شرح نهج البلاغه ابن ميثم جلد 5

مشخصات کتاب

سرشناسه: ابن ميثم، ميثم بن علي، 689 - 636ق. شارح

عنوان و نام پديدآور: شرح نهج البلاغه ابن ميثم/ كمال الدين ميثم بن علي بن ميثم بحراني؛ مترجم محمدصادق عارف … [و ديگران]

مشخصات نشر: مشهد: بنياد پژوهشهاي اسلامي، - 1375.

مشخصات ظاهري: ج 5

شابك: 15000ريال(ج.1)؛ 15000ريال(ج.1)؛ 15000ريال(ج.1)

وضعيت فهرست نويسي: فهرستنويسي قبلي

يادداشت: جلد سوم: آستان قدس رضوي، بنياد پژوهشهاي اسلامي.

يادداشت: جلدهاي مختلف اين كتاب توسط افراد مختلف ترجمه شده است.

يادداشت: ج. 2 (چاپ اول: 1375)؛9500 4 ريال

يادداشت: ج. 4 (چاپ اول: 1375؛ 17500 ريال

عنوان ديگر: نهج البلاغه. شرح

موضوع: علي بن ابي طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. نهج البلاغه -- نقد و تفسير

موضوع: علي بن ابي طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- خطبه ها

موضوع: علي بن ابي طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- كلمات قصار

موضوع: علي بن ابي طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- توقيعات

شناسه افزوده: علي بن ابي طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. نهج البلاغه. شرح

شناسه افزوده: عارف، محمدصادق. مترجم

شناسه افزوده: آستان قدس رضوي. بنياد پژوهشهاي اسلامي

شناسه افزوده: بنياد پژوهشهاي اسلامي

رده بندي كنگره: BP38/0422الف 2 1375

رده بندي ديويي: 297/9515ن/ش الف

شماره كتابشناسي ملي: م 71-1315

ص :1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :2

ص :3

شرح نهج البلاغه ابن ميثم

كمال الدين ميثم بن علي بن ميثم بحراني

مترجم محمدصادق عارف … [و ديگران]

مشخصات نشر: مشهد: بنياد پژوهشهاي اسلامي، - 1375.

ص :4

فهرست نامه ها و موضوعات اين مجلد

وصيّت 31 از جمله وصيّتهاى امام(علیه السلام)به فرزندش امام حسن(علیه السلام) 1

نامۀ 32 به معاويه-موعظه و يادآورى چگونگى دنيا 106

نامۀ 33 به قثم بن عبّاس فرماندار مكه 112

نامۀ 34 به محمد بن ابى بكر موقعى كه از دلگيرى وى در نصب مالك به جاى او مطّلع شد 117

نامۀ 35 به عبد اللّه بن عباس پس از كشته شدن محمد بن ابى بكر 120

نامۀ 36 به عقيل بن ابى طالب در بارۀ سپاهى كه به جانب دشمن گسيل داشت 123

نامۀ 37 به معاويه جهت سركوبى او 129

نامۀ 38 به مردم مصر،موقعى كه مالك اشتر را به فرمانروايى آنجا تعيين كرد 133

نامۀ 39 به عمرو بن عاص 138

نامۀ 40 به يكى از كارگزارانش 143

نامۀ 41 به عمر بن ابى سلمۀ مخزومى 153

نامۀ 42 به مصقلة بن هبيرۀ شيبانى 155

نامۀ 43 به زياد بن ابيه،موقعى كه مطّلع شد معاويه مى خواهد او را فريب دهد و به خود ملحق سازد 158

نامۀ 44 به عثمان بن حنيف انصارى كه در آن اشاره به داستان فدك و ماجراى حضرت زهرا نموده 164

نامۀ 45 به يكى از كارگزارانش 197

وصيّت 46 به حسن و حسين(علیه السلام)موقعى كه ابن ملجم ملعون او را ضربت زد 200

ص:5

نامۀ 47 به معاويه 208

نامۀ 48 امام(علیه السلام)در آن بر معايب دنيا اشاره دارد 212

نامۀ 49 به سران سپاه خود 214

نامۀ 50 به كارگزاران ماليات 219

نامۀ 51 به فرمانداران شهرها در بارۀ معناى نماز 224

عهد نامۀ 52 به مالك اشتر نخعى هنگامى كه او را به استاندارى مصر گماشت 227

نامۀ 53 به طلحه و زبير 311

نامۀ 54 به معاويه كه او را به تقواى الهى دعوت مى كند 315

نامۀ 55 امام(علیه السلام)در آن شريح را نصيحت مى كند موقعى كه او را سرلشكر سپاهى قرار مى دهد كه به شام گسيل مى دارد 319

نامۀ 56 به اهل كوفه 321

نامۀ 57 به مردم شهرها كه در آن ماجراى خود را با اهل صفّين شرح مى دهد 323

نامۀ 58 به اسود بن قطيبة رئيس سپاه حلوان 327

نامۀ 59 به كارگزارانى كه سپاه امام از قلمرو آنها مى گذرند 330

نامۀ 60 به كميل بن زياد نخعى 333

نامۀ 61 به مردم مصر كه موقع تعيين مالك به فرمانروايى مصر با وى فرستاد 335

نامۀ 62 به ابو موسى اشعرى كه از طرف امام فرمانرواى كوفه بود 341

نامۀ 63 در پاسخ معاويه 346

نامۀ 64 به معاويه كه ضمن آن او را به تقوى امر كرده،و به خوددارى از دعوى باطل ارشاد نموده 354

نامۀ 65 به عبد اللّه بن عباس 360

نامۀ 66 به قثم بن عباس 362

نامۀ 67 به سلمان فارسى،پيش از ايام خلافتش 366

نامۀ 68 به حارث همدانى 368

نامۀ 69 به سهل بن حنيف انصارى 377

نامۀ 70 به منذر بن جارود عبدى 380

نامۀ 71 به عبد اللّه بن عباس 383

نامۀ 72 به معاويه كه او را به خاطر نافرمانى اش توبيخ مى كند 385

نامۀ 73 پيمانى كه امام(علیه السلام)بين مردم ربيعه و يمن نوشته است 388

ص:6

نامۀ 74 به معاويه در نخستين روزهايى كه با وى بيعت شد 391

نامۀ 75 به عبد اللّه بن عباس موقعى كه او را در بصره به جاى خود تعيين كرد 393

نامۀ 76 به عبد اللّه بن عباس وقتى كه او را به مصر فرستاد 395

نامۀ 77 به ابو موسى اشعرى در پاسخ جريان حكمين 397

نامۀ 78 به سران سپاه موقعى كه به خلافت رسيدند 400

گزيدۀ سخنان دلاويز امير المؤمنين 403

ص:7

ادامه برگزيده از نامه هاى آن حضرت

31-از جمله وصيتهاى على(علیه السلام)كه به(فرزندش)حسن بن على(علیه السلام)پس از

اشاره

بازگشت از صفّين در محل حاضرين نوشت.

مى گويم:جعفر بن بابويه-رحمة اللّه-روايت كرده است،كه اين وصيّت را به پسرش محمد بن حنفيّه-رضى اللّه عنه-نوشت،و آن از شيواترين و رساترين سخن و بيش از هر كلامى بر دقايق و لطايف حكمت عملى مشتمل است و كاملترين عبارتى است كه به راه خدا دعوت مى كند،و حاضرين نام محلى در شام است،در اين چند بخش است:

بخش اوّل گفتار امام(علیه السلام)

اشاره

مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ- الْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْرِ الذَّامِّ لِلدُّنْيَا- السَّاكِنِ مَسَاكِنَ الْمَوْتَى وَ الظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً- إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لاَ يُدْرِكُ- السَّالِكِ سَبِيلَ مَنْ قَدْ هَلَكَ- غَرَضِ الْأَسْقَامِ وَ رَهِينَةِ الْأَيَّامِ- وَ رَمِيَّةِ الْمَصَائِبِ وَ عَبْدِ الدُّنْيَا وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ- وَ غَرِيمِ الْمَنَايَا وَ أَسِيرِ الْمَوْتِ- وَ حَلِيفِ الْهُمُومِ وَ قَرِينِ الْأَحْزَانِ- وَ نُصُبِ الْآفَاتِ وَ صَرِيعِ الشَّهَوَاتِ وَ خَلِيفَةِ الْأَمْوَاتِ

لغات

رهينة:گروگان رمية:هدف،تاء براى نقل اسم از وصفيت به اسم صرف است.

حليف:هم قسم نصب:چيزى كه به جايى نصب شود (نشانه).

ص:1

ترجمه

«از پدرى در آستانه مرگ،به ناهموارى زمان معترف،پشت كرده به عمر، تسليم روزگار،بدبين به دنيا،ساكن خانه هاى مردگان و آن كه فردا از آن خانه ها كوچ مى كند،به فرزندش كه آرزومند چيزى است كه نمى رسد،روندۀ راه نابود شدگان،هدف بيماريها و گروگان روزگار و محل آماج مصيبتها و غمها و بندۀ دنيا و سوداگر غرور و بدهكار نابوديها،گرفتار مرگ و هم قسم رنجها و همدم غمها و نشان(تير)آفتها و زمين خوردۀ خواهشهاى نفسانى و جانشينان مردگان ».

شرح

در اين بخش كه به منزلۀ عنوان وصيّت است،آن بزرگوار براى خود، هفت ويژگى و براى فرزندش چهارده تا در زمينۀ دل نبستن بر دنيا بيان فرموده و ويژگيهاى فرزندش را دو چندان آورده است،زيرا هدف،وصيّت و نصيحت اوست :

اوّل: من الفان ،اين لفظ به صورت مجاز از باب تسميه شيء به اسم نتيجه آن،به كار رفته است اسم منقوص الفانى را به جهت رعايت قرينه كلمه دوّم للزّمان با حذف ياى الفان وقف كرده است.و اين عمل جايز است.

دوّم: المقرّ للزّمان :يعنى بر اثر زور و جبر،اقرار به ناتوانى خود در دست دگرگونيهاى آن دارد،گويى روزگار را دشمنى پر قدرت فرض كرده است كه هماوردان به قدرت او اعتراف مى كنند.

سوّم: «المدبر العمر» از آن جهت كه عمر آن بزرگوار قريب به شصت سال بود.

چهارم: المستسلم للدّهر كه اين عبارت شيواتر از المقرّ للزّمان است.

پنجم: «الذّام للدّنيا» چه پيوسته آن حضرت از دنيا بيزار بوده و با بيان زشتيهايش از آن دورى مى جسته است.

ششم: السّاكن مساكن الموتى معنى اين عبارت ترغيب به دورى از اعتماد و دلبستگى به دنيا و ماندن در آنست به وسيلۀ يادآورى اين مطلب كه دنيا

ص:2

منزل مردگان است.زيرا هر كس در محلّ سكونت اموات قرار دارد،دچار سرنوشت آنان خواهد شد،و در جهت ايجاد نفرت[از دنيا]نظير آيه مباركه «وَ سَكَنْتُمْ فِي مَساكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ» (1)است.

هفتم: الظّاعن عنها غدا اين عبارت يادآور جدايى و غدا كنايه از زمان جدايى و لفظ الظّاعن استعاره براى همان جدايى است.

امّا در بارۀ فرزند:

اوّل: المؤمّل ما لا يدرك ،در اين جمله به دورى جستن از طول آرزو امر شده،زيرا آن باعث فراموش كردن آخرت است،و دليل دورى جستن از دنيا و آرزو داشتن چيزى است كه به او نمى رسد.بديهى است كه انسان تا وقتى كه در اين دنياست،به خواسته هاى خود آرزومند است،همان طورى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرموده است:فرزند آدم پير مى شود ولى دو خصلت در او شدّت مى يابد:

آزمندى و آرزو داشتن،و بى ترديد عمر به سر مى آيد بى آنكه اينها برآورده شوند.

دوّم: السالك سبيل من قد هلك ،راه كسانى كه هلاك شده اند همان مسافرت از دنياست به سمت آخرت و طىّ منازل عمر.و اين كه راه را به كسانى كه هلاك شده اند،نسبت داده است براى يادآورى مرگ است .

سوّم: غرض الاسقام از آن رو لفظ«الغرض»را استعاره براى فرزندش آورده كه او به منزلۀ نشانه اى مورد اصابت تيرهاى بيماريهاست.

چهارم: رهينة الايّام لفظ الرّهينه را استعاره براى فرزند خود آورده است به اعتبار اين كه وجود او وابسته به اوقات و داخل در حكم آنست چنانكه گروگان در اختيار گرودار است.

پنجم: و رميّة المصائب اين عبارت نيز مثل عبارت غرض الأسقام

ص:3


1- سوره ابراهيم(14)آيه(45). [1]يعنى:شما در جاى كسانى منزل گرفته ايد كه به خود ستم روا داشتند.

[استعاره است براى اين كه او هدف تيرهاى شدايد است.] ششم: و عبد الدّنيا لفظ عبد مستعار است،زيرا كه طالب دنيا در حقيقت مطيع دنيا و كارگزار اوست،همچنان كه بنده،فرمانبردار و كارگر مولاى خويش است.

هفتم: و تاجر الغرور يعنى تجارت او براى دنيا،فريب و غفلت از كسب و كار حقيقى و جاودانه است.و كلمه تاجر استعاره از انسان است،به دليل صرف مال و فعاليّت خود در راه شرّ دنيا به گمان اين كه آنها همه خواستهاى مفيدند.

هشتم: و غريم المنايا لفظ غريم كنايه از انسان است به اعتبار اين كه هر فرد بشر همچون مسافرى است و اجل در پى او بمانند طلبكارى در پى بدهكار خود است.

نهم:لفظ اسير را استعاره آورده است به لحاظ تسليم بودن او به مرگ و خلاصى نداشتن از آن.

دهم: و حليف الهموم :همدم غمهاست.

يازدهم: و قرين الاحزان ،الفاظ حليف و قرين را استعاره آورده است به اعتبار انفكاك ناپذيرى او از غم و اندوهها همان طورى كه دو هم پيمان از يكديگر جدا نمى شوند.

دوازدهم: و نصب الافات ،مثل و رميّة المصائب،است.يعنى در معرض آفتهاست.

سيزدهم: و صريع الشهوات ،كلمه صريع استعاره آورده شده است به جهت مغلوب و مقهور بودن او در دست هواى نفس همچون قتيل به معناى مقتول.

چهاردهم: و خليفة الاموات ،در اين عبارت با يادآورى مرگ ايجاد نفرت از دنيا مى فرمايد،زيرا كه جانشين مردگان در معرض پيوستن به آنهاست،

ص:4

نظير سخن بعضى از حكما كه گفته اند:براستى كه ما بين او و آدم جز پدرى مرده وجود ندارد،نسبت اصولى با مرگ دارد.

بخش دوم

اشاره

أَمَّا بَعْدُ- فَإِنَّ فِيمَا تَبَيَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْيَا عَنِّي- وَ جُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَيَّ وَ إِقْبَالِ الْآخِرَةِ إِلَيَّ- مَا يَزَعُنِي عَنْ ذِكْرِ مَنْ سِوَايَ- وَ الاِهْتِمَامِ بِمَا وَرَائِي- غَيْرَ أَنِّي حَيْثُ تَفَرَّدَ بِي دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِي- فَصَدَفَنِي رَأْيِي وَ صَرَفَنِي عَنْ هَوَايَ- وَ صَرَّحَ لِي مَحْضُ أَمْرِي- فَأَفْضَى بِي إِلَى جِدٍّ لاَ يَكُونُ فِيهِ لَعِبٌ- وَ صِدْقٍ لاَ يَشُوبُهُ كَذِبٌ وَ وَجَدْتُكَ بَعْضِي- بَلْ وَجَدْتُكَ كُلِّي- حَتَّى كَأَنَّ شَيْئاً لَوْ أَصَابَكَ أَصَابَنِي- وَ كَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاكَ أَتَانِي- فَعَنَانِي مِنْ أَمْرِكَ مَا يَعْنِينِي مِنْ أَمْرِ نَفْسِي- فَكَتَبْتُ إِلَيْكَ كِتَابِي هَذَا- مُسْتَظْهِراً بِهِ إِنْ أَنَا بَقِيتُ لَكَ أَوْ فَنِيتُ

لغات

جمح الفرس:وقتى كه اسب بر صاحبش غلبه كند و او قادر بر رام كردنش نباشد.

يزغني:باز مى دارد مرا محض:خالص.

افضى:پايان يافت.

شوب:آميختگى و درهم شدن.

ترجمه

«امّا بعد،در آنچه از پشت كردن دنيا از من،و سركشى روزگار بر من،و رو آوردن آخرت به من،آشكار شد مرا از ياد جز خودم و اهميت دادن بدانچه در پشت سر من است باز مى دارد،ولى چون غم خودم نه غم ديگران به خودم منحصر شد،پس انديشه ام با من همسو شد و مرا از آرزو و خواهش نفسم بازداشت و حقيقت كار مرا بر من آشكار ساخته،و مرا به كوششى كه بازيچه نيست و راستيى كه آميخته به دروغ نيست واداشت.[با اين همه]تو را پاره اى از تن خود يافتم،بلكه تمام وجود خود احساس كردم،بطورى كه اگر مصيبتى به تو رو آورد مثل اين است كه به من رو آورده است،و اگر مرگ گريبان تو را بگيرد گويا گريبان مرا گرفته است،و من غم كار تو را همچون غم كار خود مى خورم.

ص:5

پس اين نامه را براى تو نوشتم در حالى كه بدان پشت گرمم.چه من زنده بمانم و چه بميرم-(اگر به آن عمل نمايى خاطرم آسوده است )».

شرح

امام(علیه السلام)بين كلمات:اقبال و ادبار،آخرة و دنيا،صنعت تقابل به كار برده است.ما قبلا به معناى پشت كردن به دنيا و رو آوردن به آخرت در شرح عبارت: الا و انّ الدنيا قد ادبرت اشاره كرديم.

لفظ جموح را استعاره براى روزگار آورده است،به لحاظ ناتوانى شخص از غلبه اش بر دگرگونيها و تغييرات آن،كه چون اسب سركش از اختيارش بيرون است.

«ما»ى اوّلى به معنى الّذى و احتمال دارد ماى مصدرى باشد،بنا بر معناى اوّل من براى تبيين،و بنا بر معناى دوّم،من براى ابتداى غايت خواهد بود.

«ما»ى دوم به معناى الّذى و در محلّ رفع است،چون مبتداست و «فيما تبيّنت» خبر ما،و مستظهرا حال مى باشد.محور جدايى-بر طبق آنچه حضرت بيان مى كند-اين است كه امام(علیه السلام)در معرض جدايى از فرزندش مى باشد و آن لحظات،هنگام توجّه به حال خود و حال اوست تا او را به منزلۀ خود فرض كند،و نيز حضرت[مى خواهد به فرزندش بفهماند]كه به وضع او بسيار اهميت مى دهد تا بدين وسيله او براى پذيرش وصيّت آن حضرت آماده تر شود.

تا اينجا به منزلۀ آماده سازى و مقدّمۀ وصيّت است.سپس آن حضرت با بيان مطالبى كه ذكر شد،نزديك شدن رحلت خود را به سوى خدا،به او اعلام داشته است و اين كه همين امر،-نزديكى رحلت به سوى خدا-او را از توجّه به ماسواى او و از مصالح مربوط به مصلحت مخلوق و نظام هستى بازداشته است.زيرا آن هنگام،هنگامۀ سختى است براى انسان و آنچه در آن وقت برايش اهمّيّت دارد همان آراستگى به فضايل و آمادگى براى ديدار با خداست و!آن غير از زمان جوانى و اوايل عمر است كه براى اصلاح حال ديگران و پرداختن به كارهاى عادى مجال دارد.

جز اين كه براى امام،وقتى كه هنگامۀ رحلت پديد آمد و معلوم شد كه در آن حال بايد تنها به خود بپردازد و انديشه اش نيز آن را تأييد كرد كه بدانچه سزاوار است و برايش اهمّيّت دارد توجّه كند و از آنچه دلخواه اوست چشم بپوشد.-زيرا بهترين و درست ترين انديشه ها از نظر امام،آن انديشه اى است كه اهميّت بيشترى به اين امر دهد و حقيقت كار و آنچه را كه شايسته است بر ملا سازد و سرانجام او را به تلاش و صداقتى دور از بازيچه و دروغ برساند -امام عليه السلام،فرزندش را پارۀ تن خود تعريف كرده است كه كنايه از زيادى پيوند با آن حضرت و نزديكى و محبّت به اوست،چنانكه شاعر گويد:

براستى كه فرزندانمان پاره هاى جگر ما هستند كه بر روى زمين راه مى روند.بلكه او فرزندش را،تمام وجود خود يعنى عبارت از مجموع هستى خود ديده است،زيرا كه او خليفه و جانشين وى و وارث دانش و فضايل اوست.دليل بر قرب زياد وى و اين كه او به منزلۀ جان وى است يادآورى دو نتيجه است كه در عبارت از حتّى تا«آتانى»وجود دارد.وجه تشبيه ميان مصيبتى كه به فرزندش مى رسد و آن مصيبتى كه به صورت غير مستقيم به خود آن حضرت مى رسد،نهايت تأثر و دردناكى او به سبب آن مصيبت مى باشد.

اين احساس هر چند براى آن بزرگوار،مانند هر پدرى نسبت به فرزندش، امرى طبيعى بوده است،لكن از چيزهايى است كه انسان در پايان عمر و در آن هنگام كه از قطع رابطه اش با دنيا آگاه مى شود بايد به آن توجّه كامل داشته باشد زيرا انسان بطور طبيعى بقاى نام نيك را دوست دارد و بر دوام خير و آثار نيك حريص است،از اين رو خود را تنها در انديشۀ خويشتن منحصر مى كند و به درستى نظرش در پند و نصيحت،ملزم ساخته است.

ص:6

ص:7

كلمه محض را به حالت رفع بنا به فاعليّت و به صورت نصب بنا بر حذف حرف جرّ[منصوب به نزع خافض]خوانده اند بنا بر اين،تقدير عبارت:عن محض امرى است.

سپس توجّه داده است كه از لوازم وجدانى اوست آنچه را كه مورد توجّه و اهميّت است به فرزندش توجه دهد و اهميتش را گوشزد كند،بدان جهت اين وصيت را نوشته است كه پشتوانه و سندى باشد تا در هر حال،چه او بماند و يا بميرد سرمشق عمل او باشد.زيرا اين وصيت مشتمل است بر سخنان دلاويز، آداب زندگى،اخلاق شايسته و رهنمودهاى خط مشى در راه خدا،آنچه را كه خود به پيروى و تقليد از پيامبر(صلی الله علیه و آله)در طول عمر براى خويشتن پسنديده است عنايت و علاقۀ به فرزند ايجاب مى كند كه او را نيز به انجام اين كارها رهنمون شود.و توفيق عمل مربوط به خداست.

بخش سوم

اشاره

فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ أَيْ بُنَيَّ وَ لُزُومِ أَمْرِهِ- وَ عِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ وَ الاِعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ- وَ أَيُّ سَبَبٍ أَوْثَقُ مِنْ سَبَبٍ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ- إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ- أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ- وَ قَوِّهِ بِالْيَقِينِ وَ نَوِّرْهُ بِالْحِكْمَةِ- وَ ذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمَوْتِ وَ قَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ- وَ بَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْيَا- وَ حَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَ فُحْشَ تَقَلُّبِ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ- وَ اعْرِضْ عَلَيْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِينَ- وَ ذَكِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ مِنَ الْأَوَّلِينَ- وَ سِرْ فِي دِيَارِهِمْ وَ آثَارِهِمْ- فَانْظُرْ فِيمَا فَعَلُوا وَ عَمَّا انْتَقَلُوا وَ أَيْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا- فَإِنَّكَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الْأَحِبَّةِ- وَ حَلُّوا دِيَارَ الْغُرْبَةِ- وَ كَأَنَّكَ عَنْ قَلِيلٍ قَدْ صِرْتَ كَأَحَدِهِمْ- فَأَصْلِحْ مَثْوَاكَ وَ لاَ تَبِعْ آخِرَتَكَ بِدُنْيَاكَ- وَ دَعِ الْقَوْلَ فِيمَا لاَ تَعْرِفُ وَ الْخِطَابَ فِيمَا لَمْ تُكَلَّفْ- وَ أَمْسِكْ عَنْ طَرِيقٍ إِذَا خِفْتَ ضَلاَلَتَهُ- فَإِنَّ الْكَفَّ عِنْدَ حَيْرَةِ الضَّلاَلِ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْأَهْوَالِ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَكُنْ مِنْ أَهْلِهِ- وَ أَنْكِرِ الْمُنْكَرَ بِيَدِكَ وَ لِسَانِكَ- وَ بَايِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِكَ- وَ جَاهِدْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ- وَ لاَ تَأْخُذْكَ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لاَئِمٍ- وَ

ص:8

خُضِ الْغَمَرَاتِ لِلْحَقِّ حَيْثُ كَانَ وَ تَفَقَّهْ فِي الدِّينِ- وَ عَوِّدْ نَفْسَكَ الصَّبْرَ عَلَى الْمَكْرُوهِ- وَ نِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِي الْحَقِّ- وَ أَلْجِئْ نَفْسَكَ فِي أُمُورِكَ كُلِّهَا إِلَى إِلَهِكَ- فَإِنَّكَ تُلْجِئُهَا إِلَى كَهْفٍ حَرِيزٍ وَ مَانِعٍ عَزِيزٍ- وَ أَخْلِصْ فِي الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّكَ- فَإِنَّ بِيَدِهِ الْعَطَاءَ وَ الْحِرْمَانَ- وَ أَكْثِرِ الاِسْتِخَارَةَ وَ تَفَهَّمْ وَصِيَّتِي- وَ لاَ تَذْهَبَنَّ عَنْكَ صَفْحاً- فَإِنَّ خَيْرَ الْقَوْلِ مَا نَفَعَ- وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لاَ خَيْرَ فِي عِلْمٍ لاَ يَنْفَعُ- وَ لاَ يُنْتَفَعُ بِعِلْمٍ لاَ يَحِقُّ تَعَلُّمُهُ

لغات

الغمرات:ميخها.

المثوى:جاى ماندن و اقامت.

ترجمه

«پس اى پسرك من تو را به پرهيزگارى و ترس از خدا و پيوسته امر و فرمان او را بردن،و آباد ساختن خانۀ دل خود با ياد خدا،و چنگ زدن به ريسمان او، سفارش مى كنم،و كدام وسيله اطمينان بخش تر و استوارتر از رشتۀ بين تو و خداست،اگر تو آن را دستاويز قرار دهى؟! دلت را به موعظه زنده دار و با پارسايى بميران و بوسيلۀ يقين نيرومند ساز و به نور حكمت روشن كن و با ياد مرگ ذليل و خاشع گردان و به اعتراف بر نابودى و فنا وادار ساز،و به بديهاى دنيا بينايش گردان،و از حملۀ روزگار و گردش ناهنجار شبانه روز بترسان،و با شرح احوال گذشتگان آشنا كن،و آنچه را كه بر سر آنها آمده است يادآور باش و در ديار و آثار ايشان گردش كن،پس ببين آنان چه كرده اند،و از چه چيزها دست شسته اند،و كجا فرود آمده و منزل گرفته اند،در نتيجه خواهى ديد كه ايشان از دوستان جدا و در سراى غربت جايگزين شده اند و گويا طولى نخواهد كشيد كه تو نيز يكى از آنان خواهى شد،بنا بر اين،جايگاه خود را با اعمال شايسته بياراى و سراى آخرت خود را به دنيايت مفروش،و در بارۀ آنچه آگاهى ندارى سخن مگو،و در چيزى كه به تو مربوط نيست گفتگو نكن،و از راهى كه مى ترسى گمراه شوى مرو،زيرا خوددارى به هنگام سرگردانى از گمراهى، بهتر از انجام كارهاى ترسناك است.و امر به معروف كن تا در جرگۀ آن باشى،و با دست و زبان نهى از منكر نما،و با تلاش و كوشش از بدكاران فاصله بگير،و آن

ص:9

طور كه شايسته است در راه خدا جهاد كن،و در راه خدا از سرزنش ملامتگران باكى نداشته باش،و براى حق هر جا كه باشد سختيها را تحمل كن،در احكام دين بصير و آگاه باش،و خود را بردبارانه بر ناملايمات عادت ده،نيكو صفتى است شكيبايى در راه حق،و در همۀ كارها خود را به خدا واگذار،زيرا در آن صورت به پناهگاهى پناه برده اى كه نگهبان تو نگهدارى تواناست و در درخواست خود،تنها از پروردگار مسألت نما،زيرا بخشش و يا محروم ساختن به دست اوست،و از خداوند بسيار طلب خير و نيكى كن،وصيّت مرا خوب درك كن،و از آن روى مگردان،زيرا نيكوترين سخن گفتارى است كه سود دهد،و بدان كه دانش بى فايده را خيرى نيست،و از علمى كه شايستۀ آموختن نيست فايده و منفعتى عايد نمى شود .»

شرح

اين همان هنگامى است كه شروع كرده است تا آنچه را مى خواهد وصيّت كند.اين بخش از وصيّت مشتمل بر چند مطلب است:

اوّل:تقواى الهى،كه قبلا حقيقت تقوى را دانستى و ممكن است در اينجا مقصود از تقوى،ترس از خدا باشد.

دوم:سر به فرمان او نهادن كه خود لازمۀ تقوا داشتن است.

سوم:خانۀ دل را با ياد خدا آباد ساختن.لفظ العمارة استعاره براى كامل ساختن قلب با ياد خدا و ذكر فراوان اوست،زيرا كه ذكر خدا روح عبادات و كمال نفس است،همان طور كه آبادى منزل،كمال آن است و كمال نفس در ضمن ذكر مداوم است،به دليل آيۀ مباركۀ: «وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (1).

چهارم:چنگ زدن به ريسمان او.لفظ الحبل را استعاره آورده است براى آنچه از امور دين كه به آن دست مى يابد.و چنگ زدن به آن مانند ريسمانى

ص:10


1- سوره جمعه(62)آيه(10). [1]يعنى:خدا را فراوان ياد كنيد تا شايد رستگار شويد.

وسيلۀ نجات او مى گردد.مقصود از چنگ زدن،نگهدارى خود از عذاب خدا به وسيلۀ تمسّك به اوست.سپس از وسيله اى كه مطمئن تر از آن باشد،به طريق استفهام انكارى،جويا شده است و اطمينان بخشى آن را در حدّى شگفت آور دانسته است.و اين مطلب در معناى ملازمت امر خدا مندرج است به دليل آيۀ مباركه «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً » (1).

پنجم:دستور داده است كه قلب خود را با موعظه زنده بدارد،صفت احياء را براى قلب عاريه آورده است به اعتبار كامل ساختن وى خود را به وسيلۀ علم و عبرتى كه از موعظه به دست مى آيد چنان كه انسان به وسيلۀ حيات به كمال مى رسد.

ششم:اين سخن حضرت: فأمته بالزّهادة و آنچه را كه او مى ميراند همان نفس امّاره است كه ميراندن نفس عبارت از درهم شكستن و بازداشتن آن از خواهشهايى است كه مخالف با عقل مى باشد،و آن از طريق ترك دنيا و نيز مطيع ساختن نفس از اين طريق به دست مى آيد.و احتمال دارد كه نفس عاقله مورد نظر باشد،و ميراندن نفس،همان بريدن از هواى نفس است.

هفتم: أن يقوّيه باليقين :يعنى دل را از ناتوانى جهل بيرون كند تا بتواند به سوى افق عليّين و جايگاه نيكان حركت كند،و چون مرحله يقين مرتبۀ قوى و نيرومند علم مى باشد،مناسب بوده است كه آن را وسيلۀ تقويت قلب قرار دهد.

هشتم:به وسيلۀ حكمت دل را نورانى سازد.امام(علیه السلام)در اين عبارت كلمۀ (تنوير را استعاره از حكمت آورده است.)[يعنى به گونۀ تشبيه استعارى حكمت را به نور تشبيه كرده است،زيرا حكمت در تاريكيهاى جهل همچون كسى كه مشعلى در دست دارد،وسيلۀ هدايت دل به راه خداست.قبلا با معناى حكمت

ص:11


1- سوره آل عمران(3)آيه(103) [1]يعنى:و همگان به ريسمان خدا چنگ بزنيد.

و انواع آن آشنا شديم.

نهم:با ياد مرگ دل را شكسته و خاشع گرداند،به اين ترتيب كه زياد به ياد مرگ بودن،باعث ترس مى شود و دل را از چموشى در ميدان خواستها باز مى دارد،و آن را از اوج خودخواهى و لغزش خودپسندى و جانبدارى از خشم،به خوارى و ذلّت مى كشاند.

دهم:او را وادار به اعتراف بر نابودى و مرگ سازد،يعنى قلب را وادار به قبول حتميّت مرگ،ياد مرگ را ادامه دهد تا يقين به مردن در دل جايگزين شود.

يازدهم:چشم دل را به گرفتاريهاى دنيا بصير و بينا گرداند:يعنى دل را وادار كند تا با چشم بصيرت و عبرت به مصيبتها و آفتهاى دنيا بنگرد .

دوازدهم:آن را از جملۀ روزگار و دگرگونى سادۀ شبانه روز بترساند،كلمۀ صولت عاريه آورده شده به لحاظ شباهت روزگار به درنده،در صيد جانداران، و نيز در آزار رساندن به ديگران.

سيزدهم:شرح حال گذشتگان را بر قلب خود عرضه بدارد و آنچه بر سر آنها آمده است متذكّر شود تا ببيند آنان چه كرده اند و از چه آثار بزرگ و قدرت گسترده اى دست شسته اند،تا بدان وسيله عبرتى و حالت مقايسه اى از خودش با آنها حاصل گردد و در نتيجه نزديكى پيوستن خود به ايشان و يكى از آنها شدن را يقين كند،جهت شباهت حال خود را با فردى از آنان درك كند.و اين آيۀ مباركه نيز بدان اشاره دارد:

«أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا» (1)تا آخر آيه چهاردهم:محلّ اقامت خود را بيارايد،يعنى سراى آخرت را با انجام كارهاى شايسته بيارايد و آخرت و آنچه را كه از خيرات جاويدان در آن وعده

ص:12


1- سوره غافر(40)آيۀ(21) [1]يعنى:آيا روى زمين گردش نمى كنند تا ببينند.

داده اند،به لذّتهاى خيالى ناپايدار نفروشد.لفظ فروش استعاره است.

پانزدهم:در بارۀ آنچه آگاهى ندارد سخن نگويد.زيرا لازمۀ سخن گفتن بدون آگاهى،صفات ناپسند دروغ و جهالت است،و باعث نكوهش انسان مى شود.اين گفتار نظير سخن پيامبر(صلی الله علیه و آله)است به بعضى از اصحابش كه فرمود:«چگونه خواهى بود،آن گاه كه در ميان جمعى از مردم فرومايه بمانى كه وفا و امانت از بين آنها رفته باشد و اين چنين بگردند-انگشتانش را داخل هم كرد- راوى مى گويد:عرض كردم:يا رسول اللّه!شما وظيفۀ مرا تعيين كنيد.فرمود:آنچه را خوب مى دانى انجام بده و آنچه را آگاه نيستى نپذير،و مبادا از حدّ خود تجاوز كنى.و همچنين،اين عبارت كه فرمود:و سخنى را كه موظّف به گفتن آن نيستى، نظير اين گفتۀ پيامبر(صلی الله علیه و آله)است:از محسّنات اسلام هر شخص،خوددارى او از سخنى است كه به او مربوط نيست.

شانزدهم:از حركت در راهى كه ترس از گمراهى دارد،خوددارى كند، مقصود توقّف در برابر كارهاى شبهه ناك و شتاب نداشتن در حركت از طريقى است كه انجاميدن آن به حق مورد ترديد است،زيرا ايستادن و دقّت كردن او براى جستجوى حقيقت تا اين كه راه برايش روشن شود بهتر است از بيراهه رفتن و ارتكاب عملى كه خطر گمراهى در آن باشد .

هفدهم:با رفتار و گفتار خود امر به معروف و نهى از منكر كند،و از زشتكار تا حدّ امكان فاصله گيرد،و اين كار از جمله واجبات كفايى است،و گردش نظام جهان بر محور امر به معروف و نهى از منكر است.از اين رو قرآن كريم و سنّت پيامبر(صلی الله علیه و آله)پر از دستور به امر و نهى است،و با اين عبارت مقام او را تا آنجا بالا برده است كه مى فرمايد:تا در زمرۀ امر و نهى كنندگان باشى زيرا آنان از اولياى شايستۀ خدايند كه دل هواى در زمرۀ ايشان بودن را دارد.

هيجدهم:در راه خدا،با دشمنان دين خدا آن طور كه شايسته است،

ص:13

اقدام به جهاد كند.اضافۀ كلمه حقّ به جهاده از باب اضافۀ صفت به موصوف از لحاظ اهميّت بيشتر صفت است.

نوزدهم:مبادا خود را در راه خدا مستحقّ ملامت گرداند.كنايه از منع او از كوتاهى در اطاعت خداست.زيرا از لوازم كوتاهى در طاعت،استحقاق ملامت ملامتگران است.

بيستم:به خاطر رسيدن به حق در هر كجا كه باشد،سختيها را تحمّل كند،كلمۀ«خوض»استعاره از مواجهه با سختيها و ورود در آن به خاطر رسيدن به حق است .

بيست و يكم:بصيرت و بينش در دين داشته باشد و احكام شرعى و مقدّمات آنها را بياموزد.

بيست و دوم:خود را در مقابل ناملايمات به صبر و استقامت عادت دهد.و قبلا معلوم شد كه تحمّل ناملايمات فضيلتى است كه در سايۀ شجاعت به دست مى آيد و از جمله صفات پسنديده است .

بيست و سوم:خود را در تمام كارها به خدا واگذارد،اين دستورى است كه در هر كارى-چه كار دلخواه و يا كار خطرناك-توكّل و توجّه به خدا كند، حقيقت توكّل و آنچه لازمۀ آن بود قبلا توضيح داده شد،حضرت تا آنجا ارزش توكّل را بالا برده كه فرموده است:زيرا تو خود را در پناهگاهى امن و سدّى ارزشمند قرار مى دهى،و كلمه كهف را استعاره از خداى تعالى آورده است به اين لحاظ كه هر كس بر او توكّل كند،خدا او را كفايت مى كند و از آنچه مى ترسد او را ايمن مى دارد،همچون غارى كه پناهندۀ خود را حفظ مى كند.

بيست و چهارم:در دعا و درخواست خود تنها پروردگارش را منظور كند.

زيرا خلوص از جمله شرايط اجابت است.مرتبۀ اخلاص را با اين گفتار بالا برده است:زيرا دادن و ندادن،بخشش و حرمان در دست اوست،تا توجّه به خدا را

ص:14

شدّت بخشد و از غير خدا باز دارد.

حرف ف در هر سه مورد:فنعم فانّك و فانّ بيده،جواب سه فعل امر مى باشد.

بيست و پنجم:از خداوند بسيار درخواست خير كند.يعنى از خداوند بخواهد تا در آنچه انجام مى دهد و نمى دهد،خير پيش آورد.

بيست و ششم:وصيّت او را درك كند و از آن غفلت نكند.عبارت الذّهاب صفحا،كنايه از روى گرداندن و عمل نكردن به آن است.كلمه صفحا را بنا بر اين كه حال است،منصوب آورده است:يعنى نبايد به اين وصيّت بى اعتنا باشى!امام(علیه السلام)براى قانع كردن فرزندش و پايبندى او به اين وصيّت اين جمله را افزود:همانا بهترين سخن آن است كه مفيد باشد منظور اين است كه وصيّت من مفيد است و هر چه مفيد و سودمند باشد بهترين سخن است،بنا بر اين وصيّت من بهترين سخن است .سپس آن حضرت با اين سخنان خود: و اعلم...تعلمه به وى هشدار داده است كه پاره اى از علوم بى فايده هستند،پس نبايد ميل به دانستن آنها كند،زيرا او را از سير و سلوك در راه خدا و علمى كه مى تواند او را به خدا برساند،باز مى دارد.البتّه مقصود از اين علوم همانهايى هستند كه شرع مقدّس از آموختن آنها نهى فرموده است مانند جادو و پيشگويى و ستاره شناسى (1)و افسونگرى و امثال اينها كه به هدفهاى عالى حقيقت نمى انجامد.گويا چنين فرموده است:بدان كه هر علمى كه شايستگى آن را ندارد تا بياموزى:يعنى در شرع مقدّس نه به صورت وجوب و نه استحباب آموختن آن به ثبوت نرسيده است،پس آن علم در طريق آخرت بى فايده است،در نتيجه خيرى در آن نيست،

ص:15


1- پر واضح است آن بخش از نجوم كه در اصطلاح«نجوم رياضى»مى گويند نه تنها نهى نشده بلكه مفيد است امّا آن بخشى كه مربوط به سرنوشت انسانها و آيندۀ اشخاص و غيبگوئيها است يعنى«نجوم احكامى» در شرع مقدّس اسلام نهى شده است زيرا علم به غيب ويژۀ ذات اقدس او و كمّلين از اولياى اوست.-م.

زيرا خير واقعى آن منفعتى است كه در نزد خدا جاويدان است،و آنچه منفعت جاودانه ندارد،خير نيست،و بدان جهت پيامبر(صلی الله علیه و آله)از چنان علمى به خدا پناه برده و گفته است:بار خدايا پناه مى برم به تو از علمى كه منفعت ندارد.پس اين نتيجه به دست مى آيد،هر علمى كه شايستگى آموختن را ندارد،بى خير و بدون فايده است.توفيق از آن خداست.

بخش چهارم

اشاره

أَيْ بُنَيَّ إِنِّي لَمَّا رَأَيْتُنِي قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً- وَ رَأَيْتُنِي أَزْدَادُ وَهْناً- بَادَرْتُ بِوَصِيَّتِي إِلَيْكَ- وَ أَوْرَدْتُ خِصَالاً مِنْهَا قَبْلَ أَنْ يَعْجَلَ بِي أَجَلِي- دُونَ أَنْ أُفْضِيَ إِلَيْكَ بِمَا فِي نَفْسِي- وَ أَنْ أُنْقَصَ فِي رَأْيِي كَمَا نُقِصْتُ فِي جِسْمِي- أَوْ يَسْبِقَنِي إِلَيْكَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الْهَوَى أَوْ فِتَنِ الدُّنْيَا- فَتَكُونَ كَالصَّعْبِ النَّفُورِ- وَ إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ- مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْءٍ قَبِلَتْهُ- فَبَادَرْتُكَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ- وَ يَشْتَغِلَ لُبُّكَ لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْيِكَ مِنَ الْأَمْرِ- مَا قَدْ كَفَاكَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْيَتَهُ وَ تَجْرِبَتَهُ- فَتَكُونَ قَدْ كُفِيتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ- وَ عُوفِيتَ مِنْ عِلاَجِ التَّجْرِبَةِ- فَأَتَاكَ مِنْ ذَلِكَ مَا قَدْ كُنَّا نَأْتِيهِ- وَ اسْتَبَانَ لَكَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ عَلَيْنَا مِنْهُ أَيْ بُنَيَّ إِنِّي وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِي- فَقَدْ نَظَرْتُ فِي أَعْمَالِهِمْ وَ فَكَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ- وَ سِرْتُ فِي آثَارِهِمْ حَتَّى عُدْتُ كَأَحَدِهِمْ- بَلْ كَأَنِّي بِمَا انْتَهَى إِلَيَّ مِنْ أُمُورِهِمْ- قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ- فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِكَ مِنْ كَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ- فَاسْتَخْلَصْتُ لَكَ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ نَخِيلَهُ- وَ تَوَخَّيْتُ لَكَ جَمِيلَهُ وَ صَرَفْتُ عَنْكَ مَجْهُولَهُ- وَ رَأَيْتُ حَيْثُ عَنَانِي مِنْ أَمْرِكَ مَا يَعْنِي الْوَالِدَ الشَّفِيقَ- وَ أَجْمَعْتُ عَلَيْهِ مِنْ أَدَبِكَ أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ- وَ أَنْتَ مُقْبِلُ الْعُمُرِ وَ مُقْتَبَلُ الدَّهْرِ- ذُو نِيَّةٍ سَلِيمَةٍ وَ نَفْسٍ صَافِيَةٍ- وَ أَنْ أَبْتَدِئَكَ بِتَعْلِيمِ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ تَأْوِيلِهِ وَ شَرَائِعِ الْإِسْلاَمِ وَ أَحْكَامِهِ وَ حَلاَلِهِ وَ حَرَامِهِ- لاَ أُجَاوِزُ ذَلِكَ بِكَ إِلَى غَيْرِهِ- ثُمَّ أَشْفَقْتُ أَنْ يَلْتَبِسَ عَلَيْكَ- مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِيهِ مِنْ أَهْوَائِهِمْ وَ آرَائِهِمْ- مِثْلَ الَّذِي الْتَبَسَ عَلَيْهِمْ- فَكَانَ إِحْكَامُ ذَلِكَ عَلَى مَا كَرِهْتُ مِنْ تَنْبِيهِكَ لَهُ أَحَبَّ

ص:16

إِلَيَّ- مِنْ إِسْلاَمِكَ إِلَى أَمْرٍ لاَ آمَنُ عَلَيْكَ فِيهِ الْهَلَكَةَ- وَ رَجَوْتُ أَنْ يُوَفِّقَكَ اللَّهُ فِيهِ لِرُشْدِكَ- وَ أَنْ يَهْدِيَكَ لِقَصْدِكَ فَعَهِدْتُ إِلَيْكَ وَصِيَّتِي هَذِهِ وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ- أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَيَّ مِنْ وَصِيَّتِي تَقْوَى اللَّهِ- وَ الاِقْتِصَارُ عَلَى مَا فَرَضَهُ اللَّهُ عَلَيْكَ- وَ الْأَخْذُ بِمَا مَضَى عَلَيْهِ الْأَوَّلُونَ مِنْ آبَائِكَ- وَ الصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ- فَإِنَّهُمْ لَمْ يَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لِأَنْفُسِهِمْ كَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ- وَ فَكَّرُوا كَمَا أَنْتَ مُفَكِّرٌ- ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذَلِكَ إِلَى الْأَخْذِ بِمَا عَرَفُوا- وَ الْإِمْسَاكِ عَمَّا لَمْ يُكَلَّفُوا- فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُكَ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِكَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ كَمَا عَلِمُوا- فَلْيَكُنْ طَلَبُكَ ذَلِكَ بِتَفَهُّمٍ وَ تَعَلُّمٍ- لاَ بِتَوَرُّطِ الشُّبُهَاتِ وَ عُلَقِ الْخُصُومَاتِ- وَ ابْدَأْ قَبْلَ نَظَرِكَ فِي ذَلِكَ بِالاِسْتِعَانَةِ بِإِلَهِكَ- وَ الرَّغْبَةِ إِلَيْهِ فِي تَوْفِيقِكَ- وَ تَرْكِ كُلِّ شَائِبَةٍ أَوْلَجَتْكَ فِي شُبْهَةٍ- أَوْ أَسْلَمَتْكَ إِلَى ضَلاَلَةٍ- فَإِنْ أَيْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُكَ فَخَشَعَ- وَ تَمَّ رَأْيُكَ فَاجْتَمَعَ- وَ كَانَ هَمُّكَ فِي ذَلِكَ هَمّاً وَاحِداً- فَانْظُرْ فِيمَا فَسَّرْتُ لَكَ- وَ إِنْ أَنْتَ لَمْ يَجْتَمِعْ لَكَ مَا تُحِبُّ مِنْ نَفْسِكَ- وَ فَرَاغِ نَظَرِكَ وَ فِكْرِكَ- فَاعْلَمْ أَنَّكَ إِنَّمَا تَخْبِطُ الْعَشْوَاءَ وَ تَتَوَرَّطُ الظَّلْمَاءَ- وَ لَيْسَ طَالِبُ الدِّينِ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ- وَ الْإِمْسَاكُ عَنْ ذَلِكَ أَمْثَلُ فَتَفَهَّمْ يَا بُنَيَّ وَصِيَّتِي- وَ اعْلَمْ أَنَّ مَالِكَ الْمَوْتِ هُوَ مَالِكُ الْحَيَاةِ- وَ أَنَّ الْخَالِقَ هُوَ الْمُمِيتُ- وَ أَنَّ الْمُفْنِيَ هُوَ الْمُعِيدُ وَ أَنَّ الْمُبْتَلِيَ هُوَ الْمُعَافِي- وَ أَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ لِتَسْتَقِرَّ- إِلاَّ عَلَى مَا جَعَلَهَا اللَّهُ عَلَيْهِ مِنَ النَّعْمَاءِ وَ الاِبْتِلاَءِ- وَ الْجَزَاءِ فِي الْمَعَادِ- أَوْ مَا شَاءَ مِمَّا لاَ تَعْلَمُ- فَإِنْ أَشْكَلَ عَلَيْكَ شَيْءٌ مِنْ ذَلِكَ فَاحْمِلْهُ عَلَى جَهَالَتِكَ- فَإِنَّكَ أَوَّلُ مَا خُلِقْتَ بِهِ جَاهِلاً ثُمَّ عُلِّمْتَ- وَ مَا أَكْثَرَ مَا تَجْهَلُ مِنَ الْأَمْرِ وَ يَتَحَيَّرُ فِيهِ رَأْيُكَ- وَ يَضِلُّ فِيهِ بَصَرُكَ ثُمَّ تُبْصِرُهُ بَعْدَ ذَلِكَ فَاعْتَصِمْ بِالَّذِي خَلَقَكَ وَ رَزَقَكَ وَ سَوَّاكَ- وَ لْيَكُنْ لَهُ تَعَبُّدُكَ- وَ إِلَيْهِ رَغْبَتُكَ وَ مِنْهُ شَفَقَتُكَ- وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ أَحَداً لَمْ يُنْبِئْ عَنِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ- كَمَا أَنْبَأَ عَنْهُ الرَّسُولُ ص فَارْضَ بِهِ رَائِداً وَ إِلَى النَّجَاةِ قَائِداً- فَإِنِّي لَمْ آلُكَ نَصِيحَةً- وَ إِنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ فِي النَّظَرِ لِنَفْسِكَ- وَ إِنِ اجْتَهَدْتَ مَبْلَغَ نَظَرِي لَكَ

لغات

وهن:ناتوانى،سستى.

مبادرة:سرعت و پيشى گرفتن بر ديگرى.

ص:17

افضى:پيوست.

بغيه:مطلوب،مورد رغبت.

توخّى:قصد،آهنگ.

اجمعت:تصميم گرفتم.

اسلمته الى كذا:آزاد گذاشتم،از بين آنها مانع را برداشتم.

امثل:به خير نزديكتر است.

ترجمه

«اى پسرك من،چون من خود را سالخورده يافتم،و ديدم سستى و ناتوانى ام رو به فزونى است از اين رو به نوشتن اين وصيتها براى تو شتاب كردم،و فضايلى را از آن جمله ايراد نمودم تا مبادا پيش از آن كه آنچه را در دل دارم به تو بازگو كنم مرگ گريبان مرا بگيرد،و يا همان طور كه در تنم كاستى مى بينم در انديشه ام نقصى پديد آيد و يا بعضى از خواهشهاى نفس تو و يا فتنه هاى دنيا نسبت به تو بر من سبقت گيرد،پس همچون شتر سركش شوى،زيرا دل شخص جوان همانند زمين خالى است،هر تخمى كه در آن بيفشانند مى روياند.پس به آگاهانيدن تو اقدام كردم،پيش از اين كه دلت سخت و عقلت سرگرم كارى شود تا با نهايت انديشۀ خود،با امور برخورد كنى،در چيزهايى كه آزمايش ديگران تو را از آزمودن بى نياز ساخته است تا از رنج آزمايش بركنار و از كار آزمون معاف باشى، پس از ادب به آنچه ما رسيديم به تو رسيد،بسا نكته كه براى ما تاريك بود امّا بر تو روشن شد.

اى پسرك من،هر چند من به اندازۀ پيشينيان عمرى دراز نكردم،ولى در كارهاى ايشان نگريستم و در شرح حال و اخبارشان انديشيدم و در آثار باقيمانده از ايشان سير كردم بطورى كه همچون فردى از ايشان شدم،بلكه به سبب آنچه از كارهاى ايشان دست يافتم چنان شدم كه گويى با اوّلين تا آخرينشان زندگى كرده ام،پس پاكى اعمال آنان را از تيرگى با اوّلين تا آخرينشان زندگى كرده ام،پس پاكى اعمال آنان را از تيرگى و سود آن را از زيانش شناختم و از هر كارى پاكيزۀ آن را براى تو انتخاب كردم،و شايستۀ آن را برايت برگزيدم،و آنچه ناشناخته بود تو را از آن برحذر مى دارم،چنان يافتم،كه انگيزۀ من در مورد تو همان انگيزۀ پدرى مهربان در بارۀ فرزند خود است،و آنچه در ادب و تربيت تو لازم بود،

ص:18

جمع آورى كردم تا تو را ادب نمايم در حالى كه تو رو به زندگى آورده اى و تازه با روزگار روبرو شده اى،داراى نيّتى پاك و روانى پاكيزه هستى،به تعليم كتاب خدا و تأويل آن و راه و روشهاى اسلام و احكام حلال و حرام آن برايت آغاز مى كنم،و از آموزش قرآن براى تو به چيز ديگرى عدول نمى كنم،سپس ترسيدم آن چيزهايى كه مردم از روى هوا و هوس و افكار خود در آنها اختلاف دارند همان طور كه براى آنها اشتباه پيش آمده بر تو اشتباه بشود،استوار نمودن آنها-با اين كه ميل نداشتم بر تو يادآورى كنم-برايم نيكوتر است از واگذاشتن در كارى كه از هلاكت و تباهى تو در آن كار،ايمن و آسوده خاطر نيستم،و اميدوارم خداوند تو را موفّق به رستگارى فرمايد و به آرمانت رهنمون سازد،از اين رو تو را بدين وصيّت سفارش مى كنم.

و بدان اى پسرك من،بهترين چيزى را كه تو از وصيّت من فرا مى گيرى، پرهيزگارى و ترس از خداست،و بسنده كردن بر آنچه خداوند به تو واجب گردانيده است،و رفتن بر آن راهى كه پيشينيان از پدران و خويشاوندان صالح تو بر آن راه رفته اند.زيرا ايشان تأمّل در وضع خود را ترك نكردند،همان طور كه تو در انديشۀ خود هستى،و چنان كه تو مى انديشى آنان نيز در انديشه بودند،پس همين انديشه آنها را به فرا گرفتن شناخته هاى خود و خوددارى از آنچه به ايشان مربوط نبوده است وادار كرد،حال اگر نفس تو وضعى را كه خويشاوندانت بر آن وضع گذشتند پذيرا نيست،بى آنكه آگاه باشى چنان كه آنان آگاهى داشتند،بايد در جستجوى آگاهى و تحصيل دانش و بينش باشى نه آنكه در مسائل شبهه ناك بيفتى و در دشمنيها و خصومتها گرفتار شوى،و قبل از توجّه و تفكّر در آن ابتدا از خداى خود كمك بخواه و براى نيكفرجامى خويش به او روى آور و هر بدى را كه تو را در شك و شبهه اندازد و يا به ضلالت و گمراهى بكشاند،ترك كن.پس هر گاه باور كردى كه قلبت پاك و وارسته و خاشع و انديشه ات كامل شده و خاطر جمع شده اى و همۀ كوششت يكسو شده است،دقت كن و بينديش در آنچه برايت بيان كردم و توضيح دادم و اگر تو آنچه دوست مى دارى از آسايش خاطر و فكر راحت برايت فراهم نيامد بدان،تو همچون شترى كه فقط پيش روى خود را ببيند ًّ در اشتباه

ص:19

هستى و در تاريكيها خواهى افتاد،و آن كسى كه در اشتباه باشد،قدم در راهى ناآگاه بگذارد و يا حق و باطل را در هم بياميزد،طالب دين به حساب نمى آيد بلكه درنگ و توقّف در اين حال به حقيقت نزديكتر است.

پس اى پسرك من وصيّتم را فراموش مكن و بدان كه مرگ و زندگى در اختيار اوست،او آفريننده،ميراننده و فانى كننده و بازگرداننده است،و براستى كه گرفتارى و عافيت در دست اوست،و دنيا پايدار نيست مگر بر پايه اى كه خداوند بر آن پايه از بخششها،آزمايشها و پاداش اخروى،استوار نموده است و بر روى آنچه او خود خواسته و ما نمى دانيم پس اگر امرى از امور بر تو مشكل شد،بر نادانى خود حمل كن زيرا تو در آغاز آفرينش خود نادان بودى،پس دانا شدى،و چه بسيار چيزها كه تو از آنها آگاه نيستى و انديشه ات در بارۀ آن سرگردان و بصيرت تو نسبت به آن ناچيز است،و بعدها راجع به آن بينا گردى،پس چنگ بزن به آفريدگار و روزيبخش و خالق اندام نيكويت.و بايد پرستش و بندگى ات براى او و توجهت به او و ترست تنها از او باشد.

و اى پسرك من بدان كه كسى از جانب خدا آن طورى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) پيام آورده است،پيام نياورده است،پس تو او را پيشرو خود بدان،و او را رهبر نجات خود شمار،من از پند و اندرز به تو كوتاهى نكردم،و تو در فكر و انديشه براى خود-هر چند سعى و كوشش كنى-به حدّ فكر و انديشۀ من براى تو،نمى رسى».

شرح

در اين بخش چند مقصد است :

مقصد اوّل:آن بزرگوار به برخى از انگيزه هايى كه او را بر اين وصيّت واداشته،اشاره فرموده است:رسيدن آن حضرت به سنّ بالا و احساس افزايش سستى و ضعف،زيرا كه عمر شريفش از شصت تجاوز كرده بود،و لازمۀ اين حدّ از عمر،ترس از وقوع يكى از خصوصيّات مورد ذكر است،بنا بر اين اقدام به وصيّت فرمود و به سفارش لازم بر او شتافت.كلمۀ خصالا مفعول به است.

حضرت،سه مورد از آن خصلتها را بر شمرده است:

ص:20

اوّل:مبادا مرگ پيش از آنكه وى آنچه در دل دارد از پند و حكمت بازگو كند،گريبان او را بگيرد.

دوم:مبادا در انديشه اش كاستى پديد آيد،زيرا موقع بالا رفتن عمر قواى نفسانى به علّت ضعف ارواحى كه حامل اين قواست-كاهش مى يابد،در نتيجه از فعاليّت عقل و كسب نظرات صحيح كاسته مى شود.

سوم:[ترس آن حضرت از اين بود كه مبادا]خواهشهاى نفسانى بر سفارشهاى او سبقت گيرند،زيرا فرزند اگر در عنفوان جوانى تربيت نگردد و قواى نفسانى اش در جهت پيروى از عقل و همگامى با او ساخته نشود اين آمادگى را خواهد داشت كه قواى حيوانى اش او را به طرف خواستهاى خود متمايل سازد،و به سمت به كار بردن قواى نفسش در راه هوا و هوس كشيده شود، در نتيجه فريب مى خورد،از راه حقيقت و آنچه شايستۀ اوست بازماند.در اين صورت همچون شتر سركشى،رام نشدنى مى گردد.وجه تشبيه اين است كه واداشتن و جذب او به سمت حق و حقيقت دشوار مى گردد،چنانكه راهبرى شتر سركش و رام ساختن آن در جهت استفاده و بهره بردارى دشوار است.

سپس فرزند را بر ضرورت گرايش به ادب و افشاندن بذر ادب در دل وى به وسيله قياس مضمرى توجه داده است كه صغراى آن عبارت و انما قلب الحدث تا جملۀ، قبلته ،مى باشد.

و به وجه شبه با اين گفتۀ خود اشاره كرده است:و آنچه در دل زمين بيفشانند،مى پذيرد.توضيح مطلب از اين قرار است كه چون قلب نوجوان خالى از هر نوع نقش عقيدتى و غير عقيدتى است و با اين تربيت آمادۀ پذيرش هر نوع نقشى از نيك و بد است كه در آن ترسيم كنند،آن را تشبيه فرموده به زمينى خالى از گياه و زراعت كه پذيراى هر نوع بذرى است كه در آن بيفشانند.به اين ترتيب كبراى قياس چنين مى شود:

ص:21

هر دلى كه آن طور باشد،بايد قبل از هر چيز بذر ادب بر آن افشاند و نهال حكمت را در آن غرس كرد.از اين رو پيش از اين كه دل وى براى پيروى حق قساوت بگيرد و به امور باطل سرگرم شود،بايد اقدام به ادب او كرد .

سپس به انگيزۀ ديگرى از انگيزه هاى نهايى براى اقدام كردنش به ادب اشاره فرموده است،و آن اين است كه با دقّت نظر و نهايت انديشه خود از آنچه اهل تجربه آزموده اند استقبال كند تا براى وصول به هدفهاى علمى از رنج آزمايش و تجربه كارى معاف شود و از دانش تجربى،به آنچه كه اهل تجربه بدان رسيده اند،برسد و بسا كه چيزى براى آنها تاريك بوده است امّا براى او روشن گردد.و فرق گذاشته است بين كسى كه از زلال دانش برخوردار مى شود و دانشش به گونه اى روشن و آشكار در دسترس قرار مى گيرد كه تنها زحمت كسب دانش در اين مورد برايش كافى است،و بين كسى كه تلاش و كوشش نموده و در راه تحصيل علم متحمّل زحمت گشته و با امواج سهمگين ترديدها و تاريكى شبهات روبرو شده است.تمام اينها مطالبى است كه در پذيرش وصيّت و عمل به محتواى آن يعنى حكمت و ادب،مؤثر است،زيرا ارباب تجربه اگر با همۀ سختيهايى كه در راه دانش وجود داشته،در تحصيل آن تلاش و كوشش كرده اند، پس براى او شايسته تر است كه بكوشد و بدون زحمت آن را به دست آورد .

مقصد دوم:به برترى خويشتن و كمالات علمى خود پرداخته است.

و آنگهى به اين مطلب كه او[يعنى:فرزندش]مورد نهايت توجّه و محبّت اوست و نيز به علوم و معارفى كه شايستۀ تعليم به فرزندش مى باشد،اشاره فرموده و بدان اكتفا مى كند و به چيز ديگرى نمى پردازد،و در نهايت هدف او از تمام اينها آماده ساختن وى براى پذيرش سخن خويش است.همان طور كه هدف يك سخنگو از ذكر فضيلت خود و ساير چيزهايى كه براى پذيرش مقصود خود لازم مى داند،آنست كه شنوندگان را قانع كند،از اين رو حضرت على عليه السلام،به

ص:22

فضيلت خود با عبارت اى بنىّ تا عبارت مجهولة اشاره كرده است.عبارت: و ان لم اكن (هر چند كه من نبودم)به منزلۀ پاسخ اشكالى است كه گويا كسى به او گفته است:چگونه علوم و معارف از تجربه ها به دست مى آيد در صورتى كه تجربه نياز به عمر طولانى دارد تا انسان دگرگونيهاى امور و پست و بلنديهاى روزگار را مشاهده كند؟و آن بزرگوار در پاسخ فرموده است:هر چند كه من مانند پيشينيان عمر زيادى نكرده و شاهد احوال آنها نبوده ام و ليكن در كارهاى آنها مطالعه كردم و در داستانهاى منقول از ايشان انديشيدم و در آثار باقيمانده از آنها با چشم ظاهر و ديدۀ عقل چنان سير كردم كه همچون فردى از ايشان،بر امورشان آگاه گشتم .

عبارت: فعرفت [پس آگاه شدم]عطف است بر جملۀ:و سرت[گشتم].

و كلمۀ ذلك اشاره به سرانجام كار ايشان است.واژۀ صفو كنايه از خير، و كدر كنايه از شرّ است:يعنى كارهاى خير را از شرّ و سود را از زيان باز شناختم،و از هر چيز،برجسته يعنى خوب و از علوم و بينش آنچه را كه سودمند و در پيشگاه خداوند مفيد بود براى تو برگزيدم.بعضى به جاى كلمۀ: جليله ، نخيلته يعنى خلاصۀ آن،نقل كرده اند و از هر كارى زيباى آن را براى تو انتخاب كردم:يعنى نيكو را انتخاب كردم نه زشت و ناپسند را.و آنچه ناشناخته بود از تو دور كردم:يعنى آنجا كه امر مشتبه بود و حق از باطل ناشناخته بود.

و عبارت آن بزرگوار:و چنان يافتم كه انگيزۀ من.تا آخر...اشاره است به كمال توجّه و محبّت نسبت به او و نيز به دلايل انتخاب وى علومى را كه براى او سزاوارتر است.

اجمعت عطف است بر كلمۀ:يعنى،و ان يكون در محل نصب است بنا بر اين كه مفعول اوّل براى:رأيت است و كان تامّه است،و واو در عبارت:و انت براى حال است، و ان ابتدئك ،عطف بر: ان يكون است،و مفعول دوم

ص:23

رأيت محذوف است و در تقدير كلمۀ:انفع و اصلح است،تقدير عبارت چنين است:و رأيت حيث عنانى من امرك ما يعنى الوالد الشّفيق من امر ولده من النظر فى مصالحه و الاهتمام باحواله و ما صمّمت عزمى عليه من تأديبك،ان يكون ذلك التأديب حال اقبال عمرك حال كونك ذانيّة سليمة من الامراض النّفسانية و الاخلاق الذّميمة،و كونك ذا نفس صافية من كدر الباطل و ان ابتدئك بتعليم كتاب اللّه و تأويله و ما يشتمل عليه من شرايع الاسلام[يعنى قوانين اسلام] و احكامه و حلاله و حرامه،و اقتصر بك على ذلك كما اقتصر عليه كثير من السّلف .

و عبارت: «ثمّ اشفقت عطف بر رأيت است،يعنى چنين مصلحت ديدم كه اكتفا به آموزش قرآن كنم و به چيز ديگرى از علوم عقلى نپردازم،و آنگهى ترسيدم آن چيزهايى كه مردم از روى هوا و هوس و افكار خود در آنها اختلاف نظر دارند،همان طور كه بر آنها امر مشتبه شده است براى تو نيز مشتبه گردد، در نتيجه،استوار ساختن آن:-يعنى آنچه كه مردم در بارۀ آن اختلاف نظر دارند، چون ميل نداشتم تو گرفتار چنان اشتباهى شوى (1)محبوبتر بود نزد من از واگذاشتن تو با امرى كه از هلاكت و تباهى دين تو در آن آسوده خاطر نيستم،و اين همان چيزى است كه مردم در بارۀ آن اختلاف دارند يعنى مسائل عقلى خدا شناسى كه اشتباه حق و باطل در اين موارد براى مردم فراوان است و شبهات مغالطه آميزى را در پى دارد،كه احتمال خطر و انحراف از راه حق به راه هلاكت در آن مى رود.و استوار كردن اين امر عبارت است از بيان دليل و برهان در بارۀ آن و نشان دادن راه نجات از شبهه باطل و نيز از اختلاط حق و باطل.

و جملۀ و رجوت ان يوفقّك عطف بر اشفقت است،و ضمير مجرور به

ص:24


1- احتمالا به جاى كلمۀ تنبهك،در متن وصيّت در اين جا غلط چاپى«شبهك»آمده باشد!-م.

وسيلۀ فى،به جمله ما اختلف النّاس فيه بر مى گردد .

مقصد سوم:اشاره به جالبترين مطلب در نظر آن حضرت است كه بايد فرزندش از وصيّت نامۀ او فرا گيرد و راهنمايى وى به كيفيّت فراگرفتن آن و آنچه را كه شايسته است پيش از شروع انجام دهد،يعنى يارى خواستن و توفيق جستن از خدا و ديگر آدابى كه لازمۀ كمال آمادگى براى بحث و گفتگو و آموختن است.

از جملۀ محبوبترين مطالب نزد آن بزرگوار،تقوا و پروا از خدا است،يعنى همان توشۀ سفرى كه وسيلۀ رسيدن به خداست سپس اكتفا كردن بر آنچه خداوند بر او واجب و فرض كرده است،يعنى دقّت در ظاهر دلايل وجود خدا نه فرو رفتن در ژرفاى انديشه و غرق شدن در امواج شبهات و چيزهايى كه او مكلّف بدانها نشده است زيرا،اين كار پيش گرفتن راهى است كه پيشينيان صالح،از خويشاوندان او-همچون حمزه،جعفر،عبّاس،عبيدة بن حرث و ديگر بنى هاشم-بر آن راه رفته اند .

و عبارت: فانّهم تا جملۀ لم يكلّفوا تشويق و واداشتن او به در پيش گرفتن راه و روش نياكان صالح و برحذر داشتن از تعمّق و دقّت بيش از اندازه است.در اينجا از قياس ضمير استفاده شده است كه صغراى آن همين جمله مذكور است و كبراى آن نيز چنين است:و هر كس كه اين طور باشد در عمل كردن بر طبق شناخت او و خوددارى از آنچه كه تكليف ندارد شايستۀ پيروى است .عبارت:

فان ابت تا آخر،توضيحى است براى كيفيّتى كه سزاوار است پژوهندگان علوم عقلى بر آن منوال باشند،و نيز اشاره است به اين نكته كه در صورت بسنده نكردن بر وظيفه اى كه خداوند تعيين كرده است،مى بايست دقّت لازم در مورد آن اعمال گردد:يعنى بايد تلاش تو براى رسيدن بدانچه در پى تحصيل آنى از ويژگيهاى زير برخوردار باشد:

ص:25

اوّل:درك هدفها و آموختن به خاطر حق و كسب علم،نه به منظور آموزش شبهات و تسلّط بر آنها و مغالطه و مجادله به وسيلۀ آنها،زيرا اين قبيل هدفها، مانع از آموختن به خاطر حقّ و پذيرش حق است .

دوم:پيش از توجّه به تحصيل،اوّل از خداوند كمك بخواهد،و براى قدم نهادن در راه راست و رسيدن به حق صميمانه از خداوند توفيق بطلبد.

سوم:هر چيزى را كه در دل او ايجاد شبهه مى كند-همچون روشهايى كه در ميان طرفداران مذاهب باطل و انحرافى براى غلبۀ مذهب خودشان و به سبب پيروى از هواى نفس و افكار جاه طلبانه رايج است-بايد ترك گويد.زيرا اگر در جان انسان شائبۀ علايق مادّى باشد نه تنها راه حق برايش آشكار نمى شود،بلكه به مسير باطل و گمراهى كه متناسب با مطالب بيهوده است نزديكتر مى شود.و به دليل وجود آن شائبه و ترديدى كه در كار است راه باطل براى او روشنتر خواهد بود.بنا بر اين شايسته است پويندۀ راه حق خود را از هر نوع شبهه اى كه به گمراهى منتهى مى شود،بركنار دارد.لفظ اسلام استعاره است از وانهادن امور گمراه كننده و مجذوب نشدن به آنها .سپس مى فرمايد: فاذا ايقنت ... (هرگاه يقين پيدا كردى...)يعنى هرگاه خود را براى جستجو و دقّت در آنچه يادآورى كردم آماده ساختى و مسلّم شد كه دلت از زنگار هر نوع شائبه اى كه باعث انحراف فكر است صيقلى شده و از خشيت الهى در خود حالت خشوع گرفته است كه مبادا تو را به خاطر ترك وصيّت من مؤاخذه كند و نيز انديشه و تصميمت بر آن استوار گشته است پس طورى عزم خود را جزم كن كه هيچ گونه لغزشى كه سبب ترك آن شود نكنى و تمام همّتت تنها متوجه آن باشد در اين صورت به آنچه توضيح دادم و از مسائل عقلى كه پس از اين خواهم گفت و تو را آگاه خواهم ساخت دقّت كن و امّا اگر برايت آنچه دوست مى دارى،يعنى آسايش خاطر و فراغت آن از شك و ترديدهايى كه مخالف با علم و طلب دانش

ص:26

است فراهم نيامد،پس بدان كه تو-در ورود به درياى علم و جستن آن همچون شتر چموش كه پيش روى خود را نبيند-در اشتباه و گرفتار تاريكى هستى،و هر كسى كه چنين باشد،او شايستگى تحصيل اصول دين را ندارد.كلمۀ مضاف به عشواء[ناقة]حذف شده و مضاف اليه جانشين مضاف شده است،و صفت الخبط از آن استعاره آورده شده است به لحاظ اين كه او بدون فراهم آوردن همۀ شرايط تحصيل و خارج از مسير خود،در پى تحصيل دانش است.بنا بر اين او همچون شترى كه پيش روى خود را نبيند،در بيراهه و از مسيرى جز راه مقصود حركت مى كند.همچنين كلمه الظلماء براى تشبيه به كار رفته است،از اين جهت كه ذهن،مانند كسى كه در تاريكى راه مى رود،در جستجوى حق،راه صحيح را در شبهات نمى يابد .

مقصد چهارم:او را مأمور به توجّه و درك وصيّت خود كرده و به بخشى از صفات و افعال خداى متعال كه در اسناد و ارتباط آنها به يك مبدأ،احتمال تضاد و دوگانگى مى رود متوجّه ساخته،و اشاره فرموده است كه با توجه بر اين كه مبدأ همۀ آنها يكى است،تضادّى با هم ندارند.امّا آن صفات از اين قرار است،قادر بر ميراندن است و قدرت دارد كه بميراند پس همو قادر بر حيات است و توانايى دارد كه زنده كند از آن جهت كه عوامل مرگ و زندگى به او منتهى مى شود.و همچنين آفريدگار همان است كه مى ميراند،زيرا فاعل آفرينش همان است كه مرگ را مقدّر فرموده و اسباب آفرينش و مرگ به دست اوست،بر اين دو جهت آيه مباركه اشاره دارد «يُحْيِي وَ يُمِيتُ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ» (1)زنده مى كند و مى ميراند از آن جهت كه او آغازگر فعل زنده كردن و ميراندن است و به لحاظ اين كه او پروردگار على الاطلاق و نخستين مالك آنهاست،و همچنين فانى كننده

ص:27


1- سوره دخان(44)آيۀ(8) [1]يعنى:او پروردگار شما و نياكان اوليۀ شماست كه زنده مى كند و مى ميراند.

و هم دوباره زنده كننده است،و گرفتارى و عافيت به دست اوست از آن جهت كه تمام عوامل و اسباب فنا،بازگشت،گرفتارى و عافيت به او مى انجامد.قبلا روشن شد كه تمام اين امور اعتبارات عقلى است كه از راه مقايسۀ ذات واجب تعالى با مخلوقات و آثارش-همان طور كه در خطبۀ اوّل نهج البلاغه بررسى كرديم-عقل آنها را به ذات مقدس حق مرتبط مى سازد امّا افعال حق تعالى چنين است كه آن گاه كه ارادۀ آفرينش دنيا را كرد،آفرينش و استقرار هستى آن جز بدين نحو كه خداوند آن را آفريد،امكان نداشت،يعنى افاضۀ آنچه كه در حق بعضى از بندگان نعمت شمرده مى شود،مانند ثروت و تندرستى و امثال اينها،و يا در حق بعضى ديگر گرفتارى محسوب مى شود از قبيل تهيدستى و بيمارى.هر چند كه نعمتها نيز نوعى گرفتارى هستند.چنانكه خداوند متعال فرموده است: «وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ» (1)ضرورت پاداش در عالم معاد،براى افراد گرفتار و نيز افراد برخوردار از نعمت،مطابق فرمانبردارى و نافرمانيشان در حال نعمت و گرفتارى،و همچنين آفرينش آنها بر طبق مشيّت حق،از جمله مسائلى است كه فلسفۀ آن بر ما روشن نيست.

البتّه در اصول و قوانين حكمت ثابت شده است كه مقصود بالذّات از عنايت حقّ تعالى تنها خير است و امّا شرهايى كه در عالم هستى وجود دارد، بالعرض موجودند،به طورى كه جداسازى و تهى كردن خير از شرّ امكان ندارد.و چون در جهان هستى غلبه با خير است و شرّ در اقليّت و همراه خير است، نمى شود خير زياد را به خاطر آنها ترك كرد،زيرا ترك خير كثير به خاطر شرّ قليل، خود در برابر جود و حكمت شرّ كثير است،و اين است معناى عبارت امام عليه السلام كه فرمود:زيرا دنيا جز بر امورى كه خداوند مقرّر داشته،استقرار و

ص:28


1- سوره انبياء(21)آيه(35) [1]يعنى:شما را براى آزمودن گرفتار بد و خوب مى سازيم و شما به سوى ما بازگشت داريد.

ثبات نيافته است و ما آن امور را چه آنها كه خير و يا شر بودنشان بر ما معلوم است و چه آنها كه معلوم نيست برشمرديم يعنى آفرينش دنيا ممكن نبوده است، مگر بر منوالى كه هست با همان خيرى كه مقصود با لذّات است و شرّى كه مقصود بالعرض است،و ضرورت كيفر اشخاص به خاطر گناهانى كه مرتكب مى شوند در عالم قيامت،گناهان همان شرّها است-به طورى كه در جاى خود ثابت شده است-كه ملازم با همان صورتهاى مادّى و صفات پست در دنيا هستند .

و عبارت امام(علیه السلام): فان أشكل تا آخر:يعنى اگر در يافتن رازى از اسرار قدر بر تو مشكل شد،و حكمت آن بر تو مخفى ماند،نبايد تصور كنى كه آن خالى از حكمت است،بلكه آن را بر نادانى خود حمل كن!زيرا تو در آغاز آفرينش خود نادان بودى سپس دانا شدى،چنان كه خداى متعال فرموده است:

«وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً» (1).

كلمۀ اوّل:منصوب است چون ظرف است،و جاهلا منصوب است بنا بر آن كه حال مى باشد.و اوّل به صورت مرفوع به عنوان مبتدا و جاهل هم مرفوع و خبر مبتدا،نيز نقل شده است.

سپس او را متوجّه امور زيادى كرده است كه در آغاز نسبت به آنها جاهل بوده و بعد آنها را درك كرده است تا وى امورى را كه حكمت آن را هنوز دريافت نكرده است همانند آنها قرار دهد.[يعنى روزى حكمت اين امور را هم درك خواهد كرد ].

و بعد به او فرمان داده كه به خدا توكّل كند و در كارهايش به او پناه ببرد،و بندگى او را به جا آورد و توجه قلبى و دلبستگى اش به او باشد زيرا او

ص:29


1- سوره نحل(16)آيه(78) [1]يعنى:خداوند شما را از مادرانتان متولد ساخت در حالى كه چيزى نمى دانستيد.

شايسته ترين و سزاوارترين وجود بدان امور است .

مقصد پنجم:اشاره به برترى پيامبر(صلی الله علیه و آله)بر ساير انبياست،به خاطر فزونى كه بر آنها در بيان خبر از طرف خداى متعال دارد،و نيز در بيان مطالب حقيقى كه در قرآن مجيد آمده است از قبيل اسرار توحيد،قضا و قدر،و جريان رستاخيز، زيرا هيچ يك از پيامبران پيشين همانند او اين امور را روشن و روان نگفته است،از اين رو هدايت و رهبرى اين امّت به تمام آنچه كه آن بزرگوار از جانب خدا آورده است،كاملتر و جامعتر از رهبرى ساير امّتهاى پيشين است نسبت به آنچه كه پيامبرشان آورده اند،و شعاع بينش اين امّت گسترده تر و فراگيرتر است.

و هدف از بيان فضيلت پيامبر(صلی الله علیه و آله)در اين جا پذيرفتن روش او و راهنمائى اش در مسير رستگارى در عالم آخرت است.كلمه الرائد را استعاره از پيامبر(صلی الله علیه و آله)آورده است،بدين لحاظ كه او،هر آنچه را كه در آخرت از پاداش و اجر،ماندنى و سعادت جاودانه است،آزموده و امت خود را بدانها بشارت داده است،چنان كه پيشرو قبيله پس از آگاهى از وجود آب و علف،مردم خود را آگاه مى سازد.آن گاه حضرت سخنانش را چنين ادامه مى دهد،وى(على)پيوسته نصيحتگر اوست،و اين كه انديشه و فكر وى(امام(علیه السلام))در بارۀ خودش-هر چند با تلاش و كوشش- همراه باشد باز به پايه تفكرى كه آن حضرت در بارۀ فرزندش دارد نمى رسد.[اين سخن را حضرت فرموده است]تا فرزندش را نسبت به نظريه و پيشنهاد خود قانع سازد.و كلمۀ نصيحة به عنوان تميز منصوب است.

بخش پنجم

اشاره

وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ- أَنَّهُ لَوْ كَانَ لِرَبِّكَ شَرِيكٌ لَأَتَتْكَ رُسُلُهُ- وَ لَرَأَيْتَ آثَارَ مُلْكِهِ وَ سُلْطَانِهِ- وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ- وَ لَكِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ كَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ- لاَ يُضَادُّهُ فِي مُلْكِهِ أَحَدٌ وَ لاَ يَزُولُ أَبَداً وَ لَمْ يَزَلْ- أَوَّلٌ قَبْلَ الْأَشْيَاءِ بِلاَ أَوَّلِيَّةٍ- وَ آخِرٌ بَعْدَ الْأَشْيَاءِ بِلاَ نِهَايَةٍ- عَظُمَ

ص:30

عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِيَّتُهُ بِإِحَاطَةِ قَلْبٍ أَوْ بَصَرٍ- فَإِذَا عَرَفْتَ ذَلِكَ فَافْعَلْ- كَمَا يَنْبَغِي لِمِثْلِكَ أَنْ يَفْعَلَهُ فِي صِغَرِ خَطَرِهِ- وَ قِلَّةِ مَقْدِرَتِهِ وَ كَثْرَةِ عَجْزِهِ- و عَظِيمِ حَاجَتِهِ إِلَى رَبِّهِ فِي طَلَبِ طَاعَتِهِ- وَ الرَّهبَةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ وَ الْخَشْيَةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ- وَ الشَّفَقَةِ مِنْ سُخْطِهِ فَإِنَّهُ لَمْ يَأْمُرْكَ إِلاَّ بِحَسَنٍ- وَ لَمْ يَنْهَكَ إِلاَّ عَنْ قَبِيحٍ

ترجمه

«و بدان اى پسرك من اگر پروردگارت شريك داشت،پيامبران او براى راهنمايى تو مى آمدند و آثار قدرت و تسلّط او را مى ديدى و از افعال و صفات او آگاه مى شدى،امّا او خداى يكتاست چنان كه او خود را توصيف كرده است،كسى در تسلّط و قدرت،معارض او نيست و او هرگز زوال و فنا ندارد،و هميشگى است،او پيش از همه چيزها،آغاز بى آغاز است و پس از همۀ چيزها،آخر بى پايان است،بزرگتر از آن است كه آفريدگارى اش در محدودۀ دل و يا چشمى ثابت و محدود شود،حال كه از اوصاف و عظمت او آگاه شدى،آن چنان رفتار كن كه فردى همانند تو با ارزش كم و توان اندك و عجز فراوان و حاجت بسيار خود به پروردگار در كسب طاعت،و ترس از عقوبت و بيم از خشم و غضب او-شايسته است رفتار كند،زيرا او تو را فرمان نداده است مگر به نيكى و منع نكرده است جز از كار زشت و عمل قبيح.»

شرح

در اين بخش از وصيّت به دليل وحدانيّت آفريدگار بزرگ و قسمتى از صفات وى،و بعد بر آنچه كه شايسته انجام است با توجّه به عظمت پروردگار و با ملاحظۀ صفات ياد شده،اشاره فرموده است،بنا بر اين در اينجا بحثهاى مختلفى است :

بحث اوّل:استدلال بر وحدت آفريدگار است،و آن از يك قضيه شرطيۀ متّصله تشكيل شده است كه مقدّم آن: لو كان لربّك شريك «اگر براى پروردگارت شريكى بود و تالى آن: لأتتك رسله...و لعرفت افعاله و اوصافه هر آينه

ص:31

پيامبرانش مبعوث شده بودند،...و تو از افعال و اوصاف او آگاه مى شدى» است و از آن قضيۀ شرطيّه،استثناى نقيض اقسام تالى استنتاج مى شود تا نقيض مقدم،به عنوان نتيجه به دست آيد.توضيح ملازمۀ بين مقدم و تالى از اين قرار است،اگر خداوند داراى شريك باشد،بايد آن شريك خدا،جامع جميع شرايط خداوندى باشد،و گر نه شايستگى شريك خدا بودن را نخواهد داشت،اما از جمله لوازم خدايى چند چيز است:

اوّل:مصلحت در ضرورت مبعوث كردن پيامبران به جانب مردم و رهنمود مردم به سوى او،به دليلى كه در مورد لزوم بعثت در جاى خود،بيان شد.

دوم:بايد آثار قدرت و تسلّط او و صفات افعال وى روشن و محسوس باشد.

سوم:افعال و صفات ذات او مشخّص باشد.در صورتى كه تمام اين لوازم باطل است:امّا لازم اوّل باطل است،زيرا پيامبرى صاحب معجزه بر ما مبعوث نشده است تا ما را بر دومى(آثار قدرت و...)راهنمايى كند و از آن آگاه سازد.

امّا دومى باطل است:از اين رو كه آثار قدرت و سلطنت و عظمت ملك و مملكت و پابرجايى آن دليل بر يك وجود دانا و تواناست،امّا دلالت بر چند قادر حكيم ندارد.

امّا بطلان مورد سوم،بدين لحاظ است كه تنها افعالى را كه ما مشاهده مى كنيم،بر يك فاعل دلالت دارند و بس،امّا به وجود چند فاعل هيچ دلالتى ندارند.و همچنين صفات خدايى از قبيل علم،قدرت اراده و امثال اينها كه به واسطۀ افعال عايد مى شوند،تنها بر يك صانع دلالت مى كنند كه متّصف به آن صفات است،امّا بر وجود دو صانع و يا بيشتر از دو صانع دلالت ندارند.

بنا بر اين،اين گفته كه آفريدگار ما را شريكى است،سخنى بيهوده و بى دليل

ص:32

است،چنان كه خداى متعال فرموده است: «وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ» (1).

عبارت امام: إله واحد كما وصف نفسه (خدايى يگانه است چنان كه او خود را توصيف كرده است)،از جمله لوازم نتيجه است،زيرا هنگامى كه قول به خداى دوم باطل شد،ثابت مى شود كه او خداى يكتاست،چنان كه او خود، خويشتن را وصف كرده است:بگو اى پيامبر(صلی الله علیه و آله)او خداى يكتاست.و اوست خداوند يكتاى غالب و در سلطنت و قدرت كسى در برابر او نيست:يعنى كسى كه در كارهاى او مخالفت كند و در قلمرو او به نزاع و دشمنى با او برخيزد،چنان كه راه و روش پادشاهان است.

بدان كه اين دليل،دليلى اقناعى است،چنان كه هدف خطيب از خطابه همين است و اين برهان نيست زيرا اگر در شرطيّه مقصود اين باشد كه وجود خداى دوّمى مستلزم وجود آثار و افعال و صفاتى است كه ويژۀ او بوده و اين ويژگى هم روشن و آشكار باشد پس ملازمه اى در كار نخواهد بود،زيرا اين دو خدا چه متّفق الحقيقه و چه مختلف الحقيقه باشند،لازم نيست كه افعال و لوازم آن،اختلاف نوعى داشته باشند،و هر كدام به لازم خاصّى و فعل خاصى، تشخّص داشته باشد كه در ديگرى نباشد،بلكه جايز است در لوازم و آثار يكسان باشند و اگر مقصود اين باشد كه وجود خداى دوّم مستلزم اين است كه آثار و افعال و لوازمى شناخته شود كه اختصاص به او نداشته باشد،بلكه خداى ديگر هم بتواند با او در همۀ اينها شريك شود،پس اين،مطلب درستى است.لكن اين اشكال پيش مى آيد كه در اين صورت براى بطلان تالى نمى توان استدلال كرد،و دليل اين مطلب هم روشن است،زيرا ما آثار قدرت و افعال و لوازم و صفاتى را مشاهده مى كنيم كه نه بر يكتايى فاعل و موصوف خود دلالت دارند و

ص:33


1- سورۀ مؤمنون(23)آيه(117) [1]يعنى:هر كسى خداوند ديگرى را به خدايى بخواند هيچ دليلى بر اين عقيده اش نخواهد داشت.

نه بر دوگانه بودن آن و تنها بر وجود فاعل و ملزومى به طور اطلاق دلالت دارد.

پس بطلان و رفع تالى ممكن نيست،زيرا رفع تالى مستلزم رفع وجود خدا به طور مطلق است به جهت اين كه عدم لازم،مستلزم عدم مطلق ملزوم است نه تنها مستلزم رفع تالى.

بحث دوّم:در بارۀ ازلى و ابدى بودن خداى متعال است،و آن اشاره دارد به دوام و ثبوت وجود خدا براى هميشه.برهان مطلب اين است كه خداى متعال واجب الوجود است و هر واجب الوجود بالذّات،از ازل وجودش استوار و براى ابد وجودش پايدار است امّا برهان صغرا يعنى واجب الوجود بودن حق تعالى قبلا گذشت و امّا برهان كبرا يعنى ازليّت و ابديّت واجب الوجود اين است كه اگر زوال و نيستى بر او روا باشد،واجب الوجود بالذّات نخواهد بود چون نادرستى تالى مستلزم نادرستى مقدّم است،بنا بر اين هستى او از ازل تا ابد پايدار است .

بحث سوّم:هستى او پيش از همۀ چيزها،آغاز بى آغاز و پس از همۀ چيزها،هستى او را پايانى نيست.امّا مطلب اوّل براى اين است كه اگر هستى اش را آغازى بود،هر آينه مسبوق به نيستى مى بود در نتيجه پديده و قهرا ممكن الوجود است و اين خلاف اصل واجب الوجود بودن اوست.امّا مطلب دوّم:اگر آخر بودن او به پايانى بينجامد،بايد به نيستى بپيوندد.و در نتيجه واجب الوجود بالذّات نخواهد بود،و اين نيز خلاف مقصود است.

بحث چهارم:در بيان اين كه خدا بزرگتر از آن است كه آفريدگارى اش در محدودۀ دل و يا ديده بگنجد،يعنى او بزرگتر از آن است كه كسى به دل و يا ديده بر تمام صفات خداوندى و آنچه شايستۀ اوست آگاهى يابد.وجه شبه آن است كه صفت پروردگارى و ساير اوصاف خداوندى-چنان كه قبلا معلوم شد-به اعتبار خارج عين ذات حق تعالى است،و به لحاظ عقلى تمام اينها امورى هستند كه عقل از تعقّل ذات مقدّس او نسبت به مخلوقات و آثارش استنباط

ص:34

مى كند،و در هر دو صورت او بزرگتر از آن است كه آفريدگارى اش در محدودۀ دل و يا ديده اى بگنجد.

امّا در خارج از آن جهت كه صفت آفريدگارى اش عين ذات اوست، بنا بر اين احاطۀ آگاهى بدان مستلزم احاطۀ به حقيقت ذات اوست،و قبلا ثابت شد كه ذات مقدّس او دور از هر گونه تركيبى است و در نتيجه احاطه ديگرى بر ذات او محال است.

و امّا در عقل از آن رو كه اعتبار صفت ربوبى و احاطۀ عقول بر آن منوط بر احاطه بر تمامى اعتبارات از صفات جمال و كمال است،زيرا ملحوظ كردن جهت ربوبيت مطلقۀ او مستلزم اعتبار الهيّت مطلقه اوست و اين خود مستلزم اعتبار همۀ صفات خداوندى است،و قبلا روشن شد كه اين اعتبارات نامتناهى اند.پس مقام ربوبى بالاتر از آن است كه در محدودۀ عقل بشرى در آيد تا چه رسد بر آن كه در ميدان ديد انسان قرار بگيرد .

بحث پنجم:بدان كه چون امام(علیه السلام)فرزندش را بر عظمت خداى سبحان و كمال ذات مقدّس او از جهات ياد شده متوجّه كرد،او را فرمان داد تا چنان رفتار كند كه شايسته فردى است چون او كه آن چنان در برابر عظمت خداى سبحان كوچك است و او را اطاعت كند چنان كه در خور اطاعت اوست و با كمال پرستش او را عبادت كند و آن چنان كه سزاوار است به خاطر كرامت ذات مقدّسش او را بپرستد.حضرت على(علیه السلام)جهات نقصان او[فرزندش]را بر شمرده است تا در هر موردى حالت خود را با كمال ذات مقدس خالق مقايسه كند براى اين كه از كمى منزلت خود،نسبت به عظمت او و توان اندك و عجز فراوان خود، نسبت به كمال قدرت او آگاه شود.و همچنين نياز فراوان خود را به پروردگارش در همه حال از قبيل درخواست توفيق،آمادگى براى اطاعت،ترس از عقوبت و بيم از غضب او،تمام اينها را نسبت به بى نيازى مطلق او در هر كار و از همه

ص:35

چيز،در نظر بگيرد.

عبارت: انّه... تا كلمۀ «قبيح» هشدارى است به طور اجمال نسبت به لزوم اطاعت از خدا در همۀ مواردى كه امر و يا نهى فرموده است.و تشويق بر انجام هر كارى كه او امر فرموده است به اين جهت كه آن كار نيكوست،و به خوددارى از هر چيزى كه او نهى فرموده است از آن رو كه زشت و ناهنجار است.

همان طورى كه قبلا روشن شد،هدف از بعثت پيامبران و وضع قوانين و سنّتها تنها سر و سامان دادن به احوال معاش و معاد مردم است.پس در اين صورت ناگزير در هر امر و يا نهيى رازى نهفته است و مصلحتى وجود دارد كه باعث حسن مورد امر و قبح مورد نهى است.

و براى همين مطلب و نظاير آنست كه معتزله به مسألۀ حسن و قبح عقلى،گرايش يافته و عقيده مند شده اند توفيق از آن خداست!

بخش ششم

اشاره

يَا بُنَيَّ إِنِّي قَدْ أَنْبَأْتُكَ عَنِ الدُّنْيَا وَ حَالِهَا- وَ زَوَالِهَا وَ انْتِقَالِهَا- وَ أَنْبَأْتُكَ عَنِ الْآخِرَةِ وَ مَا أُعِدَّ لِأَهْلِهَا فِيهَا- وَ ضَرَبْتُ لَكَ فِيهِمَا الْأَمْثَالَ- لِتَعْتَبِرَ بِهَا وَ تَحْذُوَ عَلَيْهَا- إِنَّمَا مَثَلُ مَنْ خَبَرَ الدُّنْيَا كَمَثَلِ قَوْمٍ سَفْرٍ- نَبَا بِهِمْ مَنْزِلٌ جَدِيبٌ- فَأَمُّوا مَنْزِلاً خَصِيباً وَ جَنَاباً مَرِيعاً- فَاحْتَمَلُوا وَعْثَاءَ الطَّرِيقِ وَ فِرَاقَ الصَّدِيقِ- وَ خُشُونَةَ السَّفَرِ وَ جُشُوبَةَ المَطْعَمِ- لِيَأْتُوا سَعَةَ دَارِهِمْ وَ مَنْزِلَ قَرَارِهِمْ- فَلَيْسَ يَجِدُونَ لِشَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ أَلَماً- وَ لاَ يَرَوْنَ نَفَقَةً فِيهِ مَغْرَماً- وَ لاَ شَيْءَ أَحَبُّ إِلَيْهِمْ مِمَّا قَرَّبَهُمْ مِنْ مَنْزِلِهِمْ- وَ أَدْنَاهُمْ مِنْ مَحَلِّهِمْ- وَ مَثَلُ مَنِ اغْتَرَّ بِهَا كَمَثَلِ قَوْمٍ كَانُوا بِمَنْزِلٍ خَصِيبٍ- فَنَبَا بِهِمْ إِلَى مَنْزِلٍ جَدِيبٍ- فَلَيْسَ شَيْءٌ أَكْرَهَ إِلَيْهِمْ وَ لاَ أَفْظَعَ عِنْدَهُمْ- مِنْ مُفَارَقَةِ مَا كَانُوا فِيهِ- إِلَى مَا يَهْجُمُونَ عَلَيْهِ وَ يَصِيرُونَ إِلَيْهِ يَا بُنَيَّ اجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزَاناً فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ غَيْرِكَ- فَأَحْبِبْ لِغَيْرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ- وَ اكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا- وَ لاَ تَظْلِمْ كَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ- وَ أَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ يُحْسَنَ إِلَيْكَ- وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَيْرِكَ- وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ

ص:36

مِنْ نَفْسِكَ- وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ- وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ يُقَالَ لَكَ- وَ اعْلَمْ أَنَّ الْإِعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ وَ آفَةُ الْأَلْبَابِ- فَاسْعَ فِي كَدْحِكَ وَ لاَ تَكُنْ خَازِناً لِغَيْرِكَ- وَ إِذَا أَنْتَ هُدِيتَ لِقَصْدِكَ فَكُنْ أَخْشَعَ مَا تَكُونُ لِرَبِّكَ

لغات

يحذو:پيروى مى كند سفر:مسافران أمّوا:قصد كردند جناب:نابودى،مرتبه و مقام مريع:سرسبز و خرم وعثاء السفر:دشوارى مسافرت جشوبة المطعم:درشتى،ناگوارى هجم:ناگهانى اتفاق افتاد كدح:كسب.

ترجمه

«اى پسرك من،تو را از دنيا و كيفيّت آن و از بين رفتن و گذشتن آن آگاه ساختم،همچنين از آخرت و سرنوشت اهل آخرت مطّلع كردم،و براى عبرت و پيروى تو مثلهايى زدم،براستى مثل آن كسى كه دنيا را آزموده،مثل آن گروه مسافرى است كه در جاى خشك و بى حاصل باشند[كه مطابق ميل آنها نيست]ولى جاى پر آب و علف و ناحيۀ سبز و خرّمى مورد نظر آنها باشد،از اين رو رنج و زحمت راه و فراق يار و دشوارى سفر و ناگوارى خوراك را تحمّل كنند تا به منزل فراخ و استراحتگاه خود برسند بنا بر اين آنان در تحمل هيچ يك از اين سختيها احساس ناراحتى نمى كنند و از دست دادن اندوخته هاى خود را خسارت نمى دانند و چيزى نزد ايشان خوش آيندتر از آن نيست كه آنان را به سر منزل مقصود نزديك سازد.و امّا داستان كسانى كه فريب دنيا را خوردند،بمانند داستان گروهى است كه در منزل خوش و خرّمى باشند سپس به محلّى تنگ و بى آب و علفى بيايند، براى آنان هيچ چيز ناگوارتر و دشوارتر از مفارقت از جايى كه در آن بودند و به طور ناگهانى به جاى ديگر رفتن،نيست.

اى پسرك من خود را ما بين خود و ديگران ملاك سنجش قرار ده،پس براى ديگران آنچه را بپسند كه براى خود مى پسندى،و بر ديگران مپسند آنچه را كه بر

ص:37

خود نمى پسندى،بر ديگران ستم روا مدار همان طورى كه نمى خواهى بر تو ستم شود،و نيكى كن چنان كه دوست دارى بر تو نيكى شود،آنچه را كه از ديگرى ناپسند مى شمارى،از خود ناپسند شمار،و از مردم خوشحال و خوشنود باش بدانچه كه خوشنودى براى آنها از طرف خود،آنچه را كه نمى دانى مگو هر چند كه دانسته هاى تو اندك است،و آنچه را كه دوست ندارى در بارۀ تو بگويند تو نيز مگو.

بدان كه خودخواهى بر خلاف حقّ و آفت خردهاست،پس در كسب طاعت(يا براى معاشت)در تلاش باش و خزانه دار ديگران مباش،و هنگامى كه به هدف نائل شدى،فروتن و خاضعترين فرد باش براى پروردگارت».

شرح

در اين بخش دو مطلب است :

مطلب اوّل:امام(علیه السلام)فرزندش را از حالات دنيا و آخرت آگاه ساخته و به او چيزهايى را يادآور شده كه وى را از حتمى بودن فنا و گذرا بودن دنيا،و بقاى آخرت و آنچه براى آخرت در آنجا مهيّاست يعنى سعادت جاويدى كه قرآن مجيد و سنّت،انواع آن را بر شمرده است با خبر مى سازد .و براى طالب دنيا و آخرت دو مثل آورده است تا او[فرزند امام(علیه السلام)]از جمله كسانى باشد كه از دنيا روى گردان و به آخرت علاقه مند است.مثل اوّل مثل كسى است كه دنيا را آزموده و از ناپايدارى و گذران بودن آن آگاه شده است و همچنين آخرت را آزمايش كرده و به بقاى آخرت و نعمتهايى كه براى اهل آن مهيّا شده پى برده است و آنان را به گروه مسافرانى تشبيه كرده كه به قصد منزلگاهى پر آب و علف،منزل تنگ و نامساعد را ترك گويند.

وجه تشبيه اين مثل آن است كه نفوس بشرى،وقتى در عالم مجرّدات بود و مصلحت و حكمت اقتضا كرد كه در اين عالم هبوط كرده و بر اين كالبدهاى مادّى،دور از عالم مأنوس خود در سراى غربت و جاى وحشت منزل گزيند تا،

ص:38

بدان وسيله به كسب كمالات عقلى كه تنها از طريق اين عالم ميسّر است،نائل آيد.آن گاه پس از كسب كمالات از اين جا به همان عالم بالا و منزّه از وابستگيهاى اين كالبدها و اشكال پست آنها،باز گردد.همان طور كه در عهد پيشين از آنها چنين پيمان گرفته شده است و هر نفسى كه پيمان آفريدگارش را حفظ كرده و بر راه راست او باقى باشد و توجه كند كه او مدت معيّنى را در اين عالم خواهد ماند و به چشم عبرت به دنيا بنگرد كه همچون جايگاهى تنگ و خالى از غذاهاى حقيقى و آشاميدنيهاى زلال و گواراست و شايستگى براى وطن گزيدن و زندگى كردن را ندارد و نيز به جهان آخرت بنگرد كه چون سرايى خوش و خرّم و ناحيه اى پر از آب و علف است و كسى كه به آنجا برسد در حالى كه به درستى اوامر و نواهى خداوندى را انجام داده باشد به هدفهاى والا و لذّتهاى جاودانه اى رسيده است.بنا بر اين چنين كسى در مسير سفر در منزلگاههاى راه خدا و آماده شدن براى رسيدن شادمانه به محضر شريف پروردگار است.او رنج اين سفر را از قبيل سختى گرسنگى و تشنگى و بيدار خوابى،به خاطر رسيدن به منزلى فراخ و جايگاهى آرام تحمل مى كند از اين رو،دردى را احساس نكرده و آنچه از مال و جان در اين راه صرف مى كند،غرامت به شمار نمى آورد.و هيچ چيزى نزد او خوشايندتر از آن وسيله اى نيست كه او را به منزل مقصود و ناحيۀ منظورش نزديك سازد،بالاخره،نفوس بشرى در جهاتى كه بيان شد،تشبيه شده است به كسى كه به منزلى تنگ و قحطى زده رسيده باشد،آن گاه دريابد كه منزلى خوش و خرّم،در پيش است و انديشۀ نيكويش چنين اقتضا كند كه رنج و زحمت سفر بدانجا را تحمل كند تا بر آسايشى بزرگ دست يابد .

امّا مثل دوّم،داستان دنيا دارانى است كه نفس امّاره،آنها را به سوى دنيا جلب كرده و آنان از ماوراى دنيا غافل گشته و عهد و پيمان پروردگارشان را فراموش كردند و از آيات حق كه به خاطر داشتند روگرداندند،آنان را به گروهى

ص:39

تشبيه كرده است كه در منزلى خوش و خرّم بودند،آن گاه به جايى خشك و تنگ منتقل شوند،پس در اين مثل منزلگاه خوش و خرّم همان دنياست زيرا دنيا جاى خوشبختى و نعمت براى اهل دنيا و آخرت جاى تنگ و ناگوار براى آنهاست، زيرا كه آنان در دنيا براى درك سعادت آخرت آمادگى لازم را پيدا نكردند.

وجه تشبيه اهل دنيا به آن گروه،همان است كه حضرت در ضمن سخنان خود بيان داشته است،و عبارت از اين است كه چيزى ناخوشايندتر از آن نزد ايشان نيست،تا آخر مطلب:يعنى براى اهل دنيا چيزى ناخوش آيندتر و دشوارتر از مفارقت از آنچه كه در دنيا داشتند و رسيدن به آن ترس و وحشتهايى كه ناگهان بر آنان هجوم مى آورند و به صورت غل و زنجيرها-متوجّه آنها مى شوند-وجود ندارد،همان طورى كه هيچ چيز ناخوشتر از مفارقت جاى خوش و خرّمى كه در آنجا بودند و انتقال به جاى تنگ و قحطى زده اى كه به آن وارد مى شوند وجود ندارد.و بر اين دو مثل پيامبر(صلی الله علیه و آله)در بيان خود اشاره فرموده است:دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است .

مطلب دوم:به اصلاح رفتار خود با مردم توصيه كرده است.به فرزندش امر فرموده است تا خويش را ملاك سنجش بين خود و ديگران قرار دهد.جهت اين كه امام(علیه السلام)لفظ«ميزان»را براى فرزندش استعاره آورده است،اين است كه وى همچون ترازو،بين خود و ديگران عادلانه رفتار كند.سپس جهات عدالت و برابرى كه امر فرموده است،ميزان را بر اساس آنها قرار دهد،شرح داده است، بعضى از آن جهات امور مثبت و برخى منفى اند.

اوّل:براى ديگران آنچه را بپسندد كه براى خود مى پسندد،و بر ديگران نپسندد آنچه را كه بر خود نمى پسندد و در حديث مرفوعى آمده است:ايمان بنده اى كامل نمى شود تا اين كه براى برادرش بپسندد آنچه را كه بر خود مى پسندد،و بر او نپسندد آنچه را كه بر خود نمى پسندد.و راز حديث اين است

ص:40

كه اين كار از كمال فضيلت عدالت است عدالتى كه باعث كمال ايمان مى شود.

دوم:بر كسى ستم نكند همان طور كه مايل نيست كسى بر او ستم كند،تا از دو صفت ناپسند ستمكارى و ستم پذيرى در امان بماند.

سوم:بر ديگران نيكى كند چنان كه دوست دارد به او نيكى كنند.صفت احسان فضيلتى تحت الشّعاع عفّت است.

چهارم:از خود ناپسند بداند آنچه را كه از ديگران ناپسند و زشت مى شمارد،پس از همۀ موارد نهى الهى متنفّر باشد كه اين از لوازم جوانمردى است.از اين رو وقتى كه از احنف راجع به جوانمردى پرسيدند،گفت:جوانمردى آن است كه زشت بدانى از خود آنچه را كه زشت مى شمارى از ديگران .

پنجم:از سوى مردم بپسندد آنچه را كه از جانب خود بر آنان مى پسندد، يعنى هر چه را كه شايسته مى بيند نسبت به ديگران از خوب و بد انجام دهد، شايسته است مثل آن را از ايشان براى خود بپذيرد،در اين عبارت هشدارى است بر اين كه روا نيست كار بد انجام دهد به دليل فقدان لازم كه عبارت از رضايت مردم بر بدى باشد.

ششم:چيزى را كه نمى داند نگويد هر چند كه دانسته هايش اندك است، و فرمود:هر چند دانسته هايش اندك است،زيرا كمى دانش براى بعضى از مردم گاهى انگيزه مى شود كه ندانسته سخن بگويند تا مبادا ديگران به آنان نسبت نادانى دهند،در نتيجه هم خود گمراه مى شوند و هم ديگران را به گمراهى مى كشند،چنان كه خداوند بزرگ فرموده است: «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ» (1).

ص:41


1- سوره لقمان(31)آيه(20) [1]يعنى:بعضى از مردم بدون علم و هدايت و كتابى نوربخش در ذات خدا مجادله مى كنند.

هفتم:آنچه در بارۀ خود نمى پسندد،در بارۀ ديگرى نگويد،مانند عيبجوئيها و گفتن القاب زشت و هر سخن كه باعث رنجش شود .

هشتم:به او هشدار داده است تا خودخواهى را رها كند،به اين دليل كه آن خلاف حقّ است.چون حق عبارت است از حركت در راه خدا با داشتن مكارم اخلاق،و خودخواهى از جملۀ اخلاق پست و نارواست،خودخواهى نقطۀ مقابل حق است مانند هر پستى كه ضدّ فضيلت است و هم به دليل اين كه خودخواهى آفت انديشه و عقول است،زيرا آن از بزرگترين بيماريهاى خرد و آفتهاى نابود كنندۀ عقل است،همان طورى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)اشاره فرموده است:«سه چيز باعث هلاكت است تا اين كه فرمود:خودبينى انسان».

نهم:در كسب خود تلاش و كوشش كند.يعنى سزاوار است در كسب طاعت بكوشد و بعضى گفته اند.مقصود از كدح به دست آوردن مال است و اين كه شايسته است آن را در راه خدا انفاق كند.

دهم:هنگامى كه پروردگار او را به سوى كمال و رشد هدايت مى فرمايد خاشعترين فرد نسبت به پروردگار خود باشد،توضيح آن كه هدايت به رشد و كمال،همان آگاهى از مسير حق تعالى است در تمام آنچه كه او از مكارم اخلاق مهيا ساخته است و آگاهى از راهى كه رفتن از آن راه انسان را به خدا مى رساند مستلزم توجه به جلال و بزرگى اوست و آن جاست كه تواضع و خشوع واقعى و خشيت كامل حاصل مى شود به دليل آيه مباركۀ «إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» (1).

ص:42


1- سوره فاطر(35)آيه(28) [1]يعنى:از بندگان خدا تنها دانشمندان از او ترس و خشيت دارند.

بخش هفتم

اشاره

وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ طَرِيقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِيدَةٍ- وَ مَشَقَّةٍ شَدِيدَةٍ- وَ أَنَّهُ لاَ غِنَى بِكَ فِيهِ عَنْ حُسْنِ الاِرْتِيَادِ- وَ قَدْرِ بَلاَغِكَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ- فَلاَ تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِكَ فَوْقَ طَاقَتِكَ- فَيَكُونَ ثِقْلُ ذَلِكَ وَبَالاً عَلَيْكَ- وَ إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ يَحْمِلُ لَكَ زَادَكَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ- فَيُوَافِيكَ بِهِ غَداً حَيْثُ تَحْتَاجُ إِلَيْهِ- فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ إِيَّاهُ- وَ أَكْثِرْ مِنْ تَزْوِيدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرٌ عَلَيْهِ- فَلَعَلَّكَ تَطْلُبُهُ فَلاَ تَجِدُهُ- وَ اغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَكَ فِي حَالِ غِنَاكَ- لِيَجْعَلَ قَضَاءَهُ لَكَ فِي يَوْمِ عُسْرَتِكَ- وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ عَقَبَةً كَئُوداً- الْمُخِفُّ فِيهَا أَحْسَنُ حَالاً مِنَ الْمُثْقِلِ- وَ الْمُبْطِئُ عَلَيْهَا أَقْبَحُ حَالاً مِنَ الْمُسْرِعِ- وَ أَنَّ مَهْبِطَكَ بِهَا لاَ مَحَالَةَ- إِمَّا عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ- فَارْتَدْ لِنَفْسِكَ قَبْلَ نُزُولِكَ وَ وَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِكَ- فَلَيْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ وَ لاَ إِلَى الدُّنْيَا مُنْصَرَفٌ وَ اعْلَمْ أَنَّ الَّذِي بِيَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ- قَدْ أَذِنَ لَكَ فِي الدُّعَاءِ- وَ تَكَفَّلَ لَكَ بِالْإِجَابَةِ وَ أَمَرَكَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِيُعْطِيَكَ- وَ تَسْتَرْحِمَهُ لِيَرْحَمَكَ- وَ لَمْ يَجْعَلْ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ مَنْ يَحْجُبُهُ عَنْهُ- وَ لَمْ يُلْجِئْكَ إِلَى مَنْ يَشْفَعُ لَكَ إِلَيْهِ- وَ لَمْ يَمْنَعْكَ إِنْ أَسَأْتَ مِنَ التَّوْبَةِ- وَ لَمْ يُعَيِّرْكَ بِالْإِنَابَةِ وَ لَمْ يُعَاجِلْكَ بِالنَّقْمَةِ وَ لَمْ يَفْضَحْكَ حَيْثُ الْفَضِيحَةُ بِكَ أَوْلَى- وَ لَمْ يُشَدِّدْ عَلَيْكَ فِي قَبُولِ الْإِنَابَةِ- وَ لَمْ يُنَاقِشْكَ بِالْجَرِيمَةِ- وَ لَمْ يُؤْيِسْكَ مِنَ الرَّحْمَةِ- بَلْ جَعَلَ نُزُوعَكَ عَنِ الذَّنْبِ حَسَنَةً- وَ حَسَبَ سَيِّئَتَكَ وَاحِدَةً- وَ حَسَبَ حَسَنَتَكَ عَشْراً- وَ فَتَحَ لَكَ بَابَ الْمَتَابِ وَ بَابَ الاِسْتِعْتَابِ- فَإِذَا نَادَيْتَهُ سَمِعَ نِدَاكَ- وَ إِذَا نَاجَيْتَهُ عَلِمَ نَجْوَاكَ- فَأَفْضَيْتَ إِلَيْهِ بِحَاجَتِكَ- وَ أَبْثَثْتَهُ ذَاتَ نَفْسِكَ وَ شَكَوْتَ إِلَيْهِ هُمُومَكَ- وَ اسْتَكْشَفْتَهُ كُرُوبَكَ وَ اسْتَعَنْتَهُ عَلَى أُمُورِكَ- وَ سَأَلْتَهُ مِنْ خَزَائِنِ رَحْمَتِهِ مَا لاَ يَقْدِرُ عَلَى إِعْطَائِهِ غَيْرُهُ- مِنْ زِيَادَةِ الْأَعْمَارِ وَ صِحَّةِ الْأَبْدَانِ- وَ سَعَةِ الْأَرْزَاقِ- ثُمَّ جَعَلَ فِي يَدَيْكَ مَفَاتِيحَ خَزَائِنِهِ- بِمَا أَذِنَ لَكَ فِيهِ مِنْ مَسْأَلَتِهِ- فَمَتَى شِئْتَ اسْتَفْتَحْتَ بِالدُّعَاءِ أَبْوَابَ نِعْمَتِهِ- وَ اسْتَمْطَرْتَ شَآبِيبَ رَحْمَتِهِ- فَلاَ يُقْنِطَنَّكَ إِبْطَاءُ إِجَابَتِهِ- فَإِنَّ الْعَطِيَّةَ عَلَى قَدْرِ النِّيَّةِ- وَ رُبَّمَا أُخِّرَتْ عَنْكَ الْإِجَابَةُ لِيَكُونَ ذَلِكَ أَعْظَمَ لِأَجْرِ السَّائِلِ- وَ أَجْزَلَ لِعَطَاءِ الْآمِلِ- وَ رُبَّمَا سَأَلْتَ الشَّيْءَ فَلاَ تُؤْتَاهُ

ص:43

وَ أُوتِيتَ خَيْراً مِنْهُ عَاجِلاً أَوْ آجِلاً- أَوْ صُرِفَ عَنْكَ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَكَ- فَلَرُبَّ أَمْرٍ قَدْ طَلَبْتَهُ فِيهِ هَلاَكُ دِينِكَ لَوْ أُوتِيتَهُ- فَلْتَكُنْ مَسْأَلَتُكَ فِيمَا يَبْقَى لَكَ جَمَالُهُ- وَ يُنْفَى عَنْكَ وَبَالُهُ- فَالْمَالُ لاَ يَبْقَى لَكَ وَ لاَ تَبْقَى لَهُ

لغات

ارتيار:جستن طوق و الطاقه:آنچه در توان دارى وبال:هلاكت نابودى كؤد:جايى كه بالا رفتن از آن دشوار است نزوع عن الذنب:بيرون شدن از گناه افضا:رسيدن بثّ:باز كردن،كشف شآبيب:جمع شؤبوب،يك نوبت بارندگى قنوط:نااميدى استعتاب:بازگشت به خرسندى.

ترجمه

«بدان كه راهى در پيش رو دارى،بسيار دور و بسى سهمگين،و تو در آن راه از نيكخواهى و توشه بردارى به مقدارى كه تو را با سبكبارى به سر منزل برساند، بى نياز نيستى،پس بيش از تاب و توانت بر پشت خود بار مكن تا از سنگينى اش آزرده نشوى و هر گاه نيازمندى را يافتى كه توشۀ تو را به سمت رستاخيز به دوش بكشد و فردا وقت نيازمندى ات آن را به تو برساند،پس او را غنيمت شمار و بار توشه ات را بر دوش او قرار ده،و تا توان دارى كمك بيشترى به او بكن كه شايد زمانى فرا رسد كه او را بجويى و نيابى.و همچنين غنيمت بدان آن كسى را كه از تو وامى بطلبد تا روز درماندگى و تنگدستى ات آن را به تو باز پس دهد.

و بدان كه در پيش روى تو گردنه اى است كه بالا رفتن از آن بس دشوار است،و در آنجا سبكبار از گرانبار خوشحالتر و كندرو از تندرو بد حالتر است،و منزلگاه تو سرانجام بهشت و يا آتش دوزخ است.بنا بر اين پيش از رسيدن بدانجا پيشقراولى براى خود بفرست و قبل از ورود،آن منزل را آماده ساز كه پس از مرگ وسيله اى براى خوشحالى ميسّر نيست،و راهى براى بازگشت كسى به دنيا وجود ندارد.

و بدان آن خدايى كه تمام خزانه هاى آسمانها و زمين به دست اوست،تو را

ص:44

اجازۀ درخواست و دعا داده و خود نيز پذيرش آن را ضمانت فرموده است و تو را دستور داده است از او بخواهى،تا ببخشد،و رحمت و آمرزش بطلبى تا بيامرزدت، و بين تو و خود كسى را حاجب قرار نداده است تا مانع تو شود،و تو را مجبور و ناگزير از آوردن واسطه نكرده است،و در صورتى كه مرتكب گناه شوى مانع بازگشت و توبۀ تو نيست،و در كيفر و مجازات تو شتاب ندارد،و آنجا كه سزاوار رسوايى بودى،رسوايت نساخته است،و در پذيرش توبۀ تو سختگيرى نكرده است،و به دليل گناه در تنگنا قرارت نداده و از رحمت خود تو را نااميد نكرده است،بلكه خوددارى تو را از گناه برايت حسنه و نيكى شمرده،و هر كار بدت را يك گناه ولى هر كار نيكت را ده برابر به حساب آورده است،و برايت در توبه و خرسندى را باز نگه داشته است،پس هر گاه او را بخوانى ندايت را مى شنود،و هر گاه با او راز و نياز كنى از راز دلت آگاه است،پس نياز خود را به او عرضه مى كنى و آنچه را در دل دارى برملا مى سازى و از گرفتاريهايت با او درد دل مى كنى و از وى چارۀ غمهايت را مى طلبى،و در بارۀ كارهايت از او استمداد مى كنى،و از خزانه هاى رحمت او كه جز او را توانايى بخشش از آنها نيست-از قبيل فزونى عمر و سلامت بدن و وسعت روزى-درخواست بخشش مى كنى.آن گاه در دستهايت كليدهاى خزانه ها را-در مواردى از درخواست تو كه مجازى-قرار مى دهد،پس هر گاه بخواهى به وسيلۀ دعا درهاى نعمتش را بگشايى،و نزول باران رحمتش را بطلبى،با تأخير پذيرش و اجابت درخواست،تو را نااميد نگرداند،زيرا بخشش به اندازۀ خلوص نيّت است،چه بسا كه تأخير در اجابت باعث عطاى بيشتر و بخشش فزونتر براى آرزومند و درخواست كننده گردد.بسا كه تو چيزى را درخواست كنى و داده نشود و در مقابل بهتر از آن را در دنيا و يا آخرت به تو بدهند،و يا اجابت نمى شود به خاطر آن كه در آن مطلوب،مصلحت تو نبوده و آنچه بهتر بوده به تو مى دهد،چه بسا چيزى را تو درخواست مى كنى كه باعث از بين رفتن دين تو است،پس چيزى را بخواه كه نيكى اش پايدار باشد و تو از رنج آن بركنار باشى،ثروت دنيا براى تو نمى ماند و تو نيز براى او ماندنى نيستى .»

ص:45

شرح

در اين بخش چند مقصد است:

اوّل:توصيه به تلاش در راه كسب كمالات نفسانى جاويدان دوم:ترك كارهاى زشتى كه باعث نقصان و عقب ماندگى مى شود در مورد اوّل او را توجه داده است كه در پيش رويش يعنى در سفر به جانب قرب خدا،راهى دراز و دشوار وجود دارد.و روشن است كسى كه مى خواهد چنين مسيرى را بپيمايد بايد هدفش رسيدن به مقصد باشد و نيز توشۀ لازم را آماده سازد.

كلمه الطّريق (راه)را استعاره آورده است از حالاتى كه انسان در دنيا گرفتار آنها است و عبور از دنيا به سراى آخرت و منظور از درازى و سختى راه همان دشوارى رستگارى و ايمنى از خطرهاى آن است.زيرا اين تنها با داشتن تصميم و پايدارى بر سنّتهاى عدالت و استقامت بر حدّ ميانۀ لازم از مكارم اخلاق،ميسّر است.چون قبلا معلوم شد كه هر يك از قواى تميز،شهوت و غضب داراى حد متوسّطى است كه لازم است انسان در آن حدّ بايستد و عدالت هم همين است،و روشن شد كه حدّ عدالت باريكترين حدود و دشوارترين آنهاست،زيرا آن حدّ از دو طرف محصور به افراط و تفريط است و كمتر انسانى از گرفتارى در يكى از آن دو در امان است،و هر دوى آنها راه جهنّم است پس سزاوار است كه اين راه،راهى طولانى باشد كه انسان جز با پيمودن مسافتى دور به پايان آن نرسد و جز با كوشش فراوان آگاهى كامل از آن نيابد.

لفظ الزّاد (توشه)را استعاره از تقوا و كمالاتى آورده است كه در اين راه طولانى و پر خطر انسان را به قرب خدا مى رساند و بدين وسيله نجات و رستگارى در آن راه و رهايى از گرفتاريهاى آن به دست مى آيد.

در مورد دوم(از دو مقصد)حضرت با اين سخنان خود به او هشدار داده است: مع خفّة الظّهر تا عبارت وبالا عليك... كلمۀ الخفّة را استعاره آورده

ص:46

است براى كم كردن ارتكاب گناه و بار كردن آن بر نفس خويش،و لفظ الحمل را عاريه از تحصيل گناه آورده است.و جهت استعارۀ اوّلى آن است كه مرتكب گناه اندك،زودتر آن راه را طى مى كند و به نجات از خطرها و ترسهاى آنجا نزديكتر است،چنان كه على(علیه السلام)فرموده است:سبكبار باشيد تا زودتر به منزل برسيد.

همان طور كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)اشاره فرموده است:سبكباران رستگارند.و امّا جهت استعارۀ دومى اين است كه مرتكب گناهان،به وسيلۀ گناه سنگين بار شده و از پيوستن به سبكباران عقب مى ماند و در بين راه زير بار سنگين از پا درمى آيد و عقب ماندگى زياد او نتيجۀ زيادى ارتكاب گناه اوست همچون حالت شخص سنگين بار در طىّ مسافتى دور.كلمۀ الظّهر(پشت)براى پرورش دادن مطلب و آماده ساختن آن است .

مقصد سوم:توجّه دادن بر ضرورت بخشش مال به گونۀ صدقه دادن و احسان به نيازمندان و فقراء.و عبارت حاوى اين معنى،در سخنان امام(علیه السلام)از:

و اذا وجدت (اگر يافتى)تا كلمۀ عسرتك (سختى است)است.

حضرت على(علیه السلام)با بيان دو نكتۀ زير فرزندش را به صدقه دادن و احسان به مستمندان علاقه مند مى سازد:

اول:بخشش و دادن صدقه توشه اى است كه فقير تا روز قيامت آن را بر دوش مى كشد و در آنجا به هنگام شدّت نياز بدان،به وى باز مى دهد.و لفظ الزّاد در اينجا استعاره است از دو فضيلت بخشش و كرم كه به وسيلۀ انفاق حاصل مى شود.و وجه استعاره،وسيله بودن انفاق و صدقه براى ايمنى نفس از نابودى در بين راه آخرت و باعث رسيدن آن به سعادت دائمى است همان طور كه توشه،نجات بخش مسافر در بين راه و باعث رسيدن او به مقصد است.

و براى گيرندۀ صدقه صفت حامل توشه را به طور استعاره آورده است،از آن رو كه او وسيله پيدايش آن فضيلت به وسيلۀ آن صدقه و رسيدن ثواب آن به

ص:47

صدقه دهنده در روز قيامت است،و به دريافت صدقه دهنده اين فضيلت را و ظهور و بروز آن،روز قيامت در نامۀ عمل وى،در اين عبارت بدان اشاره شده است:فرداى قيامت آن را به تو باز پس دهد.

سپس دستور داده است كه هر گاه نيازمندى را ديد غنيمت شمارد و آن توشه را بر دوش وى قرار دهد و بيشتر به او كمك كند،تا سر حدّ توان به او توشه بسپارد.او را به غنيمت شمردن و شتاب در صدقه دادن با اين عبارت تشويق كرده است:شايد زمانى فرا رسد كه او را بجويى و نيابى،زيرا اگر وسيلۀ يك كار مهم به گونه اى باشد كه به هنگام جستجوى آن،گاهى به دست آيد و گاهى نيايد پس لازم است كه به دست آوردن آن را غنيمت شمرد و در آن باره مسامحه نكرد.

دوم:صدقه دادن به فقير در حقيقت وامى است از طرف صدقه دهنده كه در حال بى نيازى مالى را مى دهد تا در روز فقر و تنگدستى اش به او باز پس دهد.

و صفت«وام گيرنده»را در اينجا استعاره براى خدا آورده است به اعتبار اين كه او پاداش ثواب را به كسى كه در راه طاعت او مالش را انفاق كرده،مى دهد،و در اين آيه مباركه بدان اشاره كرده است: «مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِيرَةً» (1)حضرت وام دادن به هنگام بى نيازى و بازپرداخت وام در وقت تنگدستى را يادآور مى شود تا برترى بازپرداخت را بنماياند و وام دهنده به خاطر سود دلخواهى كه عايد او مى شود،علاقه مند به دادن وام گردد .

چهارم:توجّه دادن بر سختى راه آخرت و ضرورت آمادگى براى آن است، با سبكبارى از گناهان و سرعت در اين كار پيش از پايان فرصت.لفظ عقبه (گردنه)را عاريه آورده است از راه آخرت زيرا در اين راه بالا رفتن از پله هاى مراتب كمال به وسيلۀ فضايل از ميان انبوه خصال نكوهيده وجود دارد.و اين راه

ص:48


1- سوره بقره(2)آيه(245) [1]يعنى:كيست كه به خدا وامى نيكو بپردازد پس او چندين برابر پاداش مى دهد .

را از آن جهت به دشوارى در صعود وصف كرده است كه مشقّت و موانع زيادى در ارتقاى بدانجا وجود دارد.

براى آمادگى اين سفر نظر او را به سه امر جلب كرده است:

اوّل:سبكبار در آن سفر از آنكه بارش سنگين است،خوشحالتر است، همان طور كه قبلا گفتيم اين امر واضحى است.

دوم:كسى كه كند حركت كند ناراحت تر از كسى است كه تند حركت مى كند،و اين مطلب نيز روشن است.زيرا كندرو در يك جانب از دو طرف افراط و تفريط ايستاده،سرگرم هواى نفس و غافل از مقصد اصلى است تا اين كه اجل گريبانش را مى گيرد و او اسير گرداب هلاكت مى شود و بر فرصت از دست رفته حسرت مى خورد.

سوم:بيان دو نتيجه و سرانجام كار،يكى بهشت و ديگرى دوزخ،زيرا سرانجام آن راه،رهرو خود را ناگزير در يكى از آن دو فرود مى آورد،و اين نيز مطلب واضحى است،زيرا گرفتارى انسان در امور دنيا عمل كردن در دنيا و پايان يافتن آن تا رسيدن به آخرت،يا در جهت مقصد اصلى و به طرف قبلۀ واقعى و دورى از راه افراط و تفريط است كه به اين ترتيب راه به سرعت طى مى شود و رهرو خود را به بهشت مى رساند،و يا اين كه در جهت انحراف از مقصد اصلى است و به سمت آنچه در اين راه از موارد نهى خدا و انواع حرامها وجود دارد،متمايل مى شود.كه به اين ترتيب،رهرو خود را بر آتش فرود مى آورد .

نسبت دادن،هبوط به راه دنيا[طريق]مجاز است از آن رو كه اين راه سرانجام بر يكى از دو مقصد مى رسد،مانند كسى كه چيزى را پايين مى آورد تا در جايى قرار دهد.

آن گاه دستور داده است تا پيش قراولى براى خود بفرستد و وسيله اى براى نجات خود و خوشحالى اش فراهم آورد پيش از آن كه در يكى از آن دو منزل

ص:49

نهايى فرود آيد،تا بدان وسيله قرارگاهش بهشت باشد،و آن منزلى را كه قصد سكونت در آنجا را دارد،به وسيلۀ آماده كردن خود،آماده سازد.

بعضى كلمۀ يوطّئ را يوطّن بان خوانده اند،يعنى آنجا را وطن خود قرار دهد .

مطلب پنجم:توجّه دادن بر دعا و تشويق به آن است،و سرّ مطلب توجه دائم به عظمت آفريدگار و بريدن از غير اوست،چه او منشأ هر چيز دوست داشتنى و بخشندۀ هر چيز دلخواهى است.

و به وسيلۀ چند مطلب تشويق به دعا فرموده است:

اوّل:گنجهاى آسمانها و زمين در دست اوست،اين قسمت به منزلۀ صغراست و كبرا در حقيقت چنين است:هر كس كه گنجها به دست او باشد،از هر كس براى رغبت و دل بستن سزاوارتر است.

دوّم:او خود اجازۀ دعا و درخواست داده و عهده دار اجابت شده و فرموده است: «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» (1)اين در حقيقت صغراى قياس است و كبراى آن نيز مثل مورد اوّل در تقدير است.

سوّم:حق تعالى خود،به مخلوق فرمان داده است كه از او بخواهند تا به آنها مرحمت نمايد،در اين آيه «وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ» (2)و همين طور دستور داده است،از او طلب رحمت كنند تا بديشان رحم كند.توضيح اين كه بخشش روزى،رحمت،و هر فضيلتى از جانب او،تنها پس از آمادگى به وسيلۀ اخلاص در طلب و تقاضاى بخشش و امثال اينها فراهم مى آيد،همان طورى كه در جاى خود ثابت شد،[اين مطلب به منزلۀ صغراست]و در حقيقت كبرا چنين است:و هر كسى كه چنين باشد پس بايد از او درخواست و تقاضاى بخشش كرد.

ص:50


1- سوره مؤمن(40)آيه(60) [1]يعنى بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را.
2- سورۀ نساء(4)آيه(32) [2]يعنى:از فضل خدا درخواست كنيد.

چهارم:خداى متعال بين خود و بندۀ علاقه مند به خود نگهبان و دربانى قرار نداده است،چه او پاك و منزّه و بالاتر از جسم بودن،جهت داشتن و صفات حادث مى باشد،بلكه او در همه چيز و براى هر كس كه چشم دل را باز دارد و به مطالعۀ كبريايى و عظمت او بپردازد متجلّى و هويداست و كبراى مقدّر چنين است:هر كس كه چنان باشد،به درخواست و طلب بخشش، سزاوارتر است.

پنجم:او را مجبور به آوردن واسطه و شفيع نكرده است،زيرا نياز به واسطه موقعى ضرورت دارد كه دسترسى به خواسته،به جهت بخل كسى كه كار در دست اوست و يا به خاطر جهل وى نسبت به استحقاق درخواست كننده،غير ممكن باشد.

در صورتى كه خداى متعال نه بخيل است و نه از طرف او منعى وجود دارد.و تنها بخشش او در گرو آمادگى درخواست كننده است،خداى منزّه و پاك،مشتاقان را نيازمند به واسطه ها قرار نداده است،زيرا به آنها توان آمادگى براى رسيدن به خواسته هاى خود را داده و وسايل را براى ايشان آماده ساخته و درهاى رحمتش را به روى آنها باز گذاشته است.پس اگر آنان نياز به واسطه و شفيع پيدا كنند از باب اين نيست كه خداوند آنان را براى داشتن شفيع مجبور و ملزم كرده است .

ششم:اگر مرتكب گناه شود مانع از توبه و بازگشت او نشده است بلكه او خود امر به توبه فرموده و وعدۀ پذيرش داده و گفته است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنّاتٍ» (1)و پس از اين كه گناهان كبيره را برشمرده است و تهديد به مجازات كرده فرموده است: «إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِكَ»

ص:51


1- سوره تحريم(66)آيه(8) [1]يعنى:اى مؤمنان به درگاه خدا توبه [2]نصوح كنيد،باشد كه خداوند گناهانتان را محو گرداند و شما را به باغهاى بهشتى داخل گرداند.

«يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» (1).

هفتم:خداوند در عذاب و بلا با اين كه هنگام نافرمانى اش از عمل او آگاه است شتاب نكرده و او را در جايى كه مرتكب عمل خلافى شده رسوا نمى كند،بلكه او را بر رستگارى اش مهلت مى دهد و پردۀ بخشش و حلمش را بر روى او مى گستراند.

هشتم:خداوند در پذيرش توبه و بازگشت او به سوى خود،اصرار مى ورزد،همان طور كه پادشاهان (2)در بارۀ كسانى كه بدى كرده باشند و درخواست عفو نمايند،رفتار مى كنند،و خالق نه تنها به دليل ارتكاب جرم و گناه با مخلوق مناقشه نمى كند و در محاسبه با او سخت نمى گيرد بلكه توبۀ او را مى پذيرد و بر او آسان مى گيرد.زيرا به خداى متعال نه از ناحيه گناهكار زيانى مى رسد،و نه از بازگشت توبه كننده سودى عايد او مى شود،چه او بى نياز مطلق است.

نهم:خداوند متعال او را از رحمت و بخشش نااميد نكرده،زيرا گفته است: «يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ » (3).

دهم:خداوند دورى جستن او از گناه و بازگشتش از گناه را،حسنه قرار داده است،آنجا كه پس از بيان توبه مى فرمايد: «فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» و هر بدى او را يك بد و هر خوبى او را ده برابر به شمار مى آورد،آنجا كه فرموده

ص:52


1- سوره فرقان(25)آيه(70) [1]يعنى بگو كسانى كه از گناه توبه كنند و با ايمان به خدا عمل صالح به جاى آورند،پس خداوند گناهان آنان را بدل به ثواب گرداند.
2- شايد مقصود شارح از پادشاهان،ائمه(علیه السلام)و اولى الامر حقه باشد و گرنه رفتار ديگر پادشاهان چنين نيست،م.
3- سورۀ زمر(39)آيه(53) [2]يعنى:اى بندگانى كه اسراف بر خويشتن روا داشتيد از رحمت خدا نااميد نباشيد.

است: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها» (1).

يازدهم:اوست كه در توبه را بر روى بنده اش باز گشوده است،آنجا كه فرموده است: «غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقابِ ذِي الطَّوْلِ» (2)، «وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ» (3).

همچنين در طلب بخشش و رضا را به روى او باز كرده است،چون پس از بازگشت بنده به او فرمان داده است و راهنمايى به رضا و خوشنودى خود فرموده است .

دوازدهم:هر گاه خدا را بخواند،ندايش را مى شنود،به دليل اين آيه مباركه: «إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ» (4)و هر گاه با او راز و نياز كند،از راز او آگاه است، به دليل آيۀ: «يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى» (5)پس نيازمندى خود را بر او عرضه كند چه مخفيانه و چه آشكارا،و از او در كارها كمك بطلبد.و آنچه از گرفتاريها و مشكلات در دل دارد،سفرۀ دل را باز كند و از او رفع گرفتاريهاى خود را درخواست نمايد،تا از گنجهاى رحمت خود آنچه را كه جز او كسى توان دادن آنها را ندارد،مانند فزونى عمر و تندرستى و گشايش روزيها،به وى مرحمت كند .

سيزدهم:با دادن اجازۀ درخواست و پرسش از او،كليد گنجهاى نعمت خود را در اختيار او قرار داده است.لفظ مفاتيح (كليدها)را استعاره آورده

ص:53


1- سوره انعام(6)آيه(160) [1]يعنى:هر كس كار نيكو انجام دهد،او را ده برابر پاداش خواهد بود، و هر كس كار بد كند،جز به اندازۀ همان كار بد مجازات نگردد.
2- سوره مؤمن(40)آيه(3) [2]يعنى:خدايى كه بخشندۀ گناه و پذيرندۀ توبۀ بندگان و صاحب رحمت و نعمت است.
3- سوره شورى(42)آيه(25) [3]يعنى:اوست خدايى كه توبۀ بندگانش را مى پذيرد و از گناهانشان مى گذرد.
4- سوره ابراهيم(14)آيه(39) [4]يعنى:به راستى كه پروردگار من شنونده دعاست.
5- سوره طه(20)آيه(7) [5]يعنى:او نهان و مخفى ترين امور جهان را مى داند.

است براى دعاها،به اين دليل كه دعاها وسيلۀ كسب نعمت و كمال رحمتند، هر گاه خدا بخواهد به وسيلۀ دعا درهاى گنجهايش را باز مى گشايد،و همچنين لفظ ابواب (درها)را عاريه آورده است براى وسايل جزئى نعمتهايى كه به بنده مى رسد.مقصود از خزانه هاى نعمت پروردگار همان خزانه هاى آسمانها و زمين است.زيرا همۀ نعمتها از آن او و به دست اوست.و احتمال دارد بدان وسيله اشاره كرده باشد به نعمت معقول از آسمان جود حق تعالى و آنچه در تحت قدرت او از خيرات ممكن وجود دارد.صفت استمطار (طلب نزول باران)را استعاره آورده است از درخواست نعمتهاى الهى از باب شباهت آنها به باران در اين كه هر دو وسيلۀ حيات و به مصلحت حال انسانند در دنيا و درخواست كننده آنها به طالب باران مى ماند كه امام عليه السلام با ذكر كلمۀ «شآبيب قطره هاى باران»زمينۀ اين استعاره را در سخنان خود فراهم ساخته است.

در تمام اين قياسها كبراى مقدر چنين است:و هر كس كه چنان باشد او سزاوارتر است براى اين كه روى دل را به جانب او گردانده،از او درخواست نياز شود.پس از آن كه حضرت على(علیه السلام)فرزندش را با اين جاذبه وادار به دعا و درخواست نموده است،آن گاه او را متوجه ساخته است كه اجابت دعا گاهى به كندى صورت مى پذيرد و به تأخير مى افتد.و بعد اسباب تأخير اجابت دعا را برشمرده است تا از اجابت دعا نااميد نگردد.

اوّل:بخشش به اندازۀ خلوص نيّت است:يعنى اين كه اجابت در گرو آمادگى به وسيلۀ خلوص نيّت است،پس هر گاه در اجابت تأخير شد،شايد علّت تأخير،خالص نبودن نيّت باشد .

دوم:بسا كه تأخير اجابت دعا به دليلى است كه خدا مى داند،خود آن تأخير از جمله اسباب آمادگى بيشتر درخواست كننده و آرزومند است،براى

ص:54

بخشش آنچه كه بالاتر و ارزشمندتر است از آنچه كه او درخواست بخشش آن را دارد،پس آن را وقتى مى دهد كه وى آمادگى كامل پيدا كند،زيرا به اندازۀ ارزش اهل تصميم و اراده،دعوتنامه ها مى آيد،و به مقدار زحمت و رنج،مقامات والا به دست آيند.

سوم:گاهى مورد درخواست مصلحتى براى بندۀ خدا ندارد،به خاطر اين كه اگر مثل ثروت،مقام و ساير خواسته هاى دنيوى محض را به او بدهند باعث تباهى دين او خواهد شد،بنا بر اين خداوند درخواست او را اجابت نمى كند،بلكه بهتر از آن را در دنيا و يا در آخرت به وى مرحمت مى كند و اين تغيير به خاطر مصلحت و يا خير او است.آن گاه-با تعريف موارد درخواست وى آنچه را كه شايسته است از خدا بطلبد،يعنى آنچه كه نيكى اش پايدار و از گرفتارى اش در امان است،از قبيل فراهم آمدن وسايل خوشبختى جاودانه و يادگار خوب ميان بازماندگان،نه ثروت-مطلب را به پايان مى رساند.

بخش هشتم

اشاره

وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّكَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلْآخِرَةِ لاَ لِلدُّنْيَا- وَ لِلْفَنَاءِ لاَ لِلْبَقَاءِ وَ لِلْمَوْتِ لاَ لِلْحَيَاةِ- وَ أَنَّكَ فِي مَنْزِلِ قُلْعَةٍ وَ دَارِ بُلْغَةٍ- وَ طَرِيقٍ إِلَى الْآخِرَةِ- وَ أَنَّكَ طَرِيدُ الْمَوْتِ الَّذِي لاَ يَنْجُو مِنْهُ هَارِبُهُ-وَ لاَ يَفُوتُهُ طَالِبُهُ وَ لاَ بُدَّ أَنَّهُ مُدْرِكُهُ فَكُنْ مِنْهُ عَلَى حَذَرِ أَنْ يُدْرِكَكَ وَ أَنْتَ عَلَى حَالٍ سَيِّئَةٍ- قَدْ كُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَكَ مِنْهَا بِالتَّوْبَةِ- فَيَحُولَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ ذَلِكَ- فَإِذَا أَنْتَ قَدْ أَهْلَكْتَ نَفْسَكَ يَا بُنَيَّ أَكْثِرْ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ وَ ذِكْرِ مَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ- وَ تُفْضِي بَعْدَ الْمَوْتِ إِلَيْهِ- حَتَّى يَأْتِيَكَ وَ قَدْ أَخَذْتَ مِنْهُ حِذْرَكَ- وَ شَدَدْتَ لَهُ أَزْرَكَ- وَ لاَ يَأْتِيَكَ بَغْتَةً فَيَبْهَرَكَ- وَ إِيَّاكَ أَنْ تَغْتَرَّ بِمَا تَرَى مِنْ إِخْلاَدِ أَهْلِ الدُّنْيَا إِلَيْهَا- وَ تَكَالُبِهِمْ عَلَيْهَا فَقَدْ نَبَّأَ اللَّهُ عَنْهَا- وَ نَعَتْ لَكَ نَفْسَهَا وَ تَكَشَّفَتْ لَكَ عَنْ مَسَاوِيهَا- فَإِنَّمَا أَهْلُهَا كِلاَبٌ عَاوِيَةٌ وَ سِبَاعٌ ضَارِيَةٌ- يَهِرُّ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ وَ يَأْكُلُ عَزِيزُهَا ذَلِيلَهَا- وَ يَقْهَرُ كَبِيرُهَا صَغِيرَهَا- نَعَمٌ مُعَقَّلَةٌ وَ أُخْرَى مُهْمَلَةٌ

ص:55

قَدْ أَضَلَّتْ عُقُولَهَا وَ رَكِبَتْ مَجْهُولَهَا- سُرُوحُ عَاهَةٍ بِوَادٍ وَعْثٍ- لَيْسَ لَهَا رَاعٍ يُقِيمُهَا وَ لاَ مُسِيمٌ يُسِيمُهَا- سَلَكَتْ بِهِمُ الدُّنْيَا طَرِيقَ الْعَمَى- وَ أَخَذَتْ بِأَبْصَارِهِمْ عَنْ مَنَارِ الْهُدَى- فَتَاهُوا فِي حَيْرَتِهَا وَ غَرِقُوا فِي نِعْمَتِهَا- وَ اتَّخَذُوهَا رَبّاً فَلَعِبَتْ بِهِمْ وَ لَعِبُوا بِهَا- وَ نَسُوا مَا وَرَاءَهَا رُوَيْداً يُسْفِرُ الظَّلاَمُ- كَأَنْ قَدْ وَرَدَتِ الْأَظْعَانُ- يُوشِكُ مَنْ أَسْرَعَ أَنْ يَلْحَقَ

لغات

منزل قلعه:جايى كه براى ساكن شدن شايستگى ندارد بلغه:مقدارى از زندگى كه انسان دسترسى ندارد ازر:نيرو-توان يبهّره:پيروز گرديد و او را رنجاند،اصل بهر به معناى سركشى و فرار نفس از رنج است.

اخلد الى كذا:به او مربوط است.

تكالب:حملۀ بر يكديگر.

مساوى:عيبها ضراوة:زير نظر گرفتن شكار و حملۀ بر او.

معقّله:دربند مجهول و مجهل:كوره راهى كه هيچ نشانه اى در آن نيست.

واد وعث:شنزار وسيعى كه پاى انسان و حيوان بر روى آن استوار نماند(بلكه در آن فرو رود) المسيم:شبان

ترجمه

«و بدان كه تو براى آخرت آفريده شده اى نه براى دنيا و براى فنا نه براى هستى،براى مردن نه براى زندگى،و تو در جايى هستى كه بايد كوچ كنى و در سرايى موقّت و در راهى به سوى آخرت هستى.و تو راندۀ مرگى هستى كه گريزنده اش،از آن رهايى ندارد و جوينده اش آن را از دست نمى دهد،و بناچار آن را در مى يابد،پس مبادا مرگ تو را در حال گناهى دريابد كه تو با خود مى گفتى از آن توبه خواهم كرد و مرگ بين تو و آن انديشه فاصله اندازد،كه در آن صورت خود را تباه كرده اى.

پسرك من،بيشتر به ياد مرگ و پى آمدهاى پس از مرگ باش كه ناگهان پس از مرگ با آنها درگير مى شوى.تا مرگ نزد تو نيامده خود را آماده كن و كمرت را

ص:56

ببند تا مبادا ناگهان مرگ تو را دريابد و بر تو غلبه كند.بترس از اين كه با دلبستگى و اعتماد به دنيا و حرص و آز دنيا داران نسبت به آن و دشمنى با هم بر سر دنيا فريب بخورى،زيرا كه خداوند به تو در بارۀ آن خبر داده است و دنيا خود را برايت وصف كرده و بديهايش را برملا ساخته است.طالبان دنيا همانند سگان پارس كننده و درندگان در جستجوى شكارند،بعضى از آنها بر بعضى ديگر پارس مى كنند،و توانا ناتوان را مى خورد،و بزرگ بر كوچك با زور صدمه مى زند،بعضى همچون چهار پايانى دربند بسته و بعضى ديگر چون چهارپايانى هستند،رها،گم كرده خرد،بى هدف،چهار پايانى يله و بى لجام براى چريدن آفت و زيان در بيابانى سخت و سهمگين!شبانى كه نگهدارى آنها را عهده دار باشد و يا آنها را بچراند وجود ندارد!دنيا آنان را به راه نابينايى مى برد،و ديده شان را از ديدن نشان هدايت و رستگارى پوشانده است،آنان در گمراهى سرگردان و در نعمت و خوشى دنيا فرو رفته اند و آن را معبود و پروردگار خود دانند،پس دنيا آنان را بازيچه قرار داده و آنان هدف اصلى خود را از ياد برده اند!اندكى مدارا كن و بگذار تا تاريكى برطرف شود،گويى كاروان فرا رسيد،نزديك است هر كس كه بشتابد بدانها بپيوندد ».

شرح

در اين بخش از وصيّت،امام(علیه السلام)به چند امر توجّه داده است:

اوّل:هدف از آفرينش و هستى،آخرت است نه دنيا،مرگ و نيستى است، نه زندگى و بقاى در اين عالم و اين امور عوامل اسباب عرضى هستند نسبت به وجود انسان به خاطر اين كه آنها لازمۀ هستى و وجود مى باشند و اما نخستين علّت واقعى از وجود انسان،همان رسيدن به كمال و پاك و وارسته بودن از وابستگيهاى دنيا و نيل به محضر پروردگار متعال است.امام على(علیه السلام)اين هدفهاى نهايى را كه وصول بدانها قطعى است براى او خاطرنشان ساخته است تا به خاطر آنها و براى پس از مرگ كار كند،و كمتر بر دنيا و آبادانى دنيا اعتماد كند،و نبايد دل به ماندن در دنيا ببندد،زيرا دنيا عارضى و از بين رفتنى است.

ص:57

دوّم:او را هشدار داده است بر اين كه دنيا جاى ماندن نيست،بلكه جاى عبور است و براى وطن گزيدن و زيستن آفريده نشده.دنيا جاى تلاش و كوشش است،آفريده شده است تا انسان قوتى از آن براى رسيدن به آخرت گيرد و چون اينجا راهى است براى آخرت،توشه اى برگيرد.

سوّم:او را متوجه ساخته است كه راندۀ مرگ است،لفظ الطّريد (رانده شده)را عاريه آورده است از او از نظر شباهت او به شكارى كه درنده و غير درنده او را به گوشه اى مى راند .آن گاه مرگ را معرفى كرده است به اين ترتيب كه هيچ كس نمى تواند با فرار از دست مرگ نجات يابد و ناگزير مرگ او را در مى يابد تا او را هشدار دهد و او را به وسيله اطاعتش آمادۀ مرگ سازد،اطاعتى كه باعث مقاومت در برابر ترس و بيمها و سختيهاى مرگ شود.از اين رو فرموده است:از مرگ بترس...تا كلمۀ نفسك (خودت را)يعنى:بر حال گناه باقى ماندنت در حالى كه با خود مى گفتى از آن توبه مى كنم ناگهان مرگ تو را دريابد و بين تو و انديشه ات فاصله اندازد.

و كلمه يحول عطف است بر يدركك و اذا حرف مفاجاة است .

چهارم:دستور داده است كه مرگ و آنچه از گرفتاريها را كه ناگهان او را در ميان گيرند،بيشتر ياد كند،زيرا اين كار باعث عبرت و نفرت از امور دنيايى شده،عظمت كار را درك كرده،آماده براى مرگ و بعد از مرگ مى گردد.از اين رو فرموده است:تا وقتى كه مرگ نزد تو آيد تو خود را آماده و كمر بسته كنى،يعنى به وسيلۀ كمالات آماده شوى،مبادا مرگ ناگهانى فرا رسد و تو را دريابد.

عبارت:و لا يأتيك عطف بر جملۀ حتّى يأتيك،است و واو در:و قد واو حال است و همچنين، بغته حال است،و يبهرك منصوب به أن مقدرۀ پس از فاى در جواب نفى است .

ص:58

پنجم:او را از گول خوردن به دليل دلبستگى اهل دنيا به دنيا و خصومت و ستيز بر سر دنيا،منع كرده است و هشدار داده است او را كه سزاوار نيست او چنين گول و فريبى بخورد.اين مطالب به صورت قياسات مضمر آمده است:

عبارت: فقد نبّأك اللّه ،تا: عنها ،صغراى قياس اوّل است،مثل قول خداى تعالى:

«وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ» (1)كه در چند مورد از قرآن مجيد آمده است و قول خداى متعال: «إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ» (2).

و گفتۀ امام عليه السلام «و نعت لك نفسها» -يعنى:دنيا خود را براى تو معرّفى كرده است-صغراى قياس دوم است،و به صيغۀ مذكر نعت نيز نقل كرده اند،به اين معنى كه خداوند دنيا را براى او معرّفى كرده است،و معناى توصيف دنيا خودش را،همان تعريف به زبان حال است،با اين بيان كه آنجا محلّ غم و اندوهها و گرفتارى و بيماريهاى و سراى هر مصيبت و منزلگاه هر شرّ و فتنه است .

و گفتار امام(علیه السلام): و انّما اهلها تا آخر،صغراى قياس سوم است.

كبراى مقدّر در قياس اوّل چنين است:و هر كس را كه خداى متعال از آن اين چنين خبر دهد شايسته نيست فريب او را بخورند.تقدير كبراى قياس دوم اين طور است:و هر كسى كه خود را چنين معرّفى كند نبايد گول او را خورد.و تقدير كبرا در قياس سوّم اين است:و هر كس چنان باشد سزاوار نيست كه فريب عمل او را بخورند.

ص:59


1- سورۀ انعام(6)آيه(32) [1]يعنى:زندگى دنيا جز بازيچه كودكان و هوسرانى بى خردان چيزى نيست.
2- سوره يونس(10)آيه(24) [2]يعنى:براستى زندگانى دنيا مانند آبى است كه از آسمانها فرو فرستاديم.

بدان كه امام(علیه السلام)در اين دو مثل به تقسيم بندى مردم دنيا اشاره فرموده -است كه آنها به لحاظ قواى غضب و شهوت و پيروى از آن دو به دو دسته تقسيم مى شوند:يعنى بعضى از مردم دنيا از قوۀ غضب خود پيروى مى كنند و به خواست آن جامۀ عمل مى پوشانند،و بعضى ديگر از قوۀ شهوت خود پيروى مى نمايند او را لجام گسيخته به حال خود رها كنند و از هدف خلقت خود غفلت ورزند،و براى دستۀ اوّل به سگان پارس كننده و درندگان در پى طعمه، مثل زده است و به مطابقت مثل به مورد تشبيه،وسيله جملۀ: يهرّ -فرياد مى كند- تا كلمه: صغيرها -كوچكشان-اشاره فرموده است.و صفت فرياد برآوردن، استعاره است براى درآويختن مردم دنيا با يكديگر بر سر دنيا،و همچنين لفظ:

اكل (خوردن)كنايه از غلبۀ بعضى بر بعضى ديگر است .و براى دستۀ دوم،به چهارپايان مثل زده است به لحاظ غفلت آنها همچون چهارپايان از هدف اصلى،آن گاه اينان-دسته دوم-را بر دو قسم تقسيم كرده است:بسته و رها و لفظ، معقّله (بسته)را عاريه آورده است از كسانى كه به ظاهر امور شرع و امام عادل تمسّك جسته اند،پس وى آنان را پايبند به ديانت فرموده و بدين وسيله از رها گذاشتن در پيروى از خواستهاى نفس و فرو رفتن در آنها مانع شده است، هر چند خود آنان اسرار شريعت را ندانسته اند،بنا بر اين،آنان در حقيقت همانند گوسفندانى هستند كه چراننده،آنها را بسته است.و به وسيلۀ كلمۀ: مهملة (رها)اشاره كرده است به كسانى كه در پيروى از خواستهايشان،رهايند و از فرمان امام خود بيرون رفته،به اوامر او پاى بند نشده اند پس آنان همچون چهارپايانى رها و بى لجامند.و به وجه شبه با اين عبارت اشاره كرده است:

كسانى كه خودشان را گم كرده اند...تا آخر.و احتمال دارد مقصود از عقول، همان عقل جمع عقال باشد،پس ضمّه اشباع شده،قلب به واو شده است به پيروى از كلمۀ مجهولها.و احتمال دارد كه مقصود از آن«جمع عقل»به معنى

ص:60

پناهگاه باشد،يعنى اين كه خواستهاى نفسانى،آن كسانى را كه به دنيا پناه ببرند و آن را پيشواى خود قرار دهند،تباه مى سازد.

وجه تطبيق اين مثل آن است كه اين دسته از مردم در سود نجستن از عقلها و اعتمادشان به خواستهاى ناهنجار و سرگرمى آنها به تمايلات دنيوى، در حالى كه پى اخلاق ناپسند و آلودگيهاى هوى و هوس هستند،پيشوايى ندارند تا آنها را بر اطاعت خدا،در راه هدايت به مكارم اخلاق رهنمود باشد،آنان مانند چهارپايان رها شده اى هستند كه فاقد عقلند و سر به بيابان مى گذارند در حالى كه افسار گسسته و حيران در بيابان وحشتناكى سرگردانند بدون آن كه شبانى باشد تا از آنها مراقبت كند و آنها را به چراگاه ببرد و بعضى گفته اند:سروح آفة،صحيح است،يعنى آفتى را چريده است كه از امكان بهره بردارى خارج شده است و اين روايت بدرستى و حقيقت نزديكتر است .

مقصود از راههاى نابينايى،راههاى نادانى و روشهاى باطل است كه هيچ كس در آنها راه به جايى نمى برد،همان طورى كه نابينا راه را نمى يابد.در سخنان امام سلوك اهل دنيا به دنيا،نسبت داده شده است،از آن جهت كه دنيا باعث فريب و غفلت آنان از آينده شان مى گردد.

و همچنين عبارت چشمهايشان را از ديدن نشانۀ هدايت پوشانده است،يعنى ديدگان عقلشان را از جايگاههاى هدايت كه همان نشانه هاى خداوند و منزلگاههاى حركت به سوى خداست،پوشانده است.و سرگردان ماندن آنها در دنيا اشاره است به گمراهى ايشان از راههاى حقّ.و كلمۀ غرق شدن را به اعتبار تسلّط نعمتهاى دنيا بر عقول مردم و در اختيار گرفتن آنان، استعاره آورده است،همان طورى كه آب بر شخص غرق شده تسلّط مى يابد.

همچنين عبارت:آن را پروردگار خود قرار داده اند استعاره است به اعتبار خدمت مردم به دنيا،پس دنيا با آنان بازى مى كند،چون آنان بندگان او هستند،و آنها با

ص:61

دنيا بازى مى كنند،زيرا بدون اين كه سودى ببرند سرگرم آن هستند،و آنچه را كه شايسته تر به انجام است،ترك كرده اند،و ماوراى دنيا(رستاخيز)را كه به خاطر آن آفريده شده اند فراموش كرده اند.

بخش نهم

اشاره

وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ- أَنَّ مَنْ كَانَتْ مَطِيَّتُهُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ- فَإِنَّهُ يُسَارُ بِهِ وَ إِنْ كَانَ وَاقِفاً- وَ يَقْطَعُ الْمَسَافَةَ وَ إِنْ كَانَ مُقِيماً وَادِعاً- وَ اعْلَمْ يَقِيناً أَنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَكَ وَ لَنْ تَعْدُوَ أَجَلَكَ- وَ أَنَّكَ فِي سَبِيلِ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ- فَخَفِّضْ فِي الطَّلَبِ وَ أَجْمِلْ فِي الْمُكْتَسَبِ- فَإِنَّهُ رُبَّ طَلَبٍ قَدْ جَرَّ إِلَى حَرَبٍ- وَ لَيْسَ كُلُّ طَالِبٍ بِمَرْزُوقٍ- وَ لاَ كُلُّ مُجْمِلٍ بِمَحْرُومٍ- وَ أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِيَّةٍ- وَ إِنْ سَاقَتْكَ إِلَى الرَّغَائِبِ- فَإِنَّكَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضاً- وَ لاَ تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً- وَ مَا خَيْرُ خَيْرٍ لاَ يُنَالُ إِلاَّ بِشَرٍّ- وَ يُسْرٍ لاَ يُنَالُ إِلاَّ بِعُسْرٍ- وَ إِيَّاكَ أَنْ تُوجِفَ بِكَ مَطَايَا الطَّمَعِ- فَتُورِدَكَ مَنَاهِلَ الْهَلَكَةِ- وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَلاَّ يَكُونَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ ذُو نِعْمَةٍ فَافْعَلْ- فَإِنَّكَ مُدْرِكٌ قَسْمَكَ وَ آخِذٌ سَهْمَكَ- وَ إِنَّ الْيَسِيرَ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَعْظَمُ وَ أَكْرَمُ مِنَ الْكَثِيرِ مِنْ خَلْقِهِ- وَ إِنْ كَانَ كُلٌّ مِنْهُ وَ تَلاَفِيكَ مَا فَرَطَ مِنْ صَمْتِكَ- أَيْسَرُ مِنْ إِدْرَاكِكَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِكَ- وَ حِفْظُ مَا فِي الْوِعَاءِ بِشَدِّ الْوِكَاءِ- وَ حِفْظُ مَا فِي يَدَيْكَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِي يَدَيْ غَيْرِكَ- وَ مَرَارَةُ الْيَأْسِ خَيْرٌ مِنَ الطَّلَبِ إِلَى النَّاسِ- وَ الْحِرْفَةُ مَعَ الْعِفَّةِ خَيْرٌ مِنَ الْغِنَى مَعَ الْفُجُورِ- وَ الْمَرْءُ أَحْفَظُ لِسِرِّهِ وَ رُبَّ سَاعٍ فِيمَا يَضُرُّهُ- مَنْ أَكْثَرَ أَهْجَرَ وَ مَنْ تَفَكَّرَ أَبْصَرَ- قَارِنْ أَهْلَ الْخَيْرِ تَكُنْ مِنْهُمْ- وَ بَايِنْ أَهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ- بِئْسَ الطَّعَامُ الْحَرَامُ- وَ ظُلْمُ الضَّعِيفِ أَفْحَشُ الظُّلْمِ- إِذَا كَانَ الرِّفْقُ خُرْقاً كَانَ الْخُرْقُ رِفْقاً- رُبَّمَا كَانَ الدَّوَاءُ دَاءً وَ الدَّاءُ دَوَاءً- وَ رُبَّمَا نَصَحَ غَيْرُ النَّاصِحِ وَ غَشَّ الْمُسْتَنْصَحُ- وَ إِيَّاكَ وَ الاِتِّكَالَ عَلَى الْمُنَى فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْكَى- وَ الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ- وَ خَيْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَعَظَكَ- بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَكُونَ غُصَّةً- لَيْسَ كُلُّ طَالِبٍ يُصِيبُ وَ لاَ كُلُّ غَائِبٍ يَئُوبُ- وَ مِنَ الْفَسَادِ إِضَاعَةُ الزَّادِ وَ مَفْسَدَةُ الْمَعَادِ- وَ لِكُلِّ أَمْرٍ عَاقِبَةٌ سَوْفَ يَأْتِيكَ مَا قُدِّرَ لَكَ- التَّاجِرُ مُخَاطِرٌ وَ رُبَّ يَسِيرٍ أَنْمَى مِنْ كَثِيرٍ لاَ خَيْرَ فِي مُعِينٍ

ص:62

وَ لاَ فِي صَدِيقٍ ظَنِينٍ- سَاهِلِ الدَّهْرَ مَا ذَلَّ لَكَ قَعُودُهُ- وَ لاَ تُخَاطِرْ بِشَيْءٍ رَجَاءَ أَكْثَرَ مِنْهُ- وَ إِيَّاكَ أَنْ تَجْمَحَ بِكَ مَطِيَّةُ اللَّجَاجِ- احْمِلْ نَفْسَكَ مِنْ أَخِيكَ عِنْدَ صَرْمِهِ عَلَى الصِّلَةِ- وَ عِنْدَ صُدُودِهِ عَلَى اللَّطَفِ وَ الْمُقَارَبَةِ- وَ عِنْدَ جُمُودِهِ عَلَى الْبَذْلِ- وَ عِنْدَ تَبَاعُدِهِ عَلَى الدُّنُوِّ- وَ عِنْدَ شِدَّتِهِ عَلَى اللِّينِ- وَ عِنْدَ جُرْمِهِ عَلَى الْعُذْرِ- حَتَّى كَأَنَّكَ لَهُ عَبْدٌ وَ كَأَنَّهُ ذُو نِعْمَةٍ عَلَيْكَ- وَ إِيَّاكَ أَنْ تَضَعَ ذَلِكَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ- أَوْ أَنْ تَفْعَلَهُ بِغَيْرِ أَهْلِهِ- لاَ تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدِيقِكَ صَدِيقاً فَتُعَادِيَ صَدِيقَكَ- وَ امْحَضْ أَخَاكَ النَّصِيحَةَ- حَسَنَةً كَانَتْ أَوْ قَبِيحَةً- وَ تَجَرَّعِ الْغَيْظَ فَإِنِّي لَمْ أَرَ جُرْعَةً أَحْلَى مِنْهَا عَاقِبَةً- وَ لاَ أَلَذَّ مَغَبَّةً- وَ لِنْ لِمَنْ غَالَظَكَ فَإِنَّهُ يُوشِكُ أَنْ يَلِينَ لَكَ- وَ خُذْ عَلَى عَدُوِّكَ بِالْفَضْلِ فَإِنَّهُ أَحْلَى الظَّفَرَيْنِ- وَ إِنْ أَرَدْتَ قَطِيعَةَ أَخِيكَ فَاسْتَبْقِ لَهُ مِنْ نَفْسِكَ- بَقِيَّةً يَرْجِعُ إِلَيْهَا إِنْ بَدَا لَهُ ذَلِكَ يَوْماً مَا- وَ مَنْ ظَنَّ بِكَ خَيْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ- وَ لاَ تُضِيعَنَّ حَقَّ أَخِيكَ اتِّكَالاً عَلَى مَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ- فَإِنَّهُ لَيْسَ لَكَ بِأَخٍ مَنْ أَضَعْتَ حَقَّهُ- وَ لاَ يَكُنْ أَهْلُكَ أَشْقَى الْخَلْقِ بِكَ- وَ لاَ تَرْغَبَنَّ فِيمَنْ زَهِدَ عَنْكَ- وَ لاَ يَكُونَنَّ أَخُوكَ أَقْوَى عَلَى قَطِيعَتِكَ مِنْكَ عَلَى صِلَتِهِ- وَ لاَ تَكُونَنَّ عَلَى الْإِسَاءَةِ أَقْوَى مِنْكَ عَلَى الْإِحْسَانِ- وَ لاَ يَكْبُرَنَّ عَلَيْكَ ظُلْمُ مَنْ ظَلَمَكَ- فَإِنَّهُ يَسْعَى فِي مَضَرَّتِهِ وَ نَفْعِكَ- وَ لَيْسَ جَزَاءُ مَنْ سَرَّكَ أَنْ تَسُوءَهُ

لغات

تعدوه:از آن حدّ تجاوز كنى تخفيض:بر خويشتن آسان گرفتن اوجفت:شتافتى حرب:گرفتن ثروت و مال اجمال فى الطّلب:به سهل و ساده گرفتن درخواست به حدّى كه خوب و خوش گردد.

مناهل:جايگاههاى رفع تشنگى،آبشخورها.

حرفة:تنگى روزى و محروميّت و نااميدى.

اهجر الرّجل:هنگامى كه سخن ناروا بگويد.

رفق:نرمى و مدارا،ضدّ درشتى.

نوكى:جمع انوك احمق،نادان.

فرصة:وقت ممكن.

ظنين:متهم.

صرم:بريدن محضه النصيحة:به او نصيحت صميمانه و بى آلايش كن.

مغبّة:عاقبت،نتيجه.

ص:63

ترجمه

«و بدان اى پسرك من هر كس كه مركب سوارى او شب و روز باشد،به وسيلۀ آن سير مى كند،هر چند در حال توقف باشد و راه مى پيمايد هر چند ايستاده و در آرامش باشد.

و به يقين بدان كه تو هرگز به آرمانت نرسى،و هرگز مرگ از تو دست بر نمى دارد،و تو راهى همان راهى هستى كه پيشينيانت رفتند،پس زياد در طلب مال دنيا تلاش مكن،و در آنچه كسب مى كنى نيكو كار باش،زيرا بسا پى گيرى و تلاش كه باعث از دست رفتن سرمايه شود،بنا بر اين هر تلاشگرى به روزى نمى رسد،و هر معتدل و خوشرفتارى نااميد نمى گردد.خود را از هر نوع پستى و زبونى بالاتر بدان،هر چند كه تو را به نعمتهاى زيادى برساند،زيرا هرگز برابر آنچه از جان خود مايه مى گذارى دست نخواهى يافت،و بندۀ ديگرى مباش كه خداوند تو را آزاد قرار داده است.چه حسنى دارد آن خيرى كه جز با بدى به دست نيايد،و چه خوبى دارد آن آسايش و رفاهى كه جز با دشوارى ميّسر نگردد؟!مبادا مركب هاى سوارى طمع،تو را با سرعت به سمت مراكز تباهى ببرند،و اگر توانگرى،بين تو و خداوند صاحب نعمت،فاصله نمى افكند در پى مال برو،زيرا تو نصيب خود را مى برى و به سهم روزى خود مى رسى،و اندكى كه از جانب خداوند پاك به تو برسد بزرگتر و ارزشمندتر از بسيارى است كه از طرف خلق او برسد،هر چند كه همه چيز از آن اوست.

جبران آنچه بر اثر خاموشى و سكوت به تو نرسيده است آسانتر است از دريافتن چيزى كه به علّت حرف زدن از دست داده اى،و حفظ و نگهدارى محتواى ظرف در گرو محكم بودن بند آن است و نگهداشتن آنچه در دست دارى نزد من، بهتر است از خواستن آنچه كه در دست ديگران است،و تحمّل تلخى نااميدى بهتر است از اميد بستن به مردم و تنگدستى همراه با پاكدامنى بهتر است از بى نيازى همراه با آلودگى به گناه،و هر كسى سرّ خود را بهتر نگاه مى دارد.بسا كسى كه سعى در كارى مى كند كه به ضرر اوست.پرگو،ياوه گو باشد،و هر كه بينديشد بينا و هوشيار گردد،همدم نيكوكاران باش تا از ايشان باشى،و از بدان

ص:64

فاصله بگير تا از آنها نباشى،بدترين خوراك،لقمۀ حرام است و زشت ترين ستم،بر ناتوان است،آنجا كه مدارا كردن،سختگيرى به حساب آيد،درشتى و سختگيرى مدارا محسوب خواهد شد.بسا دارويى كه درد،و بسا دردى كه دارو باشد،چه بسا كسى پند دهد كه شايستگى ندارد و به طالب نصيحت خيانت كند.از اميد بستن به آرزوها حذر كن،زيرا تمنيّات سرمايۀ كم خردان و ابلهان است،و عقل همان برخوردارى از تجربه هاست،بهترين تجربه هايت همان است كه تو را پند دهد،از فرصت خود استفاده كن،پيش از آن كه باعث تأسّف و اندوه شود.هر جوينده به مقصود خود نمى رسد،و چنين نيست كه هر مسافرى باز گردد،از جملۀ تبهكاريها از دست دادن توشۀ سفر و ضايع كردن آخرت است.هر كارى پايانى دارد،آنچه مقدّر باشد به تو خواهد رسيد،بازرگان خود را به زحمت و خطر مى اندازد!بسا اندكى كه پربركت تر از بسيار است.يار و ياور فرد فرومايه و دوست شخص متّهم، سودى نمى برد.تا وقتى كه روزگار بر وفق مراد تو است،زمانه را آسان گير،و خود را به خاطر اميد و طمع به بيشتر از آنچه دارى به خطر مينداز مبادا مركب نفست سركشى كند!،و خود را وادار كن تا با برادرت كه از تو جدا شده بپيوندى،و همچنين بر دوستى وى به هنگام دورى از او،و بر بخشش به وقت خوددارى او،و به نزديكى هنگام دورى او،و به نرمى در وقت درشتى او،و بر پوزش و عذرپذيرى هنگام بدكارى او خود را وادار كن!به طورى كه گويا تو بردۀ او هستى و او بر تو حق نعمت دارد،مبادا آنچه را كه گفتم در غير مورد به كار بندى،و يا آن كه آنها را در بارۀ كسانى كه لايق نيستند انجام دهى.با دشمن دوستت،دوستى مكن كه در حقيقت با دوست خود دشمنى كرده اى،برادر دينى ات را-چه خوب باشد يا بد- صميمانه نصيحت كن،خشمت را آهسته آهسته فرو خور،زيرا من نوشابه اى شيرين تر و گواراتر از آن،در نهايت نديده ام،در بارۀ كسى كه با تو به خشم و درشتى برخورد كند،نرم باش،زيرا ديرى نخواهد گذشت كه او نيز با تو نرم خواهد شد،و با دشمنت نيكى كن،كه آن شيرين ترين نوع از دو پيروزى(انتقام-گذشت) است.و اگر خواستى از برادر دينى ات ببرى،پس به مقدارى راه دوستى را باز

ص:65

نگه دار كه او در صورت تمايل بتواند روزى از آن راه برگردد.و هر كه به تو گمان خير و نيكى داشته باشد،در عمل به گمان او جامۀ عمل بپوشان،و حق برادرت را مبادا ضايع گردانى،به اعتماد دوستى كه بين تو و او وجود دارد،زيرا در حقيقت، آن كسى كه حقش را ناديده گرفته اى برادر تو به حساب نيامده،و مبادا اعضاى خانواده ات در اثر رفتار تو بدبخت ترين مردم باشند،با كسى كه از تو فاصله مى گيرد،اظهار علاقه مكن،و نبايد گسستن برادر دينى از تو بر پيوستن تو با او،و بدى كردنش بر خوشرفتارى تو با او بچربد و قويتر باشد.و نبايد ظلمى كه ستمگر بر تو روا داشته است،بزرگ جلوه كند،زيرا او در حقيقت به زيان خود و سود تو شتافته،و پاداش كسى كه تو را خوشحال كرده آن نيست كه تو او را غمگين سازى ».

شرح

اين بخش مشتمل بر سفارش نسبت به لطايفى از حكمت عملى و مكارم اخلاقى است كه امور مربوط به معاش و معاد به وسيلۀ آنها سر و سامان مى يابد، و در صدر همۀ آنها توجّه دادن بر ضرورت مرگ را قرار داده تا بر آن اساس آنچه را كه مى خواهد از موارد نصيحت و حكمت،سفارش و توصيه نمايد.و آن هشدار به دو مطلب است.اوّل آن كه انسان در تمام مدّت عمرش در حال سفر به جانب آخرت است،و اين سفر با مركب هاى سوارى محسوس و در راههاى محسوس نمى باشد،بلكه مركب اين سفر،شب و روز است،و لفظ مطيّه (مركب سوارى) را استعاره از شب و روز آورده است از اين رو كه آن دو اجزاى اعتبارى زمان هستند،و در پى يكديگر مى آيند و با پايان گرفتن اين اجزاء،زمان پايان مى گيرد، و شخص بر حسب اجزاى زمانى در جايگاههايى قرار مى گيرد كه مدّتش براى او تعيين شده است تا اين دنيا پايان مى گيرد و سفر آخرت آغاز مى شود،همان طور كه انسان در دنيا منازلى را طى مى كند تا به سر منزل مى رسد،همچنين در سخن امام(علیه السلام)، المسافة ،استعاره است از مدّت مشخّصى كه در دنيا زندگى مى كند از،

ص:66

اين رو كه گذشت زمان نسبت به انسان گذشت اعتبارى است،هر چند كه او به نحو متعارف ايستاده باشد،فاصله اش را تا لحظۀ اجل سوار بر آن مركبها-با اين كه او آرام و برقرار و در حالت آرامش حسّى است-طىّ مى كند .

دوم:به وى مى فرمايد،بيقين بداند كه هرگز به آرزويش نمى رسد.توضيح آن كه انسان همواره چيزهاى دلخواه خود را آرزو مى كند هر چه از آنها به دست آيد و يا آرزويش نسبت به آن نقش بر آب شود،خواستۀ ديگرى را مى طلبد،گر چه خواسته ها متفاوت باشد-پس آرزو همواره متوجّه خواسته اى است كه در حال حاضر دسترسى به آن ندارد كه در اين باره بايد به وجدان مراجعه كند،بنا بر اين تمام خواسته ها به دست نمى آيند،و همچنين امكان ندارد كه اجل مقدّر انسان از حدّ معين تجاوز كند اگر نه،اجل نخواهد بود.و اين دو مطلب در حدّ دو صغراى قياسهاى مضمر از نوع شكل اوّل است،و تقدير كبراى اوّل اين است:و هر كس چنان حركت كند،بزودى مدّتش به سر مى آيد و به سر منزل آخرت مى رسد.و تقدير كبراى دوم چنين است:و هر كس كه به آرزويش نرسد و اجلش از مدّت مقرّر تجاوز نكند و در راه پيشينيان حركت كند،بزودى به آنها خواهد پيوست.و چون وى را بر قطعى بودن جدايى از دنيا و پيوستن به آخرت آگاه كرد، به دنبال آن در اين وصيّت حكمتهاى ياد شده را گنجانده و يادآور شده است،از آن جمله:

اوّل:زياد در پى دنيا نباشد و بر خود سخت نگيرد و حرص به دنيا نورزد، بلكه به مقدار نياز در پى آن باشد.

دوم:در كسب دنيا عملش را نيكو گرداند،توضيح اين كه هر چيزى را به جاى خود قرار دهد،و از كسب خود به مقدار ضرورت و نياز نگه دارد و زياده بر آن را در راههاى خير و مصارفى كه باعث قرب الهى است صرف كند،و احتمال دارد كه مقصود از مكتسب،اشتغال به كسب باشد،اسم مفعول را به طور مجاز بر

ص:67

مصدر اطلاق كرده است مانند سخن پيامبر(صلی الله علیه و آله):روح القدس بر دلم انداخت كه هرگز كسى نمى ميرد مگر اين كه روزى خود را به تمام و كمال دريافت كرده باشد،پس در طلب روزى بخوبى عمل كنيد.گفتار امام(علیه السلام):زيرا بسى جستن ...تا كلمه:محروم،هشدار و منع از فرورفتن در طلب دنيا به وسيله سه عامل است:

يكى آن كه گاهى طلب دنيا به از دست دادن سرمايه منتهى مى شود،چنان كه در زمان ما ديده شده است بازرگانى كه هفده دينار سرمايه داشته،چندين بار با اين مبلغ به هندوستان سفر كرده است تا آن مبلغ به هفده هزار دينار رسيده است،آن گاه تصميم گرفته مسافرت را ترك كند و به آنچه خداوند نصيب او ساخته است اكتفا كند.امّا نفس كشنده به سمت بديها او را فريب داد و به بازگشت دعوت نمود و افزون طلبى را بر او تحميل كرد،تا آن كه دوباره به همان سفر رفت،دزدان در دريا او را گرفتند و تمام موجودى او را ستاندند و او بى مال و سرمايه بازگشت،و اين نتيجه آزمندى نكوهش شده است.و آن در حقيقت صغراى قياس مضمر است،و تقدير كبرايش چنين است:و هر چه منتهى به سلب مال و از دست رفتن سرمايه شود،سزاوار حرص زدن نيست.

دوم:اين گفتار است،هر طالب روزى به روزى نمى رسد.اين سخن به عنوان مثل است كه على بن ابى طالب(علیه السلام)در آن جمله به محروميّت بعضى از طالبان مال اشاره فرموده است تا او خود را با آنان مقايسه كند و در طلب مال حرص نورزد.

سوم:عبارت،و نه هر خوشرفتارى محروم.توجّه دادن بر تمثيل ديگرى است كه حضرت در اين سخن او را آگاه ساخته از اين كه اعتدال در كسب و كار در بعضى از مردم،علّت روزى آنهاست،تا خود را با آنان مقايسه كند و در طلب روزى به نيكى عمل كند .

ص:68

چهارم:هر چند كه رسيدن او به خواستها و آرزوهايش در گرو نوعى پستى باشد،خويشتن را بالاتر از آن بداند كه تن به پستى دهد،چنان كه مثلا دروغ بگويد و يا دغلبازى كند تا به پادشاهى و امثال آن برسد.گرامى داشت نفس و برى داشتن آن پستيها،باعث پيدايش فضيلتهايى همچون سخاوت،جوانمردى و بلند همّتى است.زيرا گرامى داشت نفس از پستيها مانند بخل،ناجوانمردى و دون همّتى باعث دستيابى بر فضايل نفسانى مى شود.همچنين بر حذر داشته است او را از نزديك شدن به پستى،با اين عبارت: فانك (زيرا تو)تا كلمۀ عوضا (برابر)يعنى هر فضيلتى را كه تو از دست مى دهى و به جاى آن رذيلتى را انتخاب مى كنى آن فضيلت در پيشگاه خداوند و بندگان نيكوكارش آن قدر ارزش دارد كه هيچ چيزى-هر چند مهمّ-با آن برابرى نمى كند و نمى تواند جاى آن را پر كند و عوض آن باشد.اين عبارت به منزلۀ صغراى قياس مضمر است و كبراى مقدّر چنين است:و هر چه كه برابر و عوض او ميسّر نشود،سزاوار نيست كه آن را به خاطر نزديك شدن به پستيها از دست داده باشد.

پنجم:اين كه بردۀ ديگرى نشود:يعنى اجازه ندهد كه با درخواست چيزى، ديگران نسبت به او حق احسان پيدا كنند،و بدان وسيله او را بردۀ خود سازند،و او هم بر خود خدمتكارى ايشان را لازم شمرد،به جاى شكر خدا به سپاسگزارى آنها سرگرم شود.

اين گفتار امام كه خداوند او را آزاد قرار داده است،به منزلۀ صغراى قياس،و كبراى مقدّر چنين است:و هر كسى را كه خداوند آزاد قرار داده باشد، زشت است كه خود را بردۀ ديگرى قرار دهد،و همچنين گفتۀ امام(علیه السلام): و ما خير خير (1)تا كلمۀ الا بعسر ،استفهام انكارى است،يعنى آن خيرى كه جز به وسيلۀ

ص:69


1- در سطر 18 ص 46«و خير خيره»نوشته است كه غلط است.-م.

شر،و آسايشى كه جز با دشوارى به دست نيايد،حسنى ندارد و خير به شمار نمى آيد.و مقصود امام(علیه السلام)از آن خير و آسايش،چيزى است كه با تن دادن به پستيها در پى آن است،و انسان بدان وسيله-مثل ثروت و مانند آن-بردۀ ديگرى شود.و مقصود از شرّ و دشوارى مقرون به شرّ،حالاتى مانند ريختن آبرو،در مقام درخواست از ديگران،و تن به ذلّت دادن و از اين قبيل پستيهاست.اين عبارت نيز به منزلۀ صغراى قياس است و كبراى مقدّر آن چنين است:و هر چيزى كه خيرى نداشته باشد،سزاوار نيست كه انسان در پى آن رود و به خاطر آن طوق بردگى ديگران را به گردن اندازد .

ششم:او را از حرص و آز بر حذر داشته است،و كلمۀ مطايا (مركب هاى سوارى)را استعاره از قوايى آورده است كه همچون قوۀ:وهم،خيال،شهوت و غضب او را به سمت بدى مى كشند و وجه شبه:چنان كه اين قوا چون مركبى سركش نفس عاقله او را حمل مى كنند به سمت خواسته ها و آنچه را كه وى از متاع دنيا دل بدان بسته است،مى برد.همچنان كه مركب هاى سوارى،شخص سوار را به مقصدش مى رسانند،و همين طور،صفت وجيف استعاره است از سرعت گردن نهادن وى به واسطۀ آن قوا،به امور پست و ناروا.

در جملۀ فتوردك مناهل الهلكة ،كلمۀ مناهل(آبشخورها)استعاره است از موارد هلاكت در عالم آخرت-مانند منازل و طبقات جهنّم-و وجه شبه بودن آن موارد،اينست كه نوشيدنى اهل دوزخ مهلك است چنان كه خداوند متعال فرموده است: «فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ» (1)فاء،در جواب نهيى است كه از تحذير مورد ذكر استفاده مى شود،و اين عبارت به منزلۀ قضيّه شرطيۀ متّصله و صغراى قياس مضمر است،در حقيقت

ص:70


1- سوره واقعه(56)آيات(54-55) [1]يعنى:آن گاه همه از آب گرم جهنم مى آشامند،همان طورى كه شتران تشنه آب مى آشامند شما آن آب را از تشنگى مى آشاميد.

چنين فرموده است:اگر تو را مركب هاى سوارى طمع به سرعت ببرند،وارد منزلگاههاى هلاكت خواهند كرد،كبراى آن نيز چنين است:و هر مركب سوارى كه چنان باشد،سوار شدن بر آن روا نيست.

هفتم:او را منع كرده است از اين كه-در صورت امكان-بين خود و خدا، در مورد رسيدن نعمت خدا چيزى را واسطه قرار دهد،و آن منع از درخواست از ديگران و اظهار ميل به الطاف اوست،بلكه وى بدون درخواست از مالدارى كه نتيجه اش-در صورت بخشش و دادن مال-ريختن آبرو و پذيرش خوارى و منّت است،و در صورت محروم داشتن،نااميدى و ذلّت،منتظر نصيب خود از روزيى باشد كه خداوند براى او مقرر داشته است.و امام(علیه السلام)او را به وسيلۀ دو عبارت مقدّر تشويق به اين مطلب فرموده است:

اوّل در جملۀ،زيرا تو نصيب خود را مى برى و به سهم خود مى رسى، يعنى از روزى خدا.و كبراى مقدّر چنين است:و هر كس اين چنين باشد،سزاوار نيست كه بين خود و خدا واسطه اى قرار دهد تا از او روزى خود را بطلبد .

دوم:گفتۀ امام(علیه السلام):براستى كه اندك...تا كلمۀ:خلق او،يعنى هر نعمتى كه از جانبى برسد كه مورد ستايش و پسنديده است،همان جهتى كه خداوند متعال طلب روزى را از آن جهت مقرّر داشته است،اگر چه اندك باشد،نزد خدا ارزشمندتر و والاتر از نعمت زيادى است كه از راه ديگر-نظير درخواست از غير خدا و تمايل به او-مى طلبد.و كبرا در حقيقت چنين است:و هر چه مهمتر باشد،شايسته است كه انسان آن را بطلبد.

و گفتۀ امام(علیه السلام):هر چند كه همۀ نعمتها از آن اوست،يعنى،اگر روزى از جانب مردم هم باشد،باز از طرف خداست،جز اين كه شايستۀ آن است كه ابتدا به خدا توجّه قلبى پيدا شود نه غير خدا،زيرا او مبدأ همه چيز و عنايتش به همه يكسان است .

ص:71

هشتم:عبارت امام(علیه السلام): و تلافيك (جبران كردن تو)،تا كلمۀ، منطقك (حرف زدن تو)،هشدارى است بر لزوم برترى دادن و ترجيح خاموشى بر پرگويى.

به صورت قياس مضمرى كه اين عبارت صغراى قياس است،توضيح آن كه خاموشى بسيار هر چند كه مستلزم خطا باشد مانند دم فروبستن از گفتن آنچه كه سزاوار گفتن است چون سخنان حكمت آميز و يا سخنى كه پاره اى از مصالح را در پى دارد و ليكن بيشتر اوقات ممكن است آن را با سخن بموقع جبران كرد، امّا خطاى پرگويى را براستى كه نمى شود جبران كرد،و اگر امكان داشته باشد، در نهايت دشوارى خواهد بود.از اين رو،جبران خاموشى مفرط و زيان آن به وسيلۀ گفتار،آسانتر از جبران زيان پرگويى است.به دليل زيادى خطا در گفتار است كه مردم در مذمّت پرگويى و ستايش خاموشى سخنان بسيارى گفته اند.

كلمۀ المنطق(سخن گفتن)احتمال دارد،مصدر ميمى باشد،در آن صورت،من براى بيان جنس خواهد بود.و ممكن است اسم مكان يعنى جاى سخن گفتن باشد كه در آنجا كلمۀ من براى ابتداى غايت در مكان خواهد بود.و در حقيقت كبراى قياس چنين است:هر چه كه آسانتر است براى تو شايسته تر است.و نتيجۀ قياس آن است كه جبران سكوت براى تو شايسته تر است،و اين خود مستلزم رجحان و برترى خاموشى است.

نهم:او را متوجّه ساخته بر حفظ مالى كه در دست دارد،آن نوع حفظ و نگهدارى كه شايسته است،و آن عبارت از حدّ وسط بين اسراف و بخل و پستى است.و اين عبارت نيز در حقيقت صغراى قياس مضمر است،و تقدير كبرا چنين است:و هر چه نزد من محبوبتر است نسبت به درخواست تو از مال ديگران،پس آن براى تو شايسته تر است.

دهم:او را بر برترى و فضيلت بريدن طمع و نوميدى از آنچه در دست مردم است،متوجّه ساخته است با قياس مضمرى كه صغراى قياس،عبارت

ص:72

و مرارة اليأس (تلخى نوميدى)،تا كلمه النّاس است و كبراى قياس چنين است:و هر چه كه نيك و خير باشد،سزاوارتر است كه انسان پايبند به آن باشد و خود را بدان آراسته كند.لفظ مرارة(تلخى)را بر ناراحتى و دردى اطلاق كرده است كه روح انسانى به سبب نوميدى از خواسته ها احساس مى كند،از باب اطلاق اسم سبب بر مسبّب،و همان خود خير است از آن جهت كه لازمۀ تحمّل آن تلخى، كرامت نفس و برى بودن آن از ذلّت و خوارى درخواست و كرنش است،و به همين مطلب شاعر در اين شعر خود اشاره دارد:

و ان كان طعم اليأس مرا فانّه ألذو احلى من سؤال الارازل (1)

يازدهم:او را بر لزوم پايدارى در هنگام تنگى رزق و محروميّت در صورتى كه همراه با فضيلت پاكى و آبرومندى باشد،توجه داده است و اين كه پاى بند بودن به عفاف،از طلب ثروتى كه باعث خلاف و آلودگى شود،بهتر است.به وسيلۀ قياس مضمرى كه صغرايش عبارت مورد ذكر است و كبراى آن نيز چنين است:و هر چه كه از ثروت همراه با آلودگى و تبهكارى،بهتر باشد،پايبندى بدان،از رفتن در پى چنان ثروتى بهتر است.و البتّه از آن جهت چنين است كه شغل آبرومندانه[با در آمد كم]موجب فضيلت و چنان ثروتى توأم با رذيلت و پستى است.روشن است كه عفاف و پاكدامنى همان حدى مى باشد كه براى نيروى شهوت،فضيلت محسوب مى شود و آن حدى است بين دو رذيلت يكى خاموشى شهوت كه ناشى از تفريط و ديگرى فسق و فجور كه ناشى از افراط است.

دوازدهم:امام(علیه السلام)با تمثيل به خود-به عنوان يك شخص اصلى-مخاطب خود را-فرع،منظور نموده-و حكم بر اين كه او خود،رازدارتر است،از آن رو كه

ص:73


1- هر چند كه طعم نااميدى تلخ است،امّا لذّتبخش تر و شرينتر از درخواست از افراد پست است.

وى به خود بيش از ديگران عنايت دارد،به فرزندش هشدار داده است.[چنان كه شاعرى گفته است:] اگر سينۀ انسان از نگهدارى راز خود به تنگ آمده،پس سينۀ كسى كه راز شرا به او مى سپارد،تنگتر خواهد بود.

سيزدهم:همچنين او را از راه تمثيل و تشبيه متوجّه دورى از شتابزدگى و تأمل در جستن مصالح كرده است با اين بيان،كه بسا كسى در انجام كارى شتاب مى كند كه به زيان اوست.پس اصل،شخص شتاب كننده و فرع،همان مخاطب است،و علّت ضرر و زيان،همان شتابزدگى بوده،و حكم عبارت از زيان بردن است.

چهاردهم:او را متوجّه ترك پرگويى كرده است با تشبيه ديگرى كه اصل همان شخص پرگو،و فرع آن طرف مخاطب،علّت آن پرگويى و حكم آن ياوه گويى است.و هدف آن است كه خود را در ارتباط با پرگوها كه عمل آنها با ياوه گويى همراه است،مورد توجّه قرار دهد،و در نتيجه پرگويى را-به دليل همراه داشتن بيهوده گويى و به دنبال آن،نكوهش-بايد ترك كند.

پانزدهم:او را به ارزش انديشيدن در كارها متوجّه كرده با اين عبارت:«هر كه بينديشد بينا و هوشيار گردد»،يعنى با چشم بصيرت خود،حقايق و سرانجام كارها را ببيند .

شانزدهم:به او دستور داده است تا با نيكان همدم شود،به وسيلۀ قياس مضمرى كه صغراى آن،عبارت: «تكن منهم» -تا از آنها باشى-بر مى آيد،كه در حقيقت چنين است:زيرا همدم بودن با ايشان موجب آن است كه از آنها گردى.و كبراى مقدّر نيز چنين است:و هر چه را كه باعث شود تا از زمرۀ آنها گردى،بايد انجام دهى.

هفدهم:و همچنين او را مأمور كرده تا از اهل شرّ،كناره گيرد و دورى

ص:74

گزيند،زيرا دورى از آنها باعث مى شود تا در دنيا و آخرت در شمار آنها نيايد،و روش استدلال مانند عبارت قبلى است.

هيجدهم:او را نسبت به زشتى خوردن مال حرام هشدار داده است،تا نهايت اجتناب و دورى را بنمايد.با نكوهشى كه در ضمن قياس مضمرى فرموده است كه صغراى آن همان جمله اى است كه ذكر شده است،علّت اين كه آن زشت ترين نوع ستم است،به جهت اين كه شخص ضعيف در موضع ترحّم است بنا بر اين ستمكارى نسبت به او،جز از دل با قساوت و روحيّه اى به دور از رقّت و رحمت و عدالت،برنمى خيزد،و ديگر اين كه از طرف شخص ضعيف دفاع و جلوگيرى از آن ظلم به عمل نمى آيد،بنا بر اين چنين ظالمى بيش از هر كسى به دور از عدالت است.و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر چه كه زشت ترين نوع ستم باشد،دورى كردن از آن سزاوارتر است .

بيستم:به او هشدار داده است كه مدارا كردن در پاره اى از موارد،مانند سختگيرى و درشتى است از آن رو كه غالبا به مصلحت زيان مى رساند و هدف را از بين مى برد،بنا بر اين،به كار بستن درشتى در چنين موردى غالبا مثل مدارا كردن در جهت ارتباط با مصلحت و رسيدن به هدف است،پس درشتى در چنان موردى بهتر از مدارا كردن است.كلمۀ خرق(درشتى)اوّل،و كلمه رفق(مدارا) در مرتبۀ دوّم استعاره براى مداراى اوّل و درشتى دوّم است،به همان دليل مشابهت كه گفتيم،و به همين معنى ابو الطيّب اشاره كرده است:

قرار دادن جود و بخشش به جاى شمشير به همان اندازه،به بزرگى انسان زيانبخش است،كه قرار دادن شمشير در جاى لطف و بخشش.

بيست و يكم:توجّه داده است كه بعضى از چيزهايى كه داراى مصلحت ظاهرى است،گاهى داراى مفسده نيز مى باشد،با اين بيان:بسا دارويى كه خود درد است.بعلاوه،بعضى چيزها كه مفسدۀ ظاهرى دارد،گاهى همراه با

ص:75

مصلحت است،با اين عبارت:و دردى كه خود درمان است.و در هر دو مورد، كلمۀ دوا استعاره براى مصلحت و كلمۀ داء(درد)استعاره براى مفسده است و جهت هر دو استعاره آن است كه مانند درد و دوا مصلحت باعث سر و سامان يافتن حال انسان و مفسده باعث تباهى اوست.و به همين معنى متنبّى اشاره كرده است:چه بسا كه بدنها به وسيلۀ بيماريها صحّت خود را باز يابند.

بيست و دوم:هشدار داده است كه مبادا از مشورت با كسى،به مطلبى كه تنها احتمال مصلحت دارد روى گرداند،هر چند كه از طرف مشورت انتظار پند و نصيحت و خير خواهى را ندارد،بلكه نظر و پيشنهاد او را مورد دقّت و توجّه قرار دهد،چه بسا كه خيرخواهانه باشد،و همچنين سزاوار نيست به حرف آن كس كه او را خيرخواه مى داند اعتماد كند،زيرا ممكن است در اين مورد او را گول زده باشد .

بيست و سوم:او را از دلبستن بر آرزوها منع كرده و بر حذر داشته است،با قياس مضمرى كه صغراى آن جملۀ:«زيرا آرمانها سرمايۀ كم خردان و ابلهان است».[...مردگان است.نسخه بدل]مى باشد.كلمۀ بضائع (سرمايه ها)را استعاره از تمنيّات آورده است،از آن جهت كه شخص ابله،نوعى لذّت خيالى از امور مورد آرزو مى برد.كه به منزلۀ سود آنهاست چنان كه صاحب سرمايه،از سرمايه اش سود مى برد.و آن را به كلمۀ نوكى (ابلهان)،اضافه كرده است،از آن رو كه در آرزوها فايده اى وجود ندارد همان طور كه ابلهان و كم خردان از سرمايه ها سودى به دست نمى آورند.

بيست و چهارم:عقل را به مثابه گرد آورندۀ تجربه ها ترسيم و به عقل عملى اشاره كرده است،يعنى قوّه اى كه نفس بر حسب نياز به تدبير بدنى كه در اختيار دارد و براى تكميل آن،از اين قوّه استفاده مى كند.و همان قوّه است كه نظرات داراى مصلحت را از مواردى كه بايد كارى انجام بگيرد،استنباط مى كند.زيرا

ص:76

شروع به انجام كارى از روى اختيار كه مخصوص انسان است،تنها به وسيلۀ دريافت اين كه در هر مورد چه بايد كرد،ميسّر است،و آن دريافت،دريافت نظر كلّى و يا جزئى است كه از روى مقدّماتى به دست مى آيد كه بعضى از آنها جزئى محسوسند و برخى كليّاتى هستند از نوع اوليّات،يا تجربيّات و يا مشهورات و يا ظنيّاتى است كه عقل نظرى حاكم بر آن است بدون اين كه اختصاص به مورد خاصّى داشته باشد،و عقل عملى نيز در اين مورد از عقل نظرى كمك مى گيرد.آن گاه به مقدّمات جزئيّه مى پردازد تا در نتيجه به نظر و رأى جزئى مى رسد،و بر طبق آن عمل مى كند،بدين وسيله به هدفهاى معاش و معاد خود مى رسد.و مقصود وى از اين عقل بسيار روشن است،زيرا او شناخته شده است و همو دريافت كنندۀ فرمان در مورد كسب مكارم اخلاقى يعنى كمال عقل عملى است.

حفظ تجارب(برخوردارى از تجربه ها)اشاره دارد به استفاده از اين علومى كه از روى مشاهدات مكرّر ما از موارد جزئى به دست آمده و در اثر تكرار باعث دريافت يك حكم كلّى گرديده است مانند حكم كلّى:سقمونيا (1)،باعث اسهال است.عقل را به برخوردارى از تجربه ها معرّفى فرموده است،از آن رو كه از جمله ويژگيها و كمالات عقل استفاده از تجربه هاست.

بيست و پنجم:او را توجّه داده است به اين كه سزاوار آن است كه از بين تجربه ها بر آنهايى بسنده كند كه به او پند مى آموزند:يعنى در حدى باشد كه باعث پند و عبرت است مانند توجّه و نگرش بر حال كسى كه بارها ستم مى كند و

ص:77


1- گياهى است پيچنده مانند لبلاب كه در كوهها و زمينهاى سنگلاخ مى رويد و شاخه هاى درازى دارد كه روى زمين مى خوابد،بيخ آن درشت مانند زردك امّا مجوف و بدبوست،از بيخ آن شيره اى به دست مى آيد كه در پزشكى براى معالجۀ بعضى امراض معده و دفع كرم روده به كار مى رود،آن را محموده هم گفته اند.نقل از فرهنگ عميد ج 2 ص 1442-م.

در نتيجه بزودى دچار كيفر الهى مى شود،و يا زياد دروغ مى گويد،و مورد غضب واقع مى شود.اين مطالب به صورت قياس مضمرى است كه صغراى قياس همان است كه ذكر شد و در حقيقت چنين است:آنچه باعث پند تو باشد، بهترين تجربه است.و كبراى مقدّر آن نيز چنين مى شود:بهترين تجربه ها براى استفادۀ تو شايسته ترند.نتيجه مى دهد:پس هر تجربه كه باعث پند شود شايسته تر است،مثل اين سخن افلاطون:هر گاه تجربه اى باعث پند گرفتن تو نشود،تجربه نيست،بلكه تو همچنان كه بودى بى تجربه و ساده مانده اى.

بيست و ششم:به او دستور داده است تا در كارى كه شايستۀ انجام است فرصت را غنيمت شمارد و به دليل پى آمد تأسّف غم انگيز،از ترك چنان عملى بر حذر داشته است،و نام غصّه را از باب ناميدن شيء به اسم نتيجه اش به طور مجاز بر«فرصت»اطلاق كرده است.

بيست و هفتم:به او خاطر نشان كرده كه شايسته نيست بر نرسيدن به خواسته ها و هدفهايش تأسّف بخورد.با استدلال به قياس مضمرى كه صغراى آن قضيّه موجبه اى است در قوّۀ سالبه،و تقدير آن چنين است:بعضى از جويندگان به مقصود خود نمى رسند،و تقدير كبراى آن نيز چنين:و هر كسى كه به مقصود خود نرسد،شايسته نيست كه از بابت نرسيدن به هدف غصّه بخورد.

امام(علیه السلام)به اين جهت اين سخن را گفته است كه شنونده خود را در زمرۀ آنان فرض كند و در نتيجه بر نرسيدن به هدف خود غمگين نشود.و همچنين است سخن ديگر امام(علیه السلام):و چنين نيست كه هر مسافرى بازگردد .

بيست و هشتم:او را به ملازمت تقوى توجّه داده است،به وسيلۀ قياس مضمرى كه صغراى آن چنين است:از جمله تبهكاريها از دست دادن توشۀ سفر و ضايع كردن آخرت است.و كبراى آن نيز چنين است:و هر تبهكارى را بايد ترك كرد.كلمۀ الزّاد (توشه)،استعاره است براى تقوا همان طور كه قبلا گذشت.

ص:78

بيست و نهم:او را هشدار داده است كه به سرانجام كارها بايد توجه داشت،و بهترين آنها را بايد برگزيد.به وسيلۀ قياس مضمرى كه عبارت مورد ذكر در حكم صغراست،كه در حقيقت چنين مى شود:نتيجۀ هر كارى يا سودمند است و يا زيانبخش،و كبراى آن نيز چنين است:هر كارى را كه چنان پى آمدى داشته باشد لازم است مورد دقّت قرار دهد تا آن را انجام دهد و يا از آن دورى گزيند.

سى ام:او را توجّه داده است بر ضرورت ترك حرص و طمع،و بر اين كه مبادا خود را در طلب مال و امثال آن به زحمت اندازد،به وسيلۀ قياس مضمرى كه صغرايش همان است كه بيان داشته است،و كبراى آن نيز چنين مى شود:و هر آنچه مقدر باشد،به تو خواهد رسيد،بنا بر اين سزاوار نيست كه در طلب آن حريص باشى.

سى و يكم:به او هشدار داده است كه در معاملات همچون داد و ستد، بايد جانب احتياط را در پيش بگيرد،به وسيلۀ قياسى كه جملۀ مذكور صغراى آن است،و دليل اين كه بازرگان خود را به زحمت و خطر مى اندازد اين است كه مال دنيا را دوست دارد و علاقه مند به كسب مال است،بنا بر اين در مخاطرۀ بى عدالتى نسبت به ديگران است با اين كه وظيفۀ او رعايت عدالت و پايدارى در راه راست است،ممكن است جنس خوب را براى خودش بگيرد و ناقص را به ديگران بدهد،پس ناگزير در معرض خطر انحراف از راه راست به جانب تفريط و تقصير است.و كبراى قياس چنين مى شود:شخصى كه خود را در مخاطره مى بيند بايد جانب احتياط را در كار مخاطره آميز خود داشته باشد.

سى و دوم:پس از آن كه او را به ضرورت احتياط در تجارت و خوددارى از ظلم-ظلم به منظور انباشته كردن ثروت-متوجّه ساخته است،در همين عبارت، خاطر نشان كرده كه،بسا مال اندكى كه پر بركت تر از مال بسيار است،تا او بر

ص:79

اندك اكتفا كند،و مقصود از اندك،همان مال حلال است،زيرا آن در آخرت براى شخص عاقل از مال فراوان بى نياز كننده تر است،چه آن باعث اجر و مزد فراوان است.اين عبارت در حكم صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است:مال حلال اندك،بى نياز كننده تر از مال حرام بسيار است،و كبراى مقدّر آن نيز چنين مى شود:و هر چه كه باعث بى نيازى از مال حرام بسيار شود بايد بدان اكتفا كرد .

سى و سوم:او را به وسيلۀ قياس مضمرى هشدار داده است تا مبادا در گرفتاريها از مردمان پست كمك بطلبد،كبراى قياس چنين است:و هر كس آن چنان باشد،پس بهتر است از كمك خواستن از او پرهيز شود،و همين كه انتظار خير از او نمى رود باعث نفى كمك خواستن از اوست،بديهى است كه خيرى در اطراف او نيست زيرا پستى او مخالف اقدام وى به كارهاى مهمّ و والاست،و هم از آن رو كه خوار و زبون بودنش انگيزۀ شكست و ناتوانى او از مقاومت و پايدارى است.و نظير آن است اين سخن بزرگان:هر گاه دست نياز به طرف شخصى بى كفايت دراز كنى خواهى ديد كه او مشكل گشاى تو نيست.

سى و چهارم:او را از دوست مورد تهمت به وسيلۀ قياس مضمرى،بر حذر داشته است،كه صغراى آن مانند قياس قبلى است،و مقصود آن است كه چنين كسى براى دوستش سودى ندارد،زيرا در باطن وى احتمال شرّ و زيان رساندن به اوست.

سى و پنجم:به او دستور داده است تا بر آنچه اقتضاى روزگار است صبور باشد،هر چند كه بر خلاف ميل او باشد و مبادا ناراحت و خشمگين شود.

زيرا آنچه در طبيعت لايق و درخور او بوده است همان است.كلمۀ«ما»به معنى مدّت و زمان است،لفظ قعود استعاره براى زمانى است كه روزى او فراهم و پاره اى از مشكلات او حلّ شده است.وجه شباهت آن است كه در آن زمان وى

ص:80

به برخى از مشكلات و نيازمنديهايش دست يافته است.و رفتن در پى آنچه كه در آن مدّت امكان ندارد و آرمانهايى را كه مقدّمات رسيدن به آنها فراهم نيست، بسا كه باعث دگرگونى روزگار شده و جلوگيرى از انجام كارهاى ممكن گردد.

چنان كه رام بودن[مركب]و بر وفق مراد بودن لازمه اش سوارى بر پشت او و تسليم بودن آن است،در حالى كه اگر افزون طلبى كند و بر او سخت بگيرد، امكان آن را دارد كه سركشى و از صاحبش فرار كند.

كلمۀ الذّلة استعاره است براى آرامش و امكان دست يافتن به هدف در آن بخش از زمان،و مقصود از آسان گرفتن روزگار،همگامى با او به مقدار گنجايش روزگار،بدون سختگيرى و خشم گرفتن بر اوست،زيرا آن براى انسان رنجى بى فايده است،و به نظير اين مطلب شاعر اشاره دارد:هرگاه روزگار زمام خود را به تو سپرد،آن را به آرامى حركت ده،و سخت نگير كه سركش و چموش خواهد شد.

سى و ششم:او را بر حذر مى دارد از اين كه به شوق سود،همه بود و وجود خود را به خطر اندازد،زيرا ممكن است به جايى برود كه بر نگردد يعنى سرمايه و جانش را نيز از دست بدهد،اين سخن حمل بر آن صورت مى شود كه انسان-با شك نسبت به در امان ماندن-موجودى خود را به خطر اندازد،امّا با ظنّ و اميد به سلامت،خطر محسوب نمى شود.نظير آن است اين سخن بزرگان:هر كس زياده طلب باشد،اصل سرمايه را از كف بدهد.

سى و هفتم:او را نسبت به لجاجت و پافشارى در پى كارى كه وصول به آن دشوار است،هشدار داده،و با استعاره آوردن لفظ مركب چموش براى آن،وى را بر حذر داشته است،و جهت شباهت همان است كه لجاجت انسان را همچون مركب چموش به سرانجامى ناپسند مى كشاند .

سى و هشتم:و به او امر كرده است كه خود را ملزم كند تا در مقابل

ص:81

بديهاى اخلاقى دوست واقعى اش مانند قطع رحم و ساير چيزهايى كه نام برده است،با فضايل اخلاقى مانند صلۀ رحم،مقابله كند و پاداش دهد تا در نتيجۀ خوشنودى و رضايت قبلى باز گردد و دوستى پايدار بماند،و او را بر حذر داشته است كه مبادا اين دستور را در غير مورد و يا در مورد نااهل-از مردمان فرومايه- به كار بندد،زيرا آن نهادن چيزى در غير مورد است و اين كارى است بيرون از فرمان خرد،و روشن شد كه امور نامبرده از لوازم دوستى حقيقى است و به نظير اين مطلب سراينده اشعار زير اشاره دارد:

و إنّ الذى بينى و بين بنى ابى و بين امّى لمختلف جدّا

فان اكلوا لحمى و فرت لحومهم و ان هدموا مجدى بنيت لهم مجدا

و ان زجروا طيرا بنحس تمرّ بى زجرت لهم طيرا يمرّ بهم سعدا

و لا احمل الحقد القديم عليهم و ليس رئيس القوم من يحمل الحقدا (1)

سى و نهم:او را از اين كه دشمن دوستش را به دوستى بگيرد،بر حذر داشته است،و زشتى اين عمل را به وسيلۀ قياس مضمر استثنايى به او نمايانده است كه در حقيقت چنين فرموده است:زيرا تو اگر چنين عملى را مرتكب شوى گويا با دوستت دشمنى كرده اى،و در اين گفتار از زشت بودن لازم بر زشتى ملزوم استدلال كرده است:يعنى دشمنى با دوست،چون زشت و نهى شده است،پس دشمن او را به دوستى گرفتن نيز ناپسند و زشت است،و دليل بر ملازمت آن دو،اين است كه دوستى با دشمن دوست باعث بيزارى و انزجار دوست از آن كسى مى شود كه با دشمن او دوست شده است،چون او از دشمن

ص:82


1- براستى كه بين من و فرزندان پدرم و من و پسران مادرم اختلاف جدى وجود دارد اگر آنان گوشت مرا بخورند بر گوشت آنها مى افزايم و اگر بنيان عظمت مرا ويران سازند معمار عظمت آنان خواهم شد و اگر پرنده اى را براى نحوست وادارند تا بر من بگذرد من پرندۀ خوشبختى را براى آنان به پرواز در آورم.و با كينۀ ديرين با آنها رفتار نخواهم كرد زيرا بزرگ يك قوم آن كسى نيست كه با كينه توزى رفتار كند.

خود بيزار است و تصوّر مى كند كه دوستش با وى شريك و در همۀ حالات از جمله در عداوت با او،موافق است،و اين تصوّر انگيزۀ تمايل او بر دشمنى اين دوست مى شود و در نتيجه باعث نفرت و بيزارى از او مى گردد،و شاعر نيز در شعر زير به همين مطلب اشاره دارد:

بعد از آنكه دشمن مرا دوست مى دارى گمان مى برى كه من دوست توأم براستى كه عقل از سرت پريده است.

چهلم:نصيحت خود را نسبت به برادر دينى در هر شرايطى كه او باشد، خالص گردان،چه نصيحت تو در نظر او خوب باشد يا بد،يعنى نصيحت تو در نظر كسى كه نصيحت مى كنى-به دليل خجالت كشيدن و شرمنده شدن او از روبرو شدن با نصيحت-ناپسند جلوه كند و در اين دنيا او زيانبخش باشد.نظير آن است آيۀ مباركه زير:

«وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ» (1)كه خداوند متعال نسبت به خود آن اشخاص سيّئه(بدى)ناميده است.

چهل و يكم:او را مأمور به داشتن صفت پسنديدۀ كظم غيظ(فرو خوردن خشم)فرموده و آن را چنين معرّفى كرده است:خوددارى از اقدام بر آنچه خواست قوّۀ غضب است در بارۀ كسى كه مرتكب جنايتى شده و زيانش به او رسيده است.

واژه هاى:حلم،بزرگوارى،گذشت،بردبارى،چشم پوشى،گذشت و شكيبايى مرادف با كظم غيظ است و بسا كه بعضى ميان اين واژه ها تفاوتهايى قائل شده اند.

صفت تجرّع(جرعه جرعه نوشيدن)را استعاره آورده است براى دشوارى

ص:83


1- سورۀ روم(30)بخشى از آيه(36)يعنى:و اگر رنج و بلايى از كردۀ خودشان ببينند...

تحمّل دردى كه وجود دارد،به لحاظ داروى تلخى كه مى نوشد.آن گاه بر ارزش اين عمل به وسيلۀ قياس مضمرى او را توجه داده است كه صغراى آن عبارت:

زيرا من نوشابه اى گواراتر از آن در نهايت نديده ام مى باشد.

كلمۀ حلاوة شيرينى را براى آنچه از نتيجه خوب در پى دارد،استعاره آورده است،و جهت شباهت آن است كه هر دو باعث لذّتند.

و ضمير منها در سخن امام(علیه السلام)به مدلول كلمه تجرّع كه همان مصدر يعنى جرعه باشد،برمى گردد.كبراى قياس در حقيقت چنين است:و هر نوشيدنى گواراتر و شيرينتر از آن نباشد،سزاوار نوشيدن است.از وصيّتهاى زين العابدين(علیه السلام)به فرزندش باقر العلوم(علیه السلام)است:اى پسرك من،خشمت را نسبت به اشخاص آهسته آهسته فرو خور،زيرا پدر تو را هيچ يك از نعمتهاى رنگارنگ به قدر بهره اى كه از فروخوردن خشم داشته،خوشحال و مسرور نكرده است .

