عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار - جلد11

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 11/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص: 1

حدیث منزلت

مقدمه انتشارات

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً.

إِنّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً. الدهر 1-3 خفته بیدار کردن بسی آسان ولی خفته نما را بیدار کردن نه دشوار بلکه محال است.

به همین دلیل خطبا،علماء،نویسندگان هر قدر هم گفته ها و نوشته هایشان منطقی و توأم با حسن نیت و خلوص باشد در کسانی که به عمد کجروی و گمراهی را بر سعادت و نجات بر گزیده اند اثری نخواهد داشت.

طریقه حقه جعفریه اثنی عشریه،پیروی اهل بیت وحی و تنزیل است که بر اساس عقل و منطق استوار و چون آئینه و میزان،بیانگر و نمایشگر حق و عدل باشد و صدق گفتار و حسن رفتار را توصیه می نماید.

سخن شیعه آنست که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)به وحی خداوند علام علی علیه السلام را به خلافت خود و رهبری امت برگزید،و حاضران که بالغ بر یکصد و بیست و پنج هزار مرد و زن بودند(1) در غدیر خم بفرمان رسول خدا صلی اللّه علیه و آله با علی علیه السلام به امامت بیعت کردند و تا آنگاه که از دنیا رحلت کرد امت را سفارش فرمود که از راه و رسم علی سر بر نتابید،و از حریم خانه اهل

ص:2


1- الغدیر علامه امینی ج 1

بیت دور نشوید،و ثقلین را با هم گرامی دارید.

شیعه این وصیت را پذیرفت و تا هم اکنون در راه تمسک به قرآن و امیر مؤمنان گام می زند و در حقیقت أعلم و أفضل،أعدل و أکمل ناس را پیروی می نماید.

آری این گناه بزرگ شیعه است که بدخواهان و گمراهان روزگار در طول تاریخ به او تاخته اند و ناپاکان و مزدوران از هر تهمت و افترائی نسبت به آن خود داری نکرده اند.

گر نبیند بروز شب پره چشم چشمۀ آفتاب را چه گناه

اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللّهُ .

ص:3

انگیزه تألیف کتاب شریف عبقات الانوار

به شرحی که در پایان جزء ششم از مجلد دوازدهم عبقات(شامل بحث از سند و دلالت حدیث ثقلین و سفینه-چاپ اصفهان)آمده:

در آغاز سده سیزدهم هجری یکی از علمای متعصب اهل سنت که نامش مولوی عبد العزیز بن شاه ولی اللّه دهلوی،ملقب به شاهصاحب بود و از مردم هند، و به سی و یک واسطه نسب به عمر خطاب،خلیفه دوم می رساند کتاب مفصلی بنام «تحفه اثنی عشریه»تألیف و منتشر ساخت.

کتاب تحفه بزبان فارسی و از آغاز تا انجام آن در رد شیعه است.

مؤلف در بحث امامت این کتاب دوازده حدیث را بعنوان مهم ترین مصادر عقیدتی شیعه در امر امامت و خلافت بلا فصل امام امیر المؤمنین علی(علیه السلام) مورد بحث و گفتگو و تخطئه و انکار قرار داده که از جمله حدیث شریف منزلت است.

بلا فاصله پس از انتشار،ردهای فراوانی بعنوان همه کتاب تحفه یا بخشی از آن بقلم علما و نویسندگان محقق شیعه نوشته شد که اکثرا چاپ و منتشر گردید.

درین راستا کسی که در بحث و تحقیق،و تجزیه و تحلیل مسائل علمی و ادبی و تاریخی،و افشاگری دروغ ها و تحریفها و خیانت های مؤلف تحفه و همفکرانش،گوی سبقت را از همۀ رد نویسان بلکه از همه محققان و متکلمان در طول قرون گذشته اسلام ربوده است و بحق کتابش سر لوحه و الگوی بحث و تحقیق قرار گرفته،آیت اللّه محقق،علامه بزرگوار مرحوم می رسید حامد حسین نیشابوری لکهنوی در گذشته 1306 هجری قمری طاب ثراه است که دوازده مجلد

ص:4

کتاب،هر مجلدی شامل یک یا دو جزء مفصل و اکثرا بالغ بر حدود یک هزار صفحه یا بیشتر بنام«عبقات الانوار...»تألیف نمود.

مؤلف بزرگوار عبقات در راه تهیه مصادر علمی،حدیثی و تاریخی مندرجات کتاب به سفرهای دور و دراز و پر مشقت پا نهاد و بخاطر دستیابی به کپیه یک نسخه خطی موجود در کتابخانه یک عالم سنی در رابوغ(1) تا مرز اختفای مقام علم و سیادت خود و تن دادن به نوکری او،این هدف مقدس را تعقیب و پیگیری فرمود.

همچنان که بر اثر کثرت نوشتن دست راستش از نوشتن بازماند که ناگزیر در سالهای آخر عمر با دست چپ می نوشت.

و بنقل برخی از أسباطش بر اثر پشت کار زیاد و خستگی و فرسودگی، چون ساعتها درحال به پشت خوابیدن کتاب های بزرگ و سنگین وزن معمول آن روزها را عمودی روی سینه می گذارد و برای نوشتن کسانی املا می کرد سینه نازک و نازنینش پینه بسته و همچون شانه و گردۀ حمالان بارکش تغییر شکل و رنگ داده بود.

آری دومین حدیثی که هدف تاخت و تاز و طعن و قدح مؤلف تحفه قرار گرفته حدیث شریف منزلت است که هم سندش را به باد تخطئه و انکار گذارده و هم دلالت آن را بر خلافت بلا فصل امام امیر مؤمنان مورد شک و تردید و مغالطه گویی قرار داده است.

بدین ترتیب انگیزه تألیف همه مجلدات عبقات عموما و انگیزه تألیف مجلد حاضر که ویژه بحث از سند و دلالت حدیث منزلت،است تلفیق کتاب «تحفه اثنی عشریه»و مطرح ساختن احادیث مربوطه می باشد.که این مجموعه گرانقدر پاسخگوی صاحب تحفه و ده ها نفر پیشروان راه اوست.

ص:5


1- یکی از شهرهای ساحلی حجاز ، بین جده و مدینه .

اکنون با توجه به ارزش علمی و تحقیقی کتاب حاضر و نیاز شدید فضلا و محققان به امثال این گونه آثار از یکسو و خلاصه شدن هدف اصلی کتابخانه عمومی امام امیر المؤمنین اصفهان قبل از هر چیز در نشر و اشاعه آثار علمی و تحقیقی بویژه آنچه که در رابطه با ذکر فضائل و مناقب اهل بیت عصمت است از سوی دیگر.مدیر و مؤسس محترم کتابخانه(حضرت حجة اسلام و المسلمین جناب آقای حاج سید کمال فقیه ایمانی دامت برکاته)تصمیم به تجدید چاپ مجلد حاضر از عبقات الانوار گرفتند که بیاری خدا جامه عمل پوشید و در دو هزار شماره تجدید چاپ و بشکل موجود تقدیم خوانندگان گرامی می شود.

به امید آنکه با فرصت بیشتر مصادر آن را که خود بیانگر محتوای کتاب و کیفیت مایه گیری آن از صدها مصدر علمی،حدیثی،تاریخی و ادبی نایاب یا کمیاب است تنظیم و ضمیمه چاپ مجدد در اختیار علاقمندان قرار دهیم.

روابط عمومی کتابخانه

ص:6

شرح حال مرحوم آیة اللّه میر سید حامد حسین اعلی اللّه مقامه الشریف

از کتاب اعیان الشیعة جلد 18 ص 110-112 قطع رحلی چاپ بیروت السید الامیر حامد حسین ابن الامیر المفتی السید محمد قلی بن محمد حسین بن حامد حسین بن زین العابدین الموسوی النیسابوریّ الکنتوری الهندی اللکهنوی.

توفی فی 18 صفر سنة 1306 فی لکهنو من بلاد الهند و دفن بها فی حسینیة غفران مآب.

کان من أکابر المتکلمین الباحثین عن أسرار الدیانة و الذابین عن بیضة الشریعة و حوزة الدین الحنیف علامة نحریرا ماهرا بصناعة الکلام و الجدل محیطا بالاخبار و الاثار واسع الاطلاع کثیر التتبع دائم المطالعة لم یر مثله فی صناعة الکلام و الاحاطة بالاخبار و الاثار فی عصره بل و قبل عصره بزمان طویل و بعد عصره حتی الیوم و لو قلنا انه لم ینبغ مثله فی ذلک بین الامامیة بعد عصر المفید و المرتضی لم نکن مبالغین.یعلم ذلک من مطالعة کتابه العبقات،و ساعده علی ذلک ما فی بلاده من حریة الفکر و القول و التألیف و النشر.و قد طار صیته فی الشرق و الغرب و اذعن لفظه عظماء و کان جامعا لکثیر من فنون العلم متکلما و محدثا رجالیا ادیبا قضی عمره فی الدرس و التصنیف و التألیف و المطالعة،و مکتبته فی لکهنو وحیدة فی کثرة العدد من صنوف الکتب و لا سیما کتب غیر الشیعة.

و یناهز عدد کتبها ثلاثین الفا ما بین مطبوع و مخطوط.و قد بدأ هذه

ص:7

المکتبة والد المترجم السید محمد قلی و تضخمت فی عهد المترجم ثم زاد علیها ولده السید ناصر.

و فی الفوائد الرضویة ما تعریبه:ان وجوده من الایات الالهیة و حجج الشیعة الاثنی عشریة و کل من طالع کتابه عبقات الانوار یعلم انه فی فن الکلام لا سیما مبحث الامامة من صدر الاسلام الی الیوم لم یأت احد مثله«انتهی ملخصا».

مشایخه

قرأ الکلام علی والده المفتی السید محمد قلی و الفقه و الاصول علی السید حسین بن دلدار علی النقوی و المعقول علی السید المرتضی ابن السید محمد و الادب علی المفتی السید محمد عباس.

مؤلفاته

1-عبقات الانوار فی امامة الائمة الاطهار بالفارسیة لم یکتب مثله فی بابه فی السلف و الخلف و هو فی الرد علی باب الامامة من التحفة الاثنی عشریة للشاه عبد العزیز الدهلوی فان صاحب التحفة انکر جملة من الاحادیث المشتة امامة امیر المؤمنین علی(علیه السلام)فأثبت المترجم تواتر کل واحد من تلک الاحادیث من کتب من تسموا بأهل السنة فیورد الخبر و یذکر من رواه من الصحابة و من رواه عنهم من التابعین و من رواه عن التابعین من تابعی التابعین و من اخرجه فی کتابه من المحدثین علی ترتیب القرون و الطبقات و من وثق الراوین و المخرجین له و من وثق من وثقهم و هکذا فی طرز عجیب لم یسبقه إلیه احد و یرد دعاوی صاحب التحفة ببیانات واضحة و براهین قویة عجیبة.و هذا الکتاب یدل علی طول باعه وسعة اطلاعه،و هو فی عدة مجلدات منها مجلد فی حدیث الطیر و مجلدان فی حدیث

ص:8

الغدیر و مجلد فی الولایة و مجلد فی مدینه العلم و مجلد فی حدیث التشبیه و مجلد فی حدیث الثقلین و مجلدات أخر لا تحضرنا الان عناوینها و قد طبعت هذه المجلدات ببلاد الهند.قرأت نبذا من احدها فوجدت مادة غزیرة و بحرا طامیا و علمت منه ما للمؤلف من طول الباع وسعة الاطلاع و حبذا لو ینبری احد لتعریبها و طبعها بالعربیة و لکن الهمم عند العرب خامدة و قد شارکه فی تألیفه اخوه المتوفی قبله السید اعجاز حسین صاحب کتاب کشف الحجب عن اسماء المؤلفات و الکتب کما مر فی ترجمته.

2-استقصاء الافهام فی رد منتهی الکلام و هو بالفارسیة یدخل تحت عشرة مجلدات طبع بعضها فی ثلاثه مجلدات فی مطبعة مجمع البحرین سنة 1315 و استقصی فیه البحث فی المسألة المشهورة بتحریف الکتاب و شرح فیه احوال کثیر من علماء من تسموا بأهل السنة و تکلم فی کثیر من رجالهم و فی بعض الاصول الدینیة و الفروع العملیة المختلف فیها بین علماء الفریقین و أثبت ما هو الحق منها.

3-الشریعة الغراء فی الفقه اثبت فیه المسائل الاجماعیة من اول الطهارة الی آخر الدیات مطبوع 4-الشعلة الجوالة فی البث عن احراق المصاحف مطبوع و ترجم بالفارسیة 5-شمع المجالس قصائد عربیة و فارسیة فی مراثی الحسین(علیه السلام) من انشائه مطبوع.6-سمع و دمع مثنوی و ترجم بالاردو و طبع.7-صفحة الماس فی الارتماس أی احکام الغسل الارتماسی.8-الطارف فی الالغاز و المعمیات.

9-الظل الممدود و الطلع المنضود مطبوع.10-العشرة الکاملة و هی عشر مسائل مشکلة مطبوع.11-ترجمته بالفارسیة مطبوعة.12-افحام اهل المین فی رد ازالة الغین فی عدة مجلدات.13-اسفار الانوار عن وقائع افضل الاسفار او الرحلة المکیة و السوانح السفریة فی حج البیت و زیارة الأئمة علیهم السلام.

خزانة کتبه

فیما کتبه الشیخ محمد رضا الشبیبی فی مجلة العرفان ما صورته:من أهم خزائن

ص:9

الکتب الشرقیة فی عصرنا هذا.خزانة کتب المرحوم السید حامد حسین اللکهنوی- نسبة الی اللکهنو من بلاد الهند!صاحب کتاب عبقات الانوار الکبیر فی الامامة من ذوی العنایة بالکتب و التوفر علی جمع الاثار انفق الاموال الطائلة علی نسخها و وراقتها و فی کتابه عبقات الانوار المطبوع فی الهند ما یشهد علی ذلک و قد اشتمل خزانة کتبه علی الوف من المجلدات فیها کثیر من نفائس المخطوطات القدیمة و قد توفی صاحبها اخیرا غیر ان الخزانة بقیت علی حالها فی حیازة ولده الذی أخذ علی عهدته اتمام کتاب العبقات.

ص:10

شرح و خصوصیات علمی و تحقیقی عبقات الانوار

از کتاب الذریعه جلد 15

(1416:عبقات الانوار فی مناقب الائمة الاطهار)فی مجلدات کبار ضخام لاثبات امامة الائمة.للسید المیر حامد حسین بن محمد قلی خان صاحب بن محمد بن بن حامد النشابوری الکنتوری المتوفی فی 1306 هو رد علی الباب السابع من«التحفة الاثنی عشریة»الذی هو فی مبحث الامامة،و رتبه علی منهجین.

المنهج الاول فی اثبات دلالة الآیات القرآنیة المستدل بها للامامة.و هو فی مجلد کبیر غیر مطبوع،لکنه موجود فی مکتبة المصنف بلکهنو،و فی مکتبة المولی السید رجبعلی خان سبحان الزمان فی جکراوان الذی کان من تلامیذ المصنف عند ولده السید مرتضی اکبر و السید فدا حسین بن السید عابد علی الحسینی الیزیدی الپنجابی.

و المنهج الثانی فی اثبات دلالة الاحادیث الاثنی عشر علی الامامة و الجواب عن اعتراضات صاحب«التحفة»علیها.فی اثنی عشر جزء،لکل حدیث جزء.

فالجزء الاول من المنهج الثانی فی حدیث الغدیر،و طبع فی مجلدین ضخمین الاول منها فی رد ما أجابه صاحب«التحفة»عن حدیث الغدیر،و المجلد الثانی من الجزء الاول فی رد اعتراضات سائر العامة علی حدیث الغدیر طبع فی 1294 اوله[الحمد للّه الذی اکمل لنا الدین و اقم علینا النعمة...]و فیه ترجمة العلماء الذین أخرجوا حدیث الغدیر فی کتبهم قرب مائة و خمسین عالما،و ترجمة العلماء الذین ذکروا مجیء المولی(بمعنی الاولی)قرب اربعین عالما،و بسطوا الکلام فی تراجمهم غایة البسط؛و له فهرس مبسوط ایضا الجزء الثانی من المنهج الثانی فی حدیث المنزلة و هو الحدیث الثانی من الاثنی عشر حدیثا.و فیه الجواب عن اعتراضاتهم علیه،طبع فی 1295 اوله[الحمد للّه الذی جعل الوصیّ من النبی بمنزلة هارون من موسی] الجزء الثالث من المنهج الثانی فی الجواب عن اعتراضاتهم علی الحدیث الثالث و هو حدیث الولایة

[ان علیا منی و انا من علی و هو ولی کل مؤمن من بعدی] طبع 1303.اوله[الحمد للّه الحمید الحکیم العلی الذی جعل الوصیّ ولی المؤمنین بعد النبی...]

ص:11

الجزء الرابع من المنهج الثانی فی الجواب عن اعتراضات صاحب«التحفة» علی الحدیث الرابع و هو حدیث الطیر.طبع فی 1306.أوله[الحمد للّه الذی ابان احبیة الوصیّ إلیه و الی النبی صم فی قصة«الطیر المشوی».

الجزء الخامس فی حدیث المدینة و هو مطبوع فی مجلدین.اولهما فی جواب اعتراضات صاحب«التحفة»علیه.طبع فی 1317.اوله

[الحمد للّه الذی جعل النبی مدینة العلم و علیا بابها...] و المجلد الثانی فی جواب اعتراضات سائر العامة.طبع فی 1327 اوله:

[الحمد للّه الذی جعل نبیه للعلم مثل المدینة...] الجزء السادس.

فی حدیث التشبیه [من أراد ان ینظر الی آدم و نوح فینظر الی علی] طبع فی 1301 اوله[الحمد للّه المتعالی عن التشبیه...] الجزء السابع فی حدیث من ناصب علیا الخلافة فهو کافر،لکن ما خرج الی البیاض کالثلاثة الاتیة.

الجزء الثامن

فی حدیث النور [کنت انا و علی بن أبی طالب نورا] طبع 1303 اوله

[الحمد للّه الذی خلق النبی و الوصیّ من نور واحد...].

الجزء التاسع حدیث الرایة یوم خیبر و اعطائها لمن یحب اللّه و رسوله الجزء العاشر

حدیث علی مع الحق حیث دار.

الجزء الحادیعشر حدیث قتال علی بالتأویل و التنزیل،لکنه مع سابقیه ما خرجت الی البیاض فشحطت علیها کالسابع.

الجزء الثانیعشر فی الحدیث الثانیعشر و هو حدیث الثقلین طبع اولا فی مجلدین اولهما فی طرقه.

ورد بعض الاعتراضات طبع 1314 اوله [الحمد للّه الذی دعانا بمنه الجمیل الی التمسک بالثقلین...] و ثانیهما فی الجواب عن بقیة الاعتراضات،اوله

[الحمد للّه الذی جعلنا من المتمسکین بالقرآن...] و طبع ثانیا فی 1381 بایران فی ستة مجلدات.

ص:12

مقدمه مولف

وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی للّه الحمد و المنة که در این زمان بجهت نشان جلد ثانی مشتمل بر حدیث منزلت از مجلدات منهج ثانی کتاب مستطاب عبقات الانوار فی امامة الائمّة الاطهار سلام اللّه علیهم اختلف اللیل و النهار از مصنفات جناب بحر العلوم کهف اولی الحلوم کاشف مشکلات علوم حقانیه مجدد آثار و معالم ایمانیه الوجیه المفید المجید الفرید الوحید الربانی محیی الطریقة الجعفریه فی المائة الثالثة من الالف الثانی جناب العلامة السید حامد حسین لا زالت شموس هدایاته بازغه و اقمار افاداته شارقه در مطبع مطلع نور لکهنو سنة 1295 هجری مطبوع شد

ص:1

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد للّه الذی جعل الوصیّ من النّبیّ بمنزلة هارون من موسی الکلیم و حباهما و آلهما من الفضائل ما اوجب التفضیل و التقدیم فجنس المضاف إلیهم مخصوص بالعز الصمیم ناج علی التّعمیم و المتّصل بهم غیر منقطع عن الاجر و النّعیم و المتّبع اخبارهم و المقتفی آثارهم من اتی اللّه بقلب سلیم و النّاکب عن سمتهم و الصّادف عن هدیهم مقتحم فی سعیر الجحیم متجرّع ذعاق الصّدید و الحمیم مکابد الشدائد العذاب الالیم و افضل الصّلوة و السّلام المزری علی نفح الشمیم علی النّبیّ و آله الهداة المهدیین المرتفع بهم کلّ منزلة و شرف عظیم لا سیّما ابن عمّه و کاشف غمّه المخصوص بالاستخلاف علی رغم اهل الخلاف و الممنوح بمزیة الاخاء و الممنوّ بجلیل البلاء المدفوع

ص:2

عنه مقامه المنهوب تراثه المغمض علی القذی الصابر علی الشجی و بعد فیقول العبد القاصر حامد حسین بن العلاّمة السیّد محمّد قلی کان اللّه له فی الدّنیا و الآخرة و اسدل سجف العفو علی ماله من المعاصی الباطنة و الظّاهرة انّ هذا هو المجلد الثانی من المنهج الثانی من کتاب عبقات الانوار فی امامة الأئمّة الاطهار الموضوع لنقض الباب السّابع من التحفة المحیرة للانظار و هذا المجلد معقود لردّ کلام صاحب التحفة فی الحدیث الثانی من الاحادیث الاثنی عشر التی ذکرها و ادّعی فیها الانحصار الواضح بطلانه علی ناظر کتب الاصحاب الاخیار و اللّه الموفق للاتمام و الاکمال و منه الاستعانة فی المبدإ و المآل

کلام شاه صاحب در تحفه اثنی عشریه پیرامون حدیث منزلت

قال الفاضل النّحریر حدیث دوم در بخاری و مسلم از براء بن عازب روایت آمده که آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم حضرت امیر را در غزوۀ تبوک بر اهل بیت از نسا و بنات خلیفه کرد و گذاشت و خود بغزوه متوجه شد حضرت امیر عرض کرد

یا رسول اللّه أ تخلفنی فی النساء و الصّبیان پس پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم فرمود

اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی گویند که منزلت اسم جنس مضاف ست بسوی علم پس عام باشد جمیع منازل را لصحّة الاستثناء و چون مرتبه نبوّت را استثنا فرمود جمیع منازل ثابته بهرون برای حضرت امیر ثابت شد و از جمله آن منازل صحّت امامت و افتراض طاعت هم هست اگر هارون بعد از موسی زنده می بود زیرا که در حال حیات موسی این مرتبه داشت بعد از وفات موسی اگر این مرتبه ازو زائل می شد لازم می آمد عزل او و عزل نبی جائز نیست

ص:3

زیرا که اهانت اوست پس این مرتبه هم بحضرت امیر ثابت باشد و هو الامامة اصل این حدیث هم دلیل اهل سنت هست در اثبات فضیلت حضرت امیر در صحّت امامت ایشان در وقت خود زیرا که ازین حدیث مستفاد می شود استحقاق آن جناب برای امامت آمدیم بر نفی امامت غیر او و آنکه امام بلا فصل حضرت امیر بود پس ازین حدیث فهمیده نمی شود هر چند نواصب خذلهم اللّه در تمسّک اهل سنت هم قدح کرده اند و گفته اند که این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاعست تا استحقاق آن خلافت بدادن این خلافت ثابت شود زیرا که باجماع اهل سیر محمد بن مسلمه را صوبه دار مدینه و سباع بن عرفطه را کوتوال مدینه و ابن أم مکتوم را پیشنماز مسجد خود کرده بودند و اگر خلافت مرتضی مطلق می بود این امور معنی نداشت پس معلوم شد که این خلافت محض در امور خانگی و خبرداری اهل و عیال بود و چون این امور موقوف بر محرمیّت و اطلاع بر مستوراتست لا بد فرزند و داماد و امثال ایشان برای این کار متعین می باشند هر چونکه باشند پس دلیل استحقاق خلافت کبری نمی تواند شد و بفضل اللّه تعالی اهل سنت ازین قدح ایشان جوابها و دندان کش در کتب خود داده اند که در مقام خود مذکورست و طریق تمسّک شیعه باین حدیث بطریقی که مذکور شد کمال تنقیح و تهذیب کلام ایشانست و الاّ در کتب ایشان باید دید که چه قدر سخنان پراگنده درین تمسّک ذکر کرده اند و بمطلب نرسیده و هنوز هم درین تمسک بوجوه بسیار اختلال باقیست اوّل آنکه اسم جنس مضاف بسوی علم از الفاظ عموم نیست نزد جمیع اصولیین بلکه تصریح کرده اند بآنکه برای عهدست در غلام زید و امثال آن و اگر قرینه عهد موجود نباشد غایة الامر اطلاق ثابت خواهد شد و چه می توان گفت کسی در مثل رکبت فرس زید و لبست ثوب زید و رایت ابن زید که بالبداهة عموم باطلست و در این جا قرینه عهد موجودست و هو

قوله

ص:4

أ تخلفنی فی النّساء و الصّبیان یعنی چنانچه حضرت هارون خلیفه حضرت موسی بود در وقت توجّه بطور حضرت امیر خلیفه پیغمبر بود در وقت توجه بغزوه تبوک و استخلافی که مقیّد بمدّت غیبت باشد بعد از انقضائی آن مدّت باقی نمی ماند چنانکه در حق حضرت هارون هم باقی نماند و انقطاع این استخلاف را عزل نتوان گفت که موجب اهانت در حقّ کسی باشد و صحّت استثنا وقتی دلیل عموم شود که استثنا متصل باشد در این جا استثنا منقطع است بالضرورة لفظا و معنی امّا لفظا پس از آنجهت که

انّه لا نبیّ بعدی جمله خبریه است و او را از منازل هارون مستثنی نمی توان کرد و بعد از تاویل جمله بمفرد بدخول انّ حکم الا عدم النبوّة پیدا کرد و ظاهرست که عدم نبوّت از منازل هارون نیست تا استثناء او صحیح باشد و امّا معنی پس بجهت آنکه یکی از منازل هارون آنست که از حضرت موسی در سن اکبر بود دیگر آنکه افصح بود از موسی لسانا دیگر آنکه در نبوّت شریک او بود دیگر آنکه برادر حقیقی او بود در نسب و این همه منازل بالاجماع حضرت امیر را ثابت نیست پس اگر استثنا را متصل گردانیم و منزلت را بر عموم حمل کنیم کذب در کلام معصوم لازم خواهد آمد دوم آنکه لا نسلّم که از جمله منازل هارون با موسی خلافت او بود بعد الموت زیرا که اگر هارون بعد از موسی زنده می ماند رسول مستقل می بود در تبلیغ و این مرتبه گاهی ازو زائل نمی شد و با خلافت منافات دارد زیرا که خلافت نیابت نبی است و اصالت را با نیابت چه مناسبت پس معلوم شد که ازین راه استدلال بر خلافت حضرت امیر(علیه السلام)هرگز راست نمی آید سوم آنکه آنچه گفته اند که اگر این مرتبه از هارون زائل می شد لازم می آمد عزل او و عزل نبی جائز نیست گوییم انقطاع عمل را عزل گفتن خلاف عرف و لغت است زیرا که پادشاهان در حین بر آمدن خود از دار السلطنة نائبان و گماشتگان خود را خلیفه خود می گذارند و بعد از معاودت و مراجعت خود بخود این خلافت منقطع می شود

ص:5

و هیچکس آنها را معزول نمی داند و نه در حق آنها اهانت می فهمد و اگر عزل هم باشد چون نبوّت استقلالی بعد از موت موسی بهارون می رسید که مرتبه اعلی است بهزار درجه از خلافت چرا موجب نقصان و اهانت او می شد بلکه در رنگ آن می شد که نائب وزیر را بعد از موت وزیر عزل کرده وزیر مستقل سازند و نیز چون حضرت امیر را تشبیه دادند بحضرت هارون و معلوم است که حضرت هارون در حیات حضرت موسی بعد از غیبت ایشان خلیفه بود و بعد از وفات حضرت موسی یوشع بن نون و کالب بن یوفنا خلیفه شدند لازم آمد که حضرت امیر نیز خلیفه آن حضرت باشد در حیات ایشان بعد از غیبت نه بعد از وفات بلکه بعد از وفات دیگران باشند تا تشبیه کامل شود و تشبیهی که در کلام رسول صلی اللّه علیه و سلم واقع شود آن را بر تشبیه ناقص حمل کردن کمال بی دیانتی است و العیاذ باللّه و اگر ازین همه در گذریم پس در این حدیث کجا دلالت است بر نفی امامت خلفای ثلاثه تا مدّعا ثابت شود غایة ما فی الباب استحقاق امامت برای حضرت امیر ثابت می شود و لو فی وقت من الاوقات و هو عین مذهب اهل السنّة

رد کلام مؤلف تحفه

فهرست اسامی روات و ناقلان حدیث منزلت از اهل تسنن

اشاره

اقول مستعینا بلطف الخبیر البصیر بر سالکان سبیل رشد و انصاف و تارکان طریق عصبیت و اعتساف مخفی و محتجب نیست که حدیث منزلت که از عمده مناقب سنّیه و مدائح بهیّه امام البریّه علیه الف الف تحیه است و دلیل قاطع و نصّ ساطع بر خلافت و امامت آن جناب است بغایت صحیح و ثابت و معروف و بنهایت شهرت و استفاضه بلکه تواتر موصوف است و بخاری و مسلم که در اخفای مناقب و فضائل جناب امیر المؤمنین و اهلبیت طاهرین علیهم السلام جد و جهد بلیغ دارند و حتی الوسع طرح و عدم ذکر آن را مطمح نظر می دارند نیز این حدیث را روایت کرده اند و روایت یکی از شیخین برای ثبوت صحت این حدیث کافی و بسندست فکیف إذا اتفقا علی اخراجه فکیف که دیگر عمائد و جهابذه محدثین

ص:6

هم صحاح و مسانید و مجامیع خود را بروایت آن زیب و زینت بخشیده اند فکیف که حذاق محققین ایشان تصریح بصحت آن می کنند و نفی ریب از ان می فرمایند فکیف که منقدین ائمّه ایشان بتکثر و تعدد طرق آن تصریح می نمایند فکیف که ائمّه اعلام شان باثبات تواتر آن زنگ شکوک شبهات و تشکیکات رکیک می زدایند و اوّلا بعض طرق این حدیث شریف که بنظر قاصر رسیده ذکر می نمایم و بعد آن بذکر اقوال مصرّحه بصحت و کثرت طرق و تواتر آن می گرایم پس باید دانست که مخرجین و ناقلین این حدیث شریف بسیاری از محدثین مشاهیر و اساطین نحاریر سنّیه اند مثل عمدة المحدثین و الحفاظ المشهورین فی الآفاق امام اهل السیر محمد بن اسحاق و الحافظ المحمود سلیمان بن داود الطیالسی و العلامة الجلیل الحاذق الجهبذ المقدم السّابق ذو الشأن الرّفیع محمد بن سعد بن منیع الزهری کاتب الواقدی و العالم المنقد النحریر الحافظ الثبت العدیم النظیر عبد اللّه بن محمد بن أبی شیبة العبسی و راس الائمّة الفخام و مقتدی المشایخ العظام احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و امام اهل الصناعة رافع لواء البراعة النحریر الجلیل ابو عبد اللّه محمد بن اسماعیل البخاری و الحافظ المعروف المشهور الکبیر الحائز للفضل الغزیر ابو علی الحسن بن عرفة العبدی و الحافظ الحاذق الجلیل العظیم ابو زرعة عبید اللّه بن عبد الکریم و الحافظ الثبت الثقة المتقن مسلم بن الحجاج القشیری و الحافظ المشهور بالمدائح علی السنة الصدور محمد بن یزید بن ماجة القزوینی و العلاّمة الجهبذ الحافظ الثقة الثبت الفهام عمدة الأعیان ابو حاتم محمّد بن حبّان التمیمی البستی و العلم الشهیر الناقد البصیر ابو عیسی محمد بن سورة الترندی و الحافظ الناقد الماهر حائز الفضل الزاهر احمد بن أبی خیثمة زهیر بن حرب و الامام ابن الامام فخر الاکابر الاعلام عبد اللّه بن احمد بن حنبل الشیبانی و الحافظ البارع عمدة الاحبار احمد بن عمرو بن عبد الخالق البزّار و الحافظ المنفرد فقها و حدیثا و حفظا

ص:7

و اتقانا احمد بن شعیب النّسائی و الامام الحافظ الثقة محدث الجزیرة ابو یعلی احمد بن علی بن المثنی بن یحیی التمیمی الموصلی و المحدّث الجلیل الحاذق و الناقد المحقق الفائق محمد بن جریر الطبری و الحافظ النحریر الجلیل الشأن عمدة الحذاق الأعیان ابو عوانة یعقوب بن اسحاق الاسفراینی و الشیخ الحافظ الکبیر الثقة مصنّف التصانیف الکثیرة ابو محمد عبد اللّه بن جعفر بن حیّان الاصبهانی الحیانی المعروف بابی الشیخ و الامام العلاّمة الحجّة بقیة الحفّاظ مسند الدنیا ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایوب الطبرانی و العالم النحریر المحدّث الثقة محمد بن عبد الرحمن المخلص الذهبی و المحدّث الشهیر الصدر الکبیر ابو بکر محمد بن جعفر المطیری و الفقیه النبیه الشیخ ابو اللیث نصر بن محمد السمرقندی الحنفی و المحدّث الکامل الحاوی لمعالی الفخر الحافظ الجلیل الشأن العظیم القدر الحسن بن بدر و امام اهل الحدیث ابو عبد اللّه الحاکم محمّد بن عبد اللّه بن محمد النیسابوریّ المعروف بابن البیع و العالم المشهور الزاهد المحدّث المرشد الناقد ابو سعد عبد الملک بن أبی عثمان محمد بن ابراهیم الخرکوشی و الحافظ البارع الحائز لمحاسن الالقاب احمد بن عبد الرحمن ابو بکر الشیرازی مصنّف کتاب الالقاب و طراز المحدّثین و الحفّاظ و رئیس المحدثین الایقاظ احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی و الحافظ الکامل البارع حائز الفضل الناصع ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی و الحافظ العلی الشأن فخر الجهابذة الأعیان اسماعیل بن علی بن الحسین بن زنجویه الرازی المعروف بابن السمان و القاضی المقبول الشهادة الصّدوق فی الحدیث المعروف بالاجادة ابو القاسم علی بن المحسن بن علی التنوخی و المحدّث الکبیر اللبیب الحافظ الشهیر الاریب ابو بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب و الحافظ الثقة المتقن البارع الناقد البرّ ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البرّ و الفاضل العارف بالرجال و الحدیث الفقیه الوجیه ابو الحسن علی بن محمّد بن طیّب الجلابی المعروف بابن المغازلی الشافعی

ص:8

و الشیخ المحدّث الحافظ العلی المقدار شیرویه بن شهزدار الدیلمی و امامهم الثقة المعروف بمحیی السنة حسین بن مسعود الفراء البغوی و الحافظ المتین الناقد الزرین رزین بن معاویة العبدری و ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی و الشیخ الصالح عمر بن محمد بن خضر الاردبیلی المعروف بالملا و الحافظ البارع الماهر المحقق الفاخر حاوی معالی المحاسن و المآثر ابو القاسم علی بن الحسن المعروف بابن عساکر و المحدّث الناقد عمدة الاسلاف المشتهر بمحاسن الاوصاف ابو طاهر احمد بن محمد بن احمد بن ابراهیم سلفة الاصبهانی و المحدّث الفقیه الشهیر و العالم المستند الصدر الکبیر ابو الموید الموفق بن احمد بن محمد المکی الشهیر باخطب خوارزم و العالم الملقب بین الاعلام بمحیی السنة و ناصر الحدیث و مجدد الاسلام العالم الربّانی و العارف السبحانی سعد الدین ابو حامد محمود بن محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی و فخر الاعلام الکبار و راس المتکلمین الاحبار فخر الدین محمد بن عمر الرازی و ابو السعادات المبارک بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم الشیبانی المعروف بابن الاثیر الجزری و ابو الحسن علی بن محمد بن عبد الکریم المعروف بابن الاثیر الجزری و المحدّث العالم الجهبذ الحازم ابو الربیع سلیمان بن سالم البلنسی و الامام المتقن السّامی الفخار العالی النجار محمد بن محمود بن الحسن محبّ الدّین ابو عبد اللّه بن النّجار و الشیخ البارع فی الفقه و الخلاف عارف الاصلین الرئیس الکریم المعظم الامیر الوزیر المفخم کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحة القرشی و العالم الفقیه الواعظ الجهبذ شمس الدین ابو المظفّر یوسف بن قزعلی بن عبد اللّه البغدادی سبط الحافظ أبی الفرج بن الجوزی و الشیخ المحدّث ابو عبد اللّه محمد بن یوسف الکنجی الشافعی و المحقق البارع الحائز الانواع الشرف یحیی بن شرف النووی و شیخ الحرم الامام المحترم العلاّمة الحافظ المحدّث المفتی الفقیه ذو التصانیف

ص:9

الکثیرة و صاحب الفضائل الشهیرة و ابو العبّاس محبّ الدّین احمد بن عبد اللّه بن محمد المکی الشافعی الطبری و المحدّث السلیم الشیخ ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الشافعی و العالم الکبیر المحدّث شیخ المشایخ صدر الدّین ابو المجامع ابراهیم بن محمد بن المؤید بن عبد اللّه بن علی بن محمّد بن حمویه الخراسانی الحموینی و الحافظ النحریر ابو الفتح محمد بن محمد المعروف بابن سیّد الناس و العالم الفطن المتوقد ذکاء المشهور رفعة و سناء شمس الدین محمد بن أبی بکر المعروف بابن قیم الجوزیة الحنبلی و عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی الیافعی و اسماعیل بن عمر الدمشقی المعروف بابن کثیر و احمد بن محمد بن احمد الملقب بعلاء الدولة السمنانی و الشیخ المحدّث الحسیب ولی الدین ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الخطیب و الحافظ الکبیر المتبحر المتوحد فی هذا الشأن عمدة الاکابر و الأعیان جمال الدین یوسف بن عبد الرحمن المزّی و الشیخ المحدّث بالحرم النّبویّ محمد بن یوسف الزرندی و العارف الرّبانی المحقق الصّمدانی السید علی الهمدانی و قاضی القضاء العالم الفاضل شیخ الاسلام محمد بن محمد بن محمود محبّ الدین ابو الولید الحلبی المعروف بابن الشحنة و شیخهم المضطلع بانواع العلوم العارج الی جلائل المراقی ولی الدین ابو زرعة احمد بن عبد الرحیم العراقی و ملک العلماء شهاب الدین بن شمس الدین الدولت آبادی و محققهم الناقد و نحریرهم الجامع للمحامد احمد بن علی بن محمد المعروف بان حجر العسقلانی و الشیخ الفقیه نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصبّاغ المالکی المکی و مجدد دینهم فی المائة التاسعة جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و عاملهم المشهور القاضی حسین بن محمد بن الحسن الدیاربکری المالکی و احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی و علی بن حسام الدین المتقی و السید العالم الفاضل الحائز للمکارم شهاب الدین احمد و عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدّث و محمد عبد الرؤف بن تاج العارفین المناوی

ص:10

و بحر الحقائق و المعارف شیخ بن عبد اللّه العید رؤس و الشیخ الجلیل العالم النبیل احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی و محمد بن صفی الدین جعفر الملقب بمحبوب عالم و العالم الجلیل الشأن مرزا محمد بن معتمد خان البدخشانی و الشیخ النحریر محمد صدر العالم و ولیّ اللّه احمد بن عبد الرحیم الدهلوی و احمد بن عبد القادر العجیلی و رشید الدّین الدهلوی تلمیذ صاحب التحفة و المولوی محمد مبین اللکهنوی و المولوی ولی اللّه اللکهنوی ابن حبیب اللّه و احمد بن زینی بن احمد دحلان الشافعی و السید مؤمن بن حسن الشبلنجی

روایت محمد بن اسحاق

امّا روایت محمد بن اسحاق حدیث منزلت را پس ابو محمد عبد الملک بن هشام الحمیری در تلخیص سیرت ابن اسحاق گفته قال ابن اسحاق و ضرب عبد اللّه بن أبی علی حدة عسکره اسفل منه نحو ذباب و کان فیما یزعمون لیس باقل العسکرین فلمّا سار رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم تخلف عنه عبد اللّه بن أبی فیمن تخلّف من المنافقین و اهل الریب و

خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه علی اهله و امره بالاقامة فیهم فارجف به المنافقون و قالوا ما خلّفه الاّ استثقالا له و تخفّفا منه فلمّا قال ذلک المنافقون اخذ علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه سلاحه ثم خرج حتی اتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو نازل بالجرف فقال یا نبیّ اللّه زعم المنافقون انّک انّما خلفتنی انّک استثقلتنی و تخففت منی فقال کذبوا و لکنی خلفتک لما ترکت ورائی فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی یا علیّ ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی فرجع علی الی المدینة و مضی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم علی سفره

قال ابن اسحاق حدّثنی محمد بن طلحة بن یزید بن رکانة عن ابراهیم بن سعد أبی وقاص عن ابیه سعد انّه سمع رسول اللّه

ص:11

صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلیّ هذه المقالة قال ابن اسحاق ثم رجع علی الی المدینة و مضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی سفره

روایت

ابو داود سلیمان

اما روایت ابو داود سلیمان بن داود الطیالسی حدیث منزلت را پس ابراهیم عبد اللّه الوصابی الشافعی در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته

عن سعد بن مالک رضی اللّه عنه قال خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه أ تخلّفنی فی النساء و الصّبیان فقال امّا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی اخرجه البخاری و مسلم فی صحیحهما و الترمذی فی جامعه فی سننه و ابو داود الطیالسی فی مسنده و ابو نعیم فی فضائل الصحابة

روایت محمد بن سعد

اما روایت محمد بن سعد کاتب الواقدی حدیث منزلت را پس در کتاب طبقات کبیر تصنیف او که نهایت عزیز الوجود و کمیاب است و بتأیید ربّانی نسخه آن بدست این بادیه پیمای و هیچمدانی افتاده می فرماید ذکر

قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی بن أبی طالب اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قال قال محمّد بن عمرو کان علیّ ممّن ثبت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوم احد حین انهزم النّاس و بایعه علی الموت و بعثه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سریّة الی بنی سعد بفدک فی مائة رجل و کانت معه احدی رایات المهاجرین الثلث یوم فتح مکة و بعثه سریّة الی الفلس الی طی و بعثه الی الیمن و لم یتخلّف عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة غزاها الاّ غزوة تبوک خلّفه فی اهله

اخبرنا الفضل بن دکین

ص:12

نا فضیل بن مرزوق عن عطیّة حدّثنی ابو سعید قال غزا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم غزوة تبوک و خلّف علیّا فی اهله فقال بعض ما منعه ان یخرج به الاّ انّه کره صحبته فبلغ ذلک علیّا فذکره للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فقال یا ابن أبی طالب اما ترضی ان تنزل منّی بمنزلة هارون من موسی اخبرنا الفضل بن دکین نا فطر بن خلیفة عن عبد اللّه بن شریک قال سمعت عبد اللّه بن رقیم الکنانی قال قدمنا المدینة فلقینا سعد بن مالک فقال خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی تبوک و خلّف علیّا فقال له یا رسول اللّه خرجت و خلّفتنی فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی اخبرنا عفان بن مسلم عن حمّاد بن سلمة انا علیّ بن زید عن سعید بن المسیّب قال قلت لسعد بن مالک انّی ارید ان اسألک عن حدیث و انا اهابک ان اسالک عنه قال لا تفعل یا ابن اخی إذا علمت ان عندی علما فسلنی عنه و لا تهبنی فقلت قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی حین خلّفه بالمدینة فی غزوة تبوک قال أ تخلّفنی فی الخالفة فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی فادبر علیّ مسرعا کانّی انظر الی غبار قدمیه یسطع و قد قال حماد فرجع علیّ مسرعا و اخبرنا روح بن عبادة نا عوف عن میمون عن البراء بن عازب و زید بن ارقم قالا لمّا کان عند غزوة جیش العسرة و هی تبوک قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی بن أبی طالب انّه لا بدّ من ان اقیم او تقیم فخلّفه

ص:13

فلمّا فصل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم غازیا قال ناس ما خلّفه رسول اللّه الا لشیء کرهه منه فبلغ ذلک علیّا فاتبع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حتی انتهی إلیه فقال له ما جاء بک یا علی قال لا یا رسول اللّه الاّ انّی سمعت ناسا یزعمون انّک انما خلّفتنی لشیء کرهته منّی فتضاحک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و قال یا علیّ أ ما ترضی ان تکون منّی کهارون من موسی غیر انّک لیست بنبیّ قال بلی یا رسول اللّه قال فانّه کذلک

روایت احمد بن حنبل

اما روایت احمد بن حنبل حدیث منزلت را پس در مسند او مذکور است نا

یحیی بن سعید عن موسی الجهنی قال دخلت علی فاطمة ابنة علیّ فقال لها رفیقی ابو مهدی لم لک قالت ستة و ثمانین سنة قال ما سمعت من ابیک شیئا قالت حدثتنی بنت عمیس انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لیس نبیّ بعدی و نیز در مناقب علی بن أبی طالب علیه السلام تصنیف احمد بن حنبل علی ما نقل مذکورست

حدثنی وکیع قال حدثنا فضیل بن مرزوق عن عطیة العوفی عن أبی سعید الخدری قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و عنه ایضا حدّثنا سفیان بن عیینة عن زید عن سعید بن المسیب عن سعد انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی قیل لسفیان غیر انّه لا نبیّ بعدی قال نعم

و عنه ایضا حدّثنا محمد بن جعفر قال حدّثنا شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد بن أبی وقاص قال خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک قال

ص:14

یا رسول اللّه تخلفنی فی النساء و الصبیان قال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی

و عنه ایضا اخبرنا محمد بن جعفر قال اخبرنا شعبة عن سعد بن ابراهیم یحدّث عن سعد عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی

و عنه ایضا حدثنا ابو سعید قال حدثنا سلیمان بن بلال قال حدثنا جعید بن عبد الرحمن عن عائشة بنت سعد عن ابیها سعد انّ علیّا خرج مع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم حتی جاء ثنیّة الوداع و علیّ یبکی و یقول تخلفنی مع الخوالف فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوة

و عنه ایضا حدثنی یحیی بن سعد عن موسی الجهنی قال دخلت علی فاطمة فقال رفیقی ابو مهدی کم لک فقالت ست و ثمانون سنة قال ما سمعت من ابیک شیئا قالت حدّثتنی اسماء بنت عمیس انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس بعدی نبیّ

و عنه ایضا و فیما کتب إلینا محمد بن عبد اللّه یذکر انّ یزید بن مهران حدثهم قال حدثنا ابو بکر بن عیاش عن الاجلح عن حبیب بن أبی ثابت عن ابن السمان عن سعید بن زید قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی

روایت ابو عبد اللّه محمد بن اسماعیل البخاری

اما روایت ابو عبد اللّه محمد بن اسماعیل البخاری پس در صحیح او در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام مذکورست

حدّثنا محمد بن بشار ثنا غندر ثنا شعبة عن سعد قال سمعت ابراهیم بن سعد عن ابیه قال قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم لعلیّ

ص:15

اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی و نیز در صحیح بخاری در غزوه تبوک مذکورست

حدّثنا مسدد قال حدّثنا یحیی عن شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد عن ابیه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خرج الی تبوک فاستخلف علیّا قال أ تخلفنی فی الصبیان و النساء قال الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس نبیّ بعدی و قال ابو داود حدثنا شعبة عن الحکم قال سمعت مصعبا

روایت ابو علی الحسن بن عرفه بن بریدة العبدی

اما روایت ابو علی الحسن بن عرفه بن بریدة العبدی پس در تاریخ ابن کثیر مذکورست

قال الحسن بن عرفة العبدی ثنا محمد بن حازم ابو معاویة الضریر عن موسی بن مسلم الشیبانی عن عبد الرحمن بن سابط عن سعد بن أبی وقاص قال قدم معاویة فی بعض حجاته فدخل علیه سعد فذکروا علیّا فقال سعد سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول له ثلث خصال لئن تکون لی واحدة منهن احب الیّ من الدنیا و ما فیها سمعته یقول من کنت مولاه فعلیّ مولاه و سمعته یقول لاعطین الرایة رجلا یحبّ اللّه و رسوله و سمعته یقول انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی اسناده حسن و لم یخرجوه

روایت مسلم بن الحجاج

روایت مسلم بن الحجاج حدیث منزلت را پس در صحیح او مذکورست

حدّثنا یحیی بن یحیی التمیمی و ابو جعفر محمد بن الصبّاح و عبید اللّه القواریری و سریح بن یونس کلّهم عن یوسف بن الماجشون و اللّفظ لابن الصّبّاح قال نا یوسف ابو سلمة الماجشون قال ثنا محمد بن المنکدر عن سعید بن المسیب عن عامر بن سعد بن أبی وقاص عن ابیه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ انت منی

ص:16

بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قال سعید فاحببت ان اشافه بها سعدا فلقیت سعدا فحدّثته بما حدّثنی به عامر فقال انا سمعته قلت انت سمعته قال فوضع اصبعیه علی اذنیه قال نعم و الا فاستکّتا

حدّثنا ابو بکر بن أبی شیبة قال نا غندر عن شعبة ح و حدّثنا محمد بن مثنی و ابن بشار قالا نا محمّد بن جعفر قال نا شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد عن سعد بن أبی وقّاص قال خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول تخلّفنی فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی حدّثناه عبید اللّه بن معاذ قال نا أبی قال نا شبعة فی هذا الاسناد حدّثنا قتیبة بن سعید و محمّد بن عباد و تقاربا فی اللّفظ قالا نا حاتم و هو ابن اسماعیل عن بکیر بن مسمار عن عامر بن سعد بن أبی وقّاص عن ابیه قال امر معاویة بن أبی سفیان سعدا فقال ما منعک ان تسبّ ابا التّراب فقال اما ما ذکرت ثلثا قالهن له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن اسبّه لان تکون لی واحدة منهن احب الیّ من حمر النّعم سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول له و خلّفه فی بعض مغازیه فقال له علی یا رسول اللّه خلفتنی مع النساء و الصبیان فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبوّة بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لاعطینّ

ص:17

الرایة رجلا یحب اللّه و رسوله و بحبه اللّه و رسوله قال فتطاولنا لها فقال ادعوا لی علیّا فاتی به ارمد فبصق فی عینیه و دفع الرّایة إلیه ففتح اللّه علیه و لمّا نزلت هذه الآیة نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا فقال اللّهمّ هولاء اهلی

حدّثنا ابو بکر بن أبی شیبة ثنا غندر عن شعبة ح و حدّثنا محمد بن المثنی و ابن بشار قالا ثنا محمّد بن جعفر ثنا شعبة عن سعد بن ابراهیم قال سمعت ابراهیم بن سعد عن سعد عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال لعلّی اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی

روایت محمد بن یزید

بن ماجة القزوینی

امّا روایت محمد بن یزید بن ماجة القزوینی پس در سنن او مذکورست

حدّثنا علی بن محمّد ثنا ابو معاویة ثنا موسی بن مسلم عن ابن سابط و هو عبد الرحمن عن سعد بن أبی وقّاص قال قدم معاویة فی بعض حجّاته فدخل علیه سعد فذکروا علیّا فنال منه فغضب سعد و قال تقول هذا الرّجل سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول من کنت مولاه فعلی مولاه و سمعته یقول انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و سمعته یقول لاعطین الرّایة الیوم رجلا یحب اللّه و رسوله

روایت ابو حاتم محمد بن حبان التمیمی البستی

اما روایت ابو حاتم محمد بن حبان التمیمی البستی حدیث منزلت را پس در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد

روایت ابو عیسی محمد بن سورة الترمذی

اما روایت ابو عیسی محمد بن سورة الترمذی حدیث منزلت را پس در صحیح او مذکورست

حدثنا القاسم بن دینار الکوفی نا ابو نعیم عن عبد السلام بن حرب عن یحیی بن سعید عن سعید بن المسیّب عن سعد بن أبی وقّاص انّ النّبیّ صلّی اللّه

ص:18

علیه و سلم قال لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی هذا حدیث صحیح قد روی من غیر وجه عن سعد انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و یستغرب هذا الحدیث من حدیث یحیی بن سعید الانصاری

روایت عبد اللّه بن احمد بن حنبل

اما روایت عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدیث منزلت را پس در مسند والد خود گفته

حدّثنا العبّاس بن الفضل ثنا الحسن بن علی ثنا عمران بن ابان ثنا مالک بن الحسین بن ملک بن الحویرث حدثنی أبی عن جدی مالک بن الحویرث قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی اما ترضی ان تکون منی کمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و نیز عبد اللّه در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام تصنیف والد خود علی ما نقل گفته

حدّثنا ابراهیم قال حدّثنا یوسف بن یعقوب الماجشون قال حدّثنا محمد بن المنکدر عن سعید بن المسیب عن عامر بن سعد عن ابیه سعد انه سمع النّبی صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قال سعید فاحببت ان اشافه بذلک سعدا فلقیته فذکرت له ما ذکر لی عامر قال فوضع اصبعه فی اذنه و قال استکّتا ان لم اکن سمعته من النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم

روایت احمد بن عمرو بن عبد الخالق البزار

اما روایت احمد بن عمرو بن عبد الخالق البزار پس مرزا محمد بن معتمد خان در مفتاح النجا گفته

اخرج البخاری و مسلم و الترمذی و النّسائی عن سعد بن أبی وقّاص و البزّار عن أبی سعید الخدری و احمد عن کلیهما و العقیلی عن ابن عبّاس و الطبرانی عن علی و اسماء بنت عمیس و أمّ سلمة و حبشی بن جنادة و ابن عمرو ابن عبّاس و جابر بن سمرة و البراء بن عازب و زید بن ارقم و مالک بن الحویرث و الخطیب

ص:19

عن عمر رضی اللّه عنهم انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خرج الی تبوک و استخلف علیّا فقال أ تخلفنی فی الصّبیان و النساء فقال اما ترضی ان تکون بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی

روایت احمد بن شعیب النّسائی

اما روایت احمد بن شعیب النّسائی حدیث منزلت را پس در خصائص جناب امیر المؤمنین علیه السلام که بعنایت واهب العطایا دو تا نسخه آن که یکی از آن مصحّح بعض افاضل است پیش حقیر حاضر گفته

انبانا بشر بن هلال البصری قال ثنا جعفر و هو ابن سلیمان قال ثنا حرب بن شداد عن قتادة عن سعید بن المسیّب عن سعد بن أبی وقّاص رضی اللّه عنه قال لما غزا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم غزوة تبوک خلّف علیّا بالمدینة فقالوا فیه ملّه و کره صحبته فتبع علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم حتّی لحقه فی الطریق قال یا رسول اللّه خلّفتنی بالمدینة مع الذراری و النساء حتّی قالوا ملّه و کره صحبته فقال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم یا علی انما خلّفتک علی اهلی اما ترضی ان تکون بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی اخبرنا القاسم بن زکریا بن دینار الکوفی قال ثنا ابو نعیم قال ثنا عبد السلّم عن یحیی بن سعید عن سعید بن المسیّب عن سعد بن أبی وقّاص رضی اللّه عنه انّ النّبی علیه السلام قال لعلیّ رض انت منّی بمنزلة هارون من موسی انبانا زکریا بن یحیی قال انبانا ابو مصعب عن الدراوردی عن صفوان عن سعید بن المسیّب انّه سمع سعد بن أبی وقّاص رضی اللّه عنه یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا النبوة

اخبرنی

ص:20

زکریا بن یحیی قال انبانا ابو مصعب بن الدراوردی عن هشام بن هاشم عن سعید بن المسیّب عن سعد قال لما خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی تبوک خرج علی یتبعه فبکی و قال یا رسول اللّه أ تترکنی مع الخوالف فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یا علی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوة ذکر الاختلاف علی محمّد بن المنکدر فی هذا الحدیث

اخبرنی اسحاق بن موسی بن عبد اللّه بن یزید الانصاری قال ثنا داود بن کثیر الرقّی عن محمّد بن المنکدر عن سعید بن المسیب عن سعد انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون موسی الاّ انّه لا نبی بعدی

اخبرنی صفوان بن محمد بن عمر قال ثنا احمد بن خالد قال ثنا عبد العزیز بن أبی سلمة الماجشون عن محمد بن المنکدر قال قال سعید بن المسیب اخبرنی ابراهیم بن سعد انه سمع اباه سعدا و هو یقول قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم لعلی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبوة قال سعید فلم ارض حتی اتیت سعدا قلت شیء حدّث به ابنک قال ما هو و انتهرنی فقلت اخبرنا علی هذا فلان فقال ما هو یا بن اخی فقلت هل سمعت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی کذا و کذا قال نعم و اشار الی اذنیه و الا فسکّتا لقد سمعت یقول ذلک

قال ابو عبد الرحمن خالفه یوسف بن الماجشون فرواه عن محمّد بن المنکدر عن سعید عن عامر بن سعد عن ابیه و تابعه

ص:21

علی روایته عن عامر بن سعد انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی قال سعید فاحببت ان اشافه بذلک سعدا فاتیته فقلت ما حدیث حدّثنی به عنک عامر فادخل اصبعه فی اذنه و قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الا فسکّتا و قد روی هذا الحدیث شعبة عن علی عن زید فلم یذکر عامر بن سعد

اخبرنی محمد بن وهب الحرانی قال ثنا مسکین بن بکیر قال ثنا شعبة عن علی بن زید قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی قال اوّل من رضیت رضیت فسالته بعد ذلک فقال بلی بلی قال ابو عبد الرحمن ما علمت ان احدا تابع عبد العزیز بن الماجشون علی

روایته عن محمّد بن المنکدر عن سعید بن المسیّب غیر ابراهیم بن سعد قد روی هذا الحدیث عن ابیه انبانا محمد بن بشار البصری قال ثنا محمّد یعنی ابن جعفر غندرا قال اخبرنا شعبة عن سعد بن ابراهیم قال سمعت ابراهیم بن سعد یحدث عن ابیه عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم انه قال لعلی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی انبانا عبید اللّه بن سعد عن ابراهیم بن سعد قال ثنا عمر قال ثنا أبی عن أبی اسحاق قال ثنی محمد بن طلحة بن یزید بن رکانة عن ابراهیم بن سعد بن أبی وقّاص عن ابیه انه سمع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی حین خلّفه فی غزوة تبوک علی اهله الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی قال

ص:22

ابو عبد الرحمن و

قد روی هذا الحدیث عن عامر بن سعد عن ابیه من غیر حدیث سعید بن المسیّب انبانا محمّد بن المثنی قال ثنا ابو بکر الحنفی قال ثنا بکر بن مسمار قال سمعت عامر بن سعد یقول قال معاویة لسعد بن أبی وقّاص ما یمنعک ان تسبّ ابن أبی طالب قال لا اسبّه ما ذکرت ثلثا قالهن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لان تکون لی واحدة منهنّ احبّ الیّ من حمر النّعم لا اسبه ما ذکرت حین نزل علیه الوحی فاخذ علیّا و ابنیه و فاطمة فادخلهم تحت ثوبه ثم قال ربّ هؤلاء اهلی و اهل بیتی و لا اسبّه ما ذکرت حین خلّفه فی غزوة تبوک قال علیّ خلفتنی مع النّساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبوة من بعدی و لا اسبه ما ذکرت یوم خیبر حین قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لاعطین هذه الرایة رجلا یحبّه اللّه و رسوله و یحبّ اللّه و رسوله و یفتح اللّه علی یدیه فتطاولنا فقال ابن علی فقیل هو ارمد فقال ادعوه فدعوه فبصق فی عینیه ثم اعطاه الرایة ففتح اللّه علی یدیه قال فو اللّه ما ذکره معاویة بحرف حتّی خرج من المدینة

ثنا محمد بن بشار قال ثنا محمّد قال ثنا شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد قال خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّا فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلفنی فی النساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی

قال ابو عبد الرّحمن خالفه لیث فقال عن الحکم عن عائشة بنت سعد اخبرنی الحسن بن اسماعیل بن سلیمان المصیصی الخالدی

ص:23

قال انبانا المطلب عن لیث عن الحکم عن عائشة بنت سعد انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی فی غزوة تبوک انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قال ابو عبد الرحمن شعبة احفظ و لیث ضعیف و الحدیث فقد روته عائشة بنت سعد

اخبرنی زکریا بن یحیی قال انبانا ابو مصعب عن الدراوردی عن الجعید عن عائشة عن ابیها قالت انّ علیا خرج مع النّبی صلّی اللّه علیه و سلم حتّی جاء ثنیّة الوداع من یودّ غزوة تبوک و علیّ یشتکی و هو یقول أ تخلفنی مع الخوالف فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوّة

اخبرنا الفضل بن سهل البغدادی قال حدّثنا احمد الزبیری قال حدّثنا عبد اللّه بن حبیب بن أبی ثابت عن حمزة بن عبد اللّه عن ابیه عن سعد قال خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة تبوک و خلّف علیّا فقال له أ تخلفنی فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی ذکر الاختلاف علی عبد اللّه بن شریک فی هذا الحدیث

اخبرنا القاسم بن زکریا بن دینار الکوفی قال حدثنا فطر عن عبد اللّه بن شریک عن عبد اللّه بن رقیم الکنانی عن سعد بن أبی وقّاص رضی اللّه عنه ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی و رواه اسرائیل عن عبد اللّه بن شریک عن الحرث بن مالک عن سعد انبانا احمد بن یحیی الکوفی قال ثنا علیّ و هو ابن قادم قال ثنا اسرائیل عن عبد اللّه بن شریک عن الحرث بن مالک و قال قال سعد بن مالک انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم غزا علی ناقته الحمراء و خلّف علیّا فجاء علیّ حتّی تعدّی الناقة

ص:24

فقال یا رسول اللّه زعمت قریش انّک انما خلفتنی انّک استثقلتنی و کرهت صحبتی و بکی علیّ فنادی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی الناس ما منکم احد الاّ و له خابّة یا بن أبی طالب اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قال علی رضیت عن اللّه عزّ و جلّ

و عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اخبرنا عمرو بن علی قال حدّثنا یحیی یعنی ابن سعید قال حدّثنا موسی الجهنی قال دخلت فاطمة بنت علیّ فقال لها رفیقی هل عندک شیء عن والدک قالت حدّثتنی اسماء بنت عمیس انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

انبانا احمد بن سلیمان قال ثنا جعفر بن عون عن موسی الجهنی قال ادرکت فاطمة بنت علی رضی اللّه عنهما و هی بنت ثمانین سنة فقلت لها تحفظین عن ابیک شیئا قالت لا و لکن اخبرتنی اسماء بنت عمیس انها سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول یا علیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ من بعدی

انبانا احمد بن عثمان بن حکیم قال حدثنا ابو نعیم قال حدّثنا حسن و هو ابن صالح عن موسی الجهنی عن فاطمة بنت علی عن اسماء بنت عمیس ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

روایت ابو یعلی احمد بن علی الموصلی

اما روایت ابو یعلی احمد بن علی الموصلی حدیث منزلت را پس از عبارت اسد الغابه و فتح الباری که انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور می شود ظاهرست

روایت محمد أبی جریر الطبری

اما روایت محمد أبی جریر الطبری حدیث منزلت را پس در کنز العمال علی متقی مذکورست

عن سعد قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلیّ ثلث خصال لئن یکون لی واحدة منها احبّ الیّ من الدنیا و ما فیها سمعته یقول انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و سمعته یقول لاعطین الرّایة غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله لیس بفرار و سمعته

ص:25

یقول من کنت مولاه فعلیّ مولاه ابن جریر

روایت ابو محمد عبد اللّه بن جعفر بن حیّان الاصبهانی الحیانی

اما روایت ابو محمد عبد اللّه بن جعفر بن حیّان الاصبهانی الحیانی المعروف بابی الشیخ حدیث منزلت را پس از عبارت توضیح الدلائل که انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور می شود ظاهرست

روایت سلیمان بن احمد الطبرانی

اما روایت سلیمان بن احمد الطبرانی حدیث منزلت را پس در معجم صغیر او مذکورست

حدّثنا محمد بن عقبة الشیبانی الکوفی حدثنا الحسن بن علی الحلوانی حدّثنا نصر بن حماد ابو الحرب الوراق حدّثنا شعبة عن یحیی بن سعید الانصاری عن سعید بن المسیب عن سعد بن أبی وقاص ان النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی لم یروه عن شعبة الا نصر و نیز در معجم صغیر طبرانی مذکورست

حدّثنا محمد بن اسماعیل بن احمد بن اسید الاصبهانی ابو مسلم حدّثنا اسماعیل بن عبد اللّه العبدی حدّثنا اسماعیل بن ابان الوراق حدّثنا ابو مریم عبد الغفار بن القاسم عن أبی اسحاق عن حبشی بن جنادة السلولی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی لم یروه من أبی اسحاق الاّ ابو مریم تفرّد به اسماعیل بن ابان و نیز طبرانی این حدیث را در معجم وسیط و معجم کبیر هم روایت کرده چنانچه در کنز العمال مسطورست

عن علی انّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال خلفتک ان تکون خلیفتی قلت اتخلف عنک یا رسول اللّه قال الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی طس و نیز در کنز العمال مسطورست

اما ترضی ان تکون بمنزلة هارون من موسی طب عن مالک بن الحسن بن مالک بن الحویرث عن ابیه عن جده و نیز در ان مذکورست

ص:26

یا علی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی طب عن اسماء بنت عمیس

روایت ابو بکر محمد بن جعفر المطیری

امّا روایت ابو بکر محمد بن جعفر المطیری حدیث منزلت را پس جلال الدین سیوطی در جامع صغیر فی احادیث البشیر النذیر گفته

علیّ منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی ابو بکر المطیری فی جزئه عن أبی سعید

امّا

روایت ابو اللیث نصر بن محمد السمرقندی الحنفی

امّا روایت ابو اللیث نصر بن محمد السمرقندی الحنفی حدیث منزلت را پس از کتاب المجالس او ظاهرست چنانچه عبارت ان انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد

روایت حسن بن بدر

اما روایت حسن بن بدر حدیث منزلت را پس در کنز العمال مذکورست

عن ابن عبّاس قال قال عمر بن الخطّاب کفّوا عن ذکر علی بن أبی طالب فانی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول فی علیّ ثلث خصال لئن تکون لی واحدة منهن احبّ الیّ مما طلعت علیه الشمس کنت انا و ابو بکر و ابو عبیدة بن الجراح و نفر من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و النّبی صلّی اللّه علیه و سلم متّکی علی علیّ بن أبی طالب حتی ضرب بیده علی منکبیه ثم قال انت یا علی اول المؤمنین ایمانا و اولهم اسلاما ثم قال انت منّی بمنزلة هارون من موسی و کذب علیّ من زعم انه یحبنی و یبغضک الحسن بن بدر فیما رواه الخلفاء و الحاکم فی الکنی و الشیرازی فی الالقاب و ابن النجار

روایت ابو عبد اللّه

محمد بن عبد اللّه المعروف بالحاکم النیسابوریّ

اما روایت ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه المعروف بالحاکم النیسابوریّ حدیث منزلت را پس از عبارت سابقه کنز العمال ظاهرست و نیز عبارت حاکم از مستدرک مشتمل بر ذکر حدیث منزلت در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد

روایت ابو سعید عبد الملک بن محمد بن ابراهیم الخرکوشی

اما روایت ابو سعید عبد الملک بن محمد بن ابراهیم الخرکوشی حدیث منزلت را پس در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد

روایت احمد بن عبد الرحمن الشیرازی

اما روایت احمد بن عبد الرحمن

ص:27

الشیرازی حدیث منزلت را پس از عبارت کنز العمال که در ذکر روایت حسن بن بدر منقول شد واضح است

روایت احمد بن موسی بن مردویه

اما روایت احمد بن موسی بن مردویه حدیث منزلت را پس در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد

روایت ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی

اما روایت ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی حدیث منزلت را پس در حلیة الاولیاء تصنیف او مذکورست

حدثنا ابراهیم بن احمد بن أبی حصین ثنا محمد بن عبد اللّه الحضرمی ثنا یزید بن مهران ثنا ابو بکر بن عبّاس عن الاعمش عن أبی صالح عن أبی سعید عن النّبی صلی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی غریب من حدیث أبی بکر لم یروه عنه الا یزید

روایت اسماعیل بن علی المعروف بابن السمان

اما روایت اسماعیل بن علی المعروف بابن السمان حدیث منزلت را پس در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد

روایت ابو القاسم علی بن المحسن بن علی التنوخی

اما روایت ابو القاسم علی بن المحسن بن علی التنوخی حدیث منزلت را پس از ملاحظه کتاب او که در جمع طرق این حدیث شریف تصنیف کرده ظاهرست و سیجیء انشاء اللّه تعالی فیما بعد ذکره

روایت احمد بن علی بن ثابت الخطیب

اما روایت احمد بن علی بن ثابت الخطیب حدیث منزلت را پس در تاریخ بغداد تصنیف او مذکورست

محمد بن یوسف بن نوح البلخی اخبرنا احمد بن محمد العتیقی اخبرنا ابو الفضل محمد بن عبد اللّه الشیبانی بالکوفة حدّثنا محمد بن یوسف بن نوح البلخی فی سوق یحیی حدّثنا عبد اللّه بن محمد بن احمد بن نوح البلخی القوادی حدّثنا أبی حدّثنا عیسی بن موسی الغنجاری عن أبی حمزة محمد بن میمون عن موسی بن أبی موسی الجهنی قال قلت لفاطمة بنت علی حدیثنا حدیثا قالت حدّثتنی اسما بنت عمیس انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی انتهی

ص:28

نقلا عن نسخة عتیقة بخط العرب و ملا علی متقی در کنز العمال گفته

علی منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی الخطیب عن عمر

روایت ابو عمر یوسف

بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر

اما روایت ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر حدیث منزلت را پس از عبارت استیعاب که در ما بعد انشاء اللّه تعالی منقول خواهد شد ظاهر می شود

روایت ابو الحسن علی

بن محمد بن الطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی المالکی

اما روایت ابو الحسن علی بن محمد بن الطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی المالکی حدیث منزلت را پس در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته

حدّثنا ابو الحسن احمد بن ابراهیم بن حبیب البغدادی العطار و یعرف بالزرّاد قدم سنة عشرین و ثلاثمائة قال حدّثنا موسی بن سهیل بن کثیر الوشّاء قال حدثنا حجّاج بن محمد قال اخبرنا سعید عن الحکم عن مصعب بن سعد عن سعد بن أبی وقّاص قال خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلفنی مع النّساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی و نیز در ان باسناد خود آورده

عن عبد الرزاق عن معمر قال اخبرنی قتادة و علی بن زید بن جدعان انّهما سمعا سعید بن المسیب یقول حدثنی سعید بن أبی وقّاص انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما خرج الی تبوک استخلف علیّا علی المدینة فقال یا رسول اللّه ما کنت احبّ ان تخرج وجها الاّ و انا معک فقال له اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و نیز ابن المغازلی در کتاب مناقب علی بن أبی طالب علیه السلام علی ما نقل صاحب العمدة طاب ثراه باسناد خود از عامر بن سعد بن أبی وقاص عن ابیه نقل کرده

قال سمعت رسول اللّه

ص:29

صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلیّ بن أبی طالب انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی فاحببت ان اشافه بذلک سعدا فلقیته فذکرت له ما ذکر لی عامر فقال نعم سمعته یقول فقلت انت سمعته فادخل یده فی اذنیه قال نعم و الا فاستکّتا

و عنه ایضا باسناده الی عامر بن سعد عن ابیه عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

و عنه ایضا باسناده الی سعید بن المسیب قال سألت سعد بن أبی وقّاص هل سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی إذ لیس معی نبیّ فقلت اسمعت هذا فادخل اصبعیه فی اذنیه و قال نعم و الاّ فاستکّتا

و عنه ایضا باسناده الی جابر قال غزا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم غزاة فقال لعلی اخلفنی فی اهلی فقال یا رسول اللّه یقول النّاس خذل ابن عمّه فردّدها علیه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم امّا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی

و عنه ایضا باسناده بن مالک انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

و عنه ایضا باسناده الی ابراهیم بن سعد بن أبی وقّاص عن ابیه عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی هذه المقالة حین استخلفه الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

و عنه ایضا باسناده الی عمر بن میمون عن ابن عبّاس قال خرج الناس فی غزاة تبوک فقال علی النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:30

اخرج معک فقال لا فبکی فقال له الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبی

و عنه ایضا باسناده الی الاعمش عن عطیّة عن أبی سعید الخدری قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی

و عنه ایضا باسناده الی مصعب بن سعد عن ابیه قال قال لی معاویة أ تحبّ علیّا قال قلت و کیف لا احبّه و قد سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی الخ

و عنه ایضا باسناده الی سعید بن المسیب عن سعد بن أبی وقّاص انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

و عنه ایضا باسناده الی عبد اللّه بن مسعود قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی و خلّفه فی اهله

روایت شیرویه بن شهردار الدیلمی

اما روایت شیرویه بن شهردار الدیلمی حدیث منزلت را پس عبارت او از کتاب الفردوس انشاء اللّه تعالی در ما بعد منقول خواهد شد

روایت حسین بن مسعود الفراء البغوی

اما روایت حسین بن مسعود الفراء البغوی حدیث منزلت را پس در مصابیح السنه آورده

عن سعد بن أبی وقاص قال قال رسول اللّه علیه السلام لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی

روایت رزین بن معاویة العبدری

اما روایت رزین بن معاویة العبدری حدیث منزلت را پس یحیی بن الحسن الحلی المعروف بابن البطریق طیب اللّه ثراه و جعل الجنة مثواه در کتاب العمده فرموده و من الجمع بین الصّحاح الستة لرزین فی الجزء الثالث فی ثلثه الاخیر فی باب مناقب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب و

من صحیح أبی داود

ص:31

و هو کتاب السنن و صحیح الترمذی عن ابیه سریحة و زید بن ارقم ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و قال ابن المسیب اخبرنی بهذا عامر بن سعد عن ابیه فاحببت ان اشافه به سعدا فلقیته فقلت انت سمعت هذا من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فوضع اصبعیه علی اذنیه فقال نعم و الا فاستکّتا

روایت ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی

اما روایت ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی حدیث منزلت را پس در زین الفتی فی شرح سورة هل اتی گفته

اخبرنی شیخی محمد بن احمد رحمه اللّه قال اخبرنا علی بن ابراهیم قال حدّثنا محمد بن یزید قال حدّثنا احمد بن نصر قال حدّثنا ابو نعیم قال حدّثنا فطر عن عبد اللّه بن شریک العامری قال سمعت عبد اللّه بن رقیم الکنانی قال قدمنا المدینة فلقینا سعد بن مالک قال خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی تبوک و خلّف علیّا فقال له علیّ یا رسول اللّه خرجت و خلّفتنی قال اما ترضی ان تکون بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و فیما

حدّث ابراهیم بن أبی صالح عن جعفر بن العون عن موسی الجهنی قال ادرکت فاطمة بنت علی و قد اتی لها من السّنّ ثمانون سنة فقلت لها تحفظین عن ابیک شیئا قالت لا و لکن اخبرتنی اسما بنت عمیس انها سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا علی انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

و اخبرنی شیخی محمّد بن احمد رحمه اللّه قال اخبرنا ابو سعید الرّازی الصّوفی قال اخبرنا ابو احمد بن منه قال اخبرنا ابو جعفر الحضرمی قال حدّثنا الحسن بن علی الحلوانی قال حدّثنا نصر بن حمّاد قال

ص:32

حدّثنا شعبة عن یحیی بن سعید عن سعید بن المسیب قال سمعت سعد بن أبی وقّاص یقول سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول انت منّی بمنزلة هارون من موسی لعلی بن أبی طالب

و اخبرنی شیخی محمد بن احمد رحمه اللّه قال اخبرنا ابو سعید الرّازی قال اخبرنا ابو احمد بن منه قال اخبرنا الحضرمی قال حدّثنا یزید بن مهران قال حدّثنا ابو بکر بن عیاش عن الاعمش عن أبی صلح عن أبی سعید عن النّبی علیه السلام مثله و اخبرنی شیخی محمد بن احمد رحمه اللّه قال اخبرنا علی بن ابراهیم بن علیّ قال حدّثنا ابو عمرو بن مطر قال حدّثنا اسحاق بن ابراهیم البویحانی؟؟؟ بهمدان قال حدّثنا یونس بن حبیب الاصفهانی قال حدّثنا ابو داود الطیالسی قال اخبرنا شعبة عن یحیی بن سعید عن سعید بن المسیب عن سعد بن أبی وقّاص عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال علیّ منّی بمنزلة هارون من موسی و نیز در ان مسطورست

اخبرنی شیخی محمّد بن احمد رحمه اللّه قال اخبرنا علی بن ابراهیم قال حدّثنا ابو الطیّب الحنّاط قال حدّثنا الحسین بن الفضل قال حدّثنا سلیمان بن داود الهاشمی قال حدّثنا یوسف بن الماسور قال اخبرنی محمد بن المنکدر عن سعید بن المسیب عن عامر بن سعد عن ابیه سعد بن أبی وقّاص انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لیس معی نبیّ قال سعید فاحببت ان اشافه بذلک سعدا فاتیته فذکرت ذلک له و لعامر و انّ عامرا قال نعم سمعت قلت انت سمعت قال فادخل اصبعیه اذنیه قال نعم و الا فاستکّتا و نیز در ان مذکورست

ص:33

و اخبرنا محمد بن أبی زکریا رحمه اللّه قال اخبرنا ابو بکر العدل قال اخبرنا ابو العباس الدغولی و ابو علی اسماعیل بن محمّد الصّفّار البغدادی قال الدّغولی اخبرنا و قال الصّفّار حدّثنا ابو قلابة عبد الملک بن محمد بن عبد اللّه الرّقاشی قال سمعت ابا حفص الصّیرفیّ قال قال عبد الرحمن بن مهدی هاتوا عن سعد فی هذا الحدیث حدیثا صحیحا فجعلت احدّثه عن فلان و فلان فسکت فقلنا

حدّثنا محمد بن جعفر و یحیی بن سعید القطّان قالا حدّثنا شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلیّ فی غزوة تبوک اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قال فکانما القمته حجرا قال ابو بکر اخرجاه جمیعا

روایت عمر بن محمد بن خضر الاردبیلی

اما روایت عمر بن محمد بن خضر الاردبیلی المعروف بالملا حدیث منزلت را پس عبارت او از کتاب وسیلة المتعبدین در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد

روایت ابو القاسم علی بن الحسن المعروف بابن عساکر

اما روایت ابو القاسم علی بن الحسن المعروف بابن عساکر حدیث منزلت را پس از عبارت تاریخ ابن کثیر و فتح الباری که در ما بعد مذکور خواهد شد ظاهرست

روایت ابو طاهر احمد بن

محمد بن احمد بن ابراهیم سلفة الاصبهانی

اما روایت ابو طاهر احمد بن محمد بن احمد بن ابراهیم سلفة الاصبهانی حدیث منزلت را پس از عبارت ریاض النضره ظاهرست کما سیجیء فیما بعد انشاء اللّه تعالی

روایت موفق بن احمد بن محمد المکی الشهیر باخطب خوارزم

اما روایت موفق بن احمد بن محمد المکی الشهیر باخطب خوارزم حدیث منزلت را پس در کتاب مناقب امیر المؤمنین علیه السلام بعد ذکر حدیث طیر بسند خود گفته و بهذا الاسناد

عن أبی عیسی الترمذی هذا قال حدّثنا قتیبة قال حدّثنا حاتم بن اسماعیل عن بکیر بن مسمار عن عامر بن سعد بن أبی وقاص عن ابیه قال امر معاویة بن أبی سفیان

ص:34

سعدا فقال ما منعک ان تسبّ ابا تراب قال اما ما ذکرت فانی سمعت ثلثا قالهن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن اسبّه لان تکون لی واحدة منهن احب الیّ من حمر النعم سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلی و خلّفه فی بعض مغازیه فقال له علی أ تخلفنی مع النساء و الصبیان فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبوة بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لاعطینّ الرایة غدا رجلا یحبّه اللّه و رسوله و یحب اللّه و رسوله قال فتطاولنا لها فقال ادعوا لی علیّا قال فاتی به ارمد فبصق فی عینیه فدفع إلیه الرایة ففتح اللّه علیه و انزلت هذه الآیة و هی قوله تعالی فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ الآیة فدعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا فقال اللّهمّ هولاء اهلی قال ابو عیسی هذا حدیث حسن غریب صحیح من هذا الوجه قال المصنف

قوله علیه السلام اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی اخرجها الشیخان فی صحیحیهما بطرق کثیرة و نیز در آن مذکورست

اخبرنا الشیخ الزاهد ابو الحسن علی بن احمد العاصمی قال اخبرنا اسماعیل بن احمد الواعظ قال اخبرنا والدی احمد بن الحسین البیهقی قال اخبرنا ابو الحسین علی بن محمد بن علی المقری قال اخبرنا الحسن بن محمد بن اسحاق الاسفراینی قال حدّثنا یوسف بن یعقوب القاضی قال حدّثنا محمد بن أبی بکر قال حدّثنا یوسف الماجشون قال حدّثنا محمد بن المنکدر عن سعید بن المسیب عن عامر بن سعد قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول لعلی انت منّی

ص:35

بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس نبی معی قال سعید فاحببت ان اشافه بذلک سعدافلقیته فذکرت له الذی ذکر لی عامر فقال نعم سمعته یقول قلت انت سمعته فادخل اصبعیه فی اذنیه ثم قال نعم و الا فاستکّتا و نیز اخطب در مناقب گفته

اخبرنا الشیخ الفقیه العدل ابو بکر محمد بن عبید اللّه أبی نصر بن الحسین الراعوانی بمدینة السلم عن الشیخ الثقة أبی اللیث و أبی الفتح نصر بن الحسین الشاشی عن الشیخ أبی بکر احمد بن منصور المغربی عن الشیخ الحافظ أبی بکر محمد بن عبد اللّه بن الحسین بن زکریا الشیبانی الشاشی المعروف بالجوزقی قال اخبرنا ابو العبّاس الدغولی قال حدّثنا محمد بن مسکان قال حدّثنا ابو داود الطیالسی قال حدّثنا شعبة عن سعد بن ابراهیم قال سمعت ابراهیم بن سعد بن أبی وقّاص یحدث عن سعد ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی بن أبی طالب اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی اخرج الشیخان هذا الحدیث فی صحیحیهما و نیز در ان می فرماید

انبانی ابو العلاء الحسن بن احمد هذا قال اخبرنا ابو جعفر محمد بن الحسن بن محمد العطار قال اخبرنا ابو علی محمد بن محمد بن موسی بن محمد بن نعیم قال اخبرنا ابو الحسن محمد بن الحسین بن داود قال حدّثنا محمد بن یونس القرشی قال محمد بن الحسن بن معلی بن زیاد الفردوسی قال حدثنا ابو عوانة عن الاعمش عن الحکم عن مصعب بن سعد عن ابیه قال قال لی معاویة أ تحب علیا قلت و کیف لا احبه و قد سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی و لقد رایته بارز یوم بدر و هو یحمحم الفرس و یقول

ص:36

بازل عامین حدیث سنّی سنحنح اللیل کانی جنّی لمثل هذا ولدتنی امی

روایت ابو حامد محمود بن محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی

اما روایت ابو حامد محمود بن محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی حدیث منزلت را پس از عبارت توضیح الدلائل که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد واضح است

روایت فخر الدین محمد بن عمر الرازی

اما روایت فخر الدین محمد بن عمر الرازی حدیث منزلت را پس در تفسیر مفاتیح الغیب در تفسیر آیه و کان الاکابر من المهاجرین و الانصار یقولون لا نستأذن النبیّ علیه السّلام فی الجهاد فان ربّنا ندبنا إلیه مرة بعد اخری فایّ فائدة فی الاستیذان و کانوا بحیث لو امرهم الرسول بالقعود لشقّ علیهم ذلک الا تری ان علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه لما امره رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بان یبقی فی المدینة شق علیه ذلک و لم یرض الی ان

قال له الرسول انت منی بمنزلة هارون من موسی

روایت مبارک بن محمد بن محمد الشیبانی

روایت مبارک بن محمد بن محمد الشیبانی المعروف بابن الاثیر الجزری حدیث منزلت را پس در جامع الاصول فی احادیث الرسول گفته

ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلف علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلّفنی فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی و فی روایة منّی و لم یذکر فیه غیر انّه لا نبیّ بعدی اخرجه البخاری و مسلم و لمسلم انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبی بعدی قال ابن المسیب اخبرنی بهذا عامر بن سعد عن ابیه فاحببت ان اشافه سعدا فلقیته فقلت انت سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فوضع اصبعیه علی اذنیه فقال نعم و الا فاستکّتا

و فی روایة الترمذی

ص:37

مختصرا قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبی بعدی اخرجه الترمذی انّ معاویة بن أبی سفیان امر سعدا فقال له ما یمنعک ان تسب ابا تراب قال اما ما ذکرت ثلثا قالهن له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن اسبّه لان تکون لی واحدة منهنّ احبّ الی من حمر النّعم سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول له و خلّفه فی بعض مغازیه فقال له علی یا رسول اللّه خلفتنی مع النساء و الصّبیان فقال رسول اللّه اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبوّة بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لاعطین الرّایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله قال فتطاولنا لها فقال ادعوا لی علیّا فاتی به ارمد فبصق فی عینیه و دفع الرایة إلیه ففتح اللّه علیه و لما نزلت هذه الآیة نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ دعا رسول اللّه علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا فقال اللّهمّ هولاء اهلی اخرجه مسلم و الترمذی

روایت ابو الحسن علی بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری

اما روایت ابو الحسن علی بن محمدالمعروف بابن الاثیر الجزری حدیث منزلت را پس در اسد الغابه مذکورست

انبأنا ابو منصور مسلم بن علی بن محمد بن السنجی انبأنا ابو البرکات ابن خمیس انبأنا ابو نصر بن طوق انبأنا ابو القاسم بن المرجی انبأنا ابو یعلی الموصلی حدّثنا سعید بن مطرّف الباهلی حدّثنا یوسف بن یعقوب الماجشون عن أبی المنذر عن سعید بن المسیب عن عامر بن سعد عن سعد انه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قال

ص:38

سعید فاحببت ان اشافه بذلک سعد افلقیته فذکرت له ما ذکر لی عامر فقلت أنت سمعته فادخل یدیه فی اذنیه و قال نعم و الا فاستکتا و نیز در اسد الغابه بترجمه نافع بن الحارث بن کلده مذکورست و

روی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال لعلّی انت منّی بمنزلة هارون من موسی

روایت ابو الربیع سلیمان بن سالم البلنسی

امّا روایت ابو الربیع سلیمان بن سالم البلنسی حدیث منزلت را پس از عبارت کتاب الاکتفاء که در ما بعد مذکور خواهد شد ظاهرست

روایت محمد بن محمود بن الحسن محب الدین ابو عبد اللّه بن البخار

اما روایت محمد بن محمود بن الحسن محب الدین ابو عبد اللّه بن البخار حدیث منزلت را پس از عبارت کنز العمال که در ما بعد مذکور خواهد شد ظاهرست

روایت کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحة القرشی

اما روایت کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحة القرشی پس در مطالب السئول فی مناقب آل الرسول گفته و قد روی الائمّة الثقات البخاری و مسلم و الترمذی فی صحاحهم باسانیدهم احادیث اتفقوا علیها و زاد بعضهم علی بعض بالفاظ اخری و الجمیع صحیح فمنها

عن سعد بن أبی وقاص قال ان رسول اللّه خلّف علیّا فی غزوة تبوک علی اهله فقال یا رسول اللّه تخلفنی فی النساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی

قال ابن المسیب اخبرنی بهذا عامر بن سعد عن ابیه فاحببت ان اشافه سعدا فلقیته فقلت له انت سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فوضع اصبعیه علی اذنیه و قال نعم و الا استکّتا

و قال جابر بن عبد اللّه رض سمعت رسول اللّه یقول لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

و روی مسلم و الترمذی بسندیهما ان معاویة بن أبی سفیان امر سعد بن أبی وقّاص قال ما منعک ان تسبّ ابا تراب فقال اما ما ذکرت ثلثا قالهنّ له

ص:39

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن اسبّه لان تکون لی واحدة منهن احبّ الی من حمر النعم سمعت رسول اللّه یقول له إذ خلّف فی بعض مغازیه فقال علی خلفتنی مع النساء و الصّبیان فقال له رسول اللّه اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لاعطین الرّایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله فتطاولنا إلیها فقال ادعوا لی علیّا فاتی به ارمد فبصق فی عینیه و دفع إلیه الرایة ففتح اللّه علیه اما روایت شمس الدین ابو المظفر یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی حدیث منزلت را پس در تذکره خواص الامة گفته

قال احمد فی المسند و قد تقدم اسناده حدثنا محمد بن جعفر ثنا شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد عن ابیه سعد بن أبی وقاص قال خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا فی غزاة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلفنی فی النّساء و الصّبیان فقال الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی اخرجاه فی الصحیحین و لمسلم عن عامر بن سعد بن أبی وقاص قال امر معاویة بن أبی سفیان سعدا و قال له ما منعک ان تسبّ ابا تراب فقال سعد اما ما ذکرت ثلثا سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قالهن له فلن اسبّه ابدا لئن تکون لی واحدة منهن احبّ الیّ من حمر النعم و ذکر منها حدیث الرایة و سنذکره فیما بعد انشاء اللّه تعالی الثانیة لما نزلت قوله تعالی فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ الآیة

دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیا و فاطمة و الحسن و الحسین و قال اللّهمّ هؤلاء اهلی الثالثة سمعت رسول اللّه صلّی اللّه

ص:40

علیه و سلّم و قد خلّفه فی بعض مغازیه فقال یا رسول اللّه ترکتنی مع النساء و الصبیان فقال الا ترضی و ذکر الحدیث

روایت ابو عبد اللّه محمد بن یوسف الکنجی الشافعی

اما روایت ابو عبد اللّه محمد بن یوسف الکنجی الشافعی حدیث منزلت را پس از عبارت کفایة الطالب که در ما بعد مذکور خواهد شد واضح است

روایت یحیی بن شرف النووی

اما روایت یحیی بن شرف النووی حدیث منزلت را پس در تهذیب الاسماء و اللغات گفته

روینا فی صحیح البخاری و مسلم عن سعد بن أبی وقّاص رض انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلّف علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلّفنی فی النّساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی

روایت محب الدین احمد بن عبد اللّه بن محمد الطبری المکی الشافعی

اما روایت محب الدین احمد بن عبد اللّه بن محمد الطبری المکی الشافعی حدیث منزلت را پس در ذخائر العقبی گفته ذکر

انّه رض من النّبی ص بمنزلة هارون من موسی

عن سعد بن أبی وقاص انّ النّبی ص قال لعلی رض انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

و عنه قال خلف رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم علیّا فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه أ تخلفنی فی الصّبیان و النّساء فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی اخرجه مسلم و ابو حاتم

و فی روایة اخرجها ابن اسحاق ان النّبیّ ص لما نزل الجرف طعن رجال من المنافقین فی امارة علی و قالوا انما خلّفه استثقالا فحمل سلاحه حتی اتی النبی ص بالجرف فقال یا رسول اللّه ما تخلفت عنک فی غزاة قط قبل هذه قد زعم ناس من المنافقین انک خلّفتنی استثقالا قال کذبوا و لکن خلّفتک لما ورای فارجع فاخلفنی فی اهلی أ فلا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی

ص:41

الا انّه لا نبیّ بعدی

روایت ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الشافعی

اما روایت ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الشافعی حدیث منزلت را پس در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته

عن سعد بن مالک رضی اللّه عنه قال خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه أ تخلّفنی فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

اخرجه البخاری و مسلم فی صحیحهما و الترمذی فی جامعه و ابن ماجة فی سننه و ابو داود الطیالسی فی مسنده و ابو نعیم فی فضائل الصحابة و عنه رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی بن أبی طالب رضی اللّه عنه یا علی الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس بعدی نبی اخرجه البخاری فی صحیحه و الترمذی فی جامعه و ابن ماجة فی سننه و عنه رضی اللّه عنه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلی ثلث خصال لان تکون لی واحدة منها احبّ الیّ من الدنیا و ما فیها سمعته یقول انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و سمعته یقول لاعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله لیس بفرار و سمعته یقول من کنت مولاه فعلیّ مولاه اخرجه ابن جریر فی تهذیب الاثار و الامام ابو عبد اللّه محمد بن یزید بن ماجة القزوینی فی سننه و عنه رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حین خلفنی علی المدینة خلفتک لتکون خلیفتی قلت کیف اتخلّف عنک یا رسول اللّه قال الا ترضی ان تکون

ص:42

منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبیّ بعدی اخرجه الطبرانی فی الاوسط و نیز در ان مذکورست و

عن عامر بن سعد عن ابیه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی ثلث لان تکون واحدة منهن احب الی من حمر النعم نزل علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الوحی فادخل علیّا و فاطمة و ابنی ما تحت ثوب ثم قال اللّهمّ انّ هؤلاء اهلی و أهل بیتی و قال حین خلّفه فی غزاة غزاها فقال علی یا رسول اللّه خلفتنی فی النّساء و الصّبیان فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و قال له یوم خیبر لاعطین الرایة رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله یفتح اللّه علی یدیه فتطاول المهاجرون لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لواءه فقال این علیّ قالوا ارمد قال ادعوه فدعوه فتفل فی عینیه و فتح اللّه علی یدیه اخرجه الحافظ محب الدین بن النجار فی تاریخه

روایت صدر الدین

ابراهیم بن محمد بن المؤید الحموینی

اما روایت صدر الدین ابراهیم بن محمد بن المؤید الحموینی حدیث منزلت را پس در کتاب خود فرائد السمطین بطرق متعدده وارد نموده و بعض عبارات او انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد

روایت ابو الفتح محمد بن محمد المعروف بابن سیّد النّاس

اما روایت ابو الفتح محمد بن محمد المعروف بابن سیّد النّاس حدیث منزلت را پس در عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر گفته و فیما

ذکر ابن اسحاق ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عند ما أراد الخروج خلف علی بن أبی طالب فارجف المنافقون و قالوا اما خلّفه الا استثقالا و تخفّفا منه فاخذ علیّ سلاحه ثم خرج حتی لحق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و هو نازل بالجرف فقال یا نبیّ اللّه زعم المنافقون انک انما خلّفتنی لانک استثقلتنی و تخففت منی فقال کذبوا و لکنی خلّفتک و لما ترکت

ص:43

ورائی فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی یا علی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی فرجع علیّ الی المدینة

روایت شمس الدین محمد بن أبی بکر المعروف بابن قیم الجوزیة الحنبلی

اما روایت شمس الدین محمد بن أبی بکر المعروف بابن قیم الجوزیة الحنبلی در زاد المعاد گفته

قال ابن اسحاق و لما أراد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الخروج خلّف علی بن أبی طالب علی اهله فارجف به المنافقون و قالوا ما خلّفه الا استثقالا و تخفّفا منه فاخذ علی سلاحه ثم خرج حتی اتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو نازل بالجرف فقال یا نبی اللّه زعم المنافقون انک انما خلّفتنی لانک استثقلتنی و تخففت منی فقال کذبوا و لکنی خلّفتک لما ترکت ورائی ارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی فرجع علی الی المدینة

روایت عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی الیافعی

اما روایت عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی الیافعی پس در مرآة الجنان در تعدید فضائل جناب امیر علیه السلام بترجمه آن حضرت گفته و

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی الحدیث الصحیح و

فیه خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه أ تخلفنی فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی الحدیث

روایت اسماعیل بن عمر الدمشقی المعروف بابن کثیر

اما روایت اسماعیل بن عمر الدمشقی المعروف بابن کثیر پس در تاریخ خود گفته

روایة سعد بن أبی وقاص قال الامام احمد و مسلم و الترمذی ثنا قتیبة بن سعد ثنا حاتم بن اسماعیل عن بکیر بن مسمار عن عامر بن سعد عن ابیه قال امر معاویة بن أبی سفیان سعدا فقال ما یمنعک ان تسب ابا تراب قال ثلث قالهنّ رسول اللّه صلی اللّه

ص:44

علیه و سلّم له لان تکون لی واحدة منهن احب الیّ من حمر النعم خلّفه فی مغازیه فقال یا رسول اللّه تخلفنی مع النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لأعطینّ الرایة رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله قال فتطاولت لها فقال ادعوا الی علیّا فاتی به ارمد فبصق فی عینیه و دفع الرّایة ففتح اللّه علیه و لمّا نزلت هذه الآیة فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیا و فاطمة و حسنا و حسینا فقال اللّهمّ هؤلاء اهلی ثم قال الترمذی و النّسائی من حدیث سعید بن المسیّب عن سعد انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی

و قال احمد ثنا ابو احمد الزبیری ثنا عبد اللّه بن حبیب بن أبی ثابت عن حمزة بن عبد اللّه عن ابیه عبد اللّه بن عمر عن سعد قال لمّا خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الی تبوک خلّف علیّا فقال أ تخلفنی فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و هذا اسناد جیّد و لم یخرجوه و

قال احمد ثنا محمد بن جعفر ثنا شعبة عن سعید بن ابراهیم سمعت ابراهیم بن سعد یحدث عن سعد عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال لعلی اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی اخرجاه من حدیث محمد بن جعفر به

و قال احمد ثنا ابو سعید مولی بنی هاشم ثنا سلیمان بن بلال ثنا الجعید بن عبد الرحمن عن عائشة بنت سعد عن ابیها انّ علیّا خرج مع النّبیّ

ص:45

صلی اللّه علیه و سلّم حتّی جاء ثنیّة الوداع و علی یبکی یقول تخلفنی مع الخوالف فقال او ما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوّة اسناده صحیح و لم یخرجوه و

قال الحسن بن عرفة العبدی ثنا محمّد بن حازم ابو معاویة الضریر عن موسی بن مسلم الشّیبانی عن عبد الرحمن بن سابط عن سعد بن أبی وقاص و قد ذکروا علیّا فقال سعد سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول له ثلث خصال لئن تکون لی واحدة منهنّ احب الیّ من الدنیا و ما فیها سمعته یقول من کنت مولاه فعلی مولاه و سمعته یقول لاعطین الرایة رجلا یحبّ اللّه و رسوله و سمعته یقول انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی اسناده حسن و لم یخرجوه

و قال ابو زرعة الدمشقی ثنا احمد بن خالد الوهبی ثنا ابو سعید ثنا محمد بن اسحاق عن أبی نجیح عن ابیه قال لمّا حجّ معاویة اخذ بید سعد بن أبی وقاص فقال یا ابا اسحاق انا قوم قد اجفانا هذا الغزو عن الحج حتی کدنا ان ننسی بعض سنته فطف نطف بطوافک قال فلما فرغ ادخله فی دار النّدوة فاجلسه معه علی سریره ثم ذکر له علی بن أبی طالب فوقع فیه فقال ادخلتنی دارک و اجلستنی علی سریرک ثم وقعت فی علی تشتمه و اللّه لئن تکون لی احدی خلاله الثلث احبّ الیّ من ان یکون لی ما طلعت علیه الشمس لئن یکون لی ما قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حین غزا تبوک اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی احب الی ممّا طلعت علیه علیه الشمس و لئن یکون لی ما قال یوم خیبر لاعطین الرایة رجلا یحب اللّه

ص:46

و رسوله و یحبه اللّه و رسوله یفتح اللّه علیه لیس بفرار احبّ الیّ من ان یکون لی ما طلعت علیه الشمس و لان اکون صهره علی ابنته فلی منها من الولاء ما له احبّ الی من ان تکون لی ما طلعت علیه الشمس لا ادخل علیک دارا بعد هذا الیوم ثم نفض رداءه ثمّ خرج و

قال احمد ثنا محمّد بن جعفر ثنا شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد عن سعد قال خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب فقال یا رسول اللّه تخلفنی فی النساء و الصّبیان قال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی اسناده علی شرطهما و لم یخرجوه و هکذا رواه ابو عوانة عن الاعمش عن الحکم بن مصعب بن سعد عن ابیه و رواه ابو داود الطیالسی عن شعبة عن عاصم عن مصعب عن ابیه فاللّه اعلم

روایت احمد بن محمد بن احمد الملقب بعلاء الدولة

اما روایت احمد بن محمد بن احمد الملقب بعلاء الدولة حدیث منزلت را پس از عبارت کتاب عروه وثقی تصنیف او که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد ظاهرست

روایت ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الخطیب

اما روایت ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الخطیب حدیث منزلت را پس در مشکاة المصابیح گفته

عن سعد بن أبی وقاص قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی متفق علیه

روایت جمال الدین یوسف بن عبد الرحمن المزی

اما روایت جمال الدین یوسف بن عبد الرحمن المزی حدیث منزلت را پس در کتاب تحفة الاشراف بمعرفة الاطراف گفته

ابراهیم بن سعد بن أبی وقاص الزهری عن ابیه سعد حدیث انه قال لعلی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی خ فی الفضائل عن بندار فیه عن أبی بکر بن أبی شیبة و أبی موسی و بندار و ثلثتهم عن غندر عن شعبة عن سعد بن ابراهیم

ص:47

عنه به س فی المناقب ق فی السنة جمیعا عن بندار به و نیز در آن گفته حدیث

انّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی فی الفضائل عن یحیی و محمد بن الصباح و عبید اللّه بن عمر القواریری و شریح بن یونس اربعتهم عن یوسف بن الماجشون عن محمد بن المنکدر عن سعید بن المسیب عن عامر بن سعد عن ابیه به قال سعید فلقیت سعدا فحدثنی به فی المناقب عن القاسم زکریا بن دینار الکوفی عن أبی نعیم عن عبد السلام بن حرب عن یحیی بن سعید عنه و لم یذکر عامر بن سعد و قال صحیح و یستغرب من حدیث یحیی بن سعد س فیه و فی السیر عن القاسم بن زکریا به و عن علی بن مسلم عن یوسف بن یعقوب الماجشون و لم یذکر غامر بن سعد و عن بشر بن هلال الصواف عن جعفر بن سلیمان عن حرب بن شداد عن قتادة عن سعید عن سعد بتمامه و اوله لما غزا النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم غزوة تبوک خلف علیّا و نیز در آن گفته

سعید بن المسیب المخزومی عن عامر بن سعد عن ابیه حدیثا فی قوله لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی تقدم فی ترجمته عن سعد

روایت محمد بن یوسف زرندی

اما روایت محمد بن یوسف زرندی حدیث منزلت را پس در نظم درر السمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السبطین گفته

روی الترمذی بسنده الی عامر بن سعد بن أبی وقاص عن ابیه سعد ان بعض الامراء قال له ما منعک ان تسب ابا تراب قال اما ذکرت ثلثا قالهن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن اسبّه لان تکون لی واحدة احب الیّ من حمر النعم سمعت

ص:48

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلی و خلّفه فی بعض مغازیه فقال یا رسول أ تخلفنی مع النّساء و الصبیان فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لاعطینّ الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله فتطاولنا لها فقال ادعوا علیّا الیّ فاتاه و هو ارمد فبصق فی عینیه و دفع الرایة إلیه ففتح اللّه علیه و انزلت هذه الآیة فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ فدعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین رضی اللّه عنهم و قال اللّهمّ هؤلاء اهلی

روایت سید علی همدانی

اما روایت سید علی همدانی حدیث منزلت را پس در مودة القربی گفته و

عن جابر رض قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ یا علیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

روایت محمد بن محمد ابو الولید الحلبی المعروف بابن الشحنة

اما روایت محمد بن محمد ابو الولید الحلبی المعروف بابن الشحنة حدیث منزلت را پس در روض المناظر فی علم الاوائل و الاواخر گفته

استخلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا رضی اللّه عنه علی اهله فقال المنافقون انما خلّفه استثقالا له فلحق برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال له کذبوا انّما خلفتک لما ورائی فارجع اما ترضی ان تکون منزلتک منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی

روایت ولی الدین ابو زرعه احمد بن عبد الرحیم العراقی

اما روایت ولی الدین ابو زرعه احمد بن عبد الرحیم العراقی حدیث منزلت را پس حسین دیاربکری در تاریخ خمیس فی احوال النفس النفیس گفته و

قال الحافظ زین الدین العراقی فی شرح التقریب لم یتخلّف علیّ عن المشاهد

ص:49

الا فی تبوک فان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم خلّفه علی المدینة و علی عیاله و قال له یومئذ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و هو فی الصحیحین من حدیث سعد بن أبی وقاص انتهی و رجّحه ابن عبد البر

روایت ملک العلماء شهاب الدین شمس الدین الدولت آبادی

اما روایت ملک العلماء شهاب الدین شمس الدین الدولت آبادی حدیث منزلت را پس از عبارت کتاب هدایة السعد التصنیف او که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد ظاهرست

روایت احمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی

اما روایت احمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی حدیث منزلت را پس در تهذیب التهذیب بترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته

قال ابن عبد البر و قد اجمعوا انّه اول من صلی القبلتین و هاجر و شهد بدرا واحدا و سائر المشاهد و انّه ابلی ببدر و احد و الخندق و خیبر البلاء العظیم و کان لواء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بیده فی مواطن کثیرة و لم یتخلف الاّ فی تبوک خلفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی المدینة فیها و قال له انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

روایت نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصباغ المالکی المکی

اما روایت نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصباغ المالکی المکی حدیث منزلت را پس در فصول مهمه فی معرفة الائمة گفته

روی مسلم و الترمذی انّ معاویة قال لسعد بن أبی وقّاص ما منعک ان تسبّ ابا تراب فقال اما ما ذکرت ثلثة قالهنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن اسبّه و لان تکون لی واحدة منهن احب الی من حمر النعم سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول و قد خلفه فی بعض مغازیه فقال علی خلفتنی مع النساء و الصّبیان فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة

ص:50

هارون موسی الاّ انّه لا نبی بعدی و سمعته یقول یوم خبیر لاعطین الرایة غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله فتطاولنا إلیها فقال ادعوا لی علیّا فاتی به ارمد فبصق فی عینه و دفع إلیه الرایة ففتح اللّه علی یدیه و لما نزلت هذه الآیة فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا و قال اللّهمّ هولاء اهلی

روایت عبد الرحمن بن أبی بکر جلال الدین السیوطی

اما روایت عبد الرحمن بن أبی بکر جلال الدین السیوطی پس در تاریخ الخلفاء گفته

اخرج الشیخان عن سعد بن أبی وقّاص ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلّف علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلفنی فی النّساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی اخرجه احمد و البزار من حدیث أبی سعید الخدری و الطبرانی من حدیث اسماء بنت عمیس و أم سلمة و حبشی بن جنادة و ابن عمر و ابن عباس و جابر بن سمرة و البراء بن عازب و زید بن ارقم

روایت قاضی حسین بن محمد بن الحسن الدیاربکری

اما روایت قاضی حسین بن محمد بن الحسن الدیاربکری حدیث منزلت را پس در تاریخ خمیس فی احوال النفس النفیس گفته

خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب علی اهله و امره بالاقامة فیهم فارجف به المنافقون و قالوا ما خلّفه الا استثقالا و تخفّفا منه فلمّا قالوا ذلک اخذ علیّ سلاحه ثمّ خرج حتی اتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو نازل بالجرف فقال یا نبیّ اللّه زعم المنافقون انک انما خلّفتنی انک استثقلتنی و تخفّف منّی

ص:51

فقال کذبوا و لکنی خلّفتک لما ترکت ورائی فارجع و اخلفنی فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی یا علی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی فرجع علی الی المدینة و مضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی سفره کذا فی الاکتفاء و شرح المواقف و قال الشیخ ابو اسحاق الفیروزآبادی فی عقائده أی حین توجه موسی الی میقات ربّه استخلف هارون فی قومه و نیز در آن گفته و شهد المشاهد کلّها و لم یتخلّف الاّ فی تبوک

فان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلّفه فی اهله فقال یا رسول اللّه أ تخلفنی فی النساء و الصبیان قال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی اخرجاه فی الصّحیحین کذا فی الصفوة

روایت احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی المکی

اما روایت احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی المکی حدیث منزلت را پس عبارت او از صواعق عنقریب انشاء اللّه تعالی خواهی شنید

روایت علی بن حسام الدین المتقی

اما روایت علی بن حسام الدین المتقی حدیث منزلت را پس عبارات عدیده او از کنز العمال سابقا منقول شده و بعض آن در این جا مذکور می شود

قال فی کنز العمال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس بعدی نبی حم د ت ه عن سعد و ایضا فیه انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و ت عن سعدت عن جابر

روایت شهاب الدین احمد

اما روایت شهاب الدین احمد حدیث منزلت را پس عبارت او از کتاب توضیح الدلائل در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد

روایت عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث

اما روایت عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث حدیث منزلت را پس عبارت او از روضة الاحباب در ما بعد مذکور خواهد شد

روایت محمد عبد الرؤف بن تاج العارفین المناوی

اما روایت محمد عبد الرؤف بن تاج العارفین المناوی حدیث منزلت را پس

ص:52

عبارتش در ما بعد از کتاب تسیر شرح جامع صغیر انشاء اللّه تعالی منقول خواهد شد

روایت شیخ بن عبد اللّه العید روس

اما روایت شیخ بن عبد اللّه العید روس حدیث منزلت را پس در کتاب عقد نبوی و سر مصطفوی گفته و شهد مع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم سائر للمشاهد الاّ تبوک

فانّه صلی اللّه علیه و سلام استخلفه علی المدینة علی المدینة و قال له حینئذ انت منّی بمنزلة هارون من موسی و نیز در آن مذکورست

اخرج الشیخان عن سعد بن أبی وقاص و احمد و البزار عن أبی سعید الخدری و الطبرانی عن اسماء بنت عمیس و أم سلمة و حبشی بن جنادة و ابن عمر و ابن عباس و جابر بن سمرة و علی و البراء بن عازب و زید بن ارقم انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلّف علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلّفنی فی النساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی

روایت احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی

اما روایت احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی حدیث منزلت را پس عبارت او از کتاب وسیلة المال فی عدّ مناقب الآل انشاء اللّه المتعال در ما بعد منقول خواهد شد اما روایت محمد بن صفی الدین جعفر الملقب بمحبوب العالم حدیث منزلت را پس عبارتش از تفسیر او در ما بعد انشاء اللّه مذکور خواهد شد

روایت میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی

اما روایت میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی حدیث منزلت را پس در مفتاح النجا فی مناقب آل العبا گفته

اخرج مسلم و الترمذی عن سعد بن أبی وقّاص رضی اللّه عنه انّ معاویة بن أبی سفیان امره فقال له ما تمنعک ان تسب ابا تراب فقال اما ما ذکرت ثلثا قالهن له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن اسبّه لان یکون لی واحدة منهنّ احبّ الی من حمر النّعم سمعت رسول اللّه صلّی اللّه

ص:53

علیه و سلم یقول و خلّفه فی بعض مغازیه فقال له علیّ یا رسول اللّه خلّفتنی مع النّساء و الصّبیان فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبوّة بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لأعطینّ الرایة غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله قال فتطاولنا لها فقال ادعوا لی علیّا فاتی به ارمد فبصق فی عینیه و دفع الرایة إلیه ففتح اللّه علیه و لمّا نزلت هذه الآیة فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا فقال اللّهمّ هؤلاء اهلی

روایت محمد صدر عالم

اما روایت محمد صدر عالم حدیث منزلت را پس عبارتش از معارج العلی فی مناقب المرتضی در ما بعد انشاء اللّه مذکور خواهد شد

روایت ولی اللّه احمد بن عبد الرحیم دهلوی

اما روایت ولی اللّه احمد بن عبد الرحیم دهلوی حدیث منزلت را پس عبارتش در ما بعد انشاء اللّه تعالی از کتاب ازالة الخفا تصنیف او منقول خواهد شد

روایت احمد بن عبد القادر العجیلی

اما روایت احمد بن عبد القادر العجیلی حدیث منزلت را پس عبارت او از کتاب ذخیرة المال فی شرح عقد جواهر اللآل انشاء اللّه در ما بعد مذکور خواهد شد

روایت فاضل رشید الدین خان تلمیذ مخاطب رفیع الشأن

اما روایت فاضل رشید الدین خان تلمیذ مخاطب رفیع الشأن حدیث منزلت را پس در رساله فتح مبین در گفته در مفتاح النجا در فصل ثانی عشر از باب ثالث می فرماید

اخرج الخطیب عن عمر انّ رسول اللّه ص خرج الی تبوک و استخلف علیّا فقال أ تخلفنی فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی

روایت مولوی محمد مبین لکهنوی

اما روایت مولوی محمد مبین لکهنوی حدیث منزلت را پس عبارتش از وسیلة النجاة انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد

روایت ولی اللّه لکهنوی

اما روایت ولی اللّه لکهنوی حدیث منزلت را پس

ص:54

در مرآة المؤمنین فی مناقب آل سید المرسلین در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته از آن جمله آنکه چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم متوجه غزوة تبوک شد علی مرتضی را برای تعهد حال عیال خود در مدینه گذاشت و در ضمن آن ویرا رضی اللّه عنه بتشریفی عظیم بنواخت و خلعت هارونیه عطا فرمود

اخرج البخاری عن مصعب بن سعد عن ابیه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اتی تبوک و استخلف علیّا فقال أ تخلفنی فی الصبیان و النساء قال ص الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس نبیّ بعدی و نیز در آن بعد ذکر روایتی از خصائص نسائی گفته و

فیه عن الحرث بن ملک قال قال سعد بن مالک انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم غدا علی ناقته الحمراء و خلف علیّا فجاء علیّ حتی تعدّی الناقة فقال یا رسول اللّه زعمت قریش انک انما خلّفتنی لانّک استثقلتنی و کرهت صحبتی و بکی علیّ فنادی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی الناس ما منکم احد الاّ و له خابّة یا ابن أبی طالب اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

و روی عن فاطمة بنت علیّ عن أسماء بنت عمیس ایضا و قال محمّد بن اسحاق و خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب علی اهله و امره بالاقامة فیهم فارجف به المنافقون و قالوا ما خلّفه الا استثقالا و تخفّفا منه فلمّا قال ذلک المنافقون اخذ علی رضی اللّه عنه سلاحه ثم خرج حتی اتی الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو نازل بالجرف فقال یا نبیّ اللّه زعم المنافقون انک انما خلّفتنی استثقالا بی فقال کذبوا و قد خلّفتک لما ترکت ورائی فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی یا علی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی

ص:55

الاّ انّه لا نبیّ بعدی فرجع علی الی المدینة و مضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی سفره

روایت احمد بن زینی بن احمد دحلان

اما روایت احمد بن زینی بن احمد دحلان حدیث منزلت را پس در سیرت نبویه گفته

و استخلف صلّی اللّه علیه و سلّم علی المدینة علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه و خلّفه ایضا علی اهله و عیاله فارجف به المنافقون و قالوا ما خلفه الاّ استثقالا له و تخففا فاخذ علی رضی اللّه عنه سلاحه ثم اتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو نازل بالجرف فقال یا نبی اللّه زعم المنافقون انک انما خلّفتنی لانک استثقلت منّی و تخفّفت منّی فقال کذبوا و لکن خلفتک لما ترکت ورائی فارجع فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی یا علی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی فرجع الی المدینة و فی روایة فقال علی رضی اللّه عنه رضیت ثم رضیت ثم رضیت

روایت سید مؤمن بن حسن الشبلنجی

اما روایت سید مؤمن بن حسن الشبلنجی حدیث منزلت را پس در نور الابصار فی مناقب آل بیت النّبی المختار در ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و

شهد المشاهد کلّها و لم یتخلّف الاّ فی تبوک فانّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلّفه فی اهله فقال یا رسول اللّه أ تخلفنی فی النّساء و الصّبیان قال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی اخرجه الشیخان

اقوال علمای اهل سنت که نص است بر صحّت این حدیث شریف

اشاره

اما اقوال علمای اهل سنت که نص است بر صحّت این حدیث شریف و کثرت طرق و تعدد آن پس آن هم بسیارست نبذی از آن مذکور می شود

سخن ابن تیمیّة

ابن تیمیّة در منهاج با آن همه ممارات و لجاج بجواب این حدیث گفته و الجواب انّ هذا الحدیث صحیح بلا ریب ثبت فی الصحیحین و غیرهما و شیخ عبد الحق در شرح مشکاة در شرح حدیث منزلت گفته و ائمّه حدیث متفق اند بر صحّت این حدیث و اعتماد بر قول ایشانست

ص:56

انتهی و محمد بن یوسف کنجی شافعی در کفایة الطالب اجماع جمیع بر صحت این حدیث شریف ثابت ساخته کما ستطلع علیه عن کثب ان شاء اللّه تعالی

سخن ابو القاسم علی بن المحسن التّنوخی

و ابو القاسم علی بن المحسن التّنوخی که از اکابر اعلام موثوقین و افاضل فخام معتمدین سنیه است کتابی خاص در اثبات این حدیث شریف تصنیف کرده و روایت نمودن بسیاری از صحابه که متجاوز از بیست کس اند آن را ثابت کرده چنانچه در طرائف مذکورست و قد صنّف القاضی ابو القاسم علی بن المحسن بن علی التّنوخی و هو من اعیان رجالهم کتابا سمّاه ذکر الرّوایات

عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال لامیر المؤمنین علی بن أبی طالب انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و بیان طرقها و اختلاف وجوهها رایت هذا الکتاب من نسخة نحو ثلثین ورقة عتیقة علیها تاریخ الرّوایة سنة خمس و اربعین و اربعمائة و

روی التّنوخی حدیث النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی علیه السّلام انت منی بمنزلة هارون من موسی عن عمر بن الخطّاب و عن امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب ع و سعد بن أبی وقّاص و عبد اللّه بن مسعود و عبد اللّه بن عبّاس و جابر بن عبد اللّه الانصاری و أبی هریرة و أبی سعید الخدری و جابر بن سمرة و مالک بن الحویرث و البراء بن عازب و زید بن ارقم و أبی رافع مولی رسول اللّه و عبد اللّه بن أبی اوفی و اخیه زید بن أبی اوفی و أبی سریحة و حذیفة بن اسید و انس بن مالک و أبی بریدة الاسلمی و أبی بردة الاسلمی و أبی ایّوب الانصاری و عقیل بن أبی طالب و حبشی بن جنادة السّلولی و معاویة بن سفین و أم سلمة زوجة النّبیّ

ص:57

صلّی اللّه علیه و سلّم و اسما بنت عمیس و سعید بن المسیّب و محمّد بن علی بن الحسین علیه السّلام و حبیب بن أبی ثابت و فاطمة بنت علی و شرحبیل بن سعد و فضل و جلالت و ثقت و نبالت تنوخی مذکور اگر چه بر اصحاب تتبع مستور نیست لیکن بدائح عظیمه و محامد فخیمه او در این جا ذکر می شود سمعانی در انساب می فرماید ابو القاسم علی بن المحسن بن علی بن محمد بن أبی الفهم التّنوخی سمع ابا الحسن علی بن احمد بن کیسان النّحویّ و اسحاق بن سعد بن الحسن بن سفین النسوی و ابا القسم عبد اللّه بن ابراهیم الزیبنی و علی بن محمد بن سعید الزّراد و خلقا کثیرا من طبقتهم ذکره ابو بکر احمد بن علیّ بن ثابت الخطیب قال کتبت عنه و سمعته یقول ولدت بالبصرة فی النّصف من شعبان سنة سبعین و ثلاثمائة و کان قد قبلت شهادته عند الحکّام فی حداثته و لم یزل علی ذلک مقبولا الی آخر عمره و کان متحفظا فی الشهادة محتاطا صدوقا فی الحدیث و تقلّد قضاء نواح عدة منها المدائن و اعمالها و اذربیجان و البردان و قرمیسین قلت روی لنا عنه ابو بکر محمد بن عبد الباقی الانصاری ببغداد الکثیر و کانت له عن التّنوخی إجازة صحیحة مات فی المحرم سنة 447 سبع و اربعین و اربعمائة ببغداد و ابن خلکان در وفیات الأعیان بعد ذکر قاضی ابو علی محسن بن أبی القاسم علی التنوخی گفته و اما ولده ابو القاسم علی بن المحسن بن علی التنوخی فکان ادیبا فاضلا له شعر لم اقف منه علی شیء و کان یصحب ابا العلاء المعری و اخذ عنه کثیرا و کان یروی الشعر الکثیر و هم اهل بیت کلهم فضلاء ادباء ظرفاء و کانت ولادة الولد المذکور

ص:58

فی منتصف شعبان سنة خمس و ستین و ثلاثمائة بالبصرة و توفی یوم الاحد مستهلّ المحرم سنة سبع و اربعین و اربعمائة رحمه اللّه تعالی و کان بینه و بین الخطیب أبی زکریا التبریزی مؤانسة و اتحاد بطریق أبی العلاء المعری و ذکره الخطیب فی تاریخ بغداد و عدد شیوخه الذین روی عنهم ثم قال و کتبت عنه و ذکر مولده و وفاته کما هو ههنا لکنّه قال انّ وفاته کانت لیلة الاثنین ثانی المحرم و دفن یوم الاثنین فی داره بدرب التل و انّه صلی علی جنازته و ان اول سماعه کان فی شعبان سنة سبعین و کان قد قبلت شهادته عند الحکام فی حداثته و لم یزل علی ذلک مقبولا الی آخر عمره و کانت مستحفظا فی الشهادة محتاطا صدوقا فی الحدیث و تقلّد قضاء نواح عدة منها المدائن و اعمالها و اذربیجان و البردان و قرمیسین و غیر ذلک و قد سبق الکلام علی التنوخی و المحسّن بضم المیم و فتح الحاء المهملة و کسر السین المشددة و بعدها نون

سخن حافظ ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر

و حافظ ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر در استیعاب گفته و

روی قوله صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی جماعة من الصحابة و هو من اثبت الاخبار و اصحها رواه عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم سعد بن أبی وقاص و طریق حدیث سعد فیه کثرة جدا قد ذکره ابن أبی خیثمة و غیره و رواه ابن عبّاس و ابو سعید الخدری و أم سلمة و اسما بنت عمیس و جابر بن عبد اللّه و جماعة یطول ذکرهم ازین عبارت ظاهرست که حدیث منزلت از اثبت اخبار واضح آنست

ص:59

و روایت کرده آن را سعد و طرق روایت سعد کثیرست و نیز روایت کرده آن را ابن عباس و ابو سعید خدری و أم سلمه و اسما بنت عمیس و جابر بن عبد اللّه و جماعت دیگر از صحابه که طویل است ذکرشان

سخن ابو الحجّاج جمال الدّین یوسف بن الزکی المزّی

و ابو الحجّاج جمال الدّین یوسف بن الزکی المزّی هم در تهذیب الکمال بتصریح می فرماید که این حدیث از اثبت و اصحّ احادیث است و بعد ذکر روایت شش صحابه آن را می گوید که این حدیث را روایت کرده اند جماعتی که دراز می شود ذکر ایشان چنانچه در تهذیب الکمال در ترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علی ما نقل گفته

خلّفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی المدینة و علی عیاله بعده فی غزوة تبوک و قال له انت منّی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبیّ بعدی و روی قوله صلّی اللّه علیه و سلّم انت منّی بمنزلة هارون من موسی جماعة من الصحابة و هو من اثبت الاثار و اصحها رواه عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم سعد بن أبی وقّاص و ابن عبّاس و ابو سعید الخدری و جابر بن عبد اللّه و أمّ سلمة و اسما بنت عمیس و جماعة یطول ذکرهم

سخن علاّمه محمد بن یوسف بن محمد کنجی شافعی

و علاّمه محمد بن یوسف بن محمد کنجی شافعی در کتاب کفایة الطالب بعد ذکر روایت

قول النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی از عدد کثیر از اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفته منهم عمر و علی و سعد و ابو هریرة و ابن عبّاس و ابن جعفر و معاویة و جابر بن عبد اللّه و ابو سعید الخدری و البراء بن عازب و زید بن ارقم و جابر بن سمرة و انس بن مالک و زید بن أبی اوفی و نبیط بن شریط و ملک بن الحویرث و أمّ سلمة و اسما بنت عمیس و فاطمة بنت عمیس و فاطمة بنت حمزة و غیرهم رضی اللّه عنهم

ص:60

اجمعین

سخن اسماعیل بن عمر الدمشقی المعروف بابن کثیر

و اسماعیل بن عمر الدمشقی المعروف بابن کثیر در تاریخ خود بعد ذکر طرق عدیده حدیث منزلت گفته و قد رواه غیر واحد عن عائشة بنت سعد عن ابیها قال ابن عساکر و قد روی هذا الحدیث عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جماعة من الصحابة منهم عمر و علیّ و ابن عبّاس و عبد اللّه بن جعفر و معاویة و جابر بن عبد اللّه و جابر بن سمرة و ابو سعید و البراء بن عازب و زید بن ارقم و زید بن أبی اوفی و نبیط بن شریط و حبشیّ بن جنادة و مالک بن الحویرث و انس بن مالک و ابو الغیل و أم سلمة و اسما بنت عمیس و فاطمة بنت حمزة و قد تقصّی ابن عساکر هذه الاحادیث فی ترجمة علی من تاریخه فاجاد و افاد و برّز علی النظراء و الاشباه و الانداد فرحمه رب العباد یوم التّناد

سخن شهاب الدین ابو الفضل احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی

و شهاب الدین ابو الفضل احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی در فتح الباری گفته

قوله اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی أی نازلا منّی منزلة هارون من موسی و الباءزائدة و

فی روایة سعید بن المسیّب عن سعد فقال علیّ رضیت رضیت اخرجه احمد و لابن سعد من حدیث البراء و زید بن ارقم فی نحو هذه القصّة قال بلی یا رسول اللّه قال فانّه کذلک و فی اوّل حدیثهما

انّه ع قال لعلیّ لا بدّ من ان اقیم او تقیم فاقام علیّ فسمع ناسا یقولون انّما خلّفه لشیء منه فاتبعه فذکر له ذلک فقال له الحدیث و اسناده قویّ و وقع فی روایة عامر بن سعد بن أبی وقّاص عند مسلم و الترمذی قال قال معاویة لسعد ما منعک ان تسبّ ابا تراب قال امّا ما ذکرت ثلاثا قالهنّ له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن

ص:61

اسبّه فذکر هذا الحدیث و

قوله لاعطین الرایة رجلا یحبه اللّه و رسوله

و قوله لمّا نزلت فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ دعا علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین فقال اللّهمّ هؤلاء اهلی و عند أبی یعلی عن سعد من وجه آخر لا باس به قال لو وضع المنشار علی مفرقی علی أن اسبّ علیّا ما سببته ابدا و هذا الحدیث اعنی حدیث الباب دون الزیادة روی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم عن غیر سعد من حدیث عمرو علی نفسه و أبی هریرة و ابن عبّاس و جابر بن عبد اللّه و البراء و زید بن ارقم و أبی سعید و انس و جابر بن سمرة و حبشی بن جنادة و معاویة و اسما بنت عمیس و غیرهم و قد استوعب طرقه ابن عساکر فی ترجمة علی

سخن ابن حجر مکی در صواعق

و ابن حجر مکی در صواعق گفته

اخرج الشیخان عن سعد بن أبی وقاص و احمد و البراء عن أبی سعید الخدری و الطبرانی عن اسماء بنت عمیس و أم سلمة و حبشی بن جنادة و ابن عمر و ابن عبّاس و جابر بن سمرة و علی و البراء بن عازب و زید بن ارقم انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلّف علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه أ تخلفنی فی النساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی و هر گاه بر تعدد طرق این حدیث شریف واقف شدی و دریافتی که زیاده از بیست صحابه آن را روایت کرده اند پس در تواتر آن ریبی باقی نماند که علمای قوم امر امامت أبی بکر را در صلاة بزعم مردی بودنش از هشت صحابه متواتر دانند ابن حجر مکی در صواعق محرقه بعد ذکر روایت امر أبی بکر بامامت صلاة از شیخین گفته

تواتر حدیث منزلت

و اعلم انّ هذا الحدیث

ص:62

متواتر فانّه و رد من حدیث عائشة و ابن مسعود و ابن عبّاس و ابن عمر و عبد اللّه بن زمعة و أبی سعید و علی بن أبی طالب و حفصة و ابو محمد علی بن احمد بن سعید بن حزم در محلی بعد نقل روایات منع بیع ماء از چهار صحابه گفته فهؤلاء اربعة من الصحابة رضی اللّه عنهم فهو نقل تواتر لا تحل مخالفته ازین عبارت ظاهرست که نقل چهار صحابه نقل تواتر است و هر گاه نقل هشت صحابه بلکه چهار صحابه متواتر باشد نقل بیست صحابه باولویت تمام متواتر خواهد بود و علاوه برین علمای نقاد و جهابذه حذاق نصّ صریح بر تواتر این حدیث شریف نموده اند حاکم نیسابوری که از اجله اعلام محدثین و اکابر ثقات معتمدین سنیه است تصریح بتواتر این حدیث شریف نموده محمد بن یوسف کنجی شافعی در کفایة المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب بعد ذکر حدیث منزلت گفته قلت هذا حدیث متفق علی صحّته رواه الائمّة الاعلام الحفاظ کابی عبد اللّه البخاری فی صحیحه و مسلم بن الحجّاج فی صحیحه و ابو داود فی سننه و ابو عیسی الترمذی فی جامعه و ابو عبد الرحمن النّسائی فی سننه و ابن ماجة فی سننه و اتفق الجمیع علی صحته و صار ذلک اجماعا منهم قال الحاکم النیسابوریّ هذا حدیث دخل فی حد التواتر ازین عبارت واضحست که اتفاق کرده اند جمیع بر صحت این حدیث شریف و اجماع شان برین معنی متحقق شده و حاکم نیسابوری ارشاد کرده که این حدیث داخل شده است در حدّ تواتر و علامه سیوطی که فضائل و مآثرش مستغنی از بیانست و مجدّدین اهل سنت در مائة تاسعه بوده نیز افاده تواتر این حدیث نموده که آن را از جمله احادیث متواتره که ده کس از صحابه یا زیاده روایت کرده اند شمرده

ص:63

چنانچه در رساله الازهار المتناثرة فی الاحادیث المتواتره می فرماید

حدیث اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی اخرجه احمد عن أبی سعید الخدری و اسما بنت عمیس و الطبرانی عن أمّ سلمة و ابن عبّاس و حبشی بن جنادة و ابن عمر و علی و جابر بن سمرة و البراء بن عازب و زید بن ارقم و شیخ علی متقی در منتخب قطف الازهار که در شروع آن گفته الحمد للّه و الصلوة و السلام علی رسوله صلّی اللّه علیه و سلّم و بعد فیقول الفقیر الی اللّه تعالی علی بن حسام الدین الشهیر بالمتقی هذه احادیث متواترة نحو اثنین و ثمانین حدیثا التی جمعها العلامة السیوطی رحمه اللّه تعالی علیه و سماها قطف الازهار المتناثرة و ذکر فیها رواتها من الصّحابة عشرة فصاعدا لکنی حذفت الرّواة و ذکرت متن الاحادیث لیسهل حفظها و هی هذه نیز حدیث منزلت را وارد کرده چنانچه گفته

من کنت مولاه فعلیّ مولاه اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی و محمد صدر عالم در معارج العلی گفته

اخرج الشیخان عن سعد بن أبی وقاص و احمد و البزاز عن أبی سعید الخدری و الطبرانی عن اسماء بنت عمیس و أم سلمة و حبشی بن جنادة و ابن عمر و ابن عبّاس و جابر بن سمرة و علی و البراء بن عازب و زید بن ارقم انّ رسول اللّه خلف علی ابن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلفنی فی النساء و الصبیان فقال امّا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی و هذا الحدیث متواتر عند السیوطی رحمه اللّه و شاه ولی اللّه والد مخاطب نیز اعتراف بتواتر این حدیث شریف دارد و کمال

ص:64

دانشمندی و انصاف قادحین و منکرین صحت این حدیث شریف بمنصه اظهار می آرد چنانچه در ازالة الخفا می فرماید فمن المتواتر

حدیث انت منی بمنزلة هارون من موسی روی ذلک عن سعد بن أبی وقّاص و اسما بنت عمیس و علیّ بن أبی طالب و عبد اللّه بن عبّاس و غیرهم و در قرة العینین بعد ذکر حدیث منزلت از احمد گفته و شواهد این حدیث بسیاراند و بدرجه تواتر رسیده اند کما لا یخفی علی متتبعی الحدیث و مولوی مبین در کتاب وسیلة النجاة بعد ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و اکثر احادیث که درین باب مذکور گشته از جمله متواتراتست چنانچه

حدیث انت منّی بمنزلة هارون من موسی

و حدیث انا من علی و علیّ منّی و اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و حدیث لأعطینّ الرّایة رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله و غیرها

تخطئه و اشکال تراشی برخی از علمای متعصب در حدیث منزلت

و هر گاه بالطاف ربّانی و تاییدات صمدانی کمال صحت و ثبوت و شهرت و استفاضه بلکه تواتر این حدیث دریافتی پس حالا جای کمال استغراب و نهایت استعجاب بلکه سبب نهایت تحیّر و اضطراب و باعث اقصای التیاع و التهاب آنست که بعض ائمه و مشایخ و اساطین اینها را عصبیت چنان بیخود و سراسیمه ساخته که بجواب اهل حق هوش و حواس را باخته بی محابا در وادی پر خار انکار شتافته ترانه ردّ صحّت این حدیث شریف برداشته اند نه می بینی که ابو الحسن آمدی که سرآمده حذاق متکلّمین و عمدۀ متبحرین مشهورین ایشانست بر سر قدح این حدیث شریف آمد آن را غیر صحیح می گوید و عجب تر آنست که احمد بن محمد الشهیر بابن حجر المکی با وصف دعوی محدثیت بذکر قول شنیع آمدی بجواب اهل حقّ گردن کبر دراز و ابواب طعن و ملام محققین اعلام

ص:65

بر خود باز می نماید قال فی الصّواعق فی جواب الحجّة الثامنة عشر و قد سمّاها بالشبهة و هی متضمنة للاستدلال بهذا الحدیث علی خلافة علیّ علیه السّلام و جوابها انّ هذا الحدیث إن کان غیر صحیح کما یقول الآمدی فظاهر الح ازین عبارت ظاهر است که آمدی می گوید که این حدیث شریف غیر صحیح است فنعوذ باللّه من هذا الکذب الصریح و البهت الفضیح و هیچ می دانی که آمدی در عوض این تعصّب فاحش و امثال آن چه کشید و بر سر او از منتقم حقیقی چه رسید اکابر اساطین اهل سنت هم عالیه خود را بتضلیل و تفسیق او بر گماشتند و از دمشق او را بجهت خبث اعتقاد و خروج از طریق سداد و رشاد اخراج ساختند علاّمه ابو عبد اللّه شمس الدّین محمد بن احمد ذهبی که صاحب صواقع و خود شاهصاحب او را امام اهل حدیث می دانند و صلاح الدّین محمد بن شاکر بن احمد الکتبی در فوات الوفیات بوصف او گفته محمد بن احمد بن عثمان الشیخ الامام العلامة شمس الدین ابو عبد اللّه الذهبی حافظ لا یجاری و لافظ لا یباری اتقن الحدیث و رجاله و نظر علله و احواله و عرف تراجم الناس و ازال الابهام فی تواریخهم و الالتباس جمع الکثیر و نفع الجم الغفیر الخ در میزان الاعتدال فی نقد الرجال این حکایت جگرسوز و نکایت حیرت اندوز می آرد و نگار این عبارت سراسر بلاغت می نگارد سیف الآمدی المتکلم صاحب التصانیف علیّ بن أبی علیّ و قد نفی من دمشق لسوء اعتقاده و صحّ عنه انّه کان یترک الصلوة نسأل اللّه العافیة و کان من الاذکیاء مات سنة احدی و ثلثین و ستمائة و احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی

ص:66

در لسان المیزان گفته السیف الآمدی المتکلم علی بن أبی علی صاحب التصانیف و قد نفی من دمشق لسوء اعتقاده و صح عنه انّه کان یترک الصلوة نسال اللّه العافیة و کان من الاذکیاء مات سنة احدی و ثلاثین و ستمائة انتهی و کان مولد سیف الدین بامد و قدم بغداد و قرأ القراءات و تفقّه لاحمد بن احمد و سمع من أبی الفتح بن شاتیل و حدث عنه بغریب الحدیث لابی عبید ثم تحول شافعیا و صحب ابا القاسم بن فضلان و اشتغل علیه فی الخلاف و حفظ طریقه الشریف و نظر فی طریقة اسعد المیهنی و تفنن فی علم النظر ثم دخل مصر و تصدّر بها لاقراء العقلیات و اعاد بمدرسة الشافعی ثم قاموا علیه و نسبوه للتعطیل و کتبوا علیه محضرا فخرج منها و استوطن حماة و صنف التصانیف ثم تحول الی دمشق و درس بالعزیزیة ثم عزل منها و مات فی صفر سنة احدی و ثلثین و ستمائة و له ثمانون سنة و قال ابو المظفر بن الجوزی لم یکن فی زمانه من یجاریه فی الاصلین و علم الکلام و کان یظهر منه رقة قلب و سرعة دمعة و کان اولاد العادل یکرهونه لما اشتهر عنه من الاشتغال بالمنطق و علم الاوائل و کان یدخل علی المعظم فما یتحرّک له فقلت له مرة قم له عوضا عنی فقال ما یقبله قلبی و لما ولی الاشرف اخرجه من العزیزیة و نادی فی المدائن من ذکر غیر التفسیر و الفقه او تعرض لکلام الفلاسفة

ص:67

نفیته قرأت بخط الذهبی فی تاریخ الاسلام قال کان شیخنا القاضی تقی الدین سلیمان یحکی عن الشیخ شمس الدین بن أبی عمر قال کنا نتردد الی السیف الآمدی فشککنا هل یصلی فترکناه حتی نام و علّمنا علی رجله بالحبر فبقیت العلامة نحو یومین مکانها و یقال انه حفظ الوسیط و المستقصی و حفظ قبل ذلک الهدایة لابی الخطاب إذ کان حنبلیا و یذکر عن ابن عبد السّلام قال ما علمت قواعد البحث الاّ بالسیف و ما سمعت احدا یلقی الدرس احسن منه و کان إذا عبّر لفظه من الوسیط کان اللفظ الذی یعبّر به اقرب الی المعنی قال و لو ورد علی الاسلام من یشکّک فیه من المتزندقة لتعین لمناظرته و قد بالغ التاج السبکی علی الذهبی فی ذکره السیف الآمدی و الفخر الرازی فی هذا الکتاب قال هذا مجرّد تعصّب و قد اعترف فی الفخر بانه لا روایة له و هو احد ائمّة المسلمین فلا معنی لإدخاله فی الضعفاء و عدل عن تسمیته الی لقبه فذکره فی حرف الفاء و هذا تحامل مفرط و هو یقول انه بری من الهوی فی هذا المیزان ثم اعتذر عنه بانّه یعتقد أن هذا من النصیحة لکونه عنده من المبتدعة سبحان اللّه حضرات اهل سنت چنین شخص را که تارک صلاة بوده و ابتداع و تعطیل و سوء اعتقاد که بجهت آن اخراجش از دمشق واقع شد علاوه بر آن امام و مقتدای خود می پندارند و بنقل قول سخیف چنین بی باک بمقابله اهل حقّ بزعم خویش گوی مسابقت در میدان مناظره می ربایند و قدح حدیث منزلت از آمدی چندان

ص:68

عجب نیست که او و امثال او از متکلمین قوم خیال اطراف و جوانب کمتر داشتند خلیع العذار و گسسته مهار می رفتند لیکن متحیّرم از ابن حجر که بعلم حدیث هم مناسبت دارد چگونه این قول واهی را که چقدر عناد و تعصّب و لداد از ان توده توده می بارد و لائق اخفا و پوشیدنست نه قابل ذکر و خروشیدن و اظهار و جوشیدن بمقابله اهل حقّ ذکر کرده احتمال صحت آن را تجویز کرده و گمان مبر که جرح و قدح حدیث منزلت که صحّت آن مجمع علیهاست از خصائص آمدیست بلکه درین ورطه مهلکه دیگر اعلام کبار این حضرات هم گرفتار آمده اند از آنجمله عضد الدین عبد الرحمن بن احمد الایجی صاحب مواقف بسبب کمال وقوف و شعور و انهماک در معاضدت باطل و زور قطع اصل انصاف آغاز می نهد و عضد دین می شکند و تدبّر و تامل را ترک گفته درین وادی پر خار تیز روی می کند چنانچه در مواقف بجواب حدیث منزلت می گوید الجواب منع صحة الحدیث الخ و شمس الدین محمود بن عبد الرحمن اصفهانی هم با آن همه دانی بسبب ابتلا بوساوس نفسانی و غایت عجز و پریشانی سالک همین مسلک مهلک گردیده دست بقدح این حدیث شریف زده چنانچه در شرح طوالع در مقام جواب از احادیث دالّه بر امامت وصی بر حق می سرآید و الجواب عن الثانی انّه لا یصح الاستدلال به من جهة السّند و لو سلّم صحة سنده قطعا لکن لا نسلّم انّ

قوله انت منی بمنزلة هارون من موسی کلّ منزلة کانت لهرون من موسی و نیز اصفهانی در شرح تجرید بجواب حدیث منزلة گفته و عن الخامس انّه لا یصحّ الاستدلال به من جهة السّند کما تقدّم فی الخبر المتقدّم و لئن سلّم صحة سنده قطعا

ص:69

لکن لا نسلّم ان

قوله انت منّی بمنزلة هارون من موسی یعمّ کل منزلة کانت لهرون من موسی الخ و سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانی شارح مقاصد بقصد اطفاء انوار حق ادعای بودن این حدیث شریف خبر واحد می کند و آن را در مقابله اجماع حجّت ندانسته بنیان انصاف می کند حیث قال فی شرح المقاصد و الجواب منع التواتر بل هو خبر واحد فی مقابلة الاجماع و منع عموم المنازل الخ و نیز تفتازانی باقتفای هواجس ظلمانی در تهذیب الکلام از تهذیب و تنقیب بمراحل قاصیه خود را دورتر افکنده حدیث غدیر و حدیث منزلت را لائق اعتبار نمی داند و بجواب این هر دو حدیث می سراید و ردّ بانّه لا تواتر و لا حصر فی علی و لا عبرة باخبار الآحاد فی مقابلة الاجماع و علاء الدین علی بن محمد القوشجی هم از اشعار بعدم صحّت این حدیث خود را معذور نمی دارد و لفظ علی تقدیر صحته و لو نقلا عن غیره بر زبان می آرد چنانچه در شرح تجرید می گوید و اجیب بانّه علی تقدیر صحته لا یدلّ علی بقائه خلیفة بعد وفاته دلالة قطعیة مع وقوع الاجماع علی خلافه و سید شریف علی بن محمد الجرجانی بعد آنکه منع صحت این حدیث از آمد نقل کرده و باز گفته که نزد محدثین اهل سنت این حدیث صحیح است کلام در تواتر آن می کند بلکه بابطال آن می پردازد که صراحة نص بر بودن آن از قبیل آحاد می کند چنانچه در شرح مواقف بعد قول ما تن الجواب منع صحة الحدیث می گوید کما منعه الآمدی و عند المحدثین انّه صحیح و ان کان من قبیل الآحاد انتهی این ست حال مثل سیّد شریف که از جمله منصفین و محققین ایشانست پس وای

ص:70

بر حال متعصّبین و متعسفین و متعنتین و متصلفین و اسحاق هروی سبط میرزا مخدوم شریفی بعد جزم به اینکه این حدیث خبر واحد است در مقابله اجماع حتما حکم بعدم اعتبار آن می نماید و سلب اعتبار و اعتماد از خود می فرماید چنانچه در سهام ثاقبه بجواب حدیث منزلت گفته قلنا التواتر ممنوع و انما هو خبر واحد فی مقابلة الاجماع فلا یعتبر و حسام الدّین که مقتدای مخاطب رزین است که انتحال بعض خرافات او هم در جواب مطاعن و غیر آن نموده نیز کمال حیا و دین را نصب العین ساخته بمنع صحّت این حدیث شریف پرداخته چنانچه در مرافض مرفوضه گفته و با قطع نظر ازین خبر مذکور ممنوع الصّحّة است چنانچه آمدی بدان تصریح نمود و بر تقدیر تسلیم صحت چنانکه مختار دیگر محدّثین است خبر آحادست نه متواتر پس شایان احتجاج بر خلافت نبود

پاسخ مصنف بزرگوار از قدح در حدیث منزلت و نقل اعترافات علمای سنیه بصحت احادیث صحیحین

پس برای خدا اندکی بمحاسبه نفسانی باید پرداخت و لختی حال مزید انصاف این حضرات باید دریافت که هر گاه این حضرات را بمقابله اهل حقّ از ردّ چنین حدیث شریف که بالاجماع صحیحست و در درجه اعلای صحّت و امریرا که قادح ثبوت حدیث غدیر پنداشته بودند نیز در آن منتفی است که شیخین روایت آن کرده اند و باسانید صحیحه معتبره از صحابه عظام مروی و علمای قوم بتواترش مصرّح و معترف باکی ندارند و بمحض غرض ابطال امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و رد استدلال اهل حقّ از جرح چنین حدیث صحیح حسابی بر نمی دارند حالا عاقل متدین را کی در مزید نصفت ایشان ریبی دامنگیر خواهد شد و متحیّرم که هر گاه چنین حدیث شریف را قدح نمودند و راه چنین مکابره غریبه پیمودند باز ایشان در اثبات فضایل شیوخ ثلاثه و احزابهم و اترابهم و اثبات دیگر اعمال و عقاید خود بکدام دلیل و حجّت

ص:71

و کدام حدیث و روایت دست خواهند انداخت که بلا شبه جمیع احادیث دالّه بر فضائل ثلاثه بطرق خود اهل سنت یا اوهن ازین حدیث است و یا غایة الامر بعضی از آن مساوی آنست و نظر باتفاق اهل حقّ بر صحّت و تواتر حدیث منزلت این احادیث کلّیة اضعف از انست و هر گاه حال این اساطین اهل سنت این ست که در چنین حدیث شریف متفق علیه بین الفریقین که با قصای مدارج صحّت رسیده و بروایات ثقات روات در کتب صحاح مروی گردیده و هرگز علتی و قدح در آن یافت نشده و حضرات شیخین هم آن را روایت کرده اند بمقابله اهل حقّ قدح کنند و حیا و آزرم از خدا و رسول و خلق و علما و فضلا و یگانه و بیگانه بغایت قصوی رسانند باز توقع انصاف و مراعات حق ازیشان در ذکر مباحث چه توان داشت و ازینجا می توان دریافت که لاف و گزاف ایشان در تحقیق روایات و احادیث مرویه بطرق خود و سلوک سبیل تنقید در ردّ متمسّکات اهل حقّ محض بی اصل و صریح جزاف و هزلست و باید دانست که اکابر ائمّه سنّیه صحیحین را باوج برین می رسانند و افادات شکرف و تحقیقات غرابت آگین در مزید تعظیم و تجبیل آن در تصانیف خود می نگارند ابن حجر در شروع صواعق گفته الفصل الاول فی بیان کیفیتها أی کیفیة خلافة أبی بکر روی الشیخان البخاری و مسلم فی صحیحی ما الذین هما اصح الکتب بعد القرآن باجماع من یعتد به انّ عمر رضی اللّه عنه خطب الناس الخ ازین عبارت ظاهر است که صحیحین اصحّ الکتب بعد القرآن باجماع من یعتد به هستند و دیگر اکابر ثقات و ائمّه متبحرین ایشان هم اجماع بر صحّت و قبول صحیحین ذکر کرده اند کما فی شرح النووی علی صحیح مسلم و شرح النخبة لابن حجر العسقلانی وقرة العینین لولی اللّه و غیرها و گاهی نقل نمایند که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن را کتاب خود فرموده

ص:72

حکم بدرس آن داده کما فی مقدمة فتح الباری و کتاب الاسانید لابی مهدی عیسی المغربی و گاهی از آن حضرت نقل نمایند که آن جناب تنصیص بر صحت جمیع احادیث بخاری نموده و اجازت روایت آن داده و صحیح مسلم را هم باین فضیلت جمیله ممتاز ساخته کما فی الدر الثمین فی مبشّرات النّبیّ الامین لولی اللّه و غیره و گاهی ارشاد نمایند که جمیع آنچه در صحیحین است از متصل مرفوع باتفاق محدثین صحیحست بالقطع و مهوّن امر آنها مبتدع و متبع غیر سبیل مؤمنین است و احادیث آنها بر السنه محدثین قبل تدوین و بعد تدوین دائر بوده و ائمّه حدیث احادیث آن را بطرق متنوعه و اسانید متعدّده روایت کرده اند و در مسانید و مجامیع خود وارد کرده و نقّاد حدیث قبل شیخین و بعد شیخین موافقت شان کرده اند در حکم بصحت احادیث صحیحین شان و رای ایشان دربارۀ آن پسندیده و طریقه مدح و ثنای این هر دو کتاب برگزیده و ائمّه فقه همیشه استنباط از آن نموده اند و اعتماد بر آن فرموده و اعتبا بآن کرده و عامّه هم اعتقاد آن دارند و تعظیم می نمایند و ادنای مراتب آن این ست که احادیث آن صحیحست بالقطع کما یظهر من الحجّة البالغة و از رساله اصول حدیث خود شاهصاحب ظاهرست که حسب افاده والد ماجدش اهل حدیث طبقة بعد طبقة بصحیحین مشغول شده اند بطریق روایت و ضبط مشکل و تخریج احادیث آن تا که هیچ چیز از آن غیر مبین نمانده و نقاد حدیث آن را اثبات کرده اند و بر آن اعتراض نکرده و حکم مصنفین آن را در بیان حال احادیث آن تصویب و تقریر نموده اند و فقها باحادیث آن تمسّک نموده اند بی اختلاف و بی انکار و از همه بالاتر آنست که مناقب علیّه جناب وصیّ خیر البریّة که در روایات فریقین ثابت شده بجهت مخالفتش باحادیث صحیحین ردّ و ابطال

ص:73

نمایند و گویند که چون اجماع بر صحت صحیحین واقع است لهذا مخالف آن بالقطع معلوم البطلان است کما فی قرة العینین و ازین هم غریب تر انست که بجهت عدم اعتماد اهل حقّ بر صحیحین بلکه دیگر صحاح هم طعن و تشنیع بر ایشان نمایند و چشمک زنند و این معنی را از هفوات ایشان شمارند کما فی النواقض و با این همه قدح حدیث منزلت غرابتی که دارد محتاج بیان نیست و برای عاقل منصف بر مزید انصاف و حق کوشی علمای قوم و ممارست شان بطریقه علم و فضل و دیانت و عدم ابتلا بعجز و زبونی برابر هزار دلیل و برهانست و اما کلام این حضرات در تواتر این حدیث و زعم کونه من الآحاد پس آن هم دلیل قاطع بر طول باع در فن حدیث است و تحقیقات و افادات علمای محققین استیصال آن می نماید چه انفا دانستی که این حدیث را بسیاری از صحابه کرام روایت نموده اند و ابن حجر در صواعق بزعم روایت هشت کس از صحابه حدیث امامت أبی بکر را در صلاة اثبات تواتر آن نموده دل خوش کرده پس این حدیث باولویتی که بمراتب زائد از آنست متواتر خواهد بود و معهذا نصوص علمای حذاق و منقدین احادیث بر تواتر این حدیث شریف شنیدی و کسی که ادنی مناسبت بعلم حدیث دارد و بر طرق این حدیث و شیوع و کثرت نقل آن در کتب حدیث و سیر واقف می شود یقین واثق بر تواتر آن بهم می رساند که بحمد اللّه وجه موهومی سنیه هم که آن را نافی تواتر حدیث غدیر می گردانیدند در این حدیث منتفی است

وجوه عدیده جواز احتجاج بحدیث منزلت اگر متواتر هم نباشد

اشاره

و قطع نظر ازین همه بفرض باطل اگر این حدیث شریف متواتر نیست باز هم استدلال بآن جائز است بوجوه عدیده

وجه اول

اول آنکه این حدیث متایدست بمتواترات دیگر مثل حدیث غدیر و غیر آن پس استدلال بآن جائز خواهد بود

وجه دوم

دوم آنکه این حدیث نزد

ص:74

اهل حقّ بلا شبه متواترست و نقل اعلام و اساطین مخالفین و آن هم بکثرت مفید ثبوت و یقین است و ما هذا شانه لا عائبة فی التمسّک به

وجه سوم

سوم آنکه نزد حضرت اهل سنت استدلال باخبار آحاد جائز است و جابجا باهتمام بلیغ آن را ذکر می کنند و بر مخالفین آن رد صریح می نمایند و طعن و تشنیع عظیم بر زبان می آرند عجب که چگونه این افادات را نسیا منسیا ساخته بر خلاف آن بمزید عجز و ناچاری قدح استدلال اهل حقّ بقدح تواتر حدیث منزلت پیش می کنند پس بالفرض اگر حدیث منزلت نزد سنّیه متواتر نباشد الزاما احتجاج بان جائز خواهد بود و ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی در هدایة السعداء گفته فی المضمرات فی کتاب الشهادات و من انکر الخبر الواحد و القیاس و قال انّه لیس بحجّة فانه یصیر کافرا و لو قال هذا الخبر غیر صحیح و هذا القیاس غیر ثابت لا یصیر کافرا و لکن یصیر فاسقا

وجه چهارم
اشاره

چهارم آنکه منشأ خلافت بکریه و اصل دلیل قیام این بلیّه که خطیّه کبری و طامّه عظمی است نزد حضرات اهل سنت خبر واحد است اعنی الائمّة من قریش که خود خلیفه اول آن را روایت کردند و متفرد بآن شدند حسب تصریحات ائمّه سنّیه پس نهایت عجب است که چسان بجواب اهل حقّ حرف بودن حدیث منزلت و غیر آن خبر واحد بر زبان آورده اساس خلافت بکریه بمعادل قدح و جرح می کنند و مساعی جمیله اسلاف صدور را نا مقبول و نا مشکور می گردانند

بحث پیرامون حدیث الائمه من قریش

فخر رازی در نهایة العقول گفته قوله الانصار طلبوا الامامة مع علمهم بقوله علیه السّلام الأئمّة من قریش قلنا هذا الحدیث من باب الآحاد ثم انّه ضعیف الدلالة علی منع غیر القرشی من الامامة لأنّ وجه التعلق به امّا من حیث انّ تعلیق الحکم بالاسم یقتضی نفیه عن غیره

ص:75

أو لانّ الالف و اللام یقتضیان الاستغراق و الاوّل باطل و الثانی مختلف فیه فکیف یساوی ذلک ما یدعونه من النّص المتواتر الذی لا یحتمل التاویل و ایضا فلانّ الحدیث مع ضعفه فی الاصل و الدّلالة لما احتجوا به علی الانصار ترکوا طلب الامامة فکیف یعتقد بهم عدم قبول النّص الجلیّ المتواتر ازین عبارت صاف ظاهرست که حدیث الائمّة من قریش از باب آحادست بلکه حدیث ضعیف است هم در اصل و هم در دلالت پس هر گاه أبی بکر را احتجاج و استدلال بروایتی که خود بان متفرد بوده و از قبیل آحاد است بلکه از اخبار ضعیفه و روایات سخیفه است و دلالتش هم ضعیف و مطعون و استدلال بان رکیک و موهون جائز شد و صرف خلافت از آن بسوی خود فرموده اهل حقّ را استدلال بحدیث منزلت بالاولی جائز خواهد شد که حدیث منزلت بفرض آنکه نزد سنّیه متواتر نباشد باز هم اقوی است ازین حدیث بمدارج کثیره و اگر اندک امعان بکار بری این قول رازی برابر هزار دلیل بطلان خلافت خلافت مآب خواهی یافت چه هر گاه حسب افادۀ رازی دلیل أبی بکر که برای صرف خلافت از انصار آورده ضعیف الاصل و الدلالة است پس قطعا استدلال بآن جائز نخواهد شد چه استدلال باخبار ضعیف الدلالة گو قوی الاصل باشد سمت جواز ندارد چه جا که اصل آن هم ضعیف باشد و حسام الدین در مرافض الروافض بعد ذکر نصوص خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل

انت اخی و وصیّی و خلیفتی و غیر آن گفته و بر والا خردان دقیقه بین و انصاف پیشگان نکته گزین پوشیده نیست که اگر در حق خلافت که امری عظیم الشأن و جلیل القدر است و صلاح کار خلائق

ص:76

و نظام امور انام و حفظ حوزۀ اسلام و اجرای احکام شریعت محمدی علیه السلام بدان منوط و مربوط است مثل آن نصوص می بودند هر آیینه بسبب کثرت دواعی میان اصحاب و تابعین رضی اللّه عنهم شهرت می داشتند و صحابه کبار که در اطاعت جناب نبوت و امتثال فرمودۀ آن حضرت علیه الصلوة و التحیة بجان می کوشیدند و مراتب متابعت و فرمانبرداری را باقصی غایت می رسانیدند هرگز از عمل بمقتضای آن اخبار تخلف نمی فرمودند و بر خلاف فرمودۀ آن جناب اتفاق نمی نمودند و چون در سقیفه بنی ساعده برای تعیین و تشخیص خلیفه جمع شدند اختلاف در تعیین آن نمی کردند و انصار نمی گفتند منّا امیر و منکم امیر و طائفه بخلافت أبی بکر و جمعی بامامت علی و گروهی بریاست عباس و چندی بامامت سعد بن عباده راضی و راغب و مائل نه می شدند و در دفع خلافت انصار و رفع ریاست فدویان سید الابرار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار استدلال بان نصوص متواتره که هر یک از ان فائده قطع و یقین می داد و بر انصار مجال گفتگو تنگ می کرد ترک نمی دادند و تمسّک بخبر واحد الأئمّة من قریش با آنکه مفید الظن است و مجال گفتگو در آن تنگ نه نمی گرفتند انتهی ازین عبارت ظاهرست که اصحاب بحدیث الأئمّة من قریش که خبر واحدست و افادۀ قطع و یقین نمی کند و مجال گفتگو در آن تنگ نیست تمسّک کردند و خبری مفید یقین و مضیّق مجال مخالفین نیافتند و هر گاه غایت سعی در اثبات خلافت بکریه تمسّک باشد بخبر واحد که از افاده قطع و یقین بمراحل دورست و مجال قیل و قال در آن فسیح و ردّ ان غیر محظور پس تمسک اهل حقّ بحدیث منزلت که در صورت عدم تواتر هم بسبب استفاضه و شهرت و قرائن عدیده و شواهد سدیده و اتفاق طرفین مورث قطع و یقین است

ص:77

بالاولی جائز خواهد بود و میرزا مخدوم شریفی هم اعتراف کرده بآنکه حدیث الأئمّة من قریش خبر واحد است و سکوت انصار و بیعت أبی بکر بسبب آن بوده و عجب عجاب آنکه از نسبت این حدیث بابی بکر استحیا نموده و آن را برجل منکر نسبت داده در نواقض گفته الدلیل العاشر اعلم انّ ارباب السیر و اصحاب الحدیث نقلوا انّ یوم السقیفة لما اختلفوا اوّلا فی امر الخلافة و کانت الانصار یقولون لا نرضی بخلافة المهاجرین علینا بل منّا امیر و منکم امیر فقام رجل

وقال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول الأئمّة من قریش فسکت الانصار و بایعوا ابا بکر لغایة اتباعهم اقوال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و کمال تقویهم و مع انّ خلافة المهاجرین علیهم کانت عندهم مکروهة غایة الکراهة رضوا بمحض خبر واحد و ان کان لهم مجال بحث فیه و از طرائف مقام آنست که اینهم باعتراف همین حضرات ثابت است که دلیل خلافت بکریه منحصر در همین حدیث اعنی الأئمّة من قریش بوده و صحابه عمل نکردند در صرف خلافت از انصار بسوی أبی بکر بهمین حدیث نه دلیل دیگر مولوی عبد العلی در شرح مسلم در مسئله تعبد بخبر واحد عدل گفته و لنا ثانیا اجماع الصحابة علی وجوب العمل بخبر العدل و لیس فیه استدلال بعمل البعض حتی یرد انّه لیس حجّة ما لم یکن اجماعا و فیهم امیر المؤمنین علیّ و فی افراده کرّم اللّه وجهه قلع لما سوّلت به انفس الروافض خذلهم اللّه تعالی بدلیل ما تواتر عنهم و فیه تنبیه لدفع انّ الاجماع آحادیّ فإثبات المطلوب به دور من

ص:78

الاحتجاج و العمل به أی بخبر الواحد لا انه اتفق فتویهم بمضمون الخبر و علی هذا لا یرد انّ العمل بدلیل آخر غایة ما فی الباب انّه وافق مضمون الخبر فی الوقائع التی لا تحصی و هذا یفید العلم بانّ عملهم لکونه خبر عدل فی عملی و به اندفع انّه یجوز ان یکون العمل ببعض الاخبار للاحتفاف بالقرائن و لا یثبت الکلّیّة من غیر نکیر من احد و ذلک یوجب العلم عادة باتفاقهم کالقول الصریح الموجب للعلم به کما فی التّجربیّات و به اندفع انّ الاجماع سکوتیّ و هو لا یفید العلم ثم فصّل بعض الوقائع فقال فمن ذلک انّه عمل الکل من الصحابة رضوان اللّه تعالی علیهم

بخبر خلیفة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أبی بکر الصّدیق الاکبر رضی اللّه تعالی عنه الأئمّة من قریش و نحن معاشر الأنبیاء لا نورث قد تقدم تخریجهما و الأنبیاء یدفنون حیث یموتون حین اختلفوا فی دفن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و اصحابه و سلّم رواه ابن الجوزی کذا نقل عن التحریر ازین عبارت ظاهرست که حدیث الائمّة من قریش از جمله اخبار آحادست که صحابه بآن عمل کردند و احتجاج بآن نمودند نه آنکه عمل ایشان درین باب بدلیلی دیگر بود و این عمل شان اتفاقا موافق مضمون این خبر گردید پس قطعا ثابت شد که دلیل ایشان در صرف خلافت از انصار بابی بکر منحصر در این حدیث بود و دلیلی دیگر در دست نداشتند که عمل بآن می ساختند و قول صاحب نواقض رضوا محض خبر واحد نیز نص است در این که رضای انصار بخلافت أبی بکر

ص:79

بسبب محض این خبر واحد بود نه امر آخر و هر گاه بنصّ رازی ضعف اصل و ضعف دلالت این حدیث ثابت شد و از قول صاحب نواقض که برای انصار مجال بحث در آن ثابت کرده نیز ضعف آن واضح خلافت بکریه هباء منبثا گردید و للّه الحمد علی ذلک حمدا جزیلا و غالبا منشأ استحیای صاحب نواقض از نسبت حدیث الائمة من قریش بابی بکر و ایراد لفظ رجل بجای نام مبارک خالفۀ اوّل تفطن اوست بلزوم مزید وهن خلافت بکریّه چه هر گاه سبب و منشأ آن چنین خبر واحد باشد و آن خبر هم منحصر در ذات أبی بکر بود اخذ خلافت بوسیله ان بغایت عجیب می نماید و ازینجاست که ابن روزبهان بصراحت گفته که ابو بکر حدیث مذکور روایت ننموده چنانچه در جواب نهج الحق گفته فامّا

حدیث الأئمّة من قریش فلم یروه ابو بکر بل رواه غیره من الصحابة و هو کان لا یعتمد علی خبر الواحد انتهی و هر چند مزید غرابت انکار روایت أبی بکر خبر مذکور را بملاحظه افادات و تصریحات ائمّه سنّیه ظاهرست که جابجا این خبر را حتما و جزما بابی بکر نسبت می نمایند و احتجاج او بان ثابت می سازند چنانچه از مطالعه شرح مختصر الاصول عضدی و شرح مسلم عبد العلی و ازالة الخفاء شاه ولی اللّه و غیر آن ظاهرست لیکن ازین کلام ابن روزبهان هم واضح می گردد که دلیل خلافت مآب که بسبب آن صرف خلافت از انصار بسوی آن عالی تبار حسب افادات علمای احبار واقع شد بمثابه سست و بی اعتبارست که چنین علاّمه جلیل الشأن سنّیه از نسبت آن بابی بکر انکار وارد و غیر معتمد بودن آن نزد أبی بکر ثابت می سازد یخربون بیوتهم بایدیهم

وجه پنجم قطعیت احادیث صحیحین و ذکر حدیث منزلت در این دو صحیح

پنجم آنکه حدیث منزلت چون در صحیحین مذکورست

ص:80

مفید قطع خواهد شد گو تواتر آن بفرض غیر واقع ثابت نباشد زیرا که صحت احادیث صحیحین قطعیست نزد ابن صلاح و ابو اسحاق و ابو حامد اسفراینیین و قاضی ابو الطیب و شیخ ابو اسحاق شیرازی و ابو عبد اللّه حمیدی و ابو نصر عبد الرحیم بن عبد الخالق و سرخسی حنفی و قاضی عبد الوهاب مالکی و ابو یعلی و ابن الزاغونی حنبلیین و ابن فورک و اکثر اهل کلام اشعریه و اهل حدیث قاطبة و همین است مذهب سلف سنّیه عامّة و نزد محمد بن طاهر مقدسی هم احادیث صحیحین قطعی الصحّة است بلکه آنچه بر شرط شیخین باشد نیز بالقطع صحیحست چه جا خود احادیث شیخین و بلقینی استاد عسقلانی و ابن تیمیه و ابن کثیر شامی و ابن حجر عسقلانی و علاّمه سیوطی و ابراهیم بن حسن الکردی الکورانی و شیخ احمد بن محمد بن احمد نخلی و شیخ عبد الحق دهلوی و شاه ولی اللّه نیز قائل بقطعیت صحت احادیث صحیحین اند علامه سیوطی در تدریب الراوی شرح تقریب النواوی گفته و إذا قالوا صحیح متفق علیه او علی صحته فمرادهم اتفاق الشیخین لا اتفاق الامّة قال ابن الصلاح لکن یلزم من اتفاقهما اتفاق الامّة علیه لتلقیهم له بالقبول و ذکر الشیخ یعنی ابن الصلاح انّ ما رویاه او احدهما فهو مقطوع بصحته و العلم القطعی حاصل فیه قال خلافا لمن نفی ذلک محتجّا بانّه لا یفید الاّ الظّنّ و انّما تلقّته الامّة بالقبول لأنّه یجب علیهم العمل بالظّنّ و الظن قد یخطی قال و کنت امیل الی هذا و احسبه قویّا ثم بان لی انّ الذی اخترناه اوّلا هو الصحیح

ص:81

لان ظن من هو معصوم عن الخطاء لا یخطی و الامّة فی اجماعها معصومة من الخطاء و لهذا کان الاجماع المبنیّ علی الاجتهاد حجّة مقطوعا بها و قد قال امام الحرمین لو حلف انسان بطلاق امرأته انّ ما فی الصحیحین ممّا حکما بصحّته من قول النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم الزمته الطلاق لاجماع علماء المسلمین علی صحّته قال و ان قال قائل انّه لا یحنث و لو لم یجمع المسلمون علی صحّتهما للشکّ فی الحنث فانّه لو حلف بذلک فی حدیث لیس هذه صفته لم یحنث و ان کان رواته فسّاقا فالجواب انّ المضاف الی الاجماع هو القطع بعدم الحنث ظاهرا و باطنا و امّا عند الشّکّ فعدم الحنث محکوم ظاهرا مع احتمال وجوده باطنا حتی یستحبّ الرجعة قال المصنّف و خالفه المحقّقون و الاکثرون فقالوا یفید الظّنّ ما لم یتواتر قال فی شرح مسلّم لأنّ ذلک شان الآحاد و لا فرق فی ذلک بین الشیخین و غیرهما و تلقی الامّة بالقبول انّما افاد وجوب العمل بما فیهما من غیر توقّف علی النظر فیه بخلاف غیرهما فلا یعمل به حتی ینظر فیه و یوجد فیه شروط الصحیح و لا یلزم من اجماع الامّة علی العمل بما فیهما اجماعهم علی القطع بانه کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال و قد اشتدّ انکار ابن برهان علی من قال بما قاله الشیخ و بالغ فی تغلیطه انتهی و کذا عاب ابن عبد السلام علی ابن الصّلاح هذا القول و قال ان بعض المعتزلة یرون

ص:82

انّ الامة إذا عملت بحدیث اقتضی ذلک القطع بصحّته قال و هو مذهب ردی قال البلقینی ما قاله النووی و ابن عبد السلام و من تبعهما ممنوع فقد نقل بعض الحفاظ المتأخرین مثل قول ابن الصلاح عن جماعة من الشافعیّة کابی اسحاق و أبی حامد الاسفراینیین و القاضی أبی الطیّب و الشیخ ابن اسحاق الشیرازی و عن السرخسی من الحنفیة و القاضی عبد الوهّاب من المالکیّة و أبی یعلی و ابن الرّاغونی من الحنابلة و ابن فورک و اکثر اهل الکلام من الاشعریة و اهل الحدیث قاطبة و مذهب السّلف عامّة بل بالغ ابن طاهر المقدسیّ فی صحّة التصرف التصوف فالحق به ما کان علی شرطهما و ان لم یخرجاه و قال شیخ الاسلام ما ذکره النووی مسلّم من جهة الاکثرین اما المحققون فلا و قد وافق ابن الصلاح ایضا محققون الخ و نیز در آن بفاصله یسیره مذکور است و قال ابن کثیر و انا مع ابن الصلاح فیما عوّل علیه و ارشد إلیه قلت و هو الذی اختاره و لا اعتقد سواه الخ و محمد اکرم بن عبد الرحمن مکّی در امعان النظر فی توضیح نخبة الفکر در ذکر مذهب ابن صلاح که قائل بقطعیت صحت احادیث صحیحین است گفته و انتصر لابن الصلاح المصنّف و من قبله شیخه البلقینی تبعا لابن تیمیّة ازین عبارت واضحست که ابن تیمیّه و بلقینی شیخ عسقلانی انتصار ابن صلاح در اثبات قطعیت صحت احادیث صحیحین نموده اند و عبد الرحیم عراقی در فتح المغیث شرح الفیة الحدیث می فرماید حکم الصحیحین و التعلیق ص و اقطع بصحة لما قد اسندا

ص:83

کذا له و قیل ظنا ولدی محققیهم قد عزاه النووی و فی الصحیح بعض شیء قد روی مضعف و لهما بلا سند اشیاء فان یجزم فصحح او ورد ممرّضا فلا و لکن یشعر بصحة الاصل له کیذکر س أی ما اسنده البخاری و مسلم یرید ما رواه باسنادهما المتصل فهو مقطوع بصحته کذا قال ابن الصلاح قال و العلم الیقینی النظری واقع به خلافا لقول من نفی محتجا بانه لا یفید فی اصله الاّ الظن و انما تلقّته الامّة بالقبول لانه یجب علیهم العمل بالظن و الظن قد یخطی قال و قد کنت امیل الی هذا و احسبه قویّا ثم بان لی انّ المذهب الذی اخترناه اولا هو الصحیح لأنّ ظنّ من هو معصوم من الخطاء لا یخطی الی آخر کلامه و قد سبقه الی نحو ذلک محمد بن طاهر المقدسی و ابو نصر عبد الرحیم بن عبد الخالق بن یوسف قال النووی و خالف ابن الصلاح المحققون و الاکثرون فقالوا یفید الظنّ ما لم یتواتر ازین عبارت ظاهرست که بقطعیت صحت احادیث صحیحین محمد بن طاهر مقدسی و ابو نصر عبد الرحیم بن عبد الخالق قائل و بر ابن صلاح درین باب سابق و شیخ عبد الحق بن سیف الدین الدهلوی در تحقیق البشارة الی تعمیم البشارة گفته ثم المتواتر یفید العلم الیقینی ضروریا و قد یفید خبر الواحد ایضا العلم الیقینی لکن نظریا بالقرائن علی ما هو المختار قال الشیخ الامام الحافظ شهاب الدین احمد بن حجر العسقلانی فی شرح نخبة الفکر و الخبر المحتف بالقرائن انواع منها المشهور إذا کانت له طرق متبائنة

ص:84

سالمة من ضعف الرواة و العلل و منها ما اخرجه الشیخان فی صحیحیهما مما لم یبلغ حد التواتر فانه احتف به قرائن منها جلالتهما فی هذا الشأن و تقدمهما فی تمییز الصحیح علی غیرهما و تلقی العلماء لکتابیهما بالقبول و هذا التلقی وحده اقوی فی افادة العلم من مجرد کثرة الطرق القاصرة عن التواتر قال و لیس الاتفاق علی وجوب العمل فقط فانّ الاتفاق حاصل علی وجوب العمل بکل ما صحّ و لو لم یخرجه الشیخان فلم یبق للصحیحین فی هذا مزیة و الاجماع حاصل علی انّ لهما مزیة فیما یرجع الی نفس الصحة و ممن صرح من ائمّة الاصول بافادة ما خرّجه الشیخان العلم الیقینی النظری الاستاذ ابو اسحاق الاسفراینی و من ائمّة الحدیث ابو عبد اللّه الحمیدی و ابو الفضل بن الطاهر انتهی کلامه مع اختصار فی بعض الفاظه ازین عبارت ظاهرست که بتصریح شیخ ابن حجر عسقلانی روایت شیخین مفید علم یقینی می باشد و از جمله قرائن مفیده علم بخبر شان جلالت شان درین شان و تقدم شان بر غیر خود در تمییز صحیح و تلقی علما برای هر دو کتاب شان بقبول است و این تلقی تنها اقوی است در افاده علم از مجرد کثرت طرق قاصره از تواتر و از مصرحین بافاده مخرّجات شیخین علم یقینی را ابو اسحاق اسفراینی از ائمه اصول و از ائمه حدیث ابو عبد اللّه حمیدی و ابو الفضل بن الطاهر می باشند و ملاّ محمد معین بن محمد امین در اثبات قطعیت صحت احادیث صحیحین مبالغه و اهتمام تمام نموده و در تایید و حمایت ابن صلاح رساله مستقله نوشته و آن را در کتاب دراسات اللبیب فی الاسوة الحسنة الحبیب وارد کرده باختصار

ص:85

آن را درین جا ذکر می نمایم قال فی الدراسات الدراسة العاشرة بیان انّ المتفق علیه من الاحادیث هل یفید الظّنّ او القطع اعلم حدّد اللّه عین بالک و اراک قدر راس مالک انّ احادیث الجامع الصحیح للامام أبی عبد اللّه محمّد بن اسماعیل البخاری و کتاب الصحیح للامام أبی الحسین مسلم بن حجّاج القشیری رحمهما اللّه تعالی و نفعنا ببرکاتهما هی راس مال من سلک الطّریق الی اللّه تعالی بالاسوة الحسنة بخیر الخلق قاطبة و قریرة عین العامل بالحدیث و التمسّک الاعظم له فیما بینه و بین ربّه و النعمة الکبری علیه من آلاء اللّه سبحانه و المعجزة الباقیة من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حیث حفاظ اسانیدها علی مرّ الدّهور الی زماننا هذا فهی تلو القرآن فی اعجازه الباقی الی انقراض الدنیا و لیس لعامل الحدیث شان مهمّ من الدّوران حولها فی کلّ ما یقع له من امور الدنیا و الآخرة فکان من الواجب فی هذا الکتاب الکلام الوافی علی کیفیّة افادتها العلم و لقد سبقت منّا بفتح اللّه سبحانه رسالة فی تحقیق ذلک سمّیاها بغایة الایضاح فی المحاکمة بین النّووی و ابن الصلاح فاضمّنها کتابی هذا لکونها کفایة فی بابه ان شاء اللّه تعالی الی ان قال بعد ذکر عبارة التدریب للسیوطی التی اسلفنا بعضها و هذا الفقیر مع فقد لیاقته عن القیام فی مثل هذا المقام المخصوص بالکلام من اعلام اولی الاحلام الکرام یقول قد فصّل و بیّن امام وقته الحافظ جلال الدین السیوطی فی هذا الکلام من دلائل الطرفین

ص:86

و التّایید باقوال المحققین لابن الصلاح ما فیه مغنی للعاقل فقد تبیّن انّه وافقه اجماع المحدّثین بعد الموافقة مع علماء المذاهب الاربعة جمیعا و وافقه المتکلمون من الاشاعرة و هم اثقب الناس نظرا من حیث الدلیل العقلی کما انّ المحدثین هم القدوة من حیث فنون الصّنعة و الدلیل النقلیّ و وافقه المتأخّرون و هم النقادون الممعنون النظر فی دلیل السابقین المعتمدون فیما یختارونه بعد الاطّلاع بعد موافقة عامّة السّلف بهم فی ذلک و هو المختار عند الامام الحافظ السیوطی و هو مجدّد وقته حتی قال لا اعتقد سواه فکثرة القائلین ان ثبتت فی جانب النووی لا تقابل هذه الکثرة مع جلالة هؤلاء و تحقیقهم و هذا الفقیر العمدة عنده فی کلّ ما اختلف الترجیح بالدّلیل دون نقل المعتضدات من الاقاویل الاّ إذا خفی الدلیل و قد ذکر الدلیلان فی الکلام السابق و لکن لم یحرّر و لم یفصّل بحیث تقع الموازنة فی مقدمات احدهما بالآخر و یتضح باعتبارها فاقول تمسّک ابن الصلاح بما صورة شکله ما فی الصحیحین مقطوع الصّدور عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لأنّ الامّة اجتمعت علی قبوله و کل ما اجتمعت الامّة علی قبوله مقطوع فما فی الصحیحین مقطوع امّا ثبوت الصّغری فبالتواتر عن الاسلاف الی الاخلاف و اما الکبری فبما یثبت قطعیة الاجماع و لو علی الظّنّ کما إذا حصل الاجماع فی مسئلة قیاسیّة فانّ الاجماع

ص:87

هناک ظنون مجتمعة اورثت القطع بالمظنون لعصمة الامة فکذا هنا اخبار الآحاد مظنونة فی نفسها فاذا حصل الاجماع علیها اورثت القطع و تمسّک النووی بما صورة شکله ما فی الصحیحین مظنون الصّدور عن النّبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم لانه من احادیث الآحاد و کلّ ما هو من احادیث الآحاد مظنون اما ثبوت الصغری فظاهر لندرة التواتر جدا و امّا ثبوت الکبری فمفروغ عنه فی الفنّ فهذه صورة المعارضة بین التمسّکین و هی ظاهر تحریر الکتاب و لنبیّن الموازنة و المواجهة بینهما بان نأخذ دلیل النووی فی صورة المنع علی دلیل ابن الصلاح ثم نحرر مقدمة دلیله الممنوعة فان تحصّن بالتحریر عن منعه فالحقّ معه و الاّ فهو فی ذمّة المطالبة و انت تعرف ان المانع اجلد الخصمین و اوسعهما مجالا فلنعط هذا المنصب لمن یخالف ما نعتقده من مذهب ابن الصّلاح و من معه حتی یظهر الحقّ ان ظهر فی غایة سطوعه فنقول من قبل النووی فی صغری دلیله انّه ان أراد بقوله انّ الامّة اجتمعت علی قبوله بمعنی قبول مقطوعیّة ثبوته و صدوره عن النّبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم فممنوع منعا ظاهرا فانّ الامّة انما اجتمعت علی انّ ما فی الصحیحین صحیح بالاصطلاح الذی عند المحدثین فی معناه و کلّ ما هو کذلک یجب العمل به فتلقی الامّة بالقبول یفید وجوب العمل بما فیهما من غیر وقفة و کانّه

ص:88

الی هذا التصریح من الشارح بقوله نعم یبقی الکلام الی آخره لصراحته بان ابن الصّلاح مقرّ بأنّ المراد من قبول الامّة انّ احادیث الشیخین صحیحة مثلا انّها وجدت فیها شروط الصحة لا انها مقطوعة فی نفس الامر و قد یتعجب جلیل النظر من الشارح بهذا القول مع نصرته لابن الصّلاح و بانّه کیف بقی له شان الجمع بین الکلامین فقط مع انّ هذا التصریح منه یهدم اساس مذهبه فیما وافقه الشارح رح و ان أراد منه المعنی الذی اردنا فمسلم لکن الاکبر علی هذا و هو قوله فهو مقطوع ان أراد به مقبول العمل فلا وجه لانتاجه الدعوی و هو قوله ما فی الصحیحین مقطوع الصدور عن النّبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم و ان أراد به متیقن الصدور عن النّبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم فحمله علی الاصغر و هو الاجتماع علی القبول یوجب کون الکبری کاذبة فی نفسها و لا سبیل الی تصحیحها بمعنی یلزمها و ذلک ما أراد بقوله و لا یلزم من اجتماع الامّة علی العمل بما فیهما اجتماعهم علی القطع بانه کلام النّبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم انتهی و لابن الصّلاح ان یحرر دلیله و یقول من البدیهیات الاولیة ان کلّ من یدرک صحّة کلام ینسب الی قائل یدرک علی حسبها تحقق نسبته و صدوره عنه فی نفس الامر فان ادرک الصحة قطعا بعلم یقینیّ علم صدوره عنه قطعا و ان ظنّا فظنّا و ان شکّا فشکّا علی انّه لیس من الادراک فی شیء و انّما

ص:89

غرضنا التوسیع فی تفرّع ادراک المدلول علی ادراک الدال علی نحوه فمن علم صحة قول الرسول صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم و صدّق صدوره عنه قطعا کالمتواتر من الاحادیث قطع بما افاده من فعل الرسول او قوله صلّی اللّه علیه و سلّم و ان ظنّ صحته فی نسبة صدوره عنه ظنّا غالبا کما فی الاحادیث التی حکم علیها بالصحة المصطلحة عند المحدثین فذلک و ان ظنّ ظنّا مغلوبا کما فی الضّعاف فذاک فظهر انّ الحکم علی قول من اقوال الشارع انّه صحیح مصطلح یلزمه غلبة ظنّ انّه کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و بهذه الغلبة یجب علیه العمل بما فیه و لو لم یکن ذلک اللزوم لما وجب الاخذ علیه فاذا ثبت عندنا اجماع الامّة علی حدیث من احادیث النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّه صحیح علی اصطلاح المحدثین ثبت عندنا اجماعهم علی انّه کلام النّبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم ظنّا غالبا منهم و ظن الامّة باجمعهم علی شیء مقطوع العصمة عن الخطاء و کل ظنّ مقطوع بعصمته عن الخطاء قطعی التحقق و الثبوت فکون هذا الکلام کلام النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قطعی و احادیثهما اجتمعت الامّة علی صحتها المصطلحة و لزمها الاجماع علی الظّنّ الغالب من الکل انّه کلام النّبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم و هم معصومون عن الخطاء فی هذا الظن فکان مقطوعا فاحادیثهما مقطوعة الثبوت عن النّبیّ صلّی اللّه

ص:90

تعالی علیه و سلّم فانه کلامه فالصّغری و الکبری علی عبارتهما السابقة صحیحان من غیر عنایة اخری و لنعدهما و نقول اخترنا مرادک المسلم من الصغری و انّ الامّة انما اجتمعت علی ان ما فی الصحیحین صحیح بالاصطلاح قولک لکن الاکبر مقطوع الارادة بمعنی مقبول العمل باطل بل هو بمعنی مقطوع الصّدور عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فانّ کلّ ما اجتمعت الامّة علی صحّته لو لم یکن کذلک لزم احد الامرین اما عدم ظنّ ما اجتمعوا علی صحّتها واقعا و صادرا عن النّبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم و هو خلاف البداهة عقلا و امّا عدم ایراث الظّنّون المجتمعة القطع و هو باطل بدلیل قطعیة الاجماعات الاجتهادیة علی ما اشرنا إلیه فی اثبات الکبری فظهر الانتاج و صحّة حمل الاکبر علی الاصغر و کون الکبری قضیّة صادقة حقّة و بعبارة اخری سلّمنا ان الاکبر مقبول العمل لکن عدم انتاج الدعوی علی هذا باطل کما زعمت فان قبول العمل و الاجماع علی وجوبه معلول بالاجماع علی الصحة و یلزم الاخیر القطع بالصدور و انّه کلام النّبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم کما فصّلنا و عرفت و لازم العلة لازم للمعلول فصحّ أن نولّف و نقول کل مقبول العمل من الامة مقطوع الصدور عن النّبیّ فبطل قولک و لا یلزم من اجماع الامّة علی العمل بما فیهما اجماعهم علی القطع بانه کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و إذ قد تبین بحمد اللّه هذا التحقیق فی کلام ابن الصلاح و دلیله

ص:91

فما ایسر لک ان تجمع بین کلامیه و هو قوله المراد بقوله هذا حدیث صحیح انّه وجد فیه شروط الصحة لا انّه مقطوع فی نفس الامر و قوله انّ ما رویاه او احدهما فهو مقطوع بصحّته و العلم القطعی حاصل فیه فانّ صحّة الحدیث فی نفسها عبارة عن وجدان الشروط المعتبرة فالحکم بها علیها حکم بوجودها لا انّه مقطوع فی نفس الامر فانّه مع الصّحّة ظنّی الثبوت و القطع کما عرفت انما یحصل من الاجماع علی الصّحة علی ما بیّنّا فلا منافاة بین الحکم علی الحدیث الصحیح بانّه غیر مقطوع فی نفس الامر و بین الحکم علی الصحیح المخرّج فی الصحیحین بانّه مقطوع فی نفس الامر مع وجدان معنی اصل الصّحّة فیه کما لا یخفی علی من له فهم تغلغلنا فی هذا المقام فله الحمد سبحانه و تعالی علی تیسیر ما لم یتیسّر للکبراء و تنبّه له النّبلاء و ما هذا الاّ من بثّ نعمائهم و لحس فضلاتهم رحمهم اللّه تعالی رحمة واسعة تامّة ثم اعلم انّ قول شارح النخبة المتقدّم ذکره فی کلام الشیخ السیوطی حیث قال الاّ انّ هذا مختصّ بما لم ینتقده احد من الحفاظ و بما لم یقع التجاذب بین مدلولیه الخ غیر مسلّم فی احد جزئی الاستثناء و هو قوله بما لم یقع الخ فانّ المتناقضین فی کلام الشارع متناقض عندنا و عدم الترجیح عند من فرض عدمه عنده کائنا من کان لا یدلّ علی عدم الترجیح فی نفس الامر و عدم ظهور وجه الجمع بینهما عند من لم یظهر له ذلک لا یدل علی عدم وجود وجه الجمع فی الواقع بینهما

ص:92

و ربما یظهر کلا الامرین عند من حکم بامتناعهما بحکم حاله فضلا عند غیره و فوق کلّ ذی علم علیم و ایضا یحتمل ان یکون احدهما فی الواقع ناسخا و الآخر منسوخا صحیح الروایة مرفوع الحکم لعدم منافاة النّسخ الصّحّة فیحکم بصحّة کل منهما و مقطوعیّة بانّه کلام النبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلم و ما لم یترجّح عندنا واحد منهما نعمل بکل منهما علی العزیمة و الرّخصة فانّ المتعارضین لا یوجدان الاّ واحدهما اشدّ علی الآخر کما جزم به الشیخ العارف عبد الوهاب الشعراون فی المیزان فهذا الکلام من الشارح یشبه ان یکون فی التنافس الحقیقی العقلیّ دون الشرعی کما لا یخفی ثم مما یهم ان یعرف ان ما انتقد علیهما انّما استثنی عما هو حکم المقطوع کما صرّح به شارح النخبة و صرّح به ایضا الشیخ ابن الصّلاح قال السیوطی استثنی ابن الصّلاح من المقطوع بصحّته فیما تکلّم فیه من احادیثهما فقال سوی احرف یسیرة تکلّم علیها بعض اهل النّقد من الحفّاظ کالدارقطنی و غیره فانّ جمیع ما اخرجاه مقطوع الصّحّة کالمتواتر الاّ انّ القطع فیه نظریّ لما مرّ من المقدمات القطعیّة و فی المتواتر ضروریّ فما لم ینتهض علیه تلک المقدمات مما لم یجتمع علیه الامّة و شذّ منه بعض الحفاظ لم یکن قطعی الصحّة فیزول منه حکم القطعیّة من عدم حنث الحالف و عدم تکفیر الجاحد و ما یشبه ذلک لا کون ما انتقد علیه صحیحا یجب به العمل من غیر وقفة و نظر فانه مستثنی عن الصحیح و عمّا یجب به العمل من غیر نظر

ص:93

کما تقدّم من النووی و صرّح به غیر واحد بل هو مما اجتمع علیه الامّة ایضا حتی المنتقدین ممّن انصف و لا عبرة لبعض المتجاسرین کابن حزم الظاهریّ حیث عدّ تعلیق البخاری بالصّیغ الجوازم کقال فلان او روی فلان او ذکر فلان او نحو ذلک انقطاعا قادحا قال النووی و لم یصب ابو محمّد بن حزم الظاهری حیث عدّ مثل ذلک انقطاعا قادحا فی الصّحة و استروح الی ذلک فی تقریر مذهبه الفاسد فی اباحة الملاهی و زعمه انّه لم یصحّ فی تحریمها حدیث مجیبا

عن حدیث أبی عامر او أبی مالک الاشعری عن رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم لیکون فی امّتی اقوام فیستحلّون الحریر و الخمر و المعازف الی آخر الحدیث و زعم انّه و ان اخرجه البخاری فهو غیر صحیح لأنّ البخاری قال فیه قال هشام بن عمّار و ساقه باسناده فهو منقطع فیما بین البخاریّ و هشام قال و هذا خطاء من ابن حزم و بیّن ذلک بوجوه ثلثة ثالثها تسلیم انّه منقطع و انّ المنقطع فی الکتابین غیر ملحق بالانقطاع القادح لما عرف من عادتهما و شرطهما انتهی فجمیع ما فی الکتابین یجب العمل به من غیر توقف و نظر إذا المنتقد منهما لم ینزل عن اعلی درجات الصحة و هی درجة ما اخرجه الشیخان فانّ کون اخراجهما فی تلک الدرجة انما ذلک لما یرجع الی سلطنتهما فی الصّنعة و امامتهما فی الفنّ و تقدّمهما فی تمییز الصحیح عن غیرهما و عرفان العلل جلّها و دقّها فهما اما ما فنّ الجرح و التعدیل و معرفة الاسباب الخفیّة التی لم تبلغ الی عشر عشیرها

ص:94

من انتقد علیهما فهذه الصحة لما اتفقا علی اخراجه مسبّبة کما لهما فی علم الحدیث من غیر رجوع الی امر غریب عن ذلک الکمال کتلقی الامّة و غیره من القرائن الخارجیة عن مجرّد علمهما و هذا القدر و هو الاتفاق علی الاخراج یوجد فی المنتقد منهما فثبت انّه فی اعلی درجات الصّحّة و فوق ما هو شریطتهما و لم یخرّجاه فلا ریبة فی وجوب العمل بالمنتقد منهما من غیر نظر و وقفة الی ما یندفع به ذلک الانتقاد بمجرّد اخراجهما له وجوبا موکّدا لا یوجد فی صحیح غیره فانّ حکم کل حدیث صحیح و لو فی ادنی مراتب الصّحّة وجودا حصول الظن الغالب و لکن بین ظنّ و ظنّ ما یکاد یشبه ما بین الیقین و الشکّ فوجوب العمل هذا بمجرّد اخراجهما فکیف إذا نظر فیما اجابوا عن ذلک و بما جعلوه هباء منثورا حتی حکم المتقنون حکما کلّیا علی ما نقل السیوطی عن النووی فی شرح البخاری انّ کلّ ما ضعف من احادیثهما فهو مبنی علی علل لیست بقادحة و حکموا کلیا انّ کل ما فیهما من الانقطاع و التدلیس فی الظاهر فلیس ذلک به فی الحقیقة هذا ممّا عقدوا علیه الانامل مجملا و قد صنّف فی تفصیل الردّ و الجواب عن حدیث حدیث اجزاء علی حیازة قال السیوطی و قد الّف الرشید العطار کتابا فی الرد و الجواب حدیثا حدیثا و قال العراقی قد افردت کتابا لما تکلم فیه من احادیث الصحیحین او احدهما مع الجواب عنه و قد سوّد شیخ الاسلام ما فی البخاری من الاحادیث المتکلم فیها فی مقدمة شرحه و اجاب عنها حدیثا حدیثا

ص:95

ثم قال السیوطی و نجمل ههنا یعنی فی التدریب بجواب شامل لا یختص بحدیث دون حدیث ثم ساقه بما حاصل ذلک الاجمال المتقدم من تقدّمهما فی هذا الشأن علی اجلّة المشایخ حتی علی من اخذا عنه کابن المدینی و عنه اخذ البخاری و مع ذلک فکان ابن المدینی إذا بلغه عن البخاری شیء یقول ما رای مثل نفسه و کان محمّد بن یحیی الذّهلی علم اهل عصره بعلل حدیث الزهری و قد استفاد ذلک من الشیخین جمیعا و قال مسلم عرضت کتابی علی أبی زرعة الرازی فما اشار ان له علّة ترکته قال فاذا عرف ذلک و تقرّر انهما لا یخرّجان من الحدیث الاّ ما لا علة له اوله علة غیر مؤثّرة عندهما فبتقدیر توجیه کلام من انتقد علیهما یکون قوله معارضا لتصحیحهما و لا ریب فی تقدیمهما فی ذلک علی غیرهما فیندفع الاعتراض من حیث الجملة و قوله فبتقدیر توجیه الخ اشاره الی ما هو الواقع فی الاکثر من عدم توجیه کلامهم و سوء فهمهم و ظنّهم علیهما بما هما بریّان عنه و من تصفّح کلام الناقدین و ما اجاب به المحقّقون عن نقدهم یجد انّ ذلک هو الاکثر من المنتقد علیهما ثم سرد السیوطی امثلة مفصّلة من ذلک یجب علیک الرجوع إلیها حتی تعاین ما حکمنا به هذا کلّه مع تدوین المستخرجات علیهما و فیها طرق عدیدة للمتون المخرّجة فیهما مما لا توجد فی الصحیحین مع المتابعات لاسانیدهما علی ما هو فن المستخرجین فتبیّن تنزّههما بالانتقاد من ان یؤثر ذلک فی رفیع درجة ما رویاه بالنزول عنها

ص:96

و هذا ممّا لا اختلاف فیه و لا ریبة لاحد من العلماء فما اعظم افتضاح من یظنّ من اهل زماننا انّ الانتقاد فی حدیثهما یوجب الوقفة فی العمل فانّه مفصح من عدم رجوعه الی اصول هذا الفن الشریف و وقوفه علی الرسوم المخیّلة و اللّه یعصمنا و ایّاهم عن کلّ ما لا یرضی به و ابراهیم بن حسن کردی که شیخ احمد نخلی که از اکابر مشایخ فخام و اجلّه ائمّه اعلام است ذکر او در رساله مشایخ خود باین الفاظ بلیغه نموده العالم الامام الحبر الهمام من حکت افکاره فی صحة الاستنباط المتقدمین فی جمیع الفنون فکانت مصنفاته جدیرة بان تکتب بماء العیون و ان یبذل فی تحصیلها المال و الاهل و البنون الشیخ برهان الدین ابو الفضائل ابراهیم بن حسن الکردی الکورانی الشّافعی الصوفی نزیل المدینة المشرّفة و عالمها نفعنا اللّه تعالی به و المسلمین و رحمه الرحمن رحمة واسعة فی الدنیا و الآخرة امین نیز مکررا قطعیت صحت احادیث صحیحین ثابت نموده چنانچه در رساله اعمال الفکر و الروایات بعد ذکر تواتر حدیث انما الاعمال بالنیات گفته قلت و مع تواتره بالمعنی کما قیل فصحّته مقطوع به بناء علی ما سیجیء نقله عن الشیخ تقی الدّین أبی عمر و عثمان بن الصلاح الشهرزوری رحمه اللّه تعالی من ان جمیع ما حکم به البخاری و مسلم بصحّته فی کتابیهما مجتمعین و منفردین سوی مواضع قلیلة تکلّم علیها بعض اهل النقل من الحفاظ مقطوع بصحّته و هذا الحدیث لیس من المنتقدة فهو کالمتواتر لفظا فی افادة العلم و ما اورد علیه سیجیء دفعه

ص:97

ان شاء اللّه تعالی فما قیل ان هذا الحدیث قد یکون علی طریقة بعض الناس مردودا لکونه فردا لیس کما قال لأنّ هذا انما یتاتی فی فرد لم یصحّحه الشیخان او احدهما سالما من النقد بناء علی ما اصّله ابن الصلاح رحمه اللّه و باللّه التوفیق و نیز در اعمال الفکر و الروایات فی شرح

حدیث انما الاعمال بالنیات در وجوه ردّ این معنی که در آیه وضو چیزی نیست که مشعر بنیت باشد پس جاری خواهد بود بر اطلاق آن پس اشتراط نیت بخبر واحد یعنی

حدیث انما الاعمال بالنّیّات مؤدی است برفع اطلاق و تقییدان و آن نسخ است و نسخ متواتر بخبر واحد جائز نیست گفته و اما ثالثا فلانّا لا نسلّم انّ هذا الحدیث ظنی الثبوت کسائر اخبار الآحاد التی فی غیر الصحیحین لما قاله الشیخ ابن الصلاح رحمه اللّه من ان جمیع ما حکم به البخاری و مسلّم بصحته فی کتابیهما مجتمعین و منفردین سوی مواضع قلیلة تکلم علیها بعض اهل النقد من الحفاظ مقطوع بصحّته لأنّ الامّة تلقت کتابیهما بالقبول سوی من لا یعتد بخلافه و وفاقه فی الاجماع و الامّة معصومة فی اجماعها بخبر لا تجتمع امتی علی ضلالة فهو کالمتواتر فی افادة العلم و حاصل استدلاله فی صورة الشکل هکذا کل ما صحّحاه سوی المنتقد اجمعت الامة علی ظنّ انّه من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لکون اسانیدهما فی الدرجة العلیاء من الصحة و کل ما اجتمعت الامّة علی ظنّ انّه من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فهو من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قطعا لأنّ الامّة لکونها معصومة فی اجماعها

ص:98

ظنها ما یخطی فینتج من الشکل الاول ان کل ما صححاه سوی المنتقد فهو من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قطعا و هو المطلوب و ما اورد علیه من انّ الاخبار التی لم تتواتر انما تفید الظنّ و تلقی الامّة بالقبول انما افادنا وجوب العمل بما فیهما و لا یلزم من اجماع الامّة علی العمل بما فیهما اجماعها علی ان ما اسند فیهما من غیر المستثنی المذکور مقطوع بانه من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و ابن الصّلاح انما استدل بالاجماع الثانی لا الاوّل و الاجماع الثانی یثبت مدّعاه کما تبین منقحا عند کل من سلک مسلک الانصاف و باللّه التوفیق ولیّ الاسعاف و إذا ظهر ان هذا الحدیث کالمتواتر مقطوع بصحته لم یکن الزیادة علی النصّ علی فرض تسلیم کونه نسخا من باب النسخ بخبر الواحد و هو المطلوب و منه یظهر انه لا اشکال فی استدلال صاحب الهدایة بالحدیث علی اشتراط النیة فی العبادات کلها مع قولهم فی الاصول انّ

حدیث انما الاعمال بالنیات من قبیل ظنی الثبوت و الدلالة یفید السّنیّة و الاستحباب لا الفرضیّة کما استشکله فی البحر الرائق لما تبیّن انّ الحدیث من قبیل قطعی الثبوت و اللّه اعلم و نیز ابراهیم کردی در رساله بلغة المسیر الی توحید اللّه العلی الکبیر بعد استدلال بحدیث صحیح بخاری کان اللّه و لم یکن شیء غیره بر حدوث عالم گفته ثم انا إذا قلنا بما قاله الشیخ ابو عمرو بن الصلاح رحمه اللّه و شکر سعیه من ان جمیع ما حکم البخاری و مسلم بصحته مجتمعین و منفردین سوی مواضع

ص:99

قلیلة تکلم علیها بعض اهل النقد من الحفّاظ مقطوع بصحّته لأنّ الامّة تلقت ذلک بالقبول سوی من لا یعتد بخلافه و وفاقه فی الاجماع و الامّة معصومة فی اجماعها لخبر لا تجتمع امّتی علی ضلالة فهو فی افادة العلم کالمتواتر انتهی ملخصا کان حدیث البخاری السابق آنفا دلیلا مستقلا قاطعا للنزاع باوضح بیان فانّه حینئذ قطعی المتن و ظاهر انه قطعی الدلالة علی تفرّد الحق سبحانه ازلا بالوجود کما مرّ بیانه ثم ان کلام الشیخ ابن الصلاح رحمه اللّه هذا کلام موجه محقق و ان ردّه الامام النّووی بانّه خلاف ما قاله المحققون محتجا بأن الاخبار التی لم تتواتر انما تفید الظنّ و تلقی الامّة علی العمل بما فیهما اجماعها علی انّ ما اسند فیهما غیر المستثنی المذکور مقطوع بانّه من کلام النبی صلّی اللّه علیه و سلّم انتهی إذ لا یخفی علی الذکی المنصف انّ اجماع الامة علی وجوب العمل بما فیهما مبنی علی اجماعهم علی ظنّ انّ ما فیهما کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لکون اسانیدهما فی الدرجة العلیاء من الصّحة و الشیخ ابن الصلاح رحمه اللّه انما استدل بالاجماع الثانی لا الاول و الاجماع الثانی یثبت مدعاه لان ظنّ من هو معصوم من الخطاء لا یخطی کما مرّ فحاصل الاستدلال هکذا کل ما صحّحاه سوی المنتقد اجتمعت الامة علی ظن انّه من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و کل ما اجتمعت الامة علی ظنّ انّه من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فهو من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قطعا لان الامّة

ص:100

لکونها معصومة فی اجماعها ظنها ما یخطی فینتج من الشکل الاول کل ما صححاه سوی المنتقد فهو من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قطعا و هو المطلوب و هذا کلام منقح لا غبار علیه عند من سلک مسلک الانصاف و اللّه الموفق لا ربّ غیره و شاه ولی اللّه در حجة اللّه البالغة گفته و امّا الصحیحان فقد اتفق المحدثون علی ان جمیع ما فیهما من المتصل المرفوع صحصح بالقطع و انهما متواتران الی مصنفیهما و انّه کل من یهوّن امرهما فهو مبتدع متبع غیر سبیل المؤمنین و نیز ولی اللّه در قرة العینین بعد ذکر بعض احادیث گفته و درین احادیث چیزهاست که بالقطع معلوم البطلانست زیرا که جمیع اهل حقّ متفقند بر تصحیح صحیح بخاری و مسلم و ان قصّها مخالف مستفیض صحیح اند مانند قصّه وفات آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم مرتضی که بروایت صحیحین بطلان آن ظاهر شده انتهی ازین عبارت ظاهر است که شاه ولی اللّه روایات صحیحین را قطعی الصحة می داند که مخالف آن را بالقطع معلوم البطلان وا می نماید و لا یتاتی ذلک الاّ علی تقدیر کون ما رواه الشیخان قطعیا و طریفتر از همه آنست که شیخ عبد المعطی که از مشایخ قوم است نصّ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر صحّت جمیع مرویات بخاری از انحضرت مشافهة و یقظة نقل کرده و نیز ادعای حصول اجازت روایت جمیع مرویات بخاری از انحضرت نموده چنانچه شیخ احمد نخلی ذکر کرده و شیخ احمد نخلی شیخ ابو طاهرست و ابو طاهر شیخ ولی اللّه است و فاضل مخاطب در رساله اصول حدیث نخلی را اعلم اهل عصر خود گفته و ابو الفضل السیّد محمد خلیل أفندی ابن السیّد علی أفندی ابن السیّد علی أفندی ابن الاستاد

ص:101

بهاء الدین محمد أفندی المرادی البخاری النقشبندی مفتی الحنفیه در کتاب سلک الدرر فی اعیان القرن الثانی عشر که نسخه آن در کتب خانه حرم مدینه منوره موجودست و از آن فقیر تراجم عدیده نقل نموده بترجمه اش گفته احمد بن محمد بن احمد بن علی الشهیر بالنخلیّ الصّوفی النقشبندی المکیّ الشافعی الامام العالم العلاّمة المحدث الفقیه الحبر الفهامة المحقق المدقق النحریر ابو محمد شهاب الدین ترجمه تلمیذه الشمس محمد بن عبد الرحمن الغزی العامری فی ثبته المسمی لطائف المنة فقال ولد سنة اربع و اربعین و الف بمکة المشرقة و نشأ بها الی ان قال و کانت وفاته بمکة المشرّفة فی اوائل سنة ثلثین و مائة و الف و دفن بالمعلی رحمه اللّه همین نخلی در رساله که در آن مشایخ خود و مرویات خود ذکر کرده و بعنایت ایزدی یک نسخه آن پیش فقیر حاضر است و نسخه از ان در حرم مکّه معظمه دیده ام گفته اخبرنا شیخنا السیّد السند احمد بن عبد القادر نفع اللّه تعالی به قال اخبرنا شیخنا جمال الدین القیروانی عن شیخه الشیخ یحیی الخطاب المالکی المکی قال اخبرنا عمی الشیخ برکات الخطابی عن والده عن جدّه الشیخ محمّد بن عبد الرحمن الخطاب شارح مختصر خلیل قال مشینا مع شیخنا العارف باللّه تعالی الشیخ عبد المعطی التنوسی لزیارة النبی صلّی اللّه علیه و سلّم فلما قربنا من الروضة الشریفة ترجّلنا فجعل الشیخ عبد المعطی یمشی خطوات و یقف حتی وقف تجاه القبر الشریف فتکلم بکلام لم نفهمه فلما انصرفنا سالناه عن وقفاته

ص:102

فقال کنت اطلب الاذن من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی القدوم علیه فاذا قال لی اقدم قدمت ساعة ثم وقفت هکذا حتی وصلت إلیه فقلت یا رسول اللّه کلّ ما رواه البخاری عنک صحیح فقال صحیح فقلت له ارویه عنک یا رسول اللّه قال اروه عنی و قد اجاز الشیخ عبد المعطی نفعنا اللّه تعالی به الشیخ محمّد الخطاب ان یرویه عنه و هکذا کلّ واحدا جاز من بعده حتی وصلت إلینا من فضل اللّه تعالی و کرمه و اجازنی السّیّد احمد بن عبد القادر النخلی ان نرویه عنه بهذا السند و اجاز النخلی لابی طاهر و اجاز ابو طاهر لنا و وجدت هذا الحدیث بخط الشیخ عبد الحق الدهلوی باسناد له عن الشیخ عبد المعطی بمعناه و فیه فلمّا فرع من الزیارة و ما یتعلق بها سال ان یرویه عنه صلّی اللّه علیه و سلّم صحیح البخاری و صحیح مسلم فسمع الاجازه من النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فذکر صحیح مسلّم ایضا و شاه ولی اللّه هم این حکایت نغز و سخن دلربا در رساله در ثمین فی بشرات النّبیّ الامین بواسطه شیخ خود ابو طاهر از نخلی نقل کرده

جعل حدیث منزلت درباره ابوبکر و عمر و تکذیب آن از ابن جوزی و موسی خطیب

هر گاه این همه را دریافتی لختی دگر بر حرف فقیر گوش باید نهاد که حامیان و جان نثاران شیخین نتوانستند که حدیث منزلت را که بس رفیع المنزلة است در شان جناب امیر المؤمنین علیه السلام به بینند و در حق شیخین مثل آن در دست ایشان نباشد از تهدیدات جناب خاتم المرسلین صلّی اللّه علیه و سلّم درباره وضع و افترا حسابی بر نداشتند و از شناعت و فظاعت کذب

ص:103

و اختلاق حیا نساختند و حدیثی در حق أبی بکر و عمر هم مثل حدیث منزلت یافتند چنانچه عبد الرؤف مناوی در کنوز الحقائق می آرد

ابو بکر و عمر منّی بمنزلة هارون من موسی خط أی رواه الخطیب اما بمفاد الحق یعلو و لا یعلی ابن الجوزی که از اکابر اساطین و اعاظم منقدین سنّیه است و ابن تیمیه در منهاج و ابن روزبهان بجواب نهج الحق و خواجه کابلی در صواقع و خود مخاطب درین باب بکلمات او تمسک می کنند قدح آن نموده سیوطی در جمع الجوامع آورده

ابو بکر و عمر منّی بمنزلة هارون من موسی الخطیب و ابن الجوزی فی الواهیات و چون از عنایات نامتناهیه کتاب علل متناهیة فی الاحادیث الواهیة که سیوطی بآن حواله نموده نزد حقیر موجود بود لهذا رجوع بآن کردم و در آن یافتم که ابن الجوزی این حدیث را در فضائل شیخین وارد کرده مشغول بقدح اسناد آن گردیده و بعض رجال را متهم بوضع آن ساخته و هذه عبارته بالفاظها

انا ابو منصور القزاز قال انا ابو بکر بن ثابت قال اخبرنا علی بن عبد العزیز الظاهریّ قال انا ابو القاسم علیّ بن الحسین بن علیّ بن زکریا الشاعر قال نا ابو جعفر محمد بن جریر الطبری قال نا بشر بن دحیة قال نا قزعة بن سوید عن ابن أبی ملیکه عن ابن عبّاس انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال ابو بکر و عمر منّی بمنزلة هارون من موسی قال المولّف هذا حدیث لا یصحّ و المتّهم به الشاعر و قد قال ابو حاتم الرازی لا یحتج بقزعة بن سوید و قال احمد هو مضطرب الحدیث و قزعه بن سوید را که این بهتان از ابن أبی ملیکه روایت نموده

ص:104

بخاری که امام الائمّه قوم است تضعیف کرده و گفته که قوی نیست و ابن معین هم یک بار تضعیف او نموده پس توثیق او بار دگر اعتبار را نشاید و احمد بن حنبل گفته که مضطرب الحدیث است و ابو حاتم تصریح نموده که باو احتجاج کرده نمی شود و نسائی ارشاد کرده که او ضعیف است ذهبی در میزان این همه اقوال نقل کرده و حکم بمنکریت این خبر بی اصل که صریح هزل است کرده و هذه عبارته قزعة بن سوید بن حجیر الباهلی البصری عن ابیه و ابن المنکدر و ابن أبی ملیکة و عنه قتیبة و مسدّد و جماعة قال خ لیس بذاک القوی و لا بن معین فی قزعة قولان فوثّقه مرّة و ضعّفه اخری و قال احمد مضطرب الحدیث و قال ابو حاتم لا یحتج به و قال س ضعیف و مشّاه ابن عدی و له حدیث منکر

عن ابن أبی ملیکة عن ابن عبّاس مرفوعا لو کنت متخذا خلیلا لاتخذت ابا بکر خلیلا و لکن اللّه اتخذ صاحبکم خلیلا

ابو بکر و عمر منّی بمنزلة هارون من موسی رواه غیر واحد عن قزعة و نیز ذهبی در کاشف گفته قزعة بن سوید بن حجیر الباهلی عن ابیه و ابن أبی ملیکة و عنه مسدّد و قتیبة و لوین مختلف فیه و در حاشیه کاشف بعد قوله حجیر مذکورست بن بیان ابو محمد البصری عن عبید اللّه بن عمر العمری و محمد بن المنکدر و أبی الزبیر و اسماعیل بن أمیّة و عنه ابو عاصم و القواریری و عاصم بن علی الواسطی قال احمد مضطرب الحدیث و قال الدراوردی عن یحیی ضعیف و قال الدارمی عنه ایضا أی عن یحیی ثقة و قال ابو حاتم لیس بذاک

ص:105

القوی محلّه الصّدق و لیس بالمتین یکتب حدیثه و لا یحتج به و قال خ لیس بذاک القوی و قال س ضعیف الخ و ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب که در آن اقوال محققه و منقحه می نویسد و در دیباجه اش شرط کرده که در باره هر راوی اصح و اعدل اقوال خواهد نوشت قزعه را حتما و جزما ضعیف گفته و اشعاری هم بتوثیق آن و لو بطریق التمریض ننموده حیث قال قزعة بزای و فتحات ابن سوید بن حجیر بالتصغیر الباهلی ابو محمد الباهلی ابو محمد البصری ضعیف من الثامنة و از ملاحظه تهذیب التهذیب ابن حجر عسقلانی واضح می شود که ابو داود هم تضعیف قزعه نموده و هم چنین عباس عنبری او را ضعیف گفته و ابن حبان ارشاد کرده که او کثیر الخطا فاحش الوهم است و هر گاه این معنی در روایت او بسیار شد ساقط شد احتجاج باخبار او و بزار گفته که او قوی نیست و عجلی هم ضعف او ثابت ساخته و هذه عبارة التهذیب قزعة بن سوید بن حجیر بن بیان الباهلی ابو محمد البصری روی عن ابیه و حمید بن قیس الاعرج و اسماعیل بن أمیّة و محمد بن المنکدر و أبی الزبیر المکی و عبد الملک بن عمیر و عبید اللّه بن عمر العمری و عبد اللّه بن أبی ملیکة و ابن أبی نجیح و عدة و عنه ابو النعمان و ابو عاصم و مسدّد و عاصم بن علی و ابراهیم بن الحجّاج الشامی و مسلم بن ابراهیم و عبد الواحد بن غیاث و القواریری و قتیبة بن سعید و لوین و آخرون قال عبّاس الدّوری عن ابن معین ضعیف و قال عثمان الدارمی عن ابن معین ثقة و قال احمد مضطرب الحدیث و قال

ص:106

ابو حاتم لیس بذاک القوی محلّه الصّدق و لیس بالمتین یکتب حدیثه و لا یحتج به و قال البخاری لیس بذاک القوی و قال الاجری سالت ابا داود عن قزعة بن سوید فقال ضعیف کتبت الی العبّاس العنبری اساله عنه فکتب الیّ انّه ضعیف و قال س ضعیف و قال ابن عدیّ له غیر ما ذکرت احادیث مستقیمة و ارجو انّه لا باس به قلت و قال ابن حبّان کان کثیر الخطا فاحش الوهم فلما کثر ذلک فی روایته سقط الاحتجاج باخباره و قال البزار لم یکن بالقوی و قد حدث عنه اهل العلم و قال العجلی لا باس به و فیه ضعف و ابوه ثقة و عن احمد قال هو شبه المتروک ذکره الاثرم و علاّمه ذهبی در جای دیگر از میزان نص صریح بر کذب این بهتان نموده حیث قال عمّار بن هارون ابو یاسر المستملی عن سلام بن مسکین و أبی المقدام هشام و جماعة

وعنه ابو یعلی و الحسن بن سفین قال موسی بن هارون متروک الحدیث و قال ابن عدی عامة ما یرویه غیر محفوظ کان یسرق الحدیث و قال محمد بن الضریس سالت علی بن المدینی عن هذا الشیخ فلم یرضه ثم قال محمّد ثنا عمار ثنا غندر بن الفضل و محمد بن عنبسة عن عبید اللّه بن أبی بکر عن انس مرفوعا اللّهمّ بارک لامتی فی بکورها ابن عدیّ ثنا محمّد بن نوح الجندی بسابوری ثنا جعفر بن محمد الناقد ثنا عمار بن هارون المستملی ثنا قزعة بن سوید عن ابن أبی ملیکة عن ابن عبّاس حدیث ما نفعنی

ص:107

مال ما نفعنی مال أبی بکر و زاد فیه و ابو بکر و عمر منّی بمنزلة هارون من موسی قلت هذا کذب قال ابن عدی ثناه ابن جریر الطبری ثنا بشر بن دحیة ثنا قزعة بنحوه قلت و من بشر قال ابن عدی قد حدّث به ایضا مسلم بن ابراهیم عن قزعة قلت و قزعة لیس بشیء و نیز ذهبی در میزان الاعتدال گفته علی بن الحسن بن علی الشاعر عن محمد بن جریر الطبری بخبر کذب هو المتهم به متنه ابو بکر منّی بمنزلة هارون من موسی ازین عبارت هم حکم جزی ذهبی بکذب این خبر واهی ظاهرست و علاّمه عسقلانی هم این خبر را مفتری و موضوع دانسته گو اتهام ذهبی ماهر شاعر خاسر را بآن کلام کرده در لسان المیزان می فرماید

علی بن الحسن بن علی الشاعر عن محمد بن جریر الطبری بخبر کذب هو المتهم به متنه ابو بکر منی بمنزلة هارون من موسی انتهی و لا ذنب لهذا الرجل فیه کما سابیّنه قال الخطیب فی تاریخه انا علی بن عبد العزیز الظاهری انا ابو القاسم علی بن الحسن بن علی بن زکریا الشاعر ثنا ابو جعفر الطبری ثنا بشر بن دحیه ثنا قزعة بن سوید عن ابن أبی ملیکة عن ابن عباس بهذا الحدیث فشیخ الطبری ما عرفته فیجوز ان یکون هو المفتری و قد قدمت کلام المؤلف فیه فی ترجمته و انّ ابن عدی اخرج الحدیث المذکور باتمّ من سیاقه عن ابن جریر الطبری بسنده فبرئ ابن الحسن من عهدته و نیز عسقلانی در لسان گفته بشر بن دحیة عن قزعة بن سوید و عنه محمد بن

ص:108

جریر الطبری ضعفه المؤلف فی ترجمة عمار بن هارون المستملی فی اصل المیزان

فذکر عن ابن عدی انه قال حدّثنا محمد بن نوح حدّثنا جعفر بن محمد الناقد حدّثنا ابن هارون المستملی انا قزعة بن سوید عن ابن أبی ملیکة عن ابن عبّاس رفعه ما نفعنی مال ما نفعنی مال أبی بکر الحدیث و فیه و ابو بکر و عمر منی بمنزلة هارون من موسی قال ابن عدی و حدّثنا ابن جریر الطبری حدّثنا بشر بن دحیة حدّثنا قزعة بنحوه قال الذهبی هذا کذب و من بشر قال ثم قال ابن عدی و رواه مسلم بن ابراهیم عن قزعة قال الذهبی و قزعه لیس بشیء قلت فبری بشر من عهدته و سیاتی فی ترجمة علی بن الحسن بن علی بن زکریا الشاعر ان المؤلف اتهمه بروایة برأ من عهدته ایضا قوله در بخاری و مسلم از براء بن عازب روایت آمده الخ

تحریف صاحب تحفه و غیر او در نقل حدیث منزلت از صحیحین

اقول حیرت است که شاهصاحب با وصف این همه افتخار و اشتهار بتبحر و تمهر در علم حدیث نتوانستند که نقل چنین حدیث شریف که نهایت مشهور و معروف است بطریق تحقیق نمایند چه این حدیث از بخاری و مسلم بروایت براء بن عازب نقل کرده اند حال آنکه در صحیحین این حدیث از روایت سعد بن أبی وقاص منقولست نه روایت براء بن عازب کما هو علی من تفحّصهما غیر عازب و اصل این ست که کابلی در صواقع این حدیث را از صحیحین بروایت براء بن عازب نقل کرده حیث

قال فی الصواقع الثانی ما رواه البخاری و مسلم عن البراء بن عازب ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلّف علیّ بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه

ص:109

أ تخلفنی فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبیّ بعدی انتهی شاهصاحب که کاری ببحث و فحص ندارند و استراق و انتحال افادات کابلی را اقصای مراتب تحقیق و اکمل ابلغ مدارج تدقیق و موجب وضوح نهایت شرف و نبالت و باعث ظهور غایت فضل و جلالت خویش می پندارند اصلا رجوع بصحیحین نکردند و نه بکتب اهل حقّ رجوع آوردند بر کلام کابلی اعتماد کلی نموده پیش پا خوردند و وجهی برای نسبت کابلی این خبر را ببراء بن عازب و برائت از نسبت آن بسعد ظاهر نه می شود جز آنکه از بعض طرق روایت سعد که مسلّم هم آن را وارد کرده و در دیگر کتب حدیث هم وارد کمال اختلاف حال معاویه ثابت است که از آن واضح است که معاویه سعد را امر بسبّ جناب علی بن أبی طالب علیه السلام نموده و سعد بجواب او این حدیث را با دیگر فضائل بیان کرده پس چه عجب که باین خیال از نسبت حدیث بسعد اعراض کرده باشد که این معنی مفضی بتذکر کمال اسلام امام او خواهد بود پس نام سعد بر زبان نباید آورد و تغییر نام راوی باید کرد عجب است از معاصرین قوم که شاهصاحب را با این همه اغماض و اعراض و تغافل و تساهل که ازین مقام و دیگر مقامات کما شرح نبذ منها فی تشیید المطاعن پیدا است امام محدثین می پندارند و کمال تحقیق و تدقیق و اطلاع بر فتراک ایشان بسته می نازند و از طرائف این ست که شاهصاحب بر محض تقلید کابلی در نقل این حدیث راضی نشدند و از طرف خود هم تغییر و تبدیل در آن بکار برده اند مگر نه می بینی که آنچه فرموده که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم حضرت امیر را در غزوه تبوک بر اهلبیت از نسا و بنات خلیفه کرد مطابق واقع نیست

ص:110

چه ظاهرست که قید بر اهلبیت از نساء و بنات از زیادات و اضافات شاهصاحب است که این قید اصلا در روایتی از روایات صحیحین وارد نشده و خواجه کابلی هم این قید را ذکر نه کرده چنانچه عبارت او آنفا دیدی و شنیدی عجب که شاهصاحب در این جا باکتفا بر صنیع کابلی هم رضا نداده او را قاصر گمان کرده این قید از خود زیاده کردند و از کذب و افترا و اتّهام بر عمده اکابر ائمّه فخام و اساطین اعلام خود یعنی بخاری و مسلم باکی ننمودند و نهایت حیرتست که اولیا و معتقدین شاهصاحب برای این اختراع و افترا چه عذر ایجاد خواهند کرد مگر آنکه بسرایند که مطمح نظرشان ازین زیادت و اضافت تایید و حمایت نواصب اهل ضلالت است که از مزید تدین و ولا خواستند که حسب روایت بخاری و مسلم بزعم خود ثابت گردانند که این استخلاف مخصوص بنسوان بود و خلافت مطلقه نبود و این عین مدعای نواصب کواذب است چنانچه خودش از ایشان نقل کرده که ایشان گفته اند که پس معلوم شد که این خلافت محض در امور خانگی و خبرداری اهل و عیال بود و چون این امور موقوف بر محرمیت و اطلاع بر امور مستورات است الخ پس اگر این عذر بر زبان آرند بجواب آن خواهم گفت که هل یصدر تایید النواصب الاقشاب الا من اخوانهم الا و شاب فما جزاء من یفعل ذلک إلا خزی فی الحیوة الدنیا و یوم القیمة یردون الی اشد العذاب و نیز اولیای شاهصاحب عذری بس متین و قوی دیگر درین زیادت و خیانت دارند یعنی محتمل است که بگویند که شاهصاحب بادی این خیانت نیستند بلکه بعض دیگر اعلام کبار و شیوخ عالی فخار سنّیه نیز در نقل این حدیث از صحیحین این قید را زیاده کرده تطییب

ص:111

قلوب نواصب مغضوب خواسته اند مگر نمی دانی که حسام الدین سهارنپوری در نقل این حدیث از صحیحین لفظ در اهل خود از طرف خود زیاده کرده لکن با وصف این زیادت این حدیث را از صحیحین بروایت سعد نقل کرده نه روایت براء بن عازب حیث قال فی المرافض مسلم و بخاری از حدیث سعد بن أبی وقاص آورده اند که چون پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و سلّم از مدینه عزم بر آمدن کرد علی بن أبی طالب را در اهل خود خلیفه گردانید پس علی گفت یا رسول اللّه من در هیچ غزوه تخلف ننموده ام چگونه است که مرا می گزاری و گفت گذاشتی مرا یا رسول اللّه در خردان و زنان الخ ظاهرست که صاحب مرافض در نقل حدیث از صحیحین در فقره علی بن أبی طالب را در اهل خود خلیفه گردانید لفظ در اهل خود زیاده کرده حال آنکه در روایت صحیحین هرگز این لفظ موجود نیست بلکه در آن استخلاف آن حضرت مطلقا مروی شده در بخاری در مغازی چنین است انّ رسول اللّه خرج الی تبوک فاستخلف علیّا پس استخلاف را مقید به آنکه در اهل آن حضرت باشد ننموده و در روایت مسلم مذکورست خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک و در روایتی دیگر در صحیح مسلم است و خلّفه فی بعض مغازیه درین هر دو روایت هم تخلیف را مقید بآنکه در اهل آن جناب باشد نکرده پس زیادت این قید مثل قید شاهصاحب که قید امانت و ورع گسیخته اند و بمزید تحذلق از کابلی هم پا را فرا ترک می گزارند محض افترا و بهتان است پس شاهصاحب در نقل این حدیث از صحیحین اگر چه قلاده تقلید کابلی و سهارنپوری در کردن انداخته اند لکن تقلید هر دو در خطا و خیانت کرده اند که یک خیانت را از کابلی

ص:112

فرا گرفتند و خیانت دیگر از سهارنپوری اخذ فرمودند و هر دو را بسبب آنکه جمع بین الخیانتین نکرده بودند قاصر یا مقصر وا نمودند و از غرائب آنست که شیخ عبد الحق هم با وصف محدثیت و آن همه متانت و سلامت و امانت که معتقدینش ثابت می سازند در نقل این حدیث از بخاری و مسلم در مدارج النبوة این قید را زائد کرده که لفظ در اهل از طرف خود افزوده و روایات صحیحین بالنقیر و القطمیر که از آن حقیقت حال مزید امانت و دیانت شاهصاحب و صاحب مرافض و شیخ عبد الحق در الحاق و اضافت و زیادت قید مذکور ظاهر شود بحمد اللّه سابقا شنیدی فوا عجباه من هؤلاء المتحذلقین کیف یزیدون ما یشاءون فی روایاتهم و یفترون و یکذبون فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عند اللّه لیشتروا به ثمنا قلیلا فویل لهم مما کتبت ایدیهم و ویل لهم مما یکسبون و سناء اللّه پانی پتی که ارشد تلامذۀ والد ماجد شاهصاحب است در نقل این حدیث از بخاری و مسلم گو بنسبت آن ببراء بن عازب بتقلید کابلی پیش پا خورده لیکن از ذکر این قید مصنوع احتراز کرده بلکه خلیفه گذاشتن آن حضرت در مدینه ذکر نموده چنانچه در سیف مسلول گفته دوم آنچه بخاری و مسلم از براء بن عازب روایت کرده که رسول صلّی اللّه علیه و سلم علی بن أبی طالب را در غزوۀ تبوک در مدینه خلیفه گذاشت علی گفت

یا رسول اللّه أ تخلفنی فی النساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی انتهی و محتجب نماند که اگر این قید در روایت صحیحین وارد هم می شد و تسلیم آن هم بکنیم

ص:113

باز هم ضرری بما نمی رسد زیرا که ذکر استخلاف بر اهل و عیال مؤید مزعوم اهل ضلال و منافی ثبوت استخلاف آن حضرت بر مدینه منوّره و نافی عموم استخلاف نیست لأنّ اثبات شیء لا یدل علی نفی ما عداه از ذکر استخلاف آن حضرت بر اهل و عیال لازم نه می آید که استخلاف آن حضرت بر محض اهل و عیال باشد و بر دیگر اهل مدینه استخلاف واقع نشده چه لفظی از الفاظ حصر موجود نیست و مجرّد اثبات شیء دلالت بر نفی ما عدای آن ندارد و الا لازم آید که اگر کسی گوید اللّه الهی و محمّد رسول اللّه نبیّی ازین کلام نفی الوهیت اللّه تعالی برای دیگر عباد و نفی نبوت بنی برای سائر انام لازم آید و نیز قول قائل محمّد رسول اللّه دلالت بر نفی رسالت از دیگر انبیا کند و امثال ذلک مما لا یحصی و نیز از ملاحظه روایات صحیحین که سابقا گذشته واضح است که فقره

أ تخلفنی فی النساء و الصّبیان در جمیع آن وارد نیست بلکه در بعض روایات واقع گردیده و روایت بخاری در کتاب المناقب ازین فقره عاریست و همچنین دو روایت صحیح مسلم از ان خالی پس اقتصار شاهصاحب بر روایت مشتمله برین فقره که در باب المطاعن آن را اعتراض بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلّم گمان کرده اند و در این جا استدلال بآن بر قصر خلافت بر خلافت خاصه نموده وجهی ندارد چه احتجاج اهل حق بروایات خالیه ازین فقره تمام است و ایشان را تسلیم روایت مشتمله برین فقره ضرور نیست با آنکه این فقره علی تقدیر التسلیم مضرّتی بایشان نمی رساند و مزعوم نواصب شوم و مقلدین شان ثابت نمی گرداند کما سیجیء بیانه انشاء اللّه تعالی قوله گویند که منزلت اسم جنس مضاف است بسوی علم الخ اقول این کلام نصّ واضح و برهان قاطع و اعتراف صریح

ص:114

و تصریح صحیح است بآنکه تقریری که نقل فرموده قائل آن اهل حقّ اند و عجب که بعد این تصریح صریح نکث عهد نموده تکذیب خود خواسته بمزید جسارت نگاشته که طریق تمسّک شیعه باین حدیث بطریقی که مذکور شد کمال تنقیح و تهذیب کلام ایشانست و الا در کتب ایشان باید دید که چقدر سخنان پراگنده درین تمسک ذکر کرده اند و بمطلب نرسیده انتهی ازین کلام ظاهر می شود که تقریری که مخاطب ذکر فرموده شیعه را میسر نشده و ایشان بان نرسیده اند بلکه ایشان سخنان نهایت پراگنده گفته بودند شاهصاحب این تقریر را که در کمال تنقیح و تهذیب است از طرف خود آورده اند و منت بر اهل حقّ گذاشته و للّه الحمد که برای تکذیب این ادّعا و ابطال این افترا تصریح صدر کلامش کافی و وافی است قوله اصل این حدیث هم دلیل اهل سنت است در اثبات فضیلت حضرت امیر و صحت امامت ایشان در وقت خود اقول عجب است حدیثی را که دلیل اهل سنت است و در صحاح شان مروی هر گاه اهل حقّ بآن احتجاج بر مطلوب خود آرند متعصبین شان بقدح و جرح آن بر می خیزند اگر شاهصاحب در کلام مفاخرت نظام خود صادق اند پس بدخول آمدی و مقلدین او در زمرۀ نواصب بلکه ترعرع ایشان از متبوعین خود سجلی عطا فرمایند که اینها حدیثی را قدح می کنند که اهل اسلام بر صحت آن اجماع دارند و بحدی قوی و صحیحست که نواصب هم مجال قدح آن ندارند و الا احتجاج اهل سنت بان بر نواصب صحیح نمی شد قوله زیرا که ازین حدیث مستفاد می شود استحقاق آن جناب برای امامت

اعتراف صاحب تحفه به دلالت حدیث منزلت بر امامت امیر مؤمنان(علیه السلام)

اقول للّه الحمد و المنة که فاضل مخاطب با وصف اهتمام تمام در اطفای انوار حق بالجای قادر علی الاطلاق بمطلوب اهل حقّ اقرار و اعتراف نموده تصریح فرموده بآنکه ازین حدیث شریف استحقاق جناب

ص:115

امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت مستفاد می شود پس شناعت این همه دماغ سوزی که در جواب این حدیث بکار برده بیک لفظ حق ظاهر ساخته و بطلان و فساد تمامی ترّهات و تاویلات خود و ائمّه خود که در ابطال دلالت این حدیث شریف اصالة او طرف خود و وکالة عن النواصب بر زبان رانده کالنار علی علم روشن فرموده زیرا که استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت ازین حدیث ثابت نمی شود مگر در صورتی که این حدیث دلالت کند بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بمنزلة هارون از موسی ع در امامت بود چه اگر این حدیث دلالت بر بودن جناب امیر المؤمنین از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون از موسی ع در امامت نکند ازین حدیث هرگز استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت ثابت نمی شود چه اگر جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمنزله هارون ع در امری دیگر باشد که آن امر مستلزم افضلیت هم نباشد ازین معنی هرگز استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت ثابت نمی شود و هر گاه این حدیث شریف دلالت کرد برین معنی که جناب امیر المؤمنین علیه السلام از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون بود از موسی در امامت مطلوب اهل حقّ بلا کلفت و مؤنت حاصل و شبهات و هفوات منکرین و جاحدین بالبداهة زائل گردید که بنا بر این نصّ بر امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام متحقق شد و نصّ بر اغیار باعتراف خود شاهصاحب و دیگر اسلاف کبار شان مفقود است و راه چاره مسدود پس با وصف منصوص علیه تقدم غیر منصوص علیه نهایت قبیح و شنیع است که عقل هیچ عاقلی آن را قبول نمی تواند کرد و نیز پر ظاهرست که مرتبه امامت حضرت هارون از حضرت موسی ع

ص:116

آن بود که فاصل بلکه فواصل ثلاثه در میان آن هر دو حضرت متحقق شود پس فصل فواصل و تقیید امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بمرتبه رابعه اصلا وجهی از صحت نخواهد داشت و کسی از عقلا این تقیید غیر سدید قبول نخواهد ساخت

اثبات فاضل رشید دلالت حدیث منزلت را بر خلافت علی(علیه السلام)

و مخفی نماند که اعتراف شاهصاحب به اینکه این حدیث دلیل صحت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام است نزد فاضل رشید که ارشد تلامذه اوست نیز مقبولست و اصلا تاویلی و توجیهی برای آن بر پا نکرده بلکه این کلام شاهصاحب را دلیل مدعای خود گردانیده حیث قال فی الایضاح قوله حدیث دوم حدیث منزلت است که قائل بصحتش هستند انتهی اقول این حدیث بنزد اهل سنت از احادیث فضائل باهره حضرت امیر المؤمنین بلکه دلیل صحت خلافت آن امام دین است لکن من غیر ان یدل علی نفی الخلافة عن الغیر کما صرّح به صاحب التّحفة حیث قال اصل این حدیث هم دلیل اهل سنت است در اثبات فضیلت حضرت امیر و صحت امامت ایشان در وقت خود زیرا که آنچه ازین حدیث مستفاد می شود استحقاق آن جناب برای امامت است آمدیم بر نفی امامت غیر او و آنکه امام بلا فصل حضرت امیر بود پس ازین حدیث فهمیده نمی شود انتهی و هر گاه این حدیث نزد اهل سنت دال بر فضیلت حیدر کرار بل دلیل صحّت خلافت آن امام ابرار باشد در این حال ایشان را غیر عامل بر آن بل معتقد خلاف ان خیال کردن لطیفه ایست جدید و عجیبه ایست نادید و ناشنید و آنچه بتوجیه اهل سنت این حدیث را تخیل ثبوت مزعوم خود نموده حالش در قول اتی می آید قوله مگر توجیه می نمایند اقول چون آنفا معلوم

ص:117

شده که این حدیث را علمای اهل سنت با وجود تصریح بدلالت آن بر فضیلت حضرت امیر دلیل صحت خلافت ایشان هم گفته اند و منطوق آن دلالتی خلافت غیر ندارد در این حال صدور توجیه آن از اهل سنت در باب خلافت بآن ضرری بما نحن فیه که مبحث ولاست نمی رساند بنابر بیان عدم تمامیت تقریر علمای امامیه در باب خلافت جناب امیر که نزد این حضرات بلا فصل باشد علی داب المتکلّمین که شعارشان اتّجاه ابحاث و انظار بر ادله مسائل مسلّمه خود در مواقع اتجاه آنست فما ظنّک علی الادلة التی اقامها المخالفون علی اثبات ما جعلوه مسئلة لهم بطریق طرح افکار و دریافت سعی علمای امامیه صافیه الاذهان در دفع انظار وارده بر آنست آن را بر نفی ولائی جناب امیر با جلالت کدام دلالت و بنده پر گناه را هم از جواب این حدیث و حدیث من کنت مولاه محض طوالة الکلام مع الاحباء و طرح المسائل لتوارد افکار الاذکیاء منظورست تا ببیند که تقریر جناب در ابرام مرام که خلافت بلا فصل امیر انام باشد چگونه بر کرسی می نشیند نه معاذ اللّه انکار دلالت این خبر بر اصل خلافت جناب حیدر انتهی ما فی الایضاح ازین کلام بلاغت نظام فاضل رشید بر صاحب ذهن سدید بکمال وضوح و ظهور و تاکید و مبالغه و اغراق و تشدید اعتراف و اقرار بدلالت حدیث شریف بر خلافت جناب امیر المؤمنین قاتل کل کافر عنید صلوات اللّه و سلامه علیه ما کان للحمام تغرید هویدا و آشکارست و نیز از آن ظاهرست که انکار دلالت آن بر خلافت معانده شنیع و مکابره قبیح است که استعاذه از آن

ص:118

تعصّب ناهنجار بپروردگار می باید نمود کما یدل علیه قوله نه معاذ اللّه انکار دلالت این خبر بر اصل خلافت جناب حیدر و هر گاه دلالت این حدیث باعتراف مخاطب و تلمیذ رشیدش بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت گردید مطلوب اهل حقّ که دلالت آن بر خلافت بلا فصل وصیّ بر حق است حاصل شد زیرا که بنا بر این ازین حدیث نصّ بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت خواهد شد و نصّ بر ثلاثه بدلائل قاطعه سابقه فی المنهج الاول و باعتراف خود شاهصاحب مفقودست و بدیهی اولیست که با وجود منصوص علیه خلافت غیر منصوص علیه هرگز صحیح نیست چنانچه جناب والد ماجد اعلی اللّه مقامه در جواب این قول شاهصاحب فرموده مقصود شیعه بهمین قدر حاصل می شود زیرا که هر گاه بودن حضرت امیر المؤمنین علیه السلام امام امت حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باختیار آن حضرت معلوم شد نص متحقق گردید و بدلیل قطعی ثابت شده که امام همان کس است که نص بر امامت او از طرف خدا و رسول ثابت شده باشد و چون انتفای نص بر اصحاب ثلاثه باعتقاد و اقرار اولیای ایشان معلوم است نفی امامت ثلاثه ثابت گردید انتهی قوله آمدیم بر نفی امامت غیر او و آنکه امام بلا فصل حضرت امیر بود پس ازین حدیث فهمیده نمی شود اقول حیف است که بعد اعتراف حق و اختیار انصاف انحراف بسوی انکار و اعتساف پسند کردید و بعد اظهار صدق صحیح رکون و جنوح بجحود قبیح ایثار فرمودند هر گاه خود اعتراف دارید که ازین حدیث مستفاد می شود استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت باز نفی امامت بلا فصل جناب امیر المؤمنین علیه السلام و نفی نفی

ص:119

امامت غیر مکابرۀ محض است چه هر گاه استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت ازین حدیث ثابت شد نفی خلافت اغیار بالضروره محقق خواهد شد و هیچ تقریری که از آن محض خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت شود و نفی خلافت اغیار از آن لازم نه آید متصور نیست و من ادّعی فعلیه البیان و معهذا ثبوت خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بدون دلالت بر نفی خلافت اغیار نیز کافیست که بضمیمه عدم نص بر خلاف ثلاثه و قبح تقدیم غیر منصوص علیه بر منصوص علیه نفی خلافت اغیار و حصر آن در ذات مبارک صاحب ذو الفقار سلام اللّه علیه و آله الاطهار هویدا و آشکار خواهد شد قوله هر چند نواصب خذلهم اللّه در تمسک اهل سنت هم قدح کرده اند و گفته اند که این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاع است اقول الحمد للّه علی احسانه رجع الحقّ الی مکانه بر زبان مخاطب علی شان که مقتدای عالیشان و عمده اعیانست حقیقت دعاوی ولای بسیاری از اکابر ائمّه اعلام و اماثل شیوخ فخام حضرات اهل سنت ثابت گردید و مقالات رکیکه و تاویلات سخیفه ایشان خود بخود از هم پاشید چه ظاهرست که اینها قدیما و حدیثا در دفع دلالت این حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مبالغه و انهماک داشته اعلام کمال اهتمام در ردّ افادات مثبتین خلافت از این حدیث شریف برداشته نفی دلالت آن بر خلافت بایّ وجه تیسر لهم و هم باین تقریر خاص که مخاطب آورده اعنی قصر خلافت آن حضرت بر اهل و عیال بر ملا می سرایند و حظّ و افراز تایید و تقویت مزعوم نواصب می ربایند و نیز هر گاه بتصریح شاهصاحب قدح در دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از نواصب است

ص:120

پس بحمد اللّه در ثبوت کمال ولای منکرین صحّت اصل حدیث منزلت مثل آمدی و اتباع او ریبی باقی نماند و ثابت شد که ایشان از نواصب لئام در ولائی جناب امیر المؤمنین علیه السلام گذشته اند که نواصب اقتصار بر قدح در دلالت حدیث بر خلافت کرده اند و آمدی و اتباع او با وصف قدح در دلالت قدح اصل حدیث هم نموده اند و اقتصار نواصب بر قدح در دلالت حدیث از افاده شاهصاحب ظاهرست زیرا که اگر نواصب انکار اصل حدیث می کردند نمی گفتند که این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاعست الخ چه ازین قول اعتقاد نواصب بصحّت اصل حدیث و دلالت آن بر خلافت خاصّه ظاهرست آری بعض نواصب متعصبین تحریف این حدیث کرده اند یعنی حریز بن عثمان که ناصبی شدید الشنئان و مبغض عظیم العدوان است تاب و مجال انکار اصل خبر نیافته تحریف آن بطریق شنیع نموده یعنی بجای هارون لفظ قارون فرا نهاده و عجب که احمد بن حنبل چنین مبغض حاقد و ناصب جاحد را توثیق کرده ابو الموید محمد بن محمود الخوارزمی در اوائل جامع مسانید أبی حنیفه بجواب نقل خطیب از احمد بن حنبل عدم جواز نظر در کتب أبی حنیفه گفته

توثیق احمد بن حنبل مبغض علی بن ابی طالب را به نقل از خوارزمی

الثالث ان الخطیب عفا اللّه عنه قد طعن فی احمد اکثر من هذا فقال قد وثّق احمد بن حنبل حریز بن عثمان فقال هو ثقة و حریز کان یبغض امیر المؤمنین علیا رضی اللّه عنه و لا فرق بینه و بین من یبغض ابا بکر و عمر ثم قال الخطیب و کان حریز کذابا فاسقا و

روی عدی بن عیاش انّه قال هذا الّذی یروی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لابن أبی طالب انّه منّی بمنزلة هارون من موسی خطاء قال ابن

ص:121

عیاش قلت له فما هو قال قال الولید بن عبد الملک یرویه علی المنبر فیقول علی منی بمنزلة قارون من موسی ثم اکّد الخطیب هذه الشناعة علی احمد فقال بلغنی عن یزید بن هارون انّه قال رایت ربّ العزّة فی النّوم فقال یا یزید تکتب عن حریز بن عثمان فقلت یا ربّ ما علمت علیه الا خیرا فقال یا یزید لا تکتب عنه فانّه یسبّ علی بن أبی طالب و هذه حکایته عن احمد انّه طعن فی امیر المؤمنین و بنابر این تحریف سخیف هم ظاهر می شود که آمدی و اتباع و اشیاع او از نواصب پا را فراتر نهادند که نواصب مجال انکار اصل خبر نیافتند ناچار بعض شیوخ شان تحریف آن آغاز نهادند و آمدی و اتباع شان بر قدح اصل حدیث جسارت کردند و نیز ازین عبارت مسند حقیقت جلالت شان احمد بن حنبل بمرتبه قصوی ظاهرست فلا تغفل و شاهصاحب در فتح العزیز در تفسیر آیه لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ گفته اند یعنی بتاویل باطل خود که محتاج باضمار یا حمل بر معنی غیر حقیقی یا مخالف سیاق و سباق باشد چنانچه فرقه های گمراه ازین امت مثل خوارج و روافض و معتزله و قدریه و ملحدان نسبت بقرآن می کنند و مشتبه کردن حق را بباطل صورتهای دیگر هم هست که همه درین نهی و منع داخل است از آنجمله آنکه لفظی در روایت قصّه از طرف خود زیاده کنند مثل آنچه شیعه کرده اند که با حدیث جهزوا جیش أسامة در لفظ

لعن اللّه من تخلف عنها افزوده اند و در

حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه لفظ و انصر من نصره و اخذل من خذله و از آن جمله آنکه لفظی را که قریب المخرج باشد

ص:122

یا لفظ دیگر بدل کنند

تحریف نواصب کلمه هارون را به قارون

چنانچه نواصب و خوارج در

حدیث انت منی بمنزلة هارون من موسی لفظ هارون را بقارون بدل کرده اند انتهی ازین عبارت ظاهرست که حسب افاده شاهصاحب نواصب و خوارج تحریف حدیث منزلت کرده اند که بجای لفظ هارون معاذ اللّه لفظ قارون در آن فرا نهاده اند پس آمدی و اتباع او بانکار اصل حدیث منزلت گوی مسابقت در حیا و آزرم بر نواصب و خوارج بودند گو بخوف اهل اسلام از تصریح بالتزام این تحریف شنیع دم بخود کشیدند و نسبت تحریف بأهل حق و دعوی زیاده کردن ایشان جمله

لعن اللّه من تخلف عنها در حدیث جهزوا جیش أسامة و زیاده کردن و

انصر من نصره و اخذل من خذله که از خامه گهربار شاهصاحب عالی تبار چکیده در حقیقت معاذ اللّه اثبات تحریف اساطین اعلام و ارکان فخام سنّیه است که هر دو فقره را این حضرات روایت کرده اند کما لا یخفی علی من راجع تشیید المطاعن للوالد العلامة احلّه اللّه دار السلامه و لاحظ ما اسلفت من طرق حدیث الغدیر عن شیوخهم النحاریر و لا ینبئک مثل خبیر پس شاهصاحب در پرده تشنیع بر اهل حقّ معاذ اللّه گمراهی و تحریف و کذب و افترای ارکان مذهب سنّیه ثابت می سازند و زمزمه اثبات فضائل جلیله برای اعلام و شیوخ دین خود می نوازند فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً پس بحمد اللّه ثابت شد که اگر چه شاهصاحب درین افاده تفسیریه ذمّ و توهین و لوم و تهجین اهل حقّ بزعم خود بغایت قصوی رسانیده اند و قلوب ایشان را با فحش طرق رنجانیده که معاذ اللّه شیعیان اهلبیت علیهم السلام را در فرقه های گمراه گنجانیده و ایشان را مثل نواصب

ص:123

و خوارج در تحریف گردانیده لکن بحقیقت هم با دعای لسانی تحریف اهل حقّ در هر دو حدیث تحریف اساطین خود ثابت ساختند و هم بذکر تحریف نواصب و خوارج در حدیث منزلت پرده از علوّ مقام مشایخ فخام خود و پیش قدمی شان از نواصب لئام در انکار اصل خبر منزلت بر انداختند

انکار عده ای از علمای اهل تسنن دلالت حدیث منزلت را بر خلافت امیر مؤمنان(علیه السلام)

اشاره

اما عبارات علمائی سنّیه که نصوص صریحه در انکار دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام است پس بیش از پیش است و قلوب اهل ایمان بملاحظه این تعسفات

کلام توربشتی در شرح مصابیح

ریش شهاب الدین فضل اللّه بن حسین التوربشتی در شرح مصابیح در شرح حدیث منزلت گفته و المستدل بهذا الحدیث علی انّ الخلافة کانت بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الی علی زائغ عن منهج الصّواب فان الخلافة فی الاهل فی حیاته لا تقتضی الخلافة فی الامة بعد الممات و المقایسة التی تمسّکوا بها تتنقض علیهم بموت هارون قبل موسی علیهما السلام و انما یستدل بهذا الحدیث علی قرب منزلته و اختصاصه بالمواخاة من قبل الرّسول ص می بینی که شهاب توربشتی طعن و تشنیع بلیغ بر کسی که استدلال باین حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نماید سر داده که بسبب مزید حیف و زیغ او را بزیغ از منهج صواب نسبت داده و تصریح کرده که خلافت در اهل در حیات مقتضی خلافت در امّت بعد ممات نیست پس این عین مقال نواصب جاحدین است که چنانچه ایشان حسب افاده مخاطب در تمسک اهل سنت قدح کرده اند و گفته که این خلافت نه آن خلافت بود که محلّ نزاع است تا استحقاق آن خلافت بدادن این خلافت شود الخ همچنان توربشتی بصراحت تمام سراییده

ص:124

خلافت در اهل در حیات مقتضی خلافت در امت بعد ممات نیست پس اتحاد کلام توربشتی با کلام نواصب ثابت شد آری بایراد طعن و تشنیع بر مستدل باین حدیث قدم را از نواصب فراتر نهاده داد مسابقت و ترعرع از اصل داده و نیز ادعای انتقاض مقایسه مستدل بموت حضرت هارون قبل حضرت موسی علیهما السلام بر کلام نواصب امام افزوده و نیز بقول خود و انما یستدلّ الخ حصر استدلال باین حدیث در قرب منزلت و اختصاص بالمواخاة نموده و امامت را خارج از مدلول این حدیث نموده و نیز توربشتی در معتمد فی المعتقد گفته و از احادیث که از رسول علیه السلام درست شده است در فضیلت علی و ایشان آن را بر خلافت حمل می کنند یکی این ست که

اما ترضی ان تکون انت منّی بمنزلة هارون من موسی می گویند که درین حدیث تنصیص است بر خلافت علی زیرا که گفت تو راضی نیستی که از من بمنزلة هارون باشی از موسی و هارون خلیفه موسی بود و هارون اگر زنده می بود موسی را خلیفه دیگر نبود جواب آنست که این حدیث حدیثی درست ست فضیلت علی ست و ثنا بروی امّا استدلال بدان در خلافت علی وجهی ندارد و حمل این حدیث بر امامت بعد از رسول امّا جاهلی کند که بر علم حدیث و صنعت آن وقوفی ندارد و امّا معاندی که از طریق عناد سخن گوید چه اگر از حقیقت حال آگاه باشد و عناد نکند وجه آن سخت روشن است رسول صلّی اللّه علیه و سلّم چون بغزای تبوک می رفت کس را در تخلف رخصت نداد و علی را فرمود تا بمدینه باز ایستد از بهر محافظت زنان رسول و دیگر زنان اهلبیت و از بهر قیام بمصالح ایشان منافقان در وی افتادند و گفتند ابن عم خود را متهم داشته است تا با خودش بیرون نبرد علی رضی اللّه عنه این سخن را باز شنید نزد

ص:125

رسول آمد و گریست و گفت یا رسول اللّه مرا با زنان و کودکان باز می گزاری پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلم گفت

اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی یعنی چون موسی از بهر میقات از میان قوم بیرون آمد هارون را بجای خود باز داشت و روا نباشد که مراد ازین خلافت باشد بعد از وفات رسول زیرا که هارون پیش از موسی وفات کرد و تشبیه کردن چیزی که پیش از مرگ بود بچیزی که الاّ بعد از مرگ نباشد مستقیم نیاید و نیز هارون در زمان موسی علیه السلام پیغمبر بود و نتوان گفت که امیر المؤمنین علی در زمان پیغمبر امام بود و اگر مراد خلافت بعد از مرگ بودی گفتی

انت منّی بمنزلة یوشع من موسی زیرا که خلیفه موسی بعد از مرگ یوشع بود انتهی درین عبارت هم طعن و تشنیع فظیع و توهین و تهجین بلیغ در حق کسی که استدلال باین حدیث شریف بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نماید وارد کرده که حامل این حدیث را بر امامت یا جاهل غیر واقف بر علم حدیث و صنعت آن قرار داده یا معاندی که از روی عناد سخن گوید و نیز تصریح کرده بآنکه روا نباشد که مراد ازین حدیث خلافت باشد بعد از وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و استدلال نموده برین معنی بآنکه حضرت هارون پیش از حضرت موسی علیهما السلام وفات کرده و تشبیه کردن چیزی که پیش از مرگ باشد بچیزی که نباشد مگر بعد مرگ مستقیم نیاید و نیز بر انتفای دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام استدلال نموده بعدم تشبیه آن حضرت بحضرت یوشع علیه السلام پس این کلام توربشتی مثل کلام نواصب است در نفی دلالت این حدیث بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بلکه بوجوه شتی بر کلام نواصب لئام

ص:126

سابق الاقدام است و نور الدین علی بن سلطان محمد الهروی المعروف بالقاری در مرقاة شرح مشکاة گفته

قال التوربشتی کان هذا القول من النبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی مخرجه الی غزوة تبوک و قد خلّف علیّا رضی اللّه عنه علی اهله و امره بالاقامة فیهم فارجف به المنافقون و قالوا ما خلّفه الاّ استثقالا له و تخفّفا منه فلما سمع به علیّ اخذ سلاحه ثم خرج حتی اتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو نازل بالجرف فقال یا رسول اللّه زعم المنافقون کذا فقال کذبوا انما خلفتک لما ترکت و رائی فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک اما ترضی یا علیّ ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی یاوّل قول اللّه سبحانه و قال موسی لاخیه هارون اخلفنی فی قومی و المستدل بهذا الحدیث علی انّ الخلافة کانت له بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم زائغ عن منهج الصّواب فان الخلافة فی الاهل فی حیاته لا تقتضی الخلافة فی الامّة بعد مماته و المقایسة التی تمسّکوا بها تنتقض علیهم بموت هارون قبل موسی علیهما السلام و انما یستدل بهذا الحدیث علی قرب منزلته و اختصاصه بالمواخاة من قبل الرّسول صلّی اللّه علیه و سلّم و فی شرح مسلم قال القاضی عیاض هذا مما تعلّقت به الروافض و سائر فرق الشیعة فی انّ الخلافة کانت حقّا لعلی رضی اللّه عنه و انّه وصّی له بها فکفّرت الروافض سائر الصّحابة بتقدیمهم غیره و زاد بعضهم فکفّر علیّا لانه لم یقم

ص:127

فی طلب حقه و هؤلاء استخف عقلا و افسد مذهبا من ان یذکر قولهم و لا شکّ فی تکفیر هؤلاء لأنّ من کفّر الامّة کلها او الصدر الاول خصوصا فقد ابطل الشریعة و هدم الاسلام و لا حجة فی الحدیث لاحد منهم بل فیه اثبات فضیلة لعلیّ و لا تعرض فیه لکونه افضل من غیره و لیس فیه دلالة علی استخلافه بعده لأنّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّما قال هذا حین استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک و یؤیّد هذا انّ هارون المشبّه به لم یکن خلیفة بعد موسی لأنّه توفی قبل وفاة موسی بنحو اربعین سنة و انما استخلفه حین ذهب لمیقات ربّه للمناجاة

کلام قاری طیبی

و قال الطیبی و تحریره من جهة علم المعانی انّ قوله منّی خبر للمبتدإ و من اتصالیّة و متعلق الخبر خاص و الباء زائدة کما فی قوله تعالی فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ أی فان امنوا ایمانا مثل ایمانکم یعنی انت متصل بی و نازل منّی منزلة هارون من موسی و فیه تشبیه و وجه التشبیه مبهم لم یفهم انّه رضی اللّه عنه فیما شبّهه به صلّی اللّه علیه و سلّم فبیّن بقوله انّه لا نبیّ بعدی انّ اتّصاله به لیس من جهة النبوة فبقی الاتصال من جهة الخلافة لانّها تلی النبوّة فی المرتبة ثم امّا ان تکون حال حیاته او بعد مماته لأنّ هارون علیه السلام مات قبل موسی فتعین ان یکون فی حیاته عند مسیره الی غزوة تبوک انتهی و خلاصته انّ الخلافة الجزئیّة فی حیاته لا تدل علی الخلافة

ص:128

کلیّة بعد مماته لا سیّما و قد عزل عن تلک الخلافة برجوعه صلّی اللّه علیه و سلّم الی المدینة ازین عبارت ظاهرست که ملاّی قاری بسبب مزید تفتگی و از خود رفتگی و و له و شیفتگی با عنات اهل و لا بنهایت اهتمام و اهتزاز و انتعاش نغمۀ نواصب او باش سراییده و در تشیید قواعد منحزمه و تجدید مبانی منهدمه و احیای هفوات مندرسه و تزیین خرافات منطمسمه ایشان کوشیده بر خود بالیده و داد جمع و تلفیق و تلمیع و تزویق داده که اولا عبارت توربشتی را که بوجوه عدیده کما سمعت نفی دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام می کند نقل کرده و بعد آن صبر و قرارش بر آن دست نداده بواسطه شرح صحیح مسلم کلامی صریح الانقضاض از قاضی عیاض که مشتمل است بر مبالغه در طعن و تشنیع بر کسانی که استدلال باین حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کرده اند و نفی دلالت حدیث بر امامت و خلافت و افضلیت از غیر نقل نموده و بعد ازین برای مزید تطییب قلوب نواصب عبارت طیبی که در آن هم صراحة نفی دلالت حدیث منزلت بر خلافت بعد وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نموده نقل کرده و خلاصه آن باین طور بیان کرده که خلافت جزئیه در حیات آن حضرت دلالت نمی کند بر خلافت کلیه بعد وفات آن جناب و هذا ما رفعت به النّصاب عقیرتهم حیث قالوا این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاع است الخ و از همه عجیب تر و نغزتر این است که قاری عاری از انصاف و هوشیاری بسبب مزید اشمئزاز از حبیب حبیب باری در تعصّب و جفاکاری از نواصب ناری بمرتبه قصوی در گذشته ادّعای عزل خاتم فصّ

ص:129

ولایت و مهر سپهر امامت ازین خلافت جزئیه هم آغاز نهاده آتش سوزان در خرمن اسلام و دین ظاهری خود داده و این حرفی است که نصّاب اقشاب هم با آن همه عنا و بغض و التهاب جسارت بر ذکر آن در تقریری که مخاطب عالیشان از ایشان نقل کرده ننموده اند

کلام ابو شکور در تمهید فی بیان توحید

و ابو شکور محمد بن عبد السعید بن شعیب الکشی السالمی الحنفی در تمهید فی بیان التوحید گفته و امّا قوله انّ النّبیّ علیه السلام جعله خلیفة و کان بمنزلة هارون من موسی قلنا الخبر حجّة علیکم لأنّ النّبی علیه السّلام خرج فی بعض غزواته فاستخلف فی المدینة علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه فلمّا خرج النّبی علیه السّلام قالت المنافقون انّه قد اعرض عن ابن عمّه و اجلسه فی البیت فلمّا سمع علی رضی اللّه عنه اغتم لذلک و خرج خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلمّا لحق النّبی فقال له ما استخفّک فقال استخلفتنی علی النساء و الذراری و المنافقین و قد قال المنافقون فی حقّی ما قالوا و قصّ علیه القصّة

فقال النّبی علیه السّلام اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی ثم هارون کان نبیّا و علی رضی اللّه عنه ما کان نبیّا و هارون علیه السّلام کان خلیفة موسی فی حیاته و لم یکن بعد وفاته لأنّه مات قبل موسی علیه السّلام فهذا لا یشبه ذلک ازین عبارت ظاهرست که صاحب تمهید خرافات مخدوشه نواصب را تمهید و هفوات منحوسه ایشان را تشیید کرده که اوّلا بجواب مستدلین بحدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته که این حدیث حجّت است

ص:130

بر شما یعنی معاذ اللّه دلالت بر نفی خلافت آن حضرت دارد و این آهنگی است که نواصب شریر هم در تقریر منقول در عبارت مخاطب نحریر نسراییده اند و نیز بنفی نبوّت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نفی دلالت حدیث بر خلافت خواسته و نیز بذکر این معنی که حضرت هارون خلیفه حضرت موسی در حیات بود و نبود بعد وفات حضرت موسی علیه السلام که وفات کرد قبل آن حضرت نفی دلالت حدیث بر خلافت قصد کرده

کلام شمس الدین در شرح مصابیح

و شمس الدّین محمد بن المظفر خلخالی در شرح مصابیح گفته

قوله انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

قیل انما صدر هذا الکلام من النّبی علیه السّلام یوم غزوة تبوک و قد خلّف علیّا علی اهل بیته و امره ان یقیم فی المدینة و یراعی احوالهم یوما فیوما ثم قال المنافقون ما ترکه الاّ لکونه مستثقلا عنده فخفّف عنه ثقله فلمّا سمع علی ذلک تاذّی من هذا الکلام و قصد الی ذلک الغزو فاتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال یا رسول اللّه زعم المنافقون انک ما خلّفتنی الاّ لکونی ثقیلا علیک فخفّفت ثقلی عن نفسک فقال علیه السّلام کذبوا ما خلّفتک الاّ لکرامتک علیّ فارجع الی اهلی و اهلک و اخلفنی فیهم بما أمرتک أ ما ترضی بان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی بذلک علی انّ الخلافة بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کانت لعلیّ غیر صواب لان الخلافة الجزئیّة و هی خلافته فی الاهل لا تقتضی الخلافة الکلیّة أی الخلافة فی الامّة بعد

ص:131

وفاته علیه السّلام بل انّما تدلّ علی قربه و اختصاصه بما لا یباشر الاّ بنفسه فی اهله و انّما اختصّ بذلک لأنّه یکون بینه و بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طرفان القرابة و الصّحبة فلهذا اختاره لذلک دون غیره و ایضا ضرب علیه السّلام المثل باستخلاف موسی هارون علی بنی اسرائیل حین خرج الی الطور و لم یرد به الخلافة بعد الموت فانّ المضروب به المثل و هو هارون کان موته قبل موت موسی و انّما کان خلیفة له فی حیاته فی وقت خاص فلیکن کذلک الامر فیمن ضرب له المثل به ازین عبارت ظاهرست که حاوی فضائل و معالی علاّمه خلخالی حدیث منزلت را از دلالت بر امامت خالی می گرداند که بتصریح صریح می سراید که استدلال بآن بر خلافت امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم غیر صواب است و می درآید که خلافت جزئیه که آن خلافت است در اهل مقتضی خلافت کلیه نیست و این همان تقریر مبغضین جناب امیر علیه السّلام الملک القدیر است که مخاطب نحریر نقل کرده و نیز خلخالی برین قدر اکتفا نکرده بوفات حضرت هارون قبل حضرت موسی علیهما السّلام در نفی دلالت حدیث بر خلافت تمسّک نموده که مقتضای این تمسّک دلالت حدیث منزلت بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است

کلام مظهرالدین در مفاتیح

و مظهر الدین حسین بن محمود بن الحسن الزیدانی در مفاتیح شرح مصابیح گفته فالذی یستدل بهذا الحدیث علی انّ الخلافة بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کانت لعلی رضی اللّه عنه فاستدلاله بذلک

ص:132

غیر صواب لأنّ الخلافة الجزئیّة فی حیاته لا تدل علی الخلافة الکلیّة بعد وفاته علیه السلام و انّما یستدل علی قربه و اختصاصه بما لا یباشر الاّ بنفسه علیه السّلام و انّما اختص بذلک لأنّه بینه و بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طرفان القرابة و الصّحبة فلهذا اختاره بذلک دون غیره قال الخطابی ضرب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم المثل باستخلاف موسی هارون علیهما السّلام علی بنی اسرائیل حین خرج الی الطور و لم یرد الخلافة بعد الموت فانّ المضروب به المثل و هو هارون علیه السلام کان موته قبل وفاة موسی علیه السّلام و انما کان خلیقة فی حیاته فی وقت خاصّ فلیکن کذلک الامر فیمن ضرب له المثل این عبارت زیدانی هم مثل عبارت خلخالی در اقتفای آثار نواصب اشرار و زیادت بر خرافت آن مبغضین امام الأئمّة الاطهار سلام اللّه علیه و علیهم ما تتابع اللیل و النهار می باشد

کلام ابوزکریا در شرح صحیح مسلم

ابو زکریا یحیی بن شرف النووی در شرح صحیح مسلم بشرح حدیث منزلت می فرماید و لیس فیه دلالة لاستخلافه بعده لأنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّما قال لعلی حین استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک و یؤیّد هذا انّ هارون المشبه به لم یکن خلیفة بعد موسی بل توفی فی حیاة موسی قبل وفاة موسی بنحو اربعین سنة علی ما هو المشهور عند اهل الاخبار و القصص قالوا و انّما استخلفه حین ذهب لمیقات ربّه للمناجاة و اللّه اعلم

کلام شمس الدین محمد بن یوسف علی الکرمانی در شرح صحیح بخاری

و شمس الدین محمد بن یوسف بن علی الکرمانی در شرح صحیح

ص:133

بخاری گفته قوله ان تکون منّی أی نازلا منّی منزلته و الباء زائدة و هذا الحدیث تعلّق به الروافض فی خلافة علی رضی اللّه عنه الخطابی هذا انّما قال لعلیّ حین خرج الی تبوک و لم یستصحبه فقال أ تخلفنی مع الذّریّة فقال اما ترضی ان تکون فضرب له المثل باستخلاف موسی علی بنی اسرائیل حین خرج الی الطور و لم یرد به الخلافة بعد الموت فانّ المشبّه به و هو هارون کانت وفاته قبل وفاة موسی علیهما السّلام و انّما کان خلیفته فی حیاته فی وقت خاص فلیکن کذلک الامر فیمن ضرب المثل به

