سرشناسه : امين مهدي ، گردآورنده.
عنوان و نام پديدآور : مباني مالي و اقتصادي اسلام از ديدگاه قرآن و حديث / به اهتمام مهدي امين ؛ با نظارت محمد بيستوني.
مشخصات نشر : تهران : موسسه نشر شهر ، ۱۳۸۷.
مشخصات ظاهري : ۲۵۸ ص. .مس۱۴/۵ × ۱۰؛
فروست : تفسير موضوعي الميزان ؛ [ج.] ۴۱.
تفسير الميزان جوان
شابك : 978-600-5221-34-3
وضعيت فهرست نويسي : فيپا
يادداشت : اين كتاب بر اساس كتاب "الميزان في تفسيرالقرآن" تاليف محمدحسين طباطبايي است.
يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.
عنوان ديگر : الميزان في تفسيرالقرآن.
موضوع : تفاسير شيعه -- قرن ۱۴.
موضوع : اسلام و اقتصاد.
شناسه افزوده : بيستوني محمد، ۱۳۳۷ -
شناسه افزوده : طباطبايي ، محمدحسين ، ۱۲۸۱ - ۱۳۶۰. الميزان في تفسيرالقرآن.
شناسه افزوده : موسسه نشر شهر
شناسه افزوده : تفسير موضوعي الميزان ؛ [ج.] ۴۱.
رده بندي كنگره : BP۹۸۱۳۸۷ /الف۸۳ت۷۵ ۴۱.ج
رده بندي ديويي : ۲۹۷/۱۷۹
شماره كتابشناسي ملي : ۱۰۷۸۵۸۳
موضـوع صفحـه
تأييديه آيةاللّه محمد يزدي رئيس شورايعالي مديريت حوزه علميه••• 5
تأييديه آيةاللّه مرتضــي مقتدائـي مديريــت حــوزه علميــه قــم••• 6
تأييديه آيةاللّه سيدعلي اصغر دستغيــب نماينـده خبرگان رهبري••• 7
مقــدمــه نـاشــــر••• 8
مقـدمــه مــؤلـــف••• 12
بخش اول
فصل اول: مباني قوانيناقتصاديومالياسلام در قرآن••• 17
خمـس و مباني احكام آن در قرآن••• 17
(303)
حكــم وجـــوب خمــــــس••• 17
مشمـــوليـن مصـــرف خمــس••• 19
روايـات وارده در زمينـه خمـس••• 20
(304)
فهــرسـت مطـالـب
موضـوع صفحـه
امـر بـه پــرداخت حــق ذيالقـربي و مساكين و ابنسبيل••• 27
فصل دوم: زكات و مباني احكام آن در قرآن••• 29
حكم زكات مالي••• 29
اموال مشمــول پــرداخـت زكات••• 30
تطهيـر و تـزكيه به وسيله زكات••• 31
دست خدا، دريافت كننده صـدقات••• 32
تـوبه و صـدقه، دو پــاك كننـده••• 34
نقـــش اجتمـاعي زكات و ســايـر صــدقــات••• 36
(305)
مقـايسهاي بين آثـار ربـا و زكـات نـزد خــدا••• 43
زكـــات بـاعـث افــزايش مـــال مــيشــــود!••• 44
امر بهواجبات عبادي و مالي و اعتصام بـه خدا••• 47
(306)
فهــرسـت مطـالـب
موضـوع صفحـه
محـل مصـرف هشتگانه زكـات واجب••• 48
روايات رسيده درباره مصارف زكات••• 54
فصل سوم :انفــال، و مبــاني احكــام آن در قـرآن••• 57
حكــم انفـــال و غنــايـــم جنگــي••• 57
فصل چهارم: قانونجزيه در اسلام••• 67
جـزيه، مــاليــات اهـل كتـاب مقيــم در كشـــور اسـلامي••• 67
شـرايط جـزيه••• 81
روايتي در زمينه اقامت اهل كتاب در سـرزمينهاي اسلامي••• 83
(307)
فصل پنجم: تجــارت، اكتســاب، و تصرف در اموال••• 85
تجــارت صحيـح، و معـامـلات باطل••• 85
(308)
فهــرسـت مطـالـب
موضـوع صفحـه
روايــات در زمينـــه معــــامــلات بــــاطـل••• 90
اكتســـاب و بـرتـريهاي مالي و مزاياي فردي••• 92
نظام مالي اسلام ـ گفتار در يك حقيقت قـرآنـي••• 99
تصـرفـات بــاطـل و غيــر قــانـوني امــوال••• 108
مـالكيـت و تصــرف : بحثـي علمـي و اجتماعي••• 111
فصل ششم: وام و استقـــــــــــــراض••• 116
احكـام قـرض دادن و قـرض گـرفتن در اســلام••• 116
بخش دوم
(309)
فصل اول: مبانيقوانيناجتماعيومالياسلامدر قرآن••• 121
انفــاق، ركــن مهــم قـوانيـن اجتمـاعي اسـلام••• 121
(310)
فهــرسـت مطـالـب
موضـوع صفحـه
تــوزيــع عـادلانـه ثــــروت••• 121
انفاق، راهبرد اسلام براي ازبينبردن اختلافطبقاتي••• 122
نمــــاز و انفــاق، دو ركــــن اصلــــي راه خــــدا••• 128
انفــاق مــالـي زيربنــاي جـامعــه سعــادتمنــد••• 130
انفاق،و شرايطوجنبههايمختلفآن••• 132
هدف: در راه خدا و رضاي او باشيد!••• 140
خـدا انفاق شما را مضاعـف ميكند!••• 141
شرايط انفاق مــورد رضايت الهـي••• 145
(311)
صـدقات خـــود را بـــاطـل نكنيـد!••• 147
آنها كـه به منظـور رضـايت خــدا انفـاق ميكننـد!••• 151
(312)
فهــرسـت مطـالـب
موضـوع صفحـه
مثال باغ سوخته و انفاق باطل شده!••• 155
كيفيــــت مــــال مـــــورد انفــاق••• 158
دخــــالـــت شيطــــان در انفـــاق••• 159
منافع انفاق••• 165
اطــــلاع خــــــدا از انفـــــاقهـا••• 168
تــــرك انفــــاق : گنـــاه كبيـــره••• 170
انفــــــاق آشكــــــار و پنهــــان••• 172
محـــل مصــــــــرف صــدقـــات••• 177
(313)
روايـات رسيـده دربــاره انفــــاق••• 181
انفاقدر راه خدا، مشاركت عمومي در تأمين هزينه جنگ••• 198
(314)
فهــرسـت مطـالـب
موضـوع صفحـه
قرضالحسنه درراه خدا، وظيفهعموميبراي تأميننيازهايجنگ••• 200
شـــركــت افـراد جـامعــه در تـدارك مــالـي و انساني جهـاد••• 203
انفــــاق، نتيجــه و غــايـت خــــوبــي••• 206
كفر و ظلم ناشي از سرپيچي از حكم انفاق••• 208
فصل دوم ـ شــرايـط انفـاق دهنـده و انفـاق گيـرنـده••• 209
به چـه كسـي، و چگونه، بايد انفـاق كـرد ؟••• 209
چه مقـدار، و از چه چيز، بايد انفـاق كـرد ؟••• 211
مشمــــوليـــن و مستحقيــــن احســان••• 214
(315)
كيفــر آنــان كه از انفاق بخـل ميورزنـد!••• 219
كيفــر آنــان كـه انفــاق ريــايي ميكنند!••• 221
(316)
فهــرسـت مطـالـب
موضـوع صفحـه
اعتقاد به تقدير الهي، و نهي از بخل و امساك••• 224
نهـــي تـوانگـران از كــوتـاهي در بخشـش••• 227
حـق معلوم در اموال براي سائل و محــروم••• 229
سـائـل و محروم كيست ؟••• 231
امـر بــه انفـاق و نهـي از قسـي شدن قلبها••• 232
نهـي از تـأخيـر در انفاق و غفلت از ياد خـدا••• 237
نهي از به تأخير انداختن انفاق تا لحظه مرگ••• 240
امــر مـؤكـد به تقـوي و طـاعـت و انفـــاق••• 242
(317)
زنــدگي آســان با انفـاق و تقوي و تصديق••• 245
(318)
مجموعه تفسير الميزان با حمايت مؤسسه عترت فاطمي چاپ و منتشر شده است كه بدين وسيله از مديران و كاركنان مؤسسه ياد شده تشكر و قدرداني ميشود.
مؤسسه قرآني تفسير جوان
تقديم به
اِلي سَيِّدِنا وَ نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ
رَسُـولِ اللّـهِ وَ خاتَـمِ النَّبِيّينَ وَ اِلي مَوْلانا
وَ مَوْلَي الْمُوَحِّدينَ عَلِيٍّ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَ اِلي بِضْعَةِ
الْمُصْطَفي وَ بَهْجَةِ قَلْبِهِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ وَ اِلي سَيِّدَيْ
شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، السِبْطَيْنِ، الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ اِلَي الاَْئِمَّةِ التِّسْعَةِ
الْمَعْصُومينَ الْمُكَرَّمينَ مِنْوُلْدِ الْحُسَيْنِ لاسِيَّما بَقِيَّـــةِاللّهِ فِيالاَْرَضينَ وَ وارِثِ عُلُومِ
الاَْنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ، الْمُعَدِّ لِقَطْعِ دابِرِالظَّلَمَةِ وَ الْمُدَّخِرِ لاِِحْياءِ الْفَرائِضِ وَ مَعالِمِ الدّينِ ،
الْحُجَّةِبْنِالْحَسَنِ صاحِبِ الْعَصْرِ وَ الزَّمانِ عَجَّلَ اللّهُ تَعالي فَرَجَهُ الشَّريفَ فَيا مُعِزَّ
الاَْوْلِياءِوَيامُذِلَالاَْعْداءِاَيُّهَاالسَّبَبُالْمُتَّصِلُبَيْنَالاَْرْضِوَالسَّماءِقَدْمَسَّنا
وَ اَهْلَنَا الضُّـــرَّ في غَيْبَتِـــكَ وَ فِراقِـــكَ وَ جِئْنـا بِبِضاعَـةٍ
(6)
مُزْجاةٍ مِنْ وِلائِكَ وَ مَحَبَّتِكَ فَاَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ مِنْ مَنِّكَ وَ
فَضْلِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا بِنَظْرَةِ رَحْمَةٍ مِنْكَ
اِنّا نَريكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ
رييس دبيرخانه مجلس خبرگان رهبري و رييس شورايعالي مديريت حوزه علميه
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم
قرآن كريم اين بزرگترين هديه آسماني و عاليترين چراغ هدايت كه خداوند عالم به وسيله آخرين پيامبرش براي بشريت فروفرستاده است؛ همواره انسانها را دستگيري و راهنمايي نموده و مينمايد. اين انسانها هستند كه به هر مقدار بيشتر با اين نور و رحمت ارتباط برقرار كنند بيشتر بهره ميگيرند. ارتباط انسانها با قرآن كريم با خواندن، انديشيدن،
(7)
فهميدن، شناختن اهداف آن شكل ميگيرد. تلاوت، تفكر، دريافت و عمل انسانها به دستورالعملهاي آن، سطوح مختلف دارد. كارهايي كه براي تسهيل و روان و آسان كردن اين ارتباط انجام ميگيرد هركدام به نوبه خود ارزشمند است. كارهاي گوناگوني كه دانشمند محترم جناب آقاي دكتر بيستوني براي نسل جوان در جهت اين خدمت بزرگ و امكان ارتباط بهتر نسلجوان با قرآن انجامدادهاند؛ همگي قابل تقدير و تشكر و احترام است. به علاقهمندان بخصوص جوانان توصيه ميكنم كه از اين آثار بهرهمند شوند.
توفيقات بيش از پيش ايشان را از خداوند متعال خواهانم.
محمد يزدي
رييس دبيرخانه مجلس خبرگان رهبري 1/2/1388
(8)
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم
توفيق نصيب گرديد از مؤسسه قــرآني تفسير جوان بازديد داشته باشم و مواجه شدم با يك باغستان گسترده پرگل و متنوع كه بهطور يقين از معجزات قرآن است كه اين ابتكارات و روشهاي نو و جالب را به ذهن يك نفر كه بايد مورد عنايت ويژه قرار گرفته باشد القاء نمايد تا بتواند در سطح گسترده كودكان و جوانان و نوجوانان و غيرهم را با قرآنمجيد مأنوس بهطوريكه مفاهيم بلند و باارزش قرآن در وجود آنها نقش بسته و روش آنها را الهي و قرآني نمايد و آن برادر بزرگوار جناب آقاي دكتر محمد بيستوني است كه اين توفيق نصيب ايشان گرديده و ذخيره عظيم و باقيات الصالحات جاري براي آخرت ايشان هست. به اميد اين كه همه اقدامات با خلوص قرين و مورد توجه ويژه حضرت بقيتاللّهالاعظم ارواحنافداه باشد.
(9)
مرتضي مقتدايي
به تاريخ يوم شنبه پنجم ماه مبارك رمضانالمبارك 1427
(10)
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم
«وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْيانا لِكُلِّ شَيْءٍ» (89 / نحل)
تفسير الميزان گنجينه گرانبهائي است كه به مقتضاي اين كريمه قرآني حاوي جميع موضوعات و عناوين مطرح در زندگي انسانها ميباشد. تنظيم موضوعي اين مجموعه نفيس اولاً موجب آن است كه هركس عنوان و موضوع مدّنظر خويش را به سادگي پيدا كند و ثانيا زمينه مناسبي در راستاي تحقيقات موضوعي براي پژوهشگران و انديشمندان جوان حوزه و دانشگاه خواهد بود.
اين توفيق نيز در ادامه برنامههاي مؤسسه قرآني تفسير جوان در تنظيم و نشر آثار
(11)
قرآني مفسّرين بزرگ و نامي در طول تاريخ اسلام، نصيب برادر ارزشمندم جناب آقاي دكتر محمد بيستوني و گروهي از همكاران قرآنپژوه ايشان گرديده است. اميدوارم همچنــان از توفيقــات و تأييــدات الهي برخــوردار باشنـد.
سيدعلي اصغر دستغيب
28/9/86
(12)
براساس پژوهشي كه در مؤسسه قرآني تفسير جوان انجام شده، از صدر اسلام تاكنون حدود 000/10 نوع تفسير قرآن كريم منتشر گرديده است كه بيش از 90% آنها به دليل پرحجم بودن صفحات، عدم اعرابگذاري كامل آيات و روايات و كلمات عربي، نثر و نگارش تخصصي و پيچيده، قطع بزرگ كتاب و... صرفا براي «متخصصين و علاقمندان حرفهاي» كاربرد داشته و افراد عادي جامعه به ويژه «جوانان عزيز» آنچنان كه شــايستــه است نميتـوانند از اين قبيل تفاسير به راحتي استفاده كنند.
مؤسسه قرآني تفسير جوان 15 سال براي سادهسازي و ارائه تفسير موضوعي و كاربردي در كنار تفسيرترتيبي تلاشهاي گستردهاي را آغاز نموده است كه چاپ و انتشار تفسير جوان (خلاصه 30 جلدي تفسير نمونه، قطع جيبي) و تفسير نوجوان (30 جلدي، قطع جيبي
(13)
كوچك) و بيش از يكصد تفسير موضوعي ديگر نظير باستانشناسي قرآن كريم، رنگشناسي، شيطانشناسي، هنرهاي دستي، ملكه گمشده و شيطاني همراه، موسيقي، تفاسيـر گرافيكي و... بخشــي از خروجيهــاي منتشــر شده در هميــن راستــا ميباشــد.
كتابي كه ما و شما اكنون در محـضر نـوراني آن هستيـم حـاصـل تــلاش 30 ســاله «استادارجمند جناب آقايسيدمهديامين» ميباشد.ايشان تمامي مجلدات تفسيرالميزان را به دقــت مطــالعه كــرده و پس از فيش برداري، مطالب را «بدون هيچ گونه دخل و تصرف در متن تفسير» در هفتاد عنوان موضوعي تفكيك و براي نخستين بار «مجموعه 70 جلدي تفسير موضوعي الميزان» را تــدويــن نمــوده كــه هـم به صورت تك موضوعي و هم به شكل دورهاي براي جـوانـان عزيز قـابــل استفاده كاربردياست.
«تفسير الميزان» به گفته شهيد آية اللّه مطهري (ره) «بهترين تفسيري است كه در ميان
(14) مباني مالي و اقتصادي اسلام
شيعه و سني از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است». «الميزان» يكي از بزرگترين آثار علمي علامه طباطبائي (ره)، و از مهمترين تفاسير جهان اسلام و به حق در نوع خود كمنظير و مايه مباهات و افتخار شيعه است. پس از تفسير تبيان شيخ طوسي (م 460 ه) و مجمعالبيان شيخ طبرسي (م 548 ه) بزرگترين و جامعترين تفسير شيعي و از نظر قوّت علمي و مطلوبيت روش تفسيري، بينظير است. ويژگي مهم اين تفسير بهكارگيري تفسير قرآن به قرآن و روش عقلــي و استــدلالي اســت. ايــن روش در كــار مفسّــر تنها در كنار همگذاشتن آيات براي درك معناي واژه خلاصه نميشود، بلكه موضوعات مشابه و مشتــرك در سورههاي مختلف را كنار يكديگر قرار ميدهد، تحليل و مقايسه ميكند و براي درك پيام آيه به شيوه تدبّري و اجتهادي تـوسل ميجويد.
يكي از ابعاد چشمگير الميزان، جامعهگرايي تفسير است. بيگمان اين خصيصه از
مقدمه ناشر (15)
انديشه و گرايشهاي اجتماعي علامه طباطبائي (ره) برخاسته است و لذا به مباحثي چون حكومت، آزادي، عدالت اجتماعي، نظم اجتماعي، مشكلات امّت اسلامي، علل عقب ماندگي مسلمانان، حقوق زن و پاسخ به شبهات ماركسيسم و دهها موضوع روز، روي آورده و بهطورعميـق مورد بحث و بررسي قرارداده است.
شيوه مرحوم علاّمه بهاين شرح است كه در آغاز، چندآيه از يكسوره را ميآورد و آيه، آيه، نكات لُغوي و بيانيآنرا شرح ميدهد و پس از آن، تحت عنوان بيان آيات كه شامل مباحث موضوعي است به تشريح آن ميپردازد.
ولــي متــأسفــانه قــدر و ارزش اين تفسير در ميان نسل جوان ناشناخته مانده است و بنده در جلسات فــراوانــي كه با دانشجـويان يا دانشآموزان داشتهام همواره نياز فراوان آنها را به اين تفسير دريــافتــهام و به همين دليل نسبت به همكاري با جنــاب آقــاي
(16) مباني مالي و اقتصادي اسلام
سيدمهدي اميــن اقــدام نمــــــودهام.
اميــدوارم ايـــن قبيــل تــلاشهــاي قــرآنــي مــا و شمــا بــراي روزي ذخيــره شــود كــه بــه جــز اعمــال و نيــات خـالصـانه، هيـچ چيـز ديگـري كـارسـاز نخواهد بود.
دكتر محمد بيستوني
رئيس مؤسسه قرآني تفسير جوان
تهران ـ تابستان 1388
مقدمه ناشر (17)
اِنَّـــهُ لَقُـــــرْآنٌ كَـــريــمٌ
فـــي كِتــــابٍ مَكْنُـــــونٍ
لا يَمَسُّـــهُ اِلاَّ الْمُطَهَّـــروُنَ
اين قـرآنـي اســت كــريــم
در كتـــــابـــي مكنــــــون
كه جز دست پــاكــان و فهـم خاصان بدان نرسد!
(77 ـ 79/ واقعه)
اين كتاب به منزله يك «كتاب مرجع» يافرهنگ معارف قرآن است كه از «تفسير الميزان» انتخـاب و
(18)
تلخيــص، و بر حسب موضوع طبقهبندي شده است.
در تقسيمبندي به عمل آمده از موضوعات قرآن كريم قريب 70 عنوان مستقل به دست آمد. هر يك از اين موضوعات اصلي، عنوان مستقلي براي تهيه يك كتاب در نظر گرفته شد. هر كتاب در داخل خود به چندين فصل يا عنوان فرعي تقسيم گرديد. هر فصل نيز به سرفصلهايي تقسيم شد. در اين سرفصلها آيات و مفاهيم قرآني از متن تفسيـر الميــزان انتخــاب و پس از تلخيص، به روال منطقي، طبقهبندي و درج گرديد، به طوري كه خواننده جوان و محقق ما با مطالعه اين مطالب كوتاه وارد جهان شگفتانگيز آيات و معارف قرآن عظيم گردد. در پايان كار، مجموع اين معارف به قريب 5 هزار عنوان يا سرفصل بالغ گرديد.
از لحــاظ زمــاني: كار انتخاب مطالب و فيشبرداري و تلخيص و نگارش، از
مقدمه مؤلف (19)
اواخــر ســال 1357 شــروع و حــدود 30 ســال دوام داشتــه، و با توفيق الهي در ليالي مبــاركه قدر سال 1385پايان پذيرفتــه و آمــاده چــاپ و نشــر گـرديـده است.
هــدف از تهيه اين مجموعــه و نوع طبقهبندي مطالب در آن، تسهيل مراجعه به شرح و تفسير آيات و معارف قرآن شريف، از جانب علاقمندان علوم قرآني، مخصوصا محققين جوان است كه بتوانند اطلاعات خود را از طريق بيان مفسري بزرگ چون علامه فقيد آية اللّه طباطبايي دريافت كنند، و براي هر سؤال پاسخي مشخص و روشــن داشتـــه باشنــد.
سالهاي طولاني، مطالب متعدد و متنوع درباره مفاهيم قرآن شريف ميآموختيم اما وقتي در مقابل يك سؤال درباره معارف و شرايع دينمان قرار ميگرفتيم، يك جواب مدون و مشخص نداشتيم بلكه به اندازه مطالب متعدد و متنوعي كه شنيده بوديم بايد
(20) مباني مالي و اقتصادي اسلام
جواب ميداديم. زماني كه تفسير الميزان علامه طباطبايي، قدساللّه سرّه الشريف، ترجمه شد و در دسترس جامعه مسلمان ايراني قرار گرفت، اين مشكل حل شد و جوابي را كه لازم بود ميتوانستيم از متن خود قرآن، با تفسير روشن و قابل اعتمادِ فردي كه به اسرار مكنون دست يافته بود، بدهيم. اما آنچه مشكل مينمود گشتن و پيدا كردن آن جواب از لابلاي چهل (يا بيست) جلد ترجمه فارسي اين تفسير گرانمايه بود. لذا اين ضرورت احساس شد كه مطالب به صورت موضوعي طبقهبندي و خلاصه شود و در قالب يك دائرةالمعــارف در دستــرس همه ديندوستان قرارگيرد. اين همان انگيزهاي بـود كـه مـوجب تهيه اين مجلــدات گــرديد.
بديهي است اين مجلدات شامل تمامي جزئيات سورهها و آيات الهي قرآن نميشود، بلكه سعي شده مطالبي انتخاب شود كه در تفسير آيات و مفاهيم قرآني، علامه بزرگوار
مقدمه مؤلف (21)
به شرح و بسط و تفهيم مطلب پرداخته است.
اصــول اين مطالب باتوضيح و تفصيل در «تفسير الميزان» موجود است كه خواننده ميتواند براي پيگيــري آنها به خود الميــزان مراجعه نمايد. براي اين منظور مستنــد هر مطلب با ذكــر شماره مجلــد و شماره صفحــه مربوطــه و آيه مورد استنــاد در هر مطلب قيد گرديده است.
ذكرايننكته لازماست كه چونترجمهتفسيرالميزان بهصورت دومجموعه 20 جلدي و 40جلدي منتشرشده بهتراست درصورت نيازبهمراجعه بهترجمه الميزان، بر اساس ترتيب عددي آيات قرآن به سراغ جلد موردنظر خود، صرفنظراز تعداد مجلدات برويد.
و مقدر بود كه كار نشر چنين مجموعه آسماني در مؤسسهاي انجام گيرد كه با هــدف نشــر معــارف قــرآن شــريـف، به صورت تفسير، مختص نسل جوان،
(22) مباني مالي و اقتصادي اسلام
تأسيس شده باشد، و استاد مسلّم، جنــاب آقـاي دكتـر محمــد بيستوني، اصلاح و تنقيــح و نظــارت همــهجــانبـه بر اين مجمــوعه قـرآني شريف را به عهــده گيــرد.
مؤسسه قرآني تفسير جوان با ابتكار و سليقه نوين، و به منظور تسهيل در رساندن پيام آسماني قرآن مجيد به نسل جوان، مطالب قرآني را به صورت كتابهايي در قطع جيبــي منتشــر ميكنــد. ايــن ابتكــار در نشــر هميــن مجلــدات نيــز به كار رفته، تــا مطــالعــه آن در هــر شــرايــط زمــانــي و مكــاني، براي جــوانان مشتاق فرهنگ الهي قرآن شريف، ساده و آسان گردد...
و ما همه بندگاني هستيم هر يك حامل وظيفه تعيين شده از جانب دوست، و آنچه انجــام شــده و ميشـود، همه از جانب اوست !
و صلوات خدا بر محمّد مصطفي صلياللهعليهوآله و خاندان جليلش باد كه نخستين حاملان اين
مقدمه مؤلف (23)
وظيفه الهي بودند، و بر علامه فقيد آيةاللّه طباطبايي و اجداد او، و بر همه وظيفهداران اين مجموعه شريف و آباء و اجدادشان باد، كه مسلمان شايستهاي بودند و ما را نيز در مسيــر شنــاخت اسـلام واقعي پرورش دادنـد!
ليله قدر سال 1385
سيد مهدي حبيبي امين
(24) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«وَاعْلَمُوآا اَنَّمـا غَنِمْتُـمْ مِـنْ شَـيْءٍ فَـاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي وَ الْيَتمي وَ الْمَسكيــنِ وَ ابْنِ السَّبيـلِ اِنْ كُنْتُمْ ءَامَنْتُمْ بِاللّهِ وَ مآ اَنْزَلْنا عَلي
(25)
عَبْــدِنــا يَـــوْمَ الْفُــرْقــانِ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعانِ وَ اللّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ»
و بدانيد آنچه را كه سود ميبريد، براي خدا است پنج يك آن و براي رسول و خويشاوند او و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان، اگر به خدا و آنچه را كه در روز فرقان روزي كه دو گروه يكديگر را ملاقات كردند بر بندهمان نازل كرديم ايمان آوردهايد، و خداوند بر همه چيز تواناست. (41/انفال)
اين آيــه مشتمــل اســت بــر بيــان وجوب دادن خمس غنيمت. كلمه غَنَم و غنيمــت بـه معنــاي رسيــدن بـه درآمد از راه تجــارت و يا صنعــت و يــا جنگ است.
غُنم به معناي رسيدن و دست يافتن به فايده است، وليكن در هر درآمدي كه از راه جنگ و از ناحيه دشمنان و غير ايشان به دست آيد استعمال شده، و به اين معنا است آيه
(26) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«وَاعْلَمُوآا اَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ...» و آيه «فَكُلُوا مِمّا غَنِمْتُمْ حَللاً طَيِّبا...» (69 / انفال). و كلمه مغنــم به معنــاي هر چيــزي است كــه بــه غنيمــت درآيــد و جمــع آن مَغــانِم ميباشــد، ماننــد: «...فَعِنْدَ اللّــهِ مَغــانِــمُ كَثيـــرَةٌ...» (94 / نساء).
و از ظاهر آيه برميآيد كه تشريع در آن مانند ساير تشريعات قرآني ابدي و دائمي است، و نيز استفاده ميشود كه حكم مورد نظر آيه مربوط به هر چيزي است كه غنيمت شمرده شود، هر چند غنيمت جنگي مأخوذ از كفار نباشد، مانند استفادههاي كسبي و مرواريدهايي كه با غوص از دريا گرفته ميشود و كشتيراني و استخراج معادن و گنج، آري، گـو اين كـــه مـورد نــزول آيه غنيمت جنگي است، وليكن مورد مخصص نيست.
مشمولين مصرف خمس (27)
«...فَاَنَلِلّهِ خُمُسَهُ...» بدانيد كه آنچه شما غنيمت ميبريد هر چه باشد يك پنجم آن از آن خدا و رسول و خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و ابنالسبيل است و آن را به اهلش برگردانيد اگر به خدا و به آنچه كه بر بندهاش محمّد صلياللهعليهوآله در جنگ بدر نازل كرده ايمان داريد، و در روز بدر اين معنا را نازل كرده بود كه: انفال و غنيمتهاي جنگي از آن خدا و رسول او است، و احدي را در آن سهمي نيست، و اينك همان خدايي كه امروز تصرف در چهــار سهــم آن را بر شما حلال و مباح گردانيده دستورتان ميدهد كه يك سهم آن را بـه اهلــش بــرگــردانيد.
و همچنين از ظاهر مصارفي كه برشمرده و فرموده: «...لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي وَ الْيَتمي وَ الْمَسكينِ وَ ابْنِالسَّبيلِ...،» برميآيد كه مصارف خمس منحصر در
(28) مباني مالي و اقتصادي اسلام
آنها است، و براي هريك از آنها سهمي است، به اين معنا كه هر كدام مستقل در گرفتن سهم خود ميباشند، همچنان كه نظير آن از آيه زكات استفاده ميشود، نه اين كه منظور از ذكر مصارف از قبيل ذكر مثال باشد.
كلمــه ذوالقــربــي به معنــاي نزديكان و خويشاوندان است و در اين آيه منظور از آن، نزديكان رسول خدا صلياللهعليهوآله و يا بهطــوري كــه از روايــات قطعــي استفاده ميشود خصـوص اشخـاص معينـي از ايشــان اسـت.
در كافي به سند خود از علي بن ابراهيم از پدرش از ابن ابي عمير از حسين بن عثمان
مشمولين مصرف خمس (29)
از سماعه روايت كرده كه گفت: از امام ابيالحسن عليهالسلام از مسأله خمس سؤال كردم، حضــرت فـرمود: خمس در هر فايدهاي كه مردم ميبرند چه كم و چه زياد واجب است.
و نيز از علي بن ابراهيم از پدرش از حماد بنعيسي از اصحاب ما (راويان شيعه) از عبد صالح (موسي بن جعفر عليهالسلام ) روايت كرده كه فرموده: خمس در پنج چيز واجب است: در غنيمتها، غوص، گنجها، معادن و كشتيراني، از همه اين چند صفت خمس گرفته ميشود، و در مصارفي كه خدا معلوم كرده تقسيم ميشود، و چهار پنجم ديگر اگر غنيمت است در ميان لشكريان تقسيم و اگر غير آن است به صاحبش رد ميشود، و در ميــان آنــان بــه شش سهــم تقسيــم ميشــود: سهمــي بــراي خــدا، سهمي براي رسول خدا صلياللهعليهوآله ، سهمي براي ذيالقربي، سهمي براي يتيمان، سهمي براي مسكينان و سهمي براي درماندگان در سفر، آنگاه سهم خدا و رسول خدا صلياللهعليهوآله را به وراثت به جانشين او ميدهند.
(30) مباني مالي و اقتصادي اسلام
پس زمامداري كه جانشين پيغمبر است سه سهم ميبرد دو سهم از خدا و رسولش و يك سهم از خودش، پس به اين حساب نصف تمامي خمس به او ميرسد، و نصف ديگر آن طبق كتاب و سنّت در ميــان اهــل بيـــت عليهمالسلام او سهمـــي به يتيمــان و سهمــي بــه مسكينان ايشان و سهمي به سادات درمانده در سفر داده ميشود، آنقدر كه كفــاف مخـارج يكسـال ايشان بكند.
و اگر چيزي باقي ماند آن نيز به والي داده ميشود، و اگر به همه آنان نرسيد و يا اگــر رسيــد كفــاف مخــارج يكســال ايشــان را نكــرد، والــي بــايــد از خودش بدهد تا همه براي يكسال بينياز شوند.
و اگــر گفتيــم: بــايـد از خودش بدهد براي اين است، كه اگر زياد ميآمد او ميبرد.
روايات وارده در زمينه خمس (31)
و اين كه خداوند خمس را مخصوص اهل بيت رسول خدا صلياللهعليهوآله كرد و به مسكينان و درماندگان در سفر از غير سادات نداد براي اين است كه عوض خمس به آنان صدقات را داد، چون خداوند ميخواهد كه آل محمد صلياللهعليهوآله به خاطر قرابتي كه با آن حضرت دارند منــزه و محتــرم بــاشنــد، و بــه چِــرْك (زكات) مردم محتاج نشوند، لذا خمس را تا حدّي كه رفــع نيــازشان را بكنــد براي آنــان قــرار داد تا به ذلّت و مسكنت نيفتند، و امـا صــدقه دادن خــود ســادات به يكديگر عيبـي ندارد.
و اين كساني كه خداوند خمس را برايشان قرار داده خويشاوندان رسول خدا صلياللهعليهوآله و همانهايند كه در آيه « وَ اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَْقْرَبينَ» (214 / شعراء)، از آنان ياد كرده، و ايشــان فــرزنــدان عبـدالمطلـب از ذكـور و انـاث ميباشند، و احدي از خاندانهاي قــريش و ســايـر تيـرههــاي عــرب جـزو آنان نيستند.
(32) مباني مالي و اقتصادي اسلام
و همچنين موالي اهلبيت عليهمالسلام نيز در اين خمس سهمي ندارند، صدقات مردم براي موالي ايشان حلالاست، و مواليبا ساير مردم يكساناند.
و كسي كه مادرش از بنيهاشم و پدرش از ساير دودمانهاي قريش باشد، زكات و ساير صدقات بر او حلال است و از خمس چيزي به او نميرسد، براي اينكه خدايتعالي ميفرمايــد : «اُدْعُوهُمْ لاِبـائِهِـمْ...» ايشـان را به نـام پدرانشان بخوانيد... . (5 / احزاب)
و در تهذيب به سند خود از علي بن مهزيار روايت كرده كه گفت: علي بن راشد برايم گفت كه خدمت امام عليهالسلام عرض كردم: شما مرا امر فرمودي كه به امرت قيام نموده و حقت را بگيرم، و من اين معنا را نزد ارادتمندانت اعلام كردم، بعضي از ايشان به من گفتند كه حق امام چيست؟ من نفهميدم كه جواب چه بگويم. حضرت فرمود: خمس ايشان واجب است. پرسيدم در چه چيز؟ فرمود: در متاع و باغاتشان. پرسيدم: آيا تاجر و صنعتگر هم بايد بدهد؟ فرمود: البته وقتي كه مخارج خود را تحصيل كردند و توانستند خمس بدهند بايد بدهند.
روايات وارده در زمينه خمس (33)
و نيز تهذيب به سند خود از زكريا بن مالك جعفي از امام صادق عليهالسلام روايت كرده كه شخصي از آن حضرت از معناي آيه «وَ اعْلَمُـوآا اَنَّمـا غَنِمْتُـمْ مِـنْ شَـيْءٍ فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي وَ الْيَتمي وَ الْمَسكينِ وَ ابْنِالسَّبيلِ...» سؤال كرد، حضرت فرمود: خمس خداي عز و جل و خمس رسول و خمس ذيالقربي كه به ملاك خويشاوندي رسول خدا صلياللهعليهوآله ميبردند همه براي امام است. و اما يتيمان و مسكينان و درماندگان در سفر از ذيالقربي، سهم هيچ يك ايشـان بـه غيـر ايشـــان داده نميشود.
و نيز تهذيب به سند خود از احمد بن محمد بن ابي نصر از ابي عبداللّه عليهالسلام روايت كرده كه ابراهيم بن ابيالبلاد به آن حضرت عرض كرد: آيا زكات بر تو واجب ميشود؟
(34) مباني مالي و اقتصادي اسلام
گويا منظورش اين بوده كه آيا درآمد شما به حد زكات ميرسد؟ فرمود: نه، وليكن زياد ميآيد و همينطور ميدهيم، و نيز از قول خداي عز و جل كه فرموده: «وَاعْلَمُوآا اَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي...،» پرسش كرد و شخصي عرض كرد سهم خدا را به چه كسي بــايــد داد؟ فــرمــود: بــه رسول خدا صلياللهعليهوآله و سهم رسول خدا صلياللهعليهوآله را هم به امام بايد داد.
عــرض شـــد: اگــر يكــي از اصنــاف مصــرف خمــس از ســايــر اصنـــاف بيشتــر و صنف ديگري كمتر شد چــه بايد كرد؟ فرمود: اختيار و تشخيص تكليف در اين مـــوارد با امــام اسـت.
شخصي پرسيد: آيا ميدانيد رسول خدا صلياللهعليهوآله در اينگونه موارد چه ميكرده؟ فرمود: به هر صنفي هر مقداري را كه مصلحت ميديد ميداد و امام هم اينچنين ميكند.
روايات وارده در زمينه خمس (35)
مؤلف: اخباري كه از ائمه اهل بيت عليهمالسلام رسيده متواتر است، در اين كه خمس مختص بهخدا و رسول و امام از اهلبيت و يتيمان و مسكينان و ابنسبيلسادات است، و به غير ايشان داده نميشود.
و اين كه خمس به شش سهم به همان نحوي كه در روايات بالا آمده تقسيم ميشود.
و اين كه خمس مختص به غنائم جنگي نيست، بلكه هر چيزي را كه در لغت غنيمت شمــرده شود شامل ميشــود، مانند ســود كسب و گنــج و استخراج مرواريد از دريا و معــدنها و كشتـيرانـي .
و در روايات ائمه ـ همانطور كه گذشت ـ آمده كه خمس موهبتي است، از ناحيه خدا براي اهل بيت كه بـديــن وسيلــه زكــات و صــدقــات را بــر ايشــان حــرام كـرد. (1)
1- الميـــزان، ج 9، ص 118 .
(36) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«فَاتِ ذَا الْقُــرْبـي حَقَّــهُ وَ الْمِسْكينَ وَ ابْنَ السَّبيــلِ ذلِكَ خَيْرٌ لِلَّذينَ يُريدوُنَ وَجْــهَ اللّهِ وَ اُولئِـكَ هُـمُ الْمُفْلِحُــــونَ»
پـس حـق ذيالقربي و مسكيـن و ابنسبيل را بده، اين براي كساني كه رضاي خدا را مـيطلبنــــد، بهتــــر اســــت و هـــم ايشـــان رستگــارنـــد. (38 / روم)
خطاب در اين آيه به رسول خدا صلياللهعليهوآله است، و ظاهر آيه با قرايني كه در آن هست اين
امر بهپرداخت حق ذيالقربيومساكين و ابنسبيل (37)
است كـه مــراد از حــق، خمــس است، و وظيفه دادن آن متوجه به رسول خدا صلياللهعليهوآله و هر مسلمــاني است كه مأمور به دادن خمس ميباشد.
