تفسیر نوجوان: برگرفته از تفسیر نمونه

مشخصات کتاب

سرشناسه : بیستونی، محمد، 1337 -

عنوان و نام پدیدآور : تفسیر نوجوان : برگرفته از تفسیر نمونه= A New Narration of holy Qur'an for teenager/ به اهتمام محمد بیستونی.

مشخصات نشر : قم: بیان جوان، 1386.

مشخصات ظاهری : 30 ج.؛10×14س م.

شابک : دوره:978-964-5640-22-2 ؛ 20000 ریال:ج. 1:964-8399-92-1 ؛ 20000 ریال:ج. 2:964-8399-93-X ؛ 20000 ریال:ج. 3:964-8399-94-8 ؛ 20000 ریال:ج. 4:964-8399-95-6 ؛ 20000 ریال: ج.5:964-8399-96-4 ؛ 20000 ریال: ج. 6:964-8399-97-2 ؛ ج. 7:964-8399-98-0 ؛ 20000 ریال: ج. 8:964-8399-99-9 ؛ 20000 ریال: ج. 9:964-5640-00-0 ؛ 20000 ریال: ج. 10:964-5640-01-7 ؛ 20000 ریال: ج. 11:964-5640-02-4 ؛ 20000 ریال: ج. 12:964-5640-03-1 ؛ ج.13 964-5640-04-8: ؛ ج. 14:964-5640-05-5 ؛ 20000 ریال: ج. 15:964-5640-06-2 ؛ 20000 ریال: ج. 16:964-5640-07-9 ؛ 20000 ریال: ج. 17:964-5640-08-6 ؛ 20000 ریال:ج. 18:964-5640-09-3 ؛ 20000 ریال: ج. 19:964-5640-10-9 ؛ 20000 ریال: ج. 20:964-5640-11-6 ؛ 20000 ریال: ج. 21:964-5640-12-3 ؛ 20000 ریال: ج. 22:964-5640-13-0 ؛ 20000 ریال: ج. 23:964-5640-14-7 ؛ 20000 ریال : ج. 24:964-5640-15-4 ؛ 20000 ریال: ج. 25:964-5640-16-1 ؛ 20000 ریال: ج. 26 964-5640-17-8: ؛ 20000 ریال: ج. 27:964-5640-18-5 ؛ 20000 ریال: ج. 28:964-5640-19-2 ؛ 20000 ریال: ج. 29:964-5640-20-8 ؛ 20000 ریال: ج. 30:964-5640-21-5

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : ج.1 - 30 (چاپ اول : 1386).

یادداشت : ج. 1 - 30 (چاپ دوم: 1391) (فیپا).

یادداشت : کتاب حاضر برگرفته از کتاب " تفسیر نمونه " تالیف "مکارم شیرازی" است.

یادداشت : کتابنامه.

عنوان دیگر : تفسیر نمونه.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14 -- ادبیات کودکان و نوجوانان

شناسه افزوده : مکارم شیرازی، ناصر، 1305 - . تفسیر نمونه

رده بندی کنگره : BP98/ب95ت74 1386

رده بندی دیویی : [ج]297/179

شماره کتابشناسی ملی : 1027756

ص:1

جلد 1

اشاره

ص:2

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را

تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه

ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند

داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت

آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

(10) مقدمه

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز»

مقدمه (11)

است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

(12) مقدمه

سوره حَمْد

سوره حَمْد

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

میان همه مردم جهان رسم است که هر کار مهمّ و پرارزشی را به نام بزرگی از بزرگان آغازمی کنند و نخستین کلنگ هر مؤسّسه ارزنده ای را به نام کسی که مورد علاقه آن ها است ، بر زمین می زنند ، یعنی آن کار را با آن شخصیّت مورد نظر از آغاز ارتباط می دهند .

ولی آیا بهتر نیست که برای پاینده بودن یک برنامه و جاوید ماندن یک تشکیلات ، آن را به موجود پایدار و جاودانی ارتباط دهیم که فنا در ذات او راه ندارد ، چراکه همه موجودات این جهان به سوی کهنگی و زوال می روند ، تنها چیزی باقی می ماند که با آن ذات لایزال بستگی دارد .

اگر نامی از پیامبران و انبیاء باقی است ، به علت پیوندشان با خدا و عدالت و حقیقت است که کهنگی در

جزء اوّل (13)

آن راه ندارد و اگر به طور مثال اسمی از « حاتم » بر سر زبان ها است ، به خاطر همبستگیش با سخاوت است که زوال ناپذیر است .

از میان تمام موجودات ، آن که ازلی و ابدی است ، تنها ذات

ص:11

پاک خدا است و به همین دلیل باید همه چیز و هرکار را با نام او آغاز کرد و در سایه او قرار داد و از او استمداد نمود ، لذا در نخستین آیه از قرآن می گوییم : « به نام خداوند بخشنده بخشایشگر » ( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ ) .

این کار نباید تنها از نظر اسم و صورت باشد ، بلکه باید ازنظر واقعیّت و معنا با آن پیوند داشته باشد ، چراکه این ارتباط آن را در مسیر صحیح قرار می دهد و از هرگونه انحراف بازمی دارد و به همین دلیل چنین کاری حتما به پایان می رسد و پربرکت است .

به همین دلیل در حدیث معروفی از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم: « کُلُّ اَمْرٍ ذی بالٍ لَمْ یُذْکَرْ فیهِ اسْمُ اللّهِ فَهُوَ اَبْتَرُ : هر کار مهمی که بدون نام خدا شروع شود ، بی فرجام است » (1)

(14) سوره حَمد

امیرمؤمنان علی پس از نقل این حدیث اضافه می کند: « انسان هرکاری را که می خواهد انجام دهد، باید "بسم اللّه " بگوید، یعنی بانام خدا این عمل را شروع می کنم و هر عملی که با نام خدا شروع شود، خجسته و مبارک است » .

ص:12


1- « بحار الانوار » ، جلد 16 ، باب 58 .

و نیزمی بینیم امام باقر می فرماید:«سزاواراست هنگامی که کاری را شروع می کنیم، چه بزرگ باشد چه کوچک، "بِسْمِ اللّه " بگوییم تا پربرکت و میمون باشد» .

خلاصه این که پایداری و بقاء عمل ، بسته به ارتباطی است که با خدا دارد .

به همین مناسبت خداوندبزرگ در نخستین آیات که برپیامبر صلی الله علیه و آله وحی شد ، دستور می دهد که در آغاز شروع تبلیغ اسلام، این وظیفه خطیر را با نام خدا شروع کند: «اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ» (1 / عَلَق) .

جزء اوّل (15)

و می بینیم حضرت نوح در آن طوفان سخت و عجیب، هنگام سوار شدن بر کشتی و حرکت روی امواج کوه پیکر آب که هرلحظه باخطرات فراوانی روبه رو بود ، برای رسیدن به سرمنزل مقصود و پیروزی بر مشکلات ، به یاران خود دستور می دهد که در هنگام حرکت و در موقع توقّف کشتی ، « بِسْمِ اللّه ِ » بگویند ( وَ قالَ ارْکَبُوا فیها بِسْمِ اللّهِ مَجْریها وَ مُرْسیها ) (41 / هود) .

و آن ها این سفر پرمخاطره را سرانجام با موفقیت و پیروزی پشت سر گذاشتند و با سلامت و برکت از کشتی پیاده شدند ، چنان که قرآن می گوید : « قیلَ یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنّا وَ بَرَکاتٍ

ص:13

عَلَیْکَ وَ عَلی اُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ » ( 48 / هود ) .

و نیز سلیمان در نامه ای که به ملکه سبا می نویسد ، سرآغاز آن را « بِسْمِ اللّه ِ » قرار می دهد ( اِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ اِن-َّهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ ... ) ( 30 / نمل ).

و باز روی همین اصل ، تمام سوره های قرآن ، با "بسم اللّه " آغاز

(16) سوره حَمد

می شود تا هدف اصلی که همان هدایت و سوق بشر به سعادت است ، از آغاز تا انجام با موفقیّت و پیروزی و بدون شکست انجام شود.

تنها سوره توبه است که "بسم اللّه " در آغاز آن نمی بینیم، زیرا سوره توبه با اعلان جنگ به جنایت کاران مکّه و پیمان شکنان آغاز شده و اعلام جنگ با توصیف خداوند به « رَحْمان و رَحیم » سازگار نیست .

« اَللّهُ » جامع ترین نام های خدا است و همه صفات او را یک جا بازگو می کند ، اما نام های دیگر اشاره به بخشی از صفات و افعال او است، مانند خالقیّت و رحمت او و مانند آن.

به هرحال هنگامی که کارهارا با تکیه برقدرت خداوند آغاز می کنیم، خداوندی که قدرتش مافوق همه قدرت ها است ، سبب می شود که از نظر روانی نیرو و توان بیشتری در خود احساس کنیم ، مطمئن تر باشیم ، بیشتر کوشش کنیم ، از عظمت مشکلات نهراسیم

ص:14

و مأیوس نشویم و ضمنا نیّت و عملمان را پاک تر و خالص تر کنیم .

و این است رمز دیگر پیروزی به هنگام شروع کارها به نام خدا .

جزء اوّل (17)

گرچه هرقدر در تفسیر این آیه سخن بگوییم ، کم گفته ایم ، چراکه معروف است « علیّ از سر شب تا به صبح برای « ابن عبّاس » از تفسیر "بِسْمِ اللّه ِ " سخن می گفت ، صبح شد ، در حالی که از تفسیر "باء" « بِسْمِ اللّه ِ » فراتر نرفته بود » ولی با حدیثی از همان حضرت این بحث راهمین جا پایان می دهیم ودر بحث های آینده مسائل دیگری در این رابطه خواهیم داشت .

«عبداللّه بن یحیی» که از دوستان امیر مؤمنان علیّ بود ، به خدمتش آمد و بدون گفتن بِسْمِ اللّه بر تختی که در آن جا بود ، نشست ، ناگهان بدنش منحرف شد و بر زمین افتاد و سرش شکست، علی دست بر سر اوکشید و زخم او التیام یافت، بعد فرمود: «آیا نمی دانی که پیامبر صلی الله علیه و آله از سوی خدا برای من حدیث کرد که هرکار بدون نام خدا شروع شود، بی سرانجام خواهد بود »؟ گفتم: « پدر و مادرم به فدایت باد، می دانم و بعدازاین ترک نمی گویم » ، فرمود : « در این حال بهره مند و سعادت مند خواهی شد » .

(18) سوره حَمد

امام صادق هنگام نقل این حدیث فرمود : « بسیار می شود که

ص:15

بعضی از شیعیان ما "بِسْمِ اللّه ِ " را در آغاز کارشان ترک می گویند و خداوند آن ها را با ناراحتی مواجه می سازد تا بیدار شوند و ضمنا این خطا از نامه اعمالشان شسته شود » (1)

" اَللّه " جامع ترین نام خداوند

در جمله "بِسْمِ اللّه "، نخست با کلمه « اِسْم » روبه رو می شویم که به گفته علمای ادبیات عرب ، اصل آن از « سُمُوّ » گرفته شده که به معنی بلندی و ارتفاع است و این که به هر نامی « اِسْم » گفته می شود ، به خاطر آن است که مفهوم آن بعد از نام گذاری ، از مرحله خفاء و پنهانی به مرحله بروز و ظهور و ارتفاع می رسد و یا به خاطر آن است که لفظ با نام گذاری ، معنی پیدا می کند و از مهمل و بی معنی بودن ، درمی آید و علوّ و ارتفاع می یابد .

جزء اوّل (19)

به هر حال بعد از کلمه « اسم » به کلمه « اَللّه » برخورد می کنیم که جامع ترین نام های خدا است ، زیرا بررسی نام های خدا که در قرآن مجید و یا سایر منابع اسلامی آمده ، نشان می دهد که هرکدام ازآن، یک بخش خاص از صفات خداوند را منعکس می سازد، تنها نامی که

ص:16


1- «سفینه البحار»، جلد1، صفحه 633 .

اشاره به تمام صفات و کمالات الهی ، یا به تعبیر دیگر جامع صفات جلال و جمال است ، همان « اَللّه » می باشد .

به همین دلیل اسماء دیگر خداوند ، غالبا به عنوان صفت برای کلمه « اَللّه » ، گفته می شود ، به عنوان نمونه ؛

«غَفُور» و «رَحیم» که به جنبه آمرزش خداوند اشاره می کند؛ «فَاِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ» (226 / بقره).

« سَمیع » اشاره به آگاهی او از مسموعات و « عَلیم » ، اشاره به آگاهی او از همه چیز است؛ « فَاِنَّ اللّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ» ( 227 / بقره ).

«بَصیر»، علم او را به همه دیدنی ها بازگو می کند؛ « وَ اللّهُ بَصیرٌ بِما تَعْمَلُونَ » (18 / حجرات) .

(20) سوره حَمد

« رَزّاق » ، به جنبه روزی دادن او به همه موجودات اشاره می کند و « ذوُالْقُوَّه » ، به قدرت او و « مَتین » ، به استواری افعال و برنامه هایش؛ « اِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذوُ الْقُوَّهِ الْمَتینُ » ( 58/ذاریات ).

آری تنها « اَللّه » است که جامع ترین نام خدا می باشد ، لذا ملاحظه می کنیم در یک آیه بسیاری از این اسماء ، وصف «اَللّه قرار می گیرد ؛ « هُوَ اللّهُ الَّذی لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزیزُ الْجَبّارُ الْمُتَکَبِّرُ: او است اَللّه که معبودی جز وی

ص:17

نیست ، او است حاکم مطلق، منزه از ناپاکی ها ، از هرگونه ظلم و بی دادگری ، ایمنی بخش، نگاهبان همه چیز ، توانا و شکست ناپذیر ، قاهر بر همه موجودات و باعظمت ». این نام مبارک 2699 بار در قرآن به کار رفته است .

یکی از شواهد روشن جامعیّت این نام ، آن است که ابراز ایمان و توحید ، تنها با جمله « لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ » میسّر است و جمله « لا اِلهَ اِلاَّ العَلیمُ ، اِلاَّ الْخالِقُ ، اِلاَّ الرَّزّاقُ » و مانند آن به تنهایی دلیل بر توحید

جزء اوّل (21)

و اسلام نیست و نیز به همین جهت است که در مذاهب دیگر هنگامی که می خواهند به معبود مسلمین اشاره کنند، «اَللّه را ذکر می کنند، زیرا توصیف خداوند به « اَللّه » مخصوص مسلمانان است .

رحمت عامّ و خاصّ خدا

صفت « رَحْمان » ، اشاره به "رحمت عامّ خدا " است که شامل دوست و دشمن ، مؤمن و کافر و نیکوکار و بدکار می باشد ، زیرا می دانیم باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش، همه جا کشیده، همه بندگان ازمواهب گوناگون حیات بهره مند هستند و روزی خویش را از سفره گسترده نعمت های بی پایانش برمی گیرند ، این همان رحمت عام او است که

ص:18

پهنه هستی را دربرگرفته و همگان در دریای آن غوطه ورند.

ولی « رَحیم » اشاره به "رحمت خاصّ پروردگار " است که ویژه بندگان مطیع و صالح و فرمان بردار است ، زیرا آن ها به حکم ایمان و عمل صالح، شایستگی این را یافته اند که از رحمت و

(22) سوره حَمد

بخشش و احسان خاصیّ که آلودگان و تبهکاران از آن سهمی ندارند، بهره مند گردند .

در روایتی از امام صادق می خوانیم که فرمود : « وَ اللّهُ اِلهُ کُلِّ شَیْ ءٍ الرَّحْمانُ بِجَمیعِ خَلْقِه ، الرَّحیمُ بِالْمُؤْمِنینَ خاصَّهً : خداوند ، معبود همه چیز است ، نسبت به تمام مخلوقاتش، رحمان و نسبت به خصوص مؤمنان، رحیم است ».

جهان ، غرق رحمت او است

2 اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ

ستایش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است .

برای پی بردن به عمق و عظمت این جمله ، لازم است به تفاوت میان "حَمْد" و "مَدْح" و "شُکْر" و نتایج آن توجّه شود ؛

« حَمْد » در لغت عرب به معنی ستایش کردن در برابر کار یا صفت

ص:19

نیک اختیاری است ، یعنی هنگامی که کسی آگاهانه کار خوبی

جزء اوّل (23)

انجام دهد و یا صفتی را برای خود برگزیند که سرچشمه اعمال نیک اختیاری است ، ما او را حمد و ستایش می گوییم .

ولی « مَدْح » به معنی هرگونه ستایش است ، خواه در برابر یک امر اختیاری یا غیر اختیاری ، مثلاً تعریفی را که از یک گوهر گران بها می کنیم ، عرب آن را « مَدْح » می نامد و به تعبیر دیگر مفهوم مدح ، عامّ است در حالی که مفهوم حمد ، خاصّ می باشد .

ولی مفهوم « شُکْر » از همه این ها محدودتر است ، تنها در برابر نعمت هایی شکر و سپاس می گوییم که از دیگری با میل و اراده او به ما رسیده است .

حتی هر انسانی که سرچشمه خیر و برکتی است و هر پیامبر و رهبر الهی که نور هدایت در دل ها می پاشد ، هر معلّمی که تعلیم می دهد ، هر شخص سخاوتمندی که بخشش می کند و هر طبیبی که مرهمی بر زخم جانکاهی می نهد ، ستایش آن ها از ستایش خدا سرچشمه می گیرد ، چراکه همه این مواهب در اصل از ناحیه ذات پاک او است و یا به تعبیر

(24) سوره حَمد

دیگر حمد این ها ، حمد خدا و ستایش این ها ، ستایشی برای او است .

ص:20

جالب این که « حَمْد » تنها در آغاز کار نیست ، بلکه پایان کارها نیز چنان که قرآن به ما تعلیم می دهد ، با حمد خدا خواهد بود .

در مورد بهشتیان می خوانیم : « دَعْواهُمْ فیها سُبْحانَکَ اللّهُمَّ وَ تَحِیَّتُهُمْ فیها سَلامٌ وَ اخِرُ دَعْواهُمْ اَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ : سخن آن ها در بهشت نخست منزه شمردن خداوند از هر عیب و نقص و تحیّت آن ها، سلام و آخرین سخنشان، " اَلْحَمْدُ للّه رَبَّ الْعالَمینَ " است » ( 10 / یونس ).

اما کلمه «رَبّ» در اصل به معنی مالک و صاحب چیزی که به تربیت و اصلاح چیزی می پردازد ، می باشد.

این کلمه به طور مطلق تنها به خدا گفته می شود و اگر به غیر خدا اطلاق گردد، حتما به صورت اضافه است، مثلاً می گوییم : « رَبُ الدّارِ » ( صاحب خانه ) ، « رَبُّ السَّفینَهِ » ( صاحب کشتی ) .(1)

جزء اوّل (25)

کلمه « عالَمینَ » جمع « عالَم » است و عالَم به معنی مجموعه ای است از موجودات مختلف که دارای صفات مشترک و یا زمان و مکان مشترک هستند ، مثلاً می گوییم : عالَم انسان و عالَم حیوان و عالَم گیاه و

ص:21


1- « قاموس اللُّغَه » ، « مُفْرَدات راغِب » و « مجمع البیان » .

یا می گوییم : عالَم شرق و عالَم غرب ، عالَم امروز و عالَم دیروز ، بنابراین « عالَم » خود به تنهایی معنی جمعی دارد و هنگامی که به صورت « عالَمین » جمع بسته می شود ، اشاره به تمام مجموعه های این جهان است .

در روایتی که « صدوق » درکتاب « عیون الاخبار » از علیّ نقل کرده است، چنین می خوانیم که امام در ضمن تفسیر آیه « اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ » فرمود : « رَبِّ الْعالَمینَ هُمُ الْجَماعاتُ ، مِنْ کُلِّ مَخْلُوقٍ مِنَ الْجِماداتِ وَ الْحَیَوانِ : رَبُّ الْعالَمین اشاره به مجموع همه مخلوقات است اعمّ از موجودات بی جان و

(26) سوره حَمد

جان دار » (1)

خطّ سرخ بر همه رَبُّ النَّوْع ها

مطالعه تاریخ ادیان و مذاهب نشان می دهد که منحرفان از خطّ توحید راستین ، همواره برای این جهان رَبُّ النَّوْع هایی قائل بودند ، سرچشمه این تفکّر غلط این بوده که گمان می کردند هریک از انواع موجودات ، نیاز به رَبُّ النَّوْعِ مستقلی داردکه آن نوع را تربیت و رهبری

ص:22


1- « نور الثقلین » ، جلد 1 ، صفحه 17 .

کند ، گویا خدا را کافی برای تربیت این انواع نمی دانستند .

حتی برای اموری همانند عشق ، عقل ، تجارت ، جنگ و شکار رَبُّ النَّوْعی قائل بودند ، از جمله « یونانیان » دوازده خدای بزرگ ( رَبُّ النَّوْع )را پرستش می کردند که به پندار آن ها بر فراز قله " اُلَمْپ" ، بزم خدایی دایر ساخته و هر یک مظهر یکی از صفات آدمی بودند (1)

در «کَلْدَه» پایتخت کشور (آشُور) رَبُّ النَّوْع آب ، رَبُّ النَّوْع

جزء اوّل (27)

ماه ، رَبُّ النَّوْع خورشید و رَبُّ النَّوْع زُهْرَه قائل بودند و هرکدام را به نامی می نامیدند و مافوق همه این ها ، « مارْدُوک » را رَبُ الاَْرْبابِ می شمردند .

در « روم » نیز خدایان متعدّد رواج داشت و بازار شرک و تعداد خدایان و ارباب انواع شاید از همه جا داغ تر بود .

آن ها مجموع خدایان را به دو دسته تقسیم می کردند؛ خدایان خانوادگی و خدایان حکومت ، که مردم زیاد به آن ها علاقه نشان نمی دادند ( چراکه دل خوشی از حکومت نداشتند ) .

به گفته یکی از موّرخان ، جای تعجّب نیست که

ص:23


1- « اعلام قرآن » ، صفحه 202 .

رومی ها سی هزار خدا داشته باشند ، آن چنان که یکی از بزرگان آن ها به شوخی گفته بود ، تعداد خدایان کشور ما به حدّی است که در معابر و محافل فراوان تر از افراد ملت می باشد .

از این خدایان می توان رَبُّ النَّوْع کشاورزی ، رَبُّ النَّوْع آشپزخانه و رَبُّ النَّوْع انبار غذا ، رَبُّ النَّوْع شعله گاز ، رَبُّ النَّوْع آتش ، رَبُّ النَّوْع

(28) سوره حَمد

میوه ها، رَبُّ النَّوْع درو ، رَبُّ النَّوْع درخت تاک ، رَبُ النَّوْع جنگل، رَبُ النَّوْعِ حریق و رَبُ النَّوْع دروازه بزرگ رُم و رَبُّ النَّوْع آتشکده مِلّی را نام برد.(1)

خلاصه این که بشر در گذشته با انواع خرافات دست به گریبان بوده است ، همان طور که الآن هم خرافات بسیاری از آن عصر به یادگار مانده است .

درعصر نزول قرآن نیز بت های متعدّد موردپرستش و ستایش قرار داشته و شاید همه یا قسمتی از آن ها جانشین رَبُّ النَّوْع پیشین بودند .

از همه گذشته گاهی بشر را نیز عملاً ربّ خود قرار می دادند ،

ص:24


1- «تاریخ آلبرماله»، جلد 1، فصل 4، تاریخ رم.

چنان که قرآن در نکوهش مردمی که اَحْبار ( دانشمندان یهود ) و رُهْبانان ( مردان و زنان تارک دنیا ) را ارباب خود می دانستند ، می گوید :

جزء اوّل (29)

« اِتَّخَذوُا اَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ اَرْبابا مِنْ دُونِ اللّهِ : آن ها اَحْبار و رُهْبان هایشان را ارباب به جای خدا می دانستند » ( 31 / توبه ) .

به هر حال از آن جا که این خرافات علاوه بر این که انسان را به انحطاط عقلی می کشانید ، مایه تفرقه و تشتّت و پراکندگی است، پیامبران الهی به مبارزه شدید با آن برخاستند ، تا آن جاکه می بینیم بعد از بسم اللّه ، نخستین آیه ای که در قرآن نازل شده ، در همین رابطه است ؛ « اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ : همه ستایش ها مخصوص خداوندی است که "ربّ" همه جهانیان است » .

و به این ترتیب قرآن خطّ سرخی بر تمام رَبُّ النَّوْع ها می کشد و آن ها را به وادی عدم همان جا که جای اصلیشان است می فرستد و گل های توحید و یگانگی و همبستگی و اتّحاد را به جای آن می نشاند.

3 اَلرَّحْمنِ الرَّحیمِ

خداوندی که بخشنده و بخشایشگراست (و رحمت عام و خاصّش، همگان را فراگرفته است).

(30) سوره حَمد

این دو صفت که از مهم ترین اوصاف الهی است، در نمازهای

ص:25

روزانه ماحدّاقل30بارتکرارمی شوند(دومرتبه در سوره حمد و یک مرتبه در سوره بعد از آن می خوانیم) و به این ترتیب 60 مرتبه خدا را به صفت رحمتش می ستاییم .

این در حقیقت درسی است برای همه انسان ها که خود را درزندگی بیش ازهرچیز به این اخلاق الهی متخلّق کنند. به علاوه اشاره ای است به این واقعیّت که ما اگر خود را عبد و بنده خدا می دانیم ، مبادا رفتار مالکان بی رحم نسبت به بردگانشان در نظرها تداعی شود .

ایمان به رستاخیز ، دوّمین پایگاه

4 مالِکِ یَوْمِ الدّینِ

خداوندی که مالک روزجزا است .

در این جا به دوّمین اصل مهمّ اسلام یعنی قیامت و رستاخیز توجّه می کند .

جزء اوّل (31)

و به این ترتیب محور مبدأ و معاد که پایه هرگونه اصلاح اخلاقی و اجتماعی است ، در وجود انسان تکمیل می گردد .

بدون شک مالکیّت خداوند در آن روز یک مالکیّت اعتباری،نظیر مالکیّت ما نسبت به آن چه در این جهان ملک ما است ،نمی باشد ، چراکه

ص:26

این مالکیّت قراردادی است ، با تشریفات و اسنادی می آید و با تشریفات و اسناد دیگری از میان می رود ، ولی مالکیّت خدا نسبت به جهان هستی مالکیّت حقیقی است و آن پیوند و ارتباط خاصّ موجودات با خدا است که اگر یک لحظه از او بریده شوند ، نابود می شوند، همان گونه که اگر رابطه لامپ های برق با کارخانه اصلی بریده شود ، روشنایی در همان لحظه محو و نابود خواهد شد .

نمونه ضعیفی از مالکیّت حقیقی را در خودمان نسبت به اعضاء پیکرمان می توانیم پیدا کنیم ، ما مالک چشم و گوش و قلب و اعصاب خویش هستیم ، نه به معنی مالکیّت اعتباری ، بلکه یک نوع مالکیّت حقیقی که از ارتباط و پیوند و احاطه سرچشمه می گیرد .

(32) سوره حَمد

در این جا این سؤال پیش می آیدکه ؛ مگر خداوند مالک تمام این جهان نیست که ما از او تعبیر به « مالک روز جزا » می کنیم ؟

پاسخ این سؤال با توجّه به یک نکته روشن می شود و آن این که ؛ مالکیّت خداوند ، گرچه شامل "هر دو جهان" می باشد ، اما بروز و ظهور این مالکیّت در قیامت بیشتر است ، چراکه در آن روز همه پیوندهای مادّی و مالکیّت های اعتباری بریده می شود و هیچ کس در آن جا چیزی از خود ندارد ، حتی اگر شفاعتی صورت گیرد ، باز به فرمان خدا است ؛

ص:27

« یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئا وَ الاَْمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلّهِ : روزی که هیچ کس مالک هیچ چیز برای کمک به دیگری نیست و همه کارها به دست خدا است »(19/اِنْفِطار) .

به تعبیر دیگر انسان در این دنیا گاه به کمک دیگری می شتابد ، با زبانش از او دفاع می کند ، با اموالش از او حمایت می کند ، با نفرات و قدرتش به کمکش برمی خیزد و گاه با طرح ها و نقشه های گوناگون ، او را زیرپوشش حمایت خود قرار می دهد .

جزء اوّل (33)

ولی آن روز هیچ یک ازاین امور وجود ندارد و به همین دلیل هنگامی که از مردم سؤال شود: «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ: حکومت امروز از آن کیست » ؟ می گویند : «لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ: برای خداوند یگانه پیروز است » (16 / مؤمن).

اعتقاد به روز رستاخیز و ایمان به آن دادگاه بزرگ که همه چیز در آن به طور دقیق مورد محاسبه قرار می گیرد ، اثر فوق العاده نیرومندی در کنترل انسان در برابر اعمال نادرست و ناشایست دارد و یکی از علل جلوگیری کردن نماز از فحشاء و منکرات همین است که نماز انسان را هم به یاد مبدئی می اندازد که از همه کار او باخبر است و هم به یاد دادگاه بزرگ عدل خدا .

ص:28

در حدیثی از امام سجّاد می خوانیم : هنگامی که به آیه « مالِکِ یَوْمِ الدّینِ » می رسید ، آن قدر آن را تکرار می کرد که نزدیک بود روح از بدنش پرواز کند .

اما کلمه «یَوْمِ الدّینِ» ، این تعبیر در تمام مواردی که در قرآن

(34) سوره حَمد

استعمال شده ، به معنی قیامت آمده است چنان که در آیه 17 و 18 و 19 سوره انفطار با صراحت به این معنی اشاره شده است ( این تعبیر متجاوز از ده بار در قرآن مجید به همین معنی آمده است ) .

و این که چرا آن روز ، روز دین معرفی شده ، به خاطر این است که آن روز ، روز جزا است و « دین » در لغت به معنی "جزا " می باشد و روشن ترین برنامه ای که در قیامت اجرا می شود ، همین برنامه جزا و کیفر و پاداش است ، در آن روز پرده از روی کارها کنار می رود و اعمال همه دقیقا مورد محاسبه قرار می گیرد و هرکس جزای عمل خویش را اعمّ ازخوب و بد می بیند .

در حدیثی از امام صادق می خوانیم که فرمود : « یَوْمِ الدّین، روز حساب است » .(1)

ص:29


1- « مجمع البیان » ، ذیل آیه مورد بحث .

انسان در پیشگاه خدا

جزء اوّل (35)

5 اِیّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعینُ

(پروردگارا،)تنها تو رامی پرستیم و تنها ازتو یاری می جوییم.

این جا سرآغازی است برای نیازهای بنده و تقاضاهای او از خدا و در حقیقت لحن سخن از این جا عوض می شود ، زیرا آیات قبل حمد و ثنای پروردگار و اظهار ایمان به ذات پاک او و اعتراف به روز قیامت بود.

امّا از این جا گویی « بنده » با این پایه محکم عقیدتی و معرفت و شناخت پروردگار ، خود را در حضوراو و در برابر ذات پاکش می بیند، او را مخاطب ساخته، نخست از عبودیّت خویش در برابر او و سپس از امدادها و کمک های او سخن می گوید .

تنها ذات اَللّه قابل اعتماد و ستایش است و لیاقت این را دارد که انسان او را تکیه گاه خود در همه چیز قرار دهد .

این تفکّر و اعتقاد ، انسان را از همه کس و همه موجودات بریده و تنها به خدا پیوند می دهد ، حتّی اگر به دنبال عالم اسباب می رود ، نیز به فرمان او است ، یعنی در لابلای اسباب ، قدرت خدا را که

(36) سوره حَمد

« مُسَبِّبُ الاَْسْباب » است، مشاهده می کند .

این عقیده آن قدر روح انسان را وسیع و افق فکر او را

ص:30

بالا می برد که به بی نهایت و ابدیّت می پیوندد و از محیط های محدود آزاد و رها می سازد.

فردگرایی و انزواطلبی مردود است

ذکر صیغه جمع در « نَعْبُدُ » و « نَسْتَعینُ » و همچنین آیات بعد که همه به صورت جمع است ، نشان می دهد که اساس عبادت مخصوصا نماز بر پایه جمع و جماعت است ، حتّی به هنگامی که بنده در برابر خدا به راز و نیاز برمی خیزد ، باید خود را میان جمع و جماعت ببیند ، تا چه رسد به سایر کارهای زندگیش .

به این ترتیب هرگونه فردگرایی ، تک روی ، انزواطلبی و مانند این ها مفاهیمی مردود از نظر قرآن و اسلام شناخته می شود .

مخصوصا نماز ، از اذان و اقامه که دعوت به اجتماع برای نماز است ، گرفته ( حَیَّ عَلَی الصَّلوهِ : بشتاب به سوی نماز ... ) تا سوره

جزء اوّل (37)

حمد که آغازگر نماز است ، « اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ » که پایان آن است ، همه دلیل بر این است که این عبادت در اصل جنبه اجتماعی دارد ، یعنی باید به صورت جماعت انجام شود ، درست است که نماز فُرادی نیز در اسلام صحیح است، اما عبادت فردی جنبه فرعی و درجه دوّم را دارد .

ص:31

پیمودن صراط مستقیم

6 اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ

ما را به راه راست هدایت فرما؛

«صراط مستقیم» که همان آیین حقّ است، مراتب ودرجاتی دارد که همه افراد در پیمودن این درجات یکسان نیستند ، هر مقدار از این درجات را انسان طیّ نماید ، باز درجات بالاتر و والاتری وجود دارد که انسان باایمان باید از خدا بخواهد تا او را به آن درجات هدایت کند .

در این جا این سؤال معروف مطرح می شود که ؛ چرا ما همواره

(38) سوره حَمد

درخواست هدایت به صراط مستقیم از خدا می کنیم، مگر ما گمراهیم؟

وانگهی به فرض که این سخن از ما زیبنده باشد، از پیامبر و امامان که نمونه انسان کامل بودند ، چه معنی دارد ؟

درپاسخ این ایرادمی گوییم: اولاً همان طورکه اشاره شد، انسان درمسیرهدایت هرلحظه بیم لغزش و انحراف درباره او می رود ، به همین دلیل بایدخودرادراختیارپروردگاربگذارد و تقاضاکندکه اورادر راه راست ثابت نگه دارد .

ص:32

ما نباید فراموش کنیم که وجود و هستی و تمام مواهب الهی ، لحظه به لحظه از آن مبدأ بزرگ به ما می رسد .

مَثَل ما و همه موجودات ( از یک نظر ) مَثَل لامپ های برق است،اگر می بینیم نور لامپ، متّصل و یکنواخت پخش می شود ، به خاطر آن است که لحظه به لحظه نیرو از منبع برق به او می رسد ، منبع برق هر لحظه نور جدیدی تولید می کند و به وسیله سیم های ارتباطی به لامپ تحویل می گردد .

جزء اوّل (39)

هستی ما نیز همانند نور این لامپ ها است ، گرچه به صورت یک وجود ممتد جلوه گر است ، ولی در حقیقت لحظه به لحظه وجود تازه ای از منبع هستی آفریدگار فیّاض ، به ما می رسد .

بنابراین همان گونه که هر لحظه وجود تازه ای به ما می رسد ، به هدایت جدیدی نیز نیازمندیم ، بدیهی است اگر موانعی در سیم های معنوی ارتباطی ما با خدا ایجاد شود ، کژی ها ، ظلم ها، ناپاکی ها و ... پیوند ما را از آن منبع هدایت قطع می کند و همان لحظه از صراط مستقیم منحرف خواهیم شد .

ما از خدا طلب می کنیم که این موانع پیش نیاید و ما بر صراط مستقیم ثابت بمانیم .

ص:33

ثانیا هدایت ، همان پیمودن طریق تکامل است که انسان تدریجا مراحل نقصان را پشت سر بگذارد و به مراحل بالاتر برسد .

این را نیز می دانیم که طریق تکامل نامحدود است و به سوی بی نهایت همچنان پیش می رود .

(40) سوره حَمد

بنابراین جای تعجّب نیست که حتّی پیامبران و امامان از خدا تقاضای هدایت « صراط مستقیم » کنند ، چه این که کمال مطلق تنها خدا است و همه بدون استثناء در مسیر تکاملند ، چه مانع دارد که آن ها نیز تقاضای درجات بالاتری را از خدا بنمایند ؟

مگر خود پیامبر صلی الله علیه و آله نمی فرمود : « رَبِّ زِدْنی عِلْما : خدایا علم ( و هدایت ) مرا بیشتر کن » .

از این جا پاسخ سؤالی که مربوط به درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان است ، نیز روشن می شود که این درود و صلوات در حقیقت تقاضای مقام بالاتر و والاتر برای آن بزرگواران است .

برای روشن شدن آن چه که گفتیم ، به دو حدیث زیر توجه فرمایید ؛

امیر مؤمنان علی در تفسیر جمله « اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ » می فرماید : « یعنی خداوندا توفیقاتی را که در گذشته بر ما

ص:34

ارزانی داشتی و به برکت آن تو را اطاعت کردیم ، همچنان ادامه ده تا در آینده عمرمان نیز تورا اطاعت کنیم » .(1)

جزء اوّل (41)

امام صادق می فرماید : « یعنی خداوندا ما را بر راهی که به محبّت تو می رسد و به بهشت واصل می گردد و مانع از پیروی هوس های کُشَنْده و آراء انحرافی و هلاک کننده است ، ثابت بدار » (2)

صراط مستقیم چیست ؟

آن گونه که از بررسی آیات قرآن مجید برمی آید ، « صراط مستقیم » همان آیین خداپرستی و دین حقّ و پای بند بودن به دستورات خدا است ، چنان که درآیه 161 سوره انعام می خوانیم: « قُلْ اِنَّنی هَدانی رَبّی اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ دینا قِیَما مِلَّهَ اِبْراهیمَ حَنیفا وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ : بگو خداوند مرا به صراط مستقیم هدایت کرده ،

(42) سوره حَمد

به دین استوار ، آیین ابراهیم که هرگز به خدا شرک نورزید » .

در این جا « دین ثابت و پابرجا و آیین توحیدی ابراهیم و نفی هرگونه شرک » به عنوان صراط مستقیم معرفی شده که این جنبه عقیدتی را مشخص می کند .

ص:35


1- « تفسیر صافی » ، ذیل آیه مورد بحث .
2- « تفسیر صافی » ، ذیل آیه مورد بحث .

اما در آیات 60 و 61 سوره یس چنین می خوانیم : « اَلَمْ اَعْهَدْ اِلَیْکُمْ یا بَنی ادَمَ اَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ اِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ وَ اَنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ : ای فرزندان آدم مگر با شما پیمان نبستم که شیطان را پرستش نکنید (به دستورات او عمل ننمایید) و مرا پرستش کنید، این همان صراط مستقیم است ».

در این جا به جنبه های عملی آیین حقّ اشاره شده که نفی هرگونه کار شیطانی و عمل انحرافی است .

و به گفته قرآن در آیه 101 سوره آل عمران راه رسیدن به صراط مستقیم ، پیوند و ارتباط با خدا است ( وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ ) .

جزء اوّل (43)

ذکر این نکته نیز لازم به نظر می رسد که راه مستقیم همیشه یک راه بیشتر نیست ، زیرا میان دو نقطه ، تنها یک خط مستقیم وجود دارد که نزدیک ترین راه را تشکیل می دهد .

بنابراین اگر قرآن می گوید : صراط مستقیم ، همان دین و آیین الهی در جنبه های عقیدتی و عملی است ، به این دلیل است که نزدیک ترین راه ارتباط با خدا همان است .

ص:36

و به همین دلیل است که دین واقعی، یک دین بیشتر نیست؛ « اِنَّ الدّینَ عِنْدَ اللّهِ الاِْسْلامُ: دین درنزد خدا اسلام است » ( 19 / آل عمران ).

از امام صادق می خوانیم که در تفسیر آیه « اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم » فرمود : « الطَّریقَ وَ مَعْرِفَهَ الاِْمامِ : منظور راه و شناخت امام است » .(1) و نیز درحدیث دیگری بازاز همان امام نقل شده:

(44) سوره حَمد

« وَ اللّهِ نَحْنُ الصِّراطُ الْمُسْتَقیمُ : به خدا سوگند ماییم صراط مستقیم » .(2)

درحدیث دیگری باز ازهمان امام می خوانیم که فرمود: «صراط مستقیم، امیرمؤمنان علیّ است».(3) مسلّم است که پیامبر صلی الله علیه و آله و علیّ و ائمّه اهل بیت علیهم السلام همه به همان آیین توحیدی خدا دعوت می کردند ، دعوتی که جنبه های اعتقادی و عملی را دربرمی گرفت .

ص:37


1- « نور الثَّقَلَیْن » ، جلد 1 ، صفحه 20 .
2- « نور الثَّقَلَیْن » ، جلد 1 ، صفحه 20 .
3- « نور الثقلین »، جلد 1، صفحه 21 .

دوخط انحرافی

7 صِراطَ الَّذینَ اَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضّالّینَ

جزء اوّل (45)

راه کسانی که آن هارا مشمول نعمت خود ساختی، نه راه کسانی که بر آن ها غضب کرده ای و نه گمراهان.

این آیه درحقیقت تفسیر روشنی است برای «صراط مستقیم» که درآیه قبل خواندیم ، می گوید : مرا به راه کسانی هدایت فرما که آنان را مشمول انواع نعمت های خود قرار دادی ( نعمت هدایت ، نعمت توفیق، نعمت رهبری مردان حقّ و نعمت علم و عمل و جهاد و شهادت ) نه آن ها که بر اثر اعمال زشت و انحراف عقیده غضب تو دامن گیرشان شد و نه آن ها که جاده حق را رها کرده و در بی راهه ها گمراه و سرگردان شده اند. درواقع چون ما آشنایی کامل به راه و رسم هدایت نداریم ، خدا به ما دستور می دهد که در این آیه طریق و خط پیامبران و نیکوکاران و آن ها که مشمول نعمت و الطاف او شده اند ، را بخواهیم. و نیز به ما هشدار می دهد که در برابر شما همیشه دو خط انحرافی قرار دارد، خط « مَغضُوبِ عَلَیهِم » و خط « ضالّین » که به زودی با تفسیر این دو آشنا خواهیم شد .

ص:38

(46) سوره حَمد

« اَلَّذینَ اَنعَمتَ عَلَیهِم » چه کسانی هستند ؟

آیه 69 سوره نساء این گروه را تفسیر کرده است : « وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَاوُلئِکَ مَعَ الَّذینَ اَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیّینَ وَ الصِّدّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحینَ وَ حَسُنَ اوُلئِکَ رَفیقا : کسانی که دستورات خدا و پیامبر را اطاعت کنند ، خدا آن ها را با کسانی قرار می دهد که مشمول نعمت خود ساخته ، از پیامبران و رهبران صادق و راستین و جانبازان و شهیدان راه خدا و افراد صالح ، اینان رفیقان خوبی هستند » .

همان گونه که ملاحظه می کنیم ، این آیه افراد مورد رحمت خدا را چهار گروه معرفی می کند ؛ پیامبران ، صدّیقین ، شُهَداء و صالِحین .

این مراحل چهارگانه شاید اشاره به این معنی باشد که برای ساختن یک جامعه انسانی سالم و مترقّی و مؤمن ، نخست باید رهبران حقّ و انبیاء وارد میدان شوند. و به دنبال آن ها، مبلّغان صدیق و راستگو که گفتار و کردارشان با یکدیگر هماهنگ است، تا اهداف پیامبران را از این

جزء اوّل (47)

طریق در همه جا گسترش دهند. به دنبال این دوران سازندگی فکری، طبیعتا عناصر آلوده وآن ها که مانع راه حقّند ، سر بردارند ، جمعی باید در مقابل آن ها قیام کنند و عده ای شهید شوند و با خون پاکشان درخت

ص:39

توحید آبیاری گردد. در مرحله چهارم محصول این کوشش ها و تلاش ها به وجود آمدن « صالحان » است ، اجتماعی پاک و شایسته و آکنده از معنویّت .

بنابراین ما در سوره حمد در شبانه روز پی درپی از خدا می خواهیم که در خط این چهار گروه قرار گیریم ؛ خط انبیاء ، خط صدّیقین ، خط شهدا و خط صالحین و روشن است که در هر مقطع زمانی باید در یکی از این خطوط ، انجام وظیفه کنیم و رسالت خویش را اداء نماییم .

« مَغضوبِ عَلَیهِم » و « ضالّین » چه کسانی هستند ؟

جداکردن این دو ازهم در آیات فوق نشان می دهد که هر کدام اشاره به گروه مشخصی است.

در این که فرق میان این دو چیست ، باید گفت : از موارد استعمال

(48) سوره حَمد

این دو کلمه در قرآن مجید چنین استفاده می شود که « مغضوب علیهم » مرحله ای سخت تر و بدتر از « ضالّین » است و به تعبیر دیگر « ضالّین » گمراهان عادی هستند و « مغضوب علیهم » ، گمراهان لجوج و یا منافق و به همین دلیل در بسیاری از موارد ، غضب و لعن خداوند در مورد آن ها ذکر شده است .

در آیه 106 سوره نحل می خوانیم : « وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ

ص:40

صَدرا فَعَلَیهِم غَضَبٌ مِنَ اللّهِ : آن هایی که سینه خود را برای کفر گسترده ساختند ، غضب پروردگار بر آن ها است » .

و در آیه 6 سوره فتح آمده است : « خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک و آن ها را که درباره خدا گمان بد می برند ، مورد غضب خویش قرار می دهد و آن ها را لعن می کند و از رحمت خویش دور می سازد و جهنّم را برای آنان آماده ساخته است ». به هر حال « مغضوب علیهم » آن ها هستند که علاوه بر کفر ، راه لجاجت و عناد و دشمنی با حق را می پیمایند و حتّی از اذیّت و آزار رهبران الهی و پیامبران در

جزء اوّل (49)

صورت امکان فروگذار نمی کنند . آیه 112 سوره آل عمران می گوید : « غضب خداوند شامل حال آن ها ( یهود ) شد چراکه به خدا کفر می ورزیدند و پیامبران الهی را به ناحقّ می کشتند » .

پایان سوره حمد

(50) سوره حَمد

ص:41

سوره بقره

این چنین خدایی را بپرستید

21 یا اَیُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ

ای مردم، پروردگار خود را پرستش کنید، آن کس که شما و پیشینیان را آفرید ، تا پرهیزکار شوید .

خطاب « یا اَیُّهَا النّاسُ » ( ای مردم ) که در قرآن ، حدود بیست بار تکرارشده و یک خطاب جامع و عمومی است ، نشان می دهد که قرآن مخصوص نژاد و قبیله و طایفه و قشر خاصّی نیست ، بلکه همگان را در این دعوت عامّ شرکت می دهد ، همه را دعوت به پرستش خدای یگانه و مبارزه با هرگونه شرک و انحراف از خط توحید می کند .

برای برانگیختن حسّ شکرگزاری مردم و جذب آن ها به عبادت پروردگار ، از مهمّ ترین نعمت شروع می کند که نعمت خلقت و آفرینش

جزء اوّل (51)

همه انسان ها است ، نعمتی که هم نشانه قدرت خدا است و هم علم و حکمت او و هم رحمت عامّ و خاصّش ، چراکه در خلقت انسان این گل سرسبد هستی ، نشانه های علم و قدرت بی پایان خدا و

ص:42

نعمت های گسترده اش کاملاً به چشم می خورد .

آن هاکه دربرابر خدا خاضع نیستند و او را پرستش نمی کنند ، غالبا به خاطر این است که در آفرینش خویش و پیشینیان نمی اندیشند و به این نکته توجّه ندارند که این آفرینش بزرگ را نمی توان به عوامل کور و کر طبیعی نسبت داد و این نعمت های حساب شده و بی نظیر راکه در جسم و جان انسان ، نمایان است ، نمی توان از غیر مبدأ علم و قدرت بی پایانی دانست .

بنابراین یادآوری این نعمت ها ، هم دلیلی است بر خداشناسی و هم محرّکی است برای شکرگزاری و پرستش .

نتیجه این پرستش ، تقوا و پرهیزکاری است (لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ) .

(52) سوره بَقَره

بنابراین عبادت ها و نیایش های ما چیزی بر جاه و جلال خدا نمی افزاید ، همان گونه که ترک آن ها چیزی از عظمت مقام او نمی کاهد ، این عبادت هاکلاس های تربیت برای آموزش تقوااست،تقوا همان احساس مسؤولیّت و خودجوشی درونی که معیار ارزش انسان و میزان سنجش شخصیّت اواست.

ص:43

نعمت زمین و آسمان

22 اَلَّذی جَعَلَ لَکُمُ الاَْرْضَ فِراشا وَ السَّماءَ بِناءً وَاَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقا لَکُمْ فَلا تَجْعَلُوالِلّهِ اَنْداداوَاَنْتُمْ تَعْلَمُونَ

آن کس که زمین را بستر شما قرار داد و آسمان (جوّ زمین) را همچون سقفی بر بالای سر شما و از آسمان آبی فروفرستاد و به وسیله آن ، میوه ها را پرورش داد تا روزی شما باشد ، بنابراین برای خداشریک هایی قرار ندهید، در

جزء اوّل (53)

حالی که می دانید ( هیچ یک از این شرکاء و بتان ، نه شما را آفریده اند و نه شمارا روزی می دهند ) .

« اَنْداد » جمع « نِدّ » به معنی شریک و شبیه است ، بدیهی است این شباهت و شرکت در پندار بت پرستان وجود داشته ، نه این که یک امر واقعی باشد .

یا به تعبیر دقیق تر، چنان که « راغب » در « مفردات » می گوید، « نِدّ » و « نَدید » به معنی چیزی است که از نظر گوهر و ذات ، شریک و شبیه چیز دیگری باشد ، بنابراین به نوع خاصّی از مماثلت و همانندی گفته می شود ، یعنی همانند در گوهر ذات .

ص:44

زمین این مرکب راهواری که شما را بر پشت خود سوار کرده و با سرعت سرسام آوری در این فضا به حرکات مختلف خود ادامه می دهد ، بی آن که کمترین لرزشی بر وجود شما وارد کند ، یکی از نعمت های بزرگ او است .

نیروی جاذبه اش که به شما اجازه حرکت و استراحت و ساختن

(54) سوره بَقَره

خانه و لانه و تهیه باغ ها و زراعت ها و انواع وسائل زندگی می دهد ، نعمت دیگری است ، هیچ فکر کرده اید که اگر جاذبه زمین نبود ، در یک چشم برهم زدن ، همه ما و همه خانه های وسائل زندگیمان ، بر اثر حرکت دورانی زمین به فضا پرتاب و در فضا سرگردان می شد .

تعبیر به « فِراش » ( بستر استراحت ) چه تعبیر زیبایی است ، « فِراش » ، نه تنها مفهوم آرامش و آسودگی خاطر و استراحت را دربردارد ، بلکه گرم و نرم بودن و در حد اعتدال قرار داشتن ، نیز در مفهوم آن افتاده است .

جالب این که چهارمین پیشوای شیعیان جهان ، امام سجّاد ، علیّ بن الحسین در بیان شیوایش این حقیقت را در تفسیر همین آیه تشریح فرموده است :

« خداوند زمین را مناسب طبع شما قرار داد و موافق جسم شما ،

ص:45

آن را گرم و سوزان نساخت تا از حرارتش بسوزید و زیاد سرد نیافرید ، تا منجمد شوید ، آن را آن قدر معطر و زننده قرار نداد تا بوی تند آن

جزء اوّل (55)

به مغز شما آسیب رساند و آن را بدبو نیافرید تا مایه هلاکت شما گردد ، آن را همچون آب قرار نداد که در آن غرق شوید و نیز چنان سفت و محکم نیافرید تا بتوانید در آن خانه و مسکن بسازید و مردگان را ( که وجودشان در سطح زمین مایه هزارگونه ناراحتی است ) در آن دفن کنید ، آری خداوند این گونه زمین را بستر استراحت شما قرار داد » .(1)

کلمه « بِناء » با توجه به کلمه « عَلَیْکُمْ » بیانگر آن است که آسمان بر بالای سر شما بنا شده است ، طبعا همچون سقف ، این معنی به صورت صریح تری در جای دیگر قرآن آمده است ؛ « وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفا مَحْفُوظا : ما آسمان را سقف محفوظی قرار دادیم » ( 32 / انبیاء ) .

کلمه « سَماء » در قرآن به معانی مختلفی آمده است ، که قدر مشترک همه آن ها چیزی است که در جهت فوق قرار گرفته است ،

ص:46


1- « نُورُ الثَّقَلَیْن » ، جلد 1 ، صفحه 41 .

یکی از آن ها که در این آیه به آن اشاره شده است، همان "جوّ زمین" است ، یعنی قشر هوای متراکمی که دور تا دور کره زمین را پوشانده و طبق نظریه دانشمندان ضخامت آن، چند صد کیلومتر است .

(56) سوره بَقَره

اگر به نقش اساسی و حیاتی این قشر ضخیم هوا که زمین را از هر سو احاطه کرده است ، بیندیشیم ، خواهیم دانست که تا چه حدّ این سقف ، محکم و برای حفاظت انسان ها مؤثّر است .

این قشر مخصوص هوا که همچون سقفی بلورین ، اطراف ما را احاطه کرده ، در عین این که مانع از تابش نور آفتاب این اشعّه حیاتبخش و زندگی آفرین نیست ، به قدری محکم و مقاوم است که از یک سدّ پولادین که چندین متر ضخامت داشته باشد ، نیز محکم تر است .

اگر این سقف نبود ، زمین دائما در معرض رگبار سنگ های پراکنده آسمانی بود و عملاً آرامش از مردم جهان سلب می شد ، ولی این قشر فشرده تقریبا تمام سنگ های آسمانی را قبل از سقوط به سطح زمین می سوزاند و نابود می کند و تنها تعداد بسیار کمی می توانند از آن عبور کرده و به عنوان یک زنگ خطر برای زمینیان به گوشه ای پرتاب شوند و این تعداد کم ، هرگز نتوانسته است آرامش را برهم زند .

ص:47

جزء اوّل (57)

از جمله شواهدی که نشان می دهد یکی از معانی آسمان همین "جوّ زمین" است، حدیثی می باشدکه ازپیشوای بزرگ ما، امام صادق درباره رنگ آسمان ، نقل شده ، آن جا که به مُفَضَّل می فرماید : « ای مفضّل ، در رنگ آسمان بیندیش که خدا آن را این چنین آبی آفریده که موافق ترین رنگ ها برای چشم انسان است و حتی نظرکردن به آن، دیده را تقویت می کند » (1)

امروز این را همه می دانیم که رنگ آبی آسمان چیزی جز رنگ هوای متراکم شده اطراف زمین نیست ، بنابراین منظور از آسمان ، در این حدیث، همان "جوّ زمین" است .

(58) سوره بَقَره

جمله « وَ اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً » بار دیگر این حقیقت را تأکید می کند که منظور از « سَماء » در این جا ، همان جوّ زمین است ، زیرا می دانیم باران از ابرها و ابرها از تراکم بخارهایی که در جوّ زمین پراکنده اند ، به وجود می آیند .

امام سجّاد علیّ بن الحسین در تفسیر این آیه راجع به نزول باران از آسمان ، بیان جالبی فرموده که ذیلاً می خوانید :

ص:48


1- « توحید مُفَضَّل » .

« خداوند باران را از آسمان نازل می کند تا به تمام قلّه های کوه ها ، تپه ها ، گودال ها و خلاصه تمام نقاط مرتفع و هموار برسد ( و همگی بدون استثناء سیراب گردند ) و آن را دانه دانه و نرم و پی درپی گاهی به صورت دانه های درشت و گاهی قطره های کوچک تر قرار داد ، تا کاملاً در زمین فرورود و سیراب گردد و آن را به صورت سیلابی نفرستاد تا زمین ها و درختان و مزارع و میوه های شما را بشوید و ویران کند » .

قرآن سپس به انواع میوه هایی که از برکت باران و روزی هایی که

جزء اوّل (59)

نصیب انسان ها می شود ، اشاره کرده ، چنین می گوید : « خداوند به وسیله باران ، میوه هایی را به عنوان روزی شما از زمین خارج ساخت » ( فَاَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقا لَکُمْ ) .

این برنامه الهی که از یک سو رحمت وسیع و گسترده خدا را بر همه بندگان مشخّص می کند و از سوی دیگر ، بیان گر قدرت او است که چگونه از آب بی رنگ صدهزاران رنگ از میوه ها و دانه های غذایی با خواصّ متفاوت برای انسان ها و همچنین جان داران دیگر ، آفریده ، یکی از زنده ترین دلایل وجود او است ، لذا بلافاصله می افزاید : « اکنون که چنین است ، برای خدا شریک هایی قرار ندهید ، در حالی که می دانید » ( فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ اَنْدادا وَ اَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) .

ص:49

آری همه شما می دانید که این بت ها و شرکای ساختگی ، نه شما را آفریده اند و نه روزی می دهند و نه کمترین مواهب شماازناحیه آن ها است، پس چگونه آن ها را شبیه خدا می دانید ؟

بت پرستی در شکل های مختلف

(60) سوره بَقَره

در این جا توجّه به این حقیقت لازم است که قرارداد شریک برای خدا ، تنها منحصر به ساختن بت های سنگی و چوبی و یا از آن فراتر ، انسانی همچون مسیح را یکی از خدایان سه گانه دانستن ، نیست ، بلکه معنی وسیعی دارد ، صورت های مخفی تر و پنهان تر را نیز شامل می شود ، به طور کلّی هرچه را در ردیف خدا در زندگی مؤثّر دانستن ، یک نوع شرک است .

در حدیثی می خوانیم که مردی در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله گفت : « ما شاءَ اللّهُ وَ شِئْتَ : هرچه خدا بخواهد و تو بخواهی»، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اَجَعَلْتَنی لِلّهِ نِدّا: مرا شریک خدا و هم ردیف او قرار دادی»؟

در تعبیرات عامیانه روزمّره نیز بسیار می گویند : « اوّل خدا ، دوّم تو » ، باید قبول کرد که این گونه تعبیرات نیز مناسب یک انسان موحّد کامل نیست .

در روایتی درتفسیر آیه 106 سوره یوسف؛ « وَ مایُؤْمِنُ اَکْثَرُهُمْ

ص:50

بِاللّهِ اِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ » از امام صادق می خوانیم که فرمود:

جزء اوّل (61)

« ( این اشاره به شرک خفیّ است ) ، مانند این که انسان به دیگری بگوید: اگر تو نبودی، من نابود شده بودم یا زندگانیم بر باد می رفت » .(1)

قرآن ، معجزه جاویدان

23 وَ اِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ

اگر درباره آن چه بر بنده خود (پیامبر) نازل کرده ایم ، شک و تردید دارید ، ( لااقلّ ) یک سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود را غیر از خدا بر این کار دعوت کنید ، اگر راست می گویید .

کلمه « شُهَداء » در این جا اشاره به گواهانی است که آن ها را در نفی رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله کمک می کردند و جمله « مِنْ دُونِ اللّهِ »

(62) سوره بَقَره

اشاره به این است که حتّی اگر همه انسان ها جز « اَللّه » دست به دست هم بدهند ، برای این که یک سوره همانند سوره های قرآن بیاورند ،

ص:51


1- « سَفینَهُ الْبِحار » ، جلد 1 ، صفحه 697 .

قادر نخواهند بود .

به این ترتیب قرآن همه منکران را به مبارزه با قرآن و یک سوره مانند آن دعوت می کند تا عجز آن ها ، دلیل روشنی باشد بر اصالت این وحی آسمانی در رسالت الهی آورنده آن.

مثال های قرآنی

25 وَ بَشِّرِ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُواالصّالِحاتِ اَنَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَاالاَْنْهارُ کُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَهٍ رِزْقا قالُوا هذَا الَّذی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ اُتُوا بِهِ مُتَشابِهاوَلَهُمْ فیهااَزْواجٌ مُطَهَّرَهٌ وَهُمْ فیها خالِدُونَ

به کسانی که ایمان آورده اند و عمل صالح دارند ، بشارت ده که باغ هایی از بهشت برای آن ها است که نهرها از زیر درختانش جاری است ، هر زمان که میوه ای

جزء اوّل (63)

از آن به آن ها داده شود ، می گویند : این همان است که قبلاً به ما روزی داده شده بود ( ولی چه قدر این ها از آن ها بهتر و عالی تر است ) و میوه هایی که برای آن ها می آورند ، همه(از نظر خوبی و زیبایی)یکسانند و برای آن ها همسرانی پاک و پاکیزه است و جاودانه در آن خواهند بود .

ص:52

26 اِنَّ اللّهَ لا یَسْتَحْیی اَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَهً فَما فَوْقَها فَاَمَّا الَّذینَ امَنُوا فَیَعْلَمُونَ اَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ اَمَّا الَّذینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ ماذا اَرادَ اللّهُ بِهذا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کَثیرا وَ یَهْدی بِهِ کَثیرا وَ ما یُضِلُّ بِهِ اِلاَّ الْفاسِقینَ

خداوند از این که مثال ( به موجودات ظاهرا کوچکی مانند ) پشّه و حتّی بالاتر از آن بزند، شرم نمی کند ، ( در این میان ) آن هاکه ایمان آورده اند ، می دانند حقیقتی است از طرف پروردگارشان و اما آن ها که راه کفر را پیموده اند ، ( این

(64) سوره بَقَره

موضوع را بهانه کرده ) و می گویند : منظور خداوند از این مَثَل چه بوده است ؟ ( آری ) خدا جمع زیادی را با آن گمراه و عدّه کثیری را هدایت می کند ، ولی تنها فاسقان را با آن گمراه می سازد .

مثال، باید موافق مقصود باشد و به تعبیر دیگر مثال، وسیله ای است برای تجسّم حقیقت، گاهی که گوینده در مقام تحقیر و بیان ضعف مدّعیان است ، بلاغت سخن ایجاب می کند که برای نشان دادن ضعف آن ها ، موجود ضعیفی را برای مثال انتخاب کند .

ص:53

مثلاً در آیه 73 سوره حج می خوانیم : « اِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبابا وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ اِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئا لا یَسْتَنْقِذوُهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ : آن ها که مورد پرستش شما هستند ، هرگز نمی توانند مگسی بیافرینند ، اگرچه دست به دست هم بدهند ، حتی اگر مگس ، چیزی از آن ها برباید ، آن ها قدرت پس گرفتن آن را ندارند، هم طلب کننده ضعیف است و هم طلب شونده » .

جزء اوّل (65)

ملاحظه می کنید در این جا هیچ مثالی بهتر از مگس یا مانند آن نیست تا ضعف و ناتوانی آن ها را مجسّم کند. و نیز در آیه 41 سوره عنکبوت وقتی که می خواهد ناتوانی بت پرستان را در تکیه گاه هایی که برای خود انتخاب کرده اند ، مجسّم سازد ، آن ها را تشبیه به عنکبوتی می کند که آن لانه سست را برای خود انتخاب کرده است که سست ترین خانه ها در جهان ، خانه عنکبوت است (مَثَلُ الَّذینَ اتَّخَذوُا مِنْ دُونِ اللّهِ اَوْلِیاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتا وَ اِنَّ اَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ) .

مسلّما اگر در این گونه موارد به جای این مثال های کوچک ، مثال های بزرگی از آفرینش کواکب و آسمان های پهناور قرار داده شود، بسیار نامناسب خواهد بود و هرگز با اصول

ص:54

فصاحت و بلاغت ، سازگار نیست .

این جا است که خداوند می فرماید: ما ابا نداریم از این که مثال به پشّه بزنیم و یا بالاتر از آن ، تا حقایق عقلانی را در لباس مثال های حسّی بریزیم و در اختیار بندگان قرار دهیم .

(66) سوره بَقَره

خلاصه این که هدف ، رساندن مطلب است ، مثال ها نیز باید قبایی باشد درست متناسب قامت مطالب .

در این که منظور از « فَما فَوْقَها » ( پشه یا بالاتر از آن ) چیست ، باید گفت : منظور ، « بالاتر از آن در کوچکی » است ، زیرا مقام ، مقام بیان کوچکی مثال است و برتری نیز از این نظر می باشد ، این درست به آن می ماند که گاه به کسی بگوییم : تو چرا برای یک تومان این همه زحمت می کشید، شرم نمی کنی ، او می گوید : شرمی ندارد من برای بالاتر از آن هم زحمت می کشم، حتّی برای یک ریال.

اهمیّت مثال در بیان حقایق

مثال های مناسب ، نقش فوق العاده حسّاس و غیرقابل انکاری برای روشن ساختن حقایق و دلنشین کردن مطالب مختلف دارد؛

گاه می شود ذکر یک مثال مناسب آن چنان راه را نزدیک و میان بر می کند که زحمت استدلالات

ص:55

جزء اوّل (67)

فلسفی زیادی را از دوش گوینده و شنونده برمی دارد .

و مهم تر این که برای تعمیم و گسترش مطالب پیچیده علمی در سطح عموم ، راهی جز استفاده از مثال های مناسب نیست .

نقش مثال را در خاموش کردن افراد لجوج و بهانه گیر نیز نمی توان انکار کرد .

و به هر حال تشبیه « معقول » به « محسوس » ، یکی از طرق مؤثّر تفهیم مسائل عقلی است .

روی همین جهات در قرآن به مثال های زیادی برخورد می کنیم که هریک ازدیگری جالب تر و شیرین تر و مؤثّرتر است ، چراکه قرآن ، کتابی است برای همه انسان ها در هر سطح و هر پایه ای از تفکّر و معلومات ، کتابی است در نهایت فصاحت و بلاغت .

در زمینه نقش مثال در زندگی انسان ها، در «تفسیر نمونه»، جلد 10، صفحه 172 ، ذیل آیه 17 سوره رعد بحث مشروحی آمده است .

چرا قرآن به پشّه مثال زده است ؟

(68) سوره بَقَره

گرچه بهانه جویان ، خردی و کوچکی پشّه یا مگس را وسیله استهزاء و ایراد به آیات قرآن قرار داده بودند ، اما اگر آن ها کمی انصاف و درک و شعور می داشتند و در ساختمان این حیوان بسیار

ص:56

کوچک می اندیشیدند ، می فهمیدند که یک دنیا دقت و ظرافت در ساختمان آن به کاررفته که عقل در آن حیران می ماند .

امام صادق در مورد آفرینش این حیوان کوچک می فرماید : « خداوند به پشه مثال زده است، با این که از نظر جسم بسیار کوچک است ، ولی از نظر ساختمان، همان دستگاه هایی را دارد که بزرگ ترین حیوانات ( خشکی ) یعنی فیل ، دارا است و علاوه بر آن دو عضو دیگر ( شاخک ها و بال ها ) در پشه است که فیل فاقد آن است » ، خداوند می خواهد با این مثال ظرافت آفرینش را برای مؤمنان بیان کند ، تفکّر درباره این موجود ظاهرا ضعیف که خدا آن را شبیه فیل آفریده است ، انسان را متوجّه عظمت آفریدگار می سازد .

مخصوصا خرطومش همانند خرطوم فیل ، توخالی است و با نیروی مخصوصی خون را به خود جذب می کند ، این لوله ظریف ترین سرنگ های دنیا است و سوراخ درون آن، فوق العاده باریک است .

جزء اوّل (69)

خدا نیروی جذب و دفع و هضم و همچنین دست و پا و گوش مناسب به او داده ، بال هایی به او مرحمت کرده تا در طلب غذا پرواز کند ، این بال ها آن چنان به سرعت بالا و پایین می شود که حرکت آن با چشم قابل رؤیت نیست ، این حشره به قدری حسّاس است که به مجرد

ص:57

تکان خوردن چیزی ، احساس خطر می کند و به سرعت خود را از منطقه خطر دور می سازد و عجیب این است که در عین ناتوانی ، بزرگ ترین حیوانات را عاجز می کند .

امیر مؤمنان علی در « نهج البلاغه » ، بیان عجیبی در این زمینه دارد : « اگر همه موجودات زنده جهان ... جمع شوند و دست به دست هم بدهند ، هرگز توانایی بر ایجاد پشه ای ندارند ، بلکه عقول آن ها در راه یافتن به اسرار آفرینش این حیوان ، متحیر می ماند و نیروهایشان ناتوان و خسته می شود و پایان می گیرد وسرانجام پس از تلاش، شکست خورده،

(70) سوره بَقَره

اعتراف می نمایند که در برابر آفرینش پشّه ای درمانده اند و به عجز خود اقرار می نمایند و حتی به ناتوانیشان از نابود ساختن آن » .(1)

34 وَ اِذْقُلْنالِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوالاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّاِبْلیسَ اَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ

و هنگامی که به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده و خضوع کنید ، همگی سجده کردند جز شیطان که سر باز زد و تکبّر ورزید ( و به خاطر نافرمانی و تکبّر ) از کافران شد .

ص:58


1- « نهج البلاغه » ، خطبه 186 .

آدم در بهشت

گرچه در آغاز چنین به نظر می آید که مسأله سجده بر آدم ، بعد از آزمایش فرشتگان و تعلیم اسماء بوده ، ولی دقّت در آیات دیگر قرآن نشان می دهدکه این موضوع بلافاصله بعداز آفرینش انسان و تکامل خلقت او و قبل از آزمایش فرشتگان بوده است. در آیه 29 سوره حجر

جزء اوّل (71)

می خوانیم : « فَاِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ: هنگامی که آفرینش آدم را نظام بخشیدم و از روح خودم ( روح شایسته ای که مخلوق من بود ) در آن دمیدم، برای او سجده کنید ».

گواه دیگر این موضوع این است که اگر دستور سجده بعد از روشن شدن مقام آدم بود ، چندان افتخاری برای ملائکه محسوب نمی شد ، زیرا در آن هنگام مقام آدم بر همه آشکار شده بود .

آیه فوق سند زنده و گواه روشنی بر شرافت انسان و عظمت مقام او است که پس از تکمیل خلقتش ، تمام فرشتگان مأمور می شوند در برابر این آفرینش بزرگ ، سر تعظیم فرود آورند ، به راستی کسی که لایق مقام خلافت الهی و نمایندگی او در زمین است و استعداد آن همه تکامل و پرورش فرزندان بزرگی همچون پیامبران به خصوص پیامبر

ص:59

اسلام صلی الله علیه و آله و جانشینانش را دارد ، شایسته هر نوع احترامی است .

ما در برابر انسانی که چند فرمول علمی را می داند ، چه اندازه کرنش می کنیم ، پس چگونه است حال نخستین انسان با آن معلومات سرشار ازجهان هستی .

(72) سوره بَقَره

چرا ابلیس مخالفت کرد ؟

می دانیم « شیطان » اسم جنس است و شامل نخستین شیطان و همه شیطان ها می شود ولی «ابلیس» اسم خاص است و اشاره به همان شیطانی است که اغواگر آدم شد ، او طبق صریح آیات قرآن از جنس فرشتگان نبود ، بلکه در صف آن ها قرار داشت ، او از طایفه جنّ بود که مخلوق مادّی است ، در آیه 50 سوره کهف می خوانیم : « فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ: همگی سجده کردند جز ابلیس که از طایفه جنّ بود » .

انگیزه او در این مخالفت ، کبر و غرور و تعصّب خاصّی بود که بر فکر او چیره شد ، او چنین می پنداشت که از آدم برتر است و نمی بایست دستور سجده بر آدم به اوداده شود، بلکه او باید مسجود باشد و آدم بر او سجده کند که شرح این معنی در ذیل آیه 12 سوره

جزء اوّل (73)

اعراف خواهد آمد (« تفسیرنمونه » ، جلد 6 ، صفحه 98 به بعد) .

ص:60

و علت کفر او نیز همین بود که فرمان حکیمانه پروردگار را نادرست شمرد ، نه تنها عملاً عصیان کرد ، از نظر اعتقاد نیز معترض بود و به این ترتیب خودبینی و خودخواهی ، محصول یک عمر ایمان و عبادت او را بر باد داد و آتش به خرمن هستی او افکند و کبر و غرور از این آثار بسیار دارد.

تعبیر « کانَ مِنَ الْکافِرینَ » نشان می دهد که او قبل از این فرمان نیز حساب خود را از مسیر فرشتگان و اطاعت فرمان خدا جدا کرده بود و در سر فکر استکبار می پروراند و شاید به خود می گفت : اگر دستور خضوع و سجده به من داده شود ، قطعا اطاعت نخواهم کرد ، ممکن است جمله « ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ » آن چه را کتمان می کردید ، اشاره ای به این معنی باشد ، در حدیثی که در تفسیر قمی از امام عسکری نقل شده ، نیز همین معنی آمده است (1)

(74) سوره بَقَره

آیا سجده برای خدا بود یا برای آدم ؟

شکّ نیست که سجده به معنی پرستش برای خدا است، چراکه در جهان هیچ معبودی جز خدا نیست و معنی توحید عبادت ، همین است که غیر از خدا را پرستش نکنیم .

ص:61


1- « المیزان »، جلد 1 ، صفحه 126 .

بنابراین جای تردید نخواهد بود که فرشتگان برای آدم « سجده پرستش » نکردند ، بلکه سجده برای خدا بود ، ولی به خاطر آفرینش چنین موجود شگرفی و یا این که سجده برای آدم کردند ، اما سجده به معنی "خضوع" نه پرستش .

در کتاب « عُیُونُ الاَْخْبار » از امام علیّ بن موسی الرّضا چنین می خوانیم: « کانَ سُجُودُهُمْ لِلّهِ تَعالی عُبُودِیّهً وَ لاِآدَمَ اِکْراما وَ طاعَهً لِکَوْنِنا فی صُلْبِه : سجده فرشتگان ، پرستش خداوند از یک سو و اکرام و احترام آدم ازسوی دیگر بود، چراکه ما در صلب آدم بودیم » .(1)

جزء اوّل (75)

35 وَقُلْنا یاادَمُ اسْکُنْ اَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ وَ کُلامِنْها رَغَدا حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ الظّالِمینَ

و گفتیم : ای آدم ، تو با همسرت در بهشت سکونت کن و از (نعمت های) آن گوارا هرچه می خواهید ، بخورید ( اما ) نزدیک این درخت نشوید که از ستمگران خواهید شد.

« رَغَد » به معنی فراوان و گسترده و گوارا است ، جمله « حَیْثُ

ص:62


1- «نُورُالثَّقَلَیْن» ، جلد 1 ، صفحه 58 .

شِئْتُما » اشاره به این است که از هر جای بهشت که خواستید ، یا از هر نوع از انواع میوه ها که مایل بودید ، استفاده کنید .

از آیات قرآن استفاده می شود که آدم برای زندگی در روی زمین ، همین زمین معمولی آفریده شده بود ولی در آغاز خداوند او را ساکن بهشت که یکی از باغ های سرسبز پرنعمت این جهان بود ، ساخت ، محیطی که در آن برای آدم هیچ گونه ناراحتی وجود نداشت .

(76) سوره بَقَره

شاید علّت این جریان آن بوده که آدم با زندگی کردن روی زمین هیچ گونه آشنایی نداشت و تحمّل زحمت های آن بدون مقدّمه برای او مشکل بود و از چگونگی کردار و رفتار در زمین باید اطّلاعات بیشتری پیدا کند ، بنابراین می بایست مدتی کوتاه تعلیمات لازم را در محیط بهشت ببیند و بداند زندگی روی زمین توأم با برنامه ها و تکالیف و مسؤولیّت ها است که انجام صحیح آن ها ، باعث سعادت و تکامل و بقای نعمت است و سرباز زدن از آن ، سبب رنج و ناراحتی .

و نیز بداند هرچند او آزاد آفریده شده ، اما این آزادی به طور مطلق و نامحدود نیست که هرچه خواست ، انجام دهد ، او می بایست از پاره ای از اشیاء روی زمین چشم بپوشد .

و نیز لازم بود بداند چنان نیست که اگر خطا و لغزشی دامن گیرش

ص:63

شود، درهای سعادت برای همیشه به روی او بسته می شود ، نه می تواند بازگشت کند و پیمان ببندد که برخلاف دستور خدا ، عملی انجام نخواهد داد تا دوباره به نعمت های الهی بازگردد .

جزء اوّل (77)

او در این محیط می بایست تا حدّی پخته شود ، دوست و دشمن خویش را بشناسد، چگونگی زندگی در زمین را یاد گیرد، آری این خود یک سلسله تعلیمات لازم بودکه می بایست فراگیرد و با داشتن این آمادگی ، به روی زمین قدم بگذارد .

این ها مطالبی بود که هم آدم و هم فرزندان او در زندگی آینده خود به آن احتیاج داشتند ، بنابراین شاید علّت این که آدم در عین این که برای خلافت زمین آفریده شده بود ، مدّتی در بهشت درنگ می کند و دستورهایی که به او داده می شود ، جنبه تمرین و آموزش داشته باشد .

36 فَاَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمّا کانا فیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الاَْرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ اِلی حینٍ

پس شیطان موجب لغزش آن ها شد و آنان را از آن چه در آن بودند (بهشت) خارج ساخت و (در این هنگام) به آن ها گفتیم : همگی ( به زمین ) فرود آیید ، در حالی که بعضی

ص:64

(78) سوره بَقَره

دشمن دیگری خواهید بود و برای شما تا مدّت معیّنی در زمین قرارگاه و وسیله بهره برداری است .

در این جا « آدم » خود را دربرابر فرمان الهی درباره خودداری از درخت ممنوع دید، ولی شیطان اغواگر که سوگند یادکرده بود که دست از گمراه کردن آدم و فرزندانش برندارد ، به وسوسه گری مشغول شد و چنان که از سایر آیات قرآن استفاده می شود ، به آدم اطمینان داد که اگر از این درخت بخورد ، او و همسرش فرشتگانی خواهند شد و جاویدان در بهشت زندگی می کنند ، حتّی قسم یاد کردکه من خیرخواه شما هستم (20 و 21 / اعراف).

