سرشناسه : انصاریان، حسین، 1323 -
عنوان و نام پدیدآور : عنایات امام عصرعجل الله فرجه الشریف/مولف حسین انصاریان ؛ ویرایش و تحقیق مرکز تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی .
مشخصات نشر : قم: دارالعرفان، 1388.
مشخصات ظاهری : 36ص.؛م.س. 7/5 x 16
شابک : :978-964-2939-35-0 3500ریال
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
موضوع : انصاریان، حسین، 1323 - -- وعظ
موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق. - -- معجزات
موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق. - -- کرامت ها
شناسه افزوده : انتشارات دارالعرفان
رده بندی کنگره : BP10/5/الف82ع9 1388
رده بندی دیویی : 297/08
شماره کتابشناسی ملی : 1948288
ص: 1
آنچه انسان را در مسیر پر فراز و نشیب زندگانی از نابسامانی ها محفوظ می دارد و موجب سعادت و سرفرازی و سربلندی او در امتحانات الهی می شود ، پژوهش پیرامون علوم الهی و معارف اسلامی و پوشاندن جامۀ عمل به دستورات بلند ربانی می باشد .
در این خصوص ، دست یابی به حقیقت معارف الهی و آشنایی با جایگاۀ حساس و ویژۀ آن ها در حیات انسانی ، ضروری احساس می شود .
مرکز علمی تحقیقاتی دار العرفان ، در راستای اهداف الهی خود ، این بار افزون بر استفاده از مطالب پربار و عالمانۀ دانشمند محقّق حضرت استاد حسین انصاریان ، با انتشار گلچینی از متن سخنرانی های معظّم له ، از بیان پر حرارت و جذاب سخنرانی های استاد نیز تشنگانِ معارف سراسر نور ائمه اطهار : را بی نصیب نگذاشته و بدون خارج ساختن متن سخنرانی از قالب گفتاری آن ، باب
ص: 2
دیگری را برای استفاده از معارف آل الله : و سیراب گشتن از این چشمۀ پرفیض باز نموده است .
امید که با عنایات خاص اهل بیت عصمت و طهارت : بیش از بیش بتوانیم از زمزم معارف آن ذوات مقدّس سیراب گردیم .
مرکز علمی تحقیقاتی دار العرفان
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلوة و السلام علی سیّدالانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین
در رابطه با رحمانیت و رحیمیت حق ، بحث مفصّلی وجود دارد که اهل تحقیق ، مفسرین قرآن ، فلاسفه و حکمای اسلامی و عرفایی که عرفانشان را از انبیا و اولیای خدا گرفتند ؛ شخصیت هایی مانند : صدر المتالهین ، حاجی سبزواری ، ملا علی زنوزی ،
ص: 3
آخوند ملاعلی نوری ، علامة طباطبایی ، آن چهره های باعظمت و با آن قلب نورانی و آشنایی که با کتاب خدا و معارف داشتند ، آن را ذکر می نمایند و لطایف بسیار مهمی را در رابطه با آن ، بیان می کنند .
نتیجة سخن همة این بزرگواران این است که رحمانیت حق ، جلوه ، ظهور و طلوعش در عالم شهود و مُلک است و از افق مادیت موجودات عالم خودنمایی می کند . طلوع رحمانیت به خاطر این است که موجودات از آن در جهت بقای ظاهر و تأمین نیازهای جنبۀ عنصری شان استفاده کنند . آنچه برای انسان به عنوان یکی از موجودات عالم ، در جهت ملکی وجودش ؛ یعنی در مرحلۀ مادی وجودش ، قرار داده شده ، مربوط به رحمانیت حق است . نشستن سر این سفره شرطی ندارد . شرط آن ، فقط «بودن» است . حالا این «بودن» ، به هر کیفیتی می خواهد باشد . ممکن است این «بودن» ، کیفیتش قارونی باشد ؛ فرعونی باشد ، و ممکن است کیفیتش ، کیفیت کفری باشد . شرکی باشد ، و یا نه ،
ص: 4
کیفیت بودن ابراهیم (ع) باشد ؛ کیفیت بودن روح اللهی باشد . در این زمینه ، برای خدا فرقی نمی کند . او یک سفره ای را پهن کرده و مجموع نعمت های این سفره ، ظهور رحمانیتش است و اجازه صادر فرموده که آنی که فعلاً زنده است و در دنیا می باشد ، بیاید و از این سفره استفاده کند :
ادی___م زم_ین ، س__فرة ع____ام اوس___ت
چه دشمن بر این خوان یغما ، چه دوست(1)
نمی گوید ، چون تو قارونی ، جلوی آب و نانت را می گیرم ؛ بلکه او می گوید ، نه آب و نان برای دستگاه من چیزی نیست که حالا چون قارون و یا فرعون و یا نمرود شدی ، من جلوی تو را بگیرم . بیست و پنج سال موسی (ع) فرعون را تبلیغ کرد . پس دید ، او دعوتش را قبول نمی کند . گفت : خدایا ! او دعوتم را نمی پذیرد . پس کارش را تمام کن . خداوند که عاشقانه با موسی (ع) صحبت می کرد ، فرمود طرح تمام شدن کارش را خودت بده که من