و اين كه كلمه حق به ضمير ذيالقربي اضافه شده، دلالت دارد بر اين كه براي ذيالقربي حق ثابتي است، و منظور از كلمه قرابت به هر حال قرابت رسول خدا است، همچنان كه در آيه خمس هم مراد همين است.
كلمــه ذي القــربــي بــه معنــاي صــاحــب قرابت از ارحام است. كلمه مسكين به معنـــاي كســي اســت، كـــه از فقيــر بدحــالتــر باشد، و ابنالسبيل به معناي مســافــر در راه مــانـده و حـاجتمنـد است.
و به خاطر اين كه آيه از نظر معنا عموميت دارد، و مخصوص به رسول خدا صلياللهعليهوآله نيست، لذا در بيان آثار نيك خمس، و يا صدقه به طور عموم فرمود: ذلِكَ خَيْرٌ ـ اين بهتر
(38) مباني مالي و اقتصادي اسلام
اســت بــراي كســاني كــه رضــاي خــدا را ميجــوينــد، و آنــان رستگــارانند. (1)
«خُـذْ مِـنْ اَمْـوالِهِـمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ اِنَّ صَلاتَكَ سَكَــنٌ لَهُــمْ وَ اللّــهُ سَميــعٌ عَليــمٌ. اَلَــمْ يَعْلَمُــوآا اَنَّ اللّــهَ هُــوَ يَقْبَلُ التَّــوْبَــةَ عَــنْ عِبــادِهِ وَ يَــأْخُـــذُ الصَّدَقاتِ وَ اَنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ»
1- الميزان، ج 16، ص 227 .
(39)
از اموالشان زكات بگير، تا بدينوسيله پاكشان كني و اموالشان را نمو دهي، و درباره آنان دعاي خير كن كه دعاي تو مايه آرامش آنان است، و خدا شنوا و داناست، مگر ندانستهاند كه آن كس كه توبه از بندگانش ميپذيرد و زكاتها را ميگيرد خداست، و خـدا توبــهپــذيــر و رحيــم اســت . (103 و 104 / تـوبه)
اين آيه شريفه متضمن حكم زكات مالي است، كه خود يكي از اركان شريعت و ملت اسلام است، هم ظاهر آيه اين معنا را ميرساند و هم اخبار بسياري كه از طرق امامان اهــلبيــت عليهمالسلام و از غير ايشان نقل شده است.
كلمه تطهير به معناي برطرف كردن چرك و كثافتاز چيزياست، كه بخواهند پاك و
(40) مباني مالي و اقتصادي اسلام
صاف شود و آماده نشو و نماء گردد و آثار و بركاتش ظاهر شود، و كلمه تزكيه به معناي رشد دادن همان چيز است، بلكه آن را ترقّي داده خيرات و بركات را از آن بروز دهد، مانند درخت كه با هرس كردن شاخههاي زائدش، نموّش بهتر و ميوهاش درشتتر ميشــود، پس ايــن كه هم تطهير را آورده و هم تزكيه را، خيال نشود كه تكرار كرده، بلكــه نكتــه لطيفي در آن رعــايت شــده است.
اين كه فرمود: «خُذْ مِنْ اَمْوالِهِمْ صَدَقَةً...» (103 / توبه) رسول خدا صلياللهعليهوآله را امر ميكند به اين كه صدقه را از اموال مردم بگيرد، و اگر نفرمود: مِنْ مالِهِمْ بلكه فرمود: مِنْ اَمْوالِهِمْ
زكات، و مباني احكام آن در قرآن (41)
براي اين است كه اشاره كند به اين كه صدقه از انواع و اصنافي از مالها گرفته ميشود:
يك صنف نقدينه، يعني طلا و نقره، صنف ديگر اغنام ثلاثه، يعني شتر و گاو و گــوسفنــد، نــوع ســوم غــلات چهــارگــانـه، يعني گنــدم، جــو، خـرما و كشمش .
تطهير و تزكيه به وسيله زكات
جمله «تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكّيهِمْ...»(103 / توبه) خطاب به رسول خدا صلياللهعليهوآله است، نه اينكه وصف زكات باشــد، به دليل اين كه بعــدا ميفرمايد: بِها يعنــي با صدقــه، و معناي آن اين است كه: اي محمد! از اصناف مالهاي مردم زكات بگير و آنهارا پاك و اموالشــان را پربركــت كن!
(42) مباني مالي و اقتصادي اسلام
كلمه صَلِّ از صلوة و به معناي دعا است، و از سياق استفاده ميشود كه مقصود از اين دعا، دعاي خير به جان و مال ايشان است، همچنان كه از سنت چنين به يادگار رسيده كه آنجناب در برابر كسي كه زكات ميداده چنين دعا ميكرده كه: خدا به مالت خير و بركت مرحمت فرمايد!
و در جمله «اِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌلَهُمْ» كلمه سَكَنٌ به معناي چيزي است كه دل را راحتي و آرامش بخشد، و منظور اين است كه نفوس ايشان به دعاي تو سكونت و آرامش مييابد، و اين خود نوعي تشكر از مساعي ايشان است، همچنانكه جمله «وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ» مايه آرامشي است كه دلهاي مكلّفيني كه اين آيه را ميشنوند و يا ميخوانند بهوسيلــه آن سكونت مييــابـد.
تطهير و تزكيه به وسيله زكات (43)
«اَلَمْ يَعْلَمُوآا اَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَــأْخُـــذُ الصَّدَقاتِ وَ اَنَّ اللّهَ هُــوَ التَّـوّابُ الرَّحيمُ»
مگر ندانستهاند كه آن كس كه توبه از بندگانش ميپذيرد و زكاتها را ميگيرد خداست، و خدا توبهپذير و رحيم است! (104 / توبه)
منظور از اين آيه تشويق مردم است به دادن زكات، زيرا مردم اگر زكات ميدهند بدين جهت ميدهند كه رسول خدا صلياللهعليهوآله و يا عامل و مأمور وصول آن حضرت از ناحيه خدا مأمور به گرفتن آن است، لذا در اين آيه به عنوان تشويق ميفرمايد: مگر نميدانيد
(44) مباني مالي و اقتصادي اسلام
كــه ايــن صــدقــات را خدا ميگيرد؟ و گرفتن رسول خدا صلياللهعليهوآله گرفتن خداست، پس در حقيقت گيرنده آن خود خداست.
نظيــر ايــن مطلــب در داستــان بيعــت آمــده و فــرمــوده: «اِنَّ الَّــذينَ يُبــايِعُونَكَ اِنَّما يُبايِعُونَ اللّهَ يَدُ اللّهِ فَوْقَ اَيْديهِمْ...» (10 / فتح) و در داستان تيراندازي جنــگ بدر ميفرمايد: «...وَ ما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمي...» (17 / انفال)، و در جاي ديگر بهطوركلي و عمومـي فرموده: «مَنْ يُطِــعِ الرَّسُولَ فَقَــدْ اَطاعَ اللّهَ...!» (80 / نساء)
آري، وقتي خداي تعالي بفرمايد: مگر نميدانند كه خدا صدقاتشان را ميگيرد مردم تحريك شده، با شوق و اشتياق ديگري صدقات را ميپردازند و مشتاقند كه با پروردگارشان معامله كنند و با او مصافحه نموده، با دستان خود دستش را لمس نمايند، و خــدا از عوارض اجسام منزّه است!
دست خدا دريافتكننده صدقات (45)
«اَلَــمْ يَعْلَمُـوآا اَنَّ اللّـهَ هُـوَ يَقْبَــلُ التَّــوْبَـةَ عَنْ عِبـادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ...»
مگر ندانستهاند كــه آن كس كه تــوبــه از بنــدگــانش ميپــذيـرد و زكاتها را ميگيرد خداست... . (104 / توبه)
و اگر توبه را با دادن صدقه ذكر كرده، براي اين است كه صدقه نيز خاصيت توبه را دارد، توبه پاك ميكند، صدقه هم پاك ميكند، و دادن صدقه توبهاي است مالي، همچنان كه در ميان همه كارها، توبه منزله صدقه است، يعني صدقه از اعمال است و لذا جمله
(46) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«...وَ اَنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ» (104 / توبه) را به صدر آيه عطف كرد، و در نتيجه در يك آيه جمع كرد ميــان تــوبــه و تصدق، و ميان دو اسم از اسامي خودش، يعني توّاب و رحيم، و خــلاصــه از آيــه برآمــد كــه تصدق و دادن زكات خـود نوعي توبه اسـت.
در كافي به سند خود از عبداللّه بن سنان روايت كرده كه گفت: امام صادق عليهالسلام فرمود: وقتي آيه «خُذْ مِنْ اَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكّيهِمْ بِها...،» (103 / توبه) نازل شد ـ و البته نزولش در ماه رمضان اتفاق افتاد ـ حضرت دستور داده مناديش در ميان مردم ندا در دهد كه: خداوند زكات را بر شما واجب كرده است، همچنان كه نماز را واجب كرده، و از همان موقع زكات در طلا و نقره و شتر و گاو و گوسفند و گندم و جو و خرما و كشمش واجب گرديد. منادي هم اين معنا را به گوش همه رسانيد، و در خاتمه اعلام داشت كه خدا از غير اين چند چيز زكات نميخواهد.
دست خدا دريافتكننده صدقات (47)
آنگاه ميگويد: بر ساير اموالشان زكاتي مقرر نكرد تا آن كه يكسال گذشت، مردم رمضان بعدي را روزه گرفتند و افطار كردند، پس آن گاه مناديش را فرمود تا ندا در دهد: اي گروه مسلمين! زكات اموالتان را بدهيد تا نمازهايتان قبول شود، آنگاه مــأمـوريــن وصــول را روانــه كــرد تـا زكــات و مــاليــات اراضــي را جمـع كنند.
و در تفسير عياشي از مالك بن عطيه از امام صادق عليهالسلام نقل شده كه فرموده: امام علي بن حسين عليهمالسلام فرمود: من ضمانت ميكنم كه صدقهاي كه به دست بنده خدا داده ميشود پيش از او به دست خود خدا ميرسد. چون خود او فرموده: «... هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْعِبادِهِوَ يَأْخُذُالصَّدَقاتِ...» (104/توبه) (1)
1- الميزان، ج 9، ص 512 .
(48) مباني مالي و اقتصادي اسلام
در جعــل احكــام مــالــي براي اجتماع و قوانين و نظامهايي براي آن، شريعت مقـدســه اسـلام مبتكـر و پيشقـدم است.
اسلام در قرآن كريمش اعلام و بيان داشته كه با تركيب عناصر افرادي كه دور هم زندگي ميكنند مولود جديدي پيدا ميشود به نام اجتماع، كه مانند خود افراد داراي حيات و ممات، وجود و عدم، شعور و اراده، ضعف و قدرت ميباشد و عينا مانند افراد، تكــاليفــي دارد، و خــوبــيها و بديها و سعادت و شقاوت و امثال و نظاير آن را
توبه و صدقه دو پاككننده (49)
دارد، و در بيــان همــه ايــن امــور آيــات بسيــاري از قرآن كريم هست.
اسلام همانطور كه براي افراد، حقوقي مقرر نموده براي اجتماع نيز حقوقي مقرر داشته و سهمي از منافع اموال و درآمد افراد را به عنوان صدقات واجبه كه همان زكات باشــد و به عنوان خمس غنيمت و غير آن، به اجتماع اختصاص داده است.
شريعت اسلام در ميان ساير سنتها و شريعتها در اين باره از چند جهت ممتاز است، كه اگر بخواهيم به فرض حقيقي و نظر صائب اسلام در آن امور واقف شويم بايد آنهــا را دقيقــا مورد بحث قـرار دهيم، كه اينك از نظـر خواننده ميگذرد:
1 ـ اين كه اسلام در تأمين جهات مالي اجتماع تنها اكتفا كرده به روز پيدايش و حدوث ملك و از آن تجاوز نكرده، و به عبارت روشنتر، وقتي مالي در ظرفي از ظروف اجتماع به دست آمد ـ مثلاً از زراعت غلّهاي و يا از تجارت سودي ـ در همان حال به دست
(50) مباني مالي و اقتصادي اسلام
آمدنش سهمي را ملك اجتماع دانسته و بقيه سهام را ملك صاحبش، يعني كسي كه سرمايهگذاري نموده و يا كار كرده است، جــز پرداخت آن سهم، چيز ديگري از او نخواسته و وقتي سهماجتماع را پرداخت ديگر براي هميشه مالك بقيه سهام خواهد بود.
بلكه از امثال آيه «...خَلَقَ لَكُمْ مـا فِي الاَْرْضِ جَميعا...» (29 / بقره) و آيه «وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهآءَ اَمْوالَكُمُ الَّتي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِياما...» (5 / نساء) استفاده ميشود كه هر ثروتي كه به دست ميآيد در حال به دست آمدنش ملك اجتماع است، آنگاه سهمي از آن به آن فردي كه ما وي را مالك و يا عامل ميخوانيم اختصاص يافته، و مابقي سهام كه همان سهم زكات و يا خمس باشد در ملك جامعه باقي ميماند.
پس، يك فرد مالك، ملكيتش در طول ملك اجتماع است، و ما در تفسير دو آيه بالا در اينباره مقداري بحث كرديم.
نقش اجتماعي زكات و ساير صدقات (51)
و كوتاه سخن آن حقوق ماليهاي كه شريعت اسلام براي اجتماع وضع كرده نظير خمس و زكات حقوقي است كه در هر ثروتي در حين پيدايشش وضع نموده، و اجتماع را با خود شريك كرده، و آنگاه فرد را نسبت به آن سهمي كه مختص به او است مالك دانسته و به او حريت و آزادي داده تا در هر جا كه بخواهد به مصرف برساند و حوائج مشروع خود را تأمين نمايد، بهطوري كه كسي حق هيچگونه اعتراضي به او نداشته باشد، مگر اين كه جريان غيرمنتظرهاي اجتماع را تهديد كند، كه در آن صورت باز بر افراد لازم دانسته كه براي حفظ حيات خود چيزي از سرمايه خود را بدهند، مثلاً اگر دشمنــي روي آورده كه ميخواهــد خساراتــي جاني و مالــي به بــار آورد، و يا قحطــي روي آورده و زندگــي افراد را تهديد ميكنــد، بايد با صرف اموال شخصي خــود از آن جلـوگيري كنند.
(52) مباني مالي و اقتصادي اسلام
و اما وجوهي كه معمولاً به عنوان ماليات سرانه و يا ماليات بر درآمد و يا خراج زمين و ده، كه در شرايط خاصي گرفته ميشود، و يا ده يكي كه در احوال معيني ميگيرند، همه اينها را اسلام غير مشروع، و آن را نــوعـي ظلــم و غصــب دانسته، كه بــاعــث محـدوديــت در مـالكيت مـالـك ميشود.
پس، در حقيقت در اسلام جامعه از افراد خود غير از مال خودش و سهمي كه در غنيمت و عوائد دارد آن هم جز در اول پيدايش و به دست آمدن، چيز ديگري نميگيرد و تنها در همانها كه گفتيم و به طور مشروح در فقه اسلامي بيان شده با افراد شريك است، و اما بعد از آن كه سهم او از سهم مالك معلوم و جدا شد و ملك مالك معلوم گرديد، ديگر احدي حق ندارد متعرض وي شود، و در هيچ حالي و در هيچ شرايطي نميتواند دست او را كوتاه و حريتش را زايل سازد.
نقش اجتماعي زكات و ساير صدقات (53)
2 ـ اين كه اسلام حال افراد را در اموال خصوصي نسبت به اجتماع در نظر گرفته، همچنان كه گفتيم حال اجتماع را در نظر گرفته، بلكه نظري كه به افراد دارد بيشتر از نظري است كه به حال اجتماع دارد، چون ميبينيم كه زكات را به هشت سهم تقسيم نموده و از آن سهام هشتگانه تنها يك سهم را به سبيلاللّه اختصاص داده و بقيه را براي فقراء و مساكين، و كارمندان جمعآوري صدقات، و مُؤَلِّفَةِ قُلُوبِهِمْ، و ديگران تعيين نموده، و همچنين خمس را شش سهم كرده و از آن سهام ششگانه بيش از يك سهم را بــراي خــدا نگــذاشتــه، و بــاقــي را بــراي رســول، ذيالقــرباي رسول، يتامي، مساكين و ابنسبيل تعيين نمــــوده است.
و اين بدان جهت است كه فرد، يگانه عنصري است كه اجتماع را تشكيل ميدهد و جز با اصلاح حال افراد، اجتماع نيرومند پديد نميآيد.
(54) مباني مالي و اقتصادي اسلام
آري، رفع اختلاف طبقاتي كه خود از اصول برنامه اسلام است و ايجاد تعادل و توازن در بين نيروهاي مختلف اجتماع و تثبيت اعتدال در سير اجتماع با اركان و اجزايش، صورت نميگيرد، مگر با اصلاححال افراد و نزديك ساختن زندگي آنان به هم.
اگر وضع افراد اجتماع سر و صورت به خود نگيرد و زندگيها به هم نزديك نشود و تفاوت فاحش طبقاتي از ميان نرود، هرقدر هم براي اجتماع پول خرج شود، و بر شوكت و تزئينات مملكتي افزوده گردد و كاخهاي سر به فلك كشيده بالا رود، معذلك روزبروز وضع جامعه وخيمتر ميگردد، و تجربههاي طولاني و قطعي نشان داده كه كوچكترين اثر نيكي نميبخشند.
3 ـ اين كه به خود اشخاصي كه به اجتماع بدهكار شدهاند اجازه داده تا مثلاً زكات خود را به پارهاي از مصارف از قبيل فقراء و مساكين برسانند، و محدودشان
نقش اجتماعي زكات و ساير صدقات (55)
نكرده به اين كه حتما بدهي خود را به حكومت و زمامدار مسلمين و يا مأمورين جمعآوري زكات بدهند و اين خود نوعي احترام و استقلالي است كه شارع اسلام نسبت به افراد مجتمع خود رعايت نموده، نظير احترامي كه براي امان دادن يك مسلمان به يك
محارب قائل ميشود و هيچ فردي از افراد مسلمين نميتواند، آن ذمه و آن امان را نقض نمايد و با اين كه از كفّــار محــارب اســت همه مجبورند و حتي خود زمامدار نيز محكوم است به اين كه آن ذمه را محترم بشمارد.
بلي، اگر ولي امر و زمامدار مسلمين، در مورد خاصي مصلحت اسلام و مسلمين را در اين ديد كه از دادن چنين ذمهاي جلوگيري كند، ميتواند در اين صورت نهي كند و بر مسلمين واجب ميشودكه از آن كارخودداريكنند، چون اطاعت وليامر واجب است. (1)
1- الميزان، ج 9، ص 525 .
(56) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«وَ مــا اتَيْتُـمْ مِـنْ رِبـا لِيَـرْبُـوَا في اَمْـوالِ النّـاسِ فَـلا يَـرْبُـوا عِنْـدَ اللّهِ وَ مـا اتَيْتُـمْ مِـنْ زَكــوةٍ تُـريــدوُنَ وَجْـهَ اللّـهِ فَــاُولئِــكَ هُــمُ الْمُضْعِفُــونَ»
و آنچه از ربا ميدهيد تا مال مردم زياد شود نزد خدا زياد نميشود و آنچه از زكات كــه براي رضــاي خــدا ميدهيد زياد ميشود و زكاتدهندگان مال خود را زياد ميكننـد. (39/روم)
مقايسهاي بين آثار ربا و زكات نزد خدا (57)
كلمه ربا، به معناي نمو مال، و زياد شدن آن است، و جمله «لِيَرْبُوَا...» اشاره به علّت اين نامگذاري ميكند كه چرا ربا را ربا خواندند، بنابر اين مراد اين است كه: مالي كه شما به مردم دادهايد تا اموالشان زياد شود، نه براي اين كه خدا راضي شود ـ اين قيد را از ذكر اراده وجه خدا در عبارت مقابل آن ميفهميم ـ آن مال نزد خدا زياد نميشود و نمــو نميكنــد و ثــوابــي از آن عايدتان نميشود، براي اين كه قصد قربت نداشتهايد .
«...وَ مـا اتَيْتُـمْ مِــنْ زَكـوةٍ تُـريــدوُنَ وَجْهَ اللّهِ فَاُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ» (39 / روم)
مــراد از زكــات مطلــق صــدقــه است، و معنــايش اين است كه: آن مالي كه براي
(58) مباني مالي و اقتصادي اسلام
رضــاي خــدا داديــد، و اســراف هـم نكـرديد، چنــد بـرابـرش عـايـدتـان ميشـود.
كلمه مُضْعِفْ به معناي دارنده چند برابر است، و معناي كلام اين ميشود كه: چنين كسانيآنهايندكه يُضاعَفُ لَهُمْ مالشان و يا ثوابشان چندبرابر ميشود.
پس مراد از ربا و زكات به قرينه مقابله و شواهدي كه همراه اين دو كلمه است، رباي حلال است، و آن اين است كه چيزي را به كسي عطا كني و قصد قربت نداشته باشي، و مــراد از صــدقــه آن مــالي اسـت كــه براي رضــاي خـــدا بـــدهـي.
همه اينها در صورتي است كه آيه شريفه در مكّه نازل شده باشد، و اما اگر در مدينه نازل شده باشد، مراد از ربا همان رباي حرام، و مراد از زكات همان زكات واجب است. و اين آيات و آيات قبلش به مدني شبيهترند تا به مكي، و اين كه بعضي ادعاي روايـت يا اجماع منقول در اين باب كردهاند، اعتباري به گفتهشان نيست.
زكات باعث افزايش مال ميشود (59)
در كافي به سند خود از ابراهيم يماني از امام صادق عليهالسلام روايت كرده كه فرمود: ربا دو جور است، يكي ربايي كه ميتوان خورد، و ديگر آن كه نميتوان خورد، اما آن ربايي كه جايز و حلال است، هديهاي است كه به كسي ميدهي و از دادنت ثواب ميخواهي، چــون ثــواب آن چنــد بــرابــر خود آن است، اين آن ربايي است كه ميتوان خورد، و خــداي تعــالي دربارهاش فرمود: «وَ ما اتَيْتُمْ مِنْ رِبا لِيَرْبُوَا في اَمْوالِ النّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللّهِ» و اما آن ربايي كه خـوردني نيســت، آن همان ربايي است كه خدا از آن نهــي كــرده و وعــده آتــش در بــرابــرش داده اســت.
در مجمع البيان در ذيل آيه «فَاُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ» گفته اميرالمؤمنين عليهالسلام فرموده: خداي تعالي نماز را واجب كرد تا خلق از تكبر منزه شوند، و زكات را واجب كرد تا سبب زيادي رزقشان گردد، و روزه را واجب كرد، تا خلقشان را بيازمايد و خالص كند، و صله رحم را واجب كرد تا جمعيت زياد شود.
(60) مباني مالي و اقتصادي اسلام
و در كتاب فقيه خطبهاي از فاطمه زهراء عليهاالسلام نقل كرده كه در آن فرمود: خداوند ايمان را واجب كرد تا دلها از شرك پاك گردد، و نماز را واجب كرد تا مردم را از مرض تكبر پاك كند، و زكات را واجب كرد تا رزقشان زيــاد شود. (1)
«...فَـاَقيمُــوا الصَّلـوةَ وَ اتُـوا الــزَّكــوةَ وَ اعْتَصِمُــوا بِـاللّـهِ هُـــوَ مَـوْليكُـــمْ فَنِعْــمَ الْمَــوْلــي وَ نِعْــــمَ النَّصيـــرُ»
1- الميزان، ج 16، ص 227 .
امر به واجبات عبادي و مالي و اعتصام به خدا (61)
... پس نماز گزاريد و زكات دهيد و به خدا تكيه كنيد كه او مولاي شما است و چه خـوب مـولا و چه خـوب يـاوري است . (78 / حج)
ايــن جملــه تفــريع بر همــه مطالبي است كه خدا با آنها بر مسلمين منّت نهاد، ميفرمايد: پس بنابر اين واجب است بــر شمــا كه نمــاز به پــا داريــد، و زكات بپردازيد ـ كه اين دو اشاره است بــه واجبـات عبــادي و مالي.
«و در همه احوال متمسك به خدا شويد» يعني به آنچه امر ميكند مؤتمر شده، از آنچه نهي ميكند منتهي گرديد، و در هيچ حالي از او قطع رابطه مكنيد، چون او مولي و سرپرست شما است شايسته نيست كه بنده از مولاي خود ببرد و آدمي را نميرسد كه بااينكه از هرجهت ضعيفاست از ياور خود قطعكند. (1)
(62) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«اِنَّمَا الصَّـدَقاتُ لِلْفُقَـرآءِ وَ الْمَسـاكينِ وَ الْعامِلينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِــي الــرِّقــابِ وَ الْغــارِميـنَ وَ فــي سَبيـــلِ اللّـــهِ وَ ابْــنِ السَّبيــلِ فَـريضَــةً مِنَ اللّــهِ وَ اللّــهُ عَليـمٌ حَكيمٌ»
زكات فقط از آن فقرا و تنگدستان و عاملان آن است و آنها كه جلب دلهايشان كنند، و براي آزاد كردن بردگان و قرض دادن و صرف در راه خدا و به راه ماندگان
1- الميــــــزان، ج 14، ص 581 .
امر به واجبات عبادي و مالي و اعتصام به خدا (63)
است، و اين قراري از جانب خداست و خدا داناي شايستـه كار است. (60 / توبه)
اين آيه مواردي را برميشمارد كه بايد صدقات واجب (زكات) در آن موارد مصرف شود، به دليل اين كه در آخر آيه ميفرمايد: «فَريضَةً مِنَ اللّهِ» و از ظاهر سياق آيه برميآيد كه محل مصرف زكات هشت مورد است، البته لازمه آن اين است كه فقير و مسكين هــر يك مــوردي جـداگـانه به حساب آيند.
1 ـ فقير: از كلمه فقير كه مقابل غني است چنين ميفهميم كه فقير آن كسي است كه تنها متصف به امري عدمي باشد، يعني متصف باشد به نداشتن مالي كه حوائج زنــدگيش را بــرآورد، در مقــابــل غني كه متصف به اين امر عدمي نيست، بلكه
(64) مباني مالي و اقتصادي اسلام
متصف است به امري وجودي، يعني دارايي و تمكن.
2 ـ مسكين: مسكين، تنها ندار را نميگويند، بلكه به كسي ميگويند كه علاوه بر اين امر عدمي، دچار ذلّت و مسكنت هم باشد، و اين وقتي است كه فقرش به حدي برسد كه او را خوار سازد، مثلاً مجبور شود به اين كه از آبروي خود مايه بگذارد و دست پيش هر كس و ناكس دراز كند، مانند كور و لنگ كه چارهاي نميبينند جز اين كه از هــر كســي استمـداد كننـد. و بنـابـراين، مسكين حال و وضعش بدتر از فقير است .
البته اين را هم بايد دانست كه اين دو كلمه هر چند به حسب نسبت يكي اعم و ديگر اخص است، يعني، هر مسكين از جهت اتصافش به ناداري فقير است وليكن هر فقيري مسكين نيست، الا اين كه عرف، اين دو صنف را دو صنف مقابل هم ميداند، چون وصف
محل مصرف هشتگانه زكات واجب (65)
فقر را غير از وصف مسكنت و ذلت ميبيند، پس، ديگر جا ندارد كسي به قرآن كريم خرده بگيرد و بگويد با اين كه فقير هر دو صنف را شامل ميشود ديگر حاجتي به ذكر مسكيــن نبــود، بــراي ايــن كــه گفتيم مسكنت به معناي ذلّت و مانند لنگي و زمينگيري و كوري است، هـرچنـد بعضــي از مصاديق آن به خاطر نداشتن مال است.
3 ـ عاملين زكات: مقصود از عامِلينَ عَلَيْها كساني هستند كه در جمع و گردآوري زكات تلاش ميكنند.
4 ـ جذب غيرمسلمانها: مقصود از مُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ كساني هستند كه با دادن سهمي از زكات به ايشان، دلهايشان به طرف اسلام متمايل ميشود و به تدريج به اسلام درميآيند، و يا اگر مسلمان نميشوند ولي مسلمانان را در دفع دشمن كمك
(66) مباني مالي و اقتصادي اسلام
ميكننــد، و يــا در بـرآوردن پـارهاي از حـوائــج دينــي كــاري صــورت ميدهنـــد.
5 ـ آزادي بردگان: منظور از فِي الرِّقابِ، به كار بردن زكات در امر بردگان است، يعني آزاد كردن آنان، مثلاً وقتي بردهاي با مولاي خودش قرار كتبي گذاشته كه كار كند و از دستمزد خود بهاي خود را به او بپردازد و پس از پرداختن بهاي خود آزاد گردد و فعلاً نميتواند آن بهاء را به پايان برساند، از زكات ما بقي بهاي او را به مولايش ميدهند و او را آزاد ميكنند. و يا وقتي بردهاي را ببينند كه اسير مردي ستمگر و سخــتگيــر شــده و در سختــي بــه سر ميبرد، از زكات بهاي او را به صاحبش داده، او را آزاد ميكننــــد.
محل مصرف هشتگانه زكات واجب (67)
6 ـ مقروضين: منظور از وَ الْغارِمينَ يعني، زكات براي مصرف كردن در پــرداخت قرض بدهكاران.
7 ـ در راه خدا: منظور از مصرف زكات در في سَبيلِ اللّهِ يعني در راه خدا، و آن مصرفي است عمومي و شامل تمامي كارهايي ميگردد كه نفعش عايد اسلام و مسلمين شــده و به وسيلــه آن مصلحــت ديــن حفظ ميشود، كه روشنترين مصاديق آن جهــاد در راه خــدا و بعــد از آن ساير كارهاي عام المنفعه از قبيل راهسازي و پـلسازي و امثال آن است.
8 ـ ابن سبيل: اِبْنِ السَّبيل كسي را گويند كه از وطن خود دور افتاده و در ديار
(68) مباني مالي و اقتصادي اسلام
غــربــت تهــي دســت شــده بــاشــد، هرچند در وطن خود توانگر و ثروتمند باشد، بـــه چنيـــن كســي از مــال زكــات سهمــي ميدهنــد تا به وطــن خـود بازگــردد.
اين كه سياق آيه شريفه در مقام بيان مستحقين هشتگانه زكات تغيير ميكند ـ زيرا چهار صنف اول را با لام ذكر كرده و فرموده است «لِلْفُقَـرآءِ وَ الْمَسـاكينِ وَ الْعامِلينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» و در چهار صنف باقي مانده كلمه في بهكار برده و فرموده: «وَفِي الرِّقابِ وَ الْغارِمينَ وَ في سَبيلِ اللّهِ وَ ابْنِ السَّبيلِ»، از اين جهت است كه لام در چهار صنف اول افاده ملكيت (به معني اختصاص در تصرف) نمايد، زيرا سياق آيه در مقام جواب از منافقين است كه بدون استحقاق از رسول خدا، طمع سهيم بودن در صــدقـــات را داشتنــد و بــر آن حضــرت در تقسيــم صــدقــات خرده ميگرفتند.
محل مصرف هشتگانه زكات واجب (69)
پس آيه شريفه جواب آنان را داد كه صدقات مصارف معيني دارد و از آن موارد نميتوان تجاوز كرد.
اما بحث از اين كه آيا مالك بودن اصناف چهارگانه به چه نحو است، آيا به نحو مالكيت معروف در نزد فقهاست؟ يا به نحو اختصاص در مصرف؟ و اين كه واقعيت اين ملكيت چگونه است (زيرا در اصناف چهارگانه عناوين صنفي مالك لحاظ شده، نه اشخاص) و اين كه نسبت سهم هر صنفي با سهم اصناف ديگر چگونه است، مباحثي است كه مربوط به فقه است و از غرض تفسيري ما بيرون، اگر چه فقهاء نيز در اين مبــاحث اختــلاف شديدي دارند، و لـذا خواننده محترم را به كتب فقهي ارجاع ميدهيم.
(70) مباني مالي و اقتصادي اسلام
در تفسير قمي در ذيل آيه مذكور آمده كه اين آيه در موقعي نازل شد كه صدقات از اطــراف جمــعآوري شــده، بــه مـدينـه حمــل شــد. ثــروتمنــدان همــه آمــدنــد، بــه خيــال اين كه از اين صدقات سهمي ميبرند، ولي وقتي ديدند رسول خدا صلياللهعليهوآله همه را به فقرا داد شـــروع كــردنــد به حرف مفت زدن و خردهگيري كردن... آنگاه خود خداي تعالي صدقات را تفسير كرده و توضيح داد كه اين صدقات را چه كساني بايد بپردازند، و به چه كساني بــايــد داده شـود. آنگاه امـام صـادق عليهالسلام يكايك آن مصارف را توضيح داده، درباره فقـرا فرمود:
فقرا: كساني هستند كه (زكات خوردن را حرفه خود قرار نداده باشند، و) دريوزگي
روايات رسيده درباره مصارف زكات (71)
نكنند، و عيالوار باشند. دليل اين كه گفتيم بايد دريوزگي نكنند اين آيه است كه ميفرمايد: «لِلْفُقَراءِالَّذينَاُحْصِرُوا فيسَبيلِ اللّهِلايَسْتَطيعُونَ ضَرْبافِيالاَْرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ اَغْنِياءَ مِـنَ التَّعَفُّـفِ تَعْرِفُهُـمْ بِسيماهُمْ لا يَسْأَلُونَ النّاسَ اِلْحافا...» (273 / بقره)
مسكينان: عبارتاند از افراد عليل، از قبيل كورها و اشخاص بيدست و پا و جذامي، و هر عليـل ديگـري، از مــرد و زن و كــودك.
كاركنان در امــر زكــات: عبــارتانــد از كســانــي كه بــراي گــرفتــن و جمــعآوري و نگهداري آن فعاليت ميكننــد.
(72) مباني مالي و اقتصادي اسلام
مُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم: عبــارتانــد از مــردمــي كــه قــائل به تــوحيــد خــدا هستنــد، وليكن هنوز معرفت در دلهــايشــان راه نيــافتــه، و نفهميــدهانــد كه محمد صلياللهعليهوآله رســول خــدا اســت، لــذا رســول خــدا صلياللهعليهوآله دلهــاي ايشــان را بــه دســت ميآورد، به ايشــان زيــاده از حــد محبــت ميكــرد و تعليم ميداد تا شايد او را به نبوت بشنــاسنـد و يك سهم از صدقات را هم براي آنــان قرارداد، تا دلهايشان بهاسلام متمايلگردد. (1)
1- الميـزان، ج 9، ص 417 .
روايات رسيده درباره مصارف زكات (73)
«يَسْئَلُــونَــكَ عَنِ الاَْنْفالِ قُلِ الاَْنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللّــهَ وَ اَصْلِحُــوا ذاتَ بَيْنِكُــــــمْ وَ اَطيعُــــــوا اللّــــهَ وَ رَسُــولَــهآُ اِنْ كُنْتُــــمْ مُؤْمِنيـــنَ»
از تو از انفال پرسش ميكنند، بگو انفال مال خدا و رسول است، پس از خدا بترسيد، و ميان خــود صلــح بــرقــرار سازيد، و خدا و رسول او را اطاعت كنيد
(74)
اگر با ايمان هستيد. (1 / انفال)
كلمه اَنفال به معناي زيادي هر چيزي است. و لذا نمازهاي مستحبي را هم نافله ميگويند چون زياده بر فريضه است، و اين كلمه بر زياديهايي كه فَيْء هم شمرده شود اطلاق ميگردد، و مقصود از فَيْء اموالي است كه مالكي براي آن شناخته نشده باشد، از قبيل قله كوهها و بستر رودخانهها و خرابههاي متروك، و آباديهايي كه اهالياش هلاك گرديدهاند، و اموال كسي كه وارث ندارد، و غير آن، و از اين جهت آن را انفال ميگويند كه گويا اموال مذكور زيادي بر آن مقدار اموالي است كه مردم مالك شدهاند، بــهطــوري كــه ديگــر كســي نبــوده كــه آنها را مالك شود، و چنين اموالي از آن خــدا و رسـول خـدا صلياللهعليهوآله است.
حكم انفــال و غنايم جنگي (75)
غنائم جنگي را نيز انفال ميگويند، اين هم باز به خاطر اين است كه زيادي بر آن چيزي است كه غالبا در جنگها مورد نظر است، چون در جنگها تنها مقصود ظفر يافتن بر دشمن و تار و مار كردن او است، و وقتي غلبه دست داد و بر دشمن ظفر پيدا شد مقصــود حــاصـل شده، حال اگر اموالي هم به دست مردان جنگي افتاده باشد و يا اسيري گرفته باشنــد مــوقعيتــي است زيــاده بــر آنچه مقصــود بوده است. (پس همـهجـا، در معنــاي اين كلمــه، زيـادتــي نهفتـه است) .
آياتي از اين سوره كه متعرض مسأله غنيمت است پنج آيه است كه در سه جاي ســوره قــرار گـرفتـه و بر حسب ترتيب عبارت است از:
1 ـ «يَسْئَلُونَكَ عَــنِ الاَْنْفــــالِ قُــلِ الاَْنْفــالُ لِلّــهِ وَ الـــرَّسُــولِ...» (1 / انفال)
2 ـ «وَ اعْلَمُــوآا اَنَّمــا غَنِمْتُــمْ مِنْ شَيْءٍ فَاَنَلِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي
(76) مباني مالي و اقتصادي اسلام
وَ الْيَتمـي وَ الْمَسكيــنِ وَ ابْــنِالسَّبيــلِ اِنْ كُنْتُــمْ ءَامَنْتُــمْ بِــاللّــــهِ وَ مــآ اَنْــزَلْنــا عَلي عَبْدِنا يَـوْمَ الْفُــرْقــانِ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعانِ وَ اللّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ» (41 / انفال)
3 ـ «مــا كــانَ لِنَبِــيٍّ اَنْ يَكُــونَ لَــهُآ اَسْــري حَتّــي يُثْخِــنَ فِــي الاَْرْضِ تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللّــهُ يُــريــدُ الاْخِــرَةَ وَ اللّــهُ عَــزيــزٌ حَكيـــمٌ» (67 / انفال)
و از سياق آيه دوم به دست ميآيد كه بعد از آيه اول و همچنين آيات بعدي نازل شده، براي اين كه فرموده: اگر به خدا و به آنچه كه بر بندهمان در روز فرقان و روز تلاقي دو گروه نازل كرديم ايمان آورديد پس معلوم ميشود اين كلام بعد از واقعه بدر نازل شده است.