لذا از بهشتی که کانون آرامش و آسایش و دور از درد و رنج بود ، بر اثر فریب شیطان ، اخراج شدند.

این جا بود که آدم متوجّه شد راستی به خویشتن ستم کرده و از محیط آرام و پرنعمت بهشت به خاطر تسلیم شدن در برابر وسوسه های شیطان ، بیرون رانده شده و در محیط پرزحمت و مملوّ از مشقتی ، قرار

جزء اوّل (79)

خواهد گرفت ، درست است که آدم پیامبر بود و معصوم از گناه ، هرگاه ترک اولی از پیامبر سرزند ، خداوند نسبت به او سخت می گیرد ، همانند گناهی که از افراد عادی سر بزند و این

ص:65

جریمه سنگینی بود که آدم در برابر آن نافرمانی پرداخت .

بهشت آدم، کدام بهشت بود؟

در پاسخ این پرسش باید به این نکته توجّه داشت که گرچه بعضی آن را بهشت موعود نیکان و پاکان می دانند ، ولی ظاهر این است که آن بهشت نبود ، بلکه یکی از باغ های پرنعمت و روح افزای یکی از مناطق سرسبز زمین بوده است .

زیرا x اولاً بهشت موعود قیامت ، نعمت جاودانی است که در آیات بسیاری از قرآن به این جاودانگی بودنش اشاره شده و بیرون رفتن از آن ممکن نیست و x ثانیا ابلیس آلوده و بی ایمان را ، در آن بهشت راهی نخواهد بود ، نه وسوسه های شیطانی است و نه نافرمانی خدا .

(80) سوره بَقَره

ثالثا در روایاتی که از طرق اهل بیت علیهم السلام به ما رسیده، این موضوع صریحا آمده است .

یکی از راویان حدیث می گوید : از امام صادق راجع به بهشت آدم پرسیدم ، امام در جواب فرمود :« باغی از باغ های دنیا بود که خورشید و ماه بر آن می تابید و اگر بهشت جاودان بود ، هرگز آدم از آن بیرون رانده نمی شد » ( جَنَّهٌ مِنْ جَنّاتِ الدُّنْیا یَطْلَعُ فیهَا الشَّمْسُ

ص:66

وَ الْقَمَرُ وَ لَوْ کانَ مِنْ جِنانِ الاْخِرَهِ ما خَرَجَ مِنْها اَبَدا ) .(1)

و از این جا روشن می شود که منظور از هبوط و نزول آدم به زمین ، نزول "مقامی" است ، نه مکانی ، یعنی از مقام ارجمند خود و از آن بهشت سرسبز پایین آمد .

این احتمال نیز داده شده که این بهشت در یکی از کرات آسمانی بوده است ، هر چند بهشت جاویدان نبوده، در بعضی از روایات

جزء اوّل (81)

اسلامی ، نیز اشاره به بودن این بهشت ، در آسمان شده است ، ولی ممکن است کلمه « سَماء » ( آسمان ) در این گونه روایات ، اشاره به "مقام بالا " باشد ، نه "مکان بالا ".

ولی به هر حال، شواهد فراوانی نشان می دهد که این بهشت ، غیر از بهشت سرای دیگر است ، چراکه آن پایان سیر انسان است و این آغاز سیر او بود، این مقدّمه اعمال و برنامه های او است و آن نتیجه اعمال و برنامه هایش .

گناه آدم چه بود ؟

روشن است آدم با آن مقامی که خدا در آیات گذشته ، برای او بیان کرد ، مقام والایی از نظر معرفت و تقوا داشت ، او نماینده خدا در زمین بود ، او معلّم فرشتگان بود ، او مسجود ملائکه بزرگ خدا گردید،

ص:67


1- «نُوُرالثَّقَلَیْن »،جلد1،صفحه62.

این آدم با این امتیازات ، مسلّما گناه نمی کند ، به علاوه می دانیم او پیامبر بود و هر پیامبری معصوم است .

لذا این سؤال مطرح می شود ؛ آن چه از آدم سر زد ، چه بود ؟

(82) سوره بَقَره

در این جا سه تفسیر وجود دارد که مکمل یکدیگرند ؛

آن چه آدم مرتکب شد، «ترک اولی» ویا به عبارت دیگر، « گناه نسبی » بود ، نه « گناه مطلق ».

گناه مطلق ، گناهانی است که از هرکس سرزند ، گناه است و درخور مجازات ، ( مانند شرک و کفر و ظلم و تجاوز ) و گناه نسبی آن است که گاه بعضی اعمال مباح و یا حتی مستحب ، درخور مقام افراد بزرگ نیست ، آن ها باید از این اعمال چشم بپوشند و به کار مهمّ تر پردازند ، در غیر این صورت ، ترک اولی کرده اند ، مثلاً نمازی را که ما می خوانیم ، قسمتی از آن با حضور قلب و قسمتی بی حضور قلب می گذرد ، درخور شأن ما است ، این نماز هرگز درخور مقام شخصی همچون پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و علیّ نیست ، او باید سراسر نمازش غرق در حضور در پیشگاه خدا باشد و اگر غیر این کند ، حرامی مرتکب نشده ، امّا ترک اولی کرده است .

آدم نیز سزاوار بود از آن درخت نخورد ، هرچند برای او

ص:68

جزء اوّل (83)

ممنوع نبود، بلکه «مکروه» بود .

نهی خداوند ، در این جا "نهی ارشادی" است ، یعنی همانند دستور طبیب که می گوید : فلان غذا را نخور ، که بیمار می شوی ، خداوند نیز به آدم فرمود : اگر از درخت ممنوع بخوری ، از بهشت بیرون خواهی رفت و به درد و رنج خواهی افتاد ، بنابراین آدم مخالفت فرمان خدا نکرد ، بلکه مخالفت نهی ارشادی کرد .

اساسا بهشت جای تکلیف نبود ، بلکه دورانی بود برای آزمایش و آمادگی آدم برای آمدن در روی زمین و این نهی ، تنها جنبه آزمایشی داشت .

توضیح بیشتر در این زمینه در « تفسیر نمونه » ، جلد 6 ، صفحه 122 ، ذیل آیات 19 تا 22 سوره اعراف و جلد 13 ، ذیل آیه 121سوره طه مطرح شده است .

مقصود از « شیطان » در قرآن چیست ؟

کلمه « شیطان » از ماده « شَطَنَ » گرفته شده و « شاطِن » به معنی

(84) سوره بَقَره

خبیث و پست آمده است و شَیْطان به موجود سرکش و متمرّد اطلاق می شود ، اعمّ از انسان و یا جنّ و یا جنبندگان دیگر و به معنی روح شریر و دور از حقّ نیز آمده است که در حقیقت همه این ها به یک قدر

ص:69

مشترک ، بازگشت می کنند.

باید دانست که « شیطان » اسم عام ( اسم جنس ) است ، در حالی که « ابلیس » اسم خاصّ ( علم ) می باشد و به عبارت دیگر « شیطان »، به هر موجود موذی و منحرف کننده و طاغی و سرکش ، خواه انسانی یا غیر انسانی می گویند و ابلیس نام آن شیطان است که آدم را فریب داد و اکنون هم با لشکر و جنود خود در کمین آدمیان است .

از موارد استعمال این کلمه در قرآن ، نیز برمی آیدکه شیطان ، به موجود موذی و مضرّ گفته می شود ، موجودی که از راه راست برکنار بوده و درصدد آزار دیگران است ، موجودی که سعی می کند ایجاد دودستگی نماید و اختلاف و فساد به راه اندازد ، چنان که در آیه 91 سوره مائده می خوانیم : « اِنَّما یُریدُ الشَّیْطانُ اَنْ یُوقِعَ

جزء اوّل (85)

بَیْنَکُمُ الْعَداوَهَ وَ الْبَغْضاءَ ... : شیطان می خواهد بین شما ، دشمنی و بغض و کینه ایجادکند... » .

با توجّه به این که کلمه «یُریدُ» فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد، حاکی از این معنی است که این اراده، اراده همیشگی شیطان است .

و از طرفی می بینیم که در قرآن نیز شیطان به موجود خاصّی اطلاق

ص:70

نشده ، بلکه حتّی به انسان های شرور و مفسد نیز اطلاق گردیده است ، آن جا که می خوانیم : « وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّا شَیاطینَ الاِْنْسِ وَ الْجِنِّ : بدین گونه ما برای هر پیامبری دشمنی از شیطان های انسانی و یا جنّ قرار دادیم » ( 112 / انعام ). و این که به ابلیس هم شیطان اطلاق شده ، به خاطر فساد و شرارتی است که در او وجود دارد. علاوه بر این ها ، گاهی کلمه شیطان ، بر « میکروب ها » نیز اطلاق شده : به عنوان نمونه ، امیر مؤمنان می فرماید : « لا تَشْرَبُوا الْماءَ مِنْ ثُلْمَهِ الاِْناءِ وَ لا مِنْ عُرْوَتِه ، فَاِنَّ الشَّیْطانَ یَقْعُدُ عَلَی الْعُرْوَهِ وَ

(86) سوره بَقَره

الثُّلْمَهِ : از قسمت شکسته و طرف دستگیره ظرف ، آب نخورید ، زیرا شیطان ، بر روی دستگیره و قسمت شکسته شده ظرف می نشیند » .(1) و نیز امام صادق می فرماید : «وَ لا یُشْرَبُ مِنْ اُذُنِ الْکُوزِ وَ لا مِنْ کَسْرِه اِنْ کانَ فیهِ فَاِنَّهُ مَشْرَبُ الشَّیاطینِ : از دستگیره و قسمت شکسته کوزه آب مخورید که جایگاه آشامیدن شیطان ها است » .(2)

از قول پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم : « موهای شارب (سبیل) خویش را بلند مگذارید، زیرا شیطان، آن را محیط امن برای

ص:71


1- « کافی » ، جلد 6 ، کتاب الاَْطْعِمَهِ وَ الاَْشْرِبَهِ ، باب الاَوانی .
2- « کافی » ، جلد 6 ، کتاب الاَْطْعِمَهِ وَ الاَْشْرِبَهِ ، باب الاَوانی .

زندگی خویش قرار می دهد و در آن جا پنهان می گردد » .(1)

به این ترتیب روشن شد که یکی از معانی شیطان، میکروب های زیان بخش و مضرّ است .

ولی بدیهی است ، منظور این نیست که شیطان در همه جا به این

جزء اوّل (87)

معنی باشد ، بلکه منظور این است که ؛ شیطان ، معانی مختلفی دارد که یکی از مصداق های روشن آن ، « ابلیس » و لشکریان و اعوان او است و مصداق دیگر آن ، انسان های مفسد و منحرف کننده و احیانا در پاره ای از موارد ، به معنی میکروب های موذی آمده است .

چراخدا شیطان را آفرید ؟

بسیاری می پرسند : شیطان که موجود اغواگری است ، اصلاً چرا آفریده شد و فلسفه وجود او چیست؟ در پاسخ می گوییم :

اولاً خداوند شیطان را ، شیطان نیافرید ، به این دلیل که سال ها همنشین فرشتگان و بر فطرت پاک بود ، ولی بعدا از آزادی خود سوء استفاده کرد و بنای طغیان و سرکشی گذارد ، پس او در آغاز پاک آفریده شد و انحرافش بر اثر خواست خودش بود .

ص:72


1- « کافی » ، جلد 6 ، کتاب الاَطْعِمَهِ وَ الاَْشْرِبَهِ ، باب الاَوانی.

ثانیا از نظر سازمان آفرینش ، وجود شیطان ، برای افراد باایمان و آن ها که می خواهند راه حقّ را بپویند ، زیان بخش نیست ، بلکه وسیله پیشرفت و تکامل آن ها است ، چه این که پیشرفت و

(88) سوره بَقَره

ترقّی و تکامل ، همواره در میان تضادّها صورت می گیرد .

به عبارت روشن تر ؛ انسان تا در برابر دشمن نیرومندی قرار نگیرد ، هرگز نیروها و نبوغ خود را بسیج نمی کند و به کار نمی اندازد ، همین وجوددشمن نیرومند، سبب تحرّک و جنبش هرچه بیشترانسان ودرنتیجه ترقّی و تکامل او می شود .

یکی از فلاسفه بزرگ تاریخ معاصر ، « تواین بی » می گوید : « هیچ تمدّن درخشانی در جهان پیدا نشد ، مگر این که ملّتی مورد هجوم یک نیروی خارجی قرار گرفت و بر اثر این تهاجم ، نبوغ و استعداد خود را به کار انداخت و آن چنان تمدّن درخشانی راپی ریزی کرد » .

43 وَ اَقیمُو الصَّلوهَ وَ اتُوا الزَّکوهَ وَ ارْکَعُوا مَعَ الرّاکِعینَ

و نماز را به پا دارید و زکات را اداء کنید و همراه رکوع کنندگان، رکوع نمایید ( و نماز را با جماعت بگذارید ) .

جزء اوّل (89)

ص:73

با این که دستور اخیر ، اشاره به مسأله نماز جماعت است ، ولی از میان تمام افعال نماز ، تنها « رکوع » را بیان کرده و می گوید : « با رکوع کنندگان ، رکوع کنید » این تعبیر ، شاید به خاطر آن باشد که نماز یهود ، مطلقا دارای رکوع نبود ، این نماز مسلمانان است که یکی از ارکان اصلی آن، رکوع محسوب می شود .

جالب این که نمی گوید: نماز بخوانید، بلکه می گوید: « اَقیمُوا الصَّلوهَ » (نماز را به پادارید) یعنی تنها خودتان نمازخوان نباشید ، بلکه چنان کنید که آیین نماز، در جامعه انسانی بر پا شود و مردم ، با عشق و علاقه ، به سوی آن بیایند .

بعضی از مفسّران گفته اند : تعبیر به « اَقیمُوا » اشاره به این است که نماز شما ، تنها اذکار و اوراد نباشد ، بلکه آن را به طور کامل به پادارید که مهمّ ترین رکن آن ، توجّه قلبی و حضور دل در پیشگاه خدا و تأثیر نماز در روح و جان آدمی است .(1)

(90) سوره بَقَره

در حقیقت در این سه دستور اخیر ، نخست پیوند فرد با خالق ( نماز ) ، بیان شده و سپس پیوند با مخلوق ( زکات ) و

ص:74


1- « المَنار » ، جلد 2 ، صفحه 293 .

سرانجام پیوند دسته جمعی همه مردم با هم در راه خدا .

راه پیروزی بر مشکلات

45 وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلوهِ وَ اِنَّها لَکَبیرَهٌ اِلاّ عَلَی الْخاشِعینَ

ازصبر و نماز یاری جویید ( و با استقامت و کنترل هوس های درونی و توجّه به پروردگار ، نیرو بگیرید ) و این کار ، جز برای خاشعان ، گران است .

برای پیشرفت و پیروزی بر مشکلات ، دو رکن اساسی لازم است ؛ یکی پایگاه نیرومند درونی و دیگر تکیه گاه محکم برونی، در آیات فوق به این دو رکن اساسی با تعبیر « صَبْر » و « صَلوه » اشاره شده است ؛ صبر، آن حالت استقامت و شکیبایی و ایستادگی در جبهه مشکلات

جزء اوّل (91)

است و نماز ، پیوندی است با خدا و وسیله ارتباطی است با این تکیه گاه محکم. گرچه کلمه « صَبْر » ، در روایات فراوانی به روزه تفسیر شده است ، ولی مسلّما منحصر به روزه نیست ، بلکه ذکر روزه ، به عنوان یک مصداق بارز و روشن آن است ، زیرا انسان ، در پرتو این عبادت بزرگ ، اراده ای نیرومند و ایمانی استوار، پیدامی کند و حاکمیّت عقلش بر هوس هایش مسلّم می گردد .

ص:75

مفسران بزرگ در تفسیر این آیه ، نقل کرده اند که : رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله هرگاه با مشکلی روبه رو می شد که او را ناراحت می کرد ، از نماز و روزه ، مدد می گرفت .(1)

و نیز از امام صادق نقل شده که فرمود : « هنگامی که با غمی ازغم های دنیا روبه رومی شوید،وضو گرفته،به مسجد بروید، نماز بخوانید و دعاکنید،زیراخداونددستورداده؛" وَاسْتَعینُوابِالصَّبْرِ وَالصَّلوهِ"».(2)

(92) سوره بَقَره

توجه به نماز و راز و نیاز با پروردگار ، نیروی تازه ای در انسان ایجاد می کند و او را برای رویارویی با مشکلات، نیرو می بخشد .

در کتاب « کافی » از امام صادق آمده: « کانَ عَلِیُّ اِذا اَهالَهُ اَمْرٌ فَزِعٌ قامَ اِلَی الصَّلوهِ ثُمَّ تَلا هذِهِ الاْیَهَ ؛ " وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلوهِ " : هنگامی که مشکل مهمّی برای علی پیش می آمد ، به نماز برمی خاست ، سپس این آیه را تلاوت می فرمود ؛ "وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلوهِ " » آری نماز ، انسان را به قدرت لایزالی پیوند می دهد که همه مشکلات ، برای او سهل و آسان است و

ص:76


1- «مجمع البیان»، ذیل آیه موردبحث.
2- «مجمع البیان»، ذیل آیه موردبحث.

همین احساس ، سبب می شود که انسان در برابر حوادث ، نیرومند و خونسرد باشد .

قانون کلّی نجات

جزء اوّل (93)

62 اِنَ الَّذینَ امَنُوا وَالَّذینَ هادُوا وَالنَّصاری وَ الصّابِئینَ مَنْ امَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاْخِرِ وَ عَمِلَ صالِحا فَلَهُمْ اَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاهُمْ یَحْزَنُونَ

کسانی که(به پیامبر اسلام)ایمان آورده اند و یهود و نصاری و صابئان ( پیروان یحیی یا نوح یا ابراهیم ) آن ها که ایمان به خدا و روزرستاخیزآورده اند وعمل صالح انجام داده اند، پاداششان نزد پروردگارشان مسلّم است و هیچ گونه ترس و غمّی برای آن ها نیست (و هر کدام از پیروان ادیان که در عصر و زمان خود بر طبق وظایف و فرمان الهی عمل کرده اند ، مأجورند و رستگار ) .

این آیه ، تقریبا با همین عبارت در سوره مائده آیه 69 آمده و با تفاوتی بیشتر در سوره حج آیه 17 آمده است .

مطالعه آیاتی که بعد از این در سوره مائده آمده است ، نشان

ص:77

(94) سوره بَقَره

می دهد که یهود و نصاری به خود می بالیدند که دینشان از ادیان دیگر بهتر است و بهشت را دربست منحصر به خود می دانستند .

شاید همین تفاخر ، میان جمعی از مسلمانان نیز بود ، آیه مورد بحث می گوید : ایماƠظاهری مخصوصا بدون انجام عمل صالح ، چه از مسلمانان باشد و چه از یهود و نصاری و پیروان ادیان دیگر بی ارزش است،تنهاایمان واقعی و خالص به خدا و دادگاه بزرگ قیامت که باکار نیک و عمل صالح توأم باشد ، در پیشگاه خدا ارزش دارد ، تنها این برنامه موجب پاداش و جلب آرامش و امنیّت می گردد .

آیا ایمان به خدا و آخرت و انجام عمل صالح بدون پذیرش دین اسلام قابل قبول است ؟

بعضی از بهانه جویان ، آیه فوق را دستاویزی برای افکار نادرستی ، از قبیل صلح کلّ و این که پیروان هر مذهبی باید به مذهب خود عمل کنند ، قرار داده اند ، آن ها می گویند : بنابراین آیه لازم نیست ، یهود و نصاری و پیروان ادیان دیگر ، اسلام را پذیرا شوند ،

جزء اوّل (95)

همین قدر که به خدا و جهان آخرت ایمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهند ، کافی است .

به خوبی می دانیم که آیات قرآن یکدیگر را تفسیر می کنند ، قرآن

ص:78

در آیه 85 سوره آل عمران می گوید : « وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الاِْسْلامِ دینا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ : هرکس دینی غیر از اسلام برای خود انتخاب کند ، پذیرفته نخواهد شد » .

به علاوه آیات قرآن پر است از دعوت یهود و نصاری و پیروان سایر ادیان ، به سوی این آیین جدید ، اگر تفسیر فوق صحیح باشد ، با بخش عظیمی از آیات قرآن تضادّ صریح دارد ، بنابراین باید به دنبال معنی واقعی آیه رفت .

در این جا دو تفسیر از همه ، روشن تر و مناسب تر به نظر می رسد .

اگر یهود و نصاری و مانند آن ها به محتوای کتب خود عمل کنند، مسلما به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ایمان می آورند ، چراکه بشارت ظهور او با ذکر صفات و علائم مختلف ، دراین کتب آسمانی آمده

(96) سوره بَقَره

است ، که شرح آن در ذیل آیه 146 سوره بقره خواهد آمد .

مثلاً قرآن در آیه 68 سوره مائده می گوید : « قُلْ یا اَهْلَ الْکِتابِ لَسْتُمْ عَلی شَیْ ءٍ حَتّی تُقیمُو التَّوْریهَ وَ الاِْنْجیلَ وَ ما اُنْزِلَ اِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ : ای اهل کتاب ، شما ارزشی نخواهید داشت ، مگر آن زمانی که تورات و انجیل و آن چه را از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده برپا دارید » ( و ازجمله به پیامبراسلام صلی الله علیه و آله که بشارت ظهورش در کتب

ص:79

شماآمده است،ایمان بیاورید ).

این آیه ناظر به سؤالی است که برای بسیاری از مسلمانان در آغازاسلام مطرح بوده، آن ها در فکربودندکه اگر راه حقّ و نجات تنها اسلام است، پس تکلیف نیاکان و پدران ما چه می شود ؟ آیا آن ها به خاطر عدم درک زمان پیامبراسلام و ایمان نیاوردن به او مجازات خواهند شد ؟

در این جا آیه فوق نازل گردید و اعلام داشت ؛ هر کسی که در عصر خود به پیامبر برحقّ و کتاب آسمانی خویش ایمان آورده و عمل صالح کرده است ، اهل نجات است و جای هیچ گونه نگرانی نیست.

جزء اوّل (97)

بنابراین یهودیان مؤمن و صالح العمل ، قبل از ظهور مسیح ، اهل نجاتند ، همان گونه مسیحیان مؤمن قبل از ظهور پیامبر اسلام. این معنی از شأن نزولی که برای آیه فوق ذکر شده و بعدا به آن اشاره خواهیم کرد، نیز استفاده می شود .

ماجرای گاو بنی اسرائیل

67 وَ اِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ اِنَ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ اَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَهً قالُوا اَتَتَّخِذُنا هُزُوا قالَ اَعُوذُ بِاللّهِ اَنْ اَکُونَ مِنَ الْجاهِلینَ

(و به خاطر بیاورید) هنگامی را که موسی به قوم خود گفت: خداوند به شما دستور می دهد مادّه گاوی را ذبح کنید ( و

ص:80

قطعه ای از بدن آن را به مقتولی که قاتل او شناخته نشده، بزنید ، تا زنده شود و قاتل خویش را معرّفی کند و غوغا خاموش گردد ) گفتند: آیا ما را مسخره می کنی ؟ ( موسی گفت : ) به خدا پناه می برم از این که از جاهلان باشم .

(98) سوره بَقَره

در این آیه تا آیه 74 بر خلاف آن چه تا به حال در سوره بقره ، پیرامون بنی اسرائیل خوانده ایم ، که همه به طور فشرده و خلاصه بود ، ماجرایی به صورت مشروح آمده است ، شاید به این دلیل که این داستان ، تنها یک بار در قرآن ذکر شده ، به علاوه نکات آموزنده فراوانی در آن وجود دارد که ایجاب چنین شرحی را می کند ، از جمله ؛ بهانه جویی شدید بنی اسرائیل در سراسر این داستان نمایان است و نیز درجه ایمان آنان به گفتار موسی را مشخّص می کند و از همه مهمّ تر این که گواه زنده ای است بر امکان رستاخیز .

ماجرا ( آن گونه که از قرآن و تفاسیر برمی آید ، ) چنین بود که یک نفر از بنی اسرائیل به طرز مرموزی کشته می شود ، در حالی که قاتل به هیچ وجه معلوم نیست .

در میان قبایل و اسباط بنی اسرائیل نزاع درگرفته می شود ، هریک آن را به طایفه و افراد قبیله دیگر نسبت می دهد و خویش را تبرئه

ص:81

می کند ، داوری را برای فصل خصومت ، نزد موسی می برند و حلّ مشکل را از او خواستار می شوند و چون از طرق عادی، حلّ این قضیه ممکن نبود و از طرفی ادامه این کشمکش ، ممکن بود منجرّ به فتنه عظیمی در میان بنی اسرائیل گردد ، موسی با استمداد از لطف پروردگار از طریق اعجازآمیزی ، به حلّ این مشکل چنان که در تفسیر آیات می خوانید ، می پردازد.

جزء اوّل (99)

نخست می گوید: « به خاطربیاورید هنگامی را که موسی به قوم خود گفت : باید گاوی را سر ببرید » .

آن ها از روی تعجب گفتند :« آیا ما را به مسخره گرفته ای »؟ ( قالُوا اَتَتَّخِذُنا هُزُوا ) .

موسی در پاسخ آنان گفت : « به خدا پناه می برم که از جاهلان باشم » ( قالَ اَعُوذُ بِاللّهِ اَنْ اَکُونَ مِنَ الْجاهِلینَ ). یعنی استهزاء نمودن و مسخره کردن ، کار افراد نادان و جاهل است و پیامبر خدا هرگز چنین نیست .

68 قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ قالَ اِنَّهُ یَقُولُ اِنَّها

(100) سوره بَقَره

بَقَرَهٌ لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ عَوانٌ بَیْنَ ذلِکَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ

گفتند: ( پس ) از خدای خود بخواه که برای ما روشن کند،

ص:82

این ماده گاو چگونه ماده گاوی باشد ؟ گفت : خداوند می فرماید: ماده گاوی که نه پیر و نه از کارافتاده و نه بکر و جوان ، بلکه میان این دو باشد ، آن چه به شما دستور داده شده ( هر چه زودتر ) انجام دهید .

« فارِضٌ » چنان که « راغب » در « مفردات » می گوید ، به معنی گاو مسنّ است ، ولی بعضی از مفسّران گفته اند : گاوی است که مخصوصا به مرحله ای از پیری رسیده که دیگر زاد و ولد نمی کند و « عَوانٌ » به معنی میان سال است .

جمله « از خدایت بخواه » که در خواسته های آن ها چند بار تکرار شده ، یک نوع اِسائَه ادب و یا استهزاء سربسته درآن نهفته است، مگر خدای موسی را از خدای خویش جدا می دانستند؟

جزء اوّل (101)

به هر حال موسی در پاسخ آن ها گفت : « خداوند می فرماید : ماده گاوی باشد که نه پیر و نه از کارافتاده و نه بکر و جوان،بلکه میان این دوباشد ». و برای این که آن ها بیش از این مسأله را کش ندهند و با بهانه تراشی ، فرمان خدا را به تأخیر نیندازند، در پایان سخن خود اضافه کرد: «آن چه به شما دستور داده شده است، انجام دهید» (فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ) .

ص:83

69 قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ اِنَّهُ یَقُولُ اِنَّها بَقَرَهٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النّاظِرینَ

گفتند : از پروردگار خود بخواه که برای ما روشن سازد ، چه رنگی داشته باشد؟ گفت : خداوند می گوید : گاوی باشد زرد یک دست که رنگ آن بینندگان را شاد و مسرور سازد.

« فاقِعٌ » به معنی زرد خالص یک دست است .

این گاو باید کاملاً خوش رنگ و درخشنده باشد ، آن چنان زیبا که بینندگان را به اعجاب وادارد.

(102) سوره بَقَره

و عجیب این است که باز هم به این مقدار اکتفاء نکردند و هر بار با بهانه جویی ، کار خود را مشکل تر ساخته و دایره وجود چنان گاوی را تنگ تر نمودند .

70 قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ اِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا وَ اِنّا اِنْ شاءَ اللّهُ لَمُهْتَدُونَ

گفتند : از خدایت بخواه که برای ما روشن کند بالاخره چگونه گاوی باشد ؟ زیرا این گاو برای ما مبهم شده و اگر خدا بخواهد ، ما هدایت خواهیم شد .

ص:84

71 قالَ اِنَّهُ یَقُولُ اِنَّها بَقَرَهٌ لا ذَلُولٌ تُثیرُ الاَْرْضَ وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَهٌ لاشِیَهَ فیها قالُوا الاْنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ

گفت : خداوند می فرماید: گاوی باشد که برای شخم زدن رام نشده باشد و برای زراعت آب کشی نکند، از هرعیبی

جزء اوّل (103)

برکنار و حتّی هیچ گونه رنگی درآن نباشد ، گفتند : الآن حقّ مطلب را برای ما آوردی ، سپس ( چنان گاوی را پیدا کردند ) و آن را سر بریدند، ولی مایل نبودند این کار را انجام دهند .

بالاخره گاو را با هر زحمتی بود ، به دست آوردند « و آن را سر بریدند ، ولی مایل نبودند این کار را انجام دهند » ( فَذَبَحُوها وَ ماکادُوا یَفْعَلُونَ ) .

72 وَ اِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسا فَادّارَأْتُمْ فیها وَ اللّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ

و به خاطربیاورید هنگامی را که فردی را به قتل رساندید، سپس درباره ( قاتل ) او به نزاع پرداختید و خداوند آن چه را مخفی داشته بودید ، آشکار می سازد .

ص:85

73 فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ یُحْیِی اللّهُ الْمَوْتی وَ یُریکُمْ ایاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ

(104) سوره بَقَره

سپس گفتیم: قسمتی از گاو را به مقتول بزنید ( تا زنده شود و قاتل را معرفی کند ) خداوند این گونه مردگان را زنده می کند و آیات خود را به شمانشان می دهد،شایددرک کنید.

قرآن بعد از ذکر ریزه کاری های این ماجرا ، باز آن را به صورت خلاصه و کلّی در دو آیه فوق مطرح می کند.

74 ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَهِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَهً وَ اِنَّ مِنَ الْحِجارَهِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَْنْهارُ وَ اِنَّ مِنْها لَمایَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ اِنَ مِنْهالَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَهِ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ

سپس دل های شما بعد از این جریان سخت شد ، همچون سنگ یا سخت تر ، چراکه پاره ای از سنگ ها می شکافد و از آن نهرها جاری می شود و پاره ای از آن ها شکاف برمی دارد و آب از آن تراوش می کند و پاره ای از خوف خدا ( از فراز کوه ) به زیر می افتد ( اما دل های شما نه از خوف

جزء اوّل (105)

خدا می تپد و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانی

ص:86

است ) و خداوند از اعمال شما غافل نیست .

آیه مورد بحث به مسأله قساوت و سنگ دلی بنی اسرائیل پرداخته و می گوید : بعد از این ماجراها و دیدن این گونه آیات و معجزات و عدم تسلیم در برابر آن ها ، دل های شما سخت شد ، همچون سنگ یا سخت تر.

اما دل های شما از این سنگ ها نیز سخت تر است ، نه چشمه عواطف و علمی از آن می جوشد و نه قطرات محبّتی از آن تراوش می کند و نه هرگزاز خوف خدا می تپد .

پرسش های فراوان و بی جا

بدون شک « سؤال » کلید حلّ مشکلات و برطرف ساختن جهل و نادانی است ، اما مانند هرچیز اگر از حدّ و معیار خود تجاوز کند و یا بی مورد انجام گیرد ، دلیل انحراف و موجب زیان است، همان گونه که نمونه اش را در این داستان مشاهده کردیم .

(106) سوره بَقَره

بنی اسرائیل مأمور بودند گاوی را ذبح کنند ، بدون شک اگر قید و شرط خاصّی می داشت ، تأخیر بیان از وقت حاجت ممکن نبود و خداوند حکیم در همان لحظه که به آن ها امر کرد ، بیان می فرمود ، بنابراین وظیفه آن ها در این زمینه ، قید و شرطی نداشته و لذا

ص:87

« بَقَرَه » به صورت "نَکِرَه" در این جا ذکر شده است .

ولی آن ها بی اعتناء به این اصل مسلّم ، شروع به سؤالات گوناگون کردند ، شاید برای این که می خواستند حقیقت ، لوث گردد و قاتل معلوم نشود و این اختلاف همچنان میان بنی اسرائیل ادامه یابد ، جمله « فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ » نیز اشاره به همین معنی است ، می گوید: آن ها گاو را ذبح کردند ، ولی نمی خواستند این کار انجام گیرد .

از ذیل آیه 72 همین داستان نیز استفاده می شود که لااقلّ گروهی از آن ها قاتل را می شناختند و از اصل جریان مطّلع بودند و شاید این قتل بر طبق توطئه قبلی ، میان آن ها صورت گرفته بود ، اما کتمان می کردند ، زیرا در ذیل همین آیه می خوانیم : « وَ اللّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ

جزء اوّل (107)

تَکْتُمُونَ : خداوند آن چه را شما پنهان می دارید ، آشکار و برملا می سازد » .

از این گذشته افراد لجوج و خودخواه غالبا پرحرف و پرسؤال هستند و در برابر هرچیز بهانه جویی می کنند .

قرائن نشان می دهد که اصولاً آن ها نه معرفت کاملی نسبت به خداوند داشتند و نه نسبت به موقعیّت موسی ، لذا بعداز همه این سؤال ها گفتند: «اَلاْنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ : حالا حقّ را بیان کردی » ،

ص:88

گویی هرچه قبل از آن بوده ، باطل بوده است .

به هر حال هرقدر آن ها سؤال کردند ، خداوند هم تکلیف آن ها را سخت تر کرد ، چراکه چنین افراد، مستحقّ چنان مجازاتی هستند، لذادر روایات می خوانیم که؛درهرمورد خداوند سکوت کرده ، پرسش و سؤال نکنیدکه حکمتی داشته و لذا در روایتی از امام علی بن موسی الرضا چنین آمده : « اگر آن ها در همان آغاز ، هر ماده گاوی را انتخاب کرده و سر بریده بودند ، کافی بود ، ( وَ لکِنْ شَدُّوَا فَشَدَّدَاللّهُ عَلَیْهِمْ)

(108) سوره بَقَره

آن ها سخت گیری کردند، خداوند هم بر آن ها سخت گرفت»(1)

سلیمان و ساحران بابل

102 وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطینُ عَلی مُلْکِ سُلَیْمانَ وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ وَلکِنَ الشَّیاطینَ کَفَرُوایُعَلِّمُونَ النّاسَ السِّحْرَ وَ ما اُنْزِلَ عَلَی الْمَلَکَیْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما یُعَلِّمانِ مِنْ اَحِدٍ حَتّی یَقُولا اِنَّما نَحْنُ فِتْنَهٌ فَلا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ماهُمْ بِضارّینَ بِهِ مِنْ اَحَدٍ اِلاّ بِاِذْنِ

ص:89


1- « المیزان » ، ذیل آیه مورد بحث .

اللّهِ وَ یَتَعَلَّمُونَ ما یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَریهُ ما لَهُ فِی الاْخِرَهِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ اَنْفُسَهُمْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ

(یهود)ازآن چه شیاطین درعصرسلیمان برمردم می خواندند،

جزء اوّل (109)

پیروی می کردند، سلیمان هرگز (دست به سحر نیالود و) کافر نشد و لکن شیاطین کفر ورزیدند و به مردم تعلیم سحر دادند (و نیز یهود) از آن چه بر دو فرشته بابل "هاروت" و "ماروت" نازل شد، پیروی کردند، ( آن ها طریق سحرکردن را برای آشنایی به طرز ابطال آن به مردم یاد می دادند ) و به هیچ کس چیزی یاد نمی دادند ، مگر این که قبلاً به او می گفتند : ما وسیله آزمایش شما هستیم، کافر نشوید ( و از این تعلیمات سوء استفاده نکنید ) ولی آن ها از آن دو فرشته مطالبی را می آموختند که بتوان به وسیله آن ، میان مرد و همسرش جدایی بیفکنند ( نه این که از آن برای ابطال سحر استفاده کنند ) ولی هیچ گاه بدون فرمان خدا نمی توانند به انسانی ضرر برسانند ، آن ها قسمت هایی را فرامی گرفتند که برای آنان زیان داشت و نفعی نداشت و مسلّما

ص:90

می دانستند هرکسی خریدار این گونه متاع باشد، بهره ای در

(110) سوره بَقَره

آخرت نخواهدداشت و چه زشت و ناپسند بود، آن چه خود را به آن می فروختند ، اگر علم و دانشی می داشتند .

« خَلاق » در اصل به معنی خلق و خوی نیک است که انسان اکتساب می کند و گاه به معنی نصیب و بهره نیز آمده است و در آیه فوق به همین معنی می باشد .

از احادیث چنین برمی آید که در زمان سلیمان پیامبر گروهی در کشور او به عمل سحر و جادوگری پرداختند ، سلیمان دستور داد تمام نوشته ها و اوراق آن ها را جمع آوری کرده ، در محلّ مخصوصی نگه داری کنند ( این نگه داری شاید به خاطر آن بوده که مطالب مفیدی برای دفع سحر ساحران در میان آن ها وجود داشته است ) .

پس از وفات سلیمان گروهی آن ها را بیرون آورده و شروع به اشاعه و تعلیم سحرکردند ، بعضی از این موقعیّت استفاده کرده و گفتند: سلیمان اصلاً پیامبر نبود، بلکه به کمک همین سحر و جادوگری ها بر کشورش مسلّط شد و امور خارق العاده انجام می داد .

جزء اوّل (111)

گروهی از بنی اسرائیل هم از آن ها تبعیّت کردند و سخت به جادوگری دل بستند ، تا آن جا که دست از تورات نیز برداشتند .

ص:91

هنگامی که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ظهور کرد و ضمن آیات قرآن اعلام نمود ؛ سلیمان از پیامبران خدا بوده است ، بعضی از احبار و علمای یهود گفتند: از محمّد تعجّب نمی کنید که می گوید: سلیمان پیامبر است ، در صورتی که او ساحر بوده ؟

این گفتار یهود علاوه براین که تهمت و افترای بزرگی نسبت به این پیامبر الهی محسوب می شد ، لازمه اش ، تکفیر حضرت سلیمان بود ، زیرا طبق گفته آنان ، سلیمان مرد ساحری بوده که خود را به دروغ ، پیامبر خوانده و این موجب کفر است ، که آیه فوق به آن ها پاسخ می گوید (1)

آیه مورد بحث ، فصل دیگری از زشت کاری های یهود را معرّفی

(112) سوره بَقَره

می کندکه پیامبر بزرگ خدا سلیمان را به سحر و جادوگری متهم ساختند.

منظوراز « شَیاطین » نیز ممکن است ، انسان های طغیان گر و یا جنّ و یا اعمّ از هر دو باشد .

« آن ها ( یهود ) همچنین از آن چه بر دو فرشته بابل ، هاروت و ماروت نازل گردید ، پیروی کردند » ( وَ ما اُنْزِلَ عَلَی الْمَلَکَیْنِ

ص:92


1- « سیره ابن هشام » ، جلد 2 ، صفحه 192 .

بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ ) .

آری آن ها از دو سو دست به سوی سحر دراز کردند ، یکی از سوی تعلیمات شیاطین در عصر سلیمان و دیگری از سوی تعلیماتی که به وسیله هاروت و ماروت ، دو فرشته خدا در زمینه ابطال سحر به مردم داده بودند. درحالی که دو فرشته الهی ( تنها هدفشان این بود که مردم را به طریق ابطال سحر ساحران آشنا سازند ) و لذا « به هیچ کس چیزی یاد نمی دادند ، مگر این که قبلاً به او می گفتند : ما وسیله آزمایش تو هستیم ، کافر نشو ( و از این تعلیمات سوءاستفاده نکنید ) » (وَ ما یُعَلِّمانِ مِنْ اَحِدٍ حَتّی یَقُولا اِنَّما نَحْنُ فِتْنَهٌ فَلاتَکْفُرْ).

جزء اوّل (113)

خلاصه ، این دو فرشته زمانی به میان مردم آمدند که بازار سحر داغ بود و مردم گرفتار چنگال ساحران ، آن ها مردم را به طرز ابطال سحر ساحران آشنا ساختند ، ولی از آن جا که خنثی کردن یک مطلب ( همانند خنثی کردن یک بمب ) فرع بر این است که انسان نخست از خود آن مطلب آگاه باشد و بعد طرز خنثی کردن آن را یادبگیرد، ناچار بودند فوت و فن سحر را قبلاً شرح دهند .

ولی سوءاستفاده کنندگان یهود ، همین را وسیله قرار دادند برای اشاعه هرچه بیشتر سحر و تا آن جا پیش رفتند که پیامبر بزرگ الهی

،

ص:93

سلیمان را نیز متّهم ساختند که اگر عوامل طبیعی به فرمان او است یا جنّ و انس از او فرمان می برند ، همه مولود سحر است ، آری این است راه و رسم بدکاران که همیشه برای توجیه مکتب خود ، بزرگان را متّهم به پیروی از آن می کنند .

به هرحال آن ها از این آزمایش الهی پیروز بیرون نیامدند « از آن دو فرشته مطالبی را می آموختند که بتوان

(114) سوره بَقَره

به وسیله آن ، میان مرد و همسرش جدایی بیفکنند » ( فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ ) .

ولی قدرت خداوند مافوق همه این قدرت ها است ، « آن ها هرگز نمی توانند بدون فرمان خدا به احدی ضرر برسانند » ( وَ ما هُمْ بِضارّینَ بِهِ مِنْ اَحَدٍ اِلاّ بِاِذْنِ اللّهِ ) .

« آن ها قسمت هایی را یاد می گرفتند که برای ایشان ضرر داشت و نفع نداشت » ( وَ یَتَعَلَّمُونَ ما یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ ). آری آن ها این برنامه سازنده الهی را تحریف کردند ، به جای این که از آن به عنوان وسیله اصلاح و مبارزه با سحر استفاده کنند ، آن را وسیله فساد قرار دادند ، « با این که می دانستند هرکسی خریدار این گونه متاع باشد ، بهره ای در آخرت نخواهد داشت » ( وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَریهُ ما لَهُ

ص:94

فِی الاْخِرَهِ مِنْ خَلاقٍ ). « چه زشت و ناپسند بود ، آن چه خود را به آن می فروختند ، اگر علم و دانشی می داشتند » ( وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ اَنْفُسَهُمْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ ) .

جزء اوّل (115)

چگونه فرشته معلم انسان می شود ؟

در این جا سؤالی باقی می ماند و آن این که ؛ طبق ظاهر آیات فوق و روایات متعدّد ، هاروت و ماروت دو فرشته الهی بودند که برای مبارزه با اذیّت و آزار ساحران به تعلیم مردم پرداختند ، آیا به راستی فرشته می تواند معلّم انسان باشد؟ پاسخ این سؤال ، در همان احادیث ذکر شده است و آن این که خداوند آن ها را به صورت انسان هایی درآورد تا بتوانند این رسالت خود را انجام دهند ، این حقیقت را می توان از آیه 9 سوره انعام نیز دریافت ، آن جاکه می گوید : « وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً:اگر(پیامبر)را فرشته ای قرارمی دادیم، حتما اورا به صورت مردی جلوه گر می ساختیم » .

هیچ کس بدون اذن خداقادر برکاری نیست

در آیه فوق خواندیم که ساحران نمی توانستند بدون اذن پروردگار به کسی زیان برسانند ، این به آن معنی نیست که جبر و اجباری در کار باشد ، بلکه اشاره به یکی از اصول اساسی توحید است که همه

(116) سوره بَقَره

قدرت ها در این جهان از قدرت پروردگار سرچشمه می گیرد،

ص:95

حتّی سوزندگی آتش و برندگی شمشیر، بی اذن و فرمان او نمی باشد ، چنان نیست که ساحر بتواند بر خلاف اراده خدا در عالم آفرینش دخالت کند و چنین نیست که خدا را در قلمرو حکومتش محدود نماید ، بلکه این ها خواصّ و آثاری است که او در موجودات مختلف قرار داده ، بعضی از آن ، حسن استفاده می کنند و بعضی سوءاستفاده و این آزادی و اختیار که خدا به انسان ها داده ، نیز وسیله ای است برای آزمودن و تکامل آن ها .

سحر چیست و از چه زمانی پیدا شده است ؟

در این که « سحر » چیست و از چه تاریخی به وجود آمده ، بحث فراوان است ، این قدر می توان گفت که : سحر از زمان های قدیم در میان مردم رواج داشته است ، ولی تاریخ دقیقی برای آن در دست نیست و نیز نمی توان گفت چه کسی برای نخستین بار جادوگری را به وجود آورد ؟

جزء اوّل (117)

ولی از نظر معنی و حقیقت سحر می توان گفت : سحر ، نوعی اعمال خارق العاده است که آثاری از خود در وجود انسان ها به جا می گذارد و گاهی یک نوع چشم بندی و تردستی است و گاه تنها جنبه روانی و خیالی دارد. سحر از نظر لغت به دو معنی آمده است ؛

ص:96

به معنی خدعه و نیرنگ و شعبده و تردستی و به تعبیر « قاموس اللُّغَه » سحر ، یعنی خدعه کردن .

«کُلُ مالَطُفَ وَ دَقَّ: آن چه عوامل آن،نامرئی ومرموز باشد » .

در « مفردات راغب » که مخصوص واژه های قرآن است ، به سه معنی اشاره شده است ؛

/ : خدعه و خیالات بدون حقیقت و واقعیّت ، همانند شعبده و تردستی .

/ : جلب شیطان ها از راه های خاصّی و کمک گرفتن از آنان .

/ : معنی دیگری است که بعضی پنداشته اند و آن این که ؛ ممکن است با وسایلی ماهیّت و شکل اشخاص و موجودات را تغییر

(118) سوره بَقَره

داد ، مثلاً انسان رابه وسیله آن،به صورت حیوانی درآورد،ولی این نوع خیال و پنداری بیش نیست و واقعیّت ندارد .(1)

ازبررسی حدود 51 کلمه « سحر » و مشتقات آن در سوره های قرآن ، از قبیل ؛ طه ، شعراء ، یونس ، اعراف و ... ، راجع به سرگذشت پیامبران خدا ؛ موسی ، عیسی و پیامبر اسلام علیهم السلام به این نتیجه

ص:97


1- «مفردات راغب»، ماده"سحر".

می رسیم که سحر از نظر قرآن، به دو بخش تقسیم می شود ؛

الف آن جا که مقصود از آن ، فریفتن و تردستی و شعبده و چشم بندی است و حقیقتی ندارد ، چنان که می خوانیم : « فَاِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ اِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ اَنَّها تَسْعی : ریسمان ها و عصاهای جادوگران زمان موسی ، در اثر سحر ، خیال می شد که حرکت می کنند » ( 66 / طه ) و در آیه دیگر آمده است: « فَلَمّا اَلْقَوْا سَحَرُوا اَعْیُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ: هنگامی که ریسمان ها را انداختند،

جزء اوّل (119)

چشم های مردم را سحر کردند و آن ها را ارعاب نمودند » ( 116 / اعراف ) .

از این آیات روشن می شود که سحر دارای حقیقتی نیست که بتواند در اشیاء تصرّفی کند و اثری بگذارد ، بلکه این تردستی و چشم بندی ساحران است که آن چنان جلوه می دهند .

ب از برخی آیات قرآن استفاده می شود که بعضی از انواع سحر به راستی اثر می گذارد ، مانند آیه فوق که می گوید : آن ها سحرهایی را فراگرفتند که میان مرد و همسرش جدایی می افکند (فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ) ، یا به تعبیر دیگر که در آیات فوق بود که آن ها چیزهایی را فرا می گرفتند که به حالشان مضرّ بود و نافع نبود ( وَ یَتَعَلَّمُونَ ما یَضُرُّهُمْ وَ لایَنْفَعُهُمْ ) .

ص:98

ولی آیا تأثیر سحر فقط جنبه روانی دارد و یا این که اثر جسمانی و خارجی هم ممکن است داشته باشد ؟ در آیات بالا اشاره ای به آن نشده ولذا برخی معتقدند اثر سحر تنها در جنبه های روانی است. نکته دیگری که در این جا تذکّر آن لازم است ، این که ؛ به نظرمی رسد قسمت قابل

(120) سوره بَقَره

توجّهی از سحرها به وسیله استفاده از خواص شیمیایی و فیزیکی به عنوان اغفال مردم ساده لوح انجام می شده است. مثلاً در تاریخ ساحران زمان موسی می خوانیم که آن ها درون ریسمان ها و عصاهای خویش را مقداری مواد شیمیایی مخصوص ( احتمالاً جیوه و مانند آن ) قرار داده بودند که پس از تابش آفتاب و یا بر اثر وسایل حرارتی که در زیر آن تعبیه کرده بودند ، به حرکت درآمدند و تماشاکنندگان خیال می کردند آن ها زنده شده اند. این گونه سحرها حتّی در زمان ما نیز کمیاب نیست .

سحر از نظر اسلام

در این مورد فقهای اسلام ، همه می گویند : یادگرفتن و انجام اعمال سحر و جادوگری ، حرام است .

در این قسمت ، احادیثی از پیشوایان بزرگ اسلام رسیده است که در کتاب های معتبر ما نقل گردیده ، از جمله این که ؛ امام علی

ص:99

می فرماید: « مَنْ تَعَلَّمَ شَیْئا مِنَ السِّحْرِ قَلیلاً اَوْ کَثیرا فَقَدْ کَفَرَ وَ

جزء اوّل (121)

کانَ اخَرُ عَهْدِهِ بِرَبِّهِ ...: کسی که سحر بیاموزد ، کم یا زیاد ، کافر شده است و رابطه او با خداوند به کلی قطع می شود ... » (1)اما همان طور که گفتیم ، چنان چه یادگرفتن آن ، به منظور ابطال سحر ساحران باشد ، اشکالی ندارد ، بلکه گاهی به عنوان واجب کفایی می بایست عده ای سحر را بیاموزند تا اگر مدّعی دروغگویی خواست از این طریق مردم را اغفال یا گمراه کند ، سحر و جادوی او را ابطال نمایند و دروغ مدّعی را فاش سازند. شاهد این سخن که اگر سحر برای ابطال سحر و حلّ و گشودن آن می باشد، بی مانع است، حدیثی است که از امام صادق نقل شده ، در این حدیث می خوانیم: یکی از ساحران و جادوگران که در برابرانجام عمل سحر، مزد می گرفت ، خدمت حضرت امام صادق رسید و عرض کرد : « حرفه من ، سحر بوده است و در برابر آن مزد می گرفتم، خرج زندگی من نیز از همین راه تأمین می شد و با همان درآمد،

(122) سوره بَقَره

حج خانه خدا را انجام داده ام ، ولی اکنون آن را ترک و توبه کرده ام ، آیا برای من راه نجاتی هست » ؟ امام صادق در پاسخ فرمود : « عقده

ص:100


1- « وسایل الشیعه » ، باب 25 ، من ابواب مایُکْتَسَبُ بِهِ ، حدیث 7 .

سحر را بگشا ولی گره جادوگری مزن » .(1) از این حدیث استفاده می شود که برای گشودن گره سحر ، آموختن و عمل آن بی اشکال است .

سحر در عصر ما

امروز یک سلسله علوم وجود دارد که در گذشته ساحران با استفاده از آن ها برنامه های خود را عملی می ساختند ؛

استفاده از خواصّ ناشناخته فیزیکی و شیمیایی اجسام ، چنان که قبلاً نیزاشاره کردیم،همان طور که در داستان ساحران موسی آمده است که آن ها با استفاده از خواصّ فیزیکی و شیمیایی مانند جیوه و ترکیبات آن توانستند چیزهایی به شکل مار بسازند و به حرکت درآورند .

جزء اوّل (123)

البته استفاده از خواصّ فیزیکی و شیمیایی اجسام هرگز ممنوع نیست، بلکه باید هرچه بیشتر از آن ها آگاه شد و در زندگی از آن استفاده کرد ، ولی اگر از خواصّ مرموز آن ها برای اغفال و فریب مردم ناآگاه استفاده شود و به راه های غلطی سوق داده شوند ، یکی از مصادیق سحر محسوب خواهدشد.

ص:101


1- « وسایل الشیعه » ، باب 25 من ابواب مایُکْتَسَبُ بِهِ ، حدیث 1 .

استفاده از خواب مغناطیسی، هیپنوتیزم و مانیه تیزم و تله پاتی (انتقال افکار از فاصله دور) .

البته این علوم نیزاز علوم مثبتی است که می تواند در بسیاری از شؤون زندگی مورد بهره برداری صحیح قرار گیرد، ولی ساحران از آن سوء استفاده می کردند و برای اغفال و فریب مردم آن ها را به کاری می گرفتند .

اگر امروز هم کسی از آن ها چنین استفاده ای را در برابر مردم بی خبر کند ، سحر محسوب خواهد شد. خلاصه این که سحر ، معنی وسیعی دارد که همه آن چه در این جا گفتیم و در سابق اشاره شد ، نیز در

(124) سوره بَقَره

بر می گیرد. این نکته نیز به ثبوت رسیده که نیروی اراده انسان ، قدرت فراوانی دارد و هنگامی که در پرتو ریاضت های نفسانی قویّ تر شود ، کارش به جایی می رسد که در موجودات محیط خود تأثیر می گذارد، همان گونه که مرتاضان براثر ریاضت اقدام به کارهای خارق العاده می کنند.

این نیز قابل توجه است که ریاضت ها گاهی مشروع است و گاهی نامشروع ، ریاضت های مشروع در نفوس پاک ، نیروی سازنده ایجاد می کند و ریاضت های نامشروع نیروی شیطانی و هر دو ممکن است

ص:102

منشأ خارق عادات گردد که در اوّلی مثبت و سازنده و در دوّمی مخرّب است .

حقّ تلاوت چیست ؟

121 اَلَّذینَ اتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ اوُلئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَاوُلئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ

کسانی که کتاب آسمانی به آن ها داده ایم ( یهود و نصاری )

جزء اوّل (125)

و آن را از روی دقّت می خوانند ، به پیامبر اسلام ایمان می آورند و کسانی که به او کافر شوند ، زیان کارند .

این تعبیر ، تعبیر پرمعنایی است و خط روشنی برای ما در برابر قرآن مجید و کتب آسمانی مشخّص می سازد ، چرا که مردم در برابر این آیات الهی چند گروهند ؛

برخی تمام اصرارشان بر ادای الفاظ و حروف از مخارج ، آن است که آن ها دائما درفکر وقف و وصل و حروف یرملون و شدّ و مدّند و کمترین اهمیّتی به محتوی و معنی نمی دهند، تاچه رسد به عمل به آن ، به گفته قرآن این ها همانند حیوانی هستند که کتاب هایی بر او حمل شده باشد ( کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ اَسْفارا ) ( 5 / جمعه ). گروهی دیگر از الفاظ فراتر رفته و در معانی دقّت می کنند و در ریزه کاری ها و نکات

ص:103

قرآن می اندیشند و از علوم آن آگاهند ، اما از عمل خبری نیست .

ولی گروه سوّمی هستند که مؤمنان راستینند ، قرآن را به عنوان یک کتاب عمل و یک برنامه کامل زندگی پذیرفته اند ، خواندن الفاظ و

(126) سوره بَقَره

اندیشه در معانی و درک مفاهیم این کتاب بزرگ را ، مقدّمه ای برای عمل می دانند ولذا هر زمان قرآن می خوانند ، روح تازه ای در کالبد آن ها پیدا می شود ، تصمیم و اراده تازه ، آمادگی و اعمال تازه و این است حقّ تلاوت .

در حدیثی از امام صادق در تفسیر این آیه می خوانیم، که فرمود : « منظور این است که آیات آن را به دقّت بخوانند و حقایق آن را درک کنند و به احکام آن عمل نمایند ، به وعده های آن امیدوار و از وعیدهای آن ترسان باشند ، از داستان های آن عبرت بگیرند ، به خدا سوگند منظور حفظ کردن آیات وخواندن حروف و تلاوت سوره ها و یادگرفتن اعشار و اخماس آن نیست، آن هاحروف قرآن را حفظ کردند ، اما حدود آن را ضایع ساختند ، منظور تنها این است که در آیات قرآن بیندیشند و به احکامش عمل کنند ، چنان که خداوند می فرماید : این

ص:104

کتابی است پربرکت، که ما بر تو نازل کردیم تا در آیاتش تدبّر کنند » .(1)

جزء اوّل (127)

130 وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّهِ اِبْراهیمَ اِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا وَ اِنَّهُ فِی الاْخِرَهِ لَمِنَ الصّالِحینَ

چه کسی جز افراد سفیه و نادان از آیین ابراهیم ( با آن پاکی و درخشندگی ) روی گردان خواهد شد ؟ ما او را در این جهان برگزیدیم و او در جهان دیگر از صالحان است.

آیا این سفاهت نیست که انسان ، آیینی را با این پاکی و درخشندگی رها کند و در بی راهه های شرک و کفر و فساد گام بگذارد ؟ آیینی که با روح و فطرت انسان آشنا و سازگار است و با عقل و خرد هماهنگ ، آیینی را که هم آخرت در آن است و هم دنیا ، رها کرده و به سراغ برنامه هایی برود که دشمن خرد و مخالف فطرت و تباه کننده دین و دنیا است .

(128) سوره بَقَره

جزء اوّل (129)

ص:105


1- «المیزان»، ذیل آیه موردبحث.

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

سوره حمد••• 11

" اَللّه " جامع ترین نام خداوند••• 16

رحمت عامّ و خاصّ خدا••• 18

جهان ، غرق رحمت او است••• 19

خطّ سرخ بر همه رَبُّ النَّوْع ها••• 22

ایمان به رستاخیز ، دوّمین پایگاه••• 26

انسان در پیشگاه خدا••• 30

فردگرایی وانزواطلبی مردود است••• 31

پیمودن صراط مستقیم••• 32

صراط مستقیم چیست ؟••• 35

(130)

دوخط انحرافی••• 38

« اَلَّذینَ اَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ » چه کسانی هستند ؟••• 39

ص:106

فهرست مطالب

موضوع صفحه

«مَغْضوبِ عَلَیْهِم» و «ضالّین» چه کسانی هستند؟••• 40

سوره بقره••• 42

این چنین خدایی را بپرستید••• 42

نعمت زمین و آسمان••• 44

بت پرستی در شکل های مختلف••• 50

قرآن ، معجزه جاویدان••• 51

مثال های قرآنی••• 52

اهمیّت مثال در بیان حقایق••• 55

چرا قرآن به پشّه مثال زده است ؟••• 56

آدم در بهشت••• 59

(131)

چرا ابلیس مخالفت کرد ؟••• 60

آیا سجده برای خدابودیابرای آدم ؟••• 61

بهشت آدم ، کدام بهشت بود ؟••• 66

گناه آدم چه بود ؟••• 67

ص:107

فهرست مطالب

موضوع صفحه

مقصود از « شیطان » در قرآن چیست ؟••• 69

چرا خدا شیطان را آفرید ؟••• 72

راه پیروزی بر مشکلات••• 75

قانون کلّی نجات••• 77

آیاایمان به خداوآخرت وانجام عمل صالح بدون پذیرش••• 78

دین اسلام قابل قبول است؟••• 78

ماجرای گاو بنی اسرائیل••• 80

پرسش های فراوان و بی جا••• 87

(132)

سلیمان و ساحران بابل••• 89

چگونه فرشته معلم انسان می شود ؟••• 95

هیچ کس بدون اذن خداقادربرکاری نیست••• 95

سحرچیست وازچه زمانی پیداشده است؟••• 96

سحر از نظر اسلام••• 99

سحر در عصر ما••• 101

حقّ تلاوت چیست ؟••• 103

ص:108

ص:109

ص:110

ص:111

ص:112

ص:113

ص:114

جلد 2

اشاره

ص:1

ص:2

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

x به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را

تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه

ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

متن تأییدیه مرجع عالیقدر«حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند

داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت

آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

(10) مقدمه

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز»

مقدمه (11)

است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

سوره بَقَره

امّت وسط

143 وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ اُمَّهً وَسَطا لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهیدا وَ ما جَعَلْنَاالْقِبْلَهَ الَّتی کُنْتَ عَلَیْها اِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلی عَقِبَیْهِ وَ اِنْ کانَتْ لَکَبیرَهً اِلاّ عَلَی الَّذینَ هَدَی اللّهُ وَ ماکانَ اللّهُ لِیُضیعَ ایمانَکُمْ اِنَ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَؤوُفٌ رَحیمٌ

همان گونه ( که قبله شما ، یک قبله میانه است ، ) شما را نیز امّت میانه ای قراردادیم ( در حدّاعتدال که میان افراط و تفریط هستید ) تا گواه بر مردم باشید و پیامبر هم گواه بر شما و ما آن قبله ای را که قبلاً بر آن بودی ، تنها برای این قرار دادیم که افرادی که از پیامبر پیروی می کنند، ازآن ها که به جاهلیّت بازمی گردند ، مشخّص شوند ، اگرچه این جز بر کسانی که خداوند آن ها را هدایت کرده ، دشوار بود ( این

جزء دوّم (13)

را نیز بدانید که نمازهای شما در برابر قبله سابق صحیح بوده ) و خدا هرگز ایمان ( نماز ) شمارا ضایع نمی گرداند، زیرا خداوند نسبت به مردم، رحیم و مهربان است .

ص:11

چرا قبله مسلمانان، قبله میانه است؟ زیرامسیحیان تقریبا به سمت مشرق می ایستادند ، به خاطر این که بیشتر ملل مسیحی در کشورهای عربی زندگی می کردند و برای ایستادن به سوی محل تولّد عیسی که در بیت المقدّس بود ، ناچار بودند به سمت مشرق بایستند و به این ترتیب جهت مشرق ، قبله آنان محسوب می شد ولی یهود که بیشتر در شامات و بابل و مانند آن ، به سر می بردند ، رو به سوی بیت المقدّس که برای آنان تقریبا در سمت غرب بود ، می ایستادند و به این ترتیب نقطه غرب ، قبله آنان بود .

اما « کعبه » که نسبت به مسلمانان آن روز ( مسلمانان مدینه ) در سمت جنوب و میان مشرق و مغرب قرار داشت، یک خط میانه محسوب می شد.

(14) سوره بَقَره

در حقیقت تمام این مطالب را می توان از جمله « وَ کَذلِکَ » استفاده کرد .

به هر حال قرآن گویا می خواهد رابطه ای میان همه برنامه های اسلامی ذکر کند و آن این که؛ نه تنها قبله مسلمانان ، یک قبله میانه است، که تمام برنامه هایشان ، این ویژگی را دارا است .

ص:12

سپس اضافه می کند : « هدف این بود که شما گواه بر مردم باشیدو پیامبر هم گواه بر شما باشد » ( لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهیدا ) .

تعبیر به « گواه بودن » امّت اسلامی بر مردم جهان و همچنین « گواه بودن » پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به مسلمانان ، ممکن است اشاره به اسوه و الگو بودن ، بوده باشد ، چراکه گواهان و شاهدان را همیشه از میان افراد نمونه انتخاب می کنند .

یعنی شما با داشتن این عقاید و تعلیمات ، امّتی نمونه هستید ،

جزء دوّم (15)

همان طور که پیامبر در میان شما یک فرد نمونه است .

شما با عمل و برنامه خود گواهی می دهید که یک انسان می تواند هم مرد دین باشد و هم مرد دنیا ، در عین اجتماعی بودن، جنبه های معنوی و روحانی خود را کاملاً حفظ کند ، شما با این عقاید و برنامه ها، گواهی می دهیدکه دین و علم، دنیا و آخرت، نه تنها تضادّی با هم ندارند، بلکه یکی در خدمت دیگری است .

اسرار تغییر قبله

تغییرقبله از « بیت المقدّس » به « خانه کعبه » ، برای همه سؤال انگیز بود، آن ها که گمان می کردند هر حکمی باید ثابت باشد، می گفتند: اگر می بایست ما به سوی کعبه نماز بخوانیم ، چرا از همان روز اوّل

ص:13

نگفتند؟ و اگر بیت المقدّس مقدّم بودکه قبله انبیاءپیشین محسوب می شد، چرا تغییر یافت ؟

دشمنان نیز میدان وسیعی برای سمّ پاشی یافتند ، شاید می گفتند : او در آغاز متوجّه قبله پیامبران گذشته شد ، امّا پس از پیروزی هایش ،

(16) سوره بَقَره

نژادپرستی بر او غلبه نمود و آن را به قبله قوم خود تبدیل کرد ، یا می گفتند : او برای جلب توجّه یهود و مسیحیان ، نخست بیت المقدّس را پذیرفت ، هنگامی که مؤثّر نیفتاد ، آن را تبدیل به کعبه کرد .

بدیهی است این وسوسه ها ، آن هم در جامعه ای که هنوز نور علم و ایمان زوایای را روشن نساخته بود و رسوبات دوران شرک و بت پرستی هنوز در آن وجود داشت، چه نگرانی و اضطرابی ایجاد می کند .

لذا قرآن صریحا در آیه فوق می گوید : این یک آزمایش بزرگ برای مشخّص شدن موضع مؤمنان و مشرکان بود .

بعید نیست یکی از علل مهمّ تغییر قبله ، مسأله زیر باشد ؛

از آن جاکه خانه کعبه در آن زمان کانون بت های مشرکان بود،

ص:14

دستور داده شد ؛ مسلمانان موقّتا به سوی بیت المقدّس نماز بخوانند و به این ترتیب صفوف خود را از مشرکان جدا کنند .

جزء دوّم (17)

اما هنگامی که به مدینه هجرت کردند و تشکیل حکومت و ملّتی دادند و صفوف آن ها از دیگران کاملاً مشخّص شد ، دیگر ادامه این وضع ضرورت نداشت ، در این هنگام به سوی کعبه ، قدیمی ترین مرکز توحید و پرسابقه ترین کانون انبیاء بازگشتند .

بدیهی است هم نمازخواندن به سوی بیت المقدّس برای آن هاکه خانه کعبه راسرمایه معنوی نژاد خود می دانستند ، مشکل بود و هم بازگشت به سوی کعبه بعد از بیت المقدّس ، بعد از عادت کردن به قبله نخست .

مسلمانان به این وسیله در بوته آزمایش قرار گرفتند ، تا آن چه از آثار شرک در وجودشان است ، در این کوره داغ بسوزد و پیوندهای خود را از گذشته شرک آلودشان ببرند و روح تسلیم مطلق در برابر فرمان حق در وجودشان پیدا گردد .

(18) سوره بَقَره

اصولاً همان گونه که گفتیم : خدا مکان و محلّی ندارد ، قبله ، رمزی است برای وحدت صفوف و احیای خاطره های توحیدی و

ص:15

تغییر آن ، هیچ چیز را دگرگون نخواهد کرد، مهمّ تسلیم بودن در برابر فرمان او و شکستن بت های تعصّب و لجاجت و خود خواهی است

امّت اسلامی ، یک امّت معتدل و میانه رو است

کلمه « وَسَط » در لغت هم به معنی حدّ متوسّط در میان دو چیز آمده و هم به معنی جالب و زیبا و عالی و شریف و این هردو ظاهرا به یک حقیقت بازمی گردد، زیرا معمولاً شرافت و زیبایی در آن است که چیزی از افراط و تفریط دور باشد و در حدّ اعتدال قرار گیرد.

چه تعبیر جالبی در این جا قرآن درباره امّت اسلامی کرده است ، آن ها را یک امّت میانه و معتدل نامیده است . معتدل از نظر عقیده که نه راه غلوّ را می پیمایند و نه راه تقصیر و شرک ، نه طرفدار جبرند و نه تفویض ، نه درباره صفات خدا معتقد به تشبیهند و نه تعطیل .

جزء دوّم (19)

معتدل از نظر ارزش های معنوی و مادّی ، نه به کلّی در جهان مادّه فرومی روند که معنویّت به فراموشی سپرده شود و نه آن چنان در عالم معنی فرومی روند که از جهان مادّه به کلّی بی خبر گردند ، نه همچون گروه عظیمی از یهود جز گرایش مادّی چیزی را نشناسند و نه همچون راهبان مسیحی به کلّی ترک دنیا گویند .

ص:16

جمود دارند که علوم دیگران را پذیرا نشوند و نه آن گونه معتدل از نظر علم و دانش ، نه آن چنان بر دانسته های خود خودباخته اند که به دنبال هر صدایی برخیزند .

معتدل از نظر روابط اجتماعی ، نه اطراف خود حصاری می کشند که از جهانیان به کلّی جدا شوند و نه اصالت و استقلال خود را از دست می دهند که همچون غرب زدگان و شرق زدگان در این ملّت و آن امّت ذوب شوند . معتدل از نظر شیوه های اخلاقی ، از نظر عبادت ، از نظر تفکّر و خلاصه معتدل در تمام جهات زندگی و حیات .

یک مسلمان واقعی هرگز نمی تواند انسان یک بعدی باشد ، بلکه

(20) سوره بَقَره

انسانی است دارای ابعاد مختلف ، متفکّر ، باایمان ، دادگر ، مجاهد ، مبارز ، شجاع ، مهربان ، فعّال ، آگاه و باگذشت.

تعبیر به حدّ وسط ، تعبیری است که از یک سو مسأله شاهد و گواه بودن امت اسلامی را مشخّص می سازد ، زیرا کسانی که در خطّ میانه قرار دارند، می توانند تمام خطوط انحرافی در چپ و راست را ببینند .

و از سوی دیگر تعبیری است که دلیل مطلب نیز در آن نهفته است و می گوید : اگر شما گواهان خلق جهان هستید ، به دلیل همین

ص:17

اعتدال و امّت وسط بودنتان است (1)

اگر آن چه را در معنی لغت « وَسَط » در بالا گفتیم ، در ملّتی جمع باشد ، بدون شکّ طلایه داران حقّ هستند و شاهدان حقیقت ، چراکه برنامه های آن ها، میزان و معیاری است برای بازشناسی حقّ ازباطل.

جمله « لِنَعْلَمَ » ( تا بدانیم ) و مانند آن که در قرآن کرارا در مورد

جزء دوّم (21)

خداوند به کار رفته است ، به این معنی نیست که خداوند چیزی را نمی دانسته و سپس از آن آگاه شده است ، بلکه مراد، همان تحقّق و عینیّت پیدا کردن این واقعیّت ها است .

همه جا رو به سوی کعبه کنید

144 قَدْنَریتَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِفَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَهً تَرْضیها فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَ اِنَّ الَّذینَ اوُتُوا الْکِتابَ لَیَعْلَمُونَ اَنَّهُ الْحَقُ مِنْ رَبِّهِمْ وَمَااللّهُ بِغافِلٍ عَمّایَعْمَلُونَ

نگاه های انتظارآمیز تو را به سوی آسمان ( برای تعیین قبله نهایی ) می بینیم، اکنون تو را به سوی قبله ای که ازآن

ص:18


1- « المَنار » ، ذیل آیات مورد بحث .

خشنود باشی، بازمی گردانیم، روی خود را به جانب مسجدالحرام کن و هرجا باشید، روی خود را به جانب آن بگردانید و کسانی که کتاب آسمانی به آن ها داده شده ، به خوبی می دانند این فرمان حقّی است که از ناحیه

(22) سوره بَقَره

پروردگارشان صادر شده ( و در کتاب های خود خوانده اند که پیغمبر اسلام به سوی دو قبله نماز می خواند ) و خداوند از اعمال آن ها ( در مخفی داشتن آیات ) غافل نیست .

می دانیم این تغییر قبله طبق روایات در حال نماز ظهر بود و در یک لحظه حسّاس و چشم گیر انجام گرفت ، پیک وحی خداوند بازوان پیامبر صلی الله علیه و آله را گرفته و از بیت المقدّس به سوی کعبه برگردانید و فورا مسلمانان صفوف خود را تغییر دادند ، حتّی در روایتی می خوانیم که ؛ زن ها جای خود را به مردان و مردان ، جای خود را به زنان دادند ( باید توجّه داشت که بیت المقدّس تقریبا در سمت شمال بود، در حالی که کعبه درست در سمت جنوب قرار داشت ) .

جالب این که تغییر قبله، یکی ازنشانه های پیامبرگرامی اسلام صلی الله علیه و آله در کتب پیشین ذکر شده بود ، چه این که آن ها خوانده بودند که او به سوی دو قبله نماز می خواند (یُصَلّی اِلَی الْقِبْلَتَیْنِ) .

ص:19

لذا در آیه فوق بعد از این فرمان اضافه می کند : « کسانی که کتاب

جزء دوّم (23)

آسمانی به آن ها داده شده است ، می دانند این فرمان حقّی است از ناحیه پروردگارشان » ( وَ اِنَّ الَّذینَ اوُتُوا الْکِتابَ لَیَعْلَمُونَ اَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ) .

به علاوه همین امر که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله تحت تأثیر عادات محیط خود قرار نگرفت و کعبه را که مرکز بت ها و مورد علاقه عموم عرب بود، در آغاز کنار گذاشت و قبله یک اقلیّت محدود را به رسمیّت شناخت ، خود دلیلی بر صدق دعوت او و الهی بودن برنامه هایش به شمار می رفت .

ودرپایان اضافه می کند:«خداوندازاعمال آن هاغافل نیست»(وَمَااللّهُ بِغافِلٍ عَمّا یَعْمَلُونَ) .

یعنی آن ها به جای این که این تغییر قبله را به عنوان یک نشانه صدق او که در کتب پیشین آمده ، معرفی کنند ، کتمان کرده و به عکس روی آن جنجال به راه انداختند، خدا هم از اعمالشان آگاه است و هم از نیّاتشان .

ص:20

(24) سوره بَقَره

معنی «شَطْر»

موضوع دیگری که در این جا قابل دقّت می باشد ، این است که ؛ در آیه فوق به جای کلمه « کعبه »، « شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ » ذکر شده است .

این تعبیر ممکن است به خاطر آن باشد که برای آن ها که در نقاط دور از مکّه نماز می خوانند ، محاذات با خانه کعبه بسیار دشوار و غیرممکن است ، لذا به جای خانه کعبه ، « مَسْجِدُ الْحَرامِ » که محل وسیع تری است ، ذکر شده و مخصوصا کلمه « شَطْر » که به معنی سمت و جانب است،انتخاب گردیده،تاانجام این دستوراسلامی، برای همگان درهرجاباشند، مُیَسَّر گردد ، به علاوه تکلیف صفّ های طولانی نماز جماعت که در بسیاری اوقات از طول کعبه بیشتر است ، روشن شود .

کاملاً بدیهی است که محاذات دقیق با خانه کعبه و حتّی با

جزء دوّم (25)

مسجدالحرام ، گرچه برای کسانی که از دور نماز می خوانند ، کار بسیار مشکلی است ، ولی ایستادن به سمت آن، برای همه آسان است .

ص:21

کعبه ، مرکز یک دایره بزرگ

اگر کسی از بیرون کره زمین به صفوف نمازگزاران مسلمان که رو به سوی کعبه نماز می خوانند ، بنگرد ، دوایر متعددی را می بیند که یکی در درون دیگری قرار گرفته تا به کانون اصلی که نقطه کعبه است، می رسد و وحدت و مرکزیّت آن رامشخّص می سازد .

بی شکّ این قبله از برنامه ای که مثلاً مسیحیان دارندکه همگی در هرجا باشند ، به سمت مشرق نماز می خوانند ، الهام بخش تر است . جالب این که توجّه خاصّ مسلمانان به تعیین سمت کعبه، سبب شدکه علم هیأت و جغرافیا درآغاز اسلام درمیان مسلمانان به سرعت رشد کند، زیرا که محاسبه سمت قبله در نقاط مختلف روی زمین بدون آشنایی با این علوم امکان نداشت .

(26) سوره بَقَره

فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ« در اعمال خیر و نیکی ها بر یکدیگر سبقت جویید » ( فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ ) .

برنامه های چهارگانه رسول اللّه

151 کَما اَرْسَلْنا فیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ ایاتِنا وَ یُزَکّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ

ص:22

همان گونه (که با تغییرقبله نعمت خود را بر شما کامل کردیم،) رسولی در میان شما ازنوع خودتان فرستادیم تا آیات ما را بر شما بخواند و شما را تزکیه کند و کتاب و حکمت بیاموزد و آن چه نمی دانستید ، به شما یاد دهد .

البته نعمت وجود پیامبری از نژاد عرب برای آغاز کار بود ، اما سرانجام مسأله نژاد و وطن ( جغرافیایی ) از برنامه ها حذف شد و دستور اصلی و جاودانه اسلام که « جهان » ، را وطن و « انسانیّت » ، را نژاد معرفی می کند ، اعلام گردید .

جزء دوّم (27)

بعداز ذکر این نعمت ، به چهار نعمت دیگر که از برکت این پیامبر ، عاید مسلمین شد ، اشاره می کند ؛

«آیات مارابر شما می خواند» (یَتْلُوا عَلَیْکُمْ ایاتِنا) .

« یَتْلُوا » از ماده « تِلاوَت » به معنی پی درپی درآوردن است ، لذا هنگامی که عباراتی پی درپی (و روی نظام صحیح) خوانده شود، ازآن تعبیر به تِلاوَت می کنند، یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله ، سخنان خدا را روی نظام صحیح و مناسبی پی درپی بر شما می خواند تا قلوبتان را آماده پذیرش معانی آن کند، بنابراین تلاوت منظم و حساب شده پیامبر صلی الله علیه و آله برای ایجاد آمادگی برای تعلیم و تربیت است که در

ص:23

جمله های بعد به آن اشاره می شود .