چهل و دوم:به او امر كرده است تا نسبت به كسى كه به خشم و درشتى با او رفتار كرده است،نرم باشد و با قياس مضمرى بر خوبى اين عمل او را توجّه داده است كه صغراى قياس اين عبارت است:زيرا ديرى نخواهد پاييد كه او نيز با تو به نرمى رفتار كند،يعنى به سبب نرمش و نسبت به او،به هنگام درشتى او، چنين خواهد شد.و كبراى قياس در حقيقت اين طور است:و هر كس به علّت نرمش تو نسبت به او،نرم شود پس سزاوار آن است كه تو نسبت به او به نرمى رفتار كنى.از آن قبيل است اين سخن بزرگان:هرگاه برادر دينى نسبت به تو سرسنگين شد پس چه كسى بايد با وى ارتباط برقرار كند.هم چنين است آيۀ مباركه: «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ» (1)

ص:84


1- سورۀ فصلّت(41)قسمتى از آيه(34) [1]يعنى:هميشه بدى ديگران را به بهترين عمل پاداش ده تا همان كسى كه با تو دشمنى دارد دوستى صميمى گردد.

چهل و سوم:او را سفارش كرده است تا نسبت به دشمنش به طريقى كه مقرون به فضيلت است،برخورد كند و او را به بهترين طريقى كه لازمۀ يكى از دو پيروزى[انتقام-گذشت]مى باشد توجه داده است،زيرا پيروزى دو راه و دو وسيله دارد:يكى ترساندن و به زانو در آوردن دشمن از راه زور و چيرگى كه بسيار روشن است.و راه دوم:اظهار علاقه و لطف بر اوست به طورى كه او را رام سازد و بدان وسيله به موافقت خود در آورد.

عبارت:زيرا آن شيرين ترين نوع از دو پيروزى[انتقام-گذشت]است، صغراى قياس مضمر است،و كبراى مقدّر نيز چنين است:و هر چه كه يكى از دو پيروزى بر آن صدق كند،سزاوار انجام دادن است .

چهل و چهارم:به فرزندش دستور داده است كه اگر خواست از برادر دينى اش ببرد،به مقدارى راه دوستى را باز نگه دارد،و به طور كلى از او نبرد.او را به وسيلۀ قياس مضمرى بر اين مطلب آگاه ساخته است كه به صغراى آن با اين عبارت اشاره فرموده است:بتواند روزى از آن راه برگردد،يعنى اگر تمايل به بازگشت پيدا كرد بتواند برگردد.و در حقيقت كبراى آن نيز چنين است:پس لازم است از هر راهى كه بايد از آن برگردد مقدارى براى خود باز نگه دارد.اين سخن نيز نظير آن است:دوست خود را به اندازه اى دوست بدار كه زياده روى در آن نباشد،شايد روزى از روزها با تو دشمن گردد،و دشمنت را در آن حدّ دشمن بدار كه شايد روزى دوست تو گردد (1).و اين سخن ديگر نيز بدان مضمون است:هرگاه به دوستى كسى ميل كردى زياده روى مكن و اگر ترك دوستى گفتى باز در دشمنى تندرو مباش ! چهل و پنجم:گمان كسى را كه به او گمان خير و نيكى داشته باشد،

ص:85


1- اين سخن از جمله سخنان امام على(علیه السلام)و حكمت 260 از حكم آن بزرگوار در نهج البلاغه آمده است.م.

محقّق گرداند،به اين ترتيب كه گمان خير او را در بارۀ خود،با عمل به مرحلۀ باور و تصديق در آورد،مثل اين كه اگر كسى در بارۀ او گمان بخشندگى داشت،به وى بذل و بخشش كند.

چهل و ششم:او را از بد كردن نسبت به اعضاى خانواده اش منع كرده است (1).و به وسيلۀ قياس مضمرى او را از اين كار بركنار داشته است كه در حقيقت صغراى آن چنين است:زيرا در اين صورت اعضاى خانوادۀ تو از ديگران-به دليل پيوستگى و نزديكى تو با ايشان-چشم نياز بيشترى به تو دارند.

و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر كس كه چنين باشد،پس او نكوهيده است.

چهل و هفتم:مبادا حق برادر دينى اش را-به اعتمادى كه بين آن دو وجود دارد-ضايع گرداند،و اين مطلب را به وسيلۀ قياس مضمرى به اطّلاع او رسانده است كه صغراى قياس،اين جمله امام(علیه السلام)است: فانّه...حقّه ،مقصود اين است:حقّ هر كس را كه تو ضايع كنى ناگزير به خاطر تضييع حقّش بايد از تو جدا شود و در نتيجه برادر تو نخواهد بود.و كبراى مقدّر نيز چنين است:و هر برادرى كه به خاطر تضييع حقّش از تو دورى گزيند،سزاوار نيست كه تو حقّ او را ضايع گردانى تا دوستى و برادرى او نسبت به تو در امان بماند،نظير اين مطلب است،جمله زير:تضييع حقوق ديگران باعث اختلاف و جدايى است .

چهل و هشتم:او را از ابراز علاقه نسبت به كسى كه از وى فاصله گرفته است منع كرده است،و مقصود از كسى كه فاصله گرفته است آن شخصى است كه جايى براى سازش نگذاشته و شايستگى براى دوستى ندارد،بديهى است كه او دوست ديرين نبوده است،اگر نه مطالب قبل و بعد در سخنان امام(علیه السلام)-كه

ص:86


1- با اين كه مطلب شمارۀ بعدى(47)در متن وصيّت امام(علیه السلام)مقدّم بر اين مطلب بود،لفّ نشر مشوش آورده است-م.

دستور به پيوستن با كسى را مى دهد كه از او بريده،و نزديك شدن نسبت به كسى كه دورى گزيده و نيكى كردن نسبت به كسى كه به او بدى كرده اند-با يكديگر تناقض مى داشت.

چهل و نهم:نبايد گسستن برادر دينى ات از تو بر پيوستن تو با او بچربد و قويتر باشد،تا عبارت:الاحسان نيكى كردن،و به وسيلۀ برحذر داشتن از نقيض آن به ضرورت اين كار در ضمن قياس مضمرى اشاره فرموده است كه صغراى آن يك قضيّۀ شرطيّۀ متّصله و در حقيقت چنين است:زيرا تو اگر آن كار را نكنى بد كردن برادرت از نيكى كردن تو قويتر خواهد بود،و توضيح رابطه و پيوستگى اين دو عمل آن است كه براى بدى و شرارت موانع زيادى هست كه باعث پيشگيرى از آنست و براى نيكى و انجام كار خير نيز انگيزه هاى زيادى است كه محرّك آن است.حال اگر تو با همۀ انگيزه ها نيكى نكنى و با همۀ موانع بدى،برادرت به تو بدى كند پس او در بد كردنش از نيكى كردن تو قويتر است.كبراى مقدّر نيز چنين مى شود:هر كس اين طور باشد پس ناتوان و نكوهيده است.

پنجاهم:او را از بزرگ جلوه دادن ستمى كه ستمگران در حق او روا داشته و او را خوار شمرده اند،منع كرده است.به وسيلۀ قياس مضمرى كه صغرايش اين جمله است:زيرا او در حقيقت به زيان خود و سود تو شتافته است يعنى شتاب در ظلم به تو موجب زيان او در آخرت است به دليل وعدۀ كيفرى كه خداوند به ستمگران داده است،و باعث سود تو در عالم آخرت است به دليل وعدۀ پاداش در مقابل گرفتارى كه به صابران مرحمت كرده است.و كبراى مقدّر نيز چنين مى شود:و سزاوار نيست هر كه در مورد زيان خود و سود تو بكوشد،تو عمل او را در بارۀ خود بزرگ و سنگين جلوه دهى .

پنجاه و يكم:او را بر ضرورت مقابلۀ نيكى به نيكى و نه كفران و بدى،با اين عبارت آگاه ساخته است:پاداش كسى كه تو را خوشحال كرده آن نيست كه

ص:87

تو او را غمگين سازى،و آن جمله به منزلۀ صغراى قياس مضمر و در حقيقت چنين است:هر كس تو را خوشحال كند پاداشش آن نيست كه تو او را غمگين سازى.و كبراى مقدّر چنين مى شود:و هر كس كه پاداشش چنان نباشد پس شايستۀ غمگين كردن نيست.بعضى گفته اند،اين جمله پايان بخش جملۀ قبلى است،و در حقيقت چنين است:نبايد ستم كسى را كه بر تو ستم روا داشته بزرگ بنمايى و در نتيجه مقابله به مثل كنى،زيرا او به زيان خود و به سود تو شتافته است و هر كس كه چنين باشد،پاداشش آن نيست كه تو در مقابل عمل او به وى بدى كنى.

بخش دهم

اشاره

وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ الرِّزْقَ رِزْقَانِ- رِزْقٌ تَطْلُبُهُ وَ رِزْقٌ يَطْلُبُكَ- فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاكَ- مَا أَقْبَحَ الْخُضُوعَ عِنْدَ الْحَاجَةِ- وَ الْجَفَاءَ عِنْدَ الْغِنَى- إِنَّمَا لَكَ مِنْ دُنْيَاكَ مَا أَصْلَحْتَ بِهِ مَثْوَاكَ- وَ إِنْ كُنْتَ جَازِعاً عَلَى مَا تَفَلَّتَ مِنْ يَدَيْكَ- فَاجْزَعْ عَلَى كُلِّ مَا لَمْ يَصِلْ إِلَيْكَ- اسْتَدِلَّ عَلَى مَا لَمْ يَكُنْ بِمَا قَدْ كَانَ- فَإِنَّ الْأُمُورَ أَشْبَاهٌ- وَ لاَ تَكُونَنَّ مِمَّنْ لاَ تَنْفَعُهُ الْعِظَةُ إِلاَّ إِذَا بَالَغْتَ فِي إِيلاَمِهِ- فَإِنَّ الْعَاقِلَ يَتَّعِظُ بِالْآدَابِ- وَ الْبَهَائِمَ لاَ تَتَّعِظُ إِلاَّ بِالضَّرْبِ-.اِطْرَحْ عَنْكَ وَارِدَاتِ الْهُمُومِ بِعَزَائِمِ الصَّبْرِ- وَ حُسْنِ الْيَقِينِ- مَنْ تَرَكَ الْقَصْدَ جَارَ- وَ الصَّاحِبُ مُنَاسِبٌ- وَ الصَّدِيقُ مَنْ صَدَقَ غَيْبُهُ- وَ الْهَوَى شَرِيكُ الْعَمَى- وَ رُبَّ قَرِيبٍ أَبْعَدُ مِنْ بَعِيدٍ- وَ رُبَّ بَعِيدٍ- أَقْرَبُ مِنْ قَرِيبٍ وَ الْغَرِيبُ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ حَبِيبٌ- مَنْ تَعَدَّى الْحَقَّ ضَاقَ مَذْهَبُهُ- وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى قَدْرِهِ كَانَ أَبْقَى لَهُ- وَ أَوْثَقُ سَبَبٍ أَخَذْتَ بِهِ- سَبَبٌ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ وَ مَنْ لَمْ يُبَالِكَ فَهُوَ عَدُوُّكَ- قَدْ يَكُونُ الْيَأْسُ إِدْرَاكاً إِذَا كَانَ الطَّمَعُ هَلاَكاً- لَيْسَ كُلُّ عَوْرَةٍ تَظْهَرُ وَ لاَ كُلُّ فُرْصَةٍ تُصَابُ- وَ رُبَّمَا أَخْطَأَ الْبَصِيرُ قَصْدَهُ وَ أَصَابَ الْأَعْمَى رُشْدَهُ- أَخِّرِ الشَّرَّ فَإِنَّكَ إِذَا شِئْتَ تَعَجَّلْتَهُ- وَ قَطِيعَةُ الْجَاهِلِ تَعْدِلُ صِلَةَ الْعَاقِلِ- مَنْ أَمِنَ الزَّمَانَ خَانَهُ وَ مَنْ أَعْظَمَهُ أَهَانَهُ- لَيْسَ كُلُّ مَنْ رَمَى أَصَابَ- إِذَا تَغَيَّرَ السُّلْطَانُ تَغَيَّرَ الزَّمَانُ- سَلْ عَنِ الرَّفِيقِ قَبْلَ الطَّرِيقِ- وَ عَنِ الْجَارِ قَبْلَ الدَّارِ إِيَّاكَ أَنْ تَذْكُرَ مِنَ الْكَلاَمِ مَا يَكُونُ مُضْحِكاً- وَ إِنْ حَكَيْتَ

ص:88

ذَلِكَ عَنْ غَيْرِكَ- وَ إِيَّاكَ وَ مُشَاوَرَةَ النِّسَاءِ- فَإِنَّ رَأْيَهُنَّ إِلَى أَفْنٍ وَ عَزْمَهُنَّ إِلَى وَهْنٍ- وَ اكْفُفْ عَلَيْهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِكَ إِيَّاهُنَّ- فَإِنَّ شِدَّةَ الْحِجَابِ أَبْقَى عَلَيْهِنَّ- وَ لَيْسَ خُرُوجُهُنَّ بِأَشَدَّ- مِنْ إِدْخَالِكَ مَنْ لاَ يُوثَقُ بِهِ عَلَيْهِنَّ- وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَلاَّ يَعْرِفْنَ غَيْرَكَ فَافْعَلْ- وَ لاَ تُمَلِّكِ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا- فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَيْحَانَةٌ وَ لَيْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ- وَ لاَ تَعْدُ بِكَرَامَتِهَا نَفْسَهَا وَ لاَ تُطْمِعْهَا فِي أَنْ تَشْفَعَ لِغَيْرِهَا- وَ إِيَّاكَ وَ التَّغَايُرَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِ غَيْرَةٍ- فَإِنَّ ذَلِكَ يَدْعُو الصَّحِيحَةَ إِلَى السَّقَمِ- وَ الْبَرِيئَةَ إِلَى الرِّيَبِ- وَ اجْعَلْ لِكُلِّ إِنْسَانٍ مِنْ خَدَمِكَ عَمَلاً تَأْخُذُهُ بِهِ- فَإِنَّهُ أَحْرَى أَلاَّ يَتَوَاكَلُوا فِي خِدْمَتِكَ- وَ أَكْرِمْ عَشِيرَتَكَ- فَإِنَّهُمْ جَنَاحُكَ الَّذِي بِهِ تَطِيرُ- وَ أَصْلُكَ الَّذِي إِلَيْهِ تَصِيرُ وَ يَدُكَ الَّتِي بِهَا تَصُولُ اسْتَوْدِعِ اللَّهَ دِينَكَ وَ دُنْيَاكَ- وَ اسْأَلْهُ خَيْرَ الْقَضَاءِ لَكَ فِي الْعَاجِلَةِ وَ الْآجِلَةِ- وَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ «إِنْ شاءَ اللّهُ»

لغات

مثوى:جايگاه تفلّت:خلاصى يابد،از دست بدهد.

عزائم الصبر:صبرى كه مصمم بوده و پايبند آن باشى.

عورة:(در اينجا)اسم است از «اعور الصيدا ذا امكنك من نفسه»شكار خود را بر ملا كرد و در دسترس تو قرار گرفت.و از«اعور الفارس اذا بدأ منه موضع خلل الضرب»جاى نيزه زدن براى اسب سوار آشكار شد.

افن:سستى،ناتوانى قهرمانه:اصل واژه،فارسى است به شكل عربى در آمده است،يعنى پهلوان.

ترجمه

«بدان اى پسرك من،روزى دو قسم است:روزيى كه تو آن را مى جويى و روزيى كه آن تو را مى جويد،كه اگر تو به طرف آن نرفته باشى،او خود،به تو خواهد رسيد،چه زشت است كرنش هنگام نيازمندى و سختگيرى به هنگام بى نيازى.بهرۀ تو از دنيايت آن است كه آرامگاه ابديت را بدان وسيله اصلاح كنى، و اگر بى تابى مى كنى به خاطر آنچه از دست داده اى،پس براى تمام آنچه به دست

ص:89

نياورده اى نيز بى تابى كن (1).آن را كه نبوده است دليل براى آنچه بوده است، شمار،زيرا امور همسانند،بايد از كسانى نباشى كه پند و اندرز به آنان سود نبخشد،مگر وقتى كه در آزار و رنج آنها بكوشى،زيرا خردمند به ادب و موعظه پند گيرد و چهار پايانند كه جز به كتك زدن رام نگردند.غمهايى را كه بر تو وارد مى شوند با سپر صبر و باورهاى نيكو از خود دور كن،هر كس از راه مقصد عدول كند از حقّ دور شده و ستمكار است،دوست به منزلۀ خويشاوند است،دوست آن كسى است كه در غياب دوست هم راست باشد و هواى نفس شريك كورى و نابينايى است،بسا دور كه نزديكتر از نزديك و بسا نزديك كه دورتر از دور است،بيگانه و ناآشنا كسى است كه دوست نداشته باشد،كسى كه از حقّ تجاوز كند رهگذرش تنگ است،و هر كه در حدّ و مقام خود قانع باشد مقام او پايدار مى ماند، محكمترين وسيله اى كه مى توانى به آن چنگ زنى وسيلۀ ما بين تو و خداست.هر كه در بارۀ تو بى پروا باشد،دشمن تو است.گاهى نااميدى نوعى دريافتن است،آن وقت كه طمع باعث هلاكت شود.هر زشتى را نبايد فاش كرد،و هر فرصتى به دست نيايد.بسا بينا كه راه راستش را گم كند و بسا نابينا كه راه رستگارى را بيابد.

بدى را تأخير انداز زيرا هر وقت بخواهى مى توانى بشتابى،بريدن از نادان برابر است با پيوند با خردمند.هر كس زمانه را امين گيرد،زمانه به او خيانت كند،و هر كس آن را بزرگ و مهم پندارد،زمانه او را خوار گرداند.تير هر تير اندازى به هدف نمى رسد.با تغيير حاكم و سلطان روزگار تغيير مى كند.قبل از راه از همراه و بيش از خانه از همسايه جويا باش.

از گفتن سخن مضحك بپرهيز هر چند كه از ديگران نقل كنى،از مشورت با زنها خوددارى كن،زيرا انديشۀ ايشان ناتوان و اراده شان سست و ضعيف است، و به وسيله حجاب و پوشش از ديدار نامحرمان چشم آنها را بازدار،زيرا سختگيرى

ص:90


1- يعنى در هر دو مورد غم خوردن بيهوده است،به قول رودكى شاعر: اى آن كه غمگينى و سزاوارى اندر نهان سرشك همى بارى... شو تا قيامت آيد زارى كنى كى رفته را به زارى باز آرى م-.

حجاب براى ايشان نتيجۀ پايدار دارد،و بيرون رفتن ايشان از خانه كم زيانتر نيست از وارد كردن كسى كه در مورد ايشان اطمينانى به او نيست،اگر مى توانى كارى كن كه زنان مردان ديگر را نشناسند،و زن را بر آنچه به او مربوط نيست مسلّط مگردان، زيرا زن همچون گياهى است خوشبو نه انسانى قهرمان،و در بزرگداشت او از آنچه در حدّ اوست تجاوز مكن،او را به طمع مينداز كه واسطۀ ديگران شود،و از اظهار غيرت و بدگمانى در آن جايى كه نبايد چنين باشى،بپرهيز زيرا اين كار،زن خوب را به نادرستى و زن درستكار و پاك را به بدانديشى وامى دارد.براى هر يك از زيردستانت كارى را تعيين كن كه او را نسبت به همان كار مؤاخذه كنى،زيرا اين روش بهتر است تا اين كه كسى از آنها وظيفۀ خود را به ديگرى وانگذارد.و خويشاوندانت را گرامى بدار،زيرا آنان به منزلۀ بال و پر تو هستند كه بدان وسيله پرواز مى كنى و اصل نسب تو هستند كه به آنها باز مى گردى و دست قدرت تو هستند كه به وسيلۀ ايشان به دشمن حمله مى برى.

دين و دنيايت را به امانت نزد خدا مى سپارم،و بهترين مقدّرات را هم در اين دنيا و هم در عالم آخرت براى تو از خداوند درخواست مى كنم.اگر خواست او بر اينها تعلق بگيرد .».

شرح

در اين بخش توجه دادن به چند لطيفه از لطايف حكمت و اخلاق پسنديده است:

اوّل:امام(علیه السلام)،مطلق روزى را به دو قسم،جسته و جوينده تقسيم فرموده و مقصود از روزى جسته آن است كه در قضاى الهى نرفته است كه روزى اوست،و هدف از روزى جوينده آن است كه خداوند مى داند كه آن روزى متعلّق به اين شخص است و ناگزير بايد به او برسد.و احكام اين دو قسم روزى را به خاطر رعايت اختصار چون واضح بوده است بيان نكرده است.و در حقيقت فرموده است:امّا روزيى كه تو آن را مى جويى و به او نمى رسى،چون در قضاى الهى

ص:91

نرفته است،و هر چيزى را كه تو به آن نمى رسى سزاوار نيست كه حريص بر آن باشى،و امّا روزيى كه آن تو را مى جويد،ناگزير به تو مى رسد هر چند كه تو در پى آن نرفته باشى،و اين خود صغراى قياس مضمر است كه كبراى مقدّر آن چنين مى شود:و هر چيزى كه ناچار به تو مى رسد،سزاوار آن است كه تو در رسيدن به آن آزمند نباشى .

دوّم:او را بر ارزش عزّت نفس به هنگام نيازمندى و احتياج،و همچنين بر پيوند با برادران دينى به هنگام بى نيازى-با اظهار شگفتى از زشتى ضدّ آنها- توجه داده است،ضدّ آنها عبارت است از فروتنى در وقت حاجت و ستمكارى هنگام بى نيازى،به جهت نفرت از آنها،چون اين هر دو فرومايگى و پستى هستند.اين قسمت به منزلۀ قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است:

فرومايگى به هنگام حاجت و ستم بر دوستان در وقت بى نيازى براستى كه زشت است (1)،و كبراى مقدّر نيز چنين مى شود:و هر چيزى كه اين طور باشد بايد از آن دورى كرد.

سوم:او را متوجّه بر صرف مال در راههاى خير و تقرّب به خدا به منظور اصلاح آخرت خود ساخته است با اين عبارت: انّما لك (همانا براى تو است)، تا كلمۀ مثواك (خانۀ ابدى ات را).

و مقصود امام(علیه السلام):از دارايى دنيا،چيزى است كه سود آن را هميشه مالك است و به همين دليل با حرف حصر انّما محصور كرده است،زيرا آن مقدارى كه براستى سود مى برد،و نتيجه اش مى ماند،همان است و بس چون خرج و صرف آن باعث كسب خصلتهاى نيكى است كه موجب اجر دائمى و نعمتهاى جاودانۀ اخروى است.عبارت بالا صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت

ص:92


1- صغراى قياس-م.

چنين است:آنچه از مال دنيا باعث اصلاح آرامگاه ابدى ات گردد،همان است كه براى تو مى ماند،و كبراى مقدّر نيز چنين است:و هر مقدارى كه از دنيا براى تو مى ماند شايسته است كه توجّه به بهره بردارى از آن داشته باشى،و احتمال مى رود كه اين جمله تذكّرى باشد در مورد مطلب قبلى يعنى دخالت ثروت در اصلاح خانۀ آخرت،به وسيله همان مالى كه در اين جا مورد نظر است.

چهارم:او را متوجّه تأسّف نخوردن و بى تابى نكردن به خاطر مالى كه از دست داده،به وسيلۀ يك قياس استثنايى فرموده است با اين عبارت:فان جزعت (اگر بى تابى كنى)،تا كلمه اليك و توضيح ملازمه و شرطى بودن آن است كه هر چه از دستش رفته است مانند آنچه كه به دست نياورده،روزى او نبوده و قضاى الهى بر اين كه مال او شود تعلّق نگرفته است.

پنجم:او را مأمور كرده است تا با مقايسه كردن آنچه از امور و احوال و دگرگونيهاى دنيا كه اتّفاق نيفتاده است با آنچه پيش آمده و اتّفاق افتاده است استدلال كند،توضيح اين كه خويشتن و آنچه را كه از متاع دنيا علاقه دارد با گذشتگان و متاع دنيايى مورد علاقه شان مقايسه كند،خود را مثل آنها خواهد ديد آن گاه به همسانى خود با آنها يعنى دگرگونى و ناپايدارى حكم خواهد كرد،و اين عبرت،خود باعث بى ميلى نسبت به دنيا و متاع دنيايى خواهد شد.و او را به امكان چنين مقايسه اى به وسيلۀ قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن عبارت:زيرا امور همسانند و كبراى آن نيز چنين است:و هر چه كه همسان باشد،مقايسه قسمتى با قسمت ديگر امكان پذير است،گويى چنين گفته اند:

هرگاه مايلى كه دنياى پس از خود را مشاهده كنى به دنياى پس از ديگران نگاه كن .

ششم:او را برحذر داشته است از اين كه مبادا از جمله كسانى باشد كه چون پندشان دهند،بهره نگيرند،مگر نصيحت و سرزنش با آزار و اذيت همراه

ص:93

باشد.اين عبارت به صورت مخاطب با لغت نيز نقل شده است:يعنى به وسيلۀ گفتار و غير گفتار باعث آزار او شوى.خردمند را در پندگيرى به وسيلۀ ادب و بيدارى با نصيحت،مثال براى او آورده است تا خود را با او مقايسه كند و به ادب پند و اندرز گيرد،و چهار پايان را نيز كه جز با كتك زدن پند نگيرند،و با نصيحت رام نگردند،مثال زده،تا با مقايسۀ خويش با آنها عبرت گيرد،در حالى كه خداوند وى را وسيلۀ عقل از چهارپايان برترى داده است بنا بر اين بايد خود را از لازمۀ حيوانيّت منزّه بدارد و نيازى به آزار و اذيّت قولى و عملى نداشته باشد.مثل اين كه بگويند:فرومايه همچون برده است و برده چون چهارپايى است كه سرزنش و ملامت آن به صورت كتك زدن است .

هفتم:غم و اندوه و مصيبتهاى دنيايى را كه بر او وارد مى شوند با بردبارى استوار،برخاسته از نيك باورى به خدا و اسرار حكمت و قضا و قدر او،از خود دور كند،توضيح آن كه باور كند هر كارى از جانب خدا صادر شود از قبيل تنگى و يا گشايش در روزى و هر كار خوف انگيز يا دلپسند كه بندگان خدا گرفتار آن شوند،در اصل ذات بر طبق حكمت و مصلحت بوده است،و آنچه به صورت شرّ و خلاف مصلحت در مى آيد امرى است عرضى كه بهره بردارى خير از آن ميسّر نيست،زيرا انسان هرگاه يقين و باور داشته باشد،به دليل علم و آگاهى كه دارد،خويشتن را براى صبر و شكيبايى و دورى از غم و زارى و امثال آن آماده مى سازد.

مقصود امام(علیه السلام)از اين عبارت،دستور به شكيبايى و بردبارى است و همين جمله در حكم صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است:

براستى انديشۀ صبر و نيك باورى به خدا باعث رفع غمها و برطرف ساختن آنها از خويشتن است،و كبراى مقدّر نيز چنين است:و هر چه باعث رفع اندوه شود سزاوار است كه بدان مجهّز شوى و خويشتن را به وسيلۀ آن كامل سازى.

ص:94

هشتم:او را بر ضرورت ميانه روى و اعتدال در رفتار و گفتارش،به وسيلۀ قياس مضمرى توجه داده است كه صغراى آن همان است كه بيان داشته و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر كس راه اعتدال را گذاشت،از حق دور شده و ستمكار است.

نهم:او را بر نگهدارى و مراقبت دوست واقعى،به وسيلۀ قياس مضمرى، هشدار داده است كه صغرايش را بيان داشته است و كلمۀ نسبت و خويشاوندى را به اعتبار دوستى زياد و حسن ياورى وى همانند يك خويشاوند استعاره آورده است.و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و خويشاوند سزاوار حمايت و اعتماد است.دهم:دوست واقعى را با نشانيى،معرّفى كرده است تا بدان وسيله وى را بشناسد و با او دوستى كند،و مقصود از صداقت در غياب همان دوستى قلبى و راستى در نهان است.

يازدهم:او را به وسيلۀ قياس مضمرى بر اجتناب از هواى نفس و خواستهاى طبيعى،توجه داده است،كه صغراى آن عبارت:هواى نفس شريك كورى و نابينايى است،و وجه اشتراكش با كورى،همان باعث شدن به گمراهى و ترك اعتدال بمانند كورى است،و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر چه با كورى جهت مشترك داشته باشد،شايستۀ اجتناب است.همانند اين گفته است كه:دلبستگى تو به هر چيز،كور و كرت مى كند .

دوازدهم:بر اين مطلب توجه داده است كه در ميان بيگانگان كسانى هستند كه نزديكتر و سودمندتر از خويشاوند و در ميان خويشان كسانى هستند كه دورتر از دورند،و اين سخن مشهورى است:و به معناى جمله دوّم،قرآن كريم در اين آيه اشاره دارد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ» (1)

ص:95


1- سورۀ تغابن(64)،قسمتى از آيۀ(14) [1]يعنى:اى كسانى كه ايمان آورده ايد برخى از زنان و فرزندان شما دشمنان شمايند،از آنان حذر كنيد.

سيزدهم:توجّه داده است كه كسى سزاوار نام بيگانه و غريب است كه دوستى براى خود ندارد،گويندۀ شعر زير نيز به همين مطلب اشاره دارد:

فاميل شخص،پدر و مادر اوست كه در زير سايۀ آنها زندگى خوشايند است.

اگر روزى پدر و مادر از انسان روى گردانند در آن صورت او بيگانه و غريب و تنهاست.توضيح آن كه اين مطلب به لحاظ محبّت پدر و مادر به اوست.

چهاردهم:او را متوجّه بر ملازمت و طرفدارى از حق نموده است،از آن رو كه نقيض آن،يعنى تعدّى و تجاوز از حقّ به باطل،رهگذرى تنگ و گذرگاهى باريك دارد.توضيح آن كه راه حقّ آشكارا و انسان مأمور به پيروى از آن است،و نشانه هاى هدايت روى آن نصب شده است،امّا راه باطل،براى رهگذر،راهى تنگ و باريك است،از جهت سرگردانى و گمراهى و راه نيافتن به مصلحت و منفعت،با وجود جلوگيرى كه وسيلۀ پاسداران راه حقّ از كسانى كه مقصدشان باطل است به عمل آمده،راه را بر او مى گيرند و گذرگاه را بر او تنگ مى كنند تا به راه حق برگردد.اين بخش از سخن امام(علیه السلام)صغراى قياس مضمر است، كبراى آن نيز همانند اين عبارت است:هر كس راه اعتدال را گذاشت از حق دور شده و ستمكار است.

پانزدهم:او را متوجّه بر ضرورت قناعت بر حدّ خود يعنى مقدار و جايگاهش در ميان مردم،ساخته است.و اكتفا و قناعت بر آن نيز بستگى به شناخت آن دارد،يعنى فطرتى را كه آدمى،از قبيل ناتوانى،ستمكارى و كاستى، بر آن فطرت آفريده شده است بشناسد،آن گاه خواهد دانست كه او خود نيز چنين است و در آن حال خود را از برترى جويى نسبت به همنوعان و زورگويى بر كسى-به دليل داشتن زور بيشتر،و يا خودبينى به خاطر نيروى جسمى،يا روحى- باز خواهد داشت و به رفتارى جز آن يعنى فروتنى و خوشرفتارى و اقرار بر ناتوانى

ص:96

و كاستى كه در سرشت اوست،اكتفا خواهد كرد.اين بخش از بيان امام(علیه السلام)به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است:هر كه بر حدّ و اندازۀ خود اكتفا كند،اين قدر و اندازه براى او پايدار ماند.توضيح آن كه، متجاوز به ارزش ديگران و آن كه از گليم خود پا بيرون نهد در معرض نابودى است زيرا مردم او را به ديدۀ بدى و زشتى بنگرند.گويند:هر كه قدر و منزلت خود را نشناسد،خويشتن را هلاك ساخته است.و بر حدّ و اندازۀ خود اكتفا كردن باعث آن است كه اين ناگواريها پيش نيايد و در نتيجه صاحب آن منزلت،پايدار و سالمتر مى ماند.كبراى مقدّر چنين است:و هر كه بر حدّ و مقدار خود بسنده كند پايدار ماند پس اكتفا كردن بر حدّ و مقدار ضرورى و لازم است.

شانزدهم:او را بر ضرورت داشتن وسيله اى بين خود و خداى متعال آگاه ساخته است،يعنى هر چه از دانش،گفتار و رفتارى كه باعث نزديكى به درگاه الهى شود.كلمه«سبب»را از آن رو براى آنها استعاره آورده كه همچون ريسمانى كه بدان خود را به مقصود رسانند،او را به سوى خدا و نزديكى به وى مى رساند،بديهى است كه آن استوارترين وسيله است،زيرا ثابت و پايدار است و هر كه را كه بدان چنگ زند در دنيا و آخرت نجات بخشد.همين عبارت صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است:وسيله اى كه بين تو و خداست مطمئن ترين وسيله اى است كه در دست دارى.و كبراى مقدّر نيز چنين است:و هر چه كه داراى اين ويژگى باشد شايستۀ چنگ زدن است.چنان كه در آيۀ مباركه آمده است:

«فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها» (1)هفدهم:او را از دوستى با كسى كه نسبت به او بى پرواست بر حذر داشته است و اين مطلب را به وسيلۀ قياس مضمرى بيان داشته كه صغراى آن در

ص:97


1- سورۀ بقره(2) [1]بخشى از آيه(256)يعنى هر كه از اطاعت طاغوت برگردد و به خدا گرايد،به رشتۀ محكم و استوارى چنگ زده است كه هرگز گسستنى نيست.

حقيقت چنين است:هر كه به هنگام نيازمندى تو و توانايى او،بر سود رسانى به تو بى پروا باشد،او دشمن تو است،كلمۀ دشمن را-از آن رو كه بى پروايى از لوازم دشمنى است-از چنان كسى استعاره آورده است،و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:هر دشمنى سزاوار اجتناب و دورى است .

هيجدهم:او را متوجّه ساخته است كه نااميدى از بعضى خواستهاى دنيايى،گاهى وسيله اى است براى ايمنى از نابودى و نجات از هلاكت،آنجا كه طمع در چنان خواسته اى-مانند طمع رسيدن به سلطنت و نظاير آن-باعث هلاكت مى گردد.

نوزدهم:با عبارت: ليس كل عورة (هر زشتى نبايد)تا كلمۀ رشده ،او را بر اين مطلب توجّه داده است كه پاره اى از امور ممكن و فرصتها باعث غفلت جويندۀ بينا از حركت به جانب هدف خود و مانع راه بردن به سوى آن و رسيدن به آن مى شوند،در صورتى كه يك فرد نابينا به هدف مى رسد.كلمۀ«بصير بينا» را براى خردمند زيرك،و نابينا را براى نادان ابله استعاره آورده است هدف از اين گفتار،منع از افسوس خوردن و بى تابى كردن نسبت به خواسته هايى است كه وصول به آنها ممكن بوده اما از دست رفته اند .

بيستم:او را سفارش كرده است تا كار بد را تأخير اندازد و در آن شتاب نكند،و بر اين مطلب به وسيلۀ قياس مضمرى توجه داده و صغراى آن را چنين ذكر فرموده است:زيرا تو هر وقت بخواهى مى توانى بر انجام آن شتاب ورزى،و كبراى آن نيز در حقيقت چنين است:و هر چيزى كه چنان باشد شايستۀ شتاب نيست،چون از بين رفتنى نيست،و نظير آن است از سخنان حكمت آميز عبارت زير:«پيش از كار بد به كار نيك اقدام كن،زيرا تو هميشه بر كار نيك قادر نيستى در صورتى كه به كار بد هرگاه بخواهى توانايى».

بيست و يكم:او را بر ضرورت بريدن از نادان به وسيلۀ قياس مضمرى

ص:98

توجه داده است كه صغراى آن را ذكر كرده و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر چه معادل پيوند با خردمند باشد سزاوار است به آن تمايل پيدا كنى و آن را انجام دهى،و بريدن از نادان به لحاظ منفعتى كه دارد معادل پيوند با خردمند است،و سودمندى بريدن از نادان همسنگ با زيانى است كه در رفاقت با او وجود دارد.

بيست و دوم:او را توجّه داده است كه بايد از روزگار بر حذر باشد و دگرگونيهاى آن را همواره مد نظر گيرد و پيش از رويدادها با اعمال شايستۀ خود، آماده باشد.لفظ خيانت را به لحاظ دگرگونى آن،آن هم به هنگام غفلت و ايمنى و اعتماد بدان،استعاره آورده است،زيرا دنيا در چنين شرايطى همچون دوست خيانتكار است.اين جمله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين مى شود:و هر كه روزگار به وى خيانت كند،سزاوار است كه از آن برحذر باشد.و در سخنان حكمت آميز آمده است:هر كس روزگار را ايمن پندارد،مرز خطرناكى را ناديده گرفته است.

بيست و سوّم:با اين بيان خود:«هر كه روزگار را بزرگ و مهمّ پندارد، روزگار او را خوار گرداند».او را توجّه داده است كه نبايد زمانه را مهمّ شمرد، مقصود آن بزرگوار روزگار تنها نيست،بلكه از آن رو كه روزگار شامل خوبيها و لذّتهاى دنيايى است و به وسيلۀ تندرستى و جوانى و امنيّت و نظاير اينها انسان را آماده براى خوشگذرانى مى سازد،در نتيجه انسان آن را بزرگ و مهمّ مى شمارد، در چنين شرايطى عرفا مى گويند روزگار خوش و زمان مهمّى بود.امّا لازمۀ چنين تصوّرى،خوار شمردن صاحب چنان پندارى است،از آن روست كه بزرگ شمردن روزگار باعث دل بستن بدان و سرگرم شدن به لذّتهاى دنيوى مى شود و در نتيجه به خاطر دلبستگى بدان از آمادگى براى آخرت غافل مى گردد.آن گاه روزگار به اقتضاى طبيعتش او را فريب مى دهد و بين او با آنچه از ثروت و مقام و افرادى كه

ص:99

مورد علاقۀ او بوده اند جدايى مى اندازد،در نتيجه او كه مهمّ و بزرگ صاحب مال و منال بوده است،ناچيز و كوچك و خوار مى گردد.اين جمله به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر كس را روزگار خوار سازد،شايسته است كه او نيز روزگار را خوار شمارد و بزرگ و مهمّ نپندارد.

بيست و چهارم:اين جمله تير هر تير اندازى به هدف نمى رسد،نظير عبارت ديگرى است كه گذشت:چنين نيست كه هر خواستارى به خواستۀ خود برسد.مقصود امام(علیه السلام)توجه دادن برين است كه سزاوار است افسوس نخوردن برخواسته هايى كه از دست مى رود و نينديشيدن نسبت به آنچه در طلب آن راه خطا پيموده و يا ديگران او را سرزنش مى كنند كه او شايستۀ چنين خواسته اى نيست بلكه ديگران لايق آنند.ابو الطيّب[از شعراى عرب]به همين مطلب اشاره دارد:

نه هر كه در پى هدفهاى والاست به هدفهايش مى رسد و نه همۀ افراد مردان مردند.

بيست و پنجم:اين نكته را يادآور است كه تغيير راه و روش و انديشه و رفتار پادشاه در بارۀ رعيّت و عدول از داد به بيدادگرى باعث دگرگونى روزگار مردم است.زيرا زمينۀ عدالت به زمينۀ جور و ستم دگرگون مى شود.نقل كرده اند، كسرى انوشيروان كارگران شهر را جمع كرد در حالى كه خود درّى شاهوار را در دست مى گرداند.پس رو به مردم كرد و گفت چه چيز براى پيش برد كارها زيانبخش تر است و بيشتر آن را به نابودى مى كشاند؟هر كه پاسخ مورد نظر مرا بدهد،اين درّ را در دهان او قرار مى دهم.هر كدام از آنها سخنى،از قبيل نيامدن باران و آمدن ملخ و نامساعد شدن هوا،گفتند.آن گاه رو به وزيرش (1)گفت:تو

ص:100


1- بوذرجمهر(بزرگمهر)وزير كسرى انوشيروان،مشهور به هوش و كياست است مورخين از ذكاوت او داستانها نوشته و او را به نبوغ و زيركى فوق العاده ستوده اند-م.

بگو!من گمان كنم كه عقل تو برابر عقل همۀ رعيّت بلكه هنوز بيشتر است،او در جواب گفت:چيزى كه در پيشرفت كارها اثر زيانبخشى دارد،برگشتن راه و روش پادشاه نسبت به ملّت،و روا داشتن ظلم و جور بر آنهاست انوشيروان گفت:

رحمت خدا بر پدرت با اين عقل،تو پادشاهان را شايستۀ آن ديدى كه آنها تو را بدان شايسته ديدند،و آن درّ را به وى داد و او گرفت در دهان خود نهاد .

بيست و ششم:او را توصيه كرده است كه اگر قصد رفتن به راهى را دارد، از احوال رفيقى كه در آن راه است جويا شود به اين منظور كه اگر او شخص بدى است از او دورى كند،و اگر فرد خوبى است با او همراه شود.زيرا همراه يا صميمى و خالص است و يا چون آتشى سوزان است،و همچنين،موقعى كه قصد سكونت در منزلى را دارد،به خاطر همان منظور،از همسايه جويا شود.اين مطلب را به صورت روايت مرفوعه (1)نقل كرده اند .

بيست و هفتم:او را از گفتن سخن مضحك،از خود يا از قول ديگران، بر حذر داشته است از آن رو كه اين كار باعث خوارى و كاستى هيبت و شكوه انسان در برابر ديگران است.

بيست و هشتم:او را در مورد زنان به چند چيز سفارش كرده است:

اوّل:زنهار از مشورت با آنها،و بر ضرورت اين زنهار به وسيلۀ قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن عبارت:زيرا انديشۀ آنان...سست است مى باشد.از آن رو كه در خردهايشان كاستى است،و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر كه چنين باشد شايسته است از مشورت با او پرهيز شود،زيرا سستى اراده باعث اشتباهكارى و نرسيدن به جهت مصلحت در مورد مشورت است .

دوم:چشمهاى آنان را به وسيلۀ حجاب و پوشش از ديدار نامحرمان

ص:101


1- روايت مرفوعه روايتى است كه اسامى راويان آن در سلسله سند ذكر نشده و نام برده نشده اند-م.

باز دارد،و اين سخن از فصيحترين كنايه ها در مورد پوشش است.«من»زايد و شايد براى تبعيض باشد.و بر ضرورت پوشش آنها به وسيلۀ قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن جملۀ:زيرا سختگيرى حجاب براى ايشان نتيجۀ پايدار دارد،يعنى براى پوشش و پاكدامنى پايدارتر است تا بيرون رفتن از خانه و آرايش كردن و براى حفظ آنها استوارتر مى باشد،و كبراى مقدّر آن چنين است:و هر چه اين طور باشد بايد انجام داد.

سوم:او را هشدار داده است تا مبادا در وارد كردن كسى كه در مورد ايشان [زنان]به او اطمينان ندارد،سهل انگارى كند،و در اين مورد تفاوتى ميان مرد و زن نيست،اين جمله به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه از آن جلوگيرى و ممانعت مستفاد مى شود،و در حقيقت چنين است:اجازۀ ورود دادن به كسانى كه اطمينان به آنها نيست،برابر گرايش دادن زنان به فساد يا بدتر از آن است،و كبراى مقدّر نيز چنين مى شود:و هرگاه اين طور باشد،اجازۀ ورود نبايد داد.علت اين كه در بعضى از موارد ورود افراد نامطمئن بيشتر موجب فساد مى شود،آن است كه در اين صورت،مجال بيشترى مى يابند تا با زنان خلوت كنند و در بارۀ خواستۀ فاسد خود همصحبت شوند.

چهارم:او را امر كرده است تا وسايل آشنايى ميان زن و ديگران را نابود سازد،زيرا آشنايى آنها با ديگران زمينه ساز فساد است.البته به قرينۀ حاليه درمى يابيم كه كسانى مانند پدر و...محرم و از شمول سخن امام خارجند.و اين كه اين دستور را مشروط بر توانايى كرده،از آن روست كه گاهى به هيچ نوع امكان ندارد،جلو آشنايى آنها را با ديگران گرفت .

پنجم:او را از سپردن اختيار امور زن در مورد خوردنى،پوشيدنى و نظاير آن،بيش از اندازه به دست خود،و بالاتر از اينها مانند واسطه شدن و شفاعت براى ديگران،نهى كرده است.و براى صلاحيّت نداشتن زن نسبت به چنين كارى

ص:102

به وسيلۀ قياس مضمرى هشدار داده است كه صغراى آن عبارت است:زيرا زن گياه خوشبويى است نه انسانى نيرومند.كلمۀ«ريحانه گياه خوشبو»را استعاره براى زن آورده است از آن رو كه او مورد كاميابى و بهره بردارى است،و شايد انتخاب كلمۀ ريحانه به جاى زن،از آن رو باشد كه زنان عرب بوى خوش،فراوان به كار مى برند.غير قهرمان،كنايه از آن است كه زن براى حكمرانى و تسلّط آفريده نشده است بلكه شأن زن فرمانبرى است.و كبراى مقدّر چنين است:و هر كس اين طور باشد سزاوار نيست كار او را به خود واگذارند،و دست او در كار ديگران باز باشد .

ششم:و همچنين او را از احترام بيش از حدّ مانع شده است.يعنى نبايد تا آنجا زن را گرامى بدارى كه به مصلحت خود پشت پا بزند،و اين عبارت مانند جملۀ قبلى است.

هفتم:و همچنين او را از اين كه كارى كند تا زن به طمع در شفاعت ديگران بيفتد،منع كرده است زيرا اين خود نوعى پا از گليم خود بيرون نهادن است،و مطلب را به اين ترتيب بيان كرده است كه او به دليل نقصان غريزى و كاستى فكرى،شايستگى آن را ندارد.

هشتم:او را از اظهار غيرت و بدگمانى در جايى كه نبايد چنان باشد،منع كرده و بر نتيجۀ بدى كه بر آن مترتّب است به وسيلۀ قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن عبارت:زيرا آن...نادرستى،است،كلمۀ الصّحيحه كنايه از آلوده نبودن به خيانت و فساد،و السّقم كنايه از آلودگى بدانهاست.براستى چنين است،زيرا زن موقعى كه دور از فساد است،آن را بد مى داند و از روبرو شدن با فساد بيزار است،و بيم رسوايى و كيفر را احساس مى كند،ولى در صورتى كه او پاك است،اگر به او نسبت نادرستى بدهند،در آغاز كار بر او گران آيد،و اگر اين نسبت تكرار شود،سخن مرد در مقابل او بى ارزش مى شود و

ص:103

سرزنش كردن او به منزلۀ وادار ساختن به فساد مى گردد.اين مطلب روشنى است كه در طبيعت حيوانى نسبت به كارى كه ممنوع است،يك نوع آزمندى وجود دارد.بنا بر اين غيرت در چنين موردى بى جاست و سرزنش به دليل خيالى پوچ و به خاطر كارى كه انجام نشده است خود،نوعى انگيزه است.و كبراى مقدّر نيز چنين است و هر كارى كه آن طور باشد،انجام آن روا نيست .

بيست و نهم:او را مأمور ساخته است تا براى هر كدام از خدمت گزاران خود كارى را تعيين كند و او را نسبت به همان كار مؤاخذه كند و نسبت به كار ديگر مؤاخذه نكند،و اين از جمله امور مربوط به تدبير منزل است.و بر راز اين سخن به وسيلۀ قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن جمله:زيرا او سزاوارتر است...به خدمت گزارى تو.توضيح آن كه هرگاه آنها مشتركا بر انجام كارى مكلّف باشند تا هر كدام از آنها به انجام آن كار اقدام كند،بيشتر وقتها هر يك كار خود را به ديگرى وامى گذارد و اين خود باعث انجام نگرفتن كار مى شود.

كسرى انوشروان به فرزندش شيرويه گويد:در ميان كاتبان خود،دقّت كن هر كدام صاحب باغ و ملكند و آنها را خوب آباد كرده اند،او را متولّى ماليات كن،و هر كه بردگان زيادى دارد او را سرپرست سپاه كن و هر كدام از آنها عائله مندتر است و آنها را خوب اداره مى كند،مخارج و وظيفۀ در آمد و هزينه را به او بسپار و همچنين نسبت به تمام خدمت گزاران سرايت همين رفتار را بكن و كارى را بى حساب ميان خدمت گزاران مگذار كه نظام حكومتت از هم خواهد پاشيد.

سى ام:او را سفارش به گرامى داشت خويشاوندان كرده و بر اين مطلب به وسيلۀ قياس مضمرى هشدار داده است كه صغراى آن عبارت:زيرا آنان...

حمله مى برى،است.كلمۀ الجناح (بال)را استعاره از خويشاوندان آورده است، از آن رو كه آنها چون پر و بالى مبدأ حركت و توانايى او بر پرواز به سمت هدفها

ص:104

هستند،و به خاطر آماده سازى بيشتر،اصطلاح پرواز را به كار برده است و همچنين كلمۀ يد (دست)را از آن رو كه آنها وسيلۀ حمله بردن وى بر دشمن مى باشند.امّا كبراى مقدّر چنين است:و هر كس اين چنين باشد،گرامى داشت او لازم است .

آن گاه وصيّت را با خداحافظى و به امانت سپردن دين و دنياى او نزد خدا و تقاضاى بهترين سرنوشت براى او در دنيا و آخرت بر طبق اراده و خواست خدا، پايان برده است.

كلمۀ:استيداع(به امانت گذاردن)،چون او را نزد خدا به امانت مى گذارد، به طور مجاز در مورد درخواست نگهدارى او از خدا به كار رفته است.توفيق و برى بودن از گناه در دست خداست.

ص:105

32-از نامه هاى امام(علیه السلام)به معاويه

اشاره

وَ أَرْدَيْتَ جِيلاً مِنَ النَّاسِ كَثِيراً- خَدَعْتَهُمْ بِغَيِّكَ وَ أَلْقَيْتَهُمْ فِي مَوْجِ بَحْرِكَ- تَغْشَاهُمُ الظُّلُمَاتُ وَ تَتَلاَطَمُ بِهِمُ الشُّبُهَاتُ- فَجَازُوا عَنْ وِجْهَتِهِمْ وَ نَكَصُوا عَلَى أَعْقَابِهِمْ- وَ تَوَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ وَ عَوَّلُوا عَلَى أَحْسَابِهِمْ- إِلاَّ مَنْ فَاءَ مِنْ أَهْلِ الْبَصَائِرِ- فَإِنَّهُمْ فَارَقُوكَ بَعْدَ مَعْرِفَتِكَ- وَ هَرَبُوا إِلَى اللَّهِ مِنْ مُوَازَرَتِكَ- إِذْ حَمَلْتَهُمْ عَلَى الصَّعْبِ وَ عَدَلْتَ بِهِمْ عَنِ الْقَصْدِ- فَاتَّقِ اللَّهَ يَا؟مُعَاوِيَةُ؟ فِي نَفْسِكَ- وَ جَاذِبِ الشَّيْطَانَ قِيَادَكَ- فَإِنَّ الدُّنْيَا مُنْقَطِعَةٌ عَنْكَ وَ الْآخِرَةَ قَرِيبَةٌ مِنْكَ- وَ السَّلاَمُ

لغات

سهيل:چيزى كه آمادۀ از هم پاشيدن و گسستن است،از آن قبيل است،ريگ شناور يعنى تودۀ شنى كه هجوم مى آورد و سيل آسا حركت مى كند.

ارديت:نابود ساختى جيل:گروه و دسته،بعضى جبل يعنى مردم نقل كرده اند جازوا:عدول كردند،منحرف شدند وجهه:هدف نكوص:بازگشت عوّل على كذا:بر او تكيه كرد فاء:برگشت موازره:هميارى و كمك به يكديگر

ترجمه

«...و گروه زيادى از مردم را به پستى كشاندى،و با گمراهى خود آنها را

ص:106

فريب دادى،و آنان را در موج درياى خود كه پوشيده از تاريكيها و دستخوش امواج گمراهيهاست در افكندى،تا اين كه از راه راست دور افتادند و به راه و روش جاهليّت خود بازگشتند،و به حق پشت كردند و به افتخارات و تعصّب خانوادگى خود،تكيه كردند،جز آنهايى كه اهل بينش بودند كه پس از شناخت چهرۀ باطل تو برگشتند و از كمك تو رو بر تافته و به خدا رو آوردند،چه آنها را تو با زور به سمت باطل كشاندى و از راه راست دور ساختى.

پس اى معاويه در بارۀ خود از خدا بترس و زمام اختيارات را از دست شيطان بگير،زيرا دنيا از دست تو بيرون خواهد شد و آخرت نزديك به تو است.والسلام»

شرح

مى گويم (1):اين نامه چنين آغاز مى گردد:«از طرف بندۀ خدا امير مؤمنان به معاويه پسر ابو سفيان.امّا بعد،براستى دنيا جاى تجارت و سود آن همان آخرت است.بنا بر اين خوشبخت كسى كه سرمايه اش در دنيا اعمال شايسته است و حقيقت دنيا را مى شناسد و ارزش آن را چنان كه هست مى داند، [معاويه!]من تو را با شناختى كه از قبل دارم،نصيحت مى كنم با اين كه آنچه در بارۀ تو مى دانم بيقين محقّق مى شود!اما چه كنم كه خداى متعال از عالمان پيمان گرفته است كه امانت را به جاى آورند و گمراه و هدايت يافته هر دو را نصيحت كنند.پس تو اى معاويه از خدا بترس و از آن كسانى مباش كه براى خدا هيچ عظمتى قائل نيستند و عذاب خدا براى آنها مسلّم و حتمى شده است، زيرا پروردگار در كمين ستمكاران است،براستى دنيا بزودى از تو بر مى گردد و آه و افسوس به تو رو آور مى شود،بنا بر اين در اين وقت پيرى و سپرى شدن عمر از خواب گمراهى و ضلالت بيدار شو،زيرا تو امروز مانند آن جامۀ كهنه اى هستى

ص:107


1- گوينده ابن ميثم بحرانى شارح نهج البلاغه عقيده دارد كه در آغاز نامه حدود هشت سطرى كه در اينجا آورده وجود داشته است،امّا مرجعى براى اين عبارات نقل نكرده است-م.

كه اگر يك طرف آن را درست كنى،طرف ديگر خراب مى شود.»پس از اين مقدمه دنباله نامه مى آيد:و قد ارديت...تا آخر در اين نامه چند هدف مورد نظر است:

اوّل:نصيحت و حالت دنيا را به او خاطرنشان كردن است و اين كه دنيا جاى تجارت است و نتيجۀ آن يا سود آخرت است اگر سرمايه خوب باشد كه همان اعمال شايسته است و يا از دست دادن آخرت است،اگر سرمايه اعمال نادرست باشد.

دوم:هشدار به او كه دنيا را چنان كه هست بنگرد،يعنى حقيقت دنيا را بشناسد،يا به دنيا با چشم معرفت يعنى ديدۀ بصيرت نگاه كند،و از دگرگونيها و ناپايدارى آن آگاه شود،و بداند كه دنيا براى مقصدى ديگر آفريده شده است تا مقدار و ارزش واقعى آن را بشناسد و آن را در نظر خود مقدمه براى آخرت جلوه دهد.

سوّم:يادآور شده است كه خداوند متعال داراى علمى است كه به طور حتم در بارۀ او تحقق مى يابد زيرا اگر علم خدا بر انجام كارى تعلّق بگيرد،ناگزير از انجام است،البتّه او را از باب اطاعت امر خدا و وفاى به عهدى كه خداوند از عالمان گرفته است تا اداى امانت كنند و احكام الهى را به مردم برسانند و گمراهان و هدايت يافتگان را نصيحت كنند،موعظه و نصيحت مى كند.

چهارم:او را به ترس از خدا امر مى كند و از اين كه از جمله كسانى باشد كه براى خدا عظمتى قائل نيستند تا او را بندگى و اطاعت كنند،نهى مى كند.

كلمۀ وقار اسم مصدر توقير به معنى تعظيم و بزرگداشت است.بعضى گفته اند:كلمۀ رجاء در اينجا به معنى ترس و بيم است،بنا بر اين از باب مجاز، استعمال شيئى به نام ضدّ شده است.و همچنين مبادا از كسانى باشد كه عذاب خدا براى او حتمى و قطعى شده است.

ص:108

عبارت:-فان اللّه بالمرصاد-همانا خدا در كمين است-هشدارى براى اوست كه خدا بر او و اعمال او آگاه است،تا او را از نافرمانى خدا باز دارد.

پنجم:امام(علیه السلام)او را به پشت كردن دنيا و بازگشت آن در روز قيامت به صورت افسوس و حسرت به دليل از دست دادن دنيا با عشق و دلباختگى كه به آن داشته است و نيز دست نيازيدن او در روز قيامت به وسايل نجات و نابود شدن توشۀ او براى آخرت،هشدار داده است.

ششم:به او دستور بيدارى از خواب غفلت و گمراهى در حال پيرى و پايان عمرش را داده است زيرا آن حالت مناسبترين حالات براى بيدارى از خواب غفلت است.و در ضمن به او يادآور شده است كه وى در آن سنّ،پس از استحكام پايه هاى جهل و پابرجا شدن هواى نفس در اركان بدن و فرسودگى آن، اصلاح پذير نيست،زيرا همچون لباس كهنه اى است كه با دوختن اصلاح نمى شود،بلكه اگر از يك طرف او را بدوزند از سوى ديگر پاره شود .

هفتم:معاويه را بابت آنچه نسبت به مردم شام مرتكب شده،يعنى آنان را فريب داده و در امواج دريايى از گمراهيهاى خود افكنده است،مورد سرزنش قرار داده است.و چون گمراهى وى از دين خدا و نادانى اش نسبت به آنچه كه بايد آگاه مى بود،باعث فريب دادن مردم شده است،از آن رو فريبكارى را به خود او نسبت داده و كلمۀ بحر (دريا)را براى حالات و انديشه هاى او در جستجوى به دست آوردن دنيا و انحراف از راه حق به سبب زيادى اين حالات و دورى انتهاى آنها،و كلمۀ موج را براى شبهه اى كه در دل آنها ايجاد كرده و در هدفهاى باطل خود آنان را غرق كرده استعاره آورده است،و شباهت اين هدفها با موج در بازى با ذهن و انديشۀ آنها و در نتيجه پريشان حالى آنان،روشن است و نياز به توضيح ندارد.همچنين كلمۀ ظلمات (تاريكيها)را براى آن شبهه هايى كه چشم بصيرت آنها را از درك حقيقت كور كرده و لفظ:«غشيان پوشش»را

ص:109

براى ورود شبهه ها بر قلب و پوشاندن صفحۀ دل،استعاره آورده است.

جملۀ: تغشاهم جملۀ حاليه و محلاّ منصوب است.

همچنين كلمه: التّلاطم (امواج)را استعاره براى بازى كردن اين شبهه ها با عقل ايشان،آورده است عبارت آن بزرگوار: فجازوا ،عطف بر: القيتهم ، است،مقصود اين است كه آنان[مردم شام]به سبب شبهه هايى كه بر آنها القا كردى از حق عدول كردند و در مبارزاتشان به سبب تعصّب جاهليت و جانبدارى از ريشه هاى قومى و مفاخرشان،بدون ملاحظه و دفاع از دين به جاه و مقام خود،متّكى شدند به جز آن افراد عاقلى كه به سمت حق بازگشتند،زيرا آنان تو را و موضع گمراهى تو را شناختند و از تو بريدند و از يارى تو در هدف شومت كه ويرانگرى بناى دين بود آن گاه كه آنان را بر كارهاى دشوار و ويران كنندۀ دين واداشته و آنان را از راه حق دور كرده بودى،به خدا پناه بردند.

براستى او مردم عرب را با شبهۀ قتل عثمان و خونخواهى او به گمراهى كشيد.همين كه خردمندان عرب و طرفداران دين آگاه شدند كه اين عمل فريبكارانه به خاطر رياست و سلطنت است از معاويه دورى كردند و از او بريدند.

عبارت: على اعقابهم و على ادبارهم ،استعارۀ ترشيحى الفاظ:اعقاب و «ادبار»از اشياء محسوس به معقول است.استثناء [الاّ من فاء] از گروهى است كه معاويه آنان را فريب داده است .كلمۀ الصّعب (دشوار)عاريه آورده شده است براى كارهايى كه از نظر دين انجام آنها دشوار بوده است و معاويه مردم را به آن كارها وامى داشته است،از آن رو كه ارتكاب چنين اعمالى باعث انحراف آنان از راه حق و گرفتاريشان در گردابهاى هلاكت مى شد،همان طورى كه سوار شدن بر شتر ناهموار چموش باعث به بيراهه بردن شترسوار،و انداختن وى در گرداب مهالك است،و همچنين كلمۀ: القصد يعنى طريق محسوس،

ص:110

استعاره آورده شده است از طريق معقول،يعنى راه حق .آن گاه دوباره او را به تقواى الهى امر مى كند و اين كه مبادا شيطان زمام اختيار او را بربايد.كلمۀ مجاذبه را استعاره آورده است براى خوددارى عقلانى و همچنين لفظ القياد (مهار)را براى عقايد نادرست و آرمانهاى دروغين كه شيطان به وسيلۀ آنها معاويه را رهبرى مى كند،و جلوگيرى شيطان از زمامدارى از طريق دست ردّ زدن بر نفس امّاره كه او را به وسيلۀ آن آرمانها وسوسه مى كند.

عبارت: فانّ الدنيا... هشدارى است بر اين كه چون دنيا ناپايدار است پس آرزوهاى دنيوى نيز پايدار نيست،و اين عبارت به منزلۀ صغراى دو قياس مضمرى است كه كبراى قياس اوّل در حقيقت چنين است:و هر چه ناپايدار و فانى باشد،پس به خاطر ناپايدارى آن و جذب شيطان[انسان را]بدان وسيله به سمت خود،بايد از آن نااميد شد.و كبراى قياس دوم نيز چنين مى شود.و هر چه كه نزديك باشد،شايسته است كه با كار و كوشش جهت رسيدن به آن آماده شد.

فراهم آوردن وسيله به دست خداست.

ص:111

33-از نامه هاى امام عليه السلام به قثم بن عباس كه

اشاره

از طرف آن بزرگوار فرماندار مكه بود.

(1)

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ عَيْنِي بِالْمَغْرِبِ كَتَبَ إِلَيَّ يُعْلِمُنِي- أَنَّهُ وُجِّهَ إِلَى الْمَوْسِمِ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ ؟الشَّامِ؟- الْعُمْيِ الْقُلُوبِ الصُّمِّ الْأَسْمَاعِ الْكُمْهِ الْأَبْصَارِ- الَّذِينَ يَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ- وَ يُطِيعُونَ الْمَخْلُوقَ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ- وَ يَحْتَلِبُونَ الدُّنْيَا دَرَّهَا بِالدِّينِ- وَ يَشْتَرُونَ عَاجِلَهَا بِآجِلِ الْأَبْرَارِ الْمُتَّقِينَ- وَ لَنْ يَفُوزَ بِالْخَيْرِ إِلاَّ عَامِلُهُ- وَ لاَ يُجْزَى جَزَاءَ الشَّرِّ إِلاَّ فَاعِلُهُ- فَأَقِمْ عَلَى مَا فِي يَدَيْكَ قِيَامَ الْحَازِمِ الصَّلِيبِ- وَ النَّاصِحِ اللَّبِيبِ- التَّابِعِ لِسُلْطَانِهِ الْمُطِيعِ لِإِمَامِهِ- وَ إِيَّاكَ وَ مَا يُعْتَذَرُ مِنْهُ- وَ لاَ تَكُنْ عِنْدَ النَّعْمَاءِ بَطِراً- وَ لاَ عِنْدَ الْبَأْسَاءِ فَشِلاً

لغات

عين:جاسوس موسم:زمان اجتماع حاجيان اكمه:كور مادرزاد.

بطر:شادى و خوشحالى زياد بأساء:سختى و مشقّت،بر وزن فعلاء ساخته شده است در صورتى كه وزن افعل(براى مذكر)ندارد،زيرا اسم است نه صفت.

فشل:ترس و ناتوانى

ترجمه

«امّا بعد،خبرگزار من در مغرب (2)نامه نوشته و مرا آگاه ساخته است، مردمانى كوردل از اهل شام به مكه آمده اند،از آن كسانى كه حق را به باطل درآميخته اند-به خيال خود،مى خواهند حق و باطل را بازشناسند-در حالى كه به

ص:112


1- به ضم قاف و فتح ثاد مثقلّه-م.
2- ظاهرا منظور شام است كه در غرب عربستان قرار گرفته است-م.

اطاعت از مخلوق معصيت خالق مى كنند و به نام دين از پستان دنيا شير مى نوشند و دنياى حاضر را عوض آخرت نيكان پرهيزگار مى طلبند،در صورتى كه هرگز-جز نيكوكار-به خير و نيكى نمى رسد و هرگز-جز تبهكار-به كيفر بدى نمى رسد، بنا بر اين نسبت به وظيفه خدمتى كه دارى پايدار و نستوه باش!همچون شخص دورانديش،كوشا و پند دهندۀ عاقلى كه مطيع و فرمانبر امام و پيشواى خود است، عمل كن و مبادا كارى كنى كه سرانجام پوزش بخواهى،به وقت فراوانى نعمت، زياد شادمان و در وقت سختيهاى زياد،سست و هراسان مباش،و السّلام .»

شرح

شارح(ابن ميثم)مى گويد:اين شخص كه امام بر او نامه نوشته است، قثم به عباس بن عبد المطلب است،كه همواره-تا وقتى كه على(علیه السلام)به شهادت رسيد-از طرف آن بزرگوار فرماندار مكّه بود،و در زمان معاويه در سمرقند به شهادت رسيد.

علّت اين كه امام(علیه السلام)اين نامه را نوشت آن بود كه معاويه در موسم حجّ و هنگام اجتماع مردم براى اعمال،گروهى را فرستاد تا مردم را به اطاعت از او دعوت كنند،و مردم عرب را از يارى على(علیه السلام)متفرق كنند،و به ذهن مردم القا كنند كه على(علیه السلام)يا خود،قاتل عثمان است و يا زمينۀ قتل او را فراهم آورده است، در هر دو صورت شايسته امامت نيست،و از طرفى به زعم خود،فضايل و اخلاق و روش او را در بذل و بخشش در بين مردم شايع كنند،اين بود كه امام(علیه السلام)اين نامه را به فرماندارش در مكه نوشت و او را از اين مطلب آگاه ساخت تا بر اين اساس،به آنچه سياست ايجاب مى كند،اقدام كند.بعضى گفته اند:كسانى را كه معاويه فرستاده بود،گروهى از مأموران مخفى او بودند كه فرستاده بود تا اوضاع را بر فرمانداران على(علیه السلام)آشفته سازند.

خلاصۀ نامه:نخست،امام(علیه السلام)به فرماندارش،مطالبى را اعلام مى دارد كه جاسوس آن بزرگوار در مغرب(غرب حجاز)نوشته است،و مقصود امام از

ص:113

«مغرب»همان شام است،زيرا شام از شهرهاى غربى حجاز است.امام(علیه السلام) جاسوسهايى در شهرها داشته است كه از رويدادهاى جديد در قلمرو معاويه خبر مى دادند،و معاويه نيز-همان طور كه عادت سلاطين است-در قلمرو امام جاسوسهايى داشته است.آن گاه امام(علیه السلام)مردم شام را با ويژگيهايى معرفى كرده است كه باعث دورى از خدا مى گردند،تا فرماندارش را از آنها بيزار كند و بر حذر دارد:

1-از جمله ويژگيهاى اهل شام فرو رفتن در غفلت و بى توجّهى از هر جهت است،نسبت به آنچه كه به خاطر آن آفريده شده اند.كلمۀ «العمى» [نابينايى]را به اعتبار اين كه آنها حق و نيز راه آخرت را كه شايستۀ درك است درك نمى كنند،استعاره براى دلهاى آنها آورده است،همان طور كه شخص نابينا هدف خود را درك نمى كند.و همچنين كلمۀ الصمّ (كرى)،را براى گوشها و الكمه (كورى)مادرزاد را براى چشمهايشان،به اعتبار استفاده نكردن آنها-در جهت شنيدن-از موعظه ها و يادآوريها،و-در جهت ديدن-عبرت گرفتن از آثار قدرت خداوند بزرگ،استعاره آورده است يعنى همان طور كه فاقد اين دو عضو بهره نمى گيرد،آنان نيز از اين دو عضو استفاده نمى كنند .

2-آنان حق را با باطل اشتباه مى كنند:يعنى حق را مخلوط به باطل مى سازند و در باطل حق را مى جويند،مقصود آن است كه آنها مى دانند كه على(علیه السلام)بر حق و معاويه بر باطل است،لكن آن را پنهان مى دارند و با شبهۀ قتل عثمان و خونخواهى او،و ديگر دلايل بيهوده،مخفى مى كنند.و بعضى[به جاى يلبسون... ]يلتمسون (1)الحقّ بالباطل نقل كرده اند،از آن رو كه آنان با حركات بيهودۀ خود(به زعم خود)حق را مى جستند.

ص:114


1- چون در متن موجود:«يلتمسون...»مطابق اين روايت ضبط شده بود،در ترجمۀ فارسى نيز از متن موجود پيروى گرديد-م.

3-آنان از مخلوق يعنى معاويه در جهت نافرمانى آفريدگارشان اطاعت مى كنند.

4-آنان به بهانۀ دين،شير دنيا را مى دوشند.لفظ: الدّر (شير)را براى دنيا و خوشيهاى آن،استعاره آورده است،همچنين كلمۀ: احتلاب (دوشيدن)، استعاره است براى به دست آوردن متاع دنيا از هر راهى كه امكان دارد،از آن جهت كه دنيا همانند شتر است.درّها به عنوان بدل از دنيا،منصوب است.البتّه اين هدف را به وسيلۀ دين پى مى گرفتند،از آن رو كه اظهار شعار دينى و دست آويختن به ظاهر دستورهاى دينى براى تحصيل دنيا بود و به چنگ آوردن مال و منال دنيايى كه استحقاق نداشتند،زيرا نبرد ايشان با امام(علیه السلام)-آن طورى كه آنها تصور مى كردند-تنها به خاطر گرفتن خون خليفه عثمان و اثبات عمل زشت قاتلان و خوار كنندگان عثمان بود،و بدين وسيله بود كه توانستند دل مردم عرب و بسيارى از مسلمانان نادان را نسبت به نبرد با آن حضرت و گرفتن شهرها به دست آورند.

پنجم:خريدن آنان دنياى حاضر را عوض آخرت نيكان،يعنى اجر و مزد اخروى،كلمۀ شراء خريدن استعاره براى به عوض گرفتن آنان دنيا را به جاى آخرت است،و چون در شعار اسلامى اين كار،زيانى جبران ناپذير است، امام(علیه السلام)در موضع نكوهش آنها بيان كرده است،آن گاه در مقام وعد و وعيد به آنها يادآور شده است كه رسيدن به نيكى منحصر به نيكوكاران است تا آنها تشويق به نيكوكارى شوند،و كيفر به بدى منحصر به بدكاران است تا آنان از بدى دورى كنند .و سپس نامۀ خود را با يك امر و يك نهى پايان داده است:امّا فرمان آن است كه نسبت به كار و وظيفه اى كه به عهده دارد،خود را جاى كسى كه شايستۀ آن است قرار دهد يعنى دورانديش و استوار در عقيده و كوشاى در اطاعت خدا، خيرخواه عاقل،براى خود و دوستان خود،فرمانبر امام و رهبر باشد،و امّا هشدار

ص:115

به او اين است كه مبادا از جمله كسانى باشد كه از كارى كه كرده اند معذرت خواهى مى كنند.يعنى كارهايى كه در شرع،معصيت و كوتاهى از انجام وظيفه به حساب مى آيد،مرتكب نشود.بعضى اين كلمات را مرفوع خوانده اند.سپس از شادى زياد در وقت رسيدن به ناز و نعمت و ترس و ضعف به هنگام سختى و شدّت برحذر داشته است،زيرا اين صفات باعث زوال نعمت و نزول بلا و گرفتارى مى شود.شادى بيش از اندازه خوى ناپسندى است كه مستلزم صفات ناپسند خودخواهى و خودبينى و نقطۀ مقابل صفت پسنديدۀ فروتنى است.و ترس و ناتوانى،صفت پست نسبت به خوى پسنديدۀ شجاعت است.توفيق از جانب خداست.

ص:116

34-از نامه هاى امام(علیه السلام)به محمد بن ابى بكر،موقعى كه از دلگيرى وى نسبت به

اشاره

بركنارى از حكومت مصر و نصب مالك اشتر به جاى او،اطلاع يافت.و بعد مالك اشتر،پيش

از رسيدن به مصر در بين راه بدرود حيات گفت.

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي مَوْجِدَتُكَ مِنْ تَسْرِيحِ؟الْأَشْتَرِ؟ إِلَى عَمَلِكَ- وَ إِنِّي لَمْ أَفْعَلْ ذَلِكَ اسْتِبْطَاءً لَكَ فِي الْجَهْدَ- وَ لاَ ازْدِيَاداً لَكَ فِي الْجِدِّ- وَ لَوْ نَزَعْتُ مَا تَحْتَ يَدِكَ مِنْ سُلْطَانِكَ- لَوَلَّيْتُكَ مَا هُوَ أَيْسَرُ عَلَيْكَ مَئُونَةً- وَ أَعْجَبُ إِلَيْكَ وِلاَيَةً- إِنَّ الرَّجُلَ الَّذِي كُنْتُ وَلَّيْتُهُ أَمْرَ؟مِصْرَ؟- كَانَ رَجُلاً لَنَا نَاصِحاً وَ عَلَى عَدُوِّنَا شَدِيداً نَاقِماً- فَرَحِمَهُ اللَّهُ فَلَقَدِ اسْتَكْمَلَ أَيَّامَهُ- وَ لاَقَى حِمَامَهُ وَ نَحْنُ عَنْهُ رَاضُونَ- أَوْلاَهُ اللَّهُ رِضْوَانَهُ وَ ضَاعَفَ الثَّوَابَ لَهُ- فَأَصْحِرْ لِعَدُوِّكَ وَ امْضِ عَلَى بَصِيرَتِكَ- وَ شَمِّرْ لِحَرْبِ مَنْ حَارَبَكَ وَ «ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ» - وَ أَكْثِرِ الاِسْتِعَانَةَ بِاللَّهِ يَكْفِكَ مَا أَهَمَّكَ- وَ يُعِنْكَ عَلَى مَا يُنْزِلُ بِكَ و السَّلاَم

لغات

موجده:خشم و ناراحتى كه به انسان دست مى دهد تسريح:فرستادن اصحر له:به خاطر او از شهر بيرون شو بصيرة:(در اينجا)برهان و راهنمايى دينى.

ترجمه

«امّا بعد،خبر دلگير شدنت از فرستادن مالك اشتر به جاى تو به من رسيد، اين عمل من نه به آن خاطر بود كه تو كوشا نبودى و تلاش زياد نداشتى،اگر من حكومت مصر را از تو مى گيرم تو را به كارى مى گمارم كه زحمت و رنجش كمتر و فرمانروايى آن براى تو گواراتر باشد.

ص:117

كسى را كه فرماندار مصر ساختم براى ما خيرخواه و بر دشمن ما غالب و توانا بود،پس خدا بيامرزدش كه روزگارش را به پايان رساند و با مرگ روبرو،ما از او خوشنوديم،خداوند او را غريق درياى رحمت خود گرداند،و بر او پاداشى دو چندان دهد،حال به جانب دشمن حركت كن و با بصيرت و بينش روانه شو،و براى نبرد با دشمن دامن همّت بر كمر زن،و به راه پروردگارت دعوت كن،و از خداوند،زياد كمك بخواه تا او تو را از آنچه باعث اندوهت شده باز دارد و نسبت به آنچه بر تو وارد شده است يارى نمايد،اگر خدا بخواهد .»

شرح

مى گويم(ابن ميثم):علّت(تغيير)آن بود كه محمد بن ابي بكر در روبرو شدن با دشمن از خود ضعف نشان مى داد،و در ميان ياران على(علیه السلام)براى نبرد با دشمن كسى پرجرأت تر و نيرومندتر از مالك اشتر-خدايش بيامرزد-وجود نداشت،و معاويه پس از ماجراى صفّين براى يورش به اطراف شهرهاى اسلامى آماده مى شد،از طرفى،مصر مورد توجّه عمرو بن عاص بوده است و امام(علیه السلام) مى دانست كه آن جا جز به وسيلۀ مالك اشتر نمى تواند حفظ شود،اين بود كه عهد و فرمانى به او نوشت،كه در آينده آن را نقل خواهيم كرد،و او را به جانب مصر فرستاد،از طرفى اطّلاع يافت كه محمّد به خاطر اين عمل افسرده شده است.پس از آن كه مالك اشتر،پيش از رسيدن به مصر،بدرود زندگى گفت،اين نامه را امام(علیه السلام)به محمّد نوشت،و در نامه كارى را كه انجام داده است به اطّلاع او مى رساند و رضايت او را جلب مى كند و دليل گماردن مالك اشتر را به جاى او بازگو مى نمايد،كه نه از باب رنجش از وى و نه دليل كوتاهى از جانب او بوده است.

خلاصه و نتيجۀ اين بخش از نامه هاى امام(علیه السلام)چند چيز است :

اوّل:سخن امام: فقد بلغنى...عملك همچون اعتراف به چيزى شبيه رفتار بدى در بارۀ اوست كه چيزى همانند عذرخواهى را در پى دارد.

ص:118

دوم:عبارت لم افعل ذلك...ناقما ،چيزى شبيه به عذرخواهى از محمد بن ابى بكر است،كوتاهى و سهل انگارى در تلاش و كوشش و نظاير آن را كه شايد محمد بن ابي بكر تصوّر مى كرد باعث عزل او شده است،از او نفى كرده،و پس از آن به وى وعده داده است،بر فرض پايان يافتن موضوع عزل وى، او را به كارى برگمارد كه زحمت و رنجش كمتر و فرمانروايى آن گواراتر از حكومت مصر باشد.تا از طريق تشويق او را به كارى بهتر از حكومت مصر وادارد و آرامش قلبى به او دهد .آن گاه به انگيزۀ خود در فرستادن اشتر،اشاره فرموده است،كه او به دليل داشتن صفات پسنديدۀ مذكور،در خور ستايش امام(علیه السلام)بوده است،و آن صفات عبارت از خيرخواهى وى براى امام،و سختگيرى و پرخاشگرى و حمله ور بودن نسبت به دشمن است،در صورتى كه محمد هر چند در مورد اوّل در خور بوده است،امّا در مورد دوم،ضعيف بود.

سوم:عبارت: فرحمه اللّه...الثّواب له ،اطّلاع از مرگ مالك اشتر و خورسندى امام(علیه السلام)از اوست،از آن رو كه مبادا ابراز سرزنشى نسبت به او نمايد .

چهارم:جملۀ: فاصحر از شهر بيرون شو تا آخر نامه،فرمان آمادگى براى مقابلۀ با دشمن و دستور بيرون شدن او از شهر است،تا او احساس توانمندى كند،نه مخفى شدن در ميان شهر كه باعث احساس ناتوانى است،ديگر اين كه در نبرد خود با دشمن از روى برهان و بينش در تشخيص حق باشد،و صفت دامن به كمر زدن را كنايه از آمادگى براى نبرد آورده است،و ديگر آن كه با سخن دلاويز و پند و اندرز نيكو و به نيكوترين روش مجادله،ديگران را به راه پروردگارش بخواند،و زياد از خداوند كمك بخواهد،زيرا روى دل به جانب اوست،و كمك طلبيدن از او براى يارى رساندن به او و دفع كردن مهمترين عمل دشمن از او و كمك به او در برابر سختيهايى كه مبتلا مى شود،باعث آمادگى و زمينه ساز است.توفيق و نگهدارى از لغزش از جانب خداست.

ص:119

35-از نامه هاى امام(علیه السلام)به عبد الله بن عباس پس از كشته شدن محمد بن ابى بكر.

اشاره

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ؟مِصْرَ؟ قَدِ افْتُتِحَتْ- وَ؟مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ؟ رَحِمَهُ اللَّهُ قَدِ اسْتُشْهِدَ- فَعِنْدَ اللَّهِ نَحْتَسِبُهُ وَلَداً نَاصِحاً وَ عَامِلاً كَادِحاً- وَ سَيْفاً قَاطِعاً وَ رُكْناً دَافِعاً- وَ قَدْ كُنْتُ حَثَثْتُ النَّاسَ عَلَى لَحَاقِهِ- وَ أَمَرْتُهُمْ بِغِيَاثِهِ قَبْلَ الْوَقْعَةِ- وَ دَعَوْتُهُمْ سِرّاً وَ جَهْراً وَ عَوْداً وَ بَدْءاً- فَمِنْهُمُ الْآتِي كَارِهاً وَ مِنْهُمُ الْمُعْتَلُّ كَاذِباً- وَ مِنْهُمُ الْقَاعِدُ خَاذِلاً- أَسْأَلُ اللَّهَ تَعَالَى أَنْ يَجْعَلَ لِي مِنْهُمْ فَرَجاً عَاجِلاً- فَوَاللَّهِ لَوْ لاَ طَمَعِي عِنْدَ لِقَائِي عَدُوِّي فِي الشَّهَادَةِ- وَ تَوْطِينِي نَفْسِي عَلَى الْمَنِيَّةِ- لَأَحْبَبْتُ أَلاَّ أَبْقَى مَعَ هَؤُلاَءِ يَوْماً وَاحِداً- وَ لاَ أَلْتَقِيَ بِهِمْ أَبَداً

ترجمه

«اما بعد،مصر را لشكريان معاويه گرفتند و محمد بن ابى بكر-خدايش بيامرزد-به شهادت رسيد،از خداوند اجر و پاداش براى او خواستارم كه برايم فرزندى خير انديش و كارگزارى رنجكش و شمشيرى بران و ركنى مدافع بود.

من مردم را براى رفتن به جانب او وادار،و پيش از كشته شدنش به يارى او امر مى كردم و از مردم نه يك بار،بارها،پنهان و آشكار دعوت كردم،پس بعضى از مردم با بى ميلى به يارى او مى رفتند،گروهى به دروغ بهانه جويى مى كردند و گروهى نيز سرافكنده مى ماندند.از خداوند خواهانم كه مرا از اين مردم هر چه زودتر نجات بخشد،كه به خدا سوگند اگر آرزويم به شهادت در هنگام رودررويى با دشمن،و آمادگى ام براى مرگ نبود،دوست داشتم حتّى يك روز با اينها نباشم،و با كسى از ايشان روبرو نشوم .»

ص:120

شرح

مى گويم(ابن ميثم):احتسبت كذا عند اللّه،يعنى از او درخواست اجر و مزد مى كنم الحسبة،به كسر حاء يعنى اجر و مزد.

الشّهادة:كشته شدن در راه خدا.استشهد:گويا او نزد خدا حضور يافته است.محور و هدف اين نامه چند مطلب است:

اوّل:اطلاع دادن به ابن عباس،از تصرّف مصر به وسيلۀ سپاه معاويه.

دوم:خبر دادن به ابن عباس از كشته شدن محمد بن ابى بكر،تا او نيز در اندوه اين سوگ با امام شريك باشد،و ابراز ستايش در ضمن اظهار غم و اندوه نسبت به او.واژه هاى ولدا ، عاملا ، سيفا و ركنا همگى نقش حال را دارند،و ناميدن او[محمد]به عنوان فرزند به اعتبار تربيت وى در دامن خود-همچون فرزند خود-از باب مجاز است،توضيح آن كه وى ربيب امام(پسر همسرش) بود،مادرش اسماء دختر عميس خثعمىّ بود،كه قبلا همسر جعفر بن ابى طالب بود،و با او به حبشه مهاجرت كرد،و در حبشه،محمّد،عون و عبد اللّه از او به دنيا آمدند،و پس از اين كه جعفر به شهادت رسيد،ابو بكر با وى ازدواج كرد،و اين محمد از او به دنيا آمد.هنگامى كه همسرش ابو بكر از دنيا رفت،على(علیه السلام)او را به همسرى گرفت و از او يحيى بن على به دنيا آمد.كلمۀ:سيف(شمشير)را به اعتبار نابود ساختن و حمله كردن او بر دشمن استعاره از وى آورده است.و با استعمال لفظ قاطع (برّان)،و همچنين كلمۀ: ركن (ستون)،صنعت ترشيح به كار برده است،از آن رو كه در پيشامدها به او مراجعه مى كرد و بدان وسيله گرفتارى را برطرف مى ساخت.و كلمۀ: دافعا (برطرف كننده)،نيز از باب ترشيح است .

سوم:اطّلاع دادن به ابن عبّاس از وضع خود با مردم به عنوان شكوه و گله از ايشان،زيرا آن بزرگوار،آنان را به پيوستن بر محمد بن ابى بكر و يارى او ترغيب كرد ولى آنها گوش ندادند،و نيز به دليل و سبب كوتاهى كردن هر كدام از آنها

ص:121

اشاره فرموده است.

براستى،وضع امام(علیه السلام)با مردم همانند پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)با قوم خود بود، كه بعضى با بى ميلى[به يارى پيامبر]مى آمدند به طورى كه گويى به چشم خود مى بينند كه به طرف مرگ برده مى شوند (1)و بعضى بهانه هاى دروغين مى آوردند همچون كسانى كه مى گفتند:اگر قدرت بر كارزار داشتيم به همراه شما بيرون مى آمديم،آنان خود را به هلاكت مى اندازند،در صورتى كه خداوند آگاه است كه آنها دروغ مى گويند (2).هر كس حالات و تاريخ زندگانى اين دو بزرگوار را تا وقتى كه از دنيا رفتند مورد بررسى قرار دهد،جهت همگونى بين آن دو تن در بيشتر حالات برايش ثابت مى گردد،اين بخش از سخن امام(علیه السلام)مطابق دريافت وى از آن مردم مربوط به آنهاست .

چهارم:درخواست نجات هر چه زودتر از دست آنها از پيشگاه خداوند متعال،در اين جا نيز،اين درخواست به عنوان گله و شكوه است،و همچنين امام به انگيزۀ توقّف خود با اين حالت در بين آن مردم اشاره دارد،يعنى آرزوى شهادت و آماده بودن براى مرگ به هنگام روبرو شدن با دشمن،كه اگر چنين نبود از ايشان فاصله مى گرفت.توفيق از جانب خداست.

ص:122


1- اشاره به آيه مباركه(6)از سورۀ انفال(8)است.
2- اشاره به آيه مباركه(42)از سورۀ توبه(9) [1]دارد.

36-از نامه هاى امام(علیه السلام)به عقيل بن ابى طالب در باره لشكرى كه به سوى گروهى از

اشاره

دشمنان فرستاده بود و اين نامه در پاسخ نامه عقيل به امام(علیه السلام)است.

فَسَرَّحْتُ إِلَيْهِ جَيْشاً كَثِيفاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ- فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِكَ شَمَّرَ هَارِباً وَ نَكَصَ نَادِماً- فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ الطَّرِيقِ- وَ قَدْ طَفَّلَتِ الشَّمْسُ لِلْإِيَابِ- فَاقْتَتَلُوا شَيْئاً كَلاَ وَ لاَ- فَمَا كَانَ إِلاَّ كَمَوْقِفِ سَاعَةٍ حَتَّى نَجَا جَرِيضاً- بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ- وَ لَمْ يَبْقَ مَعَهُ غَيْرُ الرَّمَقِ- فَلَأْياً بِلَأْيٍ مَا نَجَا- فَدَعْ عَنْكَ؟قُرَيْشاً؟ وَ تَرْكَاضَهُمْ فِي الضَّلاَلِ- وَ تَجْوَالَهُمْ فِي الشِّقَاقِ وَ جِمَاحَهُمْ فِي التِّيهِ- فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي- كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ؟رَسُولِ اللَّهِ ص؟ قَبْلِي- فَجَزَتْ؟قُرَيْشاً؟ عَنِّي الْجَوَازِي- فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي- وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ رَأْيِي فِي الْقِتَالِ- فَإِنَّ رَأْيِي قِتَالُ الْمُحِلِّينَ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ- لاَ يَزِيدُنِي كَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً- وَ لاَ تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً- وَ لاَ تَحْسَبَنَّ ابْنَ أَبِيكَ- وَ لَوْ أَسْلَمَهُ النَّاسُ مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً- وَ لاَ مُقِرّاً لِلضَّيْمِ وَاهِناً- وَ لاَ سَلِسَ الزِّمَامِ لِلْقَائِدِ- وَ لاَ وَطِيءَ الظَّهْرِ لِلرَّاكِبِ الْمُتَقَعِّدِ- وَ لَكِنَّهُ كَمَا قَالَ أَخُو؟بَنِي سَلِيمٍ؟ فَإِنْ تَسْأَلِينِي كَيْفَ أَنْتَ فَإِنَّنِي صَبُورٌ عَلَى رَيْبِ الزَّمَانِ صَلِيبُ

يَعِزُّ عَلَيَّ أَنْ تُرَى بِي كَآبَةٌ فَيَشْمَتَ عَادٍ أَوْ يُسَاءَ حَبِيبُ

لغات

طفّلت الشمس:هنگامى كه خورشيد به سمت غروب مايل شود.

آبت:لغتى است به معنى غابت(پنهان شد) لالى:دشوارى و سختى اجماع:تصميم قاطع جوازى:جمع جازيه:يعنى كسانى كه

ص:123

جريض:اندوهگينى كه آب دهانش را از روى غم و اندوه به زحمت از گلو فرو مى برد،به حدى كه نزديك است از غصه بميرد.

مخنّق:قسمتى از گردن،موضع خنق، گلوگاه، رمق:باقيماندۀ جان،نيمه جان.

اشخاص را به علت كار بد،كيفر مى كنند.

محلّين:بيعت شكنان،به كسى كه عهد و بيعت خود را بشكند،محلّ مى گويند و در مقابل آن به كسى كه حفظ عهد و پيمان كند محرم مى گويند.

متقعّد:سواره،به خاطر نشستن بر پشت شتر.

ترجمه

«پس،سپاهى متراكم از مسلمانان به جانب او فرستادم،و هنگامى كه اين خبر به او رسيد،با عجله گريخت و پشيمان بازگشت،و آن سپاه در بين راه،نزديك غروب آفتاب با او روبرو شد،اندكى با هم به نبرد پرداختند چنانكه گويى جنگى در كار نبود.و ساعتى بيش به درازا نكشيد كه از تنگنايى كه در آن گرفتار آمده بود، غمگين و غصه دار رها شد،در حالى كه جز نيم جانى از او باقى نمانده بود،پس با دشوارى و مشقّت زياد نجات يافت.

بنا بر اين قريش و تاخت و تازشان را در گمراهى و ميداندارى و جولانشان را در دشمنى و ستيز،و جنب و جوششان را در سرگردانى،به حال خود رها كن، چه آنها در جنگ با من آن چنان متّحد شده اند كه پيش از من در جنگ با رسول خدا (صلی الله علیه و آله).عقوبتگران به جاى من قريش را به كيفر رسانند،زيرا آنان رشتۀ خويشاوندى مرا(با پيامبر(صلی الله علیه و آله)بريدند)و مقام خلافت پسر مادرم را از من ربودند.

و امّا آنچه در بارۀ جنگ از نظر من جويا شدى،نظر من آن است كه جنگ با كسانى كه جنگ را روا داشتند تا پاى مرگ و ديدار پروردگار سزاوار است،نه انبوه مردم در اطراف من بر عزّتم مى افزايد،و نه پراكندگى مردم از من خوف و ترسم را افزون مى كند.و گمان مبر كه فرزند پدر تو،هر چند مردم او را تنها بگذارند،به خوارى و ذلّت تن دهد،و يا از روى ضعف و ناتوانى زير بار زور برود،براى زمامدار،رها كردن زمام،و براى سوارى كه بر مركب نشسته،فرود آمدن از پشت

ص:124

مركب امكان ندارد،امّا داستان من داستان برادر بنى سليم است كه گفته:

اگر از من بپرسى كه چگونه اى؟براستى من بر سختى روزگار بسيار شكيبا و استوارم.

گران است بر من كه از خود غم و اندوهى نشان دهم،تا در نتيجه دشمن شاد و دوست غمگين شود.»

شرح

منظور و هدف اين فصل چند مطلب است :

اوّل:عبارت: فسرّحت...ما نجا شرح حال دشمن است،كه بر يكى از كارگزارانش هجوم كرده بود و امام(علیه السلام)سپاهى از مسلمانان را به جانب او گسيل داشت،دشمن پس از اطّلاع از روآوردن سپاه به طرف او فرار كرد،امّا پس از اين كه سپاه امام(علیه السلام)رسيد،اندكى به نبرد پرداختند،آن گاه با دشوارى و مشقّت زيادى توانستند نجات پيدا كنند و دور شوند.الفاظ اين عبارت فصيحترين عبارتهاى اين نامه است.كلمات: هاربا ، نادما ، حريضا ،حال مى باشند.

عبارت: كلا و لا ،تشبيهى است به شيء اندك ناپايدار،توضيح آن كه:

لا و لا دو كلمۀ كوتاهى هستند كه زود قطع مى شوند و كمتر در گفتگوى بين دو نفر شنيده مى شوند:بنا بر اين نبرد دشمن را با سپاهى كه امام(علیه السلام)فرستاده بود،به آن دو كلمه تشبيه كرده است،مانند شعر ابن هانى مغربى كه مى گويد:او در چشم از يك لحظه هم زودتر و در گوش از:لا و لا،كوتاهتر است.

موقف،مصدر ميمى است،يعنى آن نبرد،نبرد يك ساعته اى بيش نبود.

بعضى عبارت را:لا و ذا نقل كرده اند.

لأيا :مصدر(مفعول مطلق)و عامل آن محذوف،و ماء مصدرى در محل فاعل است تقدير جمله چنين است:فلأيى لأيا نجاؤه،يعنى دشوار و كند بود.

عبارت:بلأى:دشواريى مقرون به دشوارى .

ص:125

دوم:عبارت: دع عنك...ابن امّى به منزلۀ پاسخ به جمله اى است كه در آن از قريش و كسانى كه از آن مردم به معاويه پيوستند ياد كرده است،پس به عقيل از باب خشم بر آنها امر مى كند كه از آنها نام نبرد.و او در عبارت: و تركاضهم ،ممكن است به معنى مع باشد،و احتمال دارد حرف عطف بوده باشد.كلمه:التّركاض،را براى آنها[قريش]استعاره آورده است،از آن رو كه اذهان ايشان در گمراهى از راه خدا و فرو رفتن ايشان در باطل،بدون توقّف مى شتابد.و همچنين كلمات: النّجوال ،و اجماح ،استعاره است به اعتبار مخالفت زياد آنان با حقّ و جنب و جوش در سرگردانى،و بيرون رفتن از راه عدالت كه مانند اسبى در حال تاخت و تاز بودند .

عبارت: فانّهم...رسول اللّه :زيرا آنان...پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)،به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه بدان وسيله به عقيل توجّه داده است كه خيرى در قريش نيست و بايد از آنها دورى كرد،و كبراى مقدّر نيز چنين است:و هر كه اين طور باشد،واگذاشتن او و دورى از او واجب و لازم است،زيرا اميد خيرى در او نيست.امّا معنى حقيقى صغرى روشن است،زيرا قريش از زمانى كه مردم به آن حضرت بيعت كردند تصميم قطعى-به دليل كينه،حسد و بغضى كه نسبت به امام داشتند-بر نبرد با آن بزرگوار گرفته و بر ستيز با وى متّحد شده بودند،همان طور در آغاز اسلام با پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)چنين حالتى را داشتند،و اين دو حالت در هيچ جهتى با هم فرق و تفاوتى ندارند.

عبارت: فجزت قريشا علىّ الجوازى :(عقوبتگران به جاى من،قريش را به كيفر رسانند،)نفرينى است بر آنها كه به مانند كارى كه خود آنها كرده اند،از قبيل قطع رحم،و نفى امام از زمامدارى اسلام و خلافتى كه او شايسته تر بود، كيفر داده شوند،اين عبارت به منزلۀ ضرب المثلى در آمده است.

عبارت: فقد قطعوا رحمى (آنان رابطۀ خويشاوندى مرا(با پيامبر(صلی الله علیه و آله))

ص:126

ناديده گرفته و قطع كردند)،همچون علّت براى درستى نفرين بر قريش است، و همين جمله به منزلۀ صغراى قياس مضمر نيز هست،و كبراى مقدّر چنين است:و هر كس مرتكب چنين اعمالى شود،او شايستۀ نفرين است.

مقصود امام(علیه السلام)از پسر مادرش،پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)است،زيرا هر دو، پسران فاطمه،دختر عمرو بن عمران بن عائذ بن مخزوم،مادر عبد اللّه و ابو طالبند.ولى امام(علیه السلام)نفرمود:پسر پدرم،زيرا غير از ابو طالب،عموهاى ديگرش در نسبت به عبد المطّلب شركت داشتند.

بعضى گفته اند:چون مادر امام(علیه السلام)،فاطمه بنت اسد،در زمان كودكى پيامبر(صلی الله علیه و آله)موقعى كه آن حضرت يتيم و در كفالت ابو طالب بود،از او پرستارى مى كرد،پس در حقيقت به منزلۀ مادر او بوده،از اين رو به مجاز پيامبر(صلی الله علیه و آله)به عنوان پسر به او نسبت داده شده است (1).

سوم:عبارت: «و امّا ما سئلت عنه...» (و اما آنچه را كه در مورد آن از من سؤال كردى،تا آخر)تقرير پرسش و پاسخ است و در اين بخش از نامه به چند مورد از فضايل خود،توجّه داده است:

1-به نيروى دينى خود نسبت به كسانى كه پيمان الهى را وقعى ننهاده و پيمان شكنى كرده اند.

2-شجاعت خود را،كه نه انبوه مردم پيرامونش با وجود آن شجاعت، باعث زيادى عزّت،و نه پراكنده شدن آنها موجب ترس و وحشت او خواهد شد، و با وجود چنان شجاعتى،جايى براى ترس،ناتوانى و تسليم به دشمن نمى ماند ، ولى با اين همه،آن بزرگوار همچون گويندۀ آن شعر است.شعر به عبّاس بن

ص:127


1- نقل كرده اند،كه چون فاطمه همچون مادر مهربانى از پيامبر(صلی الله علیه و آله)پرستارى مى كرد،از آن رو،پيامبر (صلی الله علیه و آله)در بارۀ او فرموده است:«فاطمة امّى بعد امّى»فاطمه:بنت اسد،بعد از مادرم(آمنه)،مادر من است-م.

مرداس سلمى نسبت داده شده است،و به منزلۀ تمثيل و تشبيه است،اصل (مشبّه به)گويندۀ شعر و فرع(مشبّه)امام(علیه السلام)است و انگيزۀ مقايسه ويژگيهاى نامبرده است،و حكم(وجه شبه)شجاعت و دليرى امام است كه از صولت او بايد بر حذر بود.توفيق از جانب خداست.

ص:128

37-از نامه هاى امام(علیه السلام)به معاويه

اشاره

فَسُبْحَانَ اللَّهِ- مَا أَشَدَّ لُزُومَكَ لِلْأَهْوَاءَ الْمُبْتَدَعَةِ وَ الْحَيْرَةِ الْمُتَّبَعَةِ- مَعَ تَضْيِيعِ الْحَقَائِقِ وَ اطِّرَاحِ الْوَثَائِقِ- الَّتِي هِيَ لِلَّهِ طِلْبَةٌ وَ عَلَى عِبَادِهِ حُجَّةٌ- فَأَمَّا إِكْثَارُكَ الْحِجَاجَ فِي ؟عُثْمَانَ؟ وَ قَتَلَتِهِ- فَإِنَّكَ إِنَّمَا نَصَرْتَ؟عُثْمَانَ؟ حَيْثُ كَانَ النَّصْرُ لَكَ- وَ خَذَلْتَهُ حَيْثُ كَانَ النَّصْرُ لَهُ

ترجمه

«اما بعد خدا را از هر عيب و نقصى منزه مى دانم،چه قدر تو پيرو خواهشهاى نفسانى تازه و گرفتار هوا و هوسهاى پياپى هستى با تباه سازى حقيقتها و پشت پا زدن به پيمانهايى كه خواست خدا و راهگشاى بندگان خداست.

امّا جار و جنجال فراوان تو در مورد عثمان و قاتلانش،تو موقعى عثمان را يارى كردى كه به نفع خودت بود ولى هنگامى كه براى او سودى داشت،او را خوار و تنها گذاشتى و يارى نكردى.».

شرح

مى گويم(ابن ميثم):آغاز اين نامه چنين بوده است:

براستى دنيا،موجودى شيرين،سرسبز،آراسته و خرّم است،كسى به دنيا نرسيده مگر اين كه او را از هر چه براى او سودمندتر بوده بازداشته است،در صورتى كه ما را به آخرت فرمان داده و واداشته اند.

اى معاويه!آنچه را كه ناپايدار است ترك كن و براى جاودانگى كار كن،از مرگى كه سر انجام با او روبرو مى شوى،و حسابى كه پايان كارت با آن است،

ص:129

برحذر باش،و بدان كه خداوند هرگاه خير بنده اى را بخواهد،ناپسندى را از او دور و توفيق اطاعت خود را برايش فراهم مى آورد،هرگاه براى بنده اى خواستار شرّ گردد،او را فريفتۀ دنيا مى كند و آخرت را از ياد او مى برد و ميدان آرزوهاى او را گسترش مى دهد و از آنچه به صلاح اوست باز مى دارد.

نامۀ تو،به من رسيد،تو را چنان يافتم كه مقصود خود را به صراحت بازگو نمى كنى و چيزى را غير از گم شده ات مى جويى،و در اشتباهى كوركورانه و سرگردانى گمراهى به سر مى برى و به چيزى غير از برهان و دليل دست مى يازى و به ضعيف ترين شبهات پناه مى برى.

امّا درخواست شركت تو در امور و واگذارى سرزمين شام به تو،اگر من امروز اين كار را مى كردم ديروز(تا به حال)اين كار را كرده بودم.اما اين كه گفتى:عمر،تو را والى شام كرده است،كسانى را كه همتايش(ابو بكر)ولايت داده بود،عمر عزل كرد،و همچنين كسانى را كه عمر به فرماندارى تعيين كرده بود،عثمان بركنار ساخت،هيچ رهبرى براى مردم تعيين نشده است،مگر آنكه صلاح امّت را در نظر بگيرد،چه براى رهبران قبل از او آن مصلحت روشن بوده و يا از نظر آنها مخفى مانده باشد،و هر كارى،كار ديگرى را در پى دارد،و هر زمامدارى نظر و انديشۀ خاصّى دارد .آن گاه مى رسد به عبارت سبحان ا... تا آخر نامه.

اين بخش از نامه دو مطلب را شامل است:

اوّل:تعجّب از زيادى دلبستگى معاويه به خواسته هايى كه خود به وجود آورندۀ آنهاست و انحراف او از رفتن به جانب حق،به دليل پيروى از هوا و هوس.

توضيح آن كه در هر زمانى،معاويه شبهه اى ايجاد و نظر تازه اى القا مى كرد،تا بدان وسيله يارانش را گمراه سازد و در ذهن آنها بيندازد كه على(علیه السلام)براى رهبرى شايستگى ندارد،يك بار مى گفت:او قاتل عثمان است،و يك مرتبه وانمود

ص:130

مى كرد كه او را يارى نكرده و خوار و تنها گذاشته،و يك بار مى پنداشت كه او قاتل صحابۀ پيامبر(صلی الله علیه و آله)است و وحدت كلمۀ جامعه را به هم زده است،يك بار با دادن پول و صرف مال مسلمانان برخلاف دستور شرع،ديگران را از او برمى گرداند،و گاهى قبول مى كرد كه او شايستۀ رهبرى امّت است،و از او درخواست تأييد حكومت خود بر سرزمين شام را داشت،و افكار پوچى نظاير اينها را،خود مى ساخت،و در پى اين انديشه هاى باطل،سرگردان و حيرت زده مى ماند،با تضييع حقايقى كه بايد پايبند آنها مى بود،از قبيل اعتقاد بر اين كه على(علیه السلام)شايسته ترين فرد به امر خلافت است،و نسبت به عهد و پيمانهاى مطلوب و مورد رضاى پروردگار آگاهتر است،آن نوع پيمان و عهدى كه روز قيامت حجّت خدا بر بندگان است،همان طور كه خداى متعال مى فرمايد: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ » (1)دوم:پاسخ امام(علیه السلام)به سخن وى در بارۀ عثمان و افتخار به يارى و كمك او،و پرخاش وى در مورد اين كه،امام(علیه السلام)عثمان را خوار گذارده است.

عبارت:فانّك...به منزلۀ صغراى قياس مضمر است.توضيح قياس به اين ترتيب است،موقعى كه عثمان از معاويّه كمك و يارى خواست،معاويّه، امروز و فردا مى كرد،و وعدۀ كمك مى داد تا اين كه سخت در محاصره قرار گرفت آن گاه يزيد بن اسد قسر بى را به جانب مدينه فرستاد،و به او گفت:هنگامى كه به محلّ ذى خشب رسيدى،همان جا توقّف كن و مگو:(شخص حاضر در صحنه چيزى را مى بيند كه غايب نمى بيند،زيرا من حاضرم و تو غايب.)يزيد، مى گويد:من در ذى خشب،توقّف كردم تا وقتى كه عثمان به قتل رسيد.آن گاه معاويه به وى دستور بازگشت داد،و او با سپاهى كه همراه داشت،به شام

ص:131


1- سورۀ اعراف(7)آيه(171) [1]يعنى:هنگامى كه پروردگارت از فرزندان آدم پيمان گرفت.

برگشت پس در حقيقت يارى معاويه براى خودش بود در صورتى كه براى يارى عثمان-تنها به خاطر اين كه راه بهانه و عذرى برايش باشد-سپاه خود را فرستاده بود،و اين خود دارى براى آن بود كه عثمان كشته شود،و مردم را به پشتيبانى خود دعوت كند،پس در حقيقت اين كمكى بود به خود معاويه.زيرا كه اين عمل او خود،باعث قتل عثمان شده و بهره بردارى معاويه از اين رويداد به نفع خواستۀ خود بوده است،و خوار و تنها گذاشتن عثمان موقعى بود كه او نيازمند به كمك بود.

كبراى قياس نيز در حقيقت چنين است:و هر كس چنان باشد،پس نبايد افتخار به يارى عثمان كند و به ديگرى نسبت خوار ساختن عثمان را بدهد.توفيق از جانب خداست.

ص:132

38-از نامه هاى امام(علیه السلام)به مردم مصر هنگامى كه مالك اشتر(خدايش بيامرزد)را به

اشاره

فرمانروايى آنها تعيين كرد.

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ؟عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ؟- إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ غَضِبُوا لِلَّهِ- حِينَ عُصِيَ فِي أَرْضِهِ وَ ذُهِبَ بِحَقِّهِ- فَضَرَبَ الْجَوْرُ سُرَادِقَهُ عَلَى الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ- وَ الْمُقِيمِ وَ الظَّاعِنِ- فَلاَ مَعْرُوفٌ يُسْتَرَاحُ إِلَيْهِ- وَ لاَ مُنْكَرٌ يُتَنَاهَى عَنْهُ- أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ- لاَ يَنَامُ أَيَّامَ الْخَوْفِ- وَ لاَ يَنْكُلُ عَنِ الْأَعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ- أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ- وَ هُوَ؟مَالِكُ بْنُ الْحَارِثِ؟ أَخُو؟مَذْحِجٍ؟- فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا أَمْرَهُ فِيمَا طَابَقَ الْحَقَّ- فَإِنَّهُ سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللَّهِ- لاَ كَلِيلُ الظُّبَةِ وَ لاَ نَابِي الضَّرِيبَةِ- فَإِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا- وَ إِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تُقِيمُوا فَأَقِيمُوا- فَإِنَّهُ لاَ يُقْدِمُ وَ لاَ يُحْجِمُ- وَ لاَ يُؤَخِّرُ وَ لاَ يُقَدِّمُ إِلاَّ عَنْ أَمْرِي- وَ قَدْ آثَرْتُكُمْ بِهِ عَلَى نَفْسِي لِنَصِيحَتِهِ لَكُمْ- وَ شِدَّةِ شَكِيمَتِهِ عَلَى عَدُوِّكُمْ

لغات

سرادق:خانۀ پنبه اى،خيمه،چادر.

نكول:بازگشت.

ظبه:تيزى شمشير.

نبا السيف:وقتى كه شمشير مضروب خود را نبرد.

احجام:عقب نشينى،واپس ايستادن.

فلان شديد الشكيمة:موقعى كه خويشتن دار و داراى قوّت نفس باشد، اصل الشكيمه آهنى است كه در دهان اسب قرار داده مى شود،(دهانۀ اسب).

ص:133

ترجمه

«اين نامه از بندۀ خدا،على امير المؤمنين،به گروهى كه به خاطر خدا خشمگين شدند،آن گاه كه روى زمين معصيت و نافرمانى خدا به عمل آمد،و حقّ او ناديده گرفته شد،در نتيجه،ظلم و ستم بر سر نيكوكار و بدكار،و حاضر و مسافر خيمه زد،تا آنجا كه نه كار نيكى بود كه روآوردن بدان باعث دلخوشى شود و نه كار زشتى بود كه از آن منع كنند.

امّا بعد،يكى از بندگان خدا را نزد شما فرستادم،كه در اوقات ترسناك خوابش نربايد،و به هنگام بيم از دشمن،هراسى به دل راه ندهد،نسبت به تبهكاران از آتش سوزانتر است،او مالك پسر حارث برادر مذحج،است.پس به سخن او گوش فرا دهيد،و فرمان او را تا آنجا كه مطابق حق است اطاعت كنيد، زيرا او شمشيرى از شمشيرهاى خداست كه هرگز كند نگردد،و ضربتش بى اثر نماند،بنا بر اين اگر به شما فرمان حركت داد،حركت كنيد،و اگر فرمان ايست داد بايستيد،چه او،اقدام نمى كند و بر نمى گردد،تأخير نمى اندازد،و پيشروى نمى كند، مگر با فرمان من.

شما را به داشتن چون او،بر خود مقدّم داشتم،از آن رو كه او خيرخواه شما و در كوبيدن بر دهان دشمنتان پايدار مى باشد».

شرح

در اين نامه چند مطلب است :

اوّل-عبارت امام(علیه السلام): من عبد اللّه...يتناهى عنه تصويرى است از نامه و توصيف از اهل مصر كه به خاطر خدا مطابق فطرتشان خشمگين شده اند،و اشاره به مخالفت آنان با بدعتهايى است كه به عثمان نسبت داده شده و بدان جهت آنها خشمگين به مدينه آمدند كه مبادا حدود الهى تعطيل شود.اگر كسى بگويد كه بنا بر اين امام(علیه السلام)راضى به قتل عثمان بوده است،زيرا او قاتلان عثمان را براى آمدن به مدينه به منظور قتل عثمان،ستايش كرده است.

پاسخ اين است كه چنين اشكالى وارد نيست،زيرا ممكن است آمدن آنها

ص:134

به مدينه تنها براى اعتراض به عثمان بوده باشد،نه براى كشتن او،بنا بر اين ستايش امام(علیه السلام)از ايشان به خاطر اعتراض كه آن اعتراضى بجا و قابل ستايش بوده است،امّا قاتلان عثمان و كسانى كه او را در خانه محاصره كردند،-كه گروه كوچكى بودند-شايد در آن ميان از مردم مصر جز اندكى نبودند،و در سخن امام(علیه السلام)چيزى كه مشعر بر مدح قاتلان عثمان باشد وجود ندارد.

كلمۀ«سرادق»را براى ظلمى كه فراگير نيك و بد و حاضر و مسافر مى باشد،استعاره آورده است،همچون چادرى كه در برگيرندۀ اهل چادر است، امام در سخنان خود معروف و منكر را در مقابل هم آورده،و مقصود نفى منكر نبوده است،بلكه مقصود امام(علیه السلام)نفى خوددارى از منكر مى باشد .

دوم:عبارت: امّا بعد... برادر مذحج سرآغاز نامه است:در اين عبارت مردم را به طور اجمال از فرستادن اشتر مطّلع ساخته و او را به اوصافى معرّفى كرده كه باعث ميل و رغبت ايشان بدو گردد،و از همّت والا و دلبستگى او به تدبير جنگى و آمادگى اش در برخورد با دشمن،به طور اشاره و كنايه با اين عبارت بيان داشته است كه او را به هنگام ترس خواب نمى ربايد،و در وقت بيم و هراس از دشمنان به دليل شجاعت و بى باكى،هراسى به دل راه نمى دهد،و مطلب را با اين تعريف مورد تأكيد قرار داده و فرموده است كه او بر تبهكاران از آتش سوزنده تر است.و اين توصيف با همۀ مبالغه اى كه دارد وصف درستى است.

زيرا برخورد او با تبهكاران باعث ظنّ آنان به نابودى و سالم نجستن از دست او مى شد در صورتى كه وجود آتش سوزان چنين نيست چون اميد به فرار از آتش و خاموش كردن آن وجود دارد آن گاه پس از شمردن اوصاف برجستۀ مالك،نام او را ذكر كرده است كه اين روش رساتر مى باشد چون مهمترين هدف تعريف مالك بوده است،نه تنها نام بردنش.

مذحج،به فتح ميم،مانند مسجد:پدر قبيله اى از يمن،مذحج بن جابر بن

ص:135

مالك بن نهلان بن سباست.نخع:بخشى از همين قبيله است،و اشتر از قبيلۀ نخعى است .

سوم:مردم را مأمور به هدف يعنى گوش فرا دادن به مالك و اطاعت از امر او كرده است،نه بدون قيد و شرط،بلكه تا آنجا كه اوامر او مطابق و موافق حق باشد.و به حسن امتثال امر وى به وسيلۀ قياس مضمرى اشاره فرموده كه صغراى قياس اين گفتار امام(علیه السلام)است: «فانّه سيف الضّريبه...» ضربتش،لفظ شمشير را به اعتبار اين كه مالك،بر دشمن حمله مى برد و همچون شمشير نابودشان مى كرد،استعاره آورده و با ذكر واژۀ «الظّبه» استعارۀ ترشيحى به كار برده است.و اين تعبير كه«او شمشيرى است كه كند نمى شود و ضربتش سخت مؤثّر است» كنايه از آن است كه مالك با موفقيت حوادث را پشت سر مى گذارد بدون اين كه در آنها توقّف و يا عقبگرد كند.اضافه«نابى»به كلمۀ«الضّريبه»اضافۀ اسم فاعل به اسم مفعول است،يعنى:آن شمشير بى اثر نسبت به محلّ ورود و مضروب خود نيست.و كبراى قياس در حقيقت چنين است:و هر كسى كه چنان باشد لازم است مقدّم داشته شود و اگر در مورد جنگ و امثال آن فرمانى دهد،بايد فرمانش را اجرا كرد.

چهارم:امام(علیه السلام)به ايشان دستور داده است تا حركتشان به سمت جبهۀ نبرد و باز ايستادن ايشان از جنگ،بر طبق امر مالك باشد،و بر اين مطلب وسيلۀ قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن عبارت است از گفتۀ امام(علیه السلام): فانّه امرى زيرا آن فرمان من است.و به كنايه اين مطلب را بيان داشته است كه مالك، در جنگ و امثال آن دستورى نمى دهد،مگر اين كه بجا و بموقع باشد،زيرا اوامر امام(علیه السلام)اين چنين بوده است،بنا بر اين هر كسى كه موافق آن دستورها حركت كند پس دستورهاى امام(علیه السلام)نيز چنين است،و مقصود امام(علیه السلام)اين نيست كه تمام اوامر مالك از كلّى و جزئى به طور معيّن و به تفصيل مطابق اوامر اوست،بلكه

ص:136

مقصود امام(علیه السلام)اين است كه به مالك قوانين كلّى سياسات و تدبير مدن و فنون جنگ را آموخته و او را به حدّى آماده كرده است كه مى تواند اجتهاد كند و جزئيات امور را از روى آموخته ها استخراج نمايد .

پنجم:به مردم مصر اطّلاع داده است كه ايشان را،با همۀ نيازى كه خود آن حضرت در مشورت و تدبير امور به مالك داشته است،بر خويش مقدّم داشته است،و اين مطلب را از باب منّتى بر آنها بيان داشته تا از وى قدردانى و سپاسگزارى كنند،و به دليل ايثار خود نسبت به آنها در فرستادن مالك نزد آنها به اين بيان اشاره فرموده است كه او خيرخواه ايشان،داراى قوّت قلب و در مقابل دشمنان پايدار و نستوه است،و در عبارت در كوبيدن دشمن استوار است،به همين مطلب اشاره فرموده است امّا مصلحت امام(علیه السلام)در اين ايثار،همان پايدارى و بقاى حكومت به مصلحت مردم بوده است،توفيق از جانب خداست.

ص:137

39-از نامه هاى امام(علیه السلام)به عمرو بن عاص

اشاره

فَإِنَّكَ قَدْ جَعَلْتَ دِينَكَ تَبَعاً لِدُنْيَا امْرِئٍ- ظَاهِرٍ غَيُّهُ مَهْتُوكٍ سِتْرُهُ- يَشِينُ الْكَرِيمَ بِمَجْلِسِهِ وَ يُسَفِّهُ الْحَلِيمَ بِخِلْطَتِهِ- فَاتَّبَعْتَ أَثَرَهُ وَ طَلَبْتَ فَضْلَهُ- اتِّبَاعَ الْكَلْبِ لِلضِّرْغَامِ يَلُوذُ بِمَخَالِبِهِ- وَ يَنْتَظِرُ مَا يُلْقَى إِلَيْهِ مِنْ فَضْلِ فَرِيسَتِهِ- فَأَذْهَبْتَ دُنْيَاكَ وَ آخِرَتَكَ- وَ لَوْ بِالْحَقِّ أَخَذْتَ أَدْرَكْتَ مَا طَلَبْتَ- فَإِنْ يُمَكِّنِّي اللَّهُ مِنْكَ وَ مِنِ ابْنِ؟أَبِي سُفْيَانَ؟- أَجْزِكُمَا بِمَا قَدَّمْتُمَا- وَ إِنْ تُعْجِزَا وَ تَبْقَيَا فَمَا أَمَامَكُمَا شَرٌّ لَكُمَا- وَ السَّلاَمُ

ترجمه

«پس تو اى عمرو،دين خود را پيرو دنياى كسى قرار دادى كه گمراهى او آشكار و پردۀ حيايش دريده است،او در محفل خود به افراد بزرگوار بدگويى مى كند و در اثر معاشرت خود،دانا را به نادانى مى كشد،تو از پى چنين كسى رفتى و به بخشش او چشم طمع دوختى،مانند دنباله روى سگ از شير،كه به چنگالهاى او چشم دارد و منتظر است تا از پس ماندۀ طعمه اش چيزى به سوى او بيندازد،پس دنيا و آخرت خود را به باد دادى!در صورتى كه اگر به حقّ چنگ زده بودى،به آنچه مى خواستى مى رسيدى،حال اگر خداوند مرا بر تو و بر پسر ابو سفيان پيروز گرداند،شما را به كيفر اعمالتان مى رسانم،و اگر شما مرا ناتوان ساختيد و به جا مانديد،پس آنچه پيش روى شماست[عذاب اخروى]براى شما بدتر است.و درود بر شايستگان .».

ص:138

شرح

مى گويم(ابن ميثم):بنا به روايتى،اين نامه بيش از اين آمده است،و آغاز آن چنين است:«از بندۀ خدا على،امير مؤمنان،به ناخلف فرزند ناخلف، عمرو بن عاص،دشنام گوى حضرت محمّد و خاندان او،هم در زمان جاهليّت و هم در اسلام،درود بر پيروان هدايت،امّا بعد،تو مردانگى خود را به خاطر مردى تبهكار پرده دريده از دست دادى،مردى كه در محفلش به شخص بزرگوار توهين مى كند و در اثر معاشرتش،شخص بردبار را به نادانى مى كشد،پس قلب تو پيرو قلب او گشته است چنان كه باطن و سرشت تو هم سرشت اوست.در نتيجه ديندارى،امانتدارى،دنيا و آخرتت را به باد داد و خداوند از باطن تو آگاه است.

پس تو هم چون گرگى كه به دنبال شير حركت مى كند،به هنگام تاريكى شب از او مى خواهد پايمالش نكند.تو چگونه از دست مقدّرات خلاص مى شوى،در صورتى كه اگر در پى حق بودى،به آنچه آرزو داشتى مى رسيدى،و حقّ خود، راهنماى كسى است كه به آن پايبند باشد.و اگر خداوند مرا بر تو و پسر[هند] جگر خوار پيروز گرداند،شما را به كسانى ملحق سازم كه خداوند آنها را در حال جهل و گمراهى قريش در زمان پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)هلاك كرد،و اگر شما مرا مغلوب ساختيد و يا پس از من مانديد،خداوند شما را كفايت كند،و انتقام و كيفر خاصّ او شما را بس است.».

نامه بر محور سرزنش عمرو،به سبب پيروى او از معاويّه در راه باطل و متنفّر ساختن او از آن حالتى كه دارد و مورد تهديد قرار دادن آنان به خاطر اين كار است.معناى قرار دادن عمرو،دين خود را تابع دنياى معاويّه آن است كه وى دين خود را در راه رضاى معاويّه هر طور كه او در راه رسيدن به دنيايش بخواهد، صرف مى كند،چنان كه قبلا،به فروختن او دين خود را به طمع رياست مصر،در مصاف با على(علیه السلام)اشاره كرديم.آن گاه امام(علیه السلام)،معاويّه را به داشتن چهار صفت و با اظهار نهايت بيزارى از او،نكوهش كرده است:يكى آن كه:گمراهى آشكار

ص:139

و انحراف معاويّه از راه خدا واضحتر از آن است كه نيازى به توضيح داشته باشد.

دوم:پرده دريده بودن معاويه،اين مطلب مشهور است كه معاويّه خود پردۀ دين خدا را دريده و نسبت به دين خدا بى اعتنا و بى بند و بار بود،شب نشينى و همنشينانى در بيهودگى و هرزه گرى و باده گسارى و آوازه خوانى داشت،البتّه در زمان عمر،از ترس او،اين كارها را پنهان مى داشت،تنها جامۀ ابريشمى و حرير مى پوشيد و از ظروف طلا و نقره استفاده مى كرد،امّا در زمان عثمان، بى شرمى را به نهايت رساند،موقعى كه در برابر حضرت على(علیه السلام)قيام كرد به خاطر احتياج به گمراه سازى و فريب مردم به وسيلۀ تظاهر به ديندارى،ابهّت و وقارى تصنّعا به خود گرفت.

سوم:در مجلس خود شخص بزرگوار را به زشتى و پستى مى كشاند، توضيح اين كه،كريم كسى است كه خويشتندار باشد و خود را از پستيهايى كه باعث بى آبرويى است بركنار دارد،در صورتى كه مجلس معاويّه پر از افراد بنى اميّه و آكنده از زشتيهاى آنها بود،و همنشينى هر شخص بزرگوار با آنها باعث ارتباط آن نيكنام با آنها و اختلاطش بدانها بود،و اين خود سبب پستى و بدنامى او مى شد.

چهارم:معاويه در مصاحبتها،هر شخص بردبار را به گمراهى مى كشانيد، توضيح آن كه رسم او و همۀ بنى اميه ناسزا گويى به بنى هاشم و تهمت زدن بدانها و نام بردن از اسلام،و نيش زدن به آن بود،هر چند كه در ظاهر خودشان را وابسته به اسلام مى دانستند،امّا اين خود از جمله چيزهايى بود كه انسان بردبار را ناراحت مى كرد و انديشۀ او را به هنگام آميزش با آنان و شنيدن سخنان آنها، متزلزل مى گرداند و به تيرگى و بى خردى مى كشاند .

اين سخن امام،كه عمرو عاص از روش معاويّه پيروى مى كند،كنايه از،

ص:140

متابعت او از كارهاى معاويّه است.و عبارت: «و طلبت فضله» :(در پى بخشش او بودى)،اشاره دارد به هدف عمرو عاص از پيروى معاويّه،امام(علیه السلام)پيروى او از معاويّه را تشبيه به پيروى سگ از شير كرده است تا او را تحقير كند و از عملش متنّفر سازد و به وجه شبه در عبارت: «يلوذ...فريسته» «چشم طمع دارد...

طعمه اش»اشاره كرده و منظورش اين است كه پيروى عمرو عاص از معاويّه از روى پستى و بى ارزشى و دون همّتى و به خاطر آنست كه طمع دارد معاويّه از پسماندۀ مالش چيزى به او ببخشد.و اين چشمداشت از وى مثل پيروى سگ از شير است،و اين تشبيه نهايت نفرت و زشتى كار را به عمرو-اگر او شخصيتى داشت!-مى رساند.آن گاه عمرو را از پيامدهاى اين پيروى آگاه ساخته با اين عبارت:دنيا و آخرتت را به باد دادى،مقصود امام(علیه السلام)از دنياى عمرو،آن چيزهاييست كه به وسيله آنها مى توانست به زندگى خود ادامه دهد از قبيل روزى و بخشش حلال به نحوى كه با آرامش خاطر،به دور از جنگهايى كه در صفين با آنها مواجه شد و بدون ترس و بيمهايى كه در نتيجۀ همراهى با معاويّه دچار آنها شد،از آنها بهره مند شود،و همينها حقيقت دنيايى اند،زيرا هدف از دنيا كاميابى و بهره بردارى است و عمرو به هيچ كدام از اينها دست نيافت،و امّا به باد رفتن آخرتش كه روشن و آشكار است.مقصود از اين سخن امام(علیه السلام): «و لو بالحقّ اخذت...طلبت» اگر به حق چنگ مى زدى...مى خواستى جذب عمرو عاص به جانب حق و تشويق اوست در ياد آورى آنچه لازمۀ حق است و دست يافتن وى به خواسته هاى خود از دنيا و آخرت بديهى است كه اگر عمرو عاص همراه حق بود به دنياى خود به طور كامل و به درجات عالى آخرت مى رسيد .

گفتۀ امام: فان يمكنّنى اللّه... (اگر خداوند مرا پيروز گرداند تا آخر)تهديد به عذاب آخرت است كه هر كدام از دو نقيض[چه امام پيروز شود و يا نشود]آن عذاب حتمى است،و اين عذاب يا به وسيلۀ امام(علیه السلام)-به فرض پيروزى امام بر

ص:141

آنان-به صورت كيفر عملى است كه آنها قبلا معصيت خدا را كرده اند،و يا از جانب خدا در آخرت است-به فرض اين كه آنها امام(علیه السلام)را ناتوان سازند و خود پس از آن حضرت باقى بمانند-كه همان عذاب آتش دوزخ خواهد بود.و امام(علیه السلام)بدين مطلب در اين گفتار اشاره كرده است:پس آنچه در پيش روى شماست،براى شما بدتر است،به دليل قول خداى تعالى: «وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى» (1).كلمۀ امام(پيش رو)را استعاره براى آخرت آورده است،به لحاظ پيشواز مردم از آخرت و توجّه آنها به آخرت،توفيق از جانب خداست.

ص:142


1- سورۀ طه(20)قسمتى از آيه(127) [1]يعنى:البته كه عذاب آخرت سخت تر و بادوام است.

40-از نامه هاى امام(علیه السلام)به يكى از كارگزارانش

اشاره

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي كُنْتُ أَشْرَكْتُكَ فِي أَمَانَتِي- وَ جَعَلْتُكَ شِعَارِي وَ بِطَانَتِي- وَ لَمْ يَكُنْ فِي أَهْلِي رَجُلٌ أَوْثَقَ مِنْكَ فِي نَفْسِي- لِمُوَاسَاتِي وَ مُوَازَرَتِي وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَيَّ- فَلَمَّا رَأَيْتَ الزَّمَانَ عَلَى ابْنِ عَمِّكَ قَدْ كَلِبَ- وَ الْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ وَ أَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِيَتْ- وَ هَذِهِ الْأُمَّةَ قَدْ فَنَكَتْ وَ شَغَرَتْ- قَلَبْتَ لاِبْنِ عَمِّكَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ- فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِينَ وَ خَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِينَ- وَ خُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِينَ- فَلاَ ابْنَ عَمِّكَ آسَيْتَ وَ لاَ الْأَمَانَةَ أَدَّيْتَ- وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنِ اللَّهَ تُرِيدُ بِجِهَادِكَ- وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنْ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكَ- وَ كَأَنَّكَ إِنَّمَا كُنْتَ تَكِيدُ هَذِهِ الْأُمَّةَ عَنْ دُنْيَاهُمْ- وَ تَنْوِي غِرَّتَهُمْ عَنْ فَيْئِهِمْ- فَلَمَّا أَمْكَنَتْكَ الشِّدَّةُ فِي خِيَانَةِ الْأُمَّةِ أَسْرَعْتَ الْكَرَّةَ- وَ عَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ وَ اخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَيْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمُ- الْمَصُونَةِ لِأَرَامِلِهِمْ وَ أَيْتَامِهِمُ- اخْتِطَافَ الذِّئْبِ الْأَزَلِّ دَامِيَةَ الْمِعْزَى الْكَسِيرَةَ- فَحَمَلْتَهُ إِلَى؟الْحِجَازِ؟ رَحِيبَ الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ- غَيْرَ مُتَأَثِّمٍ مِنْ أَخْذِهِ- كَأَنَّكَ لاَ أَبَا لِغَيْرِكَ- حَدَرْتَ إِلَى أَهْلِكَ تُرَاثَكَ مِنْ أَبِيكَ وَ أُمِّكَ- فَ «سُبْحانَ اللّهِ» أَ مَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ- أَ وَ مَا تَخَافُ نِقَاشَ الْحِسَابِ- أَيُّهَا الْمَعْدُودُ كَانَ عِنْدَنَا مِنْ أُولِي الْأَلْبَابِ- كَيْفَ تُسِيغُ شَرَاباً وَ طَعَاماً- وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّكَ تَأْكُلُ حَرَاماً وَ تَشْرَبُ حَرَاماً- وَ تَبْتَاعُ الْإِمَاءَ وَ تَنْكِحُ النِّسَاءَ- مِنْ أَمْوَالِ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُجَاهِدِينَ- الَّذِينَ أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ هَذِهِ الْأَمْوَالَ- وَ أَحْرَزَ بِهِمْ هَذِهِ الْبِلاَدَ- فَاتَّقِ اللَّهَ وَ ارْدُدْ إِلَى هَؤُلاَءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ- فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْكَنَنِي اللَّهُ مِنْكَ- لَأُعْذِرَنَّ إِلَى اللَّهِ فِيكَ- وَ لَأَضْرِبَنَّكَ بِسَيْفِي الَّذِي مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً- إِلاَّ دَخَلَ النَّارَ- وَ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ؟الْحَسَنَ؟ وَ؟الْحُسَيْنَ؟ فَعَلاَ مِثْلَ الَّذِي فَعَلْتَ- مَا كَانَتْ لَهُمَا عِنْدِي هَوَادَةٌ وَ لاَ ظَفِرَا مِنِّي بِإِرَادَةٍ- حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا وَ أُزِيحَ الْبَاطِلَ عَنْ

ص:143

مَظْلَمَتِهِمَا- وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ- مَا يَسُرُّنِي أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلاَلٌ لِي- أَتْرُكُهُ مِيرَاثاً لِمَنْ بَعْدِي فَضَحِّ رُوَيْداً- فَكَأَنَّكَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَى- وَ عُرِضَتْ عَلَيْكَ أَعْمَالُكَ بِالْمَحَلِّ- الَّذِي يُنَادِي الظَّالِمُ فِيهِ بِالْحَسْرَةِ- وَ يَتَمَنَّى الْمُضَيِّعُ فِيهِ الرَّجْعَةَ «وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ»

لغات

شعار:قسمتى از لباس است كه به بدن مرتبط است(آستر لباس-زيرپوش) بطانة الرجل:نزديكان و خواص مرد.

كلب الزّمان:سختى روزگار حرب العدوّ:دشمن سخت به خشم آمد فتك:قتل فريبكارانه و ناگهانى شغرت:پراكنده شد مجنّ:سپر ازلّ:سبك،چابك هواده:سازش ضحّ رويدا:كلمه اى است كه به كسى گفته مى شود كه مأمور به ايجاد آرامش است،اصل اين كلمه در بارۀ مردى بوده است كه شترش را به هنگام ظهر علف مى دهد و او را سير نكرده تند مى راند، مى گويند ضحّ رويدا مناص:فرارگاه،جاى رهايى،رها شدن.

نصوص:فرار كردن،رها شدن

ترجمه

«امّا بعد،من تو را در امانت خود شريك ساختم و همچون جامۀ زيرين و آستر لباسم محرم رازم قرار دادم،و هيچ كس از خويشاوندانم براى يارى و مشورت با من و رساندن امانت از تو مورد اطمينان تر نبود،پس چون ديدى كه روزگار به پسر عمويت سخت گرفته است و دشمن با او در نبرد است،و امانت مردم [حكومت]در معرض خطر تباهى است،و اين امّت سرگشته و پراكنده شده اند، تو هم به پسر عمويت پشت كردى و سپر را وارونه گرفتى،و با كسانى كه از او جدا شده اند،جدا شدى و با بدانديشان همراهى كردى،و با خيانتكاران تو هم به او خيانت كردى،بنا بر اين نه به پسر عمويت يارى و همراهى كردى و نه حق امانتدارى به جا آوردى،و گويا در جهاد خود خدا را در نظر نداشتى،و گويا دليل روشن از سوى پروردگارت نداشتى و گويا تو با دنياى اين مردم با مكر و فريب

ص:144

عمل مى كردى،و مى خواستى از راه فريب اموالشان را به غارت ببرى،و چون زيادى خيانت به امّت،تو را قادر ساخت،تو هم زود حمله ور شدى،و هر چه را توانستى از اندوخته هاى امّت و از آن بيوه زنان و يتيمانشان،همچون گرگ چابك، ران بز از كار افتاده را ربودى،و آنها را با سينۀ فراخ به حجاز حمل كردى بدون احساس گنهكارى،افّ بر تو!گويا تو ارث پدر و مادرت را براى كسانت فرستاده اى، «سُبْحانَ اللّهِ» !،آيا تو به رستاخيز ايمان ندارى؟و يا از حساب دقيق روز قيامت نمى ترسى؟اى كسى كه نزد ما از خردمندان محسوب مى شدى،چگونه آشاميدن و خوردن را گوارا مى شمارى در صورتى كه مى دانى از حرام مى خورى و از حرام مى آشامى؟كنيزان را مى خرى و با زنان ازدواج مى كنى از مال يتيمان و بيچارگان و مؤمنان و مجاهدانى كه خداوند اين اموال را براى آنها قرار داده و به وسيلۀ آنان اين كشور را حفظ كرده است!! از خدا بترس و اموال اينان را به خودشان برگردان،كه اگر اين كار را نكردى و خدا مرا بر تو مسلّط كرد،البتّه نزد خدا عذرم پذيرفته است،تو را با شمشيرم،آن شمشيرى كه كسى را با آن نزده ام مگر اين كه داخل آتش جهنّم شده است،از پا در آورم.و به خدا سوگند اگر چنان كارى را حسن و حسين(علیه السلام)كرده بودند با ايشان در صلح نمى شدم،و هيچ خواستۀ آنان از من برآورده نمى شد،مگر اين كه حقّ را از ايشان باز پس مى گرفتم،و باطلى را كه از ظلم آنها پيدا شده بركنار مى كردم.

به خداوند پروردگار جهان سوگند،اگر آنچه را كه از مال مردم برده اى،به حلال از آن من باشد باعث خوشحالى من نمى شود كه براى كسان بعد از خود به ارث واگذارم.

پس آهسته بران و چنين تصوّر كن كه گويى به پايان كار رسيده اى و زير خاك دفن شده اى و اعمالت را به تو عرضه كرده اند،آنجا كه ستمكار از روى تأثّر و حسرت و اندوه فرياد مى زند،و تبهكار آرزوى برگشتن به دنيا را مى كشد،در صورتى كه هنگام،هنگام فرار نيست ».

ص:145

شرح

مى گويم(ابن ميثم):مشهور اين است كه اين نامه،خطاب به ابن عباس است،موقعى كه والى بصره بود.عبارات نامه خود،مشعر بر اين مطلب است، مثل عبارت:تو هم نسبت به پسر عمويت سپر را وارونه گرفتى،و مانند جملۀ:

پس پسر عمويت را يارى و همراهى نكردى،و همچنين مطلبى كه نقل كرده اند، ابن عبّاس در پاسخ اين نامه به امام(علیه السلام)نوشت:«امّا بعد،نامۀ شما رسيد،نامه اى كه دريافتى مرا از بيت المال بصره،بزرگ قلم داد كرده بود،به جان خودم كه حقّ من در بيت المال بيشتر از مقدار دريافتى ام بوده است والسّلام».پس امام(علیه السلام)در پاسخ آن نامه نوشت:

«امّا بعد،براستى شگفت آور است كه تو خود را مى ستايى بر اين كه در بيت المال بيشتر از يك فرد معمولى از مسلمين،حق دارى،و خود رستگارى هر چند كه آرزوى باطل داشته و مدّعى چيزى باشى كه تو را از گناهان نجات ندهد و حرامها را بر تو حلال نكند.با اين حال پندارى كه تو هدايت يافته و خوشبختى؟،به من اطّلاع دادند كه تو مكّه را وطن انتخاب كرده اى،و به آنجا سخت دل بسته اى چيزهاى تازه اى در مكّه،مدينه و طايف مى خرى و آنها را بوسيلۀ نماينده ات انتخاب مى كنى و از پول ديگران بهاى آنها را مى پردازى،پس برگرد و تجديد نظر كن خدا تو را هدايت كند و به جانب خداوند پروردگارت برگرد و اموال مسلمانان را به خودشان برگردان،ديرى نخواهد پاييد كه تو از دوستانت جدا خواهى شد و آنچه را كه جمع آورده اى رها خواهى كرد،و در قطعه اى از زمين بدون متكى و فرش دفن خواهى شد،از دوستان جدا و مقيم خاك مى گردى،از آنچه به وجود آورده اى بى نياز،و به آنچه قبل از خود فرستاده اى نيازمند خواهى شد.والسّلام».

گروهى اين مطلب را منكر شده و گفته اند:كه عبد اللّه بن عباس هيچ گاه از على(علیه السلام)فاصله نگرفته است و روا نيست كه در بارۀ او،چيزى را بگوييم كه قطب

ص:146

راوندى-خدايش بيامرزد-گفته است،بلكه اين نامه به عبيد اللّه نوشته شده است.و اين عقيده صحيح تر و نسبت نامه به عبيد اللّه مناسبتر است.

بدان كه هيچ كدام از اين دو گفته سندى ندارد:امّا گفتار اوّل،تنها اين مطلب كه ابن عبّاس بعيد است چنين كارى را كرده باشد كه به او نسبت داده اند، روشن است كه ابن عبّاس معصوم نبوده و على(علیه السلام)هم كسى نبود كه در راه حق از احدى بترسد،هر چند كه محبوبترين فرزندان او باشد همان طور كه در اين مورد به حسن و حسين(علیه السلام)در اين مثال زده تا چه رسد به پسر عمويش،بلكه لازم است به خويشاوندان نزديك در چنين مورد سخت تر بگيرد،وانگهى سختگيرى و سرزنش و درشتى بر او باعث جدايى ابن عباس از امام(علیه السلام)نمى شود،زيرا روش امام(علیه السلام)اين بود كه هر گاه كسى از يارانش استحقاق مؤاخذه داشت،مؤاخذه مى كرد،چه بزرگ بود يا كوچك،چه نزديك بود يا دور،و هنگامى كه حقّ اللّه را از او باز پس مى گرفت،و يا آن شخص از كردۀ خود پشيمان مى شد،به همان حال قبلى نسبت به او باز مى گشت،چنان كه فرموده است:عزيز نزد من خوار است تا وقتى كه حقّ را از او بازستانم و ذليل نزد من عزيز است تا وقتى كه حقّ او را بازگيرم.بنا بر اين با محبّت عميق و پيوند خويشاوندى كه ما بين ايشان وجود داشته،درشتى و رودررويى ناخوشايند على(علیه السلام)با ابن عباس،جدايى و اختلافى را در ميان ايشان ايجاد نمى كرده است.

و اما مطلب دوم:عبيد اللّه كارگزار امام(علیه السلام)در يمن بود و چنين حرفى در باره او نقل نشده است.

در اين نامه چند مطلب است:

اول:احسان خود را در مقام منّت گزارى بر او از چند جهت ياد آورى كرده است 1-او را در امانتى كه خداوندش او را بر آن امين دانسته،شركت داده

ص:147

است يعنى ولايت امر رعيت و اقدام به اصلاح امور دنيا و آخرت ايشان.

2-او را از جملۀ خواص و نديمان خود قرار داده است،و كلمۀ شعار را به همين منظور استعاره آورده است،از آن رو كه شعار چسبيده به او و همراه جسم و تن اوست.

3-او مطمئن ترين فرد از كسان وى در نزد او و نزديكترين كس به او بوده است،به دليل يارى و مشورت و سپردن امانت به وى .

مطلب دوم:امام(علیه السلام)پس از يادآورى نيكى خود نسبت به او،بديهاى او را نسبت به خود-در فاصله گرفتنش از امام و خوار گذاشتن و خيانت كردنش در مورد امانتى كه در اختيار داشته يادآورى كرده است-آن هم در وقتى كه مى بيند روزگار بر امام سخت گرفته و دشمن رودرروى او ايستاده و كلمۀ امامت و رهبرى از مسير حقّ خارج شده است تا روشن شود كه او در برابر نيكى امام(علیه السلام) ناسپاسى كرده است،تا نكوهش و سرزنش او وجه صحّتى داشته باشد آن گاه او را نكوهش و سرزنش كند،مقصود امام(علیه السلام)از اين نكوهش آن است كه وى از راه منحرف گشته و رعايت عدالت را نكرده است.

عبارت امام(علیه السلام):تو نسبت به پسر عمويت سپر را وارونه گرفتى، ضرب المثلى است در مورد كسى كه با دوست و برادر خود همراه باشد،بعد نسبت به او تغيير جهت دهد و دشمن او گردد،و اصل اين عبارت براى كسى بوده است كه با برادر خود يكرنگ و موافق بوده و روى سپرش به طرف او بود،و موقعى كه از او جدا و با او در ستيز شد،پشت سپرش را به جانب او گرفت تا خود را از شرّ او حفظ كند.در نتيجه اين عبارت كنايه از دشمنى بعد از دوستى شده است،و براى كسى كه چنين كارى بكند ضرب المثل گشته است .

مطلب سوم:امام(علیه السلام)به توبيخ و سرزنش وى مى پردازد و حالت او را در مورد خيانتكارى اش با اين عبارت بازگو مى كند: فلا ابن عمّك...هذه البلاد ،و

ص:148

او را تشبيه كرده است به كسى كه در كوشش و تلاش خود،خدا را منظور نداشته بلكه هدفش دنيا بوده است،و نيز به كسى كه پروردگار خود را از روى دليل نشناخته بلكه نسبت به او و به وعد و وعيد او ناآگاه است.وجه شبه،همان مشاركت او با كسانى است كه غير خدا را مى جويند و نسبت به او جاهلند و در پى غير خدايند،در اين كه آنان از خدا اعراض كرده اند.و همچنين او را تشبيه به كسى كرده است كه از عبارت خود هدفى جز فريب مردم مسلمان و به چنگ آوردن دنياى آنها ندارد .و در عبارت: فلمّا امكنتك الشّدّة...الكبيرة به وجه شبه اشاره فرموده است،يعنى همان طور كه شخصى كه ديگرى را نسبت به چيزى فريب مى دهد،به دنبال فرصتى است تا آن چيز را به هنگام فرصت بربايد،تو نيز در سرعت اقدام به خيانت چنين بودى.و عمل وى را در ربودن مالى كه به چنگ آورده است،تشبيه كرده به ربودن ران بز از كار افتاده توسط گرگى چالاك،و وجه شبه به سرعت ربودن و خفّت و پستى او است.اما اين كه امام(علیه السلام)در اين تشبيه گرگ چابك را انتخاب كرده از آن روست كه لاغرى رانهاى وى او را كمك مى كند تا به تندى بجهد و طعمه را به سرعت بربايد و همچنين[به عنوان مشبّه به]ران بز لاغر اندام را از آن جهت آورده است كه ممانعتى در كار نيست و آن براى ربودن آماده تر است .

آن گاه به عنوان توبيخ و سرزنش به او اطّلاع داده است كه وى آن اموال را به وطن خود،مكّه،منتقل كرده است،عبارت رحيب الصّدر كنايه است از شادمانى و خوشحالى وى به سبب اين اموال و يا كثرت اموالى كه او به اختيار خود گرفته است،زيرا طبيعى است كه هر گاه انسان چيزى را در دل بپرورد و دست يا زد،هر چه ممكنش باشد برداشت مى كند و به اختيار مى گيرد.

كلمات:رحيب،و غير،منصوبند بنا بر اين كه حال مى باشند،و اضافۀ رحيب به صدر،در تقدير انفصال است .

ص:149

سپس در مقام سرزنش و كوبيدن طرف در انتقال اموال،او را به كسى كه ارث پدر و مادرى اش را براى خانوادۀ خود منتقل كند،تشبيه كرده است،و از باب تعجّب نسبت به جريان كار و اعتراض به او از دو مطلب پرسيده است:

1-از باب تذكّر به او،از ايمان وى به رستاخيز و بيم او از خشم خدا در روز حساب پرسيده است.و به او خاطرنشان كرده است كه وى در نظر امام از خردمندان به حساب آمده است و نيز او را در موضعى قرار داده است كه متوجّه شود،ديگر نزد امام(علیه السلام)جايگاه قبلى خود را ندارد.

2-از كيفيت گوارايى خوردن و آشاميدن او پرسيده است،با علم به اين كه آنچه مى خورد و مى آشامد و نكاحى كه مى كند،از همين مال حرامند،زيرا اين مال مال يتيمان و بيچارگان و مجاهدان مسلمان است كه خداوند بر آنها روا داشته است تا بدان وسيله بندگان و شهرهايش را حراست كنند،البته اين استفهام در سخن امام(علیه السلام)به معناى انكار و سرزنش است،زيرا كه امام(علیه السلام)با ياد آورى معصيت خدا او را نكوهش مى كند .

مطلب چهارم:او را پس از سرزنش طولانى به تقواى الهى و باز گرداندن اموال مسلمين به صاحبانشان فرمان داده است،و او را تهديد كرده است كه اگر اين كار را نكرد و بعد خداوند دست امام(علیه السلام)را بر او باز كرد در بارۀ او نزد خدا معذور است يعنى در بارۀ او و حتى كشتن او معذور خواهد بود.توصيف ضربت شمشير با ذكر صفاتى كه آورده است تهديد شديدترى و منع گوياترى است .

مطلب پنجم:سوگند ياد كرده است كه فرزندانش با همۀ نزديكى و ارجى كه نزد او دارند اگر همانند او خيانتى را مرتكب شده بودند،ملاحظه آنها را نمى كرد تا اين كه حق را از آنها باز ستانده،و باطل را نسبت به مال،يا غير مالى كه مورد ظلم آنها قرار گرفته بود مى زدود.و مقصود امام(علیه السلام)آن است كه

ص:150

حسنين(علیه السلام)را ملاحظه نكند،ديگران را به طريق اولى ملاحظه نخواهد كرد .آن گاه به پروردگار سوگند ياد كرده است كه آنچه را ابن عباس از اموال مسلمين برده است،اگر به حلال از آن او مى شد و براى كسان پس از خود به ارث مى نهاد باعث خوشحالى او نمى شد.زيرا او مى دانست جمع آورى و اندوختن مال باعث عذاب اخروى است.همان طور كه خداوند متعال فرموده است: «وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ» (1)سوگند اول امام(علیه السلام)همچون عذرى براى شدت پرخاش بر اوست،و سوگند دوم براى بى ارزش جلوه دادن چيزهايى است كه او از بيت المال برداشته و بيان اين مطلب است كه اگر او از راه حلال هم آن مالها را دريافت كرده بود،ارزش اندوختن نداشت تا چه رسد كه از حرام است.

و آن را به ارث خواهد گذاشت و از اختيار او خارج مى شود و براى خانواده اش خواهد ماند .

مطلب ششم:او را امر به آرامش كرده است،از باب تهديد بر نزديك بودن رسيدن به آخر كار كه همان مرگ و دفن و عرضۀ اعمال در جايى است كه ستمگران از روى حسرت فرياد برمى آورند،و آنانى كه امر خدا و عمل صالح را از دست داده اند آرزوى بازگشت به دنيا را دارند،آن گاه كه راه فرارى براى آنان از آنچه بدان گرفتار آمده اند وجود ندارد،و آنجا همان عرصۀ رستاخيز است.

امام(علیه السلام)«فرياد با حسرت»را به هنگامى كه راه برگشت نيست،در سخنان خود آورده است تا بر ترساندن و تهديد با شمارى از امور نفرت آميز تأكيد كند،و امّا امام(علیه السلام)در اين عبارت در صورتى كه هنگام،هنگامۀ فرار

ص:151


1- سورۀ توبه(9)آيه(34) [1]يعنى:كسانى كه طلا و نقره را اندوخته مى كنند.

نيست،لات را تشبيه به ليس كرده و اسم فاعل را در آن مقدّر دانسته است (1).

و لات جز با كلمۀ«حين»استعمال ندارد،و حين،مرفوع است،چون اسم لات است[!]،و بعضى گفته اند:تاى در لات مانند تاى در ثمّة و ربّة زايده است، البتّه اين مطلب قبلا هم گذشت.

ص:152


1- لات،از جمله حروف مشبّهۀ به ليس است و ليس خود از افعال ناقصه است،اين افعال نه فاعل دارند و نه فاعل را رفع مى دهند بلكه از نواسخند و مبتدا را به عنوان اسم رفع مى دهند،كه در جملۀ مزبور آن، «حين»مقدّر و محذوف است-م.

41-از جمله نامه هاى امام(علیه السلام)به عمر بن ابى سلمۀ مخزومى كه از طرف آن بزرگوار حاكم

اشاره

بحرين بود و او را بركنار كرد،و به جاى او نعمان بن عجلان زرقى را گماشت.

أَمَّا بَعْدُ- فَإِنِّي قَدْ وَلَّيْتُ؟النُّعْمَانَ بْنِ عَجْلاَنَ الزُّرَقِيَّ؟ عَلَى؟الْبَحْرَيْنِ؟- وَ نَزَعْتُ يَدَكَ بِلاَ ذَمٍّ لَكَ وَ لاَ تَثْرِيبٍ عَلَيْكَ- فَلَقَدْ أَحْسَنْتَ الْوِلاَيَةَ وَ أَدَّيْتَ الْأَمَانَةَ- فَأَقْبِلْ غَيْرَ ظَنِينٍ وَ لاَ مَلُومٍ- وَ لاَ مُتَّهَمٍ وَ لاَ مَأْثُومٍ- فَلَقَدْ أَرَدْتُ الْمَسِيرَ إِلَى ظَلَمَةِ أَهْلِ؟الشَّامِ؟- وَ أَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِي- فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَى جِهَادِ الْعَدُوِّ- وَ إِقَامَةِ عَمُودِ الدِّينِ «إِنْ شاءَ اللّهُ»

لغات

تعفيف:درشتى و نهايت سرزنش استظهرت بفلان:او را پشتيبان خود قرار دادم.

ظنين:مورد تهمت

ترجمه

«امّا بعد،من نعمان بن عجلان زرقى را والى و حاكم بحرين گردانيدم و بدون هيچ گونه نكوهشى نسبت به تو،دست تو را[از حكومت]كوتاه كردم،البته تو خوب حكومت كردى و شرط امانت را به جاى آوردى پس به دور از بدگمانى و برى از سرزنش و عارى از اتهام و منزه از گناه نزد ما بيا.من تصميم رفتن به جانب ستمگران شام را دارم و مايلم كه تو همراه من باشى،زيرا تو از كسانى هستى كه براى پيكار با دشمن و به پا داشتن ستون دين،اگر خدا بخواهد،باعث پشتگرمى من خواهى بود .»

ص:153

شرح

مى گويم(ابن ميثم):اين شخص،عمر بن ابى سلمه،پسر همسر پيامبر(صلی الله علیه و آله)،مادرش ام سلمه و پدرش ابو سلمه پسر عبد الاسد بن هلال بن عمر بن مخزوم است،و امّا نعمان بن عجلان از جمله بزرگان انصار از قبيله بنى زريق است .

موضوع نامه اطّلاع عمر بن ابى سلمه،است بر تعيين نعمان به جاى او،و نيز اطّلاع بر اين كه اين عمل به خاطر خلافى نبوده است كه از او سرزده باشد تا او را مستحقّ نكوهش و بركنارى سازد بلكه امام(علیه السلام)از او سپاسگزار است از آن رو كه بخوبى حكومت كرده و رعايت امانت را نموده است.آن گاه هدف خود،از بركنارى و احضار وى را به اطّلاع رسانده كه عبارت از يارى و كمك گرفتن از او در برابر دشمن است،تا دلش آرام گيرد و از مقام حكومت با ميل و رغبت جدا شود،و او را به جهت علاقه مندى امام به حضورش در معيّت امام(علیه السلام)با اين عبارت توجّه داده است:زيرا تو...،و اين عبارت به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن در حقيقت چنين است:و هر كه باعث پشتگرمى در مقابل دشمن و استوارى ستون دين باشد،پس بايد به حضور او علاقه مند باشم و او همراه من باشد كلمۀ عمود را براى اصولى كه مانند عمود خيمه با حفظ و به پا داشتن آنها استوار مى شود عاريه آورده شده.

ص:154

42-از نامه هاى آن حضرت به مصقلة بن هبيرۀ شيبانى كه از جانب او بر«اردشير خرّه»

اشاره

حاكم بود.

(1)

بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرٌ إِنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ إِلَهَكَ- وَ عَصَيْتَ إِمَامَكَ- أَنَّكَ تَقْسِمُ فَيْءَ الْمُسْلِمِينَ- الَّذِي حَازَتْهُ رِمَاحُهُمْ وَ خُيُولُهُمْ وَ أُرِيقَتْ عَلَيْهِ دِمَاؤُهُمْ- فِيمَنِ اعْتَامَكَ مِنْ أَعْرَابِ قَوْمِكَ- فَوَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ- لَئِنْ كَانَ ذَلِكَ حَقّاً- لَتَجِدَنَّ لَكَ عَلَيَّ هَوَاناً وَ لَتَخِفَّنَّ عِنْدِي مِيزَاناً- فَلاَ تَسْتَهِنْ بِحَقِّ رَبِّكَ- وَ لاَ تُصْلِحْ دُنْيَاكَ بِمَحْقِ دِينِكَ- فَتَكُونَ مِنَ الْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً- أَلاَ وَ إِنَّ حَقَّ مَنْ قِبَلَكَ وَ قِبَلَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ- فِي قِسْمَةِ هَذَا الْفَيْءِ سَوَاءٌ- يَرِدُونَ عِنْدِي عَلَيْهِ وَ يَصْدُرُونَ عَنْهُ وَ السَّلاَمُ

لغت

اعتامك:برگزيدگان تو از بين مردم.

ترجمه

«در مورد تو خبرى به من رسيده است كه اگر تو چنان كارى را كرده باشى، باعث خشم خداى خود شده اى و امام خويش را غضبناك كرده اى.تو اموال مسلمانان را كه با سرنيزه ها و اسبهاى خود فراهم آورده اند و در راه آن خونها داده اند بين مردم عرب خويشاوند خود تقسيم مى كنى،پس به خدايى كه هسته را شكافته و

ص:155


1- نام يكى از شهرهاى فارس بوده است-م.

انسان را آفريده اگر چنين كارى از تو سرزده باشد،از جانب من خوارى و زبونى خواهى ديد و عزّت و ارزش تو نزد من كاسته خواهد شد.پس حق پروردگارت را كوچك مشمار و دنيايت را با از بين بردن دينت آباد مكن كه از جمله زيانكارترين افراد خواهى بود.

بدان كه حق مردم مسلمانى كه نزد تو و ماست همگان در سهم بردن از آن برابرند،همۀ آنان پيش من مى آيند و سيراب و برخوردار بيرون مى روند ».

شرح

امام(علیه السلام)او را مطّلع ساخته است از آنچه كه از وى سر زده به طور اجمال آن حضرت از آن با خبر شده است تا هشدار داده و او را آگاه سازد كه آن كار ناپسندى بود به دليل پيامدى كه داشته يعنى خشم پروردگار و غضب امامش،و او را با عبارت:اگر چنان كارى كرده باشى،متوجه ساخته كه اين امر هنوز ثابت نشده است.سپس اين كار را براى او توضيح داده كه بخشش مال مسلمانان است به خويشاوندان عرب خود كه او را به رياست برگزيده اند.و آن مال را معرّفى كرده است كه فراهم آمدۀ سرنيزه ها و اسبان آنهاست و به خاطر آن خونهايشان ريخته شده است،تا مطلب درست فهمانده شود و علت استحقاق آنها نسبت به اين مال روشن گردد و به همان نسبت نادرستى تقسيم مال بين ديگران محقق شود .آن گاه به سوگندى كه معمولا در هنگام تهديد مى خورده سوگند ياد كرده،اگر آن خبر درست باشد از جانب وى به خوارى و زبونى رسد و ارزش و اعتبارش كاسته شود،و قصد امام از اين جمله كنايه از ناچيز بودن مقام اوست،كلمۀ: «ميزانا» منصوب است به عنوان تميز.آن گاه وى را از كوچك شمردن حقّ پروردگار و از آباد ساختن دنيايش به قيمت خرابى دين،نهى كرده است،تا او را به عظمت پروردگار و لزوم مراقبت بر اطاعت وى متوجّه كند،و او را نسبت به پيامد آن كار،يعنى:ورود او در زمرۀ زيانكارترين افرادى كه تلاش خود را در زندگانى دنيا تباه مى سازند و گمان مى برند كه كار خوبى انجام

ص:156

داده اند،هشدار داده است .و بعد او را بر زشتى كار يعنى اختصاص دادن آن اموال به خويشاوندان خود توجّه داده با اين گفتار خود:بدان كه...برابرند،و اين عبارت به منزلۀ صغراى قياس مضمر است.و عبارت:آنان به خاطر اين اموال پيش من مى آيند و بهره مند برمى گردند،تأكيدى است براى برابرى مردم در استحقاق و هم اين كه آن مال مثل چشمه آب مشتركى است،و كبراى مقدّر چنين است:و هر حقّى كه تمام مسلمانان به طور برابر،و يكسان بدان استحقاق دارند،تخصيص بعضى نسبت به آن حق روا نيست.ما پيش از اين شرح حال مصقله را نقل كرديم.توفيق از طرف خداست.

ص:157

43-از جمله نامه هاى امام(علیه السلام)به زياد بن ابيه آن گاه كه به او خبر دادند معاويه نامه اى به زياد

اشاره

نوشته و مى خواهد او را با پيوند دادن به خود بفريبد:

:وَ قَدْ عَرَفْتُ أَنَّ؟مُعَاوِيَةَ؟ كَتَبَ إِلَيْكَ- يَسْتَزِلُّ لُبَّكَ وَ يَسْتَفِلُّ غَرْبَكَ- فَاحْذَرْهُ فَإِنَّمَا هُوَ الشَّيْطَانُ- يَأْتِي الْمَرْءَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ- وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ- لِيَقْتَحِمَ غَفْلَتَهُ وَ يَسْتَلِبَ غِرَّتَهُ- وَ قَدْ كَانَ مِنْ؟أَبِي سُفْيَانَ؟ فِي زَمَنِ؟عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ؟ فَلْتَةٌ- مِنْ حَدِيثِ النَّفْسِ- وَ نَزْغَةٌ مِنْ نَزَغَاتِ الشَّيْطَانِ- لاَ يَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ وَ لاَ يُسْتَحَقُّ بِهَا إِرْثٌ- وَ الْمُتَعَلِّقُ بِهَا كَالْوَاغِلِ الْمُدَفَّعِ وَ النَّوْطِ الْمُذَبْذَبِ

لغت

غرب السيف:شمشير تيز شد.

ترجمه

«اطلاع يافتم كه معاويه نامه اى به تو نوشته تا عقلت را از راه برگرداند و در تيزهوشى تو رخنه كند،بنا بر اين از او برحذر باش زيرا او شيطانى است كه از پيش رو،پشت سر و از طرف چپ مؤمن مى آيد تا از فرصت غفلت او استفاده كند و ناگهان عقل او را بربايد.از ابو سفيان در زمان عمر بن خطاب سخن ناسنجيده اى از روى هواى نفس و وسوسۀ شيطانى در آمد،نه با گفتن آن حرف نسبتى ثابت شده،و نه حق ارثى ثابت مى شود (1)و هر كس به چنان سخن نادرستى دلخوش

ص:158


1- اعراب جاهليت نسبت را با زنا هم درست مى دانستند،ولى در اسلام طبق قاعدۀ«الولد للفراش و للعاهر الحجر»فرزند به نكاح مربوط است و زناكار از اين حق محروم است،چنين نسبتى براى كودك حاصل از زنا معتبر نيست-م.

باشد،مانند كسى است كه ناخوانده وارد جمع باده گساران شود و آنها وى را طرد كنند و به كاسۀ چو بينى ماند كه بر ترك سوارى آويخته باشد و با حركت سوار در حركت است .»

شرح

وقتى كه زياد نامۀ امام(علیه السلام)را خواند گفت:سوگند به پروردگار كعبه، ابو سفيان با آن سخن خود گواهى داده است،و اين سخن همواره در نظر وى بود تا معاويه او را برادر خود خواند .

سيد رضى مى گويد:كلمۀ واغل يعنى كسى كه ناخوانده بر مجلس باده گساران حمله برد تا با آنها در مى گسارى شريك شود در صورتى كه از آنها نبوده است،در نتيجه آنها پيوسته او را دفع و منع كنند . «النوط المذبذب» چيزى از قبيل كاسه يا قدح چوبى و مانند اينها كه به بار سوار مى آويزند كه پيوسته در حركت است و تا وقتى كه به پشت بار آن سوار است و او مركب را تند مى راند در حال جنبيدن است.

ابن زياد،زنازادۀ ابو سفيان است كه او را زياد بن عبيد هم مى گويند.

بعضى از مردم مى گفتند مقصود عبيد بن فلان ثقفى است بيشتر عقيده دارند كه عبيد نام برده اى بود كه تا زمان زياد به بردگى باقى ماند و زياد او را خريد و آزاد كرد.اما ادعاى ابو سفيان نسبت به زياد نقل كرده اند كه او روزى در حضور عمر سخن گفت و سخنش شنوندگان را به شگفت واداشت عمرو بن عاص گفت شگفتا از پدر او كه اگر از قريش بود مردم عرب را مانند گلۀ گوسفندان با چوب دستى اش مى راند پس ابو سفيان گفت:هان سوگند به خدا كه او قرشى است و تو اگر او را مى شناختى مى دانستى كه او از بهترين فاميل تو است،عمرو گفت:

ص:159

پدر او كيست؟ابو سفيان جواب داد:به خدا قسم من او را در رحم مادرش قرار دادم.عمرو گفت:پس چرا او را به خود ملحق نمى كنى؟ابو سفيان گفت:از اين شخص بزرگى كه اينجا نشسته است مى ترسم،يعنى عمر كه پوست مرا مى كند.

وقتى كه على(علیه السلام)به خلافت رسيد،زياد را حاكم فارس كرد و او آنجا را بخوبى نگهدارى و سرپرستى نمود،اين بود كه معاويه نامه اى به وى نوشته و او را به عنوان برادر خود مى خواهد به خود ملحق كند و بدين وسيله بفريبدش :از امير مؤمنان،معاويه بن ابو سفيان،امّا بعد،براستى بسا كه هواى نفس،شخص را به ورطه هاى هلاكت اندازد،و تو كسى هستى كه ضرب المثل مردم شده،زيرا قطع رحم كرده و به دشمن ما پيوسته است،بدگمانى و خشم تو نسبت به من،تو را واداشت تا خويشاوندى مرا ناديده بگيرى و قطع رحم كنى،و نسبت و احترام مرا به فراموشى سپارى،گويى كه تو برادر من نيستى،و صخر بن حرب نياى تو و من نيست،و فرقى بين من و تو نيست كه من خون ابو العاص را مطالبه كنم و تو با من بجنگى،امّا تو را عرق سستى از طرف مادر گرفته،همچون مرغى كه تخم خود را در بيابانى بگذارد و در عوض تخم ديگرى را زير بال بگيرد،و من مصلحت ديدم كه به تو توجّه كنم و تو را به تلاشهاى ناروايت مؤاخذه نكنم و پيوند رحم كنم و اجر و ثوابى از اين كار به دست آورم.

بدان اى ابو مغيره اگر تو خود را در اطاعت اين مردم(بنى هاشم)به دريا فرو برى و به حدّى شمشير بزنى كه دريا را دو نيم كنى،جز بر دورى خود از آنها نيفزوده اى،زيرا دشمنى بنى عبد شمس به بنى هاشم از دشمنى گاو نر آمادۀ ذبح، نسبت به كارد قصّاب بيشتر است.پس خدا تو را بيامرزد،به اصل خود برگرد و به فاميل خود بپيوند،همچون آن حشره (1)مباش كه به بال ديگرى پرواز كند و در نتيجه

ص:160


1- حشره اى مانند زنبور و داراى نيش و زهر است و نيش مى زند.(منجد الطلاّب)-م.

اصل و نسبت را گم كنى و بى اصل و نسب بمانى.به جان خودم كه چيزى باعث اين كار نشده است جز لجاجت،پس ترك لجاجت كن تا نسبت به كار خود روشن شوى و به دليل آشكار برسى،اگر طرف مرا دوست داشتى و به من اعتماد كردى پس سر به فرمان من بگذار و اگر راضى نبودى و به گفتۀ من اطمينان نكردى،پس باز هم كار خوبى است نه به زيان من و نه به سود من است، و السلام.

اين نامه را بوسيلۀ مغيرة بن شعبه نزد زياد فرستاد،و دليل بد شدن او پس از على(علیه السلام)،با امام حسن(علیه السلام)و گرايشش به معاويه همين نامه بود.و چون حضرت على(علیه السلام)از اين نامه مطّلع شد به وى نوشت:امّا بعد،من به تو نسبت به آنچه مى خواستم ولايت دهم،ولايت دادم،و تو را شايستۀ آن ديدم،و آگاه شدم كه معاويه...تا آخر نامه .[اكنون]بايد به متن نامه باز گرديم:

الاستفلال يعنى طلب فلّ،يعنى درصدد رخنه انداختن در تيزى شمشير و كند ساختن آن بودن.

محور نامه اعلام حضرت على است او را از آنچه كه از نامۀ معاويه به زياد،اطّلاع يافته بود،و بعد،هشدار دادن به زياد نسبت به هدف معاويه از آن نامه و اين كه وى در صدد غافلگير ساختن او و به بيراهه كشاندن عقل و بينش وى از راه و روش صحيحى است كه در مورد يارى حقّ و علاقه مندى به امام خود دارد،و مى خواهد تيز هوشى او را درهم بشكند.كلمۀ: الغرب را استعاره براى عقل و انديشه آورده و الاستفلال استعاره است براى منصرف ساختن وى از آن اراده و تصميم پسنديده با توجه به شباهت آن به شمشير.آن گاه امام(علیه السلام)وى را از معاويه با اين عبارت برحذر داشته است:براستى كه او شيطان است،از جهت وسوسه و جلوگيرى از راه حق،بر اساس وجه شبهى كه مى فرمايد:به سراغ انسان مى آيد...از راست و چپش.و اين عبارت مانند آيۀ مباركه است كه مى فرمايد:

ص:161

«ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ» (1)يعنى معاويه،از هر طرف همچون شيطان به سراغ او مى آيد،و جهات را به چهار سو اختصاص داده است،زيرا معمولا از آن چهار جهت رفت و آمد مى شود.

بعضى از مفسّرين گفته اند:شيطان از روبرو كه مى آيد مردم را اميدوار به عفو و بخشش مى كند و به نافرمانى و معصيت وامى دارد،و از پشت سر،آنها را به ياد بازماندگان مى اندازد و جمع آورى مال و ثروت و به جا گذاشتن آن براى بازماندگان را جلوه مى دهد،و از طرف راست آنها كه مى آيد،رياست و تعريف ديگران از آنها را جلوه گر مى سازد و از طرف چپ كه مى آيد علاقه به بيهوده كارى و لذتها را در آنها ايجاد مى كند.

از شقيق نقل شده است:هيچ بامدادى نشد مگر اين كه شيطان چهار دام براى من مى گسترد و در پيش رويم كمين مى كرد و مى گفت نترس كه خداوند بخشاينده و آمرزنده است،و من اين عبارت را مى خواندم: «إِنِّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى» (2)و از پشت سر كمين مى كرد و مرا از تباهى بازماندگانم مى ترساند و من اين آيه را مى خواندم: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاّ عَلَى اللّهِ رِزْقُها» (3)و يا از طرف راستم كه از راه تعريف و ثناگويى ديگران از من وارد مى شد كه من اين جمله را مى خواندم «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» (4)و يا از جانب چپم كه از طريق خواسته ها و شهواتم وارد مى شد،و من اين عبارت را مى خواندم: «وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ» (5).

ص:162


1- اعراف(7)آيه(17) [1]يعنى:آن گاه از پيش رو و پشت سر و طرف راست و چپ آنان در مى آيم.
2- سورۀ طه(20)آيه(82) [2]يعنى:البته بر آن كس كه توبه كند و به خدا ايمان آورد و نيكوكار گردد و به راه هدايت رود مغفرت و آمرزش من بسيار است.
3- سورۀ هود(11)آيه(6) [3]يعنى:هيچ جنبنده اى روى زمين نيست مگر اين كه روزيش با خداست.
4- سورۀ اعراف(7)آيه(128) [4]يعنى:سرانجام به سود پرهيزكاران است.
5- سورۀ سبأ(34)آيه(54) [5]يعنى:و(امروز)ميان آنها و آرزوهايشان فاصله افكنده اند.

آن گاه امام(علیه السلام)زياد را متوجه علّت نادرستى فريبكارى معاويه ساخته است،به اين ترتيب كه معاويه خواسته است او را با پيوند دادن به خود به عنوان اين كه برادر اوست،غافلگير كند،پس امام(علیه السلام)به وى هشدار داده است كه اين رابطۀ برادرى كه معاويه در پى آن است در صورتى درست است كه نسبت پسرى زياد از قول ابو سفيان صحيح باشد در حالى كه ادعاى فرزندى او براى ابو سفيان به ثبوت نپيوسته است بلكه سخن ابو سفيان،كه من چنين و چنان كردم سخنى ناسنجيده و از روى هواى نفس بوده كه بدون دقّت و فكر بر زبان آورده.

و اقرار به زناكارى در عبارت ابو سفيان كه من نطفۀ او را در رحم مادرش نهادم،اين خود،وسوسه اى از وسوسه هاى شيطانى است كه شيطان به زبان او جارى ساخته.با گفتن آن سخن،نه نسبتى ثابت مى شود و نه كسى سزاوار بردن ارث مى گردد،به دليل سخن پيامبر(صلی الله علیه و آله):«فرزند از آن صاحب بستر است و زناكار از فرزند و ارث محروم است»آن گاه امام(علیه السلام)ارتباط فاميلى او را به وسيلۀ اين سخن ناسنجيده و وسوسۀ شيطانى،به كسى كه ناخوانده در اجتماع مى گساران حاضر شود و آنها او را از خود برانند،تشبيه كرده است.و وجه شبه همان است كه پيوسته مردود و رانده شده است،و نيز تشبيه به كاسۀ چو بينى فرموده است كه در حال تزلزل و لرزان است،وجه شبه همان تزلزل و نپيوستن وى به فاميل مشخص و ناآرامى اوست چنان كه كاسۀ چوبين در حال لرزش مى باشد و برقرار و ثابت نيست.و توفيق از جانب خداست.

ص:163

44-از نامه هاى امام (علیه السلام)به عثمان بن حنيف انصارى كه از طرف آن بزرگوار حاكم بصره بود

اشاره

و به امام(علیه السلام)خبر رسيد كه گروهى از مردم بصره او را به ميهمانى خوانده اند و او دعوت آنها را

پذيرفته است.

أَمَّا بَعْدُ يَا؟ابْنَ حُنَيْفٍ؟- فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ؟الْبَصْرَةِ؟- دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا- تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفَانُ- وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ- عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ- فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ- فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ- وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ- أَلاَ وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ- وَ يَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ- أَلاَ وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ- وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ- أَلاَ وَ إِنَّكُمْ لاَ تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ- وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ- فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً- وَ لاَ ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً- وَ لاَ أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً- بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا؟فَدَكٌ؟ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ- فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ- وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ- وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ- وَ مَا أَصْنَعُ؟بِفَدَكٍ؟ وَ غَيْرِ؟فَدَكٍ؟- وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا- وَ تَغِيبُ أَخْبَارُهَا- وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا- لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ- وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاكِمُ- وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى- لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْأَكْبَرِ- وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ وَ لَوْ شِئْتُ لاَهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ- وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ- وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ- وَ يَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ الْأَطْعِمَةِ- وَ لَعَلَّ؟بِالْحِجَازِ؟ أَوْ؟الْيَمَامَةِ؟ مَنْ لاَ طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ- وَ لاَ عَهْدَ

ص:164

لَهُ بِالشِّبَعِ- أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى- وَ أَكْبَادٌ حَرَّى أَوْ أَكُونَ كَمَا قَالَ الْقَائِلُ- وَ حَسْبُكَ دَاءً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ وَ حَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِدِّ

أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ- هَذَا؟أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ؟- وَ لاَ أُشَارِكُهُمْ فِي مَكَارِهِ الدَّهْرِ- أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ الْعَيْشِ- فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ الطَّيِّبَاتِ- كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا- أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا- تَكْتَرِشُ مِنْ أَعْلاَفِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا- أَوْ أُتْرَكَ سُدًى أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً- أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلاَلَةِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيقَ الْمَتَاهَةِ وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ- إِذَا كَانَ هَذَا قُوتُ؟ابْنِ أَبِي طَالِبٍ؟- فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ- وَ مُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ- أَلاَ وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً- وَ الرَّوَاتِعَ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً- وَ النَّابِتَاتِ الْعِذْيَةَ أَقْوَى وَقُوداً وَ أَبْطَأُ خُمُوداً-.وَ أَنَا مِنْ؟رَسُولِ اللَّهِ؟ كَالصِّنْوِ مِنَ الصِّنْوِ وَ الذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ- وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا- وَ لَوْ أَمْكَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا- وَ سَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هَذَا الشَّخْصِ الْمَعْكُوسِ- وَ الْجِسْمِ الْمَرْكُوسِ- حَتَّى تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ الْحَصِيدِ إِلَيْكِ عَنِّي يَا دُنْيَا فَحَبْلُكِ عَلَى غَارِبِكِ- قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِكِ- وَ أَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِكِ- وَ اجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِي مَدَاحِضِكِ- أَيْنَ الْقُرُونُ الَّذِينَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِكِ- أَيْنَ الْأُمَمُ الَّذِينَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِكِ- فَهَا هُمْ رَهَائِنُ الْقُبُورِ وَ مَضَامِينُ اللُّحُودِ- وَ اللَّهِ لَوْ كُنْتِ شَخْصاً مَرْئِيّاً وَ قَالَباً حِسِّيّاً- لَأَقَمْتُ عَلَيْكِ حُدُودَ اللَّهِ فِي عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِيِّ- وَ أُمَمٍ أَلْقَيْتِهِمْ فِي الْمَهَاوِي- وَ مُلُوكٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ- وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلاَءِ إِذْ لاَ وِرْدَ وَ لاَ صَدَرَ- هَيْهَاتَ مَنْ وَطِئَ دَحْضَكِ زَلِقَ- وَ مَنْ رَكِبَ لُجَجَكِ غَرِقَ- وَ مَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِكِ وُفِّقَ- وَ السَّالِمُ مِنْكِ لاَ يُبَالِي إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ- وَ الدُّنْيَا عِنْدَهُ كَيَوْمٍ حَانَ انْسِلاَخُهُ اعْزُبِي عَنِّي فَوَاللَّهِ لاَ أَذِلُّ لَكِ فَتَسْتَذِلِّينِي- وَ لاَ أَسْلَسُ لَكِ فَتَقُودِينِي- وَ ايْمُ اللَّهِ يَمِيناً أَسْتَثْنِي فِيهَا بِمَشِيئَةِ اللَّهِ- لَأَرُوضَنَّ نَفْسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَى الْقُرْصِ- إِذَا قَدَرْتُ عَلَيْهِ مَطْعُوماً- وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً- وَ لَأَدَعَنَّ مُقْلَتِي كَعَيْنِ مَاءٍ نَضَبَ مَعِينُهَا- مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعَهَا- أَ تَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ مِنْ رِعْيِهَا فَتَبْرُكَ- وَ تَشْبَعُ الرَّبِيضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ- وَ يَأْكُلُ؟عَلِيٌّ؟ مِنْ زَادِهِ فَيَهْجَعَ- قَرَّتْ إِذاً عَيْنُهُ إِذَا اقْتَدَى بَعْدَ السِّنِينَ الْمُتَطَاوِلَةِ-

ص:165

بِالْبَهِيمَةِ الْهَامِلَةِ وَ السَّائِمَةِ الْمَرْعِيَّةِ- طُوبَى لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا- وَ عَرَكَتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا وَ هَجَرَتْ فِي اللَّيْلِ غُمْضَهَا- حَتَّى إِذَا غَلَبَ الْكَرَى عَلَيْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا- وَ تَوَسَّدَتْ كَفَّهَا- فِي مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُيُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ- وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ- وَ هَمْهَمَتْ بِذِكْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ- وَ تَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ- «أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» فَاتَّقِ اللَّهَ يَا؟ابْنَ حُنَيْفٍ؟ وَ لْتَكْفُفْ أَقْرَاصُكَ- لِيَكُونَ مِنَ النَّارِ خَلاَصُكَ

لغات

مأدبة،به ضمّ دال:وليمه اى كه به آن دعوت كنند.

عائل:فقير،بينوا قضم:خوردن با جلو دهان طمر:جامۀ كهنه وفر:مال فراوان فدك:نام روستايى است كه مال پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)بوده است جدث:قبر،آرامگاه اضغطها:آن را تنگ گرداند قمح:گندم نسائج:جمع نسجه،به معنى بافته جشع:حرص و علاقۀ زياد به غذا مبطان:كسى كه به دليل پرخورى شكمش بزرگ است غرثى:گرسنه بطنة الكظّة:پر بودن شكم از غذا تقمّم:جستجو و زيرورو كردن زباله سدى:بيهوده و مهمل رها شده دوائع:درختانى كه داراى سرسبزى و خرمى دل انگيزند بدويّه:گياهانى كه جز با آب باران آبيارى نمى شوند مركوس:مردود،واژگونه مانند كسى كه سرش به طرف زمين است مداحض:شخص كناره گير ازورّ:كناره گرفت اعزبى:دورشو،گفته مى شود:

عزب الرّجل-به فتح زاء-هرگاه دورى گزيند.

سلسل الرّجل يسلس-به كسر لام-:

شل كرد افسارش را.

رياضة:تربيت كردن،عادت دادن.

ربيضة:گله چرا كننده از گوسفندان تجافت:خالى شد و برخاست.

همهمة:صداى آهسته.

ص:166

تكترش:پر مى كند شكمبه اش را

ترجمه

«امّا بعد اى پسر حنيف،به من اطلاع دادند كه مردى از جوانان بصره تو را به مهمانى عروسى دعوت كرده است و تو با شتاب به آن مهمانى رفته اى و غذاهاى رنگارنگ گوارا در اختيارت بوده و كاسه هاى بزرگ برايت مى آوردند،و من چنين گمانى نداشتم كه تو به مهمانى گروهى بروى كه نيازمندان را دور مى سازند و توانگران را دعوت مى كنند بنا بر اين در آنچه از آن خوردنيها كه ميل مى كنى خوب دقّت كن،و هر چه را كه حلال يا حرام بودن آن بر تو نامعلوم است،به دور بينداز و هر چه را كه به پاكى و درستى راههاى به دست آوردن آن،اطمينان دارى ميل كن.

بدان كه هر مأمومى امام و رهبرى دارد كه از او پيروى مى كند و از پرتو دانش او روشنى مى گيرد،آگاه باش كه رهبر شما از دنياى خود به دو جامۀ كهنه و از خوراكيها به دو قرص نان بسنده كرده است،هان،شما به عمل كردن بر روشى اين چنين ناتوانيد،ولى به تقوا و مجاهدت،پاكى و درستى مرا كمك كنيد.به خدا سوگند،از دنياى شما زرى نيندوخته و از غنايم آن ثروت فراوانى جمع نكرده ام،و به علاوۀ جامه اى كه[در بر]دارم جامۀ كهنۀ ديگرى مهيّا نكرده ام.

آرى از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده است،فدك در دست ما بود كه در واگذاشتن آن به ما،گروهى بخل ورزيدند و گروه ديگر نيز دست از آن شستند.

خداوند نيكوداورى است!مرا به فدك و غير فدك چه كار،در حالى كه جايگاه انسان فردا قبرى است كه در تاريكى آن آثارش منقطع و خبرهاى مربوط به او گم مى شود،حفره اى كه اگر زياد وسعت داشته باشد و دستهاى كسى كه آن حفره را مى كند گشايشى بخشد باز هم سنگ و كلوخ قبر او را بفشرد،و خاكهاى انبوه روزنه هاى آن را پر كند،براستى كه من در اين انديشه ام تا نفس خود را با پرهيزگارى تربيت كنم تا در روزى كه ترس و بيم آن فراوان است آسوده باشد،و در اطراف لغزشگاه استوار بماند در صورتى كه اگر بخواهم به عسل خالص و مغز گندم و پارچه هاى ابريشمى دست پيدا كنم مى توانم،امّا هيهات كه هواى نفس بر من

ص:167

غلبه كند،و طمع زياد مرا به انتخاب خوردنيها وادارد،در حالى كه ممكن است در حجاز يا يمامه كسى باشد كه به قرص نانى هم طمع نبسته و به سير شدن عادت نكرده است!!و يا من با شكم سير بخوابم در صورتى كه اطراف من شكمهاى گرسنه و جگرهاى تفديده باشد!!و يا آن چنان باشم كه گوينده اى گفته است:

«اين درد برايت بس كه تو با شكم سير بخوابى،و در پيرامونت جگرهايى آرزومند ظرفى از سبوس باشند»آيا من به اين مقدار قانع باشم كه بگويند اين فرمانرواى مؤمنان است بدون اين كه در سختيهاى روزگار با مردم همدرد و شريك باشم؟و يا در فشارهاى زندگى الگو و در پيشاپيش آنها باشم؟من براى اين آفريده نشده ام كه خوردن غذاهاى خوب-مانند چهارپاى بسته كه انديشه اش علف است- مرا سرگرم سازد،و يا همچون چهارپايى از بند رها شده باشم كه خاكروبه ها را به هم مى زند تا شكم خود را پر كند و از سرانجام كارش غافل است و يا اين كه بى هدف و بيهوده رها شوم و يا ريسمان گمراهى را بكشم،و يا بدون انديشه راه انحراف را در پيش گيرم.گويا گوينده اى از جانب شما مى گويد:اگر خوراك پسر ابو طالب اين است،پس ناتوانى و سستى او را از نبرد با همگان و ايستادگى در برابر دلاوران باز مى دارد؟!بدان كه درخت بيابان چوبش مقاوم تر،و درختان سرسبز و خرّم نازكتر و كم مقاومت ترند،و شعلۀ گياهان در دشت فروزانتر است و ديرتر خاموش مى شود!براستى كه من نسبت به پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)همچون درخت خرما نسبت به درخت خرماى به هم پيوسته و چون دست به بازوى آنم.به خدا قسم اگر تمام مردم عرب به نبرد با من هماهنگ شوند من رو از ايشان برنمى گردانم و اگر فرصتهايى به دستم آيد بر ايشان يورش خواهم برد.بزودى خواهم كوشيد تا صفحۀ زمين را از اين شخص واژگونه و جسم سرنگون[معاويه]پاك سازم تا دانۀ كلوخ از بين دانه هاى گندم درو شده بيرون شود.

اى دنيا دور شو از من كه مهار تو را بر كوهانت انداخته ام،از چنگت رها شده ام و از دامهايت رسته ام،و از اين كه در پرتگاهايت قرار گيرم پرهيز كرده ام،كجا

ص:168

هستند آن گروهى كه با بازيچه هايت آنان را فريفتى،كجايند ملتهايى كه با زيورهايت آنان را به فتنه انداخته اى؟هم اكنون آنان در گرو گورها و در جوف قبرهايند!به خدا قسم اگر تو يك موجود محسوس و يك جسم قابل حس بودى حدود الهى را در بارۀ تو اجرا مى كردم،در مقابل آن بندگانى كه به وسيلۀ آرمانها فريفتى و ملتهايى كه در پرتگاهاى سقوط انداختى و سلاطينى كه به نابودى كشاندى و در غرقاب مصائب غرق كردى آن جايى كه ديگر رفت و برگشت نبود.

هيهات!هر كس در پرتگاهايت گام نهاد لغزيد و هر كس در انبوه امواج دريايت سوار شد غرق گرديد،هر كس از طنابهاى دامت فاصله گرفت نجات يافت،هر كس از دست تو جان سالم به در برد،باكى از تنگى خوابگاهش ندارد،و نزد او دنيا چون روزى است كه وقت جدايى از آن فرا رسيده است.

اى دنيا از من فاصله بگير،به خدا قسم من تسليم تو نمى شوم تا مرا دچار ذلّت و خوارى كنى،و تن به فرمان تو نمى سپارم تا زمام اختيار مرا به دست گيرى، سوگند به خدا سوگندى نيكو كه خواست خدا را از آن استثنا مى كنم نفس خود را چنان رياضتى مى دهم كه با قرص نانى اگر برايش فراهم آورم شادمان گردد،و به خورش نمكى قانع شود،و كاسۀ چشم را همچون چشمه اى كه آبش پايان گرفته به حال خود رها مى كنم تا از رشك تهى گردد آيا حيوان علفخوار از چرا شكمش پر مى شود،تا به پهلو بيفتد؟و آيا گلۀ گوسفند از علف سير مى شود تا به خوابگاهش برود؟و على اگر از توشه خود بخورد و بخواهد،پس چشمش روشن كه پس از سالهاى دراز،از چهار پايان بى بند و بار و گلّۀ به چرا برده پيروى كند.

خوشا به حال كسى كه واجبات پروردگارش را ادا كند و در سختى آن بردبار باشد و به هنگام شب از خواب خوددارى كند تا وقتى كه خواب بر او غلبه كند، آن گاه زمين را فرش و كف دستش را بالش خود سازد،در زمرۀ كسانى كه ترس معاد خواب را از چشمشان ربوده و پهلوهايشان را از بستر خواب دور نگاهداشته و لبهايشان به ياد پروردگار به آرامى در حركت است و با استغفار زياد گناهانشان

ص:169

پراكنده است: «أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (1)پس اى پسر حنيف از خدا بترس و بايد چند قرص نان تو را بس باشد تا باعث نجات تو از آتش دوزخ گردد ».

شرح

اين نامه مشتمل بر چند هدف است:

اول:امام(علیه السلام)به آن چيزى اشاره كرده است كه مى خواسته به خاطر آن عثمان بن حنيف را مورد پرخاش قرار دهد،يعنى پذيرش فورى مهمانيى كه در آن براى او غذاهاى رنگارنگ گوارا آماده كرده بودند و كاسه هاى بزرگ را مى بردند و مى آوردند،و به او اعلام كرده است كه از اين مطلب با خبر شده است و موضوع برايش به ثبوت رسيده است تا او را سزاوار توبيخ كند.و توضيح اين مطالب در عبارت آن حضرت: اما بعد...الجفان آمده است .

دوم:امام(علیه السلام)به عنوان سرزنش عثمان بن حنيف را در اين كار تخطئه مى كند،با اين عبارت: و ما ظننت انّك كذا... يعنى:گمان من نسبت به پارسايى تو اين بود كه تو خود را پاكتر از آن مى دانى كه دعوت به مهمانى گروهى را پذيرا شوى كه به مستمندانشان اعتنا نمى كنند و دعوت و بخشش آنان منحصر به ثروتمندان و فرمانروايان است،و دليل خطاى عثمان در قبول دعوت ايشان آن است كه منحصر ساختن كرامت و ضيافت به ثروتمندان بدون مستمندان،دليل روشنى است بر اين كه هدف ايشان[اشراف بصره]از اين عمل،جلب دنيا و ريا و سمعه است (2)نه رضا و خوشنودى خدا،و هر كس چنين باشد،پذيرفتن پيشنهاد

ص:170


1- سوره مجادله(58)آيه(22) [1]يعنى:اينان به حقيقت حزب خدا هستند.الا اى اهل ايمان بدانيد كه حزب خدا رستگاران عالمند.
2- فرق سمعه و ريا آن است كه رياكار گاهى در منظر مردم كار نيكى را انجام مى دهد تا مردم ببينند، اين ريا است امّا گاهى مى خواهد به گوش مردم برسد و مردم بشنوند كه او چنان كار نيكى را انجام داده است، اين سمعه است-م.

و قبول دعوت او موافقت با او و رضايت به فعل اوست،و اين خود اشتباه بزرگى است بويژه از فرمانروايان دينى كه قادر بر جلوگيرى از كارهاى خلافند.

سوّم:به وى دستور داده است تا از اين گونه مواردى كه برايش پيش مى آيد،دورى كند و از غذايى كه برايش آماده مى كنند كه احتمال حرمت آن مى رود و كيفيّت آن معلوم نيست بايد احتراز كند،و آنچه را كه يقين به حلال بودن آن و پاكى و درستى راه كسب آن دارد كه بدون شبهه است،ميل كند.و به كنايه از آن، تعبير به مقضم كرده است،تا آن را ناچيز و اندك جلوه دهد،و از اين عبارت بر حسب تأديب اوّل اين طور فهميده مى شود كه خوددارى از اين غذاى مباح براى او بهتر از تناول آن است .

چهارم:امام(علیه السلام)پس از مقدمات قبلى با عبارت: الا و انّ...علمه توجّه داده است بر اين كه وى امام و پيشوايى دارد كه بايد از او پيروى كند،و اين سخن امام،تمثيلى به منزلۀ قياس كاملى مى باشد كه صغراى آن حذف شده است.اصل تمثيل مربوط به مطلق امام و مأموم است و علّت تمثيل آن است كه آن دو تن امام و مأمومند،امّا فرع اين تمثيل شخص امام على(علیه السلام)و كارگزار او (عثمان بن حنيف)است و حكم تمثيل همان لزوم پيروى است،قياس مورد نظر چنين است:

تو مأموم امامى هستى و هر مأموم،بايد از امام خود پيروى كند،نتيجه اين مى شود كه تو بايد از امام خود پيروى كنى و از پرتو دانش و آگاهى او استفاده نمايى.

پنجم:به دنبال آن،دليل آورده است كه او بايد از حال امام در امور دنيا پيروى كند،حال امام آن بود كه از پوشيدنيهاى دنيا به مقدارى كه بدنش را بپوشاند يعنى دو جامۀ كهنه،و از خوراكيها به اندازه اى كه شدّت گرسنگى او را برطرف سازد يعنى دو قرص نان،بسنده مى كرد،بدون اعتنا به زينت و آرايش

ص:171

پوشيدنيها،زيرا دو جامۀ كهنه آن بزرگوار،عمامه و يك قبايى بود كه در اثر زيادى مراجعه از پاره دوزى كه آن را وصله مى زد شرم داشت و در خوراك خود به لذت و گوارايى آن اعتنا نمى كرد،زيرا آن دو گردۀ نان از جو سبوس ناگرفته اى بود كه يكى را به عنوان ناهار و ديگرى را شام ميل مى فرمود.

ششم:به اصحاب،اين نكته را نيز خاطرنشان كرده است كه اين نوع رياضت در حد توان آنها نيست،زيرا آن نوع توانايى مشروط به داشتن استعداد و آمادگيى است كه آنان بدان مرحله از استعداد نرسيده اند.آن گاه به ايشان امر فرموده است-اگر جريان بر اين منوال است-تا با رياضت و تلاش خود در راه پرهيزگارى،به يارى او اكتفا كنند و مقصود آن بزرگوار خوددارى از كارهاى حرام و بعد كوشش در راه طاعت پروردگار است و شايد مقصود امام(علیه السلام)از ورع و پرهيزگارى انجام مداوم كارهاى شايسته و پس از آن تلاش و كوشش در بارۀ آن بوده باشد .

هفتم:به وسيلۀ سوگند نيكو بر نادرستى چيزى توجه داده است كه احتمال مى داده بر بعضى از اذهان ناپاك در بارۀ آن بزرگوار خطور كند و آن اين كه پارسايى وى در دنيا آميخته به ريا و سمعه است و در وراى آن پارسايى ظاهرى، علاقه به دنيا و مال اندوزى دنيا وجود دارد،بخصوص كه او امام زمان و خليفۀ روى زمين است،پس از آن كه انواع چيزهايى را كه خداوند از مال دنيا مباح ساخته،بر شمرده،آن گاه سوگند ياد كرده است كه وى به جز قوتى از آن برنگرفته است،و آن مقدار را از نظر اندكى و حقارت به خوراك چارپايان باركشى كه از زيادى بار پشت آنها زخم برداشته است،تشبيه كرده و اين ويژگى را براى آنها آورده است كه ناتوانى آنها به دليل زخم پشت،و گرفتارى آنها به درد و رنج باعث كم شدن خوراك آنها شده است سپس در تعريف بى ارزش بودن دنياى ايشان در نظر خود،افزوده و بيان كرده است كه دنيا و ارزش آن در نظر وى پست تر از يك

ص:172

برگ تلخ است كه حيوانى آن را بخورد،بديهى است كسى كه چنان باشد چگونه قابل تصوّر است كه علاقه مند به دنيا باشد و براى دنيا كار كند.

هشتم:پس از آن كه امام(علیه السلام)در بارۀ دنيا سوگند ياد كرد و بيان فرمود كه حتّى يك وجب از زمين اين دنيا را مالك نيست،فدك را با اين جمله استثنا كرد:

«آرى از تمام آنچه كه آسمان بر آنها سايه افكنده،فدك در دست ما بود» (1)،اين مطلب را در مورد بيان حال خود و مردمى كه همزمان با امام(علیه السلام)بودند از باب شكايت و اظهار تظلّم به خداى متعال از دست كسانى كه فدك را از ايشان گرفتند،بازگو كرده و خود را تسليم امر او و راضى بر داورى و حكومت وى دانسته است.ناگفته نماند،كه فدك ملك خاصّ پيامبر(صلی الله علیه و آله)بوده است،توضيح آن كه چون پيامبر(صلی الله علیه و آله)كار يهوديان خيبر را يكسره كرد،خداوند در دل مردم فدك ترسى انداخت كه همان انگيزه اى شد تا قاصدى خدمت پيامبر فرستادند و تقاضاى صلح بر نصف زمين فدك (2)كردند،و پيامبر(صلی الله علیه و آله)پذيرفت،بنا بر اين[آن ملك]متعلق به شخص پيامبر بود،چون نه لشكر كشى در كار بود و نه نبردى اتّفاق افتاد.و بعضى گفته اند كه پيامبر در مقابل تمام فدك با آنها صلح كرد.

مشهور ميان شيعيان و مورد اتّفاق دانشمندان شيعه آن است كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، آن را به فاطمه(علیه السلام)بخشيد،و اين مطلب را از طرق مختلف روايت كرده اند:از جمله از ابو سعيد خدرى نقل كرده اند كه:چون آيۀ مباركۀ «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» (3)نازل شد،پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)فدك را به فاطمه(علیه السلام)مرحمت كرد و چون ابو بكر به

ص:173


1- بلى قد كانت لنا فدك من كلّ ما اظلّته السّماء.در متن نامۀ امام(علیه السلام)بجاى«لنا»،«ايدينا»مى باشد-م.
2- فدك نام قريه اى بود در دو منزلى مدينه و تا خيبر يك منزل فاصله داشت،همان طور كه در متن آمده است با پيشنهاد صلح از جانب اهل فدك بدون جنگ و پيكار نصف آن تسليم پيامبر شد و پيامبر نيز به دخترش مرحمت فرمود اما بعد از رحلت پيامبر،شد آنچه كه شد-م.
3- سوره بنى اسرائيل(17)آيه(26) [1]يعنى:حق خويشاوندان را به ايشان ادا كن.

خلافت رسيد،تصميم گرفت فدك را از آن بزرگوار بگيرد.فاطمه(علیه السلام)كسى را نزد ابو بكر فرستاد و ميراث خود از پيامبر خدا را از وى مطالبه كرد و مى فرمود كه پدرم در زمان حيات خود فدك را به من مرحمت كرده است،و در آن باره على(علیه السلام)و امّ ايمن را به گواهى طلبيد و آن دو گواهى دادند،ابو بكر راجع به اين كه فدك ميراث پيامبر است با خبرى كه از پيامبر نقل كرد پاسخ داد،كه آن خبر چنين است:ما گروه پيامبران ميراثى پس از خود نمى گذاريم آنچه به جاى گذاريم صدقه است.

و در مورد فدك نيز چنين پاسخ داد كه آن متعلق به پيامبر(صلی الله علیه و آله)نبوده است بلكه از آن تمام مسلمانان و در دست آن بزرگوار بوده است كه بدان وسيله به افراد كمك مى كرد و در راه خدا انفاق مى نمود و من هم به دنبال او همان كارها را انجام مى دهم.هنگامى كه اين سخنان ابو بكر به اطلاع حضرت زهرا(علیه السلام)رسيد، حجاب خود را بر تن پوشيد و در ميان تعدادى از اطرافيان و زنان فاميل كه در پشت سرش حركت مى كردند آمد تا بر ابو بكر وارد شد در حالى كه بيشتر مهاجران و انصار در حضور او بودند،پس از اين كه بين آن بزرگوار و مردان پرده اى آويخته شد چنان نالۀ جانسوزى از دل برآورد كه تمام مردم را به گريه در آورد.سپس مدتى سكوت كرد تا احساسات مردم فرو نشست (1)و فرمود:سخن را با سپاس آن كه سزاوار ستايش و رفعت و عظمت است آغاز مى كنم،سپاس از آن خداست در برابر نعمتهايى كه داده و شكر او را در مقابل آگاهى و دركى كه به ما مرحمت كرده است به جا مى آورم.پس از آن كه خطبه اى طولانى ايراد كرد، در پايان خطبه فرمود:چنان كه سزاوار است تقواى الهى را پيشه كنيد و در مورد اوامر او مطيع باشيد،زيرا كه تنها از ميان بندگان خدا،دانشمندان از خدا

ص:174


1- اين خطبۀ شريفۀ حضرت زهرا(علیه السلام)در جلد 5 از كتاب«المنظوم و المنثور فى كلام نسوان العرب من الخطب و الشّعر»آورده شده است مؤلف كتاب از علماى قديم عامه است و كتاب متعلق به كتابخانۀ دربار متوكل عباسى بوده است.

مى ترسند.و خدايى را سپاس گوييد كه با عظمت و نور او تمام موجودات آسمان و زمين وسيلۀ ارتباط با او را مى جويند،و ماييم واسطۀ او در ميان مردم،ماييم برگزيدگان و مركز قدس او،و ماييم حجّت او در جايى كه از انظار نهان است و ما وارثان پيامبران او هستيم،آن گاه فرمود:من فاطمه دختر محمدم،بر پايه و اساس سخن مى گويم،روى فخر و بيهودگى سخن نمى گويم،پس با گوش باز سخن مرا بشنويد.بعد فرمود: «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ» (1).اگر پيوند او را بجوئيد خواهيد ديد كه او پدر من است،نه پدر هيچ يك از شما.و برادر پسر عموى من است نه هيچ يك از مردان شما.سپس فرمود شما گمان مى بريد كه من از پدرم ارث نمى برم،آيا داورى زمان جاهليت را پى مى گيريد؟براى گروهى كه ايمان و يقين دارند چه كسى از خدا در داورى بهتر و نيكوتر است؟هيهات اى تودۀ ملّت،چنان تصوّرى!آيا در كتاب خداست اى پسر ابو قحافه كه تو از پدرت ارث ببرى و من ارث نبرم؟براستى اگر چنان تصورى داشته باشى،دروغ و افتراى بزرگى به قرآن نسبت داده اى!اينك اين فدك ارزانى تو باد،و اين مركب سوارى زين شده و آماده براى سوارى است! روز قيامت فرا خواهد رسيد،پس خداوند داورى نيكو،محمد سرپرستى خوب و قيامت وعده گاه ماست و در قيامت است كه بيهوده كاران زيان مى برند «لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ» (2)و بزودى خواهى دانست كه چه كسى دچار عذاب دردناك مى گردد.

ص:175


1- سوره توبه(9)آيه(128) [1]يعنى:براستى كه پيامبرى از جنس خودتان آمد سختى و رنج شما بر او گران بود و او نسبت به مؤمنان مهربان و دلسوز بود.
2- سوره انعام(6)آيه(67) [2]يعنى:هر خبرى جايگاه حتمى و مسلمى دارد و بزودى به صدق آن آگاه خواهيد شد.

راوى مى گويد:آن گاه نگاهى به قبر پدر بزرگوارش نمود و به عنوان گواه و مثال شعر هند دختر امامه را در حالى كه پدر بزرگوارش را مخاطب قرار داده بود بيان كرد:

قد كان بعدك انباء و هنبثة لو كنت شاهد هالم تكثر الخطب

ابدت رجال لنا نجوى صدورهم لمّا قضيت و حالت دونك الترب

تجهّمتنا رجال و استخفّ بنا اذ غبت عنّا فنحن اليوم مغتصب (1)

راوى مى گويد،هيچ روزى سابقه نداشت كه مثل آن روز،مردم و آن بانوى بزرگوار آن همه گريسته باشند.سپس رو به گروه انصار حاضر در مسجد كرد و فرمود:

اى گروه ياران پيامبر (2)و اى بازوان ملّت و نگهبانان اسلام!باعث اين سستى شما از يارى من،و سهل انگارى از كمك به من و چشم پوشى از حق من و ناديده گرفتن ستم به من چيست؟مگر سخن پيامبر را نشنيديد كه فرمود:

«احترام به فرزند،احترام به پدر است.»؟چه زود عوض شديد،و چه زود به چنين وضعى در آمديد،پيامبر از دنيا رفت شما هم دين او را فراموش كرديد؟آرى مرگ او مصيبتى جانگداز بوده است،با رفتن او شكافى عميق به وجود آمده كه همواره در حال فزونى است و هرگز التيام نپذيرد.زمين از فقدان او تاريك و كوهها زير و زبر شد و آرزوها بر باد رفته اند.پس از آن بزرگوار حرمتها شكسته و حريمى بر جاى نمانده است،و آن رويدادى ناگوار بود كه قرآن پيش از رحلتش بر ملا

ص:176


1- بعد از تو فتنه و آشوبهايى بر پا شد كه اگر تو شاهد آنها بودى تاب نمى آوردى افرادى كه نقشه هاى شومى در دل پنهان داشتند به محض رحلت تو طرحها و نقشه هايشان را اجرا كردند.مردانى بر ما يورش آوردند و ما را خوار ساختند.همين كه تو از ميان ما رفتى حق ما را غصب كردند. در كشف الغمه [1]چند شعر ديگر نيز آمده و همۀ آنها را از حضرت زهرا(علیه السلام)نقل كرده است.
2- در بعضى كتب«يا معشر الفتيه»و در بعضى«يا معشر البقيه»آمده است-م.

ساخته و قبل از وفاتش بدان آگاهى داده و فرموده است: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللّهُ الشّاكِرِينَ» (1)اى فرزندان قبيله آيا سزاوار است مقابل چشم شما ميراث پدر مرا از من بازستانند و شما فرياد مرا بشنويد و نداى من به گوش همۀ شما برسد؟در حالى كه جمعيّت شما و قدرت و توان شما زياد و ساز و برگ و امكانات شما فراوان است،شما همان درستكارانى هستيد كه خداوند شما را از ميان مردم برگزيد و نيكمردانى كه خداوند شما را انتخاب كرد،شما بوديد كه با عرب نبرد كرديد و در برابر ملّتها استوار بر جاى مانديد و قهرمانان را به خاك مذلّت نشانديد تا آنجا كه آسياب اسلام به وسيلۀ شما به گردش در آمد و بر وفق مراد گرديد و آشوب و فتنه از ميان رخت بربست و آتش كفر خاموش شد و بى سر و سامانيها به سامان رسيد و رشتۀ دين استوار گشت.آيا پس از آن همه پيشروى عقب نشستيد؟و بعد از آن همه دلاورى از گروهى كه پس از ايمان پيمان شكنى كردند و دين شما را بمسخره گرفتند ترسيديد؟هم اكنون با سران كفر پيكار كنيد زيرا كه آنان به پيمان و قسم خود پاى بند نيستند،تا شايد از فساد خوددارى كنند ولى مى بينم كه با همۀ اينها خوارى و ذلّت در وجود شما رخنه كرده و مكر و حيله به قلبهايتان چيره شده و دين خدا را منكر شده ايد و اعمال ناشايستى را كه تجويز مى كرديد گسترش داديد «إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ» (2)بدانيد كه من

ص:177


1- سوره آل عمران(3)آيه(144) [1]يعنى:محمد فرستاده اى بيش نيست كه فرستادگان ديگر پيش از او آمدند و رفتند،حال اگر او بميرد و يا كشته شود شما به گذشته خود باز مى گرديد؟هر كس به آيين قبلى خويش برگردد زيانى به خداى يكتا وارد نمى سازد،و پروردگار بزودى سپاسگزاران را پاداش عطا فرمايد.
2- سوره ابراهيم(14)آيه(8) [2]يعنى:اگر شما و همه مردم روى زمين كفر ورزيد خداوند بى نياز و ستوده است.

با همۀ خوارى و پستى كه شما را فرا گرفته و ضعف ايمانتان گفتنيها را گفتم، اين شما و اين فدك لجام آن مركب را بگيريد و بر پشت آن سوار شويد و به هر سو مى خواهيد بتازيد،ولى بدانيد كه ننگ حق كشى را بر خود خريديد و خشم خدا را برانگيختيد آتش دوزخ را كه بر جانها احاطه دارد پذيرا شديد همه كارهاتان در محضر خداست «سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ» (1).آن گاه حضرت زهرا(علیه السلام)به خانه برگشت و سوگند ياد كرد كه هرگز با ابو بكر سخن نگويد و از خداوند مى خواست تا حق او را بگيرد،اين چنين بود تا وقتى اجلش فرا رسيد،وصيت كرد كه مبادا ابو بكر بر جنازۀ او نماز گزارد،اين بود كه عباس بر جنازۀ آن بزرگوار نماز خواند و شب هنگام به خاك سپرده شد.بعضى نقل كرده اند:وقتى كه ابو بكر سخنان حضرت زهرا(علیه السلام)را شنيد،حمد و سپاس خدا را گفت و درود بر پيامبرش فرستاد،سپس گفت اى بهترين بانوان و دختر بهترين پدران به خدا قسم كه من از نظر رسول خدا تجاوز ننموده ام و جز به فرمان او عمل نكرده ام،البته كه زمامدار و رهبر به كسان خود دروغ نمى گويد تو گفتنى را گفتى و آنچه لازم بود ابلاغ كردى و درشتى نمودى و از ما دورى كردى،پس خداوند ما و شما را بيامرزد،اما بعد،سلاح و مركب سوارى و نعلين پيامبر(صلی الله علیه و آله)را به على دادم،من از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود:ما گروه پيامبران هيچ طلا و نقره،زمين،باغ،و منزلى پس از خود به ارث نمى گذاريم و ليكن ما ايمان،حكمت،علم و سنت را به ارث مى نهيم.البته آنچه را كه پيامبر مرا بدان مأمور كرده بود شنيدم و اطاعت كرده و انجام دادم.

حضرت زهرا(علیه السلام)گفت:پيامبر(صلی الله علیه و آله)فدك را به من بخشيده بود.

ابو بكر گفت:چه كسى شهادت مى دهد كه پيامبر آن را به تو بخشيده است؟

ص:178


1- سوره شعرا(26)آيه(227) [1]يعنى:ستمكاران بزودى خواهد دانست كه سرانجام كارشان چيست.

على(علیه السلام)و امّ ايمن آمدند و شهادت دادند كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)فدك را به حضرت زهرا(علیه السلام)بخشيد،از طرفى عمر بن خطاب و عبد الرّحمن بن عوف شهادت دادند كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله)،فدك را ميان مسلمانان تقسيم مى كرد.

ابو بكر گفت:دختر پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)تو،على و ام ايمن راست گفتيد،و عمر،و عبد الرّحمن هم راست گفتند مطلب از اين قرار است كه آنچه متعلّق به پدرت بوده است حق تو است،پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)از فدك به مقدار خوراك شما برداشت مى كرد و باقى مانده را ميان مسلمانان تقسيم مى كرد و در راه خدا مى داد،و اين مقدار حق الهى تو است،من هم با فدك همان كارى را مى كنم كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)مى كرد.اين بود كه حضرت زهرا(علیه السلام)بدان راضى شد و عهد و پيمانى بر آن اساس گرفت،و ابو بكر محصول فدك را كه جمع مى كرد و به مقدار كفايت به ايشان مى داد.بعدها،خلفاى پس از ابو بكر،چنان رفتار مى كردند،تا اين كه معاويه سر كار آمد،مروان پس از امام حسن(علیه السلام)يك سوم آن را بريد.و بعد آن را در زمان خلافت خود خالصه قرار داد و متعلّق به خود دانست و ميان فرزندان او دست به دست مى شد تا اين كه نوبت خلافت به عمر بن عبد العزيز رسيد،او در زمان خلافت خود،فدك را به فرزندان فاطمه برگرداند.شيعه معتقد است كه آن نخستين مالى بود كه به ستم گرفته شده بود و به صاحبش بازگردانده شد.اهل سنّت مى گويند:نه،بلكه عمر بن عبد العزيز اوّل آن را ملك خالص خود گرداند، آن گاه بديشان بخشيد.بعد از عمر بن عبد العزيز فدك را از دست اهل بيت گرفتند و زمانى كه حكومت بنى اميّه منقرض گرديد،ابو العباس سفّاح فدك را بازگرداند، سپس منصور گرفت و پسرش مهدى برگرداند،و بعد از آن،موسى و هارون پسران مهدى عباسى آن را گرفتند،همين طور در دست بنى عباس بود تا زمان مأمون كه او به اهل بيت پيامبر(صلی الله علیه و آله)باز پس داد و تا زمان متوكّل در دست آنها ماند تا اين كه عبد اللّه بن عمر بازيار آن را قسمت به قسمت كرد.

ص:179

نقل كرده اند كه يازده درخت خرما در فدك وجود داشت كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)آنها را به دست مبارك خود كاشته بود،و فرزندان فاطمه(علیه السلام)محصول آنها را به حاجيان هديه مى كردند و خود از اين راه به ثروت زيادى مى رسيدند،بازيار كسى را فرستاد آن درختان را بريدند و خود به بصره برگشت و در آن جا به فلج مبتلا شد.

در اين داستان ميان شيعه و مخالفان موارد ابهام فراوانى وجود دارد،و هر كدام از دو گروه سخنان زيادى دارند،و اما اكنون بايد به متن نهج البلاغه بازگرديم:

بيان امام(علیه السلام):گروهى بر آن بخل ورزيدند،اشاره دارد به ابو بكر،عمر،و پيروان آنها و نيز اين سخن حضرت:گروهى ديگر آن را بخشش نموده و از آن گذشتند،اشاره دارد به سران بنى هاشم و هواداران آنها .

نهم:امام(علیه السلام)به نحو استفهام انكارى پرسيده كه او را به فدك و غير فدك از زر و زيور دنيا چه كار؟از باب انكار نيازمندى به فدك،تا اين كه نفس خود را نسبت به آن آرامش داده و نيز خود را با ياد هدف نهايى مردم از دنيا يعنى سرانجام مدفون شدن آنها در گور و آنچه كه لازمۀ آن است از قبيل قطع آثار و فراموش شدن آنان از امور دنيا به اعمال شايسته توجه دهد.البته امام(علیه السلام)اين موارد را برشمرده است براى اين كه انديشه انسانى از آن نفرت دارد و دلها با ياد آنها مى شكند،در نتيجه به درگاه خدا مى نالد و به سمت اعمال خوبى كشيده مى شود كه نجات از گرفتاريهاى حالت مرگ و بعد از آن در گروه آنهاست.«واو»در عبارت «و النفس» واو حاليه است .

