بيت المال در نهج البلاغه

مشخصات كتاب

سرشناسه: نوري همداني، حسين، 1304-

عنوان قراردادي: نهج البلاغه.فارسي.برگزيده

عنوان و نام پديدآور: بيت المال در نهج البلاغه/ نوري همداني.

مشخصات نشر: تهران: بنياد نهج البلاغه، 1386.

مشخصات ظاهري: 144 ص.

شابك: 13000 ريال: 978-964-6348-35-6

وضعيت فهرست نويسي: فاپا (چاپ دوم)

يادداشت: چاپ قبلي: بنياد نهج البلاغه، 1363 (156 ص).

يادداشت: چاپ اول: 1386 (فيپا).

يادداشت: چاپ دوم.

يادداشت: كتابنامه: ص. 134 - 144.

موضوع: علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق.-- نظريه درباره ماليه عمومي (فقه)

موضوع: ماليه عمومي (فقه)

موضوع: اسلام و اقتصاد

شناسه افزوده: بنياد نهج البلاغه

رده بندي كنگره: BP38/09/ن9ب9 1386

رده بندي ديويي: 297/951

شماره كتابشناسي ملي: 1104846

پيشگفتار

اقتصاد يكي از اركان مهم هر جامعه و حكومت است و از آن زمان كه جوامع انساني پديد آمده و حكومتها و دولتها بر پا شده، نهادهاي اقتصادي جامعه از اهميت خاصي برخوردار بوده است. دست اندركاران برنامه هاي حكومتي، هر يك بر پايه انديشه ها و آراء خود، مباني و اصولي را براي پي ريزي اقتصاد جامعه ي خويش در نظر گرفته و به اجراي طرحهاي اقتصادي خود مي پرداختند.

در اين ميان، اسلام به عنوان پديده اي دگرگون ساز در تاريخ بشريت ظهور كرد و طرحي نوين را در عرصه ي اجتماع درانداخت، و از جمله برنامه هاي اقتصادي پيشرفته اي را به جامعه انساني هديه كرد، هر اصلي را كه نزد مردم به اسم قانون پذيرفته شده ولي در حقيقت به زيان حركت كلي جامعه بود مردود شمرد و انديشه هاي مترقي و خيرخواهانه ي خود را جايگزين آن ساخت.

[صفحه 8]

اما متاسفانه به جز چند سالي كه وجود پر بركت پيامبر اسلام (ص) در ميان امت بود، و دوران كوتاهي كه زمامداري جامعه اسلامي را اميرالمومنين (ع) به عهده داشت، قوانين و اصول اسلامي كم و بيش دستخوش تحولات گوناگون

گشت، و چه بسا كه در مواردي حاكمان به ظاهر اسلامي آشكارا آنها را زير پا گذاشته و مورد استهزاء و تمسخر قرار مي دادند.

يكي از عناصر مهم حوزه اقتصاد اسلامي كه همواره از ناحيه ي زمامداران جامعه نسبت به آن حساسيت ويژه اي ابراز مي شده، پديده ي بيت المال است كه از آن به «مال الله» تعبير شده و متعلق به آحاد مسلمين است و بايد در ميان آنان تقسيم شده و به مصارف عمومي جامعه برسد. منابع مختلف ذخيره هاي بيت المال، مصارف گوناگون آن و تاريخچه ي تحولات و دگرگوني هائيكه بر آن عارض شده، بحثهائي است كه اين كتاب جهت تبيين آن نگارش يافته است.

در اين نوشتار نيز سعي بر اين است تا اين مطالب مورد كنكاش واقع شود كه بيت المال چه نقش مهمي را در ساختار اقتصادي جامعه به عهده دارد، و چگونه بايد آنرا مورد بهره برداري سالم و صحيح قرار داد، و اينكه امام علي (ع) در دوران حكومت خود چه عنايت خاصي نسبت به ذخيره ي بيت المال و بودجه مسلمين داشته و آن را همواره تحت اشراف عالي خود قرار داده است.

لازم به توضيح است كه مجموع اين كتاب سلسله بحثهائي از استاد معظم جناب آقاي حسين نوري دامت افاضاته مي باشد كه بخش دوم آن پيش از اين در يادنامه ي

[صفحه 9]

اول كنگره ي نهج البلاغه به چاپ رسيده و بخش نخست آن نيز توسط آقاي محمدي اشتهاردي تهيه و تنظيم شده است.

ضمن تشكر از ايشان، نظر به اينكه اينگونه بحث ها در اين مقطع خاص از انقلاب اسلامي داراي اهميت ويژه اي است و ديدگاههاي اقتصادي تاثير عميقي در بنياد اجتماعي جامعه دارد اينك اين دو بخش در يك مجموعه زير نظر

مولف محترم، خدمت خوانندگان محترم ارائه مي شود، باشد كه مورد استفاده كامل قرار گرفته و همگان را به عنايت بيشتر بر حفظ بيت المال مسلمين و توجه بيشتر به نظريات اصيل اقتصادي رهنمون گردد. ان شاء الله تعالي.

بنياد نهج البلاغه

[صفحه 11]

لزوم تشكيل حكومت در هر زمان

ترديدي نيست كه بشر اجتماعي است و براي پيشروي در راه تكامل همه جانبه در هر زمان نياز به تشكيل حكومت دارد تا در پرتو قانون و تعهد آن حكومت بتواند به پيش برود و از هرج و مرج و بي نظمي و عوامل ضد تكامل محفوظ گردد.

اسلام كه آئين مترقي جهاني است تنها دين اخلاقيات و عبادات و فروعات زندگي نيست، بلكه كاملا به اصول و تكامل و نيازهاي افراد جامعه توجه دارد، و بر همين اساس تشكيل حكومت سالم و عادلانه از اركان اساسي آن است.

از اينرو هنگامي كه رهبر بزرگ اسلام پيامبر «ص» به مدينه آمد به محض اينكه اسلام نضج گرفت و طرفداراني پيدا كرد، به تشكيل حكومت مبادرت نمود، تا نظام اجتماع تحت نظارت دقيق حكومت كنترل و رهبري گردد.

[صفحه 12]

نقش اقتصاد در پايداري حكومت

باز ترديدي نيست كه از اصول اساسي حكومت سالم، تامين نيازمنديها و پر كردن خلاهاي اقتصادي انسانها است، و حفظ و پايداري حكومت سالم كه هدفش حفظ نظم و پيشروي همه جانبه ملت است، رابطه مستقيم با اقتصاد خوب و درآمدهاي مستمر دارد، بگونه اي كه اقتصاد در سرنوشت حكومت دخالت بنيادي دارد و از پايه ها آن است.

و از بحثهائي كه از دير زمان ادامه دارد و امروز از مسائل پيچيده قرار گرفته و منشا اختلافات عقيدتي و كشمكشهاي گسترده شده مساله اقتصاد، و حل مسائل اقتصادي، مخصوصا حل مشكل طبقاتي است.

امروز همه متفكران و انديشمندان با وجدان برآنند، كه حكومت سالم و مردمي، حكومتي است كه داراي سيستم اقتصادي خوب باشد، و انسانها را از فقر و بيكاري و شكاف عميق طبقاتي نجات بخشد.

اسلام در همان بدو تشكيل حكومت خود،

كاملا به اين مساله توجه داشت و براي پر كردن اين خلا، و زدودن فقر و طبقه بندي و خلاصه به وجود آوردن برابري و مساوات، تشكيل بيت المال رادر متن حكومت خود قرار داد، تا در پرتو اين قانون مهم، همه ي مشكلات اقتصادي حل گردد و به همه نيازهاي فردي و اجتماعي، پاسخ عملي مثبت داده شود.

بررسي چگونگي «بيت المال» و آشنائي با تاريخچه و

[صفحه 13]

منابع آن و همچنين شناخت چگونگي تقسيم آن بين مسلمين، از اساسي ترين مباحث اقتصادي اسلام است كه هر مسلمان آگاهي علاقمند است پيرامون آن به تحقيق و مطالعه بنشيند، و براستي بخصوص در اين عصر از ضروري ترين مباحث اسلامي است كه بايد بطور گسترده اي طرح و در اختيار همه مسلمين بويژه نسل جوان قرار گيرد.

متاسفانه تا كنون كتاب مستقلي كه نمايشگر همه ي ابعاد و جوانب «بيت المال» بطور جامع باشد، تدوين نشده است.

گرچه «ابويوسف» در كتاب «الخراج» مطالبي را پيرامون «فيئي» و «جزيه» و «خراج» (كه سهم عمده اي از درآمد بيت المال بشمار مي روند. و بعدا به شرح آنها مي پردازيم) و پاره اي از مسائل ديگر خاطر نشان ساخته و نيز در دو كتاب «عصر الانطلاق» و «دائره المعارف الاسلاميه» فصلي درباره ي سير تاريخي بيت المال، طرح گرديده، اما بحث مستقل و گسترده اي در زمينه همه ي مسائل بيت المال تحرير نشده است.

اميد آنكه اين كتاب در عين اختصار راهگشا و طليعه اي براي بحثهاي گسترده تري در آينده گردد.

بيت المال چيست؟

بيت المال به معني خانه است، از آنجا به دستور حكومت، اموالي از درآمد منابع بيت المال در خانه هاي امني قرار مي گرفت تا به موقع در راه نيازهاي مردم و اجتماع صرف گردد، نام آن درآمدها به مناسبت محل امن آنها به

عنوان «بيت المال» خوانده شد. [1] مثلا به خانه اي كه از آن دانشمنداني

[صفحه 14]

برخاسته اند، «بيت العلم» گويند، اشاره به اينكه در اين خانه علم و كمال به ساير خانه ها مي رسد، نيز از اينرو به درآمدهاي منابع بيت المال گفته مي شود، چون آن درآمدها بر اساس عدل و احسان به نيازمندان مي رسد و در مسير نيازهاي اجتماع مصرف مي گردد، نيازهاي واقعي و طبيعي (نه نيازهاي مصنوعي) در سر حد خودكفائي و استقلال كامل.

تاريخچه ي بيت المال

تا آنجا كه قرائن و شواهد تاريخي نشان مي دهد، در هر عصري كه حكومتي بويژه حكومت الهي و پيامبران به وجود آمده است، در آن مساله تعاون و همكاري اقتصادي مطرح بوده و قوانيني در مورد رفع نيازمنديهاي اقتصادي به عناوين مختلف تصويب مي شده است، گرچه بصورت بيت المال كه در اسلام بطور گسترده مورد توجه است نبوده.

مثلا در آيه 73 سوره ي انبياء مي خوانيم خداوند مي فرمايد:

«ما ايشان (اسحاق و يعقوب) را پيشواياني ساختيم كه به امر ما هدايت مي كنند و به آنها انجام كارهاي نيك و بر داشتن نماز و دادن زكات را وحي كرديم و آنها پرستنده و مطيع ما بودند» [11].

از اين آيه استفاده مي شود كه زكات (كه يكي از درآمدهاي منابع بيت المال در اسلام است) قبل از اسلام نيز بوده است.

و يا در مورد حضرت اسماعيل در قرآن آمده كه: «او كسان خويش را به نماز و زكات فرمان مي داد» [11].

[صفحه 15]

و در مورد حضرت عيسي آمده كه گفت: «خداوند مرا به نماز و زكات تا وقتي كه زنده ام توصيه فرمود» [11].

در روايات نيز اشاره اي به اين مطلب شده از جمله حديث معروفي است كه «خداوند به حضرت داود پيامبر، وحي كرد تو نيكو

بنده اي بودي اگر از بيت المال ارتزاق نمي كردي … » [11] و همچنين در روايات آمده: «نخستين كسي كه خمس اموال خود را به مصرفش رساند، حضرت ابراهيم خليل بود» [11].

از اين دو حديث استفاده مي شود كه بيت المال و خمس در زمان حضرت داود و حضرت ابراهيم بوده است. [11].

نتيجه اينكه طبق شواهد و قرائن تاريخي، از همان آغاز عصر حضرت آدم «ع» يك نوع تعاون هائي به عنوان زكات يا خمس يا عناوين ديگر بوده است، و اصولا اين نوع تعاونها همانگونه كه گفتيم لازمه هر حكومت سالمي است و در اسلام، همانگونه كه همه ي دستوراتش در حد كمال با بينش جهاني و جاوداني پي ريزي شده، در مورد بيت المال نيز بطور گسترده و كامل و همه جانبه توجه شده است.

در اسلام نخستين كسي كه «بيت المال» را تاسيس كرد، شخص رهبر عاليقدر اسلام حضرت محمد «ص» بود. [11].

بيت المال نخست به صورت ابتدائي در خانه ي رسول اكرم «ص» و بدست آن حضرت تشكيل يافت، و هر چه بر وسعت تشكيلات مسلمين و قلمرو حكومت اسلامي مي افزود، به تدريج دائره بيت المال نيز توسعه مي يافت.

به دستور شخص رسول اكرم «ص» دفتر ويژه اي ترتيب يافت

[صفحه 16]

كه در آن اسامي نظاميان و شركت كنندگان در ميدان جنگ، ثبت مي گرديد و به فرمان آن حضرت به هر يك از مجردين يك سهم و به افراد متاهل دو سهم مقرر شد، نيز به اشخاص عائله مند كه نياز بيشتري داشتند، سهم زيادتري تعلق گرفت.

رسول اكرم «ص» به افرادي ماموريت مي داد تا به ميان قبائل مختلف بروند و از حيوانات و نباتات و زراعت آنان ماليات بگيرند. [11].

بنابراين همانگونه كه «محمد اسعد» در كتاب خود «عصر

الانطلاق» مي گويد و تاريخ بر اين مطلب گواه است، بيت المال را در اسلام براي اولين بار شخص پيامبر «ص» پي ريزي كرد و تدريجا با گسترش جامعه ي اسلامي، بر شعاع آن افزوده شد و تشكيلات منظم تري پيدا كرد.

از اموري كه اين مطلب را تائيد مي كند، مساله تشريع زكات و خمس و … است كه از مهمترين درآمدهاي بيت المال مي باشند، از ظاهر بعضي از آيات قرآن استفاده مي شود كه قانون زكات پيش از هجرت پيامبر «ص» تشريع شده است، چنانكه در ضمن آيات سوره ي روم (آيه 39) و سوره ي مومنون (آيه 4) و سوره ي ماعون (آيه 7(كه هر سه سوره از سوره هائي است كه در مكه نازل شده اين مطلب به چشم مي خورد، ولي عملا اجراي آن در مدينه سالهاي آخر هجرت انجام شد.

و ابتداي دستور اجراي زكات فطره هيجده ماه پس از هجرت بود، پيش از آنكه دستور اجراي زكات اموال صادر

[صفحه 17]

گردد. [11] اما در مورد خمس، آيه ي شريفه ي 41 سوره انفال (و اعلموا انما غنمتم … ) كه در مورد خمس آمده يا در غزوه ي بني قينقاع نازل شده (چنانكه از تفسير طبري جلد 2 صفحه 481 استفاده مي شود) و يا در جنگ احد نازل شده (چنانكه علامه طبرسي در تفسير خود مجمع البيان جلد 4 صفحه 518 از كلبي نقل كرده) و يا در جنگ بدر نازل شده كه بعضي ديگر گويند، به هر حال در سالهاي اول هجرت بوده است زيرا غزوه ي بني قينقاع در سال دوم (ماه شوال) و غزوه ي بدر نيز سال دوم (ماه رمضان) و غزوه ي احد شوال سال سوم هجرت بوده است.@ و همچنين آيه اول سوره انفال كه درباره ي

انفال (غنائم و اموال بي مالك) كه يكي از درآمدهاي بيت المال است پس از جنگ بدر يعني در سال دوم هجرتنازل شده است. [11].

جزيه نيز كه يكي از درآمدهاي بيت المال است و مي توان آنرا مالياتسرانه سالانه كه از اهل كتاب (يهود ونصاري و مجوس) گرفته مي شد دانست از دستوراتي است كه در زمان پيامبر «ص» (اواخر هجرت) در ضمن آيه ي 29 سوره ي توبه ابلاغ شد.

فرق بين ماليات و بيت المال

ماليات عبارتست از پولهائيكه كه مامورين وزرات دارائي هر كشوري طبق قانوني كه دولت آن كشور تصويب كرده از كشاورزان و تجار و پيشه وران و ملاكين بر اساس برنامه خاصي سالانه مي گيرد و به مصرف نيازهاي عمومي مي رساند، و اين قرارداد مالياتي يك قرارداد ثابتي نيست، بلكه طبق شرائط،

[صفحه 18]

تغيير و تبديل مي يابد.

اما بيت المال اموالي است كه از منابع متعدد گردآوري مي شود، از طريق زكات، خمس، انفال، خراج، جزيه و …

گرچه به نظر كلي و وسيع، مي توان همه ي اين منابع را يك نوع ماليات مخصوص ناميد، ولي آنچه در ميان آنها شبيه تر به مالكيت به نظر مي رسد «خراج» است، زيرا «خراج» در اسلام چنانكه شرح آن خواهد آمد، يكنوع مالياتي است كه حاكم اسلام با در نظر گرفتن مصالح عمومي و نيازهاي اجتماعي ملت، و با توجه به وضع و شرائط و درآمد خراج دهندگان از آنها طبق موازيني مي گيرد، نهايت اينكه در خراج اسلامي كاملا رعايت عدل و انصاف و توجه به مصالح عمومي و فردي ملت خواهد شد، و نيز مي توان جزيه را يك نوع ماليات سرانه سالانه نسبت به اهل كتاب دانست كه طبق شرائطي از آنها گرفته مي شود.

در اينجا بايد توجه داشت كه بر اساس «ولايت فقيه»

كه در اسلام راستين وجود دارد، هرگاه شرائط طوري بود كه منابع بيت المال براي رفع نيازهاي فردي و اجتماعي، و براي جبران كمبودهاي اقتصادي كافي نبود [12] «ولي امر» (حاكم شرع) طبق اختياري كه از طرف مالك اصلي (خدا) دارد [13] مي تواند، مالياتهاي جديدي فراخوار امكانات افراد، و شرائط زمان براي عده اي قرار دهد.

منابع درآمد بيت المال در اسلام

اشاره

بيت المال اسلامي از منابع متعددي گردآوري مي شود كه مي توان مورد ذيل را منابع اصلي آن دانست:

[صفحه 19]

1- از راه زكات

2- از راه خمس

3- از راه انفال

4- از راه فيئي

5- از راه جزيه

6- از راه خراج

جزيه هاي مالي (كفارات) و اموال پيدا شده (لقطه) و مجهول المالك و تعاونهاي مستجبي و قرض الحسنه و … را نيز مي توان پشتوانه اي براي رفع نيازهاي اقتصادي ملت اسلامي قلمداد كرد.

اكنون بطور فشرده به شرح هر يك از منابع مذكور پرداخته، تا با دانستن اين امور، به بحثهاي ديگر بپردازيم.

زكات

اشاره

زكات در اسلام يك دستور تعاوني موكد و لازمي است، اسلام آن را بر ثروتمندان واجب كرده تا بدينوسيله ضعف مالي و اقتصادي تهيدستان جبران گردد، تا حدي كه كاملا از احتياج بيرون آيند و غني گردند.

امام صادق «ع» فرمود: «اگر مردم زكات مال خود را مي دادند، هيچ فرد مسلماني فقير نمي شد و تمام تهيدستان در پرتو اين فريضه ي حقوق الهي بي نياز مي شدند و مردم، فقير و نيازمند و گرسنه و برهنه نمي گردند مگر بخاطر گناه (و عدم اطاعت) ثروتمندان (از قانون زكات) [14] تا آنجا كه آن حضرت فرمود، فقير مي تواند زكات بگيرد و با

[صفحه 20]

آن به مكه رود، و حتي اگر داراي خدمتكار و خانه باشد، در صورت داشتن خانه و خدمتكار، مي تواند بر ساير احتياجات خود زكات بگيرد. [15].

نيز فرمود: خداوند از اموال ثروتمندان، براي فقرا حقي قرار داد، كه اگر ادا شود، نيازهاي فقرا تامين مي گردد، اگر تامين نمي شد، آن حق را زيادتر مي كرد. [16].

از اين روايت استفاده مي شود كه قانون زكات كه يكي از منابع عظيم بيت المال اسلامي است، اگر درست اجرا شود، براي همه ي نيازهاي مستمندان

و فقرا كافي است، و به آنها استقلال مالي مي دهد و آنها را از مشكلات اقتصادي رهائي مي بخشد.

زكات در اسلام به نه چيز تعلق مي گيرد، كه در واقع اين نه چيز اصول و محور داد و ستد و ارتزاق و قوام زندگي اقتصادي اجتماع است كه عبارتند از:

1- گندم 2- جو 3- خرما 4- كشمش 5- طلا 6- نقره 7- شتر 8- گاو 9- گوسفند.

كه با شرائطي مخصوص و عادلانه بي آنكه به دارندگان اين مواد، ستم و بي انصافي شده باشد پرداخته مي شود، زكات گندم و جو و خرما و كشمش يكدهم و گاهي يك بيستم، زكات طلا و نقره يك چهلم، زكات گوسفند و شتر و گاو نيز با شرائطي با در نظر گرفتن حد نصابهاي آن تفاوت مي كند كه شرح مفصل همه ي آنها در رساله هاي علميه آمده است.

اسلام علاوه بر زكات واجب، زكات متسحبي و تعاونهاي بشر دوستانه ديگر از نفاقات و صدقات مستحبي اطعامها و …

[صفحه 21]

نيز دارد كه هر يك از آنها نقش موثري در بهبود بحران اقتصادي خواهند داشت كه اينجا جاي شرح آن نيست. [17].

نكته قابل توجه اينكه زكات بايد كاملا محترمانه به فقرا داده شود، تا شخصيت آنها بطور كامل حفظ گردد.

در قرآن مي خوانيم خداوند مي فرمايد: «اي كساني كه ايمان آورده ايد بخششهاي خود را با منت و آزار باطل نسازيد» [18].

اسحاق بن عمار يكي از ياران امام صادق «ع» گويد: امام به من فرمود: زكات مالت را چگونه مي پردازي؟ گفتم: فقرا به در خانه ي من مي آيند و از من زكات مي گيرند، فرمود: اي اسحاق تو با اين عمل خود مومنين را خوار و ذليل گرداندي، حتما از اين كار

بپرهيز (زكات را محترمانه در خانه ي آنها بفرست) زيرا خداوند مي فرمايد: هر كسي يكي از دوستان مرا خوار كند مانند آنست كه خود را براي جنگ با من آماده ساخته است. [19].

مصرف زكات

قرآن در آيه 60 سوره ي توبه در مورد مصرف زكات مي فرمايد: «انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملي عليها و المولفه قلوبهم و في الرقاب و الغارمين و في سبيل الله و ابن السبيل»: «جز اين نيست كه صدقات (زكات) براي فقيران و مستمندان و مامورين گردآوري زكات، و آنانكه بوسيله ي زكات دلهايشان به اسلام متمايل مي شود، و براي آزاد كردن بندگان و اداي قرض بدهكاران و در راه خدا و براي درماندگان راه است».

از اين آيه استفاده مي شود كه زكات بايد در هشت مورد

[صفحه 22]

مصرف گردد:

1- نيازمنداني كه در تامين مخارج زندگي كمبود دارند.

2- مستمنداني كه حتي مخارج روزانه خود را دارا نيستند.

3- ماموريني كه براي گردآوري و حفظ زكات مي كوشند.

4- براي متمايل كردن بيگانگان به آئين اسلام.

5- آزاد كردن بردگان.

6- دادن قرض بدهكاران.

7- هر كاري كه براي خشنودي خدا باشد مانند ساختن مسجد، پل، كتابخانه و كارهاي عام المنفعه.

8- براي درماندگان راه، يعني كساني كه از وطن دورمانده و براي رسيدن به وطن نياز به كمك دارند.

مردم مي توانند بدون هيچ واسطه اي، شخصا زكات خود را در موارد مذكور مصرف كنند، ولي اگر امام وقت حضور داشته باشد و از مردم درخواست زكات كند، بر مردم واجب است زكات را به امام پرداخت كنند و لازم نيست امام مستقيما درخواست زكات نمايد، بلكه اگر ماموريني هم بفرستد، بر مردم واجب است كه زكات خود را بوسيله ي مامورين امام به امام برسانند، چنانكه

پيامبر «ص» ماموريني داشت كه براي گردآوري زكات، ميان قبيله هاي اطراف مي فرستاد.

ولي اكنون كه امام از ديده ها پنهان است و به جاي وي فقيه جامع الشرائط بايد عهده دار امور گردد. اگر درخواست زكات از مردم كند، در اينكه آيا بر مردم واجب است آنرا به امام بدهند، يا در اين مورد نيز مي توانند مستقيما به مصرف برسانند. در اين مساله بين فقهاي شيعه اختلاف نظر است.

[صفحه 23]

بعضي گويند واجب است و بعضي مانند مرحوم صاحب جواهر آنرا مستحب مي دانند [20] ولي بي ترديد بر اساس «ولايت فقيه» در شرائط خاصي، اطاعت از حكم و فرمان فقيه جامع الشرائط، واجب است.

خمس

اشاره

خمس كه عبارت از يك پنجم اموال باشد نيز از مهمترين منابع درآمد بيت المال است كه در قرآن در ضمن آيه 41 سوره ي انفال چنين بيان شده است:

و اعلموا انما غنمتم من شي ء فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل: «بدانيد هر غنيمتي كه تحصيل كنيد يك پنجم آن براي خدا و پيغمبر و اهلبيت او و يتيمان و مستمندان و درماندگان راه مي باشد»

منظور از غنيمت در اين آيه تنها غنائم جنگي نيست بلكه هر گونه درآمد را شامل مي شود، چنانكه هم كتب معروف لغت شاهد اين مطلب است و هم روايات.

علامه طبرسي در تفسير مجمع البيان گويد: علماي شيعه گويند خمس به هر گونه درآمدي كه انسان به دست مي آورد واجب است، خواه از راه تجارت باشد يا از راه گنج و معدن و آنچه با غوص از درياها بيرون مي آورند و امور ديگري كه در كتب فقهي آمده، مي توان براي همه ي اين امور به اين آيه

استدلال كرد زيرا در عرف لغت به همه ي اين امور غنيمت گفته مي شود. [21].

آنگونه كه از روايات استفاده مي شود [22] در هفت چيز طبق

[صفحه 24]

شرائطي خمس است: 1- منفعت كسب 2- معدن 3- گنج 4- مال حلال مخلوط به حرام 5- جواهري كه بواسطه فرورفتن در دريا بدست مي آيد 6- غنيمت 7- زميني كه كافر ذمي از مسلمان بخرد. [23].

در زمان پيامبر (ص) و علي (ع) خمس بعضي از امور فوق (مانند غنائم و معادن و گنجها) از مردم گرفته مي شد، اما خمس ساير امور در زمان ائمه اطهار (ع) گرفته مي شد، علتش اين بود كه در زمان پيامبر و علي (ع) كه درآمدهاي زيادي از طريق غنائم و زمين هاي خراجي و … بدست مي آمد خزانه را پر مي ساخت با اين وصف (با توجه به وضع آشفته مسلمانان) ديگر خمس ساير امور از آنها گرفته نمي شد، ولي در عصر ائمه (ع) كه درآمدهاي سرشار از طريق غنائم و زمينهاي خراجي به جيب خلفاء غاصب مي ريخت، امامان مطالبه خمس ساير امور را از مردم مي كردند.

به هر حال با توجه به اين هفت چيز، بويژه در شرائط فعلي كه ترقيات صنعتي و علمي چشمگيري همه جا را فراگرفته، به خوبي بدست مي آوريم كه چه رقم فوق العاده اي از اين منابع سرشار به خزانه حكومت اسلامي به عنوان بيت المال سرازير مي شود!!

مصرف خمس

نانكه در آيه 41 سوره انفال آمده، مصرف خمس به شش مورد تقسيم مي گردد 1- خدا 2- رسول 3- ذي القربي (ائمه اطهار) 4- يتيمان 5- مستمندان 6- درماندگان راه.

[صفحه 25]

به عبارت روشنتر خمس به دو قسمت مي شود، يك قسمت آن از آن خدا و رسول و ائمه

اطهار است و يك قسمت آن از آن سادات يتيم و فقير و درمانده در راه مي باشد. [24].

در حقيقت قسمت اول متعلق به «رهبر حكومت اسلامي» است كه در راه رهبري امت مصرف مي كند و قسمت دوم به نيازمندان از خويشان پيامبر (ص) يعني سادات تعلق مي گيرد.

محقق معروف صاحب جواهر گويد: خمس همانند انفال از آن امام (ع) است، ولي امام (ع) بايد هنگام تقسيم آن به سادات نيز به اندازه ي نيازشان بپردازد، و سادات هرگز مالك خمس نيستند، چون امام رهبر واقعي حكومت اسلامي است. [25].

اكنون كه زمان غيبت امام (ع) است، خمس به دو قسمت مي شود يك قسمت آن به نايب امام يعني مجتهدي كه جامع شرائط فتوا باشد داده مي شود و قسمت ديگر آن به نيازمندان از سادات بطوري كه اگر سهم آنها از نيازمنديهايشان بيشتر باشد، آن را به بيت المال ملحق مي كنند همچنانكه اگر سهم آنها كفايت براي نيازمنديهاي آنان نكرد، از بيت المال يا از زكات جبران مي نمايند. [26] ولي به عقيده ي بعضي از علماء از جمله صاحب جواهر، سه سهم اول در زمان پيامبر مخصوص پيامبر و پس از او به ذي القربي (امامان واقعي بعد از او) داده مي شد. و سه سهم ديگر را امام و يا فقيه (نايب امام) به اندازه ي نياز طبقات سه گانه (ايتام و مساكين و درماندگان سفر از سادات) مي داد. [27].

ضمنا بايد توجه داشت كه سهم امام پس از تامين نيازهاي شخص امام (يا نايبش) صرف در رهبري امت و توسعه ي حكومت

[صفحه 26]

اسلامي و شعائر ديني كه زير بناي عدالت فردي و اجتماعي و امنيت و سعادت اجتماع است مي گردد.

انفال

اشاره

انفال در لغت از

«نفل» گرفته شده به معني زيادي است. اطلاق «نافله» بر نمازهاي مستحبي نيز از باب اضافه بودن آنها بر نمازهاي واجب است. آنطور كه از روايات استفاده مي شود انفال يك معني وسيعي دارد و شامل يك سلسله اموال اضافي و بدون صاحب مشخص مي گردد.

از جمله در كتاب كافي آمده امام فرمود: «انفال، هر زمين خرابي است كه صاحبش آنرا ترك كرده، و هر زميني كه با زور نبرد و جنگ گرفته نشده بلكه بدون جنگ از روي مصالحه از ناحيه ي كفار داده شده است» سپس فرمود: قله كوهها، دره ها، بيشه زارها (جنگلها) و سرزمينهاي موات كه صاحب ندارد همه از آن حاكم اسلام است» [28].

در روايت ديگر آمده امام صادق (ع) فرمود: «كسي كه بميرد ولي وارثي نداشته باشد، مال او جزء انفال است» [29].

از بررسي روايات نتيجه مي گيريم كه امور ذيل جز انفال است:

1- اموالي كه از محل جنگ بدون جنگ گرفته شده 2- ميراث كسي كه وارث نداشته باشد 3- زميني كه اهلش آنرا ترك كرده باشند [30] 4- بيشه زارها و جنگلها و قله كوهها و دره ها 5- سرزمينهاي موات كه صاحبي ندارند. 6- غنائم جنگي [31] 7- اشياء برجسته اي كه پادشاهان براي خود بگزيده اند (صوافي

[صفحه 27]

الملوك) و همچنين بخششهاي آنها، هر گاه صاحب شرعي نداشته باشد. [32].

در كتاب مجمع البحرين (ماده نفل) آمده: «سرزمينهائي كه بدون جنگ بدست آمده مخصوص خدا و رسول است، و فدك (كه چنين بود) از انفال مي باشد».

مصرف انفال

در آيه اول سوره انفال مي خوانيم:

يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم … » از تو درباره ي انفال مي پرسند، بگو انفال مخصوص خدا و

پيامبر است، و از نافرماني خدا بپرهيزيد و بين خود را اصلاح كنيد … »

طبق اين آيه انفال متعلق به خدا و پيامبر است، و روشن است كه بعد از پيامبر (ص) مخصوص كسي است كه قائم مقام واقعي پيامبر است يعني آن كسي كه رهبر واقعي اسلام مي باشد، كه در اين عصر، نايب امام (ع) است، به عبارت روشنتر مربوط به حكومت اسلامي است، و طبق نظر امام و قائم مقام آن در راه منافع عموم مسلمانان مصرف گردد. [33] ولي در مورد غنائم جنگي كه آنرا جزء انفال دانستيم، شرحي لازم است كه اينك به آن مي پردازيم:

مصرف غنائم جنگي

هنگام فتح و پيروزي در جنگ با مشركان، غنائمي كه بدست مي آيد، سه گونه است:

[صفحه 28]

1. اموال قابل نقل و انتقال مانند پول و اثاث.