از آيات اخير هم استفاده ميشود كه پرسشكنندگان از آن جناب درباره امر اسيران پرسش نمودهاند و درخواست كردهاند تا اجازه دهد اسيران كشته نشوند، بلكه
حكم انفــال و غنايم جنگي (77)
با دادن فديه آزاد گردند، و در جواب ايشان را مورد عتاب قرار داده است، و از اين كه فـرمـود: «فَكُلُــوا...» و تجــويــز كــرد خــوردن از غنيمت را، به دست ميآيد كه اصحاب به طور ابهام چنين فهميده بودند، كه مالك غنيمت و انفال ميشوند، جز اين كه نميدانستند آيا تمامي اشخاصي كه حاضر در ميدان جنگ بودهاند مالك ميشوند؟ و يا تنها كساني كه قتال كردهاند؟ و آنها كه تقاعد ورزيدهاند از آن بينصيبند، و آيا مباشرين كه از آن سهم ميبرند به طور مساوي بينشان تقسيــم ميشــود و يا بــااختــلاف؟ مثــلاً سهــم ســوارهها بيشتـر از پيــادههــا و يــا امثــــال آن است ؟
چون جمله فَكُلُوا مبهم بود باعث شد كه مسلمين در ميان خود مشاجره كنند، و ســرانجــام بــه رســول خدا صلياللهعليهوآله مراجعه نموده و توضيح بپرسند، لذا آيه نازل شد: «قُلِ الاَْنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ اَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ...»، و ايشان را در استفادهاي
(78) مباني مالي و اقتصادي اسلام
كه از جمله فَكُلُوا مِمّا غَنِمْتُمْ كرده و پنداشته بودند كه مالك انفال هم هستند تخطئه نموده و ملك انفال را مختص به خدا و رسول كرده، و ايشان را از تخاصم و كشمكش نهينموده است. وقتي بدينوسيله مشاجرهشان خاتمهيافته آنگاهرسولخدا صلياللهعليهوآله آن را به ايشان ارجـــاع داده و در ميــانشــان بطــور مســاوي تقسيــم كــرده، و به همان اندازه سهمي براي آن عده از اصحاب كه حاضر در ميدان جنگ نبودند كنار گذاشته و ميان كساني كه قتال كرده و آنهايي كه قتال نكردند و همچنين ميان سوارگان و پيـادگـان تفـاوتي نگذاشته است.
آنگاه آيه دوم: «وَاعْلَمُوآا اَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَاَنَلِلّهِ خُمُسَهُ...»، به فاصله كمي نازل گرديده و رسول خدا صلياللهعليهوآله (به خاطر امتثال آن) از آنچه كه به افراد داده بود پنج يك را دوباره پس گرفتهاست. اين است آن معنا و ترتيبي كه از ضميمه كردن آيات مربوط به
حكم انفــال و غنايم جنگي (79)
انفال بــه يكــديگــر استفاده ميشود.
آيه شريفه ناسخ آيه فَكُلُوا مِمّا غَنِمْتُمْ... نيست، بلكه مبين معناي آن و تفسير آن است، و جمله فَكُلُوا كنايه از مالكيت قانوني ايشان به غنيمت نيست، بلكه مراد از آن اذن در تصرف ايشان در غنيمت و تمتعشان از آن است، مگر اين كه رسول خدا صلياللهعليهوآله آن را در ميـــان ايشــــان تقسيــم كنــد، كــه در ايــن صــورت البتــه مــالك ميشــوند.
و آيه «وَاعْلَمُوآا اَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَاَنَلِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي...» ناسخ براي آيه «قُلِ الاَْنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ» نيست، بلكه تأثيري كه نسبت به جهادكنندگان دارد اين است كه ايشان را از خوردن و تصرف در تمامي غنيمت منع ميكند، چون بعد از نزول «الاَْنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ» ـ و با اين كه قبلاً دانسته بودند كه انفال ملك خدا و رسول است ـ و از آيه «اَنَّمـا غَنِمْتُمْ» غير اين را نميفهميدند، و آيه «قُلِ
(80) مباني مالي و اقتصادي اسلام
الاَْنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ» هم غير اين را نميرساند كه اصل ملك انفال از خدا و رسول است، بدون اين كه كوچكترين تعرضي نسبت به كيفيت تصرف در آن و جواز خوردن و تمتع از آن داشته باشد، خوب، وقتي متعرض اين جهات نبود، پس با آيه «اَنَّما غَنِمْتُمْ...» هيــچ منـافـاتي نـدارد تا كســي بگــويد آيه «اَنَّما غَنِمْتُمْ...» ناســخ آن است.
پس از مجموع اين سه آيه اين معنا استفاده ميشود كه اصل مالكيت در غنيمت از آن خدا و رسول است، و خدا و رسول چهار پنجم آن را در اختيار جهادكنندگان گذاردهاند تا با آن ارتزاق نموده، و آن را تملّك نمايند، و يك پنجم آن را به خدا و رسول و خـويشــاونــدان رســول و غير ايشــان اختصــاص دادهاند تا در آن تصـرف نمايند.
دقت در اين بيان، اين معنا را هم روشن ميكند كه تعبير از غنائم به انفال كه به معناي زيادي است، اشاره است به علت حكم از طريق بيان موضوع اعم آن، گويا:
حكم انفــال و غنايم جنگي (81)
فرمودهاست: از تو مسأله غنائم را ميپرسند كه عبارت است از زيادتي كه در ميان مردم كسي مالكآن نيست و چونچنيناستدر جوابشان حكممطلق زيادات و انفالرا بيان كن و بگو: همه انفال (نه تنها غنائم) از آن خدا و رسول او است و لازمه قهريش اين است كه غنيمت هم از آن خدا و رسول باشد.
به اين بيان روشن ميشود كه جمله «قُلِ الاَْنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ» يك حكم عمومي را متضمن است كه به عموم خود، هم غنيمت را شامل ميشود، و هم ساير اموال زيادي در جامعه را، از قبيل سرزمينهاي تخليه شده و دهات متروكه و قله كوهها و بستر رودخانهها و خالصهجات پادشاهان و اموال اشخاص بيوارث، و از همه اين انواع تنها غنيمــت جنگي متعلــق به جهادكنندگان به دستور پيغمبر است، و مابقي در تحت ملكيــت خدا و رسول او باقي است .
(82) مباني مالي و اقتصادي اسلام
در كافي به سند خود از عبد صالح عليهالسلام روايت كرده كه فرمود: انفال عبارت است از هر زمين خرابي كه اهلش منقرض شده باشند، و هر سرزمين كه بدون جنگ و بدون به كار بردن اسب و شتر تسليم شده است و با پرداختن جزيه صلح كرده باشند، سپس فرمود: و براي او است (يعني براي والي و زمامدار) رؤوس جبال و درههاي سيلگير و نيزارها و هر زمين افتادهاي كه مربي نداشته باشد، و همچنين براي او است خالصهجات سلاطين، البته آن خالصهجاتي كه به زور و غصب به دست نياورده باشند، چون اگر به غصب تحصيل كرده باشند، هر مال غصبي مردود است، و بايد به صاحبش برگردد، و او است وارث هــركســي كه بيوارث مرده باشد و متكفّل هزينه زندگي كســانــي اســت كــه نمــيتــــواننــد هــزينــه خـــــود را بــه دســت بيــاورنــد.
و نيــز بــه سنـــد خــود از امــام صــادق عليهالسلام روايــت كــرده كــه در ذيــل آيه
حكم انفــال و غنايم جنگي (83)
«يَسْئَلُــونَــكَ عَــنِ الاَْنْفــالِ» فرموده: هــر كس بميــرد و وارثــي نداشته بــاشــد مــالش جــزو انفـال اسـت.
مؤلف: و در معناي اين دو روايت روايات بسياري از طرق ائمه اهلبيت عليهمالسلام وارد شده است و اگر در اين روايات انفال به معناي غنائم جنگي را ذكر نكرده ضرر به جايي نمــيزنــــد، زيــرا خـــود آيــه به طوري كه از سياق آن برميآيد به مورد خود بر غنـائـم جنگـي دلالـت دارد. (1)
1- الميــــــــــــزان، ج 9، ص 4 .
(84) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«قتِلُوا الَّـذينَ لا يُـؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِـالْيَوْمِ الاْخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُــولُـهُ وَ لا يَــدينُــونَ ديـنَ الْحَـقِّ مِـنَ الَّــذيــنَ اُوتُوا الْكِتبَ حَتّي يُعْطُواالْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْصغِرُونَ»
بــا كســاني كــه از اهــل كتــابنــد و بــه خــدا و روز جزا ايمان نميآورند و
(85)
آنچه را خدا و رسولش حرام كرده حرام نميدانند و به دين حق نميگروند كارزار كنيــد تـا بــا دسـت خــود و بــه ذلّــت جـــزيـه بپــردازنــد. (29 / تـوبه)
جزيه به معناي خراجي است كه از اهل ذمه گرفته شود، و بدين مناسبت آن را جزيه نــاميــدهاند كه در حفظ جان ايشان به گرفتن آن اكتفاء ميشود.
حكومت اسلامي جزيه را به اين سبب ميگيرد كه هم ذمه ايشان را حفظ كند و هم خونشان را محترم بشمارد و هم به مصرف اداره ايشان برساند.
از آيات بسياري برميآيد كه منظور از اهل كتاب يهود و نصاري هستند، و آيه شريفه «اِنَّ الَّذينَ امَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ الصّابِئينَ وَ النَّصاري وَ الْمَجُوسَ وَ الَّــذيــنَ اَشْرَكُوا اِنَّ اللّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ اِنَّ اللّهَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ» (17 / حج)، دلالت
(86) مباني مالي و اقتصادي اسلام
و يا حــداقل اشعــار دارد بر اين كه مجوسيان نيز اهل كتابند، زيرا در اين آيه و ساير آياتي كه صــاحبــان اديــان آسمــاني را ميشمارد در رديف آنان و در مقابل مشركين به شمار آمدهاند، و صابئين هم يك طائفه از مجوس بودهاند كه به دين يهود متمـايل شده و ديني ميان اين دو دين براي خود درست كردهاند.
و از سياق آيه مورد بحث برميآيد كه هر يك از يهود و نصاري و مجوس مانند مسلمين، امت واحد و جداگانهاي هستند، هرچند مانند مسلمين در پارهاي عقايد به شعب و فرقههاي مختلفي متفرق شده و به يكديگر مشتبه شده باشند و اگر مقصود قتال با بعضي از يهود و بعضي از نصاري و بعضي از مجوس بود، و يا مقصود، قتال با يكي از اين سه طايفه اهل كتاب كه به خدا و معاد ايمان ندارند ميبود، لازم بود كه بيان ديگري غير اين بيان بفرمايد تا مطلب را افاده كند.
جزيه، ماليات اهل كتاب مقيم در كشوراسلامي (87)
و چون جمله «مِنَ الَّذينَ اُوتُوا الْكِتبَ» بيان جمله قبل يعني جمله «الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ...» است، لذا اوصافي هم كه ذكر شده ـ از قبيل ايمان نداشتن به خدا و روز جزا و حــرام نــدانستـن محـرمات الهــي و نــداشتــن دين حــق ـ قهــرا متعلق به همه خواهد بود.
اولين وصفي كه با آن توصيفشان كرده ايمان نداشتن به خدا و روز جزا است. خواهيد گفت اين توصيف با آياتي كه اعتقاد به الوهيت خدا را به ايشان نسبت ميدهد چگونه ميتواند سازگار باشد؟ و حال آن كه آن آيات ايشان را اهل كتاب خوانده و معلوم است كه مقصود از كتاب همان كتابهاي آسماني است كه از ناحيه خدايتعالي به فرستادهاي از فرستادگانش نازل شده، و در صدها آيات قرآنش اعتقاد به الوهيت و يا لازمــه آن را از ايشــان حكــايت كــرده، پس چطور در آيه مورد بحث ميفرمايد ايمان به خدا ندارند.
(88) مباني مالي و اقتصادي اسلام
و همچنين در امثال آيه «وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ اِلاّ اَيّاما مَعْدُودَةً...» (80 / بقره) و آيه «اِنَّ الَّذينَ امَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ النَّصاري...» (62 / بقره)، اعتقاد به معاد را به ايشان نسبت ميدهــد آنگاه در اين آيــه ميفــرمــايد كــه ايشـان ايمان به روز جزا ندارند.
جواب اين اشكال اين است كه خداي تعالي در كلام مجيدش ميان ايمان به او و ايمان به روز جزا هيچ فرقي نميگذارد، و كفر به يكي از آن دو را كفر به هر دو ميداند، درباره كساني كه ميان خدا و پيغمبرانش تفاوت قائل شدهاند و به خود خدا و بعضي از پيغمبران فرموده: «اِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِه وَ يُريدُونَ اَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللّهِ وَ رُسُلِه وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُبِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُريدُونَ اَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً. اُولآئِــكَ هُـمُ الْكـافِـرُونَ حَقّـا وَ اَعْتَـدْنا لِلْكـافِـريـنَ عَـذابـا مُهينـا» (150 ـ 151 / نساء)
جزيه، ماليات اهل كتاب مقيم در كشوراسلامي (89)
بنابراين، اهل كتاب هم كه به نبوت محمد بن عبداللّه صلياللهعليهوآله ايمان نياوردهاند كفار حقيقــي هستنــد، ولــو ايــن كــه اعتقــاد به خــدا و روز جـــــزا داشتــه بــاشنــد.
و اين كفر را به لسان كفر به آيتي از آيات خدا كه همان آيت نبوت باشد نسبت نداده، بلكه به لسان كفر به ايمان به خدا و روز جزا نسبت داده، و فرموده اينها به خدا و روز جزا كفر ورزيدهاند، عينا مانند مشركين بتپرست كه به خدا كفر ورزيدند و وحدانيتش را انكــار كــردنــد، هــر چنــد وجــودش را اعتقاد داشته، و او را معبودي فوق معبودها ميدانستند.
علاوه بر اين كه اعتقادشان به خدا و روز جزا هم اعتقادي صحيح نيست، و مسأله مبدأ و معاد را بر وفق حق تقرير نميكنند، مثلاً در مسأله مبدأ كه بايد او را از هر شركي بري و منزه بدانند مسيح و عزير را فرزند او ميدانند، و در نداشتن توحيد با مشركين
(90) مباني مالي و اقتصادي اسلام
فرقي ندارند، چون آنها نيز قائل به تعدد آلهه هستند، يك اله را پدر الهي ديگر، و يك اله را پسر الهي ديگر ميدانند، و همچنين در مسأله معاد كه يهوديان قائل به كرامتند و مسيحيــان قــائــل بـه تفــديـه.
پس ظاهرا علّت اين كه ايمان به خدا و روز جزا را از اهل كتاب نفي ميكند اين است كه اهل كتاب، توحيد و معاد را آن طور كه بايد معتقد نيستند، هرچند اعتقاد به اصل الوهيت را دارا ميباشند، نه اين كه علّتش اين باشد كه اين دو ملت اصلاً معتقد به وجود اله نيستند، چون قرآن اعتقاد به وجود اللّه را از قول خود آنها حكايت ميكند، گرچه در تــوراتــي كه فعــلاً مــوجــود اســت اصــلاً اثــري از مســألـه معـاد ديده نميشود.
دومين وصفــي كه براي ايشان ذكر كــرده اين است كه ايشان محرمات خدا را حرام نميدانند، و همينطور هم هست، زيرا يهــود عــدهاي از محرمــات را كه خداوند
جزيه، ماليات اهل كتاب مقيم در كشوراسلامي (91)
در سوره بقره و نساء و سور ديگر برشمرده حلال دانستهاند، و نصاري خوردن مسكــرات و گوشت خوك را حــلال دانستهاند، و حال آن كه حرمت آن دو در دين موسـي و عيســي و خــاتــمالانبياء صلياللهعليهوآله مسلــم است.
و نيز مال مردم خوري را حلال ميدانند، همچنان كه قرآن در آيه بعد از آيه مورد بحث آن را به ملايان اين دو ملّت نسبت داده و ميفرمايد: «...اِنَّ كَثيرا مِنَالاَْحْبارِ وَالرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ اَمْوالَالنّاسِ بِالْبطِلِ...» (34 / توبه).
و منظور از رسول در جمله «ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ»، يا رسول خود ايشان است كه معتقد به نبوتش هستند، مثل موسي عليهالسلام نسبت به ملت يهود، و عيسي عليهالسلام نسبت به ملت نصاري، كه در اين صورت معناي آيه اين ميشود: هيچ يك از اين دو ملت حرام نميدانند آنچه را كه پيغمبر خودشان حرام كرده و معلوم است كه ميخواهد نهايت
(92) مباني مالي و اقتصادي اسلام
درجه بيحيايي و تجري ايشان را نسبت به پروردگارشان اثبات كند، و بفرمايد با اين كه به حقانيت پيغمبر خودشان اعتراف دارند، معذلك دستورات الهي را با اين كه ميداننــد دستــورات الهــي اســت بــازيچــه قــرار داده و بـه آن بياعتنايي ميكنند.
و يا منظور از آن، پيغمبر اسلام است، و معنايش اين است كه اهل كتاب با اين كه نشانهاي نبوّت خاتم انبياء را در كتب خود ميخوانند و امارات آن را در وجود آن جناب مشاهده ميكنند، و ميبينند كه او پليديها را بر ايشان حرام ميكند و طيبات را براي آنان حلال ميسازد، و غل و زنجيرهايي كه ايشان از عقايد خرافي به دست و پاي خــود بستــهانــد ميشكنــد، و آزادشان ميسازد معذلك زيربار نميروند و محرمات او را حـــلال ميشمــارنــد.
و بنابراين احتمال، غرض از توصيف آنها به عدم تحريم آنچه كه خدا و رسولش
جزيه، ماليات اهل كتاب مقيم در كشوراسلامي (93)
حرام كردهاند سرزنش ايشان است، و نيز تحريك و تهييج مؤمنين است بر قتال با آنها به علت عدم اعتنا به آنچه كه خدا و رسولش حرام كردهاند و نيز علّت گستاخي در انجام محــرمــات و هتــك حــــرمــت آنها.
و چه بسا يك نكته احتمال دوم را تأييد كند، و آن اين است كه اگر منظور از رسول در جمله «وَ رَسُولُهُ» رسول هر امتي نسبت به آن امّت باشد ـ مثلاً موسي نسبت به يهود و عيســي نسبت به نصــاري رســول باشند ـ حــق كـــلام اين بود كه بفرمايد: «...وَلايُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَاللّهَ وَ رُسُلُهُ...» (29 / توبه) و رسول را بهصيغه جمع بياورد، چون سبك قرآن هم همين اقتضاء را دارد، قرآن در نظائر اين مورد عنايت دارد كه كثرت انبياء را به رخ مردم بكشد، مثلاً درباره بيم ايشــان ميفرمايد: «...وَ يُريدُونَ اَنْ يُفَـرِّقُـوا بَيْـنَ اللّـــهِ وَ رُسُلِــه...» (150 / نساء).
(94) مباني مالي و اقتصادي اسلام
علاوه بر اين، نصاري محرمات تورات و انجيل را ترك كردند، نه آنچه را كه موسي و عيسي حرام كرده بود، و با اين حال جا نداشت كه بفرمايد ايشان حرام ندانستند آنچه را خدا و رسولش حرام كرده بود.
از همه اينها گذشته، اگر انسان در مقاصد عامه اسلامي تدبر كند شكي برايش باقي نميماند در اين كه قتال با اهل كتاب و واداشتن ايشان به دادن جزيه براي اين نبوده كه مسلمين و اولياء ايشان را از ثروت اهل كتاب برخوردار سازد، و وسايل شهوتراني و افسار گسيختگي را براي آنان فراهم نمايد و آنان را در فسق و فجور به حد پادشاهان و رؤسا و اقوياي امم برساند.
بلكه غرض دين، در اين قانون اين بوده كه حق و شيوه عدالت و كلمه تقوي را غالب، و باطل و ظلم و فسق را زيردست قرار دهد، تا در نتيجه نتواند بر سر راه حق عرض
جزيه، ماليات اهل كتاب مقيم در كشوراسلامي (95)
اندام كند و تا هوي و هوس در تربيت صالح و مصلح ديني راه نيابد و با آن مزاحمت نكند، و در نتيجه يك عده پيرو دين و تربيت ديني و عدهاي ديگر پيرو تربيت فاسد هوي و هوس نگردند و نظام بشري دچار اضطراب و تزلزل نشود، و در عين حال اكراه هم در كار نيايد، يعني اگر فردي و يا اجتماعي نخواستند زير بار تربيت اسلامي بروند، و از آن خوششان نيامد مجبور نباشند، و در آنچه اختيار ميكنند و ميپسندند آزاد باشند، اما به شرط اين كه توحيد را دارا باشند و به يكي از سه كيش يهوديت، نصرانيت و مجوسيّت معتقد باشند و در ثاني تظاهر به مزاحمت با قوانين و حكومت اسلام ننمايند.
و اين منتها درجه عدالت و انصاف است كه دين حق درباره ساير اديان مراعات نمـوده است.
و گرفتن جزيه را نيز براي حفظ ذمه و پيمان ايشان و اداره به نحو احسن خود آنان
(96) مباني مالي و اقتصادي اسلام
اســت، و هيــچ حكومتي چه حق و چه باطل از گرفتن جزيه گريزي ندارد، و نميتواند جزيه نگيـرد.
از همين جا معلوم ميشود كه منظور از محرمات در آيه شريفه، محرمات اسلاميي است كه خدا نخواسته است در اجتماع اسلامي شايع شود، همچنان كه منظور از دين حق همان ديني است كه خدا خواسته است اجتماعات بشري پيرو آن باشند. در نتيجه منظور از محرمات آن محرماتي خواهد بود كه خدا و رسولش محمدبن عبداللّه صلياللهعليهوآله بهوسيله دعوت اسلاميش تحريم نموده، و نيز نتيجه آن مقدمات اين خواهد شد كه اوصــاف ســهگــانهاي كه در آيــه مــورد بحــث ذكــر شده به منزله تعليلي است كه حكمــت فــرمــان به قتــال اهـــل كتـاب را بيــان ميكنــد.
وصف سوّمي كه از ايشان كرده اين است كه فرموده: «وَ لا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ»،
جزيه، ماليات اهل كتاب مقيم در كشوراسلامي (97)
يعنــي ديــن حــق را سنّـت و روش زندگي خود نميگيرند.
اضافه كردن دين بر كلمه حق اضافه حقيقيه است، و منظور آن ديني است كه منسوب به حق است، و نسبتش به حق اين است كه حق اقتضاء ميكند انسان آن دين را داشته باشد، و انسان را به پيروي از آن دين وادار ميسازد.
نكته اين است كه دين اسلام در عالم كون و خلقت و در عالم واقع، اصلي دارد كه رسول خدا صلياللهعليهوآله به اسلام (تسليم) و خضوع در برابر آن دعوت ميكند، و قرار دادن آن را روش زنــدگــي و عمــل بــه آن را اسلام و تسليم در برابر خداي تعالي ناميده است.
بنابر اين، اسلام بشر را به چيزي دعوت ميكند كه هيچ چارهاي جز پذيرفتن آن و تسليم و خضوع در برابر آن نيست، و آن عبارت است از خضوع در برابر سنت عملي و اعتباريي كه نظام خلقت و ناموس آفــرينش، بشــر را بــدان دعــوت و هـدايت ميكند.
(98) مباني مالي و اقتصادي اسلام
و به عبارت ديگر اسلام عبارت است از تسليم در برابر اراده تشريعي خدا كه از اراده تكويني او ناشي ميشود.
و كوتاه سخن، براي حق كه واقع و ثابت است، ديني و سنتي است كه از آنجا سرچشمه ميگيرد، همچنان كه براي ضلالت و كجي ديني است كه بشر را بدان ميخواند، اولي پيروي حق است، همچنان كه دومي پيروي هوي، لذا خداي تعالي ميفرمايد: «وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ اَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمواتُ وَ الاَْرْضُ...» (71 / مؤمنون). پس اگــر ميگــوييــم اســلام ديــن حــق است معنــايش اين است كه اسلام سنت تكوين و طريقهاي است كه نظام خلقت مطابق آن است، و فطــرت بشــر او را به پيروي آن دعوت ميكنـــد، همــان فطـــرتي كه خــداونــد بــر آن فطــرت انســان را آفريده و در خلقــت و آفريـده خـدا تبــديلي نيســت، ايـن است ديـن استــــوار.
جزيه، ماليات اهل كتاب مقيم در كشوراسلامي (99)
پس خلاصه آنچه كه گذشت اين شد كه اولاً ايمان نداشتن اهل كتاب به خدا و روز جــزا، معنايش اين است كه آنها ايماني كه نزد خدا مقبول باشد ندارند.
و حرام ندانستن محرمات خدا و رسول را معنايش اين است كه ايشان در تظاهر به گناهان و منهيات اسلام و آن محرماتي كه تظاهر به آن، اجتماع بشري را فاسد و زحمــات حكــومــت حقــه حــاكــم بــر آن اجتماع را بياثر و خنثي ميسازد، پروا و مبالات نـدارنـد.
و تدين نداشتن ايشان به دين حق معنايش اين است كه آنها سنت حق را كه منطبق با نظام خلقــت و نظــام خلقــت منطبــق بــر آن است پيروي نميكنند.
و ثانيا جملــه «الَّـذينَ لا يُـؤْمِنُــونَ بِـاللّــهِ...»، اوصــاف سهگانه حكمت امر به قتــال اهل كتــاب را بيـان ميكنـد، و بــا بيــان آن مــؤمنيــن را بــر قتــال بــا آنــان تحــريــك و تشويـــق مينمايـــد.
(100) مباني مالي و اقتصادي اسلام
و ثالثا به دست آمد كه منظور از قتال اهل كتاب قتال با همه آنان است نه با بعضي از ايشــان، زيــرا گفتيم كه كلمه مِن در جمله «مِنَ الَّذينَ اُوتُوا الْكِتبَ» براي تبعيض نيست.
«... حَتّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَعَنْ يَدٍ وَ هُمْ صغِرُونَ» (29 / توبه)
از آنچه در صدر آيه بحث از اوصاف سهگانه اهل كتاب به عنوان حكمت و مجوز قتال با ايشان ذكر شده، و از اينكه بايد با كمال ذلت جزيه بپردازند، چنين برميآيد كه منظور از ذلّت ايشان خضوعشان در برابر سنّت اسلامي، و تسليمشان در برابر حكومت عادله جامعه اسلامي است.
شرايط جزيه (101)
و مقصود اين است كه مانند ساير جوامع نميتوانند در برابر جامعه اسلامي صفآرايي و عرض اندام كنند، و آزادانه در انتشار عقايد خرافي و هوي و هوس خود به فعاليت بپردازند، و عقايد و اعمال فاسد و مفسد جامعه بشري خود را رواج دهند، بلكه بايد با تقديم دو دستي جـزيه همـواره خــوار و زيــردست باشند .
پس آيه شريفه ظهور دارد در اين كه منظور از صغار ايشان معناي مذكور است، نه اين كه مسلمين و يا زمامداران اسلام به آنان توهين و بياحترامي نموده و يا آنها را مسخــره كننــد، زيــرا ايـن معنــا با سكينــت و وقــار اســلامي سـازگــار نيســت.
معناي آيه ـ و خدا داناتر است ـ اين ميشود: با اهل كتاب كارزار كنيد، زيرا ايشان به خدا و روز جزا ايمان نميآورند، ايماني كه مقبول باشد و از راه صواب منحرف نباشد،
(102) مباني مالي و اقتصادي اسلام
و نيز آنها محرماتالهيرا حرام نميدانند، و به دين حقي كه با نظام خلقت الهي سازگار باشد نميگروند، با ايشان كارزار كنيد و كارزار با آنان را ادامه دهيد تا آنجا كه ذليل و زبون و زيردست شما شوند، و نسبت به حكومت شما خاضع گردند، و خراجي را كه براي آنان بريدهايد بپردازند، تا ذلّت خود را در طرز اداي آن مشاهده نمايند، و از سوي ديگر با پــرداخت آن حفظ ذمــه و خــون خود و اداره امــور خـويشتن را تأمين نمايند.
در كافي به سند خود از حفص بن غيات از امام صادق عليهالسلام روايت كرده كه در حديث شمشيرها كه از پدر بزرگوارش نقل كرده فرموده: و اما شمشيرهاي سهگانهاي كه
روايتي درمورد اقامتاهلكتاب درسرزميناسلامي (103)
كشيده شده يكي شمشيري است كه عليه مشركين عرب به كار ميرود، و دليل لزوم به كــاربــردنــش آيــه «... فَــاقْتُلُوا الْمُشْــرِكيـنَ حَيْـثُ وَجَدْتُمُـوهُمْ...» (5 / توبه) است.
فرمود: شمشير دوم شمشيري است كه عليه اهل ذمه به كار ميرود، و دليل لزوم بهكار بـردن آن آيه «قتِلُوا الَّـذينَ لا يُـؤْمِنُونَ بِـاللّهِ وَ لا بِـالْيَوْمِ الاْخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَــدينُــونَ ديــنَ الْحَــقِّ مِـنَ الَّذينَ اُوتُوا الْكِتبَ حَتّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صغِرُونَ» (29 / توبه) است كه ناسخ آيه «... وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنا...» (83 / بقره)، ميباشد، پس از اهل كتاب هر كس كه در كشور اسلامي باشد از او پذيرفته نيست مگر جزيه دادن و يا كشته شدن، و در صورت قتال، اموالشان غنيمت مسلمين، و زن و بچههايشان اسراي آنان خواهد بود، و اگر چنانچه حاضر به پرداخت جزيــه شدند البتــه در آن صورت بر ما مسلميــن حرام است كه اموالشــان را بگيريم
(104) مباني مالي و اقتصادي اسلام
و ايشان را اسير خود كنيــم، و نيز ميتوانيــم زنان ايشــان را همسـران خـود سازيم.
و هر كس از اهل كتاب كه در كشورهايي باشند كه با ما سر جنگ دارند، هم ميتوانيم اسيرشان كنيم و هم اموالشان را بگيريم، ولي نميتوانيم با زنان ايشان وصلت نماييم، و ايشان بين سه چيز اختيار دارند، يا به كشورهاي اسلامي كوچ كنند و يا جزيه بپردازند و يا آن كه كشته شوند. (1)
1- الميــــــــــــزان، ج 9، ص 315 .
روايتي درمورد اقامتاهلكتاب درسرزميناسلامي (105)
«يآ اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوآا اَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِاِلاّ اَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ وَ لا تَقْتُلُوآا اَنْفُسَكُـمْ اِنَّ اللّهَ كانَ بِكُمْ رَحيما. وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُـدْوانـا وَ ظُلْمـا فَسَـوْفَ نُصْليــهِ نــارا وَ كـانَ ذلِــكَ عَلَـي اللّـهِ يَسيــرا»
هان! اي كساني كه ايمان آورديد، اموال خود را در بين خود به باطل مخوريد،
(106)
مگر آن كه تجارتي باشد ناشي از رضايت دهنده و گيرنده و يكديگر را به قتل نرسانيد، كه خداي شما مهربان است. و هر كس از در تجاوز و ستم چنين كند به زودي او را در آتشــي وصـفنـاپـذير خواهيم كرد، و اين براي خدا آسان است. (29 ـ 30 / نساء)
كلمــه تجــارت به معنــاي تصــرف در ســرمــايــه به منظور تحصيل سود است كه بــا معــاملــه و خــريــد و فــروش منطبق ميشـود.
اگر در آيه شريفه، جمله «لا تَأْكُلُوآا اَمْوالَكُمْ» را مقيد كرده به قيد «بَيْنَكُمْ»، كه بر نوعي جمع شدن دور يك مال و در وسط قرار گرفتن آن مال دلالت دارد، به اين منظور بوده كه
اشاره و يا دلالت كند بر اين كه أكلي كه در آيه از آن نهي شده خوردن به نحوي است كه دست به دست آن جمع بگردد، و از يكي به ديگري منتقل شود، در نتيجه مجموع جمله «لاتَأْكُلُوآا اَمْوالَكُمْ» وقتي مقيد شود به قيد بِالْباطِلِ، نهي از معاملات ناقله از آن استفاده
تجارت صحيح، و معاملات باطل (107)
ميشود، يعني معاملاتي كه نه تنها مجتمع را به سعادت و رستگاريش نميرساند، بلكه ضرر هم ميرساند، و جامعه را به فساد و هلاكت ميكشاند، و اين معاملات باطل از نظر دين عبارتند از: امثال ربا و قمار و معاملات كترهاي كه طرفين و يا يك طرف نميداند چه ميدهد و چه ميگيرد، حدود و مشخصات كالا و يا بها مشخص نيست ـ مانند معامله با سنگريزه و هسته خرما ـ به اينگونه كه سنگريزه يا هسته خرما را به طرف اجناس فــروشنــده پــرتــاب كنــم، روي هــر جنســي افتــاد، با پرداخت مثلاً پنجاه تومان، آن جنس مــال من بـاشد و امثال اين معاملات كه اصطــلاحــا آن را غــرري ميگويند.
بعد از آن كه از خوردن مال به باطل نهي كرد، و نوع معاملاتي كه در جامعه فاسد جريان داشت و اموال از راه معاملات ربوي و غرري و قمار و امثال آن دست به دست ميگشت، به نظر شرع باطل بود، جاي اين توهم بود كه به طور كلي معاملات باعث
(108) مباني مالي و اقتصادي اسلام
انهدام اركان مجتمع ميشود، و اجزاي جامعه را متلاشي و مردم را هلاك ميكند .لذا پاسخ داد كه نه، همه معاملات اينطور نيستند، بلكه يك نوع معامله وجود دارد كه نه تنها آن مفاسد را ندارد، بلكه توانايي آن را دارد كه پراكندگيهاي جامعه را جمع و جور كند، و جامعه را از نظر اقتصاد پاي برجا سازد، و استقامتش را حفظ نمايد، و آن تجارتي است كه ناشي از رضايت طرفين و هم از نظر شرع مقدس صحيح باشد، و اين است آن تجارتي كــه حوايج جامعه را برآورده خـواهد كرد.
بنابر نظريه ما آيه شريفه به معاملات صحيح و اموال مشروعي كه از غير ناحيه معامله و تجارت به دست ميآيد، و ملك انسان و مباح براي او ميشود، نظير بخشش، و صلح و جعاله، و مهر وارث و امثال آن تخصيص نميخورد.
باطل تا آنجا كه اهل لغت از معناي آن فهميدهاند عبارت است از آن چيزي كه اثري
تجارت صحيح، و معاملات باطل (109)
را كه بايد داشته باشد فاقد باشد، و آن اثر مطلوب را نبخشد، و در مورد بحث ما يعني بيع و تجارت، اثري كه در آن هست عبارت است از معاوضه دو مال، و جا به جا كردن دو ملك براي رفع حاجت هر يك از دو طرف معامله، يكي گندم زيادي دارد و پول براي خريدن شير و ماست ندارد، گندم خود را ميفروشد. ديگري پول دارد ولي فعلاً احتياج به گندم دارد، پول خود را ميدهد و گندم او را ميخرد، و اين مبادله را البته با رعايت معامله انجام ميدهند، چيزي كه هست اين معادله دو جور حاصل ميشود، يكي اين كه بهاي هر دو مساوي باشد، ديگري اين كه اگر يكي كم و ديگري زياد است، همراه آنچه كم است مصلحتي براي طالب آن باشد، و به خاطر همان مصلحت رغبت طالب آن بيشتر شده باشد، و يا همراه آن ديگري كه زياد است خصوصيتي باشد كه به خاطر آن صاحبش از آن نفرت داشته باشد، و در نتيجه زياد خود را برابر كم ديگري بداند دليل و كاشف همه اينها رضايتي است كه دو طرف معامله به معامله دارند، و با وجود تراضي ديگــر به هيــچ وجـه نميتـوان گفت معامله به خاطر نابرابري ثمن و مثمن باطل است.
(110) مباني مالي و اقتصادي اسلام
علاوه بر اين كه اگر كسي به اسلوب قرآن كريم و بيانات آن انس ذهني داشته باشد، ترديدي نميكند در اين كه محال است قرآن كريم امري از امور را باطل بداند، و در عين حال به آن امر كند، و به سوي آن هدايت نمايد، براي اين كه همين قرآن است كه ميفرمايد: «... يَهْدي اِلَي الْحَقِّ وَ اِلي طَريقٍ مُسْتَقيمٍ» قرآن به سوي حق و به سوي طريق مستقيم هدايت ميكند. (30 / احقاف) با اين حــال ديگــر چگونه ممكن است هم بهسوي حق هدايتكند و هم بهسوي باطل؟ (1)
1- الميزان، ج 9، ص 499 .
تجارت صحيح، و معاملات باطل (111)
در مجمعالبيان در ذيل كلمه بِالْباطِلِ نقل شده كه مفسرين درباره معناي آن دو قول دارند يكي از آن دو، نظريه بعضي است كه گفتهاند منظور از آن ربا و قمار و بخس و ظلــم است، آنگاه خـودش اضـافه كرده كه اين قول از امام باقر عليهالسلام روايت شده است.
و در كتاب نهجالبيان از امام باقر و امام صادق عليهمالسلام روايت شده كه فرمودند: منظور از باطل قمار و سحت و ربا و سوگند است.
و در اَلــدُّرُّالْمَنْثــور است كه ابن ماجــه و ابن منــذر از ابن سعيد روايت كرده كه
(112) مباني مالي و اقتصادي اسلام
گفت: رســول خــدا صلياللهعليهوآله فــرمــود: بيــع صحيــح تنهــا آن بيــع و خــريــد و فــروشــي اســت كــه بــا رضـايـت طـرفيــن انجــــام گيــــرد.
و در همــان كتــاب اســت كــه ابن جــريــر از ابــن عبــاس روايــت كــرده كه گفت رسول خدا صلياللهعليهوآله با شخصي معامله كرد آنگاه به طرف معامله فرمود: اختيار كن او نيــز گفت اختيــار كــردم آن گـاه فــرمــود: بيــع چنيــن اســت.
منظور آن جناب اين بوده كه طرفين معامله مادام كه در مجلس معامله هستند ميتوانند و يا بگو اختيار دارند معامله را انفاذ كنند و يا فسخ كنند.
و در همان كتاب است كه بخاري و ترمذي و نسايي از پسر عمر روايت كردهاند كه گفت: رسول خدا صلياللهعليهوآله فرمود: «اَلْبَيِّعانِ بِالْخِيارِ ما لَمْ يَفْتَرِقا اَوْ يَقُولُ اَحَدُهُما لِلاْخَرِ اِخْتَرْ» يعني خريدار و فروشنده مادام كه از هم جدا نشدهانـد اختيار بر هم زدن معامله
روايات در زمينه معاملات باطل (113)
را دارنـد، مگــر آن كــه در مجلس معامله يكي به ديگري بگويد: اختيار كن (يعني اختيار بــر هــم زدن و گــذرانــدن معامله را اعمال كن اگر ميخواهي بر هم بزن كه اگر بر هم نـــزد و فســخ نكــرد معــاملــه لازم مـيشــود يعنــي ديگــر حــق فســخ نــدارد).