« او شما را پرورش می دهد » ( وَ یُزَکّیکُمْ ) .

« تَزْکِیَه » در اصل ( چنان که « راغب » در « مفردات » گوید ، ) به معنی افزودن و نموّ دادن است ، یعنی او با کمک گرفتن از آیات خدا بر کمالات معنوی و مادّی شما می افزاید و روحتان را نموّ می دهد ،

(28) سوره بَقَره

گل های فضیلت را بر شاخسار وجودتان آشکار می سازد و انواع صفات زشت را که در عصر جاهلیّت ، جامعه شما را فراگرفته بود ، می زداید .

« و کتاب و حکمت به شما می آموزد » ( وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ ) .

گرچه « تعلیم » به طور طبیعی مقدّم بر « تربیت » است ، همان گونه که سابقا هم اشاره کردیم ، قرآن مجید برای اثبات این حقیقت که هدف نهایی ، « تربیت » است ، غالبا آن را مقدم بر تعلیم آورده است ؛

فرق میان « کتاب » و « حکمت » ، ممکن است از این نظر باشد که کتاب ، اشاره به آیات قرآن و وحی الهی است که به صورت اعجاز بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده،ولی حکمت،سخنان و تعلیمات پیامبر صلی الله علیه و آله است که "سُنَّت" نام دارد .

و نیز ممکن است « کتاب » اشاره به اصل دستورات باشد و

ص:24

« حکمت » ، اشاره به اسرار ، فلسفه ها ، علل و نتایج آن باشد .

« و آن چه را نمی دانستید، به شما تعلیم می دهد »

جزء دوّم (29)

( وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ ) .

گرچه این موضوع در جمله قبل که تعلیم کتاب و حکمت است ، وجود داشته ، ولی قرآن مخصوصا آن را تفکیک می کند تا به آن ها بفهماند اگر پیامبران نبودند ، بسیاری از علوم برای همیشه از شما مخفی بود ، آن ها تنها رهبر اخلاقی و اجتماعی نبودند ، بلکه پیشوای علمی نیز بودند که بدون رهبری آن ها علوم انسانی نضج نمی گرفت.

152 فَاذْکُرُونی اَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لی وَ لا تَکْفُرُونِ

پس به یاد من باشید تا به یاد شماباشم و شکر مرا گویید و کفران(در برابرنعمت ها)نکنید .

بدیهی است جمله « مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم » ، اشاره به یک معنی عاطفی میان خدا و بندگان نیست ، آن گونه که در میان انسان ها است که به هم می گویند : به یاد ما باشید ، تا به یاد شما باشیم .

بلکه اشاره به یک اصل تربیتی و تکوینی است ، یعنی به یاد من باشید ، به یاد ذات پاکی که سرچشمه تمام خوبی ها و نیکی ها است و به

(30) سوره بَقَره

این وسیله روح و جان خود را پاک و روشن سازید و آماده پذیرش

ص:25

رحمت پروردگار ، توجّه شما به این ذات پاک شما را در فعالیّت ها مخلص تر، مصمّم تر، نیرومندتر و متّحدتر می سازد .

همان گونه که منظور از « شکرگزاری و عدم کفران » ، تنها یک مسأله تشریفاتی و گفتن با زبان نیست ، بلکه منظور آن است که هرنعمتی را درست به جای خود مصرف کنید ودر راه همان هدفی که برای آن آفریده شده، به کار گیرید، تا مایه فزونی رحمت و نجات خدا گردد .

ذکرخداچیست ؟

مسلّم است منظور از ذکر خدا ، تنها یادآوری به زبان نیست ، که زبان ترجمان قلب است ، هدف این است با تمام قلب و جان به ذات پاک خدا توجّه داشته باشید ، همان توجّهی که انسان را از گناه بازمی دارد و به اطاعت فرمان او دعوت می کند .

به همین دلیل در احادیث متعدّدی از پیشوایان اسلام نقل شده است که منظور از ذکر خدا ، "یادآوری عملی" است ، در حدیثی از

جزء دوّم (31)

پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم که به علیّ وصیّت فرمود و از جمله وصایایش این بود :

« سه کار است که این امّت توانایی انجام آن را ( به طور کامل ) ندارند ؛ مواسات و برابری با برادر دینی در مال و ادای حق مردم با قضاوت

ص:26

عادلانه نسبت به خود و دیگران و خدا را در هرحال یادکردن که منظور ، سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَ اللّهُ اَکْبَر نیست ، بلکه منظور ، این است ؛ هنگامی که کار حرامی در مقابل او قرار می گیرد ، از خدا بترسد و آن را ترک گوید » (1)

ولی به هرحال چه جالب است که خداوند با آن عظمت ، ذکر بندگان را در کنار ذکر خود قرار می دهد ، بندگان در آن عالم محدود و کوچکشان و خداوند بزرگ در آن عالم نامحدود و بی انتها با آن همه رحمت ها و برکات .

(32) سوره بَقَره

صبر و انواع آن

153 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلوهِ اِنَ اللّهَ مَعَ الصّابِرینَ

ای افراد باایمان، ازصبر (و استقامت) و نماز (در برابر حوادث سخت زندگی) کمک بگیرید (زیرا) خداوند باصابران است.

به عکس آن چه بعضی تصوّر می کنند ، « صبر » هرگز به معنی تحمل بدبختی ها و تن دادن به ذلّت و تسلیم در برابر عوامل

ص:27


1- «نُورُ الثَّقَلَیْن» ، جلد 1 ، صفحه 140 .

شکست نیست ، بلکه صبر و شکیبایی به معنی پایداری و استقامت در برابر هر مشکل و هر حادثه است .

لذا بسیاری از علمای اخلاق برای « صبر » سه شاخه ذکر کرده اند ؛

صبر بر اطاعت ( مقاومت در برابر مشکلاتی که در راه اطاعت وجود دارد ) .

صبر بر معصیت ( ایستادگی در برابر انگیزه های گناه و شهوات

جزء دوّم (33)

سرکش و طغیان گر ) .

و صبر بر مصیبت ( پایداری در برابر حوادث ناگوار و عدم خودباختگی و شکست روحی و ترک جزع و فزع ) .

کمتر موضوعی را در قرآن می توان یافت که مانند « صبر » تکرار و مورد تأکید قرار گرفته باشد، در قرآن مجید در حدود هفتاد مورد از «صبر»، سخن به میان آمده که بیش از ده موردازآن به شخص پیامبر صلی الله علیه و آله اختصاص دارد .

تاریخ مردان بزرگ گواهی می دهد که یکی ازعوامل مهمّ یا مهم ترین عامل پیروزی آنان ، استقامت و شکیبایی بوده است ، افرادی که از این صفت بی بهره اند ، در گرفتاری ها بسیار زود از پا درمی آیند و

ص:28

می توان گفت : نقشی را که این عامل در پیشرفت افراد و جامعه ها ایفاء می کند ، نه فراهم بودن امکانات دارد و نه استعداد و هوش و مانند آن .

به همین دلیل در قرآن مجید روی این موضوع با مؤکّدترین بیان

(34) سوره بَقَره

تکیه شده، از جمله در آیه 10 سوره زمر می گوید: « اِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُونَ اَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ : صابران پاداش خود را بی حساب می گیرند » .

و درمورد دیگر بعداز ذکر «صبر در برابر حوادث» می خوانیم: « اِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ: این کار از محکم ترین کارهااست »( 17 / لقمان ) .

اصولاً ویژگی استقامت و پای مردی ، این است که فضایل دیگر بدون آن ارج و بهایی نخواهد داشت که پشتوانه همه آن ها صبر است و لذا در « نهج البلاغه » در « کلمات قصار » آمده : « وَ عَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ، فَاِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الاْیمانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ وَ لا خَیْرَ فی جَسَدٍ لارَأْسَ مَعَهُ وَ لا فی ایمانٍ لا صَبْرَ مَعَهُ : بر شما باد به صبر و استقامت که صبر دربرابرایمان، همچون سر است درمقابل تن ، تن بی سر

ص:29

فایده ای ندارد،همچنین ایمان بدون صبر، ناپایدار و بی نتیجه است »(1)

جزء دوّم (35)

در روایات اسلامی ، عالی ترین صبر را آن دانسته اند که به هنگام فراهم آمدن وسایل عصیان و گناه ، انسان مقاومت کند و از لذت گناه چشم بپوشد .

موضوع دیگری که در آیه بالا به عنوان یک تکیه گاه مهمّ در کنار صبر ، معرفی شده ، « صَلوه » ( نماز ) است ، لذا در احادیث اسلامی آمده : « کانَ عَلِیُّ اِذا اَهالَهُ اَمْرٌ فَزِعٌ قامَ اِلَی الصَّلوهِ ثُمَّ تَلی هذِهِ الاْیَهَ " وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلوهِ ..." : هنگامی که علیّ با مشکلی روبه رو می شد ، به نماز برمی خاست و پس از نماز به دنبال حلّ مشکل می رفت و این آیه را تلاوت می فرمود ؛ " وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلوهِ ..." » (2)

از این موضوع هرگز نباید تعجّب کرد ، زیرا هنگامی که انسان در برابر حوادث سخت و مشکلات طاقت فرسا قرار می گیرد و نیروی خود

(36) سوره بَقَره

را برای مقابله با آن ها ناچیز می بیند ، نیاز به تکیه گاهی دارد که از هر جهت نامحدود و بی انتها باشد ، نماز او را با چنین مبدئی مربوط

ص:30


1- « نَهجُ الْبَلاغَه » ، کلمات قِصار ، شماره 82 .
2- «المیزان»، جلد 1، صفحه154 .

می سازد و با اتّکاء بر او می تواند با روحی مطمئنّ و آرام، امواج سهمگین مشکلات را درهم بشکند .

بنابراین آیه فوق در حقیقت به دو اصل توصیه می کند ؛ یکی اتّکاء به خداوند ، که نماز مظهر آن است و دیگری مسأله خودیاری و اتّکاء به نفس که به عنوان صبر از آن یاد شده است .

جلوه های ذات پاک خدا در پهنه هستی

164 اِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِوَالْفُلْکِ الَّتی تَجْریفِی الْبَحْرِبِما یَنْفَعُ النّاسَ وَ ما اَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَاَحْیا بِهِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فیها مِنْ کُلِ دابَّهٍ وَ تَصْریفِ الرِّیاحِ وَالسَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ لاَیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ

جزء دوّم (37)

در آفرینش آسمان ها و زمین و آمد و شد شب و روز و کشتی هایی که در دریا به سود مردم در حرکتند و آبی که خداوند از آسمان نازل کرده و با آن زمین را پس از مرگ زنده نموده و انواع جنبندگان را درآن گسترده و ( همچنین ) در تغییر مسیر بادها و ابرهایی که در میان زمین و آسمان معلّقند، نشانه هایی است ( از ذات پاک خدا و یگانگی او ) برای

ص:31

مردمی که عقل دارند و می اندیشند .

کلمه « فُلْک » به معنی کشتی است و مفرد و جمع آن یکی است .

مقدّمتا باید به این نکته توجّه داشت که همه جا « نظم و انسجام » دلیل بر وجود علم و دانش است و همه جا « هماهنگی » دلیل بر وحدت و یگانگی است .

روی این اصل ، ما به هنگام برخورد به مظاهر نظم در جهان هستی از یک سو و هماهنگی و وحدت عمل این دستگاه های منظم از سوی دیگر ، متوجّه مبدأ علم و قدرت یگانه و یکتایی می شویم ، که این همه

(38) سوره بَقَره

آوازه ها از اوست .

مثلاً هنگامی که هریک از پرده های هفت گانه چشم را با ساختمان ویژه و ظریفش بررسی می کنیم ، می دانیم که طبیعت بی شعور و کور و کر محال است بتواند مبدأ چنین اثر بدیعی باشد ، سپس هنگامی که همکاری و هماهنگی این پرده های هفت گانه را با یکدیگر و هماهنگی مجموع چشم را با کلّ بدن انسان و هماهنگی یک انسان را با سایر انسان ها و هماهنگی کلّ جامعه انسانیّت را با مجموعه نظام هستی در نظر می گیریم ، می دانیم که همه این ها از یک جا سرچشمه گرفته است و همه از آثار قدرت یک ذات پاک است .

ص:32

آیا یک شعرزیبا و نغز و پرمحتوا مارا به ذوق و قریحه سرشار شاعر هدایت نمی کند؟

و آیا هماهنگی کامل قطعه های شعر موجود در یک دیوان با یکدیگر ، دلیل بر این نیست که همه از قریحه یک شاعر توانا تراوش کرده ؟

جزء دوّم (39)

بادرنظر گرفتن این مقدّمه فشرده و کوتاه به تفسیر آیه بازمی گردیم ؛

در این آیه به شش بخش از آثار نظم در جهان هستی که هرکدام آیت و نشانه ای از آن مبدأ بزرگ است ، اشاره شده ؛

« در آفرینش آسمان و زمین ... » ( اِنَّ فی خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ... ) .

آری آفرینش این آسمان پرشکوه و این همه کرات عالم بالا یعنی میلیون ها میلیون آفتاب درخشان و هزاران هزار ستارگان ثابت و سیّار که در یک شب تاریک و پرستاره با چشمک زدن های پرمعنی خود با ما سخن می گویند و یا در پشت تلسکوپ های عظیم خود را به ما نشان می دهند ، با آن نظام دقیق و عجیب خود که سراسر آن ها را همچون حلقه های یک رشته زنجیر به هم پیوسته است و همچنین آفرینش زمین با انواع مظاهر حیات و زندگی که در چهره های بسیار متنوّع و در لباس

ص:33

صدها هزار نوع گیاه و حیوان جلوه گر شده ، همه نشانه های ذات پاک او و آیینه های درخشان قدرت و علم و یگانگی او هستند .

(40) سوره بَقَره

« و نیز در آمد و شد شب و روز ... » ( وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ... ) .

آری این دگرگونی لیل و نهار و این آمد و رفت روشنایی و تاریکی با آن نظم خاصّ و تدریجیش که دائما از یکی کاسته و بر دیگری افزوده می شود و به کمک آن فصول چهارگانه به وجود می آید و درختان و گیاهان و موجودات زنده ، مراحل تکاملی خود را در پرتو این تغییرات تدریجی، گام به گام طیّ می کنند،این هانشانه دیگری از ذات و صفات متعالی او هستند.

« و کشتی هایی که در دریاها به سود مردم به حرکت درمی آیند ... » ( وَ الْفُلْکِ الَّتی تَجْری فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النّاسَ ...).

آری انسان به وسیله کشتی های بزرگ و کوچک ، صحنه اقیانوس ها را می نوردد و به این وسیله به نقاط مختلف زمین ، برای انجام مقاصد خود سفر می کند ، این حرکت مخصوصا با کشتی های بادبانی ، معلول چند نظام است ؛

ص:34

جزء دوّم (41)

نخست بادهای منظّمی که در سطح اقیانوس ها می وزد ، اعمّ از وزش های سراسری که به طور مداوم از قطب شمال و جنوب در حرکتند و به نام « آلیزه » و « کنترالیزه » معروفند ، یا وزش های منطقه ای که تحت برنامه های معیّنی حرکت می کنند و به کشتی ها امکان می دهند از این نیروی فراوان و رایگان طبیعی بهره گیرند و به سوی مقصد پیش روند ( همچنین خاصیّت طبیعی چوب با فشار مخصوصی که از ناحیه آب به اجسام وارد می شود و آن ها را بر سطح آب شناور می سازد و همچنین خاصیّت تغییرناپذیر دو قطب مغناطیسی زمین که عقربه های قطب نماها را تنظیم می کند و یا نظام ستارگان آسمان که راه مقصد را به انسان نشان می دهند ، آری تا همه این نظام ها دست به دست هم ندهند ، استفاده از کشتی ها با آن فواید سرشارشان امکان پذیرنیست و درنتیجه این ها نیز آیتی است برای ذات پاک او) .

عجیب این که امروز نه تنها با پیدایش کشتی های موتوری ، از

(42) سوره بَقَره

عظمت این معنی کاسته نشده، بلکه به مراتب برعظمت آن افزوده است ، چراکه هنوز مهمّ ترین وسیله نقلیه بشر ، کشتی های غول پیکری هستند که گاهی به اندازه یک شهر وسعت دارند و در آن میدان ها و مراکز تفریح و زمین بازی و حتی بازار وجود دارد و یا بر عرشه آن ، فرودگاه

ص:35

عظیمی است برای نشستن و برخاستن هواپیماهای زیاد .

« و آبی که خداوند از آسمان فرو فرستاده و به وسیله آن ، زمین های مرده را زنده کرده و انواع جنبندگان را در آن گسترده است ... » ( وَ ما اَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَاَحْیا بِهِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فیها مِنْ کُلِّ دابَّهٍ ... ) .

آری دانه های حیات بخش باران وقطرات پرطراوت و بابرکت این آب تصفیه شده طبیعی به هرجا می ریزد ، زندگی و حیات می پاشد و حرکت و برکت و آبادی و نعمت ، همراه خود می آورد ، این آب که با نظام خاصّی ریزش می کند و آن همه موجودات و جنبندگانی که از این مایع بی جان ، جان می گیرند ، همه پیام آور قدرت و عظمت او هستند .

جزء دوّم (43)

« و حرکت دادن و وزش منظّم بادها ... » ( وَ تَصْریفِ الرِّیاحِ... ) .

که نه تنها بر دریاها می وزند و کشتی ها را حرکت می دهند ، بلکه سطح خشکی ها ، کوه ها و درّه ها و جلگه ها را جولانگاه خود قرار داده اند ، گاهی گرده های نر را بر قسمت های ماده گیاهان می افشانند و بذرهای گوناگون را می گسترانند .

و زمانی با حرکت دادن امواج اقیانوس ها ، آن ها را به طور مداوم

ص:36

به هم می آمیزند تا محیط آماده ای برای زیست موجودات زنده دریا فراهم گردد .

و گاه با انتقال دادن گرمای مناطق گرمسیر به مناطق سردسیر و انتقال سرمای مناطق سردسیر به مناطق گرمسیر ، کمک به تعدیل هوای کره زمین می کنند .

و زمانی با جابه جا کردن هوای مسموم و فاقد اکسیژن شهرها به بیابان ها و جنگل ها، وسایل تصفیه و تهویه را برای بشر فراهم می سازند .

(44) سوره بَقَره

آری وزش بادها با این همه فواید و برکات، نشانه دیگری از حکمت و لطف بی پایان او است.

« و ابرهایی که در میان زمین و آسمان معلّقند ... » (وَالسَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ...) .

این ابرهای متراکم که بالای سر ما در گردشند و میلیاردها تن آب را بر خلاف قانون جاذبه در میان زمین و آسمان ، معلّق نگاه داشته و آن ها را از هر نقطه به نقطه دیگر می برند ، بی آن که کمترین خطری ایجادکنند،خود نشانه ای از عظمت اویند .

به علاوه اگر آبیاری و « منصب آبدهی » آن ها نبود ، در سرتاسر

ص:37

خشکی های روی زمین ، نه قطره آبی برای نوشیدن وجود داشت و نه چشمه و جویباری برای روییدن گیاه ، همه جا ویرانه بود و کویر و بر همه جا خاک مرده پاشیده می شد ، این نیز جلوه دیگری از علم و قدرت او است .

جزء دوّم (45)

آری همه این ها « نشانه ها و علامات ذات پاک او هستند ، امّابرای مردمی که عقل و هوش دارند و می اندیشند » ( لاَیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ) .

نه برای بی خبران سبک مغز و چشم داران بی بصیرت و گوش داران کر .

168 یا اَیُّهَاالنّاسُ کُلُوا مِمّا فِی الاَْرْضِ حَلالاً طَیِّبا وَ لاتَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ اِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ

ای مردم از آن چه در زمین است ، حلال و پاکیزه بخورید و از گام های شیطان پیروی نکنید ، چه این که او دشمن آشکار شما است .

شأن نزول

از « ابن عبّاس » نقل شده که ؛ بعضی از طوایف عرب همانند « ثَقیف » و « خُزاعَه » و غیر آن ها ، قسمتی از انواع زراعت و حیوانات را بدون دلیل بر خود حرام کرده بودند ( حتی تحریم آن را به خدا نسبت

ص:38

می دادند ) آیات فوق نازل شد و آن ها را از این عمل ناروا بازداشت .

(46) سوره بَقَره

گام های شیطان

« خُطُوات » جمع « خُطْوَه » به معنی گام و قدم است و « خُطُواتِ الشَّیْطانِ » ، گام هایی است که شیطان برای وصول به هدف خود و اغواءمردم برمی دارد .

جمله « لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ » در پنج مورد از قرآن مجید به چشم می خورد که دو مورد آن در مورد استفاده از غذاها و روزی های الهی است و در واقع به انسان ها هشدار می دهد که این نعمت های حلال را در غیر مورد مصرف نکنند و این نعمت های الهی را وسیله ای برای اطاعت و بندگی قرار دهند ، نه طغیان و فساد درارض.

جمله « اِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ » که متجاوز از ده بار در قرآن مجید به دنبال نام شیطان آمده است ، برای این است که تمام نیروهای انسان را برای مبارزه با این دشمن بزرگ و آشکار بسیج کند.

اصل حلّیّت

این آیه دلیل بر این است که اصل اوّلی در همه غذاهایی که روی زمین وجود دارد ، حلّیّت است و غذاهای حرام، جنبه استثنایی دارد ، بنابراین حرام بودن چیزی ، دلیل می خواهد نه حلال بودن آن .

ص:39

جزء دوّم (47)

و از آن جاکه قوانین تشریعی باید با قوانین تکوینی هماهنگ باشد ، طبع آفرینش نیز این چنین اقتضا می کند ، به عبارت روشن تر آن چه خدا آفریده، حتما فایده ای داشته و برای استفاده بندگان بوده ، بنابراین معنی ندارد که اصل اوّلی تحریم باشد ، نتیجه این که هرغذایی که ممنوعیت آن با دلیل صحیح ثابت نشده ، مادام که منشأ فساد و زیان و ضرری برای فرد و اجتماع نباشد ، طبق آیه شریفه فوق ، حلال است .

انحرافات تدریجی

جمله « خُطُواتِ الشَّیْطانِ » ( گام های شیطان ) گویا اشاره به یک مسأله دقیق تربیتی دارد و آن این که ؛ انحراف ها و تبه کاری ها ، غالبا به تدریج در انسان نفوذ می کند، نه به صورت دفعی و فوری، مثلاً برای آلوده شدن یک جوان به موادّ مخدّر و قمار و شراب ، معمولاً مراحلی وجود دارد ؛ نخست به صورت تماشاچی در یکی

(48) سوره بَقَره

از این جلسات شرکت می کند و انجام این کار را ساده می شمرد .

گام دوّم ، شرکت تفریحی در قمار ( بدون برد و باخت ) و یااستفاده از موادمخدّر به عنوان رفع خستگی و یا درمان بیماری و مانند آن است .

گام سوم،استفاده ازاین موادّ به صورت کم و به قصد این که در مدّت

ص:40

کوتاهی از آن صرف نظر کند .

سرانجام گام ها یکی پس از دیگری برداشته می شود و شخص به صورت یک قمارباز حرفه ای خطرناک و یا یک معتاد سخت و بی نوا درمی آید .

وسوسه های شیطان معمولاً به همین صورت است ، انسان را قدم به قدم و تدریجا در پشت سر خود به سوی پرتگاه می کشاند ، این موضوع منحصر به شیطان اصلی نیست ، تمام دستگاه های شیطانی و آلوده برای پیاده کردن نقشه های شوم خود از همین روش « خُطُوات » ( گام به گام ) استفاده می کنند ، لذا قرآن می گوید : از همان گام اول باید به هوش بود و با شیطان همراه نشد .

جزء دوّم (49)

این نکته نیز قابل توجّه است که در احادیث اسلامی کارهای خرافی و بی منطق به عنوان « خُطُواتِ الشَّیْطان » معرفی شده است .

مثلاً در حدیثی می خوانیم : مردی قسم یاد کرده بود که فرزندش را ( برای خداوند ) ذبح کند، امام صادق فرمود : « ذلِکَ مِنْ خُطُواتِ الشَّیْطان : این از گام های شیطان است » .(1)

در حدیث دیگری از امام باقر می خوانیم : « کُلُّ یَمینٍ بِغَیْرِ اللّهِ فَهُوَ مِنْ خُطُواتِ الشَّیْطان : هر سوگندی به غیر نام خدا باشد ، از گام های شیطان است » .(2)

باز در حدیثی از امام صادق چنین می خوانیم که : « هرکس سوگند به ترک چیزی خورد که انجام آن بهتر است ، اعتناء به سوگند نکند و آن کار خیر را به جاآورد، کفّاره هم ندارد و این ازخطوات شیطان است » (3)

ص:41


1- «المیزان»، جلد 1، صفحه 428 .
2- «المیزان»، جلد1،صفحه 428.
3- «المیزان»، جلد1،صفحه 428.

(50) سوره بَقَره

چگونگی وسوسه شیطان

در این جا سؤالی مطرح است و آن این که ؛ آیه می گوید : « شیطان به شما امر می کند که به سوی بدی ها و فحشاء بروید » مسلّما مراد از « امر » همان وسوسه های شیطان است ، در حالی که ما به هنگام انجام بدی ها هیچ گونه احساس امر و تحریک از بیرون وجودمان نمی کنیم و کوشش شیطان برای گمراه ساختن خود هرگز قابل لمس نیست .

پاسخ این است که ؛ همان طور که از واژه « وَسْوَسَه » هم استفاده می شود ، تأثیر شیطان در وجود انسان ، یک نوع تأثیر خفیّ و ناآگاه

ص:42

است که در بعضی از آیات از آن تعبیر به « ایحاء » شده است .

در آیه 121 سوره انعام می خوانیم : « وَ اِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ اِلی اَوْلِیائِهِمْ : شیاطین به دوستان خود و کسانی که آماده پذیرش

جزء دوّم (51)

دستورات آن ها هستند ، وحی می کنند » ، همان طوری که می دانیم « وحی » در اصل همان صدای مخفیّ و مرموز و احیانا تأثیرهای ناآگاهانه است .

منتهی انسان به خوبی می تواند « اِلْهامات اِلهی » را از « وسوسه های شیطانی » تشخیص دهد، زیرا علامت روشنی برای تشخیص آن وجود دارد و آن این که ؛ اِلْهامات اِلهی چون با فطرت پاک انسان و ساختمان جسم و روح او آشنا است ، هنگامی که در قلب پیدا می شود ، یک حالت انبساط و نشاط به او دست می دهد .

در حالی که وسوسه های شیطان چون هماهنگ با فطرت و ساختمان او نیست، به هنگام ایجاد در قلبش ، احساس تاریکی ، ناراحتی و سنگینی در خود می کند و اگر تمایلات او طوری تحریک گردد که در هنگام انجام گناه ، این احساس برای او پیدا نشود ، بعد از انجام عمل برای او دست می دهد ، این است فرق بین اِلْهامات شیطانی و اِلْهامات اِلهی .

ص:43

(52) سوره بَقَره

169 اِنَّما یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ اَنْ تَقُولُوا عَلَی اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ

او شما را فقط به بدی ها و انحرافات فرمان می دهد ( و نیز دستور می دهد ) آن چه را که نمی دانید، به خدا نسبت دهید .

« فَحْشاء » از ماده « فُحْش » به معنی هر کاری است که از حدّ اعتدال خارج گردد و صورت « فاحِش » به خود بگیرد ، بنابراین شامل تمامی مُنْکَرات و قبایح واضح و آشکار می گردد ، امّا این که می بینیم این لفظ امروز در مورد اعمال منافی عفت یا در مورد گناهانی که حد شرعی دارد، به کارمی رود، در واقع از قبیل استعمال لفظ «کلّی» دربعضی از مصادیق آن است .

جمله « تَقُولُوا عَلَی اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ » اشاره به آن است که این گونه کارها حدّاقلّ قول بدون علم است ، آن هم در برابر خداوند بزرگ و این کاری است که با هیچ منطق و عقل و خردی سازگار نمی باشد .

جزء دوّم (53)

اصولاً اگرمردم مقیّد باشند که هر سخنی را می گویند ، متکی به یک مدرک قطعی بوده باشد ، بسیاری از نابسامانی ها و بدبختی ها از جامعه بشری برچیده می شود .

ص:44

در واقع تمام خرافات در ادیان و مذاهب الهی ، از همین رهگذر به وسیله افراد بی منطق نفوذ کرده است و قسمت مهمّی از انحرافات عقیدتی و عملی به خاطر عدم رعایت همین اصل اساسی است و لذا این کار در برابر بدی ها و زشتی ها یک عنوان مستقل از خطوات شیطانی را در آیه فوق به خود اختصاص می دهد .

بنابراین برنامه های شیطانی در این سه امر خلاصه می شود ؛ « بدی ها » ، « زشتی ها » و « گفتن سخنان ناروا و بی مدرک در برابر ذات پاک پروردگار » .

طیّبات و خبائث

172 یااَیُّهَاالَّذینَامَنُواکُلُوامِنْ طَیِّباتِ مارَزَقْناکُمْ وَاشْکُرُوا لِلّهِ اِنْ کُنْتُمْ اِیّاهُ تَعْبُدُونَ

(54) سوره بَقَره

ای افراد باایمان، از نعمت های پاکیزه ای که به شما روزی داده ایم ، بخورید و شکر خدا را به جا آورید ، اگر او راپرستش می کنید.

مقایسه این آیه با آیه « یا اَیُّهَا النّاسُ کُلُوا مِمّا فِی الاَْرْضِ » ( 168 همین سوره ) و ملاحظه تفاوت های این دو باهم ، دو نکته لطیف را به ما می فهماند ؛

ص:45

در این جا می گوید : « مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ » ( از غذاهای پاکی که به شما روزی دادیم ... ) در حالی که در آن جا می گفت : « مِمّا فِی الاَْرْضِ » ( از آن چه در زمین است ) این تفاوت گویا اشاره به این است که نعمت های پاکیزه در اصل برای افراد باایمان آفریده شده و افراد بی ایمان به برکت آن ها روزی می خورند ، همانند آبی که باغبان برای گل ها در جوی ها جاری می سازد ، ولی خارها و علف هرزه ها نیز از آن بهره می گیرند .

دیگر این که به مردم عادی می گوید: بخوریدو پیروی گام های شیطان نکنید ، ولی به مؤمنان در آیه مورد بحث می گوید : بخوریدو شکرخدا را به جا آورید، یعنی تنها به عدم سوءاستفاده ازاین نعمت ها قناعت نمی کند، بلکه حسن استفاده را نیز شرط می شمرد .

جزء دوّم (55)

در حقیقت از مردم عادی تنها انتظار می رود که گناه نکنند ، ولی از افراد باایمان انتظار دارد که این نعمت ها را در بهترین راه مصرف کنند .

ضمنا ممکن است تکرار سفارش در مورد استفاده از غذاهای پاک که در آیات متعدد عنوان شده ، برای بعضی سؤال انگیز باشد ، اما اگر کمی به تاریخ زمان جاهلیّت و آداب و رسوم خرافی آن ها توجه کنیم و بدانیم که آن ها چگونه بدون دلیل نعمت های حلال را بر خود ممنوع

ص:46

می ساختند و این عادت به طوری در آن ها نفوذ کرده بود که همچون وحی آسمانی تلقّی می شد و گاه آن را صریحا به خدا نسبت می دادند ، نکته این تأکید روشن می شود ، قرآن می خواهد این افکار خرافی را از این طریق به کلّی از مغز آن ها بیرون کند .

به علاوه تکیه روی عنوان « طَیِّب » همگان را متوجّه این دستور

(56) سوره بَقَره

اسلامی می کند که از غذاهای ناپاک ، از گوشت هایی همچون گوشت مردار و درندگان و حشرات و از مسکرات که به شدّت در میان مردم آن زمان رواج داشت ، بپرهیزند .

در جلد ششم «تفسیرنمونه» ، صفحه 149 به بعد ، در زمینه استفاده مؤمنان از روزی های پاک و زینت های معقول ( ذیل 32 / اعراف ) بحث مشروحی مطرح شده است.

173 اِنَّماحَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزیرِ وَ ما اُحِلَ بِهِ لِغَیْرِاللّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لاعادٍ فَلا اِثْمَ عَلَیْهِ اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ

خداوندتنها(گوشت)مردار و خون و گوشت خوک و آن چه نام غیرخدا به هنگام ذبح برآن گفته شود، حرام کرده است، (ولی) آن کس که مجبور شود، ( در موقع ضرورت برای حفظ

ص:47

جان خوداز آن بخورد) در صورتی که ستمگر و متجاوز نباشد، گناهی بر او نیست، خداوند بخشنده و مهربان است .

جزء دوّم (57)

« باغٍ » و « عادٍ » در اصل باغی و عادی بوده ، "باغی" از مادّه « بَغْی » به معنی طلب کردن است و در این جا منظور طلب کردن لذّت است و "عادی" به معنی متجاوز می باشد، یعنی متجاوز از حدّ ضرورت .

و به این ترتیب سه قسمت از گوشت های حرام به اضافه خون که بیش از همه مورد ابتلای مردم آن محیط بوده است ، در این جا ذکر می کند که بعضی پلیدی ظاهری دارند و بر کسی مخفی نیست ، مانند ؛ مردار، خون و گوشت خوک وبعضی پلیدی معنوی دارند، مانند؛ قربانی هایی که برای بت ها می کردند .

و از آن جا که گاه ضرورت هایی پیش می آید که انسان برای حفظ جان خویش مجبور به استفاده از بعضی از غذاهای حرام می شود ، قرآن در ذیل آیه آن را استثناء کرده و می گوید : ولی کسی که مجبور شود ( برای نجات جان خویش از مرگ ) از آن ها بخورد ، گناهی بر او نیست ، به شرط این که ستمگر و متجاوز نباشد ( فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ

(58) سوره بَقَره

وَ لاعادٍ فَلا اِثْمَ عَلَیْهِ ) .

ص:48

به این ترتیب برای این که اضطرار ، بهانه و دستاویزی برای زیاده روی در خوردن غذاهای حرام نشود ، با دو کلمه « غَیْرَ باغٍ» وَ « لا عادٍ » گوش زد می کند که این اجازه تنها برای کسانی است که خواهان لذّت از خوردن این محرّمات نباشند و از مقدار لازم که برای نجات از مرگ ضروری است ، تجاوز نکنند .

در حدیثی از امام صادق می خوانیم که در تفسیر آیه فوق فرمود :« منظور از "باغی" ، کسی است که به دنبال صید ( از روی تفریح نه از روی نیاز ) می رود و منظور از "عادی" ، سارق است ، آن ها حق ندارند گوشت میته بخورند و برای آن ها حرام است و نماز را نیز نمی توانند شکسته بخوانند » .(1)

فلسفه تحریم گوشت های حرام

جزء دوّم (59)

بدون شکّ غذاهایی که در آیه فوق تحریم شده ، همچون سایر محرّمات الهی ، فلسفه خاصّی دارد و باتوجّه کامل به وضع جسم و جان انسان با تمام ویژگی هایش تشریع شده است ، در روایات اسلامی نیز زیان های هر یک مشروحا آمده و پیشرفت های علمی بشر ،

ص:49


1- «وَسایل الشّیعَه» ، جلد 5 ، صفحه 509 .

پرده از روی آن برداشته است .

مثلاًدرکتاب«کافی»پیرامون گوشت مردارازحضرت امام صادق چنین می خوانیم : « اَمَّا الْمَیْتَهُ فَاِنَّهُ لَمْ یَنَلْ مِنْها اَحَدٌ اِلاّ ضَعُفَ بَدَنُهُ وَ ذَهَبَتْ قُوَّتُهُ وَ انْقَطَعَ نَسْلَهُ وَ لا یَمُوتُ اکِلُ الْمَیْتَهِ اِلاّ فُجْأَهً » ، امام بعد از ذکر مقدّمه ای در مورد این که تمام این احکام به خاطر مصالح بشر است ، می فرماید : « اما مردار را هیچ کس از آن نمی خورد ، مگر این که بدنش ضعیف و رنجور می شود ، نیروی او را می کاهد و نسل او را قطع می کند و آن کس که به این کار ادامه دهد ، با سکته و مرگ ناگهانی از دنیا می رود » .(1)

(60) سوره بَقَره

این مفاسد ممکن است به خاطر آن باشد که دستگاه گوارش نمی تواند از مردار ، خون سالم و زنده بسازد ، به علاوه مردار کانونی است از انواع میکروب ها ، اسلام علاوه بر این که خوردن گوشت مردار را تحریم کرده ، آن را نجس هم دانسته ، تا مسلمانان کاملاً از آن دوری کنند .

دوّمین چیزی که در آیه تحریم شده ، "خون" است ( وَ الدَّمَ ) ،

ص:50


1- «وَسایِلُ الشّیعَهِ»، جلد 16، صفحه 310 .

خون خواری هم زیان جسمی دارد و هم اثر سوء اخلاقی ، چراکه خون از یک سو مادّه کاملاً آماده ای است برای پرورش انواع میکروب ها .

تمام میکروب هایی که وارد بدن انسان می شوند ، به خون حمله می کنند و آن را مرکز فعالیت خویش قرار می دهند ، به همین دلیل گلبول های سفید که پاسداران و سربازان کشور تن انسانند ، همواره در منطقه خون پاسداری می کنند تا میکروب ها به این سنگر حسّاس که با تمام مناطق بدن ارتباط نزدیک دارد ، راه پیدا نکنند .

جزء دوّم (61)

مخصوصا هنگامی که خون از جریان می افتد و به اصطلاح می میرد ، گلبول های سفید از بین می روند و به همین دلیل میکروب ها که میدان را خالی از حریف می بینند ، به سرعت زاد و ولد کرده ، گسترش می یابند ، بنابراین اگر گفته شود : خون به هنگامی که از جریان می افتد ، آلوده ترین اجزای بدن انسان و حیوان است ، گزاف گفته نشده .

از سوی دیگر امروز در علم غذاشناسی ثابت شده که غذاها از طریق تأثیر در غده ها و ایجاد هورمون ها در روحیّات و اخلاق انسان اثر می گذارند ، از قدیم نیز تأثیر خون خواری در قساوت و سنگ دلی به تجربه رسیده و حتّی ضرب المثل شده است و لذا در حدیثی می خوانیم: « آن ها که خون می خورند، آن چنان سنگ دل می شوند

ص:51

که حتی ممکن است دست به قتل پدر و مادر و فرزند خود بزنند » .(1)

سوّمین چیزی که در آیه تحریم شده، خوردن گوشت "خوک" است

(62) سوره بَقَره

( وَ لَحْمَ الْخِنْزیرِ ) .

خوک حتّی نزد اروپاییان که بیشتر گوشت آن را می خورند ، سمبل بی غیرتی است و حیوانی است کثیف ، خوک در امور جنسی فوق العاده بی تفاوت و لاابالی است و علاوه بر تأثیر غذا بر روحیّات که از نظر علم ثابت است ، تأثیر این غذا در خصوص لاابالی گری در مسائل جنسی مشهود است .

در شریعت حضرت موسی ، حرمت گوشت خوک نیز اعلام شده است و در اناجیل ، گناهکاران به خوک تشبیه شده اند و در ضمن داستان ها ، مظهر شیطان ، خوک معرفی شده است .

جای تعجّب است که بعضی با چشم خود می بینند از یک سو خوراک خوک ، نوعا از کثافات و گاهی از فضولات خودش است و ازسوی دیگر برای همه روشن شده که گوشت این حیوان پلید، دارای دو نوع انگل خطرناک به نام « کرم تریشین » و یک

ص:52


1- « وَسایِلُ الشّیعَهِ » ، جلد 16 ، صفحه 310 .

نوع « کرم کدو» است ، باز هم در استفاده از گوشت آن اصرار می ورزند .

جزء دوّم (63)

بعضی می گویند : با وسایل امروز ، می توان تمام این انگل ها را کشت و گوشت خوک را از آن ها پاک نمود ، ولی به فرض که با وسایل بهداشتی باپختن گوشت خوک درحرارت زیاد، انگل های مزبور به کلی از میان بروند ، باز زیان گوشت خوک ، قابل انکار نیست ، زیرا طبق اصل مسلّمی که اشاره شد، گوشت هر حیوانی ، حاوی صفات آن حیوان است و از طریق غدّه ها و تراوش آن ها ( هورمون ها ) در اخلاق کسانی که از آن تغذیه می کنند ، اثر می گذارد و به این ترتیب خوردن گوشت خوک ، می تواند صفت بی بند و باری جنسی و بی اعتنایی به مسائل ناموسی را که از خصایص بارز نر این حیوان است ، به خورنده آن منتقل کند .

و شاید یکی از علل بی بند و باری شدید جنسی که در کشورهای غربی حکومت می کند، همان تغذیه از گوشت این حیوان آلوده باشد .

چهارمین چیزی که تحریم شده ، گوشت هایی است که نام

(64) سوره بَقَره

"غیر خدا "، هنگام ذبح بر آن برده شود ( وَ ما اُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللّهِ ).

ازجمله گوشت هایی که در این آیه از خوردن آن ها نهی شده، گوشت

ص:53

حیواناتی است که مثل زمان جاهلیّت به نام غیر خدا ( بت ها ) ذبح شود .

آیا بردن نام خدا یا غیر خدا هنگام ذبح ، از نظر بهداشتی در گوشت حیوان اثر می گذارد؟

در پاسخ باید گفت : نباید فراموش کرد که لازم نیست نام خدا و غیر خدا در ماهیّت گوشت از نظر بهداشتی اثری بگذارد ، زیرا محرّمات در اسلام روی جهات مختلفی است ، گاهی تحریم چیزی به خاطر بهداشت و حفظ جسم است و گاهی به خاطر تهذیب روح و زمانی به خاطر حفظ نظام اجتماع و تحریم گوشت هایی که به نام بت ها ذبح می شود ، در حقیقت جنبه معنوی و اخلاقی و تربیتی دارد ، آن ها انسان را از خدا دور می کند و اثر روانی و تربیتی نامطلوبی دارد ، چرا که از سنّت های شرک و بت پرستی است و تجدیدکننده خاطره آن ها .

جزء دوّم (65)

روزه سرچشمه تقوا

183 یا اَیُّهَاالَّذینَ امَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ

ای افرادی که ایمان آورده اید ، روزه بر شما نوشته شد، همان گونه که بر کسانی که قبل از شما بودند ، نوشته شده ،

ص:54

تاپرهیزکار شوید.

روزه عامل مؤثّری است برای پرورش روح تقوا و پرهیزکاری در تمام زمینه ها و همه ابعاد .

از آن جاکه انجام این عبادت با محرومیّت از لذایذ مادّی و مشکلاتی مخصوصا درفصل تابستان همراه است ، تعبیرات مختلفی در آیه فوق به کار رفته که روح انسان را برای پذیرش این حکم آماده سازد .

نخست با خطاب « یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا : ای مؤمنان » .

سپس بیان این حقیقت که روزه اختصاص به شماندارد،بلکه درامّت های

(66) سوره بَقَره

پیشین نیز بوده است .

و سرانجام بیان فلسفه آن و این که اثرات پربار این فریضه الهی صد درصد عاید خود شما می شود ، آن را یک موضوع دوست داشتنی و گوارا می سازد .

در حدیثی از امام صادق نقل شده که فرمود: «لَذَّهُ ما فِی النِّداءِ اَزالَ تَعَبَ الْعِبادَهِ وَ الْعَناءِ : لذّت خطاب " یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا " آن چنان است که سختی و مشقّت این

ص:55

عبادت را از بین برده است» .(1)

184 اَیّاما مَعْدُوداتٍ فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَریضا اَوْ عَلی سَفَرٍ فَعِدَّهٌ مِنْ اَیّامٍ اُخَرَ وَ عَلَی الَّذینَ یُطیقُونَهُ فِدْیَهٌ طَعامُ مِسْکینٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرا فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ اَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ

جزء دوّم (67)

چند روز معدودی را (باید روزه بدارید) و کسانی از شما که بیمار یا مسافر باشند ، روزهای دیگری را ( به جای آن روزه بگیرند ) و بر کسانی که قدرت انجام آن را ندارند ( همچون بیماران مزمن و پیرمردان و پیرزنان ) لازم است کفّاره بدهند، مسکینی را اطعام کنند و کسی که کار خیر را پذیرا شود، برای او بهتر است و روزه داشتن ، برای شما بهتراست اگر بدانید .

« یُطیقُونَهُ » از ماده « طَوْق » در اصل به معنی حلقه ای است که به گردن می اندازند و یا به طور طبیعی در گردن وجود دارد ( مانند حلقه رنگین گردن بعضی از پرندگان ) سپس به معنی نهایت توانایی به کار

ص:56


1- « مجمع البیان » ، ذیل آیه مورد بحث .

رفته است ، جمله « یُطیقُونَهُ » در این جا با توجه به این که ضمیر آخر آن ، به روزه برمی گردد ، مفهومش این است که برای انجام روزه ، نهایت توانایی خود را باید به کاربرند ، یعنی شدیدا به زحمت بیفتند و این در موردپیران و بیماران غیرقابل علاج می باشد، بنابراین آن ها از حکم روزه

(68) سوره بَقَره

معافند و تنها به جای آن، فِدْیَه می پردازند (ولی بیمارانی که بهبودی می یابند ، موظّفند قضای روزه را بگیرند) .

در آیه فوق برای این که باز از سنگینی روزه کاسته شود ، چند دستور دیگر را در این زمینه بیان می فرماید ، نخست می گوید :

« چند روز معدودی را باید روزه بدارید » ( اَیّاما مَعْدُوداتٍ ) .

چنان نیست که مجبور باشید تمام سال یا قسمت مهمّی از آن را روزه بگیرید ، بلکه روزه تنها بخش کوچکی از آن را اشغال می کند .

دیگر این که ؛ « کسانی از شما که بیمار یا مسافر باشند و روزه گرفتن برای آن ها مشقّت داشته باشد ، از این حکم معافند و باید روزهای دیگری را به جای آن روزه بگیرند » ( فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَریضا اَوْ عَلی سَفِرٍ فَعِدَّهٌ مِنْ اَیّامٍ اُخَرَ ) .

سوّم این که ؛ « کسانی که با نهایت زحمت باید روزه بگیرند ( مانند پیرمردان و پیرزنان و بیماران مزمن که بهبودی برای آن ها نیست ، ) لازم

ص:57

نیست مطلقا روزه بگیرند، بلکه باید به جای آن ، کفّاره دهند، مسکینی را

جزء دوّم (69)

اطعام کند » ( وَ عَلَی الَّذینَ یُطیقُونَهُ فِدْیَهٌ طَعامُ مِسْکینٍ ).

« و آن کس که مایل باشد بیش از این در راه خدا اطعام کند ، برای او بهتر است » ( فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرا فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ ) .

و بالاخره در پایان آیه این واقعیّت را بازگو می کند که ؛ « روزه گرفتن برای شما بهتر است ، اگر بدانید » ( وَ اَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) .

185 شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی اُنْزِلَ فیهِ الْقُرْاآنُ هُدًی لِلنّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدی وَ الْفُرْقانِ فَمَنْ شَهِدَمِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ وَ مَنْ کانَ مَریضا اَوْ عَلی سَفَرٍ فَعِدَّهٌ مِنْ اَیّامٍ اُخَرَ یُریدُاللّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُریدُ بِکُمُ الْعُسْرَ وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّهَ وَ لِتُکَبِّرُوا اللّهَ عَلی ما هَدیکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ

(آن چندروز معدود) ماه رمضان است که قرآن برای راهنمایی مردم و نشانه های هدایت و فرق میان حقّ و باطل در آن

(70) سوره بَقَره

نازل شده، پس آن کس که در ماه رمضان در حضر باشد، روزه بدارد و آن کس که بیمار یا در سفر باشد ،روزهای

ص:58

دیگری را به جای آن روزه بگیرد، خداوند راحتی شما را می خواهد نه زحمت ، هدف این است که این روزهارا تکمیل کنید و خدا را بر این که شما را هدایت کرده ،بزرگ بشمارید و شاید شکرگزاری کنید .

تکرار حکم مسافر و بیمار در این آیه و آیه قبل ممکن است از این نظر باشد که بعضی به گمان این که خوردن روزه مطلقا کار خوبی نیست ، به هنگام بیماری و سفر اصرار داشته باشند روزه بگیرند ، لذا قرآن با تکرار این حکم می خواهد به مسلمانان بفهماند همان گونه که روزه گرفتن برای افراد سالم یک فریضه الهی است ، افطار کردن هم برای بیماران و مسافران ، یک فرمان الهی می باشد که مخالفت با آن گناه است .

در قسمت آخر آیه بار دیگر به فلسفه تشریع روزه پرداخته ،

جزء دوّم (71)

می گوید : « خداوند راحتی شما را می خواهد و زحمت شما را نمی خواهد » ( یُریدُ اللّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُریدُ بِکُمُ الْعُسْرَ ).

اشاره به این که روزه داشتن ، گرچه در ظاهر یک نوع سخت گیری و محدودیّت است ، اما سرانجامش راحتی و آسایش انسان می باشد ، هم از نظر معنوی و هم از لحاظ مادّی .

ص:59

این جمله ممکن است به این نکته نیز اشاره داشته باشد که فرمان های الهی مانند فرمان حاکمان ستمگر نیست ، بلکه در مواردی که انجام آن مشقّت شدید داشته باشد، وظیفه آسان تری قائل می شود ، لذا حکم روزه را با تمام اهمیّتی که دارد ، از بیماران و مسافران و افراد ناتوان برداشته است .

سپس اضافه می کند:«هدف آن است که شما تعداد این روزهارا کامل کنید»(وَلِتُکْمِلُواالْعِدَّهَ) .

یعنی بر هر انسان سالمی لازم است در سال ، یک ماه روزه بدارد ، چراکه برای پرورش جسم و جان او لازم است ، به همین دلیل اگر ماه

(72) سوره بَقَره

رمضان بیمار یا در سفر بودید ، باید به تعداد این ایّام ، روزه را قضاء کنید تا عدد مزبور کامل گردد ، حتّی زنان حائض که از قضای نماز معافند ، از قضای روزه معاف نیستند .

و در آخرین جمله می فرماید : « تا خدا را به خاطر این که شما را هدایت کرده ، بزرگ بشمارید و شاید شکر نعمت های او را بگذارید » (وَ لِتُکَبِّرُوا اللّهَ عَلی ما هَدیکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ).

آری شما باید به خاطر آن همه هدایت ها در مقام تعظیم پروردگار برآیید و در مقابل آن همه نعمت ها که به شما بخشیده، شکرگزاری کنید .

ص:60

امتیاز ماه مبارک رمضان

این که ماه رمضان برای روزه گرفتن انتخاب شده ، به خاطر این است که این ماه بر سایر ماه ها برتری دارد ، در آیه مورد بحث نکته برتری آن چنین بیان شده که قرآن کتاب هدایت و راهنمای بشر که « فُرْقان » است ، یعنی با دستورات و قوانین خود روش های صحیح را از ناصحیح جدا کرده و سعادت انسان ها را تضمین نموده است ، در این

جزء دوّم (73)

ماه نازل گردیده و در روایات اسلامی نیزچنین آمده است که:همه کتاب های بزرگ آسمانی ؛ «تَوْرات» ، «اِنْجیل» ، «زَبُور» ، «صُحُف» و « قُرْآن » همه در این ماه نازل شده اند .

امام صادق می فرماید : « "تورات" در ششم ماه مبارک رمضان و " انجیل" در دوازدهم و "زبور" در هیجدهم و "قرآن مجید" در شب قدر نازل گردیده است »(1)

به این ترتیب ماه رمضان ، همواره ماه نزول کتاب های بزرگ آسمانی و ماه تعلیم و تربیت بوده است ، چراکه تربیت و پرورش بدون تعلیم و آموزش صحیح ممکن نیست ، برنامه تربیتی روزه نیز باید

ص:61


1- « وسایل الشیعه » ، جلد 7 ، ابواب اَحْکامِ شَهْرِ رَمَضانَ، باب 18، حدیث 16 .

با آگاهی هرچه بیشتر و عمیق تر از تعلیمات آسمانی هماهنگ گردد تا جسم و جان آدمی را از آلودگی گناه شستشو دهد .

در آخرین جمعه ماه شعبان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله برای

(74) سوره بَقَره

آماده ساختن یاران خود جهت استقبال از ماه مبارک رمضان ، خطبه ای خواند و اهمیت این ماه را چنین گوش زد نمود :

« ای مردم ، ماه خدا با برکت ، آمرزش و رحمت به سوی شما رو می آورد ، این ماه برترین ماه ها است ، روزهای آن برتر از روزهای دیگر و شب های آن بهترین شب ها است، لحظات و ساعات این ماه بهترین ساعات است، ماهی است که به میهمانی خدا دعوت شده اید و ازکسانی که مورد اکرام خدا هستند ، می باشید .

نَفَس های شما همچون تسبیح ، خوابتان چون عبادت ، اعمالتان مقبول و دعایتان مستجاب است ، بنابراین با نیّت های خالص و دل های پاک از خداوند بخواهید تا شما را در روزه داشتن و تلاوت قرآن، در این ماه توفیق دهد ، چراکه بدبخت کسی است که از آمرزش الهی در این ماه بزرگ محروم گردد .

با گرسنگی و تشنگی خویش در این ماه به یاد گرسنگی و تشنگی رستاخیز باشید ، بر فقراء و بینوایان بخشش کنید، پیران خویش را گرامی

ص:62

دارید ، به خردسالان رحمت آورید ، پیوند خویشاوندی رامحکم سازید، زبان هایتان را از گناه بازدارید ، چشمان خویش را از آن چه نگاه کردنش حلال نیست ، بپوشانید ، گوش های خویش را از آن چه شنیدنش حرام است ، فراگیرید ، بر یتیمان مردم ، شفقت و محبّت کنید ، تا با یتیمان شما چنین کنند ... » .(1)

جزء دوّم (75)

قاعده «لا حَرَج»

در آیات فوق اشاره ای به این نکته شده بود که خدا بر شما آسان می گیرد و نمی خواهد به زحمت بیفتید ، مسلّما این اشاره در این جا ناظر به مسأله روزه و فواید آن و حکم مسافر و بیمار است ، ولی با توجّه به کلّی بودن ، از آن یک قاعده عمومی نسبت به تمام احکام اسلامی استفاده می شود و از مدارک ، قاعده معروف « لا حَرَج » است .

این قاعده می گوید: اساس قوانین اسلام بر سخت گیری نیست و اگر

(76) سوره بَقَره

در جایی حکمی تولید مشقّت شدید کند ، موقّتا برداشته می شود ، چنان که فقهاء فرموده اند : «هرگاه وضو گرفتن یا ایستادن به هنگام نماز و مانند این ها ، انسان را شدیدا به زحمت بیندازد ، مبدّل به تیمم و نماز

ص:63


1- « وَسایِلُ الشّیعَه » ، جلد 7 ، اَبْوابُ احکام «شَهْرُ رَمَضان» ، باب 18، حدیث 20.

نشسته می شود » .

در آیه 78 سوره حج نیز می خوانیم : « هُوَ اجْتَبیکُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدّینِ مِنْ حَرَجٍ : او شما را برگزید و در دین خود تکلیف مشقّت باری برای شما قرار نداد » .

حدیث معروف پیامبر صلی الله علیه و آله : « بُعِثْتُ عَلَی الشَّریعَهِ السَّمْحَهِ السَّهْلَهِ : من مبعوث به آیین سهل و آسانی شده ام » ، نیز اشاره به همین مطلب است .

سِلاحی به نام دعا و نیایش

186 وَ اِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنّیفَاِنّی قَریبٌ اُجیبُ دَعْوَهَ الدّاعِ اِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ

جزء دوّم (77)

و هنگامی که بندگان من از تو درباره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم، دعای دعاکننده را به هنگامی که مرا می خواند، پاسخ می گویم ، پس آن ها باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان بیاورند تاراه یابند (و به مقصدبرسند).

در این آیه کوتاه ، خداوند هفت مرتبه به ذات پاک خود اشاره کرده و هفت بار به بندگان و از این راه نهایت پیوستگی

ص:64

و قرب و ارتباط و محبّت خود را نسبت به آنان مجسم ساخته است .

« عبد اللّه بن سنان » می گوید : امام صادق فرمود : « زیاد دعا کنید، زیرا دعا کلید بخشش خداوند و وسیله رسیدن به هر حاجت است ، نعمت ها و رحمت هایی نزد پروردگار است که جز با دعا نمی توان به آن رسید و بدان هر در را که بکوبی ، عاقبت گشوده خواهد شد » (1)

آری او به ما نزدیک است ، چگونه ممکن است از ما دور باشد ،

(78) سوره بَقَره

در حالی که میان ما و قلب ما ، جای او است ( وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ ) ( 24 / اَنْفال ) .

فلسفه دعا و نیایش

آن ها که حقیقت و روح دعا و اثرات تربیتی و روانی آن را نشناخته اند ، ایرادهای گوناگونی به مسأله دعا دارند :

گاه می گویند: دعا عامل تخدیر است ، چراکه مردم را به جای فعالیّت و کوشش و استفاده از وسایل پیشرفت و پیروزی، به سراغ دعا می فرستد و به آن ها تعلیم می دهد که به جای همه این تلاش ها دعا کنند .

و گاه می گویند : اصولاً آیا دعا کردن ، فضولی در کار خدا نیست ؟

ص:65


1- «اصول کافی»،جلد2،صفحه468.

خدا هرچه را مصلحت بداند ، انجام می دهد ، او به ما محبّت دارد ، مصالح ما را بهتر از خود ما می داند ، پس چرا ما هر ساعت مطابق دل خواه خود از او چیزی بخواهیم ؟

و زمانی می گویند : از همه این ها گذشته ، آیا دعا منافات با مقام رضا و تسلیم در برابر اراده خداوند ندارد ؟

جزء دوّم (79)

آن ها که چنین ایرادهایی را مطرح می کنند ، از آثار روانی ، اجتماعی ، تربیتی و معنوی دعا و نیایش غافلند ، زیرا انسان برای تقویت اراده و برطرف کردن ناراحتی ها ، به تکیه گاهی احتیاج دارد ، دعا چراغ امید را در انسان روشن می سازد .

مردمی که دعا و نیایش را فراموش کنند ، با عکس العمل های نامطلوب روانی و اجتماعی مواجه خواهند شد .

و به تعبیر یکی از روانشناسان معروف : « فقدان نیایش در میان ملّتی برابر با سقوط آن ملت است ، اجتماعی که احتیاج به نیایش را در خود کشته است ، معمولاً از فساد و زوال مصون نخواهد بود .

البته نباید این مطلب را فراموش کرد که تنها صبح ، نیایش کردن و بقیه روز ، همچون یک وحشی به سربردن ، بیهوده است ، باید نیایش را پیوسته انجام داد و در همه حال باتوجّه بود تا اثر عمیق خود را در

ص:66

انسان ازدست ندهد ».(1)

(80) سوره بَقَره

آنان که برای دعا اثر تخدیری قائلند، معنی دعا را نفهمیده اند، زیرا معنی دعا این نیست که از وسایل و علل طبیعی دست بکشیم و به جای آن دست به دعا برداریم ، بلکه مقصود این است بعداز آن که نهایت کوشش خود را در استفاده از همه وسایل موجود به کار بستیم ، آن جا که دست ما کوتاه شد و به بن بست رسیدیم ، به سراغ دعا برویم و با توجّه و تکیه بر خداوند ، روح امید و حرکت را در خود زنده کنیم و از کمک های بی دریغ آن مبدأ بزرگ مدد گیریم .

بنابراین دعا مخصوص نارسایی ها و بن بست ها است ، نه عاملی به جای عوامل طبیعی .

« نیایش در همین حال که آرامش را پدید آورده است ، در فعالیّت های مغزی انسان یک نوع شکفتگی و انبساط باطنی و گاهی روح قهرمانی و دلاوری را تحریک می کند ، نیایش خصایل خویش را با علامات بسیار مشخّص و منحصر به فرد نشان می دهد ، صفای نگاه ،

جزء دوّم (81)

متانت رفتار ، انبساط و شادی درونی ، چهره پر از یقین ، استعداد

ص:67


1- « نیایش » ، نوشته طبیب و روانشناس مشهور ، آلکسیس کارل .

هدایت و نیز استقبال از حوادث ، این ها است که از وجود یک گنجینه پنهان در عمق روح ما حکایت می کند و تحت این قدرت ، حتی مردم عقب مانده و کم استعداد نیز می توانند نیروی عقلی و اخلاقی خویش را بهتر به کار بندند و از آن بیشتر بهره گیرند ، اما متأسفانه در دنیای ما کسانی که نیایش را در چهره حقیقتش بشناسند، بسیار کمند » (1)

«دعا » یک نوع عبادت و خضوع و بندگی است و انسان به وسیله دعا، توجّه تازه ای به ذات خداوند پیدا می کند و همان طور که همه عبادات اثر تربیتی دارد، دعا هم دارای چنین اثری خواهد بود . و این که می گویند : « دعا فضولی در کار خدا است و خدا هرچه مصلحت باشد ، انجام می دهد » ، توجّه ندارد که مواهب الهی بر حسب استعدادها و لیاقت ها تقسیم می شود، هرقدر استعداد و شایستگی بیشتر باشد، سهم

(82) سوره بَقَره

بیشتری از آن مواهب نصیب انسان می گردد .

لذا می بینیم امام صادق می فرماید : « اِنَّ عِنْدَاللّهِ عَزَّوَجَلَّ مَنْزِلَهً لا تُنالُ اِلاّ بِمَسْأَلَهٍ : در نزد خداوند مقاماتی است که بدون دعا کسی به آن نمی رسد » .(2)

ص:68


1- « نیایش » ، نوشته طبیب و روانشناس مشهور ، آلکسیس کارل .
2- «اصول کافی» ، جلد 2 ، صفحه 338 .

دانشمندی می گوید: « وقتی که ما نیایش می کنیم ، خود را به قوّه پایان ناپذیری که تمام کائنات را به هم پیوسته است ، متّصل و مربوط می سازیم » .(1)

و نیز می گوید : « امروز جدیدترین علم ، یعنی روان پزشکی ، همان چیزهایی را تعلیم می دهد که پیامبران تعلیم می دادند ، چرا ؟ به علت این که روانپزشکان دریافته اند که دعا و نماز و داشتن یک ایمان محکم به دین ، نگرانی و تشویش و هیجان و ترس را که موجب نیم بیشتری از ناراحتی های ما است، برطرف می سازد » (2)

جزء دوّم (83)

201 وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا اتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَهً وَ فِی الاْخِرَهِ حَسَنَهً وَ قِنا عَذابَ النّارِ

و بعضی می گویند : « پروردگارا در دنیا به ما ( نیکی ) عطا کن و در آخرت نیز (نیکی) مرحمت فرما و ما را از عذاب آتش نگاه دار » .

207 وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤوُفٌ بِالْعِبادِ

ص:69


1- « آیین زندگی »، صفحه 156 .
2- « آیین زندگی »، صفحه 152 .

بعضی از مردم ( باایمان و فداکار، چون علی در "لَیْلَهُ الْمَبیتِ"به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر صلی الله علیه و آله ) جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشد و خداوند نسبت به بندگان مهربان است .

شأن نزول

(84) سوره بَقَره

مفسّر معروف اهل تسنّن ، « ثَعْلَبِیّ » ، می گوید : هنگامی که پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله تصمیم گرفت مهاجرت کند، برای ادای دیون خود و تحویل دادن امانت هایی که نزداو بود، علیّ را به جای خود قرارداد و شب هنگام که می خواست به سوی غار "ثَوْر" برود و مشرکان اطراف خانه او را برای حمله به او محاصره کرده بودند، دستور داد علیّ در بستر او بخوابد و پارچه سبزرنگی ( بُرْد حَضْرَمی ) که مخصوص خود پیغمبر صلی الله علیه و آله بود ، روی خود بکشد ، در این هنگام خداوند به « جبرئیل » و « میکائیل » وحی فرستاد که من بین شما برادری ایجاد کردم و عمر یکی از شما را طولانی تر قرار دادم ، کدام یک از شما حاضر است ایثار به نفس کند و زندگی دیگری را بر خود مقدّم دارد ؟ هیچ کدام حاضر نشدند ، به آن ها وحی شد : اکنون علی در بستر پیغمبر صلی الله علیه و آله خوابیده و آماده شده جان خویش را

ص:70

فدای او سازد، به زمین بروید و حافظ و نگهبان او باشید .

هنگامی که جبرئیل بالای سر و میکائیل پایین پای علی نشسته بودند ، جبرئیل می گفت : « بَه بَه ، آفرین بر تو ای علی ، خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات می کند » .

جزء دوّم (85)

در این هنگام آیه فوق نازل گردید و به همین دلیل آن شب تاریخی به نام «لَیْلَهُ الْمَبیت» نامیده شده است .

« ابن عبّاس » می گوید : این آیه هنگامی که پیغمبر صلی الله علیه و آله از مشرکان کناره گرفته بود و با ابوبکر به سوی غار می رفت ، درباره علیّ که در بستر پیغمبر صلی الله علیه و آله خوابیده بود، نازل شد.

فداکاری بزرگ علی در شب تاریخی هجرت

گرچه آیات فوق همان طور که در شأن نزول آن ذکر شد، مربوط به ماجرای هجرت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و فداکاری علیّ و خوابیدن او در بستر آن حضرت نازل شده ، ولی همچون سایر آیات قرآن ، مفهوم و محتوای کلّی و عمومی دارد و در واقع نقطه مقابل چیزی است که در آیات قبل در مورد منافقان وارد شده بود .

می فرماید : « از میان مردم کسانی هستند که جان خود را در برابر خشنودی خدا می فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان

ص:71

است » (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤوُفٌ بِالْعِبادِ) .

(86) سوره بَقَره

آن گروه مردمی خودخواه و خودپسند و لجوج و معاند بودند که از راه نفاق در بین مردم آبرویی کسب می کردند و در ظاهر خود را مؤمن و خیرخواه نشان می دادند ، اما کردارشان پرده از روی گفتارشان برمی داشت ، چراکه جز فساد در زمین و نابود کردن حَرْث و نَسْل ، کار دیگری نداشتند . ولی این گروه تنها با خدا معامله می کنند و هرچه دارند ، حتّی جان خود را به او می فروشند و جز رضا و خشنودی او چیزی خریدار نیستند و با فداکاری و ایثار آن ها است که امر دین و دنیا اصلاح و حقّ زنده و پایدار می شود و زندگی انسان گوارا و درخت اسلام بارور می گردد .

جمله « وَ اللّهُ رَؤوُفٌ بِالْعِبادِ » که درحقیقت نقطه مقابل چیزی است که در آیات قبل درباره منافقان مُفْسِد فِی الاَْرْض آمده بود ؛

جزء دوّم (87)

«فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ » ممکن است اشاره به این باشد که خداوند در عین این که بخشنده جان به انسان است ، همان را خریداری می کند و بالاترین بها را که همان خشنودی خویش است ، به انسان می پردازد .

ص:72

قابل توجّه این که فروشنده ، " انسان" و خریدار ، "خدا" و متاع ، "جان" و بهای معامله ، "خشنودی ذات پاک او" است ، در حالی که در موارد دیگری بهای این گونه معاملات را بهشت جاویدان و نجات از دوزخ ذکر کرده است ، مثلاً در آیه 111 سوره توبه می فرماید : « اِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ اَنْفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ بِاَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ : خدا از مؤمنان جان ها و مال هایشان را خریداری می کند که بهشت از آنِ آن ها باشد ، در راه خدا پیکار می کنند ، می کشند و کشته می شوند » .

این آیه باتوجّه به شأن نزولی که مشروحا گفته شد ، یکی از بزرگ ترین فضایل علیّ است که دراکثرمنابع اسلامی آمده و به قدری چشم گیر است که معاویه ، به خاطر دشمنی خاصی که با علیّ داشت ، طبق روایتی چنان از این فضیلت ناراحت بود که « سَمُرَه بن جُنْدَب » را با چهارصد هزار درهم تطمیع کرد که بگوید : این آیه درباره « عَبْدُالرَّحْمانِ بن مُلْجَم » ، قاتل علیّ ، ( طبق حدیث مجعولی ) نازل شده و آن منافق جنایت پیشه نیز چنین کرد ولی همان طور که انتظار می رفت ، حتّی یک نفر هم

ص:73

این حدیث مجعول را نپذیرفت .(1)

(88) سوره بَقَره

اسلام ، آیین صلح و صفا است

208 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کافَّهً وَ لاتَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ اِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ

ای کسانی که ایمان آورده اید ، همگی در صلح و آشتی درآیید و از گام های شیطان پیروی نکنید که او دشمن

جزء دوّم (89)

آشکار شما است .

« سِلْم » و « سَلام » در لغت به معنی صلح و آرامش است و بعضی آن را به معنی اطاعت تفسیر کرده اند و این آیه همه افراد باایمان را به صلح و سلام و تسلیم بودن در برابر فرمان خدا دعوت می کند .

« خُطُوات » جمع « خُطْوَه » به معنی گام و قدم است ، در این جا نیز این حقیقت تکرار شده که انحراف از صلح و عدالت و تسلیم شدن در برابر انگیزه های دشمنی و عداوت و جنگ و خونریزی از مراحل ساده و کوچک شروع می شود و به مراحل حادّ و خطرناک منتهی می گردد و مطابق ضرب المثل معروف عرب ، « اِنَّ بَدْوَ الْقِتالِ اللِّطامُ » ( آغاز

ص:74


1- داستان این معامله را « اِبْن اَبِی الْحَدید » در « شرح نهج البلاغه » ، جلد 4 ، صفحه 73 نقل کرده است .

جنگ ، یک سیلی است ) ، گاهی یک حرکت کوچک ازروی عداوت ، آتش جنگ ویرانگری را برمی انگیزد ، لذا افراد باایمان که مخاطب در این آیه هستند ، باید از همان آغاز بیدار باشند و جرقه های کوچک عداوت و دشمنی را خاموش سازند .

قابل توجّه این که این تعبیر ، پنج بار در قرآن مجید آمده و در موارد مختلفی روی آن تکیه شده است .

(90) سوره بَقَره

از مفهوم این آیه ، چنین استفاده می شود که صلح و آرامش تنها در پرتو ایمان امکان پذیر است و تنها به اتّکاء قوانین مادّی هرگز جنگ و ناامنی و اضطراب از دنیا برچیده نخواهد شد ، زیرا عالم مادّه و علاقه به آن ، همواره سرچشمه کشمکش ها و تصادم ها است و اگر نیروی معنوی ایمان ، آدمی را کنترل نکند ، صلح غیر ممکن است .

بلکه می توان گفت از دعوت عمومی این آیه که همه مؤمنان را بدون استثناء از هر زبان و نژاد و منطقه جغرافیایی و قشر اجتماعی ، به صلح و صفا دعوت می کند ، استفاده می شود که در پرتو ایمان به خدا ، تشکیل حکومت واحد جهانی که صلح در سایه آن همه جا آشکار گردد ، امکان پذیر است .

اصولاً در مقابل عوامل پراکندگی ( زبان و نژاد و ... ) یک حلقه

ص:75

محکم اتّصال در میان قلوب بشر لازم است و این حلقه اتّصال، تنها ایمان به خدا است که مافوق این اختلافات است .

جزء دوّم (91)

ایمان به خدا و تسلیم در برابر فرمان او ، نقطه وحدت جامعه انسانیّت و رمز ارتباط اقوام و ملّت ها است و نمونه جالبی از آن را در مراسم حجّ می توان مشاهده کرد که چگونه انسان هایی با رنگ های مختلف از نژادهای متفاوت و دارای زبان و قومیّت و منطقه جغرافیایی ناهماهنگ ، همگی برادروار در کنار هم قرار گرفته و در آن مراسم بزرگ روحانی شرکت دارند و در نهایت صلح و صفا به هم می نگرند و اگر آن را با نظامی که بر کشورهای فاقد ایمان به خدا حاکم است که چگونه ناامنی از نظر جان و مال و عِرض و ناموس ، حاکم می باشد ، مقایسه کنیم، تفاوت میان جوامع باایمان و بی ایمان از نظر سِلم و صلح و سلام و آرامش ، روشن می شود .

سپس می افزاید : « از گام های شیطان پیروی نکنید که او دشمن آشکار شما است » ( وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ اِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ ) .

همان گونه که در تفسیر آیه 168 همین سوره اشاره شد ، بسیاری از انحرافات و وسوسه های شیطانی به صورت تدریجی انجام

ص:76

می گیرد و هر مرحله در حقیقت گامی از گام های شیطان است .

(92) سوره بَقَره

این شأن نزول نیز نشان می دهد که شیطان گام به گام در انسان نفوذ می کند و باید در همان گام های نخستین ، در برابر او ایستاد تا به مراحل خطرناک نرسد .

جمله « اِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ » متضمّن استدلال زنده و روشنی است ، می گوید : دشمنی شیطان با شما چیزی مخفی و پوشیده نیست ، او از آغاز آفرینش آدم برای دشمنی با او کمر بست و سوگند یاد کرده است که اگر بتواند ، همه را جز مُخْلَصین که از تیررس او به دورند ، گمراه کند ، با این حال چگونه تسلیم وسوسه های او می شوید ؟

تبدیل نعمت به عذاب

211 سَلْ بَنی اِسْرائیلَ کَمْ اتَیْناهُمْ مِنْ ایَهٍ بَیِّنَهٍ وَ مَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَهَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَاِنَّ اللّهَ شَدیدُ الْعِقابِ

از بنی اسرائیل بپرس : « چه اندازه نشانه های روشن به

جزء دوّم (93)

آن ها دادیم » ؟ ( ولی آنان نعمت ها و امکانات مادی و معنوی را که خداوند در اختیارشان گذاشته بود ، در راه غلط به کار گرفتند ) و کسی که نعمت خدا را، پس از آن که به سراغش آمد، تبدیل کند ( و در مسیر خلاف به کار گیرد، گرفتار عذاب

ص:77

شدید الهی خواهد شد ) که خداوند شدید العقاب است .

منظور از « تبدیل نعمت » این است که انسان امکانات و منابع مادّی و معنوی را که در اختیار دارد ، در مسیرهای انحرافی و گناه به کار گیرد و می دانیم خداوند به بنی اسرائیل انواع نعمت ها را ارزانی داشت ، پیامبران بزرگ، زمامداران نیرومند ، امکانات مادّی فراوان، ولی آن ها نه از آن مربّیان الهی بهره گرفتند و نه از مواهب مادّی استفاده صحیح کردند و به این ترتیب مرتکب تبدیل نعمت شدند و نیز به همین دلیل در دنیا سرگردان گشتند و در قیامت عذاب دردناکی در انتظار دارند .

این که می فرماید : « سَلْ بَنی اِسْرائیلَ » ( از بنی اسرائیل بپرس ) برای این است که هم از آن ها اعتراف گرفته شود و هم درس عبرتی

(94) سوره بَقَره

برای مسلمانان و هشدار به کسانی باشد که از نعمت ها و مواهب الهی بهره گیری لازم را نمی کنند .

مسأله تبدیل نعمت و سرنوشت دردناک ناشی از آن منحصر به بنی اسرائیل نیست ، هر قوم و ملتی گرفتار آن شود ، گرفتار عذاب شدید الهی در این جهان و جهان دیگر خواهد شد.

ص:78

از چه چیز بایدانفاق کرد ؟

215 یَسْأَلُونَکَ ماذا یُنْفِقُونَ قُلْ ما اَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوالِدَیْنِ وَ الاَْقْرَبینَ وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَابْنِ السَّبیلِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَاِنَّ اللّهَ بِهِ عَلیمٌ

از تو سؤال می کنند: چه چیز انفاق کنند؟ بگو : « هر خیر و نیکی ( و سرمایه سودمند مادّی و معنوی ) که انفاق می کنید، باید برای پدر و مادر و نزدیکان و یتیمان و مستمندان و

جزء دوّم (95)

درماندگان در راه باشد » و هر کار خیری که انجام دهید، خداوندازآن آگاه است (لازم نیست تظاهرکنید، او می داند).

در قرآن مجید آیات فراوانی مخصوصا در سوره بقره در مورد انفاق و بخشش در راه خدا آمده است و برای این کار پاداش ها و فضیلت های بزرگی ذکر شده ، همین امر سبب می شد که درباره جزئیات این کار از پیامبر صلی الله علیه و آله سؤال کنند و بدانند از چه چیزهایی و در مورد چه کسانی انفاق کنند ؟

لذا در آیه مورد بحث می فرماید : « از تو سؤال می کنند چه چیز را انفاق کنند » ؟ ( یَسْأَلُونَکَ ماذا یُنْفِقُونَ ) .

سپس می افزاید : « بگو : هر خیر و نیکی ( و هرگونه

ص:79

سرمایه سودمند مادّی و معنوی ) که انفاق می کنید ، برای پدر و مادر و نزدیکان و یتیمان و مستمندان و واماندگان در راه باید باشد » ( قُلْ ما اَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوالِدَیْنِ وَ الاَْقْرَبینَ وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ ) .

(96) سوره بَقَره

مسلّما ذکر این پنج طایفه به عنوان بیان مصداق های روشن است وگرنه منحصر به آن ها نمی باشد ، بنابراین پاسخ آن ها در حقیقت این است که هم اشیایی که از آن انفاق می کنند ، دایره وسیعی دارد و هم کسانی که به آن ها انفاق می شود .

در مورد اوّل با ذکر کلمه « خَیْر » که هر نوع کار و مال و سرمایه مفیدی را شامل می شود، پاسخ کامل و جامعی به سؤال آن ها داده شده است و حتّی امور معنوی همچون علم را نیز دربرمی گیرد ، هرچند مصداق مهمّ آن در مورد انفاق ، اموال است .