2. زنان و كودكان.

3. اموالي كه قابل نقل و انتقال نيست، مانند زمين ها و درختها و باغها و مزارع و خانه ها.

قسم سوم مربوط به مساله «خراج» است كه بعدا بحث خواهيم كرد. [34].

قسم دوم جزء اسيران خواهد شد كه احكام اسيران را خواهد داشت.

اما قسم اول، يعني دارائي هائي كه قابل نقل و انتقال است، بايد در ميان جنگجويان پس از توجه به امور ذيل تقسيم گردد:

قبل از تقسيم غنائم، مخارج امور ذيل بايد از غنائم تامين گردد:

1- «جعائل» يعني قراردادهائي كه امام در موقع جنگ براي مصالحي برقرار نموده مانند قراردادي كه با راهنماها براي آگاهي به طرق و راههاي مخفي شده است.

2- «سلب» يعني لباس و مركب و آلات جنگي و انگشتر و كمربند و … مقتول به قاتل او داده مي شود، مشروط به اينكه قبلا امام اين شرط را كرده

باشد. چنانكه پيامبر (ص) در جنگ خيبر فرموده بود: «هر كس يكي از دشمنان را بقتل رساند، «سلب» آن مقتول مال او است» در اين صورت قاتل مي تواند بدون اجازه ثانوي امام، آنها را براي خود بردارد.

3- هزينه ي حفظ و نقل و انتقال غنائم نيز، بايد قبل از تقسيم غنائم به نگهبانان و مسئولان آن داده شود.

[صفحه 29]

4- «رضح» يعني عطايائي كه امام براي زنان و بردگان و كفار در مقابل كمك و همكاري آنها در صف جنگ مسلمين، با اجازه ي امام كرده اند مي پردازد، اين عطايا، قبل از تقسيم غنائم برداشته و به آنها داده مي شود.

5- خمس، يعني قبل از تقسيم غنائم، و پس از اخراج مخارج مراتب قبل، يك پنجم غنائم به عنوان خمس از آن امام (ع) است تا در راه رهبري خود مصرف كند- گر چه بعضي از فقهاء گفته اند خمس بايد در مرحله ي اول جدا شود ولي بهتر آنست كه در مرحله پنجم جدا گردد. [35].

6- «نفل» (بر وزن محل) يعني عطاياي اضافي كه امام (ع) طبق مصالح به بعضي از جنگجويان (اضافه بر سهمشان) مي دهد مانند آنهائي كه در پيشاپيش لشگر مي روند، و بيشتر براي سركوبي و ضعف دشمن فعاليت مي كنند.

7- «صفايا» يعني آنچه را كه امام از شمشير و اسب خوب و … براي خود بر مي گزيند. [36].

در كتاب مجمع البحرين (واژه صفا) آمده كه امام فرمود: نحن قوم فرض الله طاغتنا لنا الانفال و لنا صفو المال: «ما گروهي هستيم كه خداوند اطاعت از ما را واجب كرد، انفال و امال ممتاز مال ما است».

سپس مي گويد: «صفو المال يعني بهترين مال مانند كنيز خوب و شمشير بران و

زره» در چند سطر بعد مي گويد پيامبر (ص) در جنگ بدر شمشير «منيه بن حجاج» را كه ذوالفقار بود براي خود برگزيد. [37].

[صفحه 30]

پس از اين مراحل بقيه ي غنائم جنگجويان و شركت كننندگان در جنگ- گرچه جنگ نكرده باشند حتي كودك خردسالي كه پيش از تقسيم به دنيا آمده و از فرزندان آنها است- تقسيم مي گردد.

تقسيم بقيه ي غنائيم به ترتيب ذيل است:

1- دو سهم براي سوارگان (كساني كه در كشتي مي جنگند سواره محسوب مي شوند)

2- يك سهم براي پياده گان.

3- سه سهم براي افرادي كه دو اسب يا بيشتر به ميدان جنگ آورده اند. [38].

فيئي

اشاره

فيئي به معني بازگشت است، يعني اموالي كه بدون جنگ، به پيامبر (ص) بازگردانده شده است [39] (مانند باغ فدك، كه پس از فتح خيبر بدست مسلمين، خود يهود اين سرزمين را بدون جنگ در اختيار پيامبر (ص) گذاشتند) [40].

مصرف فيئي

در قرآن در سوره حشر آيه 6 و 7 مي خوانيم: «و ما افاء الله علي رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب، ولكن الله يسلط رسله علي من يشاء، و الله علي كل شي ء قدير. ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فلله و للرسول و لذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل».

[صفحه 31]

يعني هر آنچه را كه خداوند به پيامبرش از آنها (كفار) بازگردانده و شما با راندن اسب و شتر، رنج بدست آوردن آن را نديده ايد خداوند پيامبران خود را بر هر كس بخواهد مسلط مي سازد- اين اموال (فيئي) مال خدا و رسول و بستگي پيامبر (ص) و يتيمان و مستمندان و درماندگان راه است»

بنابراين، مصرف «فيئي» در اختيار پيامبر و بستگانش (مانند ائمه ي اهلبيت عليهم السلام) است.

روي اين اساس، «فيئي» داخل در بيت المال نيست، و در زمان غيبت، اختيار آن با نائب عام امام زمان (ولي فقيه) مي باشد. [41] و فرق بين غنيمت جنگي و فيئي همين است كه غنيمت با قهر و غلبه بدست آمده ولي در تحصيل فيئي زحمتي نبوده است.

چنانكه فخر رازي روايت مي كند: صحابه از پيامبر (ص) خواستند كه اموال «فيئي» را مانند غنائم بين مسلمانان تقسيم كنند، حضرت فرمود: بين اين دو فرق است، براي تحصيل غنيمت، قدرت نظامي به كار رفته و مسلمين به زحمت افتاده اند، ولي براي تحصيل فيئي زحمتي

نبوده است، بنابراين اموال فيئي مربوط به پيامبر (ص) است تا هر طور كه خواست آن را مصرف كند. [42] بر همين اساس، پيامبر (ص) فدك را به حضرت فاطمه (ع) بخشيد.

[صفحه 32]

جزيه

اشاره

«جزيه» در لغت از ماده «جزاء» گرفته شده است و عبارت است از يك نوع ماليات سرانه سالانه كه از اهل كتاب (يهود و نصاري و مجوس) كه در پناه حكومت اسلامي هستند گرفته مي شود، كه در حقيقت همانگونه كه از نامش پيدا است جزاء (دستمزدي) است در برابر حفظ مال و جان و عرضشان، نه اينكه باج باشد. [43] و كاملا معقول است كه گروهي كه در اقليت هستند تحت شرائطي براي حفظ امنيت خود، سالانه مبلغي به حكومت بپردازند، تا آن مبلغ صرف در هزينه ي نگهبانان و پاسداران امنيت و مصالح و منافع عموم گردد. [44].

جزيه به زنان و كودكان و ديوانگان تعلق نمي گيرد، و مقدار آن بر حسب آنچه امام صلاح بداند مي باشد و آن، هم جايز است سرانه باشد يعني هر فردي در سال فلان مبلغ به حكومت اسلامي بپردازد، و هم جايز است كه نسبت به زمينهائي كه اهل كتاب دارند وضع گردد. [45].

هر گاه يكي از اهل كتاب قبل از پايان سال، مسلمان شد و يا بعد از پايان سال ولي قبل از اداء جزيه اسلام آورد، جزيه از او ساقط مي گردد. [46].

بايد توجه داشت كه مقدار جزيه بستگي به توانائي جزيه دهندگان دارد، چنانكه اين موضوع در مورد خراج نيز بايد رعايت گردد، و چه آنكه قوانين اسلام بر اساس عدل و انصاف

[صفحه 33]

پي ريزي شده است.

در روايت آمده: علي (ع) اهل كتاب را تقسيم كرد،

بر ثروتمندان آنها 48 درهم و بر افراد متوسط آنها 24 درهم و بر فقراء آنها 14 درهم جزيه قرار داد، قبلا عمر بن خطاب نيز كه با علي (ع) در اين مورد مشورت كرده بود، چنين قرار داد. [47].

مصرف جزيه

اموالي كه از راه جزيه بدست آمده، جزء بيت المال است، طبق صلاح امام يا قائم مقامش صرف در مصالح عمومي و امنيتي و منافع اجتماع مي گردد.

خراج

اشاره

خراج مقدار مالي است كه طبق قرارداد بين حكومت اسلامي و كاركنان زمين از عين محصول زمين يا قيمت آن گرفته مي شود، و آن زمين بايد از اراضي خراجيه [48] باشد، اين قرارداد بر اساس رضايت كاركنان زمين (اعم از كافر يا مسلمان) و مصلحت عموم با توجه به موقعيت كاركنان و رعايت حقوق آنها و آبادي زمين بيته مي شود [49] و مقدار آن نيز خواه از عين محصول خواه از قيمت آن بستگي به مصالح عموم و اختيار حاكم عادل اسلام دارد.

خراج بر خلاف جزيه كه به نص قرآن بود، از روي اجتهاد و تصميم گيري حاكم اسلام مطابق مصلحت عموم است.

مثلا مي بينيم پس از فتح خيبر، هنگامي كه مسلمين اراضي خيبر را بتصرف خود در آوردند، ساكنان خيبر تصميم

[صفحه 34]

گرفتند كه از آنجا كوچ كنند، پيامبر اسلام (ص) آنها را دعوت كرد كه اگر موافقت كنند اراضي را تحت اختيار آنها بگذارد، به اين شرط كه قسمتي از محصول آن اراضي مال آنها گردد و قسمت ديگر به حكومت اسلام پرداخته شود، آنها اين پيشنهاد را پذيرفتند. [50] ولي رسول اكرم (ص) در فتح مكه، اراضي كفار را به آنها بخشيد و آنها را آزاد گذارد [51] از اين دو مطلب استفاده مي كنيم كه قراردادي بنام «خراج» بستگي به ضرورت آن و مصالح عمومي با تشخيص حاكم اسلام دارد.

ضمنان ناگفته نماند كه واژه ي «خراج» در زمان خلافت عمر، پس از فتح ايران به زبانها افتاد، و از آن

زمان به بعد مالياتي كه در زمان رسول خدا (ص) به عنوان سرانه بر اهل ذمه بسته شده بود جزيه ناميده و مالياتي كه بر اراضي بسته شده بود خراج خواندند.

به هر حال، خراج بخصوص در زمان خلافت عمر به بعد با توجه به آنهمه فتوحات بيشماري كه به وجود آمد، يكي از مهمترين راههاي درآمد بيت المال مسلمين بود كه همواره منبع سرشاري براي پشتوانه حكومت اسلامي بكار مي رفت، عاملان حكومت اسلامي اين اراضي متعدد و وسيع از ايران و عراق و شامات و مصر و آفريقا و … را به كاركنان و كشاورزان مسلمان و غير مسلمان كرايه يا اجاره مي دادند و طبق قرارداد عادله، محصول آن اراضي بين كاركنان و حكومت اسلامي بر اساس عدالت تقسيم مي گرديد. [52].

[صفحه 35]

خراج در آثار اسلامي به سه معني آمده

1- قراردادي كه حكومت اسلامي با اهل ذمه به عنوان جزيه بر اراضي آنها مي بست آن را خراج مي گفتند كه در واقع جزيه بود ولي از روي مجاز و مسامحه، خراج گفتند، و تعبير بهتر اين است كه در اين مورد بگوئيم خراج جزيه اي.

2- مجموع درآمد بيت المال را كه از يك شهر يا يك منطقه جمع آوري مي شد خراج مي ناميدند.

3- اجاره و كرايه زمين كه از كشاورزان مسلمان و غير مسلمان در اراضي خراجيه گرفته مي شد، اين معني همان مفهوم واقعي خراج است كه در اينجا به شرح آن پرداختيم.

بنابراين مالياتهائي كه در اين عصر، حكومتها بر مغازه ها و تجارتگاهها و كارگاههاي صنعتي و خانه ها مي بندند، جزء خراج نيست، و در اين مورد حاكم عادل اسلامي در شرائط مخصوصي كه براي مصالح كشور ضرورت داشته باشد به اين امر مبادرت مي كند.

يكي از منابع بيت المال در

زمان پيامبر (ص) چنانكه در مورد اراضي خيبر گفتيم، خراج بود، ولي در آن زمان به حساب فتوحات كم، اين درآمد خيلي نبود، اما پس از پيامبر، در زمان خلافت ابوبكر كه فتوحاتي ديگر نصيب مسلمين شد و سپس در زمان عمر، كه فتوحات بسياري براي مسلمين بوجود آمد، خراج اراضي، بزرگترين درآمد بيت المال بشمار مي رفت. بطوري كه

[صفحه 36]

درآمدهاي منابع ديگر بيت المال نسبت به درآمد خراج بسيار ناچيز بود.

در تواريخ آمده در زمان خلافت ابوبكر مال بسياري به عنوان خراج آوردند، ابوبكر آنها را بطور مساوي بين مسلمين تقسيم كرد، به هر نفري بيست درهم رسيد. [53] و در زمان خلافت عمر، پس از فتح روم و ايران، درآمد خراج آنچنان سرشار بود، كه مورخين مي نويسند عمر به هر نفر از مسلمين كه در جنگ بدر شركت كرده بودند پانصد هزار درهم داد!

نيز نقل كرده اند: ابوهريره تنها از بحرين، پانصد هزار درهم خراج نزد عمر آورد، و ابوموسي اشعري از منطقه ديگر، يك ميليون درهم خراج آورده بود. [54].

در تاريخ يعقوبي آمده: هنگامي كه سرزمين عراق فتح شد و به دست مسلمين افتاد، عمر در مورد آباديهاي عراق با اصحاب خود مشورت كرد، آنان گفتند (طبق دستور غنائم) آنها را بين ما تقسيم كن، عمر با علي (ع) در اين باب مشورت كرد، حضرت فرمود: بگذار در دست صاحبانش باشد، تا به آبادي آنها بپردازند، اگر آنها را بين ما تقسيم كني براي مسلمين آينده چيزي نمي ماند، عمر راي علي (ع) را پسنديد [55] عثمان بن حنيف و حذيفه بن يمان را بسوي عراق فرستاد، اين دو نفر حدود آباديهاي آنجا را به مساحت درآوردند،

خراج آنها هشتاد ميليون درهم شد. [56].

باز نقل شده: عثمان بن حنيف وقتي كه براي رسيدگي به خراج عراق از طرف عمر مامور شد، به عراق كوچ كرد. در برابر

[صفحه 37]

هر يك جريب زمين، يك درهم و يك قفيز [57] خراج قرار داد، با وضع اين قانون عادلانه، اراضي عراق روز بروز آبادتر مي شد و مردم با كمال ميل اين ماليات را مي پرداختند و تا يك سال قبل از فوت عمر، خراج عراق از صد ميليون درهم تجاوز كرد. [58].

پس از عمر، همچنان درآمد خراج، رقم فوق العاده سرشاري بود كه به خزانه ي كشور اسلامي سرازير مي شد، ولي حيف و ميل عثمان در مورد اين اموال بقدري بود كه چهار ميليون و سيصد و ده هزار دينار (4310000) و صد و بيست و شش ميليون و هفتصد و هفتاد هزار درهم (126770000) آنرا به خود و به چند نفر از خويشان و ياران جنايتكارش مانند طلحه و زبير و عبدالرحمن بن عوف اختصاص داد. [59].

در زمان خلافت علي (ع) سپس خلفاء ديگر از بني اميه و بني عباس نيز، بزرگترين و مهمترين درآمد بيت المال، از طريق خراج بود.

علي (ع) چنانكه در صفحات بعد مي خوانيد كمال عدالت را در حفظ و صرف بيت المال رعايت مي كرد.

مصرف خراج

خراج پس از جمع آوري طبق تشخيص و دستور حاكم واقعي اسلام، در راه مصالح عمومي و امنيت و دفاع از مرزها و بالاخره آنچه كه موجب تقويت و رشد جامعه اسلامي از نظر اقتصاد و سياست و … مي شود صرف مي گردد.

اميرمومنان (ع) در فرازي از عهدنامه ي مالك اشتر كه در مورد

[صفحه 38]

خراج دهندگان توصيه هاي عميق و ارزنده اي مي كند، در ضمن مي فرمايد:

«با توجه مهرآميز و

عميق به اصلاح خراج دهندگان بپرداز، زيرا اصلاح آنها در حقيقت اصلاح عموم مردم غير از آنها است، و منافع و صلاح عموم بستگي به صلاح آنها دارد لان الناس كلهم عيان علي الخراج و اهله: «زيرا همگي روزي خوار خراج و خراج پردازنند» [60] از اين عبارت به خوبي استفاده مي شود كه «خراج» از بنيادهاي اساسي اقتصاد و رفاه زندگي عموم مسلمين و تامين معاش و مصالح آنها است، و به همين جهت بايد براي پربار كردن آن كوشش همه جانبه بعمل آيد.

هدف علي از بدست گرفتن حكومت

همانگونه كه قبلا گفتيم بحث و بررسي ما درباره ي بيت المال بطور فشرده از ديدگاه اسلام است، پس از بررسي منابع درآمد بيت المال، اكنون مناسب است كه به طرز توزيع عادلانه آن و به چگونگي شيوه ي اميرمومنان علي (ع) در مورد بيت المال از جنبه هاي گوناگون به بررسي بپردازيم، با توجه به اينكه شيوه ي آن حضرت كه بحق شخص دوم اسلام است، تابلوي واقعي و راستين از اسلام راستين مي باشد.

در اينجا نخست به فرازي از سخنان آن بزرگ مرد الهي كه هدف از بدست گرفتن حكومت را بيان مي كند مي پردازيم، كه آن را اساس سياست خود قرار داده و همه ي شيوهايش از اين اساس سرچشمه مي گيرد.

[صفحه 39]

او مي گويد:

اما و اذلي فلق الحبه، و برء النسمه، لولا حضور الحاضر، و قيام الحجه بوجود الناصر، و ما اخذ الله علي العلماء ان لا يقاروا علي كظله ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها علي غرابها و لسقيت آخرها بكاس اولها.

«آگاه باشيد، سوگند به خداوندي كه دانه را شكافت و انسان را آفريد اگر آن جمعيت بسيار براي بيعت، حاضر نمي شدند، و نبود پيماني كه

خداوند بر دانشمندان آگاه گرفته كه سيري ستمگر و گرسنگي ستم ديده را نپسندند، حتما مهار شتر خلافت را بر كوهان آن مي انداختم، و آخر خلافت رابه كاسه اول آن (زمان خلفا) آب مي دادم» [61] در اين عبارت، علي (ع) دو اصل را پايه براي بدست گرفتن حكومت قرار داده يكي شركت و پذيرفتن مردم، دوم برقراري عدالت، و جلوگيري از ظلم.

از همينجا مي فهميم كه در همه ي موارد حكومت علي «ع» بويژه در بيت المال، هر گونه ظلم و ستم و تبعيض ممنوع است، و بطور جدي بايد از آن جلوگيري شود.

اعلام برنامه حكومت

برنامه ي حكومت علي (ع) بر پايه ي عدالت و احسان بنا شده بود، روي اين اصل هر چيزي كه مانع و يا مزاحم اين برنامه بود، شديدا با آن پيكار مي كرد، تا آن را از ميان بردارد، يكي از موارد اين بود كه ناشايستگان را گرچه با تردستي و چابكي خود پيشي گرفته بودند، بر كنار زند، و شايستگان را در راس امور قرار

[صفحه 40]

دهد، و روشن است كه براي حفظ عدالت و نگهداري و صرف عادلانه ي بيت المال، در مرحله ي اول قطع ايادي خائن و بكار گماردن افراد پاك لازم است. [62] از اينرو وقتي كه علي (ع) خلافت را پذيرفت، دستور داد تا مردم به مسجد بروند، كه بر تعداد بيعت كنندگان بيفزايد، مردم از پير و جوان و مرد و زن با شنيدن اين دستور با شوق و شور فراوان به مسجد سراسيمه شدند، حتي كودكان خردسال و بچه هاي شيرخوار كه در آغوش مادران بودند به مسجد سرازير گشتند، همه در حال انتظار بودند كه ناگهان ديدند علي (ع) با دو فرزندش حسن

و حسين (ع) وارد مسجد شدند.

او با گامهاي آهسته از ميان جمعيت عبور كرد، كه هر گامش شوقي تازه در دل مردم ايجاد مي نمود، تا آنكه به پاي منبر رسيد و بر منبر بالا رفت و نشست، سكوت آنچنان مسجد را فراگرفت كه گويا جانداري در مسجد نيست، و دلها در حال طپش متوجه علي (ع) است، تا آنكه شنيدند آن بزرگمرد سخن خود را با اين جمله آغاز كرد:

«ذمتي بما اقول رهينه و انا به زعيم»

پيمان من در گرو گفته هاي من است، و من آن گفته هايم را انجام خواهم داد.

و پس از سخناني ادامه داد كه هان اي مردم!

سوگند به خدائي كه محمد (ص) را به حق مبعوث كرد، آنچنان به اضطراب خواهيد افتاد كه تا كنون بدانگونه به اضطراب نيامده بوديد، و آنچنان غربال و تصفيه خواهيد شد، كه تا كنون آن گونه نشده بوديد، و آنچنان به هم زده شويد مانند

[صفحه 41]

به هم زدن خوراك داخل ديگ، به گونه اي كه پائين شما بالا رود و بالاي شما پائين آيد.

و ليسقن سابقون كانوا قصروا، و ليقصرن سباقون كانون سبقوا

آن پيشروان در اسلام كه در جامعه، به كنار زده شده بودند پيشي خواهند گرفت و آنانكه بدون شايستگي، پيشي گرفته بودند بر كنار خواهند شد … [63].

برنامه اصلاحي كامل علي در بيت المال

اشاره

پس از آنكه هدف علي (ع) در بدست گرفتن حكومت و اساس برنامه حكومت علي (ع) را دانستيم و دريافتيم كه علي (ع) تنها حرف نمي زند بلكه به گفته هايش عمل مي كند، و عملش در حمايت از مستضعفين و جلوگيري از فساد و تبعيض خلاصه مي شود و بر محور واقعيتهاي عيني جامعه دور مي زند، اكنون به بررسي برنامه ي

اصلاحي كامل علي (ع) كه در مورد بيت المال اجرا كرد بپردازيم:

با دقت و بررسي عميق در گفتار و نامه هاي نهج البلاغه، در مورد بيت المال يك سلسله برنامه هاي كلي بچشم مي خورد كه مي توان همه ي آنها را به هفت موضوع ذيل، خلاصه كرد:

1- كوشش در آباد كردن زمينها و گسترش توليدات اقتصادي و حفاظت جدي از آنها.

2- چگونگي گردآوري و نگهداري بيت المال.

3- شرائط كساني كه بيت المال تحت نظر آنها اداره مي شود.

4- مصارف بيت المال.

[صفحه 42]

5- تقسيم بيت المال بطور مساوي و جلوگيري از تبعضات.

6- دقت در حفظ بيت المال و هشدار به كساني كه بيت المال در اختيار آنها است.

7- كيفر جنايتكاران به بيت المال.

هر يك از فصول هفتگانه فوق نياز به بررسي و تحليلهاي فراوان دارد، ولي نظر به اينكه از اول بناي اختصار در اين كتاب بوده، تنها به بررسي «توزيع عادلانه بيت المال» (ماده 5) مي پردازيم و كتاب را بپايان مي رسانيم، زيرا آنچه در اين كتاب هدف است، دو چيز مي باشد:

يكي اينكه در اسلام منابع مهمي از درآمدهاي بيت المال وجود دارد كه با اجراي آن همه ي مشكلات اقتصادي حل مي شود، و يك اقتصاد سالم و معقول بر جامعه حكومت خواهد كرد (به اضافه ي نهي شديد از احتكار، كنز، گرانفروشي، رباخواري، استثمار و هر گونه عوامل تجمع بي رويه و بي حساب ثروت).

دوم اينكه: با توزيع عادلانه آن، بر اساس عدالت و حقوق همه جانبه ي افراد، هر گونه اشكال اقتصادي حل خواهد شد. اكنون لازم است مطالبي نيز درباره ي اين موضوع (توزيع عادلانه) در اينجا بياوريم.

توزيع بيت المال بر اساس مساوات

پس از آنكه دانستيم «بيت المال» در چه مواردي بايد مصرف شود و نيز افرادي را كه استحقاق براي استفاده از بيت المال داشتند شناختيم، اكنون به بررسي قسمت ديگري

از

[صفحه 43]

سياست اقتصادي مكتب علي «ع» مي پردازيم كه آن مساله «تقسيم بيت المال بر اساس مساوات و استحقاق» است.

عمر و عثمان در طول مدت بيست و چند سال خلافت خود، در مورد تقسيم بيت المال، تبعيضات فردي و طبقاتي دردناكي بوجود آورده بودند و اين روش باطل در ميان مردم، سنتي شده بود.

علي «ع» وقتي كه روي كار آمد، با دشواريهاي سختي روبرو شد روش علي در تقسيم بيت المال بر اساس مساوات و استحقاق بود، روشن است كه بر هم زدن روش عمر و عثمان كه سالها مردم با آن خو گفته بودند آسان نبود، او هر گونه تبعيض و طبقه بندي در تقسيم بيت المال را روا نمي دانست.

اينك ببينيم اين مطلب از ديدگاه فقه اسلامي چگونه است.

تقسيم بيت المال بطور مساوي از ديدگاه فقه اسلامي

يكي از مسائلي كه در بحت بيت المال عنوان مي شود مساله چگونگي تقسيم بيت المال است، اين مساله در كتب فقهي عنوان شده و در اين باره فقهاي مذاهب اسلامي اختلاف نظر دارند.

اما از ديدگاه فقهاي تشيع، بايد بيت المال بطور مساوي بين مستحقين تقسيم گردد.

عالم بزرگ و معروف شيعه شيخ طوسي در كتاب «خلاف» خود ذيل باب «كتاب الغين و قسمه الغنيمه» پس از ذكر اين مساله از ديدگاه فقهاي مذاهب مختلف اسلامي در

[صفحه 44]

مساله 44 چنين گويد:

«در مصرف بيت المال، بين مردم بخاطر شرافت يا سابقه ي بيشتر در اسلام و يا دانش و زهد، فرقي نبايد گذاشت، و شيوه ي علي «ع» همين بود كه بيت المال را بطور مساوي قسمت مي كرد، ابوبكر نيز همين روش را داشت، حتي به افرادي كه حاضر نمي شدند نيز به همان اندازه مي داد، ولي عمر دسته اي را بر دسته ي ديگر برتري مي بخشيد.

آنگاه اضافه مي كند: دليل بر تقسيم بيت المال بطور

مساوي اين است كه اسم «بيت المال» مطلق است و شامل همه ي مردم مي شود، و هر كسي از هر طبقه اي باشد، در اين جهت هيچگونه امتيازي ندارد، و برتري دادن بعضي بر بعض ديگر جايز نيست، زيرا برتري دادن نياز به دليل دارد و در اينجا دليلي براي برتري دادن بعضي بر بعض ديگر جايز نيست، زيرا برتري دادن نياز به دليل دارد و در اينجا دليلي براي برتري دادن اشخاص وجود ندارد» [64].

محقق عاليقدر صاحب جواهر گويد: «روايات صحيح و فراوان بر اين معني دلالت مي كند كه حضرت علي (ع) بيت المال را بطور مساوي بين مردم تقسيم كرد، و رعايت عدالت در اين مورد از صفات خاص آن حضرت بشمار آمده بود» [65] در اينجا در ميان روايات فراوان به ذكر دو نمونه اكتفا مي كنيم:

1- علي (ع) فرمود: در روز قيامت در مورد هفت چيز بازخواست مي كنند كه عبارتند از: انجام نماز، پرداخت زكات، امر به معروف و نهي از منكرو تقسيم بيت المال بطور مساوي و رعايت عدالت در ميان مردم، و اجراي حدود الهي [66].

2- عاصم بن كليب از پدرش نقل مي كند كه گفت: من

[صفحه 45]

در حضور علي (ع) بودم كه اموالي مربوط به بيت المال از يكي از نواحي ايران آورده بودند، حضرت برخاست و تصميم به تقسيم آن گرفت و ما نيز با او برخاستيم، مردم براي دريافت آن هجوم مي آوردند، حضرت براي رعايت انضباط،دستور فرمودند طنابي به عنوان حائل اطراف اموال كشيده، تا جمعيت در آن طرف طناب قرار گيرند و فرمود: اجازه نيست كه كسي از اين ريسمان عبور كند، مردم آن طرف طناب نشستند، و خود داخل طناب شد و

فرمود: روساي هفتگانه كجايند؟ (آنروز در كوفه هفت قبيله از مسلمين زندگي مي كردند كه هر كدام نماينده ي خاص داشتند) حضرت سهم هر يك از قبائل را به نماينده ي آن قبيله تحويل دادند تا آنها بطور مساوي آنرا در ميان اعضاء قبيله خود تقسيم كنند، در كنار اموال در داخل ظرفهاي خالي شده يك قرص نان بدست آمد، علي (ع) فرمود: اين قرص نان را هفت قسمت كنيد و براي هر قبيله اي از قبائل هفت گانه، يك قسمت آن را بگذاريد، سپس فرمود:

هذا جناي و خياره فيه

اذ كل جان يده الي فيه [67].

يعني اين چيده، بهترينش در ميانش است، زيرا هر چيننده دستش به طرف دهان خودش بر مي گردد، آنگاه همه ي آن اموال را تحويل نماينده ها داد، آنان در حضور آن حضرت، افراد قبيله ي خود را مي خواندند و اموال را در ميان آنها قسمت مي كردند. [68].

خلاصه اينكه: طبق مباني شيعه بطور كلي، تقسيم بيت المال بايد بطور مساوي بين افراد باشد، ولي در پاره اي از موارد بخاطر اموري در تقسيم به بعضي بيشتر داده مي شود، مثلا

[صفحه 46]

در تقسيم غنائم جنگي (كه يكي از منابع بيت المال است) به جنگجويان پياده يك سهم داده مي شود اما به جنگجوياني كه سواره اند اگر يك اسب دارند، دو سهم داده مي شود و اگر چند اسب دارند سه سهم تعلق مي گيرد. [69].

روشن است كه اين فرق بخاطر مخارج خوراكي و نگهداري اسبها است، و با توجه به اين مطلب، مي فهميم كه اين موضوع حاكي از تبعيض در تقسيم بيت المال نيست. [70].

شيوه علي در تقسيم بيت المال

اشاره

ابن ابي الحديد صاحب شرح نهج البلاغه كه از بزرگان اهل تسنن است داستان ذيل را از ابوجعفر اسكافي [71] نقل مي كند:

علي (ع) در

دومين روز بيعت بر بالاي منبر رفت و پس از حمد و ثنا چنين فرمود:

هنگامي كه رسول خدا (ص) رحلت كرد، مردم ابوبكر را براي خلافت برگزيدند، و ابوبكر نيز عمر را خليفه ي بعد از خود قرار كرد، عمر به روش ابوبكر رفتار مي كرد، و سپس در پايان عمر، شوراي شش نفري تشكيل داد كه در ميان آن شورا، خلافت به عثمان واگذار شد، او هر چه را كه شما نمي خواستيد انجام مي داد، تا آنكه به كارهاي او پي برديد، آنگاه محصور گرديد و كشته شد.

پس از كشتن عثمان به سوي من آمديد، و من خلافت را پذيرفتم «من مردي هستم از شما و دارائي و جان شما را از آن خود مي دانم، و در نگهداري آنها مي كوشم».

براستي خداوند درهاي رحمت را به سوي شما و اهل قبله

[صفحه 47]

گشوده است و فتنه ها همچون شب تار رو آور شده است، كه جز افراد صبور و بينا و آگاه به رازها، تاب اين حوادث را ندارند، من شما رابه راه و رسم پيامبر اسلام (ص) سوق خواهم داد، و آنچه را كه به آن مامور شدم در ميان شما اجرا مي كنم، در صورتي كه از ياري من دست برنداريد، و من از خداوند ياري مي طلبم.

آگاه باشيد، گمان مبريد كه پس از درگذشت پيامبر خدا (ص) من دگرگون شده ام، بلكه من اكنون همان هستم كه در زمان رسول خدا بودم، پس هر فرماني از جانب من به شما رسد، انجام دهيد، و در آنجا كه شما را پرهيز دهم گام بر نداريد و در كارها شتاب نكنيد، تا آن را براي شما روشن سازم و در حقيقت هر

دستوري را كه نافرماني كنيد ما عذر شما را نمي پذيريم.