مؤلف: عبــارت «اَلْبَيِّعانِ بِالْخِيــارِ مَا لَمْ يَفْتَــرِقــا»، از طريق شيعه نيز روايت شده، و جملــه آخــر حــديــث كــه فــرمــود: «اَوْ يَقُــولُ اَحَــدُهُمــا لِــلاْخَرِ اِخْتَــرْ» توضيـح در محقـق شـدن تــراضــي است. (1)
1- الميـــــزان، ج 4، ص 499 .
(114) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«وَ لاتَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلي بَعْضٍلِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّسآءِ نَصيــبٌ مِمَّا اكْتَسَبْــنَ وَ اسْئَلُــوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهآِ اِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليما»
نسبت به آنچه شما نداريد و خدا به ديگران مرحمت فرموده تمنّا مكنيد ـ و نگوييد اي كاش من نيز مثل فلان شخص فلان نعمت را ميداشتم ـ زيرا اين خدا است كه ـ به مقتضاي حكمتش ـ بعضي را بر بعضي برتري داده، هر كسي چه مرد و چه زن بهرهمندياش از كار و كسبي است كه دارد، اگر درخواستي داريد از فضل خــدا بخواهيـد، كـه او بـه همه چيـز دانا است. (32 / نساء)
مراد از اكتساب در آيه نوعي حيازت و اختصاص دادن به خويش است، اعم از اين
اكتساب و برتريهاي مالي و مزاياي فردي (115)
كه اين اختصاص دادن به وسيله عمل اختياري باشد، نظير اكتساب از راه صنعت، و يا حرفه، و يا به غير عمل اختياري، ليكن بالاخره منتهي شود به صفتي كه داشتن آن صفت باعث اين اختصاص شده باشد، مانند مرد بودن مرد، و زن بودن زن.
پيشوايان علم لغت، هر چند كه درباره دو واژه كسب و اكتساب گفتهاند، كه هر دو مختصاند بدان جايي كه عمل به اختيار آدمي انجام شود، همچنان كه واژه طلب و امثال آن مختص به اين گونه موارد است، ليكن اين تفاوت را بين دو واژه گذاشتهاند كه در كلمه كسب معناي جمع كردن خوابيده، و بسيار ميشود كه كلمه اكتساب در امور غير اختياري استعمال ميشود، مثلاً ميگويند: فلاني با خوشگلي خود شهرت اكتساب ميكند، و از اين قبيل تعبيرات، و در آيه مورد بحث بعضي از مفسرين اكتساب را به همين معنا تفسير كردهاند ولي به نظر ما اگر در آيه اين معنا را ميدهد، از باب استعمال حقيقي نيست، بلكه مجازي و از باب تشبيه و استعاره است.
(116) مباني مالي و اقتصادي اسلام
و امــا ايــن كــه مــراد از اكتســاب در آيــه شــريفــه آن چيــزي بــاشــد كــه آدمي با عمـل خــود به دســت آورد، و در نتيجــه معنــاي آيــه چنيــن شــود: آرزو مكنيــد آنچه را كه مردم با صنعت و يا حــرفــهاي كه دارنــد بــه دست آوردهاند، چــون مــردان از آنچه با عمــل خود به دست ميآورند نصيب دارنــد، و زنــان نيـز از آنچـه با كار خود به دست ميآورنــد بهرهمنــد هستند.
اين معنا هر چند كه فينفسه معنايي درست است، ليكن باعث ميشود كه دايره معناي آيه تنــگ شــود، و از ايــن گــذشتــه رابطهاش با آيات ارث و نكاح قطع گردد.
و به هر حال پس معناي آيه بنا بر بياني كه كرديم اين ميشود: آرزو مكنيد كه شما نيز آن برتريها و مزاياي مالي و غير مالي كه ديگران دارند و خداي تعالي يكي از دو
اكتساب و برتريهاي مالي و مزاياي فردي (117)
طايفه شما مردان و زنان را به آن اختصاص داده به شما نيز بدهد، و خلاصه مردان آرزو نكنند اي كاش مزاياي زنان را ميداشتند و زنان نيز آرزو نكنند اي كاش مزاياي مردان را ميداشتند، براي اين كه اين فضيلت بدون جهت به صاحبان آن داده نشده، يا صاحب فضيلت آن را با نفسيت اجتماعي خود به دست آورده، و يا با عمل اختيارياش يعني تجارت و امثال آن، و معلوم است كه هر كس هر چيز را كسب كند از آن بهرهاي خــواهــد داشــت، و هــركس هر بهـرهاي دارد به خـاطر اكتسابي است كه كرده است.
«وَ اسْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهآِ...،» غالبا انعام و احساني كه شخص منعم به ديگري ميكند از چيزهايي است كه در زندگي او زيادي است و به همين جهت از انعام تعبير ميشود به فضل (زيادي) و از آنجايي كه در جملات قبل خداي تعالي مردم را از اين كه چشم به فضل و زياديهايي كه ديگران دارند بدوزند نهي فرمود، و از سوي ديگر از
(118) مباني مالي و اقتصادي اسلام
آنجايي كه زيادهطلبي و داشتن مزاياي زندگي، و بلكه يگانه بودن در داشتن آن، و يا بگو از همه بيشتر داشتن و تقدم بر سايرين، يكي از فطريات بشر است، و هيچ لحظهاي از آن منصرف نيست، بدين جهت در جمله مورد بحث مردم را متوجه فضل خود كرد، و دستور داد روي از آنچه در دست مردم است بدانچه در درگاه او است بگردانند، و از فضل او درخواست كنند، چون همه فضلها به دست او است. آن افرادي هم كه فضلي و يا فضلهايي دارند، خدا به آنان داده، پس همو ميتواند به شما نيز بدهد، و شما نيز از ديگــران و حتــي از آنهايي كه آرزوي بـرتـريهـايشان را داشتيــد بـرتـر شــويـد.
خداي تعالي نام اين فضل را نبرده و آن را مبهم گذاشته، نفرموده از خداي تعالي كدام فضل او را سؤال كنيد، بلكه با آوردن لفظ (مِن ـ از) فرموده: از فضل او درخواست كنيد، و سربسته گفتن اين سخن دو فايده داده، اول اين كه ادب دعا و درخواست بنده از
اكتساب و برتريهاي مالي و مزاياي فردي (119)
خداي تعالي را به بندگان آموخته چون انساني كه جاهل به خير و شر واقعي خويش است، اگر بخواهد از پروردگارش كه عالم به حقيقت حال او است، و حقيقت حال آنچه براي خلقش نافع است را ميداند، و بر هر چيز توانا است، چيزي درخواست كند جا دارد تنها خير خود را از او بخواهد و انگشت روي مصداق خير مگذارد، و سخن به درازا نكشانده، و راه رسيدن به آن را معين نكند، زيرا بسيار ديدهايم كه شخصي نسبت به يك حاجت از حوايج خاصهاي از قبيل مال يا فرزند يا جاه و منزلت يا بهبودي و عافيت بيطاقت شده و در به دست آوردن محبوبش دست به دعا برداشته، و هر وقت دعا ميكند جز بر آمدن آن حاجتش چيزي نخواسته ولي همين كه دعايش مستجاب و حاجتش داده شده آن وقت معلومش گشته كه هلاكت و خسرانش در همان بوده است.
فايده دوم اين كه اشاره كند، به اين كه واجب است خواسته آدمي چيزي نباشد كه با
(120) مباني مالي و اقتصادي اسلام
حكمت الهيه منافات داشته باشد، حكمتي كه در تكوين به كار برده، و يا در تشريع، پس بايد از آن فضل كه به ديگران اختصاص داده، درخواست نكنند چون اگر فرضا مردان فضلي را كه خدا به زنان داده بخواهند، يا زنان فضل مخصوص مردان را بخواهند، و خــداي تعــالي هــم بــه ايشــان بــدهــد، حكمتــش باطل و احكام و قوانيني كه به مقتضاي حكمت تشريع فرموده فـاســد ميشــود (دقت فرماييد).
پس سزاوار اين است كه انسان وقتي از خداي تعالي حاجتي را ميخواهد كه سينهاش از نداشتن آن به تنگ آمده، از خزينه غيب خدا بخواهد، نه اين كه از دارندگان آن بگيرد، و به او بدهد، و وقتي هم از خزينه غيب او ميخواهد رعايت ادب را نموده خداي تعالي را علم نياموزد، زيرا خدا عالم به حال او است، و ميداند كه راه رسيدن به حاجتش چيست، پس بايد اينطور درخواستكند: كه پروردگارا حاجت مرا به آن مقدار
اكتساب و برتريهاي مالي و مزاياي فردي (121)
و آنطريقيكه خودتميداني خير من درآناست برآوردهفرما!
و اما اين كه در آخر آيه فرموده: «اِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليما» براي اين بود كه نهي در اول آيه را تعليل نموده، بفهماند اگر گفتيم شما آنچه را كه خداي تعالي به ديگران داده تمنّا نكنيد، علّتش اين است كه خداي تعالي به همه چيز دانا است، و راه مصلحت هـركســي را مـيدانـــد، و در حكــم خــود خطــا نمـيكنــد. (1)
1- الميـزان، ج 4، ص 531 .
(122) مباني مالي و اقتصادي اسلام
اختلاف قريحهها و استعدادها در به دست آوردن مزاياي زندگي در افراد انسان چيزي است كه بالاخره به ريشههايي طبيعي و تكويني منتهي ميشود، چيزي نيست كه بتــوان دگــرگــونش ساخت، و يا از تأثير آن اختلاف در اختلاف درجات زندگي جلوگيري نمود، و مجتمعات بشري از آنجا كه تاريخ نشان ميدهد، تا به امروز كه ما زنــدگــي ميكنيـم داراي ايـن اختــلاف بـوده است.
آري تا بوده چنين بوده، افراد قوي انسانها، افراد ناتوان را برده خود ميكردند و در راه خواستههاي خود و هوا و هوسهايشان بدون هيچ قيد و شرطي به خدمت خود ميگرفتند، و افراد ضعيف هم چارهاي به جز اطاعت دستورات آنان نداشته، جز اجابت آنان در آنچه تمايل نشان ميدادند و ميخواستند، راه به جايي نميبردند، ليكن به جاي هر عكسالعمل دلهاي خود را از غيظ و كينه نسبت به أقويا پر ميكردند، و در
نظام مالي اسلام ـ گفتار در يك حقيقت قرآني (123)
صدد بهدستآوردن فرصت روز را بهشبميرساندند،بشرهميشهطبقسنّت كهن ميزيسته، سنّتيكههمهجابهرويكارآمدن رژيمشاهي و امپراطوريميانجاميده است.
تا وقتي كه بشر ميدان را براي نهضت عليه اين سنّت پير، باز ديده اين جا و آنجاي روي زمين يكي پس از ديگري نهضت نموده، اين بناي شوم را از پي ويران كرده، و طبقه زورگو و متصدّيان حكومت را وادار نموده تا در چهارچوب قوانيني كه براي اصلاح حال جامعه و سعادت او وضع شده حكومت كنند، در نتيجه حكومت اراده فردي ـ آن هم جزافي و سيطره سنن استبدادي به حسب ظاهر رخت بربست، و اختلاف طبقات مردم و انقسامشان به دو قسم مالكي كه حاكم مطلقالعنان باشد و مملوكي محكوم كه زمام اختيارش به دست حاكم باشد از بين رفت، ولي متأسفانه اين شجره فاسد از ميان بشر ريشه كن نشد، بلكه در جايي ديگر و به شكلي ديگر غير شكل سابقش روبه رشد
(124) مباني مالي و اقتصادي اسلام
گذاشت، و اين بار نيز همان نتيجه سوء و ميوه تلخ را بار آورد، و آن عبارت بود از تأثيري كه اختلاف ثروت يعني متراكم شدن نزد بعضي و ته كشيدن نزد بعضي ديگر در صفات اين دو طبقه گذاشت.
آري وقتي فاصله ميان اين دو طبقه زياد شد، طبقه ثروتمند نميتواند از اين كه با ثروتش خواست خود را به همه شؤون حيات مجتمع نفوذ دهد خودداري كند، و از سوي ديگــر طبقــه فقيــر هــم چــارهاي جــز ايــن نــداشت كه عليه طبقه ثروتمند قيام كند و در بــرابــر ظلــم او بايستد.
نتيجه اين برخورد آن شد كه سنّت سومي متولد شود: به نام شيوعيت و نظام اشتراكي سنّتي كه ميگويد: همه چيز مال همه كس، و مالكيت شخصي و سرمايهداري به كلي ملغي، و هر فردي از مجتمع ميتواند بدانچه با دست خود و به وسيله كمالاتي كه
نظام مالي اسلام ـ گفتار در يك حقيقت قرآني (125)
در نفس خود دارد كسب كرده برخوردار شود تا به اين وسيله اختلاف در ثروت و دارايــي به كلّــي از بيـن برود.
اين مسلك نيز وجوهي از فساد را به بار آورد، فسادهايي كه هرگز در روش سرمايهداري از آن خبري نبود، از آن جمله است بطلان حريت فرد و سلب اختيار از او، كه معلــوم است طبــع بشــر مخــالف با آن خــواهــد بود، و در حقيقت اين سنت با خلقت بشر درافتاده، و خود را آماده كرد تا عليــرغــم طبيعت بشر، خود را بر بشر تحميــل كند، و يا بگــو با خلقت بشر بستيـزد.
تازه همه آن فسادهايي هم كه در سرمايهداري وجود داشت، به حال خود باقي ماند، چون طبيعت بشر چنين است كه وقتي دست و دلش به كاري باز شود، كه در آن كار براي خود امتيازي و تقدمي سراغ داشته باشد، و اميد تقدم و افتخار بر ديگران است كه
(126) مباني مالي و اقتصادي اسلام
او را به سوي كاري سوق ميدهد، و اگر بنا باشد كه هيچكس بر هيچ كس امتياز نداشته باشد هيچ كس با علاقه رنج كار را به خود هموار نميسازد، و معلوم است كه با بطلان كار و كــوشش بشــريت به هــلاكت ميافتــد.
بدين جهت شيوعيها ديدند چارهاي جز قانوني دانستن امتيازات ندارند، و در اين كه چه كنند كه هم امتياز باشد و هم اختلاف ثروت نباشد، فكرشان به اين جا كشيد كه وجهه افتخارات و امتيازات را به طرف افتخارات غير مادي و يا بگو افتخارات تشريفاتي و خيالي برگردانند، ولي ديدند همان محذور سرمايهداري دوباره عود كرد، براي اين كه مــردم جــامعــه يــا ايــن افتخــارات خيــالي را بــه راستــي افتخــار ميدانستند، كه همان آثــار ســويي كــه ثــروت در دل ثــروتمنــد ميگــذاشت، اين بــار افتخــارات خيالي آن آثار را در دارندگانش بگذاشت، و يا افتخارات را پوچ ميدانستند كه محذور خلاف طبيعت آرامشان نميگذاشت.
نظام مالي اسلام ـ گفتار در يك حقيقت قرآني (127)
رژيم دمــوكــراسي وقتــي ديد كه اين فسادها در رژيم اشتراكي بيداد كرده براي دفع آن از يك سو دامنه تبليغــات را تــوسعــه داد، و از سوي ديگر توأم با قانوني كردن مالكيت شخصي براي از بين بردن فاصله طبقاتي، مالياتهاي سنگين بر روي مشاغل تجاري و درآمدهاي كاري گذاشت ولي اين نيز دردي را دوا نكرد، براي اين كه تبليغات وسيع و اين كه مخالفين دموكراسي دچار چه فسادهايي شدهاند نميتواند جلو فساد را از رژيم دموكراسي بگيرد و از سوي ديگر ماليات سنگين هيچ اثري در جلوگيري از فساد ندارد ، چون به فرضي هم كه همه درآمدها به صندوق بيتالمال ريخته شود، آنهايي كه اين صندوقها را در دست دارند، فساد و ظلم ميكنند، چون فساد تنها ناشي از مالك ثروت بودن نيست ناشي از تسلط بر ثروت نيز ميشود، آن
(128) مباني مالي و اقتصادي اسلام
كسي كه ميخواهد ظلم كند و عياشي داشته باشد، يك بار با مال خودش اين كار را ميكند، يك بار هم با تسلطش بر مال دولت.
پس نه اشتراكيها درد را دوا ميكند، نه دموكراتها، و به قول معروف «لا دَواءَ بَعْدَ الْكَي» ـ بعد از داغ ديگر دوايي نيست. و به نتيجه نرسيدن اين چارهجوييها براي اين است كه آن چيزي كه بشر آن را هدف و غايت مجتمع خود قرار داده، يعني بهرهكشي از ماديات و بهرهوري از زندگي مادي، قطبنمايي است كه بشر را به سوي قطب فساد ميكشاند، چنين انساني در هر نظامي قرار گيرد بالاخره رو به سوي هدف خود ميرود، همانطور كه عقربه مغناطيسي هر جــا كـه بــاشــد به طرف قطب راه ميافتد.
حال ببينيم در نظام مالي اسلام چه روشي پيشنهاد شده؟ اسلام براي ريشه كن كردن اين ريشههاي فساد اولاً بشر را در تمامي آنچه كه فطرتشان حكم ميكند آزاد گذاشته،
نظام مالي اسلام ـ گفتار در يك حقيقت قرآني (129)
و در ثاني عواملي را مقرر كرده كه فاصله بين دو طبقه ثروتمند و فقير را به حداقل ميرساند، يعني سطح زندگي فقرا را از راه وضع ماليات و امثال آن بالا برده و سطح زندگي توانگران را از راه منع اسراف و ريخت و پاش و نيز منع تظاهر به دارايي كه باعث دوري از حد متوسط است پايين ميآورد، و با اعتقاد به توحيد و تخلق به اخلاق فاضله و نيز برگرداندن گرايش مردم از ماديگري به سوي كرامت تقوا تعديل ميكند، ديگر از نظر يك مسلمان برتريهاي مالي و رفاهي هدف نيست هدف كرامتهايي است، كه نزد خدا است.
و اين همان حقيقتي است كه خداي تعالي در جمله «وَ اسْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهآِ»، به آن اشـاره ميكنـد، و همچنيــن در آيــه: « اِنَّ اَكْرَمَكُــمْ عِنْـدَ اللّــهِ اَتْقاكُمْ» (13 / حجرات) و آيــــه «فَفِـــرُّوا اِلَــــي اللّــهِ» پــس بــه ســـوي اللّه بگــريـزيـــد. (50 / ذاريــات)
(130) مباني مالي و اقتصادي اسلام
در سابق هم گفتيم كه برگرداندن روي مردم به سوي خداي سبحان اين اثر را دارد كه مردم به سوي خدا برگشته، در جستجوي مقاصد زندگي، تنها به اسباب حقيقي و واقعي اعتنا ميورزند، و ديگر در به دست آوردن معيشت نه بيش از آنچه بايد، اعتنا ميورزند، و بيهوده كاري ميكنند، و نه از بدست آوردن آنچه لازم است كسالت ميورزند، پس آن كسي كه گفته دين اسلام دين بطالت و خمودي است، مردم را دعوت ميكند به اين كه به دنبال اهداف زندگي انساني خود نروند، اسلام را نفهميده و بيهوده سخــــن گفتـــه اســـت.
اين بود خلاصه گفتار پيرامون اين حقيقت قرآني، وليكن درباره شاخه و برگهايي از اين مسـأله مطـالبي ديگر در بحثهاي مختلفي كه در الميزان كردهايم وجود دارد. (1)
1- الميــــــزان، ج 4، ص 531 .
نظام مالي اسلام ـ گفتار در يك حقيقت قرآني (131)
«وَ لا تَأْكُلُوا اَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها اِلَيالْحُكّامِ لِتَأْكُلُوا فَريقا مِنْ اَمْـوالِ النّاسِ بِالاِْثْمِ وَ اَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»
و اموال خود را در بين خود به باطل مخوريد و براي خوردن مال مردم قسمتي از آن را بــه طــرف حكــام به رشــوه و گنــاه ســرازيــر منماييد، با اين كه ميدانيد كـه اين عمـل حرام است؟ (188 / بقره)
(132) مباني مالي و اقتصادي اسلام
منظــور از اكــل امــوال مردم گرفتن آن و يا مطلق تصرف در آن است، كه بهطور مجــاز خــوردن مــالمــردم نـاميـده ميشـــود.
كلمه أموال جمع مال است، كه به معناي هر چيزي است كه مورد رغبت انسانها قــرار بگيــرد، و بخواهند كه مالك آن شوند.
كلمه باطل در مقابل حق است كه به معناي امري است كه به نحوي ثبوت داشته باشد، پس باطل، چيزي است كه ثبوت ندارد.
و اين كه حكم «مخوريد مال خود را به باطل» را مقيد كرد به قيد «بَيْنَكُمْ» دلالت دارد بر اين كه مجموعه اموال دنيا متعلق است به مجموعه مردم دنيا، منتها خداي تعالي از راه وضــع قــوانيــن عــادلــه امــوال را ميــان افــراد تقسيم كرده، تا مالكيت آنان به حق تعديل شود، و در نتيجه ريشههاي فساد قطــع گــردد، قــوانيني كه تصرّفات
تصرفات باطل و غيرقانوني اموال (133)
بيـرون از آن قوانين هر چه باشد باطل است.
اين آيــه شــريفــه بــه منــزلــه بيان و شرح است براي آيه شريفه «... خَلَقَ لَكُمْ مـا فِــيالاَْرْضِ جَميعا...»(1) و اگر اموال را اضافه كرد به ضميري كه به مردم برميگردد، و فرمود: «اموالتان» براي اين بود كه اصل مالكيت را كه بناي مجتمع انساني بر آن مستقر شــده، امضاء كرده و محترم شمرده باشد.
و نيز در مواردي از قرآن كريم با معتبر شمردن لوازم مالكيت شخصي اين نوع مالكيت را امضاء فرموده، مثلاً يكي از لوازم مالكيت صحت خريد و فروش است، و اسلام فرموده: «...اَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ...،»(2) يكي ديگر معاملات ديگري است كه با تراضي
1- 29 / بقـره .
2- 275 / بقره .
(134) مباني مالي و اقتصادي اسلام
طرفين صورت بگيرد كه در اين باره فرموده: «... لا تَأْكُلُوآا اَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِاِلاّ اَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ...» (1) و نيز فرموده: «...تِجرَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها...،»(2) و آياتي ديگر به ضميمــه روايــات متــواتــرهاي كه اين لوازم را معتبر ميشمارد و آيات نامبرده را تأييد ميكند.
تمامي موجودات پديد آمدهاي كه هماكنون در دسترس ما است ـ كه از جمله آنها
1- 29 / نساء .
2- 24 / توبه .
مالكيت و تصرف: بحثي علمي و اجتماعي (135)
نبــات و حيوان و انســان است ـ همه به منظــور بقاي وجود خود به خارج از دايره وجــود خود دست انداخته در آن تصرّف ميكنند، تصرّفاتــي كه ممكن است در هستي و بقاي او دخالت داشته باشد، و ما هرگز موجودي سراغ نداريم كه چنين فعاليتي نداشته باشد، و نيز فعلي را سراغ نداريم، كه از اين موجودات سربـزنــد و منفعتي براي صاحبش نداشته باشد.
ايــن انــواع نبــاتــات است كه ميبينيــم هيــچ عملــي نميكنند، مگر براي آن كه در بقا و نشو و نماي خود و توليد مثلش از آن عمل استفاده كند، و همچنين انواع حيوانات و انسان هر چه ميكند به اين منظور ميكند كه به وجهي از آن عمل استفاده كند، هر چند استفادهاي خيالي يا عقلي بوده باشد و در اين مطلب هيــچ شبهـهاي نيست.
و اين موجودات كه داراي افعالي تكويني هستند، با غريزه طبيعي، و حيوان و انسان
(136) مباني مالي و اقتصادي اسلام
با شعور غريزي درك ميكنند كه تلاش در رفع حاجت طبيعي و استفاده از تلاش خود در حفظ وجود و بقا به نتيجه نميرسد، مگر وقتي كه اختصاص در كار باشد، يعني نتيجه تلاش هر يك مخصوص به خودش باشد، به اين معنا كه نتيجه كار يكي عايد چند نفـر نشـود، بلكه تنها عايد صاحب كار گردد، اين خــلاصــه امــر و مــلاك آن اســت!
و به همين جهت است كه ميبينيم يك انسان و يا حيوان و نبات كه ما ملاك كارش را ميفهميم، هرگز حاضر نميشود ديگران در كار او مداخله نموده و در فايدهاي كه صاحب كار در نظر دارد سهيم و شريك شوند، اين ريشه و اصل اختصاص است كه هيچ انساني در آن شك و توقف ندارد، و اين همان معناي لام در لنا و لك، مال من و مال تــو اســت، ميبــاشـد و نيز ميگوييم: مراست كه چنين كنم و تو راست كه چنين كني.
شاهد اين حقيقت مشاهداتي است كه ما از تنازع حيوانات بر سر دستآوردهاي
مالكيت و تصرف: بحثي علمي و اجتماعي (137)
خود داريم، وقتي مرغي براي خود آشيانهاي ميسازد و يا حيواني ديگر براي خود لانهاي درست ميكند نميگذارد مرغ ديگر آن را تصرف كند، و يا براي خود شكاري ميكند و يا طعامي ميجويد، تا با آن تغذي كند، و يا جفتي براي خود انتخاب ميكند، نميگذارد ديگري آن را به خود اختصاص دهد، و همچنين ميبينيم اطفال دست آوردهاي خود را كه يا خوردني و يا اسباب بازي و يا چيز ديگر است با بچههاي ديگر بر سر آن مشاجره ميكند، و ميگويد اين مال من است! حتي طفل شيرخوار را ميبينيم كه بر سر پستان مادر با طفل ديگر ميستيزد، پس معلوم ميشود مسأله اختصاص و مالكيت امري است فطري و ارتكازي هر جاندار با شعور.
پس از آن كه انسان در اجتماع قدم ميگذارد، باز به حكم فطرت و غريزهاش همان حكمي را كه قبل از ورود به اجتماع و در زندگي شخصي خود داشت معتبر شمرده، باز
(138) مباني مالي و اقتصادي اسلام
به حكم اصل فطرت از مختصات خود دفاع ميكند و براي اين منظور همان اصل فطري و اولي خود را اصلاح نموده و سر و صورت ميدهد، و به صورت قوانين و نواميس اجتماعي درآورده مقدّسش ميشمارد، اينجاست كه آن اختصاص اجمالي دوران كودكي به صورت انواعي گوناگون شكل ميگيرد، آنچه از اختصاصها كه مربوط به مــال اســت ملـك نـاميــده ميشــود، و آنچه مــربــوط بــه غيــر مـال اســت حــق.
انسانها هر چند ممكن است در تحقق ملك از اين جهت اختلاف كنند كه در اسباب تحقق آن اختلاف داشته باشند، مثلاً جامعهاي وراثت را سبب مالكيت نداند، ديگري بداند، و يا خريد و فروش را سبب بداند ولي غصب را نداند، و يا جامعهاي غصب را اگر به دست زمامدار صورت بگيرد سبب ملك بداند، و يا از اين جهت اختلاف داشته باشند، بعضي انسان بالغ و عاقل را مالك بدانند، و بعضي صغير و سفيه را هم مالك بدانند،
مالكيت و تصرف: بحثي علمي و اجتماعي (139)
بعضي فرد را مالك بدانند، و بعضي ديگر جامعه را، و همچنين از جهات ديگري در آن اختلاف داشته باشند، و در نتيجه مالكيت بعضي را بيشتر كنند، و از بعضي ديگر بكــاهنــد، بــراي بعضي اثبــات كنند و از بعضي ديگر نفي نمايند.
وليكن اصل ملك فيالجمله و سربسته از حقايقي است كه مورد قبول همه است، و چارهاي جز معتبر شمردن آن ندارند، و به همين جهت ميبينيم آنها هم كه مخالف مالكيتند، مالكيت را از فرد سلب نموده، حق جامعهاش و يا حق دولتش ميدانند، دولتي كه بر جامعه حكومت ميكند ولي باز هم نميتوانند، اصل مالكيت از فرد انكار كنند، چــون گفتيم مالكيت فردي امري است فطري، مگر اين كه حكــم فطـرت را بــاطــل كننــد، كــــه بطـــلان آن هــم مستلــزم فنـــاي انســـان اســـت. (1)
1- الميزان ج 2، ص 73 .
(140) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ اِلي اَجَلٍ مُسَمًّي فَاكْتُبُوهُ وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ اَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئا فَاِنْ كانَ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ
(141)
سَفيها اَوْ ضَعيفا اَوْ لا يَسْتَطيعُ اَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَاِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْـرَأَتانِ مِمَّـنْ تَـرْضَـوْنَ مِـنَ الشُّهَـداءِ اَنْ تَضِلَّ اِحْديهُما فَتُذَكِّرَ اِحْديهُمَا الاُْخْري وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ اِذا مادُعُوا وَ لاتَسْأَمُوا اَنْ تَكْتُبُوهُ صَغيرا اَوْ كَبيرا اِلياَجَلِهِ ذلِكُمْ اَقْسَطُ عِنْدَ اللّهِ وَ اَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ اَدْني اَلاّ تَرْتابُوا اِلاّ اَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ اَلاّ تَكْتُبُوها وَ اَشْهِدُوا اِذا تَبايَعْتُمْ وَ لا يُضارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهيــدٌ وَ اِنْ تَفْعَلُوا فَاِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ»
شما اي كساني كه ايمان آوردهايد، هرگاه به يكديگر وامي تا مدّت معيني داديد، آن را بنويسيد، نويسندهاي در بين شما آن را به درستي بنويسد، و هيچ نويسندهاي
(142) مباني مالي و اقتصادي اسلام
نبايد از آنچه خدايش آموخته دريغ كند، پس حتما بنويسيد، و بايد كسي كه حق به عهده او است و بدهكار است، املا كند (نه طلبكار) و بايد كه از خدا و پروردگارش بترسد، و چيزي كم نكند و اگر بدهكار سفيه و يا ديوانه است، و نميتواند بنويسد سرپرستش به درستي بنويسد، و دو گواه از مردان و آشنايان به گواهي بگيريد، و اگر به دو مرد دسترسي نبود، يك مرد و دو زن از گواهاني كه خود شما ديانت و تقوايشان را ميپسنديد، تا اگر يكي از آن دو يادش رفت ديگري به ياد او بياورد، و گواهان هر وقت به گواهي دعوت شدند، نبايد امتناع ورزند و از نوشتن وام چه به مــدت انــدك و چه بسيار، ملول نشويد، كه اين نزد خدا درستتر و برايگواهيدادن استوارتر، و برايترديدنكردن شما مناسبتر است، مگر آن كه معاملهاي نقدي باشد، كه ما بين خودتان انجام ميدهيد، پس در
احكام قرض دادن و قرض گرفتن در اسلام (143)
ننوشتن آن حرجي برشما نيست، و چون معاملهاي كرديد گواه گيريد، و نبايد نويسنده و گواه را زيان برسانيد، و اگر رسانديد، ضرري به خودتان است، از خدا بتــرسيد خــدا شما را تعليم ميدهــد، كه او به همه چيز داناست. (282 / بقره)
«وَ اِنْ كُنْتُمْ عَلي سَفَرٍ وَ لَمْتَجِدُوا كاتِبا فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ فَاِنْ اَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضــا فَلْيُــؤَدِّ الَّــذِي اؤْتُمِــنَ اَمانَتَهُ وَ لْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَاِنَّهُ اثِمٌ قَلْبُهُ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُـونَ عَليمٌ»
و اگر در سفر بوديد و نويسندهاي نيافتيد، بايد گروي گرفته شود، و اگر بعضي از شما بعضــي ديگــر را اميــن شمـــرد، امانتدار بايد امانت او را بدهد، و از خدا و پروردگار خويش بترسد، و زنهار! نبايد گواهي را كتمان كند، دلش گنهكار است، و خــدا به آنچه ميكنيــد دانـا اسـت! (283 / بقره)
(144) مباني مالي و اقتصادي اسلام
اين دو آيه دلالت دارند بر قريب بيست حكم از اصول احكام قرض و رهن و غير آن دو، و اخبار درباره اين احكام و متعلقات آن بسيار زياد است، و چون بحث درباره آنها مربوط به علم فقه بود، ما از بحث در آنها صرفنظر كرديم، كساني كه مايل باشند به آن مسايل آگاهي يابند ميتوانند به كتــب فقه مراجعـه نمايند.
در آخر آيه اول ميفرمايد: «از خدا بترسيد خدا شما را تعليم ميدهد، كه او به همه چيز دانا است»، منظور از كلمه «وَ اتَّقُوااللّهَ» اين است كه مسلمانان از خدا بترسند و اوامــر و نـواهي ذكــر شده در اين آيه را به كار ببندند.
جمله: «وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ»، در مقام منّت نهادن ذكر شده، مراد از جمله مورد بحث، منّت نهادن بر مردم در مقابل اين نعمت است، كه شرايع دين و مسايل
احكام قرض دادن و قرض گرفتن در اسلام (145)
حلال و حـرام را بــراي آنــان بيــان فــرمــوده اسـت.
اسم جلاله اللّه را دو بار آورده، براي اين كه بفهماند، خدا كه شما را تعليم ميدهد به اين جهت است كه او به هر چيزي دانا است، و اگر او به هر چيزي دانا است، براي اين اسـت كـه اللّه اســت. (1)
1- الميزان، ج 2، ص 666 .
(146) مباني مالي و اقتصادي اسلام
يكي از بزرگترين اموري كه اسلام در يكي از دو ركن حقوقالناس و حقوقاللّه مورد اهتمام قرار داده و به طرق و انحاي گوناگون، مردم را بدان وادار ميسازد، انفاق است.
(147)
پارهاي از انفاقات از قبيل زكات، خمس، كفارات مالي و اقسام فديه را واجب نموده و پارهاي از صدقات و اموري از قبيل وقف و سكني دادن مادامالعمر كسي، وصيتها، بخششها و غير آنرا مستحب نمودهاست.
و غرضش اين بوده كه بدينوسيله طبقات پائين را كه نميتوانند بدون كمك مالي از ناحيه ديگران حوائج زندگي خود را برآورند ـ مورد حمايت قرارداده تا سطح زنــدگيشــان را بــالا ببــرنــد، تا افق زندگي طبقات مختلف را به هم نزديك ساخته و اختلاف ميان آنهارا از جهت ثروت و نعمات مادي كمكند .
و از سوي ديگر توانگران و طبقه مرفه جامعه را از تظاهر به ثروت يعني از تجمّل و آرايش مظاهر زندگي، از خانه و لباس و ماشين و غيره نهي فرموده و از مخارجي كه در نظر عموم غير معمولي است و طبقه متوسط جامعه تحمّل ديدن آن گونه خرجها را
(148) مباني مالي و اقتصادي اسلام
ندارد (تحت عنوان نهي از اســراف و تبــذيــر و امثــال آن،) جلـوگيـري نمــوده است.
غرض اسلام از مطالبي كه در بالا گفته شد، ايجاد يك زندگي متوسطي است، كه فاصله طبقاتي در آن فاحش و بيش از اندازه نباشد، تا در نتيجه ناموس وحدت و همبستگي زنده گشته، خواستهاي متضاد و كينههاي دل و انگيزههاي دشمني بميرند ، چون هدف قرآن اين است كه زندگي بشر را در شؤون مختلفش نظام ببخشد، و طوري تربيتش دهد كه سعادت انسان را در دنيا و آخرت تضمين نمايد و بشر در سايه اين نظام در معارفي حق و خالي از خرافه زندگي كند، زندگي همه در جامعهاي باشد كه جو
مباني قوانين اجتماعي و مالي اسلام در قرآن (149)
فضائل اخلاق حاكم بر آن باشد و در نتيجه در عيشي پاك از آنچه خدا ارزانيش داشته استفاده كند، و دادههاي خدا برايش نعمت باشد، نه عذاب و بلا، و در چنين جوي، نواقص و مصائب مادي را برطرف كند.
و چنين چيزي حاصل نميشود، مگر در محيطي پاك كه زندگي نوع، در پاكي و خوشي و صفا شبيه به هم باشد، و چنين محيطي هم درست نميشود، مگر به اصلاح حال نوع، به اين كه حوائج زندگي تأمين گردد، و اين نيز به طور كامل حاصل نميشود مگر به اصلاح جهات مالي و تعديل ثروتها، و به كار انداختن اندوختهها، و راه حصول اين مقصود، انفاق افراد ـ از اندوختهها و مازاد آنچه با كد يمين و عرق جبين تحصيل كردهاند ـ ميبــاشــد، چــون مؤمنين همه برادر يكديگرند و زمين و اموال زمين هم از آن يكي است، و او خداي عز و جل است.
(150) مباني مالي و اقتصادي اسلام
و ايــن خــود حقيقتــي اســت كه سيــره و روش نبــوي (كه بــر صــاحب آن سيــره برترين تحيت و ســلام باد!) صحّــت و استقامت آن را در زمان استقرار حكومت پيغمبر اكرم صلياللهعليهوآله اثبات ميكند .
و اين همان نظامي است كه اميرالمؤمنين عليهالسلام از انحراف مردم از مجراي آن تأسف خــورده و شكــوهها ميكــرد، و از آن جملــه ميفــرمــود:
«وَ قَـدْ اَصْبَحْتُـمْ في زَمَنٍ لا يَزْدادُ الْخَيْرُ فيــهِ اِلاّدَبّــارا...»
گذشت روزگار، درستي نظريه قرآن را كشف كرد و ثابت نمود همانطور كه قرآن فرموده، تا طبقه پائين جامعه، از راه امداد و كمك به حدّ متوسط نزديك نگردند و طبقه مــرفــه از زيــادهروي و اســـراف و تظــاهــر به مال خودداري نكنند و به آن حد متوسط نزديك نشوند، بشر روي رستگاري نخواهد ديد!
انفاق،راهبرداسلام برايازبينبردناختلافطبقاتي (151)
همه ما تمّدن غرب را ديديم، كه چگونه داعيان آن بشر را به بيبند و باري در لذّات مادي و افراط در لذّات حيواني واداشتند و بلكه روشهاي جديدي از لذّتگيري و استيفاي هوسهاي نفساني اختراع نمودند، و در كامگيري خود و اشاعه اين تمدّن در ديگران، از به كاربردن هيچ نيرويي مضايقه ننمودند، و اين باعث شد كه ثروتها و لذّات خالص زندگي مادي همه به طرف نيرومندان و توانگران سرازير شده و در دست اكثريت مردم جهان كه همان طبقات پائين جامعهها ميباشند، چيزي به جز محروميت نماند، و ديديم كه چگونه طبقات مرفه نيز به جان هم افتاده و يكديگر را خوردند تا نماند مگــر انــدكي، و سعــادت زندگي مادي مخصوص همان اندك گرديد، و حق حيات از اكثــريت، كه همــان تــودههاي مــردم هستند سلب شد!