کلام عسقلانی در فتح الباری

و ابو الفضل احمد بن علی بن حجر العسقلانی در فتح الباری در شرح حدیث منزلت گفته و استدلّ بحدیث الباب علی استحقاق علیّ الخلافة دون غیره من الصّحابة فانّ هارون کان خلیفة موسی و اجیب انّ هارون کان خلیفة موسی فی حیاته لا بعد موته لأنّه مات قبل موسی باتفاق اشار الی ذلک الخطابی و قال الطیبی معنی الحدیث انّه متّصل بی نازل منزلة هارون من موسی و فیه تشبیه مبهم بیّنه بقوله الاّ انّه لا نبیّ بعدی فعرف انّ الاتّصال المذکور بینهما لیس من جهة النبوّة بل من جهة ما دونها و هو الخلافة و لمّا کان هارون المشبه به انّما کان خلیفة فی حیاة موسی دلّ ذلک علی تخصیص خلافة علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بحیاته

کلام شهاب الدین احمد در ارشاد الساری

و شهاب الدین احمد بن محمد الخطیب القسطلانی در ارشاد الساری شرح صحیح بخاری می فرماید و لا حجّة لهم فی الحدیث و لا متمسّک لهم به لأنّه

ص:134

صلّی اللّه علیه و سلّم انّما قال هذا حین استخلفه علی المدینة فی غزوة و یؤیّده انّ هارون المشبه به لم یکن خلیفة بعد موسی لأنّه توفی قبل وفاة موسی بنحو اربعین سنة و بیّن بقوله الاّ انّه لیس بنبیّ فی نسخة لا نبیّ بعدی انّ اتّصاله به لیس من جهة النّبوّة فبقی الاتصال من جهة الخلافة لانّها تلی النّبوّة فی المرتبة ثمّ انّها امّا ان تکون فی حیاته او بعد مماته فخرج بعد مماته لأنّ هارون مات فل موسی فتعین ان یکون فی حیاته عند مسیره الی غزوة تبوک لمسیر موسی الی مناجاة ربّه این همه عبارات نووی و کرمانی و عسقلانی و قسطلانی دلالت صریحه دارد بر آنکه این حضرات اهتمام بلیغ در نفی دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده اند و قصب مسابقت در تطییب قلوب نواصب نافین و اقتفای آثار مبغضین جافین ربوده

کلام محب الدین احمد در ریاض النضره

و محب الدین احمد بن عبد اللّه بن محمد الطبری در ریاض النضره بجواب احتجاج اهل حقّ بحدیث منزلت گفته قوله فی الحدیث الاول انّ موسی استخلف هارون عند ذهابه الی ربّه الی آخر ما قرره قلنا الجواب عنه من وجهین الاوّل نقول هذا عدول عن ظاهر ما نطق به لسانا الحال و المقال فانّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی تلک المقالة حین استخلفه لما توجّه الی غزوة تبوک علی ما سیتضح ان شاء اللّه تعالی فی آخر هذا الکلام و ذلک استخلاف حال الحیوة فلمّا رای تالّمه بسبب التخلّف امّا اسفا علی الجهاد او بسبب ما عرض من اذی

ص:135

المنافقین علی ما سنبیّنه ان شاء اللّه تعالی قال له تلک المقال إیذانا له بعلوّ مکانه عنده و شرف منزلته التی اقامه فیها مقامه نفسه فالتنظیر بینه و بین هارون انّما کان فی استخلاف منی؟؟؟ له منضمّا الی الاخوة و شد الازد و العضد به و کان ذلک کل حال الحیوة مع قیام موسی فیما استخلفه فیه یشهد بذلک صورة الحال فلیکن الحکم فی علیّ کذلک منضمّا الی ما ثبتت له بن اخوة النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و شد ازره و عضده به غیر انّه لم یشارکه فی امر النبوّة کما شارکه هارون موسی فلذلک

قال صلّی اللّه علیه و سلّم الاّ انّه لا نبیّ بعدی أی بعد بعثتی هذا عن سبیل التنظیر و لا اشعار فی ذلک بما بعد الوفاة لا بنفی و لا باثبات بل؟؟؟ لو حمل علی ما بعد الوفاة لم یصح تنزیل علیّ من النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم منزلة هارون من موسی لانتفاء ذلک فی هارون فانّه لم یکن الخلیفة بعده یوشع بن نون فعلم قطعا انّ المراد به الاستخلاف حال الحیوة لمکان التشبیه و لم یوجد الاّ فی حال الحوة الخ ازین عبارت ظاهرست که محبّ طبری حمل حدیث منزلت را بر خلافت و امامت عدول از ظاهر آنچه ناطق شد بآن لسان حال و مقال وا می نماید و تصریح می کند بآنکه در حدیث منزلت اشعار بما بعد الوفاة نیست نه بنفی و نه باثبات پس این نصی صریح است دلالت حدیث منزلت را بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و همین است مقصود و نواصب کما نقله المخاطب الحائز للمناقب و عجب تر آنکه بعد نفی اشعار

ص:136

بما بعد الوفاة بنفی و اثبات ترقی از آن نموده بنفی خلافت حضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السلام نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام خواسته و بنا بر این معاذ اللّه لازم می آید که حدیث منزلت دلیل نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باشد پس این کلام با وصف منافاتش با کلام اول از کلام نواصب لئام هم افحش و اشنع است

کلام علی بن برهان الدین حلبی در انسان العیون

و علی بن برهان الدین حلبی در انسان العیون گفته و ادّعت الرافضة و الشیعة انّ هذا من النصّ التفصیلیّ علی خلافة علیّ کرّم اللّه وجهه قالوا لأنّ جمیع المنازل الثابتة لهرون من موسی سوی النبوة ثابتة لعلیّ کرم اللّه وجهه من النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و الاّ لما صحّ الاستثناء أی استثناء النبوّة

بقوله الاّ انّه لا نبیّ بعدی و مما ثبت لهرون من موسی استحقاقه للخلافة عنه لو عاش بعده أی دون النبوّة و ردّ بانّ هذا الحدیث غیر صحیح کما قاله الآمدی و علی تسلیم صحّته بل صحّته هی الثابتة لأنّه فی الصحیحین فهو من قبیل الآحاد و کلّ من الرافضة و الشیعة لا یراه حجّة فی الامامة و علی تسلیم انّه حجّة فلا عموم له بل المراد ما دلّ علیه ظاهر الحدیث انّ علیّا کرّم اللّه وجهه خلیفة عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی اهله خاصّة مدّة غیبة تبوک کما انّ هارون کان خلیفة عن موسی فی قومه مدة غیبته عنهم للمناجاة فعلی تسلیم انّه عامّ لکنّه مخصوص و العام المخصوص غیر حجّة فی الباقی او حجّة ضعیفة و قد استخلف صلّی اللّه علیه و سلّم فی مرار اخری

ص:137

غیر علی فیلزم ان یکون مستحقا للخلافة ازین عبارت واضحست که حلبی در حلب ضروع اعتساف بمثابه پوشیده که اولا رد استدلال اهل حق بنفی صحت حدیث منزلت و قول آمدی بعدم صحت آن خواسته و باز بخوف مؤاخذه محققین اهل حدیث تسلیم صحت آن نموده مگر آن را از قبیل آحاد حتما شمرده نفی تواتر آن کرده و بدعوی عدم حجیت اخبار آحاد نزد رافضه و شیعه آن را از رتبه حجیت افگنده و بر تقدیر تسلیم حجیت قدح در دلالت آن بر خلافت آغاز نهاده و دلالت آن را مقصود بر خلافت اهل خاصّة که همین است مقصود نواصب مردود کرده و این خلافت را هم محدود بمدّت غیبت تبوک نموده

کلام عبدالوهاب قنوجی در بحر المذاهب

و عبد الوهاب قدوای قنوجی معروف بمنعم خان در بحر المذاهب بجواب حدیث منزلت گفته و عن الرّابع بمنع صحّة الحدیث کما منعه الآمدی و لو سلّم صحّة الحدیث فلا نم التواتر بل هو خبر واحد بمقابلة الاجماع کما قال اصحاب الحدیث انّه صحیح لکنّه من قبیل الآحاد و لو سلّم فلا نم العموم فی المنازل بل غایة الاسم المفرد المضاف الی العلم الاطلاق و ربّما یدّعی کونه معهودا معینا کغلام زید و لیس الاستثناء متّصلا بل منقطع بمعنی لکن فلا یدل علی العموم کیف و من منازله الاخوة فی النسب و لم یثبت لعلی رضی اللّه عنه فالمراد انّ علیّا رض خلیفة منه علی المدینة فی غزوة تبوک کما انّ هارون کان خلیفة لموسی علیه السّلام فی قومه حال غیبته و لو سلّم العموم فلیس من منازل هارون الخلافة و التّصرف بطریق النیابة علی ما هو

ص:138

مقتضی الامامة لأنّه شریک له فی النّبوّة و قوله اخلفنی لیس استخلافا بل مبالغة و تاکید فی القیام بامر القوم و لو سلّم فلا دلالة علی بقائها بعد الموت و لیس انتفاؤها بموت المستخلف عزلا و لا نقصانا بل ربّما یکون عودا الی حالة اکمل و هی الاستقلال بالنبوة و التبلیغ من اللّه فتصرّف هارون و نفاذ امره لو بقی بعد موسی علیه السّلام انما یکون النبوّة و قد انتفت النبوّة فی حقّ علی فینتفی ما یبنی علیها و یتسبب عنها و لو سلّم فلا دلالة علی نفی امامة الأئمّة الثلث قبل علی رض ازین عبارت واضحست که صاحب بحر المذاهب در تایید کلمات نواصب مبالغه تمام نموده بلکه قصب مسابقت از ایشان ربوده که اوّلا زبان را بمنع صحت حدیث منزلت و نقل منع صحت آن از آمدی وا کشاده و بر تقدیر صحت آن آن را مقابله اجماع مزعومی فرا نهاده ساقط از درجه اعتبار ساخته و حتما ببودن آن از قبیل آحاد نفی تواتر آن خواسته و بعد این کاوکاو و کلکل اطلاق عنان در بیان نفی دلالت آن بر خلافت مطلقه کرده

اسامی کسانی که نفی دلالت حدیث منزلت نمودند

و سیوطی در توشیح و شمس الدین محمد بن احمد علقمی در کوکب منیر و علی بن احمد عزیزی در سراج منیر و احمد بن زینی بن احمد دحلان شافعی معاصر در سیرت نبویه و فخر رازی در نهایة العقول و اصفهانی در شرح تجرید و شرح طوالع و تفتازانی در شرح مقاصد و قوشجی در شرح تجرید و ابن حجر مکی در صواعق و خواجه نصر اللّه کابلی در صواقع و سناء اللّه در سیف مسلول و غیر ایشان از شراح حدیث و متکلمین سنیه نیز مبالغه و اهتمام در نفی دلالت حدیث شریف بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کرده اند

ص:139

پس ناصبیت این حضرات بعنایت الهی باعتراف مخاطب با انصاف ظاهر و واضح شد چه مقصود این اکابر سنّیه با مقصود نواصب متحدست چنانچه نواصب قدح در تمسّک بدلالت این حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کرده اند همچنین این حضرات قدح و جرح در استدلال آن بر خلافت آن حضرت نموده و گمان مبر که علمای سنّیه نفی دلالت این حدیث بر خلافت بیفاصله جناب امیر المؤمنین علیه السلام که مقصود اهل حقّ کرام است کرده اند نه نفی دلالت بر خلافت مطلقه که آبی از انطباق بر مرتبه رابعه نباشد و کار نواصب قدح در دلالت بر خلافت مطلقه است

قدح در دلالت بر خلافت بی فاصله مستلزم نصب نیست

و اما قدح در دلالت بر خلافت بیفاصله مستلزم نصب نیست زیرا که کلمات اعلام سنّیه دلالات واضحه دارد بر نفی دلالت بر خلافت علی الاطلاق مگر نمی بینی که کلمه انما در کلام توربشتی که قاری هم آن را نقل کرده نص صریحست بر آنکه دلالت آن مقصود بر قرب منزلت و مواخات ست و دلالت بر خلافت ندارد پس هر گاه مدلول آن محصور و مقصور درین دو امر باشد دلالت بر خلافت مطلقه که آن را بر خلافت مرتبه رابعه منطبق می سازند از مدلول این حدیث خارج شد و نیز اگر غرض این حضرات قدح دلالت بر خلافت بی فاصله می بود ذکر وفات حضرت هارون در حیات حضرت موسی علیهما السلام و عدم وصول خلافت بعد وفات حضرت موسی بهارون علیهما السلام و باین سبب سلب خلافت از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام معنای نداشت چه این معنی مستلزم سلب دلالت بر خلافت است علی الاطلاق خواه در مرتبه اولی باشد و خواه در مرتبه رابعه بلکه این معنی دلیل دلالت حدیث منزلت بر عدم خلافت امیر المؤمنین علیه السّلام است معاذ اللّه من ذلک

ص:140

و آنچه در عبارت قسطلانی مذکور است فخرج بعد مماته لأنّ هارون مات قبل موسی فتعین ان یکون فی حیاته عند مسیره الی غزوة تبوک و کذا ذکر العلقمی و العزیزی کلاهما فی شرحیهما للجامع الصغیر للسیوطی نصّ صریحست بر انکار دلالت بر خلافت علی الاطلاق زیرا که این قول دلالت دارد بر آنکه خلافت بعد الممات علی الاطلاق بتشبیه با حضرت هارون خارج شده و الا تعین خلافت فی الحیوة راست نمی آمد و نیز قول صاحب بحر المذاهب در آخر تقریرات که و لو سلّم فلا دلالة علی نفی امامه الأئمّة الثلث قبل علی رض صریح است در آنکه قبل ازین نفی دلالت حدیث بر خلافت علی الاطلاق نموده که بعد تسلیم دلالت آن بر خلافت تخصیص خلافت بزمان ما بعد عثمان خواسته و همچنین علاّمه قوشجی بعد اتعاب نفس در نفی دلالت حدیث بر خلافت گفته و بعد اللتیا و الّتی لا دلالة فیه علی نفی امامة الأئمّة الثلث قبل علی رضی اللّه عنه پس بکمال صراحت ثابت شد که اولا این حضرات نفی دلالت حدیث منزلت بر خلافت علی الاطلاق بلا تقیید ان بعدم الفصل می نمایند و بر تقدیر تنزل و تسلیم دلالت حدیث بر خلافت این خلافت را بخلافت مرتبه را بعد می اندازند بالجمله بعد ادراک این همه عبارات در ناصبیت خطابی و قاضی عیاض و توربشتی و نووی و خلخالی و مظهر الدین زیدانی و کرمانی و طیبی و طبری و عسقلانی و قسطلانی و علقمی و عزیزی و قاری و حلبی و امثال اینها ریبی نماند که اینها مثل نواصب در دلالت حدیث منزلت بر خلافت قدح کرده اند و فرض کردیم که ثبوت ناصبیت این همه اعلام کبار موجب مزید تحیر و انتشار و باعث نهایت

ص:141

سراسیمگی و اضطرار سنّیه این دیار نباشد لیکن بحیرتم که بعد سماع ثبوت ناصبیت والد ماجد شاهصاحب باعترافشان سرهای خود بکدام سنگ خارا حواله می سازند چه حضرت شان بنصّ صریح موافقت مقال نواصب لئام و مطابقت رای آن اقزام نموده اند چنانچه در ازالة الخفا بجواب حدیث منزلت گفته چون مرتضی را خلیفه ساخت در غزوه تبوک مرتضی تشبیه پیدا کرد بحضرت هارون در دو خصلت اوّل خلافت در وقت غیبت و بودن از اهلبیت نه در خصلت ثالثه که نبوت است این معنی با خلافت کبری که بعد وفات آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد هیچ ربطی ندارد زیرا که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم در هر غزوه شخصی را امیر مدینه مقرر می ساخت خلافت کبری امر دیگرست و خلافت صغری در وقت غیبت از مدینه دیگر الخ این کلام مجازفت نظام همان بانگ بی هنگام نواصب لئام است که مخاطب قمقام نقل کرده اعنی قوله اصل این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاعست تا استحقاق آن خلافت بدادن این خلافت ثابت شود الی قوله پس دلیل خلافت کبری نمی تواند شد فللّه الحمد که بعد ادراک مطابقت هر دو کلام در ناصبیت والد ماجد شاهصاحب ریبی باقی نماند که چنانچه نواصب این خلافت را غیر خلافت کبری دانسته نفی ارتباط یکی با دیگری کرده اند همچنین والد شاهصاحب بتصریح این خلافت را خلافت صغری و مبائن خلافت کبری می دانند و نفی ارتباط یکی با دیگری و لو بوجه ما بکمال توضیح می فرمایند پس مقصود والد ماجد شاهصاحب با مقصود نواصب مردود حذو النعل بالنعل مطابق و موافق است آری اهتمام و مبالغه در نفی ارتباط در کلامشان

ص:142

زیاده است که بلفظ هیچ ربطی ندارد نفی جمیع انحاء ارتباط نموده اند و در تقریر نواصب این تاکید و تشدید در نفی ارتباط مخاطب محتاط نقل نفرموده پس این فرق مفید علو درجه شاه ولی اللّه صاحب در نصب است که از نواصب هم پا را فراتر گذاشته اند و طرفه تر آنست که باین افاده سدیده شاهصاحب ناصبیت خودشان هم ثابت می شود چه حاصل این قدحی که از نواصب آورده اند عنقریب بعد این بجواب اهل حقّ خود شاهصاحب وارد خواهند ساخت یعنی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را مقصود بر خلافت جزیه اهل و عیال که مقصود نواصب ضلاّلست خواهند نمود

کلام مصنف در مورد گفتار شاهصاحب

اشاره

و قطع نظر از این همه بعنایت ایزدی و تایید صمدی فقیر حقیر کشف حقیقت حال مثل آفتاب روشن می سازم و ندای اطف المصباح فقد طلع الصبّاح می زنم و ثابت می سازم که اصل این تقریر خاص که شاهصاحب بنواصب منسوب ساخته اند از حسام الدین سهارنپوری است و او امام و مقتدای شاهصاحب است که انتحال نبذی از هفوات او هم فرموده اند و جایی که انبان کابلی خالی یافته بسوی اخذ و استراق ازو شتافته وارد کرده و مخاطب نحریر همان تقریر را بتغییر یسیر وارد کرده و از مزید حیا آن را بنواصب منسوب ساخته ناصبیت مقتدی و امام خود و امثال او که بمثل این تقریر متمسک اند ثابت فرمود فللّه درّه و علیه اجره حسام الدین در مرافض الروافض بعد نقل تقریر استدلال اهل حقّ بحدیث منزلت گفته رسول الثقلین و شفیعنا فی الدارین باتفاق طرفین این حدیث را وقت بر آمدن بغزوه تبوک فرموده و اصحاب حدیث و ارباب سیر که متکفل بیان احوال آن حضرت اند صلی اللّه علیه و سلم تصریح کرده اند که رسول خدا وقت بر آمدن بدان غزوه علی مرتضی را بر اهل و عیال

ص:143

خلیفه ساخته بودند و برای تعهد احوال ایشان در مدینه گذاشته نه آنکه منصب خلافت مطلق بآنجناب بخشیده بودند و باین خدمت و الا آن شیر خدا را سرفراز گردانیده مسلم و بخاری از حدیث سعد بن أبی وقاص آورده اند که چون پیغمبر خدا صلی اللّه علیه و سلم از مدینه عزم بر آمدن کرد علی بن أبی طالب را در اهل خود خلیفه گردانید پس علی گفت یا رسول اللّه من در هیچ غزوه تخلّف ننموده ام چگونه است که مرا می گذاری و گفت گذاشتی مرا یا رسول اللّه در خردان و زنان فرمود ایا راضی نیستی تو أی علی که باشی نسبت من بمنزله هارون از موسی الحدیث و در شرح مشکاة و صواعق و فصل الخطاب و مدارج و معارج و حبیب السیر و ترجمه مستقصی و کتب دیگر گفته که آن سرور جهان بوقت بر آمدن بغزوۀ تبوک شاه مردان را بر اهل و عیال خویش خلیفه ساخته برای تعهد احوال شان در مدینه گذاشته بودند پس ظاهر شد که این خلافت مخصوصست نه مطلق و گفتگو در مطلق است و آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم درین غزوه چنانچه اهل سیر گفته اند محمد بن مسلمه و بقولی سباع بن عرفطه را بر مدینه خلیفه ساخته بودند و ابن أم مکتوم را جهت اقامت صلاة بطریق نیابت و خلافت در مدینه گذاشته و پیداست که اگر خلافت علی مرتضی مطلق می بود هر آیینه گذاشتن محمّد بن مسلمه و ابن أم مکتوم معنی نداشت انتهی از ملاحظه این عبارت سراپا خسارت ظاهرست که قدحی که شاهصاحب از نواصب آورده اند در آن مذکورست چه نواصب بتصریح شاهصاحب گفته اند که این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاع است تا استحقاق آن خلافت بدادن این خلافت ثابت شود و همین است مدلول کلام صاحب مرافض حیث قال پس ظاهر شد که این خلافت مخصوص است نه مطلق

ص:144

و گفتگو در مطلق است و نیز دلیلی که شاهصاحب از نواصب بر مغایرت این خلافت با خلافتی که محل نزاع است اعنی خلافت کبری و امامت مطلق آورده اند اعنی تعلق بعض خدمات بمحمد بن مسلمه و سباع بن عرفطه و ابن أم مکتوم درین عبارت مرافض مرقوم است فرق این ست که صاحب مرافض استخلاف محمد بن مسلمه و یا سباع بن عرفطه را بر مدینه علی الاختلاف ذکر کرده و شاهصاحب بجهت کدامی مصلحت سانحه اختلاف را از میان انداختند و قضیّه منفصله را متصله ساختند و بجای خلافت مدینه صوبه داری و کوتوالی گذاشتند و نیز طرفه سحرکاری بکار بردند که اجماع اهل سیر بر این معنی ذکر ساختند لیکن با این همه این همه را بر نواصب انداختند و من حیث لا یشعر او یشعر و یکتم باثبات ناصبیت صاحب مرافض و والد ماجد خود و دیگر اکابر اعلام و اماثل فخام خود پرداختند ع عمرت دراز باد که اینهم غنیمت است و از طرائف آنست که شیخ عبد الحق دهلوی هم با آن همه اتصاف بانصاف حسب مزعوم اهل خلافت بایراد این قدحی که نواصب بآن متمسّک اند ناصبیت خود ثابت ساخته باظهار کمال دین و حیای خود پرداخته چنانچه در شرح مشکاة بشرح حدیث منزلت گفته و باین حدیث تمسّک نموده اند شیعه در آنکه خلافت بعد رسول صلّی اللّه علیه و سلّم حق علی است رضی اللّه عنه و آن حضرت وصیّت کرده او را بخلافت و علمای اهل سنت و جماعت می گویند حجّت نیست مر ایشان را در آن بلکه ظاهر حدیث آنست که علی را رضی اللّه عنه آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم خلیفه ساخت مدت غیبوبت او بغزوة تبوک چنانکه موسی هارون را خلیفه ساخت مدت غیبوبت او بمناجات بر طور و نبود هارون خلیفه بعد از موسی زیرا که وفات هارون پیش از موسی است بچهل سال و آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:145

در همین مدت استخلاف کرد ابن أم مکتوم را برای امامت مردم در نماز و علی رضی اللّه عنه تفقد اهل بیت پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم می نمود و ابن أم مکتوم امامت می کرد بمردم اگر خلافت مطلق می بود امامت نیز بحضرت علی رضی اللّه عنه حکم می فرمود بلکه اولی و اهم بود و در مدارج النبوة گفته و باین حدیث تمسّک نموده اند شیعه در آنکه خلافت بعد از رسول صلّی اللّه علیه و سلّم حق علی است و درین وصیت است از آن حضرت مر علی مرتضی را بخلافت و علمای سنت و جماعت گویند که حجّت نیست ایشان را چه ظاهر حدیث آنست که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم خلیفه ساخت ویرا رضی اللّه عنه مدت غیبوبت او بغزوه تبوک و لازم نه می آید از استخلاف او بر اهل در این جا استخلاف بر امت چنانکه موسی علیه السّلام خلیفه گردانید هارون را در قوم خود مدّت غیبت خود بمناجات و نبود هارون خلیفه موسی بعد از وی و وفات هارون پیشترست از وفات موسی بچهل سال و آن حضرت استخلاف کرد ابن أم مکتوم را برای امامت مردم در نماز پس علی رضی اللّه عنه تفقد احوال اهل و عیال می نمود و ابن أم مکتوم امامت می کرد و اگر خلافت می بود امامت بعلی رضی اللّه عنه نیز حکم می کرد بلکه اولی و اهم بود انتهی و از آنجا که دفع دلالت این حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نهایت شنیع و فظیع و بغایت فضیح و قبیح است فاضل رشید از راه کمال دقت نظر و جودت فکر در عبارتی که سابقا منقول شد تاویلی عجیب برای تعسّفات و تصلّفات ائمّه عالی درجات خود که در انکار دلالت حدیث شریف بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سرگرم اند اختراع کرده یعنی افاده نموده آنچه حاصلش این ست که توجیه این حدیث از اهل سنت در باب خلافت بنابر بیان عدم تمامیت تقریر علمای امامیه در باب خلافت جناب

ص:146

امیر المؤمنین علیه السّلام که نزد ایشان بلا فصل باشد بطریق طرح افکار و دریافت سعی علمای امامیه در دفع انظار وارده بر آنست و غرابت این تاویل بالاتر از آنست که بیان توان نمود چه اگر غرض فاضل رشید آنست که سنیه انکار دلالت این حدیث بر خلافت مطلقه نکرده اند بلکه بر خلافت بلا فصل پس مدفوع است به اینکه کلمات این حضرات چنانچه بیان کردیم صریحست در انکار دلالت این حدیث بر خلافت علی الاطلاق و اگر غرض فاضل رشید آنست که حضرات اهل سنت بنابر محض رد و ابطال تقریرات شیعه و اظهار قصور استدلال شان انکار دلالت این حدیث بر خلافت کرده اند نه آنکه فی الواقع بصمیم قلب اعتقاد دارند که این حدیث دلالت بر خلافت آن حضرت نمی کند پس این انکار از قبیل انکار طلوع شمس و وجود نهار و از غرائب افادات دور از کارست و برای لبیب متامّل زعفران زار و این تاویل شکرف بدان می ماند که یهود و نصاری با این همه عناد و تعصّب و انهماک و اهتمام و شغف و و له و میل و رغبت بیقیاس بابطال دلائل نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ادعا کنند که ما هرگز بصمیم قلب انکار دلالت این دلائل بر رسالت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلّم نمی کنیم و پناه بخدا از آن می بریم بلکه غرض ما اظهار قصور تقریرات علمای اهل اسلام و توجیه انظار و طرح افکار برای دریافت سعی علمای اخیار و فضلای کبارست و بدیهی است که امثال این کلمات ضحکه بیش نیست و هرگز عاقلی بآن گوش نه می کند بلکه سخریه بر آن می زند و نیز بنا بر این نواصب را هم میسزد که بگویند قدحی که شاهصاحب ازوشان نقل کرده اند بنابر توجیه افکار و طرح انظار و دریافت سعی علمای کبار سنیه است نه بطریق ردّ و انکار و هذا مما لا یرضی به اهل الابصار پر ظاهرست که اگر سنیه در واقع انکار دلالت

ص:147

این حدیث بر خلافت آن حضرت نمی کردند و غرض شان محض اظهار قصور تقریر شیعه بود مستدل را باین حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام منسوب ساختن بزیغ از منهج صواب کما تفوّه به التوربشتی و نقل عنه القاری معنای نداشت و نیز قول توربشتی که الخلافة فی الاهل فی حیاته لا تقتضی الخلافة فی الامّة بعد مماته الخ صریحست در آنکه نه این استخلاف دال بر خلافت آن جناب است و نه مقایسه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بر حضرت هارون علیه السّلام دلالت بر خلافت آن جناب می کند پس هر گاه یکی هم ازین هر دو امر بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دال نباشد باز نمی دانم که دلالت بر خلافت آن جناب از کدام لفظ بر می آرند برای خدا آن دلالت صحیحه که این انظار رکیکه سنیان بر آن وارد نه می شود ارشاد رود و معهذا از کلام توربشتی انّما یستدلّ الخ صریح پیداست که این حدیث بجز قرب منزلت و اختصاص بمواخات بر امری دیگر دالّ نیست پس این نفی صریح دلالت خلافت است و نیز نسبت توربشتی در معتمد غیر معتمد جهل و عدم وقوف یا عناد را بحامل این حدیث بر امامت آبی ازین تاویل است و همچنین قول او روا نباشد که مراد ازین خلافت باشد الخ و کلام نووی نیز بغایت صراحت دال است بر نفی دلالت آن بر خلافت حیث قال لیس فیه دلالة علی استخلافه الخ درین کلام و امثال آن بیان قصور تقریر شیعه را چه مدخلست و از افاده خلخالی ظاهرست که استدلال باین حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام غیر صواب است چه خلافت جزئیه در حیات دلالت بر خلافت کلیه بعد وفات نمی کند و هذا هو الّذی تمسّک به النواصب عذّبهم اللّه بعذاب واصب و قریب است بهفوات خلخالی تسویلات

ص:148

مظهر الدین زیدانی و همچنین قول خطّابی که کرمانی و مظهر الدین نقل کرده اند و مایه خلاص از اشکال دانسته و آن این ست فلیکن کذلک الامر فیمن ضرب له المثل صریحست در آنکه خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در وقت خاص اعنی حیات سرور انام صلّی اللّه علیه و سلّم منحصر بوده فاین الدلالة علی الخلافة بعد الوفاة و همچنین قول طیبی که در فتح الباری هم نقل کرده و بمقام جواب آن را پسندیده و حیله خلاص از اشکال فهمیده ظاهرست در آنکه خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مخصوص بحیات سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است حیث قال و لما کان هارون المشبّه به انّما کان خلیفة فی حیاة موسی دلّ ذلک علی تخصیص خلافة علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم بحیاته پس این نصّ واضح است بر نفی دلالت حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و نبیین قصور تقریر شیعه را بان ارتباطی نیست و کلام ابن حزم که شاهصاحب در حاشیه نقل کرده اند نیز صریحست در نفی دلالت حدیث بر استحقاق خلافت و حصر دلالت آن بر قرابت و قول صاحب ریاض النضرة فلیکن فی علی کذلک و ایضا قول او و لا اشعار فی ذلک بما بعد الوفاة لا بنفی و لا باثبات و دیگر کلمات او هم بصراحت تمام ابای کلّی ازین تاویل دارد و امّا عبارت صاحب مرافض و شیخ عبد الحق که همساز ترانه نواصب است پس ابای آن ازین تاویل مهجور در کمال ظهور و از مزید وضوح بر احدی غیر مستور و این همه افادات و عبارات این حضرات را در ابطال دلالت حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام یکسو گذاشته فاضل رشید و اولیائش که مدعین ولای اهلبیت ع می باشند

ص:149

چشم عبرت و بصیرت وا کرده نظر فرمایند که یوسف واسطی که از اجله معتمدین و اعاظم معتبرین و اکابر متکلمین اهل سنت است چه قسم تعصّب و تصلّب و تعسّف و تصلف پیش نظر نهاده و او عناد سرور اهلبیت امجاد صلوات اللّه و سلامه علیهم الی یوم التناد داده که اوّلا تصریح کرده به اینکه حدیث منزلت دلالت بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی کند و این حدیث را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای تسلیه آن حضرت گفته نه بجهت تنصیص و بعد آن گفته که این حدیث دلالت دارد بر عدم استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای خلافت و باز این حدیث شریف را دلیل طعن و عیب و منقصت صریح در حق وصی بر حق می گرداند و دلالت آن را بر حصول فتنه عظیم و فساد فخیم از استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل فتنه عجل که در بنی اسرائیل واقع شد ادعا می کند و از اهل حقّ عقل را بجهت استدلال بآن بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مسلوب می داند چنانچه در رساله که در ردّ رساله اهل حقّ نوشته می گوید الثالث

قول النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انت منی بمنزلة هارون من موسی قلنا لا دلالة فیه علی امامة علیّ بوجوه الاول انّه قیل تسلیة لعلیّ لا تنصیصا علیه لأنّه صلّی اللّه علیه و سلّم حین خرج الی تبوک و لم یترک للمدینة رجلا یصلح للحرب و لم یترک الا النساء و الصّبیان و الضّعفاء فاستخلف علیّا فطعنت المنافقون فی علیّ فقالوا ما ترکه الا لشیء یکرهه منه فخرج الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم باکیا فقال تذرنی مع النّساء و الصّبیان فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم تسلیة اما ترضی

ص:150

ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی و قد استخلف النبی صلّی اللّه علیه و سلّم ابن أم مکتوم علی المدینة احد عشر مرة و هو اعمی لا یصلح للامامة الثانی انّ فی هذا الحدیث دلالة علی عدم استحقاق علیّ للامامة لأنّ هارون مات قبل موسی و لم یکن له بعد موسی امر فیلزم الرافضة ان یقولوا لیس لعلیّ بعد النّبیّ امر الثالث انّ الرافضة لو عقلت ما ذکروا هذا الحدیث علی استحقاق لأنّه شبهه هارون فی الاستخلاف و لم یحصل من استخلاف هارون الاّ الفتنة العظیمة و الفساد الکبیر بعبادة بنی اسرائیل العجل حتی اخذ موسی راس اخیه یجرّه إلیه و کذلک حصل من استخلاف علیّ ایضا لما عرفت من قتل المسلمین یوم الجمل و فی صفّین و وهن الاسلام حتی طعنت فیه الاعداء و ان لم یکن لا لوم علی علیّ فی ذلک لکونه صاحب الحق لکن لو لم یکن فی خلافته مثل ذلک لکان اولی

بیان سخافت کلمات اعور

این کلام غرابت نظام که ناشی از کمال ثوران و موادّ بغض و عناد و اضطرام و اشتداد و احتداد نار احقاد و التهاب و اشتعال لهبات شحنا و لداد و مشتمل بر غایت ناصبیت و ابداء کوامن اضغان و اعلان قصای عدوان و شنان و اظهار نهایت اهانت و استخفاف و استهزا و استسخار و تمطی و خیلا و استکبار و استحقار است بندای بلند آواز می دهد که حدیث منزلت اصلا دلالت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می کند پس حیرانم که آیا اولیای فاضل رشید این عبارت را هم برین محمل سخیف حمل خواهند فرمود یا سر بدامن حیا افکنده از تاویل رکیک دست

ص:151

خواهند برداشت و اقرار بکمال متانت و رزانت افادت خود خواهند ساخت للّه اندک انصاف باید فرمود که معنای کلمه لا دلالة فیه علی امامة علیّ بوجوه همینست که تقریر شیعه قاصرست و در واقع این حدیث بر امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دلالت می کند و قطع نظر ازین ناصب اعوز بمجرد نفی دلالت این حدیث شریف بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اکتفا نفرموده ادّعای دلالت این حدیث شریف بر عدم استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای امامت نموده ناصبیت و عداوت کامنه را که از دیر باز در لباس تسنن بکار می برد در این جا باعلان و اجهار رسانیده و لقدّ صدق مولانا علی بن أبی طالب ع ما اضمر احد شیئا الا ظهر فی فلتات لسانه و صفحات وجهه و هر گاه نزد اعور این حدیث شریف که حضرات اهل سنت هم محض راوی آن نیستند بلکه معترف بصحت و تواتر آن می باشند و از کلام خود؟؟؟ در درجه اول ثبوت آن بتاکید و تکرار ظاهر و واضحست دلیل عدم استحقاق آن جناب برای امامت باشد عیاذا بالله بمفاد حدیث نبوی بر زعم باطلش ثابت گردد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مستحق خلافت نبود و این مذهب نواصب و خوارج است و غایت مذهب اهل سنت حسب ظاهر این ست که انکار دلالت احادیث نبویه بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می کنند و اما ادعای دلالت روایات نبویه بر عدم استحقاق آن جناب برای خلافت پس آن خلاف مذهب سنّیه هم است و مرتکب آن ملحد بخت و کافر بدبخت است لا اصلح اللّه حاله و ضاعف علیه عذابه و نکاله و هر گاه بتصریح صریح اعور درین حدیث دلالت است

ص:152

بر عدم استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت پس تاویل علیل و تسویل بعید فاضل رشید هباء منثورا گردید و هیچ مساغی و مجالی برای آن نماند و گمان نمی برم که هیچ مکابری و معاندی اگر چه مکابره و عناد او بغایت قصوی رسیده باشد بعد سماع کلام بشاعت نظام اعور التزام تاویل رشید قمقام نماید و لطیفه رنگین تر این ست که ناصب اعور بادعای دلالت حدیث منزلت بر عدم استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت تیشه بر پای خود زده بجهت غفلت از اکاذیب مفتریان و خرافات کذابان من حیث لا یشعر ببطلان خلافت شیخین و عدم استحقاقشان برای امامت اعتراف نموده زیرا که سابقا دانستی که حدیث منزلت را بعض کذابان منهمکین فی الافتراء و خوشامد گویان بنی امیّه کثیر الجفاء در حق شیخین فرود آورده اند و عیاذا بالله بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم افترا بر بسته که آن جناب این هر دو را از خود بمنزله هارون از موسی گفته و چون تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام بحضرت هارون نزد اعور دلیل عدم استحقاق آن جناب برای امتست پس بالبداهة تشبیه شیخین بحضرت هارون دلیل صریح بر عدم استحقاق شیخین برای امامت باشد و خلافت ایشان وجهی از صحّت و انعقاد نخواهد داشت که بحدیث نبوی عدم استحقاقشان ثابت شد فضرر هذا الهذر علی الاعور الأفجر من نفعه اعظم و اکثر بالجملة بنظر تامّل اهل ایمان و اسلام درین کلام شناعت فرجام نظر فرمایند که چگونه اعور بمزید حیا و آزرم حدیث منزلت را دلیل نفی استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت گردانیده و بر ان هم اکتفا نکرده استدلال اهل حق را باین حدیث بر استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای

ص:153

خلافت منافی عقل می داند و در توجیه نفی عقل از اهل حق بسبب استدلال باین حدیث امریرا ذکر می کند که اهل اسلام را بملاحظه آن مو بر تن می خزد یعنی تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بحضرت هارون علیه السلام در استخلاف دلیل حصول فتنه عظیمه و فساد کبیر مثل فتنه و فساد عبادت عجل و کفر و شرک باری تعالی می گرداند و وهن اسلام بسبب استخلاف آن حضرت ثابت می کند و می گوید که حاصل نشد از استخلاف هارون مگر فتنه عظیمه و فساد کبیر بعبادت بنی اسرائیل عجل را و همچنین حاصل شد فتنه عظیمه و فساد کبیر از استخلاف علی بسبب آنچه دانستی از قتل مسلمین روز جمل و صفین و سست گردید اسلام تا آنکه طعن کردند در اعدا پس حالا می باید که اولیای فاضل رشید از خواب غفلت بیدار و از سکر حبّ توجیه تعسفات اسلاف کبار هشیار گردیده درین طعن و استحقار که از اعور عالی تبار بنسبت جناب حیدر کرار صلوات اللّه و سلامه علیه ما اختلف اللیل و النهار سرزده ملاحظه فرمایند و خاک برابری و قفار بر سر کنند و جامهای مزینه خود را تا بدامن چاک زنند که نفی دلالت حدیث منزلت را بر خلافت چه ذکرست و از ان بلکه ادّعای دلالت آن بر عدم استحقاق آن حضرت برای خلافت هم چه مقام شکایت که اعور معاذ اللّه دلالت حدیث منزلت بر کمال طعن و عیب و لوم و ذم و غایت تعییر و تحقیر و تهجین و تقریع و تشنیع و تقبیح ثابت می کند و دلالت کلام اعور بصیر بر نهایت اهانت و تحقیر و غایت ازرا و تعییر بر ناظر خبیر بکمال وضوح و ظهور روشن و مستنیرست بچند وجه اول آنکه قول او انّ الرّافضة لو عقلت ما ذکروا هذا الحدیث حجة علی استحقاق علیّ دلالت دارد بر آنکه ذکر این حدیث و احتجاج بآن بر استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام معاذ اللّه

ص:154

خلاف عقل و مثبت سفه و حمقست حال آنکه خود شاه صاحب تصریح می فرمایند که این حدیث دلیل اهل سنت است در اثبات فضیلت حضرت امیر و صحّت امامت ایشان در وقت خود زیرا که ازین حدیث مستفاد می شود استحقاق آن جناب برای امامت و فاضل رشید هم بکرّات و مرّات تصریح کرده به آنکه نزد اهل سنت این حدیث دلیل صحت خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و انکار دلالت این حدیث بر اصل خلافت آن جناب شنیع و فظیع دانسته استعاذه از ان بحق تعالی نموده و هر گاه نزد اهل سنت این حدیث دلیل امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باشد و نیز نزد شیعه دلیل امامت آن جناب است بلا ریب پس معلوم شد که نزد جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم این حدیث دلیل امامت آنجناب بوده که مخالفت شیعه آن حضرت را قطعا و حتما باطل است کما یظهر من احکام الاحکام للآمدی و شرح التفتازانی علی الشرح العضدی لمختصر ابن الحاجب ایضا و مخالفت اهل سنت آن حضرت را حسب دعاوی شان وجهی ندارد و هر گاه این حدیث دلالت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نزد آن حضرت باشد حسب اعتقاد شیعه و سنی هر دو پس طعن و تشنیع شنیع اعور بر استدلال باین حدیث بر امامت آن جناب معاذ اللّه بآنحضرت متوجه گردد دوم آنکه قول او لانه شبّهه بهرون فی الاستخلاف و لم یحصل من استخلاف هارون الاّ الفتنة العظیمة و الفساد الکبیر بعبادة بنی اسرائیل العجل دلالت دارد بر آنکه وجه نفی عقل از مستدلین باین حدیث و لزوم سفه و حمق ایشان معاذ اللّه این است که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تشبیه داده حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را بحضرت هارون علیه السلام

ص:155

در استخلاف و حاصل نشد از استخلاف هارون علیه السلام مگر فتنه عظیمه و فساد کبیر بعبادت بنی اسرائیل عجل را و این کلام بشاعت نظام شناعت فرجام دلالت ظاهره دارد بر آنکه ازین حدیث معاذ اللّه ظاهر می شود که از استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام فتنه عظیمه و فساد کبیر که مثل فتنه عظیمه و فساد کبیر عبادت عجل است پیدا خواهد شد و معاذ اللّه بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام لوم و طعن این فتنه عظیمه و فساد کبیر متوجه خواهد شد چنانچه بزعم اعور العیاذ باللّه لوم و ملام فتنه عبادت عجل بر حضرت هارون علیه السلام متوجه است سوم آنکه قول او حتی اخذ موسی برأس اخیه یجرّه إلیه دلالت صریحه دارد بر آنکه معاذ اللّه از حضرت هارون علیه السلام قصوری و فتوی واقع شده و لوم و ملام این فتنه عظیمه و فساد کبیر بر حضرت هارون علیه السلام متوجه است و معاذ اللّه حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را بجرّ راس اهانت کرده پس چنانچه قول او و لم یحصل من استخلاف هارون الا الفتنة العظیمة و الفساد الکبیر الخ دلالت صریحه دارد بر آنکه بزعم اعور حضرت هارون سبب فتنه عظیمه و فساد کبیر گردید همچنین این قول دلالت برین معنی دارد و ظاهر است که غرض اعور از اثبات مزید لوم و طعن بر حضرت هارون علیه السلام آنست که تاکید و تشیید اثبات طعن بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام نماید ففضّ اللّه فاه چهارم آنکه قول او کذلک حصل من استخلاف علی ایضا لما عرفت الخ بابلغ وجوه و اصرح طرق دلالت صریحه دارد بر آنکه از استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام معاذ اللّه فساد کبیر و فتنه عظیمه مثل فتنه عبادت عجل حاصل شد زیرا که ضمیر حصل در فول اعور راجع بفساد کبیر و فتنه عظیمه است

ص:156

که سابقا مذکور شد پنجم آنکه لفظ ایضا دلالت صریحه دارد بر آنکه از استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام معاذ اللّه همان فساد کبیر و فتنه عظیمه که از استخلاف حضرت هارون حاصل شده حاصل گردید ششم آنکه قول او لما عرفت من قتل المسلمین یوم الجمل و فی صفین صریح و برهان ظاهر است بر آنکه نزد اعور کثیر الزلل قتل اهل صفین و جمل معاذ اللّه عین فتنه عظیمه و فساد کبیر بود هفتم آنکه قول او وهن الاسلام دلالت صریحه دارد بر آنکه معاذ اللّه نزد اعور متسننین قتل جناب یعسوب الدین و قاتل الناکثین و القاسطین و المارقین حضرت امیر المؤمنین علیه السلام اهل جمل و صفین را که ناکثین و قاسطین اند معاذ اللّه سبب وهن اسلام و ضعف دین حضرت خیر الانام علیه و اله آلاف التحیة و السلام گردید و فی هذا من التشنیع و الإزراء ما تنهد منه الجبال و تنشق الضحور و یبقی سوء ذکره علی مرّ الدهور و کرّ العصور هشتم آنکه قول او حتی طعنت الاعداء دلالت صریحه دارد بر آنکه قتل اهل جمل و صفین که سبب دهن اهل اسلام بزعم اوست موجب طعن اعدا در جناب امیر المؤمنین علیه السلام گردید و این طعن اعدا نزد اعور که اعدی الأعداء است قابل التفات و اعتنا و موثر در نقص علوّ قدر و مزید سنا معاذ اللّه می باشد اما آنچه اعور در آخر کلام از اهل اسلام خوفی کرده فقره و ان لم یکن لا لوم الخ بر زبان آورده پس با وصف آنکه نفی النفی اثبات است مگر قطع نظر از ان می گویم که صراحة مرادش نفی لوم است چنانچه دلیل اقتضای آن می کند لیکن بکار مأوّلین نمی خورد چه کلام اولینش صریحست در اثبات منقصت و حطّ مرتبت جناب یعسوب الدین امیر المؤمنین علیه السلام اگر بعد ان بالالجا بحق تکلم کند موجب سقوط الزام نه می تواند شد غایة الامر

ص:157

بین الکلامین تناقض و تهافت ثابت خواهد شد و ذلک لیس ببعید من هؤلاء النّصاب بل ذلک شان جمیع المبطلین الاقشاب و طرفه آنست که اعور بسبب مزید عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و شغف و غرام و انهماک در بهتان و عدوان و افترا بر انبیای معصومین کرام از مخالفت کلام خود و تهافت صریح هم ناندیشیده بیانش آنکه خود در وجه اوّل تصریح کرده که حدیث منزلت برای تسلیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته شده حیث قال الاوّل انّه قبل تسلیة لعلیّ لا تنصیصا علیه الخ و باز گفته فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم تسلیة اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی و با وصف این تصریح مکرر بصدور این حدیث بنابر تسلیه از آن سرور بزودی هر چه تمامتر سراسر تکذیب خود نموده در وجه دوم ادعای دلالت این حدیث شریف بر نفی استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای خلافت کرده و بر آن هم صبر و قرارش دست نداده رو بانهماک در غلواء نصب و حقد نهاده ببانگ بی هنگام مدّعی دلالت این حدیث بر حصول عیب عظیم اعنی ترتب فتنه عظیمه و فساد کبیر بر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام گردیده و همانا ظاهر و بدیهی است که هر گاه این حدیث دلیل نفی استحقاق خلافت و دلیل حصول فتنه عظیم و فساد کبیر باستخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام معاذ اللّه من ذلک باشد حصول تسلیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام و دفع طعن منافقین لئام باین حدیث غیر ممکن بلکه بنابر این این حدیث تایید و تصدیق مزعوم منافقین و تصحیح و ترشیح و تمهید و توضیح عیب طاعنین خواهد شد که از ان نهایت ذمّ و لوم و عیب و طعن یعنی نفی استحقاق خلافت و حصول فتنه عظیمه و فساد کبیر مثل فتنه و فساد

ص:158

عبادت عجل باستخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام العیاذ باللّه تابت می شود پس تسلیه کوه دفع طعن کجا بحیرتم که ناصب اعور در حالت تحریر این کلمات مزوّر و خرافات مکدّر و تلفیق این شنائع اباطیل و ترّهات اضالیل و تفوه باین هذیانات فاحشه و تقوّل باین بهتانات فاضحه و تصویر این قبائح ایرادات و فظائع اعتراضات و هزلیات فاسده و شعریّات کاسده و غرائب مجون و زور و طرائف فنون شرور و سخائف هفوات زبون و مستبشعات تسویلات سرنگون و عجائب الحادیات گوناگون و عظائم زندقیات بوقلمون که مسیلمه کذاب و دیگر کفار اوشاب را هم بملاحظه ان دست تحسّر بر دلست و پای ندامت در گل خمار زده بود یا مست لا یعقل یا محموم یا مجنون صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ و هر چند ناصب اعور و کاذب ابتر در وجه ثالث عداوت و عناد را با قصی الغایات رسانیده لیکن در حقیقت از ان اعتراف بدلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام واضحست حیث قال لأنّه شبهه بهرون فی الاستخلاف و این نصّ صریح است بر آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السلام را تشبیه داده بحضرت هارون در استخلاف و ظاهرست که مراد از این استخلاف نه استخلاف حال الحیوة است که در این استخلاف هرگز فتنه و فسادی واقع نشده پس مراد اعور استخلاف بعد الوفاة است و هر گاه تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام با حضرت هارون در استخلاف بعد الوفاة باعتراف اعور ثابت گردید دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بالبداهة ثابت گردید پس کمال

ص:159

عجب است که خود اعور در این وجه ثالث بتشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام در استخلاف اعتراف می کند و باز بسبب عدم تامل و مزید اختلال عقل این وجه را از وجوه نفی دلالت حدیث منزلت بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام می شمارد و هل هذا الا تناقض فضیح و تهافت قبیح و این صنیع شنیع اعور بدان می ماند که ملحدی بسراید که در کلمه لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ دلالت بر توحید باری تعالی نیست بچند وجه و باز در وجوه نفی اعتراف کند بآنکه این کلمه دلالت دارد بر آنکه اللّه تعالی واحد است و لکن معاذ اللّه از الوهیت باری تعالی فتنه و فساد عظیم حاصل شده و بعض آیات موهمه جبر را بر این معنی سند آرد بلکه همین قصه عبادت عجل را حسب مزعوم اشعریه که شرور را منسوب بایزد غفور می نمایند دلیل آن گرداند پس کلام ناصب اعور حذو النعل بالنعل مطابق و موافق کلام ملحد منافق است و هر گاه دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باعتراف اعور ثابت گردید بمفاد خذ ما صفا و دع ما کدر باعتراف ناصب تا انصاف بدلالت حدیث بر استخلاف قبول کردیم و اما ادعای آن کثیر الاعتساف دلالت حدیث بر ایراث این استخلاف فتنه و فساد را پس بمفاد کالای بد بریش خاوند بر روی او مردودست و مثبت نفاق و کفر قائل عنود و مدعی جحود و متفوه کنود و مبغض حقود و معاند حسود و الحمد للّه الودود و نجم الدین خضر بن محمد بن علی الرازی در کتاب التوضیح الانوار بالحجج الواردة لدفع شبه الاعور بجواب وجه ثالث اعور گفته وجه الشبه هو القرب و الفضیلة لا ما توهمه من الفساد الکبیر و الفتنة العظیمة و الا لم یکن تسلیة بل

ص:160

مذمة و تخطئة و هو باطل بالاجماع علی ان الفتنة و الفساد لم یحصل من نفس الاستخلاف بل من اهوائهم الفاسدة و آرائهم الکاسدة و الا لکان القدح فی النّبی المستخلف ص و علی ع ما قتل الا البغاة الناکثین و القاسطین و المارقین عملا بقول رب العالمین فان بغت احدهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتّی تفیء الی امر اللّه و وهن الاسلام من فعل المخالفین اللئام و طعن الاعداء لقلّة بصارتهم و متابعة الاهواء هذا و لو علم الخارجی الاعور التائه فی الضلال بحقیقة مآل المقال ما قال ذلک لأنّه إذا کان علی ع کهارون و خلافته کخلافته لزم ان یکون علی صاحب الحقّ و المخالف مؤثرا علی غیره بغیره حقّ کما انّ هارون کان صاحب الحقّ و عبادة العجل التی آثروها علی متابعته کان باطلا فیلزم منه بطلان الثلثة الذین خلفوا لکونهم کالعجل المتبع و لا دخل لمحاربة علیّ لأنّ وجه الشبه یجب ان یکون مشترکا بین الطرفین و المحاربة لیست کذلک فتدبر و محتجب نماند که چنانچه هر دو وجه اخیر اعور که هر دو برهان اظهر بر کفر و نفاق قائل ابتر است مخالف با وجه اولین است همچنین هر دو وجه با هم نیز متخالف و متناقض است زیرا که مقتضای صریح وجه دوم آنست که این حدیث دلیل نفی استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای خلافت بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زیرا که در این حدیث تشبیه بحضرت هارون واقع است و حضرت هارون

ص:161

علیه السلام در حیات حضرت موسی علیه السلام وفات کرده و بخلافت نرسیده پس همچنین می باید که جناب امیر المؤمنین علیه السلام معاذ اللّه بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خلیفه نشود و چنانچه حضرت هارون بعد وفات موسی علیهما السلام خلیفه نشد پس از این وجه سلب خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بنا بر مزعوم باطل اعور ثابت شد و مقتضای وجه سوم آنست که این حدیث دلالت دارد بر آنکه خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را حاصل شده لیکن آن خلافت سبب فتنه عظیمه و فساد کبیر گردید مثل خلافت حضرت هارون علیه السلام که بزعم باطل او مورث فتنه عظیمه و فساد کبیر گردید پس بنابر این حدیث دلیل حصول خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام است لیکن آن خلافت موجب طعن و عیب نزد منافقین و معاندین دین است پس این وجه منافی و نافی وجه دوم گردید و تناقض و تهافت هر دو وجه بغایت وضوح رسید که وجه دوم مثبت نفی خلافت است علی الاطلاق و وجه ثالث مثبت خلافت است و لو مع العیب و النقص و الذّم و الغضّ علی زعمه و هر چند شناعت و فظاعت و بشاعت و قبح و سماجت و رداءت اثبات اعور فتنه عظیمه و فساد کبیر را از استخلاف حضرت هارون علیه السّلام پر ظاهر است و کلام او حاجت جواب ندارد و قابل توجه و لائق اعتنا نیست لکن برای مزید توضیح می گویم که بر هر عاقل دیندار و متامل نصفت شعار هویدا و آشکار است که اعور ناصب در این کلام سراسر کذب و اتهام بر ملک علام و انبیای کرام فرا نهاده که ادّعای حصول فتنه عظیمه و فساد کبیر عبادت عجل بسبب استخلاف حضرت هارون علیه السلام و اثبات استحقاق

ص:162

آن حضرت برای اهانت نموده و این همه سراسر تکذیب کلام الهی است که از آن برائت حضرت هارون از این فتنه و فساد ظاهر و واضح است قال اللّه تعالی وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ یا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی سبحان اللّه حق تعالی در کلام صدق نظام خود حکایت فرماید که حضرت هارون بنی اسرائیل را از این کفر و شرک زجر و منع کرده که شناعت آن بیان فرموده و امر باتباع پروردگار و اطاعت خود نموده و اعور سنیان بر خلاف آن صدور فتنه عظیمه و فساد کبیر کفر و شرک و عبادت عجل را ناشی از خلافت حضرت هارون علیه السلام گرداند و آن حضرت را باین سبب مستحق ایذا و اهانت داند علاّمه نظام الدّین نیسابوری در تفسیر غرائب القرآن فرموده و ثم انّه سبحانه اخبر انّ هارون لم یال نصحا و اشفاقا فی شان نفسه و فی شان القوم قبل أن یقول لهم السّامریّ ما قال اما شفقته علی نفسه فهی انّه ادخلها فی زمرة الآمرین بالمعروف و النّاهین عن المنکر و انه امتثل امر اخیه حین قال لهم یا قوم انما فتنتم به قال جار اللّه کانّهم اوّل ما وقعت علیه ابصارهم حین طلع من الحفرة فتنوا به و استحسنوه فقبل ان یطلق السامریّ بادره هارون فزجرهم عن الباطل اوّلا بانّ هذا من جملة الفتن ثم دعاهم الی الحقّ بقوله وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ و من فوائد تخصیص هذا الاسم بالمقام انّهم ان تابوا ممّا عزموا علیه فانّ اللّه یرحمهم و یقبل توبتهم ثمّ بیّن انّ الوسیلة الی معرفة کیفیة عبادة اللّه ما هو اتباع النّبی و طاعته فقال فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی و هذا ترتیب

ص:163

فی غایة الحسن از این عبارت ظاهر است که باخبار ایزد منعام حضرت هارون علیه السلام قصوری در نصح و اشفاق در شان نفس خود و در شان قوم قبل مقال پر اضلال سامری نکرده و امر بمعروف و نهی عن المنکر و امتثال امر حضرت موسی علیه السّلام بعمل آورده و قبل اطلاق سامری بنی اسرائیل را زجر از باطل و دعوت بسوی حق فرموده و ایشان را باتباع و اطاعت خود مامور ساخته پس ادعای سببیت استخلاف حضرت هارون علیه السلام برای فتنه عظیمه و فساد کبیر و نسبت آن حضرت بتهاون و تقصیر معاذ اللّه تکذیب کلام ایزد قدیر و مخالفت و معاندت با خبیر بصیر است و لا ینبّئک مثل خبیر و در تفسیر کبیر فخر رازی در تفسیر قوله تعالی وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ یا قَوْمِ الآیة مسطورست اعلم انّه قال ذلک شفقة علی نفسه و علی الخلق اما شفقته علی نفسه فلانّه کان مامورا من عند اللّه بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر و کان مامورا من عند اخیه موسی بقوله علیه السّلام اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ فلو لم یشتغل بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر کان مخالفا لامر اللّه و لامر موسی و ذلک لا یجوز از این عبارت ظاهرست که حضرت هارون علیه السّلام شفقت را بر نفس خود و بر خلق ترک نفرموده امر بمعروف و نهی عن المنکر و اطاعت امر الهی و امر حضرت موسی علیه السّلام بعمل آورده پس کذب و عدوان اعور ملوم و عداوت او با نبی معصوم مثل سفیده صبح درخشید و آنچه رازی و نیسابوری در تفسیر آیه اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ گفته اند نیز برای تکذیب اعور و اثبات عصمت حضرت هارون از کذب و مجنون ان محمود مجنون

ص:164

کافیست رازی در تفسیر کبیر در تفسیر این آیه گفته فان قیل لما کان هارون نبیّا و النّبیّ لا یفعل الا الاصلاح فکیف وصّاه بالاصلاح قلنا المقصود من هذا الامر التاکید کقوله وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی و نیسابوری در تفسیر این آیه گفته و انّما وصّاه بالاصلاح تاکیدا و اطمینانا و الاّ فالنّبی لا یفعل الاّ الاصلاح الحاصل کسی که رائحه از اسلام بمشام او رسیده بعد اطلاع بر کلام شنیع النظام اعور یقین جازم حاصل می کند بانهماک اعور بی باک در ضلال و عناد و مجانبت هدایت و رشاد و مباینت انصاف و سداد زیرا که او در سلب دلالت حدیث منزلت بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمثابه مبالغه نموده که ادعای دلالت آن بر عدم استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای خلافت هم نموده و بر آن هم اکتفا نکرده مدعی دلالت آن بر عیب و طعن صریح گردیده و بهوس اثبات این ضلال صریح از غایت سراسیمگی و بیحواسی زبان خرافات ترجمان بطعن و تشنیع بر حضرت هارون بلکه حضرت موسی علیهما السلام بلکه حق تعالی گشاده و او الحاد و زندقه داده زیرا که اثبات فتنه عظیمه و فساد کبیر عبادت عجل بسبب استخلاف حضرت هارون علیه السلام نموده و اخذ حضرت موسی راس حضرت هارون علیه السّلام را بر ایذا و اهانت حمل کرده و هر گاه بنابر مزعوم او این همه فتنه عظیمه و فساد کبیر عبادت عجل و کفر کفّار بسبب استخلاف حضرت هارون علیه السّلام حاصل شد طعن صریح بر حضرت موسی بلکه خدای تعالی متوجه گردید که او تعالی شانه این هر دو نبی را به نبوت مشرف ساخته و از تمام عالم برگزیده و ظاهرست که استخلاف حضرت هارون

ص:165

بغیر امر الهی واقع نشده و نیز ظاهرست که زعم ناصب اعور که قتل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اهل جمل و صفین را عین فتنه عظیمه و فساد کبیرست عین خطیئه عظیمه و عناد کبیر و اظهار کمال بغض و عداوت نفس شریر با جناب امیر علیه سلام الملک القدیرست زیرا که این قتل و قتال با اهل ضلال حسب افادات و مسلمات اکابر و اساطین سنّیه با کمال عین حق و صواب و موافق سنت و کتاب و محض اصلاح و صلاح و بحت هدایت بسوی رشاد و فلاح بود و اگر استیعاب و استیفای احادیث حضرت خیر الانام صلّی اللّه علیه و آله الکرام و افادات علمای اعلام که از آن حقیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام درین مقاتلات و ثبوت کمال شرف و فضیلت آن حضرت از این محاربات واضح و ظاهرست نمایم می باید که کتابی جداگانه تصنیف نمایم لکن در حدیث خاصف النعل که در ما بعد مذکور خواهد شد انشاء اللّه تعالی علاوه بر طرق این حدیث شریف نبذی از احادیث دیگر و افادات علمای اعلام و اساطین فخام سنّیه درین باب مذکور خواهد شد که از ان کمال شناعت و فظاعت هفوات طاعنین و نهایت حقیقت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در قتال ناکثین و قاسطین و مارقین واضح خواهد شد پس کاش فاضل رشید کلام اعور عنید که از خرافات نواصب لئام در عیب و طعن و لوم و ملام بمراتب قاصیه بالاتر رفته بنظر امعان می دید و از لاف و گزاف و مخالفت انصاف که در تأویل تاویل و توجیه توجیه اسلاف و اخلاف کثیر الاعتساف خویش بکار برده دست می کشید

انکار ابن تیمیه دلالت حدیث منزلت بر خلافت

اشاره

و نیز کاش فاضل رشید کلام امام اعظم اعور یعنی تقی الدین احمد بن عبد الحلیم بن عبد السلام المعروف بابن تیمیّة الحرانی که ائمّه سنّیه محامد فخیمه و مناقب

ص:166

عظیمه و مفاخر کثیره و مآثر غزیرة و محاسن جمّه و مدائح دثره و فضائل سنّیه و مکارم علیّه برای او ثابت می کنند کما لا یخفی علی ناظر فوات الوفیات لصلاح الدین محمّد بن شاکر و الدرر الکامنة لابن حجر و المعجم المختص للذهبی و اتحاف النبلاء و غیرها بچشم تامل می نگریست و زار زار بر آن حرفهای یاوه می گریست و گرد این تاویل علیل نمی گردید و حقیقت انصاف اکابر اهل نحله خود بمیزان عقل می سنجید مگر نه می بینی که ابن تیمیه بسبب کمال بغض و شنان و غایت مجازفت و عدوان و اقصای تجبر و تهور جنان بکمال سلاطت لسان و باعت بیان همداستان نواصب مهان گردیده بلکه در مضمار تعصّب قدم خود از نواصب فراتر نهاده انواع خرافات و جزافات جالبه آفات سر داده چنانچه در جواب منهاج الکرامة که آن را بمنهاج السنه النبویة فی نقض کلام الشیعة و القدریة موسوم ساخته بجواب حدیث منزلت گفته و کان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم کلّما سافر فی غزوة او عمرة او حج یستخلف علی المدینة فی غزوة ذی مرّ عثمان بن عفان و فی غزوة بنی قینقاع بشر بن المنذر لما غزا قریشا و وصل الی الفرع استعمل ابن أم مکتوم ذکر ذلک محمد بن سعد و غیره و بالجملة فمن المعلوم انّه صلّی اللّه علیه و سلم کان لا یخرج من المدینة حتی یستخلف و قد ذکر المسلمون من کان یستخلفه فقد سافر من المدینة فی عمرتین عمرة الحدیبیة و عمرة القضاء و فی حجّة الوداع و فی مغازیه اکثر من عشرین غزاة و فیها کلّها یستخلف و کان یکون

ص:167

بالمدینة رجال کثیرون یستخلف علیهم من یستخلفه فلمّا کان فی غزوة تبوک لو یاذن لاحد فی التخلف عنها و هی آخر مغازیه و لم یجتمع معه احدکما اجتمع معه فیها فلم یتخلف عنه الاّ النّساء و الصبیان او من هو معذور لعجزه عن الخروج أو من هو منافق و تخلّف الثلثة الّذین تیب علیهم و لم یکن فی المدینة رجال من المؤمنین اقویاء یستخلف علیهم کما کان یستخلف علیهم فی کل مرّة بل کان هذا الاستخلاف اضعف من الاستخلافات المعتادة منه صلّی اللّه علیه و سلّم لأنّه لم یبق بالمدینة رجال کثیرون من المؤمنین اقویاء یستخلف علیهم فکل استخلاف استخلفه فی مغازیه مثل الاستخلاف فی غزوة بدر الکبری و الصغری و غزوة بنی المصطلق و الغابة و غزوة خیبر و فتح مکة و سائر مغازیه التی لم یکن فیها قتال و مغازیه بضع عشرة غزوة و قد استخلف فیها کلّها الاّ القلیل و قد استخلف فی حجّة الوداع و عمرتین قبل غزوة تبوک و فی کلّ مرّة علی افضل ممن بقی فی غزوة تبوک فکان کلّ استخلاف قبل هذه یکون علی افضل ممن استخلف علیه علیّا فلهذا اخرج إلیه علیّ یبکی و یقول أ تخلفنی مع النساء و الصّبیان و قیل انّ بعض المنافقین طعن فیه و قال انّما خلّفه لأنّه یبغضه فبیّن له النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّی انّما استخلفتک لامانتک عندی و انّ الاستخلاف لیس بنقص و لا غضّ

ص:168

فانّ موسی استخلف هارون علی قومه فکیف یکون نقصا و موسی یفعله بهارون فطیب بذلک قلب علیّ و بیّن انّ جنس الاستخلاف یقتضی کرامة المستخلف و امانته لا یقتضی اهانته و تخوینه و ذلک لان المستخلف یغیب عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و قد خرج معه جمیع الصّحابة و الملوک و غیرهم إذا خرجوا فی مغازیهم اخذوا معهم من یعظم انتفاعهم به و معاونته لهم و یحتاجون الی مشاورته و الانتفاع برایه و لسانه و یده و سیفه و المستخلف إذا لم یکن فی المدینة سیاسة کثیرة لا یحتاج الی هذا کلّه فظنّ من ظنّ انّ هذا غضاضة من علیّ و نقص منه و خفض من منزلته حیث لم یاخذه معه فی المواضع المهمّة التی تحتاج الی سعی و اجتهاد بل ترکه فی مواضع لا تحتاج الی کثیر سعی و اجتهاد فکان قول النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم تبیینا ان جنس الاستخلاف لیس نقصا و لا غضّا إذ لو کان نقصا او غضّا لما فعله موسی بهرون و لم یکن هذا الاستخلاف کاستخلاف هارون لان العسکر کان مع هارون و انّما ذهب موسی وحده و اما استخلاف النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فجمیع العسکر کان معه و لم یخلف بالمدینة غیر النساء و الصّبیان الاّ معذورا و عاص و قول القائل هذا بمنزلة هذا و هذا مثل هذا هو کتشبیه الشیء و تشبیه یکون بحسب ما دل علیه السباق لا تقتضی المساواة فی کلّ شیء

ص:169

الا تری الی ما

ثبت فی الصحیحین من قول النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی حدیث الاساری لما استشار أبا بکر فاشار بالفداء و اشار عمر فاشار بالقتل قال ساخبرکم عن صاحبیکم مثلک یا ابا بکر مثل ابراهیم إذ قال فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ و مثل عیسی إذ قال إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ و مثلک یا عمر مثل نوح إذ قال رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیّاراً و مثل موسی إذ قال رَبَّنَا اطْمِسْ عَلی أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلی قُلُوبِهِمْ فَلا یُؤْمِنُوا حَتّی یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ فقوله لهذا مثلک مثل ابراهیم و عیسی و لهذا مثلک مثل نوح و موسی اعظم من

قوله انت منّی بمنزلة هارون من موسی فإنّ نوحا و موسی و ابراهیم و عیسی اعظم من هارون و قد جعل هذین مثلهم و لم یرد انهما مثلهم فی کل شیء لکن فیما دلّ علیه السّیاق من الشدّة فی اللّه و اللین فی اللّه و کذلک هنا انّما هو بمنزلة هارون فیما دلّ علیه السّیاق و هو استخلافه فی مغیبه کما استخلف موسی هارون و هذا الاستخلاف لیس من خصائص علیّ بل و لا هو مثل سائر استخلافاته فضلا عن ان یّکون افضل منها و قد استخلف من علیّ افضل منه فی کثیر من الغزوات و لم تکن تلک استخلافات توجب تقدیم المستخلف علی علیّ بل قد استخلف علی المدینة غیر واحد و اولئک المستخلفون منه بمنزلة هارون من موسی من جنس

ص:170

استخلاف علیّ بل کان ذلک الاستخلاف یکون علی اکبر و افضل ممن استخلفه علیه عام تبوک و کانت الحاجة الی الاستخلاف اکثر و انّه کان یخاف من الأعداء علی المدینة فامّا عام تبوک فانّه کان قد اسلمت العرب بالحجاز و فتحت مکة و ظهر الاسلام و عزّ و لهذا امر اللّه أن یغزو اهل الکتاب بالشام و لم تکن المدینة تحتاج الی من یقاتل بها العدوّ و لهذا لم یدع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم عند علیّ من المقاتلة کما کان یدع بها فی سائر الغزوات بل اخذ المقاتلة کلّهم

بیان شناعت کلمات ابن تیمیه

از این کلمات تعسّف سمات و جزافات غرابت آیات که بکمال مکابره و تعصّب مشحون و قلوب اهل انصاف بملاحظه آن پر خونست واضح و لائح می گردد که ابن تیمیه در اظهار کوامن باطن نصب مواطن گرم جوشیده و در حیازت قصبات سبق در ایذا و ایلام اهل ایمان و اسلام بابلغ وجوه کوشیده و افواق خلاف وفاق از اخلاف اعتساف دوشیده و در ابطال فضل جمیل و شرف جلیل وصی بر حق بهمه همت خروشیده و پا از اندازه گلیم زیاده تر کشیده و دست از آستین وقاحت بیرون آورده و سر از حبیب تجبر و تکبر بر آورده استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام را که وقت سرور انام صلّی اللّه علیه و آله بغزوه تبوک واقع شده و از حدیث منزلت نزد او همان مرادست اضعف و اوهن از جمیع استخلافات معتاده می گرداند و گمان می برد که هر استخلافی که قبل ازین واقع شده افضل اشرف و اقوی و اعظم از آن بوده که درین غزوه جز نسوان و صبیان و معذورین و عصات و منافقین جفات باقی نماندند و رجال اقویای مؤمنین و عظمای

ص:171

موقنین در مدینه نبودند بخلاف دیگر استخلافات که بر اقویای رجال و مؤمنین با کمال واقع شده و این تیمیه بر مجرّد این دعوی اکتفا نه کرده خواسته که وهن و ضعف این استخلاف از فعل و قول جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت سازد چنانچه گفته فلهذا خرج إلیه علی یبکی الخ این کلامش دلالت واضح دارد بر آنکه بکای جناب امیر المؤمنین علیه السلام و عرض آن حضرت

أ تخلفنی فی النساء و الصّبیان باین سبب بود که این استخلاف آن حضرت اضعف از استخلافات معتاده آن حضرت بود و دیگر استخلافات اشرف و اعلی از ان و بطلان و شناعت این استدلال ابن تیمیه در کمال وضوح و ظهورست چه قطع نظر از آنکه بکای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در صحیحین واقع نشده و رازی عدم ذکر شیخین را قادح حدیث غدیر گردانیده فکذا هذا این بکا هرگز دلالت بر نقص و ضعف این استخلاف ندارد بلکه ظاهرست که بکای آن حضرت بسبب عدم مشارکت جهاد و مفارقت سرور انبیای امجاد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و تاذّی از طعن اهل نفاق و عناد و لدادست فالاستدلال بالبکاء علی الوهن و الضعف صریح الوهن و الضعف و هو مما یلیق ان یبکی علیه الباکون بل یضحک علیه الضاحکون و عجب که ابن تیمیه بنظر بصیرت سیاق روایت مشتمله بر بکای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم ملاحظه نکرده بمزید تعصّب قطع نظر از ان کرده استدلال بآن بر وهن و ضعف استخلاف کرده حال آنکه سیاق روایات مشتمله بر بکای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خود دلالت واضحه دارد بر آنکه این بکا بسبب ایذای اهل نفاق و جفا بوده نسائی در خصائص کما سمعت باسناد خود روایت کرده

ص:172

عن مالک قال قال سعد بن مالک انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم غزا علی ناقته الحمراء و خلّف علیّا فجاء علیّ حتی تعدّی ناقة فقال یا رسول اللّه زعمت قریش انّک انّما خلّفتنی انّک استثقلتنی و کرهت صحبتی و بکی علیّ فنادی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی الناس ما منکم احد الا و له خابّة یا بن أبی طالب اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و اسحاق هروی در سهام ثاقبۀ بجواب حدیث منزلت گفته ثم اقول قد ذکر اهل التحقیق من المحدثین فی سبب صدور هذا الکلام من سیّد الانام صلوات اللّه علیه الی یوم القیام

انه لما توجّه صلّی اللّه علیه و سلّم الی غزوة تبوک استخلف علیّا رضی اللّه عنه و علی اهل بیته فجاء علیّ رضی اللّه عنه الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم باکیا حزینا لکثرة شوقه الی الغزاة و ملازمة سیّد الانبیاء صلوات اللّه علیه و سلامه فقال یا رسول اللّه تترکنی مع الاخلاف فقال علیه السّلام تسلیة له رضی اللّه تعالی عنه اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی الخ ازین عبارت واضحست بکاء جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسبب کثرت شوق غزا و ملازمت سیّد ؟؟ علیه و آله آلاف التحیة و الثنا بود پس در حقیقت این بکاهم فضیلتی از فضائل عالیه و مناقب سامیه و دلیل کمال شرف و جلالت و اخلاص

ص:173

و امحاض عمل و کثرت رغبت و شوق و و له بتحمل شدائد فی سبیل اللّه و اعراض از دنیا و ما فیها و عدم مبالات و احتفال ببقای سریع الفنا برهان؟؟؟ محبّت و مودّت جناب سرور انام صلّی اللّه علیه و آله الکرام و انهماک در محامات و نصرت و معاضدت و موازرت و معاونت و حراست و حمایت و کفایت سرور اخیار از شرور اعداد کفارست پس چنین فضیلت جلیله را دلیل عیب و نقص استخلاف آن حضرت گردانیدن غایت عصبیت و عناد و اقصای مکابره و لدادست چشم بداندیش که برکنده باد عیب نماید هنرش در نظر

ابطال استدلال ابن تیمیه بفقره اتخلفنی فی النساء و الصبیان بر ضعف استخلاف آن حضرت

و اما فقرۀ

أ تخلفنی فی النساء و الصّبیان پس آن هم بر تقدیر تسلیم مفید وهن و ضعف این استخلاف نیست بلکه غرض از آن این ست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بجواب آن غایت فضل آن حضرت و دفع مزعوم باطل منافقین بیان فرماید چنانچه خود ابن تیمیه هم بیان کرده فبین له النّبیّ ص

انّی انّما استخلفتک عندی الخ ازین عبارت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم باین قول بیان فرمود که استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام؟؟؟ بسبب امانت آن حضرت نزد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم واقع شده و استخلاف موجب نقص و عیب نیست که حضرت موسی استخلاف حضرت هارون بر قوم خود فرموده پس چگونه استخلاف موجب نقص باشد حال آنکه حضرت موسی آن را در حق حضرت هارون بعمل آورده عجبست که چگونه ابن تیمیه بر خلاف ارشاد نبوی که خود مقربانست فعل و قول جناب امیر المؤمنین علیه السلام را محمول بر اثبات ضعف و وهن استخلاف آن حضرت می گرداند

ص:174

و آنچه ابن تیمیه گفته فکان قول النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم تبیینا انّ جنس الاستخلاف الخ نیز صریحست در آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بحدیث منزلت دفع توهم دلالت استخلاف بر نقص و عیب فرموده و ظاهر ساخته که اگر استخلاف موجب نقص و عیب می بود حضرت موسی علیه السلام آن را در حق حضرت هارون ع بعمل نمی آورد و پس این بیان خودش هم برای ابطال استدلال او ببکا و فقره

أ تخلفنی فی النساء و الصبیان کافی و بسندست و بعد این عبارت هم ابن تیمیه بمزید کذب و بهتان و غایت افترا و عدوان نسبت توهم و هن و استخلاف و نقص درجه آن بسرور اوصیا علیه آلاف التحیة و الثنا نموده لیکن بعد آن ثابت کرده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این توهم را دفع کرده چنانچه گفته و قول القائل إذ جعله بمنزلة هارون الاّ فی النبوّة باطل فان

قوله اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی دلیل علی انّه یستوضیه بذلک و یطیب قلبه لما توهم من وهن الاستخلاف و نقص درجته فقال هذا علی سبیل الجبر له ازین عبارت ظاهرست که ابن تیمیه توهم وهن استخلاف و نقص درجه آن بجناب امیر المؤمنین علیه السلام نسبت داده حال آنکه بطلان توهم این توهم و شناعت این تهجّم پر ظاهرست و هیچ دلیلی بر ان قائم نیست جز توهم باطل و عناد لا حاصل لیکن قطع نظر از ان از قول خودش در اینجا هم ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم توهم و هن استخلاف و نقص درجه آن را دفع فرموده که اما

ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون بجواب این توهم متوهم فرموده برای جبر و استرضا و تطییب قلب

ص:175

آن حضرت و ظاهرست که استرضا و تطییب و جبر کسر بغیر آنکه بطلان وهن استخلاف و نقص درجه آن ثابت شود متحقق نمی گردد پس هر گاه بطلان وهن و ضعف استخلاف بنابر ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حسب اعتراف مکرّر خود ابن تیمیه ثابت شد کمال شناعت و فظاعت صنیع شنیع او ظاهر گردید که بمزید مجادله و معانده ادعای مرجوحیت و مفضولیت و اضعف این استخلاف نموده گوی مسابقت در کذب و افترا و اعتساف و عدوان و جزاف ربوده و از تناقض صریح و تهافت قبیح که از کلمات خودش پیداست ناندیشیده بر سر عیب و ذم استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام که بطلان آن از کلام خودش واضحست رسیده پس این خرافت و تیرگی و جسارت و خیرگی ابن تیمیّه قابل تماشا بلکه لائق استهزاست که خود بتکرار ثابت ساخته که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم توهم وهن استخلاف و نقص درجه آن را رد فرموده و باز این توهم متوهم را دلیل اضعفیت و اوهنیت و مرجوحیت این استخلاف می گرداند هان بسبب مزید شامت نصب از تصدیق ظاهری جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز دست برداشته و بامری که باعتراف خودش ثابتست اعتنا نساخته بر خلاف آن باثبات نقص و ضعف استخلاف جناب ولایتماب گردن افراشته و ناهیک به علی بعده عن الانصاف و الدّین و اغراقه فی المجاذفة و الکذب المهین دلیلا وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً و انهماک ابن تیمیه در تایید خرافات و مقالات منافقین و شغف و و له او بتقویت هفوات معاندین بیدین

ص:176

چشم بصیرت دید نیست که چسان در توضیح دلالت استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر نقص و عیب مبالغه نموده و با وصفی که در صدد بیان خلاف آن زبان؟ معجز بیان سرور انس و جان صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست مگر نه می بینی ؟؟لفظ فبیّن له النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم تا لفظ و لا تخوینه فرض او تبیین این معناست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تبیین فرموده که استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام موجب نقص آن حضرت نبود لیکن بسبب مزید ناصبیت و عداوت و مخالفت حق و تیرگی باطن بعد این کلام بقول خود و ذلک لان المستخلف الخ در صدد تقویت و تایید خرافت منافقین لئام و معاندین طغام بر آمده و بغلبه سکر عناد چنان مصعوق و مدهوش گردیده که از ارتباط کلام و اتّساق نظام هم غفلت ورزیده در اثبات دلالت این استخلاف بر نقص و عیب کوشیده چه قول او و ذلک انّ المستخلف یغیب عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و قد خرج معه جمیع الصحابة الخ دلالت صریح دارد بر آنکه مقصود او آنست که اثبات عیب و نقص بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسبب این استخلاف نماید و مشار إلیه بلفظ ذلک اموری که از قول او فبیّن له تا لفظ تخوینه مستفادست که می تواند شد و آن چند امرست یکی استخلاف للامانة که از قول او

انّما استخلفتک لامانتک عندی مستفادست دوم الاستخلاف ؟؟؟بنقص و لا غضّ سوم الاستخلاف یقتضی کرامة المستخلف و امانته لا یقتضی اهانته و لا تخوینه و ظاهرست که این هر سه امر

ص:177

با دلیل او لأنّ المستخلف یغیب عن النّبی ربطی ندارد چه این دلیل مثبت نقص و عیبست و این امور خلاف آنست پس ثابت شد که مراد او از ذلک یکی از دو امرست که قبل ازین کلام اعنی فبیّن له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الخ ذکر کرده و از جمله آن دو امر یکی آنکه این استخلاف معاذ اللّه اضعف از استخلاف معتاده بوده و امر دیگر طعن منافقین در جناب امیر المؤمنین علیه السلام و نسبت بغض آن حضرت بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست پس ثابت شد که ابن تیمیه بعد تبیین تبیین جناب خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله اجمعین عدم دلالت استخلاف بر نقص و عیب و تهجین بر سر تایید و تقویت و توضیح مزعوم باطل منافقین و معاندین رسیده وجه دلالت استخلاف بر ثبوت نقص و عیب جناب امیر المؤمنین علیه السلام بیان می نماید و می سراید که وجه دلالت استخلاف بر ثبوت نقص و عیب جناب امیر المؤمنین علیه السلام آنست که آن حضرت غائب شد از جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حال آنکه برون آمدند جمیع صحابه با آن حضرت و ملوک و غیر ایشان هر گاه خارج می شوند در مغازی خود می گیرند با خودها کسی را که عظیم می شود و انتفاع شان باو و معاونت او ایشان را و محتاج می شوند بسوی مشاوره او و انتفاع برای او و لسان او دید او و سیف او و مستخلف هر گاه در مدینه سیاست کثیره نباشد محتاج باین نمی شود یعنی او را حاجتی باستعمال رای و لسان دید و سیف نمی افتد و انتفاع عظیم باو حاصل نمی گردد پس باین وجوه که نهایت اهتمام در تشیید و ابرام آن نموده تایید و تقویت دلالت این استخلاف بر عیب و نقص و خفض منزلت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت

ص:178

نموده چنانچه خودش گفته پس ظن کرد کسی که ظن کرد که این یعنی استخلاف جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم غضاضتست از علی و نقصست ازو نقصست از منزلت او که نه گرفت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در؟ ابا خود در مواضع مهمّه که محتاج می شود بسعی و اجتهاد بلکه ترک کرد او را در موضعی که محتاج نیست بسوی کثیر سعی و اجتهاد پس این تقریر تایید و تقویت ؟؟؟؟؟منافقین لئام بکمال تشیید و ابرامست و آنچه گفته فکان قول النّبی الخ بطلان این خرافات که ابن تیمیه تعب نسج آن برداشته مرّة بعد اولی بمنصه ظهور می رساند و شناعت کوشش و کشش و کد و کاوش او در اثبات ضعف موهن این استخلاف بر کرسی وضوح می نشاند و مخالفت او با ارشاد جناب خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که خود بتکرار و تاکید اعتراف بآن دارد ثابت می گرداند از ظرائف این ست که خود ابن تیمیه را صبر و قرار بر اثبات عدم دلالت این استخلاف بر عیب و نقص نداده تایید منافقین و رد کلام جناب خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله اجمعین و اثبات عیب و نقص جناب امیر المؤمنین علیه السلام صراحت باز نموده که گفته و لم یکن هذا الاستخلاف کاستخلاف هارون علیه السّلام الخ چه ازین قول صاف ظاهرست که این استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل استخلاف هارون علیه السّلام نبوده زیرا که عسکر با حضرت هارون بود و حضرت موسی ع تنها رفته بود و در استخلاف حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام هیچکس از عسکر با آن حضرت نبوده بلکه جمیع عسکر با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود و در مدینه جز نسا و صبیان

ص:179

کسی نبود مگر کسی که معذور یا عاصی بود پس باین قول خود بصراحت تمام تایید و ابرام همان تقریر منافقین که بقول خود و ذلک لان المستخلف یغیب عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و قد خرج معه جمیع الصحابة و الملوک الخ وارد کرده خواسته و گویا معاذ اللّه عدم تمامیت تقریر افصح من نطق بالضاد ظاهر ساخته و باثبات نقصان تشبیه حسب تصریح شاه صاحب کمال بیدیانتی اختیار نموده

حدیثی که ابن تیمیه در فضیلت شیخین به صحیحین نسبت داده در آن موجود نیست

و حدیثی که ابن تیمیه در حق شیخین از صحیحین نقل کرده وجودی در صحیحین ندارد چنانچه بر ناظر صحیحین و متفحص آن مخفی نیست پس این نسبت محض کذب و زور و افترای غیر مستورست وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ

جواب قدح نواصب

قوله و گفته اند که این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاعست تا استحقاق آن خلافت بدادن این خلافت ثابت شود اقول آنفا بشرح و بسط تمام دانستی که بهمین کلام مختلف النظام که مخاطب فمقام از نواصب لئام آورده کار ائمّه اعلام و اماثل فخام سنّیه متفوه گردیده اند که بتصریح تمام مغایرت این خلافت با خلافت کبری که محل نزاعست ثابت کرده و بمزعومات باطل و توهمات لا حاصل نفی دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده و بطلان این توهّم عقیم و ترجیم سقیم بوجوه عدیده که سر نواصب و اتباع شان بکوبد و خس و خاشاک شکوک و اوهام از اذهان و افهام خواص و عوام بروید انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد و قطع نظر از ان این شبه تعلق ندارد مگر بتمسک باستخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام که آن هم یکی از طرق استدلال بر امامت آن حضرتست و تبیین آن مشروحا انشاء اللّه تعالی خواهد آمد و اما استدلال

ص:180

حدیث منزلت بتقریر اینکه اهل حق ذکر کرده و در آن این خلافت را دخلی نیست پس بحمد اللّه این شبه رکیکه بعد تسلیم هم ضروری بآن نمی رساند چه بنای آن بر اثبات منازل هارون علیه السلام برای جناب امیر المؤمنین علیه السلامست که از جمله آن منازل خلافت حضرت موسی علیه السلام بعد الوفاة است و از جمله آن اعلمیت و افضلیت و عصمت و افتراض طاعتست و ظاهرست که ثبوت یکی ازین منازل جلائل برای ثبوت امامت و خلافت آن حضرت کافیست پس اگر بالفرض این خلافت غیر خلافت محل نزاع باشد ضرری باهل حق نمی رسد و قطع نظر ازین گو این خلافت خلافت کبری نباشد بلکه خلافت خاصّه جزئیّه باشد لیکن ثبوت آن هم کما سنبیّن کافیست چه ارتفاع و ارتجاع و انقطاع آن ثابت نشده که تقیید بمدت در آن واقع نبود که خود بخود منقطع شود و عزل بصریح قول هم غیر واقع و هر گاه این خلافت جزئیّه مستصحب باشد بعد وفات سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باجماع مرکب خلافت کبری برای آن حضرت ثابت خواهد شد که ثبوت خلافت آن حضرت بر بعض دون بعض خلاف اجماع امّتست و بمثل این تقریر حضرات سنّیه در اثبات خلافت کبری برای أبی بکر بزعم استخلاف و فی الصلاة متشبث شده اند با آنکه اصل استخلاف فی الصلوة مدخولست و بعدم ثبوت بلکه ثبوت عدم آن معلول فشتّان ما بین المقامین

کلام صاحب تحفه در وظائف محوله از طرف پیامبر اکرم به افراد مختلف در ایام غیبت و رد آن

اشاره

قوله زیرا که باجماع اهل سیر محمد بن مسلمه را صویه دار مدینه و سباع بن عرفطه را کوتوال مدینه و ابن أم مکتوم را پیش نماز مسجد خود کرده بودند اقول اولا اهل سیر سنیّه استخلاف محمد بن مسلمه یا سباع بن عرفطه بر مدینه علی طریق الاختلاف ذکر کرده اند چنانچه عبارت مرفوضه مرافض

ص:181

بان ناطقست و ملاحظه عبارات کتب سیر هم بآن شاهد پس انفصال را باتصال مبدّل ساختن دلیل کمال انهماک در کذب و بهتان و ضلالست و ثانیا ضغث علی ابّالة این ست که علاوه بر تبدیل انفصال باتصال و تغییر افتراق و انقطاع بانضمام و اجتماع دعوی اجماع هم بر ما ذکر ازین عبارت ظاهرست و للّه الحمد که برای ثبوت کذب دعوی مرفوض اجماع عبارت مرافض کافیست و معهذا عبارات اهل سیر هم برای تفضیح مدعی اجماع وافی جناب والد ماجد قدّس اللّه نفسه در جوابش فرموده ادعای اجماع برینمعنی کذب محض و بهتان صرفست زیرا که در مدارج النبوّة مذکورست بعد از اتفاق استخلاف علی مرتضی بر اهل و عیال اختلاف کرده اند که بر مدینه کرا خلیفه ساخت بعضی گفته اند محمد بن مسلمه را ساخت و گفته اند اصح روایات این ست و بروایتی سباع بن عرفطه بضم عین مهمله و سکون را و ضم فا و بروایتی ابو رهم غفاری و بروایتی علی بن أبی طالب را و ابن عبد البر ترجیح این روایت نموده انتهی و در روضة الاحباب در ذکر غزوه تبوک مذکورست القصّه محمد بن مسلمه را بروایت اصح و بروایتی سباع بن عرفطه و بروایتی ابو رهم غفاری و بروایتی علی بن أبی طالب ع را در مدینه خلیفه ساخت و خود بمبارکی بیرون رفت و در ثنیة الوداع عقد الویه و رایات فرمود و در

استخلاف جناب امیر علیه السلام بر مدینه

اشاره

انسان العیون مسطورست و خلّف علی المدینة محمد بن مسلّمة الانصاری علی ما هو المشهور قال الحافظ الدمیاطی رحمه اللّه و هو اثبت عندنا و قیل سباع بن عرفطة و قیل ابن أم مکتوم و قیل علی بن أبی طالب قال ابن عبد البر و هو اثبت هذا کلامه این عبارت ندا می کند بآنکه اختلافست

ص:182

در کسی که او را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر مدینه خلیفه کرد بعضی باستخلاف محمد بن مسلمه و بعضی باستخلاف سباع بن عرفطه و بعضی باستخلاف ابو رهم و بعضی باستخلاف ابن أم مکتوم قائل شده اند و ابن عبد البر ترجیح استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده پس دعوی اجماع بر خلاف آن کذب محض و بهتان صرف و دروغ واضح و افترای صریحست و بر عاقل یلمعی مخفی نیست که روایات استخلاف محمد بن مسلمه یا سباع بن عرفطه یا ابو رهم یا ابن أم مکتوم از موضوعات نواصب معاندین و افتراءات مخالفین مبغضین جناب امیر المؤمنین علیه السلامست که بزعم حطّ منزلت و نقص شرف خلافت مدینه را از ان حضرت مصروف ساخته بر فتراک دیگران بستند و چون این روایات با هم متنافیست و یکی مکذب و مبطل دیگریست لهذا از درجه اعتماد ساقط و از پایه اعتبار هابط باشد و اهل حق را احتیاج بدفع آن نیفتد که بمفاد اللّهم اشغلهم بهم خود این مفتریان یکی مشغول تکذیب دیگری گردیده و روایت استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسبب تاید باتفاق اهل حق سالم از معارض خواهد بود و افاده ابن عبد البر برای ابطال این کذبات کافی و بسندست و معهذا تصریحات و روایات دیگر اکابر ائمّه سنیه نیز مبطل این اختراعاتست

روایت محمد بن یوسف شامی در استخلاف امیر علیه السلام

محمد بن یوسف شامی تلمیذ رشید علاّمه سیوطی که فضائل زاهره و محائد فاخره او از لواقح الانوار و دیگر کتب و اسفار هویدا و آشکارست در کتاب سبل الهدی و الرشاد گفته قال ابن هشام و استخلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی المدینة محمد بن مسلمة الانصاری رضی اللّه عنه قال و ذکر الدراوردی

ص:183

انه استخلف عام تبوک سباع بن عرفطة زاد محمد بن عمر بعد حکایة ما تقدم و یقال ابن أم مکتوم قال و التثبت عندنا محمد بن مسلمة و لم یتخلّف عنه فی غزوة غیرها و قیل علی بن أبی طالب قال ابو عمر و تبعه ابن دحیة و هو الاثبت قلت و

رواه عبد الرزاق فی المصنف بسند صحیح عن سعد بن أبی وقاص و لفظه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما خرج الی تبوک استخلف علی المدینة علی بن أبی طالب و ذکر الحدیث ازین عبارت ظاهرست که ابن عبد البر و ابن دحیه استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بر مدینه اثبت دانسته اند و عبد الرزاق در مصنف آن را بسند صحیح روایت کرده پس از امری که مثل ابن عبد البر و ابن دحیه آن را ترجیح داده باشند و خلاف آن را رد کرده و بسند صحیح مروی باشد بمقابله اهل حق اغماض نظر و غض بصر کردن و بر خلاف ان دست انداختن انصاف و شرم و آزرم و رعایت قانون مناظره بغایت قصوی رسانیدنست

روایت استخلاف جناب امیر علیه السلام بر مدینه از مناقب مغازی

و استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بر مدینه ابو الحسن علی بن محمد المعروف بابن المغازلی که محامد و مناقب او از انساب سمعانی و تراجم الحفّاظ بدخشانی و استناد بروایات او از افادات اکابر سنّیه در بعض مجلدات آتیه تفصیلا انشاء اللّه تعالی خواهی دریافت و قد سبق الاشاره إلیها فیما سبق نیز روایت کرده چنانچه در کتاب مناقب جناب علی بن أبی طالب علیه السلام که نسخه آن بخط عرب پیش فقیر حاضرست گفته از خیثمه بن سلیمان بن الحسن بن حیدرة الاطرابلسی نقل کرده که او گفت.

حدثنا اسحاق بن ابراهیم الدیری عن

ص:184

عبد الرزّاق عن معمر قال اخبرنی قتادة و علی بن زید بن جدعان انما سمعا سعید بن المسیب یقول حدثنی سعد بن أبی وقاص انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لما خرج الی تبوک استخلف علیّا علی مدینة فقال یا رسول اللّه ما کنت احسب ان تخرج وجها الاّ و انا معک فقال له اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون بن موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی

روایت طبرانی خلافت جناب امیر ع بر مدینه

و طبرانی نیز استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر مدینه روایت کرده چنانچه ابراهیم بن عبد اللّه یمنی در کتاب الاکتفاء گفته

عن علی بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حین خلّفنی علی المدینة خلّفتک لتکون خلیفتی قلت کیف أتخلف عنک یا رسول اللّه قال الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبیّ بعدی اخرجه الطّبرانی فی الاوسط و روایت

ان المدینة لا تصلح الا بی او بک که حاکم در مستدرک ذکر نموده و حکم بصحت آن فرموده و در اکتفا و تفسیر شاهی هم مسطورست دلالت واضحه بر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر مدینه و تکذیب روایات استخلاف فلان و بهمان دارد و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی که بتصریح فاضل رشید در ایضاح از عظمای اهل سنتست در کتاب مفتاح النجا که بتصنیف آن و امثال آن در ایضاح افتخار و مباهات دارد و آن را دلیل ولای اهل نخله خود باهلبیت علیهم السلام می انگارد و حسب افاده او در قول متین این کتاب از کتب جیده معتبره است گفته

اخرج احمد و الحاکم

ص:185

عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی حین استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک امّا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الخ و شاه ولی اللّه هم در قرة العینین روایت مفصّله احمد بن حنبل که نصّ واضح بر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر مدینه است برای احتجاج و استدلال بر نهایت مفخم گردانیدن نیابت آن حضرت و غیر آن نقل کرده و سوای عبد الرزّاق و طبرانی و ابن عبد البر و ابن المعازلی و ابن دحیه دیگر اکابر و اساطین ایشان هم مثل قاضی عیاض و سراج و نووی و مزی و ابن تیمیه و قسطلانی و علقمی و ابن روزبهان و ابن حجر مکی و خواجه محمد پارسا و شیخ بن عبد اللّه بن شیخ من عبد اللّه العیدروس و اسحاق هروی و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی و شاه ولیّ اللّه و فاضل رشید و غیر ایشان استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر مدینه که بصراحت تمام تکذیب افتراءات معاندین می نماید ذکر کرده اند

استخلاف جناب امیر ع بر مدینه از قاضی عیاض و سراج

قاضی عیاض کما فی المرقاة گفته و لیس فیه دلالة علی استخلافه بعده لأنّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انما قال هذا حین استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک و ابن عبد البر در استیعاب بترجمۀ جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته ذکر السّراج فی تاریخه و لم یتخلف أی علیّ عن مشهد شهده رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم منه قدم المدینة الاّ تبوک فانّه خلفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی المدینة و علی عیاله بعده فی غزوة تبوک و

قال له انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

ص:186

و نووی در شرح مسلم گفته و لیس فیه دلالة لاستخلافه بعده لأنّ

النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّما قال لعلّی رضی اللّه عنه حین استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک

استخلاف جناب امیر ع بر مدینه از نووی،مزی،خواجه پارسا،قسطلانی،ابن روز بهان و...

و مزی در تهذیب الکمال گفته خلّفه أی علیّا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی المدینة و علی عیاله بعده فی غزوة تبوک و خواجه محمد پارسا در فصل الخطاب گفته قال الامام تاج الاسلام الخدابادی البخاری ره فی اربعینه فی الحدیث الرابع فی ذکر علی رضی اللّه عنه و الصحیح انّه اسلم قبل البلوغ و روی هذا البیت عن علی رضی اللّه عنه سبقتکم الی الاسلام طرّا غلاما ما بلغت اوان حلمی فی ابیات قال فیها محمد النّبی اخی و صهری و حمزة سیّد الشهداء عمّی و جعفر الذی یضحی و یمسی یطیر مع الملائکة ابن أمّی و بنت محمّد سکنی و عرسی منوط لحمها دمی و لحمی و سبطا احمد ولدای منها فمن فیکم له سهم کسهمی و اوجب لی ولایته علیکم رسول اللّه یوم غدیر خم و شهد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بدرا واحدا و الخندق و بیعة الرضوان و خیبر و الفتح و حنینا و الطائف و سائر المشاهد الا تبوک فانّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم استخلفه علی المدینة و له فی جمیع المشاهد آثار مشهورة قسطلانی در ارشاد الساری گفته و لا حجّة لهم فی الحدیث و لا متمسک لأنّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّما قال هذا حین استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک و ابن روزبهان بجواب نهج الحق گفته و الجواب انّ

ص:187

هارون لم یکن خلیفة بعد موسی لأنّه مات قبل موسی علیه السلام بل المراد استخلافه بالمدینة حین ذهابه الی تبوک الخ و حسین دیاربکری در تاریخ خمیس گفته و فی المنتقی استخلف علی المدینة سباع بن عرفطة الغفاری و قیل محمد بن مسلمة انتهی قال الدمیاطی استخلف محمد بن مسلمة هو اثبت عندنا ممّن قال استخلف عبرة

و قال الحافظ زین الدّین العراقی فی شرح التقریب لم یتخلف علی عن المشاهد الاّ فی تبوک فانّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم خلّفه علی المدینة و علی عیاله و قال له یومئذ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و هو فی الصحیحین من حدیث سعد بن أبی وقّاص انتهی و رجّحه ابن عبد البر و علقمی در شرح جامع صغیر گفته و لیس فیه دلالة علی استخلافه بعده لأنّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّما قال هذا حین استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک انی و ابن حجر مکی در صواعق در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و شهد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سائر المشاهد الاّ تبوک فانّه صلّی اللّه علیه و سلّم استخلفه علی المدینة و قال به حینئذ

انت منّی بمنزلة هارون من موسی کما مرّ و شیخ بن عبد اللّه بن شیخ بن عبد اللّه العید روس باعلوی در کتاب العقد النّبویّ و السرّ المصطفوی در ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و شهد مع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم سائر المشاهد الا تبوک فانّه صلّی اللّه علیه و سلّم استخلفه

ص:188

علی المدینة و

قال له حینئذ انت منّی بمنزلة هارون من موسی و شاه ولی اللّه در قرة العینین در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و در غرو تبوک جانشین آن حضرت شد در مدینه و در آن باب فضیلت عظمی

انت منّی بمنزلة هارون من موسی نصیب او شد و نیز شاه ولیّ اللّه در قرة العینین بجواب عبارت تجرید گفته قوله و المنزلة اشاره می کند بقصّه تبوک

عن سعد بن أبی وقاص قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی باید دانست که مدلول این حدیث نیست الاستخلاف مرتضی بر مدینه منوره در غزوه تبوک و تشبیه دادن این استخلاف باستخلاف موسی هارون را در وقت سفر خود بجانب طور و معنی بعدی اینجا غیریست چنانکه در آیه فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ گفته اند نه بعدیت زمانی زیرا که حضرت هارون بعد از حضرت موسی باقی نماندند تا ایشان را بعدیت زمانیه ثابت بشود و از حضرت مرتضی آن را استثنا کنند پس حاصل این ست که حضرت موسی در ایام غیبت خود حضرت هارون را خلیفه ساخته بودند و حضرت هارون از اهلبیت حضرت موسی بودند و جامع بودند در نیابت نبوت و اصالت در نبوّت و حضرت مرتضی مثل حضرت هارونست در بودن از اهلبیت پیغامبر و در نیابت نبوّت بحسب احکام متعلقه بحکومت مدینه نه در اصالت نبوّت پس از این حدیث فضیلت مرتضی مفهوم شد از جهت حاکم ساختن بر مدینه و استحقاق او حکومت را و تشبیه به پیغامبری نه افضلیت بر شیخین الخ و فاضل رشید در ایضاح

ص:189

در عبارتی که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد گفته و تسلیه جناب مرتضوی مستفاد از ورود حدیث بعنوان

انت منّی بمنزلة هارون من موسی ست باین طور که این خلیفه کردن من شما را نه بنابر باز داشتن از فضیلت شرکت در غزایا مثال آنست بل بنابر آنست که شما را نظر بر نسبتی که مرا با شما مماثل نسبت موسی با هارون علیهما السلام حاصلست پس مثل هارون علیه السلام برای تعهد اهل و عیال بر ره و نظام امور مدینه منوره نیابتی که مثل نیابت هارون از موسی باشد می گذارم انتهی این همه عبارات ائمّه حذاق و جهابذه منقدین قوم چنانچه می بینی نصوص واضحه و دلالات لائحه است بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بر مدینه خلیفه فرموده و اسحاق هروی سبط میرزا مخدوم شریفی استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بر مدینه و بر اهلبیت از محققین محدثین خود نقل کرده چنانچه بجواب حدیث منزلت در سهام ثاقبه گفته ثم اقول قد ذکر اهل التحقیق من المحدثین فی سبب صدور هذا الکلام من سیّد الانام صلوات اللّه علیه الی یوم القیام انّه

لمّا توجّه صلّی اللّه علیه و سلّم الی غزوة تبوک استخلف علیّا رضی اللّه عنه علی المدینة و علی اهل بیته فجاء علیّ رضی اللّه عنه الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم باکیا حزینا لکثرة شوقه الی الغزاة و ملازمة سیّد الأنبیاء صلوات اللّه علیه و سلامه فقال یا رسول اللّه تترکنی مع الاخلاف فقال علیه السّلام تسلیة له رضی اللّه عنه اما ترضی ان تکون

ص:190

منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی یعنی انّ موسی علیه السّلام لما توجّه الی الطور جعل هارون علیه السلام خلیفة علی اهله و قومه فکذلک انا لغایة الاعتماد علیک و الوثوق بک اجعلک خلیفة علی المدینة و علی اهل بیتی حتی ارجع من سفری لکن لست بینا کما کان هارون نبیّا و هذه الخلافة انتهت برجوعه صلّی اللّه علیه و سلّم من السفر الی اهله و لم یدل علی کونه اماما و خلیفة بعد فوت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم ازین عبارت بتکرار و تاکید ثابتست که محققین محدثین سنّیه قائل اند به اینکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جناب علی بن أبی طالب علیه السلام را بر مدینه و اهل بیت خود خلیفه ساخته و معنای حدیث منزلت آنست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسبب غایت اعتماد و وثوق بر حضرت علی بن أبی طالب علیه السلام آن حضرت را خلیفه بر مدینه و اهلبیت خود گردانید و هر گاه ازین عبارات و روایات و تصریحات و افادات ائمّه عالی درجات اهل سنت ثابت شد که خلافت مدینه منوره هم خلافت اهل و عیال برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام حاصل بود ظاهر شد ؟؟منشأ صرف آن بمحمد بن مسلمه یا سباع بن عرفطه یا ابو رهم یا ابن أم مکتوم علی اختلاف الاختلاق و الافتعال المذموم محض نصب و عداوت و انهماک در بغض و خسارتست وا عجباه که بسبب کینه دیرینه و ضغینه پارینه صرف خلافت مدینه باب مدینة العلم نموده اند و آن را بکذب و بهتان بر فتراک فلان و بهمان

ص:191

بسته اند و قلوب اهل ایمان بنشتر زور و عدوان خسته و عجب که محبّ الدین طبری و صاحب مرافض چسان بچنین کذب لا حاصل و اختراع باطل بمقابلۀ اهل حقّ تمسک نموده کمال عقل و نهایت تحقیق و اطلاع خود ثابت ساخته شریک غالب نواصب مبغضین علی بن أبی طالب علیه آلاف سلام الملک الواهب گردیده بدرجه عالیه خسارت ابدی رسیده اند و عبارت مرافض که در آن ذکر استخلاف محمد بن مسلمه یا سابع بن عرفطه بر مدینه نموده اطلاق خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده سابقا شنیدی و عبارت محبّ طبری که در آن استخلاف محمد بن مسلمه یا سباع بن عرفطه بر مدینة از ابن اسحاق نقل کرده مع ردّ آن انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد باقیماند دعوی امامت ابن أم مکتوم پس بطلان تشبث بآن هم غیر مکتوم چه اوّلا صحت آن غیر معلوم و اکتفا بمحض دعوی نهایت مذموم و بغایت ملوم بلکه بعد ثبوت خلافت مطلقه آن حضرت حسب روایات و افادات خود؟؟ این دعوی مردود و مرجوم بوصمت بطلان موصوم و بسمت کذب و فساد موسوم ست چه این امامت را شیخ عبد الحق و صاحب مرافض منافی و نافی خلافت مطلقه وصی بر حق دانسته اند و هر گاه خلافت مطلقه آن حضرت بر مدینه ثابت شد بطلان این امامت خود بخود ظاهر گردیده و از عبارت سبل الهدی و انسان العیون واضح است که بعضی بخلافت ابن أم مکتوم بر مدینه قائل شده اند نه محض خلافت او بر صلاة و چون با این قول روایات استخلاف دیگران مخالفست پس آن از رتبۀ حجّیّت ساقطست و استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام که بتصریحات حذّاق ائمّه سنّیه متحقق مبطل آنست بالیقین فاستبصر وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ

ص:192

الذاهلین قوله اگر خلافت مرتضی مطلق می بود این امور معنی نداشت اقول دانستی این کلام نواصب لئام آهنگ ائمّه اعلام سنّیانست که بصراحت تمام نفی اطلاق خلافت مرتضوی نموده صاحب مرافض گفته پس ظاهر شد که این خلافت مخصوصست نه مطلق و گفتگو در مطلقست و نیز گفته اگر خلافت مرتضوی مطلق می بود گذاشتن محمد بن مسلمه و ابن أم مکتوم معنی نداشت انتهی پس عبارتی که شاهصاحب از نواصب آورده اند با عبارت صاحب مرافض قطع نظر از اتحاد در مقصود در اکثر الفاظ هم مطابقست پس اگر در ناصبیت دیگر ائمّه سنیه ارتیابست در ثبوت غیبت صاحب مرافض حسب افاده شاهصاحب کدام خفا و احتجابست و شیخ عبد الحق در شرح مشکاة چنانچه شنیدی گفته اگر خلافت مطلق می بود امامت نیز بحضرت مرتضی رضی اللّه عنه حکم می فرمود بلکه اولی و اهم بود و در مدارج النبوة گفته اگر خلافت می بود امامت بعلی رضی اللّه عنه نیز حکم می کرد بلکه اولی و اهم بود انتهی پس در ارتقاء صاحب مدارج بمدارج نصب و خروج و عروج بمعارج علوج و خروج از متسننین و ولوج در مبتدعین کدام مقام اشتباه است که روی افادات او بمماثلت تام با خرافات نواصب لئام سیاه است و للّه الحمد که بطلان این توهم نواصب و تمسّک مقلدین شان باوضح وجوه ظاهرست چه هر گاه اصل این امور مبنی بر کذب و زورست تفریع نفی اطلاق خلافت بر آن وجهی از صحّت ندارد قوله پس معلوم شد که این خلافت محض در امور خانگی و خبرداری اهل و عیال بود اقول تخصیص این خلافت بمحض امور خانگی محض هرزه چانگی و حصر آن بمحض خبرداری اهل و عیال خلافت خبرداری

ص:193

و صریح کذب و افتعالست چه آنفا بحمد اللّه و حسن توفیقه دانستی که خلافت آن حضرت در مدینه منوّره بروایات و تصریحات ائمّه اکبر و شیوخ و الا مفاخر و محدثین منقّدین و شراح حدیث و متکلمین متسننین ثابتست پس بطلان تخصیص خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باهل و عیال که نواصب منهمکین فی الضلال بآن لب گشوده اند و محبّ طبری و شیخ عبد الحق و صاحب مرافض با دعای آن قصب سبق در مضمار عناد حیدر کرار علیه آلاف التحیة و السلام ما تتابع اللیل و النهار بوده در نهایت ظهور و غایت قبح و شناعت و فظاعت و سماجت این تمسّک صریح الاختلال بر احدی از اهل فضل و کمال غیر مستور و از عبارت سالفه صاحب مرافض ظاهرست که او بمقام احتجاج و استدلال بر تخصیص خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باهل و عیال چند امر ذکر کرده اول آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باتفاق طرفین این حدیث را وقت بر آمدن بغزوه تبوک فرموده و ظاهرست که اگر غرض ازین کلام آنست که باتفاق طرفین این حدیث منحصر درین وقت خاصّست و در مقامات دیگر ثابت نشده پس ادعای اتفاق طرفین عین کذب و مبین و محض زور و شینست بلکه بروایات محدثین طرفین و رود حدیث منزلت در مقامات متعدده هم قبل غزوه تبوک و هم بعد آن ثابتست و اگر غرض از این کلام مجرد اثبات و رود حدیث درین وقتست نه نفی ورود آن در مقامات دیگر پس این معنی مثبت حمل حدیث بر خلافت خاصّه نمی گردد چه جا که دلالت بر تخصیص خلافت باهل و عیال داشته باشد دوم آنکه اصحاب حدیث و ارباب سیر که متکفل بیان

ص:194

احوال آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اند تصریح کرده اند که رسول خدا ص وقت بر آمدن بدان غزوه علی مرتضی را بر اهل و عیال خلیفه ساخته بودند و برای تعهّد احوال شان در مدینۀ گذاشته نه آنکه منصب خلافت مطلق بآن جناب بخشیده و کذب این ادعای فضیح و بهتان صریح هم از بیان سابق بکمال وضوح ظاهر شد که محدثین و محققین سنّیه اثبات خلافت آن حضرت بر مدینه کرده اند نه آنکه خلافت آن حضرت را مخصوص باهل و عیال گردانیده سوم روایت بخاری و مسلم و ظاهرست که روایت بخاری و مسلم هرگز دلالت بر تخصیص خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باهل و عیال ندارد چه اوّلا دانستی که قید اهل از افتراءات این نا اهلست و لفظ اهل در صحیحین وجودی ندارد و ثانیا علی تقدیر التسلیم لیس ما افتراه مثبتا لحصر الخلافة فی الاهل کما لا یخفی علی من هو للانصاف اهل و تبرّأ من العناد و الجهل و ثالثا فقره

أ تخلفنی فی النساء و الضبیان که در بعض طرق صحیحین واردست تسلیمش بر اهل حق چه لازمست که احتجاج شان بروایات عاریه ازین فقره تمامست فالتشبث به دون اثباته من طریقنا بحیث یصلح الحجیّة من طرائف الامام و رابعا این فقره بعد تسلیم هم کما هو واضح عیان مفید حصر خلافت در صبیان و نسوان نیست و سیجیء تقریره بواضح بیان چهارم حواله استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر اهل و عیال بشرح مشکاة و صواعق و فصل الخطاب و مدارج و معارج و حبیب السّیر و ترجمه مستقصی و کتب دیگر و ظاهرست که حواله استخلاف بر اهل و عیال باین کتب و باز استدلال بان بر حصر خلافت در اهل و عیال محض

ص:195

تخدیع و اضلالست چه در صواعق اصلا استخلاف را مقیّد باهل و عیال نساخته بلکه در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام استخلاف آن حضرت بر مدینه ذکر کرده حیث قال و شهد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سائر المشاهد الاّ تبوک فانّه صلّی اللّه علیه و سلّم استخلفه علی المدینة و قال حینئذ انت منّی بمنزلة هارون من موسی کما مرّ و در مقام جواب استدلال اهل حق هم از تقیید خلافت باهل و عیال اثری نیست بلکه در ان هم استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر مدینه ذکر کرده چنانچه خود ابن حجر درین عبارت بان حواله کرده حیث قال کما مرّ و عبارت صواعق در مقام مذکور این ست المشبهة الثانیة عشر زعموا ان النّصّ التفصیلی علی علیّ

قوله صلّی اللّه علیه و سلم لما خرج الی تبوک و استخلفه علی المدینة انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قالوا ففیه دلیل علی انّ جمیع المنازل الثابتة لهارون من موسی سوی النبوّة ثابتة لعلّی من النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و إلاّ لما صحّ الاستثناء و ممّا ثبت لهارون من موسی استحقاقه للخلافة عنه لو عاش بعده إذ کان خلیفته فی حیاته فلو لم یخلفه بعد مماته لو عاش بعده لکان النقص فیه و هو غیر جائز علی الانبیاء و ایضا فمن جملة منازله منه انه کان شریکا له فی الرسالة و من لازم ذلک لعلی الاّ ان الشرکة فی الرسالة ممتنعة فی حقّ علیّ فوجب ان یبقی مفترض الطاعة علی الامّة بعد النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:196

عملا بالدلیل باقصی ما یمکن و جوابها انّ الحدیث إن کان غیر صحیح کما بقوله الآمدی فظاهر و إن کان صحیحا کما یقوله ائمّة الحدیث و المعوّل فی ذلک لیس الاّ علیهم کیف و هو فی الصحیحین فهو من قبیل الآحاد و هو لا یرونه حجّة فی الامامة و علی التنزّل فلا عموم له فی المنازل بل المراد ما دلّ علیه ظاهر الحدیث انّ علیّا خلیفة عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم مدة غیبة تبوک کما کان هارون خلیفة عن موسی فی قومه مدة غیبته عنهم للمناجاة الی ان قال فعلم ممّا تقرر انّه لیس المراد من الحدیث مع کونه آحاد لا یقاوم الاجماع الاّ اثبات بعض المنازل الکائنة لهارون من موسی و سیاق الحدیث و سببه بیان ذلک البعض لما مرّ انه انما

قاله لعلی حین استخلفه فقال علی ما فی الصحیح أ تخلفنی فی النساء و الصّبیان کانّه استنقص ترکه وراءه

فقال له الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی یعنی حیث استخلفه عند توجهه الی الطور إذ قال له اخلفنی فی قومی و اصلح و ایضا فاستخلافه علی المدینة لا یستلزم اولویته بالخلافة بعده من کل معاصریه افتراضا و لا ندبا بل کونه اهلا لها فی الجملة و به نقول و قد استخلف صلّی اللّه علیه و سلّم فی مرار اخری غیر علی کابن أمّ مکتوم و لم یلزم فیه بسبب ذلک انّه اولی بالخلافة بعده درین عبارت چنانچه می بینی اولا در نقل حدیث استخلاف جناب امیر المؤمنین

ص:197

علیه السلام را بر مدینه ذکر کرده حیث قال قوله صلّی اللّه علیه و سلّم لما خرج الی تبوک و استخلفه علی المدینة و در مقام جواب هم استخلاف آن حضرت بر مدینة ذکر نموده حیث قال و ایضا فاستخلافه علی المدینة لا یستلزم اولویته بالخلافة الخ عجب که صاحب مرافض ازین تصریحات مکرّرۀ صاحب صواعق باستخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر مدینه منوّره اعراض کرده استخلاف آن حضرت بر اهل و عیال بصواعق نسبت کرده اثبات حصر خلافت در اهل و عیال و نفی خلافت مدینه منوّره از آن حضرت بکذب و بهتان و افترا می خواهد و کمال ورع و تدین و نهایت صدق و تقوی خود بر کافه عالم ظاهر می سازد و حواله صاحب مرافض بفصل الخطاب هم عجب عجاب و مورث حیرت اولی الالبابست که کذب صریح و بهتان فضیحست چه آنفا عبارت فصل الخطاب که نص صریح بر استخلاف جناب ولایتمآب بر مدینه منوّره است شنیدی پس نسبت استخلاف بر اهل و عیال بآن و استدلال بر قصر خلافت آن حضرت بر اهل و عیال باین حواله نادرست از عجائب تلبیسات و تخدیعاتست وا اسفاه که حال این بزرگ در نقل عبارات کتب اهل نحله خودش این ست که از خیانت در آن هم دریغ نمی کند و در حبیب السیر اگر چه در اول کلام خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر اهل عیال ذکر نموده لیکن از آخر آن خلافت آن حضرت بر مدینه منوّره ثابتست و این ست عبارت آن در غزوه تبوک بر ضمیر انور حضرت مقدس نبوی ظاهر گشت که در آن سفر با اعدای دین مقاتله وقوع نخواهد یافت شاه مردان را در مدینه بر سر اهل و عیال گذاشته بخلافت خویش تعیین نمود

ص:198

و امهات مؤمنین را گفت که از سخن و صوابدید امام المسلمین تجاوز جائز ندارند و بعد از رفتن پیغامبر ذو المنن اهل نفاق بر حال آن سرور موتمن حسد برده بر زبان آوردند که خیر الانام علیه السلام علی را جهت اجلال و اکرام نگذاشت بلکه چون بر ضمیر انور نبوی گران می آمد که او را درین سفر همراه برد خلافت خود بوی داد چون آن سرور شنید این داستان را فضیحت خواست آن ناراستان را و سلاح پوشیده از عقب حضرت مصطفی علیه من الصلوة اشرفها در حرکت آمد و در جرف شرف ملاقات حاصل نمود و سخنان منافقان را بعرض رسانید آن حضرت فرمود که أی برادر من بمدینه مراجعت نمای که تو خلیفه منی در اهل من و سرای هجرت من و قبیله من

اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی علی را چنین گفت خیر الانام که أی کرده در کار دین اهتمام ترا از من آن منزلت شد پدید که نسبت ز موسی بهارون رسید مگر آنکه نبود پس از من نبی نبوت ز مردم شود اجنبی و در کشف الغمه مسطورست که حضرت شفیع الامه درین حدیث نبوّت را بجهت آن استثنا کرد که نزد برایا تحقیق انجامد که غیر از مرتبه پیغامبری هر منصبی که هارون را از موسی علیهما السلام بود شاه مردان را نزد آن حضرت مقرر و مقدر و هذه فضیلة ما شارکه فیها؟؟؟ و منقبة فات بها من بقی و من غبر لا جرم امیر المؤمنین حیدر زبان الهام این شکر مهیمن؟؟؟جاری ساخت و بجانب مدینه طیبه باز گشته پرتو اهتمام بر محافظت احوال اهالی آن بلده انداخت انتهی از آخر این عبارت صاف ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام پرتو اهتمام بر محافظت احوال اهالی مدینه

ص:199

منوّره اند انداخت و ایشان را برعایت و حراست و صرف توجّه و عنایت مشرف ساخت و این معنی متصور نمی شود مگر بخلافت آن حضرت بر مدینه منوّره کما هو ظاهر جدا و نیز آنچه در این عبارت از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل کرده که آن جناب بحضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد کرد که أی برادر من بمدینه مراجعت نمای که تو خلیفه منی در اهل من و سرای هجرت من و قبیله من نصّ واضحست بر استخلاف آن حضرت بر مدینه سنّیه و قبیله نبویه پس استدلال بعبارت حبیب السیر بر قصر خلافت آن حضرت بر اهل و عیال اتباع قلندران جهّالست که بآیه لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ استدلال بر ترک صلاة کنند و از قید و انتم سکاری اغماض نظر نمایند اما تخصیص شیخ عبد الحق این خلافت را باهل و عیال و نفی آن از دیگر اهل مدینه بتقلید اهل نصب و ضلال پس بطلان آن بافادات و روایات ائمّه با کمال و محقّقین فن حدیث و رجال آنفا شنیدی و بحقیقت حال و بطلان خیال محال اهل کذب و افتعال و ارباب زور و انتحال و ارسیدی که خلافت مطلقه مدینه منوّره برای وصی رسول ربّ متعال بتصریحات این روایات و اقوال ثابت و مبرهنست و بطلان صرف؟؟؟بدیگران واضح و روشن قوله و چون این امور موقوف بر محرمیت و اطلاع بر مستوراتست لا بد فرزند و داماد و امثال ایشان برای این کار متعین می باشند هر چونکه باشند اقول بطلان این صرافت؟؟؟بصیرت و جسارت قبیح بدلائل قاهره و براهین ظاهره و حجج زاهره و شواهد باهره که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور می شود ظاهرست که خلافت جناب

ص:200

امیر المؤمنین علیه السلام دلیل کمال شرف و جلالت و نهایت رفعت و نباهت و غایت عظمت و نبالتست و اجر آن حضرت درین خلافت مثل اجر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست و بمثابه این خلافت عظیم و جلیل بوده که اقامت مدینه منوره و اصلاح آن منحصر در ذات قدسی صفات جناب سرور کائنات صلی اللّه علیه و آله و سلم و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بوده پس ادعای این معنی که فرزند و داماد و امثال ایشان برای این کار معین می باشند هر چونکه باشند کذب محض و بهتان صرف و خرافت فضیح و جزاف و بی سر و پا و بحت عدوان و افترا و عین جسارت و خطاست قوله پس دلیل خلافت کبری نمی تواند بود اقول دلالت استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر خلافت کبری عنقریب بتقریب مصیب و تبیین متین انشاء اللّه الموفق و المعین واضح و مستبین می شود فکن من المتربصین با آنکه دلالت حدیث شریف بر خلافت آن جناب بوجوه عدیده ثابتست کما سنبین فیما بعد انشاء اللّه تعالی قوله و بفضل اللّه تعالی اهل سنت ازین قدح ایشان جوابهای دندان کش در کتب خود داده اند که در مقام خود مذکورست

اعراض صاحب تحفه از ذکر جواب قدح نواصب و اکتفاء بر محض حواله آن به کتب سنیه

اقول از تلمیعات و تسویلات بسیاری از ائمّه اکابر و امثال عظام اهل سنت در کتب شروح احادیث و علم کلام و سیرت سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام بجای جوابهای دندان کش کشمکش و کوشش شان در نفی دلالت این حدیث شریف بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و تایید و تصدیق مقالات نواصب لئام ثابتست نمی دانم که آن کدام کسانند که جوابهای دندان کش ازین هفوات داده بتفضیح و؟؟؟این اکابر و ائمّه خود پرداخته اند اگر اولیای

ص:201

فاضل مخاطب از اسامی ایشان مطلع سازند و نشان کتب شان دهند نهایت منت بر جان مستفیدان گذاشته باشند حیرت که فاضل المعی تصدیع نقل هفوات نواصب اقشاب باین تطویل و اطناب و تفصیل و اسهاب و تشیید و ابرام و تایید و احکام می کشد و از نقل جوابهای دندان کش ان دامن می کشد و بالاجمال هم نام و نشان آن کتب که در آن این جوابات دندان کش مذکورست وانمیکند چه جا که اصل آن جوابات یا ملخص آن ایراد نماید و خود را از عار و شنار تایید نواصب اشرار خلاص فرماید

رد بر صاحب تحفه در ادعای کمال تنقیح و تهذیب کلام شیعه و پراکندگی کلمات شیعه در تمسک به حدیث منزلت

قوله و طریق تمسک شیعه باین حدیث بطریقی که مذکور شد کمال تنقیح و تهذیب کلام ایشانست و الا در کتب ایشان باید دید که چقدر سخنان پراکنده درین تمسک ذکر کرده اند و بمطلب نرسیده اقول کبرت کلمة تخرج من افواههم ان یقولون الاّ کذبا العجب کل العجب که فاضل مخاطب با وصف آنکه بسیاری از تحقیقات و تدقیقات اهل حق را ترک کرده و تقریری که آورده ماخوذ از افادات ایشانست و جز تقصیر و اهمال اصلا تهذیبی و تنقیحی در آن بکار نبرده باز بنابر تخدیع عوام بی بصیرت و ره زنی معتقدین ساده سیرت مباهات بی اصل می زند و چنان ظاهر می کند که اهل حق در تقریر دلالت حدیث منزلت بر امامت وصی مطلق کلمات نهایت پراکنده گفته بودند جناب مخاطب تبرعا و تفضلا تقریر ایشان را بکمال مرتبه منقح و مهذب ساخته و بار احسان و منت بر ایشان گذاشته و این بدان می نماند که کفار لئام با وصف آنکه اصلا قابلیت فهم نکات قرآن و حدیث افادات و الزامات اهل اسلام ندارند تقریری از تقریرات دالّه بر توحید؟؟؟بسبط تمام مع دفع شبهات

ص:202

منکرین نافرجام در کتب محققین کرام اهل اسلام مذکورست نقل کنند و باز کردن کبر بکشند و ادعا کنند که ایشان کلمات اهل اسلام را مهذب و منقح کرده اند و ایشان کلمات لغو و واهی گفته اند سبحان اللّه جناب مخاطب را که صد جا عدم تحصیل او معانی و مقاصد اهل حق را ظاهر شده و در فهم مطالب سهله راه غلط می کند و پیش پاها می خورد و بارها تقریرات صحیحه و اعتراضات جیده بنوعی بیان کرده که جوابش سهل و آسان می گردد و متعرض اشکالات عویصه و معضلات قویّه نه می شود دعوی آنست که تقریرات اهل حقّ را مهذب و منقح کند بالجمله ظاهرست که جناب مخاطب بسیاری از تقریرات و تحقیقات اهل حقّ را که در استدلال بحدیث منزلت ذکر نموده اند ترک داده و در تحریر استدلال خاص هم باب تقصیر بوجوه شتی گشاده است و صدق دعوی فقیر در نسبت تقصیر بمخاطب نحریر بر متدرب خبیر و ناقد بصیر روشن و مستنیرست چه جناب او در نقل حدیث صحیح بخاری و مسلم قیدی مکذوب از طرف خود زیاده کرده و در ذکر فقره

أ تخلفنی فی النساء و الصبیان که نواصب بآن دل خوش می کنند با وصف خلو روایات عدیده از آن بترجیح بلا مرجح بلکه ترجیح مرجوح تقصیر صریح نموده و نیز تواتر این حدیث شریف را که جهابذه محققین سنیه بآن تصریح می کنند ذکر نکرده و ذکر تواتر را چه ذکر بذکر تعدّد طرق این حدیث هم دلش نداده بر ذکر صرف روایت براء بن عازب و نسبت آن بصحیحین مع خلوهما عن نسبة تلک الروایة الی ابن عازب اختصار ورزیده و نیز از ذکر روایت دیگر علمای قوم و جهابذه محدثین این حدیث شریف را اعراض نموده و نیز احتجاج جناب امیر المؤمنین علیه السلام باین حدیث

ص:203

شریف در روز شوری که اهل حق ذکر می کنند و آن مفید ثبوت این حدیث نزد صحابه اعیان و دلیل دلالت آن بر فضیلت جلیلة الشأنست ذکر نکرده و نیز ورود این حدیث شریف را در مقامات عدیده و محال مختلفه و مواضع متفرقه ذکر نکرده و ورود این حدیث در مواقع متعدده مفید فوائد جلیله و مبطل هفوات نواصب و اقوال ایشانست و نیز دلالت این حدیث شریف بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ذکر نکرده حال آنکه اهل حق افضلیت آن حضرت هم ازین حدیث ثابت می سازند و ثبوت افضلیت آن حضرت برای ثبوت خلافت بیفاصله آن جناب کافیست و نیز اهل حق ذکر می کنند که قطع نظر از خلافت حضرت موسی که برای حضرت هارون که بمفاد قوله اخلفنی حاصل شده رتبه افتراض طاعت و وجوب اتباع برای حضرت هارون حاصل بود و ظاهرست که این مرتبه موقت بمدتی نبوده پس باید که جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم بحال حیات و بعد وفات سرور کائنات علیه و آله آلاف التسلیمات و التحیات بلا تخصیص بوقت دون وقت مفترض الطاعة و واجب الاتباع باشد این تقریر را هم مخاطب در متن ذکر ننموده و در حاشیه اگر چه ذکر آن کرده لکن وجه مرجوحیت از تقریر و نیز عموم منازل را اصحاب کرام بوجوه عدیده ذکر کرده اند چنانچه فخر رازی هم در نهایة العقول سه وجه برای اثبات عموم منازل ذکر کرده حیث قال فی نهایة العقول فاعلم انهم ساعدوا علی انه لیس فی الحدیث صیغة عموم یدل علی ذلک لکنهم بینوا ذلک من وجوه ثلثة الاول ان الحکیم الخ و مخاطب این وجوه را ذکر ننموده و نیز اهل حق برای اثبات خلافت حضرت هارون استدلال بآیه اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی می نمایند که از این آیه خلافت

ص:204

مطلقه بی تقیید بمدت ثابتست و مخاطب این استدلال را هم ذکر نکرده و باز ادعای زوال خلافت حضرت هارون علیه السلام بزعم تقیید آن بمدت نموده و نیز اثبات خلافت هارون برای حضرت موسی بر تقدیر زنده بودن حضرت هارون بعد وفات حضرت موسی علیهما السلام منحصر در لزوم عزل نیست بلکه اصحاب کرام برای ثبوت ان بعد الوفاة تقریر دیگر هم ذکر کرده اند و آن استصحاب خلافت ثابته است تا آنکه رافع یقینی آن متحقق گردد و ظاهرست که شاهصاحب این را ذکر نفرموده اند و علاوه برین همه بسیاری از تحقیقات و افادات در کتب اهل حق مثل شافی و بحار الانوار و حق الیقین و احقاق الحق و امثال آن مذکورست و برای دفع شبهات و تشکیکات سنیه کافی و وافیست و مخاطب اصلا تعرضی بآن نکرده و همانا عاقل یلمعی را که اندک تتبع کتب اهل حق خصوصا مثل شافی و غیر آن نموده بسماع مباهات بی اصل شاه صاحب خنده سرشار در می گیرد و عنان ضبط نفس از دست می رود بحیرتم که مخاطب در صدر کلام لفظ گویند وارد کرده و آن دلالت صریحه دارد بر آنکه آنچه در تقریر دلالت این حدیث شریف نقل کرده شیعه قائل آن هستند و جناب مخاطب از ایشان این تقریر نقل کرده نه آنکه خود آن را از طرف ایشان اختراع کرده و ایشان ذکر آن نکرده اند و نازش و فخار شاه صاحب درین مقام بادّعای کمال تنقیح و تهذیب کلام شیعه و ادعای نهایت پراکندگی سخنان ایشان در کتاب ایشان دلالت صریح دارد بر آنکه این تقریر را شیعه ذکر نکرده اند بلکه جناب مخاطب از طرف خود ذکر نموده و بمزید دقت نظر و ذکاء خاطر و علو همت از راه تبرع و تفضل و احسان تهذیب و تنقیح کلام غیر مربوط و اصلاح

ص:205

و تحریر غیر مضبوط نموده پس این هر دو افاده با هم متنافی و متناقض و متهافت و یکی مکذب دیگریست بحیرتم که اولیای شان کدام افاده را تصحیح می کنند و کدام را تکذیب می نمایند و کدام کلام را قبول می فرمایند و کدام را رد می سازند بالجمله ادّعای کمال تهذیب و تنقیح تقریر اهل حق کذب و بهتان صریحست که کلام خودش بر آن دلالت دارد و چسان چنین نباشد که تقریر دلالت لفظ منزلت بر عموم لصحة الاستثناء و بودن خلافت از منازل هارون بر تقدیر زنده بودن آن حضرت بعد حضرت موسی علیهما السلام بدلیل لزوم عزل بر تقدیر زوال این مرتبه از آن حضرت در کتب اهل حق جابجا مسطورست پس مخاطب لبیب کدام تنقیح و تهذیب بکار برده برای خدا آن را بیان باید کرد و دریغ نباید نمود و همانا ادّعای کمال تنقیح و تهذیب از اکاذیب صریحه و افتراءات قبیحه است لا یمتری فیها البله و الصبیان فضلا عن الافاضل الأعیان آری در نقل حدیث بخاری و مسلم که اهل حقّ آن را در استدلال ذکر می کند خیانت بکار برده و لفظ بر اهلبیت و نساء و بنات زیاده کرده و این صریح تحریف حدیث ائمّه خویش ست زیرا که در صحیح بخاری و مسلم هرگز این قید موجود نیست پس اگر مراد از کمال تنقیح و تهذیب این تحریف و کذب صریحست فلا مشاحّة فی الاصطلاح فاعتبروا یا اولی الافهام و اقضوا العجب من هذا الشیخ المختال القمقام کیف یحرف الکلم عن مواضعه و یتقحم فی مهاوی الردی و مصارعه ثم یباهی و یماری مراء و یدعی کمال التهذیب و التّنقیح افتراء و چون شاه صاحب را بر ادّعای نهایت پراکندگی سخنان اهل حق در تقریر دلالت

ص:206

حدیث شریف بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و نرسیدن بمطلب و کمال تنقیح و تهذیب کلام شان در تقریری که ذکر کرده اند ندامتی روداده و محاسبه نفسانی در افتادند ناچار چاره کار را در آن انحصار دادند که در حاشیه وجه ثانی را از وجهین استدلال باین حدیث شریف که در شرح مواقف شریف جرجانی و امثال آن مذکورست ذکر کردند و گفتند که مشهور در استدلال این حدیث نزد ایشان یعنی اهل حق این تقریرست و بعد ختم آن بر کلمه وجیزه و لا یخفی ما فیه اکتفا نموده ایهام صدق دعوای خود در نهایت پراگندگی تقریر اهل حق بوده اند و هذه عبارة الحاشیة المشهور فی الاستدلال بهذا الحدیث عندهم هوان من جملة منازل هارون بالنسبة الی موسی انه کان شریکا له فی الرسالة و من لوازمه استحقاق الطاعة بعد وفاة موسی لو بقی فوجب ان یثبت ذلک لعلیّ رضی اللّه عنه الاّ انّه امتنع الشرکة فی الرسالة فوجب ان یبقی مفترض الطاعة علی الامة بعد النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم عملا بالدلیل باقصی ما یمکن و لا یخفی ما فیه محتجب نماند که تقریری که مخاطب ذکر کرده یکی از وجوه دلالت حدیث منزلتست و نیز این تقریر نه تقریر تام ست بلکه جزء تقریرست چه علمائی کرام اولا عموم افراد منزلت ثابت می سازند بوجوه شیء و بعد آن بودن امامت از منازل حضرت هارون علیه السلام ثابت می کنند مرة بجهته الاستخلاف بجهة الاستخلاف علی بنی اسرائیل و عدم العزل منها و مرة بشرکته لموسی علیه السلام فی

ص:207

افتراض الطاعة و این هر دو تقریر نزد اهل حق مشهور و معروف است و سنیه هم هر دو تقریر را از اهل حق نقل می کنند چنانچه از نهایة العقول فخر رازی و شرح مواقف جرجانی و صواعق ابن حجر و غیر ان واضحست که در آن اوّلا تقریر اوّل نقل می کنند و ثانیا تقریر ثانی؟؟؟قال فی الصواعق الشبهة الثانیة عشر زعموا ان من النص التفصیلی علی علی

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم لمّا خرج الی تبوک و استخلفه علی المدینة انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی قالوا فقیه دلیل علی ان جمیع المنازل الثابتة لهارون من موسی سومی نبوة ثابتة لعلیّ من النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و الاّ لما صح الاستثناء و مما ثبت لهارون من موسی استحقاقه للخلافة عنه لو عاش بعده إذ کان خلیفة فی حیاته فلو لم یخلفه بعد مماته لو عاش بعده لکان النقص فیه و هو غیر جائز علی الانبیاء و ایضا فمن جملة منازله منه انه کان شریکا له فی الرسالة و من لازم ذلک وجوب الطاعة لو بقی بعده فوجب ثبوت ذلک لعلی الاّ ان الشرکة فی الرسالة ممتنعة فی حق علی فوجب ان یبقی مفترض الطاعة علی الامة بعد النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم عملا بالدلیل یا قصی ما یمکن و مخاطب در این حاشیه الفاظ شرح مواقف بعینها نقل کرده و در ان نیز این تقریر بعد تقریر اوّل مذکورست و هذه الفاظ شرح المواقف الثانی من وجوه السنة

قوله علیه السلام و لعلّی حین خرج الی غزوة تبوک و استخلفه علی المدینة انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا بنیّ بعدی فانه یدلّ علی انّ جمیع المنازل الثابتة لهارون من موسی سوی النبوّة ثابتة لعلّی من النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم إذ لو لم یکن اللفظ محمولا علی کل المنازل لما صح الاستثناء و من المنازل الثابتة لهارون من موسی استحقاقه للقیام مقامه بعد وفاته لو عاش هارون بعده و ذلک لانه کان خلیفة لموسی فی

ص:208

و النقرة عنه و ذلک غیر جائز علی الانبیاء الاّ أنّ ذلک القیام مقام موسی کان له بحکم المنزلة فی النبوّة و انتهی ههنا بدلیل الاستثناء قال الآمدی الوجه الثانی من وجهی الاستدلال بهذا الحدیث هو انّ من جملة منازل هارون بالنسبة الی موسی انّه کان شریکا له فی الرّسالة و من لوازمه استحقاق الطاعة بعد وفاة موسی لو بقی فوجب ان یثبت ذلک لعلی الاّ انه امتنع الشرکة فی الرسالة فوجب ان یبقی مفترض الطاعة علی الامة بعد النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم عملا بالدلیل باقصی ما یمکن و معهذا کله شاه صاحب را لازم بود که پراکندگی این تقریر که در حاشیه نقل کرده اند و غیر موصل بودن آن بمطلوب و مرجوح بودنش به نسبت تقریر مذکور در متن که بمزید ورع و دیانت چنان اظهار کرده اند که حضرت شان تهذیب و تنقیح آن کرده اند بدلیلی متین ثابت می فرمودند و آن را به بیان شافی مبین می نمودند و محض ادعا غیر کافی و با این همه لطیف تر آنست که بعد ایراد این تقریر بکلمه وجیزه لا یخفی ما فیه اکتفاء کرده اند و جلباب خفا بر چهرۀ مطلوب انداخته با این همه بلاغت و فصاحت بایراد حرفی در رد این تقریر نپرداخته اند و هر کس را لفظ لا یخفی ما فیه یادست اگر همین لفظ کاری می تواند گشود برای جواب تمام کتاب مخاطب کافیست که لا یخفی ما فیه و غالبا جناب مخاطب بکلمه لا یخفی ما فیه همان ایراد را اراده کرده که در شرح مواقف و غیر آن مذکورست و جوابش بشرح و بسط در کتب اهل حق مسطور کما سیظهر علیک فیما بعد انشاء اللّه تعالی قوله و هنوز

ص:209

هم درین تمسک بوجوه بسیار اختلال باقیست اقول دعوی بقاء اختلال درین تمسک بوجوه بسیار ناشی از ارتقاء اختلال بدرجه کمال و اعتلاء مخاطب عمدة الاقبال بمرتبه قصوای احتیال و اعتلالست و وجوه ثلاثه معجبة الانظار که بمعرض استشهاد بر دعوی وجوه بسیار ذکر کرده مملو و مشحونست از هفوات عظیمة العثار و عثرات بادیة العوار و نفثات واضحة اشنار و نزوات ظاهرة الاضطراب و الانتشار و اللّه الموفق للهدایة و الاستبصار

اثبات عموم منزلت برای امیر المؤمنین ع

قوله اول آنکه اسم جنس مضاف بسوی علم از الفاظ عموم نیست نزد جمیع اصولیین اقول شاه صاحب با وصف این همه ریاست و جلالت و تعلی و استکبار و مباهات و افتخار بکمال تنقیح و تهذیب و تحقیق و تدقیق بر دعاوی بی دلیل بلکه محض کذب و تسویل اکتفا می نمایند و انکار ثابتات و واضحات بلا سند و بلا حجت آغاز می نهند نه بر کتب اهل حق اطلاع دارند که حجج متینه ایشان را که بر افادۀ منزلت عموم منازل را ذکر کرده اند پیش نظر آرند و نه بملاحظه کتب اصول خود مشرف شده اند که از انکار ثابت و مدافعت واضح خود را باز دارند و بحمد اللّه و حسن توفیقه عموم منزلت مضاف بمثابه ثابتست که اصلا خس و خاشاک شکوک و شبهات مکابرین بی باک پیرامون آن نمی گردد و کسی که ادنی ممارست بکتب اصول و افادات اساطین محققین فحول دارد قطع و جزم بآن بهم می رساند بیانش آنکه اکابر محققین و اجله معتمدین ائمّه اصولیین تصریح می فرمایند بآنکه صحّت استثنا مفید عمومست و باین دلیل اثبات عموم صیغ عموم می نمایند و در کمال ظهور و وضوحست

ص:210

که از لفظ منزلت مضاف و لو کان مضافا الی علم استثنا صحیحست بالقطع چه می توان گفت زید بمنزلة عمرو الا فی النسب او الاّ فی العلم پس هر گاه از لفظ منزلت مضاف بسوی علم استثنا صحیح باشد بلا ریب لفظ منزلت که مضافست بعلم درین حدیث شریف هم دلالت بر عموم خواهد کرد و بالخصوص ازین لفظ منزلت که در این حدیث شریف واردست استثنا صحیحست بالقطع چه اگر این حدیث باین طور وارد می شد که

انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ النّبوّة او الا الاخوّة النسبیة او ما شابهه بلا ریب صحیح می بود و لفظ الا النبوّة صراحة هم وارد شده کما سبق و سیأتی فیما بعد انشاء اللّه تعالی و معهذا استثنای

الاّ انّه لا نبیّ بعدی هم استثنای متصلست کما سیتضح عن قریب حالا بعضی از شواهد دلالت صحت استثنا بر عموم نزد اکابر اصولیین سنّیه باید شنید ناصر الدین ابو سعید عبد اللّه بن عمر البیضاوی الشافعی در منهاج الوصول الی علم الاصول گفته و معیار العموم جواز الاستثناء فانّه یخرج ما یجب اندراجه لولاه و الا لجاز من الجمع المنکر و علاّمه قاضی القضاة برهان الدّین عبید اللّه بن محمد الفرغانی العبری در شرح منهاج الوصول گفته لمّا بیّن صیغ العموم علی اختلاف مراتبها فیه شرع فی الاستدلال علی انّها عامّة بوجهین وجه یشمل الصیغ کلّها و وجه یخصّ بعضها اما تقریر الوجه العام لجمیع الصّیغ فهو ان نقول لو لم یکن کل واحد من هذه الصیغ المذکورة عامّا لما جاز عن کل منها استثناء کل فرد منه لان الاستثناء عبارة عن اخراج شیء من

ص:211

مدلول اللفظ یجب اندراجه فیه لو لا الاستثناء فلو لم یکن کل واحد من هذه الصّیغ عاما لم یجب اندراج کل فرد فیه بدون الاستثناء و إذا لم یجب لم یجز الاستثناء الاخراج لکن جاز استثناء کل فرد من هذه الصیغ اتفاقا مثلا یصح ان یقال من دخل داری الاّ زیدا فاکرمته و کذلک فی البواقی فیکون هذه الصّیغ عامة و هو المطلوب و انّما قلت انّ الاستثناء عبارة عن اخرج ما لولاه لوجب دخله لأنّه لو لم یکن عبارة عن ذلک لکان عبارة اما عمّا لولاه لامتنع دخوله فیه و انه باطل ضرورة او عن اخراج ما لولاه لجاز دخوله فیه و انه باطل ایضا إذ لو کان عبارة عنه لجاز الاستثناء عن الجمع المنکر لجواز دخول المخرج فیه لکنه لم یجز باتفاق اهل النحو فلذلک حملوا الاّ فی قوله تعالی لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا علی غیر فی کونه وصفا دون الاستثناء لتعذّره ههنا و علّلوا ذلک بعدم وجوب الدخول و کمال الدین محمد بن محمد الامام بالکاملیة در شرح منهاج الوصول که نسخه آن مزین بتصحیح شارح پیش نظر فقیرست گفته و معیار العموم جواز الاستثناء أی یعرف العموم به فانّه أی الاستثناء یخرج ما یجب اندراجه لولاه أی لولا الاستثناء فلزم من جمیع ذلک دخول جمیع الافراد فی المستثنی منه و الا أی لو لم یجب دخول فیه لجاز ان یستثنی من الجمع المنکر لکن

ص:212

الاستثناء منه لا یجوز باتفاق النحاة قالوا الاّ ان یکون المستثنی منه مختصا نحو جاء رجال کانوا فی دار الاّ زیدا منهم و جلال الدین محمد بن احمد المحلی در شرح جمع الجوامع تصنیف تاج الدین عبد الوهاب سبکی گفته و معیار العموم الاستثناء فکلّ ما صحّ الاستثناء منه مما لا حصر فیه فهو عام للزوم تناوله للمستثنی و قد صح الاستثناء من الجمع المعروف و غیره مما تقدّم من الصیغ نحو جاء الرجال الاّ زیدا و من نفی العموم فیها یجعل الاستثناء قرینة علی العموم و لم یصح الاستثناء من الجمع المنکر الاّ ان یخصص فیعم فیما یتخصص به نحو قام رجال کانوا فی دارک الا زیدا منهم کما نقله المصنّف عن النحاة و یصح جاء رجال الا زید بالرفع علی ان الاّ صفة بمعنی غیر کما فی لو کان فیهما الهة الاّ اللّه لفسدتا و ملاّ محبّ اللّه بهاری در مسلم الثبوت بعد ذکر صیغ عموم در مقام اثبات عموم آن گفته لنا جواز الاستثناء و هو معیار العموم و ملاّ نظام الدّین در شرح مسلم گفته لنا جواز الاستثناء من هذه الصیغ و هو معیار العموم أی الاستثناء معیار عموم المستثنی منه و حاصله الاستدلال من الشکل الاول یعنی انّ هذه الصیغ یجوز الاستثناء منها و کل ما یجوز الاستثناء منه فهو عام امّا الصغری فلانّ من تتبع وجده کذلک قال اللّه تعالی إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ و امّا الکبری فلانّ معنی الاستثناء اخراج ما لو لا الاستثناء لدخل

ص:213

البتّة و لذلک حملوا قاطبة الاّ علی الوصفیّة فی صورة یکون المستثنی منه جمعا منکورا غیر محصور لفقد شرط الاستثناء فلا بد من الدخول و هو العموم هر گاه حسب تصریحات و افادات این اکابر اصولیین عالی درجات صحت استثنا مفید عموم باشد و باین دلیل اثبات عموم صیغ عموم قاطبة و طرّا نمایند پس بحمد اللّه بهمین دلیل مقبول فحول عموم لفظ منزلت مضاف بسوی علم هم ثابت و محقق شد و انکار و جحد و نفی و ابطال مخاطب با کمال نفعی باو نرسانید و لطیف تر آنست که از افاده خود مخاطب هم ظاهرست که او اعتراف دارد بصحّت این قاعده یعنی دلالت صحت استثنا بر عموم حیث قال و صحّت استثنا وقتی دلیل عموم شود که استثنا متصل باشد انتهی چه ازین عبارت ظاهرست که صحت استثنای متصل دلیل عمومست و پر ظاهرست که از لفظ منزلت مضاف بسوی علم استثناء صحیحست بالقطع و مراد از صحت استثنا همینست که اگر استثنا در کلام وارد کنند صحیح شود نه آنکه بالفعل استثناء موجود باشد پس بفرض غیر واقع اگر استثنای

الاّ إنّه لا نبیّ بعدی استثنای متصل هم نباشد کما هو مزعوم من لا بصیرة له فی الحدیث و اللّسان خلافا لتصریحات الائمّة الأعیان لکن چون استثنای متصل از لفظ منزلت مضاف بسوی علم علی الاطلاق و هم از لفظ منزلت مضاف بلفظ هارون بلا شبه صحیح است پس عموم لفظ منزلت مضاف بسوی علم مطلقا و عموم لفظ منزلت مضاف بسوی لفظ هارون حسب اعتراف مخاطب ذو فنون هم ثابت و محقق گردد و اگر این بیان منیع البنیان که بحمد اللّه مؤیدست باعتراف خود مخاطب عالی شان

ص:214

علاج اختلاج وساوس فاسد الاساس و خطرات بی ثبات معتقدین او نکند ناچار تصریح ائمّه اصول بعموم اسم جنس مضاف نقل کرده شود علاّمه عضد الدّین عبد الرحمن بن احمد الایجی در شرح مختصر الاصول ابن حاجب گفته ثم الصیغة الموضوعة له أی للعموم عند المحققین هی هذه فمنها اسماء الشرط و الاستفهام نحو من و ما و مهما و اینما و منها الموصولات نحو من و ما و الذی و منها الجموع المعرّفة تعریف جنس لا عهد و الجموع المضافة نحو العلماء و علماء بغداد و منها اسم الجنس کذلک أی معرّفا تعریف جنس او مضافا ازین عبارت ظاهرست که اسم جنس مضاف مثل اسم جنس معرّف بلام جنس از صیغ عمومست نزد محققین و ظاهرست که منزلت هم اسم جنس مضافست پس عامّ باشد حسب افاده محققین اصولیین و علاّمه عبری در شرح منهاج الوصول گفته المسئلة الثانیة یفید العموم فنقول العموم امّا ان یستفاد من اللفظ لغة او عرفا او عقلا و الذی یفید العموم لغة امّا ان یفیده بنفسه من غیر ان یکون معه قرینة تدل علیه او یفیده لا بنفسه بل لاجل قرینة ضمت إلیه و العام بنفسه امّا ان یتناول کل الاشیاء سواء کانت من ذوی العلم اولا کلفظة أیّ فانّها یتناول العالمین و غیرهم فی الاستفهام نحو أی شیء عندک و فی المجازاة نحو قولک أی رجل یاتینی فله درهم و أیّ ثوب تلبسه یتزیّن بک او یتناول بعضها و حینئذ امّا ان یتناول

ص:215

جمیع العالمین فقط مثل من فی الاستفهام نحو من عندک و فی المجازاة نحو

قوله علیه السلام من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلا یؤذینّ جاره او یتناول جمیع غیر العالمین فقط سواء کان زمانا او مکانا او غیرهما نحو لفظة ما و الّذی و ذا و غیرهما و قیل انّه یتناول العالمین ایضا لقوله تعالی وَ السَّماءِ وَ ما بَناها و ح یکون ما کایّ فی العموم او یتناول بعض العالمین کاین و متی فانّ این عام فی المکان و متی عامّ فی الزمان و لا یتناولان غیرهما و العام لقرینة ضمّت إلیه اما ان یکون فی الاثبات و ذلک اما الجمع المحلی بالالف و اللام و سواء کان جمع کثرة نحو قوله تعالی اَلرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّساءِ او جمع قلة نحو

قوله علیه السلام ما رآه المسلمون حسنا فهو عند اللّه حسن و اما الجمع المضاف سواء کان جمع کثرة نحو

قوله علیه السلام اولادنا اکبادنا و کذا اسم الجنس یکون عاما إذا کان محلّی بالالف و اللام نحو قوله تعالی یا أَیُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا او مضافا نحو قوله تعالی عَنْ أَمْرِهِ ازین عبارت هم ظاهرست که اسم جنس مضاف مثل اسم جنس محلی بالف و لام مفید عمومست و در کلام ملک علاّم لفظ امر که مضافست بسوی ضمیر راجع به اللّه تعالی مفید عمومست پس لفظ منزلت که مضافست بسوی علم در حدیث منزلت نیز مفید عموم باشد که آن هم اسم جنس مضاف بسوی علمست و فارقی در آن و لفظ امر مضاف بضمیر اللّه تعالی پیدا نیست و جلال الدین محمد بن احمد المحلی در شرح

ص:216

جمع الجوامع عبد الوهاب سبکی گفته و المفرد المضاف الی معرفة للعموم علی الصحیح کما قاله المصنف فی شرح المختصر یعنی ما لم یتحقق عهد نحو فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أی کل امر اللّه و خصّ منه امر الندب ازین عبارت ظاهرست که حسب افاده علاّمه سبکی مفرد مضاف بسوی معرفه بنابر مذهب صحیح برای عمومست و لفظ امر مضاف بمعرفه که در کلام الهی وارد است مفید عمومست و ظاهرست که لفظ منزلت در حدیث منزلت مفرد مضاف است بسوی معرفه پس آن هم موافق استعمال لفظ امر در کلام ایزد خلاف بر زعم اهل انکار و شقاق مفید عموم و استغراق باشد و مولوی عبد العلی در شرح مسلم اولا بر احتجاج بآیه و من یشاقق اللّه و رسوله و یتبع غیر سبیل المؤمنین بر حجّیت اجماع اعتراضات عدیده نقل کرده که ثالث آن منع عموم لفظ سبیلست و در مقام جواب گفته و اما عن الثالث فلانه قد تقدم و فی المبادی اللغویة ان المفرد المضاف ایضا من صیغ العموم کیف و یصح الاستثناء عنه و هو معیار العموم فللّه الحمد و المنة که حسب افاده بحر العلوم و رئیس القروم عموم منزلت که مفرد مضافست محقق و معلوم گردید و بنای تشکیک و تسویل منکرین و جاحدین بآب رسید و ابو البقاء الحسینی الکفوی الحنفی در کتاب کلیات گفته و المفرد المضاف الی المعرفة للعموم صرّحوا به فی الاستدلال علی ان الامر للوجوب فی قوله تعالی فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أی کلّ امر اللّه ازین عبارت هم ظاهر است که مفرد مضاف بسوی معرفه برای عمومست و علما بآن تصریح کرده اند در مقام استدلال بر آنکه امر برای

ص:217

وجوبست در قول حق تعالی فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ فَلِلّهِ الْحَمْدُ که برای ثبوت عموم لفظ منزلت که مفرد مضافست بسوی معرفه افاده کفوی هم کافیست و فاضل زین الدین بن نجیم المصری الحنفی در اشباه و النظائر گفته قاعدة المفرد المضاف الی المعرفة للعموم صرّحوا به فی الاستدلال علی انّ الامر للوجوب فی قوله تعالی فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أی کلّ امر اللّه تعالی و من فروعه الفقهیّة لو اوصی لولد زید او وقف علی ولده و کان له اولاد ذکور و اناث کان للکل ذکره فی فتح القدیر من الوقف و قد فرعته علی القاعدة و من فروعها لو قال لامراته إن کان حملک ذکرا فانت طالق واحدة و إن کان انثی فثنتین فولدت ذکرا و انثی قالوا لا تطلق لأنّ الحمل اسم للکل فما لم یکن الکل غلاما او جاریة لم یوجد الشرط ذکره الزیلعی من باب التعلیق و هو موافق للقاعدة ففرعته علیها و لو قلنا بعدم العموم للزم وقوع الثلث ازین عبارت هم واضحست که مفرد مضاف بسوی معرفه برای عمومست و تصریح کرده اند بآن علما در استدلال بر این معنی که امر برای وجوبست در قول حق تعالی فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ و نیز ازین عبارت واضحست که ازین قاعده چنانچه مسئله اصولیه وجوب امر مستنبط است همچنان بر ان بعض مسائل فقهیه متفرعست پس بحمد اللّه دلالت منزلت که مفرد مضافست بسوی معرفه حسب قاعده که اصولیین و فقها بر ان اعتماد دارند و مسائل را بر ان مبنی سازند واضح و محقق شد کمال حیرتست که شاه صاحب افادات این همه اکابر علما

ص:218

و اجلّه اعلام را بملاحظه نیاورده در انکار دلالت منزلت بر عموم و استغراق مبالغه و اغراق فرمودند و از همه عجب تر آنست که شاه صاحب با این همه تبحر و طول باع و عظمت و جلالت مرتبه و کثرت اطلاع هر دو شرح مطول و مختصر تفتازانی بر تلخیص المفتاح که دستمال طلبه علومست و همچنین حواشی آن هم که بعض آن هم داخل درس مبتدیانست بملاحظه نیاوردند که از ان هم عموم اسم جنس مضاف در کمال ظهور و وضوح است علاّمه سعید الدین مسعود بن عمر تفتازانی در شرح مختصر تلخیص المفتاح گفته فمقتضی الحال هو الاعتبار المناسب للحال و المقام یعنی إذا علم ان لیس ارتفاع شان الکلام الفصیح فی الحسن الذاتی الا بمطابقته للاعتبار المناسب علی ما یفیده اضافة المصدر و معلوم انّه انّما یرتفع بالبلاغة التی هی عبارة عن مطابقة الکلام الفصیح لمقتضی الحال فقد علم انّ المراد بالاعتبار المناسب و مقتضی الحال واحد و الاّ لما صدق انّه لا یرتفع الاّ بالمطابقة للاعتبار المناسب و لا یرتفع الا بالمطابقة لمقتضی الحال فلیتأمّل و فاضل نظام الدین عثمان خطائی در حاشیه خود بر شرح مختصر تفتازانی گفته قوله علی ما یفیده اضافة المصدر لانها تفید الحصر کما ذکروا فی ضربی زیدا قائما انّه یفید الخصار جمیع الضربات فی حال القیام و فیه تامّل لأنّ اضافة المصدر انّما تفید العموم لأنّ اسم الجنس المضاف من ادوات العموم و الانحصار فی المثال المذکور انما هو من جهة ان العموم فیه یستلزم الحصر فانّه إذا کان جمیع الضربات فی حال القیام لم یصح

ص:219

ان یکون ضرب فی غیر تلک الحال و الا لم یکن جمیع الضربات فی تلک الحال لامتناع ان یکون ضرب واحد بالشخص فی حالتین و اما فیما نحن فیه فالعموم لا یستلزم الحصر فانه لا یلزم من کون المطابقة سببا لجمیع الارتفاعات ان لا یحصل الارتفاع بغیر المطابقة لجواز تعدد الاسباب لمسبب واحد فیجوز حصوله بکل منها و انما یلزم الحصر لو دل الکلام علی حصر سببیة جمیع الارتفاعات فی المطابقة و لیس فلیس و یمکن دفعه بان لیس معنی الکلام مجرد ان المطابقة سبب لجمیع الارتفاعات بل ان جمیعها حاصل بسبب المطابقة و معلوم ان ذلک یستلزم الحصر إذ لو حصل الارتفاع بغیر المطابقة لم یصح ان یکون ذلک الارتفاع حاصلا بها لامتناع تعدد الحصول لشیء واحد و نیز تفتازانی در شرح مطول تلخیص گفته فمقتضی الحال هو الاعتبار المناسب للحال و المقام کالتاکید و الاطلاق و غیرهما مما عددناه و به یصرح لفظ المفتاح و ستسمع لهذا زیادة تحقیق و الفاء فی قوله فمقتضی الحال یدل علی انه تفریغ علی ما تقدم و نتیجة له و بیان ذلک انه قد علم مما تقدم ان ارتفاع شان الکلام الفصیح بمطابقته للاعتبار المناسب لا غیر لان اضافة المصدر تفید الحصر کما یقال ضربی زیدا فی الدار و فاضل چلپی در حاشیه خود بر مطول گفته قوله لان اضافة المصدر تفیدا الحصر کما ذکره الرضی من ان اسم الجنس إذا استعمل و لم تقم قرینة تخصصه ببعض ما یقع

ص:220

علیه فهو فی الظاهر لاستغراق الجنس اخذا من استقراء کلامهم فیکون المعنی ههنا ان جمیع الارتفاعات حاصل بسبب مطابقة الکلام للاعتبار المناسب البتة فیستفاد الحصر إذ لو جاز أن یحصل ارتفاع بغیرها لم یکن هذا الارتفاع حاصلا بتلک المطابقة فلم تصح تلک الکلیة الخ و نیز چلپی در حاشیه خود در مقام دیگر گفته قوله و استغراق المفرد اشمل قد سبق تصریح الشارح بانّ اضافة المصدر تفید الحصر و حقّق هناک انّ مبناه کون المصدر المضاف من صیغ العموم فهذه القضیة کلیة لا مهملة کما توهّم الخ و حیرتست که تفتازانی با وصف آنکه در هر دو شرح تلخیص اسم جنس مضاف را برای عموم قرار داده که استفاده حصر از آن کرده باز بجواب اهل حق بسبب انهماک در مخالفت حق منع عموم اسم مفرد مضاف نموده حیث قال فی شرح المقاصد و الجواب منع التواتر بل هو خبر واحد فی مقابلة الاجماع و منع عموم المنازل بل غایة الاسم المفرد المضاف الی العلم الاطلاق و ربما یدعی کونه معهودا معینا کغلام زید و عجب که شاه صاحب چنانچه کتب اصول و هر دو شرح تلخیص تفتازانی و حواشی آنها ملاحظه نفرمودند همچنان کتب نحو هم ملاحظه نفرمودند و ندریافتند که از این هم عموم اسم جنس مضاف ثابت و هر چند افاده شیخ رضی طاب ثراه درین باب از عبارت چلپی دریافتی لکن بحمد اللّه صحت آن از دیگر کتب نحو هم واضحست ملا عبد الرحمن جامی در شرح کافیه در بیان آن مقامات که حذف خبر در آن لازمست گفته و ثانیها کل مبتدأ

ص:221

کان مصدرا صورة او بتاویله منسوبا الی الفاعل او المفعول به او کلیهما و بعده حال او کان اسم تفضیل مضافا الی ذلک المصدر و ذلک مثل ذهابی راجلا و ضرب زید قائما إذا کان زید مفعولا به و مثل ضربی زیدا قائما او قائمین و ان ضربت زیدا قائما او قائمین و اکثر شربی السویق ملتوتا و اخطب ما یکون الأمیر قائما فذهب البصریون الی انّ تقدیره ضربی زیدا حاصل إذا کان قائما فحذف حاصل کما یحذف متعلقات الظروف نحو زید عندک فبقی إذا کان قائما ثم حذف إذا مع شرطه العامل فی الحال و اقیم الحال مقام الظرف لان فی الحال معنی الظرفیة فالحال قائم مقام الظرف القائم مقام الخبر فیکون الحال قائما مقام الخبر قال الرضی هذا ما قیل فیه و فیه تکلّفات کثیرة و الذی یظهر لی انّ تقدیره نحو ضربی زیدا یلابسه قائما إذا اردت الحال من المفعول و ضربی زیدا یلابسنی قائما إذا کان حالا عن الفاعل اولی ثم تقول حذف المفعول الذی هو ذو الحال فبقی ضربی زیدا یلابس قائما و یجوز حذف ذی الحال مع قیام قرینة تقول الذی ضربت قائما زید أی ضربته ثم حذف یلابس الذی هو خبر المبتدأ و العامل فی الحال و قام الحال مقامه کما تقول راشدا مهدیّا أی سر راشدا مهدیّا فعلی هذا یکونون مستریحین من تلک التکلّفات البعیدة و قال الکوفیون تقدیره ضربی زیدا قائما حاصل بجعل قائما من متعلقات المبتدأ و یلزمهم

ص:222

حذف الخبر من غیر سدّ شیء مسدّه و تقیّد المبتدأ المقصود عمومه بدلیل الاستعمال الخ ازین عبارت که در آن هم نقل از شیخ رضی طاب ثراه نموده ظاهرست که مضاف در ضربی زیدا قائما و ضرب زید قائما و مثل آن دلالت بر عموم می کند و در ایضاح شرح مفصل تصنیف شیخ جمال الدین أبی عمر و عثمان بن عمر المعروف بابن الحاجب المالکی النحوی در شرح قول ماتن و مما حذف فهی الخبر لسد غیره مسدّه قولهم أ قائم الزیدان و ضربی زیدا قائما و اکثر شربی السویق ملتوتا الخ مذکورست و قولهم ضربی زیدا قائما قال الشیخ ضابطة هذا ان یتقدّم مصدرا و ما هو فی معناه منسوبا الی فاعله و مفعوله و بعده حال منهما او من احدهما علی معنی یستغنی فیه بالحال عن الخبر و للنحویین فیه ثلثة مذاهب مذهب اکثر محقّقی البصریین انّ التقدیر ضربی زیدا حاصل إذا کان قائما فحذف متعلق الظرف علی القیاس المعروف و هو انّ الظرف إذا وقع صلة او صفة او خبرا او حالا تعلق بمحذوف إذا کان متعلّقه عاما و هو مطلق الوجود ثم لمّا کان فی الحال شبه بالظرف حذف لدلالتها علیه فبقی ضربی زیدا قائما المذهب الثانی مذهب الکوفیین انّ تقدیره ضربی زیدا قائما حاصل فالحال عندهم من تتمة المبتدأ و عند الاوّلین هی من تتمة الخبر المقدر الثالث مذهب المتأخّرین و اختاره الاعلم انّ التقدیر ضربت زیدا قائما فضربی و إن کان مصدرا لکنّه قائم مقام الفعل فاستقلّت الجملة به و بفاعله کما استقلّت فی أ قائم الزیدان

ص:223

و الصحیح هو الاول و بیانه انّ معنی ضربی زیدا قائما ما ضربته الاّ قائما و کذلک اکثر شربی السویق ملتوتا معناه ما اکثر الشرب الاّ ملتوتا و هذا المعنی لا یستقیم لذلک الا علی تقدیر البصریین و بیانه انّ المصدر المبتدأ اضیف و إذا اضیف عمّ بالنسبة الی ما اضیف إلیه کاسماء الاجناس التی لا واحد لها و جموع الاجناس التی لها واحد فانّها إذا اضیفت ایضا عمّت الا تری انک إذا قلت ماء البحار حکمه کذا عمّ جمیع میاه البحار و کذلک إذا قلت علم زید حکمه کذا عمّ جمیع علم زید فقد وقع المصدر اولا عاما غیر مقید بالحال إذا الحال من تمام الخبر ثم اخبر عنه بحصوله فی حال القیام فوجب ان یکون هذا الخبر للعموم لما تقرر من عمومه لان الخبر عن جمیع المخبر عنه فلو قدّرت بعض ضرب زید لیس فی حال القیام لم تکن مخبرا عن جمیعه و إذا تقرّر ذلک کان معناه ما ضربی زیدا الاّ فی حال القیام الی ان قال و فساد المذهب الثالث من وجهین اللفظ و المعنی اما اللفظ فانه لو کان المبتدأ قائما مقام الفعل لاستقلّ بفاعله کما استقلّ اسم الفاعل فی أ قائم الزیدان و لو قلت ضربی أو ضربی زیدا لم یکن کلاما و امّا من حیث المعنی فان الاخبار یقع بالضرب عن زید فی حال القیام و لا یمنع هذا المعنی ان یکون ثم ضرب فی غیر حال القیام الا تری انک إذا قلت ضرب زیدا قائما لم یمتنع من ان یکون زید ضرب قاعدا

ص:224

و هو عین ما ذکرناه فی بطلان مذهب اهل الکوفة ازین عبارت ظاهرست که معنای ضربی زیدا قائما ما ضربته الا قائما و معنای اکثر شربی السویق ملتوتا ما اکثر الشرب الا ملتوتا می باشد یعنی این ترکیب مفید حصرست و وجه افاده حصر آنست که مصدر هر گاه مضاف می شود عام می باشد بنسبت مضاف إلیه مثل اسماء اجناس و جموع اجناس که اینها نیز در صورت اضافت عامّ می باشد و معنای ماء البحار حکمه کذا آنست که حکم جمیع میاه بحار چنینست و نیز معنای علم زید حکمه کذا انست که جمیع علم زید حکم آن این است پس ازین عبارت هم بنهایت صراحت و غایت وضوح عموم اسم جنس مضاف بعلم و غیر آن ظاهرست و تشکیک و ارتیاب را در ان بهیچ وجه مجالی نیست قوله بلکه تصریح کرده اند بآنکه برای عهدست در غلام زید و امثال آن اقول ظاهرست که از تبادر عهد در غلام زید بسبب وجود قرینه آن لازم نمی آید که در هر اسم مضاف عموم ثابت نشود زیرا که اسم جنس معرف باللاّم و جمع معرف باللاّم یا جمع مضاف که تصریح اکابر اصولیین برای عمومست نیز اگر عهد متحقق گردد و محمول بر عهد می شود و این معنی دافع دلالت آن بر عموم در دیگر مقامات نمی گردد فکذا فی اسم الجنس المضاف جلال الدین محلی در شرح جمیع الجوامع سبکی گفته و الجمع المعروف باللاّم نحو قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ او الاضافة نحو یوصیکم اللّه فی اولادکم للعموم ما لم یتحقق عهد لتبادره الی الذهن و علامه شیخ عبد الرحمن بنانی در حاشیه خود بر شرح جلال محلی علی جمع الجوامع گفته قوله ما لم یتحقق عهد ینبغی اعتبار هذا القید فی الموصولات ایضا فانّها قد تکون للعهد کما هو مصرح به و قد یقال لا حاجة الی هذا القید لأنّ الکلام فی المعنی الوضعی

ص:225

للجمع المعرّف و هو العموم و لا یخفی انه ثابت مع تحقق العهد غایته انه انصرف عن معناه لقرینة العهد غیر انّ ذلک لا یمنع ثبوت ذلک المعنی له الخ و نیز جلال محلی در شرح جمع الجوامع گفته و المفرد المحلّی باللام مثله أی مثل الجمع المعرف بها فی انّه للعموم ما لم یتحقق عهد لتبادره الی الذهن نحو وَ أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ أی کل بیع و خصّ منه الفاسد کالربا و عبد العزیز احمد البخاری در کشف الاسرار افاده کرده که مذهب جمهور اصولیین و عامّه مشایخ حنیفه و عامه اهل لغت آنست که موجب یعنی مدلول مفرد و جمع معرفین باللام عموم و استغراقست و در مقام رد منکرین عموم گفته فاما الجواب عن مسائل الأیمان فنقول انما عدلنا عن الکل بدلالة الحال لأنّ الانسان انما یمنع نفسه بالیمین عما یدعوه إلیه نفسه و یمکنه الاقدام علیه و تزوّج نساء العالم و شراء عبید الدنیا و شرب میاهها جمیعا غیر ممکن فعرفنا انّ البعض هو المراد فصرفنا الیمین الی الواحد للتیقّن و صار کانه قال لا اشرب قطرة من الماء و لا اتزوّج واحدة من النساء و الدلیل علیه ما ذکر محمد رح فی الجامع لو قال ان کلّمت بنی آدم فامرأته طالق ثلثا فکلم رجلا واحدا حنث لان یمینه انما یقع علی هذا ثم قال الا تری انه لا تقدر ان تکلّم بنی آدم کلهم فاذا کان الامر علی هذا فانما یقع یمینه علی من کلّم منهم فهذا تصریح من محمد رح انّه انما یقع علی الواحد لتعذر الحمل علی الکل و هذا هو الجواب فی مسئلة

ص:226

الطلاق ایضا لأنّ ایقاع جمیع جنس الطلاق لا یدخل فی ملک احد فلا یمکنه ایقاع جمیع هذا الجنس فصار قائلا انت طالق بعضا من الطلاق أی بعضا من هذا الجنس من الفعل الممتاز عن الافعال الأخر و ذلک البعض مجهول القدر و الواحد متیقن فانصرف إلیه کذا فی الطریقة الشیخ أبی المعین و فی المیزان و غیرهما فان قیل لو کان الاسم الداخل علیه اللام للاستغراق لصح نعته باسم الجمیع فیقال جاءنی الرجل الطوال کما یقال جاءنی الرجال الطوال قلنا یجوز ذلک ایضا فانه یقال اهلک الناس الدینار الصفر و الدرهم البیض کذا ذکره صاحب القواطع الاّ انّ الاحسن ان ینعت باللفظ الفرد مراعاة للصورة و محافظة علی التساکل بین الصفة و الموصوف و زین الدین بن نجیم الحنفی در شاه و نظائر بعد عبارت سابقه که در آن عموم مفرد مضاف و خرج عن القاعدة لو قال زوجتی طالق او عبدی حرّ طلقت واحدة و عتق واحد و التّعیین إلیه و مقتضاها طلاق الکل و عتق الجمیع و فی البزازیة من الایمان ان فعلت کذا فامرأته طالق و له امرأتان فاکثر طلقت واحدة و البیان إلیه انتهی و کانه انّما خرج هذا الفرع عن الاصل لکونه من باب الیمین المبنیة علی العرف کما لا یخفی قوله اگر قرینه عهد موجود نباشد غایة الامر اطلاق ثابت خواهد شد اقول اگر قرینه عهد موجود نباشد غایة الامر اطلاق چگونه ثابت خواهد شد چه جایی که عهد نباشد استثناء بلا شبه صحیح خواهد شد و استثنا دلیل عمومست پس غایة السعی مخاطب نحریر در ابطال دلیل اهل حق که برای افحام و الزام خصام کافیست

ص:227

جز تشبث بدعاوی بی دلیل و برهان امر آخر نیست که با وصف انتفاء عهد از اسم جنس مضاف نفی عموم می فرماید حال آنکه اصولیین تصریح کرده اند که معیار عموم صحت استثناست و بالخصوص هم تصریح کرده اند که اسم جنس مضاف از صیغ عموم است و فرض کردیم که غایة امر اسم جنس مضاف اطلاقست نه عموم پس ظاهرست که اطلاق هم در ثبوت مطلوب اهل حق کافی است چه صدور لفظ مطلق از حکیم بی نصب قرینه بر تخصیص مفید تعمیمست و الا الغاز و اهمال لازم آید و هو معیوب ذمیم کما لا یخفی علی من لیس عقله بسقیم قاضی عبید اللّه بن مسعود المحبوبی البخاری الحنفی در توضیح فی حلّ غوامض التنقیح گفته و منها أی من الالفاظ العامة الجمع المعرف باللام إذا لم یکن معهودا لأنّ المعرف لیس هو الماهیة فی الجمع و لا بعض الافراد لعدم الاولویة فتعین الکل ازین عبارت ظاهرست که حمل جمع معرّف باللام بر عموم باین سببست که معرّف در جمع ماهیّت نیست و نه بعض افراد بسبب عدم اولویت بعض از بعض پس محمول بر کل خواهد بود و همین دلیل عدم اولویت در مطلق جاریست که حمل مطلق بر بعض دون بعض ترجیح بلا مرجح است لعدم اولویة البعض فلا بدّ که محمول بر عموم گردد و نیز در توضیح گفته اعلم انّ لام التعریف اما للعهد الخارجی او للذهنی و اما لاستغراق الجنس و اما التعریف الطبیعة لکن العهد هو الاصل ثم الاستغراق ثم تعریف الطبیعة لأنّ اللفظ الذی یدخل علیه اللام دالّ علی الماهیة بدون اللام فحمل اللام علی الفائدة الجدیدة اولی من حمله علی تعریف الطبیعة و الفائدة الجدیدة امّا تعریف العهد او استغراق الجنس و تعریف العهد اولی من تعریف الاستغراق لانه إذا ذکر

ص:228

بعض افراد الجنس خارجا او ذهنا فحمل اللام علی ذلک البعض المذکور اولی من حمله علی جمیع الافراد لان البعض متیقن و الکل محتمل فاذا علم ذلک ففی الجمع المحلّی باللام لا یمکن حمله بطریق الحقیقة علی تعریف الماهیة لان الجمع وضع لافراد الماهیة لا للماهیة من حیث هی لکن یحمل علیها بطریق المجاز علی ما یاتی فی هذه الصفحة و لا یمکن حمله علی العهد إذا لم یکن عهد فقوله و لا بعض الافراد لعدم الاولویة اشاره الی هذا فتعین الاستغراق ازین عبارت ظاهرست که هر گاه عهد متحقق نباشد حمل جمع بر عهد بسبب فقد آن ممکن نیست و حمل آن بر بعض بسبب عدم اولویت بعض افراد از بعض غیر ممکنست پس استغراق متعین می شود پس بهمین دلیل حمل مطلق بر عموم لازم گردد که بعض را اولویت از بعض متحقق نیست پس اگر محمول بر بعض شود ترجیح بلا مرجح لازم آید و علاّمه تفتازانی در تلویح شرح توضیح گفته و استدل علی مذهب التوقف تارة ببیان انّ مثل هذه الالفاظ التی ادّعی عمومها مجمل و اخری ببیان انه مشترک اما الاوّل فلانّ اعداد الجمع مختلفة من غیر اولویّة للبعض و لانه یؤکد بکل و اجمعین ممّا یفید بیان الشمول و الاستغراق فلو کان للاستغراق لما احتیج إلیه فهو للبعض و لیس بمعلوم فیکون مجملا الی ان قال بعد ذکر الوجه الثانی و الجواب عن الاول انّه یحمل علی الکل احترازا عن ترجیح البعض بلا مرجح ازین عبارت ظاهرست که اگر صیغ عموم را بر عموم حمل نکنند ترجیح بلا مرجح لازم آید پس هر گاه اثبات عموم صیغ عموم باین دلیل صحیح باشد اثبات عموم مطلق هم بدلیل اعنی بطلان ترجیح

ص:229

بلا مرجح صحیح خواهد بود

رد حمل منزلت بر محض خلافت نساء و صبیان

قوله و در این جا قرینه عهد موجود است و هو

قوله أ تخلفنی فی النساء و الصبیان اقول این کلام مخدوشست بچند وجه اول آنکه شاه صاحب با وصفی که عنقریب قصر دلالت حدیث منزلت را بر خلافت خاصّه اهل و عیال از مقالات باطله نواصب گردانیده اند و ابطال و ردّ آن را بحضرت اهل سنت حواله فرموده باز در اینجا بزودی هر چه تمامتر این کلام خود را فراموش نموده بهمان خرافت نواصب رجوع آوردند و بشاشته و ابتهاجا و تصدیقا و اذعانا آن را ذکر کردند چه حاصل تقریر شاه صاحب درین مقام موافق و مطابق تقریر نواصب حذو القذة بالقذة است چه حضرت شان افاده می فرمایند که مراد از

انت منی بمنزلة هارون من موسی منزلت معهودست و منزلت معهود را بخلافت نسا و صبیان تفسیر فرموده اند پس این کلام بهمین می کشد که خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام منحصر در امور خانگی و خبرگیری اهل و عیالست و آنچه شاه صاحب برای تایید و تقویت افادات غرابت سمات خویش از ابن حزم در حاشیه این مقام نقل کرده نیز صریحست در موافقت با قول نواصب و برهان واضحست بر آنکه معاذ اللّه نزد او حدیث منزلت بر صحت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و خلافت آن حضرت هرگز دلالت ندارد بلکه مراد از ان محض تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام با حضرت هارون علیه السلام در قرابتست و هذه عبارة ابن حزم علی ما فی الحاشیة هذا لا یوجب استحقاق الخلافة فضلا عن تفویضها إلیه لأنّ هارون لم یل امر بنی اسرائیل بعد موسی و انما ولی الامر بعد موسی یوشع بن نون فتی موسی علیه السلام و صاحبه الذی سافر معه فی طلب الخضر علیه السلام کما ولی الامر بعد نبینا

ص:230

صلّی اللّه علیه و سلّم صاحبه فی الغار الذی سافر معه الی المدینة و إذا لم یکن هارون خلیفة بعد موسی علی بنی اسرائیل فقد صح ان کونه رضی اللّه عنه من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بمنزلة هارون من موسی انما هو فی القرابة ازین عبارت واضحست که حدیث منزلت موجب ثبوت استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای خلافت نیست چه جا که دلالت بر تفویض خلافت بآنجناب کند بلکه دلالت این حدیث منحصرست در اینکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون از موسی علیهما السلام در قرابت بود و بر اهل ادراک و شعور محجوب و مستور نیست که نقل کلام ابن حزم سراسر مخالفت تدبر و حزم و خرم اساس دین و شرمست که با وصفی که شاه صاحب در متن تصریح فرموده اند بآنکه ازین حدیث استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت مستفاد می شود و این حدیث دلیل اهل سنتست و قدح را درین تمسک بنواصب منسوب ساخته ناصبیت و عناد و بیدینی قادحین در دلالت این حدیث بر استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت کبری ظاهر ساخته اند باز این همه را نسیا منسیّا ساخته و این افادات را پس پشت انداخته فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ و بمزید انهماک در تحرّج و تدین از ابن حزم بی حزم جزم و حتم بنفی دلالت این حدیث بر استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای خلافت نقل کرده من حیث لا یشعر او یشعر و یتجاهل و یتغافل و یتساهل ناصبیت و عناد و عداوت و کفر و شنان و خروج ابن حزم و اتصاف خویش هم باین صفات جمیله بسبب استحسان هفوات ابن حزم ثابت کرده و للّه الحمد

ص:231

و المنة که بطلان این خرافت که اساطین اهل سنت بتقلید نواصب اذیال خود را بلوث آن آلوده اند و حضرت مخاطب هم بایراد آن اظهار مزید ولا و انهماک در نقض و نکث عهد نموده بوجوه عدیده و براهین سدیده ظاهرست و محتجب نماند که افاده شاه صاحب بعض ان سابقا گذشته و بعض ان در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد با خرافت ابن حزم متنافی و متناقضست زیرا که افاده شاه صاحب ظاهرست که مراد از حدیث منزلت منزلت خلافت نسا و صبیانست و ابن حزم باثبات این خلافت هم راضی نشده دلالت حدیث منزلت بر محض تشبیه در قرابت مقصود ساخته پس شاه صاحب هر چند بایراد کلام ابن حزم مبالغه در تایید نواصب و ترقی از افاده متن خواسته اند لکن عجب که در هوس ترقی چنان مدهوش گردیدند که از منافات و مناقضت مضمون حاشیه با متن خبری نگرفتند دوم آنکه فقرۀ

أ تخلفنی فی النساء و الصبیان در بسیاری از روایات وارد نیست تا آنکه در روایت بخاری که در مناقب وارد کرده و همچنین روایت مسلم که اولا از عامر بن سعد از سعد نقل کرده و همچنین روایت مسلم که در آخر از ابراهیم بن سعد از سعد آورده این فقره موجود نیست پس احتجاج اهل حق بروایات عاریه ازین فقره تمام خواهد شد ایشان را تسلیم این فقره چه ضرورست که شاه صاحب بمقابله شان باین فقره احتجاج و استدلال بر ثبوت عهد می نمایند و باین سبب ابطال عموم منازل می خواهند سوم آنکه فقرۀ

أ تخلفنی فی النساء و الصبیان را قرینه عهد حدیث منزلت گردانیدن و باین سبب آن را مخصوص بخلافت نسا و صبیان ساختن لعبه صبیان و ضحکه نسوان بیش نیست چه این فقره بالبداهة استفهامست و استفهام وقوع را نه می خواهد پس جائزست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای اظهار بطلان زعم منافقین و اثبات کذب مرجفین ببیان وحی ترجمان

ص:232

جناب خاتم النبیین و اشرف المرسلین صلّی اللّه علیه و آله اجمعین عرض کرده باشد که آیا خلیفه ساختی مرا در نسا و صبیان و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بجواب آن ارشاد فرموده که تو از من بمنزلۀ هارون هستی از موسی و این ارشاد قطع نظر از آنکه مثبت دیگر منازل است مثبت منزلت خلافت هارونی برای جناب امیر المؤمنین علیه السلامست حسب اعتراف شاه صاحب هم کما یدل علیه قوله یعنی چنانچه حضرت هارون خلیفه حضرت موسی بود در وقت توجه بطور حضرت امیر خلیفه پیغمبر بود در وقت توجه به غزوه تبوک انتهی و ظاهرست که خلافت حضرت هارون مخصوص بصبیان و نسوان نبوده پس این ارشاد نبوی که حسب تصریح شاه صاحب مفید مماثلت خلافت مرتضویه با خلافت مارونیه است مفید این معنی خواهد بود که من ترا تنها در نسوان و صبیان خلیفه نساخته ام و سبب استخفاف و استثقال چنانچه مزعوم اهل نفاق و ضلال است نگذاشته بلکه ترا منزلت هارونی که از جمله آن خلافت بر جمیع متخلفینست ثابتست و بنا بر این این ارشاد مسوق برای دفع تخصیص خلافت باهل و عیال و اظهار مزید شرف و کمال خواهد بود پس بر خلاف آن فقره

أ تخلفنی فی النساء و الصبیان را قرینه عهد و قصر خلافت بر نسا و صبیان گردانیدن طرفه ماجراست و بدان می ماند که بلا تشبیه پادشاهی جلیل الشأن کسی را که نهایت مقرب و معظم نزد او باشد در بعض اسفار خود بر اهل و عیال و تمام دار السلطنة خود خلیفه ساز و بعد از آن معاندین و مخالفین برین خلیفه حسد برند و زبان طعن دراز سازند و گویند که این پادشاه این کس را برای تعظیم و تکریم او نگذاشته بلکه سبکباری خود ازو خواسته و آن خلیفه در خدمت آن پادشاه حاضر شده بغرض اظهار کذب

ص:233

این مخالفین و معاندین خود عرض کند که آیا تو مرا در نسوان و صبیان گذاشتی یعنی آیا مزعوم مخالفین که غرض ازین استخلاف تعظیم و تکریم نیست راستست و خلافت مخصوص بنسوان و صبیانست و آن پادشاه بجوابش بیان فرماید که تو از من بمنزله فلان وزیر جلیل از آن پادشاه عظیم هستی و آن وزیر را خلافت عامه جلیله بر تمام دار سلطنت او حاصل شده پس احدی از عقلای عالم استفهام آن خلیفه را قرینه قصر خلافت بر صبیان و نسوان نخواهد گردانید که خلاف این قصر از جواب این پادشاه خود ظاهرست و هر گاه فقره

أ تخلفنی فی النساء و الصبیان مفید وقوع اصل خلافت در صبیان و نسوان نیست پس چگونه دلالت بر سلب خلافت از ما عدای ایشان خواهد کرد فان هذا السلب ان استفید فانما یستفاد من المفهوم و ثبوت المفهوم فرع ثبوت المنطوق و الاستفهام لا یدل علی ثبوت المنطوق فکیف یدل علی ثبوت المفهوم کما لا یخفی علی اولی الفهوم چهارم آنکه فرض کردیم که فقره أ تخلفنی فی النساء و الصبیان مفید ثبوت خلافت در نساء و صبیان ست باز هم کاری برای نواصب و اتباع شان نمی گشاید و باین سبب حدیث منزلت را مخصوص ساختن راست نمی آید چه خصوص سؤال مستلزم تخصیص جواب نمی تواند شد مثلا اگر زید ببکر بگوید أ تملکنی دارک و بکر بجواب او بگوید ملّکتک ما املکه این جواب مفید عمومست و خصوص سؤال موجب تخصیص عموم جواب نخواهد شد پنجم آنکه علامه تفتازانی که از اکابر محققین و مدققین سینه است بطلان توهم تخصیص حدیث منزلت باین زعم که راه شاه صاحب زده بکمال ظهور و وضوح ظاهر ساخته

حیث قال فی شرح المقاصد فاما الجواب بان النبی صلّی اللّه علیه و سلّم لما خرج

ص:234

الی غزوة تبوک استخلف علیّا رضی اللّه عنه علی المدینة فاکثر اهل النفاق فی ذلک فقال علی رضی اللّه عنه یا رسول اللّه أ تترکنی مع الاخلاف فقال علیه الصلوة و السلام اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و هذا لا یدلّ علی خلافته کابن أم مکتوم رضی اللّه تعالی عنه استخلفه علی المدینة فی کثیر من غزواته فربما یدفع بان العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص السبب ازین عبارت واضحست که علاّمه تفتازانی تخصیص حدیث منزلت را باین شبه که این حدیث بجواب أ تترکنی مع الاخلاف واقع شده پسند نساخته و رد آن نقل کرده به اینکه عبرت بعموم لفظست نه بخصوص سبب پس ثابت شد که فقره

أ تخلفنی فی النساء و الصبیان اگر مسلم هم شود موجب تخصیص حدیث منزلت و اراده عهد از ان نمی تواند شد و للّه الحمد علی ذلک و از غرائب هفوات شنیعه آنست که مخاطب قمقام چون بمقام حمایت خلیفه ثانی همت را بر تخطیه جناب سرور کائنات صلی اللّه علیه و آله و سلم گماشته فقره

أ تخلفنی فی النساء و الصبیان را اعتراض بلکه اعتراضات بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پنداشته باین وسیله منع اصابت جمیع ارشادات نبوی ظاهر ساخته چنانچه در جواب طعن اول از مطاعن عمر متضمن قصه قرطاس گفته و نیز جناب امیر در غزوه تبوک چون ببودن آن جناب در مدینه نزد عیال امر رسول صادر شد چه قسم می گفت که

أ تخلفنی فی النساء و الصبیان در مقابله وحی این اعتراضات نمودن کی جائزست انتهی سبحان اللّه چنین عرض را که وجه آن بر تقدیر تسلیم اثبات کذب ارجاف منافقین و بطلان تهمت معاندین بلسان وحی ترجمان

ص:235

جناب ختم المرسلین صلی اللّه علیه آله و سلم بوده اعتراض بلکه اعتراضات بر ان حضرت گمان کردن و باین سبب اثبات بودن قول حضرت پیغمبر خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم غیر وحی خواستن تعصبی و عنادی غریبست که نهایت آن پیدا نیست ششم آنکه از کلام ابن تیمیه که سابقا مذکور شد واضحست که فقره

أ تخلفنی فی النساء و الصبیان حسب توهم او بتوهم نقص درجه استخلاف بوده و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بارشاد اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی این توهم را دفع نموده و دلالت استخلاف را بر غضاضت و نقص رد فرموده و هر گاه این مدلول متوهم در جواب مسلم نباشد بلکه رد کرده شود پس چگونه این فقره موجب اراده عهد در جواب خواهد شد هفتم آنکه شاه صاحب بسبب مزید مهارتی و حذاقتی که در فن حدیث دارند و غایت اطلاع و توسع باع و نهایت تتبع که از افاداتشان جابجا ظاهر که جان نازک و روان نازنین را بتعصب تفحص کتب ائمه خود هم نمی اندازند چه جا که کتب خصم را بنظر بصیرت ملاحظه سازند چنان بتقلید اسلاف با انصاف گمان کرده اند که حدیث منزلت مخصوصست بغزوه تبوک و هل هذا إلا عناد مهتوک سبحان اللّه جناب شان نه کتب دین و ایمان ائمه و جهابذه معتمدین خود بنظر بصیرت دیدند و نه گرد تتبع افادات و تحقیقات اهل حق گردیدند بمحض هفوات کابلی و امثال او مثل صاحب مرافض و غیره گردیدند و انتحال و تلخیص آن را موجب ظهور غایت شرف و فضیلت خود پیش اتباع خویش فهمیدند اینک باندک تتبع کتب حدیث ظاهرست که حدیث منزلت را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مواضع متعدده و مقامات مختلفه ارشاد کرده و اهل حق هم ورود آن را در مقامات متعدده از کتب قوم ذکر کرده ستر تخصیص آن را به تبوک مهتوک ساخته طریق احقاق حق و کشف

ص:236

لبس مسلوک داشته اند لیکن شاهصاحب و اسلاف شان باین تنبیهات و ایقاظات کمتر التفات می فرمایند و نه روایات و افادات اساطین خود بنظر می آرند و بزعم اختصاص این حدیث بتبوک حرف انحصار آن در عهد مزعوم نواصب شوم بر زبان می آرند و نمی دانند که این حدیث شریف در مواضع کثیره وارد شده از آن جمله آنکه حدیث منزلت را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وقت مواخات ارشاد کرده چنانچه احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و محمد بن حبان البستی و سلیمان بن احمد الطبرانی و احمد بن علی المعروف بالخطیب و موفق بن احمد ابو الموید المعروف باخطب خوارزم و علی بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر و یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی و احمد بن عبد اللّه محب الدین الطبری و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی و محمد بن یوسف الزرندی و علی بن محمد بن احمد المعروف بابن الصباغ و عبد الرحمن بن أبی بکر المعروف بجلال الدین السیوطی و عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث و شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و ملا علی بن حسام الدین المتقی و سید محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی و میرزا محمد بن معتمد خان البدخشی و ولی اللّه احمد بن عبد الرحیم الدهلوی و مولوی مبین لکهنوی روایت کرده اند کما ستطلع علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی و از آنجمله آنکه وقت ولادت با سعادت امام حسن علیه السلام و هم وقت ولادت با کرامت امام حسین علیه السلام حضرت جبرئیل بخدمت با برکت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاضر شده ادای تهنیت و مبارکباد نموده و حدیث منزلت را در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام از جانب ربّ جلیل رسانیده چنانچه ابو سعید عبد الملک بن محمد النیسابوریّ الخرکوشی و عمر بن محمد

ص:237

بن خضر الملا الاردبیلی و شهاب الدین بن شمس الدین الدولت آبادی و شهاب الدین احمد و حسین بن محمد دیاربکری نقل کرده اند کما سیجیء فیما بعد انشاء اللّه تعالی و از آن جمله آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث منزلت روز خیبر ارشاد فرموده چنانچه در ما بعد انشاء اللّه تعالی می دانی که این معنی را علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی و موفق بن احمد ابو الموید المعروف باخطب خوارزم و عمر بن محمد بن حضر الاردبیلی المعروف بالملا و ابو الربیع سلیمان بن سالم البلنسی الکلاعی المعروف بابن سبع و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی روایت کرده اند و از آن جمله آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث منزلت را وقت سدّ ابواب سوای باب باب مدینة العلم ارشاد فرموده چنانچه علی بن محمد المعروف بابن المغازلی و موفق بن احمد ابو الموید المعروف باخطب خوارزم روایت کرده اند و ستسمع فیما بعد انشاء اللّه نقص الفاظهما و از آنجمله آنکه حدیث منزلت را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با

حدیث انت اول المسلمین اسلاما و انت اول المؤمنین ایمانا ارشاد فرموده و عمر بن الخطاب این را روایت کرده چنانچه حسن بن بدر و حاکم و شیرازی و ابن النجار و دیلمی و ابن السمان و غیر ایشان روایت کرده اند و ستطلع علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی و از آن جمله آنکه حدیث منزلت را جناب سرور انام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الکرام بمخاطبه جناب امیر المؤمنین علیه السلام فرموده بعد آنکه بانس خبر داده که طالع می شود و الان سید مسلمین و امیر المؤمنین و خیر وصیین چنانچه این مردویه روایت کرده و سیجیء انشاء اللّه تعالی و از آنجمله آنکه حدیث منزلت را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بخطاب سلمان رضی اللّه عنه ارشاد فرموده چنانچه سلمان رضی اللّه عنه روایت می کند که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص:238

باو ارشاد کرد أی سلمان اینست علی برادر من لحم او از لحم منست و دم او از دم منست منزلت او از من بمنزله هارونست از موسی مگر اینکه بتحقیق نیست نبی بعد من أی سلمان اینست وصی من وارث من و سیجیء نقله انشاء اللّه تعالی عن ازین الفتی و از آن جمله آنکه حدیث منزلت را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد

حدیث انّ علیّا لحمه من لحمی و دمه من دمی ارشاد فرموده چنانچه در ما بعد از منقبة المطهرین ابو نعیم و مناقب اخطب و توضیح الدلائل شهاب الدین و فرائد السمطین حموینی انشاء اللّه تعالی منقول خواهد شد و از آنجمله آنکه حدیث منزلت را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بخطاب حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بعد تشریف عقیل و جعفر رضی اللّه عنهما ببعض فضائل ارشاد فرموده چنانچه عقیل بن أبی طالب رضی اللّه عنه روایت می کند که گفت برای من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أی عقیل دوست می دارم ترا بسبب دو خصلت بسبب قرابت تو و بسبب محبت أبی طالب ترا و لیکن أی جعفر پس بتحقیق که خلق تو مشابه خلق من ست و اما تو أی علی پس تو از من بمنزله هارون از موسی هستی مگر اینکه نیست نبی بعد من ابراهیم بن عبد اللّه وصابی شافعی در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء نقل کرده گفته

عن عبد اللّه بن محمد بن عقیل عن ابیه عن جده عقیل بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال قال لی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یا عقیل احبّک لخصلتین لقرابتک و لحب أبی طالب ایّاک و اما انت یا جعفر فان خلقک یشبه خلقی و اما انت یا علی فانت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی اخرجه ابو بکر جعفر بن محمد المطیری فی جزء من حدیثه و محمد صدر عالم در معارج العلی گفته

اخرج ابن عساکر

ص:239

عن عبد اللّه بن محمد بن عقیل عن ابیه عن جده عقیل بن أبی طالب ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال یا عقیل و اللّه انّی لاحبک لخصلتین لقرابتک و لحب أبی طالب ایاک اما انت یا جعفر فان خلقک یشبه خلقی و اما انت یا علی فانت منی بمنزلة هارون من موسی غیر انه لا نبی بعدی و از آنجمله آنکه جناب سرور انام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث منزلت در روز غدیر ارشاد فرموده علاّمه ابن خلکان در وفیات الأعیان بترجمه ابو تمیم معد الملقب بالمستنصر بالله بن الظاهر لا عز از دین اللّه گفته و کان ولادة المستنصر صبیحة یوم الثلثاء لثلاث عشرة لیلة بقیت من جمادی الآخرة سنة عشرین و اربعمائة و توفی لیلة الخمیس لاثنتی عشرة لیلة بقیت من ذی الحجّة سنة سبع و ثمانین و اربعمائة رحمه اللّه تعالی و قد تقدم ذکر جماعة من اهل بیته و سیاتی ذکر الباقین انشاء اللّه تعالی کل واحد فی موضعه قلت و هذه اللیلة هی لیلة عید الغدیر اعنی لیلة الثامن عشر من ذی الحجة و هو غدیر خم بضم الخاء المعجمة و تشدید المیم و رأیت جماعة کثیرة یسئلون عن هذه اللیلة متی کانت من ذی الحجة و هذا المکان بین مکة و المدینة و فیه غدیر ماء و یقال انّه غیضة هناک و

لما رجع النبی صلی اللّه علیه و سلم من مکة عام حجة الوداع و وصل الی هذا المکان و اخی علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال علی منی کهارون من موسی اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و للشیعة به تعلق کبیر و قال

ص:240

الحازمی هو واد بین مکة و المدینة عند الجحفة به غدیر عنده خطب النبی صلّی اللّه علیه و سلّم و هذا الوادی موصوف بکثرة الوخامة و شدة الحمأ انتهی نقلا عن نسخة هی اکمل النسخ الحاضرة بین یدی و اوثقها

رد بر ابن تیمیه در ادعای انحصار حدیث منزلت در تبوک

بالجمله ازین همه روایات و اخبار و احادیث و آثار که محدثین عالی فخرا و اساطین والا تبار و جهابذه احبار روایت کرده اند ظاهر و واضحست که حدیث منزلت علاوه بر غزوه تبوک در مقامات عدیده ارشاد شده پس تخصیص آن باراده عهد و حمل آن بر خلافت جزئیه منقطعه که شاه صاحب بتقلید اسلاف با انصاف خود ارتکاب آن کرده اند از تمحلات طریقه و تعصبات لطیفه ست و از ملاحظه مودة القربی تصنیف سید علی همدانی که از مشایخ اجازه جناب شاه صاحب و والده ماجدشانست و نبذی از جلایل فضایل و معالی مناقب و مفاخر محامد او سابقا مبیّن شد و سیاتیک نبذ منها انشاء اللّه تعالی واضحست که حسب ارشاد حضرت امام جعفر صادق علیه السلام جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در ده موضع بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السلام حدیث منزلت ارشاد فرموده و هذه عبارة کتاب المودة فی القربی لعلی الهمدانی عن الصادق علیه السلام عن آبائه علیهم السلام و

قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی فی عشرة مواضع انت منّی بمنزلة هارون من موسی و از غرائب امور و عجائب دهور آنست که ابن تیمیه حسب دیدن قدیم خود که انکار ثابتات و دفع واضحاتست در نفی ورود این حدیث بمواضع عدیده مبالغه تمام نموده چنانچه در منهاج گفته ثم من جهل الرافضة انهم یتناقضون فان هذا الحدیث یدل علی انّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لم یخاطب علیّا بهذا الخطاب الاّ ذلک الیوم

ص:241

فی غزوة تبوک فلو کان علیّ قد عرف انه المستخلف من بعده کما رووا ذلک فیما تقدّم لکان علیّ مطمئن القلب انه مثل هارون بعده و فی حیاته و لم یخرج إلیه یبکی و لم یقل أ تخلفنی مع النساء و الصبیان و لو کان علیّ بمنزلة هارون مطلقا لم یستخلف علیه احدا و قد استخلف علی المدینة غیره و هو فیها کما استخلف علی المدینة عام خیبر غیر علی و کان علی بها ارمد حتی لحق بالنبی صلّی اللّه علیه و سلّم فاعطاه الرایة حین قدم و کان

قد قال لأعطین الرایة رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله درین کلمات غریب و افادات شگرف اندک تامل باید کردن که ابن تیمیه با این همه جلالت و امامت و نبالت و ریاست و تحقیق و تبحر و جامعیت علوم که اتباعش برای او ثابت می کنند تا آنکه یوسف واسطی در رساله خود که در ردّ اهل حق نوشته او را بلقب امام اعظم نواخته چه طور اغراق و انهماک و مبالغه و اهتمام در تحسین جدال و تلمیع مقال نموده و چه قسم غایت انصاف و تعمق و تدبر را پیش نظر نهاده که بمزید مجانبت جهل و عناد جهل و تناقض را با اهل حق نسبت می کند و برای استدلال بامری می نماید که مثبت نهایت بعد او از جهل و کذب و بهتان و مجازفت و عدوان و عناد و طغیان و بغض و شنانست چه ادعای دلالت حدیث منزلت بر اینکه خطاب نفرمود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضرت علی بن أبی طالب علیه السلام را باین خطاب مگر در غزوه تبوک از غرائب دعاوی صریحة البطلان و عجائب اختراعات واضحة الهوان ست زیرا که اصلا لفظی از الفاظ حدیث برینمعنی دلالت نمی کند آنفا الفاظ روایات صحیحین و دیگر صحاح و کتب معتبره قوم شنیدی هیچ روایتی از روایات برین مزعوم باطل

ص:242

دلالتی ندارد و دلیلی که بر نفی علم حضرت امیر المؤمنین علیه السلام باستخلاف ذکر کرده خیلی رکیک و سخیف و نهایت فاسد و باطلست که هیچ عاقلی بآن تفوه نخواهد کرد چه اولا روایات صحیحین و دیگر صحاح سنیه از ذکر بکاء جناب امیر المؤمنین علیه السلام خالی و عاریست پس تشبث بآن و آن هم بمقابله اهل حق بعد قدح اکابر ائمه سنیه در ثبوت حدیث غدیر بعدم ذکر شیخین آن را از طرائف تشبثاتست و ثانیا بکا کی دلالت بر فقد اطمینان قلب و عدم علم باستخلاف دارد چه ظاهرست که بکاء آن حضرت علی تقدیر صحته بسبب مفارقت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یا تاذّی از کلام منافقین اقشاب بوده پس استدلال بآن بر نفی علم و اطمینان محض مجازفت و عدوان و کذب و بهتانست عجب ماجراست که گاهی ابن تیمیه بکاء آن حضرت را دلیل وهن و ضعف استخلاف آن حضرت می گرداند و گاهی آن را برهان نفی اطمینان و فقدان استخلاف می داند و قطع نظر ازین همه اگر بفرض باطل مسلم شد که این بکا و این عرض دلالت بر عدم استخلاف قبل ازین و فقدان اطمینان و عدم صدور این خطاب قبل این وقت دارد پس انحصار خطاب درین روز خاص که معنایش آنست که این خطاب سوای این روزنه قبل آن واقع شده و نه بعد آن پس بوجه من الوجوه ثابت نمی شود چه جائزست که بعد این خطاب باز هم این حدیث در حق آن حضرت مکررا واقع شده باشد و آنچه گفته و لو کان علیّ بمنزلة هارون مطلقا لم یستخلف علیه احدا و حاصلش آنکه اگر علی علیه السلام بمنزله هارون مطلقا می بود استخلاف نمی کرد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر آن حضرت احدی را پس جوابش آنکه بلا ریب جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمنزله هارون علیه السلام

ص:243

علی الاطلاقست و هرگز جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کسی را بر آن حضرت گاهی استخلاف نکرده و هر گاه بمفاد روایات ائمه حذاق و اساطین مهره سنیه که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور شود ثابتست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمنزله حضرت هارونست علی الاطلاق و اراده عهد که سنیه ادعا می کنند قطعا و حتما باطلست پس استخلاف احدی بر آن حضرت قطعا باطل و کذب محض باشد که خود ابن تیمیه اثبات منافات بین الامرین می نماید و همانا ادعای استخلاف دیگری بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای رفع نقص از شیوخ ثلاثه ست که ایشان بارها زیر حکم دیگران در حیات سرور انام صلی اللّه علیه و آله و سلم گردیده اند گاهی زیر مشق عمر و عاص و گاهی تابع ابو عبیده جراح و گاهی مطیع اسامه پس ابن تیمیه برای دفع این نقص و ملامت که صراحة دلالت بر مفضولیت و سلب استحقاق خلافت بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ایشان می کند چنان کذب و دروغ اغاز نهاده که العیاذ بالله جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم کسی دیگر را بر حضرت علی بن أبی طالب علیه السلام استخلاف نموده یعنی آن حضرت را پناه بخدا تابع و مطیع کسی دیگر ساخته و ادعای استخلاف احدی بر آن حضرت چنانچه این قول بر آن دلالت دارد از اکاذیب واضحه و افتراءات فاضحه ست و هیچ عاقلی که ادنی فهم داشته باشد چنین دعوی باطل و کذب واهی و دروغ بی فروغ بر زبان نخواهد آورد سبحانک هذا بهتان عظیم و اما ذکر استخلاف غیر با وصف حضور جناب امیر المؤمنین علیه السلام پس بطلان آن نیز ظاهرست و هرگز با وصف حضور جناب امیر المؤمنین علیه السلام در مدینه استخلاف کسی دیگر واقع نشده و مدعی آن کاذب و مفتری و دروغ زنست و تصریح ایمه حذاق و جهابذه اساطین سنیه بآنکه جناب

ص:244

امیر المؤمنین علیه السلام جز غزوه تبوک در هیچ مشهدی تخلف از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ننموده کما سبق آنفا مبطل این دروغ بیفروغست و مثالی که ذکر نموده اعنی استخلاف غیری در عام خیبر با وصف حضور جناب امیر المؤمنین علیه السلام در مدینه پس آن هم مسلم نیست و المدعی مطالب بالبینة و البرهان و ما انزل اللّه بها من سلطان و غلیان و هیجان و ثوران مجازفت و عدوان ابن تیمیه رئیس الأعیان بمثابه رسیده که جای دیگر نیل جهل بر ناصیه ائمه اعلام و اساطین فخام که از جمله شان امام الائمه احمد بن حنبل است که بمذهب او خود ابن تیمیه متمذهبست کشیده که دعوی اتفاق اهل علم بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث منزلت را در غیر غزوه تبوک نفرموده آغاز نهاده چنانچه در منهاج گفته السابع انّ قوله اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی انما قاله فی غزوة تبوک مرة واحدة لم یقل ذلک فی غیر ذلک المجلس اصلا باتفاق اهل العلم درین عبارت ناصواب ابن تیمیه عالی نصاب تصریح کرده بآنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث منزلت را در غیر غزوه تبوک ارشاد نکرده باتفاق اهل علم حال آنکه بسیاری از ائمّه اماثل و مقتدایان افاضل متقدمین و متاخرین اهل سنت حدیث منزلت را در غیر غزوه تبوک روایت کرده اند مثل احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و محمد بن حبان البستی و سلیمان بن احمد الطبرانی و محمد بن عبد اللّه ابو عبد اللّه الحاکم و حسن بن بدر و ابو بکر جعفر بن محمد المطیری و عبد الملک بن محمد بن ابراهیم الخرکوشی و احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی و احمد بن عبد اللّه ابو نعیم الاصبهانی و اسماعیل بن علی بن الحسین بن زنجویه الرازی المعروف بابن السمان و احمد بن علی المعروف بالخطیب البغدادی

ص:245

و علی بن محمد الجلالی المعروف بابن المغازلی و ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدیلمی و احمد بن محمد العاصمی و موفق بن احمد ابو الموید المعروف باخطب خوارزم و عمر بن محمد بن خضر الاردبیلی و علی بن الحسنی بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر و ابو الربیع سلیمان بن سالم البلنسی المعروف بابن سبع و محب الدین محمد بن محمود المعروف بابن النجار و یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی و شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد المعروف بابن خلکان و احمد بن عبد اللّه محب الدین الطبری و ابراهیم بن محمد الحموینی و محمد بن یوسف الزرندی و علی بن شهاب الدین الهمدانی و شهاب الدین بن شمس الدین الدولت آبادی و علی بن محمد بن احمد المعروف بابن الصباغ و عبد الرحمن بن أبی بکر المعروف بجلال الدین السیوطی و عطاء اللّه به فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث و حسین بن محمد الدیاربکری و علی بن حسام الدین المتقی و ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الشافعی و شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری و میرزا محمد بن معتمد خان البدخشانی و محمد صدر عالم صاحب معارج العلی و ولی اللّه احمد بن عبد الرحیم الدهلوی و مولوی محمد مبین بن محب اللّه بن احمد عبد الحق بن محمد سعید بن قطب الدین السهالی اللکهنوی و غیر ایشان پس بنا بر این ابن تیمیه حضرات متقدمین و معاصرین خود را بلکه متاخرین را هم که روایت حدیث منزلت در غیر غزوه تبوک کرده اند از اهل علم بدر ساخته و بزمره جهلا و عوام انداخته و داهیه عظمی و قیامت کبری بر سر سنیان برپا ساخته و فرض کردیم که نزد ابن تیمیه اخراج این حضرات متقدمین و معاصرین از اهل علم و ادخال شان در جهله بی شرم شناعتی ندارد که او بالاتر از آن می رود و پیشتر می شتابد و از تفضیح و تقبیح اساطین دین خود فکیف المعاصرین بغرض

ص:246

ابطال حق نمی هراسد لیکن بحیرتم که امام احمد بن حنبل را که او را بر بقیه ائمه ثلاثه ترجیح داده است و تمذهب بمذهب او اختیار کرده چگونه از اهل علم بدر می آرد و همت به تجهیل و تفضیح و تحقیر او می گمارد

اعتراف صاحب تحفه به مماثلت خلافت جناب امیر المؤمنین ع با خلافت حضرت هارون

قوله یعنی چنانچه حضرت هارون خلیفه حضرت موسی بود در وقت توجه به طور حضرت امیر خلیفه پیغمبر بود در وقت توجه بغزوه تبوک اقوال اولا نهایت غنیمتست که مخاطب فخور با وصف کمال اغراق در انکار بسیاری از امور واضحة الظهور درین مقام بمزید ناچاری اقتدار بر انکار ما هو فی الوضوح کالنور علی شاهق الطور نیافته طوعا و کرها اعتراف ببودن حضرت هارون خلیفه حضرت موسی علیهما السلام در وقت توجه به طور نموده انهماک مشایخ و اعلام اعیان خود در کذب و بهتان و انکار سنت و قرآن ثابت کرده چه عنقریب می دانی که فخر رازی و اصفهانی و تفتازانی و قوشجی و هروی و غیر ایشان انکار ثبوت خلافت حضرت هارون برای حضرت موسی علیهما السلام نموده اند بلکه عجب عجاب آنست که خود مخاطب بادعای منافات رسالت با خلافت در ما بعد ابطال خلافت حضرت هارون علیه السلام خواسته و بظهور بطلان این جسارت بافاده این مقام مبالاتی نکرده و ثانیا از این افاده مخاطب کثیر الانصاف اعتراف او بدلالت این حدیث بر حصول خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل خلافت حضرت هارون علیه السلام ظاهر و واضحست پس جدّ و کدّ و جهد او در نفی عموم منازل و ایراد دیگر خزعبلات و تمویهات که بعد ازین اتعاب نفس در تقریر آن نموده همه هباء منبثّا و بیکار و مظهر کمال صغار و عوار مخاطب عالی تبار خواهد بود و علاوه برین خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بنص احادیث عدیده ثابتست چنانچه

حدیث لا ینبغی لی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی بروایت اکابر اعلام محدثین سنیه در ما بعد انشاء اللّه تعالی

ص:247

مذکور خواهد شد و حدیثی که در حبیب السیر مذکورست نیز نصست بر خلافت و الفاظش این ست که أی برادر من بمدینه مراجعت نمای که تو خلیفه منی در اهل من و سرای هجرت من و قبیله من الخ

جواب ادعای تقیید استخلاف جناب امیر ع به مدت غیبت

قوله و استخلافی که مقید بمدت غیبت باشد بعد انقضای آن مدت باقی نمی ماند چنانکه در حضرت هارون باقی نماند اقول اولا می بایست که تقیید استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمدت غیبت بدلیلی مقبول و برهانی قابل التفات علمای فحول باثبات می رسانید و همانا اکتفا بر مجرد دعوی دلیل غایت معرفت مخاطب بقانون مناظره و کمال مهارت و حذاقت او در صنعت مجادله ست و ظاهرست که دعوی مخاطب وحید این تقیید غیر سدید از صدق و مطابقت واقع بمراحل بعید و لا یجترئ علیه الاّ کل ناصب عنید و حنق شرید کما لا یخفی علی من القی السمع و هو شهید و این تقیید در هیچ روایتی از روایات ناصّه بر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام وارد نشده و دلالت می کند بر بطلان آن کلام ابن تیمیه و ملا علی قاری که هر دو عزل جناب امیر المؤمنین علیه السلام را ازین خلافت ادعا کرده اند و ظاهرست که اگر این خلافت مقیّد بمدت غیبت می بود حسب تصریح شاهصاحب انقطاع آن را عزل نتوان گفت و اطلاق عزل بر آن خلافت عرف و لغتست و چون این هر دو امام سنیه اثبات عزل کرده اند ثابت شد حتما که این خلافت مقید نبوده فلا یدعی التقیید بمدة الغیبة الاّ من هو مادّ نفسه فی الباطل العائب و هو عن الحق غائب و عن الصدق عازب و نیز خلافت حضرت هارون علیه السّلام مطلقست غیر مقید بمدت غیبت پس همچنین خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که نازل منزلۀ حضرت هارون علیه السّلامست مطلق باشد غیر مقید بمدت غیبت و ادعای این معنی که استخلاف حضرت هارون علیه السّلام مقیّد بمدت غیبت بوده

ص:248

و باین سبب بعد از انقضای آن مدت باقی نماند کذب محض و بهتان صرف و مجازفت باطل و عدوان صریح و افترای بحت و دروغ بیفروغست چه کلام الهی که مشتمل ست بر حکایت استخلاف حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را مطلقست تقییدی در آن بمدت غیبت واقع نیست و مفسرین هم این قید را ذکر نکرده اند و روایات هم خالی ازین قیدست چنانچه در ما بعد می دانی پس حضرت شاه صاحب بمحض تشهی نفس این قید افزوده کمال ورع و تدین و تحرّج خود از کذب و افترا بر انبیا علیهم التحیة و الثنا ظاهر فرموده اند وا عجباه که از نص قرآن و تصریحات علمای اعیان و روایات معتمدین والاشان استخلاف حضرت هارون علیه السلام علی الاطلاق ثابت باشد و تقییدی در آن غیر واقع و شاه صاحب ادعای انقطاع صریح الاندفاع واضح الاستشناع آغاز نهند آیا نمی بینی که قول حضرت موسی علیه السّلام اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی که در قرآن شریف مذکور ست مطلقست تقییدی در آن بمدت غیبت واقع نیست پس چگونه بی دلیل ادعای انقطاع این خلافه و ارتجاع این مرتبه عظیم الجلاله بعد رجوع حضرت موسی علیه السّلام توان کرد بار الهای مگر آنکه کسی کذبا و بهتانا قیدی از طرف خود افزاید یا ادعای ثبوت عزل بصریح قول مجازفة و عدوانا نماید و در ما بعد انشاء اللّه تعالی می دانی که خود شاه صاحب در باب المطاعن بر خلاف افادات این مقام بسبب مزید استنکاف از کذب و تزویر بتاکید و تکریر ادعای عزل حضرت هارون از خلافت حضرت موسی علیهما السلام دارند و شرم و حیا از خدا و انبیا بغایت قصوی می رسانند و چون اطلاق عزل بر انقطاع استخلاف مقیّد بتصریح خودشان ناجائز و خلاف عرف و لغتست پس لا بد که اولیای شاه صاحب حسب افاده شان اعتراف بمزید صدق خدامشان در ادعای

ص:249

تقیید استخلاف حضرت هارون علیه السلام بمدت خواهند کرد قوله و انقطاع این استخلاف را عزل نتوان گفت که موجب اهانت در حق کسی باشد اقول جناب شاه صاحب اگر چه بمزید صدق استخلاف مطلق را مقید بمدت غیبت می گردانند لیکن این قدر ضبط نفس می کنند که حرف اثبات عزل جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر زبان نمی آرند و می گویند که این انقطاع استخلافست و انقطاع استخلاف را عزل نتوان گفت و ابن تیمیه و ملا علی قاری که از اساطین مشایخ و اجله ائمه قوم اند بیمحابا بسبب عزل از عقل و ادراک و انصاف و دین معاذ اللّه ادعای عزل جناب امیر المؤمنین علیه السلام ازین خلافت هم که آن را خلافت جزئیه می دانند می نمایند مگر نشنیدی که ملا علی قاری در مرقاة گفته انّ الخلافة الجزئیة فی حیاته لا تدل علی الخلافة الکلیة بعد مماته لا سیّما و قد عزل عن تلک الخلافة برجوعه انتهی عجب که قاری عاری بادعای عزل از استخلاف اصلا ابا و استنکاف از اهانت و استخفاف نمی کند و از خزی یوم قیام و شرمساری رو بروی جناب باری و سرور انام و آل کرام علیه و علیهم السلام باکی بر نمی دارد و همانا ادعای این عزل شفای غیظیست که به ثبوت عزل اول از ادای سوره برائت دارند چه این عزل بروایات شهیره و احادیث کثیره ائمه اعلام و جهابذه فخام متسننین ثابت شده چنانچه بر ناظر کتاب مستطاب تشیید المطاعن مخفی نیست پس بملاحظه این روایات قلوب حضرات اهل سنت کباب و دلهای شان پر سوزش و التهاب و مبتلای کمال انزعاج و اضطراب و دیدهایشان پر آبست خون جگری که خورده اند برای شفاء داران بادعای عزل درین مقام رونق دین و ایمان خود برده و ندامتی که از هتک ستر امام و مقتدای خویش برده در دفع آن طریق این بهتان و عدوان سپرده و چون شاه صاحب

ص:250

خود تصریح کرده اند که انقطاع استخلاف مقید را بمدت غیبت عزل نتوان گفت و در ما بعد تصریح نموده که اطلاق عزل بر آن خلاف عرف و لغتست پس بنا بر این حسب تصریح قاری که مدعی عزل وصیّی حبیب باریست ثابت شد که استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام قید بمدت غیبت نبوده

رد بر ابن تیمیه در ادعای انقطاع خلافت با مراجعه پیامبر به مدینه

و ابن تیمیه که شیخ الاسلام و عمده اعلام عظام سنیه است نیز دین و دیانت و ورع و امانت بغایت قصوی رسانیده و بادعای عزل جناب امیر المؤمنین علیه السلام از خلافت مدینه عزل ملازمین خود از عقل و نقل و تعرّی و تبری از مقامات مجد و فضل و انحیاز و انزوا از اطاعت قول فصل و مزید ولوع و غرام بغایت هزل ثابت ساخته چنانچه در منهاج السنه بجواب قول علاّمه حلی طاب ثراه که این ست الرابع انّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم استخلفه علی المدینة مع قصر مدة الغیبة فیجب ان یکون خلیفة له بعد موته و لیس غیر علیّ اجماعا و لأنّه لم یعزله عن المدینة فیکون خلیفة بعد موته فیها و إذا کان خلیفة فیها کان خلیفة فی غیرها اجماعا گفته و قوله لانه لم یعزله عن المدینة قلنا هذا باطل فانّه لما رجع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انعزل علیّ بنفس رجوعه کما کان غیره ینعزل إذا رجع و قد ارسله بعد هذا الی الیمن حتی وافاه بالموسم فی حجّة الوداع و استخلف علی المدینة فی حجة الوداع غیره افتری النبی صلّی اللّه علیه و سلم فیها مقیما و علیّ بالیمن و هو خلیفة بالمدینة و لا ریب انّ کلام هؤلاء کلام جاهل باحوال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم کانّهم ظنوا انّ علیّا ما زال خلیفة علی المدینة حتی مات النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الخ این تیمیه درین عبارت سراسر غرابت چنانچه می بینی باهتمام تمام و جد و جهد بلیغ و کد و کاوش

ص:251

و کوشش و کشش عظیم و کمال صرف عنایت و همت عزل جناب امیر المؤمنین علیه السلام را برجوع جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مثل عزل دیگر مستخلفین ادعا کرده و عدم عزل را بمثابه انکار بدیهیات جلیه و از جمله کلمات جهال بحال نبی ایزد ذو الجلال صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دانسته پس ثابت شد که نزد ابن تیمیه هم استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام مقید بمدت غیبت نبوده پس بنابر افاده ابن تیمیه و قاری ثابت شد که استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام مقید بمدت غیبت نبوده و انقطاع استخلاف مطلق عین عزلست و عزل بلا شبه مثبت اهانت و حقارت و از راه و تعییر و تنفیرست فلا یجترئ علی عزوه الی امیر کل امیر و وصی البشیر النذیر الاّ ناصب حنق غریر او کاذب جهول بصره عن رویة الحق حسیر فالحمد للّه که بکمال وضوح ثابت شد که خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام که نازل منزلۀ خلافت حضرت هارون علیه السّلامست غیر منقطع بود بلکه متصل و مستمر و ثابت و مستقر چه اگر این خلافت منقطع باشد عزل آن جناب لازم آید و عزل موجب اهانتست چنانچه قول شاه صاحب که انقطاع این استخلاف را عزل نتوان گفت که موجب اهانت در حق کسی باشد بر آن دلالت دارد و اهانت جناب امیر المؤمنین علیه السلام احدی از اهل اسلام تجویز نتوانست کرد الحاصل بعد ملاحظه تصریح ابن تیمیه و قاری بعزل جناب امیر المؤمنین علیه السلام چاره از ان نیست که حضرات اهل سنت یا اعتراف ببطلان تقیید استخلاف و تصریح بمزید صدق مخاطب وحید در ادعای این تقیید غیر سدید فرمایند و یا آنکه انقطاع استخلاف غیر مقید را هم مثبت عزل دانند و از ادعای مخالفت آن با عرف و لغت دست بردارند و بهر صورت مطلوب اهل حق که ادعای انقطاع خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مستلزم اهانتست ثابت و مبرهن می گردد و چون تجویز اهانت آن حضرت کار مسلمی نیست بالضرورة عدم انقطاع خلافت جناب

ص:252

امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت و محقق شد و چون ابن تیمیه بسبب غایت شوخ چشمی و بی باکی بتنقیص شان جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل نواصب معاندین همت می گمارد برای اثبات انقطاع خلافت آن حضرت درین عبارت و بعد آن غرائب خزعبلات یاد کرده لهذا نقل آن بالتمام نمایم و بعد ان بدفع و قلع آن بعون اللّه المنعام می گرایم قال بعد قوله حتی مات النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و لم یعلموا انّ علیّا بعد ذلک ارسله النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم سنة تسع مع أبی بکر لنبذ المعهود و امرّ علیه ابا بکر ثم بعد رجوعه مع أبی بکر ارسله الی الیمن کما ارسل معاذا و ابا موسی ثم لمّا حج النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم حجة الوداع استخلف علی المدینة غیر علی و وافاه علیّ بمکة و نحر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم مائة بدنة نحر بیده ثلثیها و نحر علیّ ثلثها و هذا کله معلوم عند اهل العلم متفق علیه بینهم و تواترت به الاخبار کانّک تراه بعینک و من لم یکن له عنایة بأحوال الرسول صلّی اللّه علیه و سلّم لم یکن له ان یتکلم فی هذه المسائل الاصولیّة ازین عبارت واضحست که ابن تیمیه بر انقطاع خلافت آن حضرت به سه امر استدلال نموده یکی آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را فرستاد و رسائل نهم با أبی بکر برای نبذ عهد و ابو بکر را بر آن حضرت امیر ساخت معاذ اللّه من ذلک دوم آنکه بعد رجوع آن حضرت همراه أبی بکر فرستاد آن حضرت را بسوی یمن سوم آنکه هر گاه آن سرور بحج وداع تشریف داد استخلاف کرده در مدینه غیر جناب امیر المؤمنین علیه السلام را و بعد ذکر این امور ثلاثه ابن تیمیه گمان کرده که این همه معلوم است نزد اهل علم و متفق علیه فیما بینهم و اخبار بان متواتر شده گویا

ص:253

که می بینی آن را بچشم خود و پر ظاهرست که استدلال باین وجوه ثلاثه صریحة الاختلال موجب غایت استعجاب و استغراب اهل علم و کمالست چه تامیر أبی بکر بر آن حضرت خود کذب صراح و بهتان بواح و انکر نباح و افحش صیاحست و ادعای تواتر اخبار بارسال جناب امیر المؤمنین علیه السلام همراه أبی بکر و تامیر او بر آن حضرت نزد متتبع احادیث و آثار و متفحص سیر و اخبار مانا بادعای تواتر قصّه عمر و عیّار و دیگر خرافات اسمار و اکاذیب اشرار و اراجیف فجّار و مفتریات کفّار و مختلقات معاندین سرور مختار و معادین ائمه اطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم ما تتابع اللیل و النهارست و اگر اندک تتبع نمای نهایت بطلان این دعوی از روایات و اخبار اهل سنت فضلا عن روایات اهل الحق دریافت کنی چه روایات و احادیث کثیره اهل سنت دلالت واضحه دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را بعد رفتن أبی بکر ارسال فرموده پس ارسال آن حضرت همراه أبی بکر محض کذب و بهتانست و ادعای امارت خالفه اول بر آن حضرت مثل ادعای امارت مسیلمه کذاب بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم معاذ اللّه من ذلک یا امارت فرعون بر حضرت موسی و امارت نمرود بر حضرت خلیل و مثل آن می باشد و للّه الحمد که روایات و اخبار بسیار دلالت واضحه بر عزل اول از ادای سوره برائت بسوی کفار و تخصیص آن بجناب حیدر کرار علیه سلام الملک الجبار دارد پس تجویز امارت او بر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام جز مجنون محموم یا ناصب معاند مشوم نخواهد کرد و نیز جمله از روایات اهل سنت دلالت دارد بر آنکه ابو بکر بعد گرفتن جناب امیر المؤمنین علیه السلام آیات را از و بخدمت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رجوع کرد پس اثبات رجوع ثانی بر ذمه اهل سنت است و با این همه اگر رجوع أبی بکر بار

ص:254

دگر و امارت حج برای او ثابت هم شود از ان امارت او بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام لازم نمی آید چه ظاهرست که اگر بفرض باطل امارت أبی بکر بر حج ثابت هم شود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از امارت او مستثنی خواهد بود بسبب دلائل کثیره دالّه بر افضلیت آن حضرت و تامیر مفضول بر افضل نا جائزست کما سبق و چگونه امارت أبی بکر بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت تواند شد حال آنکه در همین قضیه افضلیت آن حضرت از أبی بکر بالبداهة ثابت شده که آن حضرت ابو بکر را از ادای سوره برائت معزول ساخته و جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بآن مشرف فرموده تا آنکه ابو بکر باین سبب رنجیده و گریه و زاری و فزع و بیقراری آغاز نهاده و زبان بکلمه انزل فی شیء واگشاده و تفصیل ذلک کله فی تشیید المطاعن امّا فرستادن جناب امیر المؤمنین علیه السلام بیمن پس بدیهیست که دلالت بر انقطاع خلافت وصی واجب الاتباع ندارد زیرا که غرض از عدم انقطاع خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام آنست که حکمی که آن حضرت را بسبب این خلافت از جواز تصرف در اهل مدینه و وجوب اطاعت و اتباع مستخلف علیهم برای آن حضرت ثابت شده زائل نشده و ثابت و مستمر بوده و این معنی مستلزم اقامت آن حضرت در مدینه منوره علی الدوام و الاستمرارست چه ظاهرست که اگر سلطان وزیر خود را برای کفایت بعض مهمات ببعض اکناف و اطراف بلاد فرستد وزارت او باطل نمی شود و همچنین متعین شدن کسی دیگر برای حراست مدینه منوره بسبب غیبت جناب امیر المؤمنین علیه السلام قدحی در ثبوت خلافت آن حضرت و ثبوت این حکم یعنی جواز تصرف جناب امیر المؤمنین علیه السلام در اهل مدینه و واجب الاتباع و الاطاعة بودن آن حضرت نمی کند چنانچه این حکم برای خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ثابت است و با وصف ثبوت این حکم اگر آن جناب کسی را در مدینه برای حراست

ص:255

آن مقرر سازد و منافات با ثبوت این حکم برای آن جناب ندارد همچنین مقرر شدن کسی برای حراست مدینه منافات با ثبوت این حکم برای خلیفه آن جناب ندارد و ظاهرست که اگر سلطان وزیر خود را از دار السلطنة بیرون فرستد برای امضا و انفاذ بعض مهمّات ملک و خود بسفری رود و در دار السلطنة کسی را برای حراست آن مقرر سازد این معنی منافات با ثبوت وزارت وزیر ندارد و احدی از عقلا که پاره از فهم داشته باشد و باختلال حواس مبتلا نگردیده این معنی را دلیل انقطاع وزارت وزیر نمی گرداند ثم قال ابن تیمیه فی المنهاج بعد العبارة السابقة و الخلیفة لا یکون خلیفة الاّ مع مغیب المستخلف او موته فالنبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم إذا کان بالمدینة امتنع ان یکون له خلیفة فیها کما انّ سائر ولاة الامور إذا استخلف احدهم علی مصره فی مغیبه بطل استخلافه ذاک إذا حضر المستخلف و لهذا لا یصلح ان یقال انّ اللّه یستخلف احدا عنه فانه حیّ قیّوم شهید مدبّر لعباده منزّه عن الموت و النوم و الغیبة و لهذا لما قالوا لابی بکر یا خلیفة اللّه قال لست خلیفة اللّه بل خلیفة رسول اللّه و حسبی ذلک و اللّه تعالی یوصف بانّه یخلف العبد

قال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم اللّهم انت الصاحب فی السفر و الخلیفة فی الاهل

و قال فی حدیث الدجال اللّه خلیفتی علی کل مسلم و کل من وصفه اللّه بالخلافة فی القرآن فهو خلیفة عن مخلوق کان قبله کقوله ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ و وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ و کذلک قوله للملائکة إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً أی عن خلق کان فی الارض

ص:256

قبل ذلک کما ذکره المفسرون و غیرهم و اما ما یظنه طائفة من الاتحادیة و غیرهم ان الانسان خلیفة اللّه فهذا من الجهل و الضلال کما قد بسطنا الرد علیهم فی غیر هذا الموضع بر عاقل یلمعی ظاهرست که ادعای منافات خلافت با حضور مستخلف دعوایست عاری از دلیل و تقولیست غیر لائق تعویل چه در تعریف امامت که مرادف خلافتست غیبت یا موت مستخلف را علما ذکر نکرده اند چنانچه ملاحظه عبارات کتب عقائد برین مدعی از اصدق شواهدست شاه ولی اللّه در ازالة الخفا گفته مسئله در تعریف خلافت هی الریاسة العامة فی التصدی لاقامة الدین باحیاء العلوم الدینیة و اقامة ارکان الاسلام و القیام بالجهاد و ما یتعلق به من ترتیب الجیوش و الفرض للمقاتلة و اعطائهم من الفیء و القیام بالقضاء و اقامة الحدود و رفع المظالم و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر نیابة عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم و ادعای ابن تیمیه عدم جواز حصول خلافت الهی برای احدی نیز ممنوعست زیرا که بتصریحات ائمه سنیه حضرت داود خلیفة اللّه بود شاه ولی اللّه در ازالة الخفا در شرح قیود تعریف خلافت گفته و قید نیابة عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم بر می آرد از مفهوم خلیفه انبیاء را هر چند در قرآن عظیم حضرت داود را علیه السّلام خلیفة اللّه گفته شد زیرا که سخن در خلافت آن حضرت است صلّی اللّه علیه و سلم و حضرت داود خلیفة اللّه بودند لهذا ابو بکر صدیق راضی نشدند باسم خلیفة اللّه و فرمودند که مرا خلیفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم می گفته باشید انتهی ازین عبارت ظاهرست که در قرآن مجید حضرت داود علیه السّلام را خلیفة اللّه

ص:257

گفته شد و آن حضرت خلیفة اللّه بود پس بحیرتم که الحال حضرات اهل سنت ابن تیمیه را مکذب قرآن خواهند گفت یا حضرت شاه ولی اللّه را مفتری بر قرآن قرار خواهند داد

دلالت صحت استثناء در حدیث منزلت بر عموم

قوله و صحّت استثنا وقتی دلیل عموم شود که استثنا متصل باشد اقول محققین علمای اصول و جهابذه منقدین فحول تصریح کرده اند که صحت استثنا دلیل عمومست و للّه الحمد و المنّة که شاه صاحب هم بآن اعتراف کرده اند لکن با وصف اعتراف حق بغفلت یا تغافل بعد این کلام متصلا بآن بلا فصل فاصل بتقلید کابلی مقلد امثال قوشجی و تفتازانی و غیر هما دلالت را بر عموم مقصود بر وجود استثنای متصل ساخته اند حال آنکه معنای این فقره یعنی صحت استثنا دلیل عمومست پر ظاهرست و از نهایت وضوح هر کس را مفهوم و اصلا اعضالی و اشکالی ندارد کمال الدین محمد بن محمد الامام بالمدرسة الکاملیة که فضائل و محامد او از وضوء لامع سخاوی ساطع و لامعست در شرح منهاج الوصول بعد احتجاج بآیه فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ الآیة بر دلالت امر بر وجوب گفته قیل قوله تعالی عَنْ أَمْرِهِ لا یعم لأنّه مطلق قلنا عام لجواز الاستثناء منه لانه یصحّ ان یقال فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ الاّ مخالفة الامر الفلانی و الاستثناء معیار العموم انتهی نقلا عن نسخة قرئت علی الشارح و علیها خطّه ازین عبارت ظاهرست که لفظ امر در آیه کریمه با وصفی که استثنا در آن موجود نیست محمول بر عمومست بابن سبب که استثنا از آن صحیحست و برهان الدین عبید اللّه بن محمد الفرغانی العبری در مقام اثبات قیاس بعد ذکر این معنی که اعتبار در قول تعالی فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ دالست بر جمیع جزئیات بقرینه لحوق

ص:258

عموم بآن و آن جواز استثناست از ان و بدرستی که جواز استثنا دلیل عمومست گفته قال الخنجی و لقائل ان یمنع هذا الجواب بأنّ صحة الاستثناء مشروطة بثبوت کون الامر بالماهیة امرا بجزئیاته و للخصم ان یمنع صحة الاستثناء ما لم یثبت انّ الامر به امر بالجزئیات و الجواب انّ صحّة الاستثناء ظاهرة فی هذه الصورة إذ لو قال اعتبروا الاّ الاعتبار الفلانی لا یخطّئ لغة و صحة الاستثناء معیار العموم لما ثبت فی باب العموم و لا حاجة الی ثبوت کون الامر بالماهیة امرا بالجزئیات إذ معنی کون صحة الاستثناء معیار العموم هو انا إذا تردّدنا فی عموم لفظ نعتبر فیه الاستثناء فان صحّ منه علمنا عمومه و الا فلا فالعلم بصحة الاستثناء یکفی فی العلم بالعموم ازین عبارت ظاهرست که لفظ اعتبروا با وصفی که در ان استثنا واقع نیست بسبب آنکه صحت استثنا از ان ظاهرست باین طور که اگر قائلی بگوید اعتبروا الا الاعتبار الفلانیّ تخطئه کرده نمی شود حسب لغت دلالت بر عموم می کند و محض صحت استثنا معیار عمومست و معنای بودن صحّت استثنا معیار عموم آنست که هر گاه ما متردد شویم در عموم لفظی اعتبار می کنیم در آن استثناء را پس اگر صحیح شود استثنا از آن خواهیم دانست عموم آن را و الا فلا پس محض علم بصحت استثنا کافیست در علم بعموم و شیخ عبد الرحمن بنانی در حاشیه خود بر شرح جلال محلی بر جمع الجوامع سبکی در ایضاح قول ماتن و معیار العموم الاستثناء که مع شرح آن سابقا گذشته گفته انّ دلیل تحققه الاستثناء من معناه کما اشار إلیه الشارح بقوله فکلّ ما صح الاستثناء منه الخ و فی العبارة

ص:259

مضاف محذوف أی و معیار العموم صحة الاستثناء دل علیه قول الشارح فکلّ ما صحّ الخ ازین عبارت ظاهرست که مراد از قول سبکی و معیار العموم الاستثناء ظاهر آن نیست یعنی در دلالت بر عموم وجود استثناء غیر لازمست بلکه درین قول لفظ صحت محذوفست و مراد همینست که صرف صحت استثناء دلالت بر عموم می کند و ذکر استثنا شرط دلالت بر عموم نیست و نیز شیخ عبد الرحمن بنانی در حاشیه شرح جلال محلی بر جمع الجوامع سبکی در ایضاح قول محلی و لم یصح الاستثناء من الجمع المنکر الاّ ان یخصّص فیعم فیما یتخصص به نحو قام رجال کانوا فی دارک الا زیدا منهم که سابقا گذشته گفته قوله نحو قام رجال کانوا فی دارک الاّ زیدا منهم قال الکمال هذا المثال و ان تمشّی فیه ما ادعاه من العموم فیما تخصص به فلا یخص المثال من کون الدار حاصرة لهم و لا یتمشی فیما مثل به ابن مالک من قوله جاءنی رجال صالحون الاّ زیدا و اعترضه شیخ الاسلام حیث قال قد یوجه عمومه فیما تخصص به بوجوب دخول المستثنی فی المستثنی منه لو لا الاستثناء لتکون الدار حاصرة للجمیع و یرد بمنع وجوب ذلک و ان الدار حاصرة للجمیع لجواز ان لا یکون زید منهم و لهذا احتیج الی ذکر منهم مع انّ فی عموم ذلک نظرا إذ معیار العموم صحة الاستثناء لا ذکره و هنا لا یعرف الاّ بذکره و اما ما اختاره ابن مالک من جواز الاستثناء من النکرة فی الاثبات نحو جاءنی قوم صالحون الاّ زیدا فهو مخالف لقول الجمهور إذ الاستثناء اخراج ما لولاه لوجب دخوله فی المستثنی منه

ص:260

و ذلک منتف فی المثال نعم ان زید علیه منهم کان موافقا لهم لکن فیه ما مر آنفا و قوله اه و انّ الدار حاصرة للجمیع قد یقال و لو سلم انّها حاصرة للجمیع فکونها کذلک لا یقتضی العموم فیما تخصص به لصدق اللفظ علی جماعة ممن کانوا فی الدار و لا یتبادر من اللفظ جمیع من کانوا فی الدار و یجاب باب الاستثناء دلیل العموم فیما تخصص به و الا لم یحتج إلیه و الظاهر من الاستثناء هو الاحتیاج إلیه و قوله و لهذا احتیج الی ذکر منهم یخالفه قول الشهاب قوله منهم حال من زید یعنی لا یستثنی زید مثلا فی هذا الترکیب الا إذا کان من جملة الرجال المحدث عنهم فلا یلزم ذکر لفظة منهم فی الترکیب حین الاخبار اه و قوله فی توجیه نظره إذ معیار العموم صحة الاستثناء لا ذکره قد یقال من لازم ذکره علی وجه صحیح صحته و لا شک فی صحة هذا الترکیب مع صحة هذا الاستثناء و قوله و اما ما اختاره ابن مالک الخ فیندفع به ایراد الکمال هذا المثال علی الشارح فیقال کلامه مبنی علی مذهب الجمهور و اعلم انّ ما تقدم عن التلویح قد یدل علی العموم فیما مثل به ابن مالک ایض سم ازین عبارت هم ظاهرست که معیار عموم صحت استثناءست نه ذکر آن و عدم اشتراط ذکر استثنا در دلالت بر عموم بحدی ازین قاعده اصولیه واضح و لائح است که شیخ الاسلام سنّیه را چنان توهم رو داده که ذکر استثنا منافی دلالت بر عمومست پس ازین همه عبارات بصراحت تمام بحیث لا یخالج شیء من الشکوک و الاوهام واضح و ثابت شد که مراد از صحت استثنا

ص:261

از لفظی آنست که اگر بعد این لفظ استثناء واقع سازند صحیح شود پس این معنی مستلزم وجود استثنا بالفعل در کلام نیست پس بنا بر این هر لفظی که استثنا از آن صحیح شود آن لفظ از الفاظ عموم است گو استثنا در آن موجود نباشد یعنی وجود استثنا شرط دلالت بر عموم نیست بلکه صحت استثنا کافیست بنا بر این الفاظی که استثنا از ان صحیح باشد آن الفاظ اگر بی استثنا هم واقع شود دلالت بر عموم خواهد کرد پس وجود استثنا را شرط دلالت بر عموم نگردانیده اند بلکه صحت استثناء را معیار عموم ساخته اند و ظاهرست و لا کظهور النار علی العلم و اشراق النور فی الظلم که استثنا از لفظ منزلت مضاف بسوی علم صحیحست قطعا و حتما مثلا می توان گفت که زید بمنزلة عمر و الا فی النسب او الا فی العلم او الاّ فی المال و مثل ذلک و بالخصوص از لفظ منزلت که درین حدیث واردست استثنای متصل صحیحست مثلا اگر حدیث باین طور وارد می شد که

انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوة بلا شبه صحیح و متین می بود و للّه الحمد و المنة که در روایات متعدده لفظ الا النبوة وارد هم شده کما سبق و سیجیء انشاء اللّه تعالی و هر گاه استثنا از لفظ منزلت مضاف بعلم صحیح شد ثابت گردید که لفظ منزلت مضاف بعلم از الفاظ عمومست پس بنا بر این مجرد

انت منی بمنزلة هارون من موسی دلالت واضح بر عموم منازل خواهد کرد گو فرض کنیم که استثنا هم با آن مذکور نشود پس بکمال وضوح و ظهور ثابت گردید که کلام شاه صاحب و ائمّه شان اعنی تفتازانی و قوشجی و کابلی درین استثناء اعنی

الا انه لا نبی بعدی متصل نیست بلکه منقطعست بعد تسلیم انقطاع استثنا هم مندفع ست چه جواز استثنا برای اثبات عموم لفظ منزلت کافیست و اثبات وجود استثناء متصل ضروری نیست

ادعای انقطاع استثناء در حدیث منزلت و رد آن

قوله در این جا

ص:262

استثناء منقطعست بالضرورة لفظا و معنی اقول اولا شاه صاحب بسبب بعد از انمحاق نور عقل و انقماع اصل فهم و انقطاع عرق انصاف مرّة بعد اولی در پی ادعای انقطاع و قطع اتصال افتاده اند هنوز از اثبات انقطاع استخلاف فارغ نشده اند که ادعای انقطاع استثنا اغاز نهادند و بمزید تشتت بال تفرق اتصال را تجویز کردند و دلیل قاطع و برهان ساطع بر حسن انتظام کلام و غایت ارتباط مرام و نهایت تحقیق و تنقید و غور و امعان نظر و جودت فهم و فرط ذکا و کمال احاطه بجوانب و اطراف و مسابقت در حدّت خاطر از اخلاف و اسلاف پیش کردند و ثانیا هر گاه باعتراف خودش صحت استثناء دلیل عمومست می بایستی که کلام در صحت استثنای متصل می کرد تا آنکه بر منع وجود استثنای متصل اکتفا می ساخت چه اگر استثنای موجود بفرض باطل استثنای متصل نباشد مستدل را چه ضررست و مجیب را چه فائده چه کلام در صحت استثناست و در صحت استثنای متصل خودش با این همه اغراق و انهماک در انکار واضحات و دفع ثابتات کلام نتوانست کرد عجب که فاضل مخاطب در باب یازدهم برای اظهار کمال منطق دانی و سخن سازی و غایت تصلّف و گاوتازی بوساوس ناتمام اثبات اوهام در دلائل علمای کرام من نماید و خود مرتکب چنین اوهام طریفه و اغلاط لطیفه در فهم قواعد مشهوره و قوانین معروفه که اصلا اعضالی و اشکال ندارد می گردد عجب تر آنکه بسبب کمال ورع و دیانت و مزید صدق و امانت و غایت حذق و مهارتی که دارد در باب یازدهم و هم اخذ بالقوة مکان الفعل را باهل حق نسبت کرده و در تمثیل آن ذکر استدلال اهل حق بحدیث منزلت نموده و للّه الحمد که فساد این توهم در ما بعد بابلغ

ص:263

وجوه بیان می نمایم و خودش در این جا اخذ الفعل مکان القوة نموده وجود استثناء را که بالفعلست بجای صحت استثناء که بالقوه است نهاده قوله اما لفظا پس ازین جهت که انه لا نبی بعدی جمله خبریه ست و او را از منازل هارون مستثنی نمی توان کرد و بعد از تاویل جمله بمفرد بدخول انّ حکم الا عدم النبوة پیدا کرد و ظاهرست که عدم نبوت از منازل هارون نیست تا استثناء او صحیح باشد اقول محتجب نماند که بادی خرق احتمال انقطاع استثناء و نفی اتصال علی ما یظهر من التتبع سعد الدین تفتازانیست که در شرح مقاصد گفته و لیس الاستثناء المذکور اخراجا لبعض افراد المنزلة بمنزلة قولک الاّ النبوة بل منقطع بمعنی لکن فلا یدل علی العموم کیف و من منازله الاخوة فی النسب و لم تثبت لعلی اللّهم ان یقال انها بمنزلة المستثنی لظهور انتفائها و علامه قوشجی هم با آن کمال حذق و همه دانی و مهارت و جلالت و نبالت قلاده تقلید تفتازانی در گردن انداخته و باختیار این وهم صریح پرداخته و از دار و گیر حذاق نحاریر باکی برنداشته چنانچه در شرح تجرید گفته و لیس الاستثناء المذکور اخراجا لبعض افراد المنزلة بمنزلة قولک الاّ النبوة بل هو منقطع بمعنی لکن فلا یدل علی العموم کیف و من منازله الاخوة فی النسب و لم تثبت لعلی رضی اللّه تعالی عنه اللّهم الاّ ان یقال انها بمنزلة المستثنی لظهور انتفائها و نصر اللّه کابلی هم بتقلید تفتازانی و قوشجی شتافته بر همین وهم فضیح دست انداخته لیکن بنابر مزیت فرع از اصل جوابی را که تفتازانی و قوشجی بمزید استحیا از ایراد عدم ثبوت اخوت نسبیه ذکر کرده اند حذف ساخته

ص:264

کمال تحقیق و تدقیق و غور فکر و امعان نظر و غایت اهتمام خود در تایید باطل و تضعیف حق بر ملا انداخته در صواقع گفته و الاستثناء لیس اخراجا لبعض افراد المنزلة بل منقطع بمنزلة غیر و هو غیر عزیز فی الکتاب و السنة و لا یدل علی العموم فان من منازل هارون من موسی الآخرة فی النسب و لم تثبت ذلک لعلی و حضرت مخاطب همین وهم صریح و زعم فضیح را علق نفیس پنداشته و آن را بکمال بشاشت و ابتهاج ذکر کرده و تشبث را بآن مظهر غایت مهارت خود در علوم عربیه و فنون ادبیه دانسته حال آنکه اگر اندک ممارستی بکتب اصول فقه و حقائق نجومی داشت اصلا گرد این توهم نمی کردید و بصد جان و دل استعاذه از ذکر آن می کرد که بعد کشف حقیقت حال این شبه مثبت کمال خجل و انفعال و دلیل تام بر انحلال و اختلافهم و عدم تدرب در ادراک حقائق کلام سرور انام صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست چه پر ظاهرست که محققین فحول و منقدین علم نحو و اصول تصریح کرده اند بآنکه حمل کلام بر استثنای منقطع خلافت اصلست و تا وقتی که کلام بر استثنای متصل محمول شود و لو بالصرف عن الظاهر حمل آن بر استثنای منقطع نتوان کرد بلکه حمل آن بر استثنای متصل لازم و واجبست شیخ جمال الدین ابو عمر و عثمان بن عمر المعروف بابن الحاجب در مختصر منتهی السؤل و الامل فی علمی الاصول و الجدل گفته الاستثناء فی المنقطع قیل حقیقة و قیل مجاز و علی الحقیقة قیل متواطئ و قیل مشترک و لا بد لصحته من مخالفة فی نفی الحکم او فی المستثنی حکم آخر له مخالفة بوجه مثل ما زاد الا ما نقص و لان المتصل اظهر لم یحمله علماء الامصار علی المنقطع الا عند تعذره و من ثم قالوا فی له عندی مائة درهم الا ثوبا

ص:265

و شبهه الاّ قیمة ثوب و عضد الدین عبد الرحمن بن احمد الایجی در شرح مختصر ابن الحاجب گفته و اعلم انّ الحق انّ المتصل اظهر فلا یکون مشترکا و لا للمشترک بل حقیقة فیه و مجازا فی المنقطع فلذلک لم یحمله علماء الامصار علی المنفصل الاّ عند تعذر المتصل حتی عدلوا للحمل علی المتصل عن الظاهر و خالفوه و من ثم قالوا فی قوله له عندی مائة درهم الاّ ثوبا و له علیّ ابل الاّ شاة معناه الاّ قیمة ثوب او قیمة شاة فیرتکبون الاضمار و هو خلاف الظاهر لیصبر متصلا و لو کان فی المنقطع ظاهرا لم یرتکبوا مخالفة ظاهر حذرا عنه و محب اللّه بهاری در کتاب مسلم الثبوت گفته اداة الاستثناء مجاز فی المنقطع و قیل حقیقة فقیل مشترک و قیل متواط أی وضعت لمعنی فیها وضعا واحدا لنا انّ المتصل اظهر فلا یتبادر من نحو جاء القوم الاّ الاّ إرادة اخراج البعض فلا یکون مشترکا و لا للمشترک و من ثمة لم یحمله علماء الامصار علیه ما امکن المتصل و لو بتاویل فحملوا له علیّ الف الاّ کرا علی قیمته بعد ملاحظه این عبارات بکمال ظهور روشن می شود که استثنای منقطع محض مجاز و خلاف اصلست تا آنکه اگر استثنای متصل بالتزام اضمار و تقدیر هم ممکن باشد واجب الاعتبار و لازم التعیینست و مصیر بسوی استثنای منقطع با وصف ظهور آن هم نتوان کرد و بهمین سبب علمای امصار و فضلای کبار مثل قول قائل له عندی مائة درهم الا ثوبا و له علیّ اهل إلا شاة و له علیّ الف إلا کرّا بر استثنای منقطع حمل نمی کنند و با وصف آنکه ظاهر آن انقطاعست بلکه بالتزام اضمار و تقدیر آن را راجع باستثنای متصل

ص:266

می سازند و عبد العزیز بن احمد بخاری در کشف الاسرار شرح اصول بزودی گفته و قال أی الشافعی فی رجل قال لفلان علیّ الف درهم الاّ ثوبا ان الاستثناء صحیح و یسقط من الالف قد رقیمة الثوب لأنّ معناه الاّ ثوبا فانّه لیس علیّ من الالف لانه لیس بیانا الاّ هکذا ثم الدلیل المعارض و هو الاستثناء واجب العمل بقدر الامکان إذا لو کان لم یعمل به صار لغوا و الاصل فی کلام العاقل ان لا یکون کذلک فان کان المستثنی من جنس المستثنی منه یمکن اثبات المعارضة فی عین المستثنی و الامکان ههنا فی ان یجعل نفیا لقدر قیمة الثوب لا لعینه فیجب العمل به کما قال ابو حنیفة و ابو یوسف رحمهما اللّه فی قول الرجل لفلان علیّ الف الاّ حنطة انه یصرف الی قیمة الکر تصحیحا للاستثناء بقدر الامکان قال و لو کان الکلام عبارة عما وراء المستثنی کما قلتم ینبغی ان یلزمه الالف کاملا لان مع وجوب الالف علیه نحن نعلم انه لا کر علیه فکیف یجعل هذا عبارة عما وراء المستثنی و الکلام لم یتناول المستثنی اصلا فظهر انّ الطریق فیه ما قلنا و در مقام جواب از احتجاج شافعی نقلا عن اصحابه گفته و کذا صحة الاستثناء فی قوله علیّ الف الاّ ثوبا لیست مبنیة علی انّ الاستثناء معارضة ایضا بل هی مبنیة علی انّ الاستثناء المتصل حقیقة و الاستثناء المنقطع مجاز و مهما امکن حمل الاستثناء علی الحقیقة وجب حمله علیها إذا الاصل فی الکلام هو الحقیقة و معلوم انه لا بد فی

ص:267

الاستثناء المتصل من المجانسة فوجب صرف الاستثناء الی القیمة لیثبت المجانسة و یتحقق الاستخراج کما هو حقیقة الا تری انّه لا یمکن جعله معارضة الاّ بهذا الطریق إذ لا بد من اتحاد المحل ایضا و إذا وجب رد الثوب الی القیمة تصحیحا للاستثناء لا ضرورة الی جعله معارضة بل یجعل عبارة عما وراء المستثنی ازین عبارت ظاهرست که حسب افاده حضرت شافعی اگر کسی بگوید لفلان علیّ الف درهم الاّ ثوبا استثناء صحیح می شود و مراد از ثوب قیمت ثوبست و عمل برین اراده واجب و لازمست و حمل این کلام بر استثنای منقطع جائز نیست و اصحاب صاحب کشف که مراد از آن علمای حنفیه اند نیز حمل استثنای الا ثوبا را بر استثنای متصل واجب و لازم می دانند باین سبب که استثنای متصل حقیقتست و استثنای منقطع مجازست و هر گاه حمل استثناء بر حقیقت ممکن باشد واجبست حمل استثنا بر ان زیرا که اصل در کلام حقیقتست پس علمای حنفیه هم استثنای ثوب را راجع باستثنای قیمت ثوب می گردانند و این ارجاع را لازم و واجب می دانند و نیز از آن ظاهرست که نزد ابو حنیفه و ابو یوسف هم اگر کسی بگوید لفلان علی الف الا کرّ حنطة درین کلام حنطة محمول می شود بر قیمت کرّ و حمل آن بر استثنای منقطع جائز نیست بلکه ارجاع آن باستثنای متصل و لو بالتاویل لازم و واجبست و نیز عبد العزیز در کشف الاسرار گفته قوله و قوله تعالی إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا استثناء منقطع ذهب بعض مشایخنا منهم القاضی الامام ابو زید الی انّ هذا استثناء منقطع و تقریره من وجهین و بعد تقریر وجهین گفته و ذهب اکثرهم الی انّه استثناء متصل لان الحمل علی الحقیقة واجب

ص:268

مهما امکن فجعلوا استثناء حال بدلالة الثنیا فانها تقتضی المجانسة و حملوا الصدر علی عموم الاحوال أی اضمروا فیه الاحوال فقالوا التقدیر اولئک هم الفاسقون فی جمیع الاحوال أی حال المشافهة و الغیبة و حضور القاضی و حضور الناس و غیبتهم و حال الثبات و الاصرار علی القذف و حال الرجوع و التوبة از این عبارت ظاهرست که اکثر علما باین سو رفته اند که استثنای الا الذین تابوا متصلست زیرا که حمل بر حقیقت واجبست پس معلوم شد که نزد اینها حمل این استثنای متصل واجب و لازمست و حمل آن بر استثنای منقطع ناجائز حال آنکه استثنای متصل محتاجست باضمار و تقدیر لفظ فی جمیع الاحوال پس معلوم شد که تا وقتی که حمل کلام بر استثنای متصل ممکن باشد و لو بالتاویل حمل آن بر منقطع نباید کرد و نیز در کشف الاسرار مذکورست قوله و کذلک قوله تعالی إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ أی و مثل قوله تعالی إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا قوله عزّ و جل إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ فانّه استثناء حال ایضا إذ لا یمکن استخراج العفو الذی هو حالهن عن نصف المفروض حقیقة لعدم المجانسة فیحمل الصدر علی عموم الاحوال أی لهن نصف ما فرضتم او علیکم نصف ما فرضتم فی جمیع الاحوال أی فی حال الطلب و السّکوت و حال الکبر و الصغر و الجنون و الافاقة الاّ فی حالة العفو إذا کانت العافیة من اهله بان کانت عاقلة بالغة فکان تکلما بالباقی نظرا الی عموم الاحوال و قال القاضی الامم رح هو استثناء منقطع لأنّه لا یبیّن ان النصف لم یکن واجبا إذا جاء العفو بل سقوطه بالعفو بتصرف طارئ

ص:269

فکان الاستثناء منقطعا لأنّه لم یدخل فی الصدر بالاستثناء ازین عبارت ظاهرست که نزد علامه بزودی قول حق تعالی إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ محمولست بر استثنای متصل بسبب حمل آن بر عموم احوال گو قاضی آن را منقطع پنداشته باشد و نیز در کشف الاسرار گفته قوله و کذلک أی و مثل قوله تعالی إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ

قوله علیه الصلوة و السلام الاّ سواء بسواء فانه استثناء حال ایضا لان حمل الکلام علی حقیقته واجب ما امکن و لا یمکن استخراج المساواة من الطعام فیحمل الصدر علی عموم الاحوال فصار کانّه قیل لا تبیعوا الطعام بالطعام فی جمیع الاحوال من المفاضلة و المجازفة و المساواة الا فی حالة المساواة و لا یتحقق هذه الاحوال الا فی الکثیر و هو ما یدخل تحت الکیل لان المراد من المساواة هو المساواة فی الکیل إذا المستوی فی الطعام لیس الا الکیل بالاجماع و بدلیل قوله علیه الصلوة و السلام کیلا بکیل و بدلیل العرف فان الطعام لا یباع الا کیلا و بدلیل الحکم فان اتلاف ما دون الکیل فی الطعام لا یوجب المثل بل یوجب القیمة لفوات المستوی و المفاضلة و المجازفة مبنیان علی الکیل ایضا إذا المراد من المفاضلة رجحان احدهما علی الآخر کیلا و المراد من المجازفة عدم العلم بتساویهما و بتفاضلهما مع احتمال المساواة و المفاضلة فثبت بما ذکرنا ان صدر الکلام لا یتناول القلیل الذی لا یدخل تحت الکیل لعدم جریان هذه الاحوال فیه فلا یصح الاستدلال به علی حرمة

ص:270

بیع الحفنة بالحفنة و الحفنتین فان قیل لا نسلم ان هذا استثناء متصل بل هو استثناء منقطع لاستحالة استخراج المساواة التی هی معنی من العین فیکون معناه لکن ان جعلتموهما سواء فبیعوا احدهما بالآخر فیبقی الصدر متناولا للقلیل و الکثیر و قولکم العمل بالحقیقة اولی مسلم و لکن إذا لم یتضمن بالعمل بها مجازا آخر و قد تضمن ههنا لانه لا یمکن حمله علی الحقیقة الاّ باضمار الاحوال فی صدر الکلام و الاضمار من ابواب المجاز و لئن سلمنا انّ حمله علی الحقیقة اولی فلا نسلم انه یحتاج فیه الی اضمار الاحوال فی صدر الکلام لانه یمکن ان یجعل المستثنی الطعام الموصوف بالمساواة أی لا تبیعوا الطعام بالطعام متساویین کانا او غیر متساویین بالطعام المتساوی فبقی القلیل داخلا فی عموم صدر الکلام و هو بیع الطعام بالطعام غیر متساویین و لئن سلمنا انه استثناء حال و انه یوجب ادراج الاحوال فی صدر الکلام فلا نسلم ان الاحوال منحصرة فی الثلث المذکورة بل القلة من احواله کالمفاضلة و المجازفة أی لا تبیعوا الطعام بالطعام فی جمیع الاحوال من القلة و الکثرة و المفاضلة و المجازفة و المساواة الاّ فی حالة المساواة فیبقی القلیل داخلا فی الصدر قلنا حمل الکلام علی الحقیقة واجب فلا یجوز حمله علی المنقطع الذی هو مجاز من غیر ضرورة و قولهم حمله علی الحقیقة یتضمن مجازا آخر قلنا قد قام الدلیل علی هذا المجاز و هو الاضمار فوجب العمل به فاما المجاز

ص:271

الذی ذکرتم فلم یقم علیه دلیل فترجحت الحقیقة علیه الا تری انّ استثناء الدنیا و الکر من الدراهم جائز بالاتفاق و انّ استثناء الثوب و العبد جائز منها عند الخصم و لا وجه لصحته الا الاضمار أی الا مقدار مالیة کذا فثبت ان حمله علی المتصل مع الاضمار اولی من حمله علی المنقطع و قولهم هو استثناء عین الاستثناء حال قلنا هو استثناء بیع الطعام فی هذه الحالة لا استثناء عین و قولهم لا نسلم انحصار الاحوال فی الثلث قلنا انما حکمنا بانحصارها فی الثلث لانه علیه الصلوة و السلام نهی عن بیع الطعام بالطعام و الطعام إذا ذکر مقرونا بالبیع او الشراء یراد به الحنطة و دقیقها و یؤیده ما

روی فی روایة اخری لا تبیعوا البرّ بالبر الاّ سواء و لهذا قالوا إذا حلف لا یشتری طعاما انه لا یحنث بشراء الشعیر و الفاکهة و انما یحنث بشراء الحنطة و دقیقها و کذلک لو و کله بشراء طعام فاشتری فاکهة یصیر مشتریا لنفسه و سوق الطعام عندهم اسم لسوق الحنطة و دقیقها و یسمی ما یباع فیه غیر الحنطة سوق الشعیر و سوق الفواکه و انه من ابواب اللسان لا من فقه الشریعة ثم البیع لا یجری باسم الطعام و الحنطة فان الاسم یتناول الحنطة الواحدة و لا یبیعها احد و لو باعها لم یجز لانها لیست بمال متقوم فعرفنا ان المراد منه ما صار متقوما و لا یعرف مالیة الطعام الا بالکیل فثبت وصف الکیل لمقتضی النص و یصیر کانه قیل لا تبیعوا الطعام المکیل بالطعام و المکیل إلا سواء بسواء و إذا کان کذلک انحصر الاحوال فیما ذکرنا و هو معنی

ص:272

قوله و ذلک أی عموم الاحوال لا یستقیم الاّ فی المقدر و هو الذی یدخل تحت الکیل یوضحه انه انما یندرج فی المستثنی منه ما یناسب المستثنی بوصف خاص لا بوصف عام فانک إذا قلت لیس فی الدار الاّ زید یندرج فی الکلام انسان لا حیوان و لا شیء فههنا انما یندرج ما یناسب المستثنی بوصف المساواة فی الکیل و هو المفاضلة و المجازفة لا القلة التی هی بمنزلة الحیوان و الشیء فی تلک الصورة و ذکر شمس الائمة رح فی اصول الفقه انّ