دهم-بعد از آن كه بيان فرموده است،به فدك و غير فدك از زيورهاى دنيا نيازى نيست آن گاه به حدّ و مرز نياز خود،يعنى رياضت و تربيت نفس به وسيله

ص:180

تقوا اشاره كرده است.اين ضمير (1)مانند ضمير در عبارت«و انما هى الكوفه» است كه قبلا گذشت،و در حقيقت عبارت چنين است:تنها همّت و حاجت من تمرين و تربيت نفسم به تقواست.

بدان كه تربيت نفس برمى گردد به بازداشتن آن از خواسته ها و وادار ساختن آن به اطاعت از مولايش،و آن از تربيت چارپايان گرفته شده است، يعنى همان طور كه چارپايان را از اقدام بر حركات ناشايست نسبت به صاحبش و كارهايى كه خلاف نظر اوست باز مى دارند،همچنين قوّۀ حيوانى كه مبدأ حركات و كارهاى حيوانى در وجود انسان است،اگر به اطاعت از قوّۀ عاقله عادت نكند به منزلۀ چارپاى خواهد بود كه باعث ناخشنودى صاحبش مى گردد، در آن صورت گاهى قوّۀ حيوانى از شهوت و گاهى از غضب پيروى مى كند و بيشتر وقتها در حركات و رفتار خود از مرز عدالت به يكى از دو طرف افراط و تفريط بر اثر انگيزه هاى مختلف قواى متخيّله و متوهّمه منحرف مى گردد،و قوّۀ عاقله را در جهت برآوردن خواسته هاى خود به خدمت مى گيرد،در نتيجه او همواره فرمانده(امّاره)و قوّۀ عاقله فرمانبر او مى شود.امّا اگر قوّۀ عاقله او را رام كند و از تخيّلات و توهّمات،و احساسات و كارهاى شهوتزا و خشم انگيز باز دارد،و مطابق خواست عقل عملى تمرين دهد و بر اطاعت امر خود تربيت كند به طورى كه به امر و نهى او عمل كند،قوّۀ عقليّه مطمئنّه خواهد بود،كارهايى با انگيزه ها و پايه هاى گوناگون انجام نخواهد داد،و ديگر قوا سر به فرمان او و تسليم وى خواهند شد.

اكنون كه مطلب روشن شد در نتيجه مى گوييم:چون هدف نهايى از رياضت و تمرين نفس رسيدن به كمال حقيقى است و آن هم در گرو آمادگى

ص:181


1- ظاهرا منظور ابن ميثم از الضمير،كلمۀ هى در عبارت انّما هى نفسى،است.م.

لازم است،و اين آمادگى نيز متوقّف است بر نابودى موانع برونى و درونى بنا بر اين براى رياضت و تربيت نفس سه هدف وجود دارد:

1-ناديده گرفتن و بى اثر شمردن هر چه را كه مورد علاقه و دوست داشتنى است،يعنى همۀ موانع خارجى،به جز ذات حق تعالى.

2-واداشتن نفس امّاره به پيروى از نفس مطمئنّه،تا اين كه دو قوّۀ تخيّل و توهّم را از عالم پست حيوانى به جانب كمال بكشاند،و ديگر قوا نيز از آنها دنباله روى كنند،در نتيجه انگيزه هاى حيوانى يعنى موانع داخلى برطرف شوند.

سوم:بيدارى دل و توجّه قلب به بهشت برين،براى تحمّل سختيهايى كه از جانب حق مى رسد و آمادگى براى پذيرش آنها.

پارسايى واقعى يعنى دورى قلب از متاع دنيا و خوشيها و لذايذ آن براى وصول به هدف اوّل مى تواند ما را يارى كند.و همچنين عبادت آميخته با انديشه و تفكّر در ملكوت آسمان و زمين و مخلوقات خدا و عظمت آفريدگار پاك و كارهاى شايسته با نيّت خالص براى رضاى خدا به هدف دوم كمك مى كند.

امام(علیه السلام)به جاى تقوايى كه نفس خود را به آن تربيت كرده و خو داده است،اين امور معيّن و وسايل مقدّماتى را نام برده است،و به جاى هدف نهايى تربيت، يعنى كمال حقيقى و لذّت مربوط به آن،به ذكر بعضى از لوازم آن توجّه داده است يعنى همان كه نفس آدمى از ناآرامى روز قيامت در امان باشد و در لبه هاى پرتگاه يعنى صراط مستقيم استوار بماند،و انگيزه هاى مختلف،آن را به سمت درهاى جهنّم و پرتگاههاى هلاكت نكشاند.كلمۀ مزالق را استعاره آورده است براى لغزشگاههايى كه پاى خرد در راه سير الى اللّه در آن بلغزد و تمايلات شهوت و غضب انسان را به سمت پستيها و صفات زشت سوق دهد .

دهم:بر اين مطلب توجه داده است كه پارسايى وى در دنيا و بسنده كردنش به دو جامۀ كهنه و دو قرص نان،و رها كردن جز آنها،به دليل ناتوانى از

ص:182

فراهم آوردن خوردنيها و پوشيدنيهاى حلال نبوده است،و براستى كه او اگر مى خواست امكان فراهم آوردن آن چيزهاى خوب،و مغز گندم و عسل خالص را داشت،زيرا غذاى مغز گندم و عسل از متداولترين خوراكيهاى آن روز مردم مكه و حجاز بود و صرف نظر امام از اين گونه غذاها با توان و قدرتى كه بر تهيّۀ آنها داشت از روى رياضت نفس و آماده سازى آن براى كسب كمالات جاودانه بوده است.امام(علیه السلام)در اينجا نقيض ملزوم را يعنى غلبه نكردن هواى نفس او بر عقلش و وادار نكردن زيادى حرص او را برگزينش خوراكيها استثنا كرده است و بر اين جنبۀ عدمى با عبارت:هيهات(چه بسيار دور است)،توجّه داده است،زيرا آنچه را كه امام(علیه السلام)انجامش را از جانب خود بعيد شمرده و ناپسند دانسته،از خود نفى كرده و حكم به نيستى آن فرموده است.اما اين كه آن عدم،خود به عينه نقيض ملزوم است براى اين است كه ملزوم در اين جا ارادۀ انتخاب غذاهاى خوب و غلبۀ هواى نفس بر عقل-با اين كه مقتضاى عقل مخالفت و دورى از آن غذاهاست-و نيز وادار ساختن شهوت او را بر موافقت با بهره گيرى از غذاهاست«مستثنى»در اين جا عدم اين چيزهاست،و امّا جواز استثناى نقيض مقدم[ملزوم]از آن روست،كه ارادۀ اين امور شرطى است مساوى با انتخاب غذا و لباس خوب و فراهم آوردن آنها و عدم اراده آن شرط مستلزم عدم مشروط است.

موارد زيادى در زبان عربى وجود دارد كه كلمۀ لو به گونه اى استعمال شده است كه ملزوم علت و يا شرط مساوى براى لازم است،نقيض ملزوم از آن استفاده مى شود.

حرف«و»در لعلّ براى حال است،يعنى بسيار دور است كه هواى نفسم مرا وادارد بر انتخاب خوراكيها در حالتى كه ممكن است در حجاز و يمامه كسى با اين اوصاف[كه در ضمن سخنان حضرت بيان شد]وجود داشته باشد.

جمله او ابيت ،عطف بر يقودني است و از امورى است كه امام(علیه السلام)آنها را

ص:183

از خود بعيد دانسته است،و واو در عبارت و حولى براى حال و عامل حال ابيت است و همچنين عبارت او ان اكون عطف بر ابيت است و آن دو از لوازم نتيجه قياس استثنائى اند زيرا اراده نكردن وى بر گزينش خوراكيها مستلزم نخوردن و بهره نگرفتن از آنها است و اين خود مستلزم آن است كه با شكمى پر و در حالى نخوابد كه در اطرافش شكمهاى گرسنه باشد تا بدان وسيله دچار ننگ و عار گردد.

اما شعر از باب تمثيل است و هدف دورى از ننگ و عارى است كه لازمۀ استفاده از خوردنيهاى لذيذ است با وجود نيازمندانى كه نياز به اندك غذايى دارند و بر درستى و خوبى اين لوازم به وسيله پيامدهاى نقيضهاشان يعنى همان حالات مذكور،توجه داده است،شعر از حاتم بن عبد اللّه طايى و از قطعه اى است كه آغاز آن چنين است:

اى دختر عبد اللّه و دختر مالك و اى دختر ذى البردين و صاحب اسب تندرو وقتى كه توشه اى فراهم كردى كسى را بجوى تا آن را بخورد چون كه من به تنهايى غذا نمى خورم چه او شخصى از راه دور آمده و بيگانه و يا نزديك و از خويشاوندان باشد،مى ترسم كه پس از مرگ مرا به بدى ياد كنند اين ننگ تو را بس كه شب با شكم پر بخوابى در صورتى كه پيرامون تو دلهايى محتاج به ظرفى سبوس باشند و براستى من با آنچه در اختيار دارم،تا وقتى كه مهمان دارم،بندۀ او هستم،هر چند كه اين روش،روش بردگى نيست (1)حسبك داء (2)نيز روايت شده است،اطلاق واژۀ درد بر آن عمل،از آن روست كه آن كار پستى است و بايد از آن دورى جست.

ص:184


1- مخاطب در اين اشعار«ماويه»همسر حاتم است و مقصود از ذى البردين لقب عامر بن احيمر بن بهدله جدّ ماويه است-م.
2- اگر به جاى:«كفى بك عارا»،حسبك داء باشد معنى چنين است:اين درد تو را بس كه...-م.

در عبارت امام(علیه السلام): او ابيت ،و او اكون را بعضى به ضم آخر و مرفوع خوانده اند،به اين دليل كه او حرف عطف نيست بلكه همزه براى استفهام و واو پس از آن مانند فاء در آيۀ مباركه: «أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ» (1)متحرك است،و استفهام انكارى و بيانگر اين مطلب است كه شكم او پر و آن چنان است كه گويندۀ شعر گفته است ،و همچنين استفهام در عبارت: و اقنع من نفسى ،در معرض انكار اين مطلب است كه نفس امام(علیه السلام)بر اين دلخوش مى دارد كه به او امير المؤمنين گويند در صورتى كه در سختيهاى روزگار و تلخكاميها با آنان همدرد نباشد،واو در عبارت: و لا يشاركهم... واو حاليه،و او اكون ،عطف بر: اشاركهم ،و به منزلۀ نفى است .

يازدهم:امام(علیه السلام)به پاره اى از انگيزه هايى كه باعث پارسايى و ترك غذاهاى لذيذ در دنيا شده است توجّه داده از جمله آن كه وى براى اين آفريده نشده است تا خوردن غذاهاى خوب،او را از هدف اصلى بازدارد،و توضيح اين مطلب در عبارت: فما خلقت...المتاهة ،آمده است.همچنين از سرگرم شدن به خوردن غذاهاى لذيذ با خاطرنشان ساختن پيامد چنان سرگرميى يعنى همانندى با چارپايان،برحذر داشته است،و با عبارت: همّها علفها ،تا جملۀ يراد بها ،به وجه شبه به بهايم اشاره فرموده است،توضيح آن كه شخص سرگرم به خوردن غذاهاى لذيذ،اگر از نوع خورشهاى ثروتمندان و بى نيازان باشد،به سان چارپاى علفخوارى خواهد بود در همّت گماردن به علفى كه در اختيار دارد،يعنى همان غذاى موجود،و اگر فردى نيازمند باشد،همتش وابسته خواهد بود به هر آنچه كه از متاع دنيا به دست آورد،و تا آخر آن را بخورد و پرخورى كند و شكمبه خود را با غفلت از هدف اصلى همچون حيوان علفخوار پر كند كه همتش پر كردن شكم

ص:185


1- قسمتى از آيه 40 سورۀ اسراء(17) [1]يعنى:آيا خدا شما را به فرزندان پسر برگزيده است.

از آشغال و زباله هاست بدون توجه به سرانجام كار خود و مقصود اصلى ديگران از او،يعنى سر بريدن و كار كشيدن از او.كلمه ريسمان و كشيدن آن را،استعاره آورده و كنايه از رها كردن و يله نمودن،همانند رها گذاشتن چارپايان است .

دوازدهم:به بعضى از شبهاتى كه احتمال داده است شايد در ذهنهاى سست وارد شود،يعنى اعتماد بر ناتوانى امام(علیه السلام)به علت خوردن خوارك ناچيز،از پيكار با دشمنان،اشاره فرموده است و توضيح آن را در عبارت: و كانّى...

الشجعان ،آورده،آن گاه به پنج طريق در مقام جواب برآمده است:

1-تمثيل به درخت بيابانى،و مقايسه خود با آن در توانمندى،بنا بر اين اصل در تمثيل همان درخت بيابانى و فرع آن امام(علیه السلام)و وجه اشتراك كمى تغذيه و خشونت غذا همانند غذاى درخت بيابانى و بد تغذيه شدن آن است،و حكم در تمثيل همان استوارى اعضاى بدن و نيرومندى او همچون صلابت چوب درخت بيابانى و توانمندى آن است،اين يك پاسخ است بر ردّ شبهه ياد شده.

2-همانند كردن دشمنان و همگنان خود،همچون معاويه با درختان سرسبز و خرم باغها،در اين تمثيل درختان اصلند و دشمنان و همگنان آن حضرت فرع،و وجه اشتراك همان سرسبزى و شادابى است كه در اثر رفاه و خوراك لذيذ به دست مى آيد و حكم قطعى آن نرم و نازك بودن پوست و ناتوانى از مقاومت و كمى استقامت در برابر رويدادها و علاقه به ناز و نعمت و رفاه است و غرض امام(علیه السلام)آن است كه ديگران بدانند همگنان او از وى ناتوانترند و در نتيجه شبهۀ مزبور برطرف گردد.

3-تمثيل آن بزرگوار به گياهان ديم مانند تمثيل به درخت بيابانى است،و حكم در اينجا آن است كه امام(علیه السلام)در برافروختن آتش جنگ تواناتر و در شعله ور ساختن آن مقاوم تر و پايدارتر،و همچون نباتات ديم در آتش ديرپا است .

ص:186

4-تمثيل خود،نسبت به پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)،به درخت خرمايى نسبت به درخت خرماى ديگر،اصل اين تمثيل،درخت خرما نسبت به درخت خرماى ديگر،و فرع آن،جايگاه امام(علیه السلام)نسبت به رسول خداست وجه اشتراك اين است كه امام(علیه السلام)علوم و كمالات نفسانى خود را از چراغ دانش و كمالات پيامبر(صلی الله علیه و آله) اقتباس كرده،به سان بهره گرفتن معلول از علت و چراغ از شعله.

5-امام(علیه السلام)خود را نسبت به پيامبر(صلی الله علیه و آله)چون ذراع نسبت به بازو مى داند، بنا بر اين اصل[مشبه به]:ذراع نسبت به بازو و[مشبه]،فرع:امام(علیه السلام)نسبت به پيامبر(صلی الله علیه و آله)است.و وجه اشتراك نزديكى امام نسبت به پيامبر و پشتيبانى از او،و وسيله بودن براى رسيدن پيامبر به مقصود خود يعنى اتمام و اكمال دين است و اصل بودن پيامبر در همۀ اين موارد مانند نزديكى دست به بازو،و اصل بودن بازو نسبت به دست است،و اين كه دست نسبت به بازو وسيله اى براى تصرّف و حمله مى باشد،امّا حكم در اين دو تمثيل يكى و آن ناتوان نبودن امام(علیه السلام)از مبارزه با همگنان و نبرد با دلاوران است،و دليل قطعيّت اين حكم،وجه اشتراك اوّل آن است كه چون علوم يقينى و بينش دينى امام(علیه السلام)با بينش پيامبر(صلی الله علیه و آله) متناسب بوده است اين خود بزرگترين چيزى است كه به منظور حمايت از دين او را به شجاعت واداشته و بر مبارزۀ امثال و اقران نيرو مى بخشيد،و ثبوت حكم از وجه اشتراك دوم نيز همين طور است.

بعد از آن كه امام(علیه السلام)آن حكم را ثابت كرد و ناتوانيى را كه در باره اش تصور مى رفت از خود سلب كرد،با سوگند جلاله آن را مورد تأكيد قرار داده است به اين ترتيب كه اگر تمام عرب براى مبارزۀ با او پشت به پشت هم دهند هر آينه رو از آنها برنخواهد گرداند،و اگر فرصت گردن زدن آنان را بيابد به سوى ايشان خواهد شتافت،يعنى به هنگام نبرد و استحقاق آنان براى كشته شدن به دليل دشمنى آنان با دين و نادرستى عفو و چشم پوشى از آنان،به خاطر

ص:187

شباهت امام(علیه السلام)به رسول خدا(صلی الله علیه و آله)در آغاز اسلام است زيرا پيامبر(صلی الله علیه و آله) گذشت و عفو را جز در جاى خود به كار نمى برد.نقل كرده اند كه امام(علیه السلام)در يك روز-چون مصلحت دين را تشخيص داد-هزار نفر را يكجا از پا در آورد .

سيزدهم:امام(علیه السلام)وعده داد كه بكوشد تا روى زمين را از آن شخص واژگون و كالبد سرنگون پاك سازد،مقصود امام(علیه السلام)از آن شخص معاويه بود،و اين كه امام(علیه السلام)تعبير به شخص و جسم كرد به دليل رجحان جنبه بدنى معاويه بر جنبۀ روانى اش بود،از آن رو كه وى به كمال بدن خود بيش از كمال روحش توجه داشت به حدى كه گويا او تنها جسم و كالبد بوده است و با بيان اين كه معاويّه كسى است واژگونه و كالبدى سرنگون،اشاره فرموده است به توجه داشتن معاويه از جنبۀ عالى،و سرپيچى او از دريافت كمالات روحى به جنبه پست،و واژگونگى او در دنيا و سرنگونى چهرۀ عقل او به سمت كسب دنيا براى دنيا و توجه به گرد آورى مال دنياست،زيرا كه هدف نهايى از عنايت خداوندى به آفرينش انسان اين است كه با مصون داشتن فطرت اصلى خود از آلودگى به رذايل اخلاقى،راه مدارج كمال را بپيمايد و اگر انگيزه هاى پر كشش او را به سمت دنيا بكشد و فريفته محبت دنيا شود تا آن جا كه يكسره متوجه دنيا گردد و همواره در مراحل انحطاط محبت دنيا سقوط كند،بدين ترتيب نگونسارى از مراتب كمال و واژگونى اش در پستيها و پرتگاههاى ضلالت و گرفتارى اش با غل و زنجيرهاى آن،تحقق مى يابد.

در عبارت امام(علیه السلام):تا دانۀ كلوخ از ميان دانۀ گندم دور شده و جدا گردد، دانۀ كلوخ يعنى معاويه و دانۀ دور شده يعنى مؤمنان،و وجه تشبيه آن است كه امام(علیه السلام)مؤمنان را از وجود معاويه خالص و آنها را جدا مى كند،تا ايمانشان رشد كند و دينشان استوار گردد،زيرا وجود معاويه در بين آنها وسيلۀ مهمى براى تباه ساختن عقيده شان و نابودى دينشان است،همان طور كه صاحب خرمن،

ص:188

غله هاى خود را پاك و آميخته هاى آنها و هر چه كه از كلوخ و امثال آن باعث فساد غلّه مى گردد،از ميان بيرون مى كند.شارح نهج البلاغه عبد الحميد بن ابى الحديد گفته است همان طورى كه كشاورزان در بيرون آوردن كلوخ،سنگ، خار و امثال آنها از ميان كشت،تلاش مى كنند تا باعث فساد در رويش زراعت نشود و محصول را تباه نسازد.

اين گفتار ابن ابى الحديد محلّ نظر است،زيرا كه بيرون بردن گل از ميان زراعت معنايى ندارد و از طرفى عبارت:دانۀ گندم درو شده (حبّ الحصيد) ،آن معنا را نمى رساند .

چهاردهم:دنيا را به صورت موجودى با خرد وانمود كرده و او را بمانند خردمندان،مخاطب قرار داده،تا به خاطر شگفت آميزى اين خطاب،در دلها بهتر جايگزين شود.آن گاه به كناره گيرى و دورى از آن همانند زنى كه طلاق داده اند،امر فرموده است.و عبارت: حبلك على غاربك مهار تو بر كوهانت آويخته است،به عنوان تمثيل،كنايه از طلاق است،و اصل اين تمثيل،آن است كه هر وقت بخواهند شتر را براى چرا رها كنند،مهارش را بر كوهانش مى آويزند، و اين به صورت مثلى در آمده است،براى هر كسى كه از حكمى آزاد و رها شود.

سپس دنيا را صاحب چنگالهايى دانسته است،كنايه از اين كه دنيا انسان را به طرف خواسته ها و زينتها تا سر حدّ هلاكت ابدى مى كشاند همچنان كه شير طعمۀ خود را مى كشد،و همچنين دنيا را صاحب رشته ها و طنابها دانسته و به وسيلۀ آن صفت استعارى،خواسته است بگويد دنيا دل مردم را با خواهشهاى خيالى مى ربايد همان طور كه طنابهاى دام صيّاد،صيد را به دام مى اندازد،و نيز كلمۀ: (مداحض) لغزشگاهها،را براى شهوات و لذّتهاى دنيايى،از آن جهت استعاره آورده است كه پاى خرد در آنجا از راه حق مى لغزد و آنجا،جاى زمين خوردن عقول است،و مقصود امام(علیه السلام)از تمام اينها،پارسايى در دنيا و دورى

ص:189

خود از دنياست .

آن گاه شروع به پرسش از مردمانى كرده است كه دنيا آنها را با بازيچه هاى خود فريفته و از ملّتهايى كه با زر و زيور خود آنان را شيفتۀ خود كرده است، پرسشى بر سبيل سرزنش،و نكوهش در مورد اين نحو برخورد دنيا با ايشان،تا اين كه آنها را از دنيا بيزار و برحذر كند،البتّه اين سخن از باب تجاهل عارف است،كلمۀ:مداعب،جمع مدعبة به معنى بازيچه را براى دنيا استعاره آورده است،و جهت شباهت آن است كه دنيا موقع خالص بودن لذتهايش براى مردم و فريفتن آنها و بعد حمله ور شدن بديشان به صورت جدّى،مانند كسى است كه با ديگرى شوخى مى كند و مى خندد و با حرفها و كارهاى چرب و نرم او را مى فريبد،آن گاه از راه جدّى وارد شده و طرف را مى آزارد و يا نابود مى سازد،كلمۀ غرور،گول زدن را به دنيا از آن جهت نسبت داده است كه دنيا يك وسيلۀ مادّى براى گول خوردن آدمى است.

در نسخۀ سيد رضى-رحمه اللّه-غرّرتيهم با ياء آمده است،دليلش آن است كه ياء از اشباع كسره توليد شده است.

پانزدهم:اشاره به سرانجام مردم دنيا كرده است كه به سمت آن در حركتند،يعنى گروگان قبرها و فرورفته در زير لحدهايند و در اين سخن توجه داده است كه فريب خوردن و شيفتگى آنها به چيزى است كه تا اين حد با آنها ناخالص است،تمام اينها براى بيزار كردن و دور ساختن آنان از دنياست،كلمه هاء براى تنبيه است،و لفظ رهائن ،يعنى گروگانها را براى مردم از آن جهت عاريه آورده است كه اينان در قبرها مانند گروگانى محكم گرفته شده اند،و احتمال دارد كه حقيقت باشد نه استعاره،و رهينه به معناى گروگزار يعنى همان كالبدهاى مقيم در قبرها .

شانزدهم:امام(علیه السلام)سوگند ياد كرده است كه اگر دنيا شخصى قابل رؤيت

ص:190

و كالبدى محسوس بود،حدود الهى را-در قبال بندگانى كه به سبب آرزوها آنها را فريب داده و به مشقت هايى گرفتار كرده است كه نه راه رفتن دارد و نه راه برگشت يعنى اين كه آن موارد از جاهايى است ورود و خروج از آن ممكن نيست-در بارۀ او اجرا مى كردم .چون امام(علیه السلام)در اين گفتگو،همچون آموزگارى براى دنيا كه از نيرنگ و فريب او اطلاع يافته و مانند كسى كه او را از خود نااميد مى سازد مى گويد:چه دور است كه حال از تو فريب بخورم.يعنى پس از گول خوردن و اعتمادم به تو!آن گاه به بعضى از دلايل دورى از دنيا و بيزارى از نزديك شدن به آن،توجه مى دهد،كه عبارتند از:گام نهادن در لغزشگاه دنيا باعث لغزيدن و سوار شدن بر امواج آبهاى دنيا باعث غرق شدن،و دورى از بندهاى دنيا باعث رسيدن به سلامتى است،و اين كه شخص سالم از دست دنيا،باكى از تنگى خوابگاهش ندارد و هر تنگنايى از قبيل تهيدستى،زندان،بيمارى و گرفتارى پس از سلامت از دست دنيا هر چه تنگ باشد در برابر آن آسايش كه از گشايش در دنيا و تاخت و تاز در ميدانهاى شهوانى دنيا،از عذاب دردناك در آخرت نصيب انسان مى شود،گشايش محسوب مى شود و دنيا در كوتاهى و بى توجهى امام(علیه السلام) بدان،همچون روزى است كه وقت پايان يافتن آن فرا رسيده باشد.

كلمات مداحض ، لجج ، حبال استعاره اند براى شهوتها و لذتهاى دنيا:

اول:از آن جهت كه شهوتهاى دنيا زمينۀ آن را دارند كه باعث دلبستگى شوند و انسان را به افزون طلبى،يا تجاوز از حد اعتدال به مرز حرام بكشانند،و در نتيجه پاى نفس انسانى از راه حق بلغزد و در پرتگاههاى هلاكت و موارد گناه بيفتد.

دوم:از آن رو كه خواسته ها و آرمانهاى دنيايى بى پايان است و از پيامدهاى حتمى كسى كه سرگرم بدان و غرق در آن شده،آن است كه خويشتن را در دريايى غرق مى كند كه كناره ندارد،و در نتيجه از قبول رحمت حق سرباز

ص:191

زده،همچون كسى كه خود را در دريايى ژرف افكند،به هلاكت ابدى مبتلا شود.

سوم:از نظر اين كه انسان وقتى فريب دنيا را خورد و در راه علاقۀ به دنيا به خواسته هاى خود رسيد،دنيا مانع جهش و پرش او به ساحت قدس خداوندى شده و از پريدن با دو بال نيروى عقلانى در ساحت قدس حق و منزلگاههاى اولياى بزرگ خدا باز مى دارد،همان طور كه بندهاى صياد بال پرنده را از پريدن باز مى دارند.استعمال كلمات وطى ، ركوب ، زلق و غرق از باب استعارۀ ترشيحى است .سپس امام(علیه السلام)موضوع دورى خود از دنيا را تكرار و سوگند ياد كرده است كه در برابر دنيا سر فرود نخواهد آورد تا دنيا او را خوار سازد،و زمام اختيارش را به دست او نخواهد داد تا هر جا كه مى خواهد بكشد،در اين عبارت توجّه بر اين مطلب است كه كسى در دنيا خوار نمى شود مگر اين كه خود را خوار ساخته و دنيا را بپرستد و دنيا نمى تواند زمام اختيار كسى را به دست گيرد مگر اين كه كسى خود زمام اختيارش را به دست آن سپارد،و اين مطلب واضحى است،زيرا انسان تا وقتى كه نيروى حيوانى را مغلوب كرده و اختيار آن را به دست عقل سپرده است محال است كه دنيا بتواند او را خوار سازد و به بندگى اهل دنيا بكشد،امّا هر وقت از شهوت خود-در برابر جلوه هاى دنيا-پيروى كند،دنيا او را به پست ترين صورت خوار مى سازد و به بدترين نوع بردگى مى كشاند،چنان كه امام(علیه السلام)فرموده است:بندگى شهوت پست تر از بندگى بردگان است (1).صفت:رها كردن افسار، را-براى سهولت پيروى كردن قوّۀ عاقله از نفس امّاره و سخت نگرفتن در خوددارى از به كار گرفتن عقل در خدمت نفس-استعاره آورده است.

هفدهم:امام(علیه السلام)سوگند ياد كرده است،تا آنچه را كه بدان تصميم قطعى گرفته و در صدد انجام آن است-يعنى رياضت نفس خود-در ذهن طرف

ص:192


1- عبد الشهوة اذلّ من عبد الرقّ

جايگزين كند،و توصيف اين رياضت نفس بالقوه مستلزم دو مطلب است:

نخست آن كه وى نفس خود را به قرص نانى خرسند سازد و اگر به آن دسترسى پيدا كرد چون غذاى دلپسندش آن را بپذيرد.و از خورش به نمكى بسنده كند.اين رياضت،رياضت قوۀ شهوت است،و چون قوۀ شهوانى دشمن نفس انسانى است و بيشترين فساد از طرف آن قوه به آدمى وارد مى شود،از اين رو،امام(علیه السلام)، مخصوصا آن را نام برده و با تصميم قاطع به مقابلۀ آن برخاسته است،و احتمال دارد كه مقصود امام(علیه السلام)،تربيت همۀ قواى نفسانى باشد،كه امام چنين توصيف كرده است،نفس با وجود رياضت و تمرين به قرص نانى خرسند است،زيرا كنترل شهوت از كنترل ساير قوا مهمتر و دشوارتر است،و اشاره به كنترل قوۀ شهوانى تا به حدّى كه بيان شده است،رساتر از آن است كه تربيت و رياضت را با وصف سخت و شديد بيان مى كرد.امام(علیه السلام)در سوگند خود به عنوان ادب در گفتار،مشيّت و ارادۀ خدا را استثنا كرده است،به دليل آيه مباركه: «لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ» (1)و براى جلب توجه به اين مطلب كه امور در سلسلۀ نيازمندى و احتياج،به خداوند منتهى مى شوند.

دوم-امام(علیه السلام)كاسۀ چشم خود را همچون چشمه آبى به حال خود وامى گذارد كه آبش خشكيده باشد وجه شبه آن است كه اشكهاى چشم تمام شده،و در اشتياق به ملأ اعلى و آنچه از خوشبختى ابدى براى اولياى خدا آماده شده و همچنين از ترس محروم ماندن از آنها،با گريه از اشك تهى گردد.و آن كس كه در جايى غريب مانده و در موضع ترس و وحشت است چگونه شوق ديدار وطن اصلى و نخستين جايى نباشد كه با آنجا انس داشته است.الفاظ مطعوما ، مأدوما و مستفرغة [از نظر تركيبى]حال مى باشند.

ص:193


1- سوره كهف(18)آيه(23) [1]يعنى:هرگز مگو من اين كار را فراد انجام خواهم داد مگر اين كه بگويى اگر خدا بخواهد.

آن گاه امام(علیه السلام)به تشبيه و تمثيل خود به حيوان چرنده و گله گوسفند پرداخته است،با اين فرض كه او نيز حالتى مانند اين حيوانات داشته باشد و هدفش از دنيا همان هدف باشد.البته اين مطلب را به عنوان انكار از اين كه آن بزرگوار نسبت به نفس خود چنان حالتى را بپسندد.اصل در اين تمثيل حيوان چهارپاست،و فرع آن بزرگوار است.و چون اصل مورد قياس نسبت به انسان كامل در نهايت پستى بوده چنين تشبيهى باعث نفرت زيادى نسبت به صفاتى است كه تشبيه مستلزم داشتن آن صفات است.

عبارت امام(علیه السلام)قرّت اذن عينه-يعنى در چنين حالتى چشمش روشن! -جملۀ خبرى در معرض انكار و به مسخره گرفتن چنان لذتى است همانند آيه مباركه: «ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ » (1)هيجدهم:امام(علیه السلام)توجه داده است كه اگر نفس داراى صفات نام برده باشد،سزاوار آن است كه گفته شود،خوشا به حال او!و بيشترين صفات پسنديده را در چنان نفسى جمع كرده است:

اوّل-اداى فرمان واجب خداوند و آنچه را كه خداوند بر او فرض دانسته است.

دوم-عبارت: و عركت بجنبها بؤسها [در سختيها بردبار و نستوه باشد]، كنايه از پايدارى در برابر ناگواريهاست.مى گويند:عرك فلان بجنبه الاذى، هر گاه كسى را كه باعث اذيّت اوست ناديده گرفته و در برابر آزار او شكيبا باشد.

و اين عمل خود مستلزم شمارى از فضايل اخلاقى از قبيل:بردبارى، بخشندگى،گذشت،چشم پوشى،و فروخوردن خشم،و همچنين تحمّل ناراحتى، پاكدامنى و امثال اينهاست.

ص:194


1- سورۀ دخان(44)آيه(49) [1]يعنى:بچش عذاب دوزخ را كه تو بسيار عزيز و گرامى هستى.

سوم-جملۀ: ان تهجر باللّيل غمضها (در شب از خواب دورى گزيند)، كنايه است از شب زنده دارى با عبادت پروردگار و سرگرم بودن به ذكر خدا تا وقتى كه خواب بر او غلبه كند آن گاه زمين را فرش و كف دستش را بالش خود قرار دهد:يعنى هيچ زحمتى براى آماده ساختن بستر و بالش نرم به خود راه نمى دهد، بلكه از هر نوع زحمتى به دور،و از هر نوع آرايشى بركنار و از هر رفاه و آسايشى منزّه است.

عبارت: فى معشر مى تواند متعلّق به هر يك از افعالى كه مربوط به نفس است،بوده باشد،يعنى:من كه اين كارها را انجام دادم از جمله كسانى هستم كه شأن اينان چنين است،و آنها را با چهار ويژگى معرّفى فرموده است:

اوّل:ترس از معاد،خواب را از چشمهاى آنان ربوده است.

دوم:آنان خواب و استراحت ندارند،اين عبارت كنايه از مشغول بودن آنها در تمام شب به ذكر پروردگارشان است،مثل آيۀ مباركه: «تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ» (1).

سوم:و لبهاى آنان آهسته به ذكر پروردگارشان گوياست مثل آيه مباركه:

«يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً» (2).

چهارم:و با استغفار فراوان گناهانشان را پراكنده سازند،و اين قسمت چهارم لازمه و يا نتيجه سه قسمت اوّل است،كلمۀ تقشّع،[پراكندگى ابرها]را براى از بين رفتن گناهان،استعاره آورده است،و وجه مشابهت آن است كه گناهان و هيأتهاى جسمانى در سياه كردن صفحه هاى جانها و پوشاندن و ممانعت آنها از پذيرش انوار الهى،نظير ابرهاى متراكمى است كه صفحۀ زمين

ص:195


1- سوره سجده(32)آيه(16) [1]يعنى:پهلوهايشان را از بستر خواب به دور نگه دارند و در دل شب با بيم و اميد پروردگار خود را مى خوانند.
2- سوره سجده(32)آيه(16) [2]يعنى:پهلوهايشان را از بستر خواب به دور نگه دارند و در دل شب با بيم و اميد پروردگار خود را مى خوانند.

را از پذيرش نور خورشيد و آمادگى براى روييدن گياه،و امثال آن،مانع گردد.

پس كلمۀ: (تقشّع) را استعاره آورده است براى از بين رفتن و محو شدن گناهان از صفحات دلها.همۀ اين عبارات براى آن است كه امام(علیه السلام)مى خواهد مردم را وادار به اطاعت پروردگار كند و آنان را به ورود در جرگۀ اولياى خدا جذب نمايد.

توفيق در دست خداست.

ص:196

45-از جمله نامه هاى آن حضرت به يكى از كارگزاران

اشاره

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَى إِقَامَةِ الدِّينِ- وَ أَقْمَعُ بِهِ نَخْوَةَ الْأَثِيمِ- وَ أَسُدُّ بِهِ لَهَاةَ الثَّغْرِ الْمَخُوفِ- فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ عَلَى مَا أَهَمَّكَ- وَ اخْلِطِ الشِّدَّةَ بِضِغْثٍ مِنَ اللِّينِ- وَ ارْفُقْ مَا كَانَ الرِّفْقُ أَرْفَقَ- وَ اعْتَزِمْ بِالشِّدَّةِ حِينَ لاَ تُغْنِي عَنْكَ إِلاَّ الشِّدَّةُ- وَ اخْفِضْ لِلرَّعِيَّةِ جَنَاحَكَ وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ- وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَكَ- وَ آسِ بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ التَّحِيَّةِ- حَتَّى لاَ يَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِي حَيْفِكَ- وَ لاَ يَيْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِكَ

لغات

نخوة:كبر و خودخواهى.

اثيم:گناهكار ضغث:پاره اى از چيزى كه با چيز ديگر مخلوط شده باشد و اصل اين واژه به معناى مشتى از خاشاك است كه خشك و تر توأمند.

اعتزم بكذا:واجب شمرد و بدان پايبند شد.

ترجمه

«امّا بعد،تو از جمله كسانى هستى كه من براى حفظ دين از آنان كمك مى طلبم و به دست آنان سركشى بدكاران را درهم مى شكنم،و راه ترسناك مرزى را به يارى آنان مى بندم.بنا بر اين در هر كارى كه در چشم تو بزرگ جلوه كند از خدا يارى بطلب،سختى و ناراحتى را با مقدارى از نرمى و ملايمت بياميز،و آن گاه كه مدارا كردن مناسب است،به مدارا رفتار كن،و هنگامى كه سختى و سختگيرى به كار مى آيد،به درشتى و سختگيرى بپرداز.براى تودۀ مردم فروتن و گشاده رو باش،و با آنان به خوشرويى رفتار كن و در نگاه كردن با گوشۀ چشم و نگاه خيره و اشاره و

ص:197

سلام دادن،رفتار يكسان داشته باش،تا بزرگان و قدرتمندان به ستم تو چشم طمع نبندند و زير دستان و ناتوانان از عدالت تو نااميد نشوند .»

شرح

نخست امام(علیه السلام)او را با سه مطلبى كه از جانب خود اعلام كرده،دلجويى نموده و براى پذيرش فرمانهايش آماده ساخته است،آن سه مطلب عبارت است از اين كه وى از جمله كسانى است كه امام(علیه السلام)براى حفظ دين از ايشان كمك مى طلبد و با آنان سركشى گنهكاران را در هم مى كوبد و مرزهاى ناامن را مى بندد.

كلمه اللّهاة (1)را استعاره آورده است براى آنچه از مرزهاى كشور كه در صورت باز بودن احتمال فساد در آنها مى رود و براى بستن آن نياز به سپاه و ساز و برگ است،از باب تشبيه به شيرى كه دهانش را براى دريدن شكار خود باز كرده است ، آن گاه به دنبال آن به مطالبى از مكارم اخلاق دستور داده است:

اوّل:آن كه در هر كارى از كارهايش كه در نظر او مهمّ و بزرگ جلوه مى كند از خدا كمك بخواهد،زيرا زارى در پيشگاه او و كمك خواهى از او بهترين وسيله كمك بر رفع گرفتاريهاست.

دوم:آن كه سختى و درشتى را با نوعى از نرمى و ملايمت درآميزد،و هر سخن را در جاى خود به كار ببرد تا وقتى كه مدارا و نرمش مناسب است،نرمى و مدارا كند و هنگامى كه راهى جز درشتى و سختى نيست درشتى كند.

سوم:براى تودۀ مردم بال خود را بگسترد،كنايه از فروتنى براى آنهاست .

چهارم:با رعيّت گشاده رو باشد،و اين عبارت كنايه از برخورد با گشاده رويى و چهرۀ باز با رعيّت است نه در هم كشيدگى و گرفته بودن چهره.

پنجم:آن كه پهلوى خود را براى آنان نرم گرداند،و اين كنايه از آسان

ص:198


1- در لغت به معناى زبان كوچك يعنى همان گوشتى است كه در انتهاى حلق قرار گرفته كه اگر نباشد نفس قطع مى گردد-م.

گرفتن و سختگيرى نداشتن با آنهاست.

ششم:در نگاه با گوشۀ چشم و نگاه تند،اشاره و سلام ميان مردم،رفتار همسان داشته باشد.واژۀ لحظه اخصّ از نظره است.و اين عبارت دستور به صفت پسنديدۀ عدالت در بين مردم است تا قدرتمندان چشم طمع به ستمكارى او نداشته باشند تا از اين راه بر او چيره شوند و ناتوانان از اجراى عدالت او در حق قدرتمندان نااميد نباشند تا در نتيجه خود را ناتوان سازد و از انجام اعمال شايسته درمانده شود،توفيق از آن خداست.

ص:199

46-از وصاياى امام(علیه السلام)به امام حسن و امام حسين(علیه السلام)موقعى كه ابن ملجم(خدايش او را

اشاره

از رحمت خود دور كند)آن بزرگوار را ضربت زد:

أُوصِيكُمَا بِتَقْوَى اللَّهِ وَ أَلاَّ تَبْغِيَا الدُّنْيَا وَ إِنْ بَغَتْكُمَا- وَ لاَ تَأْسَفَا عَلَى شَيْءٍ مِنْهَا زُوِيَ عَنْكُمَا- وَ قُولاَ بِالْحَقِّ وَ اعْمَلاَ لِلْأَجْرِ- وَ كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً- أُوصِيكُمَا وَ جَمِيعَ وَلَدِي وَ أَهْلِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي- بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِكُمْ وَ صَلاَحِ ذَاتِ بَيْنِكُمْ- فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّكُمَا ص يَقُولُ- صَلاَحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلاَةِ وَ الصِّيَامِ- اللَّهَ اللَّهَ فِي الْأَيْتَامِ فَلاَ تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ- وَ لاَ يَضِيعُوا بِحَضْرَتِكُمْ- وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي جِيرَانِكُمْ فَإِنَّهُمْ وَصِيَّةُ نَبِيِّكُمْ- مَا زَالَ يُوصِي بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُوَرِّثُهُمْ- وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي؟الْقُرْآنِ؟- لاَ يَسْبِقُكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَيْرُكُمْ- وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الصَّلاَةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِينِكُمْ- وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ لاَ تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ- فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا- وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الْجِهَادِ بِأَمْوَالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ- وَ أَلْسِنَتِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ- وَ عَلَيْكُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ التَّبَاذُلِ- وَ إِيَّاكُمْ وَ التَّدَابُرَ وَ التَّقَاطُعَ- لاَ تَتْرُكُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ- فَيُوَلَّى عَلَيْكُمْ شِرَارُكُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ يُسْتَجَابُ لَكُمْ- ثُمَّ قَالَ يَا؟بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ؟- لاَ أُلْفِيَنَّكُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ الْمُسْلِمِينَ خَوْضاً- تَقُولُونَ قُتِلَ ؟أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ؟- أَلاَ لاَ تَقْتُلُنَّ بِي إِلاَّ قَاتِلِي- انْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ- فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ- وَ لاَ تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ- فَإِنِّي سَمِعْتُ؟رَسُولَ اللَّهِ ص؟ يَقُولُ- إِيَّاكُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْكَلْبِ الْعَقُورِ

ص:200

لغات

بغيت كذا:چنين خواستم،اغباب أفواههم:

روزى به آنان غذا دهند و روزى ندهند.

مناظره:نگهدارى و مراقبت تدابر:از يكديگر بريدن و دورى كردن.

مثله:اعضاى بدن كسى را بريدن،مورد عبرت قرار دادن.

ترجمه

«شما را به ترس از خدا سفارش مى كنم.و اين كه مبادا شما به دنبال دنيا برويد،هر چند كه دنيا در پى شما بيايد و مبادا به چيزى از دنيا كه از دست داده ايد اندوهگين شويد،و سخن راست و درست بگوييد و براى پاداش اخروى كار كنيد، دشمن ستمكار و يار ستمديده باشيد.

شما و تمام فرزندان و خاندانم و هر كه را كه نامه ام به او برسد،به تقوى و ترس از خدا،و نظم و ترتيب كارتان و اصلاح و آشتى در اختلاف ميان خود، سفارش مى كنم،زيرا من از جد شما شنيدم كه مى فرمود:«اصلاح ذات البين از نماز و روزه بالاتر است» (1)خدا را خدا را در حق يتيمان،آنها را يك دهان سير و يك دهان گرسنه به صورت نوبتى نگاه نداريد،و مبادا در نزد شما ضايع و تباه شوند.

خدا را در بارۀ همسايگانتان،زيرا آنان مورد وصيت و سفارش پيامبرتان هستند، پيامبر(صلی الله علیه و آله)همواره در بارۀ آنان سفارش مى كرد تا آنجا كه ما گمان برديم براى آنان مى خواهد ميراث قائل شود.خدا را خدا را در بارۀ قرآن،مبادا ديگران در عمل بدان بر شما پيشى گيرند.خدا را خدا را در بارۀ نماز كه ستون دين شماست.خدا را خدا را در بارۀ خانۀ خدا[مكه]مبادا تا زنده ايد آنجا را خالى گذاريد،زيرا اگر آن به حال خود رها شود بى درنگ عذاب خواهيد ديد.خدا را خدا را در مورد جهاد با ثروتها و جانها و زبان و بيانتان در راه خدا.به شما دوستى با هم و بخشش به يكديگر را توصيه مى كنم و از دورى و جدايى از هم،شما را برحذر مى دارم،مبادا امر به معروف و نهى از منكر را ترك كنيد كه بدكرداران بر شما مسلّط خواهند شد،آن گاه هر چه دعا كنيد به اجابت نخواهد رسيد.

ص:201


1- صلاح ذات البين افضل من عامة الصلاة و الصّيام.

آن گاه فرمود:اى فرزندان عبد المطلب!هرگز من راضى نيستم كه شما را در حالى ببينم كه در خون مسلمانان دستتان را به سختى فرو برده ايد به بهانۀ اين كه مى گوييد:امير المؤمنين را كشتند،امير المؤمنين را كشتند!بدانيد كه در عوض من به جز كشندۀ من كسى ديگر را نبايد بكشيد.

به دقت توجه كنيد اگر من بر اثر ضربت ابن ملجم به شهادت رسيدم،در عوض يك ضربت او شما هم به او يك ضربت بزنيد،و مبادا او را مثله كنند،زيرا من از پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)شنيدم كه مى فرمود:«مبادا كسى را مثله كنيد هر چند كه سگ هار باشد » (1).

شرح

امام(علیه السلام)آنان را به چند چيز سفارش كرده است:

اول چيزى كه سفارش فرموده است،تقواى الهى است كه اساس همۀ كارهاى خير است.

دوم:پارسايى در دنيا،و مبادا كه آنها در پى دنيا باشند،هر چند كه دنيا در پى آنان برآيد،يعنى با آنچه كه به صورت خير و نيكى در خود آماده ساخته و بر آنها رو آورد.كلمۀ«البغيه:رغبت»را به اعتبار آسان قرار گرفتن دنيا در اختيار آنان يعنى فراهم آمدن وسايل خير دنيايى براى ايشان،استعاره آورده است،از آن رو كه دنيا به اين اعتبار گويى طالب و راغب آنهاست.

سوم:مبادا بر آنچه از دست داده و از خيرات دنيا محروم مانده اند افسوس خورند،كه اين تأسف نخوردن خود از لوازم پارسايى واقعى در دنياست.

چهارم:آن كه نبايد جز حقّ را بگويند،و آن همان چيزى است كه از اوامر و نواهى خداوند شايستۀ گفتن است،و ديگر آن كه كار را براى اجر اخروى انجام دهند:يعنى گفتار و رفتارشان به اين دو محدود گردد.

ص:202


1- ايّاكم و المثلة و لو بالكلب العقور.

پنجم:آنكه با ستمگر دشمن،و ياور ستمديده باشند،و اين خود از لوازم گفتن حرف حقّ و عمل كردن به خاطر حق است،زيرا كسى كه طرفدار عدالت راستين است ناگزير بايد از ستمگر متمايل به سمت ظلم و جور دورى كند،و با او بستيزد تا اين كه او را به راه فضيلت عدالت بازگرداند،پس در اين صورت يار و ياور ستمديده خواهد بود .سپس دوباره براى تأكيد برمى گردد،و امام حسن و امام حسين(علیه السلام)و تمام فرزندان،خاندان و هر كس از بندگان خدا را كه وصيّتنامه اش به او برسد را،به تقوا و ترس از خدا سفارش مى كند،در حالى كه آن را تكرار نموده و در ادامۀ آن صفات و خصال ديگرى را نيز به شرح ذيل بيان مى كند:

1-اصلاح و آشتى ميان دو طرف اختلاف.و كلمۀ:ذات كنايه از حالتى است كه باعث جدايى و دورى گردد.بعضى گفته اند:حالتى است بين دو كس، دو قبيله و يا مردى با خانواده اش.امام(علیه السلام)دستور آشتى دادن بين آن دو از فساد و تباهى داده است.و بعضى گفته اند:احتمال دارد،مقصود از بين در اينجا وصل و مقصود از:ذات،هواى نفس باشد،يعنى هواى نفسى را كه به شما ارتباط دارد،از فسادى كه گرفتار است نجات دهيد.و گفته شده است:كه كلمۀ:ذات كلمه اى است در غير محل و زايد،مانند آيه مباركه: «اللّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ » (1).

آشتى و اصلاح ذات البين از لوازم انس و محبّت در راه خداست،و آن خود فضيلتى است زير پوشش صفت عفّت و پاك نفسى.

امام(علیه السلام)آنان را به اصلاح ذات البين وادار كرده است،به دليل روايتى كه خود از پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)شنيده است و آن روايت اين است:«اصلاح ذات البين

ص:203


1- سوره انفال(8)آيه(1) [1]يعنى:از خدا بترسيد و ميان خودتان با صلح و سازش رفتار كنيد.

از نماز و روزۀ تمام عمر بالاتر است»و دليل برترى در اينجا همان است كه قبلا به اطّلاع رسيد كه مهمترين هدف شارع(صلی الله علیه و آله)جمع آورى مردم در مسير حركت به سوى خدا و پيوند آنان در رشتۀ دين خداست،و اين كار با رودررو شدن و اختلاف بين آنها و وجود فتنه در ميان آنها امكان ندارد،بنا بر اين،سازش و صلح ميان مردم از جمله مهمترين چيزهايى است كه وصول به هدفهاى شارع مقدس جز به وسيلۀ آنها ميّسر نمى شود،و اين جهت در نماز و روزه،وجود ندارد،زيرا بدون نماز و روزه،رسيدن به هدف نام برده امكان پذير است،از اين رو برترى آن بر نماز و روزه ثابت شد.اين خبر به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن چنين است:هر چه كه اين طور باشد،پس بايد انجام داد .

2-امام(علیه السلام)آنان را در بارۀ يتيمان از خداوند ترسانده و از گرسنه نگهداشتن آنان نهى كرده است.و اين مطلب را با تعبير: «اغباب افواههم» ،يعنى به نوبت نگهدارى دهانهايشان،در كنايه بيان كرده است،زيرا در چنين حالتى احتمال گرسنه ماندن آنهاست.سپس ايشان را از تباه ساختن يتيمان بر حذر داشته است، چرا كه لازمۀ آن،امر به نيكى و احسان بديشان است،و آن خود فضيلتى است از فضايل عفّت و پاكى.

3-سفارش در بارۀ همسايگان و ترس از خدا در بارۀ آنها كرده و در خصوص به دست آوردن دل آنها و گرامى داشت ايشان به دليل سفارش پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)در بارۀ آنان،توجّه داده است،و به خاطر تأكيد نسبت به حفظ حقوق همسايگان مانند حفظ وصيّت پيامبر(صلی الله علیه و آله)در بارۀ ايشان،آنان را عين وصيّت تعبير فرموده است.اين نوع مجاز از باب تسميۀ شيء به نام متعلّق است.

سخن امام(علیه السلام): ما زال...سيورثّهم ،تفسيرى براى وصيّت مورد ذكر است، و آن عبارت نيز به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن در حقيقت چنين است:و هر چه پيامبر(صلی الله علیه و آله)در بارۀ آن اين چنين سفارش كرده باشد به طور

ص:204

حتم بايد حفظ شود .

4-سفارش در بارۀ محتواى قرآن كريم،يعنى قوانين و دستورها و ترس از خدا در صورت ترك آنها،و نهى از اين كه مبادا ديگران در عمل به قرآن پيشى گيرند،كه اين خود باعث شتافتن و پيشى گرفتن بدوست.

5-سفارش به فرمان نماز و ترس از خدا در بارۀ آن،و بر فضيلت نماز به وسيله قياس مضمرى توجه داده است كه صغراى آن جملۀ: فانّها عمود الدّين ، مى باشد،و آن عين حديثى است كه ما قبلا نقل كرديم و كبراى مقدّر نيز چنين است:و هر آنچه آن طور باشد لازم است كه با به پاداشتن آن دين به پاداشته شود.

6-سفارش در بارۀ خانۀ خدا و نهى از ترك زيارت آن در تمام طول عمر،و راز مطلب قبلا گذشت.و بر فضيلت ديگرى براى خانۀ خدا توجه داده است كه باعث مى شود تا انسان هميشه در ملازمت آن باشد و آن اين كه ترك زيارت خانۀ خدا،موجب مى شود كه خداوند به كسانى كه زيارت خانۀ او را ترك كرده اند به ديدۀ رحمت ننگرد،و از آنان محافظت و مراقبت نكند،زيرا كسى كه حرمت خدا را در بارۀ خانه اش نگه ندارد،و به خاطر خدا از خانه اش پاسدارى نكند، خداوند نيز او را حفظ و نگهدارى نخواهد كرد،و احتمال دارد كه مقصود امام(علیه السلام)اين باشد كه در آن صورت دشمنان به شما مهلت نخواهند داد و حرمت شما را نگاه نخواهند داشت،زيرا گرد آمدن مسلمانان در بيت اللّه و مراقبت از آن جا باعث عزّت آنان با لطف خدا خواهد شد و چنگ زدن به ريسمان خدا باعث جلب عنايت خداوند نسبت به مردم چنگ زننده و ترس دشمنان از آنان و فزونى جمعيت و همسويى ايشان مى گردد.

7-سفارش به جهاد با مال و جان و زبان در راه خدا و ترس از خدا بابت فروگذاردن آن،و جهاد از چيزهايى است كه قبلا فضيلت آن را دانستى .

ص:205

8-سفارش به پيوند و بخشش نسبت به يكديگر،يعنى هر كدام نسبت به ديگرى در راه خدا از كمك خود دريغ ندارد.

9-بر حذر داشتن از دورى و جدايى از يكديگر و دليل آن نيز روشن است.

10-نهى از ترك امر به معروف و نهى از منكر،كه اين خود به معنى دستور به انجام آنهاست.و به دليل پى آمد بدآن،و فراهم آمدن زمينۀ تسلّط اشرار بر آنها، و قبول نشدن دعايشان،آنان را از ترك اين دو فريضه برحذر داشته است.و دليل فراهم آمدن چنين زمينه اى اين است كه اگر جامعه امر به معروف و نهى از منكر را ترك كند اين امر باعث بروز منكر و كاستى معروف از طبيعت افراد بدكردار شده و زمينۀ تسلّط و غلبۀ آنان و زمامدارى تبهكاران فراهم مى آيد.و اين خود باعث فزونى بدى و بدكاران و كاستى شايستگان و سستى همّت آنها از تقاضاى نزول رحمت پروردگار وسيلۀ دعايشان مى گردد و در نتيجه هر چه دعا مى كنند مستجاب نمى شود .آن گاه امام(علیه السلام)به دنبال اين سخنان،افراد خويشاوند خود از فرزندان عبد المطّلب را بخصوص در مورد خون خويش و سفارش به چند مطلب زير،مخاطب قرار داده است:

اوّل:آنها را از ايجاد آشوب به بهانۀ كشته شدن او،منع كرده و فرموده است:مبادا شما را در حالى ببينم كه دستتان را در خون مسلمانان به شدّت فرو برده ايد،كنايه از اين كه دست به كشتار زده ايد.

عبارت: تقولون:قتل امير المؤمنين مى گوييد:امير المؤمنين را كشتند، حكايت از جريان عادى و معمول است كه هر فرد خونخواه به هنگام هيجان زدگى براى اظهار بهانه و دليلى كه انگيزۀ او بر ايجاد آشوب است بر زبان مى آورد.

دوم:آنان را از كشتن كسى جز قاتل خود نهى كرده است،زيرا اقتضاى

ص:206

عدل و داد همين است .

سوم:آنها را با عبارت: انظروا...هذه هشدار داده است كه ابن ملجم را به صرف ضربت زدن جايز نيست بكشند،چه ممكن است به دليل ديگر مرگ فرا رسد،مگر اين كه يقين كنند علّت مرگ همان ضربت بوده است.

چهارم:به آنان دستور داده است،ابن ملجم را در برابر يك ضربت كه زده است،تنها يك ضربت بزنند،زيرا اقتضاى عدل و داد باز همين است.

پنجم:از مثله كردن او به دليل روايتى كه خود از پيامبر(صلی الله علیه و آله)شنيده است، نهى فرموده.توضيح آن كه در مثله كردن نوعى تجاوز حتمى و سنگدلى و فرونشاندن آتش خشم وجود دارد،كه تمام اينها از اخلاق ناپسند و پستى است كه بايد از آنها خوددارى كرد.اين نقل قول پيامبر(صلی الله علیه و آله)به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر چه را كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)نهى كرده است نبايد آن را انجام داد.توفيق از جانب خداست.

ص:207

47-از جمله نامه هاى امام(علیه السلام)به معاويه

اشاره

فَإِنَّ الْبَغْيَ وَ الزُّورَ يُوتِغَانِ الْمَرْءَ فِي دِينِهِ وَ دُنْيَاهُ- وَ يُبْدِيَانِ خَلَلَهُ عِنْدَ مَنْ يَعِيبُهُ- وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّكَ غَيْرُ مُدْرِكٍ مَا قُضِيَ فَوَاتُهُ- وَ قَدْ رَامَ أَقْوَامٌ أَمْراً بِغَيْرِ الْحَقِّ- فَتَأَلَّوْا عَلَى اللَّهِ فَأَكْذَبَهُمْ- فَاحْذَرْ يَوْماً يَغْتَبِطُ فِيهِ مَنْ أَحْمَدَ عَاقِبَةَ عَمَلِهِ- وَ يَنْدَمُ مَنْ أَمْكَنَ الشَّيْطَانَ مِنْ قِيَادِهِ فَلَمْ يُجَاذِبْهُ- وَ قَدْ دَعَوْتَنَا إِلَى حُكْمِ؟الْقُرْآنِ؟ وَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ- وَ لَسْنَا إِيَّاكَ أَجَبْنَا وَ لَكِنَّا أَجَبْنَا ؟الْقُرْآنَ؟ فِي حُكْمِهِ- وَ السَّلاَمُ

لغات

وتغ:هلاكت،نابودى.اوتغ فلان دينه بالاثم:فلانى دين خود را با انجام گناه تباه ساخت و از بين برد.در نسخه سيد رضى(ره)يذيعان يعنى آشكار مى سازند آمده است.

غبطه:شادمانى،آرزوى حالتى مثل حالت ديگران.

ترجمه

«براستى ستمگرى و دروغگويى آدمى را در دين و دنيايش تباه مى سازد،و كاستى و بى مقداريش را نزد عيبجويش آشكار مى كند،و تو خود مى دانى آنچه كه از دست رفتنش مقدّر شده باشد به دست نخواهى آورد،و مردمان و اقوامى كه كار ناروايى را اراده كردند و فرمان صريح آفريدگار را توجيه كردند خداوند ايشان را دروغگو شمرده است،پس بترس از آن روزى كه در آن روز،آن كه سر انجام كارش

ص:208

پسنديده است،خوشحال،و هر كه زمام اختيارش را به دست شيطان داده و با او در ستيز نبوده است پشيمان است.تو ما را به حكم قرآن دعوت كردى با اين كه خود از اهل قرآن نيستى،و ما به تو پاسخ مثبت نداديم،بلكه ما حكم قرآن را پذيرا شديم.والسلام ».

شرح

اين بخش از نامۀ امام(علیه السلام)به معاويه پس از حكميت،و پس از آن است كه معاويه به حكم آن دو نفر حكم تمسك جسته است،و احتمال دارد نامه موقعى باشد كه امام(علیه السلام)حكميت را پذيرفت.

امام(علیه السلام)اين بخش از نامه را با تذكر در بارۀ ستم،دروغ و دورى از آنها به دليل پيامدى كه دارند يعنى نابودى دين و دنياى انسانى و نيز فاش ساختن كاستى و عيب او در نزد عيبجويش آغاز كرده است.اما در مورد دينش چون آن دو[ستم و دروغ]صفات رذيله اى هستند بر ضد عدالت و عفّت،و مخالف با ايمان و ديانت.و امّا در مورد دنيايش،چون بزرگترين هدفهاى دنيايى براى خردمندان،نام نيك است و نام نيك تنها در سايه بروز مكارم اخلاقى به دست مى آيد نه رذايل اخلاقى.مقصود امام(علیه السلام)از چيزى كه فوت آن مقدّر شده است، همان است كه معاويه آن را در جنگ با امام(علیه السلام)بهانه اى براى خود ساخته بود، يعنى خونخواهى عثمان كه به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه امام(علیه السلام)به آن استدلال بر ضرورت ترك زحمت و لزوم خوددارى از مشقّت را نموده است،و كبراى مقدّر قياس چنين است:هر كس چنان باشد چاره اى جز ترك خونخواهى ندارد.

آن گاه معاويه را از حال كسانى كه در پى كار بيهوده اى برآمدند و امر خدا را در آن باره توجيه كردند،با خبر ساخته است.و آن اشاره به اصحاب جمل است كه طالب حكومت و سلطنت بودند،و امر خدا را تأويل كردند،يعنى در مورد

ص:209

حكومت خداوند و خلافت حقّه توجيه كردند،و خروج و سركشى خود را در برابر خلافت حقّه،با خونخواهى عثمان و امثال آن از شبهه هاى بيهوده تأويل كردند.

پس خداوند با پيروزى و يارى على در برابر آنان و نقش بر آب ساختن شبهۀ آنان، آنان را تكذيب كرد.و تكذيب كردن همان طورى كه در گفتار است همچنان در رفتار و عمل نيز ميسّر است.

قطب راوندى-خدايش بيامرزد-مى گويد:معناى سخن امام(علیه السلام)چنين است:گروهى طالب حكومت و فرمانروايى بر اين امّت بودند،پس به تأويل قرآن پرداختند،از قبيل تأويل اين آيه «أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» (1)آن گاه كسانى از فرمانروايان را كه خود نصب كردند،فرمانروايانى شمردند كه از جانب خداوند حكومت مى كنند،پس خداوند آنها را با عنوان ستمكاران و سركشان،دروغگو دانست،در حالى كه فرمانروايى كه از جانب خدا منصوب شده باشد،چنين نيست .

سپس امام(علیه السلام)،معاويه را از روز قيامت ترسانده است با توجه دادن او بر اين كه شادمانى در آن روز از آن كسانى است كه در نتيجۀ كار خوبشان،سعادت جاودانه را به دست آوردند و ديگران را به رشك افكندند چنان كه آرزو كردند مقام و مرتبه اى مانند ايشان داشته باشند،و آن كه زمام اختيارش را به دست شيطان سپرد تا هر جا كه بخواهد بكشد و با او ستيزه نكرد،پشيمان گرديد.عبارت:دادن زمام اختيار به شيطان كنايه از اطاعت نفس امّاره است.و هدف از ترساندن آن است كه معاويه مانند افراد پيش از خود نباشد كه طالب حكومت،از طريق توجيه امر الهى بودند .

سخن امام(علیه السلام):و قد دعوتنا تا آخر نامه،صورت سؤال معاويه و پاسخ آن

ص:210


1- سوره نساء(4)آيه(59) [1]يعنى:از خداوند اطاعت كنيد و مطيع پيامبر و فرمانروايان از خودتان باشيد.

است و اين كه وى[معاويه]از اهل قرآن نيست،زيرا شايستگى براى رهبرى نداشته است،چنان كه در مواردى بيان اين مطلب گذشت و اين جهت را كه او شايستگى براى پاسخ گويى نداشته تا امام به او پاسخ دهد كه به حكميّت او راضى است،و هم اين مطلب را كه تنها به حكم قرآن،او پاسخ مثبت داده[نه به تقاضاى معاويه]،به اطلاع او رسانده است.

توضيح مطلب در آيه مباركه كه خداوند در حق دو همسر فرموده،آمده است: «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها» (1)،امام(علیه السلام)آن را اصل قرار داده و حال امّت را به طريق اولى در هنگام اختلاف و نزاع بدان مقايسه كرده است.ابن عبّاس-خدايش از او راضى باد-اين برهان را بعينه براى خوارج،موقعى كه بر حكميّت اعتراض كردند،به كار برد،آنها گفتند:چگونه على مى تواند در دين خدا به مردم حكم كند؟او جواب داد:اين حكم،در حقيقت حكم على نيست بلكه فرمانى از جانب خدا در كتاب خداست،آنجا كه در بارۀ دو همسر مى گويد: «وَ إِنْ خِفْتُمْ» (اگر بيم داشتيد)تا آخر آيه،آيا نظر شما اين است كه خداوند در بارۀ يك مرد و همسرش به لحاظ مصلحت آنها چنين دستورى بدهد،امّا در بارۀ يك امّت نظر به مصلحت آنها چنان فرمانى ندهد؟اين بود كه بسيارى از آنان با سخن وى بازگشتند.توفيق از طرف خداست.

ص:211


1- سوره نساء(4)آيه(35) [1]يعنى:اگر از آن بيم داشتيد كه نزاع سختى بين زن و شوهر پديد آيد از طرف كسان مرد و كسان زن داورى برگزينيد.

48-از جمله نامه هاى آن حضرت به ديگران

اشاره

(1)

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الدُّنْيَا مَشْغَلَةٌ عَنْ غَيْرِهَا- وَ لَمْ يُصِبْ صَاحِبُهَا مِنْهَا شَيْئاً- إِلاَّ فَتَحَتْ لَهُ حِرْصاً عَلَيْهَا وَ لَهَجاً بِهَا- وَ لَنْ يَسْتَغْنِيَ صَاحِبُهَا بِمَا نَالَ فِيهَا عَمَّا لَمْ يَبْلُغْهُ مِنْهَا- وَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِكَ فِرَاقُ مَا جَمَعَ وَ نَقْضُ مَا أَبْرَمَ- وَ لَوِ اعْتَبَرْتَ بِمَا مَضَى حَفِظْتَ مَا بَقِيَ وَ السَّلاَمُ

لغت

لهج:حرص زياد

ترجمه

«امّا بعد،دنيا جاى سرگرمى و جلوگيرى از آخرت است و دنياجو،از متاع دنيا بهره اى نمى گيرد،جز اين كه بر حرص و آزش افزوده مى شود.و طالب دنيا به وسيله آنچه از دنيا به دست آورده هرگز از آنچه به دست نياورده بى نياز نمى شود، در حالى كه پس از جمع آورى،جدايى و پس از پابرجايى درهم ريختن است.و اگر از گذشته عبرت گيرى در باقيماندۀ از دنياى خود محفوظ خواهى بود و سر و سامانى خواهى داشت و السلام ».

شرح

نامه را با توجه به عيبها و كاستيهاى دنيا آغاز كرده تا ميل و رغبت به دنيا را كم كند و چند مورد از معايب دنيا را يادآور شده است:

ص:212


1- بعضى اين نامه را نيز از طرف امام(علیه السلام)به معاويه مى دانند-م.

اول:دنيا باعث سرگرمى و اعراض از غير دنيا يعنى آخرت است و اين مطلب از آنچه گذشت روشن و آشكار است.

دوم:دنيادار به چيزى از دنيا نمى رسد مگر اين كه براى حرص و آز دنيا و فريفتگى آماده تر مى گردد.و به همين مطلب اشاره فرموده است در حديث:«اگر فرزند آدم صاحب دو بيابان پر از طلا باشد در پى فراهم سومى خواهد بود و درون آدميزاد را چيزى پر نكند مگر خاك» (1).

سوم:دنيادار بدآنچه به دست آورده،از آنچه به دست نياورده است بى نياز نمى شود و اين خود از لوازم نقص دنياست،ديگر اين كه رسيدن به مقدارى از دنيا اگر باعث بى نيازى نشود،پس دنيا طلب هرگز روى بى نيازى را نخواهد ديد و بعد امام(علیه السلام)به دنبال آن چند مطلب را براى دورى و نفرت از دنيا بيان مى فرمايد:

1-به دنبال تحصيل مال دنيا،جدايى از مالى كه جمع آورى شده،خواهد رسيد.

2-آنچه پابرجا و استوار كرده اند درهم خواهد شكست.

آن گاه امام(علیه السلام)بر ضرورت عبرت گيرى از گذشتۀ عمر،يا از دگرگونيهاى دنيا و روزگاران گذشته براى بهره گيرى از باقيماندۀ عمر،هشدار داده است كه مى تواند آن را هدر دهد و يا با تلاش و كوشش،سعادت اخروى را بدان وسيله تحصيل كند.توفيق از خداست.

ص:213


1- قال(صلی الله علیه و آله):لو كان لابن آدم و اديين من ذهب لابتغى لهما ثالثا و لا يملاء جوف بن آدم الاّ التراب.

49-از نامه هاى امام(علیه السلام)به سرلشكريانش

اشاره

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ؟عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ؟ إِلَى أَصْحَابِ الْمَسَالِحِ- أَمَّا بَعْدُ- فَإِنَّ حَقّاً عَلَى الْوَالِي أَلاَّ يُغَيِّرَهُ عَلَى رَعِيَّتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ- وَ لاَ طَوْلٌ خُصَّ بِهِ- وَ أَنْ يَزِيدَهُ مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ مِنْ نِعَمِهِ دُنُوّاً مِنْ عِبَادِهِ- وَ عَطْفاً عَلَى إِخْوَانِهِ- أَلاَ وَ إِنَّ لَكُمْ عِنْدِي أَلاَّ أَحْتَجِزَ دُونَكُمْ سِرّاً إِلاَّ فِي حَرْبٍ- وَ لاَ أَطْوِيَ دُونَكُمْ أَمْراً إِلاَّ فِي حُكْمٍ- وَ لاَ أُؤَخِّرَ لَكُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ- وَ لاَ أَقِفَ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ- وَ أَنْ تَكُونُوا عِنْدِي فِي الْحَقِّ سَوَاءً- فَإِذَا فَعَلْتُ ذَلِكَ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَيْكُمُ النِّعْمَةُ- وَ لِي عَلَيْكُمُ الطَّاعَةُ- وَ أَلاَّ تَنْكُصُوا عَنْ دَعْوَةٍ وَ لاَ تُفَرِّطُوا فِي صَلاَحٍ- وَ أَنْ تَخُوضُوا الْغَمَرَاتِ إِلَى الْحَقِّ- فَإِنْ أَنْتُمْ لَمْ تَسْتَقِيمُوا لِي عَلَى ذَلِكَ- لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ أَهْوَنَ عَلَيَّ مِمَّنِ اعْوَجَّ مِنْكُمْ- ثُمَّ أُعْظِمُ لَهُ الْعُقُوبَةَ وَ لاَ يَجِدُ عِنْدِي فِيهَا رُخْصَةً- فَخُذُوا هَذَا مِنْ أُمَرَائِكُمْ- وَ أَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ مَا يُصْلِحُ اللَّهُ بِهِ أَمْرَكُمْ

لغات

احتجز:منع كرد،بازداشت نكوص:به عقب برگشتن غمرة:سختى

ترجمه

«اين نامه از بندۀ خدا على بن ابي طالب به مرزبانان است،اما بعد،شايسته است كه حاكم و والى به خاطر برتريى كه به آن نائل شده است به رعيّت تندى نكند و بر زيردستان فخر نفروشد،بلكه بايد نعمتهايى كه خدا تنها نصيب او كرده است

ص:214

باعث نزديكى بيشتر و محبت فزونتر او نسبت به بندگان خدا و مهربانى با برادرانش شود.بدانيد كه حق شما بر من آن است كه هيچ رازى را از شما پنهان ندارم مگر اسرار جنگ را،و هيچ كارى را بدون مشورت شما انجام ندهم،مگر احكام شرعى را،در رساندن هيچ حقى به موقع خود كوتاهى نكنم،و تا پايان آن حق بايستم،و تمام شما در نزد من حق مساوى داشته باشيد،پس اگر رفتار من با شما اين چنين بود بر خداست كه نعمت را بر شما تمام كند،و من حق اطاعت و فرمانبرى بر شما دارم،و نبايد شما از فرمان من سرپيچى كنيد و در هر كارى كه من صلاح بدانم كوتاهى كنيد و در راه حق شدائد را با تمام وجود تحمل كنيد.اما اگر شما نسبت به من اين كارها را نكنيد،هيچ كس در نزد من،از آن كه سرپيچى مى كند خوارتر نيست،پس او را به سختى مجازات مى كنم و هيچ عذرى و بهانه اى از او پذيرفته نيست و شما اين پيمان را از فرماندهان[زبردست]خود بگيريد،و از طرف خود نيز چنين قولى به آنها بدهيد،كه اصلاح امور شما را خداوند در اين قرار داده است ».

شرح

بدان كه امام(علیه السلام)ابتدا به صورت كلى-همان طورى كه روش خطباست- آنچه را كه بر حاكم نسبت به رعيت واجب است بيان كرده،و آن گاه دوباره همان مطلب كلّى را به صورت تفصيلى و هم آنچه را كه بر رعيت نسبت به حاكم لازم است كه رعايت كند بازگو نموده است و بعد ايشان را به پايبندى بر آنچه كه واجب است امر فرموده است .

امّا اوّل:در عبارت: اما بعد...اخوانه به دو امر اشاره فرموده است:

1-برترى و فرادستيى كه به او[والى]اختصاص يافته،باعث بدرفتارى او نسبت به رعيّت نشود،زيرا بدرفتارى او با مردم به معنى بيرون رفتن از شرايط و حدود ولايت است.

2-نعمتهاى خداداده باعث نزديكى و محبّت بيشتر او نسبت به برادران

ص:215

دينى گردد،زيرا شرط كامل شكر نعمت همين است .

امّا دوم:پنج چيز را بر خود لازم شمرده است.

1-هيچ رازى را-در امورى كه مصلحت باشد-جز اسرار جنگى از ايشان پنهان ندارد.و احتمال ترك مشورت با آنها در مسأله جنگ به دو دليل است:يكى آنكه،چه بسا بيشتر آنان در ميدان جنگ حاضر نمى شدند،و اگر امام(علیه السلام)جنگ را موكول به مشورت با آنها كند،هرگز امر جنگ سامان پيدا نمى كند.از آن رو بيشتر وقتها امام(علیه السلام)-چنانكه قبلا گذشت-آنان را وادار به جهاد مى كرد و از كوتاهى و مسامحۀ آنها در حالى كه اظهار ناراحتى مى كردند، رنج مى برد.

دوم:اين پنهان دارى راز جنگ از ترس انتشار آن و رسيدن به گوش دشمن بود كه باعث آمادگى و تدارك دشمن براى جنگ مى شد،از اين رو پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)وقتى كه عازم جبهۀ جنگ مى شد،از باب توريه جاى ديگرى را وانمود مى كرد،چنان كه نقل كرده اند،هنگامى كه عازم جنگ بدر بود،نامه اى براى سپاهيان نوشت و به آنان دستور داد كه مدينه را ترك گفته و به مدت دو يا سه روز به سمت مكّه حركت كنند،آن گاه به آن نوشته نگاه كنند و مطابق آن عمل نمايند، وقتى كه اين مدّت را سپاهيان حركت كردند،به نامه نگاه كردند،ديدند در نامه دستور رفتن به سمت نخلۀ محمود،داده شده و اين كه چنين و چنان كنند،آنها هم طبق دستور عمل كردند،و خود پيامبر(صلی الله علیه و آله)پس از آنها رهسپار بدر شد.و پيروزى از آن سپاهيان اسلام گرديد.در صورتى كه اگر موقع فرمان گسيل،به آنها مى گفت كه قصد رفتن به جنگ قريش را دارد،مطلب به گوش مردم قريش مى رسيد،و آمادگى بيشتر در برابر مسلمين پيدا مى كردند.و ممكن است در صورت پنهان نداشتن راز جنگ،ترس و هيبتى كه از مردم مكّه در دل برخى از اصحاب بود،مانع اقدام به جنگ مى شد.

ص:216

2-هيچ كارى را بدون مشورت ايشان-جز در احكام شرعى-انجام ندهد،كلمه «اطوى» از مصدر طىّ را استعاره براى كتمان امرى آورده است، يعنى هيچ كارى را پنهان از ايشان انجام نمى دهد،مگر اين كه حكمى از احكام الهى بوده باشد،زيرا من هستم كه حكم الهى،مانند حدود و امثال آن را بدون مشورت و مراقبت كسى انجام مى دهم نه شما.

3-امام(علیه السلام)هيچ حقى از حقوق ايشان را از وقت خودش تأخير نمى اندازد مانند مقررى از بيت المال و ساير حقوق واجبى كه بر وى دارند،و جز در مقطع و موضع خود-مانند احكام مربوط به دو طرف نزاع كه نياز به فيصله دارد-نسبت به اداى آن حق درنگ نخواهد كرد.

4-براى همه حق برابرى قائل شود.دو مورد اوّل به مقتضاى فضيلت حكمت و موارد سه و چهار به اقتضاى صفت عدالت است .

امّا امر سوم،از امورى كه امام(علیه السلام)بر آنان[فرماندهان]حق دارد:نخست از ضرورت حق اللّه،ياد كرده است زيرا حكم قطعى خداوندى است كه او را پيشوا و رهبر ايشان قرار داده و از كاملترين نعمتهاى الهى كارهايى است كه او نسبت به ايشان چنان كه گفته شد،انجام مى دهد ،آن گاه دوباره آنچه بر آنها نسبت به آن بزرگوار واجب بوده است بازگو كرده و چند چيز را يادآور شده است:

1-سر به فرمان او باشند زيرا هيچ دليلى وجود ندارد تا نافرمانى او را بكنند.

2-از دعوت او به هنگامى كه دعوت به كارى كند سرپيچى نكنند،كه آن دليل بر كمال اطاعت است.

3-در انجام كارى كه مصلحت ببيند و يا براى خود آنها مصلحتش روشن باشد مسامحه و كوتاهى نورزند.

4-با تمام وجود سختيها و گرفتاريها را در يارى حق و در راه به دست آوردن آن بپذيرند.آن گاه به دنبال مطالب قبل آنها را تهديد كرده است كه اگر

ص:217

نسبت به وظايفى كه برشمرد و بر گردن آنهاست به پا نخيزند،به دو عقوبت گرفتار آيند:يكى خوارى و بى اعتبارى كسى كه از فرمان او سرپيچى كند،و دومى،سختى مجازات و پذيرفته نشدن بهانۀ او،در نزد امام(علیه السلام).پس از اين كه وظايف لازم آنها را گوشزد كرد،به آنها دستور داده است كه آن گفته و پند را از وى و ديگر فرمانروايان دادگر بپذيرند،و از جانب خود،نيز،اطاعت و فرمانبردارى و انجام آنچه را كه بدان مأمور شده اند و باعث مى شود كه خداوند بدان وسيله كارهاى آنها را اصلاح كند،به زيردستان خود منتقل سازند.توفيق از جانب خداست.

ص:218

50-از جمله نامه هاى امام(علیه السلام)به مأموران ماليات خود

اشاره

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ؟عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ؟ إِلَى أَصْحَابِ الْخَرَاجِ- أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَمْ يَحْذَرْ مَا هُوَ سَائِرٌ صَائِرٌ إِلَيْهِ- لَمْ يُقَدِّمْ لِنَفْسِهِ مَا يُحْرِزُهَا- وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَا كُلِّفْتُمْ يَسِيرٌ وَ أَنَّ ثَوَابَهُ كَثِيرٌ- وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِيمَا نَهَى اللَّهُ عَنْهُ- مِنَ الْبَغْيِ وَ الْعُدْوَانِ عِقَابٌ يُخَافُ- لَكَانَ فِي ثَوَابِ اجْتِنَابِهِ مَا لاَ عُذْرَ فِي تَرْكِ طَلَبِهِ- فَأَنْصِفُوا النَّاسَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ وَ اصْبِرُوا لِحَوَائِجِهِمْ- فَإِنَّكُمْ خُزَّانُ الرَّعِيَّةِ- وَ وُكَلاَءُ الْأُمَّةِ وَ سُفَرَاءُ الْأَئِمَّةِ- وَ لاَ تُحْشِمُوا أَحَداً عَنْ حَاجَتِهِ وَ لاَ تَحْبِسُوهُ عَنْ طَلِبَتِهِ- وَ لاَ تَبِيعُنَّ لِلنَّاسِ فِي الْخَرَاجِ كِسْوَةَ شِتَاءٍ وَ لاَ صَيْفٍ- وَ لاَ دَابَّةً يَعْتَمِلُونَ عَلَيْهَا وَ لاَ عَبْداً- وَ لاَ تَضْرِبُنَّ أَحَداً سَوْطاً لِمَكَانِ دِرْهَمٍ- وَ لاَ تَمَسُّنَّ مَالَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ مُصَلٍّ وَ لاَ مُعَاهَدٍ- إِلاَّ أَنْ تَجِدُوا فَرَساً أَوْ سِلاَحاً- يُعْدَى بِهِ عَلَى أَهْلِ الْإِسْلاَمِ- فَإِنَّهُ لاَ يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ أَنْ يَدَعَ ذَلِكَ فِي أَيْدِي أَعْدَاءِ الْإِسْلاَمِ- فَيَكُونَ شَوْكَةً عَلَيْهِ- وَ لاَ تَدَّخِرُوا أَنْفُسَكُمْ نَصِيحَةً وَ لاَ الْجُنْدَ حُسْنَ سِيرَةٍ- وَ لاَ الرَّعِيَّةَ مَعُونَةً وَ لاَ دِينَ اللَّهِ قُوَّةً- وَ أَبْلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ مَا اسْتَوْجَبَ عَلَيْكُمْ- فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدِ اصْطَنَعَ عِنْدَنَا وَ عِنْدَكُمْ- أَنْ نَشْكُرَهُ بِجُهْدِنَا- وَ أَنْ نَنْصُرَهُ بِمَا بَلَغَتْ قُوَّتُنَا- وَ «لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ»

لغات

سفير:فرستاده حشمته و احشمته:اذيت كردى او را و خجالت دادى او را شوكة:نيرومندى ابليته معروفا:خيرى به او رساندم،از نيكى به او كوتاهى نكردم.

ص:219

ترجمه

«اين نامه از بندۀ خدا امير المؤمنين على به مأموران ماليات است:امّا بعد، هر كس از عكس العمل و حساب كارش نترسد،براى خود،چيزى پيش نفرستاده است كه باعث نگهدارى او از عذاب گردد.

بدانيد آنچه كه شما مأمور به انجام آن هستيد،اندك و ناچيز است،امّا پاداش آن زياد،اگر در مواردى كه خداوند نهى كرده-از قبيل ظلم و تجاوز-كيفر سهمگين نبود،هر آينه پاداش خوددارى از آن به قدرى بزرگ است كه براى نرفتن در پى آن،نمى شود از آن همه پاداش چشم پوشيد.بنا بر اين با مردم بانصاف رفتار كنيد و در برابر خواسته هايشان با حوصله برخورد كنيد،زيرا شما خزانه داران مردميد و هم وكيل آنها و نمايندگان رهبر،هيچكس را در مقابل درخواستش خشمگين نسازيد و از هدفش باز نداريد،هنگام گرفتن ماليات،لباسهاى زمستانى و تابستانى،چارپايانى كه وسيلۀ كار آنهاست،و غلام و خدمت گزار آنها را به فروش نرسانيد،و هرگز كسى را به خاطر پول تازيانه نزنيد،به مال هيچ كس از به پا دارندگان نماز و كسانى كه با حكومت اسلامى هم پيمانند،دست نزنيد،مگر اسب و اسلحه اى را كه به وسيلۀ آنها بر مسلمانان ستم كنند كه سزاوار نيست مسلمان آنها را در دست دشمنان اسلام ببيند و به حال خود باقى گذارد تا بر او غالب شوند، از نصيحت به خويشتن و خيرخواهى براى سپاهيان و كمك به مردم و قوّت دين خدا،خوددارى نكنيد و در راه خدا آنچه لازم است انجام دهيد و كوتاهى نكنيد، زيرا خداوند پاك از ما و شما در برابر احسان و نيكى خواسته است تا او را سپاس فراوان گوييم و تا سر حد توان او را يارى كنيم،و هيچ نيرو و توانى جز به يارى خداوند بزرگ وجود ندارد ».

شرح

اين نامه را امام(علیه السلام)با يك مقدمه كلى شروع فرموده،عبارت از آن كه هر كس از پيامدهاى ترسناك سرانجام كارش نترسد،براى خودش چيزى پيش نمى فرستد تا زمينه اى جهت نگهدارى او از عذاب و آن پيامدهاى ناگوار باشد، زيرا انسان تنها براى كار دلخواه و يا كار ترسناكش در صورتى كه مايل به آن كار

ص:220

و خائف از آن باشد،آماده مى شود.اين مقدمه در مورد سرزنش بر نداشتن جانب احتياط نسبت به هدفى-از قبيل پيش فرستادن عمل خيرى،و هر آنچه انسان خويشتن را با او از عذاب خدا نگه مى دارد و انسان بدان وسيله آمادگى براى رفع خطر پيدا مى كند-مى باشد .

آن گاه امام(علیه السلام)به منظور سهل و ساده جلوه دادن تكليف و تشويق بدان اعلام فرموده:با اين كه تكليف ايشان اندك و ناچيز است،اجر و مزد آن فراوان است.و اين عبارت به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه آنان را تشويق بر انجام امورى كه مكلفند نموده است،و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر چيزى كه اين طور باشد،اقدام به آن و كوشش در راه انجام آن ضرورت دارد.

سپس توجه داده است بر لزوم ترك تجاوز و ستم به دليل آن كه ارتكاب آنها باعث عذاب دردناكى مى شود و ترك آنها موجب اجر فراوانى كه اگر هم در انجام آن مجازاتى نمى بود،هيچ عذرى بر اين انصراف از كسب آن اجر و مزد پذيرفته نبود.به اين معنى كه اگر هم در انجام ظلم،مجازات هولناكى نبود تا باعث ترك آن شود،اجر و مزد ترك آن ايجاب مى كرد تا مرتكب آن اعمال نشويم،تا چه رسد بر اين كه در ارتكاب ظلم و تجاوز عذاب دردناك وجود دارد پس به طريق اولى بايد مرتكب نشويم.و اين عبارت از فصيحترين و زيباترين سخنان است،و هدف بر حذر داشتن از گرفتارى در صفت ناپسند ستمكارى است .

بعد در پى مطالب قبل چند امر و چند نهى بيان كرده كه از جملۀ اوامر،دو امر ذيل است:

اوّل-نسبت به مردم و خواسته هايشان،به انصاف و مدارا رفتار كنند.

دوم-نسبت به درخواستهاى مردم با حوصله برخورد كنند تا كارها به مصلحت آنها در جريان باشد،و دليل مطلب را چنين بيان كرده است كه ايشان خزانه داران مردم و نمايندگان ايشان در بيت المال و فرستادگان رهبرانشان به نزد

ص:221

آنانند.اين سخن به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن در حقيقت چنين است:و هر كس آن چنان باشد،بايد در برابر نيازمنديها و خواسته هاى مردم با انصاف و حوصله رفتار كند.

و از مواردى كه امام(علیه السلام)نهى فرموده است شش مورد زير است:

1-مبادا كسى را به خشم آورند،و جلو هدف او بايستند تا او از نياز خود احساس خجلت كند و نااميد شود.

2-مانع از رسيدن كسى به نياز خود نشوند و او را باز ندارند .

3-در وقت گرفتن مال،كسى را مجبور نكنند تا اشياء مورد نياز از قبيل لباس و يا مركب سوارى كه در كار زندگى او مفيد است و يا خدمتكار و غلام خود را به فروش برساند .

4-مال (1)كسى را از مردم مسلمان،و يا از اهل كتاب كه با حكومت اسلامى پيمان بسته اند،حق ندارند بگيرند مگر اين كه اسب و اسلحه اى باشد كه بدان وسيله بر اسلام و مسلمين تجاوز كنند،زيرا گرفتن آنها از دست دشمنان واجب و لازم است تا مبادا باعث عزّت و قوّت آنها گردد .

5-از نصيحت به يكديگر از خودشان كوتاهى نكنند بلكه بعضى از فرماندهان بعضى ديگر را نصيحت كنند،و هم چنين از خيرخواهى نسبت به سپاهيان و كمك و يارى به رعيّت و تقويت دين خدا مضايقه نكنند،آن گاه به ايشان دستور داده است تا در راه خدا تا سر حدّ توان بكوشند ،و از شكر و سپاس نعمت و طاعت خدا آنچه بر گردن آنهاست ادا كنند.و بعد براى وجوب و ضرورت آن با عبارت: فان اللّه... استدلال كرده است،و آن عبارت به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه معناى آن چنين است:خداى بزرگ سپاس خود

ص:222


1- احتمال مى رود كه در شمارۀ ترتيب اشتباه شده و در متن به جاى(4)،(5)آمده باشد-م.

را به تلاش و كوشش ما و يارى خود را به اندازۀ قدرت و توان ما قرار داده است، زيرا شكر و سپاس او،و همچنين كمك و يارى او نسبت به ما از بزرگترين نعمتهاى او براى ماست،و اين مطلب قبلا گفته شده است.بعضى گفته اند مقصود امام(علیه السلام)اين بوده است كه ما سپاسگزار حق تعالى (1)باشيم.و كبراى مقدّر چنين است:هر كه ما را راهنمايى كند بايد او را سپاس گوييم.توفيق از آن خداست.

ص:223


1- ما در ترجمه نيز اين معنى را برگزيديم-م.

51-از نامه هاى امام(علیه السلام)به فرمانروايان شهرها در بارۀ نماز.

اشاره

أَمَّا بَعْدُ فَصَلُّوا بِالنَّاسِ الظُّهْرَ- حَتَّى تَفِيءَ الشَّمْسُ مِثْلَ مَرْبِضِ الْعَنْزِ- وَ صَلُّوا بِهِمُ الْعَصْرَ وَ الشَّمْسُ بَيْضَاءُ حَيَّةٌ فِي عُضْوٍ مِنَ النَّهَارِ- حِينَ يُسَارُ فِيهَا فَرْسَخَانِ- وَ صَلُّوا بِهِمُ الْمَغْرِبَ حِينَ يُفْطِرُ الصَّائِمُ- وَ يَدْفَعُ الْحَاجُّ إِلَى؟مِنًى؟- وَ صَلُّوا بِهِمُ الْعِشَاءَ حِينَ يَتَوَارَى الشَّفَقُ إِلَى ثُلُثِ اللَّيْلِ- وَ صَلُّوا بِهِمُ الْغَدَاةَ وَ الرَّجُلُ يَعْرِفُ وَجْهَ صَاحِبِهِ- وَ صَلُّوا بِهِمْ صَلاَةَ أَضْعَفِهِمْ وَ لاَ تَكُونُوا فَتَّانِينَ

ترجمه

«امّا بعد،با مردم نماز ظهر را به پا داريد،آن وقتى كه سايه به قدر آغل بز امتداد يابد و همچنين نماز عصر را در باقيماندۀ روز،آن وقتى كه آفتاب هنوز روشن و جلوه گر است به پا داريد به طورى كه بشود دو فرسخ راه را تا غروب پيمود،و با مردم نماز مغرب را بخوانيد در هنگامى كه روزه داران افطار مى كنند و حاجيان[از عرفات]رهسپار منى مى شوند و نماز عشا را از هنگام ناپديد شدن سرخى مغرب تا هنگام سپرى شدن يك سوّم شب به پاداريد و نماز صبح را هنگامى برگزار كنيد كه شخص،چهرۀ رفيق و همراهى خود را ببيند و او را بشناسد،و با آنها همچون ناتوانترين فردشان نماز بخوانيد و باعث فتنه و فساد نگرديد .»

شرح

در اين نامه امام(علیه السلام)اوقات نماز فريضه را بيان كرده است :

اوّل:وقت نماز ظهر و تعيين آن با وقت بازگشت خورشيد،يعنى بازگشت

ص:224

و ميل خورشيد به جانب مغرب،آن گاه اندازه گيرى با آغل بز كرده و آن را اوّل ظهر دانسته است،با توجه بر اين كه وقت ظهر با اختلاف افق در شهرهاى مختلف تغيير مى كند.

دوم:وقت نماز عصر،و آن را به باقى ماندن خورشيد در حال روشنى و درخشندگى كه به دليل غروب به زردى نگرايد،تعيين كرده است.لفظ حياة حيّة را كه براى تابش خورشيد بر روى زمين-از باب تشبيه[به موجود زنده]-در قسمتى از روز،استعاره آورده است،و مقصود همان قسمتى و بخشى از روز است.و بعد،امام(علیه السلام)آن قسمت از روز را با مدّتى كه مسافر به طور عادى دو فرسخ راه را در آن مدت مى تواند بپيمايد،مشخّص كرده است .

سوم:وقت نماز مغرب كه به دو وسيله معرّفى فرموده است:يكى آنكه:

هنگام افطار روزه دار،يعنى وقت ناپديد شدن قرص خورشيد.دوم:موقعى كه حاجيان رهسپار مى شوند و از عرفات برمى گردند.به خاطر روشن بودن اين دو علامت و شناخت مردم طرف سخن امام(علیه السلام)با آن علامتها وقت مغرب را معرّفى كرده است.

چهارم:وقت نماز عشاء،آن را به رفتن سرخى آفتاب از طرف مغرب، معرّفى كرده است.و آخر وقت نماز عشاء را تا يك سوم از شب رفته تعيين كرده است،تنها پايان وقت نماز عشاء را تعيين فرموده است نه بقيه نمازها را،چون آخر وقت هر نماز از نمازهاى يوميه با اول وقت نماز ديگر روشن مى گردد،جز آخر وقت نماز عشاء كه پيوسته به شب است و آن هم نمازى از نمازهاى واجب ندارد،و اما آخر وقت نماز صبح كه مرزش را طلوع خورشيد تعيين فرموده است، آن هم واضح است.

پنجم:وقت نماز صبح،و تعيين آن،به موقعى كه شخص صورت رفيق و همراهش را ببيند و بشناسد و آن هنگام طلوع فجر دوم است،همان سرخى كه از

ص:225

طرف مشرق پيدا مى شود،و نشانه اى كه امام(علیه السلام)يادآور شده،روشنترين نشانى براى عموم مردم است .

آن گاه فرمانروايان را به انجام كارى و نهى از كارى سفارش كرده است:اما انجام كار،آن است كه نماز را همچون ناتوانترين فردشان بخواند،يعنى قرائت و واجبات نماز را طول ندهد و سورۀ بقره و ديگر سوره هاى طولانى را نخواند،زيرا همۀ مردم توان انجام چنان نمازى را ندارند و در نتيجه باعث زحمت آنها مى شود و بعضى از آنها را از انجام نماز با جماعت باز مى دارد و اين زيانى است كه در اسلام نفى شده است.امّا سفارش به ترك كارى،آن است كه با طول دادن نماز باعث فتنه نشوند،و دليل فتنه و فساد در اين جا همان است كه ايشان با طول دادن نماز كه لازمه اش عقب ماندن و شركت نكردن ناتوانان و ضعيفان است، باعث منصرف شدن مردم از همسويى و همراهى در نماز جماعت مى گردند.

خداوند داناتر است.

ص:226

52-از جمله عهد و پيمانهاى امام(علیه السلام)كه براى مالك اشتر نخعى-

اشاره

خدايش بيامرزد-آن را نوشته است،موقعى كه او را بر مصر،و توابع آن فرمانروا

كرد،

در آن هنگام كه فرمانروايى محمد بن ابى بكر متزلزل گشته بود،و اين نامه طولانى ترين و پرمحاسنترين و جامعترين نامه اى است كه آن بزرگوار نوشته است.

اين شخص همان مالك بن حرث اشتر نخعى از مردم يمن است،وى از جمله بزرگترين اصحاب امام(علیه السلام)و ياران با فضيلت و دلاورانى است كه آن حضرت در جنگها بدانها تكيه داشت.نقل كرده اند،طرمّاح وقتى بر معاويه وارد شد،معاويه به او گفت:به على بن ابى طالب بگو:من به تعداد دانه هاى كنجد كوفه سرباز آماده كرده ام و قصد حمله دارم.طرماح در جواب او گفت:على(علیه السلام) خروسى به نام اشتر دارد كه تمام اين دانه هاى كنجد تو را از روى زمين مى چيند.

روحيه معاويه از اين سخن در هم شكست.در اين پيمان چند فصل است:

فصل اول

اشاره

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ؟عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ؟- ؟مَالِكَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ؟فِي عَهْدِهِ إِلَيْهِ- حِينَ وَلاَّهُ؟مِصْرَ؟ جِبَايَةَ خَرَاجِهَا وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا- وَ اسْتِصْلاَحَ أَهْلِهَا وَ عِمَارَةَ بِلاَدِهَا-

ص:227

أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ إِيْثَارِ طَاعَتِهِ- وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِي كِتَابِهِ مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ الَّتِي لاَ يَسْعَدُ أَحَدٌ إِلاَّ بِاتِّبَاعِهَا- وَ لاَ يَشْقَى إِلاَّ مَعَ جُحُودِهَا وَ إِضَاعَتِهَا- وَ أَنْ يَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ- فَإِنَّهُ جَلَّ اسْمُهُ قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ- وَ أَمَرَهُ أَنْ يَكْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ- وَ يَزَعَهَا عِنْدَ الْجَمَحَاتِ- فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ اللَّهُ

لغت

يزعها:باز دارد آن را

ترجمه

«به نام خداوند بخشندۀ مهربان اين فرمانى است كه بندۀ خدا على،امير مؤمنان به مالك بن حارث اشتر، در پيمان خويش با او،مقرّر فرموده،موقعى كه او را والى مصر كرد،تا ماليات آنجا را جمع آورد،با دشمن پيكار كند،و به اصلاح امور مردم آن سامان بپردازد و شهرهاى آنجا را آباد كند.فرمان مى دهد او را به تقوا و ترس از خدا،و پذيرش فرمان خدا به جان و دل،و پيروى از آنچه خداوند در كتاب خود از واجب و مستحب امر فرموده است كه هيچ كس به سعادت نمى رسد مگر به پيروى از آنها و هيچ كسى بدبخت نمى شود،مگر با انكار و تباه ساختن آنها،و ديگر آن كه خدا را با دل و دست و زبانش يارى كند،زيرا خداوند بزرگ بر خود واجب شمرده است كه هر كه او را يارى كند،يارى نمايد،و هر كس عزّت او را پاس بدارد،ارجمند گرداند.و او را فرمان مى دهد كه خواهشهاى نفسش را فرونشاند،و به هنگام سركشى نفس،آن را سركوب كند،چه آن كه نفس وادارندۀ به بدى است،مگر كسى را كه مورد لطف خداست .»

شرح

امام(علیه السلام)،اين پيمان را با يادآورى چند چيز كه هدف اصلى فرمانروايى و ولايت،مى باشد و نظام حكومت بدانها وابسته است،شروع كرده است،از جملۀ

ص:228

آن امور،چيزى است كه سود آن به والى مى رسد،يعنى جمع آورى ماليات،و از جمله آنها چيزهايى است كه به سود رعيّت است،و آن عبارت است از پيكار با دشمنان مردم و اصلاح امور آنها با سياست و حسن سرپرستى،و از جملۀ آن امور،مواردى است كه نفعش هم به والى و هم به رعيّت مى رسد از قبيل آباد سازى شهرها و نواحى .

آن گاه،نخست پنج دستور براى خودسازى شخص مالك داده است:

1-تقوا و ترس از خدا،قبلا بيان اين مطلب گذشت كه تقوا اساس هر فضيلتى است.

2-پيروى اوامر الهى از واجب و مستحب كه در كتاب خدا،آمده است،و با عبارت: لا يسعد (به خوشبختى نمى رسد)تا كلمۀ: اضاعتها (تباه ساختن آنها)، او را ترغيب و وادار به اطاعت از اوامر الهى كرده است.و بيان اين مطلب به تكرار انجام شده است .

3-در نبرد با دشمن،و مبارزۀ با منكرات،خداوند سبحان را با دست،دل، و زبانش،يارى كند،و با عبارت: قد تكفّل (خداوند بر خود واجب شمرده است) تا جملۀ: اعزّه (او را عزيز و ارجمند گرداند)او را به يارى خدا وادار كرده است همان طورى كه در آيه شريفه آمده: «إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ » (1).

4-به هنگام خواسته ها و خواهشها،نفس را سركوب كند.و اين فرمان، دستور به داشتن فضيلت عفت نفس است.

5-هنگام سركشى نفس،جلو آن بايستد و او را باز دارد.اين دستور به فضيلت صبر و شكيبايى از پيروى هواى نفس است كه خود فضيلتى در تحت فضيلت پاكى و عفت است.و از هواى نفس با عبارت: انّ النّفس تا آخر،بر

ص:229


1- سوره محمد(47)آيه(7) [1]يعنى:اگر شما خدا را يارى كنيد خدا هم شما را يارى مى كند و ثابت قدم مى گرداند.

حذر داشته است،و آن عبارت گرفته شده از آيه مباركۀ: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ» (1)است.ما در سخن امام(علیه السلام)به معنى«من»يعنى كسى كه،و در محل نصب مى باشد چون مستثنى است يعنى به جز كسى كه مورد لطف و شفقت خداوند قرار گيرد.

فصل دوم:در مورد اوامر و سفارشهاى امام(علیه السلام)نسبت به اعمال شايستۀ مربوط به كيفيت

اشاره

فرمانروايى و ادارۀ مملكت و شهر به شرح زير است:

ثُمَّ اعْلَمْ يَا؟مَالِكُ؟- أَنِّي قَدْ وَجَّهْتُكَ إِلَى بِلاَدٍ قَدْ جَرَتْ عَلَيْهَا دُوَلٌ قَبْلَكَ- مِنْ عَدْلٍ وَ جَوْرٍ- وَ أَنَّ النَّاسَ يَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِكَ- فِي مِثْلِ مَا كُنْتَ تَنْظُرُ فِيهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلاَةِ قَبْلَكَ- وَ يَقُولُونَ فِيكَ مَا كُنْتَ تَقُولُ فِيهِمْ- وَ إِنَّمَا يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحِينَ- بِمَا يُجْرِي اللَّهُ لَهُمْ عَلَى أَلْسُنِ عِبَادِهِ- فَلْيَكُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَيْكَ ذَخِيرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ- فَامْلِكْ هَوَاكَ وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمَّا لاَ يَحِلُّ لَكَ- فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِيمَا أَحَبَّتْ أَوْ كَرِهَتْ وَ أَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ- وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ- وَ لاَ تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ- فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ- وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ- يَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ وَ تَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ- وَ يُؤْتَى عَلَى أَيْدِيهِمْ فِي الْعَمْدِ وَ الْخَطَإِ- فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِكَ وَ صَفْحِكَ- مِثْلِ الَّذِي تُحِبُّ وَ تَرْضَى أَنْ يُعْطِيَكَ اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ- فَإِنَّكَ فَوْقَهُمْ وَ وَالِي الْأَمْرِ عَلَيْكَ فَوْقَكَ- وَ اللَّهُ فَوْقَ مَنْ وَلاَّكَ- وَ قَدِ اسْتَكْفَاكَ أَمْرَهُمْ وَ ابْتَلاَكَ بِهِمْ- وَ لاَ تَنْصِبَنَّ نَفْسَكَ لِحَرْبِ اللَّهِ- فَإِنَّهُ لاَ يَدَيْ لَكَ بِنِقْمَتِهِ- وَ لاَ غِنَى بِكَ عَنْ عَفْوِهِ وَ رَحْمَتِهِ- وَ لاَ تَنْدَمَنَّ عَلَى عَفْوٍ وَ لاَ تَبْجَحَنَّ بِعُقُوبَةٍ- وَ لاَ تُسْرِعَنَّ إِلَى بَادِرَةٍ وَجَدْتَ مِنْهَا مَنْدُوحَةً- وَ لاَ تَقُولَنَّ إِنِّي مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ- فَإِنَّ ذَلِكَ إِدْغَالٌ فِي الْقَلْبِ- وَ مَنْهَكَةٌ لِلدِّينِ وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغِيَرِ- وَ إِذَا أَحْدَثَ لَكَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِكَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِيلَةً- فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْكِ اللَّهِ فَوْقَكَ- وَ قُدْرَتِهِ مِنْكَ عَلَى مَا لاَ تَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِكَ- فَإِنَّ ذَلِكَ يُطَامِنُ إِلَيْكَ مِنْ طِمَاحِكَ- وَ يَكُفُّ عَنْكَ مِنْ غَرْبِكَ- وَ يَفِيءُ إِلَيْكَ بِمَا

ص:230


1- سورۀ يوسف(12)آيه(53). [1]

عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ- إِيَّاكَ وَ مُسَامَاةَ اللَّهِ فِي عَظَمَتِهِ وَ التَّشَبُّهَ بِهِ فِي جَبَرُوتِهِ- فَإِنَّ اللَّهَ يُذِلُّ كُلَّ جَبَّارٍ وَ يُهِينُ كُلَّ مُخْتَالٍ أَنْصِفِ اللَّهَ وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ- وَ مِنْ خَاصَّةِ أَهْلِكَ- وَ مَنْ لَكَ فِيهِ هَوًى مِنْ رَعِيَّتِكَ- فَإِنَّكَ إِلاَّ تَفْعَلْ تَظْلِمْ- وَ مَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللَّهِ كَانَ اللَّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ- وَ مَنْ خَاصَمَهُ اللَّهُ أَدْحَضَ حُجَّتَهُ- وَ كَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّى يَنْزِعَ أَوْ يَتُوبَ- وَ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْيِيرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَ تَعْجِيلِ نِقْمَتِهِ- مِنْ إِقَامَةٍ عَلَى ظُلْمٍ- فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِينَ- وَ هُوَ لِلظَّالِمِينَ بِالْمِرْصَادِ- وَ لْيَكُنْ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَيْكَ أَوْسَطُهَا فِي الْحَقِّ- وَ أَعَمُّهَا فِي الْعَدْلِ وَ أَجْمَعُهَا لِرِضَا الرَّعِيَّةِ- فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ يُجْحِفُ بِرِضَا الْخَاصَّةِ- وَ إِنَّ سُخْطَ الْخَاصَّةِ يُغْتَفَرُ مَعَ رِضَا الْعَامَّةِ وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الرَّعِيَّةِ أَثْقَلَ عَلَى الْوَالِي مَئُونَةً فِي الرَّخَاءِ- وَ أَقَلَّ مَعُونَةً لَهُ فِي الْبَلاَءِ- وَ أَكْرَهَ لِلْإِنْصَافِ وَ أَسْأَلَ بِالْإِلْحَافِ- وَ أَقَلَّ شُكْراً عِنْدَ الْإِعْطَاءِ وَ أَبْطَأَ عُذْراً عِنْدَ الْمَنْعِ- وَ أَضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمَّاتِ الدَّهْرِ- مِنْ أَهْلِ الْخَاصَّةِ- وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ- وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ- فَلْيَكُنْ صِغْوُكَ لَهُمْ وَ مَيْلُكَ مَعَهُمْ وَ لْيَكُنْ أَبْعَدَ رَعِيَّتِكَ مِنْكَ وَ أَشْنَأَهُمْ عِنْدَكَ- أَطْلَبُهُمْ لِمَعَايِبِ النَّاسِ- فَإِنَّ فِي النَّاسِ عُيُوباً الْوَالِي أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا- فَلاَ تَكْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْكَ مِنْهَا- فَإِنَّمَا عَلَيْكَ تَطْهِيرُ مَا ظَهَرَ لَكَ- وَ اللَّهُ يَحْكُمُ عَلَى مَا غَابَ عَنْكَ- فَاسْتُرِ الْعَوْرَةَ مَا اسْتَطَعْتَ- يَسْتُرِ اللَّهُ مِنْكَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِيَّتِكَ- أَطْلِقْ عَنِ النَّاسِ عُقْدَةَ كُلِّ حِقْدٍ- وَ اقْطَعْ عَنْكَ سَبَبَ كُلِّ وِتْرٍ- وَ تَغَابَ عَنْ كُلِّ مَا لاَ يَضِحُ لَكَ- وَ لاَ تَعْجَلَنَّ إِلَى تَصْدِيقِ سَاعٍ- فَإِنَّ السَّاعِيَ غَاشٌّ وَ إِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِينَ- وَ لاَ تُدْخِلَنَّ فِي مَشُورَتِكَ بَخِيلاً يَعْدِلُ بِكَ عَنِ الْفَضْلِ- وَ يَعِدُكَ الْفَقْرَ- وَ لاَ جَبَاناً يُضْعِفُكَ عَنِ الْأُمُورِ- وَ لاَ حَرِيصاً يُزَيِّنُ لَكَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ- فَإِنَّ الْبُخْلَ وَ الْجُبْنَ وَ الْحِرْصَ غَرَائِزُ شَتَّى- يَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللَّهِ إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ لِلْأَشْرَارِ قَبْلَكَ وَزِيراً- وَ مَنْ شَرِكَهُمْ فِي الْآثَامِ فَلاَ يَكُونَنَّ لَكَ بِطَانَةً- فَإِنَّهُمْ أَعْوَانُ الْأَثَمَةِ وَ إِخْوَانُ الظَّلَمَةِ- وَ أَنْتَ وَاجِدٌ مِنْهُمْ خَيْرَ الْخَلَفِ- مِمَّنْ لَهُ مِثْلُ آرَائِهِمْ وَ نَفَاذِهِمْ- وَ لَيْسَ عَلَيْهِ مِثْلُ آصَارِهِمْ وَ أَوْزَارِهِمْ وَ آثَامِهِمْ- مِمَّنْ لَمْ يُعَاوِنْ ظَالِماً عَلَى ظُلْمِهِ وَ لاَ

ص:231

آثِماً عَلَى إِثْمِهِ- أُولَئِكَ أَخَفُّ عَلَيْكَ مَئُونَةً وَ أَحْسَنُ لَكَ مَعُونَةً- وَ أَحْنَى عَلَيْكَ عَطْفاً وَ أَقَلُّ لِغَيْرِكَ إِلْفاً- فَاتَّخِذْ أُولَئِكَ خَاصَّةً لِخَلَوَاتِكَ وَ حَفَلاَتِكَ- ثُمَّ لْيَكُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَكَ أَقْوَلَهُمْ بِمُرِّ الْحَقِّ لَكَ- وَ أَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَةً فِيمَا يَكُونُ مِنْكَ مِمَّا كَرِهَ اللَّهُ لِأَوْلِيَائِهِ- وَاقِعاً ذَلِكَ مِنْ هَوَاكَ حَيْثُ وَقَعَ وَ الْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَ الصِّدْقِ- ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلاَّ يُطْرُوكَ- وَ لاَ يَبْجَحُوكَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ- فَإِنَّ كَثْرَةَ الْإِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَ تُدْنِي مِنَ الْعِزَّةِ- وَ لاَ يَكُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِيءُ عِنْدَكَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ- فَإِنَّ فِي ذَلِكَ تَزْهِيداً لِأَهْلِ الْإِحْسَانِ فِي الْإِحْسَانِ- وَ تَدْرِيباً لِأَهْلِ الْإِسَاءَةِ عَلَى الْإِسَاءَةِ- وَ أَلْزِمْ كُلاًّ مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ بِأَدْعَى- إِلَى حُسْنِ ظَنِّ رَاعٍ بِرَعِيَّتِهِ- مِنْ إِحْسَانِهِ إِلَيْهِمْ وَ تَخْفِيفِهِ الْمَئُونَاتِ عَلَيْهِمْ- وَ تَرْكِ اسْتِكْرَاهِهِ إِيَّاهُمْ عَلَى مَا لَيْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ- فَلْيَكُنْ مِنْكَ فِي ذَلِكَ أَمْرٌ- يَجْتَمِعُ لَكَ بِهِ حُسْنُ الظَّنِّ بِرَعِيَّتِكَ- فَإِنَّ حُسْنَ الظَّنِّ يَقْطَعُ عَنْكَ نَصَباً طَوِيلاً- وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّكَ بِهِ لَمَنْ حَسُنَ بَلاَؤُكَ عِنْدَهُ- وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ سَاءَ ظَنُّكَ بِهِ لَمَنْ سَاءَ بَلاَؤُكَ عِنْدَهُ وَ لاَ تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هَذِهِ الْأُمَّةِ- وَ اجْتَمَعَتْ بِهَا الْأُلْفَةُ وَ صَلَحَتْ عَلَيْهَا الرَّعِيَّةُ- وَ لاَ تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بِشَيْءٍ مِنْ مَاضِي تِلْكَ السُّنَنِ- فَيَكُونَ الْأَجْرُ لِمَنْ سَنَّهَا- وَ الْوِزْرُ عَلَيْكَ بِمَا نَقَضْتَ مِنْهَا- وَ أَكْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ وَ مُنَاقَشَةَ الْحُكَمَاءِ- فِي تَثْبِيتِ مَا صَلَحَ عَلَيْهِ أَمْرُ بِلاَدِكَ- وَ إِقَامَةِ مَا اسْتَقَامَ بِهِ النَّاسُ قَبْلَكَ

لغات

ضارى:آماده شكار،و نسبت به شكار بى باك و جسور.

صفح:دورى از گناه بجح به سكون جيم:خوشحالى،شادى بادرة:تندى،تيزى مندوحه:گشايش ادغال:وارد ساختن فساد و خرابى در كار نهك:ناتوانى،سستى ينزع:بر مى گردد.

اجحف:آن را برد مسلمّات الدهر:سختيها و ناگواريهاى روزگار جماع المسلمين:انبوه مسلمانان صغوة:ميل،علاقه اشنأهم:دشمنترين مردم وتر:كينه

ص:232

ابهّه،و المخيّله:خودبينى يطامن:آرام مى گيرد طماح النفس:سركشى نفس.

طمح البصر:از بالا نگاه كرد غرب الفرس:تندروى و آغاز دويدن اسب مساماة:وزن مفاعله از سمّو به معنى بلندى جبروت:بزرگى زياد ادحض حجّته:بهانه و حجت او را از بين برد و درهم شكست تغابى:خود را به نادانى و ناآگاهى زدن بطانة الرّجل:نزديكان شخص آصار:گناهان حفلاتك:نشستهاى تو در مجالس و انجمنها اطراء:ستايش زياد زهو:خودبينى تدريب:عادت كردن منافثة:گفتگو

ترجمه

«پس بدان اى مالك من تو را به شهرهايى فرستادم كه پيش از تو حكومتهاى داد و بيداد را در خود ديده اند،و براستى مردم همان طور به كارهاى تو مى نگرند كه تو به كارهاى فرمانروايان پيش از خود مى نگرى،و همان را در بارۀ تو مى گويند كه تو در بارۀ آنان مى گويى و به وسيلۀ سخنانى كه خداوند در بارۀ اشخاص با ايمان به زبان بندگانش جارى مى سازد،مى توان به نيكى نيكوكاران پى برد و استدلال كرد بنا بر اين بهترين اندوخته هاى تو بايد عمل صالحت باشد پس بر هواى نفست مسلّط باش و بر نفس خويش در برابر آنچه بر تو حلال نيست سختگير باش،زيرا سختگيرى و بخل نسبت به هواى نفس،عين انصاف و ميانه روى نسبت به خوشايند و ناخوشايند آن است دلت را كانون مهر و محبت رعيّت ساز و با آنها به مهربانى رفتار كن مبادا نسبت به ايشان چون درنده اى خون آشام باشى كه خوردنشان را غنيمت شمرى زيرا آنان دو دسته اند يا برادر دينى تواند،و يا مخلوقى چون تو هستند،لغزشهايى از آنان سر مى زند و نارواييهايى از اجتماع به آنها سرايت مى كند چه به عمد يا به خطا،به خلافى دست مى آلايند.

بنا بر اين تو نسبت به آنان با عفو و بخشش رفتار كن همان طورى كه دوست دارى خداوند با تو به عفو و بخشش رفتار كند،زيرا تو ما فوق آنهايى و فرمانرواى تو

ص:233

ما فوق توست،و خداوند ما فوق كسى است كه تو را حاكم قرار داده.البته اوست كه حكومت را به تو سپرده و مردم را وسيلۀ آزمون تو ساخته است.مبادا خود را در معرض ستيز با خدا قرار دهى زيرا تو را توانايى تحمّل خشم او نيست و از عفو و بخشندگى اش بى نياز نيستى،هرگز از گذشت پشيمان مباش و از مجازات ديگران شاد مشو و به هنگام خشم اگر راه گريزى مى يابى در تندخويى شتاب مكن،و مبادا بگويى من مأمورم[معذورم]امر مى كنم بايد فرمان مرا ببريد،كه اين روش باعث خرابى دل و ضعف ديانت و نزديك شدن به غير خداست.و هر گاه قدرت باعث بزرگ منشى و يا خود پسندى تو شد،به عظمت سلطنت و قدرت خدا كه ما فوق قدرت توست نگاه كن كه نسبت به تو به آنچه تو ناتوانى او تواناست،زيرا اين نگرش خودبينى و سركشى تو را فرونشاند و تو را از خود فراموشى باز مى دارد و عقل و درايت از دست رفته را به تو باز مى گرداند.

مبادا خود را در بزرگى با خدا همسان بينى،و در توانايى و عظمت نظير او بدانى!زيرا خداوند هر ستمگرى را خوار و هر گردنكشى را پست و بيچاره مى سازد.

با خدا و با مردم نسبت به خود و خويشاوندان نزديك،و رعايايى كه هواخواه آنها هستى به انصاف رفتار كن،زيرا اگر رعايت انصاف نكنى ستم كرده اى،و هر كس با بندگان خدا به ستم رفتار كند،خداوند به جاى بندگان،خود با او دشمنى خواهد كرد و خدا استدلال هر كه را با او در ستيز باشد نادرست گرداند،و چنان كسى تا خود دارى نكند و توبه ننمايد،با خداوند در ستيز است،و هيچ چيز مانند ستمكارى،باعث تغيير نعمت خدا و زود به خشم آوردن او نمى شود،زيرا خداوند،دعاى ستمديدگان را مى شنود و در كمين ستمكاران است.

بايد بهترين كارها در نزد تو اعتدال در راه حق،و همگانى بودن در عدل و داد و آن عملى كه بيشتر باعث خوشنودى تودۀ مردم مى گردد،باشد.زيرا خشم تودۀ مردم،خوشنودى خواص را از بين مى برد،و خشم خواص در برابر خوشنودى عموم مردم،قابل چشم پوشى است.هيچ كسى از رعيّت براى فرمانروا در موقع رفاه،

ص:234

سنگينتر و پرخرجتر،و در وقت گرفتارى كم فايده تر،و در وقت انصاف و عدالت ناراضى تر،و به هنگام درخواست مصرّتر،و وقت بخشش كم سپاستر،و در وقت ندادن چيزى،عذر ناپذيرتر،و در شدايد روزگار كم صبرتر،از خواصّ نيست در صورتى كه ستون دين و اجتماع مسلمانان،و نيروى در برابر دشمن،همين تودۀ مردم جامعه هستند.بنا بر اين بايد با آنها همراه و ميل قلبى ات به آنها باشد.

و بايد دورترين فرد از رعيّت نسبت به تو و دشمنترين ايشان،كسانى باشند كه بيشتر در پى عيبجويى مردمانند،زيرا مردم،عيب و نقصهايى دارند كه شايسته است فرمانروا بيش از هر كس،آنها را پوشيده بدارد.و مبادا آن معايبى را از مردم كه بر تو پوشيده است،پيگيرى كنى،زيرا بر تو لازم است عيبهاى ظاهر را از بين ببرى،و خداوند نسبت به عيبهاى پنهانى خود حكم مى كند،بنا بر اين تا مى توانى عيب پوشى كن تا خداوند عيبهايى را كه دوست دارى از مردم مخفى بدارى،بپوشاند،از مردم هر نوع كينه اى را عقده گشايى كن و رشتۀ هر نوع بازخواست مردمى را از خود بگسل،و هر چه به نظر تو ناپسند است از خود دور كن،و به سخن بدگو و سخن چين زودباور مباش زيرا سخن چين،هر چند خود را در پوشش پند دهندگان و خير خواهان در آورد،فريبكار است.

افراد تنگ نظر را در مشورت خود دخالت مده،چه تو را از نيكى باز مى دارند و از تهى دستى مى ترسانند،و همچنين افراد ترسو را طرف مشورت قرار مده،زيرا باعث سستى تو در كارها مى شوند و نيز حريص را وارد شور خود نكن زيرا از بسيارى حرص،تو را وادار به ظلم مى كند و ستم را در نظرت جلوه مى دهد، بنا بر اين،بخل،ترس و حرص،خصلتهاى گوناگونى هستند كه در جهت بدگمانى به خدا همسويند! بدترين وزيرانت كسانى هستند كه پيش از تو وزير اشرار بوده و به همراهى با آنان در گناهانشان شركت داشته اند،پس نبايد از خواصّ تو باشند،چه آنان يار و ياور گناهكاران و همدم ستمگران بوده اند،در صورتى كه تو به جاى آنها كسانى را مى توانى پيدا كنى كه داراى انديشه و تدبير آنها باشند امّا گناهان و زشتيهاى آنها

ص:235

را نداشته باشند،از آن كسانى كه نه ستمگرى را در راه ستمكاريش يارى كرده و نه با گنهكارى در گناهش همراهى نموده است:چنين كسانى بار توقّعاتشان براى تو سبكتر و علاقمنديشان به تو بيشتر و گرايششان بديگران كمتر است،بنا بر اين آنها را در خلوتها و انجمنهاى خود از نزديكان قرار بده،و بايد منتخب ايشان نزد تو كسى باشد كه سخن حق را هر چند تلخ به تو بيشتر بگويد،و كمتر تو را در مورد گفتار و رفتارى كه خدا از دوستانش نمى پسندد،ستايش و كمك كند،هر چند كه آن سخن تلخ و ناستودنها بر خلاف هواى نفس تو باشد خود را به پرهيزگاران و راستگويان نزديك كن و آنان را قانع كن كه تو را زياد ستايش نكنند،و از اين كه تو خلافى نكرده اى آن را باعث خوشحالى تو قرار ندهند،زيرا زياد ستودن شخص،باعث خود پسندى و سركشى مى گردد.

و نبايد نيكوكار و بدكار پيش تو يكسان و در يك مرتبه باشند،زيرا در آن صورت نيكوكار به نيكى بى ميل و بدكار وادار به بدى مى گردد و هر كسى را بدانچه خود انتخاب كرده پاداش و كيفر بده.و بدان كه هيچ چيز بهتر از نيكى و بخشش به رعيّت و سبكبار كردن ايشان و وادار نكردن ايشان به آنچه كه قادر بر انجام آن نيستند،سبب خوش بينى حاكم به رعيّت نمى گردد.بنا بر اين،بايد طورى در اين مورد رفتار كنى كه باعث خوش بينى تو نسبت به رعيّت گردد،زيرا خوش بينى به رعيّت،رنجش طولانى را از تو دور مى سازد.براستى شايسته ترين فرد براى خوش بينى تو،كسى است كه از آزمون تو خوب بيرون آمده،و سزاوارترين فرد به بدبينى كسى است كه از بوته آزمون تو خوب در نيامده است.

هرگز روش خوبى را كه بزرگان اين امّت داشته اند و باعث انس و اتحاد مردم شد و رشته رعيّت با آن منظم گرديده،از بين نبر،و روش نوى را پيش نگير كه به سنّتهاى گذشته مضرّ باشد،در آن صورت اجر و مزد براى كسى است كه آن سنتها را به وجود آورده و گناه سنت شكنى به گردن تو خواهد بود.با دانشمندان بيشتر همصحبت باش و با دانايان در باره آنچه كه صلاح مملكت است و پيش از تو امور ملّت بر آنها راست مى شد گفتگو و مشورت كن ».

ص:236

شرح

بدان كه محور سخن چون در اين فصل،بر اساس فرمان امام(علیه السلام)نسبت به عمل صالح در شهرها و در ميان بندگان بود،نخست او را به بخشى از علل غايى آن توجه داده از قبيل:نام نيك در آخرت و از زمرۀ شايستگان بودن،تا به دستور عمل كند،و اين مطلب را با عبارت:

انّى قد وجّهتك (من تو را فرستادم)تا جملۀ: تقول فيهم (در بارۀ آنان مى گويى)بيان فرموده كه خود به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است و تقدير آن چنين است:تو به سمت شهرى گسيل شده اى،چنين و چنان،و حالت مردم در بارۀ عمل تو در آنجا چنين است و كبراى مقدّر آن نيز اين طور است:و هر كسى كه به شهرى چنين فرستاده شود،و مردم آن طور ناظر بر اعمال او هستند كه او بر عمل فرمانروايان پيش از خود مى نگرد،و مردم در بارۀ او همان حرفهايى را مى زنند،كه او در بارۀ حاكمان قبل مى زند،بنا بر اين لازم است كه محبوبترين كارها در نزد او عمل صالح باشد،تا خوشنامى ميان مردم حاصل شود كه خود دليل بر ذكر نام او از جمله صالحان در نزد خداست،و بر اين معنى با عبارت :

و انّما يستدل على الصّالحين بما يجرى اللّه لهم على ألسن عباده ،اشاره فرموده است.اين كه امام(علیه السلام)اجراى قول را به خدا نسبت داده(و فرموده:خدا به زبان بندگان مى اندازد)،تشويق زيادى است به كسب نام نيك.

سپس به دنبال مطالب قبل،اين دستور را داده است كه عمل خوب را بهترين اندوخته هاى خود قرار دهد،و كلمۀ ذخيره،را براى عمل صالح استعاره آورده است از آن جهت كه همچون اندوخته اى آن را در دنيا كسب مى كند تا در آخرت،از آن بهره مند گردد .

و چون او را به طور اجمال مأمور به انجام كار نيك كرده،شروع به تفصيل آن نموده و چند قسم از اعمال شايسته را يادآور شده است:

اوّل:بر هواى نفسش در مورد خواسته ها و خشمش مسلّط باشد و از آن

ص:237

پيروى نكند،و نسبت به هواى نفس در مورد محرماتى كه بر او حلال نيست سختگير باشد.

عبارت امام(علیه السلام): فانّ الشّح تا جمله كرهت تفسير و توضيح براى همين سختگيرى نسبت به هواى نفس به وسيلۀ اسباب سختگيرى از قبيل رعايت انصاف و ايستادن در موضع عدل و داد،در حد دوست داشتنى و پسنديده است،تا هواى نفس او را به طرف افراط نكشاند در نتيجه به ورطۀ فسق و فجور نيفكند،و همچنين در دفع يك امر ناگوار،قوۀ غضب او را به افراط از فضيلت عدالت نكشاند،تا به صفت ناپسند ظلم و بى باكى دچار شود،بديهى است كه اين عمل سختگيرى نسبت به نفس و در تنگنا قرار دادن نفس از افتادن در پرتگاههاى هلاكت است.

دوم قلبش را كانون مهر محبت و لطف نسبت به رعيت قرار دهد كه تمام اينها برجستگيهاى اخلاقى زير چتر ملكه عفتند،يعنى اين فضيلتها را شعار قلبت قرار بده .الفاظ شعار و سبع (درنده)استعاره اند.و به جهت استعارۀ سبع با عبارت:«خوردن ايشان را غنيمت شمارى»اشاره فرموده است.

سوم:نسبت به مردم،با گذشت و بخشش رفتار كند،و اين فضيلتى است از فضايل مربوط به شجاعت.

عبارت امام(علیه السلام): فانّهم فى الخلق ،توضيحى است براى دو سبب از اسباب گذشت و محبت نسبت به مردم.

عبارت: يفرط منهم الزلل...و الخطاء ،تفسيرى براى همسان بودن مردم با وى و دوّمين سبب از اسباب محبت و گذشت است و اين عبارت به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه در باره نيكى،گذشت،و بخشندگى مى باشد و مقصود امام(علیه السلام)از بيماريها و نارواييهايى كه در اجتماع بر آنان عارض مى شود همان كارهاى سرگرم كننده اى است كه آنها را از اجراى اوامر مختلف حاكم

ص:238

آن طور كه شايسته است باز مى دارد.

و عبارت: يؤتى على ايديهم (دستشان باز گذاشته شده است)،كنايه از اينست كه مردم معصوم نيستند بلكه آنها كسانى هستند كه خواه و ناخواه مرتكب گناه و لغزش مى شوند و دستورهاى فرمانروايان و مؤاخذۀ مردم به خاطر آنچه به عمد و يا خطا انجام دهند،به دست آنان انجام مى پذيرد كبراى قياس نيز در حقيقت چنين است:و هر كس آن چنان باشد،سزاوار است كه بخشيده شود و مشمول محبّت شخص بخشنده و مهربان قرار گيرد،و خطايش را با عفو و گذشت پاسخ دهند .امام(علیه السلام)مالك اشتر را به گذشت امر فرموده، همچون كسى كه دوست مى دارد كه خداوند با او به عفو و بخشندگى رفتار كند،كه اين بالاترين تشويق به گذشت و مهمترين كشش به سمت آن است.و همچنين عبارت: فانك فوقهم...و ابتلاك بهم ،ترساندن از خدا در مقام امر به گذشت و محبّت است،و خود،صغراى قياس مضمر ديگرى در اين باره است .

چهارم:او را از اين كه خود را در معرض نبرد با خدا قرار دهد،منع فرموده و مقصود از نبرد با خدا كنايه از درشتى نسبت به بندگان خدا و ظلم به آنهاست،مبارزۀ با خدا در بارۀ مردم همان سركشى و نافرمانى اوست.

عبارت: فانه لا يدي لك...و رحمته صغراى قياس مضمرى است كه بدان وسيله توجّه داده است بر اين كه ستم كردن به بندگان خدا و جنگ با خدا روا نيست،و نداشتن دست كنايه از نداشتن قدرت است.گفته مى شود:ما لى بهذا لا مريد وقتى كه آن كار از كارهايى باشد كه در خور توان نيست.و حذف «ن»از كلمۀ:اليدين به دليل شبه مضاف بودن آن است،و بعضى گفته اند به دليل كثرت استعمال است.

و كبراى مقدّر قياس نيز چنين است:و هر كس چنان باشد روا نيست كه خود را با ظلم به بندگان خدا در معرض جنگ با خدا قرار دهد.

ص:239

پنجم:او را از پشيمانى بر گذشتى كه كرده،منع نموده و همچنين از خوشحالى به مجازات ديگران و شتاب كردن در خشم و تندخويى،در حالى كه راه گريز از آن را دارد،نهى فرموده است،زيرا همۀ اينها از او از افسار گسيختگى قوّۀ غضب است،در حالى كه مى دانى اين قوّه به منزلۀ شيطانى است كه انسان را به سمت آتش دوزخ مى كشد.

ششم-او را از فرمان دادن به كارى كه سزاوار فرمان نبوده و مخالف دين ماست نهى كرده و همچنين او را از امرى كه ممكن است باعث بددلى او شود نهى كرده است.از قبيل اين كه با خود بينديشد مردم بايد فرمان او را اجرا كنند چون بر مردم اطاعت و شنوايى دستور و امر او،و بر او صدور فرمان است و بس،براستى اين باعث خرابى دل و دين است،و به اين خرابى اشاره فرموده است در عبارت فانّه ادغال...الغير ،فساد و خرابى دل از سه راه به شرح زير امكان پذير است:

اول،آن كه اين گونه تصوّر[كه من فرمانروا هستم پس بايد اطاعت شوم]ويرانگر قلب و منصرف كنندۀ آن از راه خداست و معناى تباه ساختن قلب نيز.

دوم،اين كه[چنين طرز فكرى]باعث خرابى دين و سست شدن بنياد آن است.

سوم،آن كه باعث نزديكى به غير خداست زيرا ستمكارى از مهمترين عواملى است كه زمينه ساز است براى اين كه مردم تمام نيروى خود را در جهت نابودى او به كار ببرند و به همين مطلب اشاره دارد آيه مباركه: «إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» (1).و اين بخش از سخنان امام(علیه السلام)به منزلۀ سه مقدمۀ صغرا براى قياسات مضمرى است كه كبراى مقدّر در تمام آنها چنين

ص:240


1- سورۀ رعد(13)آيه(11) [1]يعنى:براستى كه خداوند حال هيچ قومى را دگرگون نخواهد كرد تا زمانى كه خود آنها حال خود را دگرگون سازند.

است:و هر چه كه از اين قبيل باشد انجام آن روا نيست .

هفتم:امام(علیه السلام)او را به داورى درد خودخواهى و خود پسندى كه ممكن است در طول حكومت و فرمانروايى اش دامن او را بگيرد،راهنمايى فرموده است،به اين ترتيب كه به عظمت خدا كه ما فوق او و ما فوق قدرت او است و نسبت به آنچه كه خود او در مورد خود،توانايى آن را نداشته،نه توان جلب منفعتى و نه دفع زيانى از خود دارد،بينديشد،كه همين داروى آرامبخش خودخواهيى است كه به سراغ او آمده است،و آن را فرو مى نشاند و شدّت خشم او را درهم مى شكند،و آن مقدار از عقل و انديشه او را كه تحت تأثير قوۀ خشم وى قرار گرفته و با يورش قوۀ غضب از دست رفته بود،به او باز مى گرداند.و اين قسمت از سخنان امام(علیه السلام)نيز سه مقدمه صغرا براى سه قياس مضمرى هستند كه در آنها بر ضرورت انجام كارى كه به منزلۀ داروى شفابخش است،راهنمايى فرموده است.و مقدّمات كبراى قياسات نيز چنين است:و هر چه كه آن چنان باشد،انجام دادنش بر تو لازم است .

هشتم:او را از خود بزرگ بينى و اظهار جبروت بر كنار داشته و بدان جهت كه اينها نوعى همسان بينى و خود را نظير خدا شمردن است،برحذر فرموده است، چه آن كه تكبّر باعث اين مى شود تا خداوند متكبّر را ذليل و خوار گرداند.و حقيقت استدلال چنين است:براستى تو اى مالك اگر تكبّر و خود بزرگ بينى داشته باشى،خداوند خوار و ذليلت خواهد ساخت،و همين به منزلۀ مقدمۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن چنين است:و هر كس چنان باشد، بايد با ترك خود بزرگ بينى از خدا بترسد،[نتيجه اين مى شود:پس تو اى مالك،از خدا بترس و تكبر نورز !].

نهم:امام(علیه السلام)او را به انصاف با خدا و مردم،نسبت به خود و رعايايى كه طرفدار اوست امر كرده است.امّا انصاف با خدا عمل به اوامر و خوددارى از

ص:241

منهيّات او،در برابر نعمتهاى خداست.و اما انصاف با مردم،به عدالت رفتار كردن ميان مردم و دادن حقوقى كه بر او و بر خويشان و نزديكان او دارند.و در مورد وجوب چنين انصافى،به قياس مفصولى[قياسى كه نتيجه اش صغراى قياس ديگرى مى گردد]،استدلال كرده است،صغراى قياس اوّل:براستى تو اگر آن كار را نكنى ظالمى،يعنى به بندگان خدا ستم كرده اى،و كبراى آن:و هر كس به بندگان خدا ستم روا دارد،خداوند به جاى بندگانش دشمن اوست،و نتيجۀ مقدّر آن چنين مى شود:پس اگر چنان نكنى خداوند به جاى بندگانش دشمن تو است.و همين نتيجه،خود،صغرا براى قياس ديگرى است كه كبرايش سخن امام(علیه السلام):و هر كس كه خدا با او در ستيزد و...( و من خاصمه اللّه... )و نتيجه مقدّر آن چنين مى شود:زيرا تو اگر آن كار را نكردى،هنگام در ستيز بودن با او،عذرت را نپذيرفته و تا وقتى كه از ظلم و ستم خوددارى و توبه نكرده اى در جنگ با خدا هستى .

گفتار امام(علیه السلام): و ليس شيء...على ظلم ،هشدار بر پيامد ديگرى براى نداشتن انصاف و يا ستم پيشگى است و اين پيامد،عبارت از آن است كه ستمگرى بيش از هر چيز باعث تغيير نعمت خدا و سرعت در خشم اوست.

عبارت امام(علیه السلام): فانّ اللّه...بالمرصاد ،بيان ضرورت پيامد مذكور است، توضيح آن كه خداى سبحان هرگاه دعاى ستمديده را بشنود و بر كار ستمگر اطلاع يابد،در صورتى كه زمينه تغيير نعمت فراهم باشد،زود نعمتش را دگرگون مى سازد .

دهم:امام(علیه السلام)او را مأمور ساخته است كه بهترين كارها در نزد او كارى باشد كه به اعتدال در راه حق از دو طرف افراط و تفريط نزديكتر باشد و از همۀ امور بيشتر شامل عدالت بوده،و نسبت به جلب رضاى مردم،جامعتر باشد،زيرا عدالت گاهى به نحوى است كه شامل حال تودۀ مردم نمى گردد،بلكه تنها

ص:242

خوشنودى خواص را همراه دارد.

امام(علیه السلام)به دو جهت،ضرورت عدالت همگانى را براى مردم،و دل به دست آوردن و در پى خوشنودى آنها بودن را توجه داده است:

يكى آن كه در برابر خشم توده،به دليل زيادى جمعيتشان،خوشحالى خواص به دليل كمى جمعيتشان نمى تواند مقاومت كند،بلكه اكثريت به او خواهند تاخت و رضايت خواص به هنگام خشم تودۀ مردم سودى به حال او نخواهد داشت،و اين خود باعث سستى و ناتوانى دين مى گردد.اما خشم خواص موقعى كه تودۀ مردم راضى باشند،قابل چشم پوشى و گذشت است، بنا بر اين رضايت تودۀ مردم مهمتر است.دوم اين كه امام(علیه السلام)خواصّ را با صفات نكوهيده معرّفى كرده كه خود باعث كم اهميّت دادن به آنها نسبت به تودۀ مردم است،و توصيف توده به صفات پسنديده،دليل بر توجّه بيشتر به آنهاست .امّا صفات خواصّ:

1-پر هزينه بودن آنها براى حاكم در موقع رفاه،از جهت زحمتى كه به خاطر آنها به دوش حاكم مى افتد،نه تودۀ مردم.

2-كم فايده بودن آنها موقع گرفتارى حاكم،به جهت علاقمندى آنها به دنيا و حفظ موقعيّتى كه دارند.

3-به هنگام انصاف و عدالت ناراضى تر بودنشان،به دليل آزمندى بيشتر آنها در دنيا نسبت به تودۀ مردم.

4-به هنگام درخواست پافشارترند،زيرا آنها وقتى كه نياز به درخواستى داشته باشند،جرأت بيشترى نسبت به حاكم داشته،و بيش از مردم عادى،در نزد او خودنمايى و در گوش او زمزمه مى كنند.

5-آنان به هنگام بخشش از طرف حاكم كم سپاستر هستند،به دليل اين كه معتقدند آنها از تودۀ مردم حق بيشترى دارند،و به آنچه مى دهند سزاوارترند،و

ص:243

اعتقاد دارند كه حاكم به آنها نياز دارد و از آنها مى ترسد.

6-اگر والى چيزى به آنها ندهد،ديرتر از تودۀ مردم،عذر حاكم را پذيرايند:يعنى اين كه اگر حاكم در كارى از آنها معذرت خواهى كند،آنها كم گذشت ترند،به اين اعتقاد كه آنها از ديگران برترند و دادن حقوق بر آنها واجب و لازم و حق آنهاست.

7-آنان به هنگام سختيهاى روزگار،كم صبرترند،به خاطر عادتى كه به رفاه و آسايش دارند،و نسبت به آنچه از مال دنيا در دست دارند ناراضى و بى تابند .

اما ويژگيهاى تودۀ مردم:

1-آنان ستون دينند،لفظ عمود(ستون)را به اعتبار برپايى دين به وجود آنها مانند استوارى خانه به ستون،استعاره از تودۀ مردم آورده است.

2-تودۀ مردم،همان تودۀ مسلمانانند،زيرا آنها هستند كه اكثريّت جامعه را تشكيل مى دهند.

3-آنان به دليل زيادى جمعيّت،نيرويى در برابر دشمنانند،و نيز از آن رو كه هم ايشان در آن زمان اهل كارزار بودند.

و اين ويژگيها براى هر دو دسته،خود انگيزه اى براى جلب محبّت تودۀ مردم،و مقدم داشتن آنها بر جلب نظر خواص است،و به همين دليل امام(علیه السلام)او را مأمور به همراهى و همدلى با تودۀ مردم فرموده است .

يازدهم:امام(علیه السلام)دستور داده است بر اين كه،دورترين و دشمنترين فرد رعيّت در نزد او،كسانى باشند كه بيشتر در پى عيبجويى ديگرانند،و بر ضرورت اين مطلب با اين عبارت:فانّ فى النّاس...سترها هشدار داده است.و چون فرمانروا از هر كسى سزاوارتر به عيب پوشى مردم است،پس نبايد عيبهاى پوشيدۀ مردم را برملا كند،و اين هم ممكن نيست مگر با از بين بردن سخن چينان و دور

ص:244

داشتن آنها از خود،و ديگر آن كه عيبهاى ظاهرى مردم-نه معايب پنهانى-را بايد از بين ببرد،و اين مطلب را از راه عيب پوشى در حدّ توان،مورد تأكيد قرار داده است،زيرا هر نوع عيبى به منزلۀ ناموس است،و براى تشويق به اين كار، توجّه به پى آمد آن عمل داده است كه خداوند عيبهايش را كه او دوست دارد از مردم پنهان بدارد،در مقابل پنهان داشتن گناهان و معايب مردم،مخفى مى دارد .

دوازدهم:به او دستور داده است تا هر نوع كينه و رنجش قلبى خود را از مردم به دليل اين كه اينها از اخلاق رذيله است،از خود دور كرده،و وسايل آن را از قبيل باور داشتن سخن چينى و پذيرفتن سخن چينان،از بين ببرد.

سيزدهم:مبادا هر سخن مبهم و بى دليل را باور كند،و از باور داشتن عجولانۀ سخن سخن چينان وى را منع كرده و به وسيلۀ قياس مضمرى بر اين مطلب توجه داده است كه صغراى آن عبارت «فانّ الساعى...الناصحين» است و دليل فريبكارى آنان،ايجاد كينه توزيها و عداوتهاى ميان مردم و گسترش فحشا و فساد روى زمين است.و كبراى مقدّر قياس چنين است:و هر كه فريبكار باشد،نبايد مورد توجه قرار گيرد .

چهاردهم:وى را از طرف مشورت قرار دادن سه دسته نهى فرموده است:

تنگ نظر،ترسو و حريص،و به دليل پيامد بد،مشورت كردن با هر كدام از اين سه گروه به وسيلۀ قياس مضمرى اشاره فرموده است كه صغراى قياس اول،عبارت:

يعدل بك...الفقر است.توضيح آن كه شخص تنگ نظر،جز بر آنچه كه در نظر وى مصلحت دارد،يعنى تنگ نظرى و آنچه لازمۀ آن از قبيل ترساندن از بيچارگى است،رأى نمى دهد،و اين خود باعث دور داشتن شخص مشورت كننده از كار خير است.

صغراى قياس دوم،جملۀ:ليضعّفك عن الامور است،زيرا شخص ترسو نظر نمى دهد مگر به لزوم حفظ نفس و ترس از دشمن كه در نظر او مصلحت

ص:245

همين است،و تمام اينها باعث سستى از نبرد و ضعف در ايستادگى در برابر دشمن مى گردد.

صغراى قياس سوم:جمله: يزيّن لك الشره بالجور است،توضيح آن كه مصلحت از نظر آدم حريص،جمع آورى مال و نگهدارى آن است،و اين خود باعث تجاوز از طريق ارزشمند عدالت و انصاف است.

كبراى مقدّر در هر سه قياس چنين است:هر كس چنان باشد مشورت خواهى از او روا نيست.

آن گاه با قياس مضمر ديگرى وى را از هر سه گروه بر حذر داشته است،كه با صغراى آن اشاره به ريشۀ صفات ناپسند هر سه دسته،يعنى تنگ نظرى،ترس و حرص نموده تا آنها را بشناسد و در نتيجه از صاحبان آنها دورى كند،يادآور شده است كه آنها غريزه هايى يعنى خويهاى گوناگون هستند كه از يك ريشه نشأت گرفته و عايد نفس مى شوند و به سرانجامى مى رسند كه همانا بدگمانى به خداست.توضيح آن كه ريشۀ سوء ظن به خدا،ناآشنايى با خداست زيرا كسى كه ناآگاه است خدا را از جهتى كه او بسيار بخشنده و دهندۀ همۀ نيكيها به كسى است كه از راه اطاعت فرمان او قابليت يافته است،نمى شناسد و در نتيجه به خدا بدگمان است،و اين كه خداوند چيزى را كه بنده بذل و بخشش كرده،جبران نمى كند،بنا بر اين با جلوه دادن تنگدستى او را از بذل و بخشش باز مى دارد،و با خوى پست تنگ نظرى هم سو مى سازد،و همچنين شخص ترسو خدا را از نظر لطف و عنايتى كه به هستى بندگان خود دارد،نشناخته،و نسبت به راز مقدّرات او ناآگاه است،بنا بر اين به خدا بدگمان است و او را نگه دار خود از نابودى نمى داند،و نگران مرگ است و اين حالت وى را از اقدام به جنگ و امثال آن باز مى دارد كه اين خود لازمۀ خوى ناپسند ترس است و همچنين حريص خدا را از دو جنبۀ ياد شده نشناخته و نسبت به او بدگمان است و عقيده دارد كه اگر

ص:246

حرص ناپسند را پيشه خود نسازد خداوند او را بدانچه مورد علاقۀ اوست و نسبت به آن حرص مى ورزد نمى رساند در نتيجه او را وادار به حرص و آز مى گرداند و نفس آدمى چنين است.

پس اين سه دسته اخلاق ناپسند،به همان ريشۀ سوء ظن كه امام(علیه السلام)فرمود منتهى مى شوند .

پانزدهم:چون از جمله كارهاى خوب انتخاب وزيران و دستياران است از اين رو امام(علیه السلام)هشدار داده است،هم نسبت به كسانى كه شايستگى براى انتخاب ندارند و هم نسبت به كسانى كه شايسته اند تا توجه و تمايل به انتخاب آنها بشود.غير شايستگان همان كسانى هستند كه پيش از وى وزير و شريك جرم حاكمان فاسد و شرور بودند و او را از اين كه چنين افرادى را از نديمان و خواص خود قرار دهد،نهى كرده است ،و هم به وسيلۀ قياس مضمرى كه صغرايش عبارت: فانّهم...الخلف است او را برحذر داشته و كبراى مقدّر قياس چنين است:و هر كسى كه چنان باشد او را نديم خود قرار مده.

عبارت: ممّن له مثل آرائهم ،تميز است براى كسانى كه بهتر از آن اشرار و افراد فاسدند و آنان افرادى هستند كه شايسته است از ايشان كمك خواهى شود، و هم دليل نيكى آنها نسبت به اشرار است،به اين معنى كه اين افراد تدبير و نفوذ كلامى همانند آنها در انجام امور دارند ولى گناهان و زشتيهاى آنها را ندارند،و ستمگرى را در راه ستمكارى اش يارى نكرده اند .

آن گاه امام(علیه السلام)،او را به وسيلۀ قياس مضمرى تشويق فرموده است تا آنها را يار و ياور خود قرار دهد،كه عبارت: «اولئك اخف...الفا» صغراى آن قياس است.

امّا اين كه آنان كم هزينه اند،از آن جهت كه آنها نسبت به هر مال يا وضعى كه سزاوار آنها نيست خويشتندارند بنا بر اين در مورد راضى كردن و يا

ص:247

بازداشتن آنها از كارهاى ناشايست نيازى به زحمت زياد ندارد بر خلاف اشرار و آزمندان در مال و حال ناشايست.و از طرفى نسبت به مقام قربى كه در پيشگاه حق،و بعدى كه از اشرار دارند،يارى رسان تر و دلبسته تر به او مى باشند و به ديگران،دلبستگى و گرايششان كمتر است.

و كبراى مقدّر قياس نيز چنين است:و هر كس كه چنان باشد شايستگى براى يار و ياور گرفتن و وزارت را دارد.از اين رو فرمود:آنها را در خلوت و انجمن خود از نزديكان خود قرار بده .

سپس آنانى را كه شايستگى دارند از همگان نزديكتر و مورد اعتماد بيشترى باشند با ويژگيهاى زير مشخّص كرده است:

1-آنانى كه سخن حق را هر چند تلخ باشد بيشتر به او،بگويند.

2-او را در آن گونه از گفتار و رفتارش كه خداوند از اوليايش نمى پسندد كمتر كمك و يارى كنند.كلمۀ:واقعا حال و منصوب است،يعنى:در حال سرزدن چنان سخنى از او،و آن گاه كه سخن،كم و بيش از هواى نفست برخاسته و يا آنچه كه بدان گرايش دارى-مهمّ باشد يا نباشد بايد به كسى اعتماد كنى كه تو را بيشتر نصيحت كند و كمتر مساعدت نمايد،احتمال دارد كه منظور امام(علیه السلام) از اين سخن[واقعا...]چنين باشد:چه اين رويداد مهم باشد يا غير مهم...و ممكن است مقصود امام(علیه السلام)اين باشد كه آن شخص نصيحتگر نسبت به خواست و علاقۀ قلبى تو هر طور كه باشد،يعنى هر موقعيتى نسبت به تو و در برابر خواستۀ باطنى تو داشته باشد .

آن گاه در مورد ارزشيابى و گزينش آنان دستوراتى داده است:

1-خود را به پرهيزكاران و صاحبان اعمال نيك نزديك سازد كه اينها صفاتى در ذيل فضيلت پاكى و پاكدامنى اند.

2-مردم را عادت و تمرين دهد بر اين كه از ستايش او خود دارى كنند و

ص:248

يا با سخن گفتن در بارۀ كارى كه او انجام نداده است،باعث خوشحالى نشوند، و در نتيجه او را وارد در جمع نكوهش شده در آيۀ مباركۀ: «وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا» (1)نكنند.و از ستايش زياد او را بر حذر داشته است.به وسيلۀ قياس مضمرى كه صغرايش عبارت: فانّ كثرة الاطراء...الغرة است و پيوند ستايش با صفات ناپسند ياد شده،روشن است.و كبراى مقدّر چنين است:هر چيزى كه آن چنان باشد اجتناب از آن ضرورى است .

3-او را از اين كه نيكوكار و بدكار در نزد وى يكسان باشند،نهى كرده و به دليل پيامد بد اين كار او را از چنان عملى در ضمن قياس مضمرى برحذر داشته است كه صغراى آن عبارت: فانّ ذلك...الاساءة مى باشد،و راز مطلب آن است كه بيشتر كارهاى نيك به خاطر پاداش نيك آن است به خصوص از فرمانروايان كه چنين انتظارى دارند و ميل دارند كه آنان از ديگران مقامشان بالاتر باشد و به خاطر آن همه زحمات و مشكلاتى كه دارند خوشنامتر باشند.و هر گاه نيكوكار مقام خود را با مقام و منزلت بدكار يكسان ببيند،اين خود باعث انصراف او از نيكى و انگيزه اى براى رويگردانى از رنج و زحمتش خواهد بود، و همين طور چون بيشتر كسانى كه بدكارى را ترك مى كنند تنها از ترس حاكمان است و به خاطر اين است كه مبادا در نظر آنها تنزّل مقام پيدا كنند،در صورتى كه اگر بدكاران مقام خود را با نيكوكاران همسان ببيند،بيشتر در مقام انجام وظيفه كوتاهى خواهند كرد.كبراى مقدّر قياس چنين است:و هر چه باعث از بين بردن نيكوكارى و تشويق به بدكارى گردد،سزاوار اجتناب است.

سپس امام(علیه السلام)در تأييد فرمان خود مى فرمايد:نيكوكار و بدكار بايد خود را در معرض نيكى و بديى كه سزاوار آنند،بدانند و براى نتيجۀ عمل خود آماده

ص:249


1- سوره آل عمران(3)آيه(188) [1]يعنى:دوست دارند كه مردم به اوصاف پسنديده اى كه در آنها وجود ندارد آنان را ستايش كنند.

باشند،بنا بر اين براى نيكوكار نيكى و براى بدكار بدى در نظر داشته باشد .

شانزدهم:او را نسبت به نيكى بر رعيت و سبكبار كردن آنان و مجبور نكردن بر چيزى كه حقى بر آنها نداشته،توجّه داده است،به دليل اين كه اينها باعث خوشبينى حاكم بديشان است كه خود مستلزم از بين رفتن رنجش و زحمت طولانى وى و آسايش از جانب ايشان است توضيح آن كه حاكم وقتى كه به مردم خوشرفتارى كند،مردم بيشتر به او علاقه مند شده و در باطن به محبّت و اطاعت گرايش پيدا مى كنند،و اين خود باعث خوشبينى وى به آنها گرديده و در نتيجه نيازى به زحمت در هواخواه ساختن آنها و احساس خطر از طرف آنها نمى كند، امام(علیه السلام)اين مطلب را با عبارت: و ان احقّ من يحسن ظنك به... عنده مورد تأكيد قرار داده است .

هفدهم:او را از سنت شكنى نسبت به راه و روش نيكى كه بزرگان امّت قبل از او داشته اند،و باعث انس و اتّحاد و به نفع مردم بوده است،برحذر داشته،زيرا اين باعث صدمه و فساد آشكارى در دين است.

هيجدهم:وى را از پيش گرفتن روش نوى كه به سنّتهاى گذشته صدمه بزند،منع فرموده است.و به دليل نادرستى اين كار به وسيلۀ قياس مضمرى اشاره كرده است،كه صغراى قياس عبارت: فيكون...سنتها است،و ضمير در منها بر مى گردد به سننى كه ضرر بر آنها رسيده و اجر و مزد براى كسى است كه آن سنتهاى گذشته را به وجود آورده و سنّت جديد تو به آنها صدمه زده،و گناه سنّت شكنى به گردن تو خواهد بود.و كبراى مقدّر چنين است:پس هر چه آن چنان باشد سزاوار اجتناب است و بايد از آن دورى كرد .

نوزدهم:به مالك دستور داده است كه با دانشمند زياد رفت و آمد كند، يعنى راجع به احكام شرعى و قوانين دينى با آنها صحبت كند،و با مردمان دانا يعنى كسانى كه خداشناس،و در ميان بندگان و شهرها به اسرار الهى آشنا و به

ص:250

قوانين تجربى و غير تجربى عمل كرده اند و در بارۀ استوارى اركان و قوانينى كه اصلاح كنندۀ امور كشور است،و در مورد به پا داشتن مراسمى كه مردم پيش از او به پا داشته اند گفتگو و مشورت كند.توفيق از جانب خداست.

فصل سوم:در توجه دادن به گروههاى مردمى كه امر شهر به آنها وابسته

اشاره

است و قرار دادن هر كدام در جاى خود،

و در مرتبه اى كه حكمت نبوى اقتضا كرده تا در آن مرتبه قرار داده شود،و اشاره بر اين مطلب كه هر طبقه اى به طبقۀ ديگر وابسته است،چه آن كه صلاح هر كدام جز به وسيلۀ ديگرى ميسر نيست و بنياد شهرنشينى و جامعه بر آن است.آن گاه اشاره به كسانى دارد كه از هر صنف و طبقه اى شايستگى دارند و سزاوار آن مقامند،و سفارش در بارۀ هر آنچه كه آن طبقه شايسته آن است به شرح زير: وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّعِيَّةَ طَبَقَاتٌ- لاَ يَصْلُحُ بَعْضُهَا إِلاَّ بِبَعْضٍ- وَ لاَ غِنَى بِبَعْضِهَا عَنْ بَعْضٍ- فَمِنْهَا جُنُودُ اللَّهِ وَ مِنْهَا كُتَّابُ الْعَامَّةِ وَ الْخَاصَّةِ- وَ مِنْهَا قُضَاةُ الْعَدْلِ وَ مِنْهَا عُمَّالُ الْإِنْصَافِ وَ الرِّفْقِ- وَ مِنْهَا أَهْلُ الْجِزْيَةِ وَ الْخَرَاجِ مِنْ أَهْلِ الذِّمَّةِ وَ مُسْلِمَةِ النَّاسِ- وَ مِنْهَا التُّجَّارُ وَ أَهْلُ الصِّنَاعَاتِ- وَ مِنْهَا الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ ذَوِي الْحَاجَةِ وَ الْمَسْكَنَةِ- وَ كُلٌّ قَدْ سَمَّى لَهُ اللَّهُ سَهْمَهُ- وَ وَضَعَ عَلَى حَدِّهِ وَ فَرِيضَتَهُ فِي كِتَابِهِ أَوْ سُنَّةِ نَبِيِّهِ ص عَهْداً- مِنْهُ عِنْدَنَا مَحْفُوظاً- فَالْجُنُودُ بِإِذْنِ اللَّهِ حُصُونُ الرَّعِيَّةِ وَ زَيْنُ الْوُلاَةِ- وَ عِزُّ الدِّينِ وَ سُبُلُ الْأَمْنِ- وَ لَيْسَ تَقُومُ الرَّعِيَّةُ إِلاَّ بِهِمْ- ثُمَّ لاَ قِوَامَ لِلْجُنُودِ- إِلاَّ بِمَا يُخْرِجُ اللَّهُ لَهُمْ مِنَ الْخَرَاجِ- الَّذِي يَقْوَوْنَ بِهِ عَلَى جِهَادِ عَدُوِّهِمْ- وَ يَعْتَمِدُونَ عَلَيْهِ فِيمَا يُصْلِحُهُمْ- وَ يَكُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ- ثُمَّ لاَ قِوَامَ لِهَذَيْنِ الصِّنْفَيْنِ إِلاَّ بِالصِّنْفِ الثَّالِثِ- مِنَ الْقُضَاةِ وَ الْعُمَّالِ وَ الْكُتَّابِ- لِمَا يُحْكِمُونَ مِنَ الْمَعَاقِدِ وَ يَجْمَعُونَ مِنَ الْمَنَافِعِ- وَ يُؤْتَمَنُونَ عَلَيْهِ مِنْ خَوَاصِّ الْأُمُورِ وَ عَوَامِّهَا- وَ لاَ قِوَامَ لَهُمْ جَمِيعاً إِلاَّ بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِي الصِّنَاعَاتِ- فِيمَا يَجْتَمِعُونَ عَلَيْهِ مِنْ مَرَافِقِهِمْ- وَ يُقِيمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ- وَ يَكْفُونَهُمْ مِنَ التَّرَفُّقِ بِأَيْدِيهِمْ- مَا لاَ يَبْلُغُهُ رِفْقُ غَيْرِهِمْ- ثُمَّ الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ أَهْلِ الْحَاجَةِ

ص:251

وَ الْمَسْكَنَةِ- الَّذِينَ يَحِقُّ رِفْدُهُمْ وَ مَعُونَتُهُمْ- وَ فِي اللَّهِ لِكُلٍّ سَعَةٌ- وَ لِكُلٍّ عَلَى الْوَالِي حَقٌّ بِقَدْرِ مَا يُصْلِحُهُ- وَ لَيْسَ يَخْرُجُ الْوَالِي- مِنْ حَقِيقَةِ مَا أَلْزَمَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِنْ ذَلِكَ- إِلاَّ بِالاِهْتِمَامِ وَ الاِسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ- وَ تَوْطِينِ نَفْسِهِ عَلَى لُزُومِ الْحَقِّ- وَ الصَّبْرِ عَلَيْهِ فِيمَا خَفَّ عَلَيْهِ أَوْ ثَقُلَ فَوَلِّ مِنْ جُنُودِكَ- أَنْصَحَهُمْ فِي نَفْسِكَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِإِمَامِكَ- وَ أَنْقَاهُمْ جَيْباً وَ أَفْضَلَهُمْ حِلْماً- مِمَّنْ يُبْطِئُ عَنِ الْغَضَبِ وَ يَسْتَرِيحُ إِلَى الْعُذْرِ- وَ يَرْأَفُ بِالضُّعَفَاءِ وَ يَنْبُو عَلَى الْأَقْوِيَاءِ- وَ مِمَّنْ لاَ يُثِيرُهُ الْعُنْفُ وَ لاَ يَقْعُدُ بِهِ الضَّعْفُ- ثُمَّ الْصَقْ بِذَوِي الْمُرُوءَاتِ وَ الْأَحْسَابِ- وَ أَهْلِ الْبُيُوتَاتِ الصَّالِحَةِ وَ السَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ- ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ وَ الشَّجَاعَةِ وَ السَّخَاءِ وَ السَّمَاحَةِ- فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ مِنَ الْكَرَمِ وَ شُعَبٌ مِنَ الْعُرْفِ- ثُمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أُمُورِهِمْ مَا يَتَفَقَّدُ الْوَالِدَانِ مِنْ وَلَدِهِمَا- وَ لاَ يَتَفَاقَمَنَّ فِي نَفْسِكَ شَيْءٌ قَوَّيْتَهُمْ بِهِ- وَ لاَ تَحْقِرَنَّ لُطْفاً تَعَاهَدْتَهُمْ بِهِ وَ إِنْ قَلَّ- فَإِنَّهُ دَاعِيَةٌ لَهُمْ إِلَى بَذْلِ النَّصِيحَةِ لَكَ وَ حُسْنِ الظَّنِّ بِكَ- وَ لاَ تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِيفِ أُمُورِهِمُ اتِّكَالاً عَلَى جَسِيمِهَا- فَإِنَّ لِلْيَسِيرِ مِنْ لُطْفِكَ مَوْضِعاً يَنْتَفِعُونَ بِهِ- وَ لِلْجَسِيمِ مَوْقِعاً لاَ يَسْتَغْنُونَ عَنْهُ- وَ لْيَكُنْ آثَرُ رُءُوسِ جُنْدِكَ عِنْدَكَ مَنْ وَاسَاهُمْ فِي مَعُونَتِهِ- وَ أَفْضَلَ عَلَيْهِمْ مِنْ جِدَتِهِ- بِمَا يَسَعُهُمْ وَ يَسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِيهِمْ- حَتَّى يَكُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِي جِهَادِ الْعَدُوِّ- فَإِنَّ عَطْفَكَ عَلَيْهِمْ يَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَيْكَ- وَ إِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَيْنِ الْوُلاَةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِي الْبِلاَدِ وَ ظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّعِيَّةِ و إِنَّهُ لاَ تَظْهَرُ مَوَدَّتُهُمْ إِلاَّ بِسَلاَمَةِ صُدُورِهِمْ وَ لاَ تَصِحُّ نَصِيحَتُهُمْ إِلاَّ بِحِيطَتِهِمْ عَلَى وُلاَةِ أُمُورِهِمْ- وَ قِلَّةِ اسْتِثْقَالِ دُوَلِهِمْ- وَ تَرْكِ اسْتِبْطَاءِ انْقِطَاعِ مُدَّتِهِمْ- فَافْسَحْ فِي آمَالِهِمْ وَ وَاصِلْ مِنْ حُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَيْهِمْ- وَ تَعْدِيدِ مَا أَبْلَى ذَوُو الْبَلاَءِ مِنْهُمْ- فَإِنَّ كَثْرَةَ الذِّكْرِ لِحُسْنِ أَفْعَالِهِمْ تَهُزُّ الشُّجَاعَ- وَ تُحَرِّضُ النَّاكِلَ «إِنْ شاءَ اللّهُ» ثُمَّ اعْرِفْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا أَبْلَى- وَ لاَ تَضُمَّنَّ بَلاَءَ امْرِئٍ إِلَى غَيْرِهِ- وَ لاَ تُقَصِّرَنَّ بِهِ دُونَ غَايَةِ بَلاَئِهِ- وَ لاَ يَدْعُوَنَّكَ شَرَفُ امْرِئٍ- إِلَى أَنْ تُعْظِمَ مِنْ بَلاَئِهِ مَا كَانَ صَغِيراً- وَ لاَ ضَعَةُ امْرِئٍ إِلَى أَنْ تَسْتَصْغِرَ مِنْ بَلاَئِهِ مَا كَانَ عَظِيماً- وَ ارْدُدْ إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ مَا يُضْلِعُكَ مِنَ الْخُطُوبِ- وَ يَشْتَبِهُ عَلَيْكَ مِنَ الْأُمُورِ- فَقَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِقَوْمٍ أَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ- «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ» - فَالرَّدُّ إِلَى اللَّهِ الْأَخْذُ بِمُحْكَمِ كِتَابِهِ- وَ الرَّدُّ إِلَى؟الرَّسُولِ؟ الْأَخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعَةِ غَيْرِ الْمُفَرِّقَةِ:

ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُكْمِ بَيْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِيَّتِكَ فِي نَفْسِكَ- مِمَّنْ لاَ تَضِيقُ بِهِ الْأُمُورُ

ص:252

وَ لاَ تُمَحِّكُهُ الْخُصُومُ- وَ لاَ يَتَمَادَى فِي الزَّلَّةِ- وَ لاَ يَحْصَرُ مِنَ الْفَيْءِ إِلَى الْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ- وَ لاَ تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَى طَمَعٍ- وَ لاَ يَكْتَفِي بِأَدْنَى فَهْمٍ دُونَ أَقْصَاهُ- وَ أَوْقَفَهُمْ فِي الشُّبُهَاتِ وَ آخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ- وَ أَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُرَاجَعَةِ الْخَصْمِ- وَ أَصْبَرَهُمْ عَلَى تَكَشُّفِ الْأُمُورِ- وَ أَصْرَمَهُمْ عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُكْمِ- مِمَّنْ لاَ يَزْدَهِيهِ إِطْرَاءٌ وَ لاَ يَسْتَمِيلُهُ إِغْرَاءٌ- وَ أُولَئِكَ قَلِيلٌ- ثُمَّ أَكْثِرْ تَعَاهُدَ قَضَائِهِ- وَ افْسَحْ لَهُ فِي الْبَذْلِ مَا يُزِيلُ عِلَّتَهُ- وَ تَقِلُّ مَعَهُ حَاجَتُهُ إِلَى النَّاسِ- وَ أَعْطِهِ مِنَ الْمَنْزِلَةِ لَدَيْكَ مَا لاَ يَطْمَعُ فِيهِ غَيْرُهُ مِنْ خَاصَّتِكَ- لِيَأْمَنَ بِذَلِكَ اغْتِيَالَ الرِّجَالِ لَهُ عِنْدَكَ- فَانْظُرْ فِي ذَلِكَ نَظَراً بَلِيغاً- فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ- يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَى وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا ثُمَّ انْظُرْ فِي أُمُورِ عُمَّالِكَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ وَ لاَ تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً وَ أَثَرَةً- فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَ الْخِيَانَةِ- وَ تَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ وَ الْحَيَاءِ- مِنْ أَهْلِ الْبُيُوتَاتِ الصَّالِحَةِ وَ الْقَدَمِ فِي الْإِسْلاَمِ الْمُتَقَدِّمَةِ- فَإِنَّهُمْ أَكْرَمُ أَخْلاَقاً وَ أَصَحُّ أَعْرَاضاً- وَ أَقَلُّ فِي الْمَطَامِعِ إِشْرَافاً وَ أَبْلَغُ فِي عَوَاقِبِ الْأُمُورِ نَظَراً- ثُمَّ أَسْبِغْ عَلَيْهِمُ الْأَرْزَاقَ- فَإِنَّ ذَلِكَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِصْلاَحِ أَنْفُسِهِمْ- وَ غِنًى لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَيْدِيهِمْ- وَ حُجَّةٌ عَلَيْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَكَ أَوْ ثَلَمُوا أَمَانَتَكَ- ثُمَّ تَفَقَّدْ أَعْمَالَهُمْ- وَ ابْعَثِ الْعُيُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَ الْوَفَاءِ عَلَيْهِمْ- فَإِنَّ تَعَاهُدَكَ فِي السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ- حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ وَ الرِّفْقِ بِالرَّعِيَّةِ- وَ تَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ- فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ يَدَهُ إِلَى خِيَانَةٍ- اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَيْهِ عِنْدَكَ أَخْبَارُ عُيُونِكَ- اكْتَفَيْتَ بِذَلِكَ شَاهِداً- فَبَسَطْتَ عَلَيْهِ الْعُقُوبَةَ فِي بَدَنِهِ- وَ أَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ- ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ وَ وَسَمْتَهُ بِالْخِيَانَةِ- وَ قَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَةِ وَ تَفَقَّدْ أَمْرَ الْخَرَاجِ بِمَا يُصْلِحُ أَهْلَهُ- فَإِنَّ فِي صَلاَحِهِ وَ صَلاَحِهِمْ صَلاَحاً لِمَنْ سِوَاهُمْ- وَ لاَ صَلاَحَ لِمَنْ سِوَاهُمْ إِلاَّ بِهِمْ- لِأَنَّ النَّاسَ كُلَّهُمْ عِيَالٌ عَلَى الْخَرَاجِ وَ أَهْلِهِ- وَ لْيَكُنْ نَظَرُكَ فِي عِمَارَةِ الْأَرْضِ- أَبْلَغَ مِنْ نَظَرِكَ فِي اسْتِجْلاَبِ الْخَرَاجِ- لِأَنَّ ذَلِكَ لاَ يُدْرَكُ إِلاَّ بِالْعِمَارَةِ- وَ مَنْ طَلَبَ الْخَرَاجَ بِغَيْرِ عِمَارَةٍ أَخْرَبَ الْبِلاَدَ- وَ أَهْلَكَ الْعِبَادَ وَ لَمْ يَسْتَقِمْ أَمْرُهُ إِلاَّ قَلِيلاً- فَإِنْ شَكَوْا ثِقَلاً أَوْ عِلَّةً أَوِ انْقِطَاعَ شِرْبٍ أَوْ بَالَّةٍ- أَوْ إِحَالَةَ أَرْضٍ اغْتَمَرَهَا غَرَقٌ- أَوْ أَجْحَفَ بِهَا عَطَشٌ- خَفَّفْتَ عَنْهُمْ بِمَا تَرْجُو أَنْ يَصْلُحَ بِهِ أَمْرُهُمْ- وَ لاَ يَثْقُلَنَّ عَلَيْكَ شَيْءٌ خَفَّفْتَ بِهِ الْمَئُونَةَ عَنْهُمْ- فَإِنَّهُ ذُخْرٌ يَعُودُونَ بِهِ عَلَيْكَ فِي عِمَارَةِ بِلاَدِكَ- وَ تَزْيِينِ وِلاَيَتِكَ مَعَ

ص:253

اسْتِجْلاَبِكَ حُسْنَ ثَنَائِهِمْ- وَ تَبَجُّحِكَ بِاسْتِفَاضَةِ الْعَدْلِ فِيهِمْ- مُعْتَمِداً فَضْلَ قُوَّتِهِمْ- بِمَا ذَخَرْتَ عِنْدَهُمْ مِنْ إِجْمَامِكَ لَهُمْ- وَ الثِّقَةَ مِنْهُمْ بِمَا عَوَّدْتَهُمْ مِنْ عَدْلِكَ عَلَيْهِمْ وَ رِفْقِكَ بِهِمْ- فَرُبَّمَا حَدَثَ مِنَ الْأُمُورِ- مَا إِذَا عَوَّلْتَ فِيهِ عَلَيْهِمْ مِنْ بَعْدُ احْتَمَلُوهُ- طَيِّبَةً أَنْفُسُهُمْ بِهِ- فَإِنَّ الْعُمْرَانَ مُحْتَمِلٌ مَا حَمَّلْتَهُ- وَ إِنَّمَا يُؤْتَى خَرَابُ الْأَرْضِ مِنْ إِعْوَازِ أَهْلِهَا- وَ إِنَّمَا يُعْوِزُ أَهْلُهَا لِإِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلاَةِ عَلَى الْجَمْعِ- وَ سُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ وَ قِلَّةِ انْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَرِ ثُمَّ انْظُرْ فِي حَالِ كُتَّابِكَ- فَوَلِّ عَلَى أُمُورِكَ خَيْرَهُمْ- وَ اخْصُصْ رَسَائِلَكَ الَّتِي تُدْخِلُ فِيهَا مَكَايِدَكَ وَ أَسْرَارَكَ- بِأَجْمَعِهِمْ لِوُجُودِ لِوُجُوهِ صَالِحِ الْأَخْلاَقِ مِمَّنْ لاَ تُبْطِرُهُ الْكَرَامَةُ- فَيَجْتَرِئَ بِهَا عَلَيْكَ فِي خِلاَفٍ لَكَ بِحَضْرَةِ مَلَإٍ- وَ لاَ تَقْصُرُ بِهِ الْغَفْلَةُ عَنْ إِيرَادِ مُكَاتَبَاتِ عُمِّالِكَ عَلَيْكَ- وَ إِصْدَارِ جَوَابَاتِهَا عَلَى الصَّوَابِ عَنْكَ- فِيمَا يَأْخُذُ لَكَ وَ يُعْطِي مِنْكَ- وَ لاَ يُضْعِفُ عَقْداً اعْتَقَدَهُ لَكَ- وَ لاَ يَعْجِزُ عَنْ إِطْلاَقِ مَا عُقِدَ عَلَيْكَ- وَ لاَ يَجْهَلُ مَبْلَغَ قَدْرِ نَفْسِهِ فِي الْأُمُورِ- فَإِنَّ الْجَاهِلَ بِقَدْرِ نَفْسِهِ يَكُونُ بِقَدْرِ غَيْرِهِ أَجْهَلَ- ثُمَّ لاَ يَكُنِ اخْتِيَارُكَ إِيَّاهُمْ عَلَى فِرَاسَتِكَ- وَ اسْتِنَامَتِكَ وَ حُسْنِ الظَّنِّ مِنْكَ- فَإِنَّ الرِّجَالَ يَتَعَرَّفُونَ لِفِرَاسَاتِ الْوُلاَةِ- بِتَصَنُّعِهِمْ وَ حُسْنِ خِدْمَتِهِمْ- وَ لَيْسَ وَرَاءَ ذَلِكَ مِنَ النَّصِيحَةِ وَ الْأَمَانَةِ شَيْءٌ- وَ لَكِنِ اخْتَبِرْهُمْ بِمَا وُلُّوا لِلصَّالِحِينَ قَبْلَكَ- فَاعْمِدْ لِأَحْسَنِهِمْ كَانَ فِي الْعَامَّةِ أَثَراً- وَ أَعْرَفِهِمْ بِالْأَمَانَةِ وَجْهاً- فَإِنَّ ذَلِكَ دَلِيلٌ عَلَى نَصِيحَتِكَ لِلَّهِ وَ لِمَنْ وُلِّيتَ أَمْرَهُ- وَ اجْعَلْ لِرَأْسِ كُلِّ أَمْرٍ مِنْ أُمُورِكَ رَأْساً مِنْهُمْ- لاَ يَقْهَرُهُ كَبِيرُهَا وَ لاَ يَتَشَتَّتُ عَلَيْهِ كَثِيرُهَا- وَ مَهْمَا كَانَ فِي كُتَّابِكَ مِنْ عَيْبٍ فَتَغَابَيْتَ عَنْهُ أُلْزِمْتَهُ ثُمَّ اسْتَوْصِ بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِي الصِّنَاعَاتِ وَ أَوْصِ بِهِمْ خَيْراً- الْمُقِيمِ مِنْهُمْ وَ الْمُضْطَرِبِ بِمَالِهِ وَ الْمُتَرَفِّقِ بِبَدَنِهِ- فَإِنَّهُمْ مَوَادُّ الْمَنَافِعِ وَ أَسْبَابُ الْمَرَافِقِ- وَ جُلاَّبُهَا مِنَ الْمَبَاعِدِ وَ الْمَطَارِحِ- فِي بَرِّكَ وَ بَحْرِكَ وَ سَهْلِكَ وَ جَبَلِكَ- وَ حَيْثُ لاَ يَلْتَئِمُ النَّاسُ لِمَوَاضِعِهَا- وَ لاَ يَجْتَرِءُونَ عَلَيْهَا- فَإِنَّهُمْ سِلْمٌ لاَ تُخَافُ بَائِقَتُهُ- وَ صُلْحٌ لاَ تُخْشَى غَائِلَتُهُ- وَ تَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ بِحَضْرَتِكَ وَ فِي حَوَاشِي بِلاَدِكَ- وَ اعْلَمْ مَعَ ذَلِكَ أَنَّ فِي كَثِيرٍ مِنْهُمْ ضِيقاً فَاحِشاً- وَ شُحّاً قَبِيحاً- وَ احْتِكَاراً لِلْمَنَافِعِ وَ تَحَكُّماً فِي الْبِيَاعَاتِ- وَ ذَلِكَ بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ- وَ عَيْبٌ عَلَى الْوُلاَةِ فَامْنَعْ مِنَ الاِحْتِكَارِ- فَإِنَّ؟رَسُولَ اللَّهِ ص؟ مَنَعَ مِنْهُ- وَ لْيَكُنِ الْبَيْعُ بَيْعاً سَمْحاً بِمَوَازِينِ عَدْلٍ- وَ أَسْعَارٍ لاَ تُجْحِفُ بِالْفَرِيقَيْنِ مِنَ الْبَائِعِ وَ الْمُبْتَاعِ- فَمَنْ قَارَفَ حُكْرَةً بَعْدَ نَهْيِكَ إِيَّاهُ فَنَكِّلْ بِهِ- وَ عَاقِبْهُ مِنْ غَيْرِ إِسْرَافٍ

ص:254

ثُمَّ اللَّهَ اللَّهَ فِي الطَّبَقَةِ السُّفْلَى مِنَ الَّذِينَ لاَ حِيلَةَ لَهُمْ- مِنَ الْمَسَاكِينِ وَ الْمُحْتَاجِينَ وَ أَهْلِ الْبُؤْسَى وَ الزَّمْنَى- فَإِنَّ فِي هَذِهِ الطَّبَقَةِ قَانِعاً وَ مُعْتَرّاً- وَ احْفَظِ لِلَّهِ مَا اسْتَحْفَظَكَ مِنْ حَقِّهِ فِيهِمْ- وَ اجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَيْتِ مَالِكِ- وَ قِسْماً مِنْ غَلاَّتِ صَوَافِي الْإِسْلاَمِ فِي كُلِّ بَلَدٍ- فَإِنَّ لِلْأَقْصَى مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِي لِلْأَدْنَى- وَ كُلٌّ قَدِ اسْتُرْعِيتَ حَقَّهُ- وَ لاَ يَشْغَلَنَّكَ عَنْهُمْ بَطَرٌ- فَإِنَّكَ لاَ تُعْذَرُ بِتَضْيِيعِكَ التَّافِهَ لِإِحْكَامِكَ الْكَثِيرَ الْمُهِمَّ- فَلاَ تُشْخِصْ هَمَّكَ عَنْهُمْ وَ لاَ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لَهُمْ- وَ تَفَقَّدْ أُمُورَ مَنْ لاَ يَصِلُ إِلَيْكَ مِنْهُمْ- مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ الْعُيُونُ وَ تَحْقِرُهُ الرِّجَالُ- فَفَرِّغْ لِأُولَئِكَ ثِقَتَكَ مِنْ أَهْلِ الْخَشْيَةِ وَ التَّوَاضُعِ- فَلْيَرْفَعْ إِلَيْكَ أُمُورَهُمْ- ثُمَّ اعْمَلْ فِيهِمْ بِالْإِعْذَارِ إِلَى اللَّهِ يَوْمَ تَلْقَاهُ- فَإِنَّ هَؤُلاَءِ مِنْ بَيْنِ الرَّعِيَّةِ أَحْوَجُ إِلَى الْإِنْصَافِ مِنْ غَيْرِهِمْ- وَ كُلٌّ فَأَعْذِرْ إِلَى اللَّهِ فِي تَأْدِيَةِ حَقِّهِ إِلَيْهِ- وَ تَعَهَّدْ أَهْلَ الْيُتْمِ وَ ذَوِي الرِّقَّةِ فِي السِّنِّ- مِمَّنْ لاَ حِيلَةَ لَهُ وَ لاَ يَنْصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ- وَ ذَلِكَ عَلَى الْوُلاَةِ ثَقِيلٌ- وَ الْحَقُّ كُلُّهُ ثَقِيلٌ وَ قَدْ يُخَفِّفُهُ اللَّهُ عَلَى أَقْوَامٍ- طَلَبُوا الْعَاقِبَةَ فَصَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ- وَ وَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللَّهِ لَهُمْ

لغات

مقاعد:جمع مقعد(مصدر ميمى):

نشستها مرافق:سودها،منفعتها تفاقم الامر:كارى بزرگ خلوف:جمع خلف،فرزندان، بازماندگان حيطة:مهربانى يضلعك:سنگين و مشكل باشد براى تو محك:لجاجت حصر:درماندگى،ناتوانى تبرّم:خستگى،بى تابى ازدهاء:مصدر باب افتعال از«زهو»:

خودخواهى اطراء:ثناگويى و مدح زياد اغتيال:گول خوردن،بدگويى محاباة:بخشندگى و نزديك شدن دو كس از طريق بذل و بخشش به يكديگر أثرة:خودرأيى،كارى از روى هواى نفس انجام دادن جماع:گروه،جمع توخى:بررسى و جستجو حدوة:انگيزه،وادار ساختن شرب:بهره و سهمى از آب آشاميدنى بالّه:اندكى از آب كه زمين را تر كند احالت الارض:زمين ناهموار و نامساعد شده،زراعتش بى محصول و درختانش

ص:255

بى ثمر گردد.

إجمام:آسوده كردن معتمد:هدفدار إعواز:تنگدستى،فقر استنام الى كذا:بدان وسيله آرام گرفت مترفّق:خواهان مداراى در كسب و تجارت مطارح جمع مطرح:سرزمينهاى دور بائقة:مصيبت،ناگوارى،سختى غائلة:شرّ،بدى احتكار:جلو منافع مردم را در هنگام نيازمندى گرفتن بؤسى:سخت،شدت قانع:گدا،سائل معترّ:كسى كه بدون درخواست آمادۀ پذيرش كمك است صوافى،جمع صافيه:زمينى كه به غنيمت گرفته شده تافه:ناچيز اشخص همّه:همّت خود را از آن برداشت،بى توجهى كرد تصعير الخدّ:از روى خودخواهى صورت را برگرداندن تقتحمه:(در انظار خوار است)،خوار مى شمارد او را اعذر فى الامر:بهانه اى در موردى دارد

ترجمه

«و بدان كه رعيّت چند دسته اند كه كارشان انجام نمى گيرد مگر به كمك يكديگر،و از هم بى نياز نيستند،برخى از آنها سپاهيان خداوندند،و بعضى دبيران و منشيان عادى و محرمانه اند و بعضى ديگر داوران عدالت گستر و برخى كاركنانى كه با انصاف و مدارا رفتار مى كنند،و بعضى از مردم جزيه دهندگان و ماليات دهندگانند از اهل ذمّه و مردم مسلمان و گروهى از بازرگانان،صنعتگران، و برخى از طبقۀ پايين كه نيازمندان و تهيدستانند،و خداوند براى هر گروهى از اينان سهمى و بهره اى معيّن كرده است،كه اندازه و مقدار آن را در كتاب خود و يا در سنّت پيامبرش-درود و سلام خدا بر او و بر خاندان او باد-مقرر كرده است كه در نزد ما[اهل بيت]محفوظ است.

امّا سپاهيان به امر خدا،براى مردم به منزلۀ دژها،و براى حكمرانان باعث زينت و براى دين عزّت و وسايل آرامش و امنيّتند،و رعيّت پايدار نمى ماند مگر به

ص:256

وسيلۀ سپاهيان،و سپاه نظم نپذيرد مگر به وسيلۀ ماليات و حقوقى كه خداوند براى ايشان مقرّر فرموده است تا بدان وسيله توانايى نبرد با دشمنان را داشته و در آرايش و نظام كار خود بدان متّكى باشند،و نياز خود را به وسيلۀ آن برطرف سازند.

و آنگهى براى اين دو گروه[رعيت و سپاه]نيز سر و سامانى نخواهد بود مگر به وسيلۀ گروه سوّم كه عبارتند از قضاة،كاركنان،و نويسندگان كه در اختلاف ميان مردم قضاوت كرده،و مالياتها را جمع آورى كرده و امور خاص و عام را ثبت و ضبط مى كنند.و باز همۀ اينان استوار نمى مانند مگر به وسيلۀ بازرگانان و صنعتگرانى كه باعث جمع آورى سود و پايدارى بازاراند و كارهايى را انجام مى دهند كه از ديگران ساخته نيست و بعد از اينها طبقه پايين از تهيدستان و بيچارگان كه بخشش و كمك به آنها لازم است و نزد خداوند براى هر كدام از اين طبقات مردم،رفاه و گشايشى مقدر است،و هر كدام از آنها در حد خود بر حكمران حق دارند كه به كارشان سامان دهد و از طرفى حكمران قادر بر انجام اين كار نيست مگر با تلاش و كوشش و يارى طلبيدن از خداوند و آمادگى براى اجراى حق و استقامت در هر كارى،آسان يا گران! اى مالك از سپاهيانت براى خاطر خدا و پيامبر(صلی الله علیه و آله)،و امام،براى خود كسى را انتخاب كن كه پندپذيرتر،پاكدل تر،عاقلتر و بردبارتر از همه باشد،از آن افرادى كه دير خشمگين شود و زود عذر گناه را بپذيرد،به زير دستان مهربان و به زورمندان سختگير و حريف باشد.از آن كسانى نباشد كه اظهار درشتى كند و يا از ناتوانى و سستى زمينگير شود.

و آنگهى با افرادى كه ريشه دار و از خانواده هاى شريف و خوش سابقه اند همدم باش!با بزرگواران،دليران،بخشندگان و جوانمردان همنشينى كن!زيرا آنها جامع بزرگوارى و در شمار مردم با احسان و حق شناسند.و بعد،به كارهاى مردم، مانند يك پدر و مادر نسبت به فرزندان رسيدگى كن و نيكيى را كه به مردم روا داشته و باعث توانمندى آنها شده اى،نزد خود بزرگ جلوه مده و وعدۀ محبتى را كه به آنها داده اى،هر چند ناچيز باشد،كوچك مشمار،زيرا اين عمل تو باعث خيرخواهى

ص:257

آنان نسبت به تو و خوشبينى آنان مى گردد.و كمك در كارهاى كم اهميت را به دليل رسيدگى به كارهاى مهم ايشان ترك نكن،زيرا كمك ناچيز تو چنانست كه از آن سود مى برند و كمكهاى مهم جاى خود را دارد كه مردم بى نياز از آن نيستند.

بايد منتخبين از سران سپاهت كسانى باشند كه با افراد سپاه در زندگى برابر باشند،و از امكانات خود[به زير دستانشان]،به اندازه اى كه آنان و خانواده هايشان در رفاه زندگى كنند،كمك نمايند،تا اين كه آنان در راه پيكار با دشمن همسو باشند،زيرا محبّت و يارى تو به ايشان باعث جلب قلوب آنان مى گردد.و براستى،بالاترين چيزى كه باعث افتخار و چشم روشنى حكمرانان مى شود به پا داشتن عدالت در سراسر كشور،و بروز دوستى و محبّت مردم است،و دوستى و محبّت آنان بروز نمى كند،مگر اين كه سينه هايشان از كينه تهى باشد.و خيرخواه حاكم خود نيستند جز اين كه از او ايمن گردند و سنگينى بار حكومت را بر پشتشان كمتر احساس كنند و به انتظار پايان حكومت ايشان نباشند بنا بر اين خواسته هاى آنان را برآور،و از آنها به نيكى ياد كن،و كسانى را كه آزموده اى از زحماتشان قدردانى كن،زيرا قدرشناسى و ياد از اعمال نيك آنها باعث هيجان و جنبش،و تشويق افراد خمود مى گردد،با خواست خدا! علاوه بر اينها،رنج و زحمت هر كسى را به حساب خودش بگذار،مبادا رنج و تلاش كسى را به حساب ديگرى بگذارى،و در موقع پاداش در پايان كارش مبادا كوتاهى كنى،نبايد بزرگى كسى باعث آن شود كه رنج و كار كم او را بزرگ،و پستى مقام كسى باعث آن شود كه رنج و كار بزرگ او را ناچيز بشمرى.

در كارهاى مشكلى كه در مى مانى و نمى دانى چه كنى بايد به خدا و پيامبرش رجوع كنى كه خداوند هدايت بندگان را دوست مى دارد و چنين مى فرمايد:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ» .رجوع به خدا يعنى عمل كردن به محكمات قرآن،و رجوع به پيامبر(صلی الله علیه و آله)،يعنى عمل كردن به سنّت او،سنّتى كه باعث از بين بردن اختلاف است نه باعث تفرقه و پراكندگى.

ص:258

و آنگهى براى قضاوت ميان مردم بهترين افراد رعيّت را انتخاب كن،از آن كسانى كه كارها بر او سخت و مشكل جلوه نكند،و طرفهاى نزاع،نظر خود را با لجاجت بر او تحميل نكنند و او در اشتباه خود پافشارى نكند،و به هنگام شناخت حق از بازگشت بدان درمانده نباشد،و هواى نفسش متمايل به حرص و طمع نباشد،و به اندك فهم و درك از مسائل،بدون زحمت فكر و انديشۀ زياد،بسنده نكند.از آن كسان كه در برابر شبهات،بيشتر تأمل مى كنند،و بيشتر از همه سراغ دليل و برهان مى روند،و از همگان كمتر از مراجعۀ دادخواهان خسته مى شوند و براى كشف واقعيتها از همه با حوصله تر و به هنگام روشن شدن حكمى از همه كس قاطعترند.كسى كه ستايش زياد او را وادار به خودبينى نسازد و تشويق و فريب او را از اعتدال بيرون نكند،و اين چنين افراد شايسته و قضات آراسته به چنين ويژگيها كم اند.و بعد از همۀ اينها،قضاوت او را بسيار وارسى كن و به قدرى از مال دنيا به او بده كه زندگى اش در رفاه باشد و جلو عذر و بهانۀ او را بگيرد و نياز به مردم نداشته باشد،و او را در نزد خود مقام و جايگاهى بده كه ديگر نزديكان تو در آن مقام طمع نكنند تا بدين وسيله او از بدگويى افراد در نزد تو ايمن باشد.پس اين امر[قضاوت]را كاملا زير نظر داشته باش،زيرا اين قضا در دست بدكارانى گرفتار بود كه در آن از روى هوا و هوس رفتار مى كردند و آن را وسيلۀ رسيدن به دنيا قرار داده بودند.و آنگهى در اعمال كاركنانت دقيق باش،وقتى كه آنها را آزمودى به كار بگمار،مبادا ايشان را از روى هواى نفس و يا به قصد كمكى به ايشان،بى حساب مشغول كار كنى زيرا اينها رشته هايى از ستمكارى و خيانت به مردم است و چنين افرادى را از ميان آزمودگان و افراد با آزرم از خانواده هاى نجيب و پيشقدم در اسلام جستجو كن،زيرا اينان داراى ويژگيها و خصلتهاى ارزشمند و با ناموس تر و كم طمعتر و بيشتر در انديشۀ عواقب كارند.بنا بر اين وسايل خورد و خوراك آنها را فراوان كن،كه اين عمل باعث تقويت آنها در خودسازى و بى نيازى از خوردن حق زير دستان خواهد شد،و هم حجّتى است بر ايشان،اگر فرمان تو را نبرند و يا امانت تو را خدشه دار كنند.آن گاه در كارهايشان بررسى كن،و بازرسان راستگو و

ص:259

وفادار از طرف خود بر آنان بگمار،زيرا بازرسى نهانى باعث وادار ساختن آنها به امانتدارى و مداراى با مردم و حفظ تو از خيانت ياران مى شود،اگر يكى از آنان دستش را به خيانت آلود و گزارش همۀ بازرسان آن را تأييد كرد به همان گزارشها اكتفا كن و بى درنگ گنهكار را مجازات كن و از كارش بازخواست نما و او را بى اعتبار و خوار گردان و داغ خيانت بر پيشانى او بزن و حلقۀ ننگ تهمت و بدنامى را برگردن او درآويز.

در مورد ماليات به نفع ماليات دهندگان قدم بردار،زيرا صلاح ماليات و مصلحت ماليات دهندگان باعث آسايش و راحتى ديگران است،و آسايش ديگران ميسّر نيست مگر به وسيلۀ ماليات پردازان،چون مردم همه مرهون ماليات و ماليات دهندگانند،و بايد تو بيشتر به فكر آبادى زمين تا گرفتن ماليات باشى زيرا ماليات جز با آبادى زمين به دست نمى آيد و كسى كه بدون آبادانى،ماليات بخواهد،در حقيقت دست به كار ويرانى كشور،و از بين بردن مردم زده و كار او ديرى نخواهد پاييد.بنا بر اين اگر ماليات دهندگان از سنگينى ماليات يا از رسيدن آفت و علّتى و يا از بى آبى و كم آبى و يا نيامدن باران و يا دگرگونى و تغيير وضع زمين كه آن را آب گرفته يا از بى آبى خراب شده است،شكوه كردند،به اندازه اى كه اميد به اصلاح كار را در ايشان برانگيزد،از ماليات تخفيف بده،و نبايد اين تخفيف بر تو گران و سنگين بيايد،زيرا اين تخفيف تو نوعى اندوخته است كه با آبادانى شهرها و آراستگى وضع حكومت،به تو باز خواهد گشت و نيز ستايش آنان را نسبت به تو برمى انگيزد و از انتشار عدل و داد در ميان آنان شادمان مى شوى و به خاطر آنچه در اثر رفاه و آسايش،نزد آنان اندوخته اى و از آن عدالتى كه نسبت به ايشان روا داشته اى و مهرى كه دلها را بر آن عادت داده و تقويت كرده اى با اطمينان بر آنها اعتماد كن چه بسا كه پس از نيكى و اعتماد به آنها كارهايى پيش آيد كه وقتى به آنان واگذار كنى،با طيب خاطر و علاقه مندى و خوشحالى انجام دهند زيرا به مملكتى كه آباد است،هر چه بار كنى،مى كشد،و هميشه ويرانى يك سرزمين در گرو تنگدستى مردم آن جاست.و مردم زمانى دچار تنگدستى مى گردند

ص:260

كه حكمرانانشان دل به مال اندوزى سپارند و به پايدارى حكومت خود بدگمان شوند و از دگرگونيهاى زمان كمتر عبرت بگيرند.

و بعد در باره منشيان و دبيران خود،بينديش و بهترين آنها را به كارهاى خويش بگمار و نوشتن نامه هايى را كه در آنها سرنوشت كارها و اسرار حكومتى نوشته مى شود،به دبيرى اختصاص ده كه در تمام صفات خوب،خير انديشى و پاكدامنى از نويسندگان ديگر جامعتر باشد كسى كه عظمت تو او را از راه بيرون نبرد تا با مخالفت با تو در حضور مردم و بزرگان جسور باشد و كسى كه غفلت و بى توجّهى او باعث شود كه در رساندن نامه ها به كارگزارانت كوتاهى كند و يا از طرف تو پاسخ درست را به آنها نرساند و از آنچه از جانب تو داد و ستد مى كند تو را بى خبر گذارد و هم چنين كسى كه در بستن قراردادى به نفع تو سستى نكند،و از الغاء قراردادى كه به زيان تو است ناتوان نماند،و اندازۀ ارزش و مقام خود را در كارها بشناسد،زيرا كسى كه موضع خود را نشناسد مقام و موضع ديگران را هرگز نخواهد شناخت،و مبادا كه آنان را با فراست و دريافت خود و اطمينان و خوشبينى كه دارى انتخاب كنى،زيرا افراد براى جلب نظر فرمانروايان،خودنمايى مى كنند و خدمت خود را خوب جلوه مى دهند و نيك نفسى و خير انديشى مى نمايانند و عيبهاى خود را از حاكم مى پوشانند تا او را بفريبند،در حالى كه غير از آنچه وانمود مى كنند،در باطن چيزى از خيرخواهى و امانت در آنان وجود ندارد.بنا بر اين بايد آنها را به كارهايى كه نيكان پيش از تو انجام مى دادند،بيازمايى،آن گاه بهترين آنها را كه بين مردم درستكاريشان آشكار و بر سر زبانهاست،انتخاب كن،و اين نوع امتحان دليل اطاعت تو از خدا و كسى است كه كار را به تو سپرده است و براى هر كارى از كارها فردى كارگردان از دبيران خود را بگمار،كه عظمت كار،او را از پا در نياورد و ناتوان نسازد و زيادى كار او را نلرزاند.و اگر در منشيان تو عيبى باشد كه از چشم تو پنهان بماند،تو مسئول آن هستى.

ديگر آن كه سفارش مرا در بارۀ بازرگانان و صنعتگران پذيرا باش،و در بارۀ آنان پند و نصيحت خود را دريغ مكن چه آنان كه در شهرها مقيمند و چه آنان كه

ص:261

با سرمايه خود در رفت و آمدند و يا آن كه با نيروى بدنى سود مى رسانند،زيرا اينان سرچشمۀ منافع و فراهم آورندۀ آن از راههاى سخت و جاهاى دور،در بيابان، دريا،زمين هموار و كوهستانهاى كشور تو و از جاهايى كه اجتماع مردم آنجا كم است و جرأت رفتن آن جاها را ندارند،بنا بر اين بازرگانان مايۀ آسايشى هستند كه بيم سختى در آن نيست و سبب صلحى هستند كه خوف فتنه در آن نيست.اعمال آنها را در نزديكى خود و در اطراف كشور مورد بررسى قرار بده،و با تمام اين سفارشها كه در بارۀ ايشان شد،بدان كه در مورد اكثر آنها سختگيرى بسيار و تنگ نظرى زشت و احتكار براى گرانفروشى و از پيش خود نرخ گذارى در بارۀ اجناس مورد فروش، وجود دارد،و اين كارها سبب زيان رساندن به مردم و بد جلوه دادن فرمانروايان است،بنا بر اين از احتكار جلوگيرى كن كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)از احتكار نهى فرموده است.و خريد و فروش بايد آسان و ساده و بى كم و كاست با ترازو،و با نرخهايى صورت گيرد كه به فروشنده و خريدار اجحاف نشود.آن گاه اگر كسى پس از جلوگيرى تو،احتكار كند،مجازات كن،مجازاتى كه باعث رسوايى او گردد ولى از حدّ و اندازه بيرون نباشد.

سپس خدا را خدا را در باره گروه زيردستان درمانده و تهى دست و گرفتار رنج و زحمت و ناتوانى،زيرا بعضى از افراد اين گروه دست نياز پيش اين و آن دراز مى كنند و برخى ديگر چنين نيستند روى ابراز نياز ندارند و اظهار نياز نمى كنند.و براى رضاى خدا آنچه را كه در بارۀ حقوق ايشان بدان مأمورى،انجام بده،و بخشى از بيت المال را كه از غلاّت و منافعى كه از زمينهاى به غنيمت گرفته شده به دست آمده است،در هر شهرى براى آنان معيّن كن،زيرا دورترين ايشان همان سهم را دارند كه نزديكترين آنها دارند.به رعايت حق هر كدام از آنها تو مسئولى مبادا تو را غرور شادى و غرق شدن در ناز و نعمت از حال آنان غافل نگه دارد،زيرا تو به خاطر انجام كارهاى مهمّ،از اين كه موارد كم ارزش را فراموش كنى، معذور نخواهى بود،بنا بر اين همّت خود را از آنان دريغ مدار،و از روى غرور، صورت از آنها بر مگردان،و كار كسانى از ايشان را كه از تو دورند مورد توجه قرار

ص:262

بده آن كسانى كه در انظار مردم خوارند و مردم آنها را كوچك مى شمارند،پس كسى را كه امين تو است و خداترس و فروتن است بر ايشان بگمار تا به كارهاى آنان رسيدگى كند و به تو ابلاغ نمايد،آن گاه تو در بارۀ ايشان چنان رفتار كن تا روزى كه خدا را ملاقات مى كنى،عذرت را بپذيرد،زيرا آنان در ميان مردم به عدالت و دادگرى از ديگران نيازمندترند،بنا بر اين در اداى حقوق هر كدام از آنها عذر و دليلى داشته باش،و به يتيمان و سالخوردگان كه راه چاره اى ندارند،و خود را براى درخواست آماده نكرده اند رسيدگى كن،و آنچه گفتيم براى فرمانروايان سنگين است و هر گونه حقّى گران و سنگين است،و گاهى خداوند آن را سبك مى گرداند به كسانى كه فقط از او پاداش نيكو و رستگارى مى خواهند و در برابر مشكلات صبورند و براستى آنچه خدا وعده داده است اطمينان دارند ».

شرح

بايد توجه داشت كه در اين بخش از فرمان امام(علیه السلام)چند مطلب است:

اول:امام(علیه السلام)مردم شهرها را به هفت دسته تقسيم كرده،و مطابق توضيحى كه داده است هيچ دسته اى جز به كمك دستۀ ديگر استوار نمى ماند.

عبارت امام(علیه السلام): من اهل الذمة و مسلمة النّاس ،(از اهل ذمه و مسلمانان) تفصيلى براى دستۀ اوّل است.اما عبارت«اهل ذمّه»تفسير و توضيح است براى اهل جزيه و عبارت مسلمة النّاس،بيانگر ماليات دهندگان،و ممكن است عبارت مذكور،توضيح اهل جزيه و خراج بوده باشد به اين ترتيب كه امام(علیه السلام)حق دارد كه زمين خراج را از ديگر مسلمانان و اهل ذمّه،قبول كند.و مقصود امام(علیه السلام)از سهمى كه خداوند براى هر كسى تعيين كرده است،حق هر يك از صاحبان حق از صدقات است مانند:فقرا،مساكين،جمع آورندگان ماليات و صدقه،كه به طور اجمال در قرآن و به طور تفصيل در سنّت پيامبر(صلی الله علیه و آله)بيان شده است .و موضع هر كسى كه خداوند به عنوان عهد و پيمانى از جانب خود،در نزد خاندان پيامبرش تعيين كرده است عبارت است از مقام و مرتبه هر يك از مردم جامعه كه

ص:263

تنها به خود آنها مربوط است،زيرا سپاهى مقام و موضع خاصّى دارد كه نبايد از آن تجاوز كند،و وظيفۀ اوست كه در حدّ و موضع خود بماند و آنچه لازمۀ آن مقام است انجام دهد،و هم چنين منشيان،كاركنان،قضاة و ديگران،كه هر كدام موضع خاصّى دارند كه بايد در آن حدّ بمانند،و وظيفه اى است كه به عنوان پيمانى از جانب خدا بر عهدۀ آنهاست كه اين پيمان نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله)و خاندانش محفوظ و شريعت اسلامى جامع آن وظايف است .

دوم:امام(علیه السلام)با عبارت: فالجنود باذن اللّه...معونتهم ،بر اين مطلب توجه داده است كه هر كدام از گروههاى نامبرده وابسته به ديگرى است به طورى كه بدون آن استوار نيست و نيازمندى اش بدان حتمى است.و صورت و هيأت جامعۀ شهر به مجموعۀ آنها وابسته است.آن گاه امام(علیه السلام)نخست از سپاهيان شروع كرده است به دليل اين كه اصل در نظام جامعه آنهايند،و دليل نيازمندى به سپاهيان را در چهار ويژگى بيان كرده است:

1-سپاهيان به منزلۀ دژهاى مردمند.كلمۀ: الحصون (دژها)را به لحاظ آن كه آنها همچون دژى از رعيت نگهدارى و مراقبت مى كنند،استعاره از سپاه آورده است.

2-سپاهيان زينت حكمرانانند،زيرا حاكم بدون سپاه مثل فردى از مردم است كه هيچ كس به او اعتنا نمى كند و فرمان او را نمى برد و پيامد فاسد آن نيز روشن است.

3-آنان باعث عزّت و حرمت دينند،كلمۀ عزت را بر سپاهيان از باب تسميه لازم بر ملزوم،اطلاق فرموده،زيرا وجود آنان براى عزت لازم و ضرورى است.

4-كلمۀ «أمن» را از باب اين كه در جاده ها و ديگر جاها وجود سپاه باعث امنيت است،استعاره از سپاهيان آورده است و اين عبارت به منزلۀ صغراى

ص:264

قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر كس چنين باشد،كار رعيت بدون او استوار نگردد.

عبارت: و ليس يقوم الرعية الاّ بهم يعنى رعيت جز با سپاهيان پايدار نمى ماند،نتيجه قياس مورد ذكر است.و امام(علیه السلام):باذن اللّه فرموده تا روشن كند منظور وى سپاهيان حق است كه بر پايه مصلحت و حكمت به وجود آمده اند،نه هر نوع سپاهى .

دسته دوم،ماليات دهندگان و كسانى هستند كه ماليات از آنها گرفته مى شود و به دليل اين كه لازمۀ نياز به سپاه،نياز به اين گروه است،در عبارت:

ثم لا قوام للجنود...حاجتهم ،اشاره دارد.

بنا بر اين عبارت: لا قوام...الخراج ،مدعايى است كه عبارت: الذين يقوون ...حاجتهم ،به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه آن را براى اثبات اين مدعا آورده است،و كبراى مقدّر نيز چنين است:و هر چه چنان باشد،بدون آن سپاه پايدار نمى ماند.بنا بر اين سپاه بدون مالياتى كه خداوند براى آنان تعيين فرموده است،استوار نمى ماند و از طرفى ماليات از دسته اى از تودۀ مردم گرفته مى شود و سپاه بدون آنان پايدار نمى ماند .

دستۀ سوم:قضاة،كاركنان و منشيان مى باشند و نيز امام(علیه السلام)وجه مشترك اين گروهها را بيان مى كند،زيرا علّت نيازمندى به اينان يكى است،و به همين علّت اشاره فرموده در عبارت: لما يحكمون به...و عوامّها ،زيرا هر كدام آنها از طرف حاكم و مردم بر تمام كارهاى عمومى و يا خصوصى امينند،و تنظيم احكام قراردادها،و جمع آورى منافع،به دست آنهاست.و اين عبارت به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر كس آن چنان باشد پس نيازمندى سپاه و مردم به او حتمى است .

دستۀ چهارم:بازرگانان و صنعتگران،امام(علیه السلام)مدّعى است كه كار

ص:265

گروههاى قبل بدون اينها به سامان نمى رسد،و به اين مطلب توجّه داده است در عبارت: فيما يجتمعون عليه من مرافقهم (اينان باعث جمع آورى فايده و سودند)،زيرا كار بازرگانان از فراهم ساختن كالا و خريد و فروش و به پا داشتن بازارهاى كسب،و همچنين كار صنعتگران،يعنى همان فايدۀ نيروى بازويشان، چيزهايى هستند كه از ديگران چنين سودى عايد نمى شود،بنا بر اين در مقام برآوردن نياز تودۀ مردم و اهميّت كار آنها اينان باعث رسيدن فايده و منفعت به مردمند،و آن جمله به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن عبارات پيش از آنست .

دستۀ پنجم:طبقۀ پايين جامعه كه از مردم نيازمند و تهى دست تشكيل مى شود،و به جهت نيازمندى به ايشان توجه داده است در عبارت: الّذين يحقّ رفدهم و معونتهم (كسانى كه كمك و بخشش به آنها لازم است)توضيح مطلب آن كه كمك و بخشش بدانها باعث جلب نظر و پشتيبانى آنها از كسى مى شود كه بدانها يارى و كمك رسانده،و به وسيلۀ آنهاست كه رحمت خدا نازل مى شود و همواره بركت از جانب خداوند به شهروندان مى رسد،و به پاداش اخروى نائل مى گردند،بنا بر اين،نياز به اين دسته از مردم،ايجاب مى كند تا به آنها كمك و يارى شود .

پس از آن كه امام(علیه السلام)به دليل احتياج به تمام قشرهاى مردم،اشاره كرد، آن گاه مى فرمايد:براى هر كدام از اين طبقات مردم،نزد خداوند،رفاه و گشايشى مقدّر است،يعنى در ذات خدا و در عنايت و لطف پروردگار ملحوظ است،تا اين كه در تدبير امور مردم،اعتماد به خدا كند،زيرا سرآغاز عنايت از اوست.و نيز مى فرمايد:هر طبقه اى از مردم بر حاكم حقى درخور دارند تا حاكم بداند كه رعايت حال هر يك از اين گروهها بر او لازم است و از آن غفلت نورزد.توفيق از آن خداست .

ص:266

مطلب سوم،دستور به آراستن هر دسته اى از مردم به صفات و ويژگيهايى است كه بايد واجد آن اوصاف باشند،و هر كدام را در جايگاه مناسب خود قرار دهد:

امّا دستۀ اوّل يعنى سپاهيان:امام(علیه السلام)به تعيين كسانى اشاره فرموده است كه آنان با داشتن ويژگيهايى،شايستگى رسيدن به اين مقام را احراز مى كنند.و در بارۀ آنان دستورهايى-اعم از اوامر و نواهى-داده است.

امّا اوصاف و ويژگيها:

1-كسى كه نسبت به خدا و پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)و پيشوا و رهبرش پندپذيرتر و پاكدلتر است،يعنى در عمل بر طبق فرمان خدا،رسول خدا و رهبر خود،امينتر است.اصطلاح ناصح الجيب،كنايه از امانتدارى است.

2-بردبارترين مردم باشد.آن گاه چنين فرد برتر را معرّفى كرده و فرموده است:از كسانى كه دير خشمگين مى شوند،و اگر كسى از آنان عذرخواهى كند، زود عذر پذيرند و به زيردستان مهربانند و نسبت به آنها درشتى نمى كنند،امّا با زورمندان گردن فرازى مى نمايند يعنى بر آنها برترى مى جويند و با اعراض از ضعيفان به زورمندان رو نياورند از آن كسانى كه خشونت آنان را از جا نكند،يعنى خصلت درشتى و خشونت ندارند تا آنان را به هر جا كه خواهد بكشد،مانند اين سخن:دوشيدن شتر با همۀ نيرو و تمام كف دست مصلحت نيست،كه باعث پس زدن شير مى شود (1)و بعضى گفته اند:هيجان او را وادار به عملى نكند،و اگر كارى را انجام داد،باعث رنجش او نگردد،و نرمش و ناتوانى او را از اجراى حدود الهى و گرفتن حق ستمديدگان از ستمكاران باز ندارد .

3-كسانى كه از خانواده هاى شريف و خاندانهاى درستكار و خوشنام و

ص:267


1- احتمالا اين عبارت:«و لا أرى الضّب بها فينحجر»ضرب المثلى باشد،كنايه از اين كه خشونت و شدّت زياد،اثر منفى دارد-م.

خوش سابقه از نظر حالات،رفتار و گفتار نيك باشند.

4-كسانى از جنگجويان و دليران باشند.

5-از بخشندگان و جوانمردان باشند امّا اوامر:

1-فردى از سپاهيان را به رياست برگمارد كه داراى اين ويژگيها باشد.

2-با افراد ياد شده نزديك و همنشين شود،يعنى در اين پست و مقام با آنها همراه باشد و در بارۀ آنان او را ترغيب و تشويق نموده است با اين عبارت:

فانّهم...من العرف ،يعنى زيرا آنان جامع بزرگوارى و شاخسار احسانند.و آنان را با صفت:جامع بزرگوارى و شاخه هايى از نيكى،ستوده است،از باب اطلاق نام لازم بر ملزوم خود،زيرا انبوهى از بزرگوارى يعنى فضيلتهاى ياد شده لازم و همراه چنان افرادى است،امانتدارى،بخشندگى و جوانمردى خصلتهاى خوبى هستند كه تحت عنوان پاكى و پاكدامنى قرار دارند.بردبارى و دلاورى دو فضيلت از فضايل اخلاقى و در ذيل عنوان شجاعت هستند.و احتمال دارد مرجع ضمير در عبارت: فانهم ،فضايل ياد شده باشد،همان طور كه در آيه مباركه آمده است:

«فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي» كه مرجع ضمير بتهايند .

3-همانند پدر و مادرى،به كارهاى آنها و آنچه مربوط به مصلحت آنهاست،رسيدگى كند،و اين سخن كنايه از نهايت مهربانى نسبت به آنهاست.

4-او را از اين كه كمك مالى و يا هر نوع منفعت رسانى را كه باعث تقويت آنها مى گردد در نزد خود بزرگ شمارد،نهى فرموده است،بدان جهت كه اين عمل باعث كوتاهى او در حق ايشان مى گردد.

5-مبادا وعدۀ محبّتى كه به آنها داده است،ناچيز شمارد،و اين كوچك شمردن باعث شود تا او به وعدۀ خود عمل نكند،و به رجحان انجام وعده اى كه به آنها داده است،هر چند كه ناچيز باشد،با اين عبارت استدلال كرده: فانه

ص:268

داعية...الظّن بك (زيرا اين عمل تو باعث خيرخواهى و خوشبينى آنان نسبت به تو مى گردد).و كبراى مقدّر اين قياس مضمر،چنين است:و هر چه كه اين طور باشد،سزاوار است انجام دهى .