و در مورد دوّم در عین گسترده بودن مورد انفاق ، اولویّت ها نیز بیان شده است . مسلّما پدر و مادر و سپس نزدیکان نیازمند در این مسأله اولویّت دارند و بعد از آن ها یتیمان و سپس نیازمندان و حتّی کسانی را که ذاتا فقیر نیستند ولی بر اثر حادثه ای مثل تمام شدن مخارج در سفر ، نیازمند شده اند ، شامل می شود .

ص:80

در پایان آیه می فرماید : « و هر کار خیری انجام می دهید ، خدا از

جزء دوّم (97)

آن آگاه است » ( وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَاِنَّ اللّهَ بِهِ عَلیمٌ ) .

لزومی ندارد تظاهر کنید و مردم را ازکار خویش آگاه سازید ، چه بهتر که برای اخلاص بیشتر ، انفاق های خود را پنهان سازید زیرا کسی که پاداش می دهد ، از همه چیز باخبر است و کسی که جزا به دست او است ، حساب همه نزد او است .

جمله « ما اَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ » ( آن چه از نیکی ها انفاق می کنید ) می گوید : انفاق از هر موضوع خوبی می تواند باشد و تمام نیکی ها را شامل می شود ، خواه از اموال باشد یا خدمات ، از موضوعات مادّی باشد یا معنوی .

در ضمن تعبیر « خَیْر » آن هم به صورت مطلق ، نشان می دهد که مال و ثروت ذاتا چیز بدی نیست ، بلکه یکی از بهترین وسایل خیر است ، مشروط بر این که به نیکی از آن بهره گیری شود .

و نیز تعبیر به « خَیْر » ممکن است به این نکته هم اشاره داشته باشد که انفاق ها باید از هرگونه منّت و آزار و کارهایی که حیثیت

(98) سوره بَقَره

اشخاص مورد انفاق را مخدوش می کند ، برکنار باشد ، به طوری که بتوان به عنوان « خیر » مطلق از آن یاد کرد .

ص:81

تا می توانید سوگند نخورید

224 وَ لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَهً لاَِیْمانِکُمْ اَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ النّاسِ وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ

خدا را درمعرض سوگندهای خود قرارندهید و برای این که نیکی کنید و تقوا پیشه سازید و در میان مردم اصلاح کنید ( سوگند یاد ننمایید ) و خداوند شنوا و دانا است .

« اَیْمان » جمع « یَمین » به معنی سوگند است و « عُرْضَه » به معنی در معرض قرار گرفتن چیزی است ، مثلاً جنسی را که به بازار برای فروش می برند و در معرض معامله قرار می دهند ، « عُرْضَه » می نامند ، گاهی به موانع نیز اطلاق می شود ، زیرا در معرض انسان و برسرراه او قراردارد .

بعضی نیز گفته اند : منظور این است که حتی برای کارهای نیک

جزء دوّم (99)

اعمّ از کوچک و بزرگ قسم یاد نکنید و نام خدا را کوچک ننمایید و به این ترتیب سوگند یاد کردن جز در مواردی که هدف مهمّی در کار باشد، عمل نامطلوب است ، این موضوع در احادیث زیادی نیز به چشم می خورد ، از جمله این که در حدیثی از امام صادق نقل شده که فرمود : « وَ لا تَحْلِفُوا بِاللّهِ صادِقینَ وَ لا کاذِبینَ فَاِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ

ص:82

یَقُولُ ؛ وَ لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَهً لاَِیْمانِکُمْ: هیچ گاه سوگند به خدا یاد نکنید چه راستگو باشید چه دروغگو ، زیرا خداوند سبحان می فرماید : خدا را در معرض سوگندهای خود قرار ندهید » .(1)

225 لایُؤاخِذُکُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فی اَیْمانِکُمْ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ حَلیمٌ

خداوند شما را به خاطر سوگندهایی که بدون توجّه یاد می کنید ، مؤاخذه نخواهد کرد، اما به آن چه دل های شما کسب کرده(و سوگندهایی که از روی اراده و اختیار یاد می کنید،) مؤاخذه می کند و خداوند آمرزنده و بردبار است .

(100) سوره بَقَره

در این آیه خداوند به دو نوع سوگند اشاره کرده است ؛ نوع اول قسم های لغو است که هیچ گونه اثری ندارد و نباید به آن اعتنا کرد ، این نوع قسم ها آن هایی است که مردم بدون توجّه تکیه کلام خود قرار می دهند و به آن عادت کرده اند و در هر کاری « لا وَ اللّهِ » ( نه به خدا قسم... ) یا «بَلی وَ اللّهِ» ( آری به خدا سوگند ... ) می گویند ، این نوع قسم ها را قسم لغو می نامند.

ص:83


1- « نُورُ الثَّقَلَیْنِ » ، جلد 1 ، صفحه 218 ، حدیث 833 .

زیرا لغو در لغت به تمام کارها و سخنانی گفته می شود که دارای هدف مشخّصی نیست یا از روی اراده و تصمیم سرنمی زند .

بنابراین سوگندهایی که انسان در حال غضب ( در صورتی که غضب سبب بیرون رفتن از حال عادی شود ) یاد می کند ، جزء قسم های لغو است و طبق آیه فوق خداوند مؤاخذه ای بر این گونه قسم ها نمی کند و نباید به آن ترتیب اثر داد ( هرچند انسان باید خود را چنان تربیت کند

جزء دوّم (101)

که این گونه سوگندها را نیز کنار بگذارد ) به هر حال این گونه قسم ها واجب العمل نیست و مخالفت آن کفّاره ندارد ، زیرا از روی اراده و تصمیم نیست .

جمله « وَ اللّهُ غَفُورٌ حَلیمٌ » می تواند اشاره ای به این معنی بوده باشد .

نوع دوم سوگندهایی است که از روی اراده و تصمیم انجام می گیرد و به تعبیر قرآن قلب انسان آن را کسب می کند، این گونه قسم معتبراست و باید به آن پای بند بود و مخالفت با آن ، هم گناه دارد و هم موجب کفاره می شود ، مگر در مواردی که بعدا اشاره خواهد شد ، این همان است که در آیه 89 سوره مائده از آن تعبیر به « ما عَقَّدْتُمُ الاَْیْمانَ » شده است ، یعنی سوگندهایی که از روی اراده محکم کرده اید .

ص:84

اهمیت نماز، مخصوصانماز «ظهر»

238 حافِظُواعَلَی الصَّلَواتِ وَالصَّلوهِ الْوُسْطیوَقُومُوالِلّهِ قانِتینَ

(102) سوره بَقَره

درانجام همه نمازها (به خصوص) نماز وسطی ( نماز ظهر ) کوشا باشید و از روی خضوع و اطاعت برای خدا به پاخیزید .

واژه « قانِتینَ » از ماده « قُنُوت » ، به دو معنی آمده است ؛

پیروی و اطاعت کردن

خضوع و خشوع و تواضع، ولی بعیدنیست که درآیه فوق به هردو معنی باشد ، چنان که در حدیثی از امام صادق آمده که در تفسیر جمله « وَ قُومُوا لِلّهِ قانِتینَ » ، فرمود : « منظور این است که نماز را با خضوع و توجه به خداوند به جا آورید » .

و در حدیث دیگری نیز می فرماید : « یعنی از روی اطاعت به پا خیزید »(1)

از آن جا که نماز مؤثّرترین رابطه انسان با خدا است و در صورتی که با شرایط صحیح انجام گیرد ، دل را لبریز از عشق و محبّت خدا

ص:85


1- « مجمع البیان » ، ذیل آیه مورد بحث .

جزء دوّم (103)

می کند و در پرتو آن ، انسان بهتر می تواند خود را از آلودگی به گناه پاک سازد ، در آیات قرآن تأکید فراوانی روی آن شده ، از جمله در نخستین آیه فوق می فرماید : « در انجام همه نمازها مخصوصا نماز وسطی ، مداومت کنید و در حفظ آن کوشا باشید » ( حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَالصَّلوهِ الْوُسْطی ) .

« و با خضوع و خشوع و توجّه کامل برای خدا به پا خیزید » ( وَ قُومُوا لِلّهِ قانِتینَ ) .

مبادا گرما و سرما و گرفتاری های دنیا و پرداختن به مال و همسر و فرزند ، شما را از این امر مهمّ بازدارد ؟

تأکید روی این نماز به خاطر این بوده که بر اثر گرمی هوای نیمروز تابستان یا گرفتاری های شدید کسب و کار ، نسبت به آن کمتر اهمیّت می دادند ، آیه فوق اهمیّت نماز وسطی و لزوم محافظت بر آن را مورد تأکید قرار داده است .

(104) سوره بَقَره

جزء دوّم (105)

ص:86

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

امّت وسط••• 11

اسرار تغییر قبله••• 13

امّت اسلامی، یک امّت معتدل و میانه رواست••• 16

همه جا رو به سوی کعبه کنید••• 18

معنی « شَطْر »••• 21

کعبه، مرکز یک دایره بزرگ••• 22

برنامه های چهارگانه رسول اللّه ••• 22

ذکرخداچیست ؟••• 26

صبر و انواع آن••• 27

جلوه های ذات پاک خدا در پهنه هستی••• 31

(106)

شأن نزول••• 38

گام های شیطان••• 39

اصل حلّیّت••• 39

انحرافات تدریجی••• 40

چگونگی وسوسه شیطان••• 42

ص:87

(107)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

طیّبات و خبائث••• 45

فلسفه تحریم گوشت های حرام••• 49

روزه سرچشمه تقوا••• 54

امتیاز ماه مبارک رمضان••• 61

قاعده « لا حَرَج »••• 63

سِلاحی به نام دعا و نیایش••• 64

فلسفه دعا و نیایش••• 65

شأن نزول••• 70

فداکاری بزرگ علی درشب تاریخی هجرت••• 71

اسلام ، آیین صلح و صفا است••• 74

تبدیل نعمت به عذاب••• 77

از چه چیز باید انفاق کرد ؟••• 79

تا می توانید سوگندنخورید••• 82

اهمیت نماز ، مخصوصا نماز « ظهر »••• 85

ص:88

ص:89

ص:90

جلد 3

اشاره

ص:1

ص:2

ص:2

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

x به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

x و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند

داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

مقدمه (9)

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز»

(10) مقدمه

است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

«آیه الکرسی» یکی از مهم ترین آیات قرآن

آیه الکرسی» یکی از مهم ترین آیات قرآن

255 اَللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ مافِی السَّمواتِ وَ مافِی الاَْرْضِ مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ

جزء سوّم (11)

عِنْدَهُ اِلاّ بِاِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ اَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ اِلاّ بِماشاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ

هیچ معبودی نیست جز خداوند یگانه زنده که قائم به ذات خویش است و موجودات دیگر ، قائم به او هستند، هیچ گاه خواب سبک و سنگینی او را فرانمی گیرد(و لحظه ای از تدبیر جهان هستی ، غافل نمی ماند) آن چه در آسمان ها و آن چه در زمین است ، از آنِ او است ، کیست که در نزد او، جز به فرمان او شفاعت کند؟ ( بنابراین شفاعتِ شفاعت کنندگان برای آن ها که شایسته شفاعتند ، از مالکیت مطلقه او نمی کاهد ) آن چه را در پیش روی آن ها ( بندگان ) و پشت سرشان است ، می داند ( و گذشته و آینده در پیشگاه علم او، یکسان است ) و کسی ازعلم او آگاه نمی گردد،

(12) سوره بَقَره

جز به مقداری که او بخواهد ، ( او است که به همه چیز آگاه است و علم و دانش محدود دیگران ، پرتوی از علم بی پایان و

ص:11

نامحدود او است )، تخت (حکومت) او ، آسمان ها و زمین را در بر گرفته و نگاهداری آن دو ( آسمان و زمین ) او را خسته نمی کند، بلندیِ مقام و عظمت، مخصوص او است.

« حَیّ » از ماده « حَیات » به معنی زندگی است .

« سِنَهٌ » از ماده « وَسَن » به گفته بسیاری از مفسران به معنی سستی مخصوصی است که در آغاز خواب روی می دهد یا به تعبیر دیگر به معنی خواب سبک است و « نَوْم » به معنی خواب ، یعنی حالتی است که قسمت عمده حواسّ انسان از کار می افتد ، در واقع « سِنَه » خوابی است که به چشم عارض می شود ، اما وقتی عمیق تر شد و به قلب عارض شد ، « نَوْم » گفته می شود .

منظور از « عرش » و « کرسی » چیست ؟

« کُرْسِیّ » از نظر ریشه لغوی از « کِرْس » گرفته شده که به معنی

جزء سوّم (13)

اصل و اساس می باشد و گاهی نیز به هر چیزی که به هم پیوسته و ترکیب شده است ، گفته می شود و به همین جهت به تخت های کوتاه ، « کُرْسِیّ » می گویند و نقطه مقابل آن ، « عَرْش » است که به معنی چیز مسقّف یا خود سقف و یا تخت پایه بلند می آید .

و از آن جا که استاد و معلم به هنگام تدریس و تعلیم بر کُرْسِیّ می نشیند ، گاهی کلمه « کُرْسِیّ » کنایه از علم می باشد و نظر به این که « کُرْسِیّ » تحت اختیار و زیر نفوذ و سیطره انسان است ، گاهی به

ص:12

صورت کنایه از « حکومت » و « قدرت » و فرمان روایی بر منطقه ای به کار می رود .

« یَؤُدُهُ »در اصل از ریشه « اَوْد » به معنی ثقل و سنگینی می باشد .

دراهمیّت وفضیلت این آیه همین بس که ازپیامبرگرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده است که از « اُبَیّ بن کَعْب » سؤال کرد و فرمود : « کدام آیه برترین آیه کتاب اللّه است » ؟ عرض کرد : « اَللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْحَیُّ

(14) سوره بَقَره

الْقَیُّومُ » ، پیامبر صلی الله علیه و آله دست بر سینه او زد و فرمود : « دانش بر تو گوارا باد ، سوگند به کسی که جان محمد صلی الله علیه و آله در دست او است ، این آیه دارای دو زبان و دو لب است که در پایه عرش الهی تسبیح و تقدیس خدا می گوید ». در حدیث دیگری از علی از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود : « سَیِّدُ الْقُرْآنِ الْبَقَرَهُ وَ سَیِّدُ الْبَقَرَهِ آیَهُ الْکُرْسِی ، یا عَلِیُّ اِنَّ فیها لَخَمْسینَ کَلِمَهً فی کُلِّ کَلِمَهٍ خَمْسُونَ بَرَکَهً : برگزیده قرآن ، سوره بقره و برگزیده بقره ، آیه الکرسیّ است ، در آن پنجاه کلمه است و در هر کلمه ای پنجاه برکت است » .

و در حدیث دیگری از امام باقر آمده است : « هرکس آیه الکرسیّ را یک بار بخواند ، خداوند هزار امر ناخوش آیند از امور ناخوش آیند دنیا و هزار امر ناخوش آیند از آخرت را از او برطرف می کند که آسان ترین ناخوش آیند دنیا ، فقر و آسان ترین

ص:13

ناخوش آیند آخرت، عذاب قبر است » .(1)

جزء سوّم (15)

روایات در فضیلت این آیه شریفه بسیار زیاد است و در کتب علمای شیعه و اهل سنّت نقل شده است ، با دو حدیث دیگر از رسول اللّه صلی الله علیه و آله این بحث را پایان می دهیم ، فرمود : «اُعْطیتُ ایَهُ الْکُرْسی مِنْ کَنْزٍ تَحْتَ الْعَرْشِ وَ لَمْ یُؤْتَها نَبِیٌّ کانَ قَبْلی : آیه الکرسیّ از گنجی زیر عرش الهی به من داده شده است و به هیچ پیامبری قبل از من داده نشده است » (2)

در حدیث دیگری آمده که دو برادر به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله رسیدند و عرض کردند : « برای تجارت به شام می رویم ، به ما تعلیم دهید چه بگوییم ( تا از شرّ اشرار مصون بمانیم ) » ، فرمود : « هنگامی که به منزلگاهی رسیدید و نماز عشاء را خواندید ، موقعی که یکی از شما در بستر قرار می گیرد ، تسبیح فاطمه زهرا علیهاالسلام بگوید و سپس آیه الکرسی بخواند ، " فَاِنَّهُ مَحْفُوظٌ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ حَتّی یُصْبِحَ : مسلما او از همه

(16) سوره بَقَره

چیز در امان خواهد بود تا صبح کند" » ، سپس در ذیل این حدیث آمده است که در یکی از منزلگاه ها ، دزدان قصد هجوم به آن ها را

ص:14


1- « مجمع البیان »، جلد 1 و 2 ، صفحه 360 و 361 .
2- « تفسیر برهان » ، جلد 1 ، صفحه 245 .

داشتند ، اما هرچه تلاش کردند ، موفق نشدند (1)

مجموعه ای از صفات جمال و جلال خدا

ابتدا از ذات اقدس الهی و مسأله توحید و اسماء حسنی و صفات او شروع می کند ، می فرماید : « خداوند هیچ معبودی جز او نیست » (اَللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ) .

« اَللّه ُ » نام مخصوص خداوند و به معنی ذاتی است که جامع همه صفات کمال و جلال و جمال است، او پدیدآورنده جهان هستی است ، به همین دلیل هیچ معبودی شایستگی پرستش جز او ندارد و از آن جا که در معنی « اللّه » یگانگی افتاده است ، جمله « لا اِلهَ اِلاّ هُوَ » تأکیدی بر آن است .

جزء سوّم (17)

سپس می افزاید : « خداوندی که زنده و قائم به ذات خویش است و موجودات دیگر عالَم، قائم به او هستند » ( اَلْحَیُّ الْقَیُّومُ ).

واژه « حَیّ » مانند هر صفت مُشْبِهَه دیگری دلالت بر دوام دارد و بدیهی است که حیات در خداوند ، حیات حقیقی است ، چراکه حیاتش عین ذات او است ، نه همچون موجودات زنده در عالم خلقت که حیات آن ها عارضی است و لذا گاهی زنده اند و سپس می میرند ، اما در

ص:15


1- « بحار الانوار » ، جلد 89 ، صفحه 266 ( با تلخیص ) .

خداوند چنین نیست ، چنان که در آیه 58 سوره فرقان می خوانیم : « وَ تَوَکَّلْ عَلَی الْحَیِّ الَّذی لا یَمُوتُ : توکل بر ذات زنده ای کن که هرگز نمی میرد » ، این از یک سو ، از سوی دیگر حیات کامل ، حیاتی است که آمیخته با مرگ نباشد ، بنابراین حیات حقیقی ، حیات او است که از ازل تا ابد ادامه دارد اما حیات انسان ، به خصوص در این جهان که آمیخته با مرگ است ، نمی تواند حیات حقیقی بوده باشد ، لذا در آیه 64 سوره عنکبوت می خوانیم : « وَ ما هذِهِ الْحَیوهُ الدُّنْیا اِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ

(18) سوره بَقَره

وَ اِنَّ الدّارَ الاْخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ : زندگی این جهان بازیچه ای بیش نیست و زندگی حقیقی (از نظری) زندگی سراسری دیگر است » ، روی این دو جهت حیات و زندگی حقیقی ، مخصوص خدا است .

زنده بودن خداوند چه مفهومی دارد ؟

در تعبیرات معمولی ، موجود زنده به موجودی می گویند که دارای نموّ تغذیه تولید مثل و جذب و دفع و احیانا دارای حسّ و حرکت باشد ، ولی باید به این نکته توجّه داشت که ممکن است افراد کوته بین حیات را در مورد خداوند نیزچنین فرض کنند ، با این که می دانیم او هیچ یک از این صفات را ندارد و این همان قیاسی است که بشر را درباره خداشناسی ، به اشتباه می اندازد ، زیرا صفات خدا را با صفات خود مقایسه می کند .

ولی حیات به معنی وسیع و واقعی کلمه عبارت است از « علم » و

ص:16

« قدرت » ، بنابراین وجودی که دارای علم و قدرت بی پایان است ، حیات کامل دارد ، حیات خداوند مجموعه علم و قدرت او است و

جزء سوّم (19)

درحقیقت به واسطه علم و قدرت موجود زنده از غیرزنده تشخیص داده می شود ، اما نموّ و حرکت و تغذیه و تولیدمثل از آثار موجوداتی است که ناقص و محدودند و دارای کمبودهایی هستند که به وسیله تغذیه و تولیدمثل و حرکت آن را تأمین می کنند ، اما آن کس که کمبودی ندارد ، این امور هم درباره او مطرح نیست .

و اما « قَیُّوم » صیغه مبالغه از ماده « قِیام » است ، به همین دلیل به وجودی گفته می شود که قیام او به ذات او است و قیام همه موجودات به او می باشد و علاوه بر این قائم به تدبیر امور مخلوقات نیز می باشد .

روشن است که قیام به معنی ایستادن است و در گفتگوهای روزمرّه به هیأت مخصوصی گفته می شود که مثلاً انسان را به حالت عمودی بر زمین نشان می دهد و از آن جا که این معنی درباره خداوند که از جسم و صفات جسمانی منزّه است ، مفهومی ندارد ، به معنی انجام کار خلقت و تدبیر و نگهداری است ، زیرا هنگامی که انسان می خواهد کاری را انجام دهد ، برمی خیزد ، آری او است که همه موجودات جهان را آفریده و تدبیر و نگاهداری و تربیت و پرورش آن ها را به عهده گرفته است و به طور دائم و بدون هیچ گونه وقفه قیام به این امور دارد .

(20) سوره بَقَره

در حقیقت « حَیّ » تمام صفات الهی مانند علم و

ص:17

قدرت و سمیع و بصیر بودن و مانند آن را شامل می شود و قیُّوم ، نیاز تمام موجودات را به او بازگو می کند و لذا گفته اند : این دو با هم اسم اعظم الهی است .

سپس در ادامه آیه می افزاید: « هیچ گاه خواب سبک و سنگینی او را فرانمی گیرد » و لحظه ای از تدبیر جهان غافل نمی شود ( لا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَوْمٌ ) .

جمله « لا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَوْمٌ » تأکیدی است بر حیّ و قیّوم بودن خداوند ، زیرا قیام کامل مطلق به تدبیر امور عالَم هستی در صورتی است که حتی یک لحظه غفلت در آن نباشد و لذا هر چیز که با اصل قیّومیّت خداوند سازگار نباشد ، خود به خود از ساحت مقدّس او منتفی است ، حتّی ضعیف ترین عاملی که موجب سستی در کار او باشد، مانند خواب سبک که در ذات پاک او نیست .

جزء سوّم (21)

اما این که چرا « سِنَه » بر « نَوْم » مقدّم داشته شده ، با این که قاعدتا فرد قویّ تر را جلوتر ذکر می کنند و سپس به فرد ضعیف اشاره می نمایند ، به خاطر این است که از نظر ترتیب طبیعی نخست « سِنَه » ( خواب سبک ) دست می دهد و سپس عمیق تر شده ، تبدیل به « نَوْم » می گردد .

به هر حال این جمله اشاره به این حقیقت است که فیض و لطف تدبیر خداوند دائمی است و لحظه قطع نمی گرددو همچون بندگان

ص:18

نیست که بر اثر خواب های سبک و سنگین یا عوامل دیگر غافل شود .

ضمنا تعبیر به « لا تَأْخُذُهُ » ( او را نمی گیرد ) در مورد خواب ، تعبیر جالبی است که چگونگی تسلّط خواب بر انسان را مجسّم می سازد، گویی خواب همچون موجود قویّ پنجه ای است که انسان را در چنگال خود اسیر و گرفتار می سازد و ناتوانی قویّ ترین انسان ها به هنگام بی تابی در برابر آن کاملاً محسوس است (1)

(22) سوره بَقَره

سپس به مالکیت مطلقه خداوند اشاره کرده، می فرماید: « برای او است آن چه در آسمان ها و زمین است » (لَهُ مافِی السَّمواتِ وَ ما فِی الاَْرْضِ) .

و این درواقع پنجمین وصف از اوصاف الهی است که در این آیه آمده است ، زیرا قبل از آن اشاره به توحید و حیّ و قیّوم بودن و عدم غلبه خواب بر ذات پاک او شده است .

درواقع این مالکیّت ، نتیجه همان قیّومیّت است ، زیرا هنگامی که قیام به امور عالم و تدبیر آن ها و همچنین خالقیّت مخصوص ذات او باشد، مالکیّت همه چیز نیز از آنِ او است .

ص:19


1- درباره حقیقت خواب و نظرات مختلفی که در این زمینه است ، در « تفسیر نمونه » ، سوره یوسف ، بحث مشروحی آمده است .

بنابراین آن چه انسان در اختیار دارد و از آن استفاده می کند ، ملک حقیقی او نیست ، تنها چند روزی این امانت با شرایطی که از ناحیه مالک حقیقی تعیین شده ، به دست او سپرده شده و حقّ تصرّف در آن ها را دارد و به این ترتیب مالکان معمولی موظّفند شرایطی را که مالک حقیقی تعیین کرده ، کاملاً رعایت کنند وگرنه مالکیّت آن ها باطل و تصرّفاتشان غیرمجاز است ، این شرایط همان احکامی است که خداوند برای امور مالی و اقتصادی تعیین کرده است .

جزء سوّم (23)

ناگفته پیدا است توجّه به این صفت که همه چیز مال خدا است ، اثر تربیّتی مهمّی در انسان ها دارد ، زیرا هنگامی که بدانند آن چه دارند ، از خودشان نیست و چند روزی به عنوان عاریت یا امانت به دست آن ها سپرده شده ، این عقیده به طور مسلّم انسان را از تجاوز به حقوق دیگران و استثمار و استعمار و احتکار و حرص و بُخل و طمع بازمی دارد .

در ششمین توصیف می فرماید : « کیست که در نزد او جز به فرمانش شفاعت کند » ( مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلاّ بِاِذْنِهِ ) .

این درواقع پاسخی است به ادّعای واهی بت پرستان که می گفتند :

(24) سوره بَقَره

ما این ها ( بت ها ) را به خاطر آن می پرستیم که در پیشگاه خدا برای ما شفاعت کنند ، همان گونه که در آیه 3 سوره زمر آمده است : « ما نَعْبُدُهُمْ اِلاّ لِیُقَرِّبُونا اِلَی اللّهِ زُلْفی » .

ص:20

در واقع با یک استفهام انکاری می گوید : هیچ کس بدون فرمان خدا نمی تواند در پیشگاه او شفاعت کند .

در هفتمین توصیف می فرماید : « آن چه را پیش روی آن ها ( بندگان ) و پشت سر آن ها است ، می داند و از گذشته و آینده آنان آگاه است » ( یَعْلَمُ ما بَیْنَ اَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ ) .

درواقع این جمله دلیلی است بر آن چه در جمله قبل پیرامون شفاعت آمده بود ، یعنی خداوند از گذشته و آینده شفیعان آگاه است و آن چه بر خود آن ها نیز پنهان است ، می داند ، بنابراین آن ها نمی توانند موضوع تازه ای درباره کسانی که می خواهند از آن ها شفاعت کنند ، به پیشگاه خدا عرضه بدارند تا توجّه او را به شفاعت شدگان جلب کنند .

توضیح این که ؛ در شفاعت های معمولی ، شفاعت کننده از یکی

جزء سوّم (25)

از دو طریق وارد می شود ؛ یا اطّلاعاتی درباره شایستگی و لیاقت شفاعت شونده دراختیار آن شخص بزرگ می گذارد و از وی می خواهد که در حکمش تجدید نظر کند یا رابطه شفاعت شونده با شفاعت کننده را بیان می دارد تا به خاطر علاقه ای که این شخص بزرگ به شفاعت کننده دارد ، حکمش را تغییر دهد ، روشن است که هریک از این دو موضوع، فرع بر این است که شفاعت کننده اطّلاعاتی داشته باشدکه نزد شخصی که درپیشگاه او شفاعت می کند، وجود نداشته باشد اما اگر او احاطه کامل علمی به همه چیز و همه کس داشته باشد ، هیچ کس

ص:21

نمی تواند نزد او برای کسی شفاعت کند ، زیرا هم لیاقت های افراد را می داند و هم ارتباط آن ها با یکدیگر را ، بنابراین تنها با اذن او شفاعت صحیح است .

این ها همه در صورتی است که ضمیر در « ما بَیْنَ اَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ » به شفیعان و شفاعت شدگان برگردد ، ولی این احتمال نیز داده شده است که بازگشت ضمیر به تمام موجودات عاقل که در آسمان ها و زمین قرار دارند ، برگردد که در ضمن به جمله « لَهُ ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الاَْرْضِ » آمده بود و تأکیدی است برقدرت کامله پروردگار بر همه چیز و عدم توانایی دیگران ، زیرا آن کسی که ازگذشته و آینده خود بی خبراست و ازغیب آسمان ها و زمین آگاهی ندارد ، قدرتش بسیار محدود است ، به عکس کسی که از همه چیز در هر عصر و زمان در گذشته و آینده آگاه است ، قدرتش بی پایان می باشد و به همین دلیل هر کاری حتی شفاعت باید به فرمان او صورت گیرد .

(26) سوره بَقَره

و به این ترتیب میان هر دو معنی می توان جمع کرد .

در این که منظور از « ما بَیْنَ اَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ » چیست ، مفسّران احتمالات متعدّدی داده اند ، بعضی گفته اند : منظور از « ما بَیْنَ اَیْدیهِمْ » ، امور دنیا است که در پیش روی انسان قرار دارد و « وَ ما خَلْفَهُمْ » به معنی امور آخرت است که پشت سر انسان می باشد و بعضی به عکس معنی کرده اند

ص:22

ولی در آیه مورد بحث ممکن است اشاره به معنی جامعی بوده

جزء سوّم (27)

باشد که هردو را دربرگیرد ، یعنی خداوند آن چه در گذشته و آینده بوده و هست و همچنین آن چه در پیش روی مردم قرار دارد و از آن آگاه است و آن چه در پشت سر آن ها است و از آنان پوشیده و پنهان است ، همه را می داند و از همه آگاه است و به این ترتیب پهنه زمان و مکان ، همه در پیشگاه علم او روشن است ، پس هر کار حتّی شفاعت باید به اذن او باشد .

در هشتمین توصیف می فرماید : « آن ها جز به مقداری که او بخواهد ، احاطه به علم او ندارند » و تنها بخش کوچکی از علوم را که مصلحت دانسته در اختیار دیگران گذارده است ( وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ اِلاّ بِما شاءَ ) .

و به این ترتیب علم و دانش محدود دیگران ، پرتوی از علم بی پایان اواست .

این جمله نیز در حقیقت تأکیدی است بر جمله سابق ، در جهت محدود بودن علم شفیعان در برابر علم پروردگار ، زیرا آن ها احاطه به معلومات خداوند ندارند و تنها به آن مقدار که او اراده کند ، باخبر می شوند .

(28) سوره بَقَره

از این جمله دو نکته دیگر نیز استفاده می شود ؛ نخست این که هیچ کس از خود علمی ندارد و تمام علوم و دانش های

ص:23

بشری از ناحیه خدا است .

او است که تدریجا پرده از اسرار حیرت انگیز جهان آفرینش برمی دارد و حقایق جدیدی را در اختیار انسان ها می گذارد و معلومات آنان را گسترش می بخشد .

دیگراین که خداوندممکن است بعضی از علوم پنهان و اسرار غیب را در اختیار کسانی که می خواهد ، قرار دهد و بنابراین پاسخی است به آن ها که تصوّر می کنند ، علم غیب برای بشر غیرممکن است و نیز تفسیری است برای آیاتی که نفی علم غیب از بشر می کند ، یعنی انسان ذاتا چیزی از اسرار غیب نمی داند ، مگر به مقداری که خدا بخواهد و به او تعلیم دهد ( توضیح بیشتر و مشروح تر درباره این موضوع به خواست خدا ، ذیل آیات مربوط به علم غیب خصوصا آیه 26 سوره جنّ خواهدآمد ) .

تعبیربه « لا یُحیطُونَ » نیز اشاره لطیفی است به حقیقت علم که آن یک نوع احاطه است .

جزء سوّم (29)

در نهمین و دهمین توصیف ، می فرماید: « کرسیّ ( حکومت ) او آسمان ها و زمین را دربرگرفته و حفظ و نگاهداری آسمان و زمین برای او گران نیست » ( وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما ) .

و در یازدهمین و دوازدهمین توصیف می گوید : « و او است

ص:24

بلند مرتبه و باعظمت » (وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ) .

در این آیه خواندیم که کرسیّ خداوند ، همه آسمان ها و زمین را دربرمی گیرد ، کرسی در این جا به چند معنی می تواند باشد ؛

الف : منطقه قلمرو حکومت یعنی خداوند برهمه آسمان ها و زمین حکومت می کند و منطقه نفوذ او همه جا را دربرگرفته و به این ترتیب کرسیّ خداوند مجموعه عالم مادّه اعمّ از زمین و ستارگان و کهکشان ها و سحابی ها است .

(30) سوره بَقَره

طبیعی است که عرش طبق این معنی باید مرحله ای بالاتر و عالی تر از جهان مادّه بوده باشد ( زیرا گفتیم عرش در لغت به معنی سقف و سایه بان و تخت های پایه بلند است و به عکس کرسیّ ) و در این صورت معنی عرش ، عالَم ارواح و فرشتگان و جهان ماوراءطبیعت خواهد بود ، البته این در صورتی است که عرش و کرسیّ در مقابل هم قرار بگیرند که یکی به معنی "عالم مادّه و طبیعت" و دیگری به معنی "عالم ماوراء طبیعت" است ، ولی چنان که در ذیل آیه 54 سوره اعراف خواهد آمد ، عرش معانی دیگری نیز دارد و مخصوصا اگر در مقابل کرسیّ ذکر نشود ، ممکن است معنی مجموع عالم هستی بوده باشد .

ب : منطقه نفوذ علم یعنی علم خداوند به جمیع آسمان ها و زمین احاطه دارد و چیزی از قلمرو نفوذ علم او بیرون نیست ، زیرا همان طور که گفتیم ، کرسیّ گاهی کنایه از علم می باشد ، در روایات

ص:25

جزء سوّم (31)

متعدّدی نیز روی این معنی تکیه شده است ، از جمله « حَفْص بن غِیاث » از امام صادق نقل می کند که از آن حضرت پرسیدم : « منظور از " وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ " چیست»؟ فرمود: «منظور علم او است»(1)

ج : موجودی وسیع تراز تمام آسمان ها و زمین که از هر سو آن ها را احاطه کرده است و به این ترتیب معنی آیه چنین می شود : کرسی خداوند همه آسمان ها و زمین را دربرگرفته و آن ها را احاطه کرده است .

در حدیثی از امیر مؤمنان علی این تفسیر نقل شده ، آن جا که می فرماید : « اَلْکُرْسِیُّ مُحیطٌ بِالسَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّری : کرسیّ احاطه به زمین و آسمان ها و آن چه مابین آن ها و آن چه در زیر اعماق زمین قرار گرفته است ، دارد »(2)

(32) سوره بَقَره

حتّی از پاره ای روایات استفاده می شود که کرسیّ به مراتب از آسمان ها و زمین وسیع تر است ، به طوری که مجموعه آن ها در برابر کرسی همچون حلقه ای است که در وسط بیابانی قرار داشته باشد، از

ص:26


1- درباره حقیقت خواب و نظرات مختلفی که در این زمینه است ، در « تفسیر نمونه » ، سوره یوسف ، بحث مشروحی آمده است .
2- « نور الثقلین » ، جلد 1 ، صفحه 260 ، شماره 1042 .

جمله از امام صادق نقل شده که فرمود : « مَا السَّمواتُ وَالاَْرْضُ عِنْدَ الْکُرْسِیِّ اِلاّ کَحَلْقَهِ خاتَمٍ فی فَلاهٍ وَ مَا الْکُرْسِیُّ عِنْدَ الْعَرْشِ اِلاّ کَحَلْقَهٍ فی فَلاهٍ : آسمان ها و زمین در برابر کرسیّ همچون حلقه انگشتری است در وسط یک بیابان و کرسیّ در برابر عرش همچون حلقه ای است در وسط بیابان » (1)، البته معنی اول و دوم کاملاً مفهوم و روشن است ، ولی معنی سوّم چیزی است که هنوز علم و دانش بشر نتوانسته است از آن پرده بردارد ، زیرا وجود چنان عالمی که آسمان ها و زمین را دربرگرفته باشد و به مراتب وسیع تر از جهان ما باشد ، هنوز از .

جزء سوّم (33)

طرق متداول علمی اثبات نشده است ، در عین حال هیچ گونه دلیلی بر نفی آن نیز در دست نیست ، بلکه همه دانشمندان معترفند که وسعت آسمان و زمین در نظر ما با پیشرفت وسایل و ابزار مطالعات نجومی روز به روز بیشتر می شود و هیچ کس نمی تواند ادعا کند که وسعت عالم هستی به همین اندازه است که علم امروز موفق به کشف آن شده است ، بلکه به احتمال قوی عوالم بی شمار دیگری وجود دارد که از قلمرو دید وسایل امروز ما بیرون است .

ناگفته نماند که تفسیرهای سه گانه بالا هیچ منافاتی باهم ندارند و جمله « وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ » می تواند هم اشاره به

ص:27


1- «مجمع البیان»، جلد1 و 2، صفحه362 .

نفوذ حکمت مطلقه و قدرت پروردگار در آسمان ها و زمین باشد و هم نفوذ علمی او و هم جهانی وسیع تر از این جهان که آسمان و زمین را دربرگرفته است و در هر صورت این جمله ، جمله های ماقبل آیه را که درباره وسعت علم پروردگار بود ، تکمیل می کند .

نتیجه این که حکومت و قدرت پروردگار همه آسمان ها و زمین را فراگرفته و کرسیّ علم و دانش او به همه این عوالم احاطه دارد و چیزی از قلمرو حکومت و نفوذ علمی او بیرون نیست .

(34) سوره بَقَره

جمله « وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما » یعنی حفظ آسمان ها و زمین برای خداوند هیچ گونه سنگینی و مشقّتی ندارد ، زیرا او همانند مخلوقات و بندگان خود نیست که قدرتشان محدود باشد و گاهی از نگهداری چیزی خسته و ناتوان شوند ، قدرت او نامحدود است و برای یک قدرت نامحدود اصولاً سنگینی و سبکی ، مشقّت و آسانی مفهومی ندارد ، این مفاهیم همه در مورد قدرت های محدود صدق می کند .

ضمیر « یَؤُدُهُ » به خداوند برمی گردد ، جمله های سابق آیه و جمله بعد نیز گواه بر این معنی است ، زیرا ضمایر آن ها نیز همه بازگشت به خداوند می کند ، بنابراین احتمال بازگشت ضمیر به کرسیّ ، به این معنی که « حفظ آسمان ها و زمین برای کرسی سنگین و ثقیل نیست » ، بسیار ضعیف به نظر می رسد .

ص:28

جزء سوّم (35)

جمله « وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ » درحقیقت دلیلی برای جمله های سابق است یعنی خداوندی که برتر و بالاتر از شبیه و شریک و هرگونه کمبود و عیب و نقصان است و خداوندی که عظیم و بزرگ و بی نهایت است ، هیچ کاری برای او مشکل نیست و هیچ گاه از اداره و تدبیر جهان هستی خسته و ناتوان و غافل و بی خبر نمی گردد و علم او به همه چیز احاطه دارد .

آیا آیه الکرسی ، همین یک آیه است ؟

در این جاسؤالی مطرح است و آن این که؛ آیا آیه الکرسی همین یک آیه است که از«اَللّهُ لااِلهَ اِلاّهُوَ» شروع می شودو به«وَهُوَالْعَلِیُ الْعَظیمُ» ختم می گردد ، یا این که دو آیه بعد نیز جزءآن است، بنابراین اگر در جایی مثل نماز «لَیْلَهُ الدَّفْن» دستورداده شده آیه الکرسی بخوانند، بایدهر سه آیه خوانده شود ؟

قرائنی در دست است که نشان می دهد همان یک آیه است ؛

تمام روایاتی که در فضیلت آن وارد شده و از آن

(36) سوره بَقَره

تعبیر به " آیه الکرسی" کرده ، همه نشان می دهد که یک آیه بیش نیست.

تعبیر به « کرسیّ » ، فقط در همان آیه اول است و نام گذاری به " آیه الکرسیّ" نیز مربوط به همین آیه است .

در بعضی از احادیث به همین معنی تصریح شده ، مانند

ص:29

حدیثی که در امالی شیخ از امیر مؤمنان علی نقل شده است که ضمن بیان فضیلت آیه الکرسی از « اَللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ » شروع فرمود تا « وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ » .

در « مستدرک سفینه البحار » از مجمع نقل می کند : « وَ ایَهُ الْکُرْسِیِّ مَعْرُوفَهٌ وَهِیَ اِلی قَوْلِهِ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ: آیه الکرسی معروف است و آن تا " وَ هُوَالْعَلِیُّ الْعَظیمُ" است ».(1)

در حدیثی از امام علی بن الحسین می خوانیم که

جزء سوّم (37)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود : « کسی که چهار آیه از اول سوره بقره و آیه الکرسی و دو آیه بعد از آن و سه آیه از آخر بقره را بخواند ، هرگز ناخوشایندی در خودش و مالش نمی بیند و شیطان به او نزدیک نمی شود و قرآن را فراموش نمی کند » .(2)

از این تعبیر نیز استفاده می شود که آیه الکرسی ، یک آیه است .

در بعضی از روایات وارد شده که : « آیه الکرسی ، پنجاه کلمه است و در هر کلمه ای پنجاه برکت است »، (3)

ص:30


1- «مستدرک سفینه البحار» ، جلد 9 ، صفحه 97
2- « بحار الانوار » ، جلد 89 ، صفحه 265 .
3- « مجمع البیان » ، جلد 1 و 2 ، صفحه 361 .

شمارش کلمات آیه نیز نشان می دهد که تا " وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ " ، پنجاه کلمه است .

آری در بعضی روایات دستور داده شده است که تا « هُمْ فیها خالِدُونَ » بخواند ، بی آن که عنوان " آیه الکرسی" مطرح باشد .

(38) سوره بَقَره

به هرحال آن چه از قرائن بالا استفاده می شود، این است که آیه الکرسیّ، یک آیه بیشتر نیست .

دین ، اجباری نیست

256 لا اِکْراهَ فِی الدّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْس-َکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقی لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ

در قبول دین ، اکراهی نیست ، ( زیرا ) راه درست از راه انحرافی ، روشن شده است، بنابراین کسی که به طاغوت (بت و شیطان و هرموجود طغیانگر) کافر شود و به خدا ایمان آورد ، به دستگیره محکمی چنگ زده است که گسستن برای آن نیست و خداوند، شنوا و دانا است .

« رُشْد » ازنظر لغت عبارت است از راه یابی و رسیدن به واقع ، در برابر « غَیّ » که به معنی انحراف از حقیقت و دور شدن از واقع است .

« طاغُوت » صیغه مبالغه از ماده « طُغْیان » به معنی تعدّی و تجاوز

جزء سوّم (39)

از حد و مرز است و به هر چیزی که سبب تجاوز از حدّ گردد ، گفته

ص:31

می شود ، از این رو شیاطین ، بت ها ، حکّام جبّار و مستکبر و هر معبودی غیر از پروردگار و هر مسیری که به غیرحقّ منتهی می شود ، همه طاغوت است ( باید توجه داشت که این کلمه هم به معنی مفرد و هم به معنی جمع به کار می رود ) .

از آن جا که دین و مذهب با روح و فکر مردم سر و کار دارد و اساس و شالوده اش بر ایمان و یقین استوار است ، خواه و ناخواه راهی جز منطق و استدلال نمی تواند داشته باشد و جمله «لا اِکْراهَ فِی الدّینِ» در واقع اشاره ای به همین است .

بعضی از ناآگاهان از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می خواستند که او همچون حکّام جبّار با زور و فشار اقدام به تغییر عقیده مردم ( هرچند در ظاهر ) کند ، آیه فوق صریحا به آن ها پاسخ داد که دین و آیین چیزی نیست که با اکراه و اجبار تبلیغ گردد ، به خصوص این که در پرتو دلایل روشن و معجزات آشکار، راه حقّ از باطل آشکار شده و نیازی به این امور نیست .

(40) سوره بَقَره

این آیه پاسخ دندان شکنی است به آن ها که تصوّر می کنند اسلام در بعضی از موارد جنبه تحمیلی و اجباری داشته و با زور و شمشیر و قدرت نظامی پیش رفته است .

جایی که اسلام اجازه نمی دهد پدری فرزند خویش را برای تغییر عقیده تحت فشار قرار دهد ، تکلیف دیگران روشن است ،

ص:32

اگر چنین امری مجاز بود ، لازم بود این اجازه قبل از هرکس به پدر درباره فرزندش داده شود ، در حالی که چنین حقّی به او داده نشده است .

سپس به عنوان یک نتیجه گیری از جمله گذشته می افزاید : « پس کسی که به طاغوت ( بت و شیطان و انسان های طغیانگر ) کافر شود و به خدا ایمان آورد ، به دستگیره محکمی دست زده است که گسستن برای آن وجود ندارد » ( فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقی

جزء سوّم (41)

لاَ انْفِصامَ لَها ) .

در این جمله قرآن می گوید : هرکس به « طاغُوت » کافر شود و از آن روی گرداند و به خدا ایمان آورد، به دستگیره محکمی دست زده است که هرگز گسسته نمی شود .

منظور از « طاغُوت » هر موجود طغیانگر و هر آیین و مسیر انحرافی و نادرست می باشد.

آیه در حقیقت دلیلی است برای جمله های سابق که در دین و مذهب نیازی به اکراه نیست ، زیرا دین دعوت به سوی خدا که منبع هرخیر و برکت و هر سعادتی است ، می کند ، در حالی که دیگران دعوت به سوی ویرانگری و انحراف و فساد می نمایند و به هر حال دست زدن به دامن ایمان به خدا همانند دست زدن به

ص:33

یک دستگیره محکم نجات است که هرگز امکان گسستن ندارد .

و در پایان می فرماید : « و خداوند شنوا و دانا است » ( وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ ) .

(42) سوره بَقَره

اشاره به این که مسأله کفر و ایمان چیزی نیست که با تظاهر انجام گیرد ، زیرا خداوند سخنان همه را اعمّ از آن چه آشکارا می گویند یا در جلسات خصوصی و نهانی ، همه را می شنود و همچنین از مکنون دل ها و ضمایر آگاه است ، بنابراین کفر یا ایمان هرکس برای او روشن می باشد .

این جمله در حقیقت تشویقی است برای مؤمنان واقعی و تهدیدی است برای منافقان که از پوشش ظاهری اسلام سوء استفاده می کنند .

نور ایمان و ظلمات کفر

257 اَللّهُ وَلِیُّ الَّذینَ امَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا اَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ اِلَی الظُّلُماتِ اوُلئِکَ اَصْحابُ النّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ

خداوند ولیّ و سرپرست کسانی است که ایمان آورده اند، آن ها را ازظلمت ها به سوی نور بیرون می برد، (امّا) کسانی

جزء سوّم (43)

که کافر شدند ، اولیای آن ها طاغوت ها هستند که آن ها را از نور به سوی ظلمت ها بیرون می برند ، آن ها

ص:34

اهل آتشند و همیشه در آن خواهند ماند .

« وَلْی » چنان که بعدا به طور مشروح در ذیل آیه 55 سوره مائده خواهد آمد ، در اصل به معنی "نزدیکی و عدم جدایی" است ، به همین جهت به سرپرست و مربّی و راهبر ، « وَلِیّ » گفته می شود ، به دوستان و رفقای صمیمی نیز این واژه اطلاق می گردد ، اما روشن است که در آیه مورد بحث به معنی اوّل است و لذا می فرماید : « خداوند که ولیّ مؤمنان است ، آن ها را از تاریکی ها به نور هدایت می کند » .

ممکن است گفته شود که هدایت مؤمنان از ظلمت ها به نور ، تحصیل حاصل است، ولی باتوجّه به سلسله مراتب هدایت و ایمان روشن می شود که چنین نیست ، زیرا مؤمنان در مسیر هدایت و قرب اِلَی اللّه ، شدیدا محتاج راهنمایی های الهی در هر مرحله هستند و نیازمند هدایت های او در هر قدم و در هر کار و برنامه هستند، درست شبیه آن چه شبانه روزدرنمازهامی گوییم:«اِهْدِنَاالصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ:خدایا پیوسته ما را به راه راست هدایت فرما » .

(44) سوره بَقَره

سپس می افزاید : « اما کسانی که کافر شدند ، اولیاء آن ها طاغوت ( بت و شیطان و افراد جبّار و منحرف ) هستند که آن ها را از نور به سوی ظلمت ها بیرون می برند » ( وَ الَّذینَ کَفَرُوا اَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ اِلَی الظُّلُماتِ ) .

« به همین دلیل آن ها اهل آتشند و برای همیشه در

ص:35

آن خواهند بود » ( اوُلئِکَ اَصْحابُ النّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ ) .

تشبیه ایمان و کفر به "نور" و "ظلمت" ، رساترین تشبیهی است که در این مورد به نظرمی رسد. نور، منبع حیات وهمه برکات و آثار حیاتی و سرچشمه رشد و نموّ و تکامل و جنبش و تحرک است . نور ، آرام بخش و مطمئن کننده و آگاه کننده و نشان دهنده است ، درحالی که ظلمت ، رمز سکوت و مرگ ، خواب و نادانی ، ضلالت و وحشت می باشد، ایمان و کفر نیز چنین هستند .

جزء سوّم (45)

در این آیه و آیات مشابه آن در قرآن مجید ، ظلمت به صیغه "جمع" آورده شده (ظُلُمات) و نور به صیغه "مفرد" و این اشاره به آن است که در راه حقّ هیچ گونه پراکندگی و دوگانگی وجود ندارد، بلکه سراسر وحدت و یگانگی است .

مسیر حقّ مانند خط مستقیمی است که میان دو نقطه کشیده شود که همیشه یکی است و تعدّد در آن ممکن نیست .

ولی باطل و کفر ، مرکز انواع اختلاف ها و پراکندگی ها است ، حتّی اهل باطل در باطل خود هماهنگ نیستند و وحدت هدف ندارند ، درست مانند خطوط انحرافی است که در میان دو نقطه کشیده می شود که تعدّد آن در دو طرف « خط مستقیم » بی شمار و نامحدود است .

ص:36

این احتمال را نیز بعضی داده اند که صفوف باطل نسبت به اهل حق زیادتر است .

(46) سوره بَقَره

ممکن است گفته شود که کفّار نوری ندارند که از آن خارج شوند، ولی باتوجّه به این که نور ایمان در فطرت همه وجود دارد، این تعبیر کاملاً صحیح به نظر می رسد .

ناگفته پیدا است که خداوند نه به اجبار مؤمنان را از « ظُلُمات » ( گناه و جهل و صفات رذیله و دوری از حقّ ) به نور خارج می کند و نه کفّار را به اجبار از فطرت توحیدی بیرون می برد ، بلکه اعمال آن ها است که ایجاب چنین سرنوشتی را از سوی پروردگار می کند .

گفتگوی ابراهیم با نمرود ، طاغوت زمان

258 اَلَمْ تَرَ اِلَی الَّذی حاجَ اِبْراهیمَ فی رَبِّهِ اَنْاتیهُ اللّهُ الْمُلْکَ اِذْقالَ اِبْراهیمُ رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَیُمیتُ قالَ اَنَا اُحْیی وَ اُمیتُ قالَ اِبْراهیمُ فَاِنَّ اللّهَ یَأْتی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهامِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذیکَفَرَوَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمینَ

آیا ندیدی ( و آگاهی نداری از ) کسی ( نمرود ) که با ابراهیم

جزء سوّم (47)

درباره پروردگارش محاجّه و گفتگو کرد ؟ زیرا خداوند به اوحکومت داده بود ( و بر اثرکمی ظرفیت ازباده غرور سرمست شده بود ) هنگامی که ابراهیم گفت : خدای من آن

ص:37

کسی است که زنده می کند و می میراند ، او گفت : من نیز زنده می کنم و می میرانم ( و برای اثبات این کار و مشتبه ساختن برمردم دستورداد دو زندانی را حاضرکردند، فرمان آزادی یکی و قتل دیگری را داد )، ابراهیم گفت : خداوند ، خورشید را از افق مشرق می آورد ( اگر راست می گویی که حاکم بر جهان هستی تویی، ) خورشید را از مغرب بیاور ( در این جا ) آن مرد کافر مبهوت و وامانده شد و خداوند قوم ستمگر را هدایت نمی کند .

این آیه در یک جمله اشاره به انگیزه اصلی این محاجّه می کند و می گوید : « به خاطر این بود که خداوند به او حکومت داده بود » و بر اثر کمی ظرفیت از باده کِبر و غرور ، سرمست شده بود

(48) سوره بَقَره

( اَنْ اتیهُ اللّهُ الْمُلْکَ ) .

و چه بسیارند کسانی که در حال عادی ، انسان های معتدل ، سر به راه ، مؤمن و بیدارند ، اما هنگامی که به مال و مقام و نوایی برسند ، همه چیز را به دست فراموشی می سپارند و مهمّ ترین مقدّسات را زیر پا می نهند .

و در ادامه می افزاید : در آن هنگام از ابراهیم پرسید : خدای تو کیست که به سوی او دعوت می کنی ؟ « ابراهیم گفت : همان کسی است که زنده می کند و می میراند » (اِذْ قالَ اِبْراهیمُ

ص:38

رَبِّیَ الَّذییُحْییوَ یُمیتُ) .

در حقیقت بزرگ ترین شاهکار آفرینش یعنی قانون حیات و مرگ را به عنوان نشانه روشنی از علم و قدرت پروردگار مطرح ساخت .

ولی نُمرود جبّار راه تزویر و سفسطه را پیش گرفت و برای اغفال مردم و اطرافیان خود ، « گفت : من نیز زنده می کنم و می میرانم » و قانون حیات و مرگ در دست من است ( قالَ

جزء سوّم (49)

اَنَا اُحْیی وَ اُمیتُ ) .

و برای اثبات این مدّعای دروغین طبق روایت معروفی دست به حیله ای زد و دستور داد دو نفر زندانی را حاضرکردند و فرمان داد یکی را آزاد کنند و دیگری را به قتل برسانند ، سپس رو به ابراهیم و حاضران کرد و گفت: دیدید چگونه حیات و مرگ به دست من است ؟

ولی ابراهیم برای خنثی کردن این توطئه ، دست به استدلال دیگری زد که دشمن نتواند در برابر ساده لوحان در مورد آن مغالطه کند، « ابراهیم گفت : خداوند ، خورشید را ( از افق مشرق ) می آورد ( اگر راست می گویی که حاکم بر جهان هستی می باشی ) خورشید را از طرف مغرب بیاور » (قالَ اِبْراهیمُ فَاِنَّ اللّهَ یَأْتی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ) .

این جا بود که « آن مرد کافر ، مبهوت و وامانده شد » ( فَبُهِتَ الَّذی کَفَرَ ) .

ص:39

آری «خداوند قوم ظالم را هدایت نمی کند» ( وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمینَ ) .

(50) سوره بَقَره

و به این ترتیب آن مرد مست و مغرور سلطنت و مقام ، خاموش و مبهوت و ناتوان گشت و نتوانست در برابر منطق زنده ابراهیم سخنی بگوید و این بهترین راه برای خاموش کردن این گونه افراد لجوج است .

با این که مسلّم است که مسأله حیات و مرگ از جهاتی مهم تر از مسأله طلوع و غروب آفتاب است و سند گویاتری بر علم و قدرت پروردگار محسوب می شود و به همین دلیل ابراهیم نخست به آن استدلال کرد و اگر افراد بافکر و روشن ضمیری در آن مجلس بودند ، طبعا با این دلیل قانع می شدند ، زیرا هرکس می داند مسأله آزاد کردن و کشتن یک زندانی ، هیچ گونه ربطی به مسأله حیات و مرگ طبیعی واقعی ندارد ، ولی برای آن دسته که درک کافی نداشتند و ممکن بود تحت تأثیر سفسطه آن جبّار حیله گر قرار گیرند ، دست به استدلال دوّم زد و مسأله طلوع و

ص:40

غروب خورشید را مطرح ساخت تا حقّ به هر دودسته روشن گردد.

جزء سوّم (51)

و چه خوب کرد ابراهیم که اول مسأله حیات و مرگ را پیش کشید تا آن جبّار مدّعی شرکت با پروردگار در تدبیر عالَم گردد ، سپس مسأله طلوع و غروب آفتاب را عنوان کرد که او در آن ، به کلّی وامانده شد .

چه کسی با ابراهیم در این جلسه روبه رو بود و با او محاجّه کرد ؟

در قرآن تصریح به نام او نشده ولی همین اندازه می فرماید : « اَنْ اتیهُ اللّهُ الْمُلْکَ » ، یعنی به خاطر غروری که از حکومت خودکامه پیدا کرده بود ، با ابراهیم به محاجّه برخاست ، ولی در روایتی که از علیّ در تفسیر « دُرُّ الْمَنْثُور » نقل شده و همچنین در تواریخ آمده است ، نام او " نُمْرُود بن کَنْعان " بود .

اگرچه در آیه فوق زمان این بحث و گفتگو مشخص نشده است ، اما از قرائن برمی آید که این موضوع بعد از بت شکنی ابراهیم و

(52) سوره بَقَره

نجات او از آتش بوده است ، زیرا مسلّم است که قبل از به آتش افکندن ابراهیم مجالی برای این گفتگوها نبوده واصولاً بت پرستان حقّ چنین مباحثه ای را به اونمی دادند و آن ها ابراهیم را یک مجرم و گنهکار می شناختندکه می باید هرچه زودتر به کیفر اعمال خود و قیام بر ضدّ خدایان مقدّس برسد ، آن ها در این موقع تنها از علت اقدام به بت شکنی پرسش کردند و سپس با نهایت عصبانیّت و خشونت دستور آتش سوزی او را صادر نمودند ، اما هنگامی که او از آتش به طرز شگفت انگیزی نجات یافت، توانست به اصطلاح به حضور نُمرود برسد و با او به بحث و گفتگو بنشیند .

ص:41

از آیه به خوبی برمی آید که نُمرود هرگز از این بحث و گفتگو در جستجوی حقیقت نبود ، بلکه می خواست گفتار باطل خود را به کرسیّ بنشاند و شاید به کار بردن کلمه «حاجَّ» نیز به همین منظور باشد ، زیرا این کلمه غالبا در همین موارد به کار می رود .

از آیه به خوبی برمی آید که جبّار آن زمان مدّعی الوهیّت بود،

جزء سوّم (53)

نه تنها به این معنی که او را پرستش کنند ، بلکه علاوه بر این خود را آفریدگار عالم هستی نیز معرّفی می کرد ، یعنی هم خود را معبود می دانست و هم خالق .

و جای تعجّب هم نیست که هنگامی که مردم در برابر سنگ و چوب به سجده بیفتند و علاوه بر پرستش ، آن ها را در امور جهان مؤثّر و سهیم بدانند ، این فرصت برای یک جبّار اغفال گر پیش می آید که از ساده لوحی مردم استفاده کند و آن ها را به سوی خود دعوت نماید و خود را همچون بتی جلوه دهد که هم او را بپرستند و هم به خالقیت او گردن نهند .

داستان شگفت انگیز " عُزَیْر "

259 اَوْ کَالَّذی مَرَّ عَلی قَرْیَهٍ وَ هِیَ خاوِیَهٌ عَلی عُرُوشِها قالَ اَنّی یُحْیی هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَاَماتَهُ اللّهُ مِائَهَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْما اَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَهَ عامٍ فَانْظُرْ اِلی طَعامِکَ وَ

ص:42

(54) سوره بَقَره

شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ اِلی حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ ایَهً لِلنّاسِ وَ انْظُرْ اِلَی الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْما فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ اَعْلَمُ اَنَّ اللّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ

یاهمانند کسی که ازکنار یک آبادی ( ویران شده ) عبور کرد، درحالی که دیوارهای آن به روی سقف ها فروریخته بود ( و اجساد و استخوان های اهل آن در هر سو پراکنده بود ، او با خود ) گفت: چگونه خدا این هارا پس از مرگ زنده می کند؟ ( در این هنگام ) خدا او را یک صد سال میراند ، سپس زنده کرد و به او گفت: چه قدر درنگ کردی ؟ گفت: یک روز یابخشی از یک روز،فرمود:نه، بلکه یک صدسال درنگ کردی ، نگاه کن به غذا و نوشیدنی خود ( که همراه داشتی ، با گذشت سال ها ) هیچ گونه تغییری نیافته است، ( خدایی که یک چنین مواد فاسدشدنی را در طول این مدت حفظ کرده ، بر

جزء سوّم (55)

همه چیز قادر است ) ولی به الاغ خود نگاه کن (که چگونه از هم متلاشی شده ، این زنده شدن تو پس از مرگ هم برای اطمینان خاطر تو است و هم) برای این که تو را نشانه ای برای مردم ( در مورد معاد ) قرار دهیم ، ( اکنون ) به استخوان ها( ی مرکب سواری خود ) نگاه کن که چگونه آن ها را برداشته ، به هم پیوند می دهیم و گوشت بر آن می پوشانیم ، هنگامی

ص:43

که ( این حقایق ) بر او آشکار شد ، گفت : می دانم خدابر هرکاری توانا است .

واژه « عُرُوش » جمع « عَرْش » در این جا به معنی سقف است و « خاوِیَه » در اصل به معنی خالی است و در این جا کنایه از ویران شدن است ، زیرا خانه های آباد معمولاً مسکونی است و خانه هایی که خالی می شود یا به خاطر ویرانی است و یا بر اثر خالی بودن ، تدریجا ویران خواهدشد .

« لَمْ یَتَسَنَّه » از ماده « سَنَه » به معنی سال است ، یعنی سال بر آن نگذشته است ولی در این جا کنایه از عدم تغییر و فاسدنشدن است .

(56) سوره بَقَره

« نُنْشِزُها » از ماده « نُشُوز » به معنی مرتفع و بلند شدن است و در این جا به معنی برداشتن از روی زمین و پیوستن آن ها به یکدیگر است .

آیه اشاره به سرگذشت کسی می کند که در اثنای سفر خود در حالی که بر مرکبی سوار بود و مقداری آشامیدنی و خوراکی همراه داشت ، از کنار یک آبادی گذشت ، در حالی که به شکل وحشتناکی درهم ریخته و ویران شده بود و اجساد و استخوان های پوسیده ساکنان آن به چشم می خورد ، هنگامی که این منظره وحشت زا را دید ، گفت : چگونه خداوند این مردگان را زنده می کند ؟

ص:44

البتّه این سخن از روی انکار و تردید نبود ، بلکه از روی تعجّب بود، زیرا قرائن موجود در آیه نشان می دهد که او یکی از پیامبران علیهم السلام بوده که در ذیل آیه می خوانیم : خداوند با او سخن گفته است و روایات نیز این حقیقت را تأیید می کند ، چنان که بعدا اشاره خواهیم کرد .

جزء سوّم (57)

در این هنگام خداوند جان او را گرفت و یک صد سال بعد او را زنده کرد ، از او سؤال نمود : چه قدر در این بیابان بوده ای ؟ او خیال می کرد مقدار کمی بیشتر در آن جا درنگ نکرده ، فورا در جواب عرض کرد : یک روز یا کمتر .

به او خطاب شد که : یک صد سال در این جا بوده ای ، اکنون به غذا و آشامیدنی خود نظری بیفکن و ببین چگونه در طول این مدّت به فرمان خداوند هیچ گونه تغییری در آن پیدا نشده است ، ولی برای این که بدانی یک صد سال از مرگ تو گذشته است ، نگاهی به مرکب سواری خود کن و ببین از هم متلاشی و پراکنده شده و مشمول قوانین عادی طبیعت گشته و مرگ آن را از هم متفرّق ساخته است ، سپس نگاه کن و ببین چگونه اجزای پراکنده آن را جمع آوری کرده و زنده می کنیم ، او هنگامی که این منظره را دید ، گفت : می دانم که خداوند بر هر چیزی توانا است ، یعنی هم اکنون آرامش خاطر یافتم و مسأله رستاخیز مردگان در نظر من شکل حسّی به خود گرفت .

(58) سوره بَقَره

اکنون به تفسیر آیه برگردیم ؛

ص:45

نخست می فرماید : « یا همانند کسی که از کنار یک آبادی عبور کرد ، در حالی که دیوارهای آن به روی سقف ها فروریخته بود ( و اجساد و استخوان های اهل آن در هر سو پراکنده بود ، او از روی تعجّب با خود ) گفت : چگونه خدا این ها را بعد از مرگ زنده می کند» (اَوْکَالَّذی مَرَّ عَلی قَرْیَهٍ وَ هِیَ خاوِیَهٌ عَلی عُرُوشِها قالَ اَنّی یُحْیی هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِها) .

جمله «وَ هِیَ خاوِیَهٌ عَلی عُرُوشِها» چنین معنی می دهد که خانه های آنان ویران شده بود ، به این صورت که نخست سقف آن ها فرود آمده و سپس دیوارها به روی آن ها افتاده بود ، این نوع ویرانی ، ویرانی کامل و تمام عیار است ، زیرا به هنگام ویرانی معمولاً نخست سقف آن ویران می گردد و بعد دیوارها مدّتی سرپا می ایستد، سپس روی ویرانه های سقف فرومی غلتد.

جزء سوّم (59)

بعضی تصریح کرده اند که مفهوم « عَرْش » با « سَقْف » متفاوت است، سقف تنها به قسمت بالای عمارت گفته می شود، ولی عَرْش عبارت از سقفی است که همراه با پایه ها باشد .

از قرائن چنین استفاده می شود که در این ماجرا کسی همراه آن پیامبر نبود و هنگامی که چشمش به استخوان های متلاشی شده اهل قریه افتاد، به آن ها اشاره کرد و این سؤال را از خویشتن نمود که چگونه خداوند این ها را بعد از مرگشان زنده می کند ؟

ص:46

در ادامه آیه می فرماید : « خداوند او را یک صد سال میراند ، سپس او را زنده کرد و به او گفت : چه قدر درنگ کردی ؟ گفت : یک روز یا قسمتی از یک روز ، فرمود : ( نه ) بلکه یک صد سال درنگ کردی » ( فَاَماتَهُ اللّهُ مِائَهَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْما اَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَهَ عامٍ ) .

اکثر مفسران از این جمله چنین فهمیده اند که خداوند جان آن پیامبر راگرفت و بعدازیک صد سال از نو زنده کرد و جمله «اَماتَهُ»

(60) سوره بَقَره

که از ماده « مَوْت » به معنی مرگ است ، همین مفهوم را می بخشد .

ظاهر آیه این است که پیامبر مزبور از دنیا رفت و پس از یک صد سال زندگی را از سر گرفت ، البتّه چنین مرگ و حیاتی یک موضوع کاملاً خارق العاده است ، ولی در هر حال مُحال نیست و از طرفی حوادث خارق العاده در قرآن نیز منحصر به این مورد نیست که بخواهیم آن را توجیه و یا تأویل کنیم .

جمله « لَبِثْتُ یَوْما اَوْ بَعْضَ یَوْمٍ » نشان می دهد که آن پیامبر ، موقع مرگ و زنده شدنش در دو ساعت مختلف از روز بوده ، مثلاً مرگ او پیش از ظهر بوده و زنده شدنش بعد از ظهر و لذا به شک افتاد که آیا یک شبانه روز بر او گذشته یا تنها چند ساعتی از یک روز به همین دلیل با تردید گفت یک روز یا قسمتی از یک روز ، ولی به زودی به او خطاب شد که نه بلکه یک صد سال در این جا مانده ای .

ص:47

سپس برای این که آن پیامبر ، اطمینان بیشتری به این مسأله پیداکند، به او دستور داده شد که به غذا و نوشیدنی که همراه داشته و همچنین

جزء سوّم (61)

مرکب سواریش نگاهی بیفکند که اوّلی کاملاً سالم مانده بود و دوّمی به کلّی متلاشی شده بود تا هم گذشت زمان را مشاهده کند و هم قدرت خدا را بر نگهداری هرچه اراده داشته باشد ، می فرماید : به او گفته شد : « پس حالا نگاه کن به غذا و نوشیدنیت ( که همراه داشتی ببین که با گذشت سال ها ) هیچ تغییری نیافته » ( فَانْظُرْ اِلی طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهُ ) .

یعنی به آن ها نگاه کن که با گذشت آن همه سال ، گویی سال و زمانی بر آن نگذشته و تغییری در آن حاصل نشده ، اشاره به این که خدایی که می تواند غذا و نوشیدنی تو را که قاعدتا باید زود فاسد گردد، به حال اوّل نگه دارد ، زنده کردن مردگان برای او مشکل نیست ، زیرا ادامه حیات چنین غذای فاسدشدنی که عمر آن معمولاً بسیار کوتاه است ، در این مدّت طولانی ساده تر از زنده کردن ، مردگان نیست .

در این که این غذا و نوشیدنی چه بوده ، در آیه منعکس نیست ، بعضی غذای او را انجیر و نوشیدنی او را یک نوع آب میوه ذکر کرده اند

(62) سوره بَقَره

و می دانیم که هر دو بسیار زود فاسد می شوند و بقای آن ها در مدت طولانی موضوع مهمّی است، بعضی هم آن را انگور و شیر ذکر کرده اند.

سپس می افزاید : « ولی نگاه به الاغ خود کن ( که چگونه از هم

ص:48

متلاشی شده ، برای این که اطمینان به زندگی پس از مرگ پیدا کنی ) و تو را نشانه ای برای مردم قرار دهیم » ، آن را زنده می سازیم ( وَ انْظُرْ اِلی حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ ایَهً لِلنّاسِ ) .

البته قرآن بیش از این چیزی درباره مرکب آن پیامبر نگفته ، اما از جمله های بعد استفاده می شود که مرکب او با گذشت زمان به کلی متلاشی شده بود و تنها استخوان های پوسیده ای از آن باقی مانده بود ، زیرا در غیر این صورت هیچ گونه نشانه ای برای گذشت یک صد سال وجود نداشت و این خود عجیب است که حیوانی که امکان عمر نسبتا طولانی دارد ، این چنین از هم متلاشی شود، اما میوه و آب میوه یا شیر که به سرعت باید فاسد شود ، کمترین تغییری در طعم و بوی آن حاصل نگردد و این نهایت قدرت نمایی خدا در امر حیات و مرگ است .

جزء سوّم (63)

به هر حال در تکمیل همین مسأله می افزاید : « به استخوان ها نگاه کن ( که از مرکب سواریت باقی مانده ) و ببین چگونه آن ها رابرمی داریم و به هم پیوند می دهیم و گوشت بر آن می پوشانیم » ( وَ انْظُرْ اِلَی الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْما ) .

و این که بعضی از مفسّران احتمال داده اند منظور ، استخوان های خود آن پیامبر است ، بسیار عجیب و بعید به نظر می رسد ، زیرا این گفتگوها بعد از زنده شدن او می باشد ، همچنین احتمال اراده

ص:49

استخوان های پوسیده اهل آن آبادی ، (1) زیرا قبل از این جمله ، سخن از حِمار و مرکب سواری بوده نه مردم قریه .

در پایان آیه می فرماید: « هنگامی که بامشاهده این نشانه های واضح ( همه چیز ) برای او روشن شد ، گفت : می دانم که خدا بر هر کاری قادر است » ( فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ اَعْلَمُ اَنَّ اللّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ ) .

1 «کَشّاف»، جلد1، صفحه307.

(64) سوره بَقَره

یعنی علم و آگاهی من کامل شد و به مرحله شهود رسید و قابل توجّه این که نگفت : الآن دانستم (مانند گفتار زلیخا در موردیوسف ؛ «اَلاْنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ : الآن حق آشکار گشت»(1) ، بلکه گفت : می دانم، یعنی اعتراف به علم و آگاهی خود می کنم .

صحنه دیگری از معاد در این دنیا

260 وَ اِذْ قالَ اِبْراهیمُ رَبِّ اَرِنی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتی قالَ اَوَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَلکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی قالَ فَخُذْ اَرْبَعَهً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَ اِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاثُمَ ادْعُهُنَ یَأْتینَکَ سَعْیاوَاعْلَمْ اَنَ اللّهَ عَزیزٌحَکیمٌ

و (به خاطر بیاور) هنگامی را که ابراهیم گفت : خدایا به من نشان بده چگونه مردگان را زنده می کنی ؟ فرمود : مگر

ص:50


1- 51 / یوسف .

ایمان نیاورده ای ؟ عرض کرد : آری ، ولی می خواهم قلبم

جزء سوّم (65)

آرامش یابد ، فرمود : در این صورت چهار نوع از مرغان را انتخاب کن و آن ها را ( پس از ذبح کردن ) قطعه قطعه کن (و در هم بیامیز) سپس بر هرکوهی قسمتی از آن را قرار بده، بعدآن هارا بخوان ، به سرعت به سوی تو می آیند و بدان که خداوند قادر و حکیم است ( هم از ذرّات بدن مردگان آگاه است و هم توانایی برجمع آن هادارد ) .

جمله « صُرْهُنَّ » در اصل از ریشه « صَوْر » گرفته شده که به معنی قطع کردن و متمایل نمودن و بانگ زدن است که از میان این سه معنی در این جا همان معنی نخست منظور است ، یعنی چهار مرغ را انتخاب کن و آن ها را ذبح نموده و قطعه قطعه کرده و درهم بیامیز .

زیرا هدف این بوده که نمونه رستخیز و زنده شدن مردگان را به هنگامی که اجزای بدن آن ها متلاشی می شود و هر ذره ای به گوشه ای می افتد و با دیگر ذرات از بدن های دیگر می آمیزد ، با چشم خود مشاهده کند .

(66) سوره بَقَره

نخست می فرماید: « به خاطربیاور هنگامی راکه ابراهیم گفت : خدایا به من نشان ده چگونه مردگان را زنده می کنی » ؟ ( وَ اِذْ قالَ اِبْراهیمُ رَبِّ اَرِنی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتی ) .

از جمله « اَرِنی کَیْفَ ... » ( به من نشان ده چگونه ... ) به خوبی

ص:51

استفاده می شود که او می خواست با رؤیت و شهود ، ایمان خود را قوی تر کند ، آن هم درباره چگونگی رستاخیز نه درباره اصل آن و لذا در آیات گذشته خواندیم که او باصراحت به نُمْرُود گفت : « پروردگار من کسی است که زنده می کند و می میراند » .

به همین دلیل در ادامه این سخن ، هنگامی که خداوند « فرمود : آیا ایمان نیاورده ای » ؟ ( قالَ اَوَ لَمْ تُؤْمِنْ ) .

او در جواب عرض کرد : « آری ایمان آوردم ، ولی می خواهم قلبم آرامش یابد » ( قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی ) .

گویی خدا می خواست این تقاضای ابراهیم در نظر مردم به عنوان تزلزل ایمان محسوب نشود ، لذا از او سؤال شد : مگر ایمان

جزء سوّم (67)

نیاورده ای ؟ تا او در این زمینه توضیح دهد و سوء تفاهمی برای کسی به وجود نیاید .

ضمنا از این جمله استفاده می شودکه استدلال و برهان علمی و منطقی ممکن است یقین بیاورد اما آرامش خاطر نیاورد ، زیرا استدلال عقل انسان را راضی می کند و چه بسا در اعماق دل و عواطف او نفوذ نکند ( درست مثل این که استدلال به انسان می گوید : کاری از مرده ساخته نیست ، ولی با این حال بعضی از افراد از مرده می ترسند ، مخصوصا هنگام شب و تنهایی نمی توانند در کنار مرده بمانند ، زیرا استدلال فوق در اعماق وجودشان نفوذ نکرده ، اما کسانی که دائما با

ص:52

مردگان سر و کار دارند و به غسل و کفن و دفن مشغولند ، هرگز چنین ترسی را ندارند ) .

به هر حال آن چه عقل و دل را سیراب می کند ، شهود عینی است و این موضوع مهمّی است که در جای خود باید شرح بیشتری پیرامون آن داده شود .

(68) سوره بَقَره

تعبیر به اطمینان و آرامش نشان می دهد که افکار انسانی قبل از وصول به مرحله شهود دائما در حرکت و جولان و فراز و نشیب است، اما به مرحله شهود که رسید ، آرام می گیرد و تثبیت می شود .

در این جا به ابراهیم دستور داده می شودکه برای رسیدن به مطلوبش ، دست به اقدام عجیبی بزند ، آن گونه که قرآن در ادامه این آیه بیان کرده ، خداوند فرمود : « حال که چنین است ، چهار نوع از مرغان را انتخاب کن و آن ها را ( پس از ذبح کردن ) قطعه قطعه کن ( و در هم بیامیز ) سپس بر هر کوهی قسمتی از آن قرار بده ، بعد آن ها را بخوان ، به سرعت به سوی تو می آیند » ( قالَ فَخُذْ اَرْبَعَهً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ اِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتینَکَ سَعْیا ) .

این را ببین « و بدان خداوند توانا و حکیم است » ( وَ اعْلَمْ اَنَّ اللّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ ) .

ص:53

جزء سوّم (69)

هم تمام ذرّات بدن مردگان را به خوبی می شناسد و هم توانایی بر جمع آن ها دارد .

ابراهیم این کار را کرد و آن ها را صدا زد ، در این هنگام اجزای پراکنده هریک ازمرغان، جدا و جمع شده وبه هم آمیختند و زندگی را از سر گرفتند و این موضوع ، به ابراهیم نشان داد که همین صحنه در مقیاس بسیار وسیع تر در رستاخیز انجام خواهد شد .