آگاه باشيد، خداوند بيشتر از آسمان و عرش خود، داناتر است و مي داند كه من حكومت بر امت محمد (ص) را خوش نداشتم، تا اينكه خواسته ي تمام شما بر اين شد كه من آن را بپذيرم، براي اينكه من شنيدم پيامبر خدا مي گفت:

«هر حاكم كه زمام امور بعد از مرا به عهده گيرد، بر ميزان نگه داشته شود، و فرشتگان، صحيفه ي (آمار خير و شر) وي را پخش مي كنند، پس اگر دادگر باشد خدا او را نجات مي دهد و اگر ستمگر باشد، ميزان به گونه اي تكان مي خورد كه استخوانهايش مي شكند، و سپس به سوي آتش سرازير مي شود … »

آنگاه علي (ع) به راست و چپ نگاهي كرد و گفت:

[صفحه 48]

آگاه باشيد، فردا كه فرارسد، كساني را كه در دنيا فرورفته اند و گنجهاي دنيا را ذخيره كرده اند و آنرا (به ناحق) از خود مي دانند، من آنها را از دستشان بيرون مي كنم، در نتيجه آنان از رفتار من ناراحت مي شوند و مي گويند فرزند ابوطالب، حقوق ما را بر ما حرام نموده است.

… هر گاه به خواست خدا فردا فرارسد، نزد من بيائيد، تا مالي را كه پيش ما وجود دارد در ميان شما تقسيم كنيم، هيچيك از شما نبايد با ما مخالفت كند خواه عرب باشد يا عجم، اهل بخشش باشد يا نباشد …

نخستين مخالفت عده اي با امام (ع) از اينجا شروع شد كه او دستور تقسيم بيت المال را بطور مساوي صادر كرد- اينك دنبال ماجرا:

فرداي آن روز، مردم طبق دستور امام، براي گرفتن سهم خود نزد امام حاضر شدند، علي (ع) به خزانه دارش عبيدالله بن ابي رافع

[72] فرمود:

از مهاجرين آغاز كن و آنان را به حضور بطلب و به هر يك سه دينار بده، سپس انصار را به حضور بطلب و به آنان نيز هر يك سه دينار بده، و پس از آنها هر يك از مردم كه حاضر شدند، چه سرخ پوست باشند يا سياه پوست به همين مقدار بده.

سهل بن حنيف (كه به غلام سابقش همين مبلغ داده شده بود) به اعتراض برخاست و گفت: اين شخص (غلام) ديروز غلام من بود، و امروز او را آزاد كرده ام به او برابر من مي دهي؟

علي (ع) فرمود: «هر چه به او داديم به تو نيز مي دهيم»

به همه ي افراد سه دينار داد بي آنكه بين آنها فرقي بگذارد،

[صفحه 49]

افرادي چون طلحه و زبير و عبدالله بن عمر و سعيد بن عاص و مروان و عده اي از قريش و … با اين روش مخالفت كردند و دنبال آن را گرفتند. [73].

تبعيضات و بخششهاي نابجاي زمان عثمان چندين برابر بود [74] آنها كه بخاطر موقعيت مصنوعي خود، از عثمان چندين برابر بيشتر از ديگران مي گرفتند از اين تقسيم عادلانه علي (ع) و اينكه علي (ع) همه ي آن بخششها و حيف و ميلها را به راه شرعي خود بر مي گرداند به خشم آمدند، با هم به خلوت نشستند و ساز مخالفت با علي (ع) را نواختند اين روش و زمزمه به گوش علي (ع) رسيد، آن بزرگمرد الهي در پاسخ آنها و كساني كه چنين مي انديشيدند فرمود:

و الله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء، لرددته فان في العدل سعه، و من ضاق عليه العدل، فالجور عليه اضيق [75]: «بخدا سوگند اگر بخشنده هاي

عثمان را حتي در جائي كه با آن همسراني گرفته اند (و آن را كابين همسران قرار داده اند) و يا كنيزاني خريده باشند، بيابم به صاحبشان بر مي گردانم، زيرا در عدالت گشايشي است، هر كسي كه عدالت او را به تنگ آورد، ستم بر او تنگتر خواهد بود. [76]

اميرمومنان، با اين بيان، در حقيقت به قانون «از كجا آورده اي» كه امروز از آن دفاع مي شود، اشاره مي كند، تا در پرتو آن جلو تجاوز و حيف و ميل در بيت المال گرفته شود.

[صفحه 50]

عكس العمل مخالفان و پاسخ علي

روش عادلانه ي علي (ع) در مورد تقسيم مساوي بيت المال، عده اي پول پرست مانند طلحه و زبير و سعيد بن عاص و وليد بن عتبه و عبدالله بن عمر و … را سخت ناراحت كرده بود، يعني همانهائي كه با شور و شوق فراوان، با علي (ع) بيعت كردند، وقتي كه ديدند علي (ع) در مصرف بيت المال بين افراد فرقي نمي گذارد سخت ناراحت شدند، تا آنجا كه تصميم گرفتند، در برابر حكومت عادلانه ي علي (ع) به قيام مسلحانه دست بزنند، آنان براي اجراي مقاصد شوم خود، در خفا جلسه تشكيل مي دادند و به مشورت مي پرداختند …

ياران آگاه و فداكار علي (ع) همچون عمار ياسر، ابوالهيثم تيهان و … كه از اوضاع اطلاع داشتند، به حضور علي (ع) رفته و به عرض رساندند كه:

موقتا انعطاف نشان دهيد و براي سران قوم امتيازي قائل شويد تا بر ضد حكومت تو شورش نكنند، و بعضي از فرمانروايان ولايات را گرچه شايسته نباشند بر سر كار باقي بگذاريد، اينها رجال قوم هستند نبايد ناراحت گردند، ملاحظه آنها را بكنيد [77] تا دهن آنها بسته شود، تا شما از فرصت

استفاده كرده و پايه هاي حكومت خود را استحكام بخشيد، وقتي كه فرصت مناسبي پيش آمد، آنگاه نقشه ي واقعي خود را عملي سازيد. اميرمومنان در پاسخ آنان در مورد مساله اعتراض به تساوي در صرف بيت المال چنين فرمود:

[صفحه 51]

اتامروني ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه، و الله لا اطور به، ما سمر سمير و ما ام نجم في السماء نجما و لو كان المال لي لسويت بينهم فكيف و انما المال مال الله.

الا و ان اعطاء المال في غير حقه تبذير و اسراف و هوي رفع صاحبه في الدنيا و يضعه في الاخره و بكرمه في الناس و يهينه عند الله و لم يضع امرء في غير حقه و عند غير اهله الا حرمه الله شكرهم و كان لغيره و دهم فان زلت به النعل يوما فاحتاج الي معونتهم فشر خليل و الام خدين.

: «آيا به من دستور مي دهيد به كساني كه تحت فرمانروائي من هستند ستم كنم تا ياراني گرد آورم، به خدا سوگند تا دنيا وجود دارد و تا ستاره اي دنبال ستاره ي ديگر حركت مي كند اين كار را نخواهم كرد، اگر مال از آن خودم بود، آن را بطور مساوي تقسيم مي كردم، چه رسد به اينكه مال، مال خداست.

آگاه باشيد كه بخشيدن مال در جاي ناروا بريز و بپاش و بيهوده نمودن آن است و اينگونه بخشش بخشنده را در دنيا بالا مي برد، ولي در روز رستاخيز به پائين مي كشاند و در پيش مردم او را محترم مي كند ولي در پيش خدا خوار مي گرداند، و كسي مال خود را در جاي نادرست و نزد نا اهلان نگذاشت مگر آنكه خداوند، شكر آن مال

را بر او حرام كرد.

اين بخششهاي نابجا و ناروا، در دل مردم دوستي مي آفريند اما اگر روزي پيش آمد بدي براي او رخ داد و به ياري آنها نيازمند شد، آنها بدترين و سرزنش كننده ترين يار و دوست خواهند بود. [78].

[صفحه 52]

سخن جرج جرداق در اين باره

دانشمند و نويسنده ي معروف مسيحي لبناني جرق جرداق آنچنان از اين روش

علي (ع) تحت تاثير قرار گرفته كه در ضمن گفتاري مي گويد:

«علي (ع) نخستين متفكر شرقي است كه درباره ي بيت المال تعبراتي دارد حاكي از آنكه: بيت المال از آن همه ي توده ها است، و همه بطور مساوي از آن مي برند، از نظر علي (ع) بيت المال مال طبقه ي حاكم و طبقه ي اشراف نيست، آن حضرت به متصديان بيت المال مي گويد:

«شما خزانه دار ملت و وكلاي امت هستيد» علي (ع) نخستين متفكر شرقي است كه درباره ي بيت المال اين نظر را ابراز داشته، چنانكه اولين فرمانروائي است كه علاوه بر ابراز اين نظر، آن را اجرا كرده و به صورت قانون در آورده است، نظر علي (ع) نظري است كه بايد سرمشق دنياي متمدن، بلكه عاليترين دستور جهان بشريت باشد، حقيقتي را كه علي (ع) گفته، چند قرن بعد از آن پاسكال [79] فيلسوف فرانسوي به آن رسيده است … » [80].

دو نمونه از احتياط و سختگيري علي (ع) در بيت المال

1- در كتاب بحار آمده علي (ع) به عاملين خود نوشت: «قلم هاي خود را دقيق بگيريد، و نزديك بهم بنويسيد، چيزي كه برايم مي نويسيد، مطالب غير ضروري را حذف كنيد، در

[صفحه 53]

القاء معاني ميانه روي نمائيد، از زياده روي دوري گزينيد، زيرا اموال مسلمانان نبايد ضرر ببيند و حيف و ميل گردد». [81].

2- در نامه اي علي (ع) به زياد بن ابيه جانشين

فرماندارش عبدالله بن عباس كه در بصره بود چنين نوشت: «سوگند راست به خدا اگر به من خبر برسد كه تو در اموال مسلمين چيز كم يا زيادي خيانت كرده اي، آنچنان بر تو سخت گيرم كه ترا كم سايه و گران پشت و ذليل و بر كنار شده ي از مقام گرداند» [82] (يعني طوري با تو رفتار كنم كه تهي دست گشته و توانائي كشيدن بار روزي خود و خانواده ات را نداشته باشي و در نتيجه خوار گردي).

داستان آهن گداخته

از جمله مطالبي كه حاكي از عدالت دقيق علي (ع) و نحوه ي تقسيم بيت المال بر اساس مساوات از ناحيه ي آن حضرت است، داستان «آهن گداخته» با برادرش عقيل و ماجراي «رشوه ي» هديه نماي اشعث بن قيس است كه شرح آنرا در كلام 224 نهج البلاغه چنين مي خوانيم:

و الله لان ابيت علي حسك السعدان مسهدا و اجر في الاغلان مصفدا، احب الي من ان القي الله و رسوله يوم القيامه ظالما لبعض العباد و غاصبا لشي ء من الحطام، و كيف اظلم احدا لنفس يسرع الي البلي قفولها، و يطون في الثري حلولها و الله لقد رايت عقيلا و قد املق حتي استماحني من بركم صاعا و رايت صبيانه شعث الشعور، عبر الالوان من فقر هم كانما سودت وجوههم بالعظلم و عاودني موكدا و كرر علي القول مرددا فاصغيت اليه سمعي فظن

[صفحه 54]

اني ابيعه ديني و ابتع قياده معارفا طريقتي فاحميت له حديده، ثم اذنيتها من جسمه ليعتبر بها، فضج ضجيح ذي دنف من المها و كادان يحترق من مسمها، فقلت له: ثكلتك الثواكل يا عقيل، اتئن من حديده احماها انسانها للعبه و تجرني الي نار سجرها جبارها ذلك لغضبه

اتئن من الاذي و لا ائن من لظي و اعجب من ذلك طارق ظرقنا بملفوقه في وعائها و معجونه شنئتها كانما عجبت بريق حيه اوقبئها.

به خدا سوگند اگر روي خارهاي سعدان شب را به روز بياورم يا مرا در غل هاي آهنين بسته باشند، نزد من بهتر از آن است كه خدا و پيامبرش را در روز واپسين ملاقات كنم، در حالي كه به كسي از بندگان خدا ستم كرده و چيزي از ثروت زود گذر دنيا را براي خود غضب كرده باشم.

چگونه بر كسي ستم كنم براي بدني كه به سرعت به سوي كهنگي و فرسودگي مي رود، و براي مدت طولاني زير خاك مي ماند، به خدا سوگند (برادرم) عقيل را ديدم كه در زير چنگال بي چيزي دست و پا مي زد تا آنجا از من خواست از گندمي كه از حقوق شما است به او ببخشم، در حالي كه فرزندان او را از شدت فقر، پريشان احوال، و غبارآلود ديدم گويا صورتشان با نيل سياه شده است، عقيل چند بار رفت و آمد، و مكرر در هر بار با حالت رقت آور خواسته اش را بازگو كرد، من حرفهاي او را گوش مي دادم، او گمان كرد كه من دينم را مي فروشم و از خواسته ي او اطاعت مي كنم و از شيوه ي خود دست بر مي دارم، در اين موقع آهني را داغ كردم و سپس آنرا به بدن او نزديك نمودم تا از آن درسي بگيرد، او پس از احساس درد حرارت آهن،

[صفحه 55]

ناله اي همانند ناله ي بيماران كشيد و نزديك بود از حرارت آهن تفتيده بسوزد، به او گفتم زنان در سوگ تو بنشينند اي عقيل! آيا از آتشي

كه انسان براي بازي خود آن را گداخته ناله مي كني ولي مرا به سوي آتشي مي كشي كه خداوند جبار آن را از خشم خود افروخته است، تو از آزار كوتاه ناله مي كشي و من از آتش افروخته ي جهنم ناله نكشم؟

شگفت تر از اين ماجرا، داستان شخصي [83] است كه در شب، حلوائي در آوندش ريخته و كوبه بر در ما زد، و آن حلوا را با چيزي آميخته بود كه من آن را نمي پسنديدم، گويا آن لوا با آب دهان مار (يا برگردانه ي مار) آميخته شده بود، گفتم آيا بخشش است يا زكات و يا صدقه كه زكات و صدقه بر خاندان ما حرام است، گفت: نه زكات است، و نه صدقه، بلكه هديه است گفتم سوگ كنندگان در سوگ تو بنشينند، آيا از راه دين خدا وارد شده اي كه مرا بفريبي؟ آيا نظام عقل تو به هم خورد يا ديوانه شده اي و يا هذيان مي گوئي؟ به خدا سوگند اگر هفت اقليم را با آنچه در زير افلاك آن است به من ببخشند تا به عنوان گرفتن پوست جوي از دهان مورچه اي خدا را نافرماني كنم، نافرماني نخواهم كرد و براستي كه دنياي شما در پيش من از برگي كه ملخ آن را به دندان گرفته و آنرا جويده است، پست تر است، علي را به نعمت فناپذير و خوشي دنيا كاري نيست، به خدا پناه مي برم، از خواب عقل و زشتي لغزشها و از او ياري مي جويم.

[84].

فقلت اصله ام زكاه، ام صدقه فذلك محرم علينا اهل البيت فقال لاذا و لا ذاك ولكنها هديه. هبلتك الهبول، اعن دين الله آتيتني

[صفحه 56]

لتخد عني امختبط انت ام ذوجنه ام

تهجرو الله لو لو اعطيت الاقاليم السيعه بما تحت افلاكها علي ان اعصي الله في نمله اسلبها جلب شعيره ما فعلته و ان دنبا كم عندي لاهون من ورقه في فم جراده نقضمها، ما لعلي و لنعيم يفني، ولده لا تبقي نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل و به نستعين.

از اين سخنان پرشور علي (ع) كه در اوج فصاحت با سوز و گداز از دل سراسر عدل علي (ع) برخاسته، علاوه بر مطالبي، دو مطلب بدست مي آيد: 1- حسن انعطاف برداري و خويشاوندي (در مورد عقيل)، علي (ع) را از اجراي عدالت و تقسيم بيت المال بر اساس مساوات باز نداشت.

2- تطميع و رشوه ي هديه نماي مردي (اشعث بن قيس) كه در ظاهر، يال و كوپالي داشت، آن حضرت را از اجراي عدالت منحرف نساخت و با كوبنده ترين انتقاد دست رد بر سينه او زد.

اين است راه و روش اقتصاد اسلامي، كه با رعايت همه ي اصول اسلامي، بهترين و عاليترين و معقولترين روش در نظام اقتصادي جهان است، كه با پياده كردن آن، جامعه از هر گونه فساد، استثمار، ثروت اندوزي بي رويه، چپاول و غارت پاك شده و به يك جامعه ي ايده آل و درخشان و بهشتي مبدل خواهد شد.

خطر سوء استفاده از بيت المال و شيوه و روش رهبران الهي

شكي نيست كه در اقتصاد اسلامي پس از اصل توليد، هيچ اصلي بالاتر از اصل «توزيع عادلانه» نيست كه به پاره اي از

[صفحه 57]

دستورات اكيد اسلام در اين باره اشاره كرديم. ضد اين اصل، سوء استفاده از بيت المال و حيف و ميل آن است، اگر براستي در طول تاريخ اسلام درآمدهاي كلاني كه از منابع بيت المال اسلامي بدست مي آمد، درست در راهش مصرف مي شد و سرپرستان

بيت المال اسلامي «حفيظ و عليم» (امين و آگاه) مي بودند كوچكترين مشكل اقتصادي در قلمرو حكومت اسلامي بوجود نمي آمد. اما افسوس كه زمامداران مغرور و ستمگر هر كدام به سهم خود به حيف و ميل بيت المال پرداختند، ما در اينجا نخست به تجزيه و تحليلي درباره سوء استفاده از بيت المال مي پردازيم و سپس به روش پيامبران و رهبران واقعي اسلام اشاره كرده تا از اين رهگذر نيز چگونگي «اقتصاد اسلامي» را دريابيم.

آغاز سوء استفاده ها از بيت المال

با روي كار آمدن عثمان، حكومت اسلامي چهره ديگري به خود گرفت كه هرگز با هدف و ايدئولوژي اسلام سازش نداشت زيرا او پس از آنكه پايه هاي حكومت غاصبانه خود را محكم ساخت تمام قوانين اسلامي را زير پا گذاشت و هدفهاي آن را ناديده گرفت، درآمدها و اموالي كه مي بايست با حمايت خليفه در مصالح عمومي و رشد و اعتلاي امت اسلامي صرف گردد وسيله پيشرفت و ترقي شخصي او قرار گرفت و در واقع گوي خلافت و زعامت در دست امويهاي ضد اسلام قرار گرفته بود. معاويه يكي از عمال پر كار عثمان بود كه زمينه را براي فرمانروائي خود فراهم مي ساخت او در حيف و ميل اموال

[صفحه 58]

عمومي پر جرئت بود تا جائي كه در شام مقر حكومت خود از بيت المال كاخي ساخته بود و مصارف سنگيني را جهت اداره آن مقرر مي داشت. پس از او فرزندان و نوادگانش در اسراف و حيف و ميل بيت المال مسلمين از يكديگر سبقت مي گرفتند.

با انقراض بني اميه، عباسي ها كه دست كمي از امويها نداشتند بيت المال را از آن خود دانسته و هزاران گونه تصرفات نابجا كه هرگز با هدفهاي واقعي حكومت اسلام دمساز نبود بعمل

آوردند و زمينه انحطاط و سقوط مسلمانان را عملا فراهم ساختند. بنابراين يكي از عوامل مهمي كه خلافت و رهبري را از مسير خود منحرف ساخت و موجب انحطاط و سقوط حكومت اسلامي شد اسراف و اتراف خلفا و زمامداران مسلمين بود و در واقع آنچه را كه علي عليه السلام درباره زمامداري ملت مسلمان از آن بيمناك بود واقع شد، زيرا حضرت در زمان حكومت خود اينگونه خطرها را گوشزد مي فرمود و به مردم از عواقب شوم زعامت فاسقين و نااهلان به اين صورت هشدار مي داد.

«و لكني اسي ان يلي امر هذه الامه سفهائها و فجارها فيتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحين حربا و الفاسقين حزبا».

«من از آن بيمناكم كه زمام امر اين ملت را نادانان و بدكاران بدست گيرند و در نتيجه مال خود (بيت المال) را بجاي صرف در جهت تامين مصالح و رشد امت به خود اختصاص دهند و دست بدست بگردانند و بندگان خدا را بنده و برده خود دانسته به استثمار آنها بپردازند و با مردم صالح و بيدار مبارزه

[صفحه 59]

كرده و آنها را سركوب نمايند و در عوض افراد ناپاك و ناشايست را حزب و ياور خود قرار دهند».

موارد استعمال «اتراف» و «اسراف» در قرآن و روايات

اشاره

يكي از واژه هاي قرآن و روايات، لغت اسراف و اتراف است كه ناگزير لازم است به مناسبت موضوع مورد بحث، توضيح كوتاهي درباره آن داده شود.

قرآن مجيد در 23 مورد، از اسراف نكوهش كرده است كه در دو مورد آن كلمه «لا تسرفوا» و در دو مورد كلمه «انه لا يحب المسرفين» و در يك مورد كلمه «و لا تبذر تبذيرا» و در يك مورد كلمه «ان المبذرين

كانوا اخوان الشياطين» را بكار برده است.

در نهج البلاغه، علي عليه السلام در سه مورد از اسراف و دو مورد از تبذير انتقاد نموده است. اما درباره ي اتراف قرآن در 8 مورد از آن انتقاد كرده و در نهج البلاغه هم از اتراف و مترفين به سختي انتقاد شده است.

لغت اسراف و اتراف

در مورد لغت اسراف و اتراف لغت شناسان عرب چنين مي گويند:

الف- راغب اصفهاني: ترف كه از ماده اتراف است به معني توسعه و گسترش در نعمت.

ب- صاحب مجمع البحرين مي گويد: مترف به كسي گفته مي شود كه در استفاده از لذائذ و خوشيها زياده روي كند و

[صفحه 60]

وقتي مي گويند فلاني را نعمت مترف كرده يعني: او را به طغيان و عياشي واداشت.

بنابراين اتراف يعني طغيان در سوء استفاده از نعمت و مي توان گفت مترف جنبه منفي و طاغوتي دارد.

اما درباره لغت اسراف راغب اصفهاني گويد: گر چه اسراف در انفاق مشهور است چنانكه خداوند مي فرمايد و الذين اذا اتفقوا لم يسرفوا» «سوره فرقان 68» هنگاميكه انفاق مي نمايند اسراف نمي كنند. ولي در هر كاري كه انسان زياده روي كند آن را اسراف مي گويند.

نحوه استعمال اسراف گاهي در كميت و اندازه است چنانكه انسان در جائي كه معمول است يك تومان خرج كند ابي1 تومان خرج نمايد، و گاهي در كيفيت استعمال است چنانكه انسان همان اندازه معمول را در خلاف مصلحت خرج كند.

كارشكني مترفين در برابر پيامبران

من مطالعه سرگذشت پيامبران در قرآن مجيد متوجه مي شويم كه گروه مترقين (عياشان طغيانگر) همواره در برابر پيامبران نقش خصمانه اي داشته اند چنانكه در قرآن كريم مي خوانيم: و ما ارسلنا في قريه من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون [85]: «ما هر گاه بيم دهنده اي را «پيامبران» براي آگاهي اهل قريه اي فرستاديم مترفين قريه گفتند ما به آنچه كه شما به آن ماموريت يافته ايد كفر مي ورزيم». در اين آيه مخالفت رسمي مترفين با حضرت نوح بيان شده است. نوح پيغمبر بزرگوار براي هدايت يك اجتماع بزرگ برگزيده شد و

[صفحه 61]

شب و روز آن مردم

را به سوي حق دعوت مي كرد و آنها را از بت پرستي و كارهاي ناپسند نهي مي فرمود. اما هر چه نوح بيشتر اصرار و الحاح مي كرد كمتر در آن مردم اثر مي نمود. مهمترين گروه مخالف نوح كه سد بزرگي براي ارشاد جامعه بودند ملا و بزرگان و اشراف خوشگذران بودند كه هدف نوح را مخالف لجام گسيختگي خود مي دانستند.

در سوره مومنون [86] يادآوري شده كه گروه مترفين در برابر نهضت هود پيغمبر سرسختانه مخالفت مي كرده اند: هود، پيامبر بزرگوار براي ارشاد جامعه عاد برگزيده شد آن مردم داراي نعمتها و ثروتهاي فراوان بودند كه بيشتر موجب طغيان و سركشي آنها مي گشت: هود دائما به آنها هشدار مي داد و آنها را به سوي عبادت خدا و اطاعت فرامين او دعوت مي كرد ولي بزرگان و ثروتمندان شان با كارشكني هاي خود زحمات هود را خنثي مي كردند.

نهج البلاغه و مترفين

علي عليه السلام در چند مورد نهج البلاغه خطر مسرفين و مترفين را يادآور شده و درباره ي فسادي كه از سوي آنان اجتماع اسلامي را تهديد مي كند به مردم هشدار داده است. يك قسمت عبارتي بود كه از نامه 62 در صفحات قبل بيان شد. و در خطبه شقشقيه سخت از اسراف و اتراف خليفه و پيروانش انتقاد مي كند … الي ان قام ثالث القوم … » [87]:

«تا آنكه سومين نفر آنان (خلفا) روي كار آمد در حالي كه پهلوهايش از پرخوري باد كرده و تنها كارش پر كردن و خالي

[صفحه 62]

كردن شكم بود فرزندان پدرش با او بپاخاستند و مال خدا (بيت المال) را همانند شتري كه با ولع، علف هاي بهاري را مي چرد، چريدند تا آنكه آنچه تابيده بود باز شد كردارش بر او پيشي گرفت و

شكم پرستي او آشكار گشت».

مسرفين از نظر پيامبر اسلام

پيامبر عاليقدر اسلام امت را از خطر مسرفين و مترفين بر حذر داشت خصوصا طغيان زيانبار بني اميه را در ضمن حديثي يادآور شدند كه: اذا بلغ بنو العاص ثلاثين رجلا اتخذوا مال الله دولا و عباد الله خولا: هنگاميكه فرزندان عاص به سي نفر برسند. مال خدا (بيت المال) را در دست خود بگردانند و بندگان خدا را برده و بنده خود سازند.

بنابراين پيشوايان اسلام زيانهاي فلاكت بار ناشي از اين دودسته خطرناك را به مسلمانان گوشزد كردند ولي متاسفانه اكثريت ملت اسلام توجهي به اين گونه هشدارها نكرده و با خمودي و غفلت خود، زمينه را براي خودسري و عياشي اين گروه فراهم ساخته و عملا مسلمانان را به سقوط و نيستي نزديك ساختند.

اسراف و اتراف مقدمه سقوط ملتهاست

بررسي و تحليل بيشتر مسائل حياتي جامعه ممكن است بهتر موجب آگاهي و هشياري افراد آن جامعه گردد. از اين رو دانشمندان دلسوز و جامعه شناسان اسلامي از اين وظيفه بزرگ غفلت نكرده و در كتابهاي خود به بررسي و تحقيق اين موضوع

[صفحه 63]

حياتي پرداخته اند كه ما به برخي از گفتار آنان استشهاد خواهيم كرد.

جامعه شناس بزرگ اسلامي ابن خلدون در كتاب معروف خود (مقدمه ابن خلدون) در فصل هيجدهم باب دوم تحت عنوان «فراخي معيشت و تجمل و فرورفتن در ناز نعمت، از موانع پادشاهي و كشورداري است» مي گويد: هر گاه قبيله اي به نيروي عصبيت خويش به برخي از پيروزيها نائل آيد به همان ميزان به وسايل رفاه دست مي يابد و با خداوندان ناز و نعمت و توانگران در آسايش و فراخي معيشت شركت مي جويد، و به ميزان پيروزي و غلبه اي كه به دست مي آورد و به نسبتي كه دولت به آن قبيله

اتكاء مي كند از نعمت و توانگري دولت بهره و سهمي مي برد و اگر دولت از لحاظ قدرت و نيرومندي در حدي باشد كه هيچكس در باز ستاندن فرمانروايي يا شركت جستن در آن نتواند طمع بندد آن قبيله نيز به حاكميت دولت اعتراف مي كند و به همين اندازه خرسند مي شود كه دولت روا مي دارد از نعمت بهره مند گردد و اعضاي آن قبيله را در گردآوري خراجها شركت دهد و ديگر آرزوهاي بلند در سر نمي پروراند كه به درجات و مناصب دولت يا به دست آوردن موجبات آن نايل آيد. بلكه تنها همت آن قبيله اينست كه نعمت و وسيله فراخي زندگي به دست آورد و در سايه دولت به آرامش و آسايش بسر برد و عادات و شيوه هاي پادشاهي را در ساختمانها پوشيدني هاي نيكو فراگيرد و هر چه بيشتر بر مقدار آنها بيفزايد و در بهتر كردن و زيبائي آنها به تناسب ثروت و وسايل ناز و نعمتي كه به چنگ مي آورد بكوشد و از متفرعات

[صفحه 64]

آنها بر خوردار گردد و پيداست كه در اين صورت رفته رفته از خشونت باديه نشيني قبيله كاسته مي شود و عصبيت و دليري آنان به سستي و زبوني تبديل مي گردد و از گشايش و رفاهي كه خداوند به ايشان ارزاني مي دارد متنعم و برخوردار مي شوند و فرزندان و اعقاب ايشان نيز بر همين شيوه پرورش مي يابند بدانسان كه به تن پروري و بر آوردن نيازمندي هاي گوناگون خويش مي پردازند و از ديگر اموري كه در رشد و نيرومندي عصبيت ضرورت دارد سر باز مي زنند تا اينكه اين حالت چون خوي و جبلت در سرشت آنان جايگير مي شود و آنگاه عصبيت

و دلاوري در نسلهاي آينده ايشان نقصان مي پذيرد تا سرانجام به كلي زايل مي گردد و سرانجام زمان انقراض قبيله آنان فرامي رسد و به هر اندازه بيشتر در ناز و نعمت و تجمل خواهي فروروند به همان ميزان به نابودي نزديكتر مي شوند تا چه رسد به اينكه داعيه پادشاهي در سر داشته باشند. زيرا عادات و رسوم تجمل پرستي و غرق شدن در ناز و نعمت و تن پروري شدت عصبيت را كه وسيله غلبه يافتن است درهم مي شكند و هر گاه عصبيت زايل گردد نيروي حمايت و دفاع قبيله نقصان مي پذيرد تا چه رسد به اينكه به توسعه طلبي برخيزند و آن وقت ملتهاي ديگر آنان را مي بلعند و از ميان مي برند. بنابراين آشكار شد كه فراخي معيشت و تجمل خواهي از موانع پادشاهي و كشورداري است. [88].

[صفحه 65]

علت سقوط فرانسه

در جنگ دوم جهاني، فرانسه با تمام تجهيزات و امكاناتي كه براي مقابله با دشمن داشت از ارتش آلمان شكست خورد و نتوانست از خود دفاع كند در بررسي علت اين شكست دانشمندان حقايق شگرفي را بيان كرده اند آقاي محمد قطب نويسنده ي تواناي مصري مي نويسد: فرانسه اي كه در نخستين حمله ارتش آلمان پيشانيش به خاك ماليده شد و به سختي شكست خورد به اين خاطر نبود كه كمبود ساز و برگ نظامي داشت بلكه اين بود كه ملت فرانسه ارزش انساني خود را از دست داده و يك پارچه در مسير غرائز حيواني و شهوي قرار گرفته بودند. آنها تمام نيروهاي خود را در بكار بردن تمايلات شهوي بكار مي بردند و حفظ و حراست از كاباره ها و كاخهاي زيباي پاريس كه مركز عياشي و خوشگذراني بود از

حفظ كيان و مليت خود بهتر مي دانستند و حاضر نشدند قطره خوني در اين مراكز براي دفاع از مملكت ريخته شود. اين بود كه ناچار شكست و ذلت عمومي را پذيرفتند. [89] عجيب اينجاست كه مي نويسند در آن موقع كه هواپيماهاي بمب افكن دشمن، شهرهاي ما را زير بمب هاي آتش زا و مخرب خود به صورت جهنمي در آورده بود نخست وزير وقت مي خواست به وسيله تلفن از ستاد اشترك هوائي متفقين براي مبارزه با دشمن، چند فروند هواپيما درخواست كند ولي با هر يك از سه تلفن روي ميزش كه تماس مي گرفت صداي محبوبه اش بلند بود! [90].

[صفحه 66]

آمار مالياتها

اشاره

تاثيرانگيزترين صفحات تاريخ لحظه ايست كه انسان ارقام درشت مالياتها و درآمدهاي بيت المال را مي خواند كه مي بايست اين بودجه سنگين و ثروت هنگفت صرف عمران و اصلاح امور ملت و بهسازي قلمرو حكومت اسلامي شود ولي با كمال تاسف در راه عياشي و خوشگذراني خليفه و اطرافيانش مصرف مي شد و زمينه سقوط حكومت اسلامي فراهم مي گشت.

آمار صحيحي از درآمدها و ماليات هاي دوران حكومت اموي ها در دست نيست ولي جرجي زيدان آمار منظمي از درآمد دولت عباسي را ضبط كرده كه توجه به آن براي درك اهميت اين موضوع حياتي لازم است:

[صفحه 67]

صورت ماليات دوره عباسي (زمان مامون)

نام اقليم يا شهرستان: اهواز، نقد (درهم): 25000000، جنس: سي هزار رطل شكر

نام اقليم يا شهرستان: فارس، نقد (درهم): 27000000، جنس: سي هزار شيشه گلاب، بيست هزار رطل روغن سياه [91].