6-او را از اين كه به دليل رسيدگى به كارهاى مهمّ،به كارهاى كم اهميّت نپردازد،بازداشته است،و براى اولويّت عمل وى با اين عبارت استدلال كرده است: فان اليسير...موقعا لا يستغنون عنه (زيرا كمك تو در مورد كارهاى كم اهميّت آن قدر ارزش دارد كه مورد استفادۀ آنها باشد)،و معناى عبارت روشن است،زيرا كمك در كارهاى مهمّ از ارزش كمك مفيدى كه اندك و ناچيز باشد نمى كاهد،[هر نوع كمكى جاى خود را دارد ].

7-امام(علیه السلام)او را مأمور كرده است،بر اين كه از سران سپاه كسانى را در نزد خود برگزيند كه واجد صفات مزبورند،آن كسى كه با زيردستان از سپاه در زندگى برابر بوده،و از امكانات خود به اندازه اى كه آنها و خانواده و فرزندانشان در رفاه باشند كمك مى كند،تا بدين وسيله عزمشان يكى شود و در راه پيكار با دشمن به منزلۀ يك فرد گردند.آن گاه امام(علیه السلام)در زمينۀ توجّه به زيردستان،با بيان اين كه پيامد اين توجّه و يارى جلب قلوب آنان است،او را تشويق به محبّت بدانها كرده است.و اين بخش از عبارت به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر چه كه باعث جلب قلوب آنان شود،انجام دادنش مصلحت و واجب است .و از طرفى چون محبت صحيح بدانها از مهمترين هدفها بوده است،امام(علیه السلام)اظهار داشته كه كمك و محبت به آنها جز با انجام سه امر انجام پذير نيست:

1-شفقت مردم به فرمانروايان و مراقبت از ايشان.

2-بار سنگين نشمردن حكومت آنان.

3-به انتظار پايان گرفتن مدت حكومت ايشان نبودن.

ص:269

اين امور به منزلۀ صغراى قياس مضمرى هستند كه كبراى مقدّر آن چنين است:و آنچه كه مهمترين خواسته ها جز به وسيلۀ آن انجام پذير نباشد،خود از مهمترين خواسته هاست .

8-امام(علیه السلام)دستور بر آوردن نياز مردم را به وى داده است:به اين ترتيب كه از طرف خود امكانى به آنها بدهد كه آرمانهاى ايشان بدان وسيله برآورده شود، زيرا اين خود از چيزهايى است كه موارد سه گانۀ بالا جز به اين وسيله انجام نمى پذيرد.و از اين روست كه امام(علیه السلام)اين مطلب را با فاى نتيجه ايراد كرده است.

9-فرمان داده است تا با تمجيد از آنها و قدردانى از زحمات كسانى كه آنها را آزموده است رابطه خود را با آنها استوار سازد،و براى ضرورت اين كار با اين عبارت خود استدلال فرموده است: فانّ كثرة الذكر... «إِنْ شاءَ اللّهُ» ،زيرا ياد كردن اعمال نيك آنها-به خواست خدا-باعث جنب و جوش آنها و تشويق افراد خمود مى گردد.و اين مطلب واضحى است و اين قضيه به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدر آن چنين است:و هر چه آن چنان باشد،ضرورت دارد .

10-امر كرده است تا موقعيت هر كسى را با رنجى و زحمتى كه كشيده بشناسد،و زحمت هر كسى را به حساب خود او بگذارد.

11-او را نهى كرده است از اين كه زحمت و تلاش كسى را به حساب ديگرى بگذارد.

12-مبادا در پاداش زحمات او كوتاهى كند و در نتيجه مقدارى از آن را به حساب آورد.و يا ناچيز قلمداد كند.

13-و نبايد بزرگى كسى باعث آن شود كه زحمات كم او را بزرگ شمارد و يا پستى مقام كسى باعث شود كه رنج و زحمت بزرگ او را كوچك به حساب

ص:270

آورد،زيرا تمام اينها انگيزۀ سستى و تنبلى نسبت به جهاد در راه خدا مى گردد .

14-فرمان داده است تا در كارهاى مشكلى كه باعث درماندگى او مى شود و كارها را بر او مشتبه مى سازد به خدا و پيامبر رجوع دهد،با استدلال به آيۀ مباركه،و بعد هم،رجوع دادن به خدا را،تفسير به فراگيرى محكمات قرآن،و رجوع به پيامبر را تفسير به فرا گرفتن سنّت او،فرموده است،و سنّت را با اين ويژگى تعريف كرده است كه جامع و گردآورنده باشد،زيرا محور و هدف سنّت بر ضرورت اتّحاد و اجتماع مردم بر بندگى خدا و رفتن به راه اوست .

دستۀ دوم:قاضيانى كه به عدل و داد حكم مى كنند،و آنان را با ويژگيهايى معرّفى فرموده و در بارۀ ايشان اوامرى صادر كرده است:

امّا در مورد انتخاب قاضى،بايد از نظر او بهترين فرد رعيّت باشد،و اين برترى را با چند ويژگى مشخّص كرده است:

1-از آن كسانى نباشد كه به هنگام مراجعه،كارها بر او سخت و مشكل جلوه كنند.

2-از كسانى نباشد كه طرفهاى دعوا،نظر خود را بر او تحميل كنند،يعنى او را با لجاجت وادار كنند تا بر خلاف حق داورى كند.بعضى گفته اند،اين سخن كنايه است از اين كه،قاضى از آن كسانى باشد كه طرفهاى نزاع او را راضى كنند و او اقدام به بحث و بررسى نكند،و حرف اوّل آنها را بپذيرد.

3-اگر اشتباهى از او سرزد،به اشتباه خود پافشارى نكند،زيرا بازگشت به حق بهتر از ادامه در گمراهى است.

4-به هنگام شناخت حق از بازگشت به حق در نماند،آن طورى كه قضاة بد به خاطر حفظ مقام و از ترس زشتى كار غلط خود رفتار مى كنند.

5-هواى نفسش ميل به حرص و آز نكند،زيرا چشم طمع داشتن به مردم باعث احساس نياز به ايشان و انحراف از راه حق مى گردد.

ص:271

6-به اندك فهم و درك از مسائل-بدون فكر و انديشۀ زياد-بسنده نكند، زيرا اين خود زمينۀ خطا و اشتباه است.

7-از همه كس بيشتر در مسائل شبهه ناك تأمّل كند،زيرا اين قبيل مسائل جاى احتمال وقوع در گناه است.

8-بيش از همه كس به سراغ دليل و برهان برود.

9-از همه كس كمتر از مراجعۀ دادخواهان خسته شود،زيرا لازمۀ خستگى و دلتنگى از كار،ضايع كردن حقوق است.

10-همچنين از همه كس در كشف واقعيتها با حوصله تر باشد.

11-به هنگام كشف حقيقت،قاطع تر از همه باشد،زيرا كه تأخير در اجراى حق،آفتها دارد.

12-از كسانى نباشد كه ستايش زياد ديگران،او را به سوى خودخواهى سوق دهد.

13-از آن كسانى نباشد كه از روى ناآگاهى و فريب،از راه حق و اعتدال منحرف شود .

آن گاه امام(علیه السلام)،بر اين مطلب كه شمار افراد واجد اين شرايط اندك است حكم كرده تا توجه دهد كه واجدين اين شرايط سزاوارترند نه آن كه اينها شرط قضاوت است.

اما اوامر:

نخست،آن كه كس را انتخاب كند كه واجد صفات ياد شده است.

دوم،آنكه كارهاى قضايى او را مورد وارسى بسيار قرار دهد،تا ريشۀ طمع او را به انحراف از راه حقّ-اگر موردى به قلبش خطور كند-از بن بر كند.

سوم:به قدرى از مال دنيا به او بدهد كه ديگر بهانه اى براى او نماند.و اين مطلب كنايه از مقدار كفايت و آن اندازه اى است كه نيازمندى او به مردم را

ص:272

به حداقلّ برساند تا به آنها چشم طمع نداشته باشد.احتمال دارد كلمۀ:ما در جملۀ: ما يزيل بدل از البذل،و مفعول براى فعل محذوفى باشد كه كلمۀ البذل بر آن دلالت دارد،گويا فرموده باشد:چيزى را كه عذر و بهانۀ او را از بين ببرد،به او بدهد،و احتمال مى رود كه مفعول براى يفسح باشد،يعنى به قدرى از مال دنيا به او دهد كه در رفاه زندگى كند.و ممكن است در معناى مصدر يفسح باشد،يعنى:به نوعى زندگى او را گشايش بخشد كه عذر و بهانه اى نماند.

چهارم:او را در نزد خود جايگاهى دهد،كه ديگر نزديكان وى با وجود آن،از وى چشم طمع نداشته باشند،تا بدان وسيله از بدگويى دشمنان در امان باشد.و كبراى مقدّر اين قياس مضمر چنين است:و هر چه اين فوايد را دارد، دادن آن به قاضى لازم و ضرورى است .

پنجم:در انتخاب كسانى با اين ويژگيها و اجراى اوامر امام(علیه السلام)،دقّت بيشترى كند،تا به نتيجۀ نهايى برسد.و در اين مورد چنين استدلال فرموده است:

فانّ هذا الدّين..الدّنيا .و كلمۀ الاسير را به اين لحاظ استعاره آورده است كه بدكاران،قضاوت را چون اسيرى در اختيار مى گيرند.و اين عبارت صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر گاه چنان است،پس دقّت در انتخاب كسى كه مطابق حقّ عمل كند و آن را از اسارت اشرار و تبهكاران نجات دهد،ضرورت دارد.توفيق از آن خداست .

دسته سوم:كاركنان امام(علیه السلام)آنان را با ويژگيهايى مشخص كرده و دستورات سازنده اى در بارۀ آنان صادر فرموده است.

امّا ويژگيها:

1-يك كارمند براى كارهاى حكومتى و استانداريها از ميان مردم كارآزموده و آگاه به مقررات و قوانين انتخاب شود.و سخن را به دليل اين كه اين

ص:273

اصل مهم كار است از همين جا شروع كرده است.

2-از اهل شرم و حيا باشد،نه آن چنان كه در كمرويى در حدّى باشد كه آلت دست ديگران گردد-كه طرف تفريط است-در نتيجه به وسيلۀ او حقوق و منافع اشخاص را از بين ببرند،و نه به مرز بى حيايى برسد،كه موضع افراط است، و باعث بى اعتبارى او نزد مردم و نفرت دلها از وى شود.

3-از اعضاى خانواده هاى خوشنام و پيشقدم در اسلام باشند،در اين عبارت كنايه از خانواده هاى با سابقۀ در ديانت و خوبى است،كه ريشه دار در اين امورند.و به دليل مصلحت و حكمت در به كار گماردن كسانى با اين ويژگيها با اين عبارت اشاره فرموده است: فانّهم...نظرا ،توضيح آن كه شرم و حيا و درستى و اصالت خانوادگى و پيشقدم بودن در اسلام،باعث بزرگوارى و حفظ نواميس از تعرض ديگران،و كم اعتنايى و بى توجهى به چشم اندازهاى دنيوى مى گردد،و همچنين آزمودگى باعث تيزبينى و دور انديشى در بارۀ نتايج و پيامد كارها مى گردد.اين عبارت به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر كس چنان باشد،شايسته تر براى واليگرى و كارمندى است.

اما دستورها:

اول آن كه در اعمال كاركنان دقت كند،تا پس از آزمون و بررسى آنها را به كار گمارد و آنها را معامله گرانه و از روى هواى نفس مشغول كارى نكند،مثل اين كه در برابر تقاضاى مقام و رياست چيزى به او بدهند و در مقابل،ايشان را به شغلى بگمارد و بدون هيچ مشورتى در اين باره به ميل خود عمل كند،زيرا اين بى حسابى و به ميل خود رفتار كردن-چنان كه در بعضى نسخه ها به جاى ضمير، اين كلمات عينا آمده است-رشته هايى از ستمكارى و خيانت است:امّا ستمكارى،از آن جهت است كه رفتار آن چنانى،انسان را از عدالت لازمى كه از

ص:274

نظر شرع موظف به انجام آن است،بيرون مى كند.و اما خيانت براى آن است كه اولويت در انتخاب كاركنان و واليان از وظايف دينى است،و دين هم امانتى است در دست كسى كه آنان را به كار مى گمارد،بنا بر اين اگر بدون رعايت اين امانت،بى حساب و از روى هوا و هوس انتخاب كند به دور از امانتدارى،و خود نوعى خيانت است.

دوم اين كه اشخاصى را با ويژگيهاى ياد شده به دلايلى كه ذكر شد،براى كارها در نظر بگيرد .

سوم وسايل خورد و خوراك آنان را فراوان كند،در اين مورد از سه جهت مصلحت كار را بيان فرموده است:

1-فراوان داشتن خورد و خوراك،انگيزه اى براى خود سازى آنهاست، كه خود امرى ضرورى است.

2-اين كار باعث بى نيازى آنان از دست درازى به مال مسلمانانى است كه در تحت اختيار آنها قرار دارند.

3-اين عمل،دليلى براى او در برابر آنها خواهد بود كه فرمان او را نبرند و يا در امانت ايجاد خدشه كنند،كلمۀ: الثّلم به معنى ايجاد خدشه استعاره براى خيانت است.

جهات سه گانه،مقدّمات صغراى قياسات مضمرى هستند كه كبراى هر كدام از آنها چنين است:و هر چه آن چنان باشد،انجامش داراى مصلحت لازم و فايدۀ قطعى است .

چهارم،آن كه كارهاى آنها را بررسى كن،و بازرسان و جاسوسانى از مردم راستگو و باوفا بر آنان بگمار.و به جهت مصلحت اين كار،با اين بيان اشاره فرموده است: فانّ تعاهدك...بالرّعية زيرا بررسى كارهاى ايشان،با اطّلاع و آگاهى آنها بر اين كه اين بررسى از طرف اوست انگيزه اى براى امانتدارى در

ص:275

انجام وظايفى كه به عهده دارند،و مداراى با مردم،مى گردد.عبارت مذكور صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر چه بر اين منوال باشد انجامش لازم است .

پنجم:آن كه خود را از خيانت يار و ياورانى كه از جملۀ كاركنان هستند، دور نگه دارد،او را با اين عبارت: فان احد منهم بسط...التّهمة ،به روشى كه شايسته است آنها را ادب كند و سنّت الهى را در بارۀ آنها اجرا نمايد،راهنمايى فرموده است.

كلمۀ: «تقليد» را استعاره آورده است،براى آويختن ننگ تهمت به گردن او،از آن جهت كه تهمت همچون شعارى محسوس(يوغى)به گردن مى افتد.

و عبارت در نهايت رسايى و روانى است.ميزان اين مجازات بر حسب عرف و نظر امام،و يا شخص منتخب او تعيين مى شود .

دستۀ چهارم ماليات دهندگان است،امام(علیه السلام)در بارۀ آنان اوامرى به شرح زير صادر فرموده است:

اوّل:مسأله ماليات آنها را بررسى كرده-و در مواردى كه شرح مى دهد- طورى رفتار كند كه به نفع و مصلحت ماليات دهندگان تمام شود.

آن گاه به جنبۀ مصلحت ماليات دهنده با قياس مضمرى اشاره فرموده است كه صغراى آن،عبارت: فانّ صلاحه...الاّ بهم است.و با عبارت: لا صلاح لمن سواهم الاّ بهم ،يعنى آسايش ديگران ميسر نيست مگر به وسيلۀ ماليات دهندگان، به منظور تأكيد توجه داده است كه آسايش ديگران جز به وسيلۀ آنان ميسر نيست.

و كبراى مقدّر نيز چنين است:و هر كس كه آسايش مردم جز به وسيلۀ او ميسر نگردد،توجّه به كارهاى او و بررسى حالات وى لازم است.و بعد در توضيح صغراى قياس فرموده است:چون مردم همه مرهون ماليات و ماليات دهندگانند، و اين مطلب امروز براى ما روشن است .

ص:276

دوم:آن كه توجهش به آبادى زمين از گرفتن و جمع آورى ماليات بيشتر باشد،و به جنبۀ مصلحتى كه در آن عمل وجود دارد،با اين گفتار توجه داده است:زيرا آن،يعنى پرداخت ماليات جز به آبادانى زمين ميسر نيست.و اين عبارت به منزلۀ صغراى قياس مضمر است.و بعد آن را با جملۀ: و من طلب...

قليلا ،توضيح داده است.و همين سخن امام(علیه السلام)اشارتى است بر پى آمد نقيض مطلب مورد ادعاى آن بزرگوار،و آن عبارت از مفاسد سه گانۀ زير مى باشد:

1-ويران سازى كشور از طريق نپرداختن به آبادانى آن.

2-از بين بردن مردم،به جهت مكلّف كردنشان به چيزى كه در توان آنها نيست.

3-ناپايدارى كار ماليات گيرنده و حاكم نسبت به مردم،كه اين خود لازمۀ دو مورد قبلى است.و كبراى مقدّر چنين است:و هر چيزى كه جز با آبادانى ميسر نگردد،لازم است،در بارۀ آبادانى دقت بيشترى به عمل آيد تا در بارۀ آن چيز.نتيجه اين مى شود كه توجه به آبادانى كشور بايد بيش از توجه به گرفتن ماليات باشد .

سوم به او دستور داده است تا از ماليات آنها به مقدارى كه اميد مصلحت كارشان مى رود،تخفيف دهد،البته در صورتى كه ماليات دهندگان از جريان حال خود شكايت داشتند كه به دليل وضعى كه زمينشان پيدا كرده ماليات سنگين است،يا آفتى به آن رسيده و يا به دليل كم آبى و نيامدن باران و يا به علّت آمدن سيل و نرسيدن آب،دگرگونى و خرابى در زمين پديد آمده است .و به دنبال آن، وى را نهى كرده است از اين كه مبادا اين تخفيف دادن ماليات را،گران و سنگين تلقّى كند.و در عبارت خود: فانّه ذخرء...العدل فيهم اشاره به مصلحتى فرموده است كه در تخفيف دادن ماليات وجود دارد،و معناى عبارت واضح است.

كلمۀ: معتمدا منصوب است بنا بر اين كه حال است و عامل آن خفّفت مى باشد.

ص:277

و كلمه: فضل منصوب است چون مفعول معتمدا است.و عبارت: و الثّقة عطف بر همان مفعول مى باشد .

امام(علیه السلام)به جنبۀ مصلحتى كه در اعتماد به افزايش توانمندى مردم از طريق رفاه و آسايش ايشان و اطمينان آنها به برخوردارى از عدالت وى،وجود دارد،با اين عبارت خود توجّه داده است: فربما حدث...انفسهم به .و در حقيقت سخن امام(علیه السلام)چنين است:ماليات را از آنها سبك بگير به خاطر آن كه افزايش توان آنها را تأمين كرده اى،زيرا اين لازمۀ آن رويدادهاى احتمالى است كه براى آنها پيش مى آيد،بنا بر اين اگر با آنها مدارا كنى با طيب خاطر مى پذيرند.

همين بخش از سخن امام(علیه السلام)به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن چنين است:و هر كسى كه چنان وضعى داشته باشد بايد بر آنها سبك گرفته شود،تا توانشان افزايش يابد.و عبارت: فان العمران محتمل ما حمّلته (زيرا به مملكت آباد هر چه بار كنى،بار را مى كشد)توضيحى براى صغراى قياس مذكور است،به اين ترتيب كه تخفيف ماليات مردم باعث آبادانى زمين است و آبادى زمين باعث تحمّل هر نوع حوادث و پيشآمدى است كه براى مردم پيش بيايد .

آن گاه به وسيلۀ عبارت: و انّما يؤتى خراب الارض...اهلها (ويرانى يك سر زمين در گرو تنگدستى مردم آن است)به جهت ويرانى كشور توجّه داده است،و هم چنين در عبارت:( و انّما يعوز...العبر )توجّه به همين علّت خرابى مملكت دارد،كه خود از سه بخش تشكيل شده است:

1-توجه حكمرانان بر جمع آورى مال و ثروت.

2-بدگمانى آنها بر اين كه در پست خود نمى مانند.

3-استفاده نكردن آنها از دگرگونى زمان،به دليل كم توجهيشان بر اين مسئله.

بديهى است وقتى كه اين ويژگيها در فرمانروايى جمع شد،انگيزه اى براى

ص:278

جمع آورى ثروت و كوتاهى او نسبت به رعيت و در نتيجه باعث تنگدستى و فقر مردم مى گردد،و آن هم ويرانى سرزمين و از بين رفتن عمران و آبادى كشور را در پى مى آورد .

دسته پنجم:منشيان است،امام(علیه السلام)اوامرى به شرح زير در باره آنان صادر فرموده است:

اول آن كه بهترين فرد آنها را به كار بگمارد،و منظور از بهترين در اينجا كسى است كه با تقوا باشد و به بهترين وجهى از عهدۀ كار برآيد.

دوم اين كه نامه ها و اسرار حكومتى و تمام امور سرنوشت ساز را به كسى بسپار كه جامع صفات پسنديده است،و شما بارها با اين صفات پسنديده و اصول اخلاقى آشنا شده ايد.آن صفات عبارتند از آگاهى به روشهاى خيرانديشى و آشنايى با قرار دادن هر چيزى در جاى خود،علاوه بر اينها پاكدامنى،شجاعت، عدالت،با همۀ صفات ديگرى كه زير پوشش اين چهار اصل اخلاقى قرار دارند.آن گاه امام(علیه السلام)براى اين كه مبادا بعضى فضايل اخلاقى روشن نباشد به توضيح و تفسير آنها پرداخته و پنج مورد از آنها را بيان كرده است:

1-مقام او را از راه بيرون نبرد،و اين فضيلتى است همراه با فضيلت سپاسگزارى و آن هم شعبه اى از پاكدامنى است.امام(علیه السلام)از اين كسى كه مقام او را از راه بيرون كرده با جملۀ: فيجرأ...ملاء ،بر حذر داشته است.و اين جمله به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر كس كه در حضور مردم با مخالفت تو اين چنين جسور باشد،شايسته نمايندگى تو نيست.

2-زيركى و هوشيارى در امورى كه بايد انجام دهد،و به كنايه اين مطلب را با سخن خود: ممّن لا تقصر به الغفلة...منك (كسى كه غفلت باعث كوتاهى در انجام وظيفۀ محوّله نگردد)بيان داشته است.زيركى،خود،فضيلتى است تحت عنوان حكمت و دانايى.

ص:279

3-از آن كسانى نباشد كه هر نوع قراردادى را كه به نفع تو است،به سستى منعقد كند،بلكه آن را محكم و استوار سازد.

4-از گشودن گره قراردادهايى كه دشمنان تو با مكر و فريب به زيان تو بسته اند،باز نماند.و اين دو ويژگى لازمۀ اصالت انديشۀ آدمى بوده و آن فضيلتى زير پوشش حكمت و درايت آدمى است .

5-اندازۀ ارزش و مقام خود را در كارها بشناسد،تا هر كارى را در مرتبۀ خود و جاى مناسب قرار دهد.و اين فضيلت هم از فضايل زير پوشش حكمت اخلاقى است.و نيز او را به دورى گزيدن از نادان با اين عبارت هشدار داده است: فان الجاهل...اجهل (زيرا كسى كه موضع خود را نشناسد موضع ديگران را هرگز نخواهد شناخت)،و اين مقدمۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر كس آن طور باشد اجتناب از او لازم و ضرورى است .

سوم:نهى كرده است از اين كه گزينش كاركنان بر مبناى فراست و برداشت خود،و اطمينان و خوشبينى بدانها باشد.و به دليل نادرستى آن در اين عبارت اشاره كرده است: فانّ الرّجال...شيء (زيرا افراد براى جلب نظر فرمانروايان، خوش خدمتى مى كنند...)به اين معنى،كه افراد،خدمت خود را خوب جلوه مى دهند،و خودنمايى مى كنند تا نظر فرمانروايان را جلب كنند.و فرمانروايان به آنها خوش بين شوند،در حالى كه پشت پرده،از خير خواهى و امانت خبرى نيست.و اين عبارت،صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر چه كه آن طور باشد،شايسته نيست در گزينش آن بر اساس فراست و دريافت خود تكيه كنى .

چهارم:پس از اين كه امام(علیه السلام)او را از انجام گزينش آن چنانى نهى كرده است،به منظور راهنمايى به روش انتخاب كاركنان،دستور داده است تا آنها را به روشى كه نيكان پيش از او،مى آزمودند،بيازمايد.و در تأييد ويژگيهاى قبل

ص:280

مى فرمايد:آنانى را كه بين مردم درستكارتر و به امانتدارى در دين مشهورترند، انتخاب كن.و به وسيلۀ قياس مضمرى او را تشويق به انجام اين دستورها فرموده است كه صغراى قياس،جملۀ: فانّ ذلك...امره ،و كبراى مقدر آن نيز چنين است:و هر چه آن طور باشد،بايد انجام داد .

پنجم:امر كرده است تا در رأس هر كارى از كارها يكى از منشيان واجد شرايط مناسب با آن كار را قرار دهد،به طورى كه عظمت كار او را از پا در نياورد و در انجام آن كوتاه نيايد و زيادى كار باعث آن نشود،شيرازۀ كارها از هم بپاشد و به كارها نرسد.

ششم:نهى فرموده است از اين كه مبادا از عيب منشيانش غافل بماند،و با اين عبارت او را هشدار داده است: مهما...الزمته (هر عيبى كه در منشيانت باشد و تو از آن غافل بمانى،مسئول آن عيب هستى)،و اين صغراى قياس مضمرى است كه تقدير آن چنين است:زيرا هر چه،از معايب مورد غفلت قرار گيرد،تو مسئول هستى.و كبراى مقدّر نيز مى شود:و هر چيزى را كه تو مسئول آنى،غفلت از آن روا نيست.

دستۀ ششم،بازرگانان و صنعتگرانند،و در بارۀ آنان اوامرى به شرح زير صادر كرده است:

1-نسبت به آنان خيرخواه باشد.

2-سفارش لازم را نسبت به آنها-چه آنانى كه در يك جا مقيمند و چه آنها كه با سرمايۀ خود،دوره گردند،و چه آنها كه با نيروى بدنى خدمت مى كنند- دريغ نورزد،زيرا آنها سرچشمۀ سازندگى اند.و به جنبۀ مصلحتى كه در سفارش نسبت به آنها و توجّه به حال آنها وجود دارد،از دو جهت اشاره فرموده است:

يكى جهت سود و منفعت آنهاست،در عبارت: فانّهم...عليها ،و ضمير در كلمات: مواضعها و عليها به منافع برمى گردد،و «حيث» يعنى از جايى كه

ص:281

مردم براى چنان منافعى آن جاها اجتماع نكرده و جرأت رفتن آن جاها را ندارند،و چنان جايى مثل درياها،كوهها و امثال آنهاست.

دوم جهت بى زيان بودن آنهاست كه در عبارت: فانّهم...غائلته ،آمده است.و كبراى مقدّر هر دو قياس مضمر چنين است:و هر كس كه چنان باشد، خيرخواهى و سفارش نيكو در بارۀ او،لازم و ضرورى است .

3-اعمال آنان را از نزديك و اطراف كشور،زير نظر داشته باشد،تا در صورت پيشامد مظالم و مشكلاتى براى آنها،از ايشان برطرف نمايد.

4-از معايب انگشت شمارى كه دارند از قبيل تنگ نظرى و بخل،آگاه باشد،تنگ نظرى در اين جا همان بخل است،و پس از آن احتكار ما يحتاج عمومى،از قبيل احتكار گندم،جو،خرما،كشمش،روغن و نمك،علاوه بر اينها، نرخ گذارى در بارۀ اجناس،يعنى فروش اجناس به نرخ دلخواه خود بدون پايبندى به اصول شرع و يا عرف مردم،زيرا تمام اينها انحراف از مرز عدالت به سمت صفت ناپسند ظلم و جور است.

آن گاه به جنبۀ پيامد ناروايى كه اين معايب دارند،با اين عبارت هشدار داده است: و ذلك...الولاة ،اما اين مطلب كه آن معايب براى مردم زيانبخش اند واضح،و اما اين كه خود عيبى براى فرمانروايان است،از آن رو كه قانون عدالت به دست آنها اجرا مى شود.و اگر آنان در بازداشتن اين قبيل افراد از راه تجاوز و ستمكارى سهل انگارى كنند،سرزنش و ملامت متوجه ايشان مى گردد.و اين عبارت صغراى قياس مضمر است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر چيزى كه آن طور باشد،ردّ و دفع آن لازم و ضرورى است .

5-پس از اين كه دليل پيامد بد آن معايب را بيان داشت،او را مأمور به جلوگيرى از احتكار نموده و به نهى پيامبر(صلی الله علیه و آله)از احتكار استدلال فرموده است.

6-دستور آسانى و سادگى خريد و فروش را داده و هم اين كه با ترازوى

ص:282

عدل،بدون كم و كاست باشد،و نرخهايى كه نه به فروشنده اجحاف شود،تا اصل كالا از بين برود و نه به مشترى تا اصل سرمايه اش را از دست دهد .

7-دستور داده تا محتكرين را پس از نهى از كار زشتشان مجازات كند، امّا در مجازات زياده روى نكند .

دستۀ هفتم:گروه زيردستان است،و آنها را با ويژگيهايى معين كرده و امر و نهى هايى در بارۀ آنها بيان فرموده است:

امّا ويژگيها:

بيچاره،ناتوان از كسب و كار،تهيدست،نيازمند و گرفتار رنج و زحمتند.

و تمام اينها-هر چند كه بعضى ويژگيها در ضمن بعضى ديگر وجود دارد،جز اين كه امام(علیه السلام)بر حسب صفات مختلف-تمام آنها را به جهت توجه زيادى كه به اينان داشته،بر شمرده است،تا مبادا حتى يك مورد آنها را فراموش و سهل انگارى كند .

اما اوامر:

1-مالك را در بارۀ ايشان از خدا ترسانده،و به جنبۀ حكمتى كه در اين ترساندن وجود داشته با اين سخن اشاره فرموده است:زيرا در ميان آنان افراد نيازمند و محتاج هستند،و اين عبارت:مقدمۀ صغرا براى قياس مضمرى است كه كبراى مقدر آن چنين است:و هر كه آن چنان باشد،بايد از خدا در بارۀ او ترسيد،و حقى كه از طرف خدا براى او معين شده است بايد حفظ كرد.

2-بخشى از بيت المال خود و اموالى را كه از راه غلاّت زمينهاى غنيمت گرفته شده در هر شهر،وجود دارد،بديشان اختصاص دهد.بيت المال را به وى نسبت داده،از آن رو كه سرپرستى آن را حاكم اسلام بر عهده دارد،و عبارت: فانّ للاقصى...حقّه اشاره به همان مطلب دارد.كبراى مقدّر اين قياس مضمر چنين است:هر كس در آن شرايط باشد،بايد با پرداخت حق او،رعايت حالش بخوبى بشود.

ص:283

3-او را نهى كرده است از اين كه مبادا غرور مقام و شادى ناز و نعمت او را از حال آنان غافل نگه دارد.و با اين عبارت او را از غافل ماندن از احوال ايشان بر حذر داشته است: فانّك لا تعذر...المهمّ (زيرا به دليل انجام كارهاى مهمّ،از غفلت نسبت به كارهاى غير مهمّ معذور نخواهى بود).مقصود امام(علیه السلام) از كلمۀ: التّافه ،امور ناچيز و كمترين حالات مردم ضعيف است.و همين عبارت به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدر آن مى شود:و هر كسى را كه عذر و بهانه اش پذيرفته نباشد،نبايد از حال فقرا غفلت ورزد.

4-او را منع كرده است از اين كه توجّه و عنايت خود را از ايشان دريغ ورزد،يعنى آن قدر عنايت به مسائل مهمّ داشته باشد كه هرگز شامل حال آنان نگردد و به آنها نرسد.

5-او را از اين كه با غرور،صورت از آنها برگرداند،منع كرده است،كنايه از تكبّر و گردن فرازى نمودن نسبت به ايشان .

6-دستور داده است تا نسبت به امور كسانى كه به دليل ناتوانى و حقارت در انظار دولتمردان و سربازان،دسترسى به او ندارند،بررسى كند،و فردى مورد اعتماد از مردم خدا ترس،و فروتن را از جانب خود بر ايشان بگمارد تا به كارهاى ايشان رسيدگى كند و نتيجه را به اطلاع وى برساند .

7-با آنان طورى رفتار كند كه روز ملاقات با پروردگارش،عذر و بهانه اى داشته باشد.يعنى در بارۀ آنها آن طور رفتار كند كه خداوند دستور داده است،به نحوى كه عذرش پذيرفته باشد.به اين ترتيب كه اگر خداوند از نحوۀ رفتارش نسبت به آنها پرسيد،عذرى در پيشگاه خدا داشته باشد،و به جنبۀ مصلحتى كه در عنايت زياد نسبت به آنها وجود دارد،با اين عبارت توجّه داده است: فانّ هؤلاء...غيرهم زيرا اينان به عدالت و دادگسترى از ديگر مردم نيازمندترند.

8-نسبت به داشتن عذر و بهانه اى در نزد خداوند در مورد پرداخت حق

ص:284

هر كدام از قشرهاى نامبرده تأكيد بيشترى فرموده است .

9-به وى دستور رسيدگى به حال رقّت بار يتيمان و سالخوردگان را داده است،يعنى سالخوردگانى كه از پيرى به حدّى رسيده اند كه مقاومتشان اندك شده و ناتوان از حركتند و راه چاره اى ندارند،و به دليل آبرومندى با همۀ فقر و تهيدستى خود را براى گدايى آماده نكرده اند.

آن گاه به سنگينى وظيفۀ انجام تمام دستورهايى كه گذشت با اين عبارت اشاره فرموده است: و ذلك على الولاة ثقيل (آنچه گفتيم براى فرمانروايان سنگين است)،و هم چنين با عبارت: و الحق كلّه ثقيل (و هر گونه حقى سنگين است)،تا مطلب كاملا مؤثّر افتد و در قلب طرف جايگزين شود.و بعد با اين عبارت او را وادار به انجام وظيفه نموده است: و قد يخفّف اللّه...لهم (و گاهى خداوند آن را سبك مى سازد)،نسبت سبك كردن را به خدا داده است تا او را علاقمند به انجام وظيفه كند و براى وادار ساختن به انجام وظيفه و ساده شمردن آن،به بيان ويژگيهاى افراد شايسته پرداخته است،و اينان كسانى هستند كه تنها بركنارى از عذاب خدا در آخرت را طالبند،و سختيهاى وظايف دنيوى را نسبت به عذاب اخروى آسان شمرده و به درستى وعده هاى الهى در آخرت اطمينان دارند.توفيق از آن خداست.

فصل چهارم:در بارۀ اوامر و نواهى سازنده و آداب اخلاقى و سياسى كه

اشاره

بعضى عمومى و بعضى ويژۀ كاركنان،نزديكان،نديمان و خود اوست

و همچنين در كيفيت عبادت و امثال آن است.

وَ اجْعَلْ لِذَوِي الْحَاجَاتِ مِنْكَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِيهِ شَخْصَكَ- وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً- فَتَتَوَاضَعُ فِيهِ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَكَ- وَ تُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَكَ وَ أَعْوَانَكَ مِنْ أَحْرَاسِكَ وَ شُرَطِكَ

ص:285

حَتَّى يُكَلِّمَكَ مُتَكَلِّمُهُمْ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ- فَإِنِّي سَمِعْتُ؟رَسُولَ اللَّهِ ص؟ يَقُولُ فِي غَيْرِ مَوْطِنٍ- لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لاَ يُؤْخَذُ لِلضَّعِيفِ فِيهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِيِّ- غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ- ثُمَّ احْتَمِلِ الْخُرْقَ مِنْهُمْ وَ الْعِيَّ- وَ نَحِّ عَنْهُمُ الضِّيقَ وَ الْأَنَفَ- يَبْسُطِ اللَّهُ عَلَيْكَ بِذَلِكَ أَكْنَافَ رَحْمَتِهِ- وَ يُوجِبْ لَكَ ثَوَابَ طَاعَتِهِ- وَ أَعْطِ مَا أَعْطَيْتَ هَنِيئاً وَ امْنَعْ فِي إِجْمَالٍ وَ إِعْذَارٍ- ثُمَّ أُمُورٌ مِنْ أُمُورِكَ لاَ بُدَّ لَكَ مِنْ مُبَاشَرَتِهَا- مِنْهَا إِجَابَةُ عُمَّالِكَ بِمَا يَعْيَا عَنْهُ كُتَّابُكَ- وَ مِنْهَا إِصْدَارُ حَاجَاتِ النَّاسِ يَوْمَ وُرُودِهَا عَلَيْكَ- بِمَا تَحْرَجُ بِهِ صُدُورُ أَعْوَانِكَ- وَ أَمْضِ لِكُلِّ يَوْمٍ عَمَلَهُ فَإِنَّ لِكُلِّ يَوْمٍ مَا فِيهِ:وَ اجْعَلْ لِنَفْسِكَ فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ -أَفْضَلَ تِلْكَ الْمَوَاقِيتِ وَ أَجْزَلَ تِلْكَ الْأَقْسَامِ- وَ إِنْ كَانَتْ كُلُّهَا لِلَّهِ إِذَا صَلَحَتْ فِيهَا النِّيَّةُ- وَ سَلِمَتْ مِنْهَا الرَّعِيَّةُ- وَ لْيَكُنْ فِي خَاصَّةِ مَا تُخْلِصُ بِهِ لِلَّهِ دِينَكَ إِقَامَةُ فَرَائِضِهِ- الَّتِي هِيَ لَهُ خَاصَّةً- فَأَعْطِ اللَّهَ مِنْ بَدَنِكَ فِي لَيْلِكَ وَ نَهَارِكَ- وَ وَفِّ مَا تَقَرَّبْتَ بِهِ إِلَى اللَّهِ مِنْ ذَلِكَ كَامِلاً غَيْرَ مَثْلُومٍ وَ لاَ مَنْقُوصٍ- بَالِغاً مِنْ بَدَنِكَ مَا بَلَغَ- وَ إِذَا قُمْتَ فِي صَلاَتِكَ لِلنَّاسِ- فَلاَ تَكُونَنَّ مُنَفِّراً وَ لاَ مُضَيِّعاً- فَإِنَّ فِي النَّاسِ مَنْ بِهِ الْعِلَّةُ وَ لَهُ الْحَاجَةُ- وَ قَدْ سَأَلْتُ؟رَسُولَ اللَّهِ ص؟ حِينَ وَجَّهَنِي إِلَى؟الْيَمَنِ؟- كَيْفَ أُصَلِّي بِهِمْ- فَقَالَ صَلِّ بِهِمْ كَصَلاَةِ أَضْعَفِهِمْ- وَ كُنْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً وَ أَمَّا بَعْدَ فَلاَ تُطَوِّلَنَّ احْتِجَابَكَ عَنْ رَعِيَّتِكَ- فَإِنَّ احْتِجَابَ الْوُلاَةِ عَنِ الرَّعِيَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّيقِ- وَ قِلَّةُ عِلْمٍ بِالْأُمُورِ- وَ الاِحْتِجَابُ مِنْهُمْ يَقْطَعُ عَنْهُمْ عِلْمَ مَا احْتَجَبُوا دُونَهُ- فَيَصْغُرُ عِنْدَهُمُ الْكَبِيرُ وَ يَعْظُمُ الصَّغِيرُ- وَ يَقْبُحُ الْحَسَنُ وَ يَحْسُنُ الْقَبِيحُ- وَ يُشَابُ الْحَقُّ بِالْبَاطِلِ- وَ إِنَّمَا الْوَالِي بَشَرٌ- لاَ يَعْرِفُ مَا تَوَارَى عَنْهُ النَّاسُ بِهِ مِنَ الْأُمُورِ- وَ لَيْسَتْ عَلَى الْحَقِّ سِمَاتٌ- تُعْرَفُ بِهَا ضُرُوبُ الصِّدْقِ مِنَ الْكَذِبِ- وَ إِنَّمَا أَنْتَ أَحَدُ رَجُلَيْنِ- إِمَّا امْرُؤٌ سَخَتْ نَفْسُكَ بِالْبَذْلِ فِي الْحَقِّ- فَفِيمَ احْتِجَابُكَ مِنْ وَاجِبِ حَقٍّ تُعْطِيهِ- أَوْ فِعْلٍ كَرِيمٍ تُسْدِيهِ أَوْ مُبْتَلًى بِالْمَنْعِ- فَمَا أَسْرَعَ كَفَّ النَّاسِ عَنْ مَسْأَلَتِكَ- إِذَا أَيِسُوا مِنْ بَذْلِكَ- مَعَ أَنَّ أَكْثَرَ حَاجَاتِ النَّاسِ إِلَيْكَ- مِمَّا لاَ مَئُونَةَ فِيهِ عَلَيْكَ- مِنْ شَكَاةِ مَظْلِمَةٍ أَوْ طَلَبِ إِنْصَافٍ فِي مُعَامَلَةٍْ ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِي خَاصَّةً وَ بِطَانَةً- فِيهِمُ اسْتِئْثَارٌ وَ تَطَاوُلٌ وَ قِلَّةُ إِنْصَافٍ فِي مُعَامَلَةٍ- فَاحْسِمْ مَادَّةَ أُولَئِكَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْكَ الْأَحْوَالِ- وَ لاَ تُقْطِعَنَّ لِأَحَدٍ مِنْ حَاشِيَتِكَ وَ حَامَّتِكَ قَطِيعَةً- وَ لاَ يَطْمَعَنَّ مِنْكَ فِي اعْتِقَادِ عُقْدَةٍ- تَضُرُّ بِمَنْ يَلِيهَا مِنَ النَّاسِ- فِي شِرْبٍ أَوْ عَمَلٍ مُشْتَرَكٍ-

ص:286

يَحْمِلُونَ مَئُونَتَهُ عَلَى غَيْرِهِمْ- فَيَكُونَ مَهْنَأُ ذَلِكَ لَهُمْ دُونَكَ- وَ عَيْبُهُ عَلَيْكَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ- وَ أَلْزِمِ الْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ الْقَرِيبِ وَ الْبَعِيدِ- وَ كُنْ فِي ذَلِكَ صَابِراً مُحْتَسِباً- وَاقِعاً ذَلِكَ مِنْ قَرَابَتِكَ وَ خَاصَّتِكَ حَيْثُ وَقَعَ- وَ ابْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا يَثْقُلُ عَلَيْكَ مِنْهُ- فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذَلِكَ مَحْمُودَةٌ- وَ إِنْ ظَنَّتِ الرَّعِيَّةُ بِكَ حَيْفاً فَأَصْحِرْ لَهُمْ بِعُذْرِكَ- وَ اعْدِلْ عَنْكَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِكَ- فَإِنَّ فِي ذَلِكَ رِيَاضَةً مِنْكَ لِنَفْسِكَ وَ رِفْقاً بِرَعِيَّتِكَ وَ إِعْذَاراً- تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَكَ مِنْ تَقْوِيمِهِمْ عَلَى الْحَقِّ وَ لاَ تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاكَ إِلَيْهِ عَدُوُّكَ و لِلَّهِ فِيهِ رِضًا- فَإِنَّ فِي الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِكَ- وَ رَاحَةً مِنْ هُمُومِكَ وَ أَمْناً لِبِلاَدِكَ- وَ لَكِنِ الْحَذَرَ كُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّكَ بَعْدَ صُلْحِهِ- فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِيَتَغَفَّلَ- فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَ اتَّهِمْ فِي ذَلِكَ حُسْنَ الظَّنِّ- وَ إِنْ عَقَدْتَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ عَدُوِّكَ عُقْدَةً- أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْكَ ذِمَّةً- فَحُطْ عَهْدَكَ بِالْوَفَاءِ وَ ارْعَ ذِمَّتَكَ بِالْأَمَانَةِ- وَ اجْعَلْ نَفْسَكَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَيْتَ- فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَيْءٌ- النَّاسُ أَشَدُّ عَلَيْهِ اجْتِمَاعاً مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ- وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ- مِنْ تَعْظِيمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ- وَ قَدْ لَزِمَ ذَلِكَ الْمُشْرِكُونَ فِيمَا بَيْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِينَ- لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ- فَلاَ تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِكَ وَ لاَ تَخِيسَنَّ بِعَهْدِكَ- وَ لاَ تَخْتِلَنَّ عَدُوَّكَ- فَإِنَّهُ لاَ يَجْتَرِئُ عَلَى اللَّهِ إِلاَّ جَاهِلٌ شَقِيٌّ- وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ عَهْدَهُ وَ ذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ بَيْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ- وَ حَرِيماً يَسْكُنُونَ إِلَى مَنَعَتِهِ وَ يَسْتَفِيضُونَ إِلَى جِوَارِهِ- فَلاَ إِدْغَالَ وَ لاَ مُدَالَسَةَ وَ لاَ خِدَاعَ فِيهِ- وَ لاَ تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِيهِ الْعِلَلَ- وَ لاَ تُعَوِّلَنَّ عَلَى لَحْنِ قَوْلٍ بَعْدَ التَّأْكِيدِ وَ التَّوْثِقَةِ- وَ لاَ يَدْعُوَنَّكَ ضِيقُ أَمْرٍ- لَزِمَكَ فِيهِ عَهْدُ اللَّهِ إِلَى طَلَبِ انْفِسَاخِهِ بِغَيْرِ الْحَقِّ- فَإِنَّ صَبْرَكَ عَلَى ضِيقِ أَمْرٍ تَرْجُو انْفِرَاجَهُ وَ فَضْلَ عَاقِبَتِهِ- خَيْرٌ مِنْ غَدْرٍ تَخَافُ تَبِعَتَهُ- وَ أَنْ تُحِيطَ بِكَ مِنَ اللَّهِ فِيهِ طِلْبَةٌ- لاَ تَسْتَقِيلُ فِيهَا دُنْيَاكَ وَ لاَ آخِرَتَكَ إِيَّاكَ وَ الدِّمَاءَ وَ سَفْكَهَا بِغَيْرِ حِلِّهَا- فَإِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَى لِنِقْمَةٍ وَ لاَ أَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ- وَ لاَ أَحْرَى بِزَوَالِ نِعْمَةٍ وَ انْقِطَاعِ مُدَّةٍ- مِنْ سَفْكِ الدِّمَاءِ بِغَيْرِ حَقِّهَا- وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُكْمِ بَيْنَ الْعِبَادِ- فِيمَا تَسَافَكُوا مِنَ الدِّمَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ- فَلاَ تُقَوِّيَنَّ سُلْطَانَكَ بِسَفْكِ دَمٍ حَرَامٍ- فَإِنَّ ذَلِكَ مِمَّا يُضْعِفُهُ وَ يُوهِنُهُ بَلْ يُزِيلُهُ وَ يَنْقُلُهُ- وَ لاَ عُذْرَ لَكَ عِنْدَ اللَّهِ وَ لاَ عِنْدِي فِي قَتْلِ الْعَمْدِ- لِأَنَّ فِيهِ قَوَدَ الْبَدَنِ- وَ إِنِ ابْتُلِيتَ بِخَطَإٍ- وَ أَفْرَطَ عَلَيْكَ سَوْطُكَ أَوْ سَيْفُكَ أَوْ يَدُكَ بِالْعُقُوبَةِ- فَإِنَّ فِي الْوَكْزَةِ فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَةً- فَلاَ تَطْمَحَنَّ بِكَ نَخْوَةُ سُلْطَانِكَ- عَنْ أَنْ تُؤَدِّيَ إِلَى

ص:287

أَوْلِيَاءِ الْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ:وَ إِيَّاكَ وَ الْإِعْجَابَ بِنَفْسِكَ- وَ الثِّقَةَ بِمَا يُعْجِبُكَ مِنْهَا وَ حُبَّ الْإِطْرَاءِ- فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّيْطَانِ فِي نَفْسِهِ- لِيَمْحَقَ مَا يَكُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِينَ- وَ إِيَّاكَ وَ الْمَنَّ عَلَى رَعِيَّتِكَ بِإِحْسَانِكَ- أَوِ التَّزَيُّدَ فِيمَا كَانَ مِنْ فِعْلِكَ- أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَكَ بِخُلْفِكَ- فَإِنَّ الْمَنَّ يُبْطِلُ الْإِحْسَانَ وَ التَّزَيُّدَ يَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ- وَ الْخُلْفَ يُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللَّهِ وَ النَّاسِ- قَالَ اللَّهُ تَعَالَى- «كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» وَ إِيَّاكَ وَ الْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا- أَوِ التَّسَقُّطَ فِيهَا عِنْدَ إِمْكَانِهَا- أَوِ اللَّجَاجَةَ فِيهَا إِذَا تَنَكَّرَتْ- أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ- فَضَعْ كُلَّ أَمْرٍ مَوْضِعَهُ وَ أَوْقِعْ كُلَّ عَمَلٍ مَوْقِعَهُ- وَ إِيَّاكَ وَ الاِسْتِئْثَارَ بِمَا النَّاسُ فِيهِ أُسْوَةٌ- وَ التَّغَابِيَ عَمَّا تُعْنَى بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُيُونِ- فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْكَ لِغَيْرِكَ- وَ عَمَّا قَلِيلٍ تَنْكَشِفُ عَنْكَ أَغْطِيَةُ الْأُمُورِ- وَ يُنْتَصَفُ مِنْكَ لِلْمَظْلُومِ- امْلِكْ حَمِيَّةَ أَنْفِكَ وَ سَوْرَةَ حَدِّكَ- وَ سَطْوَةَ يَدِكَ وَ غَرْبَ لِسَانِكَ- وَ احْتَرِسْ مِنْ كُلِّ ذَلِكَ بِكَفِّ الْبَادِرَةِ وَ تَأْخِيرِ السَّطْوَةِ- حَتَّى يَسْكُنَ غَضَبُكَ فَتَمْلِكَ الاِخْتِيَارَ- وَ لَنْ تَحْكُمَ ذَلِكَ مِنْ نَفْسِكَ- حَتَّى تُكْثِرَ هُمُومَكَ بِذِكْرِ الْمَعَادِ إِلَى رَبِّكَ- وَ الْوَاجِبُ عَلَيْكَ أَنْ تَتَذَكَّرَ مَا مَضَى لِمَنْ تَقَدَّمَكَ- مِنْ حُكُومَةٍ عَادِلَةٍ أَوْ سُنَّةٍ فَاضِلَةٍ- أَوْ أَثَرٍ عَنْ نَبِيِّنَا ص أَوْ فَرِيضَةٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ- فَتَقْتَدِيَ بِمَا شَاهَدْتَ مِمَّا عَمِلْنَا بِهِ فِيهَا- وَ تَجْتَهِدَ لِنَفْسِكَ فِي اتِّبَاعِ مَا عَهِدْتُ إِلَيْكَ فِي عَهْدِي هَذَا- وَ اسْتَوْثَقْتُ بِهِ مِنَ الْحُجَّةِ لِنَفْسِي عَلَيْكَ- لِكَيْلاَ تَكُونَ لَكَ عِلَّةٌ عِنْدَ تَسَرُّعِ نَفْسِكَ إِلَى هَوَاهَا

لغات

شرط:گروهى كه خود را با علامتهاى خدمت گزارى مشخّص مى كنند و با آن علامات از ديگران بازشناخته مى شوند خرق:خلاف مدارا انف:درشتى،خويى كه با خودبينى همراه است.

اكناف:اطراف و جوانب اسداء:بخشش حامّة:خويشاوندى عقدة:زمين زراعتى عقدة:جاى پر درخت و نخلستان اعتقد الضّيعة:زمين و باغى فراهم آورد مغبّه:سرانجام كار-نتيجه اصحر:آشكار ساخت

ص:288

دعة:آسودگى-آسايش استوبلوا الامر:سنگين شمردند آن كار را وبال:بدى،سنگينى،استوبلت البلد:

وضع شهر بد شد و شهروندان ناراضى شدند خاس بالوعد:عهد و پيمان را شكست ختل:نيرنگ افضاه:گسترد.

استفاض بالماء:آب جريان يافت ادغال:تباه كردن دغل:فساد مدالسة:مصدر باب مفاعله از تدليس و فريبكارى در فروش و غيره مانند نيرنگ زدن لحن القول:مانند در پرده سخن گفتن و اشاره داشتن و پهلو زدن در كارى وكزة:يك باره زدن،يكبارگى.بعضى گفته اند به معنى دست را بر چانه جمع كردن است فرصة:نوبت،مقدار ممكن از يك كار.

سورة الرّجل:حمله و تندى و بى باكى يك مرد غرب اللسان:تندزبانى بادرة:حملۀ شتابزده و مجازات كردن

ترجمه

«قسمتى از وقت خود را به كسانى اختصاص ده كه به تو نياز دارند،تا در آن وقت خود را آماده كرده و در انجمن عمومى براى انجام كار آنها بنشينى،پس به خاطر خدا در آن انجمن فروتن باش،و جلو سپاهيان،دربانان،نگهبانان و محافظان خود را بگير تا كسى كه از طرف آنها حرف مى زند بى دغدغه و لكنت زبان و ترس و نگرانى،حرف بزند،زيرا من از پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)شنيدم كه فرمود «هرگز امتى آراسته نخواهد بود،مگر اين كه حق ناتوان بدون ترس و نگرانى از توانا گرفته شود» (1).بنا بر اين تندى و تندخويى و بى ادبى در سخن گفتن را از طرف آنها بپذير و بر خود مگير،و مبادا تو با آنان تندى و خودپسندى روا دارى،تا خدا درهاى رحمتش را بر روى تو بگشايد.و اجر اطاعت و فرمانبردارى را به تو مرحمت كند.

و هر چه به كسى مى دهى با روى باز بده و اگر به كسى چيزى نمى دهى و مانع از

ص:289


1- لن تقدس امة لا يؤخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متتعتع.

كارى مى شوى با مهربانى و معذرت خواهى عمل كن.

و آنگهى بعضى از كارها را ناگزير بايد خود انجام دهى،از آن جمله پاسخ دادن به كاركنان در جايى كه از عهدۀ منشيانت بر نيايد،و از جمله درخواستهاى مردم كه باعث تنگدلى يارانت مى گردد،تو خود بايد رسيدگى كنى.در هر روز كار مخصوص همان روز را انجام بده،زيرا هر روز كار ويژه اى دارد.و بهترين فرصتها و با ارزشمندترين اوقات را بين خود و خدا قرار بده،اگر چه همۀ فرصتها-اگر نيت انسان خالص و مردم در آسايش باشند-از آن خدا و متعلق به اوست.

بايد در آن فرصتى كه ويژه خدا قرار داده اى،واجباتى را كه تنها براى اوست،صميمانه براى او انجام دهى،بنا بر اين در شبانه روز بخشى از آسايش تنت را به خدا بسپار و بدان وسيله عملى را به طور كامل انجام دهد كه باعث نزديكى تو به خدا شده و بدون عيب و نقص باشد هر چند كه موجب فرسايش و ناراحتى بدنت گردد.و هنگامى كه با مردم نماز مى گزارى كارى نكن كه مردم را از خود برنجانى و نماز را ضايع گردانى،زيرا ميان مردم افرادى بيمار و گرفتارند.من از پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)-هنگامى كه مرا به يمن اعزام داشت-از نحوۀ برگزارى نماز با مردم آنجا پرسيدم فرمود:با آنان همچون ناتوانترين فرد نماز را به پا دار،و نسبت به مؤمنان مهربان باش.و بعد از تمام اين دستورها مبادا بيش از اندازه خود را از نظر مردم دور نگهدارى.زيرا دورى فرمانروايان از انظار مردم،بخشى از تنگ نظرى و كم آگاهى به كارهاست،و همين،رو نشان ندادن است كه حكمرانان را از كارهاى پوشيدۀ مردم بيگانه مى سازد و در نتيجه كارهاى بزرگ مردم را كوچك و كارهاى كوچك را بزرگ،و كارهاى خوب را بد،و كارهاى زشت را زيبا جلوه مى دهد و حق و باطل را به هم آميخته مى كند.براستى حكمران بشر است و از كارهايى كه مردم در خفا انجام مى دهند آگاه نيست.و روى حق و حقيقت نشانه گذاريهايى نشده تا راست از دروغ بازشناخته شود و در واقع تو يكى از دو نوع مردان هستى:يا مردى هستى كه در راه حق،دست و دلبازى و كوتاهى ندارى،در اين صورت،رو پنهان داشتنت از اداى حق واجب و يا انجام كار نيك براى چيست؟و يا فردى گرفتار

ص:290

خسّت و تنگ نظرى هستى كه در اين صورت ديرى نخواهد پاييد كه مردم از بذل و بخشش تو نااميد شوند و چيزى از تو نخواهند خواست،در صورتى كه بيشترين درخواستهاى مردم،چيزهاى بى مايه-از قبيل شكايت از ستم و يا دادخواهى در بارۀ برخوردى-و بى زحمت است.

و آنگهى چون حكمران نزديكان و نديمانى دارد كه خودسر و دراز دست و در رفتارشان با مردم كم انصافند،تو كارى بكن كه با از ميان برداشتن انگيزه هاى آن صفات ريشۀ آنها را از بيخ و بن بركنى،و به هيچ كدام از اطرافيان و خويشاوندانت،قطعه زمينى واگذار مكن،و مبادا كسى به اين طمع بيفتد كه در آبادانى زمين و باغ خود به مردم همسايه زيان رساند و در آب دادن مزرعه و يا در كارى كه با مردم بايد همكارى كند،هزينه آن را بر ديگران تحميل كند،در نتيجه گوارايى آن كار براى ايشان خواهد بود نه براى تو،ولى ننگ آن در دنيا و آخرت براى تو خواهد ماند.حق را نسبت به هر كه شايستگى دارد-چه نزديك و چه دور- اجرا كن،و در اين راه استوار باش و پاداشت را از خدا بخواه،هر چند كه از اجراى حق،به خويشان و نزديكانت برسد آنچه بايد برسد.و نتيجۀ اجراى حق را با همۀ سنگينى اش براى خود،در نظر بگير،كه پى آمدى خوش و پسنديده دارد.آنجا كه مردم تو را ستمگر پندارند،اگر بهانه اى دارى،آشكارا بگو،و با بيان روشن و آشكار عذر و بهانۀ خود،پندار آنها را زايل گردان،زيرا با اين عمل هم خويشتن را تربيت و هم با مردم به مدارا رفتار كرده اى،و اين اظهار عذر و بهانه باعث رسيدن تو به خواسته اى كه همان حق جويى مردم است خواهد شد.

مبادا صلح و سازشى را كه رضاى خدا در آن است-اگر دشمن تو را دعوت كرد-از دست بدهى،زيرا كه صلح و سازش باعث آسايش سپاهيان و برطرف شدن غمها و امنيّت كشور است.ولى پس از صلح با دشمن،سخت بر حذر باش،زيرا چه بسا كه دشمن هدفش از سازش و نزديكى غافلگير ساختن بوده باشد.بنا بر اين جانب احتياط را بگير،و خوش گمان مباش!و اگر بين خود و دشمن پيمانى بستى و لباس پيمان امنيّت را از جانب خود بر او پوشاندى به پيمان

ص:291

خود وفادار باش و به عهد خود وفا كن،و خود را سپر دفاع پيمانى كه بسته اى قرار بده،زيرا كه هيچ چيز در نزد خدا از واجبات الهى در بين مردم-با همۀ اختلاف نظر و افكار گوناگون آنها-از وفاى به عهد،مهمتر نيست،حتّى مشركان هم،پيش از اسلام و مسلمين،در بين خود،وفاى به عهد را مهم مى گرفتند،از آن رو كه سرانجام بد پيمان شكنى را دريافته بودند.پس مبادا به پيمانت خيانت كنى و پيمان شكن باشى،و مبادا در صدد فريب دشمنت باشى،زيرا آن نوعى جسارت بر خداست،و بر خداست گستاخ نمى شود مگر نادان بدبخت.و خداوند عهد و پيمان خود را كه باعث امنيّت است،ميان بندگان گسترده است،و آن را محلى امنى براى زيستن در پناه لطفش قرار داده است،بنا بر اين فريبكارى،گول زدن و نيرنگبازى در آن راه ندارد.

از اوّل قراردادى منعقد نكن،تا به عذر و بهانه گيريها متوسّل شوى،و نبايد پس از عهد و پيمان،سخنى مبهم و دو پهلو به كار ببرى،و نبايد تنگناى كارى كه بايد پيمان الهى را در بارۀ آن رعايت كنى تو را وادار به پيمان شكنى نابجا كند،زيرا نستوه بودن در برابر كار دشوارى كه به انجام آن اميدوارى و پى آمد نيك آن را انتظار مى برى بهتر از نيرنگى است كه از مجازات و كيفر الهى آن مى ترسى،و هم چنين بهتر از ترس بازخواست خداوند است كه هيچ راهى در دنيا و آخرت براى عفو و بخشش آن در پيش ندارى.از خونها و خونريزى به ناحق برحذر باش،زيرا هيچ چيز بيشتر از خونريزى به ناحق،باعث عذاب و سزاوار بازخواست و موجب از بين رفتن نعمت و كوتاهى عمر نيست.و خداوند پاك در روز رستاخيز،اوّلين حكمى كه ميان بندگانش مى فرمايد در بارۀ خونهايى است كه مردم ريخته اند،بنا بر اين هرگز با خونريزى خلاف بنياد حكومتت را استوار نكن،زيرا ريختن خون حرام پايۀ حكومت را سست و لرزان مى كند بلكه آن را از بين مى برد و به ديگران منتقل مى سازد،و از تو در نزد خدا و هم چنين در نزد من هيچ عذر و بهانه اى در قتل عمد،پذيرفته نيست زيرا در قتل عمد،قصاص تن لازم است و اگر هم از روى خطا ديگرى را كشتى و تازيانه و يا شمشير و يا دستت،در مجازات،افراط كرد،

ص:292

مبادا غرور قدرت تو را از پرداخت خونبها به اولياى مقتول مانع شود.

از خود پسندى و اعتماد به چيزى كه تو را وادار به خودپسندى كند،بپرهيز، و از اين كه مردم تو را زياد ستايش كنند بر حذر باش،زيرا چنين حالتى از بهترين فرصتها براى شيطان است تا بتواند آثار نيك نيكوكاران را از بين ببرد.و مبادا در برابر خوبى كه به مردم مى كنى بر سر آنها منّت بگذارى،و يا كارى را كه مى كنى، بيش از آنچه هست جلوه دهى،و مبادا به آنان وعده اى بدهى كه وفا نكنى،زيرا منّت گذارى نتيجۀ خوبى را زايل مى كند،و كار را بيش از آنچه هست تلقى كردن، نور حق را از دل مى زدايد،و به وعده وفا نكردن باعث خشم خدا مى گردد،خداى بزرگ مى فرمايد: «كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» (1)پرهيز كن از شتاب در كارها پيش از فرا رسيدن وقت آن و يا وانهادن آن به هنگام فراهم شدن مجال انجام آن،و يا پافشارى بيجا در كارى كه آن را در نمى يابى،و يا سبك شمردن كار به هنگامى كه برايت روشن شده است.پس هر چيز را در جاى خود قرار بده،و هر كارى را به موقع خود به جاى آور.

مبادا آنچه را كه همۀ مردم در آن حق يكسان دارند به خود اختصاص دهى، و مبادا در جايى كه دقت و توجه لازم است و همه مى دانند تو خود را به نادانى بزنى،زيرا آن[حق]از تو به نفع ديگرى گرفته خواهد شد،همه چيز روشن شده و ديرى نخواهد پاييد كه داد ستمديده را از تو خواهند گرفت.به هنگام خشم بر خود مسلط باش،و جلو تندى و تيزى خودت و حملۀ دست و بازو و بدزبانى ات را بگير،از همۀ اين كارها با چشم پوشى از شتاب،و تأخير در اعمال قدرت، خوددارى كن،تا آتش خشمت فرو نشيند و بر خود مسلط گردى،و هرگز بر خود مسلط نمى شوى مگر آن كه در بارۀ بازگشت به سوى پروردگارت بسيار دل مشغول باشى.

بر تو لازم است از احكامى كه پيشينيان،قبل از تو به عدل و داد صادر كرده،و يا راه و روش نيكى كه به كار برده اند،و يا خبرى را كه از پيامبرمان نقل

ص:293


1- سورۀ صف(61)آيه(3) [1]يعنى:بسيار سخت خدا را به خشم مى آورد آنكه سخنى بگويد و خلاف آن كند.

كرده اند و فريضه اى كه از كتاب خدا عمل كرده اند،ياد كنى،بنا بر اين آنچه را كه ديدى مورد عمل ماست پيروى كن و با تمام وجودت در به جاى آوردن آنچه در اين عهدنامه،به عهده ات گذاردم كوشا باش كه من در اين عهدنامه حجت را بر تو تمام كردم،تا به هنگام حمله و فشار هوا و خواهش نفست،عذر و بهانه اى نداشته باشى .»

شرح

اما كارهايى كه به نفع تودۀ مردم است:

اول،آن كه بخشى از وقت خود را مخصوص كسانى كند كه به او نياز دارند،تا در آن فرصت خود را فارغ از هر كارى آماده سازد و هفته اى يا كمتر يا بيشتر-به هر اندازه كه ممكن شود-در يك انجمن عمومى به خاطر آنها نشستى داشته باشد.

دوم،به خاطر خدا در انجمن و نشست با ارباب حاجت و كسانى كه به او نياز دارند،فروتنى كند.امام(علیه السلام)او را در ارتباط با خدا وادار به فروتنى كرده است از آن رو كه خداوند آفريدگار اوست،و وظيفه اش نسبت به خدا فروتنى است.

سوم:سپاه و يار و ياورانش را از مردم نيازمند باز دارد[مبادا مانع از مراجعۀ آنان شوند]و دليل اين مصلحت و فايدۀ آن كار را با اين عبارت بيان فرموده است:تا كسى كه از طرف آنها حرف مى زند بدون دغدغه و لكنت زبان حرف بزند.و به دليل ضرورت اين كار با اين بيان اشاره كرده است: فانى سمعت ...القوى ،و جهت استدلال امام(علیه السلام)به اين خبر آن است كه دلالت مطابقى بر مجازات امتى دارد كه در ميان آنها به دليل ناپاكيشان حق ناتوان از توانا گرفته نمى شود،و همين خود باعث عذاب اخروى است و به دلالت التزامى دلالت دارد بر اين كه در ميان مردم به طور قطع چنين چيزى وجود دارد.وانگهى چون اين

ص:294

امورى كه امام(علیه السلام)دستور انجام آنها را مى دهد،چون زمينه و مقدمۀ واجبند، بنا بر اين انجام تمام اين كارها واجب خواهد بود .

چهارم،كارهايى كه هر چند به مصلحت عموم مردم و به نفع همه است او خود بايد بدون واسطه انجام دهد.كلمۀ امور،مبتدا و خبر آن محذوف است:

و هناك امور يعنى در اينجا امورى هست،و يا عباراتى نظير آن.از جملۀ آن امور پاسخ دادن به كاركنان است،در جايى كه اين كار از عهدۀ منشيان برنيايد،او خود آن طور كه مصلحت مى بيند پاسخ دهد.و از جمله رسيدگى به نيازهاى مردم در موردى است كه يارانش در انجام آن سعۀ صدر نشان نمى دهند،و شايسته نيست كه به آنها واگذار كند،زيرا در نهايت اگر آنها برآورده كنند باز هم رضايت بخش نخواهد بود .

پنجم:بايد هر روز كار همان روز را انجام دهد و بر اين مطلب با اين عبارت توجه داده است: فإنّ لكل يوم ما فيه يعنى زيرا هر روز كار مخصوص به خود دارد.و اين جمله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و اگر هر روزى كار مخصوص به خود دارد پس بايد در همان روز انجام گيرد.

ششم:بهترين فرصتها را در كارها و اعمال بين خود و خدا صرف كند، يعنى اوقات لازم براى اعمال واجب،و بهترين نوع كارها آن كارى است كه در وقت معين انجام گيرد پس با فضيلت ترين اوقات وقتى است كه از گرفتاريهاى دنيايى فارغ و به خلوت با خدا مقرون باشد.و در عبارت:

و ان كانت...الرّعية توجّه بر اين مطلب داده است كه بالاترين اعمال، عملى است كه تنها براى خدا باشد .

هفتم:در آن فرصت معيّن،كه ويژۀ خدا و مخصوص عمل دينى قرار داده، واجبات الهى را با اخلاص و توجّه خاصّى انجام دهد.

ص:295

هشتم:قسمتى از آسايش جسمى خود را در شبانه روز براى خدا،يعنى در راه طاعت و بندگى او صرف كند.مفعول دوم-چون معلوم بوده است-حذف شده،قرينه همان بودن شبانه روز است كه دو ظرف مكان براى افعال به قرينۀ ذكر بدن،مى باشند.

نهم:عملى را كه براى تقرّب به خدا انجام مى دهد،به طور كامل و بدون عيب و نقص باشد.كلمات كاملا ، غير مثلوم ،و بالغا هر سه حالند.و ما منصوب است بنا بر اين كه حرف مصدرى است و نصبش به وسيلۀ كلمه: بالغا...

است كه در ضمن سخنان امام(علیه السلام)آمده است: بالغا ما بلغ من القوّة و الطّاعة يعنى:هر چند كه فشار عبادت باعث فرسودگى بدنت گردد .

دهم:از جمله آدابى كه به امامت مردم در نماز جماعت مربوط مى شود، اين است كه در نماز خود حد وسطى را انتخاب كند،ما بين نماز طولانى كه طول دادن آن باعث نفرت مردم مى گردد،و بين كوتاه خواندن كه باعث تباه سازى اركان نماز و از بين بردن فضيلت آن مى گردد،و براى ردّ سنگينى و طولانى خواندن نماز به دليل عقلى و نقلى استدلال جسته است:

امّا دليل عقلى يك قياس مضمرى است كه صغراى آن عبارت است از: فانّ فى النّاس...الحاجة زيرا ميان مردم افرادى وجود دارند كه بيمار و گرفتارند و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر جامعه اى كه افراد مزبور ميان آنها باشد نيازمند مدارا و سبك گرفتن است.و اما دليل نقلى،روايتى است كه از پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)نقل كرده است،و جهت تشبيه نماز جماعت به نماز ناتوانترين نمازگزار،سبك گرفتن نماز به حفظ اركان و واجبات نماز است .

يازدهم:از جمله آداب سازنده براى ادارۀ شهر،خوددارى از طول غيبت از انظار تودۀ مردم است،و براى تشويق به خوددارى از آن عمل به چند جهت اشاره فرموده است:

ص:296

1-طول غيبت نوعى سختگيرى نسبت به رعيت و تنگ نظرى است.

چون ديدار آنان با حاكمشان باعث برطرف شدن اندوه ناشى از مشكلاتشان مى گردد.

2-طول غيبت باعث اطلاع كمتر از امور مى شود،يعنى لازمه مخفى بودن طولانى از انظار،بى اطلاعى از امور است،بنا بر اين نام لازم را بر ملزوم اطلاق فرموده است.و با اين عبارت مطلب را تأكيد كرده است:و همين رو پنهان كردن از مردم است كه باعث بريدن از مردم مى شود،يعنى مانع اطلاع بعضى از فرمانروايان از امور پنهانى رعيت مى گردد.آن گاه به پيامدهاى نارواى آن ناآگاهى اشاره فرموده است.به اين ترتيب كه كارهاى بزرگ مردم را كوچك مى بيند،مثل اين كه اگر يكى از اطرافيان حاكم،دست به ستمكارى بزند،دستياران جرم او را كوچك قلمداد مى كنند و حاكم هم آن را كوچك مى بيند،و همچنين كارهاى كوچك را بزرگ مى بيند.مثلا يك نافرمانى كوچك كه از مقام پايين تر نسبت به بالاتر سر بزند.و همين طور كارهاى خوب مردم را بد،و كارهاى بد را خوب مى بيند،و حق و باطل با هم درآميخته و مشتبه مى شوند،و اين است معناى عبارت امام(علیه السلام): فيصغر...بالباطل .

آن گاه چند دليل آورده است بر اين كه لازمۀ رو پنهان كردن از مردم به مدّت زياد ناآگاهى است،با اين عبارت: و انّما الوالى بشر...الصدق و الكذب ، كه در حقيقت چنين است:زيرا حاكم يك فرد از بشر است و از ويژگيهاى بشر آن است كه هيچ چيز را جز به وسيلۀ نشانه،نشناسد،و از طرفى،حق نشانه هايى ندارد،تا بدان وسيله انواع سخنان راست از نادرست بازشناخته شود .

3-امام(علیه السلام)وى را به خوددارى از رو پنهان كردن از مردم به وسيلۀ قياس مضمرى تشويق كرده است كه مقدّمۀ صغراى آن يك قضيۀ شرطيۀ منفصله است و آن عبارت است از: و انّما انت...بذلك و خلاصه معناى آن

ص:297

چنين است:يا تو فردى با سخاوت طبع و در راه حق،دست و دل بازى،و يا شخصى گرفتار تنگ نظرى هستى،كبراى مقدّر آن نيز چنين است:هر كس كه با اين ويژگيها باشد روا نيست كه از مردم مدّتى دور زندگى كند،توضيح مقدّمۀ كبرا اين طور مى شود:يا او در راه اداى حق دست و دل باز است،چنان كه به هنگام درخواست حقى،يا حق واجب را ادا مى كند،و يا همچون افراد كريم و بزرگوار برخورد مى كند كه در اين صورت رو پنهان كردن از مردم روا نيست،و يا گرفتار تنگ نظرى است كه در اين صورت هم،مردم وقتى از بذل و بخشش او نااميد شدند،ديگر چيزى از او درخواست نخواهند كرد،در اين صورت هم، رو پنهان كردن از مردم معنايى ندارد .

4-سخن امام(علیه السلام): مع انّ اكثر... معامله مقدمۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن چنين است:و هر كسى كه بيشترين نيازهاى مردم از قبيل موارد ياد شده،زحمت و هزينه اى براى او نداشته باشد،رو پنهان كردن وى از مردم بى معناست .

دوازدهم:از جمله امور سازنده كه مربوط به نزديكان حاكم است،آن است كه بار هزينۀ آنها را از دوش مردم بردارد،بنا بر اين عبارت: بقطع اسباب...

مئونته رهنمودى است به طريق از ميان برداشتن آن،و به دليل آن عمل-با يادآورى پى آمدهايى از قبيل اين كه خود را در منافعى بر رعيّت مقدّم داشته و دست اذيّت و آزار و كم انصافى بر آنها دراز كنند-اشاره فرموده است.و آن عبارت به منزلۀ مقدمۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر كس چنان باشد گسستن رشتۀ زحمت و هزينۀ وى از مردم ضرورت دارد.صفات و حالاتى كه امام(علیه السلام)دستور بركندن ريشه هاى آنها را داده است عبارتند از:انواع زحمتهاى نامبرده از قبيل خودسرى،دراز دستى و كم انصافى .

عبارت: و لا تقطعنّ...مشترك ،توضيح و تفصيل راههاى از بين بردن

ص:298

انگيزه هاى ياد شده است،زيرا واگذار كردن قطعه زمينى به يكى از آنها و به طمع واداشتن وى-در فراهم آوردن زمين و باغ-بر ضرر رساندن به همسايگان در آب، و يا در كار مشترك با مردم مانند عمران و آبادانى،موجب مى شود كه هزينۀ آن را بر ديگران تحميل كند،اينها انگيزه هاى صفات ياد شده از انواع زحمت هستند،و قهرا از ميان برداشتن اينها در گرو بركندن ريشه هاى آنهاست.

آن گاه از انگيزه هاى زحمت بر مردم،به دليل پيامدهاى ناروا كه براى حاكم دارد او را بر حذر داشته است،پيامدهايى از قبيل گوارايى آن كارها براى ايشان نه براى او،و باقى ماندن ننگ آن در دنيا و آخرت براى او،و همين عبارت به منزلۀ مقدمۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر چه كه گوارائى اش براى ديگران و ننگش براى تو باشد،انجامش بر تو روا نيست .

سيزدهم:حق را در بارۀ همۀ افرادى كه سزاوار آنند،چه دور و چه نزديك اجرا كند و اگر در اثر اجراى حق،احتمالا به خويشاوندان و نزديكانش مرارت و تلخى برسد،او به خاطر دستاوردى كه باعث قرب به خدا و تنها براى رضاى اوست،بردبار و شكيبا باشد،هر چند كه از اجراى حق به خويشان و نزديكانش، به اقتضاى شريعت،برسد آنچه بايد برسد.و او در«و لكن»براى حال و«واقعا» نيز حال است و عامل حال فعل: «و الزم» مى باشد.

چهاردهم:نتيجۀ اين اجراى حق را با همۀ سنگينى كه براى او-در مورد نزديكان خود-دارد-در نظر بگيرد.گويا وى با اجراى حق،سرانجام از آسيب دنيا و عذاب آخرت ايمن مى گردد.و به اين كار او را چنين تشويق كرده است:زيرا پيامد آن اجراى حق پسنديده است،يعنى همان عافيت و ايمنى و بالأخره، سعادت جاويد،كه خوش و پسنديده است.و همين عبارت مقدمۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر چيزى كه پيامدى خوش و پسنديده داشته باشد،علاقه مندى به انجام آن ضرورى است .

ص:299

پانزدهم:بر فرض اين كه تودۀ مردم او را ستمگر و ظالم پندارند،امام(علیه السلام) به او دستور مى دهد كه به طور روشن و آشكار در بارۀ پندار ايشان كه او را ظالم تصور كرده اند،دليل و انگيزۀ خود را ابراز كند و با اظهار خود،پندار آنها را از بين ببرد.و در اين مورد نيز او را به وسيلۀ قياس مضمرى ترغيب نموده است كه عبارت:فانّ...الحقّ صغراى آن است،يعنى اين كه با اين اظهار دليل و انگيزه- در صورتى كه عذر و دليلى دارى-به خواسته اى كه دارى،خواهى رسيد،به اين معنى كه با آگاه شدن آنها از كار تو كه از روى حق بوده است،نه از روى ستم، آنها را بر طريق حق استوار خواهى ساخت.و كبراى مقدّر آن چنين است:و هر چه كه آن چنان باشد،شايسته انجام دادن است .

شانزدهم:او را از ردّ صلح خداپسندانه اى كه دشمن به آن دعوتش مى كند برحذر داشته و او را به مصالح و فوايدى كه اين عمل دارد به وسيلۀ قياس مضمرى توجّه داده است،كه مقدمۀ صغراى قياس،عبارت: فانّ فى الصّلح...

لبلادك است،و آنها سه مصلحت روشن و آشكارى است كه در اثر صلح و سازش به دست مى آيد.و كبراى مقدّر آن،چنين است:و هر چيزى كه مشتمل بر چنين مصالحى باشد پذيرفتنش لازم و واجب است .

هفدهم:او را پس از سازش،سخت از دشمن بر حذر داشته،و امر به گرفتن جانب احتياط نموده است،و نيز دستور داده به حسن ظنّى كه ممكن است از صلح و سازش با دشمن پيدا شده باشد،متكى نباشد.و بر ضرورت اين احتياط و حذر داشتن با قياس مضمرى توجه داده است كه مقدمۀ صغراى آن،جمله: فانّ العدوّ ربّما يتقارب ليتغفّل يعنى:چه بسا دشمن با صلح و سازش به او نزديك شده تا او را غافلگير سازد و بر او پيروز گردد.و امام(علیه السلام)خود در اين باره دلايل و شواهدى آزموده دارد.و هر دو مفعول به دليل وضوح و روشن بودن آنها حذف شده اند.و كبراى مقدر نيز چنين است:و هر كس چنان باشد

ص:300

بر حذر بودن از او لازم و واجب است .

هيجدهم:به او امر كرده كه چنانچه بين او و دشمنش پيمان بسته شد به پيمان خود وفادار باشد و امانتى را كه بر عهده گرفته است رعايت كند و خود را همچون سپر دفاعى براى پيمانى كه بسته است قرار دهد،يعنى به قيمت جان خود-هر چند به ضرر او باشد-از آن دفاع كند كلمه«اللبس يعنى پوشش»را استعاره آورده است براى وارد شدن دشمن زير پوشش امنيت،نظر به شباهتى كه پوشش امنيت به پيراهن و امثال آن دارد.و همچنين كلمه: «الجنّة» يعنى سپر را استعاره براى جان وى آورده است،از نظر شباهتى كه جان او در نگهبانى به سپر و نظير آن دارد .و بر اين وفادارى به دو دليل كه عبارت زير مشتمل بر آنهاست او را وادار نموده است: فانّه...الغدر .

1-براستى كه مردم-با همۀ اختلاف نظر و افكار گوناگون خود-بر هيچ واجبى از واجبات الهى اين قدر اهميت نمى دهند.

2-حتى مشركان پيش از اسلام به وفاى عهد پايبند بوده و پيامد نادرست پيمان شكنى و فريبكارى را ناگوار مى دانستند.

دو جملۀ ياد شده دو مقدمۀ صغرا براى قياس مضمرى هستند كه كبراى مقدّر آنها چنين است:و هر چه كه آن طور باشد پايبندى و نگهدارى آن لازم و ضرورى است .

آن گاه با نهى از خيانت در عهد و پيمان و پيمان شكنى،و فريفتن دشمن با بستن پيمان و بعد گول زدن او مطلب را مورد تأكيد قرار داده است.و به دو جهت از پيمان شكنى بر حذر داشته است:

1-جملۀ: فانّه...الا شقى به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه خلاصۀ آن چنين مى شود:زيرا كسى كه بر خدا گستاخى كند بيچاره و بدبخت است،و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:هر پيمان شكن و فريبكارى گستاخ

ص:301

بر خداست،از چهارمين مقدمه اين نتيجه گرفته مى شود:پس شخص نگونبخت آن كسى است كه پيمان شكن و فريبكار است.و ممكن است مقدّمۀ صغرا چنين باشد:زيرا آن عمل،گستاخى بر خدا و باعث بدبختى است،و كبراى مقدّر نيز چنين است:و هر چه آن طور باشد،اجتناب از آن ضرورى و لازم است.به اين ترتيب از اوّل به نتيجۀ مورد نظر مى رسيم .

2-عبارت: و قد جعل...جواره و امنا يعنى:خداوند عهد و پيمان را...

محل امنى براى زيستن در سايۀ لطف خود قرار داده است.لفظ: «الحريم» را استعاره براى عهد و پيمان آورده و با كاربرد كلمۀ: «السكون» به طور استعارۀ ترشيحى به برخوردارى بنده از نعمت و بهره بردارى از جوار رحمت او اشاره نموده،و بدين وسيله بر جهت استعاره كه همان اعتماد و اطمينان به خدا و در امان ماندن از فتنه است،توجّه داده،و حريم را به نوعى مانع تشبيه كرده است، و اين سخن به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن مى شود:و هر چيزى كه آن چنان باشد،شكستن آن و فريبكارى در آن روا نيست .

نوزدهم:او را از انعقاد قرار دادى كه راههاى عذر و بهانه در آن باز باشد، يعنى پى آمدهاى ناروا داشته باشد نهى كرده است.و اين كنايه از دستور به استوار نمودن قرار دادهاست.

بيستم:او را از اعتماد بر گفتار مبهم،در سوگندها و پيمانها،پس از آن كه پيمان محكم و استوارى از ديگرى گرفته و يا شخص ديگر چنين پيمان محكمى با او بسته است،منع كرده است و نمونۀ گفتار دو پهلو و مبهم،سخنى است كه طلحه و زبير در بيعت خود با على(علیه السلام)در لفافه و از سر تزوير بيان كردند.يعنى نه از خودت بايد چنين كارى سر بزند و نه به ادّعاى ديگران توجّه داشته باش .

بيست و يكم:او را نهى كرده است از اين كه تنگناى كار مربوط به پيمان

ص:302

الهى باعث آن شود كه پيمان را به ناحق ناديده بگيرد.و در اين مورد با عبارت:

فانّ صبرك...آخرتك او را وادار به استقامت و پايدارى كرده است،و آن عبارت به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است.و مقصود امام(علیه السلام)از پيامد آن،همان كيفر الهى است كه به دنبال دارد،و مقصود از بازخواست،همان بازخواست نسبت به وفاى عهد در روز قيامت است،و منظور از منحصر بودن راه،به بازخواست از پيمان كنايه از پايبندى بدان است،و متّصف كردن بازخواست بر اين كه،در دنيا و آخرت راهى براى عفو از پيمان شكنى ندارى،به اين منظور است كه در مقابل آن بازخواست،نه دنيايى در كار است كه راهى داشته باشى و به اميد خير دنيا باشى،زيرا آن روز دنيايى وجود ندارد،و نه راه آخرتى هست،زيرا در آخرت جز براى كارهاى خوب راه پذيرشى نيست.و هر كسى كه مورد بازخواست الهى واقع شود،خير قابل قبولى در آخرت ندارد.و بعضى،«تستقيل»با ياء روايت كرده اند:

يعنى تو راه بازگشت از آن بازخواست و پيامد ناروا را ندارى،نه در دنيا و نه در آخرت .

بيست و دوم:او را از آلودن دستش به خونها و خونريزى به ناحق،يعنى از قتل نفس برحذر داشته است،و با دو دليل زير او را از اين كار بيم داده است:

1-عبارت: فانّه...حقّها كه خود مقدمۀ صغراى قياس مضمرى است به اين ترتيب:زيرا خونريزى به ناحق،نزديكترين انگيزه براى فرا رسيدن عذاب خدا، و مهمترين سبب مجازات و بالاترين موجب از دست دادن نعمت،و كوتاهى دوران حكومت و عمر انسانى است.بديهى است كه خون به ناحق مهمترين علت براى هر سه مورد است،از آن رو كه باعث توجّه و انگيزش مردم بر نابودى قاتل شده و موجب نزول خشم خداوند براى او مى گردد،چون قتل بزرگترين نوع مصائب،نفرت انگيز است،و كبراى مقدّر نيز چنين است:و هر چه آن چنان باشد دورى جستن از آن واجب است.

ص:303

2-عبارت: و اللّه سبحانه...القيامة ،با ذكر اين مطلب كه نخستين حكم خداوند ميان بندگانش در بارۀ خونهايى است كه مردم ريخته اند،توجه داده است بر اين كه قتل از ساير گناهان كبيره در نزد خداوند متعال،بزرگتر است،و اين عبارت به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر چه را كه خداوند نخست در بارۀ آن حكم كند،پس بررسى و توجه به آن لازم،و دورى و اجتناب از آنچه مورد عدم رضاى اوست،واجب است .

بيست و سوم:او را نهى كرده است از اين كه مبادا بنياد حكومت و قدرت خود را با ريختن خونهاى به ناحق استوار سازد،و از اين عمل با عبارت: فانّ ذلك...و ينقله بر حذر داشته است.كه خود به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است،با بيانى كه گذشت،چون ريختن خون به ناحق مستلزم آن سه نوع پيامدى است كه گفتيم،بنا بر اين باعث سستى بنياد قدرت و حكومت بلكه نابودى آن است.كبراى مقدّر قياس نيز چنين است:و هر چه داراى اين ويژگيها باشد اجتناب از آن لازم است.

بيست و چهارم:او را از قتل عمد به ناحق منع كرده و به دو جهت او را از ارتكاب چنان عملى بر حذر داشته است:

1-هيچ عذر و بهانه اى در قتل عمد-در نزد خدا و در نزد وى-از او قابل قبول نيست.

2-ديگر آن كه در قتل عمد،قصاص تن لازم است.

اين دو عبارت،دو مقدمۀ صغرا براى قياس مضمرى هستند كه كبراى مقدّر آنها چنين است:و هر چه با آن خصوصيات باشد،دورى از آن لازم است .

بيست و پنجم:از صفت ناپسند خودخواهى و غرور به هنگام ارتكاب قتل غير عمد و يا افراط در مجازات افراد از طريق زدن با تازيانه و يا دست بر حذر داشته تا مبادا قدرت و خودخواهى مانع پرداخت خونبهايى كه حق آنهاست به

ص:304

ايشان گردد.و با عبارت: فانّ...مقتله ،بر اين مطلب توجه داده است كه يك نوع زدن با دست كه به آن وكز يعنى زدن با تمام كف دست،مى گويند،گاهى باعث قتل مى شود،و احتمال قتل در آن حتمى است .

بيست و ششم:از خود پسندى و اعتماد به چيزى كه او را به خود پسندى بكشاند و همچنين از دوست داشتن ستايش زياد،برحذر داشته است.دو مورد آخرى باعث دوام خودپسندى و ريشۀ آنند.و از هر سه مورد با عبارت: فانّ ذلك...المحسنين ،او را بر حذر داشته است:جملۀ: و فى نفسه ،متعلق به «أوثق» است.دو احتمال در اينجا وجود دارد:

1-چون خود پسندى از موارد هلاكت است،نيكى نيكوكاران،با وجود آن بى فايده است بنا بر اين اگر شيطان فرصتى به دست آورد،و خود پسندى را براى انسان جلوه دهد و او هم باور كند هر چه احسان كرده،بتمام از بين مى رود.

2-شخص خودپسند-هر كس هر احسانى هم نسبت به او كند-احسان تلقى نمى كند و در نتيجه خودپسندى وى باعث ناديده گرفتن احسان كسى مى شود كه به او نيكى كرده است.و چون منشأ خودپسندى،شيطان است،نابود كنندۀ نيكى نيكوكاران نيز،شيطان خواهد بود،از اين رو،امام(علیه السلام)اين عمل را عمل شيطانى دانسته و دورى از آن را لازم شمرده است .

بيست و هفتم:از سه صفت ناپسند او را بر حذر داشته است:

1-از منّت گذاردن بر سر رعيت در برابر احسانى كه به آنان مى كند.

2-بزرگ جلوه دادن كارى كه در بارۀ مردم انجام داده است،يعنى احسانى را كه نسبت به مردم كرده است بيش از آنچه هست به خود نسبت دهد.

3-مبادا به مردم وعده اى بدهد كه وفا نكند .

آن گاه وى را از منّت گذارى بر حذر داشته است با اين عبارت: فانّ المنّ يبطل الاحسان (زيرا منّت گذارى نتيجۀ احسان را از بين مى برد)و اين سخن

ص:305

اشارتى است به آيۀ مباركه: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى» (1).

و نيز او را از بزرگ جلوه دادن احسان به دور داشته با اين گفتار:زيرا كار را بيش از آنچه هست جلوه دادن نور حق را از دل مى زدايد.و مقصود امام(علیه السلام)از حق در اينجا همان احسان به مردم و يا صداقت در گفتار است آنجا كه نياز به گفتن باشد،زيرا اينها داراى جلوه اى عقلانى هستند كه نفوس متمايل بدان بوده، از آن لذّت مى برد.و چون بزرگ جلوه دادن عمل،نوعى از دروغ است،و دروغ هم صفتى فوق العاده ناپسند است،ناگزير از عواملى است كه نور حقّ را از بين مى برد و خاموش مى سازد،و در نتيجه ارزشى براى آن عمل در دل مردم نمى ماند.امام(علیه السلام)وى را از خلف وعده،با اين بيان بر حذر داشته است:«به وعده وفا نكردن باعث خشم خدا و مردم مى گردد.»امّا خشم مردم،واضح و روشن است،و امّا خشم خدا به دليل قول خداى تعالى است كه مى فرمايد:

«كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ» (2)سه مورد بالا مقدّمات صغرا براى قياسات مضمرى هستند كه كبراى مقدّر آنها چنين است:و هر چه داراى اين ويژگيها باشد،بايد از آن دورى جست .

بيست و هشتم:او را از قرار دادن كارها در يكى از دو سوى افراط و تفريط بر حذر داشته است اما جانب افراط،عبارت است از:شتابزدگى در كارى پيش از فرا رسيدن وقت آن و يا لجاجت و پافشارى در مورد كارى كه سررشتۀ آن در دست انسان نيست و يا مورد آن تغيير كرده است.و يا وقتى كه راه كار،روشن نيست،و همچنين سهل انگارى در كار.و امّا طرف تفريط،خوددارى و عقب نشينى از

ص:306


1- سورۀ بقره(2)آيۀ(264) [1]يعنى:اى مردم با ايمان صدقات خود را به سبب منت گذارى و آزار تباه نسازيد.
2- سورۀ مؤمن(40)آيه(35) [2]يعنى:اين كار سخت باعث خشم خداست.

كارى به هنگام دستيازى بدان است كه نقطه مقابل شتابزدگى در كار مى باشد،و يا ناتوانى از كار هنگامى كه راه انجام آن روشن است كه نقطه مقابل پافشارى در كارى است كه سر رشتۀ آن در دست انسان نيست.و لازمۀ نهى از دو طرف افراط و تفريط،خود به معنى دستور انجام كارها بر اساس عدل يعنى حدّ وسط از دو طرف و در جايگاه صحيح و حق است.بدان جهت فرموده است:بنا بر اين هر چيز را به جاى خود قرار بده و هر كارى را به وقت خود انجام ده .

بيست و نهم:او را از اختصاص دادن چيزى كه لازم است همۀ مردم در آن حق برابرى داشته باشند،از اموال مسلمانان و ديگر چيزهاى خوب به خويشتن برحذر داشته است.

سى ام:او را از غفلت نسبت به چيزهايى كه توجه و آگاهى به آن لازم است يعنى حقوق مردم كه به ستم از دست آنها گرفته اند،و همه مى دانند كه تو سهل انگارى كرده اى،نهى فرموده و از چنين حالتى با عبارت: التّغابى...

للمظلوم ،بر حذر داشته است،و مقصود امام(علیه السلام)از اين عبارت آن مقدار از حقوق مردم است كه وى به خود اختصاص داده و اظهار نادانى و غفلت از آن مى كند.كلمۀ«ما»در«عمّا»زايده است.مقصود امام(علیه السلام)از «القليل» مدت زندگى در دنياست.و با عبارت: اغطية الامور ،اشاره به ساختمان بدن و جسم دارد كه مانع از درك امور با ديدۀ بصيرتند.و قبلا دانستيم كه برطرف شدن اين حجابها با دور انداختن كالبد ميسر است و در آن صورت است كه تمام آنچه را كه از خوبى و بدى براى او آماده شده،مى بيند،همان طورى كه خداى متعال فرموده است: «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً » (1).

سى و يكم:او را دستور داده است تا به هنگام خشم،برخويشتن مسلط

ص:307


1- سوره آل عمران(3)آيه(30) [1]يعنى:روزى كه هر كس هر كار نيكويى انجام داده است،پيش روى خود حاضر مى بيند.

باشد،يعنى جلو خشم خود را نسبت به آنچه از كارها بر خلاف ميل او اتفاق مى افتد،و جلو تندروى خود،و تند زبانى اش را بگيرد،و تسلّط وى بر اين امور، تنها با خوددارى از طغيان قوۀ غضبيّه،و ايستايى او در كاربرد آن قوّه در حد اعتدال است،به طورى كه تا سرحدّ افراط آن را به كار نبرد تا در صفت ناپسند تهوّر و بى باكى نيفتد و در نتيجه اين خوى ناپسند او را گرفتار ستمكارى نكند.

سى و دوم:او را امر به خوددارى از اين امور كرده و به وسائل و ابزار اين خويشتندارى نيز راهنمايى كرده است كه همان خوددارى از شتابزدگى و به تأخير انداختن اعمال قدرت مى باشد تا وقتى كه آتش خشم فرو نشيند و در نتيجه حالت اختيار و انتخاب انجام دادن و يا انجام ندادن كارى كه اميد مصلحت مى رود،برايش،فراهم آيد.و به دليل استوارى و درستى اين ابزار و وسائل با اين سخن خود اشاره فرموده است: و لن تحكم ذلك...عليك ،توضيح آن كه،زياد در غم رستاخيز بودن و در امور آخرت انديشيدن،باعث بى ميلى به امور دنيايى سراسر جنجال و طغيان قوّۀ غضبيّه است .

سى و سوم:بر وى دو چيز را لازم و واجب شمرده است كه به طور اجمال تمام سفارشهاى اين عهدنامه را شامل است:

1-آنچه را بر پيشينيان رفته،يعنى احكامى كه به عدل و داد از طرف حاكمان پيش از او صادر شده،و يا كارهايى را كه به پيروى از پيامبرمان(صلی الله علیه و آله)و يا بر اساس واجبات الهى انجام گرفته،مورد توجه قرار دهد،تا آن كارهايى كه مورد عمل امام(علیه السلام)است،پيروى نمايد.

2-خويشتن را به پيروى از آنچه در اين عهدنامه آمده است،و حجّت خود را بر او تمام كرده،يعنى همان موعظه و يادآورى اوامر الهى،وادار سازد،تا به هنگام حمله و فشار هواى نفسش،عذر و بهانه در برابر امام(علیه السلام)نداشته باشد،

ص:308

همان طورى كه خداى متعال فرموده است: «لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» (1).

بخشى از همان عهدنامه چنين است:

اشاره

وَ أَنَا أَسْأَلُ اللَّهَ بِسَعَةِ رَحْمَتِهِ- وَ عَظِيمِ قُدْرَتِهِ عَلَى إِعْطَاءِ كُلِّ رَغْبَةٍ- أَنْ يُوَفِّقَنِي وَ إِيَّاكَ لِمَا فِيهِ رِضَاهُ- مِنَ الْإِقَامَةِ عَلَى الْعُذْرِ الْوَاضِحِ إِلَيْهِ وَ إِلَى خَلْقِهِ-مَعَ حُسْنِ الثَّنَاءِ فِي الْعِبَادِ وَ جَمِيلِ الْأَثَرِ فِي الْبِلاَدِ- وَ تَمَامِ النِّعْمَةِ وَ تَضْعِيفِ الْكَرَامَةِ- وَ أَنْ يَخْتِمَ لِي وَ لَكَ بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ- «إِنّا إِلَيْهِ» رَاغِبُونَ- وَ السَّلاَمُ عَلَى؟رَسُولِ اللَّهِ؟- صَلَّى اللَّهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً كَثِيراً

ترجمه

«و از خدا به گستردگى دامنۀ رحمتش،و توانايى بسيارش بر بخشش هر درخواستى مسألت دارم كه من و تو را بدانچه رضا و خوشنودى وى در اوست،از داشتن عذر و بهانه اى روشن در برابر او و بندگانش،با خوشنامى در ميان مردم،و آثار نيك در شهرها و زيادى نعمت،و افزايش كرامت موفّق گرداند و اين كه در پايان كار،خوشبختى و شهادت را نصيب من و تو بفرمايد،براستى كه ما به سوى او باز مى گرديم.

و سلام بر پيامبر خدا،كه درود خدا بر او و خاندان پاك و پاكيزۀ او باد،و خداوند درود فراوان بر او فرستاده است .»

شرح

امام(علیه السلام)اين عهدنامه را با درخواست توفيق بر آنچه رضا و خوشنودى خدا در آن است براى خود و هم براى مالك،به پايان برده است،و در قبول

ص:309


1- سوره نساء(4)آيه(165) [1]يعنى:تا اين كه پس از فرستادن پيامبران مردم در برابر خدا بهانه اى نداشته باشند.

درخواست خود،خداوند را به رحمت گسترده اش كه همه چيز را فرا گرفته و به توانايى بسيارش بر بخشش هر درخواستى،سوگند داده است.و بديهى است كه اين صفات پروردگار،سرچشمۀ پذيرش و اجابت درخواست كنندگان است.

سپس آنچه را كه مورد درخواست امام(علیه السلام)از رضاى پروردگار بوده است به تفصيل آنها به شرح زير پرداخته است:

1-عذر و بهانه اى آشكار در برابر خدا و بندگان خدا داشتن.

اگر كسى اشكال كند كه عذر و بهانه وقتى است كه گناهى در كار باشد، امّا كسى كه سر بر فرمان خداست،عذر و بهانه در كار او چه معنى دارد؟ پاسخ اين است كه،احتمالا عذر اسم از اعذار در نزد خدا يعنى زياد انجام دادن اوامر الهى باشد،گويا فرموده است:استوارى در انجام اوامر به طور فراوان به جاى آوردن هر چه بيشتر دستورات او .

2-خوشنامى ميان بندگان،و آثار نيك،يعنى كارهاى خوبى كه منشأ اثر در شهرها باشد،و اينها از جمله درخواستهايى هستند كه پيامبرانى همچون ابراهيم(علیه السلام)درخواست مى كردند «وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ» (1).بعضى گفته اند مقصود خوشنامى ميان مردم است.

3-خداوند نعمت خود را بر آن دو كامل گرداند.

4-افزايش كرامت خود براى آنها.

5-پايان خوش با سعادت و آنچه كه باعث سعادت است يعنى كشته شدن در راه خدا.و با عبارت: «وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» .بر درستى نيت خود در اين درخواست،توجه داده است و بعد سخن خود را با درود و سلام بر پيامبر و خاندان او پايان برده است.

ص:310


1- سورۀ شعرا(26)آيه(84) [1]يعنى:در ميان آيندگان سخن مرا دلپذير گردان.

53-از جمله نامه هاى امام(علیه السلام)به طلحه و زبير كه توسط عمران بن حصين خزاعى

اشاره

فرستاده است،

ابو جعفر اسكافى در كتاب«مقامات»در مناقب امير المؤمنين(علیه السلام)ذكر كرده است:

:أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمَا وَ إِنْ كَتَمْتُمَا- أَنِّي لَمْ أُرِدِ النَّاسَ حَتَّى أَرَادُونِي- وَ لَمْ أُبَايِعْهُمْ حَتَّى بَايَعُونِي- وَ إِنَّكُمَا مِمَّنْ أَرَادَنِي وَ بَايَعَنِي- وَ إِنَّ الْعَامَّةَ لَمْ تُبَايِعْنِي لِسُلْطَانٍ غَالِبٍ وَ لاَ لِعَرَضٍ حَاضِرٍ- فَإِنْ كُنْتُمَا بَايَعْتُمَانِي طَائِعَيْنِ- فَارْجِعَا وَ تُوبَا إِلَى اللَّهِ مِنْ قَرِيبٍ- وَ إِنْ كُنْتُمَا بَايَعْتُمَانِي كَارِهَيْنِ- فَقَدْ جَعَلْتُمَا لِي عَلَيْكُمَا السَّبِيلَ بِإِظْهَارِكُمَا الطَّاعَةَ- وَ إِسْرَارِكُمَا الْمَعْصِيَةَ- وَ لَعَمْرِي مَا كُنْتُمَا بِأَحَقِّ الْمُهَاجِرِينَ- بِالتَّقِيَّةِ وَ الْكِتْمَانِ- وَ إِنَّ دَفْعَكُمَا هَذَا الْأَمْرَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَدْخُلاَ فِيهِ- كَانَ أَوْسَعَ عَلَيْكُمَا مِنْ خُرُوجِكُمَا مِنْهُ- بَعْدَ إِقْرَارِكُمَا بِهِ- وَ قَدْ زَعَمْتُمَا أَنِّي قَتَلْتُ؟عُثْمَانَ؟- فَبَيْنِي وَ بَيْنَكُمَا مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّي وَ عَنْكُمَا مِنْ أَهْلِ ؟الْمَدِينَةِ؟- ثُمَّ يُلْزَمُ كُلُّ امْرِئٍ بِقَدْرِ مَا احْتَمَلَ- فَارْجِعَا أَيُّهَا الشَّيْخَانِ عَنْ رَأْيِكُمَا- فَإِنَّ الْآنَ أَعْظَمُ أَمْرِكُمَا الْعَارُ- مِنْ قَبْلِ أَنْ يَجْتَمِعَ الْعَارُ وَ النَّارُ

ترجمه

«امّا بعد،شما با اين كه كتمان كرده ايد خوب مى دانيد كه من به سراغ مردم نرفتم،تا اين كه آنها به سراغ من آمدند و دست بيعت به سوى من دراز كردند،و شما نيز از جمله افرادى بوديد كه به سراغ من آمديد و بيعت كرديد.و اين مردم با من نه به دليل تسلّط و زور و نه به خاطر ثروت و مال بيعت نكردند،پس اگر شما دو تن با ميل و اختيار با من بيعت كرده و پيمان بستيد،حال تا زود است از

ص:311

پيمان شكنى برگرديد و هر چه زودتر نزد خدا توبه كنيد،و اگر از روى بى ميلى با من پيمان بستيد و در ظاهر اظهار اطاعت كرديد اما در پنهان سر نافرمانى داشتيد در اين صورت راه سرزنش مرا بر خويشتن گشوده ايد.به جان خودم قسم شما به بيمناك بودن و پوشيده داشتن عقيدۀ خود در بارۀ بيعت با من از ديگر مهاجران سزاوارتر نبوديد،و نرفتن شما زير بار بيعت با من پيش از ورودتان در اين كار،از پيمان شكنى بعد از اقرار و پذيرش آن آسانتر بود.

به گمان شما من عثمان را كشته ام،بنا بر اين بين من و شما،كسانى از اهل مدينه كه هم از من و هم از شما فاصله گرفته اند به عنوان گواه هستند،تا هر يك از ما به مقدارى كه دخالت در قتل عثمان داشت،محكوم شود.پس اى پيرمردان از اين انديشه تان دست برداريد،زيرا اكنون بزرگترين گرفتارى شما ننگ است،امّا در آينده هم گرفتار ننگ خواهيد بود و هم گرفتار دوزخ ».

شرح

خزاعة،قبيله اى از دودمان ازد است،بعضى گفته اند:اسكافى منسوب به روستاى بزرگى است كه بين نهروان و بصره بوده است.و كتاب المقامات كتابى است كه شيخ نامبرده در مناقب امير المؤمنين(علیه السلام)تصنيف كرده است.

امام(علیه السلام)در مورد بيعت شكنى طلحه و زبير با آن حضرت،با دليل زير با آنها به استدلال پرداخته است :

1-عبارت: امّا بعد...حاضر ،كه به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر كه را كه شما آن چنان مى شناسيد،سزاوار نيست بيعت با او را بشكنيد و بر او خروج كنيد.و جملۀ: و كتمتما اشاره بر آن است كه طلحه و زبير پس از شكستن بيعت با امام(علیه السلام)،قصد بيعت و آزادى در عمل را در مورد خود و جمع زيادى از مردم،كتمان كردند و وانمود كردند كه امام(علیه السلام)آنها را به اجبار وادار بر بيعت با خود كرده است.

2-دليل دوّم،عبارت: و ان كنتما...اقراركما به ،است كه جملۀ شرطيۀ

ص:312

منفصله و در حقيقت چنين است:عمل شما از دو صورت،بيرون نيست:يا اين است كه شما از روى ميل و اراده بيعت كرده ايد و يا از روى بى ميلى و به اجبار.

امّا اگر صورت اوّل باشد،همان مورد نظر ماست،و نافرمانى شما را محكوم مى كند و بايد هر چه زودتر و پيش از آن كه اين معصيت در دل شما نفوذ كند به جانب خدا برگرديد و توبه كنيد.و امّا صورت دوم به سه دليل نادرست و باطل است:

1-لازمۀ اين عمل شما دورويى و نفاق است كه شما نسبت به من اظهار فرمانبرى و اطاعت كنيد و در باطن سر نافرمانى داشته باشيد،كه همين خود سبب مى شود كه راه اعتراض من به گفتار و رفتار شما باز باشد.

2-شما دو تن نسبت به من از ديگر مهاجران به ترس و تقيه و پنهان داشتن نافرمانى سزاوارتر نبوديد،توضيح آن كه طلحه و زبير نيرومندترين مردم و از ديگران مهمتر بودند،بنا بر اين ديگر مهاجران به هنگام بيعت،و بعد از آن در بيعت شكنى،براى ترس و تقيّه سزاوارتر از آنها بودند.

3-براستى،زير بار بيعت امام(علیه السلام)نرفتن آنها پيش از آن كه دست بيعت دهند،از پيمان شكنى و بيرون رفتن از بيعت بعد از پذيرش آن،آسانتر و قابل قبولتر بود.و اين سه بخش از سخنان امام مقدمات صغراى قياس مضمرى هستند كه كبراى اوّلى:هر چه باعث آن شود كه راه اعتراض بر شما باز شود، انجام آن بر شما حرام است و نبايد شما مرتكب آن شويد،و كبراى دومى:و هر كس از مهاجران كه در ادعاى خود،سزاوارتر از ديگران نباشد،در صورتى كه آنان ادّعايى نكرده اند،او نيز نبايد مدّعى شود.و كبراى سومى چنين است:و هر چه آسانتر و آماده تر براى بهانه و عذر باشد نبايد آنها خود را در تنگنا و در موردى قرار دهند كه عذر و بهانه اى ندارند .

عبارت: و قد زعمتما انّى قتلت عثمان (به گمان شما من عثمان را

ص:313

كشته ام)اشاره به شبهۀ مشهورى است كه آنها در مورد خروج بر امام(علیه السلام)داشتند.

و عبارت: فبينى...احتمل در حقيقت جواب به شبهۀ مذكور است،يعنى داورى را از مردم مدينه به كسى وامى گذاريم كه هم از كمك به من و هم يارى شما دورى گرفته است،تا بعد هر يك از ما را به مقدارى كه گناه و ستم مرتكب شده ايم،به سرزنش و مجازات محكوم كند.

آن گاه،پس از اين كه امام(علیه السلام)حجّت را بر آنها تمام كرد،به ايشان دستور داد تا از نظريه نادرست و فاسد خود در بارۀ اختيار[نداشتن]در بيعت با امام، برگردند،و آنها را به برگشت از رأى فاسدشان با اين عبارت تشويق كرد:

فانّ الان... كه به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:ننگ و عار در دنيا ساده تر است از جمع بين ننگ و عار و عذاب و آتش دوزخ در آخرت.و مقصود امام(علیه السلام)از ننگ و عار ننگ بهانه جويى است.و كلمۀ الآن ظرف منصوب به وسيله كلمۀ اعظم است كه اسم انّ مى باشد.و ممكن است اسم انّ باشد و اعظم مبتدا و «العار» خبر آن،و جمله خبر انّ باشد، و ضمير عايد به اسم ان محذوف است كه تقدير آن چنين مى شود:فانّ الآن اعظم امركما فيه العار.يعنى زيرا اكنون با وجود ننگ و عار قضيه مهمتر است.

ص:314

54-از جمله نامه هاى امام(علیه السلام)به معاويه

اشاره

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ الدُّنْيَا لِمَا بَعْدَهَا- وَ ابْتَلَى فِيهَا أَهْلَهَا لِيَعْلَمَ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً- وَ لَسْنَا لِلدُّنْيَا خُلِقْنَا وَ لاَ بِالسَّعْيِ فِيهَا أُمِرْنَا- وَ إِنَّمَا وُضِعْنَا فِيهَا لِنُبْتَلَي بِهَا- وَ قَدِ ابْتَلاَنِي اللَّهُ بِكَ وَ ابْتَلاَكَ بِي- فَجَعَلَ أَحَدَنَا حُجَّةً عَلَى الْآخَرِ- فَعَدَوْتَ عَلَى طَلَبِ الدُّنْيَا بِتَأْوِيلِ ؟الْقُرْآنِ؟- فَطَلَبْتَنِي بِمَا لَمْ تَجْنِ يَدِي وَ لاَ لِسَانِي- وَ عَصَبْتَهُ أَنْتَ وَ أَهْلُ؟الشَّامِ؟ بِي- وَ أَلَّبَ عَالِمُكُمْ جَاهِلَكُمْ وَ قَائِمُكُمْ قَاعِدَكُمْ- فَاتَّقِ اللَّهَ فِي نَفْسِكَ وَ نَازِعِ الشَّيْطَانَ قِيَادَكَ- وَ اصْرِفْ إِلَى الْآخِرَةِ وَجْهَكَ- فَهِيَ طَرِيقُنَا وَ طَرِيقُكَ- وَ احْذَرْ أَنْ يُصِيبَكَ اللَّهُ مِنْهُ بِعَاجِلِ قَارِعَةٍ- تَمَسُّ الْأَصْلَ وَ تَقْطَعُ الدَّابِرَ- فَإِنِّي أُولِي لَكَ بِاللَّهِ أَلِيَّةً غَيْرَ فَاجِرَةٍ- لَئِنْ جَمَعَتْنِي وَ إِيَّاكَ جَوَامِعُ الْأَقْدَارِ لاَ أَزَالُ بِبَاحَتِكَ- «حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ»

لغات

عصبه به:در آويخت او را به بهانه اى تأليب:شوراندن،وادار كردن قارعة:مصيبت،بلا دابر:نسل آينده اليّة:سوگند

ترجمه

«امّا بعد،خداوند پاك دنيا را مقدمۀ آخرت قرار داده است و مردم دنيا را در آن،مورد آزمون قرار داده است،تا بدانند كدام يك نيكوكارترند،و ما براى دنيا آفريده نشده ايم و براى تلاش به خاطر دنيا مأمور نشده ايم ما را به دنيا آورده اند تا آزموده شويم،اين است كه خداوند مرا به تو،و تو را به وسيلۀ من مى آزمايد،و هر

ص:315

يك از ما را بر ديگرى حجت قرار داده است،پس تو براى رسيدن به دنيا به تأويل و توجيه قرآن پرداختى (1)،و از من چيزى را مطالبه كردى كه نه دستم به آن جنايت آلوده است و نه زبانم،در حالى كه تو و مردم شام،در برابر من سر به شورش گذاشتيد،داناى شما،نادان را و ايستادۀ شما نشسته را بر من شوراند.پس از خدا بترس و مهار خود را از دست شيطان بيرون كن،و به سمت آخرت روبرگردان كه اين راهى است كه من و تو بايد برويم،و بترس از آن كه خداوند تو را به بلايى ناگهانى گرفتار كند كه ريشه ات را بركند و نسلت را قطع كند.من براى تو به خدا سوگندى ياد مى كنم كه خلاف ندارد،كه اگر دست روزگار من و تو را جمع كند،همواره با تو پايدار مى ايستم «حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ » (2)

شرح

عبارت: اما بعد...لنبتلى بها اشاره به هدف از آفرينش دنيا و فايدۀ آن است،تا بدان وسيله او به خود آيد و براى خدا كار كند،و مقصود از تلاش در دنيا آن است كه انسان مأمور به تلاش براى كسب دنيا تنها به خاطر دنيا نشده است مگر به قدر ضرورت،مورد امر و دستور الهى در اين آيه مباركه است:

«فَامْشُوا فِي مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ » (3)در عبارت: و قد ابتلانى... تا آخر بعضى از هدفهاى دنيا را بيان مى كند، در پيش چگونگى آزمايش خداوند بندگان خود را دانستيم،منظور از آزمايش امام(علیه السلام)به وسيلۀ معاويه،همان نافرمانى و ستيز وى با امام(علیه السلام)است،به طورى كه اگر امام از مقاومت در برابر او كوتاهى كند و رودرروى او نايستد مورد

ص:316


1- چون معاويه به مردم مى گفت من به خونخواهى عثمان قيام كرده ام و آيۀ «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً» بر آنها قرائت مى كرد و به آيه قصاص تمسك مى جست-م.
2- سورۀ اعراف(7)آيه(87) [1]يعنى:تا خدا بين من و تو داورى كند،و خداوند بهترين داوران است.
3- سورۀ ملك(67)آيه(15) [2]يعنى:پس شما در پستى و بلندى زمين حركت كنيد و از روزى او بخوريد.

سرزنش خواهد بود،بنا بر اين معاويه از طرف خدا وسيلۀ امتحان و اتمام حجّت، براى امام(علیه السلام)است،و جهت آزمايش معاويه به وسيلۀ امام(علیه السلام)،دعوت امام از وى به طرف حق،و بر حذر داشتن او از پى آمدهاى بد گناه و نافرمانى اوست به حدّى كه اگر دعوت خدايى امام(عليه السّلام)را لبيك نگويد،مستوجب نكوهش و مجازات خواهد بود و امام(علیه السلام)حجّت خدا در برابر او بود.و همين است معناى سخن امام(علیه السلام)كه فرمود:«خداوند هر يك از ما را بر ديگرى حجّت قرار داده است ».

عبارت: فعدوت...قاعدكم ،اشاره دارد به بعضى از مواردى كه امام(علیه السلام)به وسيلۀ معاويه،آزمايش مى شود،و توضيح مطلب آن كه تنها انگيزۀ خروج معاويه بر امام(علیه السلام)دنيا بود،و امام(علیه السلام)علّت آن را تأويل و توجيه قرآن[به وسيله معاويه] دانسته مانند آيۀ مباركه: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى» (1)و ديگر آياتى كه بر وجوب قصاص دلالت دارند،معاويه با وارد ساختن خود در زمرۀ افراد مشمول اين آيه،آيه را تأويل كرده،و در پى خون عثمان برآمده است، ورود وى در اين جمع با تأويل و توجيه آيه بوده است،چون خطاب آيه،ويژۀ كشتگان و نزديكان آنان مى باشد.در صورتى كه معاويه خارج از اينهاست،زيرا او از وارثان خون عثمان نبوده است،و او آيه را به صورت عام تفسير كرده تا خود را وارد آن جمع كند.چيزى را كه دست و زبان امام به عنوان يك جنايت مرتكب نشده بود،به آن حضرت نسبت دادند،يعنى قتل عثمان،و بعضى از آنها نيز بعضى ديگر را بر امام،به خاطر اين انتساب شوراندند،مقصود آن است كه:

داناى شما به حال من،نادان را و كسانى از شما كه به جنگ با من برخاسته اند، نشستگان از جنگ را،بر من شوراندند.

ص:317


1- سورۀ بقره(2)آيه(177) [1]يعنى:اى مؤمنان براى شما حكم قصاص كشتگان چنين تعيين شده است.

و بعد از آن كه امام(علیه السلام)بر سرانجام كار دنيا توجّه داده است،و هم بر اين كه خداوند هر يك از آنها را حجّتى بر ديگرى قرار داده تا معلوم شود كه كدام يك نيكوكارترند،به موعظه و برحذر داشتن او برگشته است،از اين رو دستور داده تا در بارۀ جان خود از خدا بترسد كه مبادا با نافرمانى خدا و مخالفت امر او، دچار هلاكت شود،و زمام اختيارش را از دست شيطان بيرون كند.لفظ قياد (افسار)را براى اميال طبيعى استعاره آورده است،و جهت اين استعاره،آن است كه اين اميال در حقيقت افسارى است كه انسان را به سمت معصيت و گناه مى كشد،وقتى كه به دست شيطان سپرده شده باشد،و بدان وسيله غرق در لذّتهاى كشنده و مهلك گرديده باشد.و ستيز او با شيطان عبارت است از ايستادگى در مقابل هواى نفس و انتقال از سمت افراط به حدّ اعتدال در مورد شهوت و غضب،و ديگر اين كه به آخرت توجّه كند يعنى روى خود را به سمت آخرت برگرداند،در حالى كه خوبى و بدى و سعادت و شقاوتى را كه در آخرت آماده شده مورد بررسى قرار دهد و با چشم بصيرت آن را بنگرد تا براى آنجا كار و كوشش كند.

جمله: فهى طريقنا و طريقك ،مقدمۀ صغراى قياس مضمرى است كه بدان وسيله بر ضرورت توجه به عالم آخرت،هشدار داده شده است.و كبراى مقدر آن نيز چنين است:و هر چه كه مسير حركت انسان باشد بايد مورد توجه قرار گيرد.و آخرت را راه و مسير ناميده است به عنوان مجاز از پايان راه،از باب اطلاق غايت بر مغيّا .

بعد امام(علیه السلام)معاويه را از خدا ترسانده است كه مبادا او را به بلايى گرفتار سازد،كه تا ريشۀ او نفوذ كند و ريشه اش را از بيخ و بن بركند،مقصود امام(علیه السلام) منع او از حركت به سمت وى و جنگ با اوست،و از آن روست كه سوگند ياد كرده است،بر فرض آن كه دست روزگار آنها را در يكجا گرد آورد،در برابر او استوار بماند تا خداوند ما بين آنها داورى كند و در اين بيان،وعدۀ قطعى به عذابى سخت و دشوار است.

ص:318

55-از سخنان امام(علیه السلام)در اندرز شريح بن هانى هنگامى كه او را به سركردگى سپاه عازم

اشاره

شام گمارد.

اِتَّقِ اللَّهَ فِي كُلِّ صَبَاحٍ وَ مَسَاءٍ- وَ خَفْ عَلَى نَفْسِكَ الدُّنْيَا الْغَرُورَ- وَ لاَ تَأْمَنْهَا عَلَى حَالٍ- وَ اعْلَمْ أَنَّكَ إِنْ لَمْ تَرْدَعْ نَفْسَكَ عَنْ كَثِيرٍ مِمَّا تُحِبُّ- مَخَافَةَ مَكْرُوهِهِ- سَمَتْ بِكَ الْأَهْوَاءُ إِلَى كَثِيرٍ مِنَ الضَّرَرِ- فَكُنْ لِنَفْسِكَ مَانِعاً رَادِعاً- وَ لِنَزْوَتِكَ عِنْدَ الْحَفِيظَةِ وَاقِماً قَامِعاً

لغات

نزوة:جهش،يكباره جستن حفيظة:خشم واقم:كسى كه چيزى را به بدترين صورت ردّ مى كند،مى گويند:وقمه:يعنى او را با شدت و خشم باز پس زد.

وقم:خشم گرفتن و خوار ساختن قمع:نيز به معناى خشم گرفتن و خوار ساختن است.

ترجمه

«هر صبح و شام از خدا بترس و از دنياى فريبكار نسبت به جان خود برحذر باش،و هرگز از او ايمن مباش.و بدان كه اگر خود را از بسيارى چيزهايى كه دوست دارى،به دليل ناروائى آنها،باز ندارى،كششهاى نفسانى زيانهاى فراوانى به تو خواهد رساند.بنا بر اين جلو هواى نفست را بگير،و به هنگام خشم، دست ردّ بر سينۀ طغيان قوّۀ غضب بزن و آن را از خود دور كن ».

شرح

بخشى از جريان فرستادن شريح بن هانى را به همراه زياد بن نضير به

ص:319

سركردگى سپاه دوازده هزار نفرى كه راهى شام بودند قبلا نقل كرديم .

امام(علیه السلام)او را به ترس دائم از خدا امر كرده است،و چون لازمۀ ترس از خدا،انجام اعمال نيك است،از اين رو به تفصيل آن اعمال پرداخته است،يعنى از دنياى فريبنده نسبت به خود،حذر كند،و نسبت فريبكارى را از آن جهت به دنيا داده است كه دنيا وسيلۀ مادّى فريب است.

و ديگر اين كه نبايد به هيچ وجه از طرف دنيا آسوده خاطر باشد،زيرا كه لازمۀ آن غفلت از آخرت است .

آن گاه امام(علیه السلام)او را آگاه ساخته است بر اين كه اگر جلو نفس امارۀ بالسوء،را از غرق شدن در بسيارى از خواسته هاى خود نگيرد كه از پى آمدهاى نارواى آنها در هراس است و به سبب همانها در توقّفگاههاى الهى متوقّف مى شود،و با همان خواستها در صراط مستقيم بايد حركت كند،هواى نفس و تمايلات نفسانى او،كم كم رشد مى كند،تا بدانجا كه او را به ورطۀ هلاكت مى اندازد.سپس سفارش و نصيحت خود را با دستور به جلوگيرى و منع هواى نفس به هنگام جهش و برآشفتگى در حال خشم،مورد تأكيد قرار داده است.و قبلا معلوم شد كه آزاد گذاشتن هواى نفس سرچشمۀ همۀ بديهايى است كه در دنيا و آخرت عايد انسان مى شود.

ص:320

56-از جمله نامه هاى امام(علیه السلام)به مردم كوفه به هنگام حركت از مدينه به سمت بصره.

اشاره

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي خَرَجْتُ مِنْ حَيِّي هَذَا- إِمَّا ظَالِماً وَ إِمَّا مَظْلُوماً وَ إِمَّا بَاغِياً وَ إِمَّا مَبْغِيّاً عَلَيْهِ- وَ إِنِّي أُذَكِّرُ اللَّهَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي هَذَا لَمَّا نَفَرَ إِلَيَّ- فَإِنْ كُنْتُ مُحْسِناً أَعَانَنِي- وَ إِنْ كُنْتُ مُسِيئاً اسْتَعْتَبَنِي

لغت

حيّه:قبيلۀ او

ترجمه

«امّا بعد،من از ميان قبيلۀ خودم بيرون شدم،[در حالى كه اين حركت من از دو صورت بيرون نيست:]يا ستمگرم و يا ستمديده،يا سركشم و يا رنج ديده.در هر حال،من هر كس را كه اين نوشته به او مى رسد،به ياد خدا مى اندازم،تا هر چه زودتر به جانب من حركت كند،اگر من نيكوكار بودم،يارى ام كند،و اگر تبهكار بودم،مرا در كارم مورد سرزنش قرار دهد و از روشم باز دارد .»

شرح

هدف از اين نامه،اعلام بيرون شدن امام(علیه السلام)از مدينه به قصد پيكار با مردم بصره به مردم كوفه و درخواست حركت آنان به سمت خود است.و نظير اين نامه در پيش گذشت .

عبارت: امّا ظالما...عليه از باب تجاهل عارف است،زيرا داستان هنوز براى مردم كوفه و ديگران روشن نشده بود تا بدانند كه او ستمديده و مظلوم است يا ديگران،از اين رو به آنان يادآور مى شود تا به سمت وى حركت كنند،آن گاه بين

ص:321

او و دشمنان داورى كنند و در نتيجه يا او را كمك كنند و يا از او بخواهند تا به راه حق برگردد .

اذكّر ،متعدّى به[دو مفعول است]:مفعول اوّل آن،همان مذكّر و مفعول دومش،مذكّر به يعنى خداى تعالى است.و او را مقدم داشته است چون غرض از ياد آورى،اوست.كلمه:لمّا مشدّد به معنى:الاّ،و يا بدون تشديد كه ما زايد بوده،و لام تأكيد بر آن داخل شده است و معنايش چنين خواهد بود،يعنى،البتّه به جانب من حركت كنيد.توفيق از آن خداست.

ص:322

57-از جمله نامه هاى امام(علیه السلام)به مردم شهرها كه سرگذشت خود با مردم صفين را در اين

اشاره

نامه بيان مى فرمايد.

وَ كَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا أَنَّا الْتَقَيْنَا وَ الْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ؟الشَّامِ؟- وَ الظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا وَاحِدٌ وَ نَبِيَّنَا وَاحِدٌ- وَ دَعْوَتَنَا فِي الْإِسْلاَمِ وَاحِدَةٌ- وَ لاَ نَسْتَزِيدُهُمْ فِي الْإِيمَانِ بِاللَّهِ وَ التَّصْدِيقِ بِرَسُولِهِ- وَ لاَ يَسْتَزِيدُونَنَا- الْأَمْرُ وَاحِدٌ إِلاَّ مَا اخْتَلَفْنَا فِيهِ مِنْ دَمِ؟عُثْمَانَ؟- وَ نَحْنُ مِنْهُ بَرَاءٌ- فَقُلْنَا تَعَالَوْا نُدَاوِ مَا لاَ يُدْرَكُ الْيَوْمَ- بِإِطْفَاءِ النَّائِرَةِ وَ تَسْكِينِ الْعَامَّةِ- حَتَّى يَشْتَدَّ الْأَمْرُ وَ يَسْتَجْمِعَ- فَنَقْوَى عَلَى وَضْعِ الْحَقِّ مَوَاضِعَهُ- فَقَالُوا بَلْ نُدَاوِيهِ بِالْمُكَابَرَةِ- فَأَبَوْا حَتَّى جَنَحَتِ الْحَرْبُ وَ رَكَدَتْ- وَ وَقَدَتْ نِيرَانُهَا وَ حَمِشَتْ- فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا وَ إِيَّاهُمْ- وَ وَضَعَتْ مَخَالِبَهَا فِينَا وَ فِيهِمْ- أَجَابُوا عِنْدَ ذَلِكَ إِلَى الَّذِي دَعَوْنَاهُمْ إِلَيْهِ- فَأَجَبْنَاهُمْ إِلَى مَا دَعَوْا وَ سَارَعْنَاهُمْ إِلَى مَا طَلَبُوا- حَتَّى اسْتَبَانَتْ عَلَيْهِمُ الْحُجَّةُ- وَ انْقَطَعَتْ مِنْهُمُ الْمَعْذِرَةُ- فَمَنْ تَمَّ عَلَى ذَلِكَ مِنْهُمْ- فَهُوَ الَّذِي أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنَ الْهَلَكَةِ- وَ مَنْ لَجَّ وَ تَمَادَى فَهُوَ الرَّاكِسُ- الَّذِي رَانَ اللَّهُ عَلَى قَلْبِهِ- وَ صَارَتْ دَائِرَةُ السَّوْءِ عَلَى رَأْسِهِ

لغات

بدء الامر:آغاز كار،بعضى بدىء بر وزن فعيل نقل كرده اند به معناى آغازگر نائرة:دشمنى جنحت:ميل كرد ركدت:استوار گرديد حمست:پايدار شد،بعضى با شين نقطه دار نقل كرده اند يعنى آتش خشم شعله ور شد انقذه:نجات داد او را تمادى فى الشيء:پافشارى در كارى،و در صدد پايان و نتيجۀ كارى بودن

ص:323

ركس:چيزى را وارونه بازگرداندن،و اللّه اركسهم،يعنى خداوند آنان را به كيفر اعمالشان بازگرداند رين:پوشاندن دائرة:شكست،گفته مى شود:عليهم الدائرة:

شكست نصيب آنها شد.و زشتى شكست با اضافه شدن كلمۀ دائرة بر كلمه السوء مورد تأكيد قرار مى گيرد

ترجمه

«آغاز كار ما بدين ترتيب بود،كه چون با مردم شام رودررو شديم،در ظاهر پروردگارمان يكى،پيامبرمان يكى و و ادعا و سخنمان در اسلام يكى بود،و ما از آنها نمى خواستيم كه به خدا و پيامبرش ايمان بيشترى داشته باشند و ايشان هم از ما آن را نمى خواستند.موضوع يكى بود و هيچ اختلافى در بين ما جز مسألۀ خون عثمان وجود نداشت در صورتى كه ما از آن مبرا بوديم.اين بود كه گفتيم بياييد تا كار را با خاموش كردن آتش فتنه و آرام كردن مردم پيش از آن كه چاره ناپذير گردد،به نحوى چاره سازى كنيم كه كار حكومت اسلامى استوار گردد و ما بتوانيم حق را در جايگاه خود به كار بنديم،گفتند:نه ما راه چاره را در دشمنى و مبارزه مى دانيم، در نتيجه سرپيچى كردند تا جنگ به پا شد و آتش پيكار مشتعل گرديد،و هنگامى كه جنگ دندانهايش را بر ما تيز كرد و چنگالش را در ما و آنها فرو برد،آن گاه چيزى را كه ما پيشنهاد كرده بوديم قبول كردند،ما هم دعوت آنها را پذيرفتيم و به خواسته هاى آنها روآورديم،تا حجت بر آنها آشكار شود و عذرى براى آنها باقى نماند.

بنا بر اين هر كس از ايشان تا به آخر بر سر حجت باقى ماند خداوند او را از هلاكت نجات داد،و هر كس در ستيز بود و به گمراهى خود ماند و بر حالت اول بازگشت كه خدا دلش را تاريك ساخته بود،حادثۀ شومى دور سر او مى گردد ».

شرح

اين نامه بخشى از شرح حال امام(علیه السلام)با مردم شام و چگونگى آنهاست .

و كلمۀ القوم عطف بر ضمير در التقينا است و عبارت الظاهر اشاره است بر اين كه امام(علیه السلام)آنان را به خلاف در گفتۀ خود،متهم مى كند،همان طورى كه آن

ص:324

حضرت و همچنين عمار در صفين بروشنى آن را بيان كردند،زيرا خود آن بزرگوار مى فرمود:به خدا قسم آنان مسلمان نبودند بلكه اظهار اسلام كردند، ولى در باطن كفر را مخفى داشتند همين كه يارانى پيدا كردند كفر خود را اظهار نمودند.واو در و الظاهر ،واو حاليه است عبارت: لا نستزيدهم يعنى ما از آنها ايمان بيشترى نمى خواستيم،زيرا آنها به ظاهر ايمان كامل داشتند.در شرح داستان،امام(علیه السلام)يگانگى را كه در امور نامبرده ما بين آنها وجود داشت،كه با وجود آنها اختلاف روا نبود بيان كرده است تا حجت تمام شود.امام(علیه السلام)مسألۀ مورد اختلاف يعنى شبهۀ خون عثمان و پاسخ از آن را به طور اجمال،از آن يگانگى استثنا كرده است آن گاه راه و روش صحيحتر در نظام اسلامى و در امان بودن مسلمين،و خيرخواهى و همفكرى با آنها و خوددارى ايشان از پذيرفتن پيشنهاد وى تا رسيدن به نتيجۀ مذكور را نقل كرده است.حرف باء در جملۀ:

باطفاء النّائرة متعلّق به جملۀ نداوى ما لا يدرك است يعنى:آنچه را كه پس از رويداد جنگ قابل جبران نيست،و كشتار و نابودى مسلمانان كه امكان تلافى ندارد.

عبارت: و قالوا:بل نداويه بالمكابرة ،نقل قول آنهاست به صورت زبان حال،وقتى كه آنها را به سر و سامان دادن امر دين،از طريق بازگشت از راهى كه مى رفتند دعوت كرد،ولى آنان نپذيرفتند و بر جنگ و ستيز پافشارى كردند .

لغت جنحت را از باب مجاز و اطلاق اسم مضاف يعنى جويندگان حرب بر مضاف اليه يعنى جنگ به كار برده است.و لفظ نيران(آتش)را استعاره براى عمليات جنگى آورده است،از آن رو كه آتش و عمليات جنگى هر دو باعث اذيّت و نابودى هستند،و كلمۀ: و قد (برافروختن)،و هم چنين كلمات حمس (استوارى)، تضريس (دندان انداختن و گاز گرفتن)،و وضع المخالب (چنگ انداختن)را از باب ترشيح به كار برده است.

آن گاه جريان بازگشت آنها به نظر امام(علیه السلام)را كه قبلا به آنان پيشنهاد كرده

ص:325

بود،نقل مى كند.توضيح آن كه بامداد ليلة الهرير،هنگامى كه آنها قرآنها را بر سر نيزه ها كردند،همواره به ياران امام(علیه السلام)مى گفتند:اى مردم مسلمان،ما برادران دينى شماييم،به خاطر خدا به زنان و دختران ما رحم كنيد،همان طورى كه قبلا نقل كرديم،اين سخن آنها عين همان سخنى است كه امام(علیه السلام)نسبت به حفظ خون مسلمانان و فرزندانشان به آنها يادآورى مى كرد،و امّا پذيرش خواستۀ آنها توسط امام،عبارت از قبول داورى قرآن بود،وقتى كه آنها چنين پيشنهادى را رد كردند،و حجت بر آنها با بازگشتشان به همان چيزى كه امام(علیه السلام)آنها را دعوت مى كرد،روشن و آشكار شد،يعنى حفظ خون مسلمانان، بدين وسيله راه بهانۀ خونخواهى عثمان بر آنها بسته شد،زيرا خوددارى آنها از خونخواهى يك فرد صحابى كه حق آنها نبود،ساده تر است از ريختن خون هفتاد هزار تن از مهاجران،انصار و تابعان با اين پندار كه كار نيكى انجام مى دهند .

عبارت: فمن تم على ذلك يعنى هر كس به رضايت بر صلح و داور قرار دادن كتاب اللّه،تن در داد،كه بيشتر مردم شام و اكثريت پيروان امام مورد نظر است.

مقصود از كسانى كه پافشارى در ستيزه جوئى كردند،خوارجند كه پافشارى در جنگ نمودند و از امام(علیه السلام)به علّت قبول حكميت فاصله گرفتند،و دلهايشان در پوششهايى از شبهات باطل بود،تا وقتى كه حادثۀ شومى بر دور سر آنها گرديد و همۀ آنها به جز اندكى به قتل رسيدند.

ص:326

58-از جمله نامه هاى امام(علیه السلام)به اسود بن قطيبه سرلشكر سپاه حلوان

اشاره

:أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْوَالِيَ إِذَا اخْتَلَفَ هَوَاهُ- مَنَعَهُ ذَلِكَ كَثِيراً مِنَ الْعَدْلِ- فَلْيَكُنْ أَمْرُ النَّاسِ عِنْدَكَ فِي الْحَقِّ سَوَاءً- فَإِنَّهُ لَيْسَ فِي الْجَوْرِ عِوَضٌ مِنَ الْعَدْلِ- فَاجْتَنِبْ مَا تُنْكِرُ أَمْثَالَهُ- وَ ابْتَذِلْ نَفْسَكَ فِيمَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْكَ- رَاجِياً ثَوَابَهُ وَ مُتَخَوِّفاً عِقَابَهُ- وَ اعْلَمْ أَنَّ الدُّنْيَا دَارُ بَلِيَّةٍ- لَمْ يَفْرُغْ صَاحِبُهَا فِيهَا قَطُّ سَاعَةً- إِلاَّ كَانَتْ فَرْغَتُهُ عَلَيْهِ حَسْرَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ- وَ أَنَّهُ لَنْ يُغْنِيَكَ عَنِ الْحَقِّ شَيْءٌ أَبَداً- وَ مِنَ الْحَقِّ عَلَيْكَ حِفْظُ نَفْسِكَ- وَ الاِحْتِسَابُ عَلَى الرَّعِيَّةِ بِجُهْدِكَ- فَإِنَّ الَّذِي يَصِلُ إِلَيْكَ مِنْ ذَلِكَ- أَفْضَلُ مِنَ الَّذِي يَصِلُ بِكَ وَ السَّلاَمُ

ترجمه

«امّا بعد،اگر خواست حاكم نسبت به مردم يكنواخت نباشد،اين روش او را در بسيارى موارد از اجراى عدالت در بين مردم باز مى دارد،بنا بر اين بايد امر مردم،در برابر حق نزد تو يكسان باشد،زيرا هيچ وقت از ستمكارى نتيجه عدالت برنمى آيد،پس از كارى كه مانند آن را دوست ندارى دورى كن،و خود را به انجام آنچه خداوند بر تو واجب كرده است،وادار كن در حالى كه به پاداش او اميدوار،و از كيفرش ترسانى.

و بدان كه دنيا جاى گرفتارى و آزمون است،هرگز كسى در آنجا دمى آسوده نبوده است مگر اين كه همان يك ساعت آسودگى باعث اندوه وى در قيامت گردد،و بدان كه هيچ چيز تو را بى نياز از حق نمى گرداند،و از جمله حقوق بر تو، حفظ خويشتن،و تلاش در راه اصلاح امور مردم است،زيرا بيش از آنچه از طرف

ص:327

تو به مردم مى رسد،پاداش الهى عايد تو مى گردد و السلام».

شرح

در اين بخش از نامۀ امام(علیه السلام)سخنان لطيفى است :

1-امام(علیه السلام)بر ضرورت ترك خواستهاى گوناگون،و خوددارى از پيروى خواستهاى جوراجور،توجّه داده است،به دليل پيامد ناروايى كه دارد،يعنى بازماندن از اجراى موارد بسيارى از عدالت،و جهت ارتباط آن روش با چنين پيامدى روشن است،زيرا پيروى از خواسته هاى گوناگون باعث انحراف از ميانه روى در كارها مى شود.پس از اين كه بر پيامد نادرست ستمكارى توجه داده است،امر به گسترش عدالت و برابر داشتن مردم در برابر حق،فرموده،آن گاه بر فضيلت عدل و داد با قياس مضمرى اشاره كرده است كه صغراى آن عبارت:

فانّه...العدل است كه تقدير آن چنين است:زيرا در ستمكارى،چيزى جاى عدالت را پر نمى كند،و كبراى مقدر آن نيز چنين است:و هر چه را كه ستم و جور جبران نكند،بايد آن را انجام داد و از آن پيروى كرد .

2-چون پيروى از تمايلات گوناگون،از امورى است كه اگر مانند آن در حقّ خود وى و يا در بارۀ كسى از كارگزاران وى اتّفاق بيفتد،آن را زشت و ناروا مى شمارد و به منزلۀ آزارى است كه به او مى رسد،از اين رو امام(علیه السلام)او را مأمور به اجتناب كرده و دستور داده است كه مبادا از جانب او در بارۀ ديگران عملى سر بزند كه مانند آن را از ديگران در حق خود نمى پسندد.و عبارت امام(علیه السلام)مقصود را بخوبى مى رساند،و هدف بر حذر داشتن از چنان كارى است.

3-و آنگهى او را مأمور ساخته كه خويشتن را براى اجراى واجبات الهى آماده سازد،بنا به دو انگيزۀ اميد به پاداش و ترس از عقوبت،زيرا آنها انگيزۀ عملند .

4-به وى هشدار داده است كه دنيا جاى گرفتارى و آزمون است،چنانكه

ص:328

خداى متعال فرموده است: «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» (1).

و چون عمل صالح در دنيا باعث آمادگى براى خوشبختى دائم است، ناگزير آسودگى از عمل در دنيا،باعث واگذاشتن وسيلۀ خوشبختى است كه روز قيامت سعادت جز بدان وسيله ميسّر نمى شود،بنا بر اين از جمله پيامدهاى آسودگى در دنيا تأسّف خوردن بر نتيجه اى است كه روز قيامت از فراغت عايد مى شود .

5-او را متوجّه بر ضرورت انجام عمل حق ساخته است،از آن رو كه هيچ چيز او را از حق بى نياز نمى گرداند،زيرا جز حق همه چيز،بيهوده كارى است،و بيهوده كارى باعث نيازمندى در آخرت است،بنا بر اين باطل باعث بى نيازى نمى شود.

6-او را بر اين مطلب توجه داده است كه از جمله حقوق واجب بر او حفظ خويشتن است،يعنى خود را از لغزش بر صراط مستقيم و افتادن در راستاى جهنم حفظ كند،سپس نسبت به مردم با كوشش و تلاش رسيدگى كند و دست آنها را در راه امر به معروف و نهى از منكر بگيرد،و حفظ خويشتن را از آن رو مقدّم داشته كه اهميت بيشترى دارد و بر ضرورت هر دو مورد با اين عبارت توجه داده است فانّ الّذى... مقصود آن است كه آنچه از كمالات و پاداش به دليل پايبندى دو امر مذكور در آخرت عايدت مى شود از آنچه كه از طريق عدالت و احسان تو به مردم به صورت منفعت و يا دفع ضرر،به آنها مى رسد،برتر است.توفيق از آن خداست.

ص:329


1- سورۀ ملك(67)آيه(2) [1]يعنى:خدايى كه مرگ و زندگى را آفريد كه شما بندگان را بيازمايد تا كدام نيكوكار تريد.

59-از جمله نامه هاى امام(علیه السلام)به كارگزارانى است كه سپاه امام(علیه السلام)از قلمرو آنها مى گذرد

اشاره

:مِنْ عَبْدِ اللَّهِ؟عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ؟ إِلَى مَنْ مَرَّ بِهِ الْجَيْشُ- مِنْ جُبَاةِ الْخَرَاجِ وَ عُمَّالِ الْبِلاَدِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي قَدْ سَيَّرْتُ جُنُوداً- هِيَ مَارَّةٌ بِكُمْ «إِنْ شاءَ اللّهُ» وَ قَدْ أَوْصَيْتُهُمْ بِمَا يَجِبُ لِلَّهِ عَلَيْهِمْ- مِنْ كَفِّ الْأَذَى وَ صَرْفِ الشَّذَا- وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَيْكُمْ وَ إِلَى ذِمَّتِكُمْ مِنْ مَعَرَّةِ الْجَيْشِ- إِلاَّ مِنْ جَوْعَةِ الْمُضْطَرِّ لاَ يَجِدُ عَنْهَا مَذْهَباً إِلَى شِبَعِهِ- فَنَكِّلُوا مَنْ تَنَاوَلَ مِنْهُمْ شَيْئاً ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ- وَ كُفُّوا أَيْدِيَ سُفَهَائِكُمْ عَنْ مُضَادَّتِهِمْ- وَ التَّعَرُّضِ لَهُمْ فِيمَا اسْتَثْنَيْنَاهُ مِنْهُمْ- وَ أَنَا بَيْنَ أَظْهُرِ الْجَيْشِ- فَارْفَعُوا إِلَيَّ مَظَالِمَكُمْ- وَ مَا عَرَاكُمْ مِمَّا يَغْلِبُكُمْ مِنْ أَمْرِهِمْ- وَ لاَ تُطِيقُونَ دَفْعَهُ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ بِي فَأَنَا أُغَيِّرُهُ بِمَعُونَةِ اللَّهِ «إِنْ شاءَ اللّهُ»

لغات

الشذى:اذيت و آزار معرّة الجيش:زيانى كه از طرف سپاه مى رسد.عرّه معرّة يعنى به او بدى كرد نكل ينكل:به ضم كاف:ترسيد.نكّلوا ترساندند و به هراس واداشتند عراه الامر:كارى را مخفى داشت

ترجمه

«از طرف بندۀ خدا على امير مؤمنان به كسانى كه باج و خراج از مردم مى گيرند و حاكم شهرهايى هستند كه سپاه اسلام از آنجا مى گذرد.

اما بعد سپاهيانى را كه گسيل داشتم-اگر خدا خواهد-از قلمرو شما گذر خواهند كرد،به آنها مطالب لازم را در مورد آنچه خداوند برايشان واجب كرده از

ص:330

قبيل نيازردن مردمان و خوددارى از شرارت سفارش كرده ام،و من از بدرفتارى سپاه با شما و آنان كه در ذمّه شمايند بيزارم،مگر كسى از سپاهيان كه گرسنه و درمانده شود و براى سير شدن راه چاره اى نداشته باشد.بنا بر اين شما برحذر داريد و هر كس از سپاهيان كه از روى ستم به مال مردم دست درازى كند،مجازات كنيد،و همچنين نادانانتان را از آزردن افراد گرسنه اى كه استثنا كردم بازداريد،من خود در پس سپاه هستم،اگر ستمهايى از طرف آنها به شما رسيد و مشكلى از جانب ايشان متوجه شما شد كه نتوانستيد جز به يارى خدا و مراجعۀ به من آنها را باز داريد،گزارش دهيد تا من به كمك و يارى خدا آن را به سامان رسانم ».

شرح

خلاصۀ مضمون نامه عبارت است از اطلاع دادن به كسانى از خراج گيران و كارگزاران شهرها كه در مسير سپاه قرار داشتند تا آگاهى يافته و متوجه باشند و از آنها حذر كنند و همچنين سفارش لازم به سپاه نسبت به آنچه كه براى آنان شايسته است و از سوى خدا برايشان مقرر شده،از قبيل خوددارى از آزردن كسانى كه در گذرگاه آنها قرار گرفته اند تا از گستردگى عدالت وى آگاهى يابند و به اخلاق و آداب او متخلّق گردند.سپس امام(علیه السلام)به ايشان اعلام كرده است كه از بدرفتارى سپاه نسبت به آن گروه از اهل ذمه كه هم پيمانند،ناراضى و بيزار است،زيرا جز به مقدار رفع گرسنگى يك شخص ناچار،كه هيچ راهى جز آن براى سير شدن ندارد،كس ديگرى از طرف او اجازه ندارد از اموال مردم،استفاده كند.

تقدير سخن امام(علیه السلام)چنين است:براستى كه من از بدرفتارى سپاهيان نسبت به شما-جز از سوى شخص گرسنۀ درمانده-بيزارم.پس مضاف اليه را به جاى مضاف قرار داده است و يا از باب مجاز نام سبب را بر مسبّب اطلاق كرده است .

آن گاه،ايشان را مأمور ساخته كه سپاه را از دست درازى به چيزى از روى

ص:331

ظلم،برحذر دارند و در حدّ امكان ايشان را از ارتكاب چنان ستمى بازدارند تا مبادا-به دليل قدرت داشتن آنها-كارها درهم بريزد و از طرفى دست نادانان را از آزردن سپاهيان در موارد اجبار و اضطرار-كه استثنا فرموده است-كوتاه كنند، تا مبادا بين ايشان و سپاهيان آشوبى به پا شود .و سرانجام به آنان اطّلاع داده است كه خود نيز در پشت سپاهيان مواظب است،كنايه از اين كه مرجع رسيدگى به كارهاى آنها به منظور دفع مظالم سپاهيان است و هر مشكلى را كه از طرف سپاه متوجّه آنان شود و آنها جز به يارى خدا و به وسيلۀ او نتوانند برطرف كنند،او خود با كمك و ترس از خداوند اصلاح خواهد كرد.

ص:332

60-از جمله نامه هاى امام(علیه السلام)به كميل بن زياد نخعى كه از طرف آن بزرگوار كارگزار شهر

اشاره

هيت بود،در سرزنش او به خاطر بازنداشتن سپاه دشمن از تاخت و تاز كه از قلمرو او عبور

كرده بودند.

(1)

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ تَضْيِيعَ الْمَرْءِ مَا وُلِّيَ وَ تَكَلُّفَهُ مَا كُفِيَ- لَعَجْزٌ حَاضِرٌ وَ رَأْيٌ مُتَبَّرٌ- وَ إِنَّ تَعَاطِيَكَ الْغَارَةَ عَلَى أَهْلِ؟قِرْقِيسِيَا؟- وَ تَعْطِيلَكَ مَسَالِحَكَ الَّتِي وَلَّيْنَاكَ- لَيْسَ بِهَا مَنْ يَمْنَعُهَا وَ لاَ يَرُدُّ الْجَيْشَ عَنْهَا- لَرَأْيٌ شَعَاعٌ- فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ الْغَارَةَ- مِنْ أَعْدَائِكَ عَلَى أَوْلِيَائِكَ- غَيْرَ شَدِيدِ الْمَنْكِبِ وَ لاَ مَهِيبِ الْجَانِبِ- وَ لاَ سَادٍّ ثُغْرَةً وَ لاَ كَاسِرٍ لِعَدُوٍّ شَوْكَةً- وَ لاَ مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ وَ لاَ مُجْزٍ عَنْ أَمِيرِهِ

لغات

متبّر:نابود و تباه شعاع:پراكنده

ترجمه

«امّا بعد اين كه انسان چيزى را كه بر آن گمارده شده از دست بدهد و در كارى كه درخور آن نيست به زحمت بيفتد،خود نشان ناتوانى آشكار و رأى و انديشۀ ويرانگر و مرگ آور است.

براستى كه تاخت و تاز تو نسبت به قرقيسيا (2)و رها گذاشتن مرزهايى كه

ص:333


1- شهرى از شهرهاى عراق كه در ساحل فرات واقع بوده است-م.
2- نام شهرى در منطقۀ الجزيرة(واقع در كشور سوريه كنونى)،و در محل تقاطع فرات و نهر خابور بوده است-م.

مأمور حفاظت آنها بودى،در حالى كه كسى آنها را حفظ نمى كرد و سپاه دشمن را از آنها دور نمى ساخته،تدبيرى آشفته است.در حقيقت تو پلى براى عبور دشمنانت براى چپاول دوستانت گشته اى،در حالى كه نه پشتوانۀ محكمى بودى و نه كسى از تو ترس داشت.نه گذرگاه غارتگران را بستى و نه شكوه دشمن را درهم شكستى،و نه كسى بودى كه مردم شهر خود را بى نياز كنى و نه از جانب فرمانده خود كارى انجام دادى و السلام ».

شرح

عبارت: امّا بعد...متبّر بدان كه در آغاز نامه همان طور كه روش يك گوينده است،به طور اجمال، مى خواهد او را به خاطر انجام كارى و مسامحه اى كه از او سرزده و مهمتر از آن بوده است،سرزنش كند .آنگه هدف خود را از نامه به طور تفصيل بيان كرده است با اين عبارت: و انّ تعاطيك...شعاع وانگهى او را از چنين انديشه اى به دليل پيامدهاى فاسد و نارواييها برحذر داشته است:

1-بودن او به صورت پلى،لفظ:پل را به اعتبار عبور دشمن از قلمرو او به سمت هدفش استعاره آورده است.و بعضى:به جاى جسرا،حسرا روايت كرده اند،آن نيز مجاز است،از آن جهت كه پادگانهاى او از سربازهايى كه دشمن را تعقيب كند،تهى است،پس وى مانند پوشش و لباس جنگ بى فايده است.

2-پشت استوارى ندارد،كنايه از اين كه او ناتوان است،و هم چنين هيبتى 3-كسى كه گذرگاه مرز را نبسته.

4-شكوه دشمن را درهم نشكسته.

5-مردم شهرش را در دفع دشمنانشان بى نياز نكرده(اسباب دفاع از مردم را فراهم نساخته).

6-و از جانب فرمانده خود كارى را انجام نداده.

ص:334

61-از جمله نامه هاى امام(علیه السلام)به مردم مصر كه توسط مالك اشتر،موقعى كه او را فرمانرواى

اشاره

مصر كرد فرستاد.

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ؟مُحَمَّداً ص؟- نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ مُهَيْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِينَ- فَلَمَّا مَضَى ع تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ- فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي- وَ لاَ يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ- مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ- وَ لاَ أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ- فَمَا رَاعَنِي إِلاَّ انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلاَنٍ يُبَايِعُونَهُ- فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ- قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلاَمِ- يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ؟مُحَمَّدٍ ص؟- فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلاَمَ وَ أَهْلَهُ- أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً- تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَيَتِكُمُ- الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلاَئِلَ- يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ- وَ أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ- فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ- وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ وَ مِنْهُ إِنِّي وَ اللَّهِ لَوْ لَقِيتُهُمْ وَاحِداً وَ هُمْ طِلاَعُ الْأَرْضِ كُلِّهَا- مَا بَالَيْتُ وَ لاَ اسْتَوْحَشْتُ- وَ إِنِّي مِنْ ضَلاَلِهِمُ الَّذِي هُمْ فِيهِ- وَ الْهُدَى الَّذِي أَنَا عَلَيْهِ- لَعَلَى بَصِيرَةٍ مِنْ نَفْسِي وَ يَقِينٍ مِنْ رَبِّي- وَ إِنِّي إِلَى لِقَاءِ اللَّهِ لَمُشْتَاقٌ- وَ لِحُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ- وَ لَكِنَّنِي آسَى أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا- فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلاً وَ عِبَادَهُ خَوَلاً- وَ الصَّالِحِينَ حَرْباً وَ الْفَاسِقِينَ حِزْباً- فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِي قَدْ شَرِبَ فِيكُمُ الْحَرَامَ- وَ جُلِدَ حَدّاً فِي الْإِسْلاَمِ- وَ إِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يُسْلِمْ حَتَّى رُضِخَتْ لَهُ عَلَى الْإِسْلاَمِ الرَّضَائِخُ- فَلَوْ لاَ ذَلِكَ مَا أَكْثَرْتُ تَأْلِيبَكُمْ وَ تَأْنِيبَكُمْ- وَ جَمْعَكُمْ وَ تَحْرِيضَكُمْ- وَ لَتَرَكْتُكُمْ إِذْ أَبَيْتُمْ وَ وَنَيْتُمْ-

ص:335

أَ لاَ تَرَوْنَ إِلَى أَطْرَافِكُمْ قَدِ انْتَقَصَتْ- وَ إِلَى أَمْصَارِكُمْ قَدِ افْتُتِحَتْ- وَ إِلَى مَمَالِكِكُمْ تُزْوَى وَ إِلَى بِلاَدِكُمْ تُغْزَى- انْفِرُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ إِلَى قِتَالِ عَدُوِّكُمْ- وَ لاَ تَثَّاقَلُوا إِلَى الْأَرْضِ فَتُقِرُّوا بِالْخَسْفِ- وَ تَبُوءُوا بِالذُّلِّ وَ يَكُونَ نَصِيبُكُمُ الْأَخَسَّ- وَ إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ وَ مَنْ نَامَ لَمْ يُنَمْ عَنْهُ وَ السَّلاَمُ

لغات

مهين:گواه.

روع:قلب.

انثيال:ازدحام،هجوم،ريختن.

راح:رفت.

زهق:از بين رفت،از هم پاشيد تنهنه:گسترش يافت طلاع الارض:پر شدن زمين آسى:غمگين كرده است الدّولة فى المال به ضم دال:مال يك بار دست اين و يك بار دست آن باشد خول:بردگان،غلامان رضخ:رشوه،اصل واژه به معنى تيراندازى است تأليب:وادار ساختن تأنيب:سرزنش كردن ونى:سستى،ناتوانى تزوى مى گيرد،تصرف مى كند.

تبوءوا:بر مى گرديد خسف:كاستى

ترجمه

«امّا بعد،خداوند پاك،محمّد(صلی الله علیه و آله)را به عنوان بيم دهندۀ جهانيان،و گواه بر پيامبران،برانگيخت،و چون آن گرامى رحلت كرد،پس از او،مردم،در بارۀ خلافت با يكديگر به كشمكش پرداختند،به خدا قسم كه به دلم نمى نشست و از خاطرم نمى گذشت كه مردم عرب بعد از آن بزرگوار،خلافت را از خاندان او به ديگرى واگذارند،و بويژه آن را از من دريغ دارند،چيزى مرا ناراحت نكرد،مگر روى آوردن مردم به سوى فلان كه با او به بيعت پردازند.اين بود كه من دست نگه داشتم،تا اين كه ديدم گروهى از مردم از اسلام برگشتند و دعوى از بين بردن دين محمد(صلی الله علیه و آله)را كردند.ترسيدم،اگر به يارى اسلام و مسلمين نشتابم،شاهد خرابى و ويرانى آن بشوم،كه در آن صورت غم و غصّۀ آن بر من بيشتر از دست نيافتن به

ص:336

حكومت بر شما باشد،آن حكومتى كه متاع چند روز دنياست كه همچون سراب نابود،و يا چون ابر از هم پاشيده مى شود.در نتيجه از ميان آن همه رويدادها به پا خاستم تا نادرستيها مهار شد و از بين رفت،و كشتى دين آرام گرفت و از تلاطم باز ايستاد.» و از همين نامه است:

«به خدا قسم،اگر من به تنهايى با آنها[لشكريان معاويه]رودررو شوم در حالى كه آنان همۀ روى زمين را پر كرده باشند نه باكى خواهم داشت و نه به هراسى مى افتم.و من گمراهيى را كه آنان گرفتار آنند و رستگاريى را كه خود به آن رسيده ام،به چشم خويش مى بينم و از سوى خداى خود بدان باور دارم.و من به ديدار پروردگارم مشتاق،و به جزا و پاداش نيك او اميدوارم،امّا غم من براى آن است كه امر اين امّت را نادانان و بدكارانشان بر عهده گيرند،و مال خدا را بين خود،دست به دست كنند،و بندگان خدا را به صورت غلامان،افراد خوب را به صورت دشمنان،و بدان را دار و دسته و همكار خود قرار دهند.براستى از ايشان كسى هست كه در ميان شما مسلمانان باده گسارى كرد و در باره او حدّى را كه در اسلام تعيين شده،اجرا كردند،و برخى از آنان تا چيزكى بابت اسلام آوردن به آنان عطا نشد اسلام نياورند،پس اگر اينها نبود،من شما را زياد اصرار و سرزنش نمى كردم،و بر جمع شدن و ترغيب شما پافشارى نمى كردم،و اگر زير بار نمى رفتيد و سستى مى كرديد به حال خودتان مى گذاشتم.

آيا نمى بينيد[بر اثر غلبه دشمن]سرزمينتان كم شد و بر شهرهاى شما استيلا يافته اند و به اموال شما دست يازيده اند،و در شهر و ديارتان جنگ و ستيز مى كنند.خدا شما را بيامرزد،به پيكار با دشمنتان رهسپار شويد،و زمينگير نباشيد تا به پستى نيفتيد،و به خوارى و ذلّت برنگرديد،در نتيجه پست ترين چيز نصيب شما نگردد،براستى حريف جنگ هوشيار و بيدار است،هر كس بخوابد دشمن از

ص:337

او غافل نيست و بيدار است و السلام ».

شرح

امام(علیه السلام)نامه را با شرح حال پيامبر(صلی الله علیه و آله)آغاز كرده است كه او بيم دهندۀ همۀ مردم جهان به مجازات سخت الهى،و گواه بر پيامبران بود كه اينان از طرف خدا فرستاده شده اند و در اين جهت آنها را تصديق و تاييد مى كرد.و بعد از آن به شرح حال مسلمانان كه در امر خلافت به كشمكش و نزاع با يكديگر پرداختند، و كم كم به شرح حال خود با مردم پرداخته،به عنوان گله و شكايت از منحرف ساختن امر خلافت از وى با اين كه او بدان سزاوارتر بود،و هجوم بر بيعت با فلان-فلان كنايه از ابو بكر است-و خوددارى از اقدام براى به دست آوردن حكومت تا زمان ابى بكر كه به ارتداد مردم از اسلام و طمع بستن بنى اميّه به نابودى دين انجاميد .آن گاه به شرح حال خود از بيمناك بودنش بر اسلام و مسلمين پرداخته كه مبادا رخنه در اسلام بيفتد و يا بناى اسلام ويران گردد،در نتيجه غم و مصيبت او در باره ويرانى اساس ديانت بيشتر از دست نيافتن به حكومت كوتاه مدتى باشد كه نتيجه اش اصلاح فروع و جزئيات دين است،و نابودى حكومت را به نابودى سراب و از هم پاشيدن ابرها تشبيه كرده است.وجه شبه،سرعت زوال،و بى ثباتى آن است چنان كه حقيقت سراب،وجود ابر،بى ثبات و ناپايدار است .و ارتداد بعضى از مردم را جلوتر ذكر كرده است به منظور اين كه برترى خود در اسلام را بيان كند،از اين رو به دنبال آن داستان قيام خود را در ميان آن حوادثى نقل كرده است كه جنگهايى تا سرحدّ نابود شدن باطل و برقرارى و گسترش دين،اتّفاق افتاد .سپس سوگند ياد كرده است كه اگر او تنهايى با سپاه معاويه در حالى كه آنان تمام زمين را پر كرده باشند،روبرو شود،از آنها باكى نداشته و نمى ترسد،و اين نترسيدنش به خاطر دو چيز است:

1-آگاهى و يقين بر اين كه آنان در گمراهى اند و او بر هدايت.

ص:338

2-علاقه و دلبستگى اش به ديدار پروردگار و انتظار و اميدوارى اش به اجر و ثواب او.

و اين دو مطلب به منزلۀ دو قياس مضمرى هستند كه كبراى مقدر آنها چنين است:و هر كس كه چنان باشد،نبايد از آنها بترسد و بيمناك باشد .

عبارت: و لكنّنى آسى... به منزلۀ پاسخ به پرسش مقدّرى است كه گويا كسى پرسيده است:تو اگر مى دانى كه حالات ياد شده را تو و آنها داريد،پس چه غم از كار آنها؟گويا آن بزرگوار در جواب فرموده است:من از روبرو شدن با آنها و پيكار با آنان غمى ندارم،بلكه از آن مى ترسم كه زمام امور امّت محمّد را نادانان و بدكاران ايشان به دست گيرند.تا كلمۀ: حربا ،و مقصود امام(علیه السلام)از نادانان،بنى اميه و پيروانشان مى باشد.و بعد هشدار داده است كه اگر آنان عهده دار امر حكومت گردند از ايشان برمى آيد كه چنان كارى را بكنند ،با اين گفتار: فانّ منهم...الرّضائخ .

و مقصود امام(علیه السلام)از كسى از بنى اميّه كه در بين مسلمين باده گسارى كرد اشاره به مغيرة بن شعبه است كه در زمان عمر،وقتى كه از طرف او والى كوفه بود، شرب خمر كرد و در حال مستى با مردم نماز گزارد و بر عدد ركعات نماز افزود، و در حال نماز قى كرد،مردم بعدا گواهى دادند و حدّ مى گسارى اجرا شد،و هم چنين،عنبسة[عتبة]بن ابى سفيان كه خالد بن عبيد اللّه او را در طايف حدّ شرب خمر زد و كسى كه اسلام نياورد تا به او بخششهاى اندكى رسيد،گفته اند:

منظور ابو سفيان و پسرش معاويه است،توضيح آن كه آنان از جمله مؤلّفة قلوبهم بودند كه به وسيله بخشش،به دين اسلام گرايش يافته و به پيكار با دشمنان اسلام پرداختند،و بعضى گفته اند:مقصود عمرو بن عاص است،البتّه در بارۀ او چنين چيزى شهرت ندارد،جز همان داستان كه امام(علیه السلام)از او نقل كرده است كه با معاويه شرط كرد تا در برابر واگذاردن حكومت مصر،او را در جنگ صفّين يارى،

ص:339

كند،همان طورى كه قبلا شرح داستان گذشت .

آن گاه امام(علیه السلام)توجّه داده است بر اين كه همان تأسّف و ناراحتى كه در سخنان خود بيان كرد،علّت تامه سرزنش كردن و واداشتن آنان بر جهاد است،و اگر آن نبود،با وجود خود دارى و سستى آنان،ايشان را به حال خود وامى گذاشت .

سپس كارى را كه دشمن با آنها كرده و دستيازى دشمن به شهرهايشان و فريبكارى آنها را گوشزد كرده است تا بدان وسيله غيرت آنها را برانگيزاند،از آن روست كه پس از اين سخنان ايشان را به پيكار با دشمن برانگيخته و از زمينگير شدن و سهل انگارى نهى كرده است،و به دليل پيامدهايى از قبيل،تن به پستى دادن و بازگشتن به خوارى و ذلّت،و گرفتار فرومايگى شدن،آنان را از خوددارى از جنگ برحذر داشته است و سرانجام بر اين مطلب توجه داده است كه هر كس اهل جنگ باشد،بيدارتر است،كنايه از اين كه بلند همّت تر است، زيرا لازمۀ آن كم خوابى است.و نيز آنان را از دون همّتى و سستى در جهاد برحذر داشته است،چه لازمۀ آن،خمودى آنان و آسودگى از مقاومت در برابر دشمن و طمع بستن دشمن بدانهاست.

ص:340

62-از نامه هاى امام(علیه السلام)به ابو موسى اشعرى كه از طرف آن بزرگوار حاكم كوفه بود،

اشاره

وقتى كه خبر رسيد،مردم را از رفتن به كمك امام(علیه السلام)مانع مى شود،آن گاه كه ايشان را براى جنگ با اصحاب جمل خواسته بود.

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ؟عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ؟ إِلَى؟عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَيْسٍ؟ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْكَ قَوْلٌ هُوَ لَكَ وَ عَلَيْكَ- فَإِذَا قَدِمَ رَسُولِي عَلَيْكَ فَارْفَعْ ذَيْلَكَ وَ اشْدُدْ مِئْزَرَكَ وَ اخْرُجْ مِنْ جُحْرِكَ وَ انْدُبْ مَنْ مَعَكَ- فَإِنْ حَقَّقْتَ فَانْفُذْ وَ إِنْ تَفَشَّلْتَ فَابْعُدْ- وَ ايْمُ اللَّهِ لَتُؤْتَيَنَّ مِنْ حَيْثُ أَنْتَ- وَ لاَ تُتْرَكُ حَتَّى يُخْلَطَ زُبْدُكَ بِخَاثِرِكَ- وَ ذَائِبُكَ بِجَامِدِكَ- وَ حَتَّى تُعْجَلُ عَنْ قِعْدَتِكَ- وَ تَحْذَرَ مِنْ أَمَامِكَ كَحَذَرِكَ مِنْ خَلْفِكَ- وَ مَا هِيَ بِالْهُوَيْنَى الَّتِي تَرْجُو- وَ لَكِنَّهَا الدَّاهِيَةُ الْكُبْرَى- يُرْكَبُ جَمَلُهَا وَ يُذَلُّ صَعْبُهَا وَ يُسَهَّلُ جَبَلُهَا- فَاعْقِلْ عَقْلَكَ وَ امْلِكْ أَمْرَكَ وَ خُذْ نَصِيبَكَ وَ حَظَّكَ- فَإِنْ كَرِهْتَ فَتَنَحَّ إِلَى غَيْرِ رَحْبٍ وَ لاَ فِي نَجَاةٍ- فَبِالْحَرِيِّ لَتُكْفَيَنَّ وَ أَنْتَ نَائِمٌ حَتَّى لاَ يُقَالَ أَيْنَ فُلاَنٌ- وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ وَ مَا يُبَالِي مَا صَنَعَ الْمُلْحِدُونَ

ترجمه

«از بندۀ خدا على امير مؤمنان به عبد اللّه بن قيس:اما بعد،از قول تو مطلبى براى من نقل كردند كه هم به سود تو و هم به زيان تو است.وقتى كه پيك من نزد تو آمد،دامن به كمر زن و كمربند خود را محكم ببند،و از لانه ات بيرون بيا،و هر كس با تو همراه است دعوت كن،پس اگر باور داشتى به سمت ما بيا و اگر بيمناك بودى از ما دور شو.به خدا قسم هر جا بروى تو را جلب مى كنند و تو را به حال

ص:341

خود نمى گذارند،تا خوب و بد و گداخته و ناگداخته ات با هم مخلوط و وضعت روشن شود.و تا بر جايت بنشينى از روبرويت همچون پشت سرت بيمناك باشى.

فتنۀ اصحاب جمل فتنه اى نيست كه تو ساده تصور كرده اى،بلكه مصيبتى ناگوار و فاجعه اى بس بزرگ است،كه بايد بر شتر آن سوار شد و سختى اش را آسان و ناهموارى اش را هموار گرداند،بنا بر اين عقلت را به كار گير و بر خود مسلّط باش، و بهره و نصيبت را از فرصتى كه دارى بگير،در آن صورت اگر نخواستى،به تنگنايى برو كه راه رستگارى نيست.ديگران شايستگى كفايت اين كار را دارند به حدّى كه تو در خواب باشى و كسى نگويد كه فلانى كجاست؟و به خدا قسم كه اين نبرد حق و باطل است و سركردۀ آن كسى است كه حق را مى طلبد و باكى ندارد كه ملحدان و بى دينان چه مى كنند ».

شرح

از ابو موسى اشعرى نقل كرده اند كه وى به هنگام حركت على(علیه السلام)به جانب بصره،و كمك خواهى آن حضرت از مردم كوفه،مردم را از يارى آن حضرت باز مى داشته و مى گفته كه اين يك فتنه اى است و نبايد وارد فتنه شد،و رواياتى را از پيامبر نقل مى كرد،متضمن اين معنى كه خوددارى و كناره گيرى از فتنه واجب است.اين بود كه امام(علیه السلام)اين نامه را به او نوشت و به وسيلۀ فرزندش امام حسن(علیه السلام)نزد او فرستاد.و مطلبى كه از قول ابو موسى به امام(علیه السلام)رسيده بود، همان نهى مردم و برحذر داشتن ايشان از قيام بود،و اين همان سخنى است كه به لحاظ ظاهر دين به سود ابو موسى بوده است،و اما منع مردم از ورود در فتنه از چند جهت به زيان او بوده است.

1-از تلاش و كوشش او پيدا بود كه،هدفى جز بازداشتن مردم از يارى امام(علیه السلام)نداشت و امام(علیه السلام)بخوبى از اين مطلب آگاه بود.و در حقيقت اين كار، به خوارى كشيدن دين بود.و نتيجه زيانبخش آن از جانب امام(علیه السلام)و در آخرت از طرف خداوند متعال عايد خود وى مى شد.

ص:342

2-چون امام(علیه السلام)در پيكار خود بر حق بود،منع ابو موسى از يارى مردم به او به دليل ناآگاهى اش نسبت به موقعيت امام(علیه السلام)و ضرورت كمك به وى بوده است و زيان و ضرر سخن جاهلانه به گويندۀ آن برمى گردد.

3-ابو موسى در اين سخن به تناقض گويى پرداخته و سخن خويش را نقض كرده است،زيرا از يك طرف از ورود در فتنه و همكارى با مردم در هنگام فتنه نهى كرده و خبرى را نقل كرده كه در چنان موقعيتى ضرورت خوددارى از فتنه را مى طلبد،در حالى كه او فرمانروايى بود كه در مخالفت با مقام ولايت سخن مى گفت،و اين عمل متناقض به زيان او بود،نه به سود او .

آن گاه امام(علیه السلام)در وقت فرستادن پيك خود به نزد وى،اوامرى چند از راه هشدار و تهديد صادر فرمود:

1-دامن به كمر بزند و كمربندش را محكم ببندد،و اين دو جمله كنايه از آماده شدن براى اجراى فرمان قطعى و سرعت در كار است.

2-از لانه اش بيرون بيايد،مقصود امام(علیه السلام)،بيرون آمدن وى از شهر كوفه است.و كلمۀ:جحر(لانه)را به ملاحظۀ همسانى وى با روباه و نظاير آن، استعاره آورده است.

3-بخواند:يعنى سپاهيانى را كه همراه اوست بسيج كند،و آنها را به خروج از كوفه بخواند.عبارت: فان حقّقت يعنى:حقيقت امر مرا باور داشتى و دانستى كه من بر حقّم،پس به طرف من بيا.يعنى آنچه دستور مى دهم اجرا كن، و اگر سستى كردى:يعنى اگر بيمناك بودى و از اين كار و شناخت آن عاجز بودى،خوددارى كن .سپس به فرض خوددارى،او را تهديد كرده و سوگند ياد كرده است كه هر جا باشد،كسانى به سراغ او خواهند رفت و او را به حال خود نخواهند گذاشت،تا خوب و بد،گداخته و ناگداخته او را به هم مخلوط كنند.و اين دو عبارت دو مثلند،كنايه از اين كه در آرامش او خلل وارد كنند و خاطرش را

ص:343

مشوش سازند،چنان كه سربلندى او را به خوارى بياميزند و در شاديش،اندوه و در آسانى كارش،سختى داخل كنند تا خيلى زود عاقبت خوددارى كردن براى او روشن شود،مقصود امام(علیه السلام)از اين كه مى فرمايد زود باشد كه از روبرويش همچون پشت سرش بيمناك شود،كنايه است از نهايت ترسى كه او را فرا خواهد گرفت.البتّه ترس از پشت سر را در تشبيه اصل قرار داده است،از آن رو كه انسان از پشت سر بيشتر مى ترسد.بعضى گفته اند:مقصود امام(علیه السلام)آن است كه وى از دنيا آن چنان بترسد كه از آخرت مى ترسد .

عبارت: و ما هى بالهوينا يعنى اين داستان مورد نظر تو[فتنۀ جمل] داستان ساده اى نيست كه تو اميدوارى بر وفق مراد تو باشد،بلكه مصيبت و حادثۀ بزرگى از مصائب و رويدادهاى زمان است.

عبارت: يركب جملها يعنى:بر آنها چيره شد،و سختى آنها را به آسانى مبدّل كرد،خلاصه آنكه،كارهاى دشوار را ساده و آسان گرداند.و اين سخن كنايه از دشوارى و سختى حادثه است .

آن گاه تهديد و اخطار خود را با چند دستور،و نصيحت و اندرز به او،ادامه داده است:

1-عقل و انديشه اش را به كار بندد.احتمال دارد،كلمۀ:عقله به عنوان مصدر تأكيدى منصوب باشد،فرمانى است مبنى بر اين كه وى-نه به هواى نفس-بلكه به عقل خود مراجعه كند،و از اين رويداد بزرگ عبرت بگيرد.و بعضى گفته اند:عقله مفعول به است،يعنى عقلت را مهار كن و آن را بر تميز حق از باطل وادار،و بر چيزهاى ناروا مشغول نساز.

2-بر كار خود،يعنى موقعيّت و راه و روش خود،مسلّط باشد،و جريان كارش بر اساس عدل و حق باشد نه بر پايۀ باطل و ناروا.

3-بهره و نصيب خود را از اطاعت دستور و انجام فرمان امام(علیه السلام)در راه

ص:344

يارى وى و دفاع از دين خدا،بگيرد[اين فرصت را غنيمت شمارد].بعضى گفته اند:مقصود اين است كه:مقدار بهره اى كه نصيب تو است بگير،و از حدّ خود تجاوز نكن.

و بعد در دنبالۀ فرمايش قبلى،او را مأمور كرده،كه در صورت ناخشنودى از پيشنهاد امام(علیه السلام)و عدم اطاعت از فرمان وى،از مقام ولايت و حكومت كنار رود.

عبارت: و بالحرىّ لتكفينّ يعنى:چه قدر ترسناك است ديگران اين كار را به عهده گيرند در حالى كه تو از فرمان خدا غافل و در خواب باشى به حدّى كه به دليل بى ارزشى تو كسى از تو نپرسد،و نگويد فلانى كجاست .آن گاه،سوگند ياد كرده است كه آن بر حق است،يعنى:جريان مورد نظرى كه عبارت از جنگ بصره است،و او درگير بوده،بر حق بوده و خود نيز صاحب حق است يعنى:

نسبت به آنچه مدّعى است،بر حق و با علم و آگاهى اقدام كرده،نسبت به آنچه بى دينان در بارۀ دين خدا در راه مخالفت با وى مرتكب شده اند باكى ندارد، از آن رو كه وى به درستى راه خود-نه راه آنان-شناخت و آگاهى دارد.

ص:345

63-از جمله نامه هاى امام(علیه السلام)در پاسخ نامۀ معاويه

اشاره

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّا كُنَّا نَحْنُ وَ أَنْتُمْ عَلَى مَا ذَكَرْتَ- مِنَ الْأُلْفَةِ وَ الْجَمَاعَةِ- فَفَرَّقَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَمْسِ أَنَّا آمَنَّا وَ كَفَرْتُمْ- وَ الْيَوْمَ أَنَّا اسْتَقَمْنَا وَ فُتِنْتُمْ- وَ مَا أَسْلَمَ مُسْلِمُكُمْ إِلاَّ كَرْهاً- وَ بَعْدَ أَنْ كَانَ أَنْفُ الْإِسْلاَمِ كُلُّهُ؟لِرَسُولِ اللَّهِ ص؟حِزْباً وَ ذَكَرْتَ أَنِّي قَتَلْتُ؟طَلْحَةَ؟ وَ؟الزُّبَيْرَ؟- وَ شَرَّدْتُ؟بِعَائِشَةَ؟ وَ نَزَلْتُ بَيْنَ الْمِصْرَيْنِ- وَ ذَلِكَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلاَ عَلَيْكَ وَ لاَ الْعُذْرُ فِيهِ إِلَيْكَ- وَ ذَكَرْتَ أَنَّكَ زَائِرِي فِي جَمْعِ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ- وَ قَدِ انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ يَوْمَ أُسِرَ أَخُوكَ- فَإِنْ كَانَ فِيكَ عَجَلٌ فَاسْتَرْفِهْ- فَإِنِّي إِنْ أَزُرْكَ فَذَلِكَ جَدِيرٌ- أَنْ يَكُونَ اللَّهُ إِنَّمَا بَعَثَنِي إِلَيْكَ لِلنِّقْمَةِ مِنْكَ- وَ إِنْ تَزُرْنِي فَكَمَا قَالَ أَخُو؟بَنِي أَسَدٍ؟ مُسْتَقْبِلِينَ رِيَاحَ الصَّيْفِ تَضْرِبُهُمْ بِحَاصِبٍ بَيْنَ أَغْوَارٍ وَ جُلْمُودِ

وَ عِنْدِي السَّيْفُ الَّذِي أَعْضَضْتُهُ بِجَدِّكَ- وَ خَالِكَ وَ أَخِيكَ فِي مَقَامٍ وَاحِدٍ وَ إِنَّكَ وَ اللَّهِ مَا عَلِمْتُ الْأَغْلَفُ الْقَلْبِ الْمُقَارِبُ الْعَقْلِ- وَ الْأَوْلَى أَنْ يُقَالَ لَكَ- إِنَّكَ رَقِيتَ سُلَّماً أَطْلَعَكَ مَطْلَعَ سُوءٍ عَلَيْكَ لاَ لَكَ- لِأَنَّكَ نَشَدْتَ غَيْرَ ضَالَّتِكَ وَ رَعَيْتَ غَيْرَ سَائِمَتِكَ- وَ طَلَبْتَ أَمْراً لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لاَ فِي مَعْدِنِهِ- فَمَا أَبْعَدَ قَوْلَكَ مِنْ فِعْلِكَ- وَ قَرِيبٌ مَا أَشْبَهْتَ مِنْ أَعْمَامٍ وَ أَخْوَالٍ- حَمَلَتْهُمُ الشَّقَاوَةُ وَ تَمَنِّي الْبَاطِلِ عَلَى الْجُحُودِ؟بِمُحَمَّدٍ ص؟ فَصُرِعُوا مَصَارِعَهُمْ حَيْثُ عَلِمْتَ- لَمْ يَدْفَعُوا عَظِيماً وَ لَمْ يَمْنَعُوا حَرِيماً- بِوَقْعِ سُيُوفٍ مَا خَلاَ مِنْهَا الْوَغَى- وَ لَمْ تُمَاشِهَا الْهُوَيْنَى وَ قَدْ أَكْثَرْتَ فِي قَتَلَةِ؟عُثْمَانَ؟- فَادْخُلْ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ النَّاسُ ثُمَّ حَاكِمِ الْقَوْمَ إِلَيَّ-

ص:346

أَحْمِلْكَ وَ إِيَّاهُمْ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى- وَ أَمَّا تِلْكَ الَّتِي تُرِيدُ- فَإِنَّهَا خُدْعَةُ الصَّبِيِّ عَنِ اللَّبَنِ فِي أَوَّلِ الْفِصَالِ- وَ السَّلاَمُ لِأَهْلِهِ

لغات

انف الاسلام:آغاز اسلام تشريد:دور ساختن و تار و مار كردن استرفه:به رفاه و گشايش حال خود، بشتاب اغوار:زمين پست اغصصت السيف بفلان:شمشير آن را در تنگنا قرار داد و او مغلوب گشت زيرا مضروب كسى است كه با شمشير در تنگنا قرار مى گيرد،به اين معنى كه جلوش باز نيست و اميد پيشرفت ندارد و بعضى با ضاد نقطه دار نقل كرده اند، يعنى شمشير را آهخته بر آنها قرار دادم مقارب به كسر راء:ناتمام

ترجمه

«امّا بعد،همان طورى كه گفتى ما و شما الفتى داشتيم و با هم بوديم،اما ديروز بين ما و شما جدايى افكند،ما ايمان آورديم و شما كافر شديد،و امروز ما پايدار مانديم،و شما به آشوب و فتنه پرداختيد و اگر كسى از شما مسلمان شد،از روى اجبار و پس از آن بود كه همۀ بزرگان اسلام در گروه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)گرد آمده بودند.

تو در نامه ات يادآور شده بودى كه من طلحه و زبير را كشتم و عايشه را تارومار كردم،و ميان آن دو شهر[بصره و كوفه]فرود آمدم،اين كارى است كه به تو هيچ ارتباطى ندارد و نبايد عذر و دليل آن را به تو عرضه كرد.

و نيز متذكر شدى كه در ميان گروه مهاجران و انصار قصد مقابله با من را دارى در صورتى كه در همان روز اسارت و دستگيرى برادرت،رشتۀ تو با مهاجر بودن قطع شد،بنا بر اين اگر شتاب در جنگ دارى،آرام بگير،زيرا اگر من با تو ديدار كنم،آن ديدارى شايسته خواهد بود،كه خداوند براى انتقام گرفتن از تو مرا برانگيخته است و آمدن تو به مقابلۀ من به سان گفتۀ شاعر قبيلۀ بنى اسد است:

ص:347

مستقبلين رياح السيف تضربهم بحاصب بين اغوار و جلمود (1)

شمشيرى كه با آن دنيا،دايى و برادرت را در يك جا ضربت زدم،هنوز نزد من است،به خدا قسم آن طور كه من فهميدم،دلت در غلاف گمراهى و عقلت سست و بى مايه است.بهتر آن كه در بارۀ تو بگويند:بر نردبانى بالا رفته اى كه به تو جاى مرتفع ناهنجارى را وانمود كرده كه هيچ به سود تو نيست،بلكه به زيان تو است،زيرا تو در صدد چيزى هستى كه گمشدۀ تو نيست و شترى را به چرا برده اى كه از آن تو نيست،و در پى كارى هستى كه شايستگى اش را ندارى و از اصل آن دورى،پس چقدر فاصله است بين گفتار و رفتار تو!!و زود همسان عموها و دائيهايت شدى كه نگونبختى و آرزوهاى بيهوده آنان را بر انكار محمد(صلی الله علیه و آله) واداشت،در نتيجه به مهلكه ها افتادند.آنجا كه تو خود مى دانى،در مقابل شمشيرهايى كه ميدان نبرد از آنها خالى نبود و سستى و كندى در آنها راه نداشت، ايستادگى چندانى نكردند و به حفظ حريم خود توفيق نيافتند (2).

در بارۀ قاتلان عثمان سخن را به درازا كشاندى،پس تو نيز در راهى كه مردم وارد شده اند وارد شو[و با من بيعت كن]آن گاه با آنان[قاتلان عثمان]در نزد من به محاكمه برخيز تا بر تو و آنها كتاب خدا را داور قرار دهم.امّا آنچه تو قصد كرده اى،بسان فريب دادن كودك هنگام گرفتن او از شير است و درود بر كسانى كه شايسته درودند ».

شرح

معاويه در نامه اى كه به امام(علیه السلام)نوشته بود،از الفت و اجتماع قديمى كه داشتند سخن به ميان آورده،پس از آن قتل طلحه و زبير و تارومار كردن عايشه را به وى نسبت داده،و او را تهديد به جنگ و قاتلان عثمان را از او طلب كرده

ص:348


1- به سمت بادهاى تابستانى آيند كه سنگ ريزه ها را از ميان زمينهاى پست و قلوه سنگها برمى دارد و بر آنها مى زند.
2- اشارۀ حضرت به جنگهاى بدر و حنين است كه در آن جنگها بسيارى از خويشاوندان معاويه به دست مسلمين هلاك شدند-م.

است.و امام(علیه السلام)تمام اينها را به شرح زير پاسخ مى دهد:

اما جواب اوّل:امام(علیه السلام)پس از پذيرش ادّعاى معاويه نسبت به قدر مشترك فى ما بين يعنى الفت و اجتماع پيش از اسلام،از چند جهت،جدايى را كه وجود داشت يادآور شده است:

1-امام(علیه السلام)در آغاز اسلام در ميان جمعى از خويشاوندان خود اسلام آورد،در حالى كه معاويه و فاميلش در آن وقت كافر بودند.

2-امام(علیه السلام)و خاندانش پيوسته در راه دين پايدار بودند،در صورتى كه معاويه و خاندانش منحرف بودند،و نمى دانستند كه منحرفند .

3-هر كس از خاندان آن بزرگوار اسلام آورد از روى ميل باطنى بود،در صورتى كه از خاندان معاويه كسى مسلمان نشد،مگر پس از قوت گرفتن اسلام و از روى جبر و اين هنگامى بود كه گروهى از اشراف عرب در كنار پيامبر(صلی الله علیه و آله) گرد آمده بودند.كلمه: انف الاسلام را براى اينان از آن رو كه بزرگان قبيلۀ خود بودند،استعاره آورده است از جمله كسانى كه روى اجبار مسلمان شدند، ابو سفيان بود،توضيح آن كه،پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)در جنگ فتح مكه،شب هنگام به آنجا رسيد،و در زمين بطحا و نواحى آن فرود آمد،عباس بن عبد المطّلب،در حالى كه سوار بر استر پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)بود،در اطراف مكّه،در پى كسى مى گشت،كه به نزد قريش بفرستد تا آنها را،به معذرت خواهى نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله)بخواند،ابو سفيان را ديد،به او گفت:پشت سر من سوار شو،تا تو را نزد پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)ببرم،و برايت امان نامه از آن بزرگوار بگيرم،ابو سفيان وقتى كه بر پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)وارد شد،پيامبر(صلی الله علیه و آله)اسلام را بر او عرضه كرد،او قبول نكرد،عمر گفت:يا رسول اللّه اجازه بده تا گردنش را بزنم؟و عبّاس به دليل خويشاوندى كه با او داشت از او حمايت مى كرد،عرض كرد:يا رسول اللّه،او فردا اسلام مى آورد،فردا كه شد،او را نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله)آورد،پيامبر(ص اسلام)

ص:349

را عرضه كرد،باز هم خوددارى كرد،عبّاس آهسته به او گفت:اى ابو سفيان،هر چند به دل نمى گويى به زبان گواهى ده،كه خدايى جز اللّه نيست،و محمّد فرستادۀ خداست،زيرا اگر نگويى،او الآن دستور قتل تو را مى دهد،اين بود كه از روى جبر،از ترس كشته شدن،شهادتين را بر زبان آورد،زيرا او در اطراف پيامبر(صلی الله علیه و آله)بيش از ده هزار نفر را مى ديد كه به يارى او برخاسته و گرد او را گرفته اند،و اين است معناى سخن امام(علیه السلام): اما بعد...حزبا .

جواب دوم:به ادّعايى كه معاويه نسبت به قتل طلحه و زبير،و تارومار كردن عايشه،و فرود آمدن ميان دو شهر بصره و كوفه،در برابر او داشت:با اين عبارت:پاسخ داده است: و ذلك...اليك و اين عبارت به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن در حقيقت چنين است:و هر كه در جريان كارى نبوده است،و هيچ گونه دخالتى نداشته،تكليفى ندارد و عذر تقصير و كوتاهى نسبت به آن كار متوجّه او نمى شود .

جواب سوم:به تهديد معاويه كه امام(علیه السلام)را در ميان جمعى از مهاجران و انصار ملاقات خواهد كرد!دو پاسخ داده است:

1-او وانمود كرده كه خود از مهاجران است،و امام(علیه السلام)با اين عبارت او را تكذيب كرده است: و قد انقطعت الهجرة يوم اسر ابوك (1)،يعنى به هنگام فتح مكّه.توضيح آن كه،معاويه و پدرش و گروهى از خاندانش،پس از فتح مكه،اظهار اسلام كردند،و پيامبر(صلی الله علیه و آله)فرمود:بعد از فتح مكّه،هجرت معنى ندارد.

بنا بر اين،نام مهاجران بر ايشان،صادق نيست.و امام(علیه السلام)اين را كه عباس، ابو سفيان را به اجبار نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله)برد و او در معرض قتل قرار گرفت، اسارت،ناميده است.

ص:350


1- در نهج البلاغه ها اكثرا(أخوك)آمده است،چنانكه در متن اينجا نيز(اخوك)بوده است امّا به طورى كه ملاحظه مى شود،(ابوك)مناسبتر با داستان فتح مكه و(اخوك)مناسب با(جنگ بدر)است-م.

بعضى اين عبارت را: يوم اسر اخوك نقل كرده اند،چون عمرو بن ابى سفيان برادر معاويه در روز جنگ بدر اسير شد.بنا بر اين روايت،سخن در جهت يادآورى به معاويه است كه شأن وى و خاندانش اين بوده است كه نخست مى بايست اسير شوند تا اسلام بياورند،پس چگونه با اين وصف، ادعاى هجرت دارند،زيرا رابطۀ هجرت در اين صورت از ايشان بريده است.و يوم اسر،ظرف براى بريده شدن هجرت نمى شود،زيرا هجرت بعد از فتح مكه منقطع گشته است .

2-امام(علیه السلام)در برابر تهديد او،تهديد به مثل كرده است،با عبارت: فان كان...مقام واحد ،و مقصود اين است كه:معاويه،اگر در آمدن نزد من شتاب دارى،به فكر ايمنى جان خود باش،زيرا تو به طرف چيزى مى شتابى كه به ضرر توست و با اين عبارت به وى هشدار داده است: فانّى...واحد كه به منزلۀ صغرا براى قياس مضمرى است.امّا علّت تمثيل امام(علیه السلام)به شعر اين است كه آمدن معاويه را در بين دار و دسته اش به سمت خود به روبرويى با بادهاى تابستانى تشبيه كرده،و خود را نيز به سان بادهاى تابستانى دانسته است و وجه شبه را چنين قرار داده:همان طورى كه بادهاى تابستانى سنگ ريزه ها را برمى دارد و به صورت افرادى كه به سمت باد مى آيند مى زند.امام(علیه السلام)نيز در جنگ،با شمشيرها و نيزه ها بر چهرۀ آنها مى كوبد،و ما قبلا گفتيم كه امام(علیه السلام)، عتبه،جد معاويه و وليد بن عتبه،دائى معاويه و حنظلة بن ابو سفيان برادر معاويه را كشت و كبراى مقدر چنين است:و هر كس چنان باشد،پس بايد از او ترسيد و او را تهديد به جنگ و ستيز نكرد.

عبارت و انّك و اللّه...الهوينا سرزنشى آميخته به تهديد است،و ما در عبارت ما عملت،موصوله است،كلمۀ اغلف را استعاره از قلب معاويه آورده، دليل استعاره آن است كه قلب وى،وسيلۀ ويژگيهاى جسمانى و پرده هاى باطل

ص:351

از پذيرش و درك حق به دور است،گويى كه در غلاف و پوششى از موانع قرار گرفته است.و صفت ناتمام و ناقص در مورد عقل معاويه،از آن جهت است كه او باطل را برگزيده است .

آن گاه امام(علیه السلام)چيزى را از باب سرزنش و ملامت به معاويه اعلام فرموده كه سزاوار است تا در باره او بگويند،كلمۀ السّلم را استعاره براى حالتى آورده است كه معاويه مرتكب شده،و جايگاهى كه وى در صدد رسيدن بدان جاست، و با ذكر عبارت ارتقاء و بالا رفتن،صنعت ترشيح به كار برده است.كلمۀ مطلع مصدر ميمى و احتمالا اسم مكان باشد.

امام(علیه السلام)براى اثبات درستى سخن خود،با اين عبارت: لانك...معدنه ، استدلال كرده و كلمات الضّالة - السّايمة ،را براى موضعى كه وى شايستۀ جستن و ايستادن در آن جاست استعاره آورده،و جز اين يعنى امر خلافت را او شايستگى ندارد.

عبارت: النشيد و الراعى (جوينده و چراننده)را از باب صنعت ترشيح به كار برده است.سرانجام پس از بيان گفتار و رفتار وى،از اين تعجب كرده كه محور سخن وى در ظاهر خونخواهى عثمان،و به طورى كه ادعا كرده،ردّ خلاف شرع است،در صورتى كه محور رفتار و حركاتش،دست يافتن به حكومت و شورش در برابر امام عادل است،و چه قدر فاصله است بين اين دو محور .

آن گاه به شباهت نزديك او با عموها و دائيهايش نظر داده است.ما در ما اشبهت مصدريه است،و مصدر مبتدا و قريب خبر آن است.از جمله شقاوتمندان از ميان عموهاى معاويه،حمالة الحطب،و از دائيهايش وليد بن عتبه است،اعمام و اخوال را از آن رو نكرده آورده كه معاويه عمو و دائى زيادى نداشته،يكى و دو تا را نيز براى مبالغه،به طور مجاز،در مورد ناسزاگويى، مى توان به صورت جمع نكرده آورد،در صورتى كه جمع معرفه چنين نيست.و

ص:352

در عبارت: «حملتهم...الهوينا» اشاره به وجه شبه،نموده است.و جملۀ:

حملتهم ،در موضع جر،صفت اخوال است،مقصود امام(علیه السلام)از شقاوت، بدبختى است كه در دنيا و آخرت براى آنها مسلّم و قطعى است،و آنان-به دليل انكار حقانيّت محمد(صلی الله علیه و آله)،و آرزوى باطلى كه همواره در سر مى پروراندند،و جان و مال خود را در راه آن صرف مى كردند،يعنى مغلوب ساختن پيامبر(صلی الله علیه و آله)و خاموش كردن نور نبوّت و بر پا داشتن شرك-آماده براى آن شقاوت بودند.

كلمه: بوقع متعلق به فصرعوا ،و عبارت: ما خلا صفت براى: سيوف ،و لفظ: مماشاة استعاره است،مقصود آن است كه،بر ضربت آن شمشيرها سستى و كندى راه نداشت،و بعضى لم يماسّها با سين بدون نقطه از مماسّه نقل كرده اند،يعنى:چيزى از اين اوصاف بدانها در نياميزد .

چهارم:به مطالبۀ قاتلان عثمان توسط معاويه،امام(علیه السلام)با عبارت:

فادخل... پاسخ داده،و مقصودش آن است كه همان طورى كه مردم،اطاعت و بيعت كرده اند،تو هم وارد جمع مردم باش درستى پاسخ روشن است.زيرا براى دو مدّعى و مخالف،حاكمى لازم است،و امام(علیه السلام)آن روز،حاكم بر حقّ بوده،و معاويه حق نداشته،گروهى از مهاجران و انصار را از او مطالبه كند تا به وى تسليم كند و او بدون محاكمه آنها را بكشد،بلكه او بايد سر به فرمان امام،نهاده و احكام او را در مورد خود جارى بداند،تا ديگران را به محاكمه بطلبد،چه به سود و چه به زيان وى باشد.

عبارت: و امّا تلك التي تريد يعنى فريب از شام،به منظور اعتراف امام به فرمانروايى معاويه بر شام است،وجه شبه آن فريب به فريب كودك،سستى و روشنى خدعه بودن آن براى هر كسى است.و امّا اين كه امام(علیه السلام)فرمود:درود بر شايستگان،از آن روست كه معاويه در نزد امام(علیه السلام)شايسته درود نبوده است.

ص:353

64-يكى ديگر از نامه هاى امام(علیه السلام)به معاويه

اشاره

:أَمَّا بَعْدُ- فَقَدْ آنَ لَكَ أَنْ تَنْتَفِعَ بِاللَّمْحِ الْبَاصِرِ مِنْ عِيَانِ الْأُمُورِ- فَقَدْ سَلَكْتَ مَدَارِجَ أَسْلاَفِكَ بِادِّعَائِكَ الْأَبَاطِيلَ- وَ اقْتِحَامِكَ غُرُورَ الْمَيْنِ وَ الْأَكَاذِيبِ وَ بِانْتِحَالِكَ مَا قَدْ عَلاَ عَنْكَ- وَ ابْتِزَازِكَ لِمَا قَدِ اخْتُزِنَ دُونَكَ- فِرَاراً مِنَ الْحَقِّ- وَ جُحُوداً لِمَا هُوَ أَلْزَمُ لَكَ مِنْ لَحْمِكَ وَ دَمِكَ- مِمَّا قَدْ وَعَاهُ سَمْعُكَ- وَ مُلِئَ بِهِ صَدْرُكَ- فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ الْمُبِينُ- وَ بَعْدَ الْبَيَانِ إِلاَّ اللَّبْسُ- فَاحْذَرِ الشُّبْهَةَ وَ اشْتِمَالَهَا عَلَى لُبْسَتِهَا- فَإِنَّ الْفِتْنَةَ طَالَمَا أَغْدَفَتْ جَلاَبِيبَهَا- وَ أَعْشَتِ الْأَبْصَارَ ظُلْمَتُهَا- وَ قَدْ أَتَانِي كِتَابٌ مِنْكَ ذُو أَفَانِينَ مِنَ الْقَوْلِ- ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ السِّلْمِ- وَ أَسَاطِيرَ لَمْ يَحُكْهَا مِنْكَ عِلْمٌ وَ لاَ حِلْمٌ- أَصْبَحْتَ مِنْهَا كَالْخَائِضِ فِي الدَّهَاسِ- وَ الْخَابِطِ فِي الدِّيمَاسِ- وَ تَرَقَّيْتَ إِلَى مَرْقَبَةٍ بَعِيدَةِ الْمَرَامِ- نَازِحَةِ الْأَعْلاَمِ- تَقْصُرُ دُونَهَا الْأَنُوقُ- وَ يُحَاذَى بِهَا الْعَيُّوقُ- وَ حَاشَ لِلَّهِ أَنْ تَلِيَ لِلْمُسْلِمِينَ بَعْدِي صَدْراً أَوْ وِرْداً- أَوْ أُجْرِيَ لَكَ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ عَقْداً أَوْ عَهْداً- فَمِنَ الْآنَ فَتَدَارَكْ نَفْسَكَ وَ انْظُرْ لَهَا- فَإِنَّكَ إِنْ فَرَّطْتَ حَتَّى يَنْهَدَ إِلَيْكَ عِبَادُ اللَّهِ- أُرْتِجَتْ عَلَيْكَ الْأُمُورُ- وَ مُنِعْتَ أَمْراً هُوَ مِنْكَ الْيَوْمَ مَقْبُولٌ وَ السَّلاَمُ

لغات

مدارج:راهها و روشها،جمع مدرجه اقحام:ورود در كارى به شتاب،بدون فكر و انديشه انتحل الكلام:براى خود مدعى چيزى است كه حق او نيست ابتزار:ربودن اغدفت المرأة جلبابها:آن زن چادرش را روى سرش كشيد

ص:354

تفنّن:آميختن،گوناگون ساختن اساطير:سخنان بيهوده،جمع اسطوره به ضم همزه،و اسطاره،به كسر است دهاس:جاى هموار نرم بى شن و سنگريزه ديماس:جايى كه بسيار تاريك است، مانند سرداب و نظير آن مرقبة:جاى بلندى كه ستاره شناس بدانجا بالا مى رود أنوق:عقاب عيّوق:ستارۀ معروف تنهد:يورش برد أرتجت:بسته بود

ترجمه

«امّا بعد،وقت آن رسيده است كه با تيزبينى و ژرف نگرى،در امور بنگرى [و براى آگاهى به حقايق]از آنها بهره بگيرى.زيرا تو با ادعاى باطلت،به راههايى كه پيشينيان تو رفته بودند،رفتى،و بى باكانه خود را در منجلاب دروغها انداختى،و چيزهايى را كه بالاتر از حدّ تو بود،به دروغ به خود بستى،و چيزى را كه نزد تو امانت سپرده بودند،در ربودى،از آن رو كه منكر حق شوى و زير بار چيزى كه از گوشت و خونت براى تو مهمتر است نروى در حالى كه فضاى گوشت از آن آكنده و سينه ات از آن پر است،آيا اگر از حق و راستى بگذريم چيزى جز گمراهى آشكار هست؟و آيا پس از روشن شدن حق چيزى جز اشتباهكارى و آميختن حق به باطل وجود دارد؟بنا بر اين از آميختن حق و باطل برحذر باش،زيرا فساد،مدتى است كه پرده هاى خود را آويخته و تاريكى اش چشمها را كور كرده است.

نامه اى از تو دريافت كردم،كه مطالبش آشفته و گفتارش سست تر از آن بود كه معنى صلح و سازش از آن برخيزد،در حالى كه افسانه هايى در آن بود كه از حدّ دانش و حوصلۀ تو بيرون است و بافته و ساختۀ تو نيست،نسبت تو به اين مطالب مانند كسى است كه در زمين شنزار فرو رفته و خطاكارى كه در جاى تاريك مرتكب اشتباه شده!و خود را به جاى بلندى برده اى كه رسيدن به آن بسيار دور و نشانه هاى آن بر تو مستور است و عقاب بدانجا نرسد و ستارۀ عيّوق هم با آن برابر نشود.

ص:355

پناه به خدا كه بعد از من،تو زمام كارهاى مسلمين را در دست بگيرى،يا نسبت به كسى از آنان،عقدى يا عهدى را به تو واگذارم،بنا بر اين از هم اكنون خود را آماده ساز و دقّت كن،كه اگر كوتاهى كردى،پيش از آن كه مردم به جانب تو يورش برند،درها به روى تو بسته خواهد شد و ديگر كارى كه امروز از تو قابل قبول است،پذيرفته نخواهد بود.درود بر كسانى كه شايستگى دارند .»

شرح

اين نامه نيز مانند نامۀ قبلى در پاسخ معاويه است.

عبارت: امّا بعد...الامور ،از باب پندگيرى و برحذر داشتن معاويه از ادعاى چيزى كه حق او نيست،هشدار به اوست.مقصود آن است كه هنگام سود گرفتن تو از كارهاى واضح و مشاهدۀ آنها با چشمانت فرا رسيده است.

كلمۀ اللّمح استعاره از درك دقيق و سريع چيزهاى مفيد است.بعضى عيون الامور نقل كرده اند،يعنى واقعيت و حقيقت امورى كه جاى دقت و عبرت گرفتن است.صفت: باصر را براى مبالغۀ در ديدن آورده است،مانند قول عربها كه مى گويند:ليل أليل(شب بسيار تاريك).

عبارت: فقد سلكت...اللبس ،اشاره به دليل نيازمندى معاويه به هشدارى است كه قبلا بيان شد،يعنى رفتن او به راهى كه پيشينيانش رفته اند،با چهار نشانه اى كه ياد شد،ادعاهاى بيهوده اش،ادعاى چيزى كه حق او نبود،از قبيل خون عثمان،طلحه،زبير و نظير اينها،ورودش در منجلابهاى دروغ، ورودش در غفلت از پيامد بدانها.امّا دروغهاى وى در ادعاى خود روشن است، و چيزى كه از حد او بالاتر است همان امر خلافت مى باشد .و چيزى كه نزد او به امانت گذارده بودند و او در ربود،عبارت از اموال و سرزمينهاى مسلمانان بود كه بر آنها مسلط شده بود،مقصود امام(علیه السلام)اين است كه از طرف خدا اين امانت در نزد او بوده است.

كلمات: فرارا و جحودا مصدرهايى هستند كه جايگزين حال گرديده اند.

ص:356

چيزى كه براى او از گوشت و خونش لازمتر بود،عبارت است از سخنانى كه از پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)شنيده و سينه اش در موارد مختلف از علم بدانها مملو بود،مانند سخنان پيامبر(صلی الله علیه و آله)در غدير خم و ديگر جاها كه بايد بدانها سر مى نهاد،از گوشت و خونش مهمتر بودند،از آن رو كه گوشت و خون همواره در تغيير و تبديلند،امّا ضرورت فرمان بردن از پيامبر(صلی الله علیه و آله)امرى است لازم كه هيچ گونه تغيير و دگرگونى در آن روا نيست،كلمۀ صدر(سينه)را به طور مجاز از باب اطلاق نام متعلّق بر متعلّق به در قلب به كار برده است و با اشاره به آيۀ مباركه،بر اين مطلب توجه داده است كه آن حقى را كه نسبت به من اطلاع دارى،براى كسى كه تجاوز به آن حق نمايد،جز گمراهى و هلاكت چيزى نيست،زيرا حقّ مرزى است كه اگر كسى از آن تجاوز نمايد به يكى از دو سوى افراط يا تفريط مى افتد،و همچنين پس از آن كه جريان كار من براى تو واضح شد،كار تو چيزى جز مغالطه كارى نيست .آن گاه معاويه را از اشتباهكارى كه مشتمل بر آميختن حق و باطل است برحذر داشته و مقصود از اشتباهكارى همان خونخواهى عثمان است،و كلمۀ: اللبسۀ (پرده پوشى)استعاره آورده شده،براى آنچه در داخل آن اشتباهكارى قرار گرفته است از باب شباهت آن به پيراهن و نظاير آن.و دليل برحذر داشتن وى از اين كار و توقّف و تأمّل در برابر آن را،چنين بيان كرده است. فانّ الفتنة...ظلمتها ،و اين عبارت،خود صغراى قياس مضمرى است.

كلمۀ جلابيب (روپوشها)را براى كارهاى شبهه ناكى استعاره آورده است كه چشمان اشتباهكاران را بر حقّ،نابينا مى سازد،همان طورى كه زن به هنگام آويختن چادر بر روى صورتش،چيزى را نمى بيند.و هم چنين لفظ: الظّلمة (تاريكى)را از نظر مشتبه شدن كارها در جايى كه حق و باطل به هم آميخته مى شود،و راهى به سمت حق برده نمى شود،استعاره آورده است،هم چون تاريكى كه كسى در آن راه به جايى نمى برد.كلمات اغداف و اعشاء را از باب

ص:357

ترشيح به كار برده است .و بعد امام(علیه السلام)شروع به بيان چگونگى نامۀ معاويه نموده و ابتدا آن را نكوهش كرده است.و چون محور نامه هم لفظ بوده است و هم معنى امام(علیه السلام)نخست به نكوهش از لفظ آن پرداخته است به اين ترتيب كه آن از نوع الفاظ در هم ريخته يعنى الفاظ گوناگونى بود كه قسمتى با قسمت ديگر ارتباط نداشت.

عبارت: (ضعفت قواها عن السّلم) يعنى نامه جنبۀ قوّتى نداشت كه باعث صلح و سازش شود.و به نكوهش معناى آن نيز بدين گونه اشاره كرده است كه افسانه هايى سست بافته بود كه از جهت علمى استوار نبود،زيرا مايۀ علمى نداشت،و از نظر حلم و بردبارى نيز ضعيف بود از آن رو كه،از خشونتى برخوردار بود كه با حلم و بردبارى و همچنين با هدف صلح،سازش ندارد.كلمۀ:الحوك استعاره براى روشن سخن است .

جملۀ: اصبحت منها صفت براى اساطير است.وجه شباهت معاويه به خائض(فرو رفته)،و خابط(خطاكار)،گمراهى و راه نيافتن به طريق حق بوده است همان طورى كه شخص فرو رفته در شنزار و مرتكب خطا در تاريكى چنين است.

سرانجام امام(علیه السلام)شروع به پاسخ دادن كرده است،چه قصد معاويه در نامۀ خود آن بود كه امام(علیه السلام)او را پس از خود به خلافت تعيين كند تا با امام بيعت كند،اين بود كه امام(علیه السلام)او را نخست به سبب چنين درخواستى كه شايستگى اش را نداشت،سرزنش كرده با اين عبارت: و ترقّيت...العيّوق .

كلمۀ: المرقبة استعاره براى امر خلافت آورده شده است.با كلمۀ ترقّى و چهار صفت پس از آن صنعت ترشيح به كار رفته زيرا كه مرقبه...جاى بلندى كه ستاره شناس بدان جا بالا مى رود بايد داراى چنان اوصافى باشد.

امام(علیه السلام)از ميان پرندگان عقاب را برگزيده چون اين پرنده است كه آهنگ

ص:358

جاهاى بلند از قبيل قلّۀ كوههاى سرسخت را مى كند و در آنجا آشيانه مى سازد .

و بعد با منزّه داشتن خداوند پاك از اين كه معاويه،پس از امام،در كارى از امور مسلمين دخالت داشته،و يا در بارۀ كسى عهدى و يا پيمانى را اجرا كند او را از خواستۀ خود منصرف كرده است.عقد مانند نكاح و معاملات و اجاره،و عهد،مانند بيعت،امان دادن به كسى،سوگند،و بر عهد گرفتن چيزى،يعنى هيچ كدام از اينها بر معاويه روا نيست .و پس از اين كه او را از خواستۀ خود نااميد كرده به وى دستور داد،تا خود را آمادۀ نگرش در بارۀ آن چيزى كند كه به مصلحت اوست،يعنى همان فرمانبردارى و اطاعت از امام،و او را در صورت كوتاهى در بارۀ مصلحت خود به پيامد تقصيرش يعنى حملۀ بندگان خدا بر او،و بسته شدن درها بر روى او،و پذيرفته نشدن بهانه اى كه آن وقت پذيرفتنى بوده تهديد كرده است.توفيق از جانب خداست.

ص:359

65-از نامه هاى امام(علیه السلام)به عبد اللّه بن عباس،همين نامه با اختلاف روايت در عبارت قبلا

اشاره

گذشت

:أَمَّا بَعْدُ- فَإِنَّ الْمَرْءَ لَيَفْرَحُ بِالشَّيْءِ الَّذِي لَمْ يَكُنْ لِيَفُوتَهُ- وَ يَحْزَنُ عَلَى الشَّيْءِ الَّذِي لَمْ يَكُنْ لِيُصِيبَهُ- فَلاَ يَكُنْ أَفْضَلَ مَا نِلْتَ فِي نَفْسِكَ- مِنْ دُنْيَاكَ بُلُوغُ لَذَّةٍ- أَوْ شِفَاءُ غَيْظٍ- وَ لَكِنْ إِطْفَاءُ بَاطِلٍ أَوْ إِحْيَاءُ حَقٍّ-وَ لْيَكُنْ سُرُورُكَ بِمَا قَدَّمْتَ- وَ أَسَفُكَ عَلَى مَا خَلَّفْتَ- وَ هَمُّكَ فِيمَا بَعْدَ الْمَوْتِ

ترجمه

«امّا بعد،انسان با رسيدن به چيزى كه،بايد به او مى رسيد شادمان مى شود و در مورد چيزى كه دسترسى بدان ممكن نبوده است،اندوهگين مى گردد.

بنا بر اين،برترين چيزى كه در دنيا،در وجود خود بدان دست مى يابى،كمال لذّت و خوشى و يا فرونشاندن خشم نيست،بلكه سركوب باطل و به پا داشتن حقّ است.

و بايد شادمانى تو براى كار خيرى باشد كه از پيش فرستاده اى،و تأسّفت بر چيزى باشد كه پس از خود گذاشته اى،نگرانى ات براى پس از مرگت باشد .»

شرح

شرح اين نامه،جز اندكى از عباراتش قبلا گذشت.