بعضی خواسته اند از کلمه « سَعْیا » استفاده کنند که مرغان پس از زنده شدن پرواز نکردند ، بلکه با پای خود به سوی ابراهیم دویدند ، زیرا « سَعْی » معمولاً در لغت عرب به معنی راه رفتن سریع است ، از « خلیل بن احمد » ادیب معروف عرب نیز نقل شده است که ابراهیم در حال راه رفتن بود که مرغان به سوی او آمدند ( یعنی « سَعْیا » حال است از برای ابراهیم نه مرغان ) . (1)

(70) سوره بَقَره

ولی قرائن نشان می دهد که « سَعْیا » در این جا کنایه از پرواز سریع است .

شکی نیست که مرغان چهارگانه مزبور از چهار نوع مختلف بوده اند ، زیرا در غیر این صورت هدف ابراهیم که بازگشت

ص:54


1- « اَ لْبَحْرُ الْمُحیط » ، جلد 2 ، صفحه 300 ، ذیل آیه مورد بحث .

اجزای هریک به بدن اصلی خود بوده است ، تأمین نمی شد و طبق بعضی روایات معروف، این چهارمرغ "طاووس"، "خروس"، " کبوتر" و " کلاغ" بوده اند که از جهات گوناگون باهم اختلاف فراوان دارند و بعضی آن ها را مظهر روحیّات و صفات مختلف انسان ها می دانند ، طاووس مظهر خودنمایی ، زیبایی و تکبّر ، خروس ، مظهر تمایلات شدید جنسی ، کبوتر ، مظهر لهو و لعب و بازیگری و کلاغ ، مظهر آرزوهای دور و دراز .

تعداد کوه هایی که ابراهیم اجزای مرغان را برآن ها گذارد، در

جزء سوّم (71)

قرآن صریحا نیامده است ولی در روایات اهل بیت علیهم السلام ده عدد معرفی شده اند و به همین دلیل در روایات می خوانیم : اگر کسی وصیت کند جزئی از مال او را در موردی مصرف کنند و مقدار آن را معین نسازد ، دادن یک دهم کافی است (1)

انفاق ، مایه رشد آدمی است

261 مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّهٍ اَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فی کُلِّ سُنْبُلَهٍ مِائَهُ حَبَّهٍ وَ اللّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ

کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند ، همانند

ص:55


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 1 ، صفحه 278 .

بذری هستند که هفت خوشه برویاند که در هر خوشه، یک صد دانه باشد و خداوند آن را برای هرکس بخواهد ( و شایستگی داشته باشد ) ، دو یا چند برابر می کند و خدا ( از نظر قدرت و رحمت ) وسیع و ( به همه چیز ) دانا است .

(72) سوره بَقَره

مسأله انفاق یکی از مهمّ ترین مسائلی است که اسلام و قرآن روی آن تأکید فراوان نموده است . آیه فوق نخستین آیه از یک مجموعه آیات است که در سوره بقره پیرامون انفاق سخن می گوید و شاید ذکر آنها پشت سر آیات مربوط به معاد از این نظر باشد که یکی از مهمّ ترین اسباب نجات در قیامت ، انفاق و بخشش در راه خدا است .

یک مساوی با هفتصد

نخست می فرماید : « مثل کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند، همانند بذری است که هفت خوشه برویاند » (مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّهٍ اَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ ) .

« و در هر خوشه ای یک صد دانه باشد » که مجموعا از یک دانه ، هفت صد دانه برمی خیزد ( فی کُلِّ سُنْبُلَهٍ مِائَهُ حَبَّهٍ ) .

تازه پاداش آن ها منحصر به این نیست ، بلکه « خداوند آن را برای

جزء سوّم (73)

هرکس بخواهد ( و شایستگی درآن ها و انفاق آن ها را ازنظر نیت و اخلاص و کیفیت و کمیت ببیند ) دو یا چند برابر می کند » ( وَ الّلهُ

ص:56

یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ ) .

و این همه پاداش از سوی خدا عجیب نیست « چراکه او ( از نظر رحمت و قدرت ) وسیع و از همه چیز آگاه است » ( وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ ) .

« فی سَبیلِ اللّهِ » مفهوم وسیعی دارد که هر مصرف نیکی را شامل می شود، به علاوه آیات آینده نشان می دهدکه بحث انفاق در این جا مستقلاًّ دنبال می شود و در روایات اسلامی نیز به تعمیم معنی آیه اشاره شده است .

چه انفاقی باارزش است ؟

262 اَلَّذینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ مااَنْفَقُوا مَنّا وَلا اَذًی لَهُمْ اَجْرُهُمْ عِنْدَرَبِّهِمْ وَ لاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ

(74) سوره بَقَره

کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند ، سپس به دنبال انفاقی که کرده اند، منّت نمی گذارند و آزاری نمی رسانند، پاداش آن ها نزد پروردگارشان (محفوظ) است و نه ترسی دارند و نه غمگین می شوند .

« مَنَّ » درلغت همان وزنه سنگین است ، سپس به معنای نعمت مهمّی بخشیدن است که اگر جنبه عملی داشته باشد، کاری بسیار خوب ( و منّت های خداوند از این قبیل است ) و اگر جنبه لفظی و به

ص:57

رخ کشیدن داشته باشد، بسیار بد است و در آیه فوق منظور همین است .

ازآیه به خوبی استفاده می شودکه انفاق در راه خدا درصورتی در پیشگاه پروردگار مورد قبول واقع می شود که به دنبال آن منّت و چیزی که موجب آزار و رنجش نیازمندان است ، نباشد .

بنابراین کسانی که درراه خداوندبذل مال می کنند ، ولی به دنبال آن منّت می گذارند یاکاری که موجب آزار و رنجش است ، می کنند در حقیقت با این عمل ناپسند اجر و پاداش خود را از بین می برند .

جزء سوّم (75)

آن چه در این آیه بیشتر جلب توجه می کند، این است که قرآن در واقع سرمایه زندگی انسان را منحصر به سرمایه های مادّی نمی داند ، بلکه سرمایه های روانی و اجتماعی را نیز به حساب آورده است .

کسی که چیزی به دیگری می دهد و منّتی بر او می گذارد و یا با آزار خود او را شکسته دل می سازد ، در حقیقت چیزی به او نداده است زیرا اگر سرمایه ای به او داده ، سرمایه ای هم از او گرفته است و چه بسا آن تحقیرها و شکست های روحی به مراتب بیش از مالی باشد که به او بخشیده است .

بنابراین اگر چنین اشخاصی اجر و پاداش نداشته باشند ، کاملاً طبیعی و عادلانه خواهد بود ، بلکه می توان گفت چنین افرادی در بسیاری موارد بدهکارند نه طلبکار زیرا آبروی انسان به مراتب برتر و بالاتراز ثروت و مال است .

ص:58

جمله « لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ » ، اشاره به این است که آن ها هیچ نوع نگرانی نخواهند داشت ، زیرا « خوف » نسبت به امور

(76) سوره بَقَره

آینده است و « حُزْن و اندوه » ، نسبت به امور گذشته، بنابراین باتوجه به این که پاداش انفاق کنندگان درپیشگاه خدا محفوظ است، نه از آینده خود دررستاخیز ترسی دارند و نه ازآن چه در راه خدا بخشیده اند، اندوهی به دل راه می دهند .

برخورد خوب ، بهتر از انفاق بامنّت است

263 قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَهٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَهٍ یَتْبَعُها اَذًی وَ اللّهُ غَنِیٌّ حَلیمٌ

گفتار پسندیده (در برابر نیازمندان) و عفو (و گذشت از خشونت های آن ها )، ازبخششی که آزاری به دنبال آن باشد، بهتر است و خداوند ، بی نیاز و بردبار است .

« مَغْفِرَه » به معنی عفو و گذشت در برابر خشونت ارباب حاجت است .

آیه فوق منطق اسلام در مورد ارزش های اجتماعی اشخاص و حیثیّت مردم را روشن می سازد و عمل آن هایی را که در حفظ این

جزء سوّم (77)

سرمایه های انسانی می کوشند و ارباب حاجت را باگفتار نیکو و احیانا راهنمایی های لازم بهره مندکرده و هرگز اسرار آن ها را فاش نمی سازند، از بخشش افراد خودخواه و کوته نظری که در برابر کمک مختصری

ص:59

هزارگونه زخم زبان به افراد آبرومند می زنند و شخصیّت آن ها را در هم می شکنند ، برتر و بالاتر می شمرد . در حقیقت این گونه اشخاص همان طور که اشاره کردیم ، بیش از اندازه ای که نفع می رسانند ، ضرر می زنند و اگر سرمایه ای می دهند ، سرمایه هایی را نیز بر باد می دهند .

در تفسیر « مجمع البیان » از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود : « اِذا سَأَلَ السّائِلُ فَلا تَقْطَعُوا عَلَیْهِ مَسْأَلَتَهُ حَتّی یَفْرُغَ مِنْها ثُمَّ رُدُّوا عَلَیْهِ بِوَقارٍ وَ لینٍ اِمّا بَذْلٍ یَسیرٍ اَوْ رَدٍّ جَمیلٍ فَاِنَّهُ قَدْ یَأْتیکُمْ مَنْ لَیْسَ بِاِنْسٍ وَ لا جانٍّ یَنْظُرُونَ کَیْفَ صَنیعُکُمْ فیما خَوَّلَکُمُ الّلهُ تَعالی » .

در این حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله گوشه ای از آداب انفاق را روشن

(78) سوره بَقَره

ساخته ، می فرماید : « هنگامی که حاجتمندی از شما چیزی بخواهد ، گفتار او را قطع نکنید تا تمام مقصود خویش را شرح دهد ، سپس با وقار و ادب و ملایمت به او پاسخ بگویید ، یا چیزی که در قدرت دارید ، در اختیارش بگذارید و یا به طرز شایسته ای او را بازگردانید ، زیرا ممکن است سؤال کننده فرشته ای باشد که مأمور آزمایش شما است تا ببیند در برابرنعمت هایی که خداوندبه شماارزانی داشته، چگونه عمل می کنید » (1)

ص:60


1- « مجمع البیان » ، جلد 1 و 2 ، صفحه 375 .

مثال جالب در مورد انگیزه های انفاق

264 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لاتُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الاَْذی کَالَّذی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاسِ وَ لا یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاْخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیْهِ تُرابٌ فَاَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً لا یَقْدِرُونَ عَلی شَیْ ءٍ مِمّا کَسَبُوا وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ

جزء سوّم (79)

ای کسانی که ایمان آورده اید، بخشش های خود را با منّت و آزار باطل نسازید، همانند کسی که مال خود را برای نشان دادن به مردم، انفاق می کند و به خدا و روز رستاخیز ایمان نمی آورد ( کار او ) همچون قطعه سنگی است که بر آن (قشر نازکی از) خاک باشد (و بذرهایی در آن افشانده شود) و رگبار باران به آن برسد، (و همه خاک ها و بذرها را بشوید،) و آن را صاف(و خالی از خاک و بذر) رهاکند، آن ها از کاری که انجام داده اند، چیزی به دست نمی آورند و خداوند جمعیّت کافران را هدایت نمی کند.

« صَفْوان » به معنی قطعه سنگ بزرگ و صاف است که چیزی در آن نفوذ نمی کند و چیزی بر آن قرار نمی گیرد و « وابِل » به معنی باران سنگین دانه درشت است و لذا به کارهای سخت و سنگین و مصیبت بار

ص:61

نیز اطلاق شده است و « صَلْدا » نیز به معنی سنگ صافی است که چیزی بر آن نمی روید .

(80) سوره بَقَره

چه تعبیر لطیف و رسا و گویایی ، قطعه سنگ محکمی را در نظر بگیرید که قشر رقیقی از خاک روی آن را پوشانده باشد و بذرهای مستعدی نیز در آن خاک افشانده شود و در معرض هوای آزاد و تابش آفتاب قرار گیرد ، سپس باران دانه درشت پربرکتی بر آن ببارد ، با این که تمام وسایل نموّ و رشد در این جا فراهم است، ولی به خاطر یک کمبود، همه چیز از بین می رود و این باران کاری جز این نمی کند که آن قشر باریک را همراه بذرها می شوید و پراکنده می سازد و سنگ سخت غیر قابل نفوذ را که هیچ گیاهی بر آن نمی روید ، با قیافه خشونت بارش آشکار می سازد ، چراکه بذرها در محل نامناسبی افشانده شده بود ، ظاهری آراسته و درونی خشن و غیرقابل نفوذ داشت و تنها قشرنازکی ازخاک روی آن را گرفته بود ، در حالی که پرورش گیاه و درخت ، نیاز به خاک عمیقی دارد که برای پذیرش ریشه ها و ذخیره آب و تغذیه گیاه آماده باشد .

این گونه است اعمال ریاکارانه و انفاق های آمیخته با منّت و آزار که از دل های سخت و قساوتمند سرچشمه می گیرد و صاحبانش هیچ بهره ای از آن نمی برند و تمام زحماتشان بر باد می رود .

ص:62

جزء سوّم (81)

از جمله « لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الاَْذی » ( انفاق های خود را با منّت و آزار ، باطل نکنید ) استفاده می شود که پاره ای از اعمال ممکن است نتایج اعمال نیک را از بین ببرد و این همان مسأله اِحْباط است که شرح آن در ذیل آیه 217 همین سوره گذشت .

تشبیه عمل ریاکارانه به قطعه سنگی که قشر نازکی از خاک روی آن را پوشانیده است، بسیار گویا می باشد، زیرا افراد ریاکار، باطن خشن و بی ثمر خود را با چهره ای از خیرخواهی و نیکوکاری می پوشانند و اعمالی که هیچ گونه ریشه ثابتی در وجود آن ها ندارد ، انجام می دهند ، اما حوادث زندگی به زودی پرده را کنار می زند و باطن آن ها را آشکار می سازد .

و در پایان آیه می فرماید : « و خداوند گروه کافران

(82) سوره بَقَره

را هدایت نمی کند » ( وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ ) .

اشاره به این که خداوند توفیق هدایت را از آن ها می گیرد ، چراکه با پای خود راه کفر و ریا و منّت و آزار را پوییدند و چنین کسانی شایسته هدایت نیستند و به این ترتیب انفاق های ریایی و آمیخته با منّت و آزار ، همه در یک ردیف قرار گرفته اند .

265 وَ مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ تَثْبیتا مِنْ اَنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّهٍ بِرَبْوَهٍ اَصابَها وابِلٌ فَاَتَتْ اُکُلَها ضِعْفَیْنِ فَاِنْ لَمْ یُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللّهُ

ص:63

بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ

و (کار) کسانی که اموال خودرا برای خشنودی خدا و تثبیت (ملکات انسانی در) روح خود، انفاق می کنند، همچون باغی است که در نقطه بلندی باشد و باران های درشت به آن برسد ( و از هوای آزاد و نور آفتاب ، به حدّ کافی بهره گیرد ) و میوه خود را دو چندان دهد ( که همیشه شاداب و باطراوت

جزء سوّم (83)

است ) و اگر باران درشتی بر آن نبارد لااقل باران های ریز بر آن می بارد و خداوند به آن چه انجام می دهید، بینا است.

« طَلَّ » به معنی باران دانه ریز است که گاه به صورت غبار به روی گیاهان می ریزد و گاه به شبنم نیز گفته می شود .

جمله « اِبْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ تَثْبیتا مِنْ اَنْفُسِهِمْ » انگیزه های انفاق صحیح و الهی را بیان می کند و آن ، دو چیز است ؛ « طلب خشنودی خدا » و « تقویت روح ایمان و ایجاد آرامش در دل و جان » .

این جمله می گوید : انفاق کنندگان واقعی کسانی هستند که تنها به خاطر خشنودی خدا و پرورش فضایل و تثبیت این صفات در درون جان خود و همچنین پایان دادن به اضطراب و ناراحتی هایی که بر اثر احساس مسؤولیّت در برابر محرومان در وجدان آن ها پیدا می شود ، اقدام به انفاق می کنند ( بنابراین « مِن » در آیه به معنی "فی" خواهد بود ) .

جمله « وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ » هشداری است به همه

ص:64

کسانی که می خواهند عمل نیکی انجام دهند که مراقب باشند

(84) سوره بَقَره

کوچک ترین آلودگی از نظر نیّت یا طرز کار پیدا نکنند ، زیرا خداوند کاملاً مراقب اعمال آن ها است .

یک مثال جالب دیگر برای انفاق های آلوده به ریا

266 اَیَوَدُّاَحَدُکُمْ اَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّهٌ مِنْ نَخیلٍ وَ اَعْنابٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَاالاَْنْهارُلَهُ فیهامِنْ کُلِ الثَّمَراتِ وَاَصابَهُ الْکِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّیَّهٌ ضُعَفاءُ فَاَصابَها اِعْصارٌ فیهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمُ الاْیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ

آیا کسی از شما دوست دارد که باغی از درختان خرما و انگور داشته باشد که از زیر درختان آن ، نهرها بگذرد و برای او در آن (باغ) از هرگونه میوه ای وجود داشته باشد، درحالی که به سنّ پیری رسیده و فرزندانی(کوچک و) ضعیف دارد ( در این هنگام ) گردبادی ( کوبنده ) که در آن آتش (سوزانی) است، به آن برخوردکند و شعله ورگردد و بسوزد ( همین طور است حال کسانی که انفاق های خود را با ریا و منّت

جزء سوّم (85)

و آزار باطل می کنند ) این چنین خداوند آیات خود را برای شما آشکار می سازد ، شاید بیندیشید ( و با اندیشه راه حقّ را بیابید ) .

ص:65

« اِعْصار » در لغت به معنی گردباد است که به هنگام وزش باد از دو سوی مخالف تشکیل می گردد و به شکل عمودی است که یک سر آن به زمین چسبیده و سر دیگر آن در آسمان است و گاه بسیاری از اشیاء را با خود می برد .

در این آیه مثال گویای دیگری برای مسأله انفاق آمیخته با ریاکاری و منّت و آزار و این که چگونه این کارهای نکوهیده آثار آن را از بین می برد ، بیان شده است .

ترسیمی است بسیار زیبا از حال این گونه اشخاص که با ریا و منّت و آزار ، خط بطلان بر انفاق خویش می کشند ، پیرمرد سالخورده ای را در نظر مجسّم می کند که فرزندان خردسال و کوچکی اطراف او را

(86) سوره بَقَره

گرفته اند و تنها راه تأمین زندگی حال و آینده آنان ، باغ سرسبز و خرّمی است با درختان خرما و انگور و میوه های دیگر ، درختانی که پیوسته آب جاری از کنارش می گذرد و زحمتی برای آبیاری ندارد ، ناگهان گردباد آتش باری می وزد و آن را مبدّل به خاکستر می کند ، چنین انسانی چه حسرت و اندوه مرگباری دارد، حال کسانی که اعمال نیکی انجام می دهند و سپس با ریا و منّت و آزار آن را از بین می برند ، چنین است ، زحمت فراوانی کشیده اند و در آن روز که نیاز به نتیجه آن دارند، همه را خاکستر می بینند، چرا که گردباد آتش بار ریا و منّت و آزار آن را سوزانده است .

ص:66

ازجمله « وَ اَصابَهُ الْکِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّیَّهٌ ضُعَفاءُ » ( صاحب آن باغ ، پیر و سالخورده باشد و فرزندانی کوچک و ناتوان داشته باشد ) استفاده می شود که انفاق و بخشش در راه خدا و کمک به نیازمندان همچون باغ خرّمی است که هم خود انسان از ثمرات آن بهره مند می شود و هم فرزندان او ، در حالی که ریاکاری و منّت و آزار ، هم سبب محرومیّت

جزء سوّم (87)

خود او می شود و هم نسل های آینده که بایداز ثمرات برکات اعمال نیک او بهره مند گردند ، محروم خواهند شد و این خود دلیل بر آن است که نسل های آینده در نتایج اعمال نیک نسل های گذشته سهیم هستند ، از نظر اجتماعی نیز چنین است ، زیرا محبوبیّت و اعتمادی که پدران بر اثر کار نیک در افکار عمومی پیدا می کنند ، سرمایه بزرگی برای فرزندان آن ها خواهد بود .

جمله « اِعْصارٌ فیهِ نارٌ » ( گردبادی که در آن آتشی باشد ) ممکن است اشاره به گردبادی که از روی خرمن آتشی بگذرد و طبق معمول که گردباد هرچه را بر سر راه خود بیابد ، با خود همراه می برد ، آن را از زمین برداشته و به نقطه دیگری بپاشد و ممکن است اشاره به گردبادی باشد که به همراه صاعقه به نقطه ای اصابت کند و همه چیز را تبدیل به خاکستر نماید و در هر حال اشاره به نابودی سریع و مطلق است .

ص:67

(88) سوره بَقَره

از چه اموالی باید انفاق کرد ؟

267 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ وَ مِمّا اَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الاَْرْضِ وَ لاتَیَمَّمُوا الْخَبیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَلَسْتُمْ بِاخِذیهِ اِلاّاَنْ تُغْمِضُوافیهِ وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ غَنِیٌّ حَمیدٌ

ای کسانی که ایمان آورده اید، از قسمت های پاکیزه اموالی که (از طریق تجارت) به دست آورده اید و ازآن چه از زمین برای شما خارج ساخته ایم ( از منابع و معادن و درختان و گیاهان ) انفاق کنید و برای انفاق ، به سراغ قسمت های ناپاک نروید، درحالی که خود شما ( به هنگام پذیرش اموال ) حاضر نیستید آن ها را بپذیرید ، مگر از روی اغماض و کراهت و بدانید خداوند بی نیاز و شایسته ستایش است .

« تَیَمُّم » در اصل به معنی قصد چیزی کردن است ، در این جا نیز به همان معنی آمده است و « تَیَمُّم » معروف را از این جهت گفته اند که

جزء سوّم (89)

انسان قصد می کند از خاک پاک زمین استفاده کند ، چنان که قرآن می گوید : « فَتَیَمَّمُوا صَعیدا طَیِّبا » ( 43 / نساء ) .

جمله « ما کَسَبْتُمْ » ( آن چه کسب کرده اید ) اشاره به درآمدهای تجاری است و جمله « مِمّا اَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الاَْرْضِ » ( از آن چه از زمین برای شما خارج ساخته ایم ) اشاره به انواع درآمدهای زراعی و

ص:68

کشاورزی و همچنین معادن زیرزمینی است ، بنابراین تمام انواع درآمدها را شامل می شود ، زیرا سرچشمه تمام اموالی که انسان دارد ، زمین و منابع گوناگون آن است ، حتی صنایع و دامداری و مانند آن ، همه از زمین مایه می گیرد. این تعبیر ضمنا اشاره ای به این حقیقت است که ما منابع این ها را در اختیار شما گذاشتیم، بنابراین نباید از انفاق کردن بخشی از طیّبات و پاکیزه ها و « سرگل » آن در راه خدا ، دریغ کنید .

سپس برای تأکید هرچه بیشتر می افزاید: « به سراغ قسمت های ناپاک نروید تا از آن انفاق کنید ، در حالی که شما حاضر نیستید آن را بپذیرید ، مگر از روی اغماض و کراهت » ( وَ لا تَیَمَّمُوا الْخَبیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِاخِذیهِ اِلاّ اَنْ تُغْمِضُوا فیهِ ) .

(90) سوره بَقَره

از آن جا که بعضی از مردم عادت دارند همیشه از اموال بی ارزش و آن چه تقریبا ازمصرف افتاده وقابل استفاده خودشان نیست ، انفاق کنند و ǙʙƢگونه انفاق ها علاوه بر این که سود چندانی به حال نیازمندان ندارد ، یک نوع اهانت و تحقیر نسبت به آن ها است و موجب تربیت معنوی و پرورش روح انسانی نیز نمی باشد ، این جمله صریحا مردم را از این کار نهی می کند و آن را با دلیل لطیفی همراه می سازد و آن این که شما خودتان حاضر نیستید این گونه اموال را بپذیرید مگر از روی کراهت و ناچاری چرا درباره مسلمان و از آن بالاترخدایی که در راه او انفاق می کنید و همه چیز شما از او است، راضی به این کار می شوید.

ص:69

در حقیقت آیه به نکته لطیفی اشاره می کند که انفاق در راه خدا ، یک طرفش مؤمنان نیازمند هستند و طرف دیگر خدا و با این حال اگر اموال پست و بی ارزش انتخاب شود ، از یک سو تحقیری است نسبت به نیازمندان که ممکن است علی رغم تهی دستی ، مقام بلندی از نظر

جزء سوّم (91)

ایمان و انسانیّت داشته باشند و روحشان آزرده شود و از سوی دیگر سوء ادبی است نسبت به مقام شامخ پروردگار .

جمله « لا تَیَمَّمُوا » ( قصد نکنید ) ممکن است اشاره به این باشد که اگر در لابه لای اموالی که انفاق می کنید ، بدون توجّه چیز نامرغوبی باشد ، مشمول این سخن نیست ، سخن این است که از روی عمد اقدام به چنین کاری نکنید .

تعبیر به « طَیِّبات » ( پاکیزه ها ) هم پاکیزگی ظاهری را شامل می شود و ارزش داشتن برای مصرف وهم پاکیزگی معنوی ، یعنی اموال شبهه ناک و حرام ، زیرا افراد باایمان از پذیرش همه این ها کراهت دارند و جمله « اِلاّ اَنْ تُغْمِضُوا فیهِ » شامل همه می شود و این که بعضی از مفسّران آن را منحصر به یکی از این دو دانسته اند ، صحیح به نظر نمی رسد .

به هر حال باید این فرهنگ قرآنی در میان همه مسلمین زنده شود که برای انفاق ، بهترین را انتخاب نمایند .

ص:70

(92) سوره بَقَره

مبارزه با موانع انفاق

268 اَلشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَهً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ

شیطان شما را ( به هنگام انفاق ) ، وعده فقر و تهی دستی می دهد و به فحشاء ( و زشتی ها ) امر می کند ، ولی خداوند وعده آمرزش و فزونی به شما می دهد و خداوند، قدرتش وسیع و ( به هر چیز ) دانا است ( به همین دلیل به وعده های خود وفا می کند ) .

« فَحْشاء » به معنی هر کار زشت و بسیار قبیح است و در این جا به تناسب بحث ، به معنی بخل و ترک انفاق که در بسیاری از موارد ، نوعی معصیت و گناه است ، آمده ( هرچند که واژه « فَحْشاء » در مواردی به معنی گناه بی عفتی آمده، ولی می دانیم دراین جاتناسب چندانی ندارد ) حتی بعضی ازمفسران تصریح کرده اند که عرب به شخص بخیل، " فاحِش" می گوید .(1)

جزء سوّم (93)

تعبیر به امر کردن شیطان ، اشاره به همان وسوسه های او است و اصولاً هر نوع فکر منفی و بازدارنده و کوتاه بیننده ، سرچشمه اش تسلیم دربرابر وسوسه های شیطانی است ودرمقابل هرگونه فکر مثبت سازنده و

ص:71


1- « رُوحُ الْبَیان » ، جلد 1 ، صفحه 431 .

آمیخته با بلندنظری ، سرچشمه اش الهامات الهی و فطرت پاک خدادادی است .

در تفسیر « مجمع البیان » از امام صادق نقل شده است که ؛ هنگام انفاق دو چیز از طرف خدا است و دو چیز از ناحیه شیطان، آن چه از جانب خدا است، یکی آمرزش گناهان و دیگری وسعت و افزونی اموال و آن چه ازطرف شیطان است، یکی وعده فقر و تهی دستی و دیگری امر به فحشاء است .

بنابراین منظور از « مَغْفِرَه » ، آمرزش گناهان است

(94) سوره بَقَره

و منظور از « فَضْل » همان طوری که از « ابن عباس » نقل شده ، زیاد شدن سرمایه ها در پرتو انفاق می باشد .

جالب توجه این که از امیر مؤمنان علی نقل شده که فرمود : « هنگامی که در سختی و تنگدستی افتادید، به وسیله انفاق کردن، با خدا معامله کنید » (انفاق کنید تا از تهی دستی نجات یابید) .(1)

و در پایان آیه می فرماید : « خداوند قادر و توانا و عالم است » ( وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ ) .

اشاره به این حقیقت است که چون خداوند قدرتی وسیع و علمی بی پایان دارد، می تواند به وعده خویش عمل کند، بنابراین باید به وعده

ص:72


1- نَهْجُ الْبَلاغَهِ » ، کلمات قِصار ، شماره 258 .

او دلگرم بود نه وعده شیطان فریبکار و ناتوان که انسان را به گناه می کشاند و چون از آینده آگاه نیست و قدرتی ندارد ، وعده او جز گمراهی و تشویق به نادانی نخواهد بود .

جزء سوّم (95)

چگونگی انفاق ها

چگونگی انفاق ها

271 اِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمّا هِیَ وَ اِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئاتِکُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرٌ

اگرانفاق هاراآشکار کنید، خوب است و اگرآن هارا مخفی ساخته و به نیازمندان بدهید، برای شما بهتر است و قسمتی از گناهان شما را می پوشاند ( و در پرتو بخشش در راه خدا، بخشوده خواهید شد ) و خداوند به آن چه انجام می دهید، آگاه است .

تردیدی نیست که انفاق علنی و آشکار در راه خدا و اختفای آن ، هرکدام اثر مفیدی دارد ، زیرا هنگامی که انسان به طور آشکار و علنی مال خود را در راه خدا انفاق می کند ، اگر انفاق واجب باشد ، گذشته از این که مردم تشویق به این گونه کارهای نیک می شوند ، رفع این تهمت نیز از انسان می گردد که به وظیفه واجب خود عمل نکرده است .

(96) سوره بَقَره

و اگر انفاق مستحبّ باشد ، در حقیقت یک نحوه تبلیغ عملی است که مردم را به کارهای خیر و حمایت از محرومان و

ص:73

انجام کارهای نیک اجتماعی و عامّ المنفعه تشویق می کند .

و چنان چه انفاق به طور مخفی و دور از انظار مردم انجام شود ، به طور قطع ریا و خودنمایی در آن کمتر است و خلوص بیشتری در آن خواهد بود، مخصوصا درباره کمک به محرومان ، آبروی آن ها بهتر حفظ می شود و لذا آیه فوق می گوید : « هریک از دو کار در مورد خود ، خوب و شایسته است » .

در بعضی احادیث تصریح شده که انفاق های واجب ، بهتر است اظهار گردد و اما انفاق های مستحبّ ، بهتر است مخفیانه انجام گیرد .

از امام صادق نقل شده که فرمود : « زکات واجب را به طور آشکار از مال جدا کنید و به طور آشکار انفاق نمایید ، اما انفاق های مستحب اگر مخفی باشد ، بهتر است » .(1) .

جزء سوّم (97)

این احادیث با آن چه در بالاگفتیم ، منافات ندارد ، زیرا انجام وظایف واجب ، کمتر آمیخته به ریا می شود ، چون وظیفه ای است که در محیط اسلامی هرکس ناچار است آن را انجام دهد و همچون یک مالیات قطعی است که باید همه بپردازند ، بنابراین اظهار آن بهتر است و اما انفاق های مستحبّی چون جنبه الزامی ندارد ، ممکن است اظهار آن به خلوص نیّت صدمه بزند ، لذا اختفای آن شایسته تر می باشد .

ص:74


1- «مجمع البیان» ، جلد 1 و 2، صفحه 384 .

ازجمله « وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئاتِکُمْ » استفاده می شودکه انفاق در راه خدا ، در آمرزش گناهان اثر عمیق دارد ، زیرا بعد از دستور انفاق در این جمله می فرماید : « و گناهان شما را می پوشاند » .

البتّه مفهوم این سخن آن نیست که بر اثر انفاق کوچکی ، همه گناهان بخشوده خواهد شد ، بلکه با توجّه به کلمه « مِن » که معمولاً برای "تبعیض" به کار می رود ، استفاده می شود که انفاق قسمتی از گناهان را می پوشاند ، روشن است که آن قسمت بستگی به مقدار انفاق و میزان اخلاص دارد .

(98) سوره بَقَره

درباره این که انفاق سبب آمرزش می شود ، از اهل بیت علیهم السلام و اهل تسنّن روایات زیادی وارد شده است ، از جمله در حدیثی آمده : « انفاق نهانی ، خشم خدا را فرومی نشاند و همان طور که آب آتش را خاموش می کند ، گناه انسان را از بین می برد » .

انفاق و کمک های انسانی به غیرمسلمانان

272 لَیْسَ عَلَیْکَ هُدیهُمْ وَ لکِنَّ اللّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلاَِنْفُسِکُمْ وَ ما تُنْفِقُونَ اِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللّهِ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ اِلَیْکُمْ وَ اَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ

هدایت آن ها ( به طوراجبار ) بر تو نیست ( بنابراین ترک انفاق به غیرمسلمانان ، برای اجبار به اسلام ، صحیح نیست ) ولی

ص:75

خداوند هرکه را بخواهد ( و شایسته بداند ) ، هدایت می کند و آن چه از خوبی ها و اموال را انفاق می کنید، برای

جزء سوّم (99)

خودتان است ( ولی ) جز برای رضای خدا انفاق نکنید و آن چه از خوبی ها انفاق می کنید ، (پاداش آن) به طورکامل به شما داده می شود و به شما ستم نخواهد شد.

آیه فوق می گوید: همان طورکه بخشش های الهی ونعمت های او در این جهان شامل حال همه انسان ها ( صرف نظر از عقیده و آیین آن ها ) می شود ، مؤمنان هم باید به هنگام انفاق های مستحبّی و رفع نیازمندی های بی نوایان در مواقع لزوم ، رعایت حال غیرمسلمانان را نیز بکنند .

البتّه این در صورتی است که انفاق بر غیر مسلمانان به خاطر یک کمک انسانی باشدو موجب تقویت کفر و پیش برد نقشه های شوم دشمنان نگردد ، بلکه آن ها را به روح انسان دوستی اسلام آگاه سازد .

از آیه فوق حقیقت دیگری را نیز می توان استفاده کرد و آن این که اگر در میان مسلمانان افرادی بعد از این همه تأکید درباره دوری از ریاو منّت و آزار باز انفاق های خود را آلوده به این امور سازند ، ناراحت

(100) سوره بَقَره

نباش وظیفه تو تنها بیان احکام و فراهم ساختن یک محیط اجتماعی سالم است و هرگز موظّف نیستی که آن ها را مجبور به این امور سازی ، روشن است که این تفسیر منافاتی با تفسیر سابق ندارد و ممکن است

ص:76

هر دو را از آیه استفاده کرد .

«وَجْهُ اللّه» چه معنی دارد ؟

« وَجْه » در لغت به معنی صورت است و گاهی به معنی ذات به کار برده می شود ، بنابراین « وَجْهُ اللّه » یعنی ذات خدا . انفاق کنندگان نظرشان باید ذات پاک پروردگار باشد ، پس ذکر کلمه « وَجْه » در این آیه و مانند آن متضمّن یک نوع تأکید است ، زیرا هنگامی که گفته شود « برای ذات خدا » ، تأکید آن از « برای خدا » بیشتر است ، یعنی حتما برای خدا باشد و نه دیگری .

به علاوه معمولاً صورت انسان ، شریف ترین قسمت ظاهری بدن او است ، زیرا اعضای مهمّ بینایی و گویایی در آن قرار گرفته است ، به همین دلیل هنگامی که کلمه « وَجْه » به کار برده

جزء سوّم (101)

شود ، شرافت و اهمیّت را می رساند ، در این جا هم به طور کنایه در مورد خداوند به کار برده شده است و در واقع یک نوع احترام و اهمیّت از آن فهمیده می شود ، بدیهی است که خدا نه جسم است و نه صورت دارد .

بهترین مورد انفاق

273 لِلْفُقَراءِ الَّذینَ اُحْصِرُوا فی سَبیلِ اللّهِ لایَسْتَطیعُونَ ضَرْبافِی الاَْرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ اَغْنِیاءَمِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسیماهُمْ لا یَسْأَلُونَ النّاسَ اِلْحافا وَ ما

ص:77

تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَاِنَّ اللّهَ بِهِ عَلیمٌ

( انفاق شما ، مخصوصا باید ) برای نیازمندانی باشد که در راه خدا در تنگنا قرار گرفته اند ( و توجّه به آیین خدا ، آن ها را از وطن های خویش آواره ساخته و شرکت در میدان جهاد به آن ها اجازه نمی دهد تا برای تأمین هزینه زندگی ، دست به کسب و تجارتی بزنند ) نمی توانند مسافرتی کنند ( و سرمایه ای به

(102) سوره بَقَره

دست آورند ) و از شدّت خویشتن داری ، افراد ناآگاه آن ها را بی نیاز می پندارند، اما آن ها را از چهره هایشان می شناسی و هرگز با اصرار چیزی از مردم نمی خواهند (این است مشخصات آن ها) و هرچیز خوبی در راه خدا انفاق کنید، خداوند از آن آگاه است.

« حَصْر » به معنی حبس و منع و تضییق است و در این جا به معنی تمام اموری است که انسان را از تأمین معاش بازمی دارد .

« سیما » در لغت به معنی علامت و نشانه است و این که در فارسی امروز آن را به معنی چهره و صورت به کار می برند ، معنی تازه ای است وگرنه در مفهوم عربی آن ، چنین معنایی ذکر نشده است .

« اِلْحاف » از همان ماده « لِحاف » به معنی آن پوشش خاصّ

است

ص:78

و اصرار در سؤال را از این جهت « اِلْحاف » گفته اند که قلب انسان یاطرف مقابل را می پوشاند .

جزء سوّم (103)

باز در ادامه آداب و احکام انفاق ، در این آیه بهترین مواردی که انفاق در آن جا باید صورت گیرد ، بیان شده است و آن کسانی هستند که دارای صفات سه گانه ای که در این آیه آمده ، باشند . دربیان اوّلین وصف آنان می فرماید: انفاق شما به خصوص « باید برای کسانی باشد که در راه خدا محصور شده اند » ( لِلْفُقَراءِ الَّذینَ اُحْصِرُوا فی سَبیلِ اللّهِ ) .

یعنی کسانی که به خاطر اشتغال به جهاد در راه خدا و نبرد با دشمن و یادگیری فنون جنگی یا تحصیل علوم لازم دیگر از تلاش برای معاش و تأمین هزینه زندگی بازمانده اند که یک نمونه روشن آن ، اصحاب صُفَّه در عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بودند .

سپس برای تأکید می افزاید : « همان ها که نمی توانند سفری کنند » و سرمایه ای به دست آورند ( لا یَسْتَطیعُونَ ضَرْبا فِی الاَْرْضِ ) .

تعبیر به « ضَرْب فِی الاَْرْض » به جای سفر ، به خاطر آن است که مسافران مخصوصا آن ها که برای هدف های مهمّی پیاده به سفر می روند ، پیوسته پای بر زمین می کوبند و پیش می روند .

بنابراین کسانی که می توانند تأمین زندگی کنند ، باید مشقّت و رنج

ص:79

سفر را تحمّل کرده ، از دسترنج دیگران استفاده نکنند ، مگر این که کار مهمّ تری همچون جهاد در راه خدا یا فراگرفتن علوم واجب ، مانع از سفر گردد .

(104) سوره بَقَره

و در دوّمین وصف از آنان می فرماید : « کسانی که افراد نادان و بی اطّلاع ، آن هارا ازشدّت عفاف غنیّ می پندارند » ( یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ اَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ ) .

اما این سخن به آن مفهوم نیست که این نیازمندان باشخصیّت قابل شناخت نیستند ، لذا می افزاید : « آن ها را از چهره هایشان می شناسی » (تَعْرِفُهُمْ بِسیماهُمْ) .

به هر حال منظور این است که آن ها گرچه سخنی از حال خود نمی گویند ، ولی در چهره هایشان نشانه هایی از رنج های درونی وجود دارد که برای افراد فهمیده آشکار است ، آری « رنگ رخساره خبر می دهد از سرّ درون » .

و در سومین توصیف از آنان می فرماید: آن ها چنان بزرگوارند که : « هرگز چیزی بااصرار از مردم نمی خواهند » ( لا یَسْأَلُونَ النّاسَ اِلْحافا ) .

جزء سوّم (105)

اصولاً آن ها از مردم چیزی نمی خواهند تا چه رسد به این که اصرار در سؤال داشته باشند و به تعبیر دیگر معمول نیازمندان عادّی اصرار در سؤال است اما آن ها یک

ص:80

نیازمند عادّی نیستند .

و در پایان آیه باز همگان را به انفاق از هرگونه خیرات تشویق کرده ، می فرماید : « و هر چیز خوبی در راه خدا انفاق کنید ، خداوند از آن آگاه است » ( وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَاِنَّ اللّهَ بِهِ عَلیمٌ ) .

این جمله برای تشویق انفاق کنندگان است ، خصوصا انفاق به

(106) سوره بَقَره

افرادی که دارای عزّت نفس و طبع بلند هستند و چه بسا در این موارد بخشش هایی در پوشش غیر انفاق ، ولی در واقع به قصد انفاق صورت می گیرد تاطرف مقابل ناراحت نشود، مسلّما خداوند از این نیّات پنهانی آگاه است و آن ها را به تناسب نیّت و زحماتشان بهره مند می سازد .

شأن نزول

274 اَلَّذینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرّا وَ عَلانِیَهً فَلَهُمْ اَجْرُهُمْ عِنْدَرَبِّهِمْ وَلاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاهُمْ یَحْزَنُونَ

آن ها که اموال خود را شب و روز ، پنهان و آشکار انفاق می کنند ، مزدشان نزد پروردگارشان است ، نه ترسی بر آن ها است و نه غمگین می شوند .

در احادیث بسیاری آمده که این آیه درباره علیّ نازل شده است، زیرا آن حضرت چهار درهم داشت ؛ درهمی را در شب و درهمی را در روز و درهمی را آشکارا و درهمی را در نهان انفاق کرد

ص:81

و این آیه نازل شد .(1)(1)

جزء سوّم (107)

ولی می دانیم نزول آیه در یک مورد خاصّ ، مفهوم آن را محدود نمی کند و شمول حکم را نسبت به دیگران نفی نمی نماید .

انفاق به هر شکل و صورت مطلوب است

انتخاب این روش های مختلف رعایت شرایط بهتر برای انفاق است ، یعنی انفاق کنندگان باید در انفاق خود به هنگام شب یا روز ، پنهان یا آشکار ، جهات اخلاقی و اجتماعی را در نظر بگیرند ، آن جا که انفاق به نیازمندان موجبی برای اظهار ندارد ، آن را مخفی سازند تا هم آبروی آنان حفظ شود و هم خلوص بیشتری در آن باشد و آن جا که مصالح دیگری مانند تعظیم شعائر و تشویق و ترغیب دیگران در کار است و انفاق جنبه شخصی ندارد تاهتک احترام کسی شود ( مانند انفاق برای جهاد و بناهای خیر و امثال آن ) و با اخلاص نیز منافات ندارد ، آشکارا انفاق نمایند .

(108) سوره بَقَره

بعید نیست که مقدّم داشتن شب بر روز و پنهان بر آشکار ( در آیه مورد بحث ) اشاره به این باشد که مخفی بودن انفاق بهتر است ، مگر موجبی برای اظهار باشد ، هرچند باید در همه حال و به هر شکل انفاق فراموش نشود .

ص:82


1- « نورالثقلین » ، جلد 1 ، صفحه 290 و 291 .

مسلّما چیزی که نزد پروردگار است ( مخصوصا با تکیه بر صفت ربوبیّت که ناظر به پرورش و تکامل است ) چیز کم یا کم ارزشی نخواهد بود و تناسب با الطاف و عنایات پروردگار خواهد داشت که هم برکات دنیا و هم حسنات آخرت و قُرب اِلَی اللّه را شامل می شود.

277 اِنَّ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ اَقامُوا الصَّلوهَ وَ اتَوُا الزَّکوهَ لَهُمْ اَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاهُمْ یَحْزَنُونَ

کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند و نماز را برپا داشتند و زکات را پرداختند، اجرشان نزد پروردگارشان است و نه ترسی بر آن ها است و

جزء سوّم (109)

نه غمگین می شوند .

کسانی که در پرتو ایمان ، خودپرستی را ترک گفته و عواطف فطری خود را زنده کرده و علاوه بر ارتباط با پروردگار و برپاداشتن نماز، به کمک و حمایت نیازمندان می شتابند و از این راه از تراکم ثروت و به وجود آمدن اختلافات طبقاتی و به دنبال آن هزار گونه جنایت جلوگیری می کنند ، پاداش خود را نزد پروردگار خواهند داشت و در هر دو جهان از نتیجه عمل نیک خود بهره مند می شوند .

طبیعی است دیگرعوامل اضطراب و دلهره برای این دسته به وجود نمی آید، خطری که درراه سرمایه داران مفت خواربودو لعن و

ص:83

نفرین هایی که به دنبال آن نثار آن ها می شد، برای این دسته نیست .

و بالاخره از «آرامش کامل» برخوردار بوده، هیچ گونه اضطراب و غمی نخواهندداشت ، همان گونه که در پایان آیه آمده ؛ « وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاهُمْ یَحْزَنُونَ » .

راه و رسم ایمان

(110) سوره بَقَره

285 امَنَ الرَّسُولُ بِما اُنْزِلَ اِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ امَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لانُفَرِّقُ بَیْنَ اَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ اَطَعْنا غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ اِلَیْکَ الْمَصیرُ

پیامبر ، به آن چه از سوی پروردگارش بر او نازل شده، ایمان آورده است( واوبه تمام سخنان خودکاملاًمؤمن می باشد ) و همه مؤمنان ( نیز ) به خدا و فرشتگان او و کتاب ها و فرستادگانش ایمان آورده اند(و می گویند:)مادرمیان هیچ یک از پیامبران او، فرق نمی گذاریم ( و به همه ایمان داریم ) و ( مؤمنان ) گفتند : ما شنیدیم و اطاعت کردیم، پروردگارا (انتظار) آمرزش تورا(داریم)و بازگشت(ما)به سوی تو است.

در ابتدا می فرماید : « پیامبر صلی الله علیه و آله به آن چه که از جانب پروردگارش نازل شده است ، ایمان آورده » ( امَنَ الرَّس-ُولُ بِما اُنْزِلَ اِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ ) .

ص:84

جزء سوّم (111)

و این از امتیازات انبیای الهی است که عموما به مرام و مکتب خویش ایمان قاطع داشته و هیچ گونه تزلزلی در اعتقاد خود نداشته اند ، قبل از همه خودشان مؤمن بودند و بیش از همه استقامت و پایمردی داشتند .

سپس می افزاید : « مؤمنان نیز به خدا و فرشتگان او و کتاب ها و فرستادگان وی همگی ایمان آورده اند و ( می گویند : ) ما در میان پیامبران او هیچ گونه فرقی نمی گذاریم» و به همگی ایمان داریم (وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ امَنَ بِاللّهِ وَمَلائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ اَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ) .

برطبق آیه 150 سوره نساء ؛ « وَ یُریدُونَ اَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ : کسانی که می خواهند بین خدا و پیامبرانش جدایی بیفکنند و به بعضی ایمان بیاورند و بعضی را انکار کنند » ، مؤمنان برخلاف این دسته ، هیچ گونه تفاوتی میان رسولان الهی نمی گذارندوهمه راازسوی خدامی دانندو همگی را محترم می شمرند .

(112) سوره بَقَره

سپس می افزاید : مؤمنان علاوه بر ایمان راسخ و جامع ، در مقام عمل نیز « گفتند : ما شنیدیم و اطاعت کردیم پروردگارا ( انتظار ) آمرزش تو را ( داریم ) و بازگشت ( همه ما ) به سوی تو است » ( وَ قالُوا سَمِعْنا وَ اَطَعْنا غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ اِلَیْکَ الْمَصیرُ ) .

ص:85

« سَمِعْنا » دربعضی از موارد به معنی فهمیدیم و تصدیق کردیم آمده است که یک نمونه اش همین آیه است ، یعنی دعوت پیامبرانت را با تمام وجود خود پذیرفتیم و در مقام اطاعت و پیروی درآمدیم .

ولی خداوندا،بالاخره ماانسانیم وگاه غرایزوهوس هابرماچیره می شود و دچارلغزش می شویم، ازتو انتظارآمرزش داریم و می دانیم که سرانجام کار ما به سوی تو است .

286 لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسا اِلاّ وُسْعَها لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا اِنْ نَسینا اَوْ اَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا اِصْرا کَما حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَهَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنّا وَ اغْفِرْلَنا وَ ارْحَمْنا اَنْتَ مَوْلینا فَانْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرینَ

جزء سوّم (113)

خداوندهیچ کس را جزبه اندازه توانایی اش تکلیف نمی کند (انسان) هر کار (نیکی) را انجام دهد، برای خود انجام داده و هرکار ( بدی ) کند، به زیان خود کرده است، ( مؤمنان می گویند : ) پروردگارا، اگر ما فراموش یا خطا کردیم، ما را مؤاخذه مکن. پروردگارا تکلیف سنگینی بر ما قرار مده ، آن چنان که (به خاطر گناه و طغیان،) بر کسانی که پیش از ما بودند قراردادی ! پروردگارا، آن چه طاقت تحمل آن را

ص:86

نداریم، بر ما مقرر مدار و آثار گناه را از ما بشوی، ما را ببخش و در رحمت خود قرارده، تو مولا و سرپرست مایی، پس ما را بر جمعیّت کافران پیروز گردان .

« اِصْر » در اصل به معنی نگهداری و محبوس ساختن است و به

(114) سوره بَقَره

هر کار سنگین که انسان را از فعالیّت بازمی دارد ، گفته می شود و نیز به عهد و پیمان ها که آدمی را محدود می سازد، اطلاق می گردد ، به همین دلیل مجازات و کیفر را نیز گاهی « اِصْر » می گویند .

« عَفْو » در لغت به معنی محو کردن آثار چیزی است و غالبا به معنی محو آثار گناه می آید که هم شامل آثار طبیعی آن می شود و هم شامل مجازات آن ، در حالی که « مغفرت » تنها به معنی پوشاندن گناه است .

« وُسْع » از نظر لغت به معنی گشایش و قدرت است ، لذا آیه این حقیقت عقلی را تأیید می کند که وظایف و تکالیف الهی ، هیچ گاه بالاتر از میزان قدرت و توانایی افراد نیست ، بنابراین باید گفت : تمام احکام با همین آیه تفسیر و تقیید می گردد و به مواردی که تحت قدرت انسان است ، اختصاص می یابد، بدیهی است یک قانون گذار حکیم و دادگر نمی تواند غیر از این قانون وضع کند .

ص:87

جزء سوّم (115)

شانس و جبر و اقبال مردود است

سپس می افزاید: «هر کار (نیکی) انجام دهد ، برای خود انجام داده و هرکار (بدی) کند ، به زیان خود کرده است» ( لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ ) .

آری هرکسی محصول عمل نیک و بد خود را می چیند و در این جهان و جهان دیگر با نتایج و عواقب آن روبه رو خواهد شد.

آیه فوق با این بیان مردم را به مسؤولیّت خود و عواقب کار خویش متوجّه می سازد و بر افسانه جبر و اقبال و طالع و موهومات دیگری از این قبیل که افرادی برای تبرئه خویش دست و پا کرده اند ، خط بطلان می کشد .

و به دنبال این دو اصل اساسی ( تکلیف به مقدار قدرت است و هرکسی مسؤول اعمال خویش است ) از زبان مؤمنان هفت درخواست از درگاه پروردگار بیان می کندکه در واقع آموزشی است برای همگان که چه

(116) سوره بَقَره

بگویند و چه بخواهند .

نخست می گوید : « پروردگارا ، اگر ما فراموش کردیم یا خطا نمودیم، ما را مؤاخذه مکن » ( رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا اِنْ نَسینا اَوْ اَخْطَأْنا ) .

آن هاچون می دانندمسؤول اعمال خویش هستند،لذابا تضرّعی مخصوص ، خدا را به عنوان "رَبّ" و کسی که لطف ویژه ای در

ص:88

پرورششان داشته و دارد ، می خوانند و می گویند : زندگی به هر حال خالی از فراموشی و خطا و اشتباه نیست ، ما می کوشیم به سراغ گناه عمدی نرویم ، اما خطاها و لغزش ها را تو بر ما ببخش .

بحثی که در این جا مطرح می گردد ، این است که ؛ مگر امکان دارد که پروردگار کسی را در برابر لغزشی که از فراموشی یا عدم توجّه سرچشمه گرفته ، مجازات نماید تا زمینه ای برای این درخواست بماند ؟

جزء سوّم (117)

در پاسخ این سؤال باید گفت : گاهی فراموشی ، نتیجه سهل انگاری خود انسان است که مسلما این گونه فراموشی ها از انسان سلب مسؤولیّت نمی کند، مانند این که در قرآن آمده است ؛ « فَذوُقُوا بِما نَسیتُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا : بچشید عذاب خدا را در برابر آن که این روز را فراموش کردید » ( 14 / سجده ) .

بنابراین فراموش کاری هایی که زاییده سهل انگاری است ، قابل مجازات است .

موضوع دیگری که باید به آن توجّه داشت، این است که «نسیان» و «خطا»بایکدیگرفرق روشنی دارد .

« خطا » معمولاً به کارهایی گفته می شود که از روی غفلت و عدم توجّه از انسان سرمی زند ، مثل این که کسی به هنگام شکار ، تیری را

ص:89

می زند و به انسانی بدون قصد اصابت می کند و او را مجروح می نماید، ولی«نسیان»درجایی گفته می شودکه انسان باتوجّه دنبال کار می رود، ولی مشخّصات حادثه رافراموش کرده، مثل این که فرد بی گناهی رامجازات کند

(118) سوره بَقَره

به گمان این که گناهکار است، زیرا مشخصات گناهکار واقعی را فراموش نموده است .

سپس به بیان دوّمین درخواست آنان پرداخته، می گوید:« پروردگارا ، بار سنگینی بر دوش ما قرار مده ، آن چنان که بر کسانی که پیش از ما بودند ( به کیفر گناهان و طغیانشان ) قرار دادی » (رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا اِصْرا کَما حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِنا) .

دراین جمله مؤمنان از خداوند تقاضا دارند از تکالیف سنگین که گاهی موجب تخلّف افراداز اطاعت پروردگار می گردد، آن هارامعاف دارد واین همان چیزی است که درباره دستورات اسلام اززبان پیغمبر صلی الله علیه و آله نقل شده : « بُعِثْتُ بِالْحَنیفِیَّهِ السَّمْحَهِ السَّهَلَهِ : به آیینی مبعوث شدم که عمل به آن برای همه سهل و آسان است » .(1)

جزء سوّم (119)

در سوّمین درخواست می گویند : « پروردگارا ، مجازات هایی که طاقت تحمّل آن را نداریم ، برای ما مقرّر مدار » ( رَبَّنا وَ لا

ص:90


1- « بحار الانوار » ، جلد 65 ، صفحه 319 .

تُحَمِّلْناما لاطاقَهَ لَنابِهِ ) .

این جمله ممکن است اشاره به آزمایش های طاقت فرسا یا مجازات های سنگین دنیا و آخرت و یا هردو باشد و شاید تعبیر به «لاتَحْمِلْ» درجمله قبل و «لا تُحَمِّلْ» (با تشدید ) در این جمله به خاطر همین است ، زیرا تعبیر اول اشاره به مسایل مشکل و تعبیر دوم اشاره به مسایل طاقت فرسا است .

و در چهارمین و پنجمین و ششمین تقاضا می گویند : « ما را ببخش و گناهان مارا بپوشان و مشمول رحمت خود قرار بده » ( وَ اعْفُ عَنّا وَ اغْفِرْلَنا وَ ارْحَمْنا ) .

بنابراین مؤمنان هم از خدا می خواهند گناهانشان را بپوشاند و هم آثار وضعی و تکوینی آن را از روح و روانشان بزداید و هم کیفر آن را از آنان بردارد و سپس از او می خواهند رحمت واسعه اش که همه چیز را دربرمی گیرد ، شامل حال آنان شود .

(120) سوره بَقَره

و بالاخره در هفتمین و آخرین درخواست می گویند : « تو مولی و سرپرست مایی : پس ما را بر جمعیّت کافران پیروز گردان » ( اَنْتَ مَوْلینا فَانْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرینَ ) .

به این ترتیب تقاضای آنان شامل دنیا و آخرت و پیروزی های فردی و اجتماعی و عفو و بخشش و رحمت الهی می گردد و این تقاضایی بسیار جامع می باشد .پایان سوره بَقَرَه

ص:91

جزء سوّم (121)

سوره آلِ عِمْران

سوره آلِ عِمْران

6 هُوَ الَّذی یُصَوِّرُکُمْ فِی الاَْرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ

او کسی است که شما را در رحم ( مادران ) ، آن چنان که می خواهد ، تصویر می کند. معبودی جز خداوند عزیز و حکیم ، نیست .

صورت بندی انسان در شکم مادر و نقش بر آب زدن در آن محیط تاریک ظلمانی آن هم نقش های بدیع وعجیب و پی درپی، راستی شگفت آور است ، مخصوصا با آن همه تنوعی که از نظر شکل و صورت و جنسیت و انواع استعدادهای متفاوت و صفات و غرایز مختلف وجود دارد .

و اگر می بینیم معبودی جز او نیست به خاطر همین است ، که شایسته عبودیّت جز ذات پاک او نمی باشد ، بنابراین چرا باید مخلوقاتی همچون مسیح مورد عبادت قرار گیرند و گویی این تعبیر اشاره به

(122) سوره آلِ عِمران

شأن نزولی است که در آغاز سوره ذکر شده که مسیحیان خودشان قبول دارند مسیح در رحم مادری همچون مریم تربیت شده پس او مخلوق است ، نه خالق ، بنابراین چگونه ممکن است معبود واقع شود .

« اَرْحام » جمع« رَحِم » دراصل به معنی محلی است از شکم مادر

ص:92

که بچه در آن پرورش می یابد ، سپس به تمام نزدیکانی که در اصل از یک مادر متولّد شده اند ، اطلاق شده است و از آن جا که در میان آن ها پیوند و محبّت و دوستی است، این واژه به هرگونه عطوفت و محبت اطلاق شده است، بعضی نیز عقیده ای برعکس این دارند و می گویند مفهوم اصلی آن همان رقّت قلب و عطوفت و محبّت است و ازآن جا که خویشاوندان نزدیک دارای چنین عطوفتی نسبت به یکدیگر هستند، به محل پرورش فرزند، رَحِم گفته شده است .

رهایی از لغزش ها

8 رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ اِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ

جزء سوّم (123)

رَحْمَهً اِنَّکَ اَنْتَ الْوَهّابُ

(راسخان در علم می گویند : ) پروردگارا ، دل هایمان را بعد از آن که ما را هدایت کردی، (از راه حقّ) منحرف مگردان و ازسوی خود، رحمتی بر ما ببخش ، زیرا تو بخشنده ای .

بسیارند دانشمندانی که غرور علمی ، آنان را از پای درمی آورد و یا وسوسه های شیاطین و هوای نفس آن ها را به بی راهه ها می کشاند ، این جا است که باید خود را به خدا سپرد و از او هدایت خواست .

حتّی در بعضی از روایات آمده که شخص پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نیز خود را به خدا می سپرد و بسیار این دعا را تکرار می کرد : « یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبی عَلی دینِکَ : ای کسی که دل ها را می گردانی ،

ص:93

قلب من را بر دین خودت ثابت بدار » .(1)

9 رَبَّنا اِنَّکَ جامِعُ النّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فیهِ اِنَّ اللّهَ لا یُخْلِفُ الْمیعادَ

(124) سوره آلِ عِمران

پروردگارا، تو مردم را برای روزی که تردیدی در آن نیست، جمع خواهی کرد، زیرا خداونداز وعده خودتخلّف نمی کند ( ما به تو و رحمت بی پایانت و به وعده رستاخیز و قیامت ایمان داریم) .

و از آن جا که عقیده به معاد و توجّه به روز رستاخیز ، از هر چیز برای کنترل امیال و هوس ها مؤثّرتر است ، راسخون در علم به یاد آن روز می افتند .

و به این ترتیب از هوی و هوس ها و احساسات افراطی که موجب لغزش می گردد ، خود را برکنار می دارند .

شهادت خداوند بر یگانگی خویش ، چگونه است ؟

18 شَهِدَ اللّهُ اَنَّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِکَهُ وَ اوُلُوا الْعِلْمِ قائِما بِالْقِسْطِ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ

خداوند ( با ایجاد نظام واحد جهان هستی ، ) گواهی می دهد

جزء سوّم (125)

که معبودی جز او نیست و فرشتگان و صاحبان دانش

ص:94


1- « تفسیر مراغی » ، جلد 3 ، صفحه 102 .

(هرکدام به گونه ای بر این مطلب) گواهی می دهند، درحالی که ( خداوند در تمام عالم ) قیام به عدالت دارد ، معبودی جز او نیست که هم توانا و هم حکیم است .

منظور از شهادت خداوند ، شهادت عملی و فعلی است ، نه قولی، یعنی خداوند با پدید آوردن جهان آفرینش که نظام واحدی در آن حکومت می کند و قوانین آن در همه جایکسان و برنامه آن یکی است و در واقع « یک واحد به هم پیوسته » و « یک نظام یگانه » است،عملاً نشان داده که آفریدگار و معبود، درجهان یکی بیش نیست و همه از یک منبع، سرچشمه می گیرند ، بنابراین ایجاد این نظام واحد ، شهادت و گواهی خدا است بر یگانگی ذاتش .

اما شهادت وگواهی فرشتگان و دانشمندان، جنبه قولی دارد، چه این که آن ها هرکدام با گفتاری شایسته خود ، اعتراف به این حقیقت می کنند واین گونه تفکیک درآیات قرآن فراوان است، مثلاً درآیه« اِنَّ اللّهَ

(126) سوره آلِ عِمران

وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ »(خدا و فرشتگان بر پیامبر صلی الله علیه و آله درود می فرستند) ( 56 / احزاب ) ، درود از ناحیه خدا، چیزی است و از ناحیه فرشتگان ، چیز دیگر ، از ناحیه خدا، فرستادن رحمت است و از ناحیه فرشتگان، تقاضای رحمت .

البته گواهی فرشتگان و دانشمندان ، جنبه عملی نیز دارد ، زیرا آن ها تنها او را می پرستند و در برابر هیچ معبود دیگر ، سر تعظیم

ص:95

فرود نمی آورند .

موقعیّت دانشمندان

در این آیه ، دانشمندان واقعی در ردیف فرشتگان قرار گرفته اند و این خود امتیاز دانشمندان بر دیگران را اعلام می کند و نیز از آیه استفاده می شود که امتیاز دانشمندان از این نظر است که در پرتو علم خود ، به حقایق اطّلاع یافته و به یگانگی خدا که بزرگ ترین حقیقت است ، معترفند .

« مرحوم طبرسی » در « مجمع البیان » ضمن تفسیر آیه ، از

جزء سوّم (127)

« جابر بن عبد اللّه انصاری » از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود : « ساعَهٌ مِنْ عالِمٍ یَتَّکِی ءُ عَلی فِراشِهِ یَنْظُرُ فی عِلْمِهِ خَیْرٌ مِنْ عِبادَهِ الْعابِدِ سَبْعینَ عاما : یک ساعت از زندگی دانشمندی که بربستر خود تکیه کرده و در اندوخته های علمی خود می اندیشد، بهتر از هفتاد سال عبادت عابد است » .

این آیه ازآیاتی است که همواره موردتوجّه رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بوده و کرارا در مواقع مختلف آن را تلاوت می فرمود . « زبیر بن عوام » می گوید : « شب عرفه در خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم ، شنیدم که مکررا این آیه را می خواند » (1)

ص:96


1- « مجمع البیان » ، جلد 2 ، صفحه 421 .

روح دین ، همان تسلیم در برابر حقّ است

19 اِنَّ الدّینَ عِنْدَ اللّهِ الاِْسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذینَ اوُتُواالْکِتابَ اِلاّمِنْ بَعْدِما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیا بَیْنَهُمْ

(128) سوره آلِ عِمران

وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللّهِ فَاِنَّ اللّهَ سَریعُ الْحِسابِ

دین در نزد خدا ، اسلام ( و تسلیم شدن در برابر حقّ ) است و کسانی که کتاب آسمانی به آنان داده شد ، اختلافی ( در آن ) ایجاد نکردند ، مگر بعد از آگاهی و علم ، آن هم به خاطر ظلم و ستم در میان خود و هرکس به آیات خدا کفر ورزد، (خدا به حساب او می رسد ، زیرا) خداوند، سریع الحساب است .

واژه « دین » در لغت به معنی جزا و پاداش است و به معنی اطاعت و پیروزی از فرمان نیز آمده است و در اصطلاح مذهبی ، عبارت از مجموعه قواعد و قوانین و آدابی است که انسان در سایه آن ها می تواند به خدا نزدیک تر شود و به سعادت دو جهان برسد و از نظر اخلاقی و تربیتی در مسیر صحیح گام بردارد .

واژه « اِسْلام » به معنی تسلیم است ، بنابراین معنی جمله « اِنَّ الدّینَ عِنْدَ اللّهِ الاِْسْلامُ » این است که آیین حقیقی در پیشگاه خدا،

جزء سوّم (129)

همان تسلیم در برابر فرمان او است و در واقع روح دین در هر عصر و زمان ، چیزی جز تسلیم در برابر حقّ نبوده و نخواهد بود ، منتهی از

ص:97

آن جاکه آیین پیامبر اسلام، آخرین و برترین آیین ها است ، نام اسلام برای آن انتخاب شده است ، وگرنه از یک نظر همه ادیان الهی، اسلام است و همان گونه که سابقا نیز اشاره شد ، اصول ادیان آسمانی نیزیکی است ، هرچند با تکامل جامعه بشری ، خداوند ادیان کامل تری را برای آن ها فرستاده تا به مرحله نهایی تکامل که دین خاتم پیامبران ، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است ، رسیده .

سپس به بیان سرچشمه اختلاف های مذهبی که علی رغم وحدت حقیقی دین الهی به وجود آمده ، می پردازد و می فرماید : « آن ها که کتاب آسمانی به آن ها داده شده بود ، در آن اختلاف نکردند ، مگر بعد از آن که آگاهی و علم به سراغشان آمد و این اختلاف به خاطر ظلم و ستم در میان آن ها بود » ( وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذینَ اوُتُوا الْکِتابَ اِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیا بَیْنَهُمْ ).

(130) سوره آلِ عِمران

بنابراین ظهور اختلاف ، اوّلاً بعد از علم و آگاهی بود و ثانیا انگیزه ای جز طغیان و ظلم و حسد نداشت .

منظور از « ایاتِ اللّهِ » در این جا تمام آیات الهی و براهین او و کتاب های آسمانی است و حتّی احتمالاً آیات تکوینی الهی را نیز در عالم هستی شامل می شود و این که بعضی از مفسّران ، آن را به خصوص تورات یا انجیل و یا مانند آن تفسیر کرده اند ، هیچ دلیلی ندارد .

27 تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ

ص:98

تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ

شب را در روز داخل می کنی و روز را در شب و زنده را از مرده بیرون می آوری و مرده را از زنده و به هر کس بخواهی ، بدون حساب روزی می بخشی .

« وُلُوج » در لغت به معنی دخول است ، این آیه می گوید : خداوند ، شب را در روز و روز را درشب داخل می کند ( در چهار مورد

جزء سوّم (131)

دیگر قرآن نیز ، به این معنی اشاره شده است ) .

منظور از این جمله ، همان تغییر تدریجی محسوسی است که در شب و روز در طول سال ، مشاهده می کنیم ، این تغییر بر اثر انحراف محور کره زمین نسبت به مدار آن که کمی بیش از 23 درجه است و تفاوت زاویه تابش خورشید می باشد، لذا می بینیم در بلاد شمالی ( نقاط بالای خط اِسْتِوا ) در ابتدای زمستان ، روزها کم کم بلند و شب هاکوتاه می شود تااول تابستان، سپس به عکس ، شب ها بلند و روزها کوتاه می شود و تا اول زمستان ادامه دارد ، اما در بلاد جنوبی ( نقاط پایین خط استوا ) درست به عکس است .

اگر شب و روز همیشه یکسان بود ، نموّ و رشد بسیاری از گیاهان و حیوانات، دچار اختلال می شد و فصول چهارگانه که لازمه « اختلاف شب و روز » و « چگونگی زاویه تابش آفتاب » است ، ازبین می رفت و

ص:99

طبعا انسان از فواید اختلاف فصول بی بهره می ماند .

جمله « تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ » و

(132) سوره آلِ عِمران

شبیه آن در چندین آیه از قرآن مجید به چشم می خوردکه می گوید: « خداوند زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون می آورد » .

منظوراز بیرون آوردن "زنده" از "مرده" ، همان پیدایش حیات از موجودات بی جان است ، زیرا می دانیم آن روز که زمین آماده پذیرش حیات شد، موجودات زنده از موادّبی جان به وجودآمدند ، از این گذشته دائما در بدن ما و همه موجودات زنده عالم ، موادّ بی جان جزء سلّول ها شده ، تبدیل به موجود زنده می گردند .

پیدایش مردگان از موجودات زنده ، نیز دائما در مقابل چشم ما مجسّم است .

با دشمنان و افراد گمراه طرح دوستی نریزید

28 لایَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرینَ اَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فی شَیْ ءٍ اِلاّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقیهً وَ یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَ اِلَی اللّهِ الْمَصیرُ

جزء سوّم (133)

افراد باایمان نباید به جای مؤمنان ، کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند و هرکس چنین کند، هیچ رابطه ای با خدا ندارد ( و پیوند او به کلّی از خدا گسسته

ص:100

می شود ) مگر این که از آن ها بپرهیزید ( و به خاطر هدف های مهمّ تری تقیّه کنید ) خداوند شما را از (نافرمانی) خود، برحذر می دارد و بازگشت ( شما ) به سوی خدا است .

«اَوْلِیاء» جمع «وَلِیّ» و در این جا به معنی دوست و حامی و هم پیمان و یار و یاور است .

این آیه در زمانی نازل شد که روابطی در میان مسلمانان و مشرکان با یهود و نصاری وجود داشت و چون ادامه این ارتباط ، برای مسلمین زیان بار بود ، مسلمانان از این کار نهی شدند ، این آیه در واقع یک درس مهمّ سیاسی اجتماعی به مسلمانان می دهدکه بیگانگان را به عنوان دوست و حامی و یار و یاور هرگز نپذیرند و فریب سخنان جذّاب و اظهار محبّت های به ظاهر صمیمانه آن ها

(134) سوره آلِ عِمران

را نخورند، زیرا ضربه های سنگینی که در طول تاریخ برافراد باایمان و با هدف واقع شده، در بسیاری از موارد از این رهگذر بوده است .

جمله « مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ » اشاره به این است که در زندگی اجتماعی هرکس نیاز به دوستان و یاورانی دارد ، ولی افراد باایمان باید اولیای خودرااز میان افراد باایمان انتخاب کنند و با وجود آنان ، چه نیازی به کفّار بی رحم و ستمگر است و تکیه بر وصف ایمان و کفر ، اشاره به این است که این دو از یکدیگر بیگانه و

ص:101

آشتی ناپذیرند .

جمله « فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فی شَیْ ءٍ » اشاره به این است که : افرادی که بادشمنان خدا پیوند دوستی و همکاری برقرار سازند، ارتباطشان با خداوند و خداپرستان گسسته می شود .

سپس به عنوان یک استثناء از این قانون کلّی می فرماید :« مگر این که از آن ها بپرهیزید » و تقیّه کنید ( اِلاّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقیهً ) .

جزء سوّم (135)

همان تقیّه ای که برای حفظ نیروها و جلوگیری از هدر رفتن قوا و امکانات و سرانجام پیروزی بر دشمن است .

در چنین موردی ، جایز است که مسلمانان با افراد بی ایمان ، به خاطر حفظ جان خود و مانند آن ابراز دوستی کنند .

و در پایان آیه ، هشداری به همه مسلمانان داده ، می فرماید : « خداوند شما را از ( نافرمانی ) خود برحذر می دارد و بازگشت ( همه شما ) به سوی خدا است » ( وَ یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَ اِلَی اللّهِ الْمَصیرُ ) .

این دو جمله، بر مسأله تحریم دوستی با دشمنان خدا تأکید می کند، از یک سو می گوید : از مجازات و خشم و غضب خداوند بپرهیزید و از سوی دیگرمی فرماید: « اگر مخالفت کنید ، بازگشت همه شما به سوی او است و نتیجه اعمال خود را خواهید گرفت » .

ص:102

محبّت واقعی ، این است

(136) سوره آلِ عِمران

31 قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ

بگو : اگر خدا را دوست می دارید ، از من پیروی کنید تا خدا ( نیز ) شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد و خدا آمرزنده مهربان است .

گروهی بودند که دم از دوستی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله یا سایر انبیاء می زدند ، آیات فوق ، مفهوم دوستی واقعی را تبیین می کند و فرق آن را با محبّت کاذب و دروغین روشن می سازد .

نخست می فرماید : « بگو : اگر خدا را دوست می دارید ، از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد که خدا آمرزنده مهربان است » ( قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ ) .

یعنی محبّت ، تنها یک علاقه قلبی ضعیف و خالی از هرگونه اثر نیست ، بلکه باید آثار آن در عمل انسان منعکس باشد ، کسی که مدّعی عشق و علاقه به پروردگار است ، نخستین نشانه اش این است که از پیامبر و فرستاده او پیروی کند .

جزء سوّم (137)

در حقیقت این ، یک اثر طبیعی محبّت است که انسان را به سوی « محبوب » و خواسته های او می کشاند ، البتّه ممکن است محبّت های

ص:103

ضعیفی یافت شود که شعاع آن ، از قلب به بیرون نیفتد ، اما این گونه محبّت ها به قدری ناچیز است که نمی توان نام محبّت بر آن گذاشت ، یک محبّت اساسی ، حتما آثار عملی دارد ، حتما دارنده آن را با محبوب پیوند می دهد و در مسیر خواست های او به تلاش پرثمر وامی دارد .

آن ها که سر تا پا آلوده گناهند ، با این حال قلب خود را مملو از عشق خدا ، پیامبر صلی الله علیه و آله ، امیر مؤمنان و پیشوایان بزرگ می دانند و یا عقیده دارند که ایمان و عشق و محبّت ، تنها به قلب است و ارتباطی با عمل ندارد ، از منطق اسلام به کلی بیگانه اند .

32 قُلْ اَطیعُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَاِنْ تَوَلَّوْا فَاِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرینَ

(138) سوره آلِ عِمران

بگو : از خدا و فرستاده ( او ) اطاعت کنید و اگر سرپیچی کنید ، خداوند کافران را

ص:104

دوست نمی دارد .

در این آیه بحثی را که در آیه قبل آمده بود ، تعقیب کرده ، می فرماید: « بگو : اطاعت کنید خدا و فرستاده او را » ( قُلْ اَطیعُوا اللّهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ ) .

بنابراین چون شما مدّعی محبّت او هستید ، باید با اطاعت از فرمان او و پیامبرش این محبّت را عملاً اثبات کنید .

سپس می افزاید : « اگر آن ها سرپیچی کنند ، خداوند کافران را دوست ندارد » ( فَاِنْ تَوَلَّوْا فَاِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرینَ ) .

سرپیچی آن ها نشان می دهدکه محبّت خدارا ندارند ، بنابراین خدا هم آن ها را دوست ندارد، زیرا محبّت یک طرفه، بی معنی است .

ضمنا از جمله « اَطیعُوا اللّهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ » استفاده می شود که اطاعت خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله از هم جدا نیستند ، به همین دلیل در آیه قبل تنها سخن از پیروی و اطاعت پیامبر صلی الله علیه و آله بود و در این جا سخن از هردو است .

جزء سوّم (139)

51 اِنَّ اللّهَ رَبّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ

خداوند ، پروردگار من و شما است ، او را بپرستید ( نه من و نه چیز دیگر را ) این است راه راست .

در این آیه ، از زبان حضرت مسیح برای رفع هرگونه ابهام و اشتباه و برای این که تولّد استثنایی او را دست آویزی برای الوهیّت او قرار ندهند ، چنین نقل می کند : « مسلّما خداوند پروردگار من و پروردگار شما است ، پس او را پرستش کنید ( نه من و نه چیز دیگر را ) این راه راست است » ، راه توحید و یکتاپرستی ، نه راه شرک و دوگانه و چندگانه پرستی (اِنَّ اللّهَ رَبّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ) .

در آیات دیگر قرآن نیز کرارا آمده که ؛ حضرت مسیح روی مسأله عبودیّت و بندگی خود در پیشگاه خدا ، تکیه می فرمود و بر

ص:105

(140) سوره آلِ عِمران

خلاف آن چه در انجیل های تحریف یافته کنونی که از زبان مسیح نقل شده که او غالبا کلمه "پدر" را درباره خدا به کار می برد ، قرآن مجید کلمه « رَبّ » ( پروردگار ) و مانند آن را از او نقل می کند که دلیلی است بر نهایت توجّه او نسبت به مبارزه با شرک و یا دعوی الوهیّت حضرت مسیح و لذا تا زمانی که حضرت مسیح در میان مردم بود ، هیچ کسی جرأت پیدانکرداو را یکی از خدایان معرفی کند و حتی آثار تعلیمات مسیح در زمینه توحید ، به منحرفان اجازه نداد که تا دو قرن بعد از او نیز ، عقاید شرک آلود خود را ظاهر سازند و به اعتراف محققّان مسیحی ، مسأله تثلیث و اعتقاد به خدایان سه گانه ، از قرن سوم میلادی پیدا شد. ( شرح بیشتر در این زمینه در جلد چهارم « تفسیر نمونه » ، ذیل آیه 171 سوره نساء درج گردیده است )

53 رَبَّنا امَنّا بِما اَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنا مَعَ الشّاهِدینَ

پروردگارا ، به آن چه نازل کرده ای ، ایمان آوردیم و از فرستاده (تو) پیروی نمودیم، ما را در زمره گواهان بنویس.