ص: 5
درباره اش چکار کنم . موسی (ع) گفت : جلوی آب و نانش را بگیر . خداوند فرمود : این جزو محالات دستگاه من است . من کریمم و رحمانم . اخلاق ذاتی من ، نان دادن و آب دادن است . تو می گویی ، من از خدایی خودم دست بردارم . این که محال است . تا روزی که مرگ حتمی فرعون برسد ، او آزاد است سر این سفره بنشیند ، بخورد ، ببرد و بپوشد . این ها چیزی نیست ؛ چون ظهور رحمانیت پروردگار ، قید و شرطی نمی خواهد ؛ امّا وقتی حق به صورت رحیمیت طلوع می کند ، رسیدنش به انسان ، همراه با یک سری شرایط معنوی است و به طور آزاد هم به انسان نمی رسد ؛ بی واسطه هم نمی رسد .
منبع رحیمیت حضرت حق ، و منبع لطف ، کرامت و فیوضات حضرت حق ، انسان کامل است . ما به تاریخ گذشته ، کاری نداریم . گذشتگان هم آمدند و رفتند . الآن که ما در دنیا زنده هستیم ، برای رسیدن
ص: 6
به رحیمیت حق ، برای رسیدن به فیوضات حق و برای رسیدن به الطاف حقّ اول ، باید بدانیم که کانال انتقال این رحمت و این فیض ، بر اساس آیات قرآن که صریح است ، اهل بیتند ؛ یعنی جدای از اهل بیت : ، در هیچ کجای هستی ، دسترسی به رحمت رحیمیة حق امکان ندارد . منبع فیض در گیرنده و پخش کننده ، اهل بیت : هستند ؛ منبع رحمت ، در گرفتن و پخش کردن ، اهل بیت هستند . والله قسم ، من اگر بخواهم به رحمت خدا و به فیضش برسم ، چه در دنیا و چه در آخرت ، راهی جز ارتباط با اهل بیت آن هم بر اساس یک سری شرایط معنوی وجود ندارد .
حالا رسول خدا (ص) راهنمایی می کنند که ارتباط با ما اهل بیت و راه رسیدن به ما ، چون در رأس اهل بیت خود پیغمبر (ص) است ، با سه اصل میسّر است ؛ یعنی یک کلید سه دندانه است که می تواند آن
ص: 7
درب را باز کند . اصل اول ، معرفت است . دنیای معرفت ، دنیای خیلی پر قیمت و با عظمتی است .
برادران ! آن هایی که اهلش بودند ، گاهی از هزار فرسخ راه به زحمت می آمدند که بفهمند . پیرمرد نود ساله قد خمیده در 1400 سال پیش ، با آن جاده های خطرناک از بصره تا مدینه ، به خانة امام ششم (ع) می آمد و به حضرت می گفت ، من چیزی را نمی فهمم و آمده ام تا آن را بفهمم و بروم . نمی دانم آیا او وقتی برگشت ، زنده به بصره رسید یا نه ؟ دو بار از شهر قم تا بخارا که فکر می کنم بیش از دو هزار کیلومتر است . این دو بار سفر دو تا چهار هزار کیلومتر است که هشت هزار کیلومتر می شود ؛ یعنی دو هزار و چند کیلومتر فاصله ای را که بین این دو شهر بوده ، رفته و برگشته است ، و دو بار هم این سفر را طی کرده است . دربارة شیخ صدوق سخن می گویم که او دوبار از قم تا بخارا ، رفته و برگشته تا بفهمد . خیلی ها از خیلی چیزها خودشان را محروم کرده اند که بروند و بفهمند ؛ از پدر و مادر دور مانده اند ؛ از خانواده دور مانده اند ؛ از
ص: 8
لذت ها دور مانده اند که بروند و بفهمند . از ائمة ما هر وقت پرسیده اند ، افضل اعمال در این عالم برای انسان چیست ؟ فرموده اند : معرفت . (1)
گر معرفت دهندت ، بفروش کیمیا را
ور کیمیا دهندت بی معرفت ، گدای_ی
الآن سؤالی که مطرح می شود ، این است که چگونه اهل بیت : را بشناسیم ؟ اولین راه معرفت اهل بیت : ، آیات قرآن است : « إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ
أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرا . » (2) : من شما اهل بیت : را جامع تمام کمالات و فاقد همة نواقص قرار دادم . بعد باید بفهمیم که در این مدت عمر در دنیا سر و کارمان با چه کسی باشد و از کجا تغذیه بشویم ؛ با چه افرادی اخلاق و عملمان را تأمین کنیم ؛ با چه افرادی به زندگی مان جهت بدهیم . خلاصه ، ما باید بدانیم ، «اِنَّ الْحُسَیْنَ مِصْبَاحُ الْهُدَی» (3): چراغ ، امام حسین است ، نه فلان
ص: 9
پروفسور و فلان استاد دانشگاه و فلان موسیوی دانشمند خارجی . تازه ، آن هم برای خودش یک عالَم چراغ نیاز دارد ، ولی باید این را بدانیم که چراغ ، حیات پیغمبر (ص) است ؛ چراغ ، حیات امیرمؤمنان (ع) است . و چراغ هدایت فاطمة زهرا (س) است . چراغ زندگی ، امام مجتبی و سید الشهداء (ع) است . این را باید بدانیم و بشناسیم .