از جمله مطالب اين نامه،آن است كه امام(علیه السلام)،ابن عبّاس را بر فضيلت پاكدامنى و بردبارى،بدين وسيله توجّه داده است كه مبادا لذّتى از لذايذ دنيايى و يا انتقام گيرى را كه دو طرف افراط و يا تفريط است،آن دو فضيلتى بداند كه

ص:360

بالاترين فضيلتى است كه عايد وى مى گردد .سپس او را متوجّه بر چيزى كرده است كه شايستگى آن را دارد تا برترين عمل دنيايى وى باشد،يعنى فرونشاندن باطل و بر پا داشتن حقّ،فرونشاندن باطل،توجّه بر جهت استعمال قواى شهوت و غضب دارد،يعنى اين كه هدف از كاربرد آنها دفع ضرر و به اندازۀ حاجت باشد .

و ديگر آن كه امام(علیه السلام)در روايت اوّل،ابن عباس را امر كرده است بر اين كه شادمانيش بر چيزى باشد كه از آخرت نصيب او مى گردد،امّا در اينجا امر فرموده است تا سرور او به توشۀ تقوايى باشد كه براى خود از پيش فرستاده،به عنوان مقدّمه اى براى آخرت،و در روايت اول به ابن عباس دستور مى دهد كه افسوسش براى از دست دادن چيزى از امور اخروى باشد،امّا در اين جا مى فرمايد:تأسفش براى چيزى باشد كه بعد از خود از اعمالى كه انجام داده است به جا مى گذارد.توفيق از جانب خداست.

ص:361

66-از جمله نامه هاى امام(علیه السلام)به قثم بن عباس كه از طرف او حاكم مكّه بود.

اشاره

أَمَّا بَعْدُ فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ- «وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّامِ اللّهِ» - وَ اجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَيْنِ- فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِيَ- وَ عَلِّمِ الْجَاهِلَ وَ ذَاكِرِ الْعَالِمَ- وَ لاَ يَكُنْ لَكَ إِلَى النَّاسِ سَفِيرٌ إِلاَّ لِسَانُكَ- وَ لاَ حَاجِبٌ إِلاَّ وَجْهُكَ- وَ لاَ تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِكَ بِهَا- فَإِنَّهَا إِنْ ذِيدَتْ عَنْ أَبْوَابِكَ فِي أَوَّلِ وِرْدِهَا- لَمْ تُحْمَدْ فِيمَا بَعْدُ عَلَى قَضَائِهَا- وَ انْظُرْ إِلَى مَا اجْتَمَعَ عِنْدَكَ مِنْ مَالِ اللَّهِ- فَاصْرِفْهُ إِلَى مَنْ قِبَلَكَ مِنْ ذَوِي الْعِيَالِ وَ الْمَجَاعَةِ- مُصِيباً بِهِ مَوَاضِعَ الْفَاقَةِ وَ الْخَلاَّتِ- وَ مَا فَضَلَ عَنْ ذَلِكَ فَاحْمِلْهُ إِلَيْنَا لِنَقْسِمَهُ فِيمَنْ قِبَلَنَا- وَ مُرْ أَهْلَ؟مَكَّةَ؟ أَلاَّ يَأْخُذُوا مِنْ سَاكِنٍ أَجْراً- فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ- «سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ» - فَالْعَاكِفُ الْمُقِيمُ بِهِ- وَ الْبَادِي الَّذِي يَحُجُّ إِلَيْهِ مِنْ غَيْرِ أَهْلِهِ- وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ لِمَحَابِّهِ وَ السَّلاَمُ

لغات

ذيدت:بازگردانده شود خلّة:نيازمندى

ترجمه

«اما بعد،اعمال حج را با مردم انجام بده،و ايام اللّه را يادآورى كن و صبح و شب با آنها بنشين و به مسائل شرعى آنها جواب بده و نادان را چيزى بياموز،و با دانا همصحبت باش.جز زبان خودت مبادا كسى را واسطۀ پيام قرار دهى،و مبادا مردم را به جاى چهرۀ خودت با چهرۀ دربانى رو به رو سازى،هيچ درخواست كننده اى را از ديدار خود منع نكن،زيرا آن درخواست اگر از آغاز كار از طريق تو

ص:362

حل نشود،هر چند كه بعد خواسته اش روا شد ستوده نخواهى بود.

بر آنچه از مال خدا نزد تو جمع مى شود به دقت توجه كن و از آن به افراد عائله مند و گرسنگانى كه نزد تو هستند بده و به آنان كه تهى دست و نيازمندند برسان و آنچه را كه افزون بود نزد ما بفرست تا بين كسانى كه نزد مايند تقسيم كنيم.

به مردم مكه دستور بده تا از هيچ فردى كه در آن جا فرود مى آيد اجرتى نگيرند،زيرا خداوند سبحان مى فرمايد: «سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ» (1).عاكف يعنى كسى كه ساكن مكه است و بادى آن كه به حج مى رود و اهل آن جا نيست خداوند ما و شما را به كارهاى شايسته كه خود دوست دارد موفق كند،درود بر كسانى كه شايسته اند».

شرح

در اين نامه چند مطلب است .

1-امام(علیه السلام)او را مأمور ساخته است تا حج را با مردم به جا آورد و مردم را وادار به انجام اعمال حج كند،و به نادانان كيفيّت حجّ را بياموزد،و با آنها انجمن كند.

2-ايام اللّه را به خاطر آنها بياورد،يعنى مجازاتى را كه به پيشينيان رسيده از كسانى كه سزاوار عذاب شدند خاطرنشان سازد تا به وسيلۀ اطاعت امر خدا از امثال آن مجازات دورى كنند،و از آن مجازات تعبير به ايام اللّه كرده است از باب اطلاق نام متعلّق بر متعلّق.

3-هر دو وقت با آنها بنشيند،يعنى صبح و شام،چون بهترين اوقات در حجاز اين دو وقت است،و به مهمترين فايدۀ نشست در اين دو وقت يعنى فائدۀ علم اشاره كرده است،و راههاى نياز مردم را به او منحصر كرده و به وى دستور مسدود كردن اين راهها را نيز داده است توضيح انحصار،اين است كه

ص:363


1- سوره حج(22)آيه(25) [1]يعنى:در آن،مردم اهل آن جا و غريبه يكسانند.

مردم يا نادانند و يا دانا،و نادان هم يا مقلّد است و يا در صدد آموزش،و دانا هم يا خود اوست و يا ديگرى،بنا بر اين چهار دسته اند.امّا نياز دستۀ اوّل يعنى نادانى كه مقلّد است،آن است كه مسائلش را بپرسد،پس دستور داده است كه بدانها پاسخ دهد،و جهت نياز دستۀ دوم،يعنى دانشجويى كه آگاهى ندارد آنست كه بياموزد،امام(علیه السلام)او را دستور داده است تا به وى تعليم دهد،و جهت نياز دستۀ سوم،وابسته به دستۀ چهارم،يعنى داناست كه با هم مذاكره نمايند و امام(علیه السلام)نيز او را مأمور ساخته است تا با چنين كسى مذاكره كند .

4-او را نهى كرده است از اين كه بين خود و مردم،كسى را به جز زبان خودش واسطۀ پيام قرار دهد،تا مقصود او را به مردم برساند،و دربانى قرار ندهد،تا مردم جز با خودش روبرو نشوند.زيرا اينها موارد احتمال خودخواهى و ناآگاهى از حالات مردم است كه بر فرمانروا لازم است تا در حدّ امكان از آنها مطّلع باشد.الاّ حرف حصر است،و كلمات پس از آن خبر كان است.

5-او را منع كرده است از اين كه كسى را كه حاجتى دارد از ملاقات خود محروم سازد،از باب تأكيد مطلب قبل و به وسيلۀ قياس مضمرى او را وادار به ملاقات نيازمندان كرده است كه صغراى آن،عبارت: فانّها...قضائها يعنى هر چند كه بعد حاجتش را برآورى جاى ستايش نخواهى داشت،كبراى مقدّر آن نيز چنين است:هر كارى كه اين طور باشد،سزاوار نيست كه صاحب آن كار را از ديدار خود محروم كنى و او از درهاى خانه ات در نخستين مرحلۀ ورودش بازگردد .

6-دستور داده است بيت المال مسلمين را مورد توجّه قرار دهد،و آن را با در نظر گرفتن اولويتها براى برآوردن حوائج نيازمندان مصرف كند و باقيمانده را نيز به نزد امام(علیه السلام)بفرستد.كلمۀ: مصيبا ،حال است.بعضى عبارت را: مواضع المفاقر نقل كرده اند،و به صورت اضافه-به دليل مغايرت دو لفظ-خوانده اند .

7-او را مأمور داشته است تا مردم مكّه را از گرفتن اجرت از كسانى كه

ص:364

ساكن خانه هاى آنها مى شوند،منع كند،و در آن مورد به آيه مباركه استدلال كرده، و آن را تفسير نموده است.اين بخش از سخن امام(علیه السلام)صغراى قياس مضمرى است،و كبراى مقدّر آن اين است:و هر چيزى را كه خداوند متعال در بارۀ آن چنين گويد،مخالفت با آن روا نيست.و سرانجام،نامه را با اين دعا براى خويشتن و او پايان داده است كه خداوند آنان را بر آنچه خود دوست مى دارد موفّق كند.و توفيق براى اين كار به دست اوست.

ص:365

67-از نامه هاى امام(علیه السلام)است به سلمان فارسى-خدايش بيامرزد-پيش از رسيدنش به خلافت.

اشاره

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْيَا مَثَلُ الْحَيَّةِ- لَيِّنٌ مَسُّهَا قَاتِلٌ سَمُّهَا- فَأَعْرِضْ عَمَّا يُعْجِبُكَ فِيهَا- لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكَ مِنْهَا- وَ ضَعْ عَنْكَ هُمُومَهَا- لِمَا أَيْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا- وَ تَصَرُّفِ حَالاَتِهَا- وَ كُنْ آنَسَ مَا تَكُونُ بِهَا أَحْذَرَ مَا تَكُونُ مِنْهَا- فَإِنَّ صَاحِبَهَا كُلَّمَا اطْمَأَنَّ فِيهَا إِلَى سُرُورٍ- أَشْخَصَتْهُ عَنْهُ إِلَى مَحْذُورٍ

لغت

اشخصته:ببرد او را

ترجمه

«امّا بعد،دنيا همانند مار است كه بدنش را چون دست بمالى نرم است ولى زهرش كشنده است بنا بر اين از آنچه تو را در دنيا خوشحال مى سازد،برحذر باش،زيرا متاع آن اندكى با تو مى ماند.و غمهاى آن را از خود دور ساز،چون به مفارقت از او و دگرگونيهايش ايمان دارى و هر مقدار با دنيا انس و علاقه ات بيشتر شد،ترس و هراست افزونتر باشد،زيرا دنيادار وقتى كه به دنيا دل بست و به آن شادمان شد دنيا او را به سختى مبتلا گرداند ».

شرح

محور اين بخش از سخن امام(علیه السلام)موعظه و نكوهش دنياست،و بدين منظور مثلى زده است و دو مورد از چند وجه شبه را كه در مشبه به وجود دارد، بيان كرده است:

1-مار،نرم پوست است و همانندى اش با دنيا همان آسايش زندگى و

ص:366

لذتهاى دنياست.

2-زهرش كشنده است،مشابهتش با دنيا در اين است كه كسانى كه غرق در لذتهاى دنيايند روز رستاخيز هلاك شوند.

سپس در مورد اقامت وى در دنيا چند دستور به شرح زير داده است:

1-از آنچه او را خوشحال مى سازد روگردان باشد،و دليل ضرورت برحذر بودنش را چنين بيان كرده است:زيرا كالاى آن اندكى با تو همراه است،و اين جمله صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است:آنچه با تو از متاع دنيا همراه مى ماند اندك است.و كبراى مقدّر آن نيز چنين مى شود:و هر چه كه اين طور باشد،سزاوار دورى كردن است.

2-غمهاى دنيا را از خود دور ساز،و ضرورت اين كار را با قياس مضمرى بيان كرده است كه صغراى آن عبارت: لمّا ايقنت من فراقها است،يعنى چون به مفارقت و دگرگونى اش اطمينان دارى،و كبراى مقدر آن چنين است:هر چه را كه اطمينان به مفارقتش داشتى بايد غم جستن آن را از خود دورى كنى .

3-هر مقدار با دنيا انس و علاقه اش بيشتر شود،ترس و هراسش فزونتر گردد.كلمۀ ما مصدريه است،و كلمۀ آنس بنا بر اين كه حال است منصوب مى باشد،و كلمۀ احذر خبر كان است يعنى در همان حالى كه علاقمندترى، ترس بيشترى هم بايد داشته باشى،مقصود آن است كه هر چه مى تواند از آن دورى كند و بدان دل نبندد و دليل ضرورت حذر داشتن را چنين بيان كرده است فانّ صاحبها فيها... كه صغراى قياس مضمرى است و در حقيقت چنين است:هر چه صاحب دنيا به دنيا بيشتر دل ببندد...و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر چيزى را كه آن طور باشد بايد صاحبش از آن حذر كند و به آن دل نبندد،نتيجه مى دهد:پس بايد شخص دنيادار از دنيا برحذر باشد.

ص:367

68-از نامه هاى امام(علیه السلام)به حارث همدانى

اشاره

وَ تَمَسَّكْ بِحَبْلِ؟الْقُرْآنِ؟ وَ انْتَصِحْهُ- وَ أَحِلَّ حَلاَلَهُ وَ حَرِّمْ حَرَامَهُ- وَ صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ- وَ اعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْيَا لِمَا بَقِيَ مِنْهَا- فَإِنَّ بَعْضَهَا يُشْبِهُ بَعْضاً- وَ آخِرَهَا لاَحِقٌ بِأَوَّلِهَا- وَ كُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِقٌ- وَ عَظِّمِ اسْمَ اللَّهِ أَنْ تَذْكُرَهُ إِلاَّ عَلَى حَقٍّ- وَ أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ- وَ لاَ تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلاَّ بِشَرْطٍ وَثِيقٍ- وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يَرْضَاهُ صَاحِبُهُ لِنَفْسِهِ- وَ يُكْرَهُ لِعَامَّةِ الْمُسْلِمِينَ- وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يُعْمَلُ بِهِ فِي السِّرِّ- وَ يُسْتَحَى مِنْهُ فِي الْعَلاَنِيَةِ- وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْكَرَهُ أَوْ اعْتَذَرَ مِنْهُ- وَ لاَ تَجْعَلْ عِرْضَكَ غَرَضاً لِنِبَالِ الْقَوْلِ- وَ لاَ تُحَدِّثِ النَّاسَ بِكُلِّ مَا سَمِعْتَ بِهِ- فَكَفَى بِذَلِكَ كَذِباً- وَ لاَ تَرُدَّ عَلَى النَّاسِ كُلَّ مَا حَدَّثُوكَ بِهِ- فَكَفَى بِذَلِكَ جَهْلاً- وَ اكْظِمِ الْغَيْظَ وَ احْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ- وَ تَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدِرَةِ وَ اصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ تَكُنْ لَكَ الْعَاقِبَةُ- وَ اسْتَصْلِحْ كُلَّ نِعْمَةٍ أَنْعَمَهَا اللَّهُ عَلَيْكَ- وَ لاَ تُضَيِّعَنَّ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عِنْدَكَ- وَ لْيُرَ عَلَيْكَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَيْكَ- وَ اعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ الْمُؤْمِنِينَ- أَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَةً مِنْ نَفْسِهِ وَ أَهْلِهِ وَ مَالِهِ- فَإِنَّكَ مَا تُقَدِّمْ مِنْ خَيْرٍ يَبْقَ لَكَ ذُخْرُهُ- وَ مَا تُؤَخِّرْهُ يَكُنْ لِغَيْرِكَ خَيْرُهُ- 42 وَ احْذَرْ صَحَابَةَ مَنْ يَفِيلُ رَأْيُهُ- وَ يُنْكَرُ عَمَلُهُ فَإِنَّ الصَّاحِبَ مُعْتَبَرٌ بِصَاحِبِهِ- وَ اسْكُنِ الْأَمْصَارَ الْعِظَامَ فَإِنَّهَا جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ- وَ احْذَرْ مَنَازِلَ الْغَفْلَةِ وَ الْجَفَاءِ- وَ قِلَّةَ الْأَعْوَانِ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ- وَ اقْصُرْ رَأْيَكَ عَلَى مَا يَعْنِيكَ- وَ إِيَّاكَ وَ مَقَاعِدَ الْأَسْوَاقِ- فَإِنَّهَا مَحَاضِرُ الشَّيْطَانِ وَ مَعَارِيضُ الْفِتَنِ- وَ أَكْثِرْ أَنْ تَنْظُرَ إِلَى مَنْ فُضِّلْتَ عَلَيْهِ- فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ أَبْوَابِ الشُّكْرِ- وَ لاَ تُسَافِرْ فِي يَوْمِ جُمُعَةٍ حَتَّى تَشْهَدَ الصَّلاَةَ- إِلاَّ فَاصِلاً فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ فِي أَمْرٍ تُعْذَرُ بِهِ- وَ أَطِعِ اللَّهَ فِي جَمِيعِ أُمُورِكَ- فَإِنَّ طَاعَةَ اللَّهِ فَاضِلَةٌ عَلَى

ص:368

مَا سِوَاهَا- وَ خَادِعْ نَفْسَكَ فِي الْعِبَادَةِ وَ ارْفُقْ بِهَا وَ لاَ تَقْهَرْهَا- وَ خُذْ عَفْوَهَا وَ نَشَاطَهَا- إِلاَّ مَا كَانَ مَكْتُوباً عَلَيْكَ مِنَ الْفَرِيضَةِ- فَإِنَّهُ لاَ بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَ تَعَاهُدِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا- وَ إِيَّاكَ أَنْ يَنْزِلَ بِكَ الْمَوْتُ- وَ أَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّكَ فِي طَلَبِ الدُّنْيَا- وَ إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ- فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ- وَ وَقِّرِ اللَّهَ وَ أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ- وَ احْذَرِ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِيمٌ مِنْ جُنُودِ؟إِبْلِيسَ؟

ترجمه

«به ريسمان قرآن چنگ بزن،و از آن پندگير،حلالش را حلال و حرامش را حرام شمار و حقايقى را كه در مورد پيشينيان گفته است،تصديق كن،و از گذشتۀ دنيا براى آينده عبرت بگير،زيرا بخشى از دنيا به بخش ديگر و پايانش به آغازش وابسته است،و همۀ آنچه در ميان است،جدا شدنى و رفتنى است.نام خدا را بزرگ شمار،مبادا جز به حق و بجا سوگند خورى،بسيار به ياد مرگ و حالات پس از مرگ باش،و مرگ را آرزو مكن مگر آن كه به اعمالت اطمينان داشته باشى،از هر كارى كه انجام دهنده،آن را مى پسندد و براى ديگران نمى پسندد دورى كن،از كارهايى كه در نهان انجام شود و در ظاهر باعث شرمندگى باشد حذر كن.و از كارهايى كه اگر از انجام دهندۀ آن بپرسند،انكار كند و يا عذرخواهى نمايد،پرهيز كن.آبروى خود را نشانۀ تير گفتار ديگران قرار مده،هر چه شنيدى براى ديگران بازگو مكن كه اين خود براى دروغگويى تو كافى است،و آنچه مردم براى تو گفتند،مردود نشمار،كه اين براى نادانى تو بس است،خشمت را فرو خور،و به هنگام توانايى،گذشت كن،و در وقت تندخويى،شكيبا باش،وقتى كه به دشمن دست يافتى،از انتقام خوددارى كن،تا پاداش نيك نصيبت شود،هر نعمتى كه خداوند به تو مرحمت كرد،سپاسگزار باش،و هيچ نعمتى از نعمتهايى را كه خداوند به تو داده است،ضايع مكن،و شايسته است كه اثر نعمتى را كه خداوند به تو عطا كرده است از تو ببينند.

و بدان كه بهترين مؤمنان،كسى است كه در بخشيدن جان و مال و كسان خود[در راه خدا]از ديگران پيشتر است.و بدان هر نيكى كه پيش از خود مى فرستى اندوخته اى است،و هر چه وامى گذارى،نيكى آن نصيب ديگرى است،و

ص:369

بپرهيز از آميزش و كمك به كسى كه انديشه اش سست و عملش ناپسند است چه هر كسى با رفيقش همخو مى گردد.ساكن شهرهاى بزرگ باش،زيرا مسلمانان در آنجا مجتمعند،از جاهايى كه محل غفلت و ستمكارى است و در آنجا يارى كنندگان در اطاعت و بندگى خدا اندكند،دورى كن.انديشه ات را تنها متوجّه چيزى كن كه به كارت مى آيد.از نشستن سر بازارها بپرهيز،زيرا آنجا جايگاه شيطان و آمادگاه فتنه است،در بارۀ كسى كه تو از او بالاترى بيشتر فكر كن،زيرا انديشۀ تو در بارۀ او يكى از راههاى شكرگزارى است.روز جمعه مسافرت نكن تا نماز جمعه را برگزار كنى،مگر اين كه سفرت در راه خدا[جهاد]باشد،و يا عذر ديگرى در كار باشد،در هر كارى مطيع امر خدا باش،زيرا اطاعت خدا بالاتر از هر چيز است،و در بندگى و اطاعت خدا،نفست را گول بزن،و با آن مدارا كن،و با آن به سختى رفتار نكن،و به هنگام گذشت و شادمانى آن را درياب،مگر در امور واجب كه ناگزيرى آن را در وقت مقرر انجام دهى.بترس از آن كه مرگ فرا رسد و تو به خاطر كسب دنيا از پروردگارت گريزان باشى.از همراهى با بدان بپرهيز زيرا بدى با بدى به هم پيوسته است،و خدا را گرامى و بزرگ شمار،دوستانش را دوست بدار،و از غضب دورى كن كه آن سپاهى بزرگ از سپاههاى شيطان است ».

شرح:

اين بخشى است از نامۀ طولانى امام(علیه السلام)به حارث همدانى،كه اوامرى در آن فرموده،و از چيزهايى نيز او را منع كرده است،محور سخن بر اساس تعليم اخلاق پسنديده و آداب نيكو است:

1-به ريسمان قرآن چنگ زند.كلمۀ الحبل (ريسمان)استعاره است، همان طورى كه قبلا گذشت،مقصود آن است كه بايد مطابق قرآن عمل كرد.

2-از قرآن پند بگيرد:يعنى او را به گونه اى پند دهندۀ خود بداند كه فرمان و نظر او را بپذيرد،زيرا او راهنماى به حق و به راه راست است.

3-حلال قرآن را حلال و حرامش را حرام شمارد.توضيح آن كه آنچه در قرآن از حلال و حرام وجود دارد باور داشته باشد كه حلال و حرام است و پايبند

ص:370

بدين عقيده باشد و بدان عمل كند.

4-امور حقى كه پيش از او بوده است يعنى جريان گذشتۀ روزگاران و حالات پيامبران با امتهايشان كه قرآن كريم نقل كرده است،باور و تصديق كند،تا بخوبى از آن درس عبرت بياموزد.

5-از گذشتۀ دنيا براى آينده اش عبرت بگيرد و گذشته را اصل و باقيمانده را فرعى از آن بداند و قدر مشترك بين آنها را به عنوان برهانى در نظر بگيرد،يعنى همان دگرگونى و ناپايدارى دنيا،تا در بارۀ فرع،به حكم اصل،به حتمى بودن زوال و ناپايدارى اش داورى كند،امام(علیه السلام)به همين قدر مشترك توجه داده است آنجا كه فرموده:برخى از دنيا همسان برخى ديگر است و به آنچه كه در فرع هم حتمى است،با اين عبارت هشدار داده است:پايان آن به آغازش پيوسته است و تمامش از بين رفتنى و جدايى پذير است .

6-نام خدا را بزرگ شمارد،مبادا جز به حق به نام خدا سوگند ياد كند.

7-بسيار به ياد مرگ و پس از مرگ باشد،زيرا ياد آنها بزرگترين پند دهنده و بازدارنده از دنيا پرستى است.

8-او را نهى كرده است از اين كه مرگ را آرزو كند مگر با شرط محكمى از جانب خود كه به اطاعت و دوستى خدا اطمينان حاصل كند،زيرا بدون آن آرزوى مرگ از ابلهى و نادانى است.

9-او را مأمور ساخته تا از هر كارى كه براى خود مى پسندد و براى ديگر مسلمانان نمى پسندد دورى كند،و اين مطلب در حقيقت نهى از آن است كه در بديها ديگران را و در خوبيها خودش را مقدم بدارد و اين سخن مانند سخن ديگر امام است:«براى مردم بخواه آنچه را كه براى خود مى خواهى و براى آنها مپسند آنچه را كه بر خود نمى پسندى» (1).

ص:371


1- أرد للناس ما تريد لنفسك و اكره لهم ما تكرهه لها.

10-مبادا كارى را در پنهانى انجام دهد كه در حضور مردم از آن شرمنده باشد.اشاره دارد به نافرمانى از اوامر خداوند و دورى جستن از كارهاى مباحى كه پست است،و همچنين هر كارى كه چنين زمينه اى دارد كه اگر بپرسند،انكار كند و از آن پوزش بطلبد.

11-آبروى خود را حفظ كند و مبادا آن را هدف ديگران قرار دهد.كلمۀ:

الغرض (هدف) النّبال (تير)استعاره براى هر سخنى است كه بگويند،و جهت استعاره بودن آن قبلا گذشت.

12-مبادا هر چه را شنيد،براى مردم بازگو كند،به اين ترتيب كه بگويد:

چنين و چنان بود،نه آن كه بگويد از فلانى شنيدم كه اين طور مى گفت،زيرا بين اين دو نوع سخن تفاوت است،به همين جهت فرموده است:اين خود براى دروغگويى تو كافى است.زيرا ممكن است آنچه شنيده در واقع دروغ باشد،در آن صورت،سخنى كه گفته است:چنان بود،دروغ بوده است،اما سخنى كه مى گويد:اين طور شنيدم،دروغ نمى باشد،مگر به دليل ديگرى.

13-مبادا هر چه را كه مردم به او گفتند،مردود شمارد،و در برابر آن با نسبت به دروغ و انكار بايستد زيرا ممكن است آن گفته راست باشد،و نتيجه انكار او،ناآگاهى از حقيقت باشد.عبارت امام(علیه السلام) فكفى ،در هر دو مورد، صغراى قياس مضمرى است،كه كبراى مقدّر نخستين قياس چنين است:و هر چيزى كه بر دروغگويى دليل كافى باشد،شايستۀ گفتن نيست.و تقدير كبراى دوم نيز چنين است:و هر آنچه مردود شمردنش،دليل كافى بر نادانى باشد،نبايد آن را مردود شمرد .

14-او را مأمور به فروخوردن خشم كرده است.بردبارى،گذشت و بخشش فضيلتهايى هستند در تحت عنوان خوى شجاعت،و همين سه خصلت با وجود خشم،قدرت و سلطه،به نام بردبارى،گذشت و بخشش موسومند،اگر

ص:372

نه اين نام بر آنها صادق نيست.قول امام(علیه السلام): «تكن لك العاقبة» يعنى پاداش نيك نصيبت گردد،و اين جمله،صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است:زيرا صاحب اين خصلتهاست كه پاداش نيك اين خصال عايدش مى گردد،و كبراى مقدّر آن نيز چنين است و هر كس كه پاداش نيك اين خصلتها عايدش شود بايد پايبند بدانها باشد.

15-هر نعمتى از نعمتهاى خداوندى را با سپاس دائم پاس دارد .

16-هيچ نعمتى از نعمتهاى خداوند متعال را تباه نسازد.يعنى با كوتاهى از شكرگزارى و غفلت از آن.

17-اثر نعمت الهى را وانمود كند به طورى كه مردم آن را ببينند.وانمود كردن اثر نعمت به اين ترتيب است كه آن را بر خود و بر خويشاوندان آشكار سازد و ما زاد آن را به مستحقان صرف كند.ضرورت اين كار را به دو دليل بازگو كرده است:

1-بهترين مؤمنان كسانى هستند كه از ديگران جلوتر باشند،يعنى با گفتار،رفتار و اموال و همچنين خاندانش از ديگران جلوتر اقدام به صدقه دادن نمايد.امام(علیه السلام)او را واداشته است تا خود را با صدقه دادن از بالاترين مؤمنان سازد.

2-عبارت: و انّك...خيره ،يعنى آنچه از مال و ثروت پيش مى فرستى و يا به جاى مى گذارى و اندوخته مى كنى.و اين عبارت صغراى قياس مضمرى است كه كبرايش چنين است:و هر چه كه پيش از خود فرستى،اندوخته مى ماند،و هر گاه واگذارى،سودش براى ديگران است،بنا بر اين بايد پيش از خود بفرستى.

18-از مصاحبت كسى كه سست انديشه و بدكردار است بپرهيزد.و دليل اين پرهيز داشتن را چنين بيان كرده است:فانّ...بصاحبه،يعنى چون تو را با او مقايسه مى كنند،تا كار تو و او را به هم مربوط سازند،زيرا خوى انسانى با

ص:373

رفاقت،عمل را پذيراتر است تا گفتار،پس اگر با وى مصاحبت كرد،عملش با وى همسان مى شود .

19-ساكن شهرهاى بزرگ شود،مقصود اجتماعى است كه بر اساس دين خدا باشد،مانند اين سخن پيامبر(صلی الله علیه و آله)«عليكم بالسّواد الاعظم» (1)و به همين جهت امام(علیه السلام)براى سكونت در شهرهاى بزرگ به اين نكته استدلال كرده است كه محل آنها اجتماع مسلمين مى باشند و اسم مصدر را بر اسم مكان از باب مجاز اطلاق كرده است،و اين جمله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر جايى كه چنان باشد،آنجا مناسب براى سكونت است.

20-از جاهايى كه نسبت به مردم خداپرست غفلت و ستم مى شود،بپرهيزد .

21-انديشه اش را در راهى كه مورد نظر اوست متمركز كند،زيرا اين كار او را از آنچه به او مربوط نيست منصرف مى گرداند،چرا كه پرداختن بدان،نادانى است.

22-از نشستن سربازارها بپرهيزد.و به دليل بد بودن اين كار،با اين عبارت اشاره فرموده است: فانّها...الفتن ،و معناى اين كه آن جا جايگاه شيطان است،اين است كه آن جا،محل هواها و جاى دشمنيهايى است كه آغازگر آنها شيطان است.

معاريض جمع معرض،يعنى جاى بروز آشوبها و فتنه ها.و اين جمله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر جا كه چنان باشد،نشستن در آن جا روا نيست.

23-در بارۀ زيردستان،كسانى كه او نسبت بدانها از نعمت بيشترى برخوردار است،بيشتر فكر كند.و دليل آن را چنين بيان كرده است: فانّ...

ص:374


1- در ميان جامعۀ بزرگ باشيد.

الشّكر .و علت اين كه آن،راهى است براى سپاس گويى،همان است كه اين انديشه باعث ورود به سپاسگزارى مى گردد.و همين عبارت صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر چيزى كه درى از درهاى سپاسگزارى باشد،نبايد از آن غفلت كرد .

24-در روز جمعه مسافرت نكند،مگر اين كه سفر به خاطر جهاد و يا به بهانه و عذر واضحى باشد.راز مطلب آن است كه نماز جمعه در دين اسلام با اهميت است و جمعه وقت نماز و عبادت است.

بنا بر اين،مسافرت كردن در آن روز،كارى نابجاست .

25-در تمام كارهايش،فرمانبردار خدا باشد.و بر اين امر،وسيلۀ قياس مضمرى او را تشويق كرده است كه صغراى آن،عبارت: فانّ...سواها ،و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر كارى كه برتر از ديگر كارها باشد،بايد بدان پايبند شود و آن را بر ديگر كارها مقدّم بدارد.

26-نفسش را در راه عبادت بفريبد،از آن رو كه روش نفس پيروى از هوا و همسويى با طبيعت است پس شايسته آن است كه آن را گاهى با وعدۀ خوب دادن و گاهى با ترساندن از خواستۀ خود به چيز ديگرى بفريبند،و گاهى هم به وسيلۀ مشاهدۀ كسانى كه زيردست اويند، يعنى آن كسانى كه مهيّا براى عبادتند،و گاهى هم با سرزنش نفس بر اين كه او در برابر خدا كوتاهى مى كند.امّا اگر نفس راه بندگى را پيمود، سزاوار است كه با مدارا-بدون اجبار بر عبادت-رفتار شود،زيرا اجبار باعث افسردگى و بريدن است،همان طورى كه سرور رسولان(صلی الله علیه و آله) فرموده است:«براستى كه اين دين،ژرف و پر محتواست،با مدارا در آن وارد شو،و نفست را به عبادت خدا به زور وادار نكن،زيرا كسى كه در اثر سرعت خسته و مانده است نه مسافت را پيموده و نه براى خود،مركبى باقى

ص:375

مى گذارد» (1)بلكه به هنگام گذشت و نشاط نفس،آن را به عبادت وابدارد،مگر در عبادت واجب كه سهل انگارى در آن جايز نيست .

27-او را از اين كه مرگش فرا رسد در حالى كه از پروردگارش گريزان باشد،بر حذر داشته است.كلمۀ آبق گريزان را به اعتبار سرباز زدن وى از امر و نهى الهى در پى دنيا،استعاره آورده است.

28-از همدمى با بدان دورى كند،و از آن كار به وسيلۀ قياس مضمرى بر حذر داشته است كه صغراى آن جملۀ فان الشّرّ بالشّرّ ملحق است،يعنى از آن رو كه براى تو نيز هم چون ديگر مردم رفيق بد،شرّى خواهد بود،زيرا رفيق دنباله رو،رفيق است.و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر چيزى كه براى تو چنان پيامدى داشته باشد،نبايد آن را انجام دهى.

29-بزرگداشت و تعظيم خداوند و محبّت دوستان و اوليايش را در خود جمع كند كه اين دو،اصولى به هم پيوسته اند.

30-از خشم بپرهيزد،و او را با اين عبارت از خشم برحذر داشته است:

« فانّه... تا آخر».و خشم از آن جهت سپاه شيطان است كه از جمله چيزهايى است كه شيطان را بر قلب انسان وارد مى كند و از اين راه زمام اختيار او را به دست مى گيرد و در اختياردارى او هم چون پادشاهى مى گردد كه با سپاهى بزرگ وارد شهر شود،و اين عبارت صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر آنچه،اين خصوصيّت را داشته باشد،بايد از آن دورى جست و توفيق به دست خداست.

ص:376


1- انّ هذا الدين متين،فاوغل فيه برفق و لا تبغّض فيه الى نفسك عبادة اللّه فانّ المنبتّ لا ارضا قطع و لا ظهرا ابقى.در مجمع البحرين بجاى:لا تبغض،لا تكرّه آمده است-م.

69-از جمله نامه هاى امام(علیه السلام)به سهل بن حنيف كه از طرف وى حاكم مدينه بود،در مورد

اشاره

گروهى از مردم آن جا كه به معاويه پيوسته بودند.

أَمَّا بَعْدُ- فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رِجَالاً مِمَّنْ قِبَلَكَ يَتَسَلَّلُونَ إِلَى؟مُعَاوِيَةَ؟- فَلاَ تَأْسَفْ عَلَى مَا يَفُوتُكَ مِنْ عَدَدِهِمْ- وَ يَذْهَبُ عَنْكَ مِنْ مَدَدِهِمْ- فَكَفَى لَهُمْ غَيّاً- وَ لَكَ مِنْهُمْ شَافِياً فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَى وَ الْحَقِّ- وَ إِيضَاعُهُمْ إِلَى الْعَمَى وَ الْجَهْلِ- فَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْيَا مُقْبِلُونَ عَلَيْهَا وَ مُهْطِعُونَ إِلَيْهَا- وَ قَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَ رَأَوْهُ وَ سَمِعُوهُ وَ وَعَوْهُ- وَ عَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِي الْحَقِّ أُسْوَةٌ- فَهَرَبُوا إِلَى الْأَثَرَةِ- فَبُعْداً لَهُمْ وَ سُحْقاً- إِنَّهُمْ وَ اللَّهِ لَمْ يَنْفِرُوا مِنْ جَوْرٍ- وَ لَمْ يَلْحَقُوا بِعَدْلٍ- وَ إِنَّا لَنَطْمَعُ فِي هَذَا الْأَمْرِ أَنْ يُذَلِّلَ اللَّهُ لَنَا صَعْبَهُ- وَ يُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ «إِنْ شاءَ اللّهُ» وَ السَّلاَمُ

لغات

تسلل:يك به يك رفتن ايضاع:شتافتن.الاهطاع،نيز به همان معناست اثرة:خودبينى،خود رأى بودن

ترجمه

«اما بعد اطلاع يافته ام،افرادى از مردم آن جا به معاويه مى پيوندند،نسبت به از دست دادن آنان و كاستى يارى آنها از تو،افسرده مباش،همين خود براى گمراهى آنها و شفا يافتن تو از آنها بس است.آنها از هدايت و رستگارى گريزان و به سمت گمراهى و جهالت شتابانند،آنان به دنيا علاقمند هستند،از آن روست كه بدان روآورده و به طرف آن مى تازند،آنان عدل و داد را درك كردند،ديدند،شنيدند

ص:377

و در گوش گرفتند و دانستند كه پيش ما همۀ مردم،به طور برابر از حق برخوردارند، با اين حال به سمت نابرابرى و اين كه حقى را به خود اختصاص دهند،گريختند، خداوند آنها را از رحمتش دور كند و نابودشان سازد.

به خدا قسم كه آنها از ظلم و ستم فرار نكرده و به عدل و داد نپيوسته اند،و ما اميدواريم در امر خلافت كه خداوند دشواريش را براى ما آسان و ناهموارى اش را بر ما هموار سازد،اگر به تمام اينها ارادۀ خدا و مصلحت تعلق بگيرد،و السلام ».

شرح

عبارت: اما بعد...معاويه ،اطلاع از آگاهى خود به جريان كار آنهاست.

و عبارت: فلا تأسف...مددهم ،نوعى دلدارى از سوى امام(علیه السلام)به سهل است به خاطر از دست دادن افراد مدينه و كمك ايشان.و در عبارت: فكفى...العدل ، از تأسف بر فرار و دورى افرادى از مردم مدينه،سخن را به ذكر عيبهايشان،در دو قياس مضمر كشانده است كه صغراى قياس اول همان جملۀ:فكفى...

الجهل است،و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر كسى كه آن طور باشد، جاى تأسف ندارد.كلمۀ:فرار فاعل كفى است،كلمات: غيا ، شافيا تميزند .

صغراى قياس دوّم،جملۀ: و انّما هم اهل الدنيا ،است.يعنى،چون روش آنها چنين بود،از عدالت نزد ما با خبر بودند،و مى دانستند كه مردم در نزد ما به طور مساوى از حق برخوردارند،به سمت اختصاص دادن حقى براى خود و استبدادى كه نزد معاويه بود،فرار كردند.و كبراى مقدر آن نيز چنين است:و هر كس كه داراى چنان حالتى است،تأسّف بر او روا نيست.و از آن رو، امام(علیه السلام)آنها را به دورى از رحمت خدا و هلاكت،نفرين كرده است،كلمات:

بعدا و سحقا .مصادرى هستند كه براى نفرين وضع شده اند .

آن گاه امام(علیه السلام)،سوگند ياد كرده كه آنان از ظلم و جور وى،فرار نكرده و به عدل و داد معاويه نپيوسته اند،تا مطلب خود را-در مورد حالات اين مردم كه به

ص:378

خاطر چه چيز منحصرا از امام فاصله گرفته اند-تأكيد نمايد.

سرانجام،او را بر آنچه از خداوند آرزو دارد،يعنى آسان ساختن دشوارى امر خلافت بر ايشان و هموار سازى ناهمواريها-به خواست خدا-اميدوار ساخته است.

ص:379

70-از جمله نامه هاى امام(علیه السلام)به منذر بن جارود عبدى كه در پاره اى از وظايف خويش

اشاره

خيانت كرده بود.

:أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ صَلاَحَ أَبِيكَ غَرَّنِي مِنْكَ- وَ ظَنَنْتُ أَنَّكَ تَتَّبِعُ هَدْيَهُ- وَ تَسْلُكُ سَبِيلَهُ- فَإِذَا أَنْتَ فِيمَا رُقِّيَ إِلَيَّ عَنْكَ لاَ تَدَعُ لِهَوَاكَ انْقِيَاداً- وَ لاَ تُبْقِي لِآخِرَتِكَ عَتَاداً- تَعْمُرُ دُنْيَاكَ بِخَرَابِ آخِرَتِكَ- وَ تَصِلُ عَشِيرَتَكَ بِقَطِيعَةِ دِينِكَ- وَ لَئِنْ كَانَ مَا بَلَغَنِي عَنْكَ حَقّاً- لَجَمَلُ أَهْلِكَ وَ شِسْعُ نَعْلِكَ خَيْرٌ مِنْكَ- وَ مَنْ كَانَ بِصِفَتِكَ فَلَيْسَ بِأَهْلٍ أَنْ يُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ- أَوْ يُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ أَوْ يُعْلَى لَهُ قَدْرٌ- أَوْ يُشْرَكَ فِي أَمَانَةٍ أَوْ يُؤْمَنَ عَلَى جِبَايَةٍ- فَأَقْبِلْ إِلَيَّ حِينَ يَصِلُ إِلَيْكَ كِتَابِي هَذَا «إِنْ شاءَ اللّهُ»

لغات

عتاد:آذوقه،توشه شسع:بند وسط دو انگشت در كفشهاى عربى

ترجمه

«اما بعد،درستكارى پدرت مرا فريفت و گمان بردم تو هم در راستى پيرو او هستى و راه او را مى روى و يك مرتبه،به من خبر دادند كه در پيروى از هوا و هوس،قيد و بندى نمى شناسى و توشه اى براى آخرتت نمى گذارى دنيايت را به قيمت ويرانى آخرتت آباد مى كنى و به بهاى بريدن از دينت به خويشاوندانت مى پيوندى.براستى اگر آنچه از تو براى من نقل كرده اند راست باشد،شتر اهلت و بند كفشت از تو بهترند،و هر كه به سان تو باشد شايستگى ندارد كه مرزى به وسيلۀ او محافظت شود،و يا كارى توسط او انجام گيرد و يا منزلتى برايش قائل شوند و يا

ص:380

او را در امانت شركت دهند و يا به منظور جلوگيرى از خيانتى بگمارندش،وقتى كه اين نامه به دستت-به خواست خدا-رسيد نزد من بيا ».

شرح

سيد رضى مى گويد:اين منذر همان كسى است كه امير مؤمنان(علیه السلام)در بارۀ او فرموده است:به دو سمت خود زياد نگاه مى كند،و در دو برد يمانى خود با تكبّر راه مى رود و غبار كفشش را با فوت كردن مى زدايد .

محور سخن اين نامه سرزنش وى به خاطر خيانتش مى باشد .علت فريب خوردن خود را كه همان مقايسه با درستى پدرش-جارود عبدى-بيان كرده است،در اين جهت كه او هم راه درست پدرش را پى مى گيرد .آن گاه چهار مورد جدايى وى از پدرش را به طور مشخص،خاطرنشان كرده است:

1-پيروى او از هواى نفسش در هر چيزى كه او را رهنمود باشد.

2-غفلت او از اعمال شايسته كه براى عالم آخرتش اهميّت دارد.

3-دنيايش را بدانچه كه باعث ويرانى خانۀ آخرت است،يعنى استفاده از مال حرام،آباد مى سازد.

4-به بهاى گسستن از دينش با خويشان خود مى پيوندد.

در هر دو جملۀ همسان،رعايت سجع را فرموده است .آن گاه شروع به سرزنش و حكم به كاستى و حقارت وى نموده است،بدين ترتيب كه اگر آنچه را به وى نسبت داده اند.راست باشد،شتر اهل او،و بند كفشش بر او رجحان دارند.و اين شتر اهل از جمله چيزهايى است كه در خوارى و پستى ضرب المثل است،و اصل اين مثل به طورى كه نقل كرده اند.آن است كه شترى از آن پدر قبيله اى بود،به ارث به افراد قبيله رسيد،هر كدام از آنها افسار آن را به راه مقصود خودش مى كشيد و از آن استفاده مى كرد،و اين حيوان ذليل و خوار دست آنها بود.سپس در زمينۀ توبيخ و سرزنش نسبت به هر كس كه ويژگى او را داشته باشد،

ص:381

چنين حكم كرده است كه او براى تصدّى كارى كه مورد نظر والى است، شايستگى ندارد.و در هر چهار جمله همسان سجع متوازى را رعايت كرده است،كلمات: قدر ،در برابر، امر ،و خيانت در مقابل امانت ،آمده است ،و اين كه امام(علیه السلام)فرموده است:«يا در امانت شركت دهند»از آن جهت است كه خلفاء از طرف خداوند در روى زمين امينند،بنا بر اين آنان به هر كسى كه از طرف خود سرپرستى جايى را واگذار مى كنند،در حقيقت او را شريك امانت خود كرده اند.

عبارت: ا و يؤمن على خيانته يعنى در حالى كه تو خيانتكارى،زيرا كلمۀ على مفيد حالت و كيفيّت است.و پس از سرزنش،به منظور بركنار ساختن او را به نزد خود طلبيده است.

آنچه را كه سيد رضى-كه خدايش بيامرزد-در بارۀ معرفى امير مؤمنان(علیه السلام)از منذر نقل كرده است كنايه از خودخواهى منذر است.

التفل في الشراك ،زدودن گرد و غبار از روى كفش است و اين عبارت مناسب با نامه است چون مشتمل بر نكوهش و مذمت است.توفيق در دست خداست.

ص:382

71-از جمله نامه هاى امام(علیه السلام)به عبد اللّه بن عباس.

اشاره

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكَ لَسْتَ بِسَابِقٍ أَجَلَكَ- وَ لاَ مَرْزُوقٍ مَا لَيْسَ لَكَ- وَ اعْلَمْ بِأَنَّ الدَّهْرَ يَوْمَانِ- يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ- وَ أَنَّ الدُّنْيَا دَارُ دُوَلٍ- فَمَا كَانَ مِنْهَا لَكَ أَتَاكَ عَلَى ضَعْفِكَ- وَ مَا كَانَ مِنْهَا عَلَيْكَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِكَ

ترجمه

«امّا بعد،تو پيش از فرا رسيدن اجل نمى ميرى،و آنچه روزى نشده،به تو نمى رسد.و بدان كه روزگار دو روز است:يك روز به سود تو و روزى به زيان تو.

براستى كه دنيا خانه اى است كه دست به دست مى گردد،پس آنچه از دنيا به سود تو باشد به تو مى رسد اگر چه ناتوان باشى،و از آنچه به ضرر تو است هر چه نيرومند باشى نيز نمى توانى جلوگيرى كنى .»

شرح

اين بخش از نامه هاى امام(علیه السلام)موعظه است.و در اين موعظه چند نكته را خاطرنشان ساخته است:

1-پيش از فرا رسيدن اجل نمى ميرد.چون اجل همان وقت معينى است كه خداوند مى داند زيدى در آن وقت مى ميرد،و امكان ندارد،زيد،پيش از آن بميرد،زيرا لازمۀ آن تبديل علم خداوند به جهل است و آن هم غير ممكن است.

2-آنچه را كه روزى او نشده،به او نمى دهند:يعنى آنچه را كه خداوند مى داند

ص:383

كه روزى وى نيست محال است كه نصيب او بشود،به همان دليلى كه بيان كرديم .

3-به وى آگاهى داده است كه روزگار دو روز است:روزى كه به سود اوست و آن روزى است كه منافعى چون لذّت و كمالات دارد،و روزى كه به زيان اوست و آن روزى است كه براى او زيانهايى همچون درد و گرفتارى و پيامدهاى آن را همراه دارد.و همين است معناى اين كه دنيا خانه اى است كه دست به دست مى گردد،همان طورى كه خداوند متعال فرموده است: «تِلْكَ الْأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ» (1).

4-او را آگاه ساخته است بر اين كه آنچه از خوبى دنيا سهم او باشد با همۀ ناتوانى اش هر چند چيز گرانى باشد به او مى دهند،به خاطر اين كه از علم خداوند گذاشته است كه به او برسد و همچنين آنچه از شر دنيا به او مربوط باشد،هر چند توانمند باشد،نمى تواند آن را از خود دفع كند.از ناتوانى و توانايى ياد كرده است تا بفهماند كه تمامى امور و همۀ روزيها مربوط به مدبّر داناست،اوست كه تمام اينها را افاضه مى كند و به وجود آورندۀ وسائل همه و ناظم وجود تمامى اينها اوست،قسمت كنندۀ كمالات و بخشندۀ كمال خير و يا شر به كسى به مقدار استعدادش،اوست گاهى موجود زنده اى ناتوان است در صورتى كه روزى فراوان نصيبش مى گردد.و همين ناتوانى اش يكى از اسباب زمينه ساز براى زيادى روزيش مى شود،و به عكس گاهى نيرومند است امّا همين نيرومندى يكى از وسايل محروميتش مى گردد.و خداوند ما فوق همه است و بر همگان احاطه دارد و او روزى دهنده و بسيار تواناست.

ص:384


1- سورۀ آل عمران(3)آيه(140) [1]يعنى:و اين روزگار را به اختلاف احوال ميان مردم مى گردانيم.

72-از جمله نامه هاى امام(علیه السلام)به معاويه.

اشاره

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي عَلَى التَّرَدُّدِ فِي جَوَابِكَ- وَ الاِسْتِمَاعِ إِلَى كِتَابِكَ- لَمُوَهِّنٌ رَأْيِي وَ مُخَطِّئٌ فِرَاسَتِي- وَ إِنَّكَ إِذْ تُحَاوِلُنِي الْأُمُورَ- وَ تُرَاجِعُنِي السُّطُورَ- كَالْمُسْتَثْقِلِ النَّائِمِ تَكْذِبُهُ أَحْلاَمُهُ- وَ الْمُتَحَيِّرِ الْقَائِمِ يَبْهَظُهُ مَقَامُهُ- لاَ يَدْرِي أَ لَهُ مَا يَأْتِي أَمْ عَلَيْهِ- وَ لَسْتَ بِهِ غَيْرَ أَنَّهُ بِكَ شَبِيهٌ- وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَوْ لاَ بَعْضُ الاِسْتِبْقَاءِ- لَوَصَلَتْ إِلَيْكَ مِنِّي قَوَارِعُ تَقْرَعُ الْعَظْمَ- وَ تَهْلِسُ اللَّحْمَ- وَ اعْلَمْ أَنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ ثَبَّطَكَ- عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِكَ- وَ تَأْذَنَ لِمَقَالِ نَصِيحَتِكَ

لغات

موهن:تضعيف كننده بهظه:آن را سنگين كرد قوارع:سختى ها تهلس اللحم:گوشت را بزدايد،آن را آب كند و به لاغرى انجامد ثبّطه عن كذا:او را از فلان كار بازداشت

ترجمه

«امّا بعد،من با پياپى پاسخ گفتن به تو و گوش دادن به نامه ات،رأى و انديشۀ خويش را سست مى گردانم و زيركى و تيز فهمى خود را گرفتار اشتباه و خطا مى كنم.و تو در آن موقع كه از من با زرنگى چيزهايى مى طلبى و نامه هايى براى گرفتن جواب مى فرستى به كسى مى مانى كه در خواب سنگينى فرو رفته و خوابهاى پريشان مى بيند و نيز به آدم سرگردانى مى مانى كه آن قدر از سرگردانى ايستاده كه

ص:385

ايستادن او را بيچاره كرده است،نمى داند آنچه پيش مى آيد آيا به سود اوست يا به زيانش.تو مانند او نيستى بلكه او به سان توست (1)و سوگند به خدا اگر[بنا به مصالحى]نمى خواستم تو بمانى چنان ضربات كوبنده اى از جانب من دريافت مى كردى كه استخوانت را درهم مى شكست و گوشتت را آب مى كرد و بدان كه شيطان تو را از بازگشت به كارهاى نيك و گوش دادن به سخن كسى كه تو را پند مى دهد باز مى دارد ».

شرح

محور اين بخش از نامه هاى امام(علیه السلام)بر زشتى و سرزنش معاويه است.

عبارت: امّا بعد...فراستى ،يعنى من انديشه و زيركى و هوشمندى ام را در بارۀ تو تضعيف و سست مى كنم،براى اين كه ظنّ قوى دارم كه نامه نگارى و پاسخ به تو بى فايده است .آن گاه وى را در مقصود خود يعنى فرمانروايى شام،و در فريبكارى اش كه امام(علیه السلام)امر خلافت را پس از خود به او بسپارد،و نامه نگاريهايش را در اين مورد،به رؤياى كسى كه در خواب سنگينى فرو رفته باشد تشبيه كرده است.كلمۀ: السّطور منصوب به حذف حرف جرّ[منصوب به نزع خافض]-حرف جر:فى،و يا باء-است.و با جملۀ تكذبه احلامه ،به وجه شبه اشاره فرموده است.مقصود امام(علیه السلام)اين است كه خيالبافيها و آرزوهاى معاويه براى رسيدن به خلافت،توسط او،خيالات بى اساسى است كه از غلبۀ نادانى سرچشمه گرفته،به سان رؤياى دروغينى كه شخص غرق در خواب مى بيند و هنگامى كه از خواب بيدار مى شود،اثرى از آنها وجود ندارد،و هم چنين او را به شخص سرگردانى كه در يكجا ايستاده تشبيه نموده است،و

ص:386


1- در تشبيه بايد وجه شبه در مشبّه به اقوى از مشبّه باشد،از اين رو امام(علیه السلام)مى فرمايد شخص سرگردان با آن ويژگى شبيه معاويه است،زيرا سرگردانى(وجه شبه)در معاويه(مشبّه به)اقوى و افزونتر از اوست-م.

به وجه شبه آن با عبارت: يبهظه...عليه اشاره كرده،با اين توضيح كه معاويه در امر خلافت بسيار كوشا بود امّا در راه به دست آوردن آن سرگردان،و چون علم به نتيجۀ تلاش خود نداشت و نمى دانست كه نتيجه كارش خوب است،يابد، بى باكانه در پى آن مى رفت،همانند شخص ايستادۀ سرگردان در يك كار كه از ايستادن زياد،خسته شده و نمى داند كه چرا ايستاده است.

آن گاه امام(علیه السلام)به اين مقدار از تشبيه براى معاويه راضى نشده،بلكه از باب مبالغه در غفلت و سرگردانى معاويه و فرو رفتن او در لاك خويش، مى گويد: «و لست به» يعنى تو همانند او نيستى و او در شباهت نسبت به تو اصل نيست بلكه او شبيه تو است،يعنى براستى تو در اين تشبيه اصل مى باشى .

سپس،سوگند ياد كرده است كه اگر نبود بعضى جهاتى كه بنا بر آنها مى خواهم تو بمانى،يعنى براى ملاحظه پاره اى مصلحتها نبود هر آينه ضربات كوبنده[از طرف امام(علیه السلام)]به او مى رسيد كه مقصود از آن سختيهاى جنگ است،و اين كه سختيهاى آن استخوان را درهم مى شكند و گوشت را مى زدايد،كنايه آورده از شدّت و سختى جنگ .

آن گاه به عنوان سرزنش به او خبر داده كه شيطان او را از بازگشت به كارهاى نيك،يعنى سر در خط فرمان امام(علیه السلام)نهادن و ترك فتنه و آشوب و همچنين از اين كه به سخن پندآميز گوش فرا دهد مانع شده است و اين سخن نوعى فراخواندن معاويه است به اين اعمال كه وى به دليل وسوسه و منع شيطان تركشان كرده است.توفيق در دست خداست.

ص:387

73-از پيمان نامه هاى امام(علیه السلام)كه براى قبيله ربيعه و مردم يمن نوشته و از روى دستنوشت

اشاره

هشام بن كلبى نقل شده است.

هَذَا مَا اجْتَمَعَ عَلَيْهِ أَهْلُ؟الْيَمَنِ؟- حَاضِرُهَا وَ بَادِيهَا- وَ؟رَبِيعَةُ؟ حَاضِرُهَا وَ بَادِيهَا- أَنَّهُمْ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ يَدْعُونَ إِلَيْهِ- وَ يَأْمُرُونَ بِهِ وَ يُجِيبُونَ مَنْ دَعَا إِلَيْهِ وَ أَمَرَ بِهِ- لاَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً- وَ لاَ يَرْضَوْنَ بِهِ بَدَلاً- وَ أَنَّهُمْ يَدٌ وَاحِدَةٌ عَلَى مَنْ خَالَفَ ذَلِكَ وَ تَرَكَهُ- أَنْصَارٌ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ- دَعْوَتُهُمْ وَاحِدَةٌ- لاَ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ لِمَعْتَبَةِ عَاتِبٍ- وَ لاَ لِغَضَبِ غَاضِبٍ- وَ لاَ لاِسْتِذْلاَلِ قَوْمٍ قَوْماً- وَ لاَ لِمَسَبَّةِ قَوْمٍ قَوْماً- عَلَى ذَلِكَ شَاهِدُهُمْ وَ غَائِبُهُمْ- وَ حَلِيمُهُمْ وَ سَفِيهُهُمْ وَ عَالِمُهُمْ وَ جَاهِلُهُمْ- ثُمَّ إِنَّ عَلَيْهِمْ بِذَلِكَ عَهْدَ اللَّهِ وَ مِيثَاقَهُ- إِنَّ عَهْدَ اللَّهِ كَانَ مَسْئُولاً- وَ كَتَبَ؟عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ؟

لغت

حلف:پيمان

ترجمه

«اين پيمانى است كه مردم يمن چه يكجانشين و چه صحراگردشان و اهل قبيله ربيعه چه يكجانشين و چه صحراگردشان بر سر آن توافق كردند كه همگى به سوى كتاب خدا دعوت كنند و مطابق آن امر نمايند و سخن كسى را كه آنان را به كتاب خدا دعوت كند و بر اساس آن امر نمايد بپذيرند و آن را در مقابل بهايى نفروشند و به عوض كردن آن راضى نشوند و ديگر اين كه در برابر مخالف و فروگذارندۀ آن همدست و يار و ياور يكديگر باشند،دعوتشان همسو و يكى باشد،

ص:388

به خاطر سرزنش ملامتگر و يا خشم خشمگيرنده نيز به جهت خوار ساختن گروهى،گروه ديگر را و دشنام دادن جمعى به جمع ديگر پيمانشان را نشكنند،به اين پيمان نامه،حاضر و غايب،دانا و كم خرد،پخته و نادانشان پايبند هستند.

و آنگهى با اين عهدنامه،عهد و پيمان خدا بر آنها استوار گشت،و البته از پيمان خدا مؤاخذه مى شوند.و اين پيمان نامه را على بن ابى طالب نوشت ».

شرح

در اين عهدنامه چند نكته به شرح زير است:

1-كلمۀ هذا ،مبتدا و ما،موصول و صفت براى مبتدا و انّهم... ،خبر مبتدا است و ممكن است كلمۀ هذا مبتدا و جملۀ ما اجتمع عليه خبر آن و انّهم تفسير (1)براى هذا،باشد،گويا كسى گفته است كه آنان بر سر چه چيز با هم متحد و هم پيمان شده اند؟در پاسخ گفته شده است:بر اساس كتاب خدا آنان اجتماع و توافق كرده اند. على كتاب اللّه خبر براى انّهم است،و جملۀ يدعون حال،و هم عامل و متعلّق جار و مجرور[اليه]مى باشد.و حاضر(يكجانشينى) و بادى صحراگرد از مردم يمن و هم چنين از قبيله ربيعه مى باشد.

2-عبارت: لا يشترون به ثمنا كنايه از پايبندى و عمل ايشان به قرآن است .

3-جمله: و انّهم يد واحد ،يعنى در برابر مخالفان قرآن،يار و ياور يكديگرند.نام يد دست را از باب اطلاق نام سبب بر مسبّب به طور مجاز بر شخص كم كار اطلاق كرده است،و كلمۀ: انصار خبر دوّم براى انّ و بعضهم خبر براى انصار است .

4-عبارت و لا لاستذلال قوم قوما يعنى،بدان جهت كه قبيلۀ ديگر،افراد قوم و قبيله آنان را خوار شمرده و يا دشنام داده است،پيمان شكنى نمى كنند.

ص:389


1- منظور،از تفسير در عبارت شارح،همان عطف بيان است-م.

و بعضى عبارت را:لمشيئة قوم قوما نقل كرده اند،يعنى براى ارادت گروهى به گروه ديگر .

و در روايتى آمده است:كتب على بن ابو طالب،و همين روايت[ابو،با واو]از قول امام(علیه السلام)مشهور است،و جهتش آن است كه امام(علیه السلام)اين كنيه [ابو طالب]را علم،به منزلۀ يك لفظ محسوب داشته كه اعراب آن تغيير نمى كند.

ص:390

74-از جمله نامه هاى امام(علیه السلام)در آغاز بيعت مردم با آن بزرگوار،آن را واقدى در كتاب

اشاره

جمل نقل كرده است:

(1)

:مِنْ عَبْدِ اللَّهِ؟عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ؟- إِلَى؟مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ؟- أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتَ إِعْذَارِي فِيكُمْ- وَ إِعْرَاضِي عَنْكُمْ- حَتَّى كَانَ مَا لاَ بُدَّ مِنْهُ وَ لاَ دَفْعَ لَهُ- وَ الْحَدِيثُ طَوِيلٌ وَ الْكَلاَمُ كَثِيرٌ- وَ قَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ- وَ أَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ- فَبَايِعْ مَنْ قِبَلَكَ- وَ أَقْبِلْ إِلَيَّ فِي وَفْدٍ مِنْ أَصْحَابِكَ

لغت

وفد:گروهى كه بر سلطان وارد شوند.

ترجمه

«از بندۀ خدا،على،امير مؤمنان به معاوية بن ابى سفيان:امّا بعد عذر مرا در مورد خود و دورى كردنم را از شما،مى دانى.به هر حال اتفاقى افتاد كه چاره اى از آن نبود[قتل عثمان]و جلوگيرى از آن امكان نداشت،داستان طولانى و سخن فراوان است.روگرداند آن كه روگرداند و آمد آن كه آمد،بنا بر اين از كسانى كه نزد تو هستند بيعت بگير،و خود نيز با گروهى از يارانت نزد من بيا».

ص:391


1- ابو عبد اللّه محمد بن واقدى،متوفى 207 ه-.از دانشمندان بزرگ شيعه،از مردم مدينۀ منوره است كه بعدها به بغداد رفته و در همان جا زندگى را بدرود گفته است،واقد نام جدّ وى بوده است به دليل شهرت زيادش،فرزندان او را واقدى مى گفتند-م.

شرح

نخست امام(علیه السلام)،عذر خود را در مورد ايشان نزد خداى متعال بيان داشته، يعنى عذر خود را اظهار نموده است.توضيح آن كه كوشش خود را در نصيحت عثمان اولا،و در يارى بنى اميه نسبت به دفاع از وى ثانيا،و روى گردانى اش از ايشان پس از نوميدى از نصيحت پذيرى عثمان و ناتوانى امام(علیه السلام)از يارى و دفاع از وى،تا اين كه شد آنچه كه ناگزير بايد بشود،و جلوگيرى از آن برايش غير ممكن بود.آن گاه مى فرمايد:داستان طولانى و سخن فراوان است،در بارۀ سرگذشت امام و از طرف او حرف زياد است.

عبارت و قد ادبر...اقبل احتمال دارد[جمله خبريه باشد]كه جهت اطلاع به معاويه آمده كه بعضى از مردم،مانند طلحه و زبير و پيروانشان از وى روگرداندند،و بعضى از مردم به او روآوردند،و احتمال دارد كه جملۀ انشايى باشد يعنى كسانى در جمع روگردانان از من،و افرادى در گروه روآورندگان بر من وارد شدند .سپس او را امر كرده است تا از طرف وى از مردم بيعت بگيرد و نزد آن حضرت برود.و احتمال دارد كه ضمير در عبارت:فيكم و عنكم،خطاب به معاويه و ساير مسلمانان از راه پرخاش و گله باشد،يعنى با اين كه تو فهميدى من عذر شما را پذيرفتم و گنهكاران شما را مجازات نكردم،و بر خطاى شما چشم پوشيدم تا آنجا كه حوادثى چون خروج طلحه و زبير و پيروانشان اتّفاق افتاد و چاره اى هم جز وقوع آن حوادث نسبت به ايشان[يعنى قلع و قمع آنها] نبود و جلوگيرى از آن هم ممكن نبود،و داستان در بارۀ آنان طولانى و سخن در مورد شبهۀ ايشان فراوان است.و رفتند آنهايى كه بايد بروند يعنى اين خروج كنندگان،و آمدند كسانى كه بايد بيايند و تمام سخن درست و بجاست[يعنى آنچه را كه امام(علیه السلام)فرموده صحيح و بجاست].و خداوند داناتر است.

ص:392

75-از جمله سفارشهاى امام(علیه السلام)به عبد اللّه بن عباس هنگامى كه او را در بصره به جاى خود

اشاره

گمارد.

:سَعِ النَّاسَ بِوَجْهِكَ وَ مَجْلِسِكَ وَ حُكْمِكَ- وَ إِيَّاكَ وَ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ طَيْرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ- وَ اعْلَمْ أَنَّ مَا قَرَّبَكَ مِنَ اللَّهِ يُبَاعِدُكَ مِنَ النَّارِ- وَ مَا بَاعَدَكَ مِنَ اللَّهِ يُقَرِّبُكَ مِنَ النَّارِ

لغات

طيره بر وزن فعله:از طيران در مورد سبكى و آنچه بى قرار است به كار برده مى شود،و طيره از تطيّر به معناى ناميمون بودن نيز آمده است.

ترجمه

«در برخورد با مردم و مجالست و حكومت خود گشاده رو باش،مبادا به خشم خدا رفتار كنى زيرا آن از كم خردى و از اعمال شيطان است،و بدان كه هر آنچه تو را به خدا نزديك كند از آتش دورت مى كند،و آنچه از خدا دورت سازد تو را به آتش نزديك مى كند ».

شرح

امام(علیه السلام)ابن عبّاس را به چند فضيلت اخلاقى امر كرده است :

1-با مردم گشاده رو باشد.مقصودش از آن،خوش برخوردى و گشاده رويى است و همنشينى،كنايه از فروتنى و حكم و داورى،كنايه از دادگرى است،زيرا دادگرى شامل تمام مردم مى شود،اما ستمكارى،تنگنايى است كه

ص:393

همه كس آن را پذيرا نيست.

2-او را از خشم برحذر داشته است،اين خود دستور به داشتن فضيلت پايدارى و بردبارى است.و او را با عبارت: فانّه طيرة من الشّيطان از خشم برحذر داشته است،يعنى[خشم در اثر]سبك مغزى است كه از شيطان ريشه مى گيرد،و يا از صفاتى است كه مردم،صاحب آن را ناميمون و ناپسند مى شمارند.خشم را به شيطان نسبت داده است تا از آن دورى كنند،البته مقصود خشم بى مورد است و اين عبارت صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر چه آن طور باشد دورى از آن لازم است .

آن گاه امام(علیه السلام)او را بر آنچه باعث نزديكى وى به خدا،و در نتيجه باعث دورى او از آتش جهنم مى گردد،وادار ساخته است،و همچنين از آنچه كه او را از خداوند دور مى كند و در نتيجه باعث نزديكى وى به آتش دوزخ است برحذر داشته است.و اين هر دو قسمت عبارت صغرا براى دو قياس مضمرى هستند كه كبراى مقدّر نخستين قياس چنين است:و هر چه باعث دورى تو از آتش دوزخ است بايد بدان پايبند باشى،و كبراى مقدّر قياس دوم نيز چنين است و هر آنچه باعث نزديكى تو به آتش دوزخ است بايد از آن دورى كنى.توفيق به دست خداست .

ص:394

76-ايضا از جمله سفارشهاى امام(علیه السلام)به عبد اللّه بن عباس موقعى كه او را براى اتمام حجت

اشاره

به جانب خوارج فرستاد.

:لاَ تُخَاصِمْهُمْ؟بِالْقُرْآنِ؟- فَإِنَّ؟الْقُرْآنَ؟ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ- تَقُولُ وَ يَقُولُونَ...وَ لَكِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ- فَإِنَّهُمْ لَنْ يَجِدُوا عَنْهَا مَحِيصاً

لغت

محيص:راه انحراف

ترجمه

«با آنان به وسيلۀ قرآن بحث و مناظره نكن،زيرا قرآن تأويلات و معانى مختلفى دارد،تو يك چيز مى گويى و آنها چيز ديگر،بلكه با سنت پيامبر(صلی الله علیه و آله) سخن بگو زيرا آنان راه گريزى از سنت ندارند ».

شرح

امام(علیه السلام)،ابن عباس را از احتجاج به قرآن با خوارج منع كرده است،و بر اين مطلب به وسيلۀ قياس مضمرى او را توجه داده است كه صغراى آن: فان القرآن...و يقولون است،يعنى:آياتى كه به وسيلۀ آنها با ايشان احتجاج مى كنى ممكن است صراحت در مقصود نداشته باشند،بلكه اين آيات،ظاهرى دارند و تأويلهاى احتمالى چندى كه ممكن است در مقام جدل،دستاويز آنان قرار بگيرد،و كبراى مقدّر آن چنين است:و هر چيزى كه آن چنان باشد،در بحث و

ص:395

گفتگوى با آنان به نتيجه نمى رسد.آن گاه دستور داده است تا به سنّت با ايشان استدلال كند،و بر اين مطلب به وسيلۀ قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن عبارت:

فانهم لا يجدون عنها معدلا است،از آن رو كه سنّت،صراحت در مقصود دارد مانند حديث نبوى«جنگ با تو يا على جنگ با من است» (1)و امثال آن.و كبراى مقدّر چنين است:و هر آنچه كه خوارج راه گريز از آن نداشته باشند، براى استدلال با آنها بهتر است.ما،قبلا به مجادله و مناظرۀ ابن عباس با خوارج اشاره كرده ايم.

ص:396


1- حربك يا على حربى.

77-از نامه هاى امام(علیه السلام)در پاسخ ابو موسى اشعرى در بارۀ حكمين،اين نامه را

اشاره

سعيد بن يحيى اموى در كتاب المغازى نقل كرده است.

فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ تَغَيَّرَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ عَنْ كَثِيرٍ مِنْ حَظِّهِمْ- فَمَالُوا مَعَ الدُّنْيَا وَ نَطَقُوا بِالْهَوَى- وَ إِنِّي نَزَلْتُ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْزِلاً مُعْجِباً- اجْتَمَعَ بِهِ أَقْوَامٌ أَعْجَبَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ- وَ أَنَا أُدَاوِي مِنْهُمْ قَرْحاً أَخَافُ أَنْ يَكُونَ عَلَقاً- وَ لَيْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ عَلَى جَمَاعَةِ أُمَّةِ؟مُحَمَّدٍ ص؟- وَ أُلْفَتِهَا مِنِّي- أَبْتَغِي بِذَلِكَ حُسْنَ الثَّوَابِ وَ كَرَمَ الْمَآبِ- وَ سَأَفِي بِالَّذِي وَأَيْتُ عَلَى نَفْسِي- وَ إِنْ تَغَيَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِي عَلَيْهِ- فَإِنَّ الشَّقِيَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِيَ مِنَ الْعَقْلِ وَ التَّجْرِبَةِ- وَ إِنِّي لَأَعْبَدُ أَنْ يَقُولَ قَائِلٌ بِبَاطِلٍ- وَ أَنْ أُفْسِدَ أَمْراً قَدْ أَصْلَحَهُ اللَّهُ- فَدَعْ مَا لاَ تَعْرِفُ- فَإِنَّ شِرَارَ النَّاسِ طَائِرُونَ إِلَيْكَ بِأَقَاوِيلِ السُّوءِ

لغات

علق:خون بسته وأيت:وعده دادم أعبد:انكار مى كنم

ترجمه

«چه بسيارى از مردم كه از بهره هاى زياد خود بى نصيب ماندند،پس رو به دنيا آوردند و از روى هواى نفس سخن گفتند،و من در امر خلافت به جاى شگفت آورى رسيده ام كه در آنجا گروههايى گرد آمده اند كه هواى نفس آنها را به خودبينى واداشته است،و من زخمى از آنها را معالجه مى كنم كه مى ترسم به خون بسته تبديل شود.

ص:397

پس بدان كه هيچ مردى بر سر و سامان دادن كار امّت محمد(صلی الله علیه و آله)و ايجاد محبّت و دوستى ما بين آنان مشتاق تر از من نيست،و من بدين وسيله پاداش خوب و نتيجۀ نيكو خواستارم،و بزودى به آنچه بر عهده گرفته ام وفا خواهم كرد،اگر چه تو از آن وضع شايسته كه به هنگام جدايى از من داشتى برگردى،زيرا بدبخت آن كسى است كه از سود عقل و تجربه اى كه در اختيار دارد،بهره نگيرد،و من از كسى كه بيهوده سخن گويد بيزارم و از اين كه كارى را كه خداوند سامان داده و اصلاح كرده است بر هم بزنم روى گردانم.پس تو هم آنچه را نمى دانى ترك كن زيرا بدكاران با سخنان ناروا به جانب تو مى شتابند ».

شرح

عبارت: فانّ الناس...حظّهم ،يعنى بهره اى كه ديانت و هدايت سزاوار آنان بود.و عبارت: فمالوا...الهوى ،توضيحى براى انواع دگرگونيهاى آنهاست.و عبارت: و انّى نزلت من هذا الامر يعنى:در امر خلافت به موضع عجيبى رسيده ام،همان حالتى كه كار امام(علیه السلام)با يارانش بدان جا منتهى شد،و جاى تعجّب نسبت به عمل آنان شد كه چگونه به قبول حكميّت،مجبور گشتند و تن به صلح دادند و ديگر رويدادها.

و جملۀ: اجتمع به اقوام صفت براى منزل است،يعنى:اين جايگاهى كه از امر خلافت دارم كه گروههايى با من همفكر و هم انديشه شدند،امّا هواى نفس و افكارشان آنان را به خودپسندى كشاند و كار را تباه كردند،و من زخم آنها را معالجه مى كنم.و كلمۀ: قرح استعاره است از اين كه اجتماع آنان بر حكميّت سبب خرابى وضع وى شده است.و لفظ مداواة استعاره براى كوشش وى در اصلاح آنان است.و بعضى،ادارى،نقل كرده اند.و هم چنين كلمۀ علق استعاره براى ترس از نابسامانى كار آنان نسبت به امام(علیه السلام)است .

و عبارت: و ليس رجل احرص منه على الفة امّة محمد(صلی الله علیه و آله) يعنى نسبت به هدف مورد نظر كسى علاقه مندتر از امام(علیه السلام)وجود ندارد.

ص:398

و جملۀ: فاعلم ،معترضۀ خوبى ميان كلمه ليس و خبر آن است،و كلمۀ رجل ،هر چند كه مفرد نكرده است،چون در سياق نفى است-همان طورى كه در اصول فقه ثابت شده-افادۀ عموم مى كند .

آن گاه امام(علیه السلام)اعلام كرده است كه آنچه را كه از شرط صلح-مطابق آنچه كه پيش آمده است-بر اساس تعهدى كه كرده،بزودى وفا خواهد كرد و اشعرى را بر نگون بختى تهديد كرده است در صورتى كه از وضع مناسبى كه هنگام جدايى از وى داشته يعنى پايبندى به داورى كتاب خدا و رويگردانى از هواى نفس،و دورى از فريب همدمى بدكاران،دگرگون شود.و نگون بخت را امام(علیه السلام)به كسى تفسير كرده است كه از سود عقل و تجربه اش بهره نگيرد،بدين وسيله اشاره دارد بر اين كه اگر او گول بخورد و يا به سمت ديگرى تغيير جهت دهد،خود را از بهرۀ عقل و پيشينۀ تجربه اش محروم ساخته و در نتيجه پيوسته نگون بخت ساخته است .

آن گاه به ابو موسى هشدار داده است كه او[امام(علیه السلام)]از سخن بيهوده،و از تباه ساختن كارى كه خداوند اصلاح كرده است يعنى امر دين،بيزار است،تا بدان وسيله از خشم امام(علیه السلام)برحذر شده و به درستى و راستى و حفظ جانب خدايى در بارۀ او پايبند گردد،و اين مطلب را با سخنى ديگر تأكيد فرموده است:

فدع ما لا تعرف ،يعنى در داورى نسبت به اين قضيه و ايجاد شبهه خوددارى كن.

و مقصود امام(علیه السلام)از عبارت:فانّ شرار الناس،عمرو بن عاص و امثال اوست كه با القاى وسوسه ها و شبهات دروغين يعنى همان سخنان ناپسند به جانب او مى شتابند.

ص:399

78-از جمله نامه هاى امام(علیه السلام)به سران لشكرها موقعى كه به خلافت رسيد.

اشاره

:أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا أَهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ- أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ- وَ أَخَذُوهُمْ بِالْبَاطِلِ فَاقْتَدَوْهُ

ترجمه

«اما بعد،نابودى و هلاكت پيشينيان شما از آن جهت بود كه مردم را از حق خود بازداشتند،و مردم هم آن را فروختند،و ديگر اين كه مردم را به باطل واداشتند و آنان نيز از آن پيروى كردند».

شرح

امام(علیه السلام)فرماندهان را از بازداشتن افراد خود،از حق و رفتار به باطل با آنان برحذر داشته است و خاطرنشان كرده است كه همين امر باعث نابودى همگنان پيشين ايشان بوده است.

عبارت: فاشتروه يعنى مردم حق را فروختند و در عوض،چون آنان را از حق بازداشتند به جاى حق باطل را گرفتند،مانند سخن خداى تعالى: «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ» (1)و همچنين عبارت: و اخذوهم بالباطل ،يعنى فرمانروايان پيشين با مردم بر باطل رفتار كردند،آنان نيز از باطل پيروى نمودند،يعنى از باطل پيروى كردند،و

ص:400


1- سورۀ يوسف(12)آيه(20) [1]يعنى:آن را به بهاى اندك و درمى چند فروختند.

راه كسانى را رفتند كه آنها را به آن برده بودند.مانند قول خداى تعالى: «فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ» (1).توفيق از جانب خداست.

بخش نامه ها،وصيتها و پيمان نامه ها پايان گرفت خدا را چنان كه سزاوار اوست سپاس مى گوييم.

ص:401


1- سوره انعام(6)آيه(90) [1]يعنى:تو نيز از راه و روش آنها پيروى كن.

ص:402

بخش برگزيده اى از حكمتها به ضميمۀ پاسخهاى امير مؤمنان(علیه السلام)

اشاره

به پرسشها و سخنان كوتاهى كه در بارۀ ديگر هدفها بيان فرموده است:

1-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

كُنْ فِي الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ- لاَ ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ وَ لاَ ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ

ترجمه

«در هنگام فتنه و آشوب هم چون كرّه شتر نر دو ساله كه مادرش كرّه ديگرى را شير مى دهد باش،كه نه پشتى دارد تا بر او سوار شوند،و نه پستانى تا از او شير بدوشند ».

شرح

ابن اللّبون ،كرّه شترى است كه دو سالش تمام و وارد سال سوّم شده است،مادر چنين كرّه شترى غالبا كره ديگرى مى زايد كه شيرخواره است.

امام(علیه السلام)ياران خود را امر كرده است تا در هنگام فتنه و آشوب هم چون، ابن اللّبون،باشند و با عبارت: لا ظهر... به وجه شبه اشاره كرده،و مقصود آن است كه در زمان فتنه،گمنام،ناتوان و كم ثروت باشند تا براى كمك به ستمگران به جان و به مال شايستگى نداشته باشند و از آنان در فتنه و آشوب استفاده نكنند،همان طورى كه بچه شتر دو ساله نه با گرده اش فايده مى رساند و نه با

ص:403

شيرش.كلمۀ:ظهر مبتدا است و خبر آن محذوف و تقدير،له مى باشد،و جملۀ يركب ،عطف بر جمله قبل است،و بعضى[يركب]به نصب روايت كرده اند،و هم چنين جملۀ فيحلب ،كه منصوب به آن مقدره در جواب نفى مى باشند.

2-بيست و يك سخن از سخنان مربوط به ادب و ترغيب بر مكارم

اشاره

اخلاق به شرح زير:

أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ- وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ- وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ وَ الْبُخْلُ عَارٌ وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ- وَ الْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ- وَ الْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ وَ الْعَجْزُ آفَةٌ وَ الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ- وَ الزُّهْدُ ثَرْوَةٌ وَ الْوَرَعُ جُنَّةٌ وَ نِعْمَ الْقَرِينُ الرِّضَا- وَ الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ وَ الْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ- وَ الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ وَ صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ- وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ- وَ الاِحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُيُوبِ(الْمُسَالَمَةُ خِبَاءُ الْعُيُوبِ)وَ مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السَّاخِطُ عَلَيْهِ- وَ الصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ- وَ أَعْمَالُ الْعِبَادِ فِي عَاجِلِهِمْ نُصْبُ أَعْيُنِهِمْ فِي آجِلِهِمْ

ترجمه

«خود را خوار كرد آن كه طمع را پيشه ساخت.

تن به ذلت داد،هر كه گرفتارى خود را ابراز كرد.

در نزد خود بى ارزش است آن كه زبانش را فرمانرواى خود ساخته است.

تنگ نظرى ننگ،و ترسو بودن كاستى است.

تنگدستى شخص زيرك را از بيان دليل و برهانش لال مى كند.

تهى دست در ديار خود غريب است.

ناتوانى بلا است.

بردبارى و استقامت،دلاورى و پارسايى سرمايه و دارايى است.

پرهيزگارى به منزلۀ سپر است.

ص:404

خوشنودى به قضاى الهى،همدمى نيكوست.

دانش ميراثى ارزشمند است.

آداب پسنديده،زيورهايى تازه و كهنگى ناپذيرند.

انديشۀ آدمى،آيينه اى صاف است.

سينۀ عاقل گنجينۀ راز اوست.

گشاده رويى دام دوستى است.

تحمل ناملايمات پوشندۀ عيبهاست(صلح و سازش،باعث نهان ساختن عيبهاست) هر كه از خود راضى باشد،خشم گيرندۀ بر او بسيار است.

صدقه دارويى مفيد و شفابخش است.

كردار بندگان خدا،در آخرت مقابل چشمانشان قرار مى گيرد ».

شرح

اوّل-خود را خوار كرد،آن كه طمع را پيشه ساخت.اين سخن جهت برحذر ساختن از طمع است كه مخالف فضيلت قناعت مى باشد،با يادآورى پيامدهاى طمع،از قبيل خوار ساختن و پست كردن خود.توضيح آن كه چشم طمع داشتن به مال ديگران،باعث نيازمندى بديشان و كرنش در برابر آنهاست، و اين خود انگيزۀ پستى در نظر آنان،و افتادن از چشم آنهاست،صفت استشعار را استعاره براى پيوستگى و مباشرت طمع،نسبت به قلب آدمى همانند لباس زير كه مباشر و پيوسته به جسم است .

دوم-تن به ذلّت داد،آن كه گرفتارى خود را ابراز كرد.و اين سخن نيز،به منظور برحذر داشتن انسان از شكايت بردن از تهى دستى و گرفتارى اش به نزد مردم است،به وسيلۀ يادآورى تن در دادن به ذلّت و خوارى كه در پى دارد .

سوم:در نزد خود بى ارزش است،آن كه زبانش را فرمانرواى خود ساخته است.اين سخن دور كنندۀ انسان از پرحرفى بدون فكر و مراجعه به عقل است، چون اين عمل دليل بر پستى و بى ارزشى انسان در نزد خويشتن است،امّا در

ص:405

دنيا پر حرفى گاهى باعث نابودى مى شود،و به همين اشاره دارد سخن شاعر كه مى گويد:

احفظ لسانك ايّها الانسان لا يلدغنّك انّه ثعبان

كم فى المقابر من قتيل لسانه كانت تهاب لقاءه الاقران (1)

و امّا در آخرت،به دليل حديث نبوى:«آيا چيزى جز محصول زبان مردم، باعث به رو در افتادن آنان در آتش دوزخ است» (2).و هيچ ذلّتى براى انسان بالاتر از هلاكت وى نيست.

واژۀ تأمير(فرمانروا ساختن)،را استعاره آورده است براى مسلّط كردن زبان آدمى،بر آنچه باعث آزار روح است،بدون توجه به آنها،چنان كه گويى مجبور به گفتن آنها شده است .

چهارم-تنگ نظرى ننگ است توضيح آن كه اين صفت پست،دورى گزيدن از فضيلت بزرگوارى و بخشندگى است،به هر اندازه كه انسان براى بخشندگى و بزرگوارى قابل ستايش است،به همان اندازه به خاطر خوى پست تنگ نظرى سزاوار نكوهش است .

پنجم-ترسو بودن،كاستى است،زيرا ترس،همان مرحله تفريط از فضيلت دلاورى است كه ريشۀ كمالات نفسانى مى باشد،بنا بر اين نوعى كاستى و فرومايگى است .

ششم-تنگدستى شخص زيرك را از بيان برهانش لال مى سازد.از آن رو كه تنگدستى باعث احساس شديد ذلّت،گرفتگى،سستى و خجلت از ديگران در نفس انسانى مى شود.و ريشۀ تمام اينها،تصوّر ناتوانى و انديشۀ كمبود-به

ص:406


1- زبانت را نگه دار اى انسان،مبادا تو را نيش بزند كه اژدهايى است.بسا مردگان كه كشتۀ زبانند،كه حريفان از ديدنشان بيمناك بودند.
2- و هل يكبّ الناس على منافرهم في النار الا حصايد ألسنتهم.

دليل نداشتن ثروت-در برابر دشمنان است،در نتيجه-هر چند كه تنگدست، زيرك و هوشيار باشد-حالت ترس و عجز از سخن گفتن در او به وجود مى آيد.

با ملاحظۀ شباهت چنين كسى با گنگ و لال،صفت گنگى را استعاره براى او آورده است .

هفتم-تهيدست در شهر خود غريب است.كلمۀ:غريب را از نظر بى توجّهى مردم به او و كمى ياران و دوستان-به دليل تهيدستى اش-استعاره آورده است،چه تهيدست به سان غريبى است كه كسى او را نمى شناسد .

هشتم:ناتوانى بلا است.كلمۀ العجز لفظ مهملى است كه احتمال دارد منظور ناتوانى جسمى باشد يعنى ناتوانى بر دخل و تصرّفات بدنى از كارهايى كه بايد توان انجام آنها را داشته باشد،و ممكن است مقصود ناتوانى روحى،يعنى ناتوانى در برابر هواى نفس و جلوگيرى از آن باشد.نوع اوّل،بلاى جسمانى و كمبود در آن است،و دوّمى،بلا و نقصى در عقل و هوش است .

نهم-بردبارى دلاورى است،بردبارى فضيلتى از شاخه هاى پاكدامنى و تعريف آن چنين است ايستادگى در برابر هواى نفس تا انسان را به سمت لذّتهاى ناروا سوق ندهد.يعنى مبارزه با نفس امّاره كه لازمه اش داشتن فضيلت شجاعت است،از اين رو حمل كلمۀ: الشّجاعه بر كلمۀ الصبر حمل لازم بر ملزوم به شمار مى آيد .

دهم-پارسايى سرمايه و دارايى است،پارسايى فضيلتى وابسته به پاكدامنى است.در تعريف آن گفته اند:خوددارى نفس از متاع و خوشيهاى دنياست و چون مالدارى در عرف مردم عبارت است از بى نيازى و فزونى ثروت، به خاطر شباهت پارسايى به بى نيازى حاصل از ثروت،كلمۀ ثروت را استعاره براى پارسايى آورده است از آن رو كه هر دو باعث بى نيازى مى باشند .

يازدهم-پرهيزگارى سپر است،حقيقت پرهيزگارى عبارت است از

ص:407

پايبندى به كارهاى خوب و از اين رو لفظ الجنّة را استعاره آورده است كه پارسايى نيز همانند سپر انسان را از عذاب خدا در آخرت و از بزرگترين گرفتاريها در دنيا نگه مى دارد،چنان كه با سپر و ديگر سلاحها نگهدارى مى شود .

دوازدهم-خوشنودى به قضاى الهى همدمى نيكوست.قبلا روشن شد كه خوشنودى به قضاى الهى،و آنچه مقدّر باشد،خود درى بزرگ از درهاى بهشت، و از جمله نتايج صفات پسنديده است.بديهى است كه چنين چيزى در دنيا و آخرت همدمى نيكوست .

سيزدهم-دانش ميراثى ارزشمند است،علم و آگاهى فضيلت نفس عاقله و بالاترين كمالى است كه مورد توجه است،و به همين جهت ميراث ارزشمند دانشمندان بلكه ارزشمندترين ميراث و دستاورد است.مقصود امام(علیه السلام)وراثت معنوى است چنان كه در قرآن آمده است: «فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ» (1)،يعنى دانش و حكمت .

چهاردهم-آداب پسنديده،زيورهاى تازه و كهنگى ناپذيرند.مقصود امام(علیه السلام)آداب شرعى و اخلاقى پسنديده است،كلمۀ الحلل و المجدّدة را استعاره آورده است به اعتبار زينت دائمى انسان به وسيلۀ آداب،و تازگى شوكت و زيبايى رضاى روحش در طول زمان،با رعايت آنها و بروز آثار نيك،آداب نيك، مانند زيورهايى كه پيوسته صاحب زيور را تازه و با طراوت نشان مى دهد .

پانزدهم-انديشۀ آدمى آينه اى صاف است،گاهى مقصود از فكر،همان نيروى انديشه،و گاهى-به طور مطلق-حركت نيروى فكرى،به هر صورتى كه باشد،و گاهى هم معناى ديگرى مورد نظر است.اما در اين جا منظور همان نيروى فكرى است.كلمۀ: المرآة يعنى آينه،را استعاره آورده است از آن جهت كه

ص:408


1- سورۀ مريم(19)آيه(5) [1]يعنى به لطف خاص خود به من فرزندى صالح و جانشينى شايسته عطا فرما كه او وارث من و همۀ آل يعقوب باشد.

نيروى انديشه وقتى كه در پى مطالب تصورى و يا تصديقى برمى آيد و آنها را در مى يابد و عكس بردارى مى كند،چنان است كه در آينه صورت اشيايى كه برابر آن قرار مى گيرد،مى افتد .

شانزدهم-سينۀ عاقل گنجينۀ راز اوست.عبارت صندوق السّر ،را استعاره از سينه آورده است،از آن رو كه سينه هم چون صندوق،محتواى خود را نگهدارى مى كند.و اين عبارت در حقيقت،دستورى براى انسان است،تا راز خود را پنهان دارد،و با آوردن كلمۀ عاقل او را وادار و تشويق كرده است.گويا فرموده باشد:خردمند كسى است كه سينۀ خود را گنجينۀ راز و نگهبان آن قرار دهد .

هفدهم-گشاده رويى دام دوستى است.كلمه الحبالة يعنى دام را استعارۀ از گشاده رويى آورده است از آن رو كه انسان بدان وسيله مردم را جلب كرده و دلشان را براى دوستى و محبّت خود به دست مى آورد،مانند،دام شكارچى كه پرنده را با آن صيد مى كند .

هيجدهم-تحمّل ناملايمات،پوشندۀ عيبهاست،مقصود امام(علیه السلام)تحمّل سختى و اذيّت از طرف دوستان و ساير مردم است كه خود فضيلت بزرگى از شاخه هاى شجاعت مى باشد.عبارت:قبر العيوب را به اعتبار اين كه عيبهاى شخصى را در نزد مردم مى پوشاند،استعاره آورده است،همان طورى كه قبر لاشۀ مرده را كه در داخل آن قرار گيرد،مى پوشاند .

سيّد (1)رحمت خدا بر او باد-فرموده است:بعضى گفته اند،امام(علیه السلام)در تعبير از اين مطلب اين چنين نيز فرموده است: المسالمة خباء العيوب ،يعنى صلح و آشتى پنهان ساختن عيبهاست.

ص:409


1- مقصود شارح از«سيّد»مرحوم سيّد رضى متوفّى 406 ه ق،گردآورنده و نخستين شارح نهج البلاغه است-م.

جوهرى (1)مى گويد: خباء مفرد است و جمع آن اخبيه خانه اى است از كرك و يا پشم نه از مو كه بر دو،يا سه عمود و يا بيشتر استوار مى باشد.

صلح و مسالمت فضيلتى از شاخه هاى پاكدامنى است،كلمۀ:خباء را استعاره از مسالمت آورده است از آن رو كه اين فضيلت باعث جلب محبّت و هم چون خانه پوششى براى عيبهاست و مستلزم آن است كه زبان مردم از عيبجويى بسته و خاموش باشد.اين مطلب كه صلح و مسالمت لازمه اش عيب پوشى است،در صورتى ثابت مى شود كه مى بينيم،نقيض آن-يعنى، ستيزه جويى و سازش نكردن-با طغيان طبيعت افراد بر عيبجويى،و اظهار معايب،به منظور توهين و سرزنش همراه است .

نوزدهم-هر كه از خود راضى باشد،خشم گيرنده بر او بسيار است.و اين مطلب به دو جهت است:يكى آن كه شخص از خودراضى،معتقد است كه از ديگران كاملتر است و به ديگران با چشم كاستى مى نگرد،و حقوق ديگران را ادا نمى كند،در نتيجه افراد زيادى نسبت به او خشم مى گيرند.دوم اين كه:با اعتقاد بر برترى خود نسبت به ديگران خود را بيش از اندازه تصوّر مى كند در صورتى كه ديگران او را در حدّ و مقدار خودش مى بينند،به اين ترتيب خرده گيران و خشمگينان بر او،روزافزون مى گردند .

بيستم:صدقه دارويى مفيد و شفابخش است.عنوان داروى مفيد و شفا بخش را استعاره براى صدقه آورده است،از آن رو كه صدقه همانند دارو است،امّا در دنيا به دليل حديث نبوى(صلی الله علیه و آله):«بيمارانتان را با صدقه به درمان برسانيد» (2)و راز مطلب آن است كه صدقه باعث جلب همّتها و همسويى دلها

ص:410


1- ابو نصر إسماعيل جوهرى(متوفّى 1005 م)در فاراب تركيه متولّد و در نيشابور وفات يافته است. كتابش در لغت مشهور به«تاج اللّغته و صحاح العربيّه»كه 40000 واژه دارد.-م.
2- داووا مرضاكم بالصّدقة.

بر محبّت صدقه دهنده و گرايش به خداوند پاك در برطرف ساختن ناراحتيها از وى به منظور بقاى اوست،بنا بر اين صدقه در اين جهت هم چون دارويى شفا بخش است.و اما در آخرت از آن رو كه صدقه وسيله اى،براى رفع گرفتاريهاى اخروى است،همان طورى كه قبلا توضيح داده شد .

بيست و يكم-اعمال بندگان خدا در آخرت جلو چشمانشان قرار مى گيرد يعنى آشكارا در برابر چشمانشان قرار مى گيرد،و راز مطلب همان است كه قبلا روشن شد،نفوس مردم تا وقتى كه در دنياست،هم نقش خوبى و هم بدى دارد،لكن در پوششهايى از اشكال جسمانى و موانعى كه از درك واقعيّتها وجود دارد،امّا وقتى كه اين پوششها با جدايى از دنيا به يك طرف روند،تمام امور روشن مى شود،و در نتيجه،هر كار خوبى را كه انجام داده و زمينۀ هر كار بدى را كه داشته است،در مى يابد،همان طورى كه خداوند متعال فرموده است: «فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» (1)و همين طور آيۀ «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً» (2)

3-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اِعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ يَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَ يَتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ- وَ يَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ

ترجمه

«در مورد اين انسان در شگفت باشيد كه به وسيلۀ پيهى[چشم]مى بيند و با گوشتى[زبان]سخن مى گويد،و به وسيلۀ استخوانى[گوش]مى شنود،و از شكافى نفس مى كشد».

ص:411


1- سوره ق(50)آيه(22) [1]يعنى:تا ما پرده از كارت برداشتيم پس چشم بصيرتت امروز بينا شد.
2- سوره آل عمران(3)آيه(30) [2]يعنى:روزى كه هر كسى،تمام كارهاى خوبى را كه انجام داده است پيش روى خود مى بيند.

شرح

امام(علیه السلام)به ظرافت آفرينش انسان،نسبت به برخى از رازهاى حكمت خدا در بارۀ آن توجه داده است،و هدف نهايى آن حضرت استدلال بر حكمت آفريدگار و هستى بخش انسان بوده است و چهار مورد از موارد توجه و بيدارى را يادآورى كرده است كه عبارتند از ابزار ديدن،سخن گفتن،شنيدن،و نفس كشيدن،و اين موارد را به خصوص يادآورى كرده است،از آن رو كه اينها با همۀ ناچيزيشان در هستى انسان با تمام بزرگى و مقام بلندى كه در ميان مخلوقات دارد،ضرورت دارند،و هستى انسان وابسته به آنهاست،تا اين كه جاى تعجب و هوشيارى نسبت به آفريدگار دانا باشد،و مقصود امام(علیه السلام)همان چيزى است كه به وسيله آن ديدن انجام مى گيرد،همان مادۀ نرمى كه در اصطلاح پزشكان تخم، ناميده مى شود،و يا همان زجاجيه چشم است،زيرا چشم از هفت پرده و سه نوع مادۀ نرم تشكيل شده و هر كدام نام مخصوصى دارند.و مقصود امام(علیه السلام)از گوشت،زبان است زيرا زبان گوشت سفيد نرمى آميخته به موى رگهاى كوچك فراوانى است كه خون در آنها جريان دارد و از اين رو به رنگ سرخ مى نمايد و زير زبان موى رگها و رگها و عصبهاى زيادى موجود است و در زير دو دهانه وجود دارد كه آب دهان از آنها جارى مى شود كه اين دو دهانه به گوشت غدّه اى نرمى مى رسد كه در بن آن قرار گرفته به نام مولد لعاب و به وسيلۀ همين دو دهانه است كه زبان و پيرامون آن به طور طبيعى تر و تازه است.و مقصود امام(علیه السلام)از استخوانى كه به وسيلۀ آن صداها را مى شنود،همان استخوانى است كه به آن،حجرى مى گويند،استخوانى سخت كه در مجراى گوش با پيچ و خمهاى زيادى قرار گرفته و همان طور ادامه مى يابد تا مى رسد به عصبى كه از دماغ خارج مى شود و جايى كه مركز جريان روحى حامل قوۀ شنوايى است،و مقصود امام(علیه السلام)از خرم (شكاف)سوراخ بينى است.

در تمام اين موارد و نظاير اينها چه در بدن انسان و چه در ساير حيوانات،

ص:412

عبرتى است براى كسى كه در صدد عبرت گرفتن است،و كمال گواهى به وجود آفريدگار حكيم آنهاست.و هر كسى كه در اجزاى بدن انسان دقت كند،دلايلى از حكمت خداوندى را مشاهده مى كند كه انديشۀ انسان مات و مبهوت،و عقل حيران و سرگردان مى شود.

امام صادق(علیه السلام)آيۀ مباركه: «وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً» (1)را قرائت فرمود،آن گاه گفت:چگونه ناتوان و ضعيف نباشد كه به وسيله يك پيه مى بيند،و با استخوانى مى شنود و توسط گوشتى سخن مى گويد؟در چهار مورد امام(علیه السلام)رعايت سجع متوازى را نيز كرده است.

4-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَى أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْرِهِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ

ترجمه

«هر گاه دنيا به كسى روآورد نيكيهاى ديگران را به او عاريه مى دهد و هرگاه از وى روى برگرداند نيكيهاى خودش را نيز از او مى ستاند ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)آن است كه هرگاه دنيا براى فراهم آوردن وسايل خوشبختى دنيوى،با جاه و مال بر گروهى روآور شود،مردم به آنها توجّه پيدا مى كنند و به خاطر علاقه و دلبستگى به دنيا،با هر وسيلۀ ممكن به ايشان نزديك مى شوند،و اينان در نظر مردم خوب جلوه مى كنند،در نتيجه اوصاف خوبى را كه در ديگران است-هر چند كه در حقيقت آن طور نيستند-براى آنها به عاريه مى گيرند،به طورى كه نادان را به داشتن علم،و اسرافكار را به داشتن سخاوت،و

ص:413


1- سورۀ نساء(4)آيه(28)يعنى:و انسان ضعيف آفريده شده است.

بى باك را به دلاورى،مى ستايند،و هم چنين،آدم پررو و بى حيا را به داشتن ظرفيّت و خوش خويى معرّفى مى كنند.و چه بسا كه روآوردن دنيا به ايشان نيز باعث آمادگى آنها براى كسب كمالات نفسانى و ملكات برجسته اى مى گردد كه -هر چند آنان قبلا شايستگى براى هيچ يك از اينها را نداشتند-اين كمالات صفات خوبى براى افراد پيش از آنها بوده است.

و احتمال دارد كه مقصود از اين نيكوييها،خوبيهاى دنيوى از قبيل مركب سوارى،لباس،شكوه و حسن سياست و تدبير باشد،و اين مطلب روشنى است.عاريه بودن اينها نيز به اعتبار ناپايدارى اينهاست.و هم چنين وقتى كه دنيا -بر حسب فراهم آمدن وسايل بدبختى-بر گروهى پشت كند،در برابر چشم مردم بد جلوه كنند،به طورى كه اگر فردى از آنها داراى فضيلتى هم باشد،مردم آن فضيلت را انكار و او را بر خلاف آن معرّفى كنند،اگر در دنيا پارسا باشد،او را به ريا و سمعه (1)نسبت دهند،و اگر خوش خوى باشد به سبكى و بى حيايى معرّفى كنند،و اگر شجاع و دلير باشد او را به بى باكى و ديوانگى نسبت دهند.و اين برگشت دنياست كه در حقيقت خوبيهاى خود را از آنان سلب كرده است،چه بسا كه بدين وسيله شخص داراى فضيلت آمادۀ رها كردن و يك سو نهادن فضيلت شود و متخلّق به خوبى مخالف آن گردد،به حدى كه به طور كلى فضيلت از او رخت بربندد.

5-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَكَوْا عَلَيْكُمْ- وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُمْ

ص:414


1- ريا،يعنى تظاهر به عملى براى اين كه مردم ببينند،سمعه نوعى از ريا است كه صاحب عمل مى خواهد آوازه اش به گوش مردم برسد-م.

ترجمه

«با مردم چنان رفتار كنيد كه اگر در آن حال مرديد،بر شما بگريند،و اگر زنده مانديد،علاقمند به معاشرت با شما باشند ».

شرح

امام(علیه السلام)بدين وسيله بر خوشرفتارى و معاشرت با اخلاق پسنديده با مردم سفارش كرده است،و عبارت:ان متّم...كنايه از همان است،زيرا از لوازم خوشرفتارى آدم اهل معاشرت دلسوزى ديگران به او در زندگى و به هنگام نيازمندى او،و گريه آنان پس از مرگ اوست.جملۀ شرطيّه در محل نصب صفت مخالطه است.

6-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّكَ- فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ

ترجمه

«هر گاه بر دشمنت مسلّط شدى،عفو و گذشت از او را،شكر و سپاس نعمت قدرتى بدان كه نسبت به او يافته اى ».

شرح

اين عبارت توجه دادن به فضيلت گذشت است،و امام(علیه السلام)با اين بيان كه گذشت،سپاسگزارى به خاطر توانمندى مى باشد.يعنى لازمۀ شكر نعمت قدرت،گذشت و بخشش است،بر اين فضيلت دعوت كرده است،توضيح آن كه دست يافتن بر دشمن،نعمتى از طرف خداست كه سپاس بر آن،و ايمان و خضوع در برابر خدا را مى طلبد.و لازمۀ سپاس و ايمان نرم دلى و فرونشاندن آتش خشم است و به دنبال آن عفو و گذشت.به اين ترتيب گذشت را جاى سپاس قرار داده است از آنجا كه اين دو لازم و ملزومند.و چون شكر واجب است،عفو و گذشت نيز لازم است.

ص:415

7-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسَابِ الْإِخْوَانِ- وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ

ترجمه

«ناتوانترين مردم كسى است كه از يافتن دوستان،ناتوان باشد،و ناتوانتر از او كسى است كه ياران به دست آورده را از دست بدهد ».

شرح

اخوان،جمع اخو است مانند خربان كه جمع خرب است،مقصود دوستان صميمى است.و در عبارت،ترغيبى بر اخلاق پسنديده است،زيرا دوستان جز با اخلاق كريمه فراهم نيايند.و امام(علیه السلام)فرد ناتوان از دوستيابى را از آن رو ناتوانترين مردم،دانسته است كه دوستيابى،نه به صرف نيروى بدنى نياز دارد و نه به اعمال نيروى عقلى،بلكه تنها به اخلاق خوب و حسن رفتار و برخورد با گشاده رويى و چهرۀ باز،نيازمند است.و اين امور هم در بيشتر مردم،طبيعى و آسانترين كار براى آنهاست،بنا بر اين كسى كه از اينها ناتوان باشد،ناتوانترين فرد بر انجام كارهاست.و اين كه امام(علیه السلام)آن كسى را كه دوستى داشته و بعد از دست داده،ناتوانترين شخص شمرده است از آن روست كه دوستيابى ناگزير زحمتى براى شخص دارد،امّا كسى كه دوستى،فراهم آورده است،ديگر نيازى به اين مقدار زحمت نيز ندارد،بنا بر اين،نگهدارى دوستان آسانتر است از دوستيابى، پس كسى كه دوستان را از دست مى دهد،به خاطر ناتوانى در نگهدارى از چيزى كه آسانترين كارهاست،از كسى كه در دوستيابى ناتوان است،ناتوانتر مى باشد.

اگر كسى اشكال كند كه امام فرمود:كسى كه دوستان را از دست بدهد، ناتوانتر از ناتوانترين مردم است،بنا بر اين ناتوانترين مردم[به دليل وجود ناتوان تر از خود]ناتوانترين مردم نمى شود،اين خلف است در پاسخ مى گوييم:لفظ النّاس مطلق است،در صورتى خلف لازم مى آمد كه افادۀ عموم مى كرد.

ص:416

8-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِذَا وَصَلَتْ إِلَيْكُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ- فَلاَ تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّكْرِ

ترجمه

«هر گاه نعمتهاى تازه اى نصيب شما شد،زيادى آن نعمتها را با كم سپاسى از خود دور نسازيد ».

شرح

امام(علیه السلام)در اين گفتار توجه داده است،بر اين كه به منظور دوام و بقاى نعمت بايد شكر نعمت را به جاى آورد،و از كم سپاسى-به دليل پيامد ناگوار آن-برحذر داشته است بنا بر اين،زنهار به خاطر پيامد كم سپاسى است.

لفظ تنفير(حذر داشتن)را به ملاحظۀ شباهت نعمت،به يك گروه پرنده استعاره آورده است،پرندگان به هم پيوسته كه اگر اول آن گروه فرود آيد،آخر آن نيز فرود خواهد آمد.و در اين عبارت اشارتى است بر اين كه دوام شكر و سپاس باعث دوام و زيادت نعمت است،همان طورى كه خداوند متعال فرموده است:

«لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» (1).

9-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ ضَيَّعَهُ الْأَقْرَبُ أُتِيحَ لَهُ الْأَبْعَدُ

ترجمه

«كسى كه خويشاوندان نزديك تركش كنند،كسان بسيار دور،به او خواهند رسيد ».

شرح

يعنى،خداوند مقدّر كرده و اراده اش بر اين تعلق گرفته است كه براى

ص:417


1- سوره ابراهيم(14)آيه(7) [1]يعنى:و هر آينه اگر شكر نعمت به جاى آوريد بر نعمت شما بيفزاييم.

هر چيزى علّت و سببى قرار دهد تا بدان وسيله و با وجود آن سبب،آن چيز ضرورت پيدا كند.چون اكثر وقتها نزديكترين افراد خاندان و فاميل انسان براى منافع و كارهاى لازم او اقدام مى كنند،در حكمت خداوندى مقرر نشده است كه جز از طريق آنان سودى عايد انسان شود،بناچار اگر آنها وى را ترك گويند و رها سازند،بايد خداوند كسانى را از افراد بسيار دور و بيگانه مقدّر و معيّن كند تا مصالح و كمك و يارى او را عهده دار شوند.

10-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَا كُلُّ مَفْتُونٍ يُعَاتَبُ

ترجمه

«هر گرفتار بلا را نبايد سرزنش كرد ».

شرح

گرفتارى گاهى دينى و گاهى دنيوى و گاهى در هر دو مورد است،و به هر تقدير،گاهى سبب گرفتارى از جانب خود انسان است مانند جهل بسيط و يا جهل مركّب و گاهى به سبب ديگرى است كه مقدّر شده و معلوم و يا نامعلوم مى باشد.افرادى به خاطر گرفتاريشان قابل سرزنشند كه وسايل گرفتارى يا مقدارى از آن،از جانب خودشان باشد،مانند گرفتارى به علّت دوستى با بدكاران و نظاير آن.اين در صورتى است كه ما لفظ را به همان معناى ظاهرى اش حمل كنيم،و احتمال دارد مقصود امام(علیه السلام)اين باشد:سرزنش با هر گرفتارى،سودمند نيست.

11-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ حَتَّى يَكُونَ الْحَتْفُ فِي التَّدْبِيرِ

ترجمه

«كارها تابع مقدّراتند،به حدّى كه تدبير و مال انديشى باعث نابودى و

ص:418

هلاكت مى گردد ».

شرح

به خاطر پيروى كارها از تقدير الهى و جريان امور بر طبق قضاى الهى، كلمۀ ذلّ يعنى خوارى،را استعاره آورده است،از آن رو كه انسان از قدر ناآگاه است.امكان دارد از نتايج پيروى امور از مقدّرات اين باشد كه آنچه را شخص ناآگاه مصلحت پنداشته و به تصوّر سود داشتن انجام مى دهد همان باعث هلاكت و نابودى وى گردد.

در اين عبارت اشارتى است بر ضرورت استناد كارها به خدا و تكيه نداشتن بر تدبير و دورانديشى،و بريدن از ما سوا و توجه تنها به او.

12-«از امام(علیه السلام)راجع به سخن پيامبر(صلی الله علیه و آله)«غَيِّرُوا الشَّيْبَ وَ لاَ تَشَبَّهُوا؟بِالْيَهُودِ؟ پرسيدند،فرمود:

اشاره

(1)

إِنَّمَا قَالَ ص ذَلِكَ وَ الدِّينُ قُلٌّ- فَأَمَّا الْآنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ- فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتَارَ

لغات

نطاق:لباسى كه هنگام پوشيدن به دليل درازى و پهنا روى زمين كشيده مى شود.

جران البعير:سينه شتر.

ترجمه

«اين سخن را پيامبر(صلی الله علیه و آله)هنگامى فرمود كه مسلمانان اندك بودند،اما اكنون كه اسلام گسترش يافته و پابرجا شده،هر مردى اختيار خودش را دارد ».

شرح

پيامبر(صلی الله علیه و آله)در آغاز اسلام،به پير مردان مسلمان دستور مى داد و آنان را

ص:419


1- پيرى را دگرگون سازيد،و همانند يهود نباشيد.

وادار مى كرد كه پيرى خود را تغيير دهند،و از ترك آن برحذر مى داشت، به دليل اين كه پيرى شباهت به يهود دارد،زيرا يهوديها اين كار را نمى كردند، اين بود كه به رنگ سياه خضاب مى كردند،و بعضى گفته اند:با حنا خضاب مى كردند.هدف اين بود كه كفّار آنها را با چشم توانمندى و جوانى بنگرند،و از آنها بترسند و طمع بر آنها نكنند.از امام(علیه السلام) در زمان خلافتش راجع به آن[خضاب كردن]پرسيدند،امام(علیه السلام)آن را مباح قرار داد نه مستحب،و بر اين مطلب اشاره فرمود كه آن سنّت هنگامى مقرّر شد كه مسلمانان اندك بودند،امّا اكنون كه زيادند و كافران ناتوان شده اند،خضاب كردن مباح است،و عبارت:هر مردى اختيار دارد كنايه از همين است.و لفظ:النّطاق را براى عظمت و گستردگى اسلام،استعاره آورده است و كلمۀ «ضرب بالجران» استعاره براى پابرجايى و پايدارى دين به لحاظ شباهت آن به شترى است كه روى زانويش نشسته است.كلمۀ امرؤ مبتدا و ما اختار عطف بر اوست ما مصدريه،و خبر مبتدا محذوف،و در تقدير مقرونان»است مانند اين سخن عربها«كلّ امرء و ضيعته (1)»توفيق از خداست.

13-امام(علیه السلام)در حق كسانى كه از جنگ در خدمت آن حضرت خوددارى

اشاره

كردند فرمود:

فِي الَّذِينَ اعْتَزَلُوا الْقِتَالَ مَعَهُ- خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلَ

ترجمه

«حق را خوار كردند و به باطل هم كمكى نكردند»

ص:420


1- هر كسى اختيار ملك خود را دارد.

شرح

عبد اللّه بن عمر و گروهى از قاريان،و ديگران مانند ابو موسى اشعرى،و احنف بن قيس در جنگ صفين از آن جمله بودند.و ممكن است كه اين گفتار امام(علیه السلام)اشاره به بينابين بودن درجۀ گمراهى آنان و به منزلۀ بهانه اى براى آنها باشد.گويا فرموده باشد:براستى آنها هر چند كه حق را در همراهى ما خوار گذاشتند،باطل را نيز با همراهى دشمنان يارى نكردند.

14-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ جَرَى فِي عِنَان أَمَلِهِ عَثَرَ بِأَجَلِهِ

ترجمه

«هر كس در پى آرزوى خود شتافت،و عنان مركب آرمانش را رها ساخت اجل او را لرزاند ».

شرح

امام(علیه السلام)با يادآورى از هم گسستن آرزوها به وسيلۀ مرگ،از زياده روى در آرزو داشتن برحذر داشته،و كلمۀ عنان را به ملاحظۀ شباهت آرزو به اسب سوارى و لفظ جرى را براى شتافتن در راستاى طول آرزو،و كلمۀ عثار را براى خوددارى از سرعت،استعاره آورده است،به دليل فرا رسيدن مرگ و موانع شتاب از قبيل لغزش دونده در اثر برخورد با مانعى همچون سنگ و غيره.

15-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَقِيلُوا ذَوِي الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِمْ- فَمَا يَعْثُرُ مِنْهُمْ عَاثِرٌ إِلاَّ وَ يَدُ اللَّهِ بِيَدِهِ يَرْفَعُهُ

ترجمه

«از لغزشهاى افراد جوانمرد،چشم پوشى كنيد،كه كسى از ايشان نمى لغزد مگر آن كه دست خدا به دست اوست و او را بلند مى كند ».

شرح

امام(علیه السلام)با يادآورى اين مطلب كه دست خدا به دست جوانمردان است و

ص:421

آنان را بلند مى كند،در مورد،گذشت از لغزشهاى جوانمردان،كه به ندرت لغزش از آنها سر مى زند،تشويق كرده است مانند داد و ستد آنان كه ممكن است پشيمان شوند.كلمۀ:«عثرات»را براى خطايى كه از روى بى توجّهى از آنان سرزند،و لفظ«يد»را براى عنايت و قدرت خداوندى،استعاره آورده است.و اين كه دست خدا به دست آنهاست و آنان را بلند مى كند،كنايه از وابستگيهاى آنان به خدا و جبران حال ايشان است،توضيح آن كه جوانمردى،فضيلت بزرگى است كه باعث جلب توجّه مردم و ميل قلبى و كمك آنان مى گردد،بدين ترتيب، خطاكار جوانمرد،براى عنايت خدا،و هم چنين به پاخواستن و جبران لغزش خود،آمادگى پيدا مى كند.

16-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ وَ الْحَيَاءُ بِالْحِرْمَانِ- وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ

ترجمه

«ترس قرين زيان،و شرم همراه نوميدى است،و فرصت هم چون ابر گذرا مى گذرد،پس فرصتهاى خوب را غنيمت شمريد ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)از هيبت،ترس از طرف مقابل است.بديهى است كه ترس مانع برآورده شدن حاجت و رسيدن به هدف است،چون با روى باز سخن گفته نمى شود،و معناى نزديكى ترس با زيان هم همين است و هم چنين،شرم با نااميدى به دليل همراهى شرم با فروگذاردن خواسته و ابراز نكردن آن،اين سخن براى برحذر داشتن از ترس و شرم كه هر دو نكوهيده اند،مى باشد .

آن گاه به غنيمت شمردن فرصتهاى خوب فرمان داده،يعنى در موقع به دست آمدن فرصت،هر چه زودتر كار را بايد انجام داد.و به وسيلۀ قياس

ص:422

مضمرى ما را بدين كار واداشته است كه صغراى آن عبارت«فرصت،همانند ابر گذرا مى گذرد»است يعنى:براستى فرصت زودگذر است،و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر كارى كه آن طور باشد،بايد به سوى آن شتافت و زمان امكان آن را غنيمت شمرد».

17-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لَنَا حَقٌّ فَإِنْ أُعْطِينَاهُ وَ إِلاَّ رَكِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ- وَ إِنْ طَالَ السُّرَى

ترجمه

«ما حقى داريم،اگر آن را به ما دادند،خواهيم گرفت،و اگر ندادند،بر شتر مشقّت سوار مى شويم،اگر چه شبروى دراز باشد ».

شرح

سيّد رضى مى گويد:«اين سخن از سخنان لطيف و فصيح امام(علیه السلام) است،و معناى آن چنين است،كه اگر حق ما را ندهند،گرفتار سختى شده و خوار خواهيم بود،توضيح آن كه كلمۀ رديف يعنى كسى كه بر پشت سر ديگرى سوار شود،مانند برده،اسير و كسانى كه همانند آنهاست .» ازهرى،در تهذيب اللّغة از قول قتيبى مى گويد: اعجاز الابل :آخرهاى شتر جمع عجز،يعنى مركب ناهموار و سخت،گفته است:معناى سخن امام(علیه السلام)چنين است:اگر ما را از حق خود بازداشتند،به مركب مشقّت سوار مى شويم و هر چند طول بكشد،بر آن شكيبا خواهيم بود،و از كسانى كه حق ما را حلال شمرده اند،نخواهيم گذشت.آن گاه ازهرى مى گويد:مقصود على(علیه السلام) سوارى بر مركب سخت نبوده،بلكه اعجاز شتر را مثل براى عقب ماندن او از حق امامتش و جلو افتادن ديگران از او،آورده است بنا بر اين هدف امام(علیه السلام)اين است كه اگر ما را از حق امامتمان بازداشتند،و از اين حق عقب نگه داشته شديم،در دنبال آن ايستادگى و پايدارى مى كنيم،هر چند كه روزگار درازى باشد.

ص:423

السّرى:حركت در شب.

به نظر من،آن كسى كه هر سه احتمال را نقل كرده نظرش صحيح تر و به حقيقت نزديكتر است،زيرا سوار شدن بر پشت سر،محتمل است.خوارى، سختى و عقب افتادن مقام و منزلت باشد و احتمال مى رود تمام اينها مورد نظر امام(علیه السلام)باشد.ازهرى بين مثل و كنايه تفاوت نگذاشته است،زيرا سوارى بر پشت سر،كنايه از امور ياد شده است،و همچنين طولانى بودن حركت در شب كنايه از مشقت زياد است،زيرا اين جاى تصور و لازمۀ سير طولانى در شب است،و احتمال دارد كه عبارت امام(علیه السلام)،كنايه باشد،به صورت يك ضرب المثل.

18-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ يُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ

ترجمه

«هر كس را كه عملش كند سازد،تبارش او را تند نگرداند ».

شرح

يعنى:هر كس كه عمل شايستۀ خوب نداشته باشد و بدان جهت از مراتب بلند دنيوى و اخروى عقب بماند،بزرگى و شرافت خانوادگى-هر چند كه داراى شرافتى باشد-او را تند نگرداند.كندى عمل،كنايه از نرسيدن او به نيكى است،به دليل نداشتن چيزى از اعمال پاكيزه كه او را به نيكى برساند.امام(علیه السلام) اسراع (تند گرداندن)را در برابر بطؤ (كند ساختن)قرار داده است.

19-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مِنْ كَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ- وَ التَّنْفِيسُ عَنِ الْمَكْرُوبِ

ص:424

لغات

ملهوف:ستمديده اى كه ياور بطلبد تنفيس:رهايى از غمى كه او را فرا گرفته بود.

ترجمه

«از كفاره هاى گناهان،به داد ستمديده رسيدن،و غمگين را شاد گرداندن است ».

شرح

امام(علیه السلام)اين اعمال را از كفاره هاى گناهان بزرگ قرار داده از آن رو كه آنها فضيلت بزرگى هستند كه فضيلتهايى همچون شفقت،عدالت،سخاوت،مروّت و نظاير آنها را در پى دارند و بديهى است كه وجود اين خصلتها در آدمى باعث پوشش و محو گناهان و از بين رفتن خصلتهاى بدى مى گردند كه از آنها به بديها و گناهان تعبير مى شود،چنان كه قبلا به اين مطلب اشاره شد.

20-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

يَا ابْنَ آدَمَ إِذَا رَأَيْتَ رَبَّكَ سُبْحَانَهُ يُتَابِعُ عَلَيْكَ نِعَمَهُ- وَ أَنْتَ تَعْصِيهِ فَاحْذَرْهُ

ترجمه

«فرزند آدم!هر گاه ديدى پروردگار سبحان نعمتهايش را در پى هم به تو ارزانى مى دارد در حالى كه تو نافرمانى او را مى كنى،پس برحذر باش و از او بترس ».

شرح

آدمى را از نافرمانى خدا،در حالى كه نعمتهاى الهى پياپى به او مى رسد،به وسيلۀ ترس از خدا برحذر داشته است،توضيح آن كه چون سپاس دائمى زمينه ساز فزونى نعمت است،ناسپاسى در برابر نعمت،و نافرمانى خداوند كه مستلزم ناسپاسى است،موجب فزونى نيافتن نعمت بلكه زمينه براى كاستى نعمت و نزول بلاست،چنان كه خداى تعالى فرموده است: «وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ» (1)و همين است جاى ترس از خدا.و او،در سخن امام:و انت

ص:425


1- سوره ابراهيم(14)آيه(7) [1]يعنى:اگر ناسپاسى كنيد به عذاب سختى گرفتار مى كنيم.

واو حاليه است.

21-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَيْئاً إِلاَّ ظَهَرَ فِي فَلَتَاتِ لِسَانِهِ- وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ

لغات

فلتة:كارى كه بدون انديشه سر بزند صفحة الوجه:ظاهر چهره

ترجمه

«كسى چيزى را در دل پنهان نمى كند مگر اين كه در بين سخنان نينديشيده از رنگ رخساره اش آشكار مى گردد ».

شرح

چون انسان مطلب مهمى از قبيل دشمنى،كينه و يا دوستى و نظاير اينها را در دل پنهان مى دارد و پديده هاى زبانى عبارت از نوعى وجود نفسانى و وسيلۀ اظهار آن است،براى شخص ممكن نيست به طور كامل آنچه در دل دارد مخفى نگه دارد،زيرا رعايت اين پنهانكارى تنها براى عقل ميسر است تا بر طبق مصلحتى كه مى بيند آن را پنهان دارد،امّا عقل گاهى به يك كار مهم ديگرى سرگرم و از مراقبت بر پنهان داشتن غفلت مى ورزد،در نتيجه خيال،آن را از دست عقل مى ربايد و در ضمن سخنان بى انديشه بر زبان مى آورد،و همين طور،چون تصورات و امور نفسانى ريشۀ آثار ظاهرى انسان مانند زردى ترس و سرخى شرم مى باشند،بعضى از امور پنهانى را نمى شود از آثار ظاهرى در رنگ چشم و صورت جدا كرد،گواه بر اين مطلب تجربه است.

22-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اِمْشِ بِدَائِكَ مَا مَشَى بِكَ

ترجمه

«با دردى كه دارى به سر ببر،تا وقتى كه درد با تو همراه است ».

ص:426

شرح

در روايتى،ما حملك است،يعنى:تا وقتى كه بيمارى تو را از پا در نياورده و ناتوان نساخته،تحت تأثير بيمارى قرار نگير و از دست او ناتوان مشو،بلكه به صورت افراد تندرست باش.

بعضى گفته اند در اين سخن اشارتى است بر پوشيده داشتن بيمارى، چنان كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)فرموده است:«پوشيده داشتن صدقه،بيمارى و مصيبت از جمله گنجهاى نيكوكارى است (1)»و چه بسا فايدۀ آن نوعى تحمّل مشقت و رياضت باشد،و رياضت و تحمّل سختى كمك به طبيعت انسان است و او را در برابر بيمارى مقاوم مى سازد،و بعضى از بيماريها به وسيلۀ حركات بدن از بين مى روند.

صفت ماشى را براى بيمارى به اعتبار اين كه او زمين و فرش لازم ندارد، استعاره آورده است،پس در حقيقت شخص بيمارى را همراه داشته و او را مى برد.

23-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَفْضَلُ الزُّهْدِ إِخْفَاءُ الزُّهْدِ

ترجمه

«بالاترين نوع پارسايى،پنهان داشتن آن است ».

شرح

پارسايى دو گونه است:پارسايى آشكارا و پارسايى پنهان كه همين است پارسايى واقعى و سودمند،پيامبر(صلی الله علیه و آله)فرموده است:«براستى كه خداوند نه به چهره هاى ظاهر شما مى نگرد و نه به رفتار شما،بلكه به دلهاى شما مى نگرد (2).» و از همين جهت است كه اين بالاترين نوع پارسايى است.و مقصود امام(علیه السلام)هم پارسايى پنهانى است.به اين ترتيب صفت را به موصوف اضافه كرده و آن را مقدم

ص:427


1- من الكنوز البّر،كتمان الصدقة و المرض و المصيبة.
2- «انّ اللّه لا ينظر الى صوركم و لا الى اعمالكم و لكن ينظر الى قلوبكم.»

داشته است،چون پنهان داشتن،مهمتر از خود پارسايى است،و از طرفى پارسايى ظاهرى شايد از ريا و سمعه غير قابل انفكاك باشد بنا بر اين كم ارزش است.

24-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِذَا كُنْتَ فِي إِدْبَارٍ وَ الْمَوْتُ فِي إِقْبَالٍ فَمَا أَسْرَعَ الْمُلْتَقَى

ترجمه

«وقتى كه تو پشت به دنيا مى كنى و مرگ رو به تو مى آورد،پس چه زود با هم روبرو مى شويد ».

شرح

اين سخن در مورد دعوت به فرا رسيدن مرگ و آمادگى براى ملاقات با مرگ و دنياى پس از مرگ،به وسيلۀ انجام اعمال شايسته مى باشد.پشت كردن و روآوردن،امور اعتبارى اند،زيرا انسان به اعتبار لحظات مدت عمرش لحظه به لحظه در حال پشت كردن به دنيا است،و با اين حساب،به همان نسبت كه عمرش سپرى مى شود،مرگ به او نزديك مى شود و با در نظر گرفتن هر دو جهت،تلاقى به سرعت انجام مى گيرد،و زود به هم مى رسند.كلمۀ:ملتقى مصدر ميمى است.

25-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْحَذَرَ الْحَذَرَ فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ حَتَّى كَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ و هو ظاهر

ترجمه

«زنهار،به خدا سوگند،آن چنان پنهان داشته كه گويى آمرزيده است ».

شرح

امام(علیه السلام)بدين وسيله انسان را از خشم الهى به سبب نافرمانى از او برحذر داشته است،به خاطر سهل انگارى و پوشيده داشتن گناه خود تا بدانجا كه گويى

ص:428

آمرزيده است.

عبارت: فو اللّه... مقدمۀ صغرا براى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:هر كس تا بدان حدّ گناه بنده اش را پوشيده دارد،لازم است كه بنده از خشم او برحذر بوده و از نافرمانى اش بپرهيزد و رو به اطاعت او آورد كه هدف از لطف او نسبت به پوشيده داشتن گناه همين است كه بنده برگردد.

26-از امام(علیه السلام)راجع به ايمان پرسيدند،فرمود:

اشاره

اَلْإِيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ- عَلَى الصَّبْرِ وَ الْيَقِينِ وَ الْعَدْلِ وَ الْجِهَادِ- وَ الصَّبْرُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ- عَلَى الشَّوْقِ وَ الشَّفَقِ وَ الزُّهْدِ وَ التَّرَقُّبِ- فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلاَ عَنِ الشَّهَوَاتِ- وَ مَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ- وَ مَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِيبَاتِ- وَ مَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ إِلَى الْخَيْرَاتِ- وَ الْيَقِينُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ- عَلَى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ وَ تَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ- وَ مَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ وَ سُنَّةِ الْأَوَّلِينَ- فَمَنْ تَبَصَّرَ فِي الْفِطْنَةِ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ- وَ مَنْ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ- وَ مَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَكَأَنَّمَا كَانَ فِي الْأَوَّلِينَ- وَ الْعَدْلُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ- عَلَى غَائِصِ الْفَهْمِ وَ غَوْرِ الْعِلْمِ- وَ زُهْرَةِ الْحُكْمِ وَ رَسَاخَةِ الْحِلْمِ- فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ- وَ مَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُكْمِ- وَ مَنْ حَلُمَ لَمْ يُفَرِّطْ فِي أَمْرِهِ وَ عَاشَ فِي النَّاسِ حَمِيداً- وَ الْجِهَادُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ- عَلَى الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ- وَ الصِّدْقِ فِي الْمَوَاطِنِ وَ شَنَآنِ الْفَاسِقِينَ- فَمَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ ظُهُورَ الْمُؤْمِنِينَ- وَ مَنْ نَهَى عَنِ الْمُنْكَرِ أَرْغَمَ أُنُوفَ الْمُنَافِقِينَ- وَ مَنْ صَدَقَ فِي الْمَوَاطِنِ قَضَى مَا عَلَيْهِ- وَ مَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِينَ وَ غَضِبَ لِلَّهِ غَضِبَ اللَّهُ لَهُ- وَ أَرْضَاهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ امام ع فرمود وَ الْكُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ- عَلَى التَّعَمُّقِ وَ التَّنَازُعِ وَ الزَّيْغِ وَ الشِّقَاقِ- فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ يُنِبْ إِلَى الْحَقِّ- وَ مَنْ كَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ وَ مَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ وَ حَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّيِّئَةُ- وَ سَكِرَ سُكْرَ الضَّلاَلَةِ- وَ مَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَيْهِ طُرُقُهُ وَ أَعْضَلَ عَلَيْهِ أَمْرُهُ- وَ ضَاقَ عَلَيْهِ مَخْرَجُهُ- وَ الشَّكُّ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ- عَلَى التَّمَارِي وَ الْهَوْلِ وَ التَّرَدُّدِ وَ الاِسْتِسْلاَمِ- فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيْدَناً لَمْ يُصْبِحْ لَيْلُهُ- وَ مَنْ

ص:429

هَالَهُ مَا بَيْنَ يَدَيْهِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ- وَ مَنْ تَرَدَّدَ فِي الرَّيْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِكُ الشَّيَاطِينِ- وَ مَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَكَةِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ هَلَكَ فِيهِمَا

لغات

دعائم:ستونهاى خانه شعبة:شاخه تبصّر:بينش،آگاهى تأويل:تفسير،بيان كردن زهرة:روشنايى شنئان:كينه،دشمنى تعمّق:انحراف در معناى سخن اعضل:سخت شد تمارى:سخن ناروا گفتن به ديگرى هول:ترس ديدن:عادت سنابك،جمع سنبك:زير سم اسب

ترجمه

«ايمان بر چهار پايه استوار است:بردبارى،باور داشتن،دادگرى و جهاد.

امّا بردبارى چهار گونه است:دلبستگى،ترس،پارسايى،و انتظار،بنا بر اين هر كس دلبسته و علاقمند به بهشت باشد خواهشهاى نفسانى را فراموش مى كند و از آنها چشم مى پوشد،و هر كس از آتش دوزخ بيمناك باشد،از آنچه حرام و ناروا است مى پرهيزد،و هر كس در دنيا پارسا است غمهاى دنيا را سبك مى شمارد،و هر كس انتظار مرگ را دارد،به كارهاى نيك مى شتابد.

امّا يقين نيز،چهار قسم است:بينا بودن در عين زيركى،توجّه و رسيدن به حقيقت،پندگيرى از راه عبرت و روش پيشينيان،پس هر كه در عين زيركى بينا بود،سخنان دلاويز براى او روشن باشد،و هر كه سخن حكمت آميز بر او روشن باشد،با عبرت گيرى از ديگران آشنا مى شود،و هر كس با عبرت گرفتن آشنا شد، گويا با پيشينيان زندگى مى كرده است و با آنها بوده است.امّا عدل و داد نيز چهار نوع است:توجّه عميق،رسيدن به حقيقت دانش،داورى صحيح و بردبارى ثابت، به اين ترتيب،هر كس دريافت و دقّت كرد،به حقيقت دانش رسيد و هر كه به حقيقت دانش رسيد،از روى اساس و اصول،داورى صحيح كرد،و آن كه بردبار بود،در كارها كوتاهى نمى ورزد و در ميان مردم به خوشنامى زندگى مى كند.

ص:430

امّا جهاد نيز بر چهار گونه است:امر به معروف،نهى از منكر،راستگويى در همه جا،و دشمنى با تبهكاران.بنا بر اين هر كس امر به معروف كند،پشت مؤمنان را محكم و آنها را نيرومند ساخته،و هر كه نهى از منكر كند،دماغ منافقان را به خاك ماليده،و آن كه در همه جا راستگو باشد،وظيفه اش را انجام داده،و هر كس با بدكاران دشمنى كند،و براى خدا خشمگين شود،خداوند به خاطر او خشم گيرد، و او را روز قيامت خوشنود گرداند.» و باز امام(علیه السلام)فرمود:

«كفر بر چهار پايه استوار است:كنجكاوى،ستيزه جويى،روگرداندن از حق،و دشمنى با حق،بنا بر اين كسى كه كنجكاو[وسواسى]باشد،در راه راست قدم ننهاده،و كسى كه از روى نادانى ستيزه جويى كند،نابينايى وى نسبت به حق هميشگى باشد،و كسى كه پشت به حق كند،خوبى نزد او بد،و بدى پيش او خوب جلوه كند،و به مستى گمراهى مبتلا شود.و كسى كه با حق دشمنى نمايد، راههاى حق بر او دشوار و كار بر او سخت شود و راه نجات بر او تنگ گردد.

و شك نيز چهار گونه است:گفتگوى ناروا،ترسويى،سرگردانى و دودلى و بى تفاوتى:پس كسى كه به گفتگوى نابجا عادت كند هيچ گاه شب تارش به روز روشن نرسد،و آن كه از پيشامد بترسد،عقبگرد مى كند،و كسى كه دو دل و سرگردان است،زير سم شياطين پايمال مى گردد،و كسى كه در برابر هلاكت دنيا و آخرت تسليم و بى تفاوت باشد،هم در دنيا و هم در آخرت هلاك مى شود .»

شرح

سيد رضى مى گويد:«و پس از اين عبارت سخنى است كه ما آن را از ترس به درازا كشيدن مطلب،و انحراف از هدف مورد نظر در اين كتاب،بيان نكرديم .» بدان كه اين سخن از زيباترين سخنان دلاويز است،محور سخن بر شرح

ص:431

اصول ايمان و اشاره به فروع آن و پس از آن به نتايج آن فروع است.و چون كفر نقطۀ مقابل ايمان است و شك نيز با ايمان تقابلى از نوع تقابل عدم و ملكه دارد، به اركان و اصول كفر و فروع و شاخه هاى شك اشاره فرموده است تا ايمان را بدان وسيله واضح و روشن سازد.زيرا هر چيزى به ضد خود بيان مى شود امّا ايمان،مقصود امام(علیه السلام)ايمان كامل است كه داراى يك اصل و چند كمال است كه به وسيلۀ آن كمالات ايمان به تمام و كمال مى رسد.بنا بر اين اصل ايمان، عبارت است از تصديق و باور داشتن وجود آفريدگار بزرگ،با همۀ صفات كمال و اوصاف جلال و بدانچه كتابهاى الهى نازل گشته و ابلاغ گرديده است.و كمالاتى كه ايمان به وسيلۀ آنها كامل مى گردد،عبارتند از سخنان مطابق با واقع و راست و اخلاق پسنديده و عبادات،بنا بر اين اصل ايمان و شاخه هاى تكميل كنندۀ آن،همان كمال نفس آدمى است،زيرا نفس آدمى داراى دو نوع قوّه علمى و عملى است و كمال آن نيز به كمال اين دو بستگى دارد.پس اصل ايمان كمال قوّۀ عملى است و متممهاى آن،يعنى اخلاق پسنديده و عبادات،كمال قوّۀ عملى است.

اكنون با توجّه به مقدّمۀ بالا:چون اصول و پايه هاى فضايل اخلاقى كه باعث كمال ايمانند چهار تا يعنى حكمت،عفّت،شجاعت و عدالت است، امام(علیه السلام)بدانها اشاره كرده و كلمۀ«دعائم»را از آن رو كه وجود ايمان كامل- مانند پايه هاى خانه-بدانها وابسته است،از آنها استعاره آورده است،و از حكمت تعبير به يقين فرموده است.حكمت داراى دو بخش است.حكمت علمى،كه همان كامل ساختن قوۀ نظرى و فكرى به وسيلۀ تصوّر امور،و تصديق به حقايق نظرى و عملى است به قدرى كه در توان آدمى مى باشد،و اين بخش از حكمت را در صورتى حكمت مى گويند كه اين كمال با يقين برهانى براى نفس حاصل شده باشد.

ص:432

و حكمت عملى،عبارت از رسيدن نفس به كمال مطلوب است به وسيلۀ ملكۀ دانش و آگاهى به فضايل اخلاقى و كيفيّت به دست آوردن آنها و هم چنين آگاهى به جهات مختلف ناپسنديهاى اخلاقى و چگونگى دورى جستن از آنها، و بديهى است علمى كه به صورت ملكه در آيد،همان يقين خواهد بود.امام(علیه السلام) از عفّت تعبير به صبر فرموده است،و عفّت همان خوددارى از حرص در انواع شهوتهاى محسوس و اطاعت نكردن از قوۀ شهوت و سركوب ساختن آن و تغيير جهت هواى نفس است،بر طبق انديشۀ صحيح و حكمتى كه در بالا بدان اشاره شد.و امّا جهت اين كه امام(علیه السلام)از آن،تعبير به صبر كرده آنست كه عفّت يكى از لوازم صبر است،زيرا تعريف صبر،عبارت است از كنترل نفس و سركوب كردن آن از راه اجرا نكردن فرمانش در مورد لذّات ناروا.

بعضى گفته اند:صبر،عبارت از مواظبت نفس است از اين كه،مبادا رنج ناگوارى او را سركوب كند در حالى كه عقل تحمل آن رنج را لازم شمرد،و يا مبادا علاقۀ به آنچه مورد كشش نفس است آدمى را به طرف خود جذب كند و نفس را مغلوب سازد،در صورتى كه اجتناب از آن به حكم عقل ضرورت داشته است،مگر اين كه از راه مشروع بدان نائل گردد،و روشن است كه صبر با اين تعريف لازمۀ عفّت است.و همچنين امام(علیه السلام)از شجاعت به جهاد تعبير كرده به دليل اين كه لازمۀ جهاد داشتن شجاعت است،و اين تعبير از باب اطلاق اسم ملزوم بر لازم است.و شجاعت عبارت است از ملكۀ اقدام لازم بر امورى كه انسان بايد خود را بدان وسيله براى تحمل ناگواريها و رنجهايى كه به او متوجه مى شود،آماده سازد.

اما عدل عبارت است از ملكۀ برجسته اى كه از سه فضيلت مشهور،ريشه گرفته و همواره با آنهاست و قبلا روشن شد كه هر كدام از اين فضايل محدود به دو رذيلت يعنى دو طرف افراط و تفريط و در مقابل خوى ناپسندى است كه ضد

ص:433

و مخالف آن است.

امّا شاخه هاى اين پايه هاى اصلى از اين قرار است :

امام(علیه السلام)براى هر پايه از چهار پايه اصلى،چهار شاخه از فضايل را تعيين كرده كه از همان اصول ريشه مى گيرند و هم چون فروع و شاخه هايى از آنها جدا مى شوند:

اما شاخه هاى صبر كه خود عبارت از ملكه عفّت است:

1-علاقه به بهشت و دوست داشتن خيراتى است كه باقى مى ماند.

2-ترس،يعنى خوف از آتش جهنّم و آنچه به آتش مى انجامد.

3-پارسايى در دنيا،يعنى دل نبستن به كالا و خوشيهاى دنيا.

4-انتظار مرگ.

اين چهار چيز فضيلتهاى نشأت گرفته از ملكه عفّتند،زيرا هر كدام از اينها با عفّت همراه است .

امّا شاخه هاى يقين عبارتند از:

1-بينش در عين هوشيارى و به كار بستن آن،هوشيارى همان سرعت يورش نفس بر حقايقى است كه از راه حواس بر نفس وارد مى شود.

2-توجه به حقيقت و تفسير آن و كسب حقايق به وسيلۀ دلايل و براهين، و استخراج فضيلتهاى گوناگون و اخلاق پسنديده از موارد ممكن،مانند سخن مفيد و عبرت گرفتن از كارهاى عبرت انگيز.

3-پند گرفتن از طريق عبرت،يعنى حصول عبرت از راه پندپذيرى و كراهت[از پيامد اعمال زشت].

4-مورد توجه قرار دادن روش پيشينيان،بطورى كه گويا با آنان زندگى مى كرده است.و اين چهار،فضيلتهايى تحت فضيلت كلى حكمت،مانند شاخه هاى آنند،و بعضى به منزلۀ شاخه هاى بعضى ديگر مى باشند .

ص:434

امّا اقسام عدالت:

1-درك عميق،امام(علیه السلام)صفت را به موصوف اضافه كرده،و آن را به دليل اهميت بيشتر،مقدّم داشته است،و در تعريف اين فضيلت فرموده است،قوۀ درك معناست كه به وسيلۀ لفظ يا نوشتار و يا اشاره و امثال آن،به آن معنى اشاره شده باشد.

2-رسيدن به حقيقت و ژرفاى دانش،يعنى دانستن حقيقت و كنه هر چيز.

3-نورانيت حكم،يعنى احكام صادرۀ از جانب او،درخشان و روشن باشد،خطا و اشتباه در آن وجود نداشته باشد.

4-ملكۀ شكيبايى،و امام(علیه السلام)از آن تعبير به رسوخ و نفوذ كرده است،زيرا از ويژگيهاى ملكه بودن،رسوخ و نفوذ است،شكيبايى عبارت است از اقدام نكردن به داورى مطابق خواست قوّۀ خشم،در مورد كسى كه مرتكب جنايت نسبت به او شده است كه ناخوشايندى اش عايد او مى گردد.

بايد توجّه داشت كه دو فضيلت بينش دقيق و دانش عميق داخل در فضيلت حكمتند،و همين طور،فضيلت حلم و بردبارى وارد در ملكۀ شجاعت است جز اين كه به دليل وجود فضيلت عدالت در هر سه اصل مزبور،در حقيقت تمام آن فضايل و فروعشان شاخه هايى از عدالتند.توضيح آن كه تمام اين فضائل،ملكاتى ميان دو طرف افراط و تفريطند،و همين در ميانه و وسط دو طرف بودن،معناى عدل است.بنا بر اين تمام اينها شاخه هايى براى عدل و جزئياتى زير پوشش آنند .

و امّا شاخه هاى شجاعت كه از آن تعبير به جهاد شده است:

1-امر به معروف 2-نهى از منكر 3-راستگويى در جاهاى ناگوار.البته وجود شجاعت در اين سه مورد

ص:435

روشن است.

4-دشمنى با بدكاران،بديهى است كه در مواردى لازمۀ دشمنى با آنان، دشمنى براى خدا و طغيان قوۀ غضبيّه در راه خدا براى جهاد با آنان است،كه خود مستلزم شجاعت است.و امّا به نتايج اين فضايل،به خاطر تشويق به داشتن خود اين فضايل به شرح زير اشاره كرده است:نتايج شاخه هاى عفّت و پاكدامنى چهار تا است:

1-نتيجۀ علاقه و اشتياق به بهشت،عبارت از فراموش كردن شهوات است،و روشن است كه اين حالت نتيجۀ اشتياق به بهشت است.زيرا سالك به جانب قرب خدا،تا وقتى كه بدانچه خداوند به پرهيزگاران وعده فرموده است دلبستگى پيدا نكند،انگيزه اى ندارد تا او را از خواسته هاى نفسانى حاضر و آماده -با وجود انگيزه هاى فراوان-بازدارد،بنا بر اين از خواسته هاى نفسانى چشم نمى پوشد.

2-نتيجۀ ترس از آتش دوزخ،كه همان پرهيز از محرّمات است.

3-نتيجۀ پارسايى،كه عبارت از سبك شمردن ناگواريهاست،زيرا بيشتر ناملايمات بلكه همۀ آنها به دليل از دست دادن چيزى از امور دنيايى است كه مورد علاقۀ انسان مى باشد،بنا بر اين هر كه از دنيا روى دلش را برگرداند، ناگواريهاى دنيا براى او سهل و آسان مى گردد.

4-نتيجۀ انتظار مرگ كه شتافتن به سوى كارهاى نيك و انجام امور براى مرگ و عالم پس از مرگ است.

اما نتايج يقين،بعضى از اقسام آن نتيجۀ بعضى ديگر است،زيرا فرا رسيدن و فرا گرفتن نتايجى براى به كار بستن هوش و انديشه،شناخت موارد عبرت و عبرت گيرى از پيشينيان بوده و استدلال كردن از روى اينها به وجود آفريدگار دانا ثمره اى است براى روشن شدن جنبه هاى مختلف حكمت و كيفيت

ص:436

پند و عبرت گرفتن.

امّا نتايج عدالت نيز بعضى نتيجه بعضى اقسام ديگر آن است،توضيح آن كه،درك عميق و رسيدن به حقيقت دانش،مستلزم آگاهى از ژرفا و حقيقت دانش است،و آگاهى از حقيقت دانش مستلزم آگاهى بر راه و روش گوناگون داورى به عدل و اجراى آنها ميان مردم از روى قضاوت درست است.

امّا نتيجۀ بردبارى،نيفتادن شخص بردبار در سمت كمبود و كاستى از اين فضيلت يعنى صفت ناپسند ترس بوده،و در بين مردم،با فضيلت پسنديدۀ بردبارى زندگى كردن است.

اما نتايج جهاد:

1-نتيجه امر به معروف،محكم كردن پشت مؤمنان و كمك به آنها در راه انجام اين فضيلت است.

2-نتيجه نهى از منكر،دماغ منافقان را به خاك ماليدن و خوار ساختن آنهاست از طريق ممانعت و جلوگيرى از انجام كارهاى ناپسند و تظاهر بر خلاف شرع و قانون.

3-نتيجۀ راستگويى در موارد ناگوار،همان انجام دستور واجب الهى در دفع دشمنان خدا،و دفاع از حريم الهى است.

4-نتيجۀ دشمنى با بدكاران و خشم براى خدا عبارت از خشم خداست به آن كسانى كه او خشم گرفته و خوشنودسازى وى در روز رستاخيز و در بهشت برين .

امّا تعريف كفر،عبارت است از انكار آفريدگار و يا يكى از پيامبران خدا، و يا يكى از ضرورياتى كه پيامبران آورده اند.كفر،اصولى دارد كه ما قبلا گفتيم،و كمالات و متمّمهايى نيز دارد كه عبارتند از چهار صفت ناپسندى كه امام(علیه السلام)آنها را پايه هاى كفر شمرده است و آنها صفات ناپسند و رذائلى در مقابل اصول

ص:437

چهارگانۀ فضيلتهاى اخلاقى به شرح زير است:

1-كنجكاوى،يعنى زياده روى در جستجوى حق،و انحراف از حق به دليل نادانى و رفتن به سمت افراط كه همان صفت ناپسند ستمكارى در برابر فضيلت دادگرى است،و چنين كسى به تصور جستجوى حق به جهل و نادانى خود متّكى است.امام(علیه السلام)از اين صفت ناپسند با بيان پيامد آن كه عبارت از بازنگشتن به جانب حق است-به دليل ملكه شدن اين خوى ناپسند-برحذر داشته است.

2-ستيزه جويى كه عبارت از صفت ناپسند افراط و انحراف از فضيلت دانش است كه انسان،نام او را جربزه مى گذارد در صورتى كه گرفتار جهل مركّب است،از اين رو،امام(علیه السلام)،به خاطر پيامد آن كه عبارت از نابينايى و ناآگاهى مداوم نسبت به حق است-آن گاه كه فزونى گيرد و به صورت ملكه در آيد-از اين صفت ناپسند برحذر داشته است.

3-روگردانى از حق،گويى همان صفت ناپسند انحراف از فضيلت عفّت مى باشد،يعنى انحراف از حدّ وسط آن به سمت خوى ناپسند تبهكارى،از روى نادانى از اين رو كسى كه بدين صفت آلوده است همواره،خوب را بد،و بد را خوب مى شمرد،و مست گمراهى است.امام(علیه السلام)كلمۀ سكر را استعاره از غفلت و نادانى آورده است از آن رو كه افراد گرفتار به هر دوى اينها برخورد نادرست دارند،هيچ چيزى را به جاى خود به كار نمى برند.و ممكن است اشاره به خوى ناپسند كاستى از فضيلت حكمت به نام كودنى و بى خبرى داشته باشد.

4-دشمنى با حق كه خود صفت پست زياده روى و انحراف از فضيلت شجاعت است با نام بى باكى و يا آنچه لازمۀ بى باكى است.و لازمۀ داشتن اين صفت،دشوارى راهها و با همۀ سختى از عهدۀ كارها برآمدن است،زيرا اساس سهولت كارها و گشايش و سادگى آغاز و انجام امور،رفتار خوش با مردم،و

ص:438

چشم پوشى از خطاى مردم،و بردبارى و تحمّل ناگواريها مى باشد .

امّا شك عبارت از دو دلى در باور داشتن يكى از دو طرفى است كه نقيض يكديگر و مقابل همند،و اين صفت چنان كه قبلا گفته شد در برابر يقين است.

امام(علیه السلام)براى اين صفت چهار شاخه نام برده است:

1-گفتگوى ناروا،بديهى است كه اساس سخن ناروا،شك و دو دلى است:و امام(علیه السلام)هر كه را كه اين صفت را ملكه و عادت خود قرار دهد با اين بيان برحذر داشته است كه شبش را به روز نرساند،كنايه از روشن نشدن حق از تاريكى شب تيرۀ شك و نادانى است.

2-ترس و دلهره،زيرا شك در امور باعث ناآگاهى از مصلحت و فساد آنها مى گردد،و اين خود باعث دلهره و ترس از اقدام به آن امور مى شود.و نتيجه اش سرافكندگى و عقبگرد است.

3-دو دلى در همان شك و ترديد،يعنى تحوّل از حالتى به حالتى و از شكّ به حالت شك ديگر،بدون اطمينان به چيزى،و اين خود نوعى از ابتلاى به شك و دو دلى در كارهاست.امام(علیه السلام)با بيان پيامد اين صفت كه به صورت كنايه فرموده زير سمّهاى شياطين قرار مى گيرد،از آن برحذر داشته است،زيرا چنين كسى در زمين قلبش تخم وهم و خيال پاشيده و قدرت عقل را كه مى تواند تصميم گيرى كند از خود سلب كرده است.

4-تسليم شدن و بى تفاوت بودن در برابر نابودى دنيا و آخرت،كه از پيامدهاى شك است،زيرا شخص دو دل در كارهاى دنيا و آخرت خود مبتلا به دو دلى است و هيچ كارى را انجام نمى دهد و به فكر وسايل كار نيست به همين جهت در برابر پيشامدها تسليم و بى تفاوت است و اين كه به دليل بى تفاوتى در دنيا و آخرت نتيجۀ چنين حالتى هلاكت و نابودى است روشن و واضح است.

توفيق از آن خداست.

ص:439

27-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

فَاعِلُ الْخَيْرِ خَيْرٌ مِنْهُ وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْهُ لأن كلا منهما علة و العلة أفضل من معلولها و أقوى فيما هي علة فيه

ترجمه

«انجام دهندۀ كار نيك از نيكى بهتر،و كنندۀ كار بد از بدى بدتر است ».

شرح

البته كه چنين است زيرا علت قويتر از معلول،و در نتيجه از نظر نيك و بد بودن و اثر آنها نيز بالاتر از خير و يا شرى است كه برخاسته از آن علّت است.

28-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

كُنْ سَمْحاً وَ لاَ تَكُنْ مُبَذِّراً- وَ كُنْ مُقَدِّراً وَ لاَ تَكُنْ مُقَتِّراً

ترجمه

«بخشنده باش،امّا اسراف كارى نكن و ميانه رو باش،ولى سختگير مباش ».

شرح

اين سخن امام(علیه السلام)فرمانى است به كسب فضيلت بخشش و بزرگوارى و خوددارى از انحراف به سمت افراط و تفريط،طرف افراط،همان اسرافكارى و طرف تفريط سختگيرى و تنگ نظرى است.

29-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى

ترجمه

«بالاترين توانگرى ترك آرزوهاست ».

شرح

منى جمع منيه به معنى آرزو داشتن.از آنجا كه اين خوى ناپسند همراه با صفات پست ديگرى مانند حرص و آز و امثال آنهاست،و كمترين حدّ آرزو سرگرمى به كارهاى بى فايده است،امام(علیه السلام)در تشويق به ترك آن،تعبير به برترين

ص:440

توانگرى و بلكه عين آن فرموده است.بديهى است كه رها كردن آرزو مستلزم پيشه ساختن قناعت،و لازمۀ قناعت،توانگرى معنوى و بى نيازى روحى است.

30-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا يَكْرَهُونَ- قَالُوا فِيهِ بِمَا لاَ يَعْلَمُونَ

ترجمه

«هر كس به عملى بشتابد كه باعث رنجش مردم گردد،در بارۀ او،چيزهايى بگويند كه نمى دانند ».

شرح

از آنجا كه طبع انسان از آزار نفرت دارد،و نسبت به آزار دهنده كينه و دشمنى مى ورزد،بيشتر مردم طبعا نام شخص موذى را به راست يا دروغ و يا به احتمال به زشتى مى برند،تا شنوندگان را در رفع اذيّت او،با خود موافق و هماهنگ سازند.

31-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ أَطَالَ الْأَمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ

ترجمه

«هر كس آرزوهاى دور و دراز در سر بپروراند،عمل و كردارش ناپسند گردد .»

شرح

از آن رو كه آرزوى زياد در دنيا باعث توجّه به دنيا و كوشش بى اندازه در كار دنيا و غفلت از آخرت است،نسبت به كار اخروى عملى بد و ناپسندى است.

32 دهقانان شهر انبار،امام(علیه السلام)را به هنگام رفتن به شام،ملاقات كردند

اشاره

ص:441

و براى احترام از اسبها پياده شدند و در پيشاپيش آن بزرگوار شروع به دويدن كردند،امام(علیه السلام)فرمود:

مَا هَذَا الَّذِي صَنَعْتُمُوهُ فَقَالُوا خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا- فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا يَنْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤُكُمْ- وَ إِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ فِي دُنْيَاكُمْ- وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِي آخِرَتِكُمْ- وَ مَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ- وَ أَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الْأَمَانُ مِنَ النَّارِ

ترجمه

«اين چه كارى است؟»گفتند:«اين رسم ماست كه فرمانروايان خود را بدين وسيله احترام مى كنيم.»آن گاه امام(علیه السلام)فرمود:«به خدا قسم،فرمانروايان شما در اين كار سودى نمى برند و شما خود را در دنيا به زحمت انداخته ايد و در آخرت به عذاب و بدبختى دچار مى كنيد.و چه زيانبخش است رنجى كه به دنبال آن كيفرى باشد،و چه سودمند است آن آسايشى كه ايمنى از عذاب دوزخ را به همراه داشته باشد ».

شرح

اشتدّوا بين يديه ،يعنى پيشاپيش او دويدند،و بدبختى اخروى در همين است،زيرا اين عمل تعظيم غير خداست .

حاصل سخن،برحذر داشتن مردم از عملى است كه انجام دادند،به وسيلۀ قياس مضمرى كه صغراى آن عبارت: و اللّه...آخرتكم است.و به كبراى قياس با اين جمله اشاره فرموده است: و ما أخسر المشقّة ورائها العقاب ،كه در حقيقت چنين است و هر چه براى انسان رنجى داشته باشد كه به دنبال آن كيفرى باشد،بدترين نوع خسارت است.و از طرفى به وسيلۀ پى آمد آسايش و راحتى در دنيا به همراه ايمنى از آتش دوزخ آنان را به ترك اين عمل وادار نموده است،گويا فرموده است:سزاوار است كه آنان اين زحمت را قبول نكنند،زيرا ترك اين عمل باعث آسايش و راحتى به همراه ايمنى از آتش است،و هر آنچه اين چنين باشد، بالاترين سودها خواهد بود.و البته اين عمل باعث بدبختى آنها

ص:442

در آخرت است،چون تعظيم غير خداست به نحوى كه جز براى خدا سزاوار نيست.

33-امام(علیه السلام)به فرزندش امام حسن(علیه السلام)فرمود:

اشاره

يَا بُنَيَّ احْفَظْ عَنِّي أَرْبَعاً وَ أَرْبَعاً- لاَ يَضُرُّكَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ- إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ وَ أَكْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ- وَ أَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ وَ أَكْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ يَا بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ- فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرَّكَ- وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْبَخِيلِ- فَإِنَّهُ يَقْعُدُ عَنْكَ أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهِ- وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ فَإِنَّهُ يَبِيعُكَ بِالتَّافِهِ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْكَذَّابِ- فَإِنَّهُ كَالسَّرَابِ يُقَرِّبُ عَلَيْكَ الْبَعِيدَ وَ يُبَعِّدُ عَلَيْكَ الْقَرِيبَ

ترجمه

«پسرك من،از من،چهار نصيحت را به ياد داشته باش،و هم چنين چهار چيز را كه با وجود آنها هر چه را به جاى آورى،زيانى به تو نرساند:

بالاترين توانگرى عقل،و بزرگترين بيچارگى بى خردى،و ترسناكترين چيز خودبينى،و گرامى ترين بزرگى،خوش خويى است.

پسرم،مبادا با احمق دوستى كنى كه چون بخواهد به تو نفعى برساند،زيان مى رساند،و از دوستى با بخيل دورى كن،كه او تو را از آنچه بيشتر بدان نيازمندى، باز مى دارد،و از دوستى بدكار بپرهيز،كه تو را به اندك چيزى بفروشد،و از دوستى با كسى كه پر دروغگو است دورى كن كه او همچون سرابى،دور را نزديك و نزديك را دور مى نماياند ».

شرح

امام(علیه السلام)فرمود:«أربعا و أربعا»براى اين كه چهار مورد اوّل،در يك زمينه يعنى كسب فضايل اخلاق نفسانى و چهار مورد دوم از سنخ رفتار با مردم است.

بعضى گفته اند:از آن جهت است كه دستۀ اوّل از سنخ اثباتى و دستۀ دوم سلبى مى باشند.

ص:443

امّا چهار مورد اوّل عبارتند از:

1-عقل،مقصود امام(علیه السلام)مرتبۀ دوم از مراتب عقل نظرى موسوم به عقل بالملكه،است كه بدان وسيله از علوم بديهى،حسّى و تجربى،قوّه اى براى نفس حاصل مى شود،كه آن را به علوم نظرى مى رساند.تا در نتيجه،مراتب عقلى پس از اين مرتبه،به دست آيد.و امام(علیه السلام)با بيان اين كه عقل،بالاترين سرمايه و توانگرى است،فرزند خود را بدان ترغيب فرموده است توضيح آن كه چون به وسيلۀ عقل،دنيا و آخرت به دست مى آيد،بنا بر اين،عقل بزرگترين وسيلۀ توانگرى است و بى نيازى بدان وسيله حاصل مى شود.

2-حماقت كه عبارت از همان صفت ناپسند كودنى،و جنبۀ كمبود عقل مورد ذكر است امام(علیه السلام)با بيان اين كه آن بزرگترين بيچارگى است فرزند را از آن برحذر داشته است،زيرا وسيلۀ تهى دستى از كمالات بويژه كمالات نفسانى است كه باعث بى نيازى تمام عيار است بنا بر اين بى خردى و حماقت بزرگترين بيچارگى است.

3-خودبينى،كه عبارت از صفت ناپسند تكبّر و نقطۀ مقابل تواضع و فروتنى است.امام(علیه السلام)با بيان اين كه خودبينى ترسناكترين چيز است فرزندش را از آن برحذر داشته است.بديهى است كه آن مهمترين عامل ترس و بيزارى دوستان است،زيرا تواضع شخص فروتن چون باعث نزديك شدن ديگران و علاقۀ شديد آنها به انسان مى گردد،بنا بر اين ضدّ آن[تكبّر]باعث نفرت و ترس بيشتر مردم از وى خواهد بود.

4-خوش خويى،امام(علیه السلام)با بيان اين كه خوش خويى گرامى ترين بزرگى و شخصيّت است از آن رو كه والاترين كمالات جاودانه است،آدميان را تشويق به خوش خويى فرموده است.اين صفات مورد نفرت و يا مورد ترغيب،مقدّمات صغرا براى قياسهاى مضمرند .

ص:444

امّا چهار مورد دوّم:

1-زنهار از دوستى نادان،امام(علیه السلام)از اين عمل برحذر داشته است به دليل پى آمدى كه نادانى دوست نادان دارد،يعنى نهادن زيان به جاى سود-آنجا كه به قصد سود رساندن است-چون بين سود و زيان فرقى نمى گذارد.

2-زنهار از دوستى با بخيل.امام(علیه السلام)از آن رو كه بخل شخص بخيل باعث خوددارى او از برآوردن نياز دوستش مى گردد،از اين عمل برحذر داشته است.كلمه:احوج حال است براى ضمير در عنك .

3-زنهار از دوستى بدكار،بدكارى صفت ناپسند رها كردن فضيلت عفّت و پاكدامنى است.امام(علیه السلام)به دليل پيامد آن كه بى وفايى و فروختن دوست به اندك چيزى است،از دوستى بدكار برحذر داشته است .

4-زنهار از دوستى با كذّاب.امام(علیه السلام)با تشبيه آن به سراب از چنين دوستى برحذر داشته است و با اين عبارت: يقرّب... ،به وجه شبه اشاره فرموده است.

توضيح مطلب از اين قرار است كه شخصى كه پر دروغگو است،حقيقت آنچه را كه به زبان مى آورد پوشيده مى دارد و در نتيجه كارهاى مشكل و دور را آسان جلوه مى دهد و دسترسى بدانها را ساده مى نمايد،و كارهاى آسان نزديك را دور ساخته و مطابق هدفهايى كه دارد با سخن دروغش آنها را دور جلوه مى دهد، با اين كه در واقع آن طور نيست،مانند سرابى كه آب به نظر مى رسد در صورتى كه آب نيست.

تمام چهار مورد زنهار كه با عبارت:فانّه همراهند،مقدمات صغرا براى قياسات مضمرى هستند كه كبراى مقدّر آنها چنين است:و هر آن كس كه اين طور باشد از دوستى و همصحبتى با او بايد حذر كرد.توفيق از جانب خداست.

ص:445

34-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ

ترجمه

«مستحبات در صورتى كه به واجبات زيان رساند،موجب تقرّب به خدا نمى شود».

شرح

زيان رساندن به واجبات،همان كاستى بعضى اركان و شرايط آنهاست،گاهى انسان به دليل خستگى از كار مستحب و يا به خاطر انجام آن در آينده مرتكب چنان زيانى مى گردد.در آنچه باعث ترك واجب گردد،نزديكى به رحمت خدا معنا ندارد،زيرا آن باعث نافرمانى و كيفر مى شود،و مخالف با قرب و نزديكى است.

35-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ

ترجمه

«زبان خردمند پشت قلب،و قلب بى خرد،پشت زبان اوست».

شرح

سيد رضى مى گويد:

«اين سخن امام(علیه السلام)از جمله مطالب شگفت آور دلپذير است،و مقصود آن است كه خردمند زبانش را آزاد نمى كند،مگر پس از مشورت با فكر و انديشه و مراجعه به آن و بى خرد حركات زبان و لغزشهاى سخنش،از مراجعۀ به فكر و بررسى انديشه اش جلو مى افتد بنا بر اين گويى زبان خردمند به دنبال دل وى،و دل بى خرد،پيرو زبان اوست .و اين مقصود به عبارت ديگرى نيز از آن حضرت نقل شده است.«دل بى خرد در دهان او،و زبان خردمند در دل اوست.» (1)و

ص:446


1- قلب الاحمق فى فيه و لسان العاقل فى قلبه.

معنى اين دو سخن يكى است».

امام(علیه السلام)،كلمۀ الوراء را در دو مورد استعاره آورده است،براى كار عاقلانه اى كه يك فرد عاقل انجام مى دهد و پس از انديشه سخن مى گويد،و هم چنين براى بى خرد كه به دنبال سخنى كه بدون مراجعۀ به فكر و خرد مى گويد، و پس از آن مى انديشد كه چه گفته است.مقصود امام(علیه السلام)همان است كه سيد رضى(رحمة...)اشاره كرده و بنا به روايت ديگر مقصود آن است كه آنچه مورد نظر نادان است در داخل دهان اوست يعنى بى انديشه بر زبان مى آورد،و امّا سخن خردمند ريشه در عقل دارد و جز بر اساس انديشۀ درست،بر زبان نمى راند.

كلمۀ«قلب»در مورد اوّل به مجاز شامل تصوراتى است كه در قالب الفاظ ظاهر مى شود و كلمۀ لسان به مجاز در مورد الفاظ ذهنى به كار رفته است.

36-امام(علیه السلام)به يكى از يارانش كه بيمار بود فرمود:

اشاره

جَعَلَ اللَّهُ مَا كَانَ مِنْ شَكْوَاكَ حَطًّا لِسَيِّئَاتِكَ- فَإِنَّ الْمَرَضَ لاَ أَجْرَ فِيهِ- وَ لَكِنَّهُ يَحُطُّ السَّيِّئَاتِ وَ يَحُتُّهَا حَتَّ الْأَوْرَاقِ- وَ إِنَّمَا الْأَجْرُ فِي الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ- وَ الْعَمَلِ بِالْأَيْدِي وَ الْأَقْدَامِ- وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّيَّةِ- وَ السَّرِيرَةِ الصَّالِحَةِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّةَ

ترجمه

«خداوند،رنج تو را باعث برطرف شدن گناهانت قرار داده،البته بيمارى پاداشى ندارد،امّا گناهان را از بين مى برد،و آنها را مانند برگ درختان مى ريزد، بلكه پاداش در گروى گفتار زبان و كردار دست و پاهاست،خداوند پاك-هر كه را از بندگانش بخواهد-به دليل شايستگى و پاكدلى وارد بهشت مى سازد ».

شرح

سيد رضى-خدايش رحمت كند-مى گويد:

«مقصود امام(علیه السلام)اين است كه بيمارى خود پاداشى ندارد،زيرا بيمارى از

ص:447

قبيل چيزهايى است كه سزاوار عوض دادن است،از آن رو كه فعل خداى متعال از بيمارى و درد و نظير اينها نسبت به بنده عوض دارد،اما مزد و پاداش تنها در برابر كارى است كه بنده انجام مى دهد،بنا بر اين امام(علیه السلام)فرق بين عوض و پاداش را بر اساس علم فراوان و انديشۀ رساى خود بيان كرده است ».

امام(علیه السلام)،براى صحابى خود،بدانچه امكان داشت دعا فرموده است،كه همان از بين رفتن گناهان به وسيلۀ بيمارى است،اما براى او اجر و مزد نخواسته است،با اين استدلال كه بيمارى پاداش ندارد.راز مطلب اين است كه اجر و پاداش در گرو كارهايى است كه بايد انجام گيرد،همان طورى كه امام(علیه السلام)با اين بيان اشاره فرموده است:براستى كه پاداش در گفتار و...پاهاست.امام(علیه السلام) عبارت:اقدام(پاها)را از اقدام به عبادت،و همين طور،هر ترك عادتى كه مانند روزه گرفتن و امثال آن به منزلۀ انجام كارى مى باشد،كنايه آورده است.و ليكن بيمارى نه كار بنده است و نه ترك عملى كه معمولا انجام مى گيرد.

امّا اين كه بيمارى،گناهان را از بين مى برد به دو جهت است:

1-براستى نيروى شهوت و غضب بيمار،كه ريشۀ تمام گناهان و مفاسد است.شكسته و سست مى شود.

2-اقتضاى بيمارى اين است كه انسان،در آن حال،با توبه و پشيمانى از گناه به طرف پروردگارش باز مى گردد و تصميم بر ترك آن قبيل كارها مى گيرد، همان طورى كه خداى تعالى فرموده است: «إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً» (1).

به اين ترتيب آن گناهانى كه در حقيقت نفس جايگزين نشده اند،بزودى از بين مى روند،و گناهانى كه به صورت ملكه در آمده اند،بسا كه در طول

ص:448


1- سوره يونس(10)آيه(12) [1]يعنى:و هر گاه آدمى گرفتار رنج و زيانى گردد،همان لحظه به هر حال كه باشد،خفته،نشسته،و يا ايستاده،ما را بخواند.

بيمارى،با ادامۀ پشيمانى و بازگشت به جانب خدا،برطرف مى گردند.

امام(علیه السلام)كلمۀ حطّ:نابودى را براى نابودى گناهان استعاره آورده از باب تشبيه-در قدرت نابودسازى و زدودن-به محو كردن اوراق كتاب .

آن گاه امام(علیه السلام)با عبارت:انّ اللّه...بر اين نكته توجه داده است كه هرگاه بندۀ خدا-با صدق نيّت و با قلبى پاك-رنج بيمارى خود را به حساب خدا بگذارد،اين خود،زمينۀ رسيدن اجر و پاداش بر او شده و باعث ورود او به بهشت مى گردد.و از بين بردن ملكاتى كه با قصد قربت به خدا همراهند نيز وارد در اين قسمتند.

سخن سيد رضى-رحمة اللّه-به روش مذهب معتزله است.

37-امام(علیه السلام)در بارۀ خبّاب بن ارّت فرموده:

اشاره

يَرْحَمُ اللَّهُ؟خَبَّابَ بْنَ الْأَرَتِّ؟ فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً- وَ هَاجَرَ طَائِعاً وَ عَاشَ مُجَاهِداً- طُوبَى لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعَادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ- وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ

ترجمه

«خداوند خبّاب بن ارتّ را بيامرزد،كه با علاقه مسلمان شد و با علاقه از وطن مهاجرت كرد،و جهادگر بود.خوشا به حال كسى كه به ياد روز قيامت باشد و براى حساب كار كند و به اندازۀ معيّن از روزى بسنده كرده،و از خداوند خوشنود باشد ».

شرح

خبّاب با خاى نقطه دار و باى مشدّد،نام يكى از مهاجران و ياران امام(علیه السلام) است،او پس از بازگشت از جنگ صفين،در كوفه از دنيا رفت،و نخستين كسى است كه امام(علیه السلام)با دست خود او را دفن كرد،و با سه صفت از اوصاف صالحان

ص:449

او را ستوده است:

1-اسلام آوردن از روى ميل و رغبت كه اسلام سودمندى است.

2-مهاجرت علاقه مندانۀ وى با پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)،كه هجرت كامل از روى ميل و رغبت در راه خدا و پيامبر خداست.

3-زندگى خود را با پيامبر خدا در جهاد با كفّار و در زمان امام(علیه السلام)در جهاد با سركشان،خوارج و بيعت شكنان،گذراند .

عبارت امام(علیه السلام): طوبى ،در زمينۀ تعريف خبّاب و مشعر بر اين است كه وى آن چنان بوده است.طوبى وزن فعلى از صفت طيّب است.در تفسير آمده است كه آن،درختى در بهشت است.و با اين عبارت امام(علیه السلام)وادار به ياد كردن روز قيامت و حساب آن روز فرموده است كه خود باعث عمل براى آنهاست.و همچنين انگيزه براى فضيلت قناعت و خوشنودى از خدا و رضايت به قضا و قدر اوست.

قناعت فضيلتى از شاخه هاى عفّت،و رضا فضيلتى از شاخه هاى عدالت است.

38-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَيْفِي هَذَا- عَلَى أَنْ يُبْغِضَنِي مَا أَبْغَضَنِي- وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ- عَلَى أَنْ يُحِبَّنِي مَا أَحَبَّنِي- وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قُضِيَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ؟النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ ص؟- أَنَّهُ قَالَ يَا؟عَلِيُّ؟ لاَ يُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لاَ يُحِبُّكَ مُنَافِقٌ

لغت

خيشوم:بيخ و بن بينى

ترجمه

«اگر با شمشير بر انتهاى بينى مؤمن بزنم تا با من دشمنى كند،با من دشمن نخواهد شد،و اگر تمام دنيا را بر سر منافق بريزم تا مرا دوست بدارد، دوست من نخواهد شد،اين بدان دليل است كه در قضاى الهى گذشته و بر زبان پيامبر امّى(صلی الله علیه و آله)جارى شده است كه فرمود:«يا على،مؤمن كينۀ تو را بر دل

ص:450

نمى گيرد و منافق دوست تو نمى شود (1)».

شرح

جمّات جمع جمّه،عبارت است از جايى از زمين كه در آن جا آب گرد آيد.و از آن رو كه ايمان راستين باعث اتحاد و محبت خالص ميان مؤمنان در راه خداست،ناگزير دشمنى و كينۀ امام(علیه السلام)با آن در يك دل جمع نشود.و از طرفى چون نفاق مخالف ايمان است،با آنچه لازمۀ ايمان است يعنى محبت در راه خدا نيز مخالف است و با آن جمع شدنى نيست،هر چند به بهاى دادن مال فراوانى به شخص منافق باشد.

كلمۀ جمّات را از باب تشبيه معقول به محسوس،براى محل اجتماع اموال دنيا،استعاره آورده است،آرى گاهى به وسيلۀ مال دنيا محبت عرضى حاصل مى شود كه با از بين رفتن علّت يعنى صرف مال و نظير آن،محبت نيز از بين مى رود،و سخن در اين نوع از محبت نيست،اين است راز سخن امام(علیه السلام):

دشمن نمى دارد ...و امام(علیه السلام)اين مطلب را بر قضاى الهى كه بر زبان پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)مقدّر شده،نسبت داده است.

39-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ

ترجمه

«بدى و گناهى كه تو را غمگين سازد،نزد خدا بهتر از عمل نيكى است كه تو را به خودبينى وادارد ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)از بدى و گناهى كه تو را غمگين سازد،عملى مانند گناهى است كه از انسان سر مى زند،در نتيجه او پشيمان شده و نسبت به انجام آن كار غمگين مى شود،و مقصود از عمل نيك كه انسان را به خودبينى وادارد،امثال

ص:451


1- يا على،لا يبغضك مؤمن و لا يحبّك منافق.

نماز،و يا صدقه اى است كه بدان وسيله خودبينى و غرور حاصل مى شود.اما اين كه چنان گناه و بدى در نزد خدا بهتر از اين نيكى است،از آن رو است كه پشيمانى كه به دنبال بدى مى آيد گناه را از بين مى برد،در صورتى كه آن خوبى كه در پى آن خودخواهى است با نابودسازى و محو كردن نيكى داراى اثر بد و پستى است كه صفحۀ دل را سياه مى سازد،بنا بر اين آن بدى سهلتر و در نزد خدا بهتر است.

40-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ وَ صِدْقُهُ عَلَى قَدْرِ مُرُوءَتِهِ- وَ شَجَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ وَ عِفَّتُهُ عَلَى قَدْرِ غَيْرَتِهِ

ترجمه

«مقام و ارزش هر كسى به قدر همت او،و راستى و درستى اش به اندازۀ جوانمردى او و دلاورى اش به مقدار عار و ننگ او از كار زشت،و پاكدامنى اش به اندازۀ غيرت اوست .»

شرح

امام(علیه السلام)به چهار چيز اشاره فرموده و آنها را پايه و اساس چهار چيز قرار داده است:

1-همّت،كه آن را اساس ارزش انسان قرار داده است.قدر انسان يعنى همان ميزان اعتبار وى در نزد مردم،چه والامقامى و ارجمندى و يا پستى و بى ارزشى نتيجۀ بلند همتى و يا دون همتى خود او است.بلند همتى آن است كه انسان بر يك حدّ معيّن از امور كه باعث فزونى فضيلت و شرف او مى گردد، بسنده نكند تا به بالاتر از آن كه ارزشمندتر و والاتر است برسد،و نتيجۀ چنين كارى،بزرگى،عظمت و ستايش اوست.و دون همتى آن است كه انسان بر كارهاى ناچيز و پست بسنده كند و از امور با ارزش صرف نظر نمايد،و به همين نسبت او ناچيز و كم ارزش محسوب مى شود.

ص:452

2-جوانمردى را اساس راستى قرار داده است.جوانمردى فضيلتى است كه با وجود آن،انسان كارهاى نيك انجام مى دهد و از آنچه پيامد آن كاستى است -هر چند مباح باشد-دورى مى كند،از اين رو در گفتارش رعايت راستى و صداقت را مى كند،قوت و ضعف اين فضيلت[راستى]بستگى به قوت و ضعف لازمۀ آن[جوانمردى]دارد.

3-عار داشتن از كار زشت را پايه و اساس دليرى و شجاعت قرار داده است.ننگ و عار،عبارت از حرارت قوۀ دماغ و طغيان خشم است در مورد آنچه ناپسند است و بر خلاف ميل او بر او عرضه مى شود و او از انجامش سرباز مى زند و بودن آن اساس شجاعت و انگيزۀ اقدام بر كارها،امرى است روشن،و اندازۀ قوّت و ضعف اقدام بر انجام كار،بستگى به آن دارد.

4-غيرت را اساس پاكدامنى قرار داده است،غيرت،عبارت از انزجار طبيعى انسان است نسبت به تصور شركت ديگران در كارى كه مورد علاقۀ اوست و يا عقيده به ضرورت نگهبانى از آن دارد.و بر حسب شدّت و ضعف اين عقيده و تخيّل و هم چنين تصور وقوع چنين كارى در بارۀ او،و يا اطرافيان او-به طور مثال-،پيشگيرى او از شركت ديگران،و خوددارى اش از پيروى از شهوت،در شركت مردم نسبت به موارد مورد علاقۀ او مانند همسر و نظاير آن،خواهد بود، معناى عفّت و پاكدامنى هم،همين است.

41-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْيِ- وَ الرَّأْيُ بِتَحْصِينِ الْأَسْرَارِ

ترجمه

«پيروزى بسته به مآل انديشى،و مآل انديشى نتيجۀ به كار انداختن فكر،و انديشه و فكر در گرو رازدارى است ».

ص:453

شرح

دورانديشى آن است كه انسان در رويدادها تا جايى كه ممكن است،پيش از هر عمل،كارى را كه به سلامت نزديكتر و از فريب خوردن به دور است، انجام دهد.

اجالة الرأى،يعنى به كار انداختن فكر،و نگهدارى رازها كه همان پوشيده داشتن سرّ و رازدارى است.

امام(علیه السلام)به نزديكترين وسيلۀ پيروزى يعنى دورانديشى،و به دورترين آن، يعنى رازدارى اشاره فرموده است،و همچنين به حدّ وسط آن كه به كار انداختن فكر و انديشه است.امّا اين كه رازدارى وسيله انديشۀ درست است از آن روست كه فاش كردن راز در تصميمات جنگى و امثال آن باعث اطلاع دشمن از آن و اقدام متقابل و موجب بهم ريختن آنها مى گردد.كه اين خود ناشى از فكر غلط است.و امّا اين كه به كار انداختن فكر در انتخاب مورد مصلحت،باعث دورانديشى است،از آن جهت است كه اگر فكر به كار نيفتد ممكن است كارى كه پيش از رخدادها انجام مى گيرد با آنها هماهنگى نداشته باشد و در نتيجه دورانديشى به عمل نيامده است.و امّا اين كه دورانديشى باعث پيروزى است امر واضحى است.

42-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اِحْذَرُوا صَوْلَةَ الْكَرِيمِ إِذَا جَاعَ وَ اللَّئِيمِ إِذَا شَبِعَ

ترجمه

«از حملۀ كريم آن گاه كه گرسنه شود و همچنين از حملۀ فرومايه هنگامى كه سير باشد بترسيد ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)از كريم شخص بلند طبع و والاهمّت است،گرسنگى وى كنايه از نياز مبرم اوست.توضيح آن كه نياز مبرم-در وقت بى اعتنايى مردم

ص:454

به وى-باعث جوشش غيرت و خشم او مى شود و خود را به وادار به يافتن كار مهمترى مى كند تا بدان وسيله بر آن مردم دست يابد و بر آنان مسلّط گردد،تا ايشان را درهم شكند و مجازاتشان كند.مانند اين كه زمام حكومت را به دست بگيرد و يا چيزى نظير آن،از اين رو لازم است با توجّه به او و نيازهايش به گرفتارى و رفع نيازمندى اش از حملۀ وى حذر كرد و از آن دورى جست.

مقصود از سيرى شخص فرومايه توانگرى و بى نيازى اوست و آن نيز باعث استمرار وى در فرومايگى است كه اقتضاى طبع اوست،و سير بودنش باعث تأكيد اين ويژگى است،امّا گرسنگى او چه بسا كه باعث دگرگونى خلق و خوى او شود و براى هدف خاصى از فرومايگى دست بردارد.دوام پستى فرومايگان سير برخاسته از طبع پست آنهاست و باعث آزردن زيردستان و مردمى است كه به آنان نيازمندند،بنا بر اين بايد از حملۀ آنان بيمناك بود و در صورت امكان موجبات سيرى ايشان را از بين برد.

43-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَيْهِ

ترجمه

«دلهاى مردم رمنده است،هر كس آنها را به دست آورد به وى رومى آورند ».

شرح

امام(علیه السلام)وحشت را در اينجا اصل قرار داده است،بدان جهت كه انس و الفت امرى اكتسابى است،وحشت،آن نامأنوسى و بيگانگيى است كه درخور آشنايى و انس و الفت است.معناى عبارت روشن است.

44-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

عَيْبُكَ مَسْتُورٌ مَا أَسْعَدَكَ جَدُّكَ

ترجمه

«عيب تو از ديد مردم پنهان است،تا وقتى كه نيك بختى يار تو است ».

ص:455

شرح

سعادة الجدّ،يعنى خوشبختى و فراهم آمدن اسباب مصلحت در بارۀ انسان،و از جملۀ مصالح آدمى پوشيده ماندن عيبها و پستيهاى اوست،و دوام پوشيده ماندن آنها وابسته به دوام اسباب و وسايل مصلحت است.

45-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَوْلَى النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَى الْعُقُوبَةِ

ترجمه

«شايسته ترين فرد به گذشت و بخشش،تواناترين مردم به مجازات و كيفر دادن است .»

شرح

چون فضيلت بخشش در عرف مردم شامل كسى است كه قادر بر مجازات است،امّا مجازات نمى كند،و چون عفو و قدرت از دو مقولۀ اشدّ و اضعفند،ناگزير اولويت عفو،تابع اولويّت و اشديّت قدرت است،يعنى هر كس تواناتر بر كيفر كردن و كيفر نكردن باشد،سزاوارتر به بخشندگى خواهد بود.

46-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلسَّخَاءُ مَا كَانَ ابْتِدَاءً- فَأَمَّا مَا كَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَيَاءٌ وَ تَذَمُّمٌ

لغات

تذمّم:خوددارى از نكوهش سخاء:ملكه بذل مال به كسى كه مستحق است به مقدارى كه شايسته است،آن هم بدون مقدمه و از روى ميل قلبى و با رعايت برابرى به كسى كه نيازمند آن است.

ترجمه

«سخاوت و بخشندگى آن است كه بى درخواست انجام گيرد،زيرا آنچه به خاطر درخواست باشد،از روى شرم و فرار از نكوهش است ».

شرح

با اين تعريف روشن شد،آنچه كه از روى درخواست،بخشش شود،

ص:456

سخاوت نيست و امام(علیه السلام)براى اثبات اين مطلب دو دليل ذكر كرده است:

1-شرم از درخواست كننده و يا از مردم،شخص را به بخشش وامى دارد.

2-رهايى از نكوهش درخواست كننده،كه سماجت مى كند و او را بخيل مى خواند و نظير اينها.

47-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ غِنَى كَالْعَقْلِ وَ لاَ فَقْرَ كَالْجَهْلِ- وَ لاَ مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ وَ لاَ ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَةِ

ترجمه

«توانگريى چون خردمندى،و تنگدستيى همچون نادانى،و ميراثى مانند ادب،و پشتوانه اى به سان مشورت با ديگران وجود ندارد ».

شرح

1-هيچ توانگرايى مانند خردمندى نيست،چون در سخنان پيش گذشت كه آن بى نيازترين بى نيازى است و هيچ بى نيازى چون آن نيست.

2-هيچ تنگدستى چون نادانى نيست و اين نيز بدان جهت است كه قبلا گذشت كه بزرگترين بيچارگى نادانى است مقصود از جهل در اين جا چيزى است كه مقابل عقل بالملكه است.يعنى حماقت و يا چيزى كه ملازم آن است.

3-هيچ ميراثى مانند ادب نيست،ادب عبارت است از آراستگى به اخلاق پسنديده،و اين از هر ارثيه اى-مال و اندوخته-بهتر است.

4-هيچ پشتوانه اى همچون مشورت وجود ندارد.نتيجۀ مشورت بيشتر وقتها،انديشۀ درست در كار مورد نظر انسان است،و انديشه درست در تدبير امور،سودمندتر از قدرت و افراد زياد است چنان كه ابو الطّيّب مى گويد:انديشه، مقدم بر دلاورى دليران است...مسلما در ميان چيزهايى كه انسان براى به دست آوردن مصالح امور از آنها استمداد مى كند چيزى بهتر از مشورت وجود ندارد.

ص:457

48-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلصَّبْرُ صَبْرَانِ صَبْرٌ عَلَى مَا تَكْرَهُ وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُّ

ترجمه

«صبر دو نوع است:صبر بر آنچه نمى پسندى،و صبر بر آنچه دوست دارى .»

شرح

تعدّد صبر،در اينجا تعدّد وصفى است،زيرا كه حقيقت آن در هر دو مورد -به طورى كه قبلا تعريف شد-يكى است.

49-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْغِنَى فِي الْغُرْبَةِ وَطَنٌ وَ الْفَقْرُ فِي الْوَطَنِ غُرْبَةٌ

ترجمه

«مالدارى در غربت وطن است و تهيدستى در وطن غربت است ».

شرح

كلمۀ وطن را از آن رو براى مالدارى و ثروتمندى در غربت استعاره آورده است كه براى شخص مايۀ آرامش خاطر و باعث دلگرمى است،و با وجود آن، غربت در انسان اثر نمى كند.fو لفظ غربت را نيز از آن جهت براى تهيدستى در وطن استعاره آورده است كه غربت و تهيدستى هر دو باعث كج خلقى و دشوارى كارهاست.

50-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ

ترجمه

«قناعت ثروتى است بى پايان (1)».

ص:458


1- در نهج البلاغه [1]از سيد رضى آمده است:اين عبارت را از پيامبر(صلی الله علیه و آله)نيز،نقل كرده اند-م.

شرح

قناعت،عبارت است از سرگرم نشدن به چيزى كه از اندازۀ كفايت و مقدار حاجت زندگى و خورد و خوراك بيشتر باشد،و چشم نداشتن بر آنچه ديگران دارند.كلمۀ مال را با صفت بى پايان از آن رو استعاره از قناعت آورده كه بى نيازى ناشى از قناعت نيز همچون ثروت زياد،بى پايان است.

51-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْمَالُ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ

ترجمه

«دارايى و ثروت،اساس خواهشهاى نفس است ».

شرح

يعنى:مال باعث نيرو گرفتن و فزونى شهوات است.مادّه،همان فزونى است.

اين سخن در مورد بيزارى از افزون خواهى مال و ثروت است،از آن جهت كه باعث كمك رسانى و نيرو بخشيدن به شهوت در برابر نافرمانى از عقل و خرد مى گردد.

52-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ حَذَّرَكَ كَمَنْ بَشَّرَكَ

ترجمه

«آن كس كه تو را هشدار دهد همچون كسى است كه به تو مژده دهد .»

شرح

مقصود امام(علیه السلام)آن است كه برحذر دارندۀ از پيشامد بد مانند كسى است كه مژدۀ نجات از آن را مى دهد،كه وجه شبه روشن است.اين عبارت براى وادار ساختن بر توجه به هشدار دهنده و شنيدن هشدار او به منظور نجات است با تشبيه وى به كسى كه بشارت دهنده است.

ص:459

53-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَللِّسَانُ سَبُعٌ إِنْ خُلِّيَ عَنْهُ عَقَرَ

ترجمه

«زبان را اگر به حال خود رها كنند،چون درنده اى است كه مى گزد ».

شرح

كلمۀ سبع را از آن رو براى زبان استعاره آورده است كه اگر آن را از كنترل عقل آزاد كنند،سخنى خواهد گفت كه مانند درنده اى يله و رها،باعث نابودى صاحبش مى گردد.

54-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْمَرْأَةُ عَقْرَبٌ حُلْوَةُ اللَّسْبَةِ

ترجمه

«زن همچون كژدمى است كه گزيدنش شيرين است »

شرح

در مورد كژدم گزيدنش را لسبه گويند و كلمه عقرب را با صفت مزبور از آن جهت استعاره از زن آورده است كه كار زن آزردن است،امّا آزارى آميخته با لذّت بطورى كه شخص احساس اذيت نمى كند،مانند اذيت و آزارگرى كه آميخته با لذّتى كه ناشى از خارش آن است.

55-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلشَّفِيعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ

ترجمه

«واسطۀ در كار به منزلۀ پر و بال كسى است كه در پى حاجتى است ».

شرح

كلمه جناح را از آن رو كه شخص واسطه همچون بال پرنده وسيلۀ رسيدن طالب،به مقصود خود مى باشد،استعاره آورده است.

ص:460

56-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَهْلُ الدُّنْيَا كَرَكْبٍ يُسَارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِيَامٌ

ترجمه

«مردم دنيا مانند كاروانى هستند كه آنها را مى برند در صورتى كه خود در خوابند ».

شرح

وجه شبه،جملۀ يسار بهم و هم نيام(آنها را در حالى كه خوابند مى برند) است.توضيح آن كه دنيا به منزلۀ راهى است براى اهل دنيا كه از آن راه به سمت آخرت مى روند،در حالى كه از نتيجۀ آن،و كار و تلاش براى آن در غفلتند،تا وقتى كه به سر منزل مى رسند،بنا بر اين همانند كاروانى هستند در حال خواب كه آنها را راه مى برند تا وقتى كه به سر منزل خود مى رسند.

57-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

فَقْدُ الْأَحِبَّةِ غُرْبَةٌ

ترجمه

«از دست دادن دوستان غربت است ».

شرح

لفظ غريب را از آن رو براى از دست دادن دوستان استعاره آورده است كه هر دو باعث وحشت و تنهايى است.

58-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

فَوْتُ الْحَاجَةِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِهَا إِلَى غَيْرِ أَهْلِهَا

ترجمه

«از دست رفتن حاجت،آسانتر از درخواست آن،از كسى است كه نا اهل است ».

ص:461

شرح

مقصود از نااهل،فرومايگان و تازه به نعمت رسيده هاى بى ريشه اند،از آن رو دست نيافتن به حاجت آسانتر است كه از دست رفتن حاجت يك غصّه است،اما درخواست از نااهلان كه غالبا بى نتيجه است،علاوه بر غم از دست رفتن حاجت،موجب تحمّل سنگينى خوددارى طرف از برآوردن حاجت و پشيمانى از عرض حاجت به آنان و همچنين غم ذلت حاجتمندى نسبت به فرومايگان مى شود همان طور كه[جاى ديگر]فرموده است:«مرگ گواراتر از درخواست از فرومايگان است (1)».و بعد از همۀ اينها غم آنست كه اينان حاجات را برنمى آورند،كه اينها چهار نوع غم و اندوهند.و همين طور اگر حاجت برآورده شود،باز هم،غم سنگينى خودخواهى طرف،به علاوۀ ذلّت عرض حاجت بديشان،بنا بر اين-به هر حال-از نرسيدن به حاجت آسانتر است.اين سخن باعث جذب دو فضيلت قناعت و بلند همّتى است.

59-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ تَسْتَحِ مِنْ إِعْطَاءِ الْقَلِيلِ- فَإِنَّ الْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ

ترجمه

«از بخشش اندك شرم نكن،زيرا نوميد ساختن كسى اندك تر از آن است ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)از«اندكتر بودن»كم اعتبار و كم ارزش بودن آن است.

توضيح آن كه نااميد كردن،نبخشيدن چيزى است كه شايستۀ بخشش باشد،و اين مطلب،قابل شمارش و از مقولۀ كميّت نيست تا قابل كم و زياد باشد.

امام(علیه السلام)از شرم داشتن نسبت به بخشش اندك به وسيلۀ قياس مضمرى برحذر داشته است كه صغراى آن جملۀ: «فانّ الحرمان اقلّ منه» ،و كبراى مقدّر

ص:462


1- الموت احلى من سؤال اللام.

آن نيز چنين است:و هر چه كه نااميد ساختن بى ارزش تر از آن باشد،شايسته است كه از آن شرم نكنند بلكه بايد از نوميد كردن شرم داشت كه از آن بى ارزشتر است:

60-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْعَفَافُ زِينَةُ الْفَقْرِ

ترجمه

«پاكدامنى زينت تهيدستى است (1)».

شرح

قبلا معلوم شد كه پاكدامنى فضيلت قوۀ شهويه است،و فقير اگر شهوت خود را به وسيلۀ عقل از خواستهاى طبيعى خود،باز دارد،نفسش با فضيلت پاكدامنى كمال مى يابد و تهى دستى اش را در انظار اهل بينش به فضيلت خود آراسته مى گرداند و اگر خواسته هاى خود را به حال خود يله و رها گذارد او را به زشتيها وامى دارد،و به حرص و آز و بخل و حسد و دريوزگى مى كشاند و بدان وسيله زشتترين چهره را به خود خواهد گرفت.

61-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِذَا لَمْ يَكُنْ مَا تُرِيدُ فَلاَ تُبَلْ مَا كُنْتَ

ترجمه

«هر گاه به خواستۀ خود نرسيدى،در هر حال باكى نداشته باش ».

شرح

يعنى هر گاه در موردى به هدف خود نائل نشدى،در هر حالى كه نسبت به آن كار هستى اهميت نده،مفهوم اين سخن،جلوگيرى از اهميت دادن و افسوس

ص:463


1- در نهج البلاغۀ سيّد رضى(رحمة ا...عليه):دنباله عبارت:«العفاف زينة الفقر»چنين آمده است:«و الشّكر زينة الغنى»-م.

خوردن نسبت به كارهايى است كه انجام نشده،با اين توضيح كه افسوس خوردن براى از دست رفتن هدف،باعث غم و اندوه است و اين در حال حاضر زيانى است كه هيچ گونه فايده اى بر آن مترتب نمى باشد،بنا بر اين مرتكب شدن چنين كار زيانبارى از نادانى است.

62-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ تَرَى الْجَاهِلَ إِلاَّ مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً

ترجمه

«شخص نادان جز در يكى از دو حالت تندروى و يا كندروى مشاهده نمى شود ».

شرح

جهل يا جهل بسيط است كه همان طرف كندروى از فضيلت و به كودنى موسوم است.و يا جهل مركب است كه همان طرف تندروى است.

توضيح آن كه نادانى كه در جهل مركب است،گاهى در پيگيرى از حق زياده روى مى كند و در نتيجۀ تلاش پرده اى جلو چشم بصيرت او پديد مى آيد كه او با قطع بر اين كه اين دليل رسيدن وى به حق است،از دريافت حق و حقيقت باز مى ماند.كه گاهى اين طرف را جربزه مى نامند و همواره چنين فردى در يكى از دو طرف است و به اندازۀ نادانى اش حالت وى در تمام رفتارها و گفتارها بر يكى از دو سمت:تندروى يا كندروى است.

63-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلاَمُ

ترجمه

«هر گاه عقل كامل باشد،سخن كم گفته شود ».

شرح

كامل بودن عقل باعث كنترل قواى جسمانى و به كار بردن آنها به مقتضاى

ص:464

نظرات پسنديده و شايسته،و نيز سنجش بيشتر آنچه كه از آن قوا به صورت گفتار و رفتار بروز مى كند،مى گردد،و اين زحمت و شرايطى دارد كه باعث كاستى سخن مى شود،بر خلاف آن كه سخنان نسنجيده و بى توجه بر زبان آيد.

64-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلدَّهْرُ يُخْلِقُ الْأَبْدَانَ- وَ يُجَدِّدُ الْآمَالَ وَ يُقَرِّبُ الْمَنِيَّةَ- وَ يُبَاعِدُ الْأُمْنِيَّةَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ وَ مَنْ فَاتَهُ تَعِبَ

ترجمه

«روزگار بدنها را فرسوده و آرزوها را تازه مى گرداند و مرگ را نزديك و خواهشهاى دل را دور مى سازد هر كه بر زمانه چيره گشت،به رنج افتاد،و هر كه بر روزگار دست نيافت،گرفتار سختى شد .»

شرح

فرسوده كردن بدنها،همان آماده ساختن آنست براى فتور و تباهى،با گذشت زمان،و در اثر آنچه از گرما و سرما و دشواريهاى مربوط به زمان كه توسط ايّام و فصول بر تن آدمى وارد مى شود.و اين كه روزگار آرزوها را تازه مى گرداند در اثر فريبى است كه از زنده بودن و تندرستى،انسان حاصل مى شود، و بيشتر اشخاص سالخورده در معرض آنند چرا كه طول عمر و تجربه هايى كه از نيازمندى و بى چيزى دارند آنان را مى فريبد و بر جمع مال حريصشان مى كند و سبب آرزوهاى دراز آنها براى تحصيل دنيا مى گردد.و نزديك ساختن مرگ نظر به فرسودن بدنها و دور و دراز كردن آرزوها با توجه به نزديك ساختن مرگ است.

و هر كه بر زمانه چيره گشت،يعنى با تباه كردن عمر و به كار بردن آن در راه متاع دنيا،به رنج مى افتد و با جمع آورى و اندوختن مال دنيا دچار بدبختى مى گردد،و هر كس روزگار را از دست داد،در راه به دست آوردن دنيا رنج برد ولى با از بين رفتن آن گرفتار بدبختى شد.

ص:465

امام(علیه السلام)در دو جملۀ اوّل سجع متوازن،و در دو جمله وسط سجع مطرّف، و در دو جملۀ آخر سجع متوازى،را رعايت كرده است.

65-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً- فَلْيَبْدَأْ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ- وَ لْيَكُنْ تَأْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسَانِهِ- وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلاَلِ- مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ

ترجمه

«هر كس خود را به پيشوايى مردم گمارد،بايد پيش از تعليم ديگرى نخست به تعليم خود بپردازد و به جاى آن كه به گفتار،ديگرى را تربيت كند،بايد به رفتار ادب كنندۀ او باشد.و آن كس كه آموزنده و ادب كنندۀ خويشتن است سزاوارتر به احترام است تا آن كه مردم را آموزش و پرورش مى دهد .»

شرح

امام(علیه السلام)به آداب رهبران علم و فضايل اخلاقى اشاره فرموده است:

1-بر پيشوا واجب است كه نخست خويشتن را تعليم دهد،يعنى:نسبت به آدابى كه داناست خويشتن را تمرين دهد تا رفتار و گفتارش موافق علم و آگاهى اش باشد،براى اين كه مردم براى پيروى از آنچه از رفتار و حالات پيشوايان ببينند آماده ترند تا گفتار تنها،بخصوص وقتى كه در رفتارها خلاف آن را مشاهده كنند،چه،اين خود باعث بدگمانى در گفته هاى مخالف رفتار،و گستاخى بر مخالفت سخنانى كه از آنان زبانزد شده،مى گردد،هر چند كه به ظاهر راست و درست باشند.و به چنين مطلبى شعر زير اشاره دارد:

از ديگران آنچه را كه خود نظير آن را انجام مى دهى،نهى نكن كه اگر چنين كنى،براى تو ننگ بزرگى است 2-امام او را راهنمايى كرده است،بر اين كه آموزش ديگران نخست به

ص:466

وسيله روش درست و رفتار پسنديده انجام گيرد به همان دليلى كه بيان شد، طبيعت انسانها با ديدن رفتار،رامتر و اثرپذيرتر است تا گفتار،و بعد هم آن روش و رفتار بايد با گفتار مطابق باشد.

آن گاه امام(علیه السلام)با اين بيان كه آن كسى كه خود را ادب كند،سزاوارتر به بزرگداشت و احترام است تا آن كه ديگران را ادب مى كند،وى را به تأديب نفس واداشته است.توضيح آن كه كسى كه خود را به فضيلتى ادب مى كند كامل مى گردد و ادب كردن ديگران فرع بر ادب كردن خويشتن است،و اصل ارزشمندتر و سزاوارتر به تعظيم است تا فرع.و اين مطلب به منزلۀ صغرا براى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:آن كس كه سزاوارتر به احترام باشد،لازم است چيزى را اول خود انجام دهد كه به خاطر آن نسبت به ديگران شايسته تر به احترام گشته است.

66-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ

ترجمه

«هر دم انسان به منزلۀ گامى به سوى مرگ است ».

شرح

كلمۀ خطا(گام)را از آن رو استعاره براى دم زدن،آورده است كه دم نيز پياپى است و تا دمى پايان نيابد،دم ديگر برنيايد،پس در نتيجه دم،آدمى را به پايان عمر يعنى مرگ نزديك مى سازد همان طورى كه گامهاى پياپى انسان را به پايان راه خود مى رساند.

67-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ وَ كُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ

ترجمه

«آنچه شمردنى است پايان پذير است،و هر چه پيش آمدنى است،خواهد آمد ».

ص:467

شرح

هر دو جمله به صورت كلى از مواد مشهور صنعت خطابه و در زمينۀ موعظه است،جملۀ نخستين اشاره به نفسها و حركتهاى بندگان خدا،و دومى بيم دادن به وسيلۀ پيش آمدهايى از قبيل مرگ و پيامدهاى آن است.

68-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّ الْأُمُورَ إِذَا اشْتَبَهَتْ اعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا

ترجمه

«هر گاه كارها مشتبه و درهم شد،آخر و اولش را با هم مقايسه كنند ».

شرح

يعنى هر گاه در آغاز كارها راه و روش دست يافتن بدانها نامعلوم بود،و اقدام به آنها دشوار بود،پايانش را به آغازش بسنجند،و استدلال شود بر اين كه آن نيز در دشوارى چنين است،و در اين صورت خوددارى كرده و اقدام با زحمت نكنند.

69-از خبر ضرار بن ضمره ضبّائى است

اشاره

هنگامى كه پيش معاويه آمد،و معاويه،راجع به امير المؤمنين(علیه السلام)از او پرسيد.گفت:گواهى مى دهم كه در بعضى جاهايى كه عبادت مى كرد،او را ديدم،هنگامى كه شب پرده هاى تاريكى را گسترده، و او در محراب عبادت ايستاده بود،محاسنش را روى دست گرفته و بر خود مانند مارگزيده مى پيچيد،و همچون غم رسيده اى مى گريست و(در بارۀ)دنيا مى فرمود: يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا إِلَيْكِ عَنِّي أَ بِي تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّقْتِ- لاَ حَانَ حِينُكِ هَيْهَاتَ غُرِّي غَيْرِي لاَ حَاجَةَ لِي فِيكِ- قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلاَثاً لاَ رَجْعَةَ فِيهَا- فَعَيْشُكِ قَصِيرٌ وَ خَطَرُكِ يَسِيرٌ وَ أَمَلُكِ حَقِيرٌ- آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ- وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ

ص:468

لغات

ضباء:تيره اى از اولاد قهر بن مالك بن نضر بن كنانه بود.

سدول،جمع سدل:چيزى كه بر كجاوه آويزند.

تململ:بر خود پيچيدن از شدّت درد و اندوه.

سليم:مارگزيده.

وله:غم زياد.

ترجمه

«اى دنيا!اى دنيا!از من دور شو.آيا خود را به من مى نمايانى؟و خواهان من هستى؟آن هنگام نزديك مبادا!هيهات!مرا به تو نيازى نيست شخص ديگرى را بفريب!من تو را سه طلاقه كرده ام كه از آن راه بازگشتى نيست!پس زندگانى تو كوتاه و ارزش تو اندك و آرزوى تو ناچيز است.آه از كمى توشه،و درازى راه و دورى سفر و سختى منزلگاه ».

شرح

اين مرد[ضرار]از اصحاب امام(علیه السلام)بود.وقتى كه پس از شهادت آن حضرت بر معاويه وارد شد،معاويه به او گفت:على را براى من توصيف كن.او گفت:مرا از اين كار معاف بدار.معاويه گفت:به خدا سوگند كه بايد اين كار را بكنى،اين بود كه ضرار اين مطالب را گفت،معاويه به قدرى گريست كه ريشش از اشك چشم تر شد .

على(علیه السلام)دنيا را به صورت زنى مى ديد كه خود را آراسته و طورى خود را بر او عرضه مى كند تا به وصالش برسد در حالى كه براى وى[على(علیه السلام)]ناخوشايند بود.پس امام(علیه السلام)خطاب به او،چنين مى گفت:و اليك:از اسماء افعال است يعنى:دور شو،و عنّى متعلّق به چيزى است كه معناى فعل را دارد.و استفهام امام(علیه السلام)در عبارت:آيا خود را به من مى نمايانى،و خواهان من هستى؟استفهام انكارى و نيز نوعى بى ارزش ساختن دنيا و دور شمردن موافقت خود با خواستۀ آن است.

و لا حان حينك! يعنى:آن وقت نزديك مباد!يعنى هنگام فريب خوردن من

ص:469

از تو و اين كه تو مرا گول بزنى.

عبارت: هيهات يعنى آنچه را تو از من مى خواهى بسيار دور است.آن گاه امام(علیه السلام)او را امر به فريفتن ديگرى كرده است،كنايه از اين كه دنيا چشم طمعش را از او ببرد،نه آن كه مقصود امام(علیه السلام)اين باشد،ديگران را بفريبد،اين سخن مانند آن است كه به فريبنده اش-وقتى كه از فريب او اطّلاع يافته است-بگويد:

ديگرى را فريب بده،يعنى فريب تو در من اثر نمى كند.آن گاه مانند يك همسر ناراضى،در حالى كه از او بيزار است،دنيا را مخاطب مى سازد،و به او اطّلاع مى دهد كه از او بى نياز است .سپس طلاق سه بارۀ او را عنوان مى كند تا جدايى او را مورد تأكيد قرار دهد با اين عبارت:لا رجعة فيها(راه برگشتى نيست)و اين جمله كنايه از نهايت نارضايتى است-و طلاق دنيا را به خاطر توجه امام(علیه السلام)به زيانبخش بودن آن كه همان زيبايى و جلوۀ آن باشد،مورد تأكيد قرار داده است.و بعد به عيبهايى اشاره فرموده است كه به خاطر آن معايب از او ناراضى بوده و طلاقش داده است.و آنها عبارتند از كوتاهى زندگانى،يعنى مدّت زندگى در دنيا،و كمى ارزش،يعنى كمى ارزش و جايگاه آن در نظر امام(علیه السلام)و بعد،ناچيزى آرزويى كه از دنيا مى رود .سپس از چند چيز ناليده است:

1-از كمى توشه در سفر الى اللّه،و قبلا روشن شد كه توشه همان تقوا و اعمال شايسته است،و روش عارفان در ناچيز شمردن اعمال خود چنين است.

2-درازى راه و طريق الى اللّه،و چيزى در نزد عقل درازتر از نامتناهى نيست.

3-دورى سفر،به دليل دورى نتيجه و سرانجام كار و نامتناهى بودن آن.

4-سختى منزلگاه،و نخستين منزلگاهها مرگ است،و بعد از آن عالم برزخ سپس قيامت كبرا.و خدا يار و ياور است.

علاوه بر چهار مورد فوق،عبارت:و خشونة المضجع،يعنى ناهموارى قبر،

ص:470

نيز روايت شده است.

70-از سخنان امام(علیه السلام)به مرد شامى

اشاره

،وقتى كه از آن بزرگوار پرسيد:آيا رفتن ما به شام از روى قضا و قدر الهى است؟از سخنان زيادى كه امام(علیه السلام)بيان فرموده است ما قسمتى از آن را به شرح زير برگزيده ايم:

وَيْحَكَ لَعَلَّكَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لاَزِماً وَ قَدَراً حَاتِماً- لَوْ كَانَ ذَلِكَ كَذَلِكَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ- وَ سَقَطَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِيدُ- إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْيِيراً وَ نَهَاهُمْ تَحْذِيراً- وَ كَلَّفَ يَسِيراً وَ لَمْ يُكَلِّفْ عَسِيراً- وَ أَعْطَى عَلَى الْقَلِيلِ كَثِيراً وَ لَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً- وَ لَمْ يُطَعْ مُكْرِهاً وَ لَمْ يُرْسِلِ الْأَنْبِيَاءَ لَعِباً- وَ لَمْ يُنْزِلِ الْكُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً- وَ لاَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ «وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النّارِ»

ترجمه

«واى بر تو،شايد تو قضا و قدر حتمى را گمان كرده اى،كه اگر اين طور بود،پاداش و كيفر معنى نداشت و وعدۀ خوب و ترساندن از بدى،بى اعتبار بود.

خداوند پاك به بندگانش امر كرده با اختيار و نهى فرموده با ترس و بيم،و تكليف كرده آسان،نه تكليف دشوار،و عمل اندك را اجر و پاداش زياد داده است.و در مقابل او سركشى نكرده اند به خاطر آن كه ناچار به سركشى بوده اند و از او فرمان نبرده اند از آن جهت كه به فرمانبردارى مجبور بوده اند.پيامبران را به بازيچه نفرستاده،و كتابهاى آسمانى را بيهوده نازل نكرده،و آسمانها و زمين و موجودات آسمان و زمين را بى هدف نيافريده است، «ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النّارِ» (1).

ص:471


1- سورۀ ص(38)آيه(27) [1]يعنى:آن گمان كسانى است كه كافر شده و باور نكرده اند،پس واى براى كافران از عذاب دوزخ.

شرح

نقل كرده اند،مردى شامى وقتى به امام عرض كرد:راجع به رفتن ما به شام بفرماييد آيا به قضا و قدر الهى است يا نه؟امام(علیه السلام)فرمود:«سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد،ما هيچ جا قدم ننهاديم،و به درّه اى فرود نيامديم مگر به قضا و قدر الهى.» آن مرد گفت:پس نزد خدا پاداشى نداريم،يعنى:من براى خود پاداشى نزد خدا نمى بينم.امام(علیه السلام)فرمود:«ساكت باش،اى شيخ!خداوند،پاداش شما را در رفتن به شام وقتى كه مى رفتيد،و در بازگشتتان وقتى كه بر مى گشتيد،زياد گردانيد،در صورتى كه شما در هيچ حال مجبور و ناچار نبوديد».

آن مرد گفت:چگونه!با اين كه قضا و قدر ما را راند ؟ آن گاه امام(علیه السلام)فرمود: ويحك ،جز اين كه پس از كلمۀ و الوعيد عبارت چنين بوده است:...و امر و نهى،و هيچ سرزنشى از جانب خدا براى گناهكار و نه ستايشى براى نيكوكار نيامده است،اين سخن بت پرستان و پيروان اهريمنان و شاهدان جور و ستم و كسانى است كه چشمانشان از ديدن حقيقت كور است و اينان فرقۀ قدريّه و مجوس اين امّتند،زيرا كه خداوند متعال بندگانش را از روى اختيار امر فرموده است تا آخر...

بعد آن مرد گفت:پس قضا و قدر چيست كه ما جز بدان وسيله حركت نكرديم؟امام(علیه السلام)فرمود:«آن فرمان خداى تعالى و دستورات اوست»آن گاه اين آيه را قرائت كرد: «وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ» (1).

در اينجا آن مرد خوشحال از جا جست و گفت:تو آن امامى كه با پيروى تو روز قيامت خوشنودى خداوند بخشنده را اميد داريم،تو آنچه از دين ما پوشيده بود آشكار كردى،پروردگار از طرف ما تو را در اين كار پاداش نيكو عطا كند.

الويح كلمۀ ترحم است[از باب دلسوزى گفته مى شود]و الحاتم به

ص:472


1- سوره بقره(2)آيه(182)يعنى:پروردگارت فرمان داده است كه جز او را نپرستيد.

معناى واجب مى باشد.

توضيح پرسش آن مرد اين است:اگر رفتن ما به قضا و قدر بوده است ما در زحمتى كه كشيده ايم بى اجريم؟و اين از آن روست كه در گفتار از«قضا»، آفرينش اراده مى شود و آنچه كه خداوند در بنده آفريده است بدون اختيار بنده و هر چه كه غير اختيارى باشد اجر و مزدى در انجام آن وجود ندارد.