جزء سوّم (141)

آن ها نخست ایمان خود را به آن چه نازل شده بود ، اظهار داشتند ، ولی چون ایمان به تنهایی کافی نبود ، مسأله عمل به دستورهای آسمانی و پیروی از مسیح را که گواه زنده ایمان راسخ آن ها بود، پیش آوردند، زیرا هنگامی که ایمان در روح و جان انسان رسوخ کند ، حتما

ص:106

در عمل او انعکاس می یابد و بدون عمل ممکن است تنها یک ایمان پنداری باشد نه واقعی و سپس از خدا تقاضا کردند نام آن ها را در زمره شاهدان و گواهان که در این جهان ، مقام رهبری امّت ها را دارند و در جهان دیگر مقام شفاعت و گواهی بر اعمال را، ثبت نماید .

بازگشت مسیح به سوی خداوند

55 اِذْ قالَ اللّهُ یا عیسی اِنّی مُتَوَفّیکَ وَ رافِعُکَ اِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذینَ کَفَرُوا اِلی یَوْمِ الْقِیامَهِ ثُمَّ اِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَاَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فیما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ

(142) سوره آلِ عِمران

( به یاد آورید ) هنگامی را که خدا به عیسی فرمود : من تو را برمی گیرم و به سوی خود، بالا می برم و تو را از کسانی که کافرشدند، پاک می سازم و کسانی راکه از تو پیروی کردند، تا روز رستاخیز برتر از کسانی که کافر شدند ، قرار می دهم، سپس بازگشت شما به سوی من است و در میان شما ، در آن چه اختلاف داشتید ، داوری می کنم .

این آیه همچنان ادامه آیات مربوط به زندگی مسیح است ، معروف در میان مفسّران اهل اسلام ، به استناد آیه 157 سوره نساء ، این است که مسیح هرگز کشته نشد ( و از توطئه ای که یهود با همکاری بعضی از مسیحیان خیانتکار برای او چیده بودند ، رهایی

ص:107

یافت ) و خداوند او را به آسمان برد ، هرچند مسیحیان طبق انجیل های موجود ، می گویند : مسیح کشته شد و دفن گردید و سپس از میان مردگان برخاست و مدّت کوتاهی در زمین بود و بعد به آسمان صعود کرد .(1)

جزء سوّم (143)

آیه فوق ناظر به همین معنی است ، می فرماید : به یاد آورید « هنگامی را که خدا به عیسی گفت : من تو را برمی گیرم و به سوی خود بالا می برم » ( اِذْ قالَ اللّهُ یا عیسی اِنّی مُتَوَفّیکَ وَ رافِعُکَ اِلَیَّ ) .

ماده « فَوْت » به معنی از دست رفتن ، ولی « تَوَفّی » از ماده « وَفی » به معنی تکمیل کردن چیزی است و این که عمل به عهد و پیمان را "وَفا " می گویند ، به خاطر تکمیل کردن و به انجام رسانیدن آن است و نیز به همین دلیل اگر کسی طلب خود را به طور کامل ازدیگری بگیرد ، عرب می گوید : « تَوَفّی دَیْنَهُ : طلب خود را به طور کامل گرفت » .

در آیات قرآن نیز « تَوَفّی » به معنی گرفتن به طور مکرر به کار رفته است ، مانند ؛ « وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّیکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ : او کسی است که روح شما را در شب می گیرد و

(144) سوره آلِ عِمران

از آن چه در روز انجام می دهید ، آگاه است » ( 60 / انعام ) .

ص:108


1- « انجیل مَرْقُس » ، باب 16 .

در این آیه مسأله خواب به عنوان « تَوَفّی » روح ذکر شده ، همین معنی در آیه 42 سوره زمر و آیات دیگر قرآن نیز آمده است ، درست است که واژه « تَوَفّی » گاهی به معنی مرگ آمده و « مُتَوَفّی » به معنی مرده است ، ولی حتّی در این گونه موارد نیز حقیقتا به معنی مرگ نیست ، بلکه به معنی تحویل گرفتن روح می باشد و اصولاً در معنی « تَوَفّی » ، مرگ نیفتاده و ماده « فَوْت » از ماده «وَفی» به کلّی جدا است .

با توجّه به آن چه گفته شد ، معنی آیه مورد بحث روشن می شود که خداوند می فرماید : « ای عیسی ، تو را برمی گیرم و به سوی خود بالا می برم » .

سپس می افزاید : « و تو را از کسانی که کافر شدند ، پاک می سازم » ( وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا ) .

منظور از این پاکیزگی ، یا نجات او از چنگال افراد پلید و بی ایمان است و یا از تهمت های ناروا و توطئه های ناجوانمردانه که در سایه

جزء سوّم (145)

پیروزی آیین او حاصل شد، همان گونه که در مورد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در سوره فتح می خوانیم : « اِنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحا مُبینا لِیَغْفِرَ لَکَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ : ما برای تو پیروزی آشکاری فراهم ساختیم تا خداوند گناهان گذشته و آینده تو را ببخشد » .

یعنی از گناهانی که به تو در گذشته نسبت می دادند و زمینه آن را برای آینده نیز فراهم ساخته بودند ، پاک سازد .

ص:109

ونیز ممکن است منظور از پاک ساختن او،بیرون بردن مسیح از آن محیط آلوده باشد .

سپس می افزاید : « ما پیروان تو را تا روز رستاخیز بر کافران برتری می دهیم » ( وَ جاعِلُ الَّذینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذینَ کَفَرُوا اِلی یَوْمِ الْقِیامَهِ ) .

این بشارتی است که خدا به مسیح و پیروان او داد تا مایه دلگرمی آنان در مسیری که انتخاب کرده بودند ، گردد .

این آیه یکی از آیات اعجازآمیز و از پیش گویی ها و اخبار

(146) سوره آلِ عِمران

غیبی قرآن است که می گوید : پیروان مسیح همواره بر یهود که مخالف مسیح بودند ، برتری خواهند داشت .

در دنیای کنونی ، این حقیقت را با چشم خود می بینیم که یهود و صهیونیست ها بدون وابستگی و اتّکاء به مسیحیان ، حتّی یک روز نمی توانند به حیات سیاسی و اجتماعی خود ادامه دهند ، روشن است که منظور از « اَلَّذینَ کَفَرُوا » ، جماعتی از یهود می باشند که به مسیح کافرشدند .

آیا آیین مسیح تا پایان جهان باقی خواهد بود ؟

دراین جا سؤالی پیش می آید که ؛ طبق این آیه ، یهود و نصاری تا دامنه قیامت در جهان خواهند بود و همواره این دو مذهب به زندگی خود ادامه خواهند داد ، با این که در اخبار و روایات مربوط به ظهور حضرت مهدی " عَجَّلَ اللّه ُ تَعالی فَرَجَهُ الشَّریفُ " می خوانیم، که او همه ادیان را زیر نفوذ خود درمی آورد .

ص:110

پاسخ این سؤال از دقّت در روایات مزبور روشن می شود ، زیرا در

جزء سوّم (147)

روایات مربوط به ظهور حضرت مهدی " عَجَّلَ اللّه ُ تَعالی فَرَجَهُ الشَّریفُ " می خوانیم که ؛ هیچ خانه ای در شهر و بیابان نمی ماند ، مگر این که توحید در آن نفوذ می کند ، یعنی اسلام به صورت یک آیین رسمی همه جهان را فرا خواهد گرفت و حکومت به صورت یک حکومت اسلامی درمی آید و غیر از قوانین اسلام ، چیزی بر جهان حکومت نخواهد داشت ولی هیچ مانعی ندارد که اقلیّتی از یهود و نصاری ، در پناه حکومت حضرت مهدی " عَجَّلَ اللّه ُ تَعالی فَرَجَهُ الشَّریفُ " با شرایط « اهل ذِمَّه » وجود داشته باشند .

زیرا می دانیم حضرت مهدی " عَجَّلَ اللّه ُ تَعالی فَرَجَهُ الشَّریفُ " مردم را از روی اجبار به اسلام نمی کشاند ، بلکه با منطق پیش می رود و توسّل او به قدرت و نیروی نظامی برای بسط عدالت و برانداختن حکومت های ظلم و قرار دادن جهان در زیر پرچم عدالت اسلام است ، نه برای اجبار به پذیرفتن این آیین وگرنه آزادی و اختیار مفهومی نخواهد داشت .

(148) سوره آلِ عِمران

61 فَمَنْ حاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ماجاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْناءَنا وَ اَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبینَ

ص:111

هرگاه بعد از علم و دانشی که ( درباره مسیح ) به تو رسیده، (باز) کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند ، به آن ها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم ، شما هم فرزندان خود را ، ما زنان خویش را دعوت نماییم ، شما هم زنان خود را ، ما از نفوس خود دعوت کنیم ، شما هم از نفوس خود، آن گاه مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم .

شأن نزول

«مُباهَله» در اصل از ماده «بَهْل» به معنی رها کردن و قید و بند را از چیزی برداشتن است و به همین جهت هنگامی که حیوانی را به حال

جزء سوّم (149)

خود واگذارند و پستان آن را در کیسه قرارندهند تانوزادش بتواندبه آزادی شیر بنوشد ، به آن « باهِل » می گویند و « اِبْتِهال » در دعا به معنی تضرع و واگذاری کار به خدا است .

و اگر آن را گاهی به معنی هلاکت و لعن و دوری از خدا گرفته اند ، نیز به خاطر این است که رها کردن و واگذار کردن بنده به حال خود این نتایج را به دنبال می آورد، این بود معنی « مُباهَلَه » از نظر ریشه لغت ، و از نظر مفهوم متداول که از آیه فوق گرفته شده ، به معنی نفرین کردن دو نفر به یکدیگر است ، بدین ترتیب که افرادی که باهم گفتگو درباره یک مسأله مهمّ مذهبی دارند ، در یک جا جمع شوند و به درگاه خدا تضرّع

ص:112

کنند و از او بخواهند که دروغگو را رسوا سازد و مجازات کند .

گفته اند که این آیه و آیات قبل از آن درباره هیأت نجرانی مرکب از عاقب و سیّد و گروهی که با آن ها بودند ، نازل شده است ، آن ها خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسیدند و عرض کردند : « آیا هرگز دیده ای فرزندی بدون پدر متولّدشود »؟ در این هنگام آیه « اِنَّ مَثَلَ عیسی عِنْدَ اللّهِ ... » نازل

(150) سوره آلِ عِمران

شد و هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را به مباهله دعوت کرد ، آن ها تا فردای آن روز ازحضرتش مهلت خواستند و پس از مراجعه به شخصیّت های نجران ، اسقف ( روحانی بزرگشان ) به آن ها گفت : « شما فردا به محمد صلی الله علیه و آله نگاه کنید ، اگر با فرزندان و خانواده اش برای مباهله آمد، از مباهله بااو بترسید و اگر بایارانش آمد ، با او مباهله کنید ، زیرا چیزی در بساط ندارد » ، فردا که شد ، پیامبر صلی الله علیه و آله آمد در حالی که دست علیّ بن ابی طالب را گرفته بود و حسن و حسین علیهماالسلام در پیش روی او راه می رفتند و فاطمه علیهاالسلام پشت سرش بود ، نصاری نیز بیرون آمدند در حالی که اسقف آن ها پیشاپیششان بود ، هنگامی که نگاه کرد پیامبر صلی الله علیه و آله با آن چند نفر آمدند ، درباره آن ها سؤال کرد ، به او گفتند : « این پسرعمو و داماد او و محبوب ترین خلق خدا نزد او است و این دو پسر، فرزندان دختر او از علی هستند و آن بانوی جوان دخترش فاطمه علیهاالسلام است که عزیزترین مردم نزد او و نزدیک ترین افراد به قلب او است... » .

ص:113

جزء سوّم (151)

سیّد به اسقف گفت : « برای مباهله قدم پیش گذار » .

گفت : « نه ، من مردی را می بینم که نسبت به مباهله با کمال جرأت اقدام می کند و من می ترسم راستگو باشد و اگر راستگو باشد ، به خدا یک سال بر ما نمی گذرد ، در حالی که در تمام دنیا یک نصرانی که آب بنوشد ، وجودنداشته باشد » .

اسقف به پیامبر اسلام عرض کرد : « ای ابوالقاسم ، ما با تو مباهله نمی کنیم ، بلکه مصالحه می کنیم ، با ما مصالحه کن » ، پیامبر صلی الله علیه و آله با آن ها مصالحه کردکه دوهزار حُلَّه ( یک قواره پارچه خوب لباس ) که حدّاقلِّ قیمت هر حلّه ، چهل درهم باشد و عاریت دادن سی دست زره و سی شاخه نیزه و سی رأس اسب ، در صورتی که در سرزمین یمن ، توطئه ای برای مسلمانان رخ دهد و پیامبر صلی الله علیه و آله ضامن این عاریت ها خواهد بود، تا آن را بازگرداند و عهدنامه ای در این زمینه نوشته شد .

و در روایتی آمده است که اسقف مسیحیان به آن ها گفت : « من

(152) سوره آلِ عِمران

صورت هایی را می بینم که اگر از خداوند تقاضا کنند ، کوه ها را از جا برکند ، چنین خواهد کرد ، هرگز با آن ها مباهله نکنید که هلاک خواهید شد و یک نصرانی تا روز قیامت بر صفحه زمین نخواهد ماند » .

ص:114

مباهله با مسیحیان نجران

در روایات اسلامی وارد شده ؛ هنگامی که پای مباهله به میان آمد ، نمایندگان مسیحیان نجران ، از پیامبر صلی الله علیه و آله مهلت خواستند تا در این باره بیندیشند و با بزرگان خود به شور بنشینند ، نتیجه مشاوره آن ها که از یک نکته روان شناسی سرچشمه می گرفت ، این بود که ؛ به نفرات خود دستور دادند اگر مشاهده کردیدکه محمد صلی الله علیه و آله با سروصدا و جمعیت و جار و جنجال به مباهله آمد، با او مباهله کنید و نترسید، زیرا حقیقتی در کار او نیست که متوسّل به جار و جنجال شده است و اگر با نفرات بسیار محدودی از خاصّان نزدیک و فرزندان خردسالش به

جزء سوّم (153)

میعادگاه آمد ، بدانید که او پیامبر خدا است و از مباهله با او بپرهیزید که خطرناک است .

آن هابرطبق قرار قبلی به میعادگاه رفتند، ناگاه دیدندکه پیامبر صلی الله علیه و آله فرزندانش حسن و حسین علیهماالسلام را در پیش رو دارد و علی و فاطمه علیهاالسلام همراه او هستند و به آن ها سفارش می کند، هرگاه من دعا کردم ، شما « آمین » بگویید ، مسیحیان هنگامی که این صحنه را مشاهده کردند ، سخت به وحشت افتادند و از اقدام به مباهله خودداری کرده ، حاضر به "مصالحه" شدند و به شرایط « ذِمَّه » و پرداختن مالیات ( جِزْیَه ) تن دردادند .

نویسنده تفسیر « کشّاف » که از بزرگان اهل تسنّن است ، در ذیل

ص:115

آیه می گوید : « این آیه ، قوی ترین دلیلی است که فضیلت اهل کساء را ثابت می کند » .

آیا مباهله یک حکم عمومی است ؟

شکّی نیست که آیه فوق یک دستور کلّی برای دعوت به مباهله به

(154) سوره آلِ عِمران

مسلمانان نمی دهد ، بلکه روی سخن در آن تنها به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است ، ولی این موضوع مانع از آن نخواهد بود که مباهله در برابر مخالفان یک حکم عمومی باشد و افراد باایمان که از تقوا و خداپرستی کامل برخوردارند ، هنگامی که استدلالات آن ها دربرابر دشمنان بر اثر لجاجت به جایی نرسد ، از آن ها دعوت به مباهله کنند .

از روایاتی که در منابع اسلامی نقل شده ، نیز عمومیّت این حکم استفاده می شود؛ در تفسیر«نُورُالثَّقَلَیْن»، جلد 1 ، صفحه 351 ، حدیثی از امام صادق نقل شده که فرمود: « اگر سخنان حقّ شما را مخالفان نپذیرفتند ، آن ها را به مباهله دعوت کنید » .

راوی می گوید : سؤال کردم ؛ « چگونه مباهله کنم » ؟ فرمود : « خود را سه روز اصلاح اخلاقی کن » و گمان می کنم که فرمود: « روزه بگیر و غسل کن و با کسی که می خواهی مباهله کنی ، به صحرا برو ، سپس انگشتان دست راستت را در انگشتان راست او بیفکن و از خودت آغاز کن و بگو : خداوندا ، تو پروردگار آسمان های هفت گانه و زمین های هفت گانه و آگاه از اسرار نهان هستی و رحمان و رحیمی ، اگر مخالف من

ص:116

حقّی را انکار کرده و ادّعای باطلی دارد ، بلایی از آسمان بر او بفرست و او را به عذاب دردناکی مبتلا ساز و بعد بار دیگر این دعا را تکرار کن و بگو : اگر این شخص حقّ را انکار کرده و ادّعای باطلی می کند ، بلایی از آسمان بر او بفرست و او را به عذابی مبتلا کن » .

جزء سوّم (155)

سپس فرمود: « چیزی نخواهد گذشت که نتیجه این دعا آشکار خواهدشد ، به خدا سوگند که هرگز نیافتم کسی را که حاضر باشد این چنین با من مباهله کند » .

دعوت به سوی وحدت

64 قُلْ یااَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا اِلیکَلِمَهٍ سَواءٍبَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ اَلاّ نَعْبُدَ اِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئا وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضااَرْبابا مِنْ دُونِ اللّهِ فَاِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِاَنّا مُسْلِمُونَ

بگو : ای اهل کتاب ، بیایید به سوی سخنی که میان ما و

(156) سوره آلِ عِمران

شما یکسان است، که جزخداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم و بعضی از ما ، بعضی دیگر غیر ازخدای یگانه به خدایی نپذیرید، هرگاه ( از این دعوت ) سر باز زنند، بگویید : گواه باشید که ما مسلمانیم .

در واقع قرآن بااین طرز استدلال به ما می آموزد ، اگر کسانی حاضر نبودند در تمام اهداف مقدس با شما همکاری کنند ، بکوشید لااقلّ در اهداف مهمّ مشترک ، همکاری آن ها را جلب کنید و آن را پایه ای

ص:117

برای پیش برد اهداف مقدّستان قرار دهید .

آیه فوق یک ندای وحدت دربرابر تمام مذاهب آسمانی است، به مسیحیان می گوید : شما مدّعی « توحید » هستید و حتّی می گویید : مسأله « تثلیث » ( اعتقاد به خدایان سه گانه ) منافاتی با توحید ندارد و لذا قائل به وحدت در تثلیث می باشید .

و همچنین یهود در عین سخنان شرک آمیز ، « عُزَیْر » را فرزند خدا پنداشتند ، مدّعی توحید بوده و هستند .

جزء سوّم (157)

قرآن به همه آن ها اعلام می کند : ما و شما در اصل توحید مشترک هستیم ، بیایید دست به دست هم داده ، این اصل مشترک را بدون هیچ پیرایه ای زنده کنیم واز تفسیرهای نابه جا که نتیجه آن ، شرک و دوری از توحید خالص است ، خودداری نماییم .

برترین آیین الهی، اسلام است

83 اَفَغَیْرَ دینِ اللّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ اَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ طَوْعا وَ کَرْها وَ اِلَیْهِ یُرْجَعُونَ

آیا آن ها غیر از آیین خدا می طلبند ؟ ( آیین او همین اسلام است ) و تمام کسانی که در آسمان ها و زمین هستند، از روی اختیار یا از روی اجبار، در برابر (فرمان) او تسلیمند و همه به سوی او بازگردانده می شوند .

ص:118

در این جا قرآن مجید اسلام را به معنی وسیعی تفسیر کرده و می گوید : تمام کسانی که در آسمان و زمینند و تمام موجوداتی که در

(158) سوره آلِ عِمران

آن ها وجود دارند ، مسلمانند ، یعنی در برابر فرمان او تسلیمند ، زیرا روح اسلام همان تسلیم در برابر حق است ، منتها گروهی از روی اختیار ( طَوْعا ) در برابر « قوانین تشریعی » او تسلیمند وگروهی بی اختیار ( کَرْها ) دربرابر « قوانین تکوینی » او.

توضیح این که ؛ خداوند دو گونه فرمان در عالم هستی دارد ، یک سلسله از فرمان های او به صورت قوانین طبیعی و مافوق طبیعی است که بر موجودات مختلف این جهان حکومت می کند و همه آن ها مجبورند در برابر آن زانو زنند و لحظه ای از این قوانین سرپیچی نکنند و اگر فرضا سرپیچی کنند ، ممکن است محو و نابود گردند ، یک نوع «اسلام و تسلیم» در برابر فرمان خدا است ، بنابراین اشعه آفتاب که به دریاها می تابد و بخار آب که از دریا برمی خیزد و قطعات ابر که به هم می پیوندند ، دانه های باران که از آسمان فرومی ریزد، درختانی که بر اثر آن نموّ می کنند و گل ها که در پرتو آن شکفته می شوند ، همه مسلمانند ، زیرا هرکدام در برابر قانونی که آفرینش برای او تعیین کرده است ، تسلیمند .

جزء سوّم (159)

نوع دیگری از فرمان خدا هست که فرمان تشریعی نامیده می شود ، یعنی قوانینی که در تشریع آسمانی و تعلیمات انبیاء وجود داشته است،

ص:119

تسلیم در برابر آن ها جنبه « اختیاری » دارد و تنها افراد باایمان هستند که به خاطر تسلیم در مقابل آن ها شایسته نام « مسلمان » می باشند ، البتّه سرپیچی از این قوانین نیز بِالْمَآل دست کمی از سرپیچی از قوانین آفرینش ندارد که این هم باعث انحطاط و عقب ماندگی و یا نابودی است .

و از آن جا که جمله « اَسْلَمَ » در آیه فوق اشاره به معنی وسیع اسلام است که هر دو قسمت را دربرمی گیرد و لذا می فرماید :

جمعی از روی اختیار تسلیم می شوند ( طَوْعا ) مانند مؤمنان و جمعی از روی اجبار (کَرْها) مانند کافران نسبت به قوانین تکوینی ، بنابراین معنی آیه این است که کافران با این که از قبول اسلام در برابر بخشی از

(160) سوره آلِ عِمران

فرمان های خدا سر باز زده اند ، ناچار به قبول بخش دیگر شده اند، پس چرا آن ها دربرابر همه قوانین الهی و دین و آیین حقّ یک باره تسلیم نمی شوند ؟

احتمال دیگری که درتفسیر آیه می باشد و بسیاری از مفسّران آن را ذکرکرده اند و درعین حال منافاتی با آن چه در بالا گفتیم ، ندارد ، این است که افراد باایمان درحال رفاه و آرامش از روی رغبت واختیار به سوی خدا می روند ، اما افراد بی ایمان تنها به هنگام گرفتاری و مشکلات طاقت فرسا، به سوی او می شتابند و او را

ص:120

می خوانند و با این که در حال معمولی شریک هایی برای او قائل می شوند، در آن لحظات سخت و حسّاس جز او کسی را نمی شناسند و نمی خوانند .

از آن چه گفتیم، معلوم شدکه « مَن » درجمله « مَنْ فِی السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ » هم شامل موجودات عاقل می شود و هم غیر عاقل و به اصطلاح این واژه که مخصوص موجودات عاقل است ، به عنوان تغلیب به معنی گسترده تری اطلاق شده است ) و « طَوْعا » اشاره به موجودات عاقل و مؤمن است و « کَرْها » اشاره به کافران و موجودات غیر عاقل .

جزء سوّم (161)

85 وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الاِْسْلامِ دینا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الاْخِرَهِ مِنَ الْخاسِرینَ

و هرکس جز اسلام (و تسلیم در برابر فرمان حقّ،) آیینی برای خودانتخاب کند،ازاو پذیرفته نخواهدشد و او در آخرت، از زیان کاران است .

جمله « یَبْتَغِ » از ماده « اِبْتِغاء » به معنی تلاش و کوشش است که هم در موارد شایسته و هم ناشایسته به کار می رود و در هر مورد تابع قرائنی است که در آن مورد وجود دارد .

به این ترتیب از مفهوم عامّ اسلام به عنوان یک اصل کلّی که همان تسلیم در مقابل حقّ است ، به مفهوم خاصّ آن ، یعنی آیین اسلام منتقل

ص:121

می شود که نمونه کامل و اَکمل آن است و می گوید : امروز جز آیین

(162) سوره آلِ عِمران

اسلام از هیچ کس پذیرفته نیست و در عین احترام به همه ادیان الهی ، برنامه امروز اسلام است ، همان گونه که دانشجویان دوره دکترا در عین احترام به تمام دروسی که در مقاطع مختلف تحصیلی مانند ابتدایی، راهنمایی، دبیرستان و دوره لیسانس خوانده اند ، تنها درسی را که باید دنبال کنند ، همان دروس سطح بالای مقطع نهایی خودشان است و پرداختن به غیر از آن ، جز زیان و خسران چیزی نخواهد داشت و آن ها که با تقلید نابه جا و تعصّب جاهلی و مسائل نژادی و خرافات خود ساخته، پشت به این آیین کنند، بدون شکّ گرفتار زیان و خسران خواهند شد و جز تأسّف و ندامت، از سرمایه های عمر و حیات که بر باد داده اند، نتیجه ای نخواهند گرفت .

جمعی از مفسّران گفته اندکه: این آیه درباره دوازده نفرازمنافقان نازل شده که اظهارایمان کرده بودندوسپس مرتدّشدندوازمدینه به مکّه بازگشتند، آیه نازل شد و به آن ها اعلام کرد که هرکس جز اسلام را بپذیرد ، زیان کار است .(1)

جزء سوّم (163)

در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود : « روز قیامت اعمال را یک به یک ( در دادگاه الهی) می آورند، هرکدام خود را

ص:122


1- « تفسیر ابوالفتوح رازی » ، جلد 3 ، صفحه 100 .

معرفی می کند، یکی می گوید : من نمازم، دیگری می گوید : من روزه ام و ... و سپس اسلام را می آورند و می گوید : پروردگارا ، تو سلامی و من اسلام ، خداوند می فرماید : ... امروز به واسطه ( مخالفت با ) تو مؤاخذه می کنم و به تو پاداش می دهم، خداوند در کتابش می فرماید : " وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَالاِْسْلامِ دینا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَفِی الاْخِرَهِ مِنَ الْخاسِرینَ"».(1)(1)

درباره تفاوت میان اسلام و ایمان و ویژگی های هرکدام و جمع میان این آیه و آیات مربوط به ایمان در ذیل آیه 14 سوره حُجُرات، این چنین آمده است :

قالَتِ الاَْعرابُ امَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوااَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الاْیمانُ فی قُلُوبِکُمْ وَ اِنْ تُطیعُوااللّهَ وَرَسُولَهُ لایَلِتْکُمْ مِنْ اَعْمالِکُمْ شَیْئا اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ

(164) سوره آلِ عِمران

عرب های بادیه نشین گفتند : ایمان آورده ایم ، بگو شما ایمان نیاورده اید ولی بگویید اسلام آورده ایم، اما هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است و اگر از خدا و رسولش اطاعت کنید، پاداش اعمال شما را به طور کامل می دهد ، خداوند غفور و رحیم است .

ص:123


1- «دُرُّالْمَنْثُور»،جلد2،صفحه48.

فرق « اسلام » و « ایمان »

طبق این آیه تفاوت « اسلام » و « ایمان » ، در این است که « اسلام » شکل ظاهری قانونی دارد و هر کس شهادتین را بر زبان جاری کند ، در سلک مسلمانان وارد می شود و احکام اسلام بر او جاری می گردد .

ولی « ایمان » یک امر واقعی و باطنی است و جایگاه آن قلب آدمی است ، نه زبان و ظاهر او .

« اسلام » ممکن است انگیزه های مختلفی داشته باشد ، حتی انگیزه های مادی و منافع شخصی ، ولی « ایمان » حتما از انگیزه های معنوی ، از علم و آگاهی ، سرچشمه می گیرد و همان است که میوه حیات بخش تقوی بر شاخسارش ظاهر می شود .

جزء سوّم (165)

این همان چیزی است که در عبارت گویایی از پیغمبر صلی الله علیه و آله آمده است : « اَلاِْسْلامُ عَلانِیَّهٌ ، وَ الاْیمانُ فِی الْقَلْبِ : اسلام امر آشکاری است ، ولی جای ایمان دل است » .(1)

و نیز به همین دلیل است که در بعضی از روایات مفهوم « اسلام » منحصر به اقرار لفظی شمرده شده ، در حالی که ایمان اقرار تؤام با عمل معرفی شده است ( اَلاْیمانُ اِقْرارٌ وَ عَمَلٌ ، وَالاِْسْلامُ

ص:124


1- «مجمع البیان»،جلد9،صفحه138.

اِقْرارٌ بِلا عَمَلٍ ) .(1)

ولی این تفاوت مفهومی در صورتی است که این دو واژه در برابر هم قرار گیرند ، اما هر گاه جدا از هم ذکر شوند ، ممکن است اسلام بر همان چیزی اطلاق شود که ایمان بر آن اطلاق می شود ، یعنی هر دو واژه در یک معنی استعمال گردد .

1 «مجمع البیان»،جلد9،صفحه138.

2 « کافی » ، جلد 2 ، باب اَنَّ الاِْسْلامَ یُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ ، حدیث 1 و 2 .

(166) سوره آلِ عِمران

سپس در آیه مورد بحث می افزاید : «اگر از خدا و رسولش اطاعت کنید، ثواب اعمالتان را به طورکامل می دهد و چیزی از پاداش اعمال شما را فروگذار نمی کند» (وَ اِنْ تُطیعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ اَعْمالِکُمْ شَیْئا).

چراکه « خداوند غفور و رحیم است » ( اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ ) .

«لایَلْتِکُمْ»ازماده«لَیْت»(بروزن رَیْب)به معنی کم گذاردن حق است.

جمله های اخیر در حقیقت اشاره به یک اصل مسلم قرآنی است که شرط قبولی اعمال « ایمان » است ، می گوید ، اگر شما ایمان قلبی به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله داشته باشید که نشانه آن اطاعت از فرمان خدا و رسول او است ، اعمال شما ارزش می یابد و خداوند حتی کوچک ترین حسنات شما را می پذیرد و پاداش می دهد و حتی به برکت این ایمان گناهان شما را می بخشد که او غفور و رحیم است .

ص:125


1- « کافی » ، جلد 2 ، باب اَنَّ الاِْسْلامَ یُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ ، حدیث 1 و 2 .

91 اِنَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَهُمْ کُفّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ اَحَدِهِمْ مِلْ ءُ الاَْرْضِ ذَهَبا وَ لَوِ افْتَدی بِهِ اوُلئِکَ لَهُمْ

جزء سوّم (167)

عَذابٌ اَلیمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرینَ

کسانی که کافر شدند و در حال کفر ازدنیا رفتند، اگرچه در روی زمین پر از طلا باشد و آن را به عنوان فدیه ( و کفّاره اعمال بد خویش ) بپردازند ، هرگز از هیچ یک آن ها قبول نخواهد شد و برای آنان، مجازات دردناک است و یاورانی ندارند .

روشن است کفر تمام اعمال نیک انسان را بر باد می دهد و اگر تمام روی زمین پر از طلا باشد و در راه خدا انفاق کنند ، پذیرفته نخواهد شد و صد البتّه اگر چنین چیزی در قیامت در اختیار آن ها باشد و بدهند ، پذیرفته نیست .

بدیهی است منظور از این تعبیر ( تمام روی زمین پر از طلا باشد و انفاق کنند ) ، این است که انفاق آن ها هرقدر زیاد هم باشد، باوجودآلودگی روح و جان و دشمنی باحقّ، بی فایده است وگرنه معلوم است که اگر مجموع زمین پر از طلا گردد ، در آن موقع ارزش طلا با خاک یکسان خواهد بود، بنابراین جمله بالا کنایه ای برای بیان وسعت دایره انفاق و بخشش است.

(168) سوره آلِ عِمران

در این که منظور از این انفاق ، در این جهان یا جهان دیگر است ،

ص:126

مفسّران دو احتمال داده اند ، ولی ممکن است آیه ناظر به هردو باشد ، چه تمام دنیا را در حال حیات خود انفاق کنند و چه در قیامت به عنوان فدیه بدهند ، پذیرفته نیست ، هرچند ظاهر آیه نشان می دهد که مربوط به جهان دیگر است ، زیرا می گوید : کسانی که کافر شدند و در حال کفر از دنیا رفتند ، یعنی پس از مرگ در حال کفر ، اگر فرضا بزرگ ترین ثروت های جهان در اختیارشان باشد و تصوّر کنند همانند این جهان می توانند با استفاده از ثروت ، مجازات الهی را از خود دور سازند ، سخت در اشتباهند و این جریمه مالی و فدیه ، به هیچ وجه در مجازات آن ها اثرنخواهد داشت ، درواقع مضمون آیه شبیه چیزی است که در آیه 15 سوره حدید آمده است که می گوید : « فَالْیَوْمَ لا ی-ُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَهٌ وَ لا مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا : امروز نه ازشما ( منافقان ) و نه از کافران ، فدیه و غرامتی گرفته ( و پذیرفته ) نمی شود » .

جزء سوّم (169)

و در پایان آیه به نکته دیگری اشاره فرموده ، می گوید : « آن ها کسانی هستند که مجازات دردناک دارند و یاوری ندارند » ( اوُلئِکَ لَهُمْ عَذابٌ اَلیمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرینَ ) .

یعنی نه تنها فدیه و انفاق به حال آن ها سودی ندارد ، بلکه شفاعتِ شفاعت کنندگان نیز شامل حال آن ها نمی شود ، زیرا شفاعت شرایطی دارد که یکی از مهمّ ترین آن ها ، ایمان به خدا است و به همین دلیل اگر تمام شافعان روز قیامت جمع شوند تا برای فرد بی ایمانی شفاعت کنند،

ص:127

پذیرفته نخواهد شد و اصولاً چون شفاعت به اذن خدا است ، آن ها هرگز از چنین افراد نالایقی شفاعت نمی کنند که شفاعت نیز لیاقتی لازم دارد ، چراکه اذن الهی شامل افراد نالایق نمی شود .

92 لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّی تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ ءٍ فَاِنَّ اللّهَ بِه عَلیمٌ

هرگز به(حقیقت)نیکوکاری نمی رسید مگر این که از آن چه دوست می دارید ( در راه خدا ) انفاق کنید و آن چه انفاق می کنید، خداوند از آن آگاه است .

(170) سوره آلِ عِمران

یک نشانه ایمان

واژه « بِرّ » در اصل به معنی « وسعت » است و لذا صحراهای وسیع را « بَرّ » می گویند و به همین جهت به کارهای نیک که نتیجه آن گسترده است و به دیگران می رسد « بِرّ » گفته می شود و تفاوت میان « بِرّ » و « خَیْر » ازنظر لغت عرب این است که « بِرّ » نیکوکاری باتوجّه و ازروی قصد و اختیاراست، ولی « خَیْر » به هر نوع نیکی که به دیگری بشود اگرچه بدون توجّه باشد، اطلاق می گردد.

در این که مقصود در این جا از کلمه « بِرّ » چیست ؟ مفسّران گفتگوی بسیار دارند ، بعضی آن را به معنی بهشت و بعضی به معنی پرهیزکاری و تقوی و بعضی به معنی پاداش نیک گرفته اند ، ولی آن چه از آیات قرآن استفاده می شود این است که « بِرّ » معنی وسیعی دارد و به

ص:128

تمام نیکی ها اعم از ایمان و اعمال پاک گفته می شود ، چنان که از آیه

جزء سوّم (171)

177 سوره بقره استفاده می شود که «ایمان به خدا و روز جزا و پیامبران و کمک به نیازمندان و نماز و روزه و وفای به عهد و استقامت دربرابر مشکلات و حوادث» همه از شعب «بِرّ» محسوب می شوند.

بنابراین رسیدن به مقام نیکوکاران واقعی ، شرایط زیادی دارد که یکی از آن ها انفاق کردن از اموالی است که مورد علاقه انسان است ، زیرا عشق و علاقه واقعی به خدا و احترام به اصول انسانیّت و اخلاق،آنگاه روشن می شودکه انسان برسردوراهی قرار گیرد،در یک طرف مال و ثروت یامقام و منصبی قرارداشته باشد که مورد علاقه شدید اوست و در طرف مقابل خدا و حقیقت و عواطف انسانیّت و نیکوکاری، اگر از اوّلی به خاطر دوّمی صرف نظر کرد معلوم می شود که در عشق و علاقه خود صادق است و اگر تنها در این راه از موضوعات جزیی حاضر بود صرف نظر کند ، معلوم می شود عشق و علاقه معنوی او نیز به همان پایه است و این مقیاسی است برای سنجش ایمان و شخصیّت .

در پایان آیه برای جلب توجه انفاق کنندگان می فرماید: « آن چه

(172) سوره آلِ عِمران

در راه خدا انفاق می کنید ( کم یا زیاد از اموال مورد علاقه یا غیر مورد علاقه ) از همه آن ها آگاه است : وَ ماتُنْفِقُوا مِنْ شَیْ ءٍ فَاِنَ اللّهَ بِهعَلیمٌ».

و بنابراین هرگز گم نخواهدشد و نیز چگونگی آن براو مخفی نخواهد ماند .

جزء سوّم (173)

ص:129

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

«آیه الکرسی» یکی از مهم ترین آیات قرآن••• 11

منظور از « عرش » و « کرسی » چیست ؟••• 12

مجموعه ای از صفات جمال و جلال خدا••• 15

زنده بودن خداوند چه مفهومی دارد ؟••• 16

آیا آیه الکرسی، همین یک آیه است ؟••• 29

دین ، اجباری نیست••• 31

نور ایمان و ظلمات کفر••• 34

گفتگوی ابراهیم با نمرود، طاغوت زمان••• 37

داستان شگفت انگیز" عُزَیْر "••• 42

صحنه دیگری از معاد در این دنیا••• 50

(174)

انفاق، مایه رشد آدمی است••• 55

یک مساوی با هفتصد••• 56

چه انفاقی باارزش است ؟••• 57

ص:130

(175)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

برخوردخوب، بهترازانفاق با منّت است••• 59

مثال جالب در مورد انگیزه های انفاق••• 61

یک مثال جالب دیگر برای انفاق های آلوده به ریا••• 65

از چه اموالی باید انفاق کرد ؟••• 68

مبارزه با موانع انفاق••• 71

چگونگی انفاق ها••• 73

انفاق وکمک های انسانی به غیرمسلمانان••• 75

«وَجْهُ اللّه» چه معنی دارد ؟••• 77

بهترین موردانفاق••• 77

شأن نزول••• 81

انفاق به هرشکل و صورت مطلوب است••• 82

راه و رسم ایمان••• 84

(176)

شانس و جبر و اقبال مردود است••• 88

سوره آلِ عِمْران••• 92

ص:131

(177)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

رهایی از لغزش ها••• 93

شهادت خداوندبر یگانگی خویش، چگونه است ؟••• 94

موقعیّت دانشمندان••• 96

روح دین ، همان تسلیم در برابر حقّ است••• 97

با دشمنان و افراد گمراه طرح دوستی نریزید••• 100

محبّت واقعی ، این است••• 103

بازگشت مسیح به سوی خداوند••• 107

آیاآیین مسیح تاپایان جهان باقی خواهدبود؟••• 110

شأن نزول••• 112

مباهله با مسیحیان نجران••• 115

آیا مباهله یک حکم عمومی است ؟••• 116

دعوت به سوی وحدت••• 117

(178)

برترین آیین الهی، اسلام است••• 118

فرق « اسلام » و « ایمان »••• 124

یک نشانه ایمان••• 128

ص:132

ص:133

ص:134

ص:135

ص:136

ص:137

ص:138

جلد 4

اشاره

ص:1

ص:2

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را

تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند

داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

(10) مقدمه

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز»

مقدمه (11)

است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

امر به معروف و نهی از منکر

امر به معروف و نهی از منکر

104 وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ اُمَّهٌ یَدْعُونَ اِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِوَ اُولآئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

(12) سوره آلِ عِمران

باید از میان شما ، جمعی دعوت به نیکی و امر به معروف و نهی از منکر کنند و آن ها همان رستگارانند .

« اُمَّت » در اصل از ماده « اُمّ » به معنی هر چیزی است که اشیاء دیگری به آن ها ضمیمه گردد و به همین جهت « اُمّت » به جماعتی که جنبه وحدتی در میان آن ها باشد گفته می شود خواه وحدت از نظر زمان یا از نظر مکان و یا از نظر هدف و مرام باشد ، بنابراین به اشخاص متفرّق و پراکنده « اُمّت » گفته نمی شود.

در این جا این سؤال پیش می آید که ظاهر « مِنْکُمْ اُمَّهٌ » این است که این امّت بعضی از جمعیّت مسلمانان را تشکیل می دهد نه همه آن ها را و به این ترتیب وظیفه امر به معروف و نهی از منکر جنبه عمومی نخواهد داشت ، بلکه وظیفه طایفه خاصّی است ، اگرچه این دو وظیفه واجب کفایی است ، نه عینی ، با این که از دیگر آیات قرآن برمی آید که این دو وظیفه جنبه عمومی دارد و به عبارت دیگر واجب عینی است نه واجب کفایی ، مثلاً درچند آیه بعد از این آیه می خوانیم : « کُنْتُمْ خَیْرَ

جزء چهارم (13)

اُمَّهٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ : شما بهترین امتی بودید که به سود مردم مبعوث شدید ، چه این که امر به

ص:11

معروف و نهی از منکر می کنید » و در سوره « وَالْعَصْرِ » می فرماید : « همه مردم در زیانند جز آنان که ایمان و عمل صالح دارند و دعوت به حق و توصیه به صبر و استقامت می کنند » طبق این آیات و مانند آن ها این دو وظیفه اختصاص به دسته معیّنی ندارد .

دقّت در مجموع این آیات پاسخ سؤال را روشن می سازد ، زیرا چنین استفاده می شودکه « امر به معروف و نهی از منکر » دو مرحلهدارد: یکی « مرحله فردی » که هرکس موظف است به تنهایی ناظر اعمال دیگران باشد و دیگری « مرحله دسته جمعی » که امّتی موظّفند برای پایان دادن به نابسامانی های اجتماع دست به دست هم بدهند و با یکدیگر تشریک مساعی کنند .

قسمت اول وظیفه عموم مردم است و چون جنبه فردی دارد طبعا شعاع آن محدود به توانایی فرد است ، اما قسمت دوّم شکل واجب

(14) سوره آلِ عِمران

کفایی به خود می گیرد و چون جنبه دسته جمعی دارد و شعاع قدرت آن وسیع ، طبعا از شئون حکومت اسلامی محسوب می شود ، این دو شکل از مبارزه با فساد و دعوت به سوی حقّ ، از شاهکارهای قوانین اسلامی محسوب می گردد و مسأله تقسیم کار را در سازمان حکومت اسلامی و لزوم تشکیل یک گروه نظارت بر وضع اجتماعی و سازمان های حکومت مشخّص می سازد .

سابق بر این در ممالک اسلامی ( و امروز در پاره ای از کشورهای

ص:12

اسلامی ، مانند حجاز ) با الهام از آیه فوق تشکیلاتی مخصوص مبارزه با فساد و دعوت به انجام مسؤولیّت های اجتماعی به نام اداره حِسْبَه و مأموران آن به نام « مُحْتَسِب » و یا « امِرین به مَعْرُوف » وجود داشته است که مأمور بودند با همکاری یکدیگر با هرگونه فساد و زشت کاری در میان مردم و یا هرگونه ظلم و فساد در دستگاه حکومت مبارزه کنند و هم چنین مردم را به کارهای نیک و پسندیده تشویق نمایند .

جزء چهارم (15)

بنابراین وجود این جمعیّت با آن قدرت وسیع ، هیچ گونه منافاتی با عمومی بودن وظیفه امر به معروف و نهی از منکر در شعاع فرد و با قدرت محدود ندارد .

«معروف» و «منکر» چیست؟

« معروف » در لغت به معنی شناخته شده و « منکر » به معنی « ناشناس » است و به این ترتیب کارهای نیک ، اموری شناخته شده و کارهای زشت و ناپسند ، اموری ناشناس معرّفی شده اند .

چه این که فطرت پاک انسانی با دسته اول آشنا و با دوّم ناآشنا است .

مبارزه بافساد و دعوت به حقّ

110 کُنْتُمْ خَیْرَ اُمَّهٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ...

شمابهترین امّتی بودید که به سود انسان ها آفریده شده اند،

ص:13

( چه این که ) امر به معروف و نهی از منکر می کنید

(16) سوره آلِ عِمران

و به خدا ایمان دارید... .

در این آیه بار دیگر مسئله امر به معروف و نهی از منکر و ایمان به خدا مطرح شده است و همان طور که در تفسیر آیه 104 گفته شد این آیه امر به معروف و نهی از منکر را به عنوان یک وظیفه عمومی و همگانی ذکر می کند ، درحالی که آیه گذشته یک مرحله خاصّ از آن را به عنوان یک وظیفه خصوصی و واجب کفایی بیان کرده است ، که شرح آن را مبسوطا ذکر کردیم .

نکته جالب توجّه این که در این آیه مسلمانان به عنوان بهترین « امّتی » معرفی شده که برای خدمت به جامعه انسانی بسیج گردیده است و دلیل بهترین امّت بودن آن ها این ذکر شده که « امر به معروف و نهی از منکر می کنند و ایمان به خدا دارند » و این خود می رساند که اصلاح جامعه بشری بدون ایمان و دعوت به حقّ و مبارزه با فساد ممکن نیست و ضمنا از آن استفاده می شود که این دو وظیفه بزرگ با وسعتی که در اسلام دارد در آیین های پیشین نبوده است .

جزء چهارم (17)

اما چرا این امّت باید بهترین امّت ها باشد آن نیز روشن است زیرا آن ها دارای آخرین ادیان آسمانی هستند و آخرین دین روی حساب تکامل کامل ترین آن ها است .

113 لَیْسُوا سَوآءً مِنْ اَهْلِ الْکِتابِ اُمَّهٌ قائِمَهٌ یَتْلُونَ

ص:14

ایاتِ اللّهِ اناءَ اللَّیْلِ وَ هُمْ یَسْجُدُونَ

آن ها همه یکسان نیستند ، از اهل کتاب ، جمعیّتی هستند که ( به حق و ایمان ) قیام می کنند و پیوسته در اوقات شب، آیات خدا را می خوانند ، درحالی که سجده می نمایند .

« اناء » در اصل جمع « اِنا » و « اَنا » به معنی اوقات است .

به دنبال مذمّت های شدیدی که در آیات گذشته از قوم یهود به عمل آمد ، قرآن در این آیه برای رعایت عدالت و احترام به حقوق افراد شایسته و اعلام این حقیقت که همه آن ها را نمی توان با یک چشم نگاه کرد می گوید : « اهل کتاب همه یکسان نیستند ودر برابر افراد تبه کار ، کسانی در میان آن ها یافت می شوند که در اطاعت خداوند و قیام بر ایمان ثابت قدمند » .

(18) سوره آلِ عِمران

صفت دیگر آن ها این است که : « پیوسته در دل شب آیات خدا را تلاوت می کنند » و در پایان آیه از خضوع آن ها یاد می کند .

روح حقّ جویی اسلام

114 یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاْخِرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ اُولآئِکَ مِنَ الصّالِحینَ

به خدا و روز دیگر ایمان می آورند ، امر به معروف و نهی از منکر می کنند و در انجام کارهای نیک ، پیشی

ص:15

می گیرندو آن هااز صالحانند .

و به این ترتیب قرآن از این که نژاد یهود را به کلّی محکوم کند و یا خون آن ها را کثیف بشمرد ، خودداری کرده و تنها روی اعمال آن ها انگشت می گذارد و با تجلیل و احترام از افرادی که به اکثریّت فاسد نپیوستند و در برابر ایمان و حقّ تسلیم شدند به نیکی یاد می کند و این

جزء چهارم (19)

روش اسلام و روح حقّ جویی آن است که در هیچ مورد مبارزه او ، رنگ نژادی و قبیله ای ندارد و تنها بر محور عقاید و اعمال و رفتار افراد دور می زند .

ضمنا از پاره ای از روایات استفاده می شود که ستایش شدگان در این آیات منحصر به «عبداللّه بن سلام» و همراهان او از قوم یهود نبودند ، بلکه چهل تن از مسیحیان نجران و 32 تن از مردم مسیحی حبشه و 8 تن از مردم روم که تا آن روز اسلام را پذیرفته بودند ، مشمول این آیه می باشندوتعبیراهل کتاب که تعبیر وسیعی است نیزگواه براین مطلب است.

مسابقه در مسیر سعادت

133 وَ سارِعُوا اِلی مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّمواتُ وَ الاَْرْضُ اُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ

و شتاب کنید برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتی که وسعت آن ، آسمان ها و زمین است و برای پرهیزکاران آماده شده است .

ص:16

(20) سوره آلِ عِمران

«سارِعُوا » از « مُسارَعَت » به معنی کوشش و تلاش دو یا چند نفر برای پیشی گرفتن از یکدیگر در رسیدن به یک هدف است و در کارهای نیک ، قابل ستایش و در کارهای بد نکوهیده است .

در حقیقت قرآن در این جا از یک نکته روانی استفاده کرده که انسان برای انجام دادن یک کار اگر تنها باشد معمولاً کار را بدون سرعت و به طور عادی انجام می دهد ، ولی اگر جنبه مسابقه به خود بگیرد ، آن هم مسابقه ای که جایزه باارزشی برای آن تعیین شده ، تمام نیرو و انرژی خود را به کار می گیرد و با سرعت هر چه بیشتر به سوی هدف پیش می تازد .

و اگر می بینیم هدف این مسابقه در درجه اول مغفرت قرار داده شده برای این است که رسیدن به هر مقام معنوی بدون آمرزش و شستشوی از گناه ممکن نیست ، نخست باید خود را از گناه شست و سپس به مقام قرب پروردگار گام نهاد .

دوّمین هدف این مسابقه معنوی ، بهشت قرار داده شده ، بهشتی

جزء چهارم (21)

که وسعت آن پهنه آسمان ها و زمین است ( وَ جَنَّهٍ عَرْضُهَاالسَّمواتُ وَالاَْرْضُ ) .

باید توجه داشت که مراد از « عَرْض » در آیه فوق به اصطلاح هندسی آن که در مقابل « طول » است ، نیست بلکه به معنی لغوی که وسعت است ، می باشد .

ص:17

در آیه 21 سوره حدید همین تعبیر با تفاوت مختصری دیده می شود : « سابِقُوا اِلی مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّهٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّمآءِ وَ الاَْرْضِ : به پیش تازید برای رسیدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتی که پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمین است » .

سیمای نوجوانان شایسته

134 الَّذینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرّآءِ وَالضَّرّآءِ وَالْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَ الْعافینَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ

همان ها که در توانگری و تنگدستی ، انفاق می کنند و

(22) سوره آلِ عِمران

خشم خود را فرومی برند و از خطای مردم درمی گذرند و خدا نیکوکاران را دوست دارد .

« کَظْم » در لغت به معنی بستن سر مشکی است که از آب پر شده باشد و به طور کنایه در مورد کسانی که از خشم و غضب پر می شوند و از اِعمال آن خودداری می نمایند به کار می رود.

«غَیْظ» به معنی شدّت غضب و حالت برافروختگی و هیجان فوق العاده روحی است، که بعد از مشاهده ناملایمات به انسان دست می دهد .

از آن جا که در آیه قبل وعده بهشت جاویدان به پرهیزکاران داده شده در این آیه پرهیزکاران را معرفی می کند و

ص:18

پنج صفت از اوصاف عالی و انسانی برای آن ها ذکر نموده است:

« آن ها در همه حال انفاق می کنند چه موقعی که در راحتی و وسعتند و چه زمانی که در پریشانی و محرومیتند » ( الَّذینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرّآءِ وَ الضَّرّآءِ ) .

جزء چهارم (23)

آن ها با این عمل ثابت می کنند که روح کمک به دیگران و نیکوکاری در جان آن ها نفوذ کرده است و به همین دلیل تحت هر شرایطی اقدام به این کار می کنند ، روشن است که انفاق درحال وسعت به تنهایی نشانه نفوذ کامل صفت عالی سخاوت در اعماق روح انسان نیست ، اما آن ها که در همه حال اقدام به کمک و بخشش می کنند نشان می دهند که این صفت در آن ها ریشه دار است.

ممکن است گفته شود انسان در حال تنگدستی چگونه می تواند انفاق کند ؟

پاسخ این سؤال روشن است : زیرا اولاً افراد تنگدست نیز به مقدار توانایی می توانند در راه کمک به دیگران انفاق کنند و ثانیا انفاق منحصر به مال و ثروت نیست بلکه هرگونه موهبت خدادادی را شامل می شود خواه مال و ثروت باشد یا علم و دانش یا مواهب دیگر و به این ترتیب خداوند می خواهدروح گذشت و فداکاری و سخاوت راحتّی درنفوس مستمندان جای دهد تا از رذائل اخلاقی فراوانی که از « بخل » سرچشمه می گیرد برکنار بمانند .

ص:19

(24) سوره آلِ عِمران

آن ها که انفاق های کوچک را در راه خدا ناچیز می شمارند برای این است که هر یک از آن ها را جداگانه مورد مطالعه قرارمی دهند ، وگرنه اگر همین کمک های جزیی را درکنار هم قراردهیم و مثلاً اهل یک مملکت اعم از فقیر و غنی هرکدام مبلغ ناچیزی برای کمک به بندگان خدا انفاق کنند و برای پیشبرد اهداف اجتماعی مصرف نمایند کارهای بزرگی به وسیله آن می توانند انجام دهند ، علاوه بر این اثر معنوی و اخلاقی انفاق بستگی به حجم انفاق و زیادی آن ندارد و در هرحال عاید انفاق کننده می شود .

جالب توجّه این که در این جا نخستین صفت برجسته پرهیزکاران « انفاق » ذکر شده ، زیرا این آیات نقطه مقابل صفاتی را که درباره رباخواران و استثمارگران در آیات قبل ذکر شد ، بیان می کند ، به علاوه گذشت از مال و ثروت آن هم درحال خوشی و تنگدستی روشن ترین نشانه مقام تقوا است .

جزء چهارم (25)

« آن ها بر خشم خود مسلّطند » ( وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ ) .

حالت خشم وغضب ازخطرناک ترین حالات است و اگر جلوی آن رها شود ، در شکل یک نوع جنون و دیوانگی و از دست دادن هر نوع کنترل اعصاب خودنمایی می کند و بسیاری از جنایات و تصمیم های خطرناکی که انسان یک عمر باید کفّاره و جریمه آن را بپردازد در چنین حالی انجام می شود و لذا در آیه فوق دوّمین صفت

ص:20

برجسته پرهیزکاران را فروبردن خشم معرفی کرده است .

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود : « مَنْ کَظَمَ غَیْظا وَ هُوَ قادِرٌ عَلی اِنْفاذِهِ مَلَأَهُ اللّهُ اَمْنا وَ ایمانا : آن کس که خشم خود را فروببرد با این که قدرت بر اعمال آن دارد خداوند دل اورا از آرامش و ایمان پر می کند» .

« آن ها از خطای مردم می گذرند » ( وَ الْعافینَ عَنِ النّاسِ ) .

فروبردن خشم بسیار خوب است اما به تنهایی کافی نیست زیرا

(26) سوره آلِ عِمران

ممکن است کینه و عداوت را از قلب انسان ریشه کن نکند ، در این حال برای پایان دادن به حالت عداوت باید «کَظْم غَیْظ» توأم با « عفو و بخشش » گردد ، لذا به دنبال صفت عالی خویشتن داری و فروبردن خشم ، مسأله عفو و گذشت را بیان نموده ، البتّه منظور گذشت و عفو از کسانی است که شایسته آنند نه دشمنان خون آشامی که گذشت و عفو باعث جرأت و جسارت بیشتر آن ها می شود .

« آن ها نیکوکارند » ( وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ ) .

در این جا اشاره به مرحله ای عالی تر از عفو شده که همچون یک سلسله مراتب تکاملی پشت سرهم قرارگرفته اند و آن این است که انسان نه تنها خشم خود را فروبرد و با عفو و گذشت کینه را از دل بشوید بلکه با نیکی کردن در برابر بدی ( آن جا که شایسته است ) ریشه

ص:21

دشمنی را در دل طرف نیز بسوزاند و قلب او را نسبت به خویش مهربان گرداند به طوری که در آینده چنان صحنه ای تکرار نشود ، به طور خلاصه نخست دستور به خویشتن داری در برابر خشم و پس از آن

جزء چهارم (27)

دستور به شستن قلب خود و سپس دستور به شستن قلب طرف می دهد.

در حدیثی که در کتب شیعه و اهل تسنّن در ذیل آیه فوق نقل شده چنین می خوانیم که: یکی ازکنیزان امام علیّ بن الحسین به هنگامی که آب روی دست امام می ریخت ، ظرف آب از دستش افتاد و بدن امام را مجروح ساخت ، امام از روی خشم سربلند کرد کنیز بلافاصله گفت خداوند در قرآن می فرماید : ( وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ ) امام فرمود : « خشم خود را فروبردم » ، عرض کرد : « وَ الْعافینَ عَنِ النّاسِ » فرمود : « تو را بخشیدم خدا تو را ببخشد»، او مجدّدا گفت : «وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ» امام فرمود: « تو را در راه خدا آزاد کردم » .(1)

این حدیث شاهد زنده ای است بر این که سه مرحله مزبور هر کدام مرحله ای عالی تر از مرحله قبل است .

135 وَالَّذینَ اِذافَعَلُوا فاحِشَهً اَوْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّهَ

(28) سوره آلِ عِمران

فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلاَّ اللّهُ وَ

ص:22


1- به « دُرُّالْمَنْثُور » و « نُورُالثَّقَلَیْن » در ذیل آیه مورد بحث مراجعه شود.

لَمْ یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ

و آن ها که وقتی مرتکب عمل زشتی شوند ، یا به خود ستم کنند، به یادخدا می افتند و برای گناهان خود،طلب آمرزش می کنند و کیست جز خدا که گناهان راببخشد ؟ و بر گناه، اصرار نمی ورزند ، با این که می دانند .

« فاحِشَه » از ماده فُحْش و فَحْشاء به معنی هر عمل بسیار زشت است و انحصار به اعمال منافی عفت ندارد زیرا در اصل به معنی « تجاوز از حدّ » است که هر گناهی را شامل می شود .

در آیه فوق اشاره به یکی دیگر از صفات پرهیزکاران شده که « آن ها علاوه بر اوصاف مثبت گذشته اگر مرتکب گناهی شوند به زودی به یادخدا می افتند و توبه می کنند و هیچ گاه اصرار بر گناه نمی ورزند » .

از تعبیری که در این آیه شده چنین استفاده می شود که انسان تا به یاد خدا است مرتکب گناه نمی شود آنگاه مرتکب گناه می شود که به کلّی خدا را فراموش کند و غفلت تمام وجود او را فراگیرد ، اما این فراموش کاری و غفلت در افراد پرهیزکار دیری نمی پاید ، به زودی به یاد خدا می افتند و گذشته را جبران می کنند ، آن ها احساس می کنند که هیچ پناهگاهی جز خدا ندارند و تنها باید آمرزش گناهان خویش را از او بخواهند . « کیست جز خدا که گناهان را ببخشد » ( وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلاَّ اللّهُ ) .

ص:23

باید توجّه داشت که در آیه علاوه بر عنوان فاحشه ، ظلم بر خویشتن نیز ذکر شده « اَوْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ » و فرق میان این دو ممکن است این باشد که فاحشه اشاره به گناهان کبیره و ظلم بر خویشتن اشاره به گناهان صغیره است .

جزء چهارم (29)

در پایان آیه برای تأکید می گوید : « آن ها هرگز با علم و آگاهی بر گناه خویش اصرار نمی ورزند و تکرار گناه نمی کنند » ( وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ ) .

درذیل این آیه ازامام باقر نقل شده که فرمود : « اَلاِْصْرارُ اَنْ یَذْنِبَ الذَّنْبَ فَلا یَسْتَغْفِرَ اللّهَ وَ لا یُحَدِّثُ نَفْسَهُ بِتَوْبَهٍ : اصرار بر گناه این است که انسان گناهی کند و دنبال آن استغفار ننماید و در فکر توبه نباشد » .(1)

(30) سوره آلِ عِمران

136 اُولآئِکَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَهٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ خالِدینَ فیها وَ نِعْمَ اَجْرُ الْعامِلینَ

آن ها پاداششان آمرزشِ پروردگار و بهشت هایی است که اززیردرختانش، نهرهاجاری است جاودانه درآن می مانند، چه نیکو است پاداش اهل عمل .

درحقیقت در این جا نخست اشاره به مواهب معنوی و « مغفرت » و

ص:24


1- تفسیر « عَیّاشی » ، ذیل آیه .

شستشوی دل و جان و تکامل روحانی شده، سپس اشاره به مواهب مادّی نموده و در پایان می گوید : «این چه پاداش نیکی است برای آن ها که اهل عمل هستند » (وَ نِعْمَ اَجْرُالْعامِلینَ).

جزء چهارم (31)

نه افراد واداده و تنبل که همیشه از تعهّدات و مسؤولیّت های خویش می گریزند .

بررسی تاریخ گذشتگان

137 قَدْخَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسیرُوا فِی الاَْرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُکَذِّبینَ

پیش از شما ، سنّت هایی وجود داشت ، ( و هر قوم ، طبق اعمال و صفات خود، سرنوشت هایی داشتندکه شما نیز، همانند آن را دارید ) پس در روی زمین ، گردش کنید و ببینید سرانجام تکذیب کنندگان (آیات خدا) چگونه بود؟

قرآن مجید دوران های گذشته را با زمان حاضر و زمان حاضر را با تاریخ گذشته پیوند می دهد و پیوند فکری و فرهنگی نسل حاضر را با گذشتگان برای درک حقایق لازم و ضروری می داند ، زیرا از ارتباط و گره خوردن این دو زمان ( گذشته و حاضر ) وظیفه و مسؤولیّت آیندگان روشن می شود .

(32) سوره آلِ عِمران

آیه می گوید : « خداوند سنّت هایی در اقوام گذشته » داشته که این سنن هرگز جنبه اختصاصی ندارد و به صورت یک سلسله قوانین حیاتی

ص:25

درباره همگان، گذشتگان و آیندگان ، اجرا می شود . ( قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ ) .

در این سُنَن پیشرفت و تعالی افراد با ایمان و مجاهد و متّحد و بیدار پیش بینی شده و شکست و نابودی ملّت های پراکنده و بی ایمان و آلوده به گناه نیز پیش بینی گردیده که در تاریخ بشریّت ثبت است .

آری تاریخ برای هر قومی اهمیّت حیاتی دارد ، تاریخ خصوصیّات اخلاقی و کارهای نیک و بد و تفکّرات گذشتگان را برای ما بازگو می کند و علل سقوط و سعادت ، کامیابی و ناکامی جامعه ها را در اعصار و قرون مختلف نشان می دهد و در حقیقت تاریخ گذشتگان آینه زندگی روحی و معنوی جامعه های بشری و هشداری است برای آیندگان .

138 هذا بَیانٌ لِلنّاسِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَهٌ لِلْمُتَّقینَ

جزء چهارم (33)

این بیانی است برای عموم مردم و هدایت و اندرزی برای پرهیزگاران .

یعنی در عین این که این بیانات جنبه همگانی و مردمی دارد تنها پرهیزکاران و افراد با هدف از آن الهام می گیرند و هدایت می شوند .

139 وَلاتَهِنُوا وَلاتَحْزَنُوا وَ اَنْتُمُ الاَْعْلَوْنَ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ

و سست نشوید و غمگین نگردید و شما برترید اگر

ص:26

ایمان داشته باشید .

« تَهِنُوا » از ماده « وَهْن » در لغت به معنی هر نوع سستی است ، خواه در جسم و تن باشد و یا در اراده و ایمان .

جمله « وَ اَنْتُمُ الاَْعْلَوْنَ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ : شما برترید اگر ایمان داشته باشید » یک جمله بسیار پرمعنی است یعنی شکست شما در حقیقت برای از دست دادن روح ایمان و آثار آن بوده ، شما اگر فرمان خدا و پیامبر را در این میدان زیرپا نمی گذاشتید ، گرفتار چنین

(34) سوره آلِ عِمران

سرنوشتی نمی شدید و باز هم غمگین نباشید اگر بر مسیر ایمان ثابت بمانید پیروزی نهایی از آن شما است و شکست در یک میدان ، به معنی شکست نهایی در جنگ نیست .

159 ... وَ شاوِرْهُمْ فِی الاَْمْرِ فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ

...و در کارها ، با مردم مشورت کن اما هنگامی که تصمیم گرفتی ، ( قاطع باش و ) بر خدا توکّل کن زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد .

مورد مشورت ، تنها طرز اجرای دستورات و نحوه پیاده کردن احکام الهی بود و به عبارت دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله در قانون گزاری ، هیچ وقت مشورت نمی کرد و تنها در طرز اجرای قانون نظر مسلمانان را می خواست و لذا هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله پیشنهادی را طرح می کرد

ص:27

مسلمانان نخست سؤال می کردند که آیا این یک حکم الهی است ؟ و یک قانون است که قابل اظهار نظر نباشد و یا مربوط به چگونگی تطبیق قوانین می باشد اگر از قبیل دوّم بود اظهارنظر می کردند و اگر از قبیل اوّل بود تسلیم می شدند .

جزء چهارم (35)

چنان که در جنگ بدر لشگر اسلام طبق فرمان پیغمبر صلی الله علیه و آله می خواستند در نقطه ای اردو بزنند یکی از یاران به نام « حُباب بن مُنْذِر » عرض کرد : ای رسول خدا صلی الله علیه و آله این محلی را که برای لشگرگاه انتخاب کرده اید طبق فرمان خداست که تغییر آن جایز نباشد و یا صلاحدید خود شما می باشد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « فرمان خاصی در آن نیست » ، « عرض کرد : این جا به این دلیل و آن دلیل جای مناسبی برای اردوگاه نیست دستور دهید لشکر از این محل حرکت کند و در نزدیکی آب برای خود محلی انتخاب نماید » پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نظر او را پسندید و مطابق رأی او عمل کرد .(1)

با چه اشخاصی نباید مشورت کنیم ؟

1 تفسیر « المَنار » ، جلد 4 ، صفحه 200 .

(36) سوره آلِ عِمران

مسلم است که هرکس نمی تواند طرف مشورت قرار گیرد ، زیرا گاه آن ها نقاط ضعفی دارند که مشورت با آن ها مایه بدبختی و عقب افتادگی است چنان که علی می فرماید : با

ص:28

سه طایفه مشورت نکن :

« لا تُدْخِلَنَّ فی مَشْوَرَتِکَ بَخیلاً یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَ یَعِدُکَ الْفَقْرَ : با افراد بخیل مشورت نکن زیرا تو را از بخشش و کمک به دیگران بازمی دارند و از فقر می ترسانند » .

« وَ لا جَبانا یُضْعِفُکَ عَنِ الاُْمُورِ : هم چنین با افراد ترسو مشورت نکن زیرا آن ها تو را از انجام کارهای مهمّ بازمی دارند » .

« وَ لا حَریصا یُزَیِّنُ لَکَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ : و نیز با افراد حریص مشورت نکن که آن ها برای جمع آوری ثروت و یا کسب مقام ، ستمگری را در نظر تو خوب جلوه می دهند » (1)

جزء چهارم (37)

سپس قرآن در ادامه می افزاید : « به هنگام تصمیم نهایی باید توکّل بر خدا داشته باشی : فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ » .

همان اندازه که به هنگام مشورت باید ، نرمش و انعطاف به خرج داد در موقع اتخاذ تصمیم نهایی باید قاطع بود، بنابراین پس از برگزاری مشاوره و روشن شدن نتیجه مشورت ، باید هرگونه تردید و دو دلی و آراء پراکنده را کنار زد و با قاطعیّت تصمیم گرفت و این همان چیزی است که در آیه فوق از آن تعبیر

ص:29


1- « نهج البلاغه » ، فرمان مالک اشتر .

به عزم شده و آن تصمیم قاطع می باشد .

قابل توجه این که در جمله بالا مسأله مشاوره به صورت جمع ذکر شده ( وَ شاوِرْهُمْ ) ولی تصمیم نهایی تنها برعهده پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و به صورت مفرد ذکر شده ( عَزَمْتَ ) .

این اختلاف تعبیر ، اشاره به یک نکته مهم می کند و آن این که : بررسی و مطالعه جوانب مختلف مسایل اجتماعی ، باید به صورت

(38) سوره آلِ عِمران

دست جمعی انجام گیرد ، اما هنگامی که طرحی تصویب شد باید اجرای آن ، اراده واحدی به کار افتد . در غیر این صورت هرج و مرج پدید خواهد آمد ، زیرا اگر اجرای یک برنامه به وسیله رهبران متعدد ، بدون الهام گرفتن از یک سرپرست صورت گیرد، قطعامواجه با اختلاف و شکست خواهد شد و به همین جهت در دنیای امروز نیز مشورت را به صورت دست جمعی انجام می دهند، امااجرای آن را به دست دولت هایی می سپارند که تشکیلات آن ها زیر نظر یک نفر اداره می شود .

معنای واقعی توکّل

موضوع مهم دیگر این که جمله فوق می گوید : « به هنگام تصمیم نهایی باید توکّل بر خدا داشته باشید » یعنی در عین فراهم نمودن اسباب و وسایل عادی ، استمداد از قدرت بی پایان پروردگار را فراموش مکن .

ص:30

توکل بر خدا

جزء چهارم (39)

160 ...وَ عَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

...و مؤمنان تنها بر خداوند باید توکّل کنند .

معنای توکّل این نیست که انسان از وسایل و اسباب پیروزی که خداوند در جهان مادّه در اختیار او گذاشته است ، صرف نظر کند چنان که در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که هنگامی که یک نفر عرب ، پای شتر خود را نبسته بود و آن را بدون محافظ رها ساخته بود و این کار را نشانه توکّل برخدا می دانست به او فرمود : « اِعْقِلْها وَ تَوَکَّلْ : یعنی پایش را ببند و سپس توکّل کن » .

بلکه منظور این است که انسان در چهار دیوار عالم مادّه و محدوده قدرت و توانایی خود محاصره نگردد و چشم خود را به حمایت و لطف پروردگار بدوزد، این توجّه مخصوص، آرامش و اطمینان و نیروی فوق العاده روحی و معنوی به انسان می بخشد که در مواجهه با مشکلات اثر عظیمی خواهد داشت .

هرگونه خیانتی ممنوع است

(40) سوره آلِ عِمران

161 وَ ماکانَ لِنَبِیٍ اَنْ یَغُلَ وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَ یَوْمَ الْقِیمَهِ ثُمَّ تُوَفّی کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ

(گمان کردید ممکن است پیامبر به شما خیانت کند ؟ درحالی که)ممکن نیست هیچ پیامبری خیانت کند و هرکس خیانت

ص:31

کند، روز رستاخیز، آن چه را در آن خیانت کرده ، با خود ( به صحنه محشر ) می آورد ، سپس به هرکس ، آن چه را فراهم کرده ( و انجام داده ) است به طور کامل داده می شود و ( به همین دلیل ) به آن ها ستم نخواهد شد ( چرا که محصول اعمال خودرا خواهنددید ) .

« یَغُلَّ » از « غَلّ » به معنی خیانت گرفته شده و « غَلَل » در اصل به معنی نفوذ تدریجی و مخفیانه آب در ریشه درختان است و از آن جا که خیانت به صورت مخفیانه و تدریجی صورت می گیرد ، به آن « غُلُول » می گویند و اگر به حرارت درونی ناشی از تشنگی ، « غَلیل » می گویند ، نیز به همین جهت است .

جزء چهارم (41)

با توجّه به این که آیه فوق به دنبال آیات « اُحُد » نازل شده و باتوجّه به روایتی که جمعی از مفسّران صدر اول ، نقل کرده اند ، این آیه به عذرتراشی های بی اساس بعضی از جنگجویان « اُحُد » پاسخ می گوید، توضیح این که : هنگامی که بعضی از تیراندازان اُحُد می خواستند سنگر حسّاس خود را برای جمع آوری غنیمت تخلیه کنند ، امیر آنان ، دستور داد از جای خود حرکت نکنید ، رسول خدا شما را از غنیمت محروم نخواهد کرد . ولی آن دنیاپرستان برای پنهان ساختن چهره واقعی خود ، گفتند : ما می ترسیم پیغمبر در تقسیم غنایم ما را از نظر دور دارد و لذا باید برای خود دست و پا کنیم ، این را گفتند و سنگرها را تخلیه کرده و

ص:32

به جمع آوری غنایم پرداختند و آن حوادث دردناک پیش آمد .

قرآن درپاسخ می گوید : آیا شما چنین پنداشتید که پیغمبر صلی الله علیه و آله خیانت خواهد کرد « درحالی که هیچ پیغمبری ممکن نیست ، خیانت کند: وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ اَنْ یَغُلَّ » .

خداوند در این آیه ساحت مقدس پیامبران را به طور کلی از خیانت منزّه داشته و می گوید : اساسا چنین چیزی شایسته مقام نبوّت نیست ، یعنی خیانت با نبوّت سازگار نمی باشد ، اگر پیامبری خائن باشد دیگر نمی توان در ادای رسالت الهی و تبلیغ احکام به او اطمینان کرد .

(42) سوره آلِ عِمران

ناگفته پیدا است ، که آیه هرگونه خیانت را ، اعم از خیانت در تقسیم غنایم و یا حفظ امانت مردم و یا در گرفتن وحی و رسانیدن آن به بندگان خدا از پیامبران نفی می کند .

البتّه روشن است خیانت برای هیچ کس مجاز نیست خواه پیامبر باشد یا غیر پیامبر ولی از آن جا که گفتگوی عذرتراشان جنگ « اُحُد » درباره پیامبر صلی الله علیه و آله بود آیه نیز نخست سخن از پیامبران می گوید و سپس اضافه می نماید : « هرکس خیانت کند ، روز رستاخیز آن چه را در آن خیانت کرده ، به عنوان مدرک خیانت بر دوش خویش حمل می کند و یا همراه

ص:33

خود به صحنه محشر می آورد » و به این ترتیب، در برابر همگان رسوا می شود ( وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیمَهِ ) .

بعضی از مفسّران گفته اند : منظور از حمل کردن بر دوش ، یا همراه

جزء چهارم (43)

خود آوردن این نیست که عین چیزی را که در آن خیانت کرده بر دوش کشد ، بلکه منظور ، حمل مسؤولیّت آن ها است ولی باتوجّه به مسأله تجسّم اعمال آدمی در قیامت ، هیچ لزومی برای این تفسیر نیست ، بلکه همان طور که ظاهر آیه فوق گواهی می دهد ، عین چیزهایی که در آن خیانت شده به عنوان سند جنایت بر دوش خیانت کنندگان و یا به همراه آن ها خواهد بود .

« سپس به هر کس آن چه انجام داده و به دست آورده ، داده می شود :

ثُمَّ تُوَفّی کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ » .

یعنی، مردم اعمال خود را عینا در آن جا خواهند یافت و به همین دلیل، ظلم و ستمی درباره هیچ کس نمی شود ، چراکه به هر کس آن می رسد که خود، تحصیل کرده است ، چه خوب باشد یابد .

آیه فوق و احادیثی که در نکوهش خیانت به پیامبر صلی الله علیه و آله صادر شده بود اثر عجیبی در تربیت مسلمانان گذاشت و آن چنان پرورش

(44) سوره آلِ عِمران

یافتند که غالبا کمترین خیانت ، مخصوصا در غنایم جنگی و اموال عمومی از آن ها سرنمی زد و چنان بود که غنایم گرانبها و در عین حال کم حجم را که خیانت در آن ، چندان مشکل نبود کاملاً دست نخورده به خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و یا زمامدارانی که بعد از آن حضرت روی کار آمدند ، می آوردند به طوری که مایه اعجاب هر بیننده ای بود ، این ها

ص:34

همان عرب وحشی و غارتگر زمان جاهلیّت بودند که در پرتو تعلیمات اسلام به این درجه از تربیت انسانی رسیده بودند .

گویا صحنه قیامت را در برابر چشم خود می دیدند درحالی که مردم خیانتگر اموالی را که در آن خیانت کرده اند در برابر چشم همگان بر دوش می کشند و همین ایمان به آن ها هشدار می داد که از فکر خیانت نیز ، صرف نظر کنند .

آن هاکه درجهادشرکت نکردند

162 اَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللّهِ کَمَنْ بآءَبِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَ مَاْویهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ

جزء چهارم (45)

آیا کسی که از رضای خدا پیروی کرده، همانند کسی است که به خشم و غضب خدا بازگشته ؟ و جایگاه او جهنّم و پایان کار او بسیاربد است .