اصل دوم هم محبت است که رسیدن به آن ، زحمت زیادی نمی خواهد ؛ برای این که وقتی اهل بیت را بشناسم ، تمام کمالات را دارم تماشا می کنم و یک مورد عیب و نقص در آن ها پیدا نمی کنم . این زیبایی مطلق ، دل من را خواهد برد . عشق ، مایه نمی خواهد . من وقتی زیبایی را ببینم ، عاشقش بشوم و فدایش گردم ، به هدف عمرم رسیده ام .
حاصل عمرم سه سخن بیش نیست
خام ب_ودم ، پخ__ته شدم ، س__وختم
ص: 10
همین پایة دوم ، عشق ، معجزه اش خیلی عجیب است ، خیلی عجیب . عاشق می داند در چه حالی است :
ما که در این آتش سوزنده ایم
آب خضر ، گر چه زجان خوش تر است
آتش عشق ، از من دیوانه پرس
اهل ملامت که سلامت روند
گر تو در این مرحله آسوده ای
کشتة عشقیم و به او زنده ایم
چاشنی عشق ، از آن ، خوش تر است
کوکبۀ عشق ، ز پروانه پرس
راه سلامت به ملامت روند
عاشق آسایش خود بوده ای
اصل سوم را هم پیغمبر (ص) می فرماید ، ولایت است . کلمة ولایت ، در گفتار پیغمبر (ص) موجود است . ولایت از قرآن هم گرفته شده است : «هُنَالِکَ الْوَلاَیَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَوَاباً وَ خَیْرٌ عُقْباً»(1) «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»(2)
ص: 11
ولایت ، یعنی خود را مانند مردۀ دست غسّال ، در دست اهل بیت : بیاندازد و بگوید ، شما هر شکلی که می خواهید ، به من بدهید . من عین مرده در دست غسّال ، در دست شما هستم ؛ من مطیع شما هستم ؛ من تسلیم شما هستم . من چهل و پنجاه سال در این دنیا مسافرم . می خواهم به من بگویید ، کاسبی ام چه جوری باشد . من عین مردة دست غسال هستم ، کسب مرا جهت بدهید . معاشرت مرا جهت بدهید . زن و بچه داری مرا جهت بدهید . «ولایت» ؛ یعنی من عبد ، من برده ، من غلام ، خودم را در اختیار مولایی مثل : پیغمبر (ص) ، فاطمه ، علی ، حسن و حسین : قرار بدهم و بگویم ، من برده را خدا به شما فروخته و می خواهم پسم نگیرد . حالا به من جهت بدهید . این معنای ولایت است .
در زمینة هر سه مسأله ، شما گفته های خود پیغمبر (ص) و اهل بیت : را ملاحظه بفرمایید . در
ص: 12
باب معرفت که نور است . در باب عشق که حال است . در باب ولایت که رنگ پذیری است .
پیغمبر (ص) می فرماید : «مَنْ مَاتَ لَایَعْرِفُ اِمَامَهُ ، مَاتَ میتةََ جَاهِلِیِّة»(1) : کسی که بمیرد و عرفان به ما اهل بیت : نداشته باشد ، عین ابوجهل و عموی من ، ابولهب ، مرده است . موت ، موت جاهلی است . هر کسی که می خواهد باشد .