قوله علیه الصّلوة و السلام لا تبیعوا الطعام بالطعام الاّ سواء بسواء استثناء لبعض الاحوال أی لا تبیعوا الطعام بالطعام الاّ حالة التساوی فی الکیل فیکون توقیتا للنهی بمنزلة الغایة و یثبت بهذا النص انّ حکم الربا الحرمة الموقتة فی المحل دون المطلق و انما یتحقق الحرمة الموقتة فی المحل الذی یقبل المساواة فی الکیل فاما المحل الذی لا یقبل المساواة لو ثبت انما یثبت حرمة مطلقة و ذلک لیس من حکم هذا النص فلهذا لا یثبت حکم الربا فی القلیل و فی المطعوم الّذی لا یکون مکیلا اصلا ازین عبارت مطنبه واضح است که حمل استثنای إلا سواء بسواء بر استثنای متصل که محتاج اضمار باشد واجبست و حمل آن بر استثنای منقطع جائز نیست و شبهاتی که مدّعین انقطاع وارد کرده اند مدفوعست و هر گاه است که در حدیث منزلت هم الا انه لا نبی بعدی راجع است باستثنای متصل بدو وجه اول آنکه بگوییم که اصل

ص:273

کلام چنین بود که الا النبوة لانه لا نبی بعدی پس لفظ النبوة که در حقیقت مستثناست محذوف شد و علت آن قائم مقام معلول گردیده چنانچه در امثله سابقه لفظ قیمت را حذف کرده بجای آن ثوبا و شاة و کرّا نهاده اند و وجه حذف لفظ نبوت ایثار ایجازست و حسن ایجاز بر متتبع وحی یزدانی و ماهر علم معانی مخفی نیست سراج الدین ابو یعقوب یوسف بن أبی بکر محمد بن علی السکاکی در مفتاح العلوم گفته و العلم فی الایجاز قوله علت کلمته فی القصاص حیوة و اصابته المحزّ بفضله علی ما کان عندهم او جز کلام فی هذا المعنی و ذلک قولهم القتل انفی للقتل و من الایجاز قوله تعالی هُدیً لِلْمُتَّقِینَ ذهابا الی ان المعنی هدی للضالّین الصائرین الی التقوی بعد الضلال لما ان الهدی أی الهدایة انما یکون للضال لا للمهتدی و وجه حسنه قصد المجاز المستفیض نوعه و هو وصف الشیء بما یئول إلیه و التوصل به الی تصدیر اولی الزّهراوین بذکر اولیاء اللّه و قوله فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ اظهر من ان یخفی حاله فی الوجازة نظر الی ما ناب عنه و کذا قوله و لا ینبّئک مثل خبیر و انظر الی الفاء التی تسمی فاء فصیحة فی قوله فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ کیف افادت فامتثلتم فتاب علیکم و فی قوله فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مفیدة فضرب فانفجرت و تأمّل قوله فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ یُحْیِ اللّهُ الْمَوْتی أ لیس یفید فضربوه فحیی فقلنا کذلک یحیی اللّه الموتی

ص:274

و قدّر صاحب الکشاف رحمه اللّه اصل قوله وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلّهِ نظرا الی الواو فی و قالا و لقد آتینا داوود و سلیمان علما فعملا به و علّماه و عرفا حقّ النعمة فیه و الفضیلة و قالا الحمد للّه و یحتمل عندی انه اخبر تعالی عما صنع بهما و اخبر عما قالا کانه قال نحن فعلنا ایتاء العلم و هما فعلا الحمد تفویضا استفادة ترتب الحمد علی ایتاء العلم الی فهم السامع مثله فی قم یدعوک بدل قم فانّه یدعوک و انه فن من البلاغة لطیف المسلک و من امثلة الاختصار قوله فَکُلُوا مِمّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَیِّباً بطیّ ابحت لکم الغنائم بدلالة فاء التسبیب فی فکلوا و قوله فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ بطیّ ان افتخرتم بقتلهم فلم تقتلوهم انتم فعدّوا عن الافتخار لدلالة الفاء فی فلم و کذا قوله فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ یَنْظُرُونَ إذ المعنی إذا کان ذلک فما هی الا زجرة واحدة و کذا قوله فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ تقدیره ان أرادوا ولیّا بحق فاللّه هو الولی بالحق لا ولیّ سواه و کذا قوله یا عِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِی واسِعَةٌ فَإِیّایَ فَاعْبُدُونِ اصله فان لم یتاتّ ان تخلصوا العبادة لی فی ارض فایّای فی غیرها فاعبدون أی فاخلصوها فی غیرها فحذف الشرط و عوّض عنه تقدیم المفعول مع إرادة الاختصاص بالتقدیم و قوله کَلاّ فَاذْهَبا بِآیاتِنا أی ارتدعا عن خوف قتلهم فاذهبا أی فاذهب انه و اخوک بدلالة کلا علی المطویّ و قوله إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ اصله إذ یلقون

ص:275

اقلامهم ینظرون لیعلموا ایّهم یکفل مریم لدلالة ایهم علی ذاک بوساطة علم النحو و قوله لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ فعل ما فعل و کذا قوله وَ لِنَجْعَلَهُ آیَةً لِلنّاسِ اصل الکلام و لنجعله آیة فعلنا ما فعلنا و کذا قوله لِیُدْخِلَ اللّهُ فِی رَحْمَتِهِ أی لاجل الادخال فی الرحمة کان الکفّ و منع التعذیب و قوله إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً إذا لم یفسر الحمل بمنع الامانة و الغدر و ارید التفسیر الثانی و هو تحمل التکلیف کان اصل الکلام و حملها الانسان ثم خاس به منبها علیه بقوله إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً الذی هو توبیخ للانسان علی ما علیه من الظلم و الجهل فی الغالب و قوله أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً تتمته ذهبت نفسک علیهم حسرة فحذفت لدلالة فلا تذهب نفسک علیهم حسرات او تتمته کمن هداه اللّه فحذفت لدلالة فان اللّه یضل من یشاء و یهدی من یشاء و کمال حیرتست از تفتازانی که با وصف مهارت و حذق در علم ادب و اصول و مجارات با ائمّۀ فحول ازین قاعده ممهده اعنی مجازیت استثنای منقطع و عدم حمل علمای امصار امثله مذکوره را بر استثنای منقطع و ارجاع ان باستثنای متصل بارتکاب اضمار و صرف عن الظاهر که در مختصر ابن حاجب و شرح عضدی مذکورست و تفتازانی خود شرح آن کرده و بالخصوص این مقام را هم دیده و شرح آن نموده بمقابله اهل حق چشم پوشیده رعایت آن را از دست داده داد خلط و تلمیع و تخدیع داده زبان را

ص:276

بادعای کون الاستثناء منقطعا حتما و جزما واگشاده اما شرح نمودن تفتازانی خصوص مقام حقیقت بودن استثنا در استثنای متصل و مجازیت منقطع و لزوم حمل استثنا بر استثنای متصل گو بتقدیر و تاویل باشد پس از ملاحظه شرح تفتازانی بر شرح عضدی ظاهرست حیث قال فیه قوله و اعلم انّ الحق اشاره الی الدلیل علی کونه مجازا فی المنقطع و ذلک لان المتصل هو المتبادر الی الفهم فلا یکون الاستثناء یعنی صیغته مشترکا لفظا و لا موضوعا للقدر المشترک بین المتصل و المنقطع إذ لیس احد معانی المشترک و افراد المتواطئ اولی بالظهور و التبادر عند قطع النظر عن عارض شهرة او کثرة ملاحظة او نحو ذلک ازین عبارت ظاهرست که نزد تفتازانی حکم عضدی درین باب که استثنا حقیقتست در استثنای متصل و متصل مقدمست بر منقطع که از آخر آن لزوم حمل استثنای بر استثنای متصل و لو بارتکاب الاضمار و الصرف عن الظاهر مقبول است که تایید آن نموده و وجه آن بیان کرده و علاوه برین تفتازانی مختصر ابن الحاجب و شرح عضدی را بر ان که ازین هر دو کتاب لزوم حمل استثنا بر استثنای متصل و لو بالتاویل و عدم جواز حمل آن بر استثنای منقطع و إن کان ظاهرا فیه ظاهرست بمدائح عظیمه و محامد فخیمه و اوصاف جلیله و محاسن جمیله موصوف نموده چنانچه مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی الکاتب الجلبی الاستنبولی در کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون بعد ذکر شرح عضد الدین بر مختصر ابن الحاجب گفته و شرح العلامة سعد الدین التفتازانی المتوفی سنة 791 احدی و تسعین و سبعمائة اوله الحمد للّه الذی

ص:277

وفقنا للوصول الی منتهی اصول الشریعة الخ قال ان المختصر یجری من کتب الاصول مجری الفرات و من الکتب الحکمیة مثل الدرة من الحصی و الواسطة من العقد الخ و کذلک شرح العلامة المحقق عضد الدین و هو یجری من الشروح مجری العذب الفرات من البحر الاجاج بین عین الحیاة لم یر مثله فی زبر الاولین و لم یسمع بما یوازیه او یدانیه الخ و مخفی نماند که مجازیت استثنای منقطع و بودن آن خلاف اصل از تصریحات و افادات دیگر اکابر ثقات هم واضحست عبد العزیز بن احمد البخاری در کتاب تحقیق شرح منتخب فی اصول المذهب تصنیف حسام الدین محمد بن محمد بن عمر الاخسیتکی گفته قوله ثم الاستثناء نوعان متصل و هو الاصل و تفسیره ما ذکرنا و منفصل و هو ما لا یصلح استخراجه من الاول لان الصدر لم یتناوله فجعل مبتدأ مجازا أی ما یطلق علیه لفظ الاستثناء نوعان متصل و هو الاصل أی الحقیقة و تفسیره ما ذکرنا أی اشرنا إلیه فی قولنا فیکون تکلمنا بالباقی بعده فانّه یشیر الی ان الاستثناء الحقیقی ما یمکن ان یجعل تکلمنا بالباقی بعد الاستثناء و منفصل و یسمی منقطعا و هو ما لا یصلح استخراجه عن الاول أی صدر الکلام بان لا یکون المستثنی من جنس الاول کقولک جاءنی القوم الا حمارا و قیل فی تعریفه هو ما دل علی مخالفة بإلا غیر الصفة او احدی اخواتها من غیر اخراج فجعل مبتدأ أی بمنزلة کلام مبتدأ حکمه بخلاف حکم

ص:278

الاول یعمل به بنفسه لا تعلق له باول الکلام الاّ من حیث الصورة و قوله مجازا نصب علی التمییز و المراد انّ اطلاق اسم الاستثناء علی هذا النوع بطریق المجاز و ان کان اللفظ لا ینقاد له لان جعل مسند الی الضمیر الراجع الی المنفصل أی جعل الاستثناء المنفصل مبتدأ فکان قوله مجازا تمییزا عن الجملة أی جعل المنفصل مبتدأ من الکلام بطریق المجاز لا بطریق الحقیقة فینصرف المجازیة الی کونه مبتدأ من الکلام لا الی کونه استثناء و المراد هو الثانی دون الاوّل و کان ینبغی ان یقال فجعل مبتدأ و جعل استثناء مجازا قال شمس الائمّة رحمة اللّه الاستثناء حقیقة ما بیّنا و ما هو مجاز منه فهو الاستثناء المنقطع و هو بمعنی لکن أی بمعنی العطف و نیز عبد العزیز بخاری در کشف الاسرار گفته قوله و الاستثناء نوعان لمّا فرغ من اقامة الدلیل علی مدّعاه شرع فی بیان تخریج الفروع و ذکر له مقدمة فقال الاستثناء نوعان أی ما اطلق علیه لفظ الاستثناء نوعان حقیقة و هو الاستثناء المتصل و تفسیره ما ذکرنا یعنی قوله الاستثناء استخراج و تکلم بالباقی بعد الثنیا و مجاز و هو المنفصل و یسمی منقطعا فجعل مبتدأ أی بمنزلة نص مبتدأ حکمه بخلاف الاول یعمل به بنفسه لا تعلقّ له باول الکلام الاّ من حیث الصورة و قوله مجازا نصب علی التمییز و المراد انّ اطلاق اسم الاستثناء علی هذا النوع بطریق المجاز

ص:279

و ان کان اللفظ لا ینقاد له لان جعل مسند الی الضمیر الراجع الی المنفصل أی جعل الاستثناء المنفصل مبتدأ فکان قوله مجازا تمییزا عن الجملة أی جعل المنفصل مبتدأ من الکلام بطریق المجاز لا بطریق الحقیقة فینصرف المجازیة الی کونه مبتدأ من الکلام لا الی کونه استثناء و المراد هو الثانی دون الاول فکان من حق الکلام ان یقال فجعل مبتدأ و جعل استثناء مجازا و عبارة شمس الائمة رح الاستثناء حقیقة ما بیّنا و ما هو مجاز منه فهو الاستثناء المنقطع بمعنی لکن أی بمعنی العطف و قاضی عبید اللّه بن مسعود الحنفی در توضیح فی حل غوامض التنقیح گفته مسئلة الاستثناء متصل و منقطع و الثانی مجاز فان قیل قسمت الاستثناء الی المتصل و المنقطع فکیف یصح قولک و الثانی مجاز قلت هذا لیس قسمة حقیقیة بل المراد انّ الاستثناء یطلق علی المعنیین احدهما بطریق الحقیقة و الثانی بطریق المجاز و قاضی عبد اللّه بن عمر بیضاوی در منهاج الوصول الی علم الاصول در باب ثالث گفته الفصل الثالث فی المخصص و هو متصل و منفصل و المتصل اربعة الاول الاستثناء و هو الاخراج بالاّ غیر الصفة و نحوها و المنقطع مجاز و سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانی در تلویح فی کشف حقائق التنقیح گفته قوله مسئلة المستثنی ان کان بعض المستثنی منه فالاستثناء متصل و الاّ فمنقطع و لفظ الاستثناء و المستثنی حقیقة عرفیة فی القسمین علی سبیل الاشتراک و امّا

ص:280

صیغة الاستثناء فحقیقة فی المتصل و مجاز فی المنقطع لانها موضوعة للاخراج و لا اخراج فی المنقطع و کلام المصنف رح محمول علی انّ الاستثناء أی الصیغة التی یطلق علیها هذا اللفظ مجاز فی المنقطع فانّ لفظ الاستثناء یطلق علی فعل المتکلم و علی المستثنی و علی نفس الصیغة و شیخ احمد المدعو بشیخ جیون بن أبی سعید بن عبد اللّه بن عبد الرزاق الصالحی اللکهنوی در نور الانوار فی شرح المنار در ذکر استثنا گفته و هو نوعان متصل و هو الاصل و منفصل و هو ما لا یصح استخراجه من الصدر بان یکون علی خلاف جنس ما سبق و هذا یسمی منقطعا فی عرف النحاة و اطلاق الاستثناء علیه مجاز لوجود حرف الاستثناء و لکن فی الحقیقة کلام مستقل وجه دوم آنکه می گویم که الاّ انه لا نبی بعدی محمولست بر الا النبوة بقاعده حمل علی المعنی و وجه بودن الا انه لا نبی بعدی در معنی الا النبوة آنست که هر گاه نبوت مطلقا بعد آن حضرت منفی باشد نبوت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم بعد آن حضرت منفی خواهد بود پس الا انه لا نبی بعدی را الا النبوة لازمست پس ذکر الا انه لا نبی بعدی از قبیل ذکر ملزوم و اراده لازمست و قاعده حمل علی المعنی قاعده ایست مشهور و معروف و از استعمالات قرآن شریف و کلمات فصحا و بلغا نظما و نثرا ثابت و محقّق جلال الدین سیوطی در اشباه و نظائر گفته الحمل علی المعنی قال فی الخصائص اعلم انّ هذا الشرح غور من العربیة بعید و مذهب نازح فسیح و قد ورد به القرآن

ص:281

و فصیح الکلام منثورا و منظوما کتأنیث المذکر و تذکیر المؤنث و تصوّر معنی الواحد فی الجماعة و الجماعة فی الواحد و فی حمل الثانی علی لفظ قد یکون علیه الاول اصلا کان ذلک اللفظ او فرعا و غیر ذلک فمن تذکیر المؤنث قوله تعالی فَلَمّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی أی هذا الشخص فمن جاءه موعظة من ربّه لأنّ الموعظة و الوعظ واحد انّ رحمة اللّه قریب من المحسنین أراد بالرحمة هنا المطر و من تانیث المذکّر قراءة من قرأ تلتقطه بعض السیارة و قولهم ذهبت بعض اصابعه أنّث ذلک لمّا کان بعض السیارة سیارة فی المعنی و بعض الاصابع اصبعا و قولهم ما جاءت حاجتک لمّا کانت ما هی الحاجة فی المعنی و انشدوا أ تهجر بیتا بالحجاز تلفّعت*به الخوف و الاعداء من کل جانب*ذهب بالخوف الی المخافة و قال یا ایها الراکب المزجی مطیته سائل بنی اسد ما هذه الصوت أنّث علی معنی الاستغاثة و حکی الاصمعی عن أبی عمرو انّه سمع رجلا من اهل الیمن یقول فلان لغوب جاءته کتابی فاحتقرها فقلت له أ تقول جاءته کتابی فقال نعم أ لیس بصحیفة قلت فما اللغوب قال الاحمق و قال لو کان فی قلبی کقدر قلامة حبا لغیرک قد أتاها ارسلی کسّر رسولا و هو مذکر علی ارسل و هو من تکسیر المؤنث کاتان و آتن و عناق و اعنق لمّا کان الرسول هنا انما یراد به المرأة لانها فی غالب الامر مما یستخدم

ص:282

فی هذا الباب و کذلک ما جاء عنهم من جناح و أجنح قالوا ذهب بالتانیث الی الریشة و قال فکان مجنیّ دون من کنت أتقی ثلاث شخوص کاعان و معصر أنّث الشخص لانه أراد به المرأة و قال و ان کلابا هذه عشر ابطن و انت بریء من قبائلها العشر ذهب بالبطن الی القبیلة و ابان ذلک بقوله من قبائلها و امّا قوله ع کما شرقت صدر القناة من الدم فان شئت قلت انت لانه أراد القناة و ان شئت قلت ان صدر القناة قناة و قال لمّا اتی خبر الزبیر تواضعت سور المدینة و الجبال الخشّع و قال طول اللیالی اسرعت فی نقضی و قال تعالی وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلّهِ وَ رَسُولِهِ لانه أراد امرأة و من باب الواحد و الجماعة قولهم هو احسن الصبیان و اجمله افرد الضمیر لان هذا موضع یکثر فیه الواحد کقولک هو احسن فتی فی الناس قال ذو الرمّة و میّة احسن الثقلین وجها و سالفة و احسنه قذالا فافرد الضمیر مع قدرته علی جمعه و قال تعالی وَ مِنَ الشَّیاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ فحمل علی المعنی و قال تعالی مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ فافرد علی لفظ من ثم جمع من بعد و الحمل علی المعنی واسع فی هذه اللغة جدّا منه قوله تعالی أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ ثم قال أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ قیل فیه انه محمول علی المعنی حتی کانّه قال أ رأیت کالذی حاجّ ابراهیم أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ فجاء بالثانی علی انّ الاوّل قد سبق کذلک و من ذلک قول امرء القیس الا زعمت بسباسة الیوم أنثی کبرت و ان لا یحسن السّر أمثالی بنصب یحسن و الظاهر انّ یرفع لانه معطوف علی الثقیلة الاّ انه نصب لان هذا موضع قد کان یجوز ان تکون فیه الخفیفة حتی کأنّه قال أ لا زعمت بسباسة ان یکبر فلان و منه قوله یا لیت زوجک قد غدا متقلّدا سیفا و رمحا أی و حاملا رحما فهذا محمول علی معنی الاول لا لفظه و کذا قوله علّفتها تبنا و ماء باردا أی و سقیتها ماء و قوله تراه کان اللّه یجدع انفه و عینیه ان مولاه تاب له و فرّ أی و یفقأ عینیه و منه باب واسع لطیف ظریف و هو اتصال الفعل بحرف لیس مما یتعدّی به کقوله تعالی أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلی نِسائِکُمْ لما کان فی معنی الافضاء عدّاه بالی و مثله قول الفرزدق قد قتل اللّه زیادا عنّی لأنّه فی معنی ضرفه و قول الاعشی سبحان من علقمه الفاخر علّق حرف البحر بسبحان و هو علم لما کان معناه براءة منه و قال ابن یعیش فان قیل قرّرتم ان العامل فی الحال هو العامل فی صاحبها و الحال فی هذا زید قائما من زید و العامل فیه الابتداء من حیث هو خبر و الابتداء لا یعمل نصبا فالجواب ان هذا کلام محمول علی معناه دون لفظه و التقدیر اشیر إلیه او اتنبّه له فهو مفعول من جهة المعنی و صل إلیه الفعل قال

ص:283

قوله علیه الصّلوة و السلام لا تبیعوا الطعام بالطعام الاّ سواء بسواء استثناء لبعض الاحوال أی لا تبیعوا الطعام بالطعام الاّ حالة التساوی فی الکیل فیکون توقیتا للنهی بمنزلة الغایة و یثبت بهذا النص انّ حکم الربا الحرمة الموقتة فی المحل دون المطلق و انما یتحقق الحرمة الموقتة فی المحل الذی یقبل المساواة فی الکیل فاما المحل الذی لا یقبل المساواة لو ثبت انما یثبت حرمة مطلقة و ذلک لیس من حکم هذا النص فلهذا لا یثبت حکم الربا فی القلیل و فی المطعوم الّذی لا یکون مکیلا اصلا ازین عبارت مطنبه واضح است که حمل استثنای إلا سواء بسواء بر استثنای متصل که محتاج اضمار باشد واجبست و حمل آن بر استثنای منقطع جائز نیست و شبهاتی که مدّعین انقطاع وارد کرده اند مدفوعست و هر گاه است که در حدیث منزلت هم الا انه لا نبی بعدی راجع است باستثنای متصل بدو وجه اول آنکه بگوییم که اصل

ص:

و قولهم نشدتک اللّه الاّ فعلت کلام محمول علی المعنی کانّه قال ما انشدک الاّ فعلک أی ما أسألک الاّ فعلک و مثل ذلک شرّ اهرّ ذا ناب علی و إذا ساغ ان یحمل شر اهرّ ذا ناب معنی النفی کان معنی النفی نشدتک اللّه الاّ فعلت اظهر لقوّة الدلالة علی النفی لدخول الاّ لدلالتها علیه و مثله من الحمل علی المعنی قوله و انّما یدافع عن احسابهم انا او مثلی و المراد ما یدافع و لذلک فصل الضمیر حیث کان المعنی ما یدافع الاّ انا و قال ابو حیّان فی اعرابه کلام العرب منه ما طابق اللفظ المعنی نحو قام زید و زید قائم و هو اکثر کلام العرب و هو وجه الکلام و منه ما غلّب فیه حکم اللفظ علی المعنی نحو علمت اقام زید أم قعد لا یجوز تقدیم الجملة علی علمت و ان کان لیس ما بعد علمت استفهاما بل الهمزة فیه للتسویة و منه ما غلّب فیه المعنی علی اللفظ و ذلک نحو الاضافة للجملة الفعلیة نحو علی حین عاتبت المشیب علی الصّبا إذ قیاس الفعل ان لا یضاف إلیه لکن لوحظ المعنی و هو المصدر فصحت الاضافة و قال الزمخشریّ فی الاحاجی قولهم نشدتک باللّه لمّا فعلت کلام محرّف عن وجهه معدول عن طریقته مذهوب به مذهب ما اغربوا به علی السامعین من امثالهم و نوادر الغازهم و احاجیهم و ملحهم و اعاجیب کلامهم و سائر ما یدلّون به علی اقتدارهم و تصریفهم أعنّة فصاحتهم کیف شاؤا و بیان عدله ان الاثبات فیه قائم

ص:285

مقام النفی و الفعل قائم مقام الاسم و اصله ما اطلب منک الا فعلک و قال الشیخ علم الدّین السّخاوی فی تنویر الدّیاجی هذا الکلام ممّا عدل من کلامهم عن طریقته الی طریقة اخری تصرفا فی الفصاحة و تفنّنا فی العبارة و لیس من قبیل الألغاز و قال ابو علی هو کقولهم شرّ اهرّ ذا ناب یعنی فی ان اللفظ علی معنی و المراد معنی آخر لان المعنی ما اهرّ ذا ناب الاّ شر قال و قول الزمخشری اقلیم الفعل فیه مقام الاسم یعنی الاّ فعلت اقیم مقام الاّ فعلک قال و مثل هذا من الذی هو بمعنی ما هو متروک اظهاره قوله ابا خراشة امّا أنت ذا نفر فان قومی لم تاکلهم الضبع قال سیبویه المعنی لان کنت منطلقا انطلقت لانطلاقک أی لان کنت فی نفر و جماعة من اسرتک فانّ قومی کذلک و هم کثیر لم تاکلهم السنة و لا یجوز عند سیبویه اظهار کنت مع المفتوحة و لا حذفه مع المکسورة و قال الزمخشری من المحمول علی المعنی قولهم حسبک یتم الناس و لذا جزم به کما یجزم بالامر لانه بمعنی اکفف و قولهم اتقی اللّه امرء فعل خیرا یثبت علیه لأنّه بمعنی لیتق اللّه امرء و لیفعل خیرا و قال ابو علی الفارسی فی التذکرة إذا کانوا قد حملوا الکلام فی النفی علی المعنی دون اللفظ حیث لو حمل علی اللفظ لم یؤد الی اختلال معنی و لا فساد فیه و ذلک نحو قولهم شرّ اهرّ ذا ناب و شیء جابک و قوله و انما یدافع عن احسابهم انا او مثلی و قولهم

ص:286

قل احد الا یقول ذاک و قولهم نشدتک اللّه الا فعلت و کل هذا محمول علی المعنی و لو حمل علی اللفظ لم یود الی فساد و التباس فان یحمل علی المعنی حیث یودّی الی الالتباس یکون واجبا فمن اللفظ و کذلک قوله ضربت زیدا او عمرا ما ضربت واحدا منهما لانه لو قال ما ضربت زیدا او عمرا امکن ان یظن انّ المعنی ما ضربتهما و لما کان قوله ما مررت بزید و عمرو لو نفی علی اللفظ لا یمکن ان یکون نفی مرورا واحدا فنفاه بتکریر الفعل لیتخلّص من هذا المعنی کذلک جمع قوله مررت بزید او عمر و ما مررت بواحد منهما لیتخلص من المعنی الذی ذکرنا و نیز سیوطی در اشباه و نظائر گفته و قال ابن هشام فی المعنی قد یعطی الشیء حکم ما اشبهه فی معناه أو لفظه او فیهما فاما الاول فله صور کثیرة احدها دخول الباء فی خبر انّ فی قوله تعالی أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ لانه فی معنی أ و لیس اللّه بقادر وَ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً لما دخله من معنی اکتف باللّه شهیدا و فی قوله لا یقرأن بالسور لما دخله معنی لا یتقرّبن بقراءة السور و لهذا قال السهیلی لا یجوز ان تقول وصل الیّ کتابک فقرأت به علی حدّ قوله لا یقران بالسّور لانه عار عن معنی التقرّب الثانیة جواز حذف خبر المبتدأ فی نحو انّ زیدا قائم و عمرو اکتفاء بخبر انّ لمّا کان ان زیدا قائم فی معنی زید قائم و لهذا لم یجز لیت زیدا قائم و عمرو الثالثة جواز

ص:287

انا زیدا غیر ضارب لمّا کان فی معنی انا زیدا لا اضرب و لولا ذلک لم یجز إذ لا یتقدم المضاف إلیه علی المضاف فکذا لا یتقدم معموله لا تقول انا زیدا اوّل ضارب او مثل ضارب الرابعة جواز غیر قائم الزیدان لمّا کان فی معنی ما قام الزیدان و لو لا ذلک لم یجز لأنّ المبتدأ اما ان یکون ذا خبر او ذا مرفوع یغنی عن الخبر الخامسة اعطاؤهم ضارب زید الان او غدا حکم ضارب زیدا فی التنکیر لانه فی معناه فلهذا وصفوا به النکرة و نصبوه علی الحال و خفضوه برب و ادخلوا علیه ال و لا یجوز شیء من ذلک إذا ارید المضی لانه حینئذ لیس فی معنی الناصب السادسة وقوع الاستثناء المفرّغ فی الایجاب نحو وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَی الْخاشِعِینَ وَ یَأْبَی اللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ لما کان المعنی و انها لا تسهل إِلاّ عَلَی الْخاشِعِینَ و لا یرید اللّه الاّ ان یتمّ نوره السابعة العطف بولا بعد الایجاب فی نحو قوله أبی اللّه ان اسمو بامّ و لا اب لما کان معناه قال اللّه لی لا تسم بام و لا اب الثامنة زیادة لا فی قوله تعالی ما مَنَعَکَ أَلاّ تَسْجُدَ قال ابن السّید المانع من الشیء آمر للممنوع ان لا یفعل فکانّه قیل ما الّذی قال لک لا تسجد التاسعة تعدّی رضی بعلی فی قوله إذا رضیت علیّ بنو قشیر لما کان رضی عنه بمعنی اقبل علیه بوجه ودّه و قال الکسائی انما جاز هذا حملا علی نقیضه و هو سخط العاشرة رفع المستثنی علی ابداله من الموجب فی قراءة

ص:288

بعضهم فشربوا منه لمّا کان معناه فلم یکونوا منه بدلیل فمن شرب منه فلیس منی الحادیة عشرة تذکیر الاشاره فی قوله تعالی فَذانِکَ بُرْهانانِ مع انّ المشار إلیه الید و العصا و هما مؤنثان و لکن المبتدأ عین الخبر فی المعنی و البرهان مذکر و مثله ثم لم تکن فتنتهم الاّ ان قالوا فیمن نصب الفتنة و أنّث الفعل الثانیة عشرة قولهم علمت زید من هو برفع زید جوازا لانه نفس من فی المعنی الثالثة عشرة قولهم انّ احدا لا یقول ذلک فأوقع احد فی الاثبات لأنّه نفس الضمیر المستتر فی یقول و الضمیر فی سیاق النفی فکأنّ احدا کذلک و نجم الائمة شیخ رضی الدین محمد بن الحسن طاب ثراه در شرح کافیه فرموده و قد یجری لفظة أبی و ما تصرّف منه مجری النفی قال تعالی فَأَبی أَکْثَرُ النّاسِ إِلاّ کُفُوراً وَ یَأْبَی اللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ و المفرغ لا یجیء فی الموجب الاّ نادرا فعلی هذا یجوز نحو أبی القوم ان یأتونی الاّ زید إذ حیث یجوز الإبدال و تاویل النفی فی غیر الالفاظ المذکورة نادر کما جاء فی الشواذ فشربوا منه الاّ قلیل أی لم یطیعوه الاّ قلیل و نیز شیخ رضی در شرح کافیه بعد ذکر شعر انیخت فالقت بلدة فوق بلدة قلیل بها الاصوات الا بغامها فرموده یجوز فی البیت ان یکون الاستثناء و ما بعدها بدلا من الاصوات لأنّ فی قلیل معنی النفی کما ذکرنا و نیز رضی رضی اللّه عنه در شرح کافیه فرموده و قد تدخل الاّ و لمّا بمعناها علی الماضی إذا تقدّمهما قسم السؤال نحو نشدتک

ص:289

باللّه الاّ فعلت و قوال عمر فی کتابه الی أبی موسی عزمت علیک لمّا ضربت کاتبک سوطا کتبه إلیه لما لحن کاتبه فی کتابه الی عمرو کتب من ابو موسی و قولهم نشدتک اللّه من قولهم نشدته کذا فنشد أی ذکّرته فتذکّر فنشد المعتدی الی واحد مطاوع للاول المتعدّی الی اثنین و المعنی ذکرتک اللّه بان اقسمت علیک به و قلت باللّه لتفعلنّ او یکون نشدت بمعنی طلبت أی نشدت لک اللّه کقوله تعالی أَبْغِیکُمْ إِلهاً أی ابغی لکم أی طلبت لک اللّه من بین جمیع ما یقسم به الناس لاقسم به تعالی علیک و معنی الاّ فعلت الا فعلک و الا لنقض معنی النفی الذی تضمّنه القسم لانک إذا حلّفت غیرک باللّه قسم الطلب فقد ضیّفت علیه الامر فی فعل مطلوبک فکانّک قلت ما اطلب منک الاّ فعلک ففعلت بمعنی المصدر مفعولا به لما اطلب الذی دل علیه نشدتک اللّه و انما جعلته فعلا ماضیا لقصد المبالغة فی الطلب حتّی کأنّ المخاطب فعل ما تطلبه و صار ماضیا ثم انت تخبر عنه فهو مثل قوله تعالی وَ سِیقَ الَّذِینَ وَ نادی أَصْحابُ النّارِ و قولهم رحمک اللّه و بعد ملاحظه این همه عبارات هرگز عاقلی استبعاد نخواهد کرد در جواز حمل

الاّ انّه لا نبی بعدی بر

الاّ النبوة چه ازین عبارات واضحست که حمل علی المعنی نهایت شائع و ذائع ست و قطع نظر ازین بر مهره کلام لسان عرب و حذاق فن نحو و ادب مخفی نیست که درین مقام استثنای

ص:290

منقطع اصلا وجهی از صحت ندارد زیرا که هر گاه الا انه لا نبی بعدی بسبب آن در تاویل الا عدم النبوة شد تقدیر کلام چنین خواهد بود و انت منی بمنزلة هارون من موسی الا عدم النبوة و ظاهرست که عدم نبوت را با حکم سابق اصلا مخالفتی بوجه من الوجود نیست حال آنکه حسب تتبع موارد استعمال استثنای منقطع و حسب تصریح محققین عربیت و اصول لازمست که در استثنای منقطع مخالفت بوجه من الوجوه با سابق متحقق باشد عضد الدین در شرح مختصر ابن حاجب گفته و اعلم انّه لا بدّ لصحة الاستثناء المنقطع من مخالفة بوجه من الوجوه و قد تکون بان ینفی من المستثنی الحکم الذی یثبت للمستثنی منه نحو جاء القوم الاّ حمارا فقد نفینا المجیء من الحمار بعد ما اثبتناه للقوم و قد تکون بان یکون المستثنی نفسه حکما آخر مخالفا للمستثنی منه بوجه مثل ما زاد الاّ ما نقص فان النقصان حکم مخالف للزیادة و کذا ما نفع الاّ ما ضرّ و لا یقال ما جاءنی زید الاّ انّ الجوهر الفرد حق إذ لا مخالفة بینهما باحد الوجهین و بالجملة فانه مقدر بلکن فکما تجب فیه مخالفة امّا تحقیقا مثل ما ضربنی زید لکن ضربنی عمرو و اما تقدیرا مثل ما ضربنی لکن اکرمنی فکذا هنا ازین عبارت ظاهرست که در صحت استثنای منقطع ضرورست که مخالفت بوجه من الوجوه متحقق گردد پس گاهی مخالفت باین طریق می باشد که نفی کرده می شود از مستثنی حکمی که ثابت کرده می شود برای مستثنی منه و گاهی نفس مستثنی حکم آخر مخالف مستثنی منه می باشد و اگر مخالفت بوجه من الوجوه متحقق نباشد استثنای منقطع صحیح نخواهد شد

ص:291

و همین سبب گفته نمی شود ما جاءنی زید الا ان الجوهر الفرد حق زیرا که درین هر دو حکم مخالفتی بیکی از دو وجه نیست و حاصل کلام آنست که استثنای منقطع مقدر می شود بلکه پس چنانچه در لکن مخالفت محققه یا مقدره ضرورست همچنین در استثنای منقطع و ظاهرست که در عدم نبوت و ثبوت منزلت هارون برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در صورت عدم عموم منازل منافاتی نیست بوجه من الوجوه و حال

انت منی بمنزلة هارون من موسی الا عدم النبوة مثل ما جاءنی زید الا ان الجوهر الفرد حق خواهد بود پس معلوم شد که حمل الا انه لا نبی بعدی و استثنای آن از

انت منی بمنزلة هارون من موسی سبب انحطاط کلام معجز نظام از افاده و لحوق آن بکلام غیر مربوط و ترکیب غیر مضبوط می کرد و العیاذ بالله من ذلک و عجبست از تفتازانی که با وصفی که این مقام هم از شرح عضدی ملاحظه کرده و شرح بعض الفاظ آن هم نموده باز مخالفت آن مثل مخالفت لزوم حمل استثنا بر استثنای متصل و لو بالتزام الحذف که بعد این حکم اعنی لزوم مخالفت استثنای منقطع متصلا با آن مذکورست نموده و هر گاه حال تفتازانی که از محققین علم ادب و اصول فقه ایشانست باین مثابه باشد از دیگران مثل کابلی و حضرت مخاطب که تبحرشان در نحو و اصول ظاهرست چه شکایت توان کرد و محتجب نماند که علامه قطب الدین محمود بن مسعود شیرازی هم در شرح مختصر ابن حاجب لزوم مخالفت استثنای منقطع با مستثنی منه افاده کرده و اتفاق علما برین معنی بتکرار و تاکید ذکر کرده چنانچه بعد ذکر اختلاف در صحت استثنا از غیر جنس گفته و إذا عرفت ذلک فاعلم انّ الکل اتفقوا علی انّه لا بد لصحته أی لصحته

ص:292

الاستثناء المنقطع من مقاربة المتصل فی مخالفته اما فی نفی الحکم مثل ما جاءنی زید الا عمرو او فی کون المستثنی حکما آخر له مخالفة بوجه ما مع المستثنی منه مثل ما زاد الاّ ما نقص و ما نفع الاّ ما ضرّ مثله فی لکن لانها تقدّر بها و الی هذا الاتفاق استروح من ذهب الی انّه مجاز فی المنقطع و قال لو لم یکن مجازا فیه لم یشترط مقاربته للحقیقة پس بحمد اللّه و حسن توفیقه ثابت و محقق شد که حمل استثنای

الا انه لا نبی بعدی بر استثنای منقطع و زعم این معنی که مراد از ان استثنای عدم النبوةست نه استثنای نبوت خلاف اجماع و اتّفاق و عین اختراع و شقاقست پس بحمد اللّه ردّ تفتازانی و قوشجی و کابلی و حضرت مخاطب در التزام انقطاع استثنای الا انه لا نبی بعدی باجماع علما و اتفاق ایشان ثابت شد و اگر این بیان منیع البنیان و تبیان رفیع الشأن که بحمد اللّه المستعان در کمال وثاقت مبانی و اطراف و نهایت متانت و رزانت و احصاف واقع ست شفای مرض وسواس اولیای مخاطب رفیع الاساس نکند و ایشان را از بیراهه شک و ارتیاب و مضمار پر خار انکار ناصواب بمسلک قویم اعتراف صریح و جاده متین اذعان صحیح نیارد ناچار بعنایت بی غایت پروردگار و مدد حضرات ائمّه اطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم آناء اللیل و اطراف النهار باقتفای آثار علمای کبار حتما و جزما و قطعا و بتّا از نص خود سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیمات ثابت و واضح سازم که استثنا در حدیث منزلت متصلست نه منقطع و حمل الاّ انه لا نبی بعدی بر عدم النبوة

ص:293

دون الا النبوة سراسر مخالفت ارشاد من لا ینطق عن الهوی ان هو الاّ وحی یوحی و اطاعت و هم پا در هوا و خیال سراسر لغو و خطا بلکه ادعای محض کذب و افترا و عین اختلاق و مراست ابن کثیر در تاریخ خود گفته

قال احمد ثنا ابو سعید مولی بنی هاشم ثنا سلیمان بن بلال ثنا الجعید بن عبد الرحمن عن عائشة بنت سعد عن ابیها انّ علیّا خرج الی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم حتی جاء ثنیّة الوداع و علیّ یبکی یقول أ تخلّفنی مع الخوالف فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا النبوة اسناده صحیح و لم یخرجوه و سبط ابن الجوزی در تذکره خواص الامة بعد ذکر حدیث منزلت از مسند احمد و مسلم و غیر آن گفته

وقد اخرج الامام احمد هذا الحدیث فی کتاب الفضائل الذی صنّفه لامیر المؤمنین اخبرنا ابو محمد عبد العزیز بن محمود البزار قال انبا ابو الفضل محمد بن ناصر السلمی ابنا ابو الحسن المبارک بن عبد الجبار الصیرفی ابنا ابو طاهر محمد بن علی بن محمد بن یوسف انبا ابو بکر احمد بن جعفر بن حمدان القطیعی حدثنا عبد اللّه بن احمد حدثنا أبی حدثنا وکیع عن الاعمش عن سعد بن عبیدة عن أبی بردة قال خرج علیّ مع النبیّ الی ثنیة الوداع و هو یبکی و یقول خلّفتنی مع الخوالف ما احب ان تخرج فی وجه الا و انا معک فقال الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا النبوة و انت خلیفتی و در کتاب مناقب احمد بن حنبل علی ما نقل مذکورست

حدثنا ابو سعید

ص:294

قال حدثنا سلیمان بن بلال قال حدثنا جعید بن عبد الرحمن عن عائشة بنت سعد عن ابیها سعد انّ علیّا خرج مع النبی صلی اللّه علیه و سلّم حتی جاء ثنیّة الوداع و علی یبکی و یقول أ تخلفنی مع الخوالف فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوة و احمد بن شعیب نسائی که از ارباب صحاح سنیه ست در خصائص جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته

انبانا زکریا بن یحیی قال انبانا ابو مصعب عن الدراوردی عن صفوان عن سعید بن المسیب انه سمع سعد بن أبی وقاص رضی اللّه عنه یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا النبوة

اخبرنی زکریا بن یحیی قال انبانا ابو مصعب عن الدراوردی عن هشام بن هاشم عن سعید بن المسیب عن سعد قال لما خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الی تبوک خرج علی یتبعه فبکی و قال یا رسول اللّه أ تترکنی مع الخوالف فقال النّبی صلی اللّه علیه و سلم یا علی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا النبوّة نیز نسائی گفته

اخبرنی زکریا بن یحیی قال انبانا ابو مصعب عن الدراوردی عن الجعید عن عائشة عن ابیها ان علیّا خرج مع النّبی صلی اللّه علیه و سلم حتی جاء ثنیة الوداع یودّ غزوة تبوک و علی یشتکی و هو یقول أ تخلّفنی مع الخوالف فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوة و مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه

ص:295

سهالی لکهنوی در مرآة المؤمنین فی مناقب آل سید المرسلین در فضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السلام گفته از آنجمله آنکه چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم متوجه غزوه تبوک شد علی مرتضی را برای تعهد حال عیال خود در مدینه گذاشت و در ضمن ان وی را رضی اللّه عنه بتشریفی عظیم بنواخت و خلعت هارونیه عطا فرمود

اخرج بخاری عن مصعب بن سعد عن ابیه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اتی تبوک و استخلف علیّا فقال أ تخلفنی فی الصبیان و النساء قال صلّی اللّه علیه و سلّم الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لیس نبیّ بعدی

و اخرج النّسائی فی الخصائص بطرق متعددة عن سعد بن أبی وقاص قال لما غزا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم غزوة تبوک خلّف علیا بالمدینة فقالوا فیه ملّه و کره صحبته فتبع علیّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم حتّی لحقه فی الطریق و قال یا رسول اللّه خلّفتنی بالمدینة مع الذراری و النساء حتی قالوا ملّه و کره صحبته فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم یا علی انما خلّفتک علی اهلی اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی

و عنه ایضا انه قال لما خرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الی تبوک خرج علی یتبعه فبکی و قال یا رسول اللّه ترکتنی مع الخوالف فقال صلّی اللّه علیه و سلّم یا علی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا النبوة و اخطب خوارزم در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

اخبرنا صمصام الائمة ابو عفان

ص:296

عثمان بن احمد الصرام الخوارزمی بخوارزم قال اخبرنا عماد الدین ابو بکر محمد بن الحسن النسفی قال حدثنا ابو القاسم میمون بن علی المیمونی قال حدثنا الشیخ ابو محمد اسماعیل بن الحسین بن علی قال حدثنا ابو نصر احمد بن سهل الفقیه قال حدثنا ابو الحسین علی بن الحسن بن عبدة قال حدثنا ابراهیم بن سلام المکی قال حدثنا عبد العزیز بن محمد عن حرام بن عثمان عن ابنی جابر عن جابر بن عبد اللّه رض انه قال جاءنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و نحن مضطجعون فی المسجد و فی یده عسیب رطب فقال توقدون فی المسجد قلنا اجفلنا و اجفل علیّ معنا فقال النبی علیه السّلام تعال یا علی انه یحل لک فی المسجد ما یحل لی الا ترضی ان تکون بمنزلة هارون من موسی الا النبوة و الذی نفسی بیده انک لذائد عن حوضی یوم القیمة تذود عنه رجالا کما یذاد البعیر الضال عن الماء بعصا لک من عوسج کانی انظر الی مقامک من حوضی درین احادیث عدیده که ائمه و جهابذه محققین و اعلام و اساطین دین متسننین روایت کرده اند مثل امام احمد بن حنبل و نسائی و اخطب خوارزم و سبط ابن الجوزی و ابن کثیر بجاری انه لا نبی بعدی لفظ الا النبوة واردست و للّه الحمد و المنة که ابن کثیر نحریر نص صریح بر تصحیح آن نموده السنه جاحدین و معاندین را قطع فرموده پس حتما و قطعا ثابت گردید که حسب ارشاد خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مراد از

الا انه لا نبی بعدی الا النبوةست و استثنا متصلست نه منقطع

ص:297

پس از اینجا کمال بعد شاه صاحب و کابلی و من ماثلهما از تفحص و تتبع کتب دین و ایمان خویش و نهایت مجانبت از حدیث و قصور باع و قلت اطلاع شان ظاهر شد که طرق حدیث شریف بچشم بصیرت ملاحظه نکرده بسبب ابتلا بهواجس نفسانی و اتباع و ساوس ظلمانی برای ابطال فضیلت بارعه وصی رسول یزدانی حدیث شریف را بتفسیر باطل مفسّر و فقره

الاّ انّه لا نبیّ بعدی را بتعبیری فاسد معبر ساختند و تدبر و تامل و تثبت و احتیاط در شرح و تفسیر کلام معجز بنظام سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السلام که فوق کلام مخلوق و تحت کلام خالقست پس پشت انداخته و بإیثار تهجم و جسارت و عدم مبالات و قلت اعتنا پرداختند سبحان اللّه متهورین سنیه با این حال غرابت مال زبان را بطعن و تهجین اهل حق گشایند و قصب مسابقت دراز را و تحقیر ربایند و گویند که اهل حق معاذ اللّه معرفتی باحادیث ندارند و بدقائق آن وا نمی رسند فنعوذ بالله من الجهالة و استیلاء الضلالة و حیرت بر حیرت انست که شاه صاحب خود در مکاید خویش خصائص نسائی را ذکر کرده اند و آن را برساله مناقب امیر المؤمنین تعبیر فرموده و گفته که نسائی بسبب تحریر آن از دست اهل شام شربت شهادت چشید و باین حیله اثبات برائت سنیه از بغض جناب امیر المؤمنین علیه السلام خواسته اند و باز درین باب روایات این کتاب را که مایه مباهات و افتخارشانست پیش نظر نداشته احادیث آن را بعین بصیرت ندیده تنبهی از ان برنگزیده و ازهار نافحه آن را نشمیده چنین افادات می سرایند و للّه الحمد و المنة که ازین روایات کمال عقل و دانش و نهایت حزم و احتیاط و اطلاع تفتازانی و قوشجی که ببانک بلند می سرایند

ص:298

و لیس الاستثناء المذکور اخراجا لبعض افراد المنزلة بمنزلة قولک الا النبوّة الخ بکمال ظهور و وضوح می رسد که لفظی را که در احادیث عدیده بعینه واردست انکار کردند و بتتبع کتب حدیث مشرّف نگردیده رد کلام اهل حق بوساوس و هواجس متحتم فهمیدند و چنانچه زعم انقطاع استثنا را این احادیث عدیده ابطال می کند که از ان صراحة واضحست که مستثنی درین حدیث شریف نبوتست و الا انه لا نبی بعدی بمنزلة الا النبوةست نه آنکه مستثنی عدم نبوتست همچنین افادات محققین سنیه که سری از انصاف داشتند و از تتبع احادیث بهره یافتند این مجازفت لا طائل را باطل می سازد مگر نمی بینی که علاّمه وزیر کبیر و امیر نحریر محمد بن طلحه شافعی که از اعاظم فقهای شافعیه و اکابر صدور سنیه ست و فضائل و مناقب او از کتب ائمه نقاد مثل طبقات اسنوی و طبقات ابو بکر اسدی و مرآة الجنان یافعی و غیر آن ظاهرست در مطالب السئول گفته فتلخیص منزلة هارون من موسی انّه کان اخاه و وزیره و عضده و شریکه فی النبوة و خلیفته علی قومه عند سفره و قد جعل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا منه بهذه المنزلة و اثبتها له الاّ النبوّة فانّه صلّی اللّه علیه و سلّم استثناها فی آخر الحدیث

بقوله غیر انه لا نبیّ بعدی فبقی ما عدا النبوة المستثناة ثابتا لعلّی من کونه اخاه و وزیره و عضده و خلیفته علی اهله عنده سفره الی تبوک و هذه من المعارج الشراف و مدارج الازلاف فقد دلّ الحدیث بمنطوقه و مفهومه علی ثبوت هذه المزیّة العلیّة لعلّی و هو حدیث متفق علی

ص:299

صحته ازین عبارت ظاهرست که مستثنی بقول آن حضرت

غیر انه لا نبی بعدی نبوتست نه عدم نبوت بچند وجه اول آنکه قول او و قد جعل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیا بهذه المنزلة و اثبتها له الاّ النبوة دلالت دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منازل هارون را از موسی علیهما السلام برای آن حضرت ثابت کرده سوای نبوت و این صریحست در آنکه آن حضرت بکلام معجز نظام خود استثنای نبوت فرموده و استثنای نبوت ثابت نمی شود مگر آنکه

غیر انه لا نبی بعدی بمنزله الا النبوة باشد دوم آنکه ضمیر منصوب در قول ابن طلحه فانه صلی اللّه علیه و سلم استثناها فی آخر الحدیث

بقوله غیر انه لا نبی بعدی راجع به نبوتست که در قول او الا النبوة مذکورست پس ازین فقره هم صراحة ثابت شد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بقول شریف خود

غیر انّه لا نبی بعدی نبوت را استثنا فرموده نه عدم نبوت را کما ادّعاه المخاطب النبیه و اسلافه کذبا و زورا یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غرورا سوم آنکه قول ابن طلحه فبقی ما عدا النبوة المستثناة ثابتا لعلی نصست بر آنکه مستثنی درین حدیث نبوتست نه عدم نبوت و نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصباغ المالکی المکی در فصول مهمه فی معرفة الائمه در ذکر کلمات عدیده از احادیث فضائل جناب امیر علیه السّلام که تنبیه بر معانی آن نموده گفته و منها

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم انت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی فلا بد اوّلا من کشف سرّ المنزلة التی لهرون من موسی و ذلک انّ القرآن المجید الذی لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه نطق

ص:300

بان موسی علیه السلام سال ربّه عز و جل فقال وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی و ان اللّه عز و جل جابه الی مسئوله و اجناه من شجرة دعائه ثمرة سؤله فقال عزّ من قائل قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی و قال عزّ و جلّ وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِیراً و قال اللّه تعالی سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ فظهر ان منزلة هارون من موسی علیه السّلام و منزلة الوزیر و الوزیر مشتق من احد معان ثلثة احدها من ابو ذر بکسر الواو و تسکین الزّاء و هو الثقل فکونه وزیرا له یحمل عنه اثقاله و یخففها ثانیها من الوزر بفتح الواو و الزاء و هو المرجع و الملجا و منه قوله تعالی کَلاّ لا ورد فکأنّ الوزیر مرجوع الی رایه و معرفته و ملجأ الی الاستعانة به و المعنی الثالث من الازر و هو الظهر قال اللّه تعالی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی فیحصل بالوزیر قوة الامر و اشتداد الظهر کما یقوی البدن و یشتد به فکان بمنزلة هارون من موسی علیه السّلام انه یشدّ ازره و بعاضده و یحمل عنه اثقاله أی اثقال بنی اسرائیل بقدر استطاعته فتلخّص ان منزلة هارون من موسی صلوات اللّه علیهما انّه کان اخاه و وزیره و عضده فی النبوة و خلیفته علی قومه عند سفره و قد جعل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا منه بهذه المنزلة الا النبوة فانّه صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:301

استثناها

بقوله غیر انه لا نبی بعدی فعلی اخوه و وزیره و عضده و خلیفته علی اهله عند سفره الی تبوک این عبارت هم مثل عبارت علامه ابن طلحه صریحست در آنکه غیر انه لا نبی بعدی دلالت بر استثنای نبوت دارد و آن حضرت نبوت را باین قول شریف استثنا فرموده و محمد بن اسماعیل الامیر در روضه ندیه شرح تحفه علویه در شرح حدیث منزلت بعد ذکر بعض طرق حدیث منزلت و بیان بعض تخریجات آن گفته و لا یخفی انّ هذه منزلة شریفة و رتبة علیة منیفة فانه قد کان هارون عضد موسی الذی شدّ اللّه به ازره و وزیره و خلیفته علی قومه حین ذهب لمناجاة ربّه و بالجملة لم یکن احد من موسی علیه السلام بمنزلة هارون علیه السّلام و هو الّذی سال اللّه تعالی ان یشد به ازره و یشرکه فی امره کما سال ذلک رسول اللّه صلعم کما فی حدیث اسما بنت عمیس و اجاب اللّه نبیه موسی علیه السّلام بقوله سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ الآیة کما اجاب نبینا صلعم بارساله جبرئیل علیه السّلام باجابته کما فی حدیث اسما بنت عمیس فقد شابه الوصیّ علیه السلام هارون فی سؤال النبیین الکریمین علیهما السّلام و فی اجابة الرب سبحانه و تعالی و تم التشبیه بتنزیله منه صلعم منزلة هارون من الکلیم و لم یستثن شیئا سوی النبوة لختم اللّه بابها برسوله صلّی اللّه علیه و سلّم خاتم الانبیاء و هذه فضیلة اختص اللّه تعالی بها و رسوله الوصیّ علیه السّلام و لمّا یشارکه فیها احد غیره

ص:302

این عبارت هم صریحست در آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را نازل منزله هارون فرموده و استثنا نفرمود سوای نبوت را و این معنی صریحست در این که آن حضرت بقول خود

الاّ انه لا نبی نبوت را استثنا فرموده نه آنکه عدم نبوت را استثنا فرموده چنانچه مزعوم محرفین حدیث نبویست و للّه الحمد و المنة که این بیان منیع الارکان مخصوص بعلامه ابن طلحه و ابن الصباغ و محمد بن اسماعیل نیست بلکه از افادات بسیاری از اکابر ائمه و جهابذه محققین متعصبین سنیه که شراح حدیث و اساطین دین ایشانند ظاهرست که استثنا درین حدیث متصلست نه منقطع علامه حسن بن محمد الطیبی در شرح مشکاة در شرح این حدیث گفته معنی الحدیث انت متصل بی نازل منّی بمنزلة هارون من موسی و فیه تشبیه مبهم بینه

بقوله الاّ انّه لا نبیّ بعدی فعرف ان الاتصال المذکور بینهما لبس من جهة النبوة بل من جهة ما دونها و هو الخلافة الخ این عبارت صریحست در آنکه

الا انه لا نبی بعدی تبیین تشبیه مبهم می کند و ظاهرست که اگر استثنا منقطع باشد بما قبل ربطی نخواهد داشت و منقطع بهیچ وجه تبیین مجمل و تفصیل مبهم نمی تواند کرد و نیز افاده طیبی که از قول آن حضرت

الا انه لا نبی بعدی دانسته شد که اتصال مذکور در میان حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از جهت نبوت نیست صریحست در آنکه این استثنا تبیین معنای اتصال سابق می کند و ظاهرست که این هم دلیل قاطع و برهان ساطع ست بر آنکه این استثنا متصلست نه منقطع چه بغیر اتصال استثنا بیان معنای اتصال سابق ناممکن و همچنین قول او بل من جهة ما دونها و هو الخلافة صریحست در آنکه این استثنا

ص:303

تعیین و حصر اتصال سابق در خلافت می نماید و ظاهرست که اگر استثنا منقطع باشد وجهی برای حصر این استثنا اتصال سابق را در خلافت پیدا نمی شود و شمس الدین محمد بن احمد العلقمی در کوکب منیر شرح جامع صغیر در شرح حدیث منزلت می فرماید و فیه تشبیه و وجه التشبیه مبهم لم یفهم انه رضی اللّه عنه فیما شبّهه به فبیّن

بقوله الاّ انه لا نبی بعدی ان اتصاله به لیس من جهة النبوة فبقی الاتصال من جهة الخلافة لانها تلی النبوة فی المرتبة ثم امّا ان تکون فی حیاته او بعد مماته فخرج بعد مماته لأنّ هارون مات قبل موسی فتعین ان یکون فی حیاته عند مسیره الی غزوة تبوک این عبارت هم بوجوه عدیده دلالت دارد بر آنکه الا انه لا نبی بعدی استثنای متصلست اول آنکه قول او فبیّن بقوله الخ دلالت صریحه دارد بر آنکه این قول دلیلست بر آنکه اتصال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بآن حضرت از جهت نبوت نیست و ظاهرست که این معنی متحدست با حاصل الا النبوة چه معنای الا النبوة اگر بجای

الا انه لا نبی بعدی باشد کما فی الاحادیث العدیدة نیز همین خواهد بود که اتصال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با آن حضرت از جهت نبوت نیست دوم آنکه این کلام صریحست در آنکه الاّ انه لا نبی بعدی رافع ابهام تشبیه ست و ظاهرست که اگر استثنا منقطع باشد آن را بما قبل ربطی نخواهد شد پس رفع ابهام تشبیه از ان حاصل نخواهد شد پس ثابت شد که این استثنا متصلست که ابهام تشبیه را رفع می نماید سوم آنکه تفریع بقاء اتصال از جهت خلافت بر نفی اتصال از جهت نبوت دلیل واضحست بر آنکه این بقا متفرع برین استثناست و ظاهرست

ص:304

که اگر این استثنا منقطع باشد حال ما قبل استثنا و بعد ان یکسان خواهد بود که استثنا بما قبل ربطی ندارد و سابقا شنیدی که قسطلانی در ارشاد الساری گفته و بین

بقوله الاّ انّه لیس نبی بعدی و فی نسخة

لا نبی بعدی ان اتصاله به لیس من جهة النبوة فبقی الاتصال من جهة الخلافة الخ این کلام هم بتقریب ما تقدم دلالت بر اتصال استثنا دارد که آن را نافی اتصال از جهت نبوت گردانیده و بقاء اتصال از جهت خلافت بر آن متفرع ساخته و لا یتصور ذلک الا ان یکون الاستثناء متصلا و عبد الرءوف بن تاج العارفین المناوی در تیسیر شرح جامع صغیر گفته

علی منی بمنزلة هارون من اخیه موسی یعنی متصل بی و نازل منّی منزلة هارون من اخیه حین خلّفه فی قومه الاّ انّه لا نبی بعدی ینزل بشرع ناسخ نفی الاتصال به من جهة النبوة فبقی من جهة الخلافة لانّها تلبها فی الرتبة ابو بکر المطیری بفتح المیم و کسر الطاء بضبط المؤلف فی جزیه عن أبی سعید الخدری و شیخ علی بن احمد بن نور الدین بن محمد بن ابراهیم العزیزی در سراج منیر شرح جامع صغیر گفته

علی منّی بمنزلة هارون من اخیه موسی یعنی متصل بی و نازل منی منزلة هارون من اخیه موسی حین خلّفه فی قومه الاّ انّه لا نبی بعدی ینزل بشرع ناسخ نفی الاتصال به من جهة النبوة فبقی الاتصال من جهة الخلافة لانها تلی النبوة فی المرتبة ثم اما ان تکون فی حیاته او بعد مماته فخرج بعد مماته لأنّ لهرون مات قبل موسی فتعین ان یکون الخلافة فی حیاته

ص:305

صلّی اللّه علیه و سلّم و قد استخلف علیا رضی اللّه عنه عند مسیرة الی غزوة تعالی ابو بکر المطیری بفتح المیم و کسر الطاء بضبط المؤلف رحمه اللّه تعالی فی جزئه عن أبی سعید الخدری این همه کلمات محققین عالی درجات و جهابذه ثقات این حضرات که اساطین دین و مشایخ منقدین ایشانند صریحست در آنکه این استثنا متصلست نه منقطع که این استثنا را دلیل نفی اتصال از جهت نبوت گردانیده بقاء اتصال از جهت خلافت بر آن متفرع ساخته اند و ظاهرست که اگر این استثنا منقطع باشد بما قبل ربطی نخواهد داشت و شیخ عبد الحق در مدارج النبوة گفته و در حدیث بخاری و مسلم از حدیث سعد بن أبی وقاص رضی اللّه عنه آمده که چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم از مدینه عزم بیرون رفتن کرد علی بن أبی طالب را کرم اللّه وجهه در اهل خود خلیفه گردانید پس علی مرتضی بعرض رسانید که یا رسول اللّه من در هیچ غزوه تخلف ننموده ام چگونه ست که این نوبت مرا ازین عبارت ظاهرست که استثنای

الا انه لا نبی بعدی استثنای متصلست نه استثنای منقطع زیرا که شیخ عبد الحق در بیان حاصل الا انه لا نبی بعدی گفته لیکن فرق آنست که هارون نبی بود و بعد از من هیچ کس را نبوت نخواهد بود و این قول دلالت صریحه دارد بر آنکه

الا انه لا نبی بعدی بیان فرق در میان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت هارونست ست اگر استثنا متصل نباشد بلکه منقطع باشد آن را ربطی بما قبل حاصل نخواهد شد و بیان فرق بان متحقق نمی تواند شد و اگر این همه تصریحات و تنصیصات و افادات و تحقیقات اکابر علمای حذاق و اماثل محققین نقاد و افاضل ماهرین و اعاظم بارعین و نیز احادیث جناب خاتم النبیین صلوات اللّه و سلامه علیه و آله اجمعین اولیای شاه صاحب را ساکت و صامت نگرداند

ص:306

و بعد سماع آن هم از لجاج و اعوجاج دست نبردارند بلکه همان نغمه و آهنگ ادعای انقطاع و تاویل

الا انه لا نبی بعدی بعدم النبوة و زعم استثنای عدم نبوت بردارند ناچار تخجیل و افحام و اسکات شاه صاحب بافاده والد ماجد شان که خود درین باب جناب او را آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی گمان کرده می نمایم پس باید دانست که شاه ولی اللّه در کتاب قرة العینین گفته و از آن جمله حدیث منزلت که مدلول آن تشبیه ست بحضرت هارون و استثناء نبوت یعنی حضرت هارون جامع بودند در سه خصلت از اهل بیت حضرت موسی بودند و خلیفه ایشان در وقت غیبت بجانب طور و نبی بودند و حضرت مرتضی در اهلبیت آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود و خلیفه آن حضرت در مدینه در غزوه تبوک و نبی نبودند و اطالت متکلمین در عدّ منازل موافق معقول و منقول نه می افتد انتهی درین عبارت چنانچه می بینی شاه ولی اللّه تصریح کرده که مدلول حدیث منزلت استثناء نبوتست پس تعمّق و تنطّع و تکایس و تحذلق شاه صاحب و تحقیق و تدقیق ایشان و اظهار مزید نحو دانی که بتقلید کابلی مقلد تفتازانی مقلد قوشجی اغاز نهاده اند همه محض خدع سراب و نقش بر آبست گردید و الحمد للّه فی المبدأ و المآب فوا عجباه که چگونه شاه صاحب مخالفت و عقوق والد ماجد خود اختیار کرده تکذیب و تجهیل حضرتش با آنکه او را آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی می دانند خواسته و همانا کمال بعد خود از عصبیت و عناد و نهایت ناحق کوشی و لجاج بمخالفت حق ثابت ساخته اند و چنانچه مزعوم شاه صاحب را افاده والد ماجدشان ابطال می کند همچنان تصریح تلمیذ رشید والد ماجدشان اعنی سناء اللّه پانی پتی هم این وهم را بآب می رساند

ص:307

و این همه آب و تاب تلمیعات مخاطب عالی جناب را خراب می سازد بیانش آنکه سناء اللّه در سیف مسلول گفته و بر تقدیر شمول گوییم که منزلت هارون منحصر بود در دو چیز استخلاف در مدت غیبت چون نبوت را استثنا کرد باقی نماند مگر استخلاف مدت غیبت الخ این عبارت هم نص صریحست بر آنکه مستثنی درین حدیث نبوتست نه عدم نبوت و طرفه تر آنکه افاده فاضل رشید که تلمیذ خاص شاه صاحبست هم این مزعوم مشوم را باطل می نماید چه فاضل رشید هم در تبیین معنای حدیث منزلت کلامی گفته که سراسر مؤید و مصدق تحقیقات اهل حقست و بصراحت تمام مبطل مزعومات شاهصاحب و اسلاف ایشان که اهتمام تمام در ابطال دلالت حدیث شریف بر خلافت و نفی عموم منازل و اتصال استثنا و اثبات انقطاع آن دارند پس باید دانست که فاضل رشید در ایضاح لطافة المقال گفته و سید محقق قدس سره در حاشیه مشکاة شریف در شرح حدیث منزلت تصریح کرده به اینکه در جمله

انت منی بمنزلة هارون من موسی وجه تشبیه مبهمست و استثنای

الا انه لا نبی بعدی برای بیان آنست یعنی علی مرتضی را این اتصال با جناب نبوت ماب در فضائل دیگر سوای نبوتست و هذه عبارته قدّس سرّه یعنی انت متصل بی و نازل منّی بمنزلة هارون من موسی و فیه تشبیه و وجه الشبه مبهم لم یفهم انه رضی اللّه عنه بما شبهه صلوات اللّه علیه و سلم فبین

بقوله الا انه لا نبی بعدی ان اتصاله لیس من جهة النبوة انتهی ما اردنا نقله بر این تقدیر استثنای

الا انه لا نبی بعدی برای دفع هیچ شبه نباشد بل برای تفسیر مبهم بود انتهی ازین عبارت صاف ظاهرست که استثنای

الا انه لا نبی بعدی دلالت می کند بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را با جناب

ص:308

رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در دیگر فضائل سوای نبوت اتصال حاصل بود و همینست مقصود اهل حق و ظاهرست که ثبوت اتصال در دیگر فضائل سوای نبوت بغیر اتصال استثنا و عموم منازل متصور نمی شود فللّه الحمد و المنة که ازین بیان متین البنیان واضح و عیان گردید که دعوی انقطاع استثنا و نفی اتصال را باطل می کند احادیث جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و افادات علمای اعیان مثل ابن طلحه و ابن صباغ و محمد بن اسماعیل و طیبی و سید شریف و قسطلانی و مناوی و علقمی و عزیزی و شاه ولی اللّه و سناء اللّه و فاضل رشید و اگر بالفرض اولیای شاه صاحب را افادات این همه حضرات حتی افاده والد ماجدشان ساکت و صامت از لجاج و مرتدع از نزاع و اعوجاج نکرده اند بعنایت ربانی و توفیق یزدانی بافاده نصر اللّه کابلی که حق او بر شاه صاحب بالاتر از حق والد ماجدشانست که بنای جل این کتاب شان که سبب مزید استثناء و غایت اعتبار شان نزد اهل نحله شان گردیده بر استراق خزعبلات کابلیست ثابت گردانم که استثنا درین حدیث متصلست و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به ارشاد

الا انه لا نبی بعدی نبوت را استثناء فرموده نه عدم نبوت را قال الکابلی فی الصواقع و لان منزلة هارون من موسی کانت منحصرة فی امرین الاستخلاف مدة غیبته و شرکته فی النبوة و لما استثنی منهما الثانیة بقیت الاولی الخ ازین افاده کابلی تحریر زعم انقطاع استثنا بالبداهة باطل گردید زیرا که هر گاه بتصریح خود کابلی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبوت را استثنا فرموده باشد اتصال استثنا قطعا و حتما ثابت شد چه استثنای نبوت ممکن نیست

ص:309

مگر آنکه

الا انه لا نبی بعدی در حکم الا النبوة باشد و هر گاه

الا انه لا نبی بعدی در حکم الا النبوة باشد استثنا بالبداهة متصل خواهد شد و زعم انقطاع آن باطل و مضمحل خواهد گردید و اگر استثناء منقطع خواهد بود استثنای نبوت از این فقره ثابت نخواهد شد که تقدیر استثنای منقطع حسب افاده مخاطب الا عدم النبوةست و هر گاه تقدیر

الا انه لا نبی بعدی الا عدم النبوة باشد استثنای نبوت از آن هرگز ثابت نخواهد شد و للّه الحمد که ازین افاده کابلی بطلان و فساد زعم خودش که ادعای انقطاع این استثنا آغاز نهاده و الا را بمعنی غیر قرار داده نیز باوضح طرق و ابلغ وجوه واضح گشت سبحان اللّه خودش تصریح صریح می نماید که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبوت را استثنا فرموده و باز بر بطلان ادعای انقطاع که سابق از ان بفاصله یک سطر اغاز نهاده متنبه نمی شود و آن را بحال خود می گذارد و تمام عبارت کابلی در صواقع که از آن نهایت قرب این افاده با دعوی انقطاع استثنا ظاهر شود چنینست و الاستثناء لیس اخراجا لبعض افراد المنزلة بل منقطع بمنزلة غیر و هو غیر عزیز فی الکتاب و السنة و لا یدل علی العموم فان من منازل هارون من موسی الاخوة فی النسب و لم یثبت ذلک لعلی و قوله اخلفنی فی قومی لا عموم له إذ لیس فی اللفظ ما یدل علی الشمول و لان منزلة هارون من موسی کانت منحصرة فی امرین الاستخلاف مدة غیبته و شرکته فی النبوة و لما استثنی منهما الثانیة بقیت الاولی از ملاحظه این عبارت ظاهرست که در دعوی انقطاع استثنا و درین افاده که از آن بطلان انقطاع استثنا ظاهرست جز یک سطر متعلق بمنع

ص:310

عموم اخلفنی هیچ فاصله نیست پس کمال عجبست که چگونه کابلی با آن همه فهم و فراست و ذکا و کیاست بر تناقض صریح و تهافت فضیح خود متنبه نمی شود که اولا دعوی انقطاع استثنا بمد و شد تمام می نماید و باز بفصل یک سطر خود آن را بابلغ وجوه باطل و هباء منثورا می نماید که تصریح صریح می فرماید بآنکه ناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نبوت را استثنا فرموده

در انکار صاحب تحفه مشارکت امیر مؤمنان ع را با هارون در همه مراتب ظاهری و معنوی و رد او به بیست و یک وجه

قوله اما معنی پس بجهت آنکه یکی از منازل هارون آنست که حضرت موسی در سن اکبر بود دیگر آنکه افصح بود از موسی لسانا دیگر آنکه در نبوت شریک او بود و دیگر آنکه برادر حقیقی او بود در نسب و این همه منازل بالاجماع حضرت امیر را ثابت نیست اقول این تلمیع و تزویق مخدوش و موهونست بچند وجه اول آنکه اصل این تقریر سراسر تزویر حسب ما ظهر من التتبع از تفتازانی تحریرست کما علمت آنفا و قوشجی ازو اخذ کرده و کابلی هم آن را وارد کرده لیکن حسب دیدن ذمیم و عادت قدیم خود که بغرض اخفای حق و ترویج باطل احتیاط از ارتکاب تحریف و حذف و اسقاط در نقل کلام علمای خود هم نمی کند جوابی را که تفتازانی و قوشجی ازین تقریر ذکر کرده اند ساقط کرده چه آنفا دریافتی که هر چند علاّمه تفتازانی در اول وهله برای نفی عموم منازل ذکر اخوت نسبیه بمیان آورده مگر بر فساد و بطلان این تمسک بزودی هر چه تمامتر متنبه شده خود برد این تایید پرداخته و برکات آن ظاهر ساخته حیث قال فی شرح المقاصد لیس الاستثناء المذکور اخراجا لبعض افراد المنزلة بمنزلة قولک الا النبوة بل هو منقطع بمعنی لکن فلا یدل علی العموم کیف و من منازله الاخوة فی النسب و لم تثبت لعلی رضی اللّه عنه اللّهم الا ان یقال

ص:311

انها بمنزلة المستثنی لظهور انتفائها پس می بینی که هر چند تفتازانی اوّلا برای نفی عموم منازل بانتفاء اخوت نسبیه از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام متمسک گردیده لیکن باز از راه اتصاف بانصاف و حیا از مؤاخذه اعلام کبار بر رو افتاده زبان بلاغت تبیان به بیان ردّ این تمسک گشاده و گفته بار الها مگر اینکه گفته شود که اخوت در نسب بمنزله مستثناست بسبب ظهور انتفاء آن و نیز دانستی که قوشجی هم مثل تفتازانی بعد استدلال بر نفی عموم بانتفاء اخوت نسبیه اظهار ابطال ان بظهور انتفای آن و بودنش در حکم مستثنی نموده حیث قال فی شرح المقاصد و لیس الاستثناء المذکور اخراجا لبعض افراد المنزلة بمنزلة قولک الا النبوة بل منقطع بمعنی لکن فلا یدل علی العموم کیف و من منازله الاخوة فی النسب و لم تثبت لعلّی رضی اللّه عنه اللّهم إلاّ ان یقال انّها بمنزلة المستثنی لظهور انتفائها انتهی ازین عبارت قوشجی هم ظاهرست که قدح در عموم منازل بعدم ثبوت اخوت نسبیه برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مخدوش و ناتمامست و جوابش آنست که اخوت نسبیه بمنزلۀ مستثناست بسبب ظهور انتفاء آن و کابلی در صواقع کما علمت آنفا گفته و الاستثناء لیس اخراجا لبعض افراد المنزلة بل منقطع بمنزلة غیر و هو غیر عزیز فی الکتاب و السنة و لا یدل علی العموم فان من منازل هارون من موسی الاخوة فی النسب و لم یثبت ذلک لعلی می بینی که کابلی کلام قوشجی و تفتازانی را به تبدیل و تغییر یسیر ذکر نموده لیکن از مزید تدین و حیا جوابی را

ص:312

که قوشجی و تفتازانی برای توهین این تمسک ذکر کرده اند در شکم فرو برده و فضیلت استراق و انتحال را با صنیعه جمیله حذف و اخلال جمع نموده و هر گاه حال کابلی باین مثابه باشد که در مقام مقابله اهل حق از ذکر کلام ائمّه خود که در تایید حق و ابطال باطل سر داده اند با وصف اطلاع بر آن دل دزدیده مرتکب اخفای حق گردیده باشد پس از شاه صاحب که مثل مستعیر از مستعیر وسائل از فقیر می باشند و کتب ائمه خود را هم نمی بینند و همت والا نهمت بر استراق هفوات کابلی گماشته و بعض خزعبلات طریفه امثال او اضافه ساخته اند چه شکایت بر زبان آن کدام کلام بجواب شان نگارم آری اتباع شاه صاحب را می زیبد که برای اثبات مزید تحقیق شاه صاحب و رفع نقیصه استراق و انتحال و ظهور مزید ترعرع و تحذلق شان در این مقام متشبث شوند بآنکه کابلی صرف اخوت نسبیه در اینجا ذکر کرده بود شاه صاحب بسبب غایت امعان نظر و نهایت تفحص و تجسس و تدقیق و تلاش و سعی و کوشش تعلی بر علمای سابقین مثل تفتازانی و قوشجی بلکه کابلی هم جسته ذکر سه منزلت دیگر بمیان آوردند یعنی اکبریت سن و افصحیت و شرکت در نبوت و بطلان تمسّک باین امور از وجوه آتیه بکمال وضوح و ظهور انشاء اللّه تعالی متبین می شود دوّم آنکه قاضی عضد الدین عبد الرحمن بن احمد ایجی در مواقف بجواب حدیث منزلت گفته الجواب منع صحة الحدیث بل المراد استخلافه علی قومه فی قوله اخلفنی فی قومی لا استخلافه علی المدینة و لا یلزم دوامه بعد وفاته و لا یکون عدم دوامه عزلا له و لا عزله إذا انتقل الی مرتبة اعلی و هو الاستقلال بالنبوة منفرا کیف و الظاهر متروک لأنّ من منازل هارون کونه اخا و نبیّا ازین عبارت ظاهرست

ص:313

که قاضی عضد بذکر اخوت و نبوت استدلال بر ترک ظاهر حدیث نموده و این دلالت صریحه دارد بر آنکه ظاهر حدیث شریف عموم منازلست لکن بزعم قاضی عضد ظاهر آن بسبب انتفای اخوت نسبیه و نبوت متروک شده و این معنی صراحة ابطال توهم دلالت انتفای اخوت و نبوت بر انقطاع استثنا که مزعوم مخاطب با حیاست می کند چه اگر این معنی دلالت می کرد بر انقطاع استثنا ظاهر حدیث عموم منازل نمی بود و نه انتفای اخوت و نبوت سبب ترک ظاهر می گردید که سببیت این هر دو امر برای ترک ظاهر دلیل تحقق ترک ظاهرست و ترک ظاهر دلیل تحقق ظاهرست و تحقق ظاهر منافی دعوی انقطاع استثناست بداهته و صراحة پس بحمد اللّه و حسن توفیقه از اعتراف قاضی عضد بتحقق ظاهر ثابت گشت که استثنا درین حدیث متصلست و لفظ منزلت دلالت بر عموم منازل می کند و خروج بعض منازل از منازل مثبتة فی الحدیث منافی و مناقض اتصال استثنا و دلالت منزلت بر عموم نیست بلکه غایت امر بزعم قاضی عضد آنست که خروج اخوت و نبوت دلالت می کند بر آنکه این عام مخصوصست و جواب این زعم در ما بعد انشاء اللّه تعالی بوجه وافی و شافی متبین می شود سوم آنکه علاّمه علی بن محمد جرجانی در شرح مواقف در شرح قول عضد الدین کیف و الظاهر منزولا گفته أی و ان فرض ان الحدیث یعم المنازل کان عاما مخصوصا لان من منازل هارون کونه اخا نسبیا و نبیّا اخل ازین عبارت ظاهرست که هر چند سید شریف بحرکت عنیف بسبب مزید حمایت مخالفین حق لفظ و الظاهر را از ظاهر بلکه نص آن صرف کرده حکم جزم و حتم عضد را راجع بتشکیک و فرض نموده لکن این قدر بلا شبهة از آن ظاهرست که مراد از ظاهر در قول صاحب مواقف آنست که ظاهر

ص:314

حدیث دلالت بر عموم منازل می کند پس قول نحریر شریف هم مبطل مزعوم سخیف مخاطب حنیف باشد و للّه الحمد علی ذلک چهارم آنکه تمسک شاه صاحب در اثبات انقطاع استثنا و قدح عموم منازل بانتفای شرکت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در نبوّت از غرائب تمسکات و عجائب استدلالات و طرائف شبهات و بدائع خزعبلاتست که دلالت صریحه دارد و بر آنکه نفس الفاظ حدیث شریف که قصد جواب آن دارند نیز جاگزین خاطر شریفشان نشده چه استثنای الا انه لا نبی بعدی که خودشان از بخاری و مسلم نقل کرده اند دلیل نفی نبوت از جناب امیر المؤمنین علیه السلامست ابو شکور سلمی در تمهید گفته و اما من قال انّ علیّا کان شریکا فی النبوة احتجوا

بقوله علیه السلام حیث قال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی ثم هارون کان نبیا فکذلک علی وجب ان یکون نبیا الجواب قلنا ان تمام الخبر الی ان قال الاّ انّه لا نبیّ بعدی و امّا

قوله اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی أراد به القرابة و الخلافة غیر النبوة انتهی ازین عبارت واضحست که الا انه لا نبی بعدی دلیل نفی شرکت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در نبوتست و افادات دیگر اکابر سنیه که آنفا گذشته نیز دلالت واضحه دارد بر آنکه این استثنا دلیل نفی شرکت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در نبوتست پس هر گاه استثنای نبوت از نفس حدیث شریف واضح باشد باز قدح در عموم منازل بانتفای نبوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کار هیچ عاقلی نیست و این قدح مماثل آنست که کسی بگوید که جائنی القوم الا زید دلالت بر عموم مجی قوم نمی کند

ص:315

زیرا که زید از حکم مجی خارجست و هل ذلک الا سفسطة لا یأتی بها الا من عقله خفیف و فهمه طفیف و رایه سخیف و فکره ضعیف وا عجباه که شاهصاحب استثنای نبوت را که دلیل صریح عمومست بسبب کمال مهارت در فنون عربیه خلافا للاحادیث الصریحة المذکورة فیها لفظ الا النبوة و شقاقا لافادات اکابرهم الأعیان و والده البارع فی هذا الشأن حمل بر استثنای منقطع کردند و باز قناعت برین تحریف و تطاول نموده انتفای نبوت را از جناب امیر المؤمنین علیه السلام دلیل عدم عموم منازل گردانیدند و کمال تحقیق و تدقیق و غایت امعان نظر و انعام فکر و جودت ذهن و احاطه اطراف و خوض بلیغ و غور عمیق را کار فرما شدند پنجم آنکه اگر شاه صاحب را فظاعت و شناخت و بطلان و فساد این تمسک بملاحظه نفس حدیث شریف ظاهر نشده بود پس کاش رجوع بشرح مواقف که نهایت مشهور و متداولست می فرمودند تا دریافت می نمودند که فظاعت تمسک بانتفای نبوت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام و شناعت زعم قدح آن در عموم منازل پر ظاهر و واضحست تبیین این اجمال آنکه که قاضی عضد الدین با آن همه فضل و جلالت و تحقیق و مهارت بانتفای نبوت تمسک برای اثبات تخصیص عموم منازل نموده چنانچه آنفا شنیدی که او گفته کیف و الظاهر متروک لان من منازل هارون کونه اخا و نبیا و لکن بحمد اللّه و حسن توفیقه عضد تمسک قاضی عضد بهر دو امر مکسور و تشبث او بآن مدفوع و مدحورست زیرا که جواب انتفای اخوت نسبیه از افاده قوشجیه و مقاله تفتازانیه واضح و محقق گردید و امّا جواب تمسک او بانتفای نبوت پس از افاده علاّمه شریف علی بن محمد

ص:316

جرجانی واضح و لائحست که تمسک صاحب مواقف را بر تخصیص عموم منازل به نبوت حضرت هارون که غرض از ان اشاره بانتفای آن از جناب امیر المؤمنین علیه السلامست مخدوش فرموده و افاده نموده که اگر ماتن ذکر نبوت ترک می کرد اولی می بود قال الجرجانی فی شرح الموقف کیف و الظاهر متروک أی و ان فرض انّ الحدیث یعم المنازل کان عاما مخصوصا لان من منازل هارون کونه اخا نسبیا و نبیا و العام المخصوص لیس حجة فی الباقی او حجة ضعیفة و لو ترک قوله نبیا لکان اولی ازین عبارت ظاهرست که تمسک عضد الدین به نبوت حضرت هارون لائق ترک و قابل اعراضست و ظاهرست که وجهش همینست که هر گاه استثنای نبوت بنص نفس حدیث شریف ثابت باشد بسبب انتفای نبوت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام تخصیص مستثنای عامّ لازم نمی آید بلکه مستثنی منه بر عموم خود باقیست که ثبوت عموم مستثنی منه در غیر مستثناست نه در مستثنی و غیر مستثنی هر دو و ازین بیان بحمد اللّه المستعان کمال وهن و هوان تمسک شاه صاحب بانتفای اخوت نسبیه و نبوت واضح و عیان گردید که تمسک بانتفای اخوت نسبیه نزد تفتازانی و قوشجی ناتمامست و مورد اعتراض و تمسک بانتفای نبوت حسب افاده شریف جرجانی لائق ترک و اعراض ششم آنکه در جمله از طرق حدیث منزلت

الا انّک لیست بنبی صراحة وارد شده چنانچه احمد بن حنبل و حاکم و نسائی و امثال ایشان روایت کرده اند و طریقه جمع بین الاخبار مقتضی جمع بین الاستثنائینست پس انتفای شرکت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در نبوت ازین استثنا بصراحت تمام ثابتست

ص:317

پس انتفای آن را دلیل عدم منازل گردانیدن طرفه ماجراست که شاه صاحب بسکر هوای ابطال حق چنان مصعوق و مدهوش گردیده اند که بانتفای شرکت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در نبوت نفی عموم منازل ثابت می نمایند و هنوز معنای فقره الا انک لست بنبی هم بخاطر فلک فرسای شان نرسیده هفتم آنکه بطلان و وهن تمسک شاه صاحب بانتفای کبر سن و انتفای افصحیت هم بعنایت ربانی و توفیق یزدانی از افاده تفتازانی و قوشجی واضح و لائحست زیرا که چنانچه اخوت نسبیه بسبب ظهور انتفای آن در حکم مستثناست و انتفای آن قدح در عموم منازل مثبته فی المستثناست منه نمی کند همچنین انتفای کبر سن و افصحیت بسبب ظهور انتفای این هر دو در حکم مستثناست و هرگز انتفای این هر دو امر قدح در عموم منازل نمی کند چه جا که مثبت انقطاع استثنا باشد چنانچه مزعوم مخدوم القرومست فللّه الحمد و المنة که جواب انتفای کبر سن و انتفای افصحیت از همان یک فقره بلیغه علامه قوشجی و تفتازانی برآمد و اهل حق را اصلا حاجت نیفتاد بمئونت دفع و ابطال و کفی اللّه المؤمنین القتال هشتم آنکه از طرائف آنست که شاه صاحب در قدح عموم منازل بانتفای اخوت نسبیه و افصحیت و اکبریت سن چنانچه از افاده قوشجی و تفتازانی خبری بر نداشته اند و همت بتقلید کابلی مقصور ساخته همچنین بمخالفت افادات والد ماجد خود که مدح و ثناء آن باغراق و اطرا در همین باب نموده مبتلا گردیده اند زیرا که از ارشاد جناب او هم بطلان توهم باطل و تخیل فاسد مخاطب ناقد واضح می گردد زیرا که جناب او تصریح فرموده به اینکه بمنزلۀ هارون من موسی نوعی از تشبیه است و معتبر در تشبیه اوصاف مشهوره مذکوره

ص:318

علی الالسنه است و اوصاف مشهوره را در سه وصف حصر کرده و گفته که اوصاف دور و دراز بهمان ماند که شخصی از زید بمنزلة الاسد انیاب و وبر بفهمد یا شرکت در سبعیت ادراک نماید در ازالة الخفا فرموده

قوله صلی اللّه علیه و سلم الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی اصل قصه آنست که آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم متوجه شد بغزوة تبوک و حضرت مرتضی را در خانه گذاشت بجهت مصلحت خانه خود ازین وجه کونه ملالی بخاطر مرتضی بهمرسید که وقت جنگ چرا همراه آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم نباشد آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم فرمود

الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی

اخرج الترمذی و الحاکم من حدیث سعد سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلی و خلّفه فی بعض مغازیه فقال له علی یا رسول اللّه تخلفنی مع النساء و الصبیان فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انه لا نبوة بعدی حاصل آنست که حضرت موسی در وقت غیبت خود از بنی اسرائیل بسوی طور حضرت هارون را خلیفه ساخت پس حضرت هارون جمع کرد در میان سه خصلت از اهلبیت حضرت موسی بود و خلیفه او بود بعد غیبت او نبی بود آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم چون مرتضی را خلیفه ساخت در غزوة تبوک مرتضی تشبیه پیدا کرد بحضرت هارون در دو خصلت اول خلافت در وقت غیبت و بودن از اهلبیت نه در خصلت ثالثه که نبوتست این معنی با خلافت کبری که بعد وفات آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم باشد هیچ ربطی ندارد زیرا که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم در هر غزوه شخصی را

ص:319

امیر مدینه مقرر می ساخت خلافت کبری دیگرست و خلافت صغری در وقت غیبت از مدینه دیگر و اگر دلالت کند بر آنکه مرتضی حقیقست بآنکه تفویض امور باو فرمایند این معنی با مذهب ما خلاف ندارد و اگر مراد آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم خلافت کبری می بود تشبیه می داد بیوشع که خلیفه حضرت موسی بعد وفات او بود نه بحضرت هارون زیرا که حضرت هارون در وقت غیبت حضرت موسی بجانب طور خلیفه او بود نه بعد وفات او و موت حضرت هارون قبل حضرت موسی است بچند سال حالا تعنت شیعه باید دید که برای تصحیح این دلیل گفته اند هذا یدل علی ان جمیع المنازل الثابتة لهارون ثابتة لعلی من النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و الاّ لما صح الاستثناء و من المنازل الثابتة لهارون من موسی استحقاقه للقیام مقامه بعد وفاته لو عاش لانه لو عزله کان منفردا و ذلک غیر جائز علی الانبیاء و نیز گفته اند من جملة منازل هارون من موسی انه کان شریکا له فی الرسالة و من لوازمه استحقاق الطاعة بعد وفاة موسی لو بقی فوجب ان یثبت ذلک لعلیّ الاّ انّه امتنع الشرکة فی الرسالة فوجب ان یبقی مفترض الطاعة علی الامة من غیر رسالة و هذا معنی الامامة جواب می گوییم بمنزلة هارون من موسی نوعی از تشبیه است و معتبر در تشبیه اوصاف مشهوره مذکوره علی الالسنه ست نه اوصاف دور و دراز بهمان ماند که شخصی از زید بمنزلة الاسد انیاب و وبر بفهمد با شرکت در سبعیت ادراک نماید مشهور از خصائل حضرت هارون همان خصال ثلاثه ست هیچ عاقلی از مثل این کلام معنی استحقاق

ص:320

خلافت بعد وفات می تواند فهمید خصوصا باین علاقه که از عدم استحقاق خلافت عزل لازم می آید و از عزل تنفر خلایق متحقق می شود بلکه می توان گفت که اگر هارون بعد موسی زنده می بود خلیفه نمی شد بخلافت اصطلاحی زیرا که خلافت اصطلاحی غیر پیغمبر را لائقست نه پیغامبر را انتهی ازین عبارت ثابتست که توهم دخول اخوت نسبیه و افصحیت و اکبریت سن در منازل حضرت هارون علیه السّلام که جناب رسالت صلّی اللّه علیه و سلّم اثبات آن برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام فرموده باطل محضست چه مراد ازین منازل بتصریح این عبارت منازل مشهوره ست و منازل مشهوره نزد شاه ولی اللّه همان سه تاست که بیان آن کرده نه غیر آن پس اکبریت سن و مثل آن که فرزند ارجمند شاه صاحب ذکر کرد و حسب افاده شان از اوصاف دور و درازست پس اثبات آن مثل اثبات انیاب و اوبارست برای زید بتشبیه زید بمنزلة الاسد و اثبات الانیاب و الاوبار لا یصدر الاّ عمّن فهمه بار و عقله حار و وهمه ثار و حدسه غار و رایة عن السلامة عار و اگر اندک تامل بکار بری و تعصب و عناد را بکنار گذاری و همت را بتدبر و تامّل گماری و حمایت باطل لازم نه پنداری قطعا و حتما و جزما و یقینا ازین افاده شاه ولی اللّه مطلوب اهل حق مثل آفتاب روشن بر تو واضح و منجلی گردد و جمیع تشکیکات و تلمیعات خودشان و همه تلفیقات و تهویشات فرزند ارجمندشان از بیخ و بن برکنده شود چه هر گاه بتصریح ایشان این حدیث نوعی از تشبیه ست و معتبر در تشبیه اوصاف مشهوره مذکوره علی الالسنه ست پس بحمد اللّه مطلوب اهل حق بلا تجشّم مئونت احتجاج و استدلال ثابت شد چه بالبداهة و بالقطع از اوصاف مشهوره حضرت هارون

ص:321

علیه السّلام مفترض الطاعة بودن آن جناب بر جمیع امت حضرت موسی علیه السّلام و عصمت و فصلت آن حضرت از کل امت موسویه ست بلا ریب پس جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم معصوم و منقرض الطّاعة و واجب الاتباع نسبت جمیع امت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد و از کل امت آن حضرت افضل باشد پس امامت و خلافت آن حضرت ثابت شود بالبداهة و الیقین فاستبصر و لا تکن من الذاهلین نهم آنکه افاده سناء اللّه پانی پتی که ارشد تلامذه والد ماجد مخاطبست نیز رد و ابطال توهم مخاطب با کمال می کند چه او منزلت هارون علیه السلام را منحصر در دو چیز کرده یکی استخلاف در مدت غیبت و دیگر نبوت چنانچه در سیف مسلول بعد نقل حدیث منزلت گفته می گویند که منزلت اسم جنس مضاف بسوی علم پس عامست جمیع مراتب را لصحة الاستثناء و چون مرتبه نبوت را استثنا نمو دیگر مراتب را شمول باقی ماند و هارون خلیفه بود موسی را مفترض الطاعة و این استدلال باطلست چرا که این خبر دلالت نمی کند بر شمول جمیع مراتب که هارون را بود بلکه سیاق قصه دلالت دارد بر آنکه مراد استخلافست در مدت غیبت و اضافت برای عهد خارجیست و استخلاف در مدت غیبت دلالت ندارد بر خلافت بعد وفات آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم و کلمه الاّ بمعنی غیرست برای دفع توهّم و بر تقدیر شمول گویم که منزلت هارون منحصر بود در دو چیز استخلاف در مدت غیبت و نبوت چون نبوت را استثنا کرد باقی نماند مگر استخلاف مدت غیبت انتهی ازین عبارت بنص صریح ظاهر می شود که منزلت حضرت هارون علیه السلام نزد سناء اللّه منحصر بود در دو چیز یکی استخلاف در مدت غیبت و دیگر نبوت و انحصار دلیل اشکارست بر آنکه افصحیت

ص:322

و اکبریت و اخوت نسبیه از منازل حضرت هارون علیه السّلام نیست پس قدح شاه صاحب در عموم منازل بانتفاء اکبریت سن و افصحیت و اخوت نسبیه وجهی از صحت نخواهد داشت که این قدح فرع دخول اکبریت سن و افصحیت و اخوت نسبیه در منازل هارونیه است و منازل حضرت هارون حسب افاده سناء اللّه در دو چیز منحصرست که آن هر دو امر سائر؟ این امورست دهم آنکه خواجه نصر اللّه کابلی هم منزلت هارون را از موسی علیهما السّلام در دو چیز حصر کرده قال فی الصواقع کما علمت سابقا و لان منزلة هارون من موسی کانت منحصرة فی امرین الاستخلاف مدة غیبته و شرکته فی النبوة و لما استثنی منهما الثانیة بقیت الاولی الخ پس شاه صاحب بادعای منزل کثیره تکذیب والد ماجد حقیقی و معلم و استاد واقعی هر دو می نمایند یعنی چنانچه راه مخالفت و عقوق شاه ولی اللّه با وصف اغراق و مبالغه در مدح شان و اطراء افادات شان می نمایند همچنین معاندت و مشاقّت کابلی که بنای این کتاب بر استراق و انتحال خرافاتش گذاشته اند اختیار می فرمایند و نیز شاه صاحب چنانچه مخالفت این کلام کابلی در تعدید افصحیت و اکبریت سن و اخوت نسبیه از منازل هارونیه فرموده اند همچنان مخالفت آن در دعوی این معنی که الا انه لا نبی بعدی در حکم الا عدم النبوةست آغاز نهاده اند زیرا که ازین کلام کابلی بنص صریح کما سبق التنبیه علیه واضح و لائحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین حدیث شریف نبوت را استثنا فرموده حیث قال و لما استثنی منهما الثانیة پس کمال بطلان زعم استثنای عدم نبوت که مخاطب و خود کابلی در آن مبتلااند و همچنین

ص:323

قوشجی و تفتازانی در آن گرفتار بنص صریح کابلی که پیرو مرشد مخاطب نحریرست ظاهر و واضح گردید و الحمد للّه کما هو اهله و نیز مخالفت این کلام کابلی در ادعای منافات نبوت با خلافت هم کرده اند زیرا که ازین کلام کابلی خلافت حضرت هارون علیه السلام برای حضرت موسی علیهما السلام بوضوح تمام ظاهرست و سیجیء التنبیه علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی و نیز مخالفت این کلام کابلی در ادب؟؟ دلالت حدیث منزلت بر نفی خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نموده کما سیجیء التنبیه علیه ایضا انشاء اللّه تعالی پس شاه صاحب مخالفت این کلام کابلی که پیرو مرشدشانست بچار وجه بین فرموده اظهار کمال دانشمندی و حق پرستی خدام عالی مقام خود بغایت قصوی رسانیده اند یازدهم آنکه منازل حضرت هارون که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اثبات فرموده مراد از ان حسب تبادر فضائل نفسانیه ست نفسانیه ست که مدار تفضیل و ترجیح و تقدیم و اکثریت ثواب و اصالة عند اللّه می باشد و محطّ اصطفا به نبوت و خلافت و امامت بالاصل همانست و اختصاص باهل ایمان دارد و کفار را در آن حظی نیست و ظاهرست که اکبریت سن و اخوت نسبیه و فصاحت لسان ازین قسم فضائل خارجست گو در بعض مواقع قرب نسب و فصاحت بسبب دخل آن در تایید دین و حصول شرف در معرض تفضیل و مدح ذکر می کنند لیکن فی انفسهما مقتضی تقدیم و ترجیح نیست و بعنایت ربانی متانت این تحقیق انیق هم از افاده شاه ولی اللّه بمعرض عرض می رسانم و سنان جان ستان در قلب مخاطب که بانتفای افصحیت و اکبریت سن و اخوت نسبیه قدح در عموم منازل

ص:324

خواسته و نفس را به پس بردن بان دراز ساخته می خلانم پس مخفی نماند که در ازالة الخفا تصنیف شاه ولی اللّه بعد از بیان نکته اولی که در خاتمه مسلک سوم از مقصد اول از فصل تفضیل شیخین از مقدمه ثانیه از مقصد ثانی از مقصدین کتاب وارد کرده اند مذکورست نکته ثانیه اگر سؤال کنی در کتاب اللّه دو صفت را سبب تفضیل بعض صحابه بر بعض ساختند که سوابق اسلامیه باشد و اوصاف قرب معنوی که صدیقیت و شهیدیت رمزیست از ان و در سنت سنیه چهار خصلت را سبب تفضیل بعض صحابه بر بعض اختیار کرده اند دو صفت متقدم و دو دیگر یکی ارتفاع درجات و تقدمست روز حشر و دیگر قیام بموعود خدای تعالی برای پیغامبر خود صلّی اللّه علیه و سلّم و صحابه اوصاف دیگر بر آن زیاده کردند یکی از آن علم بکتاب و سنتست و دیگر کفایت و حزم و حسن سیاست امت و سوم اجتناب از شبهات در قتال مسلمین و در رعایت بیت المال و مانند آن پس تطبیق در میان هر سه چگونه باشد گوییم تطبیق در میان این اختلاف موافق تطبیق فقها می باید کرد در اختلاف واقع در مسئله قتل در قرآن عظیم قسمت ثنائیه فرموده اند قتل یا عمدست یا خطا و در سنّت سنیه قسمت ثلاثیه تقریر نموده اند که قتل یا عمدست یا خطای خالص یا خطای شبیه عمد فقهای حنفیه بقسمت خماسیه قائل شده اند پس این قسمت ثلاثیه را بقسمت ثنائیه راجع ساخته اند و خماسیه را بثلاثیه همچنین اینجا می گوییم که دو صفت زائده در سنّت راجع ست بآن دو صفت مذکوره در کتاب اللّه و تفصیل اوست و شرح و بیان اوست زیرا که ارتفاع مکان در جنت بسبب این دو خصلتست یا کمال نفسانی شخص بآن می رساند یا سعی در اعانت آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم و قیام بموعود خدای تعالی نوعی از سوابق اسلامیه ست

ص:325

زیرا که اصل در سوابق اعانت آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم در ترویج دین وی صلّی اللّه علیه و سلّم و این گاهی در بدو اسلام می باشد و گاهی در آخر آن بعد انتقال آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم برفیق اعلی و سه صفت زائده در اقاویل صحابه راجع ست باین خصلت آخره که اتمام موعود آن حضرتست صلّی اللّه علیه و سلّم موقوفست بر اتساع علم کتاب و سنت و نهادن اجماع امت و باعتبار کثرت فتوح و امن مسلمین از شر کفار موقوفست بر کفایت و حزم و حسن سیاست و باعتبار تعلیم زهد موقوفست بر اجتناب از شبهات که شان شیخین بود و چون دماء مسلمین اهم امورست تورّع در آن بمزید اهتمام مخصوص گشت پس این همه شرح و تفصیل سنت سنیه ست و سنت سنیه شرح و تفصیل قرآن عظیم سؤال اگر گوئی که در اقوال صحابه قرب نسب با آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم و وجاهت در میان ناس و مانند آن از فضائل شمرده اند و در قرآن عظیم نفی فضیلت باعتبار نسبت و وجاهت بیان کرده شد از فضائل حضرت ذی النورین ذکر کرده اند که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم دو جگر پاره خود را بوی تزویج فرمود و از فضائل مرتضی ذکر کرده اند که ابن عم آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم بود و زوج بتول زهراء رضی اللّه عنهما و همچنین بعض فضائل جلیه مثل شجاعت و فصاحت در تضاعیف فضائل مرتضی تقریر نموده اند پس تطبیق در میان این دو قول مخالف چگونه نماییم گوییم فضائل دو قسمست یکی آنکه در حدّ ذات خود فضیلت آدمی و سعادت اوست و تشبّه با پیغامبر بان حاصل می شود از جهت پیغامبری و این قسم همانست که سنّت سنیه بان تصریح و تلویح نمود قسم دوم آنکه در حدّ ذات خود فضیلت معتبره در شرع نیست مثل نسب و مصاهرت و قوت بدن و شجاعت

ص:326

دل و فصاحت لسان دو جاهت در میان مردمان لهذا کافر و مسلمانان را آن فضائل حاصل می شود و متقی و فاسق هر دو بآن متصف می تواند شد لیکن گاهی وسیلۀ فضیلتی از فضائل معتبره در شرع می گردد باین اعتبار می توان از فضائل مذکور ساخت مثلا تزویج آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم جگر پاره خود را متضمن عنایت آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم بشان اوست و سنته اللّه چنین جاری شده که مهر بهترین انبیا صلوات اللّه و سلامه علیه نگردانند مگر شخصی را که حال او در شرع محمود باشد اَلطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ پس باین اعتبار بر بعض فضائل نفسانیه دلالت می کند و همچنین این عم بدن سبب عنایت آن حضرتست صلّی اللّه علیه و سلّم به نسبت او و اعتنا به تعلیم و تثقیف او و همچنین شجاعت و فصاحت گاهی صرف کرده می شود در نصرت اسلام و اعلاء کلمة اللّه پس باین اعتبار با فضائل معتبره نسبتی پیدا می کند و چه ماناست باین مبحث بیت مولانا جلال الدین رومی قدس سره علم را بر تن زنی ماری بود*علم گر بر دل زنی یاری بود پس اسقاط این صفات از درجه اعتبار باین معناست که در حد ذات خود فضیلت معتبر نیست و اثبات این معنی در ذیل مناقبه باین معناست که در ماده خاصّ وسیله کسب فضائل معتبره شده پس نام این چیزها می گیرند و مراد همان فضائل معتبره می دارند و بون بائنست در منازل این دو قسم و قد جعل اللّه لکل شیء قدرا پس اگر ثابت شود وجود فضائل از قسم اول ثانی زیاده رونق او خواهد افزود و گواهی بر تحقیق آن خواهد داد و اگر قسم اول ثابت نشود یا دون مرتبه دیگران ثابت شود این فضائل در شریعت مرد را بالا نخواهد نشاند انتهی ازین

ص:327

بیان مشیع طویل الذیل بکمال وضوح ظاهرست که قرب نسب و فصاحت و امثال آن از جمله آن فضائل نیست که در کتاب اللّه و سنت و اقاویل صحابه سبب تفضیل و ترجیح بعض علی بعض گردانیده شد و در حد ذات خود فضیلت آدمی و سعادت اوست و تشبیه با پیغامبر بان از جهت پیغامبر حاصل می شود بلکه از جمله آن فضائلست که در حد ذات خود فضیلت معتبره در شرع نیست لهذا کافر و مسلمانان را این فضائل حاصل می شود و متقی و فاسق هر دو بان متصف می تواند شد لیکن گاهی وسیله فضیلتی از فضائل معتبره در شرع می گردد پس اسقاط آن از درجه اعتبار باین معناست که در حد ذات خود فضیلت معتبر نیست وا عجباه که مخاطب با وصف آن همه مباهات و افتخار بر کتاب ازالة الخفا و اغراق در مدح و اطرای آن و مصنف آن از مضامین تحقیق آگین آن خبری بر نمی دارد و در بسیاری از مباحث کتاب خود خصوصا این باب امامت مخالفت افادات کتاب ازالة الخفا آغاز نهاده داد رشد و سعادت داده دوازدهم آنکه ابن حاجب در ایضاح شرح مفصل در شرح قول ماتن و إذا قلت ما مررت باحد الا زید خیر منه فکان ما بعد الا جملة ابتدائیة واقعة صفة لاحد و الاّ لغو فی اللفظ معطیة فی المعنی فائدتها جاعلة زیدا خیرا من جمیع من مررت بهم گفته هذا راجع الی الاستثناء المفرغ باعتبار الصفات لان التفریغ فی الصفات و غیرها قال اللّه تعالی وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ إِلاّ لَها مُنْذِرُونَ و حکم الجملة و المفرد واحد فی الصحة فعلی هذا تقول ما جائنی احد الا قائم و ما جائنی احد الا ابوه قائم و کل ذلک مستقیم فان قیل معنی الاستثناء المفرغ

ص:328

نفی الحکم عن کل ما عدا المستثنی و هذا لا یستقیم فی الصفة فی ما جائنی احد الا راکب إذ لم تنف جمیع الصفات حتی لا یکون عالما و لا حیّا مما لا یستقیم ان ینفکّ عنه فالجواب من وجهین احدهما ان الصفات لا ینتفی منها الاّ ما یمکن انتفاؤه مما یضادّ المثبت لانه قد علم ان جمیع الصفات لا یصح انتفاؤها و انما الغرض نفی ما یضاد المذکور بعد الاّ و لمّا کان ذلک معلوما اغتفر استعماله بلفظ النفی و الاثبات المفید للحصر الثانی ان یقال انّ هذا الکلام یرد جوابا لمن ینفی تلک الصفة فیجاب علی قصد المبالغة و الرد جوابا لمن یناقض ما قاله لغرض اظهار اثبات تلک الصفة و وضوحها و اظهارها دون غیرها ازین عبارت ظاهرست که بر استثنای مفرغ در صفت اشکال وارد می شود به آنکه نفی جمیع صفات غیر صفة مستثناة ممکن نیست و جواب از ان بدو وجهست و حاصل وجه اول جواب آنست که منتفی نمی شود از صفات مگر آن صفات که ممکنست انتفای آن و صفات ممکنة الانتفاء آنست که مضاد صفت مثبته باشد زیرا که معلومست که انتفای جمیع صفات صحیح نیست و غرض همینست که نفی صفات مضاده صفت مذکوره بعد الا کرده شود و چون این معنی معلوم بود مغتفر شد استعمال آن بلفظ نفی و اثبات که مفید حصرست پس همچنین می گوییم که غرض از اثبات عموم منازل اثبات منازل ممکنة الاثباتست و چون معلومست که اثبات افصحیت و اکبریت سن و اخوت نسبیه غیر ممکنست لهذا خروج آن مضرتی

ص:329

بعموم منازل نرساند و تقریر سراسر تزویر و مخاطب نحریر گلوی اولیای او را از دار و گیر اهل حق نرهاند فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً اما جواب دوم از اشکال استثنای مفرغ در صفت که ابن حاجب ذکر کرده پس آن هم مفید مطلوب و دافع و هم معیوبست زیرا که ازین جواب ظاهرست که خروج صفات عدیده از حکم نفی مضرتی بنفی نمی رساند باین سبب که غرض اظهار اثبات این صفت و وضوح آنست پس همچنین می گوییم که خروج افصحیت و اکبریت سن و اخوت نسبیه قادح عموم منازل نیست زیرا که غرض ازین منازل عامه منازل خلافت و افتراض طاعت و عصمت و افضلیتست و چون غرض اظهار اثبات این صفات و وضوح آن و اظهار آن دون ما سوای انست لهذا عموم منازل با وصف انتفای افصحیت و اکبریت و اخوت نسبیه بحال خود سالم از اعتراض ماند و انتفای این امور ثلاثه ضرری بحصر منازل در غیر ان نرساند سیزدهم آنکه ملا عبد الرحمن جامی در فوائد ضیائیه گفته و یعرب أی المستثنی علی حسب العوامل بما یقتضیه العامل من الرفع و النصب و الجر إذا کان المستثنی منه غیر مذکور و یختص ذلک المستثنی باسم المفرغ لأنّه فرّغ له العامل عن المستثنی منه فالمراد بالمفرغ المفرغ له کما یراد بالمشترک المشترک فیه و هو أی و الحال ان المستثنی واقع فی غیر الکلام الموجب و اشترط ذلک لیفید فائدة صحیحة مثل ما ضربنی الا زید إذ یصح ان لا یضرب المتکلم احد الا زید بخلاف ضربنی الا زید إذ لا یصح ان یضرب کل احد المتکلم الا زید الا ان یستقیم المعنی بان یکون الحکم مما یصح ان

ص:330

یثبت علی سبیل العموم نحو قولک کل حیوان یحرک فکّه الاسفل عند المضغ الا التمساح او یکون هناک قرینة دالة علی ان المراد بالمستثنی منه بعض معیّن یدخل فیه المستثنی قطعا مثل قرأت الا یوم کذا أی اوقعت القراءة کل یوم الا یوم کذا لظهور انّه لا یرید المتکلم جمیع ایام الدنیا بل ایام الاسبوع او الشهر او مثل ذلک و لقائل ان یقول کما لا یستقیم المعنی علی تقدیر عموم المستثنی منه فی الموجب فی بعض السور فربما لا یستقیم المعنی علی تقدیر عموم المستثنی منه فی غیر الموجب ایضا نحو ما مات الا زید فینبغی ان یشترط فی غیر الموجب ایضا استقامة المعنی و ایضا لا یصح مثل قرأت الاّ یوم کذا الا بعد تخصیص الیوم بایام الاسبوع مثلا فیجوز مثل هذا التخصیص فی ضربنی الا زید بان یخصص المستثنی منه بکل احد من جماعة مخصوصین إذا کان هناک قرینة فلا فرق بین هاتین الصورتین فی کون کلّ واحدة منهما جائزة مع القرینة و غیر جائزة بدونها و اجیب بان المعتبر هو الغالب و الغالب فی الایجاب عدم استقامة المعنی علی العموم و فی النفی عکسه لان اشتراک جمیع افراد الجنس فی انتفاء تعلق الفعل بها و مخالفة واحد ایاها فی ذلک مما یکثر و یغلب و اما اشتراکها فی تعلق الفعل بها و مخالفة واحد ایاها فی ذلک فمما یقلّ کما فی المثال المذکور و بان الفرق بین قولک قرأت الا یوم کذا و ضربنی الا زید لیس الاّ

ص:331

بظهور قرینة دالة علی بعض معین من المستثنی منه مقطوع دخوله فی الاول و عدم ظهورها فی الثانی فلو قام فی الثانی ایضا قرینة ظاهرة الدلالة علی بعض معین کما إذا قیل من ضربک من القوم أی القوم الداخل فیهم زید فقلت ضربنی الا زید فالظاهر ان ذلک ایضا مما یستقیم فیه المعنی لکن الغالب عدم وجدان القرینة کذلک فی الموجب فالغالب فیه عدم استقامة المعنی ازین عبارت ظاهرست که مثال قرأت الاّ یوم کذا درست است و مستثنی منه در ان ایّام اسبوع یا شهر یا مثل آنست پس خروج ایام دیگر از آن ضرری بعموم مستفاد از مستثنی منه نمی رساند پس همچنین خروج بعض افراد غیر متبادره از لفظ منزلت قادح در عموم مستفاد از ان که مراد از آن منازل خلافت و افتراض طاعت و افضلیت و عصمتست نخواهد شد و بنابر مزعوم ملوم مخاطب عمدة القروم که بانتفای بعض منازل استدلال بر انقطاع استثنا می کند لازم می آید که استثنا در قرأت الا یوم کذا منقطع باشد نه متصل زیرا که ایام بسیار از ان خارجست و هل ذلک الا اضحوکة لا یرضی بها احد من اولی الالباب وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ فی کل باب چهاردهم آنکه ابن حاجب در مختصر گفته الاستثناء من الاثبات نفی و بالعکس خلافا لابی حنیفة لنا النقل و ایضا لو لم یکن لم یکن لا اله الا هو توحیدا قالوا لو کان للزم من لا علم الاّ بحیاة و لا صلاة الاّ بطهور ثبوت العلم و الصلوة بمجردهما قلنا لیس مخرجا من العلم و الصلوة فان اختار تقدیر الصلوة بطهور اطرد و ان اختار لا صلاة بوجه

ص:332

الا بذلک فلا یلزم من الشرط المشروط و انما الاشکال فی النفی الاعم فی مثله و فی مثل ما زید الا قائم إذ لا یستقیم نفی جمیع الصفات المعتبرة و اجیب بامرین احدهما ان الغرض المبالغة بذلک و الآخر انه آکدها و القول بانه منقطع بعید لانه مفرغ و کل مفرغ متصل لانه من تمامه ازین عبارت ظاهرست که در مثل لا صلاة الا بطهور و ما زید الا قائم اشکال عدم استقامت نفی جمیع صفات معتبره وارد می شود و جواب از ان بدو طریقست یکی آنکه غرض مبالغه ست و دیگر آنکه صفت مستثناة آکد صفاتست پس همچنین عموم منزلت با وصف انتفای افصحیت و اکبریت سن و اخوت نسبیه درست می شود بسبب آنکه غیر این صفات اعنی خلافت و افتراض طاعت و افضلیت و عصمت آکد صفاتست یا آنکه حصر صفات در آن مبالغه واقع شده پانزدهم آنکه نیز ابن الحاجب در منتهی السؤال و الامل فی علمی الاصول و الجدل علی ما نقل عنه گفته و الغرض من الاستثناء من الاحکام العامة المقدرة لا من المحکوم هو اثبات الحکم علی التحقیق و کان اصله اما علی معنی المبالغة کان قائلا قال ما زید عالما فقیل ما زید الا عالم و اما علی معنی انّ ذلک آکدها این عبارت هم مثل عبارت مختصر واقع شبه مخاطب افخرست شانزدهم آنکه در تلخیص المفتاح گفته القصر حقیقی و غیر حقیقی و کل منهما نوعان قصر الموصوف علی الصفة و قصر الصفة علی الموصوف و الاول من الحقیقی نحو ما زید الاّ کاتب إذا ارید انّه لا یتصف بغیرها و هو لا یکاد یوجد لتعذر الاحاطة بصفات الشیء و الثانی کثیر نحو ما فی الدار الا زید

ص:333

و قد یقصد به المبالغة لعدم الاعتداد بغیر المذکور و علامه تفتازانی در شرح مطول بر تلخیص المفتاح گفته و الاول أی قصر الموصوف علی الصفة من الحقیقی نحو ما زید الاّ کاتب إذا ارید انه لا یتصف بغیرها أی غیر الکتابة من الصفات و هو لا یکاد یوجد لتعذر الاحاطة بصفات الشیء إذ ما من موصوف مقصورا إلا و له صفات یتعذر احاطة المتکلم بها فکیف یصح منه قصره علی صفة و نفی ما عداها بالکلیة بل نقول ان هذا النوع من القصر مفض الی المحال لان الصفة المنفیة نقیضا البتة و هو ایضا من الصفات فاذا نفیت عنه جمیع الصفات لزم ارتفاع النقیضین مثلا إذا قلت ما زید الاّ کاتب علی معنی انّه لا یتصف بغیرها لزم ان لا یتصف بالشاعریة و لا بعدمها و هو محال اللّهم ان یراد الصفات الوجودیة لکن التعذر باق ازین عبارت ظاهرست که حمل قول قائل ما زید الا کاتب بر نفی جمیع صفات غیر کتابت متعذرست بلکه مستلزم محالست و اگر حمل آن بر صفات وجودیه بکنند درست می شود و لکن تعذر بحال خود باقی ماند پس هر گاه حمل صفات منفیه بر صفات وجودیه درست باشد و خروج صفات غیر وجودیه ضرری بعموم نفی نرساند و مثبت انقطاع استثنا نگردد همچنین خروج افصحیت و اکبریت سن و اخوت نسبیه که از صفات غیر متبادره ست قدحی در عموم منزلت نخواهد کرد و مثبت انقطاع استثنا نخواهد شد بلکه استثنا متصلست و منزلت بر عموم خود باقیست هفدهم آنکه نیز تفتازانی در شرح مطول گفته و قد یقصد به أی بالثانی المبالغة لعدم

ص:334

الاعتداد بغیر المذکور کما یقصد بقولنا ما فی الدار الاّ زید ان جمیع من فی الدار ممن عدا زید فی حکم المعدوم و یکون هذا قصرا حقیقیا ادعائیا لا قصرا غیر حقیقی لفوات المقصود فالقصر الحقیقی نوعان احدهما الحقیقی تحقیقا و الثانی الحقیقی مبالغة و یمکن ان یعتبر هذا فی قصر الموصوف علی الصفة ایضا بناء علی عدم الاعتداد بباقی الصفات و الفرق بین القصر الغیر الحقیقی و القصر الحقیقی مبالغة و ادعاء دقیق فلیتأمّل ازین عبارت واضحست که اطلاق ما فی الدار الاّ زید با وصف موجود بودن غیر زید در دار درست است باین سبب که مقصود آنست که جمیع کسانی که غیر زید در دارند در حکم معدوم پس معلوم شد که خروج غیر مستثنی از مستثنی منه بسبب رعایت نکته مثبت انقطاع استثنا و مبطل اتصال آن نیست پس همچنین خروج افصحیت و اکبریت سن و اخوت نسبیه منافی عموم منزلت نخواهد بود و هرگز دلالت بر انقطاع استثنا و بطلان اتصال آن نخواهد کرد هیجدهم آنکه تفتازانی در شرح مختصر تلخیص المفتاح گفته و الثانی أی قصر الصفة علی الموصوف من الحقیقی کثیر نحو ما فی الدار الاّ زید علی معنی ان الحصول فی الدار المعینة مقصور علی زید و قد یقصد به أی بالثانی المبالغة لعدم الاعتداد بغیر المذکور کما یقصد بقولنا ما فی الدار الاّ زیدان جمیع من فی الدار ممن عدا زید فی حکم العدم فیکون قصرا حقیقیا ادّعائیا و اما فی القصر الغیر الحقیقی فلا یجعل غیر المذکور بمنزلة العدم بل یکون المراد ان الحصول فی الدار مقصور علی زید بمعنی

ص:335

انّه لیس حاصلا لعمرو و ان کان حاصلا لبکر و خالد این عبارت هم بتقریب ما تقدم دلالت صریحه بر بطلان مزعوم مخاطب معظم دارد نوزدهم آنکه سکاکی در مفتاح بعد بیان بعض صور قصر بطریق نفی و استثنا گفته و الاصل فی جمیع ذلک هو انّ الاّ فی الکلام الناقص یستلزم ثلثة اشیاء احدها المستثنی منه لکون الاّ للاخراج و استدعاء الاخراج مخرجا منه و ثانیها العموم فی المستثنی منه لعدم المخصص و امتناع ترجیح احد المتساویین و لذلک ترانا فی علم النحو نقول تانیث الضمیر فی کانت فی قراءة أبی جعفر المدنی ان کانت الاّ صحیحة بالرفع و فی تری المبنی للمفعول فی قراءة الحسن فاصبحوا الا تری الاّ مساکنهم برفع مساکنهم و فی بقیت فی بیت ذی الرمّة و ما بقیت الاّ الضلوع الجراشع للنظر الی ظاهر اللفظ و الاصل التذکیر لاقتضاء المقام معنی شیء من الأشیاء و ثالثها مناسبة المستثنی منه للمستثنی فی جنسه و وصفه و اعنی بصفته کونه فاعلا او مفعولا او ذا حال او حالا او ما تری کیف تقدر المستثنی منه فی ما جاءنی الاّ زید مناسبا له فی الجنس و الوصف الذی ذکرت نحو ما جاءنی احد الا زید و فی ما رایت الا زیدا نحو ما رایت احدا الا زیدا و فی ما جانی زید الا راکبا نحو ما جاء زید کائنا علی حال من الاحوال الاّ راکبا و هذه المستلزمات توجب جمیع تلک الاحکام الخ و تفتازانی در شرح مفتاح در شرح قوله و لذلک از فقره و لذلک ترانا فی علم النحو الخ گفته أی لاستلزام کلمة

ص:336

الاّ عموم المستثنی منه نقول ان تانیث الفعل فی القرائتین و فی البیت انما هو للنظر الی ظاهر لفظ المستثنی اعنی صیحة و مساکنهم و الضلوع حیث یعدّ فاعلا و الفعل إلیه مسندا و الاّ فعند التحقیق الفعل العامّ المقدّر الذی یقدّر فیهما و یعمّ الکل و یصدق فی جمیع الصور و هو شیء من الاشیاء و یخصّص بالجسم او الحیوان او الانسان او غیر ذلک بحسب قرائن المقام و خصوص المستثنی منه الخ ازین عبارت واضحست که مستثنی منه در آیه إِنْ کانَتْ إِلاّ صَیْحَةً در قراءت رفع و در آیه فَأَصْبَحُوا لا یُری إِلاّ مَساکِنُهُمْ و در قول ذی الرّمة و ما بقیت الا الضلوع الجراشع در حقیقت شیء من الاشیاست که عامّ ست کل اشیا را و صادق می آید در جمیع صور لکن بحسب قرائن مقام مخصوص می شود بجسم یا حیوان یا انسان یا غیر آن پس معلوم شد که حصول نوعی از تخصیص در مستثنی منه بسبب قرینه مقام مبطل اتصال استثنا و مثبت انقطاع آن نیست بستم آنکه در صحیح بخاری مذکورست

عن أبی هریرة عن النبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لا تشدّ الرحال الا الی ثلثة مساجد المسجد الحرام و مسجد الرسول و المسجد الاقصی و در صحیح مسلم و صحیح نسائی و صحیح أبی داود و صحیح ابن ماجه و مسند احمد بن حنبل و غیر آن از کتب حدیث نیز این حدیث مرویست کما لا یخفی علی المتتبع و پر ظاهرست که استثنا در این حدیث متصلست نه منقطع زیرا که این استثنا استثنای مفرغست و هر استثنای مفرغ متصلست کما صرّح به ابن الحاجب فی العبارة السالفة فی الوجه الرابع عشر و یظهر من عبارة المفتاح ایضا و قد سبقت

ص:337

و قطعا و حتما و جزما شدّ رحال برای دیگر مقامات سوای مساجد ثلاثه رواست و ممنوع نیست و ازین جاست که اکابر و اعاظم محققین سنیه این حدیث را تاویل می کنند تا ممنوعیت سفر برای دیگر مشاهد معظمه و مقامات متبرکه و غیر آن لازم نه آید ولی الدین ابو زرعه احمد بن عبد الرحیم العراقی در شرح تقریب الاسانید گفته و یدل علی انه لیس المراد الا اختصاص هذه المساجد بفضل الصلوة فیها و ان ذلک لم یرد فی سائر الاسفار قوله فی حدیث أبی سعید المتقدم لا ینبغی للمطیّ ان یشدّ رحاله الی المسجد یبتغی فیه الصلوة غیر کذا و کذا فبین ان المراد شدّ الرحال الی مسجد یبتغی فیه الصلوة لا کل سفر و اللّه اعلم و مفتی صدر الدین خان دهلوی در رساله منتهی المقال فی شرح حدیث شد الرحال برای این حدیث تاویلات عدیده ذکر کرده و عبارات جمعی از علمای سنیه درین با نقل نموده من شاء فلیرجع إلیها پس معلوم شد که خروج بعض افراد از مستثنی منه بدلالت دلیلی مستلزم انقطاع استثنا و بطلان اتصال آن نمی شود بست و یکم آنکه حق تعالی فرموده قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلاّ أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ و ظاهرست که استثنای الا ان یکون استثنای متصلست حال آنکه بسیاری از اشیا غیر اشیاء مستثناة نیز خارج از حکم مستثنی منه است یعنی سوای اشیاء مستثناة اشیای دیگر نیز از مطعومات حرامست پس چنانچه خروج این اشیا از حکم مستثنی منه بسبب دلالت دلائل قدحی در اتصال استثنا نمی کند فکذا فیما نحن فیه

ص:338

اما اثبات این معنی که سوای اشیاء مستثناة اشیاء دیگر هم از مطعومات حرامست پس پر ظاهرست و حاجت بدلیلی ندارد که این معنی مجمع علیه اهل اسلامست و الا لازم آید حلّیت بسیاری از محرمات قطعیه مثل نجاسات غیر مذکورات که از جمله آن خمر و منی است و اشیای متنجسه بنجاسات و دیگر مستقذرات و هر چند امام مالک قائل بحلیت کلب و سائر حیوانات محرّمه غیر خنزیر باشد لیکن در حرمت خمر و دیگر نجاسات احدی را مجال کلام نیست و از اینجاست که فخر رازی با وصف آنکه مذهب مالک را تقویت داده باز هم برای اخراج خمر و دیگر نجاسات تاویلات عدیده ذکر کرده چنانچه در تفسیر کبیر در تفسیر این آیه گفته المسئلة الثانیة لما بیّن اللّه تعالی ان التحریم و التحلیل لا یثبت الا بالوحی قال قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ أی علی آکل یأکله و ذکر هذا لیظهر انّ المراد منه هو بیان ما یحلّ و یحرم من الماکولات ثم ذکر امورا اربعة اولها المیتة و ثانیها الدم المسفوح و ثالثها لحم الخنزیر فانه رجس و رابعها الفسق و هو الذی اهلّ لغیر اللّه به فقوله تعالی قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً الا هذه الاربعة مبالغة فی بیان انه لا محرم الا هذه الاربعة و ذلک لانه لما ثبت انه لا طریق الی معرفة المحرّمات و المحلات الا بالوحی و ثبت انه لا وحی من اللّه تعالی الا الی محمد صلّی اللّه علیه و سلم و ثبت انّه تعالی امره ان یقول لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً الاّ هذه الاربعة کان هذا مبالغة فی بیان انه لا محرم الاّ هذه الاربعة و اعلم ان هذه السورة مکیة فبین تعالی فی هذه السورة

ص:339

المکّیّة انّه لا محرم الاّ هذه الاربعة ثمّ اکّدها بان قال فی سورة النّحل إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ و کلمة انّما تفید الحصر فقد خصلت لنا آیتان مکینتان تدلاّن علی حصر المحرّمات فی هذه الاربعة ثم بیّن فی سورة البقرة و هی سورة مدینة ایضا انه لا محرم الاّ هذه الاربعة فقال إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللّهِ و کلمة انما تفید الحصر فصارت هذه الآیة المدنیة مطابقة لتلک الآیة المکّیة لأنّ کلمة انّما تفید الحصر فکلیة انما فی الآیة المدنیة مطابقة لقوله تعالی قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً الا کذا و کذا فی الآیة المکیة ثم ذکر تعالی فی سورة المائة أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ إِلاّ ما یُتْلی عَلَیْکُمْ اجمع المفسرون علی انّ المارد بقوله إِلاّ ما یُتْلی عَلَیْکُمْ هو ما ذکر بعد هذه الآیة بقلیل و هو قوله حرّمت علیکم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ما اهلّ لغیر اللّه به ثم قال و المنخنقة و الموقوذة و المتردّیة و النطیحة و ما اکل السبع الاّ ما ذکّیتم و هذه الاشیاء اقسام المیتة و انه تعالی اعادها بالذکر ان الشریعة من اوّلها الی آخرها کانت مستقرة علی هذا الحکم و علی هذا الحصر فان قال قائل فیلزمکم فی التزام هذا الحصر تحلیل النجاسات و المستقذرات و یلزم علیه ایضا تحریم تحلیل الخمر و ایضا فیلزمکم بتحلیل

ص:340

المنخنقة و الموقوذة و المتردّیة و النطیحة مع انّ اللّه تعالی حکم بتحریمها قلنا هذا لا یلزمنا من وجوه الاول انه تعالی قال فی هذه الآیة أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ و معناه انّه تعالی انما حرّم الخنزیر لکونه نجسا فهذا یقتضی انّ النجاسة علّة لتحریم الاکل فوجب ان یکون کل نجس فانه یحرم اکله و إذا کان هذا مذکورا فی الآیة کان السّؤال ساقطا و الثانی انه تعالی قال فی آیة اخری وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ و ذلک یقتضی تحریم کل الخبائث و النجاسات خبائث فوجب القول بتحریمها الثالث ان الامة مجمعة علی حرمة تناول النجاسات فهب انا التزمنا تخصیص هذه الصورة بدلالة النّقل المتواتر من دین محمد صلّی اللّه علیه و سلّم فی باب النجاسات فوجب ان یبقی فیما سواها علی وفق الاصل تمسّکا بعموم کتاب اللّه تعالی فی الآیة المکّیّة و الآیة المدنیة فهذا اصل مقرّر کامل فی باب ما یحل و یحرم من المطعومات و اما الخمر فالجواب عنها انها نجسة فتکون من الرجس فتدخل تحت قوله فَإِنَّهُ رِجْسٌ و تحت قوله وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ و ایضا ثبت تخصیصه بالنّقل المتواتر من دین محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم فی تحریمه و بقوله تعالی فَاجْتَنِبُوهُ و بقوله وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما و العام المخصوص حجّة فی غیر محل التخصیص فتبقی هذه الآیة فیما عداها حجة و اما قوله یلزم تحلیل الموقوذة و المتردیة و النطیحة فالجواب عنه من وجوه اوّلها انّها میتات فکانت داخلة تحت هذه الآیة و ثانیها انّا

ص:341

نخصص عموم هذه الآیة بتلک الآیة و ثالثها ان نقول انها ان کانت میتة دخلت تحت هذه الآیة و ان لم یکن میتة فتخصیصها بتلک الآیة از ملاحظه این عبارت ظاهرست که علاوه بر اشیاء مستثناة درین آیه اشیای دیگر نیز حرامست مثل نجاسات و مستقذرات و خمر و غیر آن که استثنای آن درین آیه غیر واقع و در جواب از لزوم تحلیل نجاسات فخر رازی وجوه عدیده ذکر کرده که ثالث آن این ست که امت اجماع دارد بر حرمت تناول نجاسات پس ما التزام کردیم تخصیص این صورت را بدلالت نقل بتواتر از دین جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در باب نجاسات پس واجبست که باقی باشد حکم در ما عدای این صورت بر وفق اصل یعنی حلیت بسبب تمسک بعموم کتاب خدای تعالی انتهی محصّله و در باب حرمت خمر افاده فرموده که ثابتست تخصیص آن بنقل متواتر از دین جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ان یقول حق تعالی فَاجْتَنِبُوهُ و بقول او تعالی وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما و عام مخصوص حجت است در غیر محلّ تخصیص و در جواب اعتراض بحرمت منخنقه و موقوذه و متردیه و نطیحه ذکر کرده که تخصیص عموم آیه لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ الی الآیة بایه داله بر حرمت این اشیاء واقع شده و این همه دلالت واضحه دارد بر آنکه خروج بعض اشیا از مستثنی منه دلیل انقطاع استثنا و بطلان حجیت عموم مستثنی منه در غیر محلّ تخصیص نه می تواند شد پس چنانچه در آیه کریمه جمله از اشیا در مستثنی منه داخل نیست و با این همه عموم آن در ماعدای این اشیاء مسلمست همچنین در حدیث منزلت خروج بعض اشیاء از جمله منازل مثبته برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

ص:342

بسبب دلالت عرف یا نقل موجب بطلان اتصال استثنا و ثبوت عدم عموم در غیر ما اخرجه الدلیل نخواهد شد بالجمله ازین وجوه شافیه کافیه بعنایت الهی کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکار گردید که استدلال شاهصاحب بانتفای اخوت نسبیه و مثل آن بر انقطاع استثنا از غرائب استدلالات و عجائب احتجاجاتست که هیچ عاقلی آن را بر زبان نتوان آورد و از همین جاست که ابن حجر یکی بانتفاء اخوت و نبوت استدلال بر تخصیص عموم بر تقدیر تسلیم عموم نموده نه آنکه بان استدلال نفی بر دلالت لفظ منزله بر عموم کرده باشد در صواعق بجواب حدیث منزلت گفته سلّمنا انّ الحدیث یعمّ المنازل کلّها لکنه عامّ مخصوص إذ من منازل هارون کونه اخا و نبیّا و العامّ المخصوص غیر حجة فی الباقی او حجة ضعیفة علی الخلاف فیه ازین عبارت ظاهرست که ابن حجر بعد تسلیم دلالت حدیث بر عموم کل منازل و شمول جمیع مراتب استدلال بر مخصوصیت این عامّ بانتفای اخوت و نبوّت نموده نه آنکه بانتفای اخوت و نبوت استدلال کرده باشد بر انقطاع استثنا و عدم دلالت لفظ منزلت بر عموم کما هو مزعوم المخاطب المخدوم و سابقا دریافتی که تمسک قاضی عضد درین مقام بانتفای نبوت که ابن حجر هم تقلیدش درین باب پیش گرفته نهایت سخیف و رکیکست تا آنکه شریف جرجانی هم وهن آن ظاهر ساخته اما تمسک بانتفای اخوت بر مخصوصیت این عام پس مدفوعست بآنکه سابقا دانستی که مراد از منازل مثبته حسب تبادر منازل مشهوره معروفه ست که مثبت فضیلت دینیه باشد و اختصاص باهل ایمان داشته باشد پس انتفای اخوت مانع دلالت لفظ منزلت بر عموم نخواهد بود امّا اینکه عام مخصوص حجت نیست یا حجّت ضعیفه است پس جوابش آنست

ص:343

که حسب تصریحات محققین سنیه حجیت عامّ مخصوص باجماع صحابه و سلف ثابتست و انکار آن مکابره محضست در کشف الاسرار گفته قوله اجماع السلف علی الاحتجاج بالعموم أی بالعام الذی خص منه فان فاطمة احتجت علی أبی بکر رضی اللّه عنهما فی میراثها من النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بعموم قوله تعالی یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ الآیة مع ان الکافر و القاتل و غیرهما خصّوا منه و لم ینکر احد من الصحابة احتجاجها به مع ظهوره شهرته بل عدل ابو بکر فی حرمانها الی الاحتجاج

بقوله علیه الصّلوة و السّلام نحن معاشر الانبیاء لا نورث ما ترکناه صدقة و علی رضی اللّه عنه احتج علی جواز الجمع بین الاختین بملک الیمین بقوله تعالی أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ و قال احلّتهما آیة مع کون الاخوات و البنات مخصوصة منه و کان ذلک مشهورا فیما بین الصحابة و لم یوجد له نکیر و کذا الاحتجاج بالعمومات المخصوص منها مشهور بین الصحابة و من بعدهم بحیث یعد انکاره من المکابرة فکان اجماعا و اگر عامّ مخصوص حجت نباشد یا حجت ضعیفه باشد لازم آید که قول حق تعالی اللّه خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ حجت نباشد یا حجت ضعیفه باشد زیرا که تخصیص درین عامّ هم واقع شده و همچنین در آیه للّه عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ تخصیص واقع ست زیرا که لفظ ناس متناول صبیان و مجانین نیز هست حال آنکه ایشان مراد نیستند پس لازم آید که این آیه هم حجت ضعیفه باشد یا حجت نباشد و همچنین آیات بسیار که در ان تخصیص واقع شده ساقط از حجیت گردد بیضاوی در منهاج الوصول در بیان مخصّصات گفته

ص:344

و المنفصل ثلثة الاول العقل کقوله اللّه خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ و الثانی الحس مثل وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ الثالث الدلیل السّمعی و برهان الدین عبید اللّه بن محمد الفرغانی العربی در شرح منهاج الوصول الی علم الاصول گفته و المخصص للعام المنفصل عنه و هو ما لا یتعلق به تعلقا لفظیا ثلثة اقسام لان الدلیل المخصص اما سمعی شرعی اولا و الثانی اما ان یکون عقلیا او حسیّا القسم الاول و هو ما یکون مخصص العام العقل و تخصیصه ایاه قد یکون بالبداهة؟ کقوله اللّه خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فالشیء عامّ یتناول ذاته و یعلم ضرورة انه لیس خالقا لذاته و قد یکون بالنظر کقوله وَ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ فان لفظ الناس متناول للصبیان و المجانین مع انهم لیسوا المرادین بنظر العقل لانتقام شرط التکلیف فی حقهم و هو الفهم القسم الثانی ما یکون مخصص العام الحس مثل قوله وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ فان الشیء عام یتناول السماء و الارض و الشمس و القمر و العرش و الکرسی مثلا و الحس یخصصه إذ یعلم حسا انها لم توت من هذه المذکورات شیئا الخ و سیوطی در اتقان در بیان عام مخصوص گفته و اما المخصوص فامثلته فی القرآن کثیرة جدّا و هی اکثر من المنسوخ إذ ما من علم فیه الاّ و قد خصّ ثم المخصص له اما متصل و اما منفصل و بعد بیان اقسام متصل گفته و المنفصل آیة اخری فی محلّ آخر او حدیث او اجماع او قیاس فمن امثلة ما خص بالقرآن قوله تعالی وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ خصّ بقوله إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها و بقوله وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ و قوله حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ خص من المیتة السمک بقوله أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَکُمْ و للسّیّارة و من الدم الجامد بقوله أَوْ دَماً مَسْفُوحاً و قوله وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً الآیة خصّ بقوله فَلا جُناحَ عَلَیْهِما فِیمَا افْتَدَتْ بِهِ و قوله اَلزّانِیَةُ وَ الزّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ خصّ بقوله فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ و قوله فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ خصّ بقوله حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ الآیة و من امثلة ما خصّ بالحدیث قوله تعالی وَ أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ خصّ منه البیوع الفاسدة و هی کثیرة بالسنة وَ حَرَّمَ الرِّبا خصّ منه العرایا بالسنة و آیات المواریث خص منها القاتل و المخالف فی الدین بالسنة و آیة تحریم المیتة خص منها الجراد بالسنة و آیة ثلثة قروء خص منها الامة بالسنة و قوله ماءً طَهُوراً خصّ منه المتغیر بالسنة و قوله وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما خص منه من سرق دون ربع دینار بالسنة و من امثلة ما خص بالاجماع آیة المواریث خص منه الرقیق فلا یرث بالاجماع ذکره مکی و من امثلة ما خص بالقیاس آیة الزنا فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ خصّ منها العبد بالقیاس علی الامة المنصوصة فی قوله فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ المخصّص لعموم الآیة ذکره مکی ایضا پس اگر مزعوم ابن

ص:345

بقوله علیه الصّلوة و السّلام نحن معاشر الانبیاء لا نورث ما ترکناه صدقة و علی رضی اللّه عنه احتج علی جواز الجمع بین الاختین بملک الیمین بقوله تعالی أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ و قال احلّتهما آیة مع کون الاخوات و البنات مخصوصة منه و کان ذلک مشهورا فیما بین الصحابة و لم یوجد له نکیر و کذا الاحتجاج بالعمومات المخصوص منها مشهور بین الصحابة و من بعدهم بحیث یعد انکاره من المکابرة فکان اجماعا و اگر عامّ مخصوص حجت نباشد یا حجت ضعیفه باشد لازم آید که قول حق تعالی اللّه خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ حجت نباشد یا حجت ضعیفه باشد زیرا که تخصیص درین عامّ هم واقع شده و همچنین در آیه للّه عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ تخصیص واقع ست زیرا که لفظ ناس متناول صبیان و مجانین نیز هست حال آنکه ایشان مراد نیستند پس لازم آید که این آیه هم حجت ضعیفه باشد یا حجت نباشد و همچنین آیات بسیار که در ان تخصیص واقع شده ساقط از حجیت گردد بیضاوی در منهاج الوصول در بیان مخصّصات گفته

ص:

حجر مکی که بتقلید جرجانی در آن گرفتار شد صحیح باشد لازم آید که این همه آیات که تخصیص در آن واقع شده حجج ضعیفه باشد یا حجت نباشد پس استدلال اهل اسلام باین آیات بر مسائل شرعیه و احکام دینیه که از ان مستفادست مخدوش و موهون گردد معاذ اللّه من ذلک

کلام صاحب تحفه که لازمه ی متصل بودن استثناء و استفاده عموم منزلت

از حدیث منزلت تکذیب گفتار پیامبر است و رد آن به شصت وجه

قوله پس اگر استثنا را متصل گردانیم و منزلت را بر عموم حمل کنیم کذب در کلام معصوم لازم خواهد آمد اقول للّه الحمد و المنة که از مباحث سابقه بکمال وضوح و ظهور بر ارباب ادراک و شعور کالنور علی شاهق الطور متبین گردید که استثنا متصلست و منزلت محمولست بر عموم و خروج بعض افراد غیر متبادره مضرتی نمی رساند بعموم مراد و اللّه الهادی الی طریق الرشاد و لقم السداد و العاصم عن الایغال فی مهامه العناد و هر گاه بزعم شاهصاحب حمل استثنا بر اتصال و اثبات عموم مستلزم ثبوت کذب در کلام معصوم باشد بحیرتم که بعد ثبوت این اتصال بدلائل باهره و براهین زاهره که بعض آن سابقا گذشته و ورود استثنای متصل صریح در روایات امام احمد بن حنبل و امام نسائی و دیگر اعلام که الا النبوة بجای

الا انه لا نبی بعدی روایت کرده اند اولیای شاهصاحب سرهای خود بکدام سنگ خارا حواله می سازند و در تفصّی از اعضال عویص و اشکال شدید لزوم کذب که شاهصاحب بمزید جسارت متفوه بان شده اند کدام حیله می انگیزند و برای صیانت اهل نحله خود ازین طعن سترگ و عیب بزرگ کدام رنگ می ریزند و بکدام تاویل علیل و توجیه رکیک می آویزند همانا ناچار بمزید انتشار و اضطرار آخر کار همت عالی را بر تصدیق و تصویب شاهصاحب خواهند گماشت و اعراض از لزوم کذب در کلام معصوم بر تقدیر اتصال و اراده عموم و انحراف ازین الزام مذموم و ایراد مرجوم و اعتراض ملوم که بغایت سخافت

ص:347

موسومست و بوصمت نهایت رکاکت موصوم خواهند ورزید و استدلال مخاطب با کمال بانتفای کبر سن و مثل آن بر ابطال عموم و الزام کذب در کلام معصوم نهایت مشابه ست باستدلال و احتجاج و مراء و لجاج عبد اللّه بن الزبعری کافر که بسبب مزید تعنت و عناد و غایت وقاحت و لداد اعتراض برایه کریمه إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ اغاز نهاده و داد خبط و مجازفت داده عبد العزیز بن احمد بخاری در کشف الاسرار در بیان دلائل کسانی که تجویز تاخیر تخصیص کرده اند گفته و منها قوله تعالی إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أی حطبها و الحصب ما یحصب به أی یرمی یقال حصبتهم السماء إذا رمتهم بالحصباء فعل بمعنی مفعول و هذا عام لحقه خصوص متراخ ایضا فانّه لمّا نزل جاء عبد اللّه بن الزبعری الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال یا محمد أ لیس عیسی و عزیر و الملائکة قد عبدوا من دون اللّه أ فتراهم یعذبون فی النار فانزل اللّه تعالی إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنی أی السعادة او التوفیق للطاعة اولئک عنها أی عن النار مبعدون فاجاب بانا لا نسلم ان فی ذلک تخصیصا إذ لا بدله من دخول المخصوص تحت العموم لو لا المخصص و اولئک لم یدخلوا فی هذا العام لاختصاص ما بما لا یعقل علی ان الخطاب کان لاهل مکة و انهم کانوا عبدة الاوثان و ما کان فیهم من عبد عیسی و الملائکة فلم یکن الکلام متناولا لهم و لا یقال لو لم یدخلوا لما اوردهم ابن الزبعری نقضا علی الآیة و هو من الفصحاء و الرد الرسول

ص:348

صلّی اللّه علیه و سلّم و لم یسکت عن تخطیته لانا نقول لعل سؤال ابن الزبعری کان بناء علی ظنه ان ما ظاهره فیمن یعقل او مستعملة فیه مجازا کما استعملت فی قوله وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ و قد اتفق علی وروده بمعنی الذی المتناول للعقلاء علی انه اخطأ لأنّه ظاهرة فیما لا یعقل و الاصل فی الکلام هو الحقیقة و اما عدم و ردّ الرسول علیه الصلوة و السّلام فغیر مسلم لما

روی انّه علیه الصلوة و السّلام قال لابن الزبعری لمّا ذکر ما ذکر ردا علیه ما اجهلک بلغة قومک اما علمت ان ما لما لا یعقل و من لمن یعقل هکذا ذکر فی شرح اصول الفقه لابن الحاجب الخ ازین عبارت ظاهرست که ابن الزبعری بر آیه کریمه اعتراض کرده بآنکه حضرت عیسی و عزیر و ملائکه را هم مردم عبادت کرده اند پس اگر این آیه حق باشد لازم آید که العیاذ بالله حضرت عیسی و عزیر و ملائکه هم معذب شوند و دفع که حضرت عیسی او عزیر و ملکه را کلمه با متناول نیست لهذا خروج این حضرات ازین حکم منافی عموم این آیه نباشد پس همچنین می گوییم که چون که مراد از منازل مشبه آن منازلست که مثبت فضیلت باشد و غیر اهل ایمان را ازین بهره نباشد لهذا اکبر سن و اخوت نسبیه و افصحیت لسان را عموم منزلة شامل نباشد و اعتراض بانتفائی آن مثل اعتراض ابن الزبعری کافر بانتفای حکم این آیه در حق حضرت عیسی و عزیر و ملائکه باشد اول آنکه از عبارت عضد الدین عبد الرحمن بن احمد ایجی ظاهرست که اسم جنس مضاف از صیغ عمومست نزد محقّقین پس لفظ منزلت چون اسم جنس مضافست دلالت بر عموم کند

ص:349

دوم آنکه از افاده برهان الدین عبید اللّه بن محمد العبری در شرح منهاج واضحست که اسم جنس مضاف مثل اسم جنس محلّی باللام مفید عمومست سوم آنکه از افاده جلال الدین المحلّی در شرح جمع الجوامع سبکی پیداست که مفرد مضاف بسوی معرفه برای عمومست بنابر صحیح و نیز از ان ظاهرست که سبکی در شرح مختصر این معنی را ذکر کرده چهارم آنکه از شرح مسلم مولوی عبد العلی ظاهرست که لفظ سبیل المؤمنین در آیه و من یشاقق اللّه و رسوله و یتبع غیر سبیل المؤمنین الآیة دلالت بر عموم می کند زیرا که مفرد مضاف از صیغ عمومست که استثنا از ان صحیحست و ان معیار عمومست پنجم آنکه ابو البقاء الحسینی الکوفی در کتاب کلیات تصریح کرده بآنکه مفرد مضاف بسوی معرفه برای عمومست و افاده نموده که تصریح کرده اند یعنی اصولیین باین معنی در استدلال بر آنکه امر برای وجوبست در قول حق تعالی فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ و مراد از امره ست کلّ امر اللّه ششم آنکه زین الدین بن ابراهیم بن محمد بن نجیم المصری در اشباه و نظائر تصریح کرده بآنکه مفرد مضاف بسوی معرفه برای عمومست و افاده نموده که تصریح کرده اند یعنی اصولیین بان در استدلال بر آنکه امر برای وجوبست در قول حق تعالی فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ و مراد از امره کل امره اللّه ست و باز تفریغ بعض مسائل فقهیه برین قاعده و اصولیه ذکر کرده هفتم آنکه علاّمه تفتازانی در شرح مطول و مختصر تلخیص المفتاح اضافت مصدر را در قول صاحب تلخیص و ارتفاع شان الکلام فی الحسن و القبول بمطابقته للاعتبار المناسب و انحطاطه بعدمها مفید عموم می داند که بآن استدلال بر حصر ارتفاع شان کلام فصیح در مطابقت آن برای اعتبار مناسب می کند هشتم آنکه فاضل نظام الدین

ص:350

عثمان خطائی در حاشیه شرح مختصر تفتازانی تصریح کرده به آنکه اضافت مصدر افاده عموم نمی کند مگر باین سبب که اسم جنس مضاف از ادوات عمومست نهم آنکه حسن چلپی در حاشیه شرح مطول تفتازانی در توجیه افاده اضافت مصدر حصر را که تفتازانی ذکر کرده دلالت اسم جنس عاری از قرینۀ خصوص بر استغراق از رضی رضی اللّه عنه نقل کرده و تصریح نموده که معنی درین جا یعنی قول صاحب تلخیص آنست که جمیع ارتفاعات حاصلست بسبب مطابقت کلام برای اعتبار مناسب پس ارتفاع الکلام بمعنی جمیع ارتفاعات الکلامست دهم آنکه از افاده چلپی در مقام دیگری ظاهرست که مبنای تصریح تفتازانی بآنکه اضافت مصدر مفید حصر می باشد آنست که مصدر مضاف از صیغ عمومست و قضیّه استغراق المفرد اشمل بسبب آنکه لفظ استغراق مصدر مضافست قضیه کلیه ست و زعم این معنی که این قضیه مهمله ست توهم باطلست یازدهم آنکه از افاده ملا عبد الرحمن جامی در فوائد ضیائیه دانستی که مصدر مضاف در مثل ضرب زید قائما یا ضربی زیدا قائما که در اوّل ضرب مضافست بسوی علم صراحة و در ثانی مضافست بسوی ضمیر متکلم و امثال این مفید عمومست دوازدهم آنکه از افاده ابن الحاجب در ایضاح شرح مفصل بایضاح و تفصیل تمام دریافتی که ضربی زیدا قائما مفید معنای ما ضربت الا قائما و معنای اکثر شربی السویق ملتوتا باشد و وجه افاده حصر آنست که مصدر هر گاه مضاف می باشد عام می باشد بنسبت مضاف إلیه مثل اسماء اجناس و جموع اجناس که اینها نیز در صورت اضافت عام می باشد و معنای ماء البحار حکمه کذا آنست که حکم جمیع میاه بحار چنینست و معنای علم زید حکمه کذا آنست که جمیع علم زید حکم آن

ص:351

چنینست پس این همه افادات محققین عالی درجات سنیه برای اثبات دلالت منزلت مضاف بسوی لفظ هارون که در حدیث منزلت وارد است کافی و وافیست خصوصا افاده ابن الحاجب و عبد الرحمن جامی که ازین هر دو بنص صریح بالخصوص افاده اسم جنس مضاف بسوی علم هم کالنار علی علم واضح و روشنست سیزدهم آنکه از لفظ منزلت مضاف که در حدیث منزلت واردست استثنا بلا شبه صحیحست و صحت استثنا حسب افادات افاخم و اعاظم اصولیین دلالت بر عموم می کند بیضاوی در منهاج تصریح کرده به آنکه معیار عموم جواز استثناست و عبری در شرح منهاج بجواز استثنا استدلال بر دلالت صیغ عموم بر عموم بر وجه عموم نموده و از مسلم ملا محب اللّه بهاری و شرح مسلم ملا نظام الدین ظاهرست که جواز استثنا از صیغ عموم دلالت می کند بر آنکه این صیغ دلالت بر عموم می کند چهاردهم آنکه از اعتراف خود مخاطب بانصاف ظاهرست که صحّت استثنای متصل دلیل عمومست و بلا شبه استثنای متصل از لفظ منزلت مضاف بسوی لفظ هارون صحیحست پس بحمد اللّه عموم منزلت باعتراف مخاطب عالی منزلت هم ثابت و محقق گردید پانزدهم آنکه حسب افاده ابن الحاجب استثنای متصل اظهرست و بهمین سبب فقهای امصار حمل نمی کنند استثنا را بر منقطع مگر وقت تعذر متصل و قول قائل له عندی مائة درهم الا ثوبا و مثل آن را حمل می کنند بر الا قیمة ثوب شانزدهم آنکه از افاده عضد ایجی ظاهرست که حق آنست که استثنای متصل اظهرست و استثنا حقیقتست در متصل و مجازست در منقطع و بهمین سبب علمای امصار حمل نمی کنند استثنا را بر منفصل مگر در صورت تعذر متصل تا آنکه عدول کردند از ظاهر و مخالفت آن نمودند حمل کردند استثنا بر استثنای

ص:352

متصل و از همین جاست که علمای امصار گفته اند که معنای قول قائل عندی مائة درهم الا ثوبا و له علی الف إلا شاة آنست که قیمة ثوب او قیمة شاة پس ارتکاب می کنند اضمار را و آن خلاف ظاهرست تا که استثنا متصل باشد هفدهم آنکه از مسلم ملا محب اللّه بهاری واضحست که مختار او همینست که استثنا مجازست در منقطع و متصل اظهرست و متبادر از استثنا نمی شود مگر استثنای متصل و بهمین سبب علمای امصار استثنا را بر استثنای منقطع حمل نمی کنند تا وقتی که ممکن شود استثنای متصل گو بتاویل باشد پس حمل کرده اند قول قائل را له علی الف الا کرّا بر قیمت کرّ هجدهم آنکه او افاده عبد العزیز در کشف الاسرار ظاهر شد که نزد اکثر علمای استثنای إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا در آیه وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ استثنای متصلست زیرا که حمل بر حقیقت واجبست مهما امکن پس بهمین سبب این را استثنای حال می گردانند و حمل می کنند صدر آیه را بر عموم احوال یعنی اضمار می کنند در ان احوال را پس می گویند که تقدیر چنینست که أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ فی جمیع الاحوال نوزدهم آنکه نیز از افاده عبد العزیز عالی تبادر کشف الاسرار هویدا و آشکارست که نزد حضرت شافعی در قول قائل لفلان علیّ الف درهم الاّ ثوبا استثنا صحیحست و محمولست بر نفی قیمت ثوب و موجب اسقاط قدر قیمت ثوب از الف می گردد و عمل برین معنی واجبست و حمل این بر استثنای منقطع جائز نیست بلکه آن استثنای متصلست بتقدیر لفظ قیمت بستم آنکه نیز از افاده صاحب کشف منکشف گردید که نزد امام اعظم سنیه

ص:353

حضرت ابو حنیفه و تلمیذ رشیدش ابو یوسف قول قائل لفلان علی الف الا کرّ حنطة مصروف می شود بسوی قیمت کرّ تا استثنا صحیح شود بیست و یکم آنکه تیز از افاده صاحب کشف الاسرار واضحست که نزد حنیفه صحت استثنا در قول قائل لفلان علی الف الا ثوبا مبنی بر آنست که استثنای متصل حقیقتست و استثنای منقطع مجاز است و هر گاه حمل استثنا بر حقیقت ممکن باشد واجبست حمل آن بر حقیقت زیرا که اصل در کلام حقیقتست بست و دوم آنکه نیز از افاده صاحب کشف لائحست که استثنای إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ در آیه وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ استثنای متصلست بحمل صدر بر عموم احوال بست و سوم آنکه نیز از افاده صاحب کشف ظاهر گردیده که در

حدیث لا تبیعوا الطعام بالطعام الا سواء بسواء استثنا متصلست بحمل استثنا بر استثنای حال زیرا که حمل کلام بر حقیقت مهما امکن واجبست پس معنای

لا تبیعوا الطعام آنست که

لا تبیعوا الطعام فی جمیع الاحوال و دلالت این وجوه تسعه که ابتدای آن وجه پانزدهم و انتهای آن وجه بست و سومست بر اتصال استثنای

الاّ انّه لا نبی بعدی ظاهرست زیرا که

الاّ انّه لا نبی بعدی بعین ما ذکر و فی تلک الأمثلة یا در تقدیر الا النبوة لانه لا نبی بعدیست یا آنکه

الاّ انّه لا نبی بعدی محمولست بر الا النبوة بست و چهارم آنکه استثنای منقطع درین حدیث شریف قطع نظر از تقدم متصل بر منقطع فی نفسه صحیح هم نمی تواند شد زیرا که در استثنای منقطع حسب افاده عضد الدین ایجی مخالفت بوجه من الوجوه با سابق لازمست و بهمین سبب حسب تصریح ایجی قول قائل ما جاءنی زید الا ان الجوهر الفرد حق صحیح نیست

ص:354

و پر ظاهرست که عدم نبوت را با ثبوت منزلت هارون برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در صورت عدم عموم منازل مخالفتی بوجه من الوجوه نیست و

انت منی بمنزلة هارون من موسی الا عدم النبوّة مثل جارنی زید الا ان الجوهر الفرد حق می باشد و هو هذر صریح و خطل فضیح لا یصدر عن ادنی فصیح فکیف عمن هو افصح من نطق بالضاد و اروی بجوامع کلمه غلّة کل صاد و اللّه الموفق للصواب و الرشاد و الصائن عن الانهماک فی العناد و اللداد المزری بشان المهرة النقاد الشائن بمنزلة العلماء الامجاد بست و پنجم آنکه از افاده قطب الدین محمود مسعود شیرازی بتکرار و تاکید ظاهرست که کل علما اتفاق کرده اند بر لزوم مخالفت استثنای منقطع با سابق بست و ششم آنکه احمد بن حنبل در مسند خود در حدیث منزلت لفظ الا النبوة بجای

الا انه لا نبی بعدی روایت کرده بست و هفتم آنکه احمد بن حنبل لفظ الا النبوة در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم روایت کرده بست و هشتم آنکه عمدة المحدثین و رئیس المحققین ایشان احمد بن شعیب نسائی هم لفظ الا النبوة بروایت صفوان از سعید بن المسیب از سعد در کتاب خصائص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده بست و نهم آنکه نسائی بروایت هشام هم از سعید بن المسیب از سعد لفظ الا النبوة ذکر کرده سی ام آنکه نسائی بروایت عائشة هم از پدر او لفظ الا النبوة وارد کرده سی و یکم آنکه موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم لفظ الا النبوة باسناد متصل خود بروایت جابر بن عبد اللّه نقل نموده سی و دوم آنکه علاّمه نحریر ابن کثیر روایت احمد بن حنبل لفظ الا النبوة را ذکر کرده و تصحیح اسناد آن نموده سی و سوم آنکه سبط ابن الجوزی روایت لفظ الا النبوة از احمد بن حنبل نقل نموده سی و چهارم آنکه مولوی

ص:355

ولی اللّه لکهنوی در مرآة المؤمنین بروایت نسائی لفظ الا النبوة ذکر کرده پس حسب روایت این اعلام فخام و اساطین عالی مقام اتصال استثنا و غایت بطلان زعم انقطاع آن بکمال صراحت و بداهت و نهایت ظهور و وضوح بحیثیتی که اصلا تشکیک هیچ مشکک و تسویل هیچ مسوّل و تاویل هیچ مأول را و إن کان بالغا اقصی مراتب الاضلال و التخدیع صاعدا علی اعلی المعارج فی التزویر و التلمیع در آن دخلی نیست حتما و جزما و قطعا و بتّا ثابت گردید و الحمد للّه رب العالمین سی و پنجم آنکه از افاده علامه نحریر محمد بن طلحه شافعی به سه وجه ظاهرست که مستثنی در حدیث منزلت نبوتست نه عدم نبوت پس اتصال استثنا از ان بکمال وضوح ثابت گردید و عموم منازل بمنصه نهایت ظهور رسید سی و ششم آنکه از افاده علی بن محمد المعروف بابن الصباغ المالکی المکی بدو وجه ظاهرست که مستثنی در حدیث منزلت نبوّتست سی و هفتم آنکه از تحقیق محمد بن اسماعیل امیر در روضه ندیه واضحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در حدیث منزلت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را از خود نازل منزله هارون از حضرت کلیم علیهما السّلام فرموده و استثنا نفرموده چیزی را سوای نبوت پس اتصال استثنا و عموم منازل بداهة و صراحة علی رغم انف المنکرین و الجاحدین بمرتبه برد الیقین رسید و شبهات و تسویلات رکیکه ماولین خود بخود پاشید سی و هشتم آنکه از افاده علاّمه طیبی در شرح مشکاة به سه وجه ظاهرست که استثنای

الا انه لا نبی بعدی استثنای متصلست نه منقطع که آن را مبین تشبیه و نافی اتصال از جهت نبوت و حاضران در خلافت دانسته سی و نهم آنکه افاده شمس الدین علقمی در شرح حدیث منزلت هم به سه وجه دلالت می کند بر آنکه

الاّ انّه لا نبیّ بعدی استثنای منقطع و شبهات رکیکه و وساوس سخیفه

ص:356

مندفع چهلم آنکه از افادات قسطلانی و مناوی و عزیزی که با هم متقارب و متماثلست نیز اتصال این استثنا و توهم انقطاع آن ظاهر و باهرست چهل و یکم آنکه از عبارت شیخ عبد الحق دهلوی در مدارج اتصال استثنا و بطلان انقطاع واضح و لائحست که آن را دلیل فرق در میان حضرت هارون و جناب امیر المؤمنین علیهما السّلام گردانیده چهل و دوم آنکه از تحقیق انیق والد ماجد مخاطب ناقد در قرة العینین ساطع و لامعست که مستثنی در حدیث منزلت نبوتست که تصریح صریح نموده بآنکه مدلول حدیث منزلت تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست بحضرت هارون و استثنای نبوت چهل و سوّم آنکه از افاده سناء اللّه پانی پتی که ارشد تلامذه شاه ولی اللّه ست و حسب افاده مخاطب عالیشان بیهقی زمان صراحة ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیث منزلت نبوت را استثنا فرموده پس در ثبوت اتصال استثنا که مثبت عموم منازلست هیچ خفای و اشتباهی نماند چهل و چهارم آنکه از افاده تلمیذ رشید مخاطب وحید واضحست که حدیث منزلت دلالت می کند بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را اتصال با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در فضائل دیگر سوای نبوت حاصلست پس اتصال استثنا و عموم منازل حسب افاده رشید عمدة الاماثل محقق گردیده و لجاج و ممارات اسلاف سنیه عالی درجات و تلمیعات و تخدیعات مخاطب با کمالات هباء منثورا و کان لم یکن شیئا مذکورا گردید و امر حق بغایت قصوی ظهور و وضوح رسید چهل و پنجم آنکه از عجائب الطاف نامتناهیه الهیه آنست که از افاده خواجه نصر اللّه کابلی هم که مقتدا و ملجای مخاطب عالیست و در تعصب و تعسف و تصلب و تصلف گوی سبق از اسلاف و اخلاف ربوده و صراحة واضح و لائحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیث

ص:357

منزلت نبوت را استثنا فرموده پس اتصال استثنا که مثبت عموم منازلست حسب افاده کابلی ظاهر و واضح گردید و بطلان و شناعت انکار اتصال استثنا و فظاعت زعم انقطاع آن که خود کابلی در ان گرفتارست کالشمس فی رابعة النهار روشن شد پس این چهل و پنج وجه از وجوه دلالت لفظ بمنزلت بر عمومست که سابقا مذکور شد و بعض وجوه ان مشتمل ست بر دو وجه یا سه وجه که بنابر اختصار آن را یک وجه قرار دادیم حالا وجوه دیگر که زائد بر ما سبقست ذکر می نمایم و باللّه الاستعانة چهل و ششم آنکه علی بن محمد البزدوی در کتاب اصول فقه گفته و الاصل فی الکلام هو الصریح و اما الکنایة ففیها ضرب قصور من حیث انها تقصر عن البیان الاّ بالنیّة و البیان بالکلام هو المراد فظهر هذا التفاوت فیما یدرأ بالشبهات و صار جنس الکنایات بمنزلة الضرورات و لهذا قلنا انّ حد القذف لا یجب الاّ بتصریح الزنا حتّی انّ من قذف رجلا بالزّنا فقال له آخر صدقت لم یحدّ المصدّق و کذلک إذا قال لست بزان یرید التعریض بالمخاطب لم یحدّ و کذلک فی کلّ تعریض لما قلنا بخلاف من قذف رجلا بالزنا فقال الآخر هو کما قلت حدّ هذا الرّجل و کان بمنزلة الصّریح لما عرف فی کتاب الحدود و عبد العزیز بن احمد البخاری در کشف الاسرار گفته قوله و کان بمنزلة الصّریح لما عرف قال شمس الائمة فی قوله هو کما قلت انّ کاف التشبیه یوجب العموم عندنا فی المحل الّذی یحتمله و لهذا قلنا فی قول علی رضی اللّه عنه انّما اعطینا هم الذّمة و بذلوا الجزیة لیکون اموالهم کاموالنا و دماؤهم کدمائنا انّه مجری علی العموم فیما یندرئ بالشبهات کالحدود و ما ثبت بالشبهات کالاموال فهذا الکاف ایضا موجبه العموم لأنّه حصل فی محل

ص:358

یحتمله فیکون نسبة له الی الزنا قطعا بمنزلة الکلام الاول علی ما هو موجب العامّ عندنا ازین عبارت ظاهرست که کاف تشبیه موجب عمومست در محلّی که احتمال عموم کند و لهذا کاف تشبیه در قول قائل هو کما قلت بخطاب قاذف موجب عمومست و نیز تشبیه در قول جناب امیر المؤمنین علیه السّلام انما اعطینا هم الذمة الخ محمول بر عموم و شمولست و چون ظاهرست که حدیث منزلت نیز مشتمل ست بر تشبیه پس آن هم محمول بر عموم خواهد بود اما اشتمال حدیث منزلت بر تشبیه پس از تصریحات و افادات اساطین محققین و اکابر منقدین و اعاظم حذاق و اجلّه مهره سنیه مثل قاضی عیاض و نووی و محب طبری و طیبی و کرمانی و عسقلانی و یوسف اعور و قسطلانی و علقمی و مناوی و غیر ایشان که عبارات شان سابقا مذکور شد ظاهرست و خود مخاطب هم اعتراف بآن کرده حیث قال و نیز چون حضرت امیر را تشبیه دادند بحضرت هارون الخ چهل و هفتم آنکه تاج الدین عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی سبکی که فضائل فاخره و مناقب زاهره و محامد باهره او از درر کامنه ابن حجر عسقلانی ظاهرست در طبقات شافعیه کبری در ترجمه ابو داود سلیمان بن الاشعث بن اسحاق گفته قال شیخنا الذهبی تفقه ابو داود باحمد بن حنبل و لازمه مدّة قال و کان یشبه به کما کان احمد یشبه بشیخه وکیع و کان وکیع یشبه بشیخه سفیان و کان سفیان یشبه بشیخه منصور و کان منصور یشبه بشیخه ابراهیم و کان ابراهیم یشبه بشیخه علقمة و کان علقمة یشبه بشیخه عبد اللّه بن مسعود رض قال شیخنا الذهبی و روی ابو معاویة عن الاعمش عن ابراهیم عن علقمة انّه کان یشبه عبد اللّه بن مسعود بالنبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی هدیه و دلّه قلت اما انا فمن ابن مسعود اسکت و لا استطیع ان اشبّه احدا برسول اللّه

ص:359

صلّی اللّه علیه و سلّم فی شیء من الاشیاء و لا استحسنه و لا اجوّزه و غایة ما تسمح نفسی به ان اقول و کان عبد اللّه یقتدی برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فیما ینتهی إلیه قدرته و موهبته من اللّه عز و جلّ لا فی کل ما کان علیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فان ذلک لیس لابن مسعود و لا للصدیق و لا لمن اتّخذه اللّه خلیلا حشرنا اللّه فی زمرتهم ازین عبارت ظاهرست که سبکی تشبیه ابن مسعود را که صحابی جلیل القدر و مقتدای عظیم الفخر بوده بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جائز نمی داند و استحسان آن نمی کند و نفس او بان سماحت نمی کند و از غایت حمیت ایمانیه استطاعت بر آن ندارد پس اگر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام افضل و معصوم نباشد و معاذ اللّه مفضول از ثلاثه بوده باشد تشبیه آن حضرت هم بحضرت هارون ناجائز گردد فثبت بذلک بداهة انّ امیر المؤمنین علیه السّلام حائز لجمیع صفات هارون علیه السّلام الاّ النّبوة و الاّ لم یشبه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علیّا بهارون علیهما السّلام بمثل ما یدل علی عدم جواز تشبیه ابن مسعود برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چهل و هشتم آنکه شیخ جمال الدین ابو محمد عبد اللّه بن یوسف المعروف بابن هشام در مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب در بیان وجوه الاّ گفته الثانی ان تکون صفة بمنزلة غیر فیوصف بها و بتالیها جمع منکّر او شبهه مثال الجمع المنکر لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا فلا یجوز فی الاّ هذه ان تکون للاستثناء من جهة المعنی إذا التقدیر حینئذ لو کان فیهما آلهة لیس فیهم اللّه لفسدتا و ذلک یقتضی بمفهومه انّه لو کان فیهما آلهة فیهم اللّه لم تفسدا و لیس ذلک المراد و لا من جهة اللفظ

ص:360

لان الهة جمع منکّر فی الاثبات فلا عموم له فلا یصح الاستثناء منه و لو قلت قام رجال الا زید لم یصحّ اتفاقا و زعم المبرد أن الاّ فی هذه الآیة للاستثناء و ان ما بعدها بدل محتجّا بانّ لو تدلّ علی الامتناع و امتناع الشیء انتفاؤه و زعم ان التفریغ بعدها جائز و ان نحو لو کان معنا الاّ زیدا جود کلام و یردّه انهم لا یقولون لو جاءنی دیّار أکرمته و لا لو جاءنی من احد اکرمته و لو کان بمنزلة النافی لجاز ذلک کما یجوز ما فیها دیار و ما جاءنی من احد و لما لم یجز ذلک دلّ علی ان الصواب قول سیبویه انّ الاّ و ما بعدها صفة ازین عبارت ظاهرست که ابن هشام افاده می نماید که اگر لو بمنزله نافی می بود لو جائنی دیار اکرمته و لو جائنی من احد اکرمته درست می شود چنانچه ما فیها دیار و ما جائنی من احد درست است پس معلوم شد که از بودن چیزی بمنزله چیزی ترتب احکام آن لازم می شود و هذا دلیل صریح علی انّ قول القائل هذا بمنزلة ذلک یدل علی العموم کما لا یخفی علی ارباب الفهوم چهل و نهم آنکه عبد العزیز بن احمد بن محمد البخاری در کتاب التحقیق شرح منتخب حسام الدین محمد بن محمد اخسیکثی گفته قوله لکنه فیما لم یسبق فیه الخلاف بمنزلة المشهور من الحدیث و فیما سبق فیه الخلاف بمنزلة الصحیح من الآحاد أی لکن اجماع من بعد الصحابة فی حکم لم یسبق فیه الخلاف بمنزلة المشهور من الحدیث حتی لا یکفر جاحده لشبهة الاختلاف و لکن یجوز الزیادة التی هی فی معنی النسخ به لان الاختلاف الواقع فیه مما لا یعبأ به و اجماعهم فیما سبق فیه خلاف بمنزلة الصحیح من الآحاد حتی کان موجبا للعمل دون العلم بشرط ان لا یکون مخالفا للاصول فکان هذا الاجماع حجة

ص:361

علی ادنی المراتب کذا فی التقویم و ینبغی ان یکون مقدما علی القیاس کخبر الواحد ازین عبارت ظاهرست که بودن اجماع در چیزیکه سبق خلاف در آن نشده بمنزله مشهور از حدیث مستلزم آنست که جاحد آن کافر نشود و لکن جائزست زیادت بآن که آن در معنی نسخست و نیز بودن اجماع بمنزله صحیح از آحاد موجب آنست که موجب عمل باشد پس این عبارت هم دلالت دارد بر آنکه بودن چیزی بمنزله چیزی مستلزم ترتب احکام شیء ثانی برای شیء اولست پس بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمنزله حضرت هارون علیه السّلام مثبت مراتب حضرت هارون علیه السّلام برای آن حضرت خواهد بود پنجاهم آنکه شیخ عبد الحق در شرح مشکاة گفته انت منی بمنزلة هارون من موسی گفت سعد بن أبی وقاص که از عشره مبشره است که گفت آن حضرت مر علی را رضی اللّه عنه تو بنسبت من بجای هارون بنسبت موسی که برادر وی و خلیفه وی بود الاّ انّه لا نبیّ بعدی مگر فرق همین است که نیست پیغمبر بعد از من و هارون پیغمبر بود و تو پیغمبر نه الخ ازین عبارت ظاهرست که شیخ عبد الحق جزما و حتما حدیث منزلت را دلیل عموم منازل می داند زیرا که قول او مگر فرق همینست الخ دلیل صریحست بر آنکه او فرق را در حضرت هارون و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منحصر ساخته در آنکه نبوت برای حضرت هارون علیه السّلام ثابتست و برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت نیست و هر گاه فرق در حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت هارون علیه السّلام منحصر باشد در نبوت و عدم آن پس قطعا و حتما بکمال وضوح ظاهر خواهد شد که غیر نبوت جمیع منازل حضرت هارون علیه السّلام اعنی خلافت و افتراض طاعت و عصمت و اعلمیت و سائر صفات افضلیت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

ص:362

ثابت و متحقق بود ورنه انحصار فرق در نبوت و عدم آن بر بجای خود نخواهد ماند و ناهیک به من دلیل ساطع قاطع لدابر الجاحدین و المنکرین و الحمد للّه رب العالمین و موهّم الموفق و نعم المعنی پنجاه و یکم آنکه از طرائف عجیبه که موجب حیرت عقول سلیمه تواند بود این ست که حضرات سنّیه بجواب تقریر متین اهل حق اغراق تمام در ابطال عموم منازل نمایند که دخول منازل مثبته هم در لفظ منزلت منع کنند و گاهی بغرض اثبات نقص بر وصی بر حق چندان برای اثبات عموم منازل آماده و سرگرم شوند و در اثبات استغراق مبالغه و اغراق نمایند که احوال منفیه را هم در منازل داخل سازند و لفظ منزلت را دال بر جمیع احوال حضرت هارون نفیا و اثباتا گردانند رازی در عبارتی که در ما بعد منقول می شود گفته اما الاول فجوابه ان معنی

قوله انت منی بمنزلة هارون من موسی ان حالک معی او عندی کحال هارون من موسی علیهما السلام و هذا القول یدخل تحته احوال هارون نفیا و اثباتا انتهی این کلام صریحست در آنکه منزلت همه احوال مثبته و منفیه را شامل و جمیع احوال آن حضرت درین قول داخلست چه ظاهرست که لفظ احوال در قول رازی جمع مضافست و جمع مضاف از صیغ عمومست چنانچه سابقا شنیدی که عضد الدین در شرح مختصر ابن حاجب در تعدید صیغ عموم گفته و منها الجموع المعرفة تعریف جنس و الجموع المضافة نحو العلماء و علماء بغداد و علاّمة عبری در شرح منهاج در بیان صیغ عموم گفته و اما الجمع المضاف سواء کان جمع کثرة نحو قوله تعالی یا عِبادِیَ الآیة او جمع قلة نحو

قوله علیه السلام اولادنا اکبادنا پس معنای قول راوی احوال هارون جمیع احوال هارون باشد و معهذا اگر غرض رازی اثبات جمیع احوال نباشد مطلب او ثابت نشود چه اثبات بعض احوال مستلزم دخول نفی امامت درین

ص:363

احوال نخواهد بود پس مطلوب او که اثبات دلالت این حدیث بر نفی امامتست ثابت نخواهد شد بی آنکه لفظ منزلت دلالت بر جمیع احوال کند و هر گاه بنص صریح کلام رازی ثابت شد که لفظ منزلت دلالت بر جمیع احوال حضرت هارون علیه السلام می کند بعنایت الهی عمومی که اهل حق ادعا می کنند بلا شبهه ثابت شد چه عمومی که اهل حق ثابت می سازند مقصود بر احوال مثبته معتنی بهاست و امام رازی ازین عموم هم در گذشته عموم زائد از آن ثابت کرده لزوم شمول این عموم احوال منفیه را هم ثابت نموده لیکن عجبست که مع ذلک رازی مثل دیگر اسلاف و اخلاف خود از منع ثبوت عموم و ایراد شبهات مذموم خود را معذورند نداشته و شاهصاحب از همه اسلاف خود در گذشته ثبوت عموم را مستلزم کذب در معصوم پنداشته اند و العیاذ بالله من ذلک پنجاه و دوم آنکه خود شاهصاحب بجواب همین حدیث منزلت گفته اند و نیز چون حضرت امیر را تشبیه دادند بحضرت هارون و معلومست که حضرت هارون در حیات حضرت موسی بعد از غیبت ایشان خلیفه بود و بعد از وفات حضرت موسی یوشع بن نون و کالب بن یوفنا خلیفه شدند لازم آمد که حضرت امیر نیز خلیفه آن حضرت باشد در حیات ایشان بعد از غیبت نه بعد از وفات دیگران باشند تا تشبیه کامل شود و تشبیهی که در کلام رسول ص واقع شود آنرا بر تشبیه ناقص حمل کردن کمال بی دیانتیست و العیاذ باللّه انتهی ازین عبارت ظاهرست که شاهصاحب حدیث منزلت را بتقلید رازی بر عموم زائد از عموم مراد اهل حقّ حمل می کنند یعنی منزلت را شامل منازل منفیه می گردانند و باین سبب هوس اثبات دلالت آن بر نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در سر دارند و پر ظاهرست که ثبوت کمال تشبیه بغیر ثبوت عموم منازل

ص:364

ممکن نیست و حمل آن بر بعض منازل عین حمل آن بر تشبیه ناقصست فللّه الحمد و المنة که حسب اعتراف خود شاهصاحب بکمال ظهور واضح گردید که لفظ منزلت درین حدیث شریف مفید عموم منازلست و حمل آن بر بعض منازل که در صدر کلام تفوه بآن کرده اند و دیگر اکابر سنیه بآن تقول می کنند باعتراف خودشان کمال بی دیانتیست و العیاذ بالله و زعم انقطاع استثنا و تاویل

الاّ انّه لا نبیّ بعدی بعدم النبوة و الزام کذب در کلام معصوم بر تقدیر حمل منزلت بر عموم همه خلاف حق و صواب و محض نقش بر آبست و الحمد للّه فی المبدأ و المآب پنجاه و سوم آنکه مخاطب در حاشیه همین کتاب خود بجواب حدیث ثقلین گفته ملا یعقوب ملتانی که از علماء اهل سنتست گفته ست که در حدیث پیغمبر صلعم تشبیه اهل بیت بسفینه و تشبیه صحابه بنجوم اشاره می کند که شریعت را از صحابه باید گرفت و طریقت از اهل بیت زیرا که خوض در بحر حقیقت و معرفت بدون اعمال طریقت و محافظت شریعت محالست چنانچه سفر دریای ظاهر بدون رکوب کشتی و اهتدا بنجوم محالست و فقط سوار شدن بر کشتی هر چند نجات بخش از غرقست اما وصول بمقصد بدون مراعاة بنجوم محالست چنانچه فقط مراعاة نجوم بدون کشتی بی اثر و باطل درین نکته تامل باید کرد که بسیار عمیقست انتهی ازین عبارت ظاهرست که مجرّد تشبیه صحابه بنجوم مستلزم آنست که شریعت را از صحابه باید گرفت پس اگر حمل تشبیه بر عموم لازم نباشد این دلالت متحقق نخواهد گردید چه بر تقدیر عدم ممکنست که مراد تشبیه صحابه بنجوم در محض روشنی باشد بسبب بعض فضائل دیگر غیر مقتدی و ماخوذ منه بودن و بهر وجهی که حمل تشبیه نجوم بر عموم لازم باشد بهمان وجه حمل تشبیه در حدیث منزلت هم بر عموم لازم و واجب خواهد شد و للّه الحمد و المنة که نزد اهل حقّ

ص:365

حسب ارشاد خود بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کما فی بصائر الدرجات لمحمد بن الحسن الصفار و معانی الاخبار لابن بابویه طاب ثراهما تفسیر صحابه در حدیث اصحابی کالنجوم باهل بیت علیهم السّلام ثابت و محققست پس بنابر این حدیث هم اخذ جمیع احکام شریعت از اهل بیت علیهم السّلام لازم خواهد بود نه از غیر ایشان پنجاه و چهارم آنکه دلالت این حدیث شریف بر حصول جمیع فضائل برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سوای نبوت از کلام فضل بن روزبهان که از اکابر متکلمین سنّیان و در تعسف و تصلف معروف عالمیانست و فضائل فاخره و محامد باهره او از افادات سخاوی در ضوء لامع ساطع و لا مع و نهایت جلالت شان و علوّ رتبه او از تشبث فاضل رشید و صاحب ازالة الغین و امثال شان بافادات او واضح ثابت و متحققست و ذلک من عجائب الطاف اللّه الخفیة و طرائف عنایاته السنیة که بر زبان مثل چنین فاضل متعصب که انهماک تمام در ابطال دلائل حق دارد و اطفاء نور فضائل علویه را از اهم مهمات و اعظم متحتمات می پندارد و امر حق واضح و مبین و هویدا و روشن گردید در جواب نهج الحق که آن را بمزید جسارت موسوم ساخته بابطال الباطل بجواب حدیث منزلت گفته هذا من روایات الصحاح و هذا لا یدلّ علی النص کما ذکره العلماء و وجه الاستدلال به انّه نفی النبوة من علی و اثبت له کل شیء سواه و من جملته الخلافة و الجواب انّ هارون لم یکن خلیفه بعد موسی لأنّه مات قبل موسی علیه السّلام بل المراد استخلافه بالمدینة حین ذهابه الی تبوک کما استخلف موسی هارون حین ذهابه الی الطور لقوله تعالی اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی و ایضا یثبت به لامیر المؤمنین فضیلة الاخوة و الموازرة لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی تبلیغ الرسالة و غیرهما من الفضائل و هی مثبتة یقینا لا شک فیه انتهی

ص:366

از عجز این کلام که در صدر آن بسبب مزید تعصب انکار دلالت این حدیث شریف بر نصّ کرده ظاهرست که ابن روزبهان را چنان عجز و ناچاری در گرفته که معترف گردیده به اینکه ازین حدیث ثابت می شود برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فضیلت اخوت و موازرت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در تبلیغ رسالت و غیر آن از فضائل و آن فضائل مثبتست یقینا بلا شک پس لفظ الفضائل در کلام ابن روزبهان که معرّف باللامست و از الفاظ عموم دلالت واضحه دارد بر آنکه برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از این حدیث شریف علاوه بر فضیلت اخوت و موازرت جمیع فضائل ثابت می شود بالیقین و خس و خاشاک و اشواک شکوک و اوهام را در ان مدخلی نیست اما اینکه جمع معرف باللام مفید عمومست پس از عبارت عضد الدین و علاّمه عبری که سابقا مذکور شد واضحست و فاضل رشید هم معلوم بودن جمع معرّف باللازم از جمله صیغ عموم برای اهل علوم ثابت می کند و بلفظ الذنوب که در کلام فخر رازی در تفسیر آیه تطهیر مذکورست استدلال بر رفع جمیع معاصی از اهل بیت علیهم السّلام می نماید چنانچه در ایضاح لطافة المقال گفته قال الامام الرازی فی التفسیر الکبیر قوله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أی یزیل عنکم الذنوب و یطهّرکم یلبسکم خلع الکرامة انتهی درین عبارت لفظ الذنوب که جمع معرّف بلامست موجودست و بودن آن من جمله صیغ عموم از کتب اصول فقه معلوم اهل علوم پس این عبارت دلالت بر رفع جمیع معاصی داشته باشد نه بر بعض آن انتهی و هر گاه باعتراف ابن روزبهان جمیع فضائل علاوه بر فضیلت اخوت و موازرت از حدیث منزلت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت باشد دلالت آن بر افضلیت قطعا و حتما ثابت شد چه کسی که جامع جمیع فضائل و حاوی کل محاسن مثل حضرت هارون باشد بلا شبه افضلست و بعد ادراک ما ذکر

ص:367

شناعت تقولات ائمه سنّیه که نفی دلالت آن بر افضلیت نموده اند و دلالتش مقصور بر خلافت منقطعه ناقصه که ابن تیمیه در توهین و تهجین آن دماغ سوخته بلکه اعور آن را دلیل نقص و عیب عظیم و ذکر آن خلاف عقل و دانش پنداشته بغایت وضوح و ظهور می رسد امّا نفی ابن روزبهان دلالت حدیث منزلت را بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باین سبب که حضرت هارون علیه السّلام وفات یافت قبل حضرت موسی علیه السّلام پس جواب آن در ما بعد بابلغ وجوه انشاء اللّه تعالی مبین می شود پنجاه و پنجم آنکه تاثیر کمال علو حق آنست که بالجاء قادر علی الاطلاق مولوی محمد اسماعیل که برادر زاده مخاطب نبیلست و تعصب و تصلب او در مذهب بطریق زیادة الفرع علی الاصل زائد از تعصب و تصلب مخاطبست بکمال تصریح و توضیح و نهایت افصاح و تلویح دلالت حدیث منزلت بر عموم منازل ثابت کرده این همه افادات عمّ بزرگوار خویش و تسویلات و توجیهات و شبهات و خرافات جمیع اسلاف متعصبین کبار خویش را که نفس درازیها در ابطال دلالت حدیث منزلت بر عموم منازل کرده اند هباء منثورا گردانیده سیلاب ابطال باساس این تلمیعات سخیفه و تلفیقات رکیکه و مجادلات فظیعه و مکابرات شنیعه دوانیده بیانش آنکه مولوی مذکور در کتاب منصب امامت که حسب افاده مولوی صدیق حسن خان در اتحاف النبلاء از جمله مؤلفات نافعه مقبوله اوست بعد ذکر کمالات عدیده از کمالات انبیاء علیهم السّلام که بیان آن در تحقیق امامت بکار آید گفته و نیز باید دانست که بعضی کاملین را در یک کمال مشابهت بانبیاء اللّه حاصل می شود و بعضی را در دو کمال و بعضی را در سه کمال و همچنین بعضی را در همه کمالات مذکوره پس امامت هم بر مراتب مختلفه باشد که بعضی مراتب امامت اکملست از بعضی مراتب دیگر این ست بیان حقیقت مطلق امامت پس کسی که در همه کمالات

ص:368

مذکوره با انبیاء اللّه مشابهت داشته باشد امامت او امکن باشد از امامت سائر کاملین پس لا بد در میان این امام اکمل و در میان انبیاء اللّه امتیازی ظاهر نخواهد شد الا به نفس مرتبه نبوت پس در حق مثل این شخص توان گفت که اگر بعد خاتم الانبیاء کسی بمرتبه نبوت فائز می شد هر آینه همین اکمل الکاملین فائز می گردید چنانکه در حدیث شریف وارد شده لو کان بعدی نبیا لکان عمر و نیز در حسن ابن جلیل القدر توان گفت که در میان او در میان نبی هیچ فرقی نیست الا بمنصب نبوت چنانچه در حق حضرت علی رضی اللّه عنه فرموده اند

انت منی بمنزلة هارون من موسی انّه لا نبی بعدی انتهی ازین عبارت بنهایت وضوح ظاهرست که مدلول حدیث منزلت آنست که در میان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و در میان حضرت هارون نبی علیه و علی نبینا و آله السّلام هیچ فرقی نیست الا بمنصب نبوت و هر گاه در میان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت هارون هیچ فرقی نباشد الا بمنصب امامت صراحة و بداهة جمیع منازل و مراتب و سائر مدارج و مناصب حضرت هارون علیه السّلام سوای نبوت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت باشد پس بحمد اللّه و حسن توفیقه بابلغ وجوه و آکد ان عموم منازل و شمول مراتب باعتراف این عالم کامل که برادر زاده حضرت مخاطب رفیع المنازلست ثابت گردید و انکار سراسر خسار مخاطب عالی نجار و مکابرات دیگر اسلاف جلیل الفخار از هم پاشید و شناعت جمیع هفوات مثل انکار دلالت اسم جنس مضاف بسوی علم بر عموم و زعم انقطاع استثنا و انکار اتصال استثنا و زعم قدح انتفای افصحیت و کبر سن و اخوت نسبیه و نبوت در دلالت منزلت بر عموم منازل مثل سفیده صبح درخشید و نیز ازین عبارت ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مشابهت داشت

ص:369

با انبیاء اللّه در همه کمالات مذکوره و امامت آن حضرت اکمل بود از امامت سائر کاملین و لا بدّ در میان انبیا ع و آن حضرت امتیازی ظاهر نبود الاّ به نفس مرتبه نبوت و این افاده نهایت صریحست در ثبوت عموم منازل انبیاء سوای نبوت برای آن حضرت فلیهلک اولیاء المخاطب حزنا و کمدا و نبذی از فضائل فاخره و محامد زاهره مولوی اسماعیل سابقا در جزء دوم مجلد حدیث غدیر از زبان مولوی صدیق حسن خان که از اکابر علمای معاصرین و اجلّه و افاخم محققین و منقدین ایشانست شنیدی که حسب تصریح مولوی موصوف او یکی از ائمه دین و فقهای متقنین و نبلای محدثین بود و بذروه اعلی از علم و فضل رسیده و جوهر ذکای او بغایت عالی افتاده بود و مقدمات عویصه و مشکلات علوم را زودتر ادراک می کرد و در علوم معقول و منقول یاد پیشینیان از خاطر می برد و در علم فروع و اصول ائمه آن را دورتر می نشاند و در هر علم که با او سخن رانی دانی که وی امام این فنست و مؤلّفات وی در فقه و حدیث و اصول و جز آن همه نافع و نزد سنیه مقبول الی غیر ذلک مما یحیر الافکار و یعجب النظار پنجاه و ششم آنکه سید شهاب الدین احمد در کتاب توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل بعد ذکر چار حدیث که آخر آن این حدیثست

عن أبی هریرة رضی اللّه تعالی عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی و آله و بارک و سلّم انّ اللّه عزّ و جل عهد الیّ عهدا فقلت یا رب بیّنه لی فقال اسمع فقلت سمعت فقال انّ علیّا رایة الهدی و امام اولیای و نور من اطاعنی و هو الکلمة التی الزمتها للمتقین من احبّه احبّنی و من ابغضه ابغضنی فبشّره بذلک فجاء علیّ رضی اللّه عنه فبشرته فقال یا رسول اللّه انا عبد اللّه و فی قبضته ان یعذبنی و ان یتمّ لی الذی بشّرتنی به فاللّه اولی به قال صلّی اللّه علیه و علی آله

ص:370

و بارک و سلّم قلت اللّهم اجل قلبه و اجعل ربیعه الایمان فقال اللّه عز و جل قد فعلت به ذلک ثم انّه رفع الی انه سیخصّه من البلاء بشیء لم یخصّ به احدا من اصحابی فقلت یا ربّ اخی و صاحبی قال انّ هذا شیء قد سبق انّه مبتلی و مبتلی به گفته روی الاربعة الحافظ ابو نعیم و قال الشیخ الامام العالم العامل العارف الکامل جلال الدین احمد الخجندی حف مرقده بانواع الفیض الصمدی و هو رضی اللّه تعالی عنه سید الاولیاء بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم إذ ولایته من ولایة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم بلا واسطة و کذا علمه و حکمته من حکمته و شجاعته من شجاعته و کذا سائر الکمالات الاّ فیما استثناه یعنی قوله غیر انّه لا نبی بعدی ازین عبارت نهایت واضحست که شیخ امام عالم عامل و عارف کامل جلال الدین احمد خجندی تصریح کرده بآنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سید اولیاست بعد حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زیرا که ولایت آن حضرت از ولایت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیواسطه ست و همچنین علم آن حضرت از علم آن حضرت و همچنین حکمت آن حضرت از حکمت آن حضرتست و شجاعت آن حضرت از شجاعت آن حضرت و همچنین سائر کمالات مگر در آنچه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم استثنا کرده یعنی قول آن حضرت غیر انّه لا نبیّ بعدی پس ازین تقریر واضح گردید که سوای نبوت جمیع کمالات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را حاصل و این کمالات تالی کمالات سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست بلا فصل فاصل و قطع نظر از آنکه افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در صفات مذکوره و دیگر صفات مثبت تعین آن حضرت

ص:371

برای امامتست لقبح تقدیم الفضول علی الفاضل کما هو ظاهر من تصریحات والد المخاطب عمدة الاماثل فضلا عن غیره من الافاضل و نیز یقینیست که خلافت و امامت راس کمالات و عمده فضائل و اعلای منازلست چنانچه از افاده رازی در نهایة العقول ظاهرست پس جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسبب این کمال هم تالی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد و الا اگر آن جناب متبوع دیگران گردد چنانچه مزعوم باطل اهل خلافست پس آن حضرت بمراتب قاصیه از مرتبه اتصال و قرب معاذ اللّه دورتر گردد و عمده کمالات در آن حضرت مفقود و معدوم شود و نعوذ بالله من الضلال بعد الرشاد و من یضلل اللّه فما له من هاد و للّه الحمد و المنة که از تقریر فاضل خجندی که حائز صفات ارجمندیست بالبداهة و الجزم و القطع و الیقین ثابتست که لفظ منزلت در حدیث

انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی عموم منازل را مفیدست چه ظاهرست که قول خجندی الا فیما استثناه یعنی

قوله غیر انه لا نبی بعدی اشاره بحدیث منزلتست لا غیر پس اگر

انت منّی بمنزلة هارون من موسی مفید عموم منازل نیست این دلالت از کجا آمد و چگونه ثابت گردید که جمیع کمالات حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از کمالات نبویست و تالی آن پس بتأییدات یزدانی و الطاف ربانی مقصود اهل حقّ ازین تقریر متین بلا کلفت حاصل شد و عموم منازل که مدعایشانست بکمال وضوح رسید و غایت دانشمندی و کیاست و انصاف اسلاف و اخلاف متکلمین سنیه و من ضاهاهم که شاهصاحب هم بتقلیدشان عموم منازل را منع می سازند و ادعای عهد و انحصار دلالت بر منزلت خاصّه خلافت منقطعه می آغازند و نفی اتصال استثنا بسبب کمال احتراز کذب و افترا می نمایند بنهایت ظهور و علن واضح و روشن گردید و الحمد للّه کما هو اهله پنجاه و هفتم آنکه از جمله براهین

ص:372

قاطعه و دلائل ساطعه بر آنکه غیر نبوت جمیع فضائل و کمالات و سائر مکارم و سعادات و کل محاسن صفات و تمام مفاخر و حسنات و عامّه مآثر و عوالی مکرمات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را مثل جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات و التسلیمات حاصل بوده حدیثیست که حاصلش آنکه در بعض اوقات جناب امیر المؤمنین علیه السلام را وجعی شدید عارض شد و آن حضرت بخدمت سراسر سعادت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاضر شد پس جناب آن حضرت را نزد خود خوابانید و بالقاء طرفی از لباس مبارک آن حضرت را مشرف گردانید و خود در صلاة و مناجات خالق کائنات مصروف شد بعد از ان بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد فرمود که برخیز که تو صحیح گردیدی سؤال نکردم چیزی برای خود مگر سؤال کردم برای تو مثل آن و سؤال نکردم چیزیرا مگر اینکه حق تعالی آن را به من عطا فرمود مگر اینکه گفته شد برای من که نیست بعد تو نبی و این حدیث شریف را اکابر و اعاظم و اجلّه و افاخم محدثین منقدین و شیوخ محققین سنیه مثل ابن أبی عاصم و احمد بن عمرو شیبانی و احمد بن شعیب النّسائی و محمد بن جریر الطبری و سلیمان بن احمد الطبرانی و ابو حفص عمر بن احمد بن عثمان بن شاهین و احمد بن عبد اللّه ابو نعیم الاصبهانی و علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی و موفق بن احمد ابو الموید المعروف باخطب خوارزم و محمد بن یوسف الزرندی و سید شهاب الدین احمد و عبد الرحمن بن أبی بکر المعروف بجلال الدین السیوطی و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی و علی بن حسام الدین المتقی و محمد صدر العالم ملا علی متقی در کنز العمّال تبویب جمع الجوامع سیوطی گفته

عن علی قال وجعت وجعا فاتیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فانامنی فی مکانه و قام یصلّی و القی طرف ثوبه ثم قال برئت یا بن أبی طالب فلا باس

ص:373

علیک ما سالت اللّه لی شیئا الاّ سألت لک مثله و لا سألت اللّه شیئا الاّ اعطانیه غیر انّه قیل لی انّه لا نبیّ بعدک فقمت فکانی ما اشتکیت ابن أبی عاصم و ابن جریر و صحّحه طس و ابن شاهین فی السنة و در خصائص نسائی مذکورست

انبانا عبد الاعلی بن واصل بن عبد الاعلی قال ثنا علی بن ثابت قال ثنا منصور بن أبی الاسود عن یزید بن أبی زیاد عن سلیمان بن عبد اللّه بن الحرث عن جدّه عن علی رضی اللّه عنه قال مرضت فعادنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فدخل علیّ و انا مضطجع فاتّکی الی جنبی ثم سجّانی بثوبه فلما رآنی قد هدأت قام الی المسجد یصلّی فلما قضی صلاته جاء فرفع الثوب عنّی و قال قم یا علی فقد برئت فقمت کان لم اشتک شیئا قبل ذلک فقال ما سألت ربّی شیئا فی صلاتی الاّ اعطانی و ما سألت لنفسی شیئا الا قد سالته لک

قال ابو عبد الرحمن خالف جعفر الاحمر فقال عن یزید بن أبی زیاد عن عبد اللّه بن الحرث عن علی قال وجعت وجعا شدیدا فاتیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فانا منی فی مکانی و قام یصلّی و القی علیّ طرف ثوبه ثم قال قم یا علیّ فقد برئت لا باس علیک و ما دعوت اللّه لنفسی شیئا إلاّ دعوت لک بمثله و ما دعوت لشیء الا قد استجیب لی و قال قد اعطیت الا انّه قیل لی لا نبی بعدک و علی بن محمد بن طیب الجلابی المعروف بابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

قوله علیه السّلام ما دعوت لنفسی بشیء الا دعوت لک بمثله

اخبرنا ابو طالب احمد بن محمد بن عثمان نا ابو حفص عمر بن محمد الصیرفی نا عبد اللّه بن محمّد بن ناجیة بن نجیّة نا القسم بن زکریا بن دینار نا علی بن قادم عن جعفر الاحمر عن یزید بن أبی زیاد عن

ص:374

عبد اللّه بن الحارث عن علی بن أبی طالب قال وجعت وجعا شدید فاتیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فانا منی فی مکانه و القی علیّ طرف ثوبه ثم قام فصلّی ثم قال قم یا علی قد برئت لا بأس ما دعوت لنفسی بشیء الا دعوت لک بمثله و لا دعوت بشیء الا استجیب لی او قیل

قد اعطیته الاّ انّه لا نبیّ بعدی و موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

انبانی الامام الحافظ ابو العلاء الحسن بن احمد المقری الهمدانی إجازة قال اخبرنا محمود بن اسماعیل قال اخبرنا محمد بن عبد اللّه بن احمد بن شاذان قال اخبرنا ابو بکر عبد اللّه بن محمد قال اخبرنا ابو بکر احمد بن عمر بن أبی عاصم قال حدثنا محمد بن عبد الرحیم ابو یحیی و سلیمان بن عبد الجبار قالا حدثنا علی بن قادم قال حدثنا جعفر بن زیاد الاحمر عن یزید بن أبی زیاد عن عبد اللّه بن الحرث عن علی قال وجعت وجعا فاتیت النّبیّ صلّی اللّه علیه فانامنی فی مکانه و قام یصلّی فالقی علیّ طرف ثوبه فصلّی ما شاء اللّه ثم قال یا بن أبی طالب قد برئت فلا بأس علیک ما سالت اللّه شیئا إلا سألت لک مثله و لا سالت اللّه شیئا الا اعطانیه الاّ انّه لا نبیّ بعدی و محمد بن یوسف زرندی در نظم در السمطین گفته

روی الامام عبد اللّه بن الحارث قلت لعلّی اخبرنی بافصل منزلتک من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال نعم بینا انا نائم عنده و هو یصلّی فلما فرغ من صلاته قال یا علی ما سألت اللّه من الخیر الاّ سألت لک مثله و ما استعذت من الشرّ الا استعذت لک مثله و فی روایة قال وجعت وجعا فاتیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:375

فانا منی مقامه و قام یصلّی و القی علی طرف ثوبه فلما فرغ قال قد برئت یا ابن أبی طالب لا باس علیک ما سالت اللّه شیئا الاّ اعطانیه الاّ انّه قیل لی لا نبی بعدک و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در بیان افضل منزلته عند النبیّ و انه ما اکتب مکتسب مثل فضله و لا غرو و لا عجب من ذلک فانه ما من شرف الاّ و قد ناله و کان من اهله گفته

عن عبید اللّه بن الحارث قال قلت لعلی بن أبی طالب اخبرنی بافضل منزلتک من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم قال نعم بینا انا نائم عنده و هو یصلّی فلمّا فرغ من صلاته قال یا علی ما سألت اللّه عز و جلّ من الخیر شیئا الاّ سألت لک مثله و ما استعذت باللّه من الشرّ الاّ استعذت لک مثله رواه الصالحانی باسناده الی المحاملی باسناده و رواه الطبری و قال اخرجه الامام المحاملی و رواه الزرندی

و قال فی روایة و قال وجعت وجعا فاتیت النّبی صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم فانا منی مقامه و قام یصلّی و القی علیّ طرف ثوبه فلمّا فرغ صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم قال قد برئت یا بن أبی طالب لا باس علیک ما سألت اللّه شیئا الاّ سألت لک مثله و لا سألت اللّه شیئا الاّ اعطانیه الاّ انّه قیل لا نبی بعدک و ابراهیم بن عبد اللّه یمنی وصابی در کتاب الاکتفاء گفته

عن امیر المؤمنین أبی الحسن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی وجع وجعته یا علی قم فقد برئت و ما سألت اللّه شیئا الاّ سالت لک مثله الاّ انّه قیل لا نبوة بعدک اخرجه

ص:376

ابو نعیم فی فضائل الصحابة و صدر عالم در معارج العلی گفته

اخرج ابن أبی عاصم و ابن جریر و صحّحه و الطبرانی فی الاوسط و ابن شاهین فی السنة عن علی قال وجعت وجعا فاتیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فانامنی فی مکانه و قام یصلّی و القی علیّ طرف ثوبه ثم قال قد برئت یا ابن أبی طالب فلا باس علیک ما سالت اللّه لی شیئا الا سالت لک مثله و لا سالت اللّه شیئا الا اعطانیه غیر انی قیل لی انّه لا نبی بعدک فقمت کانّی ما اشتکیت

و اخرج ابو نعیم فی فضائل الصحابة عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قم یا علی فقد برئت ما سألت اللّه شیئا الا اعطانی و ما سألت اللّه شیئا الا سألت لک مثله الا انّه قیل لی لا نبوة بعدک ازین حدیث شریف ظاهرست که هر چیزی را که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای خود از حق تعالی سؤال کرد برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیز سؤال کرد و هر چه را برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سؤال کرده بود حق تعالی آن را کرامت فرمود سوای نبوت که برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بسبب ختم نبوت بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاصل نگردید پس معلوم شد که جمیع سعادات و مکرمات و کل فضائل و کمالات که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را حاصل بود بسؤال آنجناب از ایزد ذو الجلال برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام حاصل گردید سوای نبوت که حق تعالی استثنای آن فرمود پس هر گاه جمیع فضائل و خیرات که برای ذات با برکات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاصل بوده برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بدلالت این حدیث شریف حاصل باشد جمیع

ص:377

منازل و مراتب و کل مفاخر و مناقب حضرت هارون ع بالاولی حتما و جزما برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام حاصل باشد و هر گاه سوای نبوت جمیع فضائل و کمالات و مفاخر و خیرات که برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاصل بوده برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حاصل باشد در تعیّن آن حضرت برای خلافت هیچ عاقلی که ادنی رائحه اسلام بمشام او رسیده ارتیاب نخواهد کرد چه پر ظاهرست که هر گاه جمیع فضائل و مناقب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثابت باشد عصمت و طهارت آن حضرت از جمیع ذنوب و خطایا و افضلیت در جمیع محامد و مناقب و اعلمیت از جمیع رعایا و مفترض الطاعه و واجب الاقتداء بودن بلا ریب ثابت خواهد شد پس بعد ثبوت این صفات عالی درجات تقدیم غیری بر آن حضرت از اشدد ممتنعات و افظع منکراتست و محتجب نماند که در بعض طرق این حدیث شریف فقره الاّ انّه قیل لی لا نبی بعدک وارد نیست و آن را هم بسیاری از علمای اعلام سنّیه مثل حسین بن اسماعیل المحاملی و موفق بن احمد ابو الموید المعروف باخطب خوارزم و احمد بن عبد اللّه محب الدین الطبری المکی و عبد الرحمن بن أبی بکر المعروف بجلال الدین السیوطی و علی بن حسام الدین المتقی و محمد صدر عالم و ولی اللّه احمد بن عبد الرحیم الدهلوی و مولوی محمد مبین اللکهنوی روایت کرده اند و ظاهرست که بتقریب ما تقدم محض این طریق هم برای اثبات مطلوب که جائز بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام جمیع فضائل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست را هست کافی و وافیست لفظ نسائی که خالی ازین فقره ست آنفا شنیدی و ابو المؤید موفق بن احمد بن محمد المکی الشهیر باخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته

اخبرنا الشیخ الجلیل الزّاهد صفی الائمة ثقة الحفاظ

ص:378

ابو داود محمود بن سلیمان بن محمد الخیام الهمدانی فیما کتب الیّ من همدان قال اخبرنا ابو بکر محمد بن عبد الباقی بن محمد و یحیی بن الحسن بن احمد بن عبد اللّه بن البنّاء ببغداد قالا حدثنا القاضی الشریف ابو الحسین محمد بن علی بن محمد بن عبید اللّه بن عبد الصمد المهتدی باللّه قراءة علیه فأقرّ به قال حدثنا ابو حفص عمر بن احمد بن عثمان بن شاهین الواعظ سنة ثلث و ثمانین و ثلاثمائة قال حدثنا الحسن بن اسماعیل الضبیّ قال حدثنا عبد الاعلی بن قاسط قال حدثنا علی بن ثابت عن منصور بن أبی الاسود عن یزید بن أبی زیاد عن سلیمان بن عبد اللّه بن الحرث عن جدّه عن علی بن أبی طالب قال مرضت مرضا فعادنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فدخل علیّ و انا مضطجع فاتی الی جنبی ثم سجانی بثوبه فلما رآنی قد ضعفت قام الی المسجد یصلّی فلمّا قضی صلاته جاء فرفع الثوب عنّی ثمّ قال قم یا علی فقد برئت فقمت فکانّی ما اشتکیت قبل ذلک فقال ما سالت ربی شیئا الاّ اعطانی و ما سالت شیئا لی الا سالت لک و ملا علی متقی در کنز العمال تبویب جمع الجوامع سیوطی گفته

عن عبد اللّه بن الحارث قال قلت لعلی بن أبی طالب اخبرنی بافضل منزلتک من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال نعم بیننا انا نائم عنده و هو یصلّی فلمّا فرغ من صلاته قال یا علی ما سألت اللّه من الخیر الا سالت لک مثله و ما استعذت من الشر الا استعذت لک المحاملی فی امالیه و محب الدین طبری در ریاض النضره گفته ذکر فضل منزلته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم

عن عبد اللّه بن الحرث قال قلت لعلی بن أبی طالب اخبرنی بافضل

ص:379

منزلتک من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال نعم قال بینا انا نائم عنده و هو یصلّی فلمّا فرغ من صلاته قال یا علی ما سالت اللّه عز و جل من الخیر؟؟ الاّ سألت لک مثله و ما استعذت اللّه من الشر الا استعذت لک مثله اخرجه المحاملی و نیز محب طبری در ذخائر العقبی گفته ذکر فضل منزلته

من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عن عبد اللّه بن الحارث قال قلت لعلی رضی اللّه عنه اخبرنی بافضل منزلتک من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال نعم بیننا انا نائم عنده و هو یصلّی فلما فرغ من صلاته قال یا علی ما سألت اللّه عزّ و جلّ من الخیر شیئا إلاّ سألت لک مثله و لا استعذت باللّه من الشرّ الاّ استعدت لک مثله خرّجه الامام المحاملی و صدر عالم در معارج العلی گفته

اخرج المحاملی فی امالیه عن عبد اللّه بن الحارث قال قلت لعلی ابن أبی طالب اخبرنی بافضل منزلتک من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال نعم بینا انا نائم عنده و هو یصلّی فلما فرغ من صلاته قال یا علی ما سألت اللّه من الخیر الاّ سالت لک مثله و ما استعذت اللّه من الشر الا استعذت لک مثله و ولیّ اللّه در ازالة الخفا می فرماید و

اخرج عن سلیمان بن عبد اللّه بن الحارث عن جدّه عن علی کرم اللّه وجهه قال مرضت فعادنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فدخل علیّ و انا مضطجع فاتّکی الی جنبی ثم سجّانی بثوبه فلما رآنی قد هدأت قام الی المسجد یصلّی فلما قضی صلاته جاء فرفع الثوب و قال قم یا علی فقمت و قد برئت کانما لم اشتک شیئا قبل ذلک فقال ما سألت ربی شیئا فی صلاتی الا اعطانی و ما سالت لنفسی شیئا الاّ قد

ص:380

سألت لک و مولوی مبین لکهنوی در کتاب وسیلة النجاة گفته

اخرج النّسائی عن سلیمان بن عبد اللّه بن الحارث عن جدّه عن علی قال مرضت فاتی رسول اللّه فدخل علی و انا مضطجع فاتکی الی جنبی ثم سجّانی بثوبه فلما رأی قد هدأت قام الی المسجد یصلّی فلمّا قضی صلاته جاء فرفع الثوب و قال قم یا علی فقمت و قد برئت کانما لم أشتک شیئا قبل ذلک فقال ما سألت ربی شیئا فی صلاتی الاّ اعطانی و ما سألت لنفسی شیئا الا قد سألته لک روایتست که من مریض بودم و رسول خدا را تشریف آورد و به پهلوی من نشست بعد از ان مرا در چادر خود گرفت هر گاه که یافت آرام و تسکین در من ایستاد و رفت بسوی مسجد برای نماز و بعد ادای نماز با تشریف آورد و چادر از من کشید و فرمود بایست أی علی پس ایستاده شدم صحیح و تندرست گویا که نبود مرا بیماری هرگز پیش ازین و کم ابرات وصایا بلمس راحته و اطلقت آثما من ربقة اللمم پس فرمود رسول خدا که سؤال نکردم من چیزیرا در نماز خدا مگر داد مرا و چیزیکه خواستم آن را از خدا برای نفس خود خواستم آن را برای تو أی علی مرتضی پنجاه و هشتم آنکه نظام الدین احمد بن علی اکبر در تحفة المحبین اولا از سیوطی نقل کرده که او گفته

قال ابن النجار فی تاریخه معنعنا عن قیس بن أبی حازم عن عمرو بن العاص قال لمّا قدمت من غزوة السلاسل و کنت اظن انّه لیس احد احب الی رسول اللّه صلعم منی قلت یا رسول اللّه صلعم أیّ الناس احب إلیک قال عائشة قلت انی اسألک عن الرجال قال فاذن ابوها قلت یا رسول اللّه فاین علیّ فالتفت الی اصحابه فقال انّ هذا یسألنی عن النفس

و فی روایة قال فتی من الانصار فما بال علیّ فقال له النّبی صلعم

ص:381

هل رأیت ان احدا یسأل عن نفسه

و اخرج ابن النجار فی تاریخ بغداد من طریقه قالت فاطمة یا رسول اللّه لم تقل فی علیّ شیئا قال علی نفسی فمن رایته یقول فی نفسه شیئا و بعد نقل این حدیث گفته یعنی علی مرتضی ذات منست و دیدی کسی را که تعریف و مدح کند نفس خود را زیاده ازین تعریف و مدح چه خواهد بود بیان کرد پس بهر صفتی که موصوف شد محمد مصطفی موصوفست بآن صفات علی مرتضی سوای نبوت که خاصه مختصه حضرت رسالتست کما قال فی حدیث آخر لا نبی بعدی انتهی ازین عبارت سراسر افادت بکمال وضوح و ظهور محقق و و ثابتست که سوای نبوت جمیع منازل و مراتب و کل فضائل و مناقب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام حاصل بوده و زیاده ازین مدح و ثنا و وصف و اطرا نمی باشد که عینیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بارشاد باسداد حضرت خاتم الانبیاء و الامجاد علیه و آله و علیهم آلاف التحیة الی یوم التناد محققست و هر صفتی که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بآن معروف سوای نبوت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم بآن موصوف و هر گاه عینیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم محقق و سوای نبوت جمیع فضائل و مناقب و ماثر و کل محامد و مکارم و مفاخر سید الاوائل و الا و آخر علیه و آله آلاف التحیة و السّلام الزاهر برای جناب امیر المؤمنین علیه سلام الملک القادر ثابت باشد در ثبوت جمیع منازل حضرت هارون برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اصلا شک و ارتیاب و اختفا و احتجاب نزد ارباب الباب راه نیابد و تقدیم کسی دیگر بر نفس رسول محض جور و حیف

ص:382

و زیغ و عدول از حق مقبول و عین طغیان و شنان و عدوان نامعقول باشد و مخفی نماند که ملا نظام الدین احمد صاحب تحفة المحبین از مشاهیر معتبرین اثبات و اعاظم متکلمین عالیدرجات سنیه است و فاضل معاصر حیدر علی در منتهی الکلام باو تمسک نموده چنانچه بعد ادعای این معنی که ابو حنیفه کنیت بسیاری از فقها بوده یکی از ایشان امام اعظم نعمان بن ثابتست و بعضی از اینها از حقیقت فقه بهره نداشتند و بمجرد رای و قیاس فتوی می دادند و مخالفت احادیث می کردند و این اخبار بجهت شرکت نام و حسد حاسدان بنوع دیگر در قلوب خاص و عام جا می گرفت گفته اما آنچه گفتم که این کنیت برای بسیاری از فقهاست پس دلالت دارد بر ان کتب فریقین درین مقام فقط بر قول مجد الدین محمد بن یعقوب صاحب قاموس اکتفا می کنم حیث قال و ابو حنیفة کنیة عشرین من الفقهاء اشهرهم امام الفقهاء النعمان آمدم بر امر ثانی و در اثباتش بر عکس اول بعبارت ملا صادق شارح کلینی که ملا نظام الدین دهلوی در کتابی که در مبحث فریقین از چند کتاب فراهم ساخته نقل کرده مکتفی می شوم الخ پنجاه و نهم آنکه سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته و لا یخفی ان مولانا امیر المؤمنین قد شابه النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم فی کثیر بل فی اکثر الخصال الرضیّة و الفعال الزکیّة و عاداته و عباداته و احواله العلیة و قد صحّ ذلک له بالاخبار الصحیحة و الآثار الصریحة و لا یحتاج الی اقامة الدلیل و البرهان و لا یفتقر الی ایضاح حجة و بیان و قد عدّ بعض العلماء بعض الخصال لامیر المؤمنین علی الّتی هو فیها نظیر سیّدنا النّبی الامّی فقال هو

ص:383

نظیره صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من وجوه نظیره فی الاصل بدلیل شاهد النسب الصریح بینهما بلا ارتیاب و نظیره فی الطهارة بدلیل قوله تعالی إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و نظیره فی آیة و لی الامة بدلیل قوله تعالی إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ و نظیره فی الاداء و التبلیغ بدلیل الوحی الوارد علیه یوم اعطاء سورة براءة لغیره فنزل جبرئیل علیه الصلوة و السلام و قال لا یؤدّیها الاّ انت او من هو منک فاستعادها منه فادّاها علی رضی اللّه تعالی عنه بوحی اللّه تعالی فی الموسم و نظیره فی کونه مولی الامة بدلیل قوله صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم من کنت مولاه فهذا علی مولاه و نظیره فی مماثلة نفسیهما و ان نفسه قامت مقام نفسه و ان اللّه تعالی اجری نفس علیّ مجری نفس النبی صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم فقال من حاجّک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و نسائنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم و نظیره فی فتح بابه فی المسجد کفتح باب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم و جواز دخول المسجد جنبا کحال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم علی السواء هذا معنی کلامه و من تتبع احواله فی الفضائل المخصوصة و تفحص احواله فی الشمائل المنصوصة یعلم انّه کرم اللّه تعالی وجهه بلغ الغایة فی اقتفاء آثار سیّدنا المصطفی و اتی النهایة فی اقتباس انواره حیث لم یجد فیه غیره مقتضی و

قد قال رحمة اللّه و رضوانه

ص:384

علیه فی خطبة طویلة له و قد علمتم موضعی من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم بالقرابة القریبة و المنزلة الخصیصة و ضعنی فی حجره و انا ولید یضمنی الی صدره و یکنفنی فی فراشه و یشمّنی عرقه و کان صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم یمضغ الشیء ثم یلقمنیه و ما وجد لی کذبة فی قول و لا خطلة فی فعل و لقد قرن اللّه تعالی به صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من الملائکة یسلک به سبیل المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره و لقد کنت اتّبعه اتّباع الفصیل اثر أمّه یرفع لی کل یوم علما من اخلاقه و یامرنی بالاقتداء به و لقد کان یجاوز فی کل سنة بحراء فاراه و لا یراه غیری و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم و خدیجة رضی اللّه عنها و انا ثالثهما اری نور الوحی و الرّسالة و اشمّ ریح النبوّة و لقد سمعت رنّة الشیطان حین نزل الوحی علیه صلی اللّه علیه فقلت یا رسول اللّه منا هذه الرنة فقال هذا الشیطان قد أیس من عبادته انّک لتسمع ما اسمع و تری ما اری الا انّک لست بنبی و لکنّک و زیر و انّک لعلی خیر رحمة اللّه و رضوانه علیه ازین عبارت ظاهرست که هر گاه جناب امیر المؤمنین نه شیطان را شنید و حقیقت آن از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پرسید جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ارشاد فرمود که تو می شنوی آنچه من می شنوم و می بینی آنچه من می بینم مگر اینکه بدرستی که تو نیستی نبی و لکن تو وزیر هستی و بدرستی که تو بر خیر هستی و این ارشاد صریحست در آنکه فرقی در میان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و در آن حضرت نبود بغیر نبوت

ص:385

پس هر گاه جمیع منازل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سوای أی نبوت برای حضرت امیر المؤمنین علیه السلام ثابت باشد جمیع منازل حضرت هارون علیه السلام بالاولی برای آن حضرت ثابت باشد و ثبوت عموم منازل ازین ارشاد علاوه بر دلالت استثنا بر آن بسبب دلالت لفظ ما بر آنست زیرا که ما موصوله از الفاظ عمومست بتصریحات محقّقین و منقدین فن اصول و عربیت و علاوه برین دلالت ظاهره خود سید شهاب الدین این ارشاد باسداد را در معرض احتجاج و استدلال بر رسیدن جناب امیر المؤمنین علیه السلام بغایت مرتبه در اقتفاء آثار جناب رسالت مآب و فائز شدن بنهایت در اقتباس انوار آن حضرت ذکر کرده و ظاهرست که این استدلال و احتجاج درست نمی شود مگر بثبوت عموم منازل و کفی به رغما لأنف کل معاند مجادل شصتم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بدرگاه پروردگار عرض کرد که بار الها بتحقیق که من می گویم چنانچه گفت برادرم موسی بار الها گردان برای من وزیر از اهل من برادرم علی را قوی گردان باو پشت من و شریک گردان او را در امر من که تسبیح کنیم ترا بسیار و ذکر کنیم ترا بسیار بتحقیق که تو هستی بیننده و این حدیث را احمد بن محمد بن حنبل و احمد بن موسی بن مردویه و احمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی و ابو بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب و علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی و علی بن الحسن بن هیبة اللّه المعروف بابن عساکر و یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی و سید شهاب الدین احمد و عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی و مرزا محمد بن معتمد خان بدخشی و محمد بن اسماعیل الامیر و غیر ایشان روایت کرده اند محب الدین طبری در ریاض النضره گفته

عن اسما بنت عمیس قالت سمعت رسول اللّه

ص:386

صلّی اللّه علیه و سلّم یقول اللّهم انّی اقول کما قال اخی موسی منهم اجعل لی وزیرا من اهلی اخی علیّا اشدد به ازری و اشرکه فی امری کی نسبحک کثیرا و نذکرک کثیرا انک کنت بنا بصیرا اخرجه احمد فی المناقب و المراد بالامر غیر النبوة و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی در کتاب ذکر منقبة المطهرین علی ما نقل روایت کرده

عن ابن عباس قال أخذ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و نحن بمکة بیدی و اخذ بید علی تصعد بنا الی ثبیر ثم صلی رکعات ثم دفع یده الی السماء فقال اللّهم انّ موسی بن عمران سئلک و امّا محمّد نبیّک أسألک ان تشرح لی صدری و تیسّر لی امری و تحلل عقدة من نسائی لیفقهوا قولی و اجعل لی وزیرا من اهلی علی بن أبی طالب اخی شدد به ازری و اشرکه فی امری قال ابن عباس فسمعت منادیا ینادی یا احمد قد اعطیت ما سئلت فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی یا ابا الحسن ارفع یدک الی السماء فادع ربک و اسأله یعطک فرفع علیّ یده الی السماء و هو یقول اللّهم اجعل لی عندک عهدا و اجعل لی عندک ودّا فانزل اللّه علی نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا فتلاها النبی صلی اللّه علیه و سلم علی اصحابه فعجبوا من ذلک عجبا شدیدا قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم بم تعجبون ان القرآن اربعة ارباع فربع فینا اهل البیت خاصّة و ربع فی اعدائنا و ربع حلال و حرام و ربع فرائض و احکام و انّ اللّه انزل فی علی کرائم القرآن و ابن المغازلیّ در کتاب مناقب گفته

اخبرنا ابو اسحاق ابراهیم بن طلحة بن غسّان بن النعمان الکازرونی إجازة

ص:387

ان عمر محمد بن یوسف حدّثهم ثنا ابو اسحاق المدینی ثنا احمد بن موسی الحرامی ثنا الحسین بن ثابت المدنی خادم موسی بن جعفر حدثنی أبی عن شعبة عن الحکم عن عکرمة عن ابن عباس قال اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بیدی و بید علی فصلّی اربع رکعات ثم رفع یده الی السماء فقال اللّهم سألک موسی بن عمران و انا محمدا اسالک ان تشرّح لی صدری و تیسّر لی امری و تحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی و اجعل لی وزیرا من اهلی علیّا اشدد به ازری و اشرکه فی امری قال ابن عبّاس فسمعت منادیا ینادی یا احمد قد اوتیت ما سالت فقال النّبی ص یا ابا الحسن ارفع یدک الی السماء و ادع ربّک و اساله ان یعطیک فرفع علیّ یده الی السماء و هو یقول اللّه اللّهمّ اجعل لی عندک عهدا و اجعل لی عندک ودّا فانزل اللّه علی نبیّه انّ الّذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودّا فتلاه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم علی اصحابه فعجبوا من ذلک عجبا شدیدا فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم مما أ تعجبون ان القرآن اربعة ارباع فربع فینا اهل البیت خاصّة و ربع حلال و ربع حرام و ربع فرائض و احکام و اللّه انزل فی علیّ کرائم القرآن و سبط ابن الجوزی در تذکرة خواص الامة گفته

قال احمد فی الفضائل ثنا ابن غنا و فی روایة کتب إلینا یذکر ان عبادة بن یعقوب حدّثهم عن علیّ بن عابس عن الحارث بن حصین عن القاسم قال سمعت رجلا من خثعم یقول سمعت أسماء بنت عمیس تقول سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول اللّهم انی اقول کما قال اخی موسی اللّهم اجعل لی وزیرا من اهلی علیّا اشدد به ازری و اشرکه فی امری کی نسبحک کثیرا

ص:388

و نذکرک کثیرا الآیة و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن اسما بنت عمیس رضی اللّه تعالی عنها قالت سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم یقول اللّهم انّی اقول کما قال اخی موسی اجعل لی وزیرا من اهلی علیّا اشدد به أزری و اشرکه فی امری کی نسبّحک کثیرا و نذکرک کثیرا اناء کنت بنا بصیرا رواه الطبری قال اخرجه احمد فی المناقب و المراد بالامر غیر النبوة در تفسیر در منثور سیوطی مذکورست

اخرج ابن مردویه و الخطیب و ابن عساکر عن اسما بنت عمیس قالت رایت رسول اللّه بازاء ثبیر و هو یقول اشرق ثبیر اشرق ثبیر اللّهمّ انی اسألک بما سألک اخی موسی ان تشرح صدری و ان تیسّر لی امری و ان تحلّ عقدة من لسانی یفقهوا قولی و اجعل لی وزیرا من اهلی علیّا اخی اشدد به ازری و اشرکه فی امری کی نسبّحک کثیرا و نذکرک کثیرا انک کنت بنا بصیرا و در حدیث نزول آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ که ابن مردویه و ثعلبی روایت کرده اند و در مفتاح النجا هم در آیات نازله در شان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که بعد ذکر آن گفته الایات النازلة فی شان امیر المؤمنین کثیرة جدّ الا استطیع استیعابها فاوردت فی هذا الکتاب لبّها و لبابها ذکر کرده مذکورست

فلمّا فرغ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم من صلاته رفع راسه الی السّماء و قال اللّهم انّ اخی موسی سألک فقال رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی فانزلت علیه قرآنا ناطقا سنشدّ عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون إلیکما بآیاتنا اللّهم و انا محمّد نبیّک و صفیّک اللّهم فاشرح لی صدری

ص:389

و یسرّ لی امری و اجعل لی وزیرا من اهلی علیا اشدد به ظهری قال ابو ذر فما استتمّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کلامه حتی نزل جبرئیل علیه السلام من عند اللّه عزّ و جلّ فقال یا محمد اقرأ فانزل اللّه علیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ و شیخ علی بن محمد الجعفر با علوی در کتاب کنز البراهین الکسبیة و الاسرار الوهبیّة الغیبیه که نسخه ان که در مصر مطبوع شده در مکه معظمه زادها اللّه تشریفا و تعظیما دیده بودم و احادیث عدیده از ان منتخب کرده گفته و

قال صلی اللّه علیه و سلم انّی اقول کما قال اخی موسی اللّهم اجعل لی وزیرا من اهلی اخی علیّا اشدد به أزری و اشرکه فی امری کی نسبّحک کثیرا و نذکرک کثیرا انک کنت بنا بصیرا و نزل جبرئیل علیه السلام علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال یا محمّد ان ربّک یقرئک السلام و یقول لک علیّ منک بمنزلة هارون من موسی لکن لا نبی بعدک و محمد بن اسماعیل الامیر در روضه ندیه شرح تحفه علویه نقلا عن المحب الطبری گفته

وعن اسما بنت عمیس قالت سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول اللّهم انّی اقول کما قال اخی موسی اجعل لی وزیرا من اهلی اخی علیّا اشدد به أزری و اشرکه فی امری کی نسبحک کثیرا و نذکرک کثیرا انک کنت بنا بصیرا اخرجه احمد فی المناقب و المراد بالامر غیر النبوة کما تقدّم ازین حدیث شریف ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سؤال کرده از حق تعالی که بگرداند علی علیه السلام را که از اهل آن جنابست وزیر آن جناب و شدّ بکند بآنحضرت از آن جناب و شریک گرداند آن حضرت را در امر آن جناب و این سؤالات مثل سؤالات حضرت موسی در باب حضرت هارون علیهما السلامست و خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلّم هم مماثلت این سؤالات حضرت موسی بیان فرموده و بدیهیست که چنانچه سؤالات

ص:390

حضرت موسی در حق حضرت هارون علیهما السلام دلیل قاطع و برهان ساطع بر افضلیت حضرت هارون علیه السلام از سائر امت حضرت موسی علیه السلام و حجت باهره و بیّنه زاهره بر اولویت و از حجیت و اقدمیت در جمیع امور دینیه ست همچنین سؤالات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در حق حضرت امیر المؤمنین علیه السلام دلیل واضح و برهان لائح بر اقدمیت و ارجحیت و اولویت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در جمیع امور دینیه و افضلیت آن حضرت از سائر ناس هست و المنکر لهذه الدلالة مکابر لا یصغی الی طغیانه و عدوانه و لا یلتفت و لا یحتفل بشأنه و شنانه و شاه ولی اللّه در ازالة الخفا بعد ذکر آیه رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی الآیة گفته فقیر گوید رب العزّة تبارک و تعالی حضرت موسی را بجانب فرعون فرستاد و آن حضرت بعض سؤالات ضروریه که بغیر ان تحمّل اعباء رسالت متعذر باشد طلب نمودند الحال تفصیل آن باید شنید از جمله سؤالات سؤالی هست که بنفس حضرت موسی تعلق دارد رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی و این از جمله ضروریات تحمل اعباء رسالتست تا شرح صدر نباشد هر سؤال را جواب با صواب میسر نیاید و تا تیسیر امور از جهت غیب نباشد مکافحه اعدا که پادشاهان زمین باشند بوجود نیاید و تا فصاحت لسان نباشد تبلیغ رسالت ربّ العزة بابلغ وجوه صورت نگیرد و از جمله آنها سؤالی هست که باعانت دیگری در امر رسالت تعلق دارد و این را به وزارت تعبیر رفته و در جای دیگر به روا؟؟؟ یصدّقنی تقریر کرده شد از اینجا سه صفت در باب وزارت طلب کردند یکی مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی و این صفت از جهت خصوص حال بود که حضرت موسی را غیر حضرت هارون در آن وقت کسی باین نصرت قائم نمی توانست شد الخ ازین عبارت ظاهرست که حضرت موسی علیه السّلام تخصیص وزیر مطلوب به اینکه از اهل آنجناب باشد باین وجه نموده که حضرت موسی را غیر

ص:391

حضرت هارون کسی باین امر قائم نمی توانست شد پس همچنین تخصیص جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وزیر مطلوب خود را بآنکه از اهل آن جناب باشد بهمین وجه خواهد بود که غیر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام کسی باین امر قائم نمی توانست شد پس انحصار وزارت در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السلام دلیل صریحست بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و علاوه برین لفظ امر در قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اشرکه فی امری دلالت بر عموم می کند زیرا که اسم جنس مضاف دلالت بر عموم می نماید کما سبق التصریح عن فحول؟؟ العربیة و الاصول و علاوه بر آن بحمد اللّه و حسن توفیقه بالخصوص عموم لفظ امر مضاف حسب افادات و تصریحات محققین و منقدین قوم دریافتی که لفظ امر را در آیه اَلَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ عام می دانند و هر گاه لفظ امر عام باشد دلالت بر شرکت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در جمیع امور آن حضرت خواهد کرد و لیکن نبوت مستثنی از آنست چنانچه محب الدین طبری گفته که مراد بامر غیر نبوتست پس ما عدای نبوت در جمیع امور جناب رسالت مآب حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام شریک باشد و ظاهرست که از جمله امور آن حضرت عصمت و افضلیت و کمال علم و تقوی و مفترض الطاعة و واجب الاتباع بودن آن حضرتست پس جناب امیر المؤمنین علیه السلام در این امور هم شریک باشد و ثبوت شرکت درین امور دلیل قاطع و برهان ساطع بر امامت و خلافت امام المغارب و المشارق بلا فصل فاصل و بلا فرق فارقست و اللّه الهادی الی ادراک الحقائق و کشف الدقائق و تشیید الوثائق و ایضاح الطرائق

ص:392

انکار صاحب تحفه خلافت را از منازل هارون با موسی که لازمه اش

نفی خلافت امیر مؤمنان ع است و رد آن به یکصد و پنج وجه

قوله دوم آنکه لا نسلم که از جمله منازل هارون با موسی خلافت او بود بعد الموت زیرا که اگر هارون بعد از موسی زنده می بود رسول مستقل می بود در تبلیغ و این مرتبه گاهی از و زائل نمی شد و با خلافت منافات دارد زیرا که خلافت نیابت نبی است و اصالت را با نیابت چه مناسبت اقول خدّام عالی مقام حضرت شاهصاحب چنانچه در بیان وجه اول از وجوه اختلال کمال اختلال حواسّ اعدای خود ظاهر فرموده اند و غایت کیاست و مهارت و نهایت تبحر و حذاقت ملازمان عالی در علم اصول و علم نحو و اقصای اطلاع بر طرق این حدیث شریف و منتهای وقوف بر تحقیقات و افادات مثبتین اتصال استثنا ظاهر نموده اند همچنین درین وجه دوم کثرت ممارست خود با کلام الهی که بر حفظ آن نهایت افتخار و استبشار بناز و کرشمه تمام در باب المطاعن آغاز نهاده اند و تمام اطلاع بر تحقیقات مفسّرین و روایات مورّخین و تصریحات متکلّمین و تنصیصات محدّثین بلکه نهایت خوض و غور در افادات والد ماجد خود و کمال ضبط و حفظ کلمات خود در دیگر ابواب بلکه غایت اتقان کلمات همین بحث که یک صفحه بیش نیست ظاهر فرموده اند و بر عاقل هوشیار بطلان این وجه مشتمل بر انکار سراسر خسار هویدا و آشکارست بچند وجه اول آنکه هر گاه درین وجه ادّعای منافات خلافت با نبوت باجهار و اصرار تمام دارند پس در حقیقت سعی بلیغ در ابطال حمل حدیث منزلت بر منزلت معهود که قرینه آن را در کلام سابق ادّعا کرده اند نیز می نمایند زیرا که بنای کلام سابق بر ثبوت خلافت حضرت هارون علیه السلام و تشبیه خلافت علویه با خلافت هارونیه است و هر گاه خلافت با نبوت منافات داشته باشد خلافت حضرت هارون علیه السلام معاذ اللّه باطل خواهد شد پس حمل حدیث منزلت بر منزلت معهوده هم که اهتمام در اثبات آن کرده است سمتی از جواز نخواهد داشت و هر گاه حمل این

ص:393

حدیث بر منزلت معهوده خلافت خاصّه هم باطل شد پس نهایت حیرتست که حالا منزلت هارونیّه را که درین حدیث برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت شده بر کدام منزلت حمل می کنند غالبا این حدیث را عاری از معنی گردانند و بکمال جسارت و خسارت گویند که ارشاد افصح من نطق بالضاد اصلا دلالت بر منزلتی از منازل نمی کند و کلام بی معناست معاذ اللّه من ذلک دوم آنکه خلافت حضرت هارون علیه السلام بنصّ صریح کلام الهی که لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ صفت آنست ثابت شده قال اللّه تعالی وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ این آیه کریمه صریحست بر آنکه حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را خلیفه خود گردانیده پس ادعای منافات خلافت با نبوت از طرائف هفوات و غرائب خرافات و ردّ فصیح و تکذیب صریح کلام خالق کائنات ست معاذ اللّه من ذلک وا عجباه که حضرت موسی علیه السلام بنص صریح حضرت هارون علیه السلام را خلیفه خود گردانیده و حق تعالی در کلام معجز نظام آن را حکایت نموده باز حضرت مخاطب نبوت را منافی خلافت می داند و می سراید که خلافت نیابت نبی است و اصالت را با نیابت چه مناسبت و اکر مشکّکی مؤلف العقل و مسوّلی فاقد الفضل در دلالت کلام ربّ منعام که نصّ واضح بر استخلاف حضرت هارون علیه السلامست راه تحریف و توجیه غیر وجیه پیماید و در دلالت آن بر مطلوب کلام نماید ناچار افحام و اسکات او باقوال و تصریحات اساطین مفسرین می نمایم پس باید دانست که اجلّه مفسرین سنیه و اکابر و اعاظم محققین ایشان در تفسیر قول حضرت موسی علیه السّلام می نمایند و طریق تاویل علیل و توجیه غیر وجیه پیش نمی گیرند چنانچه در وجوه آتیه مذکور می شود سوم آنکه در تفسیر فقه ابو اللیث نصر بن محمد السمرقندی که محامد سنیه و مناقب

ص:394

علیه او از جواهر مضیه عبد القادر و کتائب اعلام الاخیار کفوی و طبقات خفیه قاری و امثال آن واضح و لائحست مذکورست وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ یعنی قال له قبل انطلاقه الی الجبل اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی یعنی کن خلیفتی علی قومی و اصلح یعنی مرهم باصلاح و یقال وَ أَصْلِحْ بینهم وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ یعنی و لا تتبع طریق العاصین و لا ترض به و اتبع سبیل المطیعین این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه مراد از اخلفنی کن خلیفتی علی قومیست پس استخلاف حضرت موسی حضرت هارون ع را بر قوم خود و حصول خلافت حضرت موسی برای حضرت هارون علیهما السلام بلا ارتیاب و تشکیک در کمال وضوح و ظهور ثابت شد و دعوی منافات نبوت با خلافت هباء منبثا گردید و الحمد للّه علی ذلک چهارم آنکه ابو اسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم ثعلبی که از اکابر اساطین اعاظم و مفسرین سنیه است و نبذی از مناقب فاخره و محامد زاهره او در جزء دوم مجلد حدیث غدیر بسمع تو رسیده و نهایت جلالت شان و رفعت منزلت او نزد والد مخاطب هم دریافتی بنهایت تصریح و توضیح حصول خلافت حضرت موسی برای حضرت هارون علیهما السلام ثابت ساخته چنانچه در کتاب الکشف و البیان فی تفسیر القرآن گفته وَ قالَ مُوسی عند انطلاقه لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی کن خلیفتی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ و اصلحهم بحملک ایاهم علی طاعة اللّه و عبادته پنجم آنکه ابو محمد حسین بن مسعود القراء البغوی که فضایل فخیمه و محامد عظیمه او بالاتر از انست که محتاج تبیین و توضیح باشد و خود مخاطب در رساله اصول حدیث او را بمرتبه عالیه ترجیح و تفضیل بر دیگر شراح حدیث رسانیده نیز تصدیق مخاطب افیق در دعوی منافات خلافت با نبوت می نماید که خلافت حضرت هارون بوضوح تمام ثابت

ص:395

می فرماید قال فی معالم التنزیل وَ قالَ مُوسی عند انطلاقه الی الجبل للمناجاة لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی کن خلیفتی فِی قَوْمِی ششم آنکه جار اللّه محمود بن عمر زمخشری که کمال حذق و مهارت و براعت او در فنون غریبه و غایت خوض و غور او در نکات تفسیریه مسلّم اکابر اساطین سنیه است و نبذی از فضائل جمیله و مدائح جلیله او از تاریخ یافعی و جامع الاصول و دیگر کتب فحول توان دانست در تفسیر کشاف فرموده وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ و هارون عطف بیان لاخیه و قرئ بالضم علی النداء اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی کن خلیفتی فیهم وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ و کن مصلحا أی و اصلح ما یجب ان یصلح من امور بنی اسرائیل و من دعاک منهم الی الفساد فلا تتبعه و لا تطعه ازین عبارت هم صراحة واضحست که مراد از اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی آنست که خلیفه من باش در ایشان پس حصول خلافت حضرت موسی برای حضرت هارون بکمال وضوح ظاهر گردید و زعم توهم منافات نبوت با خلافت از هم پاشیده هفتم آنکه فخر الدین محمد بن عمر الرازی که غایت اشتهار فضل و جلالت و مهارت و براعت و نقد و تحقیق او نزد اکابر قوم حاجت ایضاح و افصاح ندارد در اثبات خلافت حضرت هارون علیه السلام و ابطال و افساد زعم منافات نبوت با خلافت که راه شاه صاحت زده مساعی جمیله بتقدیم رسانیده در مفاتیح الغیب گفته و البحث الثانی قوله اربعین لیلة نصب علی الحال أی تمّ بالغا هذا العدد و اما قوله وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ عطف بیان لاخیه و قری بالضمّ علی النداء اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی کن خلیفتی فیهم و اصلح و کن مصلحا او و اصلح ما یجب ان یصلح من امور بنی اسرائیل و من دعاک منهم الی الافساد فلا تتّبعه و لا تطعه فان قیل ان هارون کان شریک موسی علیه السلام فی النّبوة فکیف یجعله خلیفة

ص:396

لنفسه فانّ شریک الانسان اعلی حالا من خلیفته و ردّ الانسان من المنصب الاعلی الی الادون یکون اهانة قلنا الامر و ان کان کما ذکرتم الاّ انه کان موسی علیه السلام هو الاصل فی النبوّة هشتم آنکه نظام الدّین حسن بن محمد بن حسین القمی النیسابوریّ هم اثبات خلافت حضرت هارون علیه السلام و دفع توهم منافات نبوت با خلافت ما بلغ وجوه نموده چنانچه در غرائب القرآن و رغائب الفرقان گفته اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی کن خلیفتی فیهم و اصلح کن مصلحا او و اصلح ما یجب ان یصلح من امور بنی اسرائیل و من دعاک الی الافساد فلا تتّبعه و انما جعل خلیفة مع انّه شریکه فی النبوة بدلیل و اشرکه فی امری و الشریک اعلی حالا من الخلیفة لان نبوة موسی کانت بالاصالة و نبوة هارون تبعیة فکانه خلیفته و وزیره نهم آنکه قاضی ناصر الدّین عبد اللّه بن عمر البیضاوی در انوار التنزیل و اسرار التاویل که نهایت مشهور و معروفست و در میان طلبه علوم متداول و در درس شان داخلست گفته وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی کن خلیفتی فیهم وَ أَصْلِحْ ما یجب ان یصلح من امورهم او کن مصلحا وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ و لا تتبع من سلک الافساد و لا تطع من دعاک إلیه دهم آنکه ابو البرکات عبد اللّه بن احمد بن محمود در تفسیر مدارک التنزیل و حقائق التّاویل گفته وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ هو عطف بیان لاخیه اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی کن خلیفتی فیهم وَ أَصْلِحْ ما یجب ان یصلح من امور بنی اسرائیل یازدهم آنکه عماد الدین اسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی در تفسیر خود در تفسیر آیه وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی الآیة گفته فلما اتمّ المیقات و عزم موسی علی الذهاب الی الطور کما قال تعالی یا بَنِی إِسْرائِیلَ قَدْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ وَ واعَدْناکُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَیْمَنَ الآیة

ص:397

فحینئذ استخلف موسی علی بنی اسرائیل اخاه هارون و وصّاه بالاصلاح و عدم الافساد و هذا تنبیه و تذکیر و الاّ فهارون علیه السلام نبی شریف کریم علی اللّه له وجاهة و جلالة صلوات اللّه و سلامه علیه و علی سائر انبیاء اللّه دوازدهم آنکه ابو السعود بن محمد العمادی در ارشاد العقل السلیم الی مزایا الکتاب الکریم گفته وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ حین توجّه الی المناجاة حسب ما امر به اُخْلُفْنِی أی کن خلیفتی فی قومی و راقبهم فیما یاتون و ما یذرون سیزدهم آنکه جلال الدّین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی در تکمله تفسیر جلال الدّین محلی که مجموع آن معروفست بتفسیر جلالین گفته وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ عند ذهابه الی الجبل للمناجاة اُخْلُفْنِی کن خلیفتی فی قومی وَ أَصْلِحْ امرهم چهاردهم آنکه محمد بن احمد الشربینی الخطیب در سراج منیر فی الاعانة علی معرفة بعض معانی کلام ربّنا الحکم الخبیر گفته وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ و قوله هارون عطف بیان لاخیه أی قال له عند ذهابه الی الجبل للمناجاة اُخْلُفْنِی أی کن خلیفتی فی قومی وَ أَصْلِحْ أی ما یجب ان یصلح من امورهم او کن مصلحا پانزدهم آنکه محمد محبوب عالم بن صفی الدین جعفر در تفسیر خود که معروفست بتفسیر شاهی در تفسیر آیه واعَدْنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ الآیة گفته و وعده دادیم موسی را شبانه روز و تمام کردیم آن را بده دیگر پس تمام شد وعده گاه پروردگار او بچهل شبانروز و گفت موسی برادر خود هارون را که تو خلیفه من باش در میان قوم من و بصلاح آر کارها و پیروی مکن راه تباه کاران را انتهی این عبارات عدیده و افادات سدیده دلالت واضحه دارد بر آنکه قول حضرت موسی اعنی اُخْلُفْنِی که در قرآن مجید مذکورست دلیل قاطع و برهان ساطع ست بر حصول خلافت آن حضرت برای حضرت هارون علیه السلام زیرا که در بسیاری از این عبارت

ص:398

تفسیر اُخْلُفْنِی به کن خلیفتی فی قومی مذکورست و ظاهر و بدیهیست که کن خلیفتی فی قومی مثبت خلافت حضرت هارون علیه السّلام حتما و قطعا جزما و بتّا و در بعض این عبارات استخلاف حضرت هارون بر بنی اسرائیل مذکورست و هو ایضا دلیل ظاهر و برهان باهر علی حصول الخلافة لهارون علیه السلام فللّه الحمد و المنة که کمال صدق شاهصاحب در ادّعای منافات خلافت با نبوت بتصریح کلام ربّ منعام و افادات صریحه مفسرین اعلام محققین و مبرهن گردید و اگر اولیای شاهصاحب را کلام ملک علام و تصریحات مفسرین اعلام از لجاج و اعوجاج باز ندارد ناچار در وجوه آتیه دفع ممارات و رفع منافات بتصریحات ارباب تاریخ و اهل سیر که کارشان ضبط احوال انبیا و اوصیا علیهم السّلامست می نمایم و بمزید ایضاح و تفصیل و غایت افحام و تخجیل می کرایم شانزدهم آنکه ثعلبی در عرائس المجالس گفته قال اهل السیر و اصحاب التواریخ لما اهلک اللّه فرعون و قومه قال موسی انی ذاهب الی الجبل المیقات ربّی و ءاتیکم بکتاب فیه بیان ما تاتون و ما تذرون و واعدهم ثلثین لیلة و استخلف علیهم اخاه هارون ازین عبارت واضحست که اهل سیر و ارباب تواریخ تصریح کرده اند بآنکه حضرت موسی علیه السّلام حضرت هارون را بر قوم خود خلیفه ساخت هفدهم آنکه ابو الحسن محمد بن عبد اللّه الکسائی در قصص الانبیا که علی متقی در برهان فی علامات مهدی آخر الزمان و عبد الرحمن بن عبد السلام بن عبد الرحمن بن عثمان شافعی صفوری در نزهة المجالس و غیرهما فی غیرهما ازین نقل می کنند و نسخه عتیقه آن بپیش فقیر حاضرست گفته فلما عبر موسی البحر سار فی بنی اسرائیل یرید الطور فإذا هم بقوم قد اتخذوا اصناما و هم عاکفون علی عبادتها فقال السفهاء منهم و کانوا قریبی العهد بعبادة الاصنام یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ فقال لهم إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِیهِ وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ثم قالَ أَ غَیْرَ اللّهِ أَبْغِیکُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَی الْعالَمِینَ فاستغفروا اللّه مما قلتم فسار القوم و فی قلوبهم حب الاصنام حتی قرب من الطور فاستخلف اخاه هارون علی قومه این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه حضرت موسی حضرت هارون علیه السلام را خلیفه بر قوم خود فرمود هجدهم آنکه عز الدین علی بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم الشیبانی المعروف بابن الاثیر الجزری در تاریخ کامل گفته فلما اهلک اللّه فرعون و أنجی بنی اسرائیل قالوا یا موسی ائتنا بالکتاب الّذی وعدتنا فسال موسی ربه ذلک فامره ان یصوم ثلثین یوما و یتطهّر و یطهّر ثیابه و یاتی الی الجبل جبل طور سیناء لیکلّمه و یعطیه الکتاب فصام ثلثین یوما اولها اول ذی القعدة و سار الی الجبل و استخلف اخاه هارون علی بنی اسرائیل این عبارت هم دلالت صریحه دارد بر آنکه حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را بر بنی اسرائیل خلیفه فرمود نوزدهم آنکه علاّمه بدر الدین محمود بن احمد العینی که از اکابر محققین و اجله منقدین قومست در عقد الجمان فی تاریخ اهل الزّمان در فصل قصه حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السّلام گفته النوع الحادی و الثلاثون فی قصة السّامریّ قال تعالی وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسی مِنْ بَعْدِهِ الآیة قالوا لمّا ذهب موسی علیه السلام الی الجبل لمیقات ربه استخلف علی قومه اخاه هارون علیه السلام پس بحمد اللّه و حسن توفیقه نهایت صدق شاهصاحب در ادّعای منافات خلافت با نبوت و رسالت چنانچه از نص کلام الهی و تصریحات مفسرین ظاهر شد همچنان از تنصیصات اهل سیر و مورخین ثابت و واضح گردیده و اگر اولیای شاهصاحب را نص صریح ملک علام و تصریحات

ص:399

قوله دوم آنکه لا نسلم که از جمله منازل هارون با موسی خلافت او بود بعد الموت زیرا که اگر هارون بعد از موسی زنده می بود رسول مستقل می بود در تبلیغ و این مرتبه گاهی از و زائل نمی شد و با خلافت منافات دارد زیرا که خلافت نیابت نبی است و اصالت را با نیابت چه مناسبت اقول خدّام عالی مقام حضرت شاهصاحب چنانچه در بیان وجه اول از وجوه اختلال کمال اختلال حواسّ اعدای خود ظاهر فرموده اند و غایت کیاست و مهارت و نهایت تبحر و حذاقت ملازمان عالی در علم اصول و علم نحو و اقصای اطلاع بر طرق این حدیث شریف و منتهای وقوف بر تحقیقات و افادات مثبتین اتصال استثنا ظاهر نموده اند همچنین درین وجه دوم کثرت ممارست خود با کلام الهی که بر حفظ آن نهایت افتخار و استبشار بناز و کرشمه تمام در باب المطاعن آغاز نهاده اند و تمام اطلاع بر تحقیقات مفسّرین و روایات مورّخین و تصریحات متکلّمین و تنصیصات محدّثین بلکه نهایت خوض و غور در افادات والد ماجد خود و کمال ضبط و حفظ کلمات خود در دیگر ابواب بلکه غایت اتقان کلمات همین بحث که یک صفحه بیش نیست ظاهر فرموده اند و بر عاقل هوشیار بطلان این وجه مشتمل بر انکار سراسر خسار هویدا و آشکارست بچند وجه اول آنکه هر گاه درین وجه ادّعای منافات خلافت با نبوت باجهار و اصرار تمام دارند پس در حقیقت سعی بلیغ در ابطال حمل حدیث منزلت بر منزلت معهود که قرینه آن را در کلام سابق ادّعا کرده اند نیز می نمایند زیرا که بنای کلام سابق بر ثبوت خلافت حضرت هارون علیه السلام و تشبیه خلافت علویه با خلافت هارونیه است و هر گاه خلافت با نبوت منافات داشته باشد خلافت حضرت هارون علیه السلام معاذ اللّه باطل خواهد شد پس حمل حدیث منزلت بر منزلت معهوده هم که اهتمام در اثبات آن کرده است سمتی از جواز نخواهد داشت و هر گاه حمل این

ص:

مفسرین فخام و افادات ارباب سیر و مورخین اعلام هم خجل و شرمسار نکند و از دعوی منافات خلافت با نبوت بازندارد بعنایت الهی در جود آتیه ابطال این منافات بافادات متکلمین ثقات و تصریحات اساطین مناظرین عالی درجات سنیه می نمایم بستم آنکه حسین بن محمد دیاربکری در تاریخ خمیس فی احوال النفس النفیس گفته و

خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب علی اهله و امره بالاقامة فیهم فارجف به المنافقون و قالوا ما خلّفه الاّ استثقالا منه قلّما قالوا ذلک اخذ علیّ سلاحه ثم خرج حتی اتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو نازل بالجرف فقال یا نبی اللّه زعم المنافقون انّک ما خلّفتنی الاّ انک استثقلتنی و تخففت منی فقال کذبوا و لکنی خلّفتک لما ترکت ورائی فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی بأعلی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انه لا نبی بعدی فرجع الی المدینة و مضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لسفره کذا فی الاکتفاء و شرح المواقف و قال الشیخ ابو اسحاق الفیروزانی فی عقائده أی حین توجّه الی میقات ربه استخلف هارون فی قومه ازین عبارت ظاهرست که شیخ ابو اسحاق در کتاب عقائد تصریح کرده بآنکه حضرت موسی وقت توجه بمیقات پروردگار استخلاف فرموده حضرت هارون را در قوم خود بست و یکم آنکه ابو شکور محمد بن عبد السعید الکشی در تمهید گفته و هارون علیه السلام کان خلیفة موسی فی حیاته و لم یکن بعد وفاته لانه مات قبل موسی علیه السلام بست و دوم آنکه سید شریف علی بن محمد الجرجانی در شرح مواقف گفته الجواب منع صحة الحدیث کما منعه الآمدی و عند المحدثین انّه صحیح و إن کان من قبیل

ص:401

الآحاد او نقول علی تقدیر صحته لا عموم له فی المنازل بل المراد استخلافه علی قومه کما فی قوله اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی لاستخلافه علی المدینة أی المراد من الحدیث انّ علیّا خلیفة منه علی المدینة فی غزوة تبوک کما انّ هارون خلیفة لموسی فی قومه حال غیبته بست و سوم آنکه شیخ الاسلام عبد اللّه بن شمس الدین بن جمال الدین الانصاری اللاهوری المعروف بمخدوم الملک در کتاب عصمة الانبیا علیهم السلام گفته و ما قیل من انّه أی هارون علیه السلام لم یجهد فی رفض شملهم و لم یجاهدهم علی عملهم فهو مع الانکار القلبی و اللسانی فی حال شوکتهم و عدم سماعهم قوله بل مع خوف قتلهم ایّاه و ترقبه فیهم حکم اللّه او رجوع موسی علیه الصلوة و السّلام مع استخلافه ایاه علیهم و وعده معه موعدا قریبا و امره بحسن الاستخلاف فیهم لیس بکبیرة و لا صغیرة یصح التمسک لهم بها بست و چهارم آنکه احمد بن عبد الحلیم بن تیمیه در منهاج السنه گفته فبیّن له أی لعلی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّی انما استخلفتک لامانتک عندی و انّ الاستخلاف لیس بنقص و لا غضّ فانّ موسی استخلف هارون علیه السلام علی قومه فکیف یکون نقصا و موسی یفعله بهارون بست و پنجم آنکه نیز ابن تیمیه در منهاج السنه گفته فکان قول النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم تبیینا ان جنس الاستخلاف لیس نقصا و لا غضّا إذ لو کان نقصا او غضّا لما فعله موسی بهارون بست و ششم آنکه نیز ابن تیمیه در منهاج السّنّة گفته و لم یکن هذا الاستخلاف کاستخلاف هارون لأنّ العسکر کان مع هارون و انّما ذهب موسی وحده بست و هفتم آنکه نیز ابن تیمیه در منهاج السنه گفته و کذلک هنا انما هو بمنزلة

ص:402

هارون فیما دلّ علیه السیاق و هو استخلافه فی مغیبه کما استخلف موسی هارون بست و هشتم آنکه نیز ابن تیمیه در منهاج السنه گفته بل قد استخلف علی المدینة غیر واحد اولئک المستخلفون منه بمنزلة هارون من موسی من جنس استخلاف علیّ بست و نهم آنکه یوسف اعور در رساله که در ان رد بر اهل حق کرده گفته و لم یحصل من استخلاف هارون الاّ الفتنة العظیمة و الفساد الکبیر بعبادة بنی اسرائیل العجل الخ بست و سی أم آنکه فضل بن روزبهان بجواب نهج الحق گفته و الجواب انّ هارون لم یکن خلیفة بعد موسی لأنّه مات قبل موسی علیه السلام بل المراد استخلافه بالمدینة حین ذهابه الی تبوک کما استخلف موسی هارون عند ذهابه الی الطور بقوله اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی سی و یکم آنکه اسحاق هروی در سهام ثاقبه گفته

فقال علیه السّلام تسلیة له رضی اللّه عنه اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی یعنی انّ موسی علیه السلام لما توجه الی الطور جعل هارون علیه السّلام خلیفة علی اهله و قومه فکذلک انا لغایة الاعتماد علیک و الوثوق بک اجعلک خلیفة علی المدینة و علی اهل بیتی الخ سی و دوم آنکه ابن حجر مکی در صواعق گفته بل المراد ما دل علیه ظاهر الحدیث انّ علیّا خلیفة عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم مدة غیبة تبوک کما کان هارون خلیفة عن موسی فی قومه مدة غیبتهم للمناجاة سی و سوم آنکه نیز ابن حجر در صواعق گفته و قوله اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی لا عموم له حتی یقتضی الخلافة عنه فی کلّ زمن حیاته و زمن موته بل المتبادر منه ما مرّ انّه خلیفة مدة

ص:403

غیبته فقط سی و چهارم آنکه نیز ابن حجر مکی در صواعق گفته

فقال له الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی یعنی حیث استخلفه عند توجهه الی الطّور إذ قال له اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ سی و پنجم آنکه عبد الوهاب قنوجی در بحر المذاهب گفته فالمراد انّ علیّا رض خلیفة منه علی المدینة فی غزوة تبوک کما انّ هارون کان خلیفة لموسی علیه السّلام فی قومه حال غیبته پس بعنایت ربانی چنانچه کمال رزانت و متانت و غایت حزم و سلامت شاهصاحب در ناعم منافات رسالت با خلافت از کلام الهی و تصریحات مفسرین و مورخین ظاهر شد همچنان غایت صدق و تورع و نهایت استقامت حواس شان درین ادّعا بلکه افترا از افادات متکلمین سنیه عالی درجات که اکثر آن افادات متعلقست بجواب همین حدیث منزلت و اگر اولیای شاهصاحب را تصریحات متکلمین خوش صفات هم با وصف تصریح کلام رب متعال و تصریحات مفسرین با کمال و افادات مورخین عالی درجات مقنع نشود و یا این همه از دعوی منافات خلافت با نبوت و رسالتست نه بردارند بحمد اللّه المنان خلافت حضرت هارون علیه السلام که مبطل این ادّعای صریح الخطاست از تحقیقات محدثین اعیان و شراح حدیث که نقاد عالی شان اند در وجوه آتیه باثبات می رسانم سی و ششم آنکه خطابی علی اما فی المفاتیح لمظهر الدین گفته ضرب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم المثل باستخلاف و سی هارون علیهم السلام علی بنی اسرائیل حین خرج و لم یرد الخلافة بعد الموت فان المضروب به المثل و هو هارون علیه السلام کان موته قبل وفاته موسی علیه السلام و انما کان خلیفة فی حیاته فی وقت خاصّ سی و هفتم آنکه ابو زکریا یحیی بن شریف النووی الشافعی در شرح صحیح مسلم گفته و یؤید هذا ان هارون المشبه به لم یکن خلیفة بعد موسی بل توفی فی حیاة سی هشتم

ص:404

آنکه نیز خطابی گفته فلیکن کذلک الامر فیمن ضرب له المثل سی و نهم آنکه قاضی عیاض کما فی المرقاة گفته و لیس فیه دلالة علی استخلافه علی المدینة فی غزوة تبوک و یؤیّد هذا انّ هارون المشبه به لم یکن خلیفة بعد موسی لأنّه توفی قبل وفاة موسی بنحو اربعین سنة و انما استخلفه حین ذهب لمیقات ربّه للمناجاة چهلم آنکه توربشتی کما نقله القاری در شرح مصابیح گفته

فقال کذبوا انما خلّفتک لما ترکت ورائی فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک اما ترضی یا علی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی باوّل قول اللّه سبحانه وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی چهل و یکم آنکه محب الدین طبری در ریاض النضره گفته فالتنظیر بینه و هارون انما کان فی استخلاف موسی له منضما الی الاخوة و شد الازر و العضد به چهل و دوم آنکه نیز در ریاض النضرة گفته و کان ذلک کله حال الحیوة مع قیام موسی فیما استخلفه فیه چهل و سوم آنکه نیز در ریاض النضرة گفته و منزلة هارون من موسی فی الاستخلاف لم یتحقق الاّ فی حال الحیوة چهل و چهارم آنکه علامه حسن بن محمد الطیبی در شرح مشکاة گفته و لمّا کان هارون المشبه به انما کان خلیفة فی حیاة موسی دلّ ذلک علی تخصیص خلافة علی للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم بحیاته چهل و پنجم آنکه محمد بن یوسف الکرمانی در کواکب دراری گفته و لم یرد به الخلافة بعد الموت فان المشبه به و هو هارون کانت و فاته قبل وفاة موسی علیهما السلام و انما کان خلیفة فی حیاته فی وقت خاص چهل و ششم آنکه ابن حجر عسقلانی در فتح الباری بعد نقل استدلال باین حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام

ص:405

گفته و اجیب بان هارون ما کان خلیفة موسی الا فی حیاته لا بعد موته چهل و هفتم آنکه شمس الدین علقمی در کوکب منیر گفته و یؤید هذا انّ هارون المشبه به لم یکن خلیفة بعد موسی لأنّه توفی قبل وفاة موسی بنحو اربعین سنة و انما استخلفه حین ذهب لمیقات ربّه چهل و هشتم آنکه نور الدین علی بن سلطان محمد الهروی المعروف بالقاری در مرقاة نقلا عن القاضی عیاض گفته و یؤیّد هذا انّ هارون المشبه به لم یکن خلیفه بعد موسی لأنّه توفی قبل وفاة موسی بنحو اربعین سنة و انّما استخلفه حین ذهب لمیقات ربه للمناجاة چهل و نهم آنکه علی بن ابراهیم حلبی در انسان العیون آورده

فقال کذبوا و لکنی خلّفتک لما ترکت ورائی فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی یا علی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی أی فان موسی علیه السلام حین توجه الی میقات ربه استخلف هارون علیه السلام فی قومه فرجع علیّ الی المدینة پنجاهم آنکه محمد طاهر گجراتی در مجمع البحار گفته بمنزلة هارون من موسی أی فی استخلافه علی بنی اسرائیل حین توجّه الی طور پنجاه و یکم آنکه شیخ عبد الحق در شرح مشکاة گفته پس فرمود آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله آیا راضی نیستی تو أی علی که باشی تو از من بمنزلت هارون از موسی چون بمیقات رفت هارون را خلیفه گردانید در قوم خود پنجاه و دوم آنکه نیز عبد الحق در مدارج النبوة گفته فرمود آیا راضی نیستی تو أی علی که باشی تو نسبت بمن بمنزلة هارون نسبت بموسی لیکن فرق آنست که هارون نبی بود بعد از من هیچکس را نبوت نخواهد بود چون موسی علیه السلام بمیقات رفت گذاشت هارون را که برادری بود و خلیفه گردانید او را در قوم خود چنانکه فرمود وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی پنجاه و سوم آنکه نیز در مدارج النبوة گفته و لازم نمی آید از استخلاف او یعنی علی علیه السلام بر اهل در این جا استخلاف بر امت چنانکه موسی علیه السلام خلیفه گردانید هارون را در قوم خود مدت غیبت خود و رفت بمناجات و اگر این حضرات شدید الحیاء افادات و تصریحات محدثین نقاد و شراح امجاد رآهم بجوی نخرند چنانچه کلام الهی و تصریحات مفسرین و افادات مورخین و تنصیصات متکلمین موجب انکسار و انضجار و اختلال حواس و اضطراب و انتشار خود نه پندارند بلکه بعد سماع همه این نصوص دست از تقلید غیر مرصوص نه بردارند پس بتأییدات ربّانیه نامتناهیه و توفیقات و تسدیدات الهیه در وجوه آتیه بطلان ادعای منافات بی ثبات که مخاطب عالی درجات بر زبان آورده از افادات والد ماجد او که او را در صدر همین باب امامت آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی دانسته کالشمس فی رابعة النهار مبرهن و روشن می گردانم پنجاه و چهارم آنکه شاه ولی اللّه در ازالة الخفا گفته حاصل آنست که حضرت موسی در وقت غیبت خود از بنی اسرائیل بسوی طور حضرت هارون را خلیفه ساخت پنجاه و پنجم آنکه نیز در ازالة الخفا گفته پس حضرت هارون جمع کرده در میان سه خصلت از اهلبیت حضرت موسی بود و خلیفه او بود بعد غیبت و نبی بود پنجاه و ششم آنکه نیز در ازالة الخفا گفته آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم چون مرتضی را خلیفه ساخت در غزوه تبوک مرتضی تشبیه پیدا کرد بحضرت هارون در دو خصلت اول خلافت در وقت غیبت و بودن از اهلبیت الخ پنجاه و هفتم آنکه نیز در ازالة الخفا گفته و اگر مراد آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم خلافت کبری می بود تشبیه می داد بحضرت یوشع که خلیفه حضرت موسی بعد وفات او بود نه بحضرت هارون زیرا که حضرت هارون در وقت غیبت حضرت موسی بجانب طور

ص:406

فقال کذبوا و لکنی خلّفتک لما ترکت ورائی فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی یا علی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی أی فان موسی علیه السلام حین توجه الی میقات ربه استخلف هارون علیه السلام فی قومه فرجع علیّ الی المدینة پنجاهم آنکه محمد طاهر گجراتی در مجمع البحار گفته بمنزلة هارون من موسی أی فی استخلافه علی بنی اسرائیل حین توجّه الی طور پنجاه و یکم آنکه شیخ عبد الحق در شرح مشکاة گفته پس فرمود آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله آیا راضی نیستی تو أی علی که باشی تو از من بمنزلت هارون از موسی چون بمیقات رفت هارون را خلیفه گردانید در قوم خود پنجاه و دوم آنکه نیز عبد الحق در مدارج النبوة گفته فرمود آیا راضی نیستی تو أی علی که باشی تو نسبت بمن بمنزلة هارون نسبت بموسی لیکن فرق آنست که هارون نبی بود بعد از من هیچکس را نبوت نخواهد بود چون موسی علیه السلام بمیقات رفت گذاشت هارون را که برادری بود و خلیفه گردانید او را در قوم خود چنانکه فرمود وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی پنجاه و سوم آنکه نیز در مدارج النبوة گفته و لازم نمی آید از استخلاف او یعنی علی علیه السلام بر اهل در این جا استخلاف بر امت چنانکه موسی علیه السلام خلیفه گردانید هارون را در قوم خود مدت غیبت خود و رفت بمناجات و اگر این حضرات شدید الحیاء افادات و تصریحات محدثین نقاد و شراح امجاد رآهم بجوی نخرند چنانچه کلام الهی و تصریحات مفسرین و افادات مورخین و تنصیصات متکلمین موجب انکسار و انضجار و اختلال حواس و اضطراب و انتشار خود نه پندارند بلکه بعد سماع همه این نصوص دست از تقلید غیر مرصوص نه بردارند پس بتأییدات ربّانیه نامتناهیه و توفیقات و تسدیدات الهیه در وجوه آتیه بطلان ادعای منافات بی ثبات که مخاطب عالی درجات بر زبان آورده از افادات والد ماجد او که او را در صدر همین باب امامت آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی دانسته کالشمس فی رابعة النهار مبرهن و روشن می گردانم پنجاه و چهارم آنکه شاه ولی اللّه در ازالة الخفا گفته حاصل آنست که حضرت موسی در وقت غیبت خود از بنی اسرائیل بسوی طور حضرت هارون را خلیفه ساخت پنجاه و پنجم آنکه نیز در ازالة الخفا گفته پس حضرت هارون جمع کرده در میان سه خصلت از اهلبیت حضرت موسی بود و خلیفه او بود بعد غیبت و نبی بود پنجاه و ششم آنکه نیز در ازالة الخفا گفته آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم چون مرتضی را خلیفه ساخت در غزوه تبوک مرتضی تشبیه پیدا کرد بحضرت هارون در دو خصلت اول خلافت در وقت غیبت و بودن از اهلبیت الخ پنجاه و هفتم آنکه نیز در ازالة الخفا گفته و اگر مراد آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم خلافت کبری می بود تشبیه می داد بحضرت یوشع که خلیفه حضرت موسی بعد وفات او بود نه بحضرت هارون زیرا که حضرت هارون در وقت غیبت حضرت موسی بجانب طور

ص:

خلیفه او بود نه بعد وفات او که موت حضرت هارون قبل موت حضرت موسی است بچند سال پنجاه و هشتم آنکه نیز در ازالة الخفا گفته مشهور از خصال حضرت هارون همان خصال ثلاثه است انتهی و مراد از خصال ثلاثه همانست که در قول او اعنی پس حضرت هارون جمع کرد در میهمان سه خصلت از اهلبیت حضرت موسی بود و خلیفه او بود بعد غیبت الخ پنجاه و نهم آنکه نیز شاه ولی اللّه در قرة العینین گفته باید دانست که مدلول این حدیث یعنی حدیث منزلت نیست الاستخلاف مرتضی بر مدینه در غزوه تبوک و تشبیه دادن این استخلاف باستخلاف موسی هارون را در وقت سفر خود بجانب طور شصتم آنکه نیز ولی اللّه در قرة العینین گفته پس حاصلست این که حضرت موسی در ایام غیبت خود حضرت هارون علیه السلام را خلیفه ساخته بودند شصت و یکم آنکه نیز ولی اللّه در قرة العینین گفته و حضرت هارون از اهل بیت حضرت موسی بودند و جامع بودند در نیابت نبوت و اصالت در نبوت شصت و دوم آنکه نیز در قرة العینین گفته و حضرت مرتضی مثل حضرت هارونست در بودن از اهل بیت پیغامبر و در نیابت نبوت بحسب احکام متعلقه بحکومت مدینه نه در اصالت نبوت شصت و سوم آنکه را آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم که مربی ظاهر و باطن است قصد فرمود که راهی نماید باعانت نیابت و شان آن را در چشم مرتضی پس مفخم گرداند پس ارشاد فرمود این همان منصبست که حضرت هارون بآن اعانت نمود حضرت موسی را و ناهیک بها انتهی پس از وجه پنجاه و چهارم تا وجه شصت و سوم ده وجه است از کلام شاه ولی اللّه که همه آن دلالت می کند بر حصول خلافت برای حضرت هارون علیه السلام تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ و وجه حاوی عشر تصریح شاه ولی اللّه است بخلافت حضرت یوشع کما سیجیء انشاء اللّه تعالی

ص:408

پس بحمد اللّه المنان ادعای منافات خلافت با نبوت که شاهصاحب بمدّ و شدّ و جدّ و کدّ بلا وسواس و هراس بکمال ثبات جاش و نهایت تبجّح و انتعاش مکررا مقرر می سازند بیازده وجه از تصریحات والد ماجدشان محض بی اصل و سراسر کذب و هزل گردید وا عجباه که شاهصاحب بافادات والد ماجد خود که باعترافشان در همین باب امامت آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی بوده گوش نمی نهند و کتاب ازالة الخفا را که مدح و ثنای آن در همین باب بنهایت افتخار و استبشار و اقصای ابتهاج و انبساط و نشاط انشا فرموده هم ملاحظه نمی سازند چه جا که از ملاحظه قرة العینین حاصل سازند و از اطراف طرائف آنست که خود شاه ولی اللّه با این همه تصریحات صریحه و تنصیصات صحیحه بر حصول خلافت حضرت موسی برای حضرت هارون علیهما السلام در آخر عبارت ازالة الخفا که در صدر آن پنج بار خلافت حضرت هارون علیه السلام ثابت ساخته کردن کبر و مکابره بر افراخته و او تهافت و تناقض داده کمال خوش فهمی و دقیقه سنجی و نهایت خوض و غور و جودت فکر و غایت امعان و اتقان خود ظاهر ساخته چنانچه گفته بلکه می توان گفت که اگر هارون بعد موسی زنده می بود خلیفه نمی شد بخلافت اصطلاحی زیرا که خلافت اصطلاحی غیر پیغمبر را لائقست پیغامبر را انتهی مقام غایت استعجاب و استغرابست که این عالم جلیل الشأن و نحریر عمدة الأعیان در همین کتاب ازالة الخفا تصریح صریح بحصول خلافت برای حضرت یوشع نماید و نیز در قرة العینین بچار وجه تصریح کند بحصول خلافت برای حضرت هارون علیه السلام بلکه در صدر همین عبارت ازالة الخفا اثبات خلافت حضرت هارون علیه السلام بوجوه خمسه نماید و باز متصل همین وجوه خمسه این انکار سراسر خسار آغاز نهد و اگر ما ولی از جا در آید و بسراید که شاه ولی اللّه خلافت اصطلاحی را

ص:409

لائق پیغمبر ندانسته و خلافت حضرت هارون علیه السلام که آن را ثابت کرده خلافت مصطلحه نبود پس جوابش آنست که حسب تقریرات خود این حضرات خلافت اصطلاحی اعلی و اشرفست از خلافتی که برای حضرت هارون ثابت می سازند زیرا که بزعم اینها خلافت حضرت هارون علیه السلام خلافت منقطعه بود پس هر گاه خلافت منقطعه در حال حیات حضرت موسی برای حضرت هارون علیهما السلام جائز باشد در حصول خلافت و ائمه بعد وفات حضرت موسی برای حضرت هارون علیهما السلام کدام استحاله دامنگیر شود بلکه جواز آن بالاولی ثابت گردد و نیز خلافت حضرت یوشع که شاه ولی اللّه ثابت کرده است بلا شبه خلافت مصطلحه بود پس این تاویل جلیل نفعی بحماة شاه ولی اللّه نرساند و گلویشان را از عار تهافت و تناقض نرهاند و للّه الحجة البالغة و اگر اولیا شاهصاحب را افادات و ارشادات والد ماجدشان کافی و بسند و رادع و مانع از لجاج ناسودمند نشود بحمد اللّه خلافت حضرت هارون علیه السلام از تصریح صریح والد معنوی مخاطب نحریر اعنی کابلی عدیم النظیر که حق او بر مخاطب زیاده از حق والد ماجد اوست ثابت می نمایم پس باید دانست که خواجه نصر اللّه کابلی در صواقع بجواب حدیث منزلت گفته و لان الاستخلاف فی مدّة الغیبة لا یقتضی بقاء الخلافة بعد انقضائها کما استخلف موسی هارون عند التوجه الی الطور للمناجاة و لم یکن خلافته له الاّ فی مدة غیبته عن قومه الخ این عبارت بدو وجه دلالت دارد بر خلافت حضرت هارون ع اول آنکه قول او کما استخلف موسی هارون الخ صریحست در آنکه حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را در وقت توجه طور استخلاف فرموده و این وجه شصت و پنجمست دوم آنکه قول اول و لم یکن خلافته له الا فی مدة غیبته عن قومه نص واضحست

ص:410

بر ثبوت خلافت حضرت هارون در مدت غیبت حضرت موسی علیهما السلام از قوم خود و این وجه شصت و ششمست و نیز در صواقع گفته و لأنّ منزلة هارون من موسی کانت منحصرة فی امرین الاستخلاف مدة غیبته و شرکته فی النبوة و لما انتفی منهما الثانیة بقیت الاولی این عبارت هم بدو وجه دلالت دارد بر ثبوت خلافت حضرت هارون اول آنکه قول او لان منزلة هارون من موسی کانت منحصرة فی امرین الاستخلاف مدة غیبته دلیل صریحست بر آنکه استخلاف حضرت هارون مدت غیبت حضرت موسی علیهما السلام از منازل حضرت هارون علیه السلام بود و این وجه شصت و هفتم است دوم آنکه مراد از اولی در قول او بقیت الاولی همین استخلاف حضرت هارون علیه السلام مدت غیبتست و این وجه شصت و هشتمست شصت و نهم آنکه نیز در صواقع گفته و قوله اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی لا عموم له إذ لیس فی اللفظ ما یدل علی الشمول این عبارت دلالت دارد بر آنکه مراد از اخلفنی فی قومی خلافت حضرت هارونست لکن زعم کابلی آنست که آن دلالت بر عموم و شمول نمی کند هفتادم آنکه نیز در صواقع گفته و لیس فی اللفظ یعنی قوله اُخْلُفْنِی ما یدل علی الاستمرار و البقاء بعد انقضاء مدة الغیبة درین عبارت نفی استمرار خلافت حضرت هارون علیه السلام و نفی بقاء آن کرده و آن دلالت صریحه دارد بر ثبوت اصل خلافت کما و ظاهر من السیاق و السباق هفتاد و یکم آنکه نیز در صواقع گفته و دعوی کونه أی هارون خلیفة له الی موسی علیهما السلام من المنازل ممنوع فانه ادعاء محض و زوال المرتبة الثابتة له فی حیاة موسی لو فاته لا یستلزم نقصا الخ این عبارت هم دلالت دارد بر آنکه در حیات حضرت موسی مرتبه خلافت برای حضرت هارون علیهما السلام

ص:411

ثابت بود هفتاد دوم و هفتاد و سوم آنکه نیز در صواقع گفته و لأنّه لمّا کان هارون المشبه به خلیفة لموسی فی حیاته بعد غیبته دلّ ذلک علی تخصیص خلافة علیّ للنّبیّ بحیاته بعد غیبته این عبارت بدو وجه دلالت دارد بر خلافت حضرت هارون علیه السلام اول آنکه قول او لمّا کان هارون الخ دلیل صریحست بر آنکه حضرت هارون خلیفه حضرت موسی علیهما السلام بود در حیات آن حضرت بعد غیبت دوم آنکه لفظ ذلک در قول او دلّ ذلک اشاره ست و نیز باید دانست که سناء اللّه پانی پتی که تلمیذ رشید شاه ولی اللّه ست و مخاطب او را بیهقی وقت می دانست کما فی اتحاف النبلاء نیز اثبات خلافت حضرت هارون علیه السلام بنهایت وضوح نموده بطلان زعم استاد عالی تبار و فساد مزعوم مخاطب عمدة الاحبار هویدا و اشکار ساخته چنانچه در سیف مسلول گفته و بر تقدیر شمول گوییم که منزلت هارون منحصر بود در دو چیز استخلاف در مدت غیبت و نبوت چون نبوت را استثنا کرد باقی نماند مگر استخلاف مدت غیبت الخ این عبارت بدو وجه دلالت دارد بر خلافت حضرت هارون اول قول او منزلت هارون منحصر بود در دو چیز استخلاف در مدّت غیبت صریحست در استخلاف حضرت هارون علیه السلام در مدت غیبت و این وجه هفتاد و چهارمست دوم آنکه قول او باقی نماند مگر استخلاف مدت غیبت دلالت دارد بر ثبوت منزلت استخلاف مدت غیبت برای حضرت هارون علیه السلام و این وجه هفتاد و پنجمست و اگر اولیای شاهصاحب را افادات والد حقیقی و هم افادات والد معنویشان اعنی کابلی و هم افاده بیهقی وقت شان اعنی پانی پتی مقنع نشود اینک بحمد اللّه ابطال دعوی منافات نبوت با خلافت از افادات خودشان در وجوه آتیه باثبات رسانم هفتاد و ششم آنکه خود شاهصاحب بجواب

ص:412

همین حدیث منزلت گفته اند و درین جا قرینه عهد موجودست و هو

قوله أ تخلفنی فی النساء و الصبیان یعنی چنانچه حضرت هارون خلیفه حضرت موسی بود در وقت توجه بطور حضرت امیر خلیفه پیغمبر بود در وقت توجه بغزوه تبوک انتهی ازین عبارت بنص صریح واضحست که حضرت هارون خلیفه حضرت موسی علیهما السلام بود هفتاد و هفتم آنکه نیز شاهصاحب فرموده اند و استخلافی که مقید بمدت غیبت باشد بعد از انقضای آن مدت باقی نماند چنانکه در حضرت هارون هم باقی نماند انتهی این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه استخلاف مقید بمدت غیبت برای حضرت هارون علیه السلام ثابت بود که بعد انقضائی آن مدت باقی نماند و ظاهرست که استخلاف حضرت هارون علیه السلام دلالت واضحه بر حصول خلافت برای آن حضرت دارد هفتاد و هشتم آنکه نیز شاهصاحب گفته اند و معلومست که حضرت هارون در حیات حضرت موسی بعد از غیبت ایشان خلیفه بود انتهی شاهصاحب درین عبارت تصریح فرموده اند بآنکه حضرت هارون در حیات حضرت موسی بعد از غیبت ایشان خلیفه بود پس ثبوت خلافت حضرت هارون وقت غیبت حضرت موسی علیهما السلام بالبداهة مکذب زعم منافات نبوت با خلافتست که هر گاه حضرت هارون خلیفه حضرت موسی علیهما السلام باشد و نبوت حضرت هارون قطعیست و اعتراف خود شاهصاحب و دیگر اکابر سنیه بان محقق و ثابت پس زعم منافات نبوت با خلافت از ظنون فاسده و اوهام کاسده باشد پس از وجه هفتاد و ششم تا هفتاد و هشتم سه وجهست از کلام خود شاهصاحب که ردّ صریح می کند بر دعوی منافات نبوت با خلافت که بسبب کمال منافات با علم و فضل جسارت بر آن فرموده و وجه رابع از کلام شان

ص:413

تصریح ایشانست بخلیفه بودن حضرت یوشع بعد حضرت موسی علیهما السلام که بیانش در ما بعد انشاء اللّه تعالی می آید و این تصریح متصلست بوجه سوم یعنی قول او و معلومست که حضرت هارون در حیات حضرت موسی بعد از غیبت ایشان خلیفه شد انتهی پس بحمد اللّه و حسن توفیقه بوجوه اربعه از کلام خود شاهصاحب کمال بطلان و فساد زعم منافات نبوت با خلافت ظاهر و محقق گردید و از طرائف اینست که درین وجوه مصدقه شاهصاحب و زعم عجیب و غریب شان فصلّی طولانی هم که سبب سهو خاطر شریف شان گردد غیر واقع بلکه غایت قرب در میان این وجوه و این زعم بی اصل محققست که دو وجه سابقست بر دعوی منافات و دو وجه لاحق انست پس این دعوی را از جانبین محفوف بغایت تصدیق خود فرموده اند پس بحیرتم که آیا الحال اولیای شاهصاحب معاذ اللّه نبوت حضرت هارون و حضرت یوشع علیهما السلام را انکار خواهند کرد یا رو براه حق و صواب آورده تصدیق شاهصاحب در ادعای منافات نبوت با خلافت خواهند نمود و اگر مأوّلی بلکه مسولی بسراید که شاهصاحب ادعای منافات رسالت استقلالی با خلافت کرده اند و مطلق نبوت را منافی خلافت نگفته پس خلافت حضرت هارون علیه السلام که بوقت توجه حضرت موسی علیه السلام بطور حاصل شده منافی این ادعا نباشد پس تنکیس راس و ازاحت وسواس او باین طریق می نمایم که منشأ این توجیه غیر وجیه عدم تدبر در همین کلام شاهصاحب ست و الا پر ظاهرست که از قول شان زیرا که خلافت نیابت نبی است و اصالت را با نیابت چه مناسبت انتهی ظاهر می شود که مطلق نبوت را منافی خلافت می پندارند چه این دلیل در هر نبوت جاریست چه در هر نبوت اصالت متحققست پس بنا بر این صفت استقلال در کلام مخاطب با کمال صفت کاشفه

ص:414

خواهد بود نه صفت احترازی و ازینجاست که شاه ولی اللّه در ازالة الخفا قید استقلال را ذکر نکرده ادعای غیر لائق بودن خلافت پیغمبر را علی الاطلاق نموده اند و نیز اگر غرض شاهصاحب همین باشد که رسالت استقلالی منافی خلافتست نه رسالت غیر استقلالی پس می گوییم که بنا بر این حاصل کلام شاهصاحب آن خواهد بود که اگر حضرت هارون علیه السلام بعد حضرت موسی علیه السلام زنده می بود رسول مستقل می شد بمعنی که منافی خلافت باشد پس بنا بر این ما کی تسلیم خواهیم کرد که حضرت هارون را بعد وفات حضرت موسی علیه السلام صفتی که منافات با خلافت داشته باشد حاصل می شد و المدعی مطالب بالبینة و البرهان بالجمله اگر مراد شاهصاحب از استقلال امری زائد بر مطلق رسالتست پس اثبات آن بر ذمّۀ ایشانست و دعوی آن مثل عین دعوی عدم امکان حصول خلافت برای حضرت هارون علیه السلامست و اگر مراد از استقلال رسالت امری زائد بر مطلق رسالت نیست پس ظاهرست که دعوی منافات آن با خلافت بخلافت حضرت هارون علیه السلام که بوقت توجه حضرت موسی علیه السلام بطور حاصل شده و خود شاهصاحب و دیگر ائمه شان بآن اعتراف دارند باطل می شود و علاوه برین از اعتراف بخلافت حضرت یوشع علیه السلام چه جواب خواهند داد و اگر ملجا شده رسالت آن حضرت را هم غیر استقلالی گویند پس تهافت و مکابره محضست که رسالت حضرت یوشع علیه السلام را غیر مستقل بگویند و رسالت حضرت هارون علیه السلام را بر تقدیر زنده بودن آن حضرت بعد حضرت موسی علیه السّلام مستقل و بر ارباب الباب سلیمه صافیه و اصحاب اذهان مستقیمه ظاهرست که فرقی درین هر دو رسالت پیدا نیست پس چه طور یکی را مستقل و دیگری را غیر مستقل توان گفت پر ظاهرست که

ص:415

دعوی استقلال یکی و عدم استقلال آخر مکابره محض و کذب فاحشست و اصلا دلیلی بر ان ندارند و اگر چنین دعاوی فرق در متماثلات سمت جواز داشته باشد هر جا فرق را دعوی توان کرد و للّه الحمد و المنّة که این وجه بس مفحم و قاطع لسان قال و قیل و هادم اساس تاویل و تسویلست و لکن علاوه بر آن بطلان این تاویل و توجیه غیر وجیه بوجه ابلغ از سابق که هیچ وجه شک و ارتیاب را در آن دخلی نباشد و بملاحظه آن این تاویل خلیل خود بخود از هم پاشد بعرض می رسانم پس باید دانست که ادعای این معنی را که حضرت هارون را در حال حیات حضرت موسی علیهما السلام نبوت بالاستقلال حاصل نبود بلکه نبوت بالاستقلال حضرت هارون را اگر زنده می بود بعد وفات حضرت موسی علیه السّلام حاصل می شد نصّ صریح خود شاهصاحب در مقام دیگر ابطال می کند و این احتمال را هباء منثورا می نماید چه شاهصاحب تصریح بحصول نبوت بالاستقلال در حال حیات حضرت موسی برای حضرت هارون علیهما السلام کرده اند چنانچه در همین کتاب تحفه در مطاعن أبی بکر بجواب طعن تولیت أبی بکر با وصف عزل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم او را گفته قبول کردیم که عمر معزول پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم بود و لیکن مثل حضرت هارون که بعد از مراجعت حضرت موسی از طور از خلافت ایشان معزول شد لیکن چون بالاستقلال نبی بود این عزل در لیاقت امامت او نقصان نکرد همچنین عمر بن الخطاب را که در حق او لو کان بعدی نبی لکان عمر ارشاد شده این عزل در لیاقت امامت نقصان نکرده انتهی ازین عبارت صاف ظاهرست که حضرت هارون بحال حیات حضرت موسی علیهما السلام نبی مستقل بود پس زعم عدم استقلال نبوت حضرت هارون در حیات حضرت موسی علیهما السلام وجهی از استقلال ندارد و هرگز

ص:416

لفظ مستقل در کلام شاهصاحب اعنی قوله اگر هارون بعد از موسی زنده می بود رسول مستقل می بود انتهی صفت احترازی نیست فللّه الحمد و المنة که بطلان این توجیه غیر وجیه که در بادی نظر متانت آن متوهم می شود از افاده صریحه خود شاهصاحب واضح و لائح گردید چنانچه بطلان آن از دلیل منافات هم ظاهرست پس قطعا و حتما محقق گشت که بطلان زعم منافات رسالت با خلافت از کلام خودشان بوجوه عدیده مبرهن و روشنست و محتجب نماند که از عبارت شاهصاحب در باب المطاعن که منقول شد نیز بطلان زعم منافات خلافت با نبوت ظاهر می شود بچند وجه اول آنکه از قول او لیکن مثل حضرت هارون که بعد از مراجعت موسی از طور از خلافت شان معزول شد انتهی ظاهرست که حضرت هارون را در غیبت حضرت موسی علیهما السلام خلافت حاصل شده و نبوت آن حضرت هم از قول او لیکن چون نبی بالاستقلال بود ثابت و متحقق پس منافات خلافت با نبوت بالبداهة باعتراف خودش مرتفع گشت و این وجه هشتاد و نهمست دوم آنکه قول او لکن چون بالاستقلال نبی بود این عزل در لیاقت امامت او نقصان نکرد دلالت دارد بر آنکه حضرت هارون علیه السلام از خلافت معزول شده و ظاهرست که عزل فرع خلافتست پس اثبات عزل دلیل قاطع بر اثبات خلافتست و این وجه نودمست سوم آنکه لفظ این در قول او این عزل اشاره بعزل سابقست و عزل سابق همین عزل از خلافتست و این وجه نود و یکمست چهارم آنکه این عبارت نص واضحست بر آنکه حضرت هارون علیه السلام را لیاقت امامت حاصل بود پس زعم منافات نبوت با خلافت و نیابت هباء منثورا گردید و این وجه نود و دومست پنجم آنکه قول او همچنین عمر بن الخطاب الخ

ص:417

دلالت صریحه دارد بر آنکه عمر بن الخطاب مشابه حضرت هارونست در عزل پس این قول هم دلالت دارد بر حصول خلافت برای حضرت هارون علیه السلام چه معزول شدن فرع حصول خلافتست و دلالت سیاق علاوه بر ان و این وجه بود و سومست پس در صنیع بدیع مخاطب قمقام درین مقام مشابهت تمام بتهافت فظیع والد علام او محقق گردید که چنانچه بطلان زعم شاه ولی اللّه که خلافت با رسالت منافات دارد و غیر پیغمبر را لائقست نه پیغمبر را بیازده وجه قاطع از کلام خودشان ظاهر و محققست همچنان بطلان زعم سلیل نبیل شان بوجوه تسعه از کلامش ظاهرست فرق همین قدرست که وجوه تسعه مصدقه مخاطب از همین کتاب او بر آمده که در آن دعوی منافات خلافت با رسالت آغاز نهاده و یازده وجه مصدق شاه ولی اللّه از دو کتاب شان هفت وجه از همان کتاب که در ان منافات خلافت با رسالت ظاهر کرده اند و چار وجه از کتاب دیگر و نیز فرق دیگر آنست که چار وجه تصدیق مخاطب مخاطب همراه همین دعوی منافات یافته می شود و پنج وجه در مقام دیگر و از وجوه مصدقه شاه ولی اللّه پنج وجه همراه دعوی منافاتست و یک وجه در همین کتاب در مقام دیگر و چار وجه در کتاب دیگر و نیز فرق دیگر آنست که وجوه مصدقه پدر بزرگوار بمفاد الفضل للمتقدم زائدست از وجوه مصدقه فرزند ارجمند و هر گاه وجوه فرزند ارجمند را با وجوه والد ماجدش جمع کنی پس برای تصدیق هر واحد بست وجه که ملفقست از وجوه والد وجوه ما ولد بدست می آید بالجمله با وصف این همه تصریحات مکرّره بحصول خلافت برای حضرت هارون و حضرت یوشع که هر دو بلا شبه نبی بودند ادعای منافات خلافت با رسالت که از شاه ولی اللّه و فرزند ارجمند شان سرزده از غرائب محیرۀ عقولست که ناظر منصف بملاحظه آن بر کمال جسارت و تهور و غایت تنطع

ص:418

و تعسف این حضرات پی می برد و بالیقین می داند که اینها بوقت جواب افادات اهل حق چنان بیهوش و مدهوش می شوند که از کلمات خود که بعدی از مقام بحث ندارد غافل و ذایل می شوند چه جا تصریحاتشان که بعید از مقام بحثست و چه افاداتی که در دیگر کتب ایشانست و چه جا افادات دیگر اکابر ایمه شان و اگر اولیای شاهصاحب را علاوه بر افادات و تصریحات اجله مفسرین و اکابر متکلمین و اعاظم محدثین و تنصیصات والد صوری و والد معنوی شان و افاده بیهقی زمانشان و اعترافات خودشان هم مقنع نشود ناچار رد این وهم فظیع و زعم شنیع بارشادات فاضل رشید که مرتبه تحقیق و تدقیق او در تاویل عثرات و توجیه خزعبلات ائمه عالی درجات سنیه بالاتر از همه این حضراتست باثبات می رسانم پس باید دانست که فاضل مذکور در ایضاح لطافة المقال گفته و تسلیه جناب مرتضوی مستفاد از ورود حدیث بعنوان

انت منی بمنزلة هارون من موسی ست باین طور که این خلیفه کردن من شما را نه بنابر باز داشتن از فضیلت شرکت در غزایا امثال آنست بل بنابر آنست که شما را نظر بر نسبتی که مرا با شما مماثل نسبت موسی با هارون علیهما السلام حاصلست مثل هارون علیه السلام برای تعهد اهل و عیال برره و نظم امور مدینه منوره به نیابتی که مثل نیابت هارون از موسی باشد می گذارم انتهی این عبارت بدو وجه دلالت دارد بر حصول خلافت برای حضرت هارون علیه السلام اول آنکه از قول او این خلیفه کردن من شما را الخ واضحست که استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام نظر بر نسبتی بود که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جناب امیر المؤمنین علیه السلام و ان نسبت مماثل موسی با هارون علیهما السلامست پس اگر استخلاف حضرت هارون علیه السّلام متحقق نشود این مماثلت بر هم خورد و این وجه نود و چهارمست دوم آنکه

ص:419

قول او مثل هارون علیه السلام برای تعهد اهل و عیال الخ دلیل صریحست بر آنکه حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را برای تعهد اهل و عیال برره و نظم امور خود استخلاف فرموده و این وجه نود و پنجمست سوم آنکه قول او به نیابتی که مثل نیابت هارون علیه السلام از موسی باشد نصّ صریحست بر حصول نیابت حضرت موسی برای حضرت هارون علیهما السلام و این وجه نود و ششمست نود و هفتم آنکه نیز فاضل رشید در ایضاح گفته معهذا عرض آنکه مکرر بیان کرده شد که حصول شرف باعتبار عبارت حدیث شریفست چه از آن واضحست که نیابت شیر خدا از جانب جناب سرور انبیا مثل نیابت حضرت هارون از حضرت موسی علیهما السلامست انتهی این عبارت هم دلالت صریحه دارد بر آنکه حضرت هارون علیه السلام را نیابت حضرت موسی علیهما السلام حاصل بود پس بحمد اللّه فاضل رشید هم که تلمیذ رشید مخاطب وعیدست بچار وجه زعم لا حاصل منافات نبوت را با خلافت که مخاطب و والدش در آن گرفتاراند باطل فرموده و باید دانست که هر دو وجه اخیر فاضل رشید یعنی وجه نود و ششم و نود هفتم ابلغست در تخجیل و تبجیل مخاطب نبیل زیرا که مخاطب منافات خلافت را با رسالت معلل ساخته به آنکه خلافت نیابتست حیث قال خلافت نیابت نبی است و اصالت را با نیابت چه مناسبت و فاضل رشید درین هر دو وجه صراحة نیابت حضرت هارون علیه السلام ثابت ساخته حیث قال مثل نیابت هارون از موسی و ایضا قال مثل نیابت حضرت هارون از حضرت موسی علیهما السلام پس فاضل رشید درین هر دو عبارت همان لفظ نیابت هم ثابت کرده که شاهصاحب نفی آن فرموده اند پس ازین هر دو عبارت چنانچه رد معنوی متحقق و باهرست همچنان ردّ لفظی هم ثابت و ظاهر

ص:420

و شاه ولی اللّه هم در قرة العینین صراحة نیابت برای حضرت هارون علیه السلام ثابت نموده کما سمعت و علاوه بر خلافت حضرت هارون علیه السلام خلافت حضرت یوشع علیه السلام هم ثابت و متحققست چنانچه در وجوه آتیه مبین می شود و آن هم برای دفع منافات نبوت با خلافت که مزعوم شاهصاحب و والد ماجدشانست کافی و وافیست نود و هشتم آنکه ابو الحسن محمد بن عبد اللّه الکسائی در قصص الانبیاء در حدیث وفات حضرت موسی گفته و حکی انّه لمّا رقّ جلده و دقّ عظمه و اخبر بالموت استخلف یوشع بن نون علی بنی اسرائیل نود و نهم آنکه احمد بن محمد بن علی العاصمی در زین الفتی فی شرح سورة هل اتی گفته معنی الحدیث انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم جعل المرتضی رضوان اللّه علیه موضوع سرّه و تشدید از ره کما ان هارون کان موضع سر موسی علیهما السلام لا علی معنی الخلافة بعد موته لانه لو أراد بعد موته لقال بمنزلة یوشع بن نون لانه کان خلیفة موسی علی قومه بعد موته الخ صدم آنکه فضل اللّه توربشتی در معتمد فی المعتقد گفته اگر مراد خلافت بعد از مرگ بودی گفتی

انت منی بمنزلة یوشع من موسی زیرا که خلیفه موسی بعد از مرگ یوشع بود صد و یکم آنکه محب الدین طبری در ریاض النضره گفته و انما کان الخلیفة بعده أی بعد موسی علیه السلام یوشع بن نون صد و دوم آنکه شاه ولی اللّه در ازالة الخفا گفته حضرت موسی یوشع را که نه از سبط موسی بود خلیفه ساخت صد و سوم آنکه خود شاهصاحب بجواب همین حدیث منزلت گفته اند و بعد از وفات حضرت موسی یوشع بن نون و کالب بن یوفنا خلیفه شدند انتهی و این افاده خود مخاطب مثل افاده شاه ولی اللّه و افادات کسائی و عاصمی و توربشتی برای اثبات برائت شان والد

ص:421

و ما ولد از توجه تکذیب و تجهیل و تسفیه و تضلیل و تقبیح و تعییر و از راه و تحقیر و تشنیع و توهین و تفضیح و تجهین بایشان کافی و بسندست زیرا که این همه افادات صریحست در آنکه حضرت یوشع را خلافت حضرت موسی حاصل شده و این هم ثابتست که حضرت یوشع نبی بود ثعلبی در عرائس گفته فلما انقضت اربعون سنة و مات موسی بعث اللّه یوشع بن نون نبیا فاخبرهم انه نبی اللّه و انّ اللّه قد امره بقتال الجبارین فصدّقوه و بایعوه فتوجّه ببنی اسرائیل الی اریحا و معه تابوت المیثاق فاحاط مدینة اریحا ستة اشهر الخ و ابن اثیر در کامل گفته لما توفّی موسی بعث اللّه یوشع بن نون بن افرایم بن یوسف بن یعقوب بن ابراهیم الخلیل علیه السلام نبیا الی بنی اسرائیل و امره بالمسیر انی اریحا مدینة الجبارین الخ و ابو العباس احمد بن یوسف بن احمد الدمشقی الشهیر بالقرمانی در تاریخ اخبار الدول در باب اول گفته الفصل العشرون فی ذکر یوشع علیه السلام و هو یوشع بن نون بن افرایم بن یوسف الصدیق علیه السلام و هو فتی موسی المذکور فی قصة الخضر بعثه اللّه نبیا بعد موسی الی مدینة اریحا قال ابن اسحاق حوّلت النبوة الی یوشع بن نون فی حیاة موسی و هارون فللّه الحمد و المنة که زعم بطلان منافات نبوت با خلافت که شاهصاحب بتقلید غیر سدید والد ماجد خود در آن گرفتار شده اند حسب افادات مکرره و تصریحات موکده خودشان و والد ماجدشان فضلا عن غیرها مرة بعد اخری و کرة بعد اولی باطل و از حلیه صحت عاطل گردید و مخفی نماند که سوای حضرت هارون و حضرت یوشع برای دیگر انبیاء علیهم السلام نیز خلافت حاصل بود از آن جمله حضرت سلیمان علیه السلامست که برای آن حضرت خلافت حضرت

ص:422

داود علیه السلام متحقق بود چنانچه از افادات اکابر و اعاظم اساطین سنیه ظاهرست ثعلبی در قصص الانبیا مسمی بعرائس در آخر قصه استخلاف حضرت داود حضرت سلیمان علیهما السلام را گفته فلما رای ذلک داود حمد اللّه و جعل سلیمان خلیفة ثم سار به فی بنی اسرائیل فقال ان هذا خلیفتی علیکم من بعدی و این وجه صد و چهارمست و صد پنجم آنکه محمد بن عبد اللّه الکسائی در کتاب قصص الانبیاء آورده که حضرت داود علیه السلام بعد سؤال سائل از حضرت سلیمان و تصدیق حضرت داود آن را ببنی اسرائیل گفت ما الذی انکرتم فی قول ابنی سلیمان قال ما اخطا فی شیء من ذلک فامتعک اللّه به و بارک لک فیه و لنا معک و معه قال داود أ فرضیتم ان یکون خلیفتی علیکم فقالوا و اللّه رضینا

سخنان امام المشککین در باب حضرت موسی و گفته های عبدالرحمن جامی،حکیم داود قیصری و...