نام اقليم يا شهرستان: كرمان، نقد (درهم): 4000000، جنس: پانصد جامه يمني و بيست هزار رطل خرما

نام اقليم يا شهرستان: سيستان، نقد (درهم): 40000000، جنس: سيصد جامه مخصوص و بيست هزار فانيد [92].

نام اقليم يا شهرستان: خراسان، نقد (درهم): 28000000، جنس: دو هزار شمش نقره، چهار هزار يابو، هزار برده، بيست هزار جامه، سي هزار رطل هليله

نام اقليم يا شهرستان: گرگان، نقد (درهم): 12000000، جنس: هزار كلاف ابريشم

نام اقليم يا شهرستان: سمنان و دامغان، نقد (درهم): 1500000، جنس: هزار شمش نقره ششصد فرش مازندراني، دويست عبا،

نام اقليم يا شهرستان: طبرستان- رويان و دماوند، نقد (درهم): 6300000، جنس: پانصد جامه، سيصد جام، سيصد دستمال

نام اقليم يا شهرستان: ري، نقد (درهم): 12000000، جنس: بيست هزار رطل عسل

نام اقليم يا شهرستان: همدان، نقد (درهم): 11300000، جنس: هزار رطل رب انار، دوازده هزار رطل عسل

نام اقليم يا شهرستان:

آذربايجان، نقد (درهم): 4000000

نام اقليم يا شهرستان: ارمنستان، نقد (درهم): 13000000، جنس: بيست قطعه چوب منبت كاري، پانصد و سي رطل پارچه پشم و ابريشم و خز

نام اقليم يا شهرستان: آفريقا، نقد (درهم): 13000000، جنس: صدو بيست تكه فرش

نام اقليم يا شهرستان: فلسطين، نقد (درهم): 310000 دينار، جنس: سيصد هزار رطل زيت

نام اقليم يا شهرستان: دمشق، نقد (درهم): 420000 دينار

نام اقليم يا شهرستان: اردن، نقد (درهم): 97000 دينار

نام اقليم يا شهرستان: مصر، نقد (درهم): 2920000 دينار

نام اقليم يا شهرستان: يمن، نقد (درهم): 370000 دينار

نام اقليم يا شهرستان: حجاز، نقد (درهم): 300000 دينار

جمع كل ماليات ممالك شرقي و غربي به درهم: 390855000، اگر به حساب آن زمان هر پانزده درهم را يك دينار حساب كنيم مجموع دينارهاي اين ستون 2657000 دينار مي شود. [93].

[صفحه 68]

صورت ماليات زمان معتصم (ممالك شرقي)

نام مملكت: سواد، مبلغ نقد به درهم: 114457650، نام مملكت: ري و دماوند، مبلغ نقد به درهم: 20080000

نام مملكت: اهواز، مبلغ نقد به درهم: 23000000، نام مملكت: قزوين و زنجان، مبلغ نقد به درهم: 1828000

نام مملكت: فارس، مبلغ نقد به درهم: 24000000، نام مملكت: وابهر

نام مملكت: كرمان، مبلغ نقد به درهم: 6000000، نام مملكت: قومس، مبلغ نقد به درهم: 1150000

نام مملكت: مكران، مبلغ نقد به درهم: 1000000، نام مملكت: گرگان، مبلغ نقد به درهم: 4000000

نام مملكت: اصفهان، مبلغ نقد به درهم: 10500000، نام مملكت: طبرستان، مبلغ نقد به درهم: 4280700

نام مملكت: سيستان، مبلغ نقد به درهم: 1000000، نام مملكت: تكريت و طيرهان، مبلغ نقد به درهم: 900000

نام مملكت: خراسان، مبلغ نقد به درهم: 37000000، نام مملكت: شهرزور و صامغان، مبلغ نقد به درهم: 2750000

نام مملكت: موصل و توابع، مبلغ نقد به درهم:

6300000

نام مملكت: ماه كوفه، مبلغ نقد به درهم: 5000000، نام مملكت: قردي و بذيري، مبلغ نقد به درهم: 3200000

نام مملكت: ماه بصره، مبلغ نقد به درهم: 4800000، نام مملكت: ديار ربيعه، مبلغ نقد به درهم: 9625000

نام مملكت: همدان، مبلغ نقد به درهم: 1700000، نام مملكت: ارزن و ميافارقين، مبلغ نقد به درهم: 4300000

نام مملكت: ماسبذان، مبلغ نقد به درهم: 1200000، نام مملكت: طرون، مبلغ نقد به درهم: 100000

نام مملكت: مهرگاه قذق، مبلغ نقد به درهم: 2861000، نام مملكت: آمد، مبلغ نقد به درهم: 2000000

نام مملكت: ايقارين، مبلغ نقد به درهم: 2100000، نام مملكت: ديار مضر، مبلغ نقد به درهم: 6000000

نام مملكت: قم و كاشان، مبلغ نقد به درهم: 3000000، نام مملكت: نواحي فرات، مبلغ نقد به درهم: 2900000

نام مملكت: آذربايجان، مبلغ نقد به درهم: 4500000

جمع كل ماليات ممالك شرقي: 314671350 درهم

صورت ماليات ممالك غربي (زمان معتصم)

نام مملكت: قنسربن وعاصمه ها، مبلغ به دينار: 360000، نام مملكت: مصر و اسكندريه، مبلغ به دينار: 2500000

نام مملكت: اردوگاه، مبلغ به دينار: 218000، نام مملكت: مكه و مدينه (حرمين)، مبلغ به دينار: 100000

نام مملكت: اردوگاه دمشق، مبلغ به دينار: 110000، نام مملكت: يمن، مبلغ به دينار: 600000

نام مملكت: اردوگاه اردن، مبلغ به دينار: 109000، نام مملكت: يمامه و مجرين، مبلغ به دينار: 510000

نام مملكت: اردوگاه فلسطين، مبلغ به دينار: 295000، نام مملكت: عمان، مبلغ به دينار: 300000

جمع كل: 5102000 دينار

[صفحه 69]

و اگر دينارهاي فوق را از قرار هر ديناري پانزده درهم به درهم تبديل كنيم، رقم زير به دست مي آيد: «76710000 درهم» و چون اين مبلغ را به مجموع ماليات ممالك شرقي اضافه كنيم جمع كل «388291350 درهم» مي شود. [94] و اكنون تمام ماليات هاي

زمان مامون و معتصم را جمع بزنيم. 8/036/29 دينار مي شود، و اگر بخواهيم اين مبلغ را به طلا تبديل كنيم بايد در 18 ضرب بكنيم چون هر دينار 18 نخود طلا هست- بنابراين مبلغ مزبور 144653220 نخود طلا مي شود.

ثروتهاي خلفا

براي به دست آوردن آمار تقريبي درآمدهاي هر يك از خلفا و فرمانفرمايان اسلامي نيازمند به يك بررسي دقيق در تاريخ حيات آنها هستيم و با توجه به مخارج سنگين كاخهاي آنها و خصوصا ثروت هاي بجامانده آنها پس از مرگشان مي توان يك معيار تقريبي از درآمد بيت المال آن زمان بدست آورد. براث مثال چند مورد آن بررسي مي شود:

روزي كه عثمان كشته شد مبلغ يك ميليون درهم و 150 هزار دينار طلا نزد خزانه دار خود ذخيره كرده بود و ارزش املاك او در حنين و وادي القري 100 هزار دينار بود و مقدار زيادي هم ارزش شتران و گاو و گوسفند و احشام او بود.

«زبير» پس از مرگش هزار اسب و هزار كنيز از خود باقي گذاشت كه بهاي يكي از متروكات او 50 هزار دينار طلا

[صفحه 70]

مي شد. عوايد «طلحه» در عراق روزي هزار دينار طلا بود.

در اصطبل «عبدالرحمن عوف» هزار اسب و هزار شتر و ده هزار گوسفند يافت مي شد كه 1/4 دارائي او پس از مرگش 84 هزار دينار طلا به حساب آمد.

«زيد بن ثابت» پس از مرگش بقدري طلا و نقره از خود باقي گذاشت كه وراث او آنها را با تبر خورد كرده و تقسيم كردند و املاك و مزرعه هاي او صد هزار دينار ارزش داشت. [95].

مسعودي تاريخ نويس معروف مي نويسد: ابوجعفر منصور دومين خليفه عباسي هنگام مرگ 600 ميليون درهم و 14

ميليون دينار طلا از خود به جا گذاشت. [96] كه البته با اضافه كردن رقم سنگيني كه او در جنگ با عبدالله بن حسن «نفس زكيه» مجاهد بزرگ از دودمان پيامبر اسلام صرف كرد و مبلغ هنگفتي كه در ساختن شهر بغداد مصرف كرد و مخارج ديگر، به بودجه سنگين حكومت او پي خواهيم برد. سيوطي در تاريخ الخلفا مي نويسد: درآمد نحله «خيزران» مادر هارون الرشيد در سال به 160 ميليون درهم رسيده بود اين رقم برابر با نصف ماليات كشور عباسيان در آن زمان بود. براي دقت بيشتر در ثروت اندوزي اين زن بايد توجه داشت كه درآمد ساليانه «راكفلر» امريكائي سرمايه دار جهان امروز 2/3 درآمد خيزران تجاوز نمي كند زيرا مي گويند «راكفلر» در سال 1500000 جنيه درآمد دارد با توجه به اينكه قيمت نقود در آن زمان سه برابر ارزش پول امروز است و يك دينار نصف جنيه حساب مي شود پس تقريبا درآمد راكفلر 2/3 درآمد خيزران است.

[صفحه 71]

خيزران زني سخت گير و پر توقع و در انباشتن ثروت حريص و آزمند بود و به همين سبب وقتي احساس كرد فرزندش هادي، اموالش را تهديد مي كند و قصد معارضه با او را دارد با طرح دسيسه اي او را بقتل رسانيد. اين ثروت هنگفت نه تنها نتوانست در جامعه آن روز مثمر ثمر باشد و مشكلات اقتصادي مردم را بر طرف كند بلكه پس از مرگ خيزران بلافاصله تمام آن از طرف هارون الرشيد ضبط و مصادره شد و باز در اختيار عياشان و خودكامگان دستگاه خلافت قرار گرفت. [97] ثروت اندوزي خيزران در عصر ثروتمندي دولت عباسي آن قدرها مهم نيست، اما تاثر و تاسف

آنجاست كه در عصر انحطاط حكومت اسلامي و خالي بودن بيت المال هنوز مادران خلفا دست از ثروت اندوزي و انباشتن آن بر نمي داشتند تا لااقل در مصالح خودشان مصرف شود.

در دهليز خانه و گنجينه هاي فتيحه مادر معتز خليفه، 2 ميليون دينار طلاي نقد و جواهرات و تحف بسياري از قبيل زمد و لولو و ياقوت سرخ بود كه آنها را قيمت گذاري نكردند. با اين همه، فرزند او را به خاطر 50000 دينار پول كشتند و او حاضر نشد با پرداختن آن مبلغ جان فرزندش را نجات دهد. [98].

خلفاي عباسي بطور نادرستي دست پدر و مادر و عشيره و خدمتگزاران خود را در حيف و ميل و ضبط اموال عمومي بازگذاشته بودند و آنها هم با حرص و ولع به كنز اين اموال مي پرداختند. المستعين بالله عباسي به مادر و دو خدمتگزار خود به نام «اماش» و «شاهك» اجازه داده بود كه آنچه مي خواهد در ضبط اموال بيت المال انجام دهند و هر مالي كه براي بيت المال مي رسيد

[صفحه 72]

اين سه نفر قسمتي از آن را در اختيار داشتند.

درآمد ساليانه مادر محمد بن واثق به 10 ميليون دينار مي رسيد و عجيب اينكه مادر مستعين بالله بساطي داشت كه براي ساختن آن مبلغ 130 ميليون دينار خرج كرده بود. اين بساط بطرز بي سابقه اي با طلا و جواهرات گرانقيمت بمنظره و اشكال مختلف حيوانات و پرندگان و خانه ها و چشمه هاي زيبا نقاشي و تزيين شده بود. [99].

«المقتدر بالله» در يك بحران اقتصادي كمبود پولي بسر مي برد و بيت المال او خالي شده بود اما مادرش 600 هزار دينار پول را مخفي كرده بود و كسي از آن آگاهي نداشت.

هنگاميكه «المكتفي بالله»

از دنيا رفت فهرست اموال شخصي او بقرار ذيل بود: [100].

1- پول نقد از زر و سيم و ظروف طلا و نقره 20000000 دينار

2- فرش (قالي و قاليچه و امثال آن) به قيمت 20000000 دينار

3- اسلحه و اثثا و غلام و كنيز به قيمت 20000000 دينار

4- باغ و مزرعه و مستغلات به قيمت 20000000 دينار

5- جواهرات و عطريات و امثال آن به قيمت 20000000 دينار

جمع كل 100000000 دينار

درآمد «خالدبن عبدالله» والي عراق در زمان هشام به 13 ميليون درهم يعني 1 ميليون دينار مي رسيد. [101] «عبدالرحمن ناصر» خليفه اموي كه از 300 تا 350 هجري در اندلس حكمراني مي كرد هر سال 20 ميليون دينار پس انداز مي كرد و پس از مرگ او 5 هزار ميليون دينار در خزانه او بجاي مانده بود، [102].

جمع كل عايدات سالانه جبرائيل پزشك مخصوص

[صفحه 73]

هارون 4900000 درهم بود. «افضل» سردار و وزير مستنصر فاطمي ثروتي اندوخته بود كه مانند آن ديده نشده است.

نقد 6 ميليون دينار طلا

نقره 250 اروب

لباس حرير 75 هزار دست

طلاي عراقي 3 بار شتر

دوات مرصع به ارزش 12 هزار دينار

صندوق لباس

و عده ي بيشماري كنيز و غلام و اسب و استر. [103].

غلول

يكي از موضوعاتي كه از نظر سازمان حكومتي اسلام و نظام اقتصادي آن مورد توجه قرآن و روايات قرار گرفته موضوع غلول است.

غلول واژه ايست كه در مورد خيانت به بيت المال استعمال مي شود و علت آن اينست كه طبق روايتي كه در مجمع البحرين مورد استشهاد است و شخصي كه به بيت المال خيانت كرده در روز قيامت دستهايش را به «غل» و دستنبد آهنين تبهكاران مي بندند.

غلول از نظر قرآن كار بسيار ناپسند و حرامي است، چنانكه در

سوره ي آل عمران مي فرمايد: «و ما كان لنبي ان يغل و من يغلل يات بما غل يوم القيامه» [104] هيچ پيغمبري در بيت المال خيانت نمي كند و هر كس مرتكب اين خيانت بزرگ شود در روز

[صفحه 74]

قيامت او را با آنچه كه خيانت كرده جهت دادرسي و مجازات حاضر مي كنند.

اين آيه زماني از آسمان نازل شد كه در جنگ بدر، قطيفه سرخي از ميان غنائم ناپديد شد و برخي منافقين با تصور خام خود گمان كردند پيامبر مرتكب چنين خيانتي شده خداوند براي اثبات پاكيزگي و توجه به اينكه اين عمل ناشايست ممكن است از غير معصومين سر بزند و براي بيان مجازات سنگين آن اين آيه را فرستاد. [105].

پاسداران بيت المال

يكي از شئون حكومت و وظايف خطير رهبر مسلمين، پاسداري از اموال عمومي و بيت المال است زيرا خيانت به بيت المال علاوه بر عواقب شوم معنوي آن باعث درهم شكستن نظام حكومت و عدالت اجتماعي و بوجود آمدن هرج و مرج و تبعيضات ضد بشري و اختلافات طبقاتي مي گردد. از اين روست كه رهبران الهي در انجام اين وظيفه و مسئوليت بزرگ سخت كوشا و جدي بوده اند.

پس از پايان جنگ حنين و بازگرداندن اسيران هوازن، پيامبر اسلام سوار بر مركب شدند و سربازان مسلمان هم به پيروزي از پيامبر سوار شدند و آماده حركت بودند آنها با اصرار از پيغمبر تقاضا مي كردند كه هر چه زودتر غنائم جنگ را بين آنها تقسيم كند و در اين امر بقدري بي صبر بودند و به پيغمبر هجوم مي آوردند كه حضرت بسوي درختي كشيده شد و عباي او از دوشش بر زمين افتاد حضرت از مردم خواست عباي او را

[صفحه 75]

به

او برگردانند و فرمود: «به خدا سوگند اگر به اندازه درخت هاي تهامه چهار پاياني نزد من باشد همه را بين شما تقسيم خواهم كرد و شما مرا بخيل و ترسو و دروغگو نخواهيد پنداشت». سپس يك نخ از كرك كوهان شتر برداشت و فرمود: «از فيي ء و غنائم شما و از اين كرك جز 0/5 آن حق من نيست و سهم من نيست و سهم من هم عاقبت به شما بر مي گردد. اكنون اگر نخ و سوزني از اموال برده ايد فورا برگردانيد زيرا بر غلول و خيانتكار در روز قيامت عيب و آتش دوزخ و ننگ است هر چه خودسرانه برده ايد فورا برگردانيد». [106] پس از اين هشدار مردي از انصار پيش آمد و عرض كرد: من چند نخ كركي براي دوختن پالان شترم برداشتم. حضرت فرمود: «من مي توانم سهم خودم را از اين نخها به تو ببخشم اما سهم مسلمين به اختيار آنهاست». مرد انصاري گفت: اكنون كه مسئله اينقدر دقيق و با اهميت است من نيازي به اين نخها ندارم. و فورا آن را روي اموال بيت المال انداخت.

ولي متاسفانه علي رغم فرمان خداوند و گفتار پيامبر راستين اسلام زمامداران غاصب اموي و عباسي كه بعنوان خليفه المسلمين بر ملت حكومت كردند بطور ناجوانمردانه اي به حيف و ميل اموال بيت المال پرداختند و انواع و اقسام تصرفات نابجا را جايز شمردند كه به هيچ وجه با طرح حكومت اسلامي و انديشه تابناك پيامبر اسلام سازگار نبود.

شرح خيانت هاي آنان چنان نيست كه بتوان در يك فصل و يك كتاب مختصر گنجانيد. ولي از باب نمونه براي هوشياري و آگاهي بيشتر نسل نو و پژوهشگران مسائل حياتي و

احتماعي، برخي از

[صفحه 76]

گشادبازي ها و مخارج بي حساب اين به ظاهر خليفه ها را كه به سقوط و انحطاط حكومت اسلامي انجاميد خاطر نشان مي سازيم.

اسراف در تجمل

اشاره

قبل از بررسي در اين گونه مسائل بايد توجه داشت كه اسلام بهره برداري از نعمتهاي الهي و زيبائي هاي زندگي را از طريق مشروع و حلال آزاد و روا مي داند ولي اسراف و زياده روي و گذشتن از حد اعتدال را حرام و ناروا مي داند و اين بدان جهت است كه هر فرد مسلمان به مقياس امكانات و توانائي خود نسبت به جامعه اسلام مسئوليت دارد و به موازات وسعت و گستردگي امكانات بر مسئوليتش افزوده مي گردد در اين صورت فردي كه در تجمل و ظواهر زندگي اسراف و زياده روي كند قهرا از اجراي مسئوليت ها و تعهدات اجتماعي خود باز خواهد ماند و از اين رهگذر ضربه اي بزرگ بر پيكر اجتماع اسلامي خواهد خورد همانگونه كه فرمانروايان بر اثر تجمل پرستي و افراط در اينگونه اعمال قشري از اجزاي تعهدات و مسئوليتهاي زعامت و رهبري خود بازمانده و مسلمانان را بسوي پستي و انحطاط سوق دادند. براي روشن شدن بحث بايد به 6 نكته تاثر بار توجه داشت.

تجمل در لباس

رجي زيدان مي نويسد: افضل، سردار و وزير مستنصر فاطمي 500 صندوق لباس داشت و صد ميخ طلا كه هر يك

[صفحه 77]

100 مشقال وزن داشت هر ده عدد آن را در يك اطاق به ديوار كوبيده بود و روي هر ميخ يك دستمال ظريف به رنگي كه خود مي خواست آويخته بود. [107].

خلفاي بني اميه پارچه هاي حرير گلدار و پر نقش و نگار را مي پسنديدند و «هشام بن عبدالملك» بيشتر از ديگران به اين نوع پارچه ها علاقمند بود از اين رو لباسهاي فراواني براي خود تهيه كرده بود چنانكه مي گويند 12 هزار لباس حرير و پر نقش و نگار و 10 هزار

بند زير جامه حرير در صندوق خانه مخصوص وي بود و هر گاه به سفر حج مي رفت 700 شتر مخصوص حمل صندوق خانه و جامه دانهاي او بود. [108] توجه خليفه و رجال به پارچه هاي زيبا و قيمتي باعث شد كه صاحبان صنايع بافندگي انواع و اقسام پارچه هاي زيبا تهيه كنند و در مقابل پول گزاف مترفين عرضه دارند و از اين راه سودهاي كلاني به دست آوردند. رجال متجمل هم هر روز خاستار مد جديدي از لباسهاي فاخر بودند و در مورد بالا بودن قيمت آن هيچ گونه امتناعي نداشتند تا آنجا كه بهاي يك عمامه ديبا به پانصد دينار رسيد و در عين حال خريداران فراوان داشت. قابل توجه اينكه رقابتي عجيب براي پوشيدن لباسهاي مد و زيبا بين رجال خوشگذران پيش آمده بد كه گاهي به خاطر تجمل بيشتر و جلب توجه ديگران يك فرد 9 قبا [109] كه هر كدام به رنگي مخصوص بود مي پوشيد.

هميشه رجال و محترمين، مخصوصا خلفا لباسهاي زيادي در صندوقخانه ذخيره داشتند كه از احتياج آنها بيشتر بود مثلا پس از مرگ «المكتفي بالله» خليفه عباسي لباسهاي بسياري از او

[صفحه 78]

به جاي ماند به اين شرح:

لباسهاي دوخته و بريده 40000 عدد

جامه هاي مروي و خراساني 63000 عدد

ملافه و امثال آن 8000 عدد

عمامه هاي مروي 13000 عدد

جامه هاي يمني زربفت 18000 عدد

شال هاي كرماني 18000 عدد

فرش هاي ارمنستان 18000 عدد

همينكه ذواليمينين مرد هزار و سيصد شلوار در جامه دانهاي او به جا مانده بود كه هيچ يك از آنها را نپوشيده بود. يختيشوع طبيب پس از مرگ 400 شلوار حرير از خود باقي گذاشت.

پس از قتل «بر جوان» وزير هزار شلوار حرير با هزار بند

شلوار گلابتون از او بجاي ماند. رجال آنروز براي خودآرائي و اظهار تجمل بيشتر جل هاي اسب و استر و الاغ هاي خود را از حرير و مخمل قرار مي دادند.

خلفاي فاطمي پارچه هاي حرير زربفت خسرواني روي فيل ها مي انداختند.

در قاهره براي تامين لباس حرير كارگاه مهمي بود كه آنرا دارالديباج مي گفتند.

فاطميان پاساژ بزرگ پوشاك ساخته بودند كه نامش در آن عصر «دارالكسوه» بود در اين موسسه انواع و اقسام لباسهاي تابستاني و زمستاني تهيه مي شد و در اختيار خريداران قرار مي گرفت. [110].

جزء جهيزيه «قطر الندي» دختر خمارويه فرمانرواي مصر

[صفحه 79]

هزار بند شلوار گلابتون بود كه هر يك ده دينار ارزش داشت و بهاي ساير ملبوسات عروس به همين نسبت بالا بود. [111].

آنچه «رشيده» دختر المعز بالله خليفه فاطمي پس از مرگ از خود به جاي گذاشت يك ميليون و هفتصد هزار دينار ارزش داشت و از آن جمله دو هزار دست لباس و فرش زرين بود كه 76 رطل وزن داشت.

تفنن در خوراك

يكي از موارد اسراف و اتراف هول انگيز خلفا و رجال آن روز وضع افسانه اي آشپزخانه ها و تفنن در خوراك آنان مي باشد. واقعا باعث تاثر است كه اگر 1/10 توجه به خوارك را صرف امور ملت و جامعه آن روز مي كردند بسياري از مشكلات ملل اسلامي حل شده بود. جرجي زيدان مي نويسد: «خلفاء و بزرگان عباسي همين كه سر سفره مي نشستند پزشكان مخصوص بالاي سر آنها مي ايستادند. اين پزشكان در زمستان شربت هاي اشتها آور و گرمي بخش و ادويه هاي متنوع به دست مي گرفتند و وسط غذا به خلفا تقديم مي كردند تا بيشتر گرم شوند و سر اشتها بيايند و در تابستان شربت هاي خنك و چاشني هاي فصل در بين

غذا به خلفا عرضه مي كردند. ساير رجال م به تبعيت از خليفه، پزشكان مخصوص استخدام مي كردند و در هر مورد براي صرف غذاهاي مطبوع و مناسب از پزشكان دستور مي گرفتند».

سيف الله همداني 24 پزشك مخصوص استخدام كرده بود كه در موقع صرف شام و نهار بر سر سفره حاضر مي شدند و در

[صفحه 80]

باره ي غذاها نظر مي دادند. [112].

هميشه دلالان و ماموران از نقاط دور دست با مخارج هنگفت و با زحمات فراوان انواع و اقسام ميوه ها و شكارها و سبزي هاي گوناگون تهيه مي كردند و به وسيله «بريد» (پست) به مركز خلافت ارسال مي داشتند خلفا براي لذيذ شدن غذا و تسهيل هضم آن تصور مي كردند بايد به مرغان خانگي غذاي مقوي بدهند از اين رو دستور مي دادند از مغز گردو و شير گاو براي جوجه ها غذا تهيه كنند. مخصوصا در ميهماني هاي خصوصي بيشتر شاهكارها و هنر نمائي هاي خود را عرضه مي كردند مثلا موقعي كه ابراهيم بن مهدي هارون را به مهماني دعوت كرد هارون در ميان غذاها چشمش به ظرفي افتاد كه گوشتهاي ريز در آن بود. ميزبان براي خليفه توضيح داد كه اين غذا از زبان ماهي تهيه شده است! و براي تهيه آن هزار درهم مصرف شده. خليفه و رجال آن روز در سر سفره پالوده اي مي خوردند كه خيلي گران تمام مي شد. زيرا مي بايست آن را از مغز بره و روغن پسته و عسل با شكر تهيه كنند. [113] قهرا براي تهيه اينگونه غذاها مي بايست هر روز امور آشپزخانه به وضع قابل توجهي توسعه يابد از اينرو آشپزخانه خلفا به صورت يك سازمان بزرگي در جنب سازمان هاي اداره مملكت درآمده بود. اين سازمان از قسمتهاي مختلف

تشكيل مي شد كه براي هر قسمت رئيس و مامورين استخدام شده بودند. از آن جمله اداره اي براي پرورش طيور ترتيب داده بود كه مبالغ هنگفتي بودجه آن بود. در زمان مقتدر عباسي هر ماه بودجه سنگيني براي

[صفحه 81]

خوراك مرغان آشپزخانه معين شده بود و ساير موارد را بايد به همين نسبت قياس كرد.

آشپزخانه عمر بن ليث صفاري را 600 شتر از محلي به محل ديگر حمل مي كرد.

المتقي خليفه عباسي تنها 80 شتر آبكش داشت كه روزانه براي مطبخ و حرمسرا آب مي آوردند.

آشپزخانه خلفا و امرا ملزم بود هر روز چند برابر احتياجات خود خوراك تهيه كند تا مبادا مهماناني ناگهان برسند و غذا كم بيايد. درنتيجه هر روز مقدار زيادي غذا زياد مي آمد كه ملازمان، آنها را براي خود مي فروختند.

پرخوري در ميان خلفا و رجال آن روز رواج داشت، زيرا قهرا با اين همه دقت در امر خوراك و لذيذ بودن آن اشتهاي بيشتري پيدا مي كردند، افرادي كه از همه بيشتر به پرخوري مشهور بودند عبارت بودند از: معاويه بن ابي سفيان، عبيدالله بن زياد، حجاج بن يوسف، سليمان بن عبدالملك و امين عباسي كه بيش از حد معمول غذا مي خوردند. [114].

ثمره اين پرخوري ها و تفنن در تهيه غذا آن شد كه غالب بزرگان دوره تمدن اسلامي به سوء هاضمه و قولنج و اسهال خوني و زخم معده دچار شدند و بواسطه افراط در مصرف گوشت گرفتار رماتيسم و نقرس و امثال آن مي شدند و هميشه تندخو و آتش مزاج بودند و به آسان فرمان زدن و بستن و قتل مردم بي گناه را صادر مي كردند، چنانكه اخبار زندگي روزانه آنان گواه بر اين مدعا است و

اين از نظر طبي واضح است كه پرخوري و افراط در مصرف گوشت و چربي و شيريني انسان را

[صفحه 82]

به سوء هاضمه مبتلا مي كند و نتيجه سوء هاضمه تندخوئي و بي حوصلگي خواهد بود.

تجمل در اثاث و جواهرات

پس از پيامبر بزرگوار اسلام فرماندهان مسلمان با ارتش هاي شكست ناپذير خود در سايه جذابيت و حقانيت اسلام و قرآن دروازه هاي كشورها و شهرهاي مهم آن روز را به روي مسلمانان باز مي كردند و مردم استثمار شده و محروم آن سامان از قيد و بندهاي حكومتهاي ستمگر و عقايد خرافي رها مي ساختند. همزمان با اين پيروزيهاي معنوي ثروتهاي كلان مترفين و ستمگران كافر كه مقاوت مي كردند و حاضر نبودند تسليم قوانين آسماني اسلام شوند به صورت غنائم جنگي نصيب مسلمانان مي شد. اين غنائم غالبا طلا و جواهرات گرانبهاي كاخهاي حكام و فرمانفرمايان ستمگر بود و قهرا مسلمانان با مسائل تازه اي از قبيل تمدن هاي جديد، صنايع جديد، زندگي هاي جديد، لباس پوشيدنها و تجملات مردم ديگر روبرو مي شدند كه قهرا بر روحيه آنها اثر مي گذاشت، ولي تنها چيزي كه جلوي آنها را مي گرفت و نمي گذاشت رنگ ديگران را به خود بگيرند و به هيولاي تقليد مبتلا شوند آهنگ روح بخش وحي و هشدارهاي سخت پيامبر اسلام در اين موارد بود كه اجازه نمي داد در زندگي، دست به اسراف و اتراف و عياشي بزنند و خود را به دنيا و ماديات مشغول كنند. از همه مهمتر تسلط و اراده رهبر و پيشواي آنها مي توانست با قاطعيت جلوي آنها را بگيرد. در دوران زعامت ابوبكر و عمر تا اندازه اي

[صفحه 83]

از اين پيش آمدها جلوگيري به عمل آمد چنانكه وقتي مدائن و كاخهاي آن بدست مسلمانان فتح شد

سربازان مسلمان ناگهان خود را بر خزائن كسري و گنيجنه هاي پر از طلا و جواهرات روبرو ديدند كه قبل از آن قدرت تصور آنرا هم نداشتند.

پاره اي از غنائم كاخ مدائن عبارت بود از ظروف طلا و نقره مرصع تاج كسري، جامه هاي زيباي زربفت جواهرنشان، صندوقي كه درون آن مجسمه اسبي از طلا يا زينتي از نقره و دندانها و يال ياقوت و زمرد و مجسمه فردي كه بر آن سوار بود تمام از نقره جواهرنشان بود. در صندوق ديگر شتري از نقره با جهاز زربفت جواهرنشان بود بساط و فرش زرنگار كسري كه طول و عرض آن 60 ذرع در 60 ذرغ به مساحت 3600 متر مربع كه زمينه فرش تمام از طلا و جويهاي آب نقاشي شده از انواع جواهرات و تصوير درختان و بوته هائي از نقره با شاخه هائي از طلا و ميوه هائي از جواهرات گرانبهاي رنگارنگ بود. هنگامي كه مسلمانان اين خزائن گرانبها را به مركز خلافت مدينه حمل كردند و به بيت المال مسلمين تحويل دادند عمر تمام آنها را بر حسب قانون اسلام بين مسلمانان تقسيم كرد. اما آنچه كه موجب تاثر عمر در اين پيروزي بزرگ شد و او را به گريه انداخت توجه به خطري بود كه نسبت به آينده مسلمانان پيش بيني مي كرد و باعث سقوط و نابودي آنان مي شود و آن اينكه پيامبر به طور جدي مسلمانان را از پوشيدن لباسهاي حرير و ابريشمي و استعمال ظروف طلا و نقره ممنوع ساخته و همه را بر آنها حرام كرده بود. عمر مي ترسيد كه مسلمانان آن دستورات حكيمانه را فراموش كنند و گرايش مادي و روح عياشي در آنان

[صفحه 84]

جايگزين

شود.

در نتيجه، اختلاف طبقاتي كه فرزند نامشروع اينگونه عياشي ها و گشادبازي هاي رجال است به دنيا آمد و زمينه سقوط ملت اسلام فراهم گشت. اگر حكومت اسلامي به دست علي عليه السلام و فرزندانش سپرده شده بود هرگز تصور آن نمي رفت كه روزي مسلمانان و رجال آنها گرايش غلط به امور مادي و عياشي هاي نابجا پيدا كنند.