و با در نظر گرفتن اين كه ثروت بيحساب و فقر زياد آثار سوئي در انسان پديد
(152) مباني مالي و اقتصادي اسلام
ميآورد، اين اختلاف طبقاتي تمامي رذائل اخلاقي را برانگيخت، و هر طرف را به سوي مقتضاي خويش پيش راند، و نتيجه آن اين شد كه دو طايفه در مقابل يكديگر صفآرايي كنند و آتش فتنه و نزاع در بين آنان شعلهور شود، توانگر و فقير، محروم و منعم، واجد و فاقد، همديگر را نابود كنند و جنگهاي بينالمللي بپا شود، و زمينه براي كمونيسم فراهم گردد، و در نتيجه حقيقت و فضيلت به كلي از ميان بشر رخت بر بندد و ديگر بشر روزگاري خوش نبيند، و آرامش دروني و گوارايي زندگي از نوع بشر سلب شود، اين فساد عالم انساني چيزي است كه ما امروزه خود به چشم ميبينيم، و احساس ميكنيم كــه بــلاهــايي سخــتتر و رســواييهايي بيشتــر، آينده نوع بشر را تهديد ميكند.
و نيز بزرگترين عامل اين فساد از طرفي از بين رفتن انفاق، و از سوي ديگر شيوع ربا است كه به زودي به آيات آن خواهيم رسيد (انشاءاللّه و خواهيم ديد كه خداي تعالي
انفاق،راهبرداسلام برايازبينبردناختلافطبقاتي (153)
بعد از آيات مورد بحث در خلال هفت آيه پشت سر هم فَظاعَت و زشتي آن را بيان ميكند، و ميفرمايد: رواج آن، فساد دنيا را به دنبال ميآورد، و اين خود يكي از پيشگوئيهاي قرآن كريم است، كه در ايام نزول قرآن جنيني بود در رحم روزگار، و مادر روزگار اينجنين را در عهد ما زائيد، و ثمرات تلخش را به ما چشانيد .
و اگر بخواهيد اين گفته ما را تصديق كنيد، در آيات سوره روم دقت فرمائيد آن جا كـه خـداونـد ميفـرمـايـد: « فَاَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنيفا»(1) تا جمله «يَوْمَئِذٍ يَصَّدَّعُونَ». (2)
اين آيات نظايري هم در سورههاي هود و يونس و اسراء و انبياء و غيره دارد كه در همين مقــولــه سخن گفتــهاند، و انشــاءاللّه به زودي بيــانش خواهد آمد.
1- 30 / روم .
2- 43 / روم .
(154) مباني مالي و اقتصادي اسلام
و سخن كوتاه اين كه: علت تحريك و تشويق شديد و تأكيد بالغي كه در آيات مورد بحــث دربــاره انفــاق شـده، اينها بود كه از نظر خواننده محترم گذشت .(1)
«وَ جَعَلُوا لِلّهِ اَنْدادا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبيلِه...»
آنهابرايخدامانندهاييقراردادندتامردمرا از راه ويگمراهكنند... . (30 / ابراهيم)
«قُلْ لِعِبــادِيَ الَّــذينَ ءَامَنُــوا يُقيمُوا الصَّلوةَ وَ يُنْفِقُوا مِمّا رَزَقْنهُمْ سِرّا وَ عَلانِيَةً مِــنْ قَبْــلِ اَنْ يَـأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خِلــلٌ»
1- الميزان، ج 2، ص 584 .
انفاق،راهبرداسلام برايازبينبردناختلافطبقاتي (155)
به بنــدگـان من كه ايمان آوردهاند بگو: پيش از آن كه روزي بيايد كه در آن نه معامله بــاشــد و نه دوستــي، نمــاز را به پــاداشتــه و آنچه روزيشان دادهايم پنهـــان و آشكـار را انفـــــاق كننــد! (31 / ابـراهيــم)
خداي تعالي در آيه اول، علت بتپرستي ارباب ضلالت را اينگونه تعليل ميكند، كه ميخواستند مردم را از راه خدا منحرف كنند. آنگاه دنبال اين تعليل رسول خود را دستور ميدهد كه به ايشان هشدار دهد راهي كه ميروند به آتش دوزخ منتهي ميشود.
از اين جا روشن ميشود كه در آيه دومي جمله «يُقيمُوا الصَّلوةَ وَ يُنْفِقُوا» بيان از راه خدا است. در معرفي راه خدا، تنها به اين دو اكتفا كرد، چون ساير وظايف و دستــورات شــرعــي كه هــر يــك به تنــاسب خــود، شأني از شؤون حيات دنيوي
(156) مباني مالي و اقتصادي اسلام
را اصلاح ميكند ـ عدهاي از قبيل نماز ميان بنده و پــروردگــار او را، و عدهاي نظير انفــاق، ميــان بنــده با بنــدگـان ديگر را ـ همه از آن دو ركن، منشعــب ميشـــونــد.
انفاقي كه در آيه شريفه آمده انفاق معيني نيست، بلكه مطلق انفاق در راه خداست، چون سوره مورد بحث مكي است و در مكّه هنوز آيهاي درباره زكات معيّن اسلامي نازل نشده بود .
و مقصود از انفاق سري و علني اين است كه انفاق بر مقتضاي ادب ديني انجام گيرد، آن جا كه ادب، اقتضاي پنهان بودن را دارد، پنهاني انفاق كنند و هر جا كه ادب، علني آن را ميپسندد، علني بدهند، به هر حال، مطلوب از انفاق اين است كه هر گوشه و شأني از شـــؤون اجتمـــاع كه در شــرف فســاد و تبــاهي است اصلاح شود، و بر جامعه مسلمين خللــي وارد نيايد. (1)
انفاق و نماز، دو ركن اصلي راه خدا (157)
«وَ الَّــــذيــنَ هُـــمْ لِلــــزَّكــــوةِ فـــــاعِلُــــونَ»
و آنانند كه زكاتدادن را تعطيلنميكنند. (4/مؤمنون)
در اين آيه كه فرموده: «لِلزَّكوةِ فاعِلُونَ» و نفرموده: «لِلزَّكوةِ مُؤَدُّونَ» اشاره و دلالت است بر اين كه مؤمنين به دادن زكات عنايت دارند، مثل اين كه كسي شما را امر كرده باشد به خــوردن آب، در جــواب بگــويي خواهم نوشيد، كه آن نكته عنايت را
1- الميـــــــــزان، ج 12، ص 82 .
(158) مباني مالي و اقتصادي اسلام
افــاده نميكنــــد، ولــي اگــر بگـــويــي مـن فــاعلــم آن عنــايـت را ميرســانــد .
دادن زكات هم از اموري است كه ايمان به خدا اقتضاي آن را دارد، چون انسان به كمــال سعــادت خود نميرســد، مگـر آن كه در اجتماع سعادتمندي زندگي كند، كه در
آن هر صاحب حقّي به حق خــود ميرســد.
و جامعه روي سعادت را نميبيند، مگر اين كه طبقات مختلف مردم در بهرهمندي از مــزايــاي حيــات و بــرخــورداري از امتعه زندگي در سطوحي نزديك به هم قرار داشته باشند، و انفاق مالي به فقــراء و مســاكيــن از بــزرگتــرين و قويترين عــامــلها براي رسيــدن به اين هدف است.
مقصود از زكات در اين آيه همان معناي معروف (انفاق مالي) است، نه معناي لغوي آن كه تطهير نفس از رذايل اخلاقي ميباشد.
البته احتمال دارد كه معناي مصدري آن مقصود باشد كه عبارت است از تطهير
انفاق مالي زيربناي جامعه سعادتمند (159)
مال، نه آن مالي كه به عنوان زكات داده ميشود، براي اين كه سوره مورد بحث در مكّه نازل شده كه هنوز زكات به معناي معروف واجب نشده بود و قبل از وجوب آن در مدينه، زكات همان معناي پاك كردن مال را ميداد، بعد از آن كه در مدينه واجب شد اســم شد بـراي آن مقــدار از مـالـي كـه بــه عنـــوان زكــــات بيــــرون ميشــد. (1)
«مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ في سَبيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ اَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ في
1- الميزان، ج 15، ص 4 .
(160) مباني مالي و اقتصادي اسلام
كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّــةٍ وَ اللّــهُ يُضـاعِـفُ لِمَـنْ يَشـاءُ وَ اللّـهُ واسِــعٌ عَليمٌ»
حكايت آنان كه اموال خويش را در راه خدا انفاق ميكنند حكايت دانهاي است كه هفت خــوشــه رويــانيده كه در هر خوشه صد دانه باشد، و خدا براي هر كه بخواهد، دو بـرابـر هــم ميكنــد، كه خدا وسعت بخش و دانا است. (261 / بقره)
«اَلَّذيـنَ يُنْفِقُونَ اَمْـوالَهُـمْ فـي سَبيــلِ اللّــهِ ثُــمَّ لا يُتْبِعُونَ ما اَنْفَقُوا مَنّا وَلا اَذًي لَهُــمْ اَجْرُهُمْ عِنْــدَ رَبِّهِــمْ وَ لا خَــوْفٌ عَلَيْهِــمْ وَ لا هُــمْ يَحْــزَنُـــونَ»
كساني كه اموال خويش را در راه خدا انفاق ميكنند و بعد اين انفاق خود را با منّت و يــا اذيّتــي همــراه نميكننــد، پــاداش آنــان نزد پروردگارشان است، نه تــرسـي دارند و نه غمي. (262 / بقره)
«قَــوْلٌ مَعْــرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِــنْ صَـدَقَةٍ يَتْبَعُها اَذًي وَ اللّهُ غَنِيٌّ حَليـمٌ»
انفاق، و شرايط و جنبههاي مختلف آن (161)
سخن شايسته و پردهپوشي، از صدقهاي كه اذيّت در پي دارد بهتر است، خدا بينياز و بـردبــار است. (263 / بقره)
«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لاتُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الاَْذي كَالَّذي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِــاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَاَصابَهُ وابِــلٌ فَتَــرَكَــهُ صَلْــداً لا يَقْــدِرُونَ عَلــي شَـــيْءٍ مِمّــا كَسَبُــوا وَ اللّــهُ لا يَهْــدِي الْقَـــوْمَ الْكــافِرينَ»
اي كساني كه ايمان آوردهايد، صدقه خويش را همانند آن كس كه مال خويش را با ريا به مردم انفاق ميكند، و به خدا و روز جزا ايمان ندارد، با منّت و اذيّت باطل نكنيد،كه حكايتوي حكايتسنگي سفت و صاف است كه خاكي روي آن نشسته باشد، و رگباري بر آن باريده، آن را صاف به جاي گذاشته باشد، رياكاران از
(162) مباني مالي و اقتصادي اسلام
آنچهكردهاند ثمرينميبرند، و خدا گروهكافران را هدايت نميكند. (264 / بقره)
«وَ مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ تَثْبيتا مِنْ اَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِــرَبْــوَةٍ اَصــابَهــا وابِــلٌ فَــاَتَــتْ اُكُلَهــا ضِعْفَيْــنِ فَاِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَــلٌّ وَ اللّــهُ بِمــا تَعْمَلُــونَ بَصيرٌ»
و حكايت آنان كه اموال خود را به طلب رضاي خدا و استواري دادن به دلهاي خويش انفاق ميكنند، عملشان مانند باغي است بر بالاي تپهاي، كه رگباري به آن رسد، و دو برابر ثمر داده باشد، و اگر رگبار نرسيده به جايش باران ملايمي رسيده، خدا بهآنچه ميكنيد بينا است، (265 / بقره)
«اَيَوَدُّ اَحَدُكُمْ اَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْنَخيلٍ وَ اَعْنابٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهـارُ لَهُ فيها مِنْ كُــلِّ الثَّمَــراتِ وَ اَصابَهُ الْكِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفاءُ فَاَصابَها اِعْصارٌ
انفاق، و شرايط و جنبههاي مختلف آن (163)
فيـهِ نـارٌ فَـاحْتَـرَقَـتْ كَذلِــكَ يُبَيِّـنُ اللّـهُ لَكُــمُ الاْيــاتِ لَعَلَّكُـــمْ تَتَفَكَّــرُونَ»
آيا در ميان شما كسي هست كه دوست داشته باشد براي او باغي باشد، پر از درختان خرما و انگور و همهگونه ميوه در آن باشد، و نهرها در دامنه آن جاري باشد، سپس پيري برسد، در حالي كه فرزنداني صغير دارد، آتشي به باغش بيفتد، و آن را بسوزاند؟ خدا اينطور آيههايخود را براي شما بيان ميكند، شايد كه بينديشيد، (266 / بقـره)
«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمّا اَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الاَْرْضِ وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِاخِذيهِ اِلاّ اَنْ تُغْمِضُوا فيهِ وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللّــهَ غَنِــيٌّ حَميــدٌ»
ايكسانيكه ايمانآوردهايد، ازخوبيهاي آنچه به دست آوردهايد و آنچه برايتان
(164) مباني مالي و اقتصادي اسلام
از زمينبيرونآوردهايمانفاقكنيد،و پستآنراكهخودتاننميگيريدمگربا چشمپوشــي، بـراي انفــاق منظـور نكنيــد، و بـدانيــد كه خــدا بينيــاز و ستوده است، (267/بقره)
«اَلشَّيْطــانُ يَعِــدُكُمُ الْفَقْــرَ وَ يَــأْمُـرُكُــمْ بِالْفَحْشـاءِ وَ اللّــهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْــــلاً وَ اللّــهُ واسِـــــعٌ عَليـــمٌ»
شيطان به شما وعده تنگدستي ميدهد، و به بــدكــاري وامــيدارد، و خــدا از جــانب خــود آمــرزش و فـزونـي به شمـا وعده ميدهد، كه خدا وسعت بخش و دانـا است. (268/بقره)
«يُــؤْتِـي الْحِكْمَــةَ مَــنْ يَشــاءُ وَ مَــنْ يُــؤْتَ الْحِكْمَــةَ فَقَدْ اوُتِيَ خَيْرا كَثيرا وَ مــا يَـــذَّكَّــرُ اِلاّ اوُلُـــوا الاَْلْبـــابِ»
انفاق، و شرايط و جنبههاي مختلف آن (165)
فرزانگيرا به هركه بخواهد ميدهد، و هركه حكمتيافت، خيريفراوانيافت، و به جـز خردمندان كسي اندرز نگيرد .(269/بقره)
«وَ مـــا اَنْفَقْتُــمْ مِــنْ نَفَقَــةٍاَوْ نَــذَرْتُــمْ مِــنْ نَــذْرٍ فَــاِنَّ اللّــهَ يَعْلَمُـهُ وَ مالِلظّالِمينَمِنْ اَنْصارٍ»
هــر خــرجي كــردهايــد به هر نــذري ملتــزم شـدهايـد خدا از آن آگاه است، و ستمگــران يــاوراني نــدارنــد .(270 / بقره)
«اِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمّا هِيَ وَ اِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئاتِكُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ»
اگرصدقههارا علني دهيد خوب است، و اگر هم پنهاني دهيد و به تنگدستان بدهيد، البته برايتان بهتر است، و گناهانتان را از بين ميبرد، كه خدا از آنچه ميكنيد آگاه
(166) مباني مالي و اقتصادي اسلام
است. (271 / بقره)
«لَيْسَ عَلَيْكَ هُديهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلاَِنْفُسِكُمْ وَ مــا تُنْفِقُــونَ اِلاَّ ابْتِغــاءَ وَجْــهِ اللّـهِ وَ مـا تُنْفِقُــوا مِـنْ خَيْــرٍ يُوَفَّ اِلَيْكُمْ وَ اَنْتُـمْ لا تُظْلَمُونَ»
هدايت كردن با تو نيست، بلكه خدا است كه هر كس را بخواهد هدايت ميكند، هر خواستهاي انفاق كنيد به نفع خود كردهايد، انفاق جز براي رضاي خدا نكنيد، هر خيري را كه انفاق كنيد، عين همان به شما ميرسد و ستم نمـيبينيد. (272 / بقره)
«لِلْفُقَراءِ الَّذينَ اُحْصِرُوا في سَبيلِ اللّهِ لايَسْتَطيعُونَ ضَرْبا فِيالاَْرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ اَغْنِياءَ مِنَالتَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسيماهُمْ لا يَسْأَلُونَ النّاسَ اِلْحافا وَ ماتُنْفِقُوا مِنْخَيْرٍ فَاِنَاللّهَ بِهِ عَليمٌ»
انفاق، و شرايط و جنبههاي مختلف آن (167)
صدقه از آن فقــرايي اســت كه در راه خــدا از كــار ماندهاند، و نميتوانند سفر كنند، اشخاص بيخبر آنان را بسكه مناعت دارند توانگر ميپندارند، تو آنان را با سيمايشان ميشناسي، از مردم به اصرار گدايي نميكنند، هر متــاعي انفاق ميكنيد خـدا به آن دانـا است. (273 / بقره)
«اَلَّــذينَ يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ اَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَـوْفٌ عَلَيْهِـمْ وَ لا هُـمْ يَحْزَنُونَ»
كساني كه اموال خويش را شب و روز نهان و آشكار انفاق ميكنند پاداششان نزد پروردگـــارشـان است، نـه تـرســي دارنـد و نه غمگين ميشوند! (274 / بقره)
اين آيات مؤمنين را تحريك و تشويق به انفاق در راه خدا ميكند:
(168) مباني مالي و اقتصادي اسلام
نخست براي زياد شدن و بركت مالي كه انفاق ميكنند مثلي ميزند، كه يك درهم آن هفتصد درهم ميشـود، و چــه بســا كه خــدا بيشتـرش هم ميكند،
سپس براي انفاق ريايي و غير خدايي مثلي ميآورد، تا بفهماند كه چنين انفاقي بركت و بهرهاي ندارد .
در مرحله سوم مسلمانان را از انفاق با منّت و اذيّت نهي ميكند، زيرا كه منّت و اذيّت اثر آن را خنثي ميكند، و اجــر عظيمش را حبــط نمـوده و از بين ميبرد.
سپس دستور ميدهد، كه از مال پاكيزه خود انفاق كنند نه اين كه از جهت بخل و تنگنظــري هر مــال نــاپــاك و دور انــداختنــي را در راه خــدا بدهند.
و آنگاه مــوردي را كــه بــايــد مــال در آن مــورد انفاق شود ذكر ميكند، كه عبــارت است از فقــرايي كــه در راه خــدا از هستي ســاقـط شــدهانـد .
انفاق، و شرايط و جنبههاي مختلف آن (169)
و در آخر اجر عظيمي كه اين انفاق نزد خداي تعالي دارد بيان ميكند.
سخن كوتاه اين كه: آيات مورد بحث كه مردم را دعوت به انفاق ميكند، در مرحله اول، هدف اين دعوت و غرضي را كه در آن است بيان نموده و ميفرمايد: هدف از اين كار بايد خدا باشد نه مردم، و در مرحله دوم صورت عمل و كيفيت آن را تبيين كرده كه بايد منّت و اذيّت به دنبال نداشته باشد، و در مرحله سوم وضع آن مال را بيان ميكند كه بايد طيب باشد نه خبيث، و در مرحله چهارم مورد آن را كه بايد فقيري باشد، كه در راه خــدا فقيــر شده، و مرحله پنجم اجر عظيمي كه در دنيا و آخرت دارد بيان نموده است.
(170) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«مَثَـلُ الَّذينَ يُنْفِقُــونَ اَمْوالَهُــمْ في سَبيــلِ اللّــهِ كَمَثَــلِ حَبَّــةٍ...» (261 / بقره) (1)
منظور از سَبيلِ اللّهِ، هر امري است كه به رضايت خداي سبحان منتهي شود، و هر عملــي كــه بــراي حصول غرضي ديني انجام گيرد، براي اين كه كلمه سَبيلِ اللّهِ در آيهشريفه مطلقآمده و قيدي ندارد.
«... وَاللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْيَشاءُ وَاللّهُ واسِعٌ عَليمٌ» (261/بقره)
1- آياتي كه شماره ندارند مربوط به آياتي هستند كه در اول مطلب قيد شدهاند .
خدا انفاق شما را مضاعف ميكند! (171)
يعني خداي تعالي براي هر كس كه بخواهد بيش از هفتصد دانه گندم هم ميدهد، براي اين كه او واسع است و هيچ مانعي نيست كه از جود او جلوگيري كرده و فضل و كــرمش را محــدود ســازد، همچنان كه خودش در جاي ديگر فرمود: «مَنْ ذَا الَّذي يُقْــرِضُ اللّــهَ قَــرْضــا حَسَنــا فَيُضــاعِفَــهُ لَهُ اَضْعافــا كَثيــرَةً...» (245 / بقره)، و كثيــر را در ايــن آيــه مقيــد بــه عــدد معينـي نكــرده است.
در آيه مورد بحث، مثلي را كه آورده مقيد به آخرت نكرده و به طور مطلق فرموده: خدا انفاق شما را مضاعف ميكند پس هم شامل دنيا ميشود، و هم شامل آخرت، فهم عقلائي هم اين را تأييد ميكند براي اين كه كسي كه از دسترنج خود چيزي انفاق ميكند هر چند ابتدا ممكن است به قلبش خطور كند كه اين مال از چنگش رفت، و ديگر به او برنميگردد، ليكن اگر كمي دقت كند خواهد ديد كه جامعه انساني به منزله تن واحد و
(172) مباني مالي و اقتصادي اسلام
داراي اعضاي مختلف است، و اعضاي آن هر چند اسامي و اشكال مختلف دارند، اما در مجموع، يك تن را تشكيل ميدهند، و در غرض و هدف زندگي متحد هستند، از حيث اثر هم همه مربوط به هم هستند، وقتي يكي از اعضاء، نعمتي را از دست ميدهد، مثلاً فاقد صحت و سلامتي شده و در عمل خود كند ميگردد، همين عارضه هر چند كه در نظر بدوي، متوجه يك عضو است، ولي در حقيقت تمام بدن در عملكرد خود كند و سست ميگردد، و به خاطر نرسيدن به اغراض زندگي خسران و ضرر ميبيند.
مثلاً چشم و دست آدمي دو عضو از بدن انسان هستند، در ظاهر دو نام غير مربوط به هم و دو شكل متفاوت، و دو عملكــرد جــداگــانــه دارنــد، ليكــن با كمي دقت ميبينيــم كــه اين دو عضــــو كمــال ارتبــاط را با يكــديگـر دارنــد.
خلقت، آدمي را مجهز به چشم كرده تا اشياء را از نظر نور و رنگ و نزديكي و دوري
خدا انفاق شما را مضاعف ميكند (173)
تشخيــص دهد، بعد از تشخيــص چشم، دست آنچــه را كه تحصيلش براي آدمي واجب اســت بردارد، و آنچــه را كه دفعــش بــر او لازم اســت از انســان دفــع كنـد.
پس درحقيقت چشم مثل چراغي است كه پيش پاي دست را روشن ميكند، حال اگر دست از كار بيفتد قهرا فوائد و عملكرد دست را بايد ساير اعضاء جبران كنند، و اين باعث ميشود كه اولاً زحمت و تعبي را كه در حال عادي هرگز قابل تحمل نيست، تحمل كند و در ثاني از عملكرد ساير اعضاي خود به همان مقدار كه صرف جبران عملكرد دست نموده بكاهد، و اما اگر از همان اوائلي كه دست دچار حادثه شد از نيرويي اضافي ساير اعضاء در اصلاح حال همان دست استفاده كند، و دست را به حال عادي و سلامتش برگرداند، حال تمامي اعضاء را اصلاح كرده و صدها و بلكه هزارها برابر آنچه صرف اصلاح دست كرده عايدش ميشود.
(174) مباني مالي و اقتصادي اسلام
پس يك فرد از جامعه كه عضوي از يك مجموعه است، اگر دچار فقر و احتياج شد، و ما با انفاق خود وضع او را اصلاح كرديم، هم دل او را از رذائلي كه فقر در او ايجاد ميكند پاك كردهايم، و هم چراغ محبّت را در دلش روشن كردهايم، و هم زبانش را به گفتن خوبيها به راه انداختهايم، و هم او را در عملكردش نشاط بخشيدهايم، و اين فوايد عايد همه جامعه ميشود، چون همه افراد جامعه به هم مربوط هستند، پس انفاق يك نفر، اصلاح حال هزاران نفر از افراد جامعه است، و مخصوصا اگر اين انفاق در رفع حوائج نوعي از قبيــل تعليــم و تـربيـت و امثــال آن باشد. اين است آثار و فوايد انفاق!
و وقتي انفاق در راه خدا و به انگيزه تحصيل رضاي او باشد، نمو و زياد شدن آن از لوازم تخلفناپذير آن خواهد بود، چون فوايد انفاق در غير راه خدا ممكن است توأم با ضررهايي باشد كه (حتما هست) براي اين كه وقتي رضاي خدا انگيزه آدمي نباشد لابد
خدا انفاق شما را مضاعف ميكند (175)
انگيزه اين هست كه من توانگر به فقير انفاق كنم تا شر او را از خود دفع نمايم، و يا حاجت او را برآورم، تا اعتدالي به حال جامعه ببخشم، و فاصله طبقاتي را كم كنم (و در همه اين فرضها به طور غير مستقيم منافعي عايد خود انفاق كننده ميشود،) و اين خود نوعي استخدام و استثمار فقير به نفع خويش است، كه چه بسا در دل فقير آثار سوء بهجاي گذارد، و چه بسا اين آثار سوء، در دل فقرا متراكم شود و ناآرامي و بلواها به راه بيندازد، امــا اگــر انفــاق تنها براي رضاي خدا صورت بگيرد، و انفاقگر به جز خشنودي او هدفي و منظـــوري نــداشتــه بــاشــد، آن آثــار ســوء پديد نميآيد و در نتيجــه ايــن عمــل خيــر محــض ميشـود.
(176) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«اَلَّذيــنَ يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُــمْ في سَبيــلِاللّهِ ثُـمَّ لا يُتْبِعُــونَ ما اَنْفَقُـوا مَنّـا وَ لا اَذًي...»
(262 / بقره)
«قَـــوْلٌ مَعْـــــرُوفٌ وَ مَغْفِـــــرَةٌ خَيْـــرٌ مِــــنْ صَــــدَقَـــــةٍ...» (263 / بقـــره)
در اين آيه شريفه خداوند متعال قول معروف و آمرزيدن و مغفرت (يعني چشمپوشي از بديها كه مردم به انسان ميكنند،) را بر صدقهاي كه گوشه و كنايه داشتــه بــاشــد تــرجيــح داده، و ايــن مقــابلــه دلالت دارد بر اين كه مراد از قول معروف اين است كه وقتي ميخواهي سائل را رد كني با زبــاني خــوش رد كني، مثلاً دعــايش كنــي كه خــدا حــاجتــت را بــرآورد.
البته اين در صورتي است كه سائل سخني كه باعث ناراحتي تو باشد نگويد، و اگر
شرايط انفاق مورد رضايت الهي (177)
لفظي خلاف ادب گفت بايد چنان رفتاري كني كه او خيال كند سخن زشتش را نشنيدهاي و آن دعاي خير و اين چشمپوشيات از سخن زشت او، بهتر از آن است كه به او صدقهاي بدهي و به دنبالش آزار برساني، چون آزار و منّت نهادن انفاقگر به اين معني خواهد بود كه ميخواهد بفهماند آن مالي كه انفاق كرده در نظرش بسيار عظيم است، و از درخواست سائل ناراحت شده است، و اين دو فكر غلط دو بيماري است كه بايد انسان با ايمان، دل خود را از آن پاك كند، چون مؤمن بايد متخلق به اخلاق خدا باشد، و خداي سبحان غنياي است كه آنچه نعمت ميدهد در نظرش بزرگ نمينمايد، و هر بخششي ميكند آن را بزرگ جلوه نميدهد و نيز خداي سبحان حليم است، و در مــؤاخــذه جفــاكــاران عجلــه نمــيكنــد و در بــرابــر جهــالت خشــم نميكند، و به همين جهتــي كه گفتــه شــد آيــه شــريفــه، بــا دو نــام غنــي و حليــم ختــم شــده است.
(178) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«يـا اَيُّهَــا الَّذينَ امَنُوا لاتُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ...،» (264 / بقره)
ايـــن آيـــه شــريفــه دلالــت دارد بــر ايــن كــه آزار و منّت بعــد از صــدقــه اجــر آن را حبــط كــرده و از بيـــن مـيبـــرد.
«كَالَّـذي يُنْفِـقُ مالَـهُ رِئـاءَ النّاسِ وَ لا يُؤْمِـنُ بِاللّهِ وَ الْيَــوْمِ الاْخِـرِ...،» (264 / بقره)
از آنجايي كه خطاب اول آيه فقط شامل مؤمنين بود ـ چون افراد رياكار نميتوانند مؤمن باشند، چون به فرموده خدا، منظور اينها از اعمالشان خدا نيست ـ به همين جهت
صدقات خود را باطل نكنيد! (179)
خداوند متعال مؤمنين را صريحا از ريا نهي نكرد، و نفرمود: اي مؤمنين رياكار نباشيد بلكه افرادي را كه صدقه ميدهند و به دنبالش منّت و اذيّت ميرسانند تشبيه به افراد رياكار بيايمان كرد، كه صدقاتشان باطل و بياجر است، و فرمود: عمل چنين مؤمني شبيه به عمل او است، و نفرمود: مثل آن است زيــرا عمــل مــؤمــن در ابتدا صحيح انجــام ميشــود، ولي بعدا پارهاي عوامل مثل منّت و اذيّت آن را بــاطــل ميســازد، ولــي عمــل ريــــاكــار از همــان اول بــاطــل است.
مراد از ايمان نداشتن رياكار در انفاقش به خدا و روز جزا، ايمان نداشتن او به دعوت پروردگاري است كه او را به انفاق ميخواند، و ثوابهايي جزيل و عظيم به وي وعده ميدهد، چون اگر به دعوت اين داعي و به روز قيامت (روزي كه پاداشهاي اعمال در آن روز ظاهر ميشود،) ايمان ميداشت، در انفاقش قصد ريا نميكرد و تنها عمل را
(180) مباني مالي و اقتصادي اسلام
براي خاطر خدا ميآورد، و علاقمند به ثواب جزيل خدا ميشد. پس منظور از اين كه فــرمــود، ايمــان به خــدا نــدارد اين نيسـت كــه اصــلاً به خداوندي خدا قائل نيست.
و از آيه شريفه چنين برميآيد، كه ريا در هر عملي كه آدمي انجام ميدهد مستلزم نداشتــن ايمان به خدا و به روز جزا در همان عمل است.
«... فَمَثَلُهُ كَمَثَـلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ...» (264 / بقره)
مثلي كه در آيه زده شده براي كسي است كــه مــال خود را به منظور خودنمايي انفــاق مـيكند.
اين آيه وجه شباهت رياكار به سنگ را بيان ميكند، معناي وسيعي است كه هم در رياكار هست و هم در آن سنگ، و آن بياثر و سست بودن عمل است همچنان كه خاكي كه روي سنگ صاف قرار دارد با باراني اندك از بين رفته و نميتواند اثري داشته باشد.
صدقات خود را باطل نكنيد (181)
و جمله: «... وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ،» (264 / بقره) حكم را نسبت به رياكار و كافر به وجهي عام بيان ميكند و ميفرمايد: رياكننده در رياكاريش يكي از مصاديق كافر است، و خدا مـردم كــافــر را هــدايـت نميكند، و به همين جهت جمله نامبرده كار تعليل را ميكند.
و خلاصه معناي اين مثل آن است كه كسي كه در انفاق خود مرتكب ريا ميشود، در ريا كردنش و در ترتيب ثواب بر انفاقش حال سنگ صافي را دارد كه مختصر خاكي روي آن باشد، همين كه باراني تند بر آن ببارد، همين باراني كه مايه حيات زمين و سرسبزي آن و آراستگياش به گل و گياه است، در اين سنگ خاكآلود چنين اثري ندارد، و خاك نامبرده در برابر آن باران دوام نياورده و به كلي شسته ميشود، تنها سنگي ميماند كه نه آبي در آن فروميرود، و نه گياهي از آن ميرويد، پس وابل (باران
(182) مباني مالي و اقتصادي اسلام
پشتدار) هر چند از روشنترين اسباب حيات و نمو است، و همچنين هر چند خاك هم سبب ديگري براي آن است، اما وقتي محل اين آب و خاك، سنگ سخت باشد عمل اين دو سبب بــاطــل ميگــردد، بــدون اين كه نقصــي و قصــوري در نــاحيــه آب و خاك بــاشــد، پس اين حــال سنگ سخت بود و عينا حال رياكار نيز چنين است: براي اين كه وقتي رياكار در عمل خــود خــدا را در نظر نميگيرد، ثوابي بر عملش مترتب نميشود، هــرچنــد كه نفس عمــل هيــچ نقصــي و قصــوري ندارد، چون انفاق سببي است روشــن بـراي ترتيب ثواب، ليكن به خاطر اين كه قلب صاحبش چون سنگ است، استعــداد پــذيــرفتــن رحمــت و كــرامت را ندارد.
و از هميــن آيــه بــرمــيآيــد كــه قبــول شـــدن اعمــال، احتيــاج بــه نيتــي خـــــالــص و قصـــــــدي بــــه وجـــــهاللّه دارد!
صدقات خود را باطل نكنيد (183)
شيعه و سنّي هم از رسول خدا صلياللهعليهوآله روايت كردهاند كه فرمود: «اِنَّمَا الاَْعْمالُ بِالنِّيات» معيـار در ارزش اعمال تنها نيتها هستند!
«وَ مَثَلُالَّذينَيُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِاللّهِ وَ تَثْبيتا مِنْ اَنْفُسِهِمْ...» (265/بقره)
ابتغاء مرضات به معناي طلب رضايت است كه برگشتش به تعبير اراده وجهاللّه است براي اين كه وجه هر چيزي عبارت است از جهت و سمتي كه روبروي تو است، و وجه خداي تعالي نسبت به بندهاي كه دستوراتي به وي ميدهد، و چيزهايي از او
(184) مباني مالي و اقتصادي اسلام
ميخواهد عبارت است از رضايت او از عمل وي، و خشنوديش از امتثال او، چون آمر و دستور دهنده، نخست با امر خود روبروي مأمور قرار ميگيرد، و آنگاه كه اوامر او را بهجاآورد به خشنودي و رضايت از او استقبال ميكند.
پس مــرضــات خــدا از بنــده مكلّفــي كه به تكليف عمل كرده همان وجه و روي خدا به طرف او است، در نتيجه ابتغاي مــرضــات او و يــا ســادهترش به دست آوردن خشنـودي او در حقيقت خواستن وجـه او است.
خداي سبحان انفاق در راه خدا را به طور مطلق مدح كرد و فرمود: به دانهاي ميماند كه چنين و چنان بشود، سپس بنايش بر اين شد كه دو قسم انفاق را كه نميپسندد و ثوابي بر آن مترتب نميشود استثنا كند، يكي انفاق ريائي كه از همان اول باطل انجام ميشود و يكي هم انفاقي كه بعد از انجام آن، به وسيله منّت و اذيّت اجرش باطل
آنها كه به منظور رضايت خدا انفاق ميكنند (185)
ميگردد و بطلان اين دو قسم انفاق به خاطر همين است، كه براي خدا و در طلب رضاي او انجام نشده و يا اگر شده نفس نتوانسته نيّت خود را محكم نگه دارد، در اين آيه ميخواهد حال عده خاصي از انفاقگران را بيان كند، كه در حقيقت طائفه سوم هستند و اينان كساني هستند كه نخست براي خاطر خدا انفاق ميكنند و سپس زمام نفس را در دست ميگيرند و نميگذارند آن نيت پاك و مؤثرشان دستخوش ناپاكيها گردد و از تأثير ساقط شود و منّت و اذيّت و هر منافي ديگر، آن را تباه سازد.
پس روشن شد كه مراد از ابتغاء مرضاتاللّه اين است كه انفاقگر منظورش و قصدش خودنمايي و يا هر قصدي ديگر كه نيت را غيرخالص ميكند نبوده باشد، و منظور از «تَثْبيتا مِنْ اَنْفُسِهِمْ» اين است كه آدمي زمام نفس را در دست داشته باشد، تا بتواند نيت خالصي را كه داشته نگه بدارد، و اين تثبيت هم از ناحيه نفس است، و هم واقع بـر نفس، سادهتر بگويم نفس هم فاعل تثبيت است و هم مفعول آن.
(186) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«... كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ اَصابَها وابِلٌ...» (265 / بقره)
غرض از اين مثل اين است كه بفهماند انفاقي كه صرفا لوجهاللّه و به خاطر خدا است هرگز بياثر نميماند، و به طور قطع روزي حسن اثرش نمودار ميشود، براي اين كه مورد عنايت الهيه است، و از آنجا كه جنبه خدايي دارد و متّصل به خدا است (مانند خود خدا) باقي و محفوظ است، هرچند كه اين عنايت برحسب اختلاف درجات خلوص مختلف ميشود، و در نتيجه وزن و ارزش اعمال هم به همان جهت مختلف ميگردد، همچنــان كه باغي كه در زميــن حاصلخيز ايجــاد شده، وقتــي باران ميآيــد بلادرنگ خوردنيهايش را به وجهي بهتر تحويل ميدهد، هر چند كه اين تحويل دادنش
آنها كه به منظور رضايت خدا انفاق ميكنند (187)
و ايــن خوردنيهــايــش به خاطــر اختلاف بــاران كه يكي مطر است و ديگــري طــل، از نظــر خــوبـــي درجــاتــي پيــدا ميكنـــد.
و به خاطر وجود همين اختلاف بود، كه اين دنباله را به گفتار خود اضافه نمود، كه «وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ»، يعني خدا به آنچه ميكنيد بينا است. و مسأله پاداش دادن بـه اعمـال بــرايش مشتبــه و درهــم و بــرهــم نميشــود، ثــواب ايــن را با آن ديگر و ثــواب ديگـري را به اين نميدهد.