سلیم بن قیس می گوید : از امیرمؤمنان (ع) سؤال کردم : «مَا اَدْنَی مَا یَکُونُ بِهِ الرَّجُلُ ضَالّاً . » : این که می گویند ، گمراه ، کمترین مرحلة گمراهی چیست ؟ علی (ع) فرمود : «اَدْنَی مَا یَکُونُ بِهِ الْعَبْدُ ضَالّاً ، اَنْ لَایَعْرِفَ حُجَّة الله و شَاهِدَهُ عَلَی عِبَادِهِ الّذِی اَمَرَ اللهُ بِطَاعَتِهِ وَ فَرَضَ وَلَایَتَهُ» (2)
ص: 13
: این که امام واجب الاطاعة و حجت خدا را نشناسی و کسی را که پروردگار بزرگ عالم او را شاهد بر شما در دنیا و قیامت قرار داده ، نشناسی . سلیم گفت : علی جان ! من آمدم همین ها را بشنوم . این ها کی هستند ؟ حضرت (ع) فرمودند : به قرآن مراجعه کنید .
این ها کسانی هستند که خدا نام آن ها را کنار نام خود و رسولش قرار داده است . سلیم گفت : در کجای قرآن ؟ امیرمؤمنان (ع) این آیه را خواندند : «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ . » (1)
سلیم می گوید ، به حضرت عرض کردم ، علی جان ! مسأله را برای من خیلی روشن کردید ؛ چون ملاک قرآن است ؛ غصه ام بر طرف شد و فهمیدم که باید دست به دامن علی ، زهرا ، حسن و حسین : باشم و هر شکی را که در قلبم بود ، برطرف کردی .
بنابراین دیگر نباید من دنبال لنین ، استالین و استاد دانشگاه بروم . من دینم را باید از شما بگیرم ؛ دنیایم
ص: 13
را باید از شما بگیرم ؛ آخرتم را باید از شما بگیرم ؛ بهشتم را باید از شما بگیرم ؛ امان نامه ام از جهنم را باید از شما بگیرم . رحمت خدا اول از آن جا نازل می شود و از آن جا پخش می شود . این سخن ، در باب معرفت بود .
خیلی دقیق است . امام صادق (ع) می فرماید : «مَنْ بَاتَ لَیْلَةً لَایَعْرِفُ فِیهَا اِمَامَهُ ، مَاتَ میتَةً جَاهِلِیة»(1) : کسی که یک شب سر روی بالین بگذارد و آن شب اهل بیت : را نشناسد ، آن شب ، او ابولهب وار مرده است .
جوان هایی که تازه با دین آشنا شده اید ! خیال نکنید ، ائمة ما این جا می خواهند از خودشان تعریف کنند ؛ بلکه آن ها می خواهند آدرس رحمت خدا را به شما بدهند ؛ می خواهند راه نجات را به شما نشان بدهند .
امّا دربارة عشق و محبت به اهل بیت : ،
ص: 15
پیغمبر (ص) می فرماید : خدا همة انبیا را از اخلاق های مختلف خلق کرده است و آن ها همه از یک درخت نیستند ، بلکه از درخت های متعددی هستند ؛ اما خدا من و علی را از یک درخت آفریده است ؛ من ریشة آن درخت هستم و علی تنة آن درخت هست و فاطمه ، باعث رشد این درخت می باشد ؛ یعنی اگر او را از ما بگیرند ، همة ما می خشکیم (1). الله اکبر ، الله اکبر . حسن وحسین من هم میوه های این درخت هستند . آیا این تصویر یک درخت تمام نیست ؟ ریشه را گفت ؛ تنه را گفت ؛ علت رشد را گفت ؛ میوه را گفت . درخت برگ دارد . برگ درخت کیست ؟ شیعیان ما هم برگ این درخت هستند . ما برگ این درختیم ، باید تلاش
ص: 16
کنیم که نریزیم .