و از عجائب تعصّبات و غرائب مجازفات آنست که با وصف ثبوت خلافت حضرت هارون علیه السلام از کلام الهی و افادات و تصریحات مفسرین و روایات ارباب سیر و مورخین و تنصیصات نقّاد محدثین فخر رازی که امام المتحذلقین و رئیس المشکّکین و قدوة المتعنتین و عمدة المتعصبینست بمزید انهماک در انکار ثابتات و توسیع دائره مجادلات و مکابرات منع آن کرده باین غرض باطل که نزد عوام کالانعام مزید و هن و ضعف تمسکات اهل حق ظاهر گردد و واضح شود که مقدمات ایشان سراسر ممنوع و مرده دست و یک مقدمه هم از آن مسلم نیست تا بجمیع آن چه رسد و بعد رازی جمعی از همج رعاع و مقلدین اتباع او پی سپر وادی پر خار انکار سراسر خسار گردیدند فخر رازی در نهایة العقول گفته ان سلّمنا دلالة الحدیث علی العموم و لکن لا نسلّم انّ من منازل هارون کونه قائما مقام موسی علیه السلام لو عاش بعد وفاته قوله انّه کان خلیفة له حال حیاته فوجب بقاء تلک الحالة بعد

ص:423

موته قلنا لا نسلّم کونه خلیفة له اما قوله تعالی اخلفنی فی قومی قلنا لم لا یجوز ان یقال ان ذلک کان علی طریق الاستظهار کما قال و اصلح و لا تتبع سبیل المفسدین لان هارون کان شریک موسی فی النبوة فلو لم یستخلفه موسی لکان هو لا محالة یقوم بامر الامة و هذا لا یکون استخلافا علی التحقیق لان قیامه بذلک انما کان لکونه نبیّا انتهی درین کلام حیرت نظام چنانچه می بینی رازی عمدة الاعلام صراحة از تسلیم خلافت حضرت هارون علیه السلام سر تافته و دلالت قول حضرت موسی علیه السلام اخلفنی بر استخلاف حضرت هارون علیه السّلام منع نموده آن را بر مجرد و استظهار حمل کرده و بر نفی خلافت حضرت هارون علیه السّلام استدلال بر شرکت آن حضرت در نبوت نموده و للّه الحمد و المنة که افاده خود رازی در تفسیر کبیر این انکار باطل و توجیه بارد و تاویل فاسد و تحریف کاسد را رد می کند زیرا که در تفسیر کبیر بصراحت تمام اثبات خلافت حضرت هارون علیه السلام نموده که اخلفنی را به کن خلیفتی تفسیر نموده و توهم منافات خلافت با مشارکت حضرت هارون در نبوت با حضرت موسی علیهما السلام از میان انداخته یعنی افاده کرده که حضرت موسی علیه السّلام اصل بود در نبوت غرض آنکه چون حضرت موسی علیه السلام اصل بود در نبوت و شرکت حضرت هارون علیه السّلام در نبوت بطور تبعیت بود حصول خلافت حضرت موسی برای حضرات هارون علیهما السلام منافی شرکت در نبوت و سبب عود حضرت هارون علیه السلام از منصب اعلی بمنصب ادنی و موجب اهانت نخواهد شد پس مقام کمال تحیر و تحسر و جای غایت امعان و تدبرست که چسان رازی عالی نصاب با وصف افاده این جواب با صواب و استیصال و قمع اساس شبه و ارتیاب بمقام مناظره و مقابله اهل حقّ

ص:424

خبط عشوا و رکوب متن عمیا اختیار کرده افاده سدیده و مقاله متینه خود را پس پشت انداخته همت را به اخفای حق و انکار ثابت گماشته کمال انصاف و تدین و توریع از تقول بهواجس و تفوه بوساوس در تفسیر کلام الهی ظاهر ساخته و نیز دانستی که علامه نظام الدین نیسابوری هم در تفسیر غرائب القرآن این شبه رکیک و توهم سخیف را از بیخ برکنده که در توجیه گردانیدن حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را خلیفه خود بآنکه حضرت هارون علیه السّلام شریک آن حضرت بود در نبوت بدلیل و اشرکه فی امری و شریک اعلی در حالت می باشد از خلیفه افاده کرده که نبوت حضرت موسی علیه السّلام بالاصالة بود و نبوت حضرت هارون علیه السّلام بتبعیت بود پس گویا که حضرت هارون علیه السّلام خلیفه حضرت موسی و وزیر انحضرت بود و عبد الرحمن بن احمد جامی در اثبات خلافت حضرت هارون علیه السلام و اجتماع آن با نبوت کلامی بس لطیف و رشیق افاده فرموده چنانچه در نقد النّصوص فی شرح نقش الفصوص گفته فصّ حکمة امامیة فی کلمة هارونیه اعلم ان الامامة المذکورة فی هذا الموضع اسم من اسماء الخلافة و هی تنقسم الی امامة بلا واسطة بینها و بین حضرة الالوهیة والی امامة ثابتة بالواسطة و التعبیر عن الامامة الخالیة عن الواسطة مثل قوله تعالی للخلیل علیه السلام إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً و الامامة التی بالواسطة مثل استخلاف موسی هارون علیه السّلام علی قومه حین قال له اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی إذا عرفت هذا فنقول کل رسول بعث بالسیف فهو خلیفة من خلاف الحق و انّه من اولی العزم و لا خلاف فی انّ موسی و هارون علیهما السلام بعثا بالسّیف فهما من خلفاء الحق الجامعین بین الرسالة و الخلافة فهارون له

ص:425

الامامة التی لا واسطة بینه و بین الحق فیما و له الامامة بالواسطة من جهة استخلاف اخیه ایّاه علی قومه فجمع بین قسمی الامامة فقویت نسبته إلیها فلذلک اضیف حکمته إلیها دون غیرها من الصّفات و اعلم انّ هارون لموسی علیه السلام حین استخلفه علی قومه و ذهب لمیقات ربّه بمنزلة نوّاب محمد لمحمد صلّی اللّه علیه و سلّم بعد انقضاءه عن النشأة العنصریة ذاهبا الی ربّه الخ ازین عبارت بکمال وضوح و نهایت ظهور بطلان زعم منافات نبوت با خلافت که راه فخر رازی زده و شاه ولی اللّه و مخاطب هم در ان گرفتاراند هویدا و آشکار می گردد زیرا که ازین ظاهرست که حضرت هارون رسول مبعوث بسیف و از انبیاء اولی العزم بود و جامع بود در میان خلافت و رسالت و برای آن حضرت ثابت بود امامتی که در ان میان او و حق تعالی واسطه نباشد و امامتی که بواسطه باشد بجهت استخلاف حضرت موسی آن حضرت را در قوم خود پس حضرت هارون جمع کرده بود هر دو قسم امامت یعنی امامت بی واسطه و امامت با واسطه را و جمع کردن حضرت هارون ع در میان هر دو قسم امامت سبب قوت نسبت آن حضرت بسوی امامتست و چون جمع کردن حضرت هارون ع سبب قوت نسبت آن حضرت سوی امامتست لهذا نسبت کرده شد حکمت آن حضرت بسوی امامت نه بسوی دیگر صفات آن حضرت پس بحمد اللّه المنان بکمال وضوح و عیان بطلان و هو ان زعم منافات نبوت و رسالت با امامت و خلافت بوجوه عدیده و طرق سدیده واضح و ظاهر و لائح و باهر گردید و مخفی نماند که ازین عبارت خلافت حضرت هارون بچند وجه ظاهرست اول آنکه از قول او و الامامة التی بالواسطة الخ ظاهرست که حضرت هارون علیه السلام را امامت بواسطه حاصل بود دوم آنکه از قول او مثل استخلاف موسی الخ ظاهرست که حضرت موسی

ص:426

حضرت هارون علیهما السلام را استخلاف فرموده بر قوم خود سوم آنکه از قول او حین قال له اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی ظاهرست که قول حضرت موسی اخلفنی دلیل استخلاف آن حضرتست بر قوم خود چهارم آنکه از قول او و لا خلاف فی ان موسی و هارون الخ ظاهرست که برای حضرت هارون علیه السلام با آنکه رسول مبعوث بالسیف و از انبیای اولی العزم بود امامت بواسطه حاصل بود پنجم آنکه از قول او من جهة استخلاف اخیه ایاه بنص واضح ظاهرست که حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را بر قوم خود استخلاف فرموده ششم آنکه از قول او فجمع بین قسمی الامامة ظاهرست که حضرت هارون را امامت بواسطه حضرت موسی علیه السلام حاصل بود که جامع بود در میان هر دو قسم امامت یعنی امامت بی واسطه و امامت با واسطه هفتم آنکه از قول او فقویت نسبته إلیها ظاهرست که جمع کردن حضرت هارون علیه السلام در میان دو قسم امامت اعنی امامت بی واسطه و امامت با واسطه سبب قوت نسبت آن حضرت بامامتست هشتم آنکه از قول او فلذلک اضیف حکمته إلیها ظاهرست که چون حضرت هارون علیه السلام جامع بود در میان امامت بی واسطه و امامت با واسطه و نسبت آن حضرت قوی بود اضافت کرده شد حکمت حضرت هارون ع بامامت نه بدیگر صفات آن حضرت پس بداهة معلوم شد که امامت و خلافت حضرت هارون اعظم و اجل و ارجح و اولای صفات آن حضرتست که سبب اضافت حکمت آن حضرت بان گردید و صفات دیگر باین مرتبه نرسید نهم آنکه از قول او و اعلم ان هارون لموسی علیهما السلام حین استخلفه الخ واضحست که حضرت موسی حضرت هارون علیه السلام را استخلاف فرمود بر قوم خود و هم آنکه ازین قول بعد ملاحظه خبر آن اعنی بمنزلة نواب محمد الخ ظاهرست که حضرت هارون علیه السلام

ص:427

بمنزلة نواب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود و این صریحست در اثبات خلافت و نیابت برای حضرت هارون ع و نیز عبد الرحمن جامی در شرح فصوص الحکم اثبات امامت حضرت هارون ع بواسطه بسبب استخلاف حضرت موسی آن حضرت را و قوت نسبت حضرت هارون علیه السلام بسوی امامت و بهمین سبب منسوب شدن حکمت حضرت هارون بسوی امامت نه غیر ان از صفات بیان کرده و نیز بیان کرده که وجود حضرت هارون در مقام امامت و تحقق این مقام برای آن حضرت از حضرت رحموت بود حیث قال فصّ حکمة امامیة فی کلمة هارونیة اعلم ان الامامة المذکورة ههنا لقب من القاب الخلافة و هی تنقسم الی امامة لا واسطة بینها و بین حضرة الالوهیة و الی امامة ثابتة بالواسطة و کل رسول بعث بالسیف فهو خلیفة من خلفاء الحق و لا خلاف فی ان موسی و هارون بعثا بالسیف فهما من خلفاء الحق الجامعین بین الرسالة و الخلافة فهارون له الامامة التی لا واسطة بینه و بین الحق فیها و له الامامة بالواسطة من جهة استخلاف اخیه ایاه علی قومه فجمع بین قسمی الامامة فقویت نسبته إلیها فلذلک نسبت حکمته الی الامامة دون غیرها من الصفات اعلم ان وجود هارون علیه السلام فی مقام الامامة و تحققه له کان من حضرة الرحموت هی مبالغة الرحمة بقوله أی بدلالة قوله وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا یعنی لموسی اخاه هارون نبینا فکانت نبوته من حضرة الرحموت أی الرحمة علیه و علی موسی و علی امته الخ و علامه داود بن محمود بن محمد الرومی القیصری هم قصوری در اثبات امامت و خلافت حضرت هارون علیه السلام نکرده و جامع بودن آن حضرت در هر دو قسم امامت اعنی امامت بی واسطه و امامت با واسطه

ص:428

بیان کرده و همین جمع را سبب اختصاص امامت بکلمه هارون علیه السلام گردانیده و امامت با واسطه را بسبب خلیفه بودن حضرت هارون برای حضرت موسی علیهما السلام بدلالت قول آن حضرت اخلفنی فی قومی و قوّت نسبت امامت بآنحضرت هارون علیه السلام بسبب ثبوت هر دو قسم امامت در آن حضرت ثابت کرده چنانچه در مطلع قصوص الحکم فی معانی الحکم گفته فصّ حکمة امامیة فی کلمة هارونیة الامامة اسم من اسماء الخلافة کما قال فی حقّ نبیّه ابراهیم صلوات اللّه علیه إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً أی خلیفة علیهم و هی اما بواسطة اولا بواسطة و القسمان ثابتان فی هارون علیه السلام و لذلک اختصّت بکلمته اما الاول فکونه خلیفة موسی علیه السلام کما قال اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی و اما الثانی فکونه نبیّا رسولا مبعوثا من الحق الی الخلق بالسیف کاخیه موسی فقویت نسبة الامامة إلیه فکان اماما مطلقا من جانب الحق و اماما مقیدا من جانب موسی علیهما السلام و علاوه برین همه خلافت حضرت هارون علیه السّلام حسب روایات أبی عمر عدنی و عبد بن حمید و نسائی و ابو یعلی و ابن جریر طبری و ابن المنذر و ابن أبی حاتم و ابن مردویه ثابتست سیوطی در منثور گفته اخرج ابن أبی عمر العدنی فی مسنده و عبد بن حمید و النّسائیّ و ابو یعلی و ابن جریر و ابن المنذر و ابن أبی حاتم و ابن مردویه عن سعید بن جبیر قال سألت ابن عبّاس عن قول اللّه تعالی وَ فَتَنّاکَ فُتُوناً فسألته عن الفتون ما هو فقال استانف النهار یا ابن جبیر فانّ لها حدیثا طویلا فلما اصبحت غدوت علی بن عبّاس لأتنجّز ما وعدنی من حدیث الفتون فقال تذاکر فرعون و جلساءه ما کان اللّه عزّ و جل و عدا ابراهیم علیه السلام و من ان یجعل فی ذرّیته انبیاء و ملوکا الی ان ساق حدیثا طویلا فی قصّة موسی علیه السلام و قال فیه فلمّا جاوز أی موسی البحر قالَ أَصْحابُ مُوسی إِنّا لَمُدْرَکُونَ انا نخاف ان لا یکون فرعون غرق و لا نؤمن بهلاکة فدعا ربّه فاخرجه له ببدنه من البحر حتی استیقنوا ثم مرّوا بعد ذلک علی قوم کانوا یعکفون علی اصنام لهم قالُوا یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِیهِ وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ قد رایتم من الغیر ما یکفیکم و سمعتم ثمّ مضوا حتی انزلهم منزلا ثم قال لهم اطیعوا

ص:429

هارون فانّی قد استخلفته علیکم إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی و اجّلهم ثلثین یوما ان یرجع إلیهم فیها الخ و نیز در در منثور گفته اخرج ابن أبی حاتم عن أبی العالیة فی قوله واعَدْنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ یعنی ذی القعدة و عشرا من ذی الحجة خلف موسی اصحابه و استخلف علیهم هارون فمکث فی الطور اربعین لیلة و انزل علیه التوراة فی الالواح فقربه الرّب نجیا و کلّمه و سمع صریف القلم و بلغنا انّه لم یحدث فی الاربعین لیلة حتّی هبط من الطور انتهی و بالجملة فخلافة هارون لموسی علیهما السلام الملک و الغفور عند توجّه موسی علیه السلام الی الطور من کمال الوضوح و الظّهور کالنّور علی شاهق الطور و لیس علیه حجاب مستور و لا ینکره الاّ معاند مغرور استهوته تخدیعات الخنّاس الغرور فاوضع و خبّ فی تیه الشرور و آثر الانهماک و الا یقال فی الکذب و الزور و الجنوح و الرکون الی البهتان المذموم المدحور وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ

اسامی بیش از پنجاه نفر از اعلام و محققان اهل تسنن که خلافت را از منازل هارون دانسته اند

و بعد ثبوت و تحقق خلافت حضرت هارون ع حسب تصریح صریح خود رازی در تفسیر و افادات دیگر اکابر و اساطین سنیه مثل محمد بن یحیی بن أبی عمر العدنی و عبد بن حمید و احمد بن شعیب النّسائی و احمد بن علی ابو یعلی الموصلی و ابو سلیمان احمد بن محمد بن ابراهیم بن خطاب البستی الخطابی و محمد بن جریر الطبری و ابو بکر محمد بن ابراهیم بن المنذر النیسابوریّ و ابن أبی حاتم عبد الرحمن بن محمد بن ادریس و ابو اللیث نصر بن محمد الفقیه السمرقندی و احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی و ابو اسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی و ابو الحسن محمد بن عبد اللّه الکسائی و ابو شکور محمد بن عبد السعید الکشی الحنفی و ابو محمد حسین بن مسعود الفراء البغوی و جار اللّه محمود بن عمر الزمخشری و ابو الفضل عیاض بن موسی القاضی الیحصبی و شهاب الدین فضل اللّه بن حسین التوربشتی و عز الدین علی بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم الشیبانی المعروف بابن الاثیر الجزری و ابو زکریا یحیی بن شرف النووی الشافعی و نظام الدین حسن بن محمد بن حسین القمی

ص:430

النیسابوریّ و قاضی ناصر الدین عبد اللّه بن عمر البیضاوی و احمد بن عبد اللّه محبّ الدین الطبری المکی و ابو البرکات عبد اللّه بن احمد بن محمود النسفی و احمد بن عبد الحلیم بن تیمیّه الحرانی و حسن بن محمد الطیبی و شمس الدین محمد بن مظفر الخلخالی و الشیخ داود بن محمود بن محمد الرومی القیصری و عماد الدین اسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی و محمد بن یوسف بن علی الکرمانی و احمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی و بدر الدین محمود بن احمد العینی و یوسف بن المخزوم المنصوری الواسطی و فضل اللّه بن روزبهان الاصفهانی و مظهر الدین الحسین بن محمود بن الحسن الزیدانی و عبد الرحمن ابن احمد الجامی و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و شمس الدین محمد بن احمد العلقمی و حسین بن محمد الدیاربکری و محمد بن احمد الشربینی الخطیب و احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی المکی و نور الدین علی بن سلطان محمد الهروی المعروف بالقاری و محمد طاهر الفتنی و ابو السعود بن محمد العمادی و شیخ الاسلام عبد اللّه بن شمس الدین بن جمال الدین الانصاری اللاهوری المعروف بمخدوم الملک و علی بن ابراهیم بن احمد بن علی الملقب نور الدین الحلبی القاهری الشافعی و شیخ عبد الحق بن سیف الدین البخاری الدهلوی و اسحاق الهروی سبط میرزا مخدوم الشریفی و محمد محبوب العالم بن صفی الدین جعفر و عبد الوهاب القنوجی المعروف بمنعم خان و شاه ولیّ اللّه احمد بن عبد الرحیم الدهلوی و ابو نصر اللّه محمد بن محمد سمیع و سناء اللّه البانی بتی و عبد العزیز بن ولی اللّه الدهلوی المخاطب و رشید الدین خان تلمیذ المخاطب حاجتی بتحشم مؤنث رد و ابطال و ایهان و افساد نسج عنکبوتی که رازی درین عبارت بافته و بخلق بعض احتمالات رکیکه پرداخته نماند بلکه اولیای رازی را لازمست که توبه و انابت و تحسر و ندامت بر ذکر آن ظاهر سازند و بهزار کدّ و جدّ آن را باطل و هباء منثورا نمایند لیکن اتماما للحجة و توضیحا للمحجة بالاختصار تنبیه بر مزید فظاعت و شناعت آن می نمایم پس باید دانست که اگر مراد او استظهار همینست که خلافت حضرت هارون علیه السلام سابقا ثابت بود و برای تاکید و تشیید آن حضرت موسی علیه السّلام اخلفنی فی قومی فرمود پس این معنی نفعی بمخالفین و ضرری بمطلوب اهل حقّ و یقین نمی رساند چه غرض اثبات این معنیست که خلافت حضرت موسی از منازل حضرت هارون علیه السلام بود و قول آن حضرت اخلفنی فی قومی بر آن دلالت دارد و خواه دلالت این آیه باین طور باشد که ازین خلافت حضرت هارون علیه السلام از سابق هم ثابت باشد و ارشاد اخلفنی برای مزید تاکید و تشیید و غایت تایید و تشیید آن باشد و خواه این خلافت از سابق

ص:431

ثابت نباشد بلکه بعد این ارشاد ثابت شود و ثبوت خلافت سابقه ابلغ و نفع ست زیرا که هر گاه خلافت حضرت هارون علیه السلام از سابق ثابت باشد خلافت حضرت هارون علیه السلام در سابق و بعد این قول در هر دو وقت متحقق خواهد شد بخلاف آنکه خلافت حضرت هارون علیه السلام مخصوص باشد بما بعد ارشاد این قول و نیز بنابر ثبوت این خلافت از سابق شبه انقطاع برجوع حضرت موسی علیه السلام که شاهصاحب و اسلاف شان لب بآن گشوده اند خود بخود مضمحل خواهد شد که بنای این شبه بر حمل اخلفنی بر محض مدّت غیبت بود و هر گاه اخلفنی برای تاکید خلافت سابقه باشد تقیید بمدّت غیبت هباء منثورا خواهد شد و اگر غرض از حمل اخلفنی بر استظهار نفی دلالت آن بر خلافت مطلقاست پس بر ظاهرست که این استظهار سراسر استنکار مخالفت و معاندت نص ظاهر و مبنی بر ترک تدبر و استبصار و تفسیر کلام قهّار جبّار بمحض هوای نفس و احاله افکار بی کارست و اگر بلا سبب و بلا داعی و بلا وجه و بلا ضرورت چنین تفسیر روا باشد باطنیه و ملاحده را مژده باد که اوشان را سندی بس قوی و متین از کلام چنین عالم فطین برای هدم مبانی اسلام و ابطال مآخذ حلال و حرام و افساد و مدارک احکام بدست خواهد آمد و شاه ولی اللّه در ازالة الخفا گفته قاعدۀ عقل صراح آنست که بر ظاهر اعتماد کنند مگر آنکه قرائن قویه از ان ظاهر باز دارد مثلا که آتش شعله می زند تا آنکه بر غلط حسّ خود مطلع نشویم با وجود جوهری که شبیه بنار می نماید به یقین بدانیم بمجرد احتمال قصد آن نکردن و پختن طعام را بر آن موقوف نگذاشتن محض دیوانگیست انتهی پس حسب این افاده که باساس بسیاری از تسویلات ائمه سنیه بلکه تحریفات خود شاه ولی اللّه هم سیلاب فنا می دواند و تاویلات حدیث غدیر و حدیث منزلت و دیگر نصوص را هباء منثورا می گرداند سلخ اخلفنی از معنای آن و حمل آن بر غیر مدلول آن محض دیوانگی و جنون و عین خرافت و مجون باشد و للّه الحمد علی ذلک و قیاس رازی قول حضرت موسی اخلفنی بر قول آن حضرت اصلح و لا تتبع سبیل المفسدین قیاس مع الفارقست چه در امر باصلاح و نهی از اتباع سبیل مفسدین فوائد عدیده و حکم سدیده از قبیل توبیخ مفسدین و زجر معاندین و اظهار عذر معصومین و اتمام حجّت متین منطویست بخلافت استخلاف کسی که استخلاف او متصور نباشد و حاصل کلام رازی همینست که حصول خلافت برای نبی ممکن نیست زیرا که قول او لان هارون الخ

ص:432

دلالت واضحه دارد بر آنکه چون حضرت هارون را نبوت حاصل بود قیام آن حضرت بامر امّت بسبب استخلاف نمی تواند شد و این دلیل صریحست بر آنکه رازی حصول خلافت را برای نبی جائز نمی داند و هر گاه استخلاف نبی ناجائز باشد پس چگونه استخلاف ناجائز را بر امر باصلاح و نهی از اتباع سبیل مفسدین قیاس توان کرد و سابقا دانستی که خود رازی در توجیه امر حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را باصلاح افاده کرده که مقصود از ان تاکیدست مثل قول حضرت ابراهیم لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی

پندار بی اساس رازی مبتنی بر برابر بودن استخلاف و عدم استخلاف حضرت هارون و ابطال آن به وجوه عدیده

و همچنین نیسابوری افاده کرده که وصیت فرمود حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را باصلاح تاکید او اطمینانا و الاّ نبی نمی کند مکر اصلاح را پس بنا بر این امر حضرت هارون علیه السلام باصلاح مثبت اتصاف آن حضرت باصلاحست بلکه مثبت اصلاح آن حضرت تأکیدست پس چنانچه امر اصلح مثبت اصلاح حضرت هارون علیه السلام بتاکیدست همچنین اخلفنی مثبت خلافت حضرت هارون علیه السلام بتاکید خواهد بود چه ظاهرست که تاکید فرع وجود موکّدست پس اگر موکّد اصلی نداشته باشد تاکید از کجا درست خواهد شد پس در حقیقت فخر رازی بتمثیل اخلفنی با امر اصلح خلافت حضرت هارون علیه السلام را بتاکید ثابت ساخته عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد پستر باید دانست که این قول رازی دلالت دارد بر آنکه استخلاف و عدم استخلاف حضرت هارون علیه السلام سواسیه بوده و هیچ فائده جدیده بر استخلاف آن حضرت متفرع نشده آنچه برای حضرت هارون علیه السلام قبل استخلاف حاصل بود امری زائد بر ان ثابت نشده حال آنکه خودش در همین کتاب اعنی نهایة العقول بعد این عبارت بفاصله یسیره تصریح کرده بآنکه اگر حضرت هارون علیه السلام متمکن باشد از تنفیذ احکام قبل استخلاف برای استخلاف فائده نباشد

ص:433

پس ثابت شد که حضرت هارون قبل استخلاف مودّی احکام از جانب حق تعالی بوده اگر چه منفذ احکام نبوده و هذه عبارته قوله انّ هارون لو عاش بعد موسی علیهما السلام لقام مقامه فی کونه مفترض الطّاعة قلنا یجب علی النّاس طاعته فیما یؤدّیه عن اللّه او فیما یؤدّیه عن موسی او فی تصرفه فی اقامة الحدود الاول مسلّم و لکن ذلک یعیّن کونه نبینا فلا یمکن ثبوته فی حق علی رضی اللّه عنه و اما الثانی و الثالث ممنوع و تقریره انّ من الجائز ان یکون النبی مودّیا للاحکام عن اللّه تعالی و یکون المتولی لتنفیذ تلک الاحکام غیره الا تری انّ من مذهب الامامیّة انّ موسی علیه السلام استخلف هارون علیه السلام علی قومه و لو کان هارون متمکنا من تنفیذ الاحکام قبل ذلک الاستخلاف لم یکن للاستخلاف فائدة فثبت انّ هارون قبل الاستخلاف کان مؤدیا للاحکام عن اللّه تعالی و ان لم یکن منفذا لها پس عجیب و غریبست که درین جا ترتب فائده جدیده بر استخلاف لازم و واجب می داند و باین سبب سلب تنفیذ احکام از حضرت هارون علیه السلام قبل استخلاف می نماید و قبل این عبارت باندک فاصله استخلاف و عدم استخلاف را برابر می داند و باین کمال انکار خلافت حضرت هارون علیه السلام می نماید و شرکت آن حضرت را در نبوت دلیل عدم امکان استخلاف می گرداند و لزوم قیام آن حضرت را بامر امّت مانع از استخلاف می پندارد و این تناقض و تهافت فخر رازی ماخوذست از قاضی القضاة عبد الجبار که اولا او درین تناقض و تهافت گرفتار شده بر یک جانب قرار نگرفته مرة باین سو و مرة بآن سو بمزید انتشار و اضطرار رفته و جناب سید مرتضی رضی اللّه عنه

ص:434

و ارضاه و جعل الجنة مثواه بر نهایت اختباط و اضطراب او تنبیه فرموده لیکن رازی بر شناعت این خبط متنبه نشده در همان بلیّه جلیله مرتکب گردیده در شافی بجواب قول قاضی عبد الجبار و لا نعلم ایضا ان حالهما إذا کانت فی النبوة متفقة ان حالهما فیما یقوم به الائمة ایضا متفقة بل لا یمتنع ان یکون لاحدهما من الاختصاص ما لیس للآخر کما لا یمتنع ان لا یدخل فی شریعتهما ما یقتضیه الامامة و إذا کانت الحال فی هذا الباب مما یختلف بالشرائع فانما یقطع علی وجه دون وجه بدلالة سمعیة ثم یصح الاعتماد علی ذلک می فرماید یقال له ما اشد اختلاف کلامک فی هذا الباب و اظهر رجوعک فیه من قول الی ضدّه و خلافه لانّک قلت اوّلا فیما حکیناه عنک انّ هارون علیه السلام من حیث کان شریکا لموسی علیه السلام فی النبوة یلزمه القیام فیهم بما یقوم به الائمة و ان لم یستخلفه ثم عقبت ذلک بان قلت غیر واجب فیمن کان شریکا لموسی علیه السلام فی النبوة ان یکون إلیه ما الی الائمّة ثم رجعت عن ذلک فی فصل آخر فقلت ان هارون لو عاش بعد موسی لکان الذی یثبت له ان یکون کما کان من قبل و قد کان من قبل له ان یقوم بهذه الامور لنبوته فجعلت القیام بهذه الامور من مقتضی النبوة کما تری ثم اکّدت ذلک فی فصل آخر حکیناه ایضا بان قلت لمن خالف فی انّ موسی لو لم یستخلف هارون بعده ما کان یجب له القیام بعده بما تقوم به الأئمّة ان جاز مع کونه شریکا له فی النبوة ان یبقی بعده و لا یکون له ذلک لیجوزن و ان

ص:435

استخلفه الاّ یکون له ذلک ثم ختمت جمیع ما تقدم بهذا الکلام الذی هو رجوع عن اکثر ما تقدم و تصریح بان النبوة لا تقتضی القیام بهذه الامور و انّ الفرض علی المتامل فی هذا الموضع هو الشک و ترک القطع علی احد الامرین فعلی أیّ شیء نحصل من کلامک المختلف و علی أیّ الاقوال نعوّل و ما نظن انّ الاعتماد و الاستقرار الاّ علی هذا الفصل المتأخر فانّ المتأخر کان الناسخ و الماحی لما قبله و الذی تضمنه من انّ النبوّة لا توجب بمجردها القیام بالامور التی ذکرتها و انّما یحتاج فی ثبوت هذه الامور مضافة الی النبوة الی دلیل صحیح و قد بیناه فیما تقدم من کلامنا و محتجب نماند که بتقلید رازی جمعی دیگر از مغفلین سنّیه گرفتار شده انکار خلافت حضرت هارون علیه السلام نموده از افادات و روایات اسلاف ثقات خود خبری نگرفته بچنین مکابره صریحه آویخته اند چنانچه بر ناظر شرح تجرید شمس الدین محمود بن عبد الرحمن اصفهانی و شرح مقاصد تفتازانی و شرح تجرید قوشجی و سهام ثاقبه هروی و مرافض حسام الدین و امثال آن مخفی نیست و للّه الحمد که از بیان سابق کمال شناعت و فظاعت هفوات این حضرات ظاهر و باهرست و مخفی نماند که فخر رازی بعد عبارت سابقه که در آن منع خلافت حضرت هارون علیه السلام نموده گفته قوله الخلافة ولایة من جهة القول علی سبیل النیابة قلنا لیس یجب ان یکون قد تقدّم قول فی ذلک لانه لا فرق بین خلافة الانسان لغیره و بین نیابته عنه یقال نبت عن فلان و خلفت فلانا فیوضع احدهما موضع الآخر و معلوم انّه قد یقال انّ الانسان قد ناب مناب ابیه و قام مقامه فی النظر فی مصالح اهله و مخلّفیه احسن قیام

ص:436

و ان لم یفوض إلیه ذلک إذا فعل افعال ابیه علی سبیل النیابة و حاصل این کلام آنست که خلافت بی قول هم ثابت می شود و این ضرری بما نحن فیه ندارد زیرا که اگر بفرض غیر واقع خلافت بی قول ثابت شود لکن در ثبوت خلافت بقول ریبی نیست و قول حضرت موسی اعنی اخلفنی دلالت بر حصول خلافت دارد بلا ریب و نیز بنابر این خلافت حضرت هارون بعد رفتن حضرت موسی علیهما السلام بطور ثابت می شود گو قطع نظر از قول اخلفنی کنیم زیرا که حضرت هارون بلا شبه قیام بمصالح امت حضرت موسی علیه السلام بعد رفتن آن حضرت بطور فرموده و نزد رازی صرف همین قدر برای ثبوت خلافت کافیست پس بنا بر این هم تاویل علیل اخلفنی نفعی باو نخواهد رسانید و نیز بنا بر این خلافت هر نبی که بعد نبی سابق قیام بامور امت نبی سابق نموده ثابت خواهد شد و بطلان زعم منافات که خود رازی در ان گرفتارست و شاه ولیّ اللّه و فرزند ارجمندش هم در آن مبتلااند زیاده واضح خواهد شد ثم قال الرازی ثم ان سلمنا ان موسی علیه السلام استخلف هارون و لکن فی کل الازمنة او فی بعضها بیانه انّ قوله اخلفنی امر و هو لا یفید التکرار بالاتفاق سیما عند الامامیة الواقفیّة و ایضا فالقرینة دالة علی انّ ذلک الاستخلاف ما کان عامّا لکل الازمنة لان العادة جاریة فیمن خرج من الرؤساء و استخلف علی قومه خلیفة ان یکون ذلک الاستخلاف مخصوصا بتلک السفرة فقط و إذا ثبت انّ ذلک الاستخلاف ما کان حاصلا فی کل الازمنة لم یلزم من عدم ثبوته فی سائر الازمنة تحقق العزل لأنّ العزل عن الشیء انما یکون بعد انعقاد سبب ذلک الشیء و کما انّ من ولی النظر فی بلدة و لم یول غیرها لا یقال انّه البلد الذی لم یولّ فکذلک فی الزمان و جواب این شبه

ص:437

رکیکه آنست که گو مطلق امر دلالت بر تکرار نکند لکن متبادر حسب عرف و عادت از نصّ بر خلافت احدی همینست که خلافت او مطلقا حسب ما یتناوله اللفظ ثابت باشد و الا لازم آید که اگر رئیسی از دار السلطنة بیرون رود و بر قوم کسی را خلیفه کند خلافت او ساعتی پیش ثابت نشود و هو بدیهی البطلان و خود رازی چنین استخلاف را مستوعب این سفر دانسته کما یدل علیه قوله ان یکون ذلک الاستخلاف مخصوصا بتلک السفرة و جواب زعم اختصاص خلافت بایام سفر آنست که از افاده قیصری و ملای جامی واضحست که خلافت حضرت هارون که بقول حضرت موسی علیه السلام اعنی اخلفنی ثابت شده سبب قوت نسبت آن حضرت بامامتست و بهمین سبب شیخ ابن العربی کلمه حضرت هارون را بامامت نسبت کرده و بصفات دیگر از صفات حضرت هارون علیه السلام نسبت ننموده پس اگر این خلافت مخصوص بایام سفر حضرت موسی علیه السلام باشد بلا شبه لازم آید که بعد رجوع حضرت موسی علیه السلام در نسبت حضرت هارون علیه السلام بامامت قصوری و فتوری حاصل شود و قوت آن حضرت مبدل بضعف و وهن گردد معاذ اللّه من ذلک و جناب مخاطب در باب مطاعن بادعای عزل حضرت هارون علیه السلام بزبان بلاغت ترجمان گشاده پس حضرات سنیه را بعد این جسارت سراسر خسارت چاره نیست ازین که یا شمول استخلاف جمیع ازمنه را قبول کنند و یا بلزوم عزل انقطاع استخلاف مطلق را اعتراف نمایند و بر تقدیر تنفیر لازم می آید و بعد این همه فخر رازی ترانه عجیبی برداشته بر جان نازنین انصاف تیغ اعتساف آخته و حیا و خوف را از اهل اسلام یکسو گذاشته علم مخالفت بداهت برداشته یعنی بادعای عدم تنفیر ازاله مرتبه خلافت از هارون علیه السّلام باحتمال کراهت آن حضرت

ص:438

از رتبه خلافت در تنفیر ناظرین و ازاله حسن تدبیر از خود و اثبات کراهت محصلین کوشیده حیث قال ثم ان سلمنا انّ الاستخلاف کان ثابتا فی کل الازمنة فلم قلتم انّ ازالته منفر بیانه ان العزل انما یکون منفرا إذا انحطّ المعزول عن مرتبة ارتفع بها فامّا إذا زال عنه ما لم یرتفع فانه لا یکون ذلک منفرا و معلوم انّ هارون کان شریکا لموسی علیهما السلام فی اداء الرسالة و هذا ارفع المنازل و قد یکره الانسان ان یکون خلیفته شریکه فی الریاسة و إذا جاز ان یکون ذلک مکروها جاز ان لا یحصل له بسبب حصوله زیادة و لا نقصان فلا یکون ذلک منفرا محصل این کلام مختل النظام آنست که عزل وقتی منفر می شود که معزول پستر شود از مرتبه که مرتفع شده باشد بسبب ان و هر گاه زائل شود از معزول مرتبه که مرتفع بآن نشده پس این زوال منفر نیست و چون حضرت هارون علیه السّلام شریک حضرت موسی علیه السّلام در ادای رسالت بوده و این ارفع منازلست و کاه ست که مکروه می دارد انسان که شریک فی الریاسة خلیفه او باشد و هر گاه جائزست که این معنی مکروه باشد جائزست که حاصل نشود به سبب ان زیادت و نقصان پس عزل از ان منفر نباشد انتهی و رکاکت و سخافت و شناعت و فظاعت این خرافت پر ظاهرست چه ابداع احتمال کراهت حضرت هارون از خلافت حضرت موسی علیهما السلام مبنی بر غایت لجاج و عناد و منبئی از نهایت عصبیت و لدادست و کار مسلمی نیست که در حق نبی معصوم چنین احتمال شنیع پیدا کند و چگونه عاقلی تجویز تواند کرد که معاذ اللّه حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را بامری مامور سازد که حضرت هارون از ان کاره و مستنکف باشد و مذلّت و اهانت آن حضرت

ص:439

در آن متصوّر شود و کافیست برای ابطال این احتمال آنچه رازی بعد ازین افاده فرموده که از ان واضحست که استخلاف حضرت هارون علیه السّلام را حصول فائده جدیده که تنفیذ احکامست لازمست چه اگر تنفیذ احکام بسبب استخلاف حاصل نشود بلکه از سابق ثابت باشد برای استخلاف فائده نباشد و ظاهرست که تنفیذ احکام الهی از اجل فضائل و محامدست حاشا که جز دیوانه یا ملحدی کسی از اهل اسلام آن را مکروه داشته باشد چه جانبی معصوم پس تجویز کراهت آن بر حضرت هارون علیه السلام نهایت بی باکی و جسارت و غایت مجازفت و اعتداست و معهذا کله این خرافت را افاده خود رازی در تفسیر کبیر از بیخ بر می کند که در آن توهم لزوم اهانت حضرت هارون علیه السّلام را رد ساخته کما سمعت آنفا و نیز بطلان این خرافت از افاده علاّمه قیصری و تحقیق رشیق ملا عبد الرحمن جامی که آنفا شنیدی بکمال وضوح و ظهور کالنور علی شاهق الطور تابان و روشنست و لطیف تر آنست که بعد تجویز مکروه بودن خلافت حضرت موسی نزد حضرت هارون علیهما السلام بر آن تفریع نموده که جائزست که حاصل نشود بسبب این خلافت زیادت و نقصان و بطلان این توهم پر ظاهرست زیرا که هر گاه این خلافت مکروه خواهد بود آن مستلزم نقصان خواهد بود و اگر محبوب خواهد بود موجب حصول زیادت شرف خواهد شد و اگر نه محبوب باشد و نه مکروه البته در این صورت نه زیادت حاصل خواهد شد و نه نقصان پس تفریع عدم زیادت و نقصان بر احتمال کراهت باطلست بلکه بر تقدیر کراهت می بایستی که حصول نقصان را متفرع می کرد و غالبا رازی از طعن و تشنیع اهل اسلام ترسیده با وصف تجویز کراهت چنین مرتبه جلیله از اثبات نقصان بالتصریح عنان کشیده

ص:440

و عار خلل فظیع را از تشنیع شنیع سهل تر فهمیده گو تجویز کراهت نیز صریح تجویز نقصان و اهانت باشد و طرفه آنست که رازی در اربعین چندان در حجاج و اعوجاج منهمک گردیده که بصراحت تمام خلافت حضرت هارون علیه السلام را موجب نقصان گردانیده چنانچه گفته الشبهة الثالثة عشر فجوابها ان هذا الخبر من باب الآحاد علی ما مر تقریره فیما تقدم سلمنا صحته لکن لا نسلّم انّ هارون علیه السالم کان بحیث انّه لو بقی لکان خلیفة لموسی علیه السلام قوله لانه استخلفه فلو عزله کان ذلک اهانة فی حق هارون قلنا لا نسلّم فلم لا یجوز ان یقال ان ذلک الاستخلاف کان الی زمان معین فانتهی ذلک الاستخلاف بانتهاء ذلک الزمان و بالجملة فهم مطالبون باقامة الدلیل علی لزوم النقصان عند انتهاء هذا الاستخلاف بل هذا بالعکس اولی لان من کان شریکا لانسان فی منصب ثم یصیر نائبا له و خلیفة له کان ذلک یوجب نقصان حاله فاذا زالت تلک الخلافة زال ذلک التفضیل و عاد ذلک الکمال ازین عبارت فخر رازی که در آن بمزید مهارت خلافت حضرت هارون و نیابت آن حضرت را موجب نقصان حال آن حضرت می گرداند و ادعا می نماید که زوال این خلافت موجب عود کمالست و این صریح قلب موضوعست که انقطاع خلافت را که صریح نقصانست موجب عود کمال می گرداند و حصول خلافت را که رتبه جلیله ست دلیل نقصان می پندارد ان هذا الشیء عجاب و بعنایت الهی برای مزید تخجیل رازی در ادعای حصول نقصان و اهانت بسبب خلافت و نیابت افاده او در تفسیر کبیر وافیست که از آن واضحست که چون حضرت

ص:441

موسی علیه السلام اصل در نوبت بود لهذا حصول خلافت آن حضرت برای حضرت هارون ع با وصف شرکت در نبوت موجب اهانت نیست و نیز برای مزید تقبیح و توهین و تفضیح این زعم رازی افاده علاّمه قیصری و ارشاد باسداد ملا جامی کافیست سبحان اللّه فخر رازی حصول خلافت حضرت موسی را برای حضرت هارون علیهما السلام که حسب افاده قیصری و ملا جامی شرف عظیم و فخر جلیل و سبب قوت نسبت آن حضرت بامامتست عین نقصان و خسران و سبب اهانت و تحقیر و موجب ذلت و تعبیر گمان می برد و کمال دانشمندی و تدین و نهایت خوض و غور خود در فهم حقائق صفات انبیاء علیهم السلام بمنصه ظهور می رساند و نیز باید دانست که هر گاه خلافت حضرت هارون علیه السلام موجب نقصان و اهانت باشد معاذ اللّه من ذلک و نزد ائمه محققین سنیه مراد ازین حدیث منزلت تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلامست بحضرت هارون علیه السّلام درین خلافت لازم آید که جناب سرور کائنات صلی اللّه علیه و آله و سلّم در مقام تسلیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام و اظهار فضل آن امام دین و ابطال زعم باطل منافقین معاذ اللّه نقصان و اهانت شاه ولایت ثابت کرده باشد و لا یقول به الا مجنون محموم او منافق مرجوم و نیز بنا بر این نقصان حال و اهانت و اختلال شیخین که وضع حدیث منزلت در حق شان کرده اند کما سبق حسب اعتراف رازی ثابت و محقق می گردد فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً بالجمله صدور چنین کلام از مثل چنین امام سنیّه که حاوی معقول و منقولست و علمای کبار ایشان در مدح و ثنا و تبجیل و اطراء او بغایت قصوی کوشند نهایت عجیب و غریبست که از ان العیاذ بالله نقصان و اهانت و عیب دو نبی معصوم بلکه طعن بر حیّ قیّوم ثابت می گردد و نیز از آن طعن بر جناب سرور انام

ص:442

صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام معاذ اللّه من ذلک لازم می آید و لزوم طعن بر شیخین علاوه بر همه ست و از تقریر سراسر تزویر رازی نحریر هم عجیب ترست مقالت سرا پا ضلالت بعض حکمای سنیه که ایشان استخلاف حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را سبب ترک قوم آن حضرت عبادت حق تعالی و اختیار عبادت عجل بعد رفتن حضرت موسی علیه السلام دانسته و اظهار کرده که چون حضرت موسی علیه السلام قوم خود را بسوی هارون علیه السلام سپرد و بسوی خدا نسپرد لهذا اینها ترک عبادت حق تعالی کردند و عبادت عجل آغاز نهادند و نیز بیان کرده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله سلّم استخلاف نفرمود بعد خود و تسلیم فرمود امر امت خود را بسوی خدا پس اختیار کرد حق تعالی برای امت آن حضرت افضل ناس را بعد حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و آن کس ابو بکرست و او اصلاح کرد در میان قوم آن حضرت فقیه ابو اللیث سمرقندی که مناقب فاخره و محامد زاهره او از جواهر مضیّه و کتائب اعلام الاخیار و طبقات حنفیه ملا علی قاری و امثال آن واضح و لائحست این مقاله شنیعه و هفوه فظیعه را در تفسیر کلام الهی بشاشت و ابتهاج بلا خوف و هراس از طعن و ملام اهل ایمان و اسلام وارد می کند و بکمال سماجت و قبح و خزی آن اعتنای نمی کند چنانچه در تفسیر خود می فرماید وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ یعنی قال له قبل انطلاقه الی الجبل اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی یعنی کن خلیفتی علی قومی وَ أَصْلِحْ یعنی مرهم بالصلاح و یقال و اصلح بینهم وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ یعنی و لا تتبع طریق العاصین و لا ترض به و اتبع سبیل المطیعین و قال بعض الحکماء من ههنا ترک قومه

ص:443

عبادة اللّه بعده و عبدوا العجل لأنّه سلّمهم الی هارون و لم یسلّمهم الی ربهم و لم یستخلف النّبی صلّی اللّه علیه بعده و سلّم امر امته الی اللّه فاختار اللّه تعالی لامته افضل الناس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو ابو بکر الصدیق فاصلح بینهم کمال حیرتست که قائل این هفوه شنیعه و مقاله فظیعه چگونه بمفاسد و فضائح و قبائح آن وانرسیده بلا محابا و بلا خوف متکلم بآن گردیده که از ان طعن صریح بر حضرت موسی و حضرت هارون علیهما السلام لازم می آید بلکه رفته رفته این طعن بساحت کبریای حق تعالی می کشد که چرا حضرت موسی و حضرت هارون علیهما السلام را که معاذ اللّه تسلیم امور بحق تعالی نمی کردند مبعوث برسالت و نبوت فرموده آری چون سنیه را غرض آن هم آنست که حسن ترک نصّ بر خلیفه که مذهب سنیه است در اذهان عوام راسخ شود بلکه قبح نص را بر خلیفه که مذهب اهل حقّ و یقینست هم معتقد شدند لهذا برای تخدیع و تضلیل ایشان استخلاف حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را مثبت اعظم قبائح و افحش فصائح که ترک عبادت حق تعالی و ایثار عبادت عجلست گردانیده و ترک نص را شمر برکت و اصلاح و سبب فوز و نجاح وانموده قوله پس معلوم شد که ازین راه استدلال بر خلافت حضرت امیر هرگز راست نمی آید اقول اگر غرض آنست که ازین راه یعنی عموم منازل استدلال بر خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام راست نمی آید لیکن از راه دیگر استدلال بر خلافت آن حضرت صحیحست کما هو المتبادر من التقیید و یؤیده ما اسلفه من اعترافه السدید بدلالة الحدیث علی خلافة قاتل کل کفار عنید پس بحمد اللّه مطلوب اهل حقّ حاصل و شبهات رکیکه ان باطل دگر باره زائل شد مطلوب اهل حقّ بمنصه ظهور رسید و شناعت انکار

ص:444

منکرین و جحد جاحدین متضح گردید

تخطئه صاحب تحفه ملازمه انقطاع خلافت را با عزل که لازمه اش عزل غیر مجاز پیامبر است و رد آن به ده وجه

قوله سوم آنکه آنچه گفته اند که اگر این مرتبه از حضرت هارون زائل می شد لازم آید عزل او و عزل نبی جائز نیست گوییم انقطاع عمل را عزل گفتن خلاف عرف و لغتست اقول بر ارباب اذهان مستقیمه و اصحاب الباب غیر عقیمه شناعت و فظاعت دعوی انقطاع خلافت حضرت هارون علیه السلام مخفی نیست بوجوه عدیده اوّل آنکه از افاده علاّمه قیصری ظاهرست که ثبوت خلافت حضرت موسی برای حضرت هارون علیهما السلام مثبت کمال شرف و فضل و جلالت و علو مقام و رفعت درجه و سمو منزله است زیرا که او ثبوت امامت را بواسطه حضرت موسی برای حضرت هارون علیه السلام با ثبوت امامت بی واسطه سبب قوت نسبت امامت بآن حضرت گردانیده و نیز آن را سبب اختصاص امامت بکلمه آن حضرت دانسته و جامع بودن آن حضرت در امامت بی واسطه و امامت با واسطه و بودن آن حضرت امام مطلق و امام مقید از جانب حضرت موسی در مقام بیان شرف و فضیلت آن حضرت ذکر کرده و این همه صریحست در آنکه ثبوت این امامت مثبت شرف فخیم و فضل عظیم برای حضرت هارون علیه السلامست پس اگر این امامت منقطع و زائل می بود در حکم عدم می گردید و بلا ریب تنفیر و تعییر متحقق می شد و وجهی برای ذکر این امامت در مقام بیان شرف و فضل هارون علیه السلام متصور نمی گردید و داود قیصری از اکابر محققین و اجله منقدین سنیه است و فضائل و مناقب و محامد و مدائح او حاجت بیان ندارد محمود بن سلیمان کفوی در کتائب اعلام الاخیار گفته قدوة العارفین اسوة السالکین صفوة المحققین الشیخ داود بن محمود بن محمد القیصری هو العالم الفاضل الکامل المولی

ص:445

داود القیصری القرامانی اشتغل و اجتهد و برع فی العلوم اخذ عن علماء البلاد القرامانیة و بلغ رتبة الفضل و الکمال و فاق علی اقرانه فی الفروع و الاصول و کان فارس میدانه فی المعقول و للمنقول ثم مال الی التصوف فهبّ له نسیم التوفیق و ساقه سائق العنایة و دلّه علی سواء الطریق و تشرف بخدمة الشیخ الامام جمال الدین عبد الرزّاق القاشانی و اخذ عنه علم التصوف و آداب الطریقة و بلغ عنده رتبة الکمال و الارشاد و صنّف فی علمی الظاهر و الباطن و وضع شرحا علی فصوص الحکم للشیخ الاکبر و سمّاه المطلع و وضع فی اوله مقدمة و جعلها اثنی عشر فصلا الی ان قال صاحب الکتائب و یفهم من تلک المقدمة مهارته فی العلوم العقلیة ایضا حکی انّ السلطان أورخان الغازی ابن عثمان الغازی بنی مدرسة فی بلدة ازنیق و هی اول مدرسة بنیت فی الدولة العثمانیة و عیّن تدریسها للشیخ داود القیصری لمهارته فی العلوم الشرعیة و العقلیة و کونه مقدما علی اقرانه فدرّس هناک و افاد و اجاد الخ دوم آنکه آنفا دانستی که ملا عبد الرحمن جامی هم ثبوت خلافت حضرت موسی را برای حضرت هارون علیهما السلام مثبت شرف و فضل جلیل برای حضرت هارون علیه السلام دانسته و مرّة بعد اخری در توضیح و تقریر و تبیین آن ببیان بلیغ و متین کوشیده پس بطلان زعم انقطاع این خلافت از بیان جامی هم نهایت واضح و ظاهر و لامع و باهرست و فضل و جلالت و عظمت و نبالت و تبحر و تحقیق و اعتماد و اعتبار و قبول و اشتهار ملا جامی خود مسلّم اکابر اساطین سنیه است علاّمه کفوی در کتائب اعلام الاخیار گفته الشیخ العارف باللّه و المتوجه بالکلیة الی اللّه دلیل الطریقة ترجمان الحقیقة المنسلخ عن الهیاکل الناسوتیة

ص:446

و المتوسلی الی السبّحات اللاهوتیّة شمس سماء التحقیق بدر فلک التدقیق معدن عوارف المعارف مستجمع الفضائل جامع اللطائف المولی الحامی نور الدین عبد الرحمن بن احمد بن قوام الدین محمد الدشتی الجامی قدّس اللّه تعالی سرّه کان لقبه الأصلیّ عماد الدین ثم اشتهر بنور الدین ولد بخرجرد جام وقت العشاء الثالث و العشرین من شعبان المعظم سنة سبع عشرة و ثمانمائة الی ان قال اشتغل المولی الجامی اوّلا بالعلم الشریف و فاق اهل زمانه فی المنقول و المعقول الی ان قال و له تصانیف کثیرة مقبولة ذکره عبد الغفور اللاّری فی التذبیل الی ان قال و کان جلیل السیرة حسن السریرة دائم الذکر مصیب الفکر مستغرق اوقاته بالخلوة و الطاعة مستوعب العمر بالعبادة و التوجّه و المطالعة قلیل الرغبة فی الدنیا غیر ملتفت الی الامراء جمع بین علمی الشریعة و الحقیقة شرح احسن الشروح اصول الطریقة و کان من محاسن الزّمان لم تر العیون مثله فی العلم و العرفان الخ و امیر دولت شاه بن علاء الدین الدولة در تذکرة الشعرا گفته ذکر حارف الحقیقة سالک الطریقة نور الملة و الدین عبد الرحمن الجامی الی ان قال ابتدای حال بتحصیل و ادب مشغول گشت تا سر آمد علماء روزگار شد با وجود علم و فضل مقامی برتر طلب می داشت تا داعیه طلب دامنگیر همت عالیش گشته دست ارادت بجناب عرفان مآب شیخ الاسلام قبلة المحققین و سیّد الواصلین سعد الملة و الدین الکاشغری قدّس سرّه العزیز داد که آن از مریدان و خلفاء خاندان مبارک حضرت شیخ الشیوخ سالک مسالک دین و عارف معارف یقین شیخ الاسلام و المسلمین

ص:447

خواجه بزرگ بهاء الحق و الدین المعروف به نقش بند قدّس اللّه تعالی روحه و ارسل إلینا فتوحه بوده است و مولانا مدتی در قدم مولانا سعد الدین بسر برد و خدمات پسندیده نمود و در ریاضات و مجاهدات فقر و سلوک حاصل ساخت و ببرکت خدمت آن بزرگوار مولانا را مقام عالی در تصوف و فقر پیدا شد هر آیینه نظر کیمیا اثر مردان خدا کبریت احمرست الی ان قال آنچه از مصنفات مولانا که حالا از قوت بفعل آمده و محبوب و مطلوب اکابر و افاضل شد نفحات الانسست در بیان حالات و مقامات اولیای عظام و جواب چند نسخه منظوم شیخ نظامی مثل مخزن اسرار و غیره و نسخه معما و چند کتاب در تصوف و بعنایت ازلی و هدایت لم یزلی بعد الیوم همواره از امواج این بحر حکمت و معرفت و رد آنها بساحل وجود خواهد ریخت انشاء اللّه تعالی سوم آنکه از افاده علامه نحریر و امام کبیر فخر الدین رازی که آنفا مذکور شد ظاهرست که حضرت هارون علیه السلام را بسبب استخلاف حضرت موسی علیه السلام حصول رتبه جدیده تنفیذ احکام لازمست و هر گاه استخلاف حضرت هارون علیه السلام نزد مخاطب قمقام مثل دیگر اکابر اساطین اعلام مسلّم و ثابتست بغیر ریب و کلام قطعا ثابت شد که رتبه جدیده تنفیذ احکام برای حضرت هارون علیه السلام بسبب استخلاف حاصل شده بود پس اگر این خلافت را خلافت منقطعه و ریاست متصرمه و امامت منخرمه گردانند بلا شبه این رتبه جدیده و منزلت سدیده تنفیذ احکام و امضای مسائل حلال و حرام نیز منقطع و منصرم و اساس این شرف عظیم و فضل فخیم منهدم خواهد شد و انقطاع و انصرام و انخرام و انهدام اساس تنفیذ احکام بلا شبه موجب اهانت و تحقیر و سبب عیب و تعییرست خواه شاهصاحب آن را عزل نامند یا نه نامند که بنا بر این نزاع

ص:448

در تسمیه آن بعزل محض نزاع در لفظ خواهد بود و فائده بحال شان نخواهد رسانید چهارم آنکه سابقا دانستی که جر علام و نحریر قمقام و شیخ الاسلام سنیه اعنی محقق عدیم النظیر احمد بن عبد الحلیم المعروف بابن تیمیه بمزید خیرگی و تیرگی دعوای انعزال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از خلافت مدینه برجوع جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از سفر تبوک معاذ اللّه من ذلک آغاز نهاده داد اظهار کمال نصب و عناد و ابراز غایت اضغان و احقاد داده حیث قال فی المنهاج و قوله لأنّه لم یعزله عن المدینة قلنا هذا باطل فانّه لما رجع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انعزل علیّ بنفس رجوعه کما کان غیره ینعزل إذا رجع این عبارت نهایت صریحست در آنکه انقطاع خلافت بعود مستخلف عین الغزال اوست پس اگر خلافت حضرت هارون علیه السلام منقطع باشد بلا شبه حسب افاده شیخ الاسلام سنیان عزل آن حضرت معاذ اللّه من ذلک متحقق خواهد پنجم آنکه سابقا دانستی که ملا علی قاری عاری از عقل بسبب مزید انهماک در مجون و هزل عزل وصی بلا فصل صاحب کل فضل از خلافت مدینه بسبب رجوع جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ادعا کرده و این صریحست در آنکه نزد قاری عاری از ولائی حبیب باری انقطاع خلافت بعود مستخلف عین عزلست ششم آنکه علاّمه وحید و محقق فرید و متکلم مجید و فقیه مفید ابو شکور محمد بن عبد السعید در کتاب التمهید فی بیان التوحید گفته ناظرت اشعریا فقال لی ان الوضوء و الصلوة عندکم ان یجلس احدکم تحت المیزاب حتی یبتلّ وجهه و ذراعاه و راسه و قدماه ثم یبسط خرء الحمام و یقوم علیه و یقول بالفارسیة خدا بزرگ یعنی اللّه اکبر و یقرأ بالفارسیة مقدار آیة و یقول دو برگ سبز یعنی قوله

ص:449

مُدْهامَّتانِ ثم یرکع و یسجد ساکتا و یقعد مقدار التشهد وقت القعود ثم یضرط فهذه عبادتکم قال هذا طعنا لابی حنیفة و لاصحابه رحمهم اللّه فاجبته و قلت انکم تعتقدون بان اللّه تعالی ما کان خالقا و لا رازقا و لا معبودا قبل ان یخلق الخلق و الآن لیس بغافر و لا مثیب و لا معاقب و الرّسول الیوم لیس برسول و قبل الوحی ما کان رسولا و المؤمنون بالمعصیة ینقص ایمانهم فلذلک المعبود الذی اعتقدت بانه ما کان ربا معبودا ثم صار معبودا و ان هذا الرسول ما کان رسولا صار رسولا ثم عزل فان المومن الذی ینقص ایمانه بالضحک و نحوه یکتفی بهذا القدر من العبادة نعوذ باللّه من ذلک ازین عبارت سراسر بشارت و اشارت سراپا أنارت واضحست که علاّمه ابو شکور بجواب بعض اشعریه اهل غرور که زبان جسارت ترجمان بطعن حضرت امام اعظم ابو حنیفه و عیب جماعت حنفیه شریفه گشوده یعنی ذکر وضو میزابی و صلاة حنفیه که مختومست بضراط و موسومست بکمال احتیاط نموده بعض اعتقادات اشعریه در اصول بطرز استهزاء و سخریه جانسوز و رمز و لمز حیرت افروز بیان فرمود و از جمله این اعتقادات آنست که نزد اشعریه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسبب وفات معاذ اللّه معزول از رسالت گردیده و این افاده صریحست در آنکه نفی رسالت از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسبب وفات هم مثبت عزل و موجب عیب و تحقیرست پس نفی خلافت از حضرت هارون علیه السلام بزعم انقطاع آن در حالت حیات باولویت تمام مثبت عزل و سبب اهانت و تنقیر خواهد بود بلا ارتیاب و چون بطلان لازم ظاهرست مثل آفتاب ملزوم هم خلافت حقست و مغایر صواب و اللّه ولی التوفیق فی کل باب هفتم آنکه از طرائف امور بلکه غرائب شرور آنست

ص:450

که مخاطب فخور با آنکه بجواب حدیث منزلت سه بار بتاکید و تکرار نفی عزل حضرت هارون علیه السلام فرموده اوّلا بقول خود و انقطاع این استخلاف را عزل نتوان گفت که موجب اهانت در حق کسی باشد و ثانیا بقول خود انقطاع عمل را عزل گفتن خلاف عرف و لغتست و ثالثا بقول خود هیچکس آنها را معزول نمی داند باز در ما بعد این همه افادات مکرره موکده خود را که از ان نهایت تحاشی و تبری و بیزاری از عزل حضرت هارون علیه السلام ظاهرست بغفلت یا تغافل زده بر مخالفت آن نطاق همت بمیان جان بسته بغرض رفع عیب و نقص عزل از ساحت علیای خلیفه ثانی تصریح تمام بعزل حضرت هارون علیه السلام نموده و از ایلام و آزار روح اقدس آن نبی معصوم بلکه معاندت و مشاقّت حی قیوم باکی نبرداشته چنانچه در جواب طعن پنجم از مطاعن أبی بکر کما دریت آنفا گفته جواب دیگر قبول کردیم که عمر معزول پیغمبر بود لیکن مثل حضرت هارون که بعد از مراجعت حضرت موسی علیه السلام از طور از خلافت ایشان معزول شد لیکن چون بالاستقلال نبی بود این عزل در لیاقت امامت او نقصان نکرد همچنین عمر بن الخطاب را که در حق او لو کان بعدی نبی لکان عمر ارشاد شد این عزل در لیاقت امامت نقصان نکرد انتهی درین عبارت سراپا بلاغت زبان گهرفشان را بادعای عزل حضرت هارون علیه السّلام بصراحت تمام مکررا و موکدا واگشاده و اصلا شرم و آزرم را از اهل اسلام و انبیای کرام علیهم السلام بساحت علیای خود باز نداده و پر ظاهرست که عزل حضرت هارون بقول از حضرت موسی علیهما السلام واقع نشده لا بد که شاهصاحب عزل آن حضرت را بانقطاع خلافت که مزعوم باطلشانست ثابت خواهند ساخت پس ثابت شد که نزد شاهصاحب هم انقطاع خلافت

ص:451

مطلق مثبت عزلست و چون عزل نبی را دینداری تجویز نخواهد کرد که مستلزم اهانتست بالبداهة و از افاده صاحب تمهید بلکه افاده خود شاهصاحب هم ظاهرست حیث قال قبل ذلک و انقطاع این استخلاف را عزل نتوان گفت که موجب اهانت در حق کسی باشد انتهی پس بحمد اللّه دعوی انقطاع خلافت بلا ریب باطل باشد قوله زیرا که باد شاهان در حین بر آمدن خود از دار السلطنة نائبان و گماشتگان خود را خلیفه خود می گذارند و بعد از معاودت خود بخود این خلافت منقطع می شود و هیچکس آنها را معزول نمی داند و نه در حق آنها اهانت می فهمد اقول شاهصاحب درین جا بمزید تحیر و انتشار و غایت اختلال و اضطرار چارۀ کار را در آن منحصر یافته اند که همت عالی نهمت را بتمثیل حال نبی جلیل بحال ذلیل نائبان و گماشتگان گماشته خلافت و امامت را با گماشتگی و اعمال خاسره دنیای دنی مماثل ساخته این الثریا یا من الثری و این الدرّ من الحصی در کمال وضوح و ظهورست که حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام بوقت توجیه بسوی طور بلا تقیید بمدت طویلة الشهور یا قلیله سریعة المرور حضرت هارون علیه السلام را خلیفه و جانشین خود ساخته حیث قال اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ و اما این نائبان و گماشتگان پس ظاهرست که در اغلب اوقات ایشان را خلافت و نیابت مطلقه سلاطین حاصل نمی شود بلکه خلافت ایشان مقیّد می باشد بزمان غیبت باین سبب انقطاع عمل ایشان را کسی عزل نمی گوید و اگر بالفرض بادشاهی بقول مطلق بلا تقیید بمدت بعضی از نائبان و گماشتگان خود را خلیفه سازد و من بعد از و خلافت خود منقطع سازد بلا شبه درین صورت عزل و اهانت این نائب و گماشته لازم خواهد آمد و المنکر مکابر لا یصغی الی کلامه و اگر بفرض غیر واقع تسلیم کنیم که انقطاع عمل نائبان و گماشتگان با وصف

ص:452

حصول خلافت بقول مطلق بلا تقیید بمدت غیبت موجب اهانت شان نمی شود پس خواهیم گفت که مراتب اهانت و تنفیر مختلفست بعض امور چنانست که هم بنسبت انبیا و ائمه علیهم السلام منفرست و هم بنسبت سلاطین و بعض امور چنانست که بنسبت اهل دنیا تنفیر در آن متحقق نمی شود لیکن بنسبت انبیاء و ائمه علیهم السلام که حاکم دین و دنیااند بلا شبه منفرست چه مرتبه انبیا و ائمه علیهم السلام بغایت رفیع و جلیلست رتبه سلاطین و وزرا را بمرتبه شان نسبتی نیست پس آنچه بنسبت سلاطین و وزرا منفرست البته بنسبت انبیا و ائمه علیهم السلام منفرست علی الاطلاق دون العکس الکلی چه ظاهرست که شروط مراتب عالیه بحسب ارتفاع مدارج و ارتقاء معارج زیاده تر می باشد پس انقطاع عمل نائبان و گماشتگان اگر بالفرض در رتبه نائبان و گماشتگان قدحی نکند و در حق شان نفیری پیدا ننماید از ان لازم نمی آید که انقطاع عمل در حق انبیای معصومین و ائمه طاهرین علیهم السلام هم منفر نباشد چه بسیاری از امورست که در حق انبیاء و ائمه علیهم السلام موجب تنفیر و قدحست بخلاف دیگر مکرّمین مخصوصین چه جا عوام مسلمین و امرا و سلاطین و ازینجاست که در امامت و نبوت شروطی را علمای طرفین ذکر می کنند که فقدان آن شروط در سائر امت و رعایا بلکه سلاطین و وزرای اهل دنیا هم موجب تنفیر و اهانتشان نمی شود ولی اللّه در ازالة الخفا گفته آنچه در وزارت مطلوب می شود مرد صاحب قوت و مروتست که قوم از حل و عقد و حساب می گرفته باشند و در خلافت زیاده از ان اشتراک با پیغامبر در جدا علی که قبیله بوی منسوب باشد مطلوبست تا مردمان در خلیفه بچشم حقارت ننگرند لهذا خدای تعالی در بنی اسرائیل پیغامبری نفرستاد مگر از بنی اسرائیل از سبط حضرت موسی باشد یا غیر ان و همین معنی را آن حضرت

ص:453

صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در خلفای خود جاری ساختند الائمة من قریش تا موافقت سنة اللّه فی انبیاء بنی اسرائیل واقع شد انتهی ازین عبارت ظاهرست که در خلیفه اشتراک با پیغامبر در جدا علی مطلوبست و فقدان آن موجب تحقیر خلیفه ست که مردم بسبب این اشتراک بچشم حقارت در خلیفه نمی نگرند و الا او را تحقیر می شمرند و ظاهرست که فقدان اشتراک با پیغامبر در جدا اعلی در حق سائر رعایا اگر چه صحابه عدول و اعلام فحول یا سلاطین و وزراء و اعاظم حکام و کبرا باشند موجب تحقیر و اهانت شان نمی شود پس قیاس حال ائمه و خلفا بر نائبان و گماشتگان سلاطین دنیا پر ناروا و اللّه الموفق للاهتداء و التجنب عن المراء قوله و اگر عزل هم باشد چون نبوت استقلالی بعد از موت موسی بهارون می رسید که مرتبه اعلاست بهزار درجه از خلافت چرا موجب نقصان و اهانت او می شد اقول عادت قدیم شاهصاحب ست که خوض و غور و تامل و تدبر را ترک داده مشغول سیاقت کلام و تخدیع عوام می شوند درین مقام هم برین عادت مرضیه و سجیّه رضیه رفته عزل نظر از جوانب و اطراف نموده چنان گمان کرده اند که اگر انقطاع خلافت حضرت هارون بسبب رجوع حضرت موسی علیهما السلام از طور عزل باشد این عزل بسبب حصول نبوت استقلالی برای حضرت هارون بعد از موت حضرت موسی علیهما السلام موجب نقصان و اهانت نخواهد بود زیرا که ضمیر باشد در قول شان و اگر عزل هم باشد راجع ست بانقطاع عمل که در قول شان گوییم انقطاع عمل را عزل گفتن خلاف عرف و لغتست انتهی مذکورست و ظاهرست که مراد ازین انقطاع عمل انقطاع خلافت حضرت هارونست بوقت رجوع حضرت موسی علیهما السلام از طور بدلیل قول او زیرا که پادشاهان در حین بر آمدن خود از دار السلطنة نائبان

ص:454

و گماشتگان خود را خلیفه خود می گذارند و بعد از معاودت و مراجعت خود بخود این خلافت منقطع می شود و هیچکس آنها را معزول نمی داند و در حق آنها اهانت نمی فهمد انتهی پس حاصل افاده شاهصاحب بنا بر این آنست که اگر عزل حضرت هارون علیه السلام از خلافتی که در وقت توجه حضرت موسی علیه السّلام بطور حاصل شده متحقق شود بسبب رجوع حضرت موسی از طور باز هم موجب نقصان و اهانت حضرت هارون علیه السلام نخواهد شد زیرا که حضرت هارون علیه السّلام را نبوت بالاستقلال بعد از موت حضرت موسی علیه السّلام حاصل می شد و آن مرتبه اعلاست بهزار درجه از خلافت و پر ظاهرست که این تقریر نهایت رکیک و شنیع و بغایت سخیف و فظیع ست چه هر گاه حضرت هارون علیه السّلام از خلافتی که بوقت توجه حضرت موسی علیه السّلام بطور بآنحضرت متوجه گردیده معزول گردد برجوع حضرت موسی علیه السّلام از طور پس بلا ریب نزد هر عاقل بصیر و متوقد خبیر اهانت و تنفیر و عیب و تعییر متحقق خواهد شد اما ادعای حصول نبوت استقلالی بعد موت حضرت موسی علیه السلام پس اوّلا پر ظاهرست که هر کسی که موجب اهانت در و متحقق شود او نبی نمی تواند شد زیرا که خلو نبی از منفرات و عیوب لازم پس برین تقدیر فرض نبوت حضرت هارون علیه السّلام فرض شیء با وصف حصول مانعست و ظاهرست که با وصف التزام تحقق مانع حصول شیء ممتنع ست و مستحیل و اللّه یهدی سواء السبیل و ثانیا فرض کردیم که حضرت هارون علیه السّلام را بعد موت حضرت موسی علیه السّلام نبوت استقلالی حاصل می شد لیکن تا این زمان دور و دراز که ابتدای آن رجوع حضرت موسی علیه السلام از طورست و منتهای آن ارتحال حضرت هارون علیه السّلام

ص:455

از دار غرور بلا شبه و ریب عیب عزل و اهانت و تنفیر معاذ اللّه در وزیر حضرت کلیم علیم خبیر متحقق خواهد شد پس ذکر نبوت استقلالی که بعد مدت مدیده حاصل می شد برای رفع این اهانت از عجائب تمسکات و غرائب استدلالاتست و همانا فصل این زمان طویل در ذهن مبارک مخاطب جلیل خطور و مرور نکرده و گویا تحقق نبوت بالاستقلال مقارن انعزال گمان برده و ندانسته که این خلافت کی بوده و عزل از ان که بر تقدیر انقطاع خلافت لازم آمده کی و وفات حضرت موسی علیه السّلام کی و حصول نبوت استقلالی که همه را یکجا جمع کرده بوصل فصل و ایصال انفصال استقلال دفع معرّت عزل و انعزال خواسته و چون بطلان و شناعت این توهم قبیح پر ظاهرست لهذا جناب مخاطب در باب مطاعن ازین تقریر اعنی ادعای حصول استقلال نبوت برای حضرت هارون بعد وفات حضرت موسی علیه السّلام و رفع نقص و عیب عزل آن حضرت که برجوع حضرت موسی علیه السّلام از طور واقع شده باشد عدول کرده ادعای حصول نبوت بالاستقلال برای حضرت هارون علیه السّلام در حالت حیات حضرت موسی علیه السّلام نموده و آن را مانع حصول عیب و نقصان بسبب عزل گردانیده چنانچه شنیدی و نیز دیگر ائمه سنیه باین تقریر نه آویخته رنگی دیگر ریخته اند یعنی عزل هارون را بعد وفات حضرت موسی علیهما السّلام قرض کرده و حصول نبوت بالاستقلال را دافع عیب و نقصان عزل گردانیده اند در شرح مواقف مذکورست الجواب منع صحة الحدیث کما منعه الآمدی و عند المحدثین انه صحیح و ان کان من قبیل الآحاد و نقول علی تقدیر صحته لا عموم له فی المنازل بل المراد استخلافه علی قومه فی قوله اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی لاستخلافه

ص:456

علی المدینة أی المراد فی الحدیث انّ علیّا خلیفة منه علی المدینة فی غزوة تبوک کما ان هارون کان خلیفة لموسی فی قومه حال غیبته و لا یلزم دوامه أی دوام استخلاف موسی بعد وفاته فان قوله اخلفنی لا عموم له بحیث یقتضی الخلافة فی کل زمان بل المتبادر استخلافه مدة غیبته و لا یکون حینئذ عدم دوامه بعد وفاة موسی لقصور دلالة اللفظ عن استخلافه فیه عزلا کما لو صرح بالاستخلاف فی بعض التصرفات دون بعضها و لا عزله إذا انتقل الی مرتبة اعلی و هو الاستقلال بالنبوة منفرا یعنی و ان سلمنا تناول اللفظ لما بعد الموت و ان عدم بقاء خلافته بعده عزله لم یکن ذلک العزل منفرا عنه و موجبا لنقصانه فی الاعین و بیانه انه و ان عزل عن خلافة موسی فقد صار بعد العزل مستقلاّ بالرسالة و التصرف عن اللّه تعالی و ذلک اشرف و اعلی من کونه مستخلف موسی مع الشرکة فی الرسالة و تفتازانی در شرح مقاصد گفته و لو سلّم فلا دلالة علی بقائها بعد الموت و لیس انتفاءها بموت المستخلف عزلا و لا نقصا بل ربما یکون عودا الی حالة اکمل هو الاستقلال بالنبوة و التبلیغ من اللّه تعالی و کابلی در صواقع گفته و لیس فی اللفظ ما یدل علی الاستمرار و البقاء بعد انقضاء مدة الغیبة و دعوی کونه خلیفة له بعد موته من المنازل ممنوع فانه ادعاء محض و زوال المرتبة الثابتة له فی حیاة موسی بوفاته لا یستلزم نقصا بل انما یستلزم کمالا لأنّه یصیره بعده مستقلاّ بالرسالة فی التبلیغ من اللّه تعالی و ذلک

ص:457

اعلی من کونه خلیفة و شریکا له فی الرسالة از ملاحظه این عبارات ظاهرست که این حضرات عزل حضرت هارون را از خلافت حضرت موسی علیهما السّلام بعد موت حضرت موسی علیه السّلام فرض کرده اند و چون حصول نبوت استقلالی مقارن عزل لازم دانسته اند لهذا دفع عیب و نقصان عزل بآن خواسته اند و بطلان این توهم پر ظاهرست زیرا که بنا بر این لازم می آید که حضرت هارون علیه السّلام از ابتدای توجه حضرت موسی علیه السّلام بطور تا وقت وفات آن حضرت خلیفه حضرت موسی علیه السّلام باشد و خلافت آن حضرت برجوع حضرت موسی علیه السّلام منقطع نگردد و لیکن بسبب وفات حضرت موسی علیه السّلام عزل ازین خلافت واقع شود و این صریح البطلانست چه موت مستخلف را دخلی در عزل نیست خلافتی که در حیات مستخلف ثابت شده بموت او هرگز باطل نمی شود و کسی از ارباب عقول که قابل خطاب باشد موت مستخلف را سبب عزل خلیفه نمی گرداند و نه از کسی این حکم عجیب و غریب مسموع گردیده این افاده از خصائص این حضرات عالی درجاتست و جز مجنون محموم و متخبط مذموم این حرف بر زبان نمی تواند آورد و اگر محض تنبیه قانع نشوند اینک بحمد اللّه ببیان پس مسکت و مفحم ازاله این وسواس می نمایم بیانش آنکه سابقا شنیدی که ابن تیمیه تصریح کرده بآنکه خلیفه خلیفه نمی باشد مکر با غیبت مستخلف یا موت او حیث قال و الخلیفة لا یکون خلیفة الا مع مغیب المستخلف او موته الخ این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه موت مستخلف اصلا منافاتی با خلافت خلیفه ندارد بلکه موت مستخلف مصحح خلافت خلیفه ست آری بزعم ابن تیمیه حیات مستخلف و حضور او منافی خلافت خلیفه ست پس هر گاه موت مستخلف منافی خلافت نباشد بلکه مصحح آن باشد

ص:458

پس چگونه کسی از عقلا دعوی تواند کرد که خلافت حضرت هارون علیه السّلام که در وقت تشریف بردن حضرت موسی علیه السّلام بطور ثابت شده و تا آخر حیات حضرت موسی علیه السّلام محقق بود بسبب وفات حضرت موسی علیه السّلام زائل گردید هل هذا الاّ رمی السهام فی معترک الظلام و تهجس فظیع و تقول شنیع نشأ من استیلاء الوساوس و الاوهام و علاوه برین سابقا دانستی که خلافت حضرت یوشع علیه السّلام برای حضرت موسی علیه السّلام بعد موت آن حضرت حسب تصریحات ائمه سنیه ثابتست و خود مخاطب و والد ماجدش بآن مصرح پس اگر موت مستخلف سبب عزل خلیفه از خلافت شود لازم آید که حضرت یوشع بعد حضرت موسی علیهما السّلام خلیفة نباشد و نیز حضرت یوشع علیه السّلام کالب بن یوفنا را بر بنی اسرائیل استخلاف فرمود پس اگر موت مستخلف سبب عزل خلیفه از خلافت باشد لازم آید عزل کالب از خلافت بعد موت حضرت یوشع علیه السّلام و نیز کالب بن یوفنا پسر خود یوشافاش را بر بنی اسرائیل خلیفه نموده و او تا چهل سال در بنی اسرائیل خلیفه کالب بن یوفنا بوده محمد بن عبد اللّه الکسائی در قصص الانبیا گفته حدیث یوشافاش بن کالب قال کعب و کان یوشع قد استخلف علی بنی اسرائیل کالب بن یوفنا بن عیسی بن یهود ابن یعقوب النبی علیه السّلام و کان هذا کالب من احد الزهاد فساد فی بنی اسرائیل سیرة جمیلة و هم یطیعون حتی قبضه اللّه تعالی فاستخلف علیهم ابنا له یقال له یوشافاش و کان نظیر یوسف علیه السّلام فی حسنة و جماله و کان الرّجال و النساء یجتمعون إلیه لحسنه و جماله و یقولون له علّمنا من

ص:459

علمک و کانوا یفتنون به فسال ربّه ان یغیّر خلقه فضرب اللّه علی وجهه الجدری حتّی تمعّط راسه و حاجباه و اهداب عینیه و ورم انفه و شوّه خلقه فانکره النّاس و رجموه و سالوه عن القصّة و عن العبادة و قصدهم ان یشغلوه عن ربّه فعند ذلک سال اللّه تعالی ان یزیده تشویها فاسترخی اسفل وجهه و ظهرت له اسنان طوال و قبّحت فاه حتی لم یستطع احد ان ینظر إلیه و عرف النّاس منه الاجتهاد فی العبادة و الطاعة و ان اللّه یستجیب دعاه فسوّده علیهم و کان یسمعون له و یطیعونه فمکث اربعین سنة ثم قبضه اللّه تعالی و لم یکن لنبی اسرائیل الا العیزار بن هارون علیه السّلام و ثعلبی در قصص الانبیا بعد عبارت سابقه در ذکر خلافت کالب بعد قول خود فاحسن الخلافة حتّی قبضه اللّه عز و جل گفته و استخلف علی بنی اسرائیل ابنه یوساقوس و کان فیما ذکر انه شبیه یوسف فی الحسن و الجمال و البهاء و نیز حضرت عیزار بن هارون پسر خود میشا را سیاست بنی اسرائیل می کرد کسائی در قصص الانبیاء گفته حدیث الیاس النّبی علیه السّلام قال وهب فلمّا توفی یوشافاش بن کالب بن یوفنا صار الامر الی عیزار بن هارون علیه السّلام و کان قد اسنّ و لم یکن له مولود فجعل قوم من بنی اسرائیل یقولون ما حرم العیزار أن یرزقه اللّه ولدا الا لذنب فبلغ ذلک إلیه فوجد الغم حتی لم یجد الی بنی اسرائیل سبیلا و لم یخرج إلیهم فاجتمع الناس الی امرأته صفوریة بنت موسی بن عمران فاستخبروها فقالت ما لی به علم غیر اننی اراه فی غمّ و همّ ملازما محرابه یعبد ربه

ص:460

و لکن انصرفوا فانّ اللّه تعالی یقضی فی امره ما یشاء فانصرفوا و اقبلت إلیه فسألته عن امرأة فقالت یا هذا ما لی اراک باکیا حزینا فاشار إلیها أن کفّی فازدادت غمّا و اقام العیزار علی ذلک مدة سبعة ایّام حتی إذا کان فی اللیلة السابعة اتاه النداء من قبل الملائکة ان یا عیزار ما هذا الغمّ الذی قد لزمته اعدّ و لک حبسک أم دینک سجنک أم بلیّة نزلت بک فقام العیزار فی محرابه و هو یرتعد خوفا ثم قال لبّیک لبّیک سیّدی و مولائی قد سمعت و اطعت و لم یکن حزنی الا لانی قد بلغت سن آبائی و لم ارزق مولودا و قد بلغت الکبر فهب لی یا ربّ ولدا زکیّا تقیا یقوم بامر بنی اسرائیل بعدی قال فنودی یا عیزار قد اجبت دعوتک فانطلق الی باب الحطّة و تعبد هنالک حتی یاتیک امری قال فاخذ عیزار ذلک و لزم باب الحطة قال فبینما هو کذلک إذ هو بشیء کالظلّ و قد نزل من السّماء و قد تغشّاه و وقع علیه فوجد له روحا و لذاذة فقویت عظامه و لان جلده ثم غشیه النّوم فرأی فی المنام قائلا یقول خذ من هذا الظلّ الذی وقع علیک قبضة فالقها علی اهلک فانتبه و القبضة فی یده و إذا هو بعین تنبع من عند رحلیه فنودی ان اغتسل فاغتسل ثمّ مضی الی اهله بتلک القبضة فالقاها علیها فحاضت و رجع إلیها شبابها و حسنها و جمالها فواقعها فحملت منه و خرج العیزار الی بنی اسرائیل و هو علی غیر حالته الاوّلة لحسنه و جماله فقرّب لربّه قربانا و اجتمع إلیه بنو اسرائیل و هو بهذه الفضیلة و لم یزل فیهم کذلک حتی تمّت ایام الحمل فاخذها الطلق قال فاستندت الی باب

ص:461

الحطّة و تعلّقت بالباب حتّی وضعت غلاما نقیّا زکیّا تقیّا ثم حملته الی منزلها فلما بصره العیزار سجد للّه شکرا و قرّب له قربانا ثم سماه میشا و اخذت أمّه فی رضاعه حتی فطمته و خرج غلاما علیما و کان شبیها یجده هارون حتی بلغ سبع سنین فاخذه ابوه و اوقفه علی الناس ثم خطب بهم خطبة بلیغة و ذکر فی خطبة مناقب موسی و هارون و نشر لهم التوراة فتعجّبوا من علمه علی صغره فاقبل علیهم العیزار و قال لهم أ ترضونه قالوا نعم فهو نعم الولد فقال یا بنی اسرائیل انی قد استخلف علیکم ولدی هذا و نیز حضرت الیاس یسع را خلیفه بر بنی اسرائیل فرموده چنانچه کسائی در قصص الانبیاء بعد ذکر نصه کفر قوم الیاس گفته فاوحی اللّه تعالی إلیه ان یا الیاس اخرج من بینهم و استخلف علیهم الیسع بن یخطب فقد جعلته خلیفتک و نیز کسائی در قصص الانبیاء در ذکر نزول عذاب بر قوم الیاس بعد رفتن حضرت الیاس ع از میان ایشان گفته فاجتمعوا علی الیسع بن یخطب و اعتزلهم الیسع ثم احدقت بهم السحاب بما فیها من العذاب فانزلت علی اولئک الکفرة و الفراعنة الذین کذّبوا الیاس الی ان قال و بقی الیسع بن یخطب فی بنی اسرائیل حتی قبضه اللّه علی السیرة الجمیلة رحمة اللّه علیه و نیز حضرت یسع حضرت ذی الکفل را استخلاف فرموده چنانچه ثعلبی در قصص الانبیاء گفته قال مجاهد لما کبر الیسع قال لو أنی استخلفت رجلا علی الناس یعمل علیهم فی حیاتی حتی انظر کیف یعمل قال فجمع النّاس ثم قال من تکفّل لی بثلث استخلفته یصوم النهار

ص:462

و یقوم اللیل و لا یغضب فقام رجل شاب تزدیه العیون فقال انا فردّ لا ذلک الیوم فقال مثلها فی الیوم الثانی فسکت الناس فقام ذلک الرّجل و قال انا فاستخلفه ازین عبارت نهایت بطلان و فساد زعم ابن تیمیه که ثبوت خلافت را در حیات مستخلف ممتنع دانسته نیز بکمال وضوح و ظهور می رسد که از ان واضحست که حضرت ذی الکفل در حیات حضرت یسع عامل و حاکم بر مردم بود و فخر رازی در مفاتیح الغیب در تفسیر آیه وَ إِسْماعِیلَ وَ إِدْرِیسَ وَ ذَا الْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ الصّابِرِینَ گفته

قال ابن عباس رضی اللّه عنهما فی روایة ان نبیّنا من انبیاء بنی اسرائیل آتاه اللّه الملک و النبوّة ثمّ اوحی اللّه علیه انّی ارید قبض روحک فاعرض ملکک علی بنی اسرائیل فمن تکفّل لک انّه یصلّی باللیل حتی یصبح و یصوم بالنهار فلا یفطر و یقضی بین الناس فلا یغضب فادفع ملکک إلیه فقام ذلک النبی فی بنی اسرائیل و اخبرهم بذلک فقام شاب و قال انا تکفل لک بهذا فقال فی القوم من هو اکبر منک فاقعد و نیز حضرت داود حضرت سلیمان را علیهما السّلام بامر پروردگار خلیفه خود گردانیده چنانچه سابقا مذکور شد و تمام عبارت ثعلبی در قصص الانبیا متعلق باستخلاف حضرت سلیمان علیه السّلام چنینست باب فی قصه استخلاف داود ابنه سلیمان علیهما السّلام و ذکر بد و الخاتم

قال ابو هریرة رضی اللّه عنه انزل اللّه تعالی کتابا من السماء علی داود علیه السّلام مختوما بخاتم من ذهب ثلثة عشر مسئلة فاوحی اللّه تعالی إلیه ان سل عنها ابنک فان هو اخرجهن فهو الخلیفة من بعدک قال فدعا داود علیه السّلام سبعین قسّا و سبعین حبرا و اجلس سلیمان بین ایدیهم و قال یا نبیّ انّ اللّه تعالی نزل علی کتابا من السماء فیه مسائل و امرنی ان اسألک عنها فان

ص:463

اخرجتهن فانت الخلیفة من بعدی فقال سلیمان لیسال نبیّ اللّه عما بدا له و ما توفیقی الاّ باللّه قال داود یا بنیّ ما اقرب الاشیاء و ما ابعد الاشیاء و ما انس الاشیاء و ما اوحشها و ما احسن الاشیاء و ما اقبحها و ما اقل الاشیاء و ما اکثرها و ما القائمان و ما الساعیان و ما المشترکان و ما المتباغضان و ما الامر الذی إذا رکبه الرجل حمد آخره و ما الامر الذی إذا رکبه الرجل ذمّ آخره فقال سلیمان علیه السّلام اما اقرب الاشیاء فالاخرة و اما ابعد الاشیاء فما فاتک من الدنیا و اما آنس الاشیاء فجسد فیه روح و اما اوحش الاشیاء فجسد لا روح فیه و اما احسن الاشیاء فالایمان بعد الکفر و اما اقبح الاشیاء فالکفر بعد الایمان و اما اقل الاشیاء فالیقین و اما اکثر الاشیاء فالشکّ و اما القائمان فالسماء و الارض و اما السّاعیان فالشمس و القمر و اما المشترکان فاللیل و النهار و اما المتباغضان فالموت و الحیاة و اما الامر الذی إذا رکبه الرجل حمد آخره فالحلم عند الغضب و اما الامر الذی إذا رکبه الرجل ذمّ آخره فالحدّة عند الغضب قال ففکّوا الخاتم فاذا جواب المسائل سواء علی ما نزل من السماء فقال القسّیسون لا نرضی حتی نسأله عن مسئلة فان اخرجها فهو الخلیفة من بعدک فقال سلیمان علیه السّلام سلونی وَ ما تَوْفِیقِی إِلاّ بِاللّهِ فقالوا له ما الشیء الذی إذا اصلح صلح کل شیء من الانسان و إذا فسد فسد کل شیء من الانسان فقال هو القلب فقام داود فصعد المنبر فحمد اللّه تعالی و اثنی علیه ثم قال انّ اللّه یامرنی

ص:464

ان استخلف علیکم سلیمان قال فضجّت بنو اسرائیل و قالوا غلام حدث یستخلف علینا و فینا من هو افضل منه و اعلم فبلغ ذلک داود علیه السّلام فدعا اسباط رؤسا بنی اسرائیل و قال لهم انّه قد بلغنی مقالتکم فأرونی عصیّکم فایّ عصاه اثمرت فانّ صاحبها ولیّ هذا الامر بعدی قالوا قد رضینا فجاءوا بعصیّهم فقال لهم داود لیکتب کل رجل منکم اسمه علی عصاه فکتبوا ثم جاء سلیمان بعصاه فکتب علیها اسمه ثم ادخلت بین العصی و اغلق علیها الباب و حرست رؤس اسباط بنی اسرائیل فلما اصبح صلّی بهم الغداة ثم اقبل ففتح فاخرج عصیّهم فاذا هی کما هی و عصا سلیمان قد أورقت و اثمرت قال فسلّموا ذلک لداود علیه السّلام فلما رأی ذلک داود حمد اللّه و جعل سلیمان خلیفة ثم سار به فی بنی اسرائیل فقال انّ هذا خلیفتی علیکم من بعدی و نیز ثعلبی در قصص الانبیاء گفته قال وهب بن منبّه لما استخلف داود ابنه سلیمان علیهما السّلام وعظه فقال یا بنیّ ایّاک و الهزل فان نفعه قلیل و یفتح العداوة بین الاخوان الخ و نیز حضرت سلیمان علیه السّلام پسر خود رخیعم را خلیفه خود گردانیده چنانچه ثعلبی در قصص الانبیاء بعد ذکر وفات حضرت سلیمان گفته ثم ملک بعد سلیمان ابن له یقال له رخیعم و کان قد استخلفه فنبّاه اللّه و کان نبیا و لم یکن رسولا ثم قبض و کان ملکه سبعة عشر سنة ازین عبارات زعم بطلان خلافت بموت مستخلف بکمال وضوح و ظهور می رسد و الا لازم آید که این خلفا بعد مستخلفین شان خلیفه نباشند و هو بدیهی البطلان پس اگر عزل حضرت هارون ع از خلافت

ص:465

حضرت موسی علیه السّلام معاذ اللّه واقع باشد لا بد که وقت رجوع حضرت موسی علیه السّلام از طور واقع خواهد شد نه آنکه تا آخر حیات حضرت موسی علیه السّلام ابن خلافت ثابت باشد و بعد موت حضرت موسی علیه السّلام ازین خلافت عزل واقع شود که وجهی برای آن متصور نمی تواند شد و قطع نظر ازین می گوییم که هر گاه حضرت هارون از خلافت حضرت موسی علیهما السّلام که تا این زمان دراز ثابت بوده وقت وفات حضرت موسی علیه السّلام معاذ اللّه معزول شود بلا شبه تنفیر و عیب متحقق خواهد شد چه عزل مطلقا و خصوصا از چنین رتبه طویلة الاستمرار بلا شبه موجب اهانت و تنفیر نزد اولی البصائر و الابصارست و بلا شبه حصول اهانت و تنفیر در حق انبیا علیهم السّلام ناجائزست اما زعم این معنی که چون نبوت استقلالی آن حضرت را حاصل می شد این عزل موجب اهانت نمی شد پس مدفوعست اوّلا به آنکه حصول نبوت بالاستقلال با وصف حصول این فرض محالست زیرا که عقل ساذج صافی از شوائب اوهام و فهم مبری و مصون از آفات و اسقام و ذهن صافی و محفوظ از اختلاط اضغاث احلام قطعا و حتما و جزما و بتّا حاکمست بآنکه عزل سبب عیب و تنفیر و طعن و تعییر و لوم و تحقیرست پس با وصف حصول عزل حصول نبوّت مطلقا ممتنع و محال و فرض آن درین صورت مثل فرض شریک ایزد ذو الجلالست و دلالت عزل بر نقصان اگر چه نهایت واضح و عیانست لیکن برای مزید افحام و توضیح بحمد اللّه تصریح صریح هم بان نقل می کنم پس باید دانست که علاّمه نحریر و منقد معدوم النظیر و محقق شهیر و صدر کبیر سنیه محمد بن أبی بکر المعروف بابن قیم الجوزیّة الحنبلی در زاد المعاد فی هدی خیر العباد گفته فصل و اما النهی عن تسمیة الغلام بسیار

ص:466

و افلح و نجیح و رباح فهذا المعنی آخر قد اشار إلیه فی الحدیث و هو قوله فانّک تقول أ ثمّ هو فیقول لا و اللّه اعلم هل هذه الزیادة من تمام الحدیث المرفوع او مدرجه من قول الصّحابی و بکلّ حال فانّ هذه الاسماء لما کانت قد توجب تطیرا تکرهه النفوس و یصدّها عما هی بصدده کما إذا قلت لرجل أ عندک یسار او رباح او افلح قال لا تطیرت انت و هو من ذلک و قد تقع الطیرة و لا سیّما علی المتطیّرین فقلّ من تطیّر الاّ وقعت به طیرته و اصابه طیره کما قیل تعلّم انه لا طیر الا علی متطیّر فهو الثبور فاقتضت حکمة الشارع الرؤف بامّته الرحیم بهم ان یمنعهم من اسباب توجب لهم سماع المکروه او وقوعه و ان یعدل عنهما الی اسماء تحصّل المقصود من غیر مفسدة هذا الی ما ینضاف الی ذلک من تعلیق ضد الاسم علیه بان یسمّی یسارا من هو من اعسر النّاس و نجیحا من لا نجاح عنده و رباحا من هو من الخاسرین فیکون قد وقع فی الکذب علیه و علی اللّه و امر آخر ایضا و هو ان یطالب المسمی بمقتضی اسمه فلا یوجد عنده فیجعل ذلک سببا لذمّه و سبّه کما قیل سمّوک من جهلهم سدیدا و اللّه ما فیک من سداد انت الذی کونه فساد فی عالم الکون و الفساد فتوصّل الشاعر بهذا الاسم الی ذم المسمّی به ولی من ابیات و سمّیته صالحا فاعتدی بضدّ اسمه فی الوری سائرا و ظنّ بان اسمه ساتر لاوصافه فغدا شاهرا و هذا کما ان من المدح ما یکون ذمّا و موجبا لستورة مرتبة الممدوح

ص:467

عند الناس فانّه یمدح بما لیس فیه فتطالبه النفوس بما یمدح به و تظنّه عنده فلا تجده کذلک فینقلب ذمّا و لو ترک بغیر مدحه لم تحصل له هذه المفسدة و یشبه حاله حال من ولی ولایة سنیّة ثم عزل عنها فانه تنقص فی نفوس الناس عمّا کان علیه قبلها ازین عبارت ظاهرست که کسی که والی ولایتی سنّیّه شود و بعد ان ازین ولایت معزول شود پس بدرستی که کم می شود مرتبه او از منزله اش قبل عزل و ناقص می شود خود او در نفوس مردم از حالی که بود بر آن حال قبل این ولایت و نیز ازین عبارت ظاهرست که مشابه ست بحال معزول حال کسی که مدح کرده شود بامری که در ممدوح یافته نشود پس این مدح موجب ذم و پوشیدگی مرتبه ممدوح نزد مردم می گردد که او مدح کرده می شود بآنچه در او نیست پس مطالبه می کند نفوس مردم او را بآنچه مدح کرده شد و گمان می کنند آنچه را مدح کرده شد بآن نزد او پس نمی یابند ممدوح را مثل مدح پس منقلب می شود این مدح بذم و اگر مدح غیر واقعی ترک کرده شود این مفسده برای ممدوح حاصل نگردد و ثانیا آنکه بر لزوم حصول نبوت بالاستقلال برای حضرت هارون علیه السّلام دلیلی قطعی عقلی یا نقلی قائم نکرده اند و مجرد ادعا غیر کافی در مقام مناظره و محاجه اکتفا بر محض دعوی دلیل نهایت بعد از عجز و حیرانی و برهان غایت تبحر و همه دانیست و ثالثا آنکه حضرت هارون در حال حیات حضرت موسی علیهما السّلام با وصف شرکت در نبوت تابع و مطیع آن حضرت بوده پس اگر بعد آن حضرت زنده می بود نیز با وصف اتصاف به نبوت تابع و مطیع آن حضرت می بود و تابع و مطیع بودن حضرت هارون علیه السّلام برای حضرت موسی علیه السّلام از نصّ قرآن ظاهرست که وزیر حضرت

ص:468

موسی علیه السّلام بود و ظاهرست که وزیر تابع و مطیع می باشد لکن اگر بمزید لجاج و اعوجاج در دلالت وزارت بر اطاعت کلامی کنند و مثل اخلفنی آن را بر غیر مدلول آن حمل نمایند ناچار تصریح صریح بمطیع بودن حضرت هارون برای حضرت موسی علیهما السّلام ثابت کنم پس باید دانست که علاّمه سیوطی در در منثور گفته اخرج ابن اسحاق و ابن جریر و ابن أبی حاتم عن ابن عباس قال کان السامریّ رجلا من اهل باجرما و کان من قوم یعبدون البقر فکان حبّ عبادة البقر فی نفسه و کان قد اظهر الاسلام فی بنی اسرائیل فلما وصل موسی الی ربّه قال لهم هارون انکم قد حملتم اوزارا من زینة القوم آل فرعون و امتعة و حلیّا فتطهّروا منها فانها رجس و اوقد لهم نارا و قال اقذفوا ما معکم من ذلک فیها فجعلوا یأتون بما معهم فیقذفون فیها و رای السامری اثر فرس جبرئیل فاخذ ترابا من اثر حافره فاقبل الی النار فقال لهرون یا نبی اللّه القی ما فی یدی قال نعم و لا یظنّ هارون الا انّه کبعض ما جاء به غیره من ذلک الحلی و الامتعة فقذفه فیها و قال کن عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فکان للبلاء و الفتنة فقال هذا الهکم و اله موسی فعکفوا علیه و احبّوه حبّا لم یحبّوا مثله شیئا قط یقول اللّه فنسی أی ترک ما کان علیه من الاسلام یعنی السّامری فلا یرون الاّ یرجع إلیهم قولا و لا یملک لهم ضرّا و لا نفعا و کان اسم السامری موسی بن طفر وقع فی ارض مصر فدخل فی بنی اسرائیل فلمّا رای هارون ما وقعوا فیه قال یا قوم انّما فتنتم به وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ حَتّی یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسی

ص:469

فاقام هارون فیمن معه من المسلمین ممن لم یفتتن و اقام من یعبد العجل علی عبادة العجل و تخوّف هارون ان سار بمن معه من المسلمین ان یقول له موسی فرّقت بین بنی اسرائیل و لم ترقب قولی و کان له هائبا مطیعا ازین روایت که اکابر اساطین و اجله معتمدین و اعاظم ماهرین و افاخم بارعین سنیه اعنی ابن اسحاق و ابن جریر طبری و ابن أبی حاتم اخراج کرده اند صراحة واضحست که حضرت هارون مطیع حضرت موسی علیهما السّلام بود و از ان حضرت می ترسید و ابو اسحاق ثعلبی هم هائب و مطیع بودن حضرت هارون برای حضرت موسی علیه السّلام ذکر فرموده چنانچه در قصص الانبیاء بعد ذکر ساختن سامری عجل را گفته فعکفوا علی عبادته یعبدونه من دون اللّه و احبوه حبا ما احبّوا مثله شیئا قط فقال لهم هارون یا بنی اسرائیل انما فتنتم به وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ حَتّی یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسی فاقام هارون فیمن معه من المسلمین و اقام من یعبد العجل علی عبادته و تخوف هارون ان سار بمن معه من المسلمین الی المقتونین الضّالّین ان یقول له موسی فرّقت بین بنی اسرائیل و کان له هائبا مطیعا و علاّمه قاضی القضاة محمود علی هم تائب و مطیع بودن حضرت هارون برای حضرت موسی علیه السّلام ذکر کرده حیث قال فی عقد الجمان فی تاریخ اهل الزمان و قال مجاهد خار العجل و هو مرصّع بالجواهر التی اخذوها من بنی اسرائیل فقال السامری هذا الهکم و اله موسی فترکه ههنا و قال مقاتل عبده منهم عشرة آلاف و هم الذین قالُوا یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهاً و قال هارون یا بنی اسرائیل إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ

ص:470

الآیة فاقام هارون علیه السّلام فیمن معه من المسلمین و اقام من یعبد العجل علی عبادته و خاف هارون ان سار بمن معه من المسلمین الی المفتتنین الضّالّین ان یقول له موسی فرّقت بین بنی اسرائیل و کان له هائبا مطیعا رابعا آنکه سابقا دانستی که حضرت یوشع با وصف اتصاف به نبوت خلیفه حضرت موسی علیه السّلام بعد آن حضرت بوده پس چنانچه حضرت یوشع را حصول نبوت مانع از خلافت حضرت موسی علیهما السّلام نگردید همچنین حضرت هارون علیه السّلام هم اگر بعد حضرت موسی علیه السّلام زنده می بود نبوت حضرت هارون مانع خلافت آن حضرت برای حضرت موسی علیه السّلام و فی ذلک کفایة لاهل الدرایة خامسا آنکه ثعلبی در عرائس گفته قال اللّه تعالی وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ الی آخر القصّة قال ابن اسحاق و العلماء من اصحاب الاخبار لما قبض اللّه تعالی حزقیل علیه السّلام عظمت الاحداث فی بنی اسرائیل و ظهر فیهم الفساد و نسوا العهد الذی عهد إلیهم فی التوراة حتی نصبوا الاوثان و عبدوها من دون اللّه عز و جل فبعث إلیهم الیاس نبیّا و هو الیاس بن یاسر بن فنحاص بن عیزار بن عمران بن هارون و انما کانت الانبیاء بعد موسی یبعثون إلیهم بتجدید ما نسوا و ضیّعوا من احکام التوراة ازین عبارت ظاهرست که انبیا بعد از حضرت موسی علیه السّلام بتجدید احکام توریت که بنی اسرائیل نسیان آن کرده بودند و بر تضیع آن اقدام نموده مبعوث می شدند پس معلوم شد که آن انبیاء که بعد موسی علیه السّلام آمدند مثل الیاس و غیر آن حضرت

ص:471

تابع شریعت حضرت موسی علیه السّلام بودند پس این انبیا همه تابع و مطیع حضرت موسی علیه السّلام باشند پس همچنین اگر حضرت هارون علیه السّلام زنده می بود نیز تابع و مطیع شریعت حضرت موسی علیه السّلام می بود نه نبی مستقل و نیز ثعلبی در عرائس گفته قال محمد بن اسحاق و غیره من اهل السیر و الاخبار کان مما انزل اللّه تعالی علی موسی و خبّره خبر بنی اسرائیل من احداثهم و ما هم فاعلون من بعده کما قال تعالی وَ قَضَیْنا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً الی قوله حَصِیراً فکانت بنو اسرائیل یرکبون الاحداث و الذنوب و کان اللّه تعالی یتجاوز عنهم فی ذلک تعطّفا علیهم و احسانا إلیهم و کان اوّل ما نزل بهم بسبب ذنوبهم من تلک الوقائع کما اخبر اللّه علی لسان موسی علیه السّلام ان ملکا منهم کان یدعی صدیقیا و کان اللّه تعالی ادا ملّک ملکا من الملوک بعث اللّه نبیّا یسدّده و یرشده و یکون واسطة فیما یحدث من امورهم و لم ینزل علیهم کتبا و انما یامرهم ان یامروهم باحکام التوراة و النهی عن المعاصی و المنکرات و الدعاء الی ما یزکو من الطاعات الخ ازین عبارت ظاهرست که انبیا که بعد حضرت موسی علیه و علیهم السّلام می آمدند انبیاء مستقلّین نبودند که کتب بر ایشان نازل نمی شد بلکه مامور می شدند بآنکه امر نمایند باحکام تورات و نهی از معاصی و منکرات و دعا بسوی طاعات پس همچنین اگر حضرت هارون بعد حضرت موسی علیه السّلام زنده می بود آن حضرت هم تابع و مطیع شریعت حضرت موسی علیه السّلام می بود نه نبی مستقل و شمس الدین محمد العلقمی در کوکب منیر شرح جامع صغیر در شرح

حدیث انا اولی الناس بعیسی بن مریم

ص:472

فی الدنیا و الآخرة لیس بینی و بینه نبی گفته

قوله لیس بینی و بینه نبی قال فی الفتح هذا آورده کالشاهد لقوله انه اقرب الناس إلیه و استدلّ به علی انه لم یبعث بعد عیسی احد الاّ نبیّنا صلّی اللّه علیه و سلّم و فیه نظر لانه ورد ان الرسل الثلثة الذین ارسلوا الی اصحاب القریة المذکورة قصّتهم فی سورة یس کانوا من اتباع عیسی و انّ جرجیس و خالد بن سنان کانا نبیّین و کانا بعد عیسی و الجواب انّ هذا الحدیث یضعّف ما ورد من ذلک فانه صحیح بلا تردّد و فی غیره مقال او المراد انّه لم یبعث احد بعد عیسی بشریعة مستقلّة و انما بعث بعده من بعث بتقریر شریعة عیسی و قصة خالد بن سنان اخرجها الحاکم فی المستدرک من حدیث ابن عباس و لها طرق جمعتها فی ترجمته فی کتابی فی الصحابة انتهی ازین عبارت ظاهرست که استقلال نبوت حاصل نمی شود مگر به آنکه نبی بشریعت مجدّده مبعوث شود و هر نبی که بتقریر شریعت سابقه مبعوث شود او نبی مستقل نیست بلکه از اتباع همان نبی سابقست و بهمین وجه اگر نبوت بعض انبیای دیگر بعد حضرت عیسی علیه السلام مسلّم هم شود و سالم از تضعیف فرض گردد چون استقلال نبوت برای ایشان حاصل نشد که مبعوث شدند بتقریر شریعت حضرت عیسی علیه السّلام نفی وجود نبی در میان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و در میان حضرت عیسی علیه السّلام صحیح باشد که مراد نفی نبی مستقلست و ایشان نبی مستقل نبودند پس بنا بر این اگر حضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السلام زنده می بود نبی مستقل نمی بود

ص:473

بلکه چون مبعوث می شد بتقریر شریعت حضرت موسی علیه السلام تابع و مطیع حضرت موسی علیه السلام می بود و محتجب نماند که وهن دعوی استقلال نبوت حضرت هارون علیه السلام بر تقدیر زنده ماندن آن حضرت بعد وفات حضرت موسی علیهما السلام که بان دفع نقص عزل خواسته اند بمرتبه ظاهر و واضحست که فخر رازی با آن همه گاوتازی که اصل این تقریر از و ماخوذست نیز جسارت بر ادعای حتمی این استقلال نکرده بلکه او حصول استقلال را در تنفیذ احکام برای حضرت هارون علیه السلام بر تقدیر عزل آن حضرت از خلافت حضرت موسی علیه السّلام بعد وفات آن حضرت بر سبیل فرض و تقدیر ذکر کرده نه بر سبیل جزم و حتم که سبیلی بان نیست و لکن این حضرات چون تقدیر را نافع ندیدند دامن از تقریر تقدیر کشیدند و بمزید جسارت و تهجم و تسهیل قول بلا دلیل بر سر ادعای حصول استقلال برای حضرت هارون علیه السلام بسبیل جزم و حتم بلاد دلیل رسیدند قال الرازی فی نهایة العقول بعد العبارة السابقة التی آخرها قوله فلا یکون ذلک منفّرا ثم ان سلّمنا انّه منفر و لکن متی إذا حصلت عقیبه مرتبة اخری اشرف منها او إذا لم یحصل بیانه و هو ان هارون علیه السلام لو بقی بعد موسی علیه السّلام و قدّرنا ان اللّه تعالی کان یامره بان یتولی تنفیذ الاحکام علی طریق الاصالة لا علی طریق النیابة من موسی علیه السلام کان ذلک اشرف من نیابة موسی و علی هذا التقدیر لا یلزم من فوات خلافته لموسی حصول امر منفّر از ملاحظه این عبارت واضحست که رازی بعد تسلیم عزل و تنفیر این تقریر آغاز نهاده که اگر حضرت هارون علیه السلام

ص:474

باقی می ماند بعد حضرت موسی علیه السّلام و تقدیر کنیم که اللّه تعالی حکم می کرد آن حضرت را به اینکه تولی کند تنفیذ احکام را بر طریق اصالت نه بر طریق نیابت از موسی علیه السّلام این معنی اشرف از نیابت حضرت موسی علیه السّلام بود و برین تقدیر لازم نمی آید امری منفر از فوات خلافت حضرت هارون برای حضرت موسی علیهما السّلام و رکاکت این تقریر ظاهر و مستنیرست چه تقدیر حصول اصالت که خلافت اصلست بکار نمی آید اینجا اثبات آن بدلیلی از عقل یا نقل می شاید و هر کس را می رسد که هر چه خواهد مقدر کند و بان دفع اشکالات نماید پس باب مناظره و محاجه یکسر مسدود شود و چون متاخرین از رازی وهن این تقریر بمیزان عقل سنجیدند دست از آن کشیدند و ادعای حصول استقلال برای حضرت هارون بعد وفات حضرت موسی علیهما السّلام بر سبیل حزم و حتم نمودند و للّه الحمد که از بیان سابق چنانچه بطلان دعوی حتم و جزم استقلال ظاهرست همچنان ازین دهن تجویز استقلال هم بکمال ظهور واضحست و ازین جاست که چون جمعی ازین حضرات بطلان و وهن ادّعای حتمی حصول استقلال نبوت برای حضرت هارون بعد وفات حضرت موسی علیهما السّلام بر تقدیر عزل آن حضرت از خلافت حضرت موسی معاذ اللّه من ذلک دریافتند و هم محض تجویز استقلال را بعد وفات حضرت موسی علیه السّلام نافع نیافتند دست از دعوی حتم و تجویز این استقلال برداشتند و آهنگ دیگر برداشتند یعنی ادعای حصول استقلال نبوت برای حضرت هارون در حیات حضرت موسی علیهما السّلام آغاز ساختند علاّمه محمود بن عبد الرحمن در شرح تجرید بعد منع خلافت حضرت هارون علیه السّلام بر قوم حضرت موسی علیه السّلام گفته سلّمنا انه استخلفه

ص:475

فی حال حیاته و لکن لا نسلّم استخلافه له بعد موته فانّ قوله اخلفنی لیس فیه صیغة عموم بحیث یقتضی الخلافة فی کل زمان و لهذا فانّه لو استخلف وکیلا فی حال حیاته علی امواله فانه لا یلزم من ذلک استمرار استخلافه له بعد حیاته و إذا لم یکن ذلک مقتضیا للخلافة فی کل زمان فعدم خلافته فی بعض الزمان لقصور دلالة اللفظ عن استخلافه فیه لا یکون عزلا له کما لو صرّح بالاستخلاف فی بعض التصرفات دون البعض فان ذلک لا یکون عزلا فیما لم یستخلف فیه و إذا لم یکن عزلا فلا ینفّر سلّمنا ان ذلک یکون عزلا له و لکن متی یکون ذلک منفرا عنه إذا کان قد زال عنه بالعزل حالة توجب نقصه فی الاعین او إذا لم یکن الاول مسلّم و الثانی ممنوع فلم قلتم بان ذلک مما یوجب نقصه فی العین و بیان عدم نقصه هو انّ هارون کان شریکا لموسی فی النبوّة و حال المستخلف دون حال الشریک فی نظر النّاس فاذن الاستخلاف حالة منقصة بالنظر الی حال الشرکة و حال المنقصة لا یکون زواله موجبا للتنقیص سلمنا لزوم التنقیص من ذلک لکن إذا لزم منه العود الی حالة هی اعلی من حالة الاستخلاف او إذا لم یعد الاول ممنوع و الثانی مسلّم لکن لم قلتم انّه لم یعد الی حالة هی اعلی و بیان ذلک انّه و ان عزل عن الاستخلاف فقد صار بعد العزل مستقلاّ بالرسالة عن اللّه تعالی لا عن موسی و ذلک اشرف من استخلافه عن موسی و اسحاق هروی در سهام ثاقبه گفته و لو سلّم فایّ

ص:476

دلالة علی بقاء الخلافة بعد موت موسی علیه السّلام و انتهاء الشغل بانتهاء العمل لیس من باب العزل خصوصا إذا اشتمل علی العود الی حالة اکمل و هو الاستقلال بالنبوة و التبلیغ من اللّه لا من موسی علیه السّلام و خود مخاطب هم در باب مطاعن دعوی حصول نبوت استقلالی برای حضرت هارون علیه السّلام بعد ادعای عزل آن حضرت از خلافت و العیاذ بالله من ذلک آغاز نهاده داد تناقض و تهافت و تخالف با افاده این مقام داده کما علمت آنفا و پر ظاهرست که اگر مراد از حصول نبوت بالاستقلال برای حضرت هارون در حیات حضرت موسی علیهما السّلام آنست که وصفی زائد از شرکت حضرت هارون علیه السّلام در نبوت برای آن حضرت بعد عزل از خلافت حاصل شد پس مخدوشست اوّلا بآنکه هیچ دلیل بر آن ندارند که حضرت هارون علیه السّلام را بعد عزل از خلافت استقلال به نبوت که وصفیست زائد بر شرکت در نبوت حاصل شده و محض رمی السهام فی الظلام بکار نه می خورد و ثانیا بآنکه این دعوی صریح البطلانست و هیچ عاقلی تجویز نمی تواند کرد که حضرت هارون علیه السّلام قبل حصول خلافت شریک حضرت موسی علیه السّلام در نبوت و تابع آن حضرت باشد و بعد عزل از خلافت که صریح الدلالة علی النقص و التنفیرست از صفت تبعیت حضرت موسی علیه السّلام بالاتر رود و نبی مستقل شود و اگر غرض از استقلال نبوّت امری زائد نیست بلکه مطلب همینست که بعد عزل ازین خلافت چنانچه قبل از حصول خلافت نبی بود همچنان نبی باشد گو شریک تابع حضرت موسی باشد پس پر ظاهرست که این مرتبه را اعلی و اکمل از حالت خلافت پنداشتن صریح البطلانست

ص:477

چه از عبارت رازی ظاهر شده که استخلاف موجب فائده جدیده ست که قبل استخلاف حاصل نبود پس زوال خلافت بالبداهة موجب زوال این فائده و حصول تنفیر و نقصان خواهد شد پس عود بحالت اعلی و اکمل صریح البطلانست بلکه عود بنقصان واضح و عیان و نیز افادات علاّمه قیصری در شرح فصوص و هم افادات عبد الرحمن جامی در شرح فصوص و نقد النصوص این توهم باطل را از بیخ می کند و هباء منثورا می سازد که از افادات این هر دو مقتدای سنیان نهایت عظمت و جلالت و کمال شرف و نبالت مرتبه امامت و خلافت که برای حضرت هارون علیه السّلام بنصّ حضرت موسی علیه السّلام حاصل شده واضح و لائحست و علاّمه اصفهانی چون ادّعای حصول استقلال نبوت را برای حضرت هارون علیه السّلام بعد وفات حضرت موسی وهم در حال حیات آن حضرت صریح الوهن و الاختلال یافته ناچار آهنگی دیگر برداشته یعنی رفع نقص و عیب عزل بر تقدیر تسلیم آن بشرکت حضرت هارون علیه السّلام در نبوت خواسته قال فی شرح الطوالع و لئن سلّم ان ذلک أی عدم خلافة هارون بعد وفاة موسی علیهما السّلام علی تقدیر حیاة هارون علیه السّلام عزل و لکن انّما یکون نقصا له إذا لم یکن له مرتبة اعلی من الاستخلاف و هی الشرکة فی النبوة پر ظاهرست که بعد تسلیم عزل حضرت هارون بسبب عدم خلافت آن حضرت بر تقدیر زنده ماندن آن حضرت بعد حضرت موسی علیه السّلام منع دلالت آن بر نقص محض مکابره و معانده ست زیرا که عزل بلا شبه حسب دلالت عقل صراح و تصریح ابن القیم جلیل الفخار و افاده خود مخاطب عالی تبار دلالت بر اهانت و نقص و هوان می کند و شرکت حضرت هارون

ص:478

علیه السّلام در نبوت دافع این نقص و هو ان و رافع این عیب و خسران نمی تواند شد زیرا که عزل را بداهة و حتما اهانت و تنفیر و ازرا و تحقیر لازمست پس شرکت در نبوّت سبب رفع این عیب نمی تواند شد و ادّعای ارتفاع نقص از عزل بسبب شرکت در نبوت یا استقلال آن بمثابه آنست که کسی بگوید که العیاذ بالله جمیع قبائح منفره و رذائل محقّره بر حضرت هارون بلکه دیگر انبیا علیهم السّلام جائز و روا بود و بسبب شرکت حضرت هارون در نبوت و نبوت استقلالی دیگر انبیا علیهم السّلام این قبائح و رذائل سبب نقص نمی گردد هل هذا الا جنون صریح و هذر قبیح و ازینجا ثابت شد نهایت انتشار تقریرات این حضرات و مزید اضطراب اینها که گاهی عزل حضرت هارون علیه السّلام را مقارن رجوع حضرت موسی علیه السّلام از طور قرار داده و دعوی حصول نبوت بالاستقلال را بعد وفات حضرت موسی علیه السّلام برای آن حضرت دافع عیب و نقصان می گردانند و لحاظ فصل طویل پیش نظر نمی دارند کما اتفق للمخاطب و گاهی عزل را بعد وفات حضرت موسی علیه السّلام فرض کرده ادّعای اجمالی نبوّت استقلالی را مانع از حصول نقصان می سازند و گاهی بفرض و تقدیر استقلال دست می اندازند و گاهی عزل حضرت هارون را در حیات حضرت موسی علیهما السّلام بعد رجوع آن حضرت از طور ثابت کرده دفع معرّت آن بدعوی حصول استقلال نبوت حضرت هارون در حیات حضرت موسی علیهما السّلام می خواهند و گاهی مجرّد شرکت حضرت هارون علیه السّلام در نبوت که وصف زائد از سابق نیست موجب عدم نقصان بسبب عزل از خلافت می پندارند و الکلّ کما تری بمعزل عن الصواب مستغرب غایة الاستغراب

ص:479

عند اولی الالباب لا یتفوّه به الاّ کل زائغ مرتاب و اللّه ولی التوفیق و إلیه المرجع و المآب فی کلّ باب

تمثیل صاحب تحفه نائب و وزیر را و رد آن

قوله بلکه در رنگ آن باشد که نائب وزیر را بعد از موت وزیر عزل کرده وزیر مستقلّ سازند اقول هر رنگ که شاهصاحب می ریزند و هر حیله که می انگیزند گو اوّلا نزد معتقدین نهایت مهارت شان در رنگ کمال تحقیق و تدقیق و تشحیذ فکر عمیق ظاهر می شود لیکن آخرها بعنایت الهی آن رنگ برنگ دیگر متبدّل و متغیر می گردد و چنان مضیق حیص بیص برای شان پیدا می شود که خلاص و مناص از آن متعسر بلکه متعذر می نماید پر ظاهرست که این تنظیر نائب وزیر و وزیر سراسر تلمیع و تزویر و تخدیع و تغریرست و دهن در رکاکت آن بر ناقد بصیر و متامل خبیر واضح و مستنیر چه اوّلا هر گاه نائب وزیر را بعد از موت وزیر وزیر گردانند در این جا بحقیقت عزل متحقق نیست بلکه این مترقّی ساختن آن نائبست بمرتبه اعلی و منزلت اسنی و حقیقت عزل که موجب اهانت می گردد آنست که تعلق شخصی را از عهده او قطع کنند و بامری مثل آن یا فوق آن مشرّف نگردانند و اگر شخصی را از عهده او بعهده دیگر مثل آن یا بهتر و اعلی از آن مصروف سازند این حقیقة عزل نیست و ثانیا ظاهرست که در صرف وزیر از نیابت وزارت که آن را بعزل تعبیر کرده و در تشریف او برتبۀ وزارت زمانی غیر فاصلست زیرا که آن نائب را بعد انصراف از نیابت وزارت خود وزارت حاصل شد پس بلا شبه در اینجا موجب تنفیر و اهانت حاصل نشد تا که تنفیر و اهانت متحقق گردد و تنفیر و اهانت وقتی متحقق می شد که این نائب از نیابت معزول شده برتبه مثل آن یا عالی تر از ان نمی شتافت و حال آنکه در این جا رتبه بهتر و اعلی از آن یافت پس حصول وزارت

ص:480

بعد نیابت موجب مزید شرافت و جلالتست نه سبب تنفیر و اهانت و مذلت و خسارت بخلاف ما نحن فیه که اگر معاذ اللّه عزل حضرت هارون علیه السّلام از خلافت حضرت موسی علیه السّلام فرض کرده شود و استقلال نبوت بعد وفات حضرت موسی علیه السّلام حاصل گردد کما یدل علیه قوله و اگر عزل هم باشد چون نبوت استقلالی بعد از موسی بهارون می رسید الخ تا مدت دراز که زیاده از چهل سال باشد اتصاف آن حضرت بنقیصت عزل که مصداق العزل طلاق الرجلست لازم می آید پس این تنظیر و تشبیه و تمثیل محض تزویر و تمویه و تسویل و عین تلمیع و تخدیع و تضلیل و بحث تلفیق و تزویق و تهویل و مبنی بر زیغ و حیف و عدول از سواء سبیلست مثال می باید که موافق و مطابق حال باشد نه آنکه سراسر موصوف بمخالفت و مضادّت و معاندت و اختلال کجا ترقی شخصی از عهده سافل بعالی و کجا اتصاف بصفت عزل تا اعوام ممتده متتالی و هل هذا الا قیاس المنصوب المقبول علی المغصوب علیه المعزول و لا یجترئ علیه إلا کل مخبول عن الفهم معزول فانه قیاس مزول و تمثیل مغسول

کلام رازی مبتنی بر جواز امور منفره بر انبیا و رد او به انواع دلائل عقلی،نقلی،اشبات حسن و قبح عقلی و...

و محتجب نماند که فخر رازی بعد آن همه گاوتازی آخر کار بمزید اضطراری و انتشار جوابی دیگر موجب حیرت اولی الابصار از کیسه بر آورده که مقلدین او از ذکر آن استحیا کرده اند یعنی بعد تسلیم عزل و منفر بودن ان عدم جواز امر منفر بر انبیا علیهم السّلام منع کرده بتجویز تنفیر در حق انبیا علیهم السّلام کمال علو رتبه خود در حق شناسی و نهایت تعظیم و اجلال حضرات انبیاء علیهم السّلام ظاهر کرده و هذه عبارته ثم ان سلّمنا انه منفر مطلقا فلم لا یجوز علی الانبیاء فان المنع منه نبإ علی القول بالتحسین و التقبیح و قد مضی القول فیه

ص:481

و شناعت این خرافت بالاتر از انست که کسی متصدی شرح و بیان آن تواند شد هر مسلمی را بسماع آن ارتعاد قلب و درد جگر دست می دهد و اطفال اهل اسلام از آن تحاشی می کنند و خنده بر ریش قائل آن می زنند معاذ اللّه هر گاه اموری که باعث اهانت و مذلت و حقارت و رسوای و فضیحت و سبب نفرت و استیحاش و مباعدت و عدم استیناس بر انبیا علیهم السّلام جائز گردد پس اعتماد بر دین و شرائع مرسلین چه طور توان کرد ازین مقام و از عبارت اربعین رازی و عبارت اصفهانی و کلام اعور شانی که سابقا گذشته می توان دریافت که این حضرات را رد فضل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ابطال دلائل امامت آن حضرت بمثابه بیخود و بیحواس ساخته و چندان گرفتار عجز و اضطرار نموده که آخرها باثبات نقص و عیب و اهانت نبی معصوم رو می آرند و آن را سهل تر از اعتراف بحق می پندارند چه قبل ازین دانستی که رازی در اربعین خلافت حضرت هارون را موجب نقصان و هوان آن حضرت دانسته حال آنکه خلافت آن حضرت بنص قرآن و تصریحات علمای اعیان و تصریح خود رازی جلیل الشأن واضح و عیانست و اصفهانی هم بتقلید رازی این خلافت را موجب منقصت دانسته و در این جا رازی تجویز امری را که باعث نفرت و اهانت حضرت هارون علیه السّلام باشد التزام کرده بلکه تجویز منفرات در حق جمیع انبیا بکمال ثبات جاش و نهایت انبساط و انتعاش ظاهر نموده و اعور بتصریح تمام استخلاف حضرت هارون علیه السّلام را بموجب فتنه و فساد عظیم اعنی شرک و کفر و عبادت عجل گردانیده و ابو اللیث سمرقندی هم از بعض حکما تقریری آورده که از آن صراحة ظاهرست که استخلاف حضرت

ص:482

هارون سبب ترک عبادت حق تعالی و اختیار عبادت عجل گردیده تعسا لهؤلاء الکبار کیف قادتهم العصبیة الی النار و لم یتلقوا الحق بالاقرار و اختار و النار علی العار بل جمعوا بین العار و النار و اثبتوا العیب و العار علی الانبیاء الاطهار قبل الاله الجبّار الحاصل عدم جواز اهانت و مذلت انبیاء علیهم السلام و بطلان حصول امور منفره در ایشان نهایت واضح و ظاهرست که احتیاج بیان ندارد و تجویز تنفیر از ایشان صریح تنفیر از اسلامست و لا یرضی به مسلم مؤمن و آنفا دانستی که شاه ولی اللّه اشتراک خلیفه را با پیغامبر در جدا علی معلل ساخته به اینکه مردم در خلیفه بچشم حقارت ننگرند و بهمین معنی فرستادن حق تعالی انبیا را از بنی اسرائیل معلل ساخته پس مطلوب اهل حق که عدم جواز تنفیر و تحقیرست بغایت وضوح ثابت و متحقق گردید بدو وجه اوّل آنکه هر گاه بودن خلیفه از غیر قریش که اصلا ذم شرعی و عقلی نیست لیکن محض انحطاط از فضیلت نسبیه است جائز نباشد باین سبب که مودّی بتحقیرست پس عزل نبی بصد اولویت ناجائز و ناروا باشد دوم آنکه ازین عبارت ظاهرست که اگر انبیا از غیر بنی اسرائیل می آمدند مردم ایشان را بچشم حقارت می دیدند و تحقیر انبیاء ناجائزست پس عزل منفرهم بر حضرت هارون قطعا و حتما ناجائز باشد و ابن القیم در زاد المعاد در ذکر فوائد مستنبطه از قصه فتح گفته و فیها من الفقه جواز قتل المرتد الذی تغلّظت ردته من غیر استتابة فإنّ عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح کان قد اسلم و هاجر و کان یکتب الوحی لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم ارتدّ و لحق بمکّة فلمّا کان یوم الفتح اتی به عثمان بن أبی عفان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لیبایعه فامسک

ص:483

عنه طویلا ثم بایعه و قال انما امسکت عنه لیقوم إلیه بعضکم فیضرب عنقه فقال له رجل هلاّ أومأت الیّ یا رسول اللّه فقال ما ینبغی لنبی ان یکون له خائنة الاعین و بعد فاصله یسیره گفته و قوله ما ینبغی لنبی ان یکون له خائنة الاعین أی ان النبی لا یخالف ظاهره باطنه و لا سره علانیته و إذا قصد حکم اللّه و امره لم یوم به بل صرّح به و اعلنه ازین عبارت ظاهرست که بر نبی ایماء بعین در تنفیذ حکم الهی فضلا عن غیره روا نیست که ایما دلیل مخالفت ظاهر با باطن و عدم موافقت سرّ با علانیت می گردد پس هر گاه ایماء بعین در تنفیذ حکم الهی بر انبیا روا نباشد عدم منفرات بر انبیا علیهم السلام باولویت تمام ثابت و محقق گردد و علاّمه کمال الدین محمد بن همام الدین عبد الواحد بن عبد الحمید الشهیر بابن الهمام که از اکابر محققین فخام و اجلّه منقدین عظام و اماثل معتمدین اعلام سنیّه است و فضائل و محاسن سنیه و مفاخر و مآثر وضیه او از کتائب اعلام الاخیار تصنیف محمود بن سلیمان کفوی و امثال آن ظاهر و واضحست در کتاب المسایرة فی العقائد المنجیة فی الآخره باهتمام تمام لزوم نزاهت انبیا علیهم السلام از امور منفره ثابت کرده چنانچه کمال الدین محمد بن محمد بن أبی بکر بن علی بن مسعود بن رضوان بن أبی شریف القدسی الشافعی که فضائل و مناقب زاهره و محامد و مدائح باهره او از ضوء لامع سخاوی و نور سافر فی اخبار القرن العاشر تصنیف عبد القادر العیدروس و انس جلیل قاضی مجیر الدین ابو الیمن عبد الرّحمن العلیمی واضح و ظاهرست در کتاب مسامرة شرح مسایره ابن الهمام گفته شرط النبوة الذکورة لان الانوثة وصف نقص و کونه اکمل اهل زمانه عقلا

ص:484

و خلقا بفتح الخاء المعجمة و سکون اللام حال الارسال و اما عقده لسان السید موسی علیه السلام قبل الارسال فقد ازیلت بدعوته عند الارسال بقوله وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی کما دلّ علیه قوله تعالی قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی و اکملهم فطنة و قوة رای کما هو مقتضی کونه سائس الجمیع و مرجعهم فی المشکلات و السلامة بالرفع عطف علی الذکورة أی و شرط النبوة السلامة من دناءة الآباء و من غمز الامهات أی الطعن بذکرهن مما لا یلیق من امر الفروج و السلامة من القسوة لأنّ قسوة القلب موجبة للبعد عن جناب الرب إذ هی منبع المعاصی لأنّ القلب هو المضغة الّتی إذا صلحت صلح الجسد کلّه و إذا فسدت فسد الجسد کله کما نطق به الحدیث الصحیح و فی حدیث حسّنه الترمذی

ورواه البیهقی انّ ابعد النّاس من اللّه تعالی القلب القاسی و السّلامة من العیوب المنفّرة منهم کالبرص و الجذام و من قلة المروة کالاکل علی الطریق و من دناءة الصناعة کالحجامة لأنّ النبوة اشرف مناصب الخلق مقتضیة لغایة الاجلال اللائق بالمخلوق فیعتبر لها انتفاء ازین عبارت واضحست که از شروط نبوت آنست که نبی ذکر باشد زیرا که انوثت وصف نقصست و نیز باید که نبی اکمل أهل زمان در عقل و خلق باشد و سالم باشد از دناءت آیا و غمز امّهات و سالم باشد از عیوب منفره مثل برص و جذام و سالم باشد از قلت مروت مثل اکل در راه و سالم باشد از دناءت صناعت مثل حجامت زیرا که نبوت شرف مناصب خلقست و مقتضی غایت اجلالست که لائق مخلوق باشد

ص:485

پس معتبرست انتفاء منافی غایت اجلال پس بحمد اللّه از افاده ابن الهام و تلمیذ رشید او ابن أبی شریف بغایت وضوح عدم جواز امور منفره بر انبیا علیهم السلام ثابت و متحقق گردید و واضح شد که فخر رازی بتجویز منفرات بر انبیا علیهم السلام باستبداد و اجهار و اعلان و اصرار هارم مبانی اسلام و ایمان و خرم اساس شرع و ایقان می خواهد و علی بن محمد البزدوی در اصول عقائد گفته وجه قول عامة اهل السنة و الجماعة ان اللّه تعالی بیّن ان بعض الرسل حصل منهم ذنوب و لا یستقیم ان یکون ذنوبهم عن قصد و اختیار فانه لو کان کذلک لکان لا یؤمن منهم الکذب فیؤدّی الی تفویت ما هو المقصود بالرسالة و لانه إذا کان یجیء منهم الذنوب قصدا نفر طباع النّاس عنهم فیؤدّی الی ان لا یکون فی بعث الرّسل فائدة ازین عبارت ظاهرست که صدور ذنوب بقصد از انبیا علیهم السلام باین وجه ناجائزست که آن سبب نفرت طباع مردم از انبیا می گردد و آن مودّیست بآنکه در بعث رسل فائده نباشد پس معلوم شد که تجویز منفرات بر انبیا علیهم السلام باطلست و آن سبب انتفاء فائده در بعثت این حضرات می گردد فوا عجباه که رازی بتجویز منفرات بر انبیا علیهم السلام نفی فائده بعثت این حضرات نموده حقیقة در ابطال نبوت انبیا ع کوشیده و سعد الدین مسعود بن عمر التفتازانی در شرح عقائد ابو حفص عمر بن محمد نسفی در بحث عصمت انبیا علیهم السلام گفته و اما الصّغائر فتجوز عمدا عند الجمهور خلافا للجبائی و اتباعه و تجوز سهوا بالاتفاق الاّ ما یدلّ علی الخسّة کسرقة لقمة و التطفیف بحبّة لکن المحققین اشترطوا ان ینبّهوا علیه فینتهوا عنه هذا کلّه بعد الوحی و اما قبله فلا دلیل علی امتناع صدور الکبیرة و ذهب المعتزلة الی امتناعها

ص:486

لانها توجب النفرة المانعة عن اتّباعهم فیفوت مصلحة البعثة و الحق منع ما یوجب النفرة کعهر الامهات و الفجور و الصغائر الدالة علی الخسة ازین عبارت واضحست که حق آنست که هر چیزی که موجب نفرت باشد مثل عهر امّهات و فجور و صغائر دالّه بر خسّت بر انبیا علیهم السلام جائز نیست فهذا ایضا صریح فی ردّ تجویز الرازی و ابطال مزعومه المشوم مستاصل شافة التنفیر الملوم عند ارباب الفهوم و نیز تفتازانی در شرح مقاصد گفته خاتمة من شروط النبوة الذکورة و کمال العقل و الذکاء و الفطنة و قوة الرای و لو فی الصبا کعیسی و یحیی علیهما السلام و السلامة عن کل ما ینفر عنه کدناءة الآباء و عهر الامهات و الغلظة و الفظاظة و العیوب المنفرة کالبرص و الجذام و نحو ذلک و الامور المخلة بالمروة کالاکل علی الطریق و الحرف الدنیّة کالحجامة و کل ما یخل بحکمة البعثة من اداء الشرائع و قبول الامة این عبارت هم بآواز بلند ندا می کند بلزوم برائت انبیاء علیهم السلام از عیوب منفره و لزوم نزاهت شان از امور محقره کو از معاصی و ذنوب نباشد فهو ایضا لهدم اساس الرازی کاف و للتنفیر عن تجویزه التنفیر واف و عبد الوهاب شعرانی در یواقیت و جواهر گفته و کان امام الحرمین رحمه اللّه تعالی یقول من جوّز وقوع الصغیرة من الانبیاء سهوا قیّدها بغیر الدالة علی الخسة کسرقة القمة و التطفیف فی الکیل او الوزن بثمرة و مثله ثم لا بد ان ینبّهوا علیها علی الفور ازین عبارت ظاهرست که کسی که تجویز صغیره بر انبیا سهوا کرده آن را مقید نموده بآنکه دال بر خسّت نباشد و ظاهرست که وجه این تقیید عدم جواز منفّرات بر انبیا علیهم السلامست لا غیر و علی قاری در ضوء المعالی شرح قصیده بدء الامالی در بحث عصمت انبیا علیهم السلام گفته

ص:487

و امّا الصغائر فما کان منها دالاّ علی الخسة کسرقة لقمة فلا خلاف فی عصمتهم فیه مطلقا و خود شاهصاحب در باب نبوت گفته اند و نیز اهل سنت گفته اند که صغائری که دلالت بر خسّت و دناءت طبع می کنند مثل دزدیدن یک حبه یا کم کردن یک دانه از حق کسی از پیغمبران بطریق سهو نیز صادر نمی شوند زیرا که موجب تنفر می گردند عوام را از ابتاع اینها و نقض غرض بعثت لازم می آید انتهی هر گاه حسب افاده شاهصاحب عدم جواز امری که موجب تنفر از انبیا علیهم السلام باشد و لزوم نقض غرض بعثت بر آن ثابت گردید در ابطال تجویز رازی منفرات را بر انبیا علیهم السلام هیچ مقام ریب و اشتباه نماند و للّه الحمد علی ذلک و مولوی عبد العلی که او را ببحر العلوم ملقب می سازند در شرح مسلم الثبوت گفته و اما غیر الکذب من الکبائر و الصّغائر الخسیسة کسرقة لقمة و غیرها مما یدلّ علی الخسة و ان کانت مباحة فالاتفاق بین فرق الاسلام علی عصمتهم عن تعمّدها سمعا عند اهل السنّة القامعین للبدعة کثّرهم اللّه تعالی او عقلا عند المعتزلة و الروافض خذلهم اللّه تعالی و قد عرفت شبههم و جوابها ازین عبارت ظاهرست که اتفاق فرق اسلام واقع ست بر آنکه انبیا علیهم السلام از ارتکاب افعال دالّه بر خسّت گو مباح باشد معصوم اند پس بنا بر این رازی بتجویز منفرات بر انبیا علیهم السلام خرق اجماع اهل اسلام آغاز نهاده داد اظهار کمال تدیّن داده و ملا یعقوب لاهوری در شرح تهذیب الکلام گفته و کونه قرشیا أی و شرط کون الامام قرشیا

لقوله صلّی اللّه علیه و سلّم الائمة من قریش و الجمع المحلّی باللام یفید الاستغراق فیفید انّ کلّ فرد من افراد الامام لا یکون الاّ قریشا الولاة من قریش قدّموا قریشیا و لان لشرف النّسب اثرا فی جمع الاداء

ص:488

و تالیف الاهواء إذ لا یابی عن اطاعته الشریف فکیف الخسیس بخلاف الرذیل فی نسبه فیابی کلّ الاباء من له ادنی حظّ من کرامة الآباء فکیف یطیعه من هو فی غایة طبقة العلو و نهایة درجة السموّ و اقصی مراتب علو النّسب ینتهی الی القریش و فیهم مراتب لکن بعضها اکفاء لبعض و وافقنا فی اشتراط کونه قریشا الجبائیان ازین عبارت ظاهرست که بودن ائمه از قریش باین سبب لازمست که اگر امام رذیل النسب باشد إبا کند از اطاعت او کسی که برای او ادنی حظی از کرامت آبا حاصل باشد پس چه طور اطاعت او نماید کسی که او در غایت طبقه علو و نهایت درجه سمو باشد پس بهمین دلیل عصمت نبی از منفرات بالاولی لازم باشد که در صورت انصاف نبی بمنفرات معاذ اللّه من ذلک مردم از اطاعت و انقیاد او سر خواهند پیچید و از غرائب امور و عجائب و هور آنست که چون علاّمه حلّی الزام جواز بعث کسی که موصوف باشد بامور منفره بر اشاعره بجهت نفی حسن و قبح عقلی فرموده ابن روزبهان بجواب آن ذکر محض الزام را در کمال شناعت و فظاعت دانسته و ماروار بر خود پیچیده و جامه انسانیت بر خود دریده سیف زبان هزل بیان بر کشیده بر سر سبّ و شتم صریح رسیده مرتکب انواع هذیان و غایت مجازفت و عدوان و نهایت مکابره و طغیان گردیده و از جسارت صریحه فخر رازی بر تجویز منفرات در حق انبیا علیهم السلام که از نهایة العقول ظاهر شده خبری بر نداشته قال فی جواب العلاّمة الحلّی لما ذکر فی نهج الحق انّ الاشاعرة لزمهم باعتبار نفی الحسن و القبح ان یذهبوا الی جواز بعثة من هو موصوف بالرذائیل و الافعال الدالّة علی الخسّة اقول نعوذ باللّه من هذه الخرافات و الهذیانات و ذکر هذه الفواحش عند

ص:489

ذکر الانبیاء و الدخول فی زمرة انّ الذین یحبّون ان تشیع الفاحشة فی الذین امنوا لهم عذاب شدید فی الدنیا و الآخرة و کفی باساءة الادب ان یذکر عند ذکر الانبیاء و امثال هذه الترّهات ثم یفتری علی مشایخ السنة و علماء الاسلام ما لا یلزم من قولهم شیء منه و قد علمت ان الحسن و القبح یکون بمعان ثلثة احدها وصف النقص و الکمال و الثانی الملائمة و المنافرة و هذان المعنیان عقلیان لا شکّ فیه فاذا کان مذهب الاشاعرة انهما عقلیان فایّ نقص اتمّ من ان یکون صاحب الدعوة الالهیة موصوفا بهذه القبائح التی ذکرها هذا الرجل السوء الفحّاش و کانه حسب ان الانبیاء امثاله من رعاع الحلة التی یفسدون علی شاطی الفرات بکلّ ما ذکره نعوذ باللّه من التعصب فانّه آورده النار ازین عبارت ظاهرست که بزعم ابن روزبهان نزد اشاعره هم اتصاف انبیا علیهم السلام برذائل و افعال دالّه بر خسّت جائز نیست زیرا که نزد اشاعره حسن و قبح بمعنی نقص و کمال و ملائمت و منافرت عقلی هستند و اتصاف صاحب دعوت بامور قبیحه یعنی رذائل و افعال دالّه بر خست غایت نقصست پس این عبارت ابن روزبهان برای استیصال تجویز منفرات بر انبیا علیهم السلام کافیست و امّا زعم ابن روزبهان عدم اتجاه الزام علاّمه طاب ثراه بر اشاعره پس جوابش آنست که هر گاه اشعریه صدور هیچ چیزی را عقلا از حق تعالی ممتنع ندانند عدم جواز غیر ابیات بر انبیا علیهم السلام عقلا نزدشان ثابت نخواهد شد بداهة و بهمین وجه فخر رازی عدم جواز منفرات را بر انبیا علیهم السلام صراحة منع کرده و توقف آن را بر حسن و قبح عقلی ظاهر نموده و حواله منع ثبوت آن بما سبق کرده و لکن چون شناخت

ص:490

و فظاعت این تجویز پر ظاهرست ابن روزبهان ناچار در مقام دارد گیر علاّمه طاب ثراه راه انکار و فرار سپرده و اعجب آنکه خود ابن روزبهان قبل ازین تحاشی و تبری در مبحث حسن و قبح عقلی مکررا کلماتی چاویده که از ان صراحة اعتراف بعدم امتناع بعث کاذب عقلا ظاهرست قال العلامة طاب ثراه فی نهج الحق فی وجوه ابطال نفی الحسن و القبح العقلی الخامس لو کان الحسن و القبح باعتبار السمع لا غیر لما قبح من اللّه شیء و لو کان کذلک لما قبح منه تعالی اظهار المعجزات علی ید الکذّابین و تجویز ذلک یسدّ باب معرفة النبوة فإنّ أیّ نبیّ اظهر المعجزة عقیب ادعائه النبوّة لا یمکن تصدیقه مع تجویز اظهار المعجزة علی ید الکاذب فی دعوی النبوة و فضل بن روزبهان بجواب آن گفته اقول جوابه انّه لم یقبح من اللّه شیء قوله لو کان کذلک لما قبح منه اظهار المعجزات علی ید الکذابین قلنا عدم اظهار المعجزة علی ید الکذابین لیس لکونه قبیحا عقلا بل لعدم جریان عادة اللّه تعالی الجاری مجری المحال العادی بذلک الاظهار و این عبارت ابن روزبهان بصورت جمهوری ندا داده بآنکه عدم اظهار معجزات برید کذابین باین وجه نیست که این معنی قبیحست عقلا پس هر گاه حسب تصریح صریح خود ابن روزبهان اظهار معجزه برید کذابین قبیح عقلی نباشد در ثبوت تجویز بعث کسی که موصوف به رذائل و خسائس باشد نزد اشاعره کدام مقام ریبست و نیز علاّمه طاب ثراه فرموده السادس انه لو کان الحسن و القبح شرعیین لحسن من اللّه أن یأمر بالکفر و تکذیب الانبیاء و تعظیم الاصنام و المواظبة علی الزنا و السرقة و النهی عن العبادة و الصدق لانها غیر قبیحة فی انفسها

ص:491

فاذا امر اللّه تعالی بها صارت حسنة إذ لا فرق بینها و بین الامر بالطاعة و انّ شکر المنعم و ردّ الودیعة و الصدق لیست حسنة فی انفسها و لو نهی اللّه تعالی عنها کانت قبیحة لکن لما اتّفق انه تعالی امر بهذه مجّانا لغیر غرض و لا حکمة صارت حسنة و اتّفق انه نهی عن تلک فصارت قبیحة و قبل الامر و النهی لا فرق بینهما و من ادّاه عقله الی تقلید من یعتقد ذلک فهو أجهل الجهال و احمق الحمقی إذا علم ان معتقد رئیسه ذلک و ان لم یعلم و وقف علیه ثم استمرّ علی تقلیده فکذلک فلهذا وجب علینا کشف معتقدهم لئلاّ یضلّ غیرهم و لا یستوعب البلیّة جمیع الناس او اکثرهم و ابن روزبهان بجواب آن گفته اقول جوابه انّه لا یلزم من کونه الحسن و القبح شرعیین بمعنی انّ الشرع حاکم بالحسن و القبح ان یحسن من اللّه الامر بالکفر و المعاصی لأنّ المراد بهذا الحسن ان کان استحسان هذه الاشیاء فعدم هذه الملازمة ظاهر لان من الاشیاء ما یکون مخالفا للمصلحة لا یستحسنه الحکیم و قد ذکرنا ان المصلحة و المفسدة حاصلتان للافعال بحسب ذواتها و ان کان المراد بهذا الحسن عدم الامتناع علیه فقد ذکرنا انّه لا یمتنع علیه شیء عقلا لکن جری عادة اللّه تعالی علی الامر بما اشتمل علی مصلحة من الافعال و النهی عمّا اشتمل علی مفسدة من الافعال فالعلم العادی حاکم بانّ اللّه تعالی لم یامر بالکفر و تکذیب الانبیاء قطّ و لم ینه عن شکر المنعم و ردّ الودیعة فحصل الفرق بین هذا الامر و النهی بجریان عادة اللّه الذی یجری مجری المحال العادی فلا یلزم شیء مما ذکر هذا الرّجل و قد زعم انّه فلق الشعر

ص:492

فی تدقیق هذا السؤال الظّاهر دفعه عند اهل الحق حتی رتب علیه التشنبع و التفظیع فیا له من رجل ما اجهله ازین عبارت صراحة ظاهرست که نزد ابن روزبهان امر حق تعالی بکفر و تکذیب انبیا و تعظیم اصنام و مواظبت بر زنا و سرقه و نهی از عبادت و صدق عقلا ممتنع نیست پس هر گاه امور مذکورة عقلا ممتنع نباشد بعث موصوف به رذائل چرا نزد اشاعره عقلا ممتنع باشد عجب که ابن روزبهان این تصریحات مکرره خود را که برای اثبات کمال شناعت و فظاعت مذهب اشاعره نزد جمیع عقلا کافی و وافیست فراموش کرده در مقام الزام و طعن علامه عالی مقام بر اشاعره نیک فرجام انکار آغاز نهاده و بتشنیع معکوس بر ذکر مذهب اشاعره که صراحة و بداهة غرض از ان ردّ و ابطال آنست زبان گشاده و نیز ابن روزبهان در جای دیگر بجواب نهج الحق گفته ثم استدل علی بطلان کونه خالقا للقبائح بلزوم عدم امتناع اظهار المعجز علی ید الکاذب و قد استدل قبل هذا بهذا مرارا و اجبناه فی محالّه و جواب هذا و ما ذکر بعده من ترتب الامور المنکرة علی خلق القبائح مثل ارتفاع الثقة من الشریعة و الوعد و الوعید و غیرها انا نجزم بالعلم العادی و بما جری من عادة اللّه تعالی انّه لم یظهر المعجزة علی ید الکاذب فهو محال عادة کسائر المحالات العادیة و ان کان ممکنا بالذات لانه لا یجب علی اللّه تعالی شیء علی قاعدتنا فکل ما ذکره من لزوم جواز تزیین الکفر فی القلوب عوض الاسلام و ان ما علیه الاشاعرة من اعتقاد الحقیة یمکن ان یکون کفرا و باطلا فلا یستحقون الجواب فجوابه ان جمیع هولاء لا یقع عادة کسائر العادیات و نحن نجزم بعدم وقوعه و ان جاز عقلا حیث لم یجب علیه تعالی

ص:493

شیء و لا قبح بالنسبة إلیه درین عبارت هم صراحة تجویز عقلی اظهار معجزه بر دست کاذب نموده و آن را معلّل بعدم وجوب چیزی بر حق تعالی ساخته و نیز تصریح بجواز عقلی تزیین کفر در قلوب عوض اسلام و مثل آن کرده و نیز علاّمه حلی طاب ثراه در مقام ذکر وجوه مبطله نسبت خلق قبائح بحق تعالی گفته و منها انه یلزم مخالفة الضرورة لأنّه لو جاز ان یخلق الزنا و اللّواطة لجاز ان یبعث رسولا هذا دینه و لو جاز ذلک لجوز ان یکون فیما سلف من الانبیاء من یبعث الا للّه دعوة الی السّرقة و الزنا و اللواطة و کلّ القبائح و مدح الشیطان و عبادته و الاستخفاف باللّه تعالی و الشتم له و سبّ رسوله و عقوق الابوین و ذم المحسن و مدح المسیء و ابن روزبهان بجواب آن گفته اقول لو أراد من نفی جواز بعثة الرسول بهذه الاشیاء الوجوب علی اللّه فنحن نمنعه لانه لا یجب علی اللّه شیء و ان راد؟؟ بنفی لهذا الجواز الامتناع عقلا فهو لا یمتنع عقلا و ان أراد الوقوع فنحن نمنع هذا لان العلم العادیّ یفیدنا عدم وقوع هذا فهو محلل عادة و التجوز العقلی لا یوجب وقوع هذه الاشیاء کما عرفته مرارا ثم انّه صدر کلامه بلزوم مخالفة الضرورة و أی مخالفة للضرورة فی هذا البحث ازین عبارت صراحة ظاهرست که ابن روزبهان بکمال جسارت و وقاحت منع نفی جواز بعثت رسول باین اشیا بمعنی وجوب آن بر حق تعالی می کند و در تقلیل و توجیه بر آن می سرآید که بدرستی که واجب نیست بر خدا چیزی و برین هم اکتفا نکرده می درآید که بعث رسول باین اشیا عقلا ممتنع نیست پس کمال عجبست که خود درین عبارت صراحة عدم امتناع بعث رسول باین اشیا یعنی زنا و سرقه و جمیع قبائح و مدح شیطان و عبادت او

ص:494

و استخفاف بحق تعالی و شتم او و سب رسول و عقوق والدین و دم محسن و مدح مسیء العیاذ باللّه من ذلک کلّه می نماید و باز هر گاه علاّمه حلّی لزوم جواز بعث موصوف برذائل و منفرات نزد اشاعره ذکر می کند رگ گردن دراز می کند و بانکار و ابطال آن بر می خیزد و نسبت افترا بعلاّمه حلّی طاب ثراه می نماید و پر ظاهرست که این انکار و ابطال او با وصف ظهور بطلان آن از تصریحات خودش و از تصریح رازی مثبت مطلوب اهل حقّ است که از ان کمال شناعت و فظاعت مذهب اشاعره واضحست و للّه الحمد علی ذلک حمدا جمیلا و هر قدر طعن و تشنیع که ابن روزبهان حواله قلم هزل رسم؟؟ نموده همه ان عائد بحضرات اشاعره ست که بنابر مذهب شان این شنایع و فظایع لازم می آید و فخر رازی صراحة تجویز منفرات بر انبیا علیهم السّلام نموده پس این همه طعن و تشنیع با وصف برائت علاّمه حلّی طاب ثراه از ان صراحة راجع بفخر رازیست چه هر گاه حسب تصریح رازی منفرات رازی بر انبیا علیهم السّلام ممنوع نباشد امتناع این امور که علاّمه حلّی ذکر فرموده بزعم رازی هرگز ثابت نشود بلکه صراحة و بداهة جائز گردد بلکه این همه طعن و تشنیع ابن روزبهان عائد بخود اوست زیرا که خود ابن روزبهان هم تجویز عقلی اظهار معجزه بر دست کذابین نموده و هم تجویز عقلی امر حق تعالی بکفر و تکذیب انبیا و تعظیم اصنام و مواظبت بر زنا و سرقه و نهی از عبادت و صدق فرموده و نیز تصریح نموده بعدم امتناع عقلی بعث رسولی که دین او جواز زنا و فعل قوم لوط باشد و بعث کسی که دعوت کند بسوی سرقه و زنا و فعل قوم لوط و کل قبائح و این تجویز بمراتب بسیار اقبح و افحش و اشنع ست از تجویز بعث موصوف برذائل که در محلّ انکار موصوفیت مبعوثست برذائل و شنائع و در محلّ اقرار دعوت

ص:495

سائر خلائقست باین شنائع و فظائع و بینهما بون بائن پس این همه تشنیعات ابن روزبهان که بر علاّمه حلی طاب ثراه متوجه ساخته با وصف برائت علاّمه حلی از ان حسب افاده خود ابن روزبهان بر خود ابن روزبهان بابلغ وجوه متوجه خواهد شد و لا یحیق المکر السّیّئ الا باهله وا عجباه که ابن روزبهان ذکر الزام را بر اشاعره که صراحة می سرایند که هیچ امری بر باری تعالی قبیح نیست در کمال شناعت و فظاعت و نهایت اساءت ادب انبیا علیهم السّلام گمان می برد حال آنکه غرض علاّمه حلّی صراحة تنزیه انبیا علیهم السّلام ازین امور و ابطال مذهب اشاعره و اظهار مزید شناعت و فظاعت آنست و اگر ذکر شنائع مطلقا و لو کان بطریق الردّ علیها و اظهار شناعة القائلین بها شنیع باشد لازم آید که العیاذ باللّه حکایت اقوال شنیعه و اعمال فظیعه کفار که در کلام ملک علاّم و احادیث حضرت خیر الانام علیه و آله آلاف التحیة و السّلام و افادات صحابه کرام و تصنیفات اهل اسلام بکثرت واقع ست نیز شنیع و فظیع باشد پس ابن روزبهان در حقیقت باین افاده خود توجیه طعن عظیم بر حق تعالی و انبیا و صحابه و سائر اهل اسلام نموده و حیرتست که ابن روزبهان این هم بخیال نیاورده که اگر ذکر فاحشه مطلقا مذمومست پس ذکر فاحشه در همین آیت که ابن روزبهان بآواز بلند بقصد توبیخ و تخجیل اعدای علاّمه حلّی طاب ثراه خوانده موجودست پس بنابر این معاذ اللّه بر اساءت ادب حق تعالی لازم آید و خود ابن روزبهان هم بذکر آیه شنیع فاحشه باشد و نیز ابن روزبهان بذکر این امور که علاّمه حلّی الزام اشاعره بآن فرموده مشیع فاحشه و مصداق تشنیع و تهجین خود باشد و این طعن و تشنیع ابن روزبهان مماثلست بآنکه کسی فتوی دهد به آنکه نکاح محارم حلالست هر گاه کسی برای اظهار بطلان این فتوی بگوید که بنا بر این نکاح مادر و خواهر و دختر روا خواهد شد آن مفتی و اتباع او طعن و تشنیع

ص:496

بلیغ بر معترض آغاز نهند و گویند که این معترض مفتریست و اساءت ادب بشریعت می کند و بذکر تجویز نکاح مادر و خواهر و دختر اشاعت فاحشه می نماید پس هر عاقلی بداهة می داند که این طعن و تشنیع مفتی و اولیای او بر معترض متوجه نخواهد شد بلکه با وصف برائت معترض از ان ابن طعن و تشنیع متوجه بخود مفتی خواهد شد و زیادت شناعت و فظاعت فتوای او باین طعن و تشنیع ظاهر خواهد گردید یعنی واضح خواهد شد که این فتوای او بمثابه شنیع و فظیع ست که هر گاه معترض بیان لازم صریح این فتوی که در حقیقت تفصیل اجمال آنست بغرض ابطال آن نمود خود مفتی و اولیای او هم این تفصیل را نهایت شنیع و فظیع دانستند و تبری و تحاشی از ان آغاز نهادند و الزام آن را افترا انگاشتند حال آنکه لزوم آن صریحست که بهیچ وجه انکار آن نتوان کرد پس همچنین اشاعره هر گاه عدم امتناع صدور قبائح از حق تعالی بمدّ و شدّ تمام مقرر کردند بلکه اثبات امتناع قبائح را بر او تعالی شانه شنیع و قبیح و موجب تحکیم عقل بر حق تعالی و سبب محکومیت او تعالی شانه دانستند و نیز قبح عقلی را راسا انکار کردند بلا شبه بر ایشان تجویز بعث موصوف به رذائل لازم آمد پس طعن و تشنیع ابن روزبهان بر این الزام که صراحة غرض از ان ابطال این مذهب شنیع ست مشابه و مماثل طعن و تشنیع همان مفتی و اولیای اوست بر ذکر معترض لزوم حلّیت نکاح مادر و خواهر و دختر بر فتوای تحلیل نکاح محارم بلکه بالاتر از آنست که ابن روزبهان در مقام دیگر این لازم را ثابت هم کرده و رازی هم آن را ثابت نموده پس صنیع شنیع ابن روزبهان افحشست از انکار و فرار این مفتی و اولیای او و لنعم ما قال فی احقاق الحق و انما الذی حمل الناصب علی هذا التشنیع عجزه عن الجواب و انحرافه عن سمت الحق و الصواب کما حکی ان رجلا رأی فقیها ناقصا

ص:497

کالنّاصب فی مسجد فسأله عن مسئلة من مسائل الحیض و الاستحاضة و لما رأی الفقیه انّه عاجز عن جواب مسئلته اضطرب و قال ساخطا علیه اخرج هذه القاذورات من بیت اللّه و موّه علیه جهل نفسه فلینظر اولیاء الناصب انّ هذه الحیل و التمویهات افسدا و ما یصدر من رعاع الحلة علی شاطئ الفرات اما آنچه رازی افاده کرده که منع از امر بمنفر مبنیست بر قول بتحسین و تقبیح و گذاشته است قول در ان و حاصلش آنست که چون تحسین و تقبیح عقلی نزد اشاعره باطلست پس منع از تجویز منفرات بر انبیا علیهم السّلام هم باطل باشد بلکه عیاذا بالله منفرات بر انبیا علیهم السّلام جائز باشد پس مدفوعست اوّلا بآنکه از عبارت مولوی عبد العلی در شرح مسلّم که آنفا مذکور شد واضحست که نزد اهل سنت که اوشان را بوصف قامعین بدعت ستوده عصمت انبیا علیهم السّلام از امور دالّه بر خسّت که مباح باشد بسمع ثابتست پس هر گاه عصمت انبیا علیهم السّلام از امور مباحه دالّه بر خسّت بسمع ثابت باشد ثبوت عصمت انبیا علیهم السّلام از منفرات متوقف بر ثبوت حسن و قبح عقلی حسب افادات ائمّه سنّیه نباشد گو در واقع ثبوت شرع موقوف بر ثبوت عقلیست و ثانیا بآنکه حسب افاده ابن روزبهان امتناع رذائل خسیسه مبنی بر ثبوت حسن و قبح عقلی بمعنی متنازع فیه نیست بلکه نزد او ثبوت حسن و قبح بمعنی صفت کمال و نقص که اشاعره هم آن را اثبات می کنند برای امتناع رذائل بر انبیا علیهم السّلام کافیست و چون فخر رازی خود هم بثبوت حسن و قبح بمعنی صفت کمال و نقص در همین کتاب نهایة العقول تصریح کرده پس منع حسن و قبح عقلی بمعنی متنازع فیه مضرتی بامتناع منفرات بر انبیا علیهم السّلام نرساند که بنابر ثبوت حسن و قبح عقلی بمعنی صفت

ص:498

کمال و نقص اتصاف نبی بصفت نقص عین اتصاف او بصفت قبح خواهد بود اری؟؟ چون اشاعره هیچ قبیحی را بر حق تعالی ممتنع ندانند باین سبب البته بر ایشان تجویز بعث موصوف به رذائل لازم می آید بداهة و کفی به ابطالا لمذهبهم الشنیع و تقبیحا لمعتقدهم الفظیع و ثالثا بآنکه اگر چه حضرات اشاعره بمزید شعور غلط گفتم بسبب عدم تمییز ظلمت از نور جسارت بر نفی حسن و قبح عقلی بمعنی متنازع فیه کرده اند لکن جمعی کثیر و جمی غفیر از اکابر نحاریر و اساطین مشاهیر سنیه قبح و شناعت و فظاعت و سماجت نفی حسن و قبح عقلی دریافته اعلام اثبات حسن و قبح عقلی افراخته اند علاّمه عبد العزیز بن احمد بخاری در کشف الاسرار شرح اصول بزدی و گفته قوله و من قضیّة الشرع أی و من حکم الشریعة فی هذا الباب أی باب الامر ان حکم الآمر الی المامور به یوصف بالحسن و المعنی ان ثبوت الحسن للمامور به من قضایا الشریع لا من قضایا اللغة لان هذه الصفة تتحقق فی القبیح کالکفر و السفه و العبث کما تتحقق فی الحسن الا تری ان السلطان الجائر إذا امر انسانا بالزنا و السرقة و القتل بغیر حق کان آمرا حقیقة حتی إذا خالفه المامور و لم یأت بما امر به یقال خالف امر السلطان ثم اختلف ان الحسن من موجبات الامر أم من مدلولاته فعندنا هو من مدلولات الامر و عند الاشعریة و اصحاب الحدیث هو من موجباته و هو رناء علی ان الحسن و القبح فی الافعال الخارجة عن الاضطرار هل یعرف بالعقل أم لا فعندهم لا حظّ له فی ذلک و انما یعرف بالامر و النهی فیکون الحسن ثابتا بنفس الامر لا ان الامر دلیل و معرف علی حسن سبق ثبوته بالعقل و عندنا لمّا کان المعقل حظّ الی معرفة حسن بعض المشروعات کالایمان و اصل العبادات و العدل و الاحسان کان الامر دلیلا

ص:499

و معرّفا لما یثبت حسنه بالعقل و موجبا لما لم یعرف به کذا فی المیزان و ذکر فی القواطع ذهب اکثر اصحاب الشافعی رح الی ان العقل بذاته لیس بدلیل علی تحسین شیء و لا تقبیحه و لا یعرف حسن الشیء و قبحه حتی یرد السمع بذلک و انّما العقل آلة یدرک به ما حسن و ما قبح بعد ان یثبت ذلک بالسمع و ذهب الی هذا کثیر من المتکلمین و ذهب إلیه جماعة من اصحاب أبی حنیفة رح قال و ذهب طائفة من اصحابنا الی ان الحسن و القبح ضربان ضرب علم بالعقل کحسن العدل و الصدق النافع و شکر النعمة و قبح الظلم و الکذب الضار و شرب الخمر قالوا و فائدة السمع إذا ورد بموجب العقل ان یکون وروده موکّدا لما فی العقل و إلیه ذهب من اصحابنا ابو بکر القفال الشاشی و ابو بکر الصیرفی و ابو بکر الفارسی و القاضی ابو حامد و الحلیمی و غیرهم و إلیه ذهب کثیر من اصحاب أبی حنیفه رح خصوصا العراقیون منهم و هو مذهب المعتزله باسرهم ازین عبارت ظاهرست که صاحب میزان افاده کرده که نزد ما هر گاه برای عقل حظ بسوی معرفت حسن بعض مشروعات مثل ایمان و اصل عبادات و عدل و احسان ثابتست امر شارع دلیل و معرّف چیزیست که ثابت می شود حسن آن بعقل پس ثبوت حسن عقلی نزد حضرات حنفیه محقق شد و ثبوت حسن عقلی مستلزم ثبوت قبح عقلی هم هست بداهة و صراحة و محتجب نماند که مراد از میزان کتاب میزان الاصول فی نتائج العقول تصنیف علاء الدین محمد بن احمد سمرقندیست قال فی کشف الظنون میزان الاصول فی نتائج العقول فی اصول الفقه للشیخ الامام علاء الدین شمس النظر أبی بکر محمد بن احمد السمرقندی الحنفی الاصولی و از عبارت قواطع قطعا ثابتست که نزد طائفه از اصحاب حما مؤلّف آن که مراد از آن طائفه از علمای شافعیه اند

ص:500

حسن و قبح بر دو قسمست یک قسم از آن معلوم می شود بعقل مثل حسن عدل و صدق نافع و شکر نعمت و قبح ظلم و کذب ضارّ و شرب خمر و نزد این طائفه فائده سمع آنست که سمع هر گاه بموجب عقل وارد شد موکّد دلالت عقل خواهد شد و باین مذهب ابو بکر قفال شاشی و ابو بکر صیرفی و ابو بکر فارسی و قاضی ابو حامد و حلیمی و غیر ایشان قائل اند و بسیاری از اصحاب ابو حنیفه خصوصا عراقیین بسوی این مذهب رفته اند و همینست مذهب معتزله جمیعا و باید دانست که مصنف کتاب قواطع ابو المظفر منصور بن محمد سمعانی شافعیست قال فی کشف الظنون قواطع فی اصول الفقه لابی المظفر منصور بن محمد السمعانی الشافعی المتوفی سنة 489.تسع و ثمانین و اربعمائة و نیز در کشف الاسرار گفته فامّا المتقدمون من اصحابنا فقالوا سبب وجوب العبادات نعم اللّه علی کل واحد من عباده فانه تعالی اسدی الی کل واحد منّا من انواع النعم ما یقصر العقول عن الوقوف علی کنهها فضلا عن القیام بشکرها و اوجب هذه العبادات علینا بازائها و رضی بها شکر السوابق نعمه بفضله و کرمه و ان کان بحیث لا یمکن لاحد الخروج عن شکر نعمه و ان قلّت مدة عمره او طالت و هذا لأنّ شکر النعمة واجب بلا شک عقلا و نصا علی ما قال اللّه تعالی أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ

و قال علیه الصلوة و السّلام من انزلت علیه نعمة فلیشکرها فی نصوص کثیرة وردت فیه و کل عبادة صالحة لکونها شکر النعمة من النعم و قد ورد النص الدال علی کون العبادة شکرا و هو ما

روی انّه علیه السّلام صلّی حتی تورمت قدماه قیل له انّ اللّه تعالی قد غفر لک ما تقدم من ذنبک و ما تاخر قال أ فلا اکون عبدا شکورا اخبر انه یصلّی للّه تعالی شکرا

ص:501

علی ما انعم علیه ثم نعم اللّه علی عباده اجناس مختلفة منها ایجاده من العدم و تکرمته بالعقل و الحواس الباطنة و منها الاعضاء السلیمة و ما یحصل له بها من التقلّب و الانتقال من حالة الی ما یخالفها من نحو القیام و القعود و الانحناء و منها ما یصل إلیه من منافع الاطعمة الشهیة و الاستمتاع بصنوف الماکولات و منها صنوف الاموال التی یتوصل بها أی تحصیل منافع النفس و دفع المضار عنها فعلی حسب اختلافها وجبت العبادات فاما الایمان وجب شکرا النعمة الوجود و قوة النطق و کمال العقل الذی هو انفس المواهب التی اختص الانسان بها من سائر الحیوانات و غیرها من النعم فالوجوب بایجاب اللّه لکنه بالعقل یعرف ان شکر المنعم واجب فکان النعم معرفا له و وجوب شکر المنعم بواسطة المعرفة و هو العقل و هذا معنی قول الناس العقل موجب أی دلیل و معرف لوجوب الایمان بالنظر فی سببه و هو النعم الخ ازین عبارت بکمال صراحت ظاهرست که شکر منعم واجب عقلیست پس بنای انکار حسن و قبح عقلی از هم پاشید و اساس این جحود نا محمود بآب رسید و ابو شکور کشّی در تمهید گفته القول فی مستحسنات الفعل قالت المعتزلة الحسن ما یستحسنه العقل و القبیح ما یستقبحه العقل و قالت عامة الفقهاء الحسن ما یستحسنه الشرع و القبیح ما یستقبحه الشرع و التفصیل فی هذا حسن لأنّ الحسن و القبیح فی الاشیاء علی مراتب منها ما یکون حسنا بعینه کالایمان باللّه تعالی و العبادة و شکر النعمة و منها ما هو حسن بمعنی فی غیره کبناء الرباطات و المساجد و اماطة الاذی عن الطریق و کذلک فی القبیح منها ما هو قبیح بعینه کالاشراک بالله تعالی و الزنا و السرقة و اشباه ذلک و منها ما هو قبیح بمعنی فی غیره فنقول کل ما هو حسن

ص:502

او قبیح بمعنی فی غیره فان الحسن ما یکون حسنا باستحسان الشرع و القبیح ما یکون قبیحا باستقباح الشرع و لا مجال للعقل فی هذا و کل ما ما هو حسن بعینه او قبیح بعینه فنقول الحسن حسن و الشرع یستحسنه و القبیح قبیح و الشرع یستقبحه هکذا روی عن أبی حنیفة رحمه اللّه انّه قال فی کتاب العالم و المتعلم ان الظلم قبیح بعینه و لا نقول قبیح او حسن بالعقل بل نقول نعرف هذا الحسن و القبیح بدلالة العقل کما نعرف بدلالة الشرع حتی لو لم یکن الشرع فالاسلام و العبادات و ما یشاکله یکون حسنا بعینه و الکفر و الظلم یکونان قبیحین بعینهما ازین عبارت ظاهرست که تفصیل در باب حسن و قبیح خوبست زیرا که حسن و قبح در اشیا بر مراتب متعدده ست از آن جمله چیزی است که حسن می باشد بعینه مثل ایمان بخدای تعالی و عبادت و شکر نعمت و از آن جمله آنست که حسن هست بسبب معنای که در غیر آن یافته می شود و همچنین در قبائح چیزیست که قبیحست بعینه مثل اشراک بخدای تعالی و زنا و سرقه و اشباه آن و از آن جمله چیزیست که قبیحست بسبب معنای که در غیر آنست و اشیای که بسبب معنای موجود در غیر آن حسن یا قبیح می باشد در آن مجال عقل نیست و لکن چیزی که حسنست بعینه پس عقل ادراک حسن و قبح آن می نماید و شرع مؤید آن می باشد و حضرت امام اعظم سنیه ابو حنیفه کوفی هم در کتاب عالم و متعلم افاده کرده که ظلم قبیحست بعینه و معنای حسن و قبح عقلی آنست که می شناسیم حسن و قبح را بدلالت عقل چنانچه می شناسیم آن را بدلالت شرع تا آنکه اگر شرع نمی بود پس اسلام و عبادات و امثال آن حسن می بود بعینه و کفر و ظلم قبیح می بودند بعینهما و حجة الاسلام سنیه ابو حامد غزالی هم با آن همه انهماک در تایید اشعریّه و تحسین و تزویق مقالات این فرقه سنیه با وصف آنکه در کتاب اقتصاد الاعتقاد که نسخه عتیقه آن نزد اضعف العباد حاضرست اوّلا مبالغه در نفی حسن و قبح عقلی کرده

ص:503

لکن در آخر بر رو افتاده اعتراف بثبوت حکم عقل نموده و کلام معتاد حضرات اشعریه را شافی علیل و مزیل غموض ندانسته و تبری از آن ظاهر کرده حیث قال فان قیل فان لم یکن مدرک الوجوب بمقتضی العقول یؤدّی ذلک الی افحام الرسول فانّه إذا جاء بمعجزة و قال انظر فیها فللمخاطب ان یقول ان لم یکن النظر واجبا فلا اقدم علیه و ان کان واجبا فیستحیل ان یکون مدرکه العقل إذا العقل لا یوجب و یستحیل ان یکون مدرکه الشرع و الشرع لا یثبت الاّ بالنظر فی المعجزة و لا یجب النظر قبل ثبوت الشرع فیؤدی الی ان لا یظهر صحة الشرع اصلا فالجواب انّ هذا السوّال مصدره الجهل بحقیقة الوجوب و قد بیّنا انّ معنی الوجوب ترجح جانب الفعل علی الترک لدفع ضرر موهوم فی الترک او معلوم فاذا کان هذا هو الوجوب فالموجب هو المرجح و هو اللّه تعالی فانه إذا ناط العقاب بترک النظر ترجح فعله علی ترکه و معنی قول النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه واجب انّه مرجح بترجیح اللّه تعالی فی ربطه العقاب باحدهما و امّا المدرک فهو عبارة عن جهة معرفة الوجوب لا عن نفس الوجوب و لیس شرط الواجب ان یکون وجوبه معلوما بل ان یکون علمه ممکنا لمن اراده فیقول النّبی ان الکفر سمّ مهلک و الایمان شفاء مسعد بان جعل اللّه تعالی احدهما مسعدا و الآخر مهلکا و لست اوجب علیک شیئا فان الایجاب هو الترجیح و المرجح هو اللّه تعالی و انما انا مخبر عن کونه سمّا و مرشد لک الی طریق تعرف به و هو النظر فی المعجزة فان سلکت الطریق عرفت و نجوت و ان ترکت هلکت مثاله مثال طبیب انتهی الی مریض و هو یتردد بین دواءین فقال اما هذا فلا تناوله فانه مهلک للحیوان و انت قادر علی معرفته بان تطعمه هذا السنّور فیموت علی الفور فیظهر لک

ص:504

ما قلت و اما هذا ففیه تفاءک و انت قادر علی معرفته بالتجربة و هو ان تشرب فتشفی و لا فرق فی حقی و لا فی حق استادی بین ان تهلک او تشفی فان استادی غنیّ عن بقائک و انا ایضا کذلک فعند هذا قال المریض هذا یجب علیّ بالعقل او بقولک و ما لم یظهر لی هذا لم اشتغل بالتجربة کان مهلکا نفسه و لم یکن علیه ضرر فکذلک

النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قد اخبره عن اللّه تعالی بان الطاعة شفاء و المعصیة داء و ان الایمان مسعد و الکفر مهلک

و اخبر انه غنی عن العالمین سعدوا او شقوا و انما شان الرّسول ان یبلّغ و یرشد الی طریق المعرفة ممن نظر فلنفسه و من قصّر فعلیها و هذا واضح فان قیل فقد رجع الامر الی ان العقل هو الموجب من حیث انّه بسماع کلامه و دعواه یتوقّع عقابا فیحمل بالعقل علی الحذر و لا یحصل الا بالنظر فوجب علیه النظر قلنا الحق الذی یکشف الغطاء فی هذا من غیر اتّباع اسم و تقلید امر هو ان الوجوب لما کان عبارة عن نوع رجحان فی العقل فالموجب هو اللّه تعالی لأنّه هو المرجح و الرّسول مخبر عن الترجیح و المعجزة دلیل علی صدقه فی الخبر و النظر سبب فی معرفة الصدق و العقل آلة للنظر و لفهم معنی الخبر و الطبع مستحث علی الخذر بعد فهو المحذور بالعقل فلا بدّ من طبع یخالفه العقوبة الموعدة و یوافقه الثواب الموعود لیکون مستحثّا لکن لا یستحثّ ما لم یفهم المحذور و لم یقدّره ظنا او علما و لا یفهم الا بالعقل و العقل لا یفهم الترجیح بنفسه بل بسماعه من الرسول و الرسول لیس یرجّح الفعل علی الترک بنفسه بل اللّه هو المرجّح و الرّسول مخبر و صدق الرّسول لا یظهر بنفسه بل بالمعجزة و المعجزة

ص:505

لا تدل ما لم ینظر فیها و النظر بالعقل فاذا قد انکشف المعانی فالصحیح فی الالفاظ ان یقال الوجوب هو الرجحان و الموجب هو اللّه تعالی و المخبر هو الرّسول صلّی اللّه علیه و سلّم المعرّف للمحذور و مصدق الرسول هو العقل و المستحثّ علی سلوک سبیل الخلاص هو الطبع فهکذا ینبغی انّ یفهم الحق فی هذه المسئلة و لا یلتفت الی الکلام المعتاد الّذی لا یشفی العلیل و لا یزیل الغموض و عبید اللّه بن مسعود بن تاج الشریعة که محمود بن سلیمان کفوی در کتائب اعلام الاخیار در مدح او گفته الشیخ الامام العلامة صدر الشریعة عبید اللّه بن مسعود بن محمود تاج الشّریعة بن صدر الشّریعة احمد بن جمال الدین بن عبد اللّه المحبوبی صاحب شرح الوقایة المعروف بین الطّلبة بصدر الشریعة و هو الامام المتفق علیه و العلامة المختلف إلیه حافظ قوانین الشرع ملخّص مشکلات الاصل و الفرع شیخ الفرع و الاصول عالم المعقول و المنقول فقیه اصولیّ خلاقی جدلیّ محدث مفسّر نحویّ لغویّ ادیب نظّار متکلّم منطقی عظیم القدر جلیل المحل کثیر العلم یضرب به المثل غذی بالعلم و الادب ورث المجد ارثا عن اب فاب و نشأ فی حجر الفضل و نال شأو العلی و حمل علی اکتاف فحول الفقهاء و اسود العلماء کفل به و ربّاه جدّه و علّمه فی صباه فسعد جدّه و انجح جدّه حتی حان قصب السبق فی الفروع و الاصول و کان فارس میدانه فی المعقول و المنقول الخ باهتمام تمام حسن و قبح عقلی را ثابت نموده و مذهب اشعری را برد بلیغ نواخته و باظهار نهایت شناعت و فظاعت و غایت قبح و سماجت آن پرداخته چنانچه در کتاب التوضیح فی حل غوامض التنقیح بعد کلامی گفته علی انّ الاشعری سلّم الحسن و القبح عقلا بمعنی الکمال و النقصان فلا شک ان کل کمال محمود و کل نقصان مذموم و ان اصحاب الکمالات محمودون بکمالاتهم و اصحاب النقائص مذمومون بنقائصهم فانکاره الحسن و القبح بمعنی انهما صفتان لاجلهما یحمد او یذم الموصوف بهما فی غایة التناقض و ان انکرهما بمعنی انه لا یوجد فی الفعل شیء یثاب به الفاعل

ص:506

او یعاقب لاجله فنقول ان عنی انه لا یجب علی اللّه تعالی الاثابة او العقاب لاجله فنحن نساعده فی هذا و ان عنی انّه لا یکون فی معرض ذلک فهذا بعید عن الحق و ذلک لان الثواب و العقاب آجلا و ان کان لا یستقلّ العقل بمعرفة کیفیتهما لکن کل من علم انّ اللّه تعالی عالم بالکلیّات و الجزئیات فاعل بالاختیار قادر علی کل شیء و علم انّه غریق نعمة اللّه تعالی فی کل لمحة و لحظة ثم مع ذلک کلّه ینسب من الصّفات و الافعال ما یعتقد انه فی غایة القبح و الشناعة إلیه تعالی عن ذلک علوا کبیرا فلم یر بعقله انّه یستحقّ بذلک مذمة و لم یتیقّن انّه فی معرض سخط عظیم و عذاب الیم فقد سجّل علی غباوته و لجاجه و برهن علی سخافة عقله و اعوجاجه و استخفّ بفکره و رایه حیث لم یعلم بالشر الّذی فی ورائه عصمنا اللّه تعالی عن الغباوة و الغوایة و اهدانا هدایا الهدایة فلما ابطلنا دلیل الاشعری رجعنا الی اقامة الدلیل علی مذهبنا و الی الخلاف الذی بیننا و بین المعتزلة و عند بعض اصحابنا و المعتزلة حسن بعض افعال العباد و قبحها یکونان لذات الفعل او لصفة له و یعرفان عقلا ایضا ش أی یکون ذات الفعل بحیث یحمد فاعله عاجلا و یثاب آجلا لاجله او یذمّ فاعله عاجلا و یعاقب آجلا لاجله او یکون للفعل صفة یحمد فاعل الفعل و یثاب لاجلها و انما قال ایضا لأنّه لا خلاف فی انهما یعرفان شرعا م لان وجوب تصدیق النّبیّ علیه السّلام ان توقف علی الشرع یلزم الدّور ش و اعلم ان النبیّ علیه السّلام ادعی النّبوة و اظهر المعجزة و علم السّامع انّه نبی فاخبر بامور مثل ان الصّلوة واجبة علیکم و امثال ذلک فان لم یجب علی السامع تصدیق شیء من ذلک تبطل فائدة النبوة و ان وجب فلا یخ من ان یکون وجوب تصدیق بعض

ص:507

اخباراته عقلیا او لا یکون بل یکون وجوب تصدیق کل اخباراته شرعیا و الثانی باطل لأنّه لو کان وجوب تصدیق الکل شرعیا لکان وجوبه بقول النبی علیه السّلام فاول الاخبارات الواجبة التصدیق لا بد ان یجب تصدیقه بقول النبی علیه السّلام لان تصدیق الاخبار الأوّل واجب فنتکلم فی هذا القول فان لم یجب تصدیقه لا یجب تصدیق الاول و ان وجب فاما انّ یجب بالاخبار الاول فیلزم الدّور او بقول آخر فنتکلّم فیه فیلزم التسلل و إذا ثبت ذلک تعیّن الاول و هو کون وجوب تصدیق شیء من اخباراته عقلیا فقوله و الاّ ش أی و ان لم یتوقف علی الشرع و کان واجبا عقلا فیکون حسنا عقلا ش لان الواجب العقلی ما یحمد علی فعله و یذمّ علی ترکه عقلا و الحسن العقلی ما یحمد علی فعله عقلا فالواجب العقلی اخصّ من الحسن العقلی و کذلک نقول فی امتثال او امره انه اما واجب عقلا الی آخره و هذا الدلیل لاثبات الحسن العقلی صریحا و قوله و ایضا وجوب تصدیق النّبیّ علیه السّلام موقوف علی حرمة الکذب فهی ان تثبت شرعا یلزم الدور و ان تثبت عقلا تلزم؟ قبحها عقلاش و هذا یدلّ علی القبح العقلی صریحا و کل منهما أی الحسن و القبح یدل علی الآخر التزاما لانه إذا کان الشیء واجبا عقلا یکون ترکه قبیحا عقلا و ان کان الشیء حراما عقلا فترکه یکون واجبا عقلا فیکون حسنا عقلا و در اصول شاشی مذکورست الامر فی اللغة قول القائل لغیره افعل و فی الشرع تصرّف الزام العقل علی الغیر و ذکر بعض الائمّة رحمهم اللّه ان المراد بالامر یختص بهذه الصیغة و استحال ان یکون معناه ان حقیقة الامر تختص بهذه الصیغة فان اللّه تعالی متکلم فی الازل عندنا و کلامه امر و نهی و اخبار و استخبار و استحال وجود هذه الصیغة فی الازل و استحال ایضا ان یکون معناه انّ المراد بالامر للشارع یختص بهذه الصیغة فان المراد

ص:508

للشارع بالامر وجوب الفعل علی العبد و هو معنی الابتلاء عندنا و قد ثبت الوجوب بدون هذه الصیغة أ لیس انّه وجب الایمان علی من لم تبلغه الدعوة بدون و رود السّمع قال ابو حنیفة رضی اللّه عنه لو لم یبعث اللّه تعالی رسولا لوجب علی العقلاء معرفته بعقولهم فیحمل ذلک علی انّ المراد یختص بهذه الصیغة فی حق العبد فی الشرعیات حتی لا یکون فعل الرسول بمنزلة قوله افعلوا ازین عبارت ظاهرست که وجوب بدون صیغه امر ثابت می شود زیرا که کسی که دعوت او را نرسیده باشد با برادر ایمان واجبست بدون ورود سمع و ابو حنیفه ارشاد کرده که اگر ارسال نمی کرد حق تعالی رسول را هر آیینه واجب بود بر عقلا معرفت خدا بعقول خودها و ملا علی قاری در آخر شرح فقه اکبر در بیان مسائل ملحقات گفته و منها انّ العقل آلة للمعرفة و الموجب هو اللّه تعالی فی الحقیقة و وجوب الایمان بالعقل مروی عن أبی حنیفة رض فقد ذکر الحاکم الشهید فی المنتقی ان ابا حنیفة رح قال لا عذر لاحد فی الجهل بخالقه لما یری من خلق السّموات و الارض و خلق نفسه و غیره و یؤیّده قوله تعالی قالت و سلهم فِی اللّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و قوله تعالی وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ

و حدیث کل مولود یولد علی فطرة الاسلام فابواه یهوّدانه و ینصّرانه و ینجسانه قال و علیه مشایخنا من اهل السنّة و الجماعة حتی قال الشیخ الامام ابو منصور الماتریدی فی الصّبی العاقل انه یجب علیه معرفة اللّه تعالی و هو قول کثیر من مشایخ العراق خلافا لکثیر من مشایخنا لعموم

قوله علیه السّلام رفع القلم عن ثلث الصّبیّ حتی یبلغ أی یحتلم الحدیث و حمل الشیخ ابو منصور حمل؟ الحدیث علی الشرائع مع اتفاقهم انّ اسلام هذا الصبی صحیح و یدعی هو الی الاسلام

ص:509

کما یدعی البالغ إلیه و قال الاشعری لا یجب لقوله تعالی وَ ما کُنّا مُعَذِّبِینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً و اجیب بان الرّسول اعم من العقل و النّبی و بتخصیص عموم الآیة بالاعمال التی لا سبیل الی معرفة وجوبها الاّ بالشرع و قیل و ما کنا معذبین عذاب الاستیصال فی الدنیا حتی نبعث رسولا و الاظهر انّ قوله تعالی وَ ما کُنّا مُعَذِّبِینَ لا ینافی الوجوب العقلی الذی لا یترتب علی فعله ثواب و لا علی ترکه عقاب کما مرّ فتدبر و ثمرة الخلاف انّما تظهر فی حق من لم یبلغه الدعوة اصلا بان کان نشأ علی شاهق جبل و لم یسمع رسولا و مات و لم یؤمن باللّه فیعذب عندنا لا عندهم و لا یعذب المجنون الدائم المطبق و کذا الاطفال مطلقا و کذا من مات فی ایام الفترة بین عیسی و محمّد علیهما السّلام و لم یؤمن باللّه فعندنا یعذب و عندهم لا یعذب و علی بن محمد البزدوی در کتاب اصول عقائد گفته قال اهل السنة و الجماعة لا یجب اداء شیء امّا الاّ بالخطاب من اللّه تعالی علی لسان واحد من عباده و کذا لا یجب علیه الامتناع عن شیء مّا الاّ به و به قال الاشعری و عند المعتزلة یجب الایمان باللّه تعالی و الشکر له قبل بلوغ الخطاب و هل یجب عندهم الاقرار بالرسل عند بعضهم لا یجب و قد قال الشیخ ابو منصور الماتریدی رحمه اللّه بمثل ما قال المعتزلة و هو قول عامة علماء سمرقند و قول بعض علمائنا من اهل العراق و قد ذکر الکرخی فی مختصره عن أبی حنیفة رضی اللّه عنه انه قال لا عذر لاحد فی معرفة الخالق لما یری فی العالم من امارات الحدوث و ائمة بخاری الذین شاهدناهم کانوا علی القول الاوّل و المسئلة تعرف بانّ العقل هل هو موجب عند الفریق الاول غیر موجب و عند الفریق الثانی موجب و هذا مجاز من الکلام فانّ العقل لا یکون موجبا شیئا و لکن عند المعتزلة و أبی منصور

ص:510

الماتریدی رحمه اللّه و عند من یقول بقولهم اللّه تعالی هو الموجب و لکن بسبب العقل فیکون العقل عندهم سبب الوجوب و فائدة الاختلاف انّ من لم تبلغه دعوة رسول مّا و لا دعوة رسول من رسله و لم یؤمن هل یخلد فی النار عند الفریق الاول لا یخلد و یکون حکمه حکم المجانین و الاطفال و عند الفریق الآخر یخلد و لکن عند الفریق الاول لو اسلم مع هذا یصحّ اسلامه و یصیر من اهل الجنة و کذا الصّبی العاقل عند الفریق الاول لا یخاطب باداء الاسلام و لکن إذا اسلم یصحّ اسلامه فی احکام الدنیا و الآخرة جمیعا الخ ازین عبارت ظاهرست که ابو منصور ماتریدی و عامّه علماء سمرقند و بعض اهل عراق از حنفیه بمثل قول معتزله قائل اند یعنی وجوب ایمان بخدای تعالی وجوب شکر او تعالی قبل بلوغ خطاب شرع ثابت می کنند و سعد الدین تفتازانی در شرح مقاصد بعد ذکر وجه خامس که حاصل آن استدلالست بقبح شرک و امثال آن و وجه سادس متضمن لزوم افحام انبیا بنابر نفی حسن و قبح عقلی گفته و لقوة هاتین الشبهتین ذهب بعض اهل السنة و هم الحنفیة الی انّ حسن بعض الاشیاء و قبحها مما یدرک بالعقل کما هو رای المعتزلة کوجوب اول الواجبات و وجوب تصدیق النبی علیه الصّلوة و السّلام و حرمة تکذیبه دفعا للتسلسل و کحرمة الاشراک باللّه تعالی و نسبة ما هو فی غایة للشناعة إلیه علی من هو عارف به و بصفاته و کمالاته و وجوب ترک ذلک و لا نزاع فی انّ کل واجب حسن و کل حرام قبیح الاّ انهم لم یقولوا بالوجوب او الحرمة علی اللّه تعالی و جعلوا الحاکم بالحسن و القبح و الخالق لافعال العباد هو اللّه تعالی و العقل آلة المعرفة بعض ذلک من غیر ایجاب و لا تولید بل بایجاد اللّه تعالی من غیر کسب فی البعض و مع الکسب بالنظر الصحیح فی البعض ازین عبارت

ص:511

ظاهرست که قوت این دو حجت بمرتبه رسیده که بسبب ان حضرات حنیفه باین سو رفته اند که حسن بعض اشیا و قبح آن بعقل مدرک می شود چنانچه رای معتزله ست پس این حضرات وجوب اوّل واجبات و وجوب تصدیق نبی و حرمت تکذیب نبی و حرمت اشراک بخدای تعالی و حرمت نسبت آنچه در غایت شناعتست باو تعالی شانه و وجوب ترک این نسبت ثابت می کنند و علاّمه کمال الدین محمد بن همام الدّین عبد الواحد بن عبد الحمید الشهیر بابن الهام که از اکابر ائمه اعلام و اماثل محققین فخام حضرات حنفیه ست و فضائل و محاسن سنیّه و مفاخر و ماثر وضیه او از کتائب اعلام الاخیار کفوی و امثال آن ظاهر و واضح در کتب المسایرة فی العقائد المنجیة فی الآخرة گفته لا نزاع فی استقلال العقل بادراک الحسن و القبح بمعنی صفة الکمال و النقص کالعلم و الجهل ورد به الشرع أم لا و بمعنی ملائمة الغرض و عدمها کقتل زید بالنسبة الی اعدائه و الی اولیاءه إنما النزاع فی استقلاله بدرکه فی حکم اللّه تعالی فقال المعتزلة نعم یجزم العقل بثبوت حکم اللّه فی الفعل بالمنع علی وجه ینتهض معه سببا للعقاب إذا ادرک قبحه و بثبوت حکمه جل ذکره فیه بالایجاب و الثواب بفعله و العقاب بترکه إذا ادرک حسنه علی وجه یستلزم ترکه قبحا کشکر المنعم و هذا بناء علی ان للفعل فی نفسه حسنا و قبحا ذاتیین او لصفة فیه قد یستقلّ بدرکهما فیعلم حکم اللّه تعالی باعتبارهما فیه و قد لا یستقلّ فلا یحکم بشیء حتی یرد الشرع کحسن صوم آخر یوم من رمضان و قبح صوم اول یوم من شوال و قالت الاشاعرة قاطبة لیس للفعل نفسه حسن و لا قبح و انما حسنه ورود الشرع باطلاقه قبّحه وروده بحظره و إذا ورد الشرع بذلک فحسّنّاه او قبّحناه بهذا المعنی فحاله بعد ورود الشرع بالنسبة الی الوصفین کحاله قبل وروده فلا یجب قبل البعثة شیء لا ایمان و لا غیره

ص:512

و لا یحرم کفر و قالت الحنفیة قاطبة بثبوت الحسن و القبح للفعل علی الوجه الذی قالته المعتزلة ازین عبارت صراحة ظاهرست که حنفیه قاطبه قائل اند بثبوت حسن و قبح برای فعل بوجهی که گفته اند معتزله و نیز در مسایره گفته و لا اعلم احدا منهم یعنی الحنفیة جوّز عقلا تکلیف ما لا یطاق و اختلفوا اهل یعلم باعتبار العلم بثبوتها فی فعل حکم فی ذلک الفعل تکلیفی فقال الاستاد ابو منصور و عامة مشایخ سمرقند نعم یعلم وجوب الایمان باللّه و تعظیمه و حرمة نسبة ما هو شنیع إلیه تعالی و وجوب تصدیق النبی و هو معنی شکر المنعم روی فی المنتفی عن أبی حنیفة رضی اللّه عنه لا عذر لاحد فی الجهل بخالقه لما یری من خلق السموات و الارض و عنه انه قال لو لم یبعث اللّه رسولا لوجب علی الخلق معرفته بعقولهم ازین عبارت واضحست که ابو منصور ماتریدی و عامه مشایخ سمرقند قائل اند به اینکه وجوب ایمان بخدا وجوب تعظیم او و حرمت نسبت شنائع مثل کذب و سفه بسوی او تعالی و وجوب تصدیق نبی بسبب ثبوت حسن و قبح عقلیین ثابت می شود و در منتقی از امام اعظم سنیه نقل کرده که او گفته که نیست برای کسی عذر در جهل بخالق خود بسبب آنچه می بیند از خلق سماوات و ارض و نیز حضرت او ارشاد کرده که اگر نه می فرستاد خدا رسولی را هر آینه واجب می شد بر خلق معرفت او تعالی شانه بعقول ایشان و این تصریحست از امام اعظم بثبوت وجوب عقلی که وجوب شرعی ثابت نباشد و بعض اهل بخارا که بسبب عدم تمییز ظلمت از نور بتقلید اشعریه لا شعوریه حکم بعدم وجوب ایمان و عدم حرمت کفر قبل بعثت کرده اند و تاویل ارشاد باسداد حضرت أبی حنیفه خواسته به اینکه آن را بر ما بعد بعثت حمل می کنند پس ظاهرست که این

ص:513

تاویل علیل را هر دو عبارت سراسر متانت و رزانت امام اعظم بر نمی تابد زیرا که بنا بر این در عبارت اولی تعلیل نفی عذر برویت خلق سماوات و ارض وجهی نداشت بلکه می بایستی که آن را معلّل می ساخت بادراک وجوب آن از شرع و اما عبارت ثانیه که در آن تصریحست به اینکه اگر نمی فرستاد حق تعالی رسولی را هر آینه واجب می شد بر خلق معرفت او تعالی شانه پس پر ظاهرست که این تاویل سخیف صریح منافی و مناقض این ارشاد باسدادست چه درین عبارت حکم بوجوب معرفت با وصف فرض عدم بعثت واقع شده پس حمل آن بر بعد بعثت ناممکن و محال قال ابن الهمام فی المسایرة و قال ائمة بخاری منهم لا یجب ایمان و لا یحرم کفر قبل البعثة کقول الاشاعرة و حملوا المروی عن أبی حنیفة علی ما بعد البعثة و هو ممکن فی العبارة الاولی دون الثانیة ازین عبارت ظاهر می شود که تاویل اهل بخارا در عبارت اولی که از ابو حنیفه منقولست ممکنست نه در عبارت ثانیه و هر گاه عبارت ثانیه ممکن التاویل نباشد حمل عبارت اولی هم بر ظاهر آن لازم خواهد شد لعدم الداعی الی صرفها عن ظاهرها با آنکه عبارت اولی هم ابن تاویل را بر نمی تابد کما بیّناه و معهذا در کتاب العالم و المتعلم که از تصانیف ابو حنیفه ست کما فی کتائب اعلام الاخیار و غیره مذکورست قال المتعلم هو کما وصف و لکن اخبرنی عن الرّسول علیه السّلام من قبل اللّه نعرفه او نعرف اللّه من قبل الرسول فان زعمت انک انما تعرف الرسول من قبل اللّه فکیف یکون ذلک الرسول هو الذی یدعوک الی اللّه تعالی قال العالم نعم نعرف الرّسول من قبل اللّه لان الرّسول و ان کان یدعو الی اللّه فلم یکن احد یعلم الذی یقول الرّسول حق حتی یقذف اللّه فی قلبه التصدیق و العلم بالرّسول و لذلک قال اللّه تعالی إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ و لو کان معرفة اللّه من قبل الرّسول لا من قبل اللّه لکانت المنّة فی معرفة من قبل الرسول علی الناس و لکن المنّة للّه علی الرّسول فی معرفة الربّ عزّ و جل و المنة للّه علی الناس بما عرّفهم من التصدیق بالرسول و لذلک لا ینبغی لاحد ان یقول انّ اللّه یعرف من قبل الرّسول بل ینبغی ان یقول ان العبد لا یعرف شیئا من الخیر الاّ من قبل اللّه تعالی ازین عبارت ظاهرست که معرفت حق تعالی از جانب رسول نیست بلکه از جانب حق تعالیست پس عدم توقف وجوب معرفت حق تعالی بر سمع بداهة از ان ثابت شد و نیز در مسایره گفته و ثمرة هذا الاختلاف تظهر فی حکم من لم تبلغه دعوة رسول فلم یؤمن حتی مات یخلّد فی النار علی قول المعتزلة و الفریق الاول من الحنفیة دون الفریق الثانی منهم و الاشاعرة ازین عبارت ظاهرست که نزد فریق اول از حنفیه یعنی ابو منصور ما تریدی و عامه مشایخ سمرقندی کسی را که دعوت رسول نرسد و ایمان نیارد و بمیرد مخلد در نار خواهد بود و هذا عین الحق الحقیق بالاتباع الهادم لأساس زعم الاشاعرة الرعاع و نیز در مسایره گفته و اعلم ان الحنفیه لما استحالوا علیه تکلیف ما لا یطاق کما مرّ فهم لتعذیب المحسن الذی استغرق عمره فی الطاعة مخالفا لهوی نفسه فی رضا مولاه امنع بمعنی انّه یتعالی عن ذلک فهو من باب التنزیهات إذا التسویة بین المسیء و المحسن امر غیر لائق بالحکمة فی فطر سائر العقول و قد نصّ تعالی علی قبحه حیث قال أم حسب الذین اجترحوا السیّئات ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون فجعله حکما سیّئا ازین عبارت واضحست که حضرت حنفیه هر گاه تکلیف

ص:514

قوله علیه السّلام رفع القلم عن ثلث الصّبیّ حتی یبلغ أی یحتلم الحدیث و حمل الشیخ ابو منصور حمل؟ الحدیث علی الشرائع مع اتفاقهم انّ اسلام هذا الصبی صحیح و یدعی هو الی الاسلام

ص:

ما لا یطاق را منع می کنند پس ایشان بالاولی تعذیب محسن را که استغراق عمر در طاعت الهی و مخالفت هوای نفس خود در تحصیل رضای مولای خود کند منع می کنند و تجویز ان بر باری تعالی نمی نمایند و این منع از باب تنزیهاتست زیرا که تسویه در میان مسی و محسن امریست غیر لائق بحکمت در فطرتهای سائر عقول و نصّ فرموده ست حق تعالی بر قبح آن فللّه الحمد و المنة که کمال صحّت مذهب اهل حقّ درین باب و نهایت بطلان و شناعت مزعوم مشوم اشاعره ازین بیان منیع النبیان واضح و عیان گردید و تقریرات واهبه مؤیدین اشاعره که شاهصاحب نیز از جمله ایشانند از هم پاشید و واضح شد که اشاعره بتجویز تعذیب محسن مخالفت فطرتهای سائر عقول می نمایند و نصّ الهی را بر قبح تسویه بین المحسن و المسیء بسمع اصغا جا نمی دهند و نیز در مسایره گفته و قد تقدّم ان محل الاتفاق ادراک العقل قبح الفعل بمعنی صفة النقص و حسنه بمعنی صفة الکمال و کثیرا ما یذهل اکابر الاشاعرة عن محل النزاع فی مسئلتی التحسین و التقبیح العقلیین لکثرة ما یشعرون النفس ان لا حکم للعقل بحسن و لا قبح فذهب لذلک عن خاطرهم محل الاتفاق حتی تحیّر کثیر منهم فی الحکم باستحالة الکذب علیه تعالی لأنّه نقص لمّا الزم القائلون بنفی الکلام النفسی القدیم الکذب علی تقدیر قدمه فی الاخبارات و هو مستحیل علیه لانه نقص حتی قال بعضهم و نعوذ باللّه مما قال لا یتم استحالة النقص علیه تعالی الاّ علی رای المعتزلة القائلین بالقبح العقلی و قال امام الحرمین لا یمکن التمسک فی تنزیه الربّ جل جلاله عن الکذب بکونه نقصا لان الکذب عندنا لا یقبح بعینه و قال صاحب التلخیص الحکم بانّ الکذب نقص ان کان عقلیه کان قولا بحسن الاشیاء و قبحها عقلا و ان کان سمیعا لزم الدور و قال صاحب

ص:516

المواقف لم یظهر لی فرق بین النقص العقلی و القبح بل هو بعینه و کل هذا منهم للغفلة عن محل النزاع حتی قال بعض محقّقی المتأخرین منهم بعد ما حلی کلامهم هذا و انا التعجب من کلام هؤلاء المحقّقین الواقفین علی محل النزاع فی مسئلة الحسن و القبح العقلیین ازین عبارت ظاهرست که بسیاری از اکابر اشاعره در حکم باستحاله کذب بر حق تعالی متحیر شده اند و بجواب اعتراض قائلین بنفی کلام نفسی عاجز گردیده تا آنکه بعضی از اکابر اشاعره گفته اند که تمام نمی شود استحاله نقص بر خدای تعالی مگر بر رای معتزله که قائل اند بقبح عقلی و ازین افاده صراحة واضح می شود که حسب مذهب اشاعره استحاله کذب بر حق تعالی ثابت نمی شود بلکه معاذ اللّه تجویز کذب بنا بر این مذهب ظاهرست و بسبب مزید شناعت این الزام ابن الهام استعاذه از ان اغاز نهاده و نیز ازین عبارت واضحست که امام الحرمین ارشاد کرده که ممکن نیست تمسک در تنزیه پروردگار از کذب بسبب بودن آن نقص زیرا که کذب نزد ما یعنی جماعة اشاعره قبیح نیست بذات خود و این نهایت تصریحست بتجویز کذب بر ایزد پاک تعالی عما یقول الظالمون علوا کبیرا و صاحب تلخیص تلخیص کلام باین طور فرموده که حکم به آنکه کذب نقصست اگر عقلیست این معنی قولست بحسن اشیا و قبح آن و اگر این حکم سمعیست دور لازم خواهد آمد و صاحب مواقف ارشاد کرده که ظاهر نشد برای من فرق در میان نقص عقلی و قبح عقلی بلکه نقص عقلی عین قبح عقلیست و زعم ابن الهام که کلام این اعلام بسبب غفلتست از محلّ نزاع در مسئله حسن و قبح عقلی نفعی بمخاصمین نمی رساند زیرا که اگر بالفرض کلام این اعلام بسبب غفلت باشد لکن چون تجویز کذب بر حق تعالی از آن ظاهرست برای کشف عوار و هتک استار مذهب این حضرات عالی تبار کافی باشد و پر ظاهرست که گو حسن و قبح عقلی بمعنی نقص و کمال متفق علیه باشد و اشاعره هم بآن معترف

ص:517

باشند لکن سنیها بر امتناع صفت نقص بر حق تعالی و وجوب اتصاف او تعالی بصفت کمال عقلا امتناع سائر قبائح مثل تعذیب محسن و تکلیف ما لا یطاق و مثل آن بر حق تعالی عقلا ثابت خواهد شد زیرا که جواز صدور قبائح نیز صفت نقصست پس بنا بر این اصل مذهب اشاعره بر هم خواهد شد و چون ملازمت حسن و قبح عقلی بمعنی متنازع فیه با حسن و قبح عقلی بمعنی صفت نقص و کمال پر ظاهرست لهذا فخر رازی با آنکه در نهایة العقول اثبات حسن و قبح بمعنی صفت کمال و نقص نموده لکن در کتاب محصل امتناع نقص را بر حق تعالی منع نموده و هذه عبارة المحصل مسئلة اتفق المسلمون علی انه تعالی سمیع بصیر لکنهم اختلفوا فی معناه فقالت الفلاسفة و الکعبی و ابو الحسین البصری ذلک عبارة عن علمه تعالی بالمسموعات و المبصرات و قال الجمهور منّا و من المعتزلة و الکرامیّة انهما صفتان زائدتان علی العلم لنا انه تعالی حیّ و الحیّ یصح اتصافه بالسمع و البصر و کل من یصحّ اتصافه بصفة فلو لم یتصف بها لا تصف بضدها فلو لم یکن اللّه سبحانه سمیعا بصیرا کان موصوفا بضدّهما و ضدهما نقص و النقص علی اللّه تعالی محال فان قیل حیاة اللّه تعالی مخالفة لحیاتنا و المختلفان لا یجب اشتراکهما فی جمیع الاحکام و لا یلزم من کون حیاتنا مصححة للسمع و البصر کون حیاته تعالی کذلک سلمنا ذلک لکن لم لا یجوز ان یقال حیاته تعالی و ان صحّحت السمع و البصر لکن ماهیته تعالی غیر قابلة لهما کما انّ الحیوة و ان صحّت الشهوة و النفرة و لکن ماهیته تعالی غیر قابلة لهما فکذلک ههنا سلّمنا انّ ذاته تعالی قابلة لهما لکن لم لا یجوز ان یکون حصولهما موقوفا علی شرط ممتنع التحقیق فی ذات اللّه تعالی و هذا هو قول الفلاسفة فان عندهم ایضا رویة الشیء مشروط بانطباع صورة صغیرة مشابهة لذلک المریء فی الرطوبة الجلیدیة و إذا کان ذلک فی

ص:518

حق اللّه تعالی ممتنعا لا جرم لم یثبت الصحة سلّمنا حصول الصحة لکن لم تسلّمتم ان القائل للصفة یستحیل خلوّها عنها و عن ضدها معا و قد سبق تقریره سلمنا ذلک لکن ما المعنی بالنقص ثم لم تسلّمتهم ان النقص محال فان رجعوا فیه الی الاجماع صارت الدلالة سمعیة و إذا کان الدلیل علی حقّیة الاجماع هو الآیة و الایات الدالة علی السّمعیة و البصریة اظهر دلالة من الایات الدالة علی صحة الاجماع فکان الرجوع فی هذه المسئلة الی التمسّک بالآیات اولی فالمعتمد التمسک بالآیات و لا شکّ انّ لفظ السمع و البصر لیس حقیقة فی العلم بل مجازا فیه و صرف اللفظ عن الحقیقة الی المجاز لا یجوز الاّ عند قیام المعارض و حینئذ یصیر الخصم محتاجا الی اقامة الدلیل علی امتناع اتصافه تعالی بالسمع و البصر و من الاصحاب من قال السمیع و البصیر اکمل ممن لیس بسمیع و لا بصیر و الواحد منا سمیع و بصیر فلو لم یکن اللّه تعالی کذلک لزم ان یکون الواحد منّا اکمل من اللّه تعالی و هذا محال لکن هذا ضعیف لان للقائل ان یقول الماشی اکمل مما لا یمشی و الحسن الوجه اکمل من قبیح الوجه و الواحد منّا موصوف به فلو لم یکن اللّه تعالی موصوفا به لزم ان یکون الواحد منا اکمل من اللّه تعالی فان قلت المشی صفة کمال فی الاجسام و اللّه تعالی لیس بجسم و لا یتصور ثبوته فی حقّه قلت فلم قلت انّ السمع و البصر لیسا من صفات الاجسام و ح یعود البحث المذکور ازین عبارت ظاهرست که فخر رازی اوّلا برای نقص معنای محصل نمی داند و ثانیا استحاله نقص را عقلا بر حق تعالی تسلیم نمی کند پس ثابت شد که بنا بر این انکار حسن و قبح عقلی بمعنی متنازع فیه امتناع نقص هم بر حق عالی ثابت نمی شود و تمسّک باجماع درین باب فرع ثبوت حجیت اجماعست و حجیت اجماع بغیر ثبوت شرع غیر ممکن و ثبوت شرع

ص:519

بغیر امتناع نقص متحقق نمی تواند شد و شاه عالم که از اکابر و اعاظم عرفای سنیه ست نیز از مذهب اشاعرة دست برداشته عدم معذوریت کسی که باو دعوت اسلام نرسیده باشد و وجوب استدلال بر وجود صانع بر هر عاقل بالغ ثابت کرده چنانچه محمد بن صفی الدین جعفر ملقب بمحبوب عالم در تفسیر خود که مشهورست بتفسیر شاهی و نهایت عظمت و جلالت مرتبه و اعتماد و اعتبار ان از افاده شاهصاحب در باب سوم و افاده رشید الدین خان در ایضاح واضحست گفته قال سید ساداتی محبوب اللّه الاعظم شاه عالم دام صفاء جلالة فی الکنز الحسنی کل عاقل بالغ یجب علیه ان یستدل علی ان للعالم صانعا بانّ المصنوع لا بدل من الصانع کما استدلّ ابراهیم علیه السّلام فقال إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ و کما استدلّ اصحاب الکهف رضی اللّه عنهم فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً حتی ان من لم تبلغه الدعوة لا یکون معذورا و علاّمه محمد بن أبی بکر المعروف بابن القیم در تبیین نهایت شناعت معتقدات فظیعه حضرات اشاعره داد احقاق حق و ابطال باطل داده زبان بلاغت ترجمان باین عبارت ملیحه فصیحه در زاد المعاد فی هدی خیر العباد گشاده و من ظن به انه یضیع علیه عمله الصالح الذی عمله خالصا لوجهه الکریم علی امتثال امره و یبطله علیه بلا سبب من العبد او انه یعاقبه بما لا صنع له فیه و لا اختیار له و لا قدرة له و لا إرادة فی حصوله بل یعاقبه علی فعله هو سبحانه به او ظنّ به انّه یجوز علیه ان یؤید اعدائه الکاذبین علیه بالمعجزات التی یؤیّد بها انبیائه و رسله و یجریها علی ایدیهم یضلّون بها عباده و انه یحسن منه کل شیء حتی تعذیب من افنی عمره بطاعته فیخلده فی الجحیم اسفل السافلین و ینعّم من استنفد عمره فی عداوته و عداوة رسله و دینه فیرفع الی اعلی علیین و کلا

ص:520

الامرین فی الحسن سواء عنده و لا عرف امتناع احدهما و وقوع الآخر الا بخبر صادق و الا فالفعل لا یقتضی یقبح احدهما و حسن الآخر فقد ظنّ به ظن السوء فاضل تحریر حاوی جلائل مفاخر و معالی مولوی کمال الدین سهالی که از اکابر افاضل و اجله معتمدین سنیه این دیار و مشهور بغایت اعتماد و اعتبارست و مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه لکهنوی در عمدة الوسائل بمدح او گفته ملا شیخ کمال الدین علیه الرحمة مولدش قصبه سهالی وطنش قصبه فتجور؟ از جمله تلامذه خاص حضرت مولانا بود و توفی سنة الف و مائة و سبعین و خمس من البحرة المقدسة خامس عشر المحرم و دفن کرده شد در قصبه فتحپور یزار و یتبرک مرقده هنا و کان عالما کاملا و سید العلماء و رئیس الفضلاء و استاد زمانه بحر العلوم البحر العالم و البحر القمقام صاحب التصانیف الجیدة مثل العروة الوثقی و الحاشیة علی شرح العقائد الجلالی و شرح کبریت الاحمر الی غیر ذلک من التعلیقات و له مناقب و مفاخر لا تعد و لا تحصی انتهی در عروة الوثقی در ذکر مسئله جبر و اختیار گفته و لا بد ههنا من تمهید مقدمات منها ان حسن الافعال و قبحها عقلی علی المذهب المنصور و هو مذهب أبی منصور الماتریدی بناء علی بطلان الترجیح بلا مرجح و ان جعل بعض الافعال مناطا للثواب و المدح و البعض الآخر مناطا للعقاب و الدم بلا مرجب مرجح من ذاتها مستحیل قطعا او الصانع الحکم لا یرجح المرجوح بل المساوی و بالجملة حکمة الامر قاضیة بان تخصیصات الافعال بثمراتها الا بدلها من مرجح من ذواتها و قد بیّن فی موضعه و ما احسن ما قال الشیخ الاکبر محیی الدین بن علی الغولی؟ قدس سره فی بعض مصنفاته لو لم یکن للافعال خصوصیة داعیة الی ؟؟؟ثمراتها المخصوصة بها یکرر الافعال التی علی هوی النفس و التی علی خلاف هویها سواسیه فی معلق ثمراتها بها و یلزم سبة الظلم إلیه تعالی اللّه عن ذلک فان

ص:521

الطّاعات الواجبة کلها علی خلاف هوی النفس و لذا

قال علیه السّلام افضل العبادات احمزها بل الفعل علی خلاف الهوی عین الطاعة و المعاصی کلها علی وفاق هویها بل وفاق الهوی عین المعصیة و إذا کانت الطاعات متساویة النسبة فی الواقع بجعلها مناطا للثواب و العقاب و کذا المعاصی بجعلها مناطا لهما فتحریم المعاصی بکف النفس عن الشهوات فی الدنیا و ایجاب الطاعات بقهر النفس فیها بلا ضرورة باعثة ظلم لانه حبس النفس عن الشهوات و اقحامها فی القهر فی الدنیا بلا فائدة و لو عکس اللّه الامر لفاز العبد بالراحتین فی الاولی و الآخرة ازین عبارت واضحست که بنابر مذهب منصور که آن مذهب أبی منصور ماتریدیست حسن افعال و قبح ان عقلیست بنابر آنکه ترجیح بلا مرجح باطلست زیرا که گردانیدن بعض افعال مناط ثواب و مدح و گردانیدن بعض آخر مناط عقاب و ذم بغیر موجب مرجح از ذات افعال مستحیلست قطعا و صانع حکیم ترجیح مرجوح بلکه ترجیح مساوی هم نمی کند و حکمت امر حکم می کند بآنکه تخصیصات افعال بثمرات آنست برای آن مرجح که در ذوات آن افعال باشد و از افاده شیخ محی الدین ابن عربی که رئیس العرفاء این حضراتست و علاّمه سهالی آن را بنهایت مرتبه تحسین نموده واضحست که اگر برای افعال خصوصیت داعیه بسوی ثمرات آن نباشد و افعالی که بر وفق خواهش نفسست و افعالی که بر خلاف خواهش نفسست برابر باشد در تعلق ثمرات آن بآن نسبت ظلم بباری تعالی لازم آید و هر گاه طاعات و معاصی در واقع متساوی النسبة باشد در گردانیدن آن مناط ثواب و عقاب تحریم معاصی و ایجاب طاعات بلا ضرورت باعثه عین ظلمست که اگر عکس آن واقع می شد بنده فائز براحتین در دنیا و آخرت می گردید و بقهر نفس بلا وجه مبتلا

ص:522

نمی گردید و مولوی عبد العلی در فواتح الرحموت گفته مسئلة قال الاشعریة علی التنزل شکر المنعم لیس بواجب عقلا خلافا للمعتزلة و معظم مشایخنا و قد نص صدر الشریعة علی ان شکر المنعم واجب عقلا عندنا و فی الکشف نقلا عن القواطع و ذهب طائفة من اصحابنا الی الحسن و القبح ضربان ضرب یعلم بالعقل کحسن العدل و الصدق النافع و قبح الظلم و الکذب الضار ثم قال و إلیه ذهب کثیر من اصحاب أبی حنیفة الامام خصوصا الطرقیین منهم و هو مذهب المعتزلة باسرهم و معرفة الحسن هو الوجوب او لازمه إذ الغرض ان المؤاخذة فی ترک الشکر عقلیة تعرف بالعقل و المراد بالشکر ههنا صرف العبد جمیع ما اعطی له الی ما خلق لاجله کالعین لمشاهدة ما یحل مشاهدته لیستدل به علی عجب صنعة الحق تعالی و یعلمهم و أرادوا بالصرف الصرف الذی یدرک بالعقل لا الصرف مطلقا و الا فلا معنی لدعوی العقلیة و علامه صالح بن مهدی مقبلی که از اکابر علمای محققین و مشاهیر نحاریر مدققین متاخرین سنیه است در اثبات حسن و قبح عقلی و ردّ و ابطال و توهین و تهجین و تشنیع و تعبیر مذهب اشعریه و اظهار قبح و عوار و ابداء سماجت و شنار آن مساعی جمیله بتقدیم رسانیده چنانچه در مسائل ملحقه بابحاث مسدّده گفته مسئلة التحسین و التقبیح ان شئت فاسمع الکلام فی بعض اطراف هذه المسئلة ممن رضی من اخوة المسلمین بالقدر المشترک و رفض الفضول المنوّعة لهم و قال لسان حاله حین لفظوه جمیعا و لمزوه و وسموه بمخالفتهم و نبذوه فَکِیدُونِی جَمِیعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَی اللّهِ رَبِّی وَ رَبِّکُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها إِنَّ رَبِّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ و وجه تعرضی ان کلا من اهل المذاهب ینظر مذهب

ص:523

سلفه بعین الرضی و مذهب خصمهم بعین البغض و کلام العینین غیر صحیحة النظر و اما انا فحین ابرأنی اللّه تعالی من تلک العلّة نظرت المذاهب بعین الانصاف فزعمت انی قد وجب علی معیّنا بیان ما ادرکت تلک العین لئلا اکون ممن یکتم الحق و هو یعلم فمن سمع باذنه او امتنع من الاستماع فقد قضی و طری و لا علیّ مما وراء ذلک اللّهم اشهد فاستخیر اللّه سبحانه و تعالی و اقول جمیع العقلاء یعلمون تحقق ماهیة الاحسان و الإساءة و نحوهما و خاصّة کلّ منهما و الفرق بینهما و ان الاحسان یقبل العقول الرفع من شان المنصف به و لا تاباه و تابی الحطّ من شانه و لا تقبله و العکس فی الاساءة هذا تحریر محل النزاع فمن انکر القدر الّذی ذکرناه فقد کابر فلا یستحق المناظرة و ما زاد علی هذا فلیس من محل النزاع بل بعضه تفریع غیر صحیح ککثیر من کلام المعتزلة الذی زعموه تفریعا علی هذه المسئلة و منعوا أشیاء و اوجبوا اشیاء و تحکّموا علی اللّه تعالی کثیرا و تعسّفوا فی تأویل آیات و احادیث کما حقّقنا بعض ذلک مفصلا فی العلم الشامخ و زوائده و فی هذه الابحاث المتفرقة التعرض لکثیر من کلام الکشاف و غیره انشاء اللّه تعالی و بعضه لغط لا یذکره منصف بل لبس الحق بالباطل کقول الاشاعرة یطلقان لثلاثة معان التادیبات الشرعیة و الالف و ما یوافق هوی النفس و یخالفه فان هذه الثلثة لیست بمدلول للفظ الاحسان و الاساءة لغة و لا الحسن و القبح شرعا و لا یحسب اصطلاح غیرهما و کونهم یخترعون تلک المعانی و یسمّونها اصطلاحا منهم لغط مجرد و قبولهم فیها یطلق اتفاقا کذب بحث لشدة انکار المعتزلة لذلک فی کتبهم او تصریحهم بانها لغط و تلبیس و لا دخل لها فی محل النزاع صحت او بطلت ثم قابلوا بحکمات المعتزلة للنقیض فعدلوا حکمة العامة

ص:524

بضرورة الدین و لا یثبت الشرع مع تعطیلها لجواز تصدیق الکاذب فان قلت کیف تقول جمیع العقلاء و القول بنفی ما ذکرت ناد علی شاهق و المدّعون لذلک یدّعون الاکثریة و کیف یمکن تطبیق الجم الغفیر علی انکار الضرورة قلت انما انکر الاحسان و الاساءة و نحوهما نزر من النظار فی معرکة الجدال و هم مع سائر العقلاء فی جمیع تصرفاتهم الدینیة و الدنیاویة عاملون علیهما و لنضرب لک مثلا ملکین متصلی المملکة؟؟ اما احدهما ففی غایة العدل و الانصاف کانه عمر بن الخطاب و اما الآخر ففی غایة الجور قد اغتصب اموالهم و عمّ فجوره نسائهم و ابنائهم له فی کل حین فیهم فن جدید فی الفساد و الشناعة و لیس فیه من اصلاح دینهم او دنیاهم مثقال ذرّة فمن لم یقر انّ عقله یقبل الرفع من شان العادل بالمدح و ما هو من قبیله و یابی الوضع من شانه و العکس فی الجائر و قال لا فرق بینهما امدح ایّهما شئت و اذمه فلو صدقناه لقلنا بهیمة عجماء و لکنّا علمنا انّ اللّه تعالی کلّفه فهو عاقل مکابر مثال اخرجا دان احدهما معامل لک احسن المعاملة من الانصاف و الصلة و العفاف عن محارمک و نحو ذلک و الآخر قد صرف عمره الی مخادعتک للفجور باهلک و اولادک و السرقة و هتک الستر و تتبّع العودة و ما هو من ذلک القبیل فمن سویّ بینهما فامره کما ذکرنا و الغرض معرفة الماهیة و هل هذا الجزئی منهما أم خارج عنهما لیس من محل النزاع و کذلک شان جمیع الناس فی احوال دینهم فهذه کتب الناس کلها من فقه و غیره مبنیة علی الاعتراف بالاحسان و الاساءة بالمعنیین الذین ذکرنا و تعلیلهم المسائل و انما یختلف العبارة تارة یقولون حکمة و سفه و تارة یقولون مصلحة و مفسدة و تارة احسان و اساء و تارة اولی و غیر اولی و هی اقرب العبارات و اعمّها

ص:525

و المقصود المعنی المتعین بایّ عبارة علی التقریب او علی التحقیق و کلا جانبی هر شیء لهن طریق هذا بیان تطبیق جمیع العقلاء علی ما ذکرنا فصح قولنا جمیع العقلاء یعلمون ما هاویتهما و انکار افراد الناظر فی حال الجدال لا یقدح فی علمهم بل کثیرا ما یقره تلک الطائفة بالسنتهم مرة و ان انکروا اخری و انما یعبّرون بالنقص و الکمال ثم هم یقرّون فی جمیع تصرفاتهم الحالیة و المقالیة سوی ما ذکر فصحّ انّه لا یخالف الا نزر من النظار و لا نسبة لهم الی اعداد الخلیقة فی نزر من احوالهم و اقوالهم ایضا و لا نسبة لذلک الی عامة احوالهم و اقوالهم لانّهم فی کل لحظة و طرفة راعون للفرق و لا نسبة للاحوال الجدلیة الی ذلک و امّا قولنا ان المخالف نزر یسیر فی بضع الاحوال فبیانه ان الناس خاصة و عامة و مرادنا هنا بالخاصة هم النظار و اما المقلدون او الغافلون فقد بیّنا حالهم فی جملة النّاس حین یتعاملون علی الفرق بین المحسن و المسیء و الصادق و الکاذب و الکامل و النّاقص و نحو ذلک فالغافل لا یحل لنا رمیه بهدّه الداهیة التی تهدم الدّین و الدنیا کما سنذکره و ایضا فهو کذب علیه او تخمین و اما المقلد فلم یلمّ علی الاول الا لحسن الظنّ بمسقط راسه و اوّل ارض مس جلده ترابها و سمع النّاس یقولون شیئا فقاله فهو المرتاب الّذی یقال له فی قبره لم قلت کذا فیقول سمعت الناس یقولون شیئا فقلته و الغافل اسدّ حالا منه لسلامة فطرته و اما النظار الذین یعرفون هذه الحقائق و یقبلونها علما اما فی زمننا فلا تکاد تجد منهم احدا لم أر و اسمع فی الیمن و لا فی الحرمین ممن یعتزی الی الاشعری و یعرف هذا الشأن غیر ثلثة هم ابراهیم الکردی و تلمیذه البرزنجی و یحیی الساوی و المصری العربی و ثلثتهم معترف بتعلیل افعال الباری تعالی و مسئلة تعلیل افعاله تعالی ملازمة لهذه المسئلة و المفرق بینهما مخطی کما نذکره لان المراد انه تعالی لا یفعل الا الاولی لانه اولی کما مر من العبارات نعم و امّا

ص:526

فی الماضیین فلا تحکم علی احد بهذه المقالة التی لا یصح معها سمع کما نذکره انشاء اللّه تعالی و هی مکابرة فی العقل کما بیناه فلا تحکم الاّ علی من اعرب عن نفسه و اکثر المصنفین او کثیر منهم انما یحکی المقالات و قلّما یصرحون بانی ادین اللّه تعالی بهذا او اقرّ به او نحو ذلک ثم نقول قد صرح هذه المقالة السیئة جمیع الماتریدیة و جمیع الشیعة من الامامیة و الزیدیة و هؤلاء مطبقون للرّوم و فارس و ما وراء النهر و الهند و السند و غالب فی الیمن و کثیر فی الحجاز و مصر و الشام و العرب لانتشار دولة الحنفیة و الشیعة فی هذه الاقطار و انما قوة المذاهب بقوة الدّولة و الاشعریة منحصرة فی المالکیة و بعض قدماء الشافعیة و کثیر من متاخریهم و اما المعتزلی فانما هو فی هذه الفرق مقالات فی المتأخرین و قائلون فی القدماء و لیس لهم فوقة یشار إلیهم فی جمیع موارد الدین لانهم انما یسمون بذلک بحسب العقائد و هم فی الفقه و غیره من الفنون افراد کسیبویه فی النحو و عبد القاهر و السکاکی فی المعانی و الزمخشری و غیرهم ممن لا یخفی علی الناظر و کذلک ناس فی الحنبلیة کابن تیمیة و تلمیذه ابن القیم فهما قائلان بالحکمة إذا حقّقت هذا ظهر لک انهم افراد فی النظار یقولون ذلک فی معرکة الجدال و لسان النظار لعارض حمایة حمی الآباء و الاسلاف و رعایة امور قام بها شر الخلاف فان قلت جدهم فی ذلک شمس الضحی قلت لا کذلک فاعتذر عنهم فی المناقضة کذلک فی جمیع تصرفاتهم الدینیة و الدنیاویة فان قلت قد ذکروا الاعتذار قلت کل جاهل یقدر علی ما قلت فی سلفه من مسلم و کافر و انا اقول لم نر لهم عذرا مخلّصا فانت مدع و انا منکر فهات البرهان و هذا الفرس و المیدان فان قلت هم معروفون بخیر کثیر بل هم من جملة ائمّتک ایها المنکر فی عدة فنون قلت ان جعلت تصور الخیر دلیل الاصابة فی کل امر

ص:527

لم یمکنک طرد ذلک لتصور الناس بالخیر وجدهم فی ذلک و لک فی النصاری و رهبانهم و کثرتهم عبرة و خصمک المضادّ لک فی هذه المسئلة من الماتریدیة و غیرهم لا یقصرون عن ذلک و لا یخلّصک الاّ تحقیق الحق ببرهان فان کنت جاهلا فلا نبتغی الجاهلین و ان کنت عالما فهذا وقت بذل العلم و انا اول من یضیق علیک فی بیان الحق الذی تدّعیه و لیس غرض المنصف و طالب المخلص لنفسه غیر بیان الحق و اقول کما قال الاوّل و اما ما علمت فقد کفانی و اما ما جهلت فعلّمونی و انت تدعی جهلی فعلمنی و لا عذر عن بذل العلم مع شیوع الباطل بزعمک کما لم نر نحن عذرا عن الافصاح لک بما ذکرنا و ترک ما علیه النّاس من المحاباة و اعلم ان حسن الظن بناس من غیر دلیل خاصّ عند جمیع فرق الاسلام و عند الیهود و النصاری و سایر فرق الکفار و کذلک صور الادلة و لا فرق الاّ بدلیل یقینی یخلص عند الوقوف بین یدی اللّه تعالی و ما علی من زعم النصح اکثر من هذا انشاء اللّه تعالی و الحجة انما هو العقل الذی هو اساس الکتاب و السنة ثم الکتاب و السنة و لم یحتج اللّه سبحانه و تعالی فی کتابه بغیر هذه الثلثة و هذا کتابه بین ایدینا هل احتج بغیر ما ذکرناه و اما قوله تعالی فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ فانما امرنا ان نأخذ روایتهم المطلب مستند الی الحسن مثل کون المرسلین رجالا لا ملائکة و هذا واضح فی الآیتین معا للمتدبر و لم یامر قط ان نقلد عقولهم فی دیننا و نطرح عقولنا فاتق اللّه تعالی ایها الناطر و اذکر وقوفک بین یدیه و قد سالک لم اطرحت حججی علیک و اتّبعت ما لیس بحجة فان قلت لا یسع عقلی نسبة جماعة عرفوا بالخیر الی انکار الضرورة فما عذرک فی ذلک قلت انهم لم یقعوا فی انکار الضرورة بادی بدأ انما شانهم شانی و شانک وقعوا فی حجور اقوام و ربّوهم و حسن ظنهم بهم ثم نظروا صورا دلتهم ثم اصاب جمیع العقلاء الیهود و النصاری و سائر الفرق