«اَيَوَدُّ اَحَدُكُمْ اَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخيلٍ وَ اَعْنابٍ...» (266 / بقره)
(188) مباني مالي و اقتصادي اسلام
خداي تعالي در اين مثل بين سالخوردگي و داشتن فرزنداني ضعيف جمع كرده ـ با اين كه معمولاً سالخوردگان فرزندانشان بزرگسالاند ـ و اين به آن جهت بوده كه شدت احتياج به باغ نامبرده را افاده كند، و بفهماند كه چنين پيرمردي غير از آن باغ هيچ ممر معيشتي و وسيله ديگري براي حفظ سعادت خود و فرزندانش ندارد، چون اگر او را مردي جوان و نيرومند فرض ميكرد، آن شدت احتياج به باغ را نميرساند، براي اين كه اگر باغ جوان نيرومند سوخت، ميتواند به قوت بازويش تكيه كند، و نيز اگر سالخوردهاي را بدون فرزند صغير فرض ميكرد باز آن شدت حاجت به باغ افاده نميشد، چون چنين پيرمردي خرج زياد ندارد، و تهيدستي او به ناگواري تهيدستي پير بچهدار نيست، چون اگر باغ چنين كسي خشك شود فكر ميكند چند صباحي بيش
مثال باغ سوخته و انفاق باطل شده ! (189)
زنده نيست و لذا خيلي ناراحت نميشود.
و همچنين اگر در اين مثل پيرمردي را مثل ميزد كه هرچند سالخورده است، اما فرزنداني نيرومند دارد، باز آن شدت حاجت به باغ ادا نشده بود، براي اين كه اگر باغ چنين پيرمردي بسوزد، با خود ميگويد: ســر فــرزنــدان رشيــدم ســلامت، كار ميكننــد و خــرج زنــدگيام را درميآورنــد، چــه حــاجت به باغ دارند، اما اگــر هر دو جهت يعني: زيادي سن و داشتن فرزنداني خــردســال در كسي جمع شود و باغش كه تنها ممر زندگي او است از بين برود، او بسيار ناراحت ميشود، زيرا نه ميتواند نيروي جواني خود را بازگرداند، و دوباره چنان باغي به عمل بياورد، و نه كودكان خــردســالش چنين نيــرويي دارنــد، و نه بعد از آتش گرفتن باغ اميد برگشتن سبزي و خــرّمي آن را ميتــواند داشته باشـد.
(190) مباني مالي و اقتصادي اسلام
اين مثلي است كه خداي تعالي تعالي آن را براي كساني زده كه مال خود را در راه خدا انفاق ميكنند، ولي با منّت نهادن و اذيّت كردن پاداش عمل خود را ضايع مينمايند و ديگــر راهــي بــه بــازگــردانــدن آن عمل بــاطـل شده به عمــل صحيح را ندارند.
انطباق مثل با ممثل بسيار روشن است، براي اين كه اينگونه رفتارها كه اعمال آدمي را باطل ميسازد بيجهت و بيمنشأ نيست، كساني اينطور اجر خود را ضايع ميكنند كه در دل دچار بيماريهاي اخلاقي از قبيل مالدوستي، جاه دوستي، تكبّر، عجب، خودپسندي، بخل شديد و... هستند، بيماريهايي كه نميگذارد آدمي مالك نفس خود باشد، و مجالي براي تفكّر و سنجش عمل خويش و تشخيص عمل نافع و مضر را بدهد، و اگر مجال ميداد و آدمي تفكر ميكرد هرگز به چنين اشتباه و خبطـي نميشـد.
مثال باغ سوخته و انفاق باطل شده ! (191)
«يــا اَيُّهَـــا الَّــــذيـنَ امَنُــوا اَنْفِقُــوا مِــنْ طَيِّبــاتِ مــا كَسَبْتُـــمْ...» (267 / بقره)
خداي تعالي در اين آيه شريفه كيفيت مال را كه انفاق ميشود بيان نموده و ميفرمايد: بايد از اموال طيب باشد، نه خبيث، يعني مالي باشد كه فقير به رغبت آن را بگيرد نه به كراهت و اغماض، براي اين كه كسي كه نخواهد با بذل مال طيب، خويشتن را به صفت بخشنده متصف سازد، و بخواهد مال خبيث خود را از سر باز كند، و زندگي خود را از چنين آلودگيها رها سازد، چنين كسي دوستدار كار نيك نميشود، و چنين انفاقي نفس او را به كمالي نميرساند، و به همين جهت است كه ميبينيم آيه شريفه با جمله: «... وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ غَنِيٌّ حَميدٌ،» (267 / بقره) شروع شده است چون اين جمله به ما ميفهماند كــه بايد در انفاق خـــود بينيــازي و حمــد خــداي را در نظـــر بگيريم،
(192) مباني مالي و اقتصادي اسلام
كه خدا در عين اين كه احتياجي به انفاق ما ندارد، معذلك انفاق طيب ما را ميستايد، پس از مال طيب خود انفاق كنيد.
و نيز ممكن است جمله را چنين معنا كنيم: كه چون خدا غني و محمود است نبايد با او طــوري ســودا كــرد كه لايــق به جــلال او جــل جلاله نبوده باشد.
«اَلشَّيْطـــــانُ يَعِــــدُكُـــمُ الْفَقْـــرَ وَ يَــأْمُــرُكُــمْ بِــالْفَحْشــاءِ...» (268 / بقره)
در اين آيه بر اين معنا احتجاج شده كه انتخاب مال خبيث براي انفاق، خيري براي انفاقگر ندارد، به خلاف انتخاب مال طيب كه خير انفاقگران در آن است.
دخالت شيطان در انفاق (193)
پس اين كه در آيه قبل مؤمنين را نهي كرد از اين كه مال خبيث را براي اين كار انتخاب كنند مصلحت خود آنان را در نظر گرفته، همچنان كه در منهيعنه فساد ايشان است، و در خودداري از انفاق مال طيب هيچ انگيزهاي ندارند جز اين فكر كه مضايقه در انفاق او چنين مالي را، مؤثر در بقا و قوام مال و ثروت است. اين طرز فكر باعث ميشود كه دلها از اقدام به چنين انفاقي دريغ كنند، به خلاف مال خبيث كه چون قيمتي ندارد و انفاقش چيزي از ثروت آنان كم نميكند لذا از انفاقش مضايقه نميكنند، و اين يكي از وساوس شيطان است، شيطاني كه دوستان خود را از فقر ميترساند، با اين كه بذل و دادن انفاق در راه خدا و به دست آوردن خشنودي او عينا مانند بذل مال در يك معامله است، كــه بــه قــول معــروف: هــرچــه پــول بــدهــي آش ميخــوري، مالي را هم كه انســان در راه خـــدا ميدهــد در بــرابــر آن، رضاي خــدا را ميخرد، پس هم عوض دارد و هم بهره، كه بيانش گذشت.
(194) مباني مالي و اقتصادي اسلام
عــلاوه بــر ايــن كــه آن كســي كــه «يُغْنــي و يُقْني ـ آدمي را بينياز ميكند و فقيـر ميسازد». خداي سبحان است، نه مال، همچنان كــه قــرآن كــريــم فــرمــود :
«وَ اَنَّـهُ هُوَ اَغْني وَ اَقْني» (48 / نجم)
و سخن كوتاه اين كه: خودداري مردم از انفاق مال طيب از آنجا كه منشأ آن ترس از فقر است و اين ترس خطاست، لذا با جمله: «اَلشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ...،» خطا بودن آن را تنبيه كرد، چيزي كه هست در اين جمله سبب را جاي مسبب به كار برد، تا بفهماند كه اين خوف، خوفي است مضر، براي اين كه شيطان آن را در دل مياندازد، و شيطان جز به باطل و گمراهي امر نميكند، حال يا اين است كه ابتدا و بدون واسطه امر ميكند، و يا با وسائطي كه به نظر ميرسد حق است، ولي وقتي تحقيق ميكني در آخر ميبيني كه از
دخالت شيطان در انفاق (195)
يك انگيــزه باطل و شيطاني سردرآورد.
و چون ممكن بــود كســي تــوهــم كند كه تــرس نــامبــرده ترسي است بهجا، هرچنــد از نــاحيــه شيطان باشد، لذا براي دفع اين توهم بعد از جمله: «اَلشَّيْطانُ يَعِـدُكُمُ الْفَقْرَ...،» دو جملـه را اضافه كرد:
اول: اين كه فرمود: «... وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ...،» يعني هرگز از شيطان توقع نداشته باشيد كه شما را به عملي درست بخواند، چرا كه او جز به فحشا نميخواند، پس خودداري از انفاق مال طيب به انگيزه ترس از فقر هرگز عملي بهجا نيست، زيرا اين خودداري در نفوس شما ملكه امساك و بخل را رسوخ ميدهد، و به تدريج شما را بخيل ميسازد، در نتيجه كارتان به جايي ميرسد كه اوامر و فرامين الهي مربوط به واجبات مالي را به آساني ردّ كنيد، و اين كفر به خداي عظيم است، و هم باعث ميشود كه
(196) مباني مالي و اقتصادي اسلام
مستمندان را در مهلكه فقر و بيچيزي بيفكنيد، و از اين راه نفوسي تلف و آبروهايي هتك گردد، و بازار جنايت و فحشا رواج يابد، همچنان كه در جاي ديگر قرآن آمده:
«وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِـنْ اتينـا مِـنْ فَضْلِهِ لَنَصَّــدَّقَــنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحينَ. فَلَمّا اتيهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ. فَاَعْقَبَهُمْ نِفاقا في قُلُوبِهِمْ اِلي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمآ اَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدوُهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ . اَلَمْ يَعْلَمُوآا اَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ سِــرَّهُـمْ وَ نَجْواهُمْ وَ اَنَاللّهَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ. اَلَّذينَ يَلْمِزوُنَ الْمُطَّوِّعينَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ فِـي الصَّــدَقاتِ وَ الَّـذيـنَ لايَجِدوُنَ اِلاّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَــروُنَ مِنْهُــمْ سَخِــرَ اللّــهُ مِنْهُــمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ»(75 ـ 79 / توبه)
دوم: اين است كه فرمود: «... وَ اللّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ» (268/بقره) در اينجمله و در مواردديگريكه ذيلاً از نظر خواننده ميگذرد، خداي تعالي
دخالت شيطان در انفاق (197)
اين نكته را بيان نموده كه در اين مورد حقّي است و باطلي، و شق سوم ندارد، و حق همان طريق مستقيم است كه از ناحيه خداي سبحان است، و باطلاز ناحيه شيطان است. آن مــوارد عبارتند از:
«... فَماذا بَعْـدَ الْحَــقِّ اِلاَّ الضَّـلالُ...،»... بعـد از حـق به جز ضـلالت چه چيز ميتواند باشد... . (32 / يونس)
«... قُــلِ اللّــهُ يَهْــدي لِلْحَــقِّ...،» ... بگو تنها خدا است كه بهسوي حق هدايت ميكند... .(35/ يونس)
«... اِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبينٌ،»... شيطـان دشمني است گمـراه گر آشكــار .(15 / قصص)
خداي تعالي در آيه مورد بحث تذكر ميدهد: اين خاطره كه از ناحيه خوف به ذهن شمــا خطــور ميكنــد، ضــلالتــي اســت از فكــر، بــراي اين كه مغفــرت پروردگار
(198) مباني مالي و اقتصادي اسلام
و آن زيـــادت كه خـــدا در آيــات قبلــي ذكر كرد هر دو پاداش بــذل از امــوال طيــب اســت، و مــال خبيــث چنيــن پــاداشي ندارد.
پس حاصل حجتي كه در آيه شريفه اقامه شده اين شد كه: اختيار خبيث بر طيب به خاطر ترس از فقر و بيخبري از منافع اين انفاق است، اما ترس از فقر، القائي شيطاني است، او اين ترس را به دلها مياندازد، و هيچ منظوري به جز گمراهي و به فحشاء كشاندن شما ندارد، پس نبايد از او پيروي كنيد!
دخالت شيطان در انفاق (199)
منافع اين انفاق كه در آيات قبل گفتيم زيادت مال و آمرزش گناهان است، يك نتيجهگيري موهوم نيست بلكه نتيجهاي است كه ترتب آن بر انفاق را خدا وعده داده و وعده او حق است و او واسع است، يعني در امكان او هست كه آنچه وعده داده، عطا كند، و او عليــم است، يعني هيچ چيزي و هيچ حالي از هيچ چيزي بر او پوشيده نيست، پس هر وعــدهاي كه ميدهد از روي علم است.
«يُؤْتِيالْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ...» (269/بقره)
حكمت عبارت است از قضاياي حقهاي كه مطابق با واقع باشد، يعني به نحوي مشتمل بر سعادت بشر باشد، مثلاً معارف حقه الهيه درباره مبدأ و معاد باشد، و يا اگر
(200) مباني مالي و اقتصادي اسلام
مشتمل بر معارفي از حقايق عالم طبيعي است معارفي باشد كه باز با سعادت انسان سر و كار داشته باشد، مانند حقايق فطري كه اساس تشريعات ديني را تشكيل ميدهد.
حكمت به معناي نوعي احكام و اتقان و يا نوعي از امر محكم و متقن است آن چنان كــه هيــچ رخنــه و يا سستــي در آن نبــاشــد، و ايــن كلمــه بيشتر در معلومات عقلي و حق و صادق استعمال ميشود، و معنــايش در اين مــوارد ايــن اســت كه بطــلان و كــذب به هيـچ وجه در آن معنا راه ندارد.
و ايــن جملــه دلالــت دارد بر ايــن كــه بيــاني كه خــدا در آن بيــان حــال انفاق و وضــع همــه علــل و اسبــاب آن را و آثـــار صــالح آن در زندگي حقيقي بشر را شــرح داده، خــود يكــي از مصـاديق حكمت است.
«... وَ مَـنْ يُــؤْتَ الْحِكْمَــةَ فَقَـدْ اوُتِيَ خَيْرا كَثيرا... .» (269 / بقره)
منافع انفاق (201)
حكمت به خودي خود منشأ خير بسيار است، هر كس آن را داشته باشد خيري بسيار دارد، و اين خير بسيار از اين جهت نيست كه حكمت منسوب به خدا است، و خدا آن را عطا كرده، چون صرف انتساب آن به خدا باعث خير كثير نميشود، همچنان كه خدا مال را ميدهد ولـي دادن خــدا بــاعث نميشود كه مال، همه جا مايه سعادت باشد.
نكتـه ديگــر اين كه فـرمـود: حكمت خير كثير است! با اين كه جا داشت به خاطر ارتفاعِ شأن و نفاست امر آن به طور مطلق فرموده باشد، حكمت خير است و اين به آن جهت بود كه بفهماند خيربودن حكمت هم منوط به عنايت خدا و توفيق او است، و مسأله سعادت منوط به عاقبت و خاتمه امر است، در مثل فارسي هم ميگويند شاهنامه آخرش خوش است. چون ممكن است خدا حكمت را به كسي بدهد، ولي در آخر كار منحرف شود، و عـاقبتش شر گردد.
(202) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«... وَ ما يَذَّكَّرُ اِلاّ اوُلُوا الاَْلْبابِ!» (269 / بقره) آيه شريفه دلالت دارد بر اين كه به دست آوردن حكمت متوقف بر تذكر است، و تذكر هم متوقف بر عقل است، پس كسي كه عقــل نــدارد حكمت ندارد.
منافع انفاق (203)
«وَ مـآ اَنْفَقْتُـمْ مِنْ نَفَقَـةٍ اَوْ نَـذَرْتُـمْ مِنْ نَذْرٍ فَاِنَّ اللّهَ يَعْلَمُهُ وَ مالِلظّالِمينَ مِنْ اَنْصارٍ!»
(270 / بقره)
يعني آنچه شما از مال خدا و به دعوت او انفاق ميكنيد و يا چيزهايي انفاق ميكنيد كه خدا بر شما واجب نكرده بلكه خودتان به وسيله نذر بر خود واجب كردهايد و در راه خدا ميدهيد خدا به آن آگاه است و هر كس را كه اطاعتش كند پاداش ميدهد و كسي كه ستــم كنــد مــؤاخــذه مــيفــرمــايــد.
و همينجمله «... وَ مالِلظّالِمينَ مِنْاَنْصارٍ» (يعني براي ظالمين انصار يا وسيله نجات و بخشش نيست) به چند نكته دلالت دارد:
(204) مباني مالي و اقتصادي اسلام
اول: اين كه مراد از ظلم در خصوص اين آيه، ظلم به فقرا و خودداري از انفاق بر آنان و حبس حقوق ايشان است، نه ظلم به معناي گناه و معصيت مطلق ، براي اين كه ظلــم بــه معنــاي گنــاه و معصيــت مطلق انصـار يا وسيله نجات و بخشش دارد، و ميتوان با كفّاره آنها را از نامه عمل محو كرد، و يا به وسيله شفيعان كه يكي از آنها توبه است و يكي ديگر اجتناب از كبائر است و يكي ديگر شفيعان روز محشر ميباشند، از خطر كيفر آنان رهايي يافت، البته همه اين انصار در ظلمهايي است، كه تنها جنبه حقاللّه دارند، نه حقالناس، آيه شريفه: «... لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا...» (53 / زمر)، كه در آخرش دارد: «وَ اَنيبُوا اِلي رَبِّكُمْ» (54 / زمر)، راجع به يكي از انصار ظالمين است، كه همان توبه و انابه باشد، و آيه: «... اِنْ تَجْتَنِبُوا كَبآئِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ...» (31 / نساء)، اجتناب از گناهان كبيره را يكي از انصار
اطلاع خدا از انفاقها (205)
معرفي نموده و ميفرمايد: اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد ما اين اجتنابتان را كفّاره گنـاهـانتـان قـرار ميدهيـم و آيــه: «... وَ لا يَشْفَعُـونَ اِلاّ لِمَنِ ارْتَضي...» (28 / انبياء)، سخن از شفيعان قيامت دارد، و از اين جا معلوم ميشود كه اگر ياور ستمكاران به خود را به صيغه جمع انصار آورد، براي اين بود كه گفتيم: منظور از ظلم مطلق معصيت است، كه افرادي گوناگون دارد.
دوم: نكته دومي كه جمله: «... وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ اَنْصارٍ،» (270 / بقره) بر آن دلالت دارد اين است كه ظلم مورد بحث در آيه، يعني ترك انفاق، كفّاره نميپذيرد، پس معلوم
(206) مباني مالي و اقتصادي اسلام
ميشود ترك انفاق از گناهان كبيره است، چون اگر از گناهان صغيره بود كفاره ميپذيرفت، و نيز توبه هم نميپذيرد، چون حقالناس است، و مؤيد اين معنا رواياتي استكهفرموده: توبهدر حقوقالناس قبولنيست، مگر آنكه حقرا بهمستحق برگردانند، و نيز شفاعت در قيامـت هم شامـل آن نميشود، به دليــل اين كه در جــاي ديگر فرمود:
«اِلاّ اَصْحابَالْيَمينِ. في جَنّاتٍ يَتَسائَلُونَ. عَنِالْمُجْرِمينَ. ما سَلَكَكُمْ في سَقَرَ. قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلّينَ. وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ. وَ كُنّا نَخـُوضُ مَعَالْخائِضينَ. وَ كُنّا نُكَذِّبُ بِيَــوْمِ الدّينِ. حَتّـي اَتينَــا الْيَقيــنُ. فَما تَنْفَعُهُــمْ شَفاعَـةُ الشّافِعينَ» (39 ـ 48 / مدّثّر)
سوم: اين كه اين ظلم در هر كس يافت شود يعني هركس نافرماني خدا را بكند و حق فقرا را ندهد چنين كسي مورد رضايت خدا و مصداق «...اِلاّ لِمَنِ ارْتَضي...،» (28 / انبياء) نخواهدبود، چون در بحث شفاعتگفتيم كسيكه خدا ديناو رانپسندد، درقيامت شفاعت
اطلاع خدا از انفاقها (207)
نميكند، از اينجا پاسخ اين سؤال كه چرا فرمود: «...اِبْتِغاءَ مَرْضاةِ اللّهِ...،» (272 / بقره) و نفرمود: «اِبْتِغاءَ وَجْهِ اللّهِ»، روشن ميشود.
چهارم: اين كه امتناع ورزيدن از اصل انفاق بر فقرا، در صورتي كه فقرايي باشند و احتيــاج به كمك داشتــه باشند از گناهــان كبيره مهلكتر است، و خداي تعالي بعضي از اقسام اين خودداري را شك به خدا و كفــر به آخرت خوانده است، مانند امتناع از دادن زكــات، و فــرمــوده: «... وَ وَيْــلٌ لِلْمُشْــرِكيــنَ. اَلَّذينَ لا يُـؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ بِالاْخِرَةِ هُـــمْ كــافِــرُونَ» (6 ـ 7 / فصّلت)
دليل بر اين كه منظور از اين مشركين مسلماناني هستند كه زكات نميدادند، و يا به عبارت ديگر صدقه نميدادند، اين است كه سوره مدثر در مكّه نازل شده، و زكات به معنــاي اســلاميش در مكّه و در هنگــام نــزول ايــن ســوره واجــب نشــده بــود.
(208) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«اِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمّا هِيَ...» (271 / بقره)
خداي سبحان در اين آيه دو قسم ترديد آورده، يكي صدقه آشكار و ديگري پنهان، و هر دو را ستوده است، براي اين كه هركدام از آن دو آثاري صالح دارند، اما صدقه آشكارا كه خود تشويق و دعوت عملي مردم است به كار نيك، و نيز مايه دلگرمي فقرا و مساكين است، كه ميبينند در جامعه مردمي رحم دل هستند كه به حال آنان ترحم ميكنند، و در جامعه اموالي براي آنان و رفع حوائجشان قرار ميدهند تا براي روز قيامتشان كه روز گرفتاري است ذخيرهاي باشد، و اين باعث ميشود كه روحيه يأس و
ترك انفاق گناه كبيره (209)
نوميدي از صفحه دلهاشان زدوده شود، و در كار خود داراي نشاط گردند و احساس كنند كه وحدت عمل و كسب بين آنان و اغنياء وجود دارد، اگر سرمايهدار كاسبي ميكند تنها براي خودش نيست، و اين خود آثار نيك بسياري دارد.
و اما حسن صدقه پنهاني اين است كه در خفا آدمي از ريا و منّت و اذيّت دورتر است، چون فقير را نميشناسد، تا به او منّت گذارد، و يا اذيّت كند، فائده ديگرش اين است كه در صدقه پنهاني آبروي فقير محفوظ ميماند، و احساس ذلّت و خفّت نميكند، و حيثيتش در جامعه محفوظ ميماند، پس ميتوان گفت كه: صدقه علني نتيجههاي بيشتــري دارد، و صـدقه پنهاني خالصتر و پاكتر انجام ميشود.
و چون بناي دين بر اخلاص است، بنابراين عمل هر قدر به اخلاص نزديكتر باشد به فضيلت نيز نزديكتر است، و به همين جهت خداي سبحان صدقه سري را بر صدقه
(210) مباني مالي و اقتصادي اسلام
علني تــرجيــح داده و ميفـرمـايـد: «... وَ اِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ...» (271 / بقره)، چون كلمــه خير به معناي بهتر است، و خدا به اعمال بندگانش باخبر اســت، و در تشخيــص عمــل خيــر از غير آن اشتبــاه نميكنــد: «... وَاللّهُ بِمــا تَعْمَلُــونَ خَبيــرٌ!» (271 / بقــره) «لَيْــسَ عَلَيْــكَ هُـديهُـمْ وَ لكِــنَّ اللّــهَ يَهْـــدي مَــــنْ يَشــــــاءُ...!»
اي پيامبر هدايت آنان به عهده تو نيست، اين خدا است كه هر كس را بخواهد هدايت ميكند! (272 / بقره)
گويي رسول خدا صلياللهعليهوآله وقتي اختلاف مسلمانان در خصوص مسأله انفاق را ديده و ملاحظه كرده است كه بعضي انفاق را با خلوص انجام ميدهند و بعضي ديگر بعد از انفاق منّت و اذيّت روا ميدارند و گروهي ديگر اصلاً از انفاق كردن مال پاكيزه خودداري
انفاق آشكار و پنهان (211)
ميورزند، در دل شريف خود احساس ناراحتي و اندوه مينمودند و لذا خداي تعالي در اين آيه، خاطر شريف او را تسلي داده، و ميفرمايد: مسأله اختلاف مراحل ايمان كه در اين مردم ميبيني كه يكي اصلاً ندارد و ديگري اگر دارد نيتش خالص نيست و گروه سوم هم انفاق دارد و هم نيتش خالص است همه مربوط و مستند به خداي تعالي است، او است كه هر كس را بخواهد به هر درجه از ايمان كه صلاح بداند هدايت ميفرمايد، و بعضي را به كلّي محروم ميسازد، نه ايجاد ايمان در دلها به عهده تو است، و نه حفظ آن، تا هر وقت ببيني كه در پارهاي از مردم محفوظ مانده، و در بعضي ضعيف شده، اندوهناك شوي، و وقتي خداي تعالي در آخر اين گفتار ايشان را تهديد ميكند و با خشــونت سخــن ميگــويــد، دچــار شفقــت يعنــي انــدوهــي تـوأم با ترس شوي!
شاهد بر اين معنا كه ما از آيه استفاده كرديم جمله هُديهُم است، كه مصدري است
(212) مباني مالي و اقتصادي اسلام
اضافه شده بر ضميري كه به مردم برميگردد، چون ظاهر اين تعبير اين است كه ايمان تا حدّي در مردم تحقق يافته و ميفهماند كه اين مقدار هدايت كه در امت خود موجود ميبيني از تو نيست، و آنچه هم كه تحقق نيافته ميبيني باز تو مسؤولش نيستي، شاهد ديگر اين كه جمله مورد بحث تسليت خاطر آن جناب است اين است كه هر جا در قرآن در مسأله ايمان استنادش به رسول خدا صلياللهعليهوآله را نفي ميكند، همه به منظور دلخوش ساختن آنجنـــاب اســـت.
«... وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلاَِنْفُسِكُمْ وَ ما تُنْفِقُونَ اِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللّهِ...» (272 / بقره)
چون ممكن بود كسي خيال و توهم كند كه اين نفعي كه از ناحيه انفاق عايد انفاقگران ميشود، صرف اسم است ، و مسمي واقعيت خارجي ندارد، و واقعيت اين
انفاق آشكار و پنهان (213)
است كه انسان مال عزيز خود را كه يك حقيقت خارجي است بدهد و منفعتي موهوم بگيرد، پس انفاق در راه خدا يعني معاملهاي كه يك طرفش حقيقت است، و طرف ديگرش خيال، لذا دنبال آن جمله فرمود: «... وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ اِلَيْكُمْ وَ اَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ،» (272 / بقره) كه آنچه انفاق كنيد بدون كم و كاست به شما برميگردد، و كمترين ستمي بر شما نخواهد شد!
خلاصه اين منفعتي كه شما را به سويش ميخوانيم (كه همانا ثوابهاي دنيايي و آخرتي است،) امري موهوم نيست، بلكه امري است حقيقي و واقعي كه خداي تعالي آن را بــدون ايـن كه چيـزي از آن كــم شده باشد و يا كم كرده باشد به شما خواهد رساند.
(214) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«لِلْفُقَراءِالَّذينَ اُحْصِرُوا فيسَبيلِاللّهِ...» (273/بقره)
در آيه شريفه مصرف صدقات، البته بهترين مصرفش بيان شده كه همان فقرايي باشند كه به خاطر عوامل و اسبابي، از راه خدا منع شدهاند، يا دشمني مال آنان را گرفته و بدون لباس و پوشش ماندهاند، يا كارها و گرفتاريهاي زندگي از قبيل پرستاري كودكاني بيمادر نگذاشته به كار و كسب مشغول شوند، و يا خودشان بيمار شدهاند، و يا كاري انتخاب كردهاند كه با اشتغال به آن، ديگر نميتوانند به كار و كسب بپردازند، مثلاً به طلب علم پرداختهاند و يا كاري ديگر از اين قبيل.
«يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ...»، يعني كسي كه از حال ايشان اطلاع ندارد از شدت عفتي كه دارند ايشان را توانگر ميپندارد، چون با اين كه فقيرند ولي تظاهر به فقر نميكنند، پس
محل تصرفات صدقات (215)
جمله نامبرده دلالت دارد بر همين كه مؤمنين تا آنجا كه ميتوانند تظاهر به فقر نميكنند، و از علامتهاي فقر به غير آن مقداري كه نميتوان پنهان داشت، پنهان ميدارند، و مردم پي به حال آنان نميبرند، مگر اين كه شدت فقر رنگ و رويشان را زرد كند، و يا لباسشان كهنه شود (و يا مثلاً از زبان اطفالشان اظهار شود، و امثال اينها) .
از اينجا معلوم ميشود كه مراد از جمله «... لا يَسْأَلُونَ النّاسَاِلْحافا...،» (273/بقره) اين است كه فقراي مؤمن اصلاً دريوزگي نميكنند، تا منجر به اصرار در سؤال شود، زيرا به طوري كه گفتهاند: وقتي روي كسي به سؤال باز شود براي بار دوم ديگر طاقت صبر ندارد، و نفس او از تلخي فقر به جزع درميآيد، و عنان اختيار را از كف ميدهد و در هر فرصتي تصميم ميگيــرد بــاز هــم سـؤال كند و اصـرار هـم بـورزد، و راه را بر هر كس بگيرد.
(216) مباني مالي و اقتصادي اسلام
ولي بعيد نيست كه منظور نفي اصرار باشد، نه نفي اصل سؤال، و منظور از الحاف اظهار حاجت بيش از مقدار واجب باشد، براي اين كه صرف اظهار حاجت ضروري حــرام نيســت، گاهـي واجــب هــم ميشــود، آن سؤالي مذموم است كه زائـد بر مقدار لزوم باشد.
و در اين كه فرمــود: «... تَعْرِفُهُمْ بِسيماهُمْ...» (273 / بقره) تو ايشان را به سيمايشان ميشناسي، و نفرمود: «تَعْرِفُونَهُمْ بِسيماهُمْ» شما مسلمانان ايشان را با سيمايشان ميشناسيــد. بــراي اين بــود كه آبــروي فقرا را حفظ نمــوده و راز آنان را بپوشاند، و پرده تعفــف آنان را هتــك نكرده باشد، چــون معروف شدن فقرا نزد همه مردم نوعي خواري و اظهار ذلــت ايشان است، به خــلاف اين كه خطاب را تنها متوجــه رسول خدا صلياللهعليهوآله كنــد، و بفرمايد: تو ايشان را به سيمايشــان ميشناسي،
محل تصرفات صدقات (217)
براي اينكــه آن جناب پيامبــري است كه به ســوي فقــرا و اغنياء و همه طبقــات مبعوث شده، نسبت به همه رئـوف و مهربان است، و به نظر ما براي او از حال فقرا گفتن نه كسر شأن ايشان است، و نه آبروريزي از آنان، و خدا داناتر است ـ نكته التفات از همه مسلمين به خطــاب به شخص رسول خدا صلياللهعليهوآله اين است.
«اَلَّذينَ يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهارِ...» (274/بقره)
آنهايي كه اموال خود را در شب و روز انفاق ميكنند در حالي كه گاهي انفاق خود را پنهان داشته و گاهي آن را اظهار ميدارند... و اگر همه احوال انفاق را ذكر كرده براي اين بود كه بفهماند انفاقگران نسبت به عمل خود اهتمام دارند، و همواره و در شب و
(218) مباني مالي و اقتصادي اسلام
روز و خلوت و جلوت ميخواهند ثواب انفاق را دريابند، و حواسشان جمع اين است كه همــواره رضــاي خــدا را بــه دست آورنــد، و لــذا ميبينيــم خــداي سبحــان در آخر ايــن آيــات بــا زبان مهــربــاني و لطف به ايشان، وعدهاي نيكو داده و ميفــرمايد: «... فَلَهُـمْ اَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ...!» (274 / بقره)
محل تصرفات صدقات (219)
در تفسيرالدرالمنثور در تفسير جمله: «... وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ...،» (261 / بقره) آمده است كه ابنماجه، از حسن بن علي بن ابيطالب، و از ابي هريره، و ابي امامه باهلي، و عبداللّه بن عمر، و عمران بن حصين، روايت آورده كه همگي از رسول خدا صلياللهعليهوآله روايت كردهاند كه فرمود: هركس هزينه سفر سربازي را بدهد، و او را روانه ميدان جنگ كند، و خودش خانه بماند، خداي تعالي در برابر هر درهمي، هفتصد درهم به او اجر ميدهد، و كسي كه خودش براي جهاد در راه خدا سفر كند، و خرجي خود را همراه بردارد، به هر درهمي كه در اين راه خــرج ميكند، هفتصــد هــزار درهــم اجر ميدهد، آنگاه رسول خدا صلياللهعليهوآله آيــه نامبرده را تلاوت كرد.
(220) مباني مالي و اقتصادي اسلام
در تفسير عياشي و نيز برقي آمده كه فرمود: وقتي عمل مؤمن نيكو شد، خداي تعالي عمل او را مضاعف ميكند، يعني يك عمل را هفتصد برابر نموده و هفتصد برابر اجر ميدهد، اين همان كلام خدا است كه ميفرمايد: «... وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ...،» پس بكــوشيــد اعمــال خــود را و آنچه را انجــام ميدهيـد بـراي ثواب خدا نيكو سازيد.
و در تفسير عياشي از عمر بن يونس روايت آمده كه گفت: از امام صادق عليهالسلام شنيدم كه ميفرمود: اگر مؤمن عمل خود را نيكو كند، خداوند عملش را مضاعف و چند برابر ميســازد، هـر حسنه را هفتصد برابر ميكند، و اين همان قول خدا است كه ميفرمايد: «... وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ...،» پس بر شما باد هر عملي كه انجام ميدهيد به اميد ثواب خدا به وجه نيكو انجام دهيد. پرسيدم منظور از وجه نيكو چيست؟ فرمود: مثلاً وقتي نماز ميخواني ركوع و سجودش را نيكو سازي، و چون روزه ميگيري از هر عملي كه
روايات رسيده در مورد انفاق (221)
روزهات را فاسد ميسازد اجتناب كني، و چون به حج ميروي نهايت سعي خود را به كار بندي، كه از هر چيز كه عمره و حجت را فاسد ميكند بپرهيزي، و همچنين هر عملي كه ميكني از هر پليدي پاك باشد.
و باز در همان كتاب از حمران از ابي جعفر عليهالسلام روايت كرده كه گفت: به آن جناب عرضه داشتم: آيا در مسأله ارث و احكام قضايي و ساير احكام فرقي ميان مؤمن و مسلم هست، مثلاً آيا مؤمن سهمالارثش از مسلم بيشتر است؟ و يا در ساير احكام امتياز بيشتري دارد يا نه؟ فرمود: نه، هر دو در اين مسأله در يك مجرا قرار دارند، و امام هر دو را به يك چشم ميبيند، وليكن مؤمن در عمل بر مسلم برتري دارد، ميگويد: عرضــه داشتم: مگر خداي تعالي نفرموده: «مَنْ جآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها...،» (160 / انعام) با اين حال آيا نظر شما اين است كه مؤمن و مسلم در مسائلي چون نماز و
(222) مباني مالي و اقتصادي اسلام
زكات و روزه و حج هيچ فرقي با هم ندارند؟ ميگويد: امام فرمود: مگر خداي تعالي نفرموده: «... وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ...،» (261 / بقره) اين همان تفاوتي است كه در مؤمن و مسلم هست، و تنها مؤمن است كه خداي تعالي حسناتش را مضاعف نموده و يك عمل نيك او را هفتصد برابر ميكند، اين است تفاوت و برتري مؤمن كه خدا حسنات او را به مقدار صحت ايمانش چندين برابر ميكند، و خدا با مؤمن هر چه بخواهد ميكند.
مؤلف: در اين معنا رواياتي ديگر نيز هست، و اساس همه اين روايات بر اين است كه جمله «وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ»، را بالنسبه به غير انفاقگران مطلق گرفته، و همينطور هم هست، چون هيچ دليلي نداريم كه آيه شريفه مختص به انفاقگران باشد، و شامل ساير اعمال نيك نشود، بله، آيه در مورد انفاقگران نازل شده، ليكن اين مورد نه مخصص است و نه مقيد، و وقتي آيه مطلق باشد قهرا كلمه يضاعف نيز مطلق خواهد
روايات رسيده در مورد انفاق (223)
بود، هم مضاعف عددي را ميگيرد، و هم غير عددي را، و معنا چنين ميشود: خدا عمل هر نيكــوكــار را به قــدر نيكوكاريش هرجور بخواهد و براي هركس مضاعف ميكند (يا به هفتصد بــرابــر و يا كمتر و يــا بيشتــر،) همــانطــور كه انفــاق انفـاقگـــران را اگــر بخــواهــد تا هفتصد بــرابــر مضاعف ميسازد.
خواهي گفت: در ذيل آيه «وَ اللّهُ يُضاعِفُ...،» از قائلي نقل گرديد كه گفته است: منظور از مضاعف كردن هفتصد برابر است، بعد آن را رد كرديد و نپذيرفتيد، و در اين جا اطلاق آيه را شامل زيادتر از هفتصد برابر هم دانستيد آيا بين اين دو بيان شما منافات نيست؟ ميگوييم نه، زيرا آنجا هم ميخواستيم بگوييم مثل هفتصد دانه جمله مضاعفه را مقيد به مسأله انفاق نميكند، و جمله مضاعفه وابسته به مسأله هفتصد دانه نيست، و خواستيم نتيجه بگيريم كه اگر مسأله هفتصد دانه مخصوص انفاق است دليل
(224) مباني مالي و اقتصادي اسلام
نميشود كه جمله «وَ اللّهُ يُضاعِفُ» هم مخصوص انفاق باشد، و گفتيم مورد مخصص نيست، اين جا هم همين را ميگوييم، روايت هم همين را ميگويد، يعني هم مسأله را مختص به انفاق نميكند، و هم مضــاعفــه را منحصــر در هفتصــد برابر نميســازد.
و اين كه حمران پرسيد: مگر خدا نفرموده، «مَنْ جآءَ بِالْحَسَنَةِ...»، و امام در پاسخش فرمود: مگر نه اين است كه خداي تعالي فرموده: «وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ»، اين جمله، آيه قرآن نيست چون چنين آيهاي در قرآن نداريم، بلكه امام خواسته است آيه را نقل به معنا كند، معنــايي كــه از دو آيه قرآن گرفته شده، يكي آيه مورد بحث و ديگري آيه «مَــنْ ذَا الَّـذي يُقْــرِضُ اللّهَ قَرْضـا حَسَنـا فَيُضاعِفَهُ لَهُاَضْعافا كَثيرَةً... .» (245 / بقره)
نكتهاي كه از روايت استفاده ميشود اين است كه از نظر اين روايت قبول شدن اعمال غير مؤمنين يعني كساني كه يكي از مذاهب انحرافي اسلام را دارند، امري ممكن
روايات رسيده در مورد انفاق (225)
است، و چنان نيست كه اعمالنيك آنان هيچپاداشي نداشته باشد، و انشاءاللّه در اين باره در ذيــل آيــه: «... وَ الْمُسْتَضْعَفيــنَ مِـنَ الْوِلْـدانِ...» (127 / نساء) بحث خـواهيـم كرد.
و در مجمع البيان ميگويد: اين آيه شريفه عام است، و همه اقسام انفاق را ميگيرد، چه انفاق در جهاد، و چه اقسام برّ و احسان. (نقل از امام صادق عليهالسلام ).