عبارت امام(علیه السلام):و يحك...الوعيد بيانگر ريشۀ گمان اوست و آن شايد چيزى است كه وى در مورد تفسير قضا و قدر،مى پنداشته،يعنى علم خدا كه خواه و ناخواه كار بايد مطابق آن انجام بگيرد .

و عبارت: انّ اللّه سبحانه امر عباده تخييرا اشاره است به تفسير قضا به معنى امر و فرمان الهى،همان طورى كه امام(علیه السلام)در پاسخ كسى كه از معناى آن مى پرسد-با استشهاد به آيه شريفه «وَ قَضى رَبُّكَ» براى اثبات اين تفسير- تصريح كرده است،و بديهى است كه امر و نهى الهى با مختار بودن بنده در كار خود،منافاتى ندارد.البتّه اين پاسخ نسبت به مقدار فهم طرف سؤال يك پاسخ اقناعى است و گاهى در تفسير قضا گفته اند:قضا،عبارت است از آفرينش خداى متعال تمام صورتهاى كلّى و جزئى موجودات را كه اين صورتها در عالم عقول به تعداد زياد و بى نهايتند،سپس از آنجا كه ايجاد آن گروه صورتهايى را كه به مادّه وابستگى دارند در مادّۀ خود،و بيرون آوردن از مرحلۀ قوّه و استعداد به مرحلۀ فعليّت يعنى پذيرش صورتها،يكى پس از ديگرى و تدريجى بوده است،بنا بر اين قدر عبارت است از ايجاد آن امور و تفصيل آنها يكى پس از ديگرى،همان طور كه خداى متعال فرموده است: «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (1).

ص:473


1- سوره حجر(15)آيۀ(21) [1]يعنى:و هيچ چيز در جهان نيست مگر اين كه منبع و خزينۀ آن نزد ماست ولى ما از آن بر عالم خلق جز به مقدار معينى كه مصلحت است نمى فرستيم.

اكنون مطابق اين تفسير،پاسخ گفتن به پرسش بالا نيز امكان پذير است، با اين توضيح كه قضا به معنى ياد شده با مختار بودن بنده و سن تكليف و پاداش و كيفر او،منافاتى ندارد زيرا كه معناى اختيار همان آگاهى بنده است از اين كه وى داراى نيرويى است كه هرگاه ميل به فعل-كه از آن تعبير به اراده مى كنند-و يا نفرت از فعل-كه از آن تعبير به كراهت مى كنند-بدان ضميمه شود وى هم قادر بر فعل و هم بر ترك آن است و هر دو برايش امكان دارد و اين جريانى است كه با علم خداى تعالى بر وقوع يا عدم وقوع هر يك از دو طرف، منافاتى ندارد،هر چند كه يكى از دو طرف در علم خدا به طور قطع به عنوان عرض خارجى صادر خواهد شد.

و آنگهى تكليف بر حسب آنچه در علم خدا گذشته است،متوجّه بنده نمى شود،بلكه علاوه بر آن،دو عامل ديگر در كار است:

اوّل-عامل فاعلى كه همان حكمت خداى تعالى است،يعنى پروردگار، موجودات را به بهترين و استوارترين صورت آفريده و هدايت هر موجود ناقص به كمال مطلوبش،به نحوى است كه درخور اوست.

دوم:عامل قابليت،يعنى،بنده داراى صفت اختيار-با تعريفى كه گذشت -بوده باشد،از اين رو،امام(علیه السلام)ده چيز را به شرح زير از خصوصيات اختيار و تكليفى شمرده است كه براى رسيدن به نتيجه،مقصود اصلى حكمت است:

1-خداوند بندگانش را مأمور كرده است با اختيار،تخييرا مصدر جانشين حال است.

2-آنان را نهى كرده است از روى بيم و ترس.تحذيرا مفعول له است.

3-تكليف آنان را آسان قرار داده است،تا كار بر آنها آسان باشد و ميل و علاقه پيدا كنند.

4-تكليف آنان را دشوار قرار نداده،تا اين كه حالت اختيار داشته باشند و

ص:474

با تكليف سخت دچار تكليف طاقت فرسا و غير قابل تحمل نشوند،همان طورى كه خداوند متعال اشاره فرموده است: «يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ» (1).

5-عمل اندك را پاداش زياد دادن كه اين خود نيز از خصوصيات اختيار است.

6-نافرمانى خدا صورت مى پذيرد امّا نه از آن جهت كه ذات اقدسش مغلوب بندگان است زيرا خدا بر همۀ بندگان مسلّط است،بندگان از آن رو نافرمانى مى كنند كه خداوند آنها را در كارهاشان آزاد گذاشته و اختيار كار را به دست آنها داده است،و اين از خصوصيات اختيار و آزادى آنهاست.

7-از روى اجبار سر به فرمان او ننهاده اند،يعنى فرمانبردارى فرمانبرداران از روى اجبار از طرف خداوند نيست و اين نيز يكى از خصوصيات اختيار است .

8-پيامبران را به بازيچه نفرستاده است،بلكه فرستاده تا فرمانبرداران را به بهشت بشارت دهند و گنهكاران را از آتش دوزخ برحذر دارند،و اين خود از لوازم اختيار است.

9-كتابهاى آسمانى را بيهوده براى بندگان نازل نفرموده است،بلكه آنها را نازل كرده تا بندگان انواع تكاليف و احكام كارهايى را كه مأمور به انجام آنها هستند،از آن كتابها بازشناسند،و حدود الهى كه به رعايت آن مأمورند بر ايشان بيان شود و تمام اينها از خصوصيات اختيار آنان است.

10-آسمانها و زمين و موجودات آسمان و زمين را بيهوده نيافريده است، بلكه بر اساس حكمتى چند آفريده كه از آن جمله است:بندگان به وسيله موهبت انديشه در آيات قدرت حق،بينشى حاصل كنند،و بدان وسيله به راز حكمت او متوجه شوند و پى به كمال عظمت او ببرند،چنان كه خداى متعال

ص:475


1- سوره بقره(2)آيه(185) [1]يعنى:خداوند براى شما تكليف آسان خواسته و تكليف دشوار نخواسته است.

فرموده است: «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ» (1)و مخاطب را از اعتقادى،جز آن بر حذر داشته است: «ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا»

71-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

خُذِ الْحِكْمَةَ أَنَّى كَانَتْ- فَإِنَّ الْحِكْمَةَ تَكُونُ فِي صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فِي صَدْرِهِ- حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْكُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِي صَدْرِ الْمُؤْمِنِ

ترجمه

«حكمت را بياموز،در هر جا كه باشد،زيرا حكمتى كه در سينۀ شخص منافق باشد مضطرب و ناآرام است،تا اين كه از دل او بيرون آيد و در سينۀ مؤمن، صاحب اصلى حكمت قرار گيرد ».

شرح

امام(علیه السلام)دستور داده است تا حكمت را در هر جا كه باشد-هر چند از منافقان-بياموزند،و كسانى را كه شايد از فراگيرى از بعضى موارد[از منافقان]نفرت دارند با قياس مضمرى وادار كرده است تا حكمت را هر جا بيابند فراگيرند،كه صغراى قياس جملۀ:فانّ الحكمة است.و با كلمۀ تلجلج و يا اختلاج بنا به دو روايتى كه نقل شده،اشاره به بى ثباتى حكمت و مضطرب بودن حكمت در سينۀ منافق فرموده است،به اين ترتيب كه سينۀ منافق جاى مناسب حكمت نيست و حكمت در آن جا ناآرام است تا به جاى مناسب خود يعنى سينۀ مؤمن وارد شود و در سينۀ صاحبان اصلى كه جاى حكمتهاست، قرار گيرد،و كبراى مقدر آن نيز چنين است:و هر چه اين طور باشد بر مؤمن فرا گرفتن آن و نهادن در جاى مناسب و بيرون آوردن از جاى نامناسب لازم و واجب است.

ص:476


1- سورۀ آل عمران(3)آيه(190) [1]يعنى:براستى كه در آفرينش آسمانها و زمين و رفت و آمد شب و روز دلايلى است براى خردمندان.

72-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

وَ قَالَ ع الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ- فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ

ترجمه

«حكمت گم شدۀ مؤمن است،پس حكمت را فراگير هر چند كه از شخص منافق باشد ».

شرح

كلمۀ ضاله(گم شده)را براى حكمت نسبت به مؤمن،از آن جهت استعاره آورده كه حكمت خواستۀ مؤمن است و او در پى آن است و مى جويدش چنان كه صاحب هر گم شده اى،گم شدۀ خود را مى جويد.

73-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

قِيمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ

ترجمه

«ارزش هر كسى به چيزى است كه آن را خوب مى داند ».

شرح

هدف از اين سخن،تشويق در حد اعلاى آن به كسب كمالات نفسانى و فراگيرى صنعتها و نظاير آنهاست.

ارزش شخص،مقام وى در نظر ارباب خرد،و جايگاه او در دل آنان و شايسته بودن به تعظيم و بزرگداشت و يا تحقير و ناقص شمردن اوست.بديهى است كه تمام اينها در گرو چيزى است كه خوب مى شمارد و كمالات نامبرده اى است كه به دست آورده بنا بر اين پرارزشترين و والاترين افراد در نزد مردم با كمالترين آنان،و فرومايه ترين آنها كسانى هستند كه پست ترين حرفه و شغل را دارند،و تمام اينها بر حسب ارزشى است كه عقل مردم براى كمالات و لوازم كمالات قائلند.

ص:477

74-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أُوصِيكُمْ بِخَمْسٍ- لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَيْهَا آبَاطَ الْإِبِلِ لَكَانَتْ لِذَلِكَ أَهْلاً- لاَ يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِلاَّ رَبَّهُ وَ لاَ يَخَافَنَّ إِلاَّ ذَنْبَهُ- وَ لاَ يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لاَ يَعْلَمُ- أَنْ يَقُولَ لاَ أَعْلَمُ- وَ لاَ يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ يَعْلَمِ الشَّيْءَ أَنْ يَتَعَلَّمَهُ- وَ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ- وَ لاَ خَيْرَ فِي جَسَدٍ لاَ رَأْسَ مَعَهُ- وَ لاَ فِي إِيمَانٍ لاَ صَبْرَ مَعَهُ

ترجمه

«شما را به پنج چيز سفارش مى كنم،كه اگر براى به دست آوردن آنها به زير بغل شتران با زانو بزنيد،سزاوار است:

كسى از شما به كسى جز به پروردگارش اميد نبندد، از چيزى نترسد،مگر از گناه خود.و شرم نكند از كسى به گفتن نمى دانم، وقتى چيزى را از او بپرسند كه نمى داند و شرم نكند از كسى به آموختن چيزى كه آن را نمى داند.و بر شما باد گرويدن به شكيبايى زيرا شكيبايى نسبت به ايمان، همچون سر است،نسبت به بدن،و خيرى در آن بدن نيست كه سر نداشته باشد، چنان كه در ايمان بدون صبر نيست »

شرح

امام(علیه السلام)آباط الابل(زير بغل شتران)را كنايه آورده است از مسافرت در جستجوى آن چيزها توضيح آن كه شترسوار با زانوهايش به بغل شتر مى زند.

امّا آن پنج چيز عبارتند از:

1-اميد داشتن تنها به خدا،و نه به جز او.از جمله لوازم اين كار اخلاص در عمل براى خدا و پيوسته مطيع فرمان او بودن است.

2-از چيزى جز گناه خود نبايد بترسيد.توضيح آن كه ترسناكترين چيز، كيفر خداوندى است و چون اين كيفر در اثر گناه به بندۀ خدا مى رسد،بنا بر اين سزاوارتر آن است كه از گناه بترسيم،نه از چيز ديگر و اين سخن دعوت به دورى از گناه است با يادآورى ترس از آن.

ص:478

3-شرم نداشتن از آن كه چون چيزى را نمى داند،بگويد،نمى دانم.زيرا شرم از گفتن چنين سخنى باعث سخن گفتن از روى نادانى است،و اين هم گمراهى و نادانى است كه گمراه ساختن و نادان كردن ديگرى را در پى دارد،و باعث هلاكت اخروى است.پيامبر(صلی الله علیه و آله)فرمود:«هر كس ندانسته فتوا دهد، فرشتگان آسمان و زمين او را لعنت كنند (1)»و گاهى باعث هلاكت در دنيا نيز مى گردد.

4-شرم نداشتن از آموختن چيزى كه آن را نمى داند،از آن رو كه شرم داشتن نادان از فراگيرى باعث باقى ماندن او در حالت نادانى و كاستى و هلاك، و هلاكت اخروى است .

5-فضيلت شكيبايى،و امر به داشتن صبر و شكيبايى،زيرا هيچ فضيلتى بدون صبر ممكن نيست،و كمترين مرحلۀ آن استقامت در راه فراهم آوردن فضيلتها و بعد پايدار داشتن آنها و همچنين از دست ندادن آنهاست،از اين روست كه صبر را نسبت به ايمان تشبيه به سر نسبت به تن نموده است،به دليل آن كه ايمان بدون صبر ممكن نيست.آن گاه تشبيه و مناسبت بين آن دو را با اين بيان مورد تأكيد قرار داده است كه:در آن بدنى كه سر نداشته باشد خيرى نيست.

و عبارت فانّ الصبر مقدمۀ صغرا براى قياس مضمرى است كه بدان وسيله وادار به صبر كرده است و كبراى قياس چنين است:و هر آنچه كه اين طور باشد به دست آوردن و فراهم كردنش واجب است.

75-امام(علیه السلام)به كسى كه در ستايش آن بزرگوار افراط مى كرد،در حالى كه

اشاره

به بى اعتقادى نسبت به آن حضرت متهم بود،فرمود:

أَنَا دُونَ مَا تَقُولُ وَ فَوْقَ مَا فِي نَفْسِكَ

ص:479


1- قال(صلی الله علیه و آله):من افتى بغير علم لعنته ملائكة السماء و الارض.

ترجمه

«من كمتر از آنم كه مى گويى و برتر از آنم كه در باطن مى پندارى »

شرح

عبارت:من كمتر از آنم كه مى گويى پاسخ زياده روى آن مرد در ستايش آن بزرگوار است،و عبارت:«و برتر از آنم كه در باطن مى پندارى»پاسخ به آن مطلب باطنى اوست كه امام(علیه السلام)را به نداشتن فضيلت متّهم مى كرد.

76-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

بَقِيَّةُ السَّيْفِ أَبْقَى عَدَداً وَ أَكْثَرُ وَلَداً

ترجمه

«به كسانى كه در جهاد با دشمنان اسلام به شهادت نرسيده اند،خداوند عمر طولانى تر و فرزندان بيشتر عطا مى فرمايد ».

شرح

در اين سخن،چيزى جز عنايت پروردگار بر باقى ماندن نوع بشر و حفظ و پايدارى آن و جايگزينى كشته ها با بازماندگان،به نظر من نمى رسد.و خداوند داناتر به حقايق است.

77-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ تَرَكَ قَوْلَ لاَ أَدْرِي أُصِيبَتْ مَقَاتِلُهُ

ترجمه

«هر كه عبارت:نمى دانم،را ترك كند،به كشتنگاههايش نزديك شده است ».

شرح

فروگذاردن اين سخن كنايه از گفتار بدون علم است،و رسيدن به گشتنگاهها كنايه از هلاكتى است كه در اثر سخن از روى نادانى نصيب گوينده مى شود،از آن رو كه باعث گمراه شدن و گمراه كردن است،و چه بسا باعث هلاكت هم در دنيا و هم در آخرت است.

ص:480

78-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

رَأْيُ الشَّيْخِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ جَلَدِ الْغُلاَمِ

ترجمه

«انديشۀ پير را از چابكى و نيرومندى جوان بيشتر دوست دارم ».

شرح

در روايتى به جاى كلمه جلد،مشهد الغلام آمده است.

جلد شخص،همان نيرو و توانمندى اوست.قبلا گذشت كه انديشه مقدم بر نيرومندى و دلاورى است،زيرا كه اصل سودمنى،انديشه است.

البته امام(علیه السلام)انديشه را مخصوص پير،و دلاورى را ويژۀ جوان دانسته است،از آن رو كه هر يك از آنها متناسب با آن ويژگى اند.چون پيرى به دليل تجربه هاى زياد و سر و كار با امور،جاى توقع انديشۀ درست است.و از جوانى انتظار نيرومندى و توان مى رود.اما بنا به روايت ديگر(مشهده،حضوره)آمده است و معناى اين عبارت نيز روشن است.

79-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

عَجِبْتُ لِمَنْ يَقْنَطُ وَ مَعَهُ الاِسْتِغْفَارُ

ترجمه

«از نوميدى كسى كه امكان استغفار و توبه را دارد در شگفتم ».

شرح

قنوط،يعنى نااميدى از رحمت،و چون طلب آمرزش از روى اخلاص،به شهادت قرآن كريم-چنان كه خواهد آمد-ريشه و اساس بخشش است،از اين رو نوميدى با وجود استغفار،جاى تعجب است.

80-ابو جعفر،امام محمد بن باقر بن على(علیه السلام)نقل كرده است كه على(علیه السلام)فرمود:

اشاره

ص:481

كَانَ فِي الْأَرْضِ أَمَانَانِ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ- وَ قَدْ رُفِعَ أَحَدُهُمَا فَدُونَكُمُ الْآخَرَ فَتَمَسَّكُوا بِهِ- أَمَّا الْأَمَانُ الَّذِي رُفِعَ فَهُوَ؟رَسُولُ اللَّهِ ص؟- وَ أَمَّا الْأَمَانُ الْبَاقِي فَالاِسْتِغْفَارُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى- «وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ»

ترجمه

«دو امان از عذاب خدا روى زمين وجود دارد،يكى از آنها از دست رفته است ولى ديگرى در دسترس شماست،پس به آن چنگ بزنيد:امّا امانى كه از دست رفته وجود پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)است و امّا امانى كه باقى مانده استغفار و طلب آمرزش است:خداوند به پيامبر(صلی الله علیه و آله)فرمود: «وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ » (1).

شرح

سيد رضى مى گويد:اين سخن از سخنان نيكو و از ظريف ترين نكته يابيهاست .

اين كه وجود پيامبر(صلی الله علیه و آله)در بين امّت و برگرداندن آنان به سوى خداوند براى برخوردارى از آمرزش او و همچنين آمرزش طلبى با اخلاص،دو مقدمه براى نزول رحمت خدا و برطرف كردن عذاب پروردگار است،از مطالبى است كه دليل عقلى گواه آن است و امام(علیه السلام)آن را با گواه راستين قرآنى همان طورى كه بيان فرمود،مورد تأكيد قرار داده است.

81-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ أَصْلَحَ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ- أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ- وَ مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْيَاهُ- وَ مَنْ كَانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظٌ- كَانَ عَلَيْهِ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ

ترجمه

«هر كه ما بين خود و خدا اصلاح كند،خداوند ما بين او و مردم را اصلاح

ص:482


1- سورۀ انفال(8)آيه(33) [1]يعنى:خداوند مردم را تا تو در ميان آنها هستى عذاب نمى كند و تا طلب آمرزش مى كنند،آنان را به كيفر نمى رساند.

نمايد،و هر كه كار آخرت را اصلاح كند،خدا كار دنياى او را اصلاح نمايد،و هر كه از جانب خود پند دهنده اى داشته باشد،از طرف خدا نگهبانى خواهد داشت .»

شرح

اصلاح ما بين خود و خدا به وسيلۀ تقواست كه باعث خوشنودى خدا مى گردد،و چون از جمله آثار تقوا اصلاح قواى شهوت و غضب،كه اساس فساد در ميان مردمند،و نيز پايبندى به اعتدال در مورد اين قوا مى باشد،بنا بر اين اصلاح ما بين او و مردم نيز وابسته به اصلاح همان قواست .

و هم چنين از جمله لوازم اصلاح امر آخرت،جذب نشدن مردم به طرف دنيا و خوددارى از حرص نسبت به مال دنياست،و اين نيز بسته به برخورد صحيح آنان و رفتارشان با اخلاق حسنه است كه خود موجب اصلاح امر آخرت و باعث تحت تأثير قرار گرفتن و علاقه مندى آنان به كسى است كه واجد اين صفات است و باعث سودرسانى و كمك و آزار نرساندن مردم به او مى گردد،و به اين ترتيب باعث اصلاح دنياى او مى شود.از طرفى تحصيل دنياى مطلوب براى كسى كه امر آخرتش را اصلاح كند سهل است و دنياى مطلوب همان حدّ اعتدال از نياز وى مى باشد.و اين هم امرى است كه عنايت پروردگار و فراهم آوردن و اصلاح آن را در طول مدّت زندگانى دنيا،عهده دار است.

امّا مطلب سوم،خود را موعظه كردن باعث تقواى الهى و پايبندى به اعتدال در مورد قواى شهوت و غضب است كه اينها اساس شرّ و ريشۀ فسادى هستند كه مستلزم هلاكت دنيا و آخرت مى باشند،امّا موعظه كردن خويش باعث آن مى گردد كه خدا انسان را از شر آنها نگاه دارد.

82-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْفَقِيهُ كُلُّ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ- وَ لَمْ يُؤْيِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ وَ لَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَكْرِ اللَّهِ

ص:483

ترجمه

«فهميده و زيرك واقعى،آن كسى است كه مردم را از رحمت خدا نااميد نكند و آنها را از آسايش و راحتى از طرف خدا مأيوس نگرداند،و از مكر و كيفر الهى ايمن نسازد ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)از كل الفقيه كنايه از فهم كامل،يعنى كسى كه در دانايى كامل است،توضيح آن كه هر كس در بارۀ قرآن مجيد بينشى پيدا كند مى فهمد كه نخستين هدف قرآن،دعوت مردم به سمت خدا از راههاى مخصوصى به صورت تشويق،تهديد،وعدۀ خوب،وعدۀ عذاب،بشارت،بيم دادن و امثال اينها است، پس در اين صورت لازمۀ چنين دركى آن است كه مردم را به وسيلۀ آياتى كه وعدۀ عذاب و بيم داده از رحمت خدا نااميد نكند و بدان وسيله از آسايش و خوشى مأيوس نگرداند،زيرا لازمۀ نوميدى،وادار ساختن گنهكاران به گناه و پيروى از هوى و هوس دنيايى است چرا كه اميدى به نتيجۀ اخروى و خوددارى از گناه ندارند،و از اين رو است كه خداى متعال فرموده است: «قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» (1).و نيز فرموده است: «إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» (2).و از مكر الهى با اعتقاد به آيات وعده و بشارت خدا،آنها را ايمن نسازد،تا مبادا،آيات بشارت باعث اطمينان و اعتماد آنان شود و دچار گناه و پيروى از هوى گردند،و از اين رو خداى متعال فرموده است: «أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ» (3).بلكه

ص:484


1- سوره زمر(39)آيه(53) [1]يعنى:بگو اى پيامبر به بندگانم كه بر نفس خود اسراف كرده اند،هرگز از رحمت خدا نوميد مباشيد،البته خدا همۀ گناهان را(اگر توبه [2]كنيد)خواهد بخشيد كه او بسيار بخشنده و مهربان است.
2- سوره يوسف(12)آيه(87) [3]يعنى:هرگز جز كافران هيچ كس از رحمت خدا نوميد نيست.
3- سوره اعراف(7)آيه(99) [4]يعنى:آيا از مكر خدا غافل مانده اند در صورتى كه از آن غافل نشوند مگر مردم زيانكار.

در موعظه و دعوت به سوى خدا بايد از هدفهاى سنّت و قوانين الهى پيروى كند.

83-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ- وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِي الْجَوَارِحِ وَ الْأَرْكَانِ

ترجمه

«بى ارزشترين دانش،آن دانشى است كه بر زبان متوقف است،و بالاترين دانش آن است كه در همۀ اعضا و جوارح آشكار است ».

شرح

علم اول،كنايه از دانشى است كه به همراه آن عمل نباشد و تنها بر زبان جا گرفته و در آن بروز كند كه پست ترين درجه علم است و از دومى منظور آن علمى است كه مقرون به عمل باشد.از آن رو كه اعمال شايسته از جمله نتايج شناخت خدا و آنچه شايسته اوست،مى باشد.اين نوع علم در اعضا و جوارح بندۀ خدا به سان ظهور علّت در معلول آشكار است و اين همان علمى است كه در آخرت سودمند است.

84-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ- فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِكَمِ

ترجمه

«اين دلها نيز همانند بدنها خسته و افسرده مى شوند،بنا بر اين در جستجوى حكمتهاى تازه براى آنها باشيد ».

شرح

گاهى نفوس انسانى از يك نوع علم و دانش زده مى شوند،و به دليل

ص:485

يك نواختى مطالب آن از نگرش در آن افسرده مى گردند.وقتى كه بر بخشى از مطالب آن آگاهى يابند قسمتهاى ديگر را نيز با آن مقايسه مى كنند و اين قسمت بر ايشان تازگى ندارد تا لذّتبخش باشد و توجه به آن را ادامه بخشد،از طرفى چون حالت افسردگى و زدگى براى نفس آدمى ناپسند است،امام(علیه السلام)امر فرموده است تا حكمتهاى تازه براى نفس بجويند.مقصود،حكمتهاى تازه و شگفت آور براى نفس است كه لذّت آور باشد به حدّى كه هميشه دنبال دانش و بهره گيرى از مطالب گوناگون برآيد.مقصود امام(علیه السلام)از حكمت،حكمت عملى و اقسام مختلف آن و يا شامل همه اينهاست.

85-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْفِتْنَةِ- لِأَنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ إِلاَّ وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَةٍ- وَ لَكِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْيَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلاَّتِ الْفِتَنِ- فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ- «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ» -وَ مَعْنَى ذَلِكَ أَنَّهُ يَخْتَبِرُهُمْ- بِالْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلاَدِ لِيَتَبَيَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ- وَ الرَّاضِيَ بِقِسْمِهِ- وَ إِنْ كَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ- وَ لَكِنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِي بِهَا يُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ- لِأَنَّ بَعْضَهُمْ يُحِبُّ الذُّكُورَ وَ يَكْرَهُ الْإِنَاثَ- وَ بَعْضَهُمْ يُحِبُّ تَثْمِيرَ الْمَالِ وَ يَكْرَهُ انْثِلاَمَ الْحَالِ قال السيد الرضي و هذا من غريب ما سمع منه في التفسير

ترجمه

«مباد كسى از شما بگويد،خدا از فتنه و آزمون به تو پناه مى برم.زيرا كسى نيست كه آزمايش نشود،امّا آن كه پناه مى برد بايد از فتنه هاى گمراه كننده پناه ببرد چون خداى سبحان مى فرمايد: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ» (1).اين بدان معناست كه خداوند مردم را به وسيلۀ مال و فرزندشان مى آزمايد،تا كسى كه از روزى خود ناراضى است،و كسى كه نسبت به نصيب خود راضى است،

ص:486


1- سورۀ انفال(8)آيه(28) [1]يعنى:بدانيد كه ثروتها و فرزندان شما آزمايشند.

آشكار گردد،اگر چه خداوند از خود آنان بدانها آگاهتر است.امّا آزمون براى آن است كه كارهاى شايستۀ پاداش و كيفر براى خودشان روشن شود.زيرا بعضى از مردم،فرزندان پسر را دوست دارند،و از داشتن دختران ناراضى اند،و بعضى ديگر مال فراوان مى خواهند و از پريشانحالى ناراحتند».

شرح

خلاصۀ كلام،آن كه آزمايش اعمّ از آزمايشى است كه از آن بايد به خدا پناه برد،زيرا شامل مال و فرزندان نيز مى گردد،به دليل آن كه خداوند بندگانش را با آن دو آزموده است.در صورتى كه اگر بنده اى در بارۀ آنها دستور خدا را رعايت كند و فرمان الهى را ببرد،جاى پناه بردن به خدا نيست،اما آزمايشى كه بايد به خدا پناه برد،آن آزمايشى است كه باعث گمراهى از راه خدا مى شود،مانند كسى كه مال و ثروت او را از راه عدالت بيرون ببرد و او مال را در راه شهوات و پيروى هواى نفس صرف كند.

86-از امام(علیه السلام)پرسيدند،خير چيست؟امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لَيْسَ الْخَيْرُ أَنْ يَكْثُرَ مَالُكَ وَ وَلَدُكَ- وَ لَكِنَّ الْخَيْرَ أَنْ يَكْثُرَ عِلْمُكَ- وَ أَنْ يَعْظُمَ حِلْمُكَ وَ أَنْ تُبَاهِيَ النَّاسَ بِعِبَادَةِ رَبِّكَ- فَإِنْ أَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللَّهَ وَ إِنْ أَسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ- وَ لاَ خَيْرَ فِي الدُّنْيَا إِلاَّ لِرَجُلَيْنِ- رَجُلٍ أَذْنَبَ ذُنُوباً فَهُوَ يَتَدَارَكُهَا بِالتَّوْبَةِ- وَ رَجُلٍ يُسَارِعُ فِي الْخَيْرَاتِ- وَ لاَ يَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوَى وَ كَيْفَ يَقِلُّ مَا يُتَقَبَّلُ

ترجمه

«خير آن نيست كه مال و فرزندت زياد شود،بلكه آن است كه دانشت زياد و بردبارى ات بيشتر شود و براى بندگى خدا به مردم فخر كنى،پس اگر نيكى كردى،سپاس و شكر خدا را بگويى،و اگر بد كردى،از خدا طلب مغفرت كنى.

هيچ خوبى در دنيا مفهوم ندارد مگر براى دو نفر،يكى آن كه گناه خود را با توبه جبران كند،و ديگر آن كسى كه در پى كارهاى نيك بشتابد.و هيچ كارى كه توأم با

ص:487

تقوا صورت پذيرد،اندك نيست،چگونه عملى را كه مورد قبول است،ممكن است اندك شمرد ؟».

شرح

خير در عرف تودۀ مردم عبارت از مال فراوان و اندوخته هاى دنيوى است امّا در اصطلاح عارفان و سالكان راه خدا،سعادت اخروى و آنچه از كمالات نفسانى است كه وسيلۀ رسيدن به سعادت اخروى باشد.بسا كه گروهى خير را اعمّ از هر دو مورد تفسير كرده اند البته امام(علیه السلام)خير بودن مورد اوّل را هم به دليل ناپايدارى و مفارقت آن و هم به دليل آنكه چه بسا باعث شر در آخرت گردد نفى فرموده و خير را به معنى دوّم تفسير كرده و آن را ريشۀ كمال قواى انسانى شمرده است،بنا بر اين دانش زياد،كمال قواى نظرى براى نفس عاقله است،و بردبارى زياد از كمال قوۀ عملى،و همان فضيلت قوۀ غضبيّه است و افتخار به مردم به خاطر بندگى پروردگار،يعنى افتخار به زيادى عبادت،اخلاص و سپاس خدا نسبت به توفيق كار نيك كه داده،و طلب مغفرت براى گناهى كه مرتكب شده، از جمله فضايل قوّۀ شهوى و كمال قوّۀ عملى است .

آن گاه امام(علیه السلام)خير دنيا را منحصر در دو چيز دانسته است،توضيح آن كه انسان يا سرگرم نابود سازى و از بين بردن گناهان و جبران گناهانى است كه از او سرزده،تا بدين وسيله خود را براى كسب نيكيها آماده سازد و يا مشغول انجام خوبيها است.ديگر خير قابل تحصيلى كه حد وسط اين دو كار باشد،وجود ندارد .

سپس امام(علیه السلام)به اندك نبودن آن عملى كه توأم با تقواى الهى است حكم كرده است تا بدين وسيله توجّه دهد كه جبران گناهان با از بين بردن آنها و شتافتن به كارهاى نيك مستلزم داشتن تقواست،و اين كار كوچكى نيست از آن رو كه نزد خدا پذيرفته است و آنچه نزد خدا قبول افتد مستلزم اجر فراوانى است.و اين

ص:488

سخن تشويقى است به دو عمل ياد شده.

87-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِالْأَنْبِيَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ- ثُمَّ تَلاَ «إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا» الْآيَةَ- ثُمَّ قَالَ إِنَّ وَلِيَّ؟مُحَمَّدٍ؟ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ إِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ- وَ إِنَّ عَدُوَّ؟مُحَمَّدٍ؟ مَنْ عَصَى اللَّهَ وَ إِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ

ترجمه

«نزديكترين افراد به پيامبران،آگاهترين آنهاست به آنچه آنان از جانب خدا آورده اند».آن گاه امام(علیه السلام)اين آيه را تلاوت كرد: «إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا» (1).سپس فرمود:«دوستدار حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)كسى است كه خدا را اطاعت كند هر چند كه خويشاوند نزديك او نباشد،و دشمن حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)كسى است كه فرمان خدا را نبرد اگر چه خويشاوند نزديك آن بزرگوار باشد ».

شرح

چون هدف انبيا(علیه السلام)دعوت مردم به اطاعت پروردگار بوده است،بنا بر اين هر كس كه خدا را بيشتر اطاعت كند،موافق تر با آنان بوده،و به دل و جان آنها نزديكتر،و نسبتش به ايشان استوارتر خواهد بود.و چون اطاعت ايشان جز با آگاهى بدانچه از جانب خدا آورده اند ميسر نيست،آگاهترين مردم بدانها، نزديكترين فرد و شايسته ترين كس به وابستگى با ايشان خواهد بود،و دليل اين مطلب،آيۀ مورد ذكر است .

امام(علیه السلام)حالت انبيا را بيان كرده است،تا به طور اجمال مقصود آن حضرت روشن شود،و بعد نام حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)را-همان طور كه روش يك سخنگوست-بطور خصوص ذكر كرده است.و مراد به ولىّ در اينجا همان اولى

ص:489


1- سوره آل عمران(3)آيه(68) [1]يعنى نزديكترين مردم به ابراهيم(علیه السلام)آنهايى هستند كه او و هم اين پيامبر(حضرت محمد)و كسانى را كه به او ايمان دارند،پيروى كنند.

و دوست است.و اشاره نموده است بر اين كه اطاعت خدا دليل اولويت به محمد(صلی الله علیه و آله)،و نافرمانى خدا دليل دشمنى با اوست،هر چند كه شخص مطيع، خويشاوندى نزديكى نداشته و يا شخص عاصى خويشاوندى نزديكى داشته باشد،براى اين كه معلوم شود،طاعت و معصيت دو علّت مستقل براى دوستى و دشمنى با حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)هستند تا ميل به اطاعت و نفرت از معصيت به وجود آيد.

88-امام(علیه السلام)صداى مردى از حروريّه را شنيد كه مشغول نماز شب بود و

اشاره

قرآن تلاوت مى كرد،آن بزرگوار فرمود:

نَوْمٌ عَلَى يَقِينٍ خَيْرٌ مِنْ صَلاَةٍ فِي شَكٍّ

ترجمه

«خوابيدن با يقين و ايمان،بهتر از نماز خواندن با شك و ترديد است ».

شرح

حروريّه گروهى از خوارج و منسوب به حرورا-به دو صورت:مدّ و قصر- مى باشند حرورا،نام روستايى در منطقه نهروان است كه نخستين بار خوارج در آنجا اجتماع كردند.تهجّد،عبارت از بيدار خوابى براى عبادت است.

براستى كه چنان است،به خاطر اين كه خواب آن كسى كه به آنچه شايستۀ يقين و آگاهى است،يقين و آگاهى دارد،بهتر از عبادت آن كسى است كه در مواردى از اصول عبادت،شايست را از ناشايست تشخيص ندهد،و بى فايده خود را به زحمت اندازد.

مقصود امام(علیه السلام)،آن شك و ترديدى است كه آنان در امامت امام وقت داشتند كه خود اساس تعليم عبادات و كيفيّت انجام آنها است،كه آگاهى بدان ركنى از اركان دين مى باشد،و شك و ترديد در آن باعث عدم استفاده از آن و شكّ در بسيارى از نيازمنديها از قبيل علم توحيد و اسرار عبادات و كيفيّت سلوك

ص:490

و اطاعت پروردگار است.

89-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اِعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَايَةٍ لاَ عَقْلَ رِوَايَةٍ- فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ كَثِيرٌ وَ رُعَاتَهُ قَلِيلٌ

لغات

عقل الرعاية:ضبط خبر به وسيلۀ درك و فهم و رعايت علم و آگاهى عقل الرّواية:ضبط الفاظ و شنيدن يك خبر بدون درك معنى

ترجمه

«چون خبرى را شنيديد،آن را از روى فهم و آگاهى درك كنيد و به دريافت لفظ روايت بسنده نكنيد،زيرا نقل كنندگان دانش فراوانند،اما رعايت كنندگان اندكند ».

شرح

امام(علیه السلام)در اين عبارت به وسيلۀ يك قياس مضمرى شخص را به عمل مزبور ترغيب فرموده است كه مقدمۀ صغراى آن عبارت:فإنّ رواة العلم...و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر چه چنان باشد شايسته است تا از روى تدبير و انديشه درك شود،براى آن كه رعايت كنندگان دانش افزون شوند.

90-امام(علیه السلام)شنيد،مردى مى گفت: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» حضرت

اشاره

فرمود:

(1)

إِنَّ قَوْلَنَا «إِنّا لِلّهِ» إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْمُلْكِ- وَ قَوْلَنَا «وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» - إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْهُلْكِ

ترجمه

«سخن: «إِنّا لِلّهِ» ،اعتراف ما بر آن است كه ما مملوك خداييم،و گفتار: «وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» اعتراف بر فنا و بازگشت ما در رستخيز است».

ص:491


1- سوره بقره(2)آيه 156 [1] يعنى ما به فرمان خدا آمده و به سوى او باز مى گرديم.

شرح

معنى اين عبارات با تفسيرى كه امام(علیه السلام)از آيۀ مباركه فرموده است روشن و واضح است.

91-امام(علیه السلام)را گروهى رودررو ستايش كردند آن بزرگوار فرمود:

اشاره

اَللَّهُمَّ إِنَّكَ أَعْلَمُ بِي مِنْ نَفْسِي- وَ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِي مِنْهُمْ- اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَيْراً مِمَّا يَظُنُّونَ وَ اغْفِرْ لَنَا مَا لاَ يَعْلَمُونَ

ترجمه

«خدايا نسبت به من از من داناترى و من به خودم از آنان آگاهترم،خدايا ما را بهتر از آنچه ديگران گمان مى برند،قرار بده،و آنچه را كه در بارۀ ما نمى دانند ناديده بگير و بيامرز .»

شرح

با اين سخن،امام(علیه السلام)نفس خود را در برابر ستايشى كه موجب خودپسندى مى گردد،شكسته و بعد از خداوند درخواست كرده تا درجۀ نيكى او را بالاتر از آنچه ديگران در بارۀ او گمان دارند قرار دهد،و عيبهاى او را كه از آن ناآگاهند،بيامرزد.اگر كسى اشكال كند كه امام(علیه السلام)معصوم از گناه است، چگونه از او گناهى سر مى زند تا طلب آمرزش كند؟ در پاسخ مى گوييم:قبلا بيان كرديم كه عيب و نقص امثال آن حضرت و آنچه را كه در بارۀ امثال او گناه مى نامند،از باب ترك اولى است نه از گناهان معمولى كه معصوم و مبرّا از آنهاست.

92-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ يَسْتَقِيمُ قَضَاءُ الْحَوَائِجِ إِلاَّ بِثَلاَثٍ- بِاسْتِصْغَارِهَا لِتَعْظُمَ وَ بِاسْتِكْتَامِهَا لِتَظْهَرَ- وَ بِتَعْجِيلِهَا لِتَهْنُؤَ

ترجمه

«حاجتها بدرستى برآورده نمى شود مگر با سه شرط:كوچك شمردن آن تا بزرگ شود،پنهان داشتن آن تا خود آشكار شود،شتاب در آن تا گوارا باشد ».

ص:492

شرح

امام(علیه السلام)براى برآورده شدن حاجتها سه شرط تعيين كرده است،يعنى برآوردن حاجات را چنان كه شايسته است مشروط به سه شرط كرده است:

1-برآورندۀ حاجت آن حاجت را كوچك شمارد،تا به بخشندگى و بزرگ منشى معروف شود،و بخشش و عطايش را بزرگ شمارند و زبانزد شود.

2-آن را پنهان دارد،از آن جهت كه طبيعت مردم بيشتر به ابراز آنچه شما مخفى بداريد كشش دارد و از سوى ديگران توجه بيشترى به آن معطوف مى شود.

3-به سرعت انجام دهد تا گوارا باشد،يعنى دلنشين شود.اين عبارت از آن قبيل است كه مى گويند:هنأ الطعام يهنأ.

توضيح آن كه دير برآوردن حاجت،درخواست كننده را مى رنجاند،در نتيجه لذت برآوردن حاجت آميخته به تلخى دير برآوردن آن مى گردد.

93-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَ يُقَرَّبُ فِيهِ إِلاَّ الْمَاحِلُ- وَ لاَ يُظَرَّفُ فِيهِ إِلاَّ الْفَاجِرُ- وَ لاَ يُضَعَّفُ فِيهِ إِلاَّ الْمُنْصِفُ- يَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِيهِ غُرْماً وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً- وَ الْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً عَلَى النَّاسِ- فَعِنْدَ ذَلِكَ يَكُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَةِ النِّسَاءِ- وَ إِمَارَةِ الصِّبْيَانِ وَ تَدْبِيرِ الْخِصْيَانِ

لغات

ماحل:كسى كه نزد پادشاه سخن چينى مى كند،اصل محل به معناى فريب و مكر است.

به جاى كلمۀ الفاجر،الماجن نيز آمده است:به معنى گوينده اى كه هر چيز از سخن بيهوده،ياوه و مسخره،دلش بخواهد بگويد.

الغرم:دين،وام

ترجمه

«روزگارى بر مردم بيايد كه در آن روزگار مقرّب نيست مگر سخن چين،و

ص:493

زيرك قلم داد نمى شود مگر بدكار،و ناتوان به حساب نمى آيد مگر شخص با انصاف.در آن وقت صدقه دادن را غرامت مى شمارند،و صلۀ رحم را منّت و بندگى خدا را باعث بزرگى و برترى بر مردم مى دانند،پس در چنان زمانى پادشاهى با مشورت كنيزان،و حكمرانى وسيلۀ كودكان و تدبير با خواجه سراهاست ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)اين است كه در آن زمان به خاطر بدى مردم و دورى آنها از ديانت و قوانين شرع،اخلاق پست و ناروا به جاى اخلاق پسنديده قرار گرفته و ناشايست به جاى شايسته،در نتيجه سخن چينان به غلط به جاى اصحاب فضيلت و افرادى كه شايسته تقرّبند،در نزد پادشاهان مقرب مى شوند،و تبهكاران يعنى كسى كه در كاربرد قوّۀ شهوتش،راه پست افراط را مى پيمايد، شخص با فضيلتى كه داراى اعمال و حركات معتدل است،شمرده مى شود.

عبارت: و لا يضعف... يعنى هرگاه كسى را ببينند كه داراى تقواست و در رفتارش با مردم منصف است،ناتوان و عاجز شمارند.و احتمال مى رود كه مقصود امام(علیه السلام)از عبارت يضعف يعنى كم عقل شمارند،به خاطر اين كه او ستم نمى كند،گويا حقى را كه بايد مى گرفت،نگرفته است ،و صدقه اى را كه دادن آن به خاطر كسب ثواب شايسته و سزاوار است،هم چون بازپرداخت وام در سنگينى و ناگوارى،تاوان دادن و غرامت،مى شمارند،و هم چنين صله رحم با خويشاوندان را منّت،حساب كنند در صورتى كه منّت باعث از بين بردن فضيلت صدقه است به دليل آيه شريفه: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى» (1)و در آن زمان بندگى و عبادت خدا وسيله اى براى برترى جويى نسبت به ديگر مردمان مى شود و بدان وسيله،مانند كسى كه بر مردم منّتى دارد

ص:494


1- سوره بقره(2)آيه(264) [1]يعنى:اى اهل ايمان صدقات خود را به سبب منّت گذارى و آزار رساندن تباه نسازيد.

خود را از ديگران بالاتر مى گيرد.

آن گاه امام(علیه السلام)از جمله نشانه هاى آن زمان،اين چيزها را مى داند:كه سلطان و پادشاه با مشورت كنيزان و به فرماندهى گماردن كودكان و تدبير و انديشۀ خواجه سراها،مملكت را اداره كنند.

[مرحوم ابن ميثم-شارح نهج البلاغه-مى فرمايد:]اين علامتها در زمان ما و مدّتى پيش از عصر ما ظاهر گشته است!

94-جامۀ كهنه وصله دارى را بر تن امام(علیه السلام)ديدند،در اين باره با حضرت

اشاره

گفتگو كردند،حضرت فرمود:

يَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ وَ تَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ- وَ يَقْتَدِي بِهِ الْمُؤْمِنُونَ

ترجمه

«با آن،دل،فروتن و نفس آرام مى گردد و مؤمنان از آن سرمشق مى گيرند ».

شرح

امام(علیه السلام)در مورد پوشيدن آن لباس كهنه سه مطلب را بيان داشته است:

فروتنى دل و رام شدن نفس امّاره و به وسيله فقر درهم شكستن نفس.و ذلّت نفس همان درهم شكستن نفس امّاره است و پيروى مؤمنان هم به همان دو منظور اوّل است.

95-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ- وَ سَبِيلاَنِ مُخْتَلِفَانِ- فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْيَا وَ تَوَلاَّهَا أَبْغَضَ الْآخِرَةَ وَ عَادَاهَا- وَ هُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ مَاشٍ بَيْنَهُمَا- كُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الْآخَرِ- وَ هُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ

ترجمه

«دنيا و آخرت دو دشمن ناسازگارند،و دو راه مخالفند،بنا بر اين كسى كه دوستدار دنيا باشد و به آن دل ببندد،با آخرت دشمن و با آن در ستيز است،و آن

ص:495

دو مانند مشرق و مغربند،كسى كه ما بين آنها راه مى رود هر چه به يكى نزديك شود از ديگرى دور مى شود،و آن دو،پس از اين اختلافها به دو زن هوو مى مانند .»

شرح

كلمه:(العدوّ)دشمن را-از جهت فاصله اى كه ما بين دنيا و آخرت وجود دارد-براى آنها استعاره آورده است،و امّا اين كه دنيا و آخرت دو راه مخالفند، واضح و روشن است.و لازمۀ وجود دشمنى و اختلاف بين دنيا و آخرت آن است كه دوستدار يكى از آنها دشمن ديگرى باشد .

آن گاه امام(علیه السلام)دنيا و آخرت را به مشرق و مغرب تشبيه كرده است،وجه شبه مباينت آنها و اختلاف جهت آنهاست،و طالب دنيا را به كسى تشبيه كرده كه ما بين مشرق و مغرب در حركت است،وجه شبه عبارت: كلما قرب... است زيرا طالب دنيا به هر مقدار در طلب دنيا همّت گمارد به همان نسبت از آخرت غافل مى ماند و از آن دور مى افتد،و هر چه در كسب دنيا بيشتر بينديشد،غفلت و دورى اش از آخرت افزون مى گردد و بالعكس،همانند رهروى كه به يكى از دو جهت مشرق و مغرب حركت مى كند.و پس از آن،دنيا و آخرت را به دو هوو تشبيه كرده است وجه شبه نيز اين است كه هر چه به يكى از هووها نزديك شود، همچون مرد دو زنه از زن ديگر دور مى گردد.

96-از نوف بكالى نقل شده است كه گفت:شبى امير مؤمنان را ديدم كه

اشاره

از بستر خود بيرون آمده و به جانب ستارگان نظر مى كند و مى فرمايد:

أَ رَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ- فَقُلْتُ بَلْ رَامِقٌ قَالَ يَا؟نَوْفُ؟ طُوبَى لِلزَّاهِدِينَ فِي الدُّنْيَا- الرَّاغِبِينَ فِي الْآخِرَةِ- أُولَئِكَ قَوْمٌ اتَّخَذُوا الْأَرْضَ بِسَاطاً- وَ تُرَابَهَا فِرَاشاً وَ مَاءَهَا طِيباً- وَ؟الْقُرْآنَ؟ شِعَاراً وَ الدُّعَاءَ دِثَاراً- ثُمَّ قَرَضُوا الدُّنْيَا قَرْضاً عَلَى مِنْهَاجِ؟الْمَسِيحِ؟-

ص:496

يَا؟نَوْفُ؟ إِنَّ؟دَاوُدَ ع؟ قَامَ فِي مِثْلِ هَذِهِ السَّاعَةِ مِنَ اللَّيْلِ- فَقَالَ إِنَّهَا لَسَاعَةٌ لاَ يَدْعُو فِيهَا عَبْدٌ إِلاَّ اسْتُجِيبَ لَهُ- إِلاَّ أَنْ يَكُونَ عَشَّاراً أَوْ عَرِيفاً أَوْ شُرْطِيّاً- أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَةٍ وَ هِيَ الطُّنْبُورُ أَوْ صَاحِبَ كُوبَةٍ وَ هِيَ الطَّبْلُ- وَ قَدْ قِيلَ أَيْضاً إِنَّ الْعَرْطَبَةَ الطَّبْلُ- وَ الْكُوبَةَ الطُّنْبُورُ

لغات

بكالى،به كسر باء:منسوب به بكاله نام روستايى از روستاهاى يمن است رامق:ناظر،بيدار عريف:كسى كه با مأمور دولت همكارى مى كند و راز مردم را به او مى گويد

ترجمه

«اى نوف!خوابى يا بيدار؟عرض كردم:يا امير المؤمنين بيدارم.فرمود:اى نوف خوشا به حال پارسايان دنيا كه به آخرت دل بسته اند،آنان كسانى هستند كه زمين را فرش،و خاك زمين را بستر،و آب آن را نوشيدنى گوارا قرار داده و قرآن را پيراهن و دعا را جبّه خويش ساخته اند،و به اين ترتيب به روش حضرت مسيح(علیه السلام) دنيا را از خود دور كردند.

اى نوف،داود در اين وقت شب از جا بلند شد و گفت:اين ساعتى است كه در آن ساعت بنده اى درخواست نمى كند مگر اين كه روا مى گردد.جز آن كسى كه عشر بگير،يا خبرچين حكومتيان،گزمه و فراش حكومتى،يا نوازنده ساز(تار و تنبور)و يا دهل زن باشد».(بعضى گفته اند:عرطبه يعنى دهل،و كوبه يعنى تار و ساز ).

شرح

بيرون رفتن امام(علیه السلام)در آن وقت به همان جهت است كه از حضرت داود(علیه السلام)نقل كرده است و نيز از آن رو كه وقت آزادى است براى توجه و انديشيدن در بارۀ آفرينش آسمانها و آراستگى آنها ،سپس پارسايان در دنيا را با شش ويژگى به منظور پيروى ديگران از آنان معرفى فرموده است:

ص:497

1-زمين را فرش خود قرار داده اند.

2-خاك زمين را بستر خود قرار داده اند.

3-آب زمين را شربتى گوارا دانسته اند،و اينها از لوازم پارسايى آن افراد در برخوردارى از دنيا و چشم پوشيدن با ميل و رغبت از آن است.

4-قرآن را شعار(جامۀ زيرين)خود ساخته اند.

5-دعا و درخواست را دثار (لباس روپوش از قبيل جبّه و عبا)قرار داده اند لفظ:شعار (1)را براى قرآن از آن رو استعاره آورده است كه آنان پيوسته در حال آموزش آن و درك مقاصد قرآنند همانند لباس زيرين كه همراه بدن است.و لفظ دثار را از آن جهت استعاره آورده است براى دعا،كه آنان خود را به وسيلۀ دعا از عذاب خدا و سختيهاى وارد بر ايشان نگه مى دارند،همان طورى كه شخص به وسيلۀ لباس روپوش از سرما و امثال آن خويشتن را حفظ مى كند.

6-بريدن آنان از دنيا،يعنى آنان با اين ويژگيها دنيا را با كمترين مقدار نياز هم چون حضرت مسيح(علیه السلام)از خود جدا ساخته اند .

و به پاخاستن آن بزرگوار در نيمۀ دوّم شب از آن جهت بود كه در آن هنگام اميد اجابت دعا مى رود به دليل اين كه نفس انسانى از سرگرمى به كارهاى محسوس روزانه فارغ است و پس از خواب،توجه فراوان به آستان ربوبى دارد و آمادۀ پذيرش الطاف خداوندى است،و امّا آن افرادى را كه استثنا فرموده است به خاطر ارتباطشان با گناه است كه دلهاشان را از قبول رحمت پروردگار باز مى دارد.

ص:498


1- شعار،در لغت لباس زير و پيراهن زيرپوش را گويند در اينجا كنايه از انس با قرآن در خلوتهاست-م.

97-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّ اللَّهَ افْتَرَضَ عَلَيْكُمْ فَرَائِضَ فَلاَ تُضَيِّعُوهَا- وَ حَدَّ لَكُمْ حُدُوداً فَلاَ تَعْتَدُوهَا- وَ نَهَاكُمْ عَنْ أَشْيَاءَ فَلاَ تَنْتَهِكُوهَا- وَ سَكَتَ لَكُمْ عَنْ أَشْيَاءَ وَ لَمْ يَدَعْهَا نِسْيَاناً فَلاَ تَتَكَلَّفُوهَا

لغات

فرائض اللّه:واجبات دين خدا حدود الهى:نهايت چيزهايى از نعمتهاى الهى كه مباح دانسته و دست يازيدن بدانها را اجازه فرموده است

ترجمه

«خداوند بر شما چيزهايى را واجب ساخته است،مبادا آنها را تباه سازيد، و حدودى را براى شما تعيين كرده است،مبادا از آن حدود تجاوز نماييد،و شما را از چيزهايى نهى كرده است مبادا پردۀ حرمت آنها را بدريد،و براى شما در مورد چيزهايى خاموشى گزيده است،نه آن كه آنها را فراموش كرده باشد،پس خودتان را به زحمت نيندازيد ».

شرح

چيزهايى مورد نهى يعنى آنچه از محرمات و پستيها كه از حدود الهى تجاوز كند.و چيزهايى كه در بارۀ آنها خاموشى گزيده از قبيل تكليف به دانستنيهاى دقيقى است كه در آخرت بى فايده است زيرا خداوند از روى فراموشى،به سكوت برگزار نكرده،چه خداوند مبرا از نسيان است،بلكه به دليل بى سود بودن آنها براى آخرت و به دليل اين كه اشتغال بدانها باعث ترك اشتغال به دانستنيهاى مفيد مى شود و موجب ضرر و زيان مى گردد از آنها سخن نگفته است.

98-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ يَتْرُكُ النَّاسُ شَيْئاً مِنْ أَمْرِ دِينِهِمْ لاِسْتِصْلاَحِ دُنْيَاهُمْ- إِلاَّ فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ

ص:499

ترجمه

«مردم چيزى از امر دينشان را به خاطر رونق دنياشان فروگذار نمى كنند مگر اين كه خداوند بر آنان درى را مى گشايد كه زيانش از آن سود بيشتر است .»

شرح

چون خواسته هاى مردم در دنيا-وقتى كه در دنيا خواهى باز شد- پايان پذير نيست،چون هر خواسته اى خود زمينه اى براى افزون طلبى و زياده جويى دنيا و تحصيل شرايط و لوازم آن مى شود و همچنين دورى انسان از خدا به اندازۀ نزديكى او به دنيا و آرزوهاى دور و دراز در دنياست،بنا بر اين هر كارى كه در آن سود دنيا با همان هدف دنيايى مورد نظر باشد،وسيله اى براى گشايش درى از درهاى جستن و آراستن دنيا است،و زيانش از اوّلى بيشتر خواهد بود چون فرورفتگى به دنيا بيشتر و دورى از خدا افزونتر مى گردد.

99-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ يَنْفَعُهُ

ترجمه

«بسا دانشمندى كه نادانى اش او را از پاى در آورد و دانشى كه دارد به او سودى نرساند ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)،دانشمندانى است كه از علوم بى فايده مانند جادو و تردستى،بلكه همانند علم نحو و ديگر علوم عقلى بهره مندند و از قوانين اسلام ناآگاه،و از روى جهل فتوا دهند و يا از حدود الهى تجاوز كنند و مرتكب گناهى شوند،و در نتيجه اين علم باعث هلاكت آنان در دنيا و آخرت گردد،و يا آن علمى كه در آخرت سودى ندارد و باعث ترك علم مهمترى مى شود پس علاوه بر آن كه سودى ندارد و آن دانستنيها او را نجات نمى بخشد بلكه باعث هلاكت وى در آخرت مى گردد.

ص:500

100-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لَقَدْ عُلِّقَ بِنِيَاطِ هَذَا الْإِنْسَانِ بَضْعَةٌ- هِيَ أَعْجَبُ مَا فِيهِ وَ هُوَ الْقَلْبُ- وَ ذَلِكَ أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ أَضْدَاداً مِنْ خِلاَفِهَا- فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ- وَ إِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَكَهُ الْحِرْصُ- وَ إِنْ مَلَكَهُ الْيَأْسُ قَتَلَهُ الْأَسَفُ- وَ إِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَيْظُ- وَ إِنْ أَسْعَدَهُ الرِّضَا نَسِيَ التَّحَفُّظَ- وَ إِنْ غَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ- وَ إِنِ اتَّسَعَ لَهُ الْأَمْنُ اسْتَلَبَتْهُ الْغِرَّةُ- وَ إِنْ أَصَابَتْهُ مُصِيبَةٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ- وَ إِنْ أَفَادَ مَالاً أَطْغَاهُ الْغِنَى- وَ إِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ شَغَلَهُ الْبَلاَءُ- وَ إِنْ جَهَدَهُ الْجُوعُ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ- وَ إِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشِّبَعُ كَظَّتْهُ الْبِطْنَةُ- فَكُلُّ تَقْصِيرٍ بِهِ مُضِرٌّ وَ كُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِدٌ

لغات

نياط:رگى كه دل به آن آويخته است غاله:ناگهانى او را گرفت

ترجمه

«به يكى از رگهاى بدن اين انسان پاره گوشتى آويخته شده كه شگفت ترين عضو بدن اوست،و آن قلب است كه در آن مايه هاى حكمت و ضد آن از غير حكمت وجود دارد:اگر اميدوار باشد،طمع او را خوار سازد،و اگر طمع بر آن روآور شود،حرص و آز آن را از پاى در آورد،و اگر نااميدى او را فرا گيرد،غم حسرت او را بكشد،و اگر خشم و غضب بر او مستولى گردد،شدت خشم بر او سخت گيرد،و اگر خوشنودى يار او گردد،خويشتندارى را از ياد ببرد،و اگر ترس به ناگه او را فرا گيرد،احتياط و محافظه كارى او را سرگرم سازد،و اگر زياده آسوده خاطر شود،دچار غفلت مى گردد،و اگر مصيبتى بر او روآورد،بيتابى او را رسوا كند،اگر به مالى برسد،بى نيازى او را به طغيان وادارد،و اگر از بى چيزى رنج برد، گرفتار بلا گردد،و اگر زياد سير شود از شكمپرى رنجيده شود،بنا بر اين هر نوع كاستى و كوتاهى او را زيان رساند و هر نوع زيادتى او را فاسد كند ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)از مواد حكمت،فضايل اخلاقى است،زيرا تمام فضايل از شاخه هاى حكمتند،و حكمت خود عبارت است از دانستن آنچه بايد انجام داد،و آن شايسته ترين مورد در هر زمينه است و همينها ماده هاى كمال قلبند،و

ص:501

امام(علیه السلام)به هر يك از اضداد مخالف آن مواد يعنى رذايلى كه ضد فضايلند نيز اشاره فرموده است،كه همان دو طرف افراط و تفريط فضايل مى باشند .

1-طمع،يعنى صفت ناپسند افراط از اميدوارى،امام(علیه السلام)وسيلۀ پيامد خوارى و ذلّت در برابر آنچه طمع بسته و هم به وسيله زياد شدن طمع،يعنى همان آزمندى كشنده در دنيا و آخرت از اين صفت،برحذر داشته است.

2-نااميدى كه همان صفت ناپسند تفريط از اميدوارى است،امام(علیه السلام)به دليل پى آمد آن يعنى تأسّف شديد و كشنده از آن برحذر داشته است.

3-صفت پست زياده روى در خشم،يعنى همان شدّت خشم كه سبك مغزى شمرده مى شود و حد وسط خشم،فضيلت شجاعت و فروخوردن خشم است.

4-ترك خويشتندارى و فراموش كردن آن،يعنى همان صفت ناپسند زياده روى از حالت رضامندى انسان است بدانچه از دنيا عايد او گشته است .

5-صفت ناپسند افراط در ترس و آن عبارت از اين است كه انسان در حالت ترس از چيزى بترسد كه نبايد بترسد،در صورتى كه آنچه براى او شايسته است همان رعايت جانب احتياط و ترك كارهاى وحشتناك است.

6-صفت پست تفريط در داشتن ضدّ ترس يعنى آسوده خاطرى و دچار غفلت شدن عقل،به حدّى كه انسان در مصلحت خود،و حفظ آسايش و امنيّت خود نينديشد .

7-صفت ناپسند كاستى از فضيلت صبر و تحمّل در برابر مصيبت،يعنى بى تابى،امام(علیه السلام)از اين حالت به دليل پى آمد آن كه همان رسوايى است،برحذر داشته است.

8-صفت نارواى افراط در به دست آوردن مال دنيا يعنى طغيان به علّت ثروت زياد،و بى نيازى.طغيان يعنى از حدّ خود تجاوز كردن.

9-صفت پست كوتاهى در صبر بر گرسنگى،و پى آمد آن را نيز يادآور شده

ص:502

است كه همان زمينگير شدن در اثر ناتوانى از انجام وظيفه است،و به همين دليل امام(علیه السلام)از اين خوى ناپسند برحذر داشته است.

10-صفت ناپسند سيرى بيش از حدّ فضيلت اعتدال،كه پيامد اين عمل عبارت شكمپرى است.و امام(علیه السلام)به دليل همين پيامد از آن برحذر داشته است.

آن گاه امام(علیه السلام)با برحذر داشتن از دو طرف افراط و تفريط در خوردن،به طور اجمال سخن خود را به پايان برده است به اين دليل كه چون تفريط قلب را از فضيلت تهى مى كند،پس براى آن زيانبخش است،و افراط در آن نيز قلب را از فضيلت بيرون مى سازد و باعث فساد قلب مى گردد.توفيق نگهدارى از فساد به دست خداست.

101-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطَى بِهَا يَلْحَقُ التَّالِي- وَ إِلَيْهَا يَرْجِعُ الْغَالِي

لغت

نمرقه:بالش كوچك

ترجمه

«ما تكيه گاهى هستيم در ميانه،آن كه عقب ماند خود را به آن برساند و آن كه پيشى گرفته به سوى آن بازگشت نمايد ».

شرح

امام(علیه السلام)اين كلمه را به صفت(الوسطى)يعنى ميانه و معتدل،براى خود و خاندان خود استعاره آورده است،از آن رو كه اينان رهبران حق و براى مردم در زندگى دنيا و آخرت الگوهايى در حد عدل و در بين دو طرف افراط و تفريطند، و از حق امام(علیه السلام)و رهبران راستين آن است كه در حد اعتدال با امور برخورد كند، تا عقب مانده يعنى كوتاهى كنندۀ مقصر در كارها به او برسد،و پيشى گرفته يعنى

ص:503

تندرو متجاوز از حدّ عدالت به سوى او بازگردد.

102-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ يُقِيمُ أَمْرَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِلاَّ مَنْ لاَ يُصَانِعُ- وَ لاَ يُضَارِعُ وَ لاَ يَتَّبِعُ الْمَطَامِعَ

لغات

مصانقه:وسيلۀ رشوه و امثال آن،سازش كردن مضارعة:مصدر باب مفاعله از مادۀ ضرع يعنى ذلت و خوارى،گويا دو نفر كه هر يك نسبت به ديگرى كوچكى مى كنند

ترجمه

«فرمان خدا را اجرا نمى كند مگر كسى كه اهل مدارا و سازش نيست،و فرومايگى ننمايد و به دنبال طمع نرود ».

شرح

بديهى است كه سازش با ديگرى باعث جستن رضاى اوست و اين عمل مانع از اجراى حدود و دستور الهى در باره او مى گردد.و همچنين فرومايگى و چشم طمع داشتن به ديگران،هر دو باعث خوددارى از پرداختن به دستورها و حدود الهى است كه بر او دشوار مى نمايد.

103-امام(علیه السلام)چون سهل بن حنيف انصارى،كه از گرامى ترين اشخاص

اشاره

نزد آن حضرت بود،پس از بازگشت از جنگ صفين،در كوفه از دنيا رفت،

امام(علیه السلام)پس از وفات او فرمود:

لَوْ أَحَبَّنِي جَبَلٌ لَتَهَافَتَ

لغت

تهافت:تكه تكه افتاد،و اين مبالغه در فزونى مصائب و گرفتاريى است كه به امام(علیه السلام)و دوستانش مى رسد

ص:504

ترجمه

«اگر كوهى مرا دوست بدارد هر آينه از هم بپاشد».

شرح

سيد رضى مى گويد:معناى اين سخن آن است كه اين آزمون بر او سخت مى گيرد،پس غمها بر او روآور مى شوند،و اين كار نشدنى است مگر با پرهيزگاران،نيكوكاران و برگزيدگان نيك كردار،اين سخن امام(علیه السلام)مانند آن عبارت است كه فرمود: «من احبّنا اهل البيت فليستعدّ للفقر جلبابا» يعنى هر كس ما خانواده را دوست دارد بايد براى پوشيدن لباس فقر آماده شود.و بر معناى ديگرى نيز توجيه كرده اند كه جاى گفتار آن نيست.

عبارت: من احبّنا... يعنى اين را براى خود مهيا سازد.و جلباب استعاره از اين است كه انسان خود را براى تهيدستى و تحمّل آن آماده سازد،و دليل استعاره آوردن آن اين است كه هر دوى اينها شخص آماده را از عوارض فقر و خودنمايى آن در بد اخلاقى،و تنگدلى و سرگردانى كه چه بسا به كفر مى انجامد (1)،همچون رواندازى،مى پوشانند،و چون دوستى مخلصانۀ اين خاندان(علیه السلام)،مستلزم پيروى و متابعت از ايشان،و به راه و روش ايشان بودن است و از جمله روشهاى ايشان فقر و ترك دنيا و صبر در برابر آنهاست،بنا بر اين لازم است دوستان ايشان نيز فقر را پيشۀ خود كنند و پيراهنى از آمادگى خود براى فقر و تحمل آن،براى پوشش خويش مهيّا سازند.

ابن قتيبه اين معنا را به عبارت ديگرى روايت كرده و گفته است:هر كس ما را دوست دارد بايد با كمبود و گرفتارى دنيا بسازد و قناعت را پيشه كند.و هم او گفته است:صبر بر فقر و تهيدستى را به پيراهن از آن رو تشبيه فرموده است كه فقر و تهيدستى،همچون پيراهنى بدن را مى پوشاند،مى گويد:شاهد بر درستى

ص:505


1- اشاره به حديث معروف«كاد الفقر ان يكون كفرا»مى باشد-م.

اين تأويل روايتى است كه از آن حضرت نقل كرده اند:ديد گروهى بر در خانه اش ايستاده اند،فرمود:قنبر!اينان كيستند؟قنبر،عرض كرد،پيروان تو يا امير المؤمنين! فرمود:من در اينان سيماى شيعه بودن و پيروى را نمى بينم.عرض كرد:سيماى شيعه چطور است؟فرمود:چسبيدن شكمها به پشت از گرسنگى،خشكيدن لبها از تشنگى،كم نور شدن چشمها از گريه (1).

ابو عبيده مى گويد:مقصود امام على(علیه السلام)فقر در دنيا نيست،مگر نمى بينيد كه ميان دوستان ايشان كسانى مانند ديگر مردم،ثروتمندند،بلكه مقصود امام(علیه السلام) فقر در روز قيامت است،و سخن را در زمينۀ پند و نصيحت و تشويق بر اطاعت ايراد كرده است و گويا امام(علیه السلام)چنين فرموده است:هر كس ما را دوست دارد بايد براى فقر روز قيامتش چيزى آماده كند تا آن را به وسيلۀ اجر و تقرب و نزديكى به خدا جبران نمايد.

سيد مرتضى-خدايش بيامرزد-فرموده است:هر دو توجيه خوب است، هر چند كه سخن ابن قتيبه خوبتر است،و همان است معناى سخن سيد رضى- خدايش از او راضى باد-و گاهى به معناى ديگر نيز توجيه مى كنند.

قطب راوندى احتمال ناپسندى را داده است،كه هيچ صلاحيت براى حمل اين سخن را ندارد و ما با نقل آن،سخن را به درازا نمى كشانيم.

104-امام(علیه السلام)فرمود:(هفده جمله)

اشاره

لاَ مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لاَ وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ- وَ لاَ عَقْلَ كَالتَّدْبِيرِ وَ لاَ كَرَمَ كَالتَّقْوَى- وَ لاَ قَرِينَ كَحُسْنِ الْخُلُقِ وَ لاَ مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ- وَ لاَ قَائِدَ كَالتَّوْفِيقِ وَ لاَ تِجَارَةَ كَالْعَمَلِ الصَّالِحِ- وَ لاَ وَرَعَ كَالثَّوَابِ وَ لاَ وَرَعَ كَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ- وَ لاَ زُهْدَ كَالزُّهْدِ فِي الْحَرَامِ وَ لاَ عِلْمَ كَالتَّفَكُّرِ- وَ لاَ عِبَادَةَ كَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ- وَ لاَ إِيمَانَ كَالْحَيَاءِ وَ الصَّبْرِ

ص:506


1- خمص البطون من الطوى،يبس الشّفاه من الظماء عمش العيون عن البكاء.

وَ لاَ حَسَبَ كَالتَّوَاضُعِ- وَ لاَ شَرَفَ كَالْعِلْمِ وَ لاَ عِزَّ كَالْحِلْمِ- وَ لاَ مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ

ترجمه

«هيچ ثروتى پرفايده تر از عقل نيست،و هيچ تنهايى ترسناكتر از خودخواهى نمى باشد.هيچ خردى چون تدبير و انديشيدن نيست،و هيچ بزرگواريى چون تقوا نمى باشد،و هيچ همنشينى مانند خوشبختى نيست.و هيچ ميراثى مانند ادب نمى باشد،و هيچ رهبرى همانند توفيق بر كارى نيست،و هيچ تجارتى همانند كار شايسته نمى باشد،و هيچ سودى چون اجر و مزد الهى نمى باشد،و هيچ پرهيزگاريى مانند توقف در مقابل عمل شبهه ناك نيست و هيچ پارسايى مانند پرهيز از حرام نيست،و هيچ آگاهيى همچون انديشيدن در كار نيست،و هيچ عبادتى مانند انجام واجبات نيست.و هيچ ايمانى همسان شرم و بردبارى نيست و هيچ والايى مانند فروتنى نمى باشد،و هيچ شرافتى به پاى دانش نمى رسد،و هيچ پشتوانه اى مطمئن تر از مشورت با ديگران نمى باشد ».

شرح

1-هيچ ثروتى پرفايده تر از عقل نيست.يعنى سود بيشترى به صاحبش نمى رساند،كلمه مال را از آن رو براى عقل استعاره آورده است كه بى نيازى شخص به عقل است و آن سرمايه اى است كه انسان سودهاى جاودانه و كمالات ممكنه را با آن كسب مى كند،همان طورى كه با مال كمال ظاهرى را به دست مى آورد.و چون بين اين دو نوع سرمايه آشكارا در شرافت تفاوت است،ناگزير مالى از عقل پرفايده تر براى صاحبش وجود ندارد.

2-و هيچ تنهايى ترسناكتر از خودخواهى نيست،امام(علیه السلام)تنهايى را از آن رو از سنخ خودخواهى شمرده است كه هر دو باعث وحشت سهمگينى، هستند،و اين كه خودخواهى باعث ترس است قبلا بيان شده است.

3-هيچ عقلى چون تدبير و انديشيدن نيست،مقصود از عقل،تصرّف عقل عملى است بنا بر اين نام عقل را به طور مجاز بر آن اطلاق كرده است از باب

ص:507

اطلاق نام سبب بر مسبّب.و بديهى است كه تمام تصرّفات عقل،تدبير و به دست آوردن نظرات مصلحت دار،در همۀ كارهاست،و چون مقصود از عقل ناگزير همان تدبير است و از طرفى هيچ يك از تصرّفات آن همسان تدبير نيست، بنا بر اين هيچ عقلى همانند تدبير نمى باشد.

4-هيچ بزرگواريى چون تقوا نيست.مفهوم و معناى كرم عبارت است از بذل آنچه شايسته بذل است،و چون تقواى الهى عبارت از خشيت است،و از لوازم خشيت پارسايى در دنيا و اعراض از متاع دنياست،پس تقوا در حقيقت صرف نظر كردن از تمام دنياست و هر گاه بذل مقدارى از اندوخته هاى دنيا بزرگوارى خوانده شود،بنا بر اين،گذشت از تمام دنيا شايستگى بيشترى دارد تا بزرگوارى بى نظيرى محسوب شود.همان طورى كه امام(علیه السلام)در گذشته آن را چنين توصيف كرد:«و رأيتها محتاجة فوهبت جملتها لها (1)».

5-هيچ همنشينى چون حسن خلق نيست،قبلا با اخلاق حسنه آشنا شدى،و بديهى است كه آنچه همنشين گفته مى شود،بهتر از حسن خلق نيست، زيرا فايده و نتيجه همنشينان ديگر،آن است كه از همنشينى و دوستى آنها، خوش خويى بياموزيم،و خوش خويى كه خود،نتيجۀ همنشينى است،ارزشمندتر از مقدمۀ آن است كه اى بسا اين نتيجه از آن به دست نيايد،بنا بر اين چيزى شبيه و نظير آن نيست.

6-هيچ ارثى مانند ادب نيست،اندكى پيش،بيان و توضيح اين جمله گذشت .

7-هيچ رهبرى چون توفيق يافتن در كارها وجود ندارد،و چون توفيق عبارت از فراهم آمدن وسايل و شرايط چيزى است به طورى كه تمام آنها باعث

ص:508


1- يعنى:چون ديدم او نيازمند است،همه را به او بخشيدم.

دستيابى به آن هدف است ناگزير براى انسان رهبرى براى رسيدن هدفهايش مانند توفيق-در زود رساندن به هدف-وجود ندارد.

8-هيچ تجارتى مانند كار شايسته نيست،كلمۀ:«تجارة»را از آن رو براى كار شايسته استعاره آورده است كه همچنان كه تجارت مستلزم سود است،كار شايسته نيز باعث خير است.و چون ارزش تجارت به ارزش نتيجه و سود آن وابسته است،پس هر چه سود ارزشمندتر باشد ارزش تجارت بيشتر است،و چون سود اين تجارت اجر و مزد دائمى آخرت است كه بالاتر از آن سودى نيست،پس تجارت عمل شايسته نيز در بين تجارتها نظير ندارد.

9-هيچ سودى همچون اجر و مزد الهى نيست،مطلب روشن است.

10-هيچ پرهيزگاريى مانند توقّف در برابر كار شبهه ناك نيست،گاهى پارسايى را به توقّف در برابر كارهاى خلاف و حرام تفسير مى كنند.و چون خوددارى از انجام كارهاى شبهه ناك چه در جهت حلال بودن و چه در حرام بودن،از بالاترين نوع پارسايى است و از همه بيشتر به وسيله آن مى توان از محرمات دورى كرد بنا بر اين،هيچ يك از ديگر انواع پارسايى نظير آن نمى باشد.

11-هيچ پارسايى مانند پرهيز از حرام نيست.چون به پرهيز از حرام دستور و فرمان داده اند و انجام واجب،پايين تر از ديگر انواع زهد است،بنا بر اين پرهيز از حرام همانند فضيلت واجب بر مستحبّ،برترين نوع پرهيز است .

12-هيچ آگاهيى همچون انديشيدن در كار نيست،يعنى همچون علمى كه از راه انديشه به دست مى آيد و اين سخن نسبت به آن چيزى است كه ادعا كنند علم است،از قبيل حفظ سخن ديگران،احاديث،شرح حال بزرگان و امثال اينها و نيز فرا گرفتن علومى كه از حواس حاصل مى شوند،زيرا علم فكرى و عقلى، كلى و اشرف است،و حكمى كه شارع مى كند و همچنين خطيب در خطبه مى آورد نيز جنبۀ كلى دارد.و مقصود از انديشيدن،انديشه در چيزهايى است كه

ص:509

سزاوار آن است از قبيل آفرينش آسمانها و زمين و آنچه خداوند آفريده،و نيز عبرت گرفتن از آنهاست.و نام انديشيدن و تفكر را بر علمى كه از راه تفكر به دست مى آيد،اطلاق نموده است،از باب اطلاق اسم سبب بر مسبّب و ممكن است مقصود امام(علیه السلام)،علم به نحوۀ انديشيدن و آن قوانينى باشد كه رعايت آنها انديشه را از گمراهى نگاه مى دارد.

13-هيچ عبادتى مانند انجام واجبات نمى باشد چون اينها واجبند و امر واجب از غير واجب ارزشمندتر است.

14-هيچ ايمانى همسان شرم و بردبارى نيست،يعنى هيچ ايمانى به پايه آن ايمانى كه با شرم و بردبارى تكميل شده،نمى رسد،و اين همان چيزى است كه اين دو فضيلت را چنان كه گذشت،شرف بخشيده است،و اينها را بر ايمان از باب مجاز و اطلاق اسم لازم بر ملزوم به كار برده است.

15-هيچ والايى همانند فروتنى نيست،چون والايى و بزرگى از جمله نيكيها و فضيلتهاست فروتنى نسبت به بيشترين چيزهايى كه سبب خيرات مى گردند،بالاتر و ارزشمندتر است،همان طورى كه قبلا نيز بيان شده است.

16-هيچ شرافتى به پاى دانش نمى رسد،كه نام ملزوم را بر لازم از باب مجاز اطلاق فرموده است،روشن است كه علم بالاترين كمالات است و هيچ شرافتى همانند شرافت آن نيست.

17-هيچ پشتوانه اى مطمئن تر از مشورت با ديگران،يعنى محكمتر و قويتر از آن نيست.و شرح اين سخن در عبارت: و لا ظهير كالمشورة ،گذشت.

بايد توجه داشت كه حكم در بسيارى از اين كمالات به اعتبار موارد اكثريت است و هدف امام(علیه السلام)تشويق و ترغيب به عقل،تدبير،تقوى، خوش خويى،ادب،توفيق به وسيلۀ توجه به خدا در كارها،عمل شايسته،اجر و مزد الهى،ايستادگى در برابر كار شبهه ناك،پارسايى در حرام،انديشه و مواظبت

ص:510

بر واجبات،فراهم آوردن شرم و بردبارى،فروتنى و آگاهى و مشورت در امور، مى باشد.

105-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاَحُ عَلَى الزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ- ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ- وَ إِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ- فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ

ترجمه

«هنگامى كه نيكى و نيكوكارى،روزگار و مردم را فراگرفته باشد،اگر كسى به شخصى كه كار زشتى از وى سر نزده گمان بد ببرد،براستى كه ستم كرده است و هنگامى كه بدى و بدكارى بر روزگار و مردم،چيره است اگر كسى به كسى خوش گمان باشد،براستى كه خود را فريفته است ».

شرح

در قبل گذشت كه روزگار از جمله وسايلى است كه براى فراهم آوردن عوامل خير و خوبى مردم در زندگى اين دنيا و در عالم آخرت آماده شده است كه در اين صورت چنان زمانى را زمان خير و صلاح مى گويند.همچنين روزگار يكى از وسايل زمينه ساز براى نبودن خير و صلاح است كه در آن صورت مى گويند،زمانه فاسد شده و روزگار بدى است.نوع اول روزگارى است كه نيكى و نيكوكارى روزگار مردمش را فراگرفته است و بر اين اساس،اميد كار خير مى رود و ايجاب مى كند كه به مردم خوش بين باشيم،و هر كس،در چنين زمانى، به آن كسى كه كار پستى از او نزد مردم برملا نشده است بدگمان باشد،بدگمانى خود را در مورد نابجايى به كار برده و اين خود،بيرون رفتن از حدود عدالت و ستمكارى است.

و بعضى به جاى خزية، حوبة روايت كرده اند كه به معنى گناه مى باشد .و

ص:511

نوع دوم،زمان و روزگارى است كه فساد بر روزگار و مردمش چيره شده است و بر اين اساس،انتظار كار خلاف مى رود و جاى بدگمانى نسبت به مردم هست،پس هر كس در چنين روزگارى به فردى خوش بين باشد،براستى كه خود را فريب داده است،يعنى خويشتن را گول زده و از حال خود غافل مانده است.

106-به على(علیه السلام)عرض شد،يا أمير المؤمنين،خود را چگونه مى بينى؟آن

اشاره

گرامى فرمود:

كَيْفَ يَكُونُ حَالُ مَنْ يَفْنَى بِبَقَائِهِ- وَ يَسْقَمُ بِصِحَّتِهِ وَ يُؤْتَى مِنْ مَأْمَنِهِ

ترجمه

«چگونه است حال كسى كه با هستى خود،رو به نيستى است،و با تندرستى اش بيمار مى شود،و سرانجام،مرگ در پناهگاهش فرا مى رسد .»

شرح

امام(علیه السلام)از شرح حال خود به روش پند و شكوه پاسخ داده است.و چون بقا،عبارت است از ادامۀ مدّت هستى،و ادامۀ زمان و پياپى آمدن اجزاى زمان باعث نزديك شدن مرگ است،بنا بر اين،بقاى انسان باعث فناى اوست، و هم چنين،چون از پيامدهاى تندرستى،بيمارى است،از اين رو،صحّت و سلامتى در حقيقت باعث بيمارى اوست،و اما اين كه امام(علیه السلام)فرموده است، مرگ در پناهگاه فرا مى رسد،گويا اين چنين است كه مأمن در اينجا مصدر ميمى است،و مقصود آن است كه بر انسان،چيزهايى از قبيل مردن و ترس و بيمهاى آخرت كه برايش ناخوش آيند هستند نازل مى گردند،در حالى كه او راحت و دلبسته به دنياست و از آنچه پس از دنيا ناگزير بايد ببيند غافل مى باشد.

و احتمال دارد كه مقصود از مأمن اسم مكان و محل آرامش يعنى دنيا باشد،معناى اين كه در پناهگاهش فرا مى رسد،آن است كه دردها و گرفتاريهايى كه به او مى رسد،از حالات و كارهاى همان دنياست كه محل امنى براى او بوده،و

ص:512

عوارض و پيشامدهايى كه بر او عارض مى شوند از همان محل امن است و از حالت امنيت و راحتى اوست،بطورى كه اجتناب و گريز از آن امكان ندارد.

107-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

كَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِ- وَ مَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَيْهِ وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِيهِ- وَ مَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلاَءِ لَهُ

لغات

مستدرج:كسى كه به دليل غفلت و نافرمانى،گرفتار عذاب گردد املاء:مهلت دادن و به تأخير انداختن مدّت

ترجمه

«چه بسا كسى به سبب احسان[خداوند]رفته رفته به عذاب نزديك شده و در اثر پوشيده داشتن گناهش به خود فريفته گرديده و به خاطر تحسين و چرب زبانى مردم در دام فتنه افتاده است.خداوند هيچ كس را همچون او به وسيلۀ مهلت دادن نيازموده است ».

شرح

امام(علیه السلام)از امورى كه خداوند بدان وسيله بندگانش را مى آزمايد،چهار مورد را بيان كرده است:

1-نيكى و احسان با انواع نعمتها نسبت به بنده اش .

2-پوشاندن نافرمانى و گناه او .

3-خوشگويى و مدح و ستايش مردم نسبت به او .

4-به تأخير انداختن مدّت و مهلت و فرصت دادن به او.

و چون نتيجۀ آزمون به وسيلۀ اين امورى كه در حقيقت همۀ آنها نعمتند،يا شكر و سپاس است و يا كفران و ناسپاسى است،چنان كه خداى متعال فرموده است: «لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ» (1)و سپاسگزارى همان نتيجۀ خوب و مطلوب با

ص:513


1- سوره نمل(27)آيه(40) [1]يعنى:تا مرا بيازمايد كه نعمتش را سپاس مى گويم يا ناسپاسى مى كنم.

لذّات است كه خداوند به شخص متنعّم كه از طريق سپاسگزارى اولّين نعمت مورد آزمايش قرار گرفته است،هشدار مى دهد كه چه بسا او به وسيلۀ همين نعمت اندك اندك به عذاب كشيده شود،بنا بر اين شايسته است كه از آن غفلت نورزد،و همچنين خداوند آن شخص را كه به سبب نعمت دوم مورد آزمايش قرار گرفته،توجه داده است كه بسيارى از اوقات اين نعمت،باعث غرور و خودخواهى او نسبت به خدا شده،و شخص از پيشامد ناگوار خود را در امان مى بيند و در نتيجه گرفتار معاصى مى گردد.و در مورد سوّم توجه داده است بر اين كه آن نعمت گاهى باعث شرّ و فساد نسبت به او است و هم چنين باعث منصرف ساختن وى از شكر خدا و مبتلا شدن او به خودبينى،و در مورد چهارم توجه داده است بر اين كه اين نعمت بالاترين نعمتى است كه وى را با آن آزمايش مى كنند.

108-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

هَلَكَ فِيَّ رَجُلاَنِ مُحِبٌّ غَالٍ وَ مُبْغِضٌ قَالٍ

ترجمه

«دو كس در ارتباط با من به هلاكت رسند:يكى آن دوستى كه تندرو است و ديگرى آن دشمنى كه در دشمنى اش زياده روى كند .»

شرح

چون دوستى اولياى خدا يكى از فضايل نفسانى است كه جنبۀ تفريط و كوتاهى نسبت به آن تا سر حدّ دشمنى و ستيز با آنان و طرف زياده روى و افراط نسبت به آنان تا سر حد غلو در بارۀ ايشان،دو صفت پستى هستند كه در قيامت باعث هلاكت صاحب خود مى گردند.

اما صفت ناپسند تفريط،از آن رو كه كينه نسبت به اولياى خدا باعث دشمنى با آنان مى شود،هر كه با يكى از اولياى خدا دشمنى ورزد،در حقيقت با

ص:514

خدا دشمنى كرده و از جملۀ هلاك شوندگان است و اما صفت ناپسند تندروى و افراط،از آن جهت كه تندروان(غلاة)حضرت على(علیه السلام)را از مقام بشرى به مقام خدايى رسانده اند كه كفر صريح است،به هلاكت افتاده اند.

109-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ

ترجمه

«از دست دادن فرصت مايۀ غم و اندوه است ».

شرح

يعنى از دست نهادن كارى كه در وقتى امكان انجام دادن آن را داشته است،باعث تأسف و اندوه است،و اين سخن بدور داشتن انسان از تباهسازى فرصت است به دليل پيامدى كه دارد.

110-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا- وَ السَّمُّ النَّاقِعُ فِي جَوْفِهَا- يَهْوِي إِلَيْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ وَ يَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ

ترجمه

«مثل دنيا مثل آن مارى است كه هنگام دست كشيدن نرم،ولى زهر درون آن كشنده است،شخص مغرور نادان به سمت آن ميل مى كند،امّا عاقل دورانديش از آن دورى مى جويد ».

شرح

امام(علیه السلام)دنيا را همانند مارى دانسته است،جهت تشبيه،عبارت:ليّن مسّها...

است.توضيح آن كه دنيا در نظر بيننده،طعمه اى لذيذ و دسترسى بدان سهل است،در حالى كه دلبستگى بدان و دستيازى بر آن باعث بدبختى اخروى و عذاب دردناك است،بنا بر اين شخص ناآگاه از سرانجام بد آن به طرف آن مى رود،و شخص خردمند آگاه از حال دنيا از آن دورى مى كند،از آنجا كه دست

ص:515

ماليدن بر مار ملايم و جلوۀ آن نيكوست،نادان آن را النگويى از طلا و نقره تصور مى كند و به دليل ناآگاهى از زهر درون مار،به سمت او مى رود،ولى آن كه مار را مى شناسد از آن دورى مى جويد.

111-از امام(علیه السلام)راجع به قريش پرسيدند،فرمودند:

اشاره

مَا؟بَنُو مَخْزُومٍ؟ فَرَيْحَانَةُ؟قُرَيْشٍ؟- نُحِبُّ حَدِيثَ رِجَالِهِمْ وَ النِّكَاحَ فِي نِسَائِهِمْ- وَ أَمَّا؟بَنُو عَبْدِ شَمْسٍ؟ فَأَبْعَدُهَا رَأْياً- وَ أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا- وَ أَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِي أَيْدِينَا- وَ أَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُفُوسِنَا- وَ هُمْ أَكْثَرُ وَ أَمْكَرُ وَ أَنْكَرُ- وَ نَحْنُ أَفْصَحُ وَ أَنْصَحُ وَ أَصْبَحُ

ترجمه

«امّا قبيله بنى مخزوم گل خوشبوى قريشند،سخنان مردانشان و ازدواج با زنانشان دوستداشتنى است،و امّا بنى عبد شمس،دورانديش ترين و پيشگيرترين افرادند از آنچه در پشت سر آنهاست،و امّا ما(بنى هاشم)بخشنده ترين افراد قريش هستيم نسبت به آنچه در دست داريم و به هنگام مرگ جانبازترين آنانيم،و آن قبايل،پرشمارتر،فريبكارتر و زشتروترند،امّا ما فصيحتر،خيرخواهتر و خوشروتريم .»

شرح

بنى مخزوم طايفه اى از قريشند،مخزوم،خود،پسر يقظة بن مرّة بن كعب بن لوى بن غالب است،و از جمله آنان،ابو جهل بن هشام بن مغيرة و دودمان مغيره است،مخزوم بوى خوشى همچون گل ميخك و رنگى چون رنگ آن داشت،و غالبا فرزند شباهت به پدر دارد،و از آن رو،اين طايفه را گل خوشبوى قريش گفته اند،و مغيرة بن عبد اللّه بن عمر بن مخزوم به همان نام موسوم بود.بعضى گفته اند مردان اين طايفه به دليل كياستى كه داشتند سخن گفتن با ايشان دوستداشتنى بود،و زنانشان داراى ظرافت و خودآرائى و اظهار محبّتى نسبت به مردان بودند،از اين رو ازدواج با آنان دوستداشتنى بود.

ص:516

امّا بنى عبد شمس بن عبد مناف،كه ربيعه و دو فرزندش،شيبه و عتبه، اعياص،حرب بن اميّة و پسرش ابو سفيان،اسيد بن عتاب و مروان بن حكم از آنهايند.امام(علیه السلام)اين طايفه را به دورانديشى توصيف كرده است كه كنايه از تيزهوشى اين طايفه است.مى گويند:فلانى دور انديش است،وقتى كه به دليل تيزهوشى،از قبل مصلحتى را ببيند،و باز توصيف فرموده است كه آنان در پيشامدها و حوادث يگانه اند،كه كنايه از حميّت و غيرت آنهاست .آن گاه خاندان خود،يعنى بنى هاشم را بر بخشنده تر بودن نسبت به آنچه در دست دارند -يعنى سخى ترين قبايل-توصيف كرده است و پس از آن بر جانبازترين افراد در هنگامۀ مرگ يعنى شجاعترين افراد،تعريف كرده،و بعد از همۀ اينها آن دو طايفه را با يك فضيلت ظاهرى و دو رذيلت معرّفى كرده است،امّا بنى هاشم را به سه فضيلت كه دو مورد از آنها جسمانى و يكى روحى است،وصف كرده است.

فضيلتى كه در آن دو گروه است فزونى افراد و دو صفت ناپسند:پر مكر و حيله بودن و زشتكارتر بودن آنهاست،امّا فضيلتهاى بنى هاشم:گشاده زبانتر و زيباروتر بودن آنهاست كه دو فضيلت جسمانى اند و احتمال دارد كه مقصود از «أصبح»گشاده رويى و خوش برخوردى آنان با مردم باشد كه ريشۀ آن يك فضيلت روحى است.و پس از آن خير خواه تر بودن آنها براى كسى كه شايستۀ خيرخواهى است،خود فضيلتى است نفسانى تحت فضيلت عفّت.

112-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

شَتَّانَ مَا بَيْنَ عَمَلَيْنِ- عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَ تَبْقَى تَبِعَتُهُ- وَ عَمَلٍ تَذْهَبُ مَئُونَتُهُ وَ يَبْقَى أَجْرُهُ

لغت

شتان:فاصله است بين آن دو.

ص:517

ترجمه

«چه فاصله اى است بين دو عمل:عملى كه خوشى آن بگذرد و رنج و عذابش بماند،و عملى كه زحمتش سپرى شود و پاداشش بماند ».

شرح

عمل اوّل،كار براى دنياست كه پيامد آن همان شقاوت اخروى است كه در پى آن است و عمل دوّم،كار اخروى است.بديهى است كه ميان اين دو تفاوت زيادى است.

113-امام(علیه السلام)جنازه اى را تشييع مى كرد،شنيد مردى مى خندد،فرمود:

اشاره

كَأَنَّ الْمَوْتَ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا كُتِبَ- وَ كَأَنَّ الْحَقَّ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا وَجَبَ- وَ كَأَنَّ الَّذِي نَرَى مِنَ الْأَمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِيلٍ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ- نُبَوِّئُهُمْ أَجْدَاثَهُمْ وَ نَأْكُلُ تُرَاثَهُمْ كَأَنَّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ- قَدْ نَسِينَا كُلَّ وَاعِظٍ وَ وَاعِظَةٍ وَ رُمِينَا بِكُلِّ جَائِحَةٍ- طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِي نَفْسِهِ وَ طَابَ كَسْبُهُ- وَ صَلَحَتْ سَرِيرَتُهُ وَ حَسُنَتْ خَلِيقَتُهُ- وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ وَ أَمْسَكَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ- وَ وَسِعَتْهُ السُّنَّةُ وَ لَمْ يُنْسَبْ إِلَى بِدْعَةٍ قال الرضي أقول و من الناس من ينسب هذا الكلام إلى رسول الله ص

لغات

اجداث:قبرها جائحة:آفت بيچاره كننده

ترجمه

«گويا مرگ در دنيا براى ديگران،مقرر شده است،و گويا حق تنها بر ديگرانى به جز ما،حتمى گشته است،و گويا مردگانى كه مى بينيم مسافرانى هستند كه به زودى نزد ما برمى گردند،ايشان را در قبر نهان مى كنيم،و ميراثشان را مى خوريم،گويى بعد از آنها زندۀ جاودانه ايم كه همۀ پنددهندگان را از ياد برده ايم و دچار همۀ آفتهاى سخت شده ايم،خوشا كسى كه نفسش را خوار و كسب و كارش را شايسته و نيتش را پاك و پسنديده و خوى خود را نيكو گرداند و زيادى مال و ثروتش را انفاق كرد و زبانش را از پرگويى بازداشت و شرّش را از مردم بازگرفت

ص:518

و به جاى آوردن سنت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)بر او آسان بود و به بدعت منسوب نگشت ».

شرح

سيد رضى مى گويد:بعضى اين مطالب و سخن پيش را به پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)نسبت داده اند هدف اين بخش از سخن امام(علیه السلام)برحذر داشتن از خندۀ بيجا و يادآورى آخرت بوده است.

امام(علیه السلام)سه تشبيه بيان كرده است:

1-تشبيه مرگ به چيزى كه براى ديگران مقرر شده است.

2-تشبيه حقى كه بر انسان واجب است به حقى كه بر ديگران واجب است نه بر او.

3-تشبيه مردگانى كه به چشم خود مى بيند به مسافرانى كه عن قريب برمى گردند.

و وجه شبه در هر سه مورد كم اهميت دادن به مرگ،و كم توجهى به اداى حق واجبى است كه خداوند بر آنان مقرّر كرده،و عبرت نگرفتن ايشان از كسانى كه مى ميرند.

عبارت: نبوّئهم...جائحة مكمل وجه شبه است،زيرا انجام دهندۀ چنين كارى(دفن)در بارۀ مردگان به دليل سنگدلى و پند نياموختن چنان است كه گويى مرگى كه بر مردگان مقرر شده است،براى او مقرر نشده است .

عبارت طوبى... وادار ساختن بر آراستگى به فضايل ياد شده است،يعنى خوشا به حال او،و اين حالت در حقيقت حالت خوبى است براى اولياى خدا در آخرت،يعنى همان حالت خوشى و لذّت جاويد.

امام(علیه السلام)هشت فضيلت را برشمرده است:

1-خوار ساختن نفس در برابر خدا به دليل نياز و حاجتى كه به او دارد و

ص:519

همچنين توجه به سرانجام كار و عالم آخرت.

2-كسب حلال،از راه درستى كه شايسته است.

3-نيت پاك براى خدا و پاك داشتن درون از نيتهاى فاسد در رفتار با مردم.

4-خوش خويى و آراستگى به فضايل اخلاقى.

5-انفاق مالى كه از حد نياز بيشتر است در راهى شايسته از راههاى نزديكى به خدا،و اين همان فضيلت بخشندگى است.

6-خوددارى از پرگويى يعنى پرهيز از سخن گفتن زياد بر آنچه كه شايسته است،يعنى خاموشى در جاى خود.

7-دور داشتن بدى و شرارت از مردم كه همان عدالت و يا لازمۀ عدالت است.

8-پايبندى به سنّت خدا و پيامبر(صلی الله علیه و آله)و فاصله نگرفتن از آنها به طرف آنچه كه بدعت در دين و ناشايست است.

114-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

وَ غَيْرَةُ الرَّجُلِ إِيمَانٌ وَ غَيْرَةُ الْمَرْأَةِ كُفْرٌ

ترجمه

«غيرت مرد،ايمان و غيرت زن،كفر است .»

شرح

اما قسمت اوّل:از آن جهت كه غيرت مرد،باعث خشم او به خاطر خشم خداست به دليل شركت دو مرد،در يك زن.و خشمى كه در حقيقت خشم خداست،با خوشنودى خدا ناسازگار و پشتوانۀ نهى اوست،و ايمان هم،همان است.

امّا بخش دوّم:از آن رو كه زن در حرام داشتن چيزى كه خداوند حلال فرموده يعنى شريك بودن دو زن و يا بيشتر در يك مرد،اظهار غيرت مى كند،

ص:520

رو در روى مرد مى ايستد و بر او اعتراض مى كند،و حرام داشتن چيزى كه خدا حلال نموده است و خشم نسبت به چيزى كه خدا بدان راضى است،اعتراض بر خدا و ناگزير نوعى كفر است.

115-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلاَمَ نِسْبَةً لَمْ يَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِي- الْإِسْلاَمُ هُوَ التَّسْلِيمُ وَ التَّسْلِيمُ هُوَ الْيَقِينُ- وَ الْيَقِينُ هُوَ التَّصْدِيقُ وَ التَّصْدِيقُ هُوَ الْإِقْرَارُ- وَ الْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ وَ الْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ

ترجمه

«اسلام را آن چنان معرفى كنم كه پيش از من كسى معرّفى نكرده است:

اسلام عبارت از تسليم شدن و تسليم،باور كردن،و باور كردن،پذيرفتن،و پذيرفتن،همان اعتراف و اقرار است،و اعتراف،آمادگى براى انجام عمل است،و انجام عمل،خود عمل صالح است .»

شرح

اين قياس به نام قياس مفصول است كه مركب از چند قياس و نتايج آنها درهم ضميمه شده است نتيجۀ قياس اوّل آن است كه اسلام همان باور كردن است،و دوّم:باور همان پذيرفتن است و سوّمى آن است كه پذيرش همان اقرار است.و نتيجه چهارم آن است كه اقرار،انجام عمل است.و نتيجه پنجمى آن لازم بر ملزوم،امر واضحى است.

اما مقدّمۀ نخست:از آن رو كه اسلام عبارت از ورود در قلمرو اطاعت خداست،و لازمۀ آن تسليم بودن به خدا و چون و چرا نداشتن با اوست،و صدق است كه انجام وظيفه همان عمل است.

اما مقدّمه دوم-چون تسليم حق بودن تنها از راه باور داشتن شايستگى خداوند مطاع،براى تسليم وى بودن است،پس باور داشتن آن شايستگى از لوازم تسليم بودن به خداوند است و صدق بر آن از باب صدق لازم بر ملزوم است.

ص:521

امّا مقدمه سوم-چون يقين به استحقاق خداوند براى اطاعت و تسليم مستلزم تصديق و پذيرش چيزهايى است كه از جانب خدا توسط پيامبر(صلی الله علیه و آله) رسيده كه عبارت از لزوم فرمانبردارى و اطاعت اوست بنا بر اين پذيرش از روى يقين همان تصديق به اوست.

اما مقدّمۀ چهارم-زيرا تصديق خداوند در جهت وجوب اطاعت همان اقرار به وجود خداست.

اما مقدمه پنجم:چون اقرار و اعتراف به وجوب و ضرورت امرى،مستلزم آن است كه شخص اعتراف كننده آنچه را كه بدان اعتراف دارد،انجام دهد، بنا بر اين اقرار سبب الزام به انجام عمل خواهد بود.

اما مقدّمۀ ششم:عبارت از اين است كه انجام عمل،خود عملى است، زيرا انجام اطاعت واجب و لازمى را كه براى خدا اقرار و اعتراف داشته چيزى جز عمل نمى باشد.

نتيجه اى كه از رده بندى اين قياسات به دست مى آيد،اين است كه اسلام همان عمل بر طبق فرمان خدا و براى اوست،و اين معنى،تفسير و تعريف اسلام به خاصّه اى (1)از خواص آن است همان طورى كه قبلا گذشت.

116-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

عَجِبْتُ لِلْبَخِيلِ يَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِي مِنْهُ هَرَبَ- وَ يَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِي إِيَّاهُ طَلَبَ- فَيَعِيشُ فِي الدُّنْيَا عَيْشَ الْفُقَرَاءِ- وَ يُحَاسَبُ فِي الْآخِرَةِ حِسَابَ الْأَغْنِيَاءِ- وَ عَجِبْتُ لِلْمُتَكَبِّرِ الَّذِي كَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً- وَ يَكُونُ غَداً جِيفَةً- وَ عَجِبْتُ لِمَنْ شَكَّ فِي اللَّهِ وَ هُوَ يَرَى خَلْقَ اللَّهِ- وَ عَجِبْتُ لِمَنْ نَسِيَ الْمَوْتَ وَ هُوَ يَرَى الْمَوْتَى- وَ عَجِبْتُ لِمَنْ

ص:522


1- تعريف به خاصه،احتمالا همان خاصۀ مركبه،مورد نظر است كه دو يا سه ويژگى معرّف را در تعريف مى آورند.مثل اين كه در تعريف خفّاش بگوييم:طاير ولود.و ممكن است منظور رسم منطقى باشد كه مركب از جنس و عرض خاص است-م.

أَنْكَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى- وَ هُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى- وَ عَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَ تَارِكٍ دَارَ الْبَقَاءِ

ترجمه

«در شگفتم از مرد بخيلى كه به سوى فقرى مى شتابد كه از آن گريزان است،و از آن طرف غنايى را مى جويد كه از دست مى دهد،پس در دنيا مانند مستمندان زندگى مى كند،و در آخرت همچون توانگران حساب پس مى دهد.در شگفتم از گردنفرازى كه ديروز نطفه اى بود،و فردا مردارى مى شود،و در شگفتم از كسى كه در وجود خدا ترديد دارد با اين كه آفريدگان خدا را مى بيند،و در شگفتم از كسى كه مرگ را فراموش كرده است در حالى كه مردگان را مى بيند،و در شگفتم از كسى كه عالم آخرت را منكر است،در صورتى كه او پيدايش نخستين خود را از نطفه مى بيند،و در شگفتم از كسى كه خانۀ نيستى و فنا را آباد مى سازد و خانۀ هستى و بقا را رها مى كند .»

شرح

امام نسبت به شش چيز شگفت آور اظهار تعجب مى كند،و هدف وى از اين كار،برحذر داشتن از بديهاى آنهاست:

1-شخص بخيل،كه سه كار او را شگفتى آور دانسته است:

اوّل اين كه او بخل مى ورزد از ترس اين كه اگر بخشش كند سرانجام دچار فقر شود.و زفتى و استفاده نكردن او در حال حاضر،خود عين فقر و بيچارگى است پس بدان وسيله به طرف فقرى شتافته است كه از ترس آن به جانب بخل گريخته بود.

دوم آن كه او با بخل خود در پى توانگرى است،در صورتى كه بخل دائمى باعث تنگدستى حاضر و نفى كنندۀ بى نيازى وى و ضدّ آن است.پس آنچه را او وسيلۀ توانگرى مى پنداشت نابود كنندۀ توانگرى است.

سوم آن كه وى در دنيا همانند تنگدستان-به خاطر استفاده نكردن از

ص:523

مالش-زندگى مى كند و در آخرت-به دليل شركت با ثروتمندان در گردآورى مال و دلبستگى به ثروت كه هر دوى اينها سرچشمۀ محاسبه اند مورد-سؤال و حساب قرار مى گيرد.پس وى به اين جهت از جملۀ توانگران است .

2-امام(علیه السلام)به دليل تعجّب خود از خودخواه گردنفراز از طريق يادآورى ريشۀ وجودى او،توجّه مى دهد يعنى انسان خودخواه در آغاز نطفه اى در نهايت حقارت و پستى بوده كه با گردنفرازى تناسب ندارد،و هم چنين سرانجام او مردارى در نهايت پليدى خواهد بود.پس جمع كردن چنين كسى بين اين دو حالت و بين تكبّر و خودخواهى از هر شگفتى،شگفت آورتر است .

3-كسى كه در وجود خدا شك دارد،در صورتى كه آفريدگان او را مى بيند.و اين جمع بين شك در وجود خدا و بين ديدار آشكار او در وجود آفريده ها و ساخته هاى شگفت آميز او است،كه اين هم جاى تعجّب است .

4-كسى كه مردن خود را فراموش كرده در حالى كه كسانى را كه مى ميرند،مى بيند.بديهى است كه فراموش كردن مرگ با ديدن هميشگى آن جاى تعجّب دارد .

5-منكر عالم آخرت و بازگشت بدنها پس از نابودى.بديهى است كه انكار وى با اقرار به پيدايش نخستين خود،يعنى به وجود آمدن اوليه كه از عدم محض آفريده شد،شگفت آور است،زيرا آفرينش بار دوّم ساده تر از خلقت اوّل است چنان كه خداى متعال فرموده است: «وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ» (1)يعنى اعاده،آسانتر است براى خدا از خلقت اوّل .

6-كسى كه خانۀ دنيا را در عين فانى و زوال پذير بودن آن آباد مى كند امّا آبادسازى آخرتى را كه هم خود باقى و هم نعمتهايش جاودانه است،ترك مى كند،

ص:524


1- سوره روم(30)آيه(26) [1]يعنى:و آن آسانتر است براى خدا.

جاى تعجّب دارد،و هدف از تعجّب نسبت به اين افراد،و اشاره به جهات تعجّب برحذر داشتن مردم از امور ياد شده است.

117-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ قَصَّرَ فِي الْعَمَلِ ابْتُلِيَ بِالْهَمِّ وَ لاَ حَاجَةَ لِلَّهِ فِيمَنْ لَيْسَ لِلَّهِ فِي مَالِهِ وَ نَفْسِهِ نَصِيبٌ

ترجمه

«هر كس در انجام كار[خدا]كوتاهى كند،دچار غم و اندوه شود.و خدا به كسى كه در مال و جانش بهره اى براى او نباشد نياز ندارد ».

شرح

كسى كه در عمل براى خدا كوتاهى مى كند،بيشتر اوقات در عمل دنيا سرگرم است و بيشتر در پى دنيا و گردآورى مال دنياست،در صورتى كه هر چه از ثروت دنيا برخوردار باشد،اولا به همان اندازه گرفتار غم و اندوه گردآورى دنياست،و ثانيا در نگهدارى و بيم از دست رفتن آنها مضطرب است.عبارت مشهورى است:از دنيا هر چه مى خواهى به دست آر،و از غم و اندوه آن دو برابر نصيب ببر .

پس امام(علیه السلام)انسان را از كوتاهى در اعمال چه بدنى و چه مالى برحذر داشته است با اين عبارت: و لا حاجة للّه... و نياز نداشتن خدا به فرد كوتاهى كننده،كنايه از بى توجهى و به چشم رحمت به او نگاه نكردن است چون او قابليت آن را ندارد.

118-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِي أَوَّلِهِ وَ تَلَقَّوْهُ فِي آخِرِهِ- فَإِنَّهُ يَفْعَلُ فِي الْأَبْدَانِ كَفِعْلِهِ فِي الْأَشْجَارِ- أَوَّلُهُ يُحْرِقُ وَ آخِرُهُ يُورِقُ

ترجمه

«در اول سرما[پاييز]خود را بپوشانيد،و در آخر سرما[بهار]به پيشواز آن

ص:525

رويد،زيرا سرما با جسم انسان همان كارى را مى كند كه با درختان،اولش مى سوزاند و آخرش مى روياند ».

شرح

خوددارى و پوشش در آغاز سرما واجب شده است،چون آغاز سرما اول پاييز است و تابستان و پاييز در خشك بودن شريكند،پس وقتى كه سرما فرا مى رسد،و بر بدنها نيز وارد مى شود در حالى كه بدنها در اثر گرما و خشكى تابستان،آمادگى براى تخلخل و باز شدن منافذ رگ و پى و خشكى پيدا كرده،و اثرپذيرى بدن زياد،و تأثير سرما در اثر فشار حرارت غريزى سريع مى گردد، در نتيجه نيروهاى سردى و خشكى در بدن قوّت مى گيرد كه اين هر دو طبيعت مرگند،به همين دليل درختان خشكيده و برگها سوخته مى شوند و مى ريزند و بدنها لاغر و نحيف مى گردند.

اما دستور به استقبال از آخر سرما يعنى آخر زمستان و آغاز فصل بهار،از آن جهت است كه زمستان و بهار در رطوبت شريكند و فرقشان در اين است كه زمستان سرد و بهار گرم است.پس سرماى پسين هر گاه آميخته به گرماى بهارى شود و شدتش بدان وسيله درهم شكند،بعد از آن شكستى و زيانى به بدنها ندارد و حرارت غريزى قوّت مى گيرد و گسترده مى شود،و به وسيلۀ سرما با رطوبت معتدل گشته،آمادگى براى مزاج پيدا مى شود كه خود طبيعت زندگى است.و باعث رشد و نيرو گرفتن بدنها و شكوفائى برگها و ميوه هاست.

عبارت: فانّه... صغراى قياس مضمرى است كه بدان وسيله به برخوردارى و استقبال از سرما توجه داده است،و كبراى مقدّر آن نيز اين است:و هر چه آن طور باشد لازم است از آغازش خوددارى و از پايانش استقبال نمود.

عبارت: اوله يحرق... وجه شبه و علت تشبيه است.

ص:526

119-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَكَ يُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِي عَيْنِكَ

ترجمه

«بزرگى آفريدگار در نظر تو،باعث كوچكى مخلوق در چشم توست ».

شرح

اين مطلبى است كه عارفان باللّه آن را دريافته اند،براستى كسى كه خدا و عظمت او را بشناسد و تمام آفريدگان او را نسبت به ذات مقدس او بسنجد بطورى كه از حقيقت مخلوقات و امكان وجودى و نيازمندى،و در ذات خود استحقاق وجود نداشتن جز از جانب او،آگاه شود،خواهد دانست كه تمام اينها در برابر عظمت خدا هيچند و چيزى ناچيزتر از هيچ وجود ندارد.و زيادى حقارت مخلوق در نظر عارف بر حسب درجۀ عرفان اوست.به يكى از عارفان گفته شد:فلانى پارسا است.پرسيد:در چه چيز؟گفتند:در دنيا گفت:دنيا كه در پيشگاه خدا به قدر پر مگسى ارزش ندارد،زهد و پارسايى در آن چه معنى دارد؟پارسايى در مورد چيزى معنى دارد و دنيا پيش من،چيزى نيست.

120-امام(علیه السلام)وقتى كه از صفّين بازگشت و به گورستانى در بيرون كوفه

رسيد،فرمود:

يَا أَهْلَ الدِّيَارِ الْمُوحِشَةِ- وَ الْمَحَالِّ الْمُقْفِرَةِ وَ الْقُبُورِ الْمُظْلِمَةِ- يَا أَهْلَ التُّرْبَةِ يَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ- يَا أَهْلَ الْوَحْدَةِ يَا أَهْلَ الْوَحْشَةِ- أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ سَابِقٌ وَ نَحْنُ لَكُمْ تَبَعٌ لاَحِقٌ- أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُكِنَتْ وَ أَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُكِحَتْ- وَ أَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ- هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَكُمْ- ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ- أَمَا لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِي الْكَلاَمِ- لَأَخْبَرُوكُمْ أَنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى

ص:527

[ترجمه]

«اى ساكنان خانه هاى ترسناك، و جاهاى خالى و بى آب و علف، و گورهاى ظلمانى، اى خاكنشينان، و اى دور از وطنان، اى بى كسان، اى ترسناكان، شما پيشروان مائيد كه پيش از ما رفته ايد و ما دنباله روان شمائيم كه به شما خواهيم رسيد، امّا خانه ها را ديگران ساكن شدند و امّا زنان با ديگران ازدواج كردند، و امّا اموال را تقسيم كردند، اين خبرى بود كه نزد ما است، پس خبرى كه نزد شما هست، چيست ؟»

و سپس به يارانش نگاهى كرد و فرمود: «بدانيد كه اگر آنها اجازۀ سخن گفتن داشتند به شما خبر مى دادند كه بهترين زاد و توشه، تقوا و پرهيزگارى است.»

[شرح]

فرط يعنى كسى كه جلوتر به آب مى رسد و طناب و سطلها را آماده مى سازد.

امام (ع) آنان را مخاطب قرار داده همچون مخاطب قرار دادن كسانى كه سخن او را مى شنوند، از باب جايگزين كردن وضعيّت آنها به جاى اشخاصى كه در اين دنيا موجودند.

الدّيار الموحشة و المحال المقفرة: آرامگاهها و قبور.

هدف اين سخنان امام (ع) ايجاد رقّت در دلهاى سخت و آگاه كردن نفوس غفلت زده، نسبت به هدف دنيايى و متاع آن مى باشد، بدان منظور كه آنان آن چنان كه شايسته است، در دنيا عمل كنند و چون حقيقت آن است كه بهترين زاد و توشه تقواست، همان طورى كه در قرآن مجيد آمده است و اين امرى است كه پرهيزگاران به خاطر تقوايشان پاداش خود را گرفته و بدكاران به دليل نداشتن تقوا محروم مانده اند، اگر به آنان اجازۀ پاسخ و ابراز سخن گفتن اعطا مى شد، حتما آنچه را كه از حق و حقيقت اطلاع يافته اند در پاسخ مى گفتند.

ص:528

121-امام(علیه السلام)وقتى شنيد مردى دنيا را مذمت مى كند فرمود:

اشاره

أَيُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْيَا الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا- الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِيلِهَا أَ تَغْتَرُّ بِالدُّنْيَا ثُمَّ تَذُمُّهَا- أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَيْهَا أَمْ هِيَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَيْكَ- مَتَى اسْتَهْوَتْكَ أَمْ مَتَى غَرَّتْكَ- أَ بِمَصَارِعِ آبَائِكَ مِنَ الْبِلَى- أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِكَ تَحْتَ الثَّرَى- كَمْ عَلَّلْتَ بِكَفَّيْكَ وَ كَمْ مَرَّضْتَ بِيَدَيْكَ- تَبْتَغِي لَهُمُ الشِّفَاءَ وَ تَسْتَوْصِفُ لَهُمُ الْأَطِبَّاءَ- غَدَاةَ لاَ يُغْنِي عَنْهُمْ دَوَاؤُكَ وَ لاَ يُجْدِي عَلَيْهِمْ بُكَاؤُكَ- لَمْ يَنْفَعْ أَحَدَهُمْ إِشْفَاقُكَ وَ لَمْ تُسْعَفْ فِيهِ بِطَلِبَتِكَ- وَ لَمْ تَدْفَعْ عَنْهُ بِقُوَّتِكَ- وَ قَدْ مَثَّلَتْ لَكَ بِهِ الدُّنْيَا نَفْسَكَ وَ بِمَصْرَعِهِ مَصْرَعَكَ- إِنَّ الدُّنْيَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا- وَ دَارُ عَافِيَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا- وَ دَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا- وَ دَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا- مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ وَ مُصَلَّى مَلاَئِكَةِ اللَّهِ- وَ مَهْبِطُ وَحْيِ اللَّهِ وَ مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ- اكْتَسَبُوا فِيهَا الرَّحْمَةَ وَ رَبِحُوا فِيهَا الْجَنَّةَ- فَمَنْ ذَا يَذُمُّهَا وَ قَدْ آذَنَتْ بِبَيْنِهَا وَ نَادَتْ بِفِرَاقِهَا- وَ نَعَتْ نَفْسَهَا وَ أَهْلَهَا فَمَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلاَئِهَا الْبَلاَءَ- وَ شَوَّقَتْهُمْ بِسُرُورِهَا إِلَى السُّرُورِ- رَاحَتْ بِعَافِيَةٍ وَ ابْتَكَرَتْ بِفَجِيعَةٍ- تَرْغِيباً وَ تَرْهِيباً وَ تَخْوِيفاً وَ تَحْذِيراً- فَذَمَّهَا رِجَالٌ غَدَاةَ النَّدَامَةِ- وَ حَمِدَهَا آخَرُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ- ذَكَّرَتْهُمُ الدُّنْيَا فَتَذَكَّرُوا وَ حَدَّثَتْهُمْ فَصَدَّقُوا- وَ وَعَظَتْهُمْ فَاتَّعَظُوا

لغات

متجرّم:كسى كه ادعاى جرم كند استهوتك:علاقه و ميل تو را به خود جلب كند مثلّت:مصور كند

ترجمه

«اى كسى كه دنيا را نكوهش مى كنى در حالى كه به فريبكارى او،فريفته شده و به بيهودگيهايش گول خورده اى،آيا فريب دنيا را مى خورى و آن را مذمت مى كنى،آيا تو او را گنهكار مى دانى،يا دنيا تو را مجرم مى شناسد؟چه وقت دنيا تو را سرگردان نموده و كى تو را فريب داده است؟آيا در آن هنگام كه پدرانت به خاك افتادند و پوسيده شدند،و يا آن گاه كه مادرانت به زير خاك رفتند؟چه قدر با دستهايت رنجوران را يارى و بيماران را پرستارى كردى؟و در پى بهبودى آنان بودى

ص:529

و از پزشكان داروى دردشان را خواستى،امّا فرداى آن روز دانستى كه دارويت شفا بخش نبوده،و گريه ات براى ايشان بى فايده بود و دلسوزى ات به هيچ كدام از آنها سودى نداد،و به آنچه برايشان مى خواستى نرسيدى،و نتوانستى به نيروى خود بارى از دوششان بردارى و دنيا اين را براى تو نمونه قرار داد و به خاك افتادن آنان را آيينه به خاك افتادن تو ساخت.براستى كه دنيا براى كسى كه راست باشد منزل درستى و راستى است و براى كسى كه دريافت درستى از آن داشته باشد خانۀ ايمنى است.و براى كسى كه از آن بهره بگيرد خانۀ ثروتمندى است و براى كسى كه پند گيرد منزل پند است،مسجد دوستان خدا و عبادتگاه فرشتگان الهى و محل فرود آمدن وحى خدا و تجارتخانۀ اولياى خداست،كه در آن رحمت خدا را كسب كنند،و سودشان بهشت است.پس چه كسى دنيا را مذمّت مى كند،در حالى كه دنيا او را از جدايى خود مطلّع ساخته و از مفارقتش به صداى بلند آگاه نموده،از نيستى خود و اهل دنيا خبر داده،و براى آنان به وسيلۀ گرفتاريهاى دنيايى از گرفتارى پس از مرگ مثل زده،و همچنين به وسيلۀ شادى خود،آنان را به شادى اخروى مشتاق نموده است.شب دنيا با عافيت فرا رسيد و روزش با غم و اندوه براى ايجاد رغبت و ترساندن و بيم دادن و برحذر داشتن،افرادى در فرداى پشيمانى آن را مذمّت كنند،و گروهى در روز قيامت آن را ستايش كنند كه دنيا به آنان يادآورى كرد،آنان هم،متذكّر شدند،و دنيا به آنان گفتنيها را گفت:و ايشان باور كردند و دنيا به ايشان پند داد و آنها پند گرفتند .»

شرح

عبارت:ايّها الذّام...غرّتك سرزنش آدمى بر فريب خوردن از دنيا و با اين حال نكوهش كردن آن است و دروغ دانستن ادّعاى فرد سرزنش كننده كه او خود مجرم است ،با پرسش از او كه چه وقت دنيا تو را شيداى خود كرده است؟با استفهام انكارى و توبيخى او بدان،مطلب را مورد تأكيد قرار داده است با پرسش ديگر كه گول خوردنش از دنيا به كدام وسيله بوده است،آيا از خاكى كه پدرانش در آن دفن شده اند و يا آرامگاههاى مادرانش،و اين سخن از باب دست

ص:530

انداختن و مسخره كردن و توجّه دادن بر چيزى است كه باعث نفرت بوده،نه فريب خوردن،يعنى همان رفتار بد دنيا نسبت به اهلش به حدّى كه گويى او، خود پيك اين هشدار و برحذر ساختن از دنياست.

و عبارت: كم علّلت...مصرعك مقدمۀ صغرا براى قياس مضمرى است كه امام(علیه السلام)آن را دليل آورده بر آنچه كه ادّعا فرموده است كه دنيا بيدار كنندۀ از خواب غفلت است و هدفش فريبكارى نيست،و تقدير جمله چنين است:دنيا تو را براى خودت سرمشق ساخته است به وسيلۀ كسانى از بستگانت كه آنان را پرستارى و درمان كردى و در پى بهبودى آنان بودى و براى ايشان پزشكان را معرّفى كردى امّا هيچ كدام از اينها آنان را سودى نبخشيد و هلاكت آنان را نمونه براى هلاكت تو قرار داد.

و كبراى مقدّر آن چنين است:و هر چه كه براى تو سرمشق قرار گيرد چيزى را براى تو مصوّر كند،پس به تو دروغ نمى گويد و فريبكار نيست،بلكه از ناصحان توست،و از خواب غفلت بيدارت مى كند .آن گاه پس از رفع نكوهش از دنيا شروع به ستايش آن نموده و هشت صفت براى آن بيان كرده است:

1-دنيا خانۀ راستى است براى كسى كه تصديق كند آن را يعنى آنچه را كه دنيا به زبان حال راجع به فنا و نابودى اش خبر داده است.و تصديق دنيا،اقرار به اين مطالب و عمل بر طبق آنهاست.

2-منزلگاه ايمنى است،براى كسانى كه موعظه هاى دنيا را دريابند تا بپذيرند كه بايد از زيانها و آفات آن دورى كنند و از عذاب الهى كه به وسيلۀ دنيا در پيش است ايمن گردند.

3-خانۀ توانگرى است براى كسى كه از دنيا توشۀ تقوا را براى سفر الى اللّه برگيرد.و بديهى است كه تقوا و نتيجۀ اخروى آن بزرگترين سرمايه است براى پرهيزگاران.

ص:531

4-سراى پند است براى كسى كه عبرت بگيرد،و صفت دنيا و سرانجام كار آن را بشناسد .

5-دنيا مسجد است براى دوستداران خدا،از پيامبران و اولياى او.

6-جاى عبادت و نماز براى فرشتگان خدا در زمين است،فرشتگانى كه آدم(علیه السلام)را سجده كردند.

7-دنيا محل نزول وحى است.

8-تجارتخانۀ اولياى خداست كه با عبادت خود در دنيا رحمت خدا را به دست آوردند و بهشت او را سود بردند .

پس از اين همه ستايش از دنيا امام(علیه السلام)كسى را كه دنيا را نكوهش مى كرد با استفهام انكارى مورد سؤال قرار مى دهد،و حالات ديگرى براى دنيا بازگو مى كند كه با نكوهش آن منافات دارد،يعنى پس چه كسى آن را مذمت مى كند در حالى كه صفات ياد شده و اين حالات را دارد و از آن احوال شش مورد را ذكر مى كند:

1-دنيا جدايى خود از اهلش را اعلام كرده و از دورى خود آنها را آگاه ساخته است.واو در وقد حاليه است.

2-جدايى خود را به صداى بلند خبر داده است.

3-دنيا خود را معرفى كرده است،البتّه تمام اين معرّفيها به زبان حال است،يعنى همان دگرگونى و تغيير،كه نابودى آن را اعلام مى دارند.

4-دنيا با گرفتاريهايش،گرفتارى در آخرت را براى آنان مجسّم مى سازد.

5-به وسيلۀ شادمانى دنيايى به شادى در بهشت،آدميان را جلب مى كند.

براستى كه چنين است،زيرا آنچه در اين دنياست،صورت و مثالى است براى آنچه در عالم غيب است و نسخه اى از آن كه قابل توجّه و مقايسه با آن است،و اگر چنين نبود،راه صعود و بالا رفتن تا ساحت خدايى مسدود و آگاهى

ص:532

بر رازى از رازهاى نهفته غير ممكن بود بنا بر اين سالكان الى اللّه چون گرفتاريهاى آخرت را با مقايسۀ گرفتارى در دنيا،مشاهده كرده اند براى نجات از آن مى كوشند و از طرفى چون شادى آخرت را از روى شادى دنيوى نگريستند و دانستند كه ميان آنها تفاوت زيادى است،و به دست آوردن آن برترين جز با دور انداختن اين پست ترين،امكان ندارد،رأى درست آنان اين بود كه شادى گذرا را به شادمانى جاويد بفروشند .

6-شبش با سلامتى و روزش با اندوه و غم است.اين مطلب كنايه از دگرگونى سريع حالات دنيا و تغييرات آن از آسايش به سختى و از تندرستى به بيمارى است.و امام(علیه السلام)اين كارها را به دنيا نسبت داده است زيرا دنيا وسيله و سبب اينهاست،و چون امام(علیه السلام)اين افعال اختيارى را به دنيا نسبت داده است، براى دنيا هدفى نيز از اين كارها منظور كرده كه همان تشويق مردم به طرف خدا و ترساندن آنان از دنيا مى باشد.آن گاه،به دليل نكوهش كسى كه دنيا را مذمّت مى كرد،اشاره كرده است،يعنى پشيمانى كسانى كه در گرفتن توشۀ تقوا از دنياى خود براى آخرت،كوتاهى كرده اند،و اين كوتاهى را به فريبكارى دنيا نسبت داده اند كه اين سخن آنان همان طورى كه امام(علیه السلام)بيان داشته،سخنى بيهوده است،و بعد به علل ستايش كسى كه دنيا را ستوده اشاره فرموده است كه آن سه علت به شرح زير است.

1-ياد آورى دنيا به ايشان،از بين رفتن خود را و اين كه بعد از آن،سر منزل دائميى وجود دارد كه بايد براى آنجا كار كرد،آنان آنچه را كه دنيا يادآورى كرده، متذكر شده و به كار بسته اند.

2-سخن گفتن دنيا راجع به اين مطلب،تا اين كه آنان باور كردند و مورد تصديق قرار دادند.

3-پند دادن دنيا ايشان را به عبرتهاى خود،به حدّى كه آنان پند گرفته اند.

ص:533

122-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّ لِلَّهِ مَلَكاً يُنَادِي فِي كُلِّ يَوْمٍ- لِدُوا لِلْمَوْتِ وَ ابْنُوا لِلْخَرَابِ وَ اجْمِعُوا لِلْفَنَاءِ

ترجمه

«خداوند را فرشته اى است كه هر روز فرياد مى زند،بزاييد براى مردن،گرد آوريد براى از بين رفتن و بسازيد براى ويران شدن ».

شرح

اين فرياد بر طبق آن چيزى است كه به فرمان خداوند در طبيعت دنيا و سرانجام آن نازل مى شود.و اين امور سه گانه،يعنى مردن،از بين رفتن،و ويرانى نتيجه هاى طبيعى دنيايند.و لام در تمام اين موارد[سه گانه]لام نتيجه و عاقبت است.

123-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلدُّنْيَا دَارُ مَمَرٍّ لاَ دَارُ مَقَرٍّ وَ النَّاسُ فِيهَا رَجُلاَنِ- رَجُلٌ بَاعَ فِيهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا

لغت

اوبقها:هلاك ساخت آن را

ترجمه

«دنيا منزل گذر است به سوى سراى جاويد و مردم در دنيا دو دسته اند:

گروهى كه خود را فروختند،پس خويشتن را نابود ساختند و دسته اى كه خود را خريدند و آزاد ساختند ».

شرح

از آن رو دنيا منزل گذر است كه راهى است به طرف آخرت كه آنجا سراى جاودانه است.و كلمۀ:بيع فروختن را براى كسى كه خود را فروخته است از آن جهت استعاره آورده است كه خود را تسليم دنيا كرده و به هلاكت اخروى

ص:534

گرفتار شده و به جاى خويشتن خويش،آنچه از لذّات دنيوى را كه بدان دست يافته،پذيرفته است،و همين طور كلمۀ ابتياع(خريدن)را از آن جهت براى كسى كه خود را خريده،استعاره آورده است كه وى خود را با صرف آنچه در اختيار داشته است از لذّات حاضر و چشم پوشى از آنها،از نابودى و هلاكت رها ساخته است.منحصر ساختن امام(علیه السلام)مكلفين را به اين دو دسته روشن است.

124-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ يَكُونُ الصَّدِيقُ صَدِيقاً حَتَّى يَحْفَظَ أَخَاهُ فِي ثَلاَثٍ- فِي نَكْبَتِهِ وَ غَيْبَتِهِ وَ وَفَاتِهِ

ترجمه

«دوست،دوست واقعى نيست مگر اين كه در سه مورد برادر خود را رعايت كند:وقت گرفتارى،در غيابش و پس از مرگش.»

شرح

امام(علیه السلام)براى دوست صميمى يك ويژگى تعيين كرده است تا بدان وسيله شناخته شود،و آن عبارت از رعايت دوستى در سه مورد است به اين ترتيب كه خود را جاى او قرار دهد و آنچه را سزاوار است،به قدر امكان در مصلحت حال دوستش انجام دهد.

125-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ أُعْطِيَ أَرْبَعاً لَمْ يُحْرَمْ أَرْبَعاً- مَنْ أُعْطِيَ الدُّعَاءَ لَمْ يُحْرَمِ الْإِجَابَةَ- وَ مَنْ أُعْطِيَ التَّوْبَةَ لَمْ يُحْرَمِ الْقَبُولَ- وَ مَنْ أُعْطِيَ الاِسْتِغْفَارَ لَمْ يُحْرَمِ الْمَغْفِرَةَ- وَ مَنْ أُعْطِيَ الشُّكْرَ لَمْ يُحْرَمِ الزِّيَادَةَ و تصديق ذلك في كتاب الله- قال الله في الدعاء «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» - و قال في الاستغفار «وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِيماً» - و قال في الشكر «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» - و قال في التوبة- «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً»

ص:535

ترجمه

«به هر كس كه چهار چيز را دادند،از چهار چيز محروم نشده است:كسى را كه توفيق دعا داده اند از رواى حاجتش نااميد نكرده اند،و كسى را كه مأمور به توبه كرده اند،از پذيرش آنان نااميد نساخته اند،و كسى را كه دستور استغفار داده اند از آمرزش محروم ننموده اند و كسى كه خدا را سپاس گويد از فزونى نعمت محروم نگردد».

شرح

سيد رضى مى گويد:

«گواه اين سخن امام(علیه السلام)در قرآن مجيد است آنجا كه خداى متعال در بارۀ دعا مى فرمايد: «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» (1)و در بارۀ استغفار مى گويد «وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِيماً» (2)و در بارۀ شكر مى فرمايد «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» (3)و در مورد توبه مى گويد: «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً» (4).

چهار مورد اول اگر از روى خلوص انجام گيرند،هر كدام باعث آمادگى نفس براى پذيرش صورت رحمت الهى از طرف صورت آفرين مى گردد.دعا زمينه براى پذيرش،توبه باعث قبولى و از بين بردن اثر معصيت و گناه،استغفار براى آمرزش و سپاسگزارى زمينه براى فزونى نعمت است.و شواهد و قراين خدايى بر طبق اقتضاى عمل انسانى،گوياى به آن است.

ص:536


1- سورۀ مؤمن(40)آيه(60) [1]يعنى:بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را.
2- سورۀ انبيا(21)آيه(110) [2]يعنى:كسى كه زشتكار يا ستمكار به خود بوده است،آن گاه از خدا طلب آمرزش دارد خدا را بخشنده و مهربان خواهد يافت.
3- سوره ابراهيم(14)آيه(7) [3]يعنى:اگر سپاسگزار باشيد نعمت شما را افزون كنم.
4- سوره نساء(4)آيه(17) [4]يعنى:خدا توبۀ [5]كسانى را كه از روى نادانى ناشايستى را به جا آورده و پس از آن زود توبه [6]كنند،خدا توبۀ [7]آنها را پذير است،و خدا دانا و حكيم است.

126-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلصَّلاَةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ- وَ الْحَجُّ جِهَادُ كُلِّ ضَعِيفٍ- وَ لِكُلِّ شَيْءٍ زَكَاةٌ وَ زَكَاةُ الْبَدَنِ الصِّيَامُ- وَ جِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ

ترجمه

«نماز باعث نزديكى هر پرهيزگار[به خدا]است،حجّ جهاد هر ناتوان است،و براى هر چيزى زكاتى است و زكات بدن،روزه داشتن است،و جهاد زن، خوشرفتارى با همسر است .»

شرح

تبعّل يعنى رفتار با شوهر و برخورد با او.اين عبارات اشاره دارد به برخى از اسرار عبادات:از جمله اسرار نماز آنست كه وسيلۀ نزديكى به خداى تعالى است،قبلا معلوم شد كه بزرگترين وسيلۀ عبادى كه پرهيزگاران بدان وسيله به خدا نزديك مى شوند،نماز است .و از جمله اسرار حجّ آن است كه حجّ به خاطر آن مشقّاتى كه سفر حج دارد و مشكلاتى كه در طبيعت است و مقاومت نفس امّاره با تمام قدرت خود[كه اين اعمال چه فايده اى دارند!]به خاطر شبهه اى كه از جهت بى اطّلاعى از اسرار حجّ و فايدۀ آن پيش مى آيد-با آنچه در كيفيت اعمال حجّ(مانند رمى جمره و...)است كه باعث تعجّب نادانان مى گردد-نوعى جهاد در راه خداست و امّا اين كه امام(علیه السلام)تنها ناتوانان را ذكر كرده به خاطر جذب اينان به اين عبادت است و از طرفى توانايان جهاد ديگرى دارند كه مشهور و روشن است .و از جمله اسرار روزه دارى آن است كه روزه زكات بدن است،به دليل آنكه نيروى بدن را مى كاهد و شهوتش را درهم مى شكند،به خاطر دستور الهى و اجر اخروى .و از جمله اسرار شوهردارى،خوشرفتارى با شوهر،و فرمانبردارى از او در راستاى اطاعت خداست،و اين عمل باعث درهم شكستن نفس امّارۀ زن و تسليم او در راه خداست.

ص:537

127-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اِسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ

ترجمه

«روزى را با صدقه دادن از خدا بخواهيد،و هر كس به گرفتن عوض،يقين داشته باشد،جوانمردانه بخشش مى كند .»

شرح

در اين عبارت دو فايده در نظر است:

1-تشويق به صدقه دادن با اين بيان كه صدقه باعث رسيدن روزى است.

و قبلا گذشت كه صدقه دادن وسيلۀ مهمى براى روزى و زمينه ساز رسيدن به آن است و از دلايل زمينه ساز بودنش آن است كه صدقه منفعت جارى و باعث دلگرمى خداجويان و بندگان صالح،و توجه دادن آنها به دعا جهت اصلاح حال صدقه دهنده است.

2-توجه دادن بر قويترين انگيزه هاى صدقه دادن و صرف مال،در ميان اكثر مردم است تا آنان اعتماد نمايند،همان طورى كه خداى متعال وعده داده است: «إِنْ تُقْرِضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ» (1).

128-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

تَنْزِلُ الْمَعُونَةُ عَلَى قَدْرِ الْمَئُونَةِ

ترجمه

«كمك و يارى به اندازه رنج و سختى مى رسد ».

شرح

مئونة ،يعنى رنج و سختى.اين كلمه بر وزن مفعله از ريشۀ اين است و

ص:538


1- سورۀ تغابن(64)آيه(17) [1]يعنى:اگر به خدا وام نيكو دهيد،خداوند آن را براى شما چندين برابر گرداند.

مقصود آن است كه سختى و سنگينى بر خانواده و امثال آنها زمينه است براى فرا رسيدن كمك الهى به صورت روزى و نيروى الهى براى رسيدگى به حالات آنان و رفع رنج و زحمت از ايشان.

129-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَا عَالَ مَنِ اقْتَصَدَ

لغت

عيله:تنگدستى،بيچارگى.

ترجمه

«كسى كه رعايت اقتصاد و ميانه روى كند تهى دست نمى شود ».

شرح

اقتصاد يعنى خرج و صرف مال به اندازۀ نياز متعارف،كه اين خود باعث بى نيازى است زيرا به مقدار حاجت از مال و مكنت را خداوند بر عهده گرفته است كه به طور مستمر تا زمانى كه انسان زنده است،مرحمت كند،و لازمه اش رعايت اقتصاد و ميانه روى است.

130-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

قِلَّةُ الْعِيَالِ أَحَدُ الْيَسَارَيْنِ التَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ وَ الْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَمِ

ترجمه

«كمى عائله يكى از دو آسانى است،و محبّت نيمى از خرد،و غم و اندوه نيمى از پيرى است .»

شرح

امّا مطلب اوّل از آن رو كه بى نيازى متعارف وابسته به داشتن ثروت است،و ثروت و مال دو جنبه دارد:يكى به دست آوردن مال،و ديگرى خرج نكردن.اما

ص:539

به دست آوردن ثروت نوعى آسايش است و خرج نكردن آن به دليل كمى عائله، آسايش ديگرى است،امام(علیه السلام)از باب مجاز كلمۀ يسار را بر كمى عائله تعبير كرده است.از باب اطلاق مسبّب بر سبب .

اما مطلب دوم:مقصود از خرد،عقل عملى است.و كلمۀ عقل،در اينجا مجازا در مورد تصرّفات عقل اطلاق شده است از باب اطلاق نام سبب بر مسبّب،و از جملۀ تصرّفات عقل در تدبير امور،محبّت به ديگر مردم است.و چون انسان در رفع نياز زندگى محتاج به ديگران است،و رفتارش با مردم در اين جهت يا به گونه اى دوستانه و معاشرت نيكو و خوش برخوردى و گذشت و تشويق است،و يا به گونۀ قهر و غلبه و ترس است كه ناگزير دوستى و محبّت و آنچه لازمۀ دوستى است،نيمى از خرد،يعنى نيمى از تصرفات عقل در تدبير امور زندگى او است .

امّا مطلب سوم:چون پيرى يا طبيعى است و يا به دليل خارجى يعنى غم و اندوه و ترس كه باعث پيرى مى گردد.پس اين نوع نيز يك قسم سبب پيرى در برابر سبب طبيعى پيرى مى باشد،و يك قسم از عوامل پيرى به منزلۀ نيمى از آن است كلمۀ نصف را براى پيرى استعاره آورده است،و اندوه و غم،نيمى از علّت پيرى است.

131-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

يَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَى قَدْرِ الْمُصِيبَةِ- وَ مَنْ ضَرَبَ يَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِيبَتِهِ حَبِطَ أَجْرُهُ

ترجمه

«صبر و پايدارى به اندازۀ غم و اندوه مى رسد،و هر كس در هنگام مصيبت دست بى تابى بر زانو زند اجر و پاداش خود را تباه كند ».

شرح

خداوند براى شكيبايى انسان در مقابل مصيبت،نيرو و استعدادى در او

ص:540

نهاده است،پس هر كس استعداد كامل داشته باشد اين مقدار از شكيبايى از طرف خداوند به او افاضه مى گردد،و كسى كه استعداد اين فضيلت را كمتر داشته باشد بلكه ضد آن يعنى بى تابى را پيشه كند اجر و پاداشى را كه در برابر صبر و شكيبايى مقرر شده از دست داده است .امام(علیه السلام)آن چيزى را كه به طور معمول لازمۀ بى تابى است يعنى زدن دستها بر روى زانوها،كنايه از بى تابى آورده است.و بعضى گفته اند،بلكه اجر و پاداش قبلى اين شخص از بين مى رود،زيرا شدّت بى تابى باعث قضاى ناگوار الهى و غضب او،و بى توجهى به مصيبت سبب اجرى است كه به بردباران وعده داده شده،و اين خود انگيزه براى از بين رفتن حسنات از لوح دل و نابودى آنچه لازمۀ صبر يعنى اجر و پاداش اخروى است.

132-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

كَمْ مِنْ صَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنْ صِيَامِهِ إِلاَّ الْجُوعُ وَ الظَّمَأُ- وَ كَمْ مِنْ قَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنْ قِيَامِهِ إِلاَّ السَّهَرُ وَ الْعَنَاءُ- حَبَّذَا نَوْمُ الْأَكْيَاسِ وَ إِفْطَارُهُمْ

ترجمه

«بسا روزه دارى كه از روزه داشتن جز گرسنگى و تشنگى بهره اى ندارد.و بسا نمازگزارى كه از نمازش جز بيدارى و رنج فايده اى نمى برد.خوشا بر خواب زيركان و روزه باز كردن ايشان ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)آن است كه اگر كسى به شرطى از شرايط نماز و روزه خود صدمه بزند و به صورت صحيح انجام ندهد،از نماز و روزه اش بهره اى نخواهد برد.و بزرگترين شرط روزه و نماز توجه به معبود است،و نواقص زياد عبادت و نادرستى آنها در بيشتر مردم از باب ناآگاهى به شرايط است .

امام(علیه السلام)قيام را كنايه از نماز آورده است.و اين كه خواب زيركان را ستوده است به خاطر آن است كه آدم زيرك،هوش و زيركى خود را در راه خير و به طريق

ص:541

رضاى شارع به كار مى گيرد و هر چيزى را در جاى خود به كار مى برد.و هر كس اين طور باشد.خواب و افطارش و تمام دخل و تصرف در عباداتش را در جاى خود،يعنى در جهت رضا و محبّت خدا به كار مى برد.

133-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

سُوسُوا إِيمَانَكُمْ بِالصَّدَقَةِ وَ حَصِّنُوا أَمْوَالَكُمْ بِالزَّكَاةِ- وَ ادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلاَءِ بِالدُّعَاءِ

لغت

سوسوا:نگهدارى كنيد

ترجمه

«ايمانتان را به وسيلۀ صدقه نگهدارى كنيد و اموالتان را با دادن زكات محفوظ بداريد،و موجهاى بلا را با دعا از خود برانيد ».

شرح

توضيح آن كه صدقه نسبت به ايمان كامل به منزلۀ نگهبان است،و حفظ ايمان بدون صدقه ممكن نيست ،و امّا پاسدارى مال به وسيلۀ زكات از آن جهت است كه ندادن زكات حاكى از بخل و زيادى طمع است و اين انگيزه مى شود تا مستحق زكات،صاحب مال را نكوهش كند و مردم در صدد آزار او برآيند،پس مانع زكات بدان وسيله مال خود را در معرض تلف قرار داده،و با دادن زكات آن را از تلف نگه داشته است .كلمه: «امواج» را از پيشامدهاى پياپى استعاره آورده است و قبلا گذشت كه دعا از روى خلوص از جمله عواملى است كه نفس را براى اجابت خواستۀ خود،آماده مى سازد.

هدف امام(علیه السلام)از اين بيان،وادار سازى به دادن صدقه،زكات و دعا كردن است.

ص:542

134-از سخنان امام(علیه السلام)به كميل بن زياد نخعى-خدايش او را بيامرزد-

اشاره

است .

كميل مى گويد امير مؤمنان(علیه السلام)دست مرا گرفت و به صحرا برد،هنگامى كه به خارج شهر رسيد،آهى كشيد،همانند آه كشيدن شخص غم رسيده،آن گاه فرمود.

يَا؟كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ؟- إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا- فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ- النَّاسُ ثَلاَثَةٌ- فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ- وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ- لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيقٍ يَا؟كُمَيْلُ؟ الْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ- الْعِلْمُ يَحْرُسُكَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ- وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَ الْعِلْمُ يَزْكُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ- وَ صَنِيعُ الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ يَا؟كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ؟ مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ- بِهِ يَكْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِي حَيَاتِهِ- وَ جَمِيلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ- وَ الْعِلْمُ حَاكِمٌ وَ الْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ يَا؟كُمَيْلُ هَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ- وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ- أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ- هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً- بَلَى أُصِيبُ أَصَبْتُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ- مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الدِّينِ لِلدُّنْيَا- وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِيَائِهِ- أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ لاَ بَصِيرَةَ لَهُ فِي أَحْنَائِهِ- يَنْقَدِحُ الشَّكُّ فِي قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ- أَلاَ لاَ ذَا وَ لاَ ذَاكَ- أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِيَادِ لِلشَّهْوَةِ- أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الاِدِّخَارِ- لَيْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّينِ فِي شَيْءٍ- أَقْرَبُ شَيْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ- كَذَلِكَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِيهِ- اللَّهُمَّ بَلَى لاَ تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ- إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً- لِئَلاَّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ- وَ كَمْ ذَا وَ أَيْنَ أُولَئِكَ أُولَئِكَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً- وَ الْأَعْظَمُونَ قَدْراً- بِهِمْ يَحْفَظُ اللَّهُ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ- وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ- هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ- وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ وَ اسْتَلاَنُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ- وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ- وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى- أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ- آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِمْ- انْصَرِفْ إِذَا شِئْتَ

ص:543

لغات

جبّان:صحرا صعداء:نوعى از نفس كشيدن است كه شخص مصيبت ديده،و غم رسيده، نفس مى كشد همج:مگس كوچكى همچون پشه رعاع:نوجوانان و ساده لوحان،افراد تازه كار لقن:تيزهوش احناء:اطراف و جوانب منهوم باللذّة:آزمند در كارى و حريص به لذت مغرم بالجمع:كسى كه علاقه زيادى به جمع آوردن ثروت دارد هجم:ناگهانى وارد شد

ترجمه

«يا كميل!اين دلها همچون ظرفهايى هستند كه بهترين آنها نگهدارنده ترين آنهاست،پس تو از من آنچه را مى گويم،به خاطر داشته باش:مردم سه دسته اند:

عالم ربانى،دانش پژوه راه رستگارى و مگسان خرد و ناتوان كه به دنبال هر آواز كننده اى كشانده مى شوند،و با هر بادى روانند،از پرتو دانش،روشنى نجسته و به پايۀ محكمى پناه نبرده اند.

اى كميل:دانش بهتر از ثروت است،دانش نگهبان تو و تو پاسدار ثروتى، مال و ثروت با بخشش كم شود،امّا دانش در اثر بخشش فزونى گيرد.پروردۀ ثروت با از بين رفتن مال و ثروت از بين مى رود.

اى كميل:آشنايى با دانش،خود،ديانت است،بدان وسيله پاداش داده مى شود،و بدان وسيله اطاعت خدا در زندگى اين دنيا و خوشنامى پس از مرگ نصيب انسان مى گردد،دانش فرمانروا و ثروت فرمانبر و مغلوب است.

يا كميل!اندوخته كنندگان ثروت نابود شدند با اين كه زنده اند اما دانشمندان پايدارند تا وقتى كه روزگار پايدار است،بدنهايشان از ميان رفته امّا سيمايشان در دلها برقرار است.بدان كه در اينجا(به دست مباركش به طرف سينۀ خود اشاره فرمود)دانش فراوان است،اگر فراگيرندگانى مى يافتم،بلى مى يابم،تيز فهم نامطمئنى را كه ابزار دين را براى دنيا به كار مى برد،و به وسيلۀ نعمتهاى الهى بر بندگانش،و با حجتهاى خدا بر دوستانش برترى مى جويد.يا كسى كه اطاعت

ص:544

از دانشمندان كرده بدون هيچ گونه بينشى در اطراف حقّ و پيرامون حقيقت با نخستين شبهه اى كه روبرو مى شود،آتش شك و ترديد در دل او زبانه مى كشد، بدان كه نه اين شايسته است و نه آن،يا كسى را مى يابم كه غرق در خوشگذرانى است و به سادگى از خواسته هاى نفس پيروى مى كند،و يا كسى كه شيفته جمع آورى و اندوختن مال و ثروت است،و اينان هم،در هيچ موردى از نگهبانان دين نمى باشند،نزديكترين چيزى كه بدانها شباهت دارد،چهارپاى علفخوار است!در چنين روزگارى دانش با مرگ دانشمندان،نابود مى شود! بار خدايا آرى!زمين از كسى كه دين خدا را با برهان و حجت نگه دارد خالى نيست:آشكار و مشهور و يا بيمناك و پنهان تا حجتها و دلايل روشن الهى از بين نرود،آنان چند تن اند و در كجايند.

به خدا قسم از نظر شمار اندكند امّا از جهت مقام و مرتبه در نزد خدا بسيار با عظمتند.به وسيلۀ آنها خداوند حجتها و دلايل خود را حفظ مى كند تا آنها را به امثال خود به امانت بسپارند و در دلهاى نظايرشان بكارند.علم و دانش با بصيرت،يكباره رو به ايشان آورده و آنان با آسودگى و يقين آن را به كار بسته اند و آنچه را كه ناز و نعمت پرورده ها دشوار ديده اند،سهل انگاشته اند و به آنچه نادانان از آن مى گريزند ايشان دل بسته اند،و با بدنهايى در دنيا زندگى مى كنند كه ارواحشان به جايگاه والايى آويخته است.

آنان در روى زمين جانشينان خدا و دعوت كنندگان به راه دين اويند.آه آه! چه مشتاقم كه آنها را ببينم».آن گاه فرمود:«يا كميل اگر مى خواهى برگردى برگرد ».

شرح

در اين بخش از سخنان امام(علیه السلام)نكته هايى است:

نكته اول-امام(علیه السلام)زمينه سازى كرده و براى درك مطلب كميل را به اين عبارت خود: انّ هذه القلون...لك توجه داده است .

نكته دوم-مردم را به سه دسته تقسيم كرده است و جهت تقسيم آن است كه مردم يا عالمند و يا عالم نيستند.دسته دوم يا دانشجويند و يا در پى دانش

ص:545

نيستند.آن گاه هر قسمى از اقسام سه گانه را به صفتى وابسته ساخته است.

دسته اول-عالم،را به صفت ربّانى-منسوب به پروردگار متعال،بر خلاف قاعده و بر غير قياس،نسبت به رب،ربانى-وصف نموده است،يعنى عالمى كه با پروردگارى خدا آشنا و عارف به خداى تعالى است،الف و نون را براى مبالغه در نسبت زياد كرده اند.خداوند مى فرمايد! «كُونُوا رَبّانِيِّينَ» (1).بعضى گفته اند:از آن جهت به اين نام ناميده شده اند كه دانشهاى كوچك را پيش از علوم سطح بالا به دانش آموزان،تعليم مى دهند و نيز گفته شده است كه چون آنان علم را اصلاح مى كنند و از خطا و اشتباه مبرّا مى سازند.

دستۀ دوم:دانشجو كه امام(علیه السلام)او را به صفت در راه نجات بودن وصف كرده است.چون علم وسيلۀ نجات و رستگارى در عالم آخرت است و دانشجو در راه تحصيل علم،در حقيقت در راه نجات حركت مى كند تا به وسيلۀ دانش بدان هدف نهايى برسد.

دستۀ سوم-عوام و ساده لوحانند كه امام(علیه السلام)آنان را با چند صفت تعريف كرده است:

1-كلمۀ همج ،مگس خرد را به جهت حقارت و بى ارزشى براى آنان استعاره آورده است.

2-آنان را به ساده لوح بودن و تازه كارى،معرفى كرده است.زيرا اين دو صفت ممكن است از نادانى سرچشمه گرفته باشد.

3-پيرو هر صدايى بودن،به ملاحظه شباهت داشتن به گوسفندان در غفلت و نادانى.

4-با اين توصيف كه آنان با هر بادى روانند،از ناتوانى ايشان در ثبات و

ص:546


1- سورۀ آل عمران(3)آيه(79) [1]يعنى:خداشناس باشيد.

پايبندى به يك مذهب و مرام كنايه آورده است.

5-آنان از پرتو دانش روشنى نمى گيرند،يعنى ايشان در تاريكى جهل به سر مى برند.

6-و آنان به پايۀ استوارى پناه نجسته اند،پايه استوار،كنايه از عقايد بر حق و يا دليل و برهانى است كه در دفع گرفتاريهاى آخرت بشود بر آنها تكيه كرد .

نكته سوّم-در ستايش دانش و برترى آن بر ثروت از چند جهت:

1-دانش صاحب خود را از گرفتاريهاى دنيا و آخرت نگهدارى مى كند، امّا مال را صاحبش حفظ مى كند،و امتياز روشنى در فضيلت و منفعت است بين آنچه پاسدار صاحب خود باشد و بين آنچه به پاسدارى صاحبش نيازمند است.

2-دانش با خرج و صرف و فايده رساندن به علاقمندانش فزونى مى يابد و رشد مى كند،چون عالم،خود نيز ضمن تعليم و مذاكره،متذكّر شده و فراموش نمى كند،و آنچه را نمى داند استنباط مى كند،امّا مال با خرج و صرف و انفاق به ديگران كاهش مى يابد.

3-بخشش مال يعنى نيكى كردن به وسيلۀ مال و دارايى با از بين رفتن ثروت از بين مى رود اما احسان به علم به خاطر بقاى علم،باقى و جاويد است. صنيع بر وزن فعيل به معنى مفعول است .

4-آشنايى با دانش،خود ديانت است.يعنى تحصيل دانش خود روش ديندارى است.و قبلا هم روشن شد كه علم اصل و ريشه ديانت است.

5-انسان به وسيلۀ علم در زندگى دنيا مردم را تحت فرمان آورده و نام نيك پس از مرگ را كسب مى كند كه اين دو از جمله فضايل خارجى علمند.

6-حاكم بودن دانش،نسبت به ثروت،و مغلوب و محكوم بودن ثروت نسبت به آن،يعنى دخل و تصرّف علم در راه به دست آوردن مال و انفاق آن،تنها

ص:547

مطابق علم و آگاهى به راههاى كسب و مصرف مال وابسته است .

7-از دلايل برترى علم بر ثروت آن است كه اندوخته كنندگان ثروت در آخرت در هلاكتند و در دنيا نيز مغلوب و محكومند،گر چه بر زنده بودن آنان گواهى دهند.چنان كه خداوند متعال مى فرمايد:

«وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ» (1).اما دانشمندان هميشه زنده اند، هر چند كه بدنهاى آنها از دنيا مى رود.اما سيمايشان در دلها زنده و ماندنى است .

نكته چهارم:امام(علیه السلام)پس از اين كه كمال فضيلت علم را ثابت كرد به دانش وافرى كه در سينۀ مبارك اوست اشاره مى فرمايد و اين كه مانع اظهار آن نيافتن كسى است كه قابليت حمل آن را داشته باشد.ها،براى تنبيه،و جواب او محذوف است و تقدير:لأظهرته(يعنى اگر فرد مستعدى بود من آن را ظاهر مى كردم) نكته پنجم:امام(علیه السلام)در صدد آن برآمده كه ثابت كند كسانى داراى علم يافت مى شوند،اما توجه داده است كه آنان صلاحيت حمل دانشى را كه نزد آن بزرگوار است ندارند،و به چهار دسته از آن افراد اشاره فرموده است و جهت تقسيم به اين اقسام آن است كه مردم غير اهل دانش يا طالب دانش اند و يا طالب نيستند،و طالبان دانش هم يا توانايى استدلال در دين را دارند يا ندارند ، امّا آنان كه طالب دانش نيستند به چيزهاى ديگر سرگرمند و سرگرمى آنها يا به سبب فرو رفتن در لذات و اطاعت بى چون و چرا از شهوات است و يا به سبب دلبستگى به جمع آورى ثروت و اندوختن مال مى باشد.

اما دستۀ اول:شامل همان انسان ناپاكى است كه داراى صفت فرومايگى است و به همين اشاره فرموده است،در عبارت:بلى اصيب لقنا،يعنى آرى مى يابم تيز فهم نامطمئن را...و به دلايل شايستگى نداشتن چنان كسى براى

ص:548


1- سورۀ توبه(9)آيه(34) [1]يعنى:آنان كه طلا و نقره را اندوخته مى كنند.

فراگيرى دانش به قرار زير اشاره فرموده است:

1-او مورد اطمينان نيست،يعنى آمادگى دارد كه دانش را به نااهلش منتقل كند و آن را در جاى نامناسب به كار برد،و ضمير در عليه به علم برمى گردد.

2-او ابزار دين،يعنى دانش را براى دنيا به كار مى بندد،مانند كسى كه علم را وسيلۀ كسب قرار مى دهد،و با نعمتهاى الهى،يعنى علم و دانش بر بندگان خدا برترى مى جويد،مانند آن كه به آنها فخر فروشى و بر آنها سيطره جويى مى كند،و با حجتهاى خدا،و آنچه كه مى داند،در برابر اولياى خدا مى ايستد و حق را با باطل آميخته مى سازد.

امّا دستۀ دوم از كسانى كه شايستگى فراگرفتن دانش را ندارند، اشخاصى اند كه پيرو ديگرانند و به اين گروه اشاره فرموده است در عبارت: و منقادا...شبهة ،و منقادا عطف بر لقنا است،و مقصود امام(علیه السلام)از انقياد به حق، باور داشتن و تسليم شدن به نحو اجمال است.و با دو دليل بر ناشايستگى اينان اشاره نموده است:

1-نداشتن آگاهى نسبت به همۀ جوانب و جزئيات دانش.

2-آتش شكّ و ترديد،در دلش با اوّلين شبهه اى كه روبرو مى شود،شعله مى كشد،و اين،به دليل ناآگاهى،و ثابت نشدن ايمان در باطن او،با دليل و برهان روشن است.

عبارت: لا ذا و لا ذاك يعنى از حاملان دانش،نه اين دسته شايستگى دارند و نه آن دسته.

امّا دستۀ سوّم،افرادى هستند كه با عبارت: أو منهوما...للشّهوة يعنى:غرق در شهوت و...)اشاره فرموده است.

دستۀ چهارم،آن گروهى است كه با جملۀ: «او مغرما بالجمع و الادّخار يا

ص:549

شيفتۀ جمع آورى و اندوختن ثروتند»اشاره فرموده و به دنبال آن،امام(علیه السلام)با دو ويژگى از آنان نكوهش كرده است:

1-اين دو گروه هرگز از پاسداران دين نيستند،يعنى:هيچ دلبستگى به دين و دينداران ندارند.

2-نزديكترين چيزى كه به اينان شباهت دارد،چهارپاى علفخواره است به جهت ناآگاهيشان از دين و نتيجۀ آن در آخرت.و اين سخن امام:كذلك، يعنى با فراهم شدن چنين شرايطى كه يا كسى نيست كه شايستگى حمل دانش را داشته باشد،و يا كسانى هستند كه شايستگى ندارند،زمان نابودى دانش با نابودى حاملان واقعى دانش فرا مى رسد،زيرا تشبيه(كذلك)اين حالات را مى رساند.و مقصود امام(علیه السلام)از حامل دانش،خود او،و كسانى اند كه در آن روزگار اميد مى رفت از شايستگان باشند .

آن گاه امام(علیه السلام)خواسته است تا به وسيلۀ اين عبارت:اللّهم بلى(بار خدايا،آرى)مطالب گذشته را جبران كند.زمين خالى نيست از كسى كه دين خدا را با حجّت و دليل نگه دارد،يا آن شخص آشكار است و يا پنهان و بيمناك در بين مردم.و مقصود از آشكار،آن كسى است كه از اولياى خدا و جانشينانشان در نقطه اى از زمين،شايد قادر بر اظهار علم و عمل بدان،بوده باشند،و مقصود از خائف و بيمناك،كسى است كه چنان توانايى را ندارد.شيعه معتقد است كه اين سخن تصريحى است از طرف آن بزرگوار،بر لزوم امامت ميان مردم در تمام زمانها تا وقتى كه تكليفى وجود دارد،و امام با حجّت و برهان الهى بر امور مردم رسيدگى مى كند و بر طبق حكمت الهى وجود او ضرورت دارد.امام يا آشكار و شناخته شده است مانند آنانى كه با نيكوكارى درگذشتند و به ملأ اعلى پيوستند- از يازده فرزندان امام على(علیه السلام)-و يا بيمناك و پنهان از انظار است،چون دشمنان زيادى دارد،و دوستان مخلصش اندك اند،همچون حجّت منتظر(علیه السلام)تا اين كه پس

ص:550

از پيامبران،مردم بر خدا حجّتى و عذرى نداشته باشند.

جملۀ: و كم ذا اظهار ناراحتى از طول مدّت غيبت صاحب الامر و بيزارى از ادامۀ دولت دشمنان اوست .

و عبارت: اين هم اظهار اندك بودن شمار امامان دين است و بدان جهت توجّه داده است با اين عبارت:آنان به خدا قسم از نظر شمار اندك اند و در بيان ستايش از آنها ويژگيهايى را يادآور شده است:

1-از نظر شمار اندك و از جهت مرتبه و مقام در نزد خدا بزرگند.

2-به وسيلۀ آنان خداوند حجتها و دليلهاى روشنش را كه در دين موجود است،حفظ مى كند تا به امثال ايشان باز دهد و پس از آنها در دلهاى نظاير ايشان كشت كند .

3-علم و دانش و بصيرت و بينش يكباره رو به ايشان مى آورد،يعنى يكباره روآورده و يكجا وارد عقل و انديشه آنان مى گردد،زيرا علوم ايشان اكتسابى نيست.

بعضى گفته اند،اين مطلب از باب مقلوب و به عكس است،يعنى عقول آنان يكباره بر حقيقت دانش روى مى آورد.

4-آنان با روح ايمان و يقين،آن را به كار بسته اند،يعنى لذت دانش را دريافته اند.

5-سختى ناز و نعمت پرورده ها را سهل انگاشته اند،يعنى امور دشوارى مانند خوراك ناگوار،و بستر و لباس خشن،و ايستادگى و پايدارى در روزه دارى و بيدار خوابى و اينها در برابر لذت يقين و شيرينى عرفان كه آنان دريافته بودند برايشان سهل و آسان بود.

6-بر آنچه نادانان از آن مى ترسيدند،ايشان دل بستند.يعنى به آن حالاتى كه ياد كرديم،آنان انس و الفت گرفته بودند،زيرا نادان به دليل ناآگاهى از نتيجه

ص:551

آنها،فاصله مى گيرد و از اهل آنها مى ترسد و كناره گيرى مى كند.

7-آنان در دنيا با بدنهايشان زندگى مى كنند،اما روانشان آويخته به جايگاه والايى است و شيفته مشاهدات خود از جمال حضرت حق و همراهى با ساكنان عالم بالا و فرشتگان مى باشند .و چون آنان را با ويژگيهاى ياد شده معرّفى كرد،در مقام ستايش ايشان نيز به اين مطلب اشاره فرمود كه اينان به دليل داشتن اين ويژگيها،جانشينان خدا در زمين و داعيان به دين خدايند.آن گاه،آه آه گفت و حسرت برد بر شوق ديدارشان.آه كلمه اى است براى اظهار درد.اصل آن أوه بوده است.و اين بخش از سخنان امام(علیه السلام)از فصيحترين عباراتى است كه از آن بزرگوار نقل كرده اند.

135-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ

ترجمه

«مرد در زير زبانش نهفته است ».

شرح

يعنى حالت شخص در سخن نگفتن او پنهان مى ماند،بنا بر اين مضاف [حال]به دليل روشن بودنش حذف شده است و زير زبانش،كنايه از سكوت و خاموشى است.توضيح آن كه ارزش آدمى به مقدار عقل اوست،و مقدار عقل از ارزش سخن گفتن و كلام شخص به دست مى آيد چون سخن است كه دليل عقل مى باشد.پس اگر همچون حكما و دانايان سخن گفت،روشن مى شود كه او هم داناست و اگر همچون نادانان سخن گفت معلوم مى شود كه از آن قبيل است و ما بين اين دو مرتبه مراتب نسبى وجود دارد.

ص:552

136-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

هَلَكَ امْرُؤٌ لَمْ يَعْرِفْ قَدْرَهُ

ترجمه

«آن كس كه قدر خود ندانست نابود و تباه شد ».

شرح

در سخن قبل معلوم شد كه قدر همان مقدار و منزلت شخص از داشتن فضيلت و نداشتن آن است.و هر كس منزلت خود را نداند،ممكن است از حدّ خود تجاوز كند و در نتيجه هلاك شود.مثلا كسى كه جايگاه خود را نسبت به دانش نشناسد ممكن است آن را بالاتر از موضع خود قرار دهد و يا نادانى خويش را به عقيدۀ خود كمال بپندارد.و در نتيجه به هلاكت اخروى بيفتد و چه بسا هلاكت دنيايى را نيز در پى داشته باشد،و لازمۀ تجاوز او از حدّ خود،بازيچه دست و زبان مردم شدن و بدان وسيله به هلاكت رسيدن است.

137-امام(علیه السلام)به مردى كه از او درخواست موعظه داشت فرمود:

اشاره

لاَ تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الْآخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَلٍ- وَ يُرَجِّي التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ- يَقُولُ فِي الدُّنْيَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ- وَ يَعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ- إِنْ أُعْطِيَ مِنْهَا لَمْ يَشْبَعْ وَ إِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ يَقْنَعْ- يَعْجِزُ عَنْ شُكْرِ مَا أُوتِيَ وَ يَبْتَغِي الزِّيَادَةَ فِيمَا بَقِيَ- يَنْهَى وَ لاَ يَنْتَهِي وَ يَأْمُرُ بِمَا لاَ يَأْتِي يُحِبُّ الصَّالِحِينَ وَ لاَ يَعْمَلُ عَمَلَهُمْ- وَ يُبْغِضُ الْمُذْنِبِينَ وَ هُوَ أَحَدُهُمْ- يَكْرَهُ الْمَوْتَ لِكَثْرَةِ ذُنُوبِهِ- وَ يُقِيمُ عَلَى مَا يَكْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ- إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لاَهِياً- يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ وَ يَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِيَ- إِنْ أَصَابَهُ بَلاَءٌ دَعَا مُضْطَرّاً وَ إِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً- تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ وَ لاَ يَغْلِبُهَا عَلَى مَا يَسْتَيْقِنُ- يَخَافُ عَلَى غَيْرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ- وَ يَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَكْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ- إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَ فُتِنَ وَ إِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَ وَهَنَ- يُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ وَ يُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ- إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِيَةَ وَ سَوَّفَ التَّوْبَةَ- وَ إِنْ عَرَتْهُ

ص:553

مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ- يَصِفُ الْعِبْرَةَ وَ لاَ يَعْتَبِرُ- وَ يُبَالِغُ فِي الْمَوْعِظَةِ وَ لاَ يَتَّعِظُ- فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ- يُنَافِسُ فِيمَا يَفْنَى وَ يُسَامِحُ فِيمَا يَبْقَى- يَرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً وَ الْغُرْمَ مَغْنَماً- يَخْشَى الْمَوْتَ وَ لاَ يُبَادِرُ الْفَوْتَ- يَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِيَةِ غَيْرِهِ مَا يَسْتَقِلُّ أَكْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ- وَ يَسْتَكْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا يَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَيْرِهِ- فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ وَ لِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ- اللَّهْوُ مَعَ الْأَغْنِيَاءِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الذِّكْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ- يَحْكُمُ عَلَى غَيْرِهِ لِنَفْسِهِ وَ لاَ يَحْكُمُ عَلَيْهَا لِغَيْرِهِ- يُرْشِدُ غَيْرَهُ وَ يُغْوِي نَفْسَهُ- فَهُوَ يُطَاعُ وَ يَعْصِي وَ يَسْتَوْفِي وَ لاَ يُوفِي- وَ يَخْشَى الْخَلْقَ فِي غَيْرِ رَبِّهِ وَ لاَ يَخْشَى رَبَّهُ فِي خَلْقِهِ

لغات

يرجيّها آن را به تأخير مى اندازد-بعضى يزجيها-بازاى نقطه دار-نقل كرده اند يعنى آن را دفع مى كند قنوط:نااميدى عرته:به او عرضه شود مدلّ:مطمئن،اميدوار

ترجمه

«مانند كسى مباش كه بدون عمل،به آخرت اميدوار است و با طول املى كه دارد،توبه را به تأخير مى اندازد،در دنيا مانند پارسايان سخن مى گويد ولى رفتارى چون رفتار علاقمندان به دنيا دارد.اگر دنيا را به او بدهند،سير نمى شود،و اگر به او نرسد،قناعت نمى كند،از سپاس گفتن نعمتهاى داده شده عاجز است با اين حال،نسبت به آنچه به او نرسيده است زياده طلبى مى كند.از آنچه ديگران را نهى مى كند،خود دست بر نمى دارد،و آنچه را كه فرمان مى دهد،خود به جا نمى آورد،نيكوكاران را دوست دارد امّا رفتار آنها را ندارد،گنهكاران را دشمن مى دارد،در صورتى كه خود يكى از آنهاست.به خاطر گناهان بسيارش از مرگ روى گردان است.با اين وصف روى اعمالى كه باعث اكراه او از مرگ شده پايدار است،اگر بيمار شود،پشيمان مى گردد،و هنگام تندرستى،آسوده و در غفلت است،وقت تندرستى دچار خودخواهى و بهنگام گرفتارى نااميد مى گردد،اگر به بلايى گرفتار شود،با نگرانى،دعا و زارى نمايد،اما وقت خوشى از روى غرور از آن روى گرداند،در اثر گمان و پندار[برخوردارى از عفو و بخشش]هواى نفس بر

ص:554

او چيره مى شود امّا يقين[به مرگ و عذاب اخروى]سبب تسلط او بر نفس خويش نمى گردد،بر ديگران به گناهى سبكتر از گناه خود بيمناك است،و براى خود بيش از كارى كه كرده است انتظار پاداش دارد،وقتى كه بى نياز شود،شادمان گشته و به گمراهى افتد،و هنگام تنگدستى نااميد و سست مى شود،بهنگام عمل كوتاهى مى كند و در وقت درخواست حاجت پافشارى مى ورزد،و اگر در معرض هواى نفس قرار گيرد،معصيت را پيش و توبه را پس مى اندازد،و اگر غمى به او برسد،از حدود شرايط ديانت بيرون مى رود،در باره پند و عبرت از ديگران سخن مى گويد امّا خود عبرت نمى گيرد،در پند دادن به ديگران زياده روى مى كند ولى خود پندپذير نيست،بنا بر اين او تنها به سخن مى نازد و از جهت عمل ناچيز است،در باره آنچه فنا مى شود كوشاست امّا در آنچه باقى است،سهل انگار است،به عقيدۀ او غنيمت،غرامت است و غرامت،غنيمت،از مرگ بيمناك است ولى تا فرصت باقى است اقدام به كارى نمى كند.معصيت ديگران را بزرگ مى شمارد،امّا بيشتر از آن را براى خود ناچيز مى داند،اطاعت و بندگى خود را بزرگ مى شمارد،اما عبادت ديگران را كوچك به حساب مى آورد،پس او نسبت به مردم سختگير اما نسبت به خود سهل انگار است،هرزگى با توانگران را بر ياد خدا با تنگدستان ترجيح مى دهد،به ضرر ديگران و به سود قضاوت مى كند،و به ضرر خود و به سود ديگرى حكم نمى كند.به راهنمايى ديگران مى پردازد ولى خود گمراه است.از او پيروى مى كنند،و او خود معصيت كار است حق خود را كامل مى گيرد اما خود حق ديگران را نمى پردازد،از مردم مى ترسد اما نه به خاطر خدا،و از خدا در حق مردم نمى ترسد ».

شرح

سيد رضى مى گويد:اگر در نهج البلاغه جز اين سخن،گفتار ديگرى نبود،براى پند مفيد و حكمت بليغ و بينش براى كسى كه بيناست و عبرت براى ناظر انديشمند كافى بود .

خلاصۀ اين بخش از سخنان امام(علیه السلام)بازداشتن طالب پند و موعظه از

ص:555

سى و چهار صفت ناپسند است.

1-اميدوارى به آخرت و اجر و پاداش آن بدون عمل،زيرا اين آرزوى وى از خدا بيهوده است و پيش از اين معلوم شد آرزوها سرمايه نادانان است.

2-تأخير انداختن توبه يا خوددارى از آن به دليل آرزوى زياد،زيرا اين باعث باقى ماندن بر معصيت و رسيدن به عذاب آخرت است.

3-جمع كردن بين گفتار پارسايان در دنيا با كردار مشتاقان به دنيا،كه آن مكر با خداست.كه اين كردار علاقه مندان به دنيا باعث آن مى شود تا به آنان برسد آنچه بايد از عذاب اخروى برسد.

4-سير نشدن از هر آنچه كه به او عطا كنند و آن صفت پست حرص آز است.

5-قناعت نكردن به هنگام نرسيدن مال،و اين همان صفت ناپسند كاستى از فضيلت قناعت است .

6-جمع كردن بين ناتوانى از شكر نعمتهايى كه از طرف خدا به او رسيده، و بين زياده طلبى بيش از حدّ كه اين جمع كردن ميان صفت ناپسند كوتاهى از فضيلت سپاسگزارى و ميان صفت ناپسند حرص است.

7-جمع كردن بين نهى ديگران از معاصى و خوددارى نكردن خود از گناهان و آن نفاق و نيرنگ با خدا است.

8-امر كردن ديگران به انجام كارى كه خود از انجام آن كوتاهى مى ورزد، و اين هم مثل مورد قبلى نفاق و نيرنگ است.

9-دوست داشتن نيكوكاران و كوتاهى كردن از انجام عمل آنان،و اين كوتاهى كردن خلاف دوستى با آنهاست.

10-دشمن داشتن گناهكاران،در حالى كه خود يكى از آنهاست،پس عمل او مخالف دشمن داشتن آنهاست.

11-اكراه از مردن-به دليل گناهان بسيار خود،در حالى كه بر اعمالى

ص:556

كه باعث ناخشنودى او از مرگ است،يعنى زيادى گناهان،پايدار است، بنا بر اين،اين پايدارى بر گناه مانند نقضى است بر ناراضى بودن او از مرگ، بعلاوه،اين ادامۀ گناه باعث عذاب اخروى است .

12-جمع كردن ميان پشيمانى-در حال بيمارى،نسبت به تقصيرى كه در برابر امر خدا داشته،و بين سرگرم بودنش به لذّت،در حال آسايش،كه اين نيز چيزى مانند تناقض است.

13-دچار خودخواهى شدن به هنگام تندرستى كه خودخواهى از صفات نابود كننده است.

14-نااميدى در هنگامى كه پروردگارش او را گرفتار سازد و يأس از رحمت خدا،و اين نيز چنان است كه خداوند متعال مى فرمايد: «إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» (1)15-جمع كردن بين درخواست از خدا،به هنگام نزول بلا از روى ناچارى و بين روگرداندن از خدا و فريفتگى به دنيا در وقت خوشى،كه اوّلى صفت ناپسند افراط و دومى صفت ناپسند تفريط است.

16-جمع كردن بين تسلط بر هواى نفس و رام ساختن آن،در مواردى از امور دنيايى كه در آنها فايده اى را گمان مى برد و تسلط نداشتن بر نفس و رام نشدن آن در مواردى كه به پاداش اخروى و يا عذاب آن يقين دارد.از اين رو او را وادار بر عمل براى خدا نمى كند،كه خود از نظر عقل نادانى و ديوانگى است .

17-جمع كردن ميان ترس براى ديگران به خاطر گناهانشان در حالى كه از گناهان خود او كمتر است،و اميد پاداش بيشتر براى آنچه در برابر عملش استحقاق دارد.در صورتى كه حق آن است كه به خاطر فزونى گناهانش بر خود

ص:557


1- سوره يوسف(12)آيه(87) [1]يعنى:همانا نااميد نمى شوند از خداوند مگر كافران.

بيشتر از ديگران بيمناك باشد،و بر آن بيم رفتار كند.

18-شادمانى و فريفتگى به هنگام بى نيازى،و آن فسق و فجور است.

19-نااميدى در اثر تنگدستى و سستى در عمل،و اين خود،صفتى ناپسند،تقصير و كوتاهى است .

20-كوتاهى كردن در عمل و انجام وظيفه.

21-مبالغه و اصرار در وقت درخواست و اين صفت ناپسند پافشارى در سؤال است.

22-اگر در معرض هواى نفس قرار گيرد،معصيت را جلو،و توبه را به تأخير مى اندازد.

23-بهنگام گرفتارى،از شرايط ديانت بيرون مى رود،يعنى:از فضيلت تحمل مصيبت كه از شرايط آيين اسلام است،بيرون شده و بى صبرى مى كند .

24-جمع كردن بين سخن گفتن از پند و عبرت گرفتن،و عبرت نگرفتن خود.

25-در حالى كه خود پندپذير نيست،در موعظه ديگران زياده روى مى كند،كه اين باعث خشم خداست به دليل آيۀ مباركه: «كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» (1).

26-جمع كردن بين شتافتن به سوى آنچه فانى است،يعنى دنيا و سهل انگارى در آنچه باقى است يعنى پاداش اخروى كه اين از نادانى و بى عقلى آشكار است.

27-غنيمت-چون انفاق در راه خدا-را غرامت،و غرامتى-چون انفاق در راه معصيت خدا-را غنيمت مى داند،در صورتى كه اين خلاف مقتضاى عقل است.

ص:558


1- سورۀ صف(61)آيه(3) [1]يعنى:اين عمل كه(به وعده دروغ سخنى بگويى)و خلاف آن عمل كنيد بسيار سخت خدا را به خشم مى آورد.

28-جمع كردن بين ترس از مرگ و اقدام نكردن به اعمال شايسته كه باعث نجات او از موارد ترس و بيم حال مرگ و پس از آنند .

29-معصيت ديگران را بزرگ و معصيت بالاتر از آن را از خود كوچك مى شمارد،و همچنين اطاعت و بندگى خود را از خدا بزرگ مى شمارد،امّا همان عبادت را از ديگران ناچيز به حساب مى آورد.و همين باعث سختگيرى نسبت به ديگران در كارهايشان و سهل انگارى نسبت به كار خويش مى گردد .

30-هرزه گويى با توانگران نزد او محبوب تر از ذكر خدا با مستمندان است،و اين به لحاظ زيادى محبت به دنياست.

31-در آنچه ميل باطنى اش مى كشد-هر چند كه نادرست باشد-به سود خود و به زيان ديگران قضاوت مى كند در صورتى كه به زيان خود و به سود ديگران-هر چند كه حق باشد-حكم نمى كند و اين خود ستمكارى است.

32-جمع كردن بين راهنمايى ديگران از طريق سخنان هدايتگر و بين گمراهى خود در عمل،يعنى عمل گمراهان را مرتكب مى شود.و لازمۀ چنين رفتارى آن است كه ديگران از او پيروى كنند و او نافرمانى خدا را كند.

33-حق خود را از ديگران كامل مى گيرد اما خود حق خدا و حق مردم را كامل نمى دهد.

34-جمع كردن ميان ترس از مردم در راه غير خدا(يعنى در كارى كه براى خدا نيست)و بين نترسيدن از خدا در بارۀ خلق خدا كه در مورد اول لازم مى آيد كه مردم را به قيمت خشم خدا خشنود سازد،و در مورد دوم خدا را به وسيلۀ آنچه باعث خشم مردم است غضبناك كند.و بيشتر اين عبارات از نظر علم فصاحت بر اساس تقابل و تضاد و ردّ العجز على الصّدر است.

ص:559

138-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لِكُلِّ امْرِئٍ عَاقِبَةٌ حُلْوَةٌ أَوْ مُرَّةٌ

ترجمه

«هر كس سرانجامى شيرين و يا تلخ دارد ».

شرح

امام(علیه السلام)به دو نوع پايان كار و نتيجۀ عمل خوب و بد انسان اشاره كرده است،پايان خوب،بهشت و لذات بهشتى است كه سرانجامى شيرين است،و پايان شر و بد،آتش و عذاب آتش است كه سرانجامى تلخ است.دو كلمۀ شيرين و تلخ را استعاره از لذت بخش،و ناپسند آورده است.

139-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لِكُلِّ مُقْبِلٍ إِدْبَارٌ وَ مَا أَدْبَرَ كَأَنْ لَمْ يَكُنْ

ترجمه

«براى هر پيشامدى بازگشتى است،و چون بازگشت چنان است كه نبوده است ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)آن است كه پيشامدهاى خوشايند دنيا را مى بايد زاهدانه بنگريم و پيشامدهاى سخت آن را بى ارزش و آسان انگاريم،كان از حروف مشبهه به فعل نظير انّ،و بدون تشديد است.و اسمش نيز محذوف مى باشد[ضمير مستترى است كه مرجع آن ما ادبر است].

140-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ يَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَ إِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ

لغت

صبور:كثير الصبر

ص:560

ترجمه

«شخص استوار و بردبار،پيروزى را-هر چند كه زمانى دراز بگذرد-از دست نمى دهد ».

شرح

امام(علیه السلام)در اين گفتار به وسيلۀ نتيجۀ صبر يعنى پيروزى-هر چند كه مدتى طول بكشد-انسان را به صبر و بردبارى تشويق كرده است.پيروزى نهايى فرد صبور به خاطر آن است كه آمادگى و نيرومندى وى در اثر صبر كامل مى شود.

141-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ فِيهِ مَعَهُمْ- وَ عَلَى كُلِّ دَاخِلٍ فِي بَاطِلٍ إِثْمَانِ- إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ وَ إِثْمُ الرِّضَا بِهِ

ترجمه

«كسى كه به عمل گروهى راضى باشد چنان است كه گويى با ايشان در انجام آن كار همراه بوده است و بر هر كسى كه انجام دهندۀ كار نادرست مى باشد، دو گناه است يكى گناه انجام دادن آن كار،ديگرى گناه راضى بودن به آن .»

شرح

وجه شبه شركت داشتن با آنان در خشنودى به آن عمل لازمه اش علاقمندى و ميل قلبى به آن كار و رابطه آن كار با طبع اوست،امام(علیه السلام)از ورود در كار نادرست به دليل گناهانى كه در پى دارد،برحذر داشته است:گناه انجام كار،روشن است و اما گناه رضايت به كار،از آن رو كه خشنودى به كار نادرست نتيجۀ علاقمندى به آن است پس چنين علاقه اى خود،ناپسند و گناه است.

142-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اِعْتَصِمُوا بِالذِّمَمِ فِي أَوْتَادِهَا

لغت

ذمم:پيمانها،عقدها،سوگندها

ص:561

ترجمه

«در پيمانهايتان از جمله وفاكنندگان باشيد ».

شرح

كلمۀ: اوتاد (ميخها)را استعاره براى شرايط و اسباب احكام قراردادها، آورده است،گويا اينها ميخها و پايه هاى نگهدارندۀ پيمانها هستند،و مقصود امام(علیه السلام)آن است كه:از خشم خدا و عذاب او پرهيز كنيد به وسيله پايبندى به شرايط و اساس پيمانها،گويا پرهيز از خشم و عذاب،در گرو شرايط نگهدارندۀ پيمان است.فى،متعلق به اعتصموا است بعضى استعصموا روايت كرده اند.

143-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

عَلَيْكُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لاَ تُعْذَرُونَ بِجَهَالَتِهِ

ترجمه

«بر شما باد پيروى از كسى كه عذر شما در نشناختن او پذيرفته نيست ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)،خداوند متعال است.بعضى گفته اند:مقصود لزوم اطاعت از ائمه حق است كه اطاعت از آنها واجب است،كسانى كه علم به حقانيّت امامتشان واجب است و بهانه اى در نشناختن آنها از كسى پذيرفته نيست،به دليل آن كه قوانين و احكام دين را بايد از آنان فرا گرفت.

144-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

قَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ وَ قَدْ هُدِيتُمْ إِنِ اهْتَدَيْتُمْ وَ أُسْمِعْتُمْ إِنِ اسْتَمَعْتُمْ

ترجمه

«شما را بينايى داده اند،اگر از بينايى استفاده كنيد،و شما را راهنمايى كرده اند اگر هدايت پذير باشيد،و وسيلۀ شنوايى داده اند اگر گوش فرا دهيد ».

شرح

يعنى راه كمال را به شما نمايانده اند،و بدان سو شما را رهبرى كرده اند.و

ص:562

اين راهنمايى بر كمال را به گوش شما رسانده اند،اگر شما آمادگى براى ديدن، شنيدن و راه بردن بدان سو را داشته باشيد و نظير اين سخن قبل از اين گفته شد.

145-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

عَاتِبْ أَخَاكَ بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِ وَ ارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَيْهِ

ترجمه

«برادر مسلمانت را با نيكى كردن به او سرزنش كن،و كار بدش را با بخشش به او بازگردان ».

شرح

يعنى به جاى سرزنش به گفتار و رفتار در حق برادر مسلمانت نيكى و بخشش كن،كه اينها در جلب نظر و دفع شر و بدى او سودمندتر و مؤثرتر است.كلمۀ عتاب،استعاره آورده شده است از احسان،زيرا هر دو براى بازگشت شخص سرزنش شده به كار مى روند.

146-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَةِ- فَلاَ يَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ

ترجمه

«كسى كه خود را در معرض اتهام و بدگمانى قرار دهد نبايد آن كس را كه به او گمان بد برد،سرزنش كند ».

شرح

زيرا او خود باعث شده تا به او گمان بد برند.و سرزنش به كسى كه گمان بد به وى برده است معنى ندارد،زيرا بدگمانى او مستند به قرينه اى است كه زمينۀ به وجود آمدن چنين گمانى است.

ص:563

147-سه سخن از سخنان امام(علیه السلام):

اشاره

مَنْ مَلَكَ اسْتَأْثَرَ وَ مَنْ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ- وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَكَهَا فِي عُقُولِهَا

ترجمه

«هر كس تسلّط يافت،خود رأى مى شود،و هر كس خود رأى شد،هلاك مى شود،و هر كس با مردان مشورت كند،شريك عقلهاى آنها مى گردد .»

شرح

يكى از آن سخنان،اين است كه:هر كس سيطره يافت،خود رأى مى شود.

مقصود اين است كه روش پادشاهان در امور مورد علاقه شان،خودرأيى و تكروى است،از آن جهت كه بر ديگران مسلّطند و نسبت به خواهشهاى نفسانى خود، بلامنازعند.و اين سخن مانند ضرب المثلى است كه آن را در مورد كسانى به كار مى برند كه به كارى دست يابند،و بعد آن را به خود اختصاص دهند و ديگران را مانع شوند .

سخن دوم:هر كه خود رأى شد،به هلاكت رسيد.زيرا تكروى انسان در فكر و نظر خود و نپذيرفتن نصيحت و مشورت ديگران در جنگ و امثال آن،او را در معرض خطا قرار مى دهد و باعث هلاكت او مى گردد،گويا امام(علیه السلام)فرموده است:هر كس خودرأى باشد،در معرض هلاكت است،بنا بر اين هلاكت را-از باب اطلاق ما بالفعل بر ما بالقوّة-به جاى:معرض هلاكت،به طور مجاز به كار برده است .

سخن سوم:هر كس با مردان مشورت كند،شريك عقلهاى آنان است.

توضيح آن كه در آن صورت از بهترين نظر بهره بردارى كرده و آن را به كار مى بندد، پس تمام خردهاى مردان،در اختيار او قرار گرفته است،چه او از نتايج خردها سود مى برد.و اين سخن تشويق به مشورت با ديگران است.

ص:564

148-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ كَتَمَ سِرَّهُ كَانَتِ الْخِيَرَةُ بِيَدِهِ

ترجمه

«هر كس راز خود را پنهان دارد،بر خير و صلاح خويش مسلّط است .»

شرح

اين سخن در بارۀ وادارسازى به پنهان داشتن راز است.يعنى اختيار فاش ساختن و پنهان داشتن راز در اختيار خود اوست بر خلاف كسى كه راز خود را فاش سازد،ديگر پنهان داشتن آن ممكن نخواهد بود.

149-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَكْبَرُ

ترجمه

«تنگدستى،مرگ بزرگتر است .»

شرح

مردن با صفت بزرگتر را براى تهيدستى استعاره آورده است.امّا اين كه تنگدستى نوعى مردن است،به دليل آن است كه شخص بى چيز،از خواسته ها و مقاصدى كه سرمايه زندگى مادى است بريده و به خاطر از دست دادن آنها غمگين است.و اما اين كه بزرگتر است،چون در طول زندگى شخص تنگدست، غمها و سختيهاى تنگدستى پياپى مى رسد،امّا غم مردن يك باره است.و اين نوعى مبالغه در سختى فقر و تنگدستى است.

150-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ قَضَى حَقَّ مَنْ لاَ يَقْضِي حَقَّهُ فَقَدْ عَبَدَهُ

ترجمه

«هر كه ادا كند حق كسى را كه حقش را ادا نمى كند،در حقيقت او را

ص:565

بندگى كرده است ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)اداى حق در بين دوستان است.براستى كه چنين است، زيرا اداى حق كسى كه رعايت حقش را نمى كند،نه به خاطر سودجويى و نه به دليل دفع زيان او است،بلكه به خاطر خود او،و يا ترس از او،و يا به اميد طمعى از اوست كه همۀ اينها شكلى از بندگى است (1).

151-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ

ترجمه

«آنجا كه معصيت خدا باشد،پيروى از مخلوق روا نيست ».

شرح

مانند وضو با آب غصبى و نماز در خانه غصبى.و نفى در چنين مواردى بر نفى جواز اطاعت حمل شده است،همان طورى كه از امام،على(علیه السلام)و از اهل بيت(علیه السلام)نقل كرده اند.امّا به عقيدۀ شافعى در چنين موردى طاعت صحيح است و نفى براى فضيلت آن است.

152-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ يُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِيرِ حَقِّهِ إِنَّمَا يُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَيْسَ لَهُ

ترجمه

«هر كس در باره حق خود كوتاهى كند قابل سرزنش نيست،آن كسى سزاوار سرزنش است كه حق ديگران را غصب كند».

ص:566


1- بعضى از شرّاح مثل ابن ابى الحديد به جاى«عبده»عبّده،به تشديد ضبط كرده اند كه در معنى مناسبتر است،يعنى كسى كه چنين رفتارى بدون چشم داشت بكند،طرف را بندۀ خود ساخته است.م.

شرح

گاهى گرفتن حق براى صاحب حق،واجب است و گاهى مستحب،و كمترين مرحله اش مباح است كه در كار مباح حرجى نيست.اما حق ديگران را گرفتن ظلم است و آن از زشت ترين صفات پستى است كه شخص مرتكب درخور سرزنش است.

153-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْإِعْجَابُ يَمْنَعُ مِنَ الاِزْدِيَادِ

ترجمه

«خودبينى آدمى را از كسب فضيلت باز مى دارد ».

شرح

خودبينى به خاطر فضيلت درونى مانند علم و يا فضيلت بيرونى مثل ثروت و اندوخته تنها سبب تصور كمال آن شخص در اينها بوده و اعتقاد بر اين كه نسبت به اينها به حد نهايى رسيده است همين اعتقاد او را از زياده جويى و فضيلت خواهى باز مى دارد.

154-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْأَمْرُ قَرِيبٌ وَ الاِصْطِحَابُ قَلِيلٌ

ترجمه

«فرمان خدا نزديك و فرصت همراه بودن اندك است ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)از فرمان خدا مرگ و از همراهى،با هم بودن در دنياست.

155-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

قَدْ أَضَاءَ الصُّبْحُ لِذِي عَيْنَيْنِ

ترجمه

«براى كسى كه داراى دو چشم است،صبح روشن است ».

ص:567

شرح

اين جمله تمثيلى است،لفظ صبح را براى راه خدا و صفت ضياء را براى روشنى ظاهر و آشكاراى راه خدا با معرفى و راهنمايى شارع مقدس استعاره آورده است.و احتمال دارد،تمام اينها صفت براى حق باشد كه قبلا بيان كرده است، گويا كسى در موردى پرسيده است و آن حضرت يك بار و يا بيشتر شرح داده،و او بيشتر توضيح خواسته است،و امام(علیه السلام)اين جمله را در جواب او گفته:يعنى من حق را براى تو روشن ساختم اگر داراى بينش بودى.

156-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

تَرْكُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ

ترجمه

«ترك گناهان آسانتر است از درخواست توبه ».

شرح

انجام ندادن امرى است عدمى و زحمتى ندارد،اما درخواست توبه از خدا نياز به استعداد زيادى دارد تا بنده شايستگى براى پذيرش توبه و افاضۀ بخشش الهى را داشته باشد.

157-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

كَمْ مِنْ أَكْلَةٍ مَنَعَتْ أَكَلاَتٍ

ترجمه

«بسا خوردن غذايى كه مانع از خوردن غذاهاى ديگر شود ».

شرح

اين عبارت به منزلۀ ضرب المثل است،براى كسى كه خودكارى مى كند كه باعث محروميتش از خيراتى مى شود كه برخوردار بوده است.اصل مطلب از اين قرار است همان طور كه شخص شكم خود را از غذا پر مى كند و دچار سوء هاضمه مى شود و بيمار مى گردد و در نتيجه نيازمند پرهيز و خوددارى از غذا

ص:568

مى شود.همچنين است حال آن كسى كه با پادشاهى معاشرت دارد،و در خوشى با او شريك است،سرانجام اين خود باعث دورى از وى و نابودى سعادتش مى گردد.

158-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلنَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا

ترجمه

«مردمان،دشمنان چيزى هستند كه نسبت به آن ناآگاهند ».

شرح

ناآگاهى به چيزى باعث مى گردد كه شخص براى آگاهى از آن منفعتى را تصور نكند در نتيجه شخص ناآگاه به اين عقيده مى رسد كه در آموختن آن چيز فايده اى نيست،و لازمۀ چنين عقيده اى فاصله گرفتن از آن است آن گاه امام(علیه السلام) اين فاصله گرفتن و دورى گزيدن را با اين مطلب-كه علم بالاترين فضيلتى است كه صاحبان آن بدان وسيله بر نادانان افتخار كرده و حكومت مى كنند و بر آنها خرده مى گيرند و درجه اعتبارشان را پايين مى آورند-مورد تأكيد قرار مى دهد، بعلاوه افراد نادان خود نيز به كمال ايشان معتقدند.به اين ترتيب بر دورى كردن آنها از دانش و دانشمند،و دشمنيشان با اين فضيلت افزوده مى شود.

159-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الْآرَاءِ عَرَفَ مَوَاقِعَ الْخَطَإِ

ترجمه

«هر كس از انواع انديشه ها استقبال كند،موارد اشتباه را خواهد شناخت ».

شرح

ترديدى نيست كسى كه انواع نظرها و انديشه ها را بررسى كند تا بفهمد كدام درست تر است ناگزير جاهاى اشتباه در كارها و موارد آن را خواهد

ص:569

شناخت.اين سخن براى وادار ساختن به مشورت با ديگران و انديشيدن در بارۀ اصلاح كارها مقدّم بر انجام آنهاست.

160-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ أَحَدَّ سِنَانَ الْغَضَبِ لِلَّهِ قَوِيَ عَلَى قَتْلِ أَشِدَّاءِ الْبَاطِلِ

ترجمه

«هر كس نيزۀ خشم را به خاطر خدا تيز كند،بر نابود ساختن سخت ترين خلافها قادر خواهد بود ».

شرح

چون خداوند متعال عزيز مطلق است،از اين رو نيروى خشم و غيرت او، مستند به عزّت او است.هيبت كسى كه به خاطر عزّت خشمگين مى شود،بيش از هيبت كسى است كه بدون اتكال به آن خشمناك شود و به همان نسبت كه با درخواست قدرت از خدا نيروى انسان افزايش مى يابد،همچنين اتكاى به باطل نيز كه با دين خدا سازگار نيست باعث ضعف و ناتوانى او مى شود.و به همين دليل اولياى خدا با كمى جمعيت در صدر اسلام،دشمنان خود را-با همۀ زياديشان-مغلوب مى كردند،و امام(علیه السلام)در خيبر را با تمام نيرومندى و استوارى اش توانست از جا بكند،و يا سران باطل را از پا در آورد.كلمۀ سنان را براى شدت خشم از آن جهت استعاره آورده است كه باعث شكست دشمن است.و كلمۀ احدّ را از باب ترشيح به كار برده است.

161-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِيهِ- فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّيهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ

ترجمه

«هرگاه از انجام كارى ترس داشتى،خود را يكباره در آن كار وارد كن زيرا،

ص:570

[ناراحتى ترس و]حذر داشتن سخت تر از انجام آن كار است ».

شرح

براستى نفوس انسانى در موردى كه احتمال ناروايى را مى دهد كاملا تحت تأثير قرار مى گيرد و راجع به چگونگى دفع و خلاصى از آن،سخت به انديشه مى افتد،و اين خود به مراتب دشوارتر از درگيرى با آن مورد است،چون مدت ترس در آنجا طولانى است،و اين ترس با انتظار ترس شديدتر مى گردد.امام(علیه السلام) ترغيب كرده است كه بايد وارد كار شد،با قياس مضمرى كه صغرايش عبارت:

فانّ... است و كبراى مقدّر نيز چنين است:و هرگاه ترس از ورود به كار دشوارتر است پس بايد از آن پرهيز كرد و بر انجام كار روآورد.نتيجه اين مى شود كه سزاوار آن است كه به جاى بيم زياد يكباره وارد صحنه كار شويم.

162-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

آلَةُ الرِّيَاسَةِ سَعَةُ الصَّدْرِ

ترجمه

«ابزار وسيلۀ كار رياست،سعۀ صدر و پر حوصلگى است ».

شرح

سعۀ صدر فضيلتى زير پوشش صفت شجاعت است و آن عبارت از اين است كه انسان نيروى تحمّل را به هنگام رويدادهاى مهم از دست ندهد،و چاره انديشى كند و،از پا در نيايد و بيمناك نشود بلكه تحمّل كند و آنچه در راه هدفش لازم است به كار بندد،و گاهى از اين حالت تعبير،به دست بازى، مى كنند.و اين از مهمترين ابزار رياست به حقى است كه شايسته داشتن چنين ابزارى است،زيرا رياست در معرض برخورد با پيشامدهاى مهم و خطرات بزرگ و حالات مختلف تازه اى است.پس هر كس تاب تحمل اين امور را نداشته و داراى سعۀ صدر نباشد،ناگزير،در برابر آنها از پا در آيد و از آنچه با آن روبرو

ص:571

مى شود بترسد و از چاره جويى ناتوان باشد،و اين خود باعث نابودى دولت و زوال رياست اوست.

163-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اُزْجُرِ الْمُسِيءَ بِثَوَابِ الْمُحْسِنِ

ترجمه

«شخص بدكار را با پاداش دادن به نيكوكار تنبيه كن ».

شرح

اين كه شخص بدكار ببيند نيكوكارى را پاداش داده اند،وادار به نيكوكارى شده و از كار بد دست بر مى دارد،پس پاداش دادن به شخص نيكوكار همچون تنبيهى است براى بدكار،چون تنبيه و ادب او را در پى دارد.كلمۀ(زجر)استعاره براى تنبيه و ادب،آورده شده است.

164-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اُحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَيْرِكَ بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِكَ

ترجمه

«بدى را از دل ديگران به وسيلۀ كندن آن از قلب خود،دور كن ».

شرح

بيشتر مواردى كه بدى در دل دشمن پيدا مى شود به دليل اين تصور و گمان است كه دشمن بدى او را در دل پنهان ساخته و همين تصوّر و گمان ناگزير برخاسته از ظاهر حركات دشمن و سخنانى است كه گاه و بى گاه از زبان او در بارۀ خود شنيده،تا وقتى كه دشمنى و بدخواهى او را در دل دارد،اما وقتى كه دشمنى و بدخواهى پنهانى را از دل محو كرد،نشانه هاى زبانى و صورى آن نيز از بين مى رود و بدين وسيله تصور دشمنى كم رنگ شده و بدبينى دشمن نسبت به كار او كاهش مى يابد و همواره به نبودن چنان نشانه ها و قرينه هاى حالى و يا

ص:572

مقالى كه از او بروز مى كرد،پايدارى مى كند تا اين كه آن بدگمانى به طور كامل از بين مى رود.لفظ حصد را براى نابود ساختن دشمن استعاره آورده است به ملاحظه شباهتى كه دشمن در فزونى گرفتنش به وسيله آن قراين از جانب دشمن و گستردگى اش و همچنين كاستى و نابودى اش به نابودى آن قراين به زراعت دارد.

165-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَللَّجَاجَةُ تَسُلُّ الرَّأْيَ

لغت

«تسلّ:مى گيرد و از بين مى برد

ترجمه

«لجاجت فكر و انديشه را از انسان مى گيرد ».

شرح

توضيح آن كه انسان گاهى در پى چيزى است،و انديشۀ درست،عبارت از ژرفنگرى و پايدارى در آن كار است.بنا بر اين طبع آدمى او را وادار بر لجاجت در كار مى كند تا آنجا كه همين لجاجت باعث از بين رفتن همان انديشه درست مى شود.عبارت سلّ(از بين بردن)را براى فكر استعاره آورده است و نسبت آن به لجاجت از باب مجاز،به اين لحاظ است كه لجاجت به از بين رفتن فكر كمك مى كند و گويا آن را گرفته و محو مى سازد.

166-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ

ترجمه

«طمع باعث بندگى هميشگى است ».

شرح

كلمه رقّ را از آن جهت براى طمع استعاره آورده است كه لازمۀ طمع،

ص:573

تسليم شدن در برابر آن چيزى است كه به آن طمع بسته و فروتنى در برابر آن است،مانند بردگى،و هم به دليل دوام تسليم شدن به سبب طمع است،زيرا شخص طمعكار تا وقتى كه از كسى چشم طمع دارد،همواره تسليم اوست،و در اين جهت مثل كسى است كه هميشه بردۀ ديگرى است.

167-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

ثَمَرَةُ الْحَزْمِ السَّلاَمَةُ وَ ثَمَرَةُ التَّفْرِيطِ النَّدَامَةُ

ترجمه

«ثمرۀ دورانديشى درستى و سلامت و نتيجۀ كوتاهى در كار،پشيمانى است ».

شرح

تفريط،عبارت از دورانديش نبودن در كارهاست.

چون قبلا معلوم شده است كه دورانديشى عبارت از پيش بينى نسبت به رويدادهايى است كه ممكن است در آينده انجام گيرد،و اين كار به درستى و سلامتى نزديكتر و از فريب خوردن دورتر خواهد بود،بنا بر اين پيش بينى حوادث باعث مى شود كه انسان از خطر آنها مصون بماند،امّا پيش بينى نكردن و كوتاهى در عمل نسبت به پيشآمدهاى آينده موجب مى شود كه انسان به دام آنها افتاده و از خطر آنها در امان نماند.و در نتيجه باعث پشيمانى پس از عمل مى گردد.پس پشيمانى از جمله نتايج تقصير و كوتاهى در عمل است.

168-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ خَيْرَ فِي الصَّمْتِ عَنِ الْحُكْمِ- كَمَا أَنَّهُ لاَ خَيْرَ فِي الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ

ترجمه

«در دم فروبستن از سخن حكيمانه،خيرى نيست،چنان كه در سخن گفتن از روى نادانى خيرى وجود ندارد .»

ص:574

شرح

دم فروبستن از سخن حكيمانه،جانب تفريط از فضيلت گفتار،و سخن گفتن از روى نادانى صفت ناپسندى است نقطۀ مقابل آن،اما حق و عدالت، همان سخن به حكمت گفتن است كه فضيلتى است در گفتار.

169-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلاَّ كَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلاَلَةً

ترجمه

«دو دعوت با يكديگر مخالف نمى افتند مگر يكى از آن دو،[دعوت به] گمراهى باشد ».

شرح

اختلاف واقعى تنها بين دو نقيض است.و چون دعوت يا به حق است كه همان رفتن به راه خداست و يا دعوت به غير حقّ است.چون به هر راهى جز راه حق دعوت كنند گمراهى از راه حق و انحراف از راه خداست،ناگزير دو دعوت اختلاف نخواهند داشت،مگر اين كه يكى از آنها به راه حق و ديگرى به راه گمراهى رفته و يا باعث گمراهى باشد،و اين دليل بر بطلان اين عقيده است كه هر مجتهدى به حق است (1).امّا عقيده اى كه از امام(علیه السلام)نقل شده و به ما رسيده است آن است كه حق يكى است و در يك طرف است،و آن كه به حقّ رسيده و بر حق است يك طرف است.

170-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَا شَكَكْتُ فِي الْحَقِّ مُذْ أُرِيتُهُ

ترجمه

«در بارۀ حق از وقتى كه آن را شناخته ام ترديدى به خود راه نداده ام».

ص:575


1- اين استدلال عامّه است كه بعضى از علماى عامّه معتقدند اختلاف خليفه،حتّى به عنوان يك مجتهد با پيامبر(صلی الله علیه و آله)نيز به اين دليل درست است-م.

شرح

كسى كه زمينۀ دريافت و درك حق را دارد،همچون على(علیه السلام)و استادى چون پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)در آماده سازى و تربيت او،با مدّت طولانى همراهى وى با چنين استادى كه امام(علیه السلام)داشت،محال است در امرى كه برهان آن را به چشم مى بيند ترديد كند و از حق محروم بماند.

171-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَا كَذَبْتُ وَ لاَ كُذِّبْتُ وَ لاَ ضَلَلْتُ وَ لاَ ضُلَّ بِي

ترجمه

«نه دروغ گفته ام و نه به من نسبت دروغ داده اند،نه گمراه شده ام و نه كسى را گمراه كرده ام .»

شرح

اما دروغ نگفتن و گمراه نبودن آن بزرگوار،به خاطر تربيت او از كودكى به راستگويى و اخلاق پسنديده است به حدى كه اين صفات براى او ملكه شده و دروغگويى و گمراهى را از وى دور مى كند و او را از اين صفات ناپسند باز مى دارد.اما اين كه آن حضرت را دروغگو ندانسته اند در اخبارى كه از رويدادهاى آينده و علم غيب به او نسبت داده اند و كسى به وسيلۀ او گمراه نشده است از آن روست كه خبر دهندۀ آن اخبار معصوم،يعنى پيامبر(صلی الله علیه و آله)است،و عصمت با اين دو مورد منافات دارد و مستلزم هدايت و عدم انحراف شخص راهنمايى شده است.

172-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لِلظَّالِمِ الْبَادِي غَداً بِكَفِّهِ عَضَّةٌ

ترجمه

«فرداى قيامت شخص ستمگر انگشت ندامت به دندان گزد ».

شرح

امام(علیه السلام)با كلمه «البادى» يعنى كسى كه آشكارا كارى كند،احتراز كرده

ص:576

است از كسى كه ستم را با ستمكارى كيفر دهد و «غد» را كنايه از روز قيامت آورده است،و گزيدن دست را كنايه از پشيمانى در اثر كوتاهى در برابر امر خداوند،چنان كه در آيه مباركه آمده است: «وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ» (1).و هدف امام(علیه السلام)دور داشتن از ستمكارى است.

173-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلرَّحِيلُ وَشِيكٌ

لغت

وشيك:قريب و نزديك

ترجمه

«كوچ كردن از دنيا نزديك است ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)كوچ كردن از دنيا به آخرت است،سخن در باب موعظه و پند دادن و ترساندن از مرگ است.

174-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَكَ

ترجمه

«هر كه به خاطر حق چهره بنمايد و از حق جانبدارى كند[از نظر مردم نادان]به هلاكت افتاده است ».

شرح

يعنى كسى كه در راه حق،مقابل ديگران بايستد،نزد مردم نادان-به دليل ناتوانى حق از نظر آنها و غلبۀ محبّت باطل بر دلهايشان-به هلاكت رسيده است.جمله«و ابدى صفحته»كنايه از خود را در معرض قرار دادن و قيام كردن به چنين كارى است.و توضيح مطلب در پيش گذشت.

ص:577


1- سوره فرقان(25)آيه(27) [1]يعنى:روزى كه ستمگر دستهاى خود را بگزد.

175-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ لَمْ يُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَكَهُ الْجَزَعُ

ترجمه

«هر كس را پايدارى نجات نداد،بى تابى او را از پاى در آورد ».

شرح

گاهى مصيبت بزرگ،باعث بى تابى كشنده است و در چنين حالتى براى انسان به جاى بى تابى،پايدارى و شكيبايى لازم است تا از هلاكت نجات يابد و تقدير عبارت چنين است:هر كس بر مصيبت صبر نكند تا نجات يابد،پس بى تابى مى كند و هلاك مى شود.و احتمال دارد كه مقصود امام(علیه السلام)هلاكت اخروى باشد:يعنى كسى را كه فضيلت صبر نجات ندهد،صفت ناپسند بى تابى از پا در آورد.و اين عبارت براى برحذر داشتن از بى تابى و واداشتن بر صبر و پايدارى است.

176-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

وَا عَجَبَا أَنْ تَكُونَ الْخِلاَفَةُ بِالصَّحَابَةِ- وَ لاَ تَكُونَ بِالصَّحَابَةِ وَ الْقَرَابَةِ

ترجمه

«شگفتا!آيا خلافت به صحابى بودن و خويشاوندى(با پيامبر(صلی الله علیه و آله)) بستگى دارد ».

شرح

سيد رضى مى گويد:«از آن حضرت شعرى در اين باره نقل كرده اند:اگر تو به سبب شورا زمام امر مردم را به دست گرفتى،پس اين چگونه شورايى بوده است كه مشورت كنندگان در آن حضور نداشتند؟و اگر به خويشاوندى بر مخالفان آنان پيروز شدى،ديگرى[على(علیه السلام)]به پيامبر(صلی الله علیه و آله)سزاوارتر و با او

ص:578

خويشاوندتر است.» اين سخن از امام(علیه السلام)پس از بيعت مردم با عثمان نقل شده است،و اين عبارت پاسخنامۀ سخنى است كه امام(علیه السلام)-راجع به استحقاق عثمان براى خلافت-يك بار به دليل شورا و بار ديگر به دليل اين كه او از اصحاب پيامبر(صلی الله علیه و آله)است،شنيده بود.

توضيح مطلب آن است كه شايستگى براى خلافت يا به دليل شورا و يا به سبب همدمى با رسول خدا(صلی الله علیه و آله)و يا با خويشاوندى با آن بزرگوار است.پس اگر به دليل اول باشد چگونه عثمان مى تواند زمام امور مردم را به خاطر شورايى در دست بگيرد كه بيشتر مردم سزاوار مشورت در آن حاضر نبوده اند؟و اين همان معنى است كه با عبارت:فان كنت بالشورى اشاره فرموده است،و اگر به دليل دوم باشد چگونه عثمان زمام امر مردم را به دليل همراهى با پيامبر(صلی الله علیه و آله)با وجود كسى كه هم مصاحبت كامل و هم خويشاوندى با پيامبر(صلی الله علیه و آله)داشته است،به دست گرفته است؟بلكه چنين كسى سزاوارتر است.و اگر به دليل سوم بوده است باز هم ديگرى از او سزاوارتر و نزديكتر به پيامبر است.و در هر دو مورد مقصود،خود آن بزرگوار است و عبارت فكيف هذا،يعنى چگونه به اين دلايل زمام امور را به دست گرفته است؟!

177-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّمَا الْمَرْءُ فِي الدُّنْيَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِيهِ الْمَنَايَا- وَ نَهْبٌ تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ- وَ مَعَ كُلِّ جُرْعَةٍ شَرَقٌ- وَ فِي كُلِّ أَكْلَةٍ غَصَصٌ- وَ لاَ يَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلاَّ بِفِرَاقِ أُخْرَى- وَ لاَ يَسْتَقْبِلُ يَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ- فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ وَ أَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ- فَمِنْ أَيْنَ نَرْجُو الْبَقَاءَ- وَ هَذَا اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ لَمْ يَرْفَعَا مِنْ شَيْءٍ شَرَفاً- إِلاَّ أَسْرَعَا الْكَرَّةَ فِي هَدْمِ مَا بَنَيَا وَ تَفْرِيقِ مَا جَمَعَا

ص:579

لغت

انتضال:تيرانداختن

ترجمه

«انسان در دنيا هدف تيرهاى مرگ است،غارت شده اى است كه درد و بلاها به جانب او شتابانند با هر آشاميدنش گلوگير كردنى و با هر لقمه اى غمهايى همراه است.هيچ كس به نعمتى نمى رسد مگر به قيمت جدا شدن از نعمت ديگرى و روزى از عمر خود را استقبال نمى كند مگر با جدا شدن از روزى ديگر از عمر خود،پس ما خود به مردنها كمك مى كنيم و نفوس ما در معرض نابوديهاست،پس از كجا ما به جاودانگى اميدوار باشيم در صورتى كه اين شب و روز براى كسى حرمت قائل نشدند مگر اين كه زود از آن حالت به ويران كردن ساخته ها و پر كردن جمع آورده هاى خود پرداختند ».