پائیز به ما نزند . ربا این برگ را می ریزاند . غیبت و تهمت ، این برگ را می ریزاند . گمان بد ، این برگ را می ریزاند . بی نمازی ، این برگ را می ریزاند . شیعیان ما ، برگ این درخت هستند . آن وقت پیغمبر (ص) می فرماید : هر کدامتان به هر شاخه ای از این درخت متوسّل شود ، این امید را دارد که اهل نجات گردد . به هر کدام از شاخه های این درخت متوسّل بشود ؛ حالا یکی حسینی بشود و یکی زهرایی بشود و یکی حسنی بشود و یکی علوی بشود ، بالاخره دست به دامن یکی از ما بزند ، ما همه با هم هستیم ، آن وقت شما را پیش همه می بریم . ما همه با هم هستیم . شما هم که ده تا دست ندارید ؛ بلکه تنها یک دست دارید . پس دامن علی (ع) را بگیر و علی (ع) تو را پیش
ص: 17
آن ها می برد ؛ خانم ! دامن زهرا (س) را بگیر ، زهرا (س) تو را پیش آن ها می برد . خیلی به ما تخفیف داده اند ، امّا کسی که با ما نباشد ، «وَ مَنْ زَاغَ هَوَی» ، بدبخت شده ، «وَ لَوْ أَنََّ عَابِداً عَبَدَ اللهَ بَیْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ أَلْفَ عَامٍ ثُمَّ أَلْفَ عَامٍ حتَّی یَصِیرُ کَالشَّنَّ الْبَالّی . » : اگر کسی خدا را عبادت کند تا بدنش عین مَشک خشکیده بشود ، «ثُمَّ لَمْ یُدْرَََکْ مَحَبَّتَنَا أَهْلَ الْبَیْتَ» : ولی دلش با محبت ما ، با عشق ما و با علاقه به ما خو نگیرد ، «کَبَّهُ اللهُ عَلَی مِنْخَرَیْهِ فِی النَّارِ»(1) : در قیامت ، خدا دماغش را می گیرد و او را به داخل آتش پرت می کند ، ملائکه هم نه ، «َکَبَّهُ اللهُ . » این قدر که خداوند از دلی که در آن عشق حسین نیست ، نفرت دارد و بدش می آید . خوش به حال ما که خدا از ما خوشش می آید ؛ آخر ، ما سرمایه هایی داریم که خدا عاشق آن سرمایه هاست . این ، باب محبت است .
ص: 18
آیه : «لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»(1)که نازل شد عده ای پیش پیغمبر (ص) آمدند و گفتند ، منظور از «الْقُرْبی» در این آیه ، چه کسانی هستند ؟ حضرت فرمود : «عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةٌ وَ ابْنَاهُمَا» (2)
اما ولایت ؛ یعنی رنگ گیری . امام باقر (ع) می فرماید : رفعت این دین ، برجستگی این دین ، باب انبیا در این دین و رضای پروردگار ، گوش دادن به سخن ما اهل بیت است . سخن ما را گوش کنید .
اصبغ بن نباته می گوید ، شمشیرم روی دوشم بود و سنگینی آن کمرم را خسته کرده بود . برای همین آن را در آوردم و بر پشتم انداختم . امیرمؤمنان (ع) جلو می رفت و من هم دو قدم عقب تر از آن
ص: 19
حضرت حرکت می کردم و بین ما سکوت حاکم بود . ناگهان مولایم برگشت و به من گفت : اصبغ ! تا کجا حرف من را گوش می دهی ؟ گفتم : آقا ! امر کن پشت سری را بزنم ، شمشیر لختم را برمی کشم و او را می زنم . اول گردنش را می پرانم ، بعد هم می روم ببینم که او کیست ؟ اگر دیدم ، پسرم است ، به خدا قسم ! ذره ای از عشقم به تو کم نمی شود و در دلم خوشحال می شوم که من حرف علی (ع) را گوش کرده ام .
از ما اطاعت کنید ؛ با فرهنگ ما خو بگیرید ؛ حلال و حرام ما را رعایت کنید .
اتصال به معرفت ، محبت و ولایت باعث می شود گناهان آدم بخشیده بشود . من نمی دانم کدام زاویة بخشش خداوند را برای شما بگویم ؛ نه من طاقت آن را دارم که برایتان آن لطایف و ظرایف مغفرت را در این زمینه بگویم ، و نه فرصت زیادی در اختیار است که بگویم خداوند متعال با وابستگان به اهل بیت : در دنیا و آخرت چه می کند . به راستی ، نمی دانیم که خداوند متعال با ما چه می کند .