و در الدرالمنثور است كه عبدالرزاق در كتاب المصنف از ايوب روايت كرده كه گفت: مردي از بالاي تلي مشرف به رسول خدا صلياللهعليهوآله شد، (منظور اين است كه از جاي خطرناكي عبور ميكرد)، مردم گفتند: عجب مرد چابكي است! اي كاش اين چابكي را در راه خدا صرف ميكرد، رسول خدا صلياللهعليهوآله فرمود: مگر راه خدا منحصر در جنگيدن و كشته شدن است؟ آنگاه فرمود: راه خدا بسيار است، بيرون شدن از خانه و سفر كردن براي طلب رزق حلال و فراهم نمودن هزينه زندگي پدر و مادر، راه خدا است، و نيز سفر كردن
(226) مباني مالي و اقتصادي اسلام
براي طلب رزق حلال جهت زن و فرزند راه خدا است، و سفر كردن و طلب رزق براي به دست آوردن قوت خويشتن نيز راه خدا است، بله كسي كه براي زيادتر كردن مال به سفر ميرود، او در راه شيطان است.
و نيز در همان كتاب آمده كه ابن منذر و حاكم (وي حديث را صحيح دانسته،) آمده كه رسول خدا صلياللهعليهوآله از براء بن عازب پرسيد: كه اي براء خرجي دادن به مادرت چگونه است؟ و براء مردي بود كه به زن و فرزند خــود از نظــر خــرجي گشايش ميداد، رسول خدا صلياللهعليهوآله ميخواست بداند آيا به مادرش هم گشايش ميدهد، و يا تنگ ميگيرد؟ براء عرضه داشت وضع بسيار خوبي دارد، رسول خدا صلياللهعليهوآله فرمود: خرج كردن براي اهل و اولاد و خــادم، صــدقــه است، بـايــد متــوجــه بـاشي كه با منّت نهادن و اذيّت كردن بـه آنـان اجـر اين صدقه را باطل نكني .
روايات رسيده در مورد انفاق (227)
مؤلف: روايات در اين معاني از طريق شيعه و سني بسيار است، و در آنها آمده: هر عملي كه براي خدا انجام شود و خدا از آن راضي باشد، همان عمل سبيلاللّه است، و هر نفقــهاي كه در راه خدا داده شود صدقه است.
و در تفسير قمي در ذيل آيه: «الَّذينَ يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ في سَبيلِ اللّهِ...،» (262 / بقره) از امام صادق عليهالسلام روايت آورده كه فرمود: رسول خدا صلياللهعليهوآله فرموده: هر كس به مؤمني احساني كند، و پس از آن او را با سخــن نـاهنجــار خــود بــرنجـاند، و يــا بــر او منّت گذارد، صدقه خود را باطل كرده است... .
و در الدرالمنثور است كه ابن جرير در تفسير آيه: «يااَيُّهَاالَّذينَ امَنُوا اَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ...،» (267 / بقره) از علي بن ابيطالب روايت كرده كه فرمود: يعني از طلا و نقره و در معناي جمله: «... وَ مِمّا اَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الاَْرْضِ...،» (267 / بقره) فرمود:
(228) مباني مالي و اقتصادي اسلام
يعني از گندم و خرما و هرچيــزي كه زكات در آن واجب است.
و نيز در آن كتاب است كه ابنابي شيبه، و عبدبن حميد، و ترمذي (وي حديث را صحيح دانسته،) و ابنماجه، و ابن جرير، و ابن منذر، و ابن ابي حاتم، و ابنمردويه، و حاكم كه (وي نيز حديث را صحيح دانسته،) و بيهقي در كتاب سنن، از براءبن عازب روايت كرده كه در تفسير آيه: «... وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ...،» (267 / بقره) گفته است: اين آيه درباره ما گروه انصار نازل شد، ما مردمي بوديم كه خرما ميكاشتيم و هر يك از ما، از نخلستان خود به قدري كه بار آورده بود (كم يا زياد) خرما به مسجد ميآورديم، بعضي يك خوشه و بعضي دو خوشه، و آن را در مسجد آويزان ميكرديم و اهل صُفّه كه مــردمــي غــريــب و بيدرآمــد بــودند، وقتي گرسنه ميشدند ميآمدند و با عصاي خود به آن خوشهها ميزدند، خرماي رسيده و نارسي كه ميافتاد
روايات رسيده در مورد انفاق (229)
ميخوردند، بعضـي از مـردم كـه بـه كـار خيـر رغبتــي نـداشتنـد خـوشـههـاي پست و كرم خـورده و يـا شكستـه را ميآوردند، و آويزان ميكردند.
خداي تعالي در اين باره اين آيه را نازل كرد: «يااَيُّهَاالَّذينَ امَنُوا اَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ،» (267 / بقره) يعنــي اي كســاني كه ايمان آوردهايد از طيبات آنچه كسب كردهايد انفاق كنيد، و همچنين از طيبات آنچه كه ما از زمين برايتان درآورديم، و براي انفاق جنس پست را انتخاب نكنيد، جنسي كه اگر براي شما هديه بفرستند قبول نميكنيــد، مگر به خاطــر رودربايستــي بعد از آن كه ايــن آيه نازل شــد ديگر هيچكس از ما جنس پست و بنجـل را نياورد، بلكــه سعي ميكرديـم بهترش را بياوريم.
و در كافي از امام صادق عليهالسلام روايت آورده كه در تفسير آيه: «يااَيُّهَاالَّذينَ امَنُوا اَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمّا اَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الاَْرْضِ وَ لاتَيَمَّمُوا الْخَبيثَ مِنْهُ
(230) مباني مالي و اقتصادي اسلام
تُنْفِقُونَ...،» (267 / بقره) فرمود: رسول خدا صلياللهعليهوآله هر وقت فرمان ميداد تا زكات خرما جمعآوري شود، بعضي نوع پست و بدترين خرما را براي زكات خود انتخاب ميكردند، مانند خرماي جعرور و خرماي معافاره، كه خرمايي كمگوشت و داراي هستههايي درشت بود، بعضي هم زكات خود را با بهترين خرما ميپرداختند .
رسول خدا صلياللهعليهوآله فرمود: بعــد از اين، خرماي جعرور و معافاره را در تعيين مقدار غله ديد نزنيد و بهحساب نياوريد و آن را براي زكات نياوريد، اين جا بود كه آيه شريفه: «... وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِاخِذيهِ اِلاّ اَنْ تُغْمِضُوا فيهِ...،» (267 / بقره) نازل شد، و منظور از اغماض گرفتن همين دو نوع خرما است، و در روايتي ديگر آمده كه امام صادق عليهالسلام در تفسير آيه: «... اَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ...،» (267 / بقره) فرمود: بعضي از مردم در جــاهليــت كــار و كســب بــدي داشتنــد، و بعــد از آن كه
روايات رسيده در مورد انفاق (231)
مسلمان شدنـد، خواستند از همان اموال مقداري را جدا كرده و به عنوان صدقه ردّ كنند خداي تعالي نپـذيـرفت، و جـز مال پاك و از ممر پاك را قبول نكرد.
مـؤلـف: در ايـن معنـا روايـاتـي بسيـار از طــرق شيعـه و سنّـي وارد شـده اسـت.
و در تفسير قمي در ذيل آيه: «اَلشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ...،» (268 / بقره) از امام نقل كرده كه فرمود: شيطـان همـواره ميگـويـد: انفـاق نكنيــد، كه خـودتان فقير خواهيد شد، و خدا به شما فضـل و مغفرت خود را وعده ميدهد، يعني اگر در راه خـدا انفـاق كنيـد هم شما را مـيآمرزد، و هم فضلي از ناحيه خـود، در جــاي آن مـال قرار ميدهد .
و در الدرالمنثور است كه ترمذي حديثي را كه آن را حسن دانسته، و نسايي و ابنجرير، و ابن منذر و ابن ابي حاتم و ابن حيان و بيهقي در كتاب شعب از ابنمسعود روايت كردهاند كه رسول خدا صلياللهعليهوآله فرمود: هم شيطان با انسان سر و كار دارد، و هم
(232) مباني مالي و اقتصادي اسلام
فرشته، اما تماسي كه شيطان با آدمي دارد اين است كه او را تهديد ميكند كه اگر فلان عمل زشت را انجام ندهي يا فلان حق را انكار ننمايي چنين و چنان ميشوي، و ملائكه او را تهديد ميكنند كه اگر فلان عمل خير را به جا نياوري، و حق را تصديق نكني چنين و چنان ميشوي، پس اگر كارهاي نيك به قلب كسي الهام شد، بداند كه از خداست و شكر او را بهجــا آورد و هــر كس اعمــال زشــت بــه ذهنش خطــور كرد بداند از شيطان است از شر او به خــدا پنــاه ببــرد آنگاه ايــن آيــه را قــرائت كــردنــد: «اَلشَّيْطانُ يَعِــدُكُــمُ الْفَقْـرَ وَ يَأْمُرُكُــمْ بِالْفَحْشـاءِ...». (268 / بقره)
و در الدر المنثور به چند طريق از ابن عباس و ابن جبير و اسما دختر ابيبكر و ديگران روايت كرده كه رسول خدا صلياللهعليهوآله در اوائل اسلام اجازه نميداد كه مسلمانان به غير مسلمين صدقه دهند، و مسلمانان هم كراهت داشتند از اين كه به خويشاوندان كافر
روايات رسيده در مورد انفاق (233)
خود انفاق كنند، ولي وقتي آيه: «لَيْسَ عَلَيْكَ هُديهُمْ...،» (272 / بقره) نازل شد، رسول خدا صلياللهعليهوآله اجازه داد كه كه به فقراي كفار هم صدقه بدهند.
مؤلف: قبلاً گفتيم: جمله هُديهُمْ تنها در مورد هدايت مسلمانان است، و شامل كفار نميشود، بنابراين آيه شريفه بيگانه از مطلبي است كه در روايات شأن نزول آمده است، علاوه بر اين كه در خود آيه وقتي ميخواهد، مورد انفاق را ذكر كند جمله «لِلْفُقَراءِ الَّذينَ اُحْصِرُوا...،» (273 / بقره) را به عنوان نمونه ميآورد، كه همه ميدانيم منظور، فقراي مسلمين است، كه در راه خدا دچار تنگدستي شدهاند، و با در نظر گرفتن اين نمونه، آيه شريفه آنطور كه بايد با روايات شأن نزول سازگاري ندارد، و اما مسأله انفاق به غير مسلمان را ـ در صورتي كه براي رضاي خدا (مثلاً به دست آوردن قلوب آنان،) انجام شود ميتــوان از اطـــلاق آيــات استفــاده كــرد.
(234) مباني مالي و اقتصادي اسلام
و در كافي از امام صادق عليهالسلام روايت آورده كه در تفسير جمله: «... وَ اِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ...،» (271 / بقره) فرموده: اين آيه راجع به صدقات غير زكات است، چون دادن زكات بايد علني و غيرسري انجام شود.
و در همان كتاب از آن جناب روايت آورده كه فرمود: هر چيزي را كه خداي عز و جل بـر تـو واجـب سـاخته، علنـي آوردنش بهتـر از آن اسـت كـه سـري و پنهـاني بياوري، و آنچه كـه مستحــب كــرده، پنهــاني آوردنـش بهتـر از علنــي آوردنـش ميبـاشـد.
مــؤلــف: در معنــاي ايـن دو حـديـث، احـاديـث ديگـري نيـز هسـت، و بياني كه معنــاي آنها را روشــن ســازد، گـذشـت.
در مجمــعالبيان در ذيــل آيه شريفه: «لِلْفُقَراءِ الَّذينَ اُحْصِرُوا في سَبيلِ اللّهِ...،» (273 / بقره) گفته است: كه امام ابوجعفر عليهالسلام فرموده: اين آيه درباره اصحاب صفه
روايات رسيده در مورد انفاق (235)
نازل شد، سپس اضافه كرده است كه اين روايت را كلبي هم از ابنعباس نقل كرده، و اصحاب صفه نزديك به چهارصد نفر بودند كه در مدينه نه خانهاي داشتند و نه خويشاونديكه بهخانه آنانبروند، ناگريز در مسجد زندگيميكردند، و بناگذاشتند در هر سريه و لشگريكه رسولخدا صلياللهعليهوآله بهجنگ ميفرستد شركتكنند و بههمينسبب بود كه خداي تعالي در اين آيه شريفه به مسلمانان سفارش كرد تا مراقب وضع آنان باشند، و لذا آنان آنچه كه از غذايشان زياد ميآمد هنگام عصر براي اصحاب صفه ميآوردند.
و در تفسيــر عيـاشي از امام ابيجعفر عليهالسلام روايت آورده كه فرمود: خداي تعالي گداي سمـج را دوست نمـيدارد.
و در مجمعالبيان در ذيل آيه شريفه: «اَلَّذينَ يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ...،» (274 / بقره) درباره شأن نزول اين آيه گفته است، بهطوريكه از ابنعباس نقل شده اين
(236) مباني مالي و اقتصادي اسلام
آيه در شأن عليبن ابيطالب نازل شده است كه آن حضرت چهار درهم پول داشت، يكي را در شب، و يكي را در روز، سومي را پنهاني، و چهارمي را علني صدقه داد، و به دنبال آن اين آيه نــازل شـد كـه: كسـاني كه امــوال خـود را شب و روز، سـري و علني انفاق ميكنند... .
مـرحـوم طبـرسي سپس مـيگــويــد: ايـن روايــت هــم از امـام بـاقـر و هـم از امام صادق عليهمالسلام نقل شده است.
مـؤلـف: ايـن معنـا را عيـاشي نيـز در تفسيـرش و شيـخ مفيـد در اختصــاص و شيخ صدوق در عيون آوردهاند.
و در الدرالمنثور است كه عبدالرزاق و عبد بن حميد، و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابي حاتم و طبراني و ابن عساكر از طريق عبدالوهاب بن مجاهد از پدرش مجاهد از
روايات رسيده در مورد انفاق (237)
ابنعباس روايت كردهاند كه در تفسير آيه: «اَلَّذينَ يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرّا وَ عَلانِيَةً...،» (274 / بقره) گفتــه است: ايــن آيــه در شــأن علــي بن ابيطــالـب نازل شد، كه چهــار درهــم داشــت يكــي را در شــب و دومــي را در روز و ســومي را پنهاني و چهــارمي را علنـي صــدقـه داد.
و در تفسير برهان از كتاب مناقب بن شهر آشوب از ابنعباس و سدي، و مجاهد و كلبي، و ابيصالح، و واحدي، و طوسي، و ثعلبي، طبرسي و ماوردي، و قشيري و شمالي و نقاش و فتال، و عبداللّه بن حسين، و علي بن حرب طائي، نقل كرده كه همه نامبردگان در تفسيرهاي خود گفتهاند: علي بن ابيطالب چهار درهم نقره داشت، يكي را شبانه دومي را در روز، سومي را سري و چهارمي را علني صدقه داد، به دنبال آن آيه: «اَلَّذينَ يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرّا وَ عَلانِيَةً...،» (274 / بقره) نازل شد، و در آن به
(238) مباني مالي و اقتصادي اسلام
تكتك درهمهاي آنجناب مال ناميدهشده و اورا بهقبول صدقاتش بشارتدادهاست. (1)
«وَ قاتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ...» ،
و در راه خدا با كساني كه بـا شمـا سر جنگ دارند كارزار بكنيد...، (190 / بقره)
«وَ اَنْفِقُـــــوا فــي سَبيـــلِ اللّــهِ وَ لا تُلْقُــوا بِــاَيْــديكُــمْ اِلَــي التَّهْلُكَــةِ وَ اَحْسِنُــوا اِنَّ اللّــهَ يُحِــبُّ الْمُحْسِنيــــنَ»
1- الميـــــــــــــــــزان، ج 2، ص 584 .
انفاقدرراه خدا،مشاركتعموميدرتأمينهزينهجنگ (239)
و در راه خدا انفــاق كنيد و خــويشتــن را بــه دست خــود به هــلاكت نيفكنيــد و احســــان كنيـــــد كـه خـــدا نيكــوكــاران را دوســت دارد! (195 / بقــره)
به دنبال آيات پيشين كه فرمود: «وَقاتِلُوا في سَبيلِاللّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ...»، و در راه خــدا با كســاني كه با شمـا سر جنـگ دارنــد كــارزار بكنيد.
در اين آيه دستور ميدهد براي اقامه جنگ در راه خدا مال خود را انفاق كنند. و ميفرمايد: دست خود به تهلكه نيفكنيد و اين تعبير كنايه است از اين كه مسلمانان نبايد نيرو و استطاعت خود را هدر دهند، چون كلمه دست به معناي مظهر قدرت و قوت است، و تهلكه به معناي هلاكت است، و هلاكت به معناي آن مسيري است كه انسان نميتواند بفهمد كجا است، و آن مسيري كه نداند به كجا منتهي ميشود.
آيه شريفه مطلق است، و در نتيجه نهي در آن نهي از تمامي رفتارهاي افراطي و
(240) مباني مالي و اقتصادي اسلام
تفريطي است، كه يكي از مصاديق آن بخل ورزيدن و امساك از انفاق مال در هنگام جنگ است، كه اين بخل ورزيدن باعث بطلان نيرو و از بين رفتن قدرت است كه باعث غلبه دشمن بر آنان ميشود، همچنان كه اسراف در انفاق و از بين بردن همه اموال باعث فقر و مسكنــت و در نتيجـــه انحطــاط حيــــات و بطــلان مــروت ميشــود. (1)
«وَ قــاتِلُـوا فـي سَبيلِ اللّـهِ وَ اعْلَمُــوا اَنَّ اللّهَ سَميـــعٌ عَليــمٌ»
1- الميزان، ج 2، ص 87 .
قرضالحسنهدرراهخدا، وظيفهتأميننيازهايجنگ (241)
در راه خــدا كــارزار كنيـد و بدانيـد كه خــدا شنــوا و دانا است ، (244/بقره)
«مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضا حَسَنا فَيُضاعِفَهُ لَهُ اَضْعافا كَثيرَةً وَ اللّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ وَ اِلَيْهِتُرْجَعُونَ»
كيست كه خدا را وامي نيكو دهد و خدا وام او را به دو برابرهاي بسيار افزون كند، خــدا است كــه تنگــي ميآورد و فــراوانـي نعمت ميدهد و به سوي او بـازگشت مييـابيد. (245 / بقره)
اين آيات جهــاد را واجــب ميكنــد و مــردم را دعــوت ميكند به اين كه در تجهيز يكــديگــر و فراهم نمودن نفــرات و تجهيــزات، انفــاق كنند.
خــداي تعــالي هــزينــهاي را كه مــؤمنيــن در راه او خــرج ميكنند، قرض
(242) مباني مالي و اقتصادي اسلام
گــرفتـن خـودش ناميده، و اين به خــاطــر همــان است كه:
ـ ميخـواهــد مــؤمنيــن را بر اين كــار تشــويق كنــد ،
ـ و هم بيان كند كه انفاقهاي نامبرده براي خاطر اوست ،
ـ و نيــــز بــــراي ايــن اســت كــه خــــداي سبحـــــان بــــه زودي عــــوض آن را چنــد بــرابــر بـــه صـــاحبـانــش بـرمـيگـردانــد.
خداي تعالي سياق خطاب را كه قبلاً امر بود و ميفرمود: جهاد كنيد، به سياق خطاب استفهامي برگردانيد، و فرمود: كيست از شما كه چنين و چنان كند؟ اين تغيير به خاطر نشاط دادن ذهن مخاطب است، چون سياق امر خالي از كسب تكليف نيست، ولي سياق استفهام دعــوت و تشــويــق است، در نتيجه ذهن شنونده تا حدي از تحمل سنگيني امـــر استــراحــت ميكنــد، و نشـــاط مييابد.
قرضالحسنهدرراهخدا، وظيفهتأميننيازهايجنگ (243)
«... وَ اللّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُــطُ وَ اِلَيْــهِ تُرْجَعُونَ» (245 / بقره)
اين كه از صفــات خــداي تعــالي سه صفــت: قبــض و بسط و مرجعيت او را آورده، براي اين كه اشعــار كند آنچه در راه خــدا به او ميدهنــد بــاطــل نميشــود، و بعيد نيست كه چند برابر شود، براي اين كه گيرنده آن خــدا است و خدا هر چه را بخواهد ناقص ميكند و هرچه را بخواهد زياد ميكند، و شما به سوي او برميگــرديد و آن زيـاد شــده را پس ميگيريد.
بهطوري كه گفتيم، خداي سبحان در اين آيات فريضه جهاد را بيان نموده و مردم را دعوت ميكند به اين كه در تجهيز يكديگر و فراهم نمودن نفرات و تجهيزات، انفاق كنند. و اگر اين انفاق را قرض دادن به خدا خوانده، چون انفاق در راه خداست، علاوه بر اين كه اين تعبير هم تعبيري است سليس، و هم مشعر به قرب خدا، ميفهماند انفاقكنندگان
(244) مباني مالي و اقتصادي اسلام
نزديك به خدا هستند به طوري كه با او داد و ستد دارند. (1)
«وَ اَعِدُّوا لَهُمْ مَااسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِه عَدُوَّ اللّهِ وَ عَــدُوَّكُــمْ وَ ءاخَــرينَ مِنْ دُونِهِــمْ لا تَعْلَمُــونَهُــمُ اللّــهُ يَعْلَمُهُــمْ وَ ما تُنْفِقُــوا مِــنْ شَــيْءٍ فــي سَبيــلِ اللّــهِ يُــوَفَّ اِلَيْكُــمْ وَ اَنْتُــمْ لا تُظْلَمُونَ»
و آماده كنيد براي كارزار با ايشان هر چه را ميتوانيد از نيرو و از اسبان بسته شده كه بترسانيد با آن دشمن خدا و دشمن خود را و ديگران را از غير ايشان كه شما
1- الميــــزان، ج 2، ص 430 .
شركت افرادجامعه درتدارك مالي و انسانيجهاد (245)
آنان را نميشناسيد و خدا ميشناسد، و آنچه كه در راه خدا خرج كنيد به شما پرداخت ميشود و بهشما ظلم نخواهدشد. (60 / انفال)
ايــن كــه فــرمــود: «وَ اَعِدُّوا لَهُمْ مَااسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ» امر عامي است به عموم مــؤمنيــن كه در قبال كفّار به قدر توانائيشان از تــداركــات جنگــي كــه بــه آن احتيــاج پيــدا خــواهنــد كــرد تهيــه كننــد، به مقــدار آنچه كه كفار بــالفعــل دارنــد و آنچه كــه تـــوانـايـي تهيــه آن را دارنــد.
«...وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ في سَبيلِ اللّهِ يُوَفَّ اِلَيْكُـمْ وَ اَنْتُـمْ لا تُظْلَمُونَ» (272 / بقره)
و آنچهكه در راه خدا خرج كنيد به شما پـرداخت ميشود و به شما ظلم نخواهد شد. چون غرض حقيقي از تهيه نيرو اين است كه به قدر توانائيشان بتوانند دشمن را
(246) مباني مالي و اقتصادي اسلام
دفع كنند و مجتمع خود را از دشمني كه جان و مال و ناموسشان را تهديد ميكند حفظ نمايند. و به عبارت ديگري كه با غرض ديني نيز مناسبتر است اين است كه به قدر توانائيشان نائره فساد را كه باعث بطلان كلمه حق و هدم اساس دين فطري ميشود و نميگذارد خدا در زمين پرستش شود و عدالت در ميـان بنـدگـان خــدا جـريـان يـابــد خاموش سازند.
و اين خود امري است كه فردفرد جامعه ديني از آن بهرهمند ميشوند، پس آنچه را كه افراد و يا جماعتها در اين راه يعني جهاد براي احياي امر پروردگار انفاق ميكنند عينا عايد خودشان ميشود، و اگر جان خود را در اين راه داده بــاشــد در راه خــدا شهيــد شــده و در نتيجــه بــه زنــدگـي بــاقـي و جاودانه آخرت رسيده است، زندگي حقيقي كه جادارد تمامي فعاليتهاي هر كس در راه به دست آوردن آن بـاشــد.
شركت افرادجامعه درتدارك مالي و انسانيجهاد (247)
جمله «... وَ ما تُنْفِقُوا مِنْشَيْءٍ في سَبيلِ اللّهِ...،» (60 / انفال) از امثال آيه «... وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ اِلَيْكُمْ...،» (272 / انفال) عموميتر است، چون خير بيشتر به مال گفته ميشود، و جان را شامل نميگــردد بــه خــلاف آيــه مــورد بحــث كــه فــرمـود: هر چيزي كه انفاق كنيد! (1)
«لَـــنْ تَنـــالُـــوا الْبِـــرَّ حَتّـي تُنْفِقُـوا مِمّــا تُحِبُّــونَ وَ مـا تُنْفِقُـوا مِـنْ
1- الميـــــــــزان، ج 9، ص 151 .
(248) مباني مالي و اقتصادي اسلام
شَـيْءٍ فَــاِنَّ اللّهَ بِه عَليـمٌ»
شمــا هـرگـز به خير نميرسيد تا آن كه از آنچه دوســت داريــد انفــاق كنيـد، و هـر چــه را انفــاق كنيـد خـداي تعــالــي بـه آن دانــا اســت. (92 / آلعمران)
كلمه بِرّ (خوبي) هم در اعمال قلبي استعمال ميشود و هم در اعمال بدني. در آيه مورد بحث، انفاق، نتيجه برّ و آن غايتي معرفي شده كه انسان را به آن ميرساند، و اين بـه ما ميفهماند كه خـداي تعالـي عنايت و اهتمام بيشتري به اين جزء از آن اركان دارد.
چون او خالق انسانها است و ميداند تعلق قلبي انسان به آنچه به دست آورده و جمع كرده، جزو غريزه اوست. پس مجاهدت انسان در انفاق مال، بيشتر و دشوارتر از ســايــر عبادات و اعمال است، چون در آنها فوت و زوال و كمبــود، چشــمگير نيست.
انفاق، نتيجه و غايت خوبي (249)
«... وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَاِنَّ اللّهَ بِه عَليمٌ،» (92 / آلعمران) اين جمله تشويق انفاقگران است، تا وقتي كه انفاق ميكنند خوشحال باشند به اين كه مال عزيز و محبوبشان هدر نرفته و انفاقشان بياجر نمانده است، بلكه خدايي كه دستور انفاق به آنان داده، به انفاقشان و آنچه انفاق ميكنند، آگاه اسـت. (1)
1- الميــزان، ج 3، ص 531 .
(250) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُــوا اَنْفِقُــوا مِمّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ اَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْكـافِرُونَ هُمُ الظّالِمُونَ»
شما كه ايمان داريد پيش از آن كه روزي بيايد كه در آن معامله و دوستي و شفاعت نبـاشـد از آنچه روزيتــان كــرده انفــاق كنيــد و كــافــران خــود، ستمگـرانند! (254/بقره)
معنــي ايــن آيــه روشــن اســت ولي نكتــه مهمــي كــه در اين آيه است اين است كه ذيلش دلالــت دارد بر ايــن كــه ســرپيچــي كــردن از انفــاق، كفر و ظلم است !(1)
كفر و ظلم ناشي از سرپيچي از حكم انفاق (251)
«يَسْـأَلُـونَـكَ ماذا يُنْفِقُـونَ قُـلْ مـا اَنْفَقْتُـمْ مِـنْ خَيْـرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ وَ الاَْقْــرَبينَ
1- الميــــــزان، ج 2، ص 492 .
(252)
وَ الْيَتامي وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْـرٍ فَاِنَّ اللّهَ بِهِ عَليمٌ»
از تو ميپرسند: چه انفاق كنند؟ (بگو اولاً بايد ميپرسيدند كه به چه كسي انفاق كنيم در ثــانــي ميگــوييــم:) هرچه انفاق ميكنيد به والــديــن و خــويشــاوندان و ايتام و مساكين و در راه ماندگـان انفــاق كنيد و از كار خيــر هــر چــه بــه جــاي آريـــد بــدانيــد كــه خدا به آن دانا است. (215 / بقره)
در اين آيه سؤال از جنس و نوع انفاقات كردهاند، كه از چه جنسي و چه نوعي انفاق كنند؟ آيه شريفه جنس مورد انفاق را بيان كرده، و با دو جمله بهطور اجمال متعرض آن شــده، اول با كلمــه «مِنْ خَيْـرٍ»، و دوم با جمله «... وَ مـا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَاِنَّ اللّهَ بِهِ عَليمٌ» (215 / بقره).
كفر و ظلم ناشي از سرپيچي از حكم انفاق (253)
پس آيه شريفه دلالت دارد بر اين كه آن چيزي كه بايد انفاق شود مال است، هر چه
ميخواهد باشد، چه كم و چه زياد، و اين كه اين عمل عمل خيري است، و خدا بدان آگاه است، وليكن ايشان بايد ميپرسيدند به چه كسي انفاق كنند، و مستحق انفاق را بشناسند، و مستحقين انفاق عبارتند از: والدين، اقـربا، ايتـام، مســاكين، و ابنالسبيـل .
«وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَاِنَّ اللّهَ بِهِ عَليمٌ»، در اين جمله انفاق در جمله قبل به كلمه «خَيْر» تبديل شده، همچنان كه در اول آيه مال به كلمه «خَيْر» تبديل شده بود، و اين براي اشاره به اين نكته است كه انفاق چه كم و چه زيادش عملي پسنديده و سفارش شده است، وليكن در عين حال بايد چيزي باشد كه مورد رغبت و علاقه باشد همچنان كه قرآن كريم فرموده: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّيتُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ...» (92 / آلعمران) و نيز فرمــوده: «يااَيُّهَاالَّذينَ امَنُوا اَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمّا اَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الاَْرْضِوَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِـاخِــذيــهِ اِلاّ اَنْ تُغْمِضُــوا فيهِ...» (267 / بقره) .
(254) مباني مالي و اقتصادي اسلام
و نيز اشاره باشد به اين كه انفاق بايد به صورتي زشت و شرّ نباشد، مانند انفاق توأم با منّت و اذيّت، همچنان كه در جاي ديگر به اين نكته تصــريح كرده ميفــرمــايد: «... ثُـمَّ لا يُتْبِعُـونَ مــا اَنْفَقُـوا مَنّــا وَ لا اَذًي...» (262 / بقره)
«... يَسْأَلُونَكَ مــاذا يُنْفِقُــونَ ؟ قُلِ الْعَفْوَ...!» (219 / بقره) (1)
«... يَسْأَلُونَكَ ماذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذلِــكَ يُبَيِّـنُ اللّهُ لَكُمُ الاْياتِ لَعَلَّكُمْ
1- الميــــزان، ج 2، ص 239 .
چه مقدار و از چه چيز بايد انفاق كرد؟ (255)
تَتَفَكَّرُونَ» «فِيالدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ...»
... و نيز از تو ميپرسند چه تعداد انفاق كنند؟ بگو حدّ متوسط را خدا اينچنين آيات را بـــرايتــان بيـان ميكنـد تا شـايـد تفكــر كنيــد... (219 ـ 220 / بقره)
گفتار در اين كه چرا در پاسخ از اين كه (چه انفاق كنيم؟) فرموده: (عفو را) همان گفتاري است كه مــا در تفسيــر: «يَسْأَلُونَكَ ماذا يُنْفِقُونَ قُلْ ما اَنْفَقْتُمْ مِنْخَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ وَ الاَْقْرَبينَ...» (215 / بقره) در مطلب بالا گذرانيم .
و در كـافــي و تفسيــر عيــاشــي از امــام صادق عليهالسلام روايت آمده كه فرمود: عفو بهمعنــاي حــد متــوســط اســت.
و در تفسير عياشي از امام باقر و امام صادق عليهالسلام روايت آورده كه فرمود: عفو
(256) مباني مالي و اقتصادي اسلام
يعنــي مقـــدار كفــايت، و در روايتــي كه از ابيبصيــر نقــل كرده فــرمــوده عفــو، بــه معنــاي ميـــــانــهروي است.
و نيز در آن كتاب در ذيل آيه: «وَ الَّذينَ اِذا اَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواما» (67 / فــرقــان)، از امــام صــادق عليهالسلام روايــت كــرده كــه فــرمــود: وقتــي آن صحيــح نبــود، و اين هــم صحيــح نبــود، قهــرا حــد وسط صحيح است.
و در مجمعالبيان از امام باقر عليهالسلام روايت كرده كه فرمود: عفو آن مقداري است كه از قــوت سال زيـاد بيايد.
در الدرالمنثور در تفسير آيه «يَسْأَلُونَكَ ماذا يُنْفِقُونَ...،» (215 / بقره) از ابنعباس روايت آوردهكه گفت: چند نفر از صحابه بعداز آنكه مأمور شدند در راهخدا انفاق كنند، نزد رسول خدا صلياللهعليهوآله شدند، و عرضه داشتند ما نفهميديم اين نفقهاي كه مأمور شدهايم از
چه مقدار و از چه چيز بايد انفاق كرد؟ (257)
اموالماندر راه خدا بدهيمچيست؟ بفرما چهبايد بدهيم، خداي تعالي اين آيه را نازل كرد: «... يَسْأَلُونَكَ ماذا يُنْفِقُونَ قُلِالْعَفْوَ...،» (219 / بقره) و قبل از اين آيه مسلمانان آنقدر انفاق ميكردند كه حتي مختصري كه صدقه دهند و مالي كه غذايي براي خود فراهم كنند برايشان نميماند.
و نيز در الدرالمنثور كه از يحيي روايت شده كه گفت: من شنيدم معاذبن جبل، و ثعلبه نزد رسول خدا صلياللهعليهوآله شدند و پرسيدند: يا رسولاللّه ما بردهدار و زن و بچهدار هستيم، بفرما از اموال خود چه مقدار انفاق كنيم؟ خداي تعالي اين آيه را نازل كرد كه: «... يَسْأَلُونَكَ مــاذا يُنْفِقُونَ قُلِالْعَفْوَ...» (219 / بقره).
مؤلف: روايات همه با هم متوافقاند، و روايات در فضل صدقه و كيفيت و مورد و كميّت آن از حدّ شمار بيرون است. (1)
(258) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئا وَ بِالْوالِدَيْنِاِحْسانا وَ بِذِي القُرْبي وَ الْيَتامي وَالْمَساكينِ وَالْجــارِ ذِيالْقُرْبي وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبيلِ وَ ما مَلَكَتْ اَيْمـانُكُــمْ اِنَّ اللّــهَ لايُحِــبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُورا»
و خدا را بپرستيد، و چيزي شريك او مگيريد، و به پدر و مادر احسان كنيد، و همچنين بهخويشاوندان، و يتيمان، و مسكينان و همسايهنزديك و همسايه دور، و
1- الميــــزان، ج 2، ص 295 .
مشمولين و مستحقين احسان (259)
رفيقمصاحب، و درراهمانده و بردگانكه مملوكشمايند،كه خداافراديراكه متبختر و خود بزرگ بينند، و به ديگران فخرميفروشند دوست نميدارد. (36 / نساء)
ميفرمايد: «بِالْوالِدَيْنِاِحْسانا»،به پدرومادراحسانكنيد! و همچنينبهذيالقربي و...
معناي كلمه «ذِيالْقُرْبي» خويشاوند و معناي «وَالْجارِ ذِيالْقُرْبي وَ الْجارِ الْجُنُبِ» از آنجا كه در مقابل هم قرار گرفتهاند، اولي همسايه نزديك و دومي همسايه دور است. و منظـــور از ايــن دوري و نــزديكــي دوري و نــزديكــي از نظــــر خــانـــه اســت.
در روايت هم از رسول خدا صلياللهعليهوآله نقل شده كه همسايه را تحديد فرمود به كسي كه بين خانه تو و خانه او چهل ذراع، يعني بيست ذرع فاصله باشد، و در روايتي ديگر تحــديــد شـده به چهـل خــانــه، كــه احتمــال دارد روايت اولي خواسته باشد
(260) مباني مالي و اقتصادي اسلام
همسايه نــزديــك را تحــديــد كنــد و دومي همســــايــه دور را.
و جمله «الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ» به معناي كســي اســت كــه پهلــوي آدمي باشد، حال يا در سفر از ساير رفقا به انسان نــزديــكتــر باشد، و يــا در حضــر خانهاش ديوار بــه ديــوار آدمــي باشد، و يا در جـاي ديگر مصاحب آدمي باشد.
و كلمه «وَ ابْنِ السَّبيلِ» به معناي كسي است كه در سفر فقير شده باشد، و يا اگر او را پسر راه خواندهاند، از اين بابت است كه به غير از راه كسي نيست كه وي منسوب به او باشد، تنها اين مقدار به او معرفت داريم كه در راه سفر است، به اين جهت او را پسر راه خواندهاند و اما اين كه فقير و بيزاد و راحله هم هست از خارج مفهوم كلمه به دست مــيآيــد و خــــود كلمــــه «ابْنِ السَّبيلِ» بر آن دلالــت نــــدارد.
و منظور از جمله: «ما مَلَكَتْ اَيْمانُكُمْ» بردگان از كنيز و غلام است، به قرينه اين كه
مشمولين و مستحقين احسان (261)
اين طايفه را در عداد كساني كه بايد به آنان احسان كرد ميشمارد.
آغــاز ايــن آيــات بــا جملــه: «وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئا»، دعوت به تــوحيــد ميكنــد، امــا تــوحيــد عملي و آن اين است كه شخص موحد اعمال نيك خود را كه از آن جمله احسان مورد بحث است صرفا به خاطر رضاي خداي تعالي انجام دهد، و در برابر انجام آن ثــواب آخــرت را بخــواهد، نه اين كه هواي نفس را پيــروي نمــوده، آن را شـريـك خداي تعالي در پيروي خود بداند.
توحيد عملي عبارت است از اين كه انسان عملي را كه انجام ميدهد صرفا براي آن انجام دهد كه ثواب خداي را به دست آورد، و در حين عمل به ياد روز حساب باشد، روزي كه روز ظهور ثوابها و عقابها است، و شرك در عمل اين است كه انسان روز جزا را فراموش كند ـ و معلوم است كه اگر ايمان به آن داشته باشد فراموشش نميكند ـ
(262) مباني مالي و اقتصادي اسلام
و در نتيجه عملي را كه ميكند به منظور تحصيل مثوبت نباشد، بلكه براي هدفي باشد كه هواي نفسش آن هدف را در نظرش جلوه داده، از قبيل مال دنيا، و يا ستايش مردم، و يــا امثــال آن، چنيــن انســاني هــواي نفــس خــود را روبروي خود قرار داده، و مانند پرستش خدا آن را ميپرستد، و شريك خدايش قــرار ميدهد.