شرح

اين فصل خوبى از پند و موعظه است و مشتمل بر هشت جمله مى باشد.

1-كلمۀ غرض را از آن رو براى انسان استعاره آورده است كه خود انسان مقدمات مرگ و مردنها و وسايل آن را از قبيل بيماريها و عوارض كشنده،فراهم مى آورد.و صفت تيراندازى را براى اين عمل انسان از آن جهت آورده است كه گويى مرگ ها خود تير بلاها را مى اندازند.

2-كلمۀ نهب را به جاى منهوب(غارت شده)از آن جهت استعاره آورده كه مصيبتها به سرعت آدمى را فرا مى گيرند.

3-اين عبارت: مع كل جرعة...غصص را كنايه آورده است از:درهم شكستن لذايذ دنيا به وسيلۀ رويدادها و بيماريهايى كه با آنها آميخته و مخلوط مى شود .

4-بنده اى به نعمتى نمى رسد مگر با از دست دادن نعمتى ديگر زيرا نعمت درست همان لذّت است و هر وسيله اى كه باعث لذّت شود،خود نمى تواند نعمت باشد.و بديهى است كه نفس آدمى ممكن نيست كه در دنيا در

ص:580

يك زمان از دو لذّت برخوردار شود،بلكه تا از لذّت نخست فارغ نشود و به لذّت جديد توجّه نكند،اين لذّت را درك نمى كند.

5-با روزى از عمر خود روبرو نمى شود،مگر اين كه از روز ديگر عمرش جدا بشود،زيرا طبيعت زمان گذشت و سيلان است . (1).

6-ما خود،به مرگ هايمان كمك مى كنيم،از آن رو كه هر دمى و حركتى از آدمى باعث نزديك شدن او به مرگ است گويى او خود به طرف مرگش مى شتابد و به آن كمك مى كند.

7-جانهاى ما در معرض نابوديهاست،كلمۀ«نصب»به معنى«منصوب» مانند غرض كه به معنى مغروض[مصدر به معنى مفعول]است.

8-استفهام در مورد جاودانگى،استفهام انكارى است،انكار وجود بقاء با وجود زمان كه روشش آن است كه چيزى را بالا نمى برد،و هيچ پراكنده اى را جمع نمى كند،مگر اين كه بر خرابى آن ساخته و پراكندن آن جمع،دوباره اقدام فورى مى كند،يعنى براى حالت دوّم نيز مثل اوّلى زمينه ساز است.

178-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

يَا ابْنَ آدَمَ مَا كَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِكَ- فَأَنْتَ فِيهِ خَازِنٌ لِغَيْرِكَ

ترجمه

«اى پسر آدم در آنچه بيش از روزى است كسب كنى،ذخيره دار ديگران هستى ».

شرح

زيرا زياده بر قوت كسب كردن،اما به مقدار نياز صرف كردن و اندوختن ما زاد بر آن،نه تنها سودى به حال شخص ندارد بلكه براى اندوخته كننده زيان

ص:581


1- زمان به اين معنى از نظر منطقى از انواع كم غير قار الذّات است و تا جزئى منقضى نشده جزء ديگرى نيايد-م.

دارد.زيرا ناگزير بايد از اندوختۀ خود جدا شود،و آنها به دست وارث و ديگران مى افتد،پس در اين صورت او به منزلۀ خزانه دارى است،از اين رو كلمۀ خازن را براى وى استعاره آورده است و اين عبارت به منظور پرهيز دادن از بخل ورزيدن نسبت به زيادى ثروت از مقدار حاجت است».

179-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً- فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا- فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُكْرِهَ عَمِيَ

ترجمه

«دلهاى انسانى،خواسته ها و اقبال و ادبارى دارد،پس آنها را از راه خواسته ها و اقبالشان وادار به كارى بكنيد،زيرا اگر دل را به زور وادار كنند،پذيرا نخواهد بود ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)از اقبال مايل بودن و از ادبار بى ميلى به دليل افسردگى و امثال آن است.امام(علیه السلام)دستور داده است تا نفوس را در راه شايسته از نظر فكر و انديشه به كار ببرند،و موقع تمايل و علاقه به كارى از آنها استفاده كنند،زيرا اين استفاده به موقع باعث نشاط قواى نفسانى و كمك و همكارى با نفس مى گردد.

و از واداشتن نفوس بر كارى با نفرت و بى ميلى از آن به وسيلۀ قياس مضمرى نهى كرده است كه صغراى آن جملۀ فانّ القلب إذا اكره عمى،است.يعنى وادار ساختن نفس به انديشه در بارۀ چيزى،موقعى كه به دليل خستگى يا ناتوانى و امثال آن،نفرت از آن دارد،باعث فزونى ناراحتى و نفرت مى گردد،و در برابرش مانعى از وهم و خيال به وجود مى آيد نمى گذارد آنچه را كه انديشيده است و بايد درك كند،دريابد،هر چند كه واضح و روشن باشد گويى كور است.و از اين رو صفت اعمى را براى نفس استعاره آورده است.امّا كبراى مقدّر آن نيز

ص:582

چنين است:و هر كه نابينائى اش به دليل اجبار بر كارى باشد مجبور ساختنش روا نيست.

180-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَتَى أَشْفِي غَيْظِي إِذَا غَضِبْتُ- أَ حِينَ أَعْجِزُ عَنِ الاِنْتِقَامِ فَيُقَالُ لِي لَوْ صَبَرْتَ- أَمْ حِينَ أَقْدِرُ عَلَيْهِ فَيُقَالُ لِي لَوْ عَفَوْتَ

ترجمه

«كى مى توانم خشم خود را فرونشانم،آن گاه كه خشم مرا فراگيرد؟موقعى كه از انتقام ناتوان باشم و به من بگويند اگر ايستادگى مى كردى؟و يا وقتى كه قادر بر انتقام گرفتن باشم و به من بگويند اگر گذشت مى كردى ».

شرح

استفهام امام(علیه السلام)از وقت امكان فرونشاندن خشم،استفهام انكارى است، زيرا آن حضرت در صدد برحذر داشتن از صفت ناپسند خشم است.و با عبارت احين...؟از آن حالت برحذر داشته است.توضيح آن كه فروخوردن خشم يا هنگام ناتوانى از انتقام است و به هنگام توانمندى و فرونشاندن خشم در مورد اول،روا نيست،زيرا با دشنام و بدگويى و بى آبرويى و مانند آن همراه است و آن باعث سرزنش و عيبجويى مردم است و گفتار آنان در بارۀ گرايش به فضيلت صبر بدين عبارت كه:اگر صبر مى كردى بهتر بود.و در مورد دوم نيز به اين دليل روا نيست كه شروع به مجازات طرف باعث سرزنش مردم به خاطر انحراف از فضيلت بخشش است كه بهتر از انتقام مى باشد و همچنين گفته مردم در اين باره:كه اگر گذشت مى كردى براى تو بهتر بود؟.

181-امام(علیه السلام)وقتى كه به كثافتى كه در مزبله اى بود گذر كرد-فرمود :

اشاره

هَذَا مَا بَخِلَ بِهِ الْبَاخِلُونَ

ترجمه

«اين است آنچه بخيلان بدان بخل مى ورزيدند ».

ص:583

شرح

و در روايت ديگرى آمده است كه آن بزرگوار فرمود: هَذَا مَا كُنْتُمْ تَتَنَافَسُونَ فِيِه بِالْأَمْسِ «اين است آنچه شما ديروز[براى به دست آوردنش]بر هم سبقت مى جستيد».

بدين وسيله اشاره به پليدى كرده است،زيرا آنچه بخيلان بدان بخل ورزند و مردم به خاطر آن رقابت و تلاش كنند يعنى مال و غذا همان پليدى است،از باب قرار دادن نتيجه را به جاى مقدمه(صاحب نتيجه).

182-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لَمْ يَذْهَبْ مِنْ مَالِكَ مَا وَعَظَكَ

ترجمه

«آنچه از مال تو باعث پند تو گردد،از بين نرفته است .»

شرح

يعنى،آن مقدار از مال تو كه در راه آزمايش الهى و گرفتارى آن از بين برود امّا با رفتن آن،در تو پندى حاصل شود،آن را مال از دست رفته به حساب نياور، بلكه به دليل بقاى سود و نفعش و ارزش نتيجه اش يعنى موعظه و پند،گويى مالى باقى است.

183 امام(علیه السلام)وقتى سخن خوارج را شنيد كه مى گفتند:لاَ حُكْمَ إِلاَّ لِلَّهِ

اشاره

(هيچ حكم و فرمانى نيست،جز براى خدا)،فرمود:

كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ

ترجمه

«سخن درستى است كه از آن هدف باطل و نادرست مى طلبند».

شرح

شرح و تفسير اين جمله قبلا گذشت.

ص:584

184-امام(علیه السلام)در بارۀ اوباش فرمود:

اشاره

هُمُ الَّذِينَ إِذَا اجْتَمَعُوا غَلَبُوا وَ إِذَا تَفَرَّقُوا لَمْ يُعْرَفُوا- وَ قِيلَ بَلْ قَالَ ع- هُمُ الَّذِينَ إِذَا اجْتَمَعُوا ضَرُّوا وَ إِذَا تَفَرَّقُوا نَفَعُوا- فَقِيلَ قَدْ عَرَفْنَا مَضَرَّةَ اجْتِمَاعِهِمْ فَمَا مَنْفَعَةُ افْتِرَاقِهِمْ- فَقَالَ يَرْجِعُ أَصْحَابُ إِلَى مِهْنَتِهِمْ- فَيَنْتَفِعُ النَّاسُ بِهِمْ كَرُجُوعِ الْبَنَّاءِ إِلَى بِنَائِهِ- وَ النَّسَّاجِ إِلَى مَنْسَجِهِ وَ الْخَبَّازِ إِلَى مَخْبَزِهِ

لغت

مهنه:پيشه و صنعت-بقيه مطالب واضح است

ترجمه

«آنان افرادى هستند كه اگر جمع شوند غلبه يابند،و چون پراكنده شوند، شناخته نمى شوند».

شرح

بعضى گفته اند كه امام(علیه السلام)فرمود:«آنان كسانى هستند كه اگر جمع شوند زيانبخشند و هرگاه پراكنده باشند،سودمندند،»گفتند:زيان اجتماعشان را مى دانيم اما سود پراكنده بودنشان چيست؟فرمود :«پيشه وران سركارشان بر مى گردند و مردم از آنها بهره مند مى شوند،چنان كه بنّا،سر ساختمان و بافنده به كارگاه،و نانوا به مغازۀ نانوايى برمى گردد».

185-امام(علیه السلام)فرمود:(در حالى كه جنايتكارى را آوردند و اوباش هم

اشاره

دور او را گرفته بودند)

لاَ مَرْحَباً بِوُجُوهٍ لاَ تُرَى إِلاَّ عِنْدَ كُلِّ سَوْأَةٍ

ترجمه

«خوش مباد چهره هايى كه جز هنگام وقوع تبهكاريها ديده نمى شوند».

شرح

يعنى هيچ گاه به صورت دسته جمعى ديده نمى شوند زيرا تودۀ مردم غالبا

ص:585

جز در چنين مواردى جمع نمى شوند چه آن كه سخن گوينده به اغلب حالات متوجه است.سوءة بر وزن فعلة از ريشۀ سوء است.

186-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّ مَعَ كُلِّ إِنْسَانٍ مَلَكَيْنِ يَحْفَظَانِهِ- فَإِذَا جَاءَ الْقَدَرُ خَلَّيَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ- وَ إِنَّ الْأَجَلَ جُنَّةٌ حَصِينَةٌ

ترجمه

«با هر كس دو فرشته است كه از او نگهبانى مى كنند،پس هر گاه مقدّرى نازل شود او را به حال خود مى گذارند و براستى مرگ سپر محكمى است».

شرح

يعنى وقتى مرگ او مطابق قضاى الهى مقدّر گردد چنان كه در اين آيه مباركه آمده است: «وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ» (1).

كلمۀ جنة (سپر)را با صفت استوار و محكم استعاره براى مرگ آورده است كه ما توضيح آن را در تفسير جملۀ «و انّ علىّ من اللّه جنّة حصينة» قبلا توضيح داديم.

187-امام(علیه السلام)وقتى كه طلحه و زبير پيشنهاد كردند كه ما با تو بيعت

اشاره

مى كنيم با اين شرط كه در امر خلافت با تو شريك باشيم-فرمود:

لاَ وَ لَكِنَّكُمَا شَرِيكَانِ فِي الْقُوَّةِ وَ الاِسْتِعَانَةِ- وَ عَوْنَانِ عَلَى الْعَجْزِ وَ الْأَوَدِ

لغت

اود:كجى،انحراف،نااستوارى

ترجمه

«نه ولى در كمك و ياورى شريك باشيد و در مواقع ناتوانى و نااستوارى كمك كنيد».

ص:586


1- سورۀ انعام(4)آيه(61). [1]يعنى:براى نگهبانى شما فرشتگانى را مى فرستد تا وقتى كه موقع مردن يكى از شما فرا رسد.

شرح

عبارت: «و عونان على العجز و الاود» يعنى بر دفع آنچه از طرف خود آنها و يا حالت وجودى آنها پيش مى آيد،زيرا كلمۀ على مفيد حالت و كيفيّت است.

188-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ- وَ إِنْ أَضْمَرْتُمْ عَلِمَ- وَ بَادِرُوا الْمَوْتَ الَّذِي إِنْ هَرَبْتُمْ مِنْهُ أَدْرَكَكُمْ- وَ إِنْ أَقَمْتُمْ أَخَذَكُمْ- وَ إِنْ نَسِيتُمُوهُ ذَكَرَكُمْ

ترجمه

«اى مردم بترسيد از خدايى كه اگر چيزى بگوييد او مى شنود،و اگر پنهان داريد مى داند،و بر مردن پيشى گيريد،زيرا اگر بگريزيد مرگ شما را در مى يابد،و اگر بمانيد شما را مى گيرد،و اگر شما آن را فراموش كنيد،آن شما را فراموش نمى كند .»

شرح

معناى عبارات روشن است،امام(علیه السلام)[مردم را]به تقواى الهى و ترس از او واداشته است از آن رو كه او گفتۀ بنده را مى شنود و به باطنش آگاه است دو مفعول به دليل معلوم بودنشان حذف شده است يعنى:سمع قولكم،و علم ضميركم .و هم چنين امام(علیه السلام)آدمى را در پيشى گرفتن بر مرگ و سبقت بر آن با اعمال شايسته،براى حفظ نفوس از عذاب آتش و ترس مرگ،وادار فرموده و او را برحذر داشته است از اين كه در پيشى گرفتن بر مرگ شتاب كند به دليل اين كه كسى از آن رهايى ندارد و براى رسيدن مرگ بر آدمى،كلمۀ«ذكر»در مقابل «نسيان»را استعاره آورده است،به خاطر شباهت داشتن مرگ به قاصدى كه با علم به آمدنش نزد وى مى آيد.

ص:587

189-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ يُزَهِّدَنَّكَ فِي الْمَعْرُوفِ مَنْ لاَ يَشْكُرُهُ لَكَ- فَقَدْ يَشْكُرُكَ عَلَيْهِ مَنْ لاَ يَسْتَمْتِعُ بِشَيْءٍ مِنْهُ- وَ قَدْ تُدْرِكُ مِنْ شُكْرِ الشَّاكِرِ- أَكْثَرَ مِمَّا أَضَاعَ الْكَافِرُ- «وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»

ترجمه

«كسى كه در بارۀ كار نيك تو ناسپاسى كند،نبايد باعث بى ميلى تو به كار خوب شود،زيرا آن كه از كار نيك تو بهره اى نبرده است،سپاسگزار تو خواهد بود و از سپاس سپاسگزار بيش از آنچه ناسپاس ضايع كرده،به تو خواهد رسيد،و خداوند نيكوكاران را دوست دارد .»

شرح

امام(علیه السلام)از بى رغبتى در كار نيك به دليل ناسپاسى آن كه به وى نيكى شده،نهى فرموده است،و به كار نيك وسيله سه قياس مضمر وادار كرده است:

صغراى قياس اول،عبارت: فقد يشكرك عليه...منه است و اين بدان دليل است كه مردم نيكى و نيكوكاران را دوست دارند.و كبراى مقدر آن نيز چنين است:و در تمام مواردى كه سپاسگزار تو باشد كسى كه از نيكى تو بهره اى نبرده است،تو بايد چنان كار نيكى را انجام دهى.و مقدمۀ صغراى قياس دوم عبارت: و قد قدرك...الكافر است،يعنى تو از سپاس آن كه از نيكى تو برخوردار نشده بيش از آنچه كه ناسپاس تباه كرده است و سپاس نيكيى كه در حق وى كرده اى،مى يابى.

و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر موردى كه از سپاسگزار بيش از آنچه تباه كرده است،دريافتى پس انجام آن بر تو واجب است،و مقدّمۀ صغراى قياس سوم،عبارت: «وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» است.يعنى خداوند به خاطر نيكوكارى، نيكوكاران را دوست مى دارد.و كبراى مقدر آن نيز چنين است:و هر كس را كه خداوند به خاطر نيكوكارى دوست بدارد پس لازم است كه عاقل خود را در رديف او قرار دهد،و بدان وسيله به خدا نزديك شود.

ص:588

190-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ- إِلاَّ وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ

ترجمه

«هر ظرفى بدانچه در درون آن قرار مى دهند پر مى شود،جز ظرف دانش كه از آن وسعت مى يابد ».

شرح

ظرفهاى محسوس چون گنجايش معينى دارند،پس طبيعى است كه با قرار دادن چيزى در درون آنها پر شوند،اما ظرف علم،از سنخ معقول يعنى همان نفوس است و نيروى دريافت علوم در نفوس نامتناهى است،و هر مرتبه اى از ادراك مقدمه براى مرتبۀ بعد مى شود تا بى نهايت.پس قهرى است كه به وسيلۀ علم گنجايشش بيشتر و با فزونى علم افزونتر شود.

191-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِيمِ مِنْ حِلْمِهِ- أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِلِ

ترجمه

«نخستين فايده اى كه شخص بردبار،از بردبارى اش مى برد،آن است كه مردم در برابر نادان او را يارى مى كنند ».

شرح

و ممكن است مقصود كسى باشد كه حلم خود را از دست بدهد.زيرا عوض در برابر چيزى است كه از دست رفته باشد،مانند بى فكرى و امثال آن، پس مضاف در اين صورت حذف شده است.و در اين عبارت-به دليل پيامدى كه اين صفت دارد،يعنى يارى و كمك مردم به شخص بردبار در برابر نادان به هنگام برخورد سفيهانه-ترغيب به فضيلت بردبارى است.

ص:589

192-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ- فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ- إِلاَّ وَ أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ

ترجمه

«اگر شكيبا نيستى خود را به شكيبايى وادار كن!زيرا كم اتفاق مى افتد كه كسى به گروهى خود را شبيه سازد و از آنها نشود ».

شرح

امام(علیه السلام)به آموختن اين فضيلت امر كرده است،زيرا مقدمات كمالات پسنديدۀ اخلاقى حالتهاى اكتسابى از راه آموزش است،و در مورد آموختن اين فضيلت امام(علیه السلام)به وسيلۀ قياس مضمرى وادار كرده است كه مقدمۀ صغراى آن عبارت: فانّه قلّ... و ضمير در انّه ضمير شأن است،و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر كه اميدوار باشد كه با آموزش بردبارى از بردباران شود،پس بايد آن را بياموزد.

193-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

سه جمله: (1)

مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ وَ مَنْ غَفَلَ عَنْهَا خَسِرَ- وَ مَنْ خَافَ أَمِنَ وَ مَنِ اعْتَبَرَ أَبْصَرَ- وَ مَنْ أَبْصَرَ فَهِمَ وَ مَنْ فَهِمَ عَلِمَ

ترجمه

«هر كس خود به حساب خويشتن رسيد،سود برد،و هر كس غافل ماند، زيان برد.و هر كس از خدا ترسيد،آسوده است.و هر كس از دنيا پند آموخت،بينا شد،و هر كه بينا شد دريافت و هر كس دريافت دانا شد .»

شرح

1-هر كس به حساب خود رسيد سود برد.زيرا كسى كه از اعمال خود،

ص:590


1- احتمالا اشتباه از ناسخ باشد به جاى اربع كلمات(ثلاث...)آورده چون در تفصيل مطلب چهار مورد آورده است م-.

براى خويشتن حسابى داشته باشد،سود و زيان خود را مى فهمد و براى سود،كار مى كند و از خلافى كه باعث زيان باشد دورى مى جويد.

2-و هر كس غافل ماند زيان كرد.توضيح آن كه نفس به لذّتهاى حاضر دسترسى دارد و در نتيجه به آنها علاقه مند مى شود مگر اين كه جاذبه هاى الهى او را به خود جذب كنند از قبيل موانع و مواعظى كه انسان را به ياد خدا مى اندازند، پس غفلت از جذب نفس و هشدار نسبت به گرفتاريهاى طبيعى،وسيلۀ يادآورى وعده و وعيدهاى الهى،باعث سهل انگارى نسبت به كارهاى شايسته اى مى گردد كه نتيجه آنها سعادت اخروى،و خوددارى از آن اعمال،زيانكارى است .

3-هر كس از خدا ترسيد آسوده گشت.يعنى از عذاب خدا آسوده گشت، و براى نجات از آن كار كرد تا از عذاب آسوده گردد.

4-هر كس از دنيا پند آموخت،بينا شد.يعنى هر كس به موارد پند،با چشم انديشه و عبرت نگريست راه حق را شناخت و هر كس راه حق را شناخت از نحوۀ عبور آگاه شد،و هر كس آن را دريافت،علم و دانايى مفيد نسبت به حق پيدا كرد.

194-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْيَا عَلَيْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا- عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَى وَلَدِهَا- وَ تَلاَ عَقِيبَ ذَلِكَ- «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ»

ترجمه

«دنيا به سوى ما بازگردد و مهربانى كند،همچون شترى بدخو و گازگير كه به بچه اش باز مى گردد ».

شرح

و به دنبال اين سخن آيه مباركه را تلاوت كرد: «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ»

ص:591

«اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ» . (1)

ضروس به معناى شتر بدخويى است كه شخصى آن را مى دوشد گاز مى گيرد تا شير براى بچه اش بماند و اين كار به خاطر زيادى علاقه به بچه اش مى باشد.كلمه شماس يعنى تندخويى را-به جهت آمادگى دنيا براى منع آن حضرت از خود-براى دنيا استعاره آورده است،به خاطر شباهتى كه دنيا به اسبى دارد كه مانع از سوار شدن بر پشتش مى شود.امام(علیه السلام)روآوردن دنيا را به ايشان و آماده شدن براى استقرار حكومت امام(علیه السلام)را-پس از رنجها و مشقت هاى فراوان-به مهربانى شتر گاز گيرنده بر بچه اش تشبيه مى كند.وجه شبه زيادى مهر و علاقه مندى است.و استشهاد به آيه هم كه روشن است.

195-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اِتَّقُوا اللَّهَ تَقِيَّةَ مَنْ شَمَّرَ تَجْرِيداً وَ جَدَّ تَشْمِيراً- وَ أَكْمَشَ فِي مَهَلٍ وَ بَادَرَ عَنْ وَجَلٍ- وَ نَظَرَ فِي كَرَّةِ الْمَوْئِلِ- وَ عَاقِبَةِ الْمَصْدَرِ وَ مَغَبَّةِ الْمَرْجِعِ

لغات

اكمش:شتاب كرده است مهل:فرصتها كرّة:بازگشت موئل:جاى بازگشت مغبّة:سرانجام

ترجمه

«از خدا بترسيد!مانند كسى كه دامن به كمر زده و خود را آماده ساخته،و كوشيده و در فرصت عمرش تلاش كرده و از روى ترس مبادرت كرده،و در بارۀ سرانجام كارش و نتيجۀ آمد و رفتش انديشيده است ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)آن است كه،بترسيد از خدا همانند كسى كه از روى جدّ به

ص:592


1- سورۀ قصص(28)آيه(5). [1]يعنى:مى خواهم بر آنان كه در زمين ناتوان شمرده شده اند منّت نهاده آنها را پيشوايان وارث برندگان قرار دهيم.

خاطر اطاعت خدا دامن به كمر زده،و خود را براى خوشنودى خدا آماده كرده است،و به اعمال نيكو-تا وقتى كه فرصت عمر هست-شتافته و در حالت ترس براى آمرزش از نتايج گناهانش اقدام كرده است،و در بارۀ بازگشت به سرآغازى كه از آنجا وجودش آغاز گرفته يعنى حضرت ربوبى و همچنين در پايان مبدأ پيدايشى كه از آنجا صادر گشته و بدانجا بازگشت دارد و سرانجام در بارۀ عمل خيرى كه بدان دست يابد و يا عمل شرى كه چه كند تا از آن نجات يابد، انديشيده است.

196-امام(علیه السلام)فرمود:سيزده كلمه

اشاره

اَلْجُودُ حَارِسُ الْأَعْرَاضِ- وَ الْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِيهِ- وَ الْعَفْوُ زَكَاةُ الظَّفَرِ- وَ السُّلُوُّ عِوَضُكَ مِمَّنْ غَدَرَ- وَ الاِسْتِشَارَةُ عَيْنُ الْهِدَايَةِ- وَ قَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْيِهِ- وَ الصَّبْرُ يُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ- وَ الْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ- وَ أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى- وَ كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِيرٍ- وَ مِنَ التَّوْفِيقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ- وَ الْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ وَ لاَ تَأْمَنَنَّ مَلُولاً

ترجمه

«بخشندگى نگهبان آبروهاست.بردبارى دهان بند نادان است.عفو و گذشت زكات پيروزى است.دورى از دوست بى وفا تلافى است.مشورت با ديگران عين هدايت مى باشد.خودراى در مخاطره است.شكيبايى باعث رفع رويدادهاى ناگوار است.بى تابى از ياوران روزگار است.بزرگترين سرمايه،ترك آرزوست.بسا خردى كه گرفتار هوا و فرمانبر اوست.از جمله عوامل توفيق اندوختن تجربه است.

دوستى،خويشاوندى سودبخش است.آن كس را كه از تو رنجيده است امين خود قرار مده ».

شرح

1-بخشش پاسدار آبروهاست.كلمه حارس(پاسدار)استعاره براى بخشش از آن رو آورده است كه بخشندگى چون پاسدارى،آبروى صاحبش را از

ص:593

ناسزا حفظ مى كند .

2-بردبارى دهان بند نادان است.فدام چيزى است كه يك نفر گبر، دهانش را با آن مى بندد،آن لفظ را براى بردبارى استعاره آورده است،از آن رو كه شخص بردبار وقتى كه در برابر نادان قرار مى گيرد به جاى مجازات او،سكوت اختيار مى كند،و مانع از كار سفيهانه در بارۀ خود مى شود،اين است كه اين عمل براى او به منزلۀ دهان بند است .

3-گذشت،زكات پيروزى است،لفظ زكات را براى گذشت از آن جهت استعاره آورده است،كه آن فضيلتى است و در آخرت باعث اجر و ثواب است.و در اين جهت پيروزى را مانند مالى در نظر گرفته كه زكات بر آن تعلق گرفته است، و اين وسيلۀ وادار ساختن به گذشت است .

4-دورى كردن از آدم بى وفا از جانب تو عوضى است نسبت به كسى كه تو را فريفته است.و اين عبارت نوعى دستور به دورى كردن از اندوه حاصل از فريبكارى كسى است كه از او انتظار وفادارى بوده است،و با اين مطلب-كه اين كار از طرف شخص به جاى فريبكارى و عوض آن است و خوب عوضى است-امام(علیه السلام)ترغيب به دورى از دوست بى وفا نموده است .

5-مشورت با ديگران عين هدايت است،مشورت با ديگران درخواست شايسته ترين نظرها در بارۀ كار مورد نظر است و آن باعث رهنمود به آن كار مى گردد،و امام(علیه السلام)مشورت را عين هدايت قرار داده است،براى تأكيد اين رابطه و وابستگى استوارى كه در بين اين دو وجود دارد .

6-كسى كه تنها به رأى خود متكى باشد در مخاطره است،يعنى آن كه مستبد الرّأى است در معرض نابودى است.زيرا اين روش،احتمال خطا دارد كه لازمۀ آن هلاكت و نابودى است.نظير اين مطلب در قبل گذشت .

7-شكيبايى رويدادهاى ناگوار را برطرف مى كند،كلمه«مناضله»را براى

ص:594

صبر از آن جهت استعاره آورده است كه صبر باعث دفع هلاكتى است كه پى آمد بى تابى از گرفتاريهاست .

8-بى تابى،از ياوران روزگار است.روزگار وسيله اى براى پيرى و مرگ است.و بى تابى نيز وسيله و مقدمه اى براى پيرى و مرگ است پس ياور و كمك روزگار است .

9-بالاترين ثروت ترك آرزو است.زيرا برترين بى نيازى،بى نيازى نفس به وسيله كمالات نفسانى،يعنى حكمت و اخلاق پسنديده است،و اين خود باعث ترك آرزوهاى مادى است،و اگر نه،بايد با آرزو جمع شود كه خود لازمۀ نادانى است،چون آرزو داشتن،عبارت است از سرگرمى نفس به ناشايست،به جاى عملى كه شايستۀ اوست،و هم چنين زياده روى در محبت به دنيا با صفات نكوهيدۀ زيادى از قبيل:حرص،حسد،طمع و امثال اينهاست،و لازمۀ آن اجتماع ضدين يعنى فضيلت و رذيلت است .

10-بسا خردى كه زير فرمان هوا و اسير اوست.عقل يا توان غلبه بر نفس امّاره و منصرف كردن خود را از خواست خويشتن دارد و يا چون كشتى گير در برابر آن مى ايستد كه در اين صورت گاهى عقل غالب است و گاهى نفس،و يا عقل مغلوب هواى نفس است.نوع اوّل،عقلى است كه مطيع خداوند و به امر خدا نيرومند است،و نوع دوم نيز از جهتى نظير اوست.امّا نوع سوم عقلى است كه خدا را نافرمانى كرده و فرمانبر نفس است و همچون اسيرى در دست هواى نفس مى باشد و اين نوع،در عالم انسانها فراوان است،چون لذتهاى محسوس بر خلاف لذّات عقلى،نقد و حاضر است،و براى همين است كه امام(علیه السلام)از اين نوع عقل خبر داده است .

11-از جمله اسباب توفيق اندوختن تجربه است،يعنى پايبندى و ادامۀ تجربه به خاطر استفاده از آن،بديهى است كه اندوختن تجربه از توفيقات الهى

ص:595

است،يعنى خداوند ابزار تجربه را براى بنده فراهم مى سازد و چنين مقدّر مى كند تا او با تجربه بار آيد .

12-محبّت،خويشاوندى سودمند است،چون قرابت اسم مصدر از ريشۀ قرب است و قرب يا اصلى است مانند خويشاوندى نسبى و يا بهره اى است اكتسابى مانند قرب دوستى و محبّت .

13-نبايد از كسى كه از تو رنجيده است ايمن باشى.زيرا شخص رنجيده را رنجيدگى اش از پايدارى بر دوستى،پيمان،رازدارى و نظاير اينها منصرف مى كند،پس دورانديشى ايجاب مى كند كه انسان،در چنين شرايطى از اينها ايمن نباشد.

197-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ أَحَدُ حُسَّادِ عَقْلِهِ

ترجمه

«خودخواهى آدمى يكى از حاسدان عقل اوست ».

شرح

امام(علیه السلام)لفظ حاسد را از آن جهت-كه در پيشگيرى عقل از افزون خواهى و زياده طلبى فضيلت،مؤثر است،همانند حاسد كه با حسد خود،در حال محسود و كاستى آن مؤثر است-براى خودخواهى آدمى استعاره آورده است.

198-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَغْضِ عَلَى الْقَذَى وَ إِلاَّ تَرْضَ أَبَداً

ترجمه

«از خار و خاشاك چشم بپوش،اگر نه هرگز شاد نخواهى بود ».

شرح

چشم پوشى از خار و خاشاك كنايه از فروخوردن خشم و تحمل سختى

ص:596

است كه خود فضيلتى از شاخه هاى شجاعت است چون طبيعت دنيا آميخته با سختيهايى است كه بيشتر اوقات انسان درگير آنهاست پس اگر با تحمل با آنها برخورد نكند،بلكه با خشم و غضب و خشونت برخورد كند،همواره خشمگين و برافروخته خواهد بود.چون تا دنيا هست سختى نيز ادامه دارد.

199-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ لاَنَ عُودُهُ كَثُفَتْ أَغْصَانُهُ

ترجمه

«هر كس چوبهاى درخت وجودش نرم باشد،شاخه هايش زياد مى شود ».

شرح

لفظ عود را براى طبيعت انسان استعاره آورده است و نرمى آن را نيز كنايه از فروتنى،و همچنين كلمۀ اغصان را استعاره از ياران و پيروان،لفظ كثافت را كنايه از اجتماع آنان در پيرامون وى و فزونى و توانمندى اش به وسيلۀ آنان،كنايه آورده است.مقصود آن است كه هر كس داراى فضيلت تواضع و نرم خو باشد، ياران و پيروانش زياد شوند و به وسيلۀ آنان قوى مى گردد.

200-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْخِلاَفُ يَهْدِمُ الرَّأْيَ

ترجمه

«مخالف خوانى با ديگران،انديشه را درهم مى ريزد ».

شرح

اصل مطلب اين است كه نظر جمعى در يك مورد كه داراى مصلحت است،جمع مى شود،بعد يكى از آنها با نظر جمع مخالفت مى كند و اين باعث مى شود كه آنچه را مصلحت تشخيص داده و در بارۀ آن اتحاد كرده بودند از بين برود همان طور كه امام(علیه السلام)و جمعى از يارانش-موقعى كه شاميان،بامداد

ص:597

ليلة الهرير قرآنها را بلند كردند-نظر به پايان جنگ دادند و آن را مصلحت ديدند، اما اين فكر و نظر را مخالفت بعضى از يارانش درهم ريخت و در نتيجه شد آنچه كه شد.

201-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ نَالَ اسْتَطَالَ

ترجمه

«هر كس به مقامى رسيد گردنفرازى كرد ».

شرح

براستى كه به مرتبه اى از مقام،قدرت و يا ثروتى كه باعث گردنكشى است رسيد،گردنفرازى كرد،يعنى در معرض گردنكشى بر ديگران-به سبب مقامى كه دست يافته-قرار دارد،پس امام(علیه السلام)ما بالفعل را به جاى ما بالقوّه نهاده است كه بالفعل نيز صحيح است.زيرا سخنگو بطور مطلق صادق است،هر چند كه يك مورد اتفاق بيفتد.

202-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

فِي تَقَلُّبِ الْأَحْوَالِ عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَالِ

ترجمه

«در دگرگونى اوضاع گوهر مردان شناخته مى شود ».

شرح

يعنى دگرگونى حالات دنيا نسبت به كسى،چون بلند مرتبه شدن پس از خوارى و يا به عكس،و مثل روآوردن سختيها بر او،باعث علم تجربى به حالات درونى،خوب يا بد،سرسختى يا سستى و فضيلت و رذيلت او مى گردد.اين سخن نيز نظير آن است كه گفته اند«سرزمينها ميدان شناخت مردان است» (1)

ص:598


1- الولايات مضامير الرّجال.

203-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

حَسَدُ الصَّدِيقِ مِنْ سُقْمِ الْمَوَدَّةِ

ترجمه

«حسد بردن دوست از ضعف دوستى است ».

شرح

دوستى خالص مستلزم آن است كه انسان آنچه براى خود مى خواهد،براى دوستش بخواهد و آنچه براى خود نمى پسندد براى دوستش نپسندد.امّا حسد با اين حالت منافات دارد،چون لازمۀ حسد،آن است كه خير و نيكى از محسود زوال پذيرد،پس دوستى حاسد در اين صورت ناقص و ناسالم است،و مقصود از سقمها نيز همين است.

204-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَكْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ

ترجمه

«بيشتر لغزشگاههاى عقلها،زير درخشش حرص و آزهاست ».

شرح

از خصوصيت عقل آن است كه شايستگى دارد تا در برابر نفس امّاره بايستد و آن را بشكند و در مسير خواسته هاى شايستۀ خود به كارش گيرد،و از ويژگيهاى نفس،فريب دادن عقل و گول زدن آن به وسيلۀ آراستن زندگانى و اندوخته هاى دنيا و دل بستن بدانهاست.پس خردهاى سستى كه از طرف خدا تأييد نشده اند،بيشتر فريب مى خورند و در ستيز با نفس امّاره-وقتى كه چيزى طمع برانگيز و خواسته اى از امور دنيا بدرخشد-به خاك مى افتند،پس كلمۀ مصارع را به جهت مغلوبيّت عقول و تحت تأثير قرار گرفتن آنها از نفوس، استعاره آورده است،و در خوارى و فرمانبرى از نفوس و تاب مقاومت نياوردن در

ص:599

برابر نفوس،عقل را به مردى كه در جنگ به خاك مى افتد تشبيه كرده است.و همچنين لفظ بروق (درخششها)را استعاره براى آنچه از موارد طمع،آورده است كه در تصوّر انسان مى درخشد.و بيشتر اوقات علوم و خاطره هاى ذهنى را-به خاطر لطافت و درخشش و سرعت حركت-به برقها تشبيه مى كنند.و اما اين كه كلمه تحت را به كار برده،براى آن است،كه از خصوصيت به خاك افتادنها،پايين بودن است.

205-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لَيْسَ مِنَ الْعَدْلِ الْقَضَاءُ عَلَى الثِّقَةِ بِالظَّنِّ

ترجمه

«قضاوت از روى بدگمانى،نسبت به كسى كه مورد اعتماد است،از عدالت نيست ».

شرح

يعنى در مورد كسى كه نزد تو مورد اعتماد و معروف به امانت است،حكم به خيانت از روى گمان،بيرون از عدالت و در شمار صفت ناپسند ظلم و جور است.

206-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

بِئْسَ الزَّادُ إِلَى الْمَعَادِ الْعُدْوَانُ عَلَى الْعِبَادِ

ترجمه

«ظلم بر بندگان خدا بد توشه اى براى سفر آخرت است ».

شرح

از آنجا كه ستمكارى صفت بسيار ناپسندى است كه باعث آزردن ديگران مى شود و بدترين شقاوت را در پى دارد،بنا بر اين بد توشه اى است،كلمۀ زاد استعاره آورده شده است از نظر اين كه انسان اين صفت ناپسند را در جوهر ذات

ص:600

خود،همچون توشه اى به همراه نفس به آخرت مى برد.

207-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مِنْ أَشْرَفِ أَعْمَالِ الْكَرِيمِ غَفْلَتُهُ عَمَّا يَعْلَمُ

ترجمه

«از بهترين اعمال شخص بزرگوار،چشم پوشى اوست از آنچه مى داند ».

شرح

يعنى ناديده گرفتن و چشم پوشى از معايب و لغزشهايى كه در مردم سراغ دارد.از آن رو كه لازمۀ اين عمل فضايلى همچون تحمل سختى،بردبارى، گذشت و بخشش است.و تمام اينها فضايلى هستند كه با بزرگوارى همراهند زيرا گاهى مقصود از بزرگوارى خوددارى انسان از اقدام به انجام خواستۀ قوۀ غضب در بارۀ آن كسى است كه او را خشمگين ساخته و ديگر پيامدهاى اين فضايل،بنا بر اين چشم پوشى از عيوب ديگران از بالاترين اعمال است.

208-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ كَسَاهُ الْحَيَاءُ ثَوْبَهُ لَمْ يَرَ النَّاسُ عَيْبَهُ

ترجمه

«هر كه شرم بر او جامه اى بپوشاند،ديگران عيبش را نبينند ».

شرح

كلمۀ ثوب را استعاره براى شرمى كه فراگير انسان است،آورده،و با استعمال كسوة استعاره ترشيحى به كار برده است.مقصود آن است كه فضيلت حياء باعث ترك عيبها و ديده نشدن عيب در شخص دارندۀ اين فضيلت مى شود و يا اين كه اگر[شخص با حيا]مرتكب يكى از صفات ناپسندى شود كه آن را عيب مى داند،نهايت پرده پوشى را نموده و تلاش مى كند تا آن را پنهان دارد،به اين گمان كه مردم آن را نمى بينند.

ص:601

209-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

بِكَثْرَةِ الصَّمْتِ تَكُونُ الْهَيْبَةُ- وَ بِالنَّصَفَةِ يَكْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ- وَ بِالْإِفْضَالِ تَعْظُمُ الْأَقْدَارُ- وَ بِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ- وَ بِاحْتِمَالِ الْمُؤَنِ يَجِبُ السُّؤْدُدُ- وَ بِالسِّيرَةِ الْعَادِلَةِ يُقْهَرُ الْمُنَاوِئُ- وَ بِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِيهِ تَكْثُرُ الْأَنْصَارُ عَلَيْهِ

ترجمه

«به سكوت زياد هيبت و شكوه پديد آيد،و در اثر انصاف دوستان زياد شوند،و با نيكى كردن،منزلتها بزرگ شود.و با فروتنى،نعمت كامل گردد،و با تحمّل رنجها بزرگى حتمى مى شود،و با حسن رفتار دشمن شكست مى خورد،و با بردبارى در برابر نادان،ياوران بيشترى در مقابل او به هم مى رسند ».

شرح

امام(علیه السلام)به هفت فضيلت اشاره كرده است و به دليل اين كه هر يك از آنها مستلزم خير و نيكى است مردم را به كسب آن فضايل ترغيب فرموده است:

1-سكوت زياد.و لازمۀ آن با شكوه و هيبت شدن شخص خاموش است در انظار مردم،زيرا خاموشى،در بيشتر اوقات از پى آمدهاى خرد است،و شكوه خردمندان امرى است روشن.پس اگر كسى دانست كه زياد خاموش ماندن شخص كم سخن در اثر عقل اوست،شكوه و جلالش بيشتر مى شود،و اگر ندانست،اين احتمال را مى دهد كه شايد از كمال عقل او باشد.و گاهى هم ممكن است خاموشى در اثر كاستى در غريزه و گرفتگى زبان در سخن باشد،با اين همه-به دليل نياميختن در گفتار-مورد احترام است .

2-انصاف،كه همان فضيلت عدالت است.امام(علیه السلام)به دليل اين كه اين فضيلت موجب افزايش دوستان مى شود،بدان ترغيب كرده است،چون كم انصافى باعث جدايى و بى الفتى است همان طورى كه ابو الطيّب گفته است:

همواره كم انصافى بين مردم-هر چند كه فاميل و خويشاوند باشند- تفرقه انداز است .

ص:602

3-نيكى به ديگران در نيازمنديهايشان.لازمۀ اين كار بالا رفتن و بزرگى درجات است چون برآوردن نياز باعث مى شود تا آن كه نيكى و محبّت ديده، نيكى كننده را مطابق ارزش نيازش منزلت دهد .

4-فروتنى.باعث كمال نعمت،در اثر فزونى دوستان و اهل محبّت، مى گردد،چون فضيلت تواضع،خود نعمتى است و پى آمد آن به منزلۀ كامل و تمام شدن آن است .

5-تحمّل رنج.باعث آقايى و بزرگى است،زيرا تحمّل زحمتهاى مردم، مستلزم فضيلت سعۀ صدر و تحمل ناملايمات است،و بر اين اساس خواسته هاى مردم از چنين كسى كه تحمّل دارد،آميخته به شائبه اى از قبيل بازگرداندن و منّت نهادن و نظاير اينها نخواهد بود به اين ترتيب تواضع مردم در برابر او بيشتر شده،و كار او قوّت مى گيرد،و در ميان مردم آقا و بزرگ مى شود .

6-حسن رفتار.كه لازمۀ آن شكست بدخواهان است.(مناوات،معادات:

دشمنى بين دو نفر)توضيح آن كه دشمن براى كسى كه رفتار خوب دارد،عيبى نمى يابد كه بدان وسيله بر او غلبه كند و به مفاسد او را متهم كند بنا بر اين شكست مى خورد .

7-بردبارى در برابر نادان.لازمه اش فزونى ياوران است.بيان و توضيح اين مطلب قبلا گذشت.

210-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْعَجَبُ لِغَفْلَةِ الْحُسَّادِ عَنْ سَلاَمَةِ الْأَجْسَادِ

ترجمه

«عجب است از اين كه افراد حسود از تندرستيها غافلند ».

شرح

چون حسد بيشتر اوقات در مورد ثروت،مقام و ساير زرق و برقهاى دنيايى

ص:603

است.پس اين كه حاسدان حسدورزى نسبت به تندرستى ديگران را وامى گذارند، كه بزرگترين نعمتهاى جهان است،جاى تعجّب است.فرق نعمت تندرستى با ديگر نعمتها آن است كه اينها نعمتهاى محسوسند،كمتر مورد غفلت واقع مى شوند،و تنها شخص مورد حسد از آنها برخوردار است،و بيشتر حسد شخص حاسد متوجه آنهاست،امّا نعمت تندرستى غير محسوس است و زياد مورد غفلت قرار مى گيرد،و مشترك بين حاسد و محسود است.

211-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلطَّامِعُ فِي وِثَاقِ الذُّلِّ

ترجمه

«حريص درگير ذلّت و خوارى است ».

شرح

امام(علیه السلام)كلمه وثاق را استعاره آورده است براى ذلتى كه شخص در برابر طمع درگير آن شده است نظير اين مطلب در عبارت الطمع رقّ مؤبّد،گذشت.

212-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْإِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ- وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ

لغت

اركان:مواضع پنجگانه سجده

ترجمه

«ايمان عبارت از شناخت به دل و اقرار به زبان،و عمل به اعضاى بدن است ».

شرح

مقصود از ايمان،در اين جا ايمان كامل است.

ص:604

213-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْيَا حَزِيناً- فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً- وَ مَنْ أَصْبَحَ يَشْكُو مُصِيبَةً نَزَلَتْ بِهِ- فَقَدْ أَصْبَحَ يَشْكُو رَبَّهُ- وَ مَنْ أَتَى غَنِيّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِينِهِ- وَ مَنْ قَرَأَ؟الْقُرْآنَ؟ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ- فَهُوَ مِمَّنْ كَانَ يَتَّخِذُ آيَاتِ اللَّهِ هُزُواً- وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْيَا الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلاَثٍ- هَمٍّ لاَ يُغِبُّهُ وَ حِرْصٍ لاَ يَتْرُكُهُ وَ أَمَلٍ لاَ يُدْرِكُهُ

ترجمه

«كسى كه بر امور دنيا غمگين شود،بر قضاى الهى خشم گرفته است،و كسى كه از مصيبتى كه بر او وارد شده نزد ديگران شكوه كند،از پروردگارش شكوه كرده است.و كسى كه در نزد توانگرى به خاطر ثروتش كرنش كند،دو سوم دينش را از دست داده است.و هر كس قرآن را بخواند،با اين همه پس از مردن وارد جهنم شود از كسانى است كه قرآن را به مسخره گرفته است.و هر كه به محبت دنيا دل ببندد،دلش دربند سه چيز بماند:غمى كه از او جدا نشود،حرصى كه او را ترك نكند،و آرزويى كه هرگز بدان نرسد ».

شرح

امام(علیه السلام)به پنج خصلت اشاره فرموده است و از هر كدام نيز به دليل پيامدهاى بدى كه دارند برحذر داشته است:

1-غم و اندوه بر متاع دنيايى كه از دستش رفته است،پيامد آن خشم بنده در برابر قضاى الهى است چون از دست رفتن دنيا مربوط به قضاى الهى است.و خشم بر قضاى الهى كفر و ناسپاسى است .

2-شكوه از مصيبت،لازمۀ آن شكوه از خداست،زيرا كه خداى متعال است كه بنده را به مصيبتى مبتلا مى سازد .

3-كرنش به توانگر،براى توانگرى اش،پى آمد آن از بين رفتن دو سوّم دين كرنش كننده است به چند دليل:

ص:605

اوّل:گردش دين بر محور كمال نفس انسانى به وسيلۀ حكمت است و كمال قوۀ شهوانى مربوط به داشتن عفّت كمال و قوّۀ غضبى به داشتن شجاعت است.و از طرفى چون فروتنى در برابر ثروتمند از نظر ثروتمندى اش باعث علاقۀ زياد به دنيا و بيرون شدن از فضيلت عفّت به جانب تبهكارى مى شود به حدّى كه گويى او جز خدا را مى پرستد،و همچنين مستلزم بيرون شدن از دايرۀ حكمتى كه اقتضاى آن قرار دادن هر چيزى به جاى خود است،مى باشد،در حالى كه آن فضيلت نفس ناطقه به شمار مى رود،بنا بر اين بيرون رفتن از اين دو فضيلت به منزلۀ بيرون رفتن از دو سوّم دين است.

دوم:دين عبارت از عقيدۀ قلبى،اقرار به زبان و عمل به اعضا و جوارح است.كسى كه در برابر توانگرى-به خاطر توانگرى اش-كرنش مى كند،يعنى به زبان،مدح و ثناى او را مى گويد،و اعضا و جوارحش به جاى بندگى و سپاس خدا در اطاعت اوست،به اين ترتيب دو سوم دينش را باطل كرده است.بعضى گفته اند،چون فروتنى براى توانگر به خاطر توانگرى اش برخاسته از علاقۀ به دنياست و دلبستگى به دنيا اساس همۀ خطاهاست،به اين دليل،امام(علیه السلام) عبارت: ثلثين را در اينجا به صورت مجاز-از باب اطلاق ملزوم به نام لازم-براى اكثر به كار برده است .

4-تلاوت قرآن با ورود در آتش جهنّم مستلزم آن باشد كه قارى قرآن از جمله كسانى بوده است كه قرآن را به استهزاء مى گرفته است.توضيح آن كه خواندن قرآن براى خدا از روى اخلاص،و مطابق آن رفتار كردن،باعث ورود به بهشت است بنا بر اين وارد نشدن به بهشت و ورود به آتش جهنّم لازمۀ اخلاص نداشتن در تلاوت قرآن و عمل نكردن بر طبق آن است،و در اين صورت تلاوت قرآن به منزلۀ استهزاى آيات الهى است،زيرا كسى كه قرآن را مسخره مى كند،در حقيقت چيزى را مى گويد كه به آن عقيده ندارد و عمل نمى كند،به اين ترتيب

ص:606

امام(علیه السلام)كلمۀ مستهزء را از چنان كسى استعاره آورده است .

5-هر كه دل به دنيا ببندد،دلش در بند سه چيز گرفتار شده است.دليل رابطه با آن سه چيز به خاطر حرص و آزمندى به دنياست،چون حبّ دنيا باعث كوشش و تلاش در طلب دنيا و جمع آورى مال دنيا مى گردد،و از طرفى به دست آمدن دنيا مشروط به وسايل مقدور و غير مقدور براى بندگان خداست.و اسباب مقدور هم گاهى غير مقدور مى شوند،با اين كه وجود دارند اما به دليل اين كه مربوط به عوامل زياد و يا دشوارى هستند،خود دشوار و غير ممكن مى گردند، ناگزير بيشتر اوقات فراهم آوردن،غم و اندوه مى گردد،روزى هست و روزى نيست به علاوه نگهدارى دنيا،بيم از دست رفتنش و حرص به دست آوردن از راههاى مختلف،و آرزوى زياد در راه كسب سود و داد و ستد و عمران آبادى اش همۀ اينها باعث اندوه است.امام(علیه السلام)با عبارت:يدركه،هم به طول اين اندوه اشاره فرموده و هم از آن برحذر داشته است.

214-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

كَفَى بِالْقَنَاعَةِ مُلْكاً وَ بِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعِيماً

ترجمه

«در اهميت قناعت همين بس،كه خود نوعى سلطنت است و نيك خلقى كه ناز و نعمت است ».

شرح

امام(علیه السلام)كلمۀ ملك را استعاره براى قناعت آورده است،زيرا نتيجۀ پادشاهى بى نيازى از مردم و برترى بر آنهاست،و كاميابى و قناعت اين نتايج را در پى دارد.و همچنين لفظ نعيم را استعاره از نيك خويى آورده است از آن رو كه هر دو باعث كاميابى اند.

ص:607

215-از امام(علیه السلام)راجع به آيه مباركه فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبةً پرسيدند،فرمود:

اشاره

(1)

هِيَ الْقَنَاعَةُ

ترجمه

«زندگى نيكو همان قناعت است».

شرح

امام(علیه السلام)قناعت را به لازمه اش كه زندگى پاك و نيكوست تفسير فرموده است.

216-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

شَارِكُوا الَّذِي قَدْ أَقْبَلَ عَلَيْهِ الرِّزْقُ- فَإِنَّهُ أَخْلَقُ لِلْغِنَى وَ أَجْدَرُ بِإِقْبَالِ الْحَظِّ

لغت

اخلق و أجدر:سزاوارتر است.

ترجمه

«با كسى كه روزى به او روآورده است،شريك شويد،زيرا او براى توانگرى شايسته تر و براى فراهم آوردن سود،مناسبتر است ».

شرح

چون روآوردن روزى به فراهم آمدن اسباب براى كسى كه روزيش زياد گرديده،بستگى دارد.شركت با وى موجب برخوردارى از بخت شريك و روآوردن روزى با شركت وى است،امام(علیه السلام)به وسيله قياس مضمرى بر اين عمل وادار كرده است كه مقدمۀ صغرايش: فانّه... است و ضمير در انّه به مصدر (مشاركت)كه از شاركوا استفاده مى شود،برمى گردد،و مقدّمه كبراى آن چنين است:و هر چه چنين باشد انجامش سودمند است.

ص:608


1- سورۀ نحل(16)آيه(97) [1]يعنى:بندۀ نيكوكار را زندگى پاك و نيكو دهيم.

217-از امام(علیه السلام)در بارۀ آيۀ شريفه: «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ»

اشاره

پرسيدند،فرمود:

(1)

اَلْعَدْلُ الْإِنْصَافُ وَ الْإِحْسَانُ التَّفَضُّلُ

ترجمه

«عدل،ستم نكردن،و احسان،بخشش نمودن است ».

شرح

اين بيان امام(علیه السلام)،تفسير لفظ به لفظى است كه از نظر سائل روشنتر مى باشد. (2).

218-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ يُعْطِ بِالْيَدِ الْقَصِيرَةِ يُعْطَ بِالْيَدِ الطَّوِيلَةِ

ترجمه

«كسى كه با دست كوتاه بخشش كند،با دست دراز خواهد گرفت ».

شرح

اين سخن امام(علیه السلام)اشاره دارد به آيات شريفه: «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» (3)«إِنْ تُقْرِضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ» (4)كه لفظ يد(دست)را در هر دو مورد،براى نعمت و بخشش استعاره آورده است.و دراز و كوتاه،كنايه از زيادى و كمى است.

ص:609


1- سورۀ نحل(16)آيه(90) [1]يعنى:خداوند به عدل و احسان دستور مى دهد.
2- اين نوع تعريف از نظر منطقيون،شرح الاسم ناميده مى شود كه در مواردى از آن گاهى به تعريف لفظى تعبير مى كنند-م.
3- سورۀ انعام(4)آيه(160)يعنى:هر كس كار نيك كند ده برابر پاداش خواهد داشت.
4- سورۀ تغابن(64)آيه(17) [2]يعنى:اگر به خدا وام نيكو(قرض الحسنه)دهيد،خداوند براى شما چندين برابر گرداند.

219-امام(علیه السلام)به فرزندش امام حسن فرمود:

اشاره

لاَ تَدْعُوَنَّ إِلَى مُبَارَزَةٍ وَ إِنْ دُعِيتَ إِلَيْهَا فَأَجِبْ- فَإِنَّ الدَّاعِيَ إِلَيْهَا بَاغٍ وَ الْبَاغِيَ مَصْرُوعٌ

ترجمه

«نبايد ستيزه جو باشى،امّا اگر تو را به ستيز خواندند[كوتاه نيا]بپذير،زيرا ستيزه جو،ستمكار،و ستمكار مغلوب است ».

شرح

امام(علیه السلام)از ستيزه جويى به وسيلۀ يك قياس كامل از شكل اوّل،برحذر داشته است،كه عبارت از جملات: فانّ الدّاعى...مصروع است.توضيح مطلب آن كه دعوت به مبارزه و ستيز پا از دايرۀ فضيلت شجاعت به طرف افراط يعنى بى باكى نهادن است كه خود ستم و تجاوز مى باشد،چون خروج از حدّ وسط در قوۀ غضب است،و اما اين كه ستمگر مغلوب و زمين خورده است،چون در اكثر اوقات،به خاطر ستمكارى اش چنين زمينه اى را دارد،زيرا در طبيعت، مكافات و مجازات امرى اجتناب ناپذير است.

220-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

خِيَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ- الزَّهْوُ وَ الْجُبْنُ وَ الْبُخْلُ- فَإِذَا كَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً لَمْ تُمَكِّنْ مِنْ نَفْسِهَا- وَ إِذَا كَانَتْ بَخِيلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَ مَالَ بَعْلِهَا- وَ إِذَا كَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ يَعْرِضُ لَهَا

لغت

فرق:خوف

ترجمه

«بهترين خصلتهاى زن بدترين خصلتهاى مرد است:گردنفرازى،ترس،و بخل.پس اگر زنى گردنفراز بود،خود را تسليم كسى نمى كند،و اگر بخيل بود، مال خود و مال شوهرش را به كسى نمى دهد،و هرگاه ترسو باشد،از آنچه به وى روآور شود،فاصله مى گيرد،و مى ترسد .»

ص:610

شرح

خصلتهاى سه گانه مورد ذكر هر سه براى مردان رذايل و ناروايند در صورتى كه براى زنان فضيلتند.و علت اين كه صفات مزبور فضيلت محسوب مى شوند،همان است كه امام(علیه السلام)نقل فرمودند.

مزهوّة ،يعنى:گردنفراز،از مصدر زهو جز به معنى مفعولى،فعلى از آن ساخته نشده است.گفته مى شود:زهى الرّجل،و زهيت المرأة فهى مزهوّة.

221-از امام(علیه السلام)پرسيدند خردمند كيست؟آن گرامى فرمود:

اشاره

هُوَ الَّذِي يَضَعُ الشَّيْءَ مَوَاضِعَهُ- فَقِيلَ فَصِفْ لَنَا الْجَاهِلَ فَقَالَ قَدْ فَعَلْتُ

ترجمه

«خردمند كسى است كه هر چيزى را به جاى خود قرار دهد.» گفتند:نادان را براى ما تعريف كنيد؟ فرمود:«تعريف كردم ».

شرح

سيد رضى مى گويد:معنى اين جمله امام(علیه السلام)آن است كه:جاهل كسى است كه هر چيز را به جاى خود نگذارد،پس گويا بيان نكردن صفت نادان،خود توصيف اوست،زيرا صفت او بر خلاف صفت داناست.

امام(علیه السلام)خردمند را به وسيلۀ يكى از ويژگيهايش تعريف كرده است،و چون نادان،فاقد ويژگى داناست،پس تعريف نادان نقطۀ مقابل ويژگى خردمند، و در مقايسۀ با او همين نداشتن صفت خردمند،خود،يكى از ويژگيهاى نادان است.

222-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

وَ اللَّهِ لَدُنْيَاكُمْ هَذِهِ- أَهْوَنُ فِي عَيْنِي مِنْ عُرَاقِ خِنْزِيرٍ فِي يَدِ مَجْذُومٍ

ص:611

ترجمه

«به خدا قسم،اين دنياى شما در نظر من پست تر از استخوان بى گوشت خوكى است كه در دست مبتلاى به خوره باشد .»

شرح

عراق جمع عرق،از نوع جمعهاى غريب،مثل تؤام جمع توأم است،و آن استخوانى است كه گوشت را از آن زدوده اند.و اين مبالغه اى است در پستى و حقارت دنيا و نفرت از آن،زيرا استخوان بى گوشت هيچ فايده اى ندارد،بويژه آن كه با انتساب به خوك مورد تأكيد قرار داده است،و بعد هم با اين كه در دست جذامى باشد نفرت را به حد اعلا رسانده است.

223-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ- وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ- وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ

ترجمه

«جمعى خدا را از روى ميل بندگى مى كنند كه اين عبادت بازرگانان است، و گروهى خدا را از ترس بندگى مى كنند و اين عبادت غلامان است،و دسته اى از روى سپاسگزارى بندگى مى كنند كه اين عبادت آزاد مردان است .»

شرح

امام(علیه السلام)عبادت عبادت كنندگان را بر حسب هدفهايى كه دارند به سه دسته تقسيم كرده است:عبادت از روى ميل،و عبادت از روى ترس،و عبادت براى سپاسگزارى امّا نوع اوّل را عبادت بازرگانان قرار داده است از آن رو كه هدف آنان از عبادت اجر و پاداش آخرت است و در پى اجر و مزدند،پس در حقيقت آنها مانند بازرگانانى هستند كه براى رسيدن به سود،كسب مى كنند .

نوع دوم را عبادت بردگان در دنيا دانسته است،زيرا خدمت بردگان به اربابان خود بيشتر به خاطر ترس است .

ص:612

و نوع سوم:عبادت سپاسگزاران است،كه اينان خدا را نه به خاطر مزدخواهى عبادت مى كنند و نه به جهت ترس،بلكه آنان كسانى هستند كه خدا را شايستۀ عبادت مى دانند،و اين است عبادت عارفان.امام(علیه السلام)به اين مطلب در جاى ديگرى نيز اشاره كرده مى گويد:

«الهى!تو را از ترس عذابت،و به اميد اجر و پاداشت عبادت نمى كنم، بلكه تو را شايستۀ عبادت يافته ام،پس عبادتت مى كنم.»

224-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْمَرْأَةُ شَرٌّ كُلُّهَا وَ شَرُّ مَا فِيهَا أَنَّهُ لاَ بُدَّ مِنْهَا

ترجمه

«تمام حالات زن بد است،و بدتر از همه آن كه مرد را از آن گريزى نيست ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)آن است كه تمام حالات زن براى مرد،بد است:امّا از نظر هزينه كه روشن است،و امّا از نظر لذّت و كامجويى،چون باعث دورى از خدا و غفلت از بندگى او مى گردد.انگيزه هاى بدى،خود بد هستند،هر چند كه عرضى باشند،و چون هر مردى ناگزير از زن است،يعنى در طبيعت زندگانى دنيا،ضرورت نياز باعث آن است كه مرد،زحمات زن و بديهاى آن را تحمل كند، و از آن رو كه سبب هميشه مهمتر از مسبب است،پس اين نياز مبرم به وجود زن، بالاترين بديهاى مربوط به زن مى باشد.

225-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ أَطَاعَ التَّوَانِيَ ضَيَّعَ الْحُقُوقَ- وَ مَنْ أَطَاعَ الْوَاشِيَ ضَيَّعَ الصَّدِيقَ

ترجمه

«هر كس كاهلى كند،حقوق را از دست بدهد،و هر كس به گفتۀ سخن چين گوش فرا دهد دوست را تباه سازد ».

ص:613

شرح

تسليم در برابر كاهلى،نسبت به حقوقى كه انسان در پى آنهاست،باعث مى شود كه وقت مناسب براى دست آوردن آنها از دست برود،و اين خود مستلزم تباه ساختن و از دست دادن آن حقوق خواهد بود،و هم چنين تسليم شدن در برابر سخن چين كه كارش،تلاش در برهم زدن ميان دو دوست است،و اطاعت از گفتار وى باعث ايجاد سردى و كدورت در بين دوستان،و از دست دادن يكديگر است.

226-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْحَجَرُ الْغَصِيبُ فِي الدَّارِ رَهْنٌ عَلَى خَرَابِهَا

ترجمه

«سنگ غصبى در خانه باعث ويرانى آن است ».

شرح

امام(علیه السلام)كلمه:«رهن گرو»را استعاره از سنگ غصبى در خانۀ ستمگر از آن رو آورده،كه سنگ غصبى باعث ويرانى خانه است،همان طور كه گرو، وسيله اى براى پرداخت مالى است كه بر گردن رهن دهنده است،و اين مطلب كنايه از هر پيامدى است كه ستمكارى براى شخص ستم پيشه دارد و نيز كنايه از ويران شدن بناى ظلم است هر چند كه مدّتى به درازا كشد.و در پيش روشن شد كه ستم زمينه اى براى چنان پيآمدهاست و نظير اين است سخن پيامبر(صلی الله علیه و آله)كه مى فرمايد:«اتقوا الحرام فى البنيان فانه اسباب الخراب.»يعنى:از به كار بردن مصالح حرام در ساختمان بپرهيزيد كه آن خود باعث ويرانى است.

227-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

يَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ- أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى الْمَظْلُومِ

ص:614

ترجمه

«روز پيروزى ستمديده بر ستمكار سخت تر از روز پيروزى ستمكار بر ستمديده است ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)از روز ستمديده،روز رستاخيز است و از آن رو روز رستاخيز را روز ستمديده دانسته كه روز انتقام و گرفتن حق اوست،و همچنين، هنگامۀ ستم را مخصوص به روز ستمگر شمرده است،چون ستم در دنيا انجام پذير است.

228-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اِتَّقِ اللَّهَ بَعْضَ التُّقَى وَ إِنْ قَلَّ- وَ اجْعَلْ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ سِتْراً وَ إِنْ رَقَّ

ترجمه

«از خداوند بترس،هر چند كه اندك باشد،و بين خود و خدا پرده اى در افكن،هر چند كه نازك باشد ».

شرح

امام(علیه السلام)دستور به پرهيزگارى داده است،زيرا تنها توشۀ سير الى اللّه پرهيزگارى است و چون زيادى تقوا باعث قرب به خدا و سرعت وصول به قرب است،بهتر آن است كه تقوا بسيار باشد،و اگر چنين نبود،اندكش را بايد داشت زيرا تقوا كم و زياد،و شديد و ضعيف دارد (1)،و بكلّى بى توشه بودن در راه سخت و دراز روا نيست.

كلمه:ستر(پرده)را استعاره براى حدود الهى آورده است كه مانع عذاب

ص:615


1- يعنى مانند همۀ صفات انسان-فضايل و رذايل او-از مقولۀ تشكيك و قابل زياده و نقصان و شدّت و ضعف است،تقوا نيز چون نور مى باشد كه اندك آن نيز روشنى بخش راه باريك براى رهرو است، خوشا به حال آنان كه از تقواى پيشتر برخوردارند-م.

او هستند،و امام(علیه السلام)دستور داده است تا بين خود و خدا،آن را قرار دهد،يعنى:

حدود الهى را حفظ كند و پرده درى نكند كه در ورطه هاى هلاكت خواهد افتاد، بنا بر اين منظور از ضخامت پرده،همان شدّت محافظت از حدود الهى و انجام ندادن تمام مباحات است،به خاطر اين كه مبادا در حرام بيفتد.و نازكى پرده عبارت است از انجام همۀ كارهايى كه از نظر شرع رواست چه مباح باشد و يا مكروه.

229-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِذَا ازْدَحَمَ الْجَوَابُ خَفِيَ الصَّوَابُ

ترجمه

«هر گاه پاسخ درهم باشد،درستى،پنهان بماند ».

شرح

يعنى،هر گاه از مسأله اى بپرسند،گروهى آنچه به نظرشان رسيد،جواب دهند،و يا يك نفر پاسخهاى زيادى بدهد،پاسخ درست-به دليل مشتبه شدن حق-پوشيده بماند،و بيشتر اين نوع اتّفاق در مسائل اجتهادى است.ازدحام يعنى زيادى و كثرت جمعيّت.

230-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّ لِلَّهِ فِي كُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً- فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنْهَا- وَ مَنْ قَصَّرَ فِيهِ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ

ترجمه

«خداوند را در هر نعمتى حقّى است،پس هر كس حق خدا را به جا آورد، خداوند از آن نعمت او را فراوان دهد،و هر كه در آن كوتاهى كند،خداوند آن نعمت را در خطر نابودى قرار دهد .»

شرح

حق خدا در نعمت،سپاسگزارى است كه واجب و لازم است،و امّا شكر

ص:616

نعمت باعث فزونى،و كوتاهى در شكرگزارى باعث از دست دادن نعمت مى گردد به دليل آيۀ مباركۀ «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» (1).

امام(علیه السلام)وادار به سپاسگزارى كرده،و از ناسپاسى برحذر داشته است،با يادآورى اين جهت كه قضاى الهى بر اين جارى است.و توضيح اين مطلب چندين بار قبلا انجام گرفته است.

231-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِذَا كَثُرَتِ الْمَقْدِرَةُ قَلَّتِ الشَّهْوَةُ

ترجمه

«هرگاه توانمندى زياد شود،خواسته اندك شود ».

شرح

چون كسى كه توان كمترى نسبت به برآوردن خواستۀ خود دارد،همواره بيم دارد از اين كه پس از دسترسى به خواسته خود،آن را از دست بدهد،بنا بر اين همين ترس،به دنبال لذّت وصول به خواسته،هميشه باعث دلهره اى است نسبت به آن خواسته،و از طرفى خود محرّك علاقه و ميل است به طرف آن،امّا اگر توانايى كامل برخواستۀ خود را داشت،ترسى نخواهد داشت كه به خواستۀ خود نرسد،از اين رو انگيزۀ ميل بدان كم شده و پافشارى و علاقه اش نسبت به آن كاهش مى يابد.

232-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اِحْذَرُوا نِفَارَ النِّعَمِ فَمَا كُلُّ شَارِدٍ بِمَرْدُودٍ

ترجمه

«از دورى نعمتها بترسيد،كه هر چه از دست رفت دوباره برنمى گردد».

ص:617


1- سورۀ ابراهيم(14)آيۀ(7) [1]يعنى:اگر سپاسگزارى كنيد نعمت را بر شما افزون كنم...

شرح

كلمۀ نفار (دور شدن)،و شرود (گريختن)را استعاره براى از بين رفتن نعمت آورده است از نظر تشبيه نعمتها به چهارپايان،و نسبت به زوال نعمت هشدار داده است تا وادار كند كه با شكر نعمت آن را حفظ كنيم،و بر ضرورت اين هشدار با اين عبارت: «فما كل...» توجّه داده است كه خود مقدمۀ صغرا براى قياس مضمرى است كه در اصل چنين بوده است:آن كه گريخت ممكن است باز نگردد،و كبراى آن نيز در اصل چنين است:و هر چه امكان بازگشت نداشت،دور ساختنش روانيست.

233-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْكَرَمُ أَعْطَفُ مِنَ الرَّحِمِ

ترجمه

«شخص بزرگوار از خويشاوند مهربانتر است »

شرح

اعطف،يعنى:مهربانتر.از اين عبارت يكى از دو معنى به دست مى آيد:

1-شخص جوانمرد-به دليل جوانمردى اش-نسبت به كسى كه بر او نعمتى داده است،مهربانتر از خويشاوندان نسبت به يكديگر است،زيرا مهربانى شخص جوانمرد طبيعى و مهرورزى خويشاوند گاهى تكلّفى و غير اصيل است.

2-بزرگوارى باعث علاقمندى ديگران نسبت به شخص بزرگوار است،و محبّت مردم نسبت به او از محبّت خويشاوندى بر خويشان خود بيشتر است.

234-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ ظَنَّ بِكَ خَيْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ

ترجمه

«هر كس به تو خوش بين بود،كارى بكن كه با عملت گمان او را تصديق كنى .»

ص:618

شرح

يعنى:مطابق گمان و نظر خير او رفتار كن!و تصديق يك گمان،عبارت از مطابقت واقع و نفس الامرى كه گمان وقوع آن مى رود،با واقع شدن و انجام گرفتن آن است و اين عبارت امام(علیه السلام)وادار ساختن و ترغيب بر كار نيك است.

235-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ مَا أَكْرَهْتَ نَفْسَكَ عَلَيْهِ

ترجمه

«بهترين كارها آن است كه نفس خود را بر انجام آن مجبور كنى ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)اعمال شايسته است،كه بهترين آنها اعمالى است كه سودمندتر بوده،و اجر و پاداش بيشترى در پى داشته باشد.از آن جهت چنين عملى برترين اعمال است كه فايدۀ اعمال شايسته،رام ساختن نفس امّاره در برابر نفس مطمئنّه و وادار ساختن آن تا حدّى است كه فرمانبردار عقل گردد،و مجبور ساختن نفس بر كارى به دليل دشوارى آن كار است،پس هر چه كارى دشوارتر باشد،در تمرين نفس مؤثّرتر،و در رام ساختن و شكستن آن مفيدتر خواهد بود،و بر اين اساس،آن عمل نيز،پر فايده و برترين اعمال خواهد بود،و نظير آن است حديث نبوى:«أفضل الأعمال احمزها»بازاى نقطه دار،يعنى برترين اعمال دشوارترين آنهاست.

236-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ

ترجمه

«خدا را از به هم خوردن تصميمها و باز شدن گره ها و حلّ مشكلات شناختم ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)شناخت وجود حق تعالى است.توضيح برهان اين است

ص:619

كه انسان گاهى بر كارى عزم راسخ دارد،و بر اساس تصوّرى كه نسبت به سود و انگيزۀ عملى دارد،تصميم قلبى مى گيرد،و پس از اندكى تصميم به هم مى خورد، و به دليل از بين رفتن آن انگيزه و يا به خاطر مانعى كه پيش مى آيد از عزم خود برمى گردد.

حال با توجّه به مقدّمه بالا،مى گوييم:اين دگرگونيها و تصوراتى كه در پى هم از خاطر انسان مى گذرند كه باعث رجحان انجام كار مورد تصميم مى گردند، امورى ممكن اند و در دو جهت بود و نبود،نياز به رجحان دهنده و تأثير گذارنده اى دارد،دليل رجحان اگر از ناحيۀ خود بنده باشد،باز خود نياز به مرجّح دارد،كه در اين صورت،باعث دور يا تسلسل مى گردد،و چون دور و تسلسل باطل است،پس ناگزير بايد مرجّح به خداوندى كه-او دگرگون كنندۀ دلها و بينشهاست-منتهى گردد،و هدف همين است.

237-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَرَارَةُ الدُّنْيَا حَلاَوَةُ الْآخِرَةِ- وَ حَلاَوَةُ الدُّنْيَا مَرَارَةُ الْآخِرَةِ

ترجمه

«تلخى دنيا باعث شيرينى آخرت،و شيرينى دنيا باعث تلخى آخرت است ».

شرح

يعنى اينها لازم و ملزوم يكديگرند.كلمه«حلاوت شيرينى»و«مرارت تلخى»را استعاره براى لذّت و رنج آورده است،بديهى است كه رنجهاى دنيا پيامد ترك لذّتهاى دنيا-و به منظور آخرت خواهى و ميل به اجر اخروى است كه خود باعث شيرينى و لذّت اخروى مى باشد-و استفاده نبردن از لذّتهاى دنياست.و همچنين برخوردارى از لذّتهاى دنيا باعث غفلت از آخرت و ترك عمل اخروى است،و اين خود باعث عذاب در آخرت مى شود و شقاوت اخروى را در پى دارد.

ص:620

238-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

فَرَضَ اللَّهُ الْإِيمَانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْكِ- وَ الصَّلاَةَ تَنْزِيهاً عَنِ الْكِبْرِ- وَ الزَّكَاةَ تَسْبِيباً لِلرِّزْقِ- وَ الصِّيَامَ ابْتِلاَءً لِإِخْلاَصِ الْخَلْقِ- وَ الْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّينِ- وَ الْجِهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلاَمِ- وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ- وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاءِ- وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنْمَاةً لِلْعَدَدِ- وَ الْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ- وَ إِقَامَةَ الْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحَارِمِ- وَ تَرْكَ شُرْبِ الْخَمْرِ تَحْصِيناً لِلْعَقْلِ- وَ مُجَانَبَةَ السَّرِقَةِ إِيجَاباً لِلْعِفَّةِ- وَ تَرْكَ الزِّنَا تَحْصِيناً لِلنَّسَبِ- وَ تَرْكَ اللِّوَاطِ تَكْثِيراً لِلنَّسْلِ- وَ الشَّهَادَاتِ اسْتِظْهَاراً عَلَى الْمُجَاحَدَاتِ- وَ تَرْكَ الْكَذِبِ تَشْرِيفاً لِلصِّدْقِ- وَ السَّلاَمَ أَمَاناً مِنَ الْمَخَاوِفِ- وَ الْأَمَانَةَ نِظَاماً لِلْأُمَّةِ- وَ الطَّاعَةَ تَعْظِيماً لِلْإِمَامَةِ

ترجمه

«خداوند ايمان را به خاطر پاكى از شرك،و نماز را براى منزّه بودن از كبر،و زكات را سبب روزى،و روزه را براى آزمون اخلاص مردم،و حجّ را براى تقويت دين،و جهاد را براى عزّت اسلام،و امر به معروف را براى اصلاح حال تودۀ مردم و نهى از منكر را براى جلوگيرى از نادانان،و صلۀ رحم را براى فزونى افراد فاميل،و قصاص را براى حفظ جان مردم،و اجراى حدود را براى اهميّت كارهاى حرام،و منع مى گسارى را براى نگهدارى عقل و دورى از دزدى را براى ضرورت پاكدامنى، و ترك زنا را براى نگهبانى از نسبتها،و اجتناب از لواط را براى فزونى نسل،و گواهى دادن را براى كمك خواهى در برابر حقوقى كه منكر مى شوند،و دروغ نگفتن را براى گرامى داشت راستگويى،و اسلام آوردن را براى ايمنى از ترس،و حفظ امانتها را براى نظم جامعه،و اطاعت را براى بزرگذاشت مقام امامت،واجب گردانيده است ».

شرح

امام(علیه السلام)به واجبات الهى اشاره كرده،و بر علّتهاى نهانى هر يك توجّه داده است،تا بهتر در دلها جا بيفتد،و نوزده مورد از امور واجب را بيان داشته است:

ص:621

1-از آن جهت از ايمان شروع كرده است كه اصل همۀ واجبات و سنّتها ايمان است و از جمله هدفهاى ايمان پاك ساختن از شرك را قرار داده است،و چون پاكى از شرك هدف مورد نظر شارع و همچنين كمال نفس وسيلۀ شناخت خداى تعالى است از اين رو پاك سازى از شرك هدف نهايى از ايمان است .

2-نماز،چون تعيين نماز از طرف شارع به خاطر رام ساختن نفس امّاره- كه ريشۀ خودخواهى است-در برابر نفس مطمئنه،و نيز تمرين دادن و مغلوب ساختن آن است،ناگزير از جمله نتايج نماز پاك سازى انسان از كبر و خودخواهى است .

3-زكات،از جمله هدفهاى وجوب آن را سبب روزى بودن ذكر كرده است،زيرا روزى مستمندان،تهيدستان و كسانى كه شريعت،حقّى براى آنان معيّن كرده است،از راه زكات است .

4-روزه،چون از جمله سختيهاى دشوار براى بدنهاى آدميان است، امام(علیه السلام)در خصوص روزه فرموده است كه هدف آن است كه خداوند اخلاص بندگان خود را بيازمايد.هر چند كه اين هدف در تمامى عبادتها وجود دارد .

5-حجّ،به اين دليل هدف از آن را تقويت دين قرار داده است كه لازمۀ اين عبادت اجتماع اكثر پيروان اسلام در يك جا در نهايت ذلّت و خشوع و اطاعت در برابر خدا و ديدن تمامى مردم حاضر در اين اجتماع بزرگ از پادشاهان و ديگر مردم است،كه باعث تقويت دين با همۀ عظمتش در دل انسان حج گزار مى گردد،امّا در ساير عبادات چنين نيست .

6-جهاد،كه هدف از آن شوكت و قوّت اسلام است،نياز به توضيح ندارد .

7-امر به معروف،هدف از آن اصلاح حال تودۀ مردم در امر دنيا و آخرتشان است.امام(علیه السلام)از آن رو تودۀ مردم را نام برده كه اكثريت را تشكيل

ص:622

مى دهند،و ديگر آن كه جز آنان،يعنى دانشمندان و فرمانروايان كه خود امر به معروف مى كنند،معروف را انجام مى دهند .

8-نهى از منكر،و اين كه هدف از آن،جلوگيرى از بى خردان است، مطلب واضحى است.زيرا اگر جلو بى خرد از طرف حاكم دينى گرفته نشود، فساد او گسترش پيدا خواهد كرد و اين مخالف مصلحت تودۀ مردم دنيا است .

9-صلۀ رحم،از جمله نتايج آن فزونى جمعيت،يعنى شمار خويشاوندان است،زيرا فزونى شمار خويشان بستگى به روبراه بودن امر زندگى آنان دارد،و صلۀ رحم باعث روبراه شدن آن است .

10-قصاص،و هدف از آن،حفظ خونهاى مردم،و جلوگيرى از خونريزى-از ترس مجازات-است،مثل اين آيه مباركه: «وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ» (1)و مانند اين سخن:«القتل أنفى للقتل»كشتن قاتل،باعث ريشه كن شدن قتل است .

11-اجراى حدود الهى،هدف از آن اهميت دادن به حريم محرّمات الهى است تا پرده درى نشود و مردم از راه راست بدان سو كشيده نشوند و در نتيجه هدف شارع از به وجود آوردن،دين،از بين نرود .

12-منع از باده گسارى،و هدف از آن نگهبانى عقل است از اين كه گرفتار در چنگ شراب شده و از هدف اصلى يعنى در پى كمال بودن براى رسيدن به كمال حكمت،باز ماند .

13-دورى از سرقت،كه هدف از آن به كار داشتن پاكدامنى و عفت است،چون دزدى،از پيروى كامل از هواى نفس سرچشمه گرفته و به حدّ افراط و تبهكارى مى رسد،بنا بر اين از جمله هدفهاى اجتناب از دزدى،ماندن،كسى كه

ص:623


1- سوره بقره(2)آيه(159)يعنى:اى خردمندان حكم قصاص براى حفظ حيات شماست.

در نهادش چنين حالتى است بر حدّ پاكدامنى و عفّت است .

14-ترك زنا،از جمله هدفهاى آن حفظ نسبتها و پيامدهاى آن در مورد مواريث است،زيرا زنا باعث درهم شدن نسبها و از بين رفتن اموالى است كه زندگى دنيايى مردم بر اساس آن استوار است،و توضيح راز اين مطلب،در جاى خود گذشت .

15-ترك لواط،چه هدف زيادى نسل است و اين كه مادّۀ افزايش نسل در جاى خود مصرف شود،تا فزونى نوع و بقاى آن تأمين گردد .

16-گواهى دادنها،هدف از آن پشتيبانى كسى است كه در برابر انكار دشمن گواهى مى طلبد،تا مبادا در اثر نبودن گواه در ما بين حق او را ضايع كنند .

17-دروغ نگفتن،از جمله هدفها،بزرگداشت راستگوئى از طريق حرام شمردن ضد آن-يعنى دروغگويى-است از آن رو كه مصلحت جهان و نظام امور مردم بر آن استوار است.و قبلا مفاسد دروغ را كه باعث تحريم آن شده است،ياد كرده ايم .

18-اسلام،از جمله نتايج آن ايمنى از بيمهاى دنيوى است،به خاطر صولت اسلام در برابر ساير اديان،و همچنين از ترسهاى اخروى كه خود واضح است.

بعضى به جاى اسلام،سلام،نقل كرده اند،از آن رو كه سلام باعث دوستى ميان مردم و در نتيجه باعث ايمنى از بيم آنهاست .

19-امامت (1)،علت ضرورت امامت آن است كه امامت نظامى است براى ادارۀ امّت.زيرا اگر مردم،امامى با قدرت و شوكت بسيار داشته باشند،او ستم ستمكار را از آنان باز مى دارد و حق ستمديده را باز مى ستاند و بدين وسيله حال مردم بهبود مى يابد و امور دنيا و آخرتشان سامان مى گيرد،در صورتى كه

ص:624


1- در متن كلام امام(علیه السلام):الأمانات است به جاى الإمامة،كه شارح ذيل شماره(18)آورده است با توجه به ضبط الأمانات در ديگر شرحها،و محتواى شمارۀ(19):يعنى طاعة الامام،الأمانات صحيح است-م.

اگر چنين رئيسى نداشته باشند اين طور نخواهند بود .

20-پيروى از امام (1)،هدف از وجوب اطاعت،بزرگداشت امامت امام، به منظور فرمان بردن امر او و پيروى از اوست.و به رازهاى زيادى از اين امور واجب قبلا اشاره شده است.

239-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَحْلِفُوا الظَّالِمَ إِذَا أَرَدْتُمْ يَمِينَهُ- بِأَنَّهُ بَرِيءٌ مِنْ حَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ- فَإِنَّهُ إِذَا حَلَفَ بِهَا كَاذِباً عُوجِلَ- الْعُقُوبَةَ وَ إِذَا حَلَفَ بِ «اللّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ» لَمْ يُعَاجَلْ- لِأَنَّهُ قَدْ وَحَّدَ اللَّهَ تَعَالَى

ترجمه

«ستمگر را هرگاه بخواهيد سوگند خورد،سوگند دهيد به اين كه از نيرو و توانايى خدا بيزار است،زيرا اگر به اين سخن،سوگند دروغ بخورد،زود به كيفر مى رسد،و اگر سوگند ياد كند به خدايى كه جز او خدايى نيست در مجازاتش عجله نمى توان كرد،زيرا خداوند را به يگانگى ياد كرده است .»

شرح

گاهى نظر مجتهد بر اين قرار مى گيرد كه بر سوگند-همانند آنچه كه امام(علیه السلام)فرموده-پافشارى كنند تا شخص دروغگو از سوگند خوددارى كند و حق ادا شود،توضيح آن كه شخص دروغگو با علم به ستمكارى خود و تصوّر اين كه خدا را باور دارد،و اين باور،با كارى كه به خاطر آن قسم خورده هماهنگ است، تحت تأثير اين عبارت قرار مى گيرد،و بر خلاف سوگند معمولى،آمادگى براى سرعت مجازات پيدا مى كند.

آورده اند كه سخن چينى نزد منصور،از امام صادق(علیه السلام)سخن چينى كرد،

ص:625


1- در آغاز شرح،شارح با عبارت:«ذكر منها تسع عشرة فريضة»مطلب را آغاز كرد،در صورتى كه به بيست مورد اشاره كرده است و شمارۀ(8)را مكرر آورده است،بنا بر اين بهتر آن بود كه از اوّل به جاى عبارت فوق...عشرين فريضه مى آورد-م.

منصور،امام(علیه السلام)را احضار كرد و گفت:فلانى از تو چنين و چنان مى گويد.امام صادق(علیه السلام)فرمود:اين سخنان از من نيست.امّا سخن چين،انكار كرد و گفت:

خير از اوست.امام صادق(علیه السلام)او را قسم داد بر اين كه،اگر دروغ بگويد،از نيرو و توان خدا بيزار است،سخن چين قسم خورد،و هنوز كلامش تمام نشده بود كه بدنش فلج گشت و پايش مثل يك تكه گوشت شد كه روى زمين كشيده مى شد، به اين ترتيب امام صادق(علیه السلام)از دست او خلاص شد.

240-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

يَا ابْنَ آدَمَ كُنْ وَصِيَّ نَفْسِكَ- فِي مَالِكَ وَ اعْمَلْ فِيهِ مَا تُؤْثِرُ أَنْ يُعْمَلَ مِنْ بَعْدِكَ

ترجمه

«اى فرزند آدم،تو خود وصىّ خويشتن باش،و از مال و ثروتت آنچه مى خواهى كه ديگران پس از مرگ تو انجام دهند،تو خود ايثار كن ».

شرح

يعنى:همان طورى كه سفارش مى كنى،پس از تو مال و ثروتت را در جاهايى كه باعث قرب خداست مصرف كنند،و يا خانواده ات استفاده كنند،تو خود،همان طرف سفارش باش و در زمان حياتت اين كارها را بكن،و اين عبارت وسيله ترغيب به صرف مال در راه صحيح است.

241-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ- لِأَنَّ صَاحِبَهَا يَنْدَمُ- فَإِنْ لَمْ يَنْدَمْ فَجُنُونُهُ مُسْتَحْكِمٌ

ترجمه

«تند خويى نوعى از ديوانگى است،زيرا تندخو،پشيمان مى شود،و اگر پشيمان نشود ديوانگى اش استوار است ».

شرح

چون ديوانگى حالت مخصوصى است كه-به دليل انحراف قواى نفسانى

ص:626

از پذيرش سيطرۀ عقل،به يكى از دو جهت افراط يا تفريط-در انسان پيدا مى شود،تندخويى انحراف قوّۀ غضب از نگهدارى عقل-مطابق قانون عدل الهى-به سمت افراط،و بخشى از ديوانگى خواهد بود،و تندخويى با بازگشت در حال خشم به فرمان خرد از بين مى رود.

242-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

صِحَّةُ الْجَسَدِ مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ

ترجمه

«تندرستى از كمى رشك و حسد است ».

شرح

يعنى همان طورى كه حسد در چيزهاى ديگر كارگر مى افتد،در تندرستى نيز مؤثر است و بر آن اثر مى گذارد.و اين نوع حسد،حسدى است كه به كمال رسيده است.بنا بر اين تندرستى دليل بر كمى حسد است،چون به صحت بدن ارتباط نيافته است.

243-امام(علیه السلام)به كميل بن زياد نخعى فرمود:

اشاره

يَا؟كُمَيْلُ؟ مُرْ أَهْلَكَ أَنْ يَرُوحُوا فِي كَسْبِ الْمَكَارِمِ- وَ يُدْلِجُوا فِي حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ- فَوَالَّذِي وَسِعَ سَمْعُهُ الْأَصْوَاتَ- مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً- إِلاَّ وَ خَلَقَ اللَّهُ لَهُ مِنْ ذَلِكَ السُّرُورِ لُطْفاً- فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ جَرَى إِلَيْهَا كَالْمَاءِ فِي انْحِدَارِهِ- حَتَّى يَطْرُدَهَا عَنْهُ كَمَا تُطْرَدُ غَرِيبَةُ الْإِبِلِ

لغات

ادلاج:حركت در شب نائبة:مصيبت

ترجمه

«كميل!به خانوادۀ خود دستور بده تا در اوقات روز در پى كسب اخلاق پسنديده و شب در پى حاجت خفتگان باشند،سوگند به آن كه شنوايى او همۀ آوازها را فراگير است،هيچ كسى نيست كه دلى را شاد سازد مگر اين كه خداوند به

ص:627

جاى آن شادى،به او لطف و مهربانى مرحمت مى كند،پسر هر گاه دچار اندوهى شود،آن لطف،همچون آب در سرازيرى به سمت آن غم و اندوه جارى شود تا آن را زايل سازد،چنان كه شتر بيگانه را دور مى سازند .»

شرح

مقصود امام(علیه السلام)آن است كه شاد كردن دل حاجتمندى با برآوردن حاجت او باعث مى شود كه خداوند آن را وسيلۀ لطف خود نسبت به برآورندۀ حاجت قرار مى دهد و بدان وسيله از اندوهى كه به او رو كند،او را نگه مى دارد.و شايد،اين لطف،همان اخلاص شخص نيازمند و بستگانش،در كمك و يارى او-وسيلۀ درخواست از خدا-و نيز سپاس و ثنا گفتن به او و دلبستگى مردم نسبت به وى باشد،و تمامى اينها لطفى است كه خداوند جهت نگهدارى از او و زدودن غمهاى او،فراهم مى آورد.

امام(علیه السلام)جريان اين لطف را به سمت برطرف كردن غم و اندوه او،تشبيه به جريان آب در سرازيرى نموده است،و وجه شبه،سرعت ريزش براى زدودن غم و نگهدارى اوست،چون اين لطف برخواسته از فرمان و امر الهى است و «وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ» (1)و هم چنين زدودن اندوه به وسيلۀ آن لطف را تشبيه به دور ساختن شتر بيگانه از ميان شتران خودى،نموده است،و وجه شبه سرعت بر كنارى و دور ساختن است،و بقيه مطالب روشن است.

244-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَةِ

لغت

املاق:تنگدستى

ص:628


1- سورۀ قمر(50)آيه(54)يعنى:فرمان ما در عالم يكى بيش نيست،در سرعت مانند چشم بر هم زدنى انجام مى يابد.

ترجمه

«هرگاه تنگدست شديد با دادن صدقه،با خدا معامله كنيد »

شرح

قبلا گذشت كه صدقه دادن باعث فزونى لطف خدا مى گردد.اين است كه به فقرا دستور مى دهد تا به هر مقدارى كه دسترسى دارند-اگر چه به نيم خرمايى باشد-صدقه بدهند،تا بدين وسيله جهت افاضۀ لطف خدا آمادگى پيدا كنند.و در اين عبارت با كلمۀ تجارت-كه استعاره آورده است براى گرفتن چيزى به جاى آنچه مى دهد-آنان را وادار به دادن صدقه كرده است.و تهيدستان از ثروتمندان به جلب روزى به وسيلۀ دادن صدقه سزاوارترند براى اين كه دلها بيشتر براى آنها متأثر مى شود و بر آنها رقّت مى كند،و از طرفى چون در فكر مردم اين طور مى گذرد كه صدقه دادن اينان از روى اخلاص است نه ثروتمندان.

245-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْوَفَاءُ لِأَهْلِ الْغَدْرِ غَدْرٌ عِنْدَ اللَّهِ- وَ الْغَدْرُ بِأَهْلِ الْغَدْرِ وَفَاءٌ عِنْدَ اللَّهِ

ترجمه

«وفادارى نسبت به فريبكاران،خود نوعى فريبكارى در پيشگاه خداست و فريبكارى نسبت به فريبكاران،وفادارى در پيشگاه خداست ».

شرح

توضيح اين كه از جمله عهد و پيمانهاى الهى در دستورات دينى اش، بى وفايى نسبت به فريبكاران به هنگام فريبكارى آنهاست به دليل قول خداى تعالى:... «إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ» (1)بعضى گفته اند:اين آيه در بارۀ يهود بنى قينقاع نازل شده است كه با پيامبر(صلی الله علیه و آله)عهدى بسته بودند و تصميم بر

ص:629


1- سوره انفال(8)آيه(58) [1]يعنى همانا خداوند خيانتكاران را دوست نمى دارد.

پيمان شكنى داشتند كه خداوند،پيامبر(صلی الله علیه و آله)را خبر داد و دستور داد تا با آنان بجنگد و به جهت پيمان شكنى آنها را مجازات كند،زيرا وفادارى نسبت به آنان، بى وفايى نسبت به پيمان با خدا بود.و فريبكارى و بى وفايى نسبت به آنها-وقتى كه فريبكارى كنند-وفادارى نسبت به پيمان الهى است.

در اين بخش پاره اى از سخنان برگزيدۀ امام(علیه السلام)را كه معانى دور از ذهن

اشاره

دارند،نقل مى كنيم:

1-در حديثى از قول آن حضرت رسيده است:

اشاره

فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ ضَرَبَ يَعْسُوبُ الدِّينِ بِذَنَبِهِ- فَيَجْتَمِعُونَ إِلَيْهِ كَمَا يَجْتَمِعُ قَزَعُ الْخَرِيفِ

ترجمه

«چون آن هنگام برسد،سرور دين،پا بر زمين بزند و حمله ور شود،در پيرامون او،چون پاره هاى ابر،جمع شوند .»

شرح

سيد رضى مى گويد:« يعسوب ،يعنى:سرور بزرگ،صاحب اختيار كارهاى مردم است در آن روز. قزع ،يعنى،پاره هاى ابرى كه بى باران است.» امام(علیه السلام)با اين عبارات،اشاره به چند نشانه در آخر زمان جهت ظهور امام زمان(علیه السلام)فرموده است،و كلمۀ:يعسوب-كه در اصل فرمانرواى كندوى عسل است-را نظر به شباهتى كه دارند،براى آن بزرگوار استعاره آورده است.امّا در مورد جملۀ: «ضربه بذنبه» چندين نظر است:

1-ضرب به معنى گردش در روى زمين است و ذنبه استعاره از داشتن ياران و پيروان است و باى«بذنبه»براى استصحاب و معيّت است.

2-چون،زدن زنبور عسل با دمش،عبارت از گزيدن او است،در اينجا

ص:630

كنايه از كاربرد شمشيرها و نيزه ها در پيكر دشمنان،براى كشتن و زخمى كردن آنهاست.

3-اين عبارت كنايه از طوفندگى و خشم آن بزرگوار به خاطر دين خداست از باب تشبيه به شير درنده اى كه در حال حمله و خشم است،و اين وجه در ميان وجوه سه گانه بهتر از همه است.

و اجتماع مؤمنان و اهل طاعت خدا را به اجتماع ابرهاى پراكنده تشبيه كرده است و وجه شبه سرعت اجتماع است،چون ابر بهار زود فراهم مى آيد!

2-در سخنى از آن حضرت است:

اشاره

هَذَا الْخَطِيبُ الشَّحْشَحُ

ترجمه

«اين سخنگوى زبان آور و ماهر ».

شرح

مقصود از شحشح زبان آور و ماهر در خطبه خوانى و توانا در اداى سخن، و هر تندگو و تندرو را شحشح گويند.اما شحشح در غير اين مورد به معنى بخيل و ممسك است.

نقل كرده اند كه امام(علیه السلام)سخنرانى را ديد كه سخن مى گويد،فرمود اين خطيب شحشح-يعنى ماهر در گفتار-كيست؟

3.در گفتارى از آن بزرگوار آمده است:

اشاره

إِنَّ لِلْخُصُومَةِ قُحَماً

لغت

قحم:مهلكه ها و نابوديها

ترجمه

«دشمنى و نزاع باعث رنج و نابودى است ».

ص:631

شرح

مقصود امام(علیه السلام)از قحم نابوديهاست زيرا دشمنى و نزاع بيشتر اوقات افراد را دچار رنج و نابودى مى سازد،و جمله قحمة الاعراب يعنى سختى و رنج روستائيان عرب،از اين قبيل است مراد اين است كه خشكسالى آنان را فراگيرد به حدّى كه دارائيهايشان را از بين ببرد،و از چهارپايان جز استخوانى باقى نگذارد،كه معنى نابودى دارايى ايشان همين است.و بعضى به صورت ديگرى گفته اند:«كه خشكسالى آنان را وادار به رفتن به شهرهاى آباد مى كند،يعنى خشكى بيابان آنها را وادار به آمدن به شهر مى سازد.»اين سخنى است كه سيد رضى-خدايش بيامرزد-گفته است.

مى گويند كه آن حضرت برادر خود را در نزاعى وكالت داد،و فرمود:البتّه در نزاع رنج و نابودى وجود دارد،و براستى كه شيطان باعث به وجود آمدن نزاع و خصومت است.

توضيح آن كه در دشمنى احتمال طغيان آشوب خشمگينانه،و بيرون رفتن از حدّ اعتدال به طرف صفت ناپسند افراط است كه خود جاى هلاكت و نابودى است.

4-در سخنى از امام(علیه السلام)آمده است:

اشاره

إِذَا بَلَغَ النِّسَاءُ نَصَّ الْحِقَاقِ فَالْعَصَبَةُ أَوْلَى

ترجمه

«هر گاه زنان به حد كمال رسيدند،خويشاوندان پدر سزاوارترند ».

شرح

نصّ،منتهى درجۀ چيزها و پايان آنهاست مثل انتهاى راه رفتن،چون نهايت رفتارى است كه چهارپا توانايى انجام آن را دارد،مى گويى:نصصت الرجل عن الامر،يعنى پرسش خود را در بارۀ چيزى از فلان كس به پايان رساندم، و وقتى پرسش را از او بپايان رسانيده اى كه آنچه او مى داند،به دست آورده

ص:632

باشى .بنا بر اين مقصود امام(علیه السلام)از نصّ الحقاق به كمال رسيدن دختران است، يعنى از پايان خردسالى به حدّ بزرگى رسيدن.و اين سخن،از فصيحترين و عجيبترين كنايات است ،مى فرمايد:هرگاه دختران به اين مرحله رسيدند،پس خويشان پدرى كه به دختر محرمند-مانند برادران و عموها-از مادرش،براى شوهر دادن او-اگر بخواهند شوهرش دهند-سزاوارترند .و كلمۀ حقاق از ريشه محاقّه ،زد و خورد و مشاجرۀ مادر است با خويشان پدرى در بارۀ دختر،و اين كه هر كدام بگويند كه من از تو در شوهر دادن دختر سزاوارترم.

گفته مى شود حاققته حقاقا از همين ريشه است مثل جادلا يعنى،با او زد و خورد كردم .

بعضى گفته اند: نصّ الحقاق يعنى:بلوغ عقل و رسيدن به حدّ كمال،زيرا مقصود امام(علیه السلام)منتهاى كار و رسيدن دختر به آن حدّى است كه حقوق و احكام بر او واجب مى شود.و كسى كه نصّ الحقائق روايت كرده است،آن را جمع حقيقت گرفته است .

اين است آن معنى كه ابو عبيد قاسم بن سلام (1)بيان كرده است،امّا آنچه به نظر من مى رسد آن است كه مقصود از نصّ الحقاق رسيدن دختر به مرحله ازدواج است كه تصرّف در حقوق برايش ممكن مى شود.از باب تشبيه به حقاق در مورد شتران،جمع حقّة و حقّ و آن شترى است كه سه سال را پشت سر گذاشته و وارد سال چهارم شده و به جايى رسيده است كه سوار شدن بر آن و خوب راندنش ممكن مى باشد .و حقائق نيز جمع حقّة است كه هر دو روايت،به يك معنى است.و اين معنى به روش عرب نزديكتر است تا

ص:633


1- از مشاهير علماى لغت،حديث،ادب و فقه است،كه در سال 224 ه پس از اعمال حج در مكه وفات يافته است-م.

معنايى كه قبلا ذكر كرديم (1).

آنچه را كه سيّد نقل كرده است-همان طورى كه خود او نيز مى گويد-با گفتار عرب تناسب بيشترى دارد جز اين كه نصّ الحقاق استعاره است،نه تشبيه، هر چند كه اساس استعاره نيز بر تشبيه استوار است.عصبة،يعنى:فرزندان و خويشاوندان پدرى،از آن رو عصبه گفته اند كه آنان اطراف اويند و وابستۀ به او مى باشند.بعضى گفته اند:ممكن است،مقصود از نصّ ارتفاع باشد،گفته مى شود:نصّت الضّبة رأسها،وقتى كه سوسمار سر خود را بلند كند.و از همان ريشه است:منصّة العروس[حجلۀ عروس]براى اين كه عروس بالاى حجله مى رود،و امكان دارد كه كلمۀ حقاق را استعاره براى پستانهاى كوچك آورده باشد،آن گاه كه برجسته و بالا آمده گردد و به صورت يك حقّه در آيد،يعنى وقتى كه پستان دختران در آن حدّ بالا آمد خويشان پدرى سزاوارترند تا مادر،چون وقت درك آنهاست و نشانۀ شايستگى شان براى همسرى.

5-در سخنى از امام است:

اشاره

إِنَّ الْإِيمَانَ يَبْدُو لُمْظَةً فِي الْقَلْبِ- كُلَّمَا ازْدَادَ الْإِيمَانُ ازْدَادَتِ اللُّمْظَةُ

ترجمه

«ايمان در دل همچون نقطۀ سفيدى پديد آيد،هر چه ايمان بيشتر شود آن نقطه بزرگتر گردد ».

شرح

لمظة :نقطه اى از سفيدى يا چيزى مانند آن است و از همين ريشه است كه مى گويند:

ص:634


1- تا اينجا ظاهرا شرح سيّد رضى-رحمة اللّه عليه است،همان طورى كه از گفتار شارح نيز چنين بر مى آيد،و امّا از اينجا ببعد،سخن شارح است-م.

فرس المظ،وقتى كه در لب پايين اسب خال سفيدى باشد (1).

مقصود امام(علیه السلام)آن است كه ايمان يعنى باور داشتن وجود آفريدگار كه در آغاز به صورت يك حالتى از نفس است،بعد به وسيله دلايل و اعمال شايسته استوارتر مى گردد تا آنجا كه به صورت ملكۀ كامل در مى آيد.كلمۀ لمظة استعاره براى آن نور ايمانى است كه نخستين بار در نفس پديد مى آيد-از باب تشبيه به نقطۀ سفيدى و ذره اى از نور خورشيد،و نصب لمظة به دليل تميز بودن آن است، جحفلة،براى اسب همان است كه در انسان شفة(لب)گفته مى شود.

6-در گفتار امام(علیه السلام)است:

اشاره

إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا كَانَ لَهُ الدَّيْنُ الظَّنُونُ- يَجِبُ عَلَيْهِ أَنْ نيُزَكِّيَهُ لِمَا مَضَى إِذَا قَبَضَهُ فَالظَّنُونَ:

لغات

جدّ:چاه ظنون:چاهى كه ندانند آب دارد يا نه

ترجمه

«هر گاه مردى طلبكارى داشته باشد كه نداند وام را از او مى گيرد يا نه،اگر وام را گرفت سالى كه بر او گذشته،واجب است زكات آن را پس از گرفتن بدهد ».

شرح

دين ظنون،آن دينى است كه طلبكار نمى داند آن را از بدهكار مى گيرد يا نه،مثل اين كه طلبكار گاهى اميدوار به دريافت آن است و گاهى اميد به وصول ندارد.اين سخن از فصيحترين سخنان است و همين طور هر چيزى را كه در پى آن باشى و ندانى به دست خواهى آورد يا نه آن را ظنون،گويند سخن اعشى نيز داراى اين مضمون است.

ص:635


1- تا اين جا شرح از سيد رضى رحمه اللّه،است-م.

ما يجعل الجدّ الظّنون الّذى جنّب صوب اللجب الماطر

مثل الفراتى اذا ما طما يقذف بالبوصىّ و الماهر (1)

امام(علیه السلام)مى فرمايد:هر گاه تو-مثلا-بيست دينار از كسى طلبكار بودى، و او از تو گرفته و كنارى گذاشته است بدون اين كه در آن تصرّفى بكند،و تو گمان مى كنى كه اگر از او طلب كنى،به تو پس مى دهد،پس اگر يازده ماه بر آن گذشت و شب اوّل ماه دوازدهم را ديدند،زكات آن پول بر تو واجب است.

اللّجب ،در شعر أعشى يعنى ابرى كه صدادار و با غرّش است.مقصودش از «فراتى» همان فرات است،و ياء براى تأكيد مى باشد،چنان كه در شعر ديگرى است:«و الدّهر بالانسان دوّارى»يعنى:دوّار است.و احتمال مى رود كه منظورش رود منسوب به فرات باشد.و بوصىّ نوعى از كشتيهاى كوچك(زورق)است.و ماهر يعنى:شناگر .مقصود شاعر آن است كه نبايد آن چاهى را كه ترديد است آيا آب دارد يا نه-به دليل دورى شباهت-به فرات در وقت طغيانش تشبيه و مقايسه كرد.و اين شعر همچون ضرب المثلى است براى ناهمسانى بخيل با شخص كريم.

7-در سخن امام آمده است،وقتى كه لشكرى را بدرقه مى كرد،و به ميدان

اشاره

جنگ مى فرستاد:

اَعْزِبُوا عَنِ النِّسَاءِ مَا اسْتَطَعْتُمْ

ترجمه

«از ياد زنها تا مى توانيد كناره گيرى كنيد.»

ص:636


1- قرار نيست چاهى كه معلوم نيست آب دارد يا نه و از ريزش باران صدادار،دور است،مانند آب فرات به هنگام طغيان زورق و شناگر ماهر را از پا در آورد.

شرح

معناى سخن امام(علیه السلام)آن است كه از ياد زنها دورى كنيد و از دل بستن به آنها،و از نزديكى با آنها خوددارى كنيد،زيرا كه بازوى مردانگى را سست مى كند و تصميم گيريها را بر هم مى زند و باعث شكست از دشمن مى گردد،و از كوشش در جنگ باز مى دارد ،و هر كس از چيزى خوددارى كند،خود را از آن دور نگه داشته است.عاذب و عذوب كسى است كه از خوردن و آشاميدن خوددارى كند (1).

عبارت امام(علیه السلام) يفتّ في عضد الحميّة ،كنايه از درهم شكستن اراده و مردانگى است.

8-و در سخنى از امام(علیه السلام)است:

اشاره

كَالْيَاسِرِ الْفَالِجِ يَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ

ترجمه

«مانند قمار باز غلبه جوى ماهرى است كه ابتدا پيروزى را از تيرهاى قمار خود انتظار دارد.»

شرح

ياسرون ،كسانى هستند كه با تيرهاى قمار بر سر شتر،برد و باخت مى كنند.

فالج به غلبه جوى چيره دست،گفته مى شود:فلج عليهم،و فلجهم،يعنى بر ياران غالب شد و از آنان برد.كسى در ميدان جنگ رجز مى خواند و مى گفت:

لما رأيت فالجا قد فلجا يعنى:وقتى كه ديدم غلبه كننده اى را كه پيروز شد (2).

شرح اين سخن در عبارت: «امّا بعد فانّ الامر ينزل من السّماء الى الارض

ص:637


1- شرح از سيد رضى-رحمة اللّه عليه-است-م.
2- شرح از سيد رضى-رحمة اللّه عليه-است-م.

كقطر المطر (1)»گذشت.

9-و در گفتارى از امام(علیه السلام)است:

اشاره

كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا؟بِرَسُولِ اللَّهِ؟- ص فَلَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ

ترجمه

«هنگامى كه سخت مى ترسيديم،خود را وسيلۀ پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)نگهدارى مى كرديم و هيچ كدام از ما به دشمن،از آن گرامى،نزديكتر نبوديم ».

شرح

معناى سخن آن است كه هنگام شدت ترس،و تنگناى رزم،مسلمانان به سمتى مى گريختند كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)مى جنگيد.

است،بهترين آنها اين است كه گرماى جنگ را تشبيه،به آتشى نموده كه حرارت و سرخى در عمل را يكجا در خود جمع كرده است ،و مؤيّد اين قول است سخن پيامبر وقتى كه در جنگ حنين-هوازن-فشار مردم را ديد،فرمود:اكنون آتش بر افروخته شد.كه شدت درگيرى را به گداختگى آتش تشبيه كرده است.

مى گويم:امام(علیه السلام)شدّت جنگ را به آتش افروخته تشبيه كرده است چنانكه نظير آن گذشت.

ادامه حكمتها

246-وقتى كه به امام(علیه السلام)خبر دادند،لشكر معاويه،بر شهر انبار يورش

اشاره

برده و آنجا را غارت كرده است،

خود امام(علیه السلام)با پاى پياده از شهر بيرون آمد تا به نخيله رسيد،مردم آن حضرت را ديدند،عرض كردند:يا امير المؤمنين،ما آنها را كفايت مى كنيم.حضرت در جواب آنها گفت:

ص:638


1- آغاز خطبه 23-م.

بخش اول

اشاره

فَقَالَ مَا تَكْفُونَنِي أَنْفُسَكُمْ- فَكَيْفَ تَكْفُونَنِي غَيْرَكُمْ- إِنْ كَانَتِ الرَّعَايَا قَبْلِي لَتَشْكُو حَيْفَ رُعَاتِهَا- وَ إِنَّنِي الْيَوْمَ لَأَشْكُو حَيْفَ رَعِيَّتِي- كَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ- أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ

ترجمه

«به خدا قسم شما مرا از خود كفايت نمى كنيد تا چه رسد به ديگران؟اگر رعيّت پيش از من از جور حكمرانان خود شاكى بودند،من امروز از ستم رعيّتم شكايت دارم،مثل اين كه من پيرو ايشانم و ايشان زمامدار،و يا من فرمانبردارم و ايشان فرمانده !»

شرح

پس از آن كه امام عليه السلام ضمن گفتارى طولانى-كه ما برگزيده اى از آن را در خلال خطبه ها بيان داشتيم-اين سخنان را گفت،دو مرد از پيروان امام(علیه السلام)جلو آمدند،يكى گفت من جز خودم،و برادرم اختياردار ديگران نيستم، پس يا امير المؤمنين چه دستور مى دهى،تا انجام دهيم،امام(علیه السلام)فرمود:آنچه من مى خواهم،كجا از شما دو تن ساخته است؟ شرح اين فصل از سخن به صورت مشروح در ضمن خطبه ها گذشت بعضى ها گفته اند كه حارث بن حوت نزد امام(علیه السلام)آمد و عرض كرد:گمان مى كنم كه اصحاب جمل در گمراهى بودند،

بخش دوم امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

فَقَالَ ع يَا؟حَارِثُ؟إِنَّكَ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ فَحِرْتَ- إِنَّكَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ أَهْلَهُ- وَ لَمْ تَعْرِفِ الْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ- فَقَالَ؟الْحَارِثُ؟- فَإِنِّي أَعْتَزِلُ مَعَ؟سَعْدِ بْنِ مَالِكٍ؟ وَ؟عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ؟- فَقَالَ ع إِنَّ؟سَعْداً؟وَ؟عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ؟ لَمْ يَنْصُرَا الْحَقَّ- وَ لَمْ يَخْذُلاَ الْبَاطِلَ

ترجمه

«اى حارث،تو به زير خود نگاه كردى،نه بر بالاى خود از اين رو سرگردان

ص:639

ماندى.تو حق را نشناخته اى تا از روى آن اهل حق را بشناسى،و باطل را نشناخته اى تا پيرو باطل را بشناسى .»

شرح

حارث گفت:من با سعد بن مالك و عبد اللّه عمر،گوشه اى را اختيار مى كنم.امام(علیه السلام)در جواب فرمود:«سعد و عبد اللّه نه حقّ را يارى كردند و نه باطل را فرو گذاشتند.» عبارت: أ ترانى ،استفهام انكارى است،چون او همين طور مى ديد.حارث، در بعضى نسخه ها به صورت مرخّم(حار)آمده است.

بعضى در بارۀ عبارت: انك نظرت تحتك و لم تنظر فوقك گفته اند:يعنى تو تنها به اعمال بيعت شكنان(ناكثين)از اصحاب جمل كه فقط به ظاهر اسلام عمل مى كردند،و از نظر اعتقادى از تو پايين تر بودند-به دليل اين كه آنان بر امام حقّ شوريدند-نگريستى،در نتيجه فريب شبهۀ آنان را خوردى و از آنان پيروى كردى،و به بالاتر از خودت،يعنى امامت كه اطاعتش واجب بود،و مهاجرين و انصار كه همراه او بودند،نگاه نكردى،و به نظر آنها گوش،ندادى،به دليل اين كه روى باطل با آنها دشمن بودى،و اين باعث سرگردانى و حيرت تو شد.

و احتمال دارد،مقصود امام(علیه السلام)از نطره تحته كنايه از نگرش وى به باطل آن گروه و شبهه اى كه از دلبستگى به دنيا برخاسته بود باشد كه دنيا همان جهت پست و سافل است،و«نطره فوقه»نيز كنايه از نگرش به حق و دريافتش از خدا باشد .

عبارت: انك... تفصيل براى دليل سرگردانى او و نشناختن حق و باطل است كه باعث جهل او نسبت به اهل حق و باطل بوده است،كه اگر حق و باطل را مى شناخت،به طور قطع از حق پيروى و از باطل اجتناب مى كرد،و اين عبارت به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن نيز چنين است:هر كس

ص:640

اين طور باشد،دچار سرگردانى و گمراهى مى گردد.سعد بن مالك،همان سعد بن ابى وقاص است كه پس از قتل عثمان گوسفندان زيادى خريد و به روستا و بيابان رفت و با همان چهار پايان به سر مى برد تا اين كه از دنيا رفت،و با على(علیه السلام)بيعت نكرد.و امّا عبد اللّه عمر به خواهرش-حفصه،همسر پيامبر(صلی الله علیه و آله)-پس از بيعت با امير المؤمنين پناه برد،ولى در جنگ جمل به همراه آن حضرت نبود،و مى گفت:

عبادت مرا از سوارى و پيكار ناتوان ساخته است،بنا بر اين من نه با على و نه با دشمنان او هستم!امّا سخن امام(علیه السلام)در پاسخ حارث: انّ سعدا... ،مقدمۀ صغرا براى قياس مضمرى است كه امام(علیه السلام)هشدار داده است بر اين كه پيروى آنها در گوشه نشينى روا نيست،و گوشه نشينى از خيالبافيهاى نفرت انگيزى است كه هر چند به دليل درستى هم باشد،نكوهيده است.

و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:هر كس اين طور باشد،پيروى از او روا نيست.

247-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

صَاحِبُ السُّلْطَانِ كَرَاكِبِ الْأَسَدِ- يُغْبَطُ بِمَوْقِعِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَوْضِعِهِ

ترجمه

«همنشين پادشاه همچون كسى است كه بر شيرى سوار است،به مقام او مردم رشك مى برند،اما او خود به منزلت خويش آگاهتر است ».

شرح

يعنى:با اين كه ديگران آرزوى موقعيّت او را دارند،امّا او خود مى داند كه در نهايت خطر نفسانى و فريب و مكر آن است،و همين است وجه تشبيه به كسى كه سوار بر شير مى باشد.

248-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَحْسِنُوا فِي عَقِبِ غَيْرِكُمْ تُحْفَظُوا فِي عَقِبِكُمْ

ص:641

ترجمه

«به اولاد ديگران نيكى كنيد،تا حرمت اولاد شما را،ديگران پاس بدارند ».

شرح

عقب،كسانى از فرزند و فرزندانى است كه انسان پس از خود به جا مى گذارد.و براستى چنان است كه امام(علیه السلام)فرمود،زيرا مكافات يك ضرورت طبيعى است،و خوشنامى ناشى از نيكوكارى،باعث جلب نظر مردم نسبت به اولاد شخص نيكوكار،پس از مرگ او مى گردد.

249-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّ كَلاَمَ الْحُكَمَاءِ إِذَا كَانَ صَوَاباً كَانَ دَوَاءً- وَ إِذَا كَانَ خَطَأً كَانَ دَاءً

ترجمه

«سخن دانايان اگر درست باشد،دارو،و اگر نادرست باشد،درد است ».

شرح

توضيح آن كه،چون مردم كاملا بدانها خوشبين و پذيراى سخن آنانند،اگر سخنشان درست باشد،درد نادانى را برطرف سازد،و اگر نادرست باشد،باعث ايجاد درد نادانى در مردم خواهد شد،از اين رو گفته اند:لغزش يك عالم،به منزلۀ لغزش تمام مردم است.

250-مردى از امام(علیه السلام)پرسيد ايمان چيست؟آن بزرگوار فرمود:

اشاره

إِذَا كَانَ الْغَدُ- فَأْتِنِي حَتَّى أُخْبِرَكَ عَلَى أَسْمَاعِ النَّاسِ- فَإِنْ نَسِيتَ مَقَالَتِي حَفِظَهَا عَلَيْكَ غَيْرُكَ- فَإِنَّ الْكَلاَمَ كَالشَّارِدَةِ يَنْقُفُهَا هَذَا وَ يُخْطِئُهَا هَذَا

ترجمه

«فردا نزد من بيا تا در حضور مردم،جواب دهم كه اگر تو سخن مرا فراموش كردى،ديگران فراموش نكنند،زيرا سخن مانند صيد گريز پاست،يكى آن را به دست مى آورد،و ديگرى از دست مى دهد .»

ص:642

شرح

ما قبلا پاسخ امام را به اين سؤال در همين باب ذيل عبارت«الايمان على اربع شعب»نقل كرديم.

وجه تشبيه سخن به شتر يا صيد گريزپا،همان جملۀ:ينقفها...(يعنى آن را در گمراهى مى يابد)مى باشد،و بقيه عبارت واضح است.

251-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

يَا ابْنَ آدَمَ لاَ تَحْمِلْ هَمَّ يَوْمِكَ الَّذِي لَمْ يَأْتِكَ- عَلَى يَوْمِكَ الَّذِي قَدْ أَتَاكَ- فَإِنَّهُ إِنْ يَكُ مِنْ عُمُرِكَ يَأْتِ اللَّهُ فِيهِ بِرِزْقِكَ

ترجمه

«اى فرزند آدم!امروز غم فردا را مخور،زيرا اگر فردا از عمر تو باشد، خداوند روزى تو را مى دهد ».

شرح

يعنى شايسته است كه به نياز هر روزت در همان روز بخصوص بپردازى.

اين سخن به منزلۀ مقدّمۀ صغرا براى قياس مضمرى است كه بدان وسيله امام(علیه السلام) توجه داده است كه نبايد در غم روزهايى كه هنوز نيامده است،باشيم،و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر چه از اين قبيل باشد،پس نبايد بدان اهميّت داد.

252-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَحْبِبْ حَبِيبَكَ هَوْناً مَا- عَسَى أَنْ يَكُونَ بَغِيضَكَ يَوْماً مَا- وَ أَبْغِضْ بَغِيضَكَ هَوْناً مَا- عَسَى أَنْ يَكُونَ حَبِيبَكَ يَوْماً مَا

ترجمه

«دوست خود را به اندازه دوست بدار،شايد روزى دشمن تو شود،و دشمنت را نيز به مدارا دشمن بدار،شايد روزى دوست گردد .»

شرح

فايدۀ اين سخن،همان دستور به اعتدال در دوستى و دشمنى و زياده روى نكردن در آنهاست،به دليل مفسده اى كه در زياده روى و افراط است.

ص:643

هون ،يعنى آرامش و متانت،و اين كلمه صفت براى مصدر محذوف است،يعنى:دوستى توأم با آرامش و اعتدال.

كلمۀ ما در هر دو مورد مفيد ناچيز و اندكى از آرامش و روز است،و هدف از آن اندازه داشتن است نه زياده روى،و وقتى از اوقات است،هر چند كه معيّن نشده است.

امام(علیه السلام)بر راز اين مطلب با كلمۀ: «عسى» در دو جا اشاره فرموده است، كه اين هر دو به منزلۀ دو مقدمۀ صغرا براى قياس مضمرى هستند،اما مفسدۀ زياده روى در محبّت در اين است كه شخص،دوست خود را بر اسرار و احوال خويش آگاه مى سازد و اگر بعدها دوستيشان به دشمنى مبدّل شود چنين دوستى به دليل آگاهى بر اسرار،بر نابودى شخص از دشمنان ديگر تواناتر است.و همچنين مفسدۀ زياده روى در دشمنى،ابقا نكردن بر دشمن و اين خود باعث دوام دشمنى و عداوت است،بنا بر اين ميانه روى در اين جهت بهتر است،زيرا چه بسا دشمن روزى بر گردد و دوست شود،اگر براى دوستى جايى باقى گذاشته باشند.

كبراى مقدر قياس اوّل:هر دوستى كه ممكن است روزى دشمن شود، شايسته است در دوستى با او زياده روى نكنند.و كبراى مقدر قياس دوّم چنين است:و هر دشمنى كه شايد روزى دوست شود،سزاوار است كه در دشمنى با وى افراط نورزند.

253-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلنَّاسُ فِي الدُّنْيَا عَامِلاَنِ- عَامِلٌ عَمِلَ فِي الدُّنْيَا لِلدُّنْيَا- قَدْ شَغَلَتْهُ دُنْيَاهُ عَنْ آخِرَتِهِ- يَخْشَى عَلَى مَنْ يَخْلُفُهُ يُخَلِّفُ الْفَقْرَ وَ يَأْمَنُهُ عَلَى نَفْسِهِ- فَيُفْنِي عُمُرَهُ فِي مَنْفَعَةِ غَيْرِهِ- وَ عَامِلٌ عَمِلَ فِي الدُّنْيَا لِمَا بَعْدَهَا- فَجَاءَهُ الَّذِي لَهُ مِنَ الدُّنْيَا بِغَيْرِ عَمَلٍ- فَأَحْرَزَ الْحَظَّيْنِ مَعاً وَ مَلَكَ الدَّارَيْنِ جَمِيعاً- فَأَصْبَحَ وَجِيهاً عِنْدَ اللَّهِ- لاَ يَسْأَلُ اللَّهَ حَاجَةً فَيَمْنَعُهُ

ص:644

ترجمه

«مردم در دنيا به دو گونه عمل مى كنند:يك دسته براى دنيا كار مى كنند،كه آنان را دنيا به خود مشغول ساخته و از آخرت بازداشته است،مى ترسند فرزندانشان دچار تنگدستى شوند،ولى خود را از تنگدستى در آخرت،ايمن مى دانند.پس عمر خود را در راه تأمين سود ديگران مى گذرانند.و دستۀ ديگر در دنيا براى آخرت كار مى كنند،و بدون اين كه براى دنيا كار كنند آنچه از دنيا روزى آنان است مى رسد، پس هر دو فايده را با هم جمع كرده و هر دو عالم را صاحب شده اند،و نزد خدا آبرو دارند،و هر حاجتى از او بخواهند،روا مى سازد ».

شرح

در اين زندگى دنيايى،انسان ناگزير به انجام كارى است،امّا كار عاقل يا به سود دنيا و يا غير دنيا يعنى آخرت است،پس در اين صورت مردم دو دسته اند:

به دستۀ اوّل در مقام مذمّت با اين جمله اشاره فرموده است: «قد شغلته دنياه...

غيره» و معناى اين جمله آن است كه انسان از ترس تنگدستى فرزندانش پس از خود،سرگرم تحصيل دنيا مى گردد،و عمر خود را در سودى كه با خيالش عايد ديگران مى شود،مى گذراند،و خود نيز از بزرگترين فقر در آخرت نمى ترسد، و خيرات براى خود باقى نمى گذارد،و اين گمراهى آشكارى است .

و به دستۀ دوّم در مقام ستايش با اين عبارت اشاره كرده است: و عامل...

فجاءه الّذى له من الدّنيا يعنى:روزى و امثال آن كه در لوح محفوظ براى او مقدّر شده است.امّا عبارت: «بغير عمل» يعنى:براى دنيا،زيرا عمل به مقدار ضرورت از اعمال دنيا،در حقيقت عمل براى دنيا نيست،بلكه عمل براى آخرت است،و مقصود بالعرض از دنيا همين است و بدين وسيله است،هر دو بهره را از دنيا و آخرت به دست آورده است،در دنيا با قناعتى كه در زندگى دارد،و در آخرت با نتيجۀ اعمالش،كامياب مى گردد،و آبرومندى در نزد خدا و بلندى مرتبه اش در مورد آمادگى براى اطاعت خدا باعث پذيرش دعا و اجابت خواسته هاى او مى گردد.

ص:645

254-آورده اند كه در دوران خلافت عمر بن خطّاب،در نزد او،سخن از

اشاره

زيور و زينت كعبه و زيادى آن به ميان آمد.

حاضران گفتند،اگر آنها را بردارى و صرف تجهيز سپاه اسلام كنى،پاداش بيشترى دارد،و كعبه زينت نمى خواهد.

عمر تصميم به برداشتن زيورها گرفت،و در آن باره با امير المؤمنين(علیه السلام)مشورت كرد،امام(علیه السلام)فرمود: لَوْ أَخَذْتَهُ فَجَهَّزْتَ بِهِ جُيُوشَ الْمُسْلِمِينَ- كَانَ أَعْظَمَ لِلْأَجْرِ وَ مَا تَصْنَعُ؟الْكَعْبَةُ؟ بِالْحَلْيِ- فَهَمَّ؟عُمَرُ؟ بِذَلِكَ وَ سَأَلَ عَنْهُ؟أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع؟- فَقَالَ ع إِنَّ؟الْقُرْآنَ؟ أُنْزِلَ عَلَى؟النَّبِيِّ ص؟وَ الْأَمْوَالُ أَرْبَعَةٌ أَمْوَالُ الْمُسْلِمِينَ- فَقَسَّمَهَا بَيْنَ الْوَرَثَةِ فِي الْفَرَائِضِ- وَ الْفَيْءُ فَقَسَّمَهُ عَلَى مُسْتَحِقِّيهِ- وَ الْخُمْسُ فَوَضَعَهُ اللَّهُ حَيْثُ وَضَعَهُ- وَ الصَّدَقَاتُ فَجَعَلَهَا اللَّهُ حَيْثُ جَعَلَهَا- وَ كَانَ حَلْيُ؟الْكَعْبَةِ؟ فِيهَا يَوْمَئِذٍ- فَتَرَكَهُ اللَّهُ عَلَى حَالِهِ- وَ لَمْ يَتْرُكْهُ نِسْيَاناً وَ لَمْ يَخْفَ عَلَيْهِ مَكَاناً- فَأَقِرَّهُ حَيْثُ أَقَرَّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ- فَقَالَ لَهُ؟عُمَرُ؟ لَوْلاَكَ لاَفْتَضَحْنَا- وَ تَرَكَ الْحَلْيَ بِحَالِهِ

ترجمه

«هنگامى كه قرآن بر پيامبر(صلی الله علیه و آله)نازل شد،اموال چهار نوع بودند:1-مال مسلمانان كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)آنها را بين وارثان،از روى حساب ارث،تقسيم كرد.

2-غنيمت،كه بين مستحقّانش تقسيم كرد.3-خمس،كه خداوند آنجا كه بايد قرار دهد،قرار داد.4-صدقات كه خداوند آنها را در جاى خود قرار داد،و زينت كعبه آن روز،در كعبه بود كه خداوند آن را به حال خود گذاشت و اين نه از روى فراموشى بود و نه از آن روى كه جاى آن از خداوند پوشيده بود پس تو نيز آن را به همان گونه قرار بده كه خدا و رسولش(صلی الله علیه و آله)قرار داده بودند».پس عمر گفت:اگر تو نبودى رسوا مى شديم،و آن زيورها را به حال خود گذاشت .

شرح

اين داستان مشهور است،و خلاصۀ برهان امام(علیه السلام)قياس مضمرى است كه بر مقدّمۀ صغراى آن اشاره فرموده است و تقدير آن چنين است:زيور كعبه را خداوند و رسولش در جاى خود نهادند-بدون فراموشى و غفلت از مكان آن-با

ص:646

اين كه به همۀ اموال پرداخته بودند،و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر چه را كه خدا و رسولش به جاى خود قرار داده باشند،در اين عمل پيروى از آنها واجب است.و از اين رو به عنوان نتيجۀ قياس،امر كرد،همان طورى كه خدا و رسولش قرار دادند،تو نيز همان طور قرار ده!كلمۀ نسيانا منصوب است چون حال است، و مكانا منصوب است چون تميز است.

255-نقل كرده اند كه دو نفر را خدمت امام(علیه السلام)آوردند كه از بيت المال

اشاره

دزدى كرده بودند،

يكى از آنها برده اى بود كه متعلق به خود بيت المال بود،و ديگرى بردۀ كسى بود،امام(علیه السلام)فرمود:

أَمَّا هَذَا فَهُوَ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَ لاَ حَدَّ عَلَيْهِ- مَالُ اللَّهِ أَكَلَ بَعْضُهُ بَعْضاً- وَ أَمَّا الْآخَرُ فَعَلَيْهِ الْحَدُّ الشَّدِيدُ فَقَطَعَ يَدَهُ

ترجمه

«امّا اين غلامى كه متعلق به بيت المال است حدّى ندارد،در حقيقت بخشى از بيت المال بخشى از مال خدا را خورده است،و امّا بر آن ديگرى بايد حدّ جارى كرد،و دست او را قطع كردند .»

شرح

عرض النّاس يعنى:ساير مردم.و امام(علیه السلام)به قياس مضمرى استدلال كرده است كه صغراى آن عبارت است از:پس آن مال خداست كه جزئى جزء ديگر را خورده است.و كبراى مقدّر آن چنين است:و هر كه اين طور باشد،دست بريدن ندارد.و امّا آن كه دستش را بريدند،مقدار نصاب از مال غنيمت را كه بايد نگهدارى مى شد،دزديده بود كه هيچ حقى هم در آن نداشت،و امّا اگر سهمى داشت،اگر مقدار دزدى شده بيش از سهم او،و در حدّ نصاب بود،دستش بريده مى شد،اگر نه،دست بريده نمى شد.

ص:647

256-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لَوْ قَدِ اسْتَوَتْ قَدَمَايَ مِنْ هَذِهِ الْمَدَاحِضِ لَغَيَّرْتُ أَشْيَاءَ

لغت

مداحض:لغزشگاهها

ترجمه

«اگر پاهاى من در اين لغزشگاه استوار ماند،چيزهايى را تغيير خواهم داد ».

شرح

استوارى پاها،كنايه از پايدارى و قدرت بر اجراى احكام،به صور مختلف در مسائل اجتهادى مشكلى است كه حكم شرعى آن،بر ديگران پوشيده است.و توضيح آن كه،در زمان خلافت آن بزرگوار،تغيير حكمى از احكام خلفاى قبلى ممكن نبود،در حالى كه آن حضرت نظرى غير از نظرات ديگر داشت،و براى اين قبيل مسائل،كلمه مداحض را به كار برده است،از آن جهت كه آن مسائل لغزشگاهها و محل تزلزل پاهاى خرد است،و با جملۀ:لغيّرت اشياء اشاره دارد بر نادرستى نظرات ديگران در اين مسائل،و بر اين كه قدمهاى خردشان در اين موارد از راه راست لغزيده است.

257-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اِعْلَمُوا عِلْماً يَقِيناً أَنَّ اللَّهَ لَمْ يَجْعَلْ لِلْعَبْدِ- وَ إِنْ عَظُمَتْ حِيلَتُهُ وَ اشْتَدَّتْ طَلِبَتُهُ- وَ قَوِيَتْ مَكِيدَتُهُ- أَكْثَرَ مِمَّا سُمِّيَ لَهُ فِي الذِّكْرِ الْحَكِيمِ- وَ لَمْ يَحُلْ بَيْنَ الْعَبْدِ فِي ضَعْفِهِ وَ قِلَّةِ حِيلَتِهِ- وَ بَيْنَ أَنْ يَبْلُغَ مَا سُمِّيَ لَهُ فِي الذِّكْرِ الْحَكِيمِ- وَ الْعَارِفُ لِهَذَا الْعَامِلُ بِهِ- أَعْظَمُ النَّاسِ رَاحَةً فِي مَنْفَعَةٍ- وَ التَّارِكُ لَهُ الشَّاكُّ فِيهِ- أَعْظَمُ النَّاسِ شُغُلاً فِي مَضَرَّةٍ- وَ رُبَّ مُنْعَمٍ عَلَيْهِ مُسْتَدْرَجٌ بِالنُّعْمَى- وَ رُبَّ مُبْتَلًى مَصْنُوعٌ لَهُ بِالْبَلْوَى- فَزِدْ أَيُّهَا الْمُسْتَمِعُ فِي شُكْرِكَ- وَ قَصِّرْ مِنْ عَجَلَتِكَ- وَ قِفْ عِنْدَ مُنْتَهَى رِزْقِكَ

ترجمه

به يقين بدانيد،كه هر چند بنده اى را ياب و سخت كوش و پر مكر و فريب باشد،خداوند،بيش از آنچه از علم الهى براى او مقدّر است،قرار نداد،و

ص:648

همچنين بين آن بنده كه ناتوان و كم تلاش است،و آنچه را كه بايد به او برسد و از علم الهى مقدّر شده،مانعى ايجاد نكرده است.و كسانى كه از اين راز آگاهند و براساس آن عمل مى كنند،به خاطر آسايش حاصل از سود آن،برترين مردمند.اما كسانى كه از آن راز چشم پوشيده و در آن شك و ترديد كرده اند،بيش از همگران گرفتار زيانند.و بسا افراد نعمت يافته كه به تدريج به وسيلۀ همتها به عذاب و اين چند سطر قبل از كيفر قرار داده شود .

شرح

در اين بخش از سخن امام(علیه السلام)لطيفه هايى است،پس از استدلال بر اين كه آنچه علم خداوند بدان تعلق گيرد،حتما اتّفاق مى افتد،و آنچه علم الهى تعلق نگيرد،اتّفاق نمى افتد ناگزير براى هيچ كسى-از قوى و ضعيف-روزى،جز آنچه خداوند متعال،به قلم قضا در ذكر حكيم و لوح محفوظ مقدّر كرده است،نخواهد بود،و شخص پر حيله و آن كه در چاره جويى نيرومند است،به بيشتر از مقدّر نمى رسد،و ناتوانى كه كم تلاش است نيز از روزى مقدّر عقب نخواهد ماند.و به دليل ثبوت اين مطلب با دليل و برهان،به باور داشتن آن امر فرموده و وادار به علم و عمل بدان كرده است،وسيلۀ قياس مضمرى كه صغراى آن عبارت:و العارف...

فى منفعة است .امّا آسايش كسى كه باور دارد آنچه مقدّر است ناگزير به او مى رسد،از آن روست كه تلاش و زحمت زياد به خاطر آن تحمّل نمى كند و چون اين نوع آسايش،هم آسايش قلبى و هم آسايش بدنى است،پس بالاترين آسايش است و براى اين كه با منفعتى همراه است،ارزش اين نوع آسايش را مورد تأكيد قرار داده است.و همچنين از شك و ترديد در اين مطلب و عمل نكردن بدان بر حذر داشته است با اين عبارت: و التّارك لهذا الشّاك فيه... كه خود قياس مضمرى است و كبراى قياس چنين است:و هر چه اين طور باشد،شايسته شكّ و ترديد نيست.

و چنين كسى از همه كس گرفتارتر خواهد بود،چون دل و جسمش به چيزى بى فايده مشغول شده و در نتيجه تنها زيان نصيب او گشته است.

ص:649

اگر بگويى اين مطلب با دستور دعا و تلاش براى روزى،چنان كه در آيه شريفه آمده است! «فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ» (1)و نظير آن منافات دارد مى گوييم:به طورى كه در پيش توضيح داديم منافات ندارد،و ما راز دعا و فايدۀ آن را بيان كرديم،خلاصۀ مطلب اين بود كه گاهى دعا وسيله براى وجود روزى است كه خداوند وجود روزى را به وسيلۀ دعا مى دانسته است و منافاتى با هم ندارند .

امام(علیه السلام)اهل نعمت و ثروت و كسانى را كه گرفتارند همه را توجه داده است كه به هر حال شكر خدا واجب است،امّا اهل نعمت را متوجه ساخته است كه گاهى نعمت كم كم باعث نزديكى به عذاب مى گردد،بايد خدا را شكر كنند تا آنها را به عذاب نزديك نسازد و امّا به آنانى كه گرفتارند،هشدار داده است كه گرفتارى آنها گاهى باعث احسان الهى نسبت به آنها مى گردد تا آنان را آماده براى اجر فراوان سازد،بنا بر اين شكر اين آماده سازى بر آنها لازم است.و اين دو مقدمۀ صغرا براى دو قياس مضمرند كه مقدّمه اول در تقدير چنين است،بعضى از اهل نعمت كم كم به عذاب نزديك مى شوند،و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:

و هر كه به تدريج،به عذاب نزديك شود،لازم است جهت دورى از عذاب،خدا را به خاطر نعمتى كه به وى داده است،شكر گزارد،و همچنين تقدير صغراى دوم، چنين است:بعضى از گرفتاران با همان گرفتارى ساخته مى شوند،و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر كس مورد لطف خدا قرار گيرد،بايد سپاس لطف خدا را در حق خود بگزارد.از اين رو امام(علیه السلام)شنوندگان سخن خود را به طور مطلق بر شكر فراوان امر كرده است،با اين كه در بين آنان هم ارباب نعمت و هم مبتلايان هستند،و پس از آن به عجله نكردن در طلب روزى و در حد اعتدال و دور از افراط ماندن،دستور داده است.

ص:650


1- سورۀ جمعه(62)آيه(10) [1]يعنى:در پى كسب و كار روى زمين پراكنده شويد و از فضل و كرم خدا بجوييد.

258-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلاً وَ يَقِينَكُمْ شَكّاً- إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَيَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا

ترجمه

«علم خود را به نادانى تبديل نكنيد،و يقين خود را به شك مبدّل نسازيد، اگر مى دانيد پس عمل كنيد،و اگر يقين داريد،پس اقدام كنيد .»

شرح

امام(علیه السلام)نهى فرموده است مردمان را از اين كه علم خود را با توجّه به حالات آخرت كه اهميت آنها را مى دانند،به منزلۀ جهل قرار ندهند،و يقين خود را به دليل عمل نكردن بر طبق علم و يقين به منزلۀ شكّ و ترديد قرار ندهند.و به همين جهت آنان را مأمور ساخته تا مطابق علمشان عمل و مطابق يقينشان اقدام بر انجام كارها نمايند.

259-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَيْرُ مُصْدِرٍ وَ ضَامِنٌ غَيْرُ وَفِيٍّ- وَ رُبَّمَا شَرِقَ شَارِبُ الْمَاءِ قَبْلَ رِيِّهِ- وَ كُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ الشَّيْءِ الْمُتَنَافَسِ فِيهِ- عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ لِفَقْدِهِ- وَ الْأَمَانِيُّ تُعْمِي أَعْيُنَ الْبَصَائِرِ- وَ الْحَظُّ يَأْتِي مَنْ لاَ يَأْتِيهِ

ترجمه

«طمع،انسان را تا لب آب مى آورد بدون اين كه برگرداند و ضمانت مى كند بدون اين كه وفا كند،بسا نوشندۀ آب كه پيش از سيراب شدن،گلوگير شود.هر چه ارزش شيء دلخواه بيشتر باشد،مصيبت از دست دادنش بزرگتر است.آرزوها چشم بصيرت را كور كنند،و بهره و برخوردارى به كسى مى رسد كه در پى آن نيست .»

شرح

امام(علیه السلام)از طمع در دنيا و آزمندى در طلب دنيا و آرزو داشتن و در پى دنيا رفتن به چند دليل بر حذر داشته است:

ص:651

1-قياس مضمرى كه صغراى آن عبارت: «إنّ الطمع...وفىّ» است يعنى:طمع آدمى را بر موارد هلاكت مى برد امّا از آنجا باز نمى گرداند.عبارت الضامن غير الوفىّ را-به دليل اين كه انسان را علاقمند به كسب دنيا مى كند و به طرف دنيا مى خواند،و با اين حال دروغ مى گويد،هم چون كسى كه ضامن چيزى شود و وفا نكند-براى طمع استعاره آورده است،و كبراى مقدّر آن چنين است:و هر چه اين طور باشد،سزاوار پيروى و اطمينان نيست .

2-عبارت: و ربّما...ريّه هشدار بر اين مطلب است كه در پى دنيا به طور مداوم بودن روا نيست،به دليل قياس مضمرى كه از صغراى آن به كنايه ياد كرده است و در تقدير چنين است:هر كه همواره در پى دنيا باشد گاهى نااميد مى شود و بدون رسيدن به آرزو،اميدش قطع مى شود،و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر چه اين طور باشد،شايسته نيست كه هميشه در پى آن بود .

3-از شتافتن در پى آنچه از متاع دنيا كه پر ارزش است،به وسيله قياس مضمرى بر حذر داشته است كه صغراى آن عبارت: و كلّما...لفقده است. رزيّة به معنى مصيبت است.

و كبراى مقدّر آن نيز چنين است،و هر چه كه مصيبت فقدان آن بزرگ باشد پس شايسته بر گرفتن نيست،زيرا ناگزير از دست خواهد رفت،و فنا پذير است .

4-از آرزوها به وسيله قياس مضمرى بر حذر داشته است كه صغراى آن عبارت: و الأمانىّ تعمى اعين الابصار است،توضيح آن كه آرزوها فكر را به چيزى كه هدف نيست مشغول مى سازد و از هدف يعنى كمالات عقلى باز مى دارد.

كلمۀ اعين را استعاره براى افكار آورده است از آن رو كه هر دو ادراك مى كنند.و كبراى مقدر نيز چنين است:و هر چه اين طور باشد،اجتناب از آن لازم است .

5-بر ترك بهره بردارى از دنيا توجّه داده است.با اين عبارت:و الحظّ يأتي

ص:652

من لا يأتيه يعنى:بهرۀ آن كسى كه نصيبى از دنيا دارد به او مى رسد،هر چند كه در پى دنيا نباشد،و اين عبارت به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر چه كه اين طور باشد،نيازى به رفتن در پى آن و جستن آن نيست.

260-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ- مِنْ أَنْ تَحْسُنَ فِي لاَمِعَةِ الْعُيُونِ عَلاَنِيَتِي- وَ تَقْبُحَ فِيمَا أُبْطِنُ لَكَ سَرِيرَتِي- مُحَافِظاً عَلَى رِيَاءِ النَّاسِ مِنْ نَفْسِي- بِجَمِيعِ مَا أَنْتَ مُطَّلِعٌ عَلَيْهِ مِنِّي- فَأُبْدِيَ لِلنَّاسِ حُسْنَ ظَاهِرِي- وَ أُفْضِيَ إِلَيْكَ بِسُوءِ عَمَلِي- تَقَرُّباً إِلَى عِبَادِكَ وَ تَبَاعُداً مِنْ مَرْضَاتِكَ

لغت

أفضى:مى رسانم

ترجمه

«بار خدايا پناه مى برم به تو از اين كه در انظار،ظاهر من نيكو و باطنم در آنچه پنهان مى دارم نزد تو زشت باشد و خود را با ريا نزد مردم حفظ كنم،با همۀ آنچه تو از خودم به آن آگاهترى،پس ظاهر خود را به مردم بنمايانم و كردار بدم را نزد تو بياورم و در نتيجه به بندگانت نزديك و از رضا و خشنوديهاى تو دور شوم ».

شرح

امام(علیه السلام)به خدا پناه برده است از اين كه حسن ظن در انتظار مردم و زشتى باطن خود در نزد خدا را-به وسيلۀ خود نمايى به زهد و عبادت ظاهرى آن هم به منظور دنيا-با هم در خود جمع كند.

لامعة العيون اضافۀ صفت به موصوف است،يعنى:جلوى چشمان .

«محافظا» حال است. تقربا و تباعدا دو مصدرند كه به جاى حال نشسته اند،و احتمال دارد،مفعول و منصوب باشند.

ص:653

261-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ وَ الَّذِي أَمْسَيْنَا مِنْهُ فِي غُبَّرِ لَيْلَةٍ دَهْمَاءَ- تَكْشِرُ عَنْ يَوْمٍ أَغَرَّ مَا كَانَ كَذَا وَ كَذَا

لغات

غبر الليل:باقيماندۀ شب دهماء:سياه،تار تكشّر:لبخند بطورى كه دندانها ديده شوند اغرّ:روشن،واضح

ترجمه

«نه،به خدايى كه به قدرت او شب كرديم،در باقيماندۀ شب تارى كه از روز روشن جداست،كه چنين و چنان نبوده است ».

شرح

كلمۀ: تكشّر عاريه براى شب آمده است از آن رو كه از روشنى روز جدا شده،همچون كسى كه مى خندد،و اين سوگند در نهايت فصاحت است،و از چنين فصاحتى سوگند خورنده و شنونده منفعل مى گردد.

262-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

قَلِيلٌ تَدُومُ عَلَيْهِ أَرْجَى مِنْ كَثِيرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ

ترجمه

«كار اندكى كه در آن مداومت كنى،اميد بخش تر از كار زيادى است كه از آن خسته و ملول گردى .»

شرح

مقصود امام(علیه السلام)اين است كه از كارها كار اندك مداوم،پر ارزش تر است از كار زياد خسته كننده و غير مداوم،و نفس را بهتر آماده مى سازد،پس در آخرت سود بيشترى دارد.

263-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِذَا أَضَرَّتِ النَّوَافِلُ بِالْفَرَائِضِ فَارْفُضُوهَا

ص:654

ترجمه

«هرگاه مستحبات به واجبات لطمه بزنند،آنها را ترك كنيد .»

شرح

يعنى:هرگاه مستحبّات باعث اشكال برخى از شرايط واجبات گردند،ترك چنان مستحباتى واجب است،و اين مطلب به طور مشروح گذشت.

264-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ تَذَكَّرَ بُعْدَ السَّفَرِ اسْتَعَدَّ

ترجمه

«هر كس دورى سفر آخرت را به خاطر داشته باشد،آماده مى شود ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)آن است كه شخصى كه به ياد دورى راه آخرت است بايد به وسيلۀ تقوا و پرهيزگارى آماده آن سفر گردد.

265-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لَيْسَتِ الرَّوِيَّةُ كَالْمُعَايَنَةِ مَعَ الْإِبْصَارِ- فَقَدْ تَكْذِبُ الْعُيُونُ أَهْلَهَا- وَ لاَ يَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ

ترجمه

«ادراك با عقل و انديشه مانند ديدن با چشمها نيست كه گاهى چشمها به صاحب خود دروغ مى گويند،در صورتى كه عقل،به هر كه از او پند و اندرز بطلبد،خيانت نمى كند .»

شرح

اين سخن امام(علیه السلام)در بارۀ ضرورت به كار بردن فكر است در جايى كه شايسته انديشيدن است و در بارۀ عقل كه مرجع حواس و تيزبين و نصيحت كنندۀ دلسوزى است كه به نصيحت خواه خيانت نمى كند.كلمۀ استنصاح (نصيحت خواستن)را براى مراجعه و در راه درست به كار بردن عقل و توجّه آن به كسب نظرات درست استعاره آورده است،و كلمۀ الغش (خيانت)را براى دروغ گفتن

ص:655

استعاره آورده است،يعنى عقل به كسى كه از آن نصيحت بخواهد و او را فرا راه خود قرار دهد،دروغ نمى گويد،اما حواسّ گاهى به صاحب خود دروغ مى گويند.بدان كه چشم و ديگر حواسّ ظاهر هيچ گونه حكمى از خود ندارند، اما حكومت بعضى از محسوسات نسبت به بعضى ديگر،حكم عقل به وسيله خيال و وهم است.و هر چه در اين موارد،حكم غلط صورت بگيرد،از اشتباهات قوۀ وهم است همان طورى كه در جاى خود به ثبوت رسيده است،و در اين صورت، عبارت امام(علیه السلام): و قد تكذب العيون اهلها به اين معنى است كه احكام وهميه روى مدركات چشم-مانند حكم بر اين كه قطرۀ باران،خط راست و آتش گردانى كه به سرعت مى گردد،دايره است و نظاير اينها-گاهى دروغ و خطا مى باشند.

266-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ الْغِرَّةِ

ترجمه

«ميان شما و پند و اندرز،پرده اى از غفلت و غرور وجود دارد ».

شرح

كلمۀ: حجاب (پرده)را براى آنچه از هيأتهاى بدنى كه عارض بر نفوس مى گردند و باعث غفلت از نگاه عبرت آميز و پذيرش موعظه و بهره مندى از آن است،استعاره آورده است.

267-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

جَاهِلُكُمْ مُزْدَادٌ مُسَوِّفٌ

لغت

مزداد:مرتكب گناه فراوان

ترجمه

«نادان شما گناه زيادى مرتكب مى شود و امروز و فردا مى كند ».

ص:656

شرح

مسوّف :يعنى كسى كه امروز و فردا كرده و توبه را به تأخير مى اندازد.

بعضى روايت كرده اند: «عالمكم مسوّف» يعنى:داناى شما كار را به تأخير مى اندازد.

268-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

قَطَعَ الْعِلْمُ عُذْرَ الْمُتَعَلِّلِينَ

ترجمه

«علم،راه را بر بهانه جويان مى بندد ».

شرح

يعنى علم به امور دينى و آنچه از مژده و بيم كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)آورده است، راه بهانه را به كسانى كه مى گويند:ما از آن ناآگاه بوديم،مى بندد،همان طورى كه خداوند متعال فرموده است: «رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ» (1).

269-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

كُلُّ مُعَاجَلٍ يَسْأَلُ الْإِنْظَارَ- وَ كُلُّ مُؤَجَّلٍ يَتَعَلَّلُ بِالتَّسْوِيفِ

ترجمه

«هر كه شتاب و تعجيل دارد،مهلت خواهد،و هر كه را مهلت دهند،با امروز و فردا كردن بهانه جويى مى كند ».

شرح

اين عبارت امام(علیه السلام)سرزنشى است براى كسانى كه در حال تعجيل و در مهلت و فرصت از عمل صالح دورى مى جويند.

270-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَا قَالَ النَّاسُ لِشَيْءٍ طُوبَى لَهُ- إِلاَّ وَ قَدْ خَبَأَ لَهُ الدَّهْرُ يَوْمَ سَوْءٍ

ص:657


1- سورۀ نساء(4)آيه(165) [1]يعنى:پيامبران را كه مژده دهنده و بيم دهنده اند.

ترجمه

«مردم در هيچ مورد نگفتند،خوشا به حالش،مگر آن كه روزگار،روز ناخوشى را برايش مخفى داشت ».

شرح

يعنى مردم چيزى را در دنيا تحسين نكردند،مگر اين كه روزگار زمينۀ نابودى آن را براى روزى فراهم كرد و هر بالقوّه اى ناگزير از رسيدن به فعليّت است.

271-از امام(علیه السلام)راجع به قدر سؤال شد،آن بزرگوار فرمود:

اشاره

طَرِيقٌ مُظْلِمٌ فَلاَ تَسْلُكُوهُ- وَ بَحْرٌ عَمِيقٌ فَلاَ تَلِجُوهُ- وَ سِرُّ اللَّهِ فَلاَ تَتَكَلَّفُوهُ

ترجمه

«راهى است تاريك،آن را نپيماييد،و دريايى است عميق،در آن وارد نشويد و راز نهفتۀ الهى است،خود را در بارۀ آن به زحمت نيندازيد ».

شرح

پرسش از حقيقت قدر و چگونگى انجام كارها بر طبق آن است،و اين مسأله از جمله مسائل علم الهى است،و جاى اشتباه بزرگ بين حكما و متكلّمين است،و ما آنچه درست بود پيش از اين،در اين باره توضيح داديم،و به خاطر دشوارى مطلب،فرو رفتن در آن،جاى گمراهى و سرگردانى در درياى بى كران است،و از اين رو امام(علیه السلام)از فرو رفتن در آن به وسيله سه قياس مضمر منع كرده است:

1-راهى است تاريك،كبراى مقدّر چنين است:و پيمودن راههاى تاريك روا نيست و نتيجه مى گيرد:آن را نپيماييد.كلمۀ:المظلم را براى چنان راهى از آن جهت استعاره آورده است كه در آن شبهات زيادى وجود دارد كه باعث گم كردن راه مى شود.

2-دريائى ژرف است.كلمۀ:البحر را با صفت عميق براى قدر استعاره آورده است كه انديشه ها در آن غرق شده اند،و كبراى مقدّر آن چنين است:وارد

ص:658

شدن به درياهاى ژرف روا نيست،و نتيجه مى گيرد:پس وارد آن نشويد.

3-آن راز نهفتۀ خداست.يعنى راز الهى است كه خداوند دوست داشته مخفى بدارد و از فرورفتن در آن منع كرده است،كبراى مقدّر آن چنين است:و هر چه اين طور باشد،به زحمت فرو رفتن در آن و گشودن آن روا نيست.و از اين عبارت استفاده مى شود كه هر مشكلى از مشكلات علمى جز براى اوليا و دانشمندان برجسته قابل كشف نيست و از اسرار الهى است.

272-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِذَا أَرْذَلَ اللَّهُ عَبْداً حَظَرَ عَلَيْهِ الْعِلْمَ

ترجمه

«هر گاه خداوند بنده اى را خوار و پست كند علم و دانش را از او باز دارد ».

شرح

بازداشتن علم،بدين نحو است كه خداوند شخص را بر كار ديگرى آماده مى سازد و وسايل علم را براى وى جور مى كند بطورى كه از آن منصرف مى گردد و آمادگى فراگيرى آن را نمى يابد.بديهى است كه جهل از بدترين پستى ها و بدترين دردهاست و كمبود و تفريط از فضيلت دانش و ادب است.بارها قبلا به اين مطلب اشاره شده است.

273-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

وَ قَالَ ع:كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ- وَ كَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ- وَ كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ- فَلاَ يَشْتَهِي مَا لاَ يَجِدُ وَ لاَ يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ- وَ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً- فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَ نَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ- وَ كَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً- فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَادٍ- لاَ يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً- وَ كَانَ لاَ يَلُومُ أَحَداً- عَلَى مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ- وَ كَانَ لاَ يَشْكُو وَجَعاً إِلاَّ عِنْدَ بُرْئِهِ- وَ كَانَ يَفْعَلُ مَا يَقُولُ وَ لاَ يَقُولُ مَا لاَ يَفْعَلُ- وَ كَانَ إِذَا غُلِبَ

ص:659

عَلَى الْكَلاَمِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّكُوتِ- وَ كَانَ عَلَى مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَكَلَّمَ- وَ كَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ- يَنْظُرُ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَخَالَفَهُ- فَعَلَيْكُمْ بِهَذِهِ الْخَلاَئِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِيهَا- فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا- فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْكِ الْكَثِيرِ

لغات

بدّ:غلبه كرد بدهه الامر:ناگهانى كارى پيش آمد ادلى بحجّته:برهانش را اقامه كرد نقع الغليل:عطش را فرو نشاند

ترجمه

«در زمان گذشته برادرى دينى داشتيم كه كوچك بودن دنيا در نظر او باعث بزرگى او در نظر من بود.او زير سلطۀ شكمش نبود،چيزى را كه بدان دسترسى نداشت آرزو نمى كرد.و اگر داشت زياده روى نمى كرد،در بيشتر اوقاتش ساكت بود،و اگر سخن مى گفت،گويندگان را مغلوب مى كرد.و عطش پرسش كنندگان را فرو مى نشاند.ناتوان بود،و به ديگران هم ناتوان مى نمود،امّا هر گاه وقت تلاش مى رسيد،شير خشمگين و مار بيابانى پر از زهرى بود.تا نزد داور نمى آمد،برهان اقامه نمى كرد،و تا عذر كسى را به خاطر عملى كه امكان عذرى در آن بود، نمى شنيد،او را سرزنش نمى كرد.و از دردى گله نمى كرد،مگر وقتى كه بهبود مى يافت،آنچه مى گفت انجام مى داد و آنچه نمى كرد نمى گفت:اگر در سخنگويى بر او غالب مى شدند،در خاموشى بر وى غلبه نمى يافتند.به شنيدن حريصتر بود تا به سخن گفتن.و اگر ناگهان در برابر دو عمل قرار مى گرفت و مى ديد كه يكى به خواهش نفس نزديكتر است،با آن مخالفت مى كرد،پس شما هم اين صفات را فرا گيريد،و به آنها علاقمند باشيد و اگر نتوانستيد،بدانيد كه گرفتن اندك بهتر از واگذاشتن بسيار است .»

شرح

ابن مقفّع اين بخش از سخنان امام(علیه السلام)را در كتاب ادب (1)،خود،نقل

ص:660


1- نام كتاب ابن مقفّع«الادب الكبير و الادب الصّغير»است-م.

كرده و به امام حسن بن على(علیه السلام)نسبت داده است.

شخص مورد نظر را بعضى گفته اند،ابو ذر غفارى است،و بعضى گفته اند،عثمان بن مظعون است و او را با دوازده فضيلت تعريف و توصيف نموده است:

1-يكى آن كه وى دنيا را ناچيز مى شمارد و با نظر حقارت به آن مى نگرد، بديهى است كه اين خود باعث عظمت او در نظر مردان خدا مى گردد .

2-وى از تحت نفوذ شكمش بيرون است،و آن كنايه از بيرون بودن اوست از اسارت شهوت و خلاصى اش از بند صفت ناپسند بدكارگى و گرايش وى به سوى فضيلت عفّت.خوددارى از آنچه بدان دسترسى ندارد باعث آلوده نشدن وى به صفات ناپسند حرص،حسد و امثال آنها شده،و نيز زياده روى نكردن او در مورد آنچه به دست مى آورد،باعث مبرّا بودن او از صفت ناپسند آزمندى و پرخورى و امثال اينهاست .

3-فضيلت ميانه روى در سخن گفتن و خاموشى به اين معنى كه او در جاى خود،سخن حكيمانه مى گويد،و امّا چيره شدن سكوت بر او،دليل توان عقلى اوست،چنان كه قبلا از امام(علیه السلام)نقل كرديم،وقتى كه عقل كامل شد،سخن كم مى شود .

4-او ناتوان بود،و ديگران هم او را ناتوان مى ديدند،يعنى تهيدست بود، و ديگران او را به چشم ذلّت و فقر مى نگريستند،و اينها از لوازم فضيلت تواضع است.

5-فضيلت شجاعت به هنگام تلاش در جنگ و خشم براى خدا،و با عبارت: فاذا جاء الجدّ...واد كنايه از همين فضيلت است.

كلمۀ ليث (شير)را از نظر سطوت و حمله اش،و كلمۀ: صلّ (مار سمّى) را از جهت ايجاد ترس،و كشتن دشمن،استعاره آورده است،به مار بيابانى در

ص:661

دلاورى و كشندگى زهر مثل مى زنند .

6-وى برهانى اقامه نمى كرد تا اين كه نزد داور مى آمد،و اين مربوط به فضيلت عدالت است،در اين كه هر چيزى را در جاى خود به كار مى برد .

7-كسى را به خاطر عملى كه امكان عذرى در آن بود،سرزنش نمى كرد، مگر پس از اين كه به عذر آوردن او گوش فرا مى داد،پس اگر عذرى داشت مى پذيرفت.و اين هم از لوازم عدل و داد،و فضيلت پايدارى و تحمّل سختى است .

8-وى به خاطر تسليم بودنش به حكم الهى و تن دادن به رضاى پروردگار، از بيماريى كه بر او عارض مى شد،گله نمى كرد،بلكه شايد آن را پس از بهبودى، به عنوان خبر و نه شكوه به ديگران نقل مى كرد،او بيمارى خود را از ديگران پنهان مى داشت تا باعث زحمت مردم نشود كه او را عيادت كنند و به زحمت بيفتند .

9-گفتار و رفتارش مطابق بودند و از دروغ و خلاف دورى مى كرد .

10-لجاجت،جدال و مشاجره در گفتار نمى كرد،و هر گاه در گفتار مغلوب مى شد سكوت اختيار مى كرد،و اين از فضيلت حكمت است،چون موارد خاموشى و سخن را بخوبى مى دانست،و از جمله فضيلت او،غلبۀ وى بر خشم خود در وقت مشاجره است .

11-به شنيدن حريصتر بود تا سخن گفتن،چون طرف فايده بردن را بر فايده رساندن ترجيح مى داد،چه اوّلى مهمتر از دوّمى است و آن بخشى از فضيلت حكمت است .

12-و اگر ناگهان دو عمل بدون سابقه از ذهنش مى گذشت،مى انديشيد كه كدام يك شايسته تر است،مثلا ازدواج كردن بهتر است يا نكردن؟فكر مى كرد:

كدام به هواى نفس و شهوت،-مثل ازدواج-نزديكتر است،پس با آن مخالفت مى كرد .

ص:662

چون هدف از اين بخش سخن امام(علیه السلام)آن بود كه شنوندگان از فضايل نامبرده پيروى كنند،آنان را امر فرمود تا بدان صفات پايبند بوده و در تمام يا بعضى از آنها بر ديگران سبقت گيرند و با عبارت: فاعلموا... كه صغراى قياس مضمر است،تشويق نموده است و كبراى مقدر آن نيز چنين است:هر كارى كه نيكو باشد پس بايد بر آن مداومت داشت و بر ديگران در انجام آن سبقت جست.

274-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لَوْ لَمْ يَتَوَعَّدِ اللَّهُ عَلَى مَعْصِيَتِهِ- لَكَانَ يَجِبُ أَلاَّ يُعْصَى شُكْراً لِنِعَمِهِ

ترجمه

«[حتى]اگر خداوند در برابر نافرمانى خود،وعدۀ عذاب نداده بود،براى سپاس از نعمتهايش واجب بود نافرمانى نكنند ».

شرح

چون شكر نعمت،در گفتار و رفتار مطابق هم،عقلا واجب است،ترك معصيت هم كه ملازم با طاعت واجبه است،آن هم واجب مى شود،زيرا لازم واجب نيز واجب است.و مقتضاى اين سخن آن است كه اگر خداوند در برابر نافرمانى خود وعدۀ عذاب نداده بود باز هم ترك معصيت به خاطر شكر نعمت واجب بود،تا چه رسد كه وعدۀ عذاب هم براى نافرمانى داده است،بنا بر اين به طريق اولى بايد ترك معصيت كرد.

275-امام(علیه السلام)وقتى كه اشعث بن قيس را به خاطر مرگ فرزندش تسليت

اشاره

مى داد فرمود:

يَا؟أَشْعَثُ؟ إِنْ تَحْزَنْ عَلَى ابْنِكَ- فَقَدِ اسْتَحَقَّتْ مِنْكَ ذَلِكَ الرَّحِمُ- وَ إِنْ تَصْبِرْ فَفِي اللَّهِ مِنْ كُلِّ مُصِيبَةٍ خَلَفٌ- يَا؟أَشْعَثُ؟ إِنْ صَبَرْتَ- جَرَى عَلَيْكَ الْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْجُورٌ- وَ إِنْ جَزِعْتَ جَرَى عَلَيْكَ الْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْزُورٌ- يَا؟أَشْعَثُ؟ ابْنُكَ سَرَّكَ وَ هُوَ بَلاَءٌ وَ فِتْنَةٌ- وَ حَزَنَكَ

ص:663

وَ هُوَ ثَوَابٌ وَ رَحْمَةٌ

ترجمه

«اى اشعث اگر به حال پسرت غمگينى،اين اندوه به خاطر خويشاوندى كار شايسته اى است،امّا اگر صبر كنى،در نزد خدا هر مصيبتى پاداشى دارد.اى اشعث اگر صبر كنى قضا و قدر در مورد تو جارى شود و تو به اجرت مى رسى،و اگر بى تابى كنى حكم الهى بر تو جارى مى شود و تو گنهكار خواهى بود.[اى اشعث!]پسرت باعث شادمانى تو بود و در عين حال گرفتارى و بلا بود،باعث غم تو شد،در حالى كه پاداش و رحمت نيز هست ».

شرح

امام(علیه السلام)نخست اندوه او را[در مصيبت فرزندش]ستوده و بجا دانسته است زيرا سزاوار است كه هر خويشاوندى در مصيبت خويش خود غمگين شود.و به دنبال آن،مطالبى را كه دليل بر زشتى بى تابى و غم است و صبر بر آن به جهاتى بهتر است به شرح زير آورده است:

1-عبارت: و ان تصبر...خلف كه يك قضيه شرطيۀ متّصله است، صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر چه در پيشگاه خدا عوض داشته باشد صبر بر آن بهتر است.و نتيجۀ قياس چنين مى شود:اگر بر اين مصيبت صبر كنى،صبر بهتر است .

2-عبارت: ان صبرت...و انت مأجور يعنى:در برابر صبرت،پاداش مى يابى.اين جمله نيز صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّرش مى شود:و هر چه را كه مقدّر شود شكيبايى بر آن اجر دارد،پس شكيبايى بر آن بهتر است.

3-او را از بى تابى بر حذر داشته است،با اين عبارت: و ان جزعت...

مأزور يعنى در بى تابى كردن،گنهكارى!اصل مأزور،موزور بوده است،به خاطر اين كه با مأجور هم طراز باشد،با همزه استعمال شده است،و اين جمله نيز قياس مضمرى است كه كبراى مقدّرش چنين است:و هر كه قدر بر او جارى شده،اگر

ص:664

بى تابى كند،گنهكار است و وارد آتش جهنّم مى شود .

4-عبارت: سرّك و هو بلاء و فتنة هشدارى است نسبت به زياده روى در شادى و سرور بر وجود فرزند.و دليل بلا بودن آن،اين است كه زياده روى در محبّت فرزند مستلزم خوى ناپسندى چون ترس از جهاد مى باشد.از آن رو كه مبادا از فرزندش جدا شود!و مانند بخل،به سبب ترس از تنگدستى فرزند و توجه به آيندۀ او،و مثل اندوه و غم در بارۀ بيماريها و حوادث براى او،همان طورى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)فرموده است:فرزند باعث غم،ترس و بخل است.و همچنين كينه و دشمنى با فرزند كه باعث عاق كردن و قطع رحم و محروم داشتن او از مال و ثروت مى شود پس سزاوار است كه خداوند پدر را به وسيلۀ فرزند بيازمايد و از وى بخواهد كه نسبت به فرزندش به عدالت رفتار كند.

واو در و هو حاليه است و جمله،صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر چه اين طور باشد،سزاوار است كه بر شادى از دست رفتۀ آن تأسف نخورند.

5-عبارت: و حزنك... هشدارى نسبت به اندوه در مصيبت است به دليل آن كه لازمۀ ترك اندوه،صبر بر مصيبت است كه اجر و رحمت خدا را در پى دارد،و اين عبارت مقدمۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدر آن چنين است:و هر صبرى بر اندوه،خود اجر و رحمتى در پى دارد،پس سزاوار است كه بر اين اندوه صبر كنند.

276-امام(علیه السلام)هنگامى كه پيامبر را دفن كردند،بر مزار آن بزرگوار فرمود:

اشاره

إِنَّ الصَّبْرَ لَجَمِيلٌ إِلاَّ عَنْكَ- وَ إِنَّ الْجَزَعَ لَقَبِيحٌ إِلاَّ عَلَيْكَ- وَ إِنَّ الْمُصَابَ بِكَ لَجَلِيلٌ وَ إِنَّهُ قَبْلَكَ وَ بَعْدَكَ لَجَلَلٌ

لغت

جلل:امر آسان و نيز امر مهم و مشكل را مى گويند،اين لغت از اضداد است.

ص:665

ترجمه

«صبر خوب است مگر نسبت به تو و بى تابى بد است،مگر بر تو،و غمى كه از مصيبت تو رسيده بسى بزرگ،و غمهاى پيش از تو و بعد از تو آسان و سهل است ».

شرح

اين سخن كه صبر در مصيبت آن بزرگوار ناپسند و بى تابى در مورد او،بد نيست،براى آن است كه او اصل و پيشواى ديانت است،پس بى تابى در مصيبت او باعث ادامۀ ياد او،و ياد او باعث يادبود هميشگى اخلاق،سنّت و روش اوست،پس به اين جهت،بى تابى ناروا نيست،و يا از آن رو كه مصيبت وى مصيبتى بزرگ و او مهمترين چيزى است كه از دست رفته است بنا بر اين بى تابى براى او خوب است و امّا صبر،چون به معنى فراموشى و از خاطر بردن اوست، پس از اين رو ناپسند است.و امام(علیه السلام)از جهتى فضيلت را ناپسند و از جهتى رذيلت را نيكو دانسته است.و بديهى است كه مصيبتى كه وارد شده بود بزرگتر از مصيبتهايى بود كه از شخص ديگرى مى رسيد،زيرا هر مصيبتى چه از افراد قبل يا بعد از او،نسبت به آن،سهل و آسان است.

بعضى گفته اند:مقصود امام(علیه السلام)آن است كه مصيبت وارده قبلا بر مسلمانان به دليل ترسشان بزرگ بوده است و پس از او نيز به دليل بر هم خوردن امر مردم و امر دين با فقدان آن بزرگوار عظيم است.امّا معناى اوّلى روشنتر و بهتر است.

277-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ تَصْحَبِ الْمَائِقَ- فَإِنَّهُ يُزَيِّنُ لَكَ فِعْلَهُ وَ يَوَدُّ أَنْ تَكُونَ مِثْلَهُ

لغت

مائق:احمق،نادان

ترجمه

«با احمق همنشينى نكن،زيرا او كار خود را در نظر تو جلوه مى دهد و دوست دارد تو نيز مانند او باشى ».

ص:666

شرح

امام(علیه السلام)از همنشينى احمق به وسيلۀ قياس مضمرى بر حذر داشته است كه صغراى آن جملۀ «فانّه...» است.توضيح آن كه شخص احمق به دليل حماقتش معتقد است كه از نظر نفسانى كامل و تمام كارهايش شايسته است و بايد از او پيروى كرد و كارهاى خود را جلوه مى دهد و از همنشينش مى خواهد تا مثل او باشد،و او را بر اين كار دعوت مى كند.

كبراى مقدّر آن نيز چنين است:پس هر كس چنين باشد،همنشينى با او جايز نيست.

278-از امام(علیه السلام)در بارۀ مسافت بين خاور و باختر پرسيدند،فرمود:

اشاره

مَسِيرَةُ يَوْمٍ لِلشَّمْسِ

ترجمه

«به اندازه گردش يك روز خورشيد است ».

شرح

اين پاسخ،پاسخ روشن و قانع كننده اى است،و هدف فن خطابه نيز همان قانع ساختن است،امّا اثبات مسافت ما بين شرق و غرب با توجه به تعيين مساحت زمين و يا منظومۀ شمسى،كارى است مربوط به علم هيأت،و شايد امام(علیه السلام)از چنان پاسخى خوددارى كرده است به خاطر اين كه بعضى از عوام مردم آن را بعيد مى شمردند و ما عقيده نداريم كه امام(علیه السلام)نمى دانسته است.

279-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَصْدِقَاؤُكَ ثَلاَثَةٌ صَدِيقُكَ- وَ صَدِيقُ صَدِيقِكَ وَ عَدُوُّ عَدُوِّكَ- وَ أَعْدَاؤُكَ ثَلاَثَةٌ عَدُوُّكَ- وَ عَدُوُّ صَدِيقِكَ وَ صَدِيقُ عَدُوِّكَ

ترجمه

«دوستانت سه دسته اند،و دشمنانت نيز سه گروهند.اما دوستانت دوست خودت و دوست دوستت،و دشمن دشمن تو مى باشند،و امّا دشمنانت:دشمن تو

ص:667

و دشمن دوست تو و دوست دشمن تو است .»

شرح

حكم بر اين كه دوست دوست و دشمن دشمن،دوست است از جمله قضاياى مظنونه (1)است،به اين احتمال كه دوست اطّلاع ندارد كه دوستش داراى دوستى است،و يا دشمنش نمى داند كه دشمن وى،دشمن ديگرى نيز دارد تا چه رسد به اين كه او را دشمن بدارد و يا دوست بدارد.و هم چنين حكم بر اين كه دشمن دوست و دوست دشمن،به احتمالى كه گفتيم ممكن است دشمن باشند.

280-امام(علیه السلام)مردى را ديد كه براى آن كه به دشمن صدمه اى بزند،به

اشاره

خود زيان مى رساند،فرمود:

إِنَّمَا أَنْتَ كَالطَّاعِنِ نَفْسَهُ لِيَقْتُلَ رِدْفَهُ

ترجمه

«تو مانند كسى هستى كه به خود نيزه اى فرو مى برد تا كسى را كه به پشت سرش سوار است بكشد ».

شرح

وجه شبه همان قصد اذيت ديگرى است به وسيله اى كه باعث آزردن خويشتن است.

281-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الاِعْتِبَارَ

ترجمه

«چه قدر پند و عبرتها فراوان و پند پذيرى اندك است!»

ص:668


1- از جمله مبادى صناعات خمس در منطق مظنونات است كه در مقدّمۀ بعضى از صناعات بكار مى رود-م.

شرح

مقصود امام(علیه السلام)از عبرتها،جاى عبرت گرفتن است،در صدد سرزنش شنوندگان است كه چرا پند نمى گيرند.

282-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ بَالَغَ فِي الْخُصُومَةِ أَثِمَ- وَ مَنْ قَصَّرَ فِيهَا ظُلِمَ- وَ لاَ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَتَّقِيَ اللَّهَ مَنْ خَاصَمَ

ترجمه

«هر كس در دشمنى پافشارى كند گنهكار است و هر كس كوتاه بيايد، ستمكش است و هر كه با ديگران در ستيز باشد،نمى تواند پرهيزگار باشد .»

شرح

امام(علیه السلام)از دو طرف زياده روى و كوتاهى در كشمكش و ستيز،به دليل پيامد زياده روى يعنى جور و گناه،و پيامد كوتاه آمدن،يعنى ستم پذيرى،بر حذر داشته است .و بر اين مطلب كه در حدّ اعتدال ماندن كار دشوارى است با اين جمله اشاره فرموده است: و لا يستطيع... كه خود زنهارى است نسبت به اصل دشمنى و ستيز،براى آن كه دشمنى،ممكن است باعث صفات ناپسند ديگرى گردد.

283-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَا أَهَمَّنِي ذَنْبٌ أُمْهِلْتُ بَعْدَهُ- حَتَّى أُصَلِّيَ رَكْعَتَيْنِ

ترجمه

«آن گناهى كه پس از آن فرصت يافتم تا دو ركعت نماز بخوانم[و از خداوند عافيت بخواهم]مرا غمگين نساخت ».

شرح

يعنى:از گناهى اندوهناك نيستم كه خداوند پس از آن به من مهلتى داده باشد تا دو ركعت نماز بخوانم.توضيح آن كه نماز باعث بخشش گناه است،وقتى كه انسان فرصتى پيدا كند تا دو ركعت نماز بخواند،به سبب گناه غمگين نخواهد شد.

ص:669

284-از امام(علیه السلام)پرسيدند:چگونه خداوند با كثرت مردم از آنها حساب و

اشاره

پرسش مى كند؟فرمود:

كَمَا يَرْزُقُهُمْ عَلَى كَثْرَتِهِمْ- فَقِيلَ كَيْفَ يُحَاسِبُهُمْ وَ لاَ يَرَوْنَهُ فَقَالَ ع كَمَا يَرْزُقُهُمْ وَ لاَ يَرَوْنَهُ

ترجمه

«همان طورى كه با همۀ كثرتشان به آنان روزى مى دهد»آن گاه پرسيدند:با اين كه نمى بيند چگونه از حساب آنها مى پرسد؟فرمود:«همان طورى كه به آنها روزى مى دهد و او را نمى بينند .»

شرح

چگونگى محاسبۀ خلايق را با كثرت جمعيّت،تشبيه به كيفيت روزى رسانى به آنها با كثرت جمعيّت،فرموده است،و اين مطلب را به دليل روشنى و آگاهى سائل از آن،در تشبيه،اصل[مشبه به]قرار داده است.و همين طور، كيفيت محاسبۀ آنها را با نديدن خداوند توسط آنان به كيفيّت روزى رسانى بدانها بدون رؤيت،تشبيه كرده است،و وجه شبه در هر دو مورد،ممكن بودن مطلب است با توجّه به فراگيرى قدرت او و بى نيازى در موردى به چيز ديگر.

285-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

رَسُولُكَ تَرْجُمَانُ عَقْلِكَ- وَ كِتَابُكَ أَبْلَغُ مَا يَنْطِقُ عَنْكَ

ترجمه

«پيام رسان تو بيانگر عقل تو است،و نامه ات رساترين چيزى است كه از جانب تو سخن مى گويد ».

شرح

لفظ «الترجمان للعقل» را براى «رسول» استعاره آورده است براى اين كه رسول از جانب[پيام دهنده]خبر مى رساند و امّا اين كه نامه رساترين چيزى است كه از طرف صاحبش سخن مى گويد،از آن جهت است كه مقصود صاحب خود را ضبط مى كند بر خلاف زبان پيام رسان،كه بسا از روى اشتباه يا به

ص:670

عمد پيام را آن چنان كه بايد نمى رساند،و از اين رو اشكالى پيش مى آيد كه حتّى ممكن است باعث هلاكت فرستنده پيام شود.

286-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَا الْمُبْتَلَى الَّذِي قَدِ اشْتَدَّ بِهِ الْبَلاَءُ- بِأَحْوَجَ إِلَى الدُّعَاءِ مِنَ الْمُعَافَى الَّذِي لاَ يَأْمَنُ الْبَلاَءَ

ترجمه

«آن گرفتارى كه دچار درد شديد است،به دعا نيازمندتر از آن تندرستى نيست كه از گرفتارى در امان نمى باشد .»

شرح

يعنى:اين هر دو به دعا نيازمندند،آن يكى براى نجات از گرفتارى و اين يكى براى دوام عافيتش و ايمن شدن از رسيدن بلا.و اين سخن تشويق اهل عافيت به دعا و درخواست از خداست،تا خداوند به آنان توجّه كند و لطفش در بارۀ آنان پايدار باشد.

287-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلنَّاسُ أَبْنَاءُ الدُّنْيَا- وَ لاَ يُلاَمُ الرَّجُلُ عَلَى حُبِّ أُمِّهِ

ترجمه

«مردمان فرزندان دنيايند،و انسان را به محبت مادر نمى شود ملامت كرد ».

شرح

اين گفتار سرزنش مردم در مورد دلبستگى به دنياست،كلمۀ «أبناء» استعاره براى مردم آورده شده است،از آن جهت كه تولّد مردم از دنياست و علاقۀ طبيعى به دنيا دارند.

و عبارت: و لا يلام... سرزنشى براى مردم است،چنان كه در مورد كسى كه او را سرزنش مى كنى و مى گويى،طبيعت تو سرزنش كردنى است و به سمت چيزى كه در سرشت تو است بر تو ملامتى نيست

ص:671

288-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ- فَمَنْ مَنَعَهُ فَقَدْ مَنَعَ اللَّهَ- وَ مَنْ أَعْطَاهُ فَقَدْ أَعْطَى اللَّهَ

ترجمه

«آدم تنگدست فرستادۀ خداست،كسى كه به او چيزى ندهد،در حقيقت حق خدا را نداده و كسى كه به او چيزى بدهد،در حقيقت به خدا داده است .»

شرح

در بارۀ كمك به تهيدست به وسيلۀ قياس مضمرى تشويق كرده است كه صغراى آن جمله اى است كه ذكر شد،كلمه رسول اللّه را استعاره براى فقير آورده است به اين جهت كه او در راه خدا و به امر خدا كمك مى طلبد،و كبراى مقدّر نيز چنين است:و هر كس اين طور باشد،بايد به او كمك كرد و او را راضى نمود.

289-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَا زَنَى غَيُورٌ قَطُّ

ترجمه

«آدم غيرتمند هرگز مرتكب زنا نشود ».

شرح

قطّ،يعنى به طور قطع.توضيح آن كه شخص غيرتمند واقعى،هنگامى كه تصميم به زنا مى گيرد،نظير آن را در باره خودش تصوّر مى كند،پس خيالش با انگيزۀ زنا معارضه مى كند،و در نتيجه از آن خوددارى مى ورزد.

290-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

كَفَى بِالْأَجَلِ حَارِساً

ترجمه

«اجل براى نگهدارى انسان بس است ».

ص:672

شرح

كلمه«حارس»را به اين جهت كه انسان تا وقتى اجلش نرسيده و چون نگهبانى او را نگاه مى دارد،استعاره آورده است.

291-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

يَنَامُ الرَّجُلُ عَلَى الثُّكْلِ وَ لاَ يَنَامُ عَلَى الْحَرَبِ

لغت

حرب:غارت و چپاول اموال

ترجمه

«مرد بر سوگ فرزند صبر مى كند اما بر چپاول ثروتش صبر نمى كند ».

شرح

سيد رضى مى گويد:معناى اين سخن آن است كه مرد كشته شدن فرزند را تحمّل مى كند امّا بر چپاول اموالش صبر نمى كند.

توضيح آن كه هر چند فرزند و مال هر دو مورد علاقه اند،با اين همه، ديگران به مال چشم دارند و مى خواهند آن را از چنگ صاحبش بيرون كنند و به غارت ببرند،اما مرگ فرزند چنين نيست.

292-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَوَدَّةُ الْآبَاءِ قَرَابَةٌ بَيْنَ الْأَبْنَاءِ- وَ الْقَرَابَةُ إِلَى الْمَوَدَّةِ أَحْوَجُ مِنَ الْمَوَدَّةِ إِلَى الْقَرَابَةِ

ترجمه

«دوستى پدران،خويشاوندى ميان پسران است،و خويشاوندى به دوستى نيازمندتر است تا دوستى به خويشاوندى ».

شرح

لفظ «قرابة» را استعاره براى دوستى زياد ميان فرزندان آورده است،بنا بر اين دوستى همانند خويشاوندى است،به وسيله بازگو كردن محبّت بين پدران-از باب گفتن لازم و ارادۀ ملزوم-خبر از محبّت پسران داده است،چون دوستى و محبّت

ص:673

ما بين پدران باعث ريشه دار شدن محبّت و ارتباط بيشتر بين پسران مى گردد.

آن گاه امام(علیه السلام)به برترى دوستى نسبت به خويشاوندى اشاره فرموده است به اين ترتيب كه خويشاوندى به دوستى در سود داشتن ميان مردمان،نياز بيشترى دارد،و دوستى در مفيد بودنش از خويشاوندى بى نيازتر است (1).

293-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اِتَّقُوا ظُنُونَ الْمُؤْمِنِينَ- فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى جَعَلَ الْحَقَّ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ

ترجمه

«از گمانهاى مؤمنان بترسيد كه خداوند بزرگ،حق را بر زبانهاى آنان قرار داده است ».

شرح

مؤمن ممكن نيست در مورد تصفيۀ نفس خود،و كمال استعداد نفس براى انديشۀ درست نزديك به حدس،و شكوفايى در پرتو حقيقت،خطا كند.

همان طورى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)فرموده است:«از هوشيارى مؤمن بترسيد كه او به وسيلۀ نور خدا مى نگرد،پس خداى سبحان صورت آن حق را بر زبانش جارى مى سازد و او آن را بر زبان مى راند».

عبارت: فانّه... مقدّمۀ صغرا براى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر كه اين طور باشد،بايد از حدس او پرهيز كرد،و اين عبارت امام(علیه السلام)هشدارى است براى كسى كه نيّت شرّى دارد،تا از ترس گمانهاى مؤمنان،از نيّتش برگردد.

ص:674


1- ابن ابى الحديد در ذيل اين سخن امام(علیه السلام)مى نويسد:از كسى پرسيدند:برادرت را بيشتر دوست دارى يا دوستت را؟گفت:برادرم را اگر دوست باشد-م.

294-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ يَصْدُقُ إِيمَانُ عَبْدٍ- حَتَّى يَكُونَ بِمَا فِي يَدِ اللَّهِ- أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِي يَدِهِ

ترجمه

«ايمان بنده اى درست نيست تا به آنچه در نزد پروردگار است،مطمئنتر باشد از آنچه در دست خود دارد ».

شرح

درستى ايمان و اعتقاد به چيزى همان يقين نسبت به آن چيز و كمال يقين است.و از نشانه هاى كمال يقين خوشبينى به خدا و توكّل بر اوست به حدّى كه بر آنچه نزد خداست مطمئنتر باشد تا بر آنچه كه نزد اوست.از آن رو كه ايمان و اعتقاد او به رسيدن روزى از جانب خدا و اطمينان به آن،بيشتر است از قطع و اطمينان او به آنچه در دست خودش مى باشد چون اين در معرض تلف و ناپايدار است.و اين حالت مرتبۀ عالى از مراتب توكّل است.

295-امام(علیه السلام)انس بن مالك را وقتى كه به بصره آمد به نزد طلحه و زبير

اشاره

فرستاد تا سخنى را كه از رسول خدا در بارۀ آنها شنيده بود به ايشان خاطرنشان

كند.

انس خوددارى كرد و چون نزد آن بزرگوار بازگشت،عرض كرد:آن سخن پيامبر(صلی الله علیه و آله)را فراموش كرده ام.حضرت فرمود: إِنْ كُنْتَ كَاذِباً- فَضَرَبَكَ اللَّهُ بِهَا بَيْضَاءَ لاَمِعَةً لاَ تُوَارِيهَا الْعِمَامَةُ

ترجمه

«اگر دروغ بگويى،خداوند تو را به خاطر آن به سفيدى درخشانى مبتلا كند كه عمامه هم آن را نپوشاند ».

شرح

سيد رضى مى گويد:«مقصود از آن پيسى است كه بعدها اين بيمارى در انس پيدا شد و او بدون روبند در بين جمعيّت ظاهر نمى شد».

ص:675

امام(علیه السلام)او را نزد آن دو نفر[طلحه و زبير]فرستاد تا آنچه را از پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)شنيده بود به ياد آنها آورد.و آن حضرت(صلی الله علیه و آله)فرموده بود:شما دو تن با على جنگ خواهيد كرد در حالى كه نسبت به او ستمكاريد.و چون انس با كسى برخورد كه او را از اين كار منصرف كرد و رأى او را برگرداند،نزد امام(علیه السلام) بازگشت،و امام(علیه السلام)بر او نفرين كرد و نفرينش قبول افتاد.كلمۀ: بيضاء در محل جر،بدل از ضمير در بهار است.

296-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً- فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَى النَّوَافِلِ- وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَى الْفَرَائِضِ

ترجمه

«دلها اقبال و ادبار دارند وقتى كه رو آوردند آنها را به مستحبات واداريد،و هنگامى كه رو برگرداندند،به واجبات بسنده كنيد ».

شرح

قبلا معنى اقبال و ادبار دلها گذشت.امام(علیه السلام)اقبال و روآورى دلها را به مستحبّات اختصاص مى دهد چون در اين حالت دل گنجايش مستحبّات و واجبات را دارد برخلاف حالت ادبار كه گنجايش زياد ندارد.

297-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

وَ فِي؟الْقُرْآنِ؟ نَبَأُ مَا قَبْلَكُمْ- وَ خَبَرُ مَا بَعْدَكُمْ وَ حُكْمُ مَا بَيْنَكُمْ

ترجمه

«در قرآن است خبر پيشينيان و خبر چيزهاى بعد از شما و حكم چيزهايى كه در بين شماست ».

شرح

خبر ما قبل همان اخبار قرون گذشته،و خبر ما بعد يادآورى حالات مردن،

ص:676

قيامت و وعد و عيد است،و حكم چيزهاى ميان مردم،بيان احكام پنجگانه متعلّق به افعال مردم مى باشد.و اين سخن در مورد ستايش قرآن و وادار ساختن مردم بر خواندن و فهميدن قرآن است.

298-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ- فَإِنَّ الشَّرَّ لاَ يَدْفَعُهُ إِلاَّ الشَّرُّ

ترجمه

«سنگ را از جائى كه آمده،به همان جا برگردانيد،زيرا بدى را جز بدى از بين نمى برد ».

شرح

سنگ كنايه از بدى است.و بازگرداندن سنگ كنايه از مقابله با بدى،به مانند آن است.امام(علیه السلام)در اين گفتار به وسيلۀ قياس مضمرى وادار به مقابله كرده است كه مقدمۀ صغراى آن عبارت: «فانّ الشّر...» و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر چه را كه جز به وسيلۀ بدى قابل دفع و قطع نباشد پس بايد بدان وسيله آن را قطع كرد،البتّه اين مطلب كليّت ندارد،زيرا كه خود آن بزرگوار در موارد زيادى به بردبارى امر فرموده است.

299-امام(علیه السلام)به كاتب خود-عبيد الله بن ابى رافع فرمود:

اشاره

أَلِقْ دَوَاتَكَ وَ أَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِكَ- وَ فَرِّجْ بَيْنَ السُّطُورِ وَ قَرْمِطْ بَيْنَ الْحُرُوفِ- فَإِنَّ ذَلِكَ أَجْدَرُ بِصَبَاحَةِ الْخَطِّ

لغات

ابو رافع:خدمت گزار رسول خدا(صلی الله علیه و آله)بود قرمطة بين الحروف:نزديك كردن ميان حروف القت الدواة و لقتها:مركّب دوات را اصلاح كرد صباحة:نيك،زيبايى جلفة القلم:نوك قلم

ص:677

ترجمه

«دوات خود را اصلاح كن و سر قلمت را دراز كن.و بين خطها را پهن بگير و حروف را نزديك هم بنويس كه اين روش براى زيبايى خط مناسبتر است ».

شرح

فايدۀ قيد اوّل روشن است،اما فايدۀ قيد دوّم آن است كه سر قلم دراز، مركّب زيادى مى گيرد،در نتيجه قلم ياراى نوشتن كلمات زيادى را-به صورت همسان بدون جدا سازى ميان كلمات-پيدا مى كند برخلاف سر قلم كوتاه كه مركبش اندك و تفكيك ميان هر بار به مركب زدن زياد مى باشد و در نتيجه تفاوت بين كلمات در آخر هر بار به مركب زدن و آغاز نوبت ديگر فراوان است.

و فايدۀ قيد سوّم آن است كه بدان وسيله،فاصله ها بين خطوط و جدايى آنها از يكديگر روشن مى شود.

و فايدۀ قيد چهارم آنست كه كلمات خوش شكل مى شود و جلوۀ خوبى خواهد داشت،و شايد بعضى از اين قيدها و يا تمام آنها شرط جنس خط باشند.

نه باعث زيبايى بعضى از انواع خطوطى كه بعدها پيدا شده اند.

و با عبارت: فان ذلك... وادار بر انجام كارهايى كه دستور داده فرموده است يعنى اين شرايط.و اين بخش از عبارت مقدمۀ صغرا براى قياس مضمرى است كه كبراى مقدر آن چنين است:و هر چه باعث زيبايى خط باشد انجامش شايسته تر است.

300-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَنَا يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَالُ يَعْسُوبُ الْفُجَّارِ

ترجمه

«من پيشواى مؤمنانم،امّا مال و ثروت پيشواى تبهكاران است .»

شرح

سيد رضى مى گويد:معناى سخن آن است كه مؤمنان پيروان من و بدكاران

ص:678

پيرو مال و ثروتند،چنان كه زنبوران عسل از يعسوب خود كه رئيس آنهاست پيروى مى كنند.

كلمۀ يعسوب را براى خود استعاره آورده است.و وجه شبه همان است كه سيّد رضى-خدايش بيامرزد-بيان كرده است.

301-يكى از يهوديان به امام(علیه السلام)عرض كرد«پيغمبرتان را هنوز به خاك

اشاره

نسپرده بوديد كه در بارۀ او اختلاف كرديد».

إِنَّمَا اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لاَ فِيهِ- وَ لَكِنَّكُمْ مَا جَفَّتْ أَرْجُلُكُمْ مِنَ الْبَحْرِ- حَتَّى قُلْتُمْ لِنَبِيِّكُمْ- «اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ» فقالَ «إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»

ترجمه

امام(علیه السلام)فرمود:«در بارۀ او اختلاف نكرديم،اختلاف ما از او بود،اما شما هنوز پاهايتان از آب دريا خشك نشده،به پيامبرتان گفتيد:

«اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ» فقالَ «إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ » (1).

شرح

مقصود امام(علیه السلام)آن است كه ما در نبوّت پيامبر(صلی الله علیه و آله)اختلاف نكرديم و شكى در آن نداشتيم بلكه اختلاف ما ناشى از او بود،يعنى به سبب شبهۀ بعضى آيات و رواياتى بود كه از آن حضرت رسيده بود،بعضى از ما آنها را درك نكرديم، امّا شما اختلاف پيدا كرديد كه آيا آفريدگارى داريد يا نه تا آنجا كه گفتيد،براى ما خدايى قرار ده!و اين خود به طريق اولى باعث شكّ در نبوّت پيامبرتان نيز هست.

302-از امام پرسيدند چگونه بر شجاعان برترى يافتى؟آن بزرگوار فرمود:

اشاره

مَا لَقِيتُ رَجُلاً إِلاَّ أَعَانَنِي عَلَى نَفْسِهِ

ص:679


1- سوره اعراف(7)آيه(138) [1]يعنى:براى ما خدايى مانند خداى ايشان قرار بده.

ترجمه

«به هيچ كس بر نخوردم مگر اين كه او خود مرا به زيان خويش كمك كرد ».

شرح

سيد رضى مى فرمايد:

امام(علیه السلام)با اين گفتار اشاره فرموده است بر اين كه هيبت آن بزرگوار در دلها مى افتاد.

مقصود امام(علیه السلام)آن است كه هيبت آن بزرگوار و تصوّر شجاعان كه پيروزى او را بر همگنان و كشتن ايشان را نتيجه اى عادى مى دانستند،باعث عقب نشينى و ضعف مقاومت آنها مى شد،و اين چيزى بود كه او را عليه رقيبان يارى مى كرد.

303-امام(علیه السلام)به فرزندش محمد حنفيه فرمود:

اشاره

يَا بُنَيَّ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ مِنَ الْفَقْرَ- فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنْهُ- فَإِنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّينِ- مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ دَاعِيَةٌ لِلْمَقْتِ

ترجمه

«پسرم از تنگدستى تو مى ترسم،از دست آن به خدا پناه ببر كه تنگدستى باعث شكست و كاستى در دين،و سرگردانى عقل و خرد،و انگيزۀ دشمنى است .»

شرح

امام(علیه السلام)پسرش را به پناه بردن بر خدا از تنگدستى امر كرده است به خاطر سه ناگوارى كه در تنگدستى وجود دارد:يا باعث كاهش در دين است،چون فكر مشغول تنگدستى مى شود و نيروى بدن را از عبادت مى گيرد و باعث سرگردانى عقل مى شود،يعنى جاى سردرگمى و حيرت عقل است و دلتنگى به دليل بى چيزى امر واضحى است.و همچنين تنگدستى باعث دشمنى شخص با مردم مى شود.امام(علیه السلام)به وسيلۀ قياس مضمرى وادار به استعاذه كرده است كه صغراى قياس: فان الفقر... و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر چه داراى آن شرايط

ص:680

باشد پناه بردن به خدا از شرّ آن واجب است.

304-امام(علیه السلام)در پاسخ كسى كه از وى مشكلى را پرسيد فرمود:

اشاره

سَلْ تَفَقُّهاً وَ لاَ تَسْأَلْ تَعَنُّتاً- فَإِنَّ الْجَاهِلَ الْمُتَعَلِّمَ شَبِيهٌ بِالْعَالِمِ- وَ إِنَّ الْعَالِمَ الْمُتَعَسِّفَ شَبِيهٌ بِالْجَاهِلِ الْمُتَعَنِّتِ

لغات

معضلة:مسأله مشكل تعنّت:درخواست كار دشوار براى كسى كه از او چيزى مى طلبد تعسف:بيراهه رفتن

ترجمه

«بپرس براى آموختن نه براى به مشكل افكندن،زيرا نادانى كه در صدد فراگيرى است مانند داناست اما عالمى كه به بيراهه رود به سان نادان است ».

شرح

امام(علیه السلام)از گفتار پرسش كننده فهميد كه هدفش آزمودن امام(علیه السلام)است، اين بود كه قبل از پاسخ به ادب كردن و راهنمايى او پرداخت بر آنچه شايستۀ پرسش و هدف پرسيدن است يعنى چيز فهمى نه طرف را به سختى انداختن، چون مورد اوّل براى انسان مفيد است.

تفقّها و تعنّتا دو مفعول له و يا دو مصدرند كه جايگزين حال شده اند ، امام(علیه السلام)به وسيلۀ قياس مضمرى بر سؤال براى آموزش ترغيب كرده است كه صغراى آن عبارت: فانّ الجاهل المتعلّم شبيه بالعالم است،و وجه شبه،مشترك بودن آن دو تن در دانش طلبى و مقصد است.و كبراى مقدّر آن چنين است:و هر كس كه مانند عالم باشد،شايسته است كه روش او را داشته باشد.

آن گاه از رفتن به راه نادرست در پرسش،و انحراف از آن به چيزى غير از مقصود اصلى به وسيلۀ قياس مضمرى بر حذر داشته است كه صغراى آن: فانّ

ص:681

العالم...بالجهل مى باشد،و وجه شبه آن است كه چنان عالمى سؤال را بى مورد مطرح مى نمايد و همچون نادان پرسشهاى نابجا و درخواست ناروا مى كند،و كبراى مقدّر نيز چنين است:و هر كس كه شبيه نادانان باشد بايد از روش او اجتناب كرد تا از اين شباهت به دور باشد.

305-امام(علیه السلام)وقتى كه ابن عباس او را به چيزى راهنمايى مى كرد كه

اشاره

موافق نظر آن بزرگوار نبود،به او فرمود:

لَكَ أَنْ تُشِيرَ عَلَيَّ وَ أَرَى فَإِنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِي

ترجمه

«بر تو است كه مرا راهنمايى كنى و من صلاح خود را در آن مى نگرم،آن گاه اگر من از تو پيروى نكردم تو از من پيروى كن .»

شرح

نقل كرده اند موقع بازگشت امام(علیه السلام)از سفر حج كه مردم در مكه با وى بيعت كرده بودند،ابن عباس گفت:يا امير المؤمنين اين كار مهمّى است،بيم آشوب مردم مى رود،براى طلحه حكم ولايت بصره،و براى زبير حكم ولايت كوفه را صادر كنيد،و به معاويه نامه اى بنويسيد و از خويشاوندى و نسبت،ياد كنيد و در حكومت شام او را تثبيت فرماييد تا با شما بيعت كند،اگر بيعت كرد و از روش شما و امر خدا اطاعت كرد،او را به حال خود واگذاريد،و اگر مخالفت كرد،آن گاه به مدينه بخواهيد و عوضش كنيد تا درياهاى آشوب متلاطم نگردند! امام(علیه السلام)فرمود:پناه مى برم به خدا از اين كه دين خود را به خاطر دنياى ديگران تباه سازم!فرزند عباس بر تو است كه ما را راهنمايى كنى و من صلاح خود را در آن مى نگرم مفعول«أرى»چون معلوم بوده است حذف شده است، يعنى:من جهت مصلحت را مى انديشم،امام(علیه السلام)اطاعت از خود را واجب دانسته از آن رو كه امام است و انديشه اش بالاتر است پس اگر در كارى مصلحت ديد،نظر او برتر و بالاتر است.

ص:682

306-نقل كرده اند وقتى كه امام(علیه السلام)از جنگ صفينبه كوفه بازگشت،

اشاره

گذرش بر قبيلۀ«شباميّين»افتاد،صداى گريه زنها را بركشته هاى جنگ صفّين شنيد و چون حرب بن شرحبيل شبامى كه از بزرگان قبيله بود خدمت امام(علیه السلام) آمد،امام(علیه السلام)به او فرمود: أَ تَغْلِبُكُمْ نِسَاؤُكُمْ عَلَى مَا أَسْمَعُ- أَ لاَ تَنْهَوْنَهُنَّ عَنْ هَذَا الرَّنِينِ وَ أَقْبَلَ؟حَرْبٌ؟ يَمْشِي مَعَهُ وَ هُوَ ع رَاكِبٌ- فَقَالَ لَهُ ارْجِعْ فَإِنَّ مَشْيَ مِثْلِكَ مَعَ مِثْلِي- فِتْنَةٌ لِلْوَالِي وَ مَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ

ترجمه

«آيا زنها با گريه اى كه به گوش من مى رسد مى خواهند بر شما مسلّط شوند،آيا شما نمى خواهيد آنان را از گريه بازداريد»حرب خواست پياده در ركاب حضرت حركت كند،امام فرمود:«برگرد كه پياده آمدن مثل تو با مانند من،براى فرمانروا گرفتارى و براى مؤمن ذلّت و خوارى است ».

شرح

شبام،به كسر شين نام قبيله اى از عرب است.قادما،حال است،و استفهام،استفهام انكارى است چون بر فعل نفى وارد شده است.

قبلا معلوم شد كه بى تابى در مصيبت از صفات ناپسند مى باشد و نهى شده است،زيرا باعث ترس مرد مى شود و او را براى جنگيدن سست مى كند،در صورتى كه جنگ امرى است ضرورى .

امام(علیه السلام)او را از راه رفتن در ركاب خود بر حذر داشته است با قياس مضمرى كه صغراى آن جملۀ «فانّ مشى مثلك...» و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر چه كه باعث گرفتارى و ذلّت و خوارى شود،ترك آن واجب است.

307-موقعى كه امام(علیه السلام)گذرش به كشته هاى خوارج جنگ نهروان افتاد،

اشاره

فرمود:

بُؤْساً لَكُمْ لَقَدْ ضَرَّكُمْ مَنْ غَرَّكُمْ- فَقِيلَ لَهُ مَنْ غَرَّهُمْ يَا؟أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟- فَقَالَ

ص:683

الشَّيْطَانُ الْمُضِلُّ وَ الْأَنْفُسُ الْأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ- غَرَّتْهُمْ بِالْأَمَانِيِّ وَ فَسَحَتْ لَهُمْ بِالْمَعَاصِي- وَ وَعَدَتْهُمُ الْإِظْهَارَ فَاقْتَحَمَتْ بِهِمُ النَّارَ

لغت

بؤس:شدت

ترجمه

«بدا به حالتان كه به شما زيان رساند آن كه شما را فريب داد».

پرسيدند يا امير المؤمنين چه كسى آنها را فريب داد؟فرمود:

«شيطان گمراه كننده و نفسهاى وادارندۀ به بدى،آنان را به وسيله آرزوها گول زدند راه سركشيها را به روى آنها گشودند،و وعدۀ پيروزى به آنها دادند و آنها را در آتش دوزخ افكندند »

شرح

از اين كه امام(علیه السلام)آن عاملى را كه باعث زيان و فريبشان شده،به شيطان گمراه كننده و نفسهاى وادارندۀ به بدى تفسير فرموده است،دريافت مى شود كه گاهى مقصود از نفس امّاره،همان شيطان است،و از طرفى اقتضاى عطف مغايرت بين معطوف و معطوف عليه است .و منظور از آرزوهايى كه بدان وسيله ايشان را فريفته است،همان آرمان غلبه يافتن و چيرگى است و مقصود از كشاندن آنان به ميدان عصيان و سركشى،اجازه نافرمانى دادن و گسترش و جلوه دادن معاصى در نظر آنها است و همچنين،به آنان وعدۀ پيروزى بر دشمنى را مى دهد كه بر آنها غالب شده است.بديهى است كه اينها باعث دخول در آتش جهنّم مى گردد.و كلمۀ: اقتحام استعاره براى سرعت وارد ساختن آنان به جهنم است.

308-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اِتَّقُوا مَعَاصِيَ اللَّهِ فِي الْخَلَوَاتِ- فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِمُ

ترجمه

«از نافرمانيهاى الهى در خلوتها بپرهيزيد كه ناظر بر گناه،خود حاكم است ».

ص:684

شرح

امام(علیه السلام)دستور داده تا از نافرمانيهاى الهى بترسند،و به وسيلۀ قياس مضمرى بر حذر داشته است كه صغراى آن جملۀ:فانّ الشّاهد هو الحاكم است و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر كس كه شاهد گناهش،حاكم نيز باشد بايد از او بترسد.

309-وقتى كه خبر كشته شدن محمد بن ابى بكر به امام(علیه السلام)رسيد،فرمود:

اشاره

إِنَّ حُزْنَنَا عَلَيْهِ عَلَى قَدْرِ سُرُورِهِمْ بِهِ- إِلاَّ أَنَّهُمْ نَقَصُوا بَغِيضاً وَ نَقَصْنَا حَبِيباً

ترجمه

«غم ما بركشته شدن او به اندازۀ شادى دشمنان اوست،با اين تفاوت كه ايشان دشمنى را از دست دادند و من دوستى را .»

شرح

قبلا موقعيّت محمد بن ابي بكر را در نزد امام به تفصيل گفته ايم.

عبارت:فانّ حزننا عليه على قدر سرورهم به يعنى:به جهت فقدان او:

مقصود امام(علیه السلام)آن است كه شدّت اين دو با هم متناسب است،و به تفاوت بين ارزش آنچه از دشمنانش كاسته شده و آنچه از خود وى كاسته شده،اشاره كرده است،به منظور اظهار غم و درد از فقدان او.

310-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْعُمُرُ الَّذِي أَعْذَرَ اللَّهُ فِيهِ إِلَى ابْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَةً

ترجمه

«عمرى كه خداوند بهانۀ فرزند آدم را در آن مى پذيرد،همان شصت سال است ».

شرح

اعذر اليه:بهانۀ او را پذيرفت، اعذار اللّه اليه يعنى:او را تا مدّت معيّن كه امكان كسب توشه را براى روز قيامت است،مهلت داده است،زيرا پس از شصت سال،قواى نفسانى و جسمانى كاسته مى شود،و ناتوان از عمل مى شود.

ص:685

پس هر كس به آن حد از عمر برسد و كوتاهى كند جاى سرزنش دارد و بهانه اى در پيشگاه خداوند ندارد.

311-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَا ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ الْإِثْمُ بِهِ- وَ الْغَالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ

ترجمه

«آن كه گناه بر او چيره شود،پيروز نيست و آن كه به وسيلۀ بدى چيرگى يابد، شكست خورده است .»

شرح

اين عبارت براى دور ساختن از ظلم و تجاوز است،توضيح آن كه پيروز راستين كسى است كه به طريقى عادلانه بر دشمن پيروز شود،و هر كس چنان نباشد همواره ستمگر بوده و در پيشگاه خدا مقهور گناه است و با اين كه در ظاهر پيروز مى نمايد امّا مغلوب ظلم خويشتن است.

امام(علیه السلام)صفت ظفر،پيروزى را براى گرفتارى شخص در دام گناه و احاطۀ گناه بر وى،استعاره آورده است.

312-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ- فَرَضَ فِي أَمْوَالِ الْأَغْنِيَاءِ أَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ- فَمَا جَاعَ فَقِيرٌ إِلاَّ بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌّ- وَ اللَّهُ تَعَالَى سَائِلُهُمْ عَنْ ذَلِكَ

ترجمه

«خداوند سبحان در ثروت ثروتمندان روزى تنگدستان را واجب كرده است.

پس هيچ تنگدستى گرسنه نماند مگر آن كه توانگرى حق او را نداده باشد.و خداوند تعالى از اين كار مؤاخذه خواهد كرد .»

شرح

مقصود امام(علیه السلام)از اين واجب،زكات است،بديهى است كه گرسنگى فقير،بدان جهت است كه توانگر جلو روزى و يا آنچه را كه وسيلۀ روزى اوست

ص:686

بازگرفته است.و امام(علیه السلام)با عبارت: و اللّه سائلهم (خدا مؤاخذه خواهد كرد)، توانگران را بيم داده است،و اين جمله مقدمۀ صغرا براى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر كس كه مورد بازخواست خداست،سزاوار است كه از مؤاخذۀ او بر حذر باشد!

313-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلاِسْتِغْنَاءُ عَنِ الْعُذْرِ أَعَزُّ مِنَ الصِّدْقِ بِهِ

ترجمه

«بى نيازى از عذر و بهانه،از آوردن عذر و بهانۀ درست،ارزشمندتر است ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)آن است كه انجام ندادن كارى كه باعث عذر خواهى شود،و در نتيجه با ترك آن نياز به عذرخواهى نباشد،بهتر و سودمندتر است از اين كه چنان كارى را بكنى و بعد عذر درست و بجا بياورى،و احتمال دارد كه مقصود از كلمه اعزّ اين باشد كه بى نيازى از عذر خواهى باعث عزّت بيشتر تو است.زيرا بهانه آوردن در كارى،ذلّت و خوارى دارد.

314-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَقَلُّ مَا يَلْزَمُكُمْ لِلَّهِ-أَلاَّ تَسْتَعِينُوا بِنِعَمِهِ عَلَى مَعَاصِيهِ

ترجمه

«كمتر چيزى كه بر شما به خاطر خدا لازم است،آن است كه از نعمتهاى او بر انجام معصيتش كمك نگيريد .»

شرح

توضيح آن كه،اقتضاى عدالت آن است كه از نعمت الهى براى طاعت او استفاده شود،پس اگر چنين كارى نشد،دست كم،نعمت را در راههاى جايز به كار ببرند نه اين كه از نعمت الهى براى نافرمانى او كمك بگيرند،زيرا آن باعث خشم خداست.

ص:687

315-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الطَّاعَةَ غَنِيمَةَ الْأَكْيَاسِ- عِنْدَ تَفْرِيطِ الْعَجَزَةِ

ترجمه

«خداوند پاك طاعت خود را سود افراد زيرك قرار داده،آن گاه كه اشخاص ناتوان از آن كوتاهى مى كنند ».

شرح

طاعت خدا سود و غنيمت افراد زيرك است از آن رو كه طاعت باعث نعمت پايدار اخروى است و سبب غنيمت،نيز خود غنيمت است.افراد زيرك كسانى هستند كه هوش و تلاش خود را در راه شايسته علمى و عملى به كار مى برند،و خداوند آنان را-موقعى كه ناتوانان،قصور و كوتاهى از عمل شايسته دارند،و افسوس مى خورند-به اين غنيمت مخصوص گردانيده است.

و امام(علیه السلام)در مقام نكوهش قصور كنندگان آنان را همانند عاجزان قلمداد فرموده است.

316-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلسُّلْطَانُ وَزَعَةُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ

ترجمه

«پادشاهان پاسبانان خدايند در روى زمين ».

شرح

يعنى خداوند متعال حاكمان را در زمين قرار داده است تا به وسيلۀ آنها آنچه را كه مى خواهد[مانند دفع ظلم از مظلوم]باز دارد:مقصود امام(علیه السلام)سلطان عادل است.