اينك با اندك توجهي به حرص و ولع خلفاي اموي و عباسي در استفاده از تجملات و زينت و زيورهاي نامشورع بايد بگوئيم چه انحرافهاي بزرگي در حكومت اسلامي به وجود آمده كه هرگز در حكومت هاي ظالمانه فرعون و نمرود و كسري هم سابقه نداشته است.

جرجي زيدان مي نويسد: «تجمل پرستي و گرايش به ظاهر سازي از زمان بني اميه آغاز شد. زيرا آنان خلافت را به يك نوع سلطنت تبديل كردند و از حكومت شرعي چشم پوشيدند و به اندوختن زر و سيم و اسراف و اتراف پرداختند. وليد بن يزيد بقدري گردن بند جواهر تهيه كرده بود كه هر روز همانند تعويض لباس يك نوع و يك مدل مخصوص آن را به گردن مي انداخت و آنقدر در خريد جواهرات عشق مي ورزيد و از هر قيمتي باك نداشت كه بهاي جواهرات در بازارهاي آن روز به طور بي سابقه اي بالا رفت». سپس مي نويسد همينكه خلافت به عباسيان رسيد سفاح و منصور براي استحكام مباني دولت خود كوشيدند و پس از فراغ از آن به تقليد و پيروي از دولت هاي گذشته دست به عياشي و خودكامگي زدند. براي سلطنت خود

[صفحه 85]

تخت هاي طلاي مرصع نشان و آبنوس و عاج تهيه كردند. صندلي ها و پشتي ها و مخده هاي زيبا ساختند. شمعدان هاي طلا فراهم كردند و در آن

شمعهاي عنبر و كافور سوزاندند. پرده هاي زربفت و حرير آويخته و فرش ها و بساطهاي ابريشي و طلاكاري شده مرصع گستردند.

ظروف طلا و نقره ساختند و از هر شهري بهترين و گرانترين كالاها را وارد مي ساختند. مثلا پرده هاي پر نقش و نگار را از فسا و سجاده ها و قاليچه ها را از شوشتر و بخارا و حصير را از آبادان و تشك و مخده هاي خوب را از دشتشان و بهترين فرشهاي زربفت را از ارمنستان و سيني هاي چوبي را از مازندران و ظرف هاي شيشه اي و سفالين را از بصره به دست مي آوردند و شيشه هاي ظريف را از شام وارد مي ساختند. زيرا نازكي و ظريفي اين شيشه ها ضرب المثل بود چنانكه مي گفتند فلان چيز از شيشه هاي شامي هم ظريفتر است. عربها استعمال اين گونه وسائل را از ايرانيان و روميان فراگرفته و سپس به آنها رنگ عربي دادند. به اين معني كه امثال اشعار و اندرزهائي به خط و زبان عربي بر آنها ترسيم كردند و در وسط آن اشكال حيوانات دريائي و صحرائي نگاشته و در حاشيه هاي زرنگار آن اشعار زيبا نوشتند تا جائي كه در حاشيه يك بساط گاهي قصيده كامل مي نگاشتند. چنانكه قبلا گفتيم مادرالمستعين بالله فرشي زيبا داشت كه اشكال مختلف حيوانات را با جواهرات گوناگون روي آن كشيده بود و ارزش آن به 130 ميليون درهم مي رسيد.

در زمان هارون استعمال فرشها و پرده هاي زيبا بيشتر در

[صفحه 86]

بين مردم معمول گشت خلفاي عباسي جواهرات زيادي جمع آوري كردند و بيشتر به مرواريد درشت علاقمد بودند، آنها ياقوت سرخ را به قيمت گزاف مي خريدند. ياقوت هاي ديگر به ترتيب ياقوت رماني «به رنگ دانه هاي انار» و ياقوت كبود

كه آن را سابخوني (آسمانگوني) مي ناميدند و ياقوت زرد و طلائي مورد توجه آنها بود.

عباسيان الماس گلي رنگ را بيشتر از الماس سفيد مي پسنديدند.

هارون يك نگين ياقوت را به 40 هزار دينار خريداري كرد. اين ياقوت به قدري بزرگ بود كه آن را كوه مي گفتند او نگين ديگري را به 120 هزار درهم خريداري كرد.

يكي از جواهرفروشان بغداد جعبه جواهري براي يحيي برمكي آورد كه بهاي آن را هفت ميليون درهم پيشنهاد كرد.

تعداد ظروف و لباس ها و جواهرات و زينت آلات عباسي ها را خدا مي داند فقط در اواسط قرن 5 هجري در فتنه «بساسيري» كه در بغداد رخ داد قسمتي از اثاثيه دارالخلافه بغداد را به غارت بردند. از آن جمله 65 هزار طاقه حرير و 30 هزار شمش بود. مامون در شب عروسي پوراندخت هزار دانه ياقوت به وي هديه داد. شمعهائي از عنبر روشن كرده بودند كه هر يك 2/3 من، وزن داشت. اسبهايي با زين و برگ طلا و مجسمه هاي طلا و نقره جواهرنشان چشمگير بود. او مجسمه هائي از عود عنبر ساخته بود كه چشمانشان از ياقوت قرمز بود كاسه هاي بلور با تصويرهاي زيبا و بشقابهاي مينا كاري جزء اثاث منزل او بود. المستنصر بالله 18 هزار تكه

[صفحه 87]

بلور كه بهاي هر يك 10 تا هزار دينار بود و 23 هزار مجسمه از عنبر داشت كه كوچكترين آن 12 من بود و 4 هزار فرش خسرواني زربفت تالارهاي او را مفروش مي ساخت. در ايران نيز سلطان سنجر پسر ملكشاه سلجوقي 1030 رطل جواهر گوناگون داشت. [115].

عباسيان با اين همه تجمل پرستي و توجه به ظواهر زندگي تازه نسبت به خلفاي فاطمي در

درجات پائين تري محسوب مي شدند.

جرجي زيدان سپس به شرح تجملات زندگي خلفاي فاطمي و اندلسي مي پردازد كه انسان را ديوانه مي كند. طنطاوي در تفسير معروفش مي نويسد خارويه پسر ابن طولون در ايوان خانه اش تالاري به نام بيت الذهب بود كه تمام سقف و ديوار آن را با لاجورد و طلا و نقشه هاي زيبا و دقيقترين ريزه كاري ها تزيين كرده بود و بر ديوارهاي آن تالار به اندازه يك برابر و نيم قد يك انسان بر روي چوب هائي صورت خود و همسرانش و آوازه خواناني را كه براي او آواز مي خواندند به بهترين نقشه ها و سرورانگيزترين ذوق و سليقه ها نقاشي كرده بود و بر سر هر يك از آنان تاجي از طلاي خالص و ناب به تناسب شان آنان قرار داده بود و شنل هاي جواهرنشان در بر آنان و در گوش آن طنين اندازهاي سنگين وزن محكم كاري شده كه در ديوارها ميخ كوب شده بودند و اجسام آنها را با رنگهاي شگفت انگيز رنگ آميزي كرده بود اين خانه از شگفت انگيزترين بناهاي جهان بود در برابر اين عمارت فواره هائي پر از جيوه بود و علت احداث آن اين بود كه وي از بي خوابي خود

[صفحه 88]

به پزشك شكايت كرد پزشك گفت بايد در جائي بخوابي كه تو را تكان بدهند او اين حرف را رد كرد و گفت نمي توانم دست كسي را بر خودم احساس كنم. پزشك گفت فرمان مي دهي تا براي تو درياچه اي از جيوه بسازند. او دستور داد و با يك هزينه سنگين غير قابل حساب درياچه اي به مساحت 50 ذرع در 50 ذرع ساختند و آن را پر از جيوه كردند. در چهارگوشه درياچه ميله هايي از نقره

خالص قرار دادند و در ميله ها ريسمان هائي از حرير محكم درون حلقه نصب كردند و تشكي از چرم تهيه كرده كه آن را از باد پر مي كردند سپس آن را روي درياچه مي انداختند و ريسمان هاي حرير را كه در حلقه هاي نقره بود به ميله هاي نقره مي بستند. وي بر روي اين تشك با تكان جيوه آهسته آهسته حركت مي كرد به طوري كه تا آن زمان هيچ پادشاهي چنان بستري و اطاق خوابي براي خود تهيه نكرده بود. در شبهاي مهتابي همينكه نور ماه به اين جيوه ها مي تابيد مثل آن بود كه درياچه پر از الماس درخشان شده بود و منظره سرورانگيزي بوجود مي آورد. [116].

وضع اقتصادي مردم

اشاره

در آن زمان كه فرمانروايان و خلفاي اسلامي بر اسراف و اتراف و ولخرجي در بيت المال مسلمانان مي پرداختند نوع مردم «كه بيت المال از آن ايشان محسوب مي شد» در فقر و فاقه و فشار اقتصادي بسر مي بردند.

باقر شريف قرشي در كتاب با ارزش خود به نام حياه الامام موسي بن جعفر در بررسي وضع مردم آن زمان چنين مي نويسد

[صفحه 89]

«در شهرهاي اسلامي اكثيرت مردم همدم با فقر و محروميت بودند و در زير كابوس فقر و ستم و تيره روزي از پاي در مي آمدند. ثروتها و دارائي ها نزد طبقه اي مخصوص از آوازه خوانان و بي شرمهاي فسادگر تراكم يافته بود و آوازه خوانان در همه گونه لذت ها و خوشي ها بهره مند بودند به حدي كه در خواسته هاي نفساني زياده روي مي كردند ولي بر سر عامه مردم ستم حكمرانان ستمگر و فشار وصول خراج و ماليات و گرسنگي و فقر سايه افكنده بود. شاعر معروف ابولعتاهيه كه وضع نابسامان اقتصادي مردم و فشار و شكنجه هاي حكام را درك

مي كرد بعنوان صداي محرومان و ستمديدگان ملت حقايق را در قصيده اي كه به امپراطور بغداد خطاب مي كرد افشاء كرد.»

«من مبلغ عني الامام نصائحا متواليه

اني اري الاسعار اسعار الرعيه غاليه

واري المكاسب نزره واري الضروره فاشيه

واري عموم الدهر رايحه تمر و عاديه

واري اليتامي في البيوت الخاليه

من بين راج لم يزن يسمو اليك و راجيه

يشكون مجهودا باصوات ضعاف عاليه

يرجون رفقك كي يروا مما لقوه العافيه

من مصيبات جوع تمسي و تصبح طاويه

من للبطون الجائعات و للجسوم العاريه

القيت اخبارا اليك من الرعيه شافيه»

[صفحه 90]

«چه كسي پيامهاي خيرخواهانه مرا به زعيم مسلمانان مي رساند چون من نرخهاي اجناس مورد نياز مردم را گران مي بينم.

درآمدها را كم و نيازمندي و تهيدستي مردم را همه جا مي بينم.

غم و اندوه روزگار صبح و شام در جولان و رفت و آمدند.

يتيمان بي سرپرست در خانه هاي بدون غذا و وسائل به سر مي برند.

اين فرياد مردم است كه هميشه به سوي تو اوج مي گيرد.

بيچاره ها با بي رمقي صداي ضعيف خود را بلند مي كنند.

به اميد دلسوزي و خدمات تو در جستجوي نجات و عافيت هستند.

نجات گرسنگي و بلاهائي كه هر صبح و شام بر آنان مي گذرد.

كيست كه بداد شكم هاي گرسنه و بدن هاي برهنه برسد.

اين صداي ملت بود كه من به سوي تو ابلاغ كردم».

جرجي زيدان مي نويسد: در آن روزگار [117] ده نشينان همين قدر خوش بودند كه مي توانستند با كشت و كار زندگي بخور و نميري داشته باشند گر چه بيشتر آنان در منتهاي بي نوائي مي زيستند چه بسيار از روستائيان كه در همه دوره زندگي خويش پول زر (دينار) نمي ديدند و اما دولتيان در شهرها نشسته و از دسترنج آنان هزاران دينار را بيهوده مي بخشيدند. بيچارگي و گدائي روستائي بحدي بود

كه اگر اتفاقا ديناري بدستش مي رسيد آن را دو سه بار مي بوسيد و اگر ده يا بيست دينار مي ديد از شدت خوشحالي مي مرد و يا ديوانه مي شد. مثلا در قرن سوم هجري «احمد بن طولون» كه مرد با

[صفحه 91]

جود و كرمي بود فرمانرواي مصر گشت. او در يك روز سرد زمستاني براي گردش سوار شده بود تا با همراهيان خود از «مقس» به طرف فسطاط برود صيادي ژنده پوش را ديد كه تقريبا تمام بدنش عريان و بدون پوشش بود و كودكي با همان بدبختي همراه وي بود و هر دو دامي به دريا افكنده بودند تا شايد ماهي صيد كنند. احمد دلش به حال آن پدر و پسر سوخت و به گماشته خود (نسيم) گفت 20 دينار به اين صياد بده، نسيم دستور احمد را اجرا كرد احمد بگردش ادامه داد پس از ساعتي مجددا از همان راه بازگشتند با كمال تعجب ديدند صياد مرده و پسرش در كنار جسد او گريان است.

احمد گفت گمانم كسي از سپاهيان يا غلامان ما اين مرد بيچاره را كشته باشد و پولهايش را ربوده باشد با ناراحتي نزديك آمد از پسر پرسيد كه چرا پدرت مرد؟ پسر اشاره به نسيم كرد و گفت اين مرد پدرم را كشت چون من ديدم كه او چيزهائي كف دست پدرم نهاد پدرم آن چيزها را در دست گردانيد و لحظه اي به آنها خيره شد و سپس فريادي زده و از دنيا رفت. احمد به نسيم دستور داد او را بازرسي كرد تمام 20 دينار را نزد وي يافت سپس هر چه اصرار كرد كه پسر آن پولها را بردارد او

نپذيرفت و مي گفت اينها قاتل پدر من بود و مرا هم نيز خواهد كشت.

احمد براي جبران اين امر عجيب قاضي و پيرمردان آن قريه (مقس) را حاضر كرد و فرمان داد تا در آنجا براي كودك صياد ملكي به ارزش 500 دينار خريداري كنند و محصول آن را براي او حفظ كنند و نام كودك را در دفتر جيره خواران ثبت نمايند تا

[صفحه 92]

از مقرري دولت بهره مند شود. احمد مي گفت چون من باعث قتل پدر او شده ام اينك بايد نسبت به فرزندش تلافي كنم «زيرا اگر من يك باره 20 دينار به او نمي دادم او نمي مرد. مي بايست يك دينار يك دينار به او مي بخشيدم تا از شدت شوق جان ندهد».

جرجي زيدان مي گويد آري صيادي كه در مجاورت پايتخت مي زيسته به چنين وضع رقت باري گرفتار بود و البته روستائيان و برزگراني كه دور از بساط عيش و نوش و تجمل امراء و خلفا در روستاهاي گوشه و كنار مملكت زندگي مي كردند قطعا روزگارشان به مراتب سخت تر و تباه تر بوده است. [118].

در دوران خلفاي غاصب، وضع زندگي علوييت از همه ي طبقات آشفته تر بود. زيرا اين گروه چون ذيحق خلافت و رياست بر مردم بودند مي بايست بيشتر در شكنجه و فشار و تنگدستي بسر ببرند و همواره جان و مالشان مورد تهاجم و تهديد خلفا و حكمرانان آنان بود تا جائي كه بيشتر پراكنده ديارهاي دور دست بودند و به گمنامي و فراغ زندگي مي كردند.

ابوالفرج اصفهاني در كتاب مقاتل الطالبيين مي نويسد: در دوره متوكل عباسي وضع زندگي و معيشت علويين به قدري آشفته و دردانگيز بود كه در ميان عده اي از زنان علويه «فرزندان علي» تنها يك پيراهن مناسب

بود كه هنگام نماز براي پوش كامل بترتيب هر كدام به تن مي كردند و با آن نماز مي گذارند و در اوقات ديگر با همان پيراهن نيمدار و پاره خود بسر مي بردند و نخ ريسي مي كردند. [119].

[صفحه 93]

اما در ميان كاخها و منازل رويائي، زنان عباسي و همسران رجال و اشراف دائما در حال دست بدست كردن جواهرات و لباسهاي فاخر و قيمتي بودند. [120].

چپاول سرسام آور شاه مخلوع در بيت المال

به همين ترتيب زمامداران خود كامه و ستمگر به غارت بيت المال پرداختند و از اين مسير، ضربات مهلكي به اسلام و مسلمين وارد آوردند، براي رعايت اختصار از ذكر آنها خودداري كرده فقط به عنوان اشاره اي به چپاول سرسام آور شاه مخلوع ايران محمد رضا پهلوي در عصر حاضر مي كنيم:

مقام رسمي سفارت ايران در كاراكاس بر اساس مداركي اعلام كرد: شاه مخلوع ايران تنها 25 ميليون دلار ارز از كشور ايران خارج كرده است. [121] اگر اين مبلغ را بر 35 ميليون مردم ايران توزيع كنيم به هر نفري حدود 5714 تومان مي رسد و هر گاه شاه مخلوع هزار سال عمر مي كرد، بي آنكه سود اين مبلغ را حساب كنيم هر روز حدود پانصد و پنجاه هزار تومان از اين پول به او مي رسيد!!

تازه اين سوء استفاده از چپاول خودش است، چپاول اطرافيان و بستگانش حساب ديگري دارد …

به اين ترتيب روشن مي شود كه وضع نابسامان اقتصادي در كشورهاي اسلامي و در طول تاريخ اسلام، تقصير مكتب نيست كه به مكتب ديگر روآوريم بلكه تقصير اسلام نمايان دروغين است.

[صفحه 94]

توجه به روش پيامبران و رهبران واقعي اسلام

توجه به نحوه زندگاني رهبران واقعي اسلام ما را از ابتداء به خوبي با ايدئولوژي رهبري در اسلام آشنا مي كند و سپس مساوات را مي توان عملا بين زندگي طبقه حاكم و ملت تماشا كرد. راستي كه بايد با مقايسه زندگاني ساده و بي آلايش رهبران الهي با زندگي اشرافي و رويائي زمامداران خودسر موجي از نفرت و خشم را به روح آنها نثار كرده و به راز عقب ماندگي ها و حرمانها و اختلافات طبقاتي به خوبي آگه گرديد.

اميرمومنان عليه السلام در يكي از خطبه هاي شيواي نهج البلاغه نحوه زندگاني

پيامبران الهي را به خوبي بررسي كرده و براي ملت اسلام بازگو فرموده است.

نگاهي به روش پيامبران و رهبران واقعي اسلام

اشاره

حال به زندگي پيشوايان راستين نگهي بيفكنيم تا ببينيم كه آنان چگونه بوده اند. آنگاه كه زندگي پيامبران و رهبران واقعي را نگاه مي كنيم مي بينيم زندگاني آنان بسيار ساده و دور از هر گونه تشريفات بوده است. علي (ع) روش پيامبران را در خطبه اي چنين يادآور مي شود:

[صفحه 95]

(رسول الله)

«و لقد كان في رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- كاف لك في الاسوه، و دليل لك علي دم الدنيا و عيبها، و كثره مخازنها و مساويها، اذ قبضت عنه اطرافها، و وظت لغيره اكنافها، و فطم عن رضاعها، وزوي عن زخارفها»

(پيامبر اسلام)

«رسول خدا بس است كه از او پيروي كني، و براي تو در نكوهش و زشتي دنيا و بسياري پستي و ننگ بودن آن راهنماي خوبي هست، زيرا وابستگي هاي دنيا از او گرفته شد و براي غير او آماده گشت، و از نوشيدن شير دنيا ممنوع و از زيورهاي آن دوري جست».

(موسي)

«و ان شئت ثنيت بموسي كليم الله صلي الله عليه و سلم- حيث يقول: «رب اني لما انزلت الي من خير فقير». و الله، ما ساله الا خبزا ياكله، لانه ياكل بقله الارض، و لقد كانت خضره البقل تري من شفيف صفاق بطنه، لهزاله و تشذب لحمه».

(حضرت موسي)

«و اگر مي خواهي درباره ي موسي (ع) دوست خدا نيز بگويم، آنجا كه موسي (ع) مي گويد: «معبودا، من به نيكي هايي كه تو براي من فرستاده اي نيازمندم». به خداي بزرگ سوگند! موسي از خدا جز ناني را كه بخورد نخواسته است، زيرا وي گياه زمين را مي خورد، به گونه اي كه از

[صفحه 96]

لاغري و

كمي گوشت بدنش سبزي گياه از نازكي پوست شكمش ديده مي شد».

(داود)

«و ان شئت ثلثت به داوود- صلي الله عليه و آله و سلم- صاحب المزامير و قاري اهل الجنه فلقد كان يعمل سفائف الخوص بيده، و يقول لجلسائه، ايكم يكفيني ببعها! و ياكل قرص الشعير من ثمنها».

(حضرت داود)

«و اگر مي خواهي براي سومين بار از داود (ع) بگويم، كه صاحب مزمارها و خواننده ي بهشت است، او زنبيل هايي از ليف خرما با دست خويش مي بافت، و به همنشينانش مي گفت: كداميك از شما در فروش اين زنبيل ها مرا كمك مي كنيد؟ و از پول آن زنبيل ها نان جوين مي خورد».

(عيسي)

«و ان شئت قلت في عيسي بن مريم عليه السلام، فلقد كان يتوسد الحجر، و يلبس الخشن، و ياكل الجشب، و كان ادامه الجوع و سراجه بالليل القمر، و ظلاله في الشتاء مشارق الارض و مغاربها، و فاكهته و ريحانه ما تنبت الارض للبهائم، و لم تكن له زوجه تقتنه و لا ولد يحزنه، و لا مال يلفته، و لا طمع يذله. دابته رجلاه، و خادمه يداه!».

(حضرت عيسي)

«و اگر مي خواهي درباره ي عيسي بن مريم (ع) بگويم، بالش او سنگ بود، و لباس زبر و خشن مي پوشيد و خوراك

[صفحه 97]

سخت مي خورد و خورشت او گرسنگي، و چراغ شب وي ماه و سايبان زمستانش شرق و غرب زمين بود، و ميوه ها و گل هاي او آن بود كه در زمين براي چارپايان مي روئيد. نه زني داشت كه او را به خود مشغول دارد و نه فرزندي كه او را اندوهگين سازد و نه ثروتي كه توجهش را به خود جلب كند، و نه طمعي داشت كه او را خوار سازد. مركب او دو پاي وي

و خدمتكار او دو دست وي بود!».

(الرسول الاعظم)

«فتاس بنبيك الاطيب الاطهر، صلي الله عليه و آله، فان فيه اسوه لمن تاسي، و عزاء لمن تعزي، و احب العباد الي الله المتاسي بنبيه، و المقتص لاثره، قضم الدنيا فضما، و لم يعرها طرفا، اهضم اهل الدنيا كشحا، و اخمصهم من الدنيا بطنا، عرضت عليه الدنيا فابي ان يقبلها، و علم ان الله سبحانه ابغض شيئا فابغضه، و حفر شيئا فحقره، و صغر شيئا فصغره، و لولم يكن فينا الا حبنا ما ابغض الله و رسوله، و تعظيمنا ما صغر الله و رسوله، لكفي به شقاقا لله، و محاده عن امرالله، و لقد كان- صلي الله عليه و آله و سلم- ياكل علي الارض، و يجلس جلسه العبد، و يخصف بيده نعله، وي رقع بيده ثوبه، و يركب الحمار العاري و يردف خلفه، و يكون الستر علي باب بيته فتكون فيه التصاوير، فيقول: «يا فالنه- لا حدي ازواجه- غيبيه عني، فاني اذا نظرت اليه ذكرت الدنيا و زخارفها» فاعرض عن الدنيا بقلبه، و امات ذكرها من نفسه، و احب ان تغيب زينتها عن عينه لكيلا يتخذ منها رياشا و لا يعتقدها قرارا، و لا يرجو فيها مقاما، فاخرجها من النفس، و اشخصها عن القلب، و غيبها عن البصر، و

[صفحه 98]

كذالك من ابغض شيئا ابغض ان ينظر اليه و ان يذكر عنده». [122].

(پيامبر بزرگ اسلام)

«پس از پيامبر نيكو و پاكت پيروي كن. زيرا در او براي پيروي كنندگان وسيله پيروي و براي دلبستگان وسيله دلبستگي وجود دارد. و محبوب ترين بندگان نزد خدا آنكس است كه از پيامبرش پيروي و نشانه ي او را دنبال كند. پيامبر اسلام (ص) دنيا

را آنگونه خورد كه با نوك دندان بخورد و دنيا را به گوشه چشمي نگاه نكرد.

گرسنه ترين مردم دنيا و شكم تهي ترين آنان بود، دنيا به او پيشنهاد شد، ولي از پذيرفتن آن خودداري كرد، آنگاه كه دانست خداوند به چيزي خشمگين است، او نيز خشمگين شد، يا خداوند چيزي را پست و كوچك شمرد او نيز آن را پست و كوچك انگاشت، و اگر در ما جز دوستي آنچه را كه خدا و رسولش كوچك انگاشته اند نبود، همين مقدار دشمني با خداوند و سرپيچي از فرمان او كافي بود. او (ص) بر روي زمين مي نشست و غذا مي خورد، و همانند بندگان مي نشست، و كفشش را با دست خود وصله مي زد، و پواكش را با دست خود پينه مي كرد، بر الاغ برهنه و بي پالان سوار مي شد و كسي را نيز به دنبال خود سوار مي كرد، پرده اي بر در خانه اش كه نقش هايي در آن بود، به يكي از زنانش فرمود: «اي فلاني! آن را از ديدگاه من به دور انداز زيرا آنگاه كه من به سوي آن نظر افكنم به ياد دنيا و زيورهاي آن مي افتم».

پس از دنيا به دل دوري جست و ياد آن را در جان كشت، و دوست داشت زيبايي هاي آن از ديدگانش پنهان باشد، تا

[صفحه 99]

هرگز از دنيا لباس فاخر نگيرد، و آن را جاي آرام نپندارد و تا در آن اميد و آرامش نداشته باشد، پس دنيا را از جان خود بيرون افكنده و از دل به دور انداخت، و از ديدگان پنهان كرد. مانند كسي كه چيزي را دشمن داشته باشد او نيز دشمن مي داشت كه به دنيا نگاه افكند، و

يا نزد او دنيا را به ياد آورد».

«و لقد كان في رسوله الله صلي الله عليه و آله- ما يدلك علي مساوي الدنيا و عيوبها اذجاع فيها مع خاصته و زويت عنه زخارفها مع عظيم زلفته، فلينظر ناظر بعقله: اكرم الله محمدا بذالك ام اهانه! فان قال: اهانه، فقد كذب- و الله العظيم- و اتي بالافك العظيم و ان قال: اكرمه، فليعلم ان الله قد اهان غيره حيث بسط الدنيا له، و زواها عن اقرب الناس منه، فتاسي متاس بنبيه، و اقتص اثره، و ولج مولجه، و الا فلا يامن الهلكه، فان الله جعل محمدا صلي الله عليه و آله- علما للساعه، و مبشرا بالجنه، و منذرا بالعقوبه، خرج من الدنيا خميصا، و ورد الاخره سليما، لم يضع حجرا علي حجر حتي مضي لسبيله، و اجاب داعي ربه. فما اعظم منه الله عندنا حين انعم علينا به سلفا نتبعه، و قائدا نظا عقبه». [123].

«و در وجود پيامبر (ص) آنچه كه تو را در بدي ها و زشتي هاي دنيا راهنما باشد وجود دارد، زيرا او با آنكه نزد خدا برتر بود در دنيا گرسنه ماند و با آنكه مقام وي نزد خدا بالاترين مقام ها بود دنيا از وي دور شد.

پس بيننده بايد در خود انديشه كند: كه آيا خداوند محمد (ص) را با اين روش گرامي داشته است يا آنكه وي را پست گردانده است؟

[صفحه 100]

پس اگر بگويد: وي را پست گردانده است- به خداي بزرگ سوگند- با بهتان بزرگ دروغ گفته است، و اگر بگويد: محمد (ص) را گرامي داشته است، پس بايد بداند كه خداوند جز او را خوار گردانيده است، كه دنيا را براي

او گشاده كرده و آن را از نزديكترين مردم به خود دور گردانيده است. پس پيرو بايد از پيامبرش پيروي كند و پيرو نشانه او باشد، و داخل شود آنجا كه پيامبرش داخل مي شود. و گرنه از نابودي ايمن نخواهد بود، زيرا خداوند محمد (ص) را نشانه ي نزديك شدن روز واپسين و نويد دهنده بهشت و بيم دهنده ي كيفر قرار داده است.

از دنياي بهره مندي بيرون رفت و به سراي ديگر با سلامت اندرون شد. سنگي را بر روي سنگ نگذاشت تا آنكه راه خود را سپري كرد، و نداي پروردگارش را پاسخ گفت.

وه كه احسان خداوند بر ما چه بسيار بزرگ است كه با نعمتي چون محمد (ص) پيشينه اي براي ما قرار داده است كه از او پيروي كنيم و پيشوايي قرار داده است تا با گام هاي او گام برداريم!».

[صفحه 101]

شرح واژه ها

(اسوه): پيروي راه و روش.

(اكناف): جوانب، پيرامون.

(شفيف): رقيق، نازك، چيزي كه آن طرفش معلوم باشد، مانند شيشه.

(صفاق): پوست داخلي شكم كه روي آن پوست ظاهر و پيداي شكم قرار دارد.

(تشذب لحمه): جدا بودن گوشت، كنايه از اندك بودن گوشت.

(سفائف): جمع سفيفه، زنبيل و زنبيل ها.

(ظلال): سايبان و ماوي و پناهگاه، و كسي كه پناهگاه او مشرق و مغرب باشد، او پناهگاهي ندارد.

(قضم): خوردن به اطراف دندان.

(تاس): پيروي كن.

(اهضم): خالي بودن شكم و چسبيدن شكم از شدت گرسنگي.

(كشحا): هلو، ميان لگن خاصره و استخوان پشت.

(اخمص): تهي ترين.

(محاده): دشمني مخالف.

(يخصف): وصله مي كرد، پينه مي زد.

(عادي): بي پشتي و بي پالان.

[صفحه 102]

(يردف): بر روي مركب كسي را به دنبال خود سوار مي كرد و دو نفري بر روي يك چارپا مي نشستند.

(رياش): پوشيدني فاخر.

(اشخصها): دور گردانيد.

(خاصته): اسم فاعل در معني مصدر است، يعني

با خصوصيت و برتري وي نزد پروردگارش.

(زلفته): تقرب و نزديكي مقام وي.

(زويت عنه): گوشه گرفت، دور شد.

(علما للساعه): يعني: خداوند برانگيختن محمد را نشانه نزديك شدن قيامت قرار داده است، چون پيامبري بعد از او نيست.

(خميصا): شكم خالي، كنايه از لذت بردن از دنيا است.

(نطاعقبه): مبالغه در پيروي، يعني هر قدم او بر مي دارد ما نيز برداريم و گام در جاي گام او بگذاريم.

فاطمه و حكومت پدر

زندگي نوراني بزرگ دختر پيامبر اسلام بزرگترين سرمشق براي بانوان و دوشيزگاني است كه از موقعيت پدران و همسران و خويشان شخصي خود استفاده مي كنند و حقوق ملي ساير بانوان و محرومان را ناديده مي گيرند و گمان مي كنند تنها خود سزاوار هر گونه اسراف و اتراف و خودكامگي در سطح جامعه هستند. فاطمه عليهاالسلام با اينكه در سايه قدرت و حكومت پدر و مادر و محبوبيت همسرش مي زيست زندگي ساده و دور از

[صفحه 103]

تشريفات داشت. او به خوبي به فلسفه اسلام و هدف حكومت اسلامي آگاهي داشت و هرگز خيال سوء استفاده از بيت المال را در سر نپرورانيد و گامي فراتر از زندگاني ساده ي يك زن مسلمان ننهاد. او چون خويش را در هاله عصمت نگاهداشته بود و به خوبي مي توانست توده مردم را درك كند و به فشارها و دردهاي اجتماعي مردم بينديشد گاه بود كه حتي خود و فرزندانش را در سختي قرار مي داد و هر چه داشت به افراد ناتوان جامعه مي بخشيد چنانكه سوره «هل اتي» شاهد زنده ايست بر يك قسمت از زندگاني انساني او، همسر و فرزندانش. خانه فاطمه هيچگاه به روي افراد ملت بسته نشده و هرگز عقده اي براي افراد عادي بوجود نياورد چون آنها به

هر كجاي اين خانه مي نگريستند چيزي فزونتر از خانه سايرين نداشت كه نشان امتياز ظاهري بي جا باشد. فاطمه در محيط خانه آنقدر زير ديگ آتش افروخت كه لباسهايش دود آلوده شده بود و آنقدر دستاس كرد كه دستهايش ورم كرده و مجروح شده بود. به ناچار يك روز حضور پيامبر شرفياب شد و از دشواري زندگي خود گله كرد. رسول خدا بگريه افتاد سپس فرموده اي فاطمه بخدائي كه مرا به حقيقت مبعوث گردانيده در مسجد (مسجد النبي) چهارصد مرد مسلمان هستند كه در شرايط سختي بسر مي برند آنها نه غذاي كافي و نه پوشاك و لباس مرتبي دارند اگر ترس از ناپسندي اين عمل نبود آنچه كه تو مي خواستي به تو مي دادم.