پس مراد از عبادت خدا و اخلاص براي او اين شد كه، عبادت را فقط و فقط به خاطر رضــاي خــدا و به منظور تحصيل مثـوبـات او بياورد، نه به خاطر پيروي هواي نفس.
در اين آيات مسلمين را تشويق و تحريك بر احسان و انفاق در راه خدا نموده، و در ازاي آن وعــده جميــل داده و تــرك آن را كــه يــا بــه انگيــزه بخــل است، و يا به انگيزه انفاق در راه خودنمايي است، مذمت كرده است ـ آري كسي هم كه به عنــوان خــودنمــايي انفــاق ميكنـد انفــاق در راه خدا را ترك كرده است.
مشمولين و مستحقين احسان (263)
اخبار وارده از رسول خدا صلياللهعليهوآله و اهل بيت عليهمالسلام درباره احسان به والدين و خويشاوندان و يتيمان و ساير طبقــاتي كه نــامشــان در آيــه شــريفه آمده آنقدر زيــاد اســت كـه از شمــاره بيـرون است .(1)
«اَلَّذينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما اتيهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَعْتَدْنا لِلْكافِـرينَ عَـذابا مُهينـا»
همان كساني كه بخل ميورزند، و ديگران را نيز به بخل دعوت ميكنند، و آنچه
1- الميـــزان، ج 4، ص 559 .
(264) مباني مالي و اقتصادي اسلام
خدا از فضل خود به آنان روزي كرده كتمان ميكنند، و ما براي كفرپيشگان عذابي تهيــه كردهايـم كـه در بــرابــر تبختــرشــان خــوارشــان سـازد. (37 / نساء)
منظور در اين جمله اين نيست كه فقط با زبان به مردم ميگويند بخل بورزيد بلكه با روش عملي خود مردم را به بخل وادار ميسازند، حال چه اين كه به زبان هم دعوت بكنند و يا سكوت نمايند، چون اين طايفه همواره داراي ثروت و اموالاند، و طبيعتا مردم به كاخ و زندگي آنها تقرب ميجويند، و از ديدن زرق و برق زندگي آنها حالت خضوع و دلــدادگي پيــدا ميكننــد، چــون طمــع طبيعت بشر است، پس عمل افراد بخيل خود دعــوتكننــده مــردم به بخل است، به بخــل امــر ميكند، و از انفاق منع مينمايد، و مثــل ايــن است كــه بـا زبــان امــر و منــع كنند .
كيفر آنان كه از انفاق بخل ميورزند! (265)
و اما اين كه فرمود: آنچه خدا از فضل خود به ايشان داده را كتمان ميكنند، از اين بابت است كه افراد بخيل وقتي به مواردي كه جاي انفاق است برميخورند تظاهر به فقر ميكنند چون از سؤال مردم و درخواست كمكشان سخت ناراحت ميشوند، و از سوي ديگر ميترسند اگر از دادن مال خودداري كنند، مردم خونشان را بريزند و يا آرامش زندگيشان را سلب كنند، براي اين كه مردم متــوجــه ثــروت و اموال آنان نشوند، لبـاس پاره ميپوشند، و غذاي نامطلوب ميخورند.
و مراد از كلمه كافرين معناي لغوي آن است، كه همان پوشاندن است، چون افراد بخيل نعمتي را كه خدا به آنان داده ميپوشانند. (1)
1- الميزان، ج 4، ص 559 .
(266) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«وَ الَّــذيــنَ يُنْفِقُــونَ اَمْــوالَهُمْ رِئاءَ النّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَبِاللّهِ وَ لا بِالْيَــوْمِ الاْخِــرِ وَ مَـنْ يَكُــــنِ الشَّيْطــــانُ لَــــهُ قَـــرينـــا فَســآءَ قَـــرينــــــا»
همــان كســاني كــه امــوال خــود را بــه عنــوان ريــا انفاق ميكنند، و به خدا و روز قيامت ايمان نــدارنــد، و معلــوم است كسي كه قرينش شيطان بـاشـد، چــه بــد قــريني دارد! (38 / نساء)
«وَ الَّذينَ يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ رِئاءَ النّاسِ...»، يعني اگر انفاق ميكنند به منظور نشان دادن به مردم ميكنند، و در اين آيه شريفه دلالت بر اين معنا است كه ريا در انفاق ـ و يا
كيفر آنان كه انفاق ريايي ميكنند (267)
در هر كاري ديگر ـ شرك به خدا است، و رياكاري كشف ميكند از اين كه رياكار ايماني به خدا ندارد، زيرا اعتمادش به ديدگاه مردم، و خوشايند آنان از عمل او است، شرك از جهت عمل نيز هست، براي اين كه ريا كار از عمل خود ثواب آخرت را نميخواهد، بلكه تنها نتايج سياسي كه انفاقش براي دنيايش دارد ميخواهد، و آيه شريفه اين دلالت را هم دارد كه ريا كار قرين شيطان است، و چه قرين بدي است.
«وَ ماذا عَلَيْهِمْ لَوْآمَنُوا بِاللّهِ وَالْيَوْمِالاْخِرِ وَاَنْفَقُوا مِمّارَزَقَهُمُاللّهُ وَ كانَاللّهُ بِهِمْ عَليما»
چه ميشد و چه ضرري برايشان داشت اگر به خدا و روز جزا ايمان ميآوردند؟و از آنچه خــدا روزيشــان كــرده انفاق مينمودند، با اين كه خدا به وضعشان دانا است؟ (39 / نساء)
(268) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«اِنَّ اللّــهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ اِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْهاوَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ اَجْرا عَظيما»
و خدا به سنگيني يك ذره ظلم نميكند، و اگر عمل آنان حسنه باشد آن را مضاعف ميكند، و از ناحيه خود اجري عظيم ميدهد. (40/ نساء)
اين آيه به ما ميفهماند خودداري كردن از انفاق در راه خدا ناشي از نداشتن ايمان به خدا و روز جزا است، و اگر انسان فكر ميكند چنين ايماني دارد، اشتباه كرده، ايمانش واقعـي نيست، صرفا پـوستـهاي ظاهري است.
«اِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ» ذره كوچكترين مورچه قرمز، يا تك غباري است كه در هوا معلق است، و به چشمديدهنميشود مگروقتيكه درستون نوريكهازپنجره به داخل اطاقتابيدهقراربگيرد،يعنيخداظلمينميكندكهحتيمعادل سنگينيووزن يكذره باشد.
«وَ اِنْ تَكُ حَسَنَةً...» اگر آن مثقالي كه گفتيم حسنه باشد، خداي تعالي آن را مضاعف
كيفر آنان كه انفاق ريايي ميكنند (269)
و دو چنـدان ميكند. (1)
1- الميـــزان، ج 4، ص 559 .
(270) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«ما اَصـابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي الاَْرْضِ وَ لا في اَنْفُسِكُمْ اِلاّ في كِتـابٍ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرَاَها اِنَّ ذلِــكَ عَلَـي اللّهِ يَسيرٌ»
هيچ مصيبتي در زمين و نه در نفس خود شما به شما نميرسد، مگر آن كه قبل از اين كه آن را حتمــي و عملــي كنيــم در كتــابــي نــوشتــه شــده بود، اين براي خــدا آســان است .(22 / حديد)
«لِكَيْــلا تَــأْسَــوْا عَلــي مــافــاتَكُــمْ وَ لا تَفْــرَحُــوا بِمــا اتيكُــمْ وَ اللّــهُ لا يُحِـــبُّ كُــلَّ مُخْتــالٍ فَخُــورٍ»
اينرابدان جهتخاطرنشانساختيمتاديگراز آنچه ازدستتانميرود غمگين
اعتقاد به تقدير الهي و نهي از بخل و امساك (271)
نشويد، و به آنچه به شما عايد ميگردد خوشحالي مكنيد، كه خدا هيچ متكبر و فخرفروش را دوست نميدارد .(23 / حديد)
«اَلَّذينَيَبْخَلُونَ وَيَأْمُروُنَالنّاسَبِالْبُخْلِ وَ مَنْيَتَوَلَّ فَاِنَاللّهَ هُوَالْغَنِيُّ الْحَميدُ»
همانهايي كه بخل ميورزند، و مردم را هم به بخل واميدارند، و كسي كه از انفاق اعــراض كنــد بــايــد بــدانـد كه خــداي تعــالي بينيــازي اســت كه تمامي اعمالش ستوده است. (24 / حديد)
مختال و افتخار ناشي از اين ميشود كه انسان توهم كند كه آنچه نعمت دارد به خاطر استحقاق خودش است، و اين برخلاف حق است، چون او فعلي را كه بايد مستند به تقــديــر خــدا كند به استقلال نفس خود كرده، و اين اختيال و افتخار هر دو از رذائل نفسنـد، كــه خـــدا آن را دوســـت نمـيدارد.
(272) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«اَلَّذينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُروُنَ النّاسَ بِالْبُخْلِ...» اين جمله صفت و نشاني «كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور» را ميدهد، و ميفهماند كه اگر خدا آن دو را دوست نميدارد، چرا نميدارد، براي اين كه اگر بخل ميورزند انگيزهشان اين است كه مال خود را كه تكيهگاه آنان در اين اختيال و افتخار است از دست ندهند، و اگر به مردم هم سفارش ميكنند كه آنها هم بخل بورزند براي اين است كه هر چه را براي خود ميخواهند براي ديگران نيز ميخواهند، و نيــز ميخــواهنــد كه سخــاوت و بذل و بخشش در مردم شايع نشود، چون اگــر شــايــع شود بخــل آنــان بيشتــر نمــود ميكند، و مردم بيشتري مـيفهمنــد كه فــلانـي بخيـل است.
«وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَاِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ»، يعني كساني از انفاق در راه خدا روگردانند،
اعتقاد به تقدير الهي و نهي از بخل و امساك (273)
و از مواعظ او پند نميگيرند كه اطمينان قلبي برايشان حاصل نميشود، كه صفت دنيا و نعمت بهشت همان است كه خدا بيان كرده، و همچنين باور ندارند كه تقدير امور به دست اوست، چون او غني است و احتياجي به انفاق آنان ندارد، و حميد هم هست، در آنچه ميكند محمود و ستوده است.
اين آيات سهگانه به طوري كه ملاحظه ميفرماييد مردم را به انفاق و مبارزه با بخل و امساك دعوت و تشويق ميكند، و ميخواهد تا مردم از اندوه بر آنچه از ايشان فوت ميشود و شادي به آنچه به ايشان ميرسد زهد بورزند، براي اين كه امور از ناحيه خدا مقدر است، و قضايش از ناحيه او رانده شده، و در كتابي نوشته شده، كتابي كه هر چيزي را قبل از قطعـي شدنش نوشته است. (1)
1- الميزان، ج 19، ص 296 .
(274) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«وَ لا يَـــــأْتَــــلِ اُولُـــوا الْفَضْـــلِ مِنْكُـــمْ وَ السَّعَـــــةِ اَنْ يُــــؤْتُــــوا اُولِـــي الْقُـــرْبي وَ الْمَســـاكيــنَ وَ الْمُهــاجِــريــنَ فــي سَبيــــلِ اللّــهِ وَ لْيَعْفُـوا وَ لْيَصْفَحُــوا اَلا تُحِبُّــونَ اَنْ يَغْفِــرَ اللّــهُ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ»
و نبــايــد صــاحبــان ثــروت و نعمت درباره خويشاوندان خود و مسكينان و مهاجران راه خدا از بخشش و انفاق كوتاهي كنند بايد مؤمنان هميشه بلند همّت بوده و نسبت به خلق عفو و گذشت پيشه كنند و از بديها درگذرند آيــا دوست
نهي توانگران از كوتاهي در بخشش (275)
نميداريد كه خدا هم در حق شما مغفرت و احسان كند كه خدا بسيار آمرزنده و مهــربــان است. (22 / نور)
معناي آيه اين است كه صاحبان فضل و سعه يعني توانگران از شما نبايد در دادن اموال خود به خويشاوندان و مساكين و مهاجرين در راه خدا كوتاهي كنند، و يا توانگران چنين كاري را ترك كنند، و يا توانگران هيچ وقت سوگند نخورند كه ديگر به نامبردگان چيزي نميدهيم «وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا»، اگر هم از نامبردگان عمل ناملايمي ديــدنـد صـرفنظـر كنند، و ببخشايند.
آنگاه تــوانگــران را تحــريــك نمــوده و ميفــرمــايد: «اَلا تُحِبُّونَ اَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ»، مگــر دوســت نمــيداريــد كه خدا هم بر شما ببخشايد؟ و خـدا آمــرزنـــده و مهـــربــان اســت.
(276) مباني مالي و اقتصادي اسلام
در اين آيه بنا به فرضي كه با آيات افك نازل شده و متصل به آنها باشد، دلالت بر اين معنا است كه يكي از مؤمنين تصميم گرفته بوده كه احسان هميشه خود را از كســانــي كه مــرتكــب افــك(1) شــدهانــد قطــع كنــد، و خــداي تعــالي او را از اين عمــل نهــي كــرده، و سفــارش اكيـد فرموده كه همچنان احسان خود را ادامه دهد. (2)
1- در قضيــه اِفــك عــدهاي به يكــي از همســران پيــامبــر تهمت زده بـودند .
2- الميزان، ج 15، ص 134 .
حق معلوم در اموال براي سائل و محروم (277)
«اِنَّ الْمُتَّقيــــــنَ فــــي جَنّـــــاتٍ وَ عُيُــــــــونٍ»
محققا مردم باتقوي در بهشتها و چشمهسارهايي وصفناپذيرند.(15/ ذاريات)
«اخِـذينَ ما اتهُمْ رَبُّهُمْ اِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنينَ»
در حــالــي كــه بــه آنچه پــروردگــارشــان به ايشان ميدهد راضـــيانــد، چون در دنيا از نيكوكـاران بــودنــد. (16 / ذاريات)
«كـــانُـــوا قَليـــلاً مِــنَ اللَّيْــــلِ مــا يَهْجَعُــــونَ»
آري، اندكي از شبها را ميخوابيدند .(17 / ذاريات)
«وَ بِــــالاَْسْحــــــــارِ هُــــــمْ يَسْتَغْفِــــــــرُونَ»
و در سحــرهــا استغفــار ميكــردند. (18 / ذاريات)
«وَ فــي اَمْــوالِهِـــمْ حَـــقٌ لِلسّائِــلِ وَ الْمَحْـــرُومِ»
(278) مباني مالي و اقتصادي اسلام
و در امــوال خــود براي ســائــل و محــروم حقي قائل بـودند. (19 / ذاريات)
«وَ فـي اَمْـوالِهِـمْ حَـقٌ لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ»، آيــات اولــي سيــره متقيــن نسبــت بــه درگــاه خــداي سبحــان را بيــان ميكرد و ميفرمود شب زنده دارند و در سحرها استغفار ميكنند، ولي اين آيه سيــره آنــان را در بــرابــر مــردم بيان ميكند، و آن ايــن اسـت كــه بــه سـائـل و محروم كمك مالي ميكنند.
و اما اين كه فرمود: در اموال آنان حقي است براي سائل و محروم، با اين كه حق مــذكــور تنهــا در امــوال آنــان نيست، در اموال همه هست، براي اين بوده كه بفهماند متقين با صفايي كه در فطرتشان هست اين معنا را درك ميكنند، و خودشان ميفهمند كه سائل و محروم حقي در اموال آنــان دارند، و به همين جهت عمل هم
حق معلوم در اموال براي سائل و محروم (279)
ميكنند، تا رحمت را انتشــار داده، نيكوكـاري را بــر اميال نفسـاني خود مقدم بدارند .
سائل عبــارت است از كسي كه از انسان چيزي بخواهد و نزد انسان اظهار فقر كند.
محروم به معناي كسي است كه از رزق محروم است، و كوشش او به جايي نميرسد، هرچند كه از شدت عفتي كه دارد سؤال نميكند.
و در تفسير قمي در ذيل آيه ««وَ في اَمْوالِهِمْ حَقٌ لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» فرموده: سائل كسـي است كه سؤال ميكند، و محروم كسي است كه از تلاشش جلوگيري شده است.
(280) مباني مالي و اقتصادي اسلام
و در تهذيب به سند خود از صفوان جمال از امام صادق عليهالسلام روايت كرده كه در معناي همان آيه فرموده: محروم، آن اهل حرفهاي است كه مزد روزانهاش كفاف خريد و فــروشش را نميدهــد.
و نيزميگويد: درروايتيديگرآمده كه امام باقر و امام صادق عليهمالسلام فرمودند:محروم مردي است كه در عقلش كمبودي نيست و اهل حرفه هم هست، ولي تنگ روزي است. (1)
«اَلَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ امَنُوا اَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ وَ مـا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ
1- الميـــزان، ج 18، ص 544 .
امر به انفاق و نهي از قسي شدن قلبها (281)
لايَكُونُوا كَــالَّــذينَ اُوتُــوا الْكِتــابَ مِــنْ قَبْــلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ فــاسِقُونَ»
آيا وقت آن نشده آنان كه ايمان آوردهاند دلهايشان به ذكر خدا و معارف حقي كه نازل كرده نرم شود؟ و مانند اهل كتاب كه پيش از اين ميزيستند نباشند، ايشاندراثرمهلتزياددچارقساوت قلبشده بيشترشان فاسقشدند. (16 / حديد)
«اِعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ يُحْيِي الاَْرْضَ بَعْدَ مَـوْتِهـا قَدْ بَيَّنّا لَكُمُ الاْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»
بدانيد كه خدا است كه زمين را بعد از مردنش زنده ميكند، ما آيات را برايتان بيان كرديم تا شايد تعقلكنيد. (17/حديد)
«اِنَّ الْمُصَّــدِّقيــنَ وَ الْمُصَّـدِّقــاتِ وَ اَقْــرَضُــوا اللّــهَ قَــرْضــا حَسَنــا يُضـــاعَفُ لَهُـــمْ وَ لَهُــمْ اَجْــرٌ كَـريــمٌ»
(282) مباني مالي و اقتصادي اسلام
به درستي مردان و زناني كه صدقه ميدهنــد و بــه خــدا قـرضي نيكو ميدهنــد پــاداششــان مضــاعف خـواهــد شــد، و اجـري ارجمند دارند. (18 / حديد)
اين قسمت از آيات سوره همان هدف و غرضي را دنبال ميكند كه قسمت قبلي دنبال ميكرد، و آن تشويق و ترغيب به ايمان به خدا و رسول او و انفاق در راه خدا بود، البته در ضمن، مؤمنين را عتاب ميكند كه چرا بايد علائم و نشانههايي از قساوت قلب از ايشان بروز كند، و به منظور تأكيد در تحريك و تشويق به انفاق درجه انفاقگران نزد خدا را بيــان نموده، و با اين لحن دستور به انفاق ميدهد كه: بشتابيد به مغفرت و جنت !
و نيــز دنيــا و اهــل دنيــا را كـــه بخــل مـــيورزنــد، و مــردم را هــم بــه بخــل ميخـــواننــد مــذمــت ميكنـــــد.
امر به انفاق و نهي از قسي شدن قلبها (283)
«اَلَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ امَنـُوا اَنْ تَخْشَـعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ وَ مـا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ...»، خشوع قلب آن تأثيري است كه قلب آدمي در قبال مشاهده عظمت و كبريايي عظيمي به خود ميگيرد، و منظور از ذكر خدا هر چيزي است كه خدا را به ياد آدمي بيندازد، و منظور از «ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ» قرآن است، كه از ناحيه خداي تعالي نازل شد، و كلمه «مِنَالْحَقِّ» براي بيان آن نازل شده است، و آيه شريفه ميخواهد بفرمايد: شأن ياد خدا چنين شأني است، كه هرگاه نزد مؤمن به ميان آيد بلادرنگ دنبالش خشوعي در دل مؤمن ميآيد، همچنان كه حق نازل از ناحيه خدا هم، چنين شأني دارد، كه در دل كساني كه به خدا و رسولان او ايمان دارند ايجاد خشوع ميكند.
و در اين آيه شريفه عتابي است به مؤمنين به خاطر قساوتي كه دلهايشان را گرفته، و در مقابل ذكر خدا خاشع نميشود، حقّي هم كه از ناحيه او نازل شده آن را نرم
(284) مباني مالي و اقتصادي اسلام
نميكند، و در آخر حال ايشان را به حال اهل كتاب تشبيه ميكند، كه كتاب خدا بر آنان نازل شد، و در اثر آرزوهاي طولاني دلهايشان دچار قساوت گرديد: «وَ لايَكُونُوا كَالَّذينَ اوُتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ...» (16 / حديد).
خداي تعالي با اين كلام خود به اين حقيقت اشاره نموده كه دلهاي مسلمانان مانند دلهاي اهل كتاب دچار قساوت شده، و قلب قاسي از آنجا كه در مقابل حق خشوع و تأثر و انعطاف ندارد، از زي(1) عبوديت خارج است، و در نتيجه از مناهي الهي متأثر نميشود، و با بيباكي مرتكب گناه و فسق ميشود، و به همين مناسبت در آيه شريفه در رديف جمله «فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ»، جملـه «وَ كَثيــرٌ مِنْهُـمْ فــاسِقُـــونَ» را آورد.
1- راه و روش .
امر به انفاق و نهي از قسي شدن قلبها (285)
«اِعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ يُحْيِي الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها...،» (17 / حديد) در اين كه آن عتاب كه به مؤمنين كرد، و بر قساوت قلب ملامتشان نمود اين تمثيل را آورده كه خدا زمين مرده را زنده ميكند، تقويتي است از حس اميد مؤمنين و تـرغيبـي است بــه خشــوع.
«اِنَّ الْمُصَّدِّقينَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ اَقْرَضُوا اللّهَ قَرْضا حَسَنا يُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ اَجْرٌ كَريمٌ،» (18 / حديد) اين آيه شريفه داستان اجر كريم و مضاعف را دوباره خاطرنشان كرد، تا به اين وسيله نيز ترغيب در انفاق در راه خدا كرده باشد، در سابق انفاقگران را قرض دهندگان به خدا ميخواند، و در اين آيه صدقه دهندگان را نيز (قرضدهندگان به خدا) خوانده و ميفرمايد: آن كساني كه صدقه ميدهند و به خدا قرضي نيكو ميپردازند، خداوند آنچه را كه دادهاند چندبرابر نموده اجري كريم هم دارند.
دنبال آيه مورد بحث به مذمت زندگي دنيا پرداخته، دنيايي كه عدهاي را وادار كرد از
(286) مباني مالي و اقتصادي اسلام
انفاق در راه خدا امتناع بورزند، و بعد از مذمت دنيا دعوتشان كرده به اين كه به سوي مغفرت و جنت سبقت گيرند، و سپس اشاره كرده به اين كه آنچه مصيبت بر سرشان ميآيد چه مصيبتهاي مالي و چه جاني همه در كتابي از سابق نوشته شده، و قضايش رانده شده است، پس جا دارد كه هيچگاه از فقر نترسند، و ترس از فقر ايشان را از انفاق در راه خدا باز ندارد، و به بخل و امساك واندارد، و نيز از مرگ و كشته شدن در راه خدا نهراسند، و ترس از آن، ايشان را به تخلّف از جنگ و تقاعد ورزيدن از پيكار واندارد. (1)
1- الميـــــــــزان، ج 19، ص 283 .
نهي از تأخير در انفاق و غفلت از ياد خـدا (287)
«يـا اَيُّهَـا الَّــذيـنَ امَنـُوا لا تُلْهِكُــمْ اَمْــوالُكُــمْ وَ لا اَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ مَنْ يَفْعَـلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِروُنَ»
هان اي كساني كه ايمان آورديد اموال و اولادتان شما را از ياد خدا به خود مشغول نسازد و هر كس چنين كند زيانكار است چون زيانكاران افرادي اين چنيننـد .(9 / منافقين)
«وَ اَنْفِقُــوا مِمّا رَزَقْنــاكُــمْ مِنْ قَبْلِ اَنْ يَأْتِيَ اَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلا اَخَّرْتَني اِلي اَجَـلٍ قَـريـبٍ فَـاَصَّـدَّقَ وَ اَكُنْ مِنَ الصّالِحينَ»
و از آنچه ما روزيتان كردهايم انفاق كنيد و تا مرگ شما نرسيده فرصت را از دست ندهيد و گرنه بعد از رسيدن مرگ خواهد گفت پروردگارا چه ميشد تا اندك
(288) مباني مالي و اقتصادي اسلام
زمــاني مهلتــم مــيدادي صــدقــه دهــم و از صالحان باشم. (10 / منافقين)
«وَ لَنْ يُؤَخِّــرَ اللّهُ نَفْســـا اِذا جـــاءَ اَجَلُهـــا وَ اللّــهُ خَبيــرٌ بِمـا تَعْمَلُونَ»
وليكــن خــداي تعــالــي هــرگــز به كسي كه اجلش رسيده مهلت نخواهد داد و خـدا از آنچه مـيكنيــد بـــاخبـــر اســت. (11 / منافقين)
در ايــن چنــد آيــه مـؤمنيـن را تـذكـر ميدهـد به ايــن كــه از بعضي صفات كه بــاعــث پيــدايش نفــاق در قلــب ميشـود بپــرهيــزنــد، يكــي از آنها سرگرمي بــه مــال و اولاد و غــافــل شـــدن از يــاد خــداســت، و يكــي ديگـــر بخــل است.
منظور از الهاء اموال و اولاد از ذكر خدا اين است كه اشتغال به مال و اولاد انسان را از ياد خدا غافل كند، چون خاصيت زينت حيات دنيا همين است كه آدمي را از توجه به
نهي از تأخير در انفاق و غفلت از ياد خـدا (289)
خداي تعالي باز ميدارد همچنان كه فرمود: «اَلْمالُ وَ الْبَنُونَ زينَةُ الْحَيوةِ الدُّنْيا»، و اشتغال به اين زينت دل را پر ميكند، و ديگر جايي براي ذكر خدا و ياد او باقي نميماند، و نيز غير از گفتار بيكردار، و ادعاي بدون تصديق قلبي برايش نميماند، و فراموشي پروردگار از ناحيه عبد باعث آن ميشود كه پروردگارش هم او را از ياد ببرد، همچنان كه فرمود: «نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ» (67 / توبه) و اين خود خسراني است آشكار، همچنان كه باز در صفت منافقين فرمود: «اُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدي فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ» (16 / بقره)، و در آيه مورد بحث به همين معنا اشاره نموده، ميفرمايد: «وَ مَنْ يَفْعَـلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِروُنَ».
در اين آيه شريفه مال و اولاد را نهي كرده و فرموده: مال و اولادتان شما را از ياد خــدا غــافل نســـازد در حــالي كــه بــايــد فرموده باشد: شما سرگرم به مال و
(290) مباني مالي و اقتصادي اسلام
اولاد نشــويــد و ايــن بــه خــاطــر آن بوده كه اشاره كند به ايــن كه طبــع مــال و اولاد ايــن اســت كه انســان را از ياد خــدا غافل سازد، پس مؤمنين نبايد به آنها دل ببندند، وگرنه مــؤمنيــن هم مانند سايرين از ياد خدا غافل ميشوند، پس نهي در آيه نهــي كنــايهاي اســت، كه از تصــريح مؤكدتر است.
در ادامه، مؤمنين را امر ميكند بــه انفــاق در راه خيــر، اعم از انفاق واجب مانند زكات و كفـارات، و مستحب مانند صـدقات مستحبي .
و اگر قيد «مِمّا رَزَقْناكُمْ» را آورد براي اعلام اين حقيقت بود كه دستور فوق
نهي از به تأخير انداختن انفاق تا لحظه مرگ (291)
درخواست انفاق از چيزي كه مؤمنين مالكاند و خدا مالك آن نيست نميباشد، چون آنچه را كه مؤمنين انفاق ميكنند عطيهاي است كه خداي تعالي به آنان داده، و رزقي است كه رازقش او است، و ملكي است كه او به ايشان تمليك فرموده، آن هم تمليكي كه از ملك خود او بيرون نرفته پس در هر حال منّت خدايتعالي راست.
«مِنْ قَبْلِ اَنْ يَأْتِيَ اَحَدَكُمُ الْمَوْتُ»، يعني قبل از آن كه قدرت شما در تصرف در مال و انفاق آن در راه خدا تمام شود: «فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلا اَخَّرْتَني اِلي اَجَلٍ قَريبٍ»، خواهد گفت: پـروردگـارا چـه ميشـد تا اندك زماني مهلتم ميدادي صدقه دهم و از صالحان باشم!
اگر اجل را مقيد به قيد قريب كرد، براي اين بود كه اعلام كند به اين كه چنين كسي قــانـع است به مختصــري عمــر، بــه مقــداري كه بتــواند مال خود را در راه خدا انفــاق كنــد، تقاضــاي اندكي ميكند تا اجابتــش آســان باشد.
(292) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللّهُ نَفْسا اِذا جاءَ اَجَلُها» در اين جمله آرزومندان نامبرده را از اجابت دعايشان و هر كس ديگر را كه از خدا تأخير اجل را بخواهد مأيوس كرده ميفرمايد: وقتــي أجــل كســي رسيــد، و نشــانههـاي مــرگ آمــد، ديگـر تأخير داده نميشود.
«وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُـونَ خَبيــرٌ»، از خــدا بيخبــر نشويد و انفاق كنيد، براي اين كه خدا بــه اعمال شما دانا اسـت، طبق همان اعمال جزايتان ميدهـد. (1)
«فَاتَّقـُوا اللّهَ مَـا اسْتَطَعْتُـمْ وَ اسْمَعـُوا وَ اَطيعـُوا وَ اَنْفِقُوا خَيْرا لاَِنْفُسِكُمْ وَ
1- الميــــزان، ج 19، ص 489 .
امر مؤكد به تقوي و طاعت و انفاق (293)
مَنْ يُــوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَــأُولئِــكَ هُــمُالْمُفْلِحــُونَ»
پس تا آن جا كه ميتوانيد از خدا بترسيد و بشنويد و اطاعت كنيد و اگر انفاق كنيد براي خودتان بهتر است و كساني كه موفق شده باشند از بخل نفساني خويشتن را حفظ كنند چنين كساني رستگاراناند. (16 / تغابن)
«اِنْ تُقْرِضُوا اللّهَ قَرْضا حَسَنا يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ شَـكُورٌ حَليمٌ»
اگر به خدا قرضي نيكو بدهيد خدا آن را برايتان چند برابر ميكند و شما را ميآمــرزد كه خــدا شكرگزار و حليم است. (17 / تغابن)
«عــــالِــمُ الْغَيْــبِ وَ الشَّهــــادَةِ الْعَــزيــزُ الْحَكيــمُ»
عالم غيب و شهادت و عزيز و حكيم است. (18 / تغابن)
(294) مباني مالي و اقتصادي اسلام
«فَاتَّقـُوا اللّهَ مَـا اسْتَطَعْتُـمْ...»، يعني به مقدار استطاعتي كه داريد از خدا پروا كنيد. چون سياق جمله سياق دعوت و تشويق به اطاعت خدا و انفاق و مجاهده در راه او است، و جملــه مــورد بحــث بــه خــاطــر حــرف فاء تفريع شده بر جمله «اِنَّما اَمْوالُكُمْ...»، در نتيجــه معنــاي آن چنيــن ميشود كه: به مقدار استطاعتتان از خدا بترسيد و از ذرهاي از آنمقـــدار را از تقـوا و تــرس خــدا كــوتــاه نيـاييـــد .
«وَ اسْمَعـُوا وَ اَطيعـُوا وَ اَنْفِقُوا خَيْرا لاَِنْفُسِكُمْ...»، اين قسمت از آيه جمله «فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ» را تأكيد ميكند، و كلمه «سَمْع» به معناي استجابت و قبول پيشنهاد و دعوت است، كه مربوط به مقام التزام قلبي است، به خلاف طاعت كه انقياد در مقام عمل اســت، و كلمه انفاق به معنــاي بــذل مــال در راه خــدا اســت (نــه هــر بذلي ديگر).
و اگر فرمود: «لاَِنْفُسِكُمْ» براي اين بود كه مؤمنين را بيشتر خوشدل سازد، و
امر مؤكد به تقوي و طاعت و انفاق (295)
بفهماند اگر انفاق كنيد خيرش مال شما است، و به جز خود شما كسي از آن بهرهمند نميشود، چون انفاق دست و دل شما را باز ميكند، و در هنگام رفع نيازهاي جامعه خود دست و دلتان نميلرزد.
«اِنْ تُقْرِضُوا اللّهَ قَرْضا حَسَنا يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ شَـكُورٌ حَليمٌ»، منظور از اقراض خداي تعالي انفاق در راه خدا است، و اگر اين عمل را قرض دادن به خدا، و آن مــال انفــاق شــده را قــرض حســن خــوانــده، به ايــن منظــور بوده كه مسلمين را بـه انفـاق ترغيب كرده باشد.
جمله «يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ»، اشاره است به حسن جزايي كه خداي تعالي در دنيا و آخرت به انفاقگران ميدهد، و اسمهاي شكور، حليم، عالم غيب و شهادت، عزيز و حكيم پنج نام از اسماي حسناي الهي هستند، كه شرحش و وجه مناسبتش با سمع و
(296) مباني مالي و اقتصادي اسلام
طاعت و انفاق كه در آيه بدان سفارش شدهاست روشناست. (1)
«اِنَّ سَعْيَــكُـمْ لَشَتّــــي»
كه اعمـال شما متفرق و گوناگون است. (4 / ليل)
«فَاَمّا مَــنْ اَعْطــي وَ اتَّقــي. وَ صَــدَّقَ بِالْحُسْـنــي. فَسَنُيَسِّــرُهُ لِلْيُسْري»
اما آن كه انفاق كند و پرهيزكار باشد. و پاداش نيك روز جزا را قبول داشته باشد.
1- الميــــزان، ج 19، ص 518 .
زندگي آسان با انفاق و تقوي و تصديق (297)
به زودي راه انجـام كــارهــاي نيـك را برايـش آسـان ميسـازيم .(5 ـ 7 / ليل)
«وَ اَمّــا مَــنْ بَخِــلَ وَ اسْتَغْنــي. وَ كَــذَّبَ بِالْحُسْنـي. فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْري»
و اما كسي كه بخل بورزد و طالب ثروت و غني باشد، و پاداش نيك روز جزا را تكذيب كند، اعمال نيك را در نظرش سنگين و دشوار ميسازيم. (8 ـ 10 / ليل)
در اين سوره اهتمام و عنايت خاصي به مسأله انفاق مالي شده است. آيه شريفه ميخواهد به انسانها بفهماند مساعي و تلاشهايشان يك جور نيست، بعضي از مردمند كه انفاق ميكنند، و از خدا پروا دارند، و وعده حسناي خدا را تصديق ميكنند، و خداي تعالي هم در مقابل، حياتي جاودانه و سراسر سعادت در اختيارشان ميگذارد، و بعضي ديگرند كه بخل ميورزند، و به خيال خود ميخواهند بينياز شوند، و وعده
(298) مباني مالي و اقتصادي اسلام
حسنايخداييرا تكذيبميكنند، و خدايتعالي همآنان را بهسوي عاقبت شر راهميبرد.
ميفرمايد: من سوگند ميخورم به اين واقعيات متفرق كه هم در خلقت و هم در اثر متفرقند، به اين كه مساعي شما نيز هم از نظر نفس عمل، و هم از نظر اثر مختلفاند، بعضي عنوان اعطاء و تقوي و تصديق را دارد، و اثرش هم خاص به خودش است، و بعضــيهــا عنـوان بخل و استغناء و تكذيب دارد و اثرش هم مخصوص خودش است.
«فَاَمّا مَنْ اَعْطي وَ اتَّقي. وَ صَــدَّقَ بِالْحُسْني»، مراد از اعطاء انفاق مال در راه رضاي خداست، به دليل اين كه در مقابلش بخل را آورده، كه ظهور در امساك از انفاق مال دارد، و نيز به دليل اين كه دنبالش ميفرمايد: «وَ مـا يُغْني عَنْهُ مـالُهُ اِذا تَرَدّي» (11 / ليل)، و مراد از اعطاء اعطاي بر سبيل تقواي دينـي است.
«وَ صَــدَّقَ بِالْحُسْني»، كلمه «حُسْني» وعده ثوابي است كه خداي تعالي در مقابل
زندگي آسان با انفاق و تقوي و تصديق (299)
انفاق به انگيزه رضاي او داده، انفاقي كه تصديق قيامت و ايمان بدان باشد، كه لازمه چنين انفاق و چنين تصديقي، تصديق به وحدانيّت خداي تعالي در ربوبيّت و الوهيّت نيز هســت، و همچنين مستلــزم ايمــان به رســالت رسولان هــم هست، چــون رســالت تنها راه رسيدن و ابــلاغ وعــده ثــواب او است.
و حاصل دو آيه اين است كه: كسي كه مؤمن به خدا و به رسول او و به روز جزا بــاشــد، و مــال خــود را بــه خــاطــر خــدا و تحصيــل ثــواب او انفاق كند، ثوابي كــه به زبان رسولش وعـدهاش را داده بــه او ميدهيــم.
«فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْري»، كلمه يسري به معناي خصلتي است كه در آن آساني باشد و هيچ دشواري نداشته باشد، و اگر تهيه كردن را توصيف كرد به آساني، منظور اين است كــه او را آمــاده حيــاتــي سعيــد كنــد، حيــاتي نزد پروردگارش، حياتي
(300) مباني مالي و اقتصادي اسلام
بهشتــي، و بــه اين نحــو آمــادهاش كنــد كه تــوفيــق اعمــال صالحي را به او بدهد.
«وَ اَمّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْني. وَ كَذَّبَ بِالْحُسْني. فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْري. وَ مـا يُغْني عَنْهُ مـالُهُ اِذا تَرَدّي»، كلمه بخل در مقابل كلمه اعطاء به معناي ندادن است، و كلمه استغناء به معناي طلب غني و ثروت از راه ندادن و جمع كردن است، و مراد از تكذيب به حسني، كفر وعــده حسنــي و ثــواب خــدا است، كــه انبيــاء آن را به بشــر رســانــدهاند، و معلوم است كه كفر به آن وعده، كفر به اصل قيامت است.
و مراد از «فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْري» خذلان و ندادن توفيق اعمال صالح است، به اينگونه كه اعمال صالح را در نظرش سنگين كند، و سينهاش را براي ايمان به خدا گشاده نسازد، و يا او را آماده عذاب كند.
و مــــراد از «تَـــرَدّي» در ايــن جــا ايـــن اســت كــه چنيــــن كســــي وقتــي
زندگي آسان با انفاق و تقوي و تصديق (301)
در حفـــره قبــر و يــا در جهنـــم و يــا در ورطــه هــلاكــت سقــوط ميكنــد مــالش بــه چــــه دردش ميخـــورد ؟(1)
1- الميزان، ج 20، ص 509 .
(302) مباني مالي و اقتصادي اسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».