ص:528

فان العقل یجمعهم و قد علمت ان ناسا جاز عندهم ان یکون الاله حجرا و امتنع ان یکون الرّسول بشرا و استحسن احسن الناس رعایة المکارم الاخلاق ان یطوفوا مکشفی السوءة رجالهم و نسائهم و لا تجد فرقا الاّ قولک هؤلاء مسلمون و اولئک کفار و هو دور إذ لا یعرف المحق حتی یعرف الحق و لو عرفت الحق لبیّنته لی و استرحت من التعلق باذیال من لا یفصل بینه و بین سائر المدّعین الا بمثل ما یدلی به سائر خصومک من المسلمین و الکفرة علی انّ الخبر المدّعی مترتب علی صحة هذه المسئلة لان الصدق و الکذب سواء عندک فتصدیق الکاذب کتصدیق الصادق فیجوز انه جمیع الشرائع کذب و لم یجیء سلفک بفرق یتلعثم عنده الابله فضلا عن العقلاء و اکثر اعتذارهم ان العادة قاضیة بصدق من ظهرت علیه المعجزة و هذا الکلام مع سماجته من عدة جهات کما قد وضحناه فی العلم الشّامخ لم یقع علی محل النزاع لان منکر النبوة لم یعلق انکاره بآخر نبی انما انکر النبوة مطلقا فاوّل نبی یورد علیه جوّز انه کاذب و لا یلزم من المعجزة الصادق بل التصدیق و لا تجدی فهل یتکلم و یعتذر بها من فیه مزعة من الحیاء سبحانک اللّهم و بحمدک لا اله الا انت و اعلم انّ هذه المسئلة متصلة بمسألة تعلیل افعال الباری تعالی لانا لا نزید بتعلیل افعاله الا انّه لا یفعل الا ناظرا الی کون الشیء حکمة و اولی و لا یجوز خلو فعله عن ذلک لأنّه عبث و فاعل العبث لیس بحکیم و فاعل القبیح أی الفاعل لاجل القبح کذلک و الحکیم من کان فعله لحکمة لیس الاّ فمن فرّق بین المسئلتین کسعد الدین فقد اخطأ و قد ذیّلوا هذا القول بعذر اقبح منه فقالوا جمیع افعال اللّه تعالی لا تخلو عن فائدة و عاقبة محمودة لکنها غیر مقصودة فلزمهم سدّ باب اثبات الصّانع لان عجائب

ص:529

الملکوت و محاسن الشرائع اتفاقیة و ح فلا دلیل لهم علی اثبات الصانع لتجویزهم بتخصیصها مع انها تفوت الحصر کثرة بلا تخصیص و حصول نفس العالم فرد واحد فیجوز حصوله بلا مرجح علی ان من جعل ابتناء البیت اتفاقیّا لم یتلعثم احد فی تکذیبه کیف نظام العالم و ایضا انکروا نعمة اللّه تعالی لان ما لم یقصد لیس بنعمة و ایضا فهو مناقضة محضة مع قولهم ان کل واقع بفعله و فی الواقع ما لیس بمحمود و خذ ما شئت من هذا القبیل و من اقبح تفریعاتهم قولهم یجوز ان یبدل اللّه تعالی الشرائع بنقائضها فیحرم الصدق و یوجب الکذب و یحرم عبادة الرحمن و شکره و یوجب عبادة الشیطان و علی الجملة یوجب کل قبیح و یحرّم کل حسن و هو تفریع صحیح علی اصل خبیث و قد فرّع علیها البیضاوی فی منهاجه جواز التکلیف بالمح لذاته قال لان حکمته تعالی لا تستدعی غرضا فلا یستدعی التکلیف بالفعل الاتیان به و هذا منه تعطیل لمعنی الطلب فیتعطل جمیع التکالیف و لم ار غیره اجترأ علی ذلک و هو من المخلصین لاصول الاشعری و حاصلها التعطیل کما تری و نیز صالح بن مهدی مقبلی در امثال ملحقه بابحاث مسدده گفته المثال الثامن قال اللّه تعالی وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ لا اوضح من هذا النص و قد اکده بآلة الحصر من النفی و الاستثناء فهو الصراط المستقیم فمالت عنه الاشاعرة الی اقصی مرحی و قالت بلسان المقال و لسان اصولهم لیس الامر کذلک بلی لا لغرض اصلا فضلا عن الحصر و زادت علی ذلک فنقت الغرض علی العموم فلا یوجد منه تعالی فعل الغرض و تزاید شرهم من وقت الی وقت حتی صرح البیضاوی و فی منهاجه فی الاصول بناء علی هذه القاعدة الفلسفیة ان مدلول الاوامر و النواهی غیر مطلوب حصوله و الا کان غرضا و هو مستحیل صحح بذلک التکلیف بغیر الممکن فاستنتج من الحیة عقربا و لم ار من تجاسر علی هذا التفریع فهو

ص:530

إذا رئیس متخلعة المتکلمین و فی کلماته فی تفسیره شیء من هذه الرائحة الخبیثة فهو فی الکلام فی الجبریة کابن عربی و اهل نحلته فی المتصوفه و کلهم ذریة بعضها من بعض الم تر الی تفاسیرهم عادت الی تفاسیر الباطنیة کهذه الآیة الکریمة و جمیع التعلیلات القرآنیة و القرآن مشحون بذلک قال الرازی فی تفسیره لما قال اصحابنا بهذه المقالة تاولوا کل تعلیل او قال کل لام فی الکتاب و السنّة یعنی ان ذلک مجاز عن الحال نحو لیکون لهم عدوّا حزنا و کذا یصونون قواعدهم بتحریف الکتاب العزیز و السنة النبویة فی سائر الابحاث الخ و نیز علاّمه مقبلی در کتاب علم شامخ گفته بحث التحسین و التقبیح اختلف النّاس هل فی الافعال فی نفس الامر حقائق متقرره فی نفسها هی اهل لان تراعی و توثر علی نقائضها و تستتبع الرفع من شان المتصف به کالصّدق و الانصاف و الرشاد الضالّ مثلا و حقائق هی متقرره فی نفسها اهل لان یعدل عنها و تستتبع الوضع من شان من اتصف بها من تلک الحیثیة کالکذب و الظلم قالت المعتزلة و اکثر العقلاء الحنفیة نعم و المراد بالحنفیة الآن المعروف بالماتریدیة نسبة الی أبی المنصور الماتریدی و کذلک افراد من غیرهم کالامام المحقق الشهیر ابن تیمیة حتی عدّها علیه السبکی مما خالف فیه الاجماع او الاکثر و قد دلّ ذلک علی نزول درجة السبکی فان دعوی الاجماع کاذبة و کذلک الکثرة مع ان مخالفة الاکثر غیر ضائرة و ما اکثر الناس و لو حرصت بمؤمنین الی ان قال المقبلی و لم ینفرد ابن تیمیة فکم فی الحنابلة من صنّف فی الحطّ علی الاشعری و اتباعه کما تجده فی التراجم للذهبی و غیره و من جملة ما ینقم علیه هذه المسألة فیقلّ القائلون بها لان المذاهب المشهورة بین مطبقة علی خلاف الاشعری او مختلفة مع تهجین المخالف لهذه المقالة فلا یغرنّک شیوعها

ص:531

فی هذه المقلّدة کالسبکی و ولده فلهم حوامل قد کرّرنا اسبابها ان کنت موفّقا و من عدل باللّه غیره فقد شابه الکفار ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ و الحمد للّه علی العصمة و قال سائر الاشاعرة لا انما تلک الحقائق معناها ان الشارع امر بها و نهی عنها و لو عکس لا نعکس معانیها هذا تحریر محل النزاع و نیز در علم شامخ بعد ذکر حجت معتزله بر تحسین و تقبیح که حاصل آن ضرورت استحقاق مدح بر عدل و احسان و ذم بر ظلم و عدوانست گفته و اما من دفع هذه المقالة و قال لا نفرّق بین تعذیب زید بانواع العذاب و التلعب به باشنع ما یستهجنه اولو الالباب و بین اکرامه النعم و مرافق الارتفاع و هدایته الی اشرف مکارم الاخلاق بل بین سبّ الباری تعالی بعد معرفته بصفات الکمال و جلائل النّعم و بین حمده و شکره علی ذلک الجود و الکرم و قال انما الفرق بین هذه الاشیاء و نحوها بمیل الطبع و مرون الانسان علیها للتعارف علیها او للتادیبات الشرعیة و غیر ذلک فالجواب عن هذا انما نفرق بین تلک الامور التی ذکرتم یکون الفعل یترتب علیه حسن المدح و الذم و انتم قد سلّمتم لنا هذا الفرق و سمّیتم ما سمّیناه تحسینا و تقبیحا کمالا و نقصا و اما انکارکم بعد هذا الاقرار و قضاؤکم بان المدح و الذّم لا ینشئان عن فعل البتة و انما یمدح علی الشیء و یذم لان الشارع امرنا بذلک و ما بین ذلک الفعل و المدح الّذی رتّبه علیه الشارع بالنظر الی ذاتیهما الا ما بین الضبّ و النون و لم یکن امره ایضا المرجح بل بمحض الاختیار و لو عکس و امرنا بالعکوف علی سبّه و کفران نعمه و عبادة الشیطان و اوجب الکفر و حرّم الایمان و قال انا احقّ باللعن و الشیطان بالعبادة تعالی اللّه علوا کبیرا و فلعمری ما انتم أحقاء بعد فلک بالمناظرة و لا بمن یرتجی منه الانصاف و لا جئتم باقرب

ص:532

ممّا جاء به السوفسطائیة و لا ادلیتم بامتن ممّا ادلوا به و ما نقول لمن اقر علی نفسه بذلک الاّ قد قلب فوادک و بصرک کما لو لم تؤمن بالحقّ اوّل مرة و لم تبال این تقع قدمک فی نطرک اوّل خطوة و لو سرنا معه علی نمط الجدل لقلنا له قد ادّعینا نحن و اکثر الفرق کما عرفت انّا ادّرکنا هذا المعنی المتنازع فیه بضرورة عقولنا و فرّقنا بینه و بین تلک الامور التی لم یبلغ فهمک الی غیرها فنحن نصادقک علی اعترافک علی نفسک بالجهل بهذا الامر الذی هو الهدی کلّ الهدی فمن این ساغ لک الحکم علینا بعدم العلم بما ادّعینا العلم به ضرورة حتی زعمت انّا ظننا اخذ تلک الامور التی ذکرت امرا خارجا عنها و حکمک انما هو جهل مرکب فانک فی الحقیقة قد شککت فی صحة عقولنا لمّا ادّعینا العلم بما جهلت فهبک تقول هذا اللیل صبح أ یعمی المبصرون عن الضیاء و نیز در علم شامخ بعد ذکر حجت ثانیه بر تحسین و تقبیح که عنوانش اینست إذا لم یقبح من اللّه شیء جاز کذبه و تصدیقه الکاذب فلا یعلم صدق نبی قط و لا یوثق بخبر من اخباره و ذکر جواب اشاعره از آن بعلم عادی گفته فهذا العلم الذی یدّعونه نردّه بالعلم الابتدائی و لقد تجاسر من ادعی هذا العلم علی اهل السموات و الارض و لو قال احد قولا یحتمل الصدق و الکذب و قال للمخاطبین معکم علم قد خلقه اللّه لکم بصدقی لکان تکذیبه من اهون شیء مع استواء الامرین فی الامکان فکیف بهذا الّذین یدفعه کلّ عاقل فان ادّعیتم انّ هذا العلم الضروری بصدق المعجزة و صدق اللّه تعالی لا عن دلیل حاصل لنا بعد سماع لفظ الخبر و رؤیة المعجزة او سماعها من دون نظر و ان دعوانا کذبکم مخالفة للضرورة کان للسوفسطائة ان یریدوا تکذیبا لکم بذلک حین ادّعوا انه لا علم عندهم البتة فای شیء فعلنا فهم بعد ادراکهم لماهیة العلم و ادراکهم لاتّصافهم به منکرون

ص:533

للضرورة فلهم علی هذا ان یقولوا تکذیبکم لنا کذب الاّ انهم یدّعون علی الناس عدم العلم و انتم تدّعون علیهم العلم فادعوا ما هو الاصل فکان دعواهم اقرب من دعواکم و کنتم اکثر منهم لجاجا و اقبح اعوجاجا و ادرکتم ما کان فاتهم لانهم لم یمکنهم دعوی العلم الضروری لئلا یثبتوا العلم فانقطعوا و انتم اثبتموه ثم صرتم تدعونه علی من خالفکم فیما اعیاکم فکنتم کمن قال و ادرکتم ما تمنّی و احال و کنت امرأ من جند ابلیس فارتقی بی الحال حتی صار ابلیس من جندی فلو مات قبلی کنت ادرک بعده دقائق فتک لیس یدرکها بعدی الی ان قال المقبلی فلیتأمّل هذا البحث فلم یجد المحققون فیه الاّ المغالطة و التلبیس انظر هذا العضد المحقق الّذی صار المحقّق کالعلم له کیف الزم انّه یجوز کذب الشّرائع فقال یجوز ان هناک دلیلا یدلّ علی الصّدق و هل لغیر هذا المضیق یعدّ الدّلیل و لا مخبأ بعد بوس و لا عطر بعد عروس ثم نقول هب ان هناک مدرکا هو مستندکم و لکن هذه کتبکم قد طبقت البسیطة و قد بالغنا فی التتبع لها فما وجدنا ذکرتم شیئا الا هذه الاعذار الباردة و المغالطات التی لا طمع فی الاعتماد علیها و المساعدة لها و ما هذه حال من تصدّی لنصیحة الامة و زعم انّه کفاها مهمّ الملاحدة و کشف الغمّة متی یدرک هذا المدرک الناظرون و یهتدی به الحائرون فانا قد شارقنا تمام الف عام و الف شهر من موت نبینا محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم کانکم او دعتم ذلک المدرک امام الامامیّة فلا یظهر الا بظهوره او استعملتم فی تبیینه رموز الباطنیة التی لا تبدونها الا لمن تثقون بغروره و نیز در علم شامخ بعد ذکر حجت ثالثه از حجج مثبتین حسن و قبح عقلی که حاصل آن لزوم افحام انبیا علیهم السلام است بر تقدیر نفی حسن و قبح عقلی و نقل جواب ان بمعارضه و ردّ این جواب گفته و اجابوا ثانیا بالحلّ و حاصله ان وقوع النظر لا یتوقف

ص:534

علی وجوبه و قالوا ایضا وجوبه لا یتوقّف علی وقوعه اما الاول فلا مکان وقوع النظر ممن لا یجب علیه و اما الثانی فلان النظر واجب بالشرع نظر او لم ینظروا هذا الجواب من المغالطة بمکان و من ترویجات العضد و تحییله الفرق باعتراض الوجه الاول و ترک الثانی و هما مردودان و الجواب عن الاول ان امکان معرفة صدق التبی لا یوجب اتباعه بل الموجب هو معرفة صدقه بالفعل المعجز المصدّق لقوله و قد فرضنا امتناع المرسل إلیه عن تعرّف ما لم یجب علیه تعرّفه و لو قال النبی کما قلتم یمکنک معرفة صدقی قبل العلم بوجوب المعرفة لکان من جوابه نعم و لکن لیس لک الزامی بنفس الامکان إذ الممکنات کثیرة هذا احدها فان ادّعیت لهذه الحادثة خصوصیة تبلغ بها الوجوب فهو اوّل المسئلة و لا جواب للرسول حینئذ و بهذا اعترضه العضد و غیره و الجواب عن الثانی ان هذا من تکلیف الغافل الّذی اتّفقنا علی امتناعه و دعوی الفرق بینهما بان هذا یمکنه النظر و ذاک لا یمکنه لا یکفی لانّا الآن فرغنا من بیان انه لم یقم علیه حجة أی علی الممتنع عن النظر فهو معذور عن النظر و إذا عذر لعدم الحجة فلا عقاب علی ما المرء معذور عنه فلا یتحقّق فی حقه الوجوب الشرعی الذی ادّعیتم إذ لا یجتمع وجوب الفعل و العذر عنه لان المعذور لا یذمّ و تارک الواجب یذم و الفرق المدّعی خارج عن الجامع و مجرد ترویج إذ یجمعهما عدم قیام الحجة و الامکان فی حق هذا دون ذاک لا یتم فارقا لخروجه عن محل النزاع و محتجب نماند که صالح بن مهدی مقبلی از اکابر علمای محققین و اماثل فضلای منقدین سنیه متاخرینست و محامد و فضائل صالحه و مناقب و مدائح راجحه او مشهور و معروف و مسلم و مقبول اعاظم و افاخم اساطین فحول ست علاّمه محمد بن علی بن محمد الشوکانی الیمنی الصنعالی

ص:535

که محامد سنیه و مدائح بهیّه و محامد علیه و محاسن وضیئه او از اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان که از اجله افاخم و نحاریر اعاظم سنیه معاصرینست ظاهر و واضح در بدر طالع بمحاسن من بعد القرن السابع گفته صالح بن مهدی بن علی بن عبد اللّه بن سلیمان بن محمد بن عبد اللّه بن سلیمان بن اسعد بن منصور المقلی ثم الصنعانی ثم المکی ولد فی سنة 1047 فی قریة المقبل من اعمال بلاد کوکبان و اخذ العلم عن جماعة من اکابر علماء الیمن منهم السید العلامة محمد بن ابراهیم بن المفضل کان ینزل للقراءة علیه من مدینة تلا الی شام کلّ یوم و به تخرّج و انتفع ثم دخل بعد ذلک صنعاء و جرت بینه و بین علمائها مناظرات اوجبت المنافرة لما فیه من الحدّة و التصمیم علی ما یقتضیه الادلّة و عدم الالتفات الی التقلید ثم ارتحل الی مکة و وقعت له امتحانات هنالک و استقرّ بها حتی مات فی سنة 1108 کتبت مولده مما علق بذهنی من کتبه فانه ذکر فیها ما یفید ذلک و هو ممن برع فی جمیع علوم الکتاب و السنة و حقّق الاصول و العربیة و المعانی و البیان و الحدیث و التفسیر و فاق فی جمیع ذلک و له مؤلفات کلها مقبولة عند العلماء محبوبة إلیهم یتنافسون فیها و یحتجّون بترجیحاته و هو حقیق بذلک و فی عباراته قوة و فصاحة و سلاسة تعشقها الاسماع و تلتذّ بها القلوب و لکلامه وقع فی الاذهان قلّ ان یمعن فی مطالعته من له فهم فیبقی علی التقلید بعد ذلک و إذا رای کلاما متهافتا زیّفه و مزّقه بعبارات عذبة حلوة و قد اکثر الحطّ علی المعتزلة فی بعض المسائل الکلامیة و علی الاشعریة فی بعض آخر و علی الصوفیة فی غالب مسائلهم و علی الفقهاء فی کثیر من تفریعاتهم و علی المحدثین فی بعض غلوّهم و لا یبالی إذا تمسّک بالدلیل بمن یخالفه کائنا من کان فمن مؤّفاته الفائقة حاشیة

ص:536

البحر الزّخار للامام المهدی المسماة بالمنار سلک فیها مسلک الانصاف و مع ذلک فهو بشر یخطی و یصیب و لکنّه قد قید نفسه بالدلیل لا بالقال و القیل و من کان کذلک فهو المجتهد الذی إذا اصاب کان له اجران و إذا اخطأ کان له أجر و منها العلم الشامخ اعترض فیه علی علماء الکلام و الصوفیة و منها فی الاصول نجاح الطالب علی مختصر ابن الحاجب جعله حاشیة علیه ذکر فیها ما یختاره فی المسائل الاصولیة و منها فی التفسیر الاتحاف لطلبة الکشاف انتقد فیه علی الزمخشری کثیرا من المباحث و ذکر ما هو راجح لدیه و منها الارواح النوافح و منها الابحاث المسدّدة جمیع فیه مباحث تفسیریة و حدیثیّة و فقهیّة و اصولیّة و لما وقف علیه فی ایام الطلب کتبت فیه ابیاتا و اشرت فیها الی سائر مؤّفاته للّه در المقبلی فانه بحر خضمّ دان بالانصاف ابحاثه قد سددت سهما الی النحر التعصّب مرهف الاطراف و مناره علم النجاح لطالب مذروّح الارواح بالاتحاف و کان قد الزم نفسه سلوک مسلک الصّحابة و عدم التعویل علی التقلید لاهل العلم فی جمیع الفنون و لما سکن مکّة وقف عالمها البرزنجی محمد بن عبد الرسول المدنی علی العلم الشامخ فی الردّ علی الاباء و المشایخ فکتب علیه اعتراضات فردّ علیه بمؤلف سماه الارواح النوافح فکان ذلک سبب الانکار علیه من علماء مکة نسبوه الی الزندقة بسبب عدم التقلید و الاعتراض علی اسلافهم ثم رفعوا الامر الی سلطان الروم فارسل بعض علماء حضرته لاختباره فلم یر منه الاّ الجمیل و سلک مسلکه و اخذ عنه بعض اهل داغستان و نقلوا بعض مؤلفاته و قد وصل بعض العلماء من تلک الجهة الی صنعاء و کان له معرفة بانواع من العلم فلقیته فی مدرسة الامام شرف الدین بصنعا فسالته عن سبب ارتحاله من بلاده هل هو قضاء فریضة الحج فقال لی بلسان فی غایة

ص:537

الفصاحة و الطلاقة انه لم یکن مستطیعا و انما خرج لطلب البحر الزخّار للامام المهدی احمد بن یحیی لان لدیهم حاشیة المنار للمقبلی و قد ولع بمباحثها اعیان علماء جهات داغستان و هی خلف الروم شهر حسب ما اخبرنی بذلک قال و فی حال مطالعتهم و اشتغالهم بتلک الحاشیة یلتبس علیهم بعض ابحاثها لکونها معلّقة علی الکتاب الذی هی حاشیة له و هو البحر فتجرّد المذکور لطلب نسخة البحر و وصل الی مکة فسال عنه فلم یظفر بخبره عند احد فلقی هنالک السیّد العلامة ابراهیم بن محمد بن اسماعیل الامیر فعرّفه ان کتاب البحر موجود فی صنعاء عند کثیر من علمائها فوصلت الی هنالک و رایته الیوم الثانی و هو مکبّ فی المدرسة علی نسخة من البحر یطالعها مطالعة من له کمال رغبة و قد سرّ بذلک غایة السّرور و ما رأیت مثله فی حسن التعبیر و استعمال خالص اللّغة و تحاشی اللّحن فی مخاطبته و حسن النّغم عند الکلام فانی ادرکت لسماع کلامه من الطرب و النشاط ما علانی معه قشعریرة و لکنه رحمه اللّه مات بعد وصوله الی صنعاء بمدة یسیرة و لم یکتب اللّه له الرجوع بالکتاب المطلوب الی وطنه و المترجم له مع اتّساع دائرته فی العلوم لیس له التفات الی اصطلاحات المحدّثین فی الحدیث و لکنه یعمل بما حصل له عنده ظن صحته کما هو المعتبر عند اهل الاصول مع انّه لا ینقل الاحادیث الاّ من کتبها المعتبرة کالامهات و ما یلتحق بها و إذا وجد الحدیث قد خرج من طرق و ان کان فیها من الوهی ما لا ینتهض معه للاحتجاج و لا تبلغ به الی رتبة الحسن لغیره عمل به و کذلک کان یعمل بما کانت له علل خفیة فینبغی للطالب ان تشبث فی مثل هذه المواطن و قد ذکر فی مؤلفّاته من اشعاره و لکنّها سافلة بخلاف نثرة فانه فی الذروة و من احسن

ص:538

شعره ابیاته التی یقول فیها قبح الاله مفرقا بین القرابة و الصّحاب و قد اجاب علیه بعض جاره دیة الیمن بجواب اقذع فیه و اوله اطرق کری با مقبلی فلانت احقر من ذبابه ثم هجاه بعض الجارودیة فقال المقبلی فاصبی اعمی الشقاء بصره و بعدة بیت اقذع منه و هکذا شان غالب اهل الیمن مع علمائهم و لعل ذلک لما یریده اللّه لهم من توفیر الاجر الاخروی و کان ینکر ما تدّعیه الصوفیة من الکشف فمرضت ابنة زینب فی بیته من مکة و کان ملاصقا للحرم فکانت تخبره و هی من وراء جدار بما فعل فی الحرم و کان یغلق علیها مرارا و تذکر انّها تشاهد کذا و کذا فنخرج الی الحرم فیجد ما قالته حقّا و ذکر رحمه اللّه فی بعض مؤلفاته انه اخذ فی مکة عن الشیخ ابراهیم الکردی المتقدم ذکره فی هذا الکتاب

استدلال مؤلف تحفه به فوت هارون پیش از موسی بر انحصار خلافت امیر مؤمنان به ایام غیبت پیامبر و نفی خلافت آن حضرت بعد از در گذشت پیامبر و رد آن به هفتاد وجه

قوله و نیز چون حضرت امیر را تشبیه دادند بحضرت هارون و معلومست که حضرت هارون در حیات حضرت موسی بعد از غیبت ایشان خلیفه بود و بعد از وفات حضرت موسی یوشع بن نون و کالب بن یوفنا خلیفه شدند لازم آمد که حضرت امیر خلیفه آن حضرت باشد در حیات ایشان بعد از غیبت نه بعد از وفات بلکه بعد از وفات دیگران باشند تا تشبیه کامل شود اقول این استدلال صریح الاختلال و احتجاج واضح اللجاج که آخر مساعی مخاطب نحریر در ابطال دلالت حدیث شریف بر امامت جناب امیر علیه آلاف سلام الملک القدیرست مدفوع و مخدوش و موهون و مغشوش ست بچند وجه اول آنکه خود مخاطب عالیشان در صدر جواب ازین حدیث گفته اصل این حدیث هم دلیل اهل سنتست در اثبات فضیلت حضرت امیر و صحت امامت ایشان در وقت خود انتهی ازین عبارت اعتراف صریح و اقرار صحیح باین معنی که این حدیث شریف نزد اهل سنت دلالت می کند بر صحّت امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام

ص:539

واضحست و پر ظاهرست که اگر این حدیث شریف معاذ اللّه دلالت نماید بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دلالت این حدیث شریف بر صحت امامت آن حضرت هرگز بوجه من الوجوه ظاهر نخواهد شد لما بینهما من التنافی الظاهر و التضادّ الصریح پس دعوی دلالت این حدیث بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نهایت واهی و سخیف و بغایت فاسد و رکیکست و برای ابطال و افساد این دعوی ظاهر الکساد تصریح صریح خود مخاطب نقّاد کافی و وافیست بار الها مگر آنکه اولیایش بسرایند که حضرت او درین کلام بودن این حدیث شریف دلیل اهل سنت در اثبات فضیلت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و صحّت امامت آن جناب ظاهر کرده و خود او از اهل سنت نیست بلکه رئیس فرقه نواصبست پس از بودن این حدیث دلیل صحت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نزد اهل سنت ضرری بحضرت او نمی رسد دوم آنکه نیز مخاطب بعد عبارت سابقه گفته زیرا که ازین حدیث مستفاد می شود استحقاق آن جناب برای امامت انتهی و این ارشاد باسداد صریحست در آنکه نزد خود حضرت او ازین حدیث شریف مستفاد می شود استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت و استفاده استحقاق آن جناب برای امامت سبب دلالت این حدیث شریف بر ثبوت فضیلت آن حضرت و صحت امامت آن حضرتست و هر گاه بعنایت ربانی خود شاهصاحب اعتراف کرده اند به اینکه ازین حدیث مستفاد می شود استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای امامت پس تقول بدلالت آن بر نفی خلافت آن جناب بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از غرائب کذبات و سخائف هفوات و ترهات باشد سبحان اللّه خود اعتراف فرموده باستفاده استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت ازین حدیث و باز آن را بزودی هر چه تمامتر نسیا منسیّا ساخته و پس پشت انداخته فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ و مرة بعد اولی و کرّة بعد آخری مخالفت و مشاقّت این اعتراف صریح و اقرار صحیح آغاز نهاده سوم آنکه نیز مخاطب بعد ذکر دلالت این حدیث بر استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت گفته هر چند نواصب خذلهم اللّه در تمسک اهل سنت هم قدح کرده اند و گفته اند که این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاعست تا استحقاق آن خلافت بدادن این خلافت ثابت شود الی قوله پس دلیل استحقاق خلافت کبری نمی تواند شد انتهی و ظاهرست که استدلال بعدم حصول خلافت حضرت موسی برای حضرت هارون علیهما السلام بسبب وفات حضرت هارون ع بر عدم حصول خلافت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام نهایت تایید و تصدیق هفوات نواصب معاندین و اثبات و تحقیق خرافات منافقین بی دینست چه اگر این استدلال تمام شود مطلوب نواصب که سلب دلالت این حدیث بر استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای خلافت و امامتست بنهایت وضوح و ظهور خواهد رسید و قدح و جرح ایشان در تمسک اهل سنت باین حدیث برای اثبات صحت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بدرجه قصوی متین و قوی خواهد گردید و قدحی که از نواصب نقل کرده ست از آن صرف انکار دلالت این حدیث بر خلافت و امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت می شود نه ادّعای دلالت آن بر سلب امامت از انحضرت بخلاف این افاده شاهصاحب که از آن ادّعای دلالت این حدیث بر سلب امامت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام بکمال وضوح و صراحت ظاهرست پس حضرت شاه صاحب در این مقام از نواصب هم گوی مسابقت ربودند و این جماعت بیدین را که اسلاف حقیقی و آبای معنوی جنابشان اند کما ینبغی شاد نمودند چهارم آنکه مخاطب بعد نقل قدح نواصب گفته و بفضل اللّه تعالی اهل سنت ازین قدح ایشان جوابهای دندان کش در کتب خود داده اند که در مقام خود مذکورست انتهی ازین عبارت صراحة ظاهرست که نزد حضرات اهل سنت قدح نواصب در دلالت این حدیث شریف بر استحقاق جناب امیر المؤمنین

ص:540

قوله و نیز چون حضرت امیر را تشبیه دادند بحضرت هارون و معلومست که حضرت هارون در حیات حضرت موسی بعد از غیبت ایشان خلیفه بود و بعد از وفات حضرت موسی یوشع بن نون و کالب بن یوفنا خلیفه شدند لازم آمد که حضرت امیر خلیفه آن حضرت باشد در حیات ایشان بعد از غیبت نه بعد از وفات بلکه بعد از وفات دیگران باشند تا تشبیه کامل شود اقول این استدلال صریح الاختلال و احتجاج واضح اللجاج که آخر مساعی مخاطب نحریر در ابطال دلالت حدیث شریف بر امامت جناب امیر علیه آلاف سلام الملک القدیرست مدفوع و مخدوش و موهون و مغشوش ست بچند وجه اول آنکه خود مخاطب عالیشان در صدر جواب ازین حدیث گفته اصل این حدیث هم دلیل اهل سنتست در اثبات فضیلت حضرت امیر و صحت امامت ایشان در وقت خود انتهی ازین عبارت اعتراف صریح و اقرار صحیح باین معنی که این حدیث شریف نزد اهل سنت دلالت می کند بر صحّت امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام

ص:

علیه السّلام برای خلافت کبری باین زعم که خلافت آن حضرت نه آن خلافت بود که محل نزاعست مقدوحست و حضرات سنیه جوابهای دندان کش ازین قدح واهی در کتب خود داده اند یعنی در تقبیح و توهین نفی دلالت حدیث شریف بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام داد تحقیق و تدقیق داده السنه بلیغه خود را در تبکیت و تقریع و افحام و اسکات نواصب کما ینبغی واگشاده اند پس نهایت حیرت و عجبست که چگونه حضرت مخاطب نحریر بعد این تصریحات مکرّره و افادات موکّده که مثبت دلالت حدیث شریف بر خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السلامست بسبب غلبه وساوس و اوهام و ازدهام هواجس نافرجام ادعای دلالت این حدیث بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام می نماید و این تناقض و تهافت و عدم مبالات و بی پروای از عجائب روزگار و از خصائص محیّره مخاطب عالی تبارست وا عجباه که اولا بکمال ؟؟؟انوارش و انبساط و نهایت ابتهاج و نشاط افاده فرموده که این حدیث دلیل اهل سنتست برای اثبات فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و مستفاد می شود و از آن استحقاق آن جناب برای امامت و بار قدح و جرح دلیل اهل سنت از نواصب بتفصیل و اشباع مستبشع نقل کرده و در واقع آن از اسلاف سنیه ست کما یظهر من مرافض الروافض و غیره و باز حواله جوابهای دندان کش این قدح مکتب اهل سنت نموده و خود را و ائمه خود را بمجرد این حواله سبکدوش ساخته و بسبب فرید عجز اشاره اجمالیه هم بکتابی بالخصوص ننموده چه جا که اسمای کتب متعدده بر زبان آرد یا عبارتی بعینا یا بحاصلها نقل کند و بعد این همه بزودی هر چه تمامتر هم در متن کتاب و هم در حاشیه تصدیق و تایید مقاله نواصب شروع کرده که اوّلا منزلت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را منحصر در خلافت نسا و صبیان ساخته و در حاشیه از ابن حزم نقل کرده که این حدیث موجب استحقاق خلافت نیست فضلا عن تفویضها إلیه زیرا که هارون والی امر بنی اسرائیل بعد موسی نشد و باز در این مقام باهتمام تمام ادعای دلالت آن بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص:542

آغاز نهاده پس حضرت مخاطب بر محملی خاصّ قرار نمی گیرد و بر طریقی مخصوص مستقر و بر وضعی معین مستمر نمی شود رنگها می ریزد و فتنه ها می انگیزد و کمال دیانت را با غایت استحیا می آمیزد گاهی در لباس اهل ولا و اصحاب اعتراف بفضیلت سرور اوصیا بر می آید و گاهی بلباس نواصب بیحیا متلبس می شود بلکه گوی مسابقت از ایشان می رباید و از کلام خود بالمره غفلت ورزیده صراحة و اعلانا تایید و تصدیق خرافت نواصب آغاز می نهد و للّه الحمد و المنة که بطلان دعوی دلالت این حدیث شریف بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام بچار وجه ظاهر از کلام مخاطب ماهر واضح گردید و برای تمیم عدد خمسه آل عبا علیهم آلاف التحیة و الثنا وجهی خامس هم از کلام مخاطب باحیا بر می آریم و آن وجه آتیست پنجم آنکه بطلان ادعای دلالت این حدیث شریف بر نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از افاده خود شاهصاحب بمقام جواب تقریر اهل حقّ هم نهایت واضح و ظاهرست که اهتمام تمام در حمل حدیث منزلت بر منزلت معهوده معینه اعنی خلافت نسا و صبیان نموده اند چنانچه بعد نقل تقریر استدلال باین حدیث شریف بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فرموده و در این جا قرینه عهد موجودست و هو

قوله أ تخلفنی فی النساء و الصبیان یعنی چنانچه حضرت هارون خلیفه حضرت موسی بود در وقت توجه بطور حضرت امیر خلیفه پیغمبر بود در وقت توجه بغزوه تبوک انتهی پس ازین عبارت ظاهرست که مدلول حدیث منزلت نزد شاهصاحب منحصرست در منزلت خاصه خلافت نبویه در وقت توجه به غزوه تبوک و هر گاه مدلول حدیث منزلت منحصر باشد در منزلت خاصّه خلافت ادّعای دلالت آن بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام عین لغو و خطا و محض کذب و افترا و بحث زور پا در هوا خواهد بود کمال عجب و حیرتست که چسان بزودی هر چه تمامتر این افاده را مرة بعد اخری از خاطر دقت مآثر محومی فرمایند و قصب السبق در اظهار مزید قوت حافظه و مجانبت سهو می ربایند و نهایت بعد ذات شریف از انهماک در نصب و لجاج و اغراق در لداد و اعوجاج

ص:543

و تهافت و تناقض و خفّت عقل و سخافت رای ثابت می نمایند ششم آنکه نیز شاهصاحب در باب یازدهم در بیان اوهام گفته اند نوع نهم اخذ القوة مکان الفعل مثل آنکه گویند حضرت امیر در حضور آن جناب امام بود

لقوله انت منی بمنزلة هارون من موسی پس اگر بعد از وی امام نباشد عزل وی لازم آید و عزل امام جائز نیست حال آنکه حضرت امیر در حضور آن جناب امام بالقوه بود نه امام بالفعل الخ از این عبارت ظاهرست که نزد شاه صاحب حدیث منزلت دلالت می کند بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حضور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امام بالقوه بوده و هر گاه این حدیث شریف بر امامت آن حضرت و لو بالقوه دلالت کند دلالت آن بر سلب خلافت از آنجناب سمتی از امکان ندارد وَ یُحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ و هر گاه بطلان این زعم تصریح الاختلال یعنی دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت از وصی رسول رب متعال صلوات اللّه و سلامه علیه و آله خیر آن شش وجه از لام مخاطب با کمال دریافتی حالا وجوه عدیده برای ابطال این زعم فاسد و وهم کاسد از کلام تلمیذ رشید حضرتش بر می آرم و همت را بمزید احقاق حق می گمارم هفتم آنکه فاضل رشید در ایضاح گفته این حدیث نزد اهل سنت از احادیث فضائل باهره حضرت امیر المؤمنین بلکه دلیل صحت خلافت آن امام دینست لکن من غیر ان یدل علی نفی الخلافة عن الغیر انتهی ازین عبارت سراسر بلاغت فاضل رشید ظاهرست که این حدیث شریف نزد حضرات سنیه مثبت فضل باهر برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست بلکه دلالت می کند بر صحت امامت آن حضرت و بدیهیست اولاست که هر گاه این حدیث دلیل صحت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد باو فضل باهر از آن برای آن حضرت ثابت شود هرگز ازین حدیث شریف دلالت بر سلب امامت از آن جناب بعد وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ظاهر نخواهد شد هشتم آنکه نیز رشید در ایضاح بعد عبارت سابقه گفته کما صرّح به

ص:544

صاحب التحفة حیث قال این حدیث هم دلیل اهل سنتست در اثبات فضیلت حضرت امیر صحت امامت ایشان در وقت خود انتهی ازین عبارت واضحست که فاضل رشید حکم صاحب تحفه را بآنکه این حدیث دلیل اهل سنتست در صحت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و اثبات فضیلت آن حضرت بالعین و الراس بلا دخل تشکیک و وسواس قبول نموده و اصلا کرد تاویل علیل و توجیه غیر وجیه نگردیده بلکه بر مدعای خود بآن استدلال و احتجاج نموده نهم آنکه نیز در ایضاح نقلا عن التحفة گفته زیرا که آنچه ازین حدیث مستفاد می شود استحقاق آن جناب برای امامتست انتهی این عبارت تحفه که فاضل رشید نقل کرده صریحست در آنکه ازین حدیث شریف استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای امامت ثابت می شود پس دعوی دلالت آن بر سلب خلافت از آن حضرت هباء منبثّا خواهد گردید بلکه از لفظ آنچه ظاهر می شود که مفاد این حدیث منحصرست در استحقاق آن جناب برای امامت پس ازین عبارت بدو وجه نفی دلالت این حدیث شریف بر نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ظاهر خواهد شد یکی بوجه دلالت آن بر استحقاق آن حضرت برای امامت و دیگر حصر دلالت آن برین مرام و کلاهما کاف واف لدفع زیغ الاوهام کما لا یخفی علی اولی الافهام و اللّه ولی التوفیق و الانعام دهم آنکه نیز در ایضاح گفته و هر گاه این حدیث نزد اهل سنت دالّ بر فضیلت حیدر کرار بل دلیل صحت خلافت آن امام ابرار باشد انتهی این عبارت هم صریحست در آنکه حدیث منزلت نزد اهل سنت دلالت بر صحت خلافت حضرت حیدر کرار علیه و علی ابنائه الاطهار آلاف التحیة و السّلام ما تتابع اللیل و النهار می نماید پس ادّعای دلالت آن بر سلب خلافت از فصّ خاتم ولایت محض بحت و کذب و ضلالت و عین مجازفت و عدوان و خسارت باشد یازدهم آنکه نیز در ایضاح گفته درین حال ایشان را غیر عامل بر آن بل معتقد خلاف آن خیال کردن لطیفه ایست

ص:545

جدید و عجیبه ایست نادید و ناشنید انتهی ازین عبارت واضحست که بودن حدیث منزلت دلیل فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بل دلیل صحت خلافت آن حضرت بمثابه ظاهرست که ایشان را غیر عامل بر آن و معتقد خلاف آن خیال کردن یعنی ایشان را منکر دلالت آن بر خلافت آن حضرت پنداشتن قابل طعن و تشنیع بلیغ ست کما یدلّ علیه قوله لطیفه ایست جدیده و عجیبه ایست نادید و ناشنید و هر گاه تخلیل انکار سنیه دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام موجب تشنیع و تهجین بلیغ باشد نمی دانم که نزد حضرت او دعوی دلالت آن بر سلب خلافت از آن حضرت در چه مرتبه از شناعت و فظاعت و قبح و سماجت خواهد بود پس حسب افاده فاضل رشید این لطیفه ایست جدید و عجیبه ایست نادید و ناشنیده کشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید دوازدهم آنکه نیز در ایضاح بعد عبارت سابقه گفته چون آنفا معلوم شده که این حدیث را علمای اهل سنت با وجود تصریح بدلالت آن بر فضیلت حضرت امیر دلیل صحت خلافت ایشان هم گفته اند انتهی ازین عبارت هم قائل شدن حضرت اهل سنت بدلالت حدیث منزلت بر صحت خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بنهایت وضوح ظاهرست پس ادعای دلالت آن بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سالب عقل و دینست از مدعی فطین فاستبصر وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ سیزدهم آنکه نیز در ایضاح گفته درین حال صدور توجیه آن از اهل سنت در باب خلافت با آنکه ضروری بما نحن فیه که مبحثست ولا نمی رساند بنا بر این عدم تمامیت تقریر علمای امامیه در باب خلافت جناب امیر که نزد این حضرات بلا فصل باشد علی داب المتکلمین که شعارشان اتجاه ابحاث و انظار بر ادلّه مسائل مسلمه خود در مواقع اتجاه انست فما ظنک علی الأدلة التی اقامها المخالفون علی اثبات ما جعلوه مسئله بطریق طرح افکار و دریافت سعی علمای امامیه صافیة الاذهان در دفع انظار وارده بر آنست انتهی ازین عبارت بعد تامل و تدبر در سیاق و سباق آن واضحست که حضرات

ص:546

اهل سنت انکار دلالت این حدیث شریف بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی کنند بلکه آن را دلیل خلافت آن جناب می دانند لکن توجیه آن محض بطریق طرح افکار و دریافت سعی علمای امامیه در دفع انظار وارده بر آن می کنند و این توجیه شان مثل ایراد انظار و ابحاث بر مسائل مسلّمه ست مثل توحید و نبوت و امثال آن پس بلا شبه ظاهر شد که این توجیهات حضرات سنیه متضمن دفع دلالت حدیث منزلت بر خلافت از صمیم قلب نیست بلکه این توجیهات نزدشان هم باطل و از علیه صحت عاطلست پس هر گاه حال توجیهات سنیه در دفع دلالت حدیث منزلت بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باین مثابه باشد بلا شبه دعوی دلالت این بر سلب خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قطعا و حتما از واقعیت و صحت بمراحل دور و من لم یجعل اللّه له نورا فما له من نور چهاردهم آنکه نیز در ایضاح گفته و بنده پر گناه را هم از جواب این حدیث و حدیث من کنت مولاه محض طوالة الکلام مع الأحباء و طرح المسائل لتوارد افکار الاذکیاء منظورست تا ببینند که تقریر جناب در ابرام مرام که خلافت بلا فصل امیر انام باشد چگونه بر کرسی می نشیند نه معاذ اللّه انکار دلالت این خبر بر اصل خلافت جناب حیدر انتهی ازین عبارت سراسر متانت بکمال وضوح و ظهور لامع و ساطع ست که انکار دلالت حدیث منزلت بر اصل خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نهایت شنیع و فظیع و بغایت قبیح و فضیحست که فاضل رشید استعاذه از آن بحق تعالی می نماید و جواب خود را ازین حدیث بلکه حدیث غدیر هم محمول بر محض اطاعت کلام با احباب و طرح مسائل برای توارد افکار اذکیای آنجناب می فرماید یعنی این جواب را از ظاهر آن که اصرار بر انکارست صرف می کند و اعتقاد خود را بدلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قرینه عدم انکار می گرداند پس هر گاه انکار دلالت حدیث منزلت بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نزد فاضل رشید نهایت قبیح و شنیع و لائق تعییر و تندید و قابل استعاذه از ان بربّ مجید باشد و بتاکیدات سدیده و تصریحات عدیده دلالت آن بر صحت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت کند در کمال شناعت و فظاعت

ص:547

و غایت قبح و فضاحت ادّعای دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هیچ عاقلی را ریبی دامنگیر نشود فللّه الحمد که این افادات رشیقه فاضل رشید هم که از آن صاف ظاهرست که این حدیث دلیل صحت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و انکار دلالت آن بر اصل خلافت شنیع و قبیحست پس تا بادعای دلالت آن بر نفی امامت آن حضرت چه رسد برای تصدیق شاهصاحب و بعدشان از تکذیب و تجهیل و تضلیل وافیست پانزدهم آنکه پانزدهم آنکه نیز فاضل رشید در ایضاح لطافة المقال کما سمعت سابقا گفته و سیّد محقّق قدس سره در حاشیه مشکاة شریف در شرح حدیث منزلت تصریح کرده به اینکه در جمله

انت منی بمنزلة هارون من موسی وجه تشبیه مبهمست و استثنای

الاّ انّه لا نبی بعدی برای بیان آنست یعنی علی مرتضی را این اتصال با جناب نبوت تا در فضائل دیگر سوای نبوتست و هذه عبارته قدس سره یعنی انت متصل بی و نازل منی بمنزلة هارون من موسی و فیه تشبیه و وجه شبه مبهم لم یفهم انه رضی اللّه عنه بما شبهه به صلّی اللّه علیه و سلّم فبیّن بقوله الاّ انّه لا نبی بعدی انّ اتّصاله لیس من جهته النبوة انتهی ما اردنا نقله برین تقدیر استثنای الاّ انّه لا نبی بعدی برای دفع هیچ شبه نباشد بل برای تفسیر مبهم بود انتهی ازین عبارت ظاهرست که حدیث منزلت دلالت می کند بر آنکه چون در جمله

انت منی بمنزلة هارون من موسی وجه تشبیه مبهم بود لهذا مستثنای

الاّ انّه لا نبی بعدی برای تفصیل این اجمال و بیان اتصال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در فضائل دیگر سوای نبوت وارد گردیده پس هر گاه مدلول حدیث شریف حسب این تفصیل و بیان اثبات اتصال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در فضائل دیگر سوای نبوت باشد زعم دلالت آن بر سلب خلافت صریح البطلان و ادّعای این دلالت محض کذب و بهتان خواهد بود زیرا که سلب خلافت از جملۀ فضائل نیست پس چگونه این سلب مدلول حدیث داخل

ص:548

و چگونه مفاد حدیث این نقیصه را متناول و شامل باشد پس بحمد اللّه و حسن توفیقه چنانچه شش وجه برای ابطال دعوی دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از کلام خود مخاطب مفید حاصل شد همچنان نه وجه از کلام تلمیذ رشید مخاطب وحید برای ابطال این دعوی نا سدید بهم رسید و الحمد للّه الولیّ المجید الفعّال لما یرید الماحق لتزویقات کلّ مبطل عنید و گمان مبر که اعتراف فاضل رشید و همچنین اعتراف شاهصاحب بدلالت این حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام منافی ادّعای دلالت آن بر نفی خلافت آن جناب نیست باید توهم که مراد از خلافت مثبته خلافت در مرتبه رابعه است و مراد از خلافت منفیه خلافت در مرتبه اولی پس تنافی و تهافت لازم نه آید زیرا که بدیهیست که این تاویل وقتی لائق اصغا می بود که صحت خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بقید ما بعد زمان عثمان از حدیث ظاهر می شد پس البته در این صورت دلالت بر خلافت مرتبه رابعه دلالت بر سلب خلافت مرتبه اولی ممتنع الاجتماع نمی بود و هر گاه ظاهرست که این قید در حدیث مذکور نیست پس دلالت آن یا بر خلافت بی فاصله ست کما یظهر من تقریرات اهل الحق و یا غایة الامر دلالت آن بر خلافت مطلقست بی قید عدم فصل و بی قید مرتبه رابعه پس مدلول این حدیث خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خواهد شد مطلقا بی آنکه این خلافت بقیدی از عدم فصل یا فصل مقید باشد و ظاهرست که ثبوت چنین دلالت هم منافی دلالت آن بر نفی امامت آن حضرتست بالبداهة و حاصل کلام آنست که حدیث منزلت حسب تقریرات اهل حقّ بمنزله ارشاد انت خلیفتی بلا فصلست و حسب اعتراف شاهصاحب و فاضل رشید بمنزله انت خلیفتی و انت خلیفتی را شاهصاحب و فاضل رشید گو بنظر دلائل مزعومه خارجیه ما دلّ می سازند بخلافت مرتبه رابعه لیکن فی نفسه مطلقست بی قید پس این کلام فی نفسه دلالت بر سلب خلافت نمی تواند کرد بلکه دلیل خلاف آنست و اما اینکه سنّیه آن را بسبب دلائل مزعومی حمل بر خلافت مرتبه رابعه می کنند پس این معنی موجب رفع منافات ان با دلالت بر سلب

ص:549

خلافت نمی تواند شد شانزدهم آنکه برای مزید تصدیق و تحجیل مخاطب نبیل و رفع مرتبه او از تکذیب و تحصیل در زعم دلالت حدیث منزلت بر نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام افاده والد ماجد او اعنی حضرت شاه ولی اللّه که محامد و مناقب او خود فوق الوصف تقریر می کند و در همین باب او را آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی قرار داده نیز کافیست زیرا که سابقا شنیدی که حضرت او در ازاله الخفا گفته حاصل آنست که حضرت موسی در وقت غیبت خود از بنی اسرائیل بسوی طور حضرت هارون را خلیفه ساخت پس حضرت هارون جمع کرد در میان سه خصلت از اهل بیت حضرت موسی بود و خلیفه او بود بعد غیبت او و نبی بود آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم چون مرتضی را خلیفه ساخت در غزوه تبوک مرتضی تشبیه پیدا کرد بحضرت هارون در دو خصلت اول خلافت در وقت غیبت و بودن از اهلبیت نه در خصلت ثالثه که نبوتست این معنی با خلافت کبری که بعد وفات آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم باشد هیچ ربطی ندارد ازین عبارت ظاهرست که حضرت هارون علیه السّلام جامع سه منزلت بود و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام با حضرت هارون علیه السّلام در دو منزلت مشابهت پیدا فرموده یکی خلافت در وقت غیبت و دیگر بودن از اهلبیت نه در منزلت ثالثه که نبوتست پس ادّعای دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بزعم بودن سلب خلافت از منازل هارونیه خلاف این افاده ست صراحة هفدهم آنکه قول شاه ولی اللّه این معنی با خلافت کبری الخ دلالت صریحه دارد بر آنکه مدلول حدیث منزلت منحصرست در اثبات تشبیه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام با حضرت هارون علیه السّلام در دو امر پس ادّعای دلالت این تشبیه بر سلب خلافت هم باطل باشد هیجدهم آنکه نیز در ازالة الخفا گفته بمنزله هارون من موسی نوعی از تشبیه ست و معتبر در تشبیه اوصاف مشهور و مذکوره علی الالسنه ست اوصاف دور و دراز بهمان ماند که شخصی از زید بمنزله الاسد انیاب و وبر بفهمد یا شرکت در سبعیت ادراک نماید مشهور از خصائل حضرت هارون همان خصال ثلاثه ست

ص:550

هیچ عاقلی از مثل این کلام معنی استحقاق خلافت بعد وفات نمی تواند فهمید ازین عبارت صراحة ظاهرست که حدیث منزلت مفید تشبیه ست و معتبر در تشبیه اوصاف مشهوره مذکوره علی الالسنه ست نه اوصاف دور و دراز و مشهور از اوصاف حضرت هارون علیه السّلام منحصرست در خصال ثلاثه سابقه یعنی بودن حضرت هارون از اهلبیت حضرت موسی علیهما السّلام و خلافت بعد غیبت و نبوت و هر گاه اوصاف مشهوره حضرت هارون علیه السّلام در سه وصف منحصر باشد که یکی از آن در حدیث خود مستثناست پس مدلول حدیث منزلت جز اثبات دو وصف اعنی خلافت در وقت غیبت و بودن از اهلبیت نباشد پس ادعای دلالت حدیث منزلت بر نفی خلافت انحضرت برای تکمیل تشبیه محض کذب و بهتان و تخدیع و تمویه حسب افاده والد ماجد نبیه مخاطب وجیه خواهد بود نوزدهم آنکه نیز شاه ولی اللّه در کتاب قرة العینین گفته و از آن جمله حدیث منزلت که مدلول آن تشبیه ست بحضرت هارون رسم ماه نبوت یعنی حضرت هارون جامع بودند در سه خصلت از اهلبیت حضرت موسی بودند و خلیفه ایشان در وقت غیبت بجانب طور و نبی بودند و حضرت مرتضی از اهلبیت آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم بوده و خلیفه آن حضرت در مدینه در غزوه تبوک و نبی نبودند و اطاعت متکلمین در عد منازل موافق معقول و منقول نمی افتد انتهی ازین عبارت صراحة ظاهرست که منازل حضرت هارون علیه السّلام سه تا بود بودن از اهلبیت حضرت موسی علیه السّلام را دو منزلت ازین سه منزلت حاصل بود نه منزلت نبوت پس ادعای دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام منافی این حصر و قصر باشد بستم آنکه از قول شاه ولی اللّه و اطالت متکلمین الخ واضحست که اطالت متکلمین در حدّ منازل خلاف معقول و منقولست پس اثبات دلالت این حدیث بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حسب افاده این مخدوم الفحول خلاف معقول و منقول و باطل محض و محض بیدخول و بعلّت قدح و جرح معلول و نهایت سخیف و مرذول و بغایت رکیک و نا مقبول باشد فللّه بالحمد که برای ابطال دعوی دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین

ص:551

پنج وجه از افادات والد ماجد مخاطب ناقد هم بهم رسید چنانچه شش وجه برای ابطال این دعوی از کلام خودش محقق گردید و نه وجه از افادات فاضل رشید و الحمد للّه الولی الحمید بست و یکم گرفتم که شاهصاحب از اطاعت والد ماجد صوری و معنوی خود حضرت شاه ولی اللّه سر تافته ترک حقوق و ایثار عقوق و مخالفت و مشاقت و معاندت و معازّت او اختیار ساخته بصدد نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام رسیدند و آیت الهی و معجزه نبوی را معاذ اللّه بجوی نخریدند لیکن همه حیرتم که چسان هتک ناموسی و تفضیح و تقبیح و توهین و تهجین کابلی که حقوق او بر ذمّه شان بالاتر از والد ماجدشانست که استراق تسویلات و انتحال تلمیعات او منشأ این همه اشتهار و افتخار شاهصاحب گردیده برگزیدند و از مخالفت و معاندت او هم نترسیدند که او بحصر منازل در دو چیز بآواز بلند ندا می دهد و مزید اختصار را پیش نظر می نهند چنانچه سابقا شنیدی که او در صواقع گفته و لان منزلة هارون من موسی کانت منحصرة فی امرین الاستخلاف مدة غیبته و شرکته فی النبوة و لما استثنی منهما الثانیة بقیت الاولی پس حسب تصریح صریح این افاده کابلی منزلت حضرت هارون علیه السّلام منحصر در دو منزلتست که یکی از آن در حدیث مستثنی شده پس دلالت حدیث منزلت منحصر شد در منزلت واحده و آن استخلاف مدت غیبتست پس ادعای دلالت حدیث منزلت بر نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کذب صریح و افترای فضیحست که کابلی هم با آن همه علو مرتبه و سمو منزله در انکار واضحات و اختراع معجبات رضا بآن نداده بلکه ابطال آن بتوضیح تمام نموده و لیکن شاهصاحب در کمال دانشمندی و انصاف و مجانبت هزل و سفسفاف و متارکت خبط و جزاف از کابلی هم بمراتب کثیره بالاتر رفته اند جای که انبان از بعض مکابرات خالی بافته اند باضافه چنین غرائب ترهات و عجائب خزعبلات قلوب نواصب

ص:552

خود بود کما فی اتحاف النبلاء نیز مثل کابلی مدول حدیث منزلت را منحصر در دو منزله نموده چنانچه در سیف مسلول کما سمعت سابقا گفته و بر تقدیر شمول گویم که منزلت هارون منحصر بود در دو چیز استخلاف در مدت غیبت و نبوت چون نبوت را استثنا کرد باقی نماند مگر استخلاف مدت غیبت بست و سوم آنکه فضل اللّه بن حسین التوربشتی در ذکر حدیث منزلت کما فی المرقاة نقل کرده

فقال أی علی یا رسول اللّه زعم المنافقون کذا فقال کذبوا انّما خلّفتک لما ترکت و رای فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک اما ترضی یا علی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی یاول قول اللّه سبحانه وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه مراد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از حدیث منزلت اثبات مرتبه خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست زیرا که ارجاع قول اللّه تعالی وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی باین حدیث کما یدل علیه قوله یاول قول اللّه سبحانه الخ ممکن نیست مگر بآنکه مراد ازین حدیث اثبات خلافت باشد و هر گاه مراد ازین حدیث اثبات خلافت باشد دلالت آن بر سلب خلافت صریح البطلان خواهد بود و اگر بگویند که چون مراد توربشتی اثبات خلافت حال الحیوةست لهذا این اثبات منافی دلالت حدیث بر سلب خلافت بعد الوفاة نخواهد بود پس مخدوشست بآنکه چون اثبات دلالت حدیث بر خلافت حال الحیوة بغرض ردّ بر استدلال بحدیث بر خلافت بعد الوفاة کرده این معنی دلیل صریحست بر آنکه دلالت حدیث بر خلافت حال الحیوة منافی دلالت آنست بر امر آخر و هر گاه دلالت حدیث بر خلافت حال الحیوة منافی دلالت آن بر امر آخر باشد بلا شبه این دلالت منافی و نافی دلالت حدیث بر سلب خلافت بعد الوفاة نیز خواهد بود بست و چهارم آنکه نیز توربشتی در شرح مصابیح حصر دلالت حدیث منزلت بر قرب و مواخات نموده حیث قال و انما یستدل بهذا الحدیث علی قرب منزلته و اختصاصه بالمواخاة من قبل الرسول پس هر گاه استدلال باین حدیث

ص:553

محصور باشد در قرب منزلت و اختصاص بالمواخاة ادعای دلالت آن بر نفی خلافت کذب صریحست و از عجائب خرافات چه حصر و قصر با اراده امر دیگر صریح المنافاةست بست و پنجم آنکه ملا علی قاری در شرح مشکاة از توربشتی در شرح حدیث منزلت نقل کرده و انما یستدل بهذا الحدیث علی قرب منزلته و اختصاصه بالمواخاة من قبل الرسول صلّی اللّه علیه و سلّم بست و ششم آنکه افاده علاّمه تحریر حاوی فضائل عوالی شمس الدین خلخالی هم برای تصدیق مخاطب حائز مفاخر و معالی کافی و وافیست ففی شیء المصابیح للخلخالی فی شرح حدیث المنزلة بل انما یدل علی قربه و اختصاصه بما لا یباشر الا بنفسه فی اهله و انّما اختص بذلک لانه یکون بینه و بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طرفان القرابة و الصحبة فلهذا اختاره دون غیره این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه این حدیث دلالت نمی کند مگر بر قرب جناب امیر المؤمنین و اختصاص الصرت مما لا یباشر به النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الا بنفسه فی اهله پس هر گاه دلالت حدیث درین دو امر محصور باشد ادعای دلالت آن بر نفی خلافت بلا شبه محض کذب و در خواهد بود بست و هشتم آنکه افاده مظهر الدین زیدانی هم اظهار مرید همه دانی مخاطب لا ثانی و عروج او بمعارج عرفانی می نماید قال مظهر الدین فی المفاتیح شرح المصابیح فی شرح حدیث المنزلة و انما یستدل به علی قربه و اختصاصه بما لا یباشر الا بنفسه علیه و سلّم و انما اختصّ بذلک لأنّه بینه و بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طرفان القرابة و الصّحبة فلهذا اختاره بذلک دون غیره ازین عبارت هم بآواز بلند ندا می دهد بر حصر دلالت حدیث منزلت بر قرب و اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بآنچه مباشر آن نمی شود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله مگر بنفس مقدس خود پس بر خلاف این قصر و حصر حمل وزر؟؟؟ ادعای دلالت حدیث شریف بر نفی خلافت دلیل کمال تدیّن و تورع و نهایت تاثّم و تحرج مخاطب

ص:554

و نهایت انهماک او در تحقیق حق و اظهار ولا و غایت بعد از کذب و اختلاق وافریست بست و هشتم آنکه محب الدین طبری در ریاض النضره بجواب حدیث منزلت در عبارت سابقه گفته و الاشعار فی ذلک بما بعد الوفاة و لا باثبات این عبارت صریحست در آنکه در حدیث منزلت اشعار نیست بما بعد الوفاة نه بنفی و نه باثبات پس ادّعای دلالت این حدیث بر نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام صراحة و بداهة حسب این افاده طبریه صریح البطلان ست بست و نهم آنکه نیز محب الدین طبری در ریاض النضره گفته لا یقال عدم استخلاف موسی هارون بعد وفاته انما کان لفقد هارون علیه السّلام و لو کان حیاة استخلف و اللّه اعلم غیره بخلاف علی مع النبی صلّی اللّه علیه سلم و انما یتم و یکلم ان لو کان هارون حیّا عند وفاته و استخلف غیره لانا نقول الکلام معکم فی تبیین ان المراد بهذا القول الاستخلاف فی حال الحیوة لمکان التنزیل بمنزلة هارون من موسی و منزلة هارون من موسی فی الاستخلاف لم لا امر آخر وراء ذلک و انما یتم متعلّقکم؟؟؟لو حصل استخلاف هارون بعد وفاة یتحقق الاّ فی حال الحیوة فثبت ان المراد به ما تحقّق موسی ازین عبارت صراحة واضحست که مراد از حدیث منزلت استخلاف هارون بعد وفاة موسی ازین عبرات صراحة واضحست که مراد از حدیث منزلت استخلاف حال الحیوةست نه امر آخر پس ادّعای دلالت این حدیث بر سلب خلافت ما بعد الوفاة که بلا شبه امر آخرست غیر استخلاف حال الحیوة نیز وجهی از صحت نداشته باشد سی أم آنکه ابو شکور حنفی در تمهید کما مرّ سابقا گفته و امّا

قوله اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی أراد به القرابة و الخلافة غیر النبوة این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب رسالت مآب باین حدیث شریف قرابت و خلافت را اراده کرده پس ادعای دلالت آن بر سلب خلافت از آن حضرت محض مجازفت و عدوان و غایت زور و بهتانست و الحمد للّه المنّان و هو المستعان علی هتک تلمیعات اهل الشنئان سی و یکم آنکه عبد الرؤف مناوی در تیسیر شرح و جامع صغیر گفته

ص:555

علی منی بمنزلة هارون من أخیه موسی یعنی متصل بی و نازل منّی منزلة هارون من اخیه حین خلّفه فی قومه

الاّ انّه لا نبی بعدی ینزل بشرع ناسخ نفی الاتّصال به من جهة النبوة فبقی من جهة الخلافة لانها تلیها فی الرتبة الی آخر ما سبق این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه نفی اتصال از جهت نبوت مثبت اتصال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در خلافتست زیرا که خلافت تالی نبوتست در رتبه پس هر گاه این حدیث شریف مثبت اتصال جناب امیر المؤمنین علیه السلام در خلاف باشد و این خلافت هم خلافتی باشد که تالی مرتبه نبوت بود بلا ریب دعوی دلالت آن بر سلب خلافت از آن حضرت از غرائب دعاوی فضیحه و عجائب مقالات قبیحه خواهد بود سی و دوم آنکه ابن تیمیه در منهاج در عبارتی که سابقا شنیدی گفته و کذلک هنا انما هو بمنزلة هارون فیما دل علیه السّیاق و هو استخلافه فی مغیبه کما استخلف موسی هارون ازین عبارت ظاهرست که دلالت حدیث منزلت منحصرست در چیزیکه دلالت می کند بر آن سیاق و مدلول سیاق استخلاف حضرت امیر المؤمنین علیه السّلامست در مغیب پس دعوی دلالت آن بر سلب خلافت نهایت واهی و رکیک و سخیف خواهد بود و ازین جا ظاهر شد که دعوی دلالت حدیث شریف بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمثابۀ شنیع و فظیع و بمرتبۀ قبیح و فضیحست که ابن تیمیه هم بآن همه بغض و عناد و تعصّب و لداد که عالمی را بخرافات غرابت آیات تیره و تار گردانیده جسارت بر ذکر آن نیافته بلکه صراحة قلع اساس این وسواس نموده بقصر و حصر دلالت حدیث بر استخلاف وقت مغیب بابلغ وجوه ابطال و افساد این دعوی معیب نموده سی و سوم آنکه نیز ابن تیمیه در منهاج گفته و قول القائل هذا بمنزلة هذا و هذا مثل هذا هو کتشبیه الشیء بالشیء و تشبیه الشیء یکون بحسب ما دلّ علیه السّیاق و لا یقتضی المساواة فی کل شیء این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه قول قائل هذا بمنزلة هذا و هذا مثل هذا مفید تشبیه در چیزیست که سیاق بر آن

ص:556

دلالت کند نه در هر شیء پس دلالت حدیث منزلت مقصور باشد بر ما یدل علیه السیاق و ادعا دلالت علی نفی الخلافة لا یصدر الا ممن لیس له خلاق سی و چهارم آنکه ابن حجر مکی در صواعق بجواب حدیث منزلت بعد دعوی آحاد بودنش گفته و علی التنزل فلا عموم له فی المنازل بل المراد ما دلّ علیه ظاهر الحدیث ان علیّا خلیفة عن النبی صلّی اللّه علیه و سلّم مدّة غیبة تبوک کما کان هارون خلیفة عن موسی فی قومه مدّة غیبته عنهم للمناجاة ازین عبارت ظاهرست که مراد ازین حدیث آنست که دلالت می کند بر آن ظاهر حدیث و ظاهرش آنست که جناب علی بن أبی طالب علیه السّلام خلیفه ست از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم مدت غیبت تبوک پس هر گاه مراد حدیث منحصر درین ظاهر باشد دلالت آن بر سلب خلافت خود خلاف ظاهر و مردود و نامقبول نزد هر ناظر ماهر باشد و دلالت کلام ابن حجر بر حصر مدلول حدیث درین منزلت خاصّه پر ظاهرست و ازین جاست که در عبارتی که در وجه آتی مذکور می شود ادعای معلوم شدن حصر مراد حدیث در اثبات همین بعض منازل از تقریر سابق خود نموده سی و پنجم آنکه نیز ابن حجر بعد فاصله یسیره از عبارت سابقه در صواعق گفته فعلم مما تقرّر انّه لیس المراد من الحدیث مع کونه آحادا لا یقاوم الاجماع الا اثبات بعض المنازل الکائنة لهارون من موسی و سیاق الحدیث و سببه یبیّنان ذلک البعض لما مرّ انّه انّما قاله لعلی حین استخلفه فقال علی کما فی الصحیح أ تخلفنی فی النساء و الصبیان کانّه استنقص ترکه وراءه

فقال له الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی یعنی حیث استخلفه عند توجهه الی الطور إذ قال له اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ این عبارت نصّ واضحست بر آنکه مراد این حدیث منحصرست در اثبات بعض منازل حضرت هارون علیه السّلام و آن بعض منازل همان خلافتست در مدت غیبت تبوک و سیاق حدیث و سبب آن بیان می کنند این بعض را و این انحصار از بیان سابق معلوم شده

ص:557

پس هر گاه مراد حدیث منحصر باشد درین بعض دلالت آن بر سلب و محو خلافت از کجا آید و تفوه بآن عاقلی را نشاید سی و ششم آنکه از عبارت علاّمه نحریر وزیر کبیر محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤال که سابقا منقول شد واضحست که تلخیص منزله از موسی ع آنست که حضرت هارون برادر و وزیر و عضد حضرت موسی و شریک آن حضرت در نبوت و خلیفه آن حضرت بر قوم جنابش بوده و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را از خود باین منزله گردانیده و اثبات این منزلت هارونی که مشتمل بر منازل عدیده ست برای آن حضرت فرموده سوای نبوت که آن را استثنا فرموده در آخر حدیث بقول خود غیر انه لا نبی بعدی پس باقی ماند ماعدای نبوت مستثناة برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و آن بودن حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام برادر و عضد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و خلیفه آن جناب بر اهل آن جناب نزدیک سفر آن جناب بسوی تبوکست پس می بینی که ابن طلحه منزلت هارونیه را مقصور بر اخوت و وزارت و عضدیت و شرکت در نبوت گردانیده پس ادّعای دلالت حدیث شریف بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که سراسر کذب و تزویرست حسب افاده این محقق نحریر و وزیر کبیر و ناقد بصیر و ماهر خبیر باطل و خراب و محض نقش بر آب و خدع سراب باشد سی و هفتم آنکه سابقا دانستی که ابن الصباغ مالکی هم منزلت هارون علیه السّلام در اخوت و وزارت و عضدیت در نبوت و خلافت بر قوم عند السفر منحصر ساخته حیث قال فی الفصول المهمة فتلخص ان منزلة هارون من موسی صلوات اللّه علیهما انّه کان اخاه و وزیره و عضده فی النبوة و خلیفته علی قومه عند سفره و قد جعل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا منه بهذه المنزلة الا النبوة الخ ازین عبارت واضحست که منزلت هارون ع اخوت و وزارت و عضدیت در نبوت و خلافت علی القوم عند السفرست و این منازل برای جناب امیر المؤمنین ع ثابتست سوای نبوت پس ادّعای دلالت حدیث بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وجهی از صحت نداشته باشد سی و هشتم آنکه سابقا شنیدی که محمد بن اسماعیل الامیر

ص:558

در روضة ندیه بعد ذکر بعض تخریجات حدیث منزلت گفته و لا یخفی ان هذه منزلة شریفة و رتبه علیة منیفة فانه قد کان هارون عضد موسی الّذی شدّ اللّه به أزره و وزیره و خلیفته علی قومه حین ذهب لمناجاة ربه الخ سی و نهم آنکه سابقا دانستی که از افاده شیخ و امام عالم عامل و عارف کامل جلال الدین احمد خجندی علی ما نقل عنه شهاب الدین احمد فی توضیح الدلائل ظاهرست که حدیث منزلت مثبت کمالات و فضائل علی العموم سوای نبوت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و ظاهرست که نفی خلافت کمال و فضیلت نیست پس هرگز مراد نباشد چهلم آنکه فضل بن روزبهان بجواب حدیث منزلت کما علمت گفته بل المراد استخلافه بالمدینة حین ذهابه الی تبوک کما استخلف موسی هارون عند ذهابه الی الطور بقوله تعالی اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی و ایضا یثبت به لامیر المؤمنین ع فضیلة الاخوة و الموازرة لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی تبلیغ الرسالة و غیرهما من الفضائل و هی مثبتة یقینا لا شک فیه ازین عبارت واضحست که مراد از حدیث منزلت استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در مدینه ست و نیز ثابت می شود ازین حدیث فضیلت اخوت و موازرت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در تبلیغ رسالت و نیز از آن واضحست که ازین حدیث ثابت می شود علاوه بر فضیلت اخوت و موازرت جمیع فضائل و این همه فضائل مثبتست یقینا شکی و ریبی در آن نیست پس هر گاه مدلول حدیث منزلت اثبات فضائل و مناقب و محامد و مدائح باشد توهم دلالت آن بر سلب خلافت که هرگز از قسم فضائل نیست بلکه سلب افضل فضائل و عمده مناقب و راس مفاخر و اجلّ ماثرست بداهة باطل باشد و زعم دخول این سلب مدخول در مدلول حدیث شریف صادر نشود مگر از متخبط مؤف العقل و یا معاند ماجن مشغوف بالهزل چهل و یکم آنکه طیبی در شرح مشکاة بشرح حدیث منزلت گفته و تحریره من جهة علم المعانی ان قوله منی خبر للمبتدإ و من اتصالیة و متعلّق الخبر خاصّ و الباء زائدة کما فی قوله تعالی

ص:559

فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ أی فان آمنوا ایمانا مثل ایمانکم یعنی انت متصل بی و نازل منّی منزلة هارون من موسی ازین عبارت واضحست که تقدیر حدیث چنینست انت نازل منی منزلة هارون من موسی و نازل بمعنی متصلست پس حاصل حدیث شریف این خواهد بود که تو متصل و قریبست هستی بمن مثل اتصال و قرب هارون از موسی پس هر گاه منزلت بمعنی قرب و اتصال باشد با سلب خلافت از آن حضرت که اصلا مناسبتی بقرب و اتصال ندارد هرگز داخل منازل مثبته نخواهد بوده و فی هذا ما یغنی الناظر الماهر و یستاصل شافة کل معاند مکابر و الحمد للّه فی الاوّل و الآخر چهل و دوم آنکه نیز علاّمه طیبی در شرح مشکاة بعد عبارت سابقه گفته و فیه تشبیه و وجه التشبیه مبهم لم یفهم انّه رضی اللّه عنه فیما شبّهته به صلّی اللّه علیه و سلّم فبین

بقوله الاّ انّه لا نبی بعدی ان اتصاله به لیس من جهة النبوة فبقی الاتصال من جهة الخلافة لانها تلی النبوة فی المرتبة این عبارت دلالت دارد بر آنکه حدیث منزلت دلیل قرب و اتصال از جهت خلافتست باین سبب که

الاّ انّه لا نبیّ بعدی نفی اتصال از جهت نبوت می کند پس باقی خواهد ماند اتصال از جهت خلافت زیرا که خلافت تالی نبوتست در مرتبه پس هر گاه حدیث منزلت دلیل قرب و اتصال باشد دعوی دلالت آن بر سلب خلافت محض کذب و زور و افتعال و بحت بهت و انتحالست و اگر بگوی که طیبی بعد عبارت سابقه رگ گردن دراز ساخته در پی استدلال بوفات حضرت هارون قبل حضرت موسی علیهما السّلام افتاده حیث قال ثم اما ان تکون حال حیاته او بعد مماته فخرج ان تکون بعد مماته لان هارون علیه السّلام مات قبل موسی فتعین ان تکون فی حیاته عند سیره الی غزوة تبوک پس جوابش آنست که این استدلال و احتجاج واضح البطلان و محض لجاج و منبی از غایت خبط و اعوجاجست چه هر گاه حسب افاده مکرره طی مفاد حدیث منزلت تشبیه در قرب و اتصال باشد

ص:560

امری که منافی قرب و اتصال باشد هرگز دخلی و ربطی بآن نخواهد داشت تا آن قرینه تخصیص خلافت بحال حیات گردد چهل و سوم آنکه سابقا دانستی که علی قاری در مرقاة بشرح حدیث منزلت گفته قال الطیبی و نحریره من جهة علم المعانی ان قوله منی خبر للمبتدإ و من اتصالیة و متعلق الخبر خاصّ و الباء زائدة کما فی قوله تعالی فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ أی فان امنوا ایمانا مثل ایمانکم یعنی انت متصل بی و نازل منی منزلة هارون من موسی چهل و چهارم آنکه نیز علی قاری در مرقاة نقلا عن الطیبی گفته و فیه تشبیه و وجه التشبیه مبهم؟؟؟ انّه رضی اللّه عنه فیما شبهه به صلّی اللّه علیه و سلّم فبیّن

بقوله انه لا نبی بعدی ان اتصاله به لیس من جهة النبوة فبقی الاتصال من جهة الخلافة لانها تلی النبوة فی المرتبة الخ چهل و پنجم آنکه ابن حجر در فتح الباری بشرح حدیث منزلت گفته و قال الطیبی معنی الحدیث انه متصل بی منازل من منزلة هارون من موسی چهل و ششم آنکه نیز ابن حجر عسقلانی در فتح الباری نقلا عن الطیبی گفته و فیه تشبیه مبهم بینه

بقوله الاّ انّه لا نبیّ بعدی فعرف آن الاتصال المذکور بینهما لیس من جهة النبوّة بل من جهة ما دونها و هو الخلافة الخ چهل و هفتم آنکه شیخ علی بن احمد عزیزی در سراج منیر شرح جامع صغیر گفته

علی منی بمنزلة هارون من اخیه موسی یعنی متصل بی و نازل منی بمنزلة هارون من اخیه موسی حین خلّفه فی قومه چهل و هشتم آنکه نیز علی عزیزی بعد عبارت سابقه گفته

الاّ انّه لا نبیّ بعدی ینزل بشرع ناسخ نفی الاتصال به من جهة النبوة فبقی الاتصال من جهة الخلافة لانّها تلی النبوة فی المرتبة الخ چهل و نهم آنکه شمس الدین محمد بن احمد العلقمی در کوکب منیر شرح جامع صغیر در شرح حدیث

ص:561

منزلت می فرماید وجه التشبیه مبهم لم یفهم انه رض فیما شبهه به فبیّن

بقوله الاّ انّه لا نبیّ بعدی ان اتصاله به لیس من جهة النبوة فبقی الاتصال من جهة الخلافة لانّها تلی النبوة فی المرتبة الخ پنجاهم آنکه قسطلانی در ارشاد الساری بشرح حدیث منزلت گفته و بیّن

بقوله إلاّ انّه لیس نبی بعدی و فی نسخة لا نبی بعدی ان اتصاله به لیس من جهة النبوة فبقی الاتصال من جهة الخلافة الخ و وجه استدلال باین همه عبارت عزیزی و علقمی و قسطلانی و عسقلانی و قاری همانست که در استدلال بعبارت طیبی مذکور شد و نیز باید دانست که علقمی و قسطلانی و عزیزی بعد عبارات مذکوره تمسک نموده اند بوفات حضرت هارون قبل حضرت موسی علیه السّلام و باین خیال تخصیص خلافت علویه بحال حیات خواسته اند علی عزیزی بعد عبارت سابقه گفته ثم اما ان تکون فی حیاته او بعد مماته فخرج بعد مماته لان هارون مات قبل موسی فتعین ان تکون الخلافة فی حیاته صلّی اللّه علیه و سلّم و قد استخلف علیّا رضی اللّه عنه عنده مسیره الی غزوة تبوک و علقمی بعد عبارت سابقه گفته ثمّ امّا ان تکون فی حیاته او بعد مماته فخرج بعد مماته لان هارون مات قبل موسی فتعیّن ان یکون فی حیاته عند مسیره الی غزوة تبوک و قسطلانی بعد عبارت سابقه گفته ثم انها اما ان تکون فی حیاته او بعد مماته فخرج بعد مماته لان هارون مات قبل موسی فتعیّن ان یکون فی حیاته عند مسیره الی غزوة تبوک کسیر موسی الی مناجاة ربّه و علی قاری عبارت طیبی بعینها متضمن این استدلال صریح الاعتلال ذکر کرده و عسقلانی حاصل آن آورده کما علمت مما مرّ من عبارتیهما سابقا و جواب این شبه کما مر آنفا ظاهرست که هر گاه این حدیث شریف حسب افادات خود این حضرات دلیل قرب و اتصالست امریکه نافی و منافی قرب و اتصال باشد هرگز ربطی و مناسبتی بمطلوب و مراد نخواهد داشت تا آن قرینه قصر و تخصیص خلافت بحال حیات باشد و للّه الحمد

ص:562

و المنة که باین همه وجوه که مذکور شده و در ما بعد مذکور می شود تنها ردّ بر مخاطب تحریر نکرده ایم بلکه باین وجوه زاهره و براهین باهره تسوید وجه اعور و قطع اصل رازی افخرهم بابلغ وجوه کردیم زیرا که اعور هم زمزمه دلالت این حدیث شریف بر نفی امامت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام برداشته و رازی هم از ایراد این دعوی ظاهر الفساد خود را معذور نداشته عبارت اعور که سابقا شنیدی و عبارت رازی در ما بعد می شنوی پنجاه و یکم آنکه فخر رازی در نهایة العقول بجواب حدیث شریف گفته و لا نقول انّه یفید منزلة واحدة فقط بل نتوقف فیه و نحمل الحدیث علی السبب لانه المتحقق فان السبب لا یجوز خروجه من الخطاب و ما عداه یلزمکم ان تقفوا فیه ازین عبارت ظاهرست که فخر رازی حدیث منزلت را حمل می کند بر سبب یعنی سبب ورود حدیث که آن بر امری دیگر که معا این سبب باشد توقف می کند و بلا شبه دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت امر آخرست پس باید که در آن هم توقف نمایند نه آنکه بلا محابا السنه خود را بآن آلایند پنجاه و دوم آنکه فخر رازی بجواب وجه ثانی از وجهین استدلال بحدیث منزلت که حاصلش آنست که بعد قطع نسر از خلافت حضرت هارون علیه السّلام بر تقدیر بقای آن حضرت بعد حضرت موسی علیه السلام اگر حضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السلام باقی می ماند بلا شبه قائم می شد مقام آن حضرت در افتراض طاعت زیرا که افتراض طاعت برای حضرت هارون ثابتست بسبب شرکت آن حضرت در رسالت شبهات عدیده وارد کرده که انشاء اللّه تعالی در ما بعد ابطال و استیصال و دفع و قمع آن بابلغ طرق می نمایم و بعد آن گفته ثمّ انّ سلّمنا انّ هارون علیه السّلام لو عاش بعد موسی علیهما السلام لکان منفّذا للاحکام و لکن لا شک فی انّه ما باشر تنفیذ الاحکام لأنّه مات قبل موسی علیه السّلام فان لزم من الاول کون علی رضی اللّه عنه اما لزم من الثانی انّ لا یکون اماما و إذا تعارضا تساقطا ازین عبارت واضحست که فخر رازی

ص:563

بر موت حضرت هارون قبل حضرت موسی علیهما السلام لازم کرده که جناب امیر المؤمنین علیه السلام امام نباشد و این لازم را متعارض گردانیده با این معنی که اگر حضرت هارون زنده می بود منفذ احکام می شد و بعد تعارض حکم بتساقط نموده پس هر گاه حسب زعم رازی دلالت حدیث بر سلب امامت متعارض با دلالت آن بر وجه تنفیذ احکام گردیده متساقط شده باشد وجه دلالت آن بر خلافت بوجه ثبوت خلافت حضرت هارون از قول حضرت موسی اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی سالم از معارضه باشد و ظاهرست که مخاطب قصد معارضه همین وجه نموده پس این معارضه وجهی از صحت نداشته باشد که حسب افاده رازی این وجه از محلّ اعتبار ساقط و از مقام قبول هابط گردیده است و محتجب نماند که دعوی رازی تعارض را درین هر دو وجه وجهی از صحت ندارد زیرا که تعارض فرع آنست که دلالت این خبر بر نفی امامت مسلّم شود و پر ظاهرست که آن هرگز مسلم نیست و از عبارت خود رازی که در وجه پنجاه و یکم مذکور شد ظاهرست که او حمل حدیث منزلت به سبب می کند و در ماعدای آن توقف می نماید و ظاهرست که هر گاه در ماعدای سبب توقف لازم باشد دلالت آن بر سلب امامت هباء منبثا خواهد شد پس چگونه آن لائق معارضه با وجه تنفیذ احکام خواهد داشت و دیگر وجوه مبطله دعوی دلالت حدیث بر سلب امامت علاوه برینست پنجاه و سوم آنکه اگر تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام بحضرت هارون علیه السّلام مقتضی سلب خلافت از آن حضرت باشد باین جهت که حضرت هارون قبل حضرت موسی علیهما السّلام وفات یافته لازم آید که معاذ اللّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گاهی امام نباشد و لو بعد عثمان زیرا که حضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السّلام گاهی امام نشده پس تفوه باین استدلال فاسد و احتجاج کاسد در حقیقت نواصب و خوارج و معاندین و منافقین را مژده ظفر دادنست و باب الحاد و زندقه گشادن اگر از مذهب تسنن هم دست بشویند و از اعتقاد خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در مرتبه رابعه تبری جویند و آنچه در دل دارند صاف صاف بزبان گویند

ص:564

و باز باین استدلال صریح الضلال تشبث نمایند و زبان را باین حرف واهی گشایند البته مقام سکوت و صموتست و آنچه رازی در نهایة العقول بسبب مزید عقول و ذهول بجواب این وجه گفته بطلان آنان بعون اللّه المستعان در ما بعد دریافت می کنی پنجاه و چهارم آنکه عبد الکریم نظام الحنفی البلجرامی در رساله که آن را بالجام الرفضة موسوم ساخته بعد ذکر حدیث منزلت گفته درین ضمن مردی اعتصام بخدای علام نموده در جواب گفت که این حدیث چنانچه آمدی گفته غیر صحیحست و استمساک بدو بخلافت حضرت علی متصل بوفات نبی غیر صریح و لو سلم که منزله خلافت حضرت امیر در رنگ درجه حضرت هارون بمقتضای این حدیثست و غیر از مرتبه نبوت جمیع مراتب هارونی بامیر محقق فیلزم ان یکون خلافة علی موقتة الی رجوع النبی من تلک الغزوة المسطور کما کانت خلافة هارون موقتة الی رجوع موسی من الطور و ایضا لم یصل الخلافة الی هارون بعد موسی فکذا ینبغی ان لا تصل الی علی بعد فوت المصطفی و هو خلاف مرادنا و مرادکم انتهی ازین عبارت صراحة ظاهرست که استدلال باین حدیث بر عدم وصول خلافت بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسبب آنکه خلافت بحضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السّلام نرسیده خلاف مراد سنیه و مراد شیعه هر دوست پس حسب افاده صاحب انجام مخاطب قمقام و همچنین رازی و اعور عالی مقام و من ماثلهم و ضاهاهم من ائمتهم الاعلام از مذهب اسلام خارج باشند که بر خلاف شیعه و سنی و دعوی می کنند دلالت حدیث را بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام پنجاه و پنجم آنکه ابو القاسم حسین بن محمد المعروف بالراغب الاصبهانی در محاضرات گفته کان بعض الشیعة یستدلّ

بقول النبی صلّی اللّه علیه و سلّم علی منی کهارون من موسی فقال بعض النواصب ما تلک المنازل فان هارون کان اخا موسی

ص:565

من ابیه و امه و کان شریکه فی النبوة و مات قبله و لیس شیء من هذه المنازل لعلی فلم یبق الاّ ان یأخذ بلحیته و برأسه یعنی قوله لا تاخذ بلحیتی و لا برأسی از ملاحظه این عبارت ظاهرست که این بعض نواصب با این همه بغض و عناد با امام الائمة الامجاد علیه سلام اللّه الی یوم التناد بحدیث منزلت استدلال بر نفی خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نتوانست کرد بلکه تصریح کرده که وفات قبل حضرت موسی که برای حضرت هارون علیه السّلام حاصل بود برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حاصل نشده و شاهصاحب ازین ناصبی مبغض و معاند حاقد هم پا را فراتر نهاده استدلال باین حدیث بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمایند پس در حقیقت باین استدلال صریح الاعتلال علوم مقام خود در نصب و عداوت قصّ خاتم ولایت و اظهار بغض و عناد با فاتح باب امامت و زینت ده مسند ارشاد و هدایت علیه آلاف التحیة و السّلام من الملک العلام ظاهر می فرمایند و جواب از شبه این بعض نواصب که اخذ حضرت موسی لحیه و راس حضرت هارون را بر محمل غیر وصاب حمل کرده از ملاحظه افادات ائمه سنّیه واضحست فخر رازی در ضمن وجوه جواب از اشکالات وارده بر آیه کریمه قالَ یا هارُونُ ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا أَلاّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی قالَ یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی الآیة و ثانیها انّ موسی علیه السّلام اقبل و هو غضبان علی قومه فاخذ برأس اخیه و جرّه إلیه کما یفعل الانسان بنفسه مثل ذلک عند الغضب فان الغضبان المتفکر قد یعض علی شفتیه و یفتل أصابعه و یقبض علی لحیته فاجری موسی علیه السّلام اخاه هارون مجری نفسه لانه کان اخاه و شریکه فصنع به ما یصنع الرجل بنفسه فی حال الکفر و الغضب و اما قوله لا تاخذ بلحیتی و لا برأسی فلا یمتنع ان یکون هارون علیه السّلام خاف من ان یتوهم بنو اسرائیل من سوء ظنهم انّه منکر علیه غیر معاون له ثم اخذ فی شرح القصة فقال انی خشیت ان

ص:566

تقول فرّقت بین بنی اسرائیل و ثالثها انّ بنی اسرائیل کانوا علی نهایة سوء الظن بموسی علیه السّلام حتّی انّ هارون غاب عنهم غیبة فقالوا لموسی انت قتلته فلما وعد اللّه تعالی موسی علیه السّلام ثلثین لیلة و اتمّها بعشر و کتب له فی الالواح من کل شیء ثم رجع فرای من قومه ما رای فاخذ برأس اخیه لیدنیة فیتفحّص عن کیفیة الواقعة فخاف هارون علیه السّلام ان یسبق الی قلوبهم ما لا اصل له فقال اشفاقا علی موسی لا تاخذ بلحیتی لئلا یظن القوم ما لا یلیق بک پنجاه و ششم آنکه ظهور مخالفت ادّعای دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت و امامت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با اجماع شیعه و سنی بمثابه ایست که فخر رازی آن را خود بطور دخل مقدر ذکر کرده با آن همه گاوتازی و سخن پردازی و حیله بازی و سقیفه سازی بنیان مرصوص آن را متزلزل نتوانست کرد ناچار بخرافت جاحظ بیدین که ناصبی شدید و مبغض جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دست زده چنانچه بعد عبارتی که در وجه پنجاه و دوم مذکور شد و آخرش فقره و إذا تعارضا تساقطا است گفته و عذرهم عن ذلک ان هارون علیه السّلام انما لم یباشر عمل الامامة لأنّه مات قبل موسی علیه السّلام و اما علی رضی اللّه عنه فانه لم یمت قبل النبی علیه السّلام فظهر الفرق فجوابنا عنه ان نقول اما ان یلزم من انتفاء السبب انتفاء المسبب او لا یلزم فان لزم فکون هارون منفذ الاحکام انما کان بسبب کونه نبیا و النبوة ما کانت حاصلة لعلی رضی اللّه عنه فیلزم من انتفاءها انتفاء کونه متولّیا للاحکام و اما ان لا یلزم فنقول عدم امامة هارون علیه السّلام انما کان لموته قبل موت موسی علیه السّلام فوجب ان لا یلزم من عدم موت علی رضی اللّه عنه قبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه ان لا یحصل له المسبب و هو نفی الخلافة لا یقال انه لا یجوز الاستدلال بان هارون علیه السّلام

ص:567

لم یعمل عمل الامامة لان فقد الخلافة نفی و النفی لا یکون منزلة و انما الاثبات هو المنزلة فلا یتناول الحدیث ذلک النفی و ان سلّمنا ان النفی منزلة و لکن الکلام خرج مخرج الفضیلة لعلی رضی اللّه عنه فلا یجوز ان یدخل فیه الاّ ما یکون فضیلة و نفی الخلافة غیر فضیلة و ان سلّمنا صحّة اندراج هذا النفی تحت الحدیث و لکن الاجماع منعقد علی انّه غیر داخل فیه لان الامة اما قائل بدلالة هذا الحدیث علی امامته و اما قائل بانه لا دلالة فیه علی امامته اما القول بدلالته علی انّه ما کان اماما فذلک ممّا لم یقله احد بعد من الامة و ان سلمنا عدم الاجماع و لکن لو حکمنا بدلالته علی عدم امامته لزوم ان لا یکون اماما بعد عثمان و هو باطل لانا نقول اما الاول فجوابه انّ معنی

قوله انت منّی بمنزلة هارون من موسی ان حالک معی او عندی کحال هارون من موسی و هذا القول یدخل تحته احوال هارون نفیا و اثباتا و اما الثانی فجوابه ان افادة الکلام لهذا النفی لا یمنع من دلالته علی الفضل بیانه ان اماما لو ولیّ ابنه امارة بلدة معینة فقط ثم ولّی امام آخر بعده انسانا آخر تلک البلدة فقط فطلب ذلک الانسان من الامام الثانی تولیة بلدة اخری فانّه یحسن من الامام و الثانی ان یقول له اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة ابن الامام الاول منه فهذا الکلام مع ما یفید من فضیلة ذلک الانسان فانه یفید نفی تولیته عن سائر البلاد فکذلک هنا و اما الثالث فجوابه انا لا نسلم اجماع الامة علی عدم دلالة هذا الحدیث علی نفی امامته فان الجاحظ احتج به علیه و ان سلّمنا انعقاد و الاجماع و لکن نحن لم نذکر ما قلنا للاستدلال بل لنجعله معارضا لما ذکرتموه حتّی یبطل به ذلک و بهذا یظهر الجواب عما ذکروه رابعا ازین عبارت ظاهرست که فخر رازی اوّلا اجماع را بر عدم دخول نفی خلافت در حدیث بطریق دخل مقدر ذکر کرده و بمقام جواب دست و پا گم نموده

ص:568

زبان گهرفشان بعدم تسلیم اجماع بر عدم دلالت حدیث منزلت بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گشاده و تعلیل عدم تسلیم اجماع باحتجاج جاحظ بحدیث منزلت بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام آغاز نهاده کمال دینداری و حزم و انصاف و مزید مجانبت از اعتساف و جزاف و سفسفاف فراروی ارباب دین نهاده وا عجباه که رازی قدح اجماع شیعه و سنی بخرافت ناصواب جاحظ کذاب می خواهد و قول شنیع او را متضمن استدلال بحدیث منزلت بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمقابله اهل حقّ ذکر می کند و بان تمسک و احتجاج و استدلال می نماید و شرم و آزرم از خدا و رسول و علمای فحول بغایت قصوی می رساند و نمی داند که هر گاه اهل اسلام تمسک او را بقول جاحظ خواهند دید در حق او چه خواهند گفت و نبذی از فضائح و قبائح و مثالب و معایب و مطاعن و مخازی جاحظ سابقا در جزء اول مجلد حدیث غدیر شنیدی و دریافتی که او ناصبی معاند و ملحد جاحد و مبتدع فی الدین و خارج از زمره مسلمین و مفتری کذاب و مشکک مرتاب بوده ناصبیت او از تصریح صریح خود شاهصاحب در حاشیه دلیل ششم از دلائل عقلیه امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و هم ناصبیت او از تصنیف او کتاب مردانیه را که ابن تیمیه مکررا ذکر آن در منهاج نموده واضحست نبذی از کلمات ناصبیت آیات او که قلوب اهل ایمان بملاحظه شناعت آن می لرزد و حسب افاده خود شاهصاحب عین کفرست شنیدی و نیز دانستی که محمد طاهر گجراتی از حضرت خطابی تصریح بملحد بودن جاحظ نقل کرده و همچنین خواجه نصر اللّه کابلی از خطابی تلقیب جاحظ بملحد نقل نموده و این افاده خطّابیه را بدل و جان خریده و آن را در دلائل قاطعه ابطال مذهب اهل حقّ معاذ اللّه من ذلک وارد کرده و ذهبی در مغنی بترجمه جاحظ گفته قال ثعلب لیس بثقة و لا مامون و نیز ذهبی در میزان الاعتدال بترجمه جاحظ بعد نقل افاده ثعلب خود هم تصریح نموده که جاحظ از ائمه بدع بوده حیث قال قال ثعلب لیس بثقة و لا مامون قلت و کان من ائمة البدع و نیز ذهبی در سیر النبلاء از ثعلب نقل کرده

ص:569

که او در حق جاحظ گفته ما هو بثقة و خود ذهبی در سیر افاده کرده که او ماجن بود و بر آن هم اکتفا ننموده وصف قلیل الدین را هم قرین آن می سازد و نیز بعد ذکر بعض حکایات از جاحظ گفته قلت یظهر من شمائل الجاحظ انّه یختلق و نیز هر گاه ابن أبی داود نزد جاحظ حاضر شد و گفت رجل من اصحاب الحدیث جاحظ بجوابش گفته او ما علمت انی لا اقول بالحشویة و ازین کلام صراحة ظاهرست که جاحظ ارباب حدیث را بحشویه ملقب می ساخت و توهین و تهجینشان برملا می نمود و برائت و بیزاری از ایشان می جست و نیز ذهبی تقلیل جاحظ را در روایات حدیث و اکتفا بر نزر بسیر عین منت او می داند که آن را بکفایت مؤنت تعبیر می کند و این صریحست در آنکه اگر جاحظ اکثار نقل روایات می ساخت اهل اسلام را در بلا و آفت می انداخت و نیز ذهبی بقول خود بلی فی النفس من حکایاته و لهجة شیء افساده کرده که او را در لهجه و نقل حکایات معتمد نمی داند و بقول خود فربما جازف تصریح کرده بآنکه جاحظ مرتکب مجازفت می شد و نیز از قول ذهبی و تلطخه بغیر بدعة امر واضح واضحست که جاحظ ببدعات متعدده متلطخ و بدنس ضلالات متنوعه متوسخ بوده الی غیر ذلک ممّا مرّ سابقا و چون عبارات علاّمه نحریر و محقق معدوم النظیر حضرت ابن حجر عسقلانی در جمع و تدوین فضائح و قبائح جاحظ بنسبت دیگر عبارات ائمه اعلام که سابقا گذشته ابلغست لهذا درین مقام اعاده آن مناسب می نماید قال فی لسان المیزان عمرو بن مجر الجاحظ صاحب التصانیف روی عنه ابو بکر بن أبی داود فیما قیل قال ثعلب لیس بثقة و لا مامون قلت و کان من ائمة البدع انتهی قال الجاحظ فی کتاب البیان لمّا قرأ المامون کتبی فی الامامة فوجدها علی ما اخبروا به و صرت إلیه و قد امر البریدی بالنّظر فیها لیخبره عنها قال لی قد کان بعض من یرتضی و یصدّق خبره خبّرنا عن هذه الکتب باحکام الصّنعة و کثرة الفائدة فقلنا قد یربی الصّفة علی العیان فلمّا رایتها رایت العیان قد اربی علی الصفة فلمّا فلیتها اربی الفلی

ص:570

علی العیان و هذا کتاب لا یحتاج الی حضور صاحبه و لا یفتقر الی المحتجّین و قد جمع استقصاء المعانی و استیفاء جمیع الحقوق مع اللفظ الجزل و المخرج السّهل فهو سوقی ملوکی و عامّی خاصّی قلت و هذه و اللّه صفة کتب الجاحظ کلّها فسبحان من اصّله علی علم قال المسعودی و فی سنة خمس و خمسین و قیل سنة ستّ و خمسین مات الجاحظ بالبصرة و لا یعلم احد من الرواة و اهل العلم اکثر کتبا منه و حکی یموت بن المزرع عن الجاحظ و کان خاله انّه دخل إلیه ناس و هو علیل من مکانین من الافلاس و الدّین ثم قال انا فی علل متناقضة یتخوّف من بعضها التلف و اعظمها علیّ نیف و تسعون یعنی عمره قال ابو العیناء قال الجاحظ کان الاصمعی منانیّا فقال له العبّاس بن رستم لا و اللّه ما کان منانیّا و لکن تذکر حین جلست إلیه تسأله فجعل یاخذ نعله بیده و هی مخصوفة عن یده و یقول نعم متاع القدری نعم متاع القدری فعلمت انّه یعنیک فقمت و ترکته و روی الجاحظ عن حجّاج الاعور و أبی یوسف القاضی و خلق کثیر و روایته عنهم فی اثناء کتابه فی الحیوان و حکی ابن خزیمة انّه دخل علیه هو و ابراهیم بن محمود و ذکر قصّة و حکی الخطیب بسند له انه کان لا یصلّی و قال الصّولی مات سنة خمسین و مائتین و قال اسماعیل بن محمد الصفّار سمعت ابا العیناء یقول انا و الجاحظ وضعنا حدیث فدک و ادخلناه علی الشیوخ ببغداد فقبلوه الاّ ابن شبیه العلوی فانه اباه و قال هذا کذب سمعها الحاکم من عبد العزیز بن عبد الملک الاعور قلت ما علمت ما أراد بحدیث فدک و قال الخطّابیّ هو مغموص فی دینه و ذکر ابو الفرج الاصبهانی انّه کان یرمی بالزندقة و انشد فی ذلک و اشعارا و قد وقفت علی روایة ابن أبی داود عنه ذکرتها فی غیر هذا الموضع و هو

ص:571

فی الطیوریات قال ابن قتیبة فی اختلاف الحدیث ثم نصیر الی الجاحظ و هو احسنهم للحجة استثارة و اشدّهم تلطّفا لتعظیم الصغیر حتی یعظم و تصغیر العظیم حتّی یصغر و یکمل الشیء و ینقصه فتجده مرّة یحتج للعثمانیة علی الرافضة و مرة للزندقة علی السنة و مرّة یفضّل علیّا و مرّة یؤخره و یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کذا و یتبعه اقوال المجّان و یذکر من الفواحش ما یجلّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان یذکر فی کتاب ذکر احد منهم فیه فکیف فی ورقة او بعد سطر او سطرین و یعمل کتابا یذکر فیه حجج النصاری علی المسلمین فاذا صار الی الردّ علیهم تجوّزا فی الحجة کانّه انّما أراد تنبیههم علی ما لا یعرفون و تشکیک الضعفة و یستهزئ بالحدیث استهزاء لا یخفی علی اهل العلم و ذکر الحجر الاسود و انّه کان ابیض فسوّده المشرکون قال و قد کان یجب ان بیّضه المسلمون حیث استلموه و اشیاء من احادیث اهل الکتاب و هو مع هذا کذب الامّة و اوضعهم للحدیث و انصرهم للباطل و قال الندیم قال المبرّد ما رایت احرص علی العلم من ثلثة الجاحظ و اسماعیل القاضی و الفتح بن خاقان و قال الندیم لما حکی قول الجاحظ لمّا قرأ المامون کتبی قال هی کتب لا یحتاج الی تحضیر صاحبها عندی ان الجاحظ حسّن هذا اللفظ تعظیما لنفسه و تفحیما لتالیفه و الاّ لمامون لا یقول ذلک و حکی عن میمون بن هارون انّه قال لی الجاحظ اهدیت و کتاب الحیوان لابن الزیّات فاعطانی خمسة آلاف دینارا و اهدیت کتاب البیان و التبیین لابن أبی داود فاعطانی خمسة آلاف دینارا و اهدیت کتاب النخل و الزّرع لابراهیم الصّولی فقبله و اعطانی خمسة آلاف دینار قال فلست احتاج الی شراء ضیعة و لا غیرها و سرد الندیم کتبه و هی مائة و نیف و سبعون کتابا فی فنون

ص:572

مختلفة و قال ابن حزم فی الملل و النحل کان مد المجّان الضلاّل غلب علیه قول الهزل و مع ذلک فانّا ما راینا له فی کتبه تعمّد کذبة یوردها مثبتا لها و ان کان کثیرا لا یراد الکذب غیره و قال ابو منصور الازهری فی مقدمة تهذیب اللغة و ممن تکلّم فی اللغات بما حصده لسانه و روی عن الثقات ما لیس من کلامهم الجاحظ و کان أوتی بسطة فی القول و بیانا عذبا فی الخطاب و مجالا فی الفنون غیر ان اهل العلم ذمّوه و عن الصدق دفعوه و قال ثعلب کان کذّابا علی اللّه و علی رسوله و علی النّاس پس تشبث رازی بقول جاحظ اوّلا در قدح حدیث غدیر و ثانیا در ادّعای دلالت حدیث منزلت بر نفی امامت جناب میر علیه آلاف سلام الملک القدیر با آنکه زندقه و الحاد و ناصبیت و عناد و کفر و لداد جاحظ و افترا و ابتداع و کذب و اختراع او و عدم مبالات بذکر فواحش و انهماک در مجون و خلاعت و اغراق در هزل و ضلالت طشتیست از بام افتاده و صبحیست نقاب احتجاب از رو گشاده که ائمّه عظام و محقّقین و ناقدین اعلام و جهابذه فخام بآن تصریح کرده اند از غرائب روزگار و عجائب لیل و نهار و دلیل کمال تدبر و تامل و امعان و اتقان و عرفان و علو مدارج ایقان و اسلام و ایمان و غایت طول باع و کثرت اطلاع و استقامت حواس و نزاهت از اختلال عقل و اعتلال فهم و احاطه جوانب و اطراف و اخذ بمجامع احکام و ابرام و احصاف و اطرافست و گمان ندارم که عوام ناس هم تجویز احتجاج بقول چنین ملحدی بر اهل حق نمایند چه جا اصحاب فهم چه جا ارباب علم و فضل چه جا اصحاب کمال و تحقیق لیکن مخالفت حق و تایید باطل درین ورطات مهلکه می اندازد و حسن فهم و جلالت شان ائمّه قوم را باقصی الغایة منکشف می سازد و ازین جا ثابت می شود که شاهصاحب در دعوی دلالت حدیث منزلت بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قلاده تقلید جاحظ که باعتراف خودشان ناصبیست انداخته اند و ذات شریف خود را نزد علمای

ص:573

محقّقین و اساطین دین سنیه که فضائح و قبائح جاحظ توده توده نقل می کنند بنهایت مرتبۀ جلالت و عظمت مترقی ساخته و ظاهرست و لا کظهور النار علی العلم و النور فی الظلم که تنها جاحظ در چه حساب اگر صد تا امثال جاحظ مخالفت اجماع اهل اسلام نمایند خللی در اجماع امت نمی اندازد و بنیان مرصوص حجیت اتفاق اعلام شیعه و سنی را متزلزل نمی سازد خصوصا وقتی که این خلاف مفضی بامر ظاهر البطلان و مثبت مذهب نواصب بی ایمان باشد که مثل این خلاف اگر از علمای سنیه هم سرزند قادح اجماع معتبر نمی تواند شد بلکه چنین خلاف قدح صریح و طعن فضیح در حق مخالفین ثابت می نماید و اگر حضرات سنّیه را بمقابله اهل حقّ استناد و احتجاج بقول جاحظ با این همه فضائح و قبائح روا باشد لازم آید که این حضرات را بمقابله اهل حقّ احتجاج و استدلال باقوال و هزلیات جمیع ملاحده و کفار و سائر فسّاق اشرار که کاری بدین و مذهب ندارند و هر چه در دل شان می آید بر زبان می آرند روا باشد و لا یرضی عاقل فضلا عن فاصل علاوه برین همه شناعت و فظاعت و سماجت و بشاعت تمسّک و تشبث و احتجاج و استدلال بقول جاحظ بمثابۀ ظاهر و مستنیرست که خود رازی بعد این تشبث تبرّی و تحاشی و تنصّل و بیزاری از آن آغاز نهاده بقول خود و ان سلمنا انعقاد الاجماع و لکن نحن لم نذکر ما قلنا للاستدلال هبوط قول جاحظ از رتبه احتجاج و استدلال ظاهر فرموده و ناهیک به دلیلا ظاهرا و برهانا باهرا علی انّ قول الجاحظ لا یصلح للاستدلال و انّه من فضیح الهذر و المقال و صریح الهذیان و الضلال و شنیع الکذب و الافتعال و ازینجا ظاهر می شود که رازی حدید النظر را بعد قدح چنین اجماع قوی معتمد و اتفاق متین معتبر بقول جاحظ فاقد البصر ندامتی رو داده تخلیص خود از عار و شنار نصب و عداوت امام الاخیار خواسته در مقام اعتذار و فرار ازین خطای صریح الهوان و الصغار آهنگی غریب برداشته که از غایت تهافت و تناقض و نهایت عجز و انتشار و اقصای اختلال و اضطرار خبر می دهد که اولا ادعا کرده که او

ص:574

قول جاحظ را برای استدلال ذکر نکرده و باز افاده نموده که این قول را برای آن ذکر کرده که آن را معارض گرداند بکلام شیعه یعنی ادعای اجماع بر عدم دلالت حدیث منزلت بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تا که این ادعای اجماع باین قول جاحظ باطل شود پس این قول صریحست در اعتراف باستدلال و احتجاج بقول جاحظ با وصف انکار از آن قبل ازین بلا فاصله چه معارضۀ قولی بقولی بغیر استدلال بآن متصور نمی تواند شد زیرا که معارضه بچیزی نمی تواند شد مگر باستدلال بآن و همچنین ابطال چیزی بچیزی مگر باستدلال بما یبطل به و این از بدیهیاتست که سفها هم می فهمند چه جا عقلا وا عجباه که رازی نحریر را با این تبحر و امامت و جلالت هنوز معنای معارضه و ابطال و استدلال مفهوم نگردیده که با وصف افاده خودش این معنی را که او بقول جاحظ معارضه اجماع و ابطال آن می خواهد انکار استدلال بآن آغاز نهاده و این کلام رازی بدان می ماند که کسی بجواب دعوی اجماع امّت بر وجوب صلاة و زکاة و صوم و حج و سائر اجماعیات بگوید که ما تسلیم نمی کنیم اجماع امّت بر وجوب این احکام زیرا که فلان ملحد و کافر نفی وجوب این ضروریات اسلام نموده و اگر تسلیم کنیم اجماع را برین احکام پس ما ذکر نکردیم نفی و ابطال این ملحد و کافر را برای استدلال بلکه برای آن ذکر کردیم که این نفی را معارض اجماع شما گردانیم تا آنکه اجماع شما باطل شود بنفی این ملحد کافر و پر ظاهرست که این کلام مختل النظام موجب غایت استهزا و تشنیع اهل اسلامست فکذا ما ذکره الرازی لان تقریر الرازی التحریر مماثل لهذا التقریر مشابه له حذو القذة بالقذة مطابق له بالنقیر و القطمیر و نیز بر متامل خبیر و ناقد بصیر ظاهر و مستنیرست که قول رازی و لکن نحن لم نذکر ما قلنا للاستدلال با تسلیم انعقاد اجماع بر عدم دلالت حدیث بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اصلا مناسبتی و ارتباطی ندارد چه هر گاه رازی تسلیم کرد که اجماع امت بر عدم دلالت حدیث منزلت بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام واقعست پس خرافت جاحظ هباء منبثّا و کان لم یکن شیئا مذکورا گردید و اجماع امت بر عدم دلالت حدیث

ص:575

بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که مطلوب اهل حقست مسلم شده و نزاع و خلافت و شقاق برخاست پس بعد این تسلیم تفوه باین معنی که ما قول جاحظ را برای معارضه این اجماع و ابطال این اجماع ذکر کرده ایم از عجائب مقالات و غرائب هفواتست که نظیرش کمتر بگوش کسی خورده باشد می بایستی که بعد تسلیم اجماع توجیهی دیگر از انبان خود بر می آورد نه آنکه باین تناقض و تهافت همان خرافت سابقه را که حاصل آن ابطال و قدح اجماعست اعاده می کرد و بحقیقت حاصل این کلام باین می کشد که اگر تسلیم کنیم انعقاد اجماع را بر عدم دلالت حدیث بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین ع پس باز هم اجماع بر عدم دلالت حدیث بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باطلست چه ظاهرست که رازی بعد تسلیم انعقاد اجماع هم حرف بطلان این اجماع بر زبان آورده و واضحست که بعد تسلیم انعقاد اجماع ذکر بطلان اجماع هزل صریحست که اصلا محصّلی ندارد و گمان ندارم که عاقلی چنین کلام رکیک بر زبان آورد طریقۀ مناظره مقتضی آن بوده که بعد منع اجماع بر تقدیر تسلیم اجماع عدم مضرت آن اجماع مطلوب خود بیان می نمود چون ظاهرست که بعد تسلیم اجماع مضرت عظیم بحضرات سنیّه می رسد و دفع آن غیر ممکن لهذا رازی ازین طریقه طی کشح نموده خلط و خبط عجیب اغاز نهاده که زبان از بیان غرابت آن عاجزست یعنی بعد تسلیم اجماع عدم ذکر خلاف جاحظ را برای استدلال بلکه ذکر آن برای معارضه و ابطال بیان کرده و ظاهرست که ازین هر دو امر یعنی عدم ذکر خلاف جاحظ برای استدلال و ذکر آن برای معارضه و ابطال اصلا جواب کلام اهل حق حاصل نمی شود و گره اعضال و اشکال نمی گشاید چه امر اول محض انکار قدح اجماع و اظهار ندامت برین جسارتست و این عین تسلیم انعقاد اجماعست نه امری زائد که بعد تسلیم اجماع بپایه جواب ذکر آن توان نمود و اما امر دوم اعنی ذکر این خلاف برای معارضه اجماع و ابطال آن پس این همان خرافت سابق و نافی و منافی و مناقض تسلیم انعقاد اجماعست پس ثابت شد که رازی بعد تسلیم اجماع

ص:576

جوابی از کلام اهل حقّ ننکاشته بلکه بسبب مزید عجز و پشیمانی و نهایت حیرانی و پریشانی اظهار مزید مهارت خود در ایثار صنعت تهافت و تناقض نموده و کلام اهل حقّ را بعد تسلیم اجماع بی جواب گذاشته الحاصل ازین بیان منیع البنیان ظاهرست که رازی عالیشان هوش و حواس سبب سکر هوای باطل باخته دست و پا کم ساخته اولا در قدح و جرح اجماع بکلام جاحظ ناصبی دست انداخته باز چون شناعت آن دریافته فرار از آن اختیار ساخته و بعد تسلیم انعقاد و اجماع کلام مختل النظام که محیر افهامست نگاشته در عبارتی مختصر که سطری بیش نیست عجائب خلل و زلل ودیعت نهاده و ازین فرار و انکار و تزلزل و تذبذب و اختلال و عدم ارتباط و مزید خبط و اختلاط نهایت شناعت و فظاعت احتجاج جاحظ ظاهر و واضحست و چگونه چنین نباشد حال آنکه احتجاج باین حدیث بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مستلزم نفی امامت آن جنابست بعد عثمان و هو صریح البطلان و محض الناصبیة و العدوان و اللّه المستعان و چون غایت متانت و رزانت و قوّت و حصافت این اشکال عظیم و اعضال فخیم ظاهر بود رازی سلیط اللسان با این همه تطویل و اشباع مستبشع و اطناب و اسهاب مستشنع بر نهایت اختصار مخل اقتصار کرده مصلحت در اجمال و اهمال و اغفال دیده بر کلمه وجیزه و بهذا یظهر الجواب عما ذکروه رابعا اکتفا نموده و اصلا وجه ظهور جواب از اشکال بیان نکرده حال آنکه پر ظاهرست که ازین کلام هرگز جواب ازین اشکال ظاهر نمی شود زیرا که خلاصۀ آنچه از قول او و ان سلّمنا العقاد الاجماع الخ ظاهر می شود دو امرست یکی آنکه او احتجاج جاحظ را باین حدیث بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای استدلال ذکر کرده دوم آنکه این احتجاج را برای معارضه اجماع و ابطال آن ذکر نموده و ظاهرست که ازین هر دو امر اصلا جواب این اشکال ظاهر نمی شود امّا امر اوّل پس ظاهرست که حاصل آن تبری و تحاشی از استدلال و احتجاج باحتجاج جاحظست و نهایت واضحست که

ص:577

ازین تبرّی و تحاشی نهایت قوت و غایت متانت اشکال البته ثابت می شود چه غرض از وجه رابع که فخر رازی ظهور جواب آن را بکلام خودش مدعی شده و آن اینست و ان سلمنا صحة اندراج هذا النفی تحت الحدیث و لکن الاجماع منعقد الخ اثبات این معناست که این حدیث دلالت بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ندارد و این را بدو وجه ثابت کرده اند وجه اول نفی قائل باین قول غیر ستین و وجه دوم اثبات استلزام این قول مذهب نواصب بیدین اعنی نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد عثمان هم پس تبرّی از استدلال و احتجاج باحتجاج جاحظ باین حدیث بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تایید مرام اهل حقست نه جواب از آن چه این تبری و تحاشی دلالت دارد بر آنکه این احتجاج نهایت شنیع و فظیع و باطل و فاسدست که قابلیت تمسّک و استدلال ندارد و همینست مطلوب اهل حقّ پس باین کلام جواب کلام اهل حقّ که در آن استلزام قول بدلالت این حدیث بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مذهب نواصب را بیان کرده اند هرگز ظاهر نمی شود آری تایید و تسدید و تصویب آن البته ثابت می شود پس ظاهرا حضرت رازی تایید را جواب نام نهاده و لا مشاحّة فی الاصطلاح اما امر دوم اعنی ذکر احتجاج جاحظ برای معارضه و ابطال اجماع پس اوّلا پر ظاهرست که خیال معارضه و ابطال با وصف انکار و رد استدلال خیال محالست چه هر گاه استدلال باحتجاج جاحظ نکرده باشد معارضۀ کلام اهل حقّ هم و ابطال آن باحتجاج جاحظ ناممکنست چه معارضۀ و ابطال بغیر استدلال وجهی از امکان و صحت ندارد و هر گاه استدلال مفقود باشد بنای معارضه و ابطال بآب خواهد رسید و خود بخود از هم خواهد پاشید و ثانیا ظاهرست که ذکر احتجاج جاحظ برای معارضه و ابطال اجماع امّت بر نفی دلالت حدیث منزلت بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اصلا با وجه رابع مناسبتی ندارد زیرا که وجه رابع را خود رازی بعد تسلیم عدم اجماع بر نفی دلالت

ص:578

حدیث بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده حیث قال و ان سلّمنا عدم الاجماع و لکن لو حکمنا بدلالة علی عدم امامته لزم ان لا یکون اماما بعد عثمان و هو باطل پس اگر بفرض محال این اجماع بخرافت جاحظ معارض گردد و باطل شود باز هم جواب این کلام ظاهر نمی شود چه بنای آن نه برین اجماعست بلکه حسب نقل خود رازی این کلام بعد تسلیم عدم اجماعست پستر باید دانست که فخر رازی بعد این اجمال و اهمال در نهایة العقول و جواب دیگر از اشکال لزوم سلب امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد عثمان ذکر کرده و حیث قال و ایضا فلو استدللنا بالخبر فامامة علیّ بعد عثمان انما تثبت بالاختیار و لیس الامر کذلک فی حق هارون علیه السّلام فلا یتناوله الحدیث و ایضا فلو تناوله لکان لنا ان نخرج هذه الحالة عن عموم النصّ بدلیل و یبقی ما قبل وفاة عثمان رضی اللّه عنه علی ظاهره انتهی خلاصه جواب اول این ست که اگر استدلال بکنیم بحدیث منزلت بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام پس امامت آن حضرت بعد عثمان ثابت نشده مگر باختیار امت و امامت حضرت هارون علیه السّلام باختیار امت نمی بود پس حدیث منزلت امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را بعد عثمان متناول نشود انتهی محصله و این کلام از غرائب افادات و عجائب هفواتست چه هر گاه امامت حضرت هارون علیه السّلام باختیار امت نباشد بلکه بنص حضرت موسی علیه السّلام باشد کما هو الواقع پس بودن حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بمنزلۀ حضرت هارون علیه السّلام مفید ثبوت امامت آن حضرت بنص خواهد بود نه باختیار امت و علاوه برین غرض معترض کما هو واضح این ست که اگر بعدم نیل حضرت هارون امامت را بعد حضرت موسی علیهما السّلام استدلال بر نفی امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام درست شود لازم آید که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بعد عثمان

ص:579

هم امام نباشد اصلا خواه بنص باشد خواه باختیار امت چه حضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السّلام اصلا امام نشده نه در مرتبه اولی نه در مرتبه رابعه نه بنصّ و نه باختیار پس بجواب این قول افاده این معنی که چون امامت حضرت هارون علیه السّلام باختیار نبوده حدیث منزلت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بعد عثمان که باختیار امت بوده متناول نخواهد شد اصلا ربطی بمقام ندارد چه تناول اگر باثبات اراده کرده پس بما نحن فیه اصلا مناسبتی ندارد و ما خود قائل ایم که حدیث منزلت مثبت خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در مرتبه رابعه که باختیار امت بوده حسب ما یراه المخالفون نیست چه امامت حضرت هارون علی تقدیر حیاته بعد موسی علیهما السّلام بنصّ می بود نه باختیار امت و نیز بلا فصل فاصل می بود نه بتخلل ثلثۀ اجنبیه و اگر غرض رازی آنست که بر تقدیر تعمیم منازل و اراده منازل مثبته و منفیه هر دو کما صرح به فی جواب الوجه الاول نفی خلافت منصوصه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام لازم می آید نه نفی خلافتی که باختیار امت باشد پس بطلان آن در کمال عیانست چه خودش بجواب وجه اول بقول خود و هذا القول یدخل تحته احوال هارون نفیا و اثباتا همه احوال منفیّه را هم داخل ساخته و ظاهرست که نفی خلافت علی الاطلاق خواه منصوصه باشد خواه باختیار امت درین احوال داخلست چه حضرت هارون را بعد حضرت موسی علیهما السّلام اصلا خلافت حاصل نشده و نه بنص و نه باختیار پس اگر احوال منفیه حضرت هارون علیه السّلام داخل حدیث منزلت سازند بلا شبه نفی خلافت علی الاطلاق درین حدیث داخل شد و آن مستلزم نفی خلافتست علی الاطلاق از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خواه خلافت بنص باشد خواه باختیار و اخراج نفی خلافت باختیار از منازل منفیه انکار هدایت و مصادمت صراحتست آری اگر مراد احوال مثبته باشد البته درین احوال مثبته خلافت باختیار امت داخل منازل حضرت هارون علیه السّلام نیست و آن برای اهل حقّ سراسر سودمند و نافع و برای رازی و اهل نحله او سم ناقع ست بالجمله عاقل یلمعی را اضطراب و تهافت و مزید عناد و تعصّب ائمه قوم بنظر بصیرت

ص:580

باید دید و بحقیقت غور عقل و دیانت و فضل و امانت ایشان باید رسید که هر گاه اهل حقّ اثبات خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بحدیث منزلت خواهند و عموم منازل را بتقریرات سدیده ذکر کنند با وصفی که تصریحات ائمه اصول شان هم مثبت؟؟ آنست رای منع این عموم برخیزند و شاهصاحب بادعای لزوم کذب معصوم بر تقدیر عموم خاک مذلّت بر سر اسلاف خود بیزند و رازی چندان مستغرق اثبات عموم و استغراق المبالغه و اغراق شود له منازل منفیه را هم داخل منازل هارونیه سازد و هر گاه آفت عظیم بر تقدیر پس عموم موهوم بر سر او رسید اعنی إفضاء آن بمدّت نواصب بی دین و معادیان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت گردد ازین عموم مدخول نکول و عدول اختیار سازد و منع تناول منازل منفیه خلافت غیر منصوصه پردازد و اصلا دلیلی برای این منع نه آرد و از لزوم کذبی که بر تقدیر عموم مدعای اهل حقّ بسبب خروج بعض منازل شاهصاحب لازم کرده اند حسابی برندار و اما جواب دوم پس رکاکت و سخافت ان ظاهرست چه بعد اعتراف بتناول منازل جمیع حالات را بعد وفات سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات اخراج ما بعد زمان عثمان بدلیل مسقط دلالت حدیث بر نفی امامت آن حضرتست زیرا که خصم نیز همین کلام اعاده خواهد کرد که فرض کردیم که حدیث شریف متناول منازل منفیه حضرت هارون علیه السّلامست لیکن عدم مباشرت عمل امامت بدلیل خارجست پس معارضه که رازی بر انگیخته باطل و از حلیه صحت عاطل باشد تذییل جلیل چون فخر رازی درین مقام باحتجاج جاحظ بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تشبث نموده چنانچه سابقا بقدح او درین حدیث غدیر دست انداخته لهذا درین مقام هم مثل سابق بعض مقالات جاحظ که از آن تفضیل اهل بیت علیهم السّلام بر سائر ناس بابلغ وجوه و احسن طرق ظاهر می شود مذور می شود پس باید دانست که ابو اسحاق ابراهیم بن علی الصری المالکی در زهر الآداب و ثمر الالباب گفته فصل لابی عثمان عمرو بن بحر الجاحظ فی ذکر قریش و بنی هاشم قد علم النّاس کیف کرم قریش و سخاؤها و کیف عقولها و دهاؤها و کیف رایها و ذکاؤها

ص:581

و کیف سیاستها و تدبیرها و کیف ایجازها و تحسیرها و کیف رجاحة احلامها إذا خف الحلیم و حدّة اذهانها إذا کلّ الحدید و کیف صبرها عند اللقاء و ثباتها فی اللأواء و کیف وفاؤها إذا استحسن الغدر و کیف جودها إذا أحب المال و کیف ذکرها الاحادیث غدو قلة صدودها عن جهة القصد و کیف اقرارها بالحق و صبرها علیه و کیف وصفها له و دعاؤها إلیه و کیف سماحة اخلاقها و صوتها لاعراقها و کیف وصلوا قدیمهم بحدیثهم و طریقهم بتلیدهم و کیف اشبه علانیتهم سرهم و قولهم فعلهم و هل سلامة صدر احدهم الا علی قدر بعد غدره و هل غفلته الا فی وزن صدق ظنه و هل ظنه الا کیقین غیره و قال عمر انک لا تنتفع بعقله حتی تنتفع بظنه قال اوس بن حجر الالمعی الذی یظن بک الظن کان قد رأی و قد سمعا و قال آخر ملیح نجیح اخو مازن فصیح یحدّث بالغائب و قال بلعاء بن قیس و ابغی صواب الرأی اعلم انه إذا طاش ظنّ المرء طاشت مقادره بل قد علم النّاس کیف جمالها و قوامها و کیف نماؤها و بهاؤها و کیف سرورها و نجابتها و کیف بیانها و جهارتها و کیف تفکیرها و بداهتها فالعرب کالبدن و قریش روحها و قریش روح و بنو هاشم سرها ولیّها و موضع غایة الدین و الدنیا منها و هاشم ملح الارض و زینة الدنیا و جنی العالم و السنام الاضخم و الکاهل الاعظم و لباب کل جوهر کریم و سر کل عنصر شریف و الطینة البیضاء و المغرس المبارک و النصاب الوثیق و معدن الفهم و ینبوع العلم و ثهلان ذو الهضاب فی الحلم و السیف الحسام فی العزم مع الاناة و الحزم و الصّفح عن الجرم و القصد بعد المعرفة و الصفح بعد المقدرة و هم الانف المقدّم و السنام الاکرم و کالماء الذی لا ینجسه شیء و کالشمس التی لا تخفی بکل مکان و کالذهب لا یعرف

ص:582

بالنقصان و کالنجم للحیران و البارد للضمان و منهم الثقلان و الاطیبان و السبطان و الشهیدان و اسد اللّه و ذو الجناحین و ذو قرنیها و سید الوادی و ساقی الحجیج و حلیم البطحاء و البحر و الحبر و الانصار انصارهم و المهاجرون من هاجر إلیهم او معهم و الصدیق من صدّقهم و الفاروق من فوق بین الحق و الباطل فیهم و الحواری حواریهم و ذو الشهادتین لأنّه شهد لهم و لا خیر لا لهم او فیهم او معهم او یضاف إلیهم و کیف لا یکونون کذلک و منهم رسول ربّ العالمین و امام الاوّلین و الآخرین و نجیب المرسلین و خاتم النبیین الذی لم یتم النبی نبوّة الا بعد التصدیق به و البشارة بمجیئه الذی عمّ برسالته ما بین الخافقین و اظهره اللّه علی الدین کله و لو کره المشرکون پنجاه و هفتم آنکه عبد الجبار در مغنی گفته

قوله انت منّی بمنزلة هارون من موسی لا یتناول الا منزلة ثابتة منه و لا یدخل تحته منزلة مقدرة لأنّ المقدّر لیس بحاصل و لا یجوز ان یکون منزلة لان وصفه بانّه منزلة یقتضی حصوله علی وجه مخصوص و لا فرق فی المقدّر بین ان یکون من الباب الذی کان یجب لا محالة علی الوجه الذی قرّرا و لا یجب فی انّه لا یدخل تحت الکلام و یبیّن صحة ذلک ان

قوله انت منی بمنزلة هارون من موسی یقتضی منزلة هارون من موسی معروفة یشبهها منزلته فکیف یصح ان یدخل فی ذلک المقدّر و هو کقول القائل حقّک علیّ مثل حق فلان علی فلان و دینک عندی مثل دین فلان الی ما شاکل ذلک فی انّه لا یتناول الاّ امرا معروفا حاصلا و إذا ثبت ذلک فلنا ان ننظر فان کانت منزلة هارون من موسی معروفة حملنا الکلام علیها و الاّ وجب التوقّف کما یجب مثله فیما مثلناه من الحق و الدّین و یجب ان ننظر ان کان الکلام یقتضی الشمول حملناه علیه و الاّ وجب التوقّف علیه و لا یجوز ان یدخل تحت الکلام ما لم یحصل لهرون من المنزلة البتة و قد

ص:583

علمنا انّه لم یحصل له الخلافة بعده فیجب ان لا یدخل ذلک تحت الخبر و لا یمکنهم ان یقولوا بوجوب دخوله تحت الخبر علی التقدیر الّذی ذکروه لانّا قد بیّنا انّ الخبر لا یتناول التقدیر الذی لم یکن و انما یتناول المنزلة الکائنة الحاصلة فان قیل المنزلة التی نقذ و الهارون هی کأنّها ثابتة لانّها واجبة بالاستخلاف فی حال الغیبة و انّما حصل فیها منع و هو موته قبل موت موسی علیه السلام و لو لا هذا المنع لکانت ثابتة قیل له انّ الّذی ذکرته إذا سلّمناه لم یخرج هذه المنزلة من کونها غیر ثابتة فی الحقیقة و ان کانت فی الحکم کأنّها ثابتة و قد بیّنا انّ الخبر لم یتناول المقدّر صح وجوبه و لم یصح فنحن قبل ان نتکلّم فی صحّة ما اوردته و وجوبه قد صح کلامنا فلا حاجة بنا الی منازعتک فی هذه المنزلة هل کانت تجب لو مات موسی قبله او کانت لا تجب یبیّن ذلک انه علیه السلام لو الزمنا صلاة سادسة فی المکتوبات او صوم شوال لکان ذلک شرعا له و لوجب ذلک لمکان المعز و لیس بواجب ان یکون من شرعه الآن و ان کان لو امر به للزم و کذلک القول فیما ذکروه و لیس کل مقدّر سبب وجوبه و کان یجب حصوله لولا المانع یصح ان یقال انه حاصل و إذا تعذر ذلک فکیف یقال انه منزلة ازین عبارت مطنبه بتکرار و تاکید ظاهر و واضحست که حدیث منزلت متناول نمی شود مگر منزلت ثابتة را و منزلت مقدره در آن داخل نمی شود زیرا که مقدر بر حاصل نیست پس نفی امامت که بلا شبه منزلت ثابتة نیست حسب این افاده مشیده موکّده هرگز در مدلول حدیث منزلت داخل نباشد و دهم رازی و اعور و مخاطب افخر و امثال شان از هم باشد پستر باید دانست که شبه قاضی عبد الجبار را جناب سید مرتضی طاب در شافی بابلغ وجوه و ابین طرق استیصال فرموده حیث افاد و اجاد یقال له لم قلت ان ما یقدر لا یصح وصفه بانّه منزلة فما نراک ذکرت الاّ ما یجری مجری الدعوی و ما انکرت

ص:584

من ان یوصف المقدر مقدرا و من ان یکون معروفا یصح ان یشار إلیه و یشبّه به غیره لأنّه إذا صح و کان مع کونه مقدّرا معلوما حصوله و وجوبه عند وجود شرطه فالاشاره إلیه صحیحة و التعریف فیه حاصل و قد رضینا بما ذکرته فی الدین لأنّه لو کان لاحدنا علی غیره دین مشروط یجب فی وقت منتظر یصحّ قبل ثبوته و حصوله ان یقع الاشاره إلیه و یحمل غیره علیه و لا یمنع من جمیع ذلک فیه کون منتظرا متوقعا و یوصف ایضا بانه دین و حق و ان لم یکن فی الحال ثابتا و مما یکشف عن بطلان قولک ان المقدّر و ان کان مما یعلم حصوله لا یوصّف بانّه منزلة انّ احدنا لو قال فلان منی بمنزلة زید من عمرو فی جمیع احواله و قد علمنا انّ زیدا قد بلغ من الاختصاص بعمرو و القرب منه و الزلفة عنده الی حدّ لا یسأله معه شیئا من امواله الاّ اجابه إلیه و بذله ثم انّ المشبّه حاله بحاله سأل صاحبه درهما من ماله او ثوبا لوجب علیه إذا کان قد حکم بان منزلته منه منزلة من ذکرناه ان یبذله له و ان لم یکن وقع ممن شبّه حاله به مثل ذلک المسئلة بعینها و لم یکن للقائل الذی حکینا قوله ان یمنعه من الدرهم و الثوب بان یقول اننی جعلت لک منازل فلان من فلان و لیس فی منازله انّه سأله درهما او ثوبا فاعطاه بل یوجب علیه جمیع من سمع کلامه العطیة من حیث کان المعلوم من حال من جعل له مثل منزلته انّه لو سأله فی ذلک کما سال هذا اجیب إلیه و لیس یلزم علی هذا ان یکون الصّلوة السادسة و ما اشبهها من العبادات التی لو اوجبها الرسول علیه السلام علینا لوجب مما یجری علیها الصوف الان بانها من شرعه لأنّه لم یحصل لها سبب وجوب و استحقاق بل سبب وجوبها مقدر کما انها مقدرة

ص:585

و لیس کذلک ما اوجبناه لانا لا نصف بالمنزلة الا ما حصل استحقاقه و سبب وجوبه و لو قال(علیه السلام)صلّوا بعد سنّة صلاة مخصوصة خارجة عمّا یعرف من الصلوات لجاز ان یقال بل وجب ان یکون تلک الصلوة من شرعه قبل حصول الوقت من حیث ثبت سبب وجوبها و بمثل ما ذکرناه سقوط قول من یقول فیجب علی کلامکم ان یکون کل احد منا اماما علی سائر الاحوال التی یجوز علی طریق التقدیر ان یحصل علیها مثل ان یکون وصیّا لغیره و شریکا له الی غیر ذلک لأنّه علی طریق التقدیر یصح ان یکون علی جمیع هذه الاحوال لوجود اسبابها و شروطها و انما لم یلزم جمیع ما عددناه لما قدّمنا ذکره من اعتبار ثبوت سبب المنزلة و استحقاقها و جمیع ما ذکرتم لم یثبت له سبب استحقاق و لا وجوب و لا یصح ان یقال انّه منزلة ثم یقال له ما نحتاج الی مضایقتک فی وصف المقدر بانّه منزلة و کلامنا یتم و ینتظم من دونه لأنّ ما علیه هارون علیه السلام من استحقاق منزلة الخلافة بعد وفاة موسی علیه السلام إذا کان ثابتا فی احوال حیاته صح ان یوصف بانّه منزلة و ان لم یصح وصف الخلافة بعد الوفاة بانها منزلة فی حال الحیوة لان التصرف فی الامر المتعلق بحال مخصوصة غیر استحقاقه و احد الامرین منفصلی من الآخر و إذا ثبت انّ استحقاقه للخلافة بعد الوفاة یجری علیه الوصف بالمنزلة و وجب حصوله لامیر المؤمنین علیه السلام کما تحصل لهارون ع ثبت له الامامة بعد النبی صلّی اللّه علیه و اله و سلّم لتمام شرطها فیه الا تری ان من اوصی الی غیره و جعل إلیه التصرف فی امواله بعد وفاته یجب له ذلک بشرط الوفاة و کذلک من استخلف غیره بشرط غیبته عن بلده لیکون نائبا عنه بعد الغیبة تجب له هذه المنزلة عند حصول شرطها فحال التصرف و القیام بالامر المفوض غیر حال

ص:586

استحقاقه و لو انّ غیر الموصی او المستخلف قال فلان من فلان و اشار الی الموصی و الموصی إلیه لوجب ان یثبت له من الاستحقاق فی الحال و التصرف بعدها ما اوجبناه للاول و لم یکن لاحد ان یتطرق الی منع هذا المتصرف من التصرف إذا بقی الی حال وفاة صاحبه من حیث لا یوصف التصرف المستقبل بانّه منزلة قبل حضور وقته و لا من حیث کان من شبهت حاله به لم یبق بعد الوفاة لو قدّرنا انّه لم یبق فان قال صاحب الکتاب انما صح ما ذکرتموه لان التصرف فی مال الموصی و الخلافة لمن استخلف فی حال الغیبة و ان لم یکونا حاصلین فی حال الخطاب و لم یوصفا بانّهما منزلتان فیما یقتضیهما من الوصیة و الاستخلاف الموجبین لاستحقاقهما یثبت فی الحال و یوصف بانّه منزلة قلنا و هکذا نقول لک فیما اوجبناه من منازل هارون من موسی علیهما السلام لامیر المؤمنین علیه السلام حرفا بحرف و لیس له ان یخالف فی انّ استحقاق هارون لخلافة موسی بعد الوفاة کان حاصلا فی الحال لان کلامه فی هذا الفصل مبنی علی تسلیمه و ان کان قد خالف فی ذلک فی فصل استانفه یاتی مع الکلام علیه فیما بعد و قد صرح فی مواضع من کلامه الّذی حکیناه بتسلیم هذا الموضع لأنّه بنی الفصل علی انّ الخلافة لو وجبت بعد الوفاة حسب ما نذهب إلیه لم یصح وصفها قبل حصولها بانها منزلة و لو کان مخالفا فی انّها مما یجب ان یحصل لاستغنی بالمنازعة عن جمیع ما تکلفه فقد بان من جملة ما اوردناه انّ الّذی اقترحه من ان الخبر لم یتناول المقدر لم یغن عنه شیئا لانا مع تسلیمه قد بیّنا صحة مذهبنا فی تاویله و ان کلامه إذا صح لم یکن له من التأثیر اکثر من منع الوصف بالمنزلة ما کان مقدرا و لیس یضرب من ذهب فی هذا الخبر الی النص الامتناع من وصف الخلافة بعد الوفاة

ص:587

بانها منزلة قبل حصولها إذا ثبت له انها واجبة مستحقة و ان ما یقتضیها یجب وصفه بانّه منزلة و قوت و جودت و متانت و رزانت این تقریر که استحقاق حضرت هارون خلافت حضرت موسی علیهما السلام را منزلت ثابته است که حصول تصرّف منزلت مقدّره باشد بمثابۀ ظاهرست که فخر رازی آن را نقل کرده و بجواب آن حرفی نتوانست آراست در نهایة العقول در تقریر استدلال بحدیث منزلت بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته الثانی ان لا ندعی خلافة هارون لموسی علیهما السلام بل نقول ان هارون کان شریکا لموسی علیهما السلام فی الرّسالة فلا شک انّه لو بقی بعد وفاته لقام مقامه فی کونه مفترض الطّاعة و ذلک القدر کاف فی المقصود لأنّه لمّا دلّ الحدیث علی انّ حال علیّ کحال هارون فی جمیع المنازل و کان من منازل هارون استحقاقه القیام مقامه فی وجوب الطاعة وجب ان یکون علی کذلک و لا معنی للامامة الاّ ذلک لا یقال الحدیث لا یتناول الاّ المنازل الثابتة دون المقدرة و امامة هارون بعد موسی علیهما السلام ما کانت حاصلة بل کانت مقدّرة فلا یتناولها الحدیث لانا نقول استحقاق هارون القیام مقام موسی علیه السلام بعد وفاته منزلة ثابتة فی الحال لأنّ استحقاق الشیء قد یکون حاصلا و إن کان المستحقّ متاخرا و در مقام جواب حرفی در ردّ این قول اعنی لانا نقول استحقاق هارون القیام مقام موسی علیه السلام بعد وفاته منزلة ثابتة فی الحال الخ ننکاشته کما لا یخفی علی ناظر نهایة العقول و شبهات دیگر که بر تقریر افتراض طاعت وارد کرده رکاکت و وهن آن بحمد اللّه در ما بعد بتفصیل تمام دریافت می کنی پنجاه و هشتم آنکه قاضی عبد الجبّار در مغنی گفته علی انّه لو جعل ذلک دلالة علی ضدّ ما قالوه بان یقال لم یکن لهارون من موسی علیه السلام منزلة الامامة بعده

ص:588

البتة فیجب إذا کان حال علیّ من النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم حال هارون من موسی لا یکون اماما بعده لکان اقرب ممّا تعلّقوا به لانّهم راموا اثبات منزلة مقدرة لیست حاصلة بهذا الخبر فان ساغ لهم ذلک ساغ لم خالفهم ان یدعی ان الخبر یتناول نفی الامامة بعد الرسول علیه السلام من حیث لم یکن ذلک لهارون علیه السلام من موسی ع بعده و متی قالوا لیس ذلک مما یعدّ من المنازل فیتناوله الخبر قلنا بمثله فی المقدر الّذی ذکروه ازین عبارت ظاهرست که ادعای تناول این خبر نفی امامت را بر تقدیر جواز اثبات منزلت مقدّره است پس معلوم شد که دلالت آن بر نفی امامت حقیقة ثابت نیست بلکه قاضی نحریر بر سبیل فرض و تقدیر از جانب مخالفین الزاما ذکر آن کرده و پر ظاهرست که زعم الزام محض خیال ناتمام و توهم مختل النظامست چنانچه از ارشاد باسداد و جناب سید مرتضی طاب ثراه در وجهین آتیین ظاهر می شود پس چنانچه دعوی دلالت حدیث بر نفی امامت حسب افاده قاضی القضاة حظّی از تحقیق ندارد همچنان وجهی از الزام برای آن متصور نیست که در استدلال اهل حقّ و این استدلال فرق ظاهر و واضح متحققست پنجاه و نهم آنکه جناب سید مرتضی رضی اللّه عنه و أرضاه و در شافی بجواب کلام عبد الجبّار که منقول شد فرموده فامّا ادّعاؤه اقتضاء الخبر لنفی الامامة من حیث لم یکن هارون بعد وفاة موسی اماما و جعله انّه لم یکن بهذه الصفة منزلة فبعید من الصّواب لان هارون و ان لم یکن خلیفة لموسی بعد وفاته فقد دللنا علی انّه لو بقی الخلفة فی امّته و ان هذه المنزلة و ان کانت مقدرة تصح ان تعدّ فی منازله و ان المقدور لم تسامحنا بانّه لا یوصف بالمنزلة لکان لا بدّ من ان یوصف ما هو علیه من استحقاق الخلافة بعده بانّه منزلة لان التقدیر و ان کان فی نفس الخلافة بعده فلیس هو فی استحقاقها و ما یقتضی

ص:589

وجوبها و إذا ثبت ذلک فالواجب فیمن شبّهت حاله بحاله و جعل له مثل منزلته إذا بقی الی بعد الوفاة ان یجب له الخلافة و لا یقدح فی ثبوتها له انها لم تثبت لهارون بعد الوفاة شصتم آنکه نیز جناب سید مرتضی طاب ثراه بجواب عبد الجبار گفته و لو کان ما ذکره صحیحا لوجب فیمن قال لوکیله اعط فلانا فی کل شهر إذا حضرک دینارا ثم قال فی الحال او بعدها بمدة و انزل عمروا منزلته ثم قدّرنا ان المذکور الاوّل لم یحضر المامور لیعطیه و لم یقبض ما جعله له من الدینار ان یجعل الوکیل ان کان الامر علی ما ادعاه صاحب الکتاب تاخّر المذکور الاوّل طریقا الی حرمان الثانی العطیة و ان یقول له إذا کنت انما انزلت منزلة فلان و فلان لم یحصل له عطیة فیجب ان لا یحصل لک ایضا و فی علمنا بانّه لیس للوکیل و لا غیره منع من ذکرنا حاله و لا ان یعتلّ فی حرمانه بمثل علّة صاحب الکتاب دلیل علی بطلان هذه الشبهة علی ان النفی و ما جری مجراه لا یصح وصفه بانّه منزلة و ان صحّ وصف المقدّر الجاری مجری الاثبات بذلک إذا کان سبب استحقاقه و وقوعه ثابتا الا تری انّه لا یصحّ ان یقول احدنا فلان منّی بمنزلة فلان فی انّه لیس باخیه و لا شریکه و لا وکیله و لا فیما جری مجراه من النفی و ان صحّ هذا القول فیما یجری مجری المقدر من انّه إذا شفع إلیه شفّعه و إذا ساله اعطاه و لا یجعل احد انّه لم یشفع إذا کان ممّن لو شفع یشفّع منزلة یقتضی فیمن جعل له مثل منزلة ان لا یجاب شفاعته شصت و یکم آنکه شاهصاحب با این همه تبحر و مهارت و حذاقت و کثرت اطلاع و طول باع در حدیث و تفسیر و فنون ادبیه و علوم عربیه تا حال این هم ندانسته اند که معنای لفظ منزلت چیست و اگر رجوع بکتب لغت می آوردند هرگز پیرامون این استدلال باطل و محال نمی گردیدند پس چنانچه از افادات شرّاح حدیث خبری

ص:590

بر نداشته همچنین از مطالعه کتب لغت و تتبع محاورات عرب عربا خودم را غافل ساختند و از گرداب تقلید غیر سدید رازی و اعور و امثالشان سر نافراختند ابو نصر اسماعیل بن حماد جوهری در صحاح گفته المنزلة المرتبة لا تجمع و استنزل فلان أی حطّ عن مرتبته ازین عبارت ظاهرست که منزله بمعنای مرتبه است و مرتبه ماخوذست از رتب رتوبا بمعنی ثبت جوهری در صحاح گفته الرتبة المنزلة و کذلک المرتبة قال الاصمعی المرتبة المرقبة و هی اعلی الجبل و قال الخلیلی المراتب فی الجبل و الصحاری هی الاعلام التی ترتّب فیها العیون و الرقباء و تقول رتّبت الشیء ترتیبا و رتب الشیء یرتب رتوبا الی ثبت یقال رتب رتوب الکعب أی انتصب انتصابه و امر راتب أی دارّ ثابت و مجد الدین محمد بن یعقوب فیروزآبادی در قاموس گفته رتب رتوبا ثبت و لم یتحرک کترتّب و رتّبته انا ترتیبا و الترتب کقنفذ و جندب الشیء المقیم الثابت و کجندب الابد و العبد السّوء و التراب و یضمّ و کذا جاؤا ترتبا جمیعا و اتّخذ ترتبّة کطرطبّة أی شبه طریق یطؤه و الرتبة بالضمّ و المرتبة المنزلة و محمد بن عمر بن خالد در صراح گفته رتبه پایه مرتبه کذلک الی ان قال و یقال رتب أی ثبت و رتب توب الکعب أی انتصب انتصابه امر راتب أی دارّ ثابت و امر ترتب علی تفعل بضم التاء و فتح العین أی ثابت هر گاه مرتبه ماخوذ باشد از رتب بمعنی ثبت پس امر غیر ثابت در مدلول مرتبه داخل نباشد و چون منزلة بمعنی مرتبه ست لهذا امیر غیر ثابت از مدلول منزلة هم خارج باشد و ظاهرست که نفی خلافت و امامت را امر ثابت نتوان گفت پس نفی خلافت هرگز مدلول مرتبه و منزله نباشد و مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری در نهایة گفته و فیه من مات علی مرتبة من هذه المراتب بعث علیها المرتبة المنزلة الرفیعة أراد بها الغزو و الحج و نحوهما من العبادات الشاقة و هی مفعلة من رتب إذا انتصب قائما و المراتب جمعها و محمد طاهر فتنی در مجمع البحار نقلا عن النهایة گفته و فیه من مات

ص:591

علی مرتبة من هذه المراتب بعث علیها المرتبة المنزلة الرفیعة أراد بها الغزو و الحج و نحوهما من العبادات الشاقّة و هی مفعلة من رتب إذا انتصب قائما ازین عبارت واضحست که مرتبه بمعنی منزله رفیعه ست و چون در صحاح منزله را بمرتبه تفسیر کرده ظاهر شد که در مدلول منزله رفعت ماخوذست پس لفظ منزلت نفی امامت را که اصلا رفعتی در آن نیست هرگز شامل نباشد و نیز در مجمع البحار مذکورست و ح انزلوا النّاس منازلهم أی اکرموا کلا علی حسب فضله و شرفه فلا تسوّوا بین؟؟ وضیع و شریف و خادم و مخدوم و رفعنا بعضهم فوق بعض ازین عبارت واضحست که مراد از منازل در

حدیث انزلوا النّاس منازلهم مقامات فضل و شرفست پس بهر وجهی که منازل را درین حدیث مخصوص بمقامات فضل و شرف خواهند نمود بهمان وجه بعینه لفظ منزلت در حدیث منزلت مخصوص بفضل و شرف خواهد بود و چنانچه لفظ منازل غیر فضل و شرف را متناول نیست همچنین لفظ منزلت هم غیر شرف و فضل را شامل نخواهد شد پس نفی خلافت و امامت که هرگز شرف و فضل نیست مدلول لفظ منزله نباشد و در قاموس منزله را بدرجه تفسیر کرده حیث قال و المنزلة موضع النزول و الدّرجة و مراد از درجه منزلت رفیعه می باشد چنانچه ابو القاسم حسین بن محمد بن المفضل الراغب الاصفهانی در مفردات گفته الدّرجة المنزلة لکن یقال للمنزلة درجة إذا اعتبرت بالصعود دون الامتداد علی البسیط کدرجة السّطح و السّلّم و یعبّر بها عن المنزلة الرفیعة قال اللّه تعالی وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ بیّنها لرفعة منزلة الرّجال علیهنّ فی العقل و السّیاسة و نحو ذلک من المشار إلیه بقوله اَلرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ ازین عبارت ظاهرست که تعبیر کرده می شود بدرجه از منزلت رفیعه و چون در قاموس منزله را بدرجه

ص:592

تفسیر کرده لهذا واضح شد که رفعت در اطلاق منزله ماخوذ می باشد پس بنا بر این هم نفی امامت و خلافت از مدلول منزلت خارج باشد و از غرائب امور آنست که فخر رازی در کتب حکمیه خود بر کسانی که قائل اند بثبوت امر معدوم تشنیع بلیغ نموده تا آنکه ایشان را از جمله عقلا خارج ساخته و در این جا خودش و اتباع او درین بلیّه گرفتار شده اند که نفی خلافت را مصداق منزلت که بمعنی امر ثابتست گردانیده اند رازی در مباحث مشرقیه در باب اوّل از کتاب اول گفته الفصل التاسع فی ان المعدوم لیس بثابت فان قوما ممن عمیت بصائرهم فی حقائق الابحاث المتعلقة بالوجود و العدم زعموا ان ما لیس بموجود ینقسم الی ما یکون ممتنع الوجود و الی ما لا یکون فان کان ممتنع الوجود فهو النفی الصرف و ان کان ممکن الوجود فانّه یکون عند کونه معدوما ثابت او زعموا انّه موصوف بصفات ثابتة حالة العدم و تلک الصفات لا موجودة و لا معدومة ازین عبارت ظاهر می شود که حق واضح آنست که معدوم ثابت نیست و کسانی که معدومات ممکنه را دقت عدم ثابت می دانند مستحق غایت طعن و تشنیع اند که فخر رازی ایشان را بعمای بصائر نسبت می نماید و هر گاه معدوم را بثبوت وصف نتوان کرد بلا شبه وصف نفی خلافت هم بثبوت جائز نخواهد شد پس نفی خلافت مصداق منزلت که بمعنی مرتبه ست نخواهد بود زیرا که مرتبه دلالت بر ثبوت دارد و نیز در مباحث مشرقیه بعد ایراد بعض دلائل برینکه ثابت نیست گفته علی ان کل ذلک براهین اوردناها فی الموضع البدیهی الاوّلی الفساد فانّا قد بیّنا انّ الوجود هو نفس الحصول فی الأعیان و من جعل هذا الحصول مجامعا للاّحصول فقد خرج عن غریزة العقل الخ ازین عبارت واضحست که قول بثبوت معدوم بدیهی الفسادست

ص:593

و کسی که حصول را مجامع لا حصول می گرداند از غریزه عقل خارجست پس حسب ارشاد باسداد رازی نقاد خود ملازمان او و حضرت شاهصاحب و اعور و امثال شان که نفی خلافت را مصداق منزلت می گردانند بوصف جمیل عمای بصائر موصوف و در مخالفت بداهت و اختیار بدیهی الفساد و خروج از غریزه عقل گرفتار باشند شصت و دوم آنکه استدلال شاهصاحب و فخر رازی و اعور و امثال شان بحدیث منزلت بر سلب خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هر چند بظاهر حضرات سنّیه را نهایت خوش می آید لکن بعد اندک تامل ظاهر می شود که این ادعا افت عظیم بر سر سنّیه بر پا می سازد و خلل بیّن در اصل اصول ایشان می اندازد و ائمه شان را بتجهیل و تفسیق و از را و تحقیر و تشنیع و تعبیر بلکه تضلیل و تکفیر می نوازد یعنی خلافت خلفای ثلاثه را بکمال وضوح و ظهور باطل می گرداند و غصب و جور و ظلم و حیف و زیغ و عدوان و شنان و طغیان شان بمنصّه ظهور می رساند و سیلاب خراب به بنیان جمیع تطمیعات با آب و تاب اعلام سنّیه در تصحیح خلافتهای جائره می داند زیرا که هر گاه تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحضرت هارون علیه السّلام و بودن آن حضرت بمنزله حضرت هارون مستلزم سلب خلافت از آن حضرت بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد سلب خلافت از شیخین و ثالث ثلاثه هم متحقق خواهد شد زیرا که سابقا دانستی که حدیث منزلت را اسلاف بانصاف اینها در حق شیخین هم بر تافته اند و ایشان را بمنزله هارون علیه السّلام ساخته علاّمه نحریر ایشان عبد الرؤف مناوی در کنوز الحقائق از عمدة المحدثین شان خطیب بغداد نقل کرده ابو بکر و عمر منی بمنزلة هارون من موسی پس جناب شاهصاحب و فخر رازی و اعور و اتباع شان را لازمست که حسب ادعای باطل خود بنا بر این حدیث سلب خلافت از ابو بکر نمایند و گویند که اثبات خلافت برای ایشان کمال بی دیانتیست که مستلزم حمل تشبیه بر تشبیه ناقصست که حضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السّلام بخلافت

ص:594

نرسیده که قبل آن حضرت وفات یافته پس شیخین هم که بنابر وضع واضعین معاذ اللّه بمنزله حضرت هارون علیه السّلام بودند بعد آن حضرت خلیفه نشوند پس خلافت ایشان باطل و فاسد و خلاف ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خواهد بود و قول بان کمال بی دیانتیست حسب اعتراف شاهصاحب و للّه الحمد علی ذلک و هر گاه خلافت شیخین باین وضوح و ظهور باطل شد خلافت ثالث را که می پرسد شصت و سوم آنکه مفتریان و کذابان ثالث را هم تشبیه بحضرت هارون علیه السّلام داده بطلان خلافت او حسب افادات این حضرات ممهد و مبرهن ساخته اند نمی بینی که حافظ نحریر و محدث شهیر ایشان محبّ الدّین طبری در کتاب ریاض النضرة که حسب افاده فاضل رشید در شوکت عمریه از کتب معتبره ست کما ستطلع علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی در باب رابع فیما جاء مختصّا بالاربعة الخلفاء از قسم اول گفته ذکر التنظیرین کل واحد و بین نبیّ من الانبیاء علیهم السّلام

عن انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما من نبی الاّ و له نظیر فی امتی فابوبکر نظیر ابراهیم و عمر نظیر موسی و عثمان نظیر هارون و علی بن أبی طالب نظیری خرّجه الخلعی و الملاّ فی سیرته و نیز در ریاض النضرة در فضائل عثمان گفته

ذکر تشبیهه صلّی اللّه علیه و سلّم عثمان بابراهیم علیه السّلام عن مسلّم بن یسار قال نظر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الی عثمان فقال یشبه بابراهیم صلّی اللّه علیه و سلّم و ان الملائکة منه خرّجه المخلص الذهبی و البغوی فی الفضائل و قد تقدم فی مناقب الاعداد انه یشبه بهارون فیحتمل ان یکون شبیها ابا ابراهیم فی استحیاء الملائکة منه او فی بعض صفاته و هارون فی بعض و جلال الدین سیوطی در کتاب خصائص نبویه گفته

اخرج ابن عساکر عن انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما من نبی الا له نظیر فی امتی فابو بکر نظیر ابراهیم

ص:595

و عمر نظیر موسی و عثمان نظیر هارون و علی نظیری و من سرّه ان ینظر الی ابن مریم فلینظر الی أبی ذر پس بعد ثبوت تشبیه شیخین و ثالث ثلثة بحضرت هارون علیه السّلام حسب مفتریات این حضرات جناب شاهصاحب و رازی و اتباع شان بمقتضای آنکه خود کرده را درمانی نیست چاره نمی یابند از اینکه دست از خلافت ثلاثه بشویند و طریقه تبری از امامتشان پویند و مذهبی دیگر غیر مذهب تسنن جویند و ضلال و خسران و هلاک ثلاثه برملا گویند و یا راه فرار و انکار از دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سپارند و عار تهافت و اضطراب را سهلتر ازین آفت عظیم که هوش و حواس شان باخته پندارند و همت را بتجهیل و تحمیق و تسفیه درین ادعای باطل گمارند و مطلوب الحق بهر صورت حاصلست فقد صارت هذه الهفوة عقدة اعضلت علیهم و استصعبت و ضاقت علیهم الارض بما رحبت شصت و چهارم آنکه اگر حدیث منزلت دلالت بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می کرد العیاذ بالنسبة من ذلک لا بد که این دلالت بر آن حضرت مخفی نمی شد حال آنکه بدلائل باهره ثابتست که نزد آن جناب هرگز این حدیث شریف دلیل سلب خلافت آن جناب نبود زیرا که آن جناب همیشه طالب خلافت و امامت در زمان اول و ثانی و ثالث بوده پس محال عقل و خلافت نقلست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با وصف آنکه سلب خلافت از خود باین حدیث شریف که در مواضع کثیره و مواقع عدیده از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیده فهمیده باشد از طالب خلافت شود و آن را حق خود داند علاّمه ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر در کتاب استیعاب می فرماید

روینا من وجوه انّ الحسن رضی اللّه عنه لمّا حضرته الوفاة قال للحسین اخیه یا اخی انّ اباک حین قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم استشرف لهذا الامر و رجا ان یکون صاحبه فصرفه اللّه عنه و ولیها ابو بکر فلما حضرت ابو بکر الوفاة استشرف لها ایضا

ص:596

فصرفت عنه الی عمر فلما قبض عمر جعلها شوری بین ستّة هو احدهم فلم یشکّ انّها لا تعدوه فصرفت عنه الی عثمان فلمّا هلک عثمان بویع له ثمّ نوزع حتّی جرّد السّیف فی طلبها فما صفا له شیء منها ازین عبارت واضحست که بتصریح حضرت امام حسن علیه السّلام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام استشراف برای خلافت بعد وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و بعد موت أبی بکر فرموده و بعد موت عمر شک نداشت که خلافت متجاوز از آن حضرت نخواهد شد و ظاهرست که اگر حدیث منزلت دلالت بر سلب خلافت از آن حضرت می کرد استشراف آن حضرت برای خلافت مرّة بعد اولی و کرّة بعد اخری و اصرار بر طلب امامت تا زمان دور و دراز یعنی از ابتدای رحلت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تا موت ثانی امکانی نداشت که دلیل کمال انهماک در مخالفت ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله سلّم معاذ اللّه می گردید و ظاهرست که هیچ متدینی جسارت بر التزام چنین احتمال باطل نتوانست نمود و بالجملة فهذا الاستشراف ادلّ دلیل عند اهل الانصاف علی بطلان توهم اهل الاعتساف و اوضح برهان علی انّه محض الجزاف و صریح السفساف فانه مستلزم لاثبات الانهماک فی الشقشاق و الخلاف الّذی لا یتجاسر علیه الا الاشرار الاجلاف و روایات بسیار که دلالت برین مطلب می کند یعنی طالب بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خلافت را و آن را حق خود دانستن انشاء اللّه تعالی در ما بعد از کتب معتبره و اسفار معتمده سنّیه مذکور خواهد شد تا آنکه بروایت صحیحین این معنی باعتراف محبّ الدین طبری واضح خواهد گشت و این همه دلالت صریحه دارد بر بطلان دعوی دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت از آن حضرت شصت و پنجم آنکه فخر رازی در نهایة العقول بعد ذکر دو طریقه که بزعم او دالّ ست بر فقدان نصّ بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته الطریقة الثالثة الاستدلال بامور کل واحد منها یفید الظن بعدم النّص و مجموعها

ص:597

ربما امکن ان یقال انّه یفید العلم بعدمه و هی کثیرة الاّ انا نقتصر ههنا علی وجوه الاول انّه لمّا مرض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و قال العبّاس لعلی انا اعرف الموت فی وجوه بنی عبد المطلب و قد عرفت الموت فی وجه رسول اللّه علیه السّلام فادخل بنا علیه نسأله عن هذا الامر فان کان لنا بیّنه و ان کان لغیرنا وصّی النّاس و معلوم انّ علیّا لو کان منصوصا علیه لکان العبّاس اعرف الناس بذلک فکان لا یقول مثل هذا الکلام لا یقال مراد العبّاس منه ان الامارة الّتی جعلها النّبی علیه السّلام هل تسلّم لهم أم لا لانا نقول لفظة لنا او لغیرنا یقتضی الملک و الاستحقاق و لم یقل العبّاس سله هل یسلّم هذا الامر إلینا لا حتّی یصحّ ما قاله السائل و ایضا

فقد روی انّ علیا رضی اللّه عنه قال له فیما بعد خفت ان یقول النّبی علیه السّلام انّه لغیرکم فلا یعطینا النّاس ابدا و معلوم ان ذلک انما یلزم إذا قال هو مستحق لغیرکم لا إذا قال لا یسلّمه النّاس إلیکم ازین عبارت ظاهرست که فخر رازی اوّلا باین قول که نسبت آن بعباس نموده استدلال کرده بر عدم نصّ خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و حاصل این قول آنست که عبّاس بحضرت امیر المؤمنین علیه السّلام گفت که من می شناسم موت را در وجوه بنی عبد المطلب و بتحقیق که شناخته ام موت را در روی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس داخل شو با ما بر آن جناب که سؤال کنیم آن حضرت را ازین امر پس اگر باشد این امر برای ما بیان خواهد کرد آن حضرت و اگر باشد برای غیر ما وصیت خواهد کرد مردم را یعنی ایشان را وصیت نیکوی در حق ما خواهد فرمود رازی می گوید که اگر علی علیه السّلام منصوص می بود عبّاس اعرف ناس بآن می بود و نمی گفت مثل این کلام و پر ظاهرست که نزد اهل حقّ این کلام عباس ثابت نیست پس احتجاج رازی بآن صریح الفسادست و ضرری بأهل حق از آن نمی رسد و هرگز

ص:598

نفی نصّ ثابت نمی شود لکن الزاما می گویم که دلالت این کلام عبّاس که رازی هوس استدلال بآن بر اهل حقّ نموده بر نفی دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام پر ظاهرست و تقریر رازی را بر او قلب می کنیم و می گوییم که اگر حدیث منزلت دلالت بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می کرد عبّاس عارف بان می بود پس مثل این کلام که دلالت واضحه دارد بر تجویز محصول خلافت بیفاصله برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی گفت و بالفرض اگر عبّاس این کلام می گفت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام رو بر آن می فرمود و ارشاد می کرد که چسان تجویز خلافت بی فاصله برای من می کنی حال آنکه حدیث منزلت که بمواقع عدیده از خود حضرت رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیده ام دلالت دارد بر سلب خلافت از من و نیز آنچه رازی از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده که آن حضرت بعد ازین عبّاس گفت که خوف کردم که بگوید نبی علیه السّلام که این امر برای غیر شماست پس ندهند ما را این امر مردم گاهی دلیل واضحست بر آنکه نزد آن حضرت حدیث منزلت دلیل سلب خلافت از آن حضرت نبود و گمان مبر که مراد عباس از قول او ان کان لنا تجویز خلافت برای نفس خودست نه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام زیرا که بنا بر این استدلال رازی باین قول بر نفی نصّ خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باطل می شود و نیز بیعت کنم ترا زیرا که ازین قول واضح می شود که عبّاس جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را برای خلافت متعین می دانست پس چگونه تجویز خلافت برای خود می کرد پس واضح شد که مراد عبّاس تجویز خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود و بسبب مزید قرب بچنین کلام تعبیر کرد شصت و ششم آنکه فخر رازی در نهایة العقول بعد عبارت سابقه گفته الثانی

انّه لما قبض رسول اللّه قال العبّاس لعلی امدد یدک ابایعک یقول النّاس هذا عمّ رسول اللّه بایع ابن عمّه فلا یختلف علیک

ص:599

اثنان و معلوم انّ العبّاس انما قال ذلک لأنّه وثق بطاعة النّاس لمن یبایعه لکونه عمّا لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اعظاما منهم للرسول و الذین یکونون کذلک لا بدّ و ان یکونوا مطیعین لمن نصّ علیه الرسول علیه السّلام لأنّ من رضیه النبی علیه السّلام للامامة فقبول المسلمین له اکثر ممّن رضیه عمّ رسول اللّه فالعبّاس کیف یمکنه الجزم بانّه لا یختلف اثنان علی من بایعه عم الرسول مع مشاهدته ان کلّهم ترکوا نصّ الرسول جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فان هذا الکلام اما جهالة مفرطة او وقاحة مفرطة این دلیل هم دلیل واضح و برهان لائحست بر بطلان ادعای دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام زیرا که گفتن عباس بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام که دراز بکن دست خود را بیعت تو کنم بگویند مردم که این ست عم رسول اللّه بیعت کرده ابن عم خود را پس اختلاف نکنند بر تو و کس دلیل صریحست بر آنکه عقد خلافت و بیعت بان برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نزد عباس جائز بوده و باعتقاد عبّاس رازی احتجاج می کند و لزوم جهالت مفرطه یا وقاحت مفرطه را در حق او باطل می داند پس اگر حدیث منزلت که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمقامات کثیره ارشاد فرموده دلالت بر سلب خلافت از آن حضرت می کرد چگونه عبّاس تجویز عقد خلافت و بیعت بآن برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام می کرد و جهالت مفرطه یا وقاحت مفرطه بر خود ثابت می نمود و معهذا اگر بالفرض عبّاس باین نکته عمیق که سنّیه بآن متفطن شده اند یعنی دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وانرسیده بود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام چگونه رد این تجویز نمی فرمود و ارشاد نمی کرد که سلب خلافت از من بدلالت حدیث منزلت که جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات و التسلیمات بمرات و کرات ارشاد فرموده ثابت شده چگونه بر خلاف آن تو تجویز بیعت برای

ص:600

من می کنی و گمان عدم اختلاف دو کس بسبب آن می بری شصت و هفتم آنکه نیز رازی در نهایة العقول بعد ذکر و وجه دیگر گفته الخامس ان عمر رضی اللّه عنه نصّ علی السّنة و کان یوصی لکل واحد منهم انّه لو صار اماما فانّه لا یجلس اقاربه علی رقاب النّاس مع علمه بانّه یعلمون منه ترکه الدین و اعراضه عن نصّ الرّسول فما کان فیهم من یقول کیف تنهانا عن ذلک مع انّک انت التارک لنصّ اللّه و نصّ رسوله رازی درین عبارت بنصّ عمر بر شش کس که از جمله شان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و وصیت او هر یک از ایشان را به اینکه اگر امام بشود ننشاند اقارب خود را بر رقاب مردم که آخرها با این معنی از حضرت ثالث خلافا لجنابه و مشاقّة له و معاندة ایّاه بظهور پیوست احتجاج کرده بر فقدان نصّ بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باین تقریب که هر گاه عمر با وصف علم خود به اینکه این شش کس می دانند که حضرت او ترک دین نموده و اعراض از نصّ رسول کرده این وصیّت می کند پس کسی در ایشان نبود که می گفت که چگونه منع می کنی ما را از اجلاس اقارب بر رقاب ناس با آنکه تو تارک نص خدا و رسول هستی و ظاهرست که این وصیت عمر دلالت واضحه دارد بر تجویز خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیز بعد خود حسب جوازها لغیره علیه السّلام من الخمسة الباقین الذین منهم عثمان پس اگر حدیث منزلت دلالت بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می نمود همان آش در کاسه می گردید یعنی لازم می آمد که خلیفه ثانی در تجویز خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد خود تارک دین و معرض از ارشاد جناب خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد و معهذا سکوت این شش کس که از جمله شان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برهان قاطع ست بر آنکه نزد اینها و نزد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم حدیث منزلت دلالت بر سلب خلافت از آن حضرت نمی کرد و الاّ چسان بعمر نه می گفتند که

ص:601

تو ما را از اجلاس اقارب بر رقاب ناس منع می کنی و تو خود تارک نصّ رسول هستی که بر خلاف ارشاد آن جناب تجویز خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می کنی شصت و هشتم آنکه محمد صدر عالم در معارج العلماء گفته اخرج البخاری فی الادب عن عبد الرحمن بن عبد القادر ان عمر بن الخطاب رض و رجلا من الانصار کانا جالسین فجئت فجلست إلیهما فقال عمر رض انا لا نحبّ من یرفع حدیثا فقلت لست اجالس اولئک یا امیر المؤمنین قال عمر بل تجالس هؤلاء و هؤلاء و لا ترفع حدیثنا ثم قال للانصاری من تری النّاس یقولون یکون الخلیفة بعدی فعدّ الانصاری رجالا من المهاجرین و لم یسمّ علیّا فقال عمر فما لهم عن أبی الحسن فو اللّه انّه لاحراهم ان کان علیهم لا تامهم علی طریقة من الحق ازین عبارت ظاهرست که خلافت مآب تجویز خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد خود نموده بلکه آن حضرت را لائق تر از همه کس دانسته و قسم شرعی بر آن یاد کرده پس رازی و اعور و شاهصاحب و امثال شان بادعای دلالت حدیث منزلت بر نفی خلافت آن حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در حقیقت تکذیب و تجهیل ثانی نبیل می نمایند و در پرده رد اهل حقّ زمزمه مخالفت آن مقتدای جلیل می نوازند شصت و نهم آنکه نیز رازی در نهایة العقول گفته السّادس انّ عبد الرحمن لمّا دام مبایعة علیّ شرط ان یستنّ فیهم بکتاب اللّه و سنة رسوله و سیرة الشیخین و کان یعلم انّ علیّا و غیره یعلمون انّه مع الشیخین مخالفون لکتاب اللّه و سنّة رسوله أ فما کان فی الجماعة من کانت له نفس و حمیة فیقول لعبد الرحمن نراک تحافظ علی کتاب اللّه و سنّة رسوله صلّی اللّه علیه و سلّم فلو اتّبعتهما فی تقریر الامر علی المنصوص علیه من قبلهما لما احتجت الی هذا القول فلم لا تکلّف نفسک اوّلا بمتابعة السنّة و کیف صبرت نفوسهم

ص:602

و هم اصحاب الحمیة و الانفة و الشجاعة و طلاقة اللسان علی السکوت علی ذلک فان کان کذلک فقد کانوا شرّ امة اخرجت للنّاس منسلخین عن کل حمیّة و مروة و کان عبد الرحمن فی غایة الوقاحة ازین عبارت ظاهرست که عبد الرحمن بن عوذ قصه کرده که بیعت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کند و آن حضرت را خلیفه سازد بشرط عمل بر کتاب و سنت و سیرت شیخین و فخر رازی بر تقدیر مخالفت عبد الرحمن نصّ را مخالفت حمیت و انفت و شجاعت و طلاقت لسان بر صحابه بسبب سکوت از اعتراض بر عبد الرحمن و بودن شان شر أمّة اخرجت للنّاس و انسلاخ شان از هر حمیت و مروت و بودن عبد الرحمن در غایت وقاحت ثابت کرده و بکمال ظهور واضحست که این همه محذورات که فخر رازی تقریر کرده لازم می آید اگر حدیث منزلت دلالت بر سلب خلافت جناب امیر المؤمنین ع نماید زیرا که بنا بر این عبد الرحمن در تجویز خلافت برای جناب امیر المؤمنین ع و اراده بیعت آن حضرت مخالفت نصّ می بود پس بنا بر این باید گفت که آیا نبود در جماعت کسی که برای او نفس و حمیت بوده باشد که می گفت بعبد الرحمن که می بینم ترا که محافظت می کنی بر کتاب اللّه و سنّت رسول او صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس اگر اتباع کتاب و سنّت در عدم تجویز خلافت برای علی بن أبی طالب می کردی هر آینه محتاج نمی شدی باین قول پس چرا تکلیف نمی دهی نفس خود را او لا بمتابعت سنت و چگونه صبر کرد نفوس این جماعت بر سکوت از این کلام بودند ایشان اصحاب حمیّت و انفت و طلاقت لسان حسب مزعوم سنیان پس اگر صحابه با وصف این همه سکوت کردند بودند اینها شر است که بیرون آورده شد برای مردم و بودند منسلخ از هر حمیت و مروت و بود عبد الرحمن در غایت وقاحت و ازینجا ظاهر شد که چون رازی با وصف سرد این تقریر درین مقام بعد ازین ادعای دلالت حدیث منزلت بر نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده در حقیقت مخالفت

ص:603

حمیت و انفت و شجاعت و طلاقت بر اصحاب ثابت کرده و بودن ایشان شر امت و منسلخ از هر حمیت و مروت و بودن عبد الرحمن در غایت وقاحت حسب افادۀ خود مبرهن نموده و چونکه ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر عبد الرحمن اعتراض بر اراده او بیعت آن حضرت را و تجویز خلافت آن جناب نفرموده ثابت شد که نزد آن جناب هم دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت آن حضرت باطل محض بود پس ادعای شاهصاحب و فخر رازی و من تبعه کذب محض و بهتان صرف و دروغ بیفروغ و غایت مجازفت و عدوان و طغیان و جور و جفا و اعتساف و سفسافست که قطع نظر از لزوم تضلیل و تفسیق و تجهیل و تحمیق و تسفیه و ذم و تعییر و تقبیح و تشنیع و هجو و ثلب و عیب صحابه عظام برین تقدیر نعوذ بالله اساءت ادب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم لازم می آید هفتادم آنکه ابو الفداء عماد الدین اسماعیل بن علی که از اکابر سلاطین و اعاظم اساطین و اجله معتمدین و افاخم ممدوحین و مقبولین سنّیه است و فضائل علیه و مناقب سامیه و محامد باذخه و مدائح شامخه او بر ناظر تتمة المختصر عمر بن مظفر بن عمر الشهیر بابن الوردی و فوات الوفیات محمد بن شاکر بن احمد الکتبی و روض المناظر قاضی القضاة محمد بن محمد الشهیر بابن الشحنة و طبقات فقهای شافعیه قاضی نقی الدین ابو بکر بن احمد اسدی و درر کامنه احمد بن علی بن حجر عسقلانی و غیر ان مخفی نیست در تاریخ خود مسمی بالمختصر فی اخبار البشر که نسخه قلمیه آن در خزانه کتب حرم مدینه منوره علی الراقد فیها و آله آلاف صلاة و تحیه بنظر قاصر رسیده و درین اوان برکت نشان بنسخه مطبوعه مصریه آن باین هیچمدان بر خورده می فرماید

ثم جمع عبد الرحمن النّاس بعد ان اخرج نفسه عن الخلافة فدعا علیّا فقال علیک عهد اللّه و میثاقه لتعملوا بکتاب اللّه و سنة رسوله و سیرة الخلیفتین من بعده فقال ارجو ان افعل

ص:604

و اعمل مبلغ علمی و طاقتی و دعا بعثمان و قال له مثل ما قال لعلی فرفع عبد الرحمن راسه الی سقف المسجد و یده فی ید عثمان و بایعه فقال علی لیس هذا اوّل یوم تظاهرتم علینا فیه فصبر جمیل و اللّه المستعان علی ما تصفون و اللّه ما ولّیت عثمان الاّ لیردّ الامر إلیک و اللّه کلّ یوم فی شان فقال عبد الرحمن یا علی لا تجعل علی نفسک حجّة و سبیلا فخرج علی و هو یقول سیبلغ الکتاب اجله فقال المقداد بن الاسود لعبد الرحمن و اللّه لقد ترکته یعنی علیّا و انّه من الذین بالحق و به یعدلون فقال یا مقداد لقد اجتهدت للمسلمین فقال المقداد انّی لا عجب من قریش انهم ترکوا رجلا ما اقول و لا اعلم ان رجلا اقضی بالحق و لا اعلم منه فقال عبد الرحمن یا مقداد اتّق اللّه فانی اخاف علیک الفتنة ثم لما احدث عثمان رضی اللّه عنه ما احدث من تولیته الامصار للاحداث من اقاربه

روی انّه قیل لعبد الرحمن بن عوف هذا کلّه فعلک فقال لم اظنّ به لکن اللّه علیّ ان لا اکلّمه ابدا و مات عبد الرحمن و هو مهاجر عثمان رضی اللّه عنهما و دخل علیه عثمان عائدا فی مرضه فتحوّل الی الحائط و لم یکلمه ازین عبارت بکمال وضوح و ظهور ساطع و لامعست که خلافت حقّ خاصّ جناب امیر المؤمنین علیه السلام بود و آن حضرت خود را متعیّن برای خلافت و امامت می دانست و تجویز آن برای دیگری نمی فرمود و عبد الرحمن بسبب صرف خلافت بسوی عثمان و اوّل و ثانی و ثالث و احزاب ایشان هم در صرف خلافت از حیدر کرّار علیه آلاف التحیة و السّلام ما تتابع اللیل و النهار و تجویز امامت برای اغیار جائر و ظالم و حائف و عاسف و غادر و خائن و کاذب و مائن بودند پس کالشمس فی رابعة النهار هویدا و آشکار گردید که ادعای دلالت حدیث منزلت بر نفی خلافت آن حضرت کذبیست

ص:605

ظاهر العوار و بهتانیست واضح الشنار و دلالت این عبارت بر آنکه خلافت حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود و صرف آن بدیگران وجهی از جواز نداشت بچند وجهست اول آنکه هر گاه عبد الرحمن بیعت عثمان کرد آن حضرت بعبد الرحمن ارشاد فرمود که چیست این اول روزی که تظاهر کردید شما بر ما و این کلام صریحست در آنکه تظاهر از عبد الرحمن و یاران او درین روز و قبل آن بر آن جناب واقع شده دوم آنکه قول آن حضرت فصبر جمیل دلالت صریحه دارد بر آنکه از عبد الرحمن و احزاب او ظلم صریح و عدوان قبیح بر آن حضرت بر آن صبر جمیل اختیار فرموده سوم آنکه قول آن حضرت و اللّه المستعان علی ما تصفون دلالت صریحه دارد بر آنکه عبد الرحمن و اخوان او ظلم بر آن حضرت کردند و اذیت بآنحضرت رسانیدند که آن جناب از حق تعالی استعانت بر وصف ایشان خواسته چهارم آنکه قول آن حضرت و اللّه ما ولّیت عثمان الخ صریحست در آنکه غرض عبد الرحمن از تولیت عثمان نه خدا ترسی و پرهیزگاری و رعایت حق و دینداری بود بلکه بمحض تسویل و خدع هوای نفس و طمع زخارف دنیای دنیّه و دوختن چشم بر حکومت و ریاست باطله مخزیه بوده پنجم آنکه قول آن حضرت و اللّه کلّ یوم فی شان دلیل صریحست بر تکدر و تالم و تاذّی آن حضرت از فعل شنیع عبد الرحمن و احزاب او و غرض آن حضرت از این ارشاد آنست که حق تعالی بعد این جزای این ظلم و جور بشمار خواهد رسانید و ذائقه عذاب خزی در دنیا و اقتحام درکات سعیر در آخرت خواهد چشانید ششم آنکه قول عبد الرحمن یا علی لا تجعل علی نفسک الخ دلیل صریحست بر آنکه عبد الرحمن کلمات معجز آیات جناب امیر المؤمنین علیه السلام را موجب ظهور کمال خزی و هوان و وضوح غایت حیف و عدوان و انکشاف اقصای جور و طغیان و انصراح منتهای ظلم و شنان خود و احزاب خود دانسته تهدید آن حضرت معاذ اللّه من ذلک اغاز نهاده هفتم آنکه از قول راوی مخرج علی و هو یقول یَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلَهُ ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد منع و تهدید عبد الرحمن عنید مکدّر و منغّص شده از نزد او

ص:606

تشریف برد و آیه یَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلَهُ که مشعر از نزول عقاب و عذاب بر احزاب کفر و ارتیابست در حق جماعة اصحاب اولی الأذناب تلاوت فرموده هشتم آنکه قول مقداد بعبد الرحمن لقد ترکته یعنی علیّا و انّه من الّذین یقضون بالحق الخ صریحست در طعن و تشنیع بر عبد الرحمن بر ترک بیعت جناب امیر المؤمنین و عدول او از جاده حق و صواب و جنوح و سیلان او بباطل و سراب نهم آنکه قول مقداد انّی لا عجب من قریش الخ صریحست در آنکه قریش که مراد از ان عبد الرحمن او دیگر اصحاب جلیل الشأن اند با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بغض و عناد و حسد و عداوت و أراد داشتند که با وصفی که می دانستند که کسی اقضی بالحق و اعلم از آن حضرت نیست باز ترک آن حضرت کردند دهم آنکه از قول عبد الرحمن یا مقداد اتق اللّه فانّی اخاف علیک الفتنة واضحست که عبد الرحمن مقداد را از اظهار کلمه حق و تبیین جور و جفای خود و احزاب خود منع کرد و تخویف مقداد بفتنه و فساد نمود پس ازینجا تحقق مزید ظلم و جور و حیف غاصبین و نائبین خلافت و غایت تصلّب و تعصّب شان در اخفای حق و ترویج باطل واضح شد و خرافات و تلمیعات و تهویلات و تسویلات سنّیه که اعمار غریزه در تزویق و تلفیق آن صرف کرده و بزعم باطل خود امتناع مخالفت حق بر صحابه و برائتشان از تعصّب و منع از اظهار حق و نزاهت از ایلام و اذیت کسی که انکار بر باطل کند ثابت نموده محض نقش بر آب و خدع سر آب گردید و للّه الحمد فی المبدإ و المآب

کلام شاه صاحب پیرامون تشبیه واقع در حدیث شریف منزلت از فرموده پیامبر ص و پاسخ او

قوله و تشبیهی که در کلام رسول ص واقع شود آن را بر تشبیه ناقص حمل کردن کمال بی دیانتیست و العیاذ باللّه اقول بحمد اللّه و حسن توفیقه از بیان سابق بکمال وضوح و ظهور دانستی که حدیث منزلت حسب تصریحات و افادات اکابر منقّدین و اساطین محققین سنیه دلالت بر اتصال و قرب دارد و هم حسب تصریحات ائمه لغت لفظ منزلت بمعنی مرتبه ست که آن بمعنی امر ثابتست پس هرگز هرگز نفی خلافت در مدلون لفظ منزلت داخل نباشد پس تشبیه تمامست و هرگز نقصان را در ان مدخلی نیست

ص:607

بلکه حمل حدیث بر نفی خلافت حمل تشبیه بر امر ناقص و مناقضست و مخالف افادات و تحقیقات شرّاح کلام جناب سیّد المرسلین و مضادّ تصریحات ائمه لغویین و این کمال بی دیانتیست و العیاذ باللّه و علاوه برین هر گاه شاهصاحب بصراحت تمام اعتراف کرده از بثبوت تشبیه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام حضرت هارون علی نبینا و آله و علیه السلام و حمل تشبیه را بر تشبیه کامل واجب دانسته اند و تصریح فرموده که تشبیهی که در کلام رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم واقع شود آن را بر تشبیه ناقص حمل کردن کمال بی دیانتیست پس بلا تکلّف و تصنع بالجزم و الیقین بلا مداخلت ظن و تخمین ثابت شد که جناب امیر المؤمنین علیه السلام معصوم بود زیرا که حضرت هارون علیه السلام معصوم بود بلا شبه پس اگر جناب امیر المؤمنین علیه السلام معصوم نباشد تشبیه ناقص بلکه انقص می شود پس بحمد اللّه حسب افاده شاه صاحب ثابت شد که جناب امیر المؤمنین علیه السلام معصوم بود و سلب عصمت از آن جناب کمال بی دیانتیست که وجب حمل تشبیه بوی بر تشبیه ناقض بلکه انقصست و نیز حضرت هارون علیه السّلام بلا شبه افضل از جمیع امّت حضرت موسی علیه السّلام بوده لا یعتریه ثوب الارتیاب و لا یمکن ان ینکره الاّ جاهل او کذاب پس هر گاه شاهصاحب اعتراف کردند بتشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحضرت هارون علیه السّلام و حمل تشبیه را بر تشبیه کامل واجب دانستند و حمل آن بر تشبیه ناقص کمال بی دیانتیست حسب تصریح شان افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کالشمس فی کبد السّماء حسب افاده شاهصاحب ثابت گردید و للّه الحمد علی ذلک حمدا کثیرا جزیلا پس کمال تحیرست که چگونه والد ماجد شاهصاحب و دیگر اسلاف شان کمال بیدیانتی اختیار ساختند که بکمال حیا و جسارت و غایت اقدام و دیانت تفضیل شیخین بر آن حضرت بتقریرات سخیف و حرکات عنیف در قرّة أبی مرّة بیان می کنند و بنیان دین و ایمان و اساس اتصاف بمعاول اعتساف می کنند بلکه خود شاهصاحب هم درین بلیه گرفتار و باین مرض مزمن تباه و زاراند که اوراقی چند در تفضیل شیخین نوشتند

ص:608

و بساط انصاف و تدین در تقریر این مطلب بی اصل در نوشتند و نیز بهمین اعتراف شاهصاحب مفترض الطاعة و واجب الامتثال بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام علی الاطلاق نسبت بجمیع امت حضرت رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در حالت حیات و هم بعد وفات آن حضرت ثابت می شود چه حضرت هارون بلا شبه مفترض الطاعة بوده و بر جمیع امت حضرت موسی علیه السلام امتثال او امر و اطاعت احکام آن جناب علی الاطلاق واجب و لازم بود پس همچنین می باید که جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم مفترض الطاعة و واجب الانقیاد باشد و بر جمیع امت آن حضرت امتثال اوامر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و اطاعت احکام آن جناب لازم و واجب باشد تا تشبیه آن حضرت بحضرت هارون کامل شود و الا تشبیه ناقص می شود و کمال بیدیانتی لازم می آید و العیاذ بالله من ذلک و هر گاه وجوب اطاعت و لزوم انقیاد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای جمیع امت آن حضرت ثابت شد و لو فی حیاة النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امامت و خلافت آن حضرت بلا فاصله ثابت خواهد شد لعدم القائل بالفرق و لزوم الخرق قوله و اگر ازین همه در گذریم پس درین حدیث کجا دلالتست بر نفی امامت خلفای ثلاثه تا مدعی ثابت شود اقول هر گاه ازین همه اعوجاج و اللجاج و عناد و مکابره و لداد درگذشتید تقریر اهل حقّ در استدلال بحدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مسلّم و مقبول گردید و ظاهرست که این تقریر شدید که اثبات آن و دفع شبهات رکیکه و ایرادات سخیفه بر آن بوجوه سنیه بیان کردیم بصراحت تمام نفی خلافت ثلاثه می کند چه خلافت حضرت هارون علیه السلام که اهل حقّ بر تقدیر حیات آن حضرت بعد حضرت موسی علیه السّلام ثابت می کنند خلافت متصله ست بلا فصل فاصل نه خلافتی که ثلاثه اجنبیه در آن حاجز و فاصل باشند پس خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم خلافت بی فاصله و متصل وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص:609

باشد و خلافت ثلاثه هباء منبثّا خواهد شد و این در نهایت وضوح و ظهورست لکن غفلت شاهصاحب از واضحات و بدیهیات نه امری تازه ست که سبب عجب و حیرت تواند شد طریقه قدیمه و سنت مستقیمه ایشان همینست که بتأیید باطل و ابطال حق هر چه در دل گذرد باید نگاشت و عوام و سفها را در تشکیک و وهم باید انداخت و از انکار بدیهیات و دفع واضحات هم مبالاتی نباید برداشت و کلام شاهصاحب درین مقام مشابه ست بآنکه بعض اتباع مسیلمه کذّاب و امثال او اولا در دلائل دالّه بر نبوّت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کلام کنند و گویند که این دلائل هرگز دلالت بر نبوت آن حضرت نمی کند و در تقریر ردّ دلالت شبهات واهیه خلاف عرف و لغت و تصریحات مقتدایان خود پیش کنند و باز بگویند که اگر ازین همه در گذریم پس درین دلائل کجا دلالتست بر نفی نبوّت مسیلمه و سجاح تا مدّعی ثابت شود فالجواب الجواب و نیز خلافتی که اهل حقّ برای حضرت هارون علیه السّلام ثابت می شد ثابت می کنند خلافت عامّه ست بر جمیع امت حضرت موسی علیه السلام پس چون جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمنزلۀ حضرت هارون علیه السلام باشد خلافت و امامت آن حضرت هم بر جمیع امت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثابت باشد و بالفرض اگر خلافت حضرت هارون ع بر بعض امت باشد نه بر کلّ امت پس شک نیست در اینکه این خلافت بر حزب اعظم بود و معدودی چند همراه حضرت موسی علیه السلام رفته بودند پس خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم بر حزب اعظم این امت ثابت باشد پس بسبب اولویت و اجماع مرکب خلافت بر جمیع امت هم ثابت خواهد شد و هر گاه خلافت و امامت آن حضرت بر جمیع امت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثابت شد ثلاثه متبوع و از جمله رعایای آن حضرت شدند و خلافت ایشان بباد فنا رفت جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً و دلالت حدیث منزلت بر خلافت بیفاصله جناب امیر المؤمنین علیه السلام و بطلان خلافت ثلاثه بوجوه عدیده سوای ما ذکر واضحست پس از آن جمله ست افتراض طاعت حضرت هارون ع

ص:610

علیه السّلام که شاهصاحب هم در حاشیه آن نقل کرده اند و آن بصراحت تمام نافی خلافت خلفای جورست چه خلاصه آن مفترض الطاعة بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلامست مثل حضرت هارون علیه السّلام و ظاهرست که حضرت هارون بنسبت جمیع امت حضرت موسی علیه السلام مفترض الطاعة بوده لا بالاستثناء بعض منهم پس جناب امیر المؤمنین علیه السلام بنسبت جمیع امت بلا استثناء الثلثة الرعاع مفترض الطاعة و لازم الاتباع باشد پس توهم صحّت خلافت ثلاثه از پا درآمد و تقریر افتراض طاعت تفصیلا مع دفع شبهات واهیه که بر آن وارد کرده اند در ما بعد انشاء اللّه تعالی عنقریب مبین می شود و همچنین ثبوت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ازین حدیث که باعتراف شعبه بن الحجّاج ثابتست کما سیجیء و افاده مخاطب هم مفید آنست کما بیّناه مفید خلافت بلا فاصله خلیفه بر حق و مبطل خلافت خلفای ثلاثه ست بالیقین فاستبصر وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ و همچنین ثبوت عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ازین حدیث مثبت حصر خلافت در جناب امیر المؤمنین علیه السلام ربّ العالمین و نافی خلافت خلفای مصنوعینست چه اینها بالیقین غیر معصوم بودند پس خلافت غیر معصوم و تقدم او بر معصوم قطعا باطل و مذموم کما لا یخفی علی ارباب الفهوم و همچنین در ما بعد انشاء اللّه تعالی می دانی که اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از حدیث منزلت حسب افاده خلیفه رابع سنّیان ثابتست و اعلمیت مثبت افضلیت و افضلیت مثبت تعیّن خلافت آن حضرتست و تعین خلافت آن حضرت دلیل واضحست بر سلب خلافت خلفای جور فنعوذ باللّه من الحور بعد الکور همچنین ثبوت امامت و وصایت شبر و شبیر اولاد حضرت هارون علیه السلام مثبت امامت و وصایت حسنین علیهما السلامست و آن باجماع مرکب مستلزم خلافت بلا فصل جناب امیر المؤمنین علیه السلام و نفی خلافت غاصبین حقوق کرامست و همچنین ثبوت مقهوریت و مظلومیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل حضرت هارون علیه السلام از حدیث منزلت

ص:611

کما دل علیه قول اروی دلالت واضحه بر سلب خلافت جائرین و انهماکشان در قهر و مخالفت جناب امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه و ابنائه المعصومین دارد الی غیر ذلک ممّا سیجیء بعون اللّه رب العالمین

اعتراف شاه صاحب به استفاده امامت امیر مؤمنان از حدیث منزلت فی الجمله و بیان علامه محقق میر حامد حسین طاب ثراه

قوله غایة ما فی الباب استحقاق امامت برای حضرت امیر ثابت می شود و لو فی وقت من الاوقات و هو عین مذهب اهل السنة اقول هر گاه از ایراد شبهات رکیکه و اعتراضات سخیفه که بر تقریر دلالت حدیث شریف بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام دارد کرده بودید درگذشتید و تقریر اهل حقّ را درین باب تسلیم کردید پس بعد آن این حرف بر زبان آوردن که ازین حدیث غایة ما فی الباب استحقاق امامت برای حضرت امیر ثابت می شود و لو فی وقت من الاوقات از عجائب هفوات و غرائب خزعبلات و طرائف عثرات و بدائع ترهات و روائع طامّاتست زیرا که مفاد صریح تقریر اهل حقّ ثبوت خلافت و امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلامست متصل وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بلا فصل فاصل لا فی وقت من الاوقات زیرا که خلافت حضرت هارون علیه السلام که بر تقدیر حیات آن حضرت بعد حضرت موسی علیهما السلام ثابت می شد خلافت متصله ست که فصل فاصل در آن امکانی ندارد پس همچنان می باید که خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نیز خلافت متصله باشد بلا فصل فاصل تا تشبیه تمام شود و حمل آن بر خلافت منفصله عن الوفاة که در آن فواصل اجنبیه ثلاثه فاصل باشند حمل تشبیه ست بر تشبیه ناقص و آن حسب افاده خود شاهصاحب کمال بی دیانتیست و العیاذ باللّه قطع نظر ازین ثبوت استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام بنص سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السلام مفید خلافت بیفاصله آن حضرتست چه نصّ بر خلافت خلفای ثلاثه و باعتراف خود شاهصاحب مفقودست چنانچه در صدر همین باب تصریح کرده اند و هر گاه نصّ بر خلافت ثلاثه متحقق نباشد و استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت

ص:612

ثابت شود بنصّ پس خلافت بیفاصله آن حضرت متحقق خواهد شد چه تقدیم غیر منصوص علیه بر منصوص علیه نهایت قبیحست و هیچ عاقلی تجویز آن نتوان کرد

چهل استدلال به حدیث منزلت بر امامت و عصمت امیر مؤمنان علیه السلام

اشاره

و هر گاه بحمد اللّه و حسن توفیقه از دفع شبهات طریفه و قمع ایرادات لطیفه شاهصاحب که در تقریر و تلفیق آن مساعی جمیله بکار برده و اتعاب نفس نازنین در تدوین و تزویق آن بغایت قصوی رسانیده فراغ حاصل شد حالا باید دانست که این همه مباحث متعلق بتقریر دلالت حدیث منزلت بجهت استخلاف حضرت موسی حضرت هارون السّلام را بود حالا بعنایت بی غایت پروردگار و تایید و تسدید حضرات ائمه اطهار علیهم آلاف التحیة و السّلام ما اتصل اللیل و النهار دلائل دیگر که از ان دلالت حدیث شریف بر خلافت و امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ظاهر و باهر شود ایراد می کنم و ازین دلائل کمال شناعت و سماجت تعسّف و تصلّف یوسف واسطی و نهایت قبح و فظاعت کلمات غرابت سمات و هفوات و خزعبلات و هذیانات و ترهات او که در باب حمل اهل حق حدیث منزلت را بر امامت سراییده که این حدیث دلالت دارد بر عدم استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای خلافت و این حدیث شریف را دلیل طعن و عیب و منقصت صریح در حق وصی بر حق العیاذ بالله من ذلک پنداشته یعنی دلیل حصول فتنه عظیم و فساد فخیم از استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل فتنه عجل که در بنی اسرائیل واقع شده و سلب عقل از اهل حقّ بجهت استدلال بآن بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خواسته کما سمعت سابقا واضح خواهد شد و هم ازین دلائل ظاهر خواهد شد نهایت بطلان و هوان جزافات و هفوات امام اعظم اعور یعنی ابن تیمیه که او هم بکمال سلاطت لسان و بشاعت بیان همداستان نواصب بدزبان گردیده بلکه در مضمار لداد و عناد قدم خود را از نواصب فراتر نهاده و انواع مهملات و خزعبلات و خرافات آغاز نهاده چنانچه سابقا شنیدی که استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را

ص:613

که وقت توجه سرور انام صلّی اللّه علیه و آله بغزوة تبوک واقع شده و از حدیث منزلت نزد او همان مرادست اضعف و اوهن از جمیع استخلافات معتاده می گرداند و گمان می برد که هر استخلافی که قبل ازین واقع شده افضل و اشرف و اقوی و اعظم از آنست که درین غزوه جز نسوان و صبیان و معذورین و عصات و منافقین جفات باقی نماندند و رجال اقویای مؤمنین و عظمای موقنین در مدینه نبودند بخلاف دیگر استخلافات که بر اقویای رجال مؤمنین با کمال واقع شده و ابن تیمیه بر مجرد این دعوی اکتفا نه کرده خواسته که وهن و ضعف این استخلاف از فعل و قول جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت سازد چنانچه گفته فلهذا خرج إلیه علی یبکی الخ این کلامش دلالت واضح دارد بر آنکه بکای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و عرض آن حضرت أ تخلفنی الخ باین سبب بود که این استخلاف اضعف از استخلافات معتاده آن حضرت بود و دیگر استخلافات اشرف و اعلی از آن الخ وهم چنین ظاهر خواهد شد از ان نهایت بطلان جسارت سراسر خسارت فخر رازی که ترانه عجیبی و آهنگ غریبی برداشته حیا و خوف را از اهل اسلام یکسو گذاشته علم مخالفت بداهت برداشته یعنی تجویز عدم تنفیر ازاله مرتبه خلافت از هارون علیه السّلام باحتمال کراهت آن حضرت از رتبه خلافت آغاز نهاده و کلامی گفته که محصل آن این ست که عزل وقتی منفر می شود که معزول پستر شود از مرتبه که مرتفع شده باشد بسبب آن و هر گاه زائل شود از معزول مرتبه که مرتفع بآن نشده پس این زوال منفر نیست و چون حضرت هارون علیه السّلام شریک حضرت موسی علیه السّلام در ادای رسالت بوده و این ارفع منازلست و گاه ست که مکروه می دارد انسان شریک فی الریاسة که خلیفه شریک خود باشد و هر گاه جائزست که حاصل نشود بسبب آن زیادت و نقصان پس عزل از آن منفر نباشد انتهی و نیز از آن نهایت قبح و فظاعت عناد و لداد بعض حکمائی سنّیه که در وادی تعصّب و هرزه سرای تیزگام می رود و کلامی که مانا؟ و شبیه بکلام مجانینست

ص:614

بر زبان می آرد یعنی استخلاف حضرت موسی حضرت هارون علیهما السّلام را سبب ترک عبادت حق تعالی و اختیار عبادت عجل بعد رفتن حضرت موسی علیه السّلام قرار می دهد و اظهار می نماید که چون حضرت موسی علیه السّلام قوم خود را بسوی هارون علیه السّلام سپرد و بسوی خدا نسپرد لهذا اینها ترک عبادت حق تعالی کردند و عبادت عجل آغاز نهادند و نیز می گوید که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چون استخلاف نفرمود بعد خود و تسلیم نمود امر امت خود را بسوی خدا پس حق تعالی برای امت آن حضرت افضل ناس را بعد حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اختیار کرد و آن ابو بکر بود که اصلاح کرد در میان قوم آن حضرت و هذا اوان الشروع فی الدلائل الدالة علی دلالة حدیث المنزلة علی خلافة علی علیه السّلام

دلیل اول ثبوت افتراض طاعت جناب امیر ع به ثبوت افتراض طاعت هارون

دلیل اول آنکه علاوه بر ثبوت خلافت حضرت هارون علیه السّلام از شاد حضرت موسی ع در وقت غیبت طور و عدم جواز زوال و انقطاع آن که سابقا بابلغ وجوه و احسن طرق مبین شد قطعا و جزما و بتّا و یقینا از منازل حضرت هارون علیه السّلام افتراض طاعت و لزوم انقیاد و وجوب اتباع آن حضرت ست هیچ مکابری و معاندی هم خلق احتمال انقطاع و زوال در آن نمی تواند کرد و وجوب اتباع حضرت هارون علیه السّلام امریست نهایت ظاهر و واضح تا آنکه حضرات سنّیه هم با این همه انهماک در انکار واضحات منع آن نتوانستند کرد بلکه بتاکید و تشیید تمام اثبات آن کرده اند شمس الدین محمود بن عبد الرحمن بن احمد اصفهانی در تشیید القواعد فی شرح تجرید العقائد گفته قوله انّه کان خلیفة له علی قومه فی حال حیاته قلنا لا نسلّم ذلک بل کان شریکا له فی النبوة و الشریک غیر خلیفة و لیس جعل احد الشریکین خلیفة عن الآخر اولی من العکس و قوله تعالی حکایة عنه اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی فالمراد به المبالغة و التاکید فی القیام بامر قومه علی نحو

ص:615

قیام موسی امّا ان یکون مستخلفا عنه بقوله فلا فان المستخلف عن الشخص بقوله لو لم یقدّر استخلافه لما کان له القیام مقامه فی التصرف و هارون من حیث هو شریک فی النبوة له ذلک و لو لم یستخلفه موسی و حسام الدّین سهارنپوری در مرافض گفته و قول مستدلین که هارون بدلیل قول حق تعالی اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی خلیفه حضرت موسی علیه السّلام بود در حین حیات آنجناب پس لازم آید که بعد از وفات آن جناب بر تقدیر حیات خود نیز خلیفه بود گوییم لا نسلّم که حضرت هارون در حین حیات حضرت موسی خلیفه آن حضرت بود بلکه حضرت هارون با آن جناب در منصب نبوت شرکت داشت و گردانیدن احد الشریکین خلیفه دیگر اولی از عکس نیست و قول حضرت موسی علیه السّلام اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی که از وی بادی الرای استخلاف مستفاد می شود مراد از وی استخلاف نیست بلکه محمول بر مبالغه و تاکیدست در قیام ترتیب قوم و تدبیر کار ایشان مانند آن جناب یعنی مثل ما بتقید تمام بامر قوم قیام نما زیرا که خلیفه شخصیست که اگر مستخلف او را خلیفه نکند قیام او مقام مستخلف در تصرفات جائز و درست نبود و در ما نحن فیه نه چنینست چه حضرت هارون بسبب اینکه در منصب نبوت شریک حضرت موسی علیهما السّلام بود اگر بالفرض حضرت موسی بقول خود اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی خطابش نمی فرمود آن جناب استحقاق تصرف در امور خلائق داشت انتهی و تفتازانی در شرح مقاصد گفته و لو سلّم العموم فلیس من منازل هارون الخلافة و التصرف بطریق النیابة علی ما هو مقتضی الامامة لأنّه شریک له فی النبوة و قوله اخلفنی لیس استخلافا بل مبالغة و تاکیدا فی القیام بامر القوم و قوشچی در شرح تجرید گفته و لو سلّم فلیس من منازل هارون الخلافة و التصرف بطریق النیابة علی ما هو مقتضی الامامة لأنّه شریک له فی النبوة و قوله اخلفنی لیس استخلافا بل مبالغة و تاکیدا فی القیام بامر القوم و اسحاق

ص:616

هروی در سهام ثاقبه گفته و قوله هارون اخلفنی لیس استخلافا بالمعنی المشهور بل تاکیدا بالقیام لامر الجمهور ایام غیبة موسی علیه السّلام و الا فهو کان نبیّا فی زمن موسی علیه السّلام و مامورا بالتبلیغ و هر گاه حضرت هارون علیه السّلام مفترض الطاعة و لازم الاتباع در حیات حضرت موسی علیه السّلام باشد پس همچنین جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم در حیات سرور کائنات علیه و آله افضل التحیات مفترض الطاعة و لازم الاتباع باشد لثبوت عموم المنازل بالوجوه المتقدمة و حمل منزلت بر منازل مشهوره هم که شاه ولی اللّه در ازالة الخفا رضا بان داده برای اثبات مرام کافی و وافیست و ثبوت افتراض طاعت و لزوم اتباع جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حیات سرور انام صلّی اللّه علیه و آله الکرام برای ثبوت خلافت آن حضرت کافیست بچند وجه اوّل آنکه قول بوجوب اطاعت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در حیات سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و باز صرف خلافت از آن حضرت و دخول آن حضرت در زمره رعایا و متبوعین بعد وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خلاف اجماع مرکبست دوم آنکه عقل هیچ عاقلی تجویز نتوان کرد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حیات جناب سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السّلام و الاکرام مثل حضرت هارون واجب الاتباع و لازم الاطاعة باشد و بعد وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این رتبه از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مصروف شود و آن حضرت در زمره رعایا و مرءوسین و تابعین داخل گردد سوم آنکه هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل حضرت هارون علیه السّلام واجب الاطاعة و لازم الاتباع علی الاطلاق باشد جمیع امت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم را تا آنکه اصحاب ثلاثه هم تابع جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شوند و اطاعت آن حضرت بر ایشان لازم باشد پس اگر بعد وفات سرور انام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جناب

ص:617

امیر المؤمنین علیه السّلام خلیفه و امام نباشد بلکه ثلاثه خلیفه و امام شوند قلب موضوع و عکس مشروع لازم آید که کسانی که تابع و مطیع بودند متبوع و مطاع شوند و کسی که لازم الاطاعة و واجب الاتباع بود از رعایا و اتباع کرد و سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ و غایت قوت و متانت و نهایت حصافت و رزانت این وجه بمرتبۀ ظاهرست که شاهصاحب با این همه اطناب و اسهاب و مزید انهماک در ابطال حق و تایید باطل با وصفی که در تقریر شیعه اصل این وجه را اختصارا نقل کرده لکن بمقام جواب در متن کتاب قفل سکوت و صموت بر لب زده مصلحت در اعراض و اغماض از آن دیده اند و کفی به عجزا و عارا و قصورا و شنارا و در حاشیه بعد ایراد تقریر افتراض طاعت بتفصیل زائد از متن بر ایراد لفظ لا یخفی ما فیه اکتفا کرده و نیز تقریر حاشیه را مخالفت تقریر متن کتاب گمان برده کما سبق التنبیه علیه و غایت تسویل و تلمیع و نهایت تاویل و تخدیع اسلاف با انصاف شاهصاحب بجواب ثبوت افتراض طاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام آنست که می گویند که افتراض طاعت حضرت هارون علیه السّلام بسبب نبوت بود و چون نبوت از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منتفی شد مسبب آن که افتراض طاعتست نیز منتفی خواهد شد و باین تقریر قاضی عضد و جرجانی و تفتازانی و قوشجی و ابن حجر مکی و غیر ایشان آویخته اند در شرح مواقف می گوید و نفاذ امر هارون بعد وفاة موسی لنبوته لا للخلافة عن موسی کما اعترفتم به فی هذا الوجه و قد نفی النبوة ههنا لاستحالة کون علی نبیا فیلزم نفی مسببه الذی هو افتراض الطاعة و نفاذ الامر و تفتازانی در شرح مقاصد بعد منع کون الخلافة من منازل هارون و منع بقائها بعد الموت و لو سلّم فتصرف هارون و نفاذ امره لو بقی بعد موسی انما یکون لنبوته و قد انتفت النبوة فی حق علی رضی اللّه تعالی عنه فینتفی

ص:618

ما یبتنی علیها و یتسبب عنها و قوشجی در شرح تجرید گفته و لو سلّم فتصرف هارون و نفاذ امره لو بقی بعد موت موسی انما یکون لنبوته و قد انتفت النبوة فینتفی ما یبتنی علیها و یتسبب عنها و ابن حجر در صواعق گفته ثم نفاذ امر هارون بعد وفاة موسی لو فرض انّما هو للنبوة لا للخلافة عنه و قد نفیت النبوة لاستحالة کون علیّ نبیّا فیلزم نفی سببها الّذی هو افتراض الطاعة و نفاذ الامر و بطلان این توهم فضیح و شناعت این تهجم قبیح پر ظاهرست بوجوه عدیده اول آنکه از آن لازم می آید که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در مرتبه رابعه هم خلیفه نباشد چه هر گاه نزد این حضرات نفی نبوت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام موجب نفی افتراض طاعت آن حضرتست پس چونکه در مرتبه رابعه هم بلا ریب نبوت از آن حضرت منتفی ست و کسی قائل بحصول نبوت در این مرتبه برای؟ آن حضرت نیست لازم آید که درین مرتبه هم افتراض طاعت از آن حضرت منتفی شود معاذ اللّه من ذلک دوم آنکه اگر نفی ثبوت مستلزم نفی وجوب طاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می بود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در احادیث عدیده اطاعت حضرت واجب نمی فرمود حال آنکه در ما بعد انشاء اللّه تعالی می دانی که بنصّ احادیث عدیده اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام واجبست سوم آنکه بنا بر این مصیبت عظمی و قیامت کبری بر سر اهل سنت بر پا می شود یعنی هر گاه انتفای نبوت از کسی دلیل انتفای وجوب اطاعت او باشد عدم وجوب اطاعت ثلاثه و بطلان خلافت شان بالبداهة متحقق خواهد گردید زیرا که نبوت از ایشان هم منتفی ست بلا ریب پس افتراض طاعت از ایشان هم منتفی شود پس خلافت کجا ماند و امامت کو فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً چهارم آنکه بلا شبه از منازل حضرت هارون علیه السّلام عصمتست پس لازم آید که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

ص:619

هم معصوم باشد و ثبوت عصمت آن حضرت برای اثبات امامت و خلافت آن حضرت کافی و وافیست بقبح تقدیم غیر المعصوم علی المعصوم و از انتفای نبوت انتفائی عصمت لازم نمی آید و الا لازم آید که ملائکه هم معصوم نباشند که نبوت در ایشان منتفی ست پس معاذ اللّه عصمت شان منتفی شود پنجم آنکه اگر بسبب انتفای نبوت انتفای افتراض طاعت لازم آید بزعم آنکه نبوت سبب افتراض طاعتست چون سبب منتفی شد مسبب نیز منتفی خواهد شد لازم آید که معاذ اللّه فضائل دیگر نیز از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام باین زعم که نبوت سبب دیگر فضائل هارون علیه السّلام بود و چون نبوت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام منتفی شد دیگر فضائل هم معاذ اللّه منتفی شود ششم آنکه در کمال ظهور و وضوحست که از انتفای نبوت انتفای افتراض طاعت لازم نمی آید چه سبب افتراض طاعت منحصر در نبوت نیست بلکه افتراض طاعت بوجه دیگر هم سوای نبوت حاصل می شود چنانچه طاعت پروردگار واجبست و طاعت خلفا واجبست و نبوت ایشان را حاصل نیست پس هر گاه برای چیزی اسباب متعدده باشد از فوات یک سبب انتفای مسبب لازم نه می آید و تعدّد اسباب برای شیء واحد چنان شائع و ذائع ست که بر بر ادنی محصلین هم مخفی نیست چه جا اکابر محققین عبد اللّه بن یوسف المعروف بابن هشام در مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب در ذکر معانی لو گفته الثالث انّها تفید امتناع الشرط خاصّة و لا دلالة لها علی امتناع الجواب و لا علی ثبوته و لکنّه ان کان مساویا للشرط فی العموم کما فی قولک لو کانت الشمس طالعة کان النهار موجودا لزم انتفاؤه لأنّه یلزم من انتفاء السبب المساوی انتفاء مسبّبه و ان کان اعم کما فی قولک لو کانت الشمس طالعة کان الضوء موجود أ فلا یلزم انتفاءه و انما یلزم انتفاء القدر المساوی منه للشّرط و هذا قول المحققین و یتلخّص

ص:620

علی هذا ان یقال انّ لو تدلّ علی ثلثة امور عقد السببیة و المسببیة و کونهما فی الماضی و امتناع السبب ثم تارة یعقل بین الجزئین ارتباط مناسب و تارة لا یعقل فالنوع الاوّل علی ثلثة اقسام ما یوجب فیه الشرع او العقل انحصار مسببیة الثانی فی سببیة الاول نحو لو شئنا لرفعناه بها و نحو لو کانت الشمس طالعة کان النّهار موجودا و هذا یلزم فیه من امتناع الاول امتناع الثانی قطعا و ما یوجب احدهما فیه عدم الانحصار و المذکور نحو لو نام لانتقض وضوءه و نحو لو کانت الشمس طالعة کان الضّوء موجودا و هذا لا یلزم فیه من امتناع الاوّل امتناع الثانی کما قدّمناه و ما یجوّز فیه العقل ذلک نحو لو جائنی اکرمته فان العقل یجوّز انحصار سبب الاکرام فی المجیء و یرجحه ان ذلک هو الظاهر من ترتیب الثانی علی الاوّل و انّه المتبادر الی الذّهن و استصحاب الاصل و هذا النوع یدل فیه العقل علی انتفاء المسبب المساوی لانتفاء السبب لا انتفائه مطلقا و یدل الاستعمال و العرف علی الانتفاء المطلق ازین عبارت ظاهرست که حسب افاده محققین سبب بر دو قسم می باشد بعض اسباب مساوی مسبب می باشند و بعض اسباب عامّ هستند از مسبّب و از انتفاء سبب عام انتفای مسبب لازم نمی آید چنانچه طلوع شمس سبب عامّ وجود ضوأست و از انتفاء طلوع شمس انتفاء ضوء لازم نمی آید و نهایت تعجب و تحیر از تفتازانی رو می دهد که او هم بشبه رکیکه انتفای افتراض طاعت بسبب انتفای نبوت آویخته حال آنکه خودش در بحث او جواز بودن اسباب مختلفه برای شیء واحد نقلا عن ابن الحاجب ذکر کرده و در جواب کلام ابن الحاجب ردّ آن ننموده بلکه عدم مضرت این معنی با مراد قوم بیان نموده چنانچه در شرح مطول تلخیص گفته و لو للشرط أی لتعلیق حصول مضمون الجزاء بحصول مضمون الشرط فوضا فی الماضی مع القطع بانتفاء الشرط فیلزم انتفاء الجزاء کما تقول لو جئتنی

ص:621

لاکرمتک معلّقا للاکرام بالمجیء مع القطع بانتفائه فیلزم انتفاء الاکرام و امّا عبارة المفتاح و هی انّها التعلیق ما امتنع بامتناع غیره علی سبیل القطع کقولک لو جئتنی لأکرمتک معلّقا لامتناع اکرامک بما امتنع من مجیء مخاطبک ففیها اشکال لأنّه جعل اوّلا المعلق نفس الجزاء و المعلق علیه امتناع الشرط و ثانیا المعلق امتناع الجزاء و المعلق علیه نفس الشرط مع وضوح فساد کلّ منهما فقد وجّهه بعض من اطّلع علیه بانّه علی حذف المضاف أی انها التعلیق؟ امتناع ما امتنع و معلّقا لامتناع اکرامک بامتناع ما امتنع من المجیء و اظنّ انّه لا حاجة إلیه لان تعلیق الحکم بالوصف مشعر بالعلیّة فکانّه قیل انّها لتعلیق ما امتنع من حیث انّه ممتنع و هذا معنی تعلیق امتناعه و کذا قوله بما امتنع و هذا معنی لطیف شجّع السکاکی علی هذه العبارة و غفل عنه المهرة من معتنی کتابه فعنده هی لتعلیق الامتناع بالامتناع القطعی و علی ما ذکرنا لتعلیق الثبوت بالثبوت مع القطع بانتفاء الاوّل و المآل واحد ففی الجملة هی لامتناع الثانی اعنی الجزاء لامتناع الاوّل اعنی الشرط سواء کان الشرط و الجزاء اثباتا او نفیا او احدهما اثباتا و الآخر نفیا فامتناع النفی اثبات و بالعکس فهو فی نحو لو لم تاتنی لم اکرمک لامتناع عدم الاکرام لامتناع عدم الاتیان اعنی لثبوت الاتیان هذا هو المشهور بین الجمهور و اعتراض علیه الشیخ ابن الحاجب بانّ الاوّل سبب و الثانی مسبّب و السّبب قد یکون اعم لجواز ان یکون لشیء اسباب مختلفة کالنّار و الشمس للاشراق فانتفاء السّبب لا یوجب انتفاء المسبب بخلاف انتفاء المسبب فانّه یوجب انتفاء السبب الا تری انّ قوله تعالی لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا

ص:622

انّما سیق لیستدل بامتناع الفساد علی امتناع تعدّد الالهة دون العکس إذ لا یلزم من انتفاء تعدّد الالهة انتفاء الفساد لجواز ان یفعله اللّه بسبب آخر فالحق انّها لامتناع الاوّل لامتناع الثانی و قال بعض المحققین انّ دلیله باطل و دعواه حقّ امّا الاول فانّ الشرط عندهم اعمّ من ان یکون سببا نحو لو کانت الشمس طالعة کان النهار موجودا او شرطا نحو لو کان لی مال لحججت او غیرهما نحو لو کان النهار موجودا لکانت الشمس طالعة و امّا الثانی فلان الشرط ملزوم و و الجزاء لازم و انتفاء اللازم یوجب انتفاء الملزوم من غیر عکس فهی موضوعة لیکون جزائها معدوم المضمون فیمتنع مضمون الشرط الّذی هو ملزوم لاجل امتناع لازمه و هو الجزاء فهی لامتناع الاول لامتناع الثانی أی لیدلّ انتفاء الجزاء علی انتفاء الشرط و لهذا قالوا فی القیاس الاستثنائی ان رفع التالی یوجب رفع المقدم و رفع المقدم لا یوجب رفع التالی فقولنا لو کان هذا انسانا کان حیوانا لکنّه لیس بحیوان ینتج انّه لیس بانسان و قولنا لکنه لیس بانسان لا ینتج انه لیس بحیوان هذا ما ذکره جماعة من الفحول و تلقّاه غیرهم بالقبول و نحن نقول لیس معنی قولهم لو لا امتناع الثانی لامتناع الاوّل انّه یستدل بامتناع الاول علی امتناع الثانی حتی یرد علیه ان انتفاء السبب او الملزوم لا یدلّ علی انتفاء المسبب او اللازم بل معناه انّها للدلالة علی انّ انتفاء الثانی فی الخارج انّما هو بسبب انتفاء الاوّل فمعنی لو شاء اللّه لهداکم اجمعین ان انتفاء الهدایة انّما هو بسبب انتفاء المشیّة فهی عندهم تستعمل للدلالة علی انّ علّة انتفاء مضمون الجزاء فی الخارج هی انتفاء مضمون الشرط من غیر التفات الی انّ علّة العلم بانتفاء

ص:623

الجزاء ما هی الخ و نیز تفتازانی در شرح مختصر تلخیص گفته و لو للشرط الی لتعلیق حصول مضمون الجزاء الحصول مضمون الشرط فرضا فی الماضی مع القطع بانتفاء الشرط فیلزم انتفاء الجزاء کما تقول لو جئتنی لاکرمتک معلقا للاکرام بالمجیء مع القطع بانتفائه فیلزم انتفاء الاکرام فهی لامتناع الثانی اعنی الجزاء لامتناع الاول اعنی الشرط یعنی ان الجزاء منتف بسبب انتفاء الشرط هذا هو المشهور بین الجمهور و اعترض علیه ابن الحاجب بان الاول سبب و الثانی سبّب و انتفاء السبب لا یدل علی انتفاء المسبّب لجواز أن یکون للشیء اسباب متعدّدة بل الامر بالعکس لأنّ انتفاء المسبب یدلّ علی انتفاء جمیع اسبابه فهی لامتناع الاول لامتناع الثانی الا تری انّ قوله تعالی لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا انما سیق لیستدل بامتناع الفساد علی امتناع تعدّد آلهة دون العکس و استحسن المتأخرون رای ابن الحاجب حتی کادوا یجمعون علی انها لامتناع الاوّل لامتناع الثانی اما لما ذکره و امّا لان الاول ملزوم و الثانی لازم و انتفاء اللازم یوجب انتفاء الملزوم من غیر عکس لجواز أن یکون اللازم اعم و انا اقول منشأ هذا الاعتراض قلّة التأمّل لأنّه لیس معنی قولهم لو لامتناع الثانی لامتناع الاوّل انّه یستدل بامتناع الاول علی امتناع الثانی حتی یرد علیه ان انتفاء السبب او الملزوم لا یوجب انتفاء المسبب او اللازم بل معناه انها للدلالة علی ان انتفاء الثانی فی الخارج انما هو بسبب انتفاء الاول فمعنی لو شاء اللّه لهدیکم ان انتفاء الهدایة انما هو بسبب انتفاء المشیة یعنی انها تستعمل الدلالة علی ان علة انتفاء مضمون الجزاء فی الخارج هی انتفاء مضمون الشرط من غیر التفات الی ان علة العلم بانتفاء الجزاء ما هی الخ و مخفی نماند

ص:624

که جواب شبه انتفاء افتراض طاعت بسبب انتفاء نبوت جناب سید مرتضی طاب ثراه که اعلام کبار سنّیه محامد جلیله و مدائح جمیله و مناقب عظیمه و فضائل فخیمه برای آنجناب ثابت می کنند ذکر نموده لیکن تفتازانی و جرجانی و اتّباع شان بسبب قصور باع در فن کلام کما هو واضح علی اولی الافهام بر افادات جناب سید مرتضی مطلع نشده این شبه رکیکه و مقاله سخیفه بر زبان آورده اند در شافی بعد اثبات عموم منازل فرموده و یمکن مع ثبوت هذه الجملة ان ترتب الدلیل فی الاصل علی وجه یجب معه کون هارون مفترض الطاعة علی امّة موسی لو بقی الی بعد وفاته و ثبوت مثل هذه المنزلة لامیر المؤمنین علیه السلام و ان لم یرجع الی کونه خلیفة له فی حال حیاته و وجوب استمرار ذلک الی بعد الوفاة فان فی المخالفین من یحمل نفسه علی دفع خلافة هارون لموسی علیهما السلام فی حیاته و انکار کونه منزلة تنفصل عن ثبوته و ان کان فیما حمل علیه نفسه ظاهر المکابرة و نقول قد ثبت ان هارون علیه السلام کان مفترض الطاعة علی امة موسی لمکان شرکته له فی النبوة التی لا یتمکّن من دفعها و ثبت انّه لو بقی بعده لکان ما یجب من طاعته علی جمیع امة موسی علیه السلام یجب له لانه لا یجوز خروجه عن النبوة و هو حیّ و إذا وجب ما ذکرناه و کان النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قد اوجب بالخبر لامیر المؤمنین جمیع منازل هارون من موسی او نفی ان یکون نبیّا و کان من جملة منازله انّه لو بقی بعده لکان طاعته المفترضة علی امته و ان کانت تجب لمکان نبوته وجب ان یکون امیر المؤمنین ع المفترض الطّاعة علی سائر الامّة بعد وفاة النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ان لم یکن نبیّا

ص:625

لان النفی النبوة لا یقتضی نفی ما یجب لمکانها علی ما بیّنّاه و انّما کان یجب لنفی النبوّة نفی فرض الطاعة لو لم یصحّ حصول فرض الطاعة الا للنّبیّ و إذا جاز ان یحصل لغیر النّبی کالامام و الامیر علم انفصاله من النبوة و انّه لیس من شرائطها و حقائقها التی تثبت بثبوتها و تنتفی بانتفائها و المثال الّذی تقدم یکشف عن صحة قولنا و انّ النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لو صرح ایضا مما ذکرناه حتی یقول

انت منی بمنزلة هارون من موسی فی فرض الطاعة علی امّتی و ان لم تکن شریکی فی النّبوّة و تبلیغ الرسالة لکان کلامه مستقیما بعیدا عن التنافی و چون فخر رازی برین جواب جناب سید مرتضی طاب ثراه مطلع شده از ذکر آن رو تافته بشبه دیگر تمسک ساخته و انتفای سبب را بانتفای سبب در ما بعد بطریق تشکیک لا علی وجه الحتم و الجزم ایراد کرده قال فی نهایة العقول قوله ان هارون لو عاش بعد موسی علیهما السّلام لقام مقامه فی کونه مفترض الطاعة قلنا یجب علی الناس طاعته فیما یؤدّیه عن اللّه او فیما یؤدّیه عن موسی او فی تصرفه فی اقامة الحدود الاول مسلم و لکن ذلک نفس کونه نبیّا فلا یمکن ثبوته فی حق علی رضی اللّه عنه اما الثانی و الثالث ممنوع و تقریره ان من الجائز ان یکون النّبی مؤدیا للاحکام عن اللّه تعالی و یکون المتولّی لتنفیذ تلک الاحکام غیره الا تری انّ من مذهب الامامیّة ان موسی علیه السلام استخلف هارون علیه السّلام علی قومه و لو کان هارون متمکنا من تنفیذ الاحکام قبل ذلک الاستخلاف لم یکن للاستخلاف فائدة فثبت انّ هارون علیه السلام قبل الاستخلاف کان مؤدّیا للاحکام عن اللّه تعالی و ان لم یکن منفذا لها از ملاحظه این عبارت واضحست که فخر رازی در افتراض طاعت

ص:626

حضرت هارون علیه السّلام سه احتمال بیان کرده یکی آنکه افتراض طاعت حضرت هارون علیه السلام در چیزی باشد که ادا کند آن را از جانب حق تعالی دوم آنکه افتراض طاعت در چیزی باشد که ادا کند آن را از حضرت موسی علیه السلام سوم آنکه افتراض طاعت در تصرف او در اقامت حدود باشد و فخر رازی احتمال اول را تسلیم کرد و احتمال دوم و سوم را منع کرده و هر چند بقول خود و تقریره چنان ظاهر کرده که تقریر منع هر دو احتمال می کند لیکن پر ظاهرست که درین تقریر از بیان منع احتمال دوم اثری نیست و اصلا وجه منع آن بیان نکرده بلکه این تقریر منع احتمال سومست و بس و پر ظاهرست که درین احتمال دوم اعنی افتراض طاعت حضرت هارون از جانب حضرت موسی اصلا اعتراضی و اشکالی لازم نمی آید زیرا که حضرت هارون علیه السلام با وصف شرکت در نبوت تابع حضرت موسی علیه السلام بود و اصل در نبوت موسی علیه السلام بود چنانچه خود فخر رازی در تفسیر کبیر و نیسابوری در غرائب القرآن تصریح بآن کرده اند پس بنا بر این اگر حضرت هارون علیه السلام بعد حضرت موسی زنده می بود و از جانب آن حضرت ادای احکام حسب بقاء فرعیت سابق می کرد استحاله بر آن لازم نمی آید و منعی بآن متوجه نمی گردید و آنچه در تقریر منع احتمال سوم گفته که جائزست اینکه نبی مؤدی از جانب خدای تعالی باشد و متولی تنفیذ احکام غیر او باشد پس غرض رازی نحریر ازین تقریر آنست که جائزست که حضرت هارون بعد حضرت موسی علیه السلام مودّی احکام از جانب حق تعالی باشد و لکن متولّی تنفیذ این احکام دیگری باشد پس ثبوت وجوب اطاعت حضرت هارون علیه السلام در تنفیذ احکام لازم نه آید تا بسبب ثبوت وجوب اطاعت حضرت هارون ع وجوب اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در تنفیذ احکام ثابت گردد بطلان و هوان و رکاکت و سخافت این تقریر سراسر تزویر نهایت ظاهر و مستنیرست زیرا که

ص:627

هر گاه حضرت هارون افضل ناس بعد حضرت موسی علیه السلام بود پس با وصف وجود حضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السلام جائز نیست که کسی دیگر متولّی تنفیذ احکام باشد زیرا که ریاست مفضول با وجود افضل ناجائزست کما سبق بیانه بالتفصیل حیث یروی الغلیل و یشفی العلیل و اما در حیات حضرت موسی علیه السلام پس چونکه حضرت موسی افضل از آن حضرت بود بنا بر این اگر تنفیذ احکام بالانفراد برای حضرت هارون علیه السّلام ثابت نشود قبحی لازم نه آر پس احتمال غیر مفترض الطاعة بودن حضرت هارون علیه السلام در تنفیذ احکام بر تقدیر بقاء آن حضرت بعد حضرت موسی علیه السلام باطلست و استدلال بآن بر عدم تولی آن حضرت تنفیذ احکام را قبل صول خلافت حضرت موسی علیه السّلام از حلیه صحّت عاطل که قیاسی است مع الفرق الواضح و تنظیریست مع البون اللائح و مودّی بودن حضرت هارون علیه السّلام احکام حلال و حرام را قبل استخلاف حضرت موسی علیهما السلام از جانب خدا بسبب شرکت آن حضرت در نبوت بطریق وزارت بود نه بطریق محوضت و اصالت پس چون حضرت موسی علیه السلام که افضل از حضرت هارون علیه السلامست موجود بود باین سبب اگر حضرت هارون علیه السلام با وصف؟ واجب الاطاعة بودن تنفیذ احکام بالانفراد نفرماید قبحی و شناعتی و استحاله لازم که مانع از تنفیذ احکام بالانفراد وجود افضلست بخلاف آنکه هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السلام واجب الاطاعة باشد بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس چون کسی که واجب الاطاعة و افضل از جناب امیر المؤمنین علیه السلام باشد یقینا موجود نبود وجهی برای منع آن حضرت از تنفیذ احکام بالانفراد ظاهر نشود و وجوب اطاعت ابو بکر که بادعای افضلیت او السنه خود را می آلایند قطعا و حتما و جزما و یقینا مفقود لظهور الدلائل القاطعة علی عدم وجوب اطاعته علی اصول السنیة فضلا عن اصولنا و مزید تحقیق مقام بر وجهی شافی که مزیج اوهام و مزیل

ص:628

اسقام باشد آنست که در اثبات وجوب اطاعت حضرت هارون علیه السلام و عدم حصول مرتبه تنفیذ احکام بالانفراد اصلا تنافی و تنافی و تهافت و تضاد نیست زیرا که حال آن حضرت درین صورت مثل حال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست قبل از بعثت که آن حضرت قبل بعثت بلکه قبل خلق ظاهری هم موصوف بود به نبوت و وجوب اطاعت لکن حصول وصف تنفیذ احکام موقوف بود بر خلق ظاهری و حصول بعثت جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی در خصائص کبری گفته قال الشیخ تقی الدّین السبکی فی کتابه التعظیم و المنّة فی لتومننّ به و لتنصرنّه فی هذه الآیة من التنویه بالنّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و تعظیم قدره العلی ما لا یخفی و فیه مع ذلک انّه علی تقدیر مجیئه فی زمانهم یکون مرسلا إلیهم فتکون نبوّته و رسالته عامّة لجمیع الخلق من زمن آدم الی یوم القیامة و تکون الأنبیاء و اممهم کلهم من امّته و یکون

قوله بعثت الی النّاس کافّة لا یختص به النّاس من زمانه الی القیمة بل یتناول من قبلهم ایضا و یتبیّن بذلک معنی

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد و انّ من فسّره بعلم اللّه بانّه سیصیر نبیّا لم یصل الی هذا المعنی لأنّ علم اللّه محیط بجمیع الاشیاء و وصف النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بالنبوة فی ذلک الوقت ینبغی ان یفهم منه انّه امر ثابت له فی ذلک الوقت و لهذا رأی آدم اسمه مکتوبا علی العرش محمّد رسول اللّه فلا بدّ ان یکون ذلک معنی ثابتا فی ذلک الوقت و لو کان المراد بذلک مجرّد العلم بما سیصیر فی المستقبل لم یکن له خصوصیّة بانّه نبی و آدم بین الرّوح و الجسد لأنّ جمیع الانبیاء یعلم اللّه نبوّتهم فی ذلک الوقت و قبله فلا بدّ من خصوصیّة للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لاجلها اخبر

ص:629

بهذا الخبر اعلاما لامّته لیعرفوا قدره عند اللّه تعالی فیحصل لهم الخبر بذلک قال فان قلت ارید ان افهم ذلک القدر الزائد فان النبوة وصف لا بدّ ان یکون الموصوف به موجودا و انما یکون بعد بلوغ اربعین سنة ایضا فکیف یوصف به قبل وجوده و قبل ارساله و ان صحّ ذلک فغیره کذلک قلت قد جاء انّ اللّه خلق الارواح قبل الاجساد فقد تکون الاشاره بقوله کنت نبیّا الی روحه الشریفة او الی حقیقته و الحقائق تقصر عقولنا عن معرفتها و انّما یعلمها خالقهما و من أمدّه بنور الهیّ ثمّ انّ تلک الحقائق یؤتی اللّه کل حقیقة منها ما یشاء فی الوقت الذی یشاء فحقیقته النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قد تکون من قبل خلق آدم اتاه اللّه ذلک الوصف بان یکون خلقهما متهیّئة لذلک و افاضه علیها من ذلک الوقت فصار نبیّا و کتب اسمه علی العرش و اخبر عنه بالرسالة لیعلم ملائکته و غیرهم کرامته عنده فحقیقته موجودة من ذلک الوقت و آن تاخّر جسده الشّریف المتّصف بها و اتصاف حقیقته بالاوصاف الشّریفة المفاضة علیه من الحضرة الالهیّة و انّما یتاخّر البعث و التبلیغ و کلّ ماله من جهة اللّه و من تاهل ذاته الشریفة و حقیقته معجل لا تاخیر فیه و کذلک استنباؤه و ایتاؤه الکتاب و الحکم و النّبوة و انّما المتأخّر تکوّنه و تنقّله الی ان ظهر صلّی اللّه علیه و سلّم و غیره من اهل الکرامة و قد تکون افاضة اللّه تلک الکرامة علیه بعد وجوده بمدّة کما یشاء سبحانه و لا شکّ ان کلّ ما یقع فاللّه عالم به من الازل و نحن نعلم علمه بذلک بالادلّة العقلیّة و الشّرعیّة و یعلم النّاس منها ما یصل إلیهم عند ظهوره کعلمهم نبوّة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم حین نزل علیه القرآن فی اوّل ما جاءه جبرئیل و هو فعل من افعاله تعالی من جملة

ص:630

معلوماته و من آثار قدرته و ارادته و اختیاره فی محلّ خاص یتصف بها فهاتان مرتبتان الاولی معلومة بالبرهان و الثّانیة ظاهرة للعیان و بین المرتبتین وسائط من افعاله تعالی تحدث علی حسب اختیاره منها ما یظهر لهم بعد ذلک و منها ما یحصل به کمال لذلک المحلّ و ان لم یظهر لاحد من المخلوقین و ذلک ینقسم الی کمال یقارن ذلک المحل من حین خلقه و الی کمال یحصل له بعد ذلک و لا یصل علم ذلک إلینا الاّ بالخبر الصادق و النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم خیر الخلق فلا کمال لمخلوق اعظم من کماله و لا محلّ اشرف من محلّه فعرفنا بالخبر الصحیح حصول ذلک الکمال من قبل خلق آدم لنبیّنا صلّی اللّه علیه و سلّم من ربّه سبحانه و انّه اعطاه النبوة من ذلک الوقت ثم اخذ له المواثیق علی الانبیاء لیعلموا انّه المقدّم علیهم و نبیّهم و رسولهم فی اخذ المواثیق و هی فی معنی الاستخلاف و لذلک دخلت لام القسم فی لتومننّ به و لتنصرنّه لطیفة اخری و هی کانها ایمان للبیعة التی توخذ للخلفاء و لعلّ ایمان الخلفاء اخذت من هنا فانظر هذا التعظیم العظیم للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم من ربّه سبحانه و تعالی فاذا عرف ذلک فالنّبی صلّی اللّه علیه و سلّم هو نبیّ الانبیاء و لهذا اظهر ذلک فی الآخرة جمیع الانبیاء تحت لوائه و فی الدنیا کذلک لیلة الاسراء صلّی بهم و لو اتفق مجیئه فی زمن آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی وجب علیهم و علی أممهم الایمان به و نصرته و بذلک اخذ اللّه المیثاق علیهم و رسالته إلیهم معنی حاصل له و انّما امره یتوقف علی اجتماعهم معه فتاخّر ذلک لامر راجع الی وجودهم لا الی عدم اتصافه بما تقتضیه و فرق بین توقف الفعل علی قبول المحل و توقفه علی اهلیة الفاعل فهنا لا توقّف من جهة الفاعل و لا من جهة

ص:631

ذات النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الشریفة و انما من جهة وجود العصر المشتمل علیه فلو وجد فی عصرهم لزمهم اتباعه بلا شک و لهذا یاتی عیسی فی آخر الزمان علی شریعته و هو نبی کریم علی حاله لا کما یظنّ بعض النّاس انّه یاتی واحدا من هذه الامّة نعم هو واحد من هذه الامّة لما قلناه من اتّباعه للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و انما یحکم بشریعة نبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم بالقرآن و السنّة و کل ما فیها من امر او نهی فهو متعلق به کما یتعلق بسائر الامّة و هو نبیّ کریم علی حاله لم ینقص منه شیء و کذلک لو بعث النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی زمانه او فی زمن موسی و ابراهیم و نوح و آدم کانوا مستمرّ بن علی نبوّتهم و رسالتهم الی اممهم و النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم نبیّ علیهم و رسول الی جمیعهم فنبوّته و رسالته اعم و اشمل و اعظم و متفق مع شرائعهم فی الاصول لانها لا تختلف و تقدّم شریعة صلّی اللّه علیه و سلّم فیما؟؟؟ یقع الاختلاف فیه من الفروع اما علی سبیل التخصیص و امّا علی سبیل النسخ اولا؟؟ و لا تخصیص بل تکون شریعة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی تلک الاوقات بالنسبة الی اولئک الامم ما جاءت به انبیاءهم و فی هذا الوقت بالنسبة الی هذه الامّة هذه الشریعة و الأحکام تختلف باختلاف الاشخاص و الاوقات و بهذا بان لنا معنی حدیثین کان خفیا عنّا احدهما

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم بعثت الی النّاس کافة کنّا نظنّ انه من زمانه الی یوم القیامة فبان انّه جمیع النّاس اوّلهم و آخرهم و الثانی

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد کنا نظن انه بالعلم فبان انّه زائد علی ذلک علی ما شرحناه و انّما یفترق الحال بین ما بعد وجود جسده صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:632

و بلوغه الاربعین و ما قبل ذلک بالنسبة الی المبعوث إلیهم و تاهلهم لسماع کلامه لا بالنسبة إلیه و لا إلیهم لو تاهّلوا قبل ذلک و تعلیق الاحکام علی الشروط قد یکون بحسب المحلّ القابل و قد یکون بحسب الفاعل المتصرّف فهنا التعلیق انّما هو بحسب المحل القابل المبعوث إلیهم و قبولهم سماع الخطاب من الجسد الشریف الذی یخاطبهم بلسانه و هذا کما یوکّل الاب رجلا فی تزویج ابنته إذا وجدت کفوا فالتوکیل صحیح و ذلک الرجل اهل للوکالة وکالته ثابتة و قد یحصل توقف التصرف علی وجود کفو و لا یوجد الاّ بعد مدة و ذلک لا یقدح فی صحة الوکالة و اهلیة الوکیل انتهی کلام السبکی بلفظه و شیخ عبد القادر بن شیخ العید رؤس در اول نور سافر عن اخبار القرن العاشر گفته اعلم انّ اللّه سبحانه و تعالی لما أراد ایجاد خلقه ابرز الحقیقة المحمدیة من انواره الصمدیة فی حضرته الاحدیة ثم سلخ منها العوالم کلّها علوها و سفلها علی ما اقتضاه کمال حکمته و سبق فی ارادته و علمه ثم اعلمه تعالی بکماله و نبوّته و بشّره بعموم دعوته و رسالته و بانّه نبی الانبیاء واسطة جمیع الاصفیاء و ابوه آدم بین الرّوح و الجسد ثم انبجست منه عیون الارواح فظهر ممدّا لها فی عوالمها المتقدمة علی عالم الاشباح و کان هو الجنس العالی علی جمیع الاجناس و الاب الاکبر لجمیع الموجودات و النّاس فهو و ان تاخّر وجود جسمه متمیّز علی العوالم کلها برفعته و تقدمه إذ هو خزانة السر الصمدانی و محتد تفرّد الامداد الرحمانی و

صحّ فی مسلّم انّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال انّ اللّه کتب مقادیر الخلق قبل ان تخلق السموات و الارض بخمسین الف سنة و کان عرشه علی الماء و من جملة ما کتب فی الذکر و هو أمّ الکتاب انّ محمّدا خاتم النبیین و صح ایضا انی عند اللّه لخاتم النبیین و ان آدم لمنجدل فی

ص:633

طینته أی لطریح ملقی قبل نفخ الرّوح فیه و صحّ ایضا

انّه قیل له یا رسول اللّه متی کنت نبیّا قال و آدم بین الرّوح و الجسد

و یروی کتبت من الکتابة

و خبر کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین قال بعض الحفّاظ لم نقف علیه بهذا اللفظ و

حسّن الترمذی خبر یا رسول اللّه متی وجبت لک النبوة قال و آدم بین الروح و الجسد و معنی وجوب النبوة و کتابتها ثبوتها و ظهورها فی الخارج نحو کَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ و المراد ظهورها للملائکة و روحه صلّی اللّه علیه و سلّم فی عالم الارواح اعلاما بعظیم شرفه و تمیّزه علی بقیة الانبیاء و خصّ الاظهار بحالة کون آدم بین الروح و الجسد لأنّه او ان دخول الارواح الی عالم الاجساد و التمایز حینئذ اتم و اظهر فاختصّ صلّی اللّه علیه و سلّم بزیادة اظهار شرفه حینئذ لیتمیّز علی غیره تمیزا اعظم و اتم و اجاب الغزالی عن وصفه نفسه بالنبوّة قبل وجود ذاته و

عن خبر انا اوّل الأنبیاء خلقا و آخرهم بعثا بان المراد بالخلق هنا التقدیر لا الایجاد فانّه قبل ان تحمل به أمّه لم یکن مخلوقا موجودا و لکن الغایات و الکمالات سابقة فی التقدیر لاحقة فی الوجود

فقوله کنت نبیّا أی فی التقدیر قبل تمام خلقة آدم إذ لم ینشأ الا لینتزع من ذرّیّته محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم و تحقیقه ان للدار فی ذهن المهندس وجودا ذهنیّا سببا للوجود الخارجی و سابقا علیه فاللّه تعالی یقدّر ثم یوجد علی وفق تقدیر باینها انتهی ملخّصا و ذهب السبکی الی ما هو احسن و ابین و هو انّه جاء انّ الارواح خلقت قبل الاجساد فالاشاره بکنت نبیّا الی روحه الشریفة او حقیقة من حقائقه و لا یعلمها الاّ اللّه و من حباه بالاطلاع علیها ثم انّه تعالی یؤتی کلّ حقیقة منها ما شاء فی أیّ وقت شاء فحقیقته صلّی اللّه علیه و سلّم قد تکون

ص:634

من حین خلق آدم علیه السّلام اتاها اللّه ذلک الوصف بان خلقها متهیّئة له و افاضه علیها من ذلک الوقت فصار نبیّا و کتب اسمه علی العرش لتعلیم ملائکته و غیرهم کرامة عنده فحقیقته موجودة من ذلک الوقت و ان تاخّر جسده الشریف المتصف بها فنحو ایتائه النبوة و الحکمة و سائر اوصاف حقیقة و کمالاتها معجل لا تأخّر فیه و انما المتأخر تکوّنه و تنقّله فی الاصلاب و الارحام الطاهرة الی ان ظهر صلّی اللّه علیه و سلّم و من فسّر ذلک بعلم اللّه بانه سیصیر نبیّا لم یصل لهذا المعنی لان علمه تعالی محیط بجمیع الاشیاء فالوصف بالنبوة فی ذلک الوقت ینبغی ان یفهم منه انّه امر ثابت له فیه و الا لم یختص بانّه نبی إذ الانبیاء کلهم کذلک بالنسبة لعلمه تعالی و

اخرج ابن سعد عن الشعبی متی استنبئت یا رسول اللّه قال و آدم بین الروح و الجسد حتی اخذ منی المیثاق و هو یدل علی ان آدم علیه السّلام لمّا صوّر طینا استخرج صلّی اللّه علیه و سلّم منه و نبّئ و اخذ منه المیثاق ثم اعید الی ظهره لیخرج او ان وجوده فهو اوّلهم خلقا و خلق آدم السابق کان مواتا لا روح فیه و هو صلّی اللّه علیه و سلّم کان حیّا حین استخرج و نبیّ و اخذ منه المیثاق و لا ینافی هذا ان استخراج ذرّیة آدم انما کان بعد نفخ الروح فیه لأنّه صلّی اللّه علیه و سلّم خصّ من بین نبی آدم بذلک الاستخراج الاوّل و فی تفسیر العماد بن کثیر عن علی و ابن عبّاس رضی اللّه عنهما فی قوله تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ الآیة لم یبعث نبیا الا اخذ علیه العهد فی محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم لئن بعث و هو حیّ لیؤمننّ به و لینصرنّه و یاخذ العهد بذلک علی قومه و اخذ السبکی من الآیة انّه علی تقدیر مجیئه فی زمانه مرسل إلیهم فتکون نبوته و رسالته عامّة لجمیع الخلائق من آدم

ص:635

الی یوم القیامة و تکون الانبیاء و اممهم کلّهم من امته

فقوله و بعثت الی النّاس کافّة یتناول من قبل زمانه ایضا و به یتبیّن معنی

کنت نبیا و آدم بین الروح و الجسد و حکمة کون الانبیاء فی الآخرة تحت لوائه و صلاته بهم لیلة الاسراء و

روی عبد الرّزاق بسنده انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال انّ اللّه خلق نور محمد قبل الأشیاء من نوره فجعل ذلک النور یدور بالقدرة حیث شاء اللّه و لم یکن فی ذلک الوقت لوح و لا قلم الحدیث بطوله و در فتاوی احمد بن محمد بن علی بن حجر مکی هیتمی در ادلّه بعثت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسوی ملائکه مذکورست و منها ان السبکی قد بیّن فی تالیف له انّه صلّی اللّه علیه و سلّم ارسل الی جمیع الانبیاء آدم فمن بعده و استدلّ بخبر کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد و بخبر بعثت الی النّاس کافّة و لهذا اخذ اللّه المواثیق علی الانبیاء و إذ اخذ اللّه میثاق النبیّین لما آتیتکم الآیة و اخرج بن أبی حاتم عن السدی فی التفسیر قال لم یبعث نبی قطّ من لدن نوح الاّ اخذ اللّه میثاقه لیؤمن بمحمد و قال السبکی عرفنا بالخبر الصحیح حصول الکمال من قبل خلق آدم لنبیّنا صلّی اللّه علیه و سلّم من ربّه سبحانه و انّه اعطاه النبوّة من ذلک الوقت ثم اخذ له المواثیق علی الانبیاء لیعلموا انّه المقدّم علیهم و انّه نبیّهم و رسولهم فهو صلّی اللّه علیه و سلّم نبی الانبیاء و لهذا کانوا فی الآخرة تحت لوائه و فی الدنیا کذلک لیلة الاسراء و لو اتفق مجیئه فی زمنهم لزمهم و اممهم الایمان به و نصرته کما اخذ اللّه علیهم المیثاق لذلک مع بقائهم علی نبوتهم و رسالتهم الی اممهم فنبوته علیهم و رسالته إلیهم معنی حاصل له و انما امره یتوقف علی اجتماعهم معه فتاخّر ذلک الامر راجع الی وجودهم لا لعدم اتصافه

ص:636

بما تقتضیه فنبوته و رسالته اعمّ و اعظم و شریعته موافقة لشرائعهم فی الاصول الا فی ما لا تختلف و تقدّم شریعته فیما عساه یقع الاختلاف فیه من الفروع اما علی سبیل التخصیص او النسخ اولا و لا بل یکون شریعته تلک الاوقات بالنسبة الی اولئک الامم ما جاءت به انبیاؤهم و فی هذا الوقت بالنسبة الی هذه الامة هذه الشریعة و الاحکام تختلف باختلاف الاشخاص و الاوقات انتهی حاصل کلام السبکی و محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد گفته و یستدل بخبر الشعبی و غیره مما تقدم فی الباب السابق علی انه صلّی اللّه علیه و سلّم و له نبیّا فان نبوّته وجبت له حین اخذ منه المیثاق حیث استخرج من صلب آدم فکان نبیّا من حینئذ لکن کانت مدّة خروجه الی الدنیا متاخرة عن ذلک و ذلک لا یمنع کونه نبیّا کمن یولّی ولایة و یوم بالتصرف فیها فی زمن مستقبل فحکم الولایة ثابت له من حین ولایته و ان کان تصرفه یتاخر الی حین مجی الوقت و الاحادیث السابقة فی باب تقدم نبوته صریحة فی ذلک و حدیث شعبی که بدان الاشاره کرده این ست و

قال ابن سعد عن الشعبی مرسلا قال رجل یا رسول اللّه متی استنبئت قال صلّی اللّه علیه و سلّم و آدم بین الروح و الجسد حین اخذ منی المیثاق این همه عبارات دلالت صریحه دارد بر آنکه نبوّت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قبل وجود ظاهری ثابت و متحقق بود و علی بن ابراهیم حلبی در انسان العیون گفته و

فی الوفاء عن میسرة قلت یا رسول اللّه متی کنت نبیا قال لمّا خلق اللّه الارض و استولی الی السماء فسوّاهن سبع سماوات و خلق العرش کتب علی ساق العرش محمد رسول اللّه خاتم الانبیاء و خلق اللّه الجنة الّتی اسکنها آدم و حوّا و کتب اسمی أی موصوفا بالنبوة او بما هو اخص منها و هو الرسالة علی ما هو المشهور علی الابواب و الاوراق و القباب و الخیام و آدم بین الروح و الجسد أی قبل ان تدخل الروح جسده فلما احیاه اللّه

ص:637

نظر الی العرش فرای اسمی فاخبره اللّه تعالی انّه سیدی ولدک فلما غرّهما الشیطان تابا و استشفعا باسمی إلیه أی فقد وصف صلّی اللّه علیه و سلّم بالنبوة قبل وجود آدم و

فیه ایضا عن سعید بن جبیر اختصم ولد آدم أیّ الخلق اکرم علی اللّه تعالی فقال بعضهم آدم خلقه اللّه بیده و اسجد له ملائکته و قال آخرون بل الملائکة لانهم لم یعصوا اللّه عز و جل فذکروا ذلک لآدم فقال لما نفخ فیّ الرّوح لم تبلغ قدمی حتی استویت جالسا فبرق لی العرش فنظرت فیه محمد رسول اللّه فذاک اکرم الخلق علی اللّه عز و جل این عبارت هم دلالت صریحه دارد بر آنکه برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قبل وجود ظاهری وصف نبوت حاصل بود پس حال حضرت هارون علیه السّلام قبل وفات حضرت موسی علیه السّلام و همچنین حال حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در حیات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مشابه بحال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قبل حصول نبوّت حسب ظاهر باشد و اصلا اشکالی و اعتراضی و ایرادی بر آن لازم نیاید و سابقا در مجلد حدیث غدیر بیان کردم که مراد از امامتی که اختصاص دارد بزمان ما بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آنست که تنفیذ احکام شرعیه و تصرف در امور رعایا مختص بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد و ظاهرست که این معنی در حیات نبوی وجهی نداشت و مراد از امامتی که برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حیات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثابت بود اینست که بر مردم انقیاد و اتباع آن حضرت و امتثال اوامر و نواهی آن جناب واجب بود و اگر آن جناب نیابة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تصرف در امری از امور مسلمین می فرمود قبول آن بر مؤمنین لازم و متحتم بود و این اثبات امامت و امارت مؤمنین برای

ص:638

جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حال حیات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بلکه در زمان سابق از ان کما یدل علیه خبر الفردوس مثل اثبات نبوت برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قبل از وجود ظاهری آن حضرتست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قبل از حضرت آدم ع هم نبی بوده گو وقت تصرف آن جناب در امور خلق و ظهور در دنیا متأخر بوده باشد پس اگر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در دار دنیا در حیات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متصف بوصف امامت و ولایت باشد و تصرف کلی آن جناب متأخر گردد چه جای استعجاب ست و محمد بن یوسف شامی افاده کرده که اگر کسی را والی ولایتی گردانند و امر کنند او را که تصرف در آن بزمان مستقبل کند در این صورت حکم ولایت برای او از وقت والی کردنش ثابت خواهد شد گو تصرف او متأخر باشد تا زمان مجی آن وقت که در ان مامور بتصرف شده پس همچنین تاخر تصرف کلی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از حیات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مستلزم عدم حصول حکم ولایت و امامت برای آن جناب در حالت حیات آن سرور صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و موجب امتناع اجتماع نبوت جناب خاتم النبیین و امامت حضرت امیر المؤمنین نمی گردد و از غرائب امور آنست که شاهصاحب در باب یازدهم در ذکر اوهام می فرمایند نوع نهم اخذ القوة مکان الفعل مثل آنکه گویند حضرت امیر در حضور آن جناب امام بود

قوله ع انت منّی بمنزلة هارون من موسی پس اگر بعد از وی امام نباشد عزل وی لازم آید و عزل امام جائز نیست حال آنکه حضرت امیر در حضور آن جناب ص امام بالقوه بودند نه امام بالفعل و عزل امام بالقوة بمعنی عدم نصب او جائزست لوجود الارجح منه انتهی شاهصاحب درین عبارت سراسر جسارت بسبب تسلّط و هم و اختلاف فهم و هم را بأهل حق عائد می سازند و از وهن و هوان زعم صریح الخسران

ص:639

خود خبری نمی دارند حال آنکه نهایت سقوط و بطلان آن نهایت ظاهر و عیانست زیرا که ثبوت امامت بالقوه برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از حدیث منزلت برای ثبوت مطلوب اهل حقّ کافی و وافیست چه بنابر دلالت حدیث منزلت بر امامت بالقوه برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نصّ بر امامت آن حضرت ثابت خواهد شد پس آن حضرت برای امامت متعین باشد چه اگر مستخلف نصّ بر خلافت خلیفه باین طور بکند که

هذا خلیفتی من بعدی پس در این صورت امامت بالقوه برای خلیفه ثابت خواهد شد و معهذا خلافت حق اوست نه حق دیگری که منصوص علیه نباشد و ثبوت امامت بالقوة برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل ثبوت برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست قبل وجود ظاهری و قبل بعثت پس چنانچه تقدم احدی بر رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد وجود ظاهری آن حضرت جائز نیست همچنین تقدم کسی دیگر بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام جائز نخواهد شد و نهایت حیرتست که شاهصاحب درین عبارت سراسر خسارت تجویز عزل وصی بر حق از امامت فرموده اند چنانچه قول شان عزل امام بالقوه بمعنی عدم نصب او جائزست بوجود الارجح منه دلالت صریحه بر ان دارد حال آنکه ارشاد باسداد خودشان بجواب همین منزلت ظاهرست که عزل موجب اهانتست در حق کسی حیث قال و انقطاع این استخلاف را عزل نتوان گفت که موجب اهانت می باشد پس هر گاه تجویز بلکه اثبات عزل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در باب یازدهم فرمودند حسب افاده این مقام یعنی جواب حدیث منزلت معاذ اللّه اهانت را بوضوح تمام ثابت کردند و اثبات اهانت کار نواصب لئامست نه طریقه اهل اسلام و نیز دلالت عزل بر نقص از عبارت علاّمه نحریر ابن القیم سابقا دانستی و علاوه بر آن بدیهیست که باثبات عزل در حق نفس رسول راضی نمی شود

ص:640

مگر معزول عن العقل و السمع و بعید از اتباع دین و شرع و زعم وجود ارجح از آن جناب باطلست بدلائل غیر محصوره که نبذی از ان سابقا گذشته و بسیاری از ان از مباحث آیت ظاهر می شود و اعتراف خود شاهصاحب بفقدان نصّ بر ثلاثه استیصال این وهم باطل و زعم لا حاصل می کند چه هر گاه نص بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بدلالت حدیث منزلت و دیگر دلائل کثیره متحقق گردیده و فقدان نصر بر ثلاثه حسب افاده شاهصاحب و تصریحات دیگر ائمه سنیّه ظاهر و باهر پس زعم ارجحیت ثلاثه خود بخود پاشید و هباء منبثا گردید و آنچه رازی در تایید جواز تولی غیر نبی تنفیذ احکام را افاده کرده که از مذهب امامیه آنست که موسی علیه السّلام استخلاف کرد هارون علیه السّلام را بر قوم خود اگر هارون متمکن می بود از تنفیذ احکام قبل این استخلاف نمی بود برای استخلاف فائده پس ثابت شد که هارون علیه السّلام قبل استخلاف می بود احکام از جانب حق تعالی بود اگر چه منفذان نبود انتهی محصّله پس غرابت آن خود ظاهرست که اولا استخلاف حضرت هارون علیه السّلام را منسوب بامامیّه تنها نمودن وجهی ندارد که بحمد اللّه سابقا دانستی که استخلاف حضرت هارون علیه السّلام حسب افادات نحاریر اساطین سنیّه ثابتست و خود رازی هم در تفسیر کبیر اثبات آن نموده لیکن بمقام مناظره اهل حق سر از قبول آن تافته راه توجیه و تاویل علیل و انکار و ابطال پی سپر ساخته و درین جا استخلاف آن حضرت از خصائص مذهب حق پنداشته بطلان آن معاذ اللّه در اذهان همج رعاع انداخته و ثانیا آنکه این افاده رازی صراحة مبطل افاده سالفه اوست که قبل ازین در مقام انکار استخلاف حضرت هارون و حمل اخلفنی بر استظهار و تاکید قیام حضرت هارون را بامر امت حضرت موسی بغیر استخلاف حضرت موسی هم بسبب نبوت لازم و واجب دانسته و استخلاف و عدم استخلاف را سواسیه انگاشته و اینجا بر استخلاف ترتب فائده جدیده واجب دانسته و تنفیذ احکام را موقوف بر استخلاف گردانیده و محض نبوت حضرت هارون را برای تنفیذ احکام کافی نفهمیده و سابقا دانستی

ص:641

که انکار استخلاف با وصف اعتراف بحصول افتراض طاعت حضرت هارون علیه السّلام بغیر استخلاف ضرری بأهل حق نمی رساند که مقصودشان درین صورت هم حاصلست و نیز رازی در نهایة العقول بعد عبارت سابقه گفته و ایضا من مذهبهم ان یوشع بن نون کان نبیا بعد موسی علیه السّلام مودّیا عن اللّه تعالی و لم یکن خلیفة لموسی علیه السّلام فی معنی الامامة لان الخلافة فی ولد هارون علیه السّلام و ایضا فداود کان مبیّنا للاحکام و المتولّی لتنفیذها طالوت و إذا جاز ذلک لم یلزم من تقدیر بقاء هارون علیه السّلام بعد موسی علیه السّلام کونه متولیا لتنفیذ الاحکام و إذا لم یجب ذلک لم یجب کون علی رضی اللّه عنه ایضا کذلک و مخفی نماند که نفی اهل حقّ خلافت حضرت یوشع علیه السّلام را ثابت نیست و احادیث دالّه بر وصایت حضرت یوشع علیه السّلام که در طرق شیعه و سنّی واردست دلالت صریحه دارد بر خلافت حضرت یوشع علیه السّلام آری از عبارت شهرستانی ظاهرست که وصایت حضرت یوشع علیه السّلام وصایت مستودعه بود تا آن را بشبر و شبیر هر دو پسران حضرت هارون علیه السّلام برساند و این معنی دلالت بر نفی خلافت حضرت یوشع علیه السّلام نمی کند بلکه مثبت وصایت آن حضرتست لکن بطریق الاستیداع و لیس فیه شائبة للاستشناع اما اینکه حضرت داود علیه السّلام مبین احکام بود و متولّی تنفید آن طالوت پس مجابست بآنکه تولّی طالوت تنفید احکام را باستخلاف حضرت شمویل علیه السّلام بوده و اگر نبی غیر نبی را خلیفه گرداند این معنی قدح نمی کند در آنکه تنفیذ احکام حق نبی است ولی اللّه در ازالة الخفا گفته اگر معصومی مفترض الطاعه پادشاهی را بامر سلطنت قائم گرداند پادشاهی او صحیح باشد خودش امام باشد و آن منصوب خلیفه مانند آنکه حضرت شمویل طالوت را خلیفه ساخت و خود ایشان نبی بودند و طالوت ملک انتهی بالجمله ازین بیان منیع البنیان که هادم اساس شبهات رازی عمدة الاعیانست ظاهر شد که اگر حضرت هارون

ص:642

می بود و غیری تنفیذ آن نمی کرد مگر بنیابت آن حضرت و لا ضیر فیه و چونکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نازل منزله حضرت هارون علیه السّلامست لهذا با وصف وجود آن حضرت تنفیذ احکام حق دیگری نیست بالجمله عاقل یلمعی را درین تهافت و تناقض رازی رئیس الفحول و سرعت ذهول و شدت غفول این حاوی معقول و منقول تامّل و تدبّر باید کرد و بحقیقت انصاف و امعان عمدۀ اکابر و اعاظم قوم پی باید برد که بمقام ردّ خلافت حضرت هارون علیه السّلام چنان افاده می فرماید که هارون شریک موسی علیهما السّلام در نبوت بود پس اگر حضرت موسی استخلاف هارون علیهما السّلام نمی کرد لا محاله حضرت هارون علیه السّلام قیام بامر امت می کرد و این استخلاف نمی باشد علی الحقیقة زیرا که قیام حضرت هارون علیه السّلام بامر امت جز این نیست که بسبب نبی بودن آن حضرت بود و این افاده نهایت صریحست در آنکه محض نبوت برای قیام امر امّت و تنفیذ احکام کافیست و ثمرۀ که بر خلافت مترتب می شود برای نبی بغیر استخلاف هم ثابت می شود و در مقام جواب از افتراض طاعت حضرت هارون علیه السّلام این افاده سابقه خود را پس پشت انداخته نبوّت را برای تنفیذ احکام کافی نمی داند و باین سبب بقاء حضرت هارون را بعد حضرت موسی علیهما السّلام مستلزم ثبوت رتبه تنفیذ احکام برای حضرت هارون علیه السّلام نمی انکارد و بین الکلامین تهافت صریح و تناقض فضیح و جواب از شبه رازی و اتباعش که قیام حضرت هارون علیه السّلام بامر امت بسبب نبوت بود و استخلاف مفید آن نیست از بیان سابق پر ظاهرست زیرا که غرض اهل حقّ دلالت استخلاف حضرت هارون علیه السّلام بر ثبوت ثمره خلافت برای آن حضرتست و آن بهر تقدیر حاصلست خواه این ثمره برای حضرت هارون قبل از استخلاف حضرت موسی علیهما السّلام ثابت باشد و این استخلاف موکّد آن گردد و خواه این ثمره از وقت استخلاف ثابت باشد بلکه ثبوت این ثمره از قبل برای ثبوت مطلوب