اي فاطمه من دوست ندارم كه پاداش اين زحمات و رنجهاي تو در خانه علي بن ابي طالب در روز قيامت بواسطه

[صفحه 104]

اينكه تو خدمتگزاري گرفتي در پيشگاه خداوند از تو شكايت كند. پيامبر خدا با اين سخنان منطقي دخترش را قانع ساخت و در لحظات آخر به خاطر تسلي دل فاطمه، او را با يك نحوه تسبيح و ذكر خدا آشنا كرد كه از آن پس بعنوان تسبيحات حضرت زهرا در بين پيروانش معمول و معروف است و شيعيان آن را بعنوان تعقيب نمازهاي خود انجام مي دهند و به اينصورت خاطره آن روز زهرا و استقامتش را در برابر فشارهاي زندگي و ناملايمات آن گرامي و مقدس مي شمرند.

در بازگشت زهرا به خانه اش، همسر برومندش اميرمومنان فرمود: فاطمه تو براي تامين آسايش دنياي خود نزد پيامبر رفتي ولي خداوند در عوض پاداش اخروي و جاويدان به ما عطا فرمود. [124].

لباس پيامبر

شخصي از نزديك پيامبر

اسلام را ملاقات، و وضع كهنگي لباس پيامبر او را متاثر ساخت با كمال ميل 12 درهم از مال شخصي خود به پيغمبر داد و خواست كه با آن لباس تهيه كند. پيامبر اسلام آن پول را به علي (ع) سپرد و از او خواست تا برايش پيراهني خريداري كند. علي با آن پول از بازار پيراهني خريد و نزد رسول خدا آورد. پيامبر نگاهي به آن پيراهن دوخت و فرمود: نه، اي علي اين پيراهن را نمي پسندم، آيا فروشنده حاضر است آن را پس بگيرد؟ علي فرمود نمي دانم. پيغمبر فرمود شما برويد سئوال كنيد شايد پس بگيرد. علي نزد فروشنده رفت و فرمود پيامبر اسلام اين پيراهن را نپسنديد زيرا او پيراهني ارزانتر

[صفحه 105]

مي خواهد. فروشنده پيراهن را پس گرفت. اين بار پيامبر با علي به بازار رفتند در بين راه پيامبر كنيزكي را ديد كه حيران گوشه ديوار ايستاده و مي گريد. رسول خدا فرمود چرا گريه مي كني؟ كنيز گفت اهل خانه به من 4 درهم سپردند تا از بازار چيزي براي آنها خريداري كنم و من در بين راه آن را گم كرده ام و اينك مي ترسم به خانه برگردم. رسول خدا فورا 4 درهم خريداري فرمودند و پس از پوشيدن خداي را ستايش كرد. در حين مراجعت مرد برهنه اي را ديدند كه از مردم مي خواست هر كس مرا بپوشاند خداوند او را به لباس بهشتي بپوشاند. پيامبر پيراهني كه خريده بود از تن بيرون آورد و به آن سائل برهنه پوشانيد. پيامبر مجددا به بازار برگشت و اين بار با باقي مانده پول كه 4 درهم بود پيراهن مناسب خريداري كرده و به خانه

خود بازگشتند. [125].

با مقايسه روش پيامبر در تهيه لباس شخصي خود و روش بعضي زمامداران غاصب كه خود را جانشين پيامبر مي دانستند و براي هر روز خود مدلي زيبا از لباس و پوشاك گرانقيمت ترتيب داده بودند و براي تسهيل تهيه پوشاك صناع نساجي را تقويت و بازار پوشاك به وجود آورده بودند انسان به اين حقيقت مي رسد كه تا چه اندازه آنها به اتراف گرائيده و بكلي هدف و ايدئولوژي اسلام را فراموش كرده بودند و به اين صورت زمينه در برابر سقوط ملت مسلمان فراهم ساختند.

[صفحه 106]

علي در برابر يك ثروتمند

علاء بن زياد حارثي يكي از ياران علي (ع) بود او در بصره سكونت دارد و اكنون بيمار شده و در بستر خوابيده است علي (ع) براي عيادت او به خانه اش وارد شد. زيبائي و گشادگي منزل علاء و وضع مرتب آن از نظر علي رهبر اسلام پوشيده نماند. حضرت از راه دلسوزي و خيرخواهي ناگزير شد كه به علاء هشدار بدهد و او را از عواقب گشادبازي و اتراف كه ممكن بود كه در كمين علاء باشد با خبر سازد از اينرو فرمود:

با فراخي اين منزل چه مي كني؟!

كلام 200 [126] «ما كنت تصنع بيعه هذه الدار في الدنيا؟ و انت اليها في الاجره كنت احوج، و بلي ان شئت بلغت بها الاخره:

تقري فيها الضيف، و تصل فيها الرحم، و تطلع منها الخقوق مطالعها، فاذا انت قد بلغت بها الاخره».

«تو با فراخي اين منزل در دنيا چه مي كني؟ در حالي كه تو در روز قيامت به اين خانه نيازمندتر مي باشي؟

آري اگر بخواهي باز اين خانه را در آخرت نيز دارا بشوي آن را از مهمان فزون

گردان، و در آن خويشانت را بازديد كن، و حقوق خدا و مردم را آنچه بايد پرداخته شود بپرداز، در اين صورت است كه با اين خانه پايانت را نيز آماده كرده اي».

در اينجا «علاء بن زياد» به اميرالمومنين (ع) گفت: «اي

[صفحه 107]

اميرمومنان، من از برادرم (عاصم) نزد تو شكايت مي كنم»، علي (ع) فرمود: «او را چه شده است؟» علاء گفت: «او عبا بر تن كرده و خود را از لذت دنيا تهي ساخت»، علي فرمود: «او را نزد من بياوريد»، آنگاه كه عاصم را نزد علي (ع) آوردند فرمود:

«يا عدي نفسه لقد استهام بك الخبيث، اما رحمت اهلك و ولدك؟ اتري الله احل لك الطيبات و هو يكره ان تاخذها؟ انت اهون علي الله من ذلك!».

«اي دشمن جان خود! مي بينم كه شيطان به درون تو راه يافته است آيا به زن و فرزندت ترحم نمي كني؟ آيا مي پنداري كه خدايي كه خوشي ها را بر تو حلال كرده است بيزار است كه تو از آن بهره مند گردي؟ تو نزد خدا پست تر از اين مي باشي!»

«عاصم» به سخن آمد و گفت: اي اميرمومنان اين تو هستي كه در پوشاك خشن و در خوراك سخت مي باشي! اميرمومنان در پاسخ فرمود:

«يحك اني لست كانت، ان الله تعالي فرض علي ائمه الحق ان يقدروا انفسهم بضعفه الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره.» [127].

«واي بر تو، من همانند تو نيستم، زيرا خداي بزرگ بر پيشوايان دادگستر واجب كرده است كه خود را با ضعيف ترين مردم بسنجد، تا مبادا نيازمند از نيازمنديش به درآمده و هلاك گردد».

[صفحه 108]

اين بود يك مقايسه كوتاه بين زندگاني رهبران واقعي، و خلفاي خودسر اسلامي كه حاوي نكاتي ارزنده و

آگاهي بخش براي پژوهندگان متعهد مي باشد.

عواقب شوم اجتماعي اسراف

اسراف و اتراف فرمانروايان و رجال بزرگ اسلامي بالاخره اثر شوم خود را در اجتماع خواهد گذاشت و به نابودي و انفجار جامعه كمك خواهد كرد. قرآن مجيد اين حقيقت را در ضمن آيه به خوبي بيان فرموده و به پيروان خود هشدار داده است «و انفقوا في سبيل الله و لا تلقوا بايديكم الي التهلكه». [128].

«از ثروت خود در راه خدا انفاق كنيد و با دست هاي خود، خود را به مهلكه و نابودي نيفكنيد». از اين آيه قرآن چنين استفاده مي شود كه اگر ثروت ملي در راه خدا و به سود جامعه مصرف نشود سرنوشت آن ملت به هلاكت و سقوط مي انجامد. با توجه به اين آيه آن همه اسرافها و خود كامگيهاي خلفا و رجال اسلامي كه به پاره اي از آن ها اشاره كرديم و ناگزيريم قسمت ديگري از آن ها را بنويسيم، اگر در راه مصالح ملت مسلمان و تعليم و تربيت و ارشاد جامعه و پيشرفت اقتصادي و آبادي و عمران سرزمينهاي اسلامي و رفاه عمومي بكار مي رفت آيا هم اكنون باز هم شاهد اين هلاكت ها و فقر اقتصادي كه گريبانگير ملل عقب افتاده اسلامي شده است بوديم؟ اگر اين ثروتها در راه اعتلاء و شكوهمندي مسلمانان صرف مي شد امروز سايه شوم استعمارگران و استثمارگران بي رحم را بر سر ملل ضعيف مسلمان مي ديديم؟

[صفحه 109]

كنيزان و غلامان خلفا

اشاره

يكي از ارقام بزرگ سوء استفاده هاي خلفا و فرمانروايان فاسد و خيانتكار از بيت المال مسلمانان خريد و تهيه كنيزان و غلامان فراوان بوده است كه غالبا مقاصد شوم شهوي و حيواني آنها را فراهم مي كردند و در توسعه عياشي و خوشگذراني خليفه مي كوشيده اند و گاهي بجائي مي رسيده اند كه تمام

وقت خلفا را به خود و عشوه گري ها مشغول مي ساختند.

مسئله برده يكي از موضوعات اسلامي است زيرا در موارد زيادي مسئله برده به چشم مي خورد. خصوصا در مسئله جهاد و اسارت و كفار و معاملات اين امر به چشم مي خورد. ولي اين حقيقت پوشيده نيست كه اسلام طرفدار جدي الغاء بردگي است آنهم با يك نحو مخصوص به خود كه در جهان بي نظير است. اما ممكن است اين سئوال پيش آيد كه چرا اسلام يكباره بردگي را همانند ساير محارم تحريم نكرد تا اصولا چنين اسراف بزرگي براي خلفاء و عياشان پيش نيايد؟

براي تكميل بحث، به طور خلاصه و فشرده فلسفه اسلام را در مورد الغاء بردگي مورد بررسي قرار مي دهيم.

در آغاز پيدايش اسلام، يكي از سرمايه هاي مهم سرمايه داران و فئودالها، بردگان بودند و از اين راه سودهاي كلاني نصيب آم فروشان قدرتمند مي گشت. اسلام در بدو ظهور با ضعف ع ده و عده مواجه است و با نرمش و احتياط در جامعه رخنه مي كند. اگر بنا مي شد تحريم معاملات بردگان و

[صفحه 110]

الغاء آن را اعلام كند در واقع ضربه مهلكي به منافع سرمايه داران وارد مي ساخت و آنها هم براي دفاع از منابع خود عكس العمل شديد نشان مي دادند و با تمام نيرو و امكانات خود براي درهم كوبيدن اسلام جوان و پيامبر اسلام مي كوشيدند و در نتيجه اسلام از هدف اصلي خود باز مي ماند. از اينرو اسلام با يك تاكتيك مخصوص و مرموز براي آزادي بردگان استفاده كرد كه در كتب فقهي محفوظ است و بايد گفت اسلام ذاتا با مسئله بردگي مخالف است منتها در اجراي قانون تحريم و الغاء آن خشونت بكار نبرده و

با احتياط تمام همانند كل مشكلات ديگر، اين مسئله را نيز پشت سر گذاشته است.

امريكا چندين قرن پس از اسلام به طور جدي و قاطعانه فرمان الغاء بردگي را صادر كرد و بعنوان يك مسئله حياتي پاي آن ايستاد اما اين مطلب براي امريكا خيلي گران تمام شد و چندين سال يك جنگ خونين داخلي در امريكا ادامه داشت و زيانهاي فراوان به بار آورد. علت اصلي آن به اين خاطر بود كه دولت آمريكا با مخالفت شديد سرمايه داران و كمپاني هاي بردگي روبرو بود. در طي اين مدت چندين هزار كشته به جاي ماند و اين رشته آنقدر به درازا كشيد كه يكي از روساي معروف جمهوري به نام (آبراهم لينكلن) جان خود را در اين راه از دست داد. وقتي پي آمد تحريم آمريكا با آنكه تمام امكانات مادي و نيروهاي نظامي و پليس دولت پشتوانه آن بود اينقدر نكبت بار خشونت آميز باشد انسان نتيجه مي گيرد كه تاكتيك اسلام براي الغاء بردگي ستودني و عقلاني بوده تعليم افراد را محترم شمرده و سپس راههاي مختلف آزادي آنها را گوشزد فرموده

[صفحه 111]

است. مثلا براي اداء كفارات- روزه- حج- ظهار- نذر آزادي بردگاه را مجزي دانست و با اجراء يك قرارداد و مكاتبه برده با تحويل مبلغي پول از درآمد خود آزاد مي شد و بار قرار مالك پس از مرگ هم يك راه آزادي برده بود كه آنرا قانون مدبر گويند.

قانون استيلاء يكي از راههاي آزادي بردگان است به اينصورت كه وقتي كنيزي بچه دار شود مادر جبرا آزاد مي شود.

اسلام يك سهم از 8 سهم مصرف زكاه، رقم بزرگ درآمد بيت المال را، خريد بردگان و آزادي آنها

قرار داده كه با اجراء همين قانون دولت مي توانست يك باره تمام بردگان را خريداري كرده و آزاد سازد. راه ديگر اسلام كه مربوط به مومنين و مسلمانان مطيع فرمان خدا است و آن ارتقاء معنوي و تقرب به درگاه خداوند و رهائي از دوزخ بود كه با آزاد ساختن بردگان در راه خدا مي توانستند اين رهائي را كسب كنند. كه معروف است پيشواي بزرگ اسلام حضرت علي (ع) با درآمد شخصي خود هزار بنده خريد و در راه خدا آزاد ساخت. بايد توجه داشت كه طرح اسلام براي الغاء بردگي به طور تدريجي آنقدر دقيق و حساب شده بود كه اگر بدون مانع نيم قرن عملي مي شد حتي يك برده بر روي زمين يافت نمي شد ولي افسوس كه خلفاي خيانتكار اموي و عباسي براي تامين تمايلات نفساني و راحتي هاي نامشروع خود در اجراي اين فرمان مقدس اسلام همانند ساير اوامر سازنده، كوتاهي كردند و به جاي آنكه هدف اسلام را عملي سازند و در آزادي بردگان بكوشند خود

[صفحه 112]

پرچم بردگي را بر دوش گرفته و به ترويج و پرورش كنيزكان و غلامان مطلوب پرداختند كه البته در پيشگاه وجدانهاي سليم و قضاوتهاي عادلانه، عمل اين خيانتكاران را نبايد به حساب اسلام و اهداف مقدس آن گذاشت بلكه بايد اين افراد را موانع و سدهاي پولادين اجراي مقررات اسلام عزيز دانست.

درباره سوء استفاده خلفا از مسئله بردگي به چند نكته دقيق بايد توجه كرد.

تعداد كنيزان و غلامان خلفا

هميشه سيل كنيزان و غلامان مطلوب به دربار خلفا سرازير بود و مي توان گفت بزرگترين اجتماع بردگان را مي بايست در دربار خلفا و اشراف جستجو كرد نه در بازار برده فروشان.

كنيزان و غلامان از راه هاي مختلف به دربار راه پيدا مي كردند يكي از راه ها خريد و تبليغ توسط واسطه ها و دلالان مخصوص اين كار بود. ديگري از راه اهداء است كه مي توان گفت اهداء مهمترين راه بوده است چون به اين وسيله افراد به دستگاه تقرب مي يافتند و از اين طريق مشكلات خود را حل مي نمودند. جرجي زيدان مي نويسد: «هر كسي مي خواست بدرگاه بزرگي راه يابد و به او تقرب جويد سعي مي كرد افكار و تمايلات آن بزرگ را بدست آورد. اگر مي فهميد طالب شعر و ترانه است برده شاعري مي يافت و به او هديه مي كرد و اگر مي فهميد كه طالب زيبائي و رقص و سرور است كنيزك خوش سيمائي كه به اينگونه هنرها تربيت شده بود برايش هديه مي برد و اگر دوستدار موسيقي بود كنيز يا غلام نوازنده ي به دست مي آورد و

[صفحه 113]

هديه مي كرد و گاهي براي تقرب بيشتر چندين كنيز و غلام كه هر يك هنرهاي مخصوصي داشتند يكجا به بزرگان اهدء مي كردند». [129] البته مسئله اهداء و تجمع بردگان در دربار ريشه قديمي دارد و قبل از اسلام هم رايج بوده چنانكه در دربار يكي از پادشاهان 6 هزار كنيز مي زيسته كه بايد براي اطلاع بيشتر به تاريخ آن مراجعه شود. [130].

وزيران و اميران گاهي براي خوش آمد خلفا و ارتقاء درجات خود بردگاني را به دربار تقديم مي كردند.

ابن طاهر در يك روز 200 پسر و دختر خوش صورت براي متوكل عباسي فرستاد. [131] در نتيجه در مدت كوتاهي تعداد غلام بچه ها و كنيزان ماهرو در دربار خلفا فراوان مي شد. يعقوب يكي از وزيران خلفاي فاطمي در مصر بود كه 800 كنيز

همخوابه گردآورده بود. [132] مسعودي مي نويسد در حرمسراي متوكل عباسي چهارهزار كنيز مي زيست و متوكل با تمام آنها همخوابگي داشت. اميران كه اين شور و شوق را در متوكل ديدند از اطراف براي او كنيز مي فرستادند از آن جمله طاهر 400 كنيز براي او فرستاد. بصرالدوله فرمانرواي ميافارقين بعدد روزهاي سال 360 كنيز براي هم خوابگي داشت و تعداد زيادي هم كنيزان نوازنده و آوازه خوان در حرمسراي وي مي زيستند.

در حرمسراي هارون 2 هزار كنيز مي زيستند كه تنها 300 نفر آن نوازنده و آوازه خوان بودند. [133] نگاهداري كنيز بقدري شايع و رايج شده بود كه بانوان مقتدر هم براي تجمل و تشريفات خود كنيزان زيادي مي خريدند چنانكه مادر جعفر

[صفحه 114]

برمگي تنها 400 كنيز خدمتگزار داشت.

القادر بالله عباسي يك هنگ كنيز داشت كه لباس مردانه به اندام آنان پوشانيده بود الحاكم بامرالله خليفه فاطمي در مصر بيش از ده هزار غلام و كنيز داشت خواهر الحاكم بامرالله «السيده الشريفه» نيز 1800 كنيز داشت كه 1500 نفر آن دوشيزه بودند و هنگاميكه صلاح الدين ايوبي كاخهاي خلفاي فاطمي را تصرف كرد / 12000 كنيز در آن كاخها موجود بودند كه جز خليفه و فرزندانش اشخاص ديگري با آنها ارتباط نداشتند. [134].

طنطاوي مي نويسد المقتدر بالله خليفه عباسي 11 هزار خواجه از روم و سودان وارد كرده بود. [135].

(اخشيد) فرمانرواي مصر 8000 برده داشت كه هر شب دو هزار نفر آنها از او پاسداري مي كردند. [136].

ساير خلفا نيز در خريد و فروش كنيز و غلام شركت داشتند.

قدرت كنيزان

اشاره

جرجي زيدان مي نويسد: «اين طبيعي است كه خوبرويان نيرومند مي شوند زيرا زيبائي خود نيروي بزرگي است و اسلحه آن عشق مي باشد

و به همين جهت خلفاي هوشيار كنيزان خوبروي نگاه نمي داشتند و اگر هم براي آنان هديه مي آوردند رد مي كردند، به خصوص اشخاصي مثل معاويه و منصور و عبدالرحمن داخل كه سر سلسله محسوب مي شدند … اما همينكه سر سلسله ها از ميان مي رفتند، عيش و

[صفحه 115]

نوش و خوشگذراني در دستگاه خلفاء شايع مي شد و كار به جائي مي رسيد كه خلفاء در عشق كنيزان همه چيز حتي جان خود را فدا مي كردند. چنانكه يزيد بن عبدالملك مرگ حبابه را تاب نياورده و چند روز پس از وي مرد و در زمان حيات نيز تمام كارهاي مملكت اسلام به دست حبابه اداره مي شد. كنيزك ديگري به نام خالدار (ذات الخال) چنان بر عقل هارون چيره شده بود كه روزي نزد معشوقه خويش سوگند ياد كرد كه هر چه بخواهد به وي مي دهد، خالدار گفت: ميل دارم حمويه هفت سال تمام فرمانرواي امور لشكري و مالي و كشوري فارس باشد. هاورن فورا فرمان مزبور را امضاء كرد و با وليعهد خود شرط كه اگر پيش از پايان هفت سال هارون بميرد وليعهد حمويه را تا پايان مدت معزول نسازد.

اگر كنيزكان زيبا بودند و ساز و آوازي مي دانستند به زودي اختيار فرمانروائي را از خليفه مي گرفتند و بزرگان و وزيران كه اين را مي دانستند كنيزاني با آن تجهيزات به خلفاء تقديم مي كردند به وسيله آن داراي همه نوع اختيارات مي شدند.

گاه هم اين كنيزان را براي جاسوسي به حرمسرا مي فرستادند. مامون دسته اي اين كنيزان جاسوس را به حرمسراهاي مختلف روانه كرده بود، همين كه اين كنيزان داراي فرزند مي شدند طبعا نفوذشان بيشتر مي شد. چنانكه خيزران مادر هارون پس از آنكه فرزند

يافت فرمانرواي ممالك اسلامي شد».

[صفحه 116]

خليفه در سوگ كنيزك جان مي سپارد

جرجي زيدان درباره ي يزيد بن عبدالملك مي نويسد: «از خلفاي هرزه اموي يزيد بن عبدالملك است كه در سال 105 در گذشت و او را خليفه هرزه مي خواندند. يزيد بعد از عمر بن عبدالعزيز خليفه شد و به راهي بر خلاف وي رهسپار شد، از ميان زنان حرمسرا به دو كنيزك يكي سلامه و ديگري حبابه متوجه و تمام اوقات خود را با آنان مي گذرانيد. روزي حبابه اين شعر را براي وي خواند.

ترجمه شعر:

«ميان استخوان هاي سينه و گلو آتش عشق چنان افروخته شده كه با هيچ چيز آرام نمي گيرد و خنك نمي شود».

يزيد از شنيدن اين شعر چنان به هيجان آمد كه فرياد كنان به خيال پرواز افتاد، حبابه گفت نكن، ما به تو كار داريم اي اميرمومنان، يزيد گفت نه، نه به خدا سوگند الان پرواز مي كنم، حبابه گفت: مملكت را به دست كه سپاري؟

«يزيد دست حبابه را بوسيد گفت: ملت اسلام و مملكت اسلام را به تو تفويض مي كنم». روزي يزيد با حبابه براي گردش به اطراف رود اردن حركت كرد و همينكه در بزم باده گساري نشستند و هر دو از باده ناب سرمست شدند يزيد روي مستي حبه انگوري به طرف حبابه پرت كرد، دانه انگور در گلوي حبابه ماند و او را خفه كرد. يزيد سه روز تمام لاشه حبابه را بغل گرفته مي بوسيد و گريه مي كرد.

[صفحه 117]

سرانجام به اصرار آن جسد گنديده را پس از سه روز از يزيد جدا كرده به خاك سپردند يزيد با اندوه بسيار به كاخ خود بازگشت و شبي صداي كنيزكي را شنيد كه به مناسبت مرگ حبابه اين شعر

را مي خواند:

ترجمه شعر:

«چگونه از اندوه جان نسپارم كه جاي عزيزم را خالي مي بينم».

يزيد كه اين بيت را شنيد بي اختيار شد و به قدري گريست كه از حال رفت و در راه معشوقه اي كه در نتيجه شوخي او جان داده بود، خود نيز جان سپرد. يزيد فقط هفت روز به حال ديوانگي پس از مرگ معشوقه اش زنده بود و برادرش مسلمه در آن يك هفته خليفه را از نظر مردم پنهان مي كرد تا مبادا از جنون عاشقانه وي در فراق معشوقه آگاه شوند». [137].

به خاطر كربلا رفتن كنيزك قبر امام حسين را شخم كرد

مرحوم شيخ عباس قمي در (تتمه المنتهي) مي نويسد: «ابوالفرج از احمد بن الجعد الوشا روايت كرده است و او از كساني كه ايام متوكل را درك كرده و خراب نمودن قبر مطهر امام حسين (ع) را مشاهده نموده است. وي مي گويد كه سبب اراده كردن متوكل براي محو آثار قبر شريف آن بود كه قبل از خلافت او يكي از مغنيات، اشعار خود را براي متوكل مي فرستاد كه براي او هنگام شرابخواري تغني كنند، و اين بود

[صفحه 118]

تا گاهي كه آن پليد به خلافت رسيد، وقتي نزد آن مغنيه فرستاد كه جواري خويش را براي تغني بفرستد گفتند سفر رفته است و اين هنگام ماه شعبان بود و در آن ايام به سفر كربلا رفته بود و چون مراجعت كرد يكي از كنيزكان خود را براي تغني به نزد متوكل فرستاد متوكل از آن جاريه پرسيد كه در اين ايام كجا رفته بوديد؟ گفت با خانم خود به سفر حج رفته بوديم، متوكل گفت: در ماه شعبان به حج رفته بوديد؟ جاريه گفت: به زيارت قبر حسين مظلوم (ع)، متوكل از شنيدن

اين كلام در غضب شد كه كار قبر حسين به جائي رسيده كه زيارت او را حج گويند، پس امر كرد كه خانم او را بگرفتند و حبس كردند و اموال او را نيز بگرفت، پس يكي از اصحاب خود را به نام ديزج كه مرد يهودي بود و به حسب ظاهر در نزد قبر شريف اسلام آورده بود براي شخم و شيار و محو آثار قبر امام حسين عليه السلام و عقوبت كردن زوار حضرت به كربلا روانه كرد. مسعودي نوشته كه اين واقعه در سنه (236) دويست و سي و شش بوده، پس ديزج با عمله ي بسيار سر قبر شريف رفت و هيچكدام جرئت نكردند كه اقدام كنند بر خراب كردن آن موضع شريف. اما ديزج بيلي در دست گرفت و اعالي قبر شريف را خراب كرد آنگاه ساير عمله و فعله بر خراب كردن قبر اقدام كردند و بناء قبر مطهر را منهدم ساختند. و ابوالفرج گفته كه هيچكس را جرئت بر اين امر نبود، ديزج قومي از يهود آورده تا به اين كار شنيع اقدام كردند گفته است كه تا دويست جرب از اطراف قبر را شخم كردند و آب بر آن زمين جاري كردند و در اطراف آن زميني به مساحت هر ميل نگاهباناني گماشته بود كه هر

[صفحه 119]

كس به زيارت قبر منور آيد او را ماخوذ دارند و به نزد او برند تا او را عقوبت كند». [138].

بهاي كنيزان

خلفاي عياشي و ستمگر براي تكميل مجالس بزم و سرور و ارضاء تمايلات نفساني خود ناگزير بودند كنيزكان ماه روي خويش پيكر را به هر قيمتي كه باشد خريداري كنند بازرگانان برده

فروش هم فرصت را غنيمت مي دانستند و از اين راه سودهاي كلاني بدست مي آوردند و در تجارت بهترين بردگان ممتاز، در اقصي نقاط دنيا مشغول فعاليت بودند و با تشكيل روابط فعال سيل بردگان را به دربار خلفا و فرمانروايان و رجال اسلامي آن روز سرازير مي كردند. جنگ ها نيز هميشه مولد خوبي براي بردگي اسيران جنگي بود و راه ديگر توليد برده انتخاب غلامان و كنيزكاني براي زناشوئي با همديگر و در نتيجه فرزندان اين پدر و مادرهاي برده كه خود نيز برده محسوب مي شدند بوده است.

خلفا و رجال آن روز ديوانه وار براي خريد كنيزكان مطلوب خود پول مي پرداختند و لذت مي بردند و به اين صورت يك سهم بزرگ بيت المال به زيان ملت مسلمان در مرداب شهوت و لذت خلفا فرومي ريخت.

جرجي زيدان مي نويسد: براي نخستين بار سعيد برادر سليمان عبدالملك كنيزكي زيباروئي را به نام زلفا به يك مليون درهم كه تقريبا برابر است با 70 هزار دينار خريداري كرد. [139].

[صفحه 120]

يكي از مدارك مهم جرجي زيدان كتاب الاغاني تاليف ابوالفرج اصفهاني است. داستان عجيبي را از گشادبازي امين نقل مي كند به اين صورت كه جعفر بن هادي كنيزك زيبائي داشت به نام بذل كه چون محمد امين آگاه شد نتوانست آرام بگيرد و بر هوس خود سخت پافشاري كرده و از جعفر خواست كه آن كنيزك را به او بفروشد. جعفر پيغام داد كه قصد فروش ندارد امين كه هر مانعي را در سر راه تمايلات نفساني خود با طلا حل مي كرد قيمت كنيز را مرتب بالا برد تا به اينجا كه اعلام داشت حاضرم قايق سواري ترا در مقابل بهاي كنيز پر از

طلا كنم كه با اين كيفيت جعفر راضي به معامله شد. بايد توجه داشت كه ارزش آن قايق پر از طلا را به 20 ميليوم درهم برابر با يك ميليون دينار تخمين زداند كه با صدق اين وقعه مي توان گفت اين بزرگترين قيمتي بوده كه براي خريد يك كنيز پرداخت شده است. [140].

«هارون الرشيد» كنيزي را بر صد هزار دينار و كنيز ديگري را به 36000 دينار خريداري كرد و پس از آنكه يك شب با او همبستر شد آن را به فضل برمكي بخشيد.

عون خياط كنيزي داشت كه به زيبائي و ادب ممتاز بود روزي نزد هارون نامي از آن كنيز به ميان آمد هارون كه آماده چنين حوادثي بود دستور داد تا كنيز را با صاحبش حاضر ساختند كنيزك مورد توجه هارون قرار گرفت در نتيجه پاي قيمت به ميان آمد عون گفت آنرا در مقابل 100 هزار دينار طلا معامله مي كنم هارون اين قيمت گزاف را بدون واهمه پذيرفت و فورا شخص را نزد نخست وزير خود يحيي فرستاد تا او را از

[صفحه 121]

اين پيش آمد مهم آگاه كند و در خاتمه خواست كه پس از تصويب دستور بدهد كه خزانه دار خالد صد هزار دينار را براي خريد كنيز به دربار بفرستد. يحيي صلاح نديد كه اين مبلغ گزاف از بيت المال به بهاي كنيزكي پرداخت شود براي آنكه هارون را منصرف كند پيغام فرستاد كه من نمي توانم فعلا اين مبلغ را تهيه كنم هارون از اين حرف يحيي سخت خشمگني شد و فرياد زد در بيت المال من 100 هزار دينار پول نيست ماموري فرستاد و به طوري جدي خواست كه يحيي مبلغ

مذكور را ارسال دارد يحيي چاره اي انديشيد و بالافاصله دستور داد تا دينارها را به درهم تبديل كردند تا بيشتر جلوه كند و سپس به دربار ارسال داشت و دستور داد تا كيسه هاي نقره را در رواقي كه هارون هنگام وضوي نماز ظهر از آنجا مي گذرد به طور چشم گيري بچينند وقتي هارون وارد رواق شد كوهي از كيسه هاي رويهم انباشته در مقابل خود ديد با تعجب پرسيد اينها چيست گفت قربان اينها به بهاي كنيزكي است كه يحيي ارسال داشته و چون دينار موجود نبوده درهم فرستاد هارون حيله يحيي را دريافت و آن پول ها را در مقابل كنيزك بسيار ديد دستور داد آنها را به نام (بيت المال عروسي) به خزانه برگرداندند. اين دلسوزي بسيار كوچك يحيي نسبت به بيت المال يكي از انگيزه هاي سقوط برامكه و كشتار آنان به وسيله هارون شمرده مي شود. [141].

يزيد بن عبدالملك خليفه اموي «سلامه» كنيزك آوازه خوان را به مبلغ 20 هزار دينار خريداري كرد و كنيزك ديگري به نام ضياء در دربار به 50 هزار دينار به فروش رسيد.

جعفر برمكي كنيزي را به 40 هزار دينار و

[صفحه 122]

كنيزك خواننده اي را به نام صالحيه به مبلغ ده هزار دينار خريداري كردند. [142].

خواجگان

نگهداري غلامان و كنيزكان در كاخها و حرمسراهاي خلفا مشكلات و مخارج سنگيني را به بار مي آورد كه از نظر خلفا و رجال آن روز پوشيده نبود و آنان بي پروا بدون توجه به عواقب شوم و نكبت بار آن براي رفع اينگونه مشكلات فرمان مي دادند و اقدام جدي به عمل مي آمد.