ص: 20
امام هشتم (ع) که داشت به خراسان می رفت ، به بیرون شهر نیشابور که رسید . به آن هایی که مهار شتر را داشتند ، فرمود : نگهدارید . بعد حضرت پیاده شد . آن جا چند نفری داشتند جنازه ای را می بردند خاک کنند . امام علاوه بر این که آمد و در تشییع آن جنازه شرکت کرد ، تابوت را هم گرفت و بر روی شانه اش گذاشت . همراهان حضرت پیش خود گفتند ، ایشان هفت قدم می رود و برمی گردد ، ولی دیدند ایشان تا دم قبر رفت و همان جا ایستاد . بعد ، حضرت درب تابوت را باز کرد و جنازه را درآورد . خودش هم داخل قبر رفت و دستش را دراز کرد و گفت ، او را به من بدهید . ما که هر روز این فرد را در نیشابور می دیدیم ، نمی دانستیم او چه کسی هست ، دیدیم حضرت این مرده را داخل قبر گذاشت و کفنش را باز کرد و صورتش را رو به قبله گذاشت . بعد دیدیم حضرت خم شد ، صورت مرده را بوسید . همین که حضرت از قبر درآمد ، همراهان به ایشان گفتند ، شما که اولین سفرتتان به نیشابور است ، آیا او را می شناختید ؟ امام (ع) فرمود :
ص: 21
علاوه بر این که خودش را می شناختم ، پدرانشان را تا زمان آدم (ع) می شناختم . مادرانش را هم می شناختم . فرزندانش را هم می شناختم . همراهان گفتند : خیلی به او محبت کردید . حضرت فرمود : او شیعۀ ما و وابسته به ما بود .
آیا معرفت و محبت و ولایت می گذارد ، در مردم گناه بماند ؟ آیا اجازه می دهد مرگ آدم مشکل بگذرد ؟ آیا اجازه می دهد برزخ انسان« مَعِیشَةً ضَنکاً» باشد ؟ آیا اجازه می دهد و می گذارد وقتی درب قبر را که باز کردند ، انسان با آبروریزی وارد محشر بشود ؟ من می گویم ، نه ، نمی گذارند .
اتصال به معرفت ، محبت و ولایت حقیقت دیگری را که جلب می کند ، شفاعت است . این شفاعت ، معرکه می کند . آن وقت این اتصال حقیقت دیگری برای انسان جلب می کند که دخول در بهشت است . ما هم که غیر از آمرزش گناه ، شفاعت اهل بیت : و دخول در بهشت ، چیز دیگری
ص: 22
از خدا نمی خواهیم . چیز دیگری هم نیست که بخواهیم . هیچ چیز دیگری نیست که آن را بخواهیم .
ماجرای این شیعه ای را که می گویم ، خودم او را دیدم . در سالیانی دورکه طلبۀ قم بودم ، پنجشنبه ای به تهران آمدم و به دیدن صاحب کتاب شب های پیشاور رفتم . او بیماری قلبی داشت و روی تخت افتاده بود . ایشان مرا به شخصی که زودتر از من به خدمتشان آمده بود ، معرفی کرد و گفت ، این طلبة قم است . درس می خواند و احتمالاً در آینده منبری بشود . شما با زبان خودت ، داستانت را برای ایشان بگو . او به من رو کرد و گفت ، آیا حاضری با من تا بیمارستان پارس بیایی ؟ گفتم ، آقا ! من وقتم کم است . یک پنجشنبه به تهران می آیم و جمعه هم به قم برمی گردم . گفت : آخر ، پرونده من
ص: 23
آن جاست و تو جوانی و من دلم می خواهد ، بیایی و پرونده ام را ببینی و خودت نظر دکترها را دربارة من ببینی . بعد من برایت بگویم که چه اتفاقی افتاده است . اگر هم وقت نداری که با من به بیمارستان بیایی و اسناد پزشکی من را نگاه کنی ، همین ایشان ، صاحب کتاب شب های پیشاور ، راست بودن ماجرای من را می داند ؛ چون ما با ایشان رفت و آمد داریم و ایشان از جریان من اطلاع دارد ، و چنانچه خودت خواستی دربارة صحت گفته هایم تحقیق کنی ، همان طور که گفتم ، پرونده من در بیمارستان پارس است . بعد ماجرای خود را چنین تعریف کرد :
صبح که بیدار شدم و خواستم بروم وضو بگیرم ، دیدم نمی توانم از جایم بلند شوم . خانمم را صدا کردم و گفتم نمازم دارد دیر می شود و من نمی توانم بلند شوم . خانمم آمد و زیر بغلم را گرفت و بلندم کرد . ولی دیدم با کمک خانم هم نمی توانم بلند شوم و همان جا افتادم . به او گفتم بهتر است آب بیاوری و من در رختخواب وضو بگیرم . نمازم را که خواندم ، به خانم گفتم برو دکتر بیاور . دکتر
ص: 24