ص:643

اهل حقّ انفع و ابلغ هست که بنا بر این شبه رکیکه انقطاع خلافت هرگز وارد نمی شود و نیز حال حضرت هارون قبل استخلاف حضرت موسی مشابه ست بحال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قبل مبعوث شدن برسالت که حسب افادات اساطین سنّیه آنفا واضح شده که آن حضرت موصوف بود به نبوت قبل خلق ظاهری پس هر فائده که بر بعثت آن حضرت بعد اربعین با وصف ثبوت نبوت آن حضرت قبل خلق ظاهری مترتب شده همان فائده بر استخلاف حضرت هارون علیه السّلام با وصف ثبوت افتراض طاعت آن حضرت قبل این استخلاف مترتب خواهد شد و نیز حصول شرف عظیم و فضل جلیل برای حضرت هارون باستخلاف حضرت موسی علیهما السّلام از افادات علاّمه قیصری و عبد الرحمن جامی بوضوح تمام دریافتی و این هم برای استیصال شبه رازی با کمال و دیگر مقلدین تارکین اغفال کافی و وافیست کما نبّهنا علیه سابقا پستر باید دانست که فخر رازی بعد این همه گاوتازی و سقیفه سازی حاصل آن عدم تسلیم ثبوت لزوم تنفیذ احکام برای حضرت هارون علیه السّلام بر تقدیر بقاء آن حضرت بعد حضرت موسی علیه السّلامست در نهایة العقول دست انداخته بر آنکه حضرت هارون علیه السّلام مباشر تنفیذ احکام نگردیده که وفات یافت قبل حضرت موسی علیه السّلام حیث قال کما مرّ سابقا ثم ان سلّمنا انّ هارون لو عاش بعد موسی علیهما السّلام لکان منفذا للاحکام و لکن لا شک فی انه ما باشر تنفیذ الاحکام الی آخر ما سبق و جواب این شبه رکیکه که حاصلش دلالت وفات حضرت هارون قبل حضرت موسی علیهما السّلام بر سلب خلافت از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلامست بوجوه عدیده و طرق سدیده دریافتی پس ادعای تعارض و تساقط که رازی درین عبارت زبان را بآن آلوده ساقط از پایه اعتبار و موجب مزید ردّ و انکار اولی البصائر و الابصارست و آنچه رازی درین عبارت گفته و عذرهم عن ذلک انّ هارون علیه السّلام انما لم یباشر عمل الامامة لأنّه مات قبل موسی

ص:644

علیه السّلام و اما علی رضی اللّه عنه فانّه لم یمت قبل النبی علیه السّلام فظهر الفرق فجوابنا عنه ان نقول الی آخر ما سبق پس مخفی نماند که فخر رازی چنان خواسته که باین کلام خود کلام متین شافی را رد کند حال آنکه پر ظاهرست که اصل کلام شافی نهایت شافی و ازین و بغایت مرتبه مفخم و متینست آن را باین اختصار مجمل ساختن بعید از داب اهل علم و فضلست و قطع نظر از وجه دیگر که جناب سید مرتضی طاب ثراه بقول خود لأنّ هارون و ان لم یکن خلیفة الخ افاده فرموده آنچه آن جناب در معارضه قاضی گفته و لو کان ما ذکره صحیحا لوجب الخ محصّلش این ست که هر گاه شخصی بوکیل خود گوید که بده فلان کس را در هر شهر هر گاه حاضر شود نزد تو یک دینار بعد از آن گوید در همان حال یا بعد آن بمدّتی بوکیل خود که نازل کن عمرو را بمنزله همان کس اول که حکم باعطاء دینار در هر شهر باو کرده و بعد از ان فرض کنیم که شخص اول حاضر نشود نزد وکیل و دینار از وکیل نگیرد پس وکیل آن می رسد که عمرو را هم با وصف حضور او از اعطا و دینار منع کند و بگوید که تو بمنزله فلان کس هستی و او را عطیّه حاصل نشده بسبب عدم حضور او پس برای تو هم حاصل نخواهد شد چه این عذر و تعلّل باطلست با یقین پس رازی نحریر را می بایست که جواب این تقریر می نگاشت نه آنکه تخلیص کلام بر وجه غیر مرضی نبوده جواب بی سر و پا می بافت و حاصل جواب رازی این ست که یا لازم آید از انتفاء سبب انتفاء مسبب یا لازم نه آید پس اگر لازم آید پس تنفیذ حضرت هارون علیه السّلام احکام را بسبب نبوت آن حضرت بوده و نبوت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حاصل نبود پس لازم آید از انتفاء نبوت انتفاء بودن آن حضرت متولی احکام و یا لازم نه آید از انتفای سبب انتفای مسبب پس گوییم که عدم امامت حضرت هارون علیه السّلام جز این نیست که بود بسبب موت آن حضرت قبل موت حضرت موسی پس واجبست که لازم نه آید از عدم موت علی علیه السّلام قبل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص:645

عدم حصول مسبب و آن نفی خلافتست و بر متامّل متدبر پر ظاهرست که انتفای مسبب از انتفای سبب وقتی لازم می آید که برای مسبب سبب واجد باشد نه اسباب متعدده و هر گاه برای مسبب اسباب متعدده باشد از انتفای یک سبب انتفای مسبب لازم نمی آید که بینا آنفا و هو من کمال الظهور لا یخفی علی من اوتی قسطا من الشعور و اینجاست که رازی انتفای مسبب را بانتفای سبب در این مقام حتما ادعا نکرده بلکه بطریق تردید و تشکیک گفته اما ان یلزم من انتفاء السبب انتفاء المسبب اولا یلزم الخ و ازین عبارت صراحة پیداست که رازی حتما و جزما انتفای مسبّب را بر انتفای سبب لازم نمی گرداند و العجب که مغفلین مقلدین بمزید جسارت از رازی پا را فراتر نهاده حتما و قطعا انتفای افتراض طاعت را بر انتفای نبوت لازم می گردانند کما دریت من عبارة شرح المواقف و شرح المقاصد و شرح التجرید و الصواعق اما زعم رازی که اگر از انتفای سبب انتفای مسبب لازم نه آید پس چونکه عدم امامت هارون بسبب موت آن حضرت قبل حضرت موسی علیهما السّلامست واجب شد که لازم نه آید از عدم وفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قبل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عدم حصول مسبب و آن نفی خلافتست پس این افاده موجب نهایت استعجاب و استغراب اولی الالبابست زیرا که در تمسک اهل حقّ بعدم انتفای مسبب از انتفای سبب و تمسّک رازی باین قضیّه بون بائن و فرق ظاهرست و گمان ندارم که بر ادنی محصّلی این فرق مخفی بوده باشد فکیف چنین امام نحریر که در علوم عقلیّه و نقلیّه علی الخصوص فن مناظره و مجادله فرق مختلفه برای او نظیری کمتر نشان می دهند لیکن همانا عصبیت و لجاج و حب باطل چشم آدمی را از ملاحظه امور واضحه می پوشاند و عالم محقق را مثل عامی متخبط می گرداند مگر نه می بینی که تمسّک اهل حقّ باین قضیّه در مقام رد استدلال سنیّه ست و برای رد استدلال مجرد احتمال کافیست و تمسّک رازی در مقام استدلالست و برای مستدل مجرّد احتمال کافی نیست امّا این معنی که تمسّک اهل حقّ باین قضیّه در مقام رد استدلالست پس بیانش

ص:646

این ست که اهل حقّ در اثبات امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحدیث منزلت بعد اثبات عموم منازل افاده نموده اند که از منازل حضرت هارون علیه السّلام مفترض الطّاعة بودن آن حضرتست پس لازم آید که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم مفترض الطاعة باشد پس این کلام اهل حقّ استدلالست و منصب شان در آن منصب مدعی و حضرات اهل سنت بجواب شان هر گاه گفتند که افتراض طاعت حضرت هارون علیه السّلام بسبب نبوّت بود و چون نبوت در حق حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منتفی شد باید که افتراض طاعت هم از آن حضرت منتفی شود زیرا که بانتفای سبب مسبب منتفی می شود این تقریر متضمن معارضه اصل دلیلست پس در این تقریر حضرات اهل سنت هم بمنصب دعوی رسیدند بسبب ادعای انتفای افتراض طاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسبب انتفای سبب آن پس بجواب این تقریر اهل حقّ را منصب منع بهمرسید یعنی اهل سنت مثبت انتفای افتراض طاعت گردیدند و اهل حقّ مانع انتفا گو در اصل تقریر مثبت افتراض طاعت باشند پس الحال اهل حقّ را مجرد احتمال عدم انتفای افتراض طاعت کافیست چه اهل سنت درین معارضه مثبت انتفای افتراض طاعت بودند و آن را مستند ساخته بودند به اینکه مسبب بانتفای سبب منتفی می شود اهل حقّ بجواب شان بطلان مستندشان بیان کردند باین طور که انتفای سبب را انتفای مسبب لازم نیست چه جائزست که برای یک مسبب اسباب عدیده باشد پس بانتفای یک سبب حکم بانتفای مسبب نتوان کرد و ظاهرست که مجرد احتمال وجود سبب دیگر درین مقام اهل حقّ را کافیست و سنیه را که مدعی انتفای مسبب اند لازمست که انتفای جمیع اسباب یا انحصار سببیت در سبب خاص ثابت سازند تا معارضه صحیح شود و هر چند صحّت بیان حقیر بر کسی که ادنی بهره از فن مناظره داشته باشد مخفی نیست لکن برای تنبیه ناظر غیر ماهر و دفع لجاج مکابر ایراد سند می نمایم پس باید دانست که شیخ عبد الرشید در شرح رساله شریفیه می گوید فاذا اقام المدعی الدلیل و یسمّی

ص:647

حینئذ معللا تمنع مقدمة معینة منه مع السند کما إذا منع الحکیم کبری دلیل المتکلم بان یقول لا نسلّم ان کل متغیّر حادث مستند بأنّه لم لا یجوز ان یکون بعض المتغیر قدیما او مجرد عنه أی عاریا عن السند فیجاب بابطال السند إذا منع مع السند بعد اثبات التساوی أی بعد بیان کون السند مساویا لعدم المقدمة الممنوعة بان یکون کلّما صدق السند صدق عدم المقدمة الممنوعة و بالعکس لیفید ابطاله بطلان المنع کان یثبت المتکلم کون قوله یجوز ان یکون بعض المتغیر قدیما مساویا لعدم کون کل متغیر حادثا ثم یبطل بالدلیل ذلک الجواز او یجاب باثبات المقدمة الممنوعة اعم من ان لم یکن المانع مستندا بشیء او یکون مستندا بالسند المساوی او غیره مع التعرض بما تمسّک به إن کان متمسکا بشیء و التعرض مستحسن و لیس بواجب إذ یتمّ المناقشة باثبات المقدمة بدون التعرض ایضا و هو المقصود و قال المص فیما نقل عنه ابطال السند المساوی معتبر سواء کان مساواته بحسب نفس الامر او بزعم المانع لافادته اثبات المقدمة الممنوعة تحقیقا او تقدیرا تمّ کلامه فعلی هذا اما ان یقید قوله بعد اثبات التّساوی و بما إذا لم یعتقد المانع ذلک او یراد به کونه مثبتا فی ذهن السامع المانع اما باثبات المدعی او باعتبار ظنّه ثم اعلم ان دفع السند یکون علی وجهین احدهما المنع بان یکون نظریا فیطلب المعلل الدلیل من المانع علیه و هذا عبث لان اللازم علیه اثبات المقدمة الممنوعة و اثبات السند لا ینفعه بل یضره فلذا خصّ قدس سرّه الابطال بالذکر و الثانی الابطال و هو انما ینفع إذا کان مساویا للمنع لان انتفاء احد المتساویین فی الخارج یدل علی انتفاء الآخر فیه بخلاف ما إذا کان اخصّ فانّه لا ینفع

ص:648

فان انتفاء الاخصّ لا یستلزم انتفاء الاعم و اما السند الاعم فهو بالحقیقة لیس بسند و لذلک قیّد المص الابطال بقوله بعد اثبات التساوی و ینقض الدلیل إذا کان قابلا للنقض باحد الوجهین المذکورین من التّخلّف و لزوم المحال بان یقول السّائل هذا الدلیل غیر صحیح لتخلّفه عن المدلول فی تلک الصورة او لأنّه لو کان المدلول ثابتا لزم اجتماع النقیضین مثلا و یعارض فکان قابلا للمعارضة باحد الوجوه الثلثة المذکورة من المعارضة بالقلب او المعارضة بالمثل او المعارضة بالغیر کما مر فیجاب فی صورتی النقض و المعارضة بالمنع إذا کان قابلا له او النقض ان کان صالحا له او المعارضة ان کان قابلا لها لان المعلل الاول بعد النقص و المعارضة یصیر سائلا فیکون له ثلثة مناصب کما کانت للسّائل الاول و قد یورد الأسئلة الثلثة علی کل واحد منهما فکلمة او لمنع الخلو دون الجمع ازین عبارت ظاهرست که معارضه اصل دلیل جواب داده می شود بمنع و نقض و معارضه سائل می گردد پس برای معلّل اول مناصب ثلاثه که برای سائل اول حاصل بود حاصل می شود و نیز عبد الرشید در شرح شریفیه گفته و المعارضة اقامة الدلیل علی خلاف ما اقام الدلیل علیه الخصم و المراد بالخلاف ما ینافی مدعی الخصم سواء کان نقیضه او مساوی نقیضه او اخصّ منه لا ما یغایره مطلقا کما یشعر به لفظ الخصم لأنّه انّما یتحقق المخاصمة لو کان مدلول دلیل احدهما منافی مدلول دلیل الآخر فان اتحد دلیلا هما بان اتحدا فی المادة و الصورة جمیعا کما فی المغالطات العامة الورود او صورتهما فقط بان اتّحدا فی الصورة فقط بان یکونا علی الضرب الاول مثلا مع اختلافهما فی المادة فمعارضة بالقلب

ص:649

ان اتحد دلیلاهما و معارضة بالمثل ان اتحد صورتهما و الا أی و ان لم یتّحدا الا صورة و لا مادة فمعارضة بالغیر ازین عبارت بوضوح تمام ظاهرست که معنی معارضه اقامت دلیلست بر خلاف آنچه اقامت کرده ست خصم دلیل را بر آن پس معلوم شد که معارض مستدل می باشد پس برای دفع معارضه مجرّد و خلق احتمال کافی و وافی باشد امّا تمسّک رازی بعدم انتفای مسبب بسبب انتفای سبب درین مقام اعنی نفی خلافت بسبب عدم موت پس پر ظاهرست که در مقام ادعا و استدلال واقع شده نه در مقام منع بیانش آنکه تمسّک رازی بعدم مباشرت حضرت هارون علیه السّلام تنفیذ احکام را بسبب موت قبل حضرت موسی علیه السّلام بر عدم امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام استدلال صریحست و استدلال دلیل دعویست پس درین مقام رازی مدعی گردیده و ازینجاست که رازی این دلیل را معارض دلیل اهل حقّ گردانیده حیث قال و إذا تعارضا تساقطا و ظاهرست که تعارض در دو دلیل می باشد نه در دلیل و منع و دلیل دلیل دعویست پس رازی درین مقام مدعی شد و بجواب این دلیل هر گاه اهل حقّ بگویند که از عدم امامت حضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السّلام بسبب وفات حضرت هارون لازم نمی آید عدم امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام زیرا که وفات آن حضرت در حیات سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات که سبب نفی امامت تواند شد متحقق نشده پس درین مقام منصب اهل حقّ منصب منع ست نه منصب مستدل و مانع را مجرد احتمال کافیست پس حضرات سنیه را می باید که چون مدعی نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسبب عدم وصول حضرت هارون علیه السّلام بخلافت گردیده اند سببی که باعث عدم وصول خلافت بحضرت هارون علیه السّلام گردیده ثابت سازند تا مدعای شان ثابت شود و مجرد احتمال که شاید سببی دیگر قائم مقام موت در نفی خلافت شده باشد بکار نمی آید و هذا ظاهر کلّ الظهور مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ

ص:650

و قطع نظر ازین معنی که چون از انتفای سبب انتفای مسبب لازم نمی آید پس از مجرد عدم موت انتفای نفی خلافت لازم ناید واضح و ظاهرست که در جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سببی برای نفی خلافت متحقق نشده پس رازی را این تقریر پر تزویر بفرض و تقدیر نبودن آن در مقام استدلال هم نفعی نرساند و گلوی او و اتباع او از دار و گیر وانرهاند زیرا که تقریر اثبات افتراض طاعت بعد اثبات عموم منازلست و هر گاه عموم منازل در حدیث منزلت ثابت شد افتراض طاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حیات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هم ثابت خواهد شد مثل ثبوت افتراض طاعت حضرت هارون در حیات حضرت موسی علیهما السّلام و اما عدم حصول افتراض طاعت و امامت حضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السّلام پس این عدم بسبب موتست و در جناب امیر المؤمنین علیه السّلام موت که خود منتفی ست و اما احتمال سنوح سبب دیگر که مانع از افتراض طاعت آن حضرت بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد نیز باطلست چه هر گاه افتراض طاعت آن حضرت در حیات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثابت شد باجماع مرکب افتراض طاعت آن حضرت بعد وفات جناب هم ثابت خواهد شد و این اجماع دلیل قاطع و برهان ساطع ست بر عدم حصول سبب دیگر که باعث نفی خلافت و قائم مقام موت گردد و نیز چون افتراض طاعت حضرت هارون بر جمیع امت حضرت موسی علیه السّلام علی العموم و الشمول بوده همچنین افتراض طاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر جمیع امت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی العموم و الشمول باشد پس بر ابو بکر و عمر و عثمان هم طاعت آن حضرت مفترض باشد در حیات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و عقل هیچ عاقلی قبول نخواهد کرد که در حیات سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر ثلاثه فرض باشد و بعد

ص:651

وفات آن حضرت قلب موضوع بوقوع آید و ثلاثه واحد بعد واحد مفترض الطاعه و مطاع کردند و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام العیاذ بالله مطیع و منقادشان گردد پس باین هر دو وجه عدم حصول سبب آخر غیر موت برای نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت و متحقق شد و نیز ظاهرست که هر گاه فرض اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت شد این معنی مستصحب خواهد شد تا آنکه رافع یقینی آن ثابت گردد و رافع یقینی بلکه مظنونی هم بالیقین ثابت نیست و اگر کسی لب بادعای آن گشاید و قصب سبق در مکابره باید مطالب خواهد شد بدلیل و برهان و ما انزل اللّه به من سلطان و فی عماد الاسلام فی جواب هذا القول و یرد علیه انا لا نمنع هذا التجویز فی نفسه نظر الی امکان ان یکون لعدم الخلافة اسباب أخر غیر الموت لکنا نمنع نظرا الی ان من قال السلطان فی حقه انّه ابنی بمنزلة زید ابنی و انّه امیری و من ارکان دولتی بمنزلة زید امیری و انّه ولیّ عهدی کما کان الرّضا علیه السّلام ولیّ عهد المامون و هارون علیه السّلام ولیّ عهد موسی علیه السّلام و نحو ذلک و فرضنا فی کل من تلک الصّور ان المشبّه و المنزل علیه فات و حله الموت و بقی الذی اثبت له تلک المناصب لم یخطر ببال احد من العقلاء و اهل الدّیانة ان یجوز فوت تلک المناصب المنصوص علیها الشخص مخصوص مع کونه حیّا موجودا بسبب حلول الموت فی من شبّهه السّلطان بهم و فوت المناصب عنهم الا تری ان من یکون له مال فی ید احد من وکلائه و کتب ذلک المالک ایاه ان اعط زید الصدیق فی الف دینار من مالی و احسن الی عمرو بتلک المنزلة فانّه ایضا صدیق لی بمنزلة زید و فرضنا انّه قبل ان یصل کتابته الی وکیله مات زید لم یحکم احد من العلماء و العقلاء انّ فوت ذلک الاعطاء بالنسبة الی زید

ص:652

بسبب موته اوجب فوت الاعطاء بالنسبة الی عمر و الذی هو موجود حیّ و هذا کله ظاهر کما لا یخفی و آنچه رازی برای اثبات دخول نفی خلافت در جمله منازل گفته لانا نقول اما الاول فجوابه ان معنی قوله انت منّی الخ پس اوّلا پر ظاهرست که فخر رازی باین قول جمیع تلمیعات خود را که قبل ازین برای ردّ عموم منازل تقریر کرده و اتعاب نفس نفیس در تلفیق آن بغایت قصوی رسانیده باطل گردانیده و فساد آن بنهایت مرتبه واضح ساخته چه هر گاه معنی حدیث منزلت آن باشد که حال تو با من یا نزد من مثل حال هارون از موسی است علیهما السّلام و درین قول احوال حضرت هارون نفیا و اثباتا داخل باشد عموم زائد از عموم مطلوب اهل حقّ ثابت گردید چه مطلوب اهل حقّ صرف عموم منازل مثبته ست و رازی از انهم در گذشته عموم منازل بحیثیتی ثابت کرده که اموال منفیه را هم شامل باشد و ثانیا سابقا دریافتی که حسب افادات محققین اعلام و شرّاح حدیث حضرت خیر الانام علیه و آله آلاف التحیة و السّلام لفظ منزلت نفی خلافت را شامل و متناول نیست که مراد از آن مراتب قرب و اتصالست پس نفی فضل و کمال هرگز در آن داخل نباشد و ثالثا بطلان دخول نفی خلافت در منزلت از افاده خود رازی که حمل آن بر سبب نموده و در ماعدای آن توقف را لازم دانسته ظاهر شده و رابعا افادات مکرره شاهصاحب و تصریحات والد ماجدشان و تحقیقات فاضل رشید و سناء اللّه و نصر اللّه کابلی و امثال ایشان برای ابطال و استیصال این شبه واهیه کافی و وافیست کما دریت سابقا و خامسا علاوه بر همه افادات لغویین که سابقا شنیدی صراحة مبطل ادخال نفی در مدلول لفظ منزلتست و سادسا تسلیم کردیم که در مدلول منزلت احوال منفیه هم داخلست لیکن چون متبادر ازین حدیث اثبات فضائل و مزایا و مناقب و محامدست لهذا نفی امامت از آن خارج باشد و حضرات اهل سنت قدیما و حدیثا

ص:653

افاده کرده اند که این حدیث شریف در مقام تسلیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و دفع طعن منافقین لئام وارد شده و در کمال ظهور و لمعانست که اگر این حدیث دلالت بر نفی امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نماید ایراد آن بمقام تسلیه و تسکین و دفع ارجاف منافقین و معاندین نهایت مستقبح و منکر نزد عقل رزین خواهد بود و فخر رازی در مقام جواب ازین وجه حسب داب ناصواب خود کلامی مختلّ غیر مربوط و تقریری معتلّ و غیر مضبوط که با سؤال غیر مطابق و با اصل مطلب غیر موافقست وارد کرده یعنی گفته آنچه محصلش این ست که افاده این کلام یعنی حدیث منزلت برای این نفی یعنی نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منع نمی کند از دلالت این کلام بر فضل بیانش آنکه اگر امامی والی سازد پس خود را امارت بلده معین فقط بعد از آن والی سازد امام آخر بعد امام اول انسان آخر این بلده را فقط پس طلب کند این انسان آخر از امام ثانی تولیت بلده دیگر را نیک می شود از امام ثانی که بگوید برای این انسان آیا راضی نمی شوی که باشی از من بمنزلۀ این امام پس این کلام افاده فضیلت این انسان می کند و نفی توالیت از او سائر بلاد می نماید و همچنینست در اینجا انتهی و رکاکت این تقریر و عدم ارتباط این تنظیر و سخافت این تزویر بر متوقد خبیر و ناقد بصیر ظاهر و مستنیرست چه عدم استقباح این کلام از امام ثانی باین نظرست که این انسان آخر از و طلب تولیت بلده دیگر نموده و در ما نحن فیه از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام طلب ولایتی و اقتراحی واقع نشده حتی یقاس احدهما علی الآخر در این جا منافقین و معاندین گذاشتن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را کما یظهر من روایات ائمّة السّنیة منشأ طعن و دلیل نقص آن حضرت گردانیده بودند و گمان کرده بودند که جناب رسالت مآب آن حضرت را نگذاشته مگر باین سبب که آن حضرت را معاذ اللّه مبغوض می دارد و معیت آن حضرت گوارا نمی کند پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام

ص:654

بابن سبب بخدمت نبوی حاضر شده اظهار انکسار از ارجاف اشرار علی ما روته علمائهم الاحبار فرموده پس با وصف این حالت پر ملالت کلامی بخطاب آن حضرت گفتن که نفی خلافت که اعظم منازل و اجل فضائلست صراحة مخالفت غرض تسلیه و تطییب قلب حزین و ازاله اوهام منافقینست بخلاف مثالی که آورده که در اینجا صدور طعنی از احدی مفروض نیست و انسان آخر بر خلاف مرتکب داب اقتراح گردید که درین صورت نفی تولیت بلاد دیگر از و مستقبح نمی شود اگر فرض کنیم که این انسان آخر طلب تولیت بلده دیگر از امام ثانی ننماید بلکه اعدای او بسبب متولی ساختن بلده معینه فقط طعن برو آغاز نهند و گویند که این امام ثانی بتولیت این انسان ابعاد و طرد او از بساط قرب خود می خواهد و منشأ آن بغض و عداوت اوست و باز این انسان آخر از مقالات حساد و اراجیف اهل عناد تنگدل شده بخدمت این امام ثانی حاضر شده اظهار انکسار قلب خود نماید و شکایت اقوال معاندین خود کند و باز امام ثانی بجواب این انسان آخر بگوید که آیا تو راضی نمی شوی که باشی تو مثل کسی که ولایت این بلده در حالت حیات امام اول یافته و بعد از وفات او بخلافت نرسیده پس ولایت این بلده و سائر بلاد بتوهم بعد من بتو نخواهد رسید این کلام مستقبح و مستنکر خواهد بود و اصلا موجب تسلیه و تطییب قلب کئیب او و سبب ازاله و هم معاندین و ازاحت ارجاف مخالفین نخواهد شد بلکه موجب تقویت کلام آن جماعة خواهد گردید و علی الخصوص هر گاه این انسان آخر اخص خواص امام ثانی باشد و بفضائل عالیه و مناقب سامیه موصوف و از ابتدای امر تا این مقام بصرف همت و اهتمام در اطاعت و امتثال ان امام و بذل نفس خود در حمایت او بمقابله خصام و مقاتله و مجاهده مخالفین لئام معروف باشد و خود این امام در اظهار مناقب و محامد این انسان آخر که ابن عم و داماد او باشد همیشه مصروف باشد و او را بمنزله نفس خود را نموده باشد و باز

ص:655

بمقام تطییب نفس اظهار منقبت و جبر کسر قلب او و دفع طعن منافقین چنین کلام متضمن سلب امارت از و بعد خود گوید استهجان و استقباح آن زیاده تر می گردد

دلیل دوم ثبوت امامت جناب امیر به ثبوت امامت و وصایت هارون

دلیل دوم آنکه حضرت موسی برای حضرت هارون علیهما السّلام امامت و وصایت و خلافت مطلقه دائمه که اصلا وهم انقطاع و زوال را در آن دخلی نیست ثابت فرموده و اشغال مهمه را که موقوف بر امامت بود بآنحضرت مفوض ساخته و اطاعت آن حضرت بر جمیع بنی اسرائیل واجب گردانیده و مخالفت آن حضرت و اولاد و آن حضرت را بر همه شان حرام ساخته بلکه خون مخالفین آن حضرت و اولاد انحضرت را مباح گردانیده چنانچه میر خواند محمد بن خاوند شاه در کتاب روضة الصفا که مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی در کشف الظنون ذکر آن باین نهج نموده روضة الصفا فی سیرة الانبیاء و الملوک و الخلفاء فارسی لمیرخواند المورخ محمد بن خاوند شاه بن محمود المتوفی سنة 903 ثلث و تسعمائة ذکر فی دیباجته انّ جمعا من اخوانه التمسوا تالیف کتاب منقّح محتو علی معظم وقائع الانبیاء و الملوک و الخلفاء ثم دخل صحبة الوزیر میر علی شیر و اشار إلیه ایضا فباشره مشتملا علی مقدمة و سبعة اقسام و خاتمة علی ان کل قسم یستعد ان یکون کتابا مستقلاّ حال کونه ساکنا بخانقاه خلاصیة التی انشأها الامیر المذکورة بهراة علی نهر الجبل الخ می فرماید ذکر احداث صندوق الشهادة و استخلاف هارون علیه الصلوة و السّلام و واقعه بقره و واقعی که در خلال این احوال بظهور پیوست در ماه تشرین الاول که ماه هفتم بود از سال هشتاد و یکم از عمر موسی علیه السّلام فرمان ربانی صادر شد که صندوقی سازند و الواح را که مشتمل ست بر کلمات عشره در آنجا نهند و بر بالای آن صندوق قبۀ در طول سی 30 گز و عرض ده گز و ارتفاع ده گز بزنند و بحوالی قبه سرادقی در طول صد گز و در عرض پنجاه گز و ارتفاع پنج گز درکشند و بعد از تمام و تکمیل آن تولیت مهمات و جهات صندوق و قبه و سراپرده را بهارون و ائمه هارون تفویض کنند و موسی علیه السّلام بموجب فرموده فرمان داد

ص:656

تا صندوقی از طلاء احمر ساختند و قبّه از دیبا هفت رنگ نصب کردند و بگرد آن سراپرده زرنگار بر افراشتند و مجموع آلات و ادوات را از طلا و نقره ترتیب دادند و همه آنها را بجواهر ثمین و لآلی نفیس مرصع گردانیدند و خزانه الواح را صندوق الشهادة نام کردند و قبّه را هیکل خواندند و سراپرده را با توابع و لواحق بیت المقدس گفتند و مقام هارون و ائمّه و خلفاء هارونی اندرون سراپرده بحوالی هیکل مقرر گردانیدند و همچنین مقام قربان و تبخیر بخورات و عطریات تعیین نمودند و چون از اتمام بیت المقدس فراغت یافتند نوری ساطع از آسمان نزول کرده بدان سرادق و قبّه محیط شد و پیرامون آن ابر رقیق صافی در آمد و شعشعۀ و فروغ آن نور بمرتبه رسید که هیچ آفریده غیر موسی و هارون را دخول و خروج میسر نمی شد و در اندرون قبه زیاده از نور سراپرده بود و روز بیست و سوم آذار حضرت موسی بنی اسرائیل را فرمود تا قربان کند و بنفس مبارک خود هفت روز قربان کرد و تا آخر ماه آذار بدان مهم قیام می نمودند و چون صبح روز هشتم که غرّه نیسان بود طالع شد حضرت موسی هارون را طلب کرده امامت و خلافت را باو تفویض فرمود و آن شغل را بحسب وصایت در نسل او بطنا بعد بطن مقرر گردانید و اناره قنادیل و تبخیر بخور و تولیت قربان و الباس ملابس معینه جهت اصحاب مناصب و غیر ذلک رای او مفوض ساخت و تمامه بنی اسرائیل را بدین معنی گواه گرفت و مخالفت او و اولادش را بریشان حرام کرده و خون کسانی را که مخالفت هارون و فرزندان او نمایند مباح گردانید انتهی ازین عبارت روضة الصفا ظاهر و هویداست که حضرت موسی علیه السّلام حضرت هارون علیه السّلام را امام و خلیفه خود گردانید و امامت و خلافت را الحسب وصایت در نسل آن حضرت بطنا بعد بطن مقرر فرمود و اشغالی را که موقوف بر امامت بود اعنی اناره قنادیل و بتخیر بخور و تولیت قربان و الباس ملابس معینه جهت اصحاب مناصب و غیر ذلک بحضرت هارون علیه السّلام مفوض فرمود و جمیع بنی اسرائیل را برین معنی گواه گرفت و مخالفت حضرت هارون علیه السّلام بلکه مخالفت اولاد آن حضرت را هم حرام گردانید بلکه خون کسانی را که مخالفت حضرت هارون علیه السّلام

ص:657

می کردند مجالی و مساغی نیست بلکه دائم بودن آن در نسل آن حضرت محقق و ثابتست پس برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم امامت و خلافت دائمه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که اصلا زوال و انقطاع پیرامون آن نگردد ثابت باشد و اموری که موقوف بر امامت باشد متعلق بآنحضرت بوده و اولاد طاهرین آن جناب ناجائز و حرام و خلافت دین و اسلام باشد و محتجب نماند که اعتماد و اعتبار کتاب روضة الصفا بحمد اللّه المنعام از کلام خود مخاطب کما بیننا فی مجلد حدیث الغدیر ثابت و متحققست پس معتقدین مخاطب نحریر را امکانی و مساغی نیست که سر از قبول افاده صاحب روضة الصفا بتابند و کردن استکبار و استنکار دراز نمایند و بیان ثبوت اعتبار روضة الصفا از کلام مخاطب کثیر الحیاء آنست که حضرت او در جواب طعن سوم از مطاعن أبی بکر بعد ذکر قصه تجهیز جیش أسامة گفته این ست آنچه در روضة الصّفا و روضة الاحباب و حبیب السیر و دیگر تواریخ معتبره شیعه و سنّی موجودست انتهی ازین عبارت ظاهرست که تاریخ روضة الصفا مثل حبیب السیر و روضة الاحباب از تواریخ معتبره ست و للّه الحمد علی ذلک و عبد الرحمن هم بر روضة الصفا اعتماد دارد که در مرآة الاسرار که شاه ولیّ اللّه در رساله انتباه از آن نقل نموده از روضة الصفا بتکرار نقل می کند چنانچه گفته در روضة الصفا مسطورست بعد از شهادت امیر المؤمنین حسن رضی اللّه عنه معاویه بن أبی سفیان ده ساله حکومت ممالک نموده پانزدهم رجب در سال شصت هجری بمرض طاعون در دمشق وفات یافت ولادتش پیش از بعثت به پنج سال بود در سال پنجم از هجرت ایمان آورده و نیز در مرآة الاسرار مسطورست و در روضة الصفا و حبیب السیر مسطورست که در زمان خلافت امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه سه دختر یزدجرد شهریار را اسیر کرده آورده بودند هر سه را علی کرّم اللّه وجهه در حصه خود گرفت و قاضی القضاة بدر الدین محمود بن احمد عینی که نبذی

ص:658

از محامد سنیه و مدائح وضیه و مراتب رفیعه و مدارج منیعه و محاسن علیه و مفاخر جلیه و مقامات شامخه و مناصب باذخه او سابقا در مجلد غدیر بر زبان ائمه نحاریر سنیه شنیدی و دریافتی که شمس الدین محمد بن عبد الرحمن سخاوی در ذیل ظاهر که نسخه آن مزین بخط مصنف و تصحیح او بعنایت بی نهایت پروردگار بنظر این خاکسار رسیده می فرماید محمود بن احمد بن موسی بن احمد بن حسین بن یوسف بن محمود القاضی بدر الدین ابو محمد و قیل ابو الثنا ابن القاضی شهاب الدین الحلبی الاصل العنتابی المولد القاهری الحنفی احد الأعیان و یعرف بابن العینی کان مولد والده بحلب فی سنة خمس و عشرین و سبعمائة و انتقل الی عنتاب فولی قضاءها فولد له بها ولده البدر و ذلک کما قرأته بخطّه فی سابع عشر رمضان سنة اثنتین و ستین و سبعمائة فنشأ بها و قرأ القرآن و اشتغل بالعلوم من سائر الفنون علی العلماء الکبار الی ان قال و کان اماما عالما علامة عارفا بالتصریف و العربیة و غیرهما حافظا للتاریخ و اللغة کثیر الاستعمال لها مشارکا فی الفنون لا یملّ من المطالعة و الکتابة کتب بخطه جملة و صنّف الکثیر و کان نادرة بحیث لا اعلم بعد شیخنا اکثر تصانیف منه و قلمه اجود من تقریره و کتابته طریفة حسنة مع السرعة الی ان قال و حدّث و افتی و درس مع لطف العشرة و التواضع و اشتهر اسمه و بعد صیته و اخذ عنه الفضلاء من کلّ مذهب و ممّن سمع علیه من القدماء الکمال الشمنی سمع علیه بعض شرح الطحاوی من تصانیفه و ارغون شاه التیدمری المتوفی سنة اثنتین و ثمانی مائة صحیح البخاری و مسلم و المصابیح و علّق شیخنا من فوائده بل سمع علیه لاجل ما کان عزم علیه من عمل البلدانیات الی ان قال

ص:659

و ذکره العلاء بن خطیب الناصریة فی تاریخه فقال و هو امام عالم فاضل و مشارک فی علوم و عنده حشمة و مروّة و عصبیة و دیانة انتهی و قد قرأت علیه الاربعین التی انتقاها شیخی رحمه اللّه تعالی من صحیح مسلم فی خامس صفر سنة احدی و خمسین و عرضت علیه قبل ذلک محافظی و سمعت عدّة من دروسه الخ و سیوطی در حسن المحاضره گفته العینی قاضی القضاة بدر الدین محمود بن احمد بن موسی بن احمد بن حسین بن یوسف بن محمود ولد فی رمضان سنة اثنتین و ستین و سبعمائة و تفقّه و اشتغل بالفنون و برع و مهور و دخل القاهرة و ولی الحسبة مرارا و قضاء الحنفیة و له تصانیف منها شرح البخاری و شرح الشواهد و شرح معانی الاثار و شرح الهدایة و شرح الکنز و شرح المجمع و شرح در البحار و طبقات الحنفیة و غیر ذلک مات فی ذی الحجة سنة خمس و خمسین و ثمانمائة و نیز سیوطی در بغیة الوعاة گفته محمود بن احمد بن موسی بن احمد بن حسین بن یوسف بن محمود العنتابی الحنفی العلامة قاضی القضاة بدر الدین العینی ولد فی رمضان سنة اثنتین و ستین و سبعمائة بعین تاب و نشأ بها و تفقه و اشتغل بالفنون و برع و مهر و انتفع فی النحو و اصول الفقه و المعانی و غیرها بالعلامة جبرئیل بن صالح البغدادی و اخذ عن الجمال یوسف الملطی و العلاء السیرافی و دخل معه القاهرة و سمع مسند أبی حنیفة للحارثی علی الشرف بن الکویک و ولی نظر الحسبة بالقاهرة مرارا ثم نظر الاحباس ثم قضاء الحنفیة بها و درس الحدیث بالمؤیدیة و تقدم عند السلطان الاشرف برسبای و کان اماما عالما علامة الخ و محمود بن سلیمان الکفوی در کتائب اعلام الاخیار گفته قاضی القضاة بدر الدین محمود بن احمد بن موسی بن احمد

ص:660

بن حسین بن یوسف بن محمود العینی ذکره جلال الدین السیوطی فی طبقات الحنفیة المصریّة فی حسن المحاضرة قال ولد فی رمضان سنة اثنتین و ستین و سبعمائة و تفقه و اشتغل بالفنون و مهر و دخل القاهرة و ولی الحسبة مرارا و قضاء الحنفیة الخ و محمد بن عبد الباقی الزرقانی المالکی در شرح مواهب لدنیه گفته محمود بن احمد بن موسی الحنفی ولد فی رمضان سنة اثنتین و ستین و سبعمائة و تفقه و اشتغل بالفنون و برع الخ و ازنیقی در مدینة العلوم گفته و من التواریخ تاریخ قاضی القضاة العینی العنتابی الحنفی العلامة قاضی القضاة بدر الدّین العینی و توفی فی رمضان سنة اثنتین و ستین و سبعمائة بعین تاب و نشأ بها و تفقّه و اشتغل بالفنون و برع و مهر و ولی قضاء الحنفیة بالقاهرة و کان اماما عالما علامة بالعربیّة و التصریف و غیرهما الخ و کاتب چلپی در کشف الظنون در ذکر شروح صحیح بخاری گفته و من الشروح المشهور ایضا شرح العلامة بدر الدین أبی محمد محمود بن احمد العینی الحنفی المتوفی سنة 855 خمس و خمسین و ثمانمائة و هو شرح کبیر ایضا فی عشرة اجزاء و ازید و سمّاه عمدة القاری اوّله الحمد للّه الذی اوضح وجوه معالم الدّین الخ ذکر فیه انّه لما رحل الی البلاد الشمالیة قبل الثمانمائة مستصحبا معه هذا الکتاب ظفر هناک من بعض مشایخه بغرائب النوادر المتعلقة بذلک ثم لما عاد الی مصر شرحه و هو بخطه فی احد و عشرین مجلدا بمدرسة التی انشأها بحارة کتامة بالقرب من الجامع الازهر الی ان قال و بالجملة فان شرحه حافل کامل فی معناه لکن لم ینتشر کانتشار فتح الباری فی حیاة مؤلّفه و هلم جرّا و فاضل معاصر مولوی حیدر علی تمسک بافادات او جابجا نموده چنانچه در منتهی الکلام

ص:661

در مبحث امامت أبی بکر در صلاة گفته بلی در بادی الرّأی قول انس با حدیث صدیقه متعارض می نماید و جوابش بمقتضای مدلولی عبارات بعضی از شروح بخاری مثل غایة التوضیح و عمدة القاری باین نهج می توان گفت الخ و نیز در منتهی الکلام گفته مغلطه ثالثه آنکه چون درین دیار از کتب معتبره حنفیه هدایة خاتمة المرجحین؟ علی بن أبی بکر بن عبد الجلیل المشهور ببرهان الدین الفرغانی و همچنین کتب دیگر که بر منوالش تالیف شده و اکثر ادله آن مؤسّس بر معقولاتست و بعضی از احادیث آن ضعاف بنظر حضرت مولف بلکه بمطالعه بعضی از اصدقاء ایمانی او در آمده فهمیده اند که مبنای مذهب أبی حنیفه رح مجرد رای و قیاسست نه احادیث صحیحه خیر الناس و علاج این مغلطه آن بود که چندی شروح این کتاب را سیما شرحی که مولانا کمال الدین بن همام نوشته مشاهده می کردند و قس علی هذا کتب دیگر مثل شرح قاضی القضاة بدر الدّین محمود عینی که داد تبحر و تایید مذهب حنفیه در ان داده و حال غزارت علوم و مهارت او در فن حدیث نه آن چنانست که محتاج تقریر و تحریر باشد الخ در کتاب عقد الجمان فی تاریخ اهل الزمان می فرماید اعلم ان التوراة انزلت علی الیهود علی ید موسی بن عمران علیه السّلام لقوله تعالی إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدیً الآیة و هو اوّل کتاب نزل من السماء لان الذی نزل علی ابراهیم و غیره من الانبیاء علیهم السّلام ما کان یسمی کتابا بل صحفا و

قد ورد فی الخبر عن النّبی علیه السّلام قال انّ اللّه خلق آدم بیده و خلق جنة عدن بیده و کتب التوراة بیده فاثبت لها اختصاصا آخر سوی سائر الکتب و قد اشتمل ذلک علی اسفار فیذکر مبدأ الخلق فی السفر الاول ثم یذکر الاحکام و الحدود و الاحوال و القصص و المواعظ و الاذکار فی سفر و انزل علیه ایضا الالواح علی شبیه ما فی التوراة تشتمل علی الاقسام العلمیة و العملیة قال عزّ ذکره وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً

ص:662

اشاره الی تمام القسم العلمی و تفصیلا لکل شیء اشاره الی تمام القسم العملی قالوا و کان موسی علیه السلام قد اقضی اسرار للتواتر و الالواح الی یوشع بن نون وصیّه من بعده لیفضی الی اولاد هارون لان الامر کان مشترکا بینه و بین خیه هارون علیه السلام إذ قال وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی و هو کان الوصیّ فلمّا مات هارون ع فی حال حیاة موسی علیه السلام انتقلت الوصایة الی یوشع بن نون و کانوا یحکمون بها و هم متمسکون بها برهة من الزمان انتهی نقلا عن نسخة عتیقة بخط العرب ازین عبارت واضحست که حضرت موسی علیه السلام اسرار تورات را بحضرت یوشع رسانیده تا که حضرت یوشع این اسرار را باولاد حضرت هارون علیه السّلام رساند زیرا که امیر مشترک بود در میان حضرت موسی و حضرت هارون علیهما السلام بدلالت قول حضرت موسی علیه السلام وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی یعنی شریک کردن أی خدا او را یعنی هارون را در امر من و حضرت هارون وصی حضرت موسی علیهما السلام بود و بسبب موت حضرت هارون وصایت بحضرت یوشع منتقل شده پس حسب دلالت عبارت عینی عمدة الأعیان بحمد اللّه المنّان وصایت و امامت کلیّه و ائمه حضرت هارون علیه السّلام و اختصاص امامت و وصایت بآنحضرت و بودن اولاد حضرت هارون اوصیای حضرت موسی علیه السلام ثابت و متحققست پس همچنین برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام وصایت و امامت کلیّه دائمه ثابت باشد و اختصاص وصایت و اسرار کلام ایزد جبار بآنحضرت و اولاد اطهار آن حضرت علیه و علیهم الف تحیة و سلام ما تتابع اللیل و النهار واضح و متحقق گردد و ابو الفتح محمد بن عبد الکریم شهرستانی که خسرو شهرستان فضل و کمال و ممدوح بمحامد اوصاف و جلائل خصال است و اجلّه و صدور اکابر و اعاظم ذوی المفاخر و افاخم اصحاب الماثر

ص:663

او را بمحامد سنیه و مدائح علیه و مناقب بهیّة و فضائل وضیّه می ستایند چنانچه در وفیات الأعیان گفته ابو الفتح محمد بن أبی القاسم عبد الکریم بن أبی بکر احمد الشهرستانی المتکلّم علی مذهب الاشعری کان اماما مبرّزا فقیها متکلّما تفقه علی احمد الخوافی المقدّم ذکره و علی أبی نصر القشیری و غیرهما و برع فی الفقه و قرأ الکلام علی أبی القلم الانصاری و تفرّد فیه و صنّف کتاب نهایة الاقدام فی علم الکلام و الملل و النحل و المناهج و کتاب المصارعة و تلخیص الاقسام لمذاهب الانام و کان کثیر المحفوظ حسن المحاورة یعظ النّاس و دخل بغداد سنة عشر و خمس مائة و اقام بها ثلث سنین و ظهر له عند العوام قبول و سمع الحدیث من علی بن احمد المدینی بنیسابور و من غیره و کتب عنه الحافظ ابو سعد عبد الکریم السمعانی و ذکره فی کتاب الذیل و کانت ولادته سنة سبع و ستین و اربع مائة بشهرستان هکذا وجدته بخطی فی مسوّداتی و ما ادری من این نقلته و قال ابن السمعانی فی کتاب الذّیل سالته عن مولده فقال فی سنة تسع و سبعین و اربعمائة و توفی بها ایضا فی اواخر شعبان سنة ثمان و اربعین و خمس مائة و قیل سنۀ تسع و اربعین و الاوّل اصح رحمه اللّه تعالی و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان گفته ابو الفتح محمد بن عبد الکریم بن احمد الشهرستانی المتکلم علی مذهب الاشعری کان اماما مبرزا فقیها متکلّما تفقّه علی أبی نصر القشیری و احمد الخوافی و غیرهما و برع فی الفقه و قرأ الکلام علی أبی القاسم الانصاری و تفرّد فیه و صنّف کتبا منهما نهایة الاقدام فی علم الکلام و کتاب الملل و النحل و تلخیص لاقسام المذاهب و کان کثیر المحفوظ حسن المحاورة یعظ الناس دخل بغداد و اقام بها ثلث سنین و ظهر له قبول کثیر عند العوام و سمع الحدیث

ص:664

من لی بن المدینی و غیره فکتب عنه الجاحظ ابو سعید عبد اللّه جبیر السمعانی و ذکره فی کتاب الذیل الخ و عبد الرحیم بن حسن الأسنوی در طبقات شافعیه گفته ابو الفتح محمد بن عبد الکریم بن احمد الشهرستانی قال ابن خلکان کان اماما مبرزا فقیها متکلّما واعظا تفقّه علی الخوافی تلمیذ امام الحرمین و علی أبی نصر القشیری و غیرهما و برع فی الفقه فقرأ الکلام علی أبی القاسم الانصاری و تفرّد فیه فی عصره صنّف کتبا کثیرة مشهورة منها نهایة الاقدام فی علم الکلام و کتاب الملل و النحل و تلخیص الاقسام لمذاهب الائمّة دخل بغداد و ظهر له قبول کثیر و سمع و حدث ولد بشهرستان سنة سبع و ستین و اربعمائة و قبل غیر ذلک و توفی بها ایضا فی اواخر شعبان سنة ثمان و اربعین و خمسمائة و ابو الفداء اسماعیل بن علی در مختصر فی اخبار البشر که ابن الوردی مدائح عظیمه آن در تتمة المختصر یاد کرده حیث قال و بعد فیقول الفقیر المعترف بالتقصیر عمر بن مظفر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس الوردی المعری الشافعی انجح اللّه مسعاه و اصلح له امر آخرته و دنیاه انی رأیت المختصر فی اخبار البشر تالیف مولانا السلطان الملک الموید صاحب حماة قدس اللّه سره و اکرم مثواه من الکتب التی لا یقع مثلها و لا یسع جملها فانّه اختاره من التواریخ التی لا تجتمع الاّ للملوک و نظمه فی سلوک الحسن بحسن السلوک فانجلی کالعروس التی حسنها المغرب و جمالها الکامل و ثغرها العقد و ضراتها الدول المنقطعة و خیالها لذة الاحلام و لفظها المنتظم وجدها ابن أبی الدم و مجتها تجارة الامم و حسادها بنو اسرائیل و نظرها مفرج الکروب و دلالها وفیات الأعیان و وصلها الاغانی و قربها مروج الذهب و عطرها من الیمن و ذکرها مجاوز فی المشرق اصفهان و فی المغرب القیروان و فصاحتها البیان و وجهها مرآة الزمان رتبة رحمه اللّه تعالی ترتیبا رفع به اسماعیل القواعد من البیت الایوبی و شهید و ضمنه کنوزا هل یعجز عن الکنوز من هو ملک مؤیدا گفته و فیها توفی ابو الفتح محمد بن عبد الکریم بن احمد الشهرستانی المتکلم علی

ص:665

و تلخیص الاقسام لمذاهب الانام و دخل بغداد سنة عشر و خمس مائة و کانت ولادته سنة سبع و ستین و اربعمائة بشهرستان و توفی بها و عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی در تتمّه المختصر در سنه مذکوره گفته و فیها توفی فی ابو الفتح محمد بن عبد الکریم بن احمد الشهرستانی المتکلم الاشعری الفقیه و له نهایة الاقدام فی علم الکلام و الملل و النحل و المناهج و تلخیص الاقسام لمذاهب الانام ولد بشهرستان سنة سمع و ستین و اربعمائة و دخل بغداد سنة عشر و خمس مائة و توفی بها و از نیفی در مدینة العلوم گفته و ممن اورد فرق المذاهب فی العالم کلّها محمّد الشهرستانی فی کتاب الملل و النحل و هو ابو الفتح محمد بن أبی القاسم عبد الکریم بن أبی بکر احمد الشهرستانی المتکلم علی مذهب الاشعری کان اماما مبرّزا فقیها متکلّما نفقه علی احمد الخوافی المقدم ذکره و علی أبی نصر القشیری و غیرهما و برع فی الفقیه و قرأ الکلام علی أبی القاسم الانصاری و تفرد فیه و صنّف کتاب نهایة الاقدام فی علم الکلام و کتاب الملل و النحل و المناهج و البیان و کتاب المصارعة و تلخیص الاقسام لمذاهب الانام و کان کثیر المحفوظ حسن المحاورة یعظ الناس و دخل بغداد سنة عشر و خمسمائة و اقام بها ثلث سنین و ظهر له قبول کثیر عند العوام و سمع الحدیث من علی بن احمد المدینی بنیسابور و من غیره و کتب عنه الحافظ ابو سعد عبد الکریم السمعانی و کانت ولادته سنة سبع و ستین او تسع و سبعین و اربعمائة بشهرستان و توفی بها فی اواخر شعبان سنة ثمان او تسع و اربعین و خمسمائة و شهرستان مدینة فی خراسان و محمد بن ابراهیم در روض باسم گفته قال القرطبی و هذا الشهرستان صاحب نهایة الاقدام فی علم الکلام وصف حاله فیما وصل إلیه من الکلام و ما ناله

ص:666

فمثل بما قاله لعمری لقد طفت المعاهد کلّها و سیرت طرفی بین تلک المعالم فلم أر الاّ واضعا کفّ حائر علی ذقن او قارعا سنّ نادم ثم قال علیکم بدین العجائز فانّه اسفی الجوائز انتهی ما حکاه القرطبی فانظر الی امراء علم البرهان و فرسان هذا الثان کیف رجعوا القهقری الی ما قاله علماء الاثر و ائمّة السنة فاذا عرفت هذا تبیّن لک ان اختیار اهل الحدیث لترک الکلام و التاویل لیس یلازم البله و جمود القطنة؟ و انّه ربما ذهب الی ذلک من هو الطف منک تبعا و اصلب منک تبعا و احسن فهما و اغزر علما و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته محمد بن أبی القاسم عبد الکریم بن أبی بکر احمد الشهرستانی المتکلم علی مذهب الاشعری امام مبرز فقیه متکلم بود تفقه بر احمد خوافی و أبی نصر قشیری کرده و کلام بر أبی القاسم انصاری رانده بارع در فقه و متفرد در کلام گردیده کتاب نهایة الاقدام فی علم الکلام و کتاب الملل و النحل و مناهج و بیان و کتاب المصارعة و تلخیص الاقسام لمذاهب الانام تصنیف اوست کثیر المحفوظ حسن المحاضرة واعظ بود سه سال در بغداد بسر برده قبول عظیم نزد عوام پیدا کرد حدیث از ابن المدینی و غیره در نیسابور سماعت کرده بود ابو سعد سمعانی از وی نوشته و در کتاب الذّیل ذکر وی کرده در شهرستان در سنة تسع و سبعین و اربعمائة پیدا شده و همانجا در سنه ثمان و اربعین و خمس مائة در گذشته انتهی در کتاب ملل و نحل که علاّمه سبکی آن را بهترین کتب مصنّفه درین باب وانموده چنانچه مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون بعد ذکر ملل و نحل ابن حزم گفته قال التّاج السبکی فی الطبقات کتابه هذا من اشر الکتب و ما برج المحققون من اصحابنا ینهون عن النظر فیه لما فیه من الازدراع باهل السنة و قد افرط فیه فی التعصّب علی أبی الحسن الاشعری حتّی صرح بنسبته

ص:667

الی البدعة انتهی و اما ابو الفتح الامام محمّد بن عبد الکریم الشهرستانی المتوفی سنة 528 ثمان و اربعین و خمسمائة فقد قال فیه هو عندی خیر کتاب صنّف فی هذا الباب مصنّف و ابن حزم و ان کان ابسط منه الا انّه مبدّد لیس له نظام می فرماید الیهود خاصّة هاد؟ الرجل إذا رجع و تاب و انّما لزمهم هذا الاسم لقول موسی علیه السلام انّا هدنا إلیک أی رجعنا و تضرّعنا و هم امّة موسی علیه السلام و کتابهم التوراة و هو اوّل کتاب نزل من السماء اعنی انّ ما کان ینزل علی ابراهیم و غیره من الانبیاء علیهم السلام ما کان یسمّی کتابا بل صحفا و

قد ورد فی الخبر عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال انّ اللّه تعالی خلق آدم بیده و خلق جنّة عدن بیده و کتب التوراة بیده فاثبت لها اختصاصا آخر سوی سائر الکتب و قد اشتمل ذلک علی اسفار فیذکر مبدأ الخلق فی السفر الاول ثم یذکر الاحکام و الحدود و الاحوال و المواعظ و الاذکار فی سفر سفر و انزل علیه ایضا الالواح علی شبه مختصر ما فی التوراة یشتمل علی الاقسام العلمیة و العملیة قال عز ذکره و کتبنا له فی الالواح من کل شیء موعظة اشاره الی تمام القسم العلی و تفصیلا لکلّ شیء اشاره الی تمام القسم العملی قالوا و کان موسی علیه السّلام قد افضی باسرار التوراة و الالواح الی یوشع بن نون وصیّة من بعده لیفضی الی اولاد هارون لان الامر کان مشترکا بینه و بین اخیه هارون علیهما السلام إذ قال وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی و کان هو الوصیّ فلمّا مات هارون فی حال حیاته انتقلت الوصایة الی یوشع بن نون ودیعة لیوصلها الی شبر و شبیر ابنی هارون قرارا و ذلک ان الوصیّة و الامامة بعضها مستقر و بعضها مستودع و الیهود تدّعی انّ الشریعة لا تکون الا واحدة و هی ابتدأت

ص:668

بموسی علیه السّلام و تمت به فلم یکن قبله شریعة الاّ حدود عقلیة و احکام مصلحیة و لم یجیزوا النسخ اصلا ازین عبارت شهرستانی بچند وجه ظاهرست که امامت و خلافت و وصایت عامّه برای حضرت هارون علیه السلام ثابت بود اول آنکه از ان واضحست که حضرت موسی علیه السّلام اسرار توریت و الواح را بسوی حضرت یوشع رسانیده بود تا حضرت یوشع آن را باولاد حضرت هارون علیه السلام رساند و این معنی دلالت دارد بر آنکه افضاء اسرار توریت و الواح باولاد حضرت هارون علیه السّلام امر مهم و مقصود اصلی بود پس معلوم شد که حضرت هارون علیه السّلام اصل بود در اختصاص باسرار توریت و الواح که بسبب اختصاص آن حضرت اختصاص اولاد باین اسرار متفرع شد دوم آنکه قول او لان الامر کان مشترکا بینه الخ دلالت دارد بر آنکه بودن اولاد هارون مقصود اصلی بافضاء اسرار توریت باین سببست که امر مشترک بود در میان حضرت موسی و حضرت هارون علیه السّلام سوم آنکه قول او و کان هو الوصیّ صریحست در آنکه حضرت هارون وصیّ حضرت موسی علیهما السّلام بوده و ظاهرست که هیچ متدینی که رائحه از اسلام بمشام او رسیده وصایت نبی معصوم توهم زوال و انقطاع نمی کند چهارم آنکه از قول او فلما مات هارون فی حال حیاته انتقلت الوصایة الی یوشع بن نون ودیعة ظاهرست که وصایت حضرت یوشع وصایت مستودعه بود و ازین معنی بدلالت سیاق ظاهر می شود که وصایت اصلیه برای حضرت هارون علیه السّلام حاصل بود پنجم آنکه قول او لیوصلها أبی شبر و شبیر ابنی هارون قرار دلیل صریحست بر آنکه انتقال وصایت بحضرت یوشع برای آن بوده که آن را بشبر و شبیر پسران حضرت هارون علیه السّلام رساند و این صریحست در آنکه اصل در وصایت حضرت هارون علیه السّلام بود که بغرض ایصال وصایت باولاد

ص:669

حضرت هارون علیه السّلام وصایت بحضرت یوشع ع رسید ششم آنکه قول او و ذلک ان الوصیة و الامامة بعضها مستقرّ و بعضها مستودع دلالت دارد بر آنکه وصیّت و امامت منقسم بدو قسمست یکی مستقر و دیگری مستودع و وصیّت و امامت حضرت هارون علیه السّلام و اولاد آن حضرت مستقر بود و وصیّت و امامت حضرت یوشع مستودع و هر گاه برای حضرت هارون علیه السّلام وصایت و امامت عامّه و ائمّه ثابت باشد در ثبوت وصایت و امامت عامّه غیر منقطعه برای حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بعد ثبوت عموم منازل و لا اقل وجوب حمل تشبیه بر اوصاف ظاهره مشهوره کما ظهر من افادة ولی اللّه فی ازالة الخفا و وجوب حمل تشبیه بر تشبیه کامل که شاهصاحب بان معترف اند ریبی باقی نمی ماند و نیز ثبوت افتراض طاعت شبر و شبیر اولاد حضرت هارون علیه السّلام و ثبوت وصایت و امامت ایشان مقتضی این معنیست که اولاد جناب امیر المؤمنین علیه السلام اعنی حضرت امام حسن و امام حسین علیهما السلام که همنام شبر و شبیر بودند نیز مفترض الطاعة و امام باشند و وحی باری التعالی و تسمیه حضرت حسنین علیهما السلام بأسماء اولاد حضرت هارون علیه السلام بطوری که دلیل اقتضای حدیث منزلت این تسمیه را می باشد کما سیجیء فیما بعد انشاء اللّه تعالی نیز مقتضی حصول اوصاف اولاد و حضرت هارون علیه السلام در حسنین علیهما السلامست کما هو ظاهر جدّا و ثبوت افتراض طاعت و امامت اولاد جناب امیر المؤمنین علیه السلامست کما هو ظاهر جدّا و ثبوت افتراض طاعت و امامت اولاد جناب امیر المؤمنین علیه السلام بنصّ بسبب اجماع مرکّب دلالت بر امامت بیفاصله آن حضرت می کند و اگر ملبّسی مسوّل و مشککی مأوّل بعد سماع عبارت شهرستانی مبتلای سراسیمگی و حیرانی گردیده از جا درآید و بسراید که مرجع قالوا در قول شهرستانی یهوداند پس احتجاج باین کلام راست نه آید و این عبارت استدلال را نشاید پس بحمد اللّه المنّان نهایت رکاکت و بطلان و غایت و هو ان این احتمال واهی روشن و عیانست و از مزید وضوح و ظهور غیر محتاج بیان گر نمی بینی که در مقوله قالوا استدلال بر اشتراک امر در میان حضرت موسی و حضرت هارون علیهما السلام

ص:670

بایه قرآنی اعنی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی واقع ست حیث قال لان الامر کان مشترکا بینه و بین اخیه هارون علیهما السلام إذ قال و اشرکه فی امری و بدیهی اولاست که یهود معتقد حقیت قرآن شریف نیستند تا استدلال و احتجاج بان بر مطلبی از مطالب و مقصدی از مقاصد نمایند پس این احتجاج و استدلال نهایت صریحست در آنکه قائلین این مقوله یهود نیستند بلکه علمای اسلام اند و معتقدین حقیقت قرآن شریف هستند فالحمد للّه الذی ابان الحق کالشمس فی رابعة النهار و اصبح بلطفه و منّه هذا الاحتمال الرکیک علی شفا جرف هار و نیز شهرستانی قبل قار امور ثابته محققه ذکر کرده اعنی بودن تورات اول کتاب که نازل شد از آسمان و اثبات اختصاص تورات بحدیث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و اشتمال تورات بر اسفار و نزول الواح بر حضرت موسی و اشتمال آن بر اقسام علمیّه و عملیۀ و اثبات اشاره تمام قسم عملی برای حضرت موسی علیه السلام از قرآن شریف پس سیاق کلام مقتضی حمل مقوله قالوا هم بر امر واقعیست نه بر کذب و بهتان صرف و نیز قول او و الیهود تدعی ان الشریعة الخ مقتضی این معنیست که مراد از قالوا یهود نباشند چه اگر مراد از قالوا یهود می بودند در این جا هم قالوا می گفت پس اظهار یهود در این جمله اظهار می کند که در قالوا اضمارشان نبود و چون ابن مقوله یهود غیر صحیح و باطلست لهذا آن را نسبت بایشان کرده و تعبیر از ان بلفظ دعوی نموده تا که ظاهر شود که این محض دعویست دلیلی ندارد بلکه باطل محضست پس اگر مقوله قالوا هم باین مثابه می بود آن را در همین سیاق داخل می کرد و نیز پر ظاهرست که شهرستانی بعد نقل مقوله قالوا سکوت بر آن نموده و ردّ آن نکرده و سکوت بر کلامی که از مخالفت منقول باشد با حسب افاده شاه صاحب در باب سوم و حسب افاده فاضل رشید در رساله جواب حدیث صحیح مسلم ثبت غدر و خیانت و کذب و اثم شیخین دلیل تسلیم و صلوح آن کلام برای احتجاج و استدلالست و هر گاه

ص:671

بسبب سکوت شهرستانی حسب افاده شاهصاحب و فاضل رشید ثابت شد که این مقوله مقبول شهرستانی عمدة الفحولست پس کلام در قائل این مقوله و ارجاع آن به یهود ضرری بمقصود و نفعی بمخالفت حقود و معاند حسود ندارد و الحمد للّه الودود و علاوه برین ذکر فضلای سنّیه مضمون عبارت ملل و نحل را بالقطع و الجزم و البتّ و الحتم ذکر نموده اند و اصلا بقائلی آن را نسبت نکرده عبد الوهاب رودآوری در نقاوة الملل و طراوة النحل که نسخۀ عتیقۀ آن پیش فقیر حاضرست در ذکر یهود گفته بدانکه هاد الرّجل بمعنی بازگردیدن و توبه کردنست و سبب اطلاق این لفظ بر ایشان آنست که موسی گفت علیه السّلام انا هدنا إلیک یعنی باز گردیدم و تضرع می کنم و اینها امت موسی اند و کتاب ایشان توراتست و اول کتابی که از آسمان فرود آمد توریت بود اما آنچه بابراهیم علیه السلام و جز او فرود آمد آن را کتاب نگویند بلکه صحف خوانند و این کتاب مشتمل است بر اسفار در سفر اوّل مبدا خلق یاد کند پس احکام و حدود و احوال و قصص و مواعظ و اذکار در سفرها دیگر جداگانه یاد کند و همچنین الواح که بر هیئت مخصوصی بود بوی فرود آمد مشتمل بود بر اقسام علمی و عملی قال اللّه تعالی وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً اشارتست بتمام قسم عملی و تفصیلا لکل شیء اشارتست بتمام قسم علمی موسی علیه السلام اسرار توریت و الواح را بر یوشع بن نون فائض گردانید وصیّه من بعده تا یوشع پس از وی بر اولاد هارون فائض کند زیرا که موسی و هارون علیهما السلام در آن کار مشترک بودند در قرآن خبر داده است وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی و وصی درین کار هارون بود چون هارون علیه السلام وفات یافت وصایت از وی منتقل شد بیوشع بن نون بر سبیل ودیعت تا به شبر و شبیر رساند پسران هارون زیرا که وصیت و امامت بعضی مستقر است و بعضی مستودع و یهود دعوی کردند که شریعت یکی بیشتر نباشد و آن شریعت بموسی علیه السلام ابتدا کرده است و به وی تمام شده است پیش ازین شریعتی دیگر نبود مگر حدود عقلی و احکامی که تعلق بمصلحت دارد و نسخ جائز نداشتند

ص:672

اصلا گفتند پس از وی شریعتی دیگر نباشد زیرا که نسخ در اوامر بدست و بدا یعنی پشیمانی بر خدا جائز نباشد و مصطفی بن خالقداد الهاشمی العبّاسی در توضیح الملل که در شهور سنة عشرین و الف من الهجرة النبویة علی صاحبها آلاف التحیة بحکم ابو المغازی نور الدین جهانگیر بادشاه تالیف کرده در ذکر یهود گفته اصل معنی این لغت از هاد الرجل إذا رجع و تابست و این لقب این امت را از ان جهت شد که موسی علیه السّلام فرمود انا هدنا إلیک أی رجعنا و تضرّعنا و یهود امت موسی اند و کتاب ایشان توراتست و اول کتابیست که از آسمان فرود آمده زیرا که آنچه بر ابراهیم و دیگر انبیا علی نبیّنا و علیهم السّلام فرود آمد پیش از پیغمبری موسی علیه السّلام آن را صحف می گفتند و در حدیثست از سرور کائنات که فرمود

انّ اللّه خلق آدم و خلق جنّة عدن بیده و کتب التوراة بیده و این خبر تورات را کمال ثابت می کند که مخصوص می شود بآن از دیگر کتابهای الهی و تورات مشتمل ست بر چند سفر در سفر اول ابتدای خلق هویدا ساخته و در دیگر سفرها احکام و حدود و احوال و قصص و مواعظ و اذکار بیان فرموده هر کدام در یک سفری و بر مثال مختصری از تورات الواح فرود آمد که مشتمل بر اقسام علمی و عملی بود حق تعالی می فرماید وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً اشاره ست بتمام قسم عملی وَ تَفْصِیلاً لِکُلِّ شَیْءٍ اشاره ست بقسم علمی و حضرت کلیم علی نبیّنا و علیه الصلوة و السّلام اسرار تورات را بیوشع فرمود بطریق وصیت که باولاد هارون رساند زیرا که نبوت مشترک بود میانه موسی و هارون علیهما السّلام زیرا که موسی در مناجات از خدای تعالی در خواست نمود وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی و شریک ساز هارون را در کار من و هارون وصیّ کلیم بود چون هارون در حال حیات موسی وفات یافت وصیت موسی بیوشع انتقال یافت تا بشبر و شبیر پسران هارون رساند و بریشان قرار یابد و دعوی یهود انست که شریعت یکیست و آغاز آن از موسی است و هم بموسی

ص:673

تمام می شود انتهی و نیز امامت حضرت هارون علیه السّلام و امامت اولاد آن حضرت از مقامات کثیره تورات واضح و لائحست در فصل اول از سفر رابع تورات مذکورست فکلّم اللّه موسی قائلا قدّم سبط لیوی فقفهم بین یدی هارون الامام فیخدموه و یحفظوا محفظه و محفظ الجماعة بین یدی خباء المحضر و یخدموا خدمة المسکن و یحفظوا جمیع آنیة خباء المحضر و محفظ بنی اسرائیل و یخدموا خدمة المسکن و ادفع اللیوانیین الی هارون و بنیه مسلمون معطون هم له من بنی اسرائیل و وکل هارون و بنیه علی ان یحفظوا امامتهم و أی اجنبی تقدّم إلیها فلیقتل ازین عبارت واضحست که حضرت هارون علیه السّلام امام بوده و آن حضرت و اولاد جنابش را حق تعالی حکم فرموده بآنکه حفظ کنند امامت خودها را و هر اجنبی که تقدم بسوی امامت کند قتل کرده شود پس همچنین جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اولاد آنجناب مخصوص باشند بامامت و مامور باشند بحفظ و صیانت آن دهر اجنبی که با وجود ایشان تقدم کرد بسوی امامت مستحق آن نبوده و اصل عبارت عبرانی تورات که ترجمه آن در عربی مذکور شد اینست و یدبر یهواه ال مشه لامر هقرب ان مطه و تکلم کرد خدا به موسی بگفتن اینک نزدیک دار مر سبط یوی و هعمدتا اتو الفنی اهرن هکهن و شرتو اتو لاوی را و برپا دار او را بمحضر هارون امام تا خدمت کنند او را

ص:674

و شامرو ات مشمرتو وات مشمرت کال هاعداه لفنی و محافظت کنند مر محفظ او را و مر محفظ همه جماعت را پیش اهل موعد لعبد ات عبدت همشکان و شامر وات خیمه میعاد برای عبادت مر عبادت کردن آن مسکن و محافظت کنند مر کال کلی اهل موعد و ات مشمرت بنی اسرائیل همه آنیه خیمه میعاد و مر محفظ بنی اسرائیل لعبد ات عبدت همشکان و ناتتاه ات هلویم لأهرن اولبانایو و عبادت مر عبادت آن مسکن و بیاور مر لاویها را بسوی هارون و پسرهای او نتویم نتویم همّاه لو مات بنی یسرائل و ات اهرن و ات بدهند بدهند ایشان برای او از بنی اسرائیل و مر هارون و مر بانابو تفقد و شامرو ات کهونا تام و هزار هقارب یومات پسران او را بدار تا حفظ کنند مر امامت خود را و آن بیگانه که پیش آید بامامت کشته شود و نیز در سفر رابع تورات مذکورست الفصل الثامن عشر فقال اللّه لهارون انت و ابناک و آل ابیک معک تحملون و زد المقدس و انت و ابناک معک یحملان و زد امامتکم و ایضا اخوتک سبط لیوی سبط ابیک قدمه إلیک فینضافوا إلیک و یخدموک و انت و ابناک معک فقط بین یدی خباء الشهادة و یحفظوا محفظک و محفظ کل المضرب لکن لا یتقدّموا الی آلة القدس و المذبح لئلاّ یموتوا هم و انتم و المنضافون إلیک یحفظون حفظ خباء المحضر و جمیع خدمته و اجنبی

ص:675

لا یتقدّم إلیکم و لیحفظوا حفظ المقدّس و حفظ المذبح و لا یکون زیادة سخط علی بنی اسرائیل فانّی انّما اخذت اخوتکم اللیوانیین من بین بنی اسرائیل و جعلتهم هبة لکم للّه لیخدموا خدمة خباء المحضر و انت و بنوک معک تحفظون امامتکم لجمیع امور المذبح و داخل السجّف فتخدمونه فقد جعلت امامتکم خدمة موهوبة و أیّ اجنبی تقدّم إلیها فلیقتل ثمّ کلّهم اللّه هارون فقال انّی قد اعطیتک حفظ رفائعی من جمیع اقداس بنی اسرائیل اعطیتک ایّاها مسحا و بنیک رسم الدهر هذا یکون لک من خواص الاقداس من بعد المحرق من جمیع قرابینهم و برّهم و ذکاتهم و قربان الاثم الذی یاتونی به فهو من خواص الاقداس لک و لبنیک ازین عبارت ظاهرست که حضرت هارون و هر دو پسر آن حضرت امام بودند و مامور بودند بحفظ امامت خود و حق تعالی امامت ایشان را خدمت موهوبه گردانیده و هر اجنبی که تقدم بآن نماید محکوم بود بآنکه قتل کرده شود و اصل عبارت عبرانی تورات درین فصل چنینست و یامر یهواه ال اهرن اتاه او بانیخا اوبیت و فرمود خدا به هارون تو و پسران تو و خانه ابیخا اتاخ تسؤ ات عون همقداش پدر تو با تو تحمل کنید مر عون مقدس را

ص:676

و اتاه او بایمخا اتاخ بسوءات ات عون کهو نتخم و تو و پسران تو با تو تحمل کنید هر بار او امامت خود را الی ان قال و اتاه اوبانیخا اتخا تشمرو ات و تو و پسران تو با تو محافظیت کنید مر کهو نتخم لخال دبر همذبح اولمیبیت و هزار امامت خود را برای همه فرمان مذبح و دخل و آن بیگانه هقارب یومات و یدبر یهواه ال اهرن که نزدیک شونده کشته شود و فرمود خدا به هارون و أبی هینه ناتتی لخا ات مشمرت من اینک دادم برای تو مر محافظت ترو متای لکان قادمشی بنی یسرائل لخا نتیم پیشکشهای از کل مقدس بنی اسرائیل برای تو دادم انها را لما شحاه اولبانیخا لحاق علام زه یهیی لخا برای مسیح و به پسران تو همه عالم این می باشد برای تو مقدش هقاداشیم من هااش کال قاربانام از مقدس مقدسها از آتش همه قربانها لکال منحاتام اولکال حطاتام اولکال اشامام برای همه برّها و همه و بهرها و همه گناهان اشر یاشیبو لی قاداشیم لخا هو اولبانیخا که می آورند برای من مقدسها برای تو هست و پسران تو

ص:677

و نیز در سفر رابع تورات مذکورست الفصل السادس عشر و تقدّم قورح بن یصهار بن قهاث بن لیوی و داثان و ابیرام ابنا الیاب و اون بن فالث بنور او بین فقاموا امام موسی و أناس من بنی اسرائیل خمسون و مائتان اشراف الجماعة دعاة محضر و ذو و اسماء فتجوّقوا علی موسی و هارون و قالوا لهما ما حسبکما ریاسة إذ الجماعة کلهم مقدسون و فیما بینهم نور اللّه فما بالکما تتشرّفان علی جوق اللّه فسمع ذلک موسی و وقع علی وجهه فکلّم قورح و کلّ جموعه و قال لهم غدا یعرف اللّه من هو له و من المقدس فیقربه إلیه و من یختاره یقربه إلیه اصنعوا خلّة خذوا مجامر یاقورح و کلّ جموعه و اجعلوا علیها نارا و القوا فیها؟؟ بین یدی اللّه غدا فای رجل اختاره اللّه فهو المقدّس حسبکم ذلک یا بنی لیوی ثمّ قال لهم موسی اسمعوا یا بنی لیوی أ قلیل عندکم ان افرزکم اله اسرائیل من جماعتکم فقرّبکم إلیه لتخدموا خدمة مسکنه و تفقوا بین یدی الجماعة تخدمونهم فکذاک قرّبک و سائر اخوتک بنی لیوی معک حتی طلبتم الامامة ایضا الی ان قال فکلّم اللّه موسی قائلا مر الجماعة و قل لهم ارتفعوا من حوالی مسکن قورح و داثان و ابیرام فقام موسی و مضی الی داثان و ابیرام و مضی معه شیوخ بنی اسرائیل فکلّم الجماعة و قال لهم اجتنبوا أخبیة هؤلاء القوم الظالمین

ص:678

و لا تدقوا بشیء ممّا هو لهم کی لا تتسافوا بجمیع خطایاهم فارتفعوا عن حوالی مسکن قورح و داثان و ابیرام و هما خرجا ایضا و انتصابا علی ابواب خیمهما و نساؤهما و بنوهما و اطفالهما فقال موسی بهذه تعلمون انّ اللّه بعث بی لا عمل جمیع هذه الاعمال و لیس ذلک من تلقاء نفسی ان مات هؤلاء کموت کلّ النّاس و طولبوا کمطالبتهم فلیس اللّه بعث بی و ان خلق اللّه خلقا بان تفتح الارض فاها فنبلعهم و جمیع ما لهم فینزلون احیاء الی الثری علمتم ان هؤلاء قد عصوا اللّه فکان عند فراغه من قول هذا الکلام ان انتشقت الارض التی تحتهم و فتحت فاها فابتلعتهم و بیوتهم و کل انسان لقورح و جمیع السرح فنزلوهم و جمیع ما لهم احیاء الی الثری و تغطّت علیهم الارض و بادوا من جمیع الجوق و جمیع بنی اسرائیل الذین حوالیهم هربوا من شدة صوتهم قالوا کیلا تبتلعنا الارض و نار اخرجت من عند اللّه و احرقت المائتین و خمسین رجلا مقربی النجور و کلّم اللّه موسی قائلا مر العازار بن هارون الامام بان یرفع المجامر من بین یدی المحرقین و یذر النار هناک لانها قد تقدّست و اما مجامر اولئک المخطئین علی نفوسهم فیصنعونها صفائح رقاقا غشاء للمذبح فانّهم لما قدموها بین یدی اللّه قد تقدست و تصیر علامة لبنی اسرائیل و اخذ العازار الامام مجامر النحاس التی قدّمها المحرقون فارقوها صفائح للمذبح ذکر النبی اسرائیل لکن لا یتقدم رجل اجنبی ممن لیس هو من نسل هارون لینجز بخورا بین یدی اللّه و لا یکون کقورح و کجموعه کما نزّل اللّه علی ید موسی فیه ازین عبارت واضحست که قورح و جماعة او که مطالب امامت گردیدند بر امامت و ریاست حضرت هارون علیه السّلام معترض شدند بغضب و عقاب الهی مبتلا شد که زمین ایشان را و جمیع اموال شان را بلع نمود و امامت و خدمت بخور مخصوص بود باولاد هارون و اگر کسی اجنبی که از نسل حضرت هارون علیه السّلام نباشد تقدم می کرد بر خدمت بخور مثل قورح و جماعة او هلاک می شدند

ص:679

و در فصل ثلثون از سفر ثانی تورات مذکورست و المائدة و جمیع آنیتها و المنارة و آنیتها و مذبح و النجور و مذبح الصعیدة و جمیع آنیته و الحوض و مقعده و قدّس جمیعها تکن من خواص الاقداس کل من دنا بها تقدّس و تمسح هارون و بینه و قدسهم لیؤمّوا و مر بنی اسرائیل قائلا یکون هذا دهن مسح القدس لی لاجیالکم لا یدهن به بدن انسان و لا تصنعوا مثله علی هیئته و کما هو قدس کذاک فلیکن قد سالکم أی انسان تعطّر بمثله او جعل منه علی اجنبی ینقطع من قومه و نیز در سفر ثانی تورات مذکورست الفصل الخامس و الثلاثون ثم جمع موسی جماعة بنی اسرائیل و قال لهم هذه الامور التی امر اللّه ان تصنعوها فی ستة ایام تصنع الصنائع و الیوم السابع یکون لکم قدسا عطلة هی سبت للّه کل من عمل فیه عملا یقتل و لا تشعلوا النار فی جمیع مساکنکم فی یوم السّبت ثم قال موسی لجماعة بنی اسرائیل قائلا هذا الامر الذی امر اللّه به ایتوا من عندکم برفیعة للّه کل من سخت نفسه یاتی برفیعة للّه من الذهب و الفضة و الناس و من اسمانجون و ارجوان و صبغ قرمز و عشرة مشرور و جلود کباش ادیم و جلودارش و خشب سنط و دهن للاضاءة و طیب لدهن المسح و لبخور الاصماغ و حجارة بلور و حجارة النظام للصدرة و البدنة و کل حکیم فیکم یجیئون و یصنعون ما امر اللّه به المسکن و خباءه و و غطاءه و شظایاه و تخاتجه و عوارضه و عمده و قواعده و الصندوق و زهوقه و العشاء و الحجلة و المائدة و دهوقه و جمیع آنیتها و الخبز الموجه و منارة الاضاءة و آنیتها و سرجها و دهن الاضاءة و مذبح البخور و دهوقه و دهن المسح و بخور الاصماغ و ستر باب المسکن و مذبح الصعیدة و السرد النحاس الذی له و دهوقه و جمیع آنیته و الحوض و مقعده و قلوع السرادق و عمده و قواعده و ستر بابه و اوتاد المسکن و السرادق و اطنابهما و ثیاب الوشی للخدمة فی القدس و ثیاب القدس لهرون الامام و ثیاب بنیه للامامة و نیز در سفر ثانی آن مسطورست الفصل التاسع و الثلاثون و من الاسمانجون و ارجو ان و صبغ القرمز صنعوا ثیاب وشی للخدمة

ص:680

فی القدس بعد ما صنعوا ثیاب القدس التی لهرون کما امر اللّه موسی به و عمل الصدرة من ذهب و اسمانجون و ارجوان و صبغ قرمز و عشر مشزور و ذلک انهم ارقّوا صفائح الذّهب ثمّ قصّوها سلوکا و غزلوها مع الاسمانجون و الارجوان و صبغ القرمز و العشر صنعة حاذق و صنعوا لها جیبین مخیطین فی طرفیها خیطا و شفشجها الّذی علیها مثلها فی صنعتها من ذهب و اسمانجون و ارجوان و صبغ قرمز و عشر مشزور حسب ما امر اللّه به موسی و عملوا حجری البلور یحیط بهما عیون الذّهب عوشا علیهما کنقش الخاتم اسماء بنی اسرائیل و صیّروها فی جیبی الصدرة یجری ذکر بنی اسرائیل حسب ما امر اللّه به موسی و صنع البدنة صنعة حاذق کصنعة الصدورة من ذهب و اسمانجون و ارجوان و صبغ قرمز و عشر مشزور صنعوها مربعة طویة طولها شبر و عرضها شبر و نظموا فیها اربعة اسطر حجارة السطر الاوّل منها یاقوت احمر و زبرجد و اصفر و السطر الثانی کحلی و مها و بهرمان الفصل الاربعون ثم کلّم اللّه موسی قائلا انصب فی اوّل یوم من الشهر الاوّل المسکن باب خباء المحضر و صیّر فیه صندوق الشهادة و استر علیه بالسجف ثم ادخل المائدة و صنّف صفیها ثم ادخل المنارة و اسرج سرجها ثم اجعل مذبح الذهب للبخور بین یدی صندوق الشهادة و علّق ستر باب المسکن ثم اجعل مذبح القرابین بین یدی خباء المحضر ثم اجعل الحوص بین یدی باب مسکن خباء المحضر و المذبح و اجعل فیه ماء ثم اضرب السرادق مستدیرا و علق ستر بابه ثم خان من دهن المسح و امسح المسکن و جمیع ما فیه و قدّسه و جمیع آنیته فیصیر قدسا و امسح

ص:681

ایضا مذبح الصعیدة و جمیع آنیته و قدّسه فیصیر من خواص الاقداس و امسح ایضا الحوض و مقعده و قدسهما او قدّم هارون و بنیه الی باب خباء المحضر فاغسلهم بالماء و البس لهرون ثیاب القدس و امسحه و قدّسه لیؤمّ لی و قدم بینه و البسهم تونیات و امسحهم کما مسحت اباهم لیؤمّوا لی و یکون مسحهم لهم امامة الدّهر لاجیالهم و عمل موسی بجمیع ما امره اللّه به و ذلک انّه لما کان الشهر الاوّل من السنة الثانیة الیوم الاوّل منه نصب المسکن فاوّل ما نصبه وضع قواعده و رکب علیه تخاتجه و جعل فیها عوارضه و اقامة عمدة ثم بسط الخباء علیه و صیّر الغطاء علیه من فوق کما امر اللّه ثم اخذ الشهادة فوضعها فی الصندوق و علّق علیه الدهوق و جعل علیه الغشاء ثم ادخله الی المسکن و علّق حجلة الستر فستره بها کما امر اللّه ثم جعل المائدة فی خباء المحضر فی جانب المسکن الشمالی من خارج السجف و صفّ علیها صفّ خبز بین یدی سکینة اللّه کما امره اللّه ثمّ صیّر المنارة فی خباء المحضر حذاء المائدة فی جانب المسکن الجنوبی و اسرج السرج بین یدی سکینة اللّه کما امره اللّه ثم صیّر مذبح الذهب فی خباء المحضر بین یدی السجف و بخر علیه من بخور الصماغ کما امره اللّه ثمّ علّق ستر الباب علی المسکن و صیر مذبح القرابین علی باب مسکن خباء المحضر و قرّب علیه صعیدة و هدیة کما امره اللّه ثمّ صیّر الحوض بین خباء المحضر و المذبح و جعل فیه ماء للغسل فیغسل منه موسی و هارون و بنوه ایدیهم و ارجلهم فی دخلوهم الی خباء المحضر و فی تقدّمهم الی المذبح یغسلونها کما امره اللّه و در سفر ثالث تورات مذکورست الفصل الاول و دعا اللّه موسی فخاطبه من خباء المحضر قائلا خاطب بنی اسرائیل قائلا أیّ انسان منکم قرب

ص:682

قربانا للّه من البهائم فلیقربه من اللّه بالغنم ان کان قربانه صعیده من البقر فلیقربه ذکرا صحیحا و یقربه الی باب خباء محضر مرضیا عند اللّه و یسند یده علی رأس الصّعیدة فیرضی عنه و یغفر له و یذبح الرّتّ بین یدی سکینة اللّه و لیقدم بنو هارون الائمة الدم و یرشح الامام عند المذبح الّذی عند باب خباء المحضر مستدیرا و یسلخ الصّعیدة و بعضّها اعضاء و یشعل بنو هارون الامام نارا علی المذبح و ینضدوا علیها حطبا و ینضدوا بنو هارون الامام الاعضاء و الرّأس و القصبة علی الحطب الذی علی النّار الّتی علی المذبح و جوفه و اکارعه فلیغسلها بالماء و یقتر الامام الکلّ علی المذبح صعیدا قربان مقبول مرضی هو عند اللّه و ان کان قربانه هو من الغنم الضانّ او المعز صعیدا فلیقرّبه ذکرا صحیحا و یذبحه الی جانب المذبح شمالیّا بین یدی سکینة اللّه و یرشّ بنو هارون الائمّة دمه علی المذبح دائرا و یصعّد اعضاء و ینضّدها مع رساله و قصبة الامام علی الحطب الّذی علی النّار الّتی علی المذبح و البطن و الا کارع یغسلها بالماء و یقدّم الامام الکلّ و یقتره علی المذبح صعیدة قربان مقبول مرضیّ عند اللّه و ان کان قربانه من الطیر صعیدة للّه فلیقربه ذلک من الشّفانین او من فراخ الحمام و یقدّمه الامام الی المذبح و یفصل رأسه ثم یقتره علی المذبح و یصفّی دمه علی حائط المذبح و ینزع حوصلته مع قانصته و یطرحهما فی جانب المذبح شرقیا موضع الرّماد و یفصّله من جناحیه و لا یفرزهما ثم یقتره الامام علی المذبح علی الحطب الّذی علی النار و هو صعیدة قربان مقبول مرضی عند اللّه و نیز در این سفر ثالث مذکورست الفصل الثانی و أیّ انسان قرّب قربانا

ص:683

هدیة للّه و کان قربانه سمیدا فلیصب علیه دهنا و یجعل علیه لبانا و لیأت بها الی بعض بنی هارون الأئمة و یقبض منها ملأ قبضته من سمیدها و من دهنها و من جمیع لبانها و یقتر فوحها ذلک علی المذبح قربانا مقبولا فهو مقبول مرضی عند اللّه و الفاضل منها لهرون و بنیه من خواص الاقداس من قربان اللّه و ان قرّبت هدیّة من خبر التنوّر فلیکن جرادق سمید فطیر ملتوتة بدهن و رقاق فطیر ممسوحة بدهن و ان کان قربانک هدیة علی الطّابق فلیکن فطیرا من سمید ملتوتة بدهن و اثردها ثردة و صبّ علیها دهنا بذلک یکون هدیة و ان کان قربانک هدیة من صنعة الطنجیر فلتعمل سمیدا بدهن و ات بالهدیة التی عملت من احدی هذه للّه و تقدمها الی الامام یقدمها الی المذبح فیرفع منها فوحها و یقتره علی المذبح قربانا مقبولا مرضیّا عند اللّه و الفاضل منها لهرون و بنیه من خواص الاقداس من قربان اللّه جمیع الهدایا التی تقربونها للّه لا تعمل من الخمیر لان کل خمیر و کل عسل لا تقربون منهما قربانا محرقا للّه و لکن قربانا او لا تقربونها للّه و الی المذبح لا یصعد القبول مرضی و جمیع قرابین هدایاک فاملحها بالملح و لا تعطل الملح فانّه عهد ربّک من هیبتک و مع سائر قرابینک فقرّب ملحا و ان قربت هدیة بواکیر للّه ففریکا مقلوا بالنّار جریشا من الهدف قربها و اجعل علیها دهنا و صیّر علیها لبانا و ذاک هی هدیة و یقتر الامام إذ؟؟؟هما من جریشها و دهنها مع جمیع لبانها قربانا للّه و نیز در سفر ثالث آن مسطورست الفصل الثالث فان کان قربانه ذبح سلامة من البقر ذکرا او انثی فلیقربه صحیحا بین یدی سکینة اللّه و یسد یدیه علی رأس قربانه و یذبحه

ص:684

عند باب خباء المحضر و یرشّ بنو هارون الأئمّة الدّم علی المذبح مستدیرا و یقرب من ذبح السلامة قربانا للّه الثرب المغطّی للجوف و سائر الشحم الذی علی الجوف و الکلیتین و الشحم الذی علیهما و الّذی علی الاحشاء و زیادة الکبد مع الکلی ینزعها و یقتروا ذلک بنو هارون علی المذبح علی الصعیدة التی علی الحطب التی علی النّار مقبولا مرضیّا للّه و ان کان قربانه من الغنم ذبح سلامة للّه ذکرا او انثی فصحیحا یقربه فان قرب قربانه من الضان فلیقدمه بین یدی اللّه و لیسند یده علی راسه و یذبحه عند باب خباء المحضر و یرشّ بنو هارون دمه علی المذبح مستدیرا و یقرب من ذبح سلامة قربانا للّه شحمة الالیة صحیحة یقلعها الی امام العصعص و الشحم المغطی الجوف و سائر الشحم الذی علیه الکلیتین و الشّحم الّذی علیهما و علی الاحشاء و زیادة الکبد مع الکلیتین ینزعها فیقتر ذلک الامام علی المذبح مع الصعیدة التی علی الحطب التی علی النّار قربانا محرقا للّه و ان کان قربانه من الغنم ذبح سلامة للّه ذکرا او انثی فصحیحا بقربه و ان کان قربانه من الماعز فلیقربه بین یدی سکینة اللّه و یسند یده علی رأسه و یذبحه بین یدی خباء المحضر و یرش بنو هارون دمه علی المذبح مستدیرا و یقرب منه قربانا للّه الثرب مغطی الجوف و جمیع الشحم الذی علی الجوف و الکلیتین و الشحم الذی علیهما و علی الاحشاء و زیادة الکبد مع الکلیتین یذبحها و یقترها الامام علی المذبح قربانا محرقا مرضیّا مقبولا کلّ شحم کذلک اللّه رسم الدّهر علی مرّ اجیالکم فی جمیع مساکنکم کل شحم و کلّ ذم لا تأکلوهما و نیز در سفر ثالث مذکورست الفصل الخامس و أی انسان اخطأ بان سمع صوت تخریج و هو شاهد او رای المخرج من

ص:685

أجله او علمه ان لم یخبر به فقد حمل و زده او انسان دنا بشیء من الامور النجسة او وحش نجس و بمیتة بهیمة نجسة او بنبیلة شیء من الدبیب النجس و خفی عنه ذلک فهو نجس و اثم و دنا بنجاسة انسان من البشر من النجاسات التی سبیلها ان ینجس بها فخفی عنه فاثم و هو عالم بما فعل او انسان حلف بلفظ سفیه لاساءة او احسان علی جمیع ما یلفظ الانسان به فی الیمین و خفی عنه ذلک ثمّ علم بما فعل و اثم فی واحدة من هذا فاذا اثم فی واحدة منها ثم اقر بما اخطأ فیه فلیات بقربانه للّه من اجل خطیئته التی اخطأها انثی من الغنم نعجة او معزی للذکاة و یستغفر الامام خطیئته فان لم تنل یده مقدار شاة فلیات بقربانه بسبب خطیئته شفنین او فرخی حمام للّه احدهما للذّکاة و الآخر الصعیدة فاذا أتی بهما الی الامام فلیقرب الّذی الزکاة اوّلا و یفصل رأسه مما یلی قفاه و لا یفرزه و ینضح من دمه شیئا علی حائط المذبح و الفاضل من الدّم و یراق علی اساسه بذاک یکون ذکاة و الثانی یعمله صعیدة علی السیرة و یستغفر عن الامام من خطایاه التی اخطأها فیغفر له فان لم تنل یده ثمن شفنین او فرخی حمام فلیأت بقربانه بسبب ما اخطأ فیه عشرا لویبة سمیدا للذکاة لا یصب علیها دهنا و لا یجعل علیها لبانا لانها ذکاة فاذا التی بها الی الامام قبض الامام منها ملأ قبضته فقتره علی المذبح مع قرابین اللّه بذلک تصیر ذکاة و یستغفر عنه الامام خطیئته التی اخطأها بواحدة من هذه فیغفر له و تصیر للامام کسائر الهدایا ثم کلّم اللّه موسی تکلیما قال أیّ انسان نکث نکثا و اخطأ سهوا فی شیء من اقداس اللّه فلیات بقربانه للّه و هو کبش صحیح من الغنم

ص:686

بقیمة مثاقیل فضة للقرابین و الّذی اخطا فیه من القدس فلیسلم مثله و خمسة یزید علیه و یعطه للامام و الامام یستغفر عنه بکیش القربان فیغفر له و أیّ انسان اخطأ فی ان فعل واحدة من محارم اللّه التی لا تفعل و لم یعلم بانّه قد اثم و حمل و زده فلیات بکبش صحیح من الغنم بقیمته للقربان الی الامام و یستغفر عنه الامام سهوته التی سهاها هو لا یعلم فیغفر له هو قربان اثم عنه اثمه الّذی اثمه و نیز در سفر ثالث آن مذکورست الفصل السادس ثمّ کلّم اللّه موسی قائلا أیّ انسان اخطأ و نکث نکثا بعهده للّه فجحد صاحبه ودیعة او معاملة أو غضب او غشم صاحبه او وجد ضالّة و جحدها و حلف علی ذلک کاذبا من جمیع ما یعمل الانسان فیخطی فیه إذا اخطأ و اثم فلیردّ الغصب الذی غصبه و الغشم الذی غشمه او الودیعة التی أودعت عنده او الضالّة التی وجدها او ما سوی ذلک عمّا حلف علیه باطلا فلیردّه بذاته و یزید علیه اخماسه و یعطه الّذی هو له فی یوم اعترافه بذنبه ولیات بقربانه للّه کبشا صحیحا من الغنم بقیمته للقربان الی الامام و یستغفر عنه الامام بین یدی؟؟؟اللّه و یغفر له آیة خلّه فعلها من جمیع ما یعمله فیاثم فیه ثمّ کلّم اللّه موسی قائلا مر هارون و بنیه بان تقول لهم هذه شریعة الصعیدة هی الصعیدة هی التی توضع علی وقود المذبح طول اللیل الی الغداة و نار المذبح توقد علیه و یلبس الامام قمیصا من عشر و سراویل عشر یلبس علی بدنه و یرفع الرّماد الّذی تأکل النار الصعیدة علی المذبح فیصیّر ایاه و یجعله ملاصقا للمذبح ثم یسلخ بثیابه و یلبس ثیابا آخر و یخرج الرّماد الی خارج العسکر الی موضع طاهر و النار علی المذبح تقد فیه و لا تطفأ

ص:687

و یشعل علیها الامام حطبا فی کل غداة و ینضّد علیها الصعیدة و یقتر علیها شحوم السلامة لذلک یجب ان توقد النّار دائما علی المذبح و لا تطفأ و هذه شریعة الهدیة ان یقدّمها بنو هارون بین یدی سکینة اللّه بین یدی المذبح و یرفع منها بقبضة من سمیدها و دهنها و جمیع اللّبان الّذی علیها و یقتر فوحها علی المذبح مقبولا مرضیّا عند اللّه و الفاضل منها یأکله هارون و بنوه فطیر الوکل فی موضع مقدس فی صحن خباء المحضر یأکلونها لا یخبز خمیرا جعلتها قسمتهم من قرابینی من خواص الاقداس هی کالذکاة و قربان الاثم کل ذکر من بنی هارون یا کلها رسم الدهور لاجیالکم من قرابین اللّه کلّ ما سمّها تقدّس ثم کلّم اللّه موسی قائلا هذا قربان هارون و بنیه الّذی یقرّبونه للّه منذ یوم مسحه عشرا لویبة سمیدا هدیة دائما نصفه فی الغداة و نصفه بالعشی علی طابق بالدهن تعمل و فحة تاتی بها مشرودة تقربها مقبولة مرضیة للّه و کذلک الامام المستخلف من بنیة بعده یصنعها رسم الدّهر للّه تقتر جملة و سائر هدایا الامام تقتر جملة و لا توکل و کلّم اللّه موسی تکلیما قال لهرون و لبنیه هذه شریعة الذّکاة فی موضع تذبح فیه الصعیدة تذبح الذکاة بین یدی سکینة اللّه من خواص الاقداس هی الامام؟؟؟بها باکلها و فی موضع مقدس توکل فی صحن خباء المحضر کل من دنا بلحمها تقدس و ان انتضح من دمها الذی ینضح عنها علی ثوب فلیغسل فی موضع مقدس و اناء الخزف الذی تطبخ فیه یکسر فان طبخت فی اناء نحاس فلیجرد و یغسل بالماء و کل ذکر من الأئمّة باکلها الوهی من خواص الاقداس و کل ذکاة یدخل بشیء من دمها الی خباء المحضر یستغفر به فلا توکل بل تحرق بالنار و نیز در سفر ثالث تورات مذکورست

ص:688

الفصل السابع و هذه شریعة قربان الاثم هو ایضا من خواصّ الاقداس فی موضع ذبح الذکاة یذبح قربان الاثم و دمه یرشّ علی المذبح مستدیرا و جمیع شحمه یرفع منه الالیة و الثرب المغطی للجوف و الکلیتان و الشحم الذی علیهما علی الاحشاء و زیادة الکبد مع الکلیتین ینزعها و یقترها الامام علی المذبح قربانا للّه بذاک ما یصیر قربان الا ثمّ کلّ ذکر من الائمّة یاکله فی موضع مقدس یؤکل لأنّه من خواص الاقداس قربان الاثم کالذکاة شریعة واحدة لهما المام الّذی یکفر به له یکون و الامام إذا قرّب صعیدة انسان فجلدها بعد تقریبها له یکون و کلّ هدیة ممّا یخبز فی التّنور أو یعمل فی طخیر أو علی طابق تکون للامام المقرب لها و کلّ هدیة ملتوتة بالدّهن او جافة لجمیع بنی هارون یکون الواحد فیها کالاخر و نیز در همین فصل مذکورست ثم کلّم اللّه موسی قائلا خاطب بنی اسرائیل بان یقول لهم فی المقرب ذبح السلامة للّه یاتی بقربانه للّه من ذبح السلامة یداه تحمل قرابین اللّه و هی الشحم مع القصّ یاتی به معه فیحرکه تحریکا للّه و یقتر الامام الشحم علی المذبح ثم یصیر القصّ لهرون و بنیه و الساق الیمنی اعطوها الامام رفیعة من ذبائح سلامتکم المقرب دم السلامة و الشحم من بنی هارون له تکون الساق الیمنی نصیبا لان قصّ التحریک و ساق الرفیعة اخذتهما من بنی اسرائیل من ذبائح سلامتهم و اعطیتها هارون الامام و بنیه رسم الدهر من بنی اسرائیل هذه حصة هارون و بنیه من قرابین اللّه مذ یوم قدّموا لیؤمّوا للّه التی امر اللّه بان یعطوها مذ یوم مسحهم من بنی اسرائیل رسم الدّهر لاجیالهم هذه شریعة للصعیدة و الهدیة و للذکاة و قربان الاثم للکمال و الذبح السلامة الّتی امر اللّه بها موسی فی جبل سینا فی یوم امره بنی اسرائیل بان یقربوا قرابینهم للّه فی بریّة سینا و نیز در سفر ثالث تورات مسطورست الفصل الثانی عشر ثم کلّم اللّه موسی تکلیما بنی؟ اسرائیل قائلا آیة امرأة علقت فولدت ذکرا فلتنجس سبعة ایّام کایّام بعد حیضتها یکون حکم نجاستها

ص:689

و فی الیوم الثّامن تختن قلفة احلیله و ثلثة و ثلثین یوما تقیم فی دم الطّهر لا تلامس شیئا من الاقداس و لا تدخل الی القدس الی کمال ایّام طهرها فان ولدت انثی فلتنجس اسبوعین کحکم حیضتها و ستّة و ستّین یوما تقیم علی دم الطّهر و عند تمام و ایّام طهرها لابن کان او ابنة تاتی بخروف ابن سنة للصعیدة و فرخ حمام او شفتین للذکاة الی باب خباء المحضر الی الامام یقرّبه بین یدی اللّه و یستغفر عنها و تطهر من نبیع دمها هذه شریعة الولادة للذکر و الانثی فان لم تنل یدها مقدار شاة فلتاخذ شفنین او فرخی حمام احدهما للصعید و الآخر للذکاة و یستغفر عنها الامام فتظهر و نیز درین سفر مذکورست الفصل الثالث عشر ثم کلّم اللّه موسی و هارون قائلا أیّ انسان کان فی جلد بدنه شامة او عارضة او بقعة او صار فی بدنه بلاء البرص فلیؤت به الی هارون الامام او واحد من بنیه الائمّة فینظر الامام البلاء فی جلد البدن فان کان فیه شعر قد انقلب ابیض و منظر البلاء عمیق من جلد بدنه فهو بلوی البرص فاذا راه کذلک فلینجسه فان کانت بقعة بیضاء فی جلد بدنه لیس منظرها عمیقا من الجلد و شعرها لم ینقلب ابیض فلیقفه سبعة أیّام ثمّ ینظره فی الیوم السّابع فان وقف البلاء بعینه و لم یتفشّ فی الجلد فلیقفه سبعة ایّام ثانیة ثم ینظره فی الیوم السابع ثانیة فان کان البلاء لم یتفشّ فی الجلد فلیطهره فانها عارضه و یغسل ثیابه و یطهر و ان تفشت العارضة فی جلده بعد ما اری الامام فطهره فلیره ثانیة فاذا رآها الامام و قد تفشت فلینجسها فانّها برص إذا کان بانسان بلوی برص فأتی به الی الامام فنظر فاذا شامة بیضاء فی جلده و قد انقلب الشعر ابیض او جزؤ من لحم نقی فی الشامة فهو برص عتیق فی جلد بدنه فلینجسه الامام و لا یقفه

ص:690

إذ هو نجس و ان انتشر البرص فی البدن حتی یغطّی جمیع بدن المبتلی من راسه الی رجلیه جمیع منظر عینی الامام فنظر الامام فاذا قد غطّی البرص جمیع بدنه فلیطهره إذا قد انقلب کلّه ابیض فهو طاهر و أی یوم ظهر فیه لحم نقی فلینجس بان یری الامام اللحم النقی فینجسه لان الجزء من اللحم النقی مع البرص نجس هو و ان رجع اللحم النقی فانقلب ابیض فلیجئ الی الامام فاذا نظر الامام ان البلاء قد انقلب ابیض فلیطهّره انّه طاهر و أیّ انسان کان فی جلد بدنه قرح فبرأ فصارت فی موضعه شامة بیضاء او بقعة بیضاء محمرة فلیر الامام فان رای الامام منظرها مستسفلا من الجلد و شعرها قد انقلب ابیض فلینجسّه فانّها بلوی برص قد انتشر فی القرح و ان هو نظرها و لم یکن فیها شعر ابیض و لیست مستسفلة الجلد بل کابیة فیقفه الامام سبعة ایام و ان هی تفشّت فی الجلد فلینجسه فانها بلاء و ان وقفت مکانها لم تتفش فهی من اثر القرح فلیطهره الامام و أی انسان کان فی جلده؟؟ نار ثم صار جزءا لکیّ بقعة بیضاء محمرة او بیضاء فقط فلینظره الامام فان انقلب شعر ابیض و کان منظرها عمیقا من الجلد فذلک برص انتشر فی الکیّ فلینجسه الامام فان رآها و لیس فیها شعر ابیض و لیست مستسفلة الجلد بل کابیة فیقفه سبعة ایام ثم ینظره الامام فی الیوم السابع فان تفشّت فی الجلد فلینجسه لانّها بلوای البرص و ان وقفت مکانها لم تتفشّ فی الجلد و هی کابیة فهی من اثر الکیّ فلیطهره الامام فانّها تشویط الکیّ و أیّ رجل او امرأة کان به بلاء فی رأسه او لحیته فلینظره الامام فان کان منظره عمیقا من الجلد و فیه شعر دقیق اصهب فلینجسه الامام فانه کلف و هو برص الرأس او اللحیة فان راه و لیس منظره عمیقا من الجلد و لیس فیه شعر اسود فلیقفه سبعة ایام ثم

ص:691

ینظره فی الیوم السابع فان لم یتفشّ الکلف و لم یبق فیه الشرع اصهب و منظر المکلف لیس عمیقا من الجلد فلیحتلق و لا یحلق الکلف فلیقف الامام الکلف سبعة ایام ثانیة ثم بنظره الامام فی الیوم السابع فان هو لم یتفش فی الجلد و منظره مع ذلک لیس عمیقا من الجلد فلیطهره و یغسل ثیابه و یطهر و ان تفشّی الکلف فی بدنه بعد طهره فنظره الامام و قد تفشّی فی الجلد فلا یفحص عن الشعر الاصهب ببحران فانّه ینجس و ان هو بعینه وقف و نبت فیه شعر اسود فقد برأ و هو طاهر فلیطهره الامام و أیّ رجل او امرأة کان فی جلد بدنه یقع بیض فلینظر الامام فان کان فی جلود ابدانهم بقع کابیة فی بیانها فهو بهق انتشر فی الجلد و هو طاهر و أیّ انسان انتتف شعر رأسه فهو اصلع و هو طاهر و ان کان مما یلی وجهه فهو اجلح و هو طاهر و ان کان فی الصلعة او فی الجلحة بلاء ابیض محمر فیمکن ان یکون برصا قد انتشر فی صلعته او فی جلحته فلینظرها الامام فان کانت شامة البلاء بیضاء محمرة فی صلعته او فی جلحته علی سبیل مناظر برص سائر جلد البدن و احکامها فهو رجل ابرص و هو نجس فلینجسه الامام تنجیسا فان بلاءه فی راسه و الابرص الذی به البلاء یجب ان تکون ثیابه ممزّقة و رأسه شعثا و یلتثم علی شاربه و ینادی النجس النجس طول ما اقام به البلاء ینجس لأنّه نجس و لیلمس منفرد فی خارج العسکر و أیّ ثوب کان فیه بلاء البرص من ثوب صوف او کتان او سدی او لحمة من کتان او صوف او فی جلد او فی ما صنع منه و کان البلاء اخضر او احمر فی الثوب او فی الجلد او السدی او اللحمة فی شیء من آلة الجلود فذلک هو بلوی البرص فلیر الامام فینظره الامامة و؟؟؟ سبعة ایام ثم ینظره فی الیوم السابع فان تفشّی فی الثوب او السدی و اللحمة او فی الجلد و جمیع ما یعمل من الجلد مصنوعا فذاک البلاء برص ما حق و هو نجس فلیحرق

ص:692

الثوب او السدی او اللحمة کان من صوف او کتان او جمیع آلة الجلود الذی یکون فیه البلاء لأنّه برص ما حق لذاک یحرق بالنار و ان رآه الامام لم یتفش فی الثوب او السدی او اللحمة او جمیع آلة الجلود فلیأمر بغسله و یقف سبعة ایام ثانیة ثم ینظره الامام بعد ما غسل فان کان لم ینقلب لونه و لم یتفش فهو نجس و لیحرق بالنار فهی مهلکة کانت فی سجفه او زئبره فان رآه قد خبأ بعد ما غسل فلیحرقه من الثوب او من الجلد و یقطعه من السدی او من اللحمة و ان ظهرت زیادة فی الثوب او السدی او اللحمة او جمیع آلة الجلود فهی المنتشرة فلیحرق بالنار الّذی فیه البلاء و الثوب او السدی او اللحمة او جمیع آلة الجلود ان غسلت فزال عنها البلاء فلتغسل ثانیة و تطهر هذه شریعة بلوی البرص فی ثوب الصوف او الکتان او السدی او اللحمة او شیء من آلة الجلود لیطهر او لینجس و نیز در سفر ثالث تورات مذکورست الفصل السابع و العشرون ثم کلّم اللّه موسی قائلا مر بنی اسرائیل و قل لهم أیّ انسان سوّغ نذرا من النفوس للّه فلیقوم فتکون قیمة الذکر من ابن عشرین سنة الی ستّین سنة خمسین مثقال فضة بمثقال القدس فان کانت انثی فقیمتها ثلثون و ان کان ابن خمس سنین الی عشرین فقیمة الذکر عشرون مثقالا و الانثی عشرة و ان کان من ابن شهر الی خمس سنین فقیمة الذکر خمسة مثاقیل فضة و الانثی ثلاثة و ان کان من ابن ستین سنة فصاعدا فقیمة الذکر خمسة عشر مثقالا و الانثی عشرة و ان کان مهینا من القیمة فلیوقف بین یدی الامام و یقومه حسب ما تنال ید الناذر کذاک یقوّمه الامام و ان کان بهیمة یصلح ان یقرب منها قربانا للّه فکلّ ما یجعل من ذلک للّه یکون قدسا للّه بعینه لا یبدّله و یغیره جیّدا بردیّ و لا ردیّا بجیّد فان غیّر بهیمة بهیمة فقد صار هو و بدیله قدسا و ان کانت بهیمة نجسة و ما لا یقرب منه قربان للّه

ص:693

فلتوقف بین یدی الامام فیقوّمها علی جودتها أو رداءتها و یکون الا وجب کما قوّم الامام و ان شاء فکاکها فلیزد علی القیمة خمسها و أی رجل اقدس بیته قدسا للّه فلیقومه الامام علی جودته او رداءته و کما قومه کذلک یجب فان شاء المقدّس فکاک منزله فلیزد علی قیمته خمسها و یکون له و ان اقدس انسان للّه شیئا من ضیعة حوزه فلتکن القیمة علی قدر بذره کل مبرز کرّ من شعیر بخمسین مثقال فضة فان اقدس ضیعته من سنة الاطلاق فالقیمة ثابتة بحالها فان اقدسها بعد سنة الاطلاق فلیحسب له الامام الدّراهم علی قدر السنین الباقیات الی سنة الاطلاق فینقص من قیمته و إن شاء مقدّس الضیعة ان یفکّها فلیزد علی القیمة خمسها فتجب له و ان لم یفکّها و باعها الامام لرجل آخر فلا تفکّ ابدا و تکون عند خروجها من یدی المشتری فی سنة الاطلاق قدسا للّه کضیاع الصوّافی و تصیر للامام و ان اقدس للّه من ضیعة اشتراها و لیست له بحوز فلیحسب له الامام تقسیط القیمة من سنة الی سنة الاطلاق فیدفعها فی ذلک الیوم قدسا للّه و ترجع الضیعة فی سنة الاطلاق للبائع الّذی اشتراها منه الذی له رقبة الارض و جمیع قیمتک یکون بمثاقیل القدس کلّ مثقال عشرون دانقا و نیز و سفر رابع تورات مسطورست الفصل الرّابع ثم کلم اللّه موسی و هارون قائلا ارفعا جملة بنی قهّاث من بنی لیوی بعشائرهم و بیوت آبائهم من ابن ثلاثین سنة فصاعدا الی ابن خمسین سنة کلّ من یدخل الی الجیش لیعمل صناعة فی خباء المحضر و هذه خدمة بنی قهّاث فی خباء المحضر خاص الاقداس و یدخل هرون و بنوه عند رحیل العسکر ؟؟؟السّجف المستور و یغطّون به صندوق الشهادة و یجعلون علیه غشاء جلود دارش و یبسطون ثوبا جملة اسمانجون و یصلحون اقوابه و علی المائدة الموجّه یبسطون ثوب اسمانجون و یجعلون علیه القصاع و الدّروج و الملاعق و مداهن الرّش

ص:694

و الخبز الدائم یکون علیها و یبسطون علیها ثوبا صبغ قرمز و یغطونها بغشاء جلود دارش و یصلحون اقوابها و لیأخذوا ثواب اسمانجون فیغطّوا به منارة الاضاءة و سائر آنیتها و ذوات کلبتیها و مجامرها و جمیع آنیة دهنها التی یخدمونها و یجعلوها و جمیع آنیتها فی غشاء جلود دارش و یضعوا ذلک علی الدهق و علی مذبح الذهب فلیبسطوا ثوب اسمانجون و یغطوه بغشاء جلود دارش و یصلحون اقوابه و یاخذوا جمیع آنیة الخدمة التی یخدمون بها فی القدس فیجعلوها فی ثوب اسمانجون و یغطوها بغشاء جلود دارش و یضعوها علی الدهن و یرمدوا المذبح و یبسطوا علیه ثوب ارجوان و یجعلوا علیه جمیع آنیة التی یخدمون علیه بها المجامر و المناشل و المجارف و الکرانیب و سائرانیة المذبح و یبسطوا علیه غشاء جلودارش و یصلحوا دهوقه فاذا فرغ هارون و بنوه من تغطیة القدس و جمیع انیه عند رحیل العسکر فعند ذلک یدخل بنو قهّاث فیحملونها و لا یدنوا من القدس فیهلکون هذه صفة حمل بن قهّاث لخباء المحضر و وکالة العازار بن هارون الامام علی دهن الاضاءة و بخور الاصماغ و البرّ الدائم و دهن المسح فذلک وکالة المسکن و جمیع ما فیه من القدس و آنیته ثم کلّم اللّه موسی و هارون تکلیما لا تقطعا عشائر بنی قهّاث من بین اللیوانیین بل اصعابهم هذه الخلة التی یحبون بها و لا یهلکون بدونهم الی خاص الاقداس یدخل هارون و بنوه و یولونهم کلّ فریق منهم علی خدمته و حمله و لا یدخلوا فینظروا عند تغطیة القدس فیهلکون و کلّم اللّه موسی قائلا ارفع جملة بنی جیرشون هم ایضا لبیت آبائهم و عتائرهم من ابن ثلاثین سنة فصاعدا الی ابن خمسین سنة تعدهم کلّ من یدخل للجیش لخدمته خباء المحضر و هذه خدمتهم عملا و حملا یحملون شقاق المسکن و خباء المحضر و غشاءه و غشاء الدارش الّذی علیه من قوق و

ص:695

ستر باب خباء المختصر و قلوع السرادق و ستر بابه التی علی المسکن و المذبح مستدیره و اطنابها و سائر آنیة خدمتها و کلّ ما یصلح لها هم یخدمون فیه علی قول هارون و بنیه یکون جمیع خدمة بنی جیرشون من خباء من حملهم عدا و علیهم بحفظ جمیع حملهم هذه خدمة عشائر بنی جیرشون فی خباء المحضر و حفظها علی ید ایثامار بن هارون الامام و بنی مراری لعشائرهم و بیوت آبائهم تعدّهم من ابن ثلثین سنة فصاعدا الی ابن خمسین سنة کلّ من یدخل للجیش للخدمة لخباء المحضر و هذا حفظ حملهم و سائر عملهم فی خباء المحضر تخاتج المسکن و امهاجه و اعمدته و قواعده و عمد السرادق مستدیرا و قواعدها و اوتادها و اطنابها و جمیع آنیتها و سائر اعمالها و عدوا بأسماء جمیع آنیة حفظ حملهم هذه خدمة عشایر بنی مرادی و سائر عملهم فی خباء المحضر علی ید ایثاماربن هارون الامام و نیز در سفر رابع تورات مذکورست الفصل الخامس و کلّم اللّه موسی قائلا مر؟ بنی اسرائیل بان ینفوا من المعسکر کلّ ابرص و کلّ ذائب و کلّ نجس لمیت من ذکر الی انثی فلینفوهم الی خارج المعسکر و لا ینجسوا عسکرهم الّذی انا ساکنه فیما بینهم فصنع کذلک بنو اسرائیل و نفوهم الی خارج المعسکر کما امر اللّه موسی کذلک صنع بنو اسرائیل ثم کلّم اللّه موسی قائلا قل لبنی اسرائیل أی رجل او امرأة یصنع شیئا من خطایا النّاس فینکث نکثا بعهد اللّه فیأثم ثم یقرّ بخطیئته التی صنعها فلیردّ الظلامة برأسها و یردّ علیها خمسها و یدفعها الی من ظلمه و ان لم یکن للمظلوم ولی لترد الظّلامة علیه فلتکن الظلاّمة المردودة للّه و هی للامام سوی کبش الغفران و یستغفر به عنه کلّ رفیعة من جمیع اقداس بنی اسرائیل فللامام ادفعوها له تکون و کلّ امرئ یکون امر اقداسه الی الامام یدفعها إلیه فتکون له ثم کلّم اللّه موسی قائلا مر بنی اسرائیل و قل لهم أی رجل حادت زوجته

ص:696

فخانت خیانة بان ضاجعها رجل مضاجعة انسال و خفی ذلک عن زوجها و استترت و هی نجسة و شاهد لیس علیها و هی لم تضبه و خطر بباله رای غیره فغار علیها و هی نجسة او عبر علیه روح الغیرة فغار علی زوجته و هی غیر نجسة فلیات ذلک الرجل بزوجته الی الامام و یأت بقربانها معها عشر ویبة من دقیق الشعیر لا ینسب علیها دهنا و لا یجعل فوقها لبانا لانها قربان الغبرة قربان الذکر یذکر بالذنوب فیقدمها الامام و یقفها بین یدی اللّه و یاخذ الامام من الماء المقدس فی آنیة خزف و من التراب الذی یکون فی عرصة المسکن یاخذ و یلقی فی الماء و یقفها بین یدی اللّه و یکشف راسها و یجعل علی یدیها قربان الذکر قربان الغیرة و لیمسک فی یده الماء المر اللاعن و یحلفها و یقل لها ان کان رجل لم یضاجعک و لم تحیدی الی نجاسه غیر زوجک فایرئی من هذا الماء اللاعن و ان کنت قد حدت الی غیر زوجک و تنجست به و جعل غیره فیک مضاجعته یحلفها الامام علی ذلک بیمین الحرج و یقول لها یجعلک اللّه مسبة و یمینا بین قومک بما یجعل اللّه ورکک ساقطة و بطنک وارما و ذلک إذا صار هذا الماء المر اللاعن فی امعائک فیرم البطن و یسقط الورک و تقول المرأة امین امین و یکتب الامام هذه اللعنات فی کتاب و یمحو بالماء المر و یسقیها الماء المر اللاعن فیستحیل فیها امرا و یاخذ من یدها قربان الذکر و یحرکه بین یدی اللّه و یقدمه الی المذبح و یقبض منه و یقتره علی المذبح و بعد ذلک و یسقیها الماء فاذا ساقطها فان کانت قد تنجست و خانت زوجها خیانة استحال فها مرافوهم بطنها و سقطت ورکتها و صارت مسبّه فیما بین قومها و ان لم تنجس بل هی طاهرة برئت و حملت حملا هذه شریعة الغیرة فی ان تحید مرآة عن زوجها فتنجس او رجل یخطر بباله رأی غیرة فیعار علی زوجته فلیقفها بین یدی اللّه و

ص:697

یصنع بها الامام جمیع ما فی هذه الشریعة حتی یبرأ الرجل من الوزر و تلک المرأة تحمل وزرها این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه حضرت هارون علیه السلام را رتبۀ جلیله امامت حاصل بود و این امامت را تخصیصی بوقت من الاوقات نبوده بلکه امامت و ائمه غیر منقطعه بود و برای اولاد امجاد حضرت هارون علیه السلام هم ثابت بود و امور مهمّه امّت حضرت موسی علیه السلام وابسته بامامت حضرت هارون علیه السلام بود و همه مردم مامور بودند بآنکه رجوع آرند بحضرت هارون ع و استشفاع و استغفار از ذنوب خود بوسیلۀ جمیلۀ آن حضرت نماینده و تکفیر خطایا و دفع رزایا و رفع بلایا و اصلاح برایا و حفظ رعایا بسبب آن حضرت واقع می شد پس چون جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمنزلة حضرت هارون علیه السلام باشد رتبه جلیلۀ امامت در حیات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای آن حضرت ثابت باشد و مردم مامور باشند بآنکه رجوع بسوی آن حضرت کنند و اقتدا بآنجناب و اقتفای آثار آن عالی قباب نمایند و استشفاع بآنحضرت و استغفار را از ذنوب و آثام و دفع شدائد و بلایای عظام بوسیله آن حضرت شعار خود گردانند و هر گاه امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در حیات سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات و التسلیمات ثابت باشد بلا شبهه و ریب این امامت بعد وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هم ثابت شود و تقدم اجنبی بر آن حضرت جائز نگردد که وجهی برای رفع این حکم ثابت متصور نمی شود و در صورت رفع این حکم عزل لازم می آید و آن اهانت صریحست و نیز اگر امامت ثابتۀ جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رفع و دفع سازند لازم آید که ملاحده و زنادقه نبوّت ثابته جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله سلم را هواجس نفسانی و وساوس نفسانی بعد تسلیم آن مهم رفع و دفع کنند و نیز مبتدعین و ضالّین و معاندین دین را برسد که جمیع احکام شریعت را با وصف اعتراف بثبوت ان دفع و نیز هر گاه امامت اولاد امجاد حضرت هارون؟؟؟و حسب تصریحات

ص:698

بسیاری ازین عبارات ثابت شد لازم آمد که حسین علیهما السلام هم امام باشند و با وصف ثبوت امامت حسنین علیهما السّلام احتمال تقدم اجنبی بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خلاف اجماع و صریح البطلان و واضح الاستبشاعست چه کسی قائل بآن نیست که حسنین علیهما السلام امام مفترض الطاعة بنصّ بودند و جناب امیر المؤمنین علیه السلام امام بی فاصله نبوده بلکه معاذ اللّه متاخر بود از ثلاثه که باعتراف اکابر سنیّه غیر منصوص که استدلال بعبارات توراة بر امامت حضرت هارون و اولاد امجاد آن حضرت بر جای خویش نیست که تحریف و تبدیل توراة و سقوط آن از اعتبار بتصریح علمای کبار هویدا و اشکارست پس جوابش بچند وجهست اوّل آنکه امیر اقبال بن سابق سجستانی در مجلس بست و ششم از مجالس علاء الدولة می گوید فرموده یعنی علاء الدولة که چوپان آهوی فرستاده بوده و سلام رسانیده و گفته اگر ما را معین شود جهاد از مازندران کس فرستیم و خدمت شیخ را خبر کنیم و نیازمندی نموده که گوشت صیدست بخورند حلال باشد مرا حکایت امیر نوروز یاد آمد آنگاه که در خراسان بود من رفته بودم بزیارت مشهد طوس او بشنیده با پنجاه سوار در عقب من بیامد و گفت می خواهم که مادام در خراسانی با تو باشم باری چند روز صحبت افتاد یک روز آمد دو خرگوش آورد که من خود زده ام بخور گفتم خرگوش هر که زند نخواهم خورد گفت چرا گفتم بقول جعفر صادق حرامست چون از بزرگان یکی حرام داشته ست ناخوردن بهتر بود برفت ساعت دیگر باز آمد باو دانشمندی ملازم بود فقیه بحاثی با خود بیاورد این دانشمند پرسید خرگوش را بچه سبب حرام می گویی گفتم بقول جعفر صادق گفت او نیز درین قول مستمسکی داشته باشد با تقریر باید کرد گفتم مستمسک او قرآنست بدلیل نص می گوید گفت در قرآن کجاست گفتم در تورات صریح فرموده که خرگوش حرامست و در قرآن فرموده که أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ یعنی این انبیاء مذکور کسانی را که هدایت نموده خدای تعالی بهدایت ایشان

ص:699

اقتدا کن پس هر چه در تورات حرام کرده باشد که در قرآن بحلال او آیتی ناسخ نیامده باشد آن بر قرار خود حرام باشد و در قرآن جای نیامده ست که خرگوش را بر شما حلال کردیم حرام باشد بر این معنی برفت انتهی ازین عبارت ظاهرست که علاء الدولة بر حرمت خرگوش استدلال نموده بآنکه در تورات حرمت آن مصرّحست و هر چه در تورات حرام باشد و در قرآن شریف آیت ناسخ آن نیامده باشد آن چیز بر قرار خود حرامست پس معلوم شد که احکامی که در توراة مذکورست و در قرآن شریف خلاف آن مذکور نیست معتمد و معتبرست و ردّ و ابطال آن نه توان کرد و چون امامت حضرت هارون و اولاد امجاد آن حضرت در توراة مذکورست و خلاف آن در قرآن شریف مذکور نیست بلکه اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی مؤید امامت حضرت هارونست لهذا احتجاج و استدلال بآن صحیح باشد و متین نه لائق ردّ و توهین فاستبصر و لا تکن من الغافلین دوم آنکه شاهصاحب در باب نبوّت از همین کتاب تحفه فرموده اند عقیده نهم آنکه مبعوث الی الخلق کافة در زمان خسرو پرویز محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلب بود صلّی اللّه علیه و سلّم من عند اللّه نه علی بن أبی طالب بن مطلب و حضرت جبرئیل امین خداست بر وحی از طرف خود باوری نیاورده و در اداء رسالت خیانت نه کرده و نیز معصومست از سهو و خطا درین امور عظام درین امر غلطی نه کرده و اشتباه او را واقع نشده غرابیه که سابق حالشان گذشت در باب اول مخالفت این عقیده دارند و جبرئیل را لعنت کنند و در این جا نصوص قرآنی و اخبار ائمه اهلبیت آوردن خالی از سماجتی نیست و معهذا اسکات خصم هم نمی کند زیرا که چون تهمت بر جبرئیلست قرآن و شرائع همه از حیز اعتبار افتاده و اهلبیت چرا مخالفت منصب حد خود که ایشان را باو شرف حاصلست خواهند گفت ناچار از توراة و انجیل نقل باید آورد که غیر اهیه هم این قدر معتقد پیش بندی جبرئیل نیستند که در آن کتب هم نعت و سلم درج می کرد که آخر مرا باو سر و کاری شدنیست و اگر این احتمال هم؟؟؟

ص:700

پس وحی حضرت موسی و عیسی اکثر بدون واسطه جبرئیل بود خصوصا تورات که یک دفعه ایشان را بلا واسطۀ کسی در طور عنایت شده بود مکتوب بر الواح زبرجد در آنجا دخل جبرئیل تواند شد فی التوراة فی السفر الرابع منه قال اللّه تعالی لابراهیم ان هاجر تلد و یکون من ولدها من یده فوق الجمیع و ید الجمیع مبسوطة إلیه بالخشوع و نسخه توراة که این عبارات از آنجاست نزد یهودست اهل اسلام را بر ان دست نیست و نه در آن جبرئیل تصرف نموده لان الیهود کانوا یعادون جبرئیل و بدیهیست که از اولاد هاجر این قسم شخصی که در وقتی از اوقات دست او بالای همه شده باشد و همه اهل عصر او بخشوع متوجه بحضرت او باشند غیر از محمد بن عبد اللّه نبوده ست امّا علی بن أبی طالب پس در زمان خلفاء ثلثة مغلوب و خائف و مغصوب و مظلوم مانده و چون نبوت بخلافت او رسید خشوعی که معاویه با او بعمل آورد و دیگر بغات و خوارج پوشیده نیست و فی السفر الخامس منه یا موسی انی مقیم لبنی اسماعیل نبیّا من بیتی اجریهم و اجری قولی فی فیه و یقول لهم ما امره به و این قسم نبیّ لا بدّ از بنی اسماعیل پیدا شود و علی ابن أبی طالب ما هی امر الهی ترسانید و نه قول خدا در دهان او آمد بلکه خود را تابع پیغمبر وقت و تلمیذ او دانست پس آن نبی نیست الاّ محمّد بن عبد اللّه و فی الانجیل فی الصحاح الرابع عشر من انجیل یوحنّا امّا فارقلیط روح القدس الذی یرسله أبی باسمی هو یعلّمکم و یمنحکم جمیع الاشیاء و هو یذکّرکم ما قلته لکم و فی انجیل یوحنّا ایضا فی الصحاح السادس منه لکنی اقول لکم الآن حقّا و یقینا انّ انطلاقی عنکم خیر لکم فان لم انطلق الی أبی لم یاتکم فارقلیط و ان انطلقت ارسلت به إلیکم فاذا ما جاء هو یعبّد اهل العالم و یدیّنهم و یوبّخهم و یوقفهم علی الخطیئة و البرّ و فیه ایضا ان لی کلاما کثیرا

ص:701

إذا جاء روح الحق یرشدکم و یعلمکم و یریدکم بجمیع الخیر لأنّه لیس یتکلم من تلقاء نفسه و در زبور نام مقدس محمد بن عبد اللّه نیز واقع ست و احتمال و اشتباه از اصل زائل می کند فی الزبور و نسخته محفوظة عند الیهود یا احمد فاضت الرحمة علی شقتیک من اجل ذلک ابارک علیک فتقلّد السیف فان بهاءک و حمدک الغالب و بورکت کلمة الحق فان ناموس و شرائعک مقرونة بهیبة یمینک سهامک مسنونة و الامم یجرون تحتک کتاب حق جاء به اللّه من الیمن و التقدیس من جبل فاران و امتلأت الارض من تحمید احمد و تقدیسه و ملک الارض و رقاب الامم و فی موضع آخر من الزبور ایضا لقد انکسفت السماء من بهاء احمد و امتلأت الارض من حمده و اهل کتاب همیشه از مولد و مبعث و نسب و نعوت و شمائل نبی آخر زمان و اخراج کفار قریش او را از وطن خود و محل هجرت او بوجهی خبر می دادند که بسبب تخصیصات و تقییدات احتمال شرکت ابهامی مرفوع و منتفی گشته کلی منحصر فی فرد واحد شده بود و لهذا در وقت ظهور آن عالیجناب آن صفات را برو منطبق یافته بلکه منحصر درو شناخته پارۀ در ربقه انقیاد در آمدند و برخی وعده نصرت و امداد بر وقت مصمم نمودند اما قضا و قدر پیش دستی گردد آنجماعة قبل از رسیدن وقت بدار القرار شتافتند و نیز در وقت تولد علاماتی که بظهور آمد و تکلم احجار و اشجار و اخبار کاهنین و هتف هواتف جن و بانگ زدن اصنام و شیاطین و همچنین در وقت بعثت آنچه وقوع یافت احتمالات دیگر را مسدود ساخت باز ظهور معجزات و استجابت دعوات و امداد و نصرتی که پی در پی از جناب الهی باو و اتباع او می رسید و برکات و انوار که ازو در عالم منتشر شد و باقی ماند دلیل انی تخصیص او گردید انتهی ازین عبارت ظاهرست که شاهصاحب بر فرقه غرابیه که حسب اظهار شان منکر نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اند و اساءت ادب حضرت

ص:702

قرآنی و اخبار ائمّه اهلبیت علیهم السلام مسکت ایشان نیست بعبارات تورات بلکه عبارات انجیل و زبور هم استدلال می کنند و آن را مسکت غرابیه می دانند پس هر گاه عبارات تورات و هم عبارات انجیل و زبور مقابله غرابیه منکرین قرآن شریف و اخبار اهلبیت علیهم السلام حجت و سند باشد و اسکلت ایشان کند چرا عبارات تورات مثبت امامت حضرت هارون علیه السلام و امامت اولاد آن حضرت بر اهل سنت حجت نباشد و چرا اسکات شان نکند مگر آنکه خود را از غرابیه هم بالاتر در لجاج و اعوجاج و دفع صراحت و معاندت بداهت متمکن گردانند لکن باز هم افاده عزیزیه گلویشان نمی گذارد و خواه مخواه ایشان را ملجأ بقبول این عبارات تورات می گرداند سوم آنکه حضرات سنیه را وجهی برای عدم قبول عبارات دالّه بر امامت حضرت هارون علیه السلام و امامت اولاد آن حضرت نیست مگر آنکه عبارات مذکور و مؤید مذهب اهل حقست حال آنکه در کتب سابقه عبارات دیگر نیز مؤیّد مذهب اهل حقّ مذکورست و اکابر ائمّه سنّیه آن را قبول کرده اند و ساقط از اعتبار ننموده فکذا ما ذکرنا پس از جمله عبارات که مؤیّد مذهب اهل حقست عبارت دالّه بر تبشیر بائمّه اثنا عشر علیهم السلامست که در سفر اول از تورات مذکورست فخر الدین رازی در تفسیر کبیر در تعداد بشارات دالّه بر نبوّت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که در کتب سابقه یافته شد گفته الخامس روی السمان فی تفسیره فی السفر الاول من التوراة ان اللّه تعالی اوحی الی ابراهیم صلوات اللّه علیه و قال قد اجبت دعاءک فی اسماعیل و بارکت علیه فکبرته و عظمته جدا جدا و اجعله لامّة عظیمة و سیلد اثنی عشر عظیما و الاستدلال به انّه لم یکن فی ولد اسماعیل من کان لامّة عظیمة غیر نبینا محمد صلّی اللّه علیه و سلم و شهاب الدین احمد بن ادریس مالکی قرافی در اجوبه فاخره عن الأسئلة الفاجره گفته الباب الرابع فیما یدل من کتب القوم علی صحة دیننا و نبوة نبینا

ص:703

علیه السّلام و انهم لمخالفته کافرون و لمعاندة اللّه تعالی مبعدون عن رحمته معارضة لاستدلالاتهم بکتابنا علی صحة دینهم بعد بیان بطلان توهمهم صحة ما اعتمدوا علیه و قد نصّت الانبیاء من ابراهیم علیه السلام علی نبوة محمد صلی اللّه علیه و سلم و رسالته و انه افضل النبیین و المرسلین و نصّوا علی اسمه و نعته و حلیته و ارضه و بلده و جمیل سیرته و صلاح امته و سعادة ملته و انّه من ولد اسماعیل ع و ان دعوته تدوم الی یوم القیامة فمن لم یعتقد وقوع هذا الکلام من الانبیاء علیهم السلام لزوم الطعن علیهم فلا جرم نحن المؤمنون بجمیعهم الشاکرون بصنیعهم و غیرناهم الکافرون بجملتهم و المکذبون لاخبارهم و انا اذکر من البشائر الدالة علی صحة دیننا خمسین بشارة البشارة الاولی فی السفر الاول من التوراة فی الفصل العاشر قال اللّه تعالی لابراهیم ع فی هذا العام یولد لک ولد اسمه اسحاق فقال ابراهیم لست اسماعیل هذا یحیی بین یدیک بمجدک فقال اللّه تعالی قد استجیب لک فی اسماعیل انی ابارکه و اعظمه جدا جدا بما قد استجبت فیه و اصبره لامة کثیرة اعطیه شعبا جلیلا وسیلة اثنی عشر عظیما و اتفقت الامم علی انّه لم یظهر من نسل اسماعیل ع الانبیاء و الانبیاء انما کانوا من اسحاق ع و لما ظهرت برکته و تمت کلمته کان الشعب الجلیل الذی اعطی اسماعیل ع فملئت المشارق و المغارب و دوخت الجبابر بالقواضب و توالی الایار لا یبلی جدیدها و لا یقصم عودها فتحققت البشارة الربانیة لاسماعیل ع و ظهرت امة الخلیل بالاکرام و الاحسان و مولوی رحمة اللّه دهلوی در اظهار الحق گفته البشارة الرابعة فی الآیة العشرین من الباب السابع عشرین سفر التکوین وعد اللّه فی حق اسماعیل علیه السلام من ابراهیم

ص:704

علیه السلام فی الترجمة العربیة المطبوعة سنة؟؟هکذا و علی اسماعیل استجبت لک هو ذا ابارکه و اکبره و اکثره جدّا فسیلد اثنی عشر رئیسا و اجعله لشعب کثیر و قوله اجعله لشعب کثیر یشیر الی محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم لأنّه لم یکن فی ولد اسماعیل من کان لشعب کثیر غیره و قد قال اللّه تعالی ناقلا دعاء ابراهیم و اسماعیل فی حقّه علیهم السلام فی کلامه مجید ایضا ربّنا و ابعث فیهم رسولا منهم یتلو علیهم آیاتک و یعلمهم الکتاب و الحکمة و یزکّیهم انّک انت العزیز الحکیم و این عبارت توراة چنانچه بر ثبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دلالت دارد همچنان بر امامت ائمّه اثنا عشر علیهم السلام بآواز بلند ندا می کند و کسی که ادنی رائحه از انصاف و تدیّن داشته باشد درین معنی شک نمی کند و هرگز عقل عاقلی قبول نمی کند که دلالت این عبارت بر نبوّت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم مقبول باشد و دلالت آن بر امامت حضرت ائمّه اثنا عشر با وصف تصریح بعدد اثنا عشر مسلّم نباشد تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزی و للّه الحمد و المنة که فاضل نحریر نقّاد عتاظ علامه جواد بن ابراهیم ساباط با وصف حنفیت و سنّیت تاب کتمان حق نیافته ببرکت صر اوقات عزیز در تایید اسلام و ردّ منکرین و جاحدین نبوت حضرت خیر الانام اعتراف صریح و اقرار صحیح باین معنی نموده که حق آنست که این کلام در شان ائمّه اثنا عشر علیهم السلامست که شیعه اعتقاد عصمت شان دارند قال فی البراهین الساباطیة فیما تستقیم به الملة المحمدیة بعد نقل عبارة عبرانیة من سفر التکوین من التوراة و ترجمته بالعربیة و امّا اسماعیل فانّی قد سمعت دعاءک له و ها انا ذا قد بارکت فیه و جعلته مثمرا و ساکثره تکثیرا و سیلد اثنی عشر ملکا و ساصیّرهم امة عظیمة اقول ذهب الیهود و النصاری الی ان المراد بالماک الاثنی عشر اولاد اسماعیل الاثنا عشر و هو باطل لانهم لم یتملکوا

ص:705

و لم یدعوا الملکیة و الحقّ انّه فی شان الأئمّة الاثنی عشر التی تعتقد الشیعة عصمتها و سیاتی بیان ذلک فی ذکر المهدی عجّل اللّه بظهوره انتهی فالحمد للّه الفاصل بین الحقّ و الباطل حیث اجری الحقّ علی لسان هذا الفاضل الکامل الّذی بلغ فی الذّبّ عن حوزة الاسلام مبلغا یقصر عنه ید المتناول و وصل فی حمایة الدین الی حدّ قلّما یصل إلیه واصل فهو المحقق النحریر الّذی لا یباریه فی أوانه معادل و لا یضاهیه فی زمانه مشاکل و جواد ساباط بمزید انصاف و حق پرستی و احتراز تزویق باطل و آتش دستی جابجا مرة بعد اولی و کرة بعد اخری تاییدات مذهب اهل حقّ از عبارات عدیده کتب سابقه ثابت نموده چنانچه در برهان اول از مقاله ثالثه از تبصره ثالثه فیما یخص بمحمد و اولاده علی الاجمال و ما یخص مکة شرّفها اللّه اوّلا عبارتی از سفر رویای یوحنا نقل کرده و بعد آن گفته و ترجمتها بالعربیة من کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الرّوح للکنائس انی ساطعم المظفر من شجرة الحیوة الّتی هی فی جنة اللّه و فی؟؟من کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الرّوح للکنائس فانّ المظفر لا تضرّه الموتة الثانیة و فی؟؟-من کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الرّوح للکنائس انّی ساطعم المظفر من المنّ المکنون و اعطیه حجرة بیضاء مکتوبا علیها اسم مرتجل لا یفهمه الاّ من یناله و فی 26-و ساعطی المظفّر الذی یحفظ جمیع افعالی سلطانا علی الامم فیرعاهم بقضیب من حدید و یسحقهم کانیة الفخار کما اخذت انا من أبی و اعطیه ایضا نجمة الصبح فمن کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الروح للکنائس و فی 3-5-المظفّر یلبس ثیابا بیضا و لا امحوا اسمه من سفر الحیوة و اعترف باسمه امام أبی و امام ملائکته فمن کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الرّوح للکنائس و فی 16-منه المظفّر اجعله عمودا فی هیکل الهی و لا یخرج خارجا

ص:706

و اکتب علیه اسما الهیّا و اسم مدینة الهیة اورشلیم الجدیدة التی نزلت من السماء من عند الهی و اکتب علیه اسمی الجدید فمن کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الرّوح للکنائس و فی 21 منه المظفر اهب له الجلوس معی علی کرسی کما ظفرت انا ایضا و جلست مع أبی علی کرسیّه فمن کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الرّوح للکنائس اقول هذه سبعة براهین متواترة مترادفة فی الاصحاح 2-و 3-من رؤیا یوحنا بن زیدی تدلّ دلالة صریحة علی بعثة محمّد صلعم و علی نبوّته العامة و قبلته الجدیدة و علو درجته تغافل النصاری عنها و اوّلوها تاویلات رکیکة لا تستقیم علی شیء منها حجّة و لا یثبت برهان و کان الاخری بها ان یکتب کل واحد منها علی حدة لکنی اعرضت عن ذلک و کتبتها کلّها فی برهان واحد و جعلتها اوّل هذه المقالة و ترکت تفصیلها الی آن خروجی من الهند و بعد ذلک ساشرحها انشاء اللّه تعالی فی المطول الذی وعدت به فی صدر الکتاب و لا شرع الان فی بیان معانیها و الاستدلال بمبانیها فاعلم ایدک اللّه بروحه القدسیة و جعلک ممن یقتضی شریعة سید البریة ان یوحنا رضع کان فی جزیرة اطموس و هی جزیرة واقعة فی طول 44-درجه و 15-دقیقه من الطول الجدید و عرض 37 درجة و 10 دقیقه من الشمال فی یوم الاحد فاتاه الوحی و حلّ علیه الرّوح القدس و سمع صوتا عظیما یقول له انّی انا الالف و الیاء الاوّل و الآخر فاکتب ما تراه و ارسله الی الکنائس السبع المشهورة اعنی کنیسة افس و کنیسة سیمرنا و بیرغاموس و شاتیرا و ساردیس و فیلا و لفیة و لاذقیة ثم رای فی رؤیاه سبع منائر من ذهب و فی وسطها انسان یماثل عیسی ع و فی یده سبعة کواکب و فی فمه سیف فقال له انّی انا الّذی کنت حیّا و صرت میتا و انا الان حی

ص:707

الی الابد و عندی مفاتیح جهنّم فاکتب الی الکنائس السبع ما رایته و ما هو کائن و ما سیکون اعنی سرّا لکواکب السبعة التی رایت فی یدی و المنائر السبع فان النجوم ملائکة الکنائس و المنائر انفسها فاکتب الی ملک کنیسة افس هذا ما یقول ذو الکواکب السبعة المتمشی بین المنائر السبع انّی قد عرفت جمیع احوالک و امتحانک انبیائک الکذبة لکنک لست کما کنت فاذکر سقوطک و تب و الا فسأجیء و ازیل منارتک من وسطک من کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الرّوح للکنائس انّی ساطعم المظفّر من شجرة الحیوة الذی فی جنة اللّه و اکتب الی ملک کنیسة سیمرنا هذا ما یقول الاوّل و الآخر الّذی مات و حی انّی قد عرفت عملک و مسکننک فلا تخف ممّا یحل علیک فان ابلیس سیضطهدکم عشرة ایام فاصبروا انا اعطیک اکیل الحیوة من کانت له اذن سامعة فلیستمع ما یقول الرّوح للکنائس فانّ المظفر لا تضره الموتة الثانیة و اکتب الی ملک کنیسة بیرغاموس هذا ما یقول ذو السیف الحادّ انی قد علمت انّک لم تنکرنی مع انّک مستقرّ فی مقر الشیطان لکن بعض قومک متمسّک ببدع بلعام باعور و بعضهم ببدع النیقولانیین فتب و الاّ حاربتک بسیف فمی من کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الروح للکنائس انّی ساطعم المظفّر من المن المکتوم و اعطیه حصاة بیضاء مکتوب علیها اسم لا یعرفه الاّ من یناله و اکتب الی ملک کنیسة شاتیرا هذا ما یقول ابن اللّه الّذی عیناه کالنار و رجلاه کالنحاس انّی قد اطلعت علی حسن ایمانک الا انک قبلت زابیل المتنبیه ان تضلّ القوم و ترغبهم فی الزنا و اکل ذبائح الاوثان فساقتلها و اولادها و ستعلم الکنائس انّی انا هو و ساحصی الکلّ و أجازیکم بحسب اعمالکم و من تمسّک

ص:708

منکم بشریعتی فلا القی علیه ثقل آخر بل سیکون کذلک الی ان أتیانی و ساعطی المظفر الّذی یحفظ افعالی سلطانا علی الامم فیرعاهم بقضیب من حدید و یستحقهم کانیته الفخار کما اخذت انا ایضا من أبی و اعطیه نجمة الصبح فمن کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الروح لکنایس و اکتب الی ملک کنیسة ساردیس هذا ما یقول ذو الارواح السبع الالهیة و الکواکب السبعة انّی قد عرفت اعمالکم و انّک حی بالاسم الا انّک میت فتیقض و قو اصحابک فان اعمالکم لم تکمل امام اللّه فتذکر ما سمعت و تب و الا فسأجیء إلیک مجیء اللصّ و الّذین لم یتدنسوا منکم یستحقون ان یلبسوا معی البیاض فالمظفر یلبس ثیابا بیضا و لا امحی اسمه من سفر الحیوة و اعترف باسمه امام أبی و امام ملائکته فمن کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الرّوح للکنائس و اکتب الی ملک کنیسة دلفیا هذا ما یقوله المقدس الحقیقی الذی عنده مفتاح داود فیفتح و لا احد یغلق و یغلق و لا احد یفتح قد عرفت اعمالک و فتحت لک بابا لا یستطیع احد ان یغلقه لمحافظتک علی کلامی و سیذل لک الذین یقولون انا یهود و لیسوا بیهود و یعلمون انّی احبّک و ساحافظ علیک ساعة امتحان کما حافظت علی کلامی فانی سریع الاتیان فتمسک بما عندک لئلاّ یؤخذ تاجک فانّی ساجعل المظفّر عمودا فی هیکل الهی فلا یخرج منها الی خارج و اکتب علیه اسم الهی و اسم مدینة الهی اورشلیم الجدیدة التی نزلت من السماء من عند الهی و اکتب علیه اسمی الجدید فمن کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الرّوح للکنائس و اکتب الی ملک کنیسة لاذقیة هذا ما یقوله امین الشاهد الامین الحقیقی راس خلیفة اللّه انّی قد عرفت انّک لا حار و لا بارد فیا لیتک و کنت حارا او باردا و ها انا تقیاک

ص:709

لانک فاتر تدعی الغنی و عدم الاحتیاج و لم تعلم بفقرک و شقائک فاشتر منی الذّهب الابریز لتستغنی و البس البیاض لتستر و تکحل لتبصر فانّی أؤدّب من احبّه فتب فانّی واقف علی الباب فمن یفتح الی الباب ادخل إلیه و اتسعّی معه و سأجلس المظفر معی علی کرسیّ کما ظفرت و جلست مع أبی علی کرسیه فمن کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الرّوح للکنائس اقول هذا ملخص الفصول 3-الثلثة 12 المشتملة علی الحجج 7-السبع 12 و ان اردت الاطلاع علی جمیع العبارة فارجع الی سفر الرؤیا إذا علمت ذلک فاعلم ان هذه الرّؤیا هی علی ما یعتقد النصاری رویا رآها یوحنا علیه السلام تشتمل علی الاخبار التی حدثت فی العالم من ارتفاع المسیح عسم الی بعثة محمد صلعم و من وفاته صلعم الی ظهور المهدی رضع و من وفاته الی قیام الساعة و لا شک فی انها تدل علی جمیع ذلک و انها کلام اللّه تعالی لکنی لست بمطمئن الخاطر من تحریفها و مع ذلک الا شکّ ان اماکن الاستدلال فیها ائمة علی دعائمها الاصلیة فمن جملة ذلک هذه الایات الشریفة و ها هنا امر یقف علیه البحث و هو معرفة الکلمات التی هی محل النزاع فمن ذلک لفظة الاوورکمر یعنی المظفر و هی فی الاصل الیونانی تدل علی الغالب و الغازی و القاهر فی الحرب و منها الموتة الثانیة و هی عند النصاری عبارة عن موت الانسان فی الذنب أی انهماکه فیه لا غیر و اما البعث فانهم یعترفون بقیام جمیع الناس عند ظهور المسیح و بخلود اهل الجنة و اهل النار فی النّار و لم یتعرضوا للبحث فی هذا المقام و عند الیهود عبارة عن الموتة التی لا تکون بعدها موتة و تقریر ذلک انهم یقولون ان مدة مکث هذه الخلیفة علی حالتها لا یکون الاّ 7000-سنة فمن آدم الی موسی عسم 2368-سنة و من موسی الی المسیح

ص:710

3632 فاذا ظهر المسیح تبعث جمیع الموتی و یستقیم لهم السلطنة 1000 سنة و بعد ذلک یفنی من علی وجه الارض و تزول هی و السماء و یصیر العالم کان لم یکن ثم یستأنف الصانع صنعة اخری ترادف هذه الصنعة او تغایرها و فیه ما فیه من عدم فساد الانفس إذ الحکماء کلهم متفقون علی عدم فسادها لأنها لو قبلت الفساد لکانت مرکبة من شیء یکون فیها بمنزلة المادّة یقبل الفساد و شیء بمنزلة الصورة یفسد بالفعل و ینبغی للقابل للفساد ان یبقی مع الفساد و للفاسد بالفعل ان لا یبقی معه و الّذی یفسد بالفعل غیر الّذی یقبل الفساد فتکون مرکبة و لیس الامر کذلک و لانها لو کانت قابلة للفساد لاشیر إلیها فی النوامیس لانّها مما علیه التعویل و لم یذکر ذلک فی شیء من نوامیسهم فلیس بشیء و قال بعضهم انّ انفس الاتقیاء تبقی الی الابد و انفس الاشقیاء تهلک و عند المسلمین اما اهل السنة و الجماعة فالظاهر انّهم لا یعترفون بموتة ثانیة و لم یذکروا الا الموتة الاولی و الحیوة الثانیة و بعدها یساق الذین امنوا الی الجنة و الذین کفروا الی النار و قالوا ان الاستثناء فی مثل لا یذوقون فیها الموت الا الموتة الاولی منقطع و اما الامامیة فیقولون انه إذا ظهر المهدی رضع و نزل عیسی عسم یرجع حینئذ محمد صلّی اللّه علیه و سلّم و علی و فاطمة و الحسنان رضعهم و یرجع معهم الابرار و الفجار و تستقل لهم المملکة و استدلوا بآیات کثیرة منها قوله تعالی إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا... فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ و قالوا ان علی بن ابراهیم و سهل بن عبد اللّه قدر و یا

عن الصادق رضع ان یوم یقوم الاشهاد یوم رجعة محمد صلعم و بقوله تعالی ربنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ القیل و فیه بحث ازین عبارت واضحست که موته ثانیه که یوحنا ذکر آن کرده منطبق نمی شود مگر

ص:711

بر مذهب امامیه که ایشان قائل اند برجعت جناب رسالت مآب و جناب امیر المؤمنین و حضرت فاطمه و حسنین علیهم السلام و رجوع ابرار و فجار و اما قول او و فیه بحت پس اگر تفصیل این بحث ذکر می کرد جواب مسکت آن می شنید و کلمات آتیه او که خالی از تشکیکست برای دفع این تشکیک اجمالی کافیست و نیز در براهین ساباطیه در بیان اموری که ازین رویا مستفاد شده گفته و منها الحصاة البیضاء و هی یدفعها عیسی او الرّوح القدس عهسم الی المظفر و هو الی الذی یکون بعده و لا یفهم ما کتب علیها الا من یاخذها و لا شیء یشابه ذلک فی مذاهب اهل السنّة و الجماعة و ذهب الامامیة الی ان جبرئیل عسم قد اعطی ذلک محمّدا صلی الله علیه و آله و سلم و هو دفعه الی علی رضع و هلم جرا الی الحسن بن علی رضع و هو دفعها الی المهدی رضع این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه امری که مشابه حصاة بیضا که حضرت عیسی یا روح القدس آن را بسوی مظفر دفع می کند در مذهب اهل سنت یافته نمی شود و لکن مذهب شیعه با آن موافقست که ایشان قائل اند بآنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم این حصاة را بجناب امیر المؤمنین علیه السلام عطا فرموده تا آنکه امام حسن عسکری علیه السلام آن را بحضرت مهدی علیه السلام داده و نیز در براهین ساباطیه گفته قوله المظفر لا تضره الموتة الثانیة یرید به محمد صلعم و الموتة الثانیة مرّ ذکرها فی مقدمة البحث ازین عبارت ظاهرست که مراد از موته ثانیه درین قول همانست که سابقا مذکور شد و ساحقا افاده کرده که مراد از آن رجعتست و آن مؤید مذهب امامیه ست و نیز در براهین ساباطیه گفته قوله و اکتب الی ملک کنیسة بیرغاموس و هی بلد فی عرض 39 درجة و 20 دقیقة من الشمال و طول 40 درجة من الطول الجدید قوله هذا ما یقول ذو السیف الحاد انی قد عرفت الخ اشاره الی حسن

ص:712

اعتقادهم و عدم انحرافهم عن دینه فی اوان الشبهات الا ان بعضهم کانوا یستعلمون الریاضیات و الطلاسم مثل بلعام باعور فمنع عن ذلک و جرحهم به و بعضهم ببدع النیقودیمسیین و هی اضافة الی نیقودیمس و هو شماس دهری فمنعهم عسم عن اتباع شبهاته و نیقودیمس هذا لیس بنیقودیمس الذی ذکر فی 3-1-من یوحنا فان ذلک کان من مقدسی النصاری رح ثم قال ان ترکت هذین الامرین و سلکت فی سبیل الرشاد الّذی أمرتک بسلوکه و الا جئت و حاربتک بسیف فمی قال بعض النصاری انّه یزید بسیف فمه سیف اللّه ابیه فعلی هذا التقریر یکون المراد به علیا رضع لأنّه هو سیف اللّه الّذی قاتل مشرکی الیهود و النصاری ازین عبارت واضحست که مراد از سیف خدا که درین رویا اشاره بآن واقع شده جناب امیر المؤمنین علیه السلامست که مقاتله فرمود مشرکین یهود و نصاری را و این معنی صراحة مؤید مذهب اهل حقست بسبب دلالت آن بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و نیز در براهین ساباطیه گفته قوله انّی ساطعم المظفّر من المنّ المکتوم یرید به محمّدا صلی الله علیه و آله و سلم و المن المکتوم هو علم النبوّة و المنّ هو ما کان ینزل من الطلّ علی الاشجار لبنی اسرائیل فی بریّه فارو أعطاه حصاة بیضاء اختلف النصاری فی تاویلها فاکثرهم لم یبحث فی الرؤیا و الذی بحث فی اوّلها قال هذه کنایة عن ما یتفضّل به علیهم من الثواب لان اللذة لا یعرفها الاّ من ینالها و لیس بشیء إذ تشبیه اللذّة بالحصاة امر بارد و الحقّ ما ذهب إلیه الامامیة فی مقدمة هذا البحث این عبارت صریحست در آنکه مذهب امامیه در باب حصاة عین حق و صوابست و خلاف آن غیر مقبول اولی الالباب و نیز در براهین گفته و قال بعض اهل التحقیق هذه حصاة تزل بها آدم عسم و اعطاها عند وفاته

ص:713

شیثا عم و لم تزل تنتقل من ید الی ید حتی اتت الی عیسی عم و منه الی محمد صلعم و لا شک ان محمّدا صلعم امّا ان یکون قد دفعها الی علی رضع او سیدفعها الی المهدی لا سبیل الی الثانی لان علمائنا لم یعترفوا بالرجعة و انما هی من خصائص مذهب الامامیة فیکون قد فوضها الی علی رضع و هذا مما یؤید مذهبهم این عبارت هم صریحست در تایید مذهب امامیه در باب حصاة و نیز در براهین ساباطیه گفته ثم قال فان المظفر یلبس ثیابا بیضا أی یدخل تحت رایة نجمة الصبح و هذا مصداق ما ذهب إلیه الامامیة من باب الرّجعة فانّهم قد اتفقوا علی انّ محمدا صلّی اللّه علیه و سلّم و علیّا و فاطمة و الحسنین رضی اللّه عنهم یرجعون بالاجسام إذا ظهر المهدی رضع این عبارت صریحست در آنکه فقره ان المظفر یلبس ثیابا بیضا إلخ مصداق مذهب امامیه است در باب رجعت که مذهب ایشان آنست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و جناب امیر المؤمنین و حضرت فاطمه و حسنین علی جمیعهم افضل التحیة و السّلام رجوع خواهند کرد باجسام هر گاه حضرت مهدی ظاهر خواهد شد و نیز در براهین گفته و قوله و اکتب الی ملک کنیسة لاذقیة و هی بلدة فی عرض 37-درجة و 30-دقیقة من الشمال و طول 37-درجة من الطول الجدید قوله هذا هو ما یقول الخ أی غایة قوله و آمین عجمة عبرانیة بمعنی لیکن کذلک و تکلّف المفسرین لها جهل بحت و تصبیرها علما للمتکلّم اشاره الی نفوذ الکلام و وصفه نفسه بالشاهد الامین بیانا لأنّه لم یات الاّ شاهدا لمحمّد صلعم ثم وصف الشاهد بالامین اخراجا له من ؟؟؟؟به انّه لم یکتم شهادته بل انّه اداها علی سبیل الاعلام و ضرب فیها الامثال و الحقیقی الذی یبائن المزاجی یرید به انّه

ص:714

لیس بشاهد مزاجی یشهد امام القضاة المزاجیة علی الامور المزاجیة بل انّه حقیقتی یشهد امام القاضی الحقیقی علی الامر الحقیقی و اتصافه برأس خلیفة اللّه اشاره الی فضیلة الانبیاء و قوله انّه قد عرف انّه فاتر و سیتقیّأه لفتورة اشاره الی عدم تعصب اهل الکنیسة فی مذهبهم و مداهنتهم مع الیونانیین و الملاحدة ثم وصفه بالفقر و امره بشراء الذّهب اشاره الی تبشیره بالشریعة الغرّاء و لباس البیاض حث الی الاعراض عن سبیل الضلال و التّکحل امر بامعان النظر فی معانی کلامه لیحصل له الغنی الحقیقی فی الدین و یسرّ بالسرور الذی لا زوال له و یشاهد حقائق الاشیاء کما هی علیه فی نفس الامر و قوله اؤدّب من احبّه بیان لکمال اللفظ علی اهل الکنیسة ثمّ امره بالتوبة بعد ما هدّده بالتّادیب و اخبره بسرعة اتیانه و قرب زمانه ثم قال و ساجلس المظفر معی علی کرسی تاکید آخر لرجعة محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم زمان ظهور المهدی رضع و تایید لما یزعمه الامامیة من باب الرّجعة فمن کانت له اذن سامعة فلیستمع ما یقول الروح للکنائس و یرغب فی اجل الثواب و یحذر من عاجل العقاب و یتهیّا لشریعة رب الجنود و یدلی بحاجته الی النجاح و ینتظم فی حزب نجمة الصباح جعلنی اللّه و ایاک ممن یفوز بلقائه و یسلک و سلسلة اولیائه این عبارت صریحست در آنکه از رویای یوحنا رجعت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در زمان حضرت مهدی علیه السّلام ثابت می شود و آن تایید مذهب امامیه در باب رجعت می کند و نیز در براهین ساباطیه بعد نقل عبارتی از فصل حادی عشر سفر اشعیا گفته و ترجمته بالعربیة و ستخرج من قلت؟؟ الاسی عصی و ینبت من عروقه غصن و ستسقرّ علیه روح الرّب اعنی روح

ص:715

الحکمة و المعرفة و روح الشوری و العدل و روح العلم و خشیة اللّه و نجعله ذا فکرة و قادة مستقیما فی خشیة الرّب فلا یقتضی بمحاباة الوجوه و لا یدین بمجرد السمع اقول اوّل الیهود هذا فی شان مسیحهم و النّصاری فی حق الههم فقال الیهود ان آسی اسم أبی داود و المسیح لا یکون إلا من اولاد داود فیکون هو المنصوص علیه و قد ذکرت منع صغری هذا القیاس فی ما قبل فتذکّره و قال النّصاری انّ المراد به عیسی بن مریم عسم لانه هو المسیح الّذی یجب ان یکون من اولاد داود و اجیب بان صفاته اعم من صفات النبی و لا قرینة لقیام الخاص مقام العام فیکون المنصوص علیه هو المهدی رضع بعینه لصریح قوله و لا یدین بمجرد السمع لان المسلمین اجمعوا علی انّه رضع لا یحکم بمجرّد السّمع و الظّاهر بل لا یلاحظ الاّ الباطن و لم یتّفق ذلک لاحد من الانبیاء و الاوصیاء أ فلا تری

قوله صلعم من قال لا اله الاّ اللّه حقن ماله و دمه إذا علمت ذلک فاعلم ان لفظة اسی فی العبرانی مرادفة للوجود فیکون من قبیل استعمال العلة فی مقام المعلول إذ لا یمکن ان یکون للوجود الحقیقی اصل فیکون المراد محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم

لقوله لولاک لما خلقت الافلاک و قد اختلف المسلمون فی المهدی فقال اصحابنا من اهل السنة و الجماعة انّه رجل من اولاد فاطمة یکون اسمه محمد او اسم ابیه عبد اللّه و اسم أمّه آمنة و قال الامامیّون بل انّه هو محمّد بن الحسن العسکری رضع و کان قد تولّد سنة 255 من فتاة للحسن العسکری اسمها نرجس فی سرّ من رای زمن المعتمد ثم غاب سنة ثم ظهر ثم غاب و هی الغیبة الکبری و لا یؤب بعدها الاّ إذا شاء اللّه تعالی و لما کان قولهم اقرب لتناول هذا النصّ و کان غرضی الذبّ عن ملة محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم مع قطع النظر عن التعصب فی المذهب ذکرت لک مطابقة ما یدعیه الامامیون مع هذا النصّ

ص:716

إذا علمت ذلک فاعلم ان ما تحقّق عندی هو ان عمر الدنیا 000-سنة فمن خلقة آدم عسم الی مولد موسی عسم 2368 سنة و من مولد موسی عسم الی مولد عیسی عسم 1392-سنة و من مولد عیسی عسم الی مولد محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم 613 سنة یصیر الجمیع من خلقة آدم عسم الی میلاد محمّد صلّی اللّه علیه و سلم 4373 سنة و من میلاد محمّد صلّی اللّه علیه و سلم الی بعثته 40 سنة یصیر الجمیع 4413-سنة فینبغی ان یکون من بعثة محمّد صلّی اللّه علیه و سلم الی ظهور المهدی رضع مدّة 1587-سنة مضت منها 1241 سنة و بقیت 346 سنة حتی تتم مدّة 600 فبعد مضی هذه المدّة یظهر المهدی رضع و یملأ الارض عدلا کما ملئت ظلما و یتسلط بنو هاشم علی جمیع المسکونة مدّة 1000 سنة ان شاء اللّه تعالی و حینئذ سَیَعْلَمُ الظالمون أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ و امّا ما ذکره بعض العلماء من انّ المدّة الفاصلة بین محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم و بین المهدی رضع 1000 سنة فلیس بشیء عاقل هوشیار را درین عبارت نصفت شعار حقیقت آثار که ابن علاّمه روزگار و زبده علمای عالی فخار بمقابله منکرین دین سرور مختار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار بر زبان آورده تامّل می باید نمود که چسان از خرافات اهل سنّت درباره حضرت صاحب العصر و الزّمان ع دست برداشته همت والا نهمت را بتشیید و تسدید مبانی مذهب اهل حقّ گماشته بمطابقت مذهب اهل حقّ با نص کتاب سابق درباره حضرت مهدی و اقربتی قول اهل حقّ برای تناول این نص تصریح فرموده فصب السبق در تحقیق حق و توهین باطل بوده فللّه درّه و علیه اجره و نیز در براهین ساباطیه در بیان برهان خامس از مقاله ثالثه بعد نقل عبارتی از سفر رویای یوحنا گفته و ترجمته

ص:717

و ترجمته بالعربیة فاخذتنی الروح الی جبل عظیم شامخ و ارتنی المدینة العظیمة اورشلیم المقدسة ازالة من السماء من عند اللّه و فیها مجد اللّه و صوبها کالحجر الکریم کحجر الیشم و البلّور و کان لها سور عظیم عال و اثنا عشر بابا و علی الابواب اثنا عشر ملکا و کان قد کتب علیها اسماء اسباط اسرائیل الاثنی عشر اقول لا تاویل لهذا النصّ بحیث ان یدل علی غیر مکّة شرّفها اللّه تعالی و المراد مجد اللّه بعثته محمّدا صلّی اللّه علیه و سلم فیها و الضّوء عبارة عن الحجر الاسود و تشبیهه بالیشم البلور اشاره الی صحیح الروایات التی وردت فی انّه لما نزل کان ابیض و المراد بالسور هو ربّ الجنود صلعم و الابواب الاثنی عشر اولاده الاحد عشر و ابن عمه علی و هم علی الحسن و الحسین و علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و الحسین و القائم المهدی محمّد رضی اللّه عنهم و قوله و علی الابواب الاثنی عشر اثنا عشر ملکا یدلّ علی عظم مرتبته و علی عموم نبوته و قیام دعوته و علی انقیاد جمیع الاسباط له و الاسباط الاثنا عشر عبارة عن اولاد یعقوب ع و هم روبین و شمعون و لاوی و یهودا و اسخرو زابلون و ابن یامین و دان و نفتالی و یاد و عاشر و یوسف ع و هذا مصداق لقوله لولاک لما خلقت الافلاک درین عبارت سراسر متانت این عالم نحریر و محقق خبیر تبشیر بائمّه اثنی عشر از بیان یوحنا ثابت فرموده و برای مزید ایضاح حق واضح الابتلاج و ابطال وساوس اهل اعوجاج اسامی متبرکه ائمه اثنا عشر علیهم السّلام مفصلا بر زبان حقایق ترجمان آورده و نیز در براهین ساباطیه بعد نقل عبارتی از سفر رویا گفته و ترجمته بالعربیة و لسور المدینة اثنا عشر اساسا و علیها اسماء رسل الحمل الاثنی عشر اقول هذا تاکید صریح لما قبله و الاثنا عشر الاساس

ص:718

و هم الائمة الاثنا عشر و رسل الحمل الاثنا عشرهم الحواریون الاثنا عشر رضع الخ این عبارات صریحست در آنکه طرو اثنی عشر اساس که در سفر رویا ذکر آن کرده و ائمه اثنا عشر علیهم السّلام اند و آن صریحست در تایید مذهب امامیه و نیز در براهین بعد نقل عبارتی از سفر رویا گفته و ترجمته بالعربیة و الابواب الاثنا عشر اثنا عشر لؤلؤة کلّ واحد من الابواب کان من لؤلؤة واحدة و ساحة المدینة من الذهب الابریز کالزجاج الشفّاف اقول هذا بیان لما قبله و صفة للابواب و کون کلّ باب من لؤلؤة واحدة فیه اشاره الی ما یدّعیه الامامیون من عصمة ائمتهم لأنّ اللؤلؤة کرویة و لا شک ان الشکل الکروی لا یمکن انثلامه لأنّه لا یباشر الاجسام الاّ علی ملتقی نقطة واحدة کما صرح به أقلیدس و الاصل فی عصمة الامام امّا عند اهل السنة و الجماعة و ان العصمة لیست بشرط بل العمدة فیه انعقاد الاجماع و امّا عند الامامة فهی واجبة فیه لأنّه لطف و لان النفوس الزکیة الفاضلة تابی عن اتباع النفوس الدنیة المفضولة و عدم العصمة علة عدم الفضیلة و لهما فیها بحث طویل لا یناسب هذا المقام قوله و ساحة المدینة من الذهب الابریز کالزجاج الشفاف یرید بذلک اهل ملّته صلعم لانهم لا ینحرفون عن اعتقادهم و لا ینصرفون عن مذهبهم فی حالة العسرة و امّا الذین اغواهم قسوس الانکتاریین فمن الجهال الذین لا معرفة لهم باصول دینهم و هذا هو مصداق

قوله صلعم انا مدینة العلم و علی بابها این عبارت صریحست در این که بودن هر باب انه لؤلؤة واحده اشاره ست بعصمت ائمه علیهم السّلام و آن از اعظم تاییدات مذهب اهل حقست و مذهب مخالفین متعصبین را که ؟؟؟بمزید لجاج و اعوجاج معاذ اللّه اهتمام تمام در نفی عصمت ابن حضرات دارند هباء منثورا می سازد

ص:719

و عجب که شاهصاحب هم با وصف اظهار کمال و لا خلافا لما نصّ والده فی حق علی علیه السّلام اند فکیف بغیره من المتعنتین المتصلّفین و نیز از قول او و هذا مصداق

قوله صلعم انا مدینة العلم و علی بابها بحمد اللّه صحت حدیث انا مدینة العلم و علی بابها که شاهصاحب پناه بخدا مبالغه و اغراق در ابطال و تکذیب آن دارند ظاهرست و نیز از آن واضحست که عبارت سفر رویا مصداق این حدیث شریفست فلیهلک اولیاء المخاطب حزنا و کمدا چهارم آنکه امامت حضرت هارون ع و اولاد آن حضرت از قبیل فضائل و مناقبست و استدلال بمناقب انبیا علیهم السّلام که اهل کتاب نقل آن کنند مثل استدلالست بفضائل اهلبیت علیهم السّلام که نواصب نقل آن نمایند و هیچ عاقلی قدح در فضائل و مناقب اهلبیت علیهم السّلام که نواصب نقل کنند نمی کند باین وجه که بر نواصب در نقل دیگر امور اعتماد نیست پنجم آنکه مذهب جمعی از اساطین سنیه آنست که در کتب سابقه تحریف لفظی واقع نشده و از غرائب امور آنکه حضرت بخاری در صحیح خود این معنی را ذکر کرده پس بنابر این احتجاج اهل الحق بعبارات توراة برای الزام این حضرات نهایت قوی و متین باشد بخاری در صحیح خود گفته باب قول اللّه بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ وَ الطُّورِ وَ کِتابٍ مَسْطُورٍ قال قتادة مکتوب یسطرون یخطّون فی أمّ الکتاب جملة الکتاب و اصله ما یلفظ ما یتکلّم من شیء إلا کتب علیه و قال ابن عباس یکتب الخیر و الشّر یحرّفون یزیلون و لیس احد یزیل لفظ کتاب من کتب اللّه و لکنهم یحرّفونه یتاوّلونه علی غیر تاویله و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری گفته قوله و لیس احد یزیل لفظ کتاب

ص:720

من کتب اللّه تعالی و لکنهم یحرّفونه یتاوّلونه من غیر تاویله فی روایة الکشمیهنی علی غیر تاویله قال شیخنا ابن الملقّن فی شرحه هذا الّذی قاله احد القولین فی تفسیر هذه الآیة و هو مختاره أی البخاری و قد صرّح کثیر من اصحابنا بان الیهود و النصاری بدّلوا التوراة و الانجیل و فرّعوا علی ذلک جواز امتهان اوراقهما و هو یخالف ما قاله البخاری هنا انتهی و هو کالصریح فی ان قوله و لیس احد الی آخره من کلام البخاری ذیّل به تفسیر ابن عبّاس و هو یحتمل ان یکون بقیة کلام ابن عبّاس فی تفسیر الآیة و عینی در عقد الجمان گفته ثم شرعوا فی تحریفها و تبدیلها کما قال اللّه تعالی وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ الآیة فقد اخبر اللّه تعالی انهم یغیرونها و یاوّلونها و یضعونها علی غیر مواضعها و هذا ما لا خلاف فیه بین العلماء و امّا تبدیل الفاظها فقال قائلون انها جمیعا بدلت و قال الآخرون لم تبدل و احتجّوا بقوله تعالی وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِیها حُکْمُ اللّهِ و لکن هذا مشکل علی ما یقوله کثیر من المتکلّمین و غیرهم ان التوراة انقطع تواترها فی زمان بخت نصر و لم یبق من یحفظها الاّ العزیز علیه السّلام ثم العزیر کان نبیّا فهو معصوم و الرّوایة الی المعصوم تکفی اللّهمّ الاّ ان یقال لم تتواتر إلیه لکن بعده زکریّا و یحیی و عیسی علیهم السّلام کلّهم کانوا متمسّکین بالتوراة فلو لم تکن صحیحة معمولة لما اعتمدوا علیها و هم انبیاء معصومون و القول بان التبدیل وقع فی معانیها لا فی الفاظها حکاه البخاری عن ابن عبّاس فی آخر کتابه الصحیح و حکاه فخر الذین الرازی عن اکثر المفسّرین و المتکلمین الخ و فخر رازی در تفسیر کبیر تفسیر آیه إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ گفته المسئلة الثالثة اختلفوا فی کیفیة الکتمان فالمروی عن ابن عبّاس ایهم کانوا یحرفون ظاهر التوراة و الانجیل و عند المتکلمین هذا ممتنع لانّها کانا کتابین بلغا فی الشهرة و التواتر و الی حیث یتعذر ذلک فیهما بل کانوا یکتمون التاویل و نیز رازی در تفسیر آیه وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ یَقُولُونَ عَلَی اللّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ گفته السؤال الثانی کیف یمکن ادخال التحریف فی التوراة مع شهرتها العظیمة بین النّاس و الجواب لعلّه صدر هذا العمل عن نفر قلیل یجوز علیهم التواطؤ علی التحریف ثم انهم عرضوا ذلک المحرف علی بعض العوام و علی هذا التقدیر یکون هذا التحریف ممکنا و الأصواب عندی فی تفسیر الآیة وجه آخر و هو انّ الآیات الدالّة علی نبوة محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم کان یحتاج فیها الی تدقیق النظر و تأمّل القلب و القوم کانوا یوردون علیها الأسئلة المشوّشة و الاعتراضات المظلمة فکانت تصیر تلک الدّلائل مشتبهة علی السامعین و الیهود کانوا یقولون مراد اللّه تعالی من هذه الآیة ما ذکرناه لا ما ذکرتم فکان هذا هو المراد بالتحریف و بلیّ الا لسنة و هذا مثل ان المحقق فی زماننا لیستدل بآیة من کتاب اللّه فالمبطل یورد علیه الأسئلة و الشبهات و یقول لیس مراد اللّه ما ذکرت فکذا فی هذه الصورة و نیز رازی در تفسیر آیه مِنَ الَّذِینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا الی آخر الآیة

ص:721

قوله صلعم انا مدینة العلم و علی بابها بحمد اللّه صحت حدیث انا مدینة العلم و علی بابها که شاهصاحب پناه بخدا مبالغه و اغراق در ابطال و تکذیب آن دارند ظاهرست و نیز از آن واضحست که عبارت سفر رویا مصداق این حدیث شریفست فلیهلک اولیاء المخاطب حزنا و کمدا چهارم آنکه امامت حضرت هارون ع و اولاد آن حضرت از قبیل فضائل و مناقبست و استدلال بمناقب انبیا علیهم السّلام که اهل کتاب نقل آن کنند مثل استدلالست بفضائل اهلبیت علیهم السّلام که نواصب نقل آن نمایند و هیچ عاقلی قدح در فضائل و مناقب اهلبیت علیهم السّلام که نواصب نقل کنند نمی کند باین وجه که بر نواصب در نقل دیگر امور اعتماد نیست پنجم آنکه مذهب جمعی از اساطین سنیه آنست که در کتب سابقه تحریف لفظی واقع نشده و از غرائب امور آنکه حضرت بخاری در صحیح خود این معنی را ذکر کرده پس بنابر این احتجاج اهل الحق بعبارات توراة برای الزام این حضرات نهایت قوی و متین باشد بخاری در صحیح خود گفته باب قول اللّه بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ وَ الطُّورِ وَ کِتابٍ مَسْطُورٍ قال قتادة مکتوب یسطرون یخطّون فی أمّ الکتاب جملة الکتاب و اصله ما یلفظ ما یتکلّم من شیء إلا کتب علیه و قال ابن عباس یکتب الخیر و الشّر یحرّفون یزیلون و لیس احد یزیل لفظ کتاب من کتب اللّه و لکنهم یحرّفونه یتاوّلونه علی غیر تاویله و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری گفته قوله و لیس احد یزیل لفظ کتاب

ص:

در ذکر وجوه تحریف گفته فان قیل کیف یمکن هذا فی الکتاب الذی بلغت آحاد حروفه و کلماته مبلغ التواتر المشهور فی الشرق و الغرب قلنا لعله یقال القوم کانوا قلیلین و العلماء بالکتاب کانوا فی غایة القلة فقدروا علی هذا التحریف و الثانی ان المراد بالتحریف القاء الشبه الباطلة و التاویلات الفاسدة و صرف اللفظ من معناه الحق الی الباطل بوجوه الحیل اللفظیة کما یفعله اهل البدعة فی زماننا هذا بالآیات المخالفة لمذهبهم هذا و هو الاصح و سیوطی در منثور گفته اخرج ابن المنذر و ابن أبی حاتم عن وهب بن منبّه قال إن التوراة و الانجیل کما انزلهما اللّه لم یغیر منهما حرف و لکنّهم یضلّون بالتحریف و التاویل و الکتب کانوا یکتبونها من عند انفسهم و یقولون هو من عند اللّه و ما هو من عند اللّه فامّا کتب اللّه فانها محفوظة لا تحوّل و صالح بن مهدی مقبلی در ابحاث مسدوده گفته قوله تعالی وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ فی الکشاف انّه ردّ لاستهزائهم بقوله یا ایها الّذی نزّل علیه الذکر أی نزل به جبرئیل علیه السّلام محفوظا عن الشیاطین حتی بلغ إلیک ثم ان صاحب الکشّاف ادخل فی الحفظ حفظه عن التحریف و قال صاحب الانتصاف یحتمل ان المراد حفظه من الاختلاف کقوله تعالی وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً و اعلم ان هذا مطلق یصدق علی کل وجه و علی اقل ما یحصّل به معنی الحافظ فالعدول الی تعیین التعمیم او التخصیص بلا دلیل تحکم ثم قد فرعوا علی صیانته من التحریف اختصاصه و انه قد دخل ذلک فی سائر کتب اللّه تعالی و لیس لهم علی ذلک دلیل قطعی بل و لا ظنی و الصیانة من التحریف تحصل بتوفر الدّواعی علی نقله و سائر کتب اللّه تعالی مساویة له

ص:723

فی ذلک بل هی اولی لوجود الانبیاء المتکاثرة فی کلّ عصر بخلافها الیوم هذا ان ارید الجملة و عمدة التفاصیل و ان ارید ادقّ دقیق کرفعه و خفضه و نصبه و زیادة حرف مدّ مثلا و نقصه فلا تتم الحراسة عن ذلک و کیف و هذه القراءات قد کثرت کثرة کثیرة لا سیما علی من یقبل ما یسمونه الشّاذ و لا نم ان العادة تقضی بحفظه عن ذلک و امّا دعواهم علی سائر کتب اللّه تعالی انّها محرفة عموما اجترأ علیه کثیر من مفرّعة الشافعیة بانّه یجوز الاستنجاء بالتوراة و الانجیل او کثیرا کما یزعم کثیر فلا دلیل لهم علیه و کل ما ورد فی تحریف اهل الکتاب فهو اما عائد الی المعنی کما هو واقع فی القرآن یحرّفه الآن کل مبتدع علی هواه و امّا ان یکتبوا کتابا و یقولون هو من عند اللّه و ما هو من عند اللّه و سواء افردوها او ادخلها احدهم فی الاسفار تلبیسا بلا شیوع لان شیوع ذلک محال لما ذکرنا من توفر الدواعی علی الحفظ و علی کل تقدیر فاصل کتب اللّه تعالی معروفة محفوظة کما صرّح به خبر ابن عبّاس و غیره و کیف لا و قد قال اللّه سبحانه و تعالی یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ و احتجّ علیهم بکتابهم علی الاطلاق فلو کان الذی اوتوه فی ایدیهم انّما هو محرف کلّه او مختلط لم تقم علیهم حجّة و علی الجملة فلیس هذا الا من قبیل الغلوّ فی الدّین و الافتخار علی الامم کما یفعلونه من التعریض بالانبیاء حین الثناء علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و الواجب تعظیم الکلّ و رعایة حقّه و الاقتصار من التفضیل علی ما دل علیه دلیل ان الجأ إلیه ملجئ و عامة الاشتغال المفاضلة مطلقا فضول و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی الصنعانی در ذیل ابحاث مسدوده در ذیل عبارت مقبلی که منقول شد بعد کلامی گفته إذا عرفت هذا

ص:724

فالذی یظهر لنا ان تحریف نسخ التوراة و الانجیل بتبدیل الفاظها و نقوش کتابتها بعید جدا کما قررناه و قرره المؤلف و لکن هذا بالنسبة الی من یعرف لغة الکتابین و یعرف نقوش کتابة الفاظهما و کیفیتها لا بالنسبة الی من لا یعرف ذلک کالامّیین فانّه یتم تحریف الالفاظ لهم أی یحرفها اهل الکتاب عند روایتها لهم مثاله ان یقولوا انّه اسمر ربعه هو آدم طوال لفظا و خطا لأن الامی جاهل للغة الکتابین و نقوش الفاظهما و قد وقع هذا کثیرا و الحاصل انّه لا تحریف و لا تبدیل فی نسخ التوراة مثلا لما ذکر من ادلته و قد وقع التحریف و التبدیل لالفاظها عند روایة اهل الکتاب للامیین و ح یصدق قوله یحرفون کلام اللّه علی تحریف الفاظه ایضا و ان لم یثبت اللفظ المحرف إلیه فیها فعرفت انه لا تبدیل فی نسخ التوراة و قد وقع التبدیل فی روایتهم لها لمن لا یعرفها لانهم احرص الناس علی اضلال المؤمنین و ردتهم کما قال تعالی وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ کُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فهم لودادهم یحرفون صفاته صلّی اللّه علیه و سلّم التی یجدونها مکتوبة عندهم فی التوراة و الانجیل طمعا فی اضلال المؤمنین و لذا قال طائفة آمنوا بالذی انزل علی الّذین آمنوا وجه النهار و اکفروا آخره لعلّهم یرجعون و لذا قال یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ کافِرِینَ و لا یلزم من تحریفهم الفاظ التوراة وجودها فی التوراة بل التوراة و الانجیل أی نسخهما سالمة عن التغییر لالفاظهما کیف و قد امر اللّه بالحکم بما فیها کما قال تعالی إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ الی قوله یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الآیة و فی الانجیل و لیحکم اهل الانجیل بما انزل اللّه فیه و فیهما معا یا اهل الکتاب لستم

ص:725

علی شیء حتی یقسموا التوراة و الانجیل و قال فاتوا بالتوراة و الانات واسعة و اله علی و حفظ ما فیهما و المراد بعد بعثته صلّی اللّه علیه و سلم من الحکم اقامتها و الحکم برسالته صلّی اللّه علیه و سلّم و الایمان به کما دلت علیه کتب اللّه تعالی کلها فهذا الذی یقوی لنا و شاه ولی اللّه والد مخاطب در فوز کبیر گفته یهود به توریت ایمان آورده بودند و ضلالت ایشان تحریف احکام توریت بود خواه؟ تحریف لفظی باشد خواه تحریف معنوی و کتمان آیات آن و افترا بالحاق آنچه از آن نیست بان و تساهل در اقامت احکام آن و مبالغه و تعصب مذهب خود و استبعاد در رسالت حضرت پیغامبر با صلّی اللّه علیه و سلم و بی ادبی و طعن به نسبت آن حضرت بلکه به نسبت خدا تبارک و تعالی نیز و مبتلا بودن به نحل و حرص و غیر آن ما تحریف لفظی در ترجمه توریت و امثال آن بکار می برند نه در اصل توریت پیش این فقیر این چنین محقق شد و هو قول ابن عباس این تحریف معنوی تاویل فاسدست یحمل آیتی بر غیر معنی آن بسینه زوری و انحراف از راه مستقیم ششم آنکه قطع نظر ازین که امامت و وصایت حضرت هارون علیه السّلام بافادات سابقه شهرستانی و عینی و صاحب روضة الصفا و مترجمین ملل و نحل ثابتست تصدیق و تحقیق امامت حضرت هارون ع و اولاد آن حضرت از دیگر افادات اجله و افاخم ائمّه سنیه هم ظاهر و باهرست پس رد عبارات تورات که دلالت برین مرام دارد وجهی ندارد حسین بن مسعود بغوی در معالم التنزیل گفته قال اهل العلم بالاخبار کان قارون اعلم بنی اسرائیل بعد موسی و هارون علیهما السّلام و اقراهم التوراة و اجملهم و اغناهم و کان حسن الصوت فبغی و طغی و کان اول طغیانه و عصیانه

ص:726

انّ اللّه اوحی الی موسی ان یامر قوسه ان یعلقوا فی اردیتهم خیوطا اربعة فی کل طرف خیطا اخضر بلون السّماء یذکرون إذا نظروا إلیها السماء و یعلمون انی منزل منها کلامی فقال موسی یا ربّ أ فلا تأمرهم ان یجعلوا اردیتهم کلّها خضرا فان بنی اسرائیل تحقر هذه الخبوط فقال له ربّه یا موسی ان الصغیر من امری لیس بصغیر فاذا هم لم یطیعونی فی الامر الصغیرین من امری لم یطیعونی فی الام الکبیر فدعاهم موسی علیه السّلام و قال ان اللّه یامرکم ان تعلّقوا فی اردیتکم خیوطا خضرا کلون السماء لکی تذکروا ربکم إذ رایتموها ففعلت بنو اسرائیل ما امرهم به موسی و استکبر قارون فلم یطعه و قال انما یفعل هذه الارباب بعبیدهم به موسی و استکبر قارون فلم یطعه و قال انما یفعل هذه الارباب بعبیدهم لکی یتمیّزوا عن غیرهم فکان هذا بدأ عصیانه و بغیه فلمّا قطع موسی لبنی اسرائیل البحر جعلت الحبورة لهارون و هی ریاسة المذبح فکان بنو اسرائیل یاتون بهدیهم الی هارون فیضعه علی المذبح فتنزل نار من السماء فتاکله فوجد قارون من ذلک فی نفسه و الی موسی و قال یا موسی ذلک الرسالة و لهرون الحبورة و لست فی شیء من ذلک و انا اقرأ للتوراة لا صبر لی علی هذا فقال له موسی ما انا جعلتها فی هارون بل اللّه جعلها له فقال قارون و اللّه لا اصدقک حتی ترینی بیانه فجمع موسی روس بنی اسرائیل فقال هاتوا عصیّکم فحزمها و القاها فی قبة اللّه التی کان یعبد اللّه فیها فجعلوا یحرسون عصیهم حتی اصبحوا فاصبحت عصا هارون قد اهتزّ لها ورق اخضر و کانت من شجر اللوز فقال موسی یا قارون الا تری ما صنع لهارون فقال و اللّه ما هذا؟؟؟ما مجب مما تصنع من السحر و اعتزل قارون موسی باتباعه

ص:727

و جاء اللّه محمود بن عمر زمخشری در کشاف گفته قارون اسم اعجمی مثل هارون و لم ینصرف للعجمة و التعریف و لو کان فاعولا من قرن لانصرف و قیل معنی کونه من قومه انه آمن به و قیل کان اسرائیلیا ابن عم لموسی هو قارون بن یصهر بن فاهث بن لاوی بن یعقوب و موسی بن عمران بن فاهث و قیل کان موسی ابن اخیه و کان یسمّی المنوّر لحسن صورته قال إذا کانت النبوة لموسی و المذبح و القربان الی هارون فما لی و

روی انّه لما جاوز بهم موسی البحر و صارت الرسالة و الحبورة لهرون یقرّب القربان و یکون راسا فیهم و کان القربان الی موسی فجعله موسی الی اخیه و جد قارون فی نفسه و حسدهما فقال لموسی الامر لکما و لست علی شیء الی متی اصبر قال موسی هذا صنع اللّه قال و اللّه لا اصدقک حتی تاتی بآیة فامر رؤساء بنی اسرائیل ان یجیء کل واحد بعصاه فحزمها و القاها فی القبة التی کان الوحی ینزل علیه فیها و کانوا یحرسون عصیهم باللیل فاصبحوا و إذا بعصا هارون تهتز و لها ورق اخضر و کانت من شجر اللوز فقال قارون ما هو باعجب مما تصنع من السّحر فبغی علیهم من البغی و هو الظلم و ابو سعود بن محمد عمادی در ارشاد العقل السلیم گفته ان قارون کان من قوم موسی کان ابن عمه یصهر بن فاهث بن لاوی بن یعقوب علیه السّلام و موسی علیه السّلام ابن عمران بن فاهث و قیل کان موسی علیه السّلام ابن اخیه و کان یسمی المنور لحسن صورته و قیل کان اقرأ بنی اسرائیل للتوراة و لکنه نافق کما نافق السامری و قال إذا کانت النبوة لموسی و المذبح و القربان لهرون فما لی و

روی انّه لما جاوز بهم موسی علیه السّلام البحر و صارت الرسالة و الحبورة و القربان

ص:728

لهرون وجد قارون فی نفسه و حسدهما فقال لموسی الامر لکما فلست و علی شیء الی متی اصبر قال موسی علیه السّلام هذا صنع اللّه تعالی قال لا اصدّقک و حتی تاتی بآیة فامر رؤساء بنی اسرائیل انّ یجیء کلّ واحد بعصاه فحزمها و القاها فی القبّة الّتی کان الوحی ینزل إلیه فیها فکانوا یحرسون عصیّهم باللیل فاصبحوا بعصا لهرون تهتزّ و لها ورق اخضر فقال قارون ما هو باعجب مما تصنع من السحر و محمد بن احمد شربینی خطیب در سراج منیر گفته

روی اهل الاخبار ان قارون کان اعلم بنی اسرائیل بعد موسی و هارون و اجملهم و اغناهم و کان حسن الصوت فبغی و طغی و کان اوّل طغیانه و عصیانه انّ اللّه تعالی اوحی الی موسی ان یامر قومه ان یعلّقوا فی اردیتهم خیوطا اربعة فی کلّ طرف خیطا اخضر کلون السماء یذکرون إذا نظروا إلیها السماء و یعلمون انی منزل منها کلامی فقال موسی علیه السّلام یا ربّ أ فلا تأمرهم ان یجعلوا اردیتهم کلها خضرا فان بنی اسرائیل تحقر هذه الخیوط فقال اللّه تعالی یا موسی ان الصغیر من امری لیس بصغیر فان لم یطیعونی فی الامر الصغیر لم یطیعون فی الامر الکبیر فدعاهم موسی علیه السّلام و قال انّ اللّه تعالی یامرکم ان تعلقوا فی اردیتکم خیوطا خضرا کلون السماء لکی تذکروا ربّکم إذا رایتموها ففعل بنو اسرائیل ما امرهم به و استکبر قارون و لم یفعل و قال انما یفعل هذا الارباب بعبیدهم لکی یتمیزوا عن غیرهم و کان هذا بدء عصیانه و بغیه و لما قطع اللّه تعالی لبنی اسرائیل البحر و اغرق فرعون جعل الحبورة لهرون علیه الصلوة و السّلام فحصلت له النبوة و الحبورة و کان له القربان و الذبح و کان لموسی علیه السّلام

ص:729

الرسالة فوجد قارون لذلک فی نفسه و قال یا موسی لک الرسالة و لهرون الحبورة و لست فی شیء لا اصبر انا علی هذا فقال موسی علیه السّلام و اللّه ما صنعت ذلک لهرون بل اللّه تعالی جعلها له فقال قارون و اللّه لا اصدّقک حتی ترینی بیانه فجمع موسی علیه السّلام رؤسا بنی اسرائیل و امرهم ان یجیء کل رجل منهم بعصا فجاءوا بها فحزمها و القاها موسی علیه السّلام فی قبة له کان یعبد اللّه تعالی فیها و کان ذلک بامر اللّه تعالی و دعا موسی علیه السّلام ان یریهم بیان ذلک فباتوا یحرسون عصیتهم فاصبحت عصا هارون علیه السّلام و قد اهتزّ لها ورق اخضر و کانت من شجر اللوز فقال موسی علیه السّلام لقارون الا تری ما صنع لهرون فقال و اللّه ما هذا باعجب مما تصنع من السحر فاعتزل قارون و معه ناس کثیر و ولی هارون علیه السّلام الحبورة و هی ریاسة الذبح و القربان و کانت بنو اسرائیل یاتون بهدایاهم الی هارون علیه السّلام فیضعها فی المذبح و تنزل نار من السماء فتاکلها و اعتزل قارون باتباعه و کان کثیر المال و التبع من بنی اسرائیل فکان لا یاتی موسی علیه السّلام و لا یجالسه و احمد بن محمد بن ابراهیم ثعلبی در عرائس گفته قالوا فلمّا قطع موسی بنی اسرائیل البحر جعلت الحبورة و هی ریاسة المذبحة و بیت القربان لهارون فکانت بنو اسرائیل یاتون بهدیهم فیدفعونه الی هارون فیضعه علی المذبح فتنزل نار من السماء فتأکله فوجد قارون فی نفسه من ذلک و اتی موسی و قال له یا موسی لک الرّیاسة و الرسالة و لهارون الحبورة و لست انا فی شیء من ذلک و انا اقر المتوریة منکما لا صبر لی علی هذا فقال موسی و اللّه ما جعلتها انا فی هارون

ص:730

بل اللّه جعلها له فقال له قارون و اللّه لا اصدّقک فی ذلک حتی ترینی بیانه قال فجمع موسی رؤساء بنی اسرائیل و قال هاتوا عصیّکم فمن اصبحت عصاه خضراء فهو احقّ بالحبورة فجمعوا العصیّ و جاؤا بها و کتب کلّ واحد اسمه علی عصاه فحزمها موسی و القاها فی القبّة التی کان یعبد اللّه فیها و جعلوا یحرسون عصیهم حتی اصبحوا فاصبحت عصا هارون قد اهتز لها ورق اخضر و کانت من شجر اللّوز فقال موسی یا قارون تری هذا من فعلی فقال قارون و اللّه ما هذا باعجب ممّا تصنع السّحرة و ذهب قارون مغاضبا و اعتزل موسی باتباعه و جعل موسی یداریه للقرابة التی بینهما و هو یؤذیه فی کلّ وقت و لا یزید فی کل وقت الاّ عتوا و تجبرا و مخالفة و معاداة لموسی حتّی انّه بنی دارا و جعل بابها من الذّهب الاحمر و ضرب علی جدرانها صفائح الذّهب و کان الملاء من بنی اسرائیل یغدون علیه و یروحون فیطعمهم الطعام و یحدّثونه و یضاحکونه و علامه محمود بن احمد عیینی شارح صحیح بخاری در عقد الجمان گفته و قد کانت قبة الزمان هذه مع بنی اسرائیل فی التّیه فیصلون إلیها و هی قبلتهم و کعبتهم و امامهم کلیم موسی علیه السّلام و یقدم القربان هارون علیه السّلام فلما مات هارون ثم موسی استمرّت ابناء هارون فیما کان یلیه ابوهم فی امر القربان و هو فیهم الی الان و قام باعباء النبوة بعد موسی علیه السّلام و تدبیر الامر بعده فتاه یوشع بن نون کما نذکره ان شاء اللّه تعالی و مولوی رحمة اللّه معاصر در اظهار الحق در ذکر الا بأس بان یخصص اولیاء اللّه بخصائص الا تری ان هارون و اولاده کانوا مخصّصین بامور کثیرة من خدمة قبة الشهادة و ما یتعلق بها

ص:731

و ما کانت هذه الامور جائزة لبنی لاوی الآخرین فضلا عن غیرهم من بنی اسرائیل و ابو الفداء اسماعیل بن علی در کتاب مختصر فی اخبار البشر گفته فینحاس بن العیزار بن هارون بن عمران و کالب بن یوفنا و کان فینحاس هو الامام و کان کالاب یحکم بینهم و عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی در تتمة المختصر گفته و بعد یوشع قام بتدبیرهم فینحاس بن العیزار بن هارون بن عمران و کالب بن یوفنا و کان فینحاس هو الامام و هو من سبط یهودا و کان کالب یحکم و عینی در عقد الجمان گفته فصل فی قصة فنحاص بن العازر بن هارون و فی المرأة قیل انما ملک بعد کالب فنحاص ثلثین سنة و هو الذی اخذ مصاحف موسی علیه السّلام فجعلها فی خابیة من نحاس و رصّصها و سدّ راسها و اتی بها صخرة بیت المقدس و انشقت له و بلعت الخابیة ثم دبّر امر بنی اسرائیل جماعة حتی قام حزقیل و فی تاریخ النویری و بعد وفاة یوشع قام بتدبیر بنی اسرائیل فنحاص بن العاذر و کالب بن یوفنا و کان فنحاص هو الامام و هو من سبط یهودا و کان کالب یحکم بینهم و نیز ابو الفداء در کتاب المختصر گفته عالی الکاهن و اصل الکاهن فی لغتهم کوهن و معناه الامام و کان عالی المذکور رجلا صالحا فدبّر بنی اسرائیل اربعین سنة و کان عمره لما ولی ثمانیا و خمسین سنة فیکون مدّة عمره ثمانیا و تسعین سنة و فی اول سنة من ولایته ولد شمویل النبی بقریة علی باب القدس یقال لها شیلو و فی السنة الثالثة و العشرین من ولایة عالی المذکور ولد داود النّبی علیه السّلام فیکون وفاة عالی المذکور فی اواخر سنة اثنتین و ثمانین و اربعمائة لوفاة موسی عالی بعین مهملة علی وزن فاعل و ابن الوردی در تتمة المختصر گفته

ص:732

ثم قام فیهم عالی الکاهن عهد صالح من ولد اثنامور بن هارون بن عمران و معنی الکاهن الامام فدبرهم اربعین سنة و کان عمره لمّا ولی ثانیا و خمسین سنة فمدة عمره ثمان و تسعون سنة فی اوّل سنة من ولایته ولد شمویل النّبی بقریة شیلو علی باب القدس و فی الثالثة و العشرین من ولایة عالی ولد داود النبی علیه السلام فوفاة عالی فی اواخر سنة اثنتین و ثمانین و اربع مائة لوفاة موسی بالجملة بعد ثبوت امامت حضرت هارون علیه السّلام و ثبوت امامت اولاد آن حضرت کسی که پاره از عقل و فهم و دین و حیا و خوف از خدا و خلق داشته باشد تشکیک نمی کند در ثبوت امامت برای جناب امیر المؤمنین و حسنین علیهم السّلام و دلائل عموم منازل که سابقا گذشته برای اثبات این مرام کافیست و همچنین افاده شاه ولی اللّه در ازالة الخفا که از آن لزوم حمل تشبیه بر منازل مشهوره ثابت می شود و هم افاده مخاطب که از آن واضحست که حمل تشبیه در حدیث منزلت بر تشبیه کامل لازم و واجبست و تشبیهی که در کلام رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم واقع شود آن را بر تشبیه ناقص حمل کردن کمال بی دیانتیست و العیاذ باللّه برای ایضاح و تقریر مطلوب وافی لکن در دلیل آتی که دلیل سومست بحمد اللّه المنان و حسن توفیقه و لطف تسدیده بوحی ربّ منعام ثابت می نمایم که حدیث منزلت محمول بر عموم منازلست و بالخصوص مثبت حصول اوصاف اولاد حضرت هارون برای حسنین علیهما السّلام

دلیل سوم تبلیغ حضرت جبرئیل حدیث منزلت وقت ولادت حسنین و اقتضای تسمیه حسنین به اسم شبر و شبیر دو پسر هارون

دلیل سوم آنکه حدیث منزلت از احادیث قدسیه ست که حضرت جبرئیل علیه السّلام وقت ولادت با سعادت حضرت امام حسن و هم وقت ولادت با سعادت حضرت امام حسین علیهما السّلام بعد ادای تهنیت و مبارکباد بخدمت سرور انبیای امجاد صلّی اللّه علیه و آله الی یوم التناد از جناب ربّ العباد

ص:733

تبلیغ آن فرموده بیانش آنکه هر گاه جناب امام حسن علیه السّلام متولد شد حضرت جبرئیل علیه السّلام بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرود آمد و گفت که أی محمد پروردگار تو می خواند ترا سلام و می فرماید بتو که علی از تو بمنزله هارون از موسی است لیکن نیست نبی بعد تو پس مسمی کن پسر خود را بنام پسر هارون و همچنین این وحی را وقت ولادت حضرت امام حسین علیه السّلام رسانیده و اکابر مهره و حذاق و اساطین مشهورین فی الآفاق این معنی را روایت کرده اند مثل عبد الملک بن محمد الواعظ الخرگوشی را و احمد بن عبد اللّه بن محمد الطبری و شهاب الدین بن شمس الدین الدولت آبادی و حسین بن محمد الدیاربکری ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی که جلائل فضائل او از اخبار الاخبار و سبحة المرجان و مقاله سنیه در ما بعد انشاء اللّه تعالی خواهی شنید و بتصریح فاصل رشید در ایضاح از عظمای علمای اهل سنت و قدما و ائمه معتمدین ایشانست در کتاب هدایة السعداء که در صدر آن تصریح کرده که آن رساله معتبر و فضاله مختصر منقولست از درون سیصد کتب لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ و از شبه و اعتراض بعید و باعتقاد قریب باشد و مرکبست باقوال سلف و مقبول آرای خلف در بیان هدایت سعدا و نیز تصریح کرده که آن رساله میمون و فضاله همایونست و در تفسیر شاهی از آن نقلها می آرد و در هدایة تاسعه گفته الجلوة السادسة عشر فی عزة اولاد فاطمة علیها السّلام باسمائهم من اللّه تعالی و فی شرف النبوة

روی جابر بن عبد اللّه لما ولدت فاطمة الحسن قالت لعلی سمّه قال ما لی ان اسبق باسمه منّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم قالت للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ما قاله علیّ رضی اللّه عنه فقال النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ما لی ان؟؟؟عز و جل فاوحی اللّه تعالی الی جبرئیل

ص:734

علیه السّلام انه ولد لمحمد ابن فاهبط إلیه و هبّته و قل له انّ علیا منک بمنزلة هارون من موسی فنسمه باسم مر ابن هارون فهبط جبرئیل و هنّا عن اللّه تعالی ثم قال ان اللّه یأمرک ان تسمّیه باسم ابن هارون قال و ما کان اسمه قال شبر قال لسانی عربی قال فسمّه الحسین فلا ولد الحسین علیه السّلام اوحی اللّه تعالی الی جبرئیل انه ولد لمحمد ابن فاهبط إلیه وهته و قل له انّ علیّا منک بمنزلة هارون من موسی فسمّه باسم ابن لهرون فهبط جبرئیل و هنّأ من اللّه تعالی ثم قال ان اللّه یامرک ان تسمیه باسم ابن هارون و قال و ما کان اسمه قال شبیر فقال لسانی بی قال فسمّه الحسین فسماه الحسین ترجمه حاصل چون حسن و حسین رضی اللّه تعالی عنهما تولد شدند فاطمه مر شاه علی را گفت أی علی ایشان را نام بکن گفت چه مجال مرا از مصطفی سبقت کنم فاطمه پیش تخت رسالت عرضداشت که علی چنین می گوید فرمود چه شده ست مرا که سبقت کنم از حضرت عزت پس حضرت عزت جبرئیل فرستاد بعد از سلام مبارکباد رسانید گفت أی محمد علی ترا برادرست بمنزله هارون از موسی نام ایشان نام فرزندان هارون کن که پسر هارون یکی را شبر و دیگری شبیر نام بود مصطفی افزود أی جبرئیل این نامها ترکیست و مرا زبان عربی فرمود که شبر را عربی حسن و از شبیر حسین تا عالمیان کرامت و حرمت ایشان بشناسند کسی را که حضرت تقدس خود نام دهد دانی بچه عز و حشمت باشد و علیه قول الشاعر در گوش ما مدائح شبیر خوانده اند بر جان ما مناقب شبّر نوشته اند خداوند تعالی برای اظهار کرامت ایشان را خود نام نهاد چنانچه یحیی پیغمبر را نام نهاد بقوله إِنّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیی را در کشف الظنون مذکورست شرف المصطفی لابی الفرج علی بن عبد الرحمن المعر و؟؟

ص:735

بابن الجوزی المتوفی سنة سبع و تسعین و خمسمائة و لابی سعید و هو الحافظ ابو سعید عبد الملک بن محمد النیسابوریّ الخرگوشی المتوفی سنة ست و اربعمائة و هذا الکتاب ثمان مجلدات و نیز در کشف الظنون گفته شرف النبوة من کتب الاحادیث لابی سعید عبد الملک بن أبی عثمان محمّد الواعظ الخرگوشی المارّ ذکره کذا فی فضائل العشرة عبد الکریم بن محمد سمعانی در نسبت خرگوشی گفته و اما عبد الملک بن أبی عثمان محمد بن ابراهیم الواعظ الخرجوشی من اهل نیسابور کان اماما زاهدا عالما له البرّ و اعمال الخیر و القیام بمصالح الناس و ایصال النفع إلیهم سمع ببلدة ابا عمرو نجید السلمی و جماعة کثیرة سواهم و رحل الی العراق و الحجاز و دیار مصر و ادرک الشیوخ و صنف التصانیف المفیدة و ذکره ابو الفضل محمد بن طاهر المقدسی فقال ابو سعید الخرجوشی و یقال بالکاف بالفارسیة منسوب الی قریة بخراسان قال المقدسی هذا فی خانقاه بسکة خرگوش و لا ادری ابو سعد هذا نسب الی هذه السکة او السکة نسب الی أبی سعد و توفی فی جمادی الاولی سنة سبع و اربعمائة و نیز سمعانی در انساب گفته الخرکوشی بفتح الخاء المعجمة و سکون الرّاء و ضم الکاف و فی آخرها الشین هذه النسبة الی خرکوش و هی سکة نیسابور کبیرة کان بها جماعة من المشاهیر مثل أبی سعد عبد الملک بن أبی عثمان محمد بن ابراهیم الخرکوشی الزاهد الواعظ احد المشهورین باعمال البر و الخیر و کان عالما زاهد فاضلا رحل الی العراق و الحجار و دیار مصر و ادرک العلماء و الشیوخ و صنف التصانیف المفیدة سمع القاضی ابا محمد یحیی بن منصور بن عبد الملک و ابا عمرو اسماعیل بن نجید السلمی و ابا علی حامد بن محمد

ص:736

بن عبد اللّه الرفّاء و ابا سهل بشر بن احمد الاسفراینی و علی بن بندار الصوفی و ابا احمد محمد بن محمد بن الحسین الشیبانی و اقرانهم روی عنه محمد بن الحسنی بن محمد الخلاّل و الحاکم ابو عبد اللّه الحافظ و ابو القاسم الازهری و عبد العزیز بن علی الازجی و ابو القاسم التنوخی و جماعة سواهم آخرهم ابو بکر احمد بن علی بن خلف الشیرازی تفقّه فی حداثة السن و تزهّد و جالس الزهاد المجردین الی ان جعله اللّه خلفا لجماعة من تقدّمه من العباد المجتهدین و الزّهاد الفائقین و تفقّه للشافعی علی أبی الحسن الماسرخسی و سمع بالعراق بعد السبعین و الثلاثمائة ثم خرج الی الحجاز و جاور حرم اللّه و أمنة مکة و صحب به العباد الصالحین و سمع الحدیث من اهلها و الواردین و انصرف الی نیسابور و لزم منزله و بذل النفس و المال للمستورین من الغرباء و الفقراء المنقطع بهم و هیّأ دارا للمرضی بعد ان خربت الدور القدیمة لهم بنیسابور و کل جماعة من اصحابه المستورین لتمریضهم و حمل میاههم الی الاطباء و شرب الادویة و صنّف فی علوم الشریعة و دلائل النبوة و فی سیر العبّاد و الزهاد کتبا نسخها جماعة من اهل الحدیث و سمعوها منه و سارت تلک المصنفات فی بلاد المسلمین تاریخا لنیسابور و علمائها الماضین منهم و الباقین و کانت فاته فی سنة ست و اربعمائة بنیسابور و زرت قبره غیر مرة و ذهبی در عبر فی خبر من غبر در وقائع سنة سبع و اربعمائة گفته و عبد الملک بن أبی عثمان ابو سعد النیسابوریّ الوعظ القدوة المعروف بالخرکوشی صنف کتاب الزهد و کتاب دلائل النبوة و غیر ذلک قال الحاکم لم ار اجمع منه علما و زهدا و تواضعا و ارشادا الی اللّه زاده اللّه توفیقا و اسعدنا بایامه قلت روی عن حامد الرفاء و طبقته و توفی فی جمادی الاولی و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ

ص:737

بعد ذکر وفات احمد بن عبد الرحمن بن موسی الفارسی الشیرازی صاحب کتاب الالقاب در سنة سبع و اربعمائة گفته قلت فیها مات ببغداد ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن یوسف بن دوست العلاف البزار و کان علی من حفظه سمع محمد بن جعفر المطیری و شیخ نیسابور الواعظ ابو سعد عبد الملک بن أبی عثمان الخرکوشی الزاهد صاحب التفسیر و التصانیف و علی بن محمد المعروف بابن الاثیر در کامل در سنة سبع و اربعمائة گفته و فیها توفی عبد الملک بن أبی عثمان الخرکوشی الواعظ النیسابوریّ و کان صالحا خیّرا و کان إذا دخل محمود بن سبکتکین یقوم و یلتقیه و کان محمود قد قسط علی نیسابور ما لا یاخذه منهم فقال له الخرکوشی بلغنی انک تکدّی الناس و ضاق صدری فقال و کیف قال بلغنی انک تاخذ اموال الضعفاء و هذه کدیة فترک القسط و اطلقه و شیخ جمال الدین عبد الرحیم بن حسن الاسنوی در طبقات شافعیه گفته ابو سعد عبد الملک بن أبی عثمان محمد بن ابراهیم الخرکوشی بخاء معجمة مفتوحة وراء مهملة ساکنة و کاف مضمونة و شین معجمة و خرکوش سکة بنیسابور الاستاد الکامل الزاهد بن الزاهد الواعظ من افراد خراسان تفقه علی أبی الحسنی السرخسی و سمع بخراسان و عراق ثم خرج الی الحجاز و جاوز بمکة ثم رجع الی خراسان و ترک الجاه و لزم الزهد و العمل و کان یعمل القلانس و یامر ببیعها بحیث لا یدری انها من صنعته و یاکل من کسب یده و بنی مدرسة و بیمارستان و صنّف کتبا کثیرة سائرة فی البلاد قال الحاکم لم أر أجمع منه للعلم و الزهد و المتواضع و الارشاد الی اللّه تعالی و توفی بنیسابور فی جمادی الاولی سنة سبع و اربعمائة بعد ملاحظه این عبارات ظاهر می شود که خرکوشی از نبلای مشاهیر و وعاظ و نحاریر و علماء زهاد و فضلای نقاد بوده

ص:738

که برحلت عراق و حجاز و دیار مصر فائز گردیده و بخدمت اعاظم علما و شیوخ رسیده و تصانیف مفیده و توالیف سدیده بقالب تالیف ریخته و سلسله سماع از اکابر محدثین و افاده اماثل منقدین انگیخته و در حداثت سن و غضاضت غصن فقه حاصل کرده و مجالست زهاد مجردین و عباد صالحین برگزیده تا آنکه حق تعالی او را بر زعم ایشان خلف متقدمین از عباد مجتهدین و زهاد منقطعین گردانیده و بمجاورت حرم الهی هم مشرف شده و در این جاست مجاورت هم مصاحبت عباد صالحین و سماع حدیث از قاطنین و واردین مشغول بود و بعد از آن به نیسابور انصراف و بسوی وطن اصلی العطاف کرد و بیت خود را بملازمت خود مشرف ساخت و ببذل نفس و مال برای مستورین از غربا و فقراء منقطع الطریق و انقادشان از عذاب حریق پرداخت کرد که آن را جماعتی از اهل حدیث نوشتند و سماع؟؟؟و این مصنفات در بلاد مسلمین سائر و دائر گردیده و ابو عبد اللّه الحاکم که یکی از تلامذه اوست گفته که ندیدم من جامع تر ازو از روی علم و زهد و تواضع و اشاره بسوی خدای تعالی زیاده کند اللّه او را توفیق و سعاد کند ما را بایام او و حافظ عمر بن محمد بن الحضر الملا الاردبیلی که محب الدین طبری روایات بسیار ازو در ریاض النضره جابجا نقل می کند و صاحب صواقع و خود شاهصاحب هم بعض روایات او را بخوب قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی مستند ساخته دست بر آن انداخته اند علی ما نقل؟؟؟ وسیلة المتعبدین الی متابعة سید المرسلین که در کشف الظنون هم ذکر آن نموده می آرد و

عن جبیر بن عبد اللّه قال لما ولدت فاطمة الحسن قالت لعلیّ سمّه فقال ما کنت لاسبق باسمه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم اخبر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال ما کنت اسبق باسمه ربّی عزّ و جل فاوحی اللّه جلّ جلاله الی جبرئیل أنه قد ولد محمّد؟؟

ص:739

فاهبط و هنئه و قل له ان علیا منک بمنزلة هارون من موسی فسمّه باسم ابن هارون فهبط جبرئیل علیه السّلام فهنأه من اللّه عزّ و جل ثم قال ان اللّه تعالی ذکره أمرک ان تسمّیه باسم ابن هارون فقال و ما کان اسم ابن هارون فقال شبر فقال صلّی اللّه علیه و سلّم لسانی عربی فقال فسمّه الحسن و احمد بن عبد اللّه محب این الطبری که فضائل و مناقب فاخره و محاسن و محامد زاهره او از افادات امام المحدثین سنیه اعنی ذهبی در تذکره معجم مختص و تصریحات دیگر اکابر و اعاظم قوم ظاهرست و واضحست در کتاب ذخائر العقبی که علامه احمد بن الفضل بن محمد باکثیر که از مشایخ علمای مکّه معظمه ست در وسیلة المال آن را بمدح عظیم و ثنای فخیم یاد کرده یعنی آن را از احسن مؤلفات در مناقب اهل بیت علیهم السّلام و انفع ما نقل عنه فی تصنیفه دانسته و گفته که سزاوارست که نوشته شود باب زر و مصنف آن را بعلامه حجاز شریف و محقق دهر و حافظ عصر ستوده می فرماید

عن اسماء بنت عمیس قال قبلت فاطمة بالحسن رضی اللّه عنه فجاء النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و قال یا اسما هلمّی ابنی فدفعته إلیه فی خرقة صفراء فالقاها عنه قائلا الم اعهد إلیکن ان لا تلفّوا مولودا فی خرقة صفراء فلففته بخرقة بیضاء فاخذه و اذّن فی اذنه الیمنی و اقام فی الیسری ثم قال لعلی رضی اللّه عنه أیّ شیء سمیت ابنی فقال ما کنت لا سبقک بذلک فقال و لا انا سابق ربّی به فهبط جبرئیل علیه السّلام و قال یا محمد انّ ربّک یقرئک السّلام و یقول لک علیّ منک بمنزلة هارون من موسی لکن لا نبیّ بعدک فسمّ ابنک هذا باسم ولد هارون فقال و ما کان اسم ابن هارون یا جبرئیل قال شبر فقال صلّی اللّه علیه و سلّم ان لسانی عربیّ فقال سمه الحسن ففعل صلّی اللّه علیه و سلّم فلمّا کان بعد حول ولد الحسین فجاء النّبی

ص:740

صلّی اللّه علیه و سلّم فذکرت مثل الاوّل و ساقت قصّة التسمیة کالاول و ان جبرئیل علیه السّلام امره ان یسمیّه ولد هارون شبیر فقال النّبیّ مثل الاوّل فقال باسم حین خرّجه الامام علی بن موسی الرضا و قاضی حسین بن محمد دیاربکری مالکی در تاریخ خمیس فی احوال النفس النفیس که دو تا نسخه آن کتاب پیش؟؟؟ خادم الطلاّب حاضرست و از کتب معتبر مشهوره ست و کاتب جلبی در کشف الظنون در بیان حال آن گفته خمیس فی احوال النفس النفیس فی السیر للقاضی حسین بن محمد الدیاربکری المالکی نزیل مکة المکرمة المتوفی بها فی حدود سنة ست و ستین و تسعمائة و هو کتاب مشهور مرتّب علی مقدمة و ثلثة ارکان و خاتمة المقدمة فی خلق نوره علیه الصّلوة و السّلام و الرّکن الاول فی الحوادث من المولد الی البعثة و الثانی من البعثة الی الهجرة و الثالث الی الوفاة و الخاتمة فی الخلفاء الاربعة و بنی أمیّة و آل عبّاس و غیرهم من السلاطین الی جلوس السلطان مراد الثالث اجمالا و فرغ من تالیفه فی ثامن شعبان من سنة اربعین و تسعمائة و قد اختلف فی اعجام الحاء و اهمالها فی الخمیس فقیل انه بالمهملة سمّاه باسم مکة رأیت بخط العلامة قطب الدین المکی انّه ینقط فوق الخاء و هو المشهور انتهی گفته

عن اسماء بنت عمیس قال قبلت فاطمة بالحسن فجاء النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال یا اسماء هلمی ابنی فدفعته إلیه فی خرقة بیضاء فاخذه فاذّن فی اذنه الیمنی و اقام فی الیسری ثم قال لعلی أی شیء سمیت ابنی قال ما کنت لاسبقک بذلک فقال و لا لنا سابق ربّی به فهبط جبرئیل علیه السّلام فقال یا محمّد ان ربّک یقرئک السّلام و یقول لک علیّ منک بمنزلة لهرون من موسی لکن لا نبیّ بعدک فسم ولدک هذا باسم ولد لهرون فقال و ما کان اسم ولد هارون یا جبرئیل

ص:741

قال شبّر فقال صلّی اللّه علیه و سلّم ان لسانی عربیّ فقال سمّه الحسن ففعل صلّی اللّه علیه و سلم فلما کان بعد حول ولد حسین فجاء نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و ذکرت مثل الاول و ساقت قصّة التسمیة مثل الاول و

انّ جبرئیل امره ان یسمیه باسم ولد هارون شبّیر فقال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم مثل الاول فقال سمّه حسینا اخرجه الامام علی بن موسی الرضا و محتجب نماند که روایت فرمودن جناب امام همام حضرت علی بن موسی الرضا علیه و علی آبائه الاطهار و ابنائه الاخیار آلاف التحیة و الثناء که بنص ارشاد سرور انبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلم معصوم از خطاست کما فی فصل الخطاب و الا یصلح و غیرهما این حدیث شریف را دلیل قاطع و برهان ساطع بر صحت و ثبوت آنست و بعد سماع روایت آن حضرت این حدیث شریف را که از افاده محبّ طبری و دیاربکری ظاهرست کار هیچ مسلمی و متدینی نیست که در ثبوت و صحت آن ریبی آرد مگر آنکه معاندی ناصب و مبغضی کاذب ربقه اطاعت اهلبیت علیه السّلام و تصدیق سرور انام صلّی اللّه علیه و آله الکرام از کردن بدر آرد و همت قاصر را بتشکیک و ارتیاب و اطفای نور آفتاب بر گمارد و چون بحمد اللّه و حسن توفیقه و تیسیره دو تا نسخه اصل صحیفه مبارک رضویه که آن را ابو القاسم عبد اللّه بن احمد بن عامر الطائی از پدر خود از حضرت امام رضا علیه آلاف التحیة و الثناء روایت کرده نزد حقیر موجود بود لهذا نقل این حدیث شریف از آن هم می کنم

ففی الصحیفة الرضویه المبارکة المیمونة الطیبة الشریفة اللطیفة المنیفة باسناده علیه السّلام عن علی بن الحسین علیهما السّلام قال حدثنی اسماء بنت عمیس قالت قبلت جدّتک فاطمة علیها السّلام بالحسن و الحسین فلمّا ولد الحسن جاءنی

ص:742

النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و قال صلّی اللّه علیه و آله و سلم یا اسماء هاتی ابنی فدفعته إلیه فی خرقة صفراء فرمی بها النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و قال النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یا اسماء أ لم اعهد إلیکم ان لا تلفّوا المولود فی خرقة صفراء فلففته فی خرقة بیضاء و دفعته إلیه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فاذّن فی اذنه الیمنی و اقام فی الیسری ثم قال لعلی علیه السّلام بایّ شیء سمّیت ابنی هذا قال علی علیه السّلام ما کنت لاسبقک باسمه یا رسول اللّه و قد کنت احبّ ان اسمّیه حربا فقال النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و انا لا اسبق باسمه ربّی عز و جلّ فهبط جبرئیل علیه السلام فقال یا محمد العلیّ الاعلی یقرئک السّلام و یقول علی منک بمنزلة هارون من موسی و لا نبی بعدک فسمّ ابنک هذا باسم ابن هارون فقال النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ما اسم ابن هارون یا جبرئیل فقال شبّر فقال النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لسانی عربی قال سمّه الحسن قالت اسماء فسمّاه الحسن فلمّا کان یوم سابعة عقّ عنه النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بکبشین املحین فاعطی القابلة فخذ کبش و حلق راسه و تصدّق بوزن شعره و رقا و طلی راسه بالخلوق ثم قال یا اسماء الدم فعل الجاهلیة قالت اسماء فلمّا کان بعد حول من مولد الحسن علیه السّلام ولد الحسین علیه السّلام اگر کسی اندک تامل و تدبّر بکار برد و عصبیت و عناد را بکنار گذارد و انصاف و حیا را مطمح نظر دارد قطعا و حتما بر او بعد ملاحظه این حدیث شریف واضح می گردد که مراد از حدیث منزلت اثبات کل منازل و جمیع مراتب هارونیه برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام زیرا که حق تعالی در وحی اقدس خود حضرت جبرئیل را امر فرمود که بخدمت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عرض نماید که علی از تو بمنزله هارون از موسی است پس مسمی کن

ص:743

پسر علی را بنام پسر هارون و ازین ارشاد واضح گشت که بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون از حضرت موسی مقتضی تسمیه اولاد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بأسماء اولاد حضرت هارون علیه السّلام بوده پس بودن آن حضرت بمنزله حضرت هارون مقتضی حصول اوصاف حضرت هارون در آن حضرت بالضرورة خواهد بود پس واجب است که آن حضرت مثل حضرت هارون اعلم و افضل و اشرف و اکرم امت و معصوم از خطا و زلل و معاصی و ذنوب و واجب الاتباع و لازم الامتثال و متحتم الانقیاد و محظور المخالفة باشد و حسین علیهما السّلام هم مثل هر دو پسر حضرت هارون علیه السّلام امام و واجب الاطاعة باشند و للّه الحمد و المنة که از ملاحظه این حدیث شریف ثابت شد که حسب وحی آگهی کمال شناعت و فظاعت جزافات و مزعومات تخیلات حضرات است که حدیث منزلت محمول بر منزلت معهود یعنی خلافت جزئیه منقطعه است و دلالت بر افضلیت نمی کند و همچنین نهایت قبح؟؟؟سماجت و غایت فضاحت و خلاعت هفوات اعور و ابن تیمیه و امثال شان که این حدیث شریف را دلیل نقص و عیب و طعن و ریب می گردانند باقصی الغایة ظاهر می شود وا عجباه که در سرد این خرافات و سوق این مهملات از مخالفت و معاندت صریحه با خالق کائنات هم مبالانی نه برداشتند و اصلا حیا و شرم را از حق تعالی بخود راه ندادند و عجب است که شاهصاحب هم با آن همه مهارت و تبحر نظری بر این حدیث شریف و امثال آن را از ستم ظریفی و الزام کذب در کلام معصوم در صورت اراده عموم منازل بازمی داشتند امّا هفوات اعور و خرافات این تیمیه فاقد البصر و امثال شان پس نهایت شناعت و فظاعت آن و غایت قبح و فضاحت آن بعد سماع این حدیث شریف و امثال آن باقصی مراتب ظهور و وضوح می برسد و للّه الحمد علی ذلک و محتجب نماند که در بعض طرق این حدیث شریف باختصار منقول است مجب الدین طبری

ص:744

در ریاض النضره گفته ذکر اخبار جبرئیل عن اللّه تعالی بان علیّا من النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بمنزلة هارون من موسی

عن اسماء بنت عمیس قالت هبط جبرئیل علیه السّلام علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال یا محمّد انّ ربّک یقرأ لک السّلام و یقول لک علی منک بمنزلة هارون من موسی لکن لا نبی بعدک خرّجه الامام علی بن موسی الرضا و در ذخائر العقبی گفته و

عنها أی عن اسما بنت عمیس قال هبط جبرئیل علیه السّلام علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و قال یا محمّد انّ ربّک یقرئک السّلام و یقول لک علیّ منک بمنزلة لهرون من موسی لکن لا نبی بعدک خرّجه الامام علی بن موسی الرضا و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی توضیح الفضائل گفته و

عنها أی عن اسما بنت عمیس رضی اللّه تعالی عنها قالت هبط جبرئیل علی النبی علیهما الصلوة و السّلام و قال یا محمد ان ربّک یقرئک السّلام و یقول لک علی منک بمنزلة هارون من موسی لکن لا نبی بعدک رواه الطبری و قال اخرجه الامام علی بن موسی الرضا و ابراهیم بن عبد اللّه یمنی شافعی در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته

عن اسما بنت عمیس رضی اللّه عنها قال هبط جبرئیل علیه السّلام فقال یا محمد ان ربّک یقرئک السّلام و یقول لک علی منک بمنزلة هارون من موسی لکن لا نبی بعدک اخرجه الامام علی بن موسی الرضا فی مسنده ازین روایت ظاهر می شود که حضرت جبرئیل علیه السّلام بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرود آمد و تبلیغ تحیه سلام از جانب ملک علام نمود و بیان کرد که حق تعالی می فرماید که علی از تو بمنزله هارون از موسی است لکن نیست نبی بعد تو چون قرینه عهد که ادعای آن در حدیث منزلت وقت غزوه تبوک می نمودند درین جا مفقود است لا بد که

ص:745

حدیث منزلت که حضرت جبرئیل از جانب ربّ جلیل تبلیغ آن کرده محمول بر منزلت عام و اکرام تام باشد

دلیل چهارم اثبات عصمت جناب امیر به سبب عصمت حضرت هارون

دلیل چهارم آنکه بلا شک و ارتیاب و امترا و بلا حجاب استتار و اختفا واضح و ظاهرست که حضرت هارون علیه السّلام باشد بلا شبه و ریب حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام هم معصوم باشد و با وجود معصوم خلافت غیر معصوم امکانی ندارد و هر چند عصمت حضرت هارون علیه السّلام از مزید وضوح و عیان محتاج دلیل و برهان نیست لکن برای دفع لجاج و ممارات ارباب زیغ و مناوات بعض تصریحات اکابر قوم ذکر می شود سابقا شنیدی که فخر رازی در تفسیر آیه اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ گفته فان قیل لمّا کان هارون نبیّا و النبی لا یفعل الا الاصلاح فکیف وصّاه بالاصلاح قلنا المقصود من هذا الامر التاکید کقوله وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی و اللّه اعلم و نظام نیسابوری در رغائب الفرقان در تفسیر این آیه گفته و انما وصّاه بالاصلاح تاکید او اطمینانا و الا فالنّبی لا یفعل الا الاصلاح و محمد بن احمد شربینی خطیب در سراج منیر گفته فان قیل لما کان هارون نبیّا و النّبی لا یفعل الا الاصلاح فکیف وصی إلیه بالاصلاح اجیب بان المقصود من هذا الامر التاکید کقول الخلیل و لکن لیطمئن قلبی هر گاه حسب افاده شاه ولی اللّه در ازالة الخفا تشبیه در حدیث منزلت محمول بر منازل مشهوره است و ظاهرست که بلا شبه از منازل مشهوره حضرت هارون علیه السّلام است پس عصمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام هم ثابت و محقق باشد و نیز اعتراف خود مخاطب باین معنی که حمل تشبیه در کلام بر تشبیه ناقص کمال بی دیانتی است و العیاذ بالله مثبت عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است که اگر العیاذ بالله آن حضرت معصوم نباشد تشبیه ناقص بلکه انقص خواهد بود و جمیع ادلّه که برای اثبات عموم منازل سابقا گذشته مثبت منزلت عصمت برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام است

ص:746

و علاوه برین همه دلالت حدیث منزلت بر عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمنزله واضح و لائح و ظاهر و باهرست که حاوی محاسن مفاخر و معالی مولوی نظام الدین سهالی که از اکابر و اعاظم ائمّه سنّیه و ملاذ و ملجأ صغار و کبار این فرقه سنیه است و عظمت و جلالت و مزید اعتماد و اشتهار او در بلاء مشرقیه هند مثل غایت علو منزله و سمو مرتبه و نهایت اعتلاء فخار شاه ولی اللّه در دیار مغربیه هندست بالجای قادر علی الاطلاق استدلال بحدیث منزلت بر عصمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام رغما لآناف المعاندین اللئام و تقریعا للمنکرین الاغثام و تبکیتا للجاحدین الطغام نموده برائت ساحت علیای آن حضرت از خطا بکمال اهتمام ثابت کرده چنانچه در کتاب صبح صادق شرح منار فرموده افاضة قال الشیخ ابن همام فی فتح القدیر بعد ما اثبت عتق أم الولد و انعدام جواز بیعها عن عدة من الصّحابة رضوان اللّه تعالی علیهم و بالاحادیث المرفوعة استنتج ثبوت الاجماع علی بطلان البیع و مما یدلّ علی ثبوت ذلک الاجماع ما

اسنده عبد الرزاق انبانا معمر عن ایّوب عن ابن سیرین عن عبیدة السلمانی قال سمعت علیّا یقول اجتمع رایی و رای عمر فی امهات الاولاد ان لا یبعن ثم رأیت بعد ان یبعن فقلت له فرایک و رای عمر فی الجماعة احبّ الیّ من رأیک وحدک فی الفرقة فضحک علی رضی اللّه تعالی عنه و اعلم ان رجوع علی رضی اللّه تعالی عنه یقتضی انه یری اشتراط انقراض العصر فی تقرر الاجماع و المرجح خلافه و لیس یعجبنی ان لامیر المؤمنین شانا یبعد اتباعه ان یمیلوا الی دلیل مرجوح و رای مغسول و مذهب مرذول فلو کان عدم الاشتراط اوضح لا کوضوح شمس النهار کیف یمیل هو إلیه و

قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت منّی بمنزلة هارون من موسی

ص:747

الا انه لا نبیّ بعدی رواه الصحیحان

و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلّم انا دار الحکمة و علی بابها رواه الترمذی فالالقراض هو الحق لا یقال ان الخلفاء الثلثة ایضا ابواب العلم و قد حکم عمر بامتناع البیع لان غایة ما فی الباب انهما تعارضا ثم المذهب ان امیر المؤمنین عمر افضل و هو لا یقتضی ان یکون الافضلیّة فی العلم ایضا و قد ثبت انه دار الحکمة فالحکمه ازین عبارت ظاهرست که شان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارفع و اعلی و برترست از آنکه آن جناب مائل بدلیل مرجوح و رای مغسول و مذهب مرذول کرد و روا نیست که آن جناب میل فرماید بچیزی که خلاف حق باشد و حدیث منزلت و

حدیث انا دار الحکمة دلالت برینمعنی دارد و امریکه آن جناب اختیار کند همان حق است و حکم آن جناب عین حکمت است پس این عبارت بوجوه عدیده دلالت صریحه می کند بر عصمت آن حضرت اول آنکه از آن ظاهرست که شان آن حضرت بعید است از آنکه میل فرماید بسوی دلیل مرجوح و هر گاه میل بسوی دلیل بعید از شان آن حضرت باشد در عصمت آن حضرت کدام مقام ارتیاب است دوم آنکه از ان واضحست که شان آن حضرت بعید است از آنکه میل فرماید برای مغسول پس هر گاه میل برای مغسول در حق آن حضرت بعید باشد اختیار رای مغسول در حق آن حضرت وجهی نداشته باشد و هو عین العصمة من الخطا و اللّه الموفق للصواب و الاهتداء سوم آنکه از آن واضحست که شان آن حضرت بعید است از آنکه میل فرماید بمذهب مرذول پس بعد میل آن حضرت بسوی مذهب مرذول مفید عصمت آن حضرت است از خطا و زلل و مثبت لزوم صواب آن حضرت در قول و عمل و اللّه الصائن عن کل هذر و خطل چهارم آنکه از قول او فلو کان عدم الاشتراط اوضح لا کوضوح شمس النهار کیف یمیل إلیه واضحست که میلان آن حضرت بامر باطل و حکم ناصواب محال و باطل است و احتمال آن از حلیه صحّت

ص:748

عاطل پنجم آنکه از قول او و

قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انت منی بمنزلة هارون من موسی صراحة واضحست که حدیث منزلت دلالت دارد بر عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از میلان بخطا و زلل و هر گاه آن حضرت از میلان بسوی خطا معصوم باشد از اختیار و ایثار خطا بالاولی حتما و جزما معصوم باشد ششم آنکه از قول او و

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انا دار الحکمة و علی بابها الخ واضحست که این حدیث شریف هم دلالت بر عصمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از مخالفت صواب و لزوم عدم مخالفت آن حضرت با سنت و کتاب دارد هفتم آنکه از قول او فالانقراض هو الحق واضحست که چون جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در تقرر اجماع انقراض عصر را شرط می دانست لهذا همین مذهب حق باشد پس معلوم شد که هر مذهب که از آن حضرت ثابت باشد عین حق و صواب است و خلاف آن باطل و خلاف حق و واقع پس عصمت آن حضرت کالشمس فی رابعة النهار هویدا و آشکار گردید و للّه الحمد علی ذلک هشتم آنکه از قول او و قد ثبت انه دار الحکمة فالحکمة حکمه واضحست که هر گاه ثابت شد که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام دار حکمت است پس حکمت حکم آن حضرت است یعنی هر آنچه آن حضرت بآن حکم فرماید آن عین حکمت است و صواب واضح و خلاف آن خلاف حق است و باطل فاضح و هر گاه استدلال و احتجاج ملا نظام الدین بحدیث منزلت بر اثبات عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دریافتی و افاده او عصمت آن حضرت را بوجوه عدیده بعین بصیرت ملاحظه کردی حالا نبذی از فضائل فاخره و محامد زاهره او غلام علی بن سید نوح بلگرمی در سبحة المرجان گفته الملا نظام الدین بن الملاقطب الدین الشهید السهالوی المتقدم ذکره هو عالم خبیر و فاضل نحریر سار فی قصبات الفورب و الکتب الفنون الدرسیة من علماء الزمان و ختم تحصیله فی حوزة درس الشیخ علام نقشبند اللکهنوی المذکور فی الاعلی و اخذ عنه بقیة

ص:749

الکتب و قرأ علی یده فاتحة الفراغ و اقام بلکهنو و طوی مسافة عمره فی شغل التدریس و التصنیف و انتهت إلیه ریاسة العلم فی الفورب و لیس الخرقة عن الشیخ عبد الرزاق البانسوی المتوفی سنة ست و ثلثین و مائة و الف و اخذ الفیوض الکثیرة عن السید اسماعیل البلکرامی المتوفی سنة اربع و ستین و مائة و الف و هو من اجل خلفاء الشیخ عبد الرزاق المذکور و انا دخلت لکهنو فی التاسع عشر من ذی الحجة سنة ثمان و اربعین و مائة و الف و اجتمعت بالملا نظام الدین علی طریقة السلف الصالحین و کان یلمع من جبینه نور التقدس توفی فی التاسع من جمادی الاولی سنة احدی و ستین و مائة و الف و من توالیفه حاشیة علی شرح هدایة الحکمة لصدر الدین الشیرازی و شرح علی مسلم الثبوت فی اصول الفقه للملا محبّ اللّه البهاری المتقدم ذکره و مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه در عمدة الوسائل در ذکر ملا قطب الدین گفته و مات مولانا عن اربعة ابناء و ثلث بنات اکبرهم سنّا ملا محمد اسعد ثم ملا محمد سعید ثم ملا نظام الدین و هو اجلّهم قدرا و وارث ابیه علما و فضلا و زهادة و تقی ثم ملا محمد رضا و هو اصغرهم سنّا و کانوا کلهم فضلاء و نیز ولی اللّه در عمدة الوسائل گفته و ملا نظام الدین قدس سره حسب خبر مولانا در لکهنو استقامت گرفته بر جاده علم و فضل نشسته بتدریس علوم مشغول شد حتی انتشرت طیب رائحته الی الاطراف و الاکناف و جاء کل طالب العلم لدیه من کل جانب فصار ملجأ للعلماء و مرجعا للفضلاء رئیس المحققین مقدمة الاولین و الآخرین حسنة من حسنات سید المرسلین رحمه اللّه تعالی و قدس اسرارهم و افاض علینا برکته اللّهم اجعلنا علی طریقته و ثبّت اقدامنا علی سنته برحمتک یا ارحم الراحمین و نیز مولوی ولی اللّه

ص:750

در عمدة الوسائل گفته مولانا پیشوای عرفا مقتدای علما ملا نظام الملة و الدین رحمه اللّه تعالی ابن ملا قطب الدین الشهید المذکور فیما سبق مولد شریفش قصبه سهالی است و موطن اقامتش بعد وفات و شهادت والد بزرگوارش قصبه لکهنو گویند بعد از آنکه همه بزرگان خویش و اقربای سهالی گذاشته بامر بادشاه مغفور عالمگیر در قصبه لکهنو اقامت گرفتند سن شریف قریب پانزده بوده باشد و کتاب شرح جامی در علم نحو مطالعه می نمود و از سبب شهادت والد ماجد و انتشار خویشان و برادران در اطراف صورت خواندن بخاندان خود نه بسته ناچار برای تحصیل علوم بدیگر دیار فقط چندی تحصیل کتب مختصرات در قصبه دیوا اتفاق افتاد و همچنان بقصبه های دیگر و اما مطولات در بنارس بخدمت حافظ امان اللّه بنارسی که محقق وقت و تلمیذ والد بزرگوارش بود تحصیل کرده و در عین تحصیل تکمیل ساخت بعد از آن مراجعت وطن شریف نموده در قصبه لکهنو بر جاده اسلاف نشسته بتدریس علوم مشغول گشت و صار عریفا ماهرا ذا الید الطولی فی العلوم العقلیة و النقلیة سید المحققین من الاوّلین و الآخرین رئیس المدرّسین و الفاضلین حتّی سار کلّ طالب للعلم من الاوطان البعیدة الی جنابه المقدس و صار ملجأ الطلبة شیخ وقته فی الحکمة و رئیس زمانه فی الاصول و الفروع و لم یبق فی الدّیار احمد ممن لا ینسب إلیه بالتلمذ و ملئت الارض من تلمیذه و تلمیذ تلمیذه و صنّف کثیرا من الکتب المشتملة علی المسائل الدقیقة مثل شرح مسلم الثبوت فی الاصول و شرح تحریر الاصول و شرح المنار المسمی بالصبح الصادق و الحاشیة علی شرح هدایة الحکمة صدر الدین الشیرازی تلمیذ السید الباقر و الحاشیة علی الشمس البازعة من تصانیف ملا محمود الجونفوری و کتاب مناقب الرزاقیة و الشرح للرسالة المبارزیة الی غیر ذلک و لقد کان

ص:751

کریما شریفا برّا علیما تقیا زاهدا ورعا متّبعا لسنّة رسول اللّه فی اعلاء کلمة اللّه و کان لا یتکلم الا لیّنا من القول و لا یلبس الا خشنا من الثیاب عضدا للضعفاء و قوة للمساکین و هادیا للمضلین امام عصره وحید دهره حسنة من حسنات سید المرسلین شیخ الاولین و الآخرین تلألأ نور الولایة من غرته الغرّاء و تنور القلوب القاسیة من صحبته العلیاء و له طریقة و اقتداء بالشیخ الهادی و الولی الحقیقی سید السادات شاه عبد الرّزّاق المذکور فیما سبق قدّس اللّه اسراره می آرند که خدمت مولانا در اوائل بتدریس علوم عقلیه و نقلیه اشتغال می کرد و مذاقی از اعمال و اکتساب در آن اوان هم داشت تا زمانی که بصحبت با برکت حضرت پیر مرشد هادی سید شاه عبد الرّزاق بانسوی قدس سره العزیز مشرف گشته و بیمن فیض وی کوائف حالات نادیده و ناشنیده بر قلب صافیش طاری شده و بسلک بیعتشان درآمد از آن با زمیلان خاطر بجانب اذکار و اوراد کثیر بود و ورع و تقوی و انقطاع از اهل دنیا شعار خود ساخته بلکه از مخالطت و مؤانست با مردم این قسم یاران را مانع می شد و خود بدولت هم چندان تواضع و مدارا باهل دول نکردی و هر که ازینها بخدمت آمدی بجهت تعظیم نایستادی چه این همه از روی ریاست و هر کسی از اهل لباس و طلبه علم و غیره مردم غیر می آمد بتواضع و تکریم چنانکه بایستی پیش آمدی و خدمت چنانکه شایستی بجا آوردی الخ و مولوی صدیق حسن خان در ابجد العلوم گفته ملا نظام الدّین بن ملا قطب الدین السّهالوی کان فاضلا جیّدا عارفا بالفنون الدّرسیّة و العلوم العقلیة و النقلیة تلمّذ علی الشیخ غلام نقشبند اللکهنوی و اقام بلکهنو و اشتغل بالتدریس و التالیف و انتهت إلیه ریاسة العلم فی بورب بایع الشیخ عبد الرّزّاق البانسوی المتوفی سنة 1136 و اخذ الفیوض الکثیرة عن السید اسماعیل البلکرامی المتوفی سنة 1164 قال

ص:752

السید؟؟؟أراد اجتمعت به فوجدته علی طریقة السلف الصالحین و کان یلمع من جبینه نور القدس توفی فی سنة 1161 و من تصانیفه حاشیة علی شرح هدایة الحکمة لصدر الدین الشیرازی و شرح علی مسلم الثبوت فی اصول الفقه رحمه اللّه تعالی

دلیل پنجم استدلال به روایت ابن مغازلی مشتمل بر استدلال جناب رسالتمأب بر حصر سکنای مسجد در جناب امیر ع و ذریت آن حضرت به تشبیه جناب امیر به حضرت هارون ع

دلیل پنجم آنکه علاّمه نحریر حاوی جلائل معالی فقیه ابو الحسن علی بن محمد المغازلی که جلالت شان و رفعت مرتبت و علو منزلت او از انساب سمعانی ظاهر است و اکابر ائمّه سنیه استناد بروایات او می کنند در کتاب المناقب که نسخۀ عتیقۀ آن بخطّ عرب پیش این خاکسار بلطف بی نهایت پروردگار حاضرست حدیثی طولانی متضمن سدّ ابواب أبی بکر و عمر و عثمان و غیر شان آورده و در آن مذکورست که آن حضرت بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد فرمود

اسکن طاهرا مطهّرا و نیز در آخر آن مذکورست و

نفس ذلک رجال علی علی فوجدوا فی انفسهم و تبیّن فضله علیهم و علی غیرهم من اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقام خطیبا فقال ان رجالا یجدون فی انفسهم فی انّی اسکنت علیّا فی المسجد و اللّه ما اخرجتهم و ما اسکنته انّ اللّه عزّ و جل اوحی الی موسی و اخیه ان تبوّا لقومکما بمصر بیوتا وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ و امر موسی ان لا یسکن مسجده و لا ینکح فیه و لا یدخله الا هارون و ذرّیّته و انّ علیّا منی بمنزلة هارون من موسی و هو اخی دون اهلی و لا یحل مسجدی لاحد ینکح فیه النّساء الا علیّ و ذریته فمن شاء فهنا و اومی بیده الی الشام پر ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بحدیث منزلت بر استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای تقدیم و ترجیح آن جناب بر اصحاب استدلال و احتجاج نموده و اسکان آن حضرت و اخراج دیگران را معلّل ساخته بآنکه حق تعالی حکم فرموده حضرت موسی را که ساکن مسجد او نشود و نکاح در آن نکند و داخل آن نشود مگر حضرت هارون و ذرّیّت او و چون علی علیه السّلام

ص:753

از آن حضرت بمنزله هارون از موسی علیهما السّلام بوده می باید که حلیت مسجد آن سرور هم مخصوص بحضرت علی بن أبی طالب و ذرّیّت آن حضرت باشد پس این دلیل قاطع و نصّ ساطع است بر آنکه حدیث منزلت مقتضی حصول جمیع مزایا و مناقب و فضائل و مکارم و معالی محاسن و محامد و عوالی اوصاف حضرت هارون علیه السّلام برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و موجب تقدیم و ترجیح آن حضرت بر سائر اصحاب و نیز موجب حصول منازل شرف و فضل ذرّیت هارونی برای ذرّیّت آن حضرت است پس حمل حدیث منزلت بر بعض منازل خاصه خصوصا منزلت خلافت منقطعه ناقصه و منع عموم منازل نمودن در حقیقت احتجاج و استدلال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را که ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی وصفی از اوصاف آن عالیجناب است بعدم صحت و فساد و خلل و زلل موصوف ساختن و معاذ اللّه ارشاد آن حضرت را مورد طعن و قدح و جرح نمودن است چه ظاهرست که اگر مراد از حدیث منزلت منزلت خاصّه خلافت جزئیه منقطعه می بود و عموم منازل مراد نمی شد این حدیث هرگز دلیل تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السلام باسکان فی المسجد و ترجیح و تقدیم آن حضرت بر سائر اصحاب نمی گردید پس نهایت عجب است که جناب شاهصاحب بر تقدیر ثبوت عموم منازل العیاذ بالله کذب کلام نبوی لازم می سازند و زمزمه خرافات عجیب و ترهات شکرف می نوازند و ازین احتجاج و استدلال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خبری برمیدارند و بر خلاف آن مکابرة و جسارة حدیث منزلت را بر اراده عهد فرود می آرند و هر چند دلالت این حدیث شریف بر حصول جمیع فضائل و مناقب و منازل و مراتب حضرت هارون برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ظاهر و واضح است لکن دلالت آن بر حصول عصمت و طهارت برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ابلغ و اوکد است زیرا که از ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام اسکن طاهرا و مطهّرا ظاهرست که سبب اختصاص

ص:754

آن حضرت به سکنای مسجد طهارت و مطهّریت آن حضرت است که در غیر آن حضرت حاصل نبوده و ظاهرست که اختصاص آن حضرت بطهارت و مطهریت دلیل واضح بر عصمت آن حضرت است و نیز چون عصمت حضرت هارون علیه السّلام قطعی و حتی است و از استدلال و احتجاج جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بحدیث منزلت بر تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ذرّیّت آن حضرت به سکنای مسجد و نکاح در آن ظاهرست که جمیع مناقب حضرت هارون برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت است پس عصمت هم برای آن حضرت ثابت و متحقق باشد بالجمله این حدیث شریف مثل امثال خود قاطع لسان قال و قیل و قالع اساس تشکیک و تسویل و مستاصل شافه ازلال و تضلیل و رادع هفوات ارباب تلمیع و تهویل است و للّه الحمد الجمیل الجزیل الجلیل و نیز از صدر این حدیث سدّ فرمودن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ابواب اصحاب ثلاثه بالخصوص ظاهرست پس افضلیت و ارجحیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از ثلاثه قطعا و حتما ثابت شد و عبارت صدر این حدیث که مثبت سدّ ابواب ثلاثه است این است

عن حذیفة بن اسدی الغفاری قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لمّا قدم اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم المدینة لم یکن لهم بیوت یبیتون فیها فکانوا یبیتون فی المسجد فقال لهم النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لا تبیتوا فی المسجد فتحتملوا ثم انّ القوم بنوا بیوتا حول المسجد و جعلوا ابوابها الی المسجد و انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بعث إلیهم معاذ بن جبل فنادی ابا بکر فقال انّ رسول اللّه ص یامرک ان تخرج من المسجد فقال سمعا و طاعة و سدّ بابه و خرج من المسجد ثم ارسل الی عمر فقال انّ رسول اللّه یامرک ان تسدّ بابک الّذی فی المسجد و تخرج منه فقال سمعا و طاعة فسدّ بابه و خرج من مسجد اللّه و رسوله غیر ان رغب الی اللّه فی خوخة فی المسجد فابلغه معاذ ما قال عمر

ص:755

ثم ارسل الی عثمان و عنده رقیّة فقال سمعا و طاعة فسدّ بابه و خرج من المسجد و نیز از فقره و تبین فضله علیهم و علی غیرهم ظاهرست که بسبب عدم سدّ باب باب مدینة العلم و مامور ساختن آن حضرت به سکنای مسجد بحالی که طاهر و مطهّر باشد فضل آن حضرت برین مردم که ناخوش شدند و غیر ایشان از اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قطعا و حتما ظاهر شده پس دلالت عدم سدّ باب باب مدینة العلم بر افضلیّت و ارجحیّت بمثابه ظاهرست که در نفس این حدیث بیان آن واقع شده و مجالی برای انکار منکرین و جحد جاحدین باقی نمانده و نیز از آن روایت ظاهرست که چون ناخوشی اصحاب که ابوابشان مسدود شد بسمع مبارک جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسید آن حضرت باهتمام تمام برای ردّ و ابطال اوهام شان خطبه فرمود که از ان صراحة ظاهرست که اخراج این اصحاب و اسکان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از طرف جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه السّلام علیه و آله و سلّم نبوده بلکه بوحی الهی بود و هر چند ظاهرست که افعال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همه حق و عین صواب است لکن برای مزید تاکید و دفع وساوس و اوهام و اظهار غایت شرف و فضل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام این هم ظاهر فرمود که این فعل آن حضرت بوحی الهی بوده و نیز از فقره فمن شاء فههنا و اومی بیده الی الشام ظاهرست که آن حضرت ازین مردم که بر سدّ ابواب ناخوش شدند چندان غضب فرمود که اشاره بخروج شان بسوی شام فرمود و غرض آن حضرت آن بود که اگر شما باین تفضیل و ترجیح علی بن أبی طالب ناخوش و رنجیده می شوید و تاب و طاقت معاینه این فضل و شرف نمی یابید پس از مدینه منوره بسوی شام که مسکن کفار لئام است بروید

دلیل ششم استدلال به روایت اخطب مشتمل بر حلیت ما یحل لرسول الله لعلی به سبب بودن آن حضرت از جناب رسالتمأب به منزله هارون از موسی

دلیل ششم آنکه

ص:756

موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم در مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام کما سمعت سابقا گفته

اخبرنا صمصام الأئمّة ابو عفان عثمان بن احمد الصرام الخوارزمی بخوارزم قال اخبرنا عماد الدین ابو بکر محمد بن الحسن النسفی قال حدثنا ابو القاسم میمون بن علی المیمونی قال حدّثنا الشیخ ابو محمد اسماعیل بن الحسین بن علی قال حدّثنا ابو الحسن علی بن الحسن بن عبدة قال حدّثنا ابراهیم بن سلام المکی قال حدثنا عبد العزیز بن محمد عن حرام بن عثمان عن ابنی جابر عن جابر بن عبد اللّه رض انه قال جاءنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و نحن مضطجعون فی المسجد و فی یده عسیب رطب قال توقدون فی المسجد فاجفلنا و اجفل علیّ معنا فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم تعالی یا علی انّه یحلّ لک فی المسجد ما یحلّ لی الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا النبوة و الذی نفسی بیده انک لذائد عن حوضی یوم القیمة تذود عنه رجالا کما یذاد البعیر الضالّ عن الماء بعصا لک من عوسج کانی انظر الی مقامک من حوضی ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد انکار بر رقاد صحابه در مسجد برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تجویز آن بارشاد باسداد یا علی انه یحل لی فرموده و ازین ارشاد ظاهرست که آنچه برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حلال بود در مسجد برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم حلال بود و این نهایت تشریف و تعظیم و غایت تبجیل و تکریم است که مساوات حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین باب ظاهر می شود و از ارشاد جناب رسالت مآب

أ لا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی بعد بیان حلّیّت ما یحل لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی المسجد لعلی علیه السّلام صراحة و بداهة واضح و ظاهرست که ثبوت این مرتبه

ص:757

فخیمه و فضیلت عظیمه برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثبت بودن حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزلۀ هارون از موسی است پس معلوم شد که حدیث منزلت مثبت نهایت شرف و عظمت و ترجیح و تقدیم آن حضرت بر اصحاب و اختصاص آن حضرت بما اختصّ به هارون علیه السّلام بوده و ظاهرست که اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باین فضیلت جلیله و مرتبت جمیله صراحة مثبت افضلیت آن حضرت و نیز مثبت عصمت آن حضرت است بتقریب ما تقدّم و نیز بیان فرمودن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد بیان حدیث منزلت زائد بودن حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از حوض آن حضرت که دفع کند از حوض آن حضرت مردمان را دلیل صریح بر افضلیت آن حضرت است و نیز ذکر این فضیلت بعد بیان فضیلت سابقه دلالت دارد بر آنکه این هر دو فضیلت با هم مماثل و مشاکل است که از هر دو افضلیت و از حجیت آن حضرت ظاهر می شود

دلیل هفتم تشبیه جناب امیر المؤمنین با حضرت هارون در سکنای مسجد

دلیل هفتم آنکه نور الدین علی بن عبد اللّه سمهودی در وفاء الوفا گفته

اسند ابن زبالة و یحیی من طریقه عن رجل من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال بینما الناس جلوس فی مسجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذ خرج مناد فنادی یا ایّها النّاس سدّوا ابوابکم فتحسحس الناس لذلک و لم یقم أحد ثم خرج الثانیة فقال ایّها النّاس سدّوا ابوابکم فلم یقم احد و قال النّاس ما أراد بهذا فخرج ایّها النّاس سدّوا ابوابکم قبل ان ینزل العذاب فخرج النّاس مبادرین و خرج حمزة بن عبد المطلب یجرّ کساءه حین نادی سدّوا ابوابکم قال و لکلّ رجل منهم باب الی المسجد ابو بکر و عمر و عثمان و غیرهم و جاء علی حتی قام علی رأس رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال رسول اللّه علیه و سلّم ما یغمّک ارجع الی رحلک و لم یامره بالسدّ فقالوا

ص:758

سدّ ابوابنا و ترک باب علی و هو أحدثنا فقال بعضهم ترکه لقرابته فقالوا حمزة اقرب منه و اخوه من الرضاعة و عمّه و قال بعضهم ترکه من اجل ابنته فبلغ ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فخرج إلیهم بعد ثالثة فحمد اللّه و اثنی علیه محمّرا وجهه و کان إذا غضب احمرّ عرف فی وجهه ثم قال اما بعد ذلکم فانّ اللّه اوحی الی موسی ان اتّخذ مسجدا طاهرا لا یسکنه الا هو و هارون و ابنا هارون شبر و شبیرا و ان اللّه اوحی الیّ ان اتخذ مسجدا طاهر الا یسکنه الا انا و علی و ابنا علی حسن و حسین و قد قدمت المدینة و اتخذت بها مسجدا و ما اردت التحول إلیه حتی امرت و ما اعلم الا ما علّمت و ما اصنع الا ما امرت فخرجت علی ناقتی فتلقّتنی الانصار یقولون یا رسول اللّه انزل علینا فقلت خلّوا الناقة فانها مامورة حتی نزلت حیث برکت و اللّه ما انا سددت الابواب و ما انا فتحتها و ما انا اسکنت علیّا و لکنّ اللّه اسکنه و ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الوصّابی در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء که در خطبه آن گفته اما بعد فیقول افقر العبید الی عفو ربّه الغنی ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشافعی نزیل اشرف الانام محمّد علیه افضل الصلوة و ازکی السّلام رزقه اللّه العفو و الغفران بمجرد الفضل و الاحسان انّه کریم منّان لما سالنی بعض اخوان الصفا من اهل الصدق و الوفا ممّن اشتهر بالخیر و الورع و حسن الخلق و باتباع الکتاب و السنة حقّق له وصفا و بحبّ النّبیّ و اصحابه قد شغفا ان اجمع له تالیفا من الاحادیث النبویّة التی هی عن الثقات الاثبات مرویّة فی فضل الصحابة رضی اللّه تعالی عنهم سیما الاربعة الخلفاء ثم من سواهم من الصحابة علی ما ورد فی فضلهم خصوصا و عموما

ص:759

و فضل محبّیهم و ذم مبغضیهم لیتضح به ان محبتهم و اقتفاء آثارهم من ازکی القرب و افضل الاعمال و ان المقتدین بهم علی هدی من ربّهم و مبغضیهم فی عمرات الضلال فیظهر الحق علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق فیحصل بذلک لقلوب المؤمنین شفاء و یکون للفجار الذین هم لفضل الصحابة جاحدون و عن السنة و الجماعة حائدون و لنصّ الکتاب و السّنّة معاندون همّا و حزنا و غیظا و اسفا و یحصل عندهم العلم الیقین انّ لهم فی الآخرة اشدّ العذاب الالیم مقرونین فی السلاسل و الاغلال فی اسوء حال طعامهم الزقّوم و شرابهم الحمیم فی الدرک الاسفل من النار تلسعهم الحیات و العقارب ینوحون فیها من کلّ جانب قائلین فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ أجبته بالاعتذار و الاعتراف بالعجز و التقصیر مصرّحا بعدم الاقتدار علی ان انال شرف ما طلب منّی لقلة البضاعة و قصر الید فی الصناعة و لم یکن ذلک مما یسوقنی فلم یقبل الاعتذار منی فاستخرت اللّه تعالی فی ذلک مرارا فرأیت بعد الاستخارة ان اجابته واجبة علیّ لان ید نعمته الوسطی من اللّه تعالی الیّ فشرح اللّه صدری لما طلب منّی فاجبته الی سؤاله لمّا رأیت من عزمه و اقباله مستعینا باللّه الملک القدیر الّذی إذا شاء جعل الحزن سهلا مستمدّا من اسمه العلیم الخبیر انّه ولیّ کلّ نعمة و دافع کلّ نقمة فنعم المولی و نعم النّصیر فسهل اللّه ذلک بمنّه و فضله فجمعت هذا الکتاب فی شرف مناقبهم و عظیم قدرهم و علوّ مراتبهم و تدوین بعض ما روی من فضلهم و لبیان ما ذکر من عمیم مفاخرهم من کتب عدیدة علی وجه الاختصار و حذف السند لیسهل علی الناظر تناوله و یقبل علی الطالب فیه ما یحاوله عازیا کلّ حدیث الی الکتاب المخرّج منه منبّها علی مؤلفه

ص:760

تخلّصا عن عهد لا ارتیاب فی النقل و اتباعا لاولی السابقة من اهل العلم و الفضل راغبا فی الثواب من اللّه الملک الوهاب و سمّیته الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء رضی اللّه تعالی عنهم و عن بقیة الصحابة اجمعین روایت کرده

عن رجل من اصحاب رسول اللّه ص قال بینا النّاس جالسون فی مسجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذ خرج مناد ایّها النّاس سدّوا ابوابکم فتحسحس الناس لذلک و لم یقم احد ثم خرج ثانیة فقال ایّها النّاس سدوا ابوابکم فلم یقم احد و قال النّاس ما أراد بهذا فخرج الثالثة فقال ایّها النّاس سدوا ابوابکم قبل ان ینزل العذاب فخرج النّاس مبادرین و خرج حمزة بن عبد المطلب یجرّ کساءه حین نادی سدوا ابوابکم قال و لکلّ رجل منهم باب الی المسجد ابو بکر و عمر و عثمان و غیرهم و جاء علی حتّی قام فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما یغمّک ارجع الی رحلک و لم یامره بالسّدّ فقالوا سدّ ابوابنا و ترک باب علی و هو احدثنا فقال بعضهم ترکه لقرابته فقالوا حمزة اقرب منه اخوه من الرضاعة و عمه و قال بعضهم ترکه من اجل ابنته فبلغ ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فخرج إلیهم بعد ثالثة فحمد اللّه و اثنی علیه محمّرا وجهه و کان إذا غضب احمرّ عرف فی وجهه ثم قال امّا بعد ذلک فانّ اللّه اوحی الی موسی ان اتّخذ مسجدا طاهرا لا یسکنه الا هو و هارون و ابناه شبّیر و شبر و انّ اللّه اوحی الیّ ان اتخذ مسجدا لا یسکنه الاّ انا و علی و ابنا علی حسن و حسین و قدمت المدینة و اتخذت بها مسجدا و ما اردت التحول إلیه حتّی امرت و ما اعلم الاّ ما علّمت و ما اصنع الا ما امرت فخرجت ناقتی فتلقّتنی الانصار کلّهم یقول یا رسول اللّه انزل علینا فقلت خلّوا الناقة فانّها مامورة حتی نزلت حیث برکت و اللّه ما انا سددت

ص:761

الابواب و ما انا فتحتها و ما اسکنت علیّا و لکن اللّه اسکنه اخرجه محمّد بن الحسن بن زبالة فی تاریخه ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ابواب جمیع صحابه را حتی باب أبی بکر و عمر و عثمان را که بسوی مسجد بوده سدّ فرمود و باب باب مدینة العلم را سدّ نفرمود بلکه بحال خود مفتوح داشت و هر گاه صحابه در سد ابواب خود یا با وصف ندا کردن منادی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دو بار بامر سدّ ابواب توقف کردند بار سوم منادی آن حضرت تهدید اصحاب بنزول عذاب بسبب عدم سدّ ابواب نمود به سمع اقدس نبوی رسید آن حضرت بعد بار سوم تشریف آورد و حمد و ثنای الهی بیان فرمود و روی مبارک آن حضرت از غضب سرخ شده بود و بعد حمد و ثنای الهی ارشاد فرمود که اما بعد ذلک فانّ اللّه اوحی الی موسی و هارون الخ و این ارشاد دلالت دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امیر المؤمنین علیه السّلام و حسنین علیهما السّلام را تشبیه داده بحضرت هارون و هر دو پسران حضرت هارون ع در باب اختصاص به سکنای مسجد طاهر و این تشبیه را بوحی ربّانی ثابت فرموده پس در تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحضرت هارون در حدیث منزلت بلا ریب این اختصاص که درین حدیث ثابت شده مراد باشد که الحدیث یفسّر بعضه بعضا کما فی فتح الباری و غیره و هر گاه حدیث منزلت مثبت این اختصاص عظیم باشد افضلیت آن حضرت ثابت گردد و ثبوت افضلیت مثبت خلافت بلا فاصله است حسب افادات اکابر أئمّه و اساطین سنّیه و منهم ابن تیمیة و والد المخاطب کما لا یخفی علی ناظر المنهاج للاول و ازالة الخفا و قرة العینین للثانی و نیز ازین ارشاد ظاهرست که چون مسجد آن حضرت طاهرست باید که ساکن آن هم طاهر باشد پس معلوم شد که طهارت اختصاص بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص:762

و حضرت امیر المؤمنین و حضرت فاطمه و حسنین علیهم السلام داشت و دیگر صحابه را حاصل نبود و آن دلیل صریح است بر حصول طهارت و عصمت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و فقدان آن از دیگر اصحاب

دلیل هشتم تشبیه حضرت امیر المؤمنین به حضرت هارون در تطهیر مسجد به آن حضرت

دلیل هشتم آنکه تاج المحدثین و فخر المسندین؟؟؟ابو نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی در فضائل الصحابة علی ما نقل عنه گفته؟؟؟

یحیی بن الطرح؟؟؟ انا ابو منصور محمد بن محمد بن عبد العزیز العکبری انا ابو احمد عبد اللّه بن محمد الفوزی ثنا جعفر بن محمد الخوّاص ثنا الحسن بن عبید اللّه الابزازی ثنا ابراهیم بن سعید عن المامون عن الرّشید عن المهدی عن المنصور عن ابیه عن ابیه عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم لعلی ان موسی سال ربّه ان یطهّر مسجده لهارون و ذریته و انی سالت اللّه ان یطهر مسجدی لک و لذرّیّتک من بعدک ثم ارسل الی أبی بکر ان سدّ بابک فاسترجع و قال سمعا و طاقة فسدّ بابه ثم الی عمر کذلک ثم صعد المنبر فقال ما انا سددت ابوابکم و لا فتحت باب علی و لکن اللّه سدّ ابوابکم و فتح باب علی و ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الوصابی در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته

عن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بیدی فقال ان موسی سال ربّه ان یطهر مسجده بهارون و لذا سالت ربی ان یطهر مسجدی بک ثم ارسل الی أبی بکر ان سدّ بابک فاسترجع ثم قال سمعا و طاعة فسدّ بابه ثم ارسل الی عمر بمثل ذلک ثم ارسل الی عبّاس بمثل ذلک ثم قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما انا سددت ابوابکم و فتحت باب علی و لکن اللّه فتح باب علی و سدّ ابوابکم اخرجه الامام الحافظ ابو حامد احمد البزار فی مسنده ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص:763