مشكل او مخارج سنگين نگهداري بردگان از قبيل ساختمانها و اطاقهاي مجهز و خوراك هاي مناسب و متنوع لباس

و پوشاك گرانقيمت و خصوصا زينت آلات و وسائل جلوه و آرايش آنها بود كه خلفا با سخاوت بيش از حد خود در اين مورد بار آنها را به دوش ملت ستمديده و رنجبر و فقير مسلمان گذاشته بودند تا از دسترنج آنان بيت المال پر شود و سپس براي اينگونه هوسراني ها و خودكامگي ها مصرف شود. مشكل دوم وضع رابط غلامان تن پرور با زنان و كنيزكان حرمسرا بود كه عاقبت به معاشقه ها و روابط سوء بين آنها مي انجاميد.

خلفا و رجال از اين حقيقت غافل نبودند و از اينرو چاره شومي انديشيدند و آن انديشه خواجه سازي بود كه به وقوع پيوست. جرجي زيدان مي نويسد: خلفا و رجال پسران به جهات بسياري اخته مي كردند از جمله اين بود كه غلام پسرها بتوانند آزادانه در حرمسرا بمانند و رابط ميان زنان و مردان باشند …

اولين خليفه مسلمان كه خواجه در حرمسراي خود نگاه

[صفحه 123]

داشت يزيد بن معاويه بود و خواجه اي به نام فتح خدمتگزار مخصوص او در حرمسرا بود.

پس از يزيد ساير خلفا و بزرگان نيز خواجه ها را به حرمسرا آوردند در صورتي كه مقررات اسلامي به خصوص روايت ابن مظعون عمل اخته كردن را حرام مي شمرد. [143].

جرجي زيدان در كتاب خود فصلي را درباره دستگاه ها و كارگاه هاي اخته گري و عمل هاي وحشيانه برده فروشان اختصاص داده كه سخت تاثرانگيز است او مي نويسد: بازرگانان كه بيشترشان يهودي بودند به اخته كردن بردگان مشغول شدند و بهاي گزافي براي اينگونه خواجه گان تعيين كردند آنها كارگاهها و دستگاههاي متعددي براي اخته كردن تاسيس كردند مشهورترين آن موسسه وردون در ايالت لورن فرانسه بود تجار يهودي با كمال بي رحمي كودكان را به

آن كشتارگاه برده اخته مي كردند و بسياري از آنان زير عمل جراحي مي مردند و آن عده معدودي كه زنده مي ماندند به اسپاني برده مي شدند و در آنجا به بهاي گزافي به فروش مي رسيدند و گاه اين خواجگان را مانند اسب و ظروف و جواهرات هديه مي دادند. هر يك از پادشاهان فرنگ كه به دوستي با خلفاي اسلامي علاقمند بودند براي آنها خواجه مي فرستادند چنانكه پادشاه بوشلونه (بارسلن) و پادشاه طركونه در موقع تجديد صلح با المستنصر بالله خليفه اندلسي تعداد 20 خواجه صقلبي و بيست قنطار و پوست سمور و اشياء ديگر هديه فرستاد.

شماره خواجگان در دربار خلفا به قدري زياد شد كه دسته

[صفحه 124]

مخصوصي مانند دسته مماليك و عبيد تشكيل يافت و هر گاه كه خليفه براي بيعت و امثال آن جشن مي گرفت دسته هاي مماليك و خواجگان را بعنوان تجمل نمايش مي دادند. «المقتدر» خليفه عباسي 11 هزار خواجه رومي داشت. [144].

خواجگاني در لباس زنانه

مسئله بردگان و خواجگان در دربار خلفا و رجال آن روز ره آورد خطرناكي در برداشت كه يك باره به فساد و تباهي و بي عفتي آنان انجاميد زيرا با راه يافتن غلام پسرهاي خواجه و زيبارو، در دربار، حس همجنس بازي در خلفا و رجال برانگيخته شد و كم كم تمايل سخت و عادتي پست و نكوهيده در آنها به وجود آمد. از اينرو توجه زيادي در وضع لباس و زينت و آرايش و زيبائي اين خواجگان و كودكان بي پناه مبذول مي داشتند مخصوصا پوشيدن لباسهاي زنانه بر تن اين بردگان مهيج شهوات نابجاي آنان بود.

نخستين بار امين پسر هارون الرشيد به اين عمل اقدام كرد وي غلامان زيادي به خصوص خواجگان خريداري كرد و

به آنها لباس زنانه پوشانيده و در كاخهاي خود جاي داد ساير خلفا نيز در اين عمل از او پيروي كردند و بالعكس لباسهاي مردانه بر تن كنيزكان مي پوشيدند. [145].

زيبائي كنيزكان و خواجگان تمايلات افسار گسيخته خلفا و رجال را بر مي انگيخت و قدرت زر و زور آنان زمينه را براي بي عفتي ها و رواج فحشاء و منكرات مهيا مي ساخت تا جائي كه كم كم از دربار خلفا و كاخ رجال عياش به خانه هاي رجال

[صفحه 125]

عياش براي تهيج شهوات و ارضاء تمايلات نابجاي خود از هر گونه اقدام فجيع و منافي عفت خودداري نمي كردند.

جرجي زيدان مي نويسد: اين طبيعي است كه آسايش و ثروت و تن پروري فحشاء و بي ناموسي ببار مي آورد گر چه مردم فقير و صحرا گردهم تا حدي دچار اين آلودگي ها هستند اما شهرنشينان بيش از ديگران آلوده اند. براي تشويق بزرگان تصوير زنان برهنه بر ديوار گرمابه ها رايج بود بزرگاني مثل (ابن طولون) فرمانفرماي مصر تصوير همخوابه ها و محبوبه هاي خود را بر ديوار سالون هاي پذيرائي نقاشي كرده بودند بعضي فرمانروايان خردمند ابتداء با اين جريانات كه به عفت عمومي لطمه مي زند مخالف بودند و از آن ممانعت مي كردند اما وقتيكه بكلي رايج شد و از مقاومت عاجز ماندند مالياتهائي براي اعمال منافي عفت وضع كرده و آن را مانند شغل هاي ديگر آزاد كردند. [146].

بر اثر توجه رجال به هم جنس بازي و لذت با خواجگان و پسركان زيبا كه در اسلام زشترين و نكوهيده ترين عمل غير انساني محسوب مي شود و قرآن اين عمل حيواني را از آثار پست ترين و وحشي ترين اقوام بشر در دوران رسالت لوط پيغمبر مي داند كه عواقب ننگين و شوم آن موجب

خشم و قهر الهي شد و يك باره با اراده خداي توانا آن قوم بكلي نابود شده و به عذاب دردناك الهي مبتلا شدند مي شمرد، متاسفانه در دوره تمدن چشمگير اسلامي كه جهانيان را سخت شيفته جنبه هاي معنوي و مادي خود كرده بود يك بار ديگر ديوسيرتان عياش با اتكاء بر قدرت و ثروت بيت المال مسلمانان اين جنايت و ناپاكي قرون

[صفحه 126]

گذشته را تجديد كرده و لكه ننگي بر دامن بشريت و نقطه تاريكي در تاريخ تمدن اسلامي بر جاي نهادند.

همجنس بازي بعضي خلفا و رجال قدرتمند آن روز آنچنان نبود كه تنها آتش شهوت آنها را خاموش كند و گناهش گريبانگير خود آنها باشد بلكه سرآغاز يك سلسله فجايع و گناهان ديگر براي سايرين خصوصا زنان حرمسرا بود و اين طبيعي است كه وقتي مردان از همخوابگي با همسران زيباي خود كنار آمدند و چشم به خواجگان و امردهاي هوس انگيز دوختند يك انحراف بزرگ در زنان به وجود خواهد آمد و آنان ناگزير براي ارضاء تمايلات شهوي خود دست به يك عصيان فجيع خواهند زد و آن همجنس بازي زنان با زنان بود كه به سرعت در دربار خلفا و رجال رايج گشت چنانكه جرجي زيدان مي نويسد: زشت ترين بي ناموسي و بي عفتي كه در آن دوره از تمدن اسلامي پديد آمد امردبازي و همخوابگي با جوانان بود. اين علم شنيع كم كم در شهرهاي اسلامي رواج گرفت و جوانان و پسركان ماهروي رومي و ترك كه به عنوان اسير يا تجارت وارد مي شدند در ميان مسلمانان فراوان شده و در اختيار آنان قرار مي گرفتند. مسلمانان عياش هم از زنان چشم پوشيده و به مردان روآور

شدند و هر كس امردي (پسرك بي موي) را مانند زن براي خود مي گزيد و او را به طرز دلخواه آرايش مي كرد و براي آينكه آزادانه به حرمسرا ببرد آنها را اخته مي كردند. در مصر و ساير ممالك اسلامي عشقبازي با زنان منسوخ شد و در عوض عشقبازي با مردان معمول گشت و شعرهائي كه سابقا در وصف زيبائي و دلربائي زنان سروده مي شد اكنون براي

[صفحه 127]

جوانان امر مي سرودند تا آنجا كه زنان بي نوا به ناچار لباس مردان مي پوشيدند و خود را شبيه مردان مي ساختند، همينكه همجنس بازي بين مردان معمول گشت و زنان را در حرمسرا واگذاردند آنان هم براي رفع حاجت خويش با همجنس خود مشغول گشتند و با اينكه امردان خواجه را به جاي شوهر برگزيدند چنانكه كنيزان حرمسراي (خمارويه) فرمانرواي مصر به اينگونه عمليات فاسد مشغول بودند و از اين رهگذر حتي زنان محترمه و شرافتمند نيز از اين قبيل مفاسد بر كنار نماندند.

مي گويند دختر (اخشيد) فرمانرواي مصر كنيزكي زيبا خريداري كرد تا تمايلات شهوي خود را به وسيله او ارضاء كند و با وي خوش باشد. اين خبر كه به المعزالدين الله فاطمي رسيد از خوشي فرياد بر آورد كه مدتها در كمين بودم تا مگر مصر را بگشايم ولي بيم داشتم كه مبادا شكست بخورم حال كه دانستم خاندان سلطنتي اين قسم دچار فساد اخلاقي مباشند وقت آن رسيده كه حمله را آغاز كنم و حتم دارم كه در فتح پيروي مي شوم. به همين منظور (جوهر) سردار خود را مامور فتح مصر كرد فرمانروايان فاسد مصر كه سخت آلوده شده بودند مقاومت را از دست داده و حكومت آنان به

دست فاطميان سقوط كرد و هر كس مي داند كه عفت بهترين نگهبان هر حكومت و سلطنتي است. [147].

طنطاوي در تفسير خود به سقوط اسپانيا (اندلس) مي پردازد و عياشي و مفاسد اخلاقي و رواج منكرات را از مهمترين علل سقوط مسلمانان اندلس مي داند. او مي گويد: مفاسد و زشتي ها تنها مخصوص ممالك شرقي و آسيا نبود بلكه هر كجا

[صفحه 128]

مملكتي اسلامي بود فرمانروايان و رجالش به عيش و عياشي و فساد و تباهي خو كرده و بدان سرگرم شده بودند و هم آنگونه كه مفاسد خلفاي شرقي موجب سقوط كيان آنان شد مفاسد فرمانروايان و رجال اندلس نيز موجب سقوط اندلس گرديد. [148].

در دوراني كه داستانهاي هزار و يك شب به وقوع مي پيوست و كاخهاي مجلل و قصرهاي دلفريب خلفا و رجال اشراف و ثروتمند غرق در سرور و شهوت راني بودند و مستي و لذت، عقل و انديشه را از سر آنان ربوده بود و حرص و ولع در عياشي هر لحظه براي آنان خوشي متنوعي مي آفريد و سيل پولها و طلاهاي دسترنج ملت به كام خوانندگان و نوازندگان مه پيكر و طراحان لباس و غذا و انسان فروشان خيانتكار فرومي ريخت در پشت كاخهاي افسانه اي ناله هاي جانسوز انسانهاي بي نوا و ستمديده همراه با بهترين آهنگها و صداهاي دلنشين كنيزكان و عربده مستانه رجال شهوتران به فضاي بيكران بالا مي رفت و پيكر فرشتگان آسمان را به لرزه در مي آورد از همه دردناكتر وضع نابسامان و رقت بار دانشمندان و علماي آگاه و بيدار مسلمان بود كه در كوخهاي خود با هزاران گونه محروميت ديده هاي اشكبار خود را بر صفحات كتابها دوخته و به تحقيق و پژوهش هاي علمي ادامه

مي دادند و هر روز چهره غمگينانه خود را كه گوياي وضع تاسف بار حكومتهاي اسلامي و سرنوشت وخيم ملت مسلمان بود به طبقات ضعيف و رنجبر مسلمان نشان مي دادند ولي بر اثر فشارهاي طاقت سوز و ستمگري هاي خلفا و عماش هرگز نمي توانستند اقدامي جدي براي نجات مسلمانان ضعيف به عمل آوردند. آنها شاهد غروب آفتاب خلافت و

[صفحه 129]

شكوهمندي مسلمانان بودند و به خوبي مي ديدند كه هر لحظه كابوس غم و وحشت سايه هاي شوم خود را بر سر ممالك اسلامي مي گستراند و شبح سقوط و اضمحلال خود را به جامعه مسلمان نزديك مي كند. عجيب اينجاست كه آنها در جزئي ترين ضروريات زندگي خود فرومانده بودند و هرگز فرصت بررسي مسائل مهمتري را پيدا نمي كردند.

جرج جرداق نويسنده و دانشمند آگاه معاصر در كتاب الامام علي هنگام بررسي بخش مخصوص حالات و اوضاع جامعه پس از مرگ علي و دوران حكومت اموي ها و عباسيان وضع نابسامان دانشمندان و علماي مسلمان را گوشزد مي كند و مي گويد: و اما دانشمندان و انديشمندان و فرزانگاه يعني آنهائي كه علي بن ابيطالب به فرزندش حسن و حسين سفارش مي كند كه با آنها نشست و برخاست و معاشرت داشته باشند و مقام آنها را گرامي بشمرند و به آنان و به كارگزاران خود سفارش مي كند در هر كاري با علما به مشاوره و تبادل نظر بپردازند و آنان در جريان امور بگذارند و از خود دور نسازند (همان دانشمنداني كه حضرت در نامه خود به مالك اشتر توصيه مي كند).

«اكثر مدارسه العلماء و منافثه الحماء في تثبيت ما صلح عليه امر بلادك و اقامه ما استقام به الناس قبلك».

«با دانشمندان بيشتر به مذاكره بپرداز و با

حكما: و فرزانگان بيشتر نشست و برخاست كن زيرا اين كار در تثبيت اصلاحات و عمران حوزه فرمانداري تو كمك خواهد كرد».

[صفحه 130]

دانشمنداني كه حضرت در تقسيم انسانها و ارزش انساني آنان فرمود:

الناس ثلاثه عالم رباني و متعلم علي سبيل نجاه و همج رعاع اتباع كل ناعق.

«انسانها بر سه دسته تقسيم مي شوند يك دسته دانشمندان الهي دسته دوم دانشجويان در مسير تحصيل هدايت و رشد نجات بخش دسته سوم به ظاهر انسانهائي كه در جامعه منشا اثر نبوده و از خود اراده اي ندارند و آنها در مسير زندگي با وزش هر بادي ملايم مي شوند».

همان دانشمنداني كه حضرت به ارزش وجودي آنها ارج مي نهد و به كميل توصيه مي كند:

«يا كميل هلك خزان الاموال و العلماء باقون ما بقي الدهر اعيانهم مفقوده و امثالهم في القلوب موجوده».

«اي كميل ثروت اندوزان نابود مي شوند و دانشمندان تا آخرين لحظه حيا جهانيان زنده و باقي هستند گرچه اجسام آنان زير خاكها پنهان مي شود ولي چهره واقعي آنها بر صفحه دلها نقش بسته و محو نمي گردد، و دانش آنها چيزي است كه پاسدار خود و ملت خواهد بود».

با تمام توصيه هاي جدي اسلام و اميرالمومنين درباره دانشمندان شايسته متاسفانه در زمان حكومت اموي ها و عباسي ها دانشمندان آگاه با اراده و انديشمندان متعهد در پريشان حالي و تهي دستي جانكاه بسر مي بردند مرگ آن دسته از دانشمندان خود فروخته سست بنيادي كه عرق پيشاني آنان بر درگاه ستمگران مي ريخت.

[صفحه 131]

اين سرنوشت دردناك «ابوعلي قالي» يكي از علماي بزرگ بغداد است كه لغت شناس ماهر محسوب مي شود او نسبت به لغت دانان زمان خود از همه بيشتر آگاه و حافظ بوده و كتابهائي در

اين زمينه تاليف كرده و در سال 356 وفات يافته است. [149].

ابوعلي قالي در شرايط سختي مي زيسته و آنقدر در فشار اقتصادي قرار مي گيرد كه ناگزير مي شود كتاب هايش را كه گرامي ترين و ارزشمندترين اشياء زندگيش مي دانست به بهاء ناچيزي بفروشد و در اين باره از سوز دل و هرمان و رنجهاي خود را در چند بيت شعر شرح مي دهد و آن را بر پشت كتابهايش بعنون محكوميت قدرتمندان و مترفين مي نويسد:

«انست بها عشرين حولا و بعتها فقد طال وجدي بعدها و حنيني و ما كان ظني انني سابيعها و لو خلدتني في لسجون ديوني و لكن لجوع و افتقار وصبيه صنحار عليهم تستهل جفوني».

«پس از بيست سال دوستي و انس با اين كتابها ناگزير به فروش آنها شدم. اما پس از فروش نگراني و حزن بي پاياني به من دست داد هرگز تصور نمي كردم كه روزي ناچار به فروش اين كتابها شوم گرچه در بند قرضها و وامها اسير گردم اما امروز گرسنگي و تنگدستي و ناله دختركان بي پناهم اشك ديدگانم را فروباريد و مرا وادار كرد براي حفظ جان آنان كتابهايم را بفروشم».

و اينهم داستان تاثر انگيز زندگي خطيب تبريزي است كه با شور و شوق فراوان نسبت به تحصيل علم و دانش كه آرزو مي كند كه كتاب تهذيب اللغه ازهري را در محضر يكي از دانشمندان و

[صفحه 132]

اديبان برجسته عصر بياموزد و در آن تحقيق كند بعضي از بزرگان علم او را به سوي ابوالعلي معروفي فيلسوف و اديب معروف راهنمائي مي كنند او يك نسخه از اين كتاب را تهيه مي كند و آن را در خورجيني گذارده و بدوش مي گيرد و از شهر تبريز

به قصد (معره النعمان) جايگاه استاد پياده حركت مي كند او آنقدر در شرايط سختي مي زيسته و امكانات مادي نداشته كه نمي تواند براي اين سفر طولاني و خطرناك مركبي تهيه كند آنچنانكه كابوس وحشتناك فقر و محروميت بر سرش سايه افكنده بود و هزاران گونه خطر در اين راه او را تهديد مي كرد او با عزمي راسخ بر دوش قدمهاي خود را بر زمين فرومي گذاشت و نفس زنان پستي و بلنديهاي راه را طي مي كرد. ضعف بدن و تلاش راه پيمائي عرقهاي خستگي را بر اندامش جاري ساخته بود چنانكه از پشتش گذشته و به كتابها نفوذ كرده و اثر رطوبت عرق بر برگهاي كتاب مانده بود اين عالم ستمديده هم اندوه خود را در اشعاري چند بيان مي كند:

«فمن يسام من الاسفار يوما

فاني قد سئمت من المقام

اقمنا بالعراق علي رجال

لئام ينتمون الي لئام»

اگر افرادي از مسافرتها خسته مي شوند من از بس در تبريز ماندم و توفيق سفر علمي پيدا نكردم خسته شده ام به ناچار در عراق نزد مردمان پستي اقامت كرديم راستي كه زمان در آزار رساندن به آزادمردان و سايرين چقدر كوشا است».

روزگار ناجوانمردانه بر عليه آزادگان و توده ضعيف مردم پيش مي رفت تا جائيكه «ابن لنكك» كه شايد به اين نام

[صفحه 133]

مستعاري شعرش را اعلام كرده دردهاي اجتماعي آن روز را در ضمن اشعاري چنين بيان مي كند.

«يا زمانا البس الحرار ذلا و مهانه

لست عندي بزمان انما انت زمانه

كيف نرجومنك خيرا و العلافيك مهانه

اجنود مانراه منك يبدوام مجانه»

«اي روزگار كه بر تن آزادگان لباس ذلت و اهانت پوشيده اي تو واقعا روزگار نيستي بلكه تو بلاي جانسوزي هستي چگونه ما از تو انتظار خير داشته باشيم در

صورتي كه افراد ذي صلاحيت و داناي بلند مرتبه در تو پست و خوار گشته اند آيا آنچه بر سر ما مي رسد از ديوانگي و جنون تست يا آنكه شرم و حياي تو كم شده و به ابتذال گرائيده اي».

شاعر ديگري از ستيز و رنجي كه از وضع آن روز برايش پيش آمده چنين مي نالد:

«زماننا زمن سوء

لاخير فيه و لا فلاحا

لا يبصر الاشقياء فيه

لليل احزانهم صباحا

فكلهم منه في عناء

طوبي لمن مات فاستراحا»

«در اين زمان شرايط ناگواري براي ما پيش آمده كه در آن نه چيزي ديده مي شود و نه نجاتي تيره بختاني در اين روزگار براي شب تاريك و غمناك خود بامدادي نمي بينند همه مردم در رنج و بدبختي بسر مي برند و بايد گفت خوشا به حال آنانكه مردند و از اين بدبختي ها آسوده گشتند» [150].

[صفحه 134]

اين بود قسمتي از وضع آشفته و نابسامان زندگي دانشمندان متعهد و آزاده كه آرمان مقدس اسلام را گرامي مي داشتند و هرگز به همكار و دستياري ستمگران و رجال عياش مترف تن نمي دادند اينان در زواياي تاريك اجتماع آن روز مشعل علم و دانش و آزادگي را فروزان نگهداشته بودند و نواي جانسوز ملت محروم و طبقات رنجبر و ضعيف و صداي وجدان بيدار اسلامي آنها اجازه نمي داد غمخواري و همدردي با ملت را رها كرده و در كاخهاي افسانه اي و مجالس مجلل خلفا و امراء طوق چاكري و بله قربان گفتن را بگردن بگذارند و براي جنايات و ستمگريها و عياشي هاي آنها مديحه سرائي كرده و محمل شرعي و قانوني بتراشند.

اما در مقابل گروهي از دانشمندان و فقها و شعراي خودفروخته تمام سرمايه هاي علمي و ادبي خود را در اختيار

خلفا و رجال آن روز گذاشته بودند و با صحه گذاري بر جنايات و خيانتهاي آنها نسبت به ملت مقام والائي كسب كرده بودند و از تمام مزاياي زندگي اشرافي بهره مند مي شدند و پست هاي مهم علمي و معنوي به آنها سپرده مي شد.

جرجي زيدان مي نويسد: علماء و ادباء و فقهاء گروهي از طبقه عامه بودند كه به وساطه فضل و كمال مقرب درگاه بزرگان مي گشتند و اينان براي خلفا و اميران شعرهاي نيكو و مطالب تاريخي، قصه هاي شيرين و مسائل ديني و غيره مي گفتند و آنها را به اينصورت مشغول و سرگرم كرده و از ملت غافل نگه مي داشتند «كسائي» «فراء» «ابوعبيده» و غيره از نامداران اين طايفه اند. خلفا در مقابل آنها را گرامي مي داشتند

[صفحه 135]

و از شنيدن سخنان آنها لذت مي بردند هميشه با آنها نشست و برخاست مي كردند و براي آنها مستمري و جايزه و انعام قرار مي دادند …

وزيران و خلفا مانند برمكيان و آل فرات و غيره نيز به اين اشخاص علاقمند بودند و همه نوع به دانشمندان و فقيهان و اتباع آنها مساعدت مالي مي كردند تا آنجا كه دانشمندي وسيله ارتزاق شده بود و مردم براي اداره امور زندگي دنبال تحصيل علم مي رفتند. [151].

جرجي زيدان مي نويسد: كسائي در بغداد مي زيست و به امين فرزند هاورن علم نحو «دستور و زبان عربي» مي آموخت همان روزها سيبويه از بصره به بغداد آمده بود امين انجمني بياراست و كسائي و سيبويه را در آن انجمن آورد اين دو عالم در بسياري از مسائل با يكديگر گفتگو داشتند از آن جمله مسئله زنبور بود كه كسائي مثلي از زبان عرب بدين مضمون گفت:

«كنت اظن الزنبور اشد لسعا

من النحله فاذا هواياها»

گمان مي بردم نيش زنبور از نيش مگس تيزتر است ولي اين درست همان بود. سيبويه گفت مثل را اشتباه گفتي، چه كه آخرش چنين است: «فاذا هوهي» كسائي اصرار داشت كه همان گفته او درست است و سرانجام موافقت كردند كه گفته يك عرب صحرانشين را بپذيرند و آنچه او بگويد قبول كنند.

امين اصرار داشت كه معلمش (كسائي) پيروز شود، لذا فرمان داد عربي بيابان گرد را آوردند و پنهاني مسئله را از او پرسيد، عرب حق را به سيبويه داد، امين به عرب گفت ميل دارم گفته كسائي را تصديق كني عرب گفته امين را نپذيرفته

[صفحه 136]

گفت: زبانم يارائي آن را نمي دهد كه بر خلاف حقيقت سخن بگويم. لذا تدبيري به نظرشان رسيد عرب را گفتند كه ما مي گوئيم شخصي به نام سيبويه چنين و شخص ديگر به اسم كسائي چنان مي گويد آيا حرف كدام درست است؟ و تو در پاسخ به ما بگو حرف كسائي درست است.

عرب اين پيشنهاد را پذيرفت و انجمني از بزرگان علم لغت با حضور كسائي و سيبويه تشكيل يافت و از عرب بيابان گرد همان سئوال شد، عرب چنانكه به او آموخته بودند گفت: كسائي درست گفته و سخن او عرب است.

سيبويه دانست كه نيرنگ به كار رفته و براي كسائي زمينه سازي شده از آن رو بغداد را رها كرده به ايران رفت. [152].

دياب اتليدي در كتاب اعلام الناس نقل مي كند: الوائق بامرالله روزي براي شرب نشست و نديمان وي در مجلس حاضر شدند، كنيزكي در مجلس اين شعر را به غنا خواند:

«اظلوم ان مصابكم رجلا

اهدي السلام تحيه ظلم»

كنيزك (رجلا) به نصب خواند: نديمي كه

در مجلس حضور داشت به سخن آمد و گفت بهتر اين است كه به رفع (رجل) بخوانيم چون خبر (ان) است، كنيزك گفت: من از آموزگارم جز اين از بر نكرده ام، سپس ميان عده اي گفتگو آغاز شد، كساني مي گفتند سخن اعتراض كننده بهتر است و كساني مي گفتند سخن كنيزك صحيح است، آنگاه واثق گفت: در عراق كسيكه از اهل عربيت «آشنا به دستور زبان عربي» باشد تا به او رجوع شود چه كسي مي باشد؟ گفتند: در

[صفحه 137]

بصره «ابوعثمن مازني» هست كه در زمان خود در اين علم بي نظير است، واثق گفت: از جانب ما به بصره بنويسيد كه وي را با تعظيم و اكرام به سوي ما بفرستند، چند روزي بيش به طول نينجاميد كه نامه به بصره رسيد، و فرماندار بصره فرمان داد كه ابوعثمان به همراه كارآگاهان به نزد واثق برود، ابوعثمان وقتي رسيد بر واثق وارد شد و واثق او را در جاي بالاتر نشانيد و بسيار وي را گرامي داشت و سپس شعر را به وي عرضه كرد، و او گفت حق با كنيزك است و در (رجل) جز نصب درست نيست، زيرا (مصاب) مصدر به معني (اصابه) است و (رجلا) منصوب به آن است و معني اينست «ان اصابتكم رجلا اهدي السلام تحيه ظلم» خبر (ان) است كه كلام به آن تمام مي شود، واثق سخن ابوعثمان را فهميد و دانست كه صحيح آنست كه سخن كنيزك را نپذيرفته بود از خود دور كرد، سپس فرمان داد كه به (ابوعثمان مازني) هزار دينار و تحفه و هديه هاي فراوان براي اهلش فرستاد كه از آن ميان همان كنيزك بود، سپس وي را

با اكرام تمام به شهرش برگرداند. [153].

(دياب اتليدي) در جاي ديگر از همان كتاب نقل مي كند: شبي هارون الرشيد و جعفر برمكي مجلس سروري داشتند، هارون به جعفر گفت: شنيدم كه تو جاريه فلاني را خريداري كرده اي و من مدتي است كه او را مي خواهم زيرا او زيباروي است و من علاقه فراواني به او دارم پس او را به من بفروش! جعفر گفت: من نمي خواهم بفروشم، هاورن گفت: به من ببخش! جعفر گفت: نمي بخشم، هارون گفت: اگر او را به

[صفحه 138]

من نفروشي يا نبخشي زبيده (زن هارون) سه بار طلاق داده شود، جعفر گفت: زن من از من سه بار طلاق داده شود اگر كنيزك را بفروشم يا ببخشم، سپس از حالت مستي بيرون آمدند و دانستند كه دچار دشواري مهمي گشتند و حيله يي براي چاره ي آن نيافتند رشيد گفت: اين اتفاقي هست كه جز، ابويوسف از آن توانا نيست پس وي را بخواهيد! شب از نيمه گذشته بود كه ابويوسف را خواستند و ابويوسف با وحشت از رختخواب برخاست و گفت در اين وقت مرا نخواسته است جز اينكه كار مهمي در اسلام روي داده است، سپس به تندي از منزل بيرون آمد و سوار بر اسبش شد و به غلام خود گفت خورجين را با خود همراه بياورد در آن مقداري جو بريز، و آنگاه كه من به دارالخلافه داخل شدم و تو نيز داخل شدي مقداري و جلوي چارپا بريز كه با آن مشغول باشد تا ما بيرون بيايم، زيرا علفي كه اين چارپا خورده او را امشب كافي نيست. غلام گفت: شنيده و اطاعت مي كنم. آنگاه كه قاضي ابويوسف بر

هارون وارد شد، هارون براي وي از جاي برخاست و وي را بر سرير خود در پهلوي خود نشانيد، در حالي كه بر آن سرير جز هارون كسي نمي نشست، هارون به ابويوسف گفت: من تو را نخواسته ام جز براي كار مهمي و آن اين است و ما از چاره آن ناتوان گشتيم، ابويوسف گفت: اي اميرمومنان اين كار بسيار آساني است، اي جعفر! نصف آن كنيزك را به اميرالمومنين بفروش و نصف ديگر را ببخش و در اين صورت هر دو از سوگند خود بيرون مي آييد، هارون از اين گفته خوشحال شد و هر دو اين كار را انجام دادند، هارون گفت: كنيزك را حاضر كن در

[صفحه 139]

همين وقت، زيرا علاقه من به كنيزك بسيار شديد است، كنيزك را حاضر ساختند، هارون به قاضي ابويوسف گفت: مي خواهم همين آن با او نزديكي كنم و طاقت بردباري ندارم كه زمان استبرائش برآيد، در اينجا چاره اي براي من بينديش، ابويوسف گفت: بنده اي از بندگان اميرالمومنين- هارون- را كه آزاد شده است بياوريد! بنده اي حاضر ساختند، ابويوسف به هارون گفت: به من اجازه بده كه كنيزك را به او تزويج كنم سپس اين بنده، كنيزك را پيش از آنكه دخول بكند طلاق بدهد، در اين صورت نزديكي با اين كنيزك در همين آن براي تو حلال مي شود بدون اينكه استبراء شده باشيد، هارون از اين حيله بيش از نخست در شگفت شد و گفت: به تو اجازه دادم اين كار را بكني، قاضي عقد نكاح را خواند و آن بنده نيز قبول كرد، سپس قاضي به آن بنده گفت: كنيزك را طلاق بده! بنده گفت: اين كنيزك زن

من شد و من او را طلاق نمي دهم و گفت: كار بيش از پيش دشوار شد، قاضي به هارون گفت: اين بنده را به مال متمايل كن، هارون به آن بنده گفت: اين كنيزك را طلاق بده و من در عوض به تو صد دينار مي دهم، گفت: اين كار را نمي كنم، هارون گفت: دويست دينار مي دهم، گفت: نمي كنم هارون پول را بالاتر برد تا هزار دينار رسيد ولي آن بنده نپذيرفت و به قاضي گفت: آيا طلاق زن من به دست من است يا به دست اميرالمومنين- هارون- و يا به دست تو؟ قاضي گفت: به دست تو است، آن بنده گفت: به خدا سوگند من هرگز اين كار را نمي كنم! خشم هارون فزوني

[صفحه 140]

يافت و قاضي به او گفت: ناراحت نباش زيرا كار بسيار آسان است، كنيزك را آزاد كن، سپس اين بنده را به كنيزك تمليك كن، هارون اين كار را كرد، و قاضي به كنيزك گفت: بگو قبول كردم، كنيزك گفت: قبول كردم، سپس قاضي گفت: حكم به جدائي ميان شما را داده ام، زيرا اين بنده داخل ملك كنيزك شده است و نكاح باطل گشت، در اينجا هارون در برابر قاضي ابويوسف ايستاد و گفت: مانند تو در اين زمان بايد قاضي بشود!