که آمد و من را معاینه کرد ، بیرون اتاق ، به خانمم گفت ، با این مریض باید بسازید . ایشان تا آخر عمرش دیگر سرپا نمی شود . کلّ بدنش لمس شده است . من را به بیمارستان پارس بردند و مدت چهل شبانه روز آن جا بودم . متخصص ترین اطبا ، عکس ها و آزمایشات من را دیدند و در نهایت به همسرم گفتند ، در کرة زمین ، بیماری ایشان راه علاج ندارد . به خانه که آمدیم ، به خانمم گفتم ، خانم ! دکترهای دنیا ، همین هایی هستند که در ایران و اروپا هستند ؟ او گفت ، من نمی دانم . گفتم ، مگر دکترهای دیگری هم هستند ؟ همسرم گفت ، من که همة دکترهای متخصص را آوردم و تو را دیدند . این دکترهای دیگر چه کسانی هستند ؟ به او گفتم که سید الشهداء (ع) ؛ او که برای ما خیلی جانانه شفاعت می کند . همین که امام حسین (ع) نیت کند ، خداوند به ما نظر نماید ، تمام است . نیت را هم اصلاً نمی خواهد بگوید . گفتم ، خانم بلند شو ، برو گذرنامه را بگیر تا من پیش سیدالشهداء (ع) بروم . گذرنامه که آماده شد ، گفتم ، خانم ! کنار من بیا و بنشین که من می خواهم یک مسألة اعتقادی را به تو بگویم :
ص: 25
خانم ! شاید پروردگار عالم ارادۀ شفای من را نداشته باشد و من به این حال بمیرم . اصل نیتم برای سفر به کربلا است ، ولی تو به هر کس از قوم و خویش هایمان که دربارة من پرسید که او را کجا می برید ، بگو که او را به اسرائیل می بریم ؛ چون در میان آن ها آدم ضعیف ، بدحجاب و بی حجاب داریم ؛ برای این که اگر به کربلا رفتیم و ارادۀ خدا ، شفای من نبود ، ما اعتقاد مردم را به سیدالشهداء (ع) ضعیف نکنیم . به نظر من ، او در این جا سخن تحسین برانگیزی گفت و این آدم با معرفت خواست برای حسین (ع) آبروداری کند ، و خواست بگوید ، همان طوری که شما در قیامت برای ما آبروداری می کنید ، من هم برای شما آبروداری می کنم و آبروی شما را نمی برم . آخر سر ، گفتم ، در قوم و خویش ها پخش کن که ما به اسرائیل می رویم . او را قسم دادم که واقعیت ماجرا را به هیچ کس نگوید ولو به پدر و مادرش و حتی به مادر ، برادران و خوهرانم . خلاصه ، به هیچ کس ماجرای رفتنمان را نگوید . موقع رفتنمان ، همه به دیدن ما آمدند و گفتند ، ان شاء الله به کجا می خواهید
ص: 26
بروید ؟ گفتم ، ما می خواهیم به اسرائیل برویم . بعد خانمم را پیش عالمی ربانی فرستادم و او برای ما استخاره کرد که با هواپیما برویم یا نه ، که استخاره اش بسیار بد آمد . استخاره کرد که با قطار به اهواز برویم و بعد با بلم به بصره برویم که باز استخاره بد آمد ؛ استخاره کرد که با ماشین سواری برویم که باز هم استخاره بد آمد . برای همین از بوذر جمهری سه عدد بلیط اتوبوس گرفتیم ، دو صندلی کنار هم برای خودم و یک صندلی تک هم برای خانمم ، و صبح زود طوری که کسی نفهمد ، خانمم چرخی آورد و من را سوار اتوبوس کرد . بعد نشستیم تا به کاظمین رسیدیم . در کاظمین به خانم گفتم ، من که مشکل دارم ، و تو هم خیلی در زحمتی ، و این جا هم کاظمین است ، بهتر است ما اول به کربلا برویم . او هم قبول کرد من ماه رجب را در حرم ابی عبدالله (ع) گذراندم و خبری نشد . زنم هر روز مرا به حرم می آورد و من گردن کج می کردم و می گفتم : حسین جان ! خبری نشد . با خودم می گفتم ، خسته نشوی ! کسل نشوی ! طول زمان مأیوست نکند ! اگر جواب شما را زود
ص: 27
نمی دهند ، شاید دوست دارند شما پیش آن ها برگردید و همین طور به آن ها بگویی ، علی جان ! حسین جان ! و با آن ها حرف بزنید ؛ چون خوششان می آید . رجب که تمام شد ، گفتم ، خانم ! ماشین بگیر تا به حله برویم و در شعبان سید محمد را زیارت کنیم ، و از آن جا به سامرا برویم و بعد دوباره به کاظمین بیاییم . سفرمان که تمام شد ، آخر شعبان هم به ایران می رویم . هر کس که هم به دیدن ما آمد ، ما می گوییم دکترهای اسرائیل گفتند ، من خوب نمی شوم . سید محمد که رفتیم ، پنج بعدازظهر زیارتمان تمام شد ، خانمم در یک مینی بوس هم دو صندلی کنار هم برای من پشت راننده گرفت و برای خودش هم یک صندلی تک در کنار من . سمت کاظمین هوا گرگ و میش بود ، راننده عرب که تنها چهارپایة چوبی بغل دستش خالی بود ، در وسط راه برای سوار کردن کسی که دست نگه داشت بود ، ترمز کرد . آخرین مسافر ، جوانی بود که با وقار و با ادب آمد و روی همان چهارپایه نشست . ماشین که به راه افتاد ، آن جوان شروع کرد به قرآن خواندن ، اما چه قرآنی ! چه آیاتی !