دست مبارک حضرت امیر المؤمنین علیه السلام گرفته بآن حضرت فرمود که سؤال کرد پروردگار خود را که طاهر گرداند مسجد آن حضرت را بحضرت هارون و من سؤال کردم پروردگار خود را که طاهر گرداند مسجد مرا بتو و این ارشاد صریحست در آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مشابهت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام با حضرت هارون ع در اختصاص باین فضیلت زاهره و منقبت باهره ثابت فرمود پس لا بد که این تشبیه در مراد حدیث منزلت داخل باشد و اراده عهد نیابت منقطعه جزئیه که مبنای تاویل علیل حضرات است از هم پاشد و مزید شناعت و فظاعت و قبح و بطلان و خزی و هوان جزافات است اعور و ابن تیمیه و امثال شان که حدیث منزلت را معاذ اللّه دلیل نقص و عیب یا آن را موجب سلب خلافت از ان حضرت می دانند بابلغ وجوه ظاهر و باهر گردد و هر گاه جلالت مرتبه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمثابه باشد که آن حضرت سبب تطهیر مسجد نبوی گردد کما فی روایة البزار پس در ثبوت تطهیر خود آن حضرت کدام مقام ارتیاب است پس افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و طهارت و عصمت آن حضرت ازین روایت در کمال ظهورست و شبهات و تاویلات رکیکه از مرتبه التفات نهایت دور وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ و بنابر روایت ابو نعیم جناب بشیر و نذیر سؤال تطهیر مسجد برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و ذرّیّت آن حضرت فرموده و آن هم دلیل صریحست بر طهارت و مطهّریت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ذرّیّت آن حضرت و فقدان آن از دیگر اصحاب حتی الثلثة

دلیل نهم تشبیه حضرت امیر المؤمنین به حضرت هارون در حصر سکنای مسجد در آن حضرت و هر دو پسر آن حضرت

دلیل نهم آنکه علامه نبیه و نحریر فقیه ابو الحسن علی بن الحسن المغازلی در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

قوله علیه السّلام انّ اللّه اوحی الی موسی ان ابن لی مسجد الحدیث اخبرنا احمد بن محمد إجازة ثنا عمر بن شوذب ثنا احمد بن عیسی بن الهیثم ثنا محمد بن عثمان ابن أبی شیبة ثنا ابراهیم بن محمّد بن میمون ثنا علی بن عبّاس عن الحارث بن حصیرة عن عدی

ص:764

بن ثابت قال خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم المسجد فقال انّ اللّه اوحی الی نبیه موسی ان ابن الی مسجدا طاهر الا یسکنه الا موسی و هارون و ابنا هارون و انّ اللّه اوحی الیّ ابن مسجدا طاهرا لا یسکنه الاّ انا و علی و ابنا علیّ و نیز ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم ان اللّه عزّ و جلّ اوحی الی موسی ع الحدیث

و باسناده قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه عزّ و جلّ اوحی الی موسی علیه السّلام ان ابن مسجدا طاهرا لا یکون فیه غیر موسی و هارون و ابنی هارون شبر و شبیر و انّ اللّه امرنی ان ابن مسجدا طاهرا لا یکون فیه غیری و غیر اخی علی و غیر ابنی الحسن و الحسین این حدیث دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم تشبیه حضرت امیر المؤمنین و حسنین علیهم السّلام با حضرت هارون و هر دو پسر آن حضرت در سکنای مسجد طاهر و انحصار سکنای آن در نفس نفیس خود و این حضرات بیان فرموده پس لا بدّ که این تشبیه در مراد حدیث منزلت داخل باشد و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و این حدیث را ابو سعد عبد الملک بن محمد خرکوشی هم روایت کرده چنانچه شهاب الدّین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن سعد بن أبی وقّاص رضی اللّه تعالی عنه فی حدیث طویل و کان مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم فی المسجد فنودی فینا الا لیخرج من فی المسجد الاّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم و الاّ علی فخرجنا باجمعنا فلمّا اصبحنا اتاه عمه فقال یا رسول اللّه اخرجت اعمامک و اصحابک و اسکنت هذا الغلام فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم و ما انا امرت باخراجکم و اسکان هذا الغلام

و روی انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم قال

ص:765

انّ اللّه عزّ و جلّ امر موسی بن عمران صلوات اللّه علیه ان یبنی مسجدا طاهرا لا یسکنه الا هو و هارون و ابنا هارون شبر و شبیر و انّ اللّه جلّ جلاله قد امرنی ان ابنی مسجدا لا یسکنه الا انا و علی و الحسن و الحسین سدّوا هذه الابواب الا باب علی

و فی خبر آخر انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم قال سدّوا هذه الابواب الا باب علیّ ثمّ قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم سدّ و اقبل ان ینزل العذاب فخرج النّاس مبادرین و خرج حمزة رضی اللّه تعالی عنه یجرّ قطیفة له حمراء و عیناه تذر فان و یبکی و یقول یا رسول اللّه اخرجت عمک و اسکنت ابن عمک فقال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم ما انا اخرجتک و لا انا اسکنت و لکن اللّه عزّ و جلّ اسکنه

و روی ان بعض الصحابة رضی اللّه عنهم قال لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم یا رسول اللّه دع کوّة حتّی انظر إلیک منها حین تغدو و حین تروح فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم لا و اللّه و لا مثل ثقب الابرة روی الثلثة ابو سعد فی شرف النبوة

دلیل دهم تشبیه حضرت امیر المؤمنین به حضرت هارون در مبیت مسجد در حال جنابت

دلیل دهم آنکه علاّمه سیوطی در درّ منثور گفته

اخرج ابن عساکر عن أبی رافع انّ النبی صلّی اللّه علیه و سلّم خطب فقال انّ اللّه امر موسی و هارون ان یتبوءا لقومهما بیوتا و امرهما ان لا یبیت فی مسجدهما جنب و لا یقربوا فیه النساء الاّ هارون و ذرّیّته و لا یحل لأحد أن یقرب النساء فی مسجدی هذا و لا یبیت فیه جنب الا علی و ذرّیّته ازین روایت که حائز مناقب بارعه مجددین سنیه در مائة تاسعه اعنی سیوطی از حاوی الماثر و المفاخر علاّمه ابن عساکر در تفسیر کلام الهی نقل کرده واضحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مشابهت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و ذرّیّت آن حضرت در بیتوتت مسجد بحال جناب

ص:766

و مقاربت نسا در آن با حضرت هارون و ذرّیّت آن حضرت بیان فرموده و ضرورست که این تشبیه در مراد حدیث منزلت داخل باشد پس افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از ان بلا ارتیاب ثابت گردد

دلیل یازدهم صیاح بعض نخلهای مدینه به وقت گذشتن جناب رسالتمأب و جناب امیر المؤمنین هذا موسی و هذا اخوه هارون

دلیل یازدهم آنکه اخطب خوارزم موفق بن احمد المکی الحنفی در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

اخبرنی شهردار هذا إجازة حدثنا أبی شیرویه بن شهردار الدیلمی اخبرنا ابو الفضل احمد بن الحسن بن خیرون الباقلانی الامین ره فیما اجازنی اخبرنا ابو الحسن بن الحسن بن دوما ببغداد اخبرنا احمد بن نصر بن عبد اللّه بن الفتح الذارع بالنهروان حدثنا صدقة بن موسی بن تمیم بن ربیعه ابو العبّاس حدثنا أبی حدثنا الرضا عن ابیه موسی بن جعفر عن ابیه محمّد بن علی عن ابیه علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب عن ابیه قال خرجت مع رسول اللّه صلعم ذات یوم نمشی فی طرقات المدینة إذ مررنا بنخل من نخلها فصاحت نخلة باخری هذا النّبی المصطفی و علی المرتضی ثم جزناها فصاحت ثانیة بثالثة هذا موسی و اخوه هارون ثم جزناها فصاحت رابعة بخامسة هذا نوح و هذا ابراهیم ثم جزناها فصاحت سادسة بسابعة هذا محمّد هذا سیّد النّبیین و هذا علیّ سیّد الوصیین فتبسّم النّبی صلعم ثم قال یا علی إنما سمی نخل المدینة صیحانیا لأنّه صاح بفضلی و فضلک و اسعد بن ابراهیم اربلی در اربعین حدیث فضائل اهلبیت علیهم السّلام که آن را از استاد عالی نژاد خود عمر بن الحسین المعروف بابن وجیه که فضائل عالیه و مناقب سامیه و محامد زاهره و مدائح فاخره او از وفیات الأعیان احمد بن محمد المعروف بابن خلکان و بغیه و حسن المحاضره جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی و نفح الطیب ابو العباس احمد بن محمد مقری ظاهر و باهرست روایت کرده و در اوّل آن گفته

قال الراجی رحمة ربه المستغفر من ذنبه اسعد بن ابراهیم بن الحسن بن علی الاربلی کنت سمعت علی کثیر من مشایخ

ص:767

الحدیث انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال من حفظ علی امتی اربعین حدیثا بعثه اللّه یوم القیمة فقیها و من روی اربعین حدیثا کنت شفیعا له یوم القیمة فحفظت ما شاء اللّه من الاحادیث و انا لا اعلم الی أیّ الاحادیث اشار رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الی ان لقیت سلطان المحدّثین ذا الحسبین و النسبین ابا الخطاب ابن دحیة بن خلیفة الکلبی رح و سمعت علیه موطّأ مالک و سألته عن الاحادیث التی إذا حفظها الانسان بعثه اللّه تعالی یوم القیامة فقیها عالما ما هی قال انّ هذا السؤال سئل عنه محمد بن ادریس الشافعی الامام المطلبی رضی اللّه عنه فقال هی الاحادیث الواردة فی حق اهل اهل البیت و روی عن الامام أبی عبد اللّه احمد بن حنبل انّه قال ما اعلم احدا اعظم منّة علی الاسلام فی زمن الشافعی من الشافعی و انی ادعو اللّه تعالی فی ادبار صلواتی ان یغفر له منذ سمعت منه ان الاربعین حدیثا أراد بها النّبی مناقب اهل بیته ثم قال الامام احمد بن حنبل و قلت فی نفسی من این صحّ عند الشافعی هذا فرایت فی المنام تلک اللیلة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یقول لی یا احمد لا تشکّ فی قول بن ادریس فیما رواه عنی قال اسعد فقرأت علیه جمیع الاحادیث المشهورة المسندة فی مناقب اهل البیت علیهم السّلام فأرانی جزء فیه احادیث غریبة سمعتها علیه رواها عن الثقات فلمّا سکنت محمیّة بغداد و قد تدیّرها و احمدت جنابها الرحبة و تخیرتها و شملتنی من صدقات دیوانها العزیز مجده اللّه تعالی نعم بت مستمرئا اخلافها و مستذرئا اکنافها سالنی جماعة من الفضلاء ان اجمع لهم ما رویته من الاحادیث بحذف الاسانید المطولة فاجبت الی ذلک اجابة من رغب فی جزیل الثواب و لبّی دعوة الاخلاّء و الاصحاب و اللّه الموفق للصواب فقلت حدثنی الشیخ الامام الحافظ

ص:768

الحسیب التسیب جمال الدین ابو الخطاب عمر ذو الحسبین و النسبین ابن الحسین بن الدحیة المغربی الاندلسی رح بقراءة المبارک بن موهوب الاربلی سنة عشرة و ستمائة فی مجلس و احد الحدیث السادس

یرفعه الی جابر قال سمعت علیّا یقول لجماعة من الصحابة أ تدرون لم سمی الصیحانی صیحانیّا قلنا اللّهم لا قال خرجت انا و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فلمّا وصلنا الی الحدائق و صاحت نخلة بنخلة هذا النّبی المصطفی و ذاک علی المرتضی ثم صاحت ثالثة برابعة هذا کموسی و هذا کهارون ثم صاحت خامسة بسادسة هذا خاتم الانبیاء و هذا خاتم الاوصیاء فنظر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الیّ متبسّما و قال یا ابا الحسن اما تسمع قلت بلی قال فما نسمّی هذه النخلة قلت اللّه و رسوله اعلم قال نسمّیها الصیحانی لانها صاحت بفضلی و فضلک و محمد بن یوسف کنجی در کفایة المطالب گفته

اخبرنا الحافظ ابو محمّد عبد الرّحمن بن أبی الفهم البلدانی بدمشق اخبرنا عبد المنعم الحرانی ببغداد اخبرنا ابو علی بن نبهان اخبرنا الحسن بن الحسین بن العبّاس بن الفضل بن دوما اخبرنا ابو بکر بن احمد بن نصر بن عبد اللّه الذّارع بنهروان حدّثنا صدقة بن موسی حدّثنا أبی حدّثنا الرضا عن ابیه موسی بن جعفر عن ابیه جعفر بن محمّد عن ابیه محمّد بن علی عن ابیه علی بن الحسین عن ابیه الحسین بن علی عن ابیه علی بن أبی طالب قال خرجت مع رسول اللّه صلعم ذات یوم نمشی فی طرقات المدینة إذ مررنا بنخیل من نخیلها فصاحت نخلة باخری هذا النّبی المصطفی و علیّ المرتضی ثم جزناهما فصاحت ثانیة بثالثة هذا موسی و اخوه هارون ثم جزناها فصاحت رابعة بخامسة هذا نوح و ابراهیم ثم جزناها فصاحت سادسة بسابعة هذا محمد سیّد النبیین

ص:769

و هذا علی سیّد الوصیّین فتبسّم النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ثم قال یا علی انما سمّی نخل المدینة صیحانیّا لأنّه صلح بفضلی و فضلک قلت هکذا ذکره الذّارع فی مسنده ازین روایت واضحست که روزی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مرور بر نخیل مدینه فرمودند پس یک نخله بدیگری آواز داد که این نبی مصطفی است و این علی مرتضی چون هر دو جناب ازین هر دو نخله مجاوزت فرمودند نخله ثانیه بنحله ثالثه آواز داد که این موسی است یعنی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و برادر او هارون است یعنی علی علیه السّلام و پر ظاهرست که صیاح نخله به اینکه حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم موسی است و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام هارون است دلیل واضح است بر آنکه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون از حضرت موسی علیهما السّلام است و بدیهی اولی است که قرینه عهد منزلتی خاص درین جا موجود نیست پس محمول بر منازل عامّه خواهد بود پس عصمت و افتراض و افضلیت و غیر آن برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قطعا ثابت باشد و نیز ازین روایت ظاهرست که نخله رابعه بخامسه گفت که این نوح و ابراهیم اند یعنی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بمنزله نوح و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را بمنزله ابراهیم گفته و فیه ایضا ما یشفی العلیل و یروی الغلیل و یستاصل شافة داء کل مشکّک محیل و ازین همه واضح تر آنست که نخله سادسه بسابعه او از داد که این است محمّد سیّد نبیین و این علی سید وصیّین پس وصایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و بودن آن حضرت اشرف و افضل اوصیای سابقین محقّق گردید و ما بعد ذلک مجال لتلمیعات الماولین و لا مساغ لتخدیعات المسوّلین فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ و نور الدین علی بن عبد اللّه سمهودی در خلاصة الوفاء گفته و انواع ثمر المدینة کثیرة استقصیناها فی الاصل الاول

ص:770

فبلغت مائة و بضعا و ثلثین نوعا منها الصیحانی و فی فضل اهل البیت لابن الموید الحموی

عن جابر رضی اللّه عنه قال کنت مع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یوما فی بعض حیطان المدینة و ید علی فی یده قال فمررنا بنخل فصاح النخل هذا محمد سیّد الانبیاء و هذا علی سیّد الاولیاء ابو الائمّة الطاهرین ثم مررنا بنخل فصاح النخل هذا محمد رسول اللّه و هذا علیّ سیف اللّه فالتفت النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الی علی فقال له سمّه الصیحانی فسمّی من ذلک الیوم الصیحانی فکان هذا سبب تسمیة هذا النوع بذلک إذ المراد نخل ذلک الحائط و شیخ عبد الحق دهلوی در جذب القلوب گفته و یکی از انواع ثمر صیحانی است که بروایت جابر رضی اللّه عنه بثبوت رسیده که روزی حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دست در دست علی مرتضی سلام اللّه علیه در بعضی بساتین مدینه می گذشت ناگاه از میان نخله آواز بر آمد که هذا محمّد سیّد الانبیاء و هذا علی سیّد الاولیاء ابو الأئمّة الطاهرین و بعد از آن گذر بنخله دیگر افتاد آواز آمد که هذا محمد رسول اللّه و هذا علی سیف اللّه ازین جهت او را صیحانی نام گردید که صیحه در لغت بمعنی آوازست و حسام الدین بن شیخ محمد بایزید سهارنپوری در مرافض گفته در جذب القلوب از جابر رضی اللّه عنه روایت کرده که روزی پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و سلّم دست در دست علی نهاده در بساتین مدینه می گشت ناگاه از میان نخله آواز بر آمد هذا محمد سید الانبیاء و هذا علی سید الاولیاء ابو الأئمّة الطاهرین بعد از آن که گذر بنخله دیگر افتاد از وی آواز بر آمد هذا محمد رسول اللّه و هذا علی سیف اللّه انتهی ازین روایت ثابت است که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام والد ائمّه طاهرین بوده پس هر گاه اولاد امجاد آن حضرت ائمّه طاهرین باشند خود آن جناب نیز حتما و قطعا امام و طاهر باشد پس امامت و عصمت آن حضرت بمرتبه بدیهی اولی رسید و اوهام و تشکیکات جاحدین و منکرین از هم پاشید و نیز بودن آن حضرت سید الأولیاء ازین روایت ثابت است و آن دلیل واضح و برهان لائح بر افضلیت آن حضرت است

ص:771

بهر تقدیر و لا ینبئک مثل خبیر

دلیل دوازدهم دلالت انه لا نبی بعدی بر حصول شرائط نبوت در حضرت امیر المؤمنین

دلیل دوازدهم آنکه کلمه

الاّ انّه لا نبیّ بعدی که در حدیث منزلت واردست دلالت واضحه دارد بر آنکه اگر بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبی می بود حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نبی می شد و این دلیل قاطع و برهان ساطع بر افضلیت و عصمت آن حضرت است زیرا که افضلیت و عصمت در نبوت ضرورست و هر چند دلالت این ارشاد برین مرام پر ظاهرست لیکن این قلیل البضاعة بعنایت ربّانی این دلالت را بتصریح بعض کبری سنیه ثابت سازم و پرده از روی کار براندازم پس باید دانست که ملا علی قاری در مرقاة شرح مشکاة بشرح

حدیث انت منّی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی گفته فیه ایماء الی انّه لو کان بعده نبیّ لکان علیّا انتهی فللّه الحمد و المنة که ملا علی قاری که از اکابر علمای محققین و جهابذه محدثین معتمدین متسننین است بتصریح تمام افاده کرده که درین حدیث شریف ایماست به اینکه اگر بعد آن حضرت نبی می بود هر آیینه ان نبی علی می بود پس بالبداهة ثابت شد که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در صورت عدم اختتام نبوت استحقاق نبوت داشت و ظاهرست که افضلیت از کل رعایا و ارجحیّت از جمیع برایا و عصمت از ذنوب و خطایا شرط نبوت است پس اگر العیاذ بالله این امور از آن حضرت منتفی می بود چنانچه مزعوم مذموم و موهوم مشوم خصوم است هرگز نتوان گفت که اگر بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبی می بود آن نبی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می بود و سابقا در مجلد حدیث غدیر شنیدی که ملاّ علی قاری یکی از اعیان اثبات و معتمدین ثقات و ماهرین حذاق و منقدین سبّاق است از افاده محمد بن فضل اللّه المحبی در خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر ظاهرست که علی قاری یکی از صدور علم و فرید عصر خود باهر است در تحقیق و تنقیح عبارات است و شهرت او کافی است از اطرا در وصف او و رحلت کرده بسوی مکّه و اقامت کرده در آن و اخذ نموده در آن از ابو الحسن بکری و زکریا و ابن حجر

ص:772

هیتمی و شیخ احمد مصری و شیخ عبد اللّه سندی و علاّمه قطب الدین مکی و غیر ایشان و مشتهر شد ذکر او و منتشر گردید صیت او و تالیف کرد مؤلفات کثیره لطیفة التأدیة که محتوی است بر فوائد جلیله و از جمله آن شرح مشکاة است و آن اکبر مؤلفات و اجلّ آنست و نیز از ان ظاهرست که علی قاری جسارت بر تالیف رساله مشتمله بر اساءت ادب و الدین جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و مثل ان نمی کرد مؤلفات او چندان مشتهر می شد که دنیا را پر می کرد بسبب کثرت فائده ان و حسن انسجام آن و هر گاه خبر وفات او بعلماء مصر رسید بر او نماز غیبت خواندند در مجمعی حافل که جامع چهار هزار مردم بلکه زیاده از آن بوده و تاج الدّین دهّان در کفایة المتطلع او را بعلامه ستوده و مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی در کشف الظنون شرح او را بر مشکاة شرح عظیم گفته و حسام الدین سهارنپوری در مرافض شرح مشکاة او را از کتب معتبره شمرده و استناد بان کرده و فاضل مخاطب در بستان المحدثین شرح ملا علی قاری را بر موطا مروّج و مشهور درین دیار نموده و محمّد عابدست وی در حصر الشار و شرح مشکاة ملا علی قاری را از کتب معتبره دانسته و سلسله اجازه روایت خود را تا باو رسانیده و شاه سلامة اللّه او را از عمائد علماء خود وامی نماید و افاده او را در باب تحذیر از نسبت انهزام بسرور انام علیه آلاف التحیة و السلام و مزید تشنیع برین نسبت نقل کرده عین تحقیق می داند و فاضل معاصر حیدر علی فیض آبادی در منتهی الکلام او را از اکابر می داند و استناد و احتجاج بافاده او می کند و در ازالة الغین او را در تعدید اکابر محدثین صدر مجلس می گرداند و کلام خود را مستند بافاده او کرده حمد الهی بجا می آورد نیز در ازالة الغین از او بمولانا یاد می کند و از شرح او بر فقه اکبر نقل می آورد

دلیل سیزدهم استدلال به فقره و لو کان لکنته که بعد از الا انه لا نبی بعدی مأثور است

دلیل سیزدهم آنکه علاوه بر دلالت مجرد ارشاد

الا انّه لا نبی بعدی برین نکته لطیف کسی قاری افاده فرموده بتصریح هم این معنی

ص:773

مروی گردیده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در آخر حدیث منزلت بحضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد کرده که اگر بعد من نبی می بودی تو می بودی و این حدیث را علاّمه لبیب و محدّث اریب و ناقد حسیب و نحریر ادیب ابو بکر احمد بن علی الخطیب روایت کرده و خطیب مذکور بنابر افاده سمعانی در انساب امام عصر خود بلا مدافعت و حافظ وقت خویش بلا منازعت بود و نیز بنابر افاده سمعانی در ذیل تاریخ بغداد امام صنعت حدیث بوده و منتهی شده باو ریاست در حفظ و اتقان و قیام بعلوم حدیث و حسن تصنیف و بود در درجه قدما از حفاظ و ائمّه کبار مثل یحیی بن معین و علی بن المدینی و احمد بن أبی خیثمه و طبقه شان و بود علاّمه عصر که مکتسی شد باو شان علم حدیث غضارت و بهجت و نضارت را و بود مهیب وقور و نبیل خطیر و صدوق و متحری و حجت در آنچه تصنیف می کرد و می گفت و جمع می کرد حسن النقل و الخط کثیر الشکل و الضّبط قاری حدیث فصیح در درجه کمال و رتبه علیا از روی خلق و خلق و هیبت و منظر منتهی شد باو معرفت علم حدیث و حفظ آن و ختم شدند باو حفاظ و ابن خلکان افاده کرده که او از علمای حفاظ متقنین و علمای متبحرین بود و اگر نمی بود برای او سوای تاریخ یعنی تاریخ بغداد هر آینه کفایت می کرد او را بتحقیق که آن تاریخ دلالت می کند بر اطلاع عظیم و فضل او مشهورترست از آنکه وصف کرده شود و ابو اسحاق شیرازی از جمله حاملان جنازه او بوده و بسیار از و منتفع شده و مراجعت او در تصانیف خود می کرد و علم حدیث و حفظ آن در وقتش باو منتهی شده بود و علی بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری در کامل و محمد بن احمد ذهبی در سیر النبلاء و تذکرة الحفاظ و عبر و دول الاسلام و عمر بن مظفر در تتمة المختصر فی اخبار البشر و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان و عبد الرحیم بن حسن الاسنوی و عبد الوهاب بن علی السبکی و ابو بکر بن احمد الاسدی ثلثتهم فی طبقات الشافعیة و جلال الدین عبد الرّحمن بن أبی بکر السیوطی در طبقات الحفاظ و حسین بن محمد الدیاربکری در خمیس فی احوال النفس النفیس و محمد بن

ص:774

عبد الباقی الزرقانی المالکی در شرح مواهب لدنیه و عبد الرءوف بن تاج العارفین بن علی المناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر و ابو مهدی عیسی بن محمد المالکی در مقالید الاسانید و شاه عبد العزیز بن ولیّ اللّه که مخاطب ماست در بستان المحدثین و مولوی صدیق حسن خان القنوجی المعاصر در ابجد العلوم و اتحاف النبلاء او را بمناقب جمیله و محامد جلیله و مدائح سنیه و مفاخر علیه و ماثر بهیه ستوده اند اما روایت نمودن خطیب بغدادی حدیث مذکور را پس علاّمه جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی در آخر کتاب بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة در بابی که آن را معنون باین عنوان نموده هذا باب فی احادیث منتقاة من الطبقات الکبری عنّ لنا ان نختم بها هذا المختصر لیکون المسک ختامه و الکلم الطیب تمامه گفته و به إلیه أی

بالاسناد الماضی الی الخطیب البغدادی انبانا ابو القاسم الازهری حدّثنا المعافی بن زکریا حدّثنا ابن أبی الازهر حدّثنا ابو کریب محمّد بن العلاء حدّثنا محمد بن اسماعیل بن صبیح حدّثنا ابو اویس حدّثنا محمد بن المنکدر حدّثنا جابر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی و لو کان لکنته ازین حدیث شریف که خطیب بغدادی روایت کرده و علاّمه سیوطی مجدّد دین سنّیه در مائه تاسعه آن را از جمله کلم طیب شمار کرده و باعث ختام کتاب مستطاب خود بمسک دانسته ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در آخر حدیث منزلت این هم بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد کرد که اگر نبی بعد من می بود و تو می بودی و دلالت این ارشاد بر حصول شرائط نبوت در آن جناب و ثبوت این مرتبه عالیه در صورت عدم اختتام آن بخاتم النبیین برای آن عالی قباب روشن است مثل آفتاب و لا ینکره الاّ کلّ معاند مرتاب او جاحد کذاب چه اگر شرائط نبوت در آن جناب جمع نمی بود و آن حضرت معاذ اللّه معصوم و افضل خلق نبود هرگز جناب رسالت مآب صلّی اللّه

ص:775

علیه و آله و سلّم اثبات نبوت برای آن حضرت بر تقدیر عدم اختتام نبوت نمی فرمود چه این اثبات دلالت واضحه دارد بر آنکه برای ثبوت نبوت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مانع جز اختتام نبوت نبود و اگر با وصف فقدان شرائط نبوت و تحقق موانع یعنی عدم عصمت و فقدان افضلیت و تحقق مفضولیت از شیخین بلکه ثلاثه چنانچه حضرات سنیه گمان می برند معاذ اللّه من ذلک اثبات نبوت بر تقدیر عدم اختتام آن جائز باشد لازم آید که برای سائر ناس اثبات نبوت بر تقدیر عدم اختتام آن جائز باشد زیرا که چنانچه عدم عصمت و عدم افضلیت مانع از حصول نبوّت است همین است حال دیگر مواقع که در دیگر مردم متحقق است که در اصل مانعیت همه موانع شریک اند و اگر با وصف تحقق بعض موانع اثبات نبوت بر تقدیر عدم اختتام نبوت جائز باشد در صورت تحقق موانع دیگر اثبات نبوت برین تقدیر چرا جائز نباشد بالجمله اثبات نبوت و لو علی سبیل الفرض و التقدیر در حق کسی که حصول نبوت برای او ممتنع و محال برین تقدیر هم باشد نهایت مستهجن و مستقبح و منکر است و عقل هیچ عاقلی آن را قبول نتوان کرد و الاّ لازم آید که برای فساق و فجّار و اشرار کفار هم اثبات نبوّت برین تقدیر جائز باشد معاذ اللّه من ذلک و باین تقریر متین مندفع شد توهم این معنی که ارشاد لو کان لکنته از قبیل تعلیق محال بالمحال است و آن دلالت بر استحقاق حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نبوت را ندارد تا افضلیت و عصمت و اعلمیت و ارجحیت آن حضرت ثابت شود زیرا که اگر چنین تعلیق روا باشد و بهتان اسلاف سنیه که بغرض معارضه فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حق عمر بافته اند

لو لو کان بعدی نبیّ لکان عمر سمت صحت داشته باشد لازم آید تجویز لو کان بعده نبی لکان ابا جهل او ابا لهب و هل یصدر هذا الا ممن سَیَصْلی ناراً ذاتَ لَهَبٍ بالجمله ظاهرست که چنانچه موانع نبوت مثل سبق کفر و عدم عصمت و فقدان افضلیت از جمیع در عمر غیر مفقود است همچنان موانع نبوت در أبی جهل و ابو لهب از کفر

ص:776

و ضلال و امثال آن موجود پس اگر برای عمر و امثال او اثبات نبوّت علی تقدیر عدم الاختتام جائز باشد برای أبی لهب و أبی جهل هم اثبات نبوت بر تقدیر عدم اختتام آن جائز خواهد بود و قطع نظر ازین اگر ارشاد و لو کان لکنته دلالت بر جواز نبوّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر تقدیر عدم اختتام آن و ثبوت شرائط نبوت در آن حضرت نکند بلکه از قبیل تعلیق محال بمحال باشد مفاد آن جز بیان استحاله نبوت آن حضرت نخواهد بود و ظاهرست که در بیان استحاله نبوت آن حضرت فضیلتی ثابت نمی شود حال آنکه این ارشاد در مقام بیان فضل واردست پس بطلان این توهم صریح العیانست و نیز مبطل این تاویل رکیک آنست که علمای سنیه بحدیث

لو کان بعدی نبی لکان عمر استدلال بر افضلیت او می نمایند سعد الدّین مسعود بن عمر تفتازانی در تهذیب گفته و الافضلیة بترتیب الخلافة امّا اجمالا فلان اتفاق اکثر العلماء علی ذلک یشعر بوجود دلیل لهم علیه و اما تفصیلا فلقوله تعالی وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَی اَلَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکّی و هو ابو بکر و

لقوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اللّه ما طلعت الشمس و لا غربت بعد النبیین و المرسلین علی احد افضل من أبی بکر

و لقوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خیر امتی ابو بکر ثم عمر و قال لو کان بعدی نبیّ لکان عمر ازین عبارت ظاهرست که تفتازانی

حدیث لو کان بعدی نبیّ لکان عمر را مثبت فضل بلکه افضلیت عمر بعد أبی بکر گردانیده پس اگر اثبات نبوت برای احدی بر تقدیر عدم اختتام نبوت از قبیل محض تعلیق محال بالمحال باشد دلالت بر فضل و افضلیت از کجا آید و هذا ظاهر لا سترة فیه و از افاده شاهصاحب هم بطلان این تاویل علیل ظاهر می گردد زیرا که جنابشان در ما بعد بحدیث

لو کان بعدی نبیّ لکان عمر استدلال بر حصول شرط علم؟؟؟ یا زیاده از آن برای عمر کرده اند چنانچه بجواب

حدیث انا مدینة العلم گفته و معهذا مفید

ص:777

مدعا هم نیست زیرا که اگر شخصی باب مدینة العلم هم باشد چه لازم است که صاحب ریاست عام باشد بلا فصل بعد از پیغمبر غایة ما فی الباب آنکه یک شرط از شرائط امامت و روی بوجه اتم متحقق گشت و از وجدان یک شرط وجود مشروط لازم نمی آید با وصف آنکه آن شرط یا زیاده از آن شرط در دیگران هم بروایات اهل سنت ثابت شده باشد مثل

ما صبّ اللّه شیئا فی صدری الا و قد صببته فی صدر أبی بکر و مثل

لو کان بعدی نبیّ لکان عمر اگر روایات اهل سنت را اعتباری هست در هر جا اعتبار باید کرد و الا قصد الزام ایشان نباید نمود که بیک روایت الزام نمی خورند انتهی ازین عبارت ظاهرست که

حدیث لو کان بعدی نبی لکان عمر دلالت دارد بر آنکه عمر را یک شرط خلافت یعنی علم بوجه اتم که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بدلالت

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها بر تقدیر تسلیم آن ثابت شده یا زیاده از آن حاصل بود و ظاهرست که این دلالت در صورتی که این حدیث از قبیل تعلیق المحال بالمحال باشد متحقق نخواهد شد و بنا بر این

حدیث لو کان لکنته دلیل قاطع بر مستجمع بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شرائط نبوت را و استحقاق آن در صورت عدم اختتامش خواهد بود و توهم این معنی که این حدیث از قبیل تعلیق محال بمحال و غیر مثبت شرف و کمال است از توهمات جهّال حقیقت حال خواهد بود مرزا مخدوم بن مر عبد الباقی شریفی هم بروایت

لو کان بعدی نبیّ لکان عمر بر کمال فضل و جلالت عمر استدلال کرده حیث قال فی النوافض و لو انصف المسلمون علموا انّ اسلام جلهم ببرکة عمر و هو تلک النعمة الجلیلة العظیمة التی فوق النعم و لهذا

قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی شانه لو کان بعدی نبی لکان عمر بن الخطاب نبیا و شیخ احمد بن شیخ عبد الاحد فاروقی سرهندی که حضرات اهل سنت او را مجدد دین خود در الف ثانی می دانند روایت

لو کان بعدی نبیّ لکان عمر را دلیل احتفاف ثانی بفضائل و معدود بودن او در زمره انبیا گردانیده

ص:778

قال فی المکتوب الحادی و الخمسین و المائتین من الجلد الاوّل در نظر این حقیر حضرات شیخین را در میان جمیع صحابه شان علی حده است و درجه منفرده گویا بهیچ احدی مشارکت ندارند حضرت صدیق با حضرت پیغمبر علیه و علیهم الصلوة و السّلام گوییا هم خانه است اگر تفاوت است به علو و سفل است و حضرت فاروق بطفیل حضرت صدیق نیز باین دولت مشرفند و سائر صحابه کرام بآنسرور علیه و علیهم الصلوة و التسلیمات نسبت همسرایی دارند یا هم شهری باولیای امت خود چه رسد ع این بسکه رسد ز دور بانک جرسم پس اینها از کمالات شیخین چه دریابند این هر دو بزرگوار از بزرگی و کلانی در انبیا معدوداند و بفضائل انبیا محفوف

قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لو کان بعدی نبیّ لکان عمر انتهی بالجمله دلالت ارشاد و لو کان لکنته بر استجماع و استکمال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شرائط نبوت را از عصمت و طهارت و افضلیت و اعلمیت و سائر صفات ارجحیت در کمال ظهورست و بحمد اللّه تعالی و حسن توفیقه صحت این دلالت و بطلان مزعوم کسی که گمان برد که این کلام مثبت جواز حصول نبوت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست که کلام بر سبیل فرض و تقدیر است بافاده عمدة المتبحرین السبّاق و فخر النقاد الحذّاق اعنی ابن حجر عسقلانی نیز باثبات می رسانم پس مخفی نماند که او در فتح الباری گفته قال عیاض اشتراط کون الامام قرشیا مذهب العلماء کافّة و قد عدوها فی مسائل الاجماع و لم ینقل عن احد من السلف فیها خلافه و کذلک من بعدهم فی جمیع الاعصار قال و لا اعتداد بقول الخوارج و من وافقهم من المعتزلة لما فیه من مخالفة المسلمین قلت و یحتاج من نقل الاجماع الی تاویل ما جاء عن عمر فی ذلک فقد اخرج احمد عن عمر یسند رجاله ثقات انه قال ان ادرکنی اجلی و ابو عبیدة حیّ استخلفته فذکر الحدیث و فیه قال فان ادرکنی اجلی و قد مات ابو عبیدة استخلفت معاذ بن جبل انصاری لا نسب له فی قریش فیحتمل ان یقال لعل الاجماع انقعد بعد عمر

ص:779

علی اشتراط ان یکون الخلیفة قرشیا او تغیّر اجتهاد عمر فی ذلک و اللّه اعلم ازین عبارت ظاهرست که قول عمر فان ادرکنی اجلی و قد مات ابو عبیدة استخلفت معاذ بن جبل دلالت دارد بر جواز استخلاف معاذ بن جبل در صورت موت ابو عبیده و عدم ادراک اجل آن امام اجلّ را و این جوار مفید استجماع معاذ شرائط خلافت را و ارتفاع موانع آن ازو می باشد چه اگر این دلالت نمی بود حاجت بتاویل انعقاد اجماع بر اشتراط قرشیت در امام بعد خلیفه ثانی یا احتمال تغیر رای آن مزین و ساده حکم رانی و بانی مبانی خلافت عدوانی نمی افتاد که این هر دو تاویل دلالت دارد بر آنکه این قول دلالت بر عدم اشتراط قرشیت در خلیفه دارد و این دلالت متصور نمی شود مگر وقتی که قول عمر مفید جواز استخلاف معاذ و استجماع و شرائط خلافت را باشد و محتجب نماند که وضع

حدیث لو کان بعدی نبی لکان عمر در حق خلافت مآب که حقوق شان بر اعناق حضرات سنیه بالاتر از آنست که در جنب آن افترای مآثر و اختلاق مفاخر وقعی داشته باشد مقام مزید استعجاب و استغراب اولی الالباب نیست غایت عجب و حیرت آنست که ائمّه سنیه را چنان مدهوشی و بی خودی رو داده که در حق ابو محمد عبد اللّه بن یوسف جوینی چنان اعتقاد دارند که اگر جائز می شد که مبعوث می کرد حق تعالی نبی را در عصر او آن نبی نمی بود مگر حضرت جوینی عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان گفته سنة ثمان و ثلثین و اربعمائة فیها الشیخ الامام الجلیل القدر مفتی الانام قدوة المسلمین و رکن الاسلام ذو المحاسن و المناقب العظام و الفضائل المشهورة عند العلماء و العوام الفقیه الاصولی الادیب النحوی المفسر الشیخ ابو محمد الجوینی عبد اللّه بن یوسف شیخ الشافعیة و والد امام الحرمین قال اهل التواریخ کان اماما فی التفسیر و الفقه و الاصول و العربیة و الادب قرأ الادب اوّلا علی ابیه أبی یعقوب یوسف بجوین ثم قدم نیسابور و اشتغل بالفقه علی أبی الطیب سهل بن محمد الصعلوکی ثم انتقل الی أبی بکر القفال المروزی و اشتغل علیه بمرو و لازمه و استفاد منه

ص:780

و انتفع به و اتقن علیه المذهب و الخلاف و قرأ علیه طریقته و احکمها فلمّا تخرّج علیه عاد الی نیسابور و قصد للتدریس و الفتوی و تخرّج علیه خلق کثیر منهم ولده امام الحرمین و کان مهیبا لا یجری بین یدیه الا الجدّ و البحث و التحریض علی التحصیل له فی الفقه تصانیف کثیرة الفضائل مثل التبصرة و التذکرة و مختصر المختصر و الفرق و الجمع و السلسلة و موقف الامام و الماموم و غیر ذلک من التعالیق و له التفسیر المذکور المشتمل علی عشرة انواع فی کل آیة و قال الامام عبد الواحد بن عبد الکریم القشیری کان ائمتنا فی عصره و المحققون من اصحابنا یعتقدون فیه من الکمال و الفضل و الخصال الحمیدة ما انّه لو جاز ان یبعث اللّه تعالی نبیّا فی عصره لما کان الا هو من حسن طریقته و ورعه و زهده و دیانته و کمال فضله رضی اللّه عنه و عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی السبکی در طبقات شافعیه بترجمه جوینی گفته قال الامام ابو سعید بن الامام أبی القاسم القشیری کان المتأخرون فی عصره و المحققون من اصحابنا یعتقدون فیه من الکمال و العقل و الخصال الحمیدة انّه لو جاز ان یبعث اللّه نبیّا فی عصره لما کان الا هو من حسن طریقته و زهده و کمال فضله و قال شیخ الاسلام ابو عثمان الصابونی لو کان الشیخ ابو محمد فی بنی اسرائیل لنقل إلینا شمائله و لافتخروا به و بعض دیگر از علمای اکابر سنّیه که نزدشان جامع اند در میان علم ظاهر و باطن در حق غزالی چنان سراییده اند که اگر بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبی می بود غزالی می بود و نیز ادعا کرده که حاصل می شود ثبوت معجزات آن حضرت ببعض مصنّفات غزالی سیوطی در کتاب التنبئة بمن یبعثه اللّه علی رأس کل مائة گفته

قال الشیخ عفیف الدّین الیافعی فی الارشاد قد قال جماعة من العلماء منهم الحافظ ابن عساکر فی الحدیث الوارد عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ان اللّه یبعث

ص:781

لهذه الامّة من یجدّد لها دینها علی رأس کل مائة سنة انّه کان علی رأس المائة الاولی عمر بن عبد العزیز و علی راس الثانیة الامام الشافعی و علی راس الثالثة الامام ابو الحسن الاشعری و علی راس الرّابعة ابو بکر الباقلانی و علی راس الخامسة الامام ابو حامد الغزالی و ذلک لتمیّزه بکثرة المصنّفات البدیعات و غوصه فی بحور العلوم و الجمع بین علوم الشریعة و الحقیقة و الفروع و الاصول و المعقول و المنقول و التدقیق و التحقیق و العلم و العمل حتی قال بعض العلماء الاکابر الجامعین بین العلم الظاهر و الباطن لو کان بعد النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم نبی لکان الغزالی و انّه یحصل ثبوت معجزاته ببعض مصنّفاته و ازین همه لطیف تر آنست که والده ماجده حضرت شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب ناقد چنان در رویای صادقه بچشم بصیرت ملاحظه فرمودند که طائری عجیب الشکل بسوی والد شاه ولی اللّه آمد که در منقار خود کاغذی برداشته که بر آن اسم حق تعالی بذهب مکتوب بود برداشته و بعد ان طائری دیگر آمد که در منقار خود کاغذی برداشته که در آن بعد بسم الله الرحمن الرحیم نوشته بود آنچه حاصلش آنست که اگر نبوت بعد محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ممکن بودی هر آیینه می گردانیدم ترا نبی و لکن نبوت منقطع گردیده بآنحضرت و هر گاه والده ماجده شاه ولی اللّه این منام محیر افهام بخدمت زوج بهیج خویش یعنی والد شاه ولی اللّه نقل کرد حضرت او فرمود که خوشحال شود بولد خود یعنی شاه ولی اللّه آیا نبودیم که اعلام کرده بودیم ترا بدرستی که او خواهد شد ولی و والده ماجده شاه ولی اللّه بخطاب شان افاده می فرماید که علم من درین منام آن بود که این بشارت یعنی بشارت استحقاق نبوت در حق پدر تو بود و لکن قول خود حضرت او یعنی پدر شاه ولی اللّه مشعر بآنست که این بشارت جلیله در حق تست یعنی شاه ولی اللّه بعد ذکر این افاده عجیبه والد ماجده خود تردد و اشتباه حضرات درین باب ثابت می کند و خود در تعبیر و تفسیر این منام بمقتضای

ص:782

قوانین حکمت افاده پدر بزرگوار خود را که این بشارت را در حق شاه ولی اللّه دانسته بر علم والده خود که آن را در حق زوج مکرم خود دانسته بود ترجیح می دهد یعنی استحقاق نبوت برای خود ثابت می فرماید نه برای پدر بزرگوار خود و اگر بسبب مزید حیرت و انتشار دعوای این خاکسار را محمول بر استهزاء و سخریه العیاذ بالله من ذلک می نمایی اینک چشم غفلت بمال و عبارت شاه ولی اللّه را بنصّها و الفاظها ملاحظه کن که حضرت او در کتاب تفهیمات الهیه می فرماید تفهیم رأت والدتی بارک اللّه فی عمرها فی المنام کأنّ طائرا عجیب الشکل جاء الی أبی قدس سره یحمل فی منقاره کاغذة علیها اسم اللّه بالذهب ثم جاء طائر آخر یحمل فی منقارة کاغذة اخری فیها بسم اللّه الرّحمن الرّحیم لو کان النّبوّة بعد محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم ممکنا لجعلتک و نبیّا و لکنها انقطعت به هذه الالفاظ او بمعناها و الطّائر الاول کان منقاره احمر و سائر جسده اغبر مثل الحمام و الثانی سائر جسده اخضر کالطوطی فقال أبی قدس سره ابشری بولدک اشار الیّ امّا کنّا اعلمناک انّه سیکون ولیّا قالت والدتی و کان علمی فی ذلک المنام ان البشارة فی حق ابیک و قوله قدس سره یشعر بانها فیک و کان الامر مشتبها علیها اقول و حق التعبیر کما تقتضیه قوانین الحکمة ان یقال الکاغذة الاولی اشاره الی کمال أبی قدس سره فانّه کان فانیا فی اللّه مستغرقا فیه اما غبرة حاملها فلانه کان غیر مشغول بذکر المعارف و کذلک الحمام و الفاختة حسن الصوت غیر فصیحها و اما الکاغذة الاخری فاشاره الی الکمال الذی أوتیته من تلقاء تشریح کمالات الانبیاء علیهم الصلوة و السّلام و اما خضرة حاملها فلا یضاحی بالمعارف کما ان الطوطی تفصح و تقطع صوتها و کان هذا حین فطمت عن اللبن و اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ اَلرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

دلیل چهاردهم استدلال به حدیث لو کان بعدی لکان نبیا در حق امیر المؤمنین

دلیل چهاردهم آنکه سید علی همدانی در کتاب مودّة القربی که در خطبه آن کما سمعت سابقا گفته الحمد للّه

ص:783

علی ما أنعمنی اولی النعم و الهمنی الی مودة حبیبه جامع الفضائل و الکرم الذی بعثه اللّه رسولا الی کافّة الامم محمد الامّی العربیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و بعد فقد قال اللّه تعالی قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی

و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم احبّوا اللّه لما أرفدکم من نعمه و احبّونی لحبّ اللّه و احبّوا اهل بیتی لحبّی فلمّا کان مودّة آل النّبیّ مسئولا عنّا حیث امر اللّه تعالی لحبیبه العربیّ بان لا یسال من قومه سوی المودّة فی القربی و ان ذلک سبب النجاة للمحبین و موجب وصولهم إلیه و الی آله علیهم السّلام کما

قال علیه السّلام من احب قوما حشر فی زمرتهم و ایضا

قال علیه السّلام المرء مع من احب فوجب علیّ من طلب طریق الوصول و منهج القبول محبّة الرسول و مودّة اهل بیت البتول و هذه لا تحصل الا بمعرفة فضائله و فضائل آله علیهم السّلام و هی موقوفة علی معرفة ما ورد فیهم من اخباره و لقد جمعت فی فضائله العلماء و الفقراء اربعینات کثیرة و لم تجمع فی فضائل اهل البیت الا قلیلا فلذا و انا الفقیر الجانی علی العلوی الهمدانی اردت ان اجمع فی جواهر اخباره و لآلی آثاره مما ورد فیهم مختصرا موسوما بکتاب المودة فی القربی تبرّکا بالکلام القدیم کما فی مامولی ان یجعل اللّه ذلک وسیلتی إلیهم و نجاتی بهم و طویته علی اربع عشر مودة و اللّه یعصمنی من الخبط و الخلل فی القول و العمل و لم یحول قلمی الی ما لا ینقل بحق محمد و من اتبعه من اصحاب الدول روایت می فرماید

عن انس رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه اصطفانی علی الانبیاء و اختار لی وصیا و اخترت ابن عمّی و شدّ به عضدی کما شد عضد موسی باخیه هارون و هو خلیفتی و وزیری و لو کان بعدی النبوّة لکان نبیا انتهی این حدیث شریف که نص بر خلافت و وصایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دلالت صریحه دارد بر آنکه اگر نبوت بعد جناب خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص:784

می بود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نبی می شد و چون نبوت بعد سرور انام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبود ازین سبب نبوت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام متحقق نگشت لکن خلافت و وصایت و وزارت برای آن حضرت ثابت بود پس قطع نظر از آنکه این حدیث شریف دلالت صریحه دارد بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دلالت دارد بر استحقاق آن جناب برای نبوت که مفید عصمت و افضلیت آن حضرت است و مبین دلالت حدیث منزلت برین هر دو مرام و اللّه ولی التوفیق و الانعام و مخفی نماند که علی همدانی نزد حضرات سنیه عالم ربانی و ولی صمدانی و برگزیده جناب سبحانی و حائز کمالات انسانی و حاوی غرائب کرامات مثل احیاء اموات و غیر آن که سماع آن موجب صد گونه سراسیمگی و حیرانی است می باشد

دلیل پانزدهم استدلال حضرت عمار به حدیث منزلت بر لزوم اتباع جناب امیر المؤمنین و عصمت آن حضرت

دلیل پانزدهم آنکه ملا علی متقی در کنز العمال تبویب جمع الجوامع سیوطی گفته

عن یحیی بن عبد اللّه بن الحسن عن ابیه قال کان علی یخطب فقام إلیه رجل فقال یا امیر المؤمنین اخبرنی من اهل الجماعة و من اهل الفرقة و من اهل السنّة و من اهل البدعة فقال ویحک امّا إذا سالتنی فافهم عنی و لا علیک ان لا تسأل عنها احدا بعدی فاما اهل الجماعة فانا و من اتّبعنی و ان قلّوا و ذلک عن امر اللّه و امر رسوله فاما اهل الفرقة فالمخالفون لی و لمن اتّبعنی و ان کثروا و امّا اهل السنة فالمتمسکون بما سنّة اللّه لهم و رسوله و ان قلّوا و امّا اهل البدعة فالمخالفون لامر اللّه و لکتابه و رسله العاملون برایهم و اهوائهم و ان کثروا و قد مضی منهم الفوج الاول و بقیت افواج و علی اللّه قصمها و استیصالها عن جدید الارض فقام إلیه عمّار فقال یا امیر المؤمنین انّ النّاس یذکرون الفیء و یزعمون ان من قاتلنا فهو و ما له و اهله فیء لنا و ولده فقام رجل من بکر وائل یدعی عبّاد بن قیس و کان ذا عارضة و لسان شدید فقال یا امیر المؤمنین و اللّه ما قسمت بالسّویة و لا عدلت فی الرعیة فقال

ص:785

علیّ و لم ویحک قال لانک قسمت ما فی العسکر و ترکت الاموال و النساء و الذریة فقال علی ایّها النّاس من کان به جراحة فلیداوها بالسمن فقال عبّاد جئنا نطلب غنائمنا فجاءنا بالترّهات فقال له علیّ ان کنت کاذبا فلا اماتک اللّه حتی تدرک غلام ثقیف فقال رجل من القوم و من غلام ثقیف یا امیر المؤمنین فقال رجل لا یدع للّه حرمة الا انتهکها قال فیموت او یقتل قال بل یقصمه قاصم الجبّارین قتله بموت فاحش یحترق منه دبره لکثرة ما یجری من بطنه یا اخا بکر انت امرء ضعیف الرأس او ما عملت انّا لا نأخذ الصّغیر بذنب الکبیر و ان الاموال کانت لهم قبل الفرقة و تزوّجوا علی رشده و ولدوا علی الفطرة و انما لکم ما حوی عسکرهم و ما کان فی دورهم فهو میراث لذرّیتهم فان عدا علینا احد منهم اخذناه بذنبه و ان کفّ عنّا لم نحمل علیه ذنب غیره یا اخا بکر لقد حکمت فیهم بحکم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی اهل مکة قسم ما حوی العسکر و لم یعرض لما سوی ذلک و انما اتّبعت اثره حذو النعل بالنعل یا اخا بکر اما علمت ان دار الحرب یحل ما فیها و ان دار الهجرة یحرم ما فیها الا بحق فمهلا رحمکم اللّه فان انتم لم تصدّقونی و اکثرتم علی و ذلک ان تکلم فی هذا غیر واحد فایکم یاخذ أمّه عائشة بسهمه قالوا لا ایّنا یا امیر المؤمنین بل اصبت و اخطانا و علمت و جهلنا و نحن نستغفر اللّه و تنادی النّاس من کل جانب اصبت یا امیر المؤمنین اصاب اللّه بک الرشاد و السداد فقام عمار و قال یا ایّها الناس انکم و اللّه ان اتبعتموه و اطعتموه لم یضل بکم عن منهاج نبیّکم قیس شعرة و کیف یکون ذلک و قد استودعه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم المنایا و الوصایا و فصل الخطاب علی منهاج هارون بن عمران انه قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی فضلا خصّه اللّه

ص:786

به اکراما منه لنبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم حیث اعطاه ما لم یعط احدا من خلقه ثم قال علی انظروا رحمکم اللّه ما تومرون به فامضوا له فان العالم اعلم بما یأتی من الجاهل الخسیس الاخسّ فانّی حاملکم ان شاء اللّه تعالی ان اطعتمونی علی سبیل الجنة و ان کان ذا مشقة شدیدة و مرارة عتیدة و الدنیا حلوة الحلاوة لمن اغترّ بها من الشقوة و النّدامة عمّا قلیل ثم انّی مخبرکم ان خیلا من بنی اسرائیل امرهم نبیّهم ان لا یشربوا من النهر فلجّوا فی ترک امره فشربوا منه الاّ قلیلا منهم فکونوا رحمکم اللّه من اولئک الّذین اطاعوا نبیهم و لم یعصوا ربّهم ازین حدیث واضحست و ظاهر که حاوی محاسن و مفاخر و جامع مناقب و مآثر مصداق واقعی لفظ مهاجر علی ما رواه امامهم الکابر ابن عساکر اعنی حضرت عمار بن یاسر علیه رضوان الملک الغافر در وقت اختلاط و اضطراب بعض ضعفاء البصائر بعد بیان امام الاصاغر و الاکابر حقیت و صواب فعل خود بحجت زاهر و برهان قاهر وجوب اطاعت و امتثال و اتباع ان امام مطاع و عصمت و برائت ان مزین و سادۀ ولایت و هدایت از اضلال و ازلال از منهاج و هاج بنی ایزد ذو الجلال و لو بقدر شعرة بیان کرده و بر اثبات آن بحدیث منزل استدلال و ضد آنرا بآن ابطال نموده و فرموده آنچه محصّلش این ست که چگونه می تواند که آن حضرت اضلال نماید مردم را از منهاج نبوی و لو بقدر شعرة حال آنکه ودیعت سپرده است آن حضرت را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منایا و وصایا و فصل خطاب را بر منهاج هارون بن عمران تحقیق که فرموده است برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که تو از من بمنزله هارون از موسی هستی مگر بتحقیق نیست نبی بعد من پس از انوار این بیان متانت آثار حضرت عمّار که عنوان ان بتقریر وزیر نبیّ خبیر و بصیر مزیّن بلکه بمطابقت ارشاد سابق و لاحق آن امام المغارب و المشارق حقّیت آن مبرهن و هویدا و روشن است که حدیث منزلت دلیل احاطه

ص:787

امام البرایا بعلم منایا و وصایا و حصول فصل خطاب برای آن عالیجناب بر منهاج حضرت هارون بن عمران که معصوم از خطا و شوائب عیب و نقصان بوده می باشد و وجوب اطاعت و اتباع آن جناب در هر باب و عصمت و برائت از ادنی مخالفت منهاج جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اگر چه بقدر مو باشد از آن ثابت می گردد و پس الحال در ثبوت افتراض طاعت و عصمت و افضلیت و اعلمیت و اطلاع غیوب و برائت از عیوب و صیانت از ذنوب برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از حدیث منزلت ریبی نماند و تعین خلافت برای آن حضرت و عدم استحقاق اغیار برای آن قطعا و حتما کالشمس فی رابعة النهار او الصبح وقت الاسفار بثبوت رسید و ترّهات و توهمات و تصلّفات و تکلّفات و تعسّفات منکرین و مزعومات ایشان که عیاذا بالله دلالت حدیث منزلت بر خلافت خاصّه منقطعه ناقصه مقصور و دلالتش بر نفی خلافت آن حضرت و نفی دلالتش بر افضلیت و عصمت و اعلمیت ظاهرست و غیر مستور هباء منبثّا گردید و غایت شناعت و فظاعت اباطیل و اضالیل ابن تیمیه و اعور که از تخییل آن بار بار مو بر تن می خیزد بکمال ظهور انجامید و بر ناظر بصیر و متامل خبیر علاوه بر ما سبق فوائد عدیده ازین حدیث شریف ثابت است اول آنکه از ارشاد آن حضرت فامّا اهل الجماعة فانا و من اتبعنی و ان قلّوا واضحست که اهل جماعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اتباع آن حضرت اند اگر چه کم باشند پس احادیث آمره باتباع جماعت که حضرات سنیّه بایراد ان گردن افتخار می افرازند نفعی بایشان نرساند و مزعومات طریفه ایشان که بان صحّت خلافت بکریه و مثل آن ظاهر می سازند و بر کثرت معتقدین عقیده خود می نازند ثابت نگرداند بلکه حسب این ارشاد آن همه روایات امر باشد باتّباع جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اتباع آن حضرت گو قلیل باشند دوم آنکه ازین ارشاد ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام واجب الاتباع و مفترض الطاعه بود که آن جناب و اتباع آن جناب اهل جماعت اند و ثبوت افتراض طاعت مثبت و امامت آن حضرت است سوم آنکه از قول آن حضرت

ص:788

و ذلک الحق عن امر اللّه و امر رسوله ظاهرست که بامر خدا و رسول حقیّت تفسیر اهل جماعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اتباع آن حضرت و لزوم اتباع آن حضرت و افتراض طاعت آن جناب ثابت می گردد و فی هذا من مزید التاکید و التشیید و غایة التوثیق و التسدید لعصمة قاتل کل کفار عنید و لزوم الاقتداء به و الاتباع له رغما لکلّ متعصب مرید ما لا یخفی علی من القی السمع و هو شهید چهارم آنکه از ارشاد آن حضرت

فامّا اهل الفرقة فالمخالفون لی و لمن اتبعنی واضحست که کسانی که مخالف آن حضرت و اتباع آن حضرت اند اهل فرقت اند پس ازین ارشاد هم افتراض طاعت آن حضرت و ذمّ مخالفت آن جناب که مثبت عصمت و امامت آن حضرت است بکمال وضوح ظاهر و باهرست پنجم آنکه از قول آن حضرت

فامّا اهل السنة فالمتمسکون بما سنّة اللّه لهم و رسوله بعد جمع آن باقوال آن حضرت

فامّا اهل الجماعة فانا و من اتّبعنی و ان قلّوا و ذلک عن امر اللّه و امر رسوله ظاهر می شود که اهل سنت کسانی هستند که اتباع آن جناب اختیار کرده اند و اطاعت و امتثال آن جناب را واجب و لازم دانند و خطا و زلل را در اقوال و افعال آن جناب تجویز نکنند پس تسمیه معتقدین ثلاثه خود را باهل سنت در مثل تسمیه اعمی است ببصیر و لا ینبئک مثل خبیر زیرا که پر ظاهرست که اینها اتباع آن جناب لازم ندانند و افتراض طاعت آن حضرت باهتمام تمام رد کنند کما دریت نموذجه فی الدلیل الثانی که اثبات خطایای صریحه در احکام آن حضرت العیاذ بالله من ذلک نمایند چنانچه مقامات عدیده همین کتاب تحفه شاهد بر آنست فضلا عن غیرها و سیأتی ان شاء اللّه تعالی تفصیل بعض جساراتهم فی مجلد حدیث الثقلین بحیث یهتک استار ارباب الرین و المین ششم آنکه از قول آن حضرت

فامّا اهل البدعة فالمخالفون لامر اللّه و لکتابه و رسله العاملون برایهم و اهوائهم و ان کثروا بعد ملاحظه ارشاد سابق ظاهرست که مخالفین آن جناب اهل بدعت اند که مخالفت امر خدا و کتاب او و رسل او می کنند

ص:789

و عمل بآراء و اهوا می نمایند و کثرت ایشان قابل اعتنا و التفات نیست هفتم آنکه از قول آن حضرت و قد مضی منهم الفوج الاول الخ ظاهرست که قبل از وقت این ارشاد فوجی از اهل بدعت و عناد که مخالف امر خدا و کتاب او و مخالف رسل او بودند و عمل بآراء و اهواء خود می کردند گذشته اند پس اگر مراد ازین فوج اوّل فوج اوّل و ثانی و ثالث که در آن جمیع مخالفین آن حضرت داخل اند باشند کما هو الظاهر عند اولی الافهام فهو اقصی المرام و عمدة المهام هادم اساس اکابرهم العظام و کاشف اسرار تلمیعات احبارهم الفخام و اگر حضرات سنیه رضا بقبول این تفسیر ندهند چاره ازین نیست که مراد از آن فوج ناکثین باشد پس اتصاف طلحتین و اتباع شان بفضیلت جلیله بدعت و مخالفت امر خدا و کتاب خدا و مخالفت رسل و عمل بآراء و هواجس و اتباع اهوا و وساوس ثابت خواهد شد و هو ایضا شاف للعلیل مر و للغلیل و غیر این دو فوج فوجی دیگر که این اوصاف بر آن منطبق شود بر نمی توانند آورد هشتم آنکه از قول آن حضرت

او ما علمت انا لا نأخذ الصغیر بذنب الکبیر واضحست که کبرای اهل جمل مرتکبین ذنب بودند پس تاویل علیل خطای اجتهادی بباد فنا رفت که خطای اجتهادی موجب اجر واحد و ثواب است و ذنب سبب مؤاخذه و عقاب فشتان ما بینهما نهم آنکه نیز قول آن حضرت

فان عدا علینا احد منهم اخذناه بذنبه و ان کفّ عنا لم نحمل علیه ذنب غیره دلالت صریحه دارد بر صدور ذنب از اصحاب جمل فالتاویل بالخطاء الاجتهادی صریح الذنب و الزلل دهم آنکه از قول آن حضرت

و ان الاموال کانت لهم قبل الفرقة واضحست که اصحاب جمل ارباب فرقت بودند و ذمّ فرقت از احادیث بسیار که در کتب اخبار و آثار سنّیه مرویست واضح و اشکارست و از ارشاد خود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ظاهرست که اهل فرقت مخالفین آن جناب و اتباع آن جناب و تارکین جماعت اند یازدهم آنکه نیز از قول آن حضرت

و ان الاموال کانت لهم قبل الفرقة و از قول آن حضرت

و انما لکم ما حوی عسکرهم و ما کان فی

ص:790

دورهم فهو میراث لذریتهم واضحست که اموال اصحاب جمل بسبب محاربه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از ملک شان برون رفت پس اگر اینها خاطی فی الاجتهاد و برای از بغض و عناد می بودند وجهی نبود برای خروج اموال شان از ملک ایشان دوازدهم آنکه از قول آن حضرت

لقد حکمت فیهم بحکم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی اهل مکة قسم ما حوی العسکر و لم یعرض لما سوی ذلک واضحست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در ارباب جمل حکم کفار اهل مکّه جاری فرموده و ناهیک به دلیلا واضحا علی ان المحاربین له علیه السّلام فی حکم الکفار اللئام و اللّه ولی التوفیق و الانعام سیزدهم آنکه از قول آن حضرت

و انما اتبعت امره حذو النعل بالنعل نیز ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در اخذ اموال عسکر اصحاب جمل و ترک ما سوای ان اتباع جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در حکم آن جناب در کفّار اهل مکه نموده پس بودن اصحاب جمل در حکم کفّار ازین ارشاد هم نهایت واضح و آشکارست چهاردهم آنکه از قول آن حضرت

انظروا رحمکم اللّه ما تومرون به فامضوا له ظاهرست که اطاعت امر آن جناب بلا تردد و تلعثم و بغیر تامل و توقف لازم و واجب بود و هو دلیل صریح علی افتراض طاعته و لزوم امتثال امره و ظهور عصمته من الزلل و الخطاء و عدم تطرق الارتیاب و الامتراء فی اقواله و افعاله الواجبة الاقتفاء پانزدهم آنکه از قول آن حضرت فان العالم بما یاتی من الجاهل الخسیس الاخسّ ظاهرست که آن حضرت اعلم است باعمال و افعال خویش و خطا و زلل را در آن راهی نیست و مخالف آن حضرت جاهل خسیس اخسّ است شانزدهم آنکه از قول آن حضرت

فانّی حاملکم ان شاء اللّه تعالی ان اطعتمونی علی سبیل الجنة الخ واضحست که آن حضرت مردم را بر سبیل جنت برمی دارد و اطاعت آن حضرت سبب سلوک سبیل جنت و ثواب و باعث و اخلاص از نار و عذاب است هفدهم آنکه از قول آن حضرت

ثمّ انّ مخبرکم ان خیلا من بنی إسرائیل امرهم نبیّهم الخ واضحست که اطاعت آن حضرت مثل

ص:791

اطاعت بنی اسرائیل که ایشان را حکم کرده که از نهر ننوشند واجب و لازم است و مخالفین آن حضرت مثل مخالفین آن نبی اند که لجاج در ترک امر حضرت او کردند هجدهم آنکه از قول آن حضرت

فکونوا رحمکم اللّه من اولئک الذین اطاعوا نبیّهم و لم یعصوا ربهم ظاهرست که اطاعت آن حضرت بعینها اطاعت نبی معصوم است و عدم عصیان آن حضرت عدم عصیان حیّ قیّوم و فیه ما یدل علی کمال العصمة من الخطاء و ان حکمه عین حکم ربّ السماء و اللّه ولی التوفیق للاهتداء و الکاشف عن القلوب الرابعة الغطاء

دلیل شانزدهم اثبات اعلمیت حضرت امیر المؤمنین به سبب اعلمیت حضرت هارون

دلیل شانزدهم آنکه بلا شبه و ریب از منازل حضرت هارون اعلمیت آن حضرت است یعنی آن حضرت بعد حضرت موسی علیه السّلام اعلم از جمیع امت آن حضرت بود پس باید که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله از جمیع امت آن حضرت اعلم باشد و اعلمیت مفید افضلیت و افضلیت سبب انحصار خلافت در آن حضرت است و اعلمیت حضرت هارون علیه السّلام هر چند امری است ظاهر و واضح و از بیان حضرت عمار که در دلیل پانزدهم مذکور شد نیز ساطع و لائح و لکن بخوف انکار مکابرین و جحود مجادلین ایراد بعض تصریحات دیگر می نمایم پس باید دانست که حسین بن مسعود بغوی در معالم التنزیل گفته قال اهل العلم بالاخبار کان قارون اعلم بنی اسرائیل بعد موسی و هارون علیهما السّلام و اقرأهم للتوراة و اجملهم و اغناهم و کان حسن الصورة فبغی و طغی و محمد بن احمد محلی در تفسیر مختصر خود که آن را با تکمله سیوطی جلالین می گویند قال انما اوتیته أی المال علی علم عندی أی فی مقابله و کان اعلم بنی اسرائیل بالتوراة بعد موسی هارون و محمد شربینی خطیب در سراج منیر گفته و روی اهل الاخبار ان قارون کان اعلم بنی اسرائیل بعد موسی و هارون و اجملهم و اغناهم و کان حسن الصورة فبغی و طغی و علاّمه عینی در عقد الجمان گفته و کان قارون اعلم بنی اسرائیل بعد موسی و هارون و افضلهم و اجملهم قال قتادة و کان یسمی المنور لحسن صورته و لم یکن

ص:792

فی بنی اسرائیل إقراء للتوراة منه و لکن عدو اللّه نافق کالسامری فبغی علی قومه فاهلکه البغی کما قال اللّه تعالی فَبَغی عَلَیْهِمْ ازین عبارات ظاهرست که قارون اعلم بنی اسرائیل بعد حضرت موسی و هارون علیهما السّلام بوده پس هر گاه قارون اعلم بنی اسرائیل بعد حضرت موسی و هارون باشد بلا شبه و ریب حضرت هارون اعلم بنی اسرائیل بعد حضرت موسی علیهما السّلام باشد زیرا که اعلمیت قارون بعد حضرت موسی و حضرت هارون علیهما السّلام مثبت این معنی است که غیر حضرت موسی و هارون علیهما السّلام اعلم از قارون نبود پس اعلمیت بعد حضرت موسی برای حضرت هارون علیهما السّلام ثابت باشد و اگر کسی دیگر اعلم از حضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السّلام باشد صادق نه آید که قارون اعلم بنی اسرائیل بعد حضرت موسی و حضرت هارون بوده و هو ظاهر جدّا و هر گاه اعلمیت حضرت هارون علیه السّلام ثابت شد در ثبوت اعلمیت برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام سالکین سوی منهاج را اصلا ارتیاب و اختلاج درنگیرد چه قطع نظر از آنکه دلائل عموم منزلت که سابقا گذشته و بعض آن درین دلائل هم مذکور شد و بعض آن انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور می شود برای اثبات این مرام و مثل آن کافی است و افاده شاه ولی اللّه در ازالة الخفا لزوم حمل تشبیه بر منازل مشهوره و افاده خود شاه صاحب عدم جواز حمل تشبیه بر تشبیه ناقص نیز مقنع است و علاوه برین از بیان حضرت عمار که در دلیل پانزدهم مذکور شد واضحست که حدیث منزلت مثبت اعلمیت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام است که دلالت دارد بر حصول علم منایا و وصایا و فصل الخطاب برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و اگر متعصبی لجوج و مشککی عنود را بیان حضرت عمّار با آنکه تقریر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام هم مثبت صحّت آنست کفایت نکند اینک بحمد اللّه دلالت آن بر اعلمیت از افاده علاّمه نحریر لا ثانی سعید الدین محمد بن احمد فرغانی ثابت کنم پس باید دانست که حضرت او در شرح فارسی تائیه ابن فارض در شرح شعر و اوضح

ص:793

بالتاویل ما کان مشکلا علیّ بعلم ناله بالوصیة علی ما نقل عنه گفته پیدا و روشن کرد علی ع بتاویل آنچه مشکل و پوشیده بود از معنی و مراد قرآن و حدیث بر غیر او از صحابه خصوصا عمر چنانچه در آن معرض گفته لو لا علیّ لهلک عمر بآنکه بیان و تفسیر ان مشکلات را متعرض گشته بود بعلمی که بوی بمیراث رسیده بود از مصطفی ع بوصیت که از جهت ولی فرموده بود

انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی اذکرکم اللّه فی اهل بیتی سه بار و باز فرمود که

انت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انه لا نبیّ بعدی و بآنچه گفت

انا مدینة العلم و علیّ بابها پس از علم و بیان حق و ارشاد خلق همه اثر در باب او بود از مصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم در دعوت و غیره و اثر سرایت حق در وی و اللّه المرشد و الملهم ازین عبارت ظاهرست که حدیث منزلت مثل حدیث ثقلین دلالت دارد بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بوصیّت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علمی حاصل شده که ایضاح مشکلات بآن فرموده و ظاهرست که این دلالت متصور نمی تواند شد مگر باین طور که چون حضرت هارون را بوصایت حضرت موسی علیهما السّلام علم ایضاح مشکلات و بیان تاویلات معضلات حاصل بود می باید که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام درین باب مثل حضرت هارون علیه السّلام باشد و ظاهرست که علم حضرت هارون ارجح و ازید از علم سائر امت موسویه بوده پس علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که بوصایت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاصل شده نیز ارجح و اکثر و ازید و اعزز از علم جمیع امت مصطفویه باشد و نیز از بیان منیع المبانی علاّمه فرغانی ظاهرست که حدیث منزلت مثل حدیث ثقلین دلالت دارد بر آنکه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مبیّن حق و مرشد خلق و داعی الی الصدق بود و حق در آن حضرت ساری و احکام آن حضرت از مقارنت خطا عاری و این آثار جمیله حاصل بود در آن حضرت از جناب جناب حبیب باری و محامد عدیده و مدائح سدیده و مناقب سعیده سعید فرغانی سابقا در مجلد

ص:794

حدیث غدیر شنیدی که عبد الرحمن جامی در نفحات گفته شیخ سعید الدین الفرغانی رحمه اللّه تعالی وی از اکمل ارباب عرفان و اکابر اصحاب ذوق و وجدان بوده است هیچ کس مسائل علم حقیقت را چنان مضبوط و مربوط بیان نکرده است که وی در دیباچه شرح قصیده تائیه فارضیه بیان کرده است اولا آن را بعبارت فارسی شرح کرده بود و بر شیخ خود شیخ صدر الدین قونوی قدس سره عرض فرموده و شیخ آن را استحسان بسیار کرده و درین باب چیزی نوشته و شیخ سعید آن نوشته را بعینه بر سبیل تبرک و تیمن در دیباچه شرح فارسی خود درج کرده است و ثانیا از برای تعمیم و تتمیم و فائده آن را بعبارت عربی نقل کرده و فوائد دیگر بر ان مزید ساخت جزاه اللّه تعالی عن الطالبین خیر الجزاء و ویرا تصنیف دیگر است مسمی بمناهج العباد الی المعاد در بیان مذاهب ائمّه اربعه رضوان اللّه علیهم اجمعین در مسائل عبادات و بعضی معاملات که سالکان این طریق را از آن چاره نیست و در بیان آداب طریقت که بعد از تصحیح احکام شریعت سلوک را حقیقت بی آن میسر نیست و الحق آن کتابیست بس مفید که ما لا بد هر طالب و مریدست و محمود بن سلیمان کفوی در کتائب اعلام الاخیار گفته و اگر مکابری عنود و مجادلی کنود را بیان حق ترجمان علاّمۀ فرغانی هم از سلوک طریق مظلم ارتیاب و حیرانی و پیمودن وادی پر خار اضطراب و پریشانی و اقتفای وساوس ظلمانی و اتباع هواجس نفسانی در کون بنوازغ شیطانی باز نه دارد ناچار روع وساوس ابلیس و هدم بنیان ارباب تزویر و تلمیع تلبیس ببیان معاویه بن أبی سفیان که در دلیل هفدهم مذکور می شود کرده آید

دلیل هفدهم استدلال معاویه به حدیث منزلت بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین

دلیل هفدهم آنکه معاویه بن أبی سفیان که نزد اهل سنت از اکابر صحابه اعیان است با وصف آن همه اثارت قتام و قتار ببغض و عناد و شنان و تهییج و تسعیر نار احقاد و اضغان و تسنّم غارب مناوات و عدوان و امتطاء صهوه مشاحنت و طغیان بمفاد الفضل ما شهدت به الاعداء بحدیث منزلت استدلال بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده چنانچه احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و ابو الحسن علی بن عمر بن محمد بن الحسن بن شاذان و علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی و فقیه ابو اللیث نصر بن محمد سمرقندی و محب الدین احمد بن عبد اللّه الطبری و ابراهیم بن محمد حموینی و محمد بن یوسف زرندی و نور الدّین علی بن عبد اللّه سمهودی و ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الوصابی و احمد بن بن محمد المعروف بابن حجر المکی و احمد بن فضل بن محمد باکثیر المکی و احمد بن عبد القادر العجیلی و مولوی مبین لکهنوی روایت کرده اند

ص:795

علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می گوید

اخبرنا ابو القاسم عبد الواحد بن علی بن العبّاس البزاز رفعه الی اسماعیل بن أبی خالد عن قیس قال سأل رجل معاویة عن مسألة فقال سل عنها علی بن أبی طالب فانه اعلم قال یا امیر المؤمنین قولک فیها احبّ الیّ من قول علیّ فقال بئس ما قلت و لؤم ما جئت به لقد کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و یغرّه العلم غرّا و لقد قال له رسول اللّه ص انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و لقد کان عمر بن الخطّاب یسأله فیاخذ عنه و لقد شهدت عمر إذا اشکل علیه شیء قال ههنا علی قم لا اقام اللّه رجلیک و محا اسمه من الدّیوان و فقیه ابو اللیث نصر بن محمد حنفی که فضائل و مفاخر و مناقب و ماثر او بر ناظر جواهر مضیه عبد القادر و کتائب اعلام الاخیار کفوی و اثمار جنیه علی قاری و غیر آن ظاهر و باهرست در کتاب المجالس که نسخه آن در سفر عراق بنظر عبد مفتاق رسیده می فرماید

عن قیس بن أبی حازم رضی اللّه عنه قال جاء رجل الی معاویة رضی اللّه عنه فسأله عن مسئلة فقال سل عنها علی بن أبی طالب فهو اعلم بها فقال الرّجل قولک احبّ الیّ من قول علی فقال معاویة بئسما قلت و لؤم ما جئت به لقد کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یهزّه للعلم هزّا و قد قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یا علی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و لقد کان عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه یسأله و یاخذ عنه و لقد شهدت عمر بن الخطاب إذا اشکل علیه شیء فقال ههنا علی بن أبی طالب ثم قال للرجل معاویة رضی اللّه عنه قم لا اقام اللّه رجلیک و محا اسمه من الدّیوان و یروی ان سائلا سال عائشة رضی اللّه عنها عن المسح علی الخفین فقالت سلوا عنها علی بن أبی طالب فانّه اعلم بالسنّة و

عن قیس بن أبی حازم قال جاء رجل الی معاویة

ص:796

فسأله عن مسئلة فقال سل عنها علی بن أبی طالب و هو اعلم فقال ارید جوابک فقال ویحک لقد کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یغزره بالعلم غزرا و لقد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت منّی بمنزلة هارون من موسی و لقد کان عمر بن الخطّاب یسأله و یأخذ عنه و محب الدین احمد بن عبد اللّه الطبری المکی در ریاض النضرة گفته

عن أبی حازم قال جاء رجل الی معاویة فسأله عن مسئلة فقال سل عنها علیّ بن أبی طالب فهو اعلم قال یا امیر المؤمنین جوابک فیها احبّ الیّ من جواب علی قال بئس ما قلت لقد کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یغزره بالعلم غزرا و لقد قال له انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و کان عمر إذا اشکل علیه شیء اخذ منه خرّجه احمد فی المناقب شرح الغزارة بالغین المعجمة الکثرة و قد غزر الشیء بالضم کثر و ابراهیم بن محمد حموینی در فرائد السمطین علی ما نقل گفته

اخبرنا الشیخ جمال الدین احمد بن محمّد القزوینی المعروف بمدکویه مناولة قال انبانا الشیخ ضیاء الدّین عبد الوهّاب بن علی بن علیّ البغدادی إجازة بروایته عن شیخ الاسلام جمال السنة أبی عبد اللّه بن حمویه بن محمد الجوینی قال انبانا الشیخ ابو محمّد الحسن بن احمد انبانا الامام ابو بکر محمد بن ابراهیم البخاری الکلابادی نبّأنا محمّد بن عبد اللّه بن یوسف العمانی ح محمّد بن محمّد بن الازهر الاشعری قال نبّأنا الکدیمی قال العمانی نبّأنا عمر بن عثمان النمری و قال الازهری نبّأنا و هب بن عمر بن عثمان و هو الصّواب قال نبأنا أبی عن أبی اسماعیل بن أبی خالد عن قیس بن أبی حازم قال جاء رجل الی معاویة فسأله عن مسألة فقال سل عنها علی بن أبی طالب هو اعلم فقال ارید جوابک فقال ویحک لقد کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یغرّه بالعلم غرّا و لقد قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت منّی

ص:797

بمنزلة هارون من موسی و لقد کان عمر بن الخطاب یسأله و یأخذ عنه و کان عمر إذا اشکل علیه شیء قال ههنا علی قم لا اقام اللّه رجلیک و محا اسمه من الدّیوان و محمد بن یوسف زرندی در کتاب در السّمطین در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته قول معاویة فیه عن قیس ابن أبی حازم قال جاء رجل الی معاویة فسأله عن مسئلة فقال سل عنها علیّ بن أبی طالب فهو اعلم فقال الرّجل ارید جوابک فقال ویحک کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یغزره بالعلم غزرا و

لقد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت منّی بمنزلة هارون من موسی و لقد کان عمر بن الخطاب یسأله و یاخذ عنه و تنقصه رجل یوما عند عمر فقال له عمر قم لا اقام اللّه رجلیک و محا اسمه من الدیوان و نور الدین علی بن عبد اللّه سمهودی در جواهر العقدین گفته

اخرج الامام احمد فی المناقب عن أبی حازم قال جاء رجل الی معاویة رضی اللّه عنه فساله عن مسألة فقال اسأل عنها علیّا فهو اعلم فقال یا امیر المؤمنین جوابک فیها احب الی من جواب علی قال بئسما قلت لقد کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یغرّه بالعلم غرّا و لقد قال له انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و کان عمر إذا اشکل علیه شیء اخذ منه

واخرج جماعة آخرون منهم ابن شاذان عن قیس بن أبی حازم نحوه الا انّه قال بئسما قلت و ما جئت به و قال عقب قوله بمنزلة هارون من موسی قولا اقام اللّه رجلیک و محا اسمه من الدیوان زاد ابن شاذان و لقد کان عمر بن الخطاب یسأله و یاخذ عنه و لقد شهدت عمر إذا اشکل علیه شیء یقول ههنا علی و ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الوصابی در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته

عن ابن أبی حازم قال جاء رجل الی معاویة فسأله عن مسئلة فقال سل عنها علی بن أبی طالب فهو اعلم فقال یا امیر المؤمنین جوابا

ص:798

فیها احب الیّ من جواب علیّ فقال بئس ما قلت لقد کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یغزره بالعلم غزرا و لقد قال له انت منّی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبیّ بعدی و کان عمر إذا اشکل علیه شیء اخذ منه اخرجه الامام احمد فی المناقب

و اخرج جماعة آخرون منهم ابن شاذان عن قیس بن أبی حازم نحوه الاّ انّه قال بئس ما قلت و ما جئت به و قال عقب قوله بمنزلة هارون من موسی قم لا اقام اللّه رجلیک و محا اسمه من الدیوان زاد ابن شاذان و لقد کان عمر بن الخطاب یسأله و یاخذ عنه و لقد شهدت عمر إذا اشکل علیه شیء قال ههنا علی و احمد بن محمد بن علی بن حجر مکی در صواعق محرقه گفته

اخرج احمد انّ رجلا سأل معاویة عن مسئلة فقال اسأل عنها علیّا فهو اعلم فقال یا امیر المؤمنین جوابک فیها احبّ الیّ من جواب علیّ قال بئس ما قلت لقد کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یغزره بالعلم غزرا و لقد قال له انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبیّ بعدی و کان عمر إذا اشکل علیه شیء اخذ منه و اخرجه آخرون بنحوه لکن زاد بعضهم قم لا اقام اللّه رجلیک و محا اسمه من الدّیوان و لقد کان عمر یسأله و یاخذ عنه و لقد شهدته إذا اشکل علیه شیء قال ههنا علیّ و کمال الدّین بن فخر الدّین جهرمی در براهین قاطعه ترجمه صواعق محرقه گفته امام احمد روایت کرده که مردی از معاویه مسئله پرسید معاویه گفت از علی رضی اللّه عنه سؤال کن که اعلم است از من آن مرد گفت أی امیر المؤمنین جواب ترا دوست تر می دارم معاویه گفت بد گفتی ایا تو مکروه می داری کسی را که رسول صلّی اللّه علیه و سلّم عزیز گردانید او را بعلم و در باب او گفت

انت منّی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبیّ بعدی و عمر رضی اللّه عنه هر گاه که چیزی بروی مشکل می شد از علی رضی اللّه عنه فرامیگرفت و غیر امام احمد دیگران نیز مثل همین روایت کرده اند لیکن بعضی از روات زیاده کرده اند آنکه معاویه بآن مرد گفت برخیز ازین مجلس لا اقام اللّه

ص:799

رجلیک و اسم او از دیوان محو کرد و گفت عمر رضی اللّه عنه از وی سؤال می کرد و مسائل فرامیگرفت از وی و من حاضر بودم وقتی که مسئله بر عمر رضی اللّه عنه مشکل شده بود و می پرسید که آیا علی رضی اللّه عنه در این جا حاضر است یا نه و احمد بن فضل بن محمد باکثیر مکی گفته

عن ابن أبی حازم قال جاء رجل الی معاویة فسأله عن مسئلة فقال له سل عنها علیّا فهو اعلم فقال جوابک فیها احبّ الیّ من جواب علیّ فقال له بئس ما قلت لقد کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یغره بالعلم غرّا و لقد قال له انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و کان عمر إذا اشکل علیه شیء اخذ منه اخرجه الامام احمد فی المناقب و احمد بن عبد القادر عجیلی در کتاب ذخیرة المال گفته

اخرج احمد بن حنبل رحمه اللّه ان رجلا سأل معاویة عن مسألة فقال سل عنها علیّا فقال بئس ما قلت لقد کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یغزره بالعلم غزرا و لقد قال له انت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی و کان عمر إذا اشکل علیه شیء اخذه منه ثم قال قم لا اقام اللّه رجلیک و محا اسمه من الدّیوان و مولوی مبین لکهنوی در کتاب وسیلة النجاة گفته فی الصواعق

اخرج احمد ان رجلا سال معاویة عن مسئلة فقال اسأل عنها علیّا فهو اعلم فقال یا امیر المؤمنین جوابک فیها احبّ الیّ من جواب علی قال بئس ما قلت لقد کرهت رجلا کان رسول اللّه یغره بالعلم و لقد قال له انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبوة بعدی مقام اعتبار اولی الابصارست که معاویه با آن همه بغض و عناد و عداوت و لداد با افضل ائمّه امجاد علیهم السّلام الی یوم التناد حدیث منزلت را مثبت اعلمیت آن حضرت داند و آن را دلیل رد و انکار بر کسی که جواب معاویه را از جواب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دوست تر داشته گرداند و حضرات اهل سنت آن را چنان بی وقع و کم منزله سازند که دلالت آن بر محض خلافت جزئیه منقطعه که مستلزم استحقاق امامت کبری نیست و مثل آن

ص:800

بلکه افضل از آن بزعم ابن تیمیه بآحاد صحابه حاصل شده مقصور گردانند بلکه آن را دلیل نفی خلافت از آن حضرت پندارند بلکه اعور آن را دلیل عیب و نقص عظیم گرداند و نیز سلب استحقاق خلافت از آن حضرت بآن ثابت سازد و ذکر آن را خلاف عقل و دانش گمان برد کاش این حضرات اگر از خدا و رسول شرمی نداشتند از مخالفت معاویه و ابن خطّاب حساب بر می داشتند و هر گاه اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از حدیث منزلت ثابت شد افضلیت آن حضرت بالبداهة متحقق گردید که اعلم و افضل است کما هو ظاهر جدّا و ستطلع علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی و افضل متعین است برای خلافت کما سبق فی المنهج الاول بیانه بالدلائل القاطعة و اعتراف ائمّة السنیة کوالد المخاطب و غیره و اگر کسی توهم کند کند غرض معاویه اثبات اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از خودست نه اثبات اعلمیت از کل اصحاب تا اعلمیت آن حضرت از شیخین لازم آید پس این توهم صریح البطلان و کمال سخیف آن واضح و عیانست زیرا که حدیث منزلت دلالت بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از معاویه بلکه کائنا من کان نمی تواند کرد مگر بدلالت آن بر افضلیت از کل امت زیرا که اثبات اعلمیت آن حضرت از معاویه بحدیث منزلت موقوف بر آنست که اثبات منزلت هارون علیه السّلام را برای آن حضرت دلیل اعلمیت آن حضرت گردانند که چون حضرت هارون علیه السّلام اعلم بود می باید که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام هم اعلم باشد و ظاهرست که حضرت هارون علیه السّلام از جمیع امت حضرت موسی علیه السّلام اعلم بوده پس جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم از جمیع امت اعلم باشد نه از معاویه تنها و علاوه برین معاویه اعلمیت جناب امیر المؤمنین ع از عمر بصراحت تمام بیان کرده که سؤال عمر و اخذ او از آن حضرت و رجوع در مشکلات بحلاّل مشکلات ثابت ساخته و فیه کفایة لاهل الدرایة و نیز کسی توهم نکند که ذکر معاویه حدیث منزلت را بخطاب این شخص که جواب معاویه را دوست تر از جواب حضرت امیر المؤمنین

ص:801

علیه السّلام داشته برای اثبات محض فضیلت است نه برای اثبات اعلمیت چه این تاویل مکابره صریحه و تحریف واضحست که اگر این حدیث دلالت بر اعلمیت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نمی کرد ربطی بمقام که اثبات اعلمیت است نمی داشت و آن شخص را که معاویه ردّ بر او کرده می رسید که معاویه را ملزم کند و بگوید که این حدیث مثبت اعلمیت آن حضرت نیست بلکه مفاد آن نیست مگر حصول خلافت ناقصه که اضعف و اوهن از استخلافات آحاد صحابه است کما تفوّه به ابن تیمیّة بلکه معاذ اللّه نافی خلافت آن حضرت است کما تفوه به الرازی و المخاطب و غیرهما بلکه معاذ اللّه دلیل عیب و نقص عظیم است کما تفوه به الاعور پس آن را چرا در بین دو دلیل اعلمیت آن حضرت آوردی و چسان بمقام انکار بر دوست تر داشتن جواب تو از جواب آن حضرت متشبث بآن شدی

دلیل هجدهم دانستن معاویه حدیث منزلت را موجب نصرت و اطاعت امیر المؤمنین

دلیل هجدهم آنکه ابو المظفر یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی در کتاب تذکره خواصّ الامّه در ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و امّا السنة فاخبار فنبدأ منها بما

ثبت فی الصحیح و المشاهیر من الآثار حدیث فی اخاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی کرّم اللّه وجهه قال احمد فی المسند و قد تقدم اسناده حدثنا محمّد بن جعفر ثنا شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد عن ابیه سعد بن أبی وقاص قال خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا فی غزاة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلّفنی فی النساء و الصبیان فقال أ لا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی و اخرجاه فی الصحیحین و لمسلّم عن عامر بن سعد بن ابیّ وقاص قال امر معاویة بن أبی سفیان سعدا و قال له ما منعک ان تسبّ ابا تراب فقال سعد اما ما ذکرت ثلثا سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قالهن له فلن اسبّه ابدا لان یکون لی واحدة منهنّ احبّ الیّ من حمر النّعم و ذکر منها حدیث الرّایة کما سیجیء الثانیة

لما نزلت فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ الآیة دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا و قال صلّی اللّه

ص:802

علیه و سلّم اللّهمّ هؤلاء اهلی الثالثة سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و قد خلّفه فی بعض مغازیه فقال یا رسول اللّه ترکتنی مع النّساء و الصّبیان فقال صلی اللّه علیه و سلّم الا ترضی و ذکر الحدیث و قد ذکر المسعودی فی کتاب مروج الذهب و معادن الجوهر أن سعدا لمّا قال لمعویة هذه المقالة قال له معاویة ما کنت عندی الام منک الان فالاّ نصرته و لم قعدت عن بیعته و کان سعد قد تخلّف عن بیعة علیّ ثمّ قال معاویة اما انی لو سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما سمعت فی علی بن أبی طالب لکنت له خادما ما عشت و اصل عبارت علی بن الحسین المسعودی که سبط ابن الجوزی حاصل آن ذکر کرده در کتاب مروج الذهب این است

حدّث ابو جعفر محمد بن جریر الطبری عن محمد بن حمید الرازی عن أبی مجاهد عن محمّد بن اسحاق عن بن أبی نجیح قال لما حجّ معاویة طاف بالبیت و معه سعد فلمّا فرغ انصرف معاویة الی دار الندوة فاجلسه معه الی سریره و وقع معاویة فی علی و شرع فی سبّه فزحف سعد ثم قال اجلستنی معک علی سریرک ثم شرعت فی سب علیّ و اللّه لان یکون فی خصلة واحدة من خصال کانت لعلی احبّ الیّ من ان یکون لی ما طلعت علیه الشّمس و اللّه لان اکون صهر الرسول صلّی اللّه علیه و سلّم لی من الولد ما لعلی احبّ الیّ من ان یکون لی ما طلعت علیه الشمس و اللّه لان یکون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لی ما قال له یوم خیبر لاعطینّ الرایة غدا رجلا یحبه اللّه و رسوله و یحبّ اللّه و رسوله لیس بفرار یفتح اللّه علی یدیه احبّ الی من ان یکون لی ما طلعت علیه الشمس و اللّه لان یکون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لی ما قال فی غزوة تبوک الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی احبّ الیّ من ان یکون لی ما طلعت علیه الشمس و ایم اللّه لا دخلت لک دارا ما بقیت و نهض و وجدت

ص:803

فی وجه آخر من الروایات و ذلک فی کتاب علی بن محمد بن سلیمان النوفلی فی الاخبار عن ابن عائشة و غیره ان سعد الما قال هذه المقالة لمعاویة نهض لیقوم ضرط له معاویة و قال له اقعد لما تسمع جواب ما قلت ما کنت عندی قطّ الأم منک الان فهلاّ نصرته و لم قعدت عن بیعته فانی لو سمعت من النبی صلی اللّه علیه و سلّم مثل الذی سمعت فیه لکنت جادما لعلی ما عشت فقال سعد و اللّه انّی لا حقّ بموضعک فقال معاویة یابی علیک بنو عذرة و کان سعد فیما یقال لرجل من بنی عذرة ازین عبارت ظاهرست که معاویة بن أبی سفیان حدیث منزلت و خیبر را از موجبات نصرت و خدمت و اطاعت و مواقع تخلف و مخالفت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دانسته و سعد را بسبب ترک نصرت آن حضرت و تخلف از آن جناب بعد سماع حدیث منزلت و حدیث خیبر مستحق غایت طعن و ملام و تارک عمل بر ارشاد حضرت سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السّلام گردانیده و نهایت استخفاف و اهانت آن معدن فضل و جلالت بایقاع ضراط برای ان سالک صراط خبط و اختباط نموده و پر ظاهرست که اگر حدیث منزلت و حدیث خیبر مثبت وجوب اطاعت و عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی بود بر سعد لوم و ملام بسبب ترک نصرت و خدمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و تخلف از آن حضرت متوجه نمی شد و لزوم خدمت آن حضرت مدت حیات و محظوریت تخلف از آن حضرت و لزوم نصرت آن حضرت بسبب حدیث منزلت و خیبر ثابت نمی شود مگر بدلالت آن بر وجوب اتباع جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و عصمت آن حضرت از عثار و زلل و برائت از خطا و خطل

دلیل نوزدهم تشبیه اروی بنت عم رسالتمأب حضرت امیر المؤمنین را به حضرت هارون در مظلومیت به سبب تقدم اغیار بر آن حضرت

دلیل نوزدهم آنکه روی بنت الحارث بن عبد المطلب که از صحابیات مکرمات و مخدرات معظّمات و بنت عم سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات و التسلیمات بوده چنانچه علاّمه ابن حجر عسقلانی در اصابه تمییز الصحابة گفته و روی بنت الحارث بن عبد المطلب الهاشمیة والدة المطلب بن أبی وداعة السهی ذکرها ابن سعد فی الصحابیات

ص:804

فی باب بنات عم النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و قال أمّها غزیة بنت قیس بن طریف من بنی الحارث بن فهر بن مالک قال و ولدت لابی وداعة المطّلب و ابا سفیان و أم جمیل و أم حکیم و الربعة روزی نزد معاویه آمد و ظلم و عدوان و جور و طغیان آن امام اهل شنان بیان فرمود بلکه از ادنی باعلی ترقی ساخت و پرده از روی کار برانداخت و جور و ظلم و حیف و ستم حضرات ثلاثه و کوشش و کشش ایشان در اطفاء انوار سنیه ذرّیّة نبویه و جد و جهد ایشان در استیصال اغصان دوحه علیه علویه و مسارعت و مسابقت شان در غصب حقوق و مبالغه و انهماک شان در عصیان و عقوق و مقهور ساختن اهلبیت کرام علیهم السّلام و تحصیل مشابهت تمام به گوساله پرستان لئام عیان نمود و ظاهر فرمود که اهلبیت کرام علیهم السّلام و اتباع شان بمنزله بنی اسرائیل در آل فرعون بودند و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون از موسی بود و معاویه بسبب بزوغ شمس تابان صحت بیان اروی ارواها اللّه بنمیر ریاض الجنان و حفّها بسوابغ الرحمة و الرضوان مهر سکوت بر لب زد و با وصف کمال رسوای برملا چاره جز اعراض ندید و بمزید دها کار بند شده از زیادت ظهور عار و شنار و اقتضاح و صفار اندیشید و پا در دامن عجز و صموت کشید لیکن عمرو بن العاص فاقد الاخلاص از کمال وقاحت و رقاعت و مزید سلاطت و جلاعت تیغ زبان خسارت ترجمان بر کشید و مرتکب سب و شتم آن صحابیه جلیله و خاتون عفیفه که بنت عم سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السّلام بوده گردید و از عذاب و عقاب الهی و ایذای روح اقدس جناب رسالت پنای صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نترسید و تحقیقات اهل سنت را در تعظیم و تبجیل صحابه و صحابیات و لوم و ملام ایشان بر طاعنین این جماعت والا صفات بخاطر نیاورد و آل معظّمه را بضلال و ذهاب عقل کر خودش گرفتار بآن بود نسبت داد و خود را بچنین سوء ادب در مقام عالی درکات جحیم فرانهاد و چون حضرت اروی چنین یاوه گوی آن سلیط اللسان و هرزه چانگی آن

ص:805

خلیع الغدار بی ایقان شنید بتخجیل و تفضیح و اسکات و تقبیح او پرداخت و پاداش جسارت شنیعه او در کنار او بزودی هر چه تمامتر انداخت یعنی بخطاب او بیان ساخت که مادر او مشهورترین زنان زانیه و ارزان ترین ایشان از روی اجرت بود و او را پنج کس از قریش ادعا کردند و هر کس از ایشان می گفت که او پسر منست پس مادرش را ازین حال پرسیدند بجواب آن چنین در غرر بمثقب بیان سفت که همه ایشان بخدمت او پرداخته اند و هر کس را شبیه تر باین مولود به بینید بآن کس او را ملحق سازید پس عاص را شبیه تر باو یافتند و باو ملحق ساختند آخر کار عمرو بن العاص عاجز و رسوا و ذلیل گردید و بسوراخ سکوت و خاموشی خزید و چاره کار بسبب مزید عجز و اضطرار جز اعراض از ستیز و پیکار ندید و نادم و شرمسار و خجل و ساکت و صامت و منفعل و مثل خر در کل فروماند و معاویه که خلیفه بر حق و امام صدق سنیان است و ابن حجر مکی در رساله تطهیر اللسان مناقب عظیمه و محامد فخیمه برای او ثابت کرده کمال اسلام و ایقان و نهایت حسن اعتقاد و عرفان خود فراروی ارباب ایمان نهاده نیز انکار کلام اروی نتوانست نمود بلکه لب بمعذرت واگشود و عفا اللّه عما سلف که مثبت دعوی است و خواند و دامن از لجاج و مکابره و مجادله افشاند ابو عمر احمد بن محمد بن عبد ربه بن حبیب بن جدیر بن سالم اندلسی که فضائل و مناقب جلیله و مدائح و محامد جمیله او از ملاحظه کتاب الاکمال تصنیف عدیم المثال ابو نصر علی بن ماکولا و وفیات الأعیان ابن خلکان و کتاب العبر فی خبر من غبر تصنیف ذهبی و مختصر فی اخبار البشر تصنیف ابو الفداء اسماعیل بن علی و تتمة المختصر عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد یافعی و بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة تصنیف جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی و مدینة العلوم ازنیقی و غیر آن ظاهر و باهرست و ابو العباس احمد بن محمد المقری که جلالت و نبالت و ریاست و امامت و حذاقت او مشهورست و فضائل و محامد او از ریحانة الباء شیخ احمد بن محمد بن عمر قاضی القضاة ملقب بشهاب الدین الخفاجی المصری

ص:806

و خلاصة الاثر محمد بن فضل اللّه بن محب اللّه المحبی و تصنیف العقود السنیه تصنیف رضی الدین بن محمد بن علی بن حیدر واضح است در نفح الطیب عن غصن الاندلس الطیب گفته قال یعنی لسان الدین فی ترجمة صاحب العقد الفقیه العالم أبی عمر احمد بن عبد ربه عالم ساد بالعلم و رأس و اقتبس به من الحظوة ما اقتبس و شهر بالاندلس حتی سار الی المشرق ذکره و استطار بشرر الذکاء فکره و کانت له عنایة بالعلم و ثقة و روایة له متّسقة و اما الادب فهو حجّته و به غمرت الافهام لجّته مع صیانة و ورع و دیانة ورد ماءها فکرع و له التالیف المشهور سمّاه بالعقد و حماه عن عثرات النقد لانه ابرزه مثقف القناة مرهف الشباة تقصر عنه ثواقب الالباب و تبصر السحر منه فی کل باب و له شعر انتهی منتهاه و تجاور سماک الاحسان و سماه الخ در کتاب العقد الفرید که بعنایت ربّ مجید و منعم حمید بعد جهد جهید و کدّ شدید و تفحص مدید نسخه آن بدست عبد عمید آمده و حسب تصریح ابن خلکان در وفیات و تصریح ازنیقی در مدینة العلوم از کتب ممتعه است و حسب تصریح ابو الفداء در مختصر و تصریح ابن الوردی در تتمة المختصر از کتب نفیسه است و حسب افاده لسان الدین وزیر تالیف مشهورست که محفوظ ساخته آن را از عثرات نقد و ظاهر ساخته آن را در حالی که مثقف القناة مرهف الشباة است و قاصر می شود از آن ثواقب الباب و می بیند از آن سحر در هر باب و ابن خلکان در وفیات الأعیان و یوسف بن محمد البلوی در الف باو ابو الفضل جعفر بن ثعلب در کتاب الامتاع باحکام السماع و عبد الرحمن بن محمد در کتاب العبر و دیوان المبتدأ و الخبر و عبد العزیز بن عمر بن محمد بن محمد بن محمد بن عبد اللّه بن فهد در غایة المرام باخبار سلطنة البلد الحرام و اسماعیل بن محمد الیمنی در رساله تحلیل سماع تمسک بمضامین آن می نمایند و در اول نسخه آن که در مصر مطبوع شده این عبارت مکتوب است فی نسخة الشیخ عبد العزیز محاسن رحمه اللّه

ص:807

المشهورة بالصّحة و الضبط المعوّل علیها فی الغالب فی الجمع و التصحیح بسم الله الرحمن الرحیم سبحان من بهرت جواهر حکمته العقول و تنزّهت صفات جلاله عن المعقول مرج البحرین یلتقیان یخرج منهما اللؤلؤ و المرجان و الصلوة و السّلام علی واسطة عقد النبیّین و جوهر نظام المرسلین و علی آله و صحبه و تابعیه و حزبه ما نثرت قطرات المزن دررا فی البحور و انتظمت الیواقیت عقودا فی نحو و الحور و بعد فیقول ذو العمل الوجیز الفقیر الی مولاه عبد العزیز طالعت من کتب الادب عدّة قطعت فیها من الزمان مدّة و لم ازل ابحث عن کلّ کتاب منها لم اره لکی انظر مخبره إذا سمعت خبره حتّی انبأنی ذو رای سدید عن کتاب العقد الفرید تالیف الامام احمد بن عبد ربّه فلم اقصر فی طلبه لأفوز بجوزه او کتبه فلمّا نظرت انوار فرائده تلوح فی سلک نظمه علمت ان کلّ مسمّی له نصیب بن اسمه فعند ذلک شمّرت عن ساعد جدی و اشتغلت بنقله لیکون ذخیرة عندی و لمّا ساعدت الاقدار علی نیل المرام و منّ اللّه تعالی من جزیل انعامه بالتمام دو بیت نادانی الحظّ نعم ما قد حزتا من عقد جواهر به قد فزنا فاخترت الی نظامه فهرستا قد البس من سنا حلاه دستا و رتبته فی الرسم علی هذا الاسلوب لیتخیر الطالب من ابوابه و انواعه المطلوب و للّه الحمد علی الکمال و نسأله حسن الختام عند المآل امین را و خود ابن عبد ربه در اول آن گفته و بعد فان اهل کلّ طبقة و جهابذة کلّ امّة قد تکلّموا فی الادب و تفلسفوا فی العلوم علی کلّ لسان و مع کلّ زمان و ان کلّ متکلّم منهم قد استفرغ غایته و بذل مجهوده فی اختصار بدیع معانی المتقدمین و اختیار جواهر الفاظ السالفین و اکثروا فی ذلک حتی احتاج المختصر منها الی اختصار و المتخیّر الی اختیار ثم انّی رأیت آخر کلّ طبقة و واضعی کلّ حکمة

ص:808

و مؤلّفی کلّ ادب اعذب الفاظا و اسهل بنیة و احکم مذهبا و اوضح طریقة من الاوّل لانه ناقض متعقّب و الاوّل باد متقدم فلینظر الناظر الی الاوضاع المحکمة و الکتب المترجمة بعین انصاف ثم یجعل عقله حکما عادلا قاطعا فعند ذلک یعلم انها شجرة باسقة الفرع طیبة المنبت زکیة التربة یانعة الثمرة فمن اخذ بنصیبه منها کان علی ارث من النبوة و منهاج من الحکمة لا یستوحش صاحبه و لا یضل من تمسّک به و قد الّفت هذا الکتاب و تخیرت جواهره من متخیّر جواهر الآداب و محصول جوامع البیان فکان جوهر الجوهر و لباب الباب و انما لی فیه تالیف الاختیار و حسن الاختصار و فرش لدور کل کتاب و ما سواه فمأخوذ من افواه العلماء و ماثور عن الحکماء و الادباء و اختیار الکلام اصعب من تالیفه و قد قالوا اختیار الرجل وافد عقله الخ می فرماید وفود أروی بنت عبد المطلب علی معاویة رحمه اللّه العبّاس بن بکّار قال حدّثنی عبد اللّه بن سلیمان المدنی و ابو بکر الهذلی ان روی بنت الحرث بن عبد المطلب دخلت علی معاویة و هی عجوز کبیرة فلمّا رآها معاویة قال مرحبا بک و اهلا یا خالة فکیف کنت بعدنا فقالت یا ابن اخی لقد کفرت ید النّعمة و اسأت لابن عمّک الصحبة و تسمّیت بغیر اسمک و اخذت غیر حقّک من غیر دین کان منک و لا من آبائک و لا سابقة فی الاسلام بعد ان کفرتم برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فاتعس اللّه منکم الجدود و اضرع منکم الخدود و ردّ الحقّ الی اهله و لو کره المشرکون و کانت کلمتنا هی العلیاء و نبیّا صلّی اللّه علیه و سلّم هو المنصور فولیتم علینا من بعده و تحتجّون بقرابتکم من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و نحن اقرب إلیه منکم و اولی بهذا الامر فکنّا فیکم بمنزلة بنی اسرائیل فی آل فرعون و کان علی بن

ص:809

أبی طالب بعد نبیّنا بمنزلة هارون من موسی فغایتنا الجنّة و غایتکم النّار فقال لها عمرو بن العاص کفّی ایتها العجوز الضالّة و اقصری عن قولک مع ذهاب عقلک إذ لا تجوز شهادتک وحدک فقالت له و انت یا بن النابغة تتکلم و أمّک کانت اشهر بغی بمکة و آخذهن للاجرة و ادّعاک خمسة نفر من قریش فسئلت امک عنهم فقالت کلّهم اتانی فانظروا شبههم به فالحقوه به فغلب علیک شبه العاص بن وائل فلحقت به فقال مروان کفّی ایّتها العجوز و اقصری لما جئت له فقالت و انت ایضا یا ابن الزرقاء تتکلم ثم التفتت الی معاویة فقالت و اللّه ما جرّأ علیّ هؤلاء غیرک فانّ أمّک القائلة فی قتل حمزة نحن جزیناکم بیوم بدر و الحرب بعد الحرب ذات سعر*ما کان لی فی عتبة من صبر و شکر وحشی علیّ دهری حتّی ترمّ أعظمی فی قبری فاجابتها بنت عمّی و هی تقول خزیت فی بدر و بعد بدر یا ابنة جبّار عظیم الکفر فقال معاویة عفا اللّه عما سلف یا خالة هائی حاجتک فقالت ما لی إلیک حاجة و خرجت عنه انتهی ما فی العقد و علاّمه اسماعیل بن علی المشتهر بابی الفداء که حائز انواع فضل و علا و حاوی اقسام شرف و سنا و از مشاهیر اساطین جلیل الثنا و اعاظم سلاطین جمیل النبهاست و محامد و ماثر جلیله و مکارم و مفاخر اثیله او بر ناظر طبقات الشافعیه اسنوی و تتمة المختصر عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی و روض المناظر محمد بن محمد بن شحنه و فوات الوفیات محمد بن شاکر بن احمد الخازن و طبقات شافعیه ابو بکر اسدی و درر کامنه ابن حجر عسقلانی و غیر آن مخفی و مستتر نیست در کتاب المختصر فی اخبار البشر که نسخه قلمیه آن در کتب خانه حرم مدینه منوّره دیدم و مطالب عدیده از آن برچیدم و درین اوان برکت چشمان بنسخه مطبوعه آن نیز وارسیدم و در اوّل آن مذکورست اما بعد قال الفقیر الی اللّه تعالی سیّدنا و مولانا السّلطان الملک المویّد عماد الدّین ابو الفداء اسماعیل بن الملک الافضل نور اللّه

ص:810

أبی الحسن علی بن السلطان الملک المظفّر تقی الدّین أبی الفتح محمود بن السّلطان الملک المنصور ناصر الدین أبی المغالی محمد بن السّلطان الملک المظفر تقی الدین أبی الخطّاب عمر بن شاهان شاه بن ایّوب لا زالت علومه مشهورة فی المغارب و المشارق و رأفته شاملة لکافة الخلائق و اعزّ اللّه اللّه انصاره و ضاعف جلاله انّه سنح لی ان اورد فی کتابی هذا شیئا من التواریخ القدیمة و الاسلامیّة یکون تذکرة تغنینی عن مراجعة الکتب المطولة و اخترته و اختصرته من الکامل تالیف الشیخ عزّ الدین علی المعروف بابن الاثیر الجزری و هو تاریخ ذکر فیه ابتداء الزّمان الی سنة ثمان و عشرین و ستمائة و هو نحو ثلثة عشر مجلّدا و من تجارب الامم لابی علی احمد بن مسکویه و من تاریخ ابن عیسی احمد بن علی المنجم المسمّی بکتاب البیان عن تاریخ سنی زمان العالم علی سبیل الحجة و البرهان ذکر فیه التواریخ القدیمة و هو مجلّد لطیف و من التاریخ المظفّری للقاضی شهاب الدین ابن أبی الدّم الحموی و هو تاریخ یختصّ بالملة الاسلامیة فی نحو ستة مجلّدات و من تاریخ القاضی شمس الدین ابن خلکان المسمّی بوفیات الأعیان رتّبه علی الحروف و هو نحو اربعة مجلدات و من تاریخ الیمن للفقیه عمارة و هو مجلّد لطیف و من تاریخ القیروان المسمی بالجمع و البیان للصنهاجی لابن أبی منصور و هو نحو اربعة مجلّدات و من تاریخ علی بن موسی بن محمد بن عبد الملک بن سعید المغربی الاندلسی المسمی کتاب لذة الاحلام فی تاریخ امم الاعجام و هو نحو مجلدین و من کتاب ابن سعید المذکور المسمی بالمغرب فی اخبار اهل المغرب و هو نحو خمسة عشر مجلّدا و من مفرّج الکروب فی اخبار بنی ایّوب للقاضی جمال الدّین بن واصل و هو نحو ثلثة مجلدات و من تاریخ حمزة الاصفهانی و هو مجلّد لطیف و من تاریخ خلاط تالیف شرف بن أبی المطهر الانصاری

ص:811

و من سفر قضاة بنی اسرائیل و سفر ملوکهم من اصل الکتب الاربعة و العشرین الثابتة عند الیهود بالتواتر و الّفت التواریخ القدیمة من هذا الکتاب علی مقدمة و فصول خمسة و اما التواریخ الاسلامیة فرتّبتها علی السنین حسب تالیف الکامل لابن الاثیر و لمّا تکامل هذا الکتاب سمّیته المختصر فی اخبار البشر و ابن الوردی هم مدائح عظیمه و مناقب فخیمه برای آن یاد کرده حیث قال فی تتمة المختصر و بعد فیقول الفقیر المعترف بالتقصیر عمر بن المظفّر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس الوردی المعرّی الشافعی انجح اللّه مسعاه و اصلح له امر آخرته و دنیاه انّی رأیت المختصر فی اخبار البشر تالیف مولانا السلطان الملک المؤید صاحب حماة قدّس اللّه سره و اکرم مثواه من الکتب التی لا یقع مثلها و لا یسع جلها فانّه اختاره من التواریخ التی لا تجتمع الاّ للملوک و نظمه فی سلوک الحسن بحسن السلوک فانجلی کالعروس التی حسنها المغرب و جمالها الکامل و ثغرها العقد و ضراتها الدّول المنقطعة و خیالها لذّة الاحلام و لفظها المنتظم و خدّها ابن أبی الدّم و محبّتها تجارب الامم و حسّادها بنو اسرائیل و نظرها مفرّج الکروب و دلالها وفیات الأعیان و وصلها الاغانی و قرها مروج الذهب و عطرها من الیمن و ذکرها مجاوز فی المشرق اصبهان و فی المغرب القیروان و فصاحتها البیان و وجهها مرآة الزّمان رتّبه رحمه اللّه تعالی ترتیبا رفع به اسماعیل القواعد من البیت الایّوبی و شیّد و ضمّنه کنوزا و هل یعجز عن الکنوز من هو ملک مؤید فاختصرته فی نحو ثلثیه اختصارا زاده حسنا و تکفّل بوجازة اللّفظ و کمال المعنی اقمت به اعرابه و ذلّلت صعابه و نمقته بیانا و الحقته اعیانا و کللت حلّته بجواهر و کملت روضته بازاهر و اودعته شیئا من نظمی و نثری و رحوت دعوة صالحة عند ذکری و حذفت منه ما حذفه اسلم و قلت فی اوّل ما زدته قلت و فی آخره و اللّه اعلم و مصطفی ابن عبد اللّه قسطنطینی

ص:812

در کشف الظنون در ذکر آن گفته المختصر فی اخبار البشر فی مجلدین للملک المؤید اسماعیل بن علی الایوبی المعروف بصاحب حماة المتوفی سنة 732 اثنتین و ثلثین و سبعمائة اوله الحمد للّه الذی حکم الاعمار بالآجال الخ اورد فیه اشیاء من التواریخ القدیمة و الاسلامیة لتکون تذکرة و مغنیة عن مراجعة الکتب المطوّلة و اختصره من الکامل و غیره من نحو عشرین مجلدا و رتب التواریخ القدیمة علی مقدمة و خمسة فصول و التواریخ الاسلامیة علی السنین حسب تالیف الکامل می فرماید و مما یحکی عن حلمه أی معاویة من تاریخ القاضی جمال الدین بن واصل ان اروی بنت الحارث بن عبد المطلب بن هاشم دخلت علی معاویة و هی عجوز کبیرة فقال لها معاویة مرحبا بک یا خالة کیف انت فقالت بخیر یا بن اختی لقد کفرت النّعمة و اسأت لابن عمّک الصحبة و تسمّیت بغیر اسمک و اخذت غیر حقک و کنا اهل البیت اعظم النّاس فی هذا الدین بلاء حتی قبض اللّه نبیّه مشکورا سعیه مرفوعا منزلته فوثبت علینا بعده بنو تیم و عدی و أمیّة فابتزّونا حقّنا و ولیتم علینا و کنا فیکم بمنزلة بنی اسرائیل فی آل فرعون و کان علی بن أبی طالب بعد نبینا بمنزلة هارون من موسی فقال لها عمرو بن العاص کفّی ایّتها العجوز الضالة و اقصری عن قولک مع ذهاب عقلک فقالت و انت یا ابن النابغة تتکلّم و أمّک کانت اشهر بغیّ بمکة و ارخصهن اجرة و ادّعاک خمسة من قریش فسئلت أمّک عنهم فقالت کلهم اتانی فانظروا شبههم به فالحقوه به فغلب علیک شبه العاص بن وائل فالحقوک به فقال لها معاویة عفا اللّه عما سلف هاتی حاجتک فقالت ارید الفی دینار لاشتری بها عینا فوّارة فی ارض خوّارة تکون لفقراء بنی الحارث بن عبد المطلب و الفی دینار اخری ازوج بها فقراء بنی الحارث و الفی دینار اخری استعین بها علی شدة الزّمان فامر لها معاویة بستة آلاف دینار فقبضتها و انصرفت

ص:813

انتهی ما فی المختصر لابی الفداء و قاضی محبّ الدّین ابو الولید محمد بن محمد بن محمود الحلبی المعروف بابن الشحنة الحلبی که نبذی از فضائل فاخره و مناقب زاهره و مدائح باهره او محمد بن عبد الرحمن سخاوی در ضوء لامع بیان کرده حیث قال محمد بن محمد بن محمد بن محمود بن غازی بن ایّوب بن محمود بی الختلو المحب ابو الولید الحلبی الحنفی القاضی ابنه المحب محمد قریبا و یعرف کسلفه بابن الشحنة و زاد المقریزی فی نسبته محمدا رابعا غلطا ولد سنة تسع و اربعین و سبعمائة بحلب و نشأ بها فی کنف ابیه فحفظ القرآن و کتبا و اخذ عن شیوخ بلده و القادمین إلیها و ارتحل فی حیاة ابیه لدمشق و القاهرة فاخذ عن مشایخهما و ما علمت من شیوخه سوی السید عبد اللّه فقد اثبته البرهان الحلبی بل قال ولده ان ابن منصور و الانفی إذ ناله فی الافتاء و التدریس قبل ان یلتحی ولد بعد مضی سنة من وفاة والده ارتحل الی القاهرة ایضا و نزل بالصرغتمشیة فاشتهرت فضائله بحیث عیّنه اکمل الدّین و سراج الدین لقضاء بلده و اثنیا علیه فولاّه ایاه الاشرف شعبان و ذلک فی سنة ثمان و سبعین عوضا عن الجمال ابراهیم بن العدیم الی ان قال السخاوی و ذکره ابن خطیب الناصریة فقال شیخنا و شیخ الاسلام کان انسانا حسنا عاقلا دمث الاخلاق حلو النادرة عالی الهمة اماما عالما فاضلا ذکیّا له الادب الجیّد و النظم و النثر الفائقان و الید الطولی فی جمیع العلوم قرأت علیه طرفا من المعانی و البیان و حضرت عنده کثیرا و کانت بیننا صحبة اکیدة و صنّف فی الفقه و التفسیر و علوم شتی و اورد قصیدة ابن زریق المشار إلیها و قال البرهان الحلبی من بیوت الحلبین مهر فی الفقه و الادب و الفرائض مع جودة الکتابة و لطف المحاضرة و حسن الشکالة یتوقّد ذکاء و له تصانیف لطاف و قال المقریزی فی عقوده انه افتی و درس بحلب و دمشق و القاهرة

ص:814

و کان یحب الحدیث و اهله و لقد قام مقاما عجز اقرانه عنه و تعجب اهل زمانه منه و ساق جوابه لتیمور المقدم و غیره و کان المجلس له بحیث اوصی جماعته به و بالشرف الانصاری و اصحابهما و فی ایراد ذلک طول و قال ولده انه الّف فی التفسیر و شرح الکشاف و لم یکملهما و الّف لاجلی فی الفقه مختصرا فی غایة القصر محتویا علی ما لم تحتو علیه المطوّلات جعله ضوابط و مستثنیات فعدم منه فی بعض الاسفار و اختصر منظومة النسفی فی الف بیت مع زیادة مذهب احمد و نظم الف بیت فی عشرة علوم الی غیر ذلک فی الفقه و الاصول و التفسیر و عامة العلوم قال و حاصل الامر فیه انّه کان منفردا بالریاسة علما و عملا فی بلده و عصره و غرّة فی جبهة دهره ولی قضاء حلب و دمشق و القاهرة ثم قضاء الشام کله و قدم حلب فقدّرت وفاته بها و سلّم له فی علومه الباهرة و بحوثه النیرة الظاهرة و انتهی امره الی ترک التقلید بل کان یجتهد فی مذهب امامه و یخرّج علی اصوله و قواعده و یختار اقوالا یعمل بها و ذکر ان ممن اخذ عنه العز الحاضری و البدر بن سلامة بحلب و ابن قاضی شهبة و ابن الاذرعی بالشام و ابن الهمام و ابن التنسی و السفطی و ابن عبید اللّه بمصر و قرأت بخط آخرهم قرأ علیه بالقاهرة حین قدمها سنة ثلاث عشرة و لزوم دروسه الی سفره فی اواخر التی تلیها صحبة العسکر و قال ان الناصر قرّبه و استصحبه معه فاللّه اعلم بذلک کله و من تصانیفه ایضا اختصار تاریخ المؤید صاحب حماة مع التذییل علیه الی زمنه علی طریق الاختصار و سیرة نبویة و الرحلة القسریة بالدیار المصریة و قد اوردت فی ترجمته من ذیل قضاة مصر فوائد کثیرة من نظمه و نثره و مطارحات و حکایات و نیز در ذیل قضاة مصر تصنیف علاّمه سخاوی که نسخه آن مزین بخط مصنف

ص:815

در زمان سابق بدست اذلّ الخلائق افتاده بود بترجمه ابو الولید بن الشحنة مذکورست و ذکره العلامة ابن خطیب الناصریة فقال فیه شیخنا و شیخ الاسلام کان انسانا حسنا عاقلا و مث الاخلاق حلو النادرة عالی الهمّة اماما عالما فاضلا زکیّا له الادب الجیّد و النّظم و النثر الفائقان و الید الطولی فی جمیع العلوم قرأت علیه طرفا من المعانی و البیان و حضرت عنده کثیرا و کانت بیننا صحبة اکیدة و صنّف فی الفقه و التفسیر و علوم شتّی و اورد للجمال عبد اللّه بن محمد زریق المعری قصیدة امتدحه بها و قال البرهان الحلبیّ من بیوت الحلبیین مهر فی الفقه و الادب و الفرائض مع جودة الکتابة و لطف المحاضرة و حسن الشکالة یتوقد ذکار و له تصانیف لطاف و قال ولده انّه الّف فی التفسیر و شرح الکشاف و لم یکملهما و الف لاجلی فی الفقه مختصرا فی غایة القصر محتویا علی ما لم تحتو علیه المطولات جعله ضوابط و مستثنیات فعدم منه فی بعض الاسفار و اختصر منظومة النسفی فی الف بیت مع زیادة مذهب احمد و نظم الف بیت فی عشرة علوم الی غیر ذلک فی الفقه و الاصول فی التفسیر و عامة العلوم قال و حاصل الامر فیه انّه کان منفردا بالریاسة علما و عملا فی بلده و عصره و غرّة فی جبهة دهره ولی قضاء حلب و دمشق و القاهرة ثم قضاء الشام کله قدم حلب فقدرت وفاته بها و سلّم له فی علومه الباهرة و بحوثه المنیرة الظاهرة و انتهی امره الی ترک التقلید بل کان مجتهدا فی مذهب امامه و یخرج علی اصوله و قواعده در کتاب روض المناظر فی علم الاوائل و الاواخر که بعنایت بعض اکابر نسخه عتیقه آن در زمان غابر بدست این قاصر عاثر آمده و در اوّل آن گفته و بعد فقد التمس منّی من طاعته من اجلّ المناصب و من هو لرایات السعادات ناصب قرة عین الزّمان و سبط مولانا السلطان احشم العلماء و السلاطین

ص:816

الملک المؤید عماد الدین البارع الشیم الجامع بین محاسن السیف و القلم الطیب الاصل العظیم القدر محمد بن موسی بن شهری نائب السلطنة الشریفة بقلعة حلب المحروسة جمّل اللّه بطلعته المواکب ممتطیا هام الکواکب شعر ما غنّت الورق علی اوراقها و اشتملت منها علی اطواقها ان اجمع له کتابا فی التاریخ وجیز الالفاظ و المبانی انیق الفحاوی و المعانی فاصغیت استماعا لمقاله و وجّهت رکاب همتی نحو سؤاله و امتثلت اشارته الشریفة التی طاعتها اجلّ وظیفة و شرعت فی جمع هذا الکتاب امتثالا لها حیث هی الصواب لان التاریخ باب حسن من العلم حسن التدبیر لمن طرقهما محصلین و جعلت له مفتاحا و خاتمة اما المفتاح و هو فی ابتداء خلق السموات و الارض و ما فیهما من عجائب خلق اللّه و اما المصراع الاول ففی مدة ما بین هبوط آدم علیه السّلام الی هجرة سیّدنا محمد صلّی اللّه علیه و سلّم و ما بینهما علی الارجح ستة آلاف سنة و مائتان و ست عشر سنة و نقصها المنجمون عن ذلک مائتی سنة و تسعا و اربعین سنة و اما المصراع الثانی فمنها الی آخر مدة یقدر اللّه ان نترجم عنها نذکر فیها مشاهیر الناس علی اصنافهم و اشتهر من الحوادث الغریبة فیهم و اما الخاتمة فهی مشتملة علی ما هو کالعیان مما یکون فی آخر الزمان و سمّیته روض المناظر فی علم الاوائل و الاواخر و اللّه المامول فی تحریره و اتمامه و حسن ترتیبه و جزالة انتظامه وَ ما تَوْفِیقِی إِلاّ بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون ذکر آن بابن نهج نموده روض المناظر فی علم الاوائل و الاواخر و هو تاریخ مشهور لابی الولید قاضی القضاة زین الدّین محمد بن الشهر بابن الشحنة الحلبی الحنفی المتوفی سنة 815 خمس عشرة و ثمانمائة

ص:817

و قال قد التمس منی عماد الدین محمد بن موسی النائب بمدینة حلب ان اجمع له کتابا فی التاریخ وجیز الالفاظ فاجبته و جعلت له مفتاحا و مصراعین و خاتمة الخ می فرماید و فی سنة ستین مات معاویة و کان عمره خمسا و سبعین سنة و کان یغلب حلمه علی ظلمه و کان ذا هیبة یحسن سیاسة الملک دخلت علیه اروی بنت الحارث بن عبد المطلب فقال لها مرحبا بک یا خالة کیف حالک فقالت بخیر یا ابن اختی لقد کفرت النّعمة و اسأت لابن عمّک الصحبة و تسمّیت بغیر اسمک و اخذت غیر حقّک و کنا اهل بیت اعظم النّاس فی هذا الدّین بلاء حتّی قبض اللّه نبیه مشکورا سعیه مرفوعا منزلته فوثبت علینا بعده بنو تیم و عدی و أمیّة فابتزونا حقّنا و ولیتم علینا فکنّا فیکم بمنزلة بنی اسرائیل فی آل فرعون و کان علی بن أبی طالب بعد نبینا صلّی اللّه علیه و سلّم بمنزلة هارون من موسی فقال لها عمرو بن العاص کفّی ایّتها العجوز الضالّة و اقصری عن قولک مع ذهاب عقلک فقالت و انت یا ابن الباغیة تتکلم و کانت أمّک اشهر بغی بمکة و ارخصهنّ اجرة و ادّعاک خمسة من قریش کل یقول هو ابنی فسئلت أمّک عن ذلک فقالت کلّهم اتونی فانظروا ایّهم اقرب شبها به و کان اقربهم شبها بک العاص بن وائل فالحقوک به فقال لها معاویة عفا اللّه عما سلف هاتی حاجتک فقالت ارید انفی دینار اشتری بها عینا فوارة فی ارض خوارة تکون لفقراء بنی عبد المطلب و الفی دینار اخری ازوج بها فقراء بنی الحارث و الفی دینار اخری استعین بها علی شدة الزّمان فاعطاها ستة آلاف دینار و انصرفت انتهی ملغی فی روض المناظر ازین حکایت سراسر نکایت و شکایت سراپا هدایت که جگر حضرات اهل سنت کما ینبغی می خراشد و نمک شور بر جراحات شان می پاشد

ص:818

واضحست که اروی بنت الحارث بمخاطبه معاویه ظلم و جور و اعتساف شیوخ ثلاثه و اتباع شان در اخذ خلافت و امارت از اهلبیت علیهم السّلام بتوضیح تمام و تبیین بالا کلام بیان فرموده و ایشان را مماثل اتباع فرعون الدّ الخصام و مشابه بعابدین عجل و گوساله پرستان لئام ساخته و تشبیه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را بحضرت هارون بر استحقاق آن جناب و تعین آن عالی قباب برای خلافت و امارت حمل کرده و مظلومیت و مقهوریت آن حضرت بمقهوریت حضرت هارون تشبیه داده که تصریح کرده که بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بنو تیم و بنی عدی و بنی امیّه بر ما برجستند و ابتزاز حق ما کردند و گردیدیم ما بمنزله بنی اسرائیل در آل فرعون و بود علی بن أبی طالب بعد نبیّ ما صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون از موسی و این نهایت صریحست در آنکه چنانچه بر حضرت هارون علیه السّلام اتباع فرعون و عابدین عجل غالب آمدند و اطاعت امر آن حضرت نکردند همچنین شیوخ ثلاثه و اتباع شان بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام غالب آمدند و آن حضرت و اهلبیت آن حضرت را مقهور و مغلوب ساختند و غصب حقوق شان نمودند پس ثابت شد که تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دلالت واضحه بر وقوع جور و ظلم و حیف بر آن حضرت از دست اتباع سامری و عجل این امت دارد و این تشبیه مثبت تعین خلافت برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و بطلان تصدّر و تقدّم اغیار بر آن حضرت است و مصدق بیان منیع البنیان حضرت اروی احادیث عدیده سرور انس و جان صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ما کرّ الجدیدان است چنانچه انشاء اللّه در ما بعد نبذی از آن مذکور خواهد شد در این مقام اکتفا بر یک روایت می رود پس باید دانست که در مسند احمد بن حنبل که فضائل و مناقب و محامد آن و نهایت اعتماد و اعتبار احادیث آن در ما بعد حسب افادات ائمّه سنّیه انشاء اللّه تعالی باثبات می رسانم مذکورست

عن أم الفضل

ص:819

بنت الحرث و هی أم ولد العبّاس اخت میمونة قالت اتیت النبیّ علیه السّلام فی مرضه فجعلت أبی فرفع راسه فقال ما یبکیک قالت خفنا علیک و لا ندری ما نلقی من النّاس بعدک یا رسول اللّه قال انتم المستضعفون بعدی ازین حدیث واضحست که أم فضل بنت الحارث بخدمت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاضر شد و گریه آغاز نهاد پس آن حضرت سر اقدس خود برداشت و از سبب گریه او استفسار ساخت أم الفضل عرض کرد که نمی دانیم چه چیز را ملاقات کنیم از مردم بعد تو أی رسول اللّه آن حضرت ارشاد فرمود که شما هستید مستضعفین بعد من یعنی مردم شما را ضعیف خواهند ساخت و اعلام جور و عدوان بر شما خواهند افراخت که نور اسلام و ایمان و سداد بظلمت داد و بیداد بر اهلبیت امجاد خواهند کاست چه ظاهرست که استضعاف أم الفضل و امثال او متحقق نمی شود مکر بر تقدیر جور خلفا در غصب و الا اگر خلفا بعد آن حضرت بر حق بودند وقوع استضعاف أم الفضل و دیگر اقارب آن حضرت بعد آن حضرت معنای ندارد و از طرائف امور و بدائع دهور آنست که بعض حضرات اهل سنت بمزید ادراک و شعور بر محض استدلال بر سلب خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بحدیث منزلت اکتفا نکرده و از دلالت صریحه آن بر حیف و جور متغلبین بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اعراض و اغماض آغاز نهاده چنان ظاهر کرده اند که تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحضرت هارون علیه السّلام دلالت دارد بر آنکه امت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر خطا نبود یعنی اصحاب در اخذ خلافت محق بودند فخر رازی در تفسیر مفاتیح الغیب در تفسیر قوله تعالی وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ یا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ الآیة مذکورست و ههنا دقیقة و هی ان الرافضة تمسّکوا

بقوله صلّی اللّه علیه و سلّم انت منّی بمنزلة هارون من موسی ثم ان هارون ما منعه التقیة فی مثل هذا الجمع العظیم بل صعد المنبر و صرّح بالحق و دعا النّاس

ص:820

الی متابعة نفسه و المنع من متابعة غیره فلو کانت امة محمد صلّی اللّه علیه و سلّم علی الخطاء لکان یجب ان یفعل علیّ مثل ما فعل هارون و ان یصعد المنبر من غیر تقیه و خوف و ان یقول فاتبعونی و اطیعونی و لما لم یفعل علمنا ان الامة کانوا علی الصوب و هر چند بطلان و رکاکت این تقریر و بطلان و فساد این تزویر بر ناقد بصیر و متامل خبیر روشن و مستنیر است و لکن از غرائب تاثیرات علو حق و مزید شمول الطاف الهی بحال اهل ایمان آنست که علاّمه نظام الدین نیسابوری که از اعاظم مفسرین و اجلّه متبحرین ائمّه سنیّه است این تمسک واهی و احتجاج باطل را رد کرده و تایید اهل حق صراحة و جهارا نموده چنانچه در غرائب القرآن در غائب الفرقان در تفسیر آیه کریمه مذکوره گفته قال اهل السّنّة ههنا ان الشیعة تمسکوا

بقوله صلّی اللّه علیه و سلّم انت منّی بمنزلة هارون من موسی ثم انّ هارون ما منعه التقیة فی مثل ذلک الجمع بل صعد المنبر و صرّح بالحق و دعا النّاس الی متابعته فلو کانت امّة محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم علی الخطاء لکان یجب علی علیّ کرم اللّه وجهه ان یفعل ما فعل هارون من غیر تقیّة و خوف و للشیعة ان یقولوا ان هارون صرّح بالحقّ و خاف فسکت و لهذا عاتبه موی بما عاتب فاعتذر بان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی و هکذا علیّ امتنع اوّلا من البیعة فلمّا آل الامر الی ما آل اعطاهم ما سئلوا و انّما قلت هذا علی سبیل البحث لا لاجل التعصب ازین عبارت ظاهرست که علاّمه نیشابوری تمسک اهل سنت را بحدیث منزلت بر نفی خطا از اصحاب و صیانت ایشان از ظلم و جور بر اهلبیت اطیاب و مخالفت امر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باطل دانسته و بردّ آن پرداخته و افاده کرده آنچه حاصلش آنست که برای شیعه است که بگویند که حضرت هارون علیه السّلام تصریح بحق نموده و خوف کرد پس سکوت ورزید و بهمین سبب عتاب کرد

ص:821

هارون را حضرت موسی علیهما السّلام بآنچه عتاب کرد پس اعتذار کرد حضرت هارون علیه السّلام به اینکه قوم استضعاف من کردند و قریب بود که بکشند مرا همچنین علی علیه السّلام امتناع کرد اوّلا از بیعت پس هر گاه آئل باشد امر بسوی آنچه آئل شد یعنی نوبت بجبر و قسر و تهدید و تخویف و مطالبه و تشدید رسید اعطا کرد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام طالبین بیعت را آنچه سؤال کردند انتهی محصّله و بیچاره نظام نیشابوری بعد ایراد این تقریر متین و جواب زرین بخوف لوم لائمین و تعنّت عاذلین و عناد متعصّبین و اعوجاج جاحدین عذری هم برای خود آغاز نهاده که از آن بهم بغایت متانت این تقریر واضحست یعنی ارشاد کرده که نگفتم این را مگر بر سبیل بحث نه بسبب تعصّب انتهی و ازین اعتراف صاف واضح شد که این تقریر عین احقاق حق و انصاف و مبرّا از شوائب تعصّب و اعتساف است فللّه الحمد و المنّة که بطلان مزعوم واهی حضرات اهل سنت بکمال ظهور و وضوح نمایان گردید که سخافت استدلال شان بمثابۀ رسیده که خود علاّمه نیشاپوری ردّ آن نموده و در ردّ آن خود را از تعصّب بری ساخته و ازین کلام نیشاپوری ظاهرست که امتناع جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از بیعت أبی بکر و وقوع ان بخوف و اضطرار امری است ثابت و متحقق انکار آن نتوان کرد چه اگر این معنی وهنی می داشت و بدرجه ثبوت و تحقق نمی رسید چگونه تشبث اهل حقّ بان جائز می شد حال آنکه جواز تمسّک بآن از تصریح نیشاپوری ثابت است و واضح که در احتجاج بان تعصب را مدخلی نیست و روایات ائمّه سنیه مثبت این معنی انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد لیکن در این جا بر یک روایت که از ان حصول استضعاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل استضعاف حضرت هارون ثابت گردد و گفتن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل حضرت هارون اِبْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی واضح شود ذکر می نمایم پس مخفی نماند که عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدینوری

ص:822

که بعد ملاحظه تاریخ بغداد احمد بن علی الخطیب البغدادی مختصر تاریخ بغداد از ابو علی یحیی بن عیسی بن جزله و انساب ابو سعد عبد الکریم بن محمد السمعانی و جامع الاصول و نهایة اللغة أبی السعادات مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری و تهذیب الاسماء یحیی بن شرف بن مزی النووی و وفیات الأعیان احمد بن محمد المعروف بابن خلکان و سیر النبلاء محمد بن احمد ذهبی و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد الیافعی و حسن المحاضره و بغیة الوعاة و مزهر جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی و تطهیر اللسان احمد بن محمد المعروف بابن حجر المکی و اتحاف النبلاء صدیق حسن خان معاصر نهایت فضل و جلالت و براعت و نبالت و ثقت و عدالت و علو مرتبت و سمو منزلت و غایت عظمت و بلندی و شرف و ارجمندی و اعتماد و اعتبار و اشتهار و مدح و ستایش مصنفات او واضح و لائح می شود در کتاب الامامة و السیاسة گفته

کیف کانت بیعة علی بن أبی طالب و ان ابا بکر اخبر بقوم تخلفوا عن بیعته عند علیّ فبعث إلیهم عمر بن الخطاب فجاء فناداهم فی دار علی فابوا ان یخرجوا فدعا عمر بالحطب و قال و الذی نفس عمر بیده لتخرجنّ او لاحرقنّها علیکم علی ما فیها فقیل له یا ابا حفص ان فیها فاطمة فقال و ان فخرجوا فبایعوا الا علیّا فانّه زعم انّه قال حلفت اخرج و لا اضع ثوبی علی عاتقی حتی اجمع القرآن فوقفت فاطمة علی بابها فقالت لا عهد لی بقوم حضروا اسوء محضر منکم ترکتم جنازة رسول اللّه بین ایدینا و قطعتم امرکم بینکم لم تستامروا و لم تروا لنا حقا فاتی عمر ابا بکر فقال له الا تاخذ هذا المختلف عنک بالبیعة فقال ابو بکر یا قنفذ و هو مولی له اذهب فادع علیّا قال یدعوک خلیفة رسول اللّه قال و علی لسریع ما کذبتم علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فرجع قنفذ فابلغ الرسالة قال فبکی ابو بکر

ص:823

طویلا ثم قام عمر فمشی معه جماعة حتی اتوا باب فاطمة فدقوا الباب فلمّا سمعت اصواتهم نادت باعلی صوتها باکیة یا رسول اللّه ما ذا لقینا بعدک من ابن الخطاب و ابن أبی قحافة فلمّا سمع القوم صوتها و بکاءها انصرفوا باکین و کادت قلوبهم تتصدع و اکبادهم تتفطّر و بقی عمر معه قوم فاخرجوا علیّا و مضوا به الی أبی بکر فقالوا له بایع فقال ان لم افعل فمه و قالوا إذا و الذی لا اله الا هو نضرب عنقک قالوا إذا تقتلون عبد اللّه و اخا رسوله قال عمر اما عبد اللّه فنعم و امّا اخو رسوله فلا و ابو بکر ساکت لا یتکلم فقال له عمر الا تامر فیه بامرک فقال لا اکرهه علی شیء ما کانت فاطمة الی جنبه فلحق علیّ بقبر رسول اللّه یصیح و یبکی و ینادی اِبْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی فللّه الحمد و المنة که این روایت برای کشف تلمیعات قوم و هتک استار و ابدای عوار اسلاف کبارشان کافی و وافی است که بوجوه عدیده بر ظلم و حیف و جور و عدوان و شنان متغلبین و بطلان خلافت شان و تعیّن خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دلالت صریحه دارد و ندا کردن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اِبْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی دلالت صریحه دارد بر آنکه حال آن حضرت بعد وفات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم در مظلومیت و مقهوریت مثل حال حضرت هارون بعد رفتن حضرت موسی علیهما السلام بطور بود پس فساد و اختلال مزعوم رازی بکمال درجه وضوح و ظهور رسید و صحت نسبت کتاب الامامة و السیاسة را بعبد اللّه بن مسلم بن قتیبه این خاکسار بی مقدار و خاک پای علمای اخیار بعنایت جلیله پروردگار و مدد سرور مختار و تأیید ارواح قادسه اهلبیت اطهار علیه و علیهم صلوات اللّه و سلامه مدی الاعصار بمثابه ثابت می نمایم که مهره سکوت و صموت بر لب متعصبین زند و امر حق را کالشمس فی رابعة النهار روشن کند

ص:824

که عمر بن محمد بن محمد بن أبی الخیر محمد بن محمد بن عبد اللّه بن فهد که از مشایخ اجازه شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب است و مدائح و مناقب و محاسن و مفاخر و از ضوء لامع سخاوی لامع و ساطع است بودن کتاب الامامة و السیاسة تصنیف عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة حتما و جزما و قطعا و بتا بحیث لا یخالجه التشکیک و الارتیاب و لا یعتریه الوسواس المزعج عن الصواب ثابت کرده چنانچه در کتاب اتحاف الوری باخبار أم القری که بتوفیق ربانی و تایید یزدانی نسخه عتیقه آن بدست این خاکسار افتاده می فرماید سنة ثلاث و تسعین فیها کتب الولید بن عبد الملک الی امیر مکّة عمر بن عبد العزیز یامره بضرب حبیب بن عبد اللّه بن الزبیر و یصبّ علی راسه ماء باردا فضربه خمسین سوطا و صبّ علیه ماء باردا فی یوم شائت و وقفه علی باب المسجد فمات من یومه و فیها فی شعبان عزل الولید بن عبد الملک عمر بن عبد العزیز عن الحجاز و کان سبب ذلک ان عمر بن عبد العزیز کتب الی الولید یخبره بعسف الحجّاج اهل عمله بالعراق و اعتدائه علیهم و ظلمه و طلبه لهم بغیر حق و لا جنایة فبلغ ذلک الحجّاج فکتب الی الولید ان من عندی من اهل العراق و اهل الشقاق قد جلوا عن العراق و لجئوا الی مکة و المدینة و ان ذلک و هن فکتب الولید الی الحجاج یستشیره فبمن یولیه مکة و المدینة فاشار علیه بخالد بن عبد اللّه القسری و عثمان بن حیان فولی خالدا مکة و ولی عثمان بن حیان المدینة و عزل عمر بن عبد العزیز عنهما فلمّا خرج عمر من المدینة قال انّی اخاف ان اکون من نفته المدینة یعنی بذلک

قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم ان المدینة تنفی خبثها و لمّا قدم خالد مکّة خطبهم و عظّم امر الخلافة و حثّهم علی الطاعة فقال لو انّی اعلم ان هذه الوحش التی تامن فی الحرم و لم تقرّ بالطاعة لا خرجتها منه فعلیکم

ص:825

بالطاعة و لزوم الجماعة فانّی و اللّه لا اوتی باحد یطعن فی امامه الا طلبته فی الحرم انّه لا اری فیما کتب به الخلیفة او راه الاّ أمضاه و اشتد علیهم و اخرج من بمکّة من اهل العراق کرها و تهدّد من انزل عراقیا او آجره دارا و اشتد عثمان علی اهل المدینة و عسفهم و جار فیهم و منعهم من انزال عراقی و کانوا ایام عمر بن عبد العزیز کلّ من خاف الحجّاج لجأ الی مکة و المدینة و قال ابو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة فی کتاب الامامة و السیاسة کان مسلمة بن مروان والیا علی اهل مکّة فبینا هو یخطب علی المنبر إذا قبل خالد بن عبد اللّه القسری من الشام والیا علیها فدخل المسجد فلمّا قضی مسلمة خطبته صعد خالد المنبر فلمّا ارتقی فی الدرجة الثالثة تحت مسلمة اخرج طومارا ففضّه ثم قرأه علی النّاس فیه بسم الله الرحمن الرحیم من عبد الملک بن مروان امیر المؤمنین الی اهل مکّة امّا فانّی ولّیت علیکم خالد بن عبد اللّه القشری فاسمعوا له و اطیعوا و لا یجعلن احد علی نفسه سبیلا فانما هو القتل لا غیره و قد برئت الذمّة من رجل آوی سعید بن جبیر و السّلام ثم التفت إلیهم خالد فقال و الذی یحلف به و یحج إلیه لا اجده فی دار احد الا قتلته و هدمت داره و دار کلّ من جاوره و استبحت حرمه و قد اجلت لکم فیه ثلثة ایام ثم نزل و دعا مسلمة برواحله و لحق بالشام فاتی رجل الی خالد و قال له انّ سعید بن جبیر بوادی کذا من اودیة مکّة مختفیا بمکان کذا فارسل خالد فی طلبه فاتاه الرّسول فلمّا نظر إلیه قال انّی امرت باخذک و اتیت لا ذهب بکل إلیه و اعوذ باللّه من ذلک فالحق بایّ بلد شئت و انا معک فقال سعید بن جبیر لک ههنا اهل و ولد قال نعم قال انّهم یؤخذون بعدک و ینالهم من المکروه مثل الذی کان ینالنی قال فانی اکلهم الی اللّه

ص:826

عزّ و جلّ قال سعید لا یکون هذا فاتی به الی خالد فشدّه وثاقا ثم بعث به الی الحجّاج فقال رجل من اهل الشام انّ الحجّاج قد انذر به و اشعر به قبلک فما عرض له فلو جعلته بینک و بین اللّه لکان اذکی مر کلّ عمل یتقرّب به الی اللّه تعالی قال خالد و ظهره الی الکعبة قد استند علیها و اللّه لو علمت ان عبد الملک لا یرضی عنی الا بنقض هذا البیت حجرا حجرا لنقضته فی مرضاته و این عبارت که ابن فهد مکی از کتاب الامامة و السیاسة نقل فرموده در نسخ کتاب الامامة و السیاسة موجودست قال فی کتاب الامامة و السیاسة ذکر قتل سعید بن جبیر و ذکروا ان مسلمة بن عبد الملک کان والیا علی اهل مکة فبینا هو یخطب علی المنبر إذا قبل خالد بن عبد اللّه القسری من شام والیا علیها فدخل المسجد فلمّا قضی مسلمة خطبته صعد خالد المنبر فلمّا ارتقی فی الدرجة الثالثة تحت مسلمة اخرج طومارا ففضّه ثمّ قرأه علی النّاس فیه بسم الله الرحمن الرحیم من عبد الملک بن مروان امیر المؤمنین الی اهل مکة امّا بعد فانّی ولّیت علیکم خالد بن عبد اللّه القشیری فاسمعوا له و اطیعوا و دعوا و لا یجعلن امرء علی نفسه سبیلا فانّما هو القتل لا غیره و قد برئت الذمة من رجل آوی سعید بن جبیر و السّلام ثمّ التفت إلیهم خالد فقال و الّذی یحلف به و یحج إلیه لا اجده فی دار احد الاّ قتلته و هدمت داره و دار کلّ من جاوره و استبحت حرمه و قد أجّلت لکم فیه ثلثة ایام ثم نزل و دعا مسلمة برواحله و لحق بالشام فاتی رجل الی خالد فقال له ان سعید بن جبیر بوادی کذا من اودیة مکّة مختفیا بمکان کذا فارسل خالد فی طلبه فاتاه الرسول فلمّا نظر إلیه فقال له انی امرت بأخذک و اتیت لا ذهب بک

ص:827

إلیه و اعوذ باللّه من ذلک فالحق بایّ بلد شئت و انا معک فقال سعید بن جبیر أ لک ههنا اهل و ولد قال نعم قال انهم یؤخذون بعدک و ینالهم من المکروه مثل الذی کان ینالنی قال فانّی اکلهم الی اللّه عزّ و جل قال سعید لا یکون هذا فاتی به الی خالد فشدّه وثاقا ثم بعث به الی الحجّاج فقال له رجل من اهل الشام انّ الحجّاج قد انذر به و اشعر به قبلک فما عرض له فلو جعلته بینک و بین اللّه لکان اذکی من کلّ عمل یتقرب به الی اللّه قال خالد و ظهره الی الکعبة قد استند إلیها و اللّه لو علمت ان عبد الملک لا یرضی عنی الا بنقض هذا البیت حجرا حجرا لنقضته فی مرضاته بعنایت ایزدی ثابت شد بصراحت دلالت عبارت این علاّمه با جلالت و نحریر صاحب نبالت و فاضل موصوف بثقت و دیانت و محدث معروف بصیانت و امانت و مدت جلیل الحذاقة و المهارة و محقق عظیم الریاسة و الامامة که کتاب الامامة و السیاسة تصنیف ابو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة است و للّه الحمد علی ذلک حمد الشاکرین حیث ظهر کذب القاصرین و وضح عدوان الخاسرین و بان مین الحائرین و لاح شین البائرین و پسر صاحب اتحاف الوری اعنی الشیخ عزّ الدّین عبد العزیز بن عمر بن فهد المکّی نیز نسبت کتاب امامت و سیاست حتما و جزما بابن قتیبه می نماید چنانچه در کتاب غایة المرام باخبار سلطنة البلد الحرام که بعنایت ربّ منعام نسخه آن بخط عرب بدست اقل الانام آمده می فرماید و روی العتبی عن رجل قال خطب خالد بن عبد اللّه القسری بواسط فقال ان اکرم النّاس من اعطی من لا یرجوه و اعظم النّاس عفوا من عفا عن قدرة و اوصل النّاس من وصل عن قطیعة و بنی خالد لامّه کنیسة و کانت نصرانیة و هجی بابیات انتهی و قال الوالد لخالد القسری حدیث فی ثالث المخلص الکبیر

ص:828

و فی المنتقی من سبعته و فی مسند عبد بن حمید و هو من سماع الحجاز

حدثنی عمرو بن عون حدثنا هشیم عن سیار أبی الحکم عن خالد بن عبد اللّه القسری عن ابیه عن جدّه انّ النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم قال له یا یزید احبّ للناس ما تحب لنفسک و ذکر ما تقدّم فی ترجمة مسلمة بن عبد الملک عن ابن قتیبة فی الامامة و السیاسة این عبارت چنانچه می بینی صریحست در آنکه کتاب الامامة و السیاسة تصنیف ابن قتیبه است فللّه الحمد و المنة که چنانچه بودن کتاب الامامة و السیاسة تصنیف ابن قتیبه از تصریح عمر بن فهد ظاهرست همچنان صحّت نسبت این کتاب بابن قتیبه از افاده فرزند ارجمند عمر بن فهد باهر و عبد العزیز بن عمر بن فهد از مشایخ قطب الدین نهروانی مکّی است چنانچه قطب الدّین مذکور که فضائل باهره و مناقب فاخره او از ریحانة الالباء خفاجی ظاهرست در کتاب الاعلام باعلام بیت اللّه الحرام که نسخه عتیقه آن در خزانۀ کتب مکّه معظّمه دیده بودم و درین بلد هم بعض نسخ آن موجود و هم در لندن مطبوع شده می فرماید اعلم ان من برکة العلم نسبته الی قائله و ما لم یکن هناک سند بین النّاقل الراوی و من ینقل عنه فلا اعتماد علی ذلک النقل و لا بدّ ان یکون رجال السند موثوقا بهم و الاّ فلا اعتبار لتلک الرّوایة و اقدم مورّخی مکّة هو الامام ابو الولید محمد بن عبد اللّه الازرق ثم الامام ابو عبد اللّه محمد بن اسحاق بن العباس الفاکهی المکی ثم قاضی القضاة السیّد تقی الدّین محمد بن احمد بن علی الحسنی الفاسی ثم المکّی ثم الحافظ نجم الدّین عمر بن محمد بن فهد الشافعی العلوی المکّی ثم ولده الشیخ عز الدین عبد العزیز بن عمر بن فهد و هذا الاخیر ممن ادرکناه و لنا عنه روایة و هر گاه دو شاهد عدل سنیه بر صحت نسبت کتاب الامامة و السیاسة بابن قتیبه آوردم حالا بحمد اللّه و حسن توفیقه

ص:829

شاهد ثالث هم می آرم و همت را بمزید اسکات و افحام می گرایم پس باید دانست که علاّمه نحریر تقی الدّین محمد بن احمد بن علی فاسی که فضائل جمیله و محامد جلیله و مناقب اثیله و مفاخر اصیله او از ضوء لامع سخاوی واضح و لائح است و خود او در کتاب العقد الثمین مدائح عظیمه نمود از اکابر اهل عصر خویش دفتر دفتر نقل کرده بودن امامت و ریاست تصنیف ابن قتیبه حتما و جزما ثابت کرده و در مقام استدلال و احتجاج بر بودن مسله بن عبد الملک امیر مکّه عبارت؟؟؟ذکر نموده چنانچه عمر عبد العزیز بن عمر بن فهد مکی در غایة المرام می فرماید مسلمة بن عبد الملک بن مروان بن حکم بن أبی العاص الاموی ذکره الوالد و ابیض ترجمته و قال الفاسی امیر مکّة ذکر ولایته علیها ابن قتیبة فی الامامة و السیاسة لأنّه قال و ذکروا ان مسلمة بن عبد الملک کان والیا علی اهل مکّة فینا هو یخطب علی المنبر إذا قبل خالد بن عبد اللّه القسری من الشام والیا علیها فدخل المسجد فلمّا قضی مسلمة خطبته صعد ؟؟؟ المنبر فلمّا ارتقی فی الدرجة الثالثة تحت مسلمة اخرج طومارا ففضّه ثم قرأه علی الناس فیه بسم الله الرحمن الرحیم من عبد الملک بن مروان امیر المؤمنین الی اهل مکّة امّا بعد فانی ولّیت علیکم خالد بن عبد اللّه القسری فاسمعوا له و اطیعوا و لا یجعلن امرء علی نفسه سبیلا فانّما هو القتل لا غیره و قد برئت الذمّة من رجل آوی سعید بن جبیر و السّلام ثم التفت إلیهم خالد فقال و الذی یحلف به و یحج إلیه لا اجده فی دار احد الا قتلته و هدمت داره و دار کلّ من جاوره و استبحت حرمه و قد اجّلت لکم فیه ثلثة ایام ثم نزل و دعا مسلمة برواحله و لحق بالشام و ذکر باقی خبر سعید بن جبیر و کلاما قبیحا لخالد القسری فی امره قلت و هو ان رجلا اتی الی خالد فقال له ان سعید بن جبیر بوادی کذا من اودیة مکة مختفیا بمکان کذا

ص:830

فارسل خالد فی طلبه فاتاه الرسول فلمّا نظر إلیه قال له اننی امرت یاخذک و اتیت لاذهب بک و اعوذ باللّه من ذلک فالحق بایّ بلد شئت و انا معک فقال سعید بن جبیر أ لک ههنا اهل و ولد قال نعم قال انهم یؤخذون بعدک و ینالهم من المکروه مثل الذی کان ینالنی قال و انّی اکلهم الی اللّه قال سعید لا یکون هذا فاتی به الی خالد فشدّ وثاقه ثم بعث به الی الحجّاج قد انذر به و اشعر قبلک فما عرض له فلو جعلته بینک و بین اللّه لکان ازکی من کلّ عمل یتقرب به الی اللّه قال خالد و ظهره الی الکعبة و قد استند إلیها و اللّه لو علمت ان عبد الملک لا یرضی الا بنقض هذا البیت حجرا حجرا لنقضته فی مرضاته انتهی و قال الفاسی ایضا و ذکر الزبیر بن بکار ان مسلمة کان من رجالهم یعنی بنی عبد الملک قال و کان یلقب الجرادة الصفراء و له آثار کثیرة فی الحروب و نکایة فی الروم انتهی کلام القاسی و گمان ندارم که بعد این شهود ثلاثه کسی را از ارباب حیا و انصاف اختلاج و هم و التباس و اعتلاج شک و وسواس از جار باید یا احدی از مکابرین و مجادلین تشکیکی و تمریضی وانماید لکن بعنایت ربانی و تایید فوقانی برای مزید ایضاح محجه و اتمام حجه شاهد رابع که اقدم است از شهود ثلاثه مذکورین می آرم پس باید دانست که شیخ ابو الحجاج یوسف بن محمد البلوی در کتاب الف با که نسخه قلمیه آن از حدیده خریده بودم و در مصر مطبوع شده است و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون در ذکر آن گفته الفبا فی المحاضرات للشیخ أبی الحجّاج یوسف بن محمد البلوی الاندلسی المعروف بابن الشیخ و هو مجلّد ضخم اوّله ان افصح کلام سمع و اعجز حمد اللّه تعالی بنفسه الخ ذکر فیه انّه جمع فوائد بدائع العلوم لابنه عبد الرحیم لیقرأه بعد موته إذ لم یلحق بعد لصغره الی درجة النبلاء و سمّی ما جمعه

ص:831

لهذا الطفل المربّی بکتاب الف باو من نظمه فی اوّله هذا کتاب الف با صنعته یا البّا من اجل نجلی المرجا إذا شدا ان یلبی ادعو لعلم و من حقّ من دعا ان یلبّی و انت عبد الرّحیم الطفل الصغیر المربّی إذا عقلت فقل رضیت باللّه ربّا و دین الاسلام دینا و بالنبی المنبّا محمد قل رسولا و قل نبیّنا محبّا ثم استقم و اتبعه تزدد من اللّه قربا و ذا الکتاب اتخذه لداء جهلک طبّا فانّه صنع امرء طبّ لمن حبّ طبا هذی وصاة اب لم یزل لشخصک صبّا ثم ذکر تسعة و عشرین بیتا علی عدد الحروف المعجمة و شرحه کلمة کلمة مع مقلوبه و معکوسه و اورد فی اوّل الشعر ثمانیة ابواب و فی آخرها اربعا من الکلمات المزدوجات المتشابهات الحروف و هو تالیف غریب لکن فیه فوائد کثیرة می فرماید فصل و امّا ابن جبیر ففضله ایضا مشهود و فی الدواوین مذکور ذکر ابن قتیبة فی الامامة و السیاسة انّه لما قدم علی الحجّاج سعید بن جبیر قال له ما اسمک قال انا سعید بن جبیر فقال الحجّاج بل انت شقی بن کسیر قال سعید أمّی اعلم باسمی و اسم أبی قال الحجّاج شقیت و شقیت أمّک قال سعید العلم یعلمه غیرک قال لاوردنّک حیاض الموت قال سعید اصابت أمّی إذا اسمی قال الحجّاج لا بد لک بالدنیا نارا تلظی قال سعید لو انّی اعلم ان ذلک بیدک لأتخذّنّک الها قال الحجاج فما قولک فی محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم قال سعید نبیّ الرّحمة و رسول ربّ العالمین و امام المتقین و سید المرسلین قال فما قولک فی الخلفاء قال لست علیهم بوکیل قال اشتمهم او امدحهم قال سعید لا اقول ما لا اعلم انّما استحفظت امر نفسی قال الحجّاج ایّهم اعجب إلیک قال تفضّل بعضهم علی بعض قال الحجاج کیف قولک فی علی بن أبی طالب فی الجنّة

ص:832

هو او فی النّار قال سعید لو دخلت الجنّة فرأیت اهلها علمت و لو رأیت من فی النّار من اهلها علمت فما سؤالک عن غیب قد حفظ و حجب عنک قال الحجاج فایّ الرّجلین انا یوم القیمة قال سعید انا اهون علی اللّه من ان یطلعنی علی الغیب قال الحجّاج ابیت ان تصدقنی قال سعید بل لم احب ان اکذّبک قال الحجّاج دع عنک هذا کلّه اخبرنی ما لک لم تضحک قط قال لم ار شیئا یعجبنی و کیف یضحک مخلوق من طین و الطّین تأکله النار و یوم القیمة حسابه و هو یصبح و یمسی و قد وصفت له النار قال الحجّاج فاذا اضحک قال سعید لیست القلوب کلّها بالسّواء قال الحجّاج ما رأیت من اللهو شیئا قال لا اعلمه فدعا الحجّاج بالعود و النأی فلمّا ضرب بالعود و نفخ فی النأی بکی سعید عند ذلک فقال الحجّاج و ما یبکیک قال ذکّرتنی یا حجّاج امرا عظیما و اللّه لا شیعت و لا رویت و لا اکتسیت و لا زلت حزینا لما رأیت قال الحجاج و ما کنت رأیت هذا اللّهو قال سعید بل هذا و اللّه الحزن یا حجّاج اما هذه النفخة فقد ذکّرتنی النفخ فی الصّور و امّا هذا المصران فمن نفس ستحشر معک یوم القیامة و اما هذا العود فنحت من عود قطع بغیر حق قال الحجّاج انا قاتلک قال سعید فرغ من سبب موتی قال الحجّاج انا احبّ الی اللّه عزّ و جل منک قال سعید اللّه اعلم بالغیب منک قال الحجّاج کیف تری ما یجمع لامیر المؤمنین قال لم أر منه شیئا فدعا الحجّاج بالذهب و الفضة و الیاقوت فوضع بین یدیه فقال هذا لامیر المؤمنین کیف ترمی یا سعید قال ان تحملت یا حجّاج ان تشتری له بها الامن من الفزع الاکبر یوم القیامة فهو صالح و الا فانّ کلّ مرضعة تذهل عما ارضعت و لا تنفع الاموال یوم القیامة الا ما طاب منها قال الحجّاج فنحن نری جمیعها طیّبا قال برأیک جمعته قال أ تحبّ انّه

ص:833

لک قال لا احبّ ما لا یحبّه اللّه قال الحجّاج ویلک یا سعید قال الویل یا حجاج لمن زحزح عن الجنة و ادخل النّار قال اذهبوا به فاقتلوه قال اشهدک یا حجّاج انّه لا اله الاّ اللّه وحده لا شریک له و ان محمدا عبده و رسوله استحفظکهن حتّی القاک فلمّا ادبر به ضحک قال ما یضحکک یا سعید قال عجبت من جرأتک علی اللّه و حلم اللّه علیک قال اضربوا عنقه قال حتی اصلّی رکعتین فاستقبل القبلة و هو یقول وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض حنیفا و ما انا من المشرکین فقال الحجّاج اصرفوه عن القبلة الی قبلة النصاری فصرف عن القبلة فقال سعید فاینما تولّوا فثمّ وجه اللّه فصلّی سعید ثم قال اللّهمّ لا تترک له ظلمی و اطلبه بدمی و لا تبقه بعدی و اجعلنی آخر قتیل یقتله قال فضربت عنقه فما قضی حتی خولط الحجّاج و جعل یصیح قیّودنا یعنی القیود التی کانت فی رجلی سعید بن جبیر و یقول متی کان الحجّاج یسأل عن قیود او یعنی بها و یروی انّه قال اختر أیّ قتلة شئت فقال له ابن جبیر بل اختر انت لنفسک فان القصاص امامک انتهی کلامه رحمه اللّه استجاب اللّه دعاء سعید التقی و استریح من الحجاج الشقی و یروی انّه اخذ؟؟؟ علی اثر قتل سعید فما زال مکزوزا حتی مات و کان یصیح فی کزازه ما لی و لسعید بن جبیر و قیل لما قتل سعید بن جبیر خرج منه دم کثیر فهال الحجاج ذلک الحجاج ذلک فارسل الی طبیب فسأله فقال انّک قتلته و هو مستجمع لیس فیه من خوفک شیء انتهی ما فی الف با و ابو المجد محمد محبوب عالم ابن أبی عبد اللّه صفی الدین جعفر بدر عالم در تفسیر خود که مشهورست بتفسیر شاهی و مزید اعتماد و اعتبار آن از افاده خود مخاطب در باب سوم همین کتاب تحفه و افاده فاضل رشید الدین خان در ایضاح لطافة المقال ظاهر و واضحست نیز جابجا از

ص:834

کتاب الامامة و السیاسة نقل می کند در تفسیر شاهی مذکورست وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ و اگر باشد مر ایشان را حکم بیایند بسوی او فرمان برندگان فی کتاب الامامة و السیاسة

قام علی کرم اللّه تعالی وجهه خطیبا فقال ایّها النّاس انّ القوم انما فروا من کتاب اللّه ثم بدا لهم ان دعونا إلیه و انّی اکره ان اکون من الفریق المتولی عن کتاب اللّه ان اللّه عزّ و جلّ یقول أ لم تر الی الذین اوتوا نصیبا من الکتاب یدعون الی کتاب اللّه لیحکم بینهم ثم یتولّی فریق منهم و هم معرضون و ان یکن لهم الحق یاتوا إلیه مذعنین أ فی قلوبهم مرض أم ارتابوا أم یخافون ان یحیف اللّه علیهم و رسوله انّ النّاس قد اختاروا لانفسهم اقرب النّاس ممّا یحبّون و اخترتم لانفسکم اقرب النّاس ممّا تکرهون انما عهدهم بابی موسی امس و هو یقول انّها فتنة فاقطعوا فیها أوتارکم و اکسروا فیها قسیّکم فان یک صادقا فقد اخطأ بمسیره غیر مستکره و ان یک کاذبا فقد لزمته التهمة فادفعوا فی نحر عمرو بن العاص بابن عبّاس یحکمان بکتاب اللّه من فاتحته الی خاتمته یحییان ما أحیا و عیتان ما امات الا و ان فی احیاء الکتاب خلع معاویة و ان حکما بالحقّ فهما حکما عدل و ان غیّرا فاللّه و رسوله و الامة و انا منهم بریء و نیز در تفسیر شاهی مذکورست ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلاّ فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسِیرٌ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ اَلَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ نرسید هیچ مصیبتی در زمین و نه در ذاتهای شما مگر آنکه نوشته شده است در کتاب پیش از آنکه بیافرینیم آن را بدرستی که این بر شما آسانست تا اندوهگین نشوید بر آنچه فوت شد از شما و شاد نگردید بآنچه داد شما را

ص:835

خدا دوست نمی دارد هر تکبرکننده نازنده را آنانکه بخل می کنند و می فرمایند مردمان را ببخلی و هر که روی بگرداند پس بدرستی که خدا اوست بی نیاز از همه ستوده

فی کتاب الامامة و السیاسة ذکروا انّ ابا معشر قال حدثنی ابو محمد علی بن الحسین بن علی رضی اللّه تعالی عنهم قال دخلنا علی یزید و نحن اثنا عشر غلاما مغلّلین فی الجوارح و علینا قمص فقال یزید احرزتم انفسکم بعبید اهل العراق و اللّه ما علمت بخروج أبی عبد اللّه حین خرج و لا بقتله حین قتل فقال علی بن حسین رضی اللّه تعالی عنهما ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلاّ فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسِیرٌ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ قال فغضب یزید و جعل یعبث بلحیته ثم قال و ما اصاب من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر و نیز در تفسیر شاهی مذکورست و ان ادری لعله فتنة و متاع الی حین و نمی دانم شاید که تاخیر آن وعده فتنه باشد مر شما را و شاید که نفعی بود تا وقتی

فی العقد النّبویّ قیل لما بایع الحسن معاویة قال عمرو بن العاص و الولید بن عقبة ان الحسن بن علی مرتفع فی اعین النّاس لقرابته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حدیث السن عیی فمره فلیخطب فانّه سیعیا فی الخطبة فیسقط من اعین الناس فابی علیهما فلم یزالا به حتی امره فقام الحسن بن علی رضی اللّه تعالی عنهما علی المنبر دون معاویة فحمد اللّه و اثنی علیه ثم قال و اللّه لو ابتغیتم بین جابلق و جابلس رجلا جدّه نبی غیری و اخی لم تجدوه و انّا قد اعطینا بیعتنا معاویة و رأینا انّ حقن دماء المسلمین خیر من اهراقها و اللّه ما اوری لعلّه فتنة لکم و متاع الی حین و اشار بیده الی معاویة قال

ص:836

فغضب معاویة فخطب بعده خطبة عیینة فاحشة ثم نزل و قال ما اردت بقولک فتنة لکم و متاع الی حین قال اردت بها ما أراد اللّه بها و قیل انّه قال بعد التشهد امّا بعد فان علیا لم یسبقه احد من هذه الامة من اولها بعد نبیّها و لیس یلحق به احد من الآخرین منهم ثم وصله بقوله و اللّه لو ابتغیتم و قیل انه قال فی خطبته انّ اللّه هداکم باوّلنا و حقن دماءکم بآخرنا ان لهذا الامر مدّة و الدنیا دول و انّ اللّه تعالی قال لنبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ ما تُوعَدُونَ إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ یَعْلَمُ ما تَکْتُمُونَ وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ

و فی کتاب الامامة و السیاسة لما قتل علی بن أبی طالب کرّم اللّه تعالی وجهه ثار النّاس الی الحسن بن علی رضی اللّه تعالی عنهما فلمّا بایعوه قال لهم تبایعون لی علی السمع و الطاعة و تحاربون من حاربت و تسالمون من سالمت فلمّا سمعوا ذلک من قوله تسالمون من سالمت ارتابوا و امسکوا ایدیهم و قبض یده و قالوا نبایعک علی ما بایعنا علیه اباک و علی الحرب قال لا حتی تعطونی هذه فاتوا الحسین فقالوا له ابسط یدک نبایعک علی کتاب اللّه و سنة رسوله و علی ما بایعنا علیه اباک رحمه اللّه و علی حرب المحلّین الضّالّین اهل الشام فقال الحسین معاذ اللّه ان ابایعکم ما کان الحسن حیّا قال فانصرفوا الی الحسن فلم یجدوا بدّا من مبایعته علی ما شرط علیهم فلمّا تمّت البیعة و اخذ عهودهم و مواثیقهم علی ذلک کاتب معاویة فاتاه فخلابه فاصطلح معه علی ان لمعاویه الامر ما کان حیّا فاذا مات فالامر للحسن فلمّا تمّ صعد الحسن المنبر فحمد اللّه و اثنی علیه ثم قال ایّها النّاس انّ اللّه هدی اوّلکم باوّلنا و حقن دماءکم بآخرنا قد کانت لی فی رقابکم بیعة تحاربون من حاربت و تسالمون من سالمت

ص:837

و قد سالمت معاویة و بایعته فبایعوا له و ان ادری لعله فتنة لکم و متاع الی حین و اشار بیده الی معاویة و هر گاه دریافتی که در تفسیر شاهی مکررا نقل از کتاب الامامة و السیاسة می کند پس بدانکه عبارت شاهصاحب در باب سوم همین کتاب تحفه درباره تفسیر شاهی که حواله بان کردم و از آن مزید اعتماد و اعتبار روایات این تفسیر واضحست در ذکر کتب این ست اهل حقّ و اما تفاسیر پس از آن جمله است تفسیری که منسوب می کنند بحضرت امام حسن عسکری علیه السّلام رواه عنه ابن بابویه باسناده و رواه عنه غیره ایضا باسناده مع زیادة و نقصان و اهل سنت نیز از حضرت امام موصوف و دیگر ائمّه در تفسیر روایات دارند چنانچه در در منثور مبسوط اند و در تفسیر شاهی مجموع و مضبوط امّا آنچه شیعه از جناب ائمه روایت می کنند هرگز با آن مطابق نمی شود انتهی ازین عبارت ظاهرست که تفسیر شاهی از تفاسیر اهل سنت است و روایاتی که در تفسیر شاهی از امام حسن عسکری و دیگر ائمّه علیهم السّلام منقول است روایات اهل سنت است و آن روایات مضبوط است و بمجموع بودن آن درین تفسیر و در منثور شاهصاحب افتخار و استبشار دارند و بمبالغه در ادّعای عدم مطابقت روایات شیعه با این روایات بطلان و هوان روایات شیعه العیاذ باللّه من ذلک در قلوب معتقدین خود راسخ می سازند بس بحمد اللّه حسب اعتراف شاهصاحب کمال اعتماد و اعتبار روایات کتاب الامامة و السیاسة که از آن در تفسیر شاهی جابجا نقل واقع است ثابت و محقق گردید و عبارت فاضل رشید الدین خان تلمیذ رشید شاهصاحب در باب تفسیر شاهی در ایضاح لطافة المقال این است و چگونه از اهل سنت اتحاد اعتقاد شیعه متعارفه با جناب امام رضا رضی اللّه عنه متوهم شود حال آنکه حضرت امام از ائمّه اهل سنت و معتقد فیه ایشان بودند کما یدل علیه ما مرّ نبذ من فضائله الجلیة التی کاد ان یکون له نسبة الذرة الی البیضاء و القطرة الی الداماء و اکثر ائمّه حدیث

ص:838

اهل سنت از جناب امام علیه السّلام روایت دارند چنانکه صاحب مفتاح النجا در ترجمه آن جناب می فرماید روی عنه اسحاق بن راهویه و یحیی بن یحیی و عبد اللّه بن عیاش القزوینی و داود بن سلیمان و احمد بن حرب و محمد بن اسلم و خلق غیرهم روی له ابن ماجه انتهی ما اردنا نقله و مثل شقیق بلخی که از اعاظم صوفیه اهل سنت است از جناب امام استفاده دارد و مثل معروف کرخی از موالی آن جناب باشد و کتب تفسیر اهل سنت مثل تفسیر کبیر و تفسیر شاهی و غیرهما از روایات و آثار آن جناب مملو باشد و ظاهر است که هر گاه جناب امام رضا باعتقاد اهل سنت من جمله ائمّه ایشان باشد و از روایات و آثار ایشان کتب دینیه اهل سنت مملو باشد باز توهم اعتقاد اهل سنت باتحاد عقیده شیعه متعارفه با عقیده امام علیه السّلام از واقع بعیدتر و حیرت افزای اهل نظر انتهی ازین عبارت واضحست که تفسیر شاهی از کتب دینیه اهل سنت است و فاضل رشید بوجوه روایات و آثار امام رضا علیه السّلام در آن احتجاج و استدلال می کند بر استحاله اتحاد اعتقاد شیعه با اعتقاد امام رضا علیه السّلام و این دلیل نهایت اعتماد و اعتبار روایات تفسیر شاهی نزد اهل سنت است پس حسب افاده فاضل رشید هم نهایت اعتماد و اعتبار روایات کتاب الامامة و السیاسة که در تفسیر شاهی نقل از آن می کند ثابت و محقق شد و للّه الحمد علی ذلک حمدا جزیلا و نیز فاضل رشید در شوکت عمریه گفته در ذکر اشارات و تنبیهات مزعومه بر دعوی اعرفیت اهل سنت بعلوم حقه اهل بیت اطهار علیهم السّلام می گوید سوم آنکه نزد اهل سنت و جماعت هزاران روایات از حضرت امیر المؤمنین علی بن أبی طالب کرّم اللّه وجهه و دیگر ائمّه اطهار در کتب ایشان که جمعا و فرادی برای آن مؤلف شده موجود است چنانکه لالکائی از محدثین اهل سنت کتابی در فقه حضرت امیر از کتاب الطهارة گرفته تا آخر ابواب فقه جمع نموده است و تفسیر شاهی محض برای جمع روایات

ص:839

ائمّه اهلبیت در باب تفسیر مرتب شده و دیگر تفاسیر اهل سنت مثل تفسیر کبیر و درّ منثور و معالم التنزیل و کتب حدیث و فضائل اهلبیت و صحابه از روایات ائمّه اطهار مملوست پس با این همه اگر شیعه ادّعای اعرفیت خود بمذهب اهلبیت نسبت باهل سنّت نمایند بجوابش سوائی سکوت چاره نباشد و بالجمله بر عاقل خبیر ازین تقریر واضح شده باشد که ادعای تخلف اهل سنت از سفینه اهلبیت کمتر از ادعائی تخلف اهل السّلام از سفینه دین خاتم الرسالة علیه الصلوة و السّلام نیست انتهی ازین عبارت واضحست که تفسیر شاهی محض برای جمع روایات ائمّه اهلبیت در باب تفسیر مرتب شده است و این کتاب از ادلّه نفی اعرفیت شیعه بمذهب اهلبیت علیهم السّلام مبطل دعوی تخلف سنیه از سفینه این حضرات است پس کمال اعتماد و اعتبار روایات تفسیر شاهی و بودن روایات آن روایات ائمّه علیهم السّلام ازین افاده بدیعه هم ثابت و محقق گردید و هم نهایت اعتماد و اعتبار روایات کتاب الامامة و السیاسة که از آن در تفسیر شاهی نقل مکرر واقع است بمنصّه ظهور رسید

دلیل بیستم اثبات افضلیت جناب امیر المؤمنین به حدیث منزلت به سبب افضلیت حضرت هارون

دلیل بستم آنکه بلا شبه و ارتیاب و بغیر مساغ تشکیک و توهین مخالفین حق و صواب واضح و لائح و ثابت و محقق است که از منازل حضرت هارون علیه السّلام افضلیت آن حضرت است از جمیع امّت موسویه پس افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم از جمیع امّت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثابت و محقق باشد و تمویهات و تلمیعات منکرین و جاحدین از هم پاشد و وضوح افضلیت حضرت هارون از جمیع امت حضرت موسی علیهما السّلام بمرتبه رسیده که شاه ولی اللّه هم افاده آن نموده چنانچه سابقا شنیدی که در ازالة الخفا گفته فقیر گوید رب العزة تبارک و تعالی حضرت موسی را بجانب فرعون فرستاد و آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم و بعض سؤالات ضروری که بغیر آن تحمل اعباء رسالت متعذر باشد طلب نمودند الحال تفصیل آن باید شنید از جمله سؤالات سؤالی هست که بنفس حضرت موسی تعلق دارد

ص:840

رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی و این از جمله ضروریات تحمل اعباء رسالت است تا شرح صدر نباشد هر سؤال را جواب با صواب میسر نیاید و تا تیسیر امور از جهت غیب نباشد مکافحۀ اعدا که بادشاهان زمین باشند بوجود نیاید و تا فصاحت لسان نباشد بتبلیغ رسالت ربّ العزّة صورت نگیرد و از جمله آنها سؤالی هست که باعانت دیگری در امر رسالت تعلق دارد و این را به وزارت تعبیر رفته و در جای دیگر به ردءا یصدقنی تقریر کرده شد باز اینجا سه صفت در باب وزارت طلب کردند یکی من اهلی هارون اخی و این صفت از جهت خصوص حال بود که حضرت موسی را غیر حضرت هارون در آن وقت کسی باین امر قائم نمی توانست شد نه شرط وزارت مطلقا الخ ازین عبارت واضحست که در زمان حضرت موسی کسی غیر حضرت هارون به وزارت حضرت موسی علیهما السّلام قائم نمی توانست شد پس معلوم شد که حضرت هارون افضل اهل زمان خود بعد حضرت موسی علیهما السّلام بوده و قاضی عیاض بن موسی الیحصبی در شقافی تعریف حقوق المصطفی بعد ذکر جواب از حدیث مشتمل بر قصه حضرت موسی علیه السّلام با خضر گفته و هذا الحدیث احدی حجج القائلین بنبوة الخضر لقوله فیه انا اعلم من موسی و لا یکون الولیّ اعلم من النّبیّ و امّا الانبیاء فیتفاضلون فی المعارف و بقوله ما فعلته عن امری فدلّ انّه بوحی و من قال انّه لیس بنبیّ قال یحتمل ان یکون فعله بامر نبی آخر و هذا یضعف لانه ما علمنا انّه کان فی زمن موسی علیه السّلام نبیّ غیره الاّ اخاه هارون و ما نقل احد من اهل الاخبار فی ذلک شیئا یعول علیه ازین عبارت ظاهرست که در زمان حضرت موسی سوای حضرت هارون علیهما السّلام کسی دیگر نبی نبود و هر گاه کسی دیگر سوای حضرت هارون در زمان حضرت موسی علیهما السّلام نبی نباشد بلا شبه افضلیت حضرت هارون از جمیع امّت حضرت موسی علیهما السّلام محقق گردد زیرا که بنا بر این سوای حضرت موسی

ص:841

و حضرت هارون علیهما السّلام همه یا غیر نبی باشند و نبی از غیر نبی بلا شبه و ریب افضل است پس حضرت هارون علیه السّلام بلا شبه از جمیع امّت موسویه افضل باشد بالجمله دلالت این حدیث شریف بر آنکه منزلت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نزد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم افضل و اعلی و ارفع و اسمی و اشرف و اسنی و اعلی و انمی و اصفی و اجلی و اولی از مرتبه هر کس بوده در کمال ظهورست چه هر گاه کسی بگوید که زید نزد بکر بمنزله فلان وزیرست نزد فلان سلطان و آن وزیر افضل قوم نزد آن سلطان باشد هر کس را یقین حاصل گردد که معنای این کلام آنست که چنانچه وزیر افضل قوم است نزد سلطان همچنان زید نزد بکر افضل قوم است و منکر این دلالت منکر بدیهی و قطعی و یقینی است و انکار افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد ورود این حدیث غایت مکابره و عناد و نهایت و ممارات و لجاج است و هیچ عاقلی تجویز نتوان کرد که با وصف مفضولیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام به سه مرتبه و حضور سه کس افضل از آن حضرت معاذ اللّه من ذلک آن حضرت را بمنزله حضرت هارون که نزد حضرت موسی افضل قوم بود گردانند و و للّه الحمد و المنة که شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب اعتراف کرده که معتبر در تشبیه اوصاف مشهوره مذکوره علی الالسنه است لیکن از غایت انصاف اوصاف مشهوره حضرت هارون علیه السّلام را در سه چیز حصر کرده نبوت و خلافت در غیبت حضرت موسی و از اهل بیت حضرت موسی علیه السّلام بودن حال آنکه ظاهرست که افضلیت حضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السّلام نیز از اوصاف مشهوره است و از افاده خود شاه ولی اللّه ظاهرست پس حسب افاده شاهصاحب وصف افضلیت هم برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی رساند و ان قاموا و قعدوا و تغیّروا او تربّدوا و از الطاف نامتناهیه الهیه آنست که دلالت حدیث منزلت بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دگر باره بکلام متانت نظام شاه ولی اللّه ثابت می شود چه او در قرة العینین در فضائل

ص:842

جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و در غزوه تبوک جانشین آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم در مدینه و در آن باب فضیلت عظمی

انت منّی بمنزلة هارون من موسی نصیب او شد انتهی ظاهرست که عظمی تانیث اعظم است مفید تفضیل پس این کلام دلالت دارد بر آنکه حدیث منزلت دلالت دارد بر حصول فضل اعظم برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و هر گاه فضل اعظم از حدیث منزلت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت گردد تفضیل آن حضرت بر غیر آن جناب متحقق خواهد شد و للّه الحمد که ازین بیان بطلان مزعوم سنّیه مثل قاضی عیاض و ابن تیمیه و امثال شان که حدیث منزلت دلالت بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ندارد بکمال وضوح ظاهر شد و چنانچه افاده شاه ولی اللّه مثبت دلالت حدیث منزلت بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است همچنان افاده مخاطب نحریر که فرزند ارجمندشانست نیز بصراحت تمام مفید افاده این حدیث افضلیت آن حضرت است چه تصریح او به اینکه حمل تشبیه بر تشبیه ناقص کمال بی دیانتی است دلالت واضحه دارد بر آنکه می باید که آنچه برای حضرت هارون علیه السّلام ثابت شده برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام هم ثابت گردد و ظاهرست که اگر افضلیت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام متحقق نگردد بلکه معاذ اللّه از ثلاثه مفضول باشد تشبیه ناقص بلکه انقص و اسخف خواهد بود لا ریب فی ذلک و علاوه برین همه ادلّه عموم منزلت که سابقا گذشته برای اثبات افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از حدیث منزلت کافی و وافی است و معذلک کلّه درین جا شاهدی جدید بمعرض عرض می رسانم و سنان جان ستان دیگر در دلهای منکرین و جاحدین می خلانم پس بدانکه قاضی عیاض در شفا در باب اوّل فی بیان ما هو فی حقه أی حق النبی علیه الصلوة و السّلام است سبّ او نقص من تعریض او نصّ گفته فصل الوجه الخامس ان لا یقصد نقصا و لا یذکر عیبا و لا سبّا و لکنه ینزع بذکر بعض اوصافه و یستشهد

ص:843

ببعض احواله علیه السّلام الجائزة علیه فی الدنیا علی طریق ضرب المثل و الحجة لنفسه او لغیره او علی التشبه به او عند هضیمة نالته او عضاضة لحقته لیس علی طریق التاسی و طریق التحقیق بل علی مقصد الترفیع لنفسه او لغیره او سبیل التمثیل و عدم التوقیر لنبیّه علیه السّلام او قصد الهزل و التبذیر بقوله کقول القائل ان قیل فیّ السّوء فقد قیل فی النّبی او ان کذبت فقد کذب الانبیاء او ان اذنبت فقد اذنبوا او انا اسلم من السنة الناس و لم تسلّم منهم انبیاء اللّه و رسله او قد صبرت کما صبر اولو العزم من الرسل او کصبر ایّوب او قد صبر نبی اللّه من عداه و حلم علی اکثر مما صبرت و کقول المتنبی انا فی امة تدارکها اللّه غریب کصالح فی ثمود و نحوه من اشعار المتعجرفین فی القول المتساهلین فی الکلام کقول المعرّی کنت موسی وافته بنت شعیب غیر ان لیس فیکما من فقیر علی ان آخر البیت شدید عند تدبره و داخل فی باب الإزراء و التحقیر بالنّبی علیه السّلام و تفضیل حال غیره علیه و کذلک قوله لو لا انقطاع الوحی بعد محمد قلنا محمد من ابیه بدیل هو مثله فی الفضل الا انّه لم یاته برسالة جبریل فصدر البیت الثانی من هذا الفصل شدید لتشبیهه غیر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی فضله بالنّبی و العجز محتمل لوجهین احدهما ان هذه الفضیلة نقصت الممدوح و الآخر استغناءه عنها و هذه اشد و نحو منه قول الآخر و إذا ما وقعت رایاته خفقت بین جناحی جبرین و قول الآخر من اهل العصر فر من الخلد و استجار بنا فصبّر اللّه قلب رضوان و کقول حسّان المصیصی من شعراء الاندلس فی محمد بن عباد المعروف بالمعتمد و وزیره أبی بکر بن زیدون کأنّ ابا بکر ابو بکر الرضا و حسان حسان و انت محمد

ص:844

الی امثال هذا و انما اکثرنا بشاهدها مع استثقالنا حکایتها لتعریف امثلتها و لتساهل کثیر من الناس فی ولوج هذا الباب الضنک و استخفافهم فادح هذا العب و قلة علمهم بعظیم ما فیه من الوزر و کلامهم منه بما لیس لهم به علم و یحسبونه هیّنا و هو عند اللّه لا سیّما الشعراء و اشدهم فیه تصریحا و للسانه تسریحا ابن هانی الاندلسی و ابن سلیمان المعری بل قد خرج کثیر من کلامهما عن هذا الی حد الاستخفاف و النقص و صریح الکفر و قد اجتنبنا عنه و غرضنا الآن الکلام فی هذا الفصل الذی سقنا امثلته فان هذه کلها و ان لم تتضمّن سبّا و لا اضافت الی الملائکة و الانبیاء نقصا و لست اعنی عجزی بیتی المعری و لا قصد قائلها إزراء و غضّا فما وقر النبوة و لا عظّم الرسالة و لا عزّز حرمة الاصطفاء و لا عزّز حظوة الکرامة حتی شبّه من شبّه فی کرامة نالها او معرّة قصد الانتفاء منها او ضرب مثل لتطییب مجلسه او اغلاء فی وصفه لتحسین کلامه بمن عظم اللّه خطره و شرف قدره و الزم توقیره و بره و نهی عن جهر القول له و رفع الصوت عنده فحق هذا ان درء عنه القتل الادب و السّجن و قوة تعزیره بحسب شنعة مقاله و مقتضی قبح ما نطق به عادته لمثله او ندوره او قرینة کلامه او ندمه علی ما سبق منه و لم یزل المتقدّمون ینکرون مثل هذا ممن جاء و قد انکر الرشید علی أبی نواس قوله فان یک یاتی سحر فرعون فیکم فان عصا موسی بکفّ خصیب و قال له یا ابن اللخناء انت المستهزی بعصا موسی و امر باخراجه عن عسکره من لیلته و ذکر القاضی القتبی ان مما اخذ علیه ایضا و کفّر فیه او قارب قوله فی محمد الامین و تشبیهه ایاه بالنّبی صلّی اللّه علیه و سلّم تنازع الاحمدان الشبه فاشتبها خلقا و خلقا کما قدّ الشراکان و قد انکروا ایضا علیه قوله کیف لا یدنیک

ص:845

من امل من رسول اللّه من نفره لان حق الرسول و موجب تعظیمه و إنافة منزلته ان یضاف إلیه و لا یضاف هو لغیره فالحکم فی امثال هذا ما بسطناه فی طریق الفتیا و علی هذا المنهج جاءت فتیا امام مذهبنا مالک بن انس رحمه اللّه و اصحابه ففی النوادر

من روایة یحیی بن أبی مریم عنه فی رجل عبّر رجلا بالفقر فقال تعیّرنی بالفقر و قد رعی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم الغنم فقال مالک قد عرّض بذکر النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی غیر موضعه اری ان یؤدّب قال و لا ینبغی لاهل الذنوب إذا عوتبوا ان یقولوا اخطأت الانبیاء قبلنا و قال عمر بن عبد العزیز لرجل انظر لنا کاتبا یکون ابوه عربیا فقال کاتب له قد کان ابو النبی کافرا فقال جعلت هذا مثلا فعزله فقال لا تکتب لی ابدا و قد کره سحنون ان یصلّی علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم عند التعجّب الا علی طریق الثواب و الاحتساب توقیرا له و تعظیما کما امرنا اللّه و سئل القابسی عن رجل قال لرجل قبیح الوجه کانه وجه نکیر و لرجل عبوس کانه وجه مالک الغضبان فقال أی شیء أراد بهذا و نکیر احد فتّانی القبر و هما ملکان فما الذی أراد أ روع دخل علیه حین راه من وجهه أم عاف النظر إلیه لک؟؟؟مامة خلقه فان کان هذا فهو شدید لانه جری مجری التحقیر و التهوین فهو اشد عقوبة و لیس فیه تصریح بالسب للملک و انما السب واقع علی المخاطب و فی الادب بالسوط و السجن نکال للسفهاء قال و اما ذکر مالک خازن النار فقد جفا الذی ذکره عند ما انکر من عبوس الآخر الا ان یکون المعبّس له ید فیرهب بعبسه فیشبهه القائل علی طریق الذم لهذا فی فعله و لزومه فی ظلمه صفة مالک الملک المطیع لربه فی فعله فیقول کانّه للّه یغضب غضب مالک فیکون اخف و ما کان ینبغی له التعرض لمثل هذا و لو کان اثنی علی العبوس بعبسه و احتج بصفة

ص:846

مالک کان اشدّ و یعاقب المعاقبة الشدیدة و لیس فی هذا ذم للملک و لو قصد ذمه لقتل و قال ابو الحسن ایضا فی شاب معروف بالخیر قال لرجل شیئا فقال له الرجل اسکت فانّک أمّیّ فقال الشاب أ لیس کان النّبیّ أمّیّا فشنّع علیه مقاله و کفّره النّاس و اشفق الشاب مما قال و اظهر الندم علیه فقال ابو الحسن اما اطلاق الکفر علیه فخطاء لکنه مخطئ فی استشهاده بصفة النبی صلّی اللّه علیه و سلّم و کون النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم أمّیّا آیة له و کون هذا أمّیّا نقیصة فیه و جهالة و من جهالته احتجاجه بصفة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لکنه إذا استغفر و تاب و اعترف و لجأ الی اللّه یترک لان قوله لا ینتهی الی حدّ القتل و ما طریقه الادب فطوع فاعله بالندم علیه یوجب الکف عنه ازین عبارت طولانی واضح و هویداست که تشبیه غیر نبی بنبی بلکه تشبیه بعض احوال نا جائز و حرام و ارتکاب آن از عظائم جرائم و آثام است و بحدی قبیح و شنیع و فظیع و فضیح است که اگر قتل از مرتکب آن در کرده شود پس لا اقل تادیب و تعزیر و حبس او باید کرد و همیشه متقدمین بر این تشبیه انکار کرده اند و رشید بر ابو نواس قول او را که متضمن تشبیه عصای خصیب بعصای حضرت موسی بود انکار کرده و باین سبب او را بسبّ و شتم نواخته و او را مستهزئ بعصای موسی قرار داده و امر باخراج او از عسکر نموده و از افاده علاّمه ابن قتیبه که قاضی عیاض نقل کرده ظاهرست که تشبیه ابو نواس محمد امین را بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سبب مؤاخذه او و موجب تکفیر او گردیده یا قریب بتکفیر رسیده و حضرت مالک تشبیه مردی فقر خود را برعی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سبب تادیب دانسته پس اگر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام معاذ اللّه مثل سائر اصحاب غیر معصوم باشد و مفضول و مرجوح از ثلاثه بود تشبیه آن حضرت بحضرت هارون هرگز

ص:847

جائز نشود بلکه منکر گردد و اللازم باطل فالملزوم مثله پس حسب افادات ائمّه سنیه عالی درجات تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحضرت هارون دلیل صریح بر افضلیت و عصمت آن حضرت باشد و الحمد لله رب العالمین و نهایت عجب است از قاضی عیاض که درین مقام باین اهتمام تمام عدم جواز تشبیه غیر نبی به نبی ثابت ساخته و بشرح حدیث منزلت دلالت تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحضرت هارون علیه السّلام بر افضلیت آن حضرت هم قبول نکرده در نفی آن کوشیده و بمزید الطاف ربّانیه و توفیقات سبحانیه برین همه که مذکور شد اکتفا نکرده بتصریح تمام اعتراف امامی بس جلیل از ائمّه اهل خلاف بدلالت حدیث منزلت بر افضلیت وصی مطلق و امام بر حق واضح و لائح گردانم پس باید دانست که شعبة بن الحجاج که از اعاظم ائمّه اهل مراد لجاج است بالجاء قادر علی الاطلاق دلالت حدیث منزلت بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام واضح ساخته در بیان این حدیث گفته که هارون افضل امت موسی بوده پس واجب است که علی افضل از کل امت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد برای صیانت این نصّ صریح محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی در کتاب کفایة الطّالب فی مناقب علی بن أبی طالب که بعنایت قادر علی الاطلاق در سفر عراق نسخۀ آن بدست عبد مفتاق افتاده بعد ذکر حدیث منزلت گفته قال الحاکم النیسابوریّ هذا حدیث دخل فی حد التواتر و قد نقل عن شعبة بن الحجاج انّه قال فی

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی و کان هارون افضل امة موسی فوجب ان یکون علی افضل من کلّ امّة محمّد صلّی اللّه علیه

ص:848

صیانة لهذا النص الصریح و کتاب کفایة الطالب از کتب مشهوره معروفه اهل سنت است و مصنّف آن از حفّاظ و مشایخ علمای شافعیه است مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی در کتاب کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون در حرف الکاف گفته کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب للشیخ الحافظ أبی عبد اللّه محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی المتوفی سنة 658 و نیز در کشف الظنون کتاب کفایة الطالب را در جای دیگر ذکر کرده چنانچه در حرف المیم گفته مناقب علی بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه للامام احمد بن حنبل ذکرها فی فضائل العشرة و لابی المویّد موفق بن احمد الخوارزمی المتوفی سنة 568 و لابی عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی الحافظ المتوفی سنة 303 ثلث و ثلاثمائة و فیه کفایة الطالب فی مناقب الامام علی بن أبی طالب لابی عبد اللّه محمد بن یوسف الکنجی الحاصل ازین عبارت کفایة الطالب که در آن برای طالب حق کفایت است مطلوب اهل حقّ نهایت ظاهرست که از آن بنص صریح و توضیح صحیح واضح گشت که نزد شعبه این نص صحیح اعنی حدیث منزلت دلالت بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دارد و هر که بخلاف آن می رود باضاعت و عدم صیانت این نص صریح صحیح روی آرد پس بعد سماع این افاده صحیحه و مقاله صریح شبهات و هفوات ائمّه سنّیه که در ابطال دلالت حدیث شریف بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و افضلیت آن حضرت مساعی نامشکور بتقدیم می رسانند و خط اعتساف بر جان انصاف می کشانند بلکه بمزید حیا و آزرم نعوذ باللّه این حدیث شریف را دلیل عیب و نقص و تعییر و ازراء می گردانند و سیلاب حیف و عدوان ببنای دین و ایمان می دوانند خود بخود مضمحل و باطل و نقش بر آب و واهی و سست و بی بنیاد و خراب گردید و نور حق مثل سفیده صبح درخشان از افق بیان این علامه جلیل الشأن و مقتدای رفیع المکان درخشید

ص:849

وَ یُحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ پس شکر الطاف و احسانات خالق کائنات تا کجا بجا توان آورد که حق را بر زبان چنین حضرات که مشغوف و واله ابطال حق بصد دل و جان می باشند ثابت می سازد و تعصّبات و جزافات ائمّه سنّیه را بافادات اساطینشان هباء منثورا می گرداند و مناسب می نماید که در اینجا شعبه از فضائل و محامد و مآثر و مفاخر و محاسن و مکارم شعبة بن الحجّاج از زبان اکابر محققین اهل اعوجاج ثابت سازم پس مخفی نماند که ابو سعد عبد الکریم بن محمد السمعانی در انساب در نسبت عتکی گفته ابو بسطام شعبة بن حجّاج بن الورد العتکی مولی بنی عتیک من اهل واسط سکن البصرة یروی عن قتادة و أبی اسحاق و هشام بن زید بن انس بن مالک و أبی عمران الجونی و عمرو بن مرة و سعید بن أبی بردة و محمد بن المنکدر روی عنه عبد اللّه بن المبارک و ابو الولید الطیالسی و سلیمان بن حرب البصری و غندر و حمید بن زنجویه و علی بن الجعد و عبد اللّه بن ادریس و الثوری و حماد بن سلمة و کان مولده سنة ثلث و ثمانین بنهربان قریة اسفل من واسط و مات سنة ستین و مائة فی اولها و له یوم مات سبع و سبعون سنة و کان اکبر من سفیان بعشر سنین و کان من سادات اهل زمانه حفظا و اتقانا و ورعا و فضلا و هو اوّل من فتش بالعراق عن امر المحدّثین و جانب الضعفاء و المتروکین حتی صار علما یقتدی به ثم تبعه علیه بعده اهل العراق و کان جمع بین العلم و الزّهادة و الجدّ و الصلابة و الصدق و القناعة و عبد اللّه تعالی حتی جف جلده علی عظمه لیس بینهما لحم و قال شعبة رایت الحسن بن أبی الحسن البصری و علیه عمامة سوداء و سمع عبد اللّه بن مسلمة القعنبی من شعبة بن الحجاج الحدیث الواحد و ما سمع القعنبی عبد اللّه بن مسلمة من شعبة غیر هذا الحدیث

ص:850

الواحد لان القعنبی لما وافی البصرة قصد منزل شعبة لیسمع فصادف المجلس قد انقضی فحمله الشره و الحرص علی ان دخل دار شعبة من غیر استیذان و کان شعبة یقضی حاجة لا یمکن ان یقتضیها غیره فقال القعنبی له السّلام علیک رجل غریب قدمت من بلد بعید لتحدثنی فقال له شعبة دخلت منزلی بغیر اذنی و تکلمنی علی مثل هذا الحال تاخّر عنی حتی اصلح من شانی فقال اخشی الفوت و الحّ نهایة الالحاح

فقال شعبة انا منصور عن ربعی بن خراش عن أبی مسعود البدری رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان ممّا ادرک الناس من کلام النبوة الاولی إذا لم تستحی فاصنع ما شئت ثم قال و اللّه لا احدّثک بغیر هذا الحدیث و لا حدّثت قوما تکون فیهم فما سمع منه الاّ هذا الحدیث و محیی الدین یحیی بن شرف النووی در تهذیب الاسماء و اللغات گفته شعبة بن الحجاج الامام المشهور مذکور فی المختصر فی باب السلف و الرّهن و فی العتق و هو ابو بسطام شعبة بن الحجاج بن الورد العتکی الازدی مولاهم الواسطی ثم البصری مولی عبدة بن الاعزّ و عبدة مولی یزید بن المهلب الازدی کان شعبة من واسط ثم انتقل الی البصرة فاستوطنها و هو من تابعی التابعین و اعلام المحدثین و کبار المحققین رای الحسن و محمد بن سیرین و سمع انس بن سیرین و عمر بن دینار و السبیعی و خلائق لا یحصون من التابعین و خلائق من غیرهم روی عنه الاعمش و ایوب السختیانی و محمد بن اسحاق التابعین و الثوری و ابن مهدی و وکیع و ابن المبارک و یحیی القطان و خلائق لا یحصون من کبار الأئمّة و اجمعوا علی امامته فی الحدیث و جلالته و تحرّیه و احتیاطه و اتقانه قال احمد بن حنبل لم یکن فی زمن شعبة مثله فی الحدیث و لا احسن حدیثا منه

ص:851

فسم له حظ و روی عن ثلثین رجلا من الکوفة لم یرو عنهم سفیان الثوری و قال الشافعی ره شعبة ما عرف الحدیث بالعراق قال و کان یجیء الرجل یعنی الذی لیس اهلا للحدیث فیقول لا تحدّث و الاّ استکتب علیک السلطان و قال حماد بن زید قال لنا ایوب الان یقدم علیکم رجل من اهل واسط یقال له شعبة هو فارس فی الحدیث فحدّثوا عنه و قال ابو الولید الطیالسی اختلفت الی حماد بن سلمة فقال إذا اردت الحدیث فالزم شعبة و قال حماد بن زید ما ابالی من یخالفنی إذا وافقنی شعبة لان شعبة کان لا یرضی ان یسمع الحدیث مرّة و إذا خالفنی شعبة فی شیء ترکته و قال یحیی القطان شعبة اکبر من الثوری بعشر سنین و الثوری اکبر من ابن عیینة بعشر سنین و قال احمد بن حنبل کان شعبة امّة وحده فی هذا الشأن یعنی علم الحدیث و احوال الرواة و روینا عن ابن مهدی کان سفیان یعنی الثوری یقول شعبة امیر المؤمنین فی الحدیث و روینا عن الثوری ایضا انه قال لمسلم بن قتیبة حین قدم من البصرة ما فعل استاذن شعبة و روینا عن أبی بحر البکراوی قال ما رایت عبد اللّه من شعبة حتی جفّ جلده علی عظمه لیس بینهما لحم و روینا عن صالح بن محمّد قال اوّل من تکلّم فی الرجال شعبة ثم تبعه یحیی القطان ثم احمد بن حنبل و ابن معین قال البخاری عن علی بن المدینی لشعبة نحو الفی حدیث و قال عبد الصّمد ادرک شعبة من اصحاب ابن عمر نیفا و خمسین رجلا توفی شعبة بالبصرة فی اول سنة ستین و مائة و هو ابن سبع و سبعین سنة رح و محمد بن احمد ذهبی تذکرة الحفاظ گفته شعبة بن الحجاج بن الورد الحجة الحافظ شیخ الاسلام ابو بسطام الازدی العتکی مولاهم الواسطی نزیل البصرة و محدثها سمع من الحسن مسائل و سمع من معاویة بن قرّة و عمرو بن مرّة و الحکم و سلمة بن کهیل

ص:852

و انس بن سیرین و یحیی بن أبی کثیر و قتادة و خلق کثیر و عنه ایوب السختیانی و سفیان الثوری و ابن المبارک و غندر و آدم و عفان و ابو داود و سلیمان بن حرب و علی بن الجعد و امم لا یحصون و قال ابن المدینی له نحو الفی حدیث و کان الثوری یقول شعبة امیر المؤمنین فی الحدیث و قال الشافعی لو لا شعبة ما عرفت الحدیث الی ان قال الذهبی قال الحاکم فی ترجمة شعبة رای انس بن مالک و عمرو بن سلمة و سمع من اربعمائة التابعین و حدث عنه من التابعین سعد بن ابراهیم و منصور بن المعتمر و الاعمش و ایوب و داود بن أبی هند قال ابو زید الهارونی ولد شعبة سنة ثنتین و ثمانین قال ابو قتیبة قدمت الکوفة فقال لی سفیان ما فعل استاذنا شعبة قال ابو قلابة انا أبی نا حماد بن زید انه کان إذا حدّث عن شعبة قال حدثنا الضخم عن الضخام شعبة الخیر ابو بسطام و قال ابن المدینی هولاء مشیخة شعبة الذین قانوا سفیان بالکوفة اسماعیل بن الرجاء عبید بن الحسن الحکم عدی بن ثابت طلحة بن مصرف المنهال بن عمرو علی بن مدرک سماک الحنفی سعید بن أبی بردة و سمّی جماعة قال ابو الولید قال لی حماد بن زید إذا خالفنی شعبة تبعته لانه کان لا یرضی ان یسمع الحدیث عشرین مرة و انا ارضی ان اسمعه مرّة قال ابو زید الهارونی سمعت شعبة یقول لان أقع من السماء فانقطع احبّ الیّ من ان ادلّس الی ان قال الذهبی صالح بن محمد جزرة نا سلیمان بن داود الفراز سمعت ابا داود یقول سمعت من شعبة سبعة آلاف حدیث و سمع غندر سبعة آلاف حدیث اغربت علیه الف حدیث و اغرب علیّ مثلها قال الاصمعی کان شعبة إذا جاء بالحدیث الحسن صاح

ص:853

اوه افرق من جودته قال احمد بن حنبل کان شعبة امة وحده فی هذا الشأن یعنی فی الرجال و بصره بالحدیث قال ابو الولید الطیالسی قلت لیحیی بن سعید رأیت احدا احسن حدیثا من شعبة قال لا قلت فکم صحبته قال عشرین سنة الی ان قال الذهبی قال الاصمعی لم نر احدا قطّ اعلم بالشعر من شعبة قال لی کنت الزم الطرماح اسأله عن الشعر قال ابو داود قال شعبة لو لا الشعر لجئتکم بالشعبی و عن شعبة کان قتادة یسألنی عن الشعر فقلت انشدک بیتا و تحدثنی حدیثا قال ابو زید الانصاری و ذکر عنده فقال و هل العلماء الا شعبة من شعبة الخ و عبد اللّه بن سعید یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنه ستین و مائة گفته و فیها توفی الامام ابو بسطام العتکی مولاهم الواسطی شعبة بن الحجّاج بن الورد شیخ البصرة و امیر المؤمنین فی الحدیث روی عن معاویة بن قرة و عمرو بن مرة و خلق من التابعین قال الشافعی لو لا شعبة ما عرف الحدیث بالعراق و قال ابن المدینی له نحو الف حدیث و قال سنیان لمّا بلغه موت شعبة مات الحدیث و قال ابو زید الهروی رأیت شعبة یصلّی حتی یدمی قدماه و اثنی جماعة من کبار الأئمّة علیه و وصفوه بالعلم و الزهد و القناعة و الرّحمة و الخیر و کان راسا فی العربیة و الشعر سوی الحدیث و در تقریب التهذیب ابن حجر عسقلانی مذکورست شعبة بن الحجاج بن الورد العتکی مولاهم ابو بسطام الواسطی ثم البصری ثقة حافظ متقن کان الثوری یقول هو امیر المؤمنین فی الحدیث و هو اول من فتّش بالعراق عن الرّجال و ذبّ عن السنّة و کان عابدا من السابعة مات سنة ستین و فضل اللّه بن روزبهان در شرح شمائل ترمذی گفته شعبة بن الحجّاج بن الورد العتکی مولاهم ابو بسطام الواسطی ثم البصریّ ثقة حافظ متقن

ص:854

کان الثّوری یقول هو امیر المؤمنین فی الحدیث و هو اوّل من فتّش بالعراق عن الرّجال و ذبّ عن السنّة و کان عابدا من الطبقة السابعة مات سنة ستین بعد المائة اخرج حدیثه الائمّة السنّة فی صحاحهم کان شعبة من واسط ثم انتقل الی المصرة فاستوطنها و هو من تابعی من التابعین و اعلام المحدثین و کبار المحققین رای الحسن و محمّد بن سیرین و سمع انس بن سیرین و عمرو بن دینار و الشعبی و خلائق لا یحصون من التابعین و غیرهم روی عنه الاعمش و ایّوب السختیانی و محمد بن اسحاق و التابعیون و الثّوری و ابن مهدی و وکیع و ابن المبارک و یحیی القطان و اجمعوا علی امامته فی الحدیث و جلالته و تحرّیه و احتیاطه و اتقانه قال الشافعی لو لا شعبة ما عرف الحدیث بالعراق و قال احمد بن حنبل کان شعبة امة واحدة فی هذا الشأن یعنی علم الحدیث و احوال الرّواة و روی عن بعض السّلف انّه قال ما رأیت عبد للّه من شعبة حتّی جفّ جلده علی عظمه لیس بینهما لحم و قال عبد الصّمد ادرک شعبة من اصحاب عمر نیفا و خمسین رجلا توفی شعبة بالبصرة رحمه اللّه تعالی و قاضی عبد الجبار بن احمد بن عبد الجبار نیز دلالت حدیث منزلت بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بکمال وضوح و ظهور ثابت ساخته باحراق قلوب منکرین و جاحدین و تخجیل معاندین حائدین علم افتخار افراخته چنانچه ابو محمد الحسن بن احمد بن متویه در کتاب المجموع المحیط بالتکلیف که در اصل تصنیف قاضی القضاة عبد الجبار بن احمد هست و ابو محمد آن را جمع کرده می گوید و قد ذکر یعنی القاضی عبد الجبار فی الکتاب انه قد یستعمل لفظ الفضل فیما لا یتعلق بفعل العبد و اختیاره کنحو تفضیل العاقل علی غیره و تفضیل الشجاع علی غیره و تفضیل من له نسب مخصوص علی من لیس له ذلک النّسب

ص:855

و لیس هذا هو المقصود بهذه المسئلة فانا نتکلم فی الفضل الذی یقتضی مدحا و تعظیما فی الدّین فهذا لا بدّ من تعلّقه باختیار الفاضل و وقوفه علی فعله و فی هذا الباب خاصّة یجوز وقوع الخلاف بین العلماء دون الاول و إذا کان کذلک وقف العلم بالقطع علی الافضل علی سمع وارد به لانه لا مجال للعقل فیه و علی هذا لا یصح الرجوع فی اثباته الی عدّ الفضائل لان تلک الافعال یختلف مواقعها بحسب ما ینضاف إلیها من النیات و القصود و ذلک مما هو عنا مغیّب فلا یمکن القضاء بفضل احد و القطع علی ثوابه فضلا عن تفضیله علی غیره فیجب الاعتماد فی ذلک علی السمع فلهذا رجع الشیخ ابو عبد اللّه الی خبر الطیر لانه قد دل بظاهره علی ثبوته افضل فی الحال و کل من اثبته فی تلک الحال افضل قضی باستمرار هذه الصّفة فیه و هکذا اخبر المنزلة لانها إذا لم یرد بها ما یتّصل بالامامة فیجب ان یرید به الفضل الذی یلی هارون فیه موسی علیهما السّلام فان أراد بعضهم اثباته افضل فی غالب الظن بالرجوع الی امارات مخصوصة من نحو ما انتشر عنه من الزهد و العبادة و العنا فی الحرب و السبق الی الاسلام و غیر ذلک فهذا غیر ممنوع منه و إلیه ذهب بعض الشیوخ الّذین آثروا الموازنة و قد احال فی الکتاب علی الکتاب المغنی لانه حکی هناک عمدة ما کان الشیخ ابو عبد اللّه یذکره فی هذا الباب ازین عبارت واضحست که خبر منزلت مثل خبر طیر دلالت دارد بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ظاهرست که ثبوت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از حدیث منزلت نیز برای دلالت آن بر خلافت کافی است بوجوب تقدیم الافضل علی المفضول و هو واضح جدّا حیث اعترف به والد المخاطب الغفول و نیز قاضی عبد الجبار در مغنی گفته فان قیل

ص:856

فما المراد عندکم بهذا الخبر قیل له انه صلّی اللّه علیه و سلّم لما استخلفه علی المدینة و تکلّم المنافقون فیه قال هذا القول دالاّ به علی لطف محلّه منه و قوة سکونه إلیه و اشتداد ظهره به لیزیل ما خامر القلوب من الشبهة فی امره و لیعلم انه انما استخلفه لهذه الاحوال التی تقتضی نهایة الاختصاص و قاضی عبد الجبار موصوف بمزید فضل و اعتبار و معروف بغایت جلالت و اشتهار و ممدوح اجلّه عالی فخار و معتمد علیه اساطین کبار سنیه است سابقا شنیدی که تقی الدین ابو بکر بن احمد الاسدی در طبقات شافعیه گفته عبد الجبار بن احمد بن عبد الجبار بن احمد بن الخلیل القاضی ابو الحسن الهمدانی قاضی الرّی و اعمالها و کان شافعی المذهب و هو مع ذلک شیخ الاعتزال و له المصنفات الکثیرة فی طریقتهم و فی اصول الفقه قال ابن کثیر فی طبقاته و من اجلّ مصنفاته و اعظمها دلائل النبوّة فی مجلدین ابان فیه عن علم و بصیرة حمیدة و قد طال عمره و رحل النّاس إلیه من الاقطار و استفادوا به مات فی ذی القعدة سنة خمس عشرة و اربعمائة و عبد الغفار بن ابراهیم العلوی العتکی در کتاب عجالة الراکب که نسخه آن در کتبخانه حرم مکه معظمه بنظر این قاصر رسیده گفته عبد الجبار بن احمد القاضی ابو الحسن الهمدانی قاضی الرّی و اعمالها کان شافعی المذهب و هو مع ذلک شیخ الاعتزال له المصنّفات الکثیرة فی طریقتهم و فی اصول الفقه و من اجلّ مصنفاته کتاب دلائل النبوة ابان فیه عن علم و بصیرة حمیدة و عبد الوهاب بن علی السبکی در طبقات شافعیه گفته عبد الجبار بن احمد بن الخلیل بن عبد اللّه القاضی ابو الحسن الهمدانی الأسترآبادی و هو الّذی تلقبه المعتزلة قاضی القضاة و لا یطلقون هذا اللقب علی سواه و لا یعنون به عند الاطلاق

ص:857

غیره کان امام اهل الاعتزال فی زمانه و کان ینتحل مذهب الشافعی فی الفروع و له التصانیف السائرة و الذکر الشائع بین الاصولیین عمّر دهرا طویلا حتی ظهر له الاصحاب و بعد صیته و رحلت إلیه الطلاب و ولّی قضاء الری و اعمالها سمع من أبی الحسن بن سلمة القطان و عبد الرحمن بن حمدان الجلاب و عبد اللّه بن جعفر بن فارس و الزبیر بن عبد الواحد الاسدآبادی و غیرهم روی عنه القاضی ابو یوسف عبد السّلام بن محمد بن یوسف القزوینی المفسر المعتزلی و ابو عبد اللّه الحسین بن علی الصیمری و ابو القسم علی بن الحسین التنوخی توفی فی ذی القعدة سنة خمس عشرة و اربعمائة بالری و دفن فی داره و نیز سبکی در طبقات شافعیه در ذکر مذاهب در باب ایمان گفته و الرابع انّه کلّ طاعة فرضا کانت أم فضلا و هو رای الخوارج و إلیه ذهبت طائفة من المعتزلة منهم القاضی عبد الجبار بن احمد الذی یلقبونه قاضی القضاة و کان رجلا محقّقا واسع النظر و شمس الدین محمد بن علی بن احمد الداودی المالکی تلمیذ جلال الدین سیوطی در طبقات المفسرین گفته عبد الجبار بن احمد بن عبد الجبار بن احمد الخلیل القاضی ابو الحسین الهمدانی الأسترآبادی شیخ المعتزلة و صاحب التصانیف منها التفسیر عاش دهرا طویلا و سار ذکره و کان فقیها شافعیّ المذهب سمع من أبی الحسن بن سلمة القطان و عبد اللّه بن جعفر بن فارس روی عنه ابو القسم علی بن الحسین التنوخی و الحسین بن علی الصیمری الفقیه و ابو محمد عبد السّلام القزوینی المفسر المعتزلی و آخرون ولّی قضاء الرّی و اعمالها و رحلت إلیه الطلبة مات فی ذی القعدة سنة 415 رأیت تفسیره لطیف الحجم و شیخ جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الفقیه الشافعی در طبقات شافعیه گفته

ص:858

القاضی ابو الحسن عبد الجبار بن احمد بن عبد الجبار الأسترآبادی امام المعتزلة کان مقلدا للشافعی فی الفروع و علی رای المعتزلة فی الاصول و له فی ذلک التصانیف المشهورة تولّی قضاء القضاة بالری و رد بغداد حاجّا و حدّث بها عن جماعة کثیرین توفی فی ذی القعدة سنة خمس عشرة و اربعمائة ذکره ابن الصلاح و ابو الموید محمد بن محمود الخوارزمی در رجال مسانید ابو حنیفه گفته قاضی القضاة عبد الجبار قال الخطیب عبد الجبار بن احمد بن عبد الجبار ابو الحسن الأسترآبادی سمع علی بن ابراهیم بن سلمة القزوینی و عبید اللّه بن جعفر بن جعفر احمد الاصفهانی و القاسم بن صالح الهمدانی و کان یتخذ مذهب الشافعی فی الفروع و مذهب المعتزلة فی الاصول و له فی ذلک مصنفات کثیرة ولی القضاء بالرّی و ورد بغداد حاجّا و حدث بها حدث عنه القاضیان الصیمری و التنوخی مات سنة خمس عشرة و اربعمائة و علاء الدولة احمد بن محمد السمنانی در کتاب العروة الوثقی که در شروع آن گفته امّا بعد فقد سنح فی خاطری بغتة یوم الاحد بعد صلاة الصبح الثانی من الاعتکاف فی مسجد صوفیا؟؟؟باد خداداد العشر الآخر من شهر اللّه المبارک رمضان سنة عشرین و سبعمائة ان ابوب و اهذّب علی وفق الاشاره بعض القدسیات الواردة علی قلبی فی الاوقات المعینة فی علم ربی المخصوصة بها فیما یجب الاعتقاد به و ما سمح بتقییده الوقت المصفی عن المقت فی اثناء الکتابة ستة ابواب لیسهل علی الشارع فی ابواب المعارف خاصة فی مشارع ارباب القدس و مرابع اصحاب الانس الاطلاع علی ما فیه و الظفر لمطلوبه عند مطالعته تیمنا بقوله تعالی إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّامٍ و اسمّیه

ص:859

العروة الوثقی لاهل الخلوة و الجلوة الموصلة لهم الی المعارف الالهیة فی مذاق اهل الاذواق السلیمة جلوة عن حشو المتعصبین المتکلّفین خلوة فاستخرت اللّه العظیم مثانه و اشتغلت بکتابتها جعلها اللّه وسیلتی الی شفاعة حبیبه و نبیّه علیه الصلوة و السّلام و سببا لهدایة المتورّطین فیما لا یعنیهم من الاباحیة و الزندقة و الفلسفة و الحلول و الاتّحاد و التناسخ و الالحاد و هو لا یغنیهم من اللّه شیئا إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً و صنت هذا الکتاب عن الترّهات و الطّامّات و الشطحیات المحکیّة عن اهل الغلبات و المجذوبین و المشکلات المشکلة للمبتدی و للمتوسّطة الصّادرة عن اذهان الشطار من مبتدء حلّ فی مقام السّکر المورث للشقاشق التی یجب الاستغفار عنها فی مقام الصحو و الی هذا السر أشار خاتم النبیین و سیّد الاوّلین و الآخرین من الانبیاء المرسلین و الاولیاء الملهمین و العارفین الموقنین علیه الصلوة و السّلام

فی حدیثه المشهور انّه لیغان علی قلبی و انّی لاستغفر اللّه کلّ یوم سبعین مرّة و کیف لا یستغفر و قد امر اللّه تعالی به فی کتابه حیث یقول فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ و اقتفی اثره فی هذا المقام وصیّه ولی اللّه و امیر المؤمنین و سیّد العارفین علی رضی اللّه عنه و سلام السّلام علیه حیث

قال فی خطبته الغرّاء تلک شقشقة هدرت أی فی مقام السکر

ثم قرّت یعنی إذا رددت الی مقام الصحو و رجای واثق بنعمة اللّه التی وسعت کلّ شیء ان ینضّر وجه الدّین المرضی عنده کما قال رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً و ینصر اهل الاسلام الآمرین بالمعروف و النّاهین عن المنکر فی مشارق الارض و مغاربها نصرا موزّرا و یقوّی قلوب الطالبین برضا المریدین و یوجّه المعرضین

ص:860

عما سواه من اصحاب العیان و ارباب البرهان بالفیوض الفائضة من حضرة العندیة الموصلة لصاحبها الی الدرجة العلیة و الرتبة العندیة و ینور اسرارهم بالانوار الساطعة المثمرة للبراهین القاطعة الحاصلة من العلوم اللدنیة و یروح ارواحهم برفع اعلام الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فی الدنیا لیظهر انوار العدل و یمحو ظلم الظلم عن وجه الارض باللطف و الکرم ان شاء اللّه العزیز و ما ذلک علی اللّه بعزیز می فرماید

وقال لعلیّ علیه السّلام السّلام و سلام الملائکة الکرام انت منی بمنزلة هارون من موسی و لکن لا نبی بعدی

و قال فی غدیر خم بعد حجّة الوداع علی ملأ من المهاجرین و الانصار آخذا بکتفه من کنت مولاه فعلیّ مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و هذا حدیث متفق علی صحته فصار سید الاولیاء و کان قلبه علی قلب محمّد علیه التحیّة و السّلام و الی هذا السّر اشار سیّد الصدّیقین صاحب غار النبی صلّی اللّه علیه و سلّم ابو بکر حین بعث ابا عبیدة بن جراح الی علی الاستحضاره یا ابا عبیدة انت امین هذه الامة ابعثک الی من هو فی مرتبة من فقدناه بالامس ینبغی ان تتکلم عنده بحسن الادب الی آخر مقالته بطولها ازین عبارت ظاهرست که حدیث منزلت مثل حدیث غدیر دلیل است بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سید اولیاست و قلب آن حضرت بر قلب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و نیز از آن واضحست که ابو بکر هم بهمین سرّ در کلام خود اشاره کرده که بحق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته که آن حضرت در مرتبه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و ابو عبیده را بهمین سبب امر کرده که بآنحضرت بحسن ادب کلام نماید پس هر گاه حدیث منزلت مثل حدیث غدیر دلیل باشد بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سید اولیاست

ص:861

و قلب آن حضرت بر قلب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و آن حضرت در مرتبه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است افضلیت حضرت امیر المؤمنین از کلّ و تقدم آن حضرت بر جمیع و تعیّن آن حضرت برای امامت و خلافت بالبداهة ثابت شد و اساس تحریفات و تاویلات و تسویلات رکیکه و تلمیعات و تزویقات و توجیهات سخیفه که حضرات سنیه بغرض صیانت عرض متغلبین متقمصین قمیص خلافت اتعاب نفوس نازنین خود در اختراع و ابتداع آن بغایت قصوی رسانیده اند بآب رسید و مخدوش و مغشوش و کالعهن المنفوش گردید و فضائل سامیه و محامد عالیه علاء الدولة سابقا از طبقات اسدی و درر کامنه عسقلانی و کتائب کفوی و تذکره دولت شاه شنیدی و عبد الرحیم اسنوی در طبقات شافعیه گفته علاء الدّین ابو المکارم احمد بن محمّد بن احمد الملقّب بعلاء الدولة و علاء الدین المعروف بالسمنانی نسبة الی السّمنان بسین مهملة مفتوحة ثم میم ساکنة و نونین بینهما الف و هی مدینة بخراسان و المذکور من بعض قراها کان عالما مرشدا له کرامات و تصانیف کثیرة فی التفسیر و التصوّف و غیرهما توفی قبل الاربعین و سبعمائة و شاه ولی اللّه در رساله انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه گفته ثم الامیر السید علی الهمدانی اخذ الطریقة عن الشیخ شرف الدّین محمود بن عبد اللّه المردقانی و الشیخ تقی الدین الدوستی السمنانی کلاهما عن الشیخ علاء الدولة احمد بن محمد السمنانی الخ و سید محمد بن یوسف الحسینی الدهلوی که معروف است به گیسودراز در کتاب اسماء در سمر هفتاد و هفتم گفته بیشتر جبرئیل بصورت دحیه کلبی از غیب بر رسول اللّه شاهد شدی نه این چنین بود که از صورت خود گشتی بدین صورت شدی و نه این بوده که این صورت غیر آن بودی اختلاف اعتبار را اتفاق افتاده است

ص:862

علی الاطلاق این سخن را که مطلق در خارج وجود ندارد میدان و چنین هم می گویند که جبرئیل عقل محمد است که صورتی تمثل کردی و وضع اشیا مواضعها تعلیم شد هر چند که جهارا خلاف عقل گفته اند امّا نه عقلی مخفی است فلک افلاک عقل کل را اینجا باید شاید ترا ظفری بدان بود و نظری بر آن داری بسیار اسرار در فهم تو آید همین که

خلقت انا و علی من نور واحدهم ازینجاست که علی اخ نبی است آخی بین کلّ نوعین و شکلین همان معنی داشت ففی النبوة و فیه الخلافة همین اشاره کرد

و انت منی کهارون من موسی همین فقه را حدیث می کند کلامنا اشاره و عند من فهم عبارة و السلام انتهی ازین عبارت صراحة ظاهرست که حدیث منزلت مثل حدیث نور دلیل تقدیم و ترجیح جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر سائر خلائق و برهان مساوات و اتحاد آن حضرت با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم است پس بحمد اللّه مطلوب اهل حقّ بکمال وضوح و ظهور رسید و توجیهات باطله ضعیفه و تاویلات واهیه سخیفه که اکابر ائمه سنیه السنه خود را بآن آلوده اند هباء منثورا گردید و محتجب نماند که سید محمد گیسودراز از اعاظم ائمه سنیه و اجله حائزین فضائل سنیه است شیخ عبد الحق در اخبار الاخیار گفته و سید محمد بن یوسف الحسینی الدهلوی خلیفه راستین شیخ نصیر الدین محمود چراغ دهلی است جامع است میان سیادت و علم و ولایت شانی رفیع و رتبتی منیع و کلام عالی دارد او را در میان مشایخ چشت مشربی خاص و در بیان اسرار حقیقت طریقی مخصوص است در اوائل حال هم بدهلی تشریف داشت و بعد از رحلت شیخ بدیار دکن رفت و قبولی عظیم یافت اهل این دیار همه منقاد و مطیع او گشتند و هم در آن دیار از دنیا انتقال فرمود او را سید گیسودراز گویند و وجه شهرت او باین لقب بر آنچه شنیده شده است آنست که روزی او با چندی دیگر

ص:863

از مریدان پالکی شیخ نصیر الدین محمود برداشته بودند در وقت برداشتن گیسوی سید بسبب درازی که داشت در پایۀ پالکی بند شد و او بسبب رعایت ادب و استغراق عشق و محبت شیخ به بر آوردن گیسو مقید نشد و هم بر آن وضعی که واقع شد مسافت بعید قطع کرد بعد از آنکه شیخ را برین معنی اطلاع افتاد خوشحال شد و بر صدق عقیدت و حسن صنیعت او آفرینها کرد و هم در حال این بیت فرمود بیت هر کو مرید سید گیسودراز شد و اللّه خلاف نیست که او عشقباز شد خدمت میر را ملفوظات است مسمی بجوامع الکلم که بعضی از مریدان او که او نیز محمد نام دارد و جمع کرده و بعد نقل بعض عبارات از ملفوظات گیسودراز گفته و یکی از تصنیفات مشهور می رسید محمد گیسودراز کتاب اسماء است که حقائق و معارف بزبان رمز و ایماء و ایقاظ و اشارت بیان کرده سمری از ان نوشته می شود و الخ و محمد بن اسماعیل الامیر بعد ذکر شهرت حدیث منزلت و روایت کردن جمّ غفیر از صحابه آن را و حصول علم بتواتر آن برای مطّلع کتب احادیث و ذکر بعض طرق و شرح بعض معانی دلالت آن بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بوضوح تمام ثابت ساخته چنانچه در روضۀ ندیه در شرح شعر و کهارون غدا فی شأنه منه الا انه لیس نبیّا گفته البیت واضح الالفاظ و الاشاره الی حدیث المنزلة الشهیر الذی رواه من الصحابة الجم الغفیر و ان من رزق اطلاعا علی کتب الاحادیث الحافلة علم تواتر ذلک و لنتشرف بسرد بعض ما ورد من ذلک مما عرفناه الی ان قال بعد ذکر بعض الطرق و شرح بعض الالفاظ و

قوله صلی اللّه علیه و سلّم انت منّی قال بعضهم ان من فیه لبیان الجنس أی انت من جنسی فی التبلیغ و الاداء و وجوب الطاعة و نحو ذلک قلت و یصح ان تکون تبعیضیة مثل ما فی قوله تعالی عن خلیله فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی أی فانه بعض منی لفرط اختصاصه بی و اتصاله و تبعیته لی

ص:864

و تعبده لامری و یکون

قوله بمنزلة هارون من موسی بمنزلة بیان لهذه البعضیة و الخصوصیة و الباء للمقابلة أی انت بعض منی یقابل منزلک منزلة هارون من موسی فکما ان هارون بعض من موسی فانت تقابل منزلته و تساویها و یحتمل تخریجات أخر هذا اقربها فی ذلک و لا یخفی ان هذه منزلة و شریفة و رتبة علیه منیفة فانّه قد کان هارون عضد موسی الذی شدّ اللّه به أزره و وزیره و خلیفته علی قومه حین ذهب لمناجاة ربّه و بالجملة لم یکن احد من موسی علیه السّلام بمنزلة هارون علیه السّلام و هو الّذی سأل اللّه تعالی ان یشدّ به أزره و یشرکه فی امره کما سأل ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کما فی حدیث اسما بنت عمیس و اجاب اللّه نبیه موسی علیه السّلام بقوله سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ الآیة کما اجاب نبینا صلّی اللّه علیه و سلّم بارساله جبرئیل علیه السّلام باجابته کما فی حدیث اسما بنت عمیس فقد شابه الوصیّ علیه السّلام هارون فی سؤال النبیین الکریمین علیهما السّلام و فی اجابة الرب سبحانه و تعالی و تمّ التشبیه بتنزیله منه صلّی اللّه علیه و سلّم منزلة هارون من الکلیم و لم یستثن شیئا سوی النبوة لختم اللّه بابها برسوله صلّی اللّه علیه و سلّم خاتم الانبیاء و هذه فضیلة اختصّ اللّه تعالی بها و رسوله الوصیّ علیه السّلام لمّا یشارکه فیها احد غیره و قد نزّله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من نفسه منزلة راسه من جسده کما

اخرجه الخطیب عن البراء بن عازب و الدیلمی فی مسند الفردوس عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی منّی بمنزلة راسی من جسدی ازین عبارت صراحة واضح است که کسی از حضرت موسی علیه السّلام بمنزلۀ هارون علیه السّلام نبوده

ص:865

یعنی حضرت هارون افضل خلق بعد حضرت موسی علیهما السّلام بود و چنانچه حضرت موسی سؤال شدّ ازر خود بحضرت هارون و اشراک آن حضرت در امر خود از حق تعالی نموده جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سؤال این معنی در حق حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نمود کما فی حدیث اسماء بنت عمیس و اجابت کرد حق تعالی حضرت موسی علیه السّلام را بقول خود سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ الآیة چنانچه اجابت کرد حق تعالی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بارسال حضرت جبرئیل باجابت آن جناب پس مشابه شد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حضرت هارون علیه السّلام را در سؤال نبیین کریمین علیهما السّلام و در اجابت حق تعالی و تمام شد تشبیه بتنزیل حضرت امیر المؤمنین از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون از حضرت موسی علیهما السّلام و استثنا نفرمود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسوای نبوت را و این فضیلتی است که خاص کرده حق تعالی و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بان و شریک نشد کسی با آن حضرت درین فضیلت و نازل فرمود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بمنزله راس خود از جسد خود چنانچه روایت خطیب و دیلمی بر آن دلالت دارد و محمد بن اسماعیل الامیر که باین اهتمام دلالت حدیث منزلت بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت کرده از اکابر علمای مشهورین و اجلّه منقدین معتمدین است و بعض فضائل فاخره و محامد زاهره او سابقا در مجلد حدیث غدیر شنیدی درین جا بعض محاثر جمیله و مناقب جلیله او بر زبان علامه نحریر قاضی محمد بن علی بن محمد شوکانی باید شنید که در کتاب بدر طالع می فرماید السید محمد بن اسماعیل بن صلاح بن محمد بن علی بن حفظ الدین بن شرف الدین بن صلاح بن الحسن بن المهدی بن محمد بن ادریس بن علی بن محمد بن احمد بن یحیی بن حمزة

ص:866

بن سلیمان بن حمزة بن الحسن بن عبد الرحمن بن یحیی بن عبد اللّه بن الحسن بن القاسم بن ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنهم الکحلانی ثم الصنعانی المعروف بالامیر الامام الکبیر المجتهد المطلق صاحب التصانیف ولد لیلة الجمعة نصف جمادی الآخرة سنة 1099 بکحلان ثم انتقل مع والده الی مدینة صنعاء سنة 1107 و اخذ عن علمائها کالسید العلامة زید بن الحسن و السید العلامة صلاح بن الحسین الاخفش و السیّد العلامة عبد اللّه بن علی الوزیر و القاضی العلامة علی بن محمد العنسی و رحل الی مکة و قرأ الحدیث علی اکابر علمائها و علماء المدینة و برع فی جمیع العلوم و فاق الاقران و تفرّد بریاسة العلم فی صنعاء و تظهر بالاجتهاد و عمل بالادلة و نفر عن التقلید و زیّف ما لا دلیل علیه من الآراء الفقهیة و جرت له مع اهل عصره خطوب و نحن منها فی ایام الامام المتوکل علی اللّه القاسم بن الحسین ثم فی ایام ولده الامام المنصور باللّه الحسین بن القاسم ثم فی ایام ولده الامام المهدی العباس بن الحسین و تجمّع العوام لقتله مرة بعد اخری و حفظه اللّه من کیدهم و مکرهم و کفاه شرّهم و ولاه الامام المنصور الخطابة بجامع صنعاء فاستمرّ کذلک الی ایام ولده الامام المهدی و اتفق فی بعض الجمع انه لم یذکر الائمة الذین جرت العادة بذکرهم فی الخطبة الاخری فثار علیه جماعة من آل الامام الذین لا الام لهم بالعلم و عضدهم جماعة من العوام و تواعدوا فیما بینهم علی قتله فی المنبر فی الجمعة المقبلة و کان من اعظم المحدثین لذلک السید یوسف العجمی الامام القادم فی ایام الامام المنصور باللّه و المدرس بحضرته فبلغ الامام المهدی ما قد وقع التواطء

ص:867

علیه فارسل لجماعة من آل الامام و سجنهم و ارسل لصاحب الترجمة ایضا و سجنه و امر بطرد السید یوسف المذکور و اخراجه من الدیار الیمنیة فسکنت عند ذلک الفتنة و بقی صاحب الترجمة نحو شهرین ثم خرج من السجن و ولی الخطابة غیره و استمرّ ناشرا للعلم تدرسیا و افتاء و تصنیفا و ما زال فی المحن من اهل عصره و کانت العامة ترمیه بالنصب مستدلّین علی ذلک بکونه عاکفا علی الامهات و سائر کتب الحدیث عاملا بما فیها و من صنع هذا الصنع رمته العامة بذلک لا سیما إذا تظهر بفعل شیء من سنن الصلوة کرفع الیدین و ضمهما و نحو ذلک فانهم ینفرون عنه و یعادونه و لا یقیمون له و زنا مع انهم فی جمیع هذه الدّیار منتسبون الی الامام زید بن علی و هو من القائلین بمشروعیة الرفع و الضمّ و کذلک ما زال الأئمّة من الزیدیة یقرءون کتب الحدیث الامهات و غیرها منذ خرجت الی الیمن و نقلوها فی مصنفاتهم الاول فالاوّل و هذا معلوم لا ینکره الا جاهل او متجاهل و لیس الذنب فی معاداة من کان کذلک من العامة الذین لا تعلق لهم بشیء من المعارف العلمیة فانّهم اتباع کل ناعق إذا قال لهم من له هیئة اهل العلم ان هذا الامر حق قالوا حقّ و ان قال باطل قالوا باطل انما الذنب لجماعة قرءوا شیئا من کتب الفقه و لم یمعنوا فیها و لاعرفوا غیرها فظنّوا لقصورهم ان المخالفة لشیء منها مخالفة للشریعة بل لقطعی من قطعیاتها مع انهم یقرءون فی تلک الکتب مخالفة اکابر الأئمّة و اصاغرهم لما هو مختار لمصنفیها و لکن لا یعقلون حقیقة و لا یهتدون الی طریقة بل إذا بلغ بعض معاصریهم الی رتبة الاجتهاد و خالف شیئا باجتهاده جعلوه خارجا عن الدین و الغالب علیهم ان ذلک لیس لمقاصد دینیة بل لمنافع دنیویة تظهر لمن تاملها و هی ان یشیع فی النّاس

ص:868

ان من انکر علی اکابر العلماء ما خالف المذهب من اجتهاداتهم کان من خلّص الشیعة الذابّین عن مذاهب الآل و تکون تلک الشهرة مفیدة فی الغالب لشیء من منافع الدنیا و فوائدها فلا یزالون قائمین و ثائرین فی تخطئة اکابر العلماء و رمیهم بالنّصب و مخالفة اهل البیت فتسمع ذلک العامة فتظنه حقّا ذلک المنکر لانه قد نفق علی عقولها صدق قوله و ظنّوه من المحامین عن مذاهب الائمة و لو کشفوا عن الحقیقة لوجدوا ذلک المنکر هو المخالف لمذهب الأئمّة من اهل البیت بل الخارج عن اجماعهم لانهم جمیعا حرّموا التقلید علی من بلغ رتبة الاجتهاد و اوجبوا علیه ان یجتهد برای نفسه و لم یخصّوا ذلک بمسألة دون مسئلة و لکن المتعصب اعمی و لمقصد لا یهتدی الی صواب و لا یخرج عن معتقده الا إذا کان من ذوی الالباب مع ان مسئلة تحریم التقلید علی المجتهد هی محررة فی الکتب التی هی مدارس صغار الطلبة فضلا عن کبارهم بل هی فی اول بحث من مباحثها یتلقّنها الصبیان و هم فی المکتب و من جملة ما اتفق لصاحب الترجمة من الامتحانات انّه لما شاع فی العامة ما شاع عنه بلغ ذلک اهل جبل برط من ذوی محمّد و ذوی حسین و هم إذ ذاک جمرة الیمن الذین لا یقوم لهم قائم فاجتمع اکابرهم و من اعظم رؤسائهم حسن بن احمد العنسی البرطی و خرجوا علی الامام المهدی فی جیوش عظیمة و وصلت منهم الکتب انهم خارجون لنصرة المذهب و ان صاحب الترجمة قد کاد یهدمه و ان الامام مساعد له علی ذلک فترسّل علیهم العلماء الذین لهم خبرة بالحق و اهله و رتبة فی العلم فما افاد ذلک و آخر الامر جعل لهم الامام المهدی زیادة فی مقرراتهم قیل انها نحو عشرین الف قرش فی کل عام فعادوا الی دیارهم و ترکوا الخروج لانهم لا مطمع لهم

ص:869

فی غیر الدنیا و لا یعرفون من الدین الا رسوما بل یخالفون ما هو من القطعیات کقطع میراث النساء و التحاکم الی الطاغوت و استحلال الدماء و الاموال و لیسوا من الدین فی ورد و لا صدر و من محن الدین ان هؤلاء الاشرار یدخلون صنعاء لمفردات لهم فی کل سنة و یجتمع منهم الوف مؤلّفة فاذا رأوا من یعمل باجتهاده فی الصلوة کان یرفع یدیه او یضمهما الی صدره او یتورّک انکروا ذلک علیه و قد تحدث بسبب ذلک فتنة و یجتمعون و یذهبون الی المساجد التی یقرأ فیها کتب الحدیث علی عالم من العلماء فیثیرون الفتن و کل ذلک بسبب شیاطین لفقهاء الذین قدّمنا ذکرهم و اما هؤلاء الاعراب الجفاة فاکثرهم لا یصلّی و لا یصوم و لا یقوم بفرض من فروض الاسلام سوی الشهادتین علی ما فی لفظه بهما من عوج و اتفق فی الشهر الذی حررت فیه هذه الترجمة انه دخل جماعة منهم و فیهم عجب و تیه و استخفاف باهل صنعاء علی عادتهم و قد کانوا نهبوا فی الطرقات فوصلوا الی باب مولانا الامام حفظه اللّه فرای رجل بقرة له معهم فرام اخذها فسلّ من هی معه من السّلاح علی ذلک الذی رام اخذ بقرنه فثار علیهم اهل صنعاء الذین کانوا مجتمعین فی باب الخلیفة و هم جماعة قلیل من العوام و هؤلاء من العوام ثم بعد ذلک اخذوا علیهم ما معهم من الجمال التی یملکونها و کذلک سائر دوابهم فضلا عن الدواب التی نهبوها علی المسلمین و اکثر بنادقهم و سائر سلاحهم و قتلوا منهم نحو اربعة انفار او زیادة و جنوا علی جماعة منهم فما وسعهم الا الفرار الی المساجد و الی محلات قضاء الحاجة و لو لا ان الخلیفة حفظه اللّه بادر الی زجر العامة عند ثوران الفتنة لما ترکوا منهم احدا فصاروا الان فی ذلة عظیمة زادهم اللّه ذلة و قلل عددهم و قد کان کثر اتباع صاحب الترجمة

ص:870

من الخاصة و العامة و عملوا باجتهاده و تظهروا بذلک و قرءوا علیه کتب الحدیث و فیهم جماعة من الاجناد بل کان الامام المهدی یعجبه الظهر بذلک و کذلک وزیره الکبیر الفقیه احمد بن علی النهمی و امیره الکبیر الماس المهدی و ما زال ناشرا لذلک فی الخاصّة و العامة غیر مبال بما یتوعّده به المخالفون له و وقعت فی خلال ذلک فتن کبار وقاه اللّه شرّها و له مصنفات جلیله حافلة منها سبل السلام اختصره من البدر التمام للمغربی و منها منحة الغفار جعلها حاشیة علی ضوء النهار للجلال و منها العدة جعلها حاشیة علی شرح العمدة لابن دقیق العید و منها شرح الجامع الصغیر للسیوطی فی اربع مجلدات شرحه قبل ان یقف علی شرح المناوی و منها شرح التنقیح فی علوم الحدیث للسید الامام محمد بن ابراهیم الوزیر سماه التوضیح و منها منظومة ؟؟؟الکابل لابن بهران فی الاصول و شرحها شرحا مفیدا و له مصنفات غیر هذه و قد افرد کثیرا من المسائل بالتصنیف بما یکون جمیعه فی مجلدات و له شعر فصیح منسجم جمعه ولده العلامة عبد اللّه بن محمد فی مجلد و غالبه فی المباحث العلمیة و التوحید و التوجّع من ابناء عصره و الردود علیهم و بالجملة فهو من الائمة المجددین لمعالم الذین و قد رایته فی المنام فی سنة 1206 و هو یمشی راجلا و انا راکب فی جماعة معی فلما رایته نزلت فسلّمت علیه فداو بینی و بینه کلام حفظت منه انه قال لی دقّق الاسناد و تانّق فی تفسیر کلام رسول اللّه صلّی اللّه علیه فخطر ببالی عند ذلک انه یشیر الی ما اصنعه فی قراءة البخاری فی الجامع و کان یحضر تلک القراءة جماعة من العلماء و یجتمع من العوام عالم لا یحصون فکنت فی بعض الاوقات افسر الالفاظ الحدیثیة أ یفهمه اولئک العوام الحاضرون فاردت ان اقول له انّه یحضر جماعة لا یفهمون بعض الالفاظ العربیة فبادرنی و قال قبل ان اتکلم قد علمت انه یقرأ علیک جماعة و فیهم عامة و لکن دقق الاسناد و تانّق فی تفسیر کلام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم سألته عند ذلک عن بل الحدیث ما حالهم فی الآخرة فقال بلغوا بحدیثهم الجنة او بلغوا بحدیثهم بین یدی الرحمن الشک منّی ثم بکی بکاء عالیا و ضمّنی إلیه و فارقنی فقصصت ذلک علی بعض من له ید فی التعبیر و سألته عن تعبیر البکاء و الضمّ فقال لا بد ان یجری لک شیء مما جری له من الامتحان فوقع من ذلک بعد تلک الرؤیا عجائب و غرائب کفی اللّه شرها و توفی رحمه اللّه فی یوم الثلثاء ثالث

ص:871

شهر شعبان سنة 1182 و نظم بعضهم فکان هکذا محمد فی جنان الخلد قد نزلا و این همه که مذکور شد اعنی اعتراف شعبة بن الحجاج و قاضی عبد الجبار بدلالت حدیث شریف بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و هم اثبات افضلیت از ان بکلام شاه ولی اللّه و اثبات افضلیت از آن بافادات علاء الدولة و سید گیسودراز و محمد بن اسماعیل کافی و بسند و برای داء مر او لجاج اعوجاج و انکار و مکابره و معانده نهایت نافع و سودمند است لیکن بحمد اللّه هنوز ترکش فقیر از سهام جگر دور منکر خسارت اندوز سپری نشده بعض تیرهای دیگر رها می کنم و بر روی منکرین سیلی دیگر می زنم پس مخفی نماند که دلالت این حدیث شریف بر حصول جمیع فضائل برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سوای نبوت از کلام فضل بن روزبهان که از اکابر ائمّه متکلمین سنیان است و خواجه نصر اللّه کابلی و مخاطب بواسطه او کاسه لیس فضلات اویند ثابت است چنانچه سابقا شنیدی که او در جواب حدیث منزلت گفته و ایضا یثبت به لامیر المؤمنین فضیلة الاخوة و الموازرة لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی تبلیغ الرسالة و غیرهما من الفضائل و هی مثبتة یقینا لا شک فیه انتهی و دلالت لفظ الفضائل که در کلام ابن روزبهان مذکورست بر ثبوت جمیع فضائل برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از افاده فاضل رشید در ایضاح که بلفظ الذنوب در؟؟؟ رازی استدلال بر رفع جمیع معاصی از اهل بیت علیهم السّلام نموده ظاهرست کما سبق و هر گاه جمیع فضائل سوای نبوت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام یقینا و حتما ثابت و محقق باشد در ثبوت افضلیت و ارجحیت و تقدم آن حضرت بر جمیع امت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هیچ معاندی و مکابری هم ارتیاب نتوان کرد و نیز سابقا شنیدی که از عبارت فاضل رشید در ایضاح ظاهر می شود که حدیث منزلت بنابر تصریح سید محقق شریف در حاشیه مشکاة دلالت دارد بر اتصال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در فضائل دیگر سوای نبوت و ظاهرست که از حدیث منزلت اتصال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در دیگر فضائل سوای نبوت ثابت گردید افضلیت و ارجحیت و اعلمیت انحضرت بمرتبه بدیهی رسید و توهم رکیک ائمّه سنیه که مراد از این حدیث منزلت خاصه است اعنی محض خلافت جزئیه و بس خودبخود باطل برآمد و شناعت دراز نفسیهایشان در تقریر این تزویر ظاهر شد زیرا که هر گاه این حدیث شریف مفید اتصال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در دیگر فضائل سوای نبوت باشد بلا شبه فضائلی که حضرت هارون را بنسبت

ص:872

حضرت موسی علیهما السلام حاصل بوده جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بنسبت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاصل خواهد بود و از عمده این فضائل حضرت هارون افضلیت و ارجحیت و اعلمیت آن حضرت بعد حضرت موسی است پس افضلیت و اعلمیت و ارجحیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم مبرهن خواهد گردید و اخراج آن از جمله این فضائل محض مجازفت است و عدوان و اللّه المستعان و نیز سابقا شنیدی که مولوی محمد اسماعیل که ابن اخ مخاطب نبیل است در کتاب منصب امامت بعد ذکر کمالات عدیده از کمالات انبیا علیهم السّلام که بیان آن در تحقیق امامت بکار آید گفته و نیز باید دانست که بعضی کاملین را در یک کمال مشابهت بانبیاء اللّه حاصل می شود و بعضی را در دو کمال و بعضی را در سه کمال و همچنین بعضی را در همه کمالات مذکوره پس امامت هم بر مراتب مختلفه باشد که بعضی مراتب امامت اکمل است از بعضی مراتب دیگر این ست بیان حقیقت مطلق امامت پس کسی که در همه کمالات مذکوره بانبیاء اللّه مشابهت داشته باشد امامت او اکمل باشد از امامت سائر کاملین پس لا بد در میان این امام اکمل و در میان انبیاء اللّه امتیازی ظاهر نخواهد شد الا به نفس مرتبه نبوت پس در حق مثل این شخص توان گفت که اگر بعد خاتم الانبیاء کسی بمرتبه نبوت فائز می شد هر آیینه همین اکمل الکاملین فائز می گردید چنانکه در حدیث شریف وارد شده

لو کان بعدی نبیّا لکان عمر و نیز در حق این جلیل القدر توان گفت که در میان او در میان نبی هیچ فرقی نیست الا بمنصب نبوت چنانچه در حق حضرت علی رضی اللّه عنه فرموده اند

انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبی بعدی انتهی ازین عبارت بنهایت وضوح ظاهرست که جناب امیر المؤمنین مشابهت داشت با انبیاء اللّه در همه کمالات مذکوره و امامت آن حضرت اکمل است از امامت سائر کاملین و لا بدّ در میان انبیاء اللّه و آن حضرت امتیازاتی ظاهر نیست الا به نفس مرتبه نبوت و مدلول حدیث منزلت آنست که در میان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و در میان حضرت هارون هیچ فرقی نیست الاّ بمنصب نبوت پس در ثبوت افضلیت و اعلمیت و عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اصلا ارتیابی نماند و دعوی این مرتبه عظیمه برای ثانی و تصدیق

حدیث لو کان بعدی نبی لکان عمر ناشی از وساوس ظلمانی است و بطلان آن از سبق کفر بر خلافت مآب و عدم عصمت و مثل آن ظاهرتر است از آفتاب و اللّه الموفق للصواب فی کل باب و نیز سابقا شنیدی که نظام الدین احمد بن علی اکبر در تحفة المحبین بعد نقل

ص:873

حدیثی که دال است بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نفس رسول است گفته یعنی علی مرتضی ذات من است و دیدی کسی را که تعریف و مدح چه خواهد بود که عینیت او با خود بیان کرد پس بهر صفتی که موصوف شد محمد مصطفی موصوف است بآن صفات علی مرتضی سوای نبوت که خاصّه مختصّه حضرت رسالت است کما

قال فی حدیث آخر لا نبی بعدی انتهی و دلالت این کلام حقیّت نظام فاضل نظام بر ثبوت افضلیت و ارجحیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و تقدم آن حضرت بر سائر انام مستغنی از بیان و ابرام است و اللّه ولی التوفیق و الانعام و له الحمد فی المبدأ و الختام

دلیل بیست و یکم اثبات افضلیت مستلزمه خلافت به سبب ورود حدیث منزلت به مقام تسلیه جناب امیر ع

دلیل بست و یکم آنکه ورود حدیث منزلت در غزوه تبوک بمقام تسلیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که مدلول روایات کثیره است دلالت صریحه دارد بر آنکه مراد از آن اثبات مرتبه عظیمه خلافت و امامت عامّه است و لا اقل آنکه مراد از ان اثبات مرتبه افضلیت و ارجحیت که آن هم مستلزم خلافت بلا فاصله است خواهد بود و اگر مراد از حدیث منزلت همین خلافت جزئیه منقطعه باشد و یا خرافات شنیعه اعور و ابن تیمیه و امثال شان حظی از واقعیت یابد ازین حدیث فضلی و شرفی عمده برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت نشود که در خلافت جزئیه منقطعه شرفی خاص نیست و برای آحاد صحابه بارها حاصل شده و بنا بر این تسلیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که حدیث منزلت در غزوه تبوک مسوق برای آنست حاصل نشود بلکه سراسر مخالفت تسلیه لا سیما حسب هفوات اعور و ابن تیمیه لازم آید و چون منافات حمل حدیث برین نیابت خاصّه جناب سبحانعلی خان طاب ثراه بجواب جواب شرح استفتای خود بیان فرموده بود فاضل رشید در ایضاح بجواب آن چاره جز آن نیافته که شرف عمده ازین حدیث برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و نفی مماثلت خلافت دیگران با خلافت آن حضرت بمبالغه و اهتمام که از آن تفضیح و تقبیح ائمّه سنّیه که خلافت آن حضرت را مماثل خلافت دیگران می سازند و نهایت تکذیب و تجهیل ابن تیمیه که خلافت دیگران را افضل از خلافت آن حضرت می داند ثابت است ثابت ساخته پس باید دانست که جناب خان صاحب در جواب الجواب شرح استفتای خود در رد توجیه حدیث منزلت بتخصیص آن بنیابت مدینه فرموده علاوه مفتتح حدیث هم محو و منسی است جناب نبی کریم کلمه أ ما ترضی در تسلیه جناب مرتضوی فرموده بودند پس اگر معنی همین باشد که آیا تو بمثل چنین منصب جلیل القدر یعنی نیابت مدینه راضی نمی شوی و حیران است که کدام شرف درین منصب برای جناب امیر کل امیر علیه السّلام بود که رسول مختار بمحل تسلیه ارشاد فرمود چه بارها این منصب بموجب روایت اهل سنت بعبد اللّه بن أم مکتوم

ص:874

تعلق گرفته بود مگر اینکه دیده بصیرت به سرمه نصب مکحول باشد و کسی بگوید که منصب عبد اللّه بن أم مکتوم هم فوق آرزوی جناب ولی کل مؤمن و مؤمنه بعد از رسول بود و فاضل رشید در ایضاح لطافة المقال می فرماید قوله و علاوه مفتح حدیث هم محو و منسی است اقول مفتح حدیث باوست لیکن زعم منافاة با توجیه مبحوث عنه بعید از سداد است بیانش آنکه کلمه اما ترضی بجواب سؤال حضرت امیر است علی ما یفصح عنه

قوله کرم اللّه وجهه أ تخلفنی فی النساء و الصبیان و تسلیه جناب مرتضوی مستفاد از ورود حدیث بعنوان

انت منی بمنزلة هارون من موسی است باین طور که خلیفه کردن من شما را نه بنابر باز داشتن از فضیلت شرکت در غزایا امثال آنست بل بنابر آنست که شما را نظر بر نسبتی که مرا با شما مماثل نسبت موسی با هارون علیهما السّلام حاصل است مثل هارون علیه السّلام برای تعهد اهل و عیال بر ره و نظم امور مدینه منوره به نیابتی که مثل نیابت هارون از موسی باشد می گذارم و چون این افضلیت مخصوص بذات فائض البرکات حضرت امیر بود بخلاف شرکت در حرب که کافه هم رکابان جناب نبوی در آن شریک حضرت امیر می بودند و معهذا امتثال امر نبی بتعهد عیال و اطفال و دیگر علاقه داران امام المجاهدین اعنی سید المرسلین مستلزم شرکت معنوی جناب امیر در حرب و موجب حصول اجر ان بود چنانکه برای تعهد کننده عیال مجاهدین و تابع امر نبی امین درین تعاهد سعادت قرین می باید پس تسلیه از عبارت حدیث و سوق آن بوجه اتم و اکمل با ظهور فضیلت جناب امیر اجل الجل حاصل باشد جناب مخاطب بعد تغییر عبارت حدیث بعبارت دیگر هر چه خواسته اند فرموده اند و ازین بیان واضح شد که اهل سنت را از مفتح حدیث قطع نظر نیست بلکه ملازمان را جمله أ تخلفنی الخ محو و منسی است قوله حیرتست که کدام اشرف درین منصب برای امیر کل امیر بود الخ اقول شرف عمده در تشبیهی که عبارت

انت منی بمنزلة هارون من موسی برای افاده آن مسرورست برای امیر کل امیر موجود است کما بینّا انفا قوله بارها ان منصب بموجب روایت اهل سنت بعبد اللّه بن أم مکتوم تعلق گرفته انتهی اقول خصوصیت استفاده تعلق این منصب بعبد اللّه بن أم مکتوم از روایات اهل سنت ظاهر بخاطر نمی رسد زیرا که حصول این منصب باو از مسلمات امامیه هم است چنانکه قاضی نور اللّه شستری در احقاق الحق در مبحث حدیث تاسع از احادیث داله بر امامت حضرت امیر که همین حدیث منزلت است می فرماید فان قیل النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم استخلف معاذ بن جبل و ابن أم مکتوم و غیرهما و لم یوجب لهم ذلک امامة

ص:875

فکذا علی علیه السّلام فالجواب ان الاجماع من الامة حاصل علی ان هولاء لا حظ لهم بعد الرسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی امامة و لا فرض طاعته و ذلک دلیل ظاهر علی ثبوت عزلهم انتهی و از نقل عبارت احقاق الحق جواب اصل کلام جناب مخاطب هم حاصل شد باین طریق که اشکال مشترک الورودست فما هو جوابکم فهو جوابنا و معهذا عرض آنکه مکرر بیان کرده شد که حصول شرف باعتبار عبارت حدیث شریف است چه از ان واضحست که نیابت شیر خدا از جانب سرور انبیا مثل نیابت حضرت هارون از موسی علیه السّلام است و حصول این قسم نیابت شرفی مختص بذات امیر المؤمنین علی است که شرکت دیگری در ان بآنجناب یکسر منتفی است و تفصیل کلام درین مقام آنکه تعلق یک منصب بدو کس هر گاه بجهات مختلفه و عبارت متنوعه صورت بندد موجب مزید شرف در حق یکی از آنها و عدم آن در حق دیگری می تواند شد مثل آنکه رئیسی بسفر رود و باحدی از اقربای قریبه خود مثلا بگوید که ترا متعهد امور خانگی و ملک و ملک خود نمودم بجای من در انصرام امور متعلقه بذات من مصروف باش و همان رئیس بعض نوکران خود را امر نماید که بعد مسافرت من بخدمت خانه و خبرگیری اثاث و املاک من مصروف باشی پس عزتی در نیابت اولی حاصل است نیابت ثانیه از آن عاطل است درین صورت نیابت حضرت امیر المؤمنین ع را که بعنوان

انت منی بمنزلة هارون من موسی مذکورست مماثل نیابت دیگران گفتن مستغرب قوله مگر اینکه دیده بصیرت به سرمه نصب مکحول باشد الخ اقول دیده مکحول بکحل نصب از خنکی دور بل بی نور و کور باد و چون این قسم احتمالات ظاهرة البطلان نزد اصحاب امعان بل بسان سنان ایذا رسان سنیه اهل ایمان لهذا ذکر آن دور از منصب علمای عالیشان و درین مقام ابداع استثنای مثل استثنای مخاطب بلند مکان بعید از داب کلام دائر بین الاخوان انتهی فی الایضاح و محتجب نماند که فاضل رشید دیده و دانسته تخدیع عوام خواسته و الا جلالت شان و ذهن او بالاتر از آنست که پی بمقصود ظاهر نبرد چه توضیح اشکال جناب خان عالیشان؟؟؟منّ اللّه بالرحمة و الرضوان آن است که هر گاه مراد از

حدیث انت منی بمنزلة هارون من موسی نزد اهل سنت محض تشبیه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بحضرت هارون علیه السّلام در خلافت خاصّه یعنی نیابت مدینه است و آن نیابت مستلزم خلافت عامه نیست و اثبات دیگر منازل برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مراد نیست پس بنا بر این مدلول

انت منی بمنزلة هارون

ص:876

من موسی جز حصول نیابت مدینه برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام امری دیگر نخواهد بود و مفاد این حدیث همین خواهد بود که تو در صرف این نیابت مثل هارون هستی و ظاهرست که ثبوت محض نیابت مدینه که مستلزم خلافت عامّه نباشد وصفی و فضلی خاص نیست که بآن تسلیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حاصل شود چه این وصف بارها برای آحاد صحابه که قابلیت خلافت نداشتند مثل ابن أم مکتوم و غیره حاصل شده کما صرح به ابن تیمیّة و غیره بلکه بزعم ابن تیمیه این وصف در دیگران اقوی و اعظم بود و در جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اضعف و اوهن پس بنا بر این توجیه غیر وجیه شرفی عمده ازین حدیث ثابت نخواهد شد و تسلیه متحقق نخواهد شد و اما اینکه این وصف مرتضوی را تشبیه بوصف حضرت هارون علیه السّلام داده اند بخلاف دیگران که گو برای شان این وصف حاصل شده لیکن این وصف در ایشان مشبّه بخلافت حضرت هارون علیه السّلام نگردیده پس باین سبب فضل خاص و شرف عمده برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حاصل باشد بخلاف دیگران پس جوابش این ست که حصول فضل خاص و شرف عمده بتشبیه با حضرت هارون علیه السّلام وقتی ثابت خواهد شد که این تشبیه را دلیل حصول امری زائد از خلافت جزئیه و نیابت مدینه منوره گردانند و اگر مدلول آن را مقصور برین نیابت و خلافت گردانند پس فضل خاص و شرف عمده ثابت نمی شود چه این معنی از اوصاف مشترکه است چنانچه ابن تیمیه بیان کرده و حاصل کلام آنست که اگر چه در واقع

انت منی بمنزلة هارون من موسی بسبب آنکه اثبات منازل هارونیه در ان برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام واقع شده موجب ثبوت کمال شرف و فضل آن حضرت است لیکن چون سنیّه دلالت آن را مقصور بر افاده تشبیه آن حضرت با حضرت هارون علیه السّلام در خلافت و نیابت منقطعه گردانند و آن را مثبت خلافت عامّه ندانند لازم می آید که مفاد آن جز حصول نیابت منقطعه برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نباشد و ظاهرست که این معنی موجب ثبوت فضل خاص برای آن حضرت نمی گردد چنانچه ابن تیمیه در تقریر و اثبات این معنی خرافات طویله نگاشته پس اثبات فضل خاص و کمال شرف و جلالت از حدیث منزلت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خود مطلوب اهل حقّ است لیکن بنابر هفوات حضرات سنّیه که مدلول آن را بر نیابت منقطعه مقصور سازند یا از ان هم پستر اندازند ثابت نمی شود

ص:877

و چون فاضل رشید بر شناعت الزام انتفاء دلالت حدیث منزلت بر شرف خاص متنبّه شده در رد و ابطال آن مبالغه فرموده در حقیقت منت عظیم بر اهل حقّ گذاشته و قلوب ائمّه و اساطین خود لا سیما ابن تیمیه و امثال او را بتقبیح خرافات شان گداخته و از مؤنت ابطال هفوات شان اهل ایقان را سبکدوش ساخته و از لطائف بدیعه آنست که فاضل رشید بنقل عبارت احقاق الحق که در آن دفع شبه معارضه دلالت استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر خلافت آن حضرت باستصحاب آن بسبب عدم منافی آن بخلافت ابن أم مکتوم و غیره مذکورست جواب اصل اشکال را حاصل می سازد باین طور که اشکال مشترک الورودست حال آنکه بدیهی است که مبنای اشکال بر مزعوم باطل حضرات اهل سنت است که دلالت حدیث منزلت را مقصور بر تشبیه در نیابت منقطعه می گردانند که بنا بر این وصفی زائد از ابن أم مکتوم و غیره برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت نمی شود و اما اهل حق پس نزد ایشان حدیث منزلت دلیل ثبوت خلافت بلا فصل و برهان افضلیت و ارجحیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از سائر امت و حجت قوی بر عصمت آن حضرت است پس گو خلافت جزئیه ابن أم مکتوم و غیره نزد ایشان ثابت شود لیکن چون حدیث منزلت در حق شان وارد نگردیده اصلا مماثلت اینها با حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام لازم نه آید و نیز خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نزد اهل حقّ مثل خلافت ابن أم مکتوم و غیره نبوده چه ایجاب طاعت ابن أم مکتوم بر اهل مدینه نزد اهل حقّ ثابت نیست و نه اطلاق لفظ خلیفه در حق شان مروی بخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ایجاب طاعت آن حضرت بر ازواج خود حسب روایات اهل سنت هم نموده و لفظ خلیفتی در حق آن جناب فرموده کما سیجیء فیما بعد انشاء اللّه تعالی پس با وجود این فرقهای ظاهر ادعای اشتراک ورود اشکال از غرائب افادات و عجائب مزعومات است و آنچه فاضل رشید گفته و معهذا عرض آنکه الخ پس این کلام بعد اندک امعان نظر سراسر مفید اهل حقّ و یقین و مبطل خرافات و هفوات مخالفین است بچند وجه اول آنکه هر گاه ازین حدیث ثابت شود که نیابت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل نیابت حضرت هارون علیه السّلام بوده و حمل تشبیه حسب تصریح جناب شاهصاحب بر تشبیه ناقص کمال بیدیانتی است پس نیابت بعصمت از خطا و زلل برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت خواهد شد چه نیابت حضرت هارون ع مقرون بعصمت بوده پس همچنین نیابت جناب امیر المؤمنین

ص:878

علیه السّلام هم بعصمت از خطا موصوف خواهد شد دوم آنکه حصول نیابتی مثل نیابت نبی دلیل افضلیت است بلا ریب چه اگر این تمثیل و تشبیه در محض حصول این نیابت است یعنی اصل نیابت در هر دو حاصل است گو مراتب هر دو مختلف باشد پس این تمثیل مقتضی حصول شرف خاص که برای دیگران منتفی باشد نمی گردد پس لا بد مراد آن باشد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حصول شرائط نیابت و خلافت مثل حضرت هارون علیه السّلام افضل از دیگران بوده و این عین افضلیت است سوم آنکه هر گاه مدلول این حدیث حسب اعتراف فاضل رشید حصول شرف خاص برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد افضلیت آن حضرت از دیگران که این شرف در ایشان یافت نشده ثابت گردد و چون انتفای این شرف از شیخین قطعی است گو واضعین آنچه خواسته باشند ساخته باشند پس افضلیت آن حضرت از شیخین هم ثابت خواهد شد و اگر گویند که این شرف خاص موجب افضلیت نیست پس همان آش در کاسه می افتد که بنا بر این ازین حدیث مزیتی برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت نمی گردد تا تسلیه و تطیب قلب متحقق گردد بلکه مدلول آن وصف مشترک در آحاد صحابه خواهد شد فحسب و آنچه فرموده تفصیل کلام درین مقام آنکه الخ پس این تفصیل عین تذلیل و تضلیل امام جلیل و مقتدای نبیل سنیان اعنی ابن تیمیّه امام اعظم شان و اعور افخر و دیگر اکابر عالی خطرست چه دانستی که ابن تیمیّه تعلق منصب نیابت مدینه را بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام اصلا موجب مزید شرف خاص آن حضرت نمی داند بلکه خلافت آن حضرت را اوهن و اضعف از خلافتهای دیگران می پندارند و اعور نا انصاف شدید الاعتساف با وصف استضعاف و استخفاف این استخلاف این حدیث را دلیل عیب و طعن و حصول فساد عظیم و فتنه کبیر می پندارد و دیگران هم نفی دلالت آن بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر غیر آن حضرت می کنند کما ظهر من عبارة القاضی عیاض التی ذکرها القاری و غیره و حاصل کلام درین مقام آنست که این خود مسلّم است که تعلق یک منصب بدو کس هر گاه بجهات مختلفه و عبارات متنوعه صورت بندد موجب مزید شرف در حق یکی از آنها و عدم آن در حق دیگری می تواند لیکن این مقدمه را اکابر شما فراموش کرده اند و پیش نظر نداشته بلکه بابطال و ردّ آن همت گماشته جان انصاف را پامال اعتساف ساخته اند که خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را مثل خلافتهای دیگران می پندارند و در معارضه خلافت آن جناب ذکر خلافت فلان و بهمان بمیان می آرند بلکه ابن تیمیه رضا بمماثلت هم نمی دهد و آن را کمتر و پستر از جمیع خلافتهای دیگران می بیند.