در آیات گذشته در جوانب مختلف جنگ « اُحد » و نتایج آن بحث شد ، اکنون نوبت منافقان و مؤمنان سست ایمانی است که به پیروی از آن ها در میدان جنگ حضور نیافتند زیرا در روایات می خوانیم ، هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان حرکت به سوی « اُحُد » را صادر کرد جمعی از منافقان به بهانه این که یقین به وقوع جنگ ندارند از حضور در میدان خودداری کردند و بعضی از مسلمانان ضعیف الایمان نیز به آن ها ملحق شدند ، آیه مورد بحث ، سرنوشت آن ها را تشریح می کند .

ص:35

163 هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَاللّهِ وَ اللّهُ بَصیرٌ بِما یَعْمَلُونَ

هر یک از آنان ، درجه و مقامی در پیشگاه خدا دارند و خداوند به آن چه انجام می دهند ، بیناست .

اشاره به این که نه تنها منافقان تن پرور و مجاهدان با هم فرق دارند ،

(46) سوره آلِ عِمران

بلکه هر یک از کسانی که در این دو صف قرار دارند به تفاوت درجه فداکاری و جانبازی و یا نفاق و دشمنی با حق در پیشگاه خدا درجه خاصّی خواهندداشت که از صفر شروع می شود و تا مافوق آن چه تصور شود ادامه می یابد .

جالب توجه این که :در روایتی از امام علی بن موسی الرضا نقل شده که فرمود: هر درجه ای به اندازه فاصله میان آسمان و زمین است.(1)

و در حدیث دیگری وارد شده که بهشتیان ، کسانی راکه در درجات علیین ( بالا ) قرار دارند آن چنان می بینند که ستاره ای در آسمان دیده می شود (2)منتها باید توجه داشت که « درجه » معمولاً به پله هایی گفته می شود که انسان به وسیله آن ها به نقطه مرتفعی صعود می کند و اما پله هایی که از آن برای پایین رفتن به نقطه گودی استفاده می شود « دَرْک »

ص:36


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 1 ، صفحه 406 .
2- « مجمع البیان » ، ذیل آیه فوق .

جزء چهارم (47)

می گویند و لذا درباره پیامبران در سوره 253 / بقره : « وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ » و درباره منافقان در سوره 145 / نساء می خوانیم : « اِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الاَْسْفَلِ مِنَ النّارِ » ولی در آیه مورد بحث ، چون سخن از هر دو طایفه در میان بوده ، جانب طایفه مؤمنان ، گرفته شده وتعبیر به درجه شده است. ( این طرز بیان را در اصطلاح ادبی تغلیب می گویند ).

و در پایان آیه می فرماید : « خداوند نسبت به اعمال همه آن ها بینا است : وَ اللّهُ بَصیرٌ بِمایَعْمَلُونَ » .

و به خوبی می داند هرکسی طبق نیّت و ایمان و عمل خود شایسته کدامین درجه است .

یک روش مؤثر تربیتی ( آموزش غیر مستقیم )

در قرآن مجید بسیاری از حقایق مربوط به معارف دینی و اخلاقی و اجتماعی در قالب سؤال ، طرح می گردد و طرفین مسأله در اختیار شنونده گذارده می شود تا او با فکر خود یکی را انتخاب کند و این

(48) سوره آلِ عِمران

روش که باید آن را روش غیر مستقیم نامید ، اثر فوق العاده ای در تأثیر برنامه های تربیتی دارد زیرا انسان ، معمولاً به افکار و برداشت های خود از مسایل مختلف بیش از هرچیز اهمیّت می دهد ، هنگامی که مسأله به صورت یک مطلب قطعی و جزمی مطرح شود ، گاهی در مقابل آن ، مقاومت به خرج می دهد و همچون یک فکر بیگانه به آن می نگرد ، ولی

ص:37

هنگامی که به صورت سؤال طرح شود و پاسخ را از درون وجدان و قلب خود بشنود ، آن را فکر و تشخیص خود می داند و به عنوان « یک فکر و طرح آشنا » به آن می نگرد و لذا در مقابل آن مقاومت به خرج نمی دهد ، این طرز تعلیم مخصوصا در برابر افراد لجوج و هم چنین در برابر کودکان مؤثّر است .

در قرآن از این روش استفاده فراوان شده ، که به چند نمونه از آن در این جا اشاره می کنیم.

« هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذینَ لا یَعْلَمُونَ : آیا دانایان با نادانان مساویند » ؟(1)

جزء چهارم (49)

« قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الاَْعْمی وَ الْبَصیرُ اَفَلا تَتَفَکَّرُونَ : آیا نابینا با شخص بینا مساوی است آیا فکر نمی کنید » ؟(2)

« قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الاَْعْمی وَ الْبَصیرُ اَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ : بگو آیا شخص بینا با شخص نابینا مساوی است آیا تاریکی با روشنایی یکسان است » ؟ (3)

ص:38


1- ( 9 / زمر ) .
2- ( 50 / انعام ) .
3- ( 16 / رعد )

بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بزرگترین نعمت خداوند

164 لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ اِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ ایاتِهِ وَ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَهَ وَ اِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ

خداوندبر مؤمنان منّت نهاد ( نعمت بزرگی بخشید ) هنگامی

(50) سوره آلِ عِمران

که در میان آن ها ، پیامبری از خودشان برانگیخت ، که آیات او رابر آن هابخواند و آن هارا پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد ، هرچند پیش از آن ، در گمراهی آشکاری بودند .

در این آیه ، سخن از بزرگ ترین نعمت الهی یعنی نعمت « بعثت پیامبر اسلام » به میان آمده است و در حقیقت ، پاسخی است به سؤالاتی که در ذهن بعضی از تازه مسلمانان ، بعد از جنگ اُحُد خطور می کرد ، که چرا ما بایداین همه گرفتار مشکلات و مصائب شویم ؟ قرآن به آن ها می گوید : « خداوند بر مؤمنان منّت گذارد ( نعمت بزرگی بخشید ) هنگامی که در میان آن ها پیامبری برانگیخت : لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ اِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً » .

بنابراین اگر در این راه ، متحمّل خسارت هایی شده اید ، فراموش نکنید که خداوند ، بزرگ ترین نعمت را در اختیار شما گذاشته ، پیامبری مبعوث کرده که شما را تربیت می کند و از گمراهی های

ص:39

آشکار بازمی دارد . هر اندازه برای حفظ این نعمت بزرگ ، تلاش کنید و هر بهایی بپردازید باز هم ناچیز است .

جزء چهارم (51)

جالب توجّه این که ذکر این نعمت باجمله « لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ : خداوند بر مؤمنان منّت گذارد » شروع شده است که شاید در بدو نظر تصوّر شود نازیبا است ، ولی هنگامی که به ریشه اصلی لغت « منّت » بازمی گردیم مطلب کاملاً روشن می شود ، توضیح این که همان طور که راغب در کتاب مفردات می گوید : این کلمه در اصل از « مَنَّ » به معنی سنگ هایی است که با آن وزن می کنند و به همین دلیل هر نعمت سنگین و گرانبهایی را «مِنّت» می گویند که اگر جنبه عملی داشته باشد یعنی کسی عملاً نعمت بزرگی به دیگری بدهد کاملاً زیبا و ارزنده است و اما اگر کسی کار کوچک خود را با سخن ، بزرگ کند و به رخ افراد بکشد کاری است بسیار زشت ، بنابراین منّتی که نکوهیده است به معنی بزرگ شمردن نعمت ها در گفتار است اما منّتی که زیبنده است همان بخشیدن نعمت های بزرگ است .

(52) سوره آلِ عِمران

خداوند در آیه فوق می گوید : پروردگار بر مؤمنان منّت گذارد یعنی نعمت بزرگی عملاً در اختیار آن ها نهاد .

اما این که چرا تنها نام مؤمنان برده شده در حالی که بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله برای هدایت عموم بشر است، به خاطر این است که از نظر نتیجه و تأثیر ، تنها مؤمنان هستند که از این نعمت بزرگ

ص:40

استفاده می کنند و آن را عملاً به خود اختصاص می دهند .

سپس می فرماید : یکی از مزایای این پیامبر صلی الله علیه و آله این است که : « او از جنس خود آن ها و از نوع بشر است : مِنْ اَنْفُسِهِمْ » .

نه از جنس فرشتگان و مانند آن ها تا احتیاجات و نیازمندی های بشر را دقیقا درک کند و دردها و مشکلات و مصائب و مسایل زندگی آن ها را لمس نماید و با توجه به آن به تربیت آن ها اقدام کند ، به علاوه مهمترین قسمت برنامه تربیتی انبیاء تبلیغات عملی آن ها است به این معنی که اعمال آن ها بهترین سرمشق و وسیله تربیت است زیرا با « زبان عمل » بهتر از هر زبانی می توان تبلیغ کرد و این در صورتی امکان پذیر است که تبلیغ کننده از جنس تبلیغ شونده باشد با همان خصایص جسمی و با همان غرایز و ساختمان روحی اگر پیامبران مثلاً از جنس فرشتگان بودند این سؤال برای مردم باقی می ماند که اگر آن ها گناه نمی کنند آیا به خاطر این نیست که شهوت و غضب و نیازها و غرایز گوناگون بشری ندارند و به این ترتیب برنامه تبلیغات عملی آن ها تعطیل می شد لذا پیامبران از جنس بشر انتخاب شدند با همان نیازها و غرایز تا بتوانند سرمشقی برای همگان باشند .

جزء چهارم (53)

سپس می گوید : این پیامبر صلی الله علیه و آله سه برنامه مهم را درباره آن ها اجرا می کند نخست خواندن آیات پروردگار بر آن ها و آشنا ساختن گوش ها و افکار با این آیات : ( یَتْلُوا عَلَیْهِمْ ایاتِهِ ) .

ص:41

و دیگر تعلیم ، یعنی وارد ساختن این حقایق در درون جان آن ها و به دنبال آن تزکیه نفوس و تربیت اخلاقی و انسانی ( وَ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ ) .

از آن جا که هدف اصلی و نهایی تربیت است ، در آیه ، قبل از

(54) سوره آلِ عِمران

تعلیم ذکر شده ، در حالی که از نظر تربیت طبیعی ، تعلیم بر تربیت مقدّم است .

جمعیّتی که از حقایق انسانی به کلی دورند به آسانی تحت تربیت قرار نمی گیرند بلکه باید مدّتی گوش های آن ها را با سخنان الهی آشنا ساخت و وحشتی را که قبلاً از آن داشتند از آن ها دور کرد ، سپس وارد مرحله تعلیم اصولی شد و به دنبال آن محصول تربیتی آن را گرفت .

اهمیّت یک نعمت بزرگ آنگاه روشن می شود که زمان برخورداری از آن را با زمان های قبل مقایسه کنیم و فاصله آن دو را بیابیم ، قرآن در جمله فوق می گوید :نگاهی به دوران قبل از اسلام بکنید و ببینید درچه حال و روزی بودید و از کجا به کجا رسیدید ( وَ اِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ ) .

جالب توجه این که قرآن از وضع دوران جاهلیّت به « ضَلالٍ مُبینٍ : گمراهی آشکار » تعبیر کرده است زیرا : ضلال و گمراهی انواع و اقسامی دارد ، بعضی از وسایل گمراهی طوری است که انسان به آسانی نمی تواند باطل بودن آن ها را بفهمد و گاهی چنان است که هرکس

ص:42

مختصر عقل و شعوری داشته باشد، فوری پی به آن می برد .

جزء چهارم (55)

مردم دنیا به ویژه مردم جزیره العرب در زمان بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در ضلالت و گمراهی روشنی بودند ، سیه روزی و بدبختی ، جهل و نادانی و آلودگی های گوناگون معنوی در آن عصر ، تمام نقاط جهان را فراگرفته بود و این وضع نابسامان بر کسی پوشیده نبود.

بررسی جنگ اُحُد از زاویه ای دیگر

بررسی جنگ اُحُد از زاویه ای دیگر

165 اَوَ لَمّا اَصابَتْکُمْ مُصیبَهٌ قَدْ اَصَبْتُمْ مِثْلَیْها قُلْتُمْ اَنّی هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اَنْفُسِکُمْ اِنَّ اللّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ

آیا هنگامی که مصیبتی ( درمیدان جنگ اُحُد ) به شما رسید، در حالی که دو برابر آن را ( در میدان جنگ بدر بر دشمن ) وارد ساخته بودید ، گفتید : « این مصیبت از کجاست » ؟ بگو : « از ناحیه خود شماست ( که در میدان جنگ اُحُد با

(56) سوره آلِ عِمران

دستور پیامبر مخالفت کردید ) خداوندبرهر چیزی قادر است. (و چنانچه روش خودرااصلاح کنید،درآینده شماراپیروزمی کند)».

این آیه بررسی دیگری روی حادثه اُحد است ، توضیح این که : جمعی از مسلمانان از نتایج دردناک جنگ ، غمگین و نگران بودند و این مطلب را مکرّر ، بر زبان می آوردند ، خداوند در آیه فوق سه نکته را به آن ها گوشزد می کند :

ص:43

شما نباید از نتیجه یک جنگ نگران باشید بلکه همه برخوردهای خود را با دشمن روی هم محاسبه کنید « اگر به شما در این میدان ، مصیبتی رسید در میدان دیگر «(میدان جنگ بدر) دو برابر آن را به دشمن وارد ساختید: اَوَ لَمّا اَصابَتْکُمْ مُصیبَهٌ قَدْ اَصَبْتُمْ مِثْلَیْها » .

زیرا آن ها در اُحد هفتاد نفر از شما را شهید کردند ، درحالی که هیچ اسیر نگرفتند ولی شما در بدر هفتاد نفر از آن ها را به قتل رساندید و هفتاد نفر را اسیر کردید .

در حقیقت، جمله « قَدْ اَصَبْتُمْ مِثْلَیْها » یعنی « دو برابر آن بر

جزء چهارم (57)

دشمن ضربه زدید » در حکم جوابی است که بر سؤال ، مقدّم شده است .

« شما می گویید : این مصیبت از کجا دامن گیرتان شد : قُلْتُمْ اَنّی هذا » ولی « ای پیامبر به آن ها بگو : این مصیبت از وجود خود شما سرچشمه گرفته و عوامل شکست را باید در خودتان جستجو کنید : قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اَنْفُسِکُمْ » .

شما بودید که با مخالفت فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله سنگر حساس کوه عینین را رها ساختید و شما بودید که جنگ را به پایان نرسانیده و سرنوشت آن را یک سره نکرده به جمع آوری غنایم پرداختید و نیز شما بودید که به هنگام حمله مجدّد دشمن میدان را رها ساخته و از جنگ فرار کردید، همین گناهان و سستی های شما بودکه باعث آن شکست و آن همه کشته گردید .

ص:44

شما نباید از آینده ، نگران باشید : « زیرا خداوند بر همه چیز قادر و توانا است » و اگر نقاط ضعف خود را جبران کنید، مشمول حمایت او خواهید شد

(58) سوره آلِ عِمران

(اِنَّ اللّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ).

باید صفوف مشخص شود

166 وَ ما اَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ فَبِاِذْنِ اللّهِ وَ لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنینَ

و آن چه ( در روز احد ) در روزی که دو دسته ( مؤمنان و کافران ) با هم نبرد کردند به شما رسید ، به فرمان خدا ( و طبق سنّت الهی )بودوبرای این بودکه مؤمنان رامشخّص کند.

آیه مورد بحث ، این نکته را تذکّر می دهد که هر مصیبتی ( مانند مصیبت اُحد ) که پیش می آید علاوه بر این که بدون علّت نیست وسیله آزمایشی است برای جدا شدن صفوف مجاهدان راستین از منافقان و یا افراد سست ایمان ، لذا در قسمت اول آیه می فرماید : « آن چه در روز اُحد آن روز که جمعیّت مسلمانان با بت پرستان به هم درآویختند بر شما وارد شد به فرمان خدا بود و طبق خواست و اراده او صورت گرفت : وَ ما اَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ فَبِاِذْنِ اللّهِ » .

جزء چهارم (59)

زیرا هر حادثه ای طبق قانون عمومی آفرینش علّت و سبب مخصوصی دارد و اساسا عالم روی یک سلسله علل و اسباب پی ریزی

ص:45

شده است و این یک اصل ثابت و همیشگی است و روی این اصل ، هر لشکری که در میدان جنگ سستی نماید و به مال و ثروت و غنیمت دل ببندد و دستور فرمانده دلسوز خود را فراموش نماید محکوم به شکست خواهد بود ، بنابراین منظور از « اِذْنِ اللّه » ( فرمان خدا ) همان اراده و مشیّت او است که به صورت قانون علّیّت در عالم هستی منعکس شده است .

و در پایان آیه می فرماید : یکی دیگر از آثار این جنگ ، این بود که : « صفوف مومنان و منافقان از هم مشخّص شود و افراد با ایمان از سست ایمان شناخته گردند » ( وَ لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنینَ ).

167 وَ لِیَعْلَمَ الَّذینَ نافَقُوا وَ قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ اَوِادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاَ تَّبَعْناکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ اَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیْمانِ یَقُولُونَ

(60) سوره آلِ عِمران

بِاَفْواهِهِمْ مالَیْسَ فیقُلُوبِهِمْ وَاللّهُ اَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ

و نیز برای این بود که منافقان شناخته شوند ، آن هایی که به ایشان گفته شد: « بیایید در راه خدا نبرد کنید یا ( حداقّل ) از حریم خود ، دفاع نمایید » گفتند : « اگر می دانستیم جنگی روی خواهد داد ، از شما پیروی می کردیم . ( اما می دانیم جنگی نمی شود ) آن ها در آن هنگام ، به کفر نزدیک تر بودند تا به ایمان ، به زبان خود چیزی می گویند

ص:46

که در دل هایشان نیست و خداوند از آنچه کتمان می کنند، آگاه تر است.

در آیه بالا به اثر دیگر اشاره کرده ، می فرماید : « و تا کسانی که نفاق ورزیدند شناخته شوند : وَ لِیَعْلَمَ الَّذینَ نافَقُوا » .

به طور کلّی در حادثه اُحُد ، سه گروه مشخّص در میان مسلمانان پیدا شدند :

جزء چهارم (61)

گروه اوّل : افراد معدودی بودند که تا آخرین لحظات ، پایداری نمودند و در برابر انبوه دشمنان ، تا آخرین نفس ایستادگی به خرج دادند ، بعضی شربت شهادت نوشیدند و بعضی جراحات سنگین برداشتند .

گروه دیگر : تزلزل و اضطراب در دل های آن ها پدید آمد و نتوانستند تا آخرین لحظه، استقامت کنند و راه فرار را پیش گرفتند .

گروه سوّم : منافقان بودند که در اثناء راه ، به بهانه هایی که اشاره خواهد شد از شرکت در جنگ خودداری کرده و به مدینه بازگشتند ، که آن ها « عبداللّه بن اَبی سِلّوُل » و سیصد نفر از یارانش بودند . اگر حادثه سخت اُحُد نبود هیچ گاه صفوف به این روشنی مشخّص نمی شد و افراد هرکدام با صفات ویژه خود در صفّ معینّی قرارنمی گرفتند و هرکس

ص:47

ممکن بود هنگام ادّعاء، خود را بهترین فرد با ایمان بداند .

در حقیقت در آیه ، اشاره به دو چیز شده : نخست

(62) سوره آلِ عِمران

علّت فاعلی شکست اُحد و دیگر علّت غائی و نتیجه نهایی آن .

تذکّر این نکته نیز لازم است که در آیه فوق می فرماید : « وَ لِیَعْلَمَ الَّذینَ نافَقُوا : و تا کسانی که نفاق ورزیدند شناخته شوند » و نمی فرماید: « لِیَعْلَمَ الْمُنافِقین : تا منافقان شناخته شوند » و به عبارت دیگر نفاق به صورت « فعل » ذکر شده نه به صورت « وصف » این تعبیر گویا بدان جهت است که نفاق ، هنوز در همه آنان به صورت صفت ثابتی درنیامده بود و لذادرتاریخ اسلام می خوانیم که بعضی ازآنان،بعدهاموفق به توبه شدند و به صفّ مؤمنان پیوستند .

سپس قرآن گفتگویی که میان بعضی از مسلمانان و منافقین ، قبل از جنگ رد و بدل شد به این صورت بیان می کند : بعضی از مسلمانان که طبق نقل ابن عباس « عبداللّه بن عُمَر بن جَزّام » بوده است هنگامی که دید « عبداللّه بن ابی سِلّوُل » با یارانش خود را از لشگر اسلام کنار کشیده و تصمیم بازگشت به مدینه دارند « به آن ها گفت : بیایید یا به خاطر خدا و در راه او پیکار کنید و یا لااقل در برابر خطری که وطن و خویشان شما را تهدید می کند دفاع نمایید : وَ قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ اَوِادْفَعُوا » .

ولی آن ها به یک بهانه واهی دست زدند و « گفتند : ما اگر

ص:48

می دانستیم جنگ می شود بی گمان از شما پیروی می کردیم: قالُوا لَوْ نَعْلَمْ قِتالاً لاَ تَّبَعْناکُمْ » .

جزء چهارم (63)

و بنا به تفسیر دیگر منافقان گفتند : اگر ما این را ، « جنگ » می دانستیم با شما همکاری می کردیم ، ولی به نظر ما این جنگ نیست بلکه یک نوع انتحار و خودکشی است ، زیرا با عدم توازنی که میان لشکر اسلام و کفّار دیده می شود ، جنگ کردن با آن ها عاقلانه نیست . به خصوص این که لشگرگاه اسلام در نقطه نامناسبی قرارگرفته است .

به هر ترتیب این ها بهانه ای بیش نبود ، هم وقوع جنگ حتمی بود و هم مسلمانان در آغاز پیروز شدند و اگر شکستی دامنگیرشان شد ، بر اثر اشتباهات و خلاف کاری های ، خودشان بود ، خداوند می گوید : آن ها دروغ می گفتند : « آن ها در آن روز به کفر نزدیک تر از ایمان بودند : هُمْ

(64) سوره آلِ عِمران

لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ اَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیْمانِ» .

در ضمن از این جمله استفاده می شود که کفر و ایمان دارای درجاتی است که به عقیده و طرز عمل انسان بستگی دارد .

« آن ها به زبان چیزی می گویند که در دل ندارند : یَقُولُونَ بِاَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فی قُلُوبِهِمْ » .

آن ها به خاطر لجاجت روی پیشنهاد خود ، دایر به جنگ کردن در خود مدینه و یا ترس از ضربات دشمن و یا بی علاقگی به اسلام از شرکت در میدان خودداری کردند. « ولی خداوند به آن چه منافقان

ص:49

کتمان می کنند آگاه تر است :وَ اللّهُ اَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ» .

هم در این جهان پرده از چهره آنان برداشته و قیافه آن ها را به مسلمانان نشان می دهد و هم در آخرت به حساب آن ها رسیدگی خواهد کرد .

گفته های بی اساس منافقان

168 اَلَّذینَ قالُوا لاِِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ اَطاعُونا ما قُتِلُوا

جزء چهارم (65)

قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ اَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ

( منافقان ) آن ها هستند که به برادران خود در حالی که از حمایت آن ها دست کشیده بودند گفتند : « اگر آن ها از ما پیروی می کردند ، کشته نمی شدند » بگو : « ( مگر شما می توانید مرگ افراد را پیش بینی کنید ؟ ) پس مرگ را از خودتان دور سازید اگر راست می گویید » .

منافقان علاوه بر این که خودشان از جنگ اُحُد کناره گیری کردند ، سعی در تضعیف روحیّه دیگران نیز نمودند . به هنگام بازگشت مجاهدان زبان به سرزنش آن ها گشودند و گفتند : اگر آن ها از فرمان ما پیروی کرده بودند کشته نمی دادند .

قرآن در آیه فوق، به گفتار بی اساس آن ها پاسخ می دهد و می گوید : « آن هایی که ازجنگ کناره گیری کردند و به برادران خود گفتند : اگر ازما اطاعت کرده بودند هیچ گاه کشته نمی شدند به آن ها بگو : اگر قادر به

ص:50

پیش بینی حوادث آینده هستید مرگ را از خودتان دور سازید اگر راست می گویید ».

(66) سوره آلِ عِمران

یعنی ، در حقیقت شما به این ادّعا ، خود را عالم به غیب و باخبر از حوادث آینده می دانید کسی که چنین است باید علل و عوامل مرگ خود را بتواند پیش بینی کرده و خنثی سازد آیا شما چنین قدرتی دارید ؟

وانگهی اگر شما در میدان جهاد و در راه سربلندی و افتخار کشته نشوید آیا عمر جاویدان خواهید داشت ؟ آیا می توانید مرگ را برای همیشه از خود دور سازید ؟ بنابراین شما که نمی توانید مسلّم مرگ را از میان ببرید پس چرا در میان بستر با ذلّت بمیرید چرا با افتخار در میدان جهاد در برابر دشمن شربت شهادت ننوشید .

در آیه فوق ، نکته دیگری وجود دارد که باید به آن توجه کرد:

و آن این که از مؤمنان تعبیر به « برادر » شده درحالی که هرگز مؤمنان برادر منافقان نیستند ، این یک نوع سرزنش به آن ها است که شما مؤمنان را برادر خود می دانستید چرا دراین لحظات حساس ، دست از حمایت آن ها برداشتید و لذا بلافاصله بعد از تعبیر «اِخْوانِهِمْ» جمله «قَعَدُوا» یعنی از جنگ بازنشستند ذکر شده آیا انسان ادعای برادری می کند و بلافاصله از حمایت برادر خود بازمی نشیند .

ص:51

جزء چهارم (67)

شهیدان زندگان جاویدند

169 وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ اَمْواتا بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ

( ای پیامبر ) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانندبلکه آنان زنده اندو نزد پروردگارشان روزی داده می شوند .

پیوند این آیات با آیات گذشته نشان می دهد ، بعد از حادثه اُحُد نازل شده است. اما مضمون و محتوای آیات تعمیم دارد و همه شهدا حتی شهدای بدر را که چهارده نفر بودند شامل می شود و لذا در حدیثی از امام باقر نقل شده که فرمود : « این آیات درباره شهدای اُحُد و بدر هر دو نازل شده است » .(1)

(68) سوره آلِ عِمران

ابن مسعود از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند که خداوند به ارواح شهیدان اُحُد خطاب کرد و از آن ها پرسید : چه آرزویی دارید ؟ آن ها گفتند : پروردگارا ! ما بالاتر از این چه آرزویی می توانیم داشته باشیم، که غرق نعمت های جاویدان توایم و در سایه عرش تو مسکن داریم ، تنها تقاضای ما این است که باردیگر به جهان برگردیم و مجدّدا در راه تو شهید شویم ، خداوند فرمود : فرمان تخلّف ناپذیر من این است که

ص:52

کسی دوباره به دنیا بازنگردد ، عرض کردند : حالا که چنین است تقاضای ما این است که سلام ما را به پیامبر صلی الله علیه و آله برسانی و به بازماندگانمان ، حال ما را بگویی و از وضع ما به آن ها بشارت دهی که هیچ گونه نگران نباشند در این هنگام آیات فوق نازل شد. به هرحال چنین به نظرمی رسد که جمعی از افراد سست ایمان بعد از حادثه اُحُد

1 تفسیر« عَیّاشی » ، بنابه نقل « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 1 ، صفحه 409 .

جزء چهارم (69)

می نشستند و بر دوستان و بستگان خود که در اُحد شهید شده بودند ، تأسّف می خوردند که چرا آن ها مردند و نابود شدند ، مخصوصا هنگامی که به نعمتی می رسیدند و جای آن ها را خالی می دیدند بیشتر ناراحت می شدند ، با خود می گفتند : ما این چنین در ناز و نعمتیم اما برادران و فرزندان ما در قبرها خوابیده اند و دستشان از همه جا کوتاه است. این گونه افکار و این گونه سخنان علاوه بر این که نادرست بود و با واقعیّت تطبیق نمی کرد ، در تضعیف روحیّه بازماندگان بی اثر نبود .

آیه فوق ، خط بطلان بر این گونه افکار کشیده و مقام ، شامخ و بلند شهیدان را یاد کرده و می گوید : « ای پیامبر! هرگز گمان مبر آن ها که در راه خدا کشته شدند مرده اند » .

در این جا روی سخن فقط به پیامبر است تادیگران حساب خود را بکنند .

« بلکه آن ها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند » .

ص:53

(70) سوره آلِ عِمران

منظور از حیات و زندگی در این جا همان حیات و زندگی برزخی است که ارواح در عالم پس از مرگ دارند ، نه زندگی جسمانی و مادّی ، گرچه زندگی برزخی ، اختصاصی به شهیدان ندارد ، بسیاری دیگر از مردم نیز دارای حیات برزخی هستند .(1)

ولی از آن جا که حیات شهیدان یک حیات فوق العاده عالی و آمیخته با انواع نعمت های معنوی است و به علاوه موضوع سخن ، در آیه آن ها هستند ، تنها نام از آن ها برده شده است. آن ها به قدری غرق در مواهب حیات معنوی هستند که گویا زندگی سایر برزخیان در مقابل آن ها چیزی نیست .

170 فَرِحینَ بِما اتیهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ اَلاّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا

جزء چهارم (71)

هُمْ یَحْزَنُونَ

آن ها به خاطر نعمت های فراوانی که خدا از فضل خود به ایشان بخشیده است، خوشحالند و به خاطر کسانی که هنوز به آن ها ملحق نشده اند ( مجاهدان و شهیدان آینده ) ،

ص:54


1- به گفته بعضی از محقّقین : حیات برزخی برای دودسته است نیکوکارانی که در درجه عالی هستند و بدکارانی که فوق العاده وضع بدی دارند .

خوشوقتند ، ( زیرا مقامات برجسته آن ها را در آن جهان می بینند و می دانند )که نه ترسی بر آن هاست و نه غمی خواهند داشت .

« اِسْتِبْشار » به معنی خوشحال شدن بر اثر بشارت یا مشاهده نعمتی برای خود یا دوستان است و به معنی بشارت دادن نیست .

در آیه بعد به گوشه ای از مزایا و برکات فراوان زندگی برزخی شهیدان اشاره کرده ، می فرماید: « آن ها به خاطر نعمت های فراوانی که خداوند از فضل خود به آن ها بخشیده است خوشحالند » .

خوشحالی دیگر آن ها به خاطر برادران مجاهد آن ها است که در میدان جنگ شربت شهادت ننوشیده اند و به آن ها ملحق نشده اند زیرا

(72) سوره آلِ عِمران

مقامات و پاداش های آن ها را در آن جهان به خوبی می بینند و از این رو مستبشر و شاد می شوند .

و به دنبال آن می افزاید : « شهیدان احساس می کنند که برادران مجاهد آن ها ، پس از مرگ ، هیچ گونه اندوهی نسبت به آن چه در دنیاگذارده اند ندارند و نه هیچ گونه ترسی از روز رستاخیز و حوادث وحشتناک آن : اَلاّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ » .

این جمله ، تفسیر دیگری هم ممکن است داشته باشد و آن این که شهیدان علاوه بر این که با مشاهده مقامات برادران مجاهدی که به آن ها ملحق نشده اند خوشحال می شوند، خودشان هم

ص:55

هیچ گونه ترسی از آینده و غمی از گذشته ندارند (1)

171 یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَهٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ وَ اَنَّ اللّهَ

جزء چهارم (73)

لا یُضیعُ اَجْرَ الْمُؤْمِنینَ

و از نعمت خدا و فضل او ( نسبت به خودشان نیز )مسرورند و ( می بینندکه ) خداوند ، پاداش مؤمنان را ضایع نمی کند ، ( نه پاداش شهیدان و نه پاداش مجاهدانی که شهید نشدند ) .

آیه فوق در حقیقت تأکید و توضیح بیشتری درباره بشارت هایی است که شهیدان بعد از کشته شدن دریافت می کنند آن ها از دو جهت خوشحال و مسرور می شوند: نخست ازاین جهت که نعمت های خداوند را دریافت می دارند، نه تنها نعمت های او بلکه فضل او ( که هان افزایش و تکرار نعمت است) نیز شامل حال آن ها می شود ( یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَهٍ مِنَ اللّهِ ) .

دیگر این که : « آن ها می بینند که خدا پاداش مؤمنان را ضایع نمی کند » نه پاداش شهیدان و نه پاداش مجاهدان راستینی که شربت شهادت ننوشیدند ( وَ اَنَّ اللّهَ لا یُضیعُ اَجْرَ الْمُؤْمِنینَ).

ص:56


1- به عبارت دیگر طبق تفسیر اول ، ضمیرهای « لاّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ » به باقیماندگان در دنیا برمی گردد و طبق تفسیر دوم به خود شهیدان .

در حقیقت آن چه را قبلاً شنیده بودند در آن جا آشکارا می بینند.

(74) سوره آلِ عِمران

شاهدی بر بقای روح

از جمله آیات قرآن که با صراحت ، دلالت بر بقای روح دارد آیات فوق است که درباره حیات شهیدان ، بعد از مرگ می باشد و این که بعضی احتمال داده اند که مراد از حیات ، معنی مجازی آن است و منظور باقی ماندن آثار زحمات و نام و نشان آن ها است ، بسیار از معنی آیه دور است و با هیچ یک از جمله های فوق ، اعم از روزی گرفتن شهیدان و سرور آن ها از جهات مختلف ، سازگار نمی باشد . به علاوه آیات فوق ، دلیل روشنی بر مسئله برزخ و نعمت های برزخی است که شرح در ذیل آیه شریفه « وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ » ( 23 / مؤمنون ) به خواست خدا خواهد آمد .

غزوه حَمْراءُالاَْسَد

172 اَلَّذینَ اسْتَجابُوا لِلّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما اَصابَهُمُ

جزء چهارم (75)

الْقَرْحُ لِلَّذینَ اَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا اَجْرٌ عَظیمٌ

آن ها که دعوت خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را ، پس از آن همه جراحاتی که به ایشان رسیده اجابت کردند ( و هنوز زخم های میدان اُحد التیام نیافته بود ، به سوی میدان « حَمْراءُ الاَْسَدِ »

ص:57

حرکت نمودند ) برای کسانی از آن ها ، که نیکی کردند و تقوا پیش گرفتند، پاداش بزرگی است .

گفتیم که در پایان جنگ اُحُد ، لشکر فاتح ابوسفیان ، پس از پیروزی به سرعت راه مکّه را پیش گرفتند ، هنگامی که به سرزمین « رَوْحاء » رسیدند از کار خود سخت پشیمان شدند و تصمیم به مراجعت به مدینه و نابود کردن باقیمانده مسلمانان گرفتند . این خبر به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید فورا دستور داد که لشکر اُحُد خود را برای شرکت در جنگ دیگری آماده کنند ، مخصوصا فرمان داد که مجروحان جنگ اُحد به صفوف لشگر بپیوندند ، یکی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید : من از جمله مجروحان بودم ولی زخم های برادرم از من سخت تر و شدیدتر

(76) سوره آلِ عِمران

بود ، تصمیم گرفتیم هرطور که هست خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله برسانیم ، چون حال من از برادرم کمی بهتر بود هرکجا برادرم بازمی ماند او را به دوش می کشیدم و با زحمت ، خود را به لشکر رسانیدیم و به این ترتیب پیامبر صلی الله علیه و آله و ارتش اسلام در محلی به نام «حَمْراءُ الاَْسَد» که از آن جا به مدینه هشت میل فاصله بود رسیدند و اردو زدند » .

این خبر به لشکر قریش رسید و مخصوصا از این مقاومت عجیب و شرکت مجروحان در میدان نبرد وحشت کردند و شاید فکرمی کردند ارتش تازه نفسی نیزاز مدینه به آن ها پیوسته است .

ص:58

در این موقع جریانی پیش آمد که روحیه آن ها را ضعیف تر ساخت و مقاومت آن ها را درهم کوبید و آن این که یکی از مشرکان به نام «مَعْبَدُ الْخُزاعِیّ» از مدینه به سوی مکه می رفت و مشاهده وضع پیامبر صلی الله علیه و آله و یارانش او را به سختی تکان داد ، عواطف انسانی او تحریک شد و به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت : مشاهده وضع شما برای ما بسیار

جزء چهارم (77)

ناگوار است ، اگر استراحت می کردید برای ما بهتر بود ، این سخن را گفت و ازآن جاگذشت و در سرزمین « رَوْحاء » به لشکر ابوسفیان رسید ، ابوسفیان از او درباره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله سؤال کرد ، او در جواب گفت : محمّد را دیدم با لشکری انبوه که تاکنون همانند آن را ندیده بودم ، در تعقیب شما هستند و به سرعت پیش می آیند .

ابوسفیان با نگرانی و اضطراب گفت: چه می گویی؟ ما آن ها را کشتیم و مجروح ساختیم وپراکنده نمودیم،معبدالخزاعی گفت: من نمی دانم شما چه کردید؟ همین را می دانم که لشکری عظیم و انبوه، هم اکنون در تعقیب شما است .

ابوسفیان و یاران او تصمیم قطعی گرفتند که به سرعت ، عقب نشینی کرده و به مکّه بازگردند و برای این که مسلمانان آن ها را تعقیب نکنند و آن ها فرصت کافی برای عقب نشینی داشته باشند از جمعی از قبیله عَبْدُالْقَیْس که از آن جا می گذشتند و قصد رفتن به مدینه برای خرید گندم داشتند ، خواهش کردند که به پیامبر

ص:59

(78) سوره آلِ عِمران

اسلام صلی الله علیه و آله و مسلمانان این خبر را برسانند که ابوسفیان و بت پرستان قریش با لشکر انبوهی به سرعت به سوی مدینه می آیند تا بقیه یاران پیامبر صلی الله علیه و آله را از پای درآورند .

هنگامی که این خبر به پیامبر و مسلمانان رسید گفتند : « حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ: خدا ما را کافی است و او بهترین مدافع مااست » اما هرچه انتظار کشیدند خبری از لشکر دشمن نشد ، لذا پس از سه روز توقف به مدینه بازگشتند آیات فوق ، اشاره به این ماجرا می کند .(1)

نخستین آیه موردبحث می گوید:« آن هاکه دعوت خداوپیامبر صلی الله علیه و آله را اجابت کردند و بعد از آن همه جراحاتی که روز اُحد پیدا نمودند ( آماده شرکت در جنگ دیگری با دشمن شدند ) از میان این افراد برای آن ها که نیکی کردند و تقوا پیش گرفتند ( یعنی با نیّت پاک و اخلاص کامل در میدان شرکت کردند ) پاداش بزرگی خواهد بود » .

جزء چهارم (79)

از این که در آیه فوق پاداش عظیم را اختصاص به جمعی داده است ، معلوم می شود که در میان آن ها نیز افرادی یافت می شدند که خلوص کامل نداشتند و نیز ممکن است تعبیر «مِنْهُمْ» ( بعضی از ایشان ) اشاره به این باشد که بعضی از جنگجویان اُحد ، به بهانه ای از شرکت در این میدان خودداری کرده بودند .

ص:60


1- نُورُالثَّقَلَیْن » ، « مجمع البیان » ، « تفسیر المَنار » .

173 اَلَّذینَ قالَ لَهُمُ النّاسُ اِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ ایمانا وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ

این ها کسانی بودند که ( بعضی از ) مردم ، به آنان گفتند: «مردم (لشکر دشمن) برای ( حمله به ) شما اجتماع کرده اند، ازآن ها بترسید » اما این سخن، بر ایمانشان افزود و گفتند: « خدا ما را کافی است و او بهترین حامی ماست » .

سپس قرآن در این آیه یکی از نشانه های زنده پایمردی و استقامت آن ها را به این صورت بیان می کند : « این ها همان کسانی بودند که

(80) سوره آلِ عِمران

جمعی از مردم ( اشاره به کاروان عبدالقیس و به روایتی اشاره به نعیم بن مسعود است که آورنده این خبر بودند ) به آن ها گفتند: لشکر دشمن، اجتماع کرده و آماده حمله اند، از آن ها بترسید اما آن ها نه تنها نترسیدند ، بلکه به عکس بر ایمان آن ها افزوده شد و گفتند : خدا ما را کافی است و او بهترین حامی است » .

174 فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَهٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوآءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللّهِ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظیمٍ

به همین جهت ، آن ها ( از این میدان ، ) با نعمت و فضل پروردگار ، بازگشتند ، درحالی که هیچ ناراحتی به آن ها نرسید و از رضای خدا ، پیروی کردند و خداوند دارای

ص:61

فضل و بخشش بزرگی است .

چه نعمت و فضلی از این بالاتر که بدون وارد شدن در یک برخورد خطرناک با دشمن ، دشمن از آن ها گریخت و سالم و بدون دردسر به مدینه مراجعت نمودند ، ( فرق میان نعمت و فضل ممکن

جزء چهارم (81)

است از این نظر باشد ، که نعمت پاداشی است به اندازه استحقاق و فضل اضافه بر استحقاق است ) .

ترس از غیر خدا نشانه نفوذ وسوسه های شیطانی است

175 اِنَّما ذلِکُمُ الشَّیْطانُ یُخَوِّفُ اَوْلِیاءَهُ فَلاتَخافُوهُمْ وَ خافُونِ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ

این فقط شیطان است که پیروان خود را (با سخنان و شایعات بی اساس ،) می ترساند . از آن ها نترسید و تنها از من بترسید اگر ایمان دارید .

این آیه دنباله آیاتی است که درباره غزوه « حَمْراءُ الاَْسَد » نازل گردید .

« ذلِکُمْ » اشاره به کسانی است که مسلمانان را از قدرت لشکر قریش می ترسانیدند تا روحیه آن ها را تضعیف کنند .

بنابراین معنی آیه چنین است : عمل نعیم بن مسعود و یا کاروان عبدالقیس فقط یک عمل شیطانی است که برای ترساندن دوستان شیطان

(82) سوره آلِ عِمران

صورت گرفته ، یعنی این گونه وسوسه ها تنها در کسانی اثر می گذارد که

ص:62

از اولیاء و دوستان شیطان باشند و اما افراد با ایمان و ثابت قدم هیچ گاه تحت تأثیر این وسوسه ها واقع نمی شوند بنابراین شما که پیروان شیطان نیستید ، نباید از این وسوسه ها متزلزل شوید .

تعبیر از نعیم بن مسعود و یا کاروان عبدالقیس به شیطان ، یا به خاطر این است که عمل آن ها به راستی عمل شیطانی بود و با الهام او صورت گرفت ، زیرا در قرآن و اخبار ، معمولاً هرعمل زشت و خلافی، عمل شیطانی نامیده شده، چون با وسوسه های شیطانی انجام می گیرد.

شیطان بر مصداق انسانی آن گفته شده ، زیرا شیطان معنی وسیعی دارد و همه اغواگران را اعم از انسان و غیرانسان شامل می شود ، چنان که در سوره 112 / انعام می خوانیم : « وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّا شَیاطینَ الاِْنْسِ وَ الْجِنِّ : این چنین برای هر پیامبری دشمنانی از شیاطین انسانی و جنّ قرار دادیم » .

در پایان آیه می فرماید : « اگر ایمان دارید ، از من و مخالفت فرمان

جزء چهارم (83)

من بترسید » ( وَ خافُونِ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ ) . یعنی ایمان با ترس از غیرخدا سازگار نیست .

همان طور در جای دیگر می خوانیم : « فَمَنْ یُؤْمِنُ بِرَّبِهِ فَلا یَخافُ بَخْسا وَ لا رَهَقا : کسی که به پروردگار خود ایمان بیاورد از هیچ نقصان و طغیانی ترس نخواهد داشت » ( 14 / جِنّ ) .

بنابراین اگر در قلبی ترس از غیر خدا پیدا شود ، نشانه عدم تکامل

ص:63

ایمان و نفوذ وسوسه های شیطانی است ، زیرا می دانیم در عالم بیکران هستی تنها پناهگاه خدا است و مؤثّر بالذات فقط او است و دیگران در برابر او قدرتی ندارند .

تسلیّت به پیامبر صلی الله علیه و آله

176 وَ لایَحْزُنْکَ الَّذینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ اِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اللّهَ شَیْئا یُریدُ اللّهُ اَلاّ یَجْعَلَ لَهُمْ حَظّا فِی الاْخِرَهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ

کسانی که در راه کفر، شتاب می کنند، تو را غمگین نسازند

(84) سوره آلِ عِمران

به یقین ، آن ها هرگز زیانی به خداوند نمی رسانند . ( به علاوه ) خدا می خواهد ( آن ها را به حال خودشان واگذارد و در نتیجه )بهره ای برای آن ها در آخرت قرار ندهد و برای آن ها مجازات بزرگی است .

در آیه مورد بحث روی سخن به پیامبر صلی الله علیه و آله است و به دنبال حادثه دردناک اُحُد، خداونداو را تسلیّت می گوید که : « ای پیامبر ! از این که می بینی جمعی در راه کفر بر یکدیگر پیشی می گیرند و گویا با هم مسابقه گذاشته اند، هیچ گاه غمگین مباش » .

« زیرا : آن ها هرگز هیچ گونه زیانی به خداوند نمی رسانند » .

بلکه خودشان در این راه زیان می بینند ، اصولاً نفع و ضرر و سود و زیان برای موجوداتی است که وجودشان از خودشان نیست ، اما

ص:64

خداوند ازلی و ابدی که از هر جهت بی نیاز است و وجودش نامحدود ، کفر و ایمان مردم و کوشش ها و تلاش های آن ها در این راه چه اثری برای خداوند می تواند داشته باشد ، آن ها هستند که در پناه ایمان ،

جزء چهارم (85)

تکامل می یابند و به خاطر کفر تنزّل و سقوط می کنند .

به علاوه خلافکاری های آن ها فراموش نخواهد شد و به نتیجه اعمال خود خواهند رسید و اگر می بینی آن ها به اراده خود راه کفر را در پیش می گیرند « خدا می خواهد ( آن ها را در این راه ، آزاد بگذارد و چنان به سرعت راه کفر را بپویند ) که کمترین بهره ای در آخرت نداشته باشند ، بلکه عذاب عظیم در انتظار آن ها باشد » ( یُریدُ اللّهُ اَلاّیَجْعَلَ لَهُمْ حَظّا فِی الاْخِرَهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ ) .

در حقیقت آیه می گوید : اگر آن ها در راه کفر بر یکدیگر پیشی می گیرند ، نه به خاطر این است که خدا نمی تواند جلو آن ها را بگیرد بلکه خدا آزادی عمل به آن ها داده تا هرچه می توانند انجام دهند و نتیجه اش محرومیّت کامل آن ها از مواهب جهان دیگر است بنابراین ، آیه نه تنها دلالت بر جبر ندارد بلکه یکی از دلایل آزادی اراده است .

177 اِنَ الَّذینَ اشْتَرَوُا الْکُفْرَ بِالاْیمانِ لَنْ یَضُرُّوا اللّهَ شَیْئا وَ لَهُمْ عَذابٌ اَلیمٌ

(86) سوره آلِ عِمران

( آری ، ) کسانی که ایمان را دادند و کفررا خریداری کردند، هرگز به خدا زیانی نمی رسانند و برای آن ها ، مجازات

ص:65

دردناکی است .

« تمام کسانی که به نوعی راه کفر را پیش گرفته اند و ایمان را از دست داده و در مقابل آن ، کفر خریداری نموده اند ، هرگز به خدا زیان نمی رسانند » و زیان آن ، دامنگیر خودشان می شود .

و در پایان آیه می فرماید : « آن ها عذاب دردناکی دارند : وَ لَهُمْ عَذابٌ اَلیمٌ » .

این تفاوت در تعبیر که در این جا « عَذابٌ اَلیمٌ » و در آیه قبل « عَذابٌ عَظیمٌ » ذکر شده بود به خاطر آن است که آن ها در مسیر کفر با سرعت بیشتری پیش می رفتند .

سنگین بارها

178 وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا اَنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ لاَِنْفُسِهِمْ اِنَّمانُمْلیلَهُمْ لِیَزْدادُوااِثْماوَلَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ

جزء چهارم (87)

آن هاکه کافر شدند ، (و راه طغیان پیش گرفتند) تصوّر نکنند اگر به آنان مهلت می دهیم، به سودشان است ما به آن ها مهلت می دهیم فقط برای این که بر گناهان خود بیفزایند و برای آن ها ، عذاب خوارکننده ای ( آماده شده ) است .

«نُمْلی» از ماده « اِمْلاء » به معنی کمک دادن است که در بسیاری از مواقع به معنی مهلت دادن که آن خود یک نوع کمک دادن نیز محسوب می شود آمده است، در آیه فوق نیز به همین معنی است. یعنی آن ها را مهلت می دهیم .

ص:66

این آیه در حقیقت بحث های مربوط به حادثه اُحُد و حوادث بعد از آن را تکمیل می کند زیرا یک جا روی سخن به پیامبر صلی الله علیه و آله بود و یک جا به مؤمنان و در این جا روی سخن به مشرکان است و به دنبال تسلیت و دلداری به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به تلاش و کوشش بی حساب دشمنان حقّ ، در آیات گذشته ، خداوند در این آیه روی سخن را متوجّه آن ها کرده و درباره سرنوشت شومی که در پیش دارند

(88) سوره آلِ عِمران

سخن می گوید .

آیه فوق به آن ها اخطار می کند که هرگز نباید امکاناتی را که خدا در اختیارشان گذاشته و پیروزی هایی که گاهگاه نصیبشان می شود و آزادی عملی که دارند دلیل بر این بگیرند که افرادی صالح و درستکار هستند و یا نشانه ای از خشنودی خدا نسبت به خودشان فکر کنند .

توضیح این که : از آیات قرآن مجید استفاده می شود که خداوند افرادگنهکار را در صورتی که زیاد آلوده گناه نشده باشند به وسیله زنگ های بیدارباش و عکس العمل های اعمالشان و یا گاهی به وسیله مجازات های متناسب با اعمالی که از آن ها سرزده است ، بیدار می سازد و به راه حقّ بازمی گرداند . این ها کسانی هستند که هنوز شایستگی هدایت را دارند و مشمول لطف خداوند می باشند و در حقیقت مجازات و ناراحتی های آن ها ، نعمتی برای آن ها محسوب می شود . چنان که در قرآن می خوانیم : « ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرّ وَ الْبَحْرِ بِما

ص:67

کَسَبَتْ اَیْدِی النّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ :

جزء چهارم (89)

در خشکی ها و دریاها ، فساد و تباهی بر اثر اعمال مردم، ظاهر شد تا خداوند نتیجه قسمتی از اعمال آن ها را به آن ها بچشاند، شاید که ایشان برگردند» .(1)

ولی آن ها که در گناه و عصیان ، غرق شوند و طغیان و نافرمانی را به مرحله نهایی برسانند ، خداوند آن ها را به حال خود وامی گذارد و به اصطلاح به آن ها میدان می دهد تا پشتشان از بارگناه سنگین شود و استحقاق حداکثر مجازات را پیدا کنند .

این ها کسانی هستندکه تمام پل هارا در پشت سر خود ویران کرده اند و راهی برای بازگشت نگذاشته اند و پرده حیا و شرم را دریده و لیاقت و شایستگی هدایت الهی را کاملاً از دست داده اند .

چرا برخی از ستمگران و گناه کاران در دنیا غرق نعمتند و مجازات نمی شوند ؟

(90) سوره آلِ عِمران

آیه فوق، ضمنا به این سؤال که در ذهن بسیاری وجود دارد ، پاسخ می گویدکه چراجمعی ازستمگران وافرادگنه کاروآلوده این همه غرق نعمتند و مجازات نمی بینند ؟

قرآن می گوید : این ها افراد غیر قابل اصلاحی هستند که طبق سنّت

ص:68


1- ( 41 / روم ) .

آفرینش و اصل آزادی اراده و اختیار به حال خود واگذارده شده اند ، تا به آخرین مرحله سقوط برسند و مستحقّ حدّاکثر مجازات شوند .

به علاوه از بعضی از آیات قرآن ، استفاده می شود که خداوند گاهی به این گونه افراد ، نعمت فراوانی می دهد و هنگامی که غرق لذّت پیروزی و سرور شدند ناگهان همه چیز را از آن ها می گیرد ، تا حداکثر شکنجه را در همین زندگی دنیا ببینند زیرا جدا شدن از چنین زندگی مرفّهی ، بسیار ناراحت کننده است چنان که می خوانیم : « فَلَمّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ اَبْوابَ کُلِّ شَیْ ءٍ حَتّی اِذا فَرِحُوا بِما اُوتُوا اَخَذْناهُمْ بَغْتَهً فَاِذاهُمْ مُبْلِسُونَ: هنگامی که پندهایی را که به آن ها داده شده بود ، فراموش کردنددرهای هرخیری را به روی آنان

جزء چهارم (91)

گشودیم تا شاد شوند ، ناگهان هر آن چه داده بودیم، از آن ها بازگرفتیم، لذا فوق العاده ناراحت و غمگین شدند » (1)

در حقیقت این گونه اشخاص ، همانند کسی هستندکه از درختی ، ظالمانه بالا می روند ، هرقدر بالاتر می روند خوشحال تر می شوند تا آن هنگام که به قلّه درخت می رسند ، ناگهان طوفانی می وزد و از آن بالا چنان سقوط می کنند که تمام استخوان های آن ها درهم می شکنند .

ص:69


1- ( 44 / انعام ) .

مسلمانان تصفیه می شوند

179 ما کانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنینَ عَلی ما اَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّی یَمیزَ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ ما کانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَ لکِنَّ اللّهَ یَجْتَبی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشآءُ فَامِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ اِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُمْ اَجْرٌ عَظیمٌ

(92) سوره آلِ عِمران

چنین نبود که خداوند ، مؤمنان را به همان گونه که شما هستید واگذارد ، مگر آن که ناپاک را از پاک جدا سازد و ( نیز ) چنین نبود که خداوند شما را از اسرار غیب ، آگاه کند ( تا مؤمنان و منافقان را از این راه بشناسید ، این برخلاف سنّت الهی است )ولی خداوند از میان رسولان خود، هرکس را بخواهد برمی گزیند ( و قسمتی از اسرار نهان را که برای مقام رهبری او لازم است ، در اختیار او می گذارد ) پس ( اکنون که این جهان ، بوته آزمایش پاک و ناپاک است ) به خدا و رسولان او ایمان بیاورید و اگر ایمان بیاورید و تقوا پیشه کنید، پاداش بزرگی برای شماست .

قبل از حادثه اُحُد موضوع « منافقان » در میان مسلمانان ، زیاد مطرح نبود به همین دلیل آن ها بیشتر ، « کفّار » را دشمن خود می دانستند ، اما بعد از شکست اُحد و تضعیف موقّتی

ص:70

جزء چهارم (93)

مسلمانان راستین و آماده شدن زمینه برای فعالیّت منافقان ، فهمیدند دشمنانی خطرناک تر دارند که باید کاملاً مراقب آن ها باشند و آن ها منافقانند و این یکی از مهمترین نتایج حادثه اُحد بود .

آیه فوق که آخرین آیه ای است که در این جا از حادثه اُحد بحث می کند ، این حقیقت را به صورت یک قانون کلّی بیان نموده و می گوید : « چنین چیزی ممکن نیست که خداوند مؤمنان را به همان شکل که شما هستید بگذارد و آن ها را تصفیه نکند و « طیّب » ( و پاک ) را از « خبیث » ( و ناپاک ) متمایز نسازد: ماکانَ اللّهُ لِیَذَرَالْمُؤْمِنینَ عَلی ما اَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّی یَمیزَ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ » .

این حکم عمومی و همگانی است و یک سنّت جاودانی پروردگار محسوب می شود که هرکس ادعای ایمان کند و درمیان صفوف مسلمین برای خود جایی بازکند به حال خود رها نمی شود ، بلکه با آزمایش های پی درپی خداوند، بالاخره اسرار درون او فاش می گردد .

در این جا ممکن بود سؤالی مطرح شود ( و طبق پاره ای ازروایات

(94) سوره آلِ عِمران

چنین سؤالی درمیان مسلمانان نیز مطرح بود ) و آن این که خدا که از اسرار درون همه کس آگاه است چه مانعی دارد که مردم را از وضع آن ها آگاه کند و از طریق علم غیب ، مؤمن از منافق شناخته شود .

قسمت دوّم آیه به این سؤال پاسخ می گوید که : « هیچ گاه خداوند اسرار پنهانی و علم غیب را در اختیار شما نخواهد گذارد : وَ ما کانَ اللّهُ

ص:71

لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ » .

زیرا آگاهی بر اسرار نهانی ، به عکس آن چه بسیاری خیال می کنند ، مشکلی را برای مردم حلّ نمی کند ، بلکه در بسیاری از موارد باعث هرج و مرج و ازهم پاشیدن پیوندهای اجتماعی و خاموش شدن شعله های امید و از بین رفتن تلاش و کوشش در میان توده مردم می گردد .

و از همه مهمتر این که باید ارزش اشخاص از طریق اعمال آن ها روشن گردد نه از راه دیگر و مسأله آزمایش پروردگار نیز ، چیزی جز این نیست ، بنابراین راه شناسایی افراد ، تنها اعمال آن ها است .

جزء چهارم (95)

سپس پیامبران خدا را ، از این حکم استثناء کرده و می فرماید : « خداوند هر زمان بخواهد از میان پیامبرانش ، کسانی را انتخاب می کند و گوشه ای از « علم غیب » بی پایان خود و اسرار درون مردم را که شناخت آن برای تکمیل رهبری آن ها لازم است در اختیار آن ها قرار می دهد » ( وَ لکِنَّ اللّهَ یَجْتَبی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشآءُ ) .

ولی در هر حال قانون کلّی و عمومی و جاودانی برای شناخت اشخاص،اعمال آن هااست .

در پایان آیه ، خاطرنشان می سازد ، اکنون که میدان زندگی میدان آزمایش و جداسازی پاک از ناپاک و مؤمن از منافق است ، پس شما برای این که از این بوته آزمایش ، خوب به درآیید « به خدا و پیامبران او

ص:72

ایمان آورید : فَامِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ » .

اما تنها به ایمان آوردن اکتفا نمی کند و می فرماید « اگر ایمان بیاورید و تقوا پیشه کنید ، اجر و پاداش بزرگ در انتظار شما است : وَ اِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُمْ اَجْرٌ عَظیمٌ » .

(96) سوره آلِ عِمران

این نکته ، در آیه قابل توجه است که ازمؤمن، تعبیر به « طَیِّبْ » ( پاکیزه ) شده است و می دانیم پاکیزه ، چیزی است که بر همان آفرینش نخست بماند و اشیاءخارجی و بیگانه، آن را« خبیث و ناپاک » نسازد ، آب پاکیزه ، جامه پاکیزه و مانند آن ، چیزی است که عوامل آلوده خارجی به آن نرسیده باشد و از این استفاده می شود که ایمان داشتن ، فطرت و آفرینش نخستین انسان است .

طوق سنگین اسارت سرنوشت محتوم بخیلان است

180 وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ یَبْخَلُونَ بِما اتیهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْرا لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیمَهِ وَ لِلّهِ میراثُ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرٌ

کسانی که بخل می ورزند و آن چه را خدا از فضل خویش به آنان داده، انفاق نمی کنند، گمان نکنند این کار به سود آن ها است، بلکه برای آن ها شرّ است ، به زودی در روز

جزء چهارم (97)

قیامت، آن چه رانسبت به آن بخل ورزیدند، همانند طوقی

ص:73

به گردنشان می افکنند و میراث آسمان ها و زمین، از آن خدا است و خداوند، از آن چه انجام می دهید ، آگاه است.

آیه فوق، سرنوشت بخیلان را در روز رستاخیز، توضیح می دهد، همان ها که در جمع آوری و حفظ ثروت می کوشند و از انفاق کردن در راه بندگان خدا، خودداری می کنند .

گرچه در آیه ، نامی از زکات و حقوق واجب مالی برده نشده ، ولی در روایات اهل بیت علیهم السلام و همچنین درگفتار مفسّران، آیه به مانعان زکات تخصیص داده شده است و تشدیدهایی که در آیه به چشم می خورد، نیز دلیل بر این است که منظور انفاق مستحبی نیست.

آیه می گوید: « افرادی که بخل می ورزند و از آن چه خداوند از فضل خود به آن ها داده در راه او نمی دهند، تصوّر نکنند به سود آن ها است: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ یَبْخَلُونَ بِما اتیهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْرا لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ» .

(98) سوره آلِ عِمران

«بلکه (برخلاف تصوّر آن ها) این کار به زیان آن ها تمام می شود: بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ» .

سپس سرنوشت آن ها را در روز رستاخیز ، چنین توصیف می کند : « به زودی اموالی را که در مورد آن بخل ورزیدند ، همانند طوقی در گردنشان می افکنند : سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیمَهِ » .

از این جمله استفاده می شود اموالی که حقوق واجب آن پرداخت

ص:74

نشده و اجتماع ، از آن بهره ای نگرفته است و تنها در مسیر هوس های فردی و گاهی مصارف جنون آمیز به کارگرفته شده و یا بی دلیل روی هم انباشته گردیده و هیچ کس از آن استفاده نکرده ، همانند سایر اعمال زشت انسان ، در روز رستاخیز طبق قانون « تَجَسُّم اَعْمال » تَجَسُّم می یابد و به صورت وسیله عذاب دردناکی درخواهد آمد .

تَجَسُّم این گونه اموال به طوقی که بر گردن می افتد اشاره به این حقیقت است که انسان تمام سنگینی مسؤولیت آن ها را تحمّل خواهد کرد بدون این که از آثار آن بهره مند گردد ، اموال سرشاری که به طور

جزء چهارم (99)

جنون آمیز جمع آوری و نگاهداری گردد و در خدمت اجتماع نباشد جز زنجیر و زندان ، برای صاحب آن چیزی نیست زیرا می دانیم بهره گیری شخصی از مال و ثروت ، حدود معیّنی دارد و از آن که بگذرد جز یک نوع اسارت و سنگینی بیهوده نتیجه ای نخواهد داشت مگر این که از برکات معنوی آن برخوردار و در مسیر کارهای مثبت قرار گیرد .

این گونه اموال نه تنها در قیامت طوق سنگینی بر گردن صاحبانش خواهد بود بلکه در این دنیا چنین است ، منتها در رستاخیز آشکارا و در این جا به صورت مخفی تر می باشد ، چه جنون و حماقتی از این بالاتر که انسان مسؤولیّت های فراوان تحصیل ثروت را به اضافه مسؤولیت ها و زحمات فراوان که برای حفظ و محاسبه و نگهداری و دفاع از آن لازم است بر دوش کشد ، درحالی که هیچ گونه از آن منتفع نگردد آیا طوق

ص:75

اسارت چیزی جز این است؟

سپس آیه اشاره به یک نکته دیگر می کند و می گوید : این اموال ، چه در راه خدا و بندگان او انفاق شود یا نشود ، بالاخره

(100) سوره آلِ عِمران

از صاحبان آن جدا خواهد شد « و خداوند وارث همه میراث های زمین و آسمان خواهد بود : وَ لِلّهِ میراثُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ » .

اکنون که چنین است چه بهتر که پیش از جدا شدن از آن ها ، از برکات معنوی آن بهره مند گردند، نه تنها از حسرت و مسؤولیّت آن.

و در پایان آیه می فرماید : « خدا از اعمال شما آگاه است : وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرٌ » .

بنابراین اگر بخل بورزید می داند و اگر در راه کمک به جامعه انسانی از آن استفاده کنید آن را نیز می داند و به هرکس پاداش مناسبی خواهد داد .

قانون عمومی مرگ

185 کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ وَ اِنَّما تُوَفَّوْنَ اُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیمَهِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ وَ اُدْخِلَ الْجَنَّهَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَیوهُ الدُّنْیا اِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ

هرکسی مرگ رامی چشد و شما پاداش خود را به طور کامل

جزء چهارم (101)

در روز قیامت خواهید گرفت ، آن ها که از آتش ( دوزخ ) دور شده ، به بهشت وارد شوند نجات یافته و رستگار

ص:76

شده اند و زندگی دنیا ، چیزی جز مایه فریب نیست .

« زُحْزِح » در اصل به معنی این است که انسان خود را از تحت تأثیر جاذبه و کشش چیزی تدریجا خارج و دور سازد و « فازَ » در اصل به معنی نجات از هلاکت و رسیدن به محبوب است .

در دنبال بحث درباره لجاجت مخالفان و افراد بی ایمان ، این آیه اشاره به قانون عمومی مرگ و سرنوشت مردم دررستاخیزمی کند، تا هم دلداری برای پیامبر صلی الله علیه و آله و مؤمنان باشد و هم هشداری به مخالفان گناهکار .

این آیه نخست اشاره به قانونی می کند که حاکم بر تمام موجودات زنده جهان است و می گوید : « تمام زندگان خواه و ناخواه مرگ را خواهند چشید : کُلُّ نَفْسِ ذائِقَهُ الْمَوْتِ » .

گرچه بسیاری از مردم مایلند ، که فناپذیر بودن خود را فراموش

(102) سوره آلِ عِمران

کنند ولی این واقعیتّی است ، که اگر ما آن را فراموش کنیم ، آن هرگز ما را فراموش نخواهدکرد ، حیات و زندگی این جهان ، بالاخره پایانی دارد و روزی می رسد که مرگ به سراغ هر کس خواهد آمد و ناچار است از این جهان رخت بربندد .

منظور از « نَفْس » در آیه مجموعه جسم و جان است ، اگرچه گاهی نفس در قرآن ، تنها به روح اطلاق می شود و تعبیر به « چشیدن » اشاره به احساس کامل است ، زیرا گاه می شود انسان غذایی را به چشم

ص:77

می بیند و یا با دست لمس می کند ، ولی این ها هیچ کدام احساس کامل نیست ، مگر زمانی که به وسیله ذائقه خود آن را بچشد و گویا در سازمان خلقت بالاخره مرگ نیز یک نوع غذا برای آدمی و موجودات زنده است.

سپس می گوید : بعد از زندگی این جهان ، مرحله پاداش و کیفر اعمال شروع می شود ، دراین جا عمل است بدون جزا و آن جا جزا است بدون عمل ( وَ اِنَّما تُوَفَّوْنَ اُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیمَهِ ) .

جمله « تُوَفَّوْنَ » که به معنی پرداخت کامل است نشان می دهد که

جزء چهارم (103)

اجر و پاداش انسان به طور کامل در روز قیامت پرداخت می گردد ، بنابراین مانعی ندارد که در عالم برزخ ( جهانی که واسطه میان دنیا و آخرت است) قسمتی از نتایج اعمال خود و پاداش و کیفر را ببیند ، زیرا این پاداش و کیفر برزخی ، کامل نیست .

گویادوزخ باتمام قدرتش انسان ها را به سوی خود جذب می کند و راستی عواملی که انسان را به سوی آن می کشاند جاذبه عجیبی دارند . آیا هوس های زودگذر، لذّات جنسی نامشروع، مقام هاوثروت های غیرمباح، برای هر انسانی جاذبه ندارد ؟

ضمنا از این تعبیر استفاده می شود که اگر مردم نکوشند و خود را از تحت جاذبه این عوامل فریبنده دور ندارند ، تدریجا به سوی آن جذب خواهند شد .

اما آن ها که با تربیت و تمرین و آموزش و پرورش خود را تدریجا

ص:78

کنترل می نمایند و به مقام نَفْس مُطْمَئِنَّه ( روح آرام شده ) می رسند نجات یافتگان واقعی محسوب می شوند و احساس امنیّت و آرامش می کنند .

(104) سوره آلِ عِمران

در جمله بعد ، بحث گذشته را تکمیل می کند و می گوید : « زندگی دنیا تنها یک تمتّع و بهره برداری غرورآمیز است : وَ مَا الْحَیوهُ الدُّنْیا اِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ» .

این زندگی و عوامل سرگرم کننده آن از دور فریبندگی خاصّی دارد، اما به هنگامی که انسان به آن نائل می گردد و از نزدیک آن را لمس می کند ، معمولاً چیزی توخالی به نظر می رسد و معنی « مَتاع غُرُور » نیز چیزی جز این نیست .

به علاوه لذّات مادّی از دور ، خالص به نظر می رسند ، امّا به زودی متوجّه می شود که چقدر آن ها سَریعُ الزَّوال و فناپذیرند .

البتّه این تعبیرات در قرآن و اخبار، مکرّر آمده است و هدف همه آن ها یک چیز است و آن این است که انسان ، جهان مادّه و لذّات آن را، هدف نهایی خود قرارندهد که نتیجه اش غرق شدن

جزء چهارم (105)

در انواع جنایات و دور شدن از حقیقت و تکامل انسانی است ، ولی استفاده از جهان مادّه و مواهب آن به عنوان یک وسیله برای نیل به تکامل انسانی، نه تنها نکوهیده نیست

ص:79

بلکه لازم و ضروری می باشد .

از مقاومت خسته نشوید

186 لَتُبْلَوُنَّ فی اَمْوالِکُمْ وَ اَنْفُسِکُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذینَ اُوتُواالْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مِنَ الَّذینَ اَشْرَکُوااَذیً کَثیرا وَ اِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَاِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ

به یقین ( همه شما ) در اموال و جان های خود ، آزمایش می شوید و ازکسانی که پیش از شما به آن ها کتاب آسمانی داده شده ( یهود ) و ( همچنین ) از مشرکان، سخنان آزاردهنده فراوان خواهید شنید و اگراستقامت کنید و تقوا پیشه سازید، ( شایسته تر است، زیرا ) این از کارهای مهمّ و قابل اطمینان است .

(106) سوره آلِ عِمران

« عَزْم » در لغت ، به معنی « تصمیم محکم » است و گاهی به هر چیز محکم نیز گفته می شود ، بنابراین « مِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ » به معنی کارهای شایسته ای است که انسان باید روی آن تصمیم بگیرد یا به معنی هرگونه کار محکم و قابل اطمینانی است .

مسلمانان به هنگام مراجعت به مدینه سخت از سوی دشمنان تحت فشار بودند و مورد انواع آزارها قرار می گرفتند ، آیه فوق آن ها را دعوت به استقامت می کند و از آینده درخشانی اجمالاً خبر می دهد .

ص:80

نخست می فرماید : « شما در جان و مالتان ، مورد آزمایش قرار خواهید گرفت : لَتُبْلَوُنَّ فی اَمْوالِکُمْ وَ اَنْفُسِکُمْ » .

اصولاً این جهان صحنه آزمایش است و ناگزیر باید خود را آماده مقابله با حوادث و رویدادهای سخت و ناگوار کنید و این در حقیقت هشدار و آماده باشی است به همه مسلمانان که گمان نکنند حوادث سخت زندگی آن ها ، پایان یافته و یا مثلاً با کشته شدن کَعْب بن اَشْرَف ،

جزء چهارم (107)

شاعر بد زبان پرخاشگر و آشوب طلب ، دیگر ناراحتی و زخم زبان از دشمنان نخواهند دید .

به همین جهت در جمله بعد می گوید : « به طور مسلّم در آینده از اهل کتاب ( یهود و نصاری ) و مشرکان سخنان ناراحت کننده فراوانی خواهیدشنید: وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذینَ اُوتُواالْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مِنَ الَّذینَ اَشْرَکُوا اَذیً کَثیرا » .

مسأله شنیدن سخنان ناسزا از دشمن با این که جزء آزمایش هایی است که در آغاز آیه آمده ، ولی به خصوص دراین جا به آن تصریح شده و این به خاطر اهمیّت فوق العاده ای است که این موضوع ، در روح انسان های حسّاس و با شرف دارد چه این که موضوع طبق جمله مشهور « زخم های شمشیر التیام پذیرند اما زخم زبان التیام نمی یابد » .

سپس قرآن به وظیفه ای که مسلمانان در برابر این گونه حوادث

ص:81

سخت و دردناک دارند اشاره کرده ، می گوید : « اگر استقامت به خرج

(108) سوره آلِ عِمران

دهید ، شکیبا باشید و تقوی و پرهیزگاری پیشه کنید ( این کارهایی است که نتیجه آن روشن است و لذا ) هر انسان عاقلی باید تصمیم انجام آن را بگیرد : وَ اِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَاِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ » .

تقارن « صبر » و « تقوی » در آیه گویا اشاره به این است که بعضی افراد در عین استقامت و شکیبایی ، زبان به ناشکری بازمی کنند ، ولی مؤمنان واقعی صبر و استقامت را همواره با تقوی می آمیزند و ازاین امور دورند .

از خود راضی ها

188 لاتَحْسَبَنَ الَّذینَ یَفْرَحُونَ بِمآ اَتَوْاوَیُحِبُّونَ اَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَهٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ اَلیمٌ

گمان مبر آن ها که از اعمال ( زشت ) خود خوشحال می شوند و دوست دارند در برابر کار ( نیکی ) که انجام نداده اند موردستایش قرار گیرند، از عذاب (الهی) برکنارند

جزء چهارم (109)

( بلکه ) برای آن ها ، عذاب دردناکی است .

افرادزشتکار دودسته اند: دسته ای به راستی از عمل خود شرمنده اند و روی طغیان غرایز، مرتکب زشتی ها و گناهان می شوند ، نجات این دسته ، بسیار آسان است ، زیرا همیشه بعد از انجام گناه

ص:82

پشیمان شده، مورد سرزنش وجدان بیدارشان قرار می گیرند .

ولی دسته دیگری هستند که نه تنها احساس شرمندگی نمی کنند ، بلکه به قدری مغرور و از خود راضی هستند که از اعمال زشت و ننگینشان خوشحالند و حتّی به آن مباهات می کنند و از آن بالاتر ، مایل هستند که مردم ، آن ها را نسبت به اعمال نیکی که هرگز انجام نداده اند ، مدح و تمجید کنند . آیه فوق ، می گوید : «گمان مبرید که این گونه اشخاص که از اعمال زشت خود خوشحالند و دوست می دارند ، در برابر آن چه انجام نداده اند ، از آن ها تقدیر شود از عذاب پروردگار به دورند و نجات خواهند یافت : لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ یَفْرَحُونَ بِما اَتَوْا وَ یُحِبُّونَ اَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا فَلاتَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَهٍ مِنَ الْعَذابِ».

(110) سوره آلِ عِمران

بلکه نجات برای کسانی است ، که حداقّل از کار بد خود شرمنده اند و از این که کار نیکی نکرده اند پشیمانند .

در پایان آیه می گوید : نه تنها این گونه اشخاص از خود راضی و مغرور اهل نجات نیستند ، بلکه « عذاب دردناکی در انتظار آن ها است : وَ لَهُمْ عَذابٌ اَلیمٌ » .

از این آیه ممکن است ، استفاده شود که فرح و سرور در برابر کار نیکی که انسان توفیق انجام آن را یافته ( اگر به صورت معتدل باشد و مایه غرور و خودپسندی نگردد ) نکوهیده نیست و همچنین علاقه به تشویق و تقدیر، دربرابر کارهای نیکی که انجام شده، آن هم اگر در حدّ

ص:83

اعتدال باشد و انگیزه اعمال او نباشد مذموم نخواهد بود ، زیرا این ها غریزی انسان است . اما با این حال، دوستان خدا و افرادی که درسطوح عالی ایمان قراردارند ، حتّی از چنان سرور و چنین تقدیری خود را به دور می دارند .

آن هاهمواره اعمال خودرا ناچیز و کمتراز میزان لازم می بینند و

جزء چهارم (111)

خود را مقصّر در برابر عظمت پروردگار ، احساس می کنند .

ضمنا تصّور نشود، که آیه فوق مخصوص به منافقانی است که در صدر اسلام بوده اند و یا مانند آن ها، بلکه، همه افرادی که در عصر و زمان ما، در شرایط مختلف اجتماعی قرار دارند و از اعمال زشت خود شادند و یامردم را تحریک می کنند که آن ها را ، باقلم ، یا سخن ، در برابر اعمالی که انجام نداده اند، تقدیر کنند ، همگی مشمول این آیه اند .

این چنین افراد ، نه تنها عذاب دردناک جهان دیگر ، در انتظارشان است ، بلکه در زندگی این جهان نیز ، گرفتار خشم مردم و جدایی از خلق خدا و انواع نابسامانی ها ، خواهند شد.

189 وَلِلّهِ مُلْکُ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ وَاللّهُ عَلیکُلِ شَیْ ءٍ قَدیرٌ

و حکومت آسمان ها و زمین از آن خداست و خدا بر همه چیز توانا است .

یعنی دلیلی ندارد که مؤمنان برای پیشرفت خود از راه های انحرافی وارد شوند و به کاری که انجام نداده اند ، تشویق گردند ، آن ها می توانند

(112) سوره آلِ عِمران

ص:84

در پرتو قدرت خداوند آسمان و زمین ، با استفاده کردن از طُرُق مشروع و صحیح به پیشروی خود ادامه دهند و نیز افراد بدکار و منافق که می خواهند با استفاده از این طُرُق انحرافی به جایی برسند ، تصوّر نکنند که از مجازات پروردگاری که بر تمام هستی حکومت می کند ، نجات خواهند یافت .

وجود نظم در جهان روشن ترین راه خداشناسی

190 اِنَّ فی خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لاَیاتٍ لاُِولِی الاَْلْبابِ

مسلما در آفرینش آسمان ها و زمین و آمد و رفت شب و روز ، نشانه های ( روشنی ) برای خردمندان است .

تعبیر به « اُولِی الاَْلْبابِ » که در این آیه و چند آیه دیگر از قرآن مجید دیده می شود، اشاره لطیفی است به صاحبان عقل زیرا « لُب ّ » در اصل به معنی خالص هرچیزی است و عصاره خالص وجود آدمی همان عقل و اندیشه و مغز او است .

جزء چهارم (113)

آیات قرآن تنها برای خواندن نیست ، بلکه برای فهم و درک مردم نازل شده و تلاوت و خواندن آیات مقدّمه ای است ، برای اندیشیدن .