هارون دستور داد چند طبق طلا بياورند، طلاها را آوردند و هارون آنها را در پيش قاضي ابويوسف ريخت و به او گفت: آيا ظرفي به همراه داري؟ قاضي گفت: خورجين استر همراه هست، هارون خورجين را خواست و آن را نيز پر از طلا كرد قاضي ابويوسف طلاها را گرفت و از دارالخلافه بيرون رفت وقتي بامداد پديد آمد

به دوستانش گفت به سوي فراگرفتن دانش برويد تا اينچنين بياموزيد زيرا من اين دارائي فراوان را با دو يا سه مسئله بدست آوردم. [154] اين بود سرگذشت دانشمندان در برابر فرمانروايان كه گروهي آزاده بودند و عزت نفس را از دست ندادند و ناچار به سختي و شدائد روزگار روبرو بودند و گروه ديگر تن به پستي و ذلت داده و صاحب زندگي اشرافي و مرفه بودند.

عكس العمل آگاهان

توده مردم دلمرده و ناتوان در برابر كارهاي نامطلوب و ستمگريهاي خلفا و فرمانروايان عكس العملي نداشتند و همواره

[صفحه 141]

در حال سكوت با تمام محروميت هاي اقتصادي و اجتماعي بسر مي بردند و خود را بدست سرنوشت سپرده بودند و اين به خاطر آن بود كه روح اسلامي در آنها مرده بود و از اهداف بلند و انقلابي سياست اسلامي غافل مانده بودند. البته براي تخدير افكار آنها عوامل گوناگوني بكار بود كه از همه مهمتر خيانت دانشمندان خودفروخته بود كه فروغ آگاهي و جنبش را در آنها خاموش كرده بودند و بدلهاي مرده آنان رمق نمي دادند. اما از ميان همين توده خاموش بي تحرك عده اي در عين خفقان و مقررات سخت و خطرناك ظالمانه در يك شعاع كوچك در حال مبارزه و پيكار زيرزميني بودند. اين گروه مردمان بيدار و هوشياري و آگاه از زمان بودند كه آزادگي و شرافت نفس آنان مانع از آن مي شد كه آن همه فساد و حركات ضد اسلامي و حيف و ميل ها و عياشي هاي رجال را تحمل كنند و دست روي دست بگذارند. اين گروه در واقع از طرف امامان معصوم و پيشوايان حقيقي اسلام رهبري و حمايت مي شدند البته تاكتيك صحيحي را

كه ائمه هدي و شاگردان مبارزشان براي مبارزه انتخاب كرده بودند و با توجه به شرائط سخت آن روز بسيار موثر و سازنده بود اينان ابتداء مي كوشيدند ملت را بيدار كنند و اعمال ضد اسلامي و ضد بشري خلفا و عمال آنها را به آگاهي آنها برسانند و جامعه را از بي تفاوتي بدر آورند زيرا خلفا با عنوان كلمه مقدس جانشيني پيغمبر يك مقام بلند روحاني و معنوي كاذب براي خود ايجاد كرده بودند كه سخت عوام فريب بود و سپس در زير چتر پيشوائي اسلام آنچه منكرات و قوانين ضد اسلامي بود به اجرا در مي آوردند و ستاد فقها و علماي دربار هم

[صفحه 142]

روي تمام جنايات آنها برچسب شرعي و قانوني مي زدند و ملت هم در يك حالت بهت و سرگرداني گمان مي كردند آنچه صورت مي گيرد شرعي و به صلاح امت است قدرت نظامي و منابع ثروت ملي هم كه در اختيار خلفا بود و مي توان گفت آنها در سايه زر و زور و تزوير جامعه را در سكوت و سازش قرار داده بودند و اينها هم خود را به قضاي ستمگران سپرده بودند.

امامان پاك و ياران مبارزشان ابتداء لازم ديدند به يك صورت آرامي كارهاي خلفا را فسق و فجور و مخالف با اسلام معرفي كنند تا مردم متوجه اين حقيقت شوند و بدانند زمامداران آنها بيراهه مي روند و با اسلام و مصالح ملت بازي مي كنند وقتي مردم درباره اين حالت كه هر چه خليفه مي كند اسلامي و مذهبي است به شك و ترديد افتادند آن هاله قدس و معنوي از اطراف خلفا كنار مي رود و مردم براي جنبش و احقاق حق و

دفاع از مقررات اسلام آماده مي شوند. از اينرو مي بينيم كه شاگردان ائمه خود و يا افرا مردم را وادار مي كنند كه از ائمه صورت شرعي اعمال خلفا را بپرسند و اين روايات را به سرعت در بين مردم تكثير بدهند.

«عن ابراهيم بن ابي البلاد قال قلت لابي الحسن الاول عليه السلام جعلت فداك ان رجلا من مواليك عنده جوار مغنيات قيمتهم اربعه عشر الف دينار و قد جعل لك ثلثها فقال لاحاجه لي فيها ان ثمن الكلب و المغنيه سحت [155] عن ابراهيم بن ابي البلاد قال: اوصي اسحاق بن عمر بجوار له مغنيات ان تبيعهن (يبعن) و يحمل ثمنهن الي ابي الحسن عليه السلام قال ابراهيم فبعت الجواري بثلاثماه الف درهم و حملت الثمن اليه فقلت له ان مولي لك يقال له اسحاق

[صفحه 143]

بن عمر اوصي عند وفاته ببيع جوار له مغنيات و حمل الثمن اليك و قد بعتهن و هذا الثمن ثلاثماه الف درهم فقال لاحاجه لي فيه ان هذا سحت و تعليمهن كفرو الاستماع نهن نفاق و ثمنهن سحت». [156].

«ابراهيم بن ابي البلاد مي گويد از حضرت موسي بن جعفر (ع) پرسيدم؟ يكي از دوستان شما كنيزكان آوازه خوان دارد كه ارزش آنها به 14 هزار دينار مي رسد و او 1/3 ارزش اين كنيزكان را به شما اختصاص داده است حضرت در پاسخ فرمودند من نيازي به پول آنها ندارم زيرا قيمت سگ و كنيزان و آوازه خوان حرام است ابراهيم … مي گويد اسحاق بن عمر وصيت كرد كه كنيزكان آوازه خوان او را بفروشند و بهاي آنها را نزد امام موسي بن جعفر بفرستند ابراهيم مي گويد من آن كنيزكان را به قيمت 300 هزار درهم فروختم و

پول ها را نزد حضرت بردم و به ايشان وصيت اسحاق را كماكان گفتم …

حضرت فرمود من نيازي به اين پولها ندارم زيرا بهاي اينها حرام است و تعليم اينگونه كنيزكان موجب كفر مي شود و شنيدن آوازه آنها نفاق مي آورد و قيمت آنها حرام است».

در اين دو روايت و نظائر آن امام پول كنيزكان آوازه خوان را با پول سگ برابر دانسته و شنيدن آواز آنها و خريد و فروش آنان را حرام كرده است، اين گفتار كه عينا بر خلاف روش فرمانروايان فاسد بود نقش موثري در آگاهي مردم داشت.

زيرا گفتار و رفتار پيشوايان الهي سرمشق بزرگي براي آزادمردان و مسلمانان شريف بود كه بر اساس آن براي كوبيدن افكار ضد اسلام در صدد مبارزه با آن گونه فرمانروايان فاسد بر مي آمدند و ناگزير انقلاب ها و نهضت ها و قيامهاي ملي بوجود

[صفحه 144]

آمد كه شرح بسياري از اين انقلاب ها را ابوالفرج اصفهاني در كتاب (مقاتل الطالبيين) به تفصيل بيان كرده است انقلاب زيد بن علي بن حسين، انقلاب يحيي بن زيد، انقلاب عيسي بن زيد و امثال آن كه از تشكل يك عده مردم آزاده بر پا شد حاكي از آن است كه هميشه دسته سومي از امت اسلامي بوده اند كه تن به خودفروشي و ذلت و استثمار نداده و همانند دانشمندان فرومايه تسليم اميال شيطاني جباران نگرديدند و نيز همانند زهاد گوشه گير و صوفي صفتان بي تفاوت در كنجي ننشسته و غافل از وضع ملت و حكومت تنها به نفس خويش بينديشند بلكه پرچم انقلاب و نهضت را بر دوش كشيده و بر ضد فرمانروايان ستمگر اموي و عباسي مردم را به مبارزه دعوت كرده و راهنمائي

مي نمودند

پاورقي

[1] حتي در بعضي از روايات واژه ي «بيت المال» آمده از جمله در روايتي از علي (ع) در مورد توزيع مساوي بيت المال (بحار ط جديد ج 41 ص 106).

[2] و جعلنا هم ائمه يهدون بامرنا و اوحينا الهيم فعل الخيرات و اقام الصلواه و ايتاء الزكاه و كانوا لنا عابدين.

[3] و كان يامر اهله بالصلواه و الزكاه (مريم- 55).

[4] و اوصاني بالصلواه و الزكاه ما دمت حيا (مريم - 31).

[5] بحار ط قديم جلد 5.

[6] بحار ط قديم جلد 5.

[7] در كتب عهدين (تورات و انجيل) اشاراتي در مورد غنائم و زكات هست و در اين مورد به عنوان نمونه به سفر تثنيه تورات باب 13 بند 16 و 17 و صحيفه يوشع باب 6 بند 17 تا 25 مراجعه گردد.- گرچه طبق روايات اسلامي غنيمت در اديان گذشته حرام بوده است و به استناد همان روايات علامه حلي در كتاب منتهي المطلب جلد 2 صفحه 922 به اين مطلب تصريح كرده است.

[8] بنابراين آنچه كه در كتاب «عصر الانطلاق» محمد اسعد به سيوطي نسبت داده شده كه وي ابوبكر را موسس بيت المال مي داند بي اساس است، چنانكه خود محمد اسعد اين قول را رد مي كند.

[9] چنانكه اين مطلب از آيه 103 سوره ي توبه (خذ من اموالهم صدقه … ) استفاده مي شود، و همچنين از شان نزول آيه 75 همين سوره كه درباره ي ثعلبه بن حاطب آمده استفاده مي شود كه پيامبر (ص) پس از نزول آيه ي زكات ماموريني را براي جمع آوري زكات به اطراف فرستاد، مردي از بني سليم و از بني جهينه را براي اخذ زكات نزد ثعلبه فرستاد (در اين باره به تفسير مجمع البيان ج 5

صفحه 53 و اسدالغابه ج 1 ص 237 و بحار ج 22 ص 40 مراجعه شود).

[10] بحار ج 19 ط جديد ص 192.

[11] مجمع البيان جلد 4 ص 518.

[12] نه از آن جهت كه بيت المال كافي نيست، بلكه بر اثر عدم اجراي آن بطور عموم، اين مشكل پيش آمده است.

[13] بر اساس آيه 46 سوره انفال.

[14] عن الصادق (ع): و لو ان الناس ادوا زكاه اموالهم ما بقي مسلم فقيرا محتاجا و لا ستغني بما فرض الله له و ان الناس ما افتقروا و لا احتاجوا و لا جاعوا و لا عروا الا بذنوب الاغنياء (وسائل ج 6 ص 4).

[15] من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 19 و 17.

[16] وسائل الشيعه ج 6 ص 5.

[17] درباره ي زكات و تعاونهاي مستحبي به كتاب وسائل الشيعه جلد 6 مراجعه شود.

[18] بقره، 264.

[19] سفينه البحار جلد 1 صفحه 552.

[20] جواهر الكلام جلد 15 ص 475.

[21] مجمع البيان ج 4 ص 542.

[22] در اين باره به كتاب وسائل الشيعه ج 4 ط جديد صفحه 336 تا 356 مراجعه گردد.

[23] شرح مفصل هر يك را در رساله هاي عمليه بخوانيد.

[24] دليل بر اينكه قسمت دوم مخصوص سادات است، روايات زيادي است كه در تفسير آيه وارد شده است.

[25] جواهر الكلام ج 16 از صفحه 115 به بعد.

[26] وسائل ج 6 ط جديد صفحه 363 و 364 (باب سوم از ابواب قسمه الخمس).

[27] جواهر الكلام ج 16 ص 85.

[28] الميزان ج 6 ص 11.

[29] الميزان ج 6 ص 11.

[30] كه به اصطلاح فقها آنرا «فئي» گويند.

[31] توضيح اينكه غنائم جنگي جزء انفال است ولي پيامبر يا امام، چهار پنجم آنرا به جنگجويان مي بخشيد

و يك پنجم آن را به عنوان خمس بر مي داشت، بنابراين آيه ي انفال منافاتي با آيه 41 سوره انفال در مورد غنائم ندارد.

[32] بعضي 12 مورد را اجزاء انفال شمرده اند.

[33] در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مورد تاييد امام خميني (مد ظله) و مسلمين در اصل 45 در مورد انفال و مصرف آن چنين مي خوانيم:

«انفال و ثروتهاي عمومي از قبيل زمينهاي موات، يا رها شده، معادن، درياها، درياچه ها، رودخانه ها و ساير آبهاي عمومي، كوهها، دره ها، جنگلها، نيزارها، بيشه هاي طبيعي، مراتعي كه حريم نيست، ارث بدون وارث، و اموال مجهول المالك و اموال عمومي كه از غاصبين مسترد مي شود، در اختيار حكومت اسلامي است تا بر طبق مصالح عامه نسبت به آنها عمل نمايد».

[34] كه مال همه ي مسلمين از مجاهدان و غير مجاهدان است و بايد به مصرف منافع عمومي برسد (لمعه كتاب الجهاد).

[35] جواهر الكلام ج 21 از صفحه 186 تا 203- مرحوم شهيد در شرح لمعه گويد: اقوي اين است كه خمس بعد از جعائل اخراج گردد، شهيد اول در كتاب دروس خمس را بعد از جعائل و هزينه ي حفظ قرار داده است (دروس كتاب الجهاد).

[36] شرح لمعه جلد اول كتاب الجهاد فصل سوم.

[37] در مورد «صفوا المال» به كتاب وسائل ج 11 صفحه 85 مراجعه شود.

[38] وسائل ج 11 ص 88.

[39] چنانكه آيه ي 6 سوره حشر بر اين مطلب دلالت دارد.

[40] درباره ي انفال و فيي ء ومصرف آنها به اصول كافي 538: 1 به بعد مراجعه شود.

[41] اينكه قبلا «فيي ء» را جزء منابع درآمد بيت المال شمرديم از اين نظر بود كه بيت المال را به معني عام گرفتيم ولي از نظر فقهي فيئي از منابع

درآمد بيت المال نيست.

[42] فدك (سيد محسن قزويني) ص 33.

[43] الميزان ج 9 ص 252 بنقل از مفردات راغب.

[44] درقرآن در مورد وجوب جزيه در آيه 29 سوره ي توبه تصريح شده است كه بايد اهل كتاب جزيه را بدست خود با ميل و خضوع بپردازند (حتي يعطوا الجزيه عن يدوهم صاغرون).

[45] كه دراين صورت يك نوع خراج خواهد بود، بايد توجه داشت كه اگر جزيه به صورت سرانه وضع شود، ديگر نمي توان آنرا بر زمينهاي آنها وضع كرد و اگر بر زمينهاي آنها وضع شد ديگر جايز نيست سرانه وضع گردد (وسائل الشيعه ج 11 ص 114).

[46] شرايع كتاب الجهاد.

[47] وسائل الشيعه ج 11 ص 116.

[48] اراضي خراجيه زمينهايي هستند كه مسلمين آنها را يا با قهر و غلبه و يا از روي مصالحه از دست كفار در آورده اند، مشروط به اينكه آن زمينهاي در حين فتح، آباد بوده و اين فتح به اذن امام باشد مانند زمينهاي خيبر و زمينهاي عراق و شامات و مصر و آفريقا و قسمت مهمي از زمينهاي ايران.

[49] چنانكه توجه به اين جنبه ها در عهدنامه ي مالك اشتر در نهج البلاغه آمده است.

[50] سيره ي ابن هشام ط مصر ج 2 ص 241.

[51] الاموال ابوعبيد ص 64 -63.

[52] هر گاه قرارداد بر عين محصول بسته مي شد آن را «مقاسمه» مي گفتند و اگر بر مقداري از پول محصول بسته مي شد آنرا خراج مي ناميدند (منهاج البراعه خوئي ج 20 ص 148).

[53] كتاب الخراج ابويوسف ص 45.

[54] مستدرك قبل ص 50 -48.

[55] در حقيقت اين راي علي (ع) براي آن بود كه خراج آن اراضي يك درآمد دائمي براي مسلمين باشد، و از طرفي صاحبان سابق

آن زمنيها به وضع كشاورزي و آباد كردن آن اراضي آشناتر بودند، و چه بسا اگر آن اراضي در دست مسلمين كه كاملا به امور كشاورزي وارد نبودند، قرار مي گرفت، نابود و يا كم بهره مي شد، از اينرو علي (ع) راي فوق را پيشنهاد كرد كه مورد موافقت عمر واقع شد.

[56] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 152.

[57] جريب مساحتي از زمين معادل ده هزار متر مربع است، درهم عبارت از وزن 12/6 نخود نقره است، فقيز: عبارتست از پيمانه اي كه گنجايش آن معادل 12 صاع (هر صاعي سه كيلو) است (فرهنگ عميد).

[58] استيعاب 3 ص 89- اسدالغابه ج 3 ص 371.

[59] الغدير ج 8 ص 286.

[60] نهج البلاغه، نامه 53.

[61] نهج البلاغه خطبه 3.

[62] اين روش كه از آن امروز به «تصفيه» تعبير مي شود، از اموري است كه در برنامه ي حكومت مردان خدا از همه چيز بيشتر اولويت دارد.

[63] نهج البلاغه خطبه 16 (نخستين خطبه علي (ع) پس از بيعت در مدينه).

[64] خلاف ط جديد ج 2 ص 344.

[65] جواهر الكلام ج 16.

[66] بحارالانوار ج 41 ص 106 حديث 9.

[67] اين شعر، از عمرو بن عدي است، كه علي (ع) در اينجا آن را تمثيل آورده و منظورش اين است كه بايد بيت المال مسكين را در جاي خود قرار داد، و نبايد تبعيض قائل شد (تاج العروس ج 10 ص 78- جنو).

[68] عاصم بن كليب الحر بن عن ابيه قال شهدت عليا عليه السلام و قد جاء مال من الحبل، فقام و قمنامعه و جاء الناس يزدحمون فاخذ حبالا فوصلها بيده و عقد بعضها الي بعض، ثم ادارها حول المال و قال «لا احل لاحد ان يجاوز هذا الحبل

قال فقعد الناس كلهم من وراء الحبل، و دخل هو فقال: اين رووس الاسباع «و كانت الكوفه يومئذ اسباعا» فجعلوا يحملون هذا الجوالق الي هذا، و هذا الي هذا حتي استوت القسمه سبعه اجزاء و وجد مع المتاع رغيف فقال: اكسروه سبع كسر وضعوا علي كل جزء كسره ثم قال:

هذا جناي و خياره فيه

اذ كل جان يده الي فيه

ثما فرغ عليها و رفعها الي رووس الاسباع، فجعل كل واحد منهم يدعو قومه فيعملون الجوالق (بحارالانوار ج 1 ص 136).

[69] لمعه كتاب الجهاد ج 1 ص 191.

[70] اين سئوال در اينجا مطرح مي شود كه اگر تقسيم بيت المال بطور مساوي لازم باشد در اين صورت فرق اسلام و سيستم اقتصاد كمونيست چيست؟

پاسخ اينكه:

در سيستم كمونيسم ادعا مي شود كه همه ي اموال براي عموم است، و اصولا مالكيت شخصي در اين سيستم نيست، ولي در اسلام «بيت المال» براي عموم است كه بطور مساوي بايد تقسيم گردد نه همه ي اموال، در صدر اسلام نوع مردم به جهاد مي پرداختند و فرصت كسب و كار براي آنها نبود و زندگيشان از بيت المال اداره مي شد، آنگاه بيت المال بين آنها بطور مساوي تقسيم مي گرديد و اين يك مرحله ي استثنائي بوده، اما كساني كه به كار و كسب مي پردازند آزاد بودند، كه نتيجه كارشان را بگيرند، و در اين راه بعضي بيشتر گيرشان مي آمد و بعضي كمتر، و همانگونه كه در فصل قبل گفتيم، بيت المال مصارف مخصوص و مشخصي دارد و براي تامين نيازها، تشريع شده است، با توجه به اين مطلب فرق اساسي و روشن بين آن و سيستم اقتصادي كمونيسم وجود دارد.

[71] ابوجعفر اسكافي بغدادي يكي از دانشمندان علم كلام از معتزله است،

او داراي كتابهاي متعددي است، و اهل نظر بوده و با دانشمندان مناظراتي داشته است، تاريخ فوت او را سال 240 ذكر كرده اند (تاريخ خطيب ج 5 صفحه 416).

[72] عبيدالله بن ابي رافع از ياران محبوب و خاص و از كاتبان علي (ع) بود، پدر او زمان رسول خدا، از مسلمانان راستين بود و در جنگها شركت كرد و بعد از پيامبر (ص) به علي (ع) پيوست و از شيعيان برجسته علي (ع) به شمار مي رفت، در مورد وثاقت و درستي عبيدالله همين بس كه علي (ع) او را كاتب و نگهبان بيت المال قرار داد (تنقيح المقال ج 2 ص 238).

[73] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 7 ص 38 -35.

[74] عمر نيز در زمان خلافت خود در تقسيم بيت المال، تبعيض قائل مي شد (شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 8 ص 111).

[75] نهج البلاغه كلام 15.

[76] ابن ابي الحديد گويد: تفسير جمله آخر اين است: هر گاه تدبير امور بر اساس عدالت، موجب تنگي و عجز براي حاكم شود، تدبير امور بر اساس ظلم براي او تنگتر است زيرا ظالم، در مظان آنست كه از ستمش جلوگيري گردد (شرح ابن ابي الحديد ج 1 ص 270).

[77] و به تعبير روز حق السكوت به آنها بدهيد.

[78] شرح لغات:

لا اطوار به: يعني به گرد آن نمي گردم، و به آن نزديك نمي شوم.

ما سمر سمير: يعني تا زماني كه شب نشينان شب نشيني مي كنند، كنايه از اينكه تا دنيا باقي است.

خدين: يعني دوست.

[79] پاسكال مهندس و طبيعي دان و فيلسوف و نويسنده فرانسه در روز 19 ژوئن 1622 در كلرمون فرانسه ديده به جهان گشود، در 18 سالگي (1641) ماشين حساب را اختراع كرد

و در 31 سالگي با «فرما» رياضي دان بزرگ، حساب احتمالات را كه امروز در فيزيك اهميت خاص دارد به وجود آورد، پاسكال مي گفت: در كنار وجود من گردابي است، شما اين گرداب را نمي بيند و من هر چه مي خواهم از آنجا به دست مي آوردم و به اين ترتيب مسائل بزرگ را حل مي كنم، پاسكال در سال 1661 در سي و نه سالگي جهان را بدرود گفت. (دائره المعارف فرهنگ و هنر صفحه 1116).

[80] الامام علي ج 2 ص 460.

[81] ان اميرالمومنين (ع) كتب الي عماله: ادقوا اقلامكم و قاربوا بين سطوركم و احذفوا عن فضولكم و اقصد المعاني و اياكم و الا كثار فان اموال المسلمين لا تحتمل الضرر (بحار ط جديد ج 41 ص 105).

[82] اني اقيم بالله قسما صدقا، لين بلغني انك خنت من فيئي المسلمين شيئا صغيرا او كبيرا الاشدن عليك شده تدعك قليل الوقر ثقيل الظهر ضئيل الامر و السلام (نهج البلاغه نامه 20- صبحي صالح ص 377).

[83] اين شخص چنانكه در شرح ها از جمله در شرح ابن ابي الحديد (ج 11 ص 147) آمده اشعث بن قيس بود، اشعث از افراد پست و منافق و از دشمنان پر كينه ي علي (ع) بود، در جنگ صفين و در جريان «حكمين» بزرگترين خيانتها را به علي (ع) كرد. باعث جنگ نهروان شد، تا آنجا ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه گويد: هر فتنه و فسادي در زمان خلافت علي (ع) پيش مي آمد از طرف اشعث بود، او كسي است كه در كوفه در بام خانه اش مغازه اي ساخته بود كه در اوقات نماز هر گاه صداي اذان را از مسجد بزرگ كوفه مي شنيد بالاي ماذنه

مي رفت و با صداي بلند به علي (ع) خطاب كرده و مي گفت: اي مرد! تو بسيار دروغگو و ساحري، امام صادق (ع) فرمود: اشعث در خون علي (ع) شركت كرد و دخترش جعده، حسن بن علي (ع) را مسموم ساخت، و پسرش محمد اشعث در خون حسين دخالت نمود (سفينه البحار ج 1 ص 702). ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه (ج 11 ص 247) مي گويد: اينكه علي (ع) هديه ي او را قبول نكرد چون مي دانست كه او از اين راه مي خواست سوء استفاده كند و گرنه پيامبر (ص) هديه قبول مي كرد و خود علي (ع) هديه ي جماعتي از اصحاب خود را قبول مي كرد.

اشعث از قبيله ي كنده به سال دهم هجرت به اسلام گرويد و سال چهلم، چهل روز پس از شهادت علي (ع) از دنيا رفت.

[84] شرح واژه ها:

سعدان: گياه خارداري است كه شتران آن را مي چرند.

مسهدا: شب را بيدار ماندن.

حطام: چيزهاي زودگذر دنيا.

بلي: نابودي.

قفول: بازگشت و رجوع.

ثري: خاك.

املق: در شدت فقر.

استماحني: از من خواهش بخشش كرد.

عظلم: وسمه (چيزي كه به چشم مي كشند).

اسغيت اليه: گوش خود را به سوي او نمودم.

ثكلتك الثواكل: سوگ كنندگان در سوگ تو بنشينند (اين جمله در ميان عرب كنايه از اين است كه تو فرزند برومندي نيستي).

مفلوقه: ظرف پيچيده شده و سربسته.

معجون: حلوا.

ريق حيه اوقيها: آب دهان و ياقي مار، مقصود علي (ع) اين است كه من آن قدر از اين كراهت داشتم كه گويا آن حلوا زهر مار بوده.

هبلتك الهيول: زنان در سوگ بنشينند (اين جمله مرادف ثكلتك الثواكل است).

تهجر: يعني آيا هذيان مي گوئي، كسي كه كلمات بي معني بگويد و مصروع باشد.

[85] سوره هود آيه 27.

[86] سوره المومنون آيه 33.

[87]

خطبه 3.

[88] مقدمه ابن خلدون ترجمه محمد پروين گنابادي ج 1 ص 268 -267.

[89] ترجمه و اقتباس از كتاب شبهات حول الاسلام ص 162.

[90] برهان قرآن ص 200.

[91] ظاهرا روغن سياه نفت است.

[92] فانيد يا پانيد نوعي حلواي سفيد يا قندي است.

[93] اين صورت ماليات شهرهاي معروف بوده و صورت تفصيلي آن در كتاب (تاريخ تمدن اسلام) ص 266- ص 264 دوره كامل جلد دوم مضبوط است.

[94] تاريخ تمدن اسلام، جرجي زيدان دوره كامل جلد 2 ص 273- ص 271.

[95] ج 1- تاريخ جرجي زيدان ص 81 تتمه المنتهي ص 229.

[96] مروج الذهب ج 3 ص 308 و تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 2 ص 42.

[97] تفسير طنطاوي ج 21 ص 144 و تاريخ جرجي زيدان ج 2 ص 155.

[98] تفسير طنطاوي ج 21 ص 144.

[99] تفسير طنطاوي ج 21 ص 144 تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 1 ص 78 و ج 2 ص 17.

[100] تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 5 ص 138.

[101] تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 2 ص 33.

[102] تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 2 ص 45.

[103] تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 2 ص 196.

[104] سوره آل عمران 161: 3.

[105] تفسير صافي ج 1 ص 310 در ذيل آيه 161 سوره آل عمران.

[106] كامل ابن اثير ج 2 ص 183.

[107] تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 2 ص 196.

[108] تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 5 ص 973 -974.

[109] تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 5 ص 973 -974.

[110] تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 5 ص 147 -144.

[111] تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 5 ص 974 -975.

[112] تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 5 ص 143.

[113] تاريخ

تمدن جرجي زيدان ج 5 ص 144 -143.

[114] تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 5 ص 144.

[115] تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 2 ص 148 تا 190 و تفسير طنطاوي ج 2 ص 166.

[116] تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 5 ص 135 تفسير طنطاوي ج 21 ص 162.

[117] حياه الامام موسي ج 2 ص 160 -159.

[118] تاريخ تمدن جرجيزيدان ج 2 ص 381 -385 تفسير طنطاوي ج 2 ص 151.

[119] مقاتل الطالبين ص 396 و سفينه البحار ج 2 ص 684.

[120] هادي عباسي برادر هارون الرشيد براي خوش گذراني خود آن قدر به آوازه خوان زمانش «ابراهيم وصلي» از بيت المال داده كه پسر ابراهيم گويد: اگر هادي چند صباحي بيشتر عمر مي كرد، ما ديوارهاي خود را از طلا و نقره مي ساختيم. (اغاني ط مصر ج 5 ص 160 و ج 6 ص 184) درباره ي هاورن مي نويسند روزي در حال خنده از قصر همسرش زبيده بيرون مي آمد از علت خنده اش پرسيدند، گفت: در منزل زبيده خوابيده بودم، صداي سكه ها مرا بيدار كرد، از مبلغ سكه ها سوال كردم، گفتند: سيصد هزار است كه به عنوان بيت المال از مصر آمده، همه آنها را به همسرم زبيده بخشيدم، وقت خروج شنيدم زبيده مي گفت: اين چه پول اندكي است كه هارون به من داده، من هرگز از او خيري نديدم. (البدايه و النهايه ج 10 ص 219)

هارون در يك ضيافت كه به عنوان ازدواج خود با زبيده تشكيل داد، 55 ميليون درهم خرج كرد، او كنيزكي را به يكصدهزار دينار و ديگري را به 36 هزار دينار خريداري كرد، اما دومي را فقط يك شب نگهداشت. او يكبار به طرب آمد

و دستور داد سه ميليوم درهم بر سر حضار مجلس نثار كنند (تاريخ تمدن اسلام جرجي يزيد زيدان، ج 5، ص 162).

[121] روزنامه جمهوري اسلامي.

[122] شرح نهج البلاغه.

[123] شرح نهج البلاغه فيض الاسلام ص 502- ص 498، بحي الصالح ص 226 -229.

[124] بحارالنوار ج 10 چاپ قديم ص 25 -26.

[125] بحارالانوار جلد 6 (طبع قديم) باب مكارم اخلاقه و جهل احواله.

[126] نهج البلاغه فيض الاسلام صفحه ي 662.

[127] شرح نهج البلاغه فيض الاسلام ص 653، صبحي الصالح خطبه 209 ص 324.

[128] سوره ي 2 آيه ي 195.

[129] تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 5 ص 890 -889 دوره كامل.

[130] تاريخ مسعويد ج 1 ص 115.

[131] تاريخ تمدن ج 5 ص 32.

[132] تاريخ تمدن ج 2 ص 166.

[133] تاريخ تمدن ج 5 ص 162.

[134] تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 5 ص 162.

[135] تفسير طنطاوي ج 21 ص 145.

[136] تفسير طنطاوي ج 21 ص 154.

[137] تاريخ تمدن اسلام (دوره كامل) ج 4 ص 747 -748.

[138] تتمه المنتهي ص 239 نقل از (اغاني).

[139] تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 5 ص 163.

[140] الاغاني ج 15.

[141] تاريخ طبري ج 11 ص 1333 -1332.

[142] تاريخ تمدن ج 5 ص 163.

[143] تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 5 ص 2.

[144] تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 5 ص 32.

[145] تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 5 ص 36.

[146] تاريخ تمدن ج 5 ص 178.

[147] تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 5 ص 179 -178.

[148] تفسير طنطاوي ج 21 ص 180.

[149] هديه الاحباب ص 216.

[150] الامام علي ج 119 چاپ.

[151] تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 5 ص 47.

[152] تاريخ تمدن اسلام جرجي زيدان (دوره كامل مترجم) ج 3 ص 484.

[153] اعلام الناس بما وقع للبرامكه

مع بني العباس ص 202 چاپ مصر.

[154] اعلام الناس ص 107 -108.

[155] وسائل الشيعه ج 12 ص 87 حديث 4 باب 16.

[156] وسائل الشيعه ج 12 ص 87 حديث 5 باب 16.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109