ص:688

317-امام(علیه السلام)در تعريف مؤمن فرمود:

اشاره

اَلْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِي وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِي قَلْبِهِ- أَوْسَعُ شَيْءٍ صَدْراً وَ أَذَلُّ شَيْءٍ نَفْساً- يَكْرَهُ الرِّفْعَةَ وَ يَشْنَأُ السُّمْعَةَ- طَوِيلٌ غَمُّهُ بَعِيدٌ هَمُّهُ- كَثِيرٌ صَمْتُهُ مَشْغُولٌ وَقْتُهُ- شَكُورٌ صَبُورٌ- مَغْمُورٌ بِفِكْرَتِهِ ضَنِينٌ بِخَلَّتِهِ- سَهْلُ الْخَلِيقَةِ لَيِّنُ الْعَرِيكَةِ- نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ- وَ هُوَ أَذَلُّ مِنَ الْعَبْدِ

لغت

يشنأ:دشمن مى دارد

ترجمه

«شادمانى مؤمن در چهره و غم وى در دل است،سعۀ صدرش از هر چيز بيشتر،و نفسش از هر چيز خوارتر است،از گردنفرازى بيزار است و خودنمايى را دشمن مى دارد.غمش طولانى،همتّش والا،خاموشى اش بسيار،و تمام وقتش مشغول است سپاسگزار،و بسى بردبار و در انديشه فرو رفته است،در دوستى با ديگران امساك مى ورزد،خلق و خويش نرم و طبعش رام است.اراده اش از سنگ سخت محكمتر است با اين كه از برده اى متواضعتر است .»

شرح

امام(علیه السلام)در مقام تعريف مؤمن شانزده صفت را ياد كرده است:

1-شاديش در چهره است،و اين خود،در رابطه با فضيلت تواضع و فروتنى است 2-غمش در دل است،و اين از ترس خداست،و توجّه بر اين كه شايد در برابر امر خدا كوتاهى كرده باشد.

3-از هر چيز بيشتر سعۀ صدر دارد،و قبلا دانستى كه سعۀ صدر فضيلتى براى قوۀ غضبيّه است و گاهى از آن تعبير به«رحب الذراع دست باز» مى كنند.مقصود امام(علیه السلام)آن است كه مؤمن اين فضيلت را به طور كامل دارد.

4-نفسش از هر چيز خوارتر است،يعنى به خاطر تواضعش در برابر خدا و با توجّه به موقعيّت و ارزش نفس خود كه چه قدر به خدا نيازمند است.كلمه:

ص:689

صدرا و نفسا هر دو تميزند.

5-از گردنفرازى بيزار است.چون اين صفت مانند خودبينى و خودپسندى ريشۀ تمام پستيهاست.و همچنين دشمنى اش با رياكارى به خاطر دورى از اين صفت ناپسند است .

6-غم طولانى اش به خاطر نگرش مداوم بر مرگ و پس از مرگ است كه در پيش روى اوست.

7-والا همتى اش از آن روست كه والا همّتى و دورى از پستيهاى دنيا و توجه به هدف نهايى يعنى سعادت جاودانه اخروى از ويژگيهاى مؤمن است.

8-خاموشى بسيار او به خاطر كمال عقلش مى باشد و جز به مقدار نياز و براى گفتن سخنى كه حكمت و مصلحت دارد،دم بر نمى آورد.

9-اوقات زندگى اش را به عبادت پروردگارش مشغول است.

10-سپاسگزار است،يعنى خدا را فراوان سپاس مى گويد.

11-بردبار است،يعنى در برابر آزمون الهى صبور است.

12-در انديشۀ ملكوت آسمانها و زمين و دريافت آيات خدا و بينشى كه از آنها كسب مى كند،فرو رفته است.

13-در دوست شدن با هر كسى امساك مى ورزد،از آن رو كه وى براى مراتب دوستى و دوستان ارزش قائل است.و اينان دوستان راستين در راه خدايند،و بسى اندكند،بنا بر اين،دوستى را به دست پيشامدها نمى سپارد و همين طور با هر كسى كه خواهان محبت و دوستى با اوست دوستى نمى كند.و احتمال دارد مقصود آن باشد كه هرگاه كسى را به دوستى گرفت،امساك مى ورزد تا مبادا دوستى اش را تباه سازد و يا با دوست خود سهل انگارى كند.و بعضى به فتح خاء روايت كرده اند:الخلّة:حاجت يعنى وقتى كه براى او حاجتى پيش آيد، از اين كه حاجت خويش را از كسى درخواست كند،خوددارى مى ورزد.

ص:690

14-نرم خوست،يعنى در طبع او سختگيرى و خشونت وجود ندارد.

15-طبعش رام است،كنايه از اين كه در برخورد با ديگران نرم و هموار است.اصل اين كلمه:

ليّن العريكة آن پوست چرمى است كه موقع دباغى نرم بوده و براى دباغ مشكل نباشد .

16-اراده اش استوار و از سنگ سختتر است به دليل شجاعت و پايدارى در راه خدا،در حالى كه به خاطر تواضع،و معرفتى كه نسبت به قدرت آفريدگار دارد از برده اى خواتر است.

318-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لَوْ رَأَى الْعَبْدُ الْأَجَلَ وَ مَصِيرَهُ- لَأَبْغَضَ الْأَمَلَ وَ غُرُورَهُ

ترجمه

«اگر بنده مدت عمر و گذشتن آن را بنگرد هر آينه آرزو و فريب آن را دشمن مى دارد ».

شرح

كلمۀ: «المسير» را براى اجل يعنى مدّت زندگى استعاره آورده است از آن رو كه قسمتهاى مختلف عمر مى گذرد و پايان عمر،تمام شدن قسمتها و اجزاى آن است همان طورى كه راه قسمت به قسمت طى مى شود تا به آخر مى رسد.و احتمال دارد كه مقصود از اجل،پايان زندگى باشد،و كلمه:«مسير» را براى نزديكى پايان زندگى از نظر عقل،استعاره آورده است،مقصود آن است كه اگر اجل به صورت يك موجود محسوسى بود كه راه مى رفت بنده حركت آن را به طرف مرگ به چشم مى ديد و پايان آن را مى فهميد و آرزوهاى دنيوى اش بريده مى شد و فريب دنيا را نمى خورد.

ص:691

319-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لِكُلِّ امْرِئٍ فِي مَالِهِ شَرِيكَانِ- الْوَارِثُ وَ الْحَوَادِثُ

ترجمه

«هر كسى در ثروت و مالش دو شريك دارد:يكى وارث و ديگرى پيشامدها ».

شرح

امام(علیه السلام)از اندوختن مال با نام بردن از دو شريك ناپسند بر حذر داشته است.

320-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلدَّاعِي بِلاَ عَمَلٍ كَالرَّامِي بِلاَ وَتَرٍ

ترجمه

«درخواست كنندۀ بدون عمل مانند تيراندازى است كه كمانش بدون زه باشد ».

شرح

وجه شبه،بى فايده بودن است.نظير همين است قول پيامبر(صلی الله علیه و آله):«احمق النّاس من ترك العمل و تمنّى على اللّه»نادانترين مردم كسى است كه بندگى و طاعت را ترك گويد امّا از خدا آرزوى پاداش كند.

321-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْعِلْمُ عِلْمَانِ مَطْبُوعٌ وَ مَسْمُوعٌ- وَ لاَ يَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ يَكُنِ الْمَطْبُوعُ

ترجمه

«علم بر دو نوع است:يكى علم طبيعى و فطرى،ديگرى علم شنيده،كه علم شنيده تا مطبوع نباشد بى فايده است ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)از علم مطبوع،عقل بالملكه است،يعنى استعداد به وسيلۀ علوم بديهى و ضرورى براى رسيدن به علوم اكتسابى،و مقصود از علم

ص:692

مسموع،همان شنيده هاى از دانشمندان است،زيرا كسى كه چنين استعدادى را ندارد،سودى از شنيده هاى خود از علوم نمى برد و از دستاورد خود بهره مند نمى شود.

بعضى گفته اند مقصود از علم مطبوع آن اصولى است-مانند توحيد و عدالت خدا-كه انسان به طبيعت عقل و فطرت مى داند،و علم مسموع،علوم شرعى است كه نسبت به اصول عقلى و فطرى،به منزلۀ فرع است،زيرا فرع بدون اصل سودى ندارد.

322-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

صَوَابُ الرَّأْيِ بِالدُّوَلِ- يُقْبِلُ بِإِقْبَالِهَا وَ يَذْهَبُ بِذَهَابِهَا

ترجمه

«درستى انديشه بستگى به دارائيها دارد،با آمدن آنها مى آيد و با رفتن آنها مى رود ».

شرح

يعنى لازمۀ داشتن دارايى و ثروت انديشۀ درست است.زيرا لازمۀ خوشبختى كاملى كه همراه داشتن دارايى است آن است كه انديشۀ درستى در كار باشد تا آن را اداره كند و از طرفى همان خوشبختى و دارايى وسيله و زمينه است براى گزينش درستترين انديشه،پس انديشۀ درست با وجود دارايى-كه زمينه ساز است-فراهم مى آيد،و با از دست رفتن دارايى،انديشۀ درست نيز مى رود،هر چند كه به ظاهر،انديشۀ صحيح باشد.

323-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْعَفَافُ زِينَةُ الْفَقْرِ وَ الشُّكْرُ زِينَةُ الْغِنَى

ترجمه

«پاكدامنى زينت تنگدستى،و سپاسگزارى زينت توانگرى است ».

شرح

پاكدامنى فضيلتى براى قوۀ شهويّه است و پيداست كه پاكدامنى زينتى

ص:693

است براى انسان كه با وجود تنگدستى زيبنده تر است،از آن رو كه پاكدامنى به شخص تنگدست ارزشى مى دهد كه مردم به دل او را دوست مى دارند و او را مدح و ثنا مى گويند و اثر پاكدامنى در فقير خيلى زود ظاهر مى گردد.و اگر پاكدامن نباشد،در دنيا و آخرت زيانكار است.و همچنين سپاسگزارى نيز از جمله فضايل قوۀ شهويّه است،و براى توانگر زشت است كه در برابر نعمتهاى الهى كفران كند،بنا بر اين زينت توانگرى و كمال آن به سپاسگزارى است.

324-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

يَوْمُ الْعَدْلِ عَلَى الظَّالِمِ- أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومِ

ترجمه

«روز عدالت براى ستمگر سختتر است از روز ستمى كه بر ستمديده رفته است .»

شرح

روز عدالت،روز قيامت،و روز ستم همان وقت ظلم ستمگر است،قبلا توضيح آن گذشت.

325-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْأَقَاوِيلُ مَحْفُوظَةٌ وَ السَّرَائِرُ مَبْلُوَّةٌ- وَ «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ» - وَ النَّاسُ مَنْقُوصُونَ مَدْخُولُونَ إِلاَّ مَنْ عَصَمَ اللَّهُ- سَائِلُهُمْ مُتَعَنِّتٌ وَ مُجِيبُهُمْ مُتَكَلِّفٌ- يَكَادُ أَفْضَلُهُمْ رَأْياً- يَرُدُّهُ عَنْ فَضْلِ رَأْيِهِ الرِّضَا وَ السُّخْطُ- وَ يَكَادُ أَصْلَبُهُمْ عُوداً تَنْكَؤُهُ اللَّحْظَةُ- وَ تَسْتَحِيلُهُ الْكَلِمَةُ الْوَاحِدَةُ مَعَاشِرَ النَّاسِ اتَّقُوا اللَّهَ- فَكَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ مَا لاَ يَبْلُغُهُ وَ بَانٍ مَا لاَ يَسْكُنُهُ- وَ جَامِعٍ مَا سَوْفَ يَتْرُكُهُ- وَ لَعَلَّهُ مِنْ بَاطِلٍ جَمَعَهُ وَ مِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ- أَصَابَهُ حَرَاماً وَ احْتَمَلَ بِهِ آثَاماً- فَبَاءَ بِوِزْرِهِ وَ قَدِمَ عَلَى رَبِّهِ آسِفاً لاَهِفاً- قَدْ «خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ»

لغات

مدخول،و مدخل:كسى كه در عقلش بيمارى و نقصى است تنكؤه:در آن اثر مى كند تستحيله:دگرگون مى كند او را

ص:694

باء بثقله:با بار سنگين باز گردد،و در برابر او فراهم گردد لاهف:حسرت زده،اندوهگين

ترجمه

«سخنان نگهدارى شده،و رازهاى نهان آشكار گرديده و «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ» (1)و مردم ناقصند و معيوب،مگر آن را كه خدا نگه دارد آن كه سؤال مى كند،درشتخوست و پاسخ دهنده در رنج و زحمت است،آن كه از همه بهتر مى انديشد،خوشنودى و خشم،او را از انديشۀ صحيح باز مى گرداند،و آن كه عقلش از همه استوارتر است،يك نگاه او را از راه به در برد،و يك كلمه حال او را دگرگون سازد.اى مردم از خدا بترسيد،چه بسا كسى كه به چيزى اميدوار است و به آن نمى رسد،و بنايى مى سازد كه در آن ساكن نمى شود،و مالى را جمع مى كند و ديرى نمى پايد كه آن را ترك مى گويد،شايد از راه باطل فراهم كرده،حقى را از صاحبش بازداشته و از راه حرام به آن مال رسيده و گناهانى به وسيلۀ آن به گردن گرفته،پس با بار گناه بازگردد،و در پيشگاه خدايش با حسرت و اندوه حاضر شود.در دنيا و آخرت زيانكار است و اين زيانى است آشكار».

شرح

اين بخش از سخنان امام(علیه السلام)در مقام موعظه است ،نخست شنوندگان را موعظه كرده كه گفته هايشان محفوظ و رازهاى نهانى آنها آشكار است،در مواردى كه آنان در راه اطاعت خدا خود را به زحمت انداخته اند.

سرائر :آنچه در دلها از عقايد و نيّتها و نظاير آن پوشيده است.

از معاذ بن جبل نقل كرده اند كه از پيامبر(صلی الله علیه و آله)در بارۀ قول خداى تعالى:

«يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ» (2)پرسيدم:اين اسرارى كه روز قيامت آشكار مى شوند،چيستند؟

ص:695


1- سورۀ مدثر(74)آيه(38) [1]يعنى:هر كس در گرو عمل خود مى باشد.
2- سورۀ طارق(86)آيه(9) [2]يعنى:روزى كه اسرار باطنى آشكار شود.(از جمله نامهاى قيامت)-م.

فرمود:رازهاى نهان شما همان اعمال شما از نماز،روزه،زكات،وضو،غسل جنابت و هر واجبى از واجبات است زيرا همۀ اين اعمال رازهاى پنهانى اند،پس اگر شخص بخواهد،مى گويد:نماز خواندم در صورتى كه نخوانده،و اگر بخواهد مى گويد وضو گرفته ام در صورتى كه وضو نگرفته است.

كلمه: رهينة ،را استعاره براى نفس آورده است از آن رو كه نفس به طور پنهانى متكى به اعمال زشتى است كه مرتكب مى شود و همان طورى كه گرو گيرنده به مالى كه در برابر او قرار گرفته،متّكى است.و اين عبارت از آيات قرآن مجيد است.مقصود امام(علیه السلام)توجّه دادن به سخن درست و نيّت خير و انجام اعمال شايسته است .

آن گاه توجه داده است بر كاستيهاى طبيعى انسان كه نياز دارد تا از راه اكتساب آنها را جبران كند.امام(علیه السلام)سؤال كنندۀ مردم را توصيف كرده است بر اين كه پرسش او بيرون از حدّى است كه سزاوار پرسش است،زيرا هدف او آزمايش است نه آگاهى،و پاسخ دهنده را توصيف به زحمت در پاسخ گفتن نموده به خاطر كمى دانشش ،و فرموده است آن كه از همه بهتر مى انديشد ممكن است خوشنودى،يا خشمى كه در او پيدا مى شود باعث شود از انديشه اش بازگردد،در عين اين كه مصلحت را در همان مى داند و آن كه از همه استوارتر است يعنى در راه خدا نستوهتر و در طاعت او نيرومندتر است،يك نگاه در او اثر مى كند،يعنى كسى كه با نظر هيبت بر او مى نگرد او را تحت تأثير قرار مى دهد،و يك كلمه او را دگرگون مى سازد و در نتيجه از راه حق منحرف مى شود! و ممكن است كه مقصود از يك نگاه و يك كلمه،از جانب كسانى باشد كه به دنيا و لذّتهاى دنيا او را مى خوانند .

آن گاه مردم را به تقوا و ترس از خدا دعوت كرده و به منظور جذب به تقوا، آرزو و امل را تقبيح نموده و از آن بر حذر داشته با ياد كسان بسيارى كه به چيزى

ص:696

اميدوار بودند و به آن نرسيدند و همچنين سازندگان بناهايى كه در آن ساكن نشدند،و جمع كنندگان مال كه ناگزير آن را ترك كردند،با احتمال اين كه آن را از راه باطل جمع كرده و حق كسى را بازداشته و دچار حرام شده و بار گناه آن را به دوش كشيده و در پيشگاه خداى خود با حسرت و اندوه-به خاطر نافرمانى و كوتاهى از دستور الهى-حاضر شدند،و در نتيجه در دنيا به دليل مردن و در آخرت به خاطر كوتاهى در كسب خير اخروى زيان بردند و اين زيان،زيانى آشكار است.

326-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مِنَ الْعِصْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعَاصِي

ترجمه

«ناتوانى بر گناه،نوعى عصمت و دورى از گناه است ».

شرح

يعنى از جمله وسايل عصمت و بازدارندۀ گناه آن است كه انسان خود را به ترك گناه عادت دهد وقتى كه دسترسى به گناه ندارد تا اين حالت براى او به صورت ملكه اى در آيد و مقصود از عصمت همين است.

327-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَاءُ وَجْهِكَ جَامِدٌ يُقْطِرُهُ السُّؤَالُ- فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ

ترجمه

«آبروى تو روان نيست،درخواست از ديگران آن را فرو مى چكاند،پس بنگر تا نزد چه كسى آن را فرو مى چكانى ».

شرح

امام(علیه السلام)،آبرو را استعاره براى حيا و نورانيّت آن در سيماى انسانى آورده است كه با پرسش سائل از سيمايش رخت بر مى بندد،و با عبارت جمود و چكيدن ترشيح به كار برده است.و احتمال دارد كه كنايه از عرقى باشد كه موقع

ص:697

خجالت سائل به خاطر سؤال و شرمى كه پيدا مى كند،بر چهره اش نقش مى بندد.

و هدف امام(علیه السلام)از اين سخن پرسش بجا از صاحبان مروّت و خانواده هاى اصيل است.بعضى وجهك ماء جامد روايت كرده اند در اين صورت استعاره براى آبرو به خاطر ريختنش خواهد بود كه گويا مانند آب جامد كم كم آب مى شود و مى چكد.

328-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلثَّنَاءُ بِأَكْثَرَ مِنَ الاِسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ- وَ التَّقْصِيرُ عَنِ الاِسْتِحْقَاقِ عِيٌّ أَوْ حَسَدٌ

لغت

الملق:چرب زبانى و زياده روى در ستايش.

ترجمه

«ستايش بيش از اندازه چاپلوسى،و كمتر از حدّ شايستگى حسد است ».

شرح

امام(علیه السلام)از دو طرف افراط و تفريط در ستايش ديگران به خاطر پيامد ناپسند آنها بر حذر داشته است،پيامد افراط،چاپلوسى،و تفريط در ستايش درماندگى و يا حسد نسبت به فضيلت كسى است كه مورد ستايش است.

329-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ

ترجمه

«بدترين گناهان گناهى است كه صاحبش آن را ساده پندارد ».

شرح

توضيح آن كه ساده انگاشتن گناه باعث غرق شدن در آن و ارتكاب زياد گناه و دور نساختن آن از خود،مى گردد.به طورى كه ملكه مى شود.بر خلاف گناهانى كه مهم و سخت تلقّى شود.

ص:698

330-امام(علیه السلام)فرمود:(چهارده كلمه)

اشاره

مَنْ نَظَرَ فِي عَيْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ- وَ مَنْ رَضِيَ بِرِزْقِ اللَّهِ لَمْ يَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ- وَ مَنْ سَلَّ سَيْفَ الْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ- وَ مَنْ كَابَدَ الْأُمُورَ عَطِبَ- وَ مَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ- وَ مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ- وَ مَنْ كَثُرَ كَلاَمُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ- وَ مَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَيَاؤُهُ- وَ مَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ- وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ- وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ- وَ مَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ النَّاسِ فَأَنْكَرَهَا- ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِكَ الْأَحْمَقُ بِعَيْنِهِ- وَ الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ- وَ مَنْ أَكْثَرَ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ- رَضِيَ مِنَ الدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ- وَ مَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ- قَلَّ كَلاَمُهُ إِلاَّ فِيمَا يَعْنِيهِ

ترجمه

«هر كس به عيب خود بنگرد از عيب ديگران بازماند.و هر كه به روزى خدا داده قانع باشد،به آنچه از دست داده غمگين نمى شود.و هر كس شمشير ستم بر آورد با همان شمشير كشته شود.و هر كس در كارها خود را رنج دهد،هلاك شود.و هر كس خود را در گردابهاى زندگى اندازد،غرق شود.و هر كه به جاهاى بد رود،متهم شود.و هر كس پر حرفى كند،اشتباهش زياد شود.و هر كس زياد مرتكب اشتباه گردد،كم شرم شود.و هر كس كم شرم باشد،پرهيزگارى اش اندك است و هر كس پرهيزگارى اش اندك باشد،دلش مى ميرد،و آن كه دلش بميرد، داخل آتش دوزخ گردد.و هر كس به بديهاى مردم بنگرد و آنها را نپسندد و باز آنها را براى خود بخواهد،اين همان احمق و نادان است.و هر كس زياد به ياد مرگ باشد،به اندك دنيا دلخوش گردد.و هر كس بداند كه گفتارش برخاسته از كردار اوست،كمتر سخن گويد مگر در بارۀ آنچه لازم مى بيند .»

شرح

1-هر كس به عيب خود بنگرد از عيب ديگران بازماند،از آن رو كه عيب ديگران را به خاطر افتخار خود كه او چنين عيبى را ندارد،بازگو مى كند.پس اگر چنان عيبى را در خود ببيند،توجّه به كاستى خود،او را از پرداختن به كاستى

ص:699

ديگران و توجّه به آن،باز مى دارد .

2-هر كه به روزى خدا داده راضى باشد،به آنچه از دست داده غم نمى خورد،توضيح آن كه غم خوردن براى از دست رفته،برخاسته از نداشتن قناعت و عدم رضايت به روزى موجود است پس عدم لازم،مستلزم عدم ملزوم، يعنى غم خوردن براى از دست رفته است .

3-هر كس شمشير ستم بركشد با همان شمشير كشته شود،كنايه از ستمكارى است بديهى است كه ستم باعث نابودى ستمكار است.اين مطلب در چند جا گذشت .

4-و هر كس در كارها خود را به زحمت اندازد،هلاك شود،يعنى كسى كه به خود سختى و مشقّت دهد،خود را در معرض هلاكت قرار داده است .

5-هر كس خود را در گردابهاى درياى زندگى اندازد غرق شود.كلمۀ لجج را براى كارهاى مهم مانند جنگها و تدبير حكومتها،و لفظ غرق را براى هلاك شدن،استعاره آورده است .

6-هر كس در جاهاى بد قدم گذارد،متّهم شود،زيرا آن جاها محلّ تهمت و ورود به آن جاها از نشانه هايى است كه باعث بدگمانى مى شود،مانند معاشرت با بدكاران و امثال آن .

7-و هر كس پر حرفى كند،خطايش زياد باشد،زيرا قبلا گذشت كه كمال عقل مستلزم كم حرفى است،بنا بر اين پر حرفى مستلزم نقصان عقل است و نقصان عقل نيز مستلزم خطاى زياد و گفتار بدون انديشه و تدبير است.

8-و هر كس زياد مرتكب اشتباه شود،كم شرم باشد،زيرا دانستى كه شرم همان چيزى است كه بخوبى جلو انجام كارهايى را مى گيرد كه انجام و اقدام بر آنها-به دليل پيامد ناروايشان-زشت است.و اقدام بر خطا وسيلۀ پرحرفى با خوددارى از آن امور و از جمله خود پرحرفى،منافات دارد.

ص:700

9-هر كس كم شرم باشد،پرهيزگارى اش اندك گردد.زيرا كه پرهيزگارى عبارت است از پايبند بودن بر كارهاى خوب و از مرز كارهاى شايسته به ناشايستها تجاوز نكردن،و از جمله كارهاى نيك شرم داشتن است.پس كم شرمى مستلزم كمى پرهيزگارى است.و بسا كه ورع را به خوددارى از محارم تفسير كرده اند.و بديهى است كه كم شرمى نيز زمينه اى است براى ارتكاب كارهاى حرام،و در نتيجه زمينه براى كم بودن ورع است،پس امام(علیه السلام)شيء (ورع)را،جاى زمينۀ شيء قرار داده و بدان نيز حكم كرده است.

10-هر كس پرهيزگارى اش اندك باشد،دلش مى ميرد،يعنى چون فضيلت،باعث زنده بودن دل است،نبودن ورع و يا كمى آن را استعاره براى مردن دل آورده است،كلمۀ مردن به خاطر بى فايده بودن چنان دلى است.همان طورى كه مرده از سود زندگى بى بهره مى شود.

11-و هر كه دلش بميرد وارد آتش دوزخ گردد،زيرا باعث انتقال انسان از آتش جهنّم به بهشت،همان آراسته شدن به فضيلت است،بنا بر اين اگر داراى فضيلت نبود،وعده گاهش آتش دوزخ است.اين عبارت به صورت قياس مفصولى است و نتيجۀ آن اين است كه هر كس پر حرف باشد،وارد آتش دوزخ گردد.و اين عبارت براى برحذر داشتن از پرحرفى آمده است .

12-و هر كس به بديهاى مردم بنگرد و آنها را نپسندد،و بعد آنها را براى خود بخواهد و بپسندد،اين شخص احمق است،و دليل نادانى او آن است كه اين صفات را از ديگران بد دانستن مستلزم داشتن انديشۀ صحيح و انجام ندادن آنهاست،و از طرفى خواستن و پسنديدن آنها براى خود،خلاف انديشۀ درست و بيرون شدن از مصلحت انديشى براى خويشتن است و اين خود،نادانى و كاستى آشكار در عقل اوست.الف و لام در الحمق افادۀ حصر در شخص مورد نظر دارد،و از آن رو با كلمه بعينه مورد تأكيد قرار داده است .

ص:701

13-هر كس مرگ را زياد ياد كند،به اندك دنيا دل خوش دارد.زيرا هدف از فزون خواهى بهره بردارى و كامجويى از دنياست و ياد مرگ،اين كامجويى را در هم شكسته و تلخ مى كند .

14-و هر كس بداند كه گفتارش برخاسته از رفتار اوست،جز در موارد لزوم،سخن اندك گويد،توضيح آن كه آگاه بر اين مطلب،چنين قياسى را ترتيب مى دهد:گفتار،خود عملى است،و هر عملى مورد مؤاخذه قرار مى گيرد كه چرا بيهوده بوده است،پس نتيجه مى گيرد كه گفتار اگر بى هدف باشد مورد مؤاخذه است،و اين باعث مى شود كه بر سخن لازم بسنده كند.

331-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لِلظَّالِمِ مِنَ الرِّجَالِ ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ- يَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ- وَ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ وَ يُظَاهِرُ الْقَوْمَ الظَّلَمَةَ

ترجمه

«مردم ستمگر سه علامت دارند:به كسى كه ما فوقشان است با نافرمانى ستم مى كنند،به كسى كه زير دستشان است،با زور ستم مى ورزند،و به ستمگران كمك مى كنند .»

شرح

امّا ستم به بالا دست،نافرمانى خدا و تجاوز از حدود عادلانه الهى است، مورد دوم لازمۀ مورد اوّل و دومى پيامد دو مورد اول و دوم است.

332-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

عِنْدَ تَنَاهِي الشِّدَّةِ تَكُونُ الْفَرْجَةُ- وَ عِنْدَ تَضَايُقِ حَلَقِ الْبَلاَءِ يَكُونُ الرَّخَاءُ

ترجمه

«به هنگام نهايت سختى گشايش و در وقت تنگناى حلقۀ گرفتارى، آسايش فرا مى رسد ».

ص:702

شرح

پايان سختى مستلزم نجات از آن است و مقصود از فرج و گشايش همان است و همچنين تنگناى حلقه گرفتارى،وقت زارى خالصانه در پيشگاه خدا و اميد راستين به اوست،كه زمينه براى گشايش و نجات از تنگناست.كلمه:

«حلق»را براى دشواريهايى كه انسان را احاطه كرده و چاره اى از آنها ندارد، به خاطر شباهت به حلقه كمربند و تنگ چهارپايان استعاره آورده است.

333-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ- لاَ تَجْعَلَنَّ أَكْثَرَ شُغُلِكَ بِأَهْلِكَ وَ وَلَدِكَ- فَإِنْ يَكُنْ أَهْلُكَ وَ وَلَدُكَ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ- فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَوْلِيَاءَهُ- وَ إِنْ يَكُونُوا أَعْدَاءَ اللَّهِ- فَمَا هَمُّكَ وَ شُغُلُكَ بِأَعْدَاءِ اللَّهِ

ترجمه

«بيشتر اعمال خود را براى زن و فرزندت انجام مده،زيرا اگر زن و فرزندت دوستان خدا باشند خداوند دوستان خود را تباه نمى كند،و اگر دشمنان خدا باشند، تو چرا براى دشمنان خدا غم و زحمت بر خود روا مى دارى ؟»

شرح

امام(علیه السلام)از كار زياد براى زن و فرزند به خاطر بازماندن از طاعت خدا نهى كرده است و بر روا نبودن آن به دليلى اشاره فرموده است كه آن دليل به منزلۀ قياس شرطى منفصلى است كه تقدير آن چنين است:خانواده ات از دو صورت بيرون نيستند:يا دوستان خدايند و يا دشمنان او،و به هر دو صورت كار براى آنها درست نيست،زيرا خداوند هزينۀ دوستانش را كفايت مى كند و آنان نيازى به زحمت ديگران ندارند،و اما دشمنان خدا را نيز مورد توجه قرار دادن روا نيست.

ما در عبارت:فما همّك استفهام بر سبيل سرزنش و توبيخ است.

334-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَكْبَرُ الْعَيْبِ أَنْ تَعِيبَ مَا فِيكَ مِثْلُهُ

ص:703

ترجمه

«بالاترين عيبها آن است كه چيزى را كه در وجود خود دارى براى ديگران عيب بدانى ».

شرح

قبلا شرح اين سخن گذشت كه خود دليل بر نادانى و بزرگترين عيبهاست.

335-در حضور امام(علیه السلام)مردى به مرد ديگرى كه خداوند به او پسرى

اشاره

داده بود به عنوان تبريك گفت:فرزند رزمنده گوارايت باد!امام(علیه السلام)فرمود:

لاَ تَقُلْ ذَلِكَ- وَ لَكِنْ قُلْ شَكَرْتَ الْوَاهِبَ- وَ بُورِكَ لَكَ فِي الْمَوْهُوبِ- وَ بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ رُزِقْتَ بِرَّهُ

ترجمه

«چنين مگو،بلكه بگو:خداوند بخشنده را سپاسگزار باش.فرزندى را كه به تو مرحمت كرده،تو را مبارك باد،اين فرزند به كمال توانايى برسد و از نيكوكارى او بهره مند گردى .»

شرح

اين سخن ارشادى از طرف آن بزرگوار،براى تبريك گويى به وجود فرزند است،و در آن چهار فايده است:

1-يادآورى پدر به سپاسگزارى خدا و توجّه به او.

2-درخواست نزول بركت از جانب خدا،از طريق درخواست و دعا در بارۀ مرحمتى كه به او شده است.

3-دعاء براى بقاى فرزندى كه خداوند داده و براى رسيدن به رشد،يعنى كمال توانايى براى استفاده وى.

4-دعا براى بهره مندى و سود بردن از او،يعنى خداوند به او نيكى و فايده را روزى كند.

ص:704

336-مردى از عمّال امام(علیه السلام)ساختمانى عظيم بنا كرد،پس امام(علیه السلام)

اشاره

خطاب به او فرمود:

أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُءُوسَهَا- إِنَّ الْبِنَاءَ يَصِفُ لَكَ الْغِنَى

لغت

فخم:بزرگ.

ترجمه

«سكه ها سرهاشان را آشكار كرده اند و ساختمان دارايى تو را وصف مى كند ».

شرح عبارت طلوع الورق لرءوسها

كنايه از آشكار شدن اثر آن سكه ها در ساختمان است،امام(علیه السلام)سكّه ها را از نظر بر آمدن اثر آن به حيوانات تشبيه كرده است و همچنين لفظ«وصف»را استعاره آورده و به بنا نسبت داده است از آن رو كه از توانگرى و دارايى او خبر مى دهد،همان طورى كه صفت خبر از موصوف خود مى دهد.

337-به امام(علیه السلام)گفتند:«اگر در خانۀ مردى را به روى او ببندند و او را داخل

اشاره

خانه قرار دهند،روزى او از كجا مى رسد؟»

امام(علیه السلام)در جواب فرمود: مِنْ حَيْثُ يَأْتِيهِ أَجَلُهُ

ترجمه

«اگر در خانۀ مردى را به روى او ببندند و او را داخل خانه قرار دهند، روزى او از كجا مى رسد؟»امام(علیه السلام)در جواب فرمود:

«از جايى كه اجلش مى رسد ».

شرح

امام(علیه السلام)روزى را با مرگ قياس كرده است،از آن رو كه هر دو از يك جا ريشه مى گيرند و آن قدرت آفريدگار است،و با عبارت:«من حيث»بدان اشاره نموده است.

ص:705

338-امام(علیه السلام)به قومى كه كسى از آنها مرده بود،تسليت گفته و امر به

اشاره

صبر نموده و فرمود:

إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَيْسَ بِكُمْ بَدَأَ- وَ لاَ إِلَيْكُمُ انْتَهَى- وَ قَدْ كَانَ صَاحِبُكُمْ هَذَا يُسَافِرُ فَعُدُّوهُ فِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ- فَإِنْ قَدِمَ عَلَيْكُمْ وَ إِلاَّ قَدِمْتُمْ عَلَيْهِ

ترجمه

«مرگ او نه از شما شروع و نه به شما ختم يافته،فرض كنيد اين بار به سفرى رفته است و اين سفر را مانند سفرهاى ديگرش بدانيد كه به سوى شما باز مى گردد و اگر او باز نگردد شما به نزد او باز مى گرديد ».

شرح

«عدّوه» يعنى:چنين فرض كنيد.اين نوع تسليت،با عبارتى فصيح،و معناى بسيار براى قانع ساختن و آرامش مفيد است.

339-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَيُّهَا النَّاسُ لِيَرَكُمُ اللَّهُ مِنَ النِّعْمَةِ وَجِلِينَ- كَمَا يَرَاكُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِينَ- إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ- فَلَمْ يَرَ ذَلِكَ اسْتِدْرَاجاً فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً- وَ مَنْ ضُيِّقَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ- فَلَمْ يَرَ ذَلِكَ اخْتِبَاراً فَقَدْ ضَيَّعَ مَأْمُولاً

لغت

استدراج:ناگهانى گرفتن

ترجمه

«اى مردم بايد خداوند شما را از نعمت و بخشش خود ترسان ببيند چنان كه از عذاب و كيفر خويش بيمناك مى بيند،براستى كسى كه مال فراوان در اختيار دارد و نبيند كه آن را ناگهان از او باز مى گيرند از ترس ايمن و آسوده گشته است،و كسى كه تنگدست گردد،و آن را آزمايش نبيند،پاداشى را كه اميد و آرزو به آن بسته،تباه ساخته است .»

شرح

امام(علیه السلام)دستور داده است تا به هنگام رسيدن نعمت،از ترس اين كه مبادا

ص:706

ناگهان از دست برود،از نعمت خدا بيمناك و در هراس باشند چنان كه از عذاب مى ترسند،توضيح آن كه نعمت آزمايشى است كه بايد آن را سپاس گزارد، همان طورى كه عذاب گرفتاريى است كه بايد با پايدارى با آن روبرو شد.و هدف امام(علیه السلام)واداشتن بر دو فضيلت شكرگزارى و پايدارى است .و از دلبستگى به نعمت و غفلت از خدا در حال نعمت با عبارت: إنّه...أمن مخوفا بر حذر داشته است،و اين عبارت مقدمۀ صغرا براى قياس مضمرى است كه كبرايش:و كلّ من أمن مخوفا فهو مغرور يعنى هر كس ايمن از ترس بماند او فريب خورده است .

و همين طور،تنگدست را بر حذر داشته از اين كه از آزمون و گرفتارى تنگدستى خود غفلت ورزد و او را از جمله كسانى شمرده است كه پاداش مورد آرزوى خود را تباه مى سازد و توضيح مطلب آن است كه فقير با اين عقيده كه تنگدستى آزمونى از طرف خداست آمادۀ صبر و پايدارى مى گردد،و از خداوند متعال آرزوى پاداش زيادى در آخرت دارد اما وقتى كه چنين عقيده اى نداشته باشد، آمادگى اش را از دست مى دهد و اميد خود را تباه مى سازد.

340-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

يَا أَسْرَى الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا- فَإِنَّ الْمُعَرِّجَ عَلَى الدُّنْيَا لاَ يَرُوعُهُ مِنْهَا- إِلاَّ صَرِيفُ أَنْيَابِ الْحِدْثَانِ- أَيُّهَا النَّاسُ تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا- وَ اعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا

لغات

ضراوة:جرأت بر شكار و علاقه مندى به آن ضراية:به فتح،لغتى در ضراوة مى باشد ضراية به كسر:مصدر ضرى به،است به هر سه روايت شده است

ترجمه

«اى گرفتاران هواى نفس بازايستيد كه دلبستۀ دنيا را نمى ترساند مگر صداى به هم رسانيدن دندانهاى مصائب اى مردم خود به ادب كردن نفسهايتان بپردازيد و آنها را از جرأت بر عادتهاى نكوهيده باز داريد ».

ص:707

شرح

كلمۀ أسرى را استعاره براى كسى آورده است كه دنيا ميل و علاقۀ او را به خود جلب كرده است.امام(علیه السلام)دستور به خوددارى از زياده روى در طلب دنيا داده و از دلباختگى و توجّه بدان بر حذر داشته است،با اين عبارت: فانّ المعرّج ...و الحدثان ،و لفظ صريف و انياب را به جهت شباهت مرگ به هنگام فرا رسيدنش به شتر تندرو،استعاره آورده است .سپس خطاب به مردم،آنها را مأمور فرموده است تا ادب و اصلاح نفس خويش را به عهده گيرند و آن را در حدّ عدالت،از حركات و افعال باز دارند،و از جرأت و اقدام بر غرق شدن در هواهاى نفس بازگيرند.و معناى رياضت،قبلا روشن شد.

341-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً- وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مُحْتَمَلاً

ترجمه

«به سخنى كه از زبان كسى بيرون مى آيد نبايد گمان بد ببرى،در حالى كه احتمال خوبى در آن مى دهى ».

شرح

يعنى:تا وقتى كه براى كلام ديگرى راه حمل و تأويلى مى توانى پيدا كنى مبادا گمان بد ببرى،زيرا نفسهاى سالم به خداوند از نفوس ديگر نزديكترند.و او در جمله،حاليه است.

342-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِذَا كَانَتْ لَكَ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ حَاجَةٌ- فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلاَةِ عَلَى رَسُولِهِ ص- ثُمَّ سَلْ حَاجَتَكَ- فَإِنَّ اللَّهَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ حَاجَتَيْنِ- فَيَقْضِيَ إِحْدَاهُمَا وَ يَمْنَعَ الْأُخْرَى

ترجمه

«هر گاه از خداوند حاجتى داشتى،پس درخواست خود را با درود بر

ص:708

پيامبرش كه سلام و درود خدا بر او و خاندان او باد،آغاز كن،زيرا خداوند بخشنده تر از آن است كه دو حاجت از او درخواست شود و او يكى از آنها را روا سازد،و ديگرى روا نسازد ».

شرح

امام(علیه السلام)دستور فرموده است،كه درخواست درود بر پيامبر(صلی الله علیه و آله)را بر درخواست حاجت مقدم،بدارند،تا آمادگى براى آن پيدا شود،و با عبارت: «فانّ اللّه سبحانه...» بر اين مطلب ترغيب فرموده است،يعنى:اين كه درخواست اوّل به اتّفاق اقوال از طرف خدا بر آورده است،پس سزاوار كرم اوست كه دومين درخواست را نيز برآورد،و اين جمله مقدمۀ صغرا براى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّرش چنين است:و هر كس كريمتر از اينها باشد پس سزاوار است كه از او دو درخواست شود تا او هر دو را برآورد.

343-امام(علیه السلام)فرمود

اشاره

مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْيَدَعِ الْمِرَاءَ

ترجمه

«هر كه مى خواهد آبروى خويش را محفوظ بدارد،بايد ستيز با ديگران را ترك كند .»

شرح

و اين مطلب بدان جهت است كه ستيز باعث تحريك قوۀ خشم نسبت به طرف ستيز و انگيزۀ دشنام و بدگويى است.

344-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الْإِمْكَانِ- وَ الْأَنَاةُ بَعْدَ الْفُرْصَةِ

لغت

خرق:حماقت،نادانى

ترجمه

«از نادانى است عجله به كارى پيش از توانايى،و همچنين،سستى نمودن

ص:709

پس از فرا رسيدن وقت مناسب .»

شرح

شتابزدگى براى رسيدن به حاجتى و شتافتن به سمت آن پيش از فرا رسيدن وقت ممكن،افراط در جستن آن است،و سستى در آن نيز در وقت ممكن تفريط است و اين هر دو نكوهيده است و صاحب آنها نيز كار را بى موقع انجام داده است و اين نادانى روشن و كاستى در عقل و كم تدبيرى است.و راه درست همان ميانه روى يعنى انجام كار در وقت ممكن و فرصت مناسب مى باشد.

345-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ تَسْأَلْ عَمَّا لاَ يَكُونُ- فَفِي الَّذِي قَدْ كَانَ لَكَ شُغُلٌ

ترجمه

«از آنچه ممكن نيست،مپرس،كه در آنچه شدنى است براى تو كارى هست ».

شرح

امام(علیه السلام)دستور داده است آنچه را كه براى انسان ممكن نيست-از قبيل زيادى روزى و امثال آن از خواسته هاى دنيوى-فراموش كند در برابر آن خواسته هايى كه به انسان داده شده و ممكن بوده است.

و براى از ياد بردن چيزهايى كه براى انسان ميسور نيست،با اين عبارت:

ففى الّذى... ترغيب كرده است يعنى:پس در اينها سرگرمى به آن مقدارى كه تو توقع دارى وجود دارد تا تو را از موارد ديگر باز دارد.و مقصود امام(علیه السلام)از سرگرمى،حفظ نعمت موجود و سپاسگزارى لازم،و به كار بردن نعمت در راه طاعت خداست،و اين عبارت به منزلۀ صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است:و هر چيزى كه چنين باشد شايسته است كه انسان به جز آن سرگرم نشود و بيش از آن را نطلبد.

ص:710

346-امام(علیه السلام)سه جمله فرموده است:

اشاره

اَلْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ وَ الاِعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ- وَ كَفَى أَدَباً لِنَفْسِكَ تَجَنُّبُكَ مَا كَرِهْتَهُ لِغَيْرِكَ

ترجمه

«انديشه،آيينۀ صاف است،و عبرت گرفتن،بيم دهندۀ پند آموز است،و در ادب و آراستگى تو همين بس كه از آنچه بر ديگرى نمى پسندى دورى كنى ».

شرح

1-انديشه آيينۀ صاف است،كلمۀ مرآة آيينه را براى فكر از آن رو استعاره آورده كه بدان وسيله معقولات ديده مى شود چنان كه در آيينه صورتها را مى بينند، و قبلا توضيح مطلب گذشت .

2-عبرت آموزى،بيم دهندۀ پند آموز است.كلمۀ:منذر ناصح بيم دهنده پند آموز را براى عبرت گرفتن استعاره آورده است،توضيح آن كه عبرت گرفتن انسان را به ياد آخرت مى اندازد و باعث انزجار مى گردد،و همچون بيم دهندۀ پندآموزى باعث مى شود كه از كارهاى نهى شده و خلاف پند گيرد .

3-در ادب و آراستگى تو همين بس كه از آنچه بر ديگرى نمى پسندى دورى كنى.

امام(علیه السلام)به اين مطلب اشاره فرموده است كه دورى كردن شخص از آنچه بر ديگران نمى پسندد از قبيل رذايل اخلاقى كه باعث هلاكت مى شود،در ادب او بس است.و به اين وسيله كه اين صفات در ديگران ناپسند است او را بر حذر داشته و به اين وسيله كه اين خود در ادب كردن نفس كافى است او را تشويق فرموده است.

ص:711

347-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ- وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ- فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلاَّ ارْتَحَلَ عَنْهُ

ترجمه

«علم وابسته به عمل است پس هر كه دانست عمل كرد.و علم،عمل را ندا مى كند،اگر پذيرفت از آن بهره مند مى شود،و گرنه علم از عمل دورى مى كند »

شرح

مقصود امام(علیه السلام)آن است كه علم در وضعى كه مطابق حكمت الهى است با عمل قرين است.توضيح مطلب آن است كه خداوند بزرگ براى نفس عاقله دو قوۀ علمى و عملى قرار داده و كمال نفس را نيز وابسته به اين دو قوۀ علم و عمل شمرده است،علم تنها موجب كمال نفس نمى شود مگر اين كه با عمل توأم باشد.

عبارت: فمن علم عمل يعنى:هر كس آنچه را كه بر طبق حكمت بايد بداند،اگر دانست،سزاوار است كه بر طبق دانسته اش عمل كند،و اين خود انگيزۀ عمل شده و لازمۀ وجود آن است.و احتمال دارد كه جملۀ:«عمل»خبر در معناى امر باشد،يعنى هر كس بداند پس عمل مى كند.و عبارت: و العلم يهتف بالعمل... ،هتف يعنى ندا كردن،هر چند كه ندا كننده ديده نشود،اين كلمه را براى آنچه از طلب علم در نظر گرفته شده است،استعاره آورده است،از آن رو كه علم با عملى كه در خور آن است و خواست طبيعى آن است نزديكى و همبستگى دارد،پس گويا او را فرياد مى زند و به همبستگى دعوت مى كند تا از آن دو،كمال انسان فراهم آيد.و معنى عبارت: فان اجابه و الا ارتحل آن است كه وقتى علم با عمل توأم شد،آن چنان نيرومند مى شود كه گويى از عالم ذهن به عالم حسّ وارد شده و به صورت فعل و عمل ملموس در آمده و جلوه مى كند، مثلا هر گاه انسان به وجود آفريدگار و آنچه از اطاعت او لازم است،علم دارد،و بعد آن را با عبادت خود قرين ساخته،لازمۀ آن عبادت بنده،ادامۀ توجه به پروردگار و

ص:712

به خاطر سپردن ياد اوست به حدّى كه هيچ گاه از خاطر فراموش نشود.و امّا وقتى كه عمل براى خدا را ترك گويد،پس ناگزير بايد سرگرم به غير خدا شود،و از توجّه به او بگسلد،تا آنجا كه اين خود باعث فراموشى و غفلت از خدا گردد.

كلمۀ:ارتحال(كوچ كردن)را براى از بين رفتن علم استعاره آورده است از آن رو كه چنان نفسى استعداد و صلاحيت علم را ندارد همانند كسى كه از وطنى كه صلاحيّت سكونت ندارد،كوچ مى كند،و بعضى گفته اند:مقصود از ارتحال بى فايده شدن علم است از باب مجاز نام مقدمّه را بر نتيجه اطلاق كرده است، زيرا نتيجۀ ارتحال و كوچ كردن،سود نبردن از جاى كوچ است.

348-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

يَا أَيُّهَا النَّاسُ مَتَاعُ الدُّنْيَا حُطَامٌ مُوبِئٌ- فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ قُلْعَتُهَا أَحْظَى مِنْ طُمَأْنِينَتِهَا- وَ بُلْغَتُهَا أَزْكَى مِنْ ثَرْوَتِهَا- حُكِمَ عَلَى مُكْثِرٍ بِهَا بِالْفَاقَةِ- وَ أُعِينَ مَنْ غَنِيَ عَنْهَا بِالرَّاحَةِ- مَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَيْهِ كَمَهاً- وَ مَنِ اسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلَأَتْ ضَمِيرَهُ أَشْجَاناً- لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَى سُوَيْدَاءِ قَلْبِهِ- هَمٌّ يَشْغَلُهُ وَ غَمٌّ يَحْزُنُهُ- كَذَلِكَ حَتَّى يُؤْخَذَ بِكَظَمِهِ فَيُلْقَى بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ- هَيِّناً عَلَى اللَّهِ فَنَاؤُهُ وَ عَلَى الْإِخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ- وَ إِنَّمَا يَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَى الدُّنْيَا بِعَيْنِ الاِعْتِبَارِ- وَ يَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ الاِضْطِرَارِ- وَ يَسْمَعُ فِيهَا بِأُذُنِ الْمَقْتِ وَ الْإِبْغَاضِ- إِنْ قِيلَ أَثْرَى قِيلَ أَكْدَى- وَ إِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ- هَذَا وَ لَمْ يَأْتِهِمْ يَوْمٌ فِيهِ يُبْلِسُونَ

لغات

قلعه:كوچ كردن حظوة:سود،منفعت راقه:باعث شگفت شد،او را خيره كرد كمه:كورى مادرزاد اشجان:گرفتاريهاى مهم رقص:جوشش،نگرانى ابهران:دو رگ مربوط به قلب اكدى:كم فايده ابلاس:نوميدى از رحمت

ترجمه

«اى مردم كالاى دنيا گياه خشك و وباآور است،پس دورى كنيد از

ص:713

چرا گاهى كه رفتن از آنجا سودمندتر از ماندن در آن جاست،و اندك خوراكى آن پاكيزه تر از دارايى آن است،و براى هر كه دارايى زياد در دنيا جمع كند،تنگدستى مقرر شده،و هر كه بى نياز از آن باشد،كمك به آسايش او شده است و چشمان كسى را كه زينت دنيا خيره اش كرده كور مادر زاد ساخته است و هر كس دوستى آن را پيشه كند،خاطرش را پريشان سازد،كه آن پريشانيها اعماق قلبش را بيازارد، هدفى او را به حدى غمگين سازد كه راه خشم او را گرفته،و او را در بيابانى اندازد در حالى كه رگهاى دلش قطع شده و بر خدا نابودى اش و بر يارانش انداختن او آسان مى باشد.مؤمن با چشم عبرت به دنيا مى نگرد،و به اندازۀ نيازمندى شكم، غذا به دست مى آورد،و با گوش خشم و دشمنى مى شنود،اگر گفته شود كه فلانى بى نياز شد،گفته مى شود فقير شد!!و اگر به هستى اش شاد باشند به نيستى اش غمگين شوند!اين است حال انسان در دنيا،در حالى كه هنوز نيامده است آن روزى كه نااميد مى گردند ».

شرح

در اين بخش از سخنان امام(علیه السلام)دو فايده است:

يكى آن كه امام به وسيلۀ چند چيز از دنيا بر حذر داشته است:

1-كالاى دنيا گياهى خشك و وباآور،يعنى كشنده است،كلمه: «حطام» را براى كالاى دنيا-به دليل زودگذر بودن و بى فايده بودنش-استعاره آورده است،همان طورى كه خداى متعال فرموده است: «إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ» (1)و وباآور بودنش،مستلزم آن است كه اندوختن و توجه به گرد آوردن آن،باعث هلاكت اخروى شود،و از اين رو امام دستور به دور شدن از آن يعنى از چريدن و يا محل چراندن(دنيا)فرموده است.

2-رفتن و كوچ كردن از آنجا مفيدتر از ماندن است،به دليل اين كه لازمۀ

ص:714


1- سورۀ يونس(10)آيه(24) [1]يعنى:براستى مثل زندگانى دنيا به آبى ماند كه از آسمان فرو فرستاديم.

دل بستن و آرامش در آن،شقاوت و بدبختى در آخرت است.

3-اكتفا كردن بر اندك خوراكى از زندگى دنيا،پاكيزه تر از دارايى است،از آن رو كه مالدارى در دنيا باعث بدبختى در آخرت است.پس اكتفا كردن به مقدار ضرورت پاكتر و سالمتر است تا گرفتاريهاى آن .

4-براى آن كه در دنيا دارايى زياد جمع كند،تنگدستى مقرّر شده است-امّا در دنيا چنين است،زيرا هر زيادتى در دنيا نياز به ديگرى را مى طلبد، از اين رو است كه بيشترين نياز را در دنيا سلاطين دارند و بعد از آنها پايين تر از ايشان با اختلاف درجۀ مالدارى در دنيا،و اما در آخرت،بيچاره است،چون كسى كه در دنيا دارايى زيادى داشته به جاى صفات نيك و فضايل،سرگرم به مال و دارايى بوده است.

5-و هر كه با زهد و كناره گيرى از دنيا،بى نيازى از آن پيدا كند،از طرف خداوند به آسايشش كمك شده است .

6-براستى كسى را كه زينت دنيا به خود جلب كرده و در نتيجه دلباختۀ دنيا شده،دنيا او را نسبت به عالم بعد يعنى احوال آخرت كور مادرزاد نموده است.

كلمۀ: كمه (كور مادر زاد)را براى نابينايى عقلى و عدم بصيرت نسبت به عبرت گرفتن از دنيا استعاره آورده است،زيرا اين حالت از كورى چشم بدتر است،همان طورى كه خداى متعال فرموده است: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ » (1)7-و هر كه دوستى دنيا را پيشه كند،قلبش،پر از غم و اندوه و پريشانى گردد،به خاطر آن چيزهايى كه نتوانسته به دست آورد،و يا از دستش رفته است.

كلمۀ رقص (زير و رو شدن)را براى پشت سرهم آمدن غمها و پريشانيها و

ص:715


1- سورۀ حج(22)آيه(46) [1]يعنى:اگر چه چشم سر اين كافران كور نيست و ليكن چشم باطن و ديدۀ دلها كور است.

نگرانيها تا آنجا كه قلبش را فرا گيرد،استعاره آورده است،و اين كنايه است از مردن،و در بيابان انداختن كنايه است از دفن كردن او.و كلمات: منقطعا و هيّنا حال مى باشند .

فايدۀ دوّم-آن است كه امام(علیه السلام)ويژگيهاى مؤمن را در ارتباط با دنيا بيان كرده است:

1-مؤمن به چشم عبرت به دنيا مى نگرد تا از آن پند گيرد،و اين همان هدفى است كه براى آن آفريده شده است.

2-و از دنيا به اندازۀ قوت لازم و ضرورت بسنده مى كند،كنايه از اين كه جز به مقدار حاجت و ضرورت از خوردنيهاى دنيا نمى خورد.

3-با گوش خشم و دشمنى مى شنود،كنايه از دشمنى با دنياست كه به مدح دنيا گوش فرا نمى دهد بلكه عيبهاى او را مى شنود .

مقصود از جملۀ ان قيل اثرى...الفناء آن است كه انسان در دنيا ناكام و تيره روز است با اين كه چيزدار است چون به دنبال آن تنگدستى و بى چيزى است، و اگر به هستى دوستى،دلخوش است،اندوهى به دنبال دارد.و اين مطلب در وصف حالت انسان در دنيا مربوط به فايدۀ أوّل و مكمّل است و صفت مؤمن در اينجا معترضه است.

و عبارت: هذا و لم يأتهم يعنى:اين گرفتارى[در دنيا]براى آنها است با اين كه هنوز روز قيامت نيامده روزى كه از سختى عذابش آنان از رحمت خدا نااميد مى گردند.

349-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَضَعَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ- وَ الْعِقَابَ عَلَى مَعْصِيَتِهِ ذِيَادَةً لِعِبَادِهِ عَنْ نِقْمَتِهِ- وَ حِيَاشَةً لَهُمْ إِلَى جَنَّتِهِ

لغت

ذودة:برطرف كردن و بازداشتن

ص:716

ترجمه

«خداوند پاداش را در برابر بندگى و كيفر را در مقابل نافرمانى خود قرار داده است،تا بندگانش را از عذاب خود بازدارد و روانۀ بهشت سازد ».

شرح

امام(علیه السلام)به دو هدف حكيمانه الهى از تعيين پاداش و كيفر اشاره فرموده است كه اين دو بندگان خدا را از عذاب خدا باز مى دارد و در بهشت او جاى مى دهد.

350-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ- لاَ يَبْقَى فِيهِمْ مِنَ؟الْقُرْآنِ؟ إِلاَّ رَسْمُهُ- وَ مِنَ الْإِسْلاَمِ إِلاَّ اسْمُهُ- وَ مَسَاجِدُهُمْ يَوْمَئِذٍ عَامِرَةٌ مِنَ الْبِنَاءِ- خَرَابٌ مِنَ الْهُدَى- سُكَّانُهَا وَ عُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ الْأَرْضِ- مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ وَ إِلَيْهِمْ تَأْوِي الْخَطِيئَةُ- يَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْهَا فِيهَا- وَ يَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا إِلَيْهَا- يَقُولُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ فَبِي حَلَفْتُ- لَأَبْعَثَنَّ عَلَى أُولَئِكَ فِتْنَةً أَتْرُكُ الْحَلِيمَ فِيهَا حَيْرَانَ- وَ قَدْ فَعَلَ وَ نَحْنُ نَسْتَقِيلُ اللَّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ

لغات

رسم القرآن:اثر آن،و آن خواندن آن است لا يبقى من الاسلام الاّ اسمه:عمل به آن نماند

ترجمه

«زمانى بر مردم بيايد كه به جا نماند در ميان ايشان از قرآن مگر نشانه اى،و از اسلام مگر نامى.در آن زمان مسجدها از جهت ساختمان،آباد و از جهت رستگارى ويران است،ساكنان و آباد كنندگان آنها بدترين مردم روى زمينند،از آنها فتنه ها بر مى خيزد و در آنها معصيت لانه مى كند هر كس را كه از آن فتنه كناره گيرد،به سوى آن باز مى گردانند،و هر كس را كه از آن مانده است به جانب آن مى برند خداوند پاك مى فرمايد:قسم به حق خودم كه فتنه و فساد را بر آن مردم برانگيزم بطورى كه آدم بردبار،سرگردان شود،و چنين است.و ما از خداوند طلب آمرزش از لغزش غفلت مى كنيم ».

شرح

ساكنان و آباد كنندگان مساجد:قاريان بد كاره و رهبران گمراه كننده اى كه

ص:717

امام(علیه السلام)آنان را در آغاز كتاب با اين عبارت توصيف كرد:«بدترين مردم در نزد خدا دو گروهند...» (1)و در فصل ديگرى در مذمّت آنان فرمود:«براى اختلاف مردم در نظرات دنيا،مطلب به يكى از ايشان باز مى گردد...» (2)بديهى است كه ايشان و نظاير ايشان بدترين مردم روى زمينند از آن جهت كه اينان ريشۀ فتنه و فساد در دينند و تمام خطاهاى مردم به آنها بر مى گردد،زيرا كه مردم از آنها نيرو و راهنمايى مى گيرند،و هر كس چنين باشد آمادۀ فتنه اى است كه شخص بردبار و عاقل سرگردان مى ماند.بعضى به جاى حليم ،حكيم نقل كرده اند .و هنگامى كه شخصى چون امام(علیه السلام)از خداوند طلب بخشش از لغزش غفلت مى كند پس بر ما پيروى از او واجب است ما نيز مى گوييم:بار خدايا ما را از لغزش غفلت بازدار!

351-نقل كرده اند كه كمتر اتّفاق مى افتاد كه امام(علیه السلام)روى منبر بنشيند،

اشاره

مگر اين كه پيش از خطبه خواندن مى فرمود:

أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ- فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَيَلْهُوَ- وَ لاَ تُرِكَ سُدًى فَيَلْغُوَ- وَ مَا دُنْيَاهُ الَّتِي تَحَسَّنَتْ لَهُ بِخَلَفٍ- مِنَ الْآخِرَةِ الَّتِي قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ- وَ مَا الْمَغْرُورُ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الدُّنْيَا بِأَعْلَى هِمَّتِهِ- كَالْآخَرِ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الْآخِرَةِ بِأَدْنَى سُهْمَتِهِ

لغات

سدى:مهمل،بيهوده سهمه:بهره،نصيب

ترجمه

«اى مردم از خدا بترسيد كه هيچ كس را بيهوده نيافريده اند تا سرگرم بازيچه شود،خودسر رها نشده تا كار ناروا كند،و دنيايى كه خود را براى او آراسته چنين نيست كه جايگزين آخرت شود كه در نگرش بدان،بد جلوه داده است و هيچ مغرور و فريب خوردۀ دنيا در بالاترين حد كوشش خود نتوانسته از دنيا به پيروزى

ص:718


1- انّ ابغض الخلايق إلى اللّه رجلان...
2- لإختلاف النّاس في الفتيا:ترد على احدهم القضيّة...

برسد مانند آن ديگرى كه از آخرت به كمترين بهره و نصيب خويش رسيده است ».

شرح

چون پرهيزگارى و توشه گرفتن از دنيا براى سفر الى اللّه هدف از خلقت انسان است ناگزير امام(علیه السلام)در آغاز تمام خطبه هايش آن را مى آورده و به اين هدف آفرينش توجّه مى داده است و هم اين كه هدف نهايى انسان آخرت است و دنيا نيست،هر چند كه به جاى هدف نهايى،دنيا خود را جلوه گر سازد،و هر چند كه آخرت را در نظر وى بد جلوه دهد و مانع شناخت آن گردد،علاوه بر آن كه هيچ مناسبتى نيست ميان آن كسى كه در بالاترين حدّ تلاش خود به دنيا رسيده و ميان آن كسى كه به كمترين بهره از آخرت دست يافته است،به جهت شرافت بهرۀ اخروى،تا چه رسد به آن كسى كه به بالاترين مقام اخروى رسيده باشد ! امام(علیه السلام)طالب دنيايى را كه مدّعى است به دنيا دست يافته،از فريب خوردن و مغرور شدن بر حذر داشته است.و مطالب ديگر واضح است.

352-امام(علیه السلام)ده جمله فروده است:

اشاره

لاَ شَرَفَ أَعْلَى مِنَ الْإِسْلاَمِ- وَ لاَ عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى- وَ لاَ مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ- وَ لاَ شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ- وَ لاَ كَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَةِ- وَ لاَ مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَ الرِّضَا بِالْقُوتِ- وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ الْكَفَافِ- فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَةِ- وَ الرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَ مَطِيَّةُ التَّعَبِ- وَ الْحِرْصُ وَ الْكِبْرُ وَ الْحَسَدُ- دَوَاعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِي الذُّنُوبِ- وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِئِ الْعُيُوبِ

ترجمه

«هيچ بزرگى بالاتر از اسلام و هيچ عزّتى برتر از پرهيزگارى،و هيچ پناهگاهى استوارتر از پارسايى و هيچ شفيعى پيروزتر و رهايى بخشتر از توبه و بازگشت به طرف خدا نيست،و هيچ گنجى بى نياز كننده تر از قناعت،و هيچ ثروتى در پيشگيرى از فقر،بهتر از تسليم و قناعت به روزى رسيده وجود ندارد،و

ص:719

هر كس بر آنچه به او روزى شده بسنده كند،به آسايش رسيده و در ميان آرامش فرود آمده است و دلبستگى به دنيا كليد بدترين رنجها و مركب همۀ گرفتاريهاست و حرص،گردنفرازى و حسد انسان را به گرفتارى در گناهان مى كشد،و بدكارى جامع همۀ عيبهاى نارواست .»

شرح

1-هيچ شرافت و بزرگى بالاتر از اسلام نيست،زيرا كه لازمۀ اسلام شرافت دنيا و آخرت است.

2-هيچ عزّتى برتر از پرهيزگارى نيست،چون پرهيزگارى مستلزم همۀ صفات پسنديده اى است كه عزّت دنيا و آخرت را به همراه دارند،پس اين عزّت بالاترين عزّتهاست.

3-و هيچ پناهگاهى محكمتر از پارسايى نيست.كلمۀ المعقل (پناهگاه) را به اعتبار نگهبانى انسان بدان وسيله از عذاب خدا،استعاره آورده است.و چون پارسايى همان پايبند بودن به كارهاى نيك است،پس هيچ پناهگاهى استوارتر از آن نيست.

4-هيچ شفيعى سودمندتر از توبه نيست.توضيح آن كه لازمۀ توبه كردن، گذشت قطعى از كيفر توبه كننده است در صورتى كه در شفاعت ديگر واسطه ها نتيجه قطعى نيست.لفظ شفيع استعاره از توبه آورده شده است .

5-هيچ گنجى بى نياز كننده تر از قناعت نيست،از آن رو كه قناعت فضيلتى است كه لازمه اش آرامش نفس و رضايت به آن چيزى است كه نصيبش شده و بى نيازى از ديگر چيزهاست.در صورتى كه هيچ يك از گنجهاى ديگر دنيا چنين نيستند.لفظ «كنز» استعاره است.

6-هيچ ثروتى براى پيشگيرى از فقر مؤثرتر از تن دادن به روزى نيست،و اين جمله نظير جملۀ قبلى است .

ص:720

7-هر كس بر آنچه روزى وى شده،بسنده كند،به آسايش رسيده،يعنى از غم دنيا خواهى و جذب شدن به اهل دنيا آسوده شده است،و در آرامش فرود آمده،يعنى بستر آرامش را پناه و مرجع خود قرار داده است .

8-دلبستگى به دنيا كليد رنج و مركب گرفتارى است،لفظ:رغبة را براى علاقه به دنيا و لفظ مفتاح را از جهت بازگشودن در رنج براى علاقه مند به دنيا، استعاره آورده است،و همچنين لفظ مطيّة را به اعتبار اين كه لازمۀ دنياخواهى رنج است همان طورى كه مركب سركش،راكب خود را رنج مى دهد،استعاره آورده است .

9-حرص،گردنفرازى و حسد انگيزه هاى آلوده شدن به گناهانند.

التقحّم يعنى:با سرعت وارد شدن،پس حرص به دنيا باعث ظلم،دروغ، فساد،ترس،بخل و نظاير آن از رذايل است،و كبر و گردنفرازى انگيزۀ بى انصافى و تواضع نكردن،خودخواهى،بى باكى و عدم بردبارى و نظاير آنهاست،و حسد نيز باعث ظلم،دروغ،فساد در زمين و ديگر گناهان است .

10-بدكارى جامع تمام عيبهاى زشت است،كلمه شرّ كلّى است به منزلۀ جنس عيبها و زشتيها،زيرا كه بر تمام آنها صادق است كه بگويند شر است و معناى جامع بودن همۀ عيبها همين است.

353-امام(علیه السلام)به جابر بن عبد اللّه انصارى فرمود:

اشاره

يَا؟جَابِرُ؟ قِوَامُ الدُّنْيَا بِأَرْبَعَةٍ- عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ- وَ جَاهِلٍ لاَ يَسْتَنْكِفُ أَنْ يَتَعَلَّمَ- وَ جَوَادٍ لاَ يَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ- وَ فَقِيرٍ لاَ يَبِيعُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ- فَإِذَا ضَيَّعَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ- اسْتَنْكَفَ الْجَاهِلُ أَنْ يَتَعَلَّمَ- وَ إِذَا بَخِلَ الْغَنِيُّ بِمَعْرُوفِهِ- بَاعَ الْفَقِيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ- يَا؟جَابِرُ؟ مَنْ كَثُرَتْ نِعَمُ اللَّهِ عَلَيْهِ- كَثُرَتْ حَوَائِجُ النَّاسِ إِلَيْهِ- فَمَنْ قَامَ لِلَّهِ فِيهَا بِمَا يَجِبُ فِيهَا عَرَّضَهَا لِلدَّوَامِ وَ الْبَقَاءِ وَ مَنْ لَمْ يَقُمْ فِيهَا بِمَا يَجِبُ عَرَّضَهَا لِلزَّوَالِ وَ الْفَنَاءِ

ص:721

ترجمه

«اى جابر استوارى و برپايى دين و دنيا به چهار كس است:عالمى كه علم خود را به كار بندد،جاهلى كه از آموختن ننگ نداشته باشد،و توانگرى كه از نيكى و احسان بخل نورزد.و تنگدستى كه آخرتش را به دنيا نفروشد،پس هنگامى كه عالم علم خود را به كار نبرد،جاهل از آموختن ننگ خواهد داشت،و هنگامى كه ثروتمند از نيكى و احسان خوددارى كند،تنگدست آخرتش را به دنيا مى فروشد.

اى جابر!هر كس كه از نعمتهاى خدا بيشتر برخوردار باشد،درخواستهاى مردم از او بسيار مى گردد،پس كسى كه براى خدا در آن نعمتها به واجبات اقدام كند،آنها را هميشگى و پايدار ساخته،و آن كه براى خدا اقدام به واجبات نكند، نعمتها را به نيستى كشانده است .»

شرح

دنيا به وسيلۀ مال و ثروت،و پس از آن به علم و دانش استوار است،علم براى صرف مال در جاى خود،و شناخت راههاى مختلف به دست آوردن آن كه آيا شايسته است يا نه،از حلال است يا حرام.و اين همان علم فقه،اصول فقه، تفسير قرآن و سنّت رسول خداست كه احكام نيز از آن دو آموخته مى شود،و بعد از اينها آنچه از علوم عربى و نظير آن لازم است.

چون به هر حال ناگزير از داشتن علم است و از طرفى مال نيز نگهبانى لازم دارد،از اين رو واجب است تا مطابق دستور اوّلى عمل شود،و در مورد شرط دوّم نيز بايد در مواردى كه شايسته است مال را صرف كرد،اگر نه هيچ كدام سودى نخواهند داشت و حالات مردم يعنى امور دنيا استوار نخواهد ماند.و چون دانشمندان و غير دانشمندان،همه بايد بميرند،و از طرفى دنيا و نظام دنيا ايجاب مى كند كه علم و دانش از نسلى به نسلى منتقل گردد،قهرى است كه نادانانى نيز خواهند بود كه از آموختن دانش ننگ خواهند داشت،و چون در نظام دنيا نياز بعضى از مردم به بعضى حتمى است،و در اين نظام-به دلايل معلوم و يا نامعلوم-ممكن نيست همه از يكديگر بى نياز باشند،لازم است آن كسانى كه

ص:722

در دنيا مالى ندارند تا از آن طريق خواستۀ خود را به دست آورند،و با صرف مال از اعمال ضرورى و لازم پاسدارى كنند،در اين صورت برپايى دنيا بدون اين چهار چيز ميسّر نخواهد بود.

البته امام(علیه السلام)در بارۀ فقير،شرط كرد بر اين كه آخرتش را به دنيا نفروشد،زيرا فروشندۀ آخرت به دنيا ستمگر و بيرون از مرز عدالت است،بنا بر اين دنيا بدو استوار نگشته و او شايستگى آباد ساختن دنيا را ندارد .

و آنگهى امام(علیه السلام)پس از اين كه اركان دنيا را بيان كرد،اشاره به پيامد فاسد ضدّ آنها فرموده با عبارت: فاذا ضيع...بدنياه از آن برحذر داشت،زيرا كه تباه ساختن علم باعث استفاده نبردن از آن است،و ننگ داشتن نادان از آموختن به دليل بدبينى اش به دانش و دانشمند-به دليل اين كه او معتقد است كه اينان علم را ضايع مى كنند و مطابق ميل او عمل نمى كنند-بر ناآگاهى خود بر فايدۀ دانش باقى مى ماند.و بخل ورزيدن مالدار از احسان،باعث سود نبردن از مال است، و لازمۀ آن بالا گرفتن نياز فقير و فروختن آخرت خود به دنياست و آن مستلزم فساد است كه با مصلحت دنيا و آخرت وى ناسازگار است سپس اشاره بر اين مطلب فرموده است كه لازمۀ فزونى نعمت خدا بر بنده، افزايش درخواستهاى مردم به اوست،تا براى صاحب نعمت روشن شود كه سپاس نعمت و اقدام بر احسان به نيازمندان در حدّ لازم،براى رضاى خدا امر واجبى است.

در اين باره نيز با بيان اين كه لازمۀ احسان پايدار ساختن نعمت است و بدين وسيله بنده نعمت الهى را براى خود هميشگى مى سازد و فزونى مى دهد،به ترغيب و تشويق پرداخته است.و با بيان اين كه اقدام نكردن به واجبات،باعث به نيستى كشاندن نعمت است،از آن برحذر داشته است.

ص:723

354-ابن جرير طبرى در كتاب تاريخ خود از عبد الرّحمن بن ابى ليلى،

اشاره

فقيه،روايت كرده است-

و او از جمله كسانى بود كه براى جنگ حجّاج با پسر اشعث خروج كرده بودند-در ضمن سخنانى كه مردم را به پيكار وادار مى كرد گفت:من از امير المؤمنين على بن ابى طالب(علیه السلام)شنيدم،روزى كه با اهل شام روبرو شديم مى فرمود:

أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ- إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً يُعْمَلُ بِهِ- وَ مُنْكَراً يُدْعَى إِلَيْهِ- فَأَنْكَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِئَ- وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ- وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ- وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِالسَّيْفِ- لِتَكُونَ «كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيا» وَ كَلِمَةُ الظَّالِمِينَ هِيَ السُّفْلَى- فَذَلِكَ الَّذِي أَصَابَ سَبِيلَ الْهُدَى- وَ قَامَ عَلَى الطَّرِيقِ وَ نَوَّرَ فِي قَلْبِهِ الْيَقِينُ

ترجمه

«اى گروه مؤمنان هر كه ببيند ستمى به كار مى برند،و مردم را به كار زشتى مى خوانند و آن را به دل انكار كند پس رهايى يافته و بيزارى جسته است،و هر كس به زبان آن را زشت شمارد به اجر و مزد رسيده است و پاداشش از آن كه به دل انكار كرده بيشتر است و هر كس به شمشير به مقابلۀ آن برخيزد تا كلمۀ خدا برتر و كلمۀ ستمگران پايين تر گردد او به رستگارى رسيده و به راه راست قيام كرده،و نور يقين و ايمان بر قلب او تابيده است .»

شرح

چون انكار و ردّ عمل ناپسند بر هر مكلّفى در حدّ توانائى اش واجب است،و مرتبۀ نازل توانايى انكار قلبى است كه براى هر كسى ميسّر است و بالاترين و آخرين مرتبۀ آن انكار با دست و زور بازو است،و حدّ وسطش انكار به زبان است درجات استحقاق پاداش انكار نيز مترتّب بر درجات آن خواهد بود.

امّا اين كه امام(علیه السلام)تنها،شخصى را كه به دل انكار كند به رهايى و نجات

ص:724

از عذاب خدا اختصاص داده است،براى اينست كه وى مرتكب گناهى نشده و امّا اين كه از پاداش معيّنى براى او ياد نكرده،با اين كه هر واجبى پاداشى دارد،از آن روست كه هدف از انكار امر منكر،برطرف ساختن آن است در صورتى كه در انكار قلبى هيچ اثر روشنى براى از بين بردن منكر نيست،گويا كارى كه باعث اجر باشد نكرده است.و اين كه فرمود:تا كلمۀ خدا برتر گردد،زيرا اگر هدف انكار كننده،آن نباشد بلكه هدفش ريا و يا دنيا باشد،به راه هدايت نرفته است.

كلمۀ:التّنوير،را استعاره براى روشن شدن حق از باطل در دل شخص آورده است.

355-امام(علیه السلام)در سخن ديگرى راجع به همين مطلب

اشاره

مى فرمايد:

فَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ لِلْمُنْكَرِ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ- فَذَلِكَ الْمُسْتَكْمِلُ لِخِصَالِ الْخَيْرِ- وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ- فَذَلِكَ مُتَمَسِّكٌ بِخَصْلَتَيْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ- وَ مُضَيِّعٌ خَصْلَةً- وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِقَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ- فَذَلِكَ الَّذِي ضَيَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَيْنِ مِنَ الثَّلاَثِ- وَ تَمَسَّكَ بِوَاحِدَةٍ- وَ مِنْهُمْ تَارِكٌ لِإِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ يَدِهِ- فَذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ- وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ- عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنْ الْمُنْكَرِ- إِلاَّ كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ- وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ- لاَ يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ وَ لاَ يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ- وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ

ترجمه

«كسى از ايشان به دست و زبان و دل،كار زشت را انكار مى كند،او همۀ نيكيها را جامع است،و كسى از آنان به زبان و دل انكار مى كند.نه به دست،او تنها به دو خصلت دست يافته امّا يك خصلت را از دست داده است و كسى از آنها تنها به دل انكار مى كند،نه به دست و زبان،چنين كسى دو خصلت را از دست داده است كه آنها بهترين خصلتهاى سه گانه است،و به يك خصلت چنگ

ص:725

زده است،و بعضى از مردم،كار زشت را نه به زبان انكار مى كنند و نه به دل و نه به دست پس چنين كسانى مردگانى ميان زندگانند و همۀ اعمال خوب و جهاد در راه خدا در قبال امر به معروف و نهى از منكر بيش از آب دهان در درياى پهناور نمى باشد،امر به معروف و نهى از منكر اجل را نزديك نمى كند و روزى را كم نمى سازد،و بهترين حالت امر به معروف و نهى از منكر سخن حقّى است كه در نزد پادشاه ستمگر گفته شود .»

شرح

امام(علیه السلام)در اين زمينه به روش طبيعى معمول سخن گفته است،توضيح آن كه مطابق جريان عادى انسان،اوّل به قلب،بعد به زبان و پس از آن با دست- اگر بتواند-از كار زشت جلوگيرى مى كند.و گاهى به صورت ديگرى انجام مى گيرد،و بنا بر اين مردم به شش دسته تقسيم مى شوند:كسى كه به دل تنها نهى از منكر مى كند،يا به زبان تنها و يا با دست تنها و يا با دل و زبان،و يا با دل و دست،و يا با زبان و دست.

بدان كه امر به معروف و نهى از منكر وابسته به همند،زيرا معروف و منكر گاهى نقيض يكديگر و يا در قوۀ نقيضند،در آن صورت نهى از منكر،مستلزم امر به معروف،و امر به معروف مستلزم نهى از منكر است،روشن است كه آن دو جامع تمام خصلتهاى نيكند.زيرا هر خصلت نيكى معروف است،پس امر به معروف به طور مطلق،امر به تمام نيكيهاست.و ترك هر خصلت نيكى،منكر است پس انكار منكر مستلزم امر به تمام نيكيهاست.و چون اين سه نوع از انكار منكر فضيلتهايى تحت فضيلت عدالتند،بايد آنها را از خصلتهاى نيك شمرد،و از طرفى-چنان كه اشاره كرديم-چون انكار منكر مستلزم ساير فضايل است پس آن كه به طور مطلق[با قلب و زبان و دست]عمل منكر را انكار مى كند، مستكمل جميع خصلتهاى نيك است و آن كه انكار با دست را ترك گويد يك خصلت را از دست داده و به دو خصلت چنگ زده و آن كه با دست و زبانش

ص:726

نهى از منكر نكرد،دو خصلت بهتر از سه خصلت را از دست داده است،و اين دو خصلت از آن جهت اشرفند كه بيشتر اوقات باعث از بين رفتن منكر مى گردند،بر خلاف سوّمى كه چنين اثرى را ندارد،و هر كس هر سه مرحله را ترك گويد،بسزا بايد او را در عين زنده بودن،مرده خواند،چه او هيچ فضيلتى را ندارد.و كلمۀ ميّت در اينجا استعاره است .

عبارت: و ما اعمال البرّ...لجّىّ ،براى بزرگداشت اين دو فضيلت است امام(علیه السلام)همۀ اعمال نيك را نسبت به امر به معروف و نهى از منكر آب دهانى در دريايى پهناور دانسته است،و وجه شبه آن است كه هر خصلتى از كارهاى نيك نسبت به آن دو-مانند آب دهان نسبت به دريا-جزئى است و تمام نيكيها برخاستۀ از آنهاست .

و عبارت: فانّ الامر...رزق صغراى قياس مضمرى است كه بدان وسيله تشويق به امر به معروف و نهى از منكر نموده است،و كبراى مقدّر چنين است:

هر چه باعث نزديكى اجل و كاهش روزى نگردد پس نبايد از آن ترسيد.و بعد به بهترين نوع آنها اشاره فرموده كه سخن عدل است در برابر پادشاه ستمگر به قصد جلوگيرى از ستم او.

356-ابو جحيفه مى گويد شنيدم:امير المؤمنين(علیه السلام)مى فرمود:

اشاره

(1)

أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْجِهَادِ- الْجِهَادُ بِأَيْدِيكُمْ ثُمَّ بِأَلْسِنَتِكُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِكُمْ- فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً وَ لَمْ يُنْكِرْ مُنْكَراً- قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلاَهُ أَسْفَلَهُ وَ أَسْفَلُهُ أَعْلاَهُ

ص:727


1- وهب بن عبد اللّه سوآئىّ معروف به ابو جحيفه از اصحاب بزرگوار و افراد مورد اطمينان امام(علیه السلام) بوده است كه گاهى وى را وهب الخير مى خواند و او را در كوفه مأمور بيت المال كرد م-.

ترجمه

«نخستين چيزى كه باعث شكست شما مى شود جهاد با دست و پس از آن جهاد با زبان و بعد از آنها جهاد با دلهاتان است.پس كسى كه به دل كار شايسته را نشناخت و ناشايست را انكار نكرد،وارونه گشته و زير و زبر شده است ».

شرح

جهاد با دست و زبان و دل همان انكار و ردّ منكر به وسيلۀ آنهاست،و جهاد با دست نخستين چيزى است كه باعث شكست مى شود،از اين رو هدف نخستين دشمن،از بين بردن قدرت دست و مقاومت با دست است،در صورتى كه بتواند اين كار را بكند،از بين بردن قدرت زبان سهل خواهد بود.

پس اگر بپرسى:چرا امام(علیه السلام)فرمود: «ثمّ بقلوبكم» جهاد با قلب را در آخر آورد؟در حالى كه معلوم است،دشمن از دل آگاه نمى شود،و قدرت از بين بردن جهاد به وسيله دل را ندارد.

در پاسخ مى گويم:مقصود امام(علیه السلام)آن است كه وقتى آنان در جهاد با دست و زبان شكست بخورند،و مدّتى بر آنها بگذرد كه امر به معروف و نهى از منكر را ترك گويند و منكر مكرّر به گوشها،چشمها و دلهايشان برخورد كند و با اين همه،انكارى به عمل نيايد،اين خود معناى شكست در جهاد با دل اس ت .

عبارت: فمن لم يعرف بقلبه... براى آن است كه از ترك امر به معروف و نهى از منكر برحذر دارد به دليل آن كه باعث زير و رو شدن انسان مى شود،و كلمۀ قلب را براى واژگون افتادن در گودالهاى زشتيها و دركات آتش جهنّم استعاره آورده است.و از آن رو تنها انكار قلبى را باعث چنين پى آمدى دانسته كه انكار قلبى هميشه ممكن است و زيان ترسناك جهاد با دست و زبان را نيز ندارد.

357-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّ الْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِيءٌ وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيءٌ

ص:728

ترجمه

«حق سنگين امّا گواراست،و باطل،سبك،ليكن و با آور است ».

شرح

امام(علیه السلام)صفت سنگين را براى حق از نظر دشوارى آن براى كسى آورده كه در راه حق است و به خاطر آن مؤاخذه مى شود،و صفت گوارا،را به جهت اين كه حق آسايش اخروى را در پى دارد،بدان داده است.و صفت سبكى را به اعتبار سهولت باطل بر اهل باطل و صفت و با آور را به جهت هلاكت آنان در آخرت، براى باطل استعاره آورده است.

358-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ تَأْمَنَنَّ عَلَى خَيْرِ هَذِهِ الْأُمَّةِ عَذَابَ اللَّهِ- لِقَوْلِهِ تَعَالَى «فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ» - وَ لاَ تَيْأَسَنَّ لِشَرِّ هَذِهِ الْأُمَّةِ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى «إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ»

ترجمه

«بر بهترين اين امّت از عذاب خدا ايمن مباش!به دليل قول خداى تعالى «فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ» (1)و بر بدترين اين امّت از رحمت خدا نااميد مشو!به دليل گفتۀ خداى متعال: «إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ » (2).

شرح

امام(علیه السلام)شنونده را با استدلال به عموميّت اين دو آيه به اين دو خصلت موعظه و ادب كرده است،كلمه مكر استعاره براى مهلت دادن خدا و پس از آن گرفتن و عذاب كردن خدا در صورت مكر و فريب است و مقصود واضح است.

359-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِئِ الْعُيُوبِ- وَ هُوَ زِمَامٌ يُقَادُ بِهِ إِلَى كُلِّ سُوءٍ

ص:729


1- سورۀ اعراف(7)آيه(99) [1]يعنى:از كيفر خدا ايمن نيستند مگر مردم زيانكار
2- سورۀ يوسف(12)آيه(87) [2]يعنى:از رحمت خدا نااميد نشوند مگر گروه كافران

ترجمه

«بخل جامع همۀ بديها و زشتيهاست و آن افسارى است كه بدان وسيله به سمت هر بدى كشانده مى شوند .»

شرح

بخل صفت ناپسند كوتاهى از فضيلت بخشندگى است و لازمۀ آن نادانى است زيرا شخص بخيل نمى داند كه مال را در كجا بايد مصرف كند و نيز مستلزم تبهكارى است زيرا او در خواسته هاى خود و دلبستگى فراوانش به دنيا افراط كرده است و نيز موجب ترس است چون كسى كه در مال خود بخل بورزد، نسبت به جان خويش بخيلتر خواهد بود،و اين باعث تن به ظلم دادن و ستم كردن است،به جهت كوتاهى وى از فضيلت عدل و ميانه روى در مال خود.و همين طور باعث حرص،حسد،آزمندى و دون همّتى و دروغ،و مكر و خيانت و قطع رحم و رعايت نكردن برابرى و مواسات است.بى توجهى و كوتاهى نسبت به فضيلتى از فضايل از پيامدهاى بخل و از ملحقات آن است يعنى از معايب زشتى است كه امام(علیه السلام)بخل را جامع همۀ زشتيها دانسته است،و بخل است كه انسان را به سمت تمام آن بديها مى كشاند.كلمۀ «زمام» را به اعتبار اين كه چون افسارى به سمت اين بديها رهبرى مى كند و مى كشاند،استعاره آورده است.

360-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلرِّزْقُ رِزْقَانِ رِزْقٌ تَطْلُبُهُ- وَ رِزْقٌ يَطْلُبُكَ فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاكَ- فَلاَ تَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِكَ عَلَى هَمِّ يَوْمِكَ- كَفَاكَ كُلُّ يَوْمٍ عَلَى مَا فِيهِ- فَإِنْ تَكُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِكَ- فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى سَيُؤْتِيكَ فِي كُلِّ غَدٍ جَدِيدٍ مَا قَسَمَ لَكَ- وَ إِنْ لَمْ تَكُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِكَ- فَمَا تَصْنَعُ بِالْهَمِّ فِيمَا لَيْسَ لَكَ- وَ لَنْ يَسْبِقَكَ إِلَى رِزْقِكَ طَالِبٌ- وَ لَنْ يَغْلِبَكَ عَلَيْهِ غَالِبٌ- وَ لَنْ يُبْطِئَ عَنْكَ مَا قَدْ قُدِّرَ لَكَ

ترجمه

«روزى دو نوع است:يكى آن روزيى كه تو در پى آنى و ديگر آن روزيى كه آن در پى توست و اگر تو به سوى او نروى او به سوى تو خواهد آمد.بنا بر اين غم

ص:730

يك ساله ات را بر غم يك روزه ات ميفزا كه هر روزى براى تو روزى همان روز بس است،پس اگر سالى از عمر تو باشد،خداوند متعال در هر فردايى كه مى آيد روزى آن را به تو مى رساند،آن مقدار كه نصيب تو كرده است،و اگر آن سال از عمر تو نباشد،از چه رو غم چيزى را بخورى كه مربوط به تو نيست،و هرگز كسى جلوتر از تو به روزى تو نمى رسد،و كسى قبل از تو بر آن دست نمى يابد،و هرگز آنچه براى تو مقدّر شده دير نخواهد رسيد .»

شرح

سيد رضى مى گويد:اين سخن در باب مربوط به روزى مقدر قبلا گذشت،ولى چون در اينجا روشنتر و مشروح تر بود،طبق برنامه اى كه در آغاز كتاب مقرّر كرديم-دوباره آورديم.

تفسير بيشتر جملات اين گفتار قبلا گذشت ،هدف امام(علیه السلام)بر حذر داشتن از دلبستگى زياد به دنيا و توجّه دادن به چيزهايى از ياد خدا و اطاعت امر اوست كه باعث اميدوارى است،امام(علیه السلام)از افزودن غم سالانه بر غم يك روزه منع كرده تا مبادا غمهايى چند بر دل آدمى نشيند در حالى كه يك غم انسان را بس است،براى اثبات مطلب به دو قياس مضمر استدلال كرده است كه صغراى اوّلى جمله: فان يكن السّنة... و تقدير آن چنين است:سالى كه تو غم آن را مى خورى يا از سالهاى عمر تو هست و يا نيست،و كبراى مقدّر آن نيز اين طور است:و هر چه از اين دو فرض باشد،سزاوار غم خوردن نيست،اما بنا به فرض اوّل،چون خداوند در هر روزى ناگزير روزى آن روز را مى رساند،پس نبايد غم روزى را خورد،و امّا فرض دوّم،عاقلانه نيست كه انسان به چيزى دل ببندد كه مربوط به او نيست .و صغراى قياس دوّم،عبارت: «و لن يسبقك...قدّر لك» است،و تقدير آن چنين است:هيچ جوينده اى پيش از تو به روزى تو دست پيدا نمى كند،و كبراى مقدّر آن نيز مى شود:و هر چيزى كه چنان باشد،سزاوار نيست كه انسان در غم آن باشد.

ص:731

361-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

رُبَّ مُسْتَقْبِلٍ يَوْماً لَيْسَ بِمُسْتَدْبِرِهِ- وَ مَغْبُوطٍ فِي أَوَّلِ لَيْلِهِ قَامَتْ بَوَاكِيهِ فِي آخِرِهِ

ترجمه

«بسا روى آورنده به روز كه پشت بر آن نكند،و بسا كسى كه اوّل شب بر او حسرت بردند ولى آخر شب،گريه كنندگان بر او گريستند .»

شرح

هدف از اين سخن بيدار باش از خواب غفلت نسبت به مرگ و پس از مرگ است در مورد نتيجه عملى كه انسان انجام مى دهد.

362-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْكَلاَمُ فِي وَثَاقِكَ مَا لَمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ- فَإِذَا تَكَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِي وَثَاقِهِ- فَاخْزُنْ لِسَانَكَ كَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَكَ وَ وَرِقَكَ- فَرُبَّ كَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً وَ جَلَبَتْ نِقْمَةً

لغت

وثاق:ريسمان،بند

ترجمه

«سخن در بند تو است تا آن را نگفته اى،امّا همين كه گفتى تو در بند آنى، پس زبانت را نگاه دار چنان كه طلا و نقره را در خزانه قرار مى دهى.بسا كلمه اى كه باعث از دست رفتن نعمتى مى شود و عذاب و گرفتارى پيش مى آورد .»

شرح

امام(علیه السلام)امر فرموده است كه از سخنى كه شايستۀ گفتن نيست و همچنين سخن نابجا،زبان را نگه دارند،و نگهدارى زبان را به اندوختن طلا تشبيه كرده است و وجه شبه اهميّت در نگهدارى است،و از گفتن سخن ناروا به وسيلۀ دو قياس مضمر بر حذر داشته است كه صغراى يكى از آنها عبارت:

«الكلام...وثاقه» و كبراى مقدّرش چنين است:هر سخنى كه چنين باشد،جز

ص:732

در موردى كه سزاوار باشد،شايستۀ گفتن نيست،و كلمۀ«وثاق-بند»استعاره است.و صغراى قياس دوم عبارت: «فربّ كلمة سلبت نعمة :بسا كلمه اى كه باعث از بين رفتن نعمتى گشته است،و كبراى مقدّرش چنين است:و هر كلمه اى كه آن طور باشد پس بايد از گفتن آن دورى كرد و سخن اندك و استوار گفت:

363-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ بَلْ لاَ تَقُلْ كُلَّ مَا تَعْلَمُ- فَإِنَّ اللَّهَ فَرَضَ عَلَى جَوَارِحِكَ كُلِّهَا- فَرَائِضَ يَحْتَجُّ بِهَا عَلَيْكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ

ترجمه

«آنچه را نمى دانى مگو،بلكه هر چه را مى دانى هم مگو،زيرا خداوند پاك، بر همۀ اعضا و جوارح تو احكامى را واجب كرده،تا روز قيامت بدان وسيله بر تو حجّت بياورد .»

شرح

امام(علیه السلام)از گفتن چيزى كه انسان نمى داند نهى فرموده است،براى اين كه آن دروغ است و يا احتمال دروغ در آن مى رود،و چون چنين سخنى از روى نادانى است پس دورى كردن از آن واجب است،و امّا اين كه از گفتن تمام دانستنيها نهى فرموده است براى اينست كه ممكن است براى خود گوينده و يا براى ديگران زيانى داشته باشد،مثل فاش كردن رازى كه باعث اذيّت وى و يا اذيّت كسى شود كه راز را به او گفته است،و از اين كار با عبارت:فانّ اللّه...كه صغراى قياس مضمرى است،بر حذر داشته است.

امورى كه خداوند بر هر عضوى از اعضاى بدن واجب گردانيده عبارت است،-به طور مثال-براى زبان گفتن هر چيزى را به جاى خود،و همچنين براى چشم،نگريستن بجا و امثال اينها براى ديگر جوارح.و كبراى مقدّر چنين است:

و هر چه را كه خداوند بر اعضاى انسان واجب گردانيده واجباتى است كه روز قيامت بدان وسيله براى ترك و يا عمل به آنها با وى احتجاج مى كند،پس لازم

ص:733

است كه آدمى آنها را رعايت كند.

364-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اِحْذَرْ أَنْ يَرَاكَ اللَّهُ عِنْدَ مَعْصِيَتِهِ- وَ يَفْقِدَكَ عِنْدَ طَاعَتِهِ- فَتَكُونَ مِنَ الْخَاسِرِينَ- وَ إِذَا قَوِيتَ فَاقْوَ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ- وَ إِذَا ضَعُفْتَ فَاضْعُفْ عَنْ مَعْصِيَةِ اللَّهِ

ترجمه

«بترس از اين كه خداوند تو را در حال معصيت خود ببيند،و در محل طاعت تو را مشاهده نكند،در آن صورت از زيانكاران خواهى بود.و هرگاه بناست كه توانا باشى،بر طاعت خدا توانا باش،و اگر بناست ناتوان باشى از معصيت خدا ناتوان باش !».

شرح

امام(علیه السلام)از دو كار به دليل پيامدى كه دارند-يعنى ورود در جمع كسانى كه پاداش الهى را در روز قيامت از دست مى دهند-برحذر داشته است،آن گاه دستور توانا شدن،بر طاعت الهى را داده تا بدان وسيله آماده تر براى كسب رحمت خداوندى گردد،و همچنين دستور ناتوانى از نافرمانى خداوند را داده تا بدان وسيله توان آمادگى پذيرش خشم و عذاب الهى را نداشته باشد.

365-امام(علیه السلام)فرموده است(سه كلمه)

اشاره

اَلرُّكُونُ إِلَى الدُّنْيَا مَعَ مَا تُعَايِنُ مِنْهَا جَهْلٌ- وَ التَّقْصِيرُ فِي حُسْنِ الْعَمَلِ- إِذَا وَثِقْتَ بِالثَّوَابِ عَلَيْهِ غَبْنٌ- وَ الطُّمَأْنِينَةُ إِلَى كُلِّ أَحَدٍ قَبْلَ الاِخْتِبَارِ عَجْزٌ

ترجمه

«دلبستگى به دنيا به دليل آنچه از دنيا مى بينى نادانى و كوتاهى در كار خير با اين كه به پاداش آن اطمينان دارى،زيان كارى،و اعتماد كردن به هر كس پيش از آزمايش وى،درماندگى است .»

ص:734

شرح

1-دلبستگى به دنيا با آنچه از دنيا مى بينى نادانى است،يعنى:به دليل آنچه كه سزاوار اعتماد است عوض آنچه كه نبايد اعتماد كرد.

2-كوتاهى در كار نيك با وجود اطمينان به پاداش آن،زيانكارى است، يعنى:مستلزم ضرر و زيان و ترك پاداش زياد در برابر عمل كم مى باشد در اين عبارت اشارتى است بر اين كه ريشۀ كوتاهى در كار نيك،اطمينان نداشتن به پاداشى است كه در آخرت وعده داده اند.

3-اعتماد به هر كس پيش از آزمودنش،از درماندگى است.يعنى درماندگى از كاوش در مورد كسى كه به او اعتماد ورزد،و اعتماد بجا داشته باشد.

امام(علیه السلام)از اعتماد به دنيا به دليل آن كه لازمۀ چنين اعتمادى نادانى است، و همچنين از كوتاهى در كار نيك به دليل اين كه لازمۀ آن زيانكارى است،و همين طور از اعتماد به هر كسى،به دليل اين كه لازمۀ آن درماندگى است،بر حذر داشته است.

366-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ أَنَّهُ لاَ يُعْصَى إِلاَّ فِيهَا- وَ لاَ يُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلاَّ بِتَرْكِهَا

ترجمه

«از نشانه هاى پستى دنيا در نزد خدا آن است كه خدا را معصيت نكنند مگر در دنيا،و به دست نياورند آنچه را كه نزد خداست مگر با دورى كردن از دنيا .»

شرح

امام(علیه السلام)به دو دليل ياد شده كه پستى دنيا را خاطر نشان كرده است از دنيا بر حذر داشته است.

367-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ طَلَبَ شَيْئاً نَالَهُ أَوْ بَعْضَهُ

ص:735

ترجمه

«هر كه در پى چيزى باشد،تمام آن را يا بخشى از آن را به دست خواهد آورد ».

شرح

اين عبارت امام(علیه السلام)نظير سخن مشهور است كه هر كس در طلب چيزى بكوشد آن را مى يابد،و هر كس درى را بكوبد و پافشارى كند،عاقبت وارد آنجا خواهد شد.

بديهى است كه جستن وسيله اى است براى رسيدن به مطلوب،پس اگر آمادگى كامل باشد به همۀ مطلوب،و اگر نه به مقدار كاستى آمادگى به مطلوب ناقص مى رسد.

368-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَا خَيْرٌ بِخَيْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ- وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ- وَ كُلُّ نَعِيمٍ دُونَ الْجَنَّةِ فَهُوَ مَحْقُورٌ- وَ كُلُّ بَلاَءٍ دُونَ النَّارِ عَافِيَةٌ

ترجمه

«خير نيست آن خيرى كه به دنبال آن آتش باشد،و بدى نيست آن شرّى كه پس از آن بهشت باشد،هر نعمت پايين تر از بهشت ناچيز است،و هر گرفتارى غير از آتش دوزخ سلامتى است .»

شرح

امام(علیه السلام)از آنچه كه انسان را به طرف آتش مى برد،شايستگى نام خير را نفى كرده است،اگر چه در دنيا آن را خير و لذّت بنامند،به خاطر تحقير و بر حذر داشتن از آن،چون لازمۀ نهايى آن آتش و همان نتيجه اى است كه از شرّ عايد مى شود.و همچنين از آن طاعات دشوارى كه انسان را به سمت بهشت مى كشاند،نام شر را نفى كرده است،هر چند كه در دنيا آنها را شرّ و گرفتارى بنامند،به خاطر تشويق به نتيجۀ نهايى اين اعمال،يعنى ورود به بهشت و تقدير عبارت اين است ما خير بعده النّار بخير،و ما شرّ بعده الجّنة بشرّ .و عبارت و كلّ نعيم دون الجنّة محقور يعنى هر نعمت،در حد كمتر از بهشت ناچيز است،

ص:736

تفسير مطلب اوّل است.

و جملۀ و هر گرفتارى غير از آتش دوزخ سلامتى است،تفسير مطلب دوم است و مقصود عافيت و سلامتى نسبى است.

369-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَلاَ وَ إِنَّ مِنَ الْبَلاَءِ الْفَاقَةَ- وَ أَشَدُّ مِنَ الْفَاقَةِ مَرَضُ الْبَدَنِ- وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ- أَلاَ وَ إِنَّ مِنَ النِّعَمِ سَعَةَ الْمَالِ- وَ أَفْضَلُ مِنْ سَعَةِ الْمَالِ صِحَّةُ الْبَدَنِ- وَ أَفْضَلُ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ

ترجمه

«بدانيد كه از جمله گرفتاريها تنگدستى است،و سخت تر از تنگدستى بيمارى جسم است و بدتر از بيمارى جسم بيمارى دل است،و بدانيد كه از جمله نعمتها، دارايى زياد است و بهتر از دارايى زياد تندرستى است و بهتر از تندرستى تقواى دل است .»

شرح

امام(علیه السلام)به مراتب گرفتارى و تفاوت آنها در شدّت و ضعف،و همچنين در مقابل آنها به مراتب نعمت و تفاوت آنها اشاره فرموده است.و براستى كه مبتلا شدن دل به بيمارى رذايل بدتر از بيمارى جسم است،به خاطر اين كه لازمۀ آن از دست دادن كاملترين خوشبختيها در آخرت است و در حقيقت آن نوعى مرگ است كه پس از آن زندگى وجود ندارد،و به همين جهت تقواى دل و كامل ساختن آن با فضايل،بالاتر از تندرستى است چون لازمۀ آن خوشبختى هميشگى و حيات جاويد است.

370-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَاتٍ فَسَاعَةٌ يُنَاجِي فِيهَا رَبَّهُ- وَ سَاعَةٌ يَرُمُّ مَعَاشَهُ- وَ سَاعَةٌ يُخَلِّي بَيْنَ نَفْسِهِ- وَ بَيْنَ لَذَّتِهَا فِيمَا يَحِلُّ وَ يَجْمُلُ- وَ لَيْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ شَاخِصاً إِلاَّ فِي ثَلاَثٍ- مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ أَوْ خُطْوَةٍ فِي مَعَادٍ- أَوْ لَذَّةٍ فِي غَيْرِ مُحَرَّمٍ

ص:737

لغات

رمّ المعاش:اصلاح كردن امر زندگى شاخص:مسافرى كه از شهرى به شهرى مى رود.

ترجمه

«براى مؤمن سه ساعت است ساعتى كه با پروردگارش راز و نياز مى كند،و ساعتى كه در آن به معاش خود مى رسد،و ساعتى كه بين خود و لذت حلال و پسنديده خلوت مى كند و عاقل سزاوار نيست كه جز براى سه منظور مسافرت كند:

اصلاح امور زندگى،و يا قدمى در راه آخرت برداشتن،يا لذت در راه غير حرام ».

شرح

امام(علیه السلام)اوقات مؤمن عاقل را به سه قسم تقسيم كرده است بر حسب آنچه كه به اقتضاى حكمت عملى و نظر درست شايسته است:يك قسم آن كه به عبادت و مناجات پروردگار خود بپردازد،و اين قسم در درجه اوّل اهميّت است.و قسمى كه براى خاطر قسم اوّل معاش لازم را فراهم آورد،و قسمى را نيز بين خود و لذّتهاى جايزى كه شايسته و نيكو است-نه آن كه حرام و زشت است-خلوت كند.و اين دو قسم به خاطر قسم اوّل لازم است چون بدون اينها قسم اوّل ناممكن است .

عبارت ليس للعاقل... يعنى بر حسب اقتضاى عقل عملى حق ندارد-جز در اين سه مورد-وقت خود را صرف كند.

371-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اِزْهَدْ فِي الدُّنْيَا يُبَصِّرْكَ اللَّهُ عَوْرَاتِهَا- وَ لاَ تَغْفُلْ فَلَسْتَ بِمَغْفُولٍ عَنْكَ

ترجمه

«در دنيا پارسا باش،تا خداوند تو را به زشتيهاى آن آگاه سازد،و بى خبر مباش كه از تو بى خبر نيستند .»

شرح

چون علاقۀ به دنيا باعث پوشيده ماندن معايب آن از نظر دلبستگان به آن

ص:738

است،همان طورى كه گفته اند:محبّت به چيزى[انسان را]كور و كر مى سازد (1).دشمنى با دنيا و پارسايى در آن باعث از بين بردن آن پوشش و ظاهر كردن عيبها و زشتيهايى است كه زير پوشش بوده است.بنا بر اين امام(علیه السلام)به خاطر همان نتيجۀ قابل احتراز،دستور به پارسايى در دنيا داده است آن گاه از غفلت در دنيا از ماوراى اين دنيا به وسيلۀ قياس مضمرى بر حذر داشته است كه صغراى آن جملۀ فلست بمغفول عنك،بوده و كبراى مقدر نيز چنين است:

و هر چه كه غير مغفول عنه باشد،شايسته نيست كه از هدف آن غفلت شود.

372-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

تَكَلَّمُوا تُعْرَفُوا فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ

ترجمه

«سخن بگوييد تا شناخته شويد،زيرا كه مرد زير زبانش نهفته است » (2).

شرح

تفسير اين عبارت گذشت،لكن در اينجا امام(علیه السلام)آن را مقدمۀ صغراى قياس مضمرى قرار داده و بدان وسيله آدمى را به سخن گفتن به هنگام نياز به منظورى كه مورد نظر گوينده است واداشته و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر كه در زير زبانش پنهان باشد،شايسته است كه خويشتن را در ضمن گفتارش ظاهر سازد تا ديگران او را بشناسند.

373-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

خُذْ مِنَ الدُّنْيَا مَا أَتَاكَ- وَ تَوَلَّ عَمَّا تَوَلَّى عَنْكَ- فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ فَأَجْمِلْ فِي الطَّلَبِ

ترجمه

«از دنيا آنچه را به تو روى آورد برگير و از آنچه كه از تو روى گرداند روى

ص:739


1- ضرب المثل مشهورى است:حبّ الشيء يعمى و يصم-م.
2- مناسب اين مقام است اشعار حكيم ناصر خسرو:تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد...-م.

بگردان.و اگر اين كار را نكنى پس در طلب و خواستن زياده روى نكن .»

شرح

امام(علیه السلام)نخست دستور داده است كه آدمى از دنيا به آنچه ميسّر مى شود و بر آن دست مى يابد،قناعت كند،و آن كه برايش ميسّر نيست به طور صحيح دنيا را بطلبد،و راه صحيح طلب دنيا،جستن دنيا از راه درست و به گونۀ مناسب و رواست.

374-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

رُبَّ قَوْلٍ أَنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ

ترجمه

«بسا گفتارى كه اثرش از حمله بردن به طرف بيشتر است ».

شرح

يعنى گاهى ممكن است انسان به وسيلۀ گفتار به چيزى دست بيابد كه با خشونت حمله بردن،به آن نرسد،بنا بر اين سخن در رسيدن به هدف مؤثّرتر است.

اين عبارت ضرب المثلى شايسته است براى مواردى كه انسان با نرمش و مدارا به نتايجى مى رسد كه با درشتى نمى رسد.

بعضى به جاى انفذ،اشدّ روايت كرده اند.

معناى عبارت چنين است:بسا سخنى كه انسان مى گويد و زيانش بيشتر از حملۀ دشمن بر اوست،و يا اين كه:بسا سخنى كه-مانند تهمت و ناسزا-كه صدمه اش براى او از حملۀ دشمن بيشتر است.و اين هر دو معنا را از ابن آدم هروى نقل كرده اند.

375-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

كُلُّ مُقْتَصَرٍ عَلَيْهِ كَافٍ

ترجمه

«هر چه كه به آن مى شود اكتفا كرد بس است ».

ص:740

شرح

براستى انسان جز به مقدارى كه مى تواند ضرورت و نياز خود را برطرف سازد،بسنده نمى كند،و همين مقدار براى شخص قانع،بس است و او را از بيشتر بى نياز مى سازد،و در اين سخن دستور ضمنى به اكتفا كردن بر مقدار اندك از دنياست.

376-امام(علیه السلام)فرمود:(چهار مطلب)

اشاره

اَلْمَنِيَّةُ وَ لاَ الدَّنِيَّةُ وَ التَّقَلُّلُ وَ لاَ التَّوَسُّلُ وَ مَنْ لَمْ يُعْطَ قَاعِداً لَمْ يُعْطَ قَائِماً وَ الدَّهْرُ يَوْمَانِ يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ- فَإِذَا كَانَ لَكَ فَلاَ تَبْطَرْ- وَ إِذَا كَانَ عَلَيْكَ فَاصْبِرْ

ترجمه

«چه گوارا است مرگ و چه ناگوار است زبونى!به اندك بساز و به توانگران متوسل مشو!هر كه را بى كوشش و تلاش ندهند،با تلاش و كوشش هم ندهند،و روزگار دو روز است:روزى با تو،و روزى بر تو.امّا روزى كه با تو است آن روز ناسپاسى نكن،و روزى كه بر تو است شكيبا باش .»

شرح

شرح(چهار مطلب):

1-مرگ سهلتر است از ننگ. المنيّة مبتدا است، و لا الدّنيّة قرينه براى خبر مبتداست،گويا فرموده باشد:المنيّة أسهل من الدّنيه،يعنى[تحمّل]مرگ آسانتر از ننگ است،و احتمال دارد كه تقدير چنين باشد:يحتمل المنية و لا يحتمل الدّنية،(مرگ قابل تحمل است،امّا ننگ قابل تحمل نيست)،دنيّة يعنى پستى و ننگ نسبت به كارى كه به خاطر به دست آوردن مال و منال دنيا مرتكب مى شوند، كه بسيارى از بزرگواران مرگ را بر آن ترجيح مى دهند .

2-قناعت به اندكى از زندگى و به آن بسنده كردن بهتر است از چاپلوسى و نزديكى به اهل دنيا به خاطر به دست آوردن مال بيشتر .

3-هر كه را نشسته ندهند،ايستاده هم ندهند،نشسته كنايه از طلب بدون

ص:741

تلاش،و ايستاده كنايه از طلب با تلاش و كوشش است.يعنى هر كس را بدون تلاش و كوشش روزى ندهند،تلاش و كوشش او هم بى فايده است،و اين حكم-چنان كه معمول سخن سخنگويان است-در اكثر موارد و صد در صد نيست بلكه بدين وسيله امام(علیه السلام)انسان را به كسب معاش از راه درست وادار كرده است .

4-روزگار دو روز است:روزى به سود تو و روزى به زيان تو است،روزى كه به سود تو است،ناسپاسى مكن،و روزى كه به زيان توست شكيبا باش.پس در روزى كه زمان تنگنا و گرفتارى است،شكيبايى براى آمادگى پذيرش رحمت الهى لازم است،چنان كه خداوند فرموده است: «بَشِّرِ الصّابِرِينَ» (1).

377-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

وَ قَالَ ع:مُقَارَبَةُ النَّاسِ فِي أَخْلاَقِهِمْ أَمْنٌ مِنْ غَوَائِلِهِمْ

لغت

غائله:كينه

ترجمه

«نزديك شدن به اخلاق مردم باعث ايمنى از كينۀ آنهاست ».

شرح

توضيح آن كه دورى گرفتن از خلق و خوى مردم،باعث نفرت،دشمنى و كينه توزى آنها مى گردد،بنا بر اين بازگشت به نزديكى و همسويى در اخلاق آنها باعث ايمنى از دشمنى و كينۀ آنها خواهد بود.

378-امام(علیه السلام)به يكى از مخاطبانش-كه سخنى فراتر از حدّ خود گفته

اشاره

بود-فرمود:

لَقَدْ طِرْتَ شَكِيراً وَ هَدَرْتَ سَقْباً

ص:742


1- سوره بقره(2)آيه(155) [1]يعنى:صابران را بشارت بده.

لغت

شكير:جوجه پيش از پر در آوردن

ترجمه

«پيش از پر در آوردن پرواز كردى و در خردى بانگ برآوردى».

شرح

كلمه «شكير» و كلمه «سقب» را به جهت كم ارزشى او به خاطر سخنى كه در محضر امام گفته بود،و صفت پرواز كردن و بانگ برآوردن را به خاطر گفتن چنين سخنى كه بيجا بوده و او شايستگى گفتنش را نداشته است-براى آن شخص استعاره آورده است-همان طورى كه پرواز در شأن جوجه پر در نياورده،و بانگ بر آوردن در خور كودك نمى باشد.

379-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ أَوْمَأَ إِلَى مُتَفَاوِتٍ خَذَلَتْهُ الْحِيَلُ

ترجمه

«هر كس به چند كار دست بزند چاره سازى را از دست بدهد ».

شرح

متفاوت:كارهاى مختلف مانند چند كار ناجور،يا كارهايى كه از نظر عرف و عادت با هم جور در نمى آيند.

صفت خوار ساختن را براى چاره سازيها از آن جهت استعاره آورده است كه شخص نمى تواند آن كارهاى مختلف را انجام دهد،و جمع بين آنها و بين كارى كه مورد هدف اوست ممكن نيست.

380-از امام(علیه السلام)وقتى كه در بارۀ معناى«لا حول و «لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ» العلى

اشاره

العظيم»پرسيدند،فرمود:

إِنَّا لاَ نَمْلِكُ مَعَ اللَّهِ شَيْئاً وَ لاَ نَمْلِكُ إِلاَّ مَا مَلَّكَنَا- فَمَتَى مَلَّكَنَا مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنَّا كَلَّفَنَا- وَ مَتَى أَخَذَهُ مِنَّا وَضَعَ تَكْلِيفَهُ عَنَّا

ص:743

ترجمه

«ما در چيزى با خدا شريك نيستيم و ما جز آنچه او داده است چيزى نداريم،پس هر گاه چيزى را به ما داد كه او از ما در آن صاحب اختيارتر است،در آن صورت ما را مكلّف ساخته و اگر آن چيز را از ما بازستاند،تكليف آن را از ما برداشته است ».

شرح

دليل فرمايش امام(علیه السلام)«ما در چيزى با خدا شريك نيستيم،قول خداى تعالى است: «قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً» (1)و ظاهر مطلب آن است كه تكليف به دنبال اعطاى جوارح و قوا و عقل و ساير متعلّقات تكليف است كه خداوند به ما مرحمت كرده است،و موقعى كه هر كدام از آنها را از ما بازستاند،تكليف مربوط به آن را از ما رفع مى كند.از امام صادق(علیه السلام)در بارۀ اين جمله (2)پرسيدند،فرمود:هيچ نيرويى بر ترك گناهان و هيچ توانى بر انجام طاعات جز از طرف خدا وجود ندارد.

381-وقتى كه امام(علیه السلام)شنيد،عمار بن ياسر،به مغيرة بن شعبه پاسخ

اشاره

مى دهد،به او فرمود:

دَعْهُ يَا؟عَمَّارُ؟- فَإِنَّهُ لَمْ يَأْخُذْ مِنَ الدِّينِ إِلاَّ مَا قَارَبَهُ مِنَ الدُّنْيَا- وَ عَلَى عَمْدٍ لَبَّسَ عَلَى نَفْسِهِ- لِيَجْعَلَ الشُّبُهَاتِ عَاذِراً لِسَقَطَاتِهِ

ترجمه

«اى عمّار!مغيره را به خود واگذار،زيرا او از دين چيزى را نياموخته مگر آنچه را كه دنيا را به او نزديك كرده باشد،و از روى عمد،امر را بر خود مشتبهه ساخته تا شبهات را بهانۀ خطاهاى خود قرار دهد.»

ص:744


1- سورۀ فتح(48)آيه(11)يعنى:بگو اگر خدا اراده كند تا به شما ضرر يا نفعى برساند،كيست كه بتواند خلاف آن را انجام دهد.
2- لا حول و «لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ» العلىّ العظيم

شرح

مقصود امام(علیه السلام)آن است كه مغيره از دين جز آنچه را كه دنيا را به همراه آورد و او را به دنيا نزديك سازد،نياموخته است همچون عدالت و صداقتى كه باعث سود دنيوى است و بس،و اين عبارت صغراى قياس مضمرى است كه بدان وسيله عمار را از گفتگوى با مغيره بر حذر داشته و كبراى آن نيز چنين است:

و هر كس چنان باشد،شايسته است تا از مراجعه و گفتگوى با او خوددارى شود.

382-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَا أَحْسَنَ تَوَاضُعَ الْأَغْنِيَاءِ لِلْفُقَرَاءِ طَلَباً لِمَا عِنْدَ اللَّهِ- وَ أَحْسَنُ مِنْهُ تِيهُ الْفُقَرَاءِ عَلَى الْأَغْنِيَاءِ- اتِّكَالاً عَلَى اللَّهِ

ترجمه

«چه خوب است فروتنى ثروتمندان براى نيازمندان به خاطر پاداشى كه نزد خدا مى جويند و بهتر از آن است بى اعتنايى نيازمندان به ثروتمندان به جهت توكّل و اعتماد بر خدا .»

شرح

بى اعتنايى مستمندان بر توانگران،بر ايشان دشوارتر و سخت تر است از فروتنى توانگران نسبت به آنها.از آن رو كه بى اعتنايى ايشان نهايت توكّل به خدا را مى طلبد كه بالاترين درجه،در راه وصول به قرب الهى است و از اين جهت بالاتر و بهتر از فروتنى توانگران است،به دليل فرمودۀ پيامبر(صلی الله علیه و آله):«بالاترين اعمال دشوارترين آنهاست.» (1)

383-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَا اسْتَوْدَعَ اللَّهُ امْرَأً عَقْلاً إِلاَّ اسْتَنْقَذَهُ بِهِ يَوْماً مَا

ترجمه

«خداوند عقل را به كسى امانت نداده مگر اين كه روزى سبب نجات او گردد».

ص:745


1- افضل الاعمال احمزها.

شرح

يا از گرفتاريهاى دنيا و يا به وسيله اطاعت خدا از گرفتاريهاى آخرت او را نجات بخشد.

384-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ صَارَعَ الْحَقَّ صَرَعَهُ

ترجمه

«هر كس با حق در افتد،حق او را به خاك اندازد ».

شرح

كلمه:مصارعه را استعاره براى مقاومت آورده است،توضيح اين كه خداوند پاك و فرشتگان و كتابها و پيامبرانش و بندگان صالح او همه ياوران حقند و در برابر آنها،مقاومت و ايستادگى غير ممكن است.

385-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْقَلْبُ مُصْحَفُ الْبَصَرِ

ترجمه

«قلب آدمى دفتر ديده است ».

شرح

مقصود از قلب،نفس و يا ذهن انسان است،كلمۀ مصحف،را-به اعتبار اين كه هر چه در ذهن نقش ببندد،بازگو مى شود،پس ناگزير بايد حروف عبارت آن را،در لوح خيال و حس بينايى مشاهده كند و آنها را بخواند-استعاره آورده است.

386-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلتُّقَى رَئِيسُ الْأَخْلاَقِ

ترجمه

«پرهيزگارى در رأس همۀ خلقهاست ».

ص:746

شرح

كلمۀ رئيس را براى تقوا استعاره آورده است از آن رو كه تقوا در جلب خوشنودى خدا و سعادت هميشگى از همۀ صفات بالاتر است و هيچ يك از اخلاق بتنهايى نمى تواند جلب رضاى خدا و سعادت دائمى را موجب شود.

387-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ تَجْعَلَنَّ ذَرَبَ لِسَانِكَ عَلَى مَنْ أَنْطَقَكَ- وَ بَلاَغَةَ قَوْلِكَ عَلَى مَنْ سَدَّدَكَ

ترجمه

«دم تيز زبانت را به سوى كسى كه تو را گويا كرده،و بلاغت گفتارت را به زيان آن كه تو را به راه راست هدايت كرده است به كار مگير .»

شرح

ذرب اللّسان:تيزى زبان.اين يك جملۀ ادبى است كه به منزلۀ ضرب المثلى براى آن كسى است كه از انسان علمى و فايده اى به دست مى آورد، و بعد از همان حربه به زيان وى استفاده مى كند مثل كسى كه فصاحت را از شخص آموخته،و بعد با وى در فصاحت به مقابله برخيزد.

388-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

كَفَاكَ أَدَباً لِنَفْسِكَ اجْتِنَابُ مَا تَكْرَهُهُ مِنْ غَيْرِكَ

ترجمه

«همين قدر در ادب و آراستگى تو بس كه از آنچه براى ديگران بد مى دانى،دورى كنى ».

شرح

مقصود امام،از آنچه از ديگران بد مى داند،همان خصلتهاى پستى است كه از هر كسى،چه از ديگران،و چه از خود او،وقتى كه ناروا بودن آن قطعى باشد،ناپسند است،و به همين دليل وقتى كه آن را به او نسبت دهند،برخورد مى كند،جز اين كه پاره اى از خصلتهاى ناروا بر دارندگان آنها پوشيده است،

ص:747

در نتيجه زشتى آنها را براى خود،نمى فهمند و يا اين كه مى فهمند امّا انگيزۀ ديگرى از قبيل شهوت و يا خشم آن را بر آنان تحميل مى كند.و چون دورى جستن از صفات ناپسند،باعث آن است كه در هر چيزى در حدّ اعتدال انسان توقّف كند،ناگزير،دورى از آنها براى ادب و آراستگى دورى كننده اش كافى است.

389-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ صَبَرَ صَبْرَ الْأَحْرَارِ وَ إِلاَّ سَلاَ سُلُوَّ الْأَغْمَارِ وَ فِي خَبَرٍ آخَرَ أَنَّهُ ع- قَالَ؟لِلْأَشْعَثِ بْنِ قَيْسٍ؟ مُعَزِّياً إِنْ صَبَرْتَ صَبْرَ الْأَكَارِمِ- وَ إِلاَّ سَلَوْتَ سُلُوَّ الْبَهَائِمِ

ترجمه

«هر كس همچون آزاد مردان در برابر ناملايمات ايستادگى نكند همچون نادانان بى تجربه آن را از ياد خواهد برد».

و در سخن ديگرى امام(علیه السلام)به اشعث بن قيس،براى تسليت و دلدارى فرمود:«اگر مثل بزرگان صبر كردى،چه بهتر و گرنه همانند چهار پايان از ياد خواهى برد !»

شرح

امام(علیه السلام)با نسبت دادن صبر و ايستادگى به آزاد مردان و بزرگان و بيان پيامد نداشتن صبر،يعنى فراموشى نظير فراموش كردن غافلان و چهار پايان، [انسان را]به فضيلت صبر و ايستادگى جلب كرده است.اصل كلمۀ إلاّ إن، لا،بوده است،يعنى:اگر صبر نكردى...

390-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

فِي صِفَةِ الدُّنْيَا:تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمْ يَرْضَهَا ثَوَاباً لِأَوْلِيَائِهِ- وَ لاَ عِقَاباً لِأَعْدَائِهِ وَ إِنَّ أَهْلَ الدُّنْيَا كَرَكْبٍ بَيْنَا هُمْ حَلُّوا إِذْ صَاحَ سَائِقُهُمْ فَارْتَحَلُوا

ص:748

لغت

اغمار جمع غمر:نادانان

ترجمه

«فريب مى دهد،و زيان مى رساند و تلخ مى گرداند و خداوند پاك نپسنديد كه دنيا را پاداش دوستان و كيفر دشمنان خود قرار دهد،و اهل دنيا مانند مسافرانى هستند كه تا در منزل فرود آيند ناگهان جلودارشان فرياد«بار كنيد»برآورد و آنان بى درنگ كوچ كنند ».

شرح

امام(علیه السلام)از دنيا به وسيلۀ سه قياس مضمر برحذر داشته است:

1-دنيا زيان مى رساند يعنى با غم و اندوهش.و فريب مى دهد،يعنى با آرايش و زينتش.و تلخ مى گرداند،يعنى با فراق و جدايى اش.زيرا كه طبع دنيا چنين است.صفت امرار يعنى تلخ كردن را براى دنيا از آن رو استعاره آورده است كه جدايى دنيا همانند تلخى باعث بى تابى و اندوه است،و بعضى،تمرّ به فتح تا روايت كرده اند به معنى تذهب[يعنى:گذر است].

2-عبارت: إنّ اللّه...لاعدائه ،از آن رو آمده كه اگر خداوند دنيا را پسنديده بود،بايد آن را به دوستان خود مى داد،و دشمنانش را از آن محروم مى ساخت .

3-سوّمين قياس مضمر در عبارت: و إنّ اهل الدّنيا... است و جملۀ بيناهم... به منزلۀ صفتى است براى ركب.يعنى همچون كاروانى كه چنين و چنان است،و جهت تشبيه به كاروان و مسافران آن است كه مانند كوچ مسافران، آنان نيز بايد از دنيا بزودى كوچ كنند.و كبراى مقدّر در هر دو قياس مضمر نخستين چنين است:و هر چه اين طور باشد،سزاوار است كه از آن اجتناب كرد و نبايد در جستن آن كوشيد.

و كبراى مقدّر قياس سوّم نيز چنين است:و هر چه آن طور باشد شايسته است كه انسان در آن براى كوچ و سفر آماده گردد.

ص:749

391-امام(علیه السلام)به فرزندش امام حسن(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ تُخَلِّفَنَّ وَرَاءَكَ شَيْئاً مِنَ الدُّنْيَا- فَإِنَّكَ تَخَلِّفُهُ لِأَحَدِ رَجُلَيْنِ- إِمَّا رَجُلٌ عَمِلَ فِيهِ بِطَاعَةِ اللَّهِ- فَسَعِدَ بِمَا شَقِيتَ بِهِ- وَ إِمَّا رَجُلٌ عَمِلَ فِيهِ بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ- فَشَقِيَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ- فَكُنْتَ عَوْناً لَهُ عَلَى مَعْصِيَتِهِ- وَ لَيْسَ أَحَدُ هَذَيْنِ حَقِيقاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَى نَفْسِكَ وَ يُرْوَى هَذَا الْكَلاَمُ عَلَى وَجْهٍ آخَرَ وَ هُوَ أَمَّا بَعْدُ- فَإِنَّ الَّذِي فِي يَدِكَ مِنَ الدُّنْيَا- قَدْ كَانَ لَهُ أَهْلٌ قَبْلَكَ- وَ هُوَ صَائِرٌ إِلَى أَهْلٍ بَعْدَكَ- وَ إِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لِأَحَدِ رَجُلَيْنِ- رَجُلٍ عَمِلَ فِيمَا جَمَعْتَهُ بِطَاعَةِ اللَّهِ- فَسَعِدَ بِمَا شَقِيتَ بِهِ- أَوْ رَجُلٍ عَمِلَ فِيهِ بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ- فَشَقِيَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ- وَ لَيْسَ أَحَدُ هَذَيْنِ أَهْلاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَى نَفْسِكَ- وَ لاَ أَنْ تَحْمِلَ لَهُ عَلَى ظَهْرِكَ- فَارْجُ لِمَنْ مَضَى رَحْمَةَ اللَّهِ- وَ لِمَنْ بَقِيَ رِزْقَ اللَّهِ

ترجمه

«پسرك من،مبادا چيزى از دنيا را پس از خود بگذارى،زيرا كه آن را براى يكى از دو تن خواهى گذاشت:يا كسى كه در طاعت و بندگى خدا آن را به كار مى برد،پس او خوشبخت مى شود به چيزى كه باعث بدبختى و زيانكارى تو شده است.يا براى كسى كه آن را در معصيت و نافرمانى خدا به كار مى برد،پس به سبب آنچه كه تو براى او گرد آورده اى بدبخت شده و تو او را در راه معصيت كمك كرده اى و هيچ كدام از اين دو شايسته نيست كه او را بر خود ترجيح دهى .»

شرح

امام(علیه السلام)فرزندش را با نهى كردن از اندوختن مال،موعظه كرده و از اين عمل به وسيلۀ قياس مضمرى بر حذر داشته است كه صغراى آن عبارت:

«فانّك...» است.و عبارت:«بما شقيت به»يعنى:بدبختى در دنيا با زحمت جمع آورى مال و بدبختى در آخرت به وسيلۀ اندوختن مال است،به دليل قول خداى تعالى: «وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللّهِ» (1)و

ص:750


1- سورۀ توبه(9)آيه(34) [1]يعنى:كسانى كه طلا و نقره را گنجينه مى كنند و در راه خدا انفاق نمى كنند،آنها را به عذابى دردناك بشارت بده.

كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر كس مالى را پس از خود بگذارد براى هر يك از دو گروهى كه استحقاق ترجيح دادن بر خويش را ندارند،چنين كارى روا نيست .

سيد رضى مى گويد:اين گفتار به نحو ديگر نيز به شرح زير،روايت شده است :«امّا بعد،آنچه از دنيا در اختيار تو است،پيش از تو صاحبى داشته و پس از تو نيز به صاحبى مى رسد ،و تو براى يكى از دو تن گردآورى مى كنى:كسى كه از آن در راه طاعت خدا استفاده كند و نيكبخت شود به وسيلۀ آن چيزى كه تو بدان سبب بدبخت شده اى يا كسى كه آن را در راه معصيت خدا به كار برد،پس بدبخت شده به وسيله آنچه تو براى او جمع آورده اى و هيچ يك از اين دو شايسته نيست كه بر خود مقدّم بدارى و نه آن كه بر عهدۀ خود بگيرى،پس براى كسى كه گذشته،رحمت خدا را و براى آن كه باقى است روزى خدا را اميدوار باش.» در اين روايت امام(علیه السلام)به وسيلۀ دو قياس مضمر از دنيا بر حذر فرموده است:يكى فانّ الّذى فى يدك...و بعدك است،و كبراى مقدر آن چنين مى شود:

و هر چه اين طور باشد سزاوار نيست كه تو بدان دل ببندى و بر آن اعتماد ورزى.

دوّمى عبارت: و إنّما انت...ظهرك است و كبراى آن همان است كه در روايت اوّل گذشت.كلمۀ:حمل را براى بر دوش گرفتن گناهان و جمع آورى مال،استعاره آورده و كلمۀ«ظهر»را به عنوان ترشيح به كار برده است.آن گاه امام(علیه السلام)به چيزى بهتر از مال-براى گذشتگان اميد رحمت خدا و براى بازماندگان اميد روزيى كه خداوند به هر زنده اى وعده داده است-راهنمايى فرموده است.

392-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لِقَائِلٍ قَالَ بِحَضْرَتِهِ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ- ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ أَ تَدْرِي مَا الاِسْتِغْفَارُ- الاِسْتِغْفَارُ دَرَجَةُ الْعِلِّيِّينَ- وَ هُوَ اسْمٌ وَاقِعٌ عَلَى سِتَّةِ مَعَانٍ- أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَى مَا

ص:751

مَضَى- وَ الثَّانِي الْعَزْمُ عَلَى تَرْكِ الْعَوْدِ إِلَيْهِ أَبَداً- وَ الثَّالِثُ أَنْ تُؤَدِّيَ إِلَى الْمَخْلُوقِينَ حُقُوقَهُمْ- حَتَّى تَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمْلَسَ لَيْسَ عَلَيْكَ تَبِعَةٌ- وَ الرَّابِعُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى كُلِّ فَرِيضَةٍ عَلَيْكَ- ضَيَّعْتَهَا فَتُؤَدِّيَ حَقَّهَا- وَ الْخَامِسُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى اللَّحْمِ الَّذِي نَبَتَ عَلَى السُّحْتِ- فَتُذِيبَهُ بِالْأَحْزَانِ حَتَّى تُلْصِقَ الْجِلْدَ بِالْعَظْمِ- وَ يَنْشَأَ بَيْنَهُمَا لَحْمٌ جَدِيدٌ- وَ السَّادِسُ أَنْ تُذِيقَ الْجِسْمَ أَلَمَ الطَّاعَةِ- كَمَا أَذَقْتَهُ حَلاَوَةَ الْمَعْصِيَةِ- فَعِنْدَ ذَلِكَ تَقُولُ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ

ترجمه

«مادرت به سوكت بنشيند،آيا مى دانى استغفار چيست؟استغفار مقام گروهى بلند مرتبه است و آن نامى است كه شش معنى دارد:اوّل پشيمانى از گناه گذشته دوم تصميم بر ترك گناه براى هميشه،سوم آن كه حقوق مردم را بدهى تا خدا را با پاكى بدون هيچ زيان و گناه ملاقات كنى،چهارم آن كه قصد كنى هر چه بر تو واجب بوده و تو از دست داده اى،حق آن را به جا آورى،پنجم آن كه تصميم بگيرى گوشتى را كه از حرام[در تنت]روييده با تحمّل غم و اندوه بگدازى تا پوستت به استخوان بچسبد و گوشت تازه اى[بر تنت]برويد،ششم اين كه رنج عبادت را بر تنت بچشانى همان طورى كه شيرينى معصيت را به آن چشانده اى، پس آن گاه مى گويى:استغفر اللّه«از خداوند طلب آمرزش مى كنم ».

شرح

ظاهر سخن امام(علیه السلام)مقتضى آن است كه كلمۀ استغفار به معنى واقعى، مقام بلند مرتبگانى است كه شايستگى تصاحب آن را دارند،اين كلمه داراى شش معنايى است كه امام(علیه السلام)بدانها اشاره فرموده و آنها را نام برده تا حقيقت آن شناخته شود.و اين معناى استغفار در عرف جديد شرعى است اگر نه معنى لغوى آن طلب آمرزش است.جز اين كه طلب مغفرت مشروط به شرايطى است كه ذكر شد،و لفظ مشروط در اينجا بر شرط اطلاق شده است.و احتمال مى رود كه هدف امام(علیه السلام)تفسير واقعيت استغفار نبوده بلكه اشاره بر شرايط آن باشد كه بدون آنها استغفار سزاوار نيست،و آن شرايط شش تاست.

و معناى عبارت «أ تدرى ما الاستغفار؟» يعنى:استغفار با شرايط كامل و،

ص:752

به دليل اين كه ماهيت استغفار روشن بوده است از آن خوددارى كرده است.و امام (علیه السلام)بر تماميت آن وسيلۀ شرايط اشاره نموده و قصدش از اشاره بر اين كه لفظ استغفار بر شرايطش صدق مى كند،تأكيد بر اين مطلب است كه استغفار بدون آنها ناتمام است تا آنجا كه مجموع آنها حقيقت استغفار مى باشد.

كلمۀ«أملس»را براى پاكى نامۀ اعمال از گناهان استعاره آورده است.

393-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْحِلْمُ عَشِيرَةٌ

ترجمه

«بردبارى قبيله اى است ».

شرح

كلمۀ«عشيره»را به اعتبار اين كه بردبارى،شخص را از خطر افراد دشمن همانند پشتيبانى عشيره و قبيله اش حمايت مى كند،استعاره آورده است.

394-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مِسْكِينٌ ابْنُ آدَمَ- مَكْتُومُ الْأَجَلِ مَكْنُونُ الْعِلَلِ- مَحْفُوظُ الْعَمَلِ تُؤْلِمُهُ الْبَقَّةُ- وَ تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ وَ تُنْتِنُهُ الْعَرْقَةُ

ترجمه

«بيچاره فرزند آدم،اجلش پنهان،و بيماريهايش پوشيده و عملش محفوظ است.پشه اى او را مى رنجاند،و آب در گلو گرفتن وى را مى كشد،و عرقى بد بويش مى كند .»

شرح

امام(علیه السلام)آدميزاده را بيچاره ناميده و با قياس مضمرى كه دلايل بيچارگى و ناتوانى او را بر شمرده،مطلب را توضيح داده است،صغراى قياس،عبارت مكتوم الاجل... است كه معناى آن نيز روشن است،و كبراى مقدّر آن چنين است:و هر كس چنين باشد،پس او بيچاره است.كلمۀ مسكين خبر مقدم بر مبتدا

ص:753

است چون داراى اهميّت است،و تنوين آن به خاطر تخفيف حذف شده است.

و هدف از اين سخن شكستن حالت خودخواهى و خودبينى و برترى جويى نفس از اين دست رذايل اخلاقى است.

395-آورده اند كه امام(علیه السلام)در ميان جمعى از ياران خود نشسته بود،زنى

اشاره

زيبارو از آنجا گذشت،اصحاب بر او چشم دوختند،امام(علیه السلام)فرمود:

إِنَّ أَبْصَارَ هَذِهِ الْفُحُولِ طَوَامِحُ وَ إِنَّ ذَلِكَ سَبَبُ هِبَابِهَا- فَإِذَا نَظَرَ أَحَدُكُمْ إِلَى امْرَأَةٍ تُعْجِبُهُ فَلْيُلاَمِسْ أَهْلَهُ فَإِنَّمَا هِيَ امْرَأَةٌ كَامْرَأَتِهِ فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ؟الْخَوَارِجِ؟- قَاتَلَهُ اللَّهُ كَافِراً مَا أَفْقَهَهُ- فَوَثَبَ الْقَوْمُ لِيَقْتُلُوهُ- فَقَالَ ع رُوَيْداً إِنَّمَا هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ

لغات

رمق:نگاه كردن طموح البصر:بالا نگاه كردن هبيب،الهباب:صداى قوچ موقع هيجان شهوت و طلبيدن ميش

ترجمه

«ديدگان اين مردها به هوا دوخته شده و اين گونه نگاه باعث هيجان و انگيزش شهوت و خوشى است پس هر گاه كسى از شما به زنى كه خوش مى آيدش نگاه كرد بايد با همسر خود آميزش كند كه او زنى مانند وى است»پس مردى از خوارج گفت:خدا او را بكشد چه قدر داناست!اصحاب از جا برخاستند تا او را بكشند.امام(علیه السلام)فرمود:«او را مهلت دهيد!به جاى دشنام بايد دشنام داد يا از گناهش گذشت ».

شرح

كلمه: فحول را براى آن افراد استعاره آورده است،و هم چنين،كلمه:

هباب را براى ميل آنها به آميزش استعاره آورده است.

امام(علیه السلام)آنان را به رهايى از فتنۀ آن نگاه،وسيلۀ آميزش با همسران راهنمايى كرده است،و بر اين عمل وسيلۀ قياس مضمرى ترغيب كرده است كه صغراى آن عبارت: فانّما هى امرأة كامرأة ،است،يعنى همسر آن مرد زنى است

ص:754

نظير آن زنى كه ديده است،و كبراى مقدّر آن نيز چنين است:و هر كسى كه شبيه آن زن باشد،جاى آن را مى گيرد .

امّا آن مرد خارجى كه لفظ كافر را بر امام(علیه السلام)اطلاق كرده است براى اين است كه امام(علیه السلام)از نظر خوارج خطاكار است و هر خطاكارى كافر است.

عبارت: انّما هو سبّ... بنا بر اساس فضيلت عدالت است.

396-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

كَفَاكَ مِنْ عَقْلِكَ مَا أَوْضَحَ لَكَ سُبُلَ غَيِّكَ مِنْ رُشْدِكَ

ترجمه

«همين قدر در عقل و خرد تو بس كه راههاى گمراهى ات را از راههاى رستگارى آشكار سازد ».

شرح

هدف از عقل عملى همان است كه امام(علیه السلام)بيان داشته است و همان قدر كافى است.

397-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اِفْعَلُوا الْخَيْرَ وَ لاَ تَحْقِرُوا مِنْهُ شَيْئاً- فَإِنَّ صَغِيرَهُ كَبِيرٌ وَ قَلِيلَهُ كَثِيرٌ- وَ لاَ يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ إِنَّ أَحَداً أَوْلَى بِفِعْلِ الْخَيْرِ مِنِّي- فَيَكُونَ وَ اللَّهِ كَذَلِكَ إِنَّ لِلْخَيْرِ وَ الشَّرِّ أَهْلاً فَمَهْمَا تَرَكْتُمُوهُ مِنْهُمَا كَفَاكُمُوهُ أَهْلُهُ

ترجمه

«كار خير را انجام دهيد،و كم آن را نيز ناچيز ندانيد،زيرا كوچك آن،بزرگ و كم آن زياد است نبايد كسى از شما بگويد ديگرى از من به انجام كار نيك سزاوارتر است،اگر چنين بگويد به خدا سوگند كه چنان خواهد شد.زيرا هر يك از خير و شر اهلى دارد و هرگاه شما يكى از آنها را ترك گوييد به جاى شما اهلش آن را انجام خواهند داد .»

شرح

امام(علیه السلام)دستور به انجام كار نيك داده و از كوچك شمردن آن-هر چند

ص:755

كه اندك باشد-نهى فرموده است و بر اين مطلب وسيلۀ قياس مضمرى واداشته است كه صغراى آن عبارت فانّ صغيره كبير و قليله كثير،است،يعنى در ارزش گذارى و نسبت به آن كسى كه نياز به آن كار خير دارد .آن گاه نهى كرده است از اين كه كسى بگويد:كه ديگرى از وى به كار نيك سزاوارتر است،و اين كنايه از آن است كه شخصى كار را به اين حساب كه ديگرى بر آن سزاوارتر از اوست ترك گويد.

امّا عبارت فيكون و اللّه كذلك زيرا اين سخن گوينده اى كه كار نيك را ترك مى كند،باعث مى شود كه آن شخصى كه اهل خير است آن كار را انجام دهد و كار به او نسبت داده شود.

و جمله: انّ للخير و الشّر اهلا... ترغيب به كار نيك و زنهار از كار بد است با تذكّر اين كه هر كدام از نيك و بد اهلى دارد كه بدان بسنده مى كنند،البتّه وقتى كه نااهل آن را ترك كند و اهل خير از او بشنوند كه او نمى خواهد انجام دهد، آنان كار خير را انجام مى دهند و كار بد را به اهلش وامى گذارند.

398-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

وَ قَالَ ع:مَنْ أَصْلَحَ سَرِيرَتَهُ أَصْلَحَ اللَّهُ عَلاَنِيَتَهُ- وَ مَنْ عَمِلَ لِدِينِهِ كَفَاهُ اللَّهُ أَمْرَ دُنْيَاهُ- وَ مَنْ أَحْسَنَ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ- كَفَاهُ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ

ترجمه

«هر كس باطن خود را اصلاح كند،خداوند ظاهر او را بيارايد،و هر كس براى دينش كار كند،خداوند دنياى او را كفايت كند،و هر كس ما بين خود و خدا را نيكو گرداند،خداوند بين او و مردم را نيكو سازد .»

شرح

آراستن باطن و درون انسان به وسيلۀ اخلاق خوب زمينه است براى آن كه خداوند گفتار و رفتار ظاهرى او را به لطف خود اصلاح كند،زيرا آراستگى ظاهر به منزلۀ نتايج آرايش باطن است ،و همچنين عمل انسان به خاطر دين و برپا

ص:756

داشتن حدود الهى زمينه است براى اصلاح حال او در زندگى دنيوى اش و انگيزه اى است براى توجّه مردم نسبت به او،چون او به جاى اين كه مثل آنها شيفتۀ دنيا گردد به خدا توجّه دارد .و جملۀ سومى نيز همين معنى را دارد،زيرا كه خالص ساختن بندگى براى خدا و نيكو ساختن رفتار خود باعث بريدن از محبّت و حرص بر دنيايى است كه باعث برهم زدن و فساد ما بين مردم است و در نتيجه زمينه براى از بين بردن و برطرف ساختن اين فساد فراهم خواهد بود.

399-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ وَ الْعَقْلُ حُسَامٌ قَاطِعٌ- فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِكَ بِحِلْمِكَ وَ قَاتِلْ هَوَاكَ بِعَقْلِكَ

ترجمه

«حلم پردۀ پوشاننده اى است و عقل شمشيرى بر آن،پس عيبهاى اخلاقى ات را با بردبارى بپوشان،و هواى نفست را با شمشير عقل نابود ساز ».

شرح

كلمۀ: غطاء را از آن رو براى بردبارى استعاره آورده است كه حالت خشم و زشتى كارهايى را كه به وسيلۀ خشم از انسان سر مى زند،پوشيده مى دارد،و امام (علیه السلام)كلمۀ «ساتر» را از باب ترشيح آورده است،و همچنين كلمۀ حسام را براى خرد از آن جهت استعاره آورده است كه خواسته ها و زياده رويهاى نفس امّاره را از بين مى برد و با گفتن كلمۀ قاطع ترشيح به كار برده است،و بدين وسيله او را مأمور ساختۀ است تا هواى نفسش را با شمشير عقل نابود سازد.

400-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً يَخْتَصُّهُمْ بِالنِّعَمِ لِمَنَافِعِ الْعِبَادِ- فَيُقِرُّهَا فِي أَيْدِيهِمْ مَا بَذَلُوهَا- فَإِذَا مَنَعُوهَا نَزَعَهَا مِنْهُمْ ثُمَّ حَوَّلَهَا إِلَى غَيْرِهِمْ

ترجمه

«خداوند بندگانى دارد كه آنها را ويژۀ نعمتهايى كرده است تا بندگانش را

ص:757

سود رسانند پس آن نعمتها را در دسترس آنها قرار مى دهد،تا ببخشند،و هر گاه به كسى چيزى از آنها ندهند،آن نعمتها را از ايشان باز مى ستاند و به ديگران منتقل مى سازد .»

شرح

يعنى از جمله بندگان خدا كسانى هستند كه با قرار گرفتن نعمتهاى الهى در دستشان مورد توجّه خداوند مى گردند،تا اين كه به بندگان وى سود رسانند و اين سود رسانى به شرط بخشش نعمت است،و اگر چنان نباشد،نعمت از آنها گرفته مى شود،و به ديگران داده مى شود هدف از اين سخن وادار ساختن بر سودرسانى است،براى اين كه هر عاقلى كه خدا به او نعمت داده است روا مى دارد كه نعمتش چنين باشد.

401-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ يَنْبَغِي لِلْعَبْدِ أَنْ يَثِقَ بِخَصْلَتَيْنِ الْعَافِيَةِ وَ الْغِنَى- بَيْنَا تَرَاهُ مُعَافًى إِذْ سَقِمَ وَ بَيْنَا تَرَاهُ غَنِيّاً إِذِ افْتَقَرَ

ترجمه

«سزاوار بنده اى نيست كه به دو چيز پشت گرم باشد:تندرستى و مالدارى، زيرا در همان ميان كه او را تندرست مى بينى ناگهان بيمار،و در آن بين كه وى را مالدار مى بينى ناگهان تنگدست مى شود .»

شرح

امام(علیه السلام)از اعتماد به دو خصلت ياد شده نهى فرموده است،از آن جهت كه آن دو با نقطۀ مقابلشان يعنى بيمارى و تنگدستى،در اختيار بنده نيستند و عوامل و اسباب آنها نيز نامعلوم است.بنا بر اين همواره احتمال در پى آمدن يكى پس از ديگرى هست.پس اطمينان به چيزى كه اين طور است از نادانى است.و سزاوار نيست كه به اين دو فضيلت انسان پشت گرم باشد.

ص:758

402-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ شَكَا الْحَاجَةَ إِلَى مُؤْمِنٍ فَكَأَنَّهُ شَكَاهَا إِلَى اللَّهِ- وَ مَنْ شَكَاهَا إِلَى كَافِرٍ فَكَأَنَّمَا شَكَا اللَّهَ

ترجمه

«هر كس از داشتن نيازى به نزد مؤمنى شكوه كند،چنان است كه شكوۀ آن را به خدا نموده است و هر كس نزد كافرى گله كند،مثل آن است كه از خدا گله كرده است ».

شرح

گلۀ مؤمن به مؤمن،كار بجايى است،زيرا نتيجۀ گله،كمك آن مؤمن است بر رفع گرفتارى مورد نظر.و از مؤمن همين انتظار است بر خلاف گله كردن نزد كافر.امام(علیه السلام)به مورد اوّل ترغيب فرموده است با تشبيه كردن شكوۀ نزد مؤمن به شكوۀ نزد خدا،و وجه شبه آن است كه مؤمن به منزلۀ دوست خداست پس اگر در كارى كه مربوط به خداست به او شكايت شود،مثل آن است كه او را واسطۀ برآوردن گرفتارى خود نزد خدا قرار داده است،پس شكوۀ به مؤمن نظير شكوه به خدا مى باشد.

و از مورد دوم برحذر داشته است با تشبيه نمودن آن به شكايت از خدا، وجه شبه آن است كه كافر دشمن خداست،پس هر كس كه نزد او شكوه مى كند مثل آن است كه از خدا نزد دشمنش شكايت برده است.

403-امام(علیه السلام)در يكى از عيدها فرمود:

اشاره

إِنَّمَا هُوَ عِيدٌ لِمَنْ قَبِلَ اللَّهُ صِيَامَهُ وَ شَكَرَ قِيَامَهُ- وَ كُلُّ يَوْمٍ لاَ يُعْصَى اللَّهُ فِيهِ فَهُوَ عِيدٌ

ترجمه

«امروز براى كسى عيد است كه خداوند روزه اش را قبول كرده و به نمازش پاداش داده است،و هر روز كه در آن روز معصيت خدا را نكنند،آن روز عيد است ».

ص:759

شرح

هدف از اين سخن،جلب مردم به عبادت و اطاعت خدا و در هم شكستن نفوس است از خرسند بودن بدانچه كه خداى را در آن سهمى نباشد.چه از نظر زمان،يا مكان و يا جز اينها باشد .و چون عيد عبارت از روزى است كه مردم در آن روز شاد و مسرورند،پس هر روزى كه در آن روز معصيت خدا نشود،آن روز شايسته تر به شادمانى است و در عرف اولياى خدا و طالبان نعمتهاى او،آن روز عيد ناميده مى شود.

404-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّ أَعْظَمَ الْحَسَرَاتِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ- حَسْرَةُ رَجُلٍ كَسَبَ مَالاً فِي غَيْرِ طَاعَةِ اللَّهِ- فَوَرِثَهُ رَجُلٌ فَأَنْفَقَهُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ- فَدَخَلَ بِهِ الْجَنَّةَ وَ دَخَلَ الْأَوَّلُ بِهِ النَّارَ

ترجمه

«بزرگترين حسرتها در روز قيامت،حسرت آن كسى است كه مالى را از راه حرام به دست آورده،و كسى آن را از وى به ارث برده و در راه بندگى خدا صرف كرده باشد و بدان سبب وارد بهشت گردد،امّا او كه خود فراهم آورندۀ مال بوده است وارد جهنم شود .»

شرح

هدف از اين سخن برحذر داشتن از كسب حرام و اندوختن مال و زنهار از آن است به دليلى كه ذكر كرده است.

و عبارت اعظم الحسرات نمى رساند كه اين حسرت از تمامى حسرتها بزرگتر است،بلكه اين حسرتى بزرگ است از آن جهت كه در دنيا از مال سودى نبرده و در آخرت دچار عذاب آن بوده و از طرفى مى بيند ديگرى در آخرت از آن مال سود مى برد.

405-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّ أَخْسَرَ النَّاسِ صَفْقَةً وَ أَخْيَبَهُمْ سَعْياً- رَجُلٌ أَخْلَقَ بَدَنَهُ

ص:760

فِي طَلَبِ مَالِهِ- وَ لَمْ تُسَاعِدْهُ الْمَقَادِيرُ عَلَى إِرَادَتِهِ- فَخَرَجَ مِنَ الدُّنْيَا بِحَسْرَتِهِ وَ قَدِمَ عَلَى الْآخِرَةِ بِتَبِعَتِهِ

ترجمه

«زيانكارترين مردم در معامله،و نااميدترين فرد در تلاش و كوشش آن كسى است كه براى رسيدن به آرمانهايش جسمش را فرسوده كند،و مقدّرات او را در رسيدن به خواسته اش يارى ننمايند،پس با حسرت و افسوس از دنيا برود و با گناهان خود وارد آخرت شود .»

شرح

صفت( اخسر صفقة )را استعاره براى آن كسى كه معرفى كرده،آورده از آن رو كه دنيا را به جاى آخرت گرفته است و قضا و قدر،با او در رسيدن به آرزوهاى دنيوى اش موافق نبوده است.و بديهى است كه او در معامله اش زيانكارتر از همه است و پيامد آن هم عبارت است از كيفر دردهايى كه در اثر تلاش خود او عايدش مى گردد.

406-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلرِّزْقُ رِزْقَانِ طَالِبٌ وَ مَطْلُوبٌ- فَمَنْ طَلَبَ الدُّنْيَا طَلَبَهُ الْمَوْتُ حَتَّى يُخْرِجَهُ عَنْهَا- وَ مَنْ طَلَبَ الْآخِرَةَ طَلَبَتْهُ الدُّنْيَا حَتَّى يَسْتَوْفِيَ رِزْقَهُ مِنْهَا

ترجمه

«روزى دو قسم است:يكى آن كه در پى تو است و ديگرى آن كه تو در پى آنى،پس كسى كه خواهان دنياست مرگ او را مى طلبد تا از دنيا ببردش،و كسى كه طالب آخرت است دنيا او را مى طلبد تا وى از آن روزى خود را كامل ببرد ».

شرح

امام(علیه السلام)صفت طالب را براى روزى از آن رو استعاره آورده است كه روزى همچون كسى كه در پى صاحبش در آيد ناگزير به او مى رسد.و از طلب دنيا به دليل نتيجۀ مقدّرى كه در پى دارد،يعنى مرگ،بر حذر داشته است به طورى كه گويى مرگ شخص را دنبال مى كند تا او را از دنيا بيرون سازد،آن هم به خاطر آن

ص:761

كه خود شخص،دنيا را مى جويد،و وادار به رفتن در پى آخرت نموده است به دليل اين كه لازمۀ طلب آخرت آن است كه دنيا و اهل دنيا در پى كسى مى روند كه از دنيا بريده است تا آنجا كه روزى وى از دنيا مى رسد،و اين كارى است پسنديده،و ما در گذشته دليل اقبال مردم را بر كسى كه از ايشان بريده است بروشنى بيان كرديم.

407-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا- إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا- وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا- فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ يُمِيتَهُمْ- وَ تَرَكُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَيَتْرُكُهُمْ- وَ رَأَوُا اسْتِكْثَارَ غَيْرِهِمْ مِنْهَا اسْتِقْلاَلاً- وَ دَرَكَهُمْ لَهَا فَوْتاً- أَعْدَاءُ مَا سَالَمَ النَّاسُ وَ سَلْمُ مَا عَادَى النَّاسُ- بِهِمْ عُلِمَ الْكِتَابُ وَ بِهِ عَلِمُوا- وَ بِهِمْ قَامَ الْكِتَابُ وَ هُمْ بِهِ قَامُوا- لاَ يَرَوْنَ مَرْجُوّاً فَوْقَ مَا يَرْجُونَ- وَ لاَ مَخُوفاً فَوْقَ مَا يَخَافُونَ

ترجمه

«دوستان خدا كسانى هستند كه به باطن دنيا نگاه كنند،آن گاه كه مردم به ظاهر آن مى نگرند و به پايان آن بپردازند،وقتى كه مردم به وضع حاضر آن مشغولند،پس نابود مى سازند آنچه را كه مى ترسند آنها را نابود سازد،و ترك مى كنند آنچه را كه مى دانند آنها را ترك خواهد كرد،و مى بينند كه بهره بردارى فراوان ديگران از دنيا،كم بهره بردن است و دريافتن دنيا توسط ايشان،از دست دادن آخرت است،آنان با آنچه مردم در صلحند دشمن،و با آنچه مردم با آن دشمنند در صلح مى باشند.به وسيلۀ ايشان كتاب آسمانى شناخته شده و به وسيلۀ كتاب آنها شناخته شدند،و به وسيلۀ آنها كتاب پايدار،و به وسيله كتاب آنها جاودانه شدند، اميدى بالاتر از اميدشان و ترسى بيشتر از ترس ايشان قابل تصوّر نيست ».

شرح

امام(علیه السلام)دوستان خدا را به وسيلۀ ده صفت مشخّص كرده است:

ص:762

1-آنان به باطن و حقيقت دنيا و هدف حكمت الهى از پيدايش دنيا مى نگرند و در نتيجه مطابق آگاهى خود عمل مى كنند،در موقعى كه مردم به ظاهر آن يعنى به آرايش و اندوخته هاى دنيا توجّه دارند.

2-و به پايان دنيا مشغولند يعنى آنچه را كه خداوند مقابل چشمشان،به عنوان هدف اصلى و نتيجۀ آمادگى از دنيا قرار داده است كه همان اجر و مزد و خوشنودى خدا مى باشد،آن گاه كه مردم به وضع حاضر و لذّات موجود دنيا سرگرمند .

3-آنچه را كه از دنيا ممكن بود باعث نابودى آنها شود،آنها نابود ساخته اند،يعنى نفس امّاره اى را كه مى ترسيدند بر آنها غلبه كرده و بر عقلشان چيره شود و در نتيجه باعث مرگ و نابودى آنها در آخرت گردد.و احتمال دارد كه مقصود-به صورت استعاره-همان اندوخته هاى دنيا باشد كه باعث نابودى انسان مى گردند،و گويى از آن جهت كه آنان دنيا را ترك كرده و به آن توجّهى ندارند، دنيا در نزد آنها مرده و فراموش شده است.

4-و ترك مى كنند از دنيا آنچه را كه مى دانند سرانجام آنها را ترك خواهد كرد،يعنى همان زيب و زيور دنيا كه با مردن ايشان آنها را ترك خواهد گفت.من در هر دو مورد براى بيان جنس است.

5-بهرۀ فراوان ديگران را از دنيا كم بهرگى،و دريافت آنها را از دنيا،از دست دادن مى دانند،يعنى كم بهرگى از خير آخرت و از دست دادن آن،از آن رو كه دريافت دنيا و بهرۀ زياد از آن چنين نتيجه اى را دارد .

6-با آنچه مردم سازش دارند،يعنى با دنيا،دشمن،و با آنچه مردم آن را دشمن مى دارند يعنى آخرت،در صلح و سازشند .

7 و 8-به وسيلۀ ايشان كتاب دانسته شد،چون ايشان كتاب را پاسدارى و تفقّه مى كنند و به ديگران مى آموزند،و به وسيلۀ كتاب ايشان شناخته شدند به

ص:763

دليل شهرتشان به وسيلۀ آن در نزد مردم.

9-وسيلۀ آنها كتاب پايدار ماند،يعنى احكام كتاب در بين مردم برقرار ماند و مردم به آن احكام عمل كردند،و همچنين به وسيلۀ كتاب آنها جاودانه شدند يعنى با اجراى اوامر،و نواهى و آنچه سزاوار ايشان بود.و احتمال دارد كه مقصود استوارى ايشان در امر معاش و معاد به بركت قرآن باشد .

10-اميدى بالاتر از اميدى كه به پاداش الهى دارند،و خوفى بالاتر از خوفى كه از عذاب خدا و دورى از او دارند،وجود ندارد از آن رو كه اينان يقين به آن اميد و ترس در آن عالم دارند.

408-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اُذْكُرُوا انْقِطَاعَ اللَّذَّاتِ وَ بَقَاءَ التَّبِعَاتِ

ترجمه

«به خاطر داشته باشيد،بريده شدن لذّتها و ماندن پيامدهاى نارواى[آنها]را ».

شرح

هدف امام(علیه السلام)از اين سخن برحذر داشتن از دنياست.

409-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اُخْبُرْ تَقْلِهِ

ترجمه

«او را آزمايش كن تا دشمنش بدارى ».

شرح

سيد رضى مى گويد:بعضى از مردم اين سخن را از پيامبر(صلی الله علیه و آله)نقل كرده اند، امّا آنچه تأييد مى كند كه اين سخن از امير المؤمنين است آن است كه ثعلب از ابن اعرابى نقل كرده كه مأمون گفت:اگر نبود كه على(علیه السلام)فرمود: اخبر تقله (بيازما تا دشمن بدارى)،من مى گفتم: اقله تخبر ،(مردم را دشمن بدار تا بيازمايى).

ص:764

قلاه يقليه،قلّى به كسر(قاف)و قلاء،به فتح به معنى:دشمن داشت او را.هاى آخر براى سكت اضافه شده است.اين جملۀ امرى است در معناى خبر و به منزلۀ ضرب المثل به اين معنى كه باطن هر كس را بيازمايى،دشمنش مى دارى.و اين حكم به غالب است چون بيشتر مردم از نظر باطن و اخلاق ناروا چنينند.و آنچه را كه از مأمون نقل كرده اند بر عكس سخن امام(علیه السلام)است يعنى اظهار دشمنى با شخص باعث فاش شدن باطن او مى گردد،زيرا كه او يا در برابر،دشمنى مى كند و يا نمى كند،در هر صورت خوبى و بدى او روشن مى كردد.و نظير اين سخن از ابو بكر اصفهانى نقل شده است كه گفت:اگر اعتراض برگذشتگان در زمرۀ نادانى و اسراف تلقّى نمى شد،مى گفتم:دشمنى، سپس آزمون،تا اين كه انسان عمرش را تلف نكرده و بيجا با كسى دشمنى نمى ورزد.

410-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَا كَانَ اللَّهُ لِيَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ الشُّكْرِ- وَ يُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الزِّيَادَةِ- وَ لاَ لِيَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ الدُّعَاءِ وَ يُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الْإِجَابَةِ- وَ لاَ لِيَفْتَحَ لِعَبْدٍ بَابَ التَّوْبَةِ وَ يُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الْمَغْفِرَةِ

ترجمه

«نمى شود كه خداوند به روى بنده اى در شكر بگشايد و در زيادت روزى را ببندد،و در دعا و خواستن را بگشايد،و در اجابت را ببندد،و در توبه را باز كند امّا در بخشش را ببندد .»

شرح

امام(علیه السلام)به سه چيز اشاره فرموده است:

سپاسگزارى براى فزونى نعمت،درخواست براى رواى حاجت،و توبه براى آمرزش و رحمت پس به روى هر كس كه خداوند در يكى از اين ملزومات را بگشايد و او را آماده و مهيّا سازد و آن را بر وى الهام كند،سزاى مقام بخشندگى

ص:765

اوست كه در لازم را نيز به روى او بگشايد و او را از فيض خويش بهره مند سازد زيرا كه در وجود خدا بخلى نيست و در سلطنت او منعى وجود ندارد.و صفت گشودن در،استعاره براى موفق ساختن و آماده كردن بنده است توسط خداوند، براى چنان مرحمتى.

411-از امام(علیه السلام)پرسيدند:از عدالت و بخشندگى كدام يك بهتر است؟

اشاره

فرمود:

اَلْعَدْلُ يَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا وَ الْجُودُ يُخْرِجُهَا مِنْ جِهَتِهَا- وَ الْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌّ وَ الْجُودُ عَارِضٌ خَاصٌّ- فَالْعَدْلُ أَشْرَفُهُمَا وَ أَفْضَلُهُمَا

ترجمه

«عدالت چيزها را در جاى خود مى نهد،و بخشندگى آنها را از جاى خود بيرون مى سازد،و عدالت نگهبان همه است ليكن بخشندگى تنها به كسى كه به او بخشش شده بهره مى رساند پس عدالت برتر و بالاتر است .»

شرح

امام(علیه السلام)به فضيلت عدالت وسيلۀ دو قياس مضمرى اشاره فرموده است كه مقدمۀ صغراى اوّل: العدل...جهتها است،مقصود آن است كه در آغاز بخشندگى از صاحبش مى خواهد تا آنچه را كه مالك است از جاى خود و از محل نيازش كه بنا به خواست عدالت آنجا سزاوارتر است،خارج سازد.و صغراى قياس دوّم نيز عبارت «و العدل...خاصّ» است.كلمه: «سايس» را به اعتبار اين كه نظام عالم به عدالت بستگى دارد،استعاره براى عدالت آورده است، در صورتى كه بخشندگى تنها به كسى از مردم كه مورد بخشش قرار مى گيرد، عارض مى شود،و كبراى مقدّر هر دو قياس چنين است:ميان دو امرى كه چنين باشند،عدالت برتر و بهترين آنها است.

412-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلنَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا

ص:766

ترجمه

«مردم دشمنند آنچه را كه نمى دانند .»

شرح

قبلا عين همين عبارت به شماره(158)گذشت و توضيح داده شد.

413-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلزُّهْدُ كُلُّهُ بَيْنَ كَلِمَتَيْنِ مِنَ؟الْقُرْآنِ؟ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» وَ مَنْ لَمْ يَأْسَ عَلَى الْمَاضِي وَ لَمْ يَفْرَحْ بِالْآتِي- فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَيْهِ

ترجمه

«تمام پارسايى بين دو كلمه از قرآن است كه خداوند پاك مى فرمايد: «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» (1)،و كسى كه بر گذشته افسوس نخورد،و به آينده شاد نشد،پارسايى را از دو طرف دريافت كرده است .»

شرح

دو موردى كه در آيه ذكر شده است نتيجۀ پارسايى و اعراض از دنياست و به منزلۀ خاصّۀ مركبّه اى (2)است كه لازمۀ پارسايى است،و براى تعريف پارسايى بدانها اشاره كرده است.و عبارت فقد اخذ الزّهد بطرفيه (پارسايى را از دو طرف گرفته است)كنايه از كامل داشتن پارسايى و كمالات آن است در چنان حالتى،و بديهى است كه وجود چنان ويژگى باعث اعراض از دنيا و خوشيهاى آن از صميم قلب است و زهد واقعى هم همان است.

ص:767


1- سوره حديد(57)آيه(23): [1]يعنى:تا هرگز بر آنچه از دست شما رود افسوس نخوريد،و بر آنچه رسيد خوشحال نگرديد.
2- خاصۀ مركبّه نوعى از تعاريف منطقى است كه شامل چند ويژگى معرّف است مانند: طائر ولود،در تعريف خفّاش-م.

414-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْوِلاَيَاتُ مَضَامِيرُ الرِّجَالِ

ترجمه

«حكومتها ميدانهاى آزمون مردانند ».

شرح

مقصود از ميدانها،جاى شناخت،اسب تندرو است و آن جايى است كه اسبها براى مسابقه در كنار هم قرار مى گيرند.لفظ« مضامير -ميدانها»را براى حكومتها به اعتبار اين كه محلّ ظهور خوبى حاكم از بدى و پستى اوست، همان طورى كه ميدانها براى اسبها چنين اند،استعاره آورده است.

415-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَا أَنْقَضَ النَّوْمَ لِعَزَائِمِ الْيَوْمِ

ترجمه

«چه تصميمهاى روزانه را كه خواب درهم مى شكند ».

شرح

ما در اينجا براى تعجّب است،و اين سخن به منزلۀ ضرب المثلى است براى كسى كه تصميم به كارى بگيرد،و بعد از آن غفلت كند و يا آن را كوچك بشمارد و به تأخير بيندازد تا اين كه نسبت به انجام آن از تصميم خود برگردد.و اصل مطلب از اين قرار است كه گاهى انسان تصميم به سفرى-به طور مثال-و يا حركت در قسمتى از شب مى گيرد تا اين كه به سير روزانه اش كمك كند،امّا خواب بر او غلبه مى كند تا بامدادان و آن وقت تصميم از دست مى رود،و آن تصميم كه در روز گرفته بود،درهم مى شكند.

416-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لَيْسَ بَلَدٌ بِأَحَقَّ بِكَ مِنْ بَلَدٍ خَيْرُ الْبِلاَدِ مَا حَمَلَكَ

ترجمه

«هيچ شهرى از شهر ديگر براى تو شايسته تر نيست بهترين شهرها

ص:768

آن جاست كه تو را تحمل كند ».

شرح

ما حملك ،يعنى:آنجا كه آرامش حال و آرايش زندگى به دست آورى و اقامت در آنجا برايت ميّسر گردد،همان جا بهترين جاست.كلمه:حمل را به اعتبار بر خود داشتن هزينه زندگى انسان از نظر شباهت به شتر و نظير آن،براى محل زندگى استعاره آورده است.و به چنين چيزى يا نزديك به همين ابو الطّيب اشاره كرده است:

و شهرها هر كدام،جايگزين ديگرى مى شوند.همچنين على بن مقرب بحرانى مى گويد از شهرها آزار و خوارى براى من فراوان است،ميان آزاد مرد و ميان خانه نسبتى و رابطه اى وجود ندارد.

417-وقتى كه خبر مرگ مالك اشتر(خدايش بيامرزد)به امام(علیه السلام)رسيد

اشاره

فرمود:

؟مَالِكٌ؟وَ مَا؟مَالِكٌ؟لَوْ كَانَ جَبَلاً لَكَانَ فِنْداً- لاَ يَرْتَقِيهِ الْحَافِرُ وَ لاَ يُوفِي عَلَيْهِ الطَّائِرُ

ترجمه

«مالك،امّا چه مالكى!به خدا قسم اگر كوه بود،كوهى بى نظير بود،و اگر سنگ بود سنگى سخت بود،كه هيچ روندۀ چالاك بر قلّۀ آن بالا نرود و هيچ پرنده اى به اوج آن نرسد ».

شرح

سيد رضى مى گويد:فند،كوهى است كه از كوهها جداست.

مالك مبتدا و يا فاعل است،يعنى:مالك بدرود زندگى گفت،ما،استفهاميه و در معرض تعجّب از مالك-خدايش بيامزرد-و از نيرومندى اوست.

418-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

قَلِيلٌ مَدُومٌ عَلَيْهِ خَيْرٌ مِنْ كَثِيرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ

ص:769

ترجمه

«كار اندكى كه دوام داشته باشد بهتر است از كار بسيار كه خستگى بياورد ».

شرح

اين دستور از امورى است كه شايسته است تا به كار گيرند.و براستى چنين است،زيرا دوام بر كار اندك باعث ملكه شدن طاعت و خير براى نفس و به صورت خويى براى آن در آمدن است،به خلاف كار بسيار و خستگى آور.و نظير اين سخن از پيامبر(صلی الله علیه و آله)است كه مى فرمايد:«اين دين ژرف است پس با مدارا وارد آن شو،زيرا براى خسته نه مسافتى قابل بريدن و نه پشتى سالم مى ماند (1)».

و اين سخن بعينه (2)قبلا گذشت.

419-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِذَا كَانَ فِي رَجُلٍ خَلَّةٌ رَائِقَةٌ فَانْتَظِرُوا أَخَوَاتِهَا

لغت

رائقة:شگفت آور

ترجمه

«هر گاه كسى داراى صفتى شگفت آور باشد،نظير آن را از وى انتظار داشته باشيد ».

شرح

يعنى:هر گاه در انسان خوى برجسته اى باشد،دليل آن است كه طبع او زمينه دارد كه تمام اخلاق خوب كه مناسب با آن خلق برجسته است در آن پيدا شود،و بايد انتظار آنها را داشت،مثل كسى كه روشش راست گويى است بنا بر اين از او انتظار وفادارى،و رفاقت خوب مى رود،و به عكس(يعنى از آدم

ص:770


1- كنايه از اينست كه يك فرد افراطى همچون رهروى است كه تندروى مى كند و مركبش را خسته مى سازد،آن وقت،مسافتى را نمى تواند طى كند،امّا پشت مركبش زخم شده است-م.
2- اگر منظور حكمت شمارۀ 262 است كه قريب به اين مضمون است نه عين اين كلام-م.

با وفا مثلا انتظار راستگويى مى رود)و مثل كسى كه روشش پاكدامنى است،از او بزرگوارى،گذشت و بخشش،راستى و دوستى و امثال اينها نيز توقّع است،و باز مانند كسى كه دلير باشد از او انتظار عظمت رهبران و بردبارى و پايدارى مى رود،و همچنين كسى كه داراى صفاتى بر خلاف اينها از صفات رذيله باشد [از او نيز انتظار صفات رذيلۀ ديگر مى رود.].

420-امام(علیه السلام)به غالب بن صعصعه پدر فرزدق در ضمن سخنى كه ميان

اشاره

آنان رد و بدل شد فرمود:

مَا فَعَلَتْ إِبِلُكَ الْكَثِيرَةُ- قَالَ ذَعْذَعَتْهَا الْحُقُوقُ يَا؟أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟- فَقَالَ ع ذَلِكَ أَحْمَدُ سُبُلِهَا

ترجمه

«شتران بسيارت را چه كردى؟عرض كرد:يا امير المؤمنين،حقوق مردم آنها را پراكنده ساخت،آن گاه امام(علیه السلام)فرمود:«اين پراكندگى بهترين راه پراكنده شدن آنهاست .»

شرح

گفت و گويى كه ميان آنها ردّ و بدل شد از اين قرار بود:غالب كه پيرمردى بود وارد بر على(علیه السلام)شد و پسرش همام فرزدق كه در آن روز پسر بچه اى بود به همراه وى بود،امير المؤمنين پرسيد:پيرمرد كيستى؟گفت:من غالب بن صعصعه هستم،امام فرمود:همان صاحب شتران بسيار؟عرض كرد:آرى.فرمود:شترانت را چه كردى؟عرض كرد،حقوق مردم آنها را پراكنده كرد و دگرگونيها و گرفتاريها آنها را از بين برد.آن گاه امام(علیه السلام)فرمود:اين پراكندگى بهترين نوع پراكندن آنهاست،و فرمود:اين پسر بچه كيست؟عرض كرد:اين پسرم همام است،يا امير المؤمنين من به او شعر و سخنان عرب را آموخته ام،اميد است كه شاعرى برجسته شود!امام(علیه السلام)فرمود:به او قرآن بياموز كه بهتر است.فرزدق همواره اين

ص:771

داستان را نقل مى كرد و مى گفت:سخن امام(علیه السلام)در گوش دل من بود تا اين كه خود را مقيّد ساختم و سوگند ياد كردم كه قرآن را حفظ كنم و دست برنداشتم تا قرآن را حفظ كردم. ذعذعتها به ذال معجمه مكرّر يعنى:پراكند آنها را.

421-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنِ اتَّجَرَ بِغَيْرِ فِقْهٍ فَقَدِ ارْتَطَمَ فِي الرِّبَا

ترجمه

«هر كس بدون دانستن احكام دين تجارت كند،در ربا در افتد ».

شرح

عبارت ارتطم فى الوحل و نحوه،يعنى گل و لاى فرو رفت و راه نجات نداشت.اين صفت مستعار براى كسى است كه ناآگاه باشد،از آن رو كه نجات از ربا برايش غير ممكن است.زيرا مسائل ربا با مسائل بيع اشتباه مى شود به طورى كه جز بزرگان فقها با اختلاف شديدى كه در بين آنها هست،كسى تفاوت اين دو را در نمى يابد.مانند فروختن گوشت گاو در مقابل گوشت گوسفند با مقدار زيادى كه ابو حنيفه جايز دانسته و مى گويد اينها دو جنس مختلفند ولى شافعى منع كرده است و مسائل ديگر از اين قبيل...

422-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ عَظَّمَ صِغَارَ الْمَصَائِبِ ابْتَلاَهُ اللَّهُ بِكِبَارِهَا

ترجمه

«هر كس گرفتاريهاى كوچك را بزرگ شمارد،خداوند او را دچار گرفتاريهاى بزرگ گرداند ».

شرح

از آن رو چنين است كه آن شخص با بى تابى و خشمناك شدن از قضاى الهى آماده گرفتارى بيشتر مى گردد،در صورتى كه اگر در برابر گرفتارى خدا را سپاس گويد،براى برطرف كردن بلا آماده خواهد شد.

ص:772

423-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهَوَاتُهُ

ترجمه

«هر كه داراى نفس كريم و بزرگوار بود،خواسته هاى نفس در نزد او بى ارزش مى گردد ».

شرح

توضيح اين كه نفس و خواسته هايش دو دشمن انسانند،احترام يكى باعث خوار داشتن ديگرى است پس هر كس نفس خود را گرامى داشت،آن را از عذاب خدا حفظ و حمايت مى كند،و اين خود باعث خوار ساختن شهوت و بى اعتنايى به آن است،زيرا هواى نفس خلاف آن را خواستار است.

424-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَا مَزَحَ امْرُؤٌ مَزْحَةً إِلاَّ مَجَّ مِنْ عَقْلِهِ مَجَّةً

ترجمه

«كسى شوخى بسيار نكرد،مگر اين كه بخشى از عقل خود را از دست داد ».

شرح

توضيح اين كه عقل باعث حفظ آبرو،و ماندن در حدّى است كه صاحبش محترم بماند و سبك شمرده نشود،و شوخى بيجا خلاف آن را مى طلبد،و مستلزم خلاف عقل و از دست دادن آن است.

كلمه: «مجّ» را براى آن مقدار،از عقل كه انسان در اثر شوخى و يا شوخيها آن را از دست مى دهد استعاره آورده است،به طورى كه گويى انسان،آن را همچون آبى كه از دهان خود،به دور مى اندازد،به دور انداخته است.

425-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

زُهْدُكَ فِي رَاغِبٍ فِيكَ نُقْصَانُ حَظٍّ- وَ رَغْبَتُكَ فِي زَاهِدٍ فِيكَ ذُلُّ نَفْسٍ

ص:773

ترجمه

«دورى كردن تو از كسى كه علاقه مند به توست،باعث كم بهرگى توست، و علاقه مندى تو به كسى كه به تو بى اعتناست باعث ذلّت توست ».

شرح

امّا مطلب اوّل،از آن روست كه دوستان زياد براى كمك بر اصلاح امر دنيا و آخرت باعث كمال بهره مندى مى باشند،بنا بر اين دورى از ايشان باعث كم بهرگى است،و از طرفى در برابر علاقۀ دوستان،ابراز علاقه،خود فضيلتى است براى نفس،بنا بر اين عدم علاقه باعث نقصان اين فضيلت است.

امّا مطلب دوم،بديهى است كه لازمۀ علاقۀ تو به كسى كه به تو اعتنايى ندارد،خوارى و كرنش در برابر اوست.اين دو عبارت،دو صغرا براى قياسات مضمرى هستند كه بدان وسيله از دورى نسبت به كسى كه علاقمند است،و علاقمندى نسبت به كسى كه از تو دورى مى ورزد،برحذر داشته است.

426-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَا لاِبْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ- أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ- لاَ يَرْزُقُ نَفْسَهُ وَ لاَ يَدْفَعُ حَتْفَهُ

ترجمه

«فرزند آدم را چه به فخر فروشى كه آغازش آب گنديده و آخرش مردار است،نه روزى خود را مى دهد،و نه مرگ را از خود مى راند ».

شرح

امام(علیه السلام)از جمع بين انسان و افتخار،به صورت تعجّب پرسيده است،و به عدم مناسبت بين آنها وسيلۀ قياس مضمرى اشاره كرده است كه مقدمۀ صغراى آن،جملۀ اوّله... است،و كبراى مقدّر آن چنين است:و هر كه چنين

ص:774

باشد،هيچ مناسبتى ميان او و فخر فروشى نيست.بعضى كلمۀ فخر را منصوب به صورت مفعول معه روايت كرده اند.

427-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْغِنَى وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّهِ

ترجمه

«مالدارى و تنگدستى،پس از عرضه شدن بر خداست ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)آن است كه بى نيازى واقعى منوط به داشتن پاداش اخروى است و تنگدستى واقعى منوط به نداشتن آن است.

428-از امام(علیه السلام)پرسيدند:بزرگترين شاعران كيست؟فرمود:

اشاره

إِنَّ الْقَوْمَ لَمْ يَجْرُوا فِي حَلْبَةٍ- تُعْرَفُ الْغَايَةُ عِنْدَ قَصَبَتِهَا- فَإِنْ كَانَ وَ لاَ بُدَّ فَالْمَلِكُ الضِّلِّيلُ يريد إمرأ القيس

ترجمه

«آن گروه در يك رديف اسب تازى نكرده اند تا در پايان ربودن نى،كمال آنها شناخته شود،و اگر ناگزير بايد برترين آنها تعيين شود،پس پادشاه بسيار گمراه برتر است ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام) امرؤ القيس است.

منظور آن است كه شاعران به يك سبك شعر نسروده اند تا ميان آنها بالا و پايين تعيين شود بلكه هر كدام از آنها حالت مخصوصى دارند كه در آن حال شعر نيكو مى سرايند و ذوق آنها به كار مى افتد،يكى وقت نشاط،و ديگرى در هنگام ترس،و آن ديگرى در حال خوشى و شادمانى شعر خوب مى سرايد.و از اين رو گفته اند:بهترين شاعر عرب امرؤ القيس است وقتى كه سوار بر اسب باشد،اعشى است آن گاه كه بخواهد و با نشاط باشد،و نابغه است وقتى كه بترسد.

ص:775

كلمۀ حلبه ،يعنى دسته اى از اسبان كه در كنار هم براى مسابقه يك نواخت ايستاده اند،با ذكر كلمات: إجراء و غايت و قصبتها ترشيح به كار برده است با اين توضيح كه عادت عرب بر اين بود كه نى را در انتهاى مسافتى قرار مى دادند، هر كس زودتر مى رسيد و آن نى را بر مى داشت،برندۀ مسابقه محسوب مى شد.

عبارت: فان كان و لا بدّ... يعنى اگر بايد و ناگزير از داورى هستم.

امام(علیه السلام)در بارۀ امرؤ القيس نظر داد،چون او برخلاف ديگران در بيشترين حالات خود شعر نيكو مى سرود همان طورى كه در روايت ديگرى از امام(علیه السلام)رسيده است كه ابوالاسود از آن بزرگوار در بارۀ بهترين شاعر عرب پرسيد،فرمود:اگر اينان را در يك جهت و هدفى بسنجند،بهترين آنها را مى شناسيم،امّا اگر معيار يكى نباشد،پس آن كه نه از روى شوق و نه تنها از روى ترس شعر خوب مى گفت، پادشاه گمراه[امرؤا القيس]است.او را «ضلّيل» گفته اند به دليل گمراهى زياد،و شدّت گمراهى،و بعضى گفته اند:از آن جهت كه وى در آخر عمرش نصرانى شد،و بعضى گفته اند:به دليل پرده درى زياد،و اظهار فسق و فجور،چنان كه در شعرش پيداست.

از متنّبى نقل كرده اند:إمرؤ القيس شتر را،هم دوشيد و هم سوار شد،و هم قسمت خوب گوشت آن را برداشت،و لبيد،جگر و دل و قلوۀ آن را سهم برد و استخوانها و فضولاتش ماند،ما[شاعران ديگر]آنها را بين خود تقسيم كرديم.از لبيد (1)بن ربيعه پرسيدند:بهترين شاعر عرب كيست؟گفت:پادشاه بسيار گمراه[إمرؤ القيس]،گفتند:بعد از آن چه كسى؟گفت:جوانى كم شعر يعنى

ص:776


1- يكى از شعراى معلّقات سبع،و از قبيلۀ بنى عامر است(560-661)كه پس از اسلام آوردن به كوفه رفت و تا پايان عمر آنجا ماند،ديوانى دارد،كه به چاپ رسيده،و مطلع آن چنين است:عفت الدّيار محلها و مقامها بمنى تأبّد غولها فرجامها.اعلام المنجد-م.

طرفه (1)،پرسيدند:بعد از او چه كسى؟گفت:پيرمرد،ابو عقيل،يعنى خودش.

429-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَلاَ حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا- إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلاَّ الْجَنَّةَ فَلاَ تَبِيعُوهَا إِلاَّ بِهَا

لغت

لماظة،به ضم لام:باقى مانده غذا در دهان

ترجمه

«آيا از آزادگى نيست كه اين ته ماندۀ غذاى دهان را به اهلش واگذاريد؟ براى جانهاى شما بهايى جز بهشت نمى باشد پس آنها را جز به اين بها نفروشيد ».

شرح

اين كلمه[لماظه]به اعتبار كم ارزشى و ناچيزى دنيا،استعاره از دنياست.

امام(علیه السلام)به ترك دنيا دعوت كرده و سپس به وسيلۀ قياس مضمرى از آن جدا ساخته است كه صغراى قياس،عبارت: فانّه... است،و اين سخن نظير قول خداى تعالى است: «إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» (2).و كبراى مقدر آن نيز چنين است:و هر چه اين طور باشد بهاى جان شما جز آن چيزى نيست بنا بر اين جان خود را به چيزى جز آن نفروشيد.

430-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

عَلاَمَةُ الْإِيمَانِ أَنْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَيْثُ يَضُرُّكَ

ص:777


1- طرفة بن العبد(538-564)،در بحرين به دنيا آمد،يكى از شعراى جاهليّت و از صاحبان معلّقات سبعه است.او خواهر زادۀ شاعر ديگرى به نام متلمّس بود،تمام ثروتش را از دست داد و آواره مى زيست پس از مدتى به دربار عمرو بن هند پادشاه حيره پيوست و او را مدح مى گفت تا اين كه پادشاه بر او خشم گرفت و دستور قتل او را داد.ديوانى دارد كه مطلع آن چنين است:لخولة اطلال ببرقة ثهمد تلوح كباقى الوشم فى ظاهر اليد.اعلام المنجد-م.
2- سوره توبه(9)آيه:(111): [1]يعنى خداوند جان و مال مؤمنان را به بهاى بهشت خريده است.

عَلَى الْكَذِبِ حَيْثُ يَنْفَعُكَ- وَ أَلاَّ يَكُونَ فِي حَدِيثِكَ فَضْلٌ عَنْ عَمَلِكَ- وَ أَنْ تَتَّقِيَ اللَّهَ فِي حَدِيثِ غَيْرِكَ

ترجمه

«نشانۀ ايمان آن است كه راستگويى را حتّى در جايى كه براى تو زيان دارد بر دروغگويى سود بخش برگزينى،و ديگر اين كه گفتارت از حدّ دانسته ات بيشتر نباشد،و در بارۀ(غيبت ديگران يا)نقل حديث ديگران از خدا بترسى .»

شرح

امام(علیه السلام)از نشانه هاى ايمان به سه مورد اشاره كرده است:

1-راست زيانبخش را بر دروغ سودمند-به خاطر علاقه به فضيلت و نپسنديدن دونمايگى-ترجيح دهد.

2-در سخنش چيزى علاوه بر دانسته هايش نگويد كه همين است عدالت در گفتار و دورى گزيدن از دروغ.

3-در سخن گفتن راجع به ديگران خدا را در نظر بگيرد،و با غيبت كردن يا گوش دادن به غيبت ديگران آبروى كسى را به خطر نيندازد،و بعضى گفته اند:

مقصود امام آن است كه در نقل حديث ديگران،چنان كه هست رعايت امانت كند،و كم و زياد نكند.

431-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

يَغْلِبُ الْمِقْدَارُ عَلَى التَّقْدِيرِ حَتَّى تَكُونَ الْآفَةُ فِي التَّدْبِيرِ

ترجمه

«قضاى الهى بر حسابگرى پيشى مى گيرد بطورى كه آفت در تدبير و حسابگرى مى باشد ».

شرح

مقدار،يعنى قضا و قدر.چون انسان از اسرار قدر ناآگاه است،پس ساختن تدبير و اندازه گيرى در امور مربوط به خود بر اساس توهمات است و به

ص:778

هيچ وجه قابل اطمينان نيستند.بنا بر اين ممكن است آنچه را كه انسان موجب مصلحت خود انديشيده و معتقد است،باعث هلاكت و از عوامل مفسده باشد.

توضيح اين مطلب در قبل گذشت.

432-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْحِلْمُ وَ الْأَنَاةُ تَوْأَمَانِ يُنْتِجُهُمَا عُلُوُّ الْهِمَّةِ

ترجمه

«بردبارى و دور انديشى دو فرزند توأمان هستند كه زاييدۀ همّت والايند .»

شرح

امام(علیه السلام)براى اين دو فضيلت كلمۀ «توأمان» را به لحاظ ارتباط آنها با علو همّت و پيدايش آنها به واسطۀ بلند همّتى استعاره آورده است،توضيح آن كه شخص والا همّت هر گناه و گنهكارى را در حقّ خود،ناچيز مى شمارد،پس بردبارى كرده و از شتافتن به مقابلۀ با آن خوددارى مى كند.

433-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْغِيبَةُ جُهْدُ الْعَاجِزِ

ترجمه

«غيبت كردن از كسى،تلاش شخص ناتوان است ».

شرح

بيشتر اوقات غيبت،از دشمنان و حسودانى سر مى زند كه از رسيدن به هدف خويش و فرونشاندن آتش درونى خود عاجزند پس به اين دليل به عيبگويى از دشمنان خود مى پردازند چون از اين راه لذت مى برند.

امام(علیه السلام)با نسبت دادن ناتوانى بر غيبت كننده،از غيبت بر حذر داشته است و اين كه اين عمل نهايت كوشش اوست تا طرف را با اين كاستى برنجاند و باعث نارضايتى او شود.

ص:779

434-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

رُبَّ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِيهِ

ترجمه

«بسا كسى كه از گفتۀ نيك ديگران در بارۀ خود،دچار فتنه شده است ».

شرح

اصل فتنه به معنى انصراف است،يعنى بسا شخصى كه از كسب فضيلت و اطاعت خدا و تكميل فضيلت،به دليل ستايش و تعريف ديگران انصراف حاصل كرده است مثل كسى كه مثلا مردم او را به فزونى عبادتش بستايند،و اين باعث اكتفا كردن او به همان مقدار گردد .

سيد رضى(رحمة اللّه عليه)مى گويد:اين كلام را در آخرين قسمت از سخنان برگزيده امير المؤمنين على بن ابي طالب(علیه السلام)،آورديم در حالى كه سپاس مى گوييم خداوند سبحان را بر اين كه منّت نهاد و به ما توفيق داد تا آنچه از سخنان امام در اطراف پراكنده بود جمع آورى كنيم و مطالب دور را از گوشه و كنار به هم نزديك سازيم.و همان طورى كه از آغاز شرط كرديم،تصميم ما بر اين شد كه چند ورقى سفيد در آخر هر بابى از ابواب بيفزاييم،تا پراكنده را در خود جا دهد و كلام تازه وارد و شايد چيزى را كه پس از دشوارى،براى ما روشن شود،و پس از پراكندگى به دست ما بيفتد،به آن ملحق سازيم.

سيد رضى،در كلمات برگزيدۀ از امام(علیه السلام)تا اينجا رسيده و همين جا پايان داده است،اما در همان زمان،از سخنان زيباى امام مقدار بيشترى يا با گزينش خود او،و يا وسيلۀ اهل علمى كه در محضر او بودند،افزوده شده است، و اين افزوده گاهى در خارج از متن و گاهى در داخل متن پيوسته به آخر برگزيدۀ وى به چشم مى خورد.

نقل كرده اند كه اين قبيل سخنان بر سيّد خوانده شده و او خود دستور داده تا به متن بيفزايند و اوّلين سخن اين است:

ص:780

435-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلدُّنْيَا خُلِقَتْ لِغَيْرِهَا وَ لَمْ تُخْلَقْ لِنَفْسِهَا

ترجمه

«دنيا براى ديگرى آفريده شده است نه براى خود ».

شرح

مقصود امام(علیه السلام)آن است كه دنيا براى آمادگى و درك اجر و پاداش اخروى آفريده شده است نه براى آن كه نادانان از لذّات آن بهره گيرند.

436-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

إِنَّ؟لِبَنِي أُمَيَّةَ؟ مِرْوَداً يَجْرُونَ فِيهِ- وَ لَوْ قَدِ اخْتَلَفُوا فِيمَا بَيْنَهُمْ- ثُمَّ كَادَتْهُمُ الضِّبَاعُ لَغَلَبَتْهُمْ

ترجمه

«بنى اميّه ميدان فرصتى دارند تا در آن بتازند،و چون در امر خلافت ميان آنها اختلاف افتد،كفتارها،آنان را بفريبند و برايشان چيره شوند .»

شرح

سيد رضى گويد:

مرود ،در اينجا بر وزن مفعل از مصدر إرواد،به معنى مهلت دادن و فرصت دادن است.و اين سخن از رساترين و زيباترين سخنان است گويا امام(علیه السلام) فرصتى را كه بنى اميه داشته اند به ميدان تاخت و تازى تشبيه كرده است كه چون به پايان آن برسند رشته نظام آنها از هم گسسته شود.

لفظ مرود را براى مدّت حكمرانى بنى أميه استعاره آورده است،و وجه شبهه همان است كه سيّد فرموده است،و سخن كاملا راست است،زيرا كه دولت بنى أميه پيوسته برقرار بود تا وقتى كه اختلاف ميان آنها افتاد،و اين در زمان حكومت وليد بن يزيد بود كه يزيد بن وليد بر او خروج كرد،و باز ابراهيم بن وليد به برادرش حمله برد،و در همين زمان بود كه داعيان بنى العباس در خراسان قيام

ص:781

كردند،و از طرفى مروان بن محمد از جزيره به قصد خلافت آمد،و ابراهيم بن وليد را از كار بركنار كرد و گروهى از بنى أميه را كشت و در نتيجه حكومت آنها متزلزل شد،تا اين كه به دست ابو مسلم خراسانى از بين رفت.در صورتى كه وى در آغاز كار از ناتوان ترين و مستمندترين خلق خدا بود،و اين خود دليل درستى سخن امام(علیه السلام)است كه فرمود:«كفتارها آنان را بفريبند و برايشان چيره شوند».

كلمه:« ضباع -كفتارها»گاهى براى مردمان فرومايه و ناتوان استعاره آورده مى شود.و اين خود از كرامات امام(علیه السلام)است.

437-امام(علیه السلام)در ستايش انصار فرمود:

اشاره

هُمْ وَ اللَّهِ رَبَّوُا الْإِسْلاَمَ كَمَا يُرَبَّى الْفِلْوُ- مَعَ غَنَائِهِمْ بِأَيْدِيهِمُ السِّبَاطِ وَ أَلْسِنَتِهِمُ السِّلاَطِ

لغات

فلو:كرّه اسب(يك ساله) سباط:بخشندگى و به كسى كه در نيزه زدن ماهر است مى گويند:(دستهايش باز و روان است و مقصود آن كه در كار ماهر است.) سلاط:آهن تيز

ترجمه

«به خدا قسم كه ايشان با ثروتشان اسلام را-چون كرۀ اسب از شير گرفته كه تربيت مى كنند-با دست پر سخاوت و زبانهاى تيزشان تربيت كردند ».

شرح

امام(علیه السلام)عمل انصار را در پروردن اسلام و حمايت از آن،به تربيت كرّه اسب تشبيه كرده است،وجه شبه زيادى توجه ايشان به اسلام و رعايت كامل اسلام بوده تا وقتى كه به اوج خود رسيد.

438-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

اَلْعَيْنُ وِكَاءُ السَّهِ

ترجمه

«چشم،بند نشستنگاه است ».

ص:782

شرح

سيد رضى مى گويد:اين سخن از استعاره هاى عجيب است گويا مقعد را به مشكى تشبيه كرده است و چشم را به بند مشك،چون بند باز شود،مشك به حال خود نمى ماند و مشهور آن است كه اين سخن از پيامبر(صلی الله علیه و آله)است ،ولى گروهى از امير المؤمنين روايت كرده اند.مبرّد اين سخن را در كتاب المقتضب در باب:«اللفظ بالحروف»بيان كرده است،و ما در كتاب خود به نام:«مجازات الآثار النّبويه»در بارۀ اين استعاره گفتگو كرده ايم.

امام(علیه السلام)كلمۀ وكاء را كه به معنى بند مشك است استعاره براى چشم آورده است به خاطر آن كه انسان در وقت بيدارى خويشتندارى مى كند كه مبادا بادى و چيزى از او بيرون آيد كما اين كه بند مشك،آنچه را كه بسته اند نگاه مى دارد،و از اين رو تشبيه نشيمنگاه به ظرفى همچون مشك است.و دنبالۀ حديث از پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)است:هر گاه چشمها به خواب روند بند رها شود!

439-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

فِي كَلاَمٍ لَهُ وَ وَلِيَهُمْ وَالٍ فَأَقَامَ وَ اسْتَقَامَ حَتَّى ضَرَبَ الدِّينُ بِجِرَانِهِ

ترجمه

«حاكمى فرمانرواى مردم شد،پس برپاداشت و پايدارى كرد تا دين همچون شتر در حال آسايش سر بر زمين نهاد ».

شرح

نقل كرده اند كه مقصود از فرمانروا،عمر بن خطاب است.و اين سخن جزئى از خطبه اى طولانى است كه امام(علیه السلام)در روزگار خلافت خود ايراد كرده است،و از نزديكى و خصوصيت خود،و محرم اسرار پيامبر(صلی الله علیه و آله)بودن خود ياد كرده و مى گويد:مردم مسلمان پس از پيامبر(صلی الله علیه و آله)با رأى خود مردى از خودشان را برگزيدند و او در عين حال كه ضعيف بود ولى با پشتكارى كه داشت زمام امر

ص:783

را بر عهده گرفت و دين را استوار ساخت.پس از او حاكمى،فرمانرواى مردم شد كه امور زندگى و دينى مردم را برپا داشت و با اين كه دو صفت كجروى و ناتوانى را داشت،سرانجام چون شترى كه جلو گردن خود را بر زمين مى نهد، توانست بر كار خود مستقر گردد و آن گاه سومى را جايگزين كردند كه به هيچ وجه مالك نفس خود نبود،و خويشاوندانش بر او غالب شدند و او را به سمت خواسته هاى خود كشاندند،چنان كه نوزاد گرسنۀ شتر به دنبال مادر مى دود،و پيوسته كار بين او و مردم گاهى دور و گاهى نزديك مى شد،تا اين كه بر او تاختند و او را از پاى در آوردند،سپس به قصد بيعت با من همچون هجوم ملخها رو آوردند.خطبه طولانى است.جران:جلو گردن شتر.ضربه بجرانه،به صورت وصف مستعار،كنايه از آرامش و پابرجايى اسلام است همان طورى كه شتر بر زمين مى خوابد و آرام مى گيرد.

440-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ عَضُوضٌ- يَعَضُّ الْمُوسِرُ فِيهِ عَلَى مَا فِي يَدَيْهِ- وَ لَمْ يُؤْمَرْ بِذَلِكَ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ- «وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ» - تَنْهَدُ فِيهِ الْأَشْرَارُ وَ تُسْتَذَلُّ الْأَخْيَارُ- وَ يُبَايِعُ الْمُضْطَرُّونَ- وَ قَدْ نَهَى؟رَسُولُ اللَّهِ ص؟ عَنْ بَيْعِ الْمُضْطَرِّينَ

لغت

تنهد:گردنفرازى و كبر ورزيدند.

ترجمه

«روزگارى بر مردم بيايد بسيار دشوار،كه در آن زمان مالدار بر آنچه در دست دارد،سختگير و بخيل باشد،در حالى كه بر اين مأمور نشده.خداوند سبحان مى فرمايد:«و لا تنسوا الفضل بينكم.يعنى احسان و فضل خدا را ما بين خودتان فراموش نكنيد.»در آن روزگار،بدكاران گردنفرازى كنند،و نيكوكاران خوار شوند و با درماندگان معامله كنند،در حالى كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)از معامله با درماندگان نهى فرموده است .»

ص:784

شرح

امام(علیه السلام)براى روزگار،نكوهشهايى نموده است:

1-كلمۀ «عضوض» را براى دنيا استعاره آورده است به اعتبار اين كه دنيا چون حيوان ناهموار،ناراحت كننده و گزنده است.وزن فعول در اينجا براى مبالغه است.

2-مالدار آنچه در دست دارد سخت مى گيرد.كنايه از بخل وى از مال خود است،و براى درستى سخن خود:« و لم يؤمر بذلك ،يعنى:در حالى كه بدان مأمور نشده است و به آيۀ مباركۀ «وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ» (1)استدلال فرموده است،زيرا اين آيه به استحباب صرف ما زاد مال دلالت دارد،و اين خود، با بخل در مال منافات دارد .

3-در آن روزگار،مقام بدان بالا مى رود و نيكان خوار مى گردند.

4-درماندگان،از روى جبر،با رهبران جور و ستمگران معامله كنند،و بر زشتى مطلب منع پيامبر را دليل آورده است.

441-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

يَهْلِكُ فِيَّ رَجُلاَنِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ وَ بَاهِتٌ مُفْتَرٍ

ترجمه

«دو دسته در بارۀ من هلاك مى شوند:دوستى كه تند روى مى كند،و بهتان زننده اى كه دروغ مى بندد .»

شرح

سيد رضى مى گويد:اين سخن مانند عبارت سابق آن بزرگوار:«هلك فى رجلان محبّ غال و مبغض قال»مى باشد.

دوست تندرو،مانند غلاة كه زياده از حّد امام را ستوده و در طرف افراط

ص:785


1- سوره بقره(2)آيۀ(237) [1]يعنى:از احسان در بين خود فراموش نكنيد.

بودند،و كسى كه بهتان مى زند و دروغ مى بندد و او را كافر و خطاكار مى شمارد، همچون خوارج كه در طرف تفريطند.و اين هر دو عمل دو صفت ناپسند و بيرون از فضيلت عدالتند.و قبلا معلوم شد كه رذايل،پرتگاههاى هلاكت اخروى هستند.و نظير اين سخن در پيش گذشت.

442-از امام(علیه السلام)در بارۀ توحيد و عدالت پرسيدند:

اشاره

اَلتَّوْحِيدُ أَلاَّ تَتَوَهَّمَهُ وَ الْعَدْلُ أَلاَّ تَتَّهِمَهُ

ترجمه

«توحيد و يگانه دانستن خدا آن است كه او را در انديشه نياورى،و عدالت آن است كه او را متّهم[به اجبار بنده بر عمل قبيح و بعد هم كيفر كردن او] نسازى .»

شرح

اين دو كلمه با تمام اختصار و كوتاهى در نهايت ارزش و محور علم خداشناسى اند.كلمۀ نخست،مهمترين كلمه اى است كه امام(علیه السلام)در بارۀ توحيد و تنزيه خداوند،به منظور تربيت بندگان خدا فرموده است،و ما معناى آن را در خطبۀ اوّل كتاب نقل كرديم.و خلاصۀ مطلب در اينجا آن است كه قوۀ و هم تنها جزئيات مربوط به حسّ را درك مى كند و خداوند به اقتضاى اين كه معقول صرف است،از محسوسات و متعلقات آن منزّه و مبرّاست،ناگزير،روا نيست كه خداى تعالى را در تصور و هم در آوريم،و احكام و هم را بر ذات مقدس او اجرا كنيم.

زيرا در بارۀ او جز خلاف نخواهد بود،چون اقتضاى و هم،آن است كه خدا را محسوس و يا وابسته به محسوس بدانيم كه از شأن آن كثرت و تركيب است و اين دو با وحدت مطلقه حق تعالى منافات دارند.پس در حقيقت،امام(علیه السلام) توحيد را به وسيلۀ يكى از خواصّ آن كه لازم سلبى اوست[به و هم نيامدن]معرّفى نموده است.

ص:786

امّا جملۀ دوم:مقصود از عدل،اعتقاد به جريان عدالت در تمام كارها و گفته هاى خداوند متعال است،و از لوازم چنين ويژگى آن است كه بندۀ خدا او را متهم نسازد بر اين كه خداوند او را بر عمل ناروا مجبور ساخته و بعد او را به كيفر برساند و يا اين كه او را تكليف مالايطاق نمايد،و نظاير اينها از مسائل مربوط به اصول دين كه معتزله در آنها به ظواهر قرآن توجه كردند.

443-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لاَ خَيْرَ فِي الصَّمْتِ عَنِ الْحُكْمِ كَمَا أَنَّهُ لاَ خَيْرَ فِي الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ

ترجمه

«با وجود حكمت و دانايى،خيرى در خاموشى نيست چنان كه با جهل و نادانى خيرى در گفتار نيست »

شرح

خاموشى از گفتن حكمت،صفتى ناروا و انحراف از فضيلت گفتار است، و گفتار از روى نادانى زياده روى است و خيرى در آنها نيست،بلكه خير در حد متوسّط و سخن حكيمانه است.

444-امام(علیه السلام)در دعاى طلب باران،عرض كرد:

اشاره

اَللَّهُمَّ اسْقِنَا ذُلُلَ السَّحَابِ دُونَ صِعَابِهَا

ترجمه

«خدايا ما را آب ده،از ابرهاى رام فرمانبردار،نه با ابرهاى سخت نافرمان ».

شرح

سيد رضى مى گويد:اين سخن از كلماتى است كه فصاحتش شگفت آور است،توضيح اين كه امام(علیه السلام)ابرهايى را كه داراى رعد و برق و صاعقه ها هستند به شتران سركش كه برمى جهند با بارها و برمى جهانند سواران را و ابرهاى خالى

ص:787

از اين چيزهاى ترسناك را تشبيه كرده به شتر رام كه شيرش را مى دوشند و به آن فرمان مى دهند و بر آنها سوار مى شوند و آن حيوانى خوش رفتار است.

كلمات «الذّلل» و «الصّعاب» به دليل همان وجه شبهى كه سيد رضى فرمود،استعاره براى ابر آورده شده اند.در عبارت سيّد رضى: «قصت به راحلته» يعنى با بارها بر مى جهند و سوارها را نيز برمى جهانند به حدى كه نزديك است بيفتند.روايع،يعنى امور ترسناك!

445-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

لَوْ غَيَّرْتَ شَيْبَكَ يَا؟أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟ فَقَالَ ع- الْخِضَابُ زِينَةٌ وَ نَحْنُ قَوْمٌ فِي مُصِيبَةٍ يُرِيدُ وَفَاةَ رَسُولِ اللَّهِ ص؟

ترجمه

«يا امير المؤمنين خوب بود كه موى سفيد خود را تغيير مى دادى[خضاب مى كردى]فرمود:

«خضاب زينت و آرايش است،و ما گروهى عزاداريم .»

شرح

سيد رضى مى گويد:مقصود امام(علیه السلام)وفات رسول خداست.

نيازى به توضيح ندارد و مطلب روشن است.

446-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَنْهُومَانِ لاَ يَشْبَعَانِ طَالِبُ عِلْمٍ وَ طَالِبُ دُنْيَا

لغت

نهم:علاقۀ زياد به خوردن

ترجمه

«دو گرسنه اند كه هرگز سير نمى شوند،خواهان دانش و خواستار دنيا ».

شرح

اين كلمه[نهم]استعاره براى شدت علاقه و حرص دانشجو بر دانش و

ص:788

خواستن صاحب دنيا،آورده شده است،و همچنين صفت سير نشدن براى ايشان استعاره است،و اين سخن از رسول خدا نيز روايت شده است:«منهومان لا يشبعان:منهوم بالمال و منهوم بالعلم.»

447-

اشاره

اَلْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ

ترجمه

«قناعت،ثروت بى پايان است ».

شرح

سيد رضى مى گويد:بعضى اين سخن را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)نقل كرده اند.

كلمۀ مال را براى قناعت با صفت بى پايان از آن رو استعاره آورده است كه بدان وسيله بى نيازى ابدى حاصل مى شود،همچون ثروتى كه جاودانه باشد

448-امام(علیه السلام)به زياد بن ابيه-وقتى كه او را براى خطّۀ فارس به جاى

اشاره

عبد اللّه بن عباس تعيين كرد-در ضمن سخنى طولانى كه بين آنها ردّ و بدل شد و

امام او را از پيشاپيش گرفتن ماليات نهى كرد،فرمود:

اِسْتَعْمِلِ الْعَدْلَ وَ احْذَرِ الْعَسْفَ وَ الْحَيْفَ- فَإِنَّ الْعَسْفَ يَعُودُ بِالْجَلاَءِ وَ الْحَيْفَ يَدْعُو إِلَى السَّيْفِ

ترجمه

«با عدل و انصاف رفتار كن،و از تندروى و ستم بپرهيز،زيرا كه تند روى منجر به آوارگى مردم،و ستمكارى باعث به كار بردن شمشير مى گردد ».

شرح

امام(علیه السلام)زياد را به عدالت امر كرده و از ستمكارى بر مردم و بى انصافى برحذر داشته است،يعنى وادار كردن مردم به كارهاى دشوارى كه بر انجام آنها هيچ تمايلى ندارند.امام(علیه السلام)از بى عدالتى به وسيلۀ قياس مضمرى برحذر داشته است كه مقدمۀ صغراى آن فانّ العسف... است يعنى بى عدالتى باعث

ص:789

مى شود،آنان كه مورد ستم قرار گرفته اند وطن خود را رها كنند و بديهى است كه ستمكارى زمينه فرار از وطن را فراهم مى سازد،و يا باعث قيام مردم با شمشير در برابر ستمگر مى گردد،و كبراى مقدر نيز چنين است:و هر چه اين طور باشد، اجتناب از آن لازم است.

449-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَخَفَّ بِهَا صَاحِبُهُ

ترجمه

«سخت ترين گناهان،گناهى است كه صاحب گناه آن را سبك شمارد .»

شرح

توضيح آن كه گنهكار به خاطر سبك شمردن گناه،آن را به حدّى ادامه مى دهد كه به صورت ملكه و خويى جدايى ناپذير در مى آيد،برخلاف گناهى كه مهمّ تلقّى كند،كه چه بسا آن را پيش از استحكام،ريشه كن سازد،تفسير اين سخن قبلا گذشت.

450-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى أَهْلِ الْجَهْلِ أَنْ يَتَعَلَّمُوا- حَتَّى أَخَذَ عَلَى أَهْلِ الْعِلْمِ أَنْ يُعَلِّمُوا

ترجمه

«خداوند از نادانان پيمان نگرفته كه بياموزند،مگر اين كه[اوّل]بر دانايان واجب كرده است كه تعليم دهند ».

شرح

چون آموختن بر نادان واجب است و اين واجب جز به وسيلۀ دانايى كه تعليم دهد امكان پذير نيست،بنا بر اين وجوب آموختن بر نادان،مستلزم وجوب تعليم دادن برداناست،در خبر مرفوعى آمده است:هر كس علمى را فراگيرد،و آن را پنهان دارد،خداوند در روز قيامت او را با لجامى از آتش لگام كند.و معاذ بن

ص:790

جبل از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)نقل كرده است كه فرمود:علم را بياموزيد كه آموختن علم براى خدا حسنه و مطالعه و تحقيقش تسبيح،و بحث و گفتگويش جهاد،و پى گيرى اش عبادت،و آموزش به ديگران صدقه،و در اختيار اهلش قرار دادن، باعث تقرّب به خداست.زيرا كه دانش نشانه هاى حلال و حرام،موجب شناخت راه بهشت،همدم در هنگام ترس،و هم سخن در خلوت و همنشين تنهايى،و رفيق در غربت،و راهنما به سوى خوشيها و كمك در برابر ناخوشيها و زينت در نزد دوستان،و اسلحه در مقابل دشمنان است.

451-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

شَرُّ الْإِخْوَانِ مَنْ تُكُلِّفَ لَهُ

ترجمه

«بدترين دوستان كسى است كه به خاطر او انسان به زحمت افتد .»

شرح

يعنى كسى كه نياز باشد براى او زحمتى تحمّل شود.توضيح آن كه دوستى صميمانه مستلزم خوشى و شادمانى ميان دوستان و باعث ترك زحمت از يكديگر است.بنا بر اين نبودن اين جهت و وجود زحمت،مستلزم عدم ملزوم يعنى صميميت در دوستى خواهد بود،و كسى كه دوست صميمى نباشد پس بدترين دوستان است.

اين جمله به منزلۀ مقدمۀ صغرايى است كه بدان وسيله امام(علیه السلام)بر اجتناب از چنين برادرى توجه داده است،و تقدير جمله چنين است:هر كس كه باعث نياز به رنج و زحمت زياد باشد او بدترين دوستان است و كبراى مقدّر نيز چنين است:و هر كس بدترين دوست باشد،اجتناب از او لازم است.

452-امام(علیه السلام)فرمود:

اشاره

:إِذَا احْتَشَمَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ فَقَدْ فَارَقَهُ

ص:791

ترجمه

«هرگاه مؤمن باعث خشم برادر خود گردد،در حقيقت از او جدا شده است »

شرح

حشمه،أحشمه او را به خشم آورد،و بعضى گفته اند:او را شرمسار كند.

اين عبارت مقدمۀ صغرا براى قياس مضمرى است كه امام(علیه السلام)بدان وسيله مؤمن را از خشمگين ساختن برادر خويش برحذر داشته است،توضيح آن كه اگر مؤمن،برادر مؤمن خود را خشمگين و يا شرمنده كند،اين عمل باعث نفرت و انس نگرفتن با وى مى گردد،و اين خود از انگيزه ها و عوامل جدايى است.و تقدير عبارتى كه به منزلۀ كبر است:چون جدايى از برادر جايز نيست پس خشمگين ساختن او روا نيست.توفيق و مصونيت از خطا به دست خداست.

اين آخرين سخن از برگزيده هاى سيد رضى-خدايش از او راضى باد-از سخنان مولايمان امير المؤمنين عليه السلام است،و سپاس خداوند سبحان را كه به من توفيق به پايان رساندن شرح آن را داد و براى من منّتها و عنايات خود را نسبت به چنين نعمتى بزرگ فراهم كرد،و از او درخواست دارم،و از او مى خواهم كه اين نوشته هاى مرا حجّتى به سود من قرار دهد نه به زيان من!كه او بسى منّت گذارنده و صاحب لطف و احسان است.

بندۀ خدايى اميدوار به رحمت او،پناهنده از دست گناهانش به عفو و كرم او،ميثم بن على بن ميثم بحرانى،در نيمه شب،شنبه ششم ماه خدا،ماه مبارك رمضان-خداوند بركتش را شامل حال همگان قرار دهد-سال ششصد و هفتاد و هفت،اين نوشتار را به پايان رساند.و سپاس خداى را چنان كه در خور حضرت اوست و درود و سلام خدا بر سرور ما محمّد پيامبر امّى و بر خاندان پاك و بزرگوار او باد.

ص:792

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109