ص:879

و اعور حدیث منزلت را دلیل عیب و نقص عظیم می گرداند و عدوان و مجازفت را با قصی الغایات می رساند پس این مقدمه را بر ارواح بزرگان خود باید خواند و بتسفیه و تحمیق شان فتوی باید داد و بالجمله این خود مطلوب اهل حقّ است که جهت خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و جهت خلافت دیگران مثل ابن أم مکتوم و غیره مختلف بوده یعنی نزد ما ثابت نیست که آن حضرت ایجاب طاعت ابن أم مکتوم و غیر او علی الاطلاق بر اهل مدینه فرموده باشند بخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که ایجاب طاعت و تحریم مخالفت آن حضرت علی الاطلاق بر ازدواج نموده پس بر غیر ایشان بالاولی ثابت باشد و نیز عبارتی که در استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد فرموده یعنی

انت منّی بمنزلة هارون من موسی برای دیگران نفرموده و این عبارت قطع نظر از اثبات دیگر فضائل و کمالات دلالت بر کمال عظمت و جلالت این خلافت دارد بخلاف خلافتهای دیگران پس قیاس اکابر سنّیه این خلافت را بر خلافت دیگران خلاف انصاف و عین اعتساف و محض جزاف است و للّه الحمد که باین مقدمه خود فاضل رشید اعتراف کرده و مماثل ساختن نیابت دیگران بنیابت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مستغرب دانسته پس خرافات و هفوات ائمّه سنّیه که ذکر خلافتهای دیگران بمعارضه این خلافت بمیان آرند کما ظهر من عبارة الریاض النضرة و انسان العیون و غیرها و همچنین ترهّات ابن تیمیه و اعور سراسر باطل گردید و کمال شناعت و فظاعت آن بمنصه ظهور رسید و آنچه فرموده در این صورت نیابت حضرت امیر را که بعنوان

انت منی بمنزلة هارون من موسی مذکورست مماثل نیابت دیگران گفتن مستغرب پس باین استغراب و استعجاب ارواح اساطین و مشایخ خود که کاسه لیسان نصّاب اند مخاطب باید ساخت و بطعن و تشنیع و تقبیح و تفضیح مقتدایان خود را باید نواخت که ایشان نیابت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را مماثل نیابت دیگران مثل ابن أم مکتوم و غیر او می گردانند که نیابت شان را بمعارضه نیابت آن حضرت ذکر می نمایند و ادعای انقطاع آن دارند و ابن تیمیه رضا بمماثلت هم نمی دهد بلکه نیابت آن حضرت را اضعف و اوهن از نیابت دیگران وامی نماید و آنچه گفته و چون این قسم احتمالات الخ پس از آن بر اصحاب امعان و ارباب اذهان کمال نصب و خروج و عناد و عصبیت ابن تیمیه و اعور ظاهرست چه فاضل رشید احتمال بودن منصب عبد اللّه بن أم مکتوم فوق آرزوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از جمله احتمالات ظاهرة البطلان نزد اصحاب امعان بلکه عین آن دانسته و تصریح کرده که آن بسان سنان ایذارسان اهل ایمان و ذکر این احتمال هم و لو من جانب اهل النصب و الشنئان دور را منصب علمای عالیشان و ابداع استثنای مشتمل بر مثل این احتمال بعید از داب کلام

ص:880

دائر بین الاخوان است و ظاهرست که ابن تیمیه بصراحت تمام منصب ابن أم مکتوم و دیگر صحابه را ترجیح و تفضیل بر منصب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام داده زبان خرافت ترجمان باستخفاف و استضعاف استخلاف آن حضرت و تفضیل و ترجیح استخلاف دیگران گشاده پس بلا ریب بنابر مزعوم مشوم ابن تیمیه منصب ابن أم مکتوم فوق منصب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام معاذ اللّه باشد پس حسب اعتراف فاضل رشید کلام ابن تیمیّه ظاهر البطلان نزد اصحاب امعان باشد بلکه بسان سنان ایذارسان سنّیه اهل ایمان و موجب سرور و خنکی چشم مبغضین و نصاب و اهل شنآن و ذکر آن از جانب اهل نصب هم دور از منصب علمای عالیشان چه جا که خود انشای آن کنند و شعله در خرمن دین و ایمان زنند و هر گاه شناعت خرافت ابن تیمیه ازین کلام فاضل رشید بغایت قصوی ظاهر شد و دلالت آن بر کمال نصب و خروج و عناد واضح گردید پس از فظاعت کلام اعور و کمال قبح و سماجت آن و دلالت آن بر کمال نصب و عناد قائلش حسب این افاده چه باید گفت و مزید عصبیت ابن تیمیه مرد عاقل را بشگفت می اندازد بلکه مبتلای سراسیمگی می سازد که بی دلیل و برهان بر خلافت احادیث سرور انس و جان تصریحات علمای عالیشان که از آن اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحدیث منزلت و حصول شرف عظیم و فضل فخیم بآن ظاهرست چسان می سرآید آنچه حاصلش این ست که کسانی را که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مدینه مستخلف ساخته یعنی ابن أم مکتوم و بشیر بن المنذر و غیر هما این همه کسان از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون از موسی بودند و استخلافشان از جنس استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بوده بلکه استخلافشان بر کسانی بود که اکبر و افضل بودند از کسانی که بر ایشان استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام واقع شده و این دعوی باطل و جزاف بی مغز و سخن یاوه و حرف بی اصل و خرافت بیهوده دلیل کمال تهجم بر کذب و بهتان و اغراق در مجازفت و طغیان است که حدیث منزلت را بمثابه علوی از دلالت بر مزید شرف و فضل گمان کرده که ابن أم مکتوم و بشیر بن المنذر و غیرهما را مصداق آن گردانیده و ایشان را هم بکمال جسارت و خسارت از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون از موسی علیهما السّلام رسانیده گویا این تیمیه خود را مختار از جانب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می داند و هر که را می خواهد هر مرتبه از جانب آن جناب می بخشد سبحان اللّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باختصاص خود بحدیث منزلت احتجاج فرماید و عمر را خار حسرت بر آن در دل شکند که بنهایت تمنای آن اظهار حرمان خود ازین فضیلت

ص:881

جلیلة الشأن خلافا لما افتعله اهل الکذب و العدوان نماید و مثل سعد مبشر بالجنان عندهم هم آن را فوق آرزوی خود داند و آن را با قصای متمنیات خود رساند کما ستعلم ذلک کله فیما بعد انشاء اللّه تعالی و ابن تیمیه این حدیث را بمثابه استخفاف کند که ابن أم مکتوم و بشیر بن المنذر و امثال ایشان را منزلت هارونی از طرف خود عنایت سازد و گردن کبر و غرور باثبات آن برای ایشان افرازد بلکه در حقیقت ثبوت منزلت هارونی را پستر و فروتر از قدر جلیل و فخر جمیل ایشان انکار که باثبات مزیت استخلاف ایشان بر استخلاف من الاتصاف بحدیث المنزلة باتفاق اهل الوفاق و الخلاف استخفاف استخلاف آن حضرت و اعتساف و سفسفاف و عدوان و جزاف را پایانی نگذارد و این هم در کنار در ما بعد چون آتش نصب و عنادش زبانه تیزی کشیده و اخلاط سوداویه عداوت و بغضش بنهایت ثوران و هیجان رسیده وجه تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحدیث منزلت امری را گردانیده که مثبت نقص و عیب صریحست یعنی چنان گمان می برد که وجه تخصیص آن حضرت باین حدیث آنست که آن حضرت ببکا و اشتکا اظهار توهم نقص استخلاف خود فرموده و چون دیگران یعنی مثل ابن أم مکتوم و غیر او توهم نقص استخلاف خود نکردند ایشان را حاجتی نبود که حضرت رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث منزلت در حق ایشان ارشاد سازد گو در واقع مصداق منزلت هارونی باشند معاذ اللّه من هذه الهفوات حالا عبارت سراسر خسارت او باید شنید قال فی المنهاج مظهر المزید الاعوجاج و تخصیصه لعلی بالذکر هنا هو مفهوم اللقب و هو نوعان لقب هو جنس و لقب یجری مجری العلم مثل زید و انت و هذا المفهوم اضعف المفاهیم و لهذا کان جماهیر اهل الاصول و الفقه علی انه لا یحتج به فاذا قال محمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لم یکن هذا نفیا للرسالة عن غیره و لکن إذا کان فی سیاق الکلام ما یقتضی التخصیص فانّه یحتج به علی الصحیح کقوله ففهمّناها سلیمان و قوله کلاّ انهم عن ربهم یومئذ المحجوبون و اما إذا کان التخصیص بسبب یقتضیه فلا یحتج به باتفاق النّاس و هذا من ذلک فانّه انما خصّ علیّا بالذکر لأنّه خرج إلیه یبکی و یشتکی تخلیفه مع النساء و الصبیان و من استخلفه سوی علیّ لما؟؟؟ یتوهّموا ان فی الاستخلاف نقصا لم یحتج ان یخبرهم بمثل هذا الکلام و التخصیص بالذکر إذا کان بسبب یقتضی ذلک لم یقتض الاختصاص بالحکم فلیس

ص:882

فی الحدیث دلالة علی انّ غیره لم یکن منه بمنزلة هارون من موسی و برای تخجیل و تبکیت ابن تیمیّه که بکذب و بهتان ادعای منزلت هارونی برای مثل ابن أم مکتوم و بشیر بن المنذر و ثالث چه جا اوّل و ثانی نموده هر چند افادات فاضل رشید مثل دیگر افادات و روایات سابقه و لاحقه کافی و بسند است لیکن بعض ذکر افادات شاه ولی اللّه که از آن جلالت و عظمت حدیث منزلت ثابت کرد و بمعرض عرض می آید تا تعصّب و عناد او زیاده تر ظاهر گردد شاه ولی اللّه در قرة العینین بجواب عبارت تجرید گفته و چنان معلوم می شود که حضرت مرتضی اعانت آن حضرت را صلی اللّه علیه و سلّم در شجاعت پهلوانی و مبادرت اعدا محصور دانسته بود و باعانتی که در نیابت می باشد اعتنا نمی کرد آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم که مربّی ظاهر و باطن است قصد فرمود که راهی نماید باعانت نیابت و شان آن را در چشم مرتضی بس مفخم گرداند پس ارشاد فرمود این همان منصب است که حضرت هارون بان اعانت نمود حضرت موسی را و ناهیک بهما دلالت می کند برین معنی قصّه مفصّله

عن ابن المسیب عن سعد بن أبی وقاص أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حین خرج فی غزوة تبوک استخلف علیّا علی المدینة فقال علیّ یا رسول اللّه ما کنت أحبّ أن تخرج وجها إلاّ و أنا معک فقال أ و ما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر أنّه لا نبیّ بعدی اخرجه احمد و شواهد این حدیث بسیاراند و بدرجه تواتر رسیده اند کما لا یخفی علی متتبعی فن الحدیث انتهی ازین عبارت پیداست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم شان نیابت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را بس مفخم گردانیده و ظاهرست که لفظ بس مفخم دلالت دارد بر آنکه شان این نیابت در نهایت عظمت و فخامت و رفعت و جلالت بوده چه لفظ مفخم خود دلیل تفخیم و تعظیم است چه جا که لفظ بس که مفید کثرت این تفخیم و تعظیم است بر آن افزوده و نیز قول او پس ارشاد فرمود الخ واضحست که نیابت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در غایت شرف و عظمت و جلالت و نبالت و کمال و اجلال بوده که این منصب همان منصب بود که حضرت هارون بآن اعانت نمود حضرت موسی ع او کلمه ناهیک بهما دلیل ظاهرست بر آنکه این شرف و فضل بغایت قصوی رسیده و ناهیک به دلیلا علی ان هذا الحدیث دلیل علی کمال الشرف الجلیل پس بطلان هفوات و خرافات این تیمیه و اعور ازین افاده هم بکمال وضوح و ظهور می رسد و هم بطلان تسویل علیل ذکر اکابر سنّیه که نیابت دیگر آن را مثل این نیابت جلیله می پندارند و بمعرض معارضه می آرند

ص:883

بنهایت ثبوت می رسد و نیز شاه ولی اللّه در ازالة الخفا در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و از آن جمله آنکه آن حضرت صلی اللّه علیه و سلّم چون متوجه غزوه تبوک شدند برای تعهد حال عیال خود حضرت امیر را در مدینه گذاشتند و در ضمن آن تشریفی عظیم کرامت فرمودند الخ و مولوی ولیّ اللّه که از علمای فرنگی محل است در کتاب مرآة المؤمنین فی احوال اهل بیت سید المرسلین در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و از آن جمله آنکه چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم متوجه غزوه تبوک شد علی مرتضی را برای تعهّد حال عیال خود در مدینه گذاشت و در ضمن آن ویرا رضی اللّه عنه بتشریفی عظیم بنواخت و خلعت هارونیه عطا فرمود و محمد بن طلحه شافعی هم از حدیث منزلت فضیلتی عظیم و مزیتی فخیم که از معارج شرف و مدارج از لاف است برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت کرده چنانچه در مطالب السؤال در عبارتی که سابقا منقول شد گفته فبقی ما عدا النبوة المستثناة ثابتا لعلی من کونه اخاه و وزیره و عضده و خلیفته علی اهله عند سفره الی تبوک و هذه من المعارج الشراف و مدارج الازلاف فقد دلّ الحدیث بمنطوقه و مفهومه هی ثبوت هذه المنزلة العلیلة لعلیّ

دلیل بیست و دوم ارشاد جناب رسالتمأب ان المدینه لا تصلح الا بی او بک بعد ارشاد حدیث منزلت

دلیل بست و دوم آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه و آله و سلّم در وقت ارشاد حدیث منزلت و استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بآنحضرت فرموده انّ المدینة لا تصلح الاّ بی او بک یعنی مدینه صلاح نمی یابد مگر بمن یا تو و این ارشاد باسداد دلالت واضحه دارد بر آنکه صلاح مدینه منوره منحصر در ذات قدسی صفات سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بوده و جناب امیر المؤمنین علیه السلام را رتبه عظیمه و منزلت فخیمه بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم که احدی در آن حاجز و فاضل نیست حاصل بود پس ظاهر شد که استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسبب کمال افضلیت و غایت شرف و نهایت عظمت و اقصای جلالت و اعظم مرتبت و اجل منزلت بوده که احدی را غیر آن حضرت بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاصل نبوده پس افضلیت آن حضرت که مستلزم خلافت بلا فاصله است کالشمس فی رابعة النهار هویدا و اشکار گردید و حالا نواصب و وکلا و اتباعشان را که در صدد تنقیص و تحقیر و ازراء رتبه استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام می باشند و بخرافات شنیعه و تقولات قبیحه قلوب اهل ایمان می خراشند می باید که سرهای خود بدر و دیوار زنند و از مزعومات

ص:884

باطل و افتراءات لا حاصل توبه کنند عجب که چنین مرتبه جلیل و عظیم را که منحصر در ذات جناب رسالت مآب و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود و صلاح مدینه منوره بآن وابسته بود چنان توهین و تحقیر نمایند که آن را از امور مشترکه در حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و آحاد صحابه گردانند بلکه آن را اضعف و اوهن از استخلافات دیگر که برای اغیار حاصل بوده پندارند بلکه این حدیث را دلیل عیب و نقص و حصول فتنه عظیمه و فساد کبیر شمارند و ذکر آن را خلاف عقل و دانش انکارند حالا روایت مذکوره از اسفار معتبره ائمّه سنیه باید شنید و دندان تعجب بدست تحسّر بر جسارت اکابرشان باید گزید ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم در مستدرک در کتاب التفسیر می فرماید

حدثنی الحسن بن محمد بن اسحاق الاسفراینی ثنا عمیر بن مرداس ثنا محمد بن بکیر الحضرمی ثنا عبد اللّه بن بکیر الغنوی ثنا حکیم بن جبیر عن الحسن بن سعد مولی علی عن علی ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أراد ان یغزو غزاة له فدعا جعفر و امره ان یتخلّف علی المدینة فقال لا اتخلّف بعدک ابدا فدعانی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فعزم علیّ لمّا تخلّفت قبل ان اتکلم قال فبکیت فقال رسول اللّه ما یبکیک یا علی قلت یا رسول اللّه یبکینی خصال غیر واحد تقول قریش غدا ما اسرع ما تخلف عن ابن عمه و خذله و یبکینی خصلة اخری کنت أرید أن اتعرّض للجهاد فی سبیل اللّه ان اللّه یقول وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغِیظُ الْکُفّارَ وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلاً الی آخر الآیة فکنت ارید ان اتعرض للاجر و یبکینی خصلة اخری کنت ارید ان اتعرّض لفضل اللّه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما قولک تقول قریش ما اسرع ما تخلف عن ابن عمه و خذله فان لک بی اسوة قد قالوا ساحر و کاهن و کذاب و اما قولک اتعرض للاجر اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انه لا نبی بعدی و اما قولک اتعرض لفضل اللّه هذا بهار من فلفل جاءنا من الیمن فبعه و استمتع به انت و فاطمة حتی یاتیکم اللّه من فضله فان المدینة لا تصلح الا بی او بک هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه و محمد صدر عالم در معارج العلاء فی مناقب المرتضی گفته

اخرج البزّاز و ابو بکر العاقولی فی فوائده و الحاکم و قال صحیح الاسناد و ابن مردویه عن عبد اللّه بن بکیر الغنوی عن حکیم بن جبیر عن الحسن بن سعد مولی علی انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أراد ان یغزو غزاة له فدعا

ص:885

جعفرا فامره ان یتخلف علی المدینة فقال لا اتخلف بعدک یا رسول اللّه ابدا فدعانی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله سلّم فعزم علیّ لمّا تخلّف قبل ان اتکلم فبکیت فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما یبکیک یا علی قلت یا رسول اللّه تبکینی خصال غیر واحدة تقول قریش غدا ما اسرع ما تخلف عن ابن عمّه و خذله و تبکینی خصلة اخری کنت ارید ان اتعرض للجهاد فی سبیل اللّه لأنّ اللّه یقول وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغِیظُ الْکُفّارَ الآیة فکنت ارید ان أتعرض للاجر و تبکینی خصلة اخری کنت ارید ان اتعرض لفضل اللّه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما قولک تقول قریش ما اسرع ما تخلّف عن ابن عمه و خذله فان لک فی اسوة قالوا ساحر و کاهن و کذاب و ما قولک اتعرض للاجر من اللّه أ ما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و اما قولک اتعرض لفضل اللّه فهذان بهاران من فلفل جاءنا من الیمن فبعه و استمتع به انت و فاطمة حتی یؤتیکم اللّه من فضله فان المدینة لا تصلح الابی او بک و مرزا محمد بن معتمد خان بدخشی که بتصریح فاضل رشید در ایضاح از عظمای اهل سنت است در کتاب مفتاح النجا که مثل دیگر کتب مناقب مایه مباهات و افتخار فاضل رشید و دلیل ثبوت ولای سنّیه با اهلبیت علیهم السّلام نزد اوست کما لا یخفی علی ناظر الایضاح و نیز بنابر افاده فاضل در رساله حق مبین این کتاب از کتب معتبره جیّده از مؤلفات علما و مشاهیر است گفته

اخرج الحاکم عن علیّ انّ رسول اللّه قال له ما قولک تقول قریش ما اسرع ما تخلّف عن ابن عمّه و خذله فان لک بی لک اسوة قالوا ساحر و کاهن و کذاب اما قولک اتعرض للاجر أ ما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی و اما قولک اتعرض لفضل اللّه هذه ابهار من فلفل جاءنا من الیمن فبعه و استمتع به انت و فاطمة حتی یاتیکم اللّه من فضله فان المدینة لا تصلح الا بی او بک و ابراهیم بن عبد اللّه یمینی در کتاب الاکتفاء گفته

عن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال لما أراد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله سلّم ان یغزو بتبوک دعا جعفر بن أبی طالب فامره ان یتخلف علی المدینة فقال لا اتخلف بعدک یا رسول اللّه ابدا فدعانی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله سلّم فعزم علیّ لمّا تخلّفت قبل ان اتکلم فبکیت فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما یبکیک یا علی قلت یا رسول اللّه تبکینی خصال غیر واحدة

ص:886

تقول قریش غدا ما اسرع ما تخلف عن ابن عمّه و خذله و تبکینی خصلة اخری کنت ارید ان اتعرض للجهاد فی سبیل اللّه لان اللّه تعالی یقول وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغِیظُ الْکُفّارَ الآیة فکنت ارید ان اتعرض للاجر و تبکینی خصلة اخری کنت ارید ان اتعرض لفضل اللّه تعالی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما قولک تقول قریش ما اسرع ما تخلف عن ابن عمّه و خذله فان لک بی اسوة قالوا ساحر و کاهن و کذاب و اما قولک اتعرض للاجر اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و اما قولک اتعرض لفضل اللّه فهذا بهار فلفل جاءنا من الیمن فبعه و استمتع به انت و فاطمة حتّی یؤتیکم من فضل اللّه فان المدینة لا تصلح الاّ بی او بک اخرجه الحاکم فی المستدرک و در تفسیر شاهی که شاهصاحب در باب سوم این کتاب حواله جمع و ضبط روایات اهل سنت از حضرت امام حسن عسکری و دیگر ائمّه علیهم السّلام بآن کرده اند و از افاده فاضل رشید هم ظاهرست که تفسیر مذکور از تفاسیر معتمده اهل سنت ست که بسبب وجود روایات و آثار حضرت امام رضا علیه السّلام در آن استدلال بر امتناع اتحاد اعتقاد اهل حقّ با اعتقاد آن جناب نموده مذکورست وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذّابٌ و عجب دارند از آنکه آمد بایشان بیم کننده از جنس ایشان و گفتند کافران این بیم کننده ساحریست فی الاکتفاء

عن علی بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه قال لما أراد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله سلّم ان یغزو تبوک دعا جعفر بن أبی طالب فامره ان یتخلف علی المدینة فقال لا اتخلف بعدک یا رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و آله و سلّم فعزم علیّ لمّا تخلّفت قبل ان اتکلم فبکیت فقال رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و آله و سلّم ما یبکیک یا علی قال یا رسول اللّه تبکینی خصال غیر واحد تقول قریش غدا ما اسرع ما تخلف عن ابن عمه و خذله و تبکینی خصلة اخری کنت ارید ان اتعرض للجهاد فی سبیل اللّه لأنّ اللّه تعالی یقول وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغِیظُ الْکُفّارَ الآیة فکنت ارید ان اتعرض للاجر و تبکینی خصلة اخری کنت ارید ان اتعرض لفضل اللّه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما قولک تقول قریش ما اسرع ما تخلف عن ابن عمّه و خذله فان لک بی اسوة قالوا

ص:887

ساحر و کاهن و کذاب و اما قولک اتعرض للاجر أ ما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبیّ بعدی و اما قولک ان اتعرض لفضل اللّه فهذه ابهار فلفل جاءنا من الیمن فبعه فاستمتع به انت و فاطمة حتی یؤتیکم اللّه من فضله فان المدینة لا تصلح الا بی او بک و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر در روضه ندیه گفته و اعلم انّه لم یخلفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الا فی غزاة تبوک و هی آخر غزوة غزاها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بعد الفتح و اتّساع نطاق الاسلام و کثرة جیوش الایمان فانها کانت فی رجب سنة تسع من الهجرة و کانت ابعد الغزوات و سافر فیها صلّی اللّه علیه و سلّم الی بلاد الشام و جهته فلم یطمئن قلبه فی الاستخلاف الی غیر وصیّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما فی غیرها من الغزوات فقد کان فیها سیفه الذی یفلق به الهام و یسیل تحته مهج الطغام و هذه الغزاة قد کثر فیها جند الاسلام فکان تخلیفه علی اهله اهمّ لبعد السّفر و خروجه صلّی اللّه علیه و سلّم عن بلاد العرب و انها لا تصلح المدینة الاّ به صلّی اللّه علیه و سلّم او بعلیّ علیه السّلام کما

فی بعض طرق الحدیث ان المدینة لا تصلح الا بی او بک فکان استخلافه ارجح من خروجه و مخفی نماند که ابن تیمیّه بعد آن همه شورش و جفا و طغیان و اعتدا در اثبات اضعفیت و اوهنیّت استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که سابقا شنیدی بر اثبات فضل خاص باستخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام طعن و تشنیع بسیار زده چنانچه در منهاج گفته و اما قوله و لأنّه الخلیفة مع وجوده و غیبته مدة یسیرة فعند موته بطول الغیبة یکون اولی بان یکون خلیفة فالجواب انّه مع وجوده و غیبته قد استخلف غیر علیّ غیر واحد استخلافا اعظم من استخلاف علی و استخلف اولئک علی افضل من الّذین استخلف علیهم و قد استخلف بعد تبوک علی المدینة غیر علی فی حجة الوداع فلیس جعل علیّ هو الخلیفة بعده لکونه استخلفه علی المدینة بأولی من هولاء الّذین استخلفهم علی المدینة کما استخلفه و اعظم مما استخلفه و آخر استخلاف کان علی المدینة کان عام حجّة الوداع و کان علی بالیمن و شهد معه الموسم لکن استخلف علیها فی حجّة الوداع غیر علی فان کان اصل بقاء الاستخلاف فبقاء من استخلفه فی حجّة الوداع اولی من بقاء استخلاف من استخلفه قبل ذلک و بالجملة فالاستخلاف علی المدینة لیس من خصائصه و لا یدل

ص:888

علی الافضلیة و لا علی الامامة بل قد استخلف عددا غیره و لکن هؤلاء جهّال یجعلون الفضائل العامة المشترکة بین علی و غیره خاصّة لعلی و ان کان غیره اکمل منه فیها کما فعلوا فی النّصوص و الوقائع و هکذا فعلت النصاری جعلوا ما اتی به المسیح من الآیات دالاّ علی شیء یختصّ به من الحلول و الاتحاد و قد شارکه غیره من الانبیاء فیما اتی به و کان ما اتی به موسی من الایات اعظم ممّا جاء به المسیح الخ ازین عبارت ظاهرست که ابن تیمیه چنان دعوی می کند که وصفی که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را باستخلاف در وقت غزوه تبوک حاصل شده از خصائص آن حضرت نیست و دلالت بر افضلیت ندارد بلکه از فضائل مشترکه است بلکه معاذ اللّه بهتر و اعظم ازین استخلاف دیگران را حاصل شده و دیگران از آن حضرت درین وصف اکمل و اشرف بودند و تخصیص این فضیلت بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام معاذ اللّه کار جهال است که فضائل عامه مشترکه را در میان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و غیر آن حضرت خاص بآنجناب می کنند و اگر چه غیر آن حضرت پناه بخدا اکمل از آن حضرت باشد و این تخصیص نزد او مشابه بفعل نصاری است که آیات مسیح علیه السّلام را که دگر انبیا شریک در آن بودند بلکه حضرت موسی عظیم تر از آن آیات آورده دلیل شیء خاص بحضرت عیسی علیه السّلام گردانیدند و آیات مشترکه را بسر حدّ حلول و اتحاد رسانیدند پس بحیرتم که حضرات اهل سنت علاج این همه تشنیعات و خرافات که از کجا بکجا می رسد چه خواهند کرد و در تفصّی ازین کفر صریح و عناد قبیح که بر خلاف ارشاد نبوی که دلالت صریحه بر اختصاص این فضیلت جلیله بذات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دارد تخصیص آن را بآنحضرت از قبیل جهل و ضلال و عناد و مشابه فعل کفار مثبتین حلول و اتحاد دانسته بکدام حیله و تدبیر دست خواهند انداخت یا ابواب تایید و توجیه و تاویل و تخدیع و تلمیع و تسویل را بند یافته ناچار معترف بعجز و تشویر گردیده شیخ الاسلام خود را بتضلیل و تکفیر خواهند نواخت و ازینجا ظاهر شد که خرافات ابن تیمیّه و اعور و دیگران در توهین و استخفاف این استخلاف سراسر ناشی از اعتساف و جزاف است که این اهانت زبانم بسوزد معاذ اللّه راجع بسرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می گردد زیرا که آن جناب این مرتبه شریفه را منحصر در خود و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فرموده پس تامل باید کرد که ادعای ضعف و وهن و عیب و نقص آن بکجا می رسد و ابن تیمیه را اگر در تفوه باین هفوات از اساءت ادبشان نبوی باکی نبود کاش از خلیفه ثانی و اتباع شان مثل معاویه و سعد بن أبی وقاص و امثال شان حسابی بر می داشت و اندکی بمحاسبه نفسانی می پرداخت که بنا بر این خرافات خلیفه ثانی که حدیث منزلت را کما ستعلم

ص:889

فیما بعد چندان عظیم و جلیل دانسته که ورود آن را در حق خود از دنیا و ما فیها بهتر شمرده و آرزوی آن ظاهر ساخته و از اوصاف جلیله و مناقب عظیمه خود هم بالاتر دانسته چه؟؟؟ اوصاف مثل ابن أم مکتوم و غیر ایشان و همچنین معاویه و سعد بن أبی وقاص و امثال ایشان کما علمت و ستعلم حدیث منزلت را نهایت عظیم و جلیل دانسته اند و از اوصاف مشترکه برآورده بی تمییز و جاهل و بی خبر و غافل بلکه به کفار مشابه و مماثل خواهند شد و هر گاه ابن تیمیّة از تجهیل و تضلیل معاویه و سعد و خلیفه ثانی نمی هراسند و در جنب تشنیع اهل حقّ تسفیه و تحمیق و تفضیح و تقبیح ایشان را سهل تر می شناسد پس از اساءت ادب او درین پرده بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام یوم شوری که احتجاج بحدیث منزلت فرموده و بتقریر بیان حضرت عمار یاسر آن را مثبت اعلمیت و عصمت خود دانسته و همچنین اساءت ادب عمار بن یاسر و دیگر اکابر صحابه چه حرف شکایت بر زبان تو آن آورد

دلیل بیست و سوم ارشاد جناب رسالتمأب به جناب امیر المؤمنین وقت غزوه تبوک لابد من ان اقیم او تقیم

دلیل بست و سوم آنکه محمد بن سعد کاتب واقدی در طبقات کما علمت سابقا گفته

اخبرنا روح بن عبادة نا عوف عن میمون عن البراء بن عازب و زید بن ارقم قالا لمّا کان عند غزوة جیش العسرة و هی تبوک قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی بن أبی طالب انّه لا بدّ من ان اقیم او تقیم فخلّفه فلما فصل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم غازیا قال ناس ما خلّفه رسول اللّه الا لشیء کرهه منه فبلغ ذلک علیا فاتّبع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حتی انتهی إلیه فقال له ما جاء بک یا علی قال یا رسول اللّه الا انی سمعت ناسا یزعمون انّک انما خلّفتنی لشیء کرهته منّی فتضاحک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و قال یا علی اما ترضی ان تکون منی کهارون من موسی غیر انّک لست بنبی قال بلی یا رسول اللّه فانه کذلک انتهی نقلا عن اصل کتاب الطبقات و نسخته موجودة عندی بفضل مفیض الخیرات و شهاب الدین ابو الفضل احمد بن علی بن حجر عسقلانی در فتح الباری شرح صحیح بخاری در شرح حدیث منزلت گفته

قوله اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی أی نازلا منّی منزلة هارون من موسی و الباء زائدة

وفی روایة سعید بن المسیب عن سعد فقال علی رضیت رضیت اخرجه احمد و لا بن سعد من حدیث البراء و زید بن ارقم فی نحو هذه القصة قال بلی یا رسول اللّه فانّه کذلک

و فی اوّل حدیثهما انّه علیه السّلام قال لعلی لا بد من ان اقیم او تقیم فاقام علی

ص:890

فسمع ناسا یقولون انّما خلّفه لشیء منه فامعه فذکر له ذلک فقال له الحدیث و اسناده قوی این روایت قویّه السّند نیز مثل روایت حاکم صریحست در آنکه رتبه عظیمه و منزلت جلیله قیام مقام سرور انام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منحصر در ذات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود و استخلاف آن حضرت بسبب انحصار سبب اقامت در آن حضرت و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و عدم قابلیت احدی از اصحاب آن را بوده پس افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بلا شبه و ریب ثابت و محقق شد و کمال شناعت و فظاعت ظنون و اوهام و خیالات خام نواصب لئام و وکلا و اتباع عالیمقام ایشان که در صدد تنقیص چنین رتبه جلیله و منزلت فخیمه باطوار مختلفه می آیند و بغرائب خرافات السنه خود را در حط این شرف عظیم می گشایند و لباسهای گوناگون در تقریر آن می پوشند و بسماع دلالت آن بر فضل خاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می خروشند بلکه آن را مایه استهزا و سخریه و استخفاف عقل اهل حقّ پندارند و همت را بر تشریک آن در آحاد صحابه بلکه تنقیص آن می گمارند بنهایت مرتبه ظاهر گردید و واضح شد که این همه معانده فضیح و رد صریح بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و محتجب نماند که ابن سعد از اکابر ممدوحین و اجلّه مقبولین و اعاظم معتمدین و افاخم معتبرین ائمّه سنّیه است احمد بن محمد المعروف بابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو عبد اللّه محمد بن سعد بن منیع الزهری البصری کاتب الواقدی کان احد الفضلاء الاجلاّء صحب الواقدی المذکور قبله زمانا و کتب له فعرف به و سمع سفلین بن عیینة و انظاره و روی عنه ابو بکر بن أبی الدنیا و ابو محمد الحرث بن أبی أسامة التمیمی و غیرهما و صنّف کتابا کبیرا فی طبقات الصحابة و التابعین و الخلفاء الی وقته فاجاد فیه و احسن و هو یدخل فی خمس عشر مجلدة و له طبقات اخری صغری و کان صدوقا ثقة و یقال اجتمعت کتب الواقدی عند اربعة انفس اوّلهم کاتبه محمد بن سعد المذکور و کان کثیر العلم واسع الحدیث و الروایة کثیر الکتبة لکتب الحدیث و الفقه و غیرهما و قال الحافظ ابو بکر صاحب تاریخ بغداد فی حقه و محمد بن سعد عندنا من اهل العدالة و حدیثه یدل علی تصدیقه فانه یتحرّی فی کثیر من روایاته و هو من موالی الحسین بن عبد اللّه بن عبید اللّه بن العباس بن عبد المطلب و توفی یوم الاحد الاربع خلون من جمادی الآخرة

ص:891

سنة ثلثین و مائتین ببغداد و دفن فی مقبرة باب الشام و هو ابن اثنتین و ستین سنة رحمه اللّه تعالی و محمد بن احمد ذهبی در عبر در وقائع سنة ثلثین و مائتین گفته و فیها الامام الحبر ابو عبد اللّه محمد بن سعد الحافظ کاتب الواقدی و صاحب الطبقات و التاریخ ببغداد فی جمادی الآخرة و له اثنان و ستون سنة روی عن سفیان بن عیینة و هشیم و خلق کثیر قال ابو حاتم صدوق و احمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی در تقریب التهذیب گفته محمّد بن سعد بن منیع الهاشمی مولاهم البصری نزیل بغداد کاتب الواقدی صدوق فاضل من العاشرة مات سنة ثلثین و هو ابن اثنتین و ستین و نیز باید دانست که کتاب طبقات ابن سعد اعظم کتب مصنفه در طبقات است مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی در کشف الظنون گفته طبقات الرواة الخلیفة بن خیاط و مسلّم بن حجاج صاحب الصحیح و محمد بن سعد الزهری البصری مات سنة ثلثین و مائتین و کتابه اعظم ما صنّف فیه جمع فیه الصحابة و التابعین و الخلفاء الخ نحو خمسة عشر مجلدا و مختصره له

دلیل بیست و چهارم مماثلت اجر و مغنم جناب امیر با اجر و مغنم جناب رسالتمأب

دلیل بست و چهارم آنکه از دلائل قاطعه و براهین ساطعه بر بطلان هفوات نواصب و مقلدین شان که خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را در مدینه منوره موجب اختصاص آن حضرت بفضلی ندانند بلکه آن را از اوصاف مشترکه آحاد صحابه گردانند بلکه بسبب مزید بی اندامی خود را بر سر حدّ توهین و استخفاف و عیب آن رسانند حدیثی است که دلالت صریحه دارد بر آنکه اجر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام درین خلافت مثل اجر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و مغنم آن حضرت مثل مغنم آن جناب محب الدین احمد بن عبد اللّه طبری که از اعاظم فقهای اماثل و اکابر حفّاظ افاضل سنیه است در ریاض النضره در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته ذکر اختصاصه بانّ له من الاجر و من المغنم مثل ما للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة تبوک و لم یحضرها

عن انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی یوم غزوة تبوک أ ما ترضی ان یکون لک من الاجر مثل مالی و مالک من المغنم مثل ما لی خرّجه الخلعی هر گاه بمفاد این حدیث شریف اجر و مغنم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل اجر و مغنم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد کمال شرف و عظمت و نهایت جلالت و اختصاص و علو و سمو و رفعت و سنا و بهاء مرتبت و منزلت و افضلیت و ارجحیت آن حضرت ثابت گردید پس نهایت شناعت مزعوم نواصب که این خلافت دلالت بر فضل خاص آن حضرت ندارد و همچنین غایت سماجت تقریرات و هفوات سخیفه کاسه لیسان نواصب

ص:892

که معاذ اللّه این وصف را از اوصاف مشترکه بلکه انقص و ادون و اوهن از وصف دیگران پندارند بلکه معاذ اللّه دلیل فتنه و فساد عظیم و باعث طعن و تحقیر و برهان سلب خلافت از آن حضرت گمان برند بمنصه ظهور رسید و افضلیت آن حضرت که دلیل قطعی تعیّن خلافت برای آن جناب است کالشمس فی رابعة النهار واضح گردید چه بدیهی است که مماثلت اجر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با اجر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دلیل قاطع است بر آنکه اجر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ثواب آن حضرت مثل اجر و ثواب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زیاده و اکثر از اجر جمیع خلق بوده و اکثریت ثواب و اجر عین افضلیت است وا عجباه که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اجر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام درین خلافت مثل اجر خود فرماید و کمال عظمت و جلالت و شرف و فضل آن حضرت ظاهر نماید و متعصبین حضرات اهل سنت این خلافت را توهین کنند و آن را اوهن و اضعف استخلافات پندارند بلکه آن را دلیل عیب و نقص و حصول و فتنه و فساد عظیم گردانند و اگر نهایت تبرّع و تفضل را کارفرما شوند آن را مماثل دیگر خلافتها که با حاد صحابه حاصل شده سازند و از دلالت آن بر شرف خاص و افضلیت و ارجحیت نهایت ابا و انکار آغاز نهند و آن را مایه استهزا و سخریه پندارند و فضائل فاخره و مناقب باهره و مدائح زاهره خلعی که محب طبری این حدیث را ازو نقل کرده سابقا در مجلد حدیث غدیر شنیدی مثل آنکه ذهبی در سیر الغبلاء او را بوصف الامام الفقیه القدوة مسند الدیار المصریة وصف نموده و از ابن سکره نقل کرده که در حق او گفته هو فقیه له تصانیف ولی القضاء و حکم یوما واحدا و استعفی و انزوی بالقرافة و کان مسند مصر بعد الحبّال و از ابو بکر بن العربی نقل کرده که در حق او گفته شیخ معتزل فی القرافة و له علو فی الروایة و عنده فوائد و نیز ذهبی در سیر حکم کردن خلعی در میان جنّ و حضورشان بخدمت او و مبشر بودن او بعدم وجدان الم برد و حرّ از جانب حق تعالی و ظهور اثر این بشارت ذکر کرده علو مقام او در کرامات و خرق عادات ثابت نموده و نیز ذهبی در عبر انتهای علوّ بسوی خلعی در مصر و وصف او بدین و عبادت ثابت کرده و مدح او از ابن سکره نقل فرموده و علاّمه اسنوی تصریح فرموده بآنکه خلعی فقیه صالح بوده و برای او کرامات و تصانیف و روایات متسعه است و اعلای اهل مصر از؟؟؟اسناد بوده و ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو الحسین علی بن الحسن بن الحسین بن محمد القاضی المعروف بالخلعی الموصلیّ الاصل المصری الشافعی صاحب الخلعیات المنسوبة

ص:893

إلیه سمع ابا الحسن الحوفی و ابا محمد بن النحاس و ابا الفتح العداس و ابا سعد المالینی و ابا القاسم الاهوازی و غیرهم قال القاضی عیاض الیحصبی سألت ابا علی الصید فی عنه و کان قد لقیه لمّا رحل الی البلاد الشرقیة فقال فقیه و له توالیف ولی القضاء یوما واحدا و استعفی و انزوی بالقرافة و کان مسند مصر بعد الحبّال و ذکره القاضی ابو بکر بن العربی فقال شیخ معتزل فی القرافة له علوّ فی الروایة و عنده فوائد و قد حدّث عنه الحمیدی و کنی عنه بالقرافی و قال غیره ولی الخلعیّ قضاء فامیة و خرّج له ابو نصر احمد بن الحسن الشیرازی اجزاء من مسموعاته آخر من رواها عنه ابو رفاعة الخ و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان در سنه اثنتین و تسعین و اربعمائة گفته و فیها الخلعی القاضی ابو الحسن المصری الفقیه الشافعی سمع من طائفة و انتهی إلیه علم الاسناد بمصر قال ابن سکرة فقیه له تصانیف ولی القضاء و حکم یوما و استعفی و انزوی فی القرافة

دلیل بیست و پنجم ارشاد جناب رسالتمأب به حضرت امیر وقت استخلاف بر مدینه انه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی

دلیل بست و پنجم آنکه از ادلّه زاهره و براهین قاهره بر ثبوت غایت فضیلت و شرف و کمال و علو منزلت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از حدیث منزلت آنست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وقت استخلاف آن حضرت بر مدینه منوره در غزوه تبوک فرمودن حدیث منزلت ارشاد فرموده

انه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی و این ارشاد را اکابر و اعاظم و اجلّه و افاخم و جهابذه حذاق و مهره سبّاق سنیه مثل احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و ابو علی احمد بن علی الموصلی و ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم و موفق بن احمد ابو المؤید المعروف باخطب خوارزم و علی بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر و ابو حامد محمود بن محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی و محمد بن یوسف الکنجی و محب الدین احمد بن عبد اللّه الطبری و اسماعیل بن عمر الدمشقی المعروف بابن کثیر و احمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی و عبد الرحمن بن أبی بکر المعروف بجلال الدین السیوطی و عبد الوهاب بن محمد بن رفیع الدین و علی بن حسام الدین المتقی و شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و احمد بن فضل بن محمد باکثیر و مرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی و ولی اللّه احمد بن عبد الرحیم الدهلوی و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر و احمد بن عبد القادر العجیلی و المولوی محمد مبین اللکهنوی روایت کرده اند اما روایت احمد بن حنبل این حدیث شریف را پس در مسند خود گفته

حدثنا

ص:894

یحیی بن حمّاد حدّثنا ابو عوانة حدّثنا ابو بلج ثنا عمرو بن میمون قال انّی لجالس الی ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط فقالوا یا عبّاس امّا ان تقوم معنا و امّا ان تخلونا هؤلاء قال فقال ابن عبّاس بل اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال فانتدوا فتحدّثوا فلا تدری ما قالوا قال فجاء ینفض ثوبه و یقول اف و قف وقعوا فی رجل له؟؟؟ وقعوا فی رجل قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحب اللّه و رسوله قال فاستشرف لها من استشرف قال این علیّ قالوا هو فی الرّحی بطحن قال و ما کان احدکم لیطحن قال فجاء و هو ارمد لا یکاد یبصر قال فنفث فی عینیه ثم هزّ الرایة ثلثا فآتاها ایّاه فجاء بصفیّة بنت حیی قال ثم بعث فلانا بسورة التّوبة فبعث علیّا خلفه فاخذها منه قال لا یذهب بها الاّ رجل منّی و انا منه قال و قال لبنی عمّه ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة قال و علیّ معه جالس فابوا فقال علی انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال علیّ انا اوالیک فی الدنیا الآخرة فقال انت ولیّی فی الدنیا و الآخرة قال و کان اوّل من اسلم من النّاس بعد خدیجة قال و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و حسن و حسین فقال انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیرا قال و شهی علیّ نفسه لبس ثوب النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ثم نام مکانه قال و کان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فجاء ابو بکر و علیّ نائم قال و ابو بکر یحسب انّه نبیّ اللّه قال فقال یا نبیّ اللّه قال فقال له علی انّ نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه قال فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال و جعل علی یرمی بالحجارة کما کان یرمی نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یتضوّر قد لفّ راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انک للئیم کان صاحبک نرمیه فلا یتضوّر و قد استنکرنا ذلک قال و خرج بالنّاس فی غزوة تبوک قال فقال له علی اخرج معک قال فقال له نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علیّ فقال له أ ما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لیس بنبیّ انّه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت

ص:895

خلیفتی قال و قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت ولیّی فی کلّ مؤمن بعدی قال و سدّ ابواب المسجد غیر باب علیّ قال فیدخل المسجد جنبا و هو طریقه و لیس له طریق غیره قال و قال من کنت مولاه فان مولاه علیّ قال و اخبرنا اللّه عزّ و جلّ فی القرآن انّه قد رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم هل حدّثنا انّه سخط علیهم بعد قال و قال نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعمر حین قال ائذن لی فلا ضرب عنقه قال و کنت فاعلا و ما یدریک لعل اللّه قد اطّلع الی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم و نیز احمد بن حنبل در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام این حدیث شریف را بهمین سند علی ما نقل عنه روایت نموده حیث

قال حدّثنا یحیی بن حماد قال حدّثنا عمرو بن میمون قال انّی جالس الی ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط الی ان قال قال أی ابن عبّاس و خرج بالناس فی غزاة تبوک فقال علی اخرج معک قال فقال نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انک لیس بنبیّ لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی الخ اما روایت احمد بن علی ابو یعلی الموصلیّ این حدیث شریف را پس از عبارت توضیح الدلائل که در ما بعد می آید واضح است اما روایت ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم این حدیث شریف را پس در مستدرک گفته

اخبرنا ابو بکر احمد بن جعفر بن حمدان القطیعی ببغداد من اصل کتابه ثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدثنی أبی ثنا یحیی بن حماد ثنا ابو عوانة ثنا ابو بلج ثنا عمرو بن میمون قال انی لجالس الی ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط فقالوا یا بن عبّاس امّا ان تقوم معناه و امّا ان تخلو بنا من بین هؤلاء قال فقال ابن عباس بل انا اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال فابتدوا فتحدّثوا فلا ندری ما قالوا قال فجاء ینفض ثوبه و یقول اف وقف وقعوا فی رجل له بضع عشر فضائل الی ان قال قال ابن عبّاس فخرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة تبوک و خرج النّاس فقال له علی اخرج معک قال فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی فقال له اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس بعدی نبیّ انّه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی الی ان قال هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه بهذه السیاقة و قد حدّثنا السید الاوحد ابو یعلی حمزة بن محمد الزیدی رضی اللّه عنه ثنا ابو الحسن علی بن محمد بن مهرویه القزوینی القطان قال سمعت ابا حاتم الرازی یقول کان یعجبهم

ص:896

ان یجدوا الفضائل من روایة احمد بن حنبل رضی اللّه عنه اما روایت موفق بن احمد ابو المؤید المعروف باخطب خوارزم این حدیث شریف را پس در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

اخبرنا احمد بن الحسین هذا اخبرنا ابو عبد اللّه الحافظ حدّثنا احمد بن جعفر القطیعی حدّثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدّثنا أبی حدّثنا یحیی بن حمّاد اخبرنا ابو عوانة اخبرنا ابو بلج حدّثنا عمرو بن میمون قال انّی لجالس الی ابن عبّاس إذ أتاه تسعة رهط الی ان قال قال ابن عبّاس و خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة تبوک و خرج النّاس معه فقال له علی اخرج معک فقال النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی فقال له أ ما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبی بعدی انّه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی امّا روایت علی بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر این حدیث شریف را پس از عبارت کفایة الطالب و وسیلة المال که در ما بعد مذکور می شود ظاهرست امّا روایت ابو حامد محمود بن محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی این حدیث شریف را پس در ما بعد از عبارت توضیح الدلائل تصنیف شهاب الدین احمد که در ما بعد مذکور می شود ظاهرست اما روایت محمد بن یوسف بن محمد الکنجی این حدیث شریف را پس در کتاب کفایة الطالب فی مناقب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب گفته روی امام اهل الحدیث احمد بن حنبل فی مسنده قصة نوم علیّ علی فراش رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی حدیث طویل و تابعه الحافظ محدث الشام فی کتابه المسمی بالاربعین الطوال فامّا حدیث الامام احمد فاخبرنا قاضی القضاة حجة الاسلام ابو الفضل یحیی بن قاضی القضاة أبی المعالی محمد بن علی القرشی قال اخبرنا حنبل بن عبد اللّه المکبر اخبرنا ابو القاسم هبة اللّه بن الحصین اخبرنا ابو علی الحسن بن المذهب اخبرنا ابو بکر احمد بن جعفر القطیعی حدثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدّثنا أبی و اما الحدیث الّذی فی الاربعین الطوال فاخبرنا به القاضی العلامة مفتی الشام ابو نصر محمد بن هبة اللّه بن قاضی القضاة شرقا و غربا أبی نصر محمد بن هبة اللّه بن محمد بن جمیل الشیرازی

قال اخبرنا الحافظ ابو القاسم علی بن الحسن اخبرنا الشیخ ابو القاسم هبة اللّه بن محمد بن عبد الواحد الشیبانی اخبرنا ابو علی الحسن بن علی بن محمد التمیمی اخبرنا ابو بکر احمد بن جعفر بن حمدان

ص:897

القطیعی حدثنا عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل حدثنی أبی حدثنا یحیی بن حماد حدثنا ابو عوانة حدثنا ابو بلج حدثنا عمرو بن میمون قال انّی لجالس الی ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط الی ان قال و خرج بالنّاس فی غزوة تبوک قال فقال علی اخرج معک قال فقال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی فقال له أ ما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا انّک لیس بنبی انّه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی امّا روایت احمد بن عبد اللّه محب الدین الطبری این حدیث شریف را پس در ریاض النضرة گفته ذکر اختصاصه بعشر

عن عمرو بن میمون قال انّی لجالس عند ابن عبّاس إذا اتاه سبعة رهط الی ان قال نقلا عن ابن عبّاس و خرج أی رسول اللّه بالنّاس فی غزوة تبوک قال فقال له علی اخرج معک فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی فقال أ ما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انّک لست بنبی انّه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی الی ان قال اخرجه بتمامه احمد و الحافظ ابو القاسم فی الموافقات و فی الاربعین الطوال و اخرج النّسائی بعضه امّا روایت اسماعیل بن عمر دمشقی المعروف بابن کثیر این حدیث شریف را پس در تاریخ خود بعد ذکر نقل ابو یعلی حدیث خیبر را بروایت عمرو بن میمون از ابن عبّاس گفته و هذا غریب من هذا الوجه و هو مختصر من

حدیث طویل رواه احمد عن یحیی بن حماد عن أبی عوانة عن أبی بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عبّاس فذکره بتمامه فقال احمد ثنا یحیی بن حماد ثنا ابو عوانة ثنا ابو بلج ثنا عمرو بن میمون قال انّی لجالس الی ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط الی ان قال نقلا عن ابن عبّاس و خرج یعنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بالنّاس فی غزوة تبوک قال فقال له علی اخرج معک قال فقال له نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبی بعدی انه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی اما روایت احمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی این حدیث شریف را پس در اصابه گفته

اخرج احمد و النّسائی من طریق عمرو بن میمون انّی لجالس عند ابن عبّاس إذ اتاه سبعة رهط فذکر قصة فیها قد جاء ینفض ثوبه فقال وقعوا فی رجل؟؟؟ و قد قال له النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لأبعثن رجلا لا یخزیه اللّه یحبّ اللّه و رسوله فجاء و هو ارمد فیزق فی عینیه ثم هزّ الرّایة ثلثا

ص:898

فاعطاه فجاء بصفیة بنت حیی و بعثه یقرأ براءة علی قریش و قال لا یذهب بها الاّ رجل منی و انا منه و قال لبنی عمه ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال علیّ انا فقال انّه ولیّی فی الدنیا و الآخرة و اخذ رداءه فوضعه علی علیّ و فاطمة و حسن و حسین و قال إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ و لبس ثوبه و نام مکانه و کان المشرکون قصدوا قتل النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فلمّا اصبحوا و رأوه قالوا این صاحبک و قال له فی غزوة تبوک انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبیّ لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی و قال له انت ولیّ کل مؤمن بعدی و سدّ الابواب الاّ باب علیّ فیدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره و

قال من کنت مولاه فعلی مولاه و اخبر اللّه انه رضی عن اصحاب الشجرة فهل حدّثنا انه سخط علیهم بعد و

قال صلّی اللّه علیه و سلّم یا عمر ما یدریک انّ اللّه اطّلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم اما روایت جلال الدین عبد الرّحمن بن أبی بکر السیوطی پس در جمیع الجوامع گفته

اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبیّ انّه لا ینبغی لی ان اذهب الا و انت خلیفتی حم ک عن ابن عبّاس و ملا علی متقی در کنز العمال این حدیث را بهمین الفاظ وارد کرده امّا روایت عبد الوهاب بن محمد بن رفیع الدین احمد پس در تفسیر خود گفته

عن ابن عباس رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی لما خرج الی غزوة تبوک و خرج النّاس معه دون علی فبکی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی انّه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی رواه ابن المغازلی اما روایت شهاب الدین احمد این حدیث شریف را پس در توضیح الدلائل گفته

عن عمرو بن میمون قال انّی لجالس عند ابن عبّاس رضی اللّه تعالی عنه؟؟؟إذ اتاه سبعة رهط الی ان قال و خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة تبوک فقال له علی اخرج معک فقال صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی رضوان اللّه تعالی علیه فقال النّبی صلّی اللّه تعالی علیه اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انّک لست بنبیّ لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی من بعدی الی ان قال رواه الصالحانی باسناده الی الحافظ أبی یعلی الموصلی باسناده و هذا حدیث حسن متبین و رواه الطبری و قال اخرجه احمد

ص:899

بتمامه و ابو القاسم الدمشقی فی الموافقات و فی الاربعین الطوال و اخرجه النّسائی بعضه اما روایت احمد بن الفضل بن محمد باکثیر پس در وسیلة المآل فی مناقب الآل گفته و

عن عمرو بن میمون رضی اللّه عنهما قال انا جالس الی ابن عبّاس رضی اللّه عنهما الی ان قال قال و خرج النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی النّاس للغزوة فقال له علی اخرج معک فقال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لا قال فبکی علی رضی اللّه عنه فقال له النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انّک لیس بنبیّ انه و لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی الی ان قال اخرج هذا الحدیث بتمامه احمد بن حنبل و ابو القاسم الدمشقی فی الموافقات و فی الاربعین الطوال و اخرج النّسائی بعضه و هذه القصة مشهورة ذکرها ابن اسحاق و غیره اما روایت مرزا محمد بن معتمد خان پس در مفتاح النجا گفته

اخرج احمد و الحاکم عن ابن عبّاس رض ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلیّ حین استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک أ ما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبیّ انه لا ینبغی لی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی و نیز مرزا محمد در مفتاح النجا گفته

اخرج احمد عن عمرو بن میمون قال انّی لجالس الی ابن عباس رضی اللّه عنهما إذ اتاه تسعة رهط الی ان قال قال یعنی ابن عبّاس و خرج النّاس فی غزاة تبوک قال فقال علی اخرج معک فقال له نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی فقال له أ ما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبی لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی اما روایت شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب پس در ازالة الخفا گفته

اخرج الحاکم و النّسائی عن عمرو بن میمون قال انّی لجالس عند ابن عباس إذ اتاه تسعة رهط الی ان قال فقال ابن عباس و خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة تبوک و خرج النّاس معه فقال له علی اخرج معک قال فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی فقال له اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی انّه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی اما روایت محمد بن اسماعیل الامیر پس در روضه ندیه گفته و قد اختصّه یعنی علیا اللّه تعالی و رسوله بخصائص لا تدخل تحت ضبط الاقلام و لا تفنی

ص:900

بفناء اللیالی و الایام مثل اختصاصه باربع لیست فی احد غیره کما

اخرجه العلامة ابو عمر بن عبد البر من حدیث بحر الامة ابن عبّاس رضی اللّه عنهما الی ان قال و کاختصاصه بعشر کما اخرجه احمد بتمامه و ابو القاسم الدمشقی فی الموافقات و فی الاربعین الطوال و اخرج النّسائی بعضه من حدیث عمرو بن میمون قال انّی لجالس الی ابن عبّاس إذ اتاه سبعة رهط الی ان قال قال أی ابن عبّاس و خرج النّاس فی غزوة تبوک قال فقال له علی اخرج معک قال فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّ لیس بنبیّ انه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی امّا روایت احمد بن عبد القادر عجیلی در ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللآل گفته و امّا الولایة الهارونیة

فانّه خلّفه صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلفنی فی النّساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی رواه ابن عبّاس و فی ذلک اشارات و سیاتی بعضها امّا روایت مولوی محمد مبین که از اکابر علمای متسننین ساکنین فرنگی محل بوده در کتاب وسیلة النجاة که در صدر آن که درین کتاب احادیث شریفه و قصص صحیحه از صحاح و کتب موثوقه معتبره استخراج نموده جمع کرده و از ضعاف متروکه و موضوعات مطروحه اعراض ورزیده و بذیل عدل و انصاف متمسک گردیده و امید داشته که این کتاب بضاعفت شفاعت و مغفرت در عقبی و وسیلۀ نجات و فوز بدرجات باشد در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و از آن جمله آنست که در غزوه تبوک فرموده یعنی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

لا ینبغی لی ان اذهب الا و انت خلیفتی انتهی پر ظاهرست که ارشاد فرمودن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد حدیث منزلت بحضرت امیر المؤمنین علیه السّلام که بدرستی که سزاوار نیست که بروم مگر آنکه تو خلیفه من باشی بکمال وضوح و ظهور روشن می سازد که این فضیلت جلیله و منقبت عظیمه خلافت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منحصر در ذات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بوده پس بطلان مزعوم نواصب که این خلافت دلالت بر فضل آن حضرت ندارد بلکه برای هر کس از فرزند و داماد حاصل می شود هر چونکه باشد و همچنین غایت شناعت خرافات ائمّه سنّیه که بتقلید نواصب آغاز نهاده اند

ص:901

و نهایت فظاعت هفوات ابن تیمیه و اعور ابتر ظاهر شد و ازین ارشاد خلافت و امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بکمال ظهور ثابت می شود چه این ارشاد یا محمول بر عموم است کما هو الواقع چه لفظ ان اذهب بسبب آن در حکم مصدر است بمعنی ذهابی و لفظ ذهاب اسم جنس مضاف است و اسم جنس مضاف که استثنا از ان قطعا صحیح است از الفاظ عموم است کما صرّح به فحول ائمّة الاصول و قد مضی فی هذا الباب ما یشفی العلیل و یروی الغلیل و هر گاه عموم ان اذهب ثابت شد لازم آمد که در هر ذهاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خلیفه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد و چون ذهاب الی الربّ بوفات هم یکی از افراد ذهاب است می باید که در این وقت هم خلیفه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد نه کسی دیگر و اگر این ارشاد را بر عموم محمول نسازند بلکه آن را مقیّد سازند بوقت خاص و گویند که مراد آنست که سزاوار نیست مرا در این وقت که بروم مگر آنکه تو خلیفه من باشی پس باز هم افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از آن ظاهر می شود و افضلیت دلیل خلافت بی فاصله است و محبّ الدین طبری بجواب این حدیث شریف که خود مثبت آنست بسبب مزید عجز و ناچاری و غایت اضطرار و پریشانی و نهایت اضطراب و حیرانی هر چند دست و پازده لکن ره بجای نبرده اوّلا بتقریر نواصب اعنی حصر خلافت آن حضرت در اهل و اثبات استخلاف محمد بن مسلمه یا سباع بن عرفطه بر مدینه دست زده و بعد از آن بر تقدیر تسلیم تقریری که سراسر برای اهل سنت و بال و نکال است بقلم اضطراب رقم سپرده چنانچه در ریاض النضرة گفته و

قوله انّه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی المراد به و اللّه اعلم خلیفتی علی اهلی و انّه صلّی اللّه علیه و سلّم لم یستخلفه الا علیهم و القرابة مناسبة لذلک و استخلف صلّی اللّه علیه و سلّم علی المدینة محمد بن مسلمة الانصاری و قیل سباع بن عرفطة

ذکره ابن اسحاق و قال خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة تبوک علیّا علی اهله و امره بالاقامة فیهم فارجف المنافقون علی علیّ و قالوا ما خلّفه الاّ استثقالا قال فاخذ علی سلاحه ثم خرج حتی اتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو نازل بالجرف فقال یا نبیّ اللّه زعم المنافقون انّک انّما خلفتنی لانک استثقلتنی و تخفّفت منی فقال کذبوا و لکنّی خلّفتک لما ترکت ورائی فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی

ص:902

یا علی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی او یکون المعنی الاّ و انت خلیفتی فی هذه القضیّة علی تقدیر عموم استخلافه فی المدینة ان صحّ ذلک و یکون ذلک لمعنی اقتضاه فی تلک المرّة علمه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و جهله غیره یدل علیه انه صلّی اللّه علیه و سلم استخلف غیره فی قضایا کثیرة و مرات عدیدة او یکون المعنی الذی یقتضیه حالک و أمرک ان لا اذهب فی جهة الا و انت خلیفتی لانک منی بمنزلة هارون من موسی لمکان قربک منی و اخذک عنّی لکن قد یکون شخوصک معی فی وقت انفع من استخلافک او یکون الحال تقتضی ان المصلحة فی استخلاف غیرک فیتخلف حکم الاستخلاف عن مقتضاه لعارض اقوی منه یقتضی خلافه و لیس فی شیء من ذلک کلّه ما یدلّ علی انّه الخلیفة من بعد موته صلّی اللّه علیه و سلّم بر ارباب الباب سلیمه و اصحاب عقول غیر عقیمه مخفی نیست که ارشاد آن حضرت

لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی مطلق است تقییدی در آن واقع نیست پس حمل لفظ خلیفتی بر خلافت خاص باهل بدون دلیل سمتی از جواز ندارد و تقیید این نصّ و امثال آن بهواجس نفسانی مثل تقیید جمعی از مسئولین اهل کتاب نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعرب است که ایشان بسبب مزید وضوح حق چون انکار دلائل نبوت آن حضرت نتوانستند کرد ناچار نبوت آن حضرت را مخصوص بعرب ساختند اما ادعای حصر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر اهل آن حضرت پس بطلان آن بروایات و تصریحات ائمّه سنیه که از آن استخلاف آن حضرت بر مدینه ظاهرست دریافتی و همانا محب طبری بسبب محبت باطل و عداوت حق و عدم تفحص کتب ائمّه و مشایخ اساطین خود بچنین تخصیص بی دلیل لب گشوده و بتأیید نواصب جاحدین و تقویت خرافت آن زمره معاندین قصب مسابقت در تعصب ربوده اما ذکر مناسبت قرابت پس اگر غرض از آن این ست که قرابت مناسب این معنی است که خلافت آن حضرت را در اهل آن حضرت باشد پس بالبداهة باطل است و دلیل اختلال عقل و اگر غرض اثبات محض مناسبت قرابت با خلافت بر اهل بدون اثبات حصر خلافت در اهل است پس پر ظاهرست که بنا بر این عدم خلافت بر دیگران لازم نمی آید و آنچه محبّ طبری بر تقدیر تسلیم عموم استخلاف

ص:903

جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در مدینه گفته و حاصلش این ست که مراد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آنست که سزاوار نیست مرا که بروم مگر آنکه تو خلیفه من باشی درین قضیه بر تقدیر عموم استخلاف آن حضرت در مدینه اگر صحیح شود این معنی و حصر خلافت در ذات جناب امیر علیه السّلام بسبب معنای باشد که مقتضی شده آن را درین مره و دانسته باشد آن معنی را جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و جاهل شد این معنی را غیر آن حضرت انتهی پس این توجیه خود مبطل خرافات ائمّه سنیه است که این خلافت را از اوصاف عامّه می دانند بلکه اضعف و اوهن از دیگر استخلافات می گردانند چه هر گاه بسببی از اسباب و إن کان مجهولا عند النّصاب استحقاق خلافت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منحصر در ذات اقدس جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گردید اختصاص آن حضرت بشرف تام و توهم اشتراک دیگران درین فضیلت باطل و مضمحل گردید و هر گاه خلافت ایام یسیره منحصر در ذات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد و دیگری استحقاق آن نداشته پس خلافت بعد الوفاة بالاولی منحصر در ذات آن حضرت خواهد بود و هذا بدیهی ظاهر لا ینکره الا معاند مکابر امّا تقدیر دیگر که محب طبری ذکر نموده پس حاصلش این ست که معنای حدیث آنست که آنچه مقتضی است حال تو و امر تو این ست که نروم در جهتی مگر آنکه تو خلیفه من باشی زیرا که تو از من بمنزله هارون از موسی هستی بسبب؟؟؟قرب تو و اخذ تو از من لکن گاهی رفتن تو با من در وقتی انفع می باشد از استخلاف تو با آنکه حال مقتضی می شود که مصلحت در استخلاف غیر تو باشد پس متخلف می شود حکم استخلاف از مقتضای آن بسبب عارضی اقوی از آن که مقتضی خلاف آنست انتهی و این تقریر زیاده تر از اول مفید اهل حقّ است چه هر گاه علی العموم کما یدل علیه النکرة الواقعة فی سیاق النفی فی کلام المحب الطبری مقتضای حال و امر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام آن باشد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون از موسی علیهما السّلام است بسبب قرب آن حضرت با آن جناب و اخذ از آن عالی قباب پس درین عموم که نکره واقعه در سیاق نفی بر آن دلالت صریحه دارد ذهاب الی الرب بوفاة هم داخل خواهد بود پس لازم خواهد آمد که در این وقت هم خلیفه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد و معهذا این معنی مفید افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است صراحة و بداهة و ظاهرست

ص:904

صلّی اللّه علیه و سلّم الحسن و الحسین و علیا و فاطمة فمدّ علیهم ثوبا فقال اللّهمّ هؤلاء اهل بیتی و خاصّتی فاذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا و کان اوّل من اسلم من النّاس معه بعد خدیجة و لبس ثوب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و هم یحسبون انّه نبیّ اللّه فجاء ابو بکر فقال علی ان نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قد ذهب نحو بین میمون فاتبعه فدخل معه الغار فکان المشرکون یرمون علیّا حتّی اصبح و خرج بالنّاس فی غزوة تبوک فقال علیّ اخرج و معک فقال لا فبکی فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبیّ ثم قال انت خلیفتی یعنی فی کل مؤمن من بعدی قال و سدّ ابواب المسجد غیر باب علیّ قال و کان یدخل المسجد و هو جنب و هو طریقه و لیس له طریق غیره الی آخر ما ساق فی الخصائص ازین حدیث شریف واضحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد ارشاد حدیث منزلت بوقت توجه بسوی غزوه تبوک بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که تو خلیفه من هستی یعنی در هر مؤمن بعد من و هر گاه خلافت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در هر مؤمن بعد آن جناب حسب ارشاد آن جناب برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت گردید خلافت و امامت عامّه آن حضرت متحقق شد و للّه الحمد که این حدیث و امثال آن تسویلات تاویلات و توجیهات رکیکه برنمی تابد و ائمه سنّیه هم مثل این حدیث را نصّ صریح بر خلافت بی فاصله جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دانسته اند چنانچه صاحب مرافض بجواب دلیل رابع از دلائل امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که درین دلیل

حدیث انت اخی و وصیّی و خلیفتی من بعدی و غیر آن ذکر کرده عبارتی گفته که بعض آن قبل ازین مذکور شد و از آن واضحست که این حدیث و امثال آن نصوص مقتضی خلافت بی فاصله جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که فائده قطع و یقین می داد و بر انصار مجال گفتگو تنگ می کرد و خلافت أبی بکر خلافت آنست و سکوت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام به تقدیر ثبوت آن موجب مخالفت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و طلب خلافت بمفاد آن لازم بود پس بمفاد این حدیث شریف نص بر خلافت بیفاصله جناب امیر المؤمنین علیه السّلام متحقق گردید و هفوات و خرافات ائمّه سنّیه در رد و ابطال دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سودی نبخشید چه هر گاه با حدیث منزلت در غزوه تبوک نصّ خلافت عامّه آن جناب هم متحقق باشد مطلوب اهل حقّ که اثبات

ص:905

نص می کنند بر آن که خلفای ثلاثه منصوص علیهم نبودند پس معلوم شد که در این جا مصلحت باستخلاف دیگری متعلق نشده پس خلافت منحصر در آن جناب باشد و چگونه ادعا توان کرد که مصلحت در استخلاف أبی بکر بود حال آنکه حدیث ابن مسعود که اعاظم ائمّه سنیه روایت کرده اند و سابقا مذکور شد دلالت واضحه دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باستخلاف أبی بکر و عمر راضی نبوده

دلیل بیست و ششم ارشاد جناب رسالتمأب بعد حدیث منزلت نص انت خلیفتی یعنی فی کل مؤمن بعدی

دلیل بست و ششم آنکه ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی در کتاب الخصائص که آن را بر جاء هدایت معاندین منحرفین و اصلاح نواصب زائغین تصنیف کرده قال ابن حجر العسقلانی فی تهذیب التهذیب فی ترجمة النّسائی قال ابو بکر المامونی سالته یعنی النّسائی عن تصنیفه کتاب الخصائص فقال دخلت دمشق و المنحرف بها عن علیّ کثیر فصنفت کتاب الخصائص رجاء ان یهدیهم اللّه ثمّ صنّفت بعد ذلک کتاب فضائل الصحابة و قرأتها علی الناس و فاضل رشید در ایضاح بر تصنیف آن و امثال آن افتخار نموده و خود شاهصاحب آن را دلیل برائت سنّیه از بغض جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گردانیده اند چنانچه در کید هفتادم گفته که نسائی که از عمدۀ محدثین اهل سنت است بجهت تحریر رساله مناقب امیر المؤمنین از دست اهل شام شربت شهادت چشیده انتهی گفته ذکر

قول النبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی علی رضی اللّه عنه انّ اللّه عزّ و جلّ لا یخزیه ابدا اخبرنا محمد بن المثنی قال ثنا وضّاح و هو ابو عوانة قال حدّثنا یحیی بن أبی سلیم حدّثنا عمرو بن میمون قال قال انّی لجالس الی ابن عبّاس رضی اللّه عنهما إذ اتاه تسعة رهط فقالوا امّا ان تقوم معنا و اما ان تخلونا بهؤلاء و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال انا اقوم معکم فتحدّثوا فلا ادری ما قالوا فجاء و هو ینفض ثوبه و هو یقول اف و تف یقعون فی رجل له عشر وقعوا فی رجل قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لابعثن رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله لا یخزیه اللّه ابدا و اشرف من استشرف فقال این علی قیل هو فی الرحی یطحن قال و ما کان احدکم لیطحن من قبله فدعاه و هو ارمد و ما کان ان یبصر فنفث فی عینیه ثم هزّ الرّایة ثلاثا فدفعها إلیه فجاء بصفیّة بنت حیی و بعث ابا بکر بسورة التوبة و بعث علیا خلفه فاخذها منه فقال لا یذهب بها الاّ رجل من اهل بیتی هو منّی و انا منه و دعا رسول اللّه

ص:906

که افضل متبین است برای خلافت چنانچه بدلائل قاطعه سابقا دریافتی و خود محب الدین طبری هم بآن اعتراف دارد حیث قال فی الفصل الثالث فی خلافة أبی بکر من الباب الاول فی مناقبه من القسم الثانی فی الریاض النضرة و احادیث افضلیته أی افضلیة أبی بکر کلها دلیل علی تعیّنه علی قولنا لا ینعقد ولایة المفضول عند وجود الافضل و اما اینکه گاهی شخوص حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انفع از استخلاف آن حضرت باشد و حکم استخلاف از آن حضرت متخلف شود پس ظاهرست که اولا این معنی در وقت ذهاب الی الرّب بوفات متحقق نشده که در این وقت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام همراه آن حضرت نرفته پس حکم استخلاف بحال خود باشد و ثانیا تخلّف حکم استخلاف بسبب انفع بودن شخوص قادح در دلالت این ارشاد بر افضلیت آن حضرت نیست زیرا که بنا بر این معنای آن این ست که اگر مانع از شخوص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متحقق نباشد خلافت آن جناب منحصر در آن حضرت است که این مرتبه برای دیگران حاصل نشده پس آن حضرت بلا ریب افضل از ایشان باشد و عدم حصول این خلافت بسبب مانعی که انهم کاشف از فضیلت تام آن حضرت است یعنی انفع بودن شخوص آن حضرت با آن جناب پس قدح در دلالت بر فضیلت آن حضرت نمی کند کما لا یخفی اما قول محب طبری او یکون الحال تقتضی ان المصلحة فی استخلاف غیرک پس اگر غرض از آن این ست که مصلحت در استخلاف غیر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام متفرع بر انفعیت شخوص آن جناب است پس حالش شنیدی و اگر غرض قلب موضوع و عکس مشروعست یعنی مصلحت اصلا و بالذّات متعلق باستخلاف غیر آن حضرت شود و باین سبب استخلاف از آن حضرت مصروف گردد آن حضرت همراه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رود نه آنکه مصلحت اصلا و بالذات متعلق بشخوص آن حضرت متعلق گردد پس این دفع بداهت و معانده صراحت و ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چنین حدیثی که دلالت بر اختصاص استخلاف با آن حضرت دارد مبطل این احتمال صریح الاختلال است و معهذا بنا بر این می گوییم که بوقت ذهاب الی الرب بوفات مصلحت باستخلاف دیگری غیر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام متعلق شده یا نشده علی الثانی استخلاف منحصر در آن جناب باشد و علی الاول لازم آید که استخلاف دیگری واقع شود و چون استخلاف أبی بکر نزد سنیه هم واقع نشده چنانچه مخاطب و دیگر اکابرشان

ص:907

خلافت عامّه است ثابت گردید و نفی دلالت حدیث منزلت بر خلافت محض مجادله بی کار و بی ثبات مکابره غیر قابل الالتفات خواهد بود و محتجب نماند که افاده خود نسائی که او کتاب خصائص بامید هدایت منحرفین از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تصنیف کرده دلیل ساطیع و برهان قاطع سند باهر و حجت ظاهر بر آنست که احادیث این کتاب مستطاب بحدّی قوی و متین و ثابت است که هدایت نصّاب بآن خواسته پس اگر احادیث غیر معتمده و روایات غیر معتبره در آن درج می کرد ضحکه منحرفین و طعنه معاندین می کردند که ایشان بصد دل و جان قوادح آن تجسس می کردند و معایب آن پیش می نمودند پس هدایت بچه طور حاصل می شد و دفع ضلالت کجا و قطع نظر ازین از افادات دیگر ائمّه محققین سنّیه ثابت است که مقصود نسائی در خصائص احتجاج و استدلال است علاّمه ابن حجر عسقلانی در شروع تهذیب التهذیب گفته و قد ذکر المؤلف یعنی المزی الرّقوم فقال للستة ع و للاربعة ع و للبخاری خ و للمسلم و لابی داود و للترمذی ت و للنسائی س و لابن ماجه ق و للبخاری خت و فی الادب المفرد بخ و فی جزه رفع الیدین ی و فی خلق افعال العباد عخ و فی جزء القراءة خلف الامام ر و لمسلّم فی مقدمة کتابه مق و لابی داود فی المراسیل مد و فی القدر قد و فی الناسخ و المنسوخ خد و فی کتاب التفرد ف و فی فضائل الانصار ص و فی الشمائل ل و مسند مالک کد و للترمذی فی الشمائل تم و للنسائی فی الیوم و اللیلة سی و فی مسند مالک کز و فی خصائص علی ص و فی مسند علی عس و لابن ماجة فی التفسیر فق هذا الذی ذکره المولّف من توالیفهم و ذکر انّه ترک تصانیفهم فی التواریخ عمد الان الاحادیث التی تورد فیها غیر مقصودة بالاحتجاج و بقی علیه من تصانیفهم التی علی الابواب عدّة کتب منها بر الوالدین للبخاری و کتاب الانتفاع باهب السّباع لمسلّم و کتاب الزّهد و دلائل النبوة و الدعاء و ابتداء الوحی و اخبار الخوارج من تصانیف أبی داود و کانّه لم یقف علیها و اللّه الموفق و افرد عمل یوم و لیلة للنسائی عن السنن و هو من جملة کتاب السنن فی روایة ابن الاحمر و ابن سیّار و کذلک افرد خصائص علیّ و هو من جملة المناقب فی روایة ابن سیّار و لم یفرد التفسیر و هو من روایة حمزة وحده و لا کتاب الملائکة و الاستعاذة و الطّب و غیر ذلک

ص:908

و قد تفرد بذلک راو دون راو عن النّسائی فما تبیّن لی وجه افراده الخصائص و عمل الیوم و اللیلة و اللّه الموفّق ازین عبارت ظاهرست که مزی کتاب خصائص النّسائی را مثل دیگر کتب که مقصود بآن احتجاج است دانسته چه از تعلیل مزّی ترک تصانیف اساطین سنّیه را در تواریخ به اینکه احادیثی که در آن وارد کرده می شود احتجاج بآن مقصود نیست ظاهرست که تصانیفی را که مزّی ذکر کرده مقصود از احادیث آن احتجاج و استدلال است و چون خصائص نسائی نیز ازین جمله است پس مقصود از احادیث آن هم احتجاج و استدلال باشد و نیز از افادۀ ابن حجر ظاهرست که کتاب خصائص نسائی از جملۀ مناقب سنن نسائی و روایت ابن سیارست و سنن نسائی خود از صحاح است و محامد و مناقب و فضائل آن بر متتبع مجتنی تصنیف علامه سیوطی و امثال آن مخفی و مستور نخواهد بود و صحّت احادیث آن بلکه بودن آن در درجه اعلای صحّت از بستان المحدّثین تصنیف شاهصاحب ظاهرست و گذشته ازین همه روات این روایت که از خصائص نسائی مشتمل بر تنصیص خلافت جناب ولایت مآب علیه السّلام نقل کردم از ثقات عدول و معتمدین فحول اند اما محمد بن المثنّی پس از حفّاظ ثقات و روات أثبات و متورّعین عالیدرجات و فارسین مضمار صناعت و حائزین کمال و براعت است و ارباب صحاح ستّه از افادات او خوشها بر می دارند و مثل دگر اعلام سنّیه روایت احادیث از و دارند ذهبی در کاشف گفته محمد بن المثنی ابو موسی العنزی الحافظ عن أبی عیینة و عبد العزیز القمی و عنه ع و ابو عروبة و المحاملی ثقة ورع مات 252 و ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب گفته محمد بن المثنّی بن عبید العنزی بفتح النون و الزّاء ابو موسی البصری المعروف بالزمن مشهور بکنیته و اسمه ثقة ثبت من العاشرة و کان هو و بندار فرسی رهان و ماتا فی سنة واحدة اما بقیة روات که ابو عوانه وضاح و ابو بلج یحیی بن أبی سلیم و عمرو بن میمون اند پس همه ایشان ثقات ممدوحین و معتمدین مقبولین و معروفین معتبرین می باشند و کتب رجال بمدح و تعظیم و تبجیل شان مشحون است چنانچه در ما بعد در اثبات حدیث ولایت ان شاء اللّه تعالی خواهی دانست و حاکم در مستدرک این حدیث را بروایت این روات آورده و تصحیح کرده و ناهیک به دلیلا علی وثوقهم و کونهم ممن یوصف روایتهم بالصحة و نیز علاّمه ابن عبد البر که بنص شاهصاحب در بستان المحدثین علم او کمتر از خطیب و بیهقی و ابن حزم نیست

ص:909

بلکه بعض چیزها نزد اوست که نزد دیگران نیست و صدق و دیانت و حسن اعتقاد و اتباع سنت که او را نصیب شده کسی از علما را نصیب نشده حدیث اسبقیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باسناد این روات نقل کرده و گفته که این اسنادیست که نیست جای طعن در آن برای احدی بسبب صحّت آن و ثقت ناقلین آن در استیعاب می فرماید

حدّثنا عبد الوارث بن سفیان قال ثنا قاسم بن اصبغ قال ثنا احمد بن زهیر بن حرب قال ثنا الحسن بن حماد قال ثنا ابو عوانة عن أبی بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عبّاس قال کان علیّ اوّل من آمن باللّه من النّاس بعد خدیجة قال ابو عمرو هذا اسناد لا مطعن فیه لاحد لصحته و ثقة نقلته و چگونه این حضرات ثلاثه عدول ممدوح و موثوق و مقبول نباشند که وضاح و عمرو بن میمون از روات صحاح سته اند و ابو بلج از روات صحیح ترمذی و صحیح نسائی و صحیح ابن ماجه و صحیح أبی داود و بتصریح ملتانی که آن را به تنبیه السفیه موسوم ساخته تمویه السفیه است روات صحاح اهل سنت همه معدّل و مزکی و اهل دیانت و تقوی اند

دلیل بیست و هفتم ارشاد و انت خلیفتی بعد حدیث منزلت

دلیل بست و هفتم آنکه علاّمه یوسف بن قزعلی بن عبد اللّه سبط ابن الجوزی که محامد سنّیه و مفاخر وضیه و مناقب جلیله او سابقا شنیدی و دانستی که بتصریح فاضل رشید از ائمّه دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنت و جماعت است در کتاب تذکره خواص الامّه بعد نقل حدیث منزلت از مسند احمد و صحیحین و غیر آن گفته و

قد اخرج الامام احمد هذا الحدیث فی کتاب الفضائل الذی صنفه لامیر المؤمنین اخبرنا ابو محمد عبد العزیز بن محمود البزار قال انبا ابو الفضل محمد بن ناصر السلمی انبا ابو الحسن المبارک بن عبد الجبار الصیرفی انبا ابو طاهر محمد بن علی بن محمد بن یوسف انبا ابو بکر احمد بن جعفر بن حمدان القطیعی حدّثنا عبد اللّه بن احمد حدّثنا أبی حدّثنا وکیع عن الاعمش عن سعد بن عبید عن أبی بردة قال خرج علیّ مع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الی ثنیّة الوداع و هو یبکی و یقول خلّفتنی مع الخوالف ما احبّ ان تخرج فی وجه الا و انا معک فقال صلّی اللّه علیه و سلّم الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوة و انت خلیفتی ازین حدیث شریف هم ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلّم بعد ارشاد حدیث منزلت تصریح فرموده بآنکه تو خلیفه من هستی و این نصّ صریح است بر خلافت آن حضرت پس هر گاه نصّ بر خلافت آن حضرت همراه حدیث منزلت محقق باشد

ص:910

انکار دلالت آن بر خلافت نفعی بمخالفین نرساند بلکه مزید بغض و شنآن شان واضح گرداند

دلیل بیست و هشتم ارشاد خلفتک ان تکون خلیفتی وقت استخلاف حضرت امیر بر مدینه

دلیل بست و هشتم آنکه در کنز العمال مذکورست

عن علیّ انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال خلّفتک ان تکون خلیفتی قلت اتخلف عنک یا رسول اللّه قال أ لا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبیّ بعدی طس و ابراهیم بن عبد اللّه وصابی یمنی شافعی در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته و

عنه یعنی عن علی رضی اللّه عنه قال قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حین خلّفنی علی المدینة خلّفتک لتکون خلیفتی قلت کیف اتخلف عنک یا رسول اللّه قال الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی اخرجه الطبرانی فی الاوسط هر گاه خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در مدینه بنص این روایت و تصریحات دیگر ائمّه که سابقا گذشته ثابت شد این خلافت مستصحب خواهد شد تا وقتی که رافع آن متحقق شود و ظاهرست که قطعا و حتما رافع آن که قول صریحی موجب رفع آن باشد متحقق نشده و انقطاع آن که مخاطب بکمان تقیید آن بمدت غیبت ادعا کرده صریح البطلان است چه تقیید بمدت درین روایت و غیر آن که نص بر خلافت آن حضرت است واقع نشده و همچنین عزل ازین خلافت برجوع جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که قاری و ابن تیمیه ادّعا کرده اند صریح الفساد است کما علمت و هر گاه این خلافت مستصحب باشد پس بعد وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هم این خلافت باقی خواهد بود و با وصف بقائی این خلافت اثبات خلافت برای دیگری سمتی از جواز ندارند که اولا این خلافت اجماع مرکب است که خلافت بر کسانی که در مدینه بودند و منهم الازواج برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثابت باشد و خلافت مطلقه برای دیگران و ثانیا اثبات خلافت مطلقه برای دیگری مستلزم این معنی است که برای این کسانی که در مدینه بودند دو خلیفه در یک وقت ثابت شوند یکی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و دیگری یکی از خلفای مصنوعین و این صریح البطلانست که برای جماعتی دو خلیفه در یک وقت متحقق شوند لحصول الاجماع علی عدم جوازه و جناب سیّد مرتضی علم الهدی طاب ثراه در شافی فرموده فان قیل فقد ذکرتم ان التعلق بالاستخلاف علی المدینة طریقة معتمدة لاصحابکم فبیّنوا وجه الاستدلال بها قلنا الوجه فی دلالتها انّه قد ثبت استخلاف النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لامیر المؤمنین

ص:911

علیه السّلام لما توجّه الی غزاة تبوک و لم یثبت عزله عن هذه الولایة بقول من الرسول علیه السّلام و لا دلیل فوجب ان یکون الامام فانه لان حاله لا تتغیر فان قبل ما انکرتم ان یکون رجوع النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الی المدینة یقتضی عزله و ان لم یقع العزل بالقول قلنا ان الرجوع لیس بعزل عن الولایة فی عادة و لا عرف و کیف یکون العود من الغیبة عزلا او مقتضیا للعزل و قد یجتمع الخلیفة و المستخلف فی البلد الواحد و لا ینفی حضوره الخلافة له و انما یثبت فی بعض الاحوال العزل یعود المستخلف إذا کنا قد علمنا ان الاستخلاف تعلق بحال الغیبة دون غیرها فیکون الغیبة کالشرط فیه و لم یعلم مثل ذلک فی استخلاف امیر المؤمنین علیه السّلام فان عارض معارض بمن روی ان النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم استخلفه کمعاذ و ابن أم مکتوم و غیرهما فالجواب عنه قد تقدم و هو ان الاجماع علی انّه لا حظّ لهؤلاء بعد النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی امامة و لا فرض طاعة یدل علی ثبوت عزلهم فان تعلق باختصاص هذه الولایة و انها کانت مقصورة علی المدینة فلا یجوز ان تقتضی الامامة التی تعمّ فقد مضی الکلام علی الاختصاص فی هذا الفصل مستقصی و کلامی که جناب سید مرتضی طاب ثراه حواله بآن فرموده این ست فاما

قوله انّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لما خلّفه بالمدینة لم یکن له ان یقیم الحدود فی غیرها و ان مثل ذلک لا بعد امامة فهو کلامه علی من تعلّق بالاستخلاف لا فی تاویل الخبر و قد قدّمنا ما هو جواب عنه فیما تقدّم و قلنا انه إذا ثبت له علیه السّلام بعد وفاة الرّسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرض الطاعة و استحقاق التصرّف بالامر و النهی فی بعض الامة وجب ان یکون اماما علی الکلّ لانه لا احد من الامّة ذهب الی اختصاص ما یجب له فی هذه الحال فکلّ من اثبت له هذه المنزلة اثبتها عامّة علی وجه الامامة لا الامارة فکان الاجماع سابعا من قوله فیجب ان یکون بعد وفاته صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اماما لا امیر او المرسل ما ذکرناه من جهة ان نفی الامارة یقتضی اثبات الامامة کما ظنّ بل لما بیناه من ان وجوب فرض الطاعة إذا ثبت بطل ان یکون امیر مختصّ الولایة بالاجماع فلا بدّ

ص:912

من ان یکون اماما لان الامارة او ما یجری مجراها من الولایات المختصة إذا انتفت مع ثبوت وجوب الطاعة فلا بد من ثبوت الامامة بالجمله اثبات خلافت عامّه جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بخلافت آن حضرت بر مدینه منوره بدلیل عدم ثبوت عزل از آن و لزوم خرق اجماع مرکب در صورت بقای این خلافت و انتفای خلافت عامّه دلیل قاطع و برهان ساطع ست و حضرات اهل سنت اگر آسمان را بر زمین دوزند و دماغها خود مدة العمر سوزند بجواب آن حرفی نتوانند آراستن و بتاویل و توجیه تفوه ساختن زیرا که بمثل این دلیل اکابر سنّیه برای اثبات خلافت أبی بکر بزعم ثبوت استخلاف او بر صلاة متمسک شده اند فخر رازی در اربعین در حجج خلافت بکریه گفته الحجة التاسعة انّه علیه السّلام استخلفه علی الصلوة ایام مرض موته و ما عزله عن ذلک فوجب ان یبقی بعد موته خلیفة له فی الصلوة و إذا ثبت خلافته فی الصلوة ثبت خلافته فی سائر الامور ضرورة انه لا قائل بالفرق و اصفهانی در شرح طوالع در وجوه استدلال بر خلافت أبی بکر گفته الثالث النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم استخلف ابا بکر فی الصلوة بالنقل الصحیح و ما عزل النّبی ابا بکر عن خلافته فی الصّلوة فبقی کون أبی بکر خلیفة فی الصلوة بعد وفاته و إذا ثبت خلافة أبی بکر رضی اللّه عنه بعد وفاته فی الصّلوة ثبت خلافة أبی بکر بعد وفاته فی غیر الصّلوة لعدم القائل بالفصل و در هدایة السعدا در وجوه استدلال اهل سنت بر خلافت أبی بکر مسطورست الرابع ابو بکر رضی اللّه عنه افضل الصحابة فهو اولی بالامامةو استخلفه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی الصّلوة ایام مرضه و ما عزله فیکون خلیفة له فی سائر الافعال لعدم القائل بالفرق محتجب نماند که این استدلال صریح الاختلال موقوف بر آنست که استخلاف جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أبی بکر را در صلاة ثابت شود و ظاهرست که اهل حقّ هرگز این استخلاف را قبول نکنند بلکه عدم آن باعتراف ابن تیمیّه در منهاج بمنافات این استخلاف با دخول أبی بکر در جیش اسامه رایت که دخول او در جیش بافادات و روایات ثقات ائمّه سنّیه کما فی فتح الباری و فی غیره محقق ست پس این استخلاف که منافی آنست خود باطل خواهد بود پس این استدلال معلول

ص:913

بعدم ثبوت اصل آن بلکه بثبوت عدم آن مدخول ست بخلاف استدلال باستخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که بعنایت الهی این استخلاف حسب تصریحات و افادات اساطین سنیه ثابت ست و معاندین و متعصبین و جاحدین هم انکار آن نه می توانند کرد تا آنکه نواصب آن را قبول کرده اند گو آن را مقصور بر اهل و عیال ساخته و ظاهرست که درین مقام این قصر ضرری ندارد و چه ثبوت خلافت بر بعض امت برای ثبوت امامت مطلقه کافی ست لعدم القول بالفصل و قوت این استدلال بمثابه رسیده که علاّمۀ تفتازانی با آن همه دانی که تو دانی و انهماک در تعصّبات ظلمانی و اغراق در اختراع وساوس نفسانی قدرت بر رد آن نیافته و بر ذکر آن اقتصار ساخته حرفی بجواب آن ننگاشته در شرح مقاصد بجواب حدیث منزلت گفته و اما الجواب

بان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لما خرج الی غزوة تبوک استخلاف علیّا رضی اللّه تعالی عنه علی المدینة و اکثر اهل النفاق فی ذلک فقال علی رضی اللّه عنه یا رسول اللّه أ تترکنی مع الاخلاف فقال علیه الصلوة و السّلام اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبی بعدی و هذا لا یدل علی خلافته کابن أم مکتوم رضی اللّه تعالی عنه استخلفه علی المدینة فی کثیر من غزواته فربما یدفع بان العبرة بعموم اللفظ لا لخصوص السبب بل ربّما یحتج بان استخلافه علی المدینة و عدم عزله عنها مع انه لا قائل بالفصل و ان الاحتیاج الی الخلیفة بعد الوذاة اشدّ و اوکد منه فی حال الغیبة یدل علی کونه خلیفة ازین عبارت ظاهرست که استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر مدینه و عدم عزل آن حضرت از آن دلالت بر خلافت آن حضرت می کند چه کسی قائل بفضل نیست یعنی کسی قائل نیست به اینکه بعد وفات جناب سرور انام صلّی اللّه علیه و آله الکرام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خلیفه بر مدینه باشد و خلافت در دیگر امور برای آن حضرت ثابت نباشد و نیز احتیاج بخلیفه بعد وفات اشدّ و اوکدست بنسبت حال غیبت و علاّمه تفتازانی بسبب مزید عجز و حیرانی و نهایت واماندگی و پریشانی با آن همه طلاقت لسانی و بلاغت بیانی بجواب این تقریر متین حرفی بر زبان نیاورده قفل خموشی بر لب زده و سکوت بعد نقل کلامی نزد شاهصاحب و فاضل رشید دلیل تسلیم و قبول و قابلیت آن برای احتجاج و استدلال بر ساکت ست کما سیجیء فیما بعد ان شاء اللّه تعالی و از غرائب انست

ص:914

که حضرات اهل سنت کما فی انسان العیون و غیره معارضه استدلال اهل حقّ باستخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر مدینه منوره بخلافت ابن أمّ مکتوم و غیر ایشان می نمایند و از معارضه استدلال خود بامامت أبی بکر در صلاة که اصل آن غیر مسلّم بلکه باطل ست بامامت ابن أم مکتوم و دیگران در صلاة اصلا حسابی بر نمی دارند با آنکه خود امامت هر بر و فاجر در صلاة تجویز کرده اند و بطلان این معارضه باطله بوجوه عدیده مخفی نیست چه اوّلا نزد اهل حقّ ثابت نیست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اطلاق لفظ خلیفه در حق ابن أم مکتوم و امثال او فرموده باشد غایة الامر آنکه ابن أمّ مکتوم و غیره را برای حراست مدینه در بعض اوقات متعین فرمود و در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بنابر نصّ احادیث عدیده لفظ خلیفه اطلاق فرموده چنانچه آنفا دانستی و ثانیا آنکه اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام درین استخلاف بر ازواج خود علی الاطلاق واجب و لازم فرموده پس بر دیگران هم اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علی الاطلاق لازم و واجب باشد لعدم القائل بالفصل و ثابت نیست که اطاعت ابن أمّ مکتوم و غیر ایشان بر اهل مدینه علی الاطلاق واجب فرموده باشد پس فرق ظاهر ثابت گردید و قیاس خلافت جناب امیر المؤمنین بر حال دیگران باطل شد اما ایجاب اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر ازواج پس جمال الدین محدث که از مشایخ اجازه شاهصاحب ست و ملا علی بن سلطان محمد الهروی القاری در مرقاة او را بر شیخ ابو الحسن بکری و خواجه عبید اللّه سمرقندی و شیخ علی متقی که اینها بمدائح عظیمه و مناقب فخیمه ستوده ترجیح داده و او را بسید سند مولانا جمال الدین المحدث یاد کرده و تصریح نموده که او از اکابر محدثین ست در کتاب روضة الاحباب که بتصریح شاهصاحب در رساله اصول حدیث نسخه صحیحه آن بهترین سیرست گفته و بصحّت رسیده که چون پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم عزم بیرون رفتن کرد علی ابن أبی طالب کرم اللّه وجهه را در اهل خود خلیفه گردانید علی بعرض رسانید که در هیچ غزوه تخلف ننموده ام چگونه است که این نوبت مرا گذاری فرمود

اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی یعنی أی علی راضی نیستی که باشی نسبت بمن بمنزلۀ هارون نسبت بموسی لکن فرق این ست که هارون بعد از موسی نبوت یافت و بعد از من هیچکس را نبوت نخواهد بود پس با زوجات مطهرات خویش فرمود علی را بر شما خلیفه گردانیدم باید که سخن ویرا بشنوید و فرمانبرداری

ص:915

وی بجا آورید و ابو عبد اللّه الحاکم در کتاب الاکلیل علی ما نقل بروایت عطا بن أبی رباح بعد نقل حدیث منزلت ذکر کرده

فقال یا علی اخلفنی فی اهلی و اضرب و جد و عظ ثم دعا نساءه فقال اسمعن لعلی و اطعن و هر گاه وجوب اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت شد امامت آن حضرت متحقق گردید زیرا که بتصریح خود شاهصاحب درین باب مقام استدلال بآیه قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرابِ الخ هر که واجب الاطاعة باشد امام ست و ثالثا سابقا دانستی که این خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام موجب کمال شرف عظیم و عظمت فخیم بوده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

بحدیث لا ینبغی لی ان اذهب الا و انت خلیفتی انحصار آن در ذات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت فرموده و نیز

بحدیث ان المدینة لا تصلح الاّ بی او بک واضح فرموده که این خلافت موجب صلاح مدینه منوره مثل صلاح آن بذات قدسی صفات سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیمات ست و این صلاح منحصر در ذات نبی و وصی ست و غیری را در آن حظی نیست و همچنین

حدیث لا بدّ ان اقیم او تقیم بر آن دلالت واضحه دارد پس خلافت ابن أمّ مکتوم و غیره را مثل این خلافت گردانیدن رد صریح بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و نیز حدیث خلعی که دلالت بر مساوات اجر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با اجر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دارد مبطل این معارضه شنیع و مجادله فظیع ست و رابعا آنکه بر عدم خلافت ابن أم مکتوم و غیر ایشان بعد وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اجماع امت واقع ست پس حکومت ایشان در بعض احیان بر مدینه که عدم خلافت شان کاشف از انعزال ایشان ست بمیان آوردن نهایت دانشمندی خود ثابت کردن ست و خامسا آنکه ابن أمّ مکتوم اعمی او امثال او از صحابه که استخلاف شان بر سبیل معارضه ذکر می کنند قابلیت خلافت کبری نداشتند پس ذکر ایشان بمقابله جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از تعصبات فاحشه است ابن تیمیه در منهاج السنه گفته و ایضا فالاستخلاف فی الحیوة نوع نیابة لا بد لکل ولی امر و لیس کل من یصلح الاستخلاف فی الحیوة علی بعض الامة یصلح ان یستخلف بعد الموت فان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم استخلف فی حیاته غیر واحد و منهم من لا یصلح للخلافة بعد موته کما استعمل ابن أمّ مکتوم الاعمی فی حیاته و لا یصلح للخلافة بعد موته و کذلک بشیر

ص:916

بن عبد المنذر و غیره انتهی هر گاه ابن أمّ مکتوم و امثال او قابلیت خلافت کبری ندارند پس ثابت و محقق شد که حکومت شان در مدینه در بعض احیان مستلزم خلافت ایشان نیست بخلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که قابلیت خلافت کبری در آن جناب بالاجماع حاصل بود پس معارضه استخلاف آن حضرت با حکومت کسانی که باعتراف اهل خلاف هم خلافت ندارند از طرائف غفلات و بدائع عثرات است و فخر رازی بجواب استدلال باستخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمثابۀ عاجز و حیران گردیده که بعد تجویز ادعای تقدیر این استخلاف بمدت غیبت هوس معارضه این استخلاف باستخلاف أبی بکر در سر کرده و بر تقدیر انکار اهل حق استخلاف أبی بکر را انکار استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام آغاز نهاده چنانچه در اربعین گفته الشبهة الرابعة عشر و هی انه علیه السّلام استخلفه فی غزاة تبوک فنقول لما لا یجوز ان یقال ذلک الاستخلاف کان مقدّرا بمدّة ذلک السفر فلا جرم انتهی ذلک الاستخلاف بانقضاء تلک المدة و ایضا فانه معارض باستخلاف النّبی علیه السّلام ابا بکر حال مرضه فی انکروا ذلک انکرنا ذلک محتجب نماند که ادعای تقدیر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمدت سفر و انقضای اسن استخلاف بانقضای این مدت کذب محض و بهتان صرف ست و این تقدیر در هیچ روایتی از روایات وارد نگشته و روایات ناصّه بر استخلاف آن جناب مطلق ست کما سبق فادّعاء التقدیر مما یستفظعه کل ناقد بصیر فانه محض الکذب و التزویر و لا اثر له فی شیء من الرّوایات السالفة الماثورة من البشیر النذیر صلوات اللّه و سلامه علیه و آله اصحاب التطهیر فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِیرٌ سبحان اللّه استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمحض کذبی بهتان مقدر بمدت سازند و خلافت بکریه را در صلاة بلاد لیس باستمرار و دوام نوازند و آنچه فخر رازی ادعای معارضه استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باستخلاف أبی بکر نموده پس مکابره عجیب و معانده غریب ست و هیچ عاقلی بمثل این مجازفت تفوه نخواهد کرد که استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را که باتفاق طرفین و اجماع جانبین ثابت ست و بحدی در ثبوت و تحقیق رسیده که نواصب هم انکار آن نتوانند کرد گو آنرا

ص:917

مقصور بر اهل و عیال سازند با استخلاف أبی بکر که سنّیه باثبات آن متفرداند معارض گرداند و این بدان می ماند که یهود و نصاری بشارات نبوت جناب خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله اجمعین را که اهل اسلام و ایشان متفق بر اثبات آنند بتحریفات خود در باب تثلیث و مثل آن که متفرد بآن هستند معارض سازند یا اتباع مسیلمه کذاب و دیگر ملحدین اقشاب امور مجمع علیها را که سائر امم بر آن اجماع دارند بمتفردات خود معارض نمایند و گویند که ثبوت نبوت انبیاء سابقین مثلا معارض ست بنوبت مسیلمه معاذ اللّه من ذلک و از همه شگرف تر آنکه فخر رازی جسارت و تهور خود را بمثابۀ رسانیده که بانکار استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر تقدیر انکار اهل حقّ استخلاف أبی بکر آغاز نهاده و او مسابقت در کمال تعصّب و عناد و مکابره و لداد داده نواصب و خوارج را هم خجل و شرمسار ساخته چه انکار اهل حقّ استخلاف أبی بکر را ظاهرست و لا کظهور الشمس حال آنکه نواصب با وصف این انکار استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را انکار نکرده اند گو مقصور بر اهل و عیال ساخته چنانچه از نقل شاهصاحب واضح می گردد و فخر رازی استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بر تقدیر انکار اهل حقّ استخلاف أبی بکر را انکار می کند و محتجب نماند که فاضل نظام الدین نیسابوری بسبب مزید انهماک در حب أبی بکر اثبات وصایت و خلافت او بسبب صحبت او با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در سفر بتقریر تقدیر وفات حضرت بشیر و نذیر خواسته چنانچه در تفسیر غرائب القرآن بتفسیر آیه إِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ گفته استدلال اهل السنّة بالآیة علی افضلیة أبی بکر و غایة اتحاده و نهایة صحبته و موافقة باطنه و ظاهره و الا لم یعتمد علیه الرسول صلّی اللّه علیه و سلّم فی مثل تلک الحالة و انه کان ثانی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی الغار و فی العلم

لقوله صلّی اللّه علیه و سلّم ما صبّ فی صدری شیء الا و صببته فی صدر أبی بکر و فی الدعوة الی اللّه لأنّه صلّی اللّه علیه و سلّم عرض الایمان اوّلا علی أبی بکر فآمن ثم عرض ابو بکر الایمان علی طلحة و الزبیر و عثمان بن عفان و جماعة اخری من اجلّة الصّحابة و کان لا یفارق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی الغزوات و فی اداء الجماعات

ص:918

و فی المجالس و المحافل و قد اقامه فی مرضه مقامه فی الامامة و لمّا توفّی دفن بجنب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و کان ثانی اثنین من اوّل امره الی آخره و لو قدرنا انّه توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی ذلک السفر لزم ان لا یقوم بامره و لا یکون وصیّه الاّ ابو بکر و ان لا یبلغ ما حدث فی ذلک الطریق من الوحی و التنزیل الاّ ابو بکر ازین عبارت واضحست که نظام درین کلام فاسد النظام اثبات خلافت أبی بکر و وصایت او بر تقدیر وفات جناب سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین سفر خواسته و گفته آنچه حاصلش این ست اگر مقدر کنیم که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وفات می یافت درین سفر لازم می آید که قیام بامر آن حضرت نکند و وصی آن جناب نباشد مگر ابو بکر انتهی و ظاهرست که همین تقریر تقدیر در استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم جاریست حرفا بحرف چه اگر تقدیر نیسابوری در غزوه تبوک واقع می شد ظاهرست که خلیفه بر مدینه جز جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کسی دیگر نمی بود با آنکه در تقدیر نیسابوری و تقدیر این مقام فرق واضحست زیرا که بر انحصار قیام مقام سرور انام و وصایت آن حضرت در أبی بکر دلیلی ندارند چه مجرد استصحاب کسی مستلزم این معنی نیست که هر گاه وفات مستصحب واقع شود مستصحب قائم مقام و وصی مستصحب باشد خصوصا هر گاه در سفر مستصحب مصاحبین دیگر هم باشند و پر ظاهرست که درین سفر با جناب رسالت مآب عامر بن فهر و عبد اللّه بن الاریقط هم مصاحب آن حضرت بودند پس این صحبت سفری را با استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که در ان نصّ بر خلافت آن حضرت واقع شده و ایجاب اطاعت آن جناب بر ازواج فرموده مناسبتی نیست پس در این جا اگر تقدیر نیسابوری واقع می شد بالجزم و الحتم خلافت بکسی دیگر نمی رسید و هذا بیّن لا سترة فیه و للّه الحمد علی ذلک

دلیل بیست و نهم اثبات داود انطاکی خلافت جناب امیر به حدیث منزلت در تفسیر بودن آن حضرت رابع الخلفاء

دلیل بست و نهم آنکه حکیم داود بن عمر الانطاکی در شرح منظومه ابن سینا که اولش این است هبطت إلیک من المحل الارفع و رقاء ذات تعزز و تمنع علی ما نقل عنه گفته

لا سیف الاّ ذو الفقار و لا قام الحصر دلیلا علی القصر کان قصر قلب فصار کشف کرب

الاّ انّه لا نبیّ بعدی الا علی فلا خلاف فی الخلافة اثباتا و النبوة محوا و

قال لعمار الی کم تاکل الخبر و تشرب الماء فقال أ هو الیوم فقال و الذی نفس علی بیده فبرز فکان ما کان و کذلک

ص:919

خرج لیلة ابن ملجم فی السحر ینظر الی السماء تلذّذا بما خصّص به و طاعة و اجابة فاکثر من ذلک ثم نهی عن ردع الاوزّ و قال هی صوائح یتلوهن النوائح کیف یزداد یقینا من جمع للمسألة و الجواب و احاط بکل شیء علما فهو و اللّه الکتاب و تعیها اذن مواعیة فآمن معه و صلّی لا ثالث لهما فجاءت الخلافة عن ثلث فکان هو الرابع اخرج الخطیب بن عبد بن حمید فی التوریات یا علیّ من لم یقل انّک رابع الخلفاء فعلیه لعنة اللّه فانّ اللّه قال لآدم إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً و قال یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی ثم

قال له یوم تبوک کن علی ما انا علیه حتی یرجع فقال اعلی الصبیان و النساء فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الحدیث ازین عبارت بکمال صراحت ظاهرست که حدیث منزلت دلالت قطعیه بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دارد که بسبب دلالت آن بر خلافت آن حضرت رابع الخلفاست و مراد از بودن آن حضرت رابع الخلفاء آنست که خلافت در قرآن مجید برای حضرت آدم و حضرت داود و حضرت هارون علیهم السّلام ثابت شده و چون در حدیث منزلت حضرت هارون علیه السّلام برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت شد آن حضرت رابع الخلفاء باشد و نیز از قول حکیم داود فلا خلاف فی الخلافة اثباتا و النبوة محوا واضحست که حدیث منزلت بلا خلاف دلالت بر خلافت دارد و للّه الحمد علی ذلک و نیز از قول داود و احاط بکل شیء علما فهو و اللّه الکتاب واضحست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام محیط جمیع علوم بود و این معنی هم برای اثبات افضلیت آن حضرت و عدم جواز تقدم اغیار بر آن حضرت کافی و وافی ست و نیز حکیم داود درین شرح بعد ذکر قول حضرت موسی برای حضرت هارون اعنی اخلفنی فی قومی و اصلح گفته و لهذا

قال یعنی النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لسیّدنا علی أ ما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی فالمشاورة المشرقة للتخییر علی مقامات النبوة خلیّة عن الوحی الملکی لا للتخییر فنبیّ آمن من الخطاء یحرّض علی الاصلاح و وصی لم یر عصمته الاّ الخواصّ یشاور علی الرضیّ باعمال الانبیاء هل هذا الامر

ص:920

؟؟؟هم دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام واضحست و نیز از آن ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وصی معصوم بود و محتجب نماند که حکیم داود از اکابر مشاهیر و اجلّه نحاریرست علاّمه یوسف البدیعی که محمد بن فضل اللّه المحبّی در مدح و ستایش او گفته یوسف المعروف بالبدیعی الدمشقی الادیب الّذی زیّن الطروس برشحات أقلامه فلو ادرکه البدیع لاعتزل صنعة الانشاء و القریض عند استماع نثره و نظامه خرج من دمشق فی صباه فحلّ فی حلب فلم یزل حتّی بلغ الشهرة الطنانة فی الفضل و الادب و الّف المولّفات الفائقة منها کتابه الصّبح المنبی فی حیثیة المتنبی و کتاب الحدائق فی الادب و لما رای کتاب الخفاجی الرّیحانة عمل کتاب ذکری حبیب فاحسن و ابدع و اطال و اطنب و اغرب عن لطافة تعبیره و حلاوة ترصیعه الاّ انّه لم یساعده الحظ فی شهرته فلا اعلم له نسخة الا فی الرّوم عند استاذی الشیخ محمّد عزتی و نسخة عندی الی ان قال بعد ذکر بعض اشعاره و شعره کثیر اوردت منه فی کتابی النفحة ما فیه مقنع ثم ولی قضاء الموصل ثم توفّی بالرّوم سنة ثلث و سبعین و الف در کتاب ذکری حبیب در وصف و اطرای حکیم داود علی ما نقل عنه گفته ضریر ماله فی العلوم الحکمیّة نظیر و طبیب ما له فی الازمنة الغابرة ضریب حکیم صفت من قذی الخطاء موارد انظاره و صحت عن غمام الاوهام آفاق افکاره حلّ عقد المشکلات بما قیّده و بیّض وجه العلوم الرّیاضیة بما سوّده بآثار؟؟؟ تقتضی اثبات محاسنه بالتّخلید و تقیید مآثره للتابید و کان ملازما لکتاب اخوان الصّفا و خلاّن الوفا للجریطی و لکتابیه رتبة الحکیم و غایة الحلیم و من کتب الشیخ القانون و الشفاء و النجاة و الحکمة الشّرقیّة و التعلیقات و رسالة الاجرام السّماویة و الاشارات مع شرحه لنصیر الدّین الطوسی و للامام فخر الدّین الرازی و المحاکمات نبینهما لقطب الدّین الرازی و حواشیه للسّیّد و من کتب السهروردی المشارق و المطارحات و کتاب التلویحات و شرحه لهبة اللّه البغدادی و کان شریف مکة یلهج بتذکاره و یستهدی من الحجّاج تفاریق اخباره و هزّه الشوق علی ان استقدمه علیه و استحضره إلیه لیجعل السّماع عیانا و الخبر برهانا فلمّا مثل بساحته طامعا فی تقبیل راحته امر ان یعرض علیه احد حاضری مجلس

ص:921

انسه لیختبر بذلک قوة حدسه فمذ صافحت ید ذلک الجلیس قال هذه؟؟؟یدی علی خسیس لا یضوع منها ارج النبوّة و لا یستنشق عرف الفتوّة ثم امر بعرضه علی القوم واحد بعد واحد حتّی وصل الی الشریف فقبّل یده تقبیل المحبّ الوجد و اعجب من ذلک ما اخبرنی به من اثق به بالقاهرة المعزیة قال کان له حجرة بالمدرسة الظاهریة اتخذها لاجتماعه بالنّاس و مداواة اصحاب الباس فورد علیه فی بعض الایّام رجل من الاجناد مجهرا بالسلام فمذ سمع سلامه عرف مرامه و قال اذهب فلا شفی اللّه لک علّة و لا برّد لک غلّة تشرب الخمر و تفعل ذلک الامر حتّی احدثا لک هذا الداء و تأتی الضریر تروم منه الدواء ثم استتابه و شفاه من دائه بعد ما اشفاه و ما فهم کنه علّته الاّ من تحرّک شفته و عجائبه فی هذا الباب لا تحصی و غرائبه لا تستقصی و علاّمه درویش محمد بن احمد طالوی که شهاب الدین خفاجی بمدح و ثنای او در ریحانة الألباء گفته ابو المعالی درویش بن محمد الطالوی وحید له الحزم ترب و اللطف قرین و ماجد ماله فی قصب السبق رهین و ریق قضب المروة فاتح حصون الملمات عنوه سلیل المعالی و الکرم رقیق حواشی الطباع و الشیم فکم فی علاه مسرح للمقال و مجال لمضمرات الامانی و الآمال إذا عجبتک خصال امرء فکنه تکن مثل ما یعجبک فلیس علی المجد من حاجب إذا جئته زائرا له یحجبک حسان عصره و ابو عبادة دهره له فی المجد زند و ریّ و للاسماع من مورده العذب شرب و ریّ نور محیّاه فی ظلمة الخطوب هادی وصیت کرمه لو کائب الآمال حادی و بحر فکره المدید سریع و نسج طبعه ابهی و ابهج من وشی الربیع إذا حلّی اجیاد الغصون بعقود درّ الغمائم و البس هامات الربی من النبت مخضر العمائم فکانه بسحر البیان اعدّ عیون الغید الحسان نجیم تجلی علیه المعانی صورة قصوره و تتلی علیه آیات الفضل سورة بعد سورة و إذا کاتب بالفاظه الرقیقة ودّ السحر لو کان قنّه و رقیقه فکم سرح طرف طرفه فی ریاض المنثور فجنی من حدائقه بید الفکر غضّ الزهور ففاح نشر بلاغته فی لیل حبره و لا بدع للمنثور

ص:922

إذا عبق فی عنبر الظلماء عبیر نشره فحلیت لسانی بعقود انشائه الدریّة و اشرق علیّ من فلک المسامرة کواکبها الدریة و رأیت سبح سطورها فی ید المجد و خیلان نقطها تزیّن من وجه الطرس صفحة الخد فسبّحت عجبا من درّ لونه السواد و من ریاض کافور تنبت مسک المداد فکان اسطره غصون حدیقة و من القوافی فوقهن حمام و هو فرع من شجرة آل طالو الذین فاقوا فی رتب العلاء و طالوا ان حاربوا ملاء ؟؟؟ مصارعا او سالموا عمروا الدیار مساجدا طلعوا فی ربی الجیاد غصونا مورقة بالسلاح فبسقت فروعها من بیض الصفاح و سمر الرماح صیّروا اکفهم للمکارم معدنا و ابوابهم لوفود السعادة موطنا فکم من باکب عجل استوقفه فوقف و أهدی الیّ من آثاره تحفا بکل طرفة تحف حتی ورد علی بالروم فقرّبه نظری و لم تسمع اذنی باحسن مما قد رأی بصری فطاد غراب البین من وکر العنا و نثرت علی قوادم یمنه نثار الثنا و انا ثمة غریب الوجه و الید و اللسان و لیست الفرقة فقد الاهل بل فقد الاحبه و الخلان فدار بینی و بینه کؤوس محاورات تسکر الاذهان و یحتسی حمیّاها فکر کل لبیب بافواه الآذان و یوسم بها عقل الدهر و تغضی حیاء منها عیون الزهر الخ و محمد بن فضل اللّه المحبی در خلاصة الاثر پاره از فضائل جلیله و مناقب جمیله او یاد کرده حیث قال درویش محمد بن احمد و قیل محمد ابو المعالی الطالوی الارتقی الدمشقی الحنفی احد افراد الدهر و محاسن العصر و کان ماهرا فی کل فنّ من الفنون مفرط الذّکاء فصیح العبارة منشئا بلیغا حسن التّصرّف فی النظم و النثر و له کتاب سانحات دمی القصر جمع فیها اشعاره و ترسلاته و هو کتاب حسن الوضع متداول فی ایدی الناس و والده روی المحتد قدم الی دمشق فی صحبة السلطان سلیم و کان خادما لبعض اتباعه فتزوّج أمّ درویش محمّد و هی عنقا بنت الامیر علی بن طالو و قطن معها بمحلّة التعدیل من دمشق ثم انّه انکسر علیه بعض مال من ضمان امانة اقطاع کانت علیه فساد عن دمشق فنشأ ولده درویش محمّد فریدا و اعطی من اقطاع والده حصّة یسیرة و فرغ عنها لآخر و لزم صنعة

ص:923

السّروج و لم یطل مکثه بها حتی جذبه التهاب احمد بن البدر الغزی إلیه و کان توسّم فیه قابلیة العلم و حبّب إلیه الطّلب و لما ذاق حلاوة العلم اشار إلیه بترک زی الجند و لبس زیّ العلماء ثم صحب العلامة ابا الفتح محمّد المالکی فقرأ علیه الادب و الرّیاضی و المنطق و الحکمة و التصوف و غیرها و لزمه مدة مدیدة و اخذ عن جماعة من فضلاء العجم الواردین الی دمشق منهم المولی محمد بن حسن المغانی لما انزله فی مدرسة جدّه لامّه الامیر علی المذکور و قرأ علیه حاشیة المطالع و ملا زاده فی الحکمة و غیر ذلک و اخذ التصوف عن ملا غیاث الدین الشهیر غیر مخدوم اللالائی التبریزی قرأ علیه بدمشق مقدّمات الفصوص للشیخ داود القیصری و شرح الرّباعیات للمولی عبد الرحمن الجامی و اخذ عن الشیخ سراج الدّین التبریزی نزیل مکة المشرفة و صحبه برهة لما قدم من مکة الی دمشق فی سنة اثنتین و سبعین و تسعمائة و اخذ خرقة التصوّف عن الشیخ محمد الناشری نزیل المدینة المنورة و امام مسجد قبا ثم قرأ الفقه بعد وفاة شیخه أبی الفتح علی مذهب الامام أبی حنیفة رضی اللّه تعالی عنه علی الشیخ نجم الدین محمد البهنسی خطیب دمشق و مفتیها و المعانی و البیان علی العماد الحنفی و حضر مجالس التفسیر علی البدر الغربی فی تفسیره بالتقویة و الجامع الاموی مع ملازمة ولده الشهاب ثم ولّی تدریس المدرسة الخاتونیة داخل دمشق ثم اتّصل بخدمة قاضی القضاة المولی محمّد بن بستان حین کان قاضیا بدمشق فلازم خدمته و ناب عنه و له فیه مدائح کثیرة ثم ارتحل معه الی الروم و ناب عنه بها حین ولی قضاءها و لما ولی قضاء العسکر بانا طولی بعثه الی الشام قسّاما ثم رجع الی الرّوم ولی بها عدّة مدارس ثم عاد الی دمشق فی سنة سبع و تسعین و تسعمائة و صحب بها جماعة من اصحابه القدماء و کان یجری بینه و بینهم مطارحات و ترسّلات الخ در کتاب سانحات دمی القصر علی ما نقل عنه بعد اطاله در وصف حکیم داود گفته و قد سالته عن مسقط راسه و مشتعل نبراسه فاخبر انّه ولد بانطاکیه بهذا العارض و لم یکن له بعد الولادة بعارض قال ثم انّی بلغت من السّنّ عدد سیّارة النّجوم و انا لا اقدر علی ان انهض و لا اقوم لعارض ربح تحکم

ص:924

فی الاعصاب و منع قوائمی من حرکة الانتصاب و کان والدی رئیس قریة سیّدی حبیب النجار له کرم و خیم و طیب بخار فاتخذ قرب مزار سیدی حبیب رباطا للواردین و بنی فیه حجرات للفقراء و المجاورین و رتّب لها فی کل صباح من الطعام ما یحمله إلیها بعض الخدام و کنت احمل فی کل یوم الی صحن الرّباط فاقیم فیه سحابة یومی و یعاد بی الی منزل والدی عند نوری و کنت إذ ذاک قد حفظت القرآن و لقّنت مقدّمات تثقیف اللسان و انا لا افتر فی تلک الحال عن مناجاة قیم العالم فی سرّی و مبدع الکل فیما إلیه تؤول عاقبة امری فبینا انا کذلک إذا برجل جاء من اقصی المدینة یسعی کانه ینشد ضالّة او اضل المسعی فنزل من الرّباط بساحته و نضی فیه اثواب سیاحته فاذا هو من افاضل العجم ذو قدر منیف یدعی بمحمّد شریف فبعد أن ألقی فیه عصا التسیار و کان لا یألف منزلا کالقمر السّیّار استاذنه بعض المجاورین فی القراءة علیه و ابتدأ فی بعض العلوم الالهیّة فکنت اسابقه إلیه فلمّا رأی ما رأی منّی استخبر ممّن هنالک عنّی فاجبته و لم یک غیر الدّمع سائلا و مجیبا فعند ذلک اصطنع لی دهنا مسدنی به فی حرّ الشمس و لفّنی بلفافة من فرقی الی قدمی حتی کدت افقد الحسّ و تکرّر منه ذلک مرارا من غیر فاصل فمشت الحرارة الغریزیة فیّ کالحمیّا فی المفاصل فبعدها شدّ وثاقی و فصدنی من عضدی و ساقی فقمت بقدرة الواحد الاحد بنفسی لا بمعونة احد و دخلت المنزل علی والدی فلم یتمالک سرورا و انقلب الی اهله فرحا مسرورا فضمّنی الی صدره و سألنی عن حالی فحدّثته بحقیقة ما جری لی فمشی من وقته الی الاستاذ و دخل حجرته و شکر سعیه و اجزل عطیّته فقبل منه شکره و استعفاه برة و قال انما فعلت ذلک لما رأیت فیه من الهیئة الاستعدادیة لقبول ما یلقی إلیه من العلوم الحقیقیّة فابتدات علیه بقراءة المنطق ثم اتبعته بالرّیاضی فلمّا تمّ شرعت فی الطبعی فلمّا اکملته اشرأبّت نفسی لتعلّم اللغة الفارسیّة فقال یا بنیّ انّها سهلة لکل احد و لکنّی افیدک اللّغة الیونانیّة فانّی لا اعلم الان علی وجه الارض من یعرفها احدا غیری فاخذتها عنه و انا بحمد اللّه الان فیها کهو إذ ذاک ثم ما برح

ص:925

ان سار کالبدر یطوی المنازل لدیاره و انقطعت عنی بعد ذلک سیّارة اخباره ثم جرت الاقدار بما جرت و خلت الدّیار من اهلها و اقفرت بتنکّرها علیّ لانتقال والدی و اعتقال ما احرزته من طریفی و تالدی فکان ذلک داعیة المهاجرة لدیار مصر و القاهرة فخرجت عن الوطن فی رفقة کرام نؤمّ بعض المدن من سواحل الشام حتی إذا سرت فی بعض ثغورها المحمیّة دعتنی همّة علیّة او علویّة ان اصعد منه جبل عامله فصعدته منصوبا علی المدح و کنت عامله و اخذت عن مشایخها ما اخذت و بحثت مع فضلائها فیما بحثت ثم ساقتنی العنایة الالهیّة الی انّی دخلت حمی دمشق المحمیة فاجتمعت ببعض علمائها من مشایخ الاسلام کابی الفتح محمد بن محمد بن عبد السلام و کشمس علومها البدر الغزّی العامری ذلک الامام و الشیخ علاء الدّین العمادی الی ان قال و کان فیه دعابة یونس بها جلیسة کیلا یعرف الوحشة انیسه الی حسن سجایا کالریاض بکتها الامطار فضحکت ثغور اقاحها عن باسم الانوار و کرم نجار و طیب خیم تعرف فی وجهه نضرة النعیم و اما فرقه من المعاد و خشیته من ربّ العباد فلم یر لغیره من اهل هذا الطریق و اصحاب اولئک الفریق و کثیرا ما یتمثّل بهذین البیتین و هما لعبد اللّه بن طاهر بن الحسین الامام تطیلی العتب فی کل ساعة فلم لا تملّین القطیعة و الهجرا رویدک ان الدهر فیه کفایة لتفریق ذات البین فانتظری الدّهر و کان إذا سئل عن شیء من الفنون الحکمیّة و الطبعیة و الرّیاضیة املی علی السائل فی ذلک ما یبلغ الکراسة و الکراستین کما هو مشهور مثل ذلک عن الشیخ الرئیس أبی علی بن الحسین فمن ذلک ما شاهدته و هو بحجرته الظاهریّة و قد ساله رجل عن حقیقة النفس الانسانیّة فأملی علی السائل رسالة عظیمة فی ذلک و عرضها علیه و له من التالیف و الرسائل و الاشعار المزریة بروض الخمائل ما هو بایدی النّاس صالوف و عند اربابه من الفضلاء معروف فمن ذلک الکتاب الذی صنّفه و سماه بتذکرة اولی الالباب و الجامع للعجب العجاب جمع فیه الطبّ و الحکمة و هی بایدی الناس شهیرة ثم اختصرها لقصور الهمم فی مجلّد و له

ص:926

کتاب البهجة فی جلد و الدّرّة المنتخبة فیما صح من الادویة المجرّبة و له رسالة فی الحمام الفها باسم الاستاذ الکبری و شرح قصیدة النفس المشهورة للشیخ الرئیس ابن سینا و هو شرح فصل فیه حقیقة النفس و جوهرها النفیس یرضی السائل و ان کان هو الشیخ الرئیس

دلیل سی ام ارشاد نمودن جناب رسالتمأب حدیث منزلت را بعد از مخاطب قرار دادن جناب امیر را به سید مسلمین و خیر وصیین و اولی الناس باجمعین

دلیل سی أم آنکه چنانچه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نص بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام همراه حدیث منزلت در غزوه تبوک فرموده همچنین در مقام دیگر اولا بمخاطبه اش در غیبت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بودن چنانچه حافظ جلیل و محدث نبیل ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه که از اکابر و اعاظم محدثین سنیه است در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام علی ما فی کتاب الیقین گفته

حدّثنا عبد اللّه بن محمد بن جعفر قال حدّثنا جعفر بن محمد العلوی قال حدثنا محمد بن الحسین العلکی قال حدثنا احمد بن موسی الخزاز الدورقی قال حدّثنا تلید بن سلیمان عن جابر الجعفی عن محمد بن علی عن انس بن مالک قال بینما انا عند النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم إذ قال یطلع الان قلت فداک أبی و امی من ذا قال سیّد المسلمین و امیر المؤمنین و خیر الوصیّین و اولی النّاس بالنبیین قال فطلع علی ثم قال لعلی أ ما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی و علی بن عیسی الاربلیّ رحمه اللّه در کتاب کشف الغمه از مناقب احمد بن مردویه نقل کرده

عن انس بن مالک قال بینما انا عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الآن یدخل سیّد المسلمین و امیر المؤمنین و خیر الوصیین و اولی النّاس بالنبیین إذ طلع علی بن أبی طالب فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و فالیّ و الیّ قال فجلس بین یدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فاخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمسح العرق من جبهته و وجهه و یمسح به وجه علی بن أبی طالب و یمسح العرق من وجه علی بن أبی طالب و یمسح به وجهه فقال له علیّ یا رسول اللّه نزل فی شیء قال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبیّ بعدی انت اخی و وزیری و خیر من اخلّف بعدی تقضی دینی و تنجز موعدی و تبیّن لهم ما اختلفوا فیه من بعدی و تعلّمهم من تاویل القرآن ما لم یعلموا او تجاهدهم علی التاویل کما جاهدتهم علی التنزیل

ص:927

ازین حدیث ظاهر که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اولا در غیبت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بمخاطبه انس بن مالک بیان فرمود که آن حضرت سیّد المسلمین و امیر المؤمنین و خیر وصیین و اولی النّاس بالنبیین ست و بعد از ان بمخاطبه خود حضرت امیر المؤمنین علیه السلام هر گاه بحضور خدمت نبوی مشرف شد حدیث منزلت ارشاد کرد پس معلوم شد که حدیث منزلت هم مماثل و مقارب این فضائل عدیده و مناقب جلیله عظیمه است که هر یک برای اثبات خلافت و امامت و افضلیت و ارجحیت انحضرت کافی ست چه اگر حدیث منزلت را بر معنای که مفید افضلیت و امامت و افضلیت و ارجحیت آن حضرت کافی است چه اگر حدیث منزلت را بر معنایی که مفید افضلیت و امامت آن حضرت نباشد حمل کنند بعد بیان این همه فضائل عالیه و مناقب سامیه بیان حدیث منزلت بخطاب آن حضرت لا سیّما بعد تصدیر بکلمه أ ما ترضی که دلالت بر غایت جلالت ما بعد آن دارد موجب انحراف تمام از مقتضای مقام که مستهجن و مستقبح نزدیک ذوی الافهام ست خواهد بود و بدان می ماند که بادشاه جلیل در حق وزیر کبیر خود در غیبت او بیان کند که آن وزیر سردار جمیع رعایا و امیر جمیع خواص من ست بلکه بهتر از همه خلفا و اوصیای سلاطین سابقین و اولای ناس بسائر بادشاهان سابقین ست و هر گاه آن وزیر حاضر شود بخطاب او کلامی بگوید که مدلول آن ثبوت منزلتی باشد که دون منزلت خلفا و اوصیای سلاطین سابقین ست بلکه آحاد رعایای این سلطان در ان شریک بلکه آحاد ایشان را بهتر و اشرف از ان حاصل شده و ظاهرست که صدور چنین کلام بعد آن همه فضائل و مناقب سامیه احدی از عقلا تجویز نخواهد کرد و نیز چنانچه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اوصاف عظیمه جناب امیر المؤمنین علیه السلام که مثبت افضلیت و خلافت آن حضرت ست قبل حدیث منزلت بیان فرمود همچنان اوصاف عدیده که مثبت افضلیت آن حضرت ست بعد حدیث منزلت بیان فرموده یعنی ارشاد فرموده که تو برادر من و وزیر منی و بهترین کسی که می گذارم بعد خود قضا می کنی دین مرا و وفا می کنی وعده مرا و بیان می کنی برای ایشان آنچه اختلاف کرده اند در ان بعد من و تعلیم می کنی ایشان را از تاویل قرآن آنچه ندانسته اند و مجاهده می کنی ایشان را بر تاویل چنانچه محامده کرده ام ایشان را بر تنزیل پس با این همه اوصاف عظیمه سابقه و محامد فخیمه لاحقه حمل حدیث منزلت بر معنای که مثبت خلافت و افضلیت آن حضرت نباشد وجهی از جواز ندارد

دلیل سی و یکم فرمودن جناب رسالتمأب بعد حدیث منزلت امارت جناب امیر و سیادت مسلمین و دیگر فضائل مثبته آن حضرت

دلیل سی و یکم آنکه چنانچه جناب رسالت مآب

ص:928

صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث منزلت را بمخاطبه جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد بیان سیادت مسلمین و امارت مؤمنین و خیریت از وصیین و اولویت آن حضرت به نبیین فرموده همچنان در مقام دیگر بعد ارشاد حدیث منزلت امارت آن حضرت برای مؤمنین و سیادت مسلمین و دیگر فضائل مثبته افضلیت آن حضرت بیان کرده چنانچه علاّمه ابو نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی که محامد جمیله و مناقب جلیله او محتاج بیان نیست و نبذی از ان در مجلد حدیث طیر ان شاء اللّه تعالی بگوشت می خورد و قد سمعت سابقا بعضها علی ما نقل عنه در کتاب ذکر منقبة المطهّرین اهلبیت محمّد سیّد الاوّلین و الآخرین گفته

حدّثنا ابو الفرج احمد بن جعفر النّسائی قال حدّثنا محمد بن جریر قال حدّثنا عبد اللّه بن زاهر الرازی قال حدثنی أبی زاهر بن یحیی الاحمری المقری قال حدّثنا الاعمش عن عبایة عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هذا علی بن أبی طالب لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و قال یا أم سلمة اشهدی و اسمعی هذا علیّ امیر المؤمنین و سیّد المسلمین و عیبة علمی و بابی الّذی اوتی سنه و الوصیّ علی الاموات من أهل بیتی اخی فی الدنیا و خدنی فی الآخرة و معی فی السنام الاعلی و علاّمه موفق بن احمد المکی المعروف باخطب خوارزم که محامد و مناقب فاخره و مدائح و محاسن باهره او از افادات ابن النجار و عماد الدین کاتب و ابو المؤید خوارزمی و علاّمه ذهبی و عبد القادر حنفی و تقی الدین فاسی و سیّد شهاب الدین احمد و جلال الدین سیوطی و محمود بن سلیمان کفوی و غیر ایشان در ما بعد خواهی شنید و خواهی دریافت که او از اکابر افاضل و اماثل اکارم و اعاظم فقها و فضلا و اجلّه علما و نبهاست که معرفت تامّه بفقه و ادب دارد و بعلاّمه و صدر الأئمّة و اخطب خطبای شرق و غرب ملقّب می شود و امام همام و عالم قمقام و خبر فاضل زکی و حافظ خطیب و ناقد نجیب ست در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته

انبانی ابو العلاء هذا اخبرنا الحسن بن احمد المقرسی حدثنا احمد بن عبد اللّه الحافظ حدّثنا ابو الفرج احمد بن جعفر النّسائی حدّثنا محمد بن جریر حدّثنا عبد اللّه بن زاهر بن یحیی الرازی حدّثنا أبی زاهر بن یحیی المقری حدّثنا الاعمش عن عبایة عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم هذا علی بن أبی طالب لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی و قال یا أمّ سلمة اشهدی و اسمعی هذا علی امیر المؤمنین

ص:929

و سیّد المسلمین و عیبة علمی و بابی الّذی اوتی منه اخی فی الدنیا و خدنی فی الآخرة و معی فی السنام الاعلی و صدر الدین ابراهیم بن محمد حموی نیز این حدیث شریف را روایت کرده چنانچه در کتاب فرائد السمطین باسناد خود علی ما نقل می آرد

عن سعید بن جبیر عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لام سلمة هذا علی بن أبی طالب لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی یا أمّ سلمة هذا علیّ امیر المؤمنین و سیّد المسلمین و وصیّی و عیبة علمی و بابی الّذی اوتی منه اخی فی الدنیا و الآخرة و معی فی السنام الاعلی یقتل القاسطین و المارقین و الناکثین و سید شهاب الدین احمد در کتاب توضیح الدلائل گفته

عن ابن عباس رضی اللّه عنهما عن النبی صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم انّه قال و هو فی بیت أم سلمة رضی اللّه تعالی عنهما هذا علی ابن أبی طالب لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منی بمنزلة هارون من موسی غیر انی لا نبی من بعدی ثم قال صلّی اللّه علیه و سلّم یا أم سلمة اشهدی و اسمعی هذا علیّ امیر المؤمنین و سیّد المسلمین و عیبة علمی و بابی الذی اوتی منه اخی فی الدنیا و خدنی فی الآخرة و معی فی السّنام الاعلی و کتاب توضیح الدلائل حسب افاده مصنّفش در اول آن خالی از موضوعات و متحلّی تبحّری صدق و توخّی حق و تنحّی مطبوعات یعنی مختلقات است و تخریج نموده در ان از کتب سنت که مصونست از هرج دواوین آن احادیثی که تحدیث آن اهل صدق در اخبار کرده اند و مسانیدی که بغیر حق در اخبار وضع حدیث آن حدیث نشده و محمد بن اسماعیل الامیر در روضه ندبه گفته ذکر الفقیه العلامة حمید رحمه اللّه فی شرحه بعضا من الروایات فی الخوارج و لم یستوف کما سقناه الا انّه ذکر ما لم نذکره فیما مضی و

ذکر بسنده الی ابن عبّاس قال کان ابن عبّاس جالسا بمکّة یحدد النّاس علی شفیر زمزم فلما انقضی حدیثه نهض إلیه رجل من القوم فقال یا بن عبّاس انی رجل من اهل الشام قال اعوان کل ظالم الا من عصم اللّه منکم سل عما بدا لک قال یا بن عبّاس انی جئت اسألک عن علی بن أبی طالب و قتله اهل لا اله الاّ اللّه لم یکفروا بقیلة و لا حج و لا صیام رمضان فقال له ثکلتک أمّک سل عمّا یعنیک قال یا عبد اللّه ما جئتک اضرب من حمص لحج و لا عمرة

ص:930

و لکن اتیتک لتخرج لی امر علی و فعاله فقال ویحک ان علم العالم صعب لا یحتمل و لا تقربه القلوب الی ان نقل عن ابن عبّاس انه قال فی خطاب الشامی فاجلس حتی اخبرک الذی سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و عاینته ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم تزوّج زینب بنت جحش فاولم و کانت ولیمته الجیش و کان یدعو عشرة عشرة من المؤمنین فکانوا إذا اصابوا من طعام نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلم استانسوا الی حدیثه و اشتهوا النظر فی وجهه و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یشتهی ان یخفّفوا عنه و یخلوا له المنزل لأنّه کان قریب عهد بعرس زینب بنت جحش و کان یکره اذی المؤمنین فانزل اللّه سبحانه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلی طَعامٍ غَیْرَ ناظِرِینَ إِناهُ وَ لکِنْ إِذا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ إِنَّ ذلِکُمْ کانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنْکُمْ وَ اللّهُ لا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ فلمّا نزلت هذه الآیة کان النّاس إذا اصابوا من طعام نبیهم لم یلبثوا ان یخرجوا فمکث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم سبعة ایّام و لیالیها ثم تحوّل الی بیت أم سلمة بنت أمیّة و کانت لیلتها و ضحیها و یومها من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلما تعالی النهار و انتهی علی الی الباب فدقّه دقّا خفیفا فعرف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم دقّه و انکرته أم سلمة فقال أم سلمة قومی و افتحی الباب قالت یا رسول اللّه من هذا الذی بلغ من خطره ان ینظر الی محاسنی فقال لها نبی اللّه کهیئة المغضب من یطع الرّسول فقد اطاع اللّه قومی و افتحی الباب فان بالباب رجلا لیس بالخرق و لا بالنزق و لا بالعجل یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله یا أم سلمة انه اخذ بعضادتی الباب فلیس بفاتح الباب و لا داخل الدار حتّی یغیب عنه الوطء فقامت أمّ سلمة و هی لا تدری من بالباب غیر انها قد حفظت النعت و المدح فمشت نحو الباب و هی تقول بخ بخ لرجل یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله ففتحت و امسک علیّ بعضادتی الباب فلم یزل قائما حتی خفی علیه الوطء فدخلت أم سلمة خدرها و فتح علیّ الباب فدخل فسلّم علی النّبی صلعم فقال النّبی صلعم لامّ سلمة هل تعرفینه قالت نعم و هنیئا له هذا علی

ص:931

قال صدقت یا أم سلمة هذا علی بن أبی طالب لحمه لحمی و دمه دمی و هذا منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی یا أم سلمة اسمعی و افهمی هذا علی امیر المؤمنین و سید المسلمین و عیبة علمی و بابی الذی اوتی منه و الوصیّ علی الاموات من اهل بیتی و الخلیفة علی الاحیاء من امتی اخی فی الدنیا و قرینی فی الآخرة و معی فی السّنام الاعلی فاشهدی یا أمّ سلمة انّه یقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین فقال الشامی فرجت عنی یا بن عبّاس اشهد ان علیّا مولای و مولی کل مسلم انتهی کلامه ازین حدیث ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله سلّم بعد ارشاد حدیث منزلت در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمخاطبه أم سلمه فرموده که أی أم سلمه گواه باش و بشنو که این علی امیر المؤمنین و سیّد مسلمین و عیبۀ علم من و باب من است که آمده می شوم از ان و نیز فرموده که علی علیه السلام با آن حضرت در سنام اعلی ست و ظاهرست که هر گاه جناب علی بن أبی طالب امیر المؤمنین به نصّ جناب خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله اجمعین باشد امام بلا فصل و خلیفه مطلق خواهد بود و همچنین وصف سیّد مسلمین دلیل قاطع بر سیادت و امامت و افضلیت آن حضرت از جمیع مسلمین ست و نیز بودن آن حضرت عیبۀ علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و باب آن حضرت دلیل اعلمیت و افضلیت است قطعا و حتما و بودن آن حضرت با جناب رسالت مآب در سنام اعلی نیز دلیل قاطع بر افضلیت و اکثریت ثواب ست و حسب روایت فقیه حمید خلافت آن حضرت بر احیا امامت خود نیز بیان فرموده پس با وصف این همه تصریحات در دلالت حدیث منزلت بر خلافت و امامت و امارت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مسلمی ریب نخواهد کرد و نیز حدیث أم سلمه را حسن بن بدر و شیرازی باختصار نقل کرده اند ابراهیم بن عبد اللّه یمنی در کتاب الاکتفاء گفته و عنه أی

عن ابن عباس قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لام سلمة ان علیا لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منّی بمنزلة هارون من موسی و کذب من زعم انّه یحبّنی و یبغضه اخرجه الحسن بن بدر فیما رواه الخلفاء و الشیرازی فی الالقاب ازین عبارت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله سلّم حدیث منزلت را بخطاب أم سلمه بعد ارشاد

ان علیّا لحمه من لحمی و دمه من دمی فرموده و ظاهرست که این ارشاد باسداد و قالع اساس عناد و لداد دلالت بر نهایت اقربیت و از محبّت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام دارد فکذا یدلّ علیه حدیث المنزلة

ص:932

و ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی در زین الفتی فی تفسیر سورة هل اتی حدیث طویل باین اسناد در علامات اقتراب ساعت روایت کرده حدثنی الحسین بن علی المدنی عن یونس بن بکیر عن جعفر بن محمد عن ابیه عن جده علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب رضوان اللّه علیهم و در آن مذکورست

ثم قال یا سلمان أ تدری من الداخل علینا قال نعم یا رسول اللّه و لکن زدنی علما انی علمی قال یا سلمان هذا علی اخی لحمه من لحمی و دمه من دمی منزلة منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی یا سلمان هذا وصیّی و وارثی و الذی بعثنی بالنبوة لآخذنّ یوم القیمة بحجزة جبرئیل و علی آخذ بحجزتی و فاطمة آخذة بحجزته و الحسن آخذ بحجزة فاطمة و الحسین اخذ بحجزة الحسن و شیعتهم آخذة بحجزتهم فاین تری اللّه ذاهبا برسول اللّه و این تری رسول اللّه ذاهبا باخیه و این تری اخا رسول اللّه ذاهبا بزوجته و این تری فاطمة ذاهبة بولدها و این تری ولدی رسول اللّه ذاهبین شیعتهم الی الجنة و ربّ الکعبة یا سلمان الی الجنة و رب الکعبة یا سلمان الی الجنة و رب الکعبة یا سلمان الی الجنة یا سلمان عهد عهد به جبرئیل من عند ربّ العالمین این روایت هم مثل روایت أم سلمة دلالت صریحه دارد بر آنکه حدیث منزلت از جمله فضائل عظیمه است که اثبات افضلیت آن حضرت می کند و همراه آن وصایت آن حضرت مبین شده

دلیل سی و دوم ارشاد پیامبر حدیث منزلت را وقت مؤاخات خود با جناب امیر ع

دلیل سی و دوم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث منزلت را وقت مواخات بخطاب حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد کرده چنانچه روایت کرده اند آن را احمد بن محمد بن حنبل و عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل و ابو محمد عبد اللّه بن عبد اللّه بن جعفر بن حیان الاصبهانی المعروف بابی الشیخ و احمد بن علی الخطیب و علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی و موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم و ابو محمد حامد بن محمود بن محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی و محمد بن یوسف الزرندی و نور الدین علی بن محمد بن احمد المعروف بابن الصبّاغ و عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی و عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث و علی بن حسام الدین المتقی و شهاب الدین احمد و محمود بن علی الشیخانی القادری

ص:933

و مولوی محمد مبین اللکهنوی و حسن علی المحدث و غیر ایشان اما روایت احمد بن محمد بن حنبل حدیث منزلت را در مؤلفات پس ملا علی متقی در کنز العمال تبویب جمع الجوامع سیوطی گفته

مسند زید بن أبی اوفی لما اخی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بین اصحابه فقال علیّ لقد ذهب روحی و انقطع ظهری حین رایتک فعلت باصحابک ما فعلت غیری فإن کان هذا من سخط علیّ فلک العتبی و الکرامة فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الّذی بعثنی بالحق ما اخّرتک الا لنفسی و انت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی و انت اخی و وارثی قال و ما أرث منک یا رسول اللّه قال ما ورثت الانبیاء من قبلی قال ما ورثت الانبیاء من قبلک قال کتاب ربهم و سنّة نبیّهم و انت معی فی قصری فی الجنة مع فاطمة ابنتی و انت اخی و رفیقی حم فی کتاب مناقب علیّ اما روایت عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل حدیث منزلت را در مواخات پس در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تصنیف و الدخود علی ما نقل گفته حدّثنا را در مواخات پس در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تصنیف والد خود علی ما نقل گفته

حدّثنا الحسن قال حدّثنا ابو عبد اللّه الحسین بن راشد الطّفاوی و الصّبّاح بن عبد اللّه بن بشر و الخبران متقاربان فی اللّفظ یزید احدهما علی صاحبتا حدّثنا قیس بن الربیع قال حدّثنا سعد الجحاف عن عطیّة عن محدوج بن یزید الهذلی انّ رسول اللّه اخی بین المسلمین ثم قال یا علی انت اخی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی اما علمت یا علی ان اول من یدعی یوم القیامة بی و اقوم عن یمین العرش فاکسی حلة خضراء من حلل الجنة ثم یدعی بالنبیین بعضهم علی اثر بعضهم فیقومون سماطین علی یمین العرش یکسون حللا خضرا من حلل الجنّة الا و انّی اخبرک یا علی ان امتی اوّل الامم یحاسبون یوم القیمة ثم انت اول من یدعی بک لقرابتک و منزلتک عندی و یدفع إلیک لوائی و هو لواء الحمد تسیر به بین السماطین آدم جمیع خلق اللّه یستظلّون بظلّ لوائی و طوله مسیرة الف سنة سنانه یاقوتة حمراء له ثلث ذوائب من نور ذوابة فی المشرق و ذوابة فی المغرب و الثالثة وسط الدنیا مکتوب علیه ثلاثة اسطر الاول بسم الله الرحمن الرحیم الثانی الحمد لله رب العالمین

ص:934

الثالث لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه طول کل سطر الف سنة و عرضه الف سنة و تسیر باللواء و الحسن عن یمینک و الحسین عن یسارک حتی تقف بینی و بین ابراهیم فی ظل العرش ثم تکسی حلّة خضراء من الجنة ثم ینادی مناد من تحت العرش نعم الاب ابوک ابراهیم و نعم الاخ اخوک علی ابشر یا علی انّک تکسی إذا کسیت و تدعی إذا دعیت و تحبی إذا حبیت اما روایت ابو محمد عبد اللّه بن عبد اللّه بن جعفر بن حیان الاصبهانی المعروف بابی الشیخ حدیث منزلت را در مواخات پس از عبارت توضیح الدلائل که در ما بعد مذکور می شود ظاهرست اما روایت سلیمان بن احمد الطبرانی حدیث منزلت را در مواخات پس ملا علی متقی در کنز العمال تبویب جمع الجوامع سیوطی گفته

قم فما صلحت ان تکون ابا تراب اغضبت علیّ حین آخیت بین المهاجرین و الانصار و لم أواخ بینک و بین احد منهم اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبیّ بعدی الا من احبّک حفّ بالامن و الایمان و من ابغضک اماته اللّه میتة الجاهلیّة و حوسب بعمله فی الاسلام طب عن ابن عبّاس اما روایت احمد بن علی الخطیب حدیث منزلت را در مواخات پس در ما بعد از عبارت توضیح الدلائل واضح خواهد شد اما روایت علی بن محمد المعروف بابن المغازلی حدیث منزلت را در مواخات پس ابن المغازلی در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علی ما نقل ابن بطریق طاب ثراه فی العمدة گفته

اخبرنا ابو الحسن احمد بن المظفر العطار قال اخبرنا ابو محمّد ابن السقّاء اخبرنا ابو الحسن علی بن عبد اللّه بن القصاب البیع الواسطی فیما اذن لی فی روایته عنه انّه قال حدّثنی ابو بکر محمد بن الحسن بن محمد البیاسری قال حدثنی ابو الحسن علی بن محمد بن الحسن الجوهری قال حدثنی محمد بن زکریا بن درید العبدی قال حدّثنی حمید الطویل عن انس قال لما کان یوم المباهلة و آخی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بین المهاجرین و علی واقف یراه و یعرف مکانه لم یواخ بینه و بین احد فانصرف علی باکی العین فافتقده النبیّ صلّی اللّه علیه و آله سلّم فقال ما فعل ابو الحسن قالوا انصرف باکی العین یا رسول اللّه قال یا بلال اذهب فاتنی به فمضی بلال الی علی و قد دخل منزله باکی العین و قالت فاطمة أ یبکیک لا ابکی اللّه

ص:935

عینیک قال یا فاطمة آخی النبی بین المهاجرین و الانصار و انا واقف یرانی و یعرف مکانی و لم یواخ بینی و بین احد قالت لا یحزنک اللّه لعلّه انما اخّرک لنفسه فقال بلال یا علی اجب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فاتی علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ما یبکیک یا ابا الحسن قال آخیت بین المهاجرین و الانصار یا رسول اللّه و انا واقف ترانی و تعرف مکانی و لم تواخ بینی و بین احد قال انما اخرتک لنفسی الا یسرّک ان تکون اخا نبیک قال بلی یا رسول اللّه انّی لی بذلک فاخذ بیده و ارقاه المنبر فقال اللّهمّ هذا منّی و انا منه الا انه منّی بمنزلة هارون من موسی الا من کنت مولاه فهذا علی مولاه قال فانصرف علی قریر العین فاتبعه عمر بن الخطاب فقال بخ بخ یا ابا الحسن اصبحت مولای و مولی کلّ مسلّم اما روایت موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم حدیث منزلت را در مواخات پس اخطب در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

انبانی سید القراء ابو العلاء الحسن بن احمد العطار الهمدانی قال اخبرنا الحسن بن احمد المقری قال اخبرنا احمد بن عبد اللّه الحافظ قال حدثنا سلیمان بن احمد الطبرانی قال حدثنا محمود بن محمد المروزی قال حدثنا حامد بن آدم المروزی قال حدثنا جریر عن لیث عن مجاهد عن ابن عبّاس قال لما آخی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بین اصحابه و بین المهاجرین و الانصار و لم یواخ بین علی بن أبی طالب و بین احد منهم خرج علیّ مغضبا حتی اتی جدولا من الارض فتوسّد ذراعه و اتکی و سفت علیه الریح فطلبه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حتی وجده فوکزه برجله و قال له قم فما صلحت ان تکون الا ابا تراب اغضبت علی حین آخیت بین المهاجرین و الانصار و لم أواخ بینک و بین احد منهم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس بعدی الا من احبّک حفّ بالامن و الایمان و من ابغضک اماته اللّه میتة جاهلیّة و حوسب بعمله فی الاسلام و نیز اخطب خوارزم در مناقب بسند خود روایت کرده

انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم آخی بین المسلمین ثم قال یا علی انت اخی و انت منی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه

ص:936

لا نبی بعدی اما علمت یا علی ان اول من یدعی به یوم القیامة انا ثم قال فاقوم عن یمین العرش فی ظله فاکسی حلة خضراء من حلل الجنة ثم یدعی بالنبیین بعضهم علی اثر بعض فیقومون سماطین عن یمین العرش و یکسون حلل خضر من حلل الجنة الاوانی اخبرک یا علی ان امتی اول الامم یحاسبون یوم القیامة ثم انت اول من یدعی بقرابتک منی و؟؟؟ عندی و یدفع إلیک لوای و هو لواء الحمد فتسیر به بین السماطین و آدم و جمیع خلق اللّه یستظلون بظل لوای یوم القیامة و طوله مسیرة الف سنة سنانه یاقوته حمراء قضیبه فضة بیضاء زجه درة خضراء له ثلث ذوائب من نور ذوابة فی المشرق و ذوابة فی المغرب و الثالثة وسط الدنیا مکتوب علیه ثلثة اسطر الاول بسم الله الرحمن الرحیم و الثانی الحمد لله رب العالمین و الثالث لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه طول سطر الف عام و عرضه مسیرة الف سنة و تسیر بلوائی و الحسن عن یمینک و الحسین عن یسارک حتی تقف بینی و بین ابراهیم فی ظل العرش ثم تکسی حلة خضراء من الجنة ثم ینادی مناد من تحت العرش نعم الاب ابوک ابراهیم و نعم الاخ اخوک علی ابشر یا علی انک تکسی إذا کسیت و تدعی إذا دعیت و تحبی إذا حبیت اما روایت ابو محمد حامد بن محمود بن محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی حدیث منزلت را در مواخات پس از عبارت توضیح الدلائل ظاهر خواهد شد اما روایت محمد بن یوسف الزرندی حدیث منزلت را در مواخات پس زرندی در نظم درر السمطین گفته

روی عن عمر رضی اللّه عنه انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم اخی بین اصحابه و لم یواخ بین علیّ و بین احد فجاء علی تدمع عیناه فقال یا نبی اللّه ما لک لم تواخ بینی و بین احد فقال انت اخی فی الدنیا و الآخرة

و فی روایة انّه قال یا رسول اللّه ذهب روحی و انقطع ظهری حین رایتک فعلت باصحابک ما فعلت غیری فان کان من سخطک علی فلک العتبی و الکرامة فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم و الذی

ص:937

بعثنی بالحق ما اخّرتک الا لنفسی انت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی و انت اخی و وارثی فقال یا رسول اللّه ما ارث منک فقال ما ورّث الانبیاء قبلی قال ما ورّث الانبیاء قبلک قال کتاب ربهم و سنّة نبیّهم و انت معی فی قصری فی الجنة مع ابنتی فاطمة و انت اخی و رفیقی ثم تلا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم هذه الآیة اخوانا علی سرر متقابلین الاخلاّء فی اللّه ینظر بعضهم الی بعض اما روایت نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصبّاغ المالکی حدیث منزلت را در مواخات پس در فصول مهمّه گفته

عن مناقب ضیاء الدین الخوارزمی عن ابن عبّاس قال لما آخی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بین اصحابه من المهاجرین و الانصار و هو انّه صلّی اللّه علیه و سلّم آخی بین أبی بکر و عمر رضی اللّه عنهما و آخی بین عثمان و عبد الرحمن بن عوف و آخی بین طلحة و الزبیر و آخی بین أبی ذر الغفاری و المقداد رضوان اللّه علیهم اجمعین و لم یواخ بین علی بن أبی طالب و بین احد منهم خرج علی مغضبا حتی اتی جدولا من الارض و توسّد ذراعه و نام فیه تسفی الریح علیه التراب فطلبه النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فوجده علی تلک الصّفة فوکزه برجله و قال له قم فما صلحت ان تکون الا ابا تراب غضبت حین آخیت بین المهاجرین و الانصار و لم أواخ بینک و بین احد منهم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی الا من احبّک فقد حف بالامن و الایمان و من ابغضک اماته اللّه میتة جاهلیة اما روایت عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی حدیث منزلت را در مواخات پس از عبارت کنز العمال که تبویب جمع الجوامع سیوطی است واضح شد اما روایت ابراهیم بن عبد اللّه یمنی حدیث منزلت را در مواخات پس ابراهیم مذکور در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته و عنه أی

عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه قال و آخی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بین المهاجرین و الانصار و ترک علیّا و لم یواخ بینه و بین احد منهم فوجد فی نفسه فاتی المسجد فنام فیه فاخبر النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فاتاه و هو نائم و قد اصابه تراب فجعل ینفض التراب عنه و یقول قم فما صلحت ان تکون ابا تراب غضبت علیّ حین آخیت بین المهاجرین و الانصار و لم أواخ بینک و بین احد منهم

ص:938

اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس بعدی نبی الا من احبّک حفّ بالامن و الایمان و من ابغضک اماته اللّه میتة الجاهلیة و حوسب بعملة فی الاسلام اخرجه الطبرانی فی الکبیر اما روایت جمال الدین محدث حدیث منزلت را در مواخات پس در اربعین فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته الحدیث الرابع عشر

عن یعلی بن مره قال آخی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بین المسلمین و جعل یخلّف علیّا حتی بقی فی آخرهم و لیس معه اخ له فقال له علیّ آخیت بین المسلمین و ترکتنی فقال انما ترکتک لنفسی انت اخی فی الدنیا و الآخرة و انا اخوک

و فی روایة ما اخّرتک الاّ لنفسی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و انت معی فی قصری فی الجنة مع ابنتی فاطمة و انت اخی و رفیقی ثم تلا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم هذه الآیة اخوانا علی سرر متقابلین الاخلاّء فی اللّه ینظر بعضهم الی بعض ثم قال له النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ان ذاکرک احد فقل انا عبد اللّه و اخو رسوله و لا یدّعیها بعدی الا کذّاب مفتر اما روایت شهاب الدین احمد حدیث منزلت را در مواخات پس در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن زید بن أبی اوفی رضی اللّه تعالی عنه قال دخلت علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم فذکر المواخاة بین اصحابه قال فقام علی کرم اللّه تعالی وجهه للنّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم فقال لقد ذهبت روحی و انقطع ظهری حین رایتک فعلت ما فعلت بغیری فان کان هذا من سخطة علیّ فلک العتبی و الکرامة فقال صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم و الّذی بعثنی ما اخّرتک الا لنفسی و انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انه لا نبیّ بعدی و انت وارثی قال ما ارث منک یا نبیّ اللّه قال صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم ما ورث الانبیاء من قبلی قال و ما ورث الانبیاء من قبلک قال صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم کتاب اللّه و سنة نبیّهم و انت معی فی قصری فی الجنة مع فاطمة ابنتی و انت اخی و رفیقی ثم قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم اخوانا علی سرر متقابلین المتحابّین فی اللّه ینظر بعضهم الی بعض رواه الامام الحافظ ابو بکر الخطیب و الصالحانی باسناده الی

ص:939

أبی الشیخ باسناده مرفوعا و الزرندی باختلاف یسیر و قال الاخلاّء بدل المتحابین اما روایت محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی حدیث منزلت را در مواخات است پس در کتاب صراط سوی فی مناقب آل النبی گفته فی الفصول المهمّة من کتاب مناقب ضیاء الدین الخوارزمی

عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال لمّا آخی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بین اصحابه من المهاجرین و الانصار و هو انه صلّی اللّه علیه و سلّم اخی بین أبی بکر و عمر رضی اللّه عنهما و آخی بین عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف و اخی بین طلحة و الزبیر و آخی بین أبی ذر الغفاری و المقداد رضوان اللّه علیهم اجمعین و لم یواخ بین علیّ بین أبی طالب و بین احد منهم خرج علیّ حزینا حتی اتی جدولا من الارض و توسد ذراعه و نام فیه و الرّیاح تسفی علیه فطلبه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فوجده علی تلک الصفة فوکزه برجله و قال له قم فما صلحت ان تکون الا ابا تراب اغضبت علیّ حین آخیت بین المهاجرین و الانصار و لم أواخ بینک و بین احد منهم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی الا من احبک فقد حفّ بالامن و الایمان و من ابغضک اماته اللّه میتة الجاهلیة؟؟؟ محمد مبین که ولی اللّه بن حبیب اللّه بن محب اللّه بن احمد عبد الحق بن محمد سعید بن قطب الدین سهالی در اغصان اربعه در ذکر اولاد محب اللّه بن احمد عبد الحق در مدح و ثناء او گفته فاما ملا محمد مبین در جودت ذهن و ذکا در ایام طفولیت معروف بود و در ایام تحصیل بر دیگر طلبه عصر سبقت می برد و احدی در مقابله او سخن گفتن نمی توانست و بعد تکمیل بحضور اساتذه تدریس می کرد و طلبه علم از اساتذه گذاشته بخدمت او تحصیل می کردند و استفاده می گرفتند چندان که نام نامی او در حضرت اساتذه بلند گشته و در اطراف و اکناف آوازه علم و فضل او شایع شده و از آفاق مردم برای تحصیل علم بر وی مجتمع شدند و فراغ از تحصیل علوم کرده بوطنهای خود شتافتند دائره علم او محیط عالم گشته الی ان قال حق تعالی او را محبوب خلق ساخته قدر و منزلت او در دل هر یک نهاده بکمال عزت عمرش بسر برده و در هر فن کتابی تالیف نموده چنانچه کتب درسیه بر حواشی ثلاثه زاهدیه جداگانه حاشیه نوشته و حل مطلب بر وجهی که بشاید نموده تا آنکه مردم بعد ملاحظه حواشی او محتاج تحصیل مطلب حواشی مذکوره دیگری نمی شوند حواشی او گویا استاذ طلبه علم شدند و در منطق شرح مسلم تالیف داده و در فقه بعضی رسائل فارسیه تصنیف ساخته و ترجمه حکایات الصالحین که بهتر از آن متصور نیست تحریر فرموده و بر بیشتر از مقامات غامضه شرح هدایة الحکمه از ملا صدرا تعلیقات تحریر فرموده و کتابی در مناقب اهل بیت نبوی علی صاحبهم و علیهم السلام و شرح اسماء حسنی هم تالیف نموده و در اصول الفقه شرح مسلم غرض بر تلامذه خود بلکه بر سایر طلبه علم سنتی نهاده که از عهده شکر آن بیرون نمی تواند شد در وسیلة النجاة در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می فرماید از آنجمله آنست که هر گاه رسول خدا عقد مواخات میان صحابه فرموده عرض کرد علی مرتضی

یا رسول اللّه ذهب روحی و انقطع ظهری حین

ص:940

فان کان من سخط علیّ فلک العتبی و الکرامة فقال صلعم و الّذی بعثنی بالحق ما اخّرتک الاّ لنفسی فانت عندی بمنزلة هارون من موسی و وارثی فقال یا رسول اللّه ما اورث منک قال ما اورثت الانبیاء قال ما اورثت الانبیاء قبلک قال کتاب اللّه و سنّة نبیهم و انت معی فی قصری فی الجنة مع فاطمة بنتی و انت اخی و رفیقی ثم تلا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم هذه الآیة اخوانا علی سرر متقابلین الاخلاّء فی اللّه ینظر بعضهم الی بعض درین حدیث بیان فرمود که احکام کتاب و سنّت رسول اللّه بعلی مرتضی قائم خواهد ماند و در عقبی هم خانه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سلّم در جنت با فاطمه زهراء خواهد بود اما روایت ابو عبد اللّه محمد المعروف بالمولوی حسن علی المحدث بن عبد العلی تلمیذ مخاطب حدیث منزلت را در مواخات پس در کتاب تفریح الاحباب فی مناقب الآل و الاصحاب که در آخر آن این عبارت واقع ست قد وقع الفراغ من تسوید هذه النسخة المبارکة المشرّفة المسماة بتفریح الاحباب علی ید العاصی جمال الدین أبی عبد اللّه محمد المدعو میرک حسن علی عفی عنه انتهی نقلا عن خطه گفته

عن عبد اللّه بن أبی اوفی قال دخلت علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی مسجده فقال لی این فلان و این فلان فجعل ینظر فی وجوه اصحابه و یتفقّدهم و یبعث إلیهم حتی توافوا عنده فحمد اللّه و اثنی علیه و آخی بینهم فقال له علی بن أبی طالب لقد ذهبت روحی یا رسول اللّه حین رایتک فعلت باصحابک ما فعلت غیری فان کان هذا من اللّه فلک العتبی و الکرامة فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الذی بعثنی بالحق نبیّا ما اخّرتک الاّ لنفسی و انت منّی بمنزلة هارون من موسی و انت اخی و وارثی فقال یا رسول اللّه ما ارث منک قال ما ورث الانبیاء قبلی قال و ما ورثوا قال کتاب اللّه و سنن انبیائه و انت معی فی قصری فی الجنّة مع فاطمة ابنتی و الحسن و الحسین ابنیّ و انت رفیقی ثم تلا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اخوانا علی سرر متقابلین رواه احمد ازین حدیث شریف ثابت می شود که حدیث منزلت مثبت تقدیم و ترجیح جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر سائر اصحاب و موجب کمال قرب و اختصاص و شرف و جلالت نزد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله سلّم ست زیرا که ذکر حدیث منزلت بعد بیان تخصیص آن حضرت بمواخات خود بکلام بلاغت نظام

ما اخّرتک الا لنفسی

ص:941

دلالت دارد بر آنکه حدیث منزلت موجب تخصیص و ترجیح و تقدیم آن حضرت بوده و الا ذکر آن درین مقام مناسبت نداشت و در روایت وسیلة النجاة حرف فاء هم بر حدیث منزلت داخل ست حیث ذکر فیه

فقال صلّی اللّه علیه و سلّم و الّذی بعثنی بالحقّ ما اخّرتک الا لنفسی فانت منّی بمنزلة هارون من موسی و ظاهرست که فادرین جا برای تعلیل ست پس بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از آن حضرت بمنزله هارون از موسی سبب تخصیص آن حضرت باخوت نبویه باشد صراحة و بداهة و در حدیث محدوج هذلی که عبد اللّه بن احمد بن حنبل در مناقب روایت کرده بعد ارشاد حدیث منزلت اولیت دعوت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد دعوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله سلّم روز حساب و تعلیل آن بقرابت و منزلت آن حضرت که دلیل قاطع بر افضلیت آن حضرت ست مذکورست و همچنین اختصاص آن حضرت بشرف حمل لواء حمد که دلیل تقدیم و ترجیح بین ست و همچنین وقوف آن حضرت در میان آنجناب و حضرت ابراهیم علیه السّلام و پوشانیده شدن آن حضرت حلّه سبز از حلل جنت و منادی شدن جناب رسالت مآب به نداء

نعم الاب ابوک ابراهیم و نعم الاخ اخوک علیّ و نیز تبشیر آن حضرت بمصادفت کسوت و حباء آن حضرت با کسوت و حباء جناب نبوی دلائل واضحه و حجج قاطعه بر تفضیل و تقدیم و ترجیح و اعظمیت منزلت و اکرمیت و اکثریت ثواب ست پس ذکر حدیث منزلت بالحاظ سیاق و سباق هم دلیل قاطع ست بر آنکه این حدیث هم دلیل واضح و برهان لائح بر افضلیت و ارجحیت و مزید قرب و اختصاص آن حضرت ست پس کدام ارتیاب ست در بطلان مزعومات حضرات اهل سنت که در توجیه و تاویل حدیث منزلت و حطّ منزلت آن و صرف آن از دلالت بر افضلیت و مزید اختصاص و قرب منزلت غرائب ترّهات بر زبان می آرند بلکه بمزید حیا و شرم آن را محمول بر اراده منزلت معهوده که آن خلافت منقطعه ناقصه است می انگارند بلکه معاذ اللّه آن را نافی خلافت آن حضرت بلکه مثبت عیب و نقص می پندارید

دلیل سی و سوم ارشاد پیامبر حدیث منزلت را روز خیبر همراه فضائل عظیمه مثبته افضلیت جناب امیر ع

دلیل سی و سوم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله سلّم حدیث منزلت را روز خیبر همراه فضائل عظیمه آن حضرت ارشاد فرموده و کافی بودن آن در اثبات فضل و شرف آن حضرت بیان فرموده چنانچه عبد الملک بن محمد بن ابراهیم الخرکوشی و علی بن محمد الجلاّبی المعروف بابن المغازلی و موفق بن احمد ابو الموید المعروف باخطب خوارزم و عمر بن محمد بن خضر الاردبیلی المعروف بالملا و سلیمان بن موسی البلنسی المعروف بابن سبع و محمد بن یوسف الکنجی

ص:942

و ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الشافعی و شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و محمد بن اسماعیل الامیر و غیر ایشان روایت کرده اند علاّمه ابن مغازلی در کتاب المناقب می فرماید

قوله علیه السلام لما قدم بفتح خیبر اخبرنا ابو الحسن علی بن عبید اللّه بن القصاب البیع رحمه اللّه تعالی ثنا ابو بکر محمد بن احمد بن یعقوب المفید الجرجرائی ثنا ابو الحسن علی بن سلمان بن یحیی ثنا عبد الکریم بن علی نا جعفر بن محمد بن ربیعة السجلی ثنا الحسن بن الحسین العربی ثنا کادح بن جعفر عن مسلم بن بشار عن جابر بن عبد اللّه قال لمّا قدم علی بن أبی طالب بفتح خیبر قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یا علی لولا ان تقول طائفة من امتی ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم لقلت فیک مقالا لا تمرّ علی املاء من المسلمین الاّ اخذوا التراب من تحت رجلیک و فضل طهورک یستشفون بهما و لکن حسبک ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی و انت تبرئ ذمّتی و تستر عورتی و تقاتل علی سنتی و انت غدا فی الآخرة اقرب الخلق منّی و انت علی الحوض خلیفتی و ان شیعتک علی منابر من نور مبیضّة وجوهی و حولی اشفع لهم و یکونون فی الجنة جیرانی لان حربک حربی و سلمک سلمی و سریرتک سریرتی و ان ولدک ولدی و انت تقضی دینی و انت تنجز وعدی و ان الحق علی لسانک و فی قلبک و معک و بین یدیک و نصب عینیک الایمان مخالط لحمک و دمی لا یرد علی الحوض مبغض لک و لا یغیب عنه محب لک فخر علیّ ساجدا و قال الحمد للّه الذی منّ علی بالاسلام و علمنی القرآن و حبّبنی الی خیر البریة و اعز الخلیفة و اکرم اهل السموات و الارض علی ربه و خاتم النبیین و سیّد المرسلین و صفوة اللّه فی جمیع العالمین احسانا من اللّه و تفضّلا منه علیّ فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لو لا انت یا علی ما عرف المؤمنون بعدی لقد جعل اللّه جلّ و عزّ نسل کل نبی من صلبه و جعل نسلی من صلبک یا علی فانت اعزّ الخلق و اکرمهم علیّ و اعزّهم عندی و محبّک اکرم من یرد علیّ من امّتی و موفق بن احمد مکی معروف باخطب خطبای خوارزم در کتاب المناقب گفته

حدّثنا سیّد الحافظ ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی فیما کتب الیّ من همدان حدّثنا ابو الفتح عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس

ص:943

الهمدانی کتابة اخبرنا الشیخ ابو طاهر الحسین بن علی بن مسلمة رضی اللّه عنه من مسند زید بن علی حدّثنا الفضل بن الفضل بن العبّاس حدّثنا ابو عبد اللّه محمد بن سهل حدّثنا محمد بن عبد اللّه البلوی حدّثنی ابراهیم بن عبد اللّه بن العلاء حدّثنی أبی عن زید بن علی عن ابیه عن حدّه عن علی بن أبی طالب قال قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم یوم خیبر لو لا ان تقول فیک طوائف من امّتی ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم لقلت الیوم فیک مقالا لا تمرّ علی ملإ من المسلمین الا اخذوا من تراب رجلیک و فضل طهورک یستشفون به و لکن حسبک ان تکون منّی و انا منک ترثنی وارثک و انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی انت تؤدّی دینی و تقاتل علی سنّتی و انت فی الآخرة اقرب النّاس منّی و انک غدا علی الحوض خلیفتی تذود عنه المنافقین و انت اوّل من یرد علیّ الحوض فانت اوّل داخل الجنة من امّتی و شیعتک علی منابر من نور رواء مروون مبیضّة وجوههم حولی اشفع لهم فیکونون غدا فی الجنة جیرانی و انّ عدوک ظمأ مظمئون مسودة وجوههم مقمحون حربک حربی و سلمک سلمی و سرّک سرّی و علانیتک علانیتی و سریرة صدرک کسریرة صدری و انت باب علمی و انّ ولدک ولدی و لحمک لحمی و دمک دمی و ان الحق معک و الحق علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک و الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی و انّ اللّه عز و جلّ امرنی ان ابشرک انّک و عترتک و عترتی فی الجنة و ان عدوّک فی النار لا یرد الحوض علیّ مبغض لک و لا یغیب عنه محبّ لک قال فخررت له سبحانه و تعالی ساجدا و حمدته علی ما انعم به علیّ من الاسلام و القرآن و حببنی الی خاتم النبیین و سیّد المرسلین صلّی اللّه علیه و سلم و نیز اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته

روی الناصر للحقّ باسناده فی حدیث طویل قال لمّا قدم علیّ علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بفتح خیبر قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لو لا ان تقول فیک طائفة من امّتی ما قالت النّصاری فی المسیح قلت الیوم فیک مقالا لا تمرّ بملاء الاّ اخذوا التراب من تحت قدمیک و من فضل طهورک

ص:944

یستشفون به لکن حسبک ان تکون منّی و انا منک ترثنی وارثک و انک منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و انک تبری ذمتی و تقاتل علی سنتی و انک غدا فی الآخرة اقرب النّاس منّی و انّک اوّل من یرد علیّ الحوض و اوّل من یکسی معی و اوّل داخل فی الجنّة من امّتی و انّ شیعتک علی منابر من نور و انّ الحق علی لسانک و فی قلبک و بین عینک و عمر بن محمد بن خضر الاردبیلی المعروف بالملاّ در وسیلة المتعبدین گفته

انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی لمّا قدم علیه یوم فتح خیبر یا عالی لولا اخاف ان یقول فیک طوائف من امّتی ما قالت النصاری فی عیسی لقلت فیک قولا لا تمر علی ملأ الاّ اخذوا تراب رجلیک و فضل طهورک یستشفون به و لکن حسبک ان تکون منّی کهارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و انّک تبری ذمّتی و تقاتل علی سنّتی و انّک فی الآخرة معی و انّک علی الحوض خلیفتی و انّک اول من یکسی معی و انّک اوّل من یدخل الجنّة معی من امّتی و ان شیعتک علی منابر من نور مبیضّة وجوههم اشفع لهم و یکونون جیرانی و ان حربک حربی و سلمک سلمی و انّ سرّک سرّی و علانیتک علانیتی و انّ الحقّ معک و علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک و انّ الایمان مخالط لحمک و دمک و لن یرد الحوض مبغض لک و لا یغیب عنه محبّ لک قال فخرّ علی ساجدا و قال الحمد للّه الذی منّ علیّ بالاسلام و علمنی القرآن و حببنی الی خیر البریّة خاتم النبیین و سیّد المرسلین احسانا منه و تفضلا و محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب گفته

اخبرنی ابو اسحاق ابراهیم بن یوسف بن برکة الکتبی اخبرنا الحافظ ابو العلاء الهمدانی اخبرنا ابو الفتح عبدوس بن عبدوس بن عبد اللّه الهمدانی حدّثنا ابو طاهر الحسین بن علی بن سلمة رضی اللّه عنه عن مسند زید بن علی حدّثنا الفضل بن الفضل بن العبّاس حدّثنا ابو عبد اللّه محمد بن سهل حدّثنا محمّد بن عبد اللّه البلوی حدّثنی ابراهیم بن عبید اللّه بن العلاء قال حدّثنی أبی عن زید بن علی عن ابیه عن جدّه عن علی بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یوم فتحت خیبر لو لا ان یقول فیک طوائف من امّتی ما قالت النّصاری فی عیسی بن مریم لقلت الیوم فیک مقالا لا تمرّ علی ملأ من المسلمین الا اخذوا من تراب رجلیک و فضل طهورک

ص:945

لیستشفوا به و لکن حسبک ان تکون منی و انا منک ترثنی وارثک و انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انه لا نبیّ بعدی انت تؤدّی دینی و تقاتل علی سنتی و انت فی الآخرة اقرب النّاس منّی و انّک غدا علی الحوض و انت اول داخل الجنة من امّتی و ان شیعتک علی منابر من نور مسرورون مبیضة وجوههم حولی اشفع لهم فیکونون غدا فی الجنة جیرانی و انّ عدوک غدا ظماء مظمئین مسوّدة وجوهی مقحمین حربک حربی و سلمک سلمی و سرّک سری و علانیتک علانیتی و سریرة صدرک کسریرة صدری و انت باب علمی و انّ ولدک ولدی و لحمک لحمی و دمک دمی و انّ الحق منک و الحقّ علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک و الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی فانّ عزّ و جل امرنی ان ابشّرک انّک و عترتک فی الجنة و ان عدوک فی النار لا یرد الحوض علیّ مبغض لک و لا یغیب عنه محبّ لک قال علیّ فخررت للّه سبحانه و تعالی ساجدا و حمدته علی ما انعم به علیّ من الاسلام و القرآن و حبّبنی الی خاتم النبیین و سیّد المرسلین صلّی اللّه علیه و سلم و ابراهیم بن عبد اللّه یمنی شافعی در کتاب الاکتفاء گفته و

عنه یعنی علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لولا ان تقول فیک طوائف من امّتی ما قالت النصاری فی المسیح لقلت فیک قولا ثم لا تمرّ بملإ الاّ اخذوا من تراب رجلیک و فضل طهورک و یستشفون بک و حسبک ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی و انّک تبرء ذمتی و تقاتل علی سنتی و انّک فی الآخرة معی و انک علی الحوض خلیفتی و انک اوّل من تکسی معی و انک اول داخل الجنة من امّتی و انّ محبّیک علی منابر من نور مبیضة وجوههم اشفع لهم و یکونون غدا جیرانی و ان حربک حربی و سلمک سلمی و سرّک سرّی و علانیتک علانیتی و أمرک امری و سریرة صدرک کسریرة صدری و ان ولدک ولدی و انت منجز عداتی و انّ الحقّ معک لیس احد یعدلک و ان الحق معک و علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک و الایمان مخالط بلحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی و انّه لن یرد علی الحوض مبغض لک و لا یغیب عنک محب لک حتی ترد الحوض معی قال فخرّ علی ساجدا ثم قال الحمد للّه الذی انعم

ص:946

علی بالاسلام و علّمنی القرآن و حبّبنی الی خیر البریّة خاتم النّبیّین و سیّد المرسلین احسانا منه و تفضّلا اخرجه ابن سبع الاندلسی فی کتاب الشفاء و محتجب نماند که کتاب شفاء ابن سبع اندلسی که از ان صاحب اکتفا این حدیث نقل کرده کتاب معروف و مشهورست و موسوم بشفاء الصدور در کشف الظنون مذکورست شفاء الصدور لابن السبع الامام الخطیب أبی الربیع سلیمان البلنسی و ابو الربیع مذکور از اکابر ثقات و اعاظم اثبات و ممدوح بمحاسن صفات است یعنی حافظ کبیر و محدث شهیر و صاحب تصانیف عدیده و مدوّن توالیف مفیده و بقیّه اعلام اثر و یادگار اکابر ذوی الخطر بوده و مهارت و بصارت در حدیث داشته و علم حفظ و جمع و معرفت جرح و تعدیل افراشته و موالید و وفیات اکابر عالی درجات را ذاکر و بر اهل زمان خود خصوصا متاخرین درین باب متقدم و ماهر و خطّ او در اتقان و ضبط بی نظیر و بیعدیل و المتبحر در ادب و بلاغت و انشاء رسائل فرد و بی مثیل و بجودت نظم و خطبه خوانی و پرگوی و ادراک مقصود و حسن سرد و لطف سیاق موصوف و بتکلم از جانب ملوک در مجالس شان و تبیین مرادات شان بر منبر در محافل معروف الی غیر ذلک محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی در ذکر شرح رموز کتاب خود گفته او ابا الربیع فالثقة الثبت سلیمان بن سالم الکلاعی و علاّمه ذهبی در کتاب العبر فی اخبار من غبر در وقائع سنه اربع و ثلثین و ستمائة گفته و ابو الربیع الکلاعی سلیمان بن سالم البلنسی الحافظ الکبیر صاحب التصانیف و بقیة اعلام الاثر بالاندلس ولد سنة خمس و ستین و خمسمائة سمع ابا بکر بن الجد و ابا عبد اللّه بن زرقون و طبقتهما قال الآبار کان بصیرا بالحدیث حافظا حافلا عارفا بالجرح و التعدیل ذاکر الموالید و الوفیات یتقدم اهل زمانه فی ذلک خصوصا من تاخّر زمانه و لا نظیر لخطّه فی الاتقان و الضبط مع الاستبحار فی الادب و البلاغة کان فردا فی انشاء الرسائل مجیدا فی النظم خطیبا مفوّها مدرکا حسن السرد و المساق مع الشارة الانیقة و هو کان المتکلم عن الملوک من مجالسهم و المبین لما یریدون علی المنبر فی المحافل ولی خطابة بلنسة و له تصانیف فی عدّة فنون ستشهد بکابیه تنسة بقرب بلنسة مقبلا غیر مدبر فی ذی الحجة و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته الکلاعی الامام العالم الحافظ البارع محدث الاندلس

ص:947

و بلیغها ابو الربیع سلیمان بن موسی بن سالم بن حسّان الحمیری الکلاعی البلنسی ولد سنة خمس و ستین و خمسمائة قال ابو عبد اللّه الابار سمع بلنسة ابا العطاء بن البرید و ابا الحجاج بن ایوب و ارتحل فسمع ابا القاسم بن حبیش و ابا بکر بن الجد و ابا عبد اللّه بن زرقون و ابا عبد اللّه بن النجار و ابا محمّد عبید اللّه و ابا محمد بن نوبة و ابا الولید بن رشد و ابا محمد الفرس و ابا عبد اللّه بن عروس و ابا محمد بن جمهور و نخبة بن یحیی و خلقا سواهم و اجاز له ابو العباس بن مضاء و ابو محمد عبد الحق الازدی صاحب الاحکام و آخرون و عنی اتمّ عنایة بالتقیید و الروایة و کان اماما فی صناعة الحدیث بصیرا به حافظا حافلا عارفا بالجرح و التعدیل ذاکرا للموالید و الوفیات یتقدم اهل زمانه فی ذلک و فی حفظ اسماء الرّجال خصوصا من تاخّر زمانه و عاصره کتب الکثیر و کان خطه لا نظیر له فی الاتقان و الضبط مع الاستبحار فی الادب و الاستهتار بالبلاغة فردا فی انشاء الرسائل مجیدا فی النظم خطیبا فصیحا مفوّها مدرکا حسن السرد و المساق لما یفعله من الشارة الانیقة و الزی الحسن و هو کان المتکلم عن الملوک فی زمانه فی المجالس المبین عنهم لما یرومونه فی المحافل علی المنابر ولی خطابة بلنسة فی اوقات و له تصانیف مفیدة فی فنون عدیدة الف المکتفی فی مغازی المصطفی و الثلثة الخلفاء فی اربع مجلدات و له مؤلّف حافل فی معرفة الصّحابة و التابعین و کتاب مصباح الظلم یشبه الشهاب و کتاب اخبار البخاری و کتاب الاربعین و غیر ذلک و إلیه کانت الرحلة للاخذ عنه انتفعت به فی الحدیث کل الانتفاع اخذت عنه کثیرا قلت حدث عنه ابو العبّاس احمد بن العماد قاضی تونس و طائفة قال ابن مسدی لم الق مثله جلالة و نبلا و ریاسة و فضلا و کان اماما مبرّزا فی فنون من منقول و معقول و موزون و و منثور جامعا للفضائل برع فی علوم القرآن و التجوید اما الادب فکان ابن نجدته و هو ختام الحفاظ ندب لدیوان الانشاء فاستعفی اخذ القراءات عن اصحاب ابن هذیل و ارتحل و اختصّ بابی القاسم بن جیش بمرسیة اکثرت عنه قال الا بارکان رحمه اللّه ابدا کان یحدّثنا ان السبعین منتهی عمره لرؤیا رآها و هو آخر الحفّاظ و البلغاء بالاندلس استشهد بکابیه تنیسة علی ثلثة فراسخ من مرسیة

ص:948

مقبلا غیر مدبر فی العشر من ذی الحجة سنة اربع و ثلثین و ستمائة قال الحافظ المنذری توفّی شهیدا بید العدو و کان مولده بظاهر مرسیة فی مستهل رمضان سنة خمس و ستین سمع بتنیسة و مرسیة و اشبیلة و غزناطة و شناطة و مالقة و سبطة و دانیة و جمع مجالس تدلّ علی غزارة علمه و کثرة حفظه و معرفته بهذا الشأن کتب إلینا بالإجازة سنة اربع عشرة و یافعی در تاریخ مرآة الجنان گفته الحافظ ابو الربیع الکلاعی سلیمان بن موسی البلنسی صاحب التصانیف و بقیة اعلام الاثر توفّی بالاندلس قال الابار و کان قد فلق اهل زمانه و تقدّم علی اقرانه عارفا بالجرح و التعدیل ذاکرا للموالید و الوفیات لا نظیر له فی الاتقان و الضبط مع الادب و البلاغة و کان فرزا فی انشاء الرّسائل مجیدا فی النظم خطیبا مفوها مدرکا حسن السرد و السیاق مع الثارة الانیقة متکلما عند الملوک فی مجالسهم مبیّنا لما یریدونه علی المنابر و المحافل ولی الخطابة و له تصانیف فی عدة فنون استشهد مقبلا غیر مدبر فی ذی الحجة و در نفح الطیب من غصن الاندلس الرطیب مذکورست و کانت وقعة اینجة التی قتل فیها الحافظ ابو الربیع الکلاعی رحمه اللّه تعالی یوم الخمیس بعشر بقین من ذی الحجة سنة اربع و ثلثین و ستمائة و لم یزل رحمه اللّه تعالی متقدّما امام الصفوف زحفا الی الکفار مقبلا علی العد و ینادی بالمنهزمین اعن الجنة تفرّون حتی قتل صابرا بردّ اللّه تعالی مضجعه و کان دائما یقول ان منتهی عمره سبعون سنة لرؤیا رآها فی صغره و کان کذلک و رثاه تلمیذه الحافظ ابو عبد اللّه بن الابار بقصیدته المیمیة الشهیرة التی اوّلها ألما باشلاء العلاء و المکارم تقدّ باطراف القنا و الصوارم و عوجا علیها مأربا و مفازة مصارع خصّت بالطلی و الجماجم نحیی وجوها فی الجنان وجیهة مجاسد من نسج الظباء و اللهازم و هی طویلة و من شعر الحافظ أبی الربیع المذکور توالت لیال للغوایة جون و وافی صباح للرشاد مبین رکاب شباب ازمعت عنک رحلة و جیش مشیب جهزته منون و لا اکذب الرّحمن فیما أجنّه و کیف و لا یخفی علیه جنین و من لم یخل الریاء یشینه فمن مذهبی ان الریاء یشین لقد ریع قلبی للشباب و فقده کما ریع بالعلق الفقید ضنین و المنی و خط

ص:949

المشیت بلمّتی فخطت بقلبی للشجون فنون دلیل شبابی کان انضر منظرا بوانق مهما لاحظت عیون فاها علی عیش تکدّر صفوه و انس خلا منه صفا و حجون و یا ویح فودی او فوادی کل ما تزید شیبی کیف بعد یکون حرام علی قلبی سکون بغرّة و کیف مع الشیب الممض سکون و قالوا شباب المرء شعبة جنة فما لی عرانی للمشیب جنون و قالوا شجاک الشیب حدثان ما اتی و لم یعلموا ان الحدیث شجون و قال ایضا مولی الموالی لیس غیرک لی مولی و ما احد یا رب منک هذا اولی تبارک وجه وجهت نحوه المنی فاوزعها شکرا و اوسعها طولا و ما هو الا وجهک الدائم الّذی اقل حلی علیائه یخرس القولا تبرّأت من حولی إلیک و قوّتی فکن قوتی فی مطلبی و کن الحولا و هب لی الرّضا ما لی سوی ذاک مبتغی و لو لقیت نفسی علی نیله الهولا و کان رحمه اللّه تعالی حافظا للحدیث مبرّزا فی نقده تامّ المعرفة بطرقه ضابطا لاحکام اسانیده ذاکرا لرجاله ریّان من الادب خطب بلنسیة و استقضی و کان مع ذلک من اولی الحزم و البسالة و الاقدام و الجزالة حضر الغزوات و باشر القتال بنفسه و ابلی بلاء حسنا و روی عن أبی القاسم بن حبیش و طبقته و صنّف کتبا منها مصباح الظلم فی الحدیث و الاربعون عن اربعین شیخا لاربعین من الصحابة و الاربعون السباعیة و السّباعیات من حدیث الصدفی و حلیة الامالی فی الموافقات و العوالی و تحفة الروّاد و نجعة الروّاد و المسلسلات و الانشادات و کتاب الاکتفاء فی مغان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و مغازی الثلثة الخلفاء و میدان السابقین و حلیة الصادقین المصدّقین فی غرض کتاب الاستیعاب و لم یکمله و المعجم فیمن وافقت کنیته زوجته من الصحابة و الاعلام باخبار البخاری الامام و المعجم فی مشیخة أبی القاسم بن جیش و برنامج روایاته و جنی الرطب فی سنی الخطب و نکتة الامثال و نفثة السّحر الحلال و جهد النصیح فی معارضة المعوی فی خطبة الفصیح و الامتثال المثال المهج فی ابتداع الحکم و افتراع الامثال و مفاوضة القلب العلیل و منابذة الامل الطویل بطریقة المعری فی ملقی السبیل و مجارفة اللحن للاحن الممتحن مائة مسئلة لمعرة و نتیجة الحب الصمیم و زکاة المنثور و المنظوم فی مثال النعل النبویّة علی لابسها الصلوة و السّلام قال ابن رشید لو قال و زکاة النثیر و النظیم لکان احسن و له کتاب الصحف المنشرة

ص:950

فی القطع المعشرة و دیوان رسائله سفر و دیوان شعره سفر و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل گفته

عن زید بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب عن ابیه عن جده علی بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه و عنهم قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و علی آله و بارک و سلم یوم فتحت خیبر لولا ان تقول طوائف من امّتی فیک ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم لقلت فیک فقال لا تمرّ یملأ من النّاس الا اخذوا من تراب رجلیک و من فضل طهورک و من فضل طهورک یستشفون به و لکن حسبک ان تکون منی و انا منک ترثنی وارثک و انت منّی هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی انت تبری ذمتی و تقاتل علی سنّتی و انت فی الآخرة اقرب النّاس منّی و انت غدا علی الحوض خلیفتی تذود عنه المنافقین و انت اوّل من یرد علیّ الحوض و انت اول داخل الجنة من امّتی و ان شیعتک علی منابر من نور مبیضّة وجوههم حولی اشفع لهم فیکونوا غدا فی الجنة جیرانی و ان عدوّک غدا یرد نارا مسودّة وجوههم و ان حربک حربی و سلمک سلمی و علانیتک علانیتی و سریرة صدرک کسریرة صدری و انت باب علمی و ان ولدک ولدی و لحمک لحمی و دمک دمی و انّ الحقّ معک و الحقّ علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک و الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی و انّ اللّه عزّ و جلّ امرنی ان ابشّرک انّک و عترتک فی الجنة و ان عدوک فی النار لا یرد علی الحوض مبغض لک و لا یغیب عنه محبّ لک رواه الامام الحافظ الصالحانی و قال اخبرنا محمد بن اسماعیل بن أبی نصر یعرف بدانکفاد بقراءتی علیه قال حدثنا الحسن بن احمد قال اخبرنا الامام الحافظ العالم الربانی ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی بسنده الی زید بن علی فذکر سنده و رواه ایضا الامام ابو سعد فی شرف النبوّة بتغییر یسیر فی اللفظ و زیادة هی لیس احد من الامة یتقدّمک و ان امیر المؤمنین علیّا کرّم اللّه تعالی وجهه خرّ ساجدا ثم قال الحمد للّه الذی انعم علیّ بالاسلام و هدانی بالقرآن و حببنی الی خیر البریة خاتم النبیین و سیّد المرسلین احسانا منه و تفضّلا اقول هذا حدیث جامع یدخل فیه اشتات ابواب المناقب یشتمل اسباب خصائص الفضائل و علو المراتب قد رواه اجلة الثقات من اهل السّنّة و عناة الادلة التقاة و للّه الفضل و المنة و المراد من ایراده فی هذا الباب کما خطّه قلمی لفظه و تقاتل

ص:951

علی سنتی و الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی و محمد بن اسماعیل الامیر در روضه ندیه گفته

وساق أی المنصور باللّه سنده من طریق ابن المغازلی الفقیه العلامة الشافعی صاحب کتاب المناقب من حدیث جابر رضی اللّه عنه قال لما قدم علی بن أبی طالب بفتح خیبر قال له النّبیّ یا علیّ لو لا ان تقول طائفة من امتی فیک ما قالت النصاری فی عیسی لقلت فیک مقالا لا تمر بملإ من المسلمین الا اخذوا التراب من تحت رجلیک و فضل طهورک یستشفون بهما و لکن حسبک ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی و انت تبرئ ذمّتی و تستر عورتی و تقاتل علی سنّتی و انت غدا فی الآخرة اقرب الخلق منّی و انت علی الحوض خلیفتی و ان شیعتک علی منابر من نور مبیضّة وجوههم حولی اشفع لهم و یکونون فی الجنة جیرانی لان حربک حربی و سلمک سلمی و سریرتک سریرتی و ان ولدک ولدی و انت تقضی دینی و انت تنجز و عدی و ان الحقّ علی لسانک و فی قلبک و معک و بین یدیک و نصب عینیک الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی لا یرد علی الحوض مبغض لک و لا یغیب عنه محب لک فخرّ علی ساجدا و قال الحمد للّه الذی منّ علی بالاسلام و علمنی القرآن و حبّبنی الی خیر البریّة و اعزّ الخلیفة و اکرم اهل السموات و الارض علی ربّه خاتم النبیین و سیّد المرسلین و صفوة اللّه فی جمیع العالمین احسانا من اللّه تعالی و تفضّلا منه علیّ فقال له النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم لو لا انت یا علی ما عرف المؤمنون بعدی فقد جعل اللّه عزّ و جلّ نسل کل نبیّ من صلبه و جعل نسلی من صلبک یا علی فانت اعزّ الخلق و اکرمهم علی اللّه و اعزّهم عندی و محبّک اکرم من یرد علی من امّتی انتهی قلت و فصول هذا الحدیث لها شواهد من کتب الحدیث تاتی مفرقة انشاء اللّه تعالی این حدیث شریف که بملاحظه آن قلوب اهل ایمان مسرور و مبتهج و صدور اهل شنان محترق و منزعج می باشند واضحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روز فتح خیبر بحضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که اگر نه آن بودی که خواهند گفت در تو طائفه از امت من آنچه گفتند نصاری در عیسی بن مریم هر آینه می گفتم در تو کلامی که نه می گذشتی بر گروهی از مسلمین مگر اینکه می گرفتند خاک از پایهای تو و فضل طهور تو که استشفا می کردند بآن و لکن کافیست ترا که باشی تو از من بمنزله هارون از موسی خبر اینکه بالتحقیق نیست نبی بعد من و این ارشاد دلالت واضحه دارد

ص:952

بر آنکه حدیث منزلت مثبت نهایت شرف و فضل است که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن را برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کافی دانسته و از مقالی که موجب گرفتن خاک پا و فضل ظهور آن حضرت و استشفا بان بسبب خوف غلو غلات جفاة اعراض فرموده این حدیث شریف را قائم مقام آن گردانیده پس ازین ارشاد افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بنهایت مرتبه ظهور رسید و کمال شناعت و فظاعت توهین مدلول حدیث منزلت و بطلان حمل آن بر منزلت معهوده خلافت منقطعه و نفی دلالت آن بر افضلیت و ادعای دلالت آن بر نفی خلافت مثل فلق صبح درخشید و دیگر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که درین حدیث مرویست از ان هم افضلیت آن حضرت بکمال وضوح ثابت و ظاهر می شود و آن مؤید دلالت حدیث منزلت بر افضلیت آن حضرت است

دلیل سی و چهارم استدلال مأمون رشید به حدیث منزلت بر استخلاف حضرت امیر ع و اعتراف یحی بن اکثم و دیگر فقهاء به حق و صواب بودن آن

دلیل سی و چهارم آنکه مامون رشید که اکابر و اساطین سنیه او را بمدائح عظیمه و محامد فخیمه می ستایند و معاذ اللّه او را امیر المؤمنین و خلیفه بر حق گمان می برند کما علمت نموذجه فی مجلد حدیث الغدیر استدلال بحدیث منزلت بر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده و یحیی بن اکثم این استدلال او را عین حق و صواب دانسته و اعتراف بحقّیّت آن و عدم قدرت بر رد آن نموده و دیگر علمای حاضرین مجلس مامون که چهل کس از کبار فقها بودند نیز قائل بقول مامون شدند و قدرت بر ردّ این استدلال و دیگر استدلالات او بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و احقیّت آن حضرت بخلافت نیافتند احمد بن محمد المعروف بابن عبد ربّه که از اکابر و اعاظم علمای سنیه است و مناقب زاهره و محامد فاخره او در مجلد حدیث طیر انشاء اللّه تعالی مفصلا خواهی شنید در کتاب العقد الفرید گفته احتجاج المامون علی الفقهاء فی فضل علی اسحاق بن ابراهیم بن اسماعیل بن حماد بن زید قال بعث الی یحیی بن اکثم و الی عدة من اصحابی و یومئذ قاضی القضاة فقال ان امیر المؤمنین امرنی ان احضر معی غدا مع الفجر اربعین رجلا کلهم فقیه یفقه ما یقال له و یحسن الجواب فسموا من تظلونه یصلح لما یطلب امیر المؤمنین فسمینا له عدة و ذکر هو عدة حتّی تمّ العدد الّذی أراد و کتب تسمیة القوم و امر بالبکور فی السّحر و بعث الی من لم یحضر فامره بذلک فغدونا علیه قبل طلوع الفجر فوجدناه قد لبس ثیابه و هو جالس ینتظرنا فرکب و رکبنا معه حتّی صرفا الی الباب فاذا بخادم واقف فلما نظر إلینا قال یا ابا محمد امیر المؤمنین

ص:953

ینتظرک فادخلنا فامرنا بالصلاة فاخذنا فیها فلم نستتمها حتی خرج الرسول فقال ادخلوا فدخلنا فاذا امیر المؤمنین جالس علی فراشه علیه سواده و طیلسانه و الطویلة و عمامته فوقفنا و سلمنا فرد السّلام و امر لنا بالجلوس فلما استقربنا المجلس تحدّر عن فراشه و نزع عمامته و طیلسانه و وضع قلنسوته ثم اقبل علینا فقال انما فعلت ما رایتم لتفعلوا مثل ذلک و اما الخف فمنع من خلعه علة من قد عرفها منکم فقد عرفها و من لم یعرفها فسأعرفه بها و مدّ رجله و قال انزعوا قلانسکم و خفافکم و طیالستکم قال فامسکنا فقال لنا یحیی انتهوا الی ما امرکم به امیر المؤمنین فتنجینا فنزعنا اخفافنا و طیالستنا و قلانسنا و رجعنا فلما استقربنا المجلس قال انما بعثت إلیکم معشر القوم فی المناظرة فمن کان به شیء من الخبتین لم ینتفع بنفسه و لم یفقه ما یقول فمن أراد منکم الخلاء فهناک و اشار بیده فدعونا له ثم القی مسألة من الفقه فقال یا ابا محمد قل و لیقل القوم من بعدک فاجابه یحیی ثم الذی یلی یحیی ثم الذی یلیه حتّی اجاب آخرنا فی العلة و علة العلة و هو مطرق لا یتکلم حتّی إذا انقطع الکلام التفتّ الی یحیی فقال یا ابا محمد اصبت الجواب و ترکت الصواب فی العلة ثم لم یزل یرد علی کل واحد منا مقالته و یخطّئ بعضنا و یصوّب بعضنا حتّی اتی علی آخرنا ثم قال انی لم ابعث فیکم لهذا و لکننی احببت ان ابسطکم ان امیر المؤمنین أراد مناظرتکم فی مذهبه الذی هو علیه و الذی یدین اللّه به قلنا فلیفعل امیر المؤمنین یدین اللّه علی ان علیّ بن أبی طالب خیر خلفاء اللّه بعد رسوله صلّی اللّه علیه و سلّم و اولی النّاس بالخلافة له قال اسحاق فقلت یا امیر المؤمنین ان فینا من لا یعرف ما ذکر امیر المؤمنین فی علی و قد دعانا امیر المؤمنین للمناظرة فقال یا اسحاق اختر ان شئت سألتک اسألک و ان شئت ان تسأل فقل قال اسحاق فاغتنمتها منه فقلت بل اسألک یا امیر المؤمنین قال سل قلت من این قال امیر المؤمنین ان علی بن أبی طالب افضل النّاس بعد رسول اللّه و احقهم بالخلافة بعده الی ان قال یا اسحاق أ تروی حدیث انت منّی بمنزلة هارون من موسی قلت نعم یا امیر المؤمنین قد سمعته و سمعت من صحّحه و جحده فقال فمن اوثق عندک من سمعت منه فصححه او من جحده

ص:954

قلت من صححه قال فهل یمکن ان یکون الرّسول صلّی اللّه علیه و سلّم مزح بهذا القول قلت اعوذ باللّه قال فقال قولا لا معنی له فلا یوقف علیه قلت اعوذ باللّه قال أ فما تعلم انّ هارون کان اخا موسی لابیه و أمّه قلت بلی قال فعلی اخو رسول اللّه لابیه و أمّه قلت لا قال أ و لیس هارون نبیّا و علی غیر نبی قلت بلی قال فهذا الحالان معدومان فی علی و قد کانا فی هارون فما معنی

قوله انت منّی بمنزلة هارون من موسی قلت له انما أراد ان یطیب بذلک نفس علیّ لما قال المنافقون انّه خلّفه استثقالا له قال فاراد ان یطیب نفسه بقول لا معنی له قال فاطرقت قال یا اسحاق له معنی فی کتاب اللّه بین قلت و ما هو یا امیر المؤمنین قال قوله عزّ و جلّ حکایة عن موسی انه قال لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ قلت یا امیر المؤمنین ان موسی خلف هارون فی قومه و هو حیّ و مضی الی ربّه و ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلّف علینا کذلک حین خرج الی غزاته قال کلا لیس کما قلت اخبرنی عن موسی حین خلف هارون هل کان معه حین ذهب الی ربّه احد من اصحابه او احد من بنی اسرائیل قلت لا قال او لیس استخلفه علی جماعتهم قلت نعم قال فاخبرنی عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حین خرج الی غزاته هل خلّف الاّ الضعفاء و النساء و الصبیان فانّی یکون مثل ذلک و له عندی تاویل آخر من کتاب اللّه یدلّ علی استخلافه ایاه لا یقدر احد ان یحتج فیه و لا اعلم احدا احتجّ به و ارجو ان یکون توفیقا من اللّه قلت و ما هو یا امیر المؤمنین قال قوله عزّ و جل حین حکی عن موسی قوله وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً

فانت منّی یا علی بمنزلة هارون من موسی وزیری من اهلی و اخی شدّ اللّه به أزری و اشرکه فی امری کی نسبّح اللّه کثیرا و نذکره کثیرا فهل یقدر احد ان یدخل فی هذا شیئا غیر هذا و لم یکن لیبطل قول النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و ان یکون لا معنی له قال فطال المجلس و ارتفع النهار فقال یحیی بن اکتم القاضی یا امیر المؤمنین قد اوضحت الحق لمن أراد اللّه به الخیر و ابعث ما لا یقدر احد ان یدفعه

قال اسحاق فاقبل علینا

ص:955

و قال ما تقولون فقلنا کلنا نقول بقول امیر المؤمنین اعز اللّه فقال و اللّه لولا ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال اقبلوا القول من النّاس ما کنت لاقبل منکم القول اللّهم قد نصحت لهم القول اللّهم انّی قد اخرجت الامر من عنقی اللّهم انّی ادینک بالتقرب إلیک یجب علیّ و ولایته ازین عبارت واضحست که مامون یحیی بن اکثم را حکم کرد که چهل کس از فقها را که همه شان بفهمند چیزی را که گفته شود بایشان و جواب نیکو گویند حاضر سازد و یحیی بن اکثم حسب امر مامون این چهل کس را که اسحاق بن ابراهیم بن اسماعیل بن حماد مقدم شان بود حاضر کرد و مامون اوّلا از اسحاق اعتراف و سماع حدیث منزلت و ثقیت مصحح حدیث منزلت گرفته صحّت آن ثابت ساخته استدلال بآن بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بضمیمه قول حضرت موسی برای حضرت هارون علیه السّلام اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ نمود و بین بودن این معنی از کتاب خدا ظاهر ساخت و باز استدلال بحدیث منزلت بر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بضمیمه آیه وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی الآیة نمود و این استدلال را در غایت قوت و متانت وانمود و بیان کرد که کسی قدرت ندارد بر آنکه داخل سازد و درین باب غیر مذکور را یعنی کسی را قدرت بر آن نیست که این استدلال متین را بادخال تاویل و ایجاد تسویلی مختل سازد و نیز در صدرین استدلال بیان کرد که قادر نیست کسی که احتجاج کند درین باب یعنی احتجاجی مخالف این استدلال برپا کند و دلیلی مسقط آن ظاهر نماید و یحیی بن اکثم بعد سماع این استدلال و دیگر استدلالات مامون تصریح فرموده بآنکه أی امیر المؤمنین ایضاح کردی تو حق را برای کسی که اراده کرده باشد حق تعالی باو خیر را و ثابت کردی آنچه را که قادر نمی شود کسی بر دفع آن و مامون باقرار و اعتراف یحیی بن اکثم اکتفا نکرده بر اسحاق و همراهیان او چهل کس که از فقها بودند و آورده گفت چه می گویید شما پس اسحاق و همراهیان او گفتند که همه ما می گوییم بقول امیر المؤمنین عزیز گرداند حق تعالی پس بحمد اللّه و حسن توفیقه دلالت حدیث منزلت بر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حسب اعتراف یحیی بن اکثم و اسحاق بن ابراهیم و غیر او از فقها که همه چهل کس بودند و یحیی بن اکثم از جمله فقهای سنّیه ایشان را برچیده منتخب و ممتاز ساخته بود ثابت گردید و واضح شد که حسب اعتراف یحیی و اعتراف این چهل کس که اعیان فقهای سنیه بودند دلالت حدیث منزلت بر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت گردید و واضح شد که این استدلال بمثابه قولی و متین ست که احدی

ص:956

قدرت ندارد بر ردّ و ابطال و کفی اللّه المؤمنین القتال

دلیل سی و پنجم سؤالات پیامبر از حق تعالی در باب جناب امیر ع مثل سؤالات حضرت موسی در باب هارون

دلیل سی و پنجم آنکه اگر چه مامون استدلال بر ثبوت اشباه مسئولات حضرت موسی در حق حضرت هارون علیهما السّلام بورود حدیث منزلت در حق حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نموده و باین مسئولات استخلاف آن حضرت ثابت ساخته و قوت و متانت این استدلال و احتجاج آن حسب اعتراف یحیی بن اکثم و دیگر اجلّه فقهای قوم ظاهر و باهرست لکن بحمد اللّه و حسن عونه سابقا دریافتی که ثبوت این مسئولات در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بارشاد خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هم ثابت ست و این معنی را احمد بن محمد بن حنبل و ابو اللیث نصر بن محمد الفقیه السمرقندی و احمد بن موسی مردویه و احمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی و ابو بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب و علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی و علی بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر و فخر الدین محمد بن عمر رازی و محمد بن طلحة النصیبی و یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی و حسن بن حسین نظام الدین الاعرج و محمد بن یوسف الزرندی و علی بن محمد بن احمد المعروف بابن الصباغ و سیّد شهاب الدین احمد و عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و ملا علی المتقی و شیخ بن علی بن محمد الحفری و میرزا محمد بن معتمد خان البدخشی و محمد صدر عالم و محمد بن اسماعیل الامیر و مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه لکهنوی روایت کرده اند و عبارات اکثری ازین حضرات سابقا شنیدی و بعض عبارات که سابقا مذکور نشده درین جا مذکور می شود و محمد صدر عالم در معارج العلی گفته

اخرج ابن مردویه و الخطیب و ابن عساکر عن اسماء بنت عمیس قالت رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بازاء ثبیر و هو یقول اشرق ثبیر ثبیر اللّهم انی اسالک بما سالک اخی موسی ان تشرح لی صدری و ان تیسر لی امری و ان تحل عقدة من لسانی یفقهوا قولی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی علیا اخی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً و محمد بن اسماعیل الامیر در روضه ندیّه گفته و امّا الرّابع و هو انّ اللّه جعل له علیه السّلام فی القلوب ودا فما

اخرجه الفقیه العلامة ابن المغازلی بسنده الی ابن عبّاس قال اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بیدی و اخذ بید علی فصلّی اربع رکعات ثمّ رفع یده الی السماء فقال اللّهم سألک موسی بن عمران و انا محمّد اسألک

ص:957

ان تشرح لی صدری و تیسر لی امری و تحلّ عقدة من لسانی یفقهوا قولی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی علیّا اخی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی قال ابن عبّاس فسمعت منادیا ینادی یا احمد قد اوتیت ما سألت فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم یا ابا الحسن ارفع یدیک الی السماء و ادع ربّک و اسأله یعطک فرفع یده الی السماء و هو یقول اللّهمّ اجعل لی عندک عهدا و اجعل لی عندک ودّا فانزل اللّه علی نبیّه صلعم إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا و فقیه ابو اللّیث در کتاب المجالس گفته قوله تعالی إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ الآیة

عن أبی ذرّ الغفاری قال صلّیت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما من الایّام صلاة الظهر فسأل سائل فی المسجد فلم یعطه احد فرفع السائل یده الی السماء و قال اللّهم اشهد انّی سألت فی مسجد رسولک فلم یعطنی احد شیئا فکان علیّ راکعا فاومأ بیده إلیه بخنصره الیمنی و کان یتختم فیها فاقبل السائل حتّی اخذ الخاتم من خنصره و ذلک بعین النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فلمّا فرغ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم من صلاته رفع راسه الی السّماء فقال اللّهمّ ان اخی موسی سألک فقال رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی فانزلت علیه قرآنا ناطقا سنشدّ عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا اللّهمّ و انا محمّد نبیّک و صفیّک اللّهمّ اشرح لی صدری و یسر لی امری و اجعل لی من اهلی علیّا وزیرا اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً قال أبو ذرّ فو اللّه ما استتمّ رسول اللّه هذه الکلمة حتّی نزل جبرئیل علیه و قال اقرأ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ الآیة و ثعلبی در تفسیر خود که مسمی ست بکتاب الکشف و البیان فی تفسیر القرآن گفته

اخبرنا ابو الحسن محمد بن القسم بن احمد الفقیه قال حدّثنا ابو محمد عبد اللّه بن احمد الشعرانی اخبرنا ابو علی احمد بن علی بن رزین حدّثنا المظفر بن الحسن الانصاری حدّثنا السری بن علی الوراق حدّثنا یحیی بن عبد الحمید الحمانی عن قیس بن الربیع عن الاعمش عن عبایة بن الربعی قال بینا عبد اللّه بن عبّاس جالس علی شفیر زمزم یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذا قبل رجل متعمم بعمامة

ص:958

فجعل ابن عبّاس لا یقول قال رسول اللّه الاّ و الرّجل یقول قال رسول اللّه فقال ابن عبّاس سألتک باللّه من انت قال فکشف العمامة عن وجهه و قال ایّها النّاس من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فانا جندب بن جنادة البدری ابو ذر الغفاری سمعت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم بهاتین و الا فصمّتا و رأیت بهاتین و الا فعمیتا یقول علیّ قائد البررة و قاتل الکفرة منصور من نصره و مخذول من خذله اما

انّی صلیت مع رسول اللّه یوما من الایام صلاة الظهر فسأل سائل فی المسجد فلم یعطه احد شیئا فرفع السّائل یده الی السّماء قال اللّهمّ اشهد انّی سألت فی مسجد رسول اللّه فلم یعطنی احد شیئا فکان علی راکعا فاومأ إلیه بخنصره الیمنی و کان یتختم فیها فاقبل السائل حتّی اخذ الخاتم من خنصره و ذلک بعین النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یصلّی فلمّا فرغ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم من صلاته رفع راسه الی السّماء و قال اللّهمّ انّ اخی موسی سألک فقال رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی فانزلت علیه قرآنا ناطقا سنشد عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون إلیکما اللّهم فانا محمّد نبیّک و صفیّک اللّهمّ فاشرح لی صدری و یسر لی امری و اجعل لی وزیرا من اهلی علیّا اشدد به ظهری قال ابو ذر فما استتم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الکلمة حتی نزل علیه جبرئیل من عند اللّه تعالی فقال یا محمد اقرأ قال و ما اقرأ قال اقرأ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ و فخر الدین رازی در تفسیر کبیر در بیان شان نزول آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ الآیة می فرماید و

روی عطاء عن ابن عبّاس انها فی علی ابن أبی طالب روی ان عبد اللّه بن سلام قال لما نزلت هذه الآیة قال یا رسول اللّه انا رأیت علیّا تصدق بخاتمه علی محتاج و هو راکع فنحن نتولاه

و روی عن أبی ذرّ أنه قال صلّیت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما صلاة الظهر فسأل سائل فی المسجد فلم یعطه احد فرفع السّائل فی المسجد یده الی السماء فقال اللّهمّ اشهد انّی سألت فی مسجد الرّسول فما اعطانی احد شیئا و کان علی راکعا فاومأ إلیه بخنصره الیمنی و کان فیها خاتم فاقبل السائل حتّی اخذ الخاتم فرای النّبی علیه السّلام

ص:959

ذلک فقال اللّهم ان اخی موسی سألک فقال رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی الی قوله وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی فانزلت قرآنا ناطقا سنشد عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا اللّهمّ انّ محمدا نبیک و صفیّک فاشرح لی صدری و یسّر لی امری و اجعل لی وزیرا من اهلی و اشدد به ظهری قال ابو ذر فو اللّه ما اتمّ رسول اللّه هذه الکلمة حتّی نزل جبرئیل فقال یا محمد اقرأ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ الی آخرها و نظام الدین نیسابوری در تفسیر غرائب القرآن در تفسیر این آیه گفته و روی عطا عن ابن عبّاس انّه أیّ الذی نزلت فیه هذه الآیة علی

روی ان عبد اللّه بن سلام قال لما نزلت هذه الآیة قلت یا رسول اللّه انا رأیت علیّا تصدق بخاتمه علی محتاج و هو راکع فنحن نتولاه

و روی عن أبی ذرّ أنّه قال صلّیت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم صلاة الظهر فسأل سائل فی المسجد فلم یعطه احد فرفع السائل یده الی السماء و قال اللّهمّ اشهد انی سألت فی مسجد الرسول فما اعطانی احد شیئا و کان علی راکعا فاومی إلیه بخنصره الیمنی و کان فیها خاتم فاقبل السائل حتی اخذ الخاتم فرآه النبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال اللّهمّ ان اخی موسی سألک فقال رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی الی قوله وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی فانزلت قرآنا ناطقا سنشد عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا و اللّهمّ و انا محمد نبیک و امینک ف اِشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی علیّا اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی قال ابو ذر فو اللّه ما اتمّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم هذه الکلمة حتی نزل جبرئیل فقال یا محمد اقرا إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ الآیة و کمال الدین بن طلحه در مطالب السؤل گفته الفصل السابع فی عبادته و زهده و ورعه و اما عبادته علیه السّلام فاعلم سلمک اللّه بنا و بک سبیل السعادة ان حقیقة العبادة هی الطاعة فکل من اطاع اللّه تعالی و قام بامتثال الاوامر و اجتناب المناهی فهو عابد و لما کانت معلّقات الاوامر الصادرة من اللّه تعالی علی لسان نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متنوعة کانت العبادة بحسب ذلک متنوعة فمنها الصلوة و منها الصدقة و منها الصّیام الی غیرها من الانواع و کل ذلک کان علی قائما فیه مقبلا علیه مسارعا إلیه متحلیا به حتی ادرک بمسارعته الی طاعة اللّه و رسوله ما فات غیره فانّه جمع بین الصلوة و الصدقة

ص:960

فتصدق و هو راکع فی الصلوة فجمع بینهما فی وقت واحد حتّی انزل اللّه تعالی فیه قرآنا یتلی الی یوم القیمة و شرح ذلک و بیاته ما

رواه الامام ابو اسحاق احمد بن محمد الثعلبی رضی اللّه عنه فی تفسیره یرفعه فی سنده قال بینا عبد اللّه بن عبّاس جالس علی شفیر زمزم یقول قال رسول اللّه إذا قبل رجل متعمم بعمامة فجعل ابن عبّاس رض لا یقول قال رسول اللّه الاّ قال الرجل قال رسول اللّه فقال ابن عبّاس سألتک باللّه من انت قال فکشف العمامة عن وجهه و قال یا ایها النّاس من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فانا جندب بن جنادة البدری ابو ذر الغفاری سمعت النّبی بهاتین و الا فصمّتا و رایته بهاتین و الا فعمیتا یقول عن علی انّه قائد البررة و قاتل الکفرة و منصور من نصره مخذول من خذله اما انّی صلّیت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما من الایام الظهر فسأل سائل فی المسجد فلم یعطه احد شیئا فرفع السائل یده الی السماء و قال اللّهمّ اشهد انّی سالت فی مسجد رسول اللّه و لم یعطنی احد شیئا و کان علی راکعا فاومی إلیه بخنصره الیمنی و کان یتختم فیها فاقبل السائل حتّی اخذ الخاتم من خنصره و ذلک بعین النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یصلّی فلمّا فرغ النّبیّ من صلاته رفع راسه الی السماء و قال اللّهمّ ان اخی موسی سألک فقال رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی فانزلت علیه قرآنا ناطقا سنشد عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون إلیکما بآیاتنا اللّهم فانا محمد نبیّک و صفیّک اللّهم ف اِشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی علیا اشدد به ظهری قال ابو ذر فما استتم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کلامه حتّی نزل علیه جبرئیل من عند اللّه فقال یا محمد اقرأ فقال و ما اقرأ فانزل اللّه علیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ و قال الامام الثعلبی عقیب ما اوده بهذه القصة بصورتها سمعت ابا منصور الجمشاذی یقول سمعت محمد بن عبد اللّه الحافظ یقول سمعت ابا الحسن علی بن الحسین یقول سمعت ابا محمد هارون الخضرمی

ص:961

یقول سمعت محمد بن منصور الطوسی یقول سمعت احمد بن حنبل یقول ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من الفضائل مثل ما جاء لعلی ابن أبی طالب و ایراده قول الامام احمد عقیب هذه القصّة اشاره الی ان هذه المنقبة العلیة و هی الجمع بین هاتین العبادتین العظیمتین البدنیة و المالیة فی وقت واحد حتّی نزل القرآن الکریم بمدح القائم بهما المسارع إلیهما قد اختص بها علی و لم تحصل لغیره و یوسف بن قزعلی در تذکرة خواص الامة در ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته الباب الثانی فی ذکر فضائله فضائله کرم اللّه وجهه اشهر من الشمس و القمر و اکثر من الحصی و المدر و قد اخترت منها ما ثبت و اشتهر و هی قسمان قسم مستنبط من الکتاب و الثانی من السنّة الظاهرة التی لا شک فیها و لا ارتیاب و قد روی مجاهد قال سأل رجل ابن عبّاس فقال ما اکثر فضائل علی ابن أبی طالب و انّی لاظنها ثلثة آلاف فقال له ابن عباس هی الی الثلاثین الفا اقرب من ثلثة آلاف ثم قال ابن عبّاس لو ان الشجر اقلام و البحور مداد و الانس و الجن کتّاب و حسّاب ما احصوا فضائل علی فامّا نصوص الکتاب فآیات الی ان قال بعد ذکر عدّة آیات و منها فی المائدة قوله تعالی إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الی قوله وَ هُمْ راکِعُونَ

ذکر الثعلبی فی تفسیره عن السدّی و عتبة أبی حکیم و غالب بن عبد اللّه قالوا انزلت هذه الآیة فی علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه مرّ به سائل و هو فی المسجد راکع فاعطاه خاتمه و ذکر الثعلبی القصّة مسندة الی أبی ذر الغفاری فقال صلّیت یوما صلاة الظهر فی المسجد و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حاضر فقام سائل فسأل فلم یعطه احد شیئا قال و کان علی قد رکع فاومأ الی السائل بخنصره فاخذ الخاتم من خنصره و النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم یعاین ذلک فرفع راسه الی السماء و قال اللّهمّ ان اخی موسی سالک فقال رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی الآیة الی قوله وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی فانزلت علیه قرآنا ناطقا سنشدّ عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون إلیکما اللّهمّ فانا محمد صفیّک و نبیّک ف اِشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی علیّا اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی او قال ظهری قال ابو ذر فو اللّه ما استتم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الکلمة حتّی نزل جبرئیل علیه السّلام من عند اللّه فقال

ص:962

یا محمد اقرأ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الی قوله وَ هُمْ راکِعُونَ

و فی روایة خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و علی قائم یصلّی و فی المسجد سائل و معه خاتم فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم هل اعطاک احد فقال نعم ذاک المصلّی هذا الخاتم و هو راکع فکبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و نزل جبرئیل یتلو هذه الآیة و محمد بن یوسف زرندی در نظم درر السمطین گفته

روی الاعمش عن عبایة قال بینا ابن عبّاس جالس علی شفیر زمزم یحدث عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فجعل لا یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الا قال رجل متلثم قریب منه قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال ابن عبّاس سألتک باللّه من انت فکشف العمامة عن وجهه و قال یا ایّها النّاس من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فانا جندب بن جنادة البدری ابو ذر الغفاری سمعت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بهاتین و الا فصمّتا و رأیته بهاتین و الا فعمیتا یقول علی قائد البررة و قاتل الکفرة منصور من نصره مخذول من خذله اما انی صلیت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما من الایام صلاة الظهر فسأل سائل فی المسجد فلم یعطه احد فرفع السائل یده الی السماء و قال اللّهمّ اشهد انّی سالت فی مسجد رسول اللّه فلم یعطنی احد شیئا و علی کان راکعا فاومأ بخنصره الیمنی و کان یتختم فیها فاقبل السائل حتی اخذ الخاتم من خنصره و ذلک بعین النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فرفع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم راسه عند ذلک الی السماء و قال اللّهمّ انّ اخی موسی سأل فقال رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی فانزلت علیه قرآنا ناطقا سنشد عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون إلیکما بآیاتنا اللّهمّ و انا محمد نبیّک و صفیّک اللّهمّ اِشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی علیّا اشدد به ظهری فقال ابو ذر فو اللّه ما استتم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الکلمة حتی نزل علیه جبرئیل علیه السّلام من عند اللّه فقال یا محمد اقرأ قال ما اقرأ قال اقرأ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل گفته

ص:963

روی الزرندی عن الاعمش عن عبایة الربعی قال بینا ابن عبّاس رضی اللّه عنه جالس علی شفیر زمزم یحدث عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم فجعل لا یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم الاّ قال رجل متلثم قریب منه قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم فقال ابن عبّاس رضی اللّه عنه سألتک باللّه من انت فکشف العمامة عن وجهه و قال یا ایّها النّاس من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فانا جندب بن جنادة البدری ابو ذر الغفاری سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم بهاتین و الا فصمّتا یقول علی قائد البررة و قاتل الکفرة منصور من نصره مخذول من خذله اما انی صلّیت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم یوما من الایام صلاة الظهر فسأل سائل فی المسجد فلم یعطه احد فرفع السائل یده الی السّماء و قال اللّهمّ اشهد انی سألت فی مسجد رسول اللّه فلم یعطنی احد شیئا و علیّ کان راکعا فاومی بخنصره الیمنی و کان یتختم فیها فاقبل السائل حتی اخذ الخاتم من خنصره و ذلک بعین النبیّ صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم فرفع النّبیّ صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم راسه عند ذلک الی السماء و قال اللّهمّ ان اخی موسی سال فقال رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی فانزلت علیه قرآنا ناطقا سنشدّ عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون إلیکما بآیاتنا اللّهمّ و انا محمد نبیک و صفیّک اللّهم اِشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی علیّا اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی قال ابو ذر رضی اللّه عنه فو اللّه ما استتم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم الکلمة حتی نزل علیه جبرئیل علیه السّلام من عند اللّه تعالی فقال یا محمد اقرأ قال ما اقرأ قال اقرأ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ و علی بن محمد بن احمد المعروف بابن الصباغ در فصول مهمه گفته

نقل ابو اسحاق احمد بن محمد الثعلبی فی تفسیره یرفعه بسنده قال بینما عبد اللّه بن عبّاس رضی اللّه عنهما جالسا قریبا ببئر زمزم یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هو یحدّث النّاس إذا قبل رجل متلثما فوقف فجعل ابن عبّاس لا یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الاّ قال الرّجل قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال

ص:964

ابن عبّاس سألتک باللّه من انت فقال ایّها الناس من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فانا ابو ذر الغفاری سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بهاتین و الا صمّتا یقول عن علی بن أبی طالب انّه قائد البررة و قاتل الکفرة منصور من نصره مخذول من خذله و صلّیت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما من الایام الظهر فسأل سائل فی المسجد فلم یعطه احد شیئا فرفع السائل یدیه الی السماء و قال اللّهم اشهد انّی سألت فی مسجد نبیّک محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم فلم یعطنی احد شیئا و کان علی فی الصّلوة راکعا فاوما إلیه بخنصره الیمنی و فیها خاتم فاقبل السائل و اخذ الخاتم من خنصره و ذلک بمرأی من النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و هو فی المسجد فرفع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طرفه الی السماء و قال اللّهمّ ان اخی موسی سألک فقال رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی فانزلت علیه سنشد عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون إلیکما اللّهمّ و انّی محمّد نبیّک و صفیّک اللّهم ف اِشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی علیّا اشدد به ظهری قال ابو ذر فما استتم دعاءه حتی نزل علیه جبرئیل من عند اللّه عزّ و جلّ و قال یا محمّد اقرأ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ و مولوی ولی اللّه لکهنوی در مرآة المؤمنین در فضائل امیر المؤمنین گفته و از آن جمله آنکه چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم متوجه غزوه تبوک شد علی مرتضی را برای تعهد حال عیال خود در مدینه گذاشت و در ضمن آن ویرا رضی اللّه عنه بتشریفی عظیم بنواخت و خلعت هارونیه عطا فرمود الی ان قال و اینجا دقیقة بخاطر خلجان می نماید که چون آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم بوحی معلوم فرموده بود که مرتبه علی بن أبی طالب از جناب رسالت مآب مثل مرتبه هارون است از موسی علیهما السّلام نائب و خلیفۀ خود فرمود علی مرتضی را در اهل و عیال چنانچه هارون نائب وزیر موسی علیه السّلام بود در قوم وی وقتی که وی علیه السّلام بطرف طور رفته و خود بدولت عازم سفر شد اما چونکه منافقان ازین دقیقه واقف نبودند زبان عیب جوئی دراز کردند و از غایت حسد سعی و کوشش در تحقیر علی مرتضی نمودند و کلمات واهیات بر زبان آوردند و چون این حرکات نفاق و عداوت

ص:965

بحضرت امیر رسیدند ملول خاطر و اندوهگین شد و خواست که اظهار این واقعه بجناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم نماید آن حضرت چون که نفاق منافقان دریافت فرمود برین دقیقه آگاهی داد و مرتبه هارونیت که خلعت خاص از جناب الهی بعلی مرتضی عنایت شده بود بیان فرمود چنانچه مروی است که چون آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ الآیة نازل شد آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم در شان علی مرتضی دعاء وزارت فرمود مثل دعاء موسی در حق هارون علیهما السّلام قال الامام الرازی فی التفسیر الکبیر روی عطاء عن ابن عبّاس انها نزلت فی علی بن أبی طالب

روی ان عبد اللّه بن سلام قال لما نزلت هذه الآیة قلت یا رسول اللّه انا رایت علیّا تصدق بخاتمه علی محتاج و هو راکع فنحن نتولاه

و روی عن أبی ذر انّه قال صلیت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما صلاة الظّهر فسال سائل فی المسجد فلم یعطه احد فرفع السائل یده الی السّماء و قال اللّهمّ اشهد انّی سألت فی مسجد رسول اللّه فما اعطانی احد شیئا و کان علی راکعا فأومأ إلیه بخنصره الیمنی و کان فیها خاتم فاقبل السائل حتی اخذ الخاتم فرأی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ذلک و قال اللّهمّ اخی موسی سألک فقال رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی الی قوله وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی فانزلت قرآنا ناطقا سنشد عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا اللّهمّ فانا محمّد نبیّک و صفیّک ف اِشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی علیّا اشدد به ظهری قال ابو ذر ما اتم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم هذه الکلمة حتّی نزل جبرئیل فقال یا محمد اقرأ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ الی آخرها

دلیل سی و ششم استدلال ملک العلماء دولت آبادی به حدیث منزلت بر حصول نیابت برای جناب امیر ع

دلیل سی و ششم آنکه ملک العلماء شهاب الدّین دولت آبادی بحدیث منزلت استدلال بر حصول نیابت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نموده چنانچه در هدایة السعداء گفته چون در خیر القرون آفتاب رسالت تابان و روشن است و در حالت غروب علی ولی مقابل خود کالشمس لبدر المنیر نائب خود داشته

یا علی انک منّی بمنزلة هارون من موسی و لا نبیّ بعدی من کنت مولاه فعلیّ مولاه تا انقراض عالم بر من ایمان و بر تو اعتقاد دارند انتهی ازین عبارت صراحة ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در وقت غروب آفتاب رسالت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را مقابل خود نائب خود داشته و حدیث منزلت و حدیث غدیر برین نیابت و مقابله دلالت دارد و اعتقاد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل ایمان بر جناب

ص:966

رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تا انقراض عالم فرض و لازم و واجب و متحم ست فللّه الحمد و المنّة که ازین افاده سدیده ملک العلماء مطلوب اهل حقّ که دلالت حدیث منزلت بر خلافت عامّه و نیابت دائمه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و افضلیت و ارجحیت و اقدمیت آن حضرت بر جمیع اصحاب است بکمال وضوح و ظهور رسید و نفوس منکرین و جاحدین این دلالت بعذاب شدید مبتلا گردید

دلیل سی و هفتم اعتراف جلال الدین محلی به دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر ع

دلیل سی و هفتم آنکه جلال الدین محمد بن احمد محلّی که محامد عظیمه و مناقب فخیمه او از ضوء لامع سخاوی سابقا در مجلد حدیث غدیر مذکور شد در شرح جمیع الجوامع تصنیف عبد الوهاب سبکی گفته و الصحیح من الاقوال ان الاجماع علی وفق خبر لا یدل علی صدقه فی نفس الامر مطلقا و ثالثها یدل ان تلقوه الی المجمعون بالقبول بان صرحوا بالاستناد إلیه فان لم یتلقوه بالقبول بان لم یتعرضوا بالاستناد إلیه فلا یدل لجواز استنادهم الی غیره مما استنبطوه من القرآن و ثانیها یدل مطلقا لان الظاهر استنادهم الی غیره مما استنبطوه من القرآن و ثانیها یدل مطلقا لان الظاهر استنادهم إلیه حیث لم یصرحوا بذلک لعدم ظهور مستند غیره و وجه دلالة استناد هم إلیه علی صدقه انه لو لم یکن حینئذ صدقا بان کان کذبا لکان استنادهم إلیه خطاؤهم معصومون منه قلنا لا نسلّم الخطاء حینئذ لانهم ظنوا صدقه و هم انما امروا بالاستناد الی ما ظنوا صدقه فاستنادهم إلیه انما یدل علی ظنهم صدقه و لا یلزم من ظنهم صدقه صدقه فی نفس الامر و قیل ان ظنهم معصوم عن الخطاء و کذلک بقاء خبر تتوفر الدواعی علی ابطاله بأن لم یبطله ذوو الدواعی مع سماعهم له آحاد الا یدلّ علی صدقه خلافا للزیدیه فی قولهم یدل علیه قالوا للاتفاق علی قبوله حینئذ قلنا الاتفاق علی قبوله انما یدل علی ظنهم صدقه و لا یلزم من ذلک صدقه فی نفس الامر مثاله

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی رواه الشیخان فان دواعی بنی أمیّة و قد سمعوه متوفرة علی ابطاله لدلالته علی خلافة علی رضی اللّه عنه کما قیل کخلافة هارون عن موسی بقوله اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی و ان مات قبله و لم یبطلوه ازین عبارت صراحة ظاهرست که حدیث منزلت دلالت می کند بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل خلافت هارون از حضرت موسی علیهما السّلام و خلافت حضرت هارون علیه السّلام برای حضرت موسی علیهما السّلام ثابت ست گو حضرت هارون قبل حضرت موسی

ص:967

علیهما السّلام وفات یافته باشد و بدیهی است که مراد از خلافت حضرت هارون در قول محلّی کخلافة هارون موسی الخ خلافت عامه است نه خلافت جزئیه منقطعه زیرا که ان وصلیه در قول او و ان مات دلالت دارد بر آنکه موت حضرت هارون علیه السّلام حسب ظاهر منافی این خلافت بود و ظاهرست که منافات موت حسب ظاهر نیست مگر با خلافت عامّه نه خلافت جزئیه منقطعه و نیز اگر مراد ازین حدیث خلافت جزئیه منقطعه می بود توفر دواعی بنی امیّه بر ابطال آن متحقق نمی شد زیرا که این خلافت جزئیه منقطعه را نواصب هم که مبغضین جناب امیر المؤمنین علیه السّلام انکار نمی کنند کما یظهر من افادة المخاطب پس توفر دواعی بنی امیه که مبغضین آن جناب اند بر ابطال این خلافت جزئیه منقطعه متحقق نمی شود حال آنکه محلّی تعلیل توفر دواعی بنی امیّه بر ابطال این حدیث بدلالت آن بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده پس معلوم شد که مراد ازین خلافت خلافت عامّه است که البته دواعی بنی امیّه اشرار بر ابطال آن متوفر و اسباب ردّ آن برای این قوم زیان کار متکثر بود

دلیل سی و هشتم استدلال میرزا جان جانان به تفسیر حدیث منزلت در حق سناء الله به خلافت طریقه

دلیل سی و هشتم آنکه عبد اللّه المعروف بغلام علی در رسالۀ که مختصر کرده آن را از کتاب مولوی نعیم اللّه در احوال شمس الدین حبیب اللّه که مشهورست بمیرزا جان جانان می گوید حضرت مولوی ثناء اللّه اشرف و اسبق خلفاء حضرت ایشان یعنی جان جانان اند نسب ایشان بحضرت شیخ جلال کبیر اولیاء چشتی رحمة اللّه علیه به دوازده واسطه می رسد و نسب حضرت شیخ جلال بجناب امیر المؤمنین حضرت عثمان رضی اللّه تعالی عنه منتهی می شود ایشان زبده علماء ربّانی مقرب بارگاه یزدانی در علوم عقلی و نقلی تبحر تمام دارند در فقه و اصول بمرتبۀ اجتهاد رسیده کتابی مبسوط در علم فقه با بیان ماخذ و دلائل و مختار مجتهدان مذاهب اربعه در هر مسئله تالیف نموده اند و آنچه نزد ایشان اقوی ثابت شد آن را رسالۀ جدا مسمی بماخذ الاقوی تحریر فرموده در اصول نیز مختارات خود نوشته تفسیر طولانی جامع اقوال قدماء مفسرین و تاویلات جدیده که بر لطیفه روحانی ایشان از مبدء فیاض ریخته ارقام نموده اند و رسائل در تصوف و تحقیق معارف حضرت مجدد رضی اللّه تعالی عنه نگاشته صفاء ذهن و جودت طبع و قوت فکر و سلامت عقل ایشان زائد الوصف ست طریقه از حضرت شیخ الشیوخ محمد عابد قدس سره گرفته بتوجهات ایشان بصفاء قلبی رسیده اند باز باتباع امر آن حضرت بخدمت حضرت ایشان رجوع نموده بحسن تربیت بلیغه بجمیع مقامات

ص:968

احمدیه فائز شده اند و از بس سرعت سیر و شوق وصول اصل خود تمام سلوک این طریقه در پنجاه توجه بانجام رسانیده هیجده ساله بودند که فراغ از تحصیل علم ظاهر و خلافت طریقه یافته باشاعت علم و فیض باطن پرداختند و هدایت و ارشاد را رواجی بخشیده بر زبان حضرت ایشان بلقب علم الهدی سرفراز گشتند ایشان در ایام خوردی جد خود حضرت شیخ جلال بانی پتی را رحمة اللّه علیه دیدند الطاف بسیار بحال ایشان فرموده پیشانی مبارک خود را به پیشانی ایشان مالیدند هم آن ایام بزیارت حضرت غوث الثقلین مشرف شدند و آن حضرت خرمایی تر ایشان را عطا فرموده یک بار امیر المؤمنین علی مرتضی کرم اللّه وجهه را بخواب دیدند درباره ایشان به بشاشت تمام می فرمایند انت منی بمنزلة هارون من موسی علیهما السّلام حضرت ایشان تعبیر این خواب چنین فرمودند که صورت مثالی فقیر بصورت جد بزرگوار فقیر اعنی علی مرتضی رضی اللّه تعالی عنه متمثل شده شما را باین کلمات مبشر ساخته می تواند که بعد فقیر خلافت طریقه بشما منتقل گردد انتهی و ازین عبارت ظاهرست که مولوی سناء اللّه که نبذی از فضائل و محامد جمیلۀ او در صدرین عبارت مذکورست و نبذی از ان در ما بعد آن مسطور در خواب دیده که معاذ اللّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حق او حدیث منزلت ارشاد کرده و مرزا حبیب اللّه جان جانان این ارشاد را بخلافت طریقه مفسّر فرمود پس اگر حدیث منزلت دلالت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی کرد این تفسیر و تعبیر وجهی نداشت پس ازین تفسیر و تعبیر بنهایت وضوح ظاهر گشت که حدیث منزلت در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بلا ریب دلالت بر خلافت آن حضرت می کند و تخصیص خلافت در حق آن جناب بخلافت طریقه وجهی ندارد که سابقا وجوه زاهره بطلان حمل حدیث غدیر بر خلافت باطنیه شنیدی و بر تقدیر تسلیم اثبات نصّ خلافت طریقه برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مثبت افضلیت آن حضرت است و افضلیت مثبت خلافت بلا فاصله است

دلیل سی ونهم دانستن خلیفه ثانی ورود حدیث منزلت در حق خود بهتر از دنیا و ما فیها

دلیل سی و نهم آنکه در کنز العمال مذکورست

عن ابن عبّاس قال عمر بن الخطاب کفّوا عن ذکر علیّ بن أبی طالب فانّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول فی علی ثلث خصال لان تکون لی واحدة منهن احبّ الیّ ممّا طلعت علیه الشمس کنت انا و ابو بکر و عبیدة بن الجرّاح و نفر من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:969

و النّبیّ متکی علی علیّ بن أبی طالب حتّی ضرب بیده علی منکبه ثمّ قال و انت یا علیّ اوّل المؤمنین ایمانا و اوّلهم اسلاما ثمّ قال انت منّی بمنزلة هارون من موسی و کذب علیّ من زعم انّه یحبنی و یبغضک الحسن بن بدر فیما رواه الخلفاء و الحاکم فی الکنی و الشیرازی فی الالقاب و ابن النّجار و نیز در همان کتابست

عن عمر قال لن تنالوا علیّا فانّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول ثلثة لان تکون لی واحدة منهن احبّ الیّ مما طلعت علیه الشمس کنت عند النّبیّ و عنده ابو بکر و ابو عبیدة بن الجرّاح و جماعة من اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فضرب بیده علی منکب علیّ فقال انت اوّل النّاس اسلاما و اوّل النّاس ایمانا و انت منّی بمنزلة هارون من موسی ابن النّجار و موفق بن احمد اخطب خوارزم در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

اخبرنا الامام العلاّمة فخر خوارزم ابو القاسم محمود بن عمر الزمخشری الخوارزمی قال اخبرنا الاستاذ الامین ابو الحسن بن علی بن الحسین بن مردک الرازی قال اخبرنا الحافظ ابو سعد اسماعیل بن الحسن السمان قال حدّثنا محمد بن عبد الواحد الخزاعی الغطاء قال اخبرنی ابو محمد عبد اللّه بن سعید الانصاری قال حدّثنا ابو محمد عبد اللّه بن اردان الخیاط الشیرازی قال حدّثنا ابراهیم بن سعید الجوهری وصی المامون قال حدثنی امیر المؤمنین الرّشید عن ابیه عن جده عن عبد اللّه بن عبّاس قال سمعت عمر بن الخطاب و عنده جماعة فتذاکر و السابقین الی الاسلام فقال عمر اما علی فسمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول فیه ثلث خصال لوددت ان تکون لی واحدة منهن فکانت احبّ الیّ مما طلعت علیه الشمس کنت انا و ابو عبیدة و ابو بکر و جماعة من اصحابه إذ ضرب النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم بیده علی منکب علی فقال یا علی انت اول المؤمنین ایمانا و اوّل المسلمین اسلاما و انت منی بمنزلة هارون من موسی در ریاض النضره مذکورست

عن عمرو قد سمع رجلا سبّ علیّا فقال انّی لاظنّک من المنافقین سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلیّ فیه

ص:970

ثلث خصال لوددت ان لی واحدة منهن بینا انا و ابو عبیدة و ابو بکر و جماعة عند النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم إذ ضرب النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم منکب علی فقال یا علی انت اوّل المؤمنین ایمانا و اوّل المسلمین اسلاما و انت منّی بمنزلة هارون من موسی خرجه ابن السّمان و ابن الصّبّاغ مالکی در فصول مهمه گفته و

من کتاب الخصائص عن العبّاس بن عبد المطلب قال سمعت عمر بن الخطاب و هو یقول کفوا عن ذکر علی بن أبی طالب الا بخیر فانّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول فی علی ثلث خصال وددت انّ لی واحدة منهن کل واحدة منهنّ احبّ الیّ مما طلعت علیه الشمس و ذاک انّی کنت انا و ابو بکر و ابو عبیدة بن الجرّاح و نفر من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذ ضرب النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم علی کنف علی بن أبی طالب و قال یا علی انت اوّل المسلمین اسلاما و انت اوّل المؤمنین ایمانا و انت منّی بمنزلة هارون من موسی کذب من زعم انّه یحبنی و هو یبغضک یا علی من احبّک فقد احبّنی و من احبّنی احب اللّه تعالی و من احب اللّه تعالی ادخله الجنة و من ابغضک فقد ابغضنی و من ابغضنی أبغضه اللّه تعالی و ادخله النار ازین روایت که اکابر محدثین اعلام و اجلّه اساطین فخام سنّیه اعنی حسن بن بدر و حاکم و شیرازی و ابن السمان و موفق بن احمد و ابن النجّار و ابن الصباغ و سیوطی و ملا علی متقی ذکر کرده اند بکمال صراحت واضحست که خلیفه ثانی سنّیان حدیث منزلت را بآن منزلت عظیم و جلیل و فخیم می دانست که ورود آن را برای خود از دنیا و ما فیها بهتر می شمرد و نهایت تمنای آن می نمود عجب است که حضرات اهل سنت چنین فضیلت جلیله را خلافا لامامهم و شقا قاله محو کردن می خواهند و آن را مثبت محض خلافت خاصّه که بآحاد صحابه بارها متعلق شده بلکه کمتر از ان می دانند و اعور آن را عیاذ باللّه دلیل منقصت می گرداند بلکه ذکر این حدیث را خلاف عقل گمان می برد غالب که اعور خلیفه ثانی را در تمنای ورود این حدیث بشان خود معاذ اللّه از عقلا خارج سازد و گوید که ان عمر لو عقل ما تمنّی هذا التمنّی ورود هذا الحدیث فی حقّه و ما ظنّه من فضائل علی لأنّه شبهه بهرون فی الاستخلاف الی آخر ما تفوّه به و ابن تیمیه هم چون دلالت حدیث منزلت را مقصود بر استخلافی که اضعف و اوهن از استخلاف دیگرانست می داند حضرت خلیفه ثانی را درین تمنّا

ص:971

بطعن و تشنیع خواهد نواخت و معاذ اللّه بزمره کسانی که امور مشترکه را لباس اختصاص می پوشانند خواهد انداخت بالجمله گو حضرات اهل سنت باین تقریرات سخیف و حرکات عنیف ابطال خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام می کنند و داد کمال جسارت می دهند لیکن من حیث لا یشعرون نهایت تنقیض و ازرا و تعییر و تحقیر خلافت مآب هم بعمل می آرند که چسان چنین امر را که حسب مزعوماتشان وقعی ندارد باین و له و شغف تمنا می کردند و ظاهر می کنند که عمر بمرتبه ادانی صحابه مثل ابن أم مکتوم و غیره هم نرسیده بود که امریرا که بهتر از ان بایشان حاصل شده بغایت آرزو متمنّی بودند و بسبب عدم حصول آن رنجیده و متعنی و بحقیقت این ارشاد خلیفه ثانی برابر هزار دلیل قاطع و برهان ساطع ست بر آنکه حدیث منزلت دلیل کمال علو منزلت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و برهان غایت سموّ و شرف و اقصای افضلیت و اکرمیّت آن حضرت از سائر امت ست و الا حرمان خود از ان ظاهر نمی ساخت و آرزوی آن در دل صفا منزل نمی داشت وا عجباه که حضرات اهل سنت بر ارشاد خلیفه ثانی هم گوش نمی کنند و ترهات عجیب و غریب می سرایند و افادات شگفت و احتمالات معجب و اختراعات رنگین تقریر می کنند که عاقل المعی بسماع آن سراسیمه می شود و حضرات اهل سنت بمقامات عدیده مثل این مقام بسبب توهین فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام در کمال استخفاف و اهانت و ازراء و تحقیر خلفای خود گرفتار شده اند از جمله آنکه ادای سوره برائت را که بجناب امیر المؤمنین علیه السلام بوحی آسمانی متعلق گردیده و فضیلت جلیله و مدیحت عظیمه است تحقیر کنند و اهانت نمایند گاهی گویند که تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السلام باین تبلیغ حسب عادت عرب یعنی اهل جاهلیت بوده نه بسبب افضلیت و گاهی گویند که این کار قراءت چند آیه بآواز بلندست که هر قاری و حافظ می تواند سرانجام داد مخاطب در رباب مطاعن گفته و چون سردار لیاقت حج که متضمن اصلاح عبادات چند لک؟؟ کس از مسلمین ست و مستلزم ادای احکام بسیار و خواندن خطبها و تعلیم مسائل بیشمار و فتوی دادن او در وقائع نادره و حوادث غریبه که در آن انبوه کثیره روی دهد و محتاج باجتهاد عظیم و علم وافر می گرداند بابو بکر ثابت شد لیاقت قراءت چند آیه بآواز بلند که هر قاری و حافظ می تواند سرانجام داد چرا او را ثابت نخواهد بود انتهی و نیز گفته پس لابد این عزل ابو بکر را که در مقدمۀ تبلیغ چند آیه قرآنی واقع شد وجهی می باید ورای عدم لیاقت و قصور قابلیت والا نصب

ص:972

ابو بکر در امریکه خیلی جلیل القدرست و عزل او ازین کار سهل صریح خلاف عقل ست که هرگز از پیغمبر صلی اللّه علیه و اله و سلم که عاقل ناس بود نمی آید چه جای آنکه حکم الهی نیز خلاف حکمت نازل شود معاذ اللّه من ذلک و آن وجه آنست که عادت عرب در عهد بستن و شکستن و صلح نمودن و جنگ بنیاد نهادن همین بود که این چیزها را بلا واسطه سردار قوم با کسی که در حکم او باشد از فرزند و داماد و برادر بعمل آرد و گفته و کرده دیگر را هر چند در مرتبه بزرگی داشته باشد بخاطر نمی آوردند و معتبر نمی دانستند الخ این کلمات غرابت سمات که خود مخاطب بعد ان تکذیبش نموده دلالت صریح دارد بر استخفاف و اهانت و ازراء این کار عالی مقدار که بامر سرور مختار بلکه وحی ایزد جبار سردار مؤمنین اخیار بان مامور شده و ظاهرست که ابو بکر بعزل خود ازین کار تنگ دل شده چنانچه در روایت نسائی که در خصائص آورده مذکورست فوجد ابو بکر فی نفسه و نیز در روایت احمد بن حنبل و ابن خزیمه و ابو عوانه و دار قطنی که در کنز العمال در کتاب الاذکار مذکورست واردست فلمّا قدم ابو بکر بکلی فقال یا رسول اللّه احدث فی شیء الخ و ظاهرست که رنجیده شدن ابو بکر و بکا و زاری و گریه و بیقراری او دلالت صریحه دارد بر آنکه این کار نهایت جلیل و عظیم الشأن بود و ابو بکر را معزول شدن از ان نهایت ناگوار بود پس هر قدر که در توهین این کار می کوشند بحقیقت در اهانت و تحقیر امام خود می خروشند و یوسف اعور تبلیغ سوره برائت را زیاده تر از مخاطب فطین تحقیر و توهین نموده یعنی در رساله خود که در ردّ اهل حقّ نوشته گفته آنچه حاصلش این ست که ندا امر صغیریست که لایق نیست بامرا مثل آن پس صرف کرد نبی صلی اللّه علیه و سلم آن را از أبی بکر بسبب بودن او امیر برای رفع درجه او انتهی ازین کلام هر چند رفع درجت و اعلای منزلت أبی بکر خواسته لیکن در حقیقت کمال تحقیر و توهین و استخفاف عقل او بکار برده که چرا چنین امری صغیر را که لائق او نبود چندان عظیم و جلیل شمرد که بسبب انصراف آن از خود تنگدل شده گریه و زاری آغاز نهاد و تفصیل المقام فی تشیید المطاعن للوالد الماجد العلاّم احلّه اللّه دار السلام و نیز حضرات سنیه حدیث طیر را بادعای تخصیصات رکیکه و تاویلات سخیفه بحضیض عدم دلالت بر افضلیت انداخته تا آنکه بتقدیر من قبل احب خلقک پرداخته آن را از دلالت بر مزید محبوبیت دورتر داشته اند و آخرها این کد و کاوش شان مثبت مزید اهانت و استخفاف و توهین شیخین می گردد و این آفت بر انگیخته ایشان بر سر آن بیخبران می رسد یعنی چه از روایات خود ایشان

ص:973

ثابت شده که قبل جناب امیر المؤمنین علیه السلام شیخین آمدند و باذن حضور خدمت سراپا برکت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم مشرف نگردیدند بلکه بردّ و ردع خائب و خاسر برگردیدند پس اگر معنای احب خلقک من احب خلقک باشد ثابت گردد که شیخین مصداق من هو من احبّ الخلق هم نبودند چه جا که احب خلق باشند پس حضرات اهل سنت درین مقامات و امثال آن هر چند بغرض رفع مدارج شیخین توهین فضائل سنّیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام کنند و آن را بحضیض عدم دلالت بر افضلیت و اشرفیت و ارجحیت اندازند بلکه آن را مماثل و معادل فضائل آحاد صحابه سازند بلکه تبلیغ سوره برائت و حدیث منزلت را دلیل عیب و نقصان گردانند لیکن جزای این صنیع بدیع شان زودتر بکنارشان گذاشته می شود که این همه توهین و ازراء و استخفاف بمقتدایان شان می کشد و لا یحیق المکر السیّئ الا باهله و مخفی نماند که چنانچه خلیفه ثانی ورود حدیث منزلت را در حق خود از دنیا و ما فیها بهتر می دانست و تمنای آن می نمود همچنین سعد بن أبی وقاص به تقلید خلیفه ثانی ورود حدیث منزلت را در حق خود از دنیا و ما فیها بهتر می دانست و به تمنای آن نهایت عظمت و جلالت حدیث شریف ظاهر می کرد در کنز العمال ملا علی متقی مذکورست

عن سعد قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی ثلث خصال لئن تکون لی واحدة منها احبّ الیّ من الدنیا و ما فیها سمعته یقول انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و سمعته یقول لاعطینّ الرّایة غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله لیس بفرار و سمعته یقول من کنت مولاه فعلی مولاه ابن جریر در کتاب الاکتفاء تصنیف ابراهیم بن عبد اللّه یمنی شافعی مذکورست

وعنه یعنی عن سعد رضی اللّه تعالی عنه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی ثلث خصال لئن تکون لی واحدة منها احبّ الی من الدنیا و ما فیها سمعته یقول انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی و سمعته یقول لاعطین الرّایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله لیس بفرار و سمعته یقول من کنت مولاه فعلیّ مولاه اخرجه ابن جریر فی تهذیب الآثار و الامام ابو عبد اللّه محمد بن یزید بن ماجه القزوینی فی سننه ازین حدیث نهایت تمنای سعد بن أبی وقاص که نزدشان از عشره مبشره بجنت ست برای حصول این فضیلت جلیله که بحدیث منزلت

ص:974

برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام حاصل شده ثابت ست سبحان اللّه سعد با آن فضائل جلیله و مناقب جمیله و محامد عظیمه و مدائح فخیمه که حضرات اهل سنت برای صحابه عموما و عشره مبشره خصوصا برای خود سعد بخصوص شخصه ثابت می کنند و ورود حدیث منزلت را در حق خود بهتر از دنیا و ما فیها داند و آن را در غایت عظمت و جلالت گرداند و حضرات سنّیه بر خلاف آن در تنقیص حدیث منزلت کوشند و آن را دلیل مشترک بین آحاد الصحابة بلکه دلیل وصف ضعیف و خفیف گردانیده چشم از حق پوشند و بحقیقت در تحمیق و تسفیه اعدای خلیفه ثانی جلیل الاختصاص و تحقیر و تعییر سعد بن أبی وقاص و امثال ایشان خروشند

دلیل چهلم احتجاج جناب امیر ع به حدیث منزلت یوم شوری

چهلم آنکه استدلال جناب امیر المؤمنین علیه السلام بحدیث منزلت یوم شوری دلالت صریحه دارد بر آنکه این حدیث مثبت افضلیت و خلافت آن حضرست و خرافات و هفوات نواصب و تلمیعات و کاسه لیسان ایشان و کسانی که مصداق کاسه گرم تر از آش می باشند مثل ابن تیمیه و اعور همه باطل و بی اصل و محض مجون و هزل ست چه ظاهرست که اگر حدیث منزلت دلالت بر خلافت یا افضلیت مستلزمه خلافت نمی کرد و مدلول آن وصفی می بود که مشترک است در میان آحاد صحابه مثل ابن أمّ مکتوم و غیره بلکه بنابر مزعوم ابن تیمیه اضعف و اوهن از وصف ایشانست بلکه بنابر مزعوم عور حدیث منزلت دلیل نقص و عیب عظیم می بود معاذ اللّه من ذلک چگونه جناب امیر المؤمنین علیه السلام که باب مدینه علم و مدار حق ست این حدیث شریف را در مقام اثبات افضلیت و احقیت خود بخلافت ذکر می فرمود و چگونه صحابه کبار سکوت بر آن می کردند و رو نمی نمودند که چرا این حدیث را در مقام افتخار بر ما ذکر می فرمایی حال آنکه ازین حدیث جز خلافت منقطعه که بهتر و اقوی از ان آحاد صحابه را حاصل شده ثابت نمی شود بلکه معاذ اللّه این حدیث دلیل سلب خلافت و برهان حصول عیب و نقص عظیم ست و احتجاج جناب امیر علیه السلام بحدیث منزلت یوم شوری اکابر ائمّه سنیه روایت کرده اند مثل ابن المغازلی و اخطب خوارزم و عبارت این هر دو در مجلد طیر انشاء اللّه تعالی خواهی شنید و ابو الفتح ناصر بن عبد السید المطرزی النحری در ایضاح شرح مقامات حریری گفته اللّهمّ کلمة تستعمل فی الدعاء بمعنی یا اللّه و المیم فیها عوض من حرف النّداء و لذلک لا تجمع بینهما و انما فتحت من قبل ان الحروف مبنیة و الاصل فی البناء السّکون فلمّا زیدت المیمان و هما ساکنتان حرکت الثانیة بالفتح لالتقاء الساکنین و اختاروا الفتحة لخفّتها

ص:975

هذا اصلها ثمّ یؤتی بها قبل الا إذا کان المستثنی عزیزا نادرا و کان قصدهم بذلک الاستظهار بمشیّة اللّه فی اثبات کونه و وجوده ایذانا بانه بلغ من النذرة حدّ الشّذوذ هذا کثیر فی کلام الفصحاء و علی ذلک قوله فی المقامة الخامسة اللّهم الا ان تقدنا الجوع أ لا تری کیف یقطر منه ماء الندرة و یلوع علیه سیما الشذوذ لأنّ الغالب فی ذلک الوقت الذی ذکر الشّیع فضلا ان یشتد الجوع فیه حتی تتّقد ناره و یحول دون النوم او اره و قد تجیء فی جواب الاستفهام قبل لا و نعم کثیرا من ذلک ما قرأت فی حدیث عمیر بن سعد و قد اتاه رسول عمر بن سعد قال کیف ترکت امیر المؤمنین فقال صالحا و هو یقرئک السلام فقال له ویحک لعلّه استاثر نفسه قال اللّهم لا فقال لعلّه فعل کذا قال اللّهم لا فی حدیث طویل و

قال عامر بن واثلة سمعت علیّا رضی اللّه عنه یوم الشوری یقول نشدتکم باللّه ایّها النّضر هل فیکم احد وحد اللّه قبلی قالوا اللّهم لا قال نشدتکم باللّه هل فیکم احد قال له رسول اللّه انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی غیری قالوا اللّهم لا الی ان قال هل سمعتم رسول اللّه یقول عرضت علیّ امّتی البارحة فاستغفرت لک و لشیعتک قالوا اللّهم نعم و علی هذا قول صاحب المقامات فی الثالثة و الاربعین و ناشدتک اللّه هل رأیت اسحر منک قال اللّهم نعم قلت و کان المتکلم یقصد اثبات الجواب متفرعا بذکر اللّه تعالی لیکون ابلغ و اوقع و فی نفس الشک أنجع و یعلم انه علی یقین من ایراده و بصیرة فی اثباته قد جعل نفسه فی معرض من اقبل علی اللّه لیجیب عما سأله مثلا و لا شک ان من کان هذه حاله لا یتکلّم الا بما هو صدق یقین و حق و مخفی نماند که چنانچه جناب امیر المؤمنین علیه السلام بحدیث منزلت بر احقیّت خود بخلافت استدلال فرموده همچنین حضرت فاطمه علیها السلام برای ردّ بر آخذین خلافت احتجاج فرموده شمس الدین محمد جزری در سنی المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب در ذکر طرق حدیث غدیر گفته و الطف طریق وقع لهذا الحدیث و اعزبه ما حدثنا به شیخنا خاتمة الحفّاظ ابو بکر محمّد بن عبد اللّه بن المحبّ المقدسی مشافهة اخبرتنا الشیخة أمّ محمّد زینب ابنة احمد بن عبد الرحیم المقدسیّة عن أبی المظفر محمد بن فسان بن المثنی اخبرنا ابو موسی محمد بن أبی بکر الحافظ اخبرنا ابن عمه والدی القاضی

ص:976

قالا حدثنا ابو سعید الادریس إجازة فیما اخرجه فی تاریخ استراباد حدثنی محمد بن محمد بن الحسن ابو العباس الرّشیدی من ولد هارون الرشید بسمرقند و ما کتبناه الا عنه حدثنا ابو الحسن محمّد بن جعفر الحلوانی حدثنا علی بن محمد بن جعفر الاهوازی مولی الرشید حدثنا بکر بن احمد القصری حدثنا فاطمة بنت علی بن موسی الرضی حدثتنی فاطمة و زینب و أم کلثوم بنات موسی بن جعفر قلن حدثتنا فاطمة بنت جعفر بن محمد الصادق

حدثتنی فاطمة بنت محمد بن علی حدثتنی فاطمة بنت علی بن الحسین حدثنی فاطمة و سکینة ابنتا الحسین بن علیّ عن أم کلثوم بنت فاطمة بنت النبی علیه السلام عن فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و رضی عنها قالت أ نسیتم قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم من کنت مولاه فعلیّ مولاه و قوله صلّی اللّه علیه و سلم انت منی بمنزلة هارون من موسی هکذا اخرجه الحافظ الکبیر ابو موسی المدینی فی کتابه المسلسل بالاسماء و قال هذا الحدیث مسلسل من وجه و هو ان کل واحدة من الفواطم تروی عن عمّة لها فهو روایة خمس بنات اخ کل واحدة منهن عن عمتها ازین روایت ظاهرست که حضرت فاطمه علیها السلام بمخاطبین خود که مراد از ان آخذین خلافت هستند ارشاد فرموده که آیا فراموش کردید قول رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم را روز غدیر من کنت مولاه فعلی مولاه و قول آن حضرت را انت منی بمنزلة هارون من موسی و ظاهرست که این ارشاد آن حضرت دلالت صریحه دارد بر آنکه از صحابه عمل بر مقتضای حدیث غدیر و حدیث منزلت واقع نشده پس اگر حدیث منزلت دلالت بر خلافت یا افضلیت مستلزمه خلافت نمی کرد نسبت نسیان آن بصحابه وجهی نداشت مگر آنکه بگویند که از صحابه امری که مخالف دلالت بر مطلق فضیلت ست در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام واقع شده لهذا برای تهجین آن حضرت فاطمة علیها السلام نسبت نسیان حدیث منزلت بایشان فرمود بدین تقدیر هم ثابت خواهد شد که آخذین خلافت بر حق نبودند و آن مثبت خلافت بیفاصله جناب امیر المؤمنین علیه السلام ست قد تم بحمد اللّه و حسن توفیقه المجلد الثانی من المنهج الثانی من کتاب عبقات الانوار فی امامة الأئمّة الاطهار الموضوع لرد باب الامامة من التحفة التی صنفها المولوی عبد العزیز بن ولی اللّه الدهلوی

ص:977

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109