ص: 28
«وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَأَسِیراً»(1)هر کس گدا نیست که بلند شود پیش اهل بیت برود . دارا آن جا چه کار دارد ؟ هر کس هم یتیم نیست که بلند شود پیش اهل بیت برود . هر کس هم اسیر نیست که بلند شود پیش اهل بیت برود ؛ چون اهل بیت این روزها عجیب به گدا می رسند ؛ به یتیم می رسند ؛ به اسیر می رسند ؛ چون خودشان اسیر شدند ، می دانند ؛ یتیم شدند ، می دانند . امروز ما هم یتیمیم ؛ برای این که پیغمبر (ص) بالای سرمان نیست ؛ علی بالای سرمان نیست . «إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِیدُ مِنکُمْ جَزَاءً وَلاَ شُکُوراً»(2) پیش خود گفتم : خدایا ! این چه کسی است که این جور دارد قرآن می خواند . او قرآن می خواند و راننده هم از گریه ، شانه اش تکان می خورد . جوان برگشت و به عربی به راننده گفت : آیا امسال قصد مشهد داری ؟ راننده گفت : بله ، آقاجان ! من یک عمر است می خواهم بروم
ص: 29
حضرت رضا (ع) را زیارت کنم که نشده . بعد یک پولی را از جیبش د رآورد و به راننده داد و فرمود ، به مشهد که می روی ، در داخل حرم ، چنین چهره ای نزدیک ضریح جدم در حال زیارت است . این پول را ببر و به او بده و بگو ، آنی که از من خواستی ، همین مقدار بوده . این هم آن مقدار . راننده گفت : چشم ، آقاجان ! بعد جوان سرش را برگرداند . او که چند لحظه پیش داشت با راننده با تکلّم قوی عربی صحبت می کرد ، با تکلّم قوی تهرانی رو به من گفت : آقای حسینی ! اسمم را گفت و پرسید : حالت خوبه ؟ گفتم : نه ؟ گفت : چه اتفاقی برایت پیش آمده ؟ گفتم : لمسم . آقا ! خیلی جاها رفتم که معالجه بشوم ، ولی معالجه نشدم . بعد نیم خیز شد و دستش را پشت سر من گذاشت و مقداری دستش را کشید و نشست ، وگفت : دیگر تو را چیزی نیست و هیچ بیماری ای نداری . بعد وسط بیابان به راننده گفت که نگه دارد که او همین جا می خواهد پیاده شود . راننده گفت : آقاجان ! این جا بیابان است ؛ نه خانه ای این جاست و نه چادری . فرمود که من محلم همین جاست و امشب باید این جا بمانم . راننده بغل جاده
ص: 30
ترمز کرد و او در را باز کرد . راننده به احترامش پایین رفت و من هم به احترامش پایین رفتم . یک مرتبه من دیدم همة مسافرها هم همراه من پیاده شدند . من که به خودم آمده بودم ، به خودم گفتم ، من که لمس بودم ، الآن چطور در این بیابانم . تا آمدم او را صدا بزنم ، دیدم او رفته است .
البته ، هر چند من نمی دانم که آقای حسینی زنده است یا نه ؟ ولی من به او می گویم ، اگر یک وقت متن این سخنرانی به او رسید و آن را خواند ، بیاید تا من او را ببینیم ؛ بیاید تا او را به مردم نشان بدهم ؛ تا آن ها ببینند که یک دست خالی اهل بیت : چه کاری می کند ؟ این همان دستی است که پیغمبر (ص) می فرماید : قیامت دستم را دراز می کنم و دست تک تک شما را می گیرم . این دست همان دست است . ما هم می گوییم ، ما دیگر گناه کبیره را کنار می گذاریم و اصرار به صغیره هم نمی کنیم . ما معروف به شیعه ایم و سعی می کنیم برای شما آبروداری نماییم .
ص: 31