آیه فوق مردم را به اندیشه در این آفرینش بزرگ جلب و جذب می کند ، تا هرکس به اندازه پیمانه استعداد و تفکّرش از این اقیانوس بی کران سهمی ببرد و از سرچشمه صاف اسرارآفرینش سیراب

ص:85

گردد و به راستی ، جهان آفرینش و نقش های بدیع و طرح های زیبا و دل انگیز آن و نظامات خیره کننده ای که بر آن ها حکومت می کند کتاب فوق العاده بزرگی است که هر حرف و کلمه آن دلیل بسیار روشن ، بر وجود و یکتایی آفریدگار جهان است .(1)

191 اَلَّذینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیاما وَ قُعُودا وَ عَلی جُنُوبِهِمْ

(114) سوره آلِ عِمران

وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النّارِ

همان ها که خدا را در حال ایستاده و نشسته و آنگاه که بر پهلوخوابیده اند، یاد می کنند و در اسرار آفرینش آسمان ها و زمین می اندیشند ، ( و می گویند : ) بارالها! این ها را بیهوده نیافریدی منزّهی تو، مارا از عذاب آتش، نگاه دار.

نقشه دلربا و شگفت انگیزی که در گوشه و کنار این جهان و در پهنه هستی به چشم می خورد آن چنان قلوب صاحبان خرد را به خود جذب می کند ، که در جمیع حالات خود ، چه ایستاده و چه نشسته و

ص:86


1- درمعنی اختلاف شب و روز و اسرار آن در تفسیر آیه 164 سوره بقره در « تفسیر نمونه » ، جلد 1 ، بحث شده است و برای توضیح بیشتر درباره برهان نظم که روشن ترین دلیل خداشناسی است به کتاب های : آفریدگار جهان ، معمّای هستی و در جستجوی خدا ، مراجعه شود .

یا در حالی که در بستر آرمیده و به پهلو خوابیده اند به یاد پدید آورنده این نظام و اسرار شگرف آن می باشند .

در این آیه نخست اشاره به « ذِکْر » و سپس اشاره به « فِکْر » شده است یعنی تنها یادآوری خدا کافی نیست ، آنگاه این یادآوری ثمرات ارزنده ای خواهد داشت که آمیخته با تفکّر باشد همان طور که تفکّر در

جزء چهارم (115)

خلقت آسمان و زمین اگر آمیخته با یاد خدا نباشد ، نیز به جایی نمی رسد ، چه بسیارند دانشمندانی که در مطالعات فلکی خود و تفکّر مربوط به خلقت کرات آسمانی این نظام شگفت انگیز را می بینند اما چون به یاد خدانیستند و عینک توحید بر چشم ندارند و از زاویه شناسایی مبدأ هستی به آن ها نگاه نمی کنند ، از آن نتیجه لازم تربیتی و انسانی را نمی گیرند. همانندکسی که غذایی می خورد که تنها جسم او را قوی می کند و در تقویت اندیشه و فکر و روح او اثری ندارد .

192 رَبَّنا اِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ اَخْزَیْتَهُ وَ ما لِلظّالِمینَ مِنْ اَنْصارٍ

پروردگارا ! هرکه راتو ( به خاطر اعمالش ، ) به آتش افکنی ، او را خوار و رسوا ساخته ای و برای افراد ستمگر ، هیچ یاوری نیست .

از این جمله استفاده می شود ، که خردمندان بیش از آن چه از آتش دوزخ می ترسند از رسوایی وحشت دارند و همین است حال افراد با

ص:87

(116) سوره آلِ عِمران

شخصیّت ، آن ها حاضرند همه گونه رنج و ناراحتی را تحمّل کنند ، اما حیثیت و آبروی آن ها محفوظ بماند . بنابراین دردناک ترین عذاب رستاخیز ، برای این دسته همان رسوایی در پیشگاه خدا و بندگان خدا است .

نکته ای که در جمله « ما لِلظّالِمینَ مِنْ اَنْصارٍ » نهفته است این است که : خردمندان پس از آشنایی با اهداف تربیتی انسان به این حقیقت می رسند که تنها وسیله پیروزی و نجات انسان اعمال و کردار اوست و بنابراین افراد ستمگر نمی توانند یاوری داشته باشند . زیرا یاور اصلی را که عمل پاک است از دست داده اند و تکیه روی کلمه ظلم یا به خاطر اهمیّت این گناه از میان گناهان است و یا به خاطر آن است که تمام گناهان بازگشت به ظلم و ستم بر خویشتن می کند .

البتّه این آیه منافاتی با مسأله شفاعت ( به معنی صحیح ) ندارد ، زیرا همان طور که در بحث شفاعت گفتیم ، شفاعت، نیاز به آمادگی خاصّی در شفاعت شونده دارد و این آمادگی ، در پرتو پاره ای از اعمال نیک پیدا می شود .

جزء چهارم (117)

193 رَبَّنا اِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیا یُنادی لِلاْیمانِ اَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُن-ُوبَنا وَ کَفِّرْ عَنّا سَیِّئاتِنا وَتَوَفَّنا مَعَ الاَْبْرارِ

پروردگارا ! ما صدای منادی ( تو ) را شنیدیم که به ایمان

ص:88

دعوت می کرد که : « به پروردگار خود ، ایمان بیاورید » و ما ایمان آوردیم ، پروردگارا ! گناهان ما را ببخش و بدی های ما را بپوشان و ما را با نیکان ( و در مسیر آن ها ) بمیران .

صاحبان عقل و خرد ، پس از دریافت هدف آفرینش به این نکته نیز متوجّه می شوند که این راه پر فراز و نشیب را بدون رهبران الهی ، هرگز نمی توانند بپیمایند . به همین دلیل همواره مترصّد شنیدن صدای منادیان ایمان و راستین هستند و تا نخستین ندای آن ها را بشنوند به سرعت به سوی آن ها می شتابند ، پس از کنجکاوی و بررسی لازم دعوت آن ها را پاسخ می گویند و با تمام وجود خود ، ایمان می آورند و لذا به پیشگاه پروردگار خود ، عرض می کنند : « بارالها ! ما صدای منادی توحید را شنیدیم که ما را دعوت به سوی ایمان به پروردگارمان می کرد و به دنبال آن ایمان آوردیم : رَبَّنا اِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیا یُنادی لِلاْیمانِ اَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنّا » .

(118) سوره آلِ عِمران

بارالها! اکنون که چنین است و ما با تمام وجود خود ایمان آوردیم ، اما از آن جا که در معرض وزش طوفان های شدید غرایز گوناگون قرارداریم ، گاهی لغزش هایی از ما سرمی زند و مرتکب گناهانی می شویم ، « خداوندا ! ما را ببخش و گناهان ما را بیامرز و لغزش های مارا پوشیده دار و ما را با نیکان و در راه و رسم آنان ، بمیران : رَبَّنا

ص:89

فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ کَفِّرْ عَنّا سَیِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الاَْبْرارِ » .

آن ها آن چنان به اجتماع انسانی پیوسته اند و از تک روی و فردپرستی ، بیزارند که از خدا می خواهند نه تنها حیات و زندگی آن ها با نیکان و پاکان باشد، بلکه مرگ آن ها، اعمّ از مرگ طبیعی یا شهادت در راه

جزء چهارم (119)

خدا در جمع نیکان و با راه و رسم آن ها صورت گیرد، که مردن در میان جمع بدان مرگی مضاعف است .

در این جا سؤالی پیش می آید که با تقاضای آمرزش گناهان ، پوشیدن سیّئات و بخشش آن ها چه معنی دارد ؟

با توجه به سایر آیات قرآن پاسخ این سؤال روشن می شود ، زیرا از آیه 31 / نساء « اِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئائِکُمْ : اگر از گناهان کبیره دوری کنید ما سیئات شما را می پوشانیم و از بین می بریم » چنین استفاده می شود که سیئات به گناهان صغیره گفته می شود بنابراین خردمندان نخست از خدا تقاضای عفو از لغزش های بزرگ می کنند و به دنبال آن تقاضای از بین رفتن آثار گناهان کوچک را دارند .

194 رَبَّناوَآتِنا ماوَعَدْتَنا عَلیرُسُلِکَ وَلاتُخْزِنا یَوْمَ الْقِیمَهِ اِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمیعادَ

پروردگارا! آن چه را به وسیله پیامبرانت به ماوعده فرمودی،

(120) سوره آلِ عِمران

به ما عطا کن و ما را در روز رستاخیز، رسوا مگردان، زیرا

ص:90

تو هیچ گاه از وعده خود تخلّف نمی کنی .

آن ها در آخرین مرحله و پس از پیمودن راه توحید و ایمان به رستاخیز و اجابت دعوت پیامبران و انجام وظایف و مسؤولیّت های خویش از خدای خود تقاضا می کنند و می گویند : اکنون که ما به پیمان خویش وفا کردیم « بارالها ! آن چه را تو به وسیله پیامبران به ما وعده فرمودی و مژده دادی به ما مرحمت کن و ما را در روز رستاخیز رسوا مگردان زیرا تو هرچه را وعده می دهی تخلّف ناپذیر است : رَبَّنا و آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلی رُسُلِکَ وَ لا تُخْزِنا یَوْمَ الْقِیمَهِ اِنِّکَ لاتُخْلِفُ الْمیعادَ » .

تکیه کردن روی عنوان « رسوا نشدن » بار دیگر این حقیقت را تأکید می کند که آن ها به خاطر اهمیّتی که برای شخصیّت خویش قائلند ، رسوایی را از دردناک ترین مجازات ها می دانند و لذا انگشت روی آن می گذارند .

جزء چهارم (121)

از امام صادق نقل شده که فرمود : « هر کسی را کار مهمّی پیش آید پنج بار بگوید « رَبَّنا » خداوند او را از آن چه می ترسد رهایی می بخشد و به آن چه امید دارد نایل می گرداند »عرض کردند : چگونه پنج بار « رَبَّنا » بگوید؟ فرمود: « این آیات را که مشتمل بر پنج « رَبَّنا » است بخواند و به دنبال آن اجابت پروردگار است زیرا می فرماید : « فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ ... » .

ص:91

ناگفته پیدا است که تأثیر واقعی و عمیق این آیات در صورتی است که زبان انسان در آن هماهنگ با دل و عمل انسان باشد و مضمون آیات که طرز تفکّر خردمندان و عشق و علاقه آن ها را به خدا و توجّه آن ها را به مسؤولیت ها و انجام اعمال نیک می رساند در جان آن ها جایگزین شود و همان حال خضوع و خشوع را پیدا کنند که خردمندان با ایمان ، به هنگام مناجات با خدای خود ، پیدا می کردند .

اهمیّت آیات مشتمل بر پنج « رَبَّنا »

تمام آیات قرآن دارای اهمیّت است ، زیرا همگی کلام خداست و

(122) سوره آلِ عِمران

برای تربیت و نجات بشریّت نازل شده است ، ولی در میان آن ها بعضی درخشندگی خاصّی دارد ، از جمله پنج آیه فوق از فرازهای تکان دهنده قرآن است ، که مجموعه ای از معارف دینی آمیخته با لحن لطیف مناجات و نیایش ، در شکل یک نغمه آسمانی می باشد و لذا در احادیث و روایات اهمیّت خاصّی به این آیات داده شده است .

عطاء بن ابی ریاح می گوید : روزی نزد عایشه رفتم ، از او پرسیدم ، شگفت انگیزترین چیزی که در عمرت از پیامبر اسلام ، دیدی چه بود او گفت: کار پیامبر همه اش شگفت انگیز بود . ولی از همه عجیب تر این که: شبی از شب ها که پیامبر در منزل من بود به استراحت پرداخت ، هنوز آرام نگرفته بود ، از جابرخاست و لباس پوشید و وضو گرفت و به نماز ایستاد و آنقدر در حال نماز و در جذبه خاصّ الهی اشک ریخت ، که

ص:92

جلو لباسش از اشک چشمش تر شد ، سپس سر بر سجده نهاد و چندان گریست که زمین از اشک چشمش تر شد و همچنان تا طلوع صبح منقلب و گریان بود . هنگامی که « بِلال » او را به نماز صبح خواند ، پیامبر

جزء چهارم (123)

را گریان دید . عرض کرد : چرا چنین گریانید ؟ شما که مشمول لطف خدا هستید ؟ فرمود : « اَفَلا اَکُونُ لِلّهِ عَبْدا شَکُورا : آیا نباید بنده شکرگزار خدا باشم ؟ خداوند در شبی که گذشت ، آیات تکان دهنده ای بر من نازل کرده است » و سپس شروع به خواندن پنج آیه فوق کرد و در پایان فرمود :

« وَیْلٌ لِمَنْ قَرَئَها وَ لَمْ یَتَفَکَّرْ فیها: وای به حال آن کس که آن ها را بخواند و در آن ها نیندیشد » .(1)

جمله اخیرکه افرادرا باتأکید فراوان به تفکّر هنگام تلاوت این آیات امرمی کند، در روایات متعددی به عبارات گوناگون نقل شده است.

در روایتی از علی نقل شده که پیامبر خدا هرگاه ، برای نماز شب برمی خاست نخست مسواک می کرد و سپس نظری به آسمان می افکند و این آیات را زمزمه می نمود .

1 تفسیر«ابوالفتوح رازی»،ذیل همین آیات.

(124) سوره آلِ عِمران

ص:93

نتیجه برنامه خردمندان

195 فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ اَنّی لا اُضیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ اَوْ اُنْثی بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذینَ هاجَرُوا وَ اُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ اُوذُوا فی سَبیلی وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لاَُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ لاَُدْخِلَنَّهُمْ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَاالاَْنْهارُ ثَوابا مِنْ عِنْدِاللّهِ وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ

خداوند، درخواست آن هارا پذیرفت، ( وفرمود : ) من عمل هیچ عمل کننده ای ازشما را، زن باشد یا مرد، ضایع نخواهم کرد ، شما همنوعید و از جنس یکدیگر ، آن ها که در راه خدا هجرت کردند و از خانه های خود بیرون رانده شدند و در راه من آزار دیدند و جنگ کردند و کشته شدند، به

جزء چهارم (125)

یقین گناهانشان را می بخشم و آن هارا در باغ های بهشتی، که از زیر درختانش نهرها جاری است ، وارد می کنم ، این پاداشی است از طرف خداوند و بهترین پاداش ها نزد پروردگار است .

تعبیربه «رَبُّهُمْ» ( پروردگارشان ) حکایت از نهایت لطف و مرحمت پروردگار نسبت به آنان دارد .

سپس برای این که اشتباه نشود و ارتباط پیروزی و نجات آدمی

ص:94

با اعمال و کردار او قطع نگردد بلافاصله می فرماید : « من هرگز عمل هیچ عمل کننده ای از شما را ضایع نمی کنم : اِنّی لا اُضیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ» .

در این جمله هم اشاره به اصل عمل شده و هم اشاره به عامل و کننده کار ، تا معلوم شود که محور اصلی پذیرش استجابت دعا ، اعمال صالح ناشی از ایمان است و درخواست هایی فورا به اجابت می رسد که بدرقه آن عمل صالح بوده باشد .

(126) سوره آلِ عِمران

سپس برای این که تصورنشود که این وعده الهی اختصاص به دسته معینی دارد صریحا می فرماید: « این عمل کننده خواه مردباشدیازن تفاوتی نمی کند : مِنْ ذَکَرٍ اَوْ اُنْثی » .

زیرا همه شما در آفرینش به یکدیگر بستگی دارید « بعضی از شما از بعض دیگر تولد یافته اید » زنان از مردان و مردان از زنان « بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ » .

جمله«بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ» ممکن است اشاره به این باشد که شما همه پیروان یک آیین و طرفدار یک حقیقت هستید و بایکدیگر همکاری دارید بنابراین دلیلی ندارد که خداوند ، در میان شما تبعیض قائل شود .

سپس نتیجه گیری می شود که « بنابراین تمام کسانی که در راه خدا هجرت کرده اند و از خانه و وطن خود بیرون رانده شده اند و در راه خدا آزار دیده اند و جهاد کردند و کشته شدند نخستین احسانی که از طرف

ص:95

خداوند در حق آنان خواهد شد این است که خداوند ، قسم یاد کرده که گناهان آن ها را خواهد بخشید و تحمّل این شدائد و رنج ها را کفّاره

جزء چهارم (127)

گناهانشان قرار می دهد تا به کلّی از گناه پاک شوند ( فَالَّذینَ هاجَرُوا وَ اُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ اُوْذُوا فی سَبیلی وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لاَُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ ) .

سپس می فرماید : علاوه بر این که گناهان آن ها را می بخشم ، به طور مسلّم « آن ها را در بهشتی جای می دهم که از زیردرختان آن ، نهرها در جریان است و مملو از انواع نعمت ها است : وَ لاَُدْخِلَنَّهُمْ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ » .

« این پاداشی است که به پاس فداکاری آن ها از ناحیه خداوند ، به آن ها داده می شود و بهترین پاداش ها و اجرها در نزد پروردگار است : ثَوابا مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ » .

اشاره به این که پاداش های الهی برای مردم این جهان به طورکامل قابل توصیف نیست ، همین اندازه باید بدانند که از هرپاداشی بالاتر است .

از آیه فوق به خوبی استفاده می شود که نخست باید در پرتو اعمال صالح از گناهان پاک شد سپس وارد بساط قرب پروردگار و بهشت و نعمت های او گردید ، زیرا در آغاز می فرماید : « لاَُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ » و سپس « وَ لاَُدْخِلَنَّهُمْ جَنّاتٍ ... » به عبارت دیگر بهشت جای پاکان است و تا کسی پاک نشود در آن راه نخواهد یافت .

ص:96

(128) سوره آلِ عِمران

چرا غالبا افراد بی بند و بار در ناز و نعمتند و افراد با ایمان در سختی و مشقّت

196 لا یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ الَّذینَ کَفَرُوا فِی الْبِلادِ

رفت و آمد (پیروزمندانه) کافران در شهرها، تو را نفریبد .

197 مَتاعٌ قَلیلٌ ثُمَّ مَأْویهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ

این متاع ناچیزی است و سپس جایگاهشان دوزخ و چه بد جایگاهی است .

سؤالی که برای جمعی از مسلمانان عصر پیامبر ، مطرح بود یک سؤال عمومی و همگانی برای بسیاری از مردم در هر عصر و زمان است، آن ها غالبا زندگی مرفّه و پرناز و نعمت گردنکشان و طغیانگران و فراعنه و افراد بی بند و بار را ، با زندگی پر مشقّت جمعی از افراد با ایمان

جزء چهارم (129)

مقایسه می کنند و می گویند چرا آن ها با آن همه جنایت و آلودگی زندگی مرفّه ای دارند و این ها با داشتن ایمان و تقوا در سختی به سر می برند و گاهی این موضوع در افراد سست ایمان ایجاد شکّ و تردید می کند .

این سؤال اگر به دقّت بررسی شود و عوامل مطلب در دو طرف تجزیه و تحلیل گردد ، پاسخ های روشنی دارد ، که آیه فوق به بعضی از آن ها اشاره کرده است و با دقّت و مطالعه ، به بعضی دیگر می توانیم دست یابیم .

آیه می گوید : « رفت و آمد پیروزمندانه کافران در شهرهای مختلف

ص:97

هرگز تو را نفریبد : لا یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ الَّذینَ کَفَرُوا فِی الْبِلادِ » .

گر چه مخاطب در آیه شخص پیامبر است ولی روشن است که منظور عموم مسلمانان می باشند .

در آیه دوّم می فرماید : « این پیروزی ها و درآمدهای مادّی بی قید و شرط ، پیروزی های زودگذر و اندک اند : مَتاعٌ قَلیلٌ » .

سپس اضافه می کند : « و به دنبال این پیروزی ها عواقب شوم و

(130) سوره آلِ عِمران

مسؤولیّت های آن دامان آن ها را خواهد گرفت و جایگاهشان دوزخ است چه جایگاه بد و آرامگاه نامناسبی : ثُمَّ مَأْویهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ » .

آیه فوق در حقیقت اشاره به دو نکته می کند :

نخست ، این که بسیاری از پیروزی های طغیانگران و ستمکاران ابعاد محدودی دارد ، همان طور که محرومیّت ها و ناراحتی های بسیاری از افراد با ایمان نیز محدود است ، نمونه زنده این موضوع را در وضع مسلمانان آغاز اسلام و دشمنان آن ها می توانیم مشاهده کنیم ، حکومت اسلام چون در آن زمان به شکل نهالی نوخاسته بود و از طرف دشمنان نیرومندی که همچون طوفان براو می تاختند تهدیدمی شد بسیار پر و بال بسته بود به خصوص این که مهاجرت مسلمانان مکّه آن ها را که در اقلیّت بودند به کلّی از هستی ساقط کرده بود و این وضع ، مخصوص آن ها نبود ، بلکه تمام طرفداران یک انقلاب بنیادی و روحانی در یک

ص:98

جامعه فاسد ، یک دوران محرومیّت شدید در پیش خواهند داشت .

جزء چهارم (131)

ولی می دانیم که این وضع زیاد طولانی نشد ، حکومت اسلامی ریشه های محکمی پیدا کرد و شاخه های آن نیرومند و قوی شد ، سیل ثروت به کشور اسلام سرازیر شد و دشمنان سرسخت که در ناز و نعمت بودند به خاک سیاه نشستند ، این همان چیزی است که با جمله « مَتاعٌ قَلیلٌ » در آیه به آن اشاره شده است .

دیگر این که موفقیّت های مادّی جمعی از افراد بی ایمان بر اثر این است که در جمع آوری ثروت هیچ گونه قید و شرطی برای خود قایل نیستند و از هر طریقی خواه مشروع یا نامشروع و حتی با مکیدن خون بینوایان برای خود ثروت اندوزی می کنند ، در حالی که مؤمنان برای رعایت اصول حقّ و عدالت محدودیّت هایی دارند و باید هم داشته باشند ، بنابراین نمی توان حال این دو را با هم مقایسه کرد ، این ها احساس مسؤولیّت می کنند ، درحالی که آن ها هیچ گونه مسؤولیّتی برای خود احساس نمی کنند و از آن جا که عالم ، عالم اختیار و آزادی اراده است ، خداوند هر دو دسته را آزاد گذاشته تا سرانجام ،

(132) سوره آلِ عِمران

هریک به نتیجه اعمال خود برسند و این همان است که در آیه فوق به آن اشاره شده : « ثُمَّ مَأْویهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ » .

198 لکِنِ الَّذینَ اتَّقَوْارَبَّهُمْ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْریمِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ خالِدینَ فیها نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ ما عِنْدَ اللّهِ

ص:99

خَیْرٌ لِلاَْبْرارِ

ولی کسانی که ( ایمان دارند و ) از پروردگارشان می پرهیزند، برای آن ها باغ هایی از بهشت است، که از زیردرختانش نهرها جاری است ، همیشه در آن خواهند بود. این،نخستین پذیرایی است که ازسوی خداوندبه آن ها می رسد و آن چه در نزد خداست، برای نیکان بهتر است .

« نُزُل » در لغت به معنای چیزی است که برای پذیرایی میهمان آماده می شود و بعضی گفته اند نخستین چیزی که به وسیله آن از مهمان پذیرایی می شود ، همانند شربت یا میوه ای که در آغاز ورود برای میهمان می آورند .

جزء چهارم (133)

و اما پذیرایی مهم تر و عالی تر همان نعمت های روحانی و معنوی است که در پایان آیه به آن اشاره شده ، می فرماید : « آن چه در نزد خداست برای نیکان بهتر است : وَ ما عِنْدَاللّهِ خَیْرٌ لِلاَْبْرارِ » .

اهل کتاب همه یکسان نیستند

199 وَ اِنَّ مِنْ اَهْلِ الْکِتابِ لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ ما اُنْزِلَ اِلَیْکُمْ وَ ما اُنْزِلَ اِلَیْهِمْ خاشِعینَ لِلّهِ لا یَشْتَرُونَ بِآیاتِ اللّهِ ثَمَنا قَلیلاً اُولآئِکَ لَهُمْ اَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ اِنَّ اللّهَ سَریعُ الْحِسابِ

و از اهل کتاب ، کسانی هستند که به خدا و آن چه بر شما

ص:100

نازل شده و آن چه بر خودشان نازل گردیده، ایمان دارند، در برابر ( فرمان ) خدا خاضعند و آیات خدا را به بهای ناچیزی نمی فروشند . پاداش آن ها ، نزد پروردگارشان است. خداوند، سریع الحساب است . ( تمام اعمال نیک آن ها را به سرعت حساب می کند و پاداش می دهد ) .

(134) سوره آلِ عِمران

قرآن در بحث هایی که پیرامون مذاهب دیگر می کند ، هیچ گاه همه را به یک چشم نمی نگرد و رنگ ضدیّت با نژاد و جمعیّتی به خود نمی گیرد ، بلکه داوری او بر اساس برنامه های آن ها است و لذا سهم اقلیّت های باایمان و درست کاری را که در میان یک اکثریّت گمراه هستند فراموش نمی کند . در این جا نیز بعد از سرزنش بسیاری از اهل کتاب به خاطر کتمان آیات خداوند و طغیان و سرکشی آن ها ، که در آیات سابق به آن اشاره شد ، سخن از اقلیّتی به میان می آورد که دعوت پیغمبر را اجابت کردند و برای آن ها پنج صفت ممتاز بیان می کند :

« آن ها کسانی هستند که از جان و مال و دل به خدا ایمان می آورند : وَ اِنَّ مِنْ اَهْلِ الْکِتابِ لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللّهِ » .

« آن ها به قرآن و آن چه برشما مسلمانان نازل شده است، ایمان می آورند : وَ ما اُنْزِلَ اِلَیْکُمْ» .

ایمان آن ها به پیامبر اسلام در حقیقت از ایمان واقعی به کتب آسمانی خودشان و بشاراتی که در آن آمده است سرچشمه می گیرد

ص:101

جزء چهارم (135)

بنابراین : « آن ها به آن چه بر خودشان نازل شده نیز ایمان دارند : وَ ما اُنْزِلَ اِلَیْهِمْ » .

« آن ها در برابر فرمان خدا تسلیم و خاضعند : خاشِعینَ لِلّهِ » .

و همین خضوع آن ها است که انگیزه ایمان واقعی شده و میان آن ها و تعصّب های جاهلانه ، جدایی افکنده است .

« آن ها هرگز آیات الهی را به بهای ناچیز نمی فروشند : لا یَشْتَرُونَ بِآیاتِ اللّهِ ثَمَنا قَلیلاً » .

آن ها همانند بعضی از دانشمندان یهود که به خاطر حفظ موقعیّت خود و ادامه حکومت بر آن جمعیّت و گرفتن رشوه ها آیات خدا را تحریف می کردند نیستند ، بدیهی است نه تنها به بهای ناچیز نمی فروشند ، بلکه به هیچ بهایی نخواهند فروخت و اگر تنها اشاره به بهای ناچیزشده،منظوراین است که همانندآن دسته ازدانشمندان دنیاپرست دون همّت نیستند .

(136) سوره آلِ عِمران

به علاوه اصولاً در برابر آیات خدا انسان هرچیز دریافت کند بی ارزش است .

این هابا داشتن آن برنامه روشن و زنده و صفات عالی انسانی « پاداش خود را در نزد پروردگار خواهند داشت: اُولآئِکَ لَهُمْ اَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ » .

ص:102

تعبیر « رَبِّهِمْ » ( پروردگارشان ) اشاره به نهایت لطف و مرحمت پروردگار نسبت به آن ها است و نیز اشاره به این است که خداوند آن ها را در مسیر هدایت پرورش می دهد و یاری می کند .

در پایان آیه می فرماید:«خداوند با سرعت حساب بندگان را رسیدگی می کند: اِنَّ اللّهَ سَریعُ الْحِسابِ».

بنابراین نه نیکوکاران برای دریافت پاداش خود گرفتار مشکلی می شوند و نه مجازات بدکاران به تأخیر می افتد . این جمله ، هم بشارتی است به نیکوکاران و هم تهدیدی است برای بدکاران (1)

جزء چهارم (137)

برنامه چهار ماده ای تضمین کننده پیروزی مسلمین

200 یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوااللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ

ای کسانی که ایمان آورده اید ( در برابر مشکلات و هوس ها ) استقامت کنید و در برابر دشمنان ( نیز، ) پایدار باشید و از مرزهای خود، مراقبت کنید و از خدا بپرهیزید ، شاید رستگار شوید.

این آیه آخرین آیه سوره آل عمران است و محتوی یک

ص:103


1- برای شرح بیشتر این معنی به آیه 202 سوره بقره مراجعه فرمایید .

برنامه جامع چهارماده ای که ضامن سربلندی و پیروزی مسلمین است می باشد .

نخست روی سخن را به مؤمنان کرده و به اوّلین ماده این برنامه اشاره می کند و می فرماید: « ای کسانی که ایمان آورده اید دربرابر

(138) سوره آلِ عِمران

حوادث ایستادگی کنید : یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا » .

صبر و استقامت در برابر مشکلات و هوس ها و حوادث ، در حقیقت ریشه اصلی هرگونه پیروزی مادّی و معنوی را تشکیل می دهد و هرچه درباره نقش و اهمیّت آن در پیشرفت های فردی و اجتماعی گفته شود کم است ، این همان چیزی است که علی در کلمات قصارش آن را به منزله سر در برابر بدن معرفی کرده : « اِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الاْیمانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ » .

خطاب « یا اَیُّهَا » در آیه می رساند که این برنامه همگانی و برای عموم مسلمانان است .

در مرحله دوم قرآن به افراد با ایمان دستور به استقامت در برابر دشمن می دهد و می فرماید : « و در برابر دشمنان نیز استقامت به خرج دهید : وَ صابِرُوا » .

« صابِرُوا » از « مُصابَرَه » به معنی صبر و استقامت در برابر صبر و استقامت دیگران است . بنابراین قرآن نخست به افراد با ایمان دستور استقامت می دهد ، ( که هرگونه جهاد با نفس و مشکلات زندگی را

ص:104

شامل می شود ) و در مرحله دوّم دستور به استقامت در برابر دشمن می دهد و این خود می رساند که تا ملّتی در جهاد با نفس و اصلاح نقاط ضعف درونی پیروز نشود ، پیروزی او بر دشمن ممکن نیست و بیشتر شکست های ما در برابر دشمنان به خاطر شکست هایی است که در جهاد با نفس و اصلاح نقاط ضعف خود دامن گیر ما شده است.

جزء چهارم (139)

ضمنا از دستور « صابِرُوا » استفاده می شود که هرقدر دشمن بر استقامت خود بیفزاید ما نیز باید بر پایداری و استقامت خود بیفزائیم .

در جمله بعد به مسلمانان دستور آماده باش در برابر دشمن و مراقبت دائم ازمرزها و سرحدّات کشورهای اسلامی می دهد و می فرماید : « از مرزهای خود ، مراقبت به عمل آورید : وَ رابِطُوا » .

این دستور به خاطر آن است که مسلمانان هرگز گرفتار حملات غافلگیرانه دشمن نشوند و نیز به آن ها دستور آماده باش و مراقبت

(140) سوره آلِ عِمران

همیشگی در برابر حملات شیطان و هوس های سرکش می دهد ، تا غافلگیر نگردند و لذا در بعضی از روایات از علی این جمله به مواظبت و انتظار نمازها یکی بعد از دیگری تفسیر شده است ، زیرا کسی که با عبادت مستمر و پی درپی دل و جان خود را بیدار می دارد همچون سربازی است که دربرابردشمن حالت آماده باش به خودگرفته است.

جمله « رابِطُوا » از مادّه « رِباط » گرفته شده و آن در اصل به معنی

ص:105

بستن چیزی درمکانی است ( مانند بستن اسب در یک محل ) و به همین جهت به کاروانسرا « رِباط » می گویند و « رَبْط قَلْب » به معنی آرامش دل و سکون خاطر است ، گویا به محلی بسته شده است و « مُرابَطَه » به معنی مراقبت از مرزها آمده است ، زیرا سربازان و مرکب ها و وسایل جنگی را در محلّ نگاهداری می کنند .

خلاصه این که « مُرابَطَه » معنی وسیعی دارد که هرگونه آمادگی برای دفاع از خود و جامعه اسلامی را شامل می شود .

در فقه اسلامی نیز در باب جهاد بحثی تحت عنوان « مُرابَطَه »

جزء چهارم (141)

یعنی آمادگی برای حفظ مرزها در برابر هجوم احتمالی دشمن دیده می شود که احکام خاصّی برای آن بیان شده است . ( برای کسب اطّلاع بیشتر به کتب فقهی مراجعه شود ) .

در بعضی از روایات به علماء و دانشمندان نیز «مرابط» گفته شده است امام صادق طبق روایتی می فرماید : « عُلَماءُ شیعَتِنا مُرابِطُونَ فِی الثَّغْرِ الَّذی یَلی اِبْلیسَ وَ عَفاریتَهُ وَ یَمْنَعُونَهُ عَلیَ الْخُرُوجِ عَنْ ضُعَفاءِ شیعَتِنا وَ عَنْ اَنْ یَتَسَلَّطَ عَلَیْهِمْ اِبْلیسُ : دانشمندان پیروان ما همانند مرزدارانی هستند که در برابر لشکر ابلیس صفّ کشیده اند و از حمله کردن آن ها به افرادی که قدرت دفاع از

ص:106

خود ندارند جلوگیری می کنند » . (1)

در ذیل این حدیث مقام و موقعیّت آن ها برتر و بالاتر از افسران و مرزدارانی که در برابر هجوم دشمنان اسلام پیکار می کنند شمرده

(142) سوره آلِ عِمران

شده است و این به خاطر آن است که آن ها نگهبانان عقاید و فرهنگ اسلامند درحالی که این ها حافظ مرزهای جغرافیایی هستند ، مسلما ملّتی که مرزهای عقیده ای و فرهنگی او ، مورد حملات دشمن قرارگیرد و نتواند به خوبی از آن دفاع کند در مدت کوتاهی از نظر سیاسی و نظامی نیز شکست خواهد خورد .

بالاخره آخرین دستور که همچون چتری بر همه دستورات سابق سایه می افکنددستوربه پرهیزکاری است:(وَ اتَّقُوا اللّهَ) .

« استقامت » و « مُصابَرَه » و « مُرابَطَه » باید آمیخته با تقوا و پرهیزکاری باشد و از هرگونه خودخواهی و ریاکاری و اغراض شخصی به دور گردد .

درپایان آیه می فرماید : « شما درسایه به کاربستن این چهار دستور ، می توانید رستگار شوید و با تخلّف از آن ها راهی به سوی رستگاری نخواهید داشت : لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ » .

ص:107


1- « اِحْتِجاج » طبرسی فصل اوّل .

جزء چهارم (143)

چرا با وجود علم مطلق خدا در قرآن از کلمه لَعَلَّ ( شاید ) استفاده شده است ؟

گاهی سؤال می شود چرا در قرآن جمله هایی با کلمه « لَعَلَّ » شروع شده است مانند جمله « لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ : شاید رستگار شوید » « وَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ : شاید مشمول رحمت شوید » درحالی که کلمه « لَعَلَّ » نوعی تردید رامی رساندکه از مقام خداوند دانای به همه چیز، دور است، این جمله اتّفاقا دست آویزی برای پاره ای از دشمنان اسلام شده و می گوینداسلام به کسی وعده نجات قطعی نمی دهد و وعده آن آمیخته با تردید است زیرا بسیاری از این وعده هابا کلمه « لَعَلَّ » شروع شده است .

پاسخ: اتّفاقا این تعبیر یکی از نشانه های عظمت و واقع بینی و واقع گویی قرآن مجید است زیرا قرآن این کلمه را در جایی به کار می برد که گرفتن نتیجه احتیاج به شرایطی دارد که به وسیله کلمه « لَعَلَّ » اشاره اجمالی به آن شرایط شده است مثلاً سکوت کردن به هنگام شنیدن آیات قرآن و گوش فرا دادن به مضمون آیات به تنهایی کافی

(144) سوره آلِ عِمران

نیست که انسان مشمول رحمت الهی شود بلکه علاوه بر آن ، درک و فهم آیات و به کار بستن آن ها نیز لازم است و لذا قرآن می گوید: « وَ اِذا قُرِءَالْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوالَهُ وَاَنْصِتُوالَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ : هنگامی که قرآن

ص:108

خوانده می شودگوش فرادهیدوخاموش باشیدشایدمشمول رحمت شوید »(1)

اگر قرآن می گفت حتما مشمول رحمت خواهید بود دور از واقع بینی بود زیرا همان طور که گفتیم این موضوع شرایط دیگری هم دارد ولی هنگامی که می گوید « شاید » سهم سایر شرایط محفوظ مانده است ، ولی عدم توجّه به این حقیقت موجب خرده گیری بر این آیات شده و حتّی بعضی از دانشمندان ما نیز معتقد شده اند که « لَعَلَّ » در این گونه موارد معنی « شاید » نمی دهد درحالی که این سخن نیز یک نوع خلاف ظاهر بدون دلیل است (دقّت کنید).

درآیه موردبحث با این که اشاره به چهارماده مهم از عالی ترین

جزء چهارم (145)

دستورهای اسلامی شده بازبرای این که ازبقیه برنامه های سازنده اسلامی غفلت نشود کلمه «لَعَلَّ» را به کار برده است .

« پایان سوره آلِ عِمْران»

(146) سوره آلِ عِمران

ص:109


1- ( 204 / اعراف ) .

سوره نِساء

سوره نِساء

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

مبارزه با ویژه خواری و تبعیض

1 یااَیُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کَثیرا وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذی تَسآئَلُونَ بِهِ وَ الاَْرْحامَ اِنَّ اللّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقیبا

ای مردم ! از ( مخالفت ) پروردگارتان بپرهیزید ، همان کسی که همه شمارا ازیک انسان آفرید و همسر او را ( نیز ) از جنس او خلق کرد و از آن دو ، مردان و زنان فراوانی (در روی زمین) منتشرساخت و ازخدایی بپرهیزیدکه ( همگی به عظمت او معترفید ) و هنگامی که چیزی از یکدیگر می خواهید، نام او را می برید ( و نیز ) از ( قطع رابطه ) با خویشاوندان خود، پرهیزکنیدزیرا خداوند مراقب شماست.

جزء چهارم (147)

« تَسائَلُونَ » از ماده « تَسائُل » به معنی سؤال کردن از یکدیگر است و « تَسائَلَ بِاللّهِ ... » به معنی این است که مردم به هنگامی که چیزی ازیکدیگر می خواهندبگویند«اَسْئَلُکَ بِاللّهِ ...» ( تو را به خدا ) و این نشانه عظمت خداوند در نظرهااست .

ص:110

« رَقیب » در اصل به کسی می گویند که از محل مرتفعی به اوضاع نظارت کند و سپس به معنی حافظ و نگهبان چیزی آمده است زیرا نگهبانی از لوازم نظارت است . بلندی محل رقیب ممکن است از نظر ظاهری بوده باشدکه بر مکان مرتفعی قرارگیرد و نظارت کند و ممکن است از نظر معنوی بوده باشد .

روی سخن در نخستین آیه این سوره به تمام افراد انسان است زیرا محتویات این سوره درحقیقت همان مسایلی است که تمام افرادبشردرزندگی خود به آن نیازمند هستند.

سپس دعوت به تقوا و پرهیزکاری می کند که ریشه اصلی برنامه های سالم سازی اجتماع می باشد ، ادای حقوق یکدیگر ، تقسیم عادلانه ارث ، حمایت از یتیمان و رعایت حقوق خانوادگی و مانند این ها همه از اموری است که بدون پشتوانه تقوی و پرهیزکاری به جایی نمی رسد ، لذا این سوره را که محتوی همه این مسایل است با دعوت به تقوی آغاز می کند ، می فرماید : « ای مردم ! از پروردگارتان بپرهیزید : یا اَیُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ » .

(148) سوره نِساء

سپس برای معرفی خدایی که نظارت بر تمام اعمال انسان دارد به یکی از صفات او اشاره می کند که ریشه وحدت اجتماعی بشر است « آن خدایی که همه شما را از یک انسان پدید آورد : الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ » .

ص:111

بنابراین امتیازات و افتخارات موهومی که هر دسته ای برای خود درست کرده اند از قبیل امتیازات نژادی ، زبانی ، منطقه ای و مانند آن که امروز منشأ هزارگونه گرفتاری در جامعه هاست ، دریک جامعه اسلامی نباید وجود داشته باشد چه این که همه از یک اصل سرچشمه گرفته وفرزندان یک پدرومادرند و در آفرینش از یک گوهرند .

جزء چهارم (149)

اکنون ببینیم منظور از « نَفْسٍ واحِدَهٍ » کیست ؟

آیا منظور از نفس واحده یک فرد شخصی است یا یک واحد نوعی ( یعنی جنس مذکر ) شکّی نیست که ظاهر این تعبیر همان واحد شخصی را می رساند و اشاره به نخستین انسانی است که قرآن او را به نام آدم پدر انسان های امروز معرّفی کرده و تعبیر « بَنی آدَم » که در آیات فراوانی از قرآن وارد شده نیز اشاره به همین است و احتمال این که منظور وحدت نوعی بوده باشد از ظاهر آیه بسیار دور است .

سپس در جمله بعد می گوید : « همسر آدم را از او آفرید : وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها » .

بعضی از مفسّران از این تعبیر ، چنین فهمیده اند که همسر آدم ، « حَوّا » از بدن آدم آفریده شده و پاره ای از روایات غیر معتبر را که می گوید : « حوّا از یکی از دنده های آدم آفریده شده » را شاهد بر آن گرفته اند، در فصل دوّم از سفر تکوین تورات نیز به این معنی تصریح

ص:112

شده است .

(150) سوره نِساء

ولی با توجّه به سایر آیات قرآن هرگونه ابهامی از تفسیر این آیه برداشته می شود و معلوم می شود که منظور از آن این است که خداوند همسر او را از جنس او (جنس بشر) آفرید .

در آیه 21 / روم می خوانیم : « وَ مِنْ آیاتِهِ اَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجا لِتَسْکُنُوا اِلَیْها : از نشانه های قدرت خدا این است که همسران شما را از جنس شما قرارداد تا به وسیله آن ها آرامش یابید » .

و در آیه 72 / نحل می فرماید : « وَ اللّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجا : خداوند همسران شما را از جنس شما قرارداد » .

روشن است این که در آیات می خوانیم : « همسران را از شما قرارداد » معنی آن این است که از جنس شما قرارداد نه از اعضای بدن شما .

و طبق روایتی که از امام باقر در تفسیر عیاشی نقل شده ، خلقت حوّا از یکی از دنده های آدم شدیدا تکذیب شده و تصریح گردیده که حوّا از باقی مانده خاک آدم آفریده شده است .

جزء چهارم (151)

سپس در جمله بعد می فرماید : « خداوند از آدم و همسرش ، مردان و زنان فراوانی به وجود آورد : وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کَثیرا وَ نِساءً » .

از این تعبیر استفاده می شود که تکثیر نسل فرزندان آدم تنها از

ص:113

طریق آدم و همسرش صورت گرفته است و موجود ثالثی در آن دخالت نداشته است .

سپس به خاطر اهمیّتی که تقوا در ساختن زیربنای یک جامعه سالم دارد مجددا در ذیل آیه ، مردم را به پرهیزکاری و تقوا دعوت می کند منتها در این جا جمله ای به آن اضافه کرده و می فرماید : « از خدایی بپرهیزید که در نظر شما عظمت دارد و به هنگامی که می خواهید چیزی از دیگری طلب کنید نام او را می برید : وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذی تَسائَلُونَ بِهِ » .

(152) سوره نِساء

و سپس می فرماید: « از خویشاوندان خود ( و قطع پیوند آن ها) بپرهیزید : وَ الاَْرْحامَ » .

ذکر این موضوع در این جا اولاً نشانه اهمیّت فوق العاده ای است که قرآن برای صله رحم قایل شده تا آن جا که نام ارحام بعد از نام خدا آمده است و ثانیا اشاره به مطلبی است که در آغاز آیه ذکر شده و آن این که شما همه از یک پدر و مادرید و در حقیقت تمام فرزندان آدم خویشاوندان یکدیگرند و این پیوند و ارتباط ایجاب می کند که شما نسبت به همه انسان ها هر نژاد و هر قبیله ای همانند بستگان فامیلی خود محبّت بورزید .

در پایان آیه می افزاید : « خداوند مراقب شما است : اِنَّ اللّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقیبا » .

ص:114

و تمام اعمال و نیّات شمارامی بیندومی داند و در ضمن، نگهبان شما در برابر حوادث است .

ضمنا تعبیر به فعل ماضی « کانَ » در جمله فوق برای تأکید است .

جزء چهارم (153)

ازدواج فرزندان آدم چگونه بوده است ؟

در آیه فوق خواندیم : « وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کَثیرا وَ نِساءً : خداوند از آدم و همسرش مردان و زنان فراوانی به وجود آورد » .

این موضوع در احادیث متعددی نیز واردشده است و زیادهم جای تعجّب نیست چه این که طبق استدلالی که در بعضی ازاحادیث ازائمه اهل بیت علیهم السلام نقل شده این ازدواج ها مباح بوده زیرا هنوز حکم تحریم ازدواج خواهر و برادر نازل نشده بود ، بدیهی است ممنوعیّت یک کار ، بسته به این است که از طرف خداوند تحریم شده باشد چه مانعی دارد که ضرورت ها و مصالحی ایجاب کند که در پاره ای از زمان ها مطلبی جایز باشد و بعدا تحریم گردد .

ولی در احادیث دیگری تصریح شده که فرزندان آدم هرگز با هم ازدواج نکرده اند و شدیدا به کسانی که معتقدبه ازدواج آن ها با یکدیگرند حمله شده است .

(154) سوره نِساء

و اگر بنا باشد که در احادیث متعارض آن چه موافق ظاهر قرآن

ص:115

است ترجیح دهیم باید احادیث دسته اول را انتخاب نمود زیرا موافق آیه فوق است .

در تفسیر این آیه برخی احتمال داده اند که: فرزندان آدم با بازماندگان انسان های پیشین ازدواج کرده اند زیرا طبق روایاتی آدم اوّلین انسان روی زمین نبوده ، مطالعات علمی امروز نیز نشان می دهد که نوع انسان احتمالاً از چند میلیون سال قبل در کره زمین زندگی می کرده ، درحالی که از تاریخ پیدایش آدم تاکنون زمان زیادی نمی گذرد ، بنابراین باید قبول کنیم که قبل از آدم انسان های دیگری در زمین می زیسته اند که به هنگام پیدایش آدم در حال انقراض بوده اند، چه مانعی داردکه فرزندان آدم با باقیمانده یکی از نسل های پیشین ازدواج کرده باشد. این بحث احتیاج به گفتگوی بیشتری داردکه از حوصله یک بحث تفسیری خارج است .

جزء چهارم (155)

چهره باطنی اعمال ما ( تجسّم اعمال در قیامت )

10 اِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ اَمْوالَ الْیَتامی ظُلْما اِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ نارا وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیرا

کسانی که اموال یتیمان را به ظلم و ستم می خورند ، ( در حقیقت ، ) تنها آتش می خوردند و به زودی در شعله های آتش ( دوزخ ) می سوزند .

ص:116

«سَیَصْلی» در اصل از ماده « صَلْی » به معنی داخل شدن در آتش و سوختن است «سَعیر» به معنی آتش شعله ور است .

و چه عمل زشتی بدتر از خوردن مال یتیمان است و لذا در آغاز این سوره، تعبیرات شدیدی پیرامون تصرف های ناروا در اموال یتیمان دیده می شود که صریح ترین آن ها آیه فوق است .

این آیه می گوید : « کسانی که اموال یتیمان را به ناحقّ تصرّف

(156) سوره نِساء

می کنند ، ( در حقیقت ) در شکمشان تنها آتش می خورند : اِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ اَمْوالَ الْیَتامی ظُلْما اِنَّما ی-َأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ نارا » .

نظیر این تعبیر در سراسر قرآن مجید ، تنها در یک مورد دیگر دیده می شود و آن درباره کسانی است که با کتمان حقایق و تحریف آیات الهی ، منافعی به دست می آورند ، که درباره آن ها نیز می فرماید : « اِنَّ الَّذینَ یَکْتُمُونَ ما اَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنا قَلیلاً اُولآئِکَ ما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ اِلاَّ النّارَ : کسانی که آیات خدا را کتمان می کنند و به وسیله آن درآمد ناچیزی فراهم می نمایند آن ها جز آتش چیزی نمی خورند » .

سپس در پایان آیه قرآن می گوید : علاوه بر این که آن ها در همین جهان در واقع آتش می خورند ، « به زودی ، در جهان دیگر داخل در آتش برافروخته ای می شوند : وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیرا » .

ص:117

ازاین آیه استفاده می شود که اعمال ما علاوه بر چهره ظاهری خود ، یک چهره واقعی نیز دارد که در این جهان از نظر ما پنهان است ،

جزء چهارم (157)

امّا این چهره های درونی ، در جهان دیگر ظاهر می شوند و مسأله تجسّم اعمال را تشکیل می دهند .

قرآن در این آیه می گوید : آن ها که مال یتیم را می خورند گرچه چهره ظاهری عملشان بهره گیری از غذاهای لذیذ و رنگین است ، امّا چهره واقعی این غذاها آتش سوزان است و همین چهره است که در قیامت آشکار می شود .

چهره واقعی عمل همیشه تناسب خاصّی با کیفیّت ظاهری این عمل دارد، همان گونه که خوردن مال یتیم و غصب حقوق او ، قلب او را می سوزاند و روح او را آزار می دهد ، چهره واقعی این عمل آتش سوزان است .

توجّه به این موضوع ( چهره های واقعی اعمال )برای کسانی که ایمان به این حقایق دارند بهترین مانع از انجام کارهای خلاف است ، آیا کسی پیدا می شود که با دست خود پاره های آتش را برداشته و درمیان دهان بگذارد و ببلعد ؟ هم چنین افراد با ایمان ممکن نیست مال یتیم را به

(158) سوره نِساء

ناحقّ بخورند و اگرمی بینیم مردان خدا حتّی فکر معصیّت به خود راه نمی دادند ، یک دلیل آن ، همین بوده که آن ها بر اثر قدرت علم و ایمان و پرورش های اخلاقی چهره های واقعی اعمال را می دیدند و هرگز فکر

ص:118

انجام کار بد را نمی کردند .

شرایط پذیرش توبه

17 اِنَّمَا التَّوْبَهُ عَلَی اللّهِ لِلَّذینَ یَعْمَلُونَ السُّوآءَ بِجَهالَهٍ ثُمَ یَتُوبُونَ مِنْ قَریبٍ فَاُولآئِکَ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللّهُ عَلیما حَکیما

پذیرش توبه از سوی خدا، تنها برای کسانی است که کار بدی را از روی جهالت انجام می دهند، سپس زود توبه می کنند. خداوند، توبه چنین اشخاصی را می پذیرد و خدا دانا و حکیم است .

اکنون ببینیم منظور از « جهالت » چیست ؟ آیا همان جهل و نادانی و بی خبری از گناه است و یا عدم آگاهی از اثرات شوم و عواقب دردناک آن می باشد ؟

جزء چهارم (159)

کلمه « جهل » و مشتقّات آن گرچه به معانی گوناگونی آمده است ولی از قراین استفاده می شود که منظور از آن در آیه مورد بحث طغیان غرایز و تسلّط هوس های سرکش و چیره شدن آن ها بر نیروی عقل و ایمان است و در این حالت ، علم و دانش انسان به گناه گرچه از بین نمی رود ، اما تحت تأثیر آن غرایز سرکش قرار گرفته و عملاً بی اثر می گردد و هنگامی که علم اثر خود را از دست داد ، عملاً با جهل و نادانی برابر خواهد بود .

ص:119

ولی اگر گناه بر اثر چنین جهالتی نباشد بلکه از روی انکار حکم پروردگار و عناد و دشمنی انجام گیرد، چنین گناهی حکایت از کفر می کند و به همین جهت توبه آن قبول نیست ، مگر این که از این حالت بازگردد و دست از عناد و انکار بشوید .

در واقع این آیه همان حقیقتی را بیان می کند که امام سجّاد در دعای ابوحمزه با توضیح بیشتری بیان فرموده است آن جا که می گوید:

(160) سوره نِساء

« اِلهی لَمْ اَعْصِکَ حینَ عَصَیْتُکَ وَ اَنَا بِرُبُوبِیَّتِکَ جاحِدٌ وَ لا بِاَمْرِکَ مُسْتَخِفٌّ وَ لا لِعُقُوبَتِکَ مُتَعَرِّضٌ وَ لا لِوَعیدِکَ مُتَهاوِنٌ لکِنْ خَطیئَهٌ عَرَضَتْ وَ سَوَّلَتْ لی نَفْسی وَ غَلَبَنی هَوایَ ... : خدای من! هنگامی که به معصیّت تو پرداختم اقدام به گناه از راه انکار خداوندیت نکردم و نه به خاطر خفیف شمردن امر تو بود و نه مجازات تو را کم اهمیّت گرفتم و نسبت به آن بی اعتنا بودم و نه وعده کیفرت را سبک شمردم بلکه خطایی بود که در برابر من قرارگرفت و نفس اماره ، حقّ را بر من مشتبه کرد و هوی و هوس بر من چیره شد » .

سپس قرآن به یکی دیگر از شرایط توبه اشاره کرده ، می فرماید : « سپس به زودی توبه کنند : ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَریبٍ » .

درباره این که منظور از « قریب » ( زمان نزدیک ) چیست ؟ در میان مفسّران گفتگو است ، جمع زیادی آن را به معنی قبل از آشکار شدن نشانه های مرگ می گیرند و آیه بعد را که می گوید پس از ظهور علایم

ص:120

مرگ توبه پذیرفته نمی شود ، شاهد بر آن می دانند ، بنابراین تعبیر به قریب شاید به خاطر این است که اصولاً زندگی دنیا هرچه باشد کوتاه و پایان آن نزدیک است .

جزء چهارم (161)

اما بعضی دیگر آن را به معنی زمان نزدیک به گناه گرفته اند ، یعنی به زودی از کار خود پشیمان شود و به سوی خدا بازگردد ، زیرا توبه کامل آن است که آثار و رسوبات گناه را به طور کلّی از روح و جان انسان بشوید و کمترین اثری از آن در دل باقی نماند و این در صورتی ممکن است که در فاصله نزدیکی قبل از آن که گناه در وجود انسان ریشه بدواند و به شکل طبیعت ثانوی درآید از آن پشیمان شود ، در غیر این صورت غالبا اثرات گناه در زوایای قلب و جان انسان باقی خواهد ماند . پس توبه کامل توبه ای است که به زودی انجام پذیرد و کلمه « قریب » از نظر لغت و فهم عرف ، نیز با این معنی مناسب تر است .

درست است که توبه بعداز زمان طولانی نیز پذیرفته می شود ، اما توبه کامل نیست و شاید تعبیر به « عَلَی اللّهِ » ( توبه ای که بر خدا لازم است آن را بپذیرد ) نیز اشاره به همین معنی باشد زیرا این تعبیر

(162) سوره نِساء

تنهادراین آیه از قرآن آمده است و مفهوم آن این است که پذیرش توبه های دور دست از طرف خداوند یک نوع تفضل است ، نه حق .

18 وَ لَیْسَتِ التَّوْبَهُ لِلَّذینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتّی اِذا حَضَرَ اَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ اِنّی تُبْتُ الاْنَ وَ لاَالَّذینَ

ص:121

یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفّارٌ اُولآئِکَ اَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابا اَلیما

برای کسانی که کارهای بد را انجام می دهند و هنگامی که مرگ یکی ازآن هافرامی رسد، می گوید: « الان توبه کردم » توبه نیست و نه برای کسانی که در حال کفر ازدنیا می روند، این ها کسانی هستند که عذاب دردناکی برایشان فراهم کرده ایم .

دلیل آن هم روشن است ، زیرا در حال احتضار و در آستانه مرگ ، پرده ها از برابر چشم انسان کنار می رود و دید دیگری برای او پیدا می شود و قسمتی از حقایق مربوط به جهان دیگر و نتیجه اعمالی را که در این زندگی انجام داده با چشم خود می بیند و مسایل جنبه حسّی پیدا

جزء چهارم (163)

می کند ، واضح است که دراین صورت هر گناه کاری از اعمال بد خود پشیمان می گردد و همانند کسی که شعله آتشی را نزدیک خود ببیند از آن فرار می کند .

مسلّم است که اساس تکلیف و آزمایش پروردگار بر این گونه مشاهده ها نیست، بلکه بر ایمان به غیب و مشاهده با چشم عقل و خرد است .

به همین دلیل در قرآن مجید می خوانیم : هنگامی که نخستین نشانه های عذاب دنیا بر بعضی از اقوام پیشین آشکار می گشت ، باب توبه به روی آن ها بسته می شد ، در سرگذشت فرعون می خوانیم :

ص:122

« حَتّی اِذا اَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قالَ امَنْتُ اَنَّهُ لااِلهَ اِلاَّ الَّذی امَنَتْ بِهِ بَنُو اِسْرائیلَ وَ اَنَا مِنَ الْمُسْلِمینَ اَلاْنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدینَ : تاآن زمان که غرقاب دامن او را گرفت ، صدا زد : الان ایمان آوردم که معبودی جز معبود بنی اسرائیل نیست و من از تسلیم شدگانم ، اما به او گفته می شود: الان این سخن را می گویی ! و پیش از این

(164) سوره نِساء

نافرمانی کرده و از مفسدان بودی به همین دلیل توبه تو پذیرفته نخواهد شد » (1)

ازبعضی از آیات قرآن(مانند آیه12سوره سجده)استفاده می شود که گناهکاران در قیامت با مشاهده عذاب الهی از کار خود پشیمان می شوند ولی پشیمانی آن ها سودی نخواهدداشت . چنین کسانی درست مانند مجرمانی هستند که وقتی چشمشان به چوبه دار افتاد و طناب دار را بر گلوی خود احساس کردند ، از کار خود پشیمان می شوند ، روشن است که این پشیمانی نه فضیلت است و نه افتخار و نه تکامل و به همین جهت چنان توبه ای بی اثر است .

البتّه این آیه با روایاتی که می گوید : توبه تا آخرین نفس پذیرفته می شود هیچ گونه منافاتی ندارد ، زیرا منظور از آن روایات لحظاتی است که هنوزنشانه های قطعی مرگ رامشاهده نکرده وبه اصطلاح دیدبرزخی

ص:123


1- ( 90 و 91 / یونس ) .

پیدا ننموده است .

جزء چهارم (165)

دسته دوم: از کسانی که توبه آن ها پذیرفته نمی شود آن ها هستند که درحال کفرازجهان می روند،درآیه موردبحث درباره آن هاچنین می فرماید: « آن هاکه در حال کفر می میرند ، توبه برای آن ها نیست : وَ لاَلَّذینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفّارٌ» .

این حقیقت در آیات متعدد دیگری از قرآن مجید نیز بازگو شده است .(1)

اکنون این سؤال پیش می آید که چنین کسانی که در کفر از دنیا می روند، چه موقع توبه می کنند که توبه آن ها پذیرفته نخواهد شد؟

بعضی احتمال داده اند که توبه آن ها در عالم دیگر پذیرفته نمی شود و بعضی احتمال داده اند که منظور از توبه در این جا توبه بندگان نیست ، بلکه « توبه خداوند » یعنی بازگشت او به عفو و رحمت

(166) سوره نِساء

می باشد ، ولی ظاهر این است که آیه هدف دیگری را تعقیب می کند و می گوید : « کسانی که از گناهان خود در حال صحّت و سلامت و ایمان توبه کرده اند ولی در حال مرگ با ایمان از دنیا نرفتند ، توبه های گذشته آن هانیز بی اثر است » .

توضیح این که : می دانیم یکی از شرایط قبولی اعمال نیک انسان

ص:124


1- ( 161 و 217 / بقره ) و ( 91 / آل عمران ) و ( 34 / محمد ) .

« موافات بر ایمان » است . یعنی با ایمان از دنیا رفتن و کسانی که در لحظه پایان زندگی کافر باشند ، اعمال گذشته آن ها ( حتی اعمال نیکی که در حال ایمان انجام داده اند ) طبق صریح آیات(1) حبط و نابود می گردد ، توبه های آنان از گناه اگرچه در حال ایمان انجام شده نیز در چنین صورتی نابود خواهد شد .

به طور خلاصه شرط قبولی توبه دو چیز است : نخست این که قبل از مشاهده نشانه های مرگ باشد و دیگر این که انسان ، با ایمان از دنیا برود .

جزء چهارم (167)

(168) سوره نِساء

ص:125


1- ( 217 / بقره ) .

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

امر به معروف و نهی از منکر••• 11

«معروف» و «منکر» چیست ؟••• 13

مبارزه با فساد و دعوت به حقّ••• 13

روح حقّ جویی اسلام••• 15

مسابقه در مسیر سعادت••• 16

سیمای نوجوانان شایسته••• 18

بررسی تاریخ گذشتگان••• 25

با چه اشخاصی نباید مشورت کنیم ؟••• 28

معنای واقعی توکّل••• 30

توکل بر خدا••• 31

(169)

هرگونه خیانتی ممنوع است••• 31

آن هاکه درجهادشرکت نکردند••• 35

یک روش مؤثر تربیتی ( آموزش غیر مستقیم )••• 37

بعثت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم بزرگترین نعمت خداوند••• 39

ص:126

(170)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

بررسی دیگری روی جنگ اُحد••• 43

باید صفوف مشخص شود••• 45

گفته های بی اساس منافقان••• 50

شهیدان زندگان جاویدند••• 52

شاهدی بر بقای روح••• 57

غزوه حَمْراءُ الاَْسَد••• 57

ترس از غیرخدانشانه نفوذ وسوسه های شیطانی است••• 62

تسلیّت به پیامبر صلی الله علیه و آله ••• 64

سنگین بارها••• 66

چرابرخی ازستمگران وگناهکاران دردنیاغرق نعمتندومجازات نمی شوند؟••• 68

مسلمانان تصفیه می شوند••• 70

طوق سنگین اسارت سرنوشت محتوم بخیلان است••• 73

(171)

قانون عمومی مرگ••• 76

از مقاومت خسته نشوید••• 80

ص:127

(172)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

از خود راضی ها••• 82

وجود نظم در جهان روشن ترین راه خداشناسی••• 85

اهمیّت آیات مشتمل بر پنج « رَبَّنا »••• 92

نتیجه برنامه خردمندان••• 94

چراغالباافرادبی بندوباردرنازونعمتندوافراد باایمان درسختی و مشقّت••• 97

اهل کتاب همه یکسان نیستند••• 100

برنامه چهار ماده ای تضمین کننده پیروزی مسلمین••• 103

چرا باوجود علم مطلق خدا در قرآن از کلمه لَعَلَّ (شاید)استفاده شده؟••• 108

سوره نِساء••• 110

مبارزه باویژه خواری و تبعیض••• 110

ازدواج فرزندان آدم چگونه بوده است ؟••• 115

چهره باطنی اعمال ما ( تجسّم اعمال در قیامت )••• 116

(173)

شرایط پذیرش توبه••• 119

ص:128

ص:129

ص:130

جلد 5

اشاره

ص:1

ص:2

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ناصر مکارم شیرازی 1/12/85

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز»

است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

سوره نِساء

سلامت اجتماع وابسته به سلامت اقتصاد است

29 یآ اَیُّهَاالَّذینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوآا اَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ اِلاّ اَنْ تَکُونَ تِجارَهً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ وَ لاتَقْتُلُوآا اَنْفُسَکُمْ اِنَّ اللّهَ کانَ بِکُمْ رَحیما

ای کسانی که ایمان آورده اید ! اموال یکدیگر را به باطل ( و ازطرق نامشروع ) نخورید، مگراین که تجارتی با رضایت شما انجام گیرد و خودکشی نکنید ، خداوند نسبت به شما مهربان است.

این آیه در واقع زیربنای قوانین اسلامی را در مسایل مربوط به « معاملات و مبادلات مالی » تشکیل می دهد و به همین دلیل فقهای اسلام در تمام ابواب معاملات به آن استدلال می کنند ، آیه خطاب به افراد با ایمان کرده و می گوید : « اموال یکدیگر را از طرق نا به جا و غلط و باطل نخورید : یآ اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوآا اَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ » .

به این ترتیب هرگونه تصرّف در مال دیگری که بدون حقّ و بدون یک مجوّز منطقی و عقلایی بوده باشد ممنوع شناخته شده و همه را تحت عنوان « باطل » که مفهوم وسیعی دارد قرار داده است .

می دانیم « باطل » در مقابل « حقّ » است و هرچیزی را که ناحقّ و بی هدف و بی پایه باشد دربرمی گیرد .

ص:11

در آیات دیگری از قرآن نیز با عبارتی شبیه عبارت فوق ، این موضوع تأکید شده ، مثلاً به هنگام نکوهش از قوم یهود و ذکراعمال زشت آن ها می فرماید: « وَ اَکْلِهِمْ اَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ : آن ها در اموال مردم بدون مجوز و به ناحقّ تصرّف می کردند » (1)

و در آیه 118 / بقره، جمله « لا تَأْکُلُوا اَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ » را به عنوان مقدمه ای برای نهی از کشاندن مردم به وسیله ادعاهای پوچ و بی اساس به سوی دادگاه ها و خوردن اموال آن ها ذکر فرموده است .

بنابراین هرگونه تجاوز ، تقلّب ، غِشّ ، معاملات رِبَوِیّ ، معاملاتی که حدّ و حدود آن کاملاً نامشخص باشد ، خرید و فروش اجناسی که فایده منطقی و عقلایی در آن نباشد ، خرید و فروش وسایل فساد و گناه، همه در تحت این قانون کلّی قرار دارند و اگر در روایات متعددی ، کلمه « باطل » به قمار و ربا و مانند آن تفسیر شده در حقیقت معرفی مصداق های روشن این کلمه است نه آن که منحصر به آن ها باشد .

شاید نیاز به تذکّر نداشته باشد که تعبیر به « اَکْل » ( خوردن ) کنایه از هرگونه تصرّف است خواه به صورت خوردن معمولی باشد یا پوشیدن یا سکونت و یا غیرآن و این تعبیر علاوه بر زبان عربی در فارسی امروز نیز کاملاً رایج است .

ص:12


1- ( 161 / نساء ) .

در جمله بعد به عنوان یک استثنا می فرماید : « مگر این که تصرّف شما در اموال دیگران از طریق داد و ستدی باشد که از رضایت باطنی دوطرف سرچشمه بگیرد : اِلاّ اَنْ تَکُونَ تِجارَهً عَنْ تراضٍ مِنْکُمْ » .

این جمله ، استثنایی است از قانون کلّی سابق ، ولی به اصطلاح

« استثناء منقطع » است یعنی آن چه در این جمله آمده مشمول قانون سابق ، از آغاز نبوده است و تنها به عنوان یک تأکیدو یادآوری ذکر شده، آن هم به نوبه خود یک قانون کلّی است .

طبق این بیان ، تمام مبادلات مالی و انواع تجارت ها که در میان مردم رایج است چنانچه از روی رضایت طرفین صورت گیرد و جنبه معقول و منطقی داشته باشد از نظر اسلام مجاز است ( مگر در مواردی که به خاطر مصالح معیّنی ، نهی صریح از آن شده است ) .

سپس در پایان آیه ، مردم را از قتل نفس بازمی دارد و ظاهر آن به قرینه آخرین جمله آیه نهی از خودکشی و انتحار کرده و می فرماید: «و خودکشی نکنید ، خداوند نسبت به شما مهربان است : وَ لا تَقْتُلُوا اَنْفُسَکُمْ اِنَّ اللّهَ کانَ بِکُمْ رَحیما» .

یعنی خداوند مهربان نه تنها راضی نمی شود دیگری شما را به قتل برساند بلکه به خود شما هم اجازه نمی دهد که با رضایت خود ، خویشتن را به دست نابودی بسپارید .

در روایات اهل بیت علیهم السلام نیز آیه فوق به همین

ص:13

معنی «اِنْتِحار» تفسیر شده است .(1)

اکنون این سؤال پیش می آید که چه ارتباطی میان مسأله « قتل نفس » و « تصرّف باطل و ناحقّ دراموال مردم » وجود دارد ؟ پاسخ این سؤال روشن است و در حقیقت قرآن با ذکر این دو حکم پشت سر هم اشاره به یک نکته مهمّ اجتماعی کرده است و آن این که اگر روابط مالی مردم براساس صحیح استوار نباشد و اقتصاد جامعه به صورت سالم پیش نرود و در اموال یکدیگر به ناحقّ تصرّف کنند ، جامعه گرفتار یک نوع خودکشی و انتحار خواهد شد و علاوه بر این که انتحارهای شخصی افزایش خواهد یافت، انتحار اجتماعی هم از آثار ضمنی آن است.

30 وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ عُدْوانا وَ ظُلْما فَسَوْفَ نُصْلیهِ ناراوَ کانَ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسیرا

و هرکس این عمل را از روی تجاوز و ستم انجام دهد ، به زودی او را در آتشی وارد خواهیم ساخت و این کار برای خدا آسان است .

« صَلْی » در اصل به معنی نزدیک شدن به آتش است ، اما گرم شدن و برشته شدن و سوخته شدن به آتش رانیز « صَلْی »

ص:14


1- « مجمع البیان » ، ذیل آیه و « نُورُالثَّقَلَیْن » جلد 1 ، صفحه472 .

می گویند و درآیه فوق به معنی واردشدن و سوختن در آتش است .

در آیه مورد بحث به مجازات کسانی که از قوانین الهی سرپیچی کنند اشاره کرده و می فرماید : « و هرکس ازاین فرمان سرپیچی کند و خود را آلوده خوردن اموال دیگران به ناحقّ سازد و یادست به انتحار و خودکشی زند ، نه تنها به آتش این جهان می سوزد، بلکه در آتش قهر و غضب پروردگار نیز خواهد سوخت » .

31 اِنْ تَجْتَنِبُوا کَبآئِرَ ماتُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَریما

اگر از گناهان بزرگی که از آن نهی می شوید ، پرهیزکنید، گناهان کوچک شما را می پوشانیم و شما را در جایگاه خوبی وارد می سازیم .

از تعبیر « کَبائِر » و « سَیِّئات » استفاده می شود که گناهان بر دو دسته اند ، دسته ای که قرآن نام آن ها را « کبیره » و دسته ای که نام آن ها را « سَیِّئَه » گذاشته است و در آیه 22 سوره نجم به جای « سَیِّئَه » تعبیر به « لَمَمْ » نموده است و در آیه 49 سوره کهف در برابر کبیره « صَغیرَه » را ذکر فرموده است آن جا که می گوید : « لا یُغادِرُ صَغیرَهً وَ لا کَبیرَهً اِلاّ اَحْصاها : این نامه عمل هیچ گناه کوچک و بزرگی را فروگذار نکرده مگر این که به شماره درآورده است ».

ازتعبیرات فوق به روشنی ثابت می شود که گناهان بر دو دسته

ص:15

مشخّص تقسیم می شوند که گاهی از آن دو به « کبیره » و « صغیره » و گاهی « کبیره » و « سَیِّئَه » و گاهی « کَبیرَه » و « لَمَم » تعبیر می شود .

اکنون باید دید که ضابطه و میزان در تعیین صغیره و کبیره چیست ؟

بعضی می گویند: این دو از امور نسبی هستند ، یعنی به هنگام مقایسه کردن دوگناه به یکدیگر آن که اهمیّتش بیشتر است کبیره و آن که کمتر است صغیره می باشد و بنابراین هرگناهی نسبت به گناه بزرگ تر، صغیره و نسبت به گناه کوچک تر ، کبیره است .

ولی روشن است که این معنی به هیچ وجه با آیه فوق نمی سازد ، زیرا آیه فوق این دو دسته را از یکدیگر جدا کرده و در برابر هم قرار داده است و پرهیز از یکی را موجب بخشودگی دیگری می شمارد .

ولی اگر به معنی لغوی « کَبیرَه » بازگردیم، کبیره هرگناهی است که ازنظر اسلام بزرگ و پراهمیّت است و نشانه اهمیّت آن می تواند این باشد که در قرآن مجید ، تنها به نهی از آن قناعت نشده ، بلکه به دنبال آن تهدید به عذاب دوزخ گردیده است ، مانند قتل نفس و زنا و رباخواری و امثال آن ها و لذا در روایات اهل بیت علیهم السلام می خوانیم : « اَلْکَبائِرُ اللَّتی اَوْجَبَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهَا النّارَ : گناهان کبیره گناهانی است

ص:16

که خداوند مجازات آتش برای آن ها مقرّر داشته است » .(1)مضمون این حدیث از امام باقر و امام صادق و امام علیّ بن موسی الرّضا نقل شده است .

و بنابراین به دست آوردن گناهان کبیره و شناخت آن ها با توجه به ضابطه فوق کارآسانی است و اگر ملاحظه می کنیم ، در پاره ای از روایات تعداد کبائر ، هفت و در بعضی بیست و در بعضی هفتاد، ذکر شده منافات با آن چه در بالا گفته شد ندارد، زیرا در حقیقت بعضی از این روایات اشاره به گناهان کبیره درجه اول و بعضی به گناهان کبیره درجه دوم و بعضی به همه گناهان کبیره اشاره می کند .

اشکال : ممکن است گفته شود که این آیه مردم را به گناهان صغیره تشویق می نماید و می گوید : با ترک گناهان کبیره ، ارتکاب گناهان کوچک مانعی ندارد .

پاسخ : از تعبیری که در آیه ذکر شده پاسخ این ایراد روشن می شود زیرا قرآن می گوید : « نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ : گناهان کوچک شما را می پوشانیم » یعنی پرهیز از گناهان بزرگ مخصوصا با فراهم بودن زمینه های آن ها ، یک نوع حالت « تقوای روحانی » در انسان ایجاد می کند که می تواند آثار گناهان کوچک را از وجود او بشوید و در

ص:17


1- « نُورُالثَّقَلَیْنِ » ، جلد 1 ، صفحه 473 .

حقیقت آیه فوق همانند آیه « اِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ : حسنات ، سیئات را از بین می برند » (1) می باشد و در واقع اشاره به یکی از آثار واقعی اعمال نیک است و این درست به این می ماند که می گوییم اگر انسان از مواد سمّی خطرناک پرهیزکند و مزاج سالمی داشته باشد می تواندآثارنامطلوب بعضی از غذاهای نامناسب را به واسطه سلامت مزاج ازبین ببرد .

و یا به تعبیر دیگر : بخشش گناهان صغیره یک نوع « پاداش معنوی » برای تارکان گناهان کبیره است و این خود اثر تشویق کننده ای برای ترک کبائر دارد .

چگونه گناه کوچک به گناه بزرگ تبدیل می شود ؟

ولی نکته مهمّی که در این جا باید به آن توجه داشت این است که گناهان صغیره ، در صورتی صغیره هستند که تکرار نشوند و علاوه بر آن به عنوان بی اعتنایی و یا غرور و طغیان انجام نگیرند ، زیرا صغائر طبق آن چه از قرآن و روایات اسلامی استفاده می شود در چند مورد تبدیل به کبیره می گردد :

«درصورتی که تکرارگردد » همانطورکه ازامام صادق نقل شده که فرمود : « لا صَغیرَهَ مَعَ الاِْصْرارِ : هیچ گناهی

ص:18


1- ( 114 / هود ) .

با تکرار صغیره نیست » (1)

« در صورتی که گناه را کوچک بشمرد و تحقیر کند » چنان که در نهج البلاغه می خوانیم : « اَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهانَ بِهِ صاحِبُهُ : شدیدترین گناهان آن است که مرتکبش آن را کوچک بشمرد » .(2)

« در صورتی که از روی طغیان و تکبّر و گردنکشی در برابر فرمان پروردگار انجام شود » این موضوع را از آیات مختلفی اجمالاً می توان استفاده کرد از جمله آیه 37 سوره نازعات : « اما آن ها که طغیان کنند و زندگی دنیا را مقدّم بشمرند جایگاهشان دوزخ است » .

در صورتی که از افرادی سربزند که موقعیّت خاصّی در اجتماع دارند و لغزش های آن هابا دیگران برابرمحسوب نمی شود، چنان که قرآن درباره همسران پیامبر صلی الله علیه و آله در آیه 30 سوره احزاب می گوید : « اگر شما کار زشتی انجام دهید ، مجازات آن را دوبرابر خواهید دید » .

و از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود : « مَنْ سَنَّ سُنَّهً سَیِّئَهً

ص:19


1- «اصول کافی»، جلد 2، صفحه288 .
2- « نهج البلاغه » کلمات قِصار .

فَعَلَیْهِ وِزْرُها وَ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِها لا یَنْقُصُ مِنْ اَوْزارِهِمْ شَیْئا : هر کس سنّت بدی بگذارد گناه آن بر او است و همچنین گناه تمام کسانی که به آن عمل کنند ، بدون این که از گناه آن ها چیزی کاسته شود » .(1)

در صورتی که از انجام گناه خوشحال و مسرور باشد و به آن افتخارکند چنان که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود : «مَنْ اَذْنَبَ ذَنْبا وَ هُوَ ضاحِکُ دَخَلَ النّارَ وَ هُوَ باکٍ : هرکس گناهی کند در حالی که خندان باشد در آتش وارد می شود در حالی که گریان است » .

در صورتی که عدم مجازات سریع خداوند را در برابر گناه خود دلیل بر رضایت خدا بشمرد و خود را مصون از مجازات و یا محبوب در نزد خدا بداند ، چنان که قرآن در آیه 8 سوره « مُجادِلَه » از زبان بعضی از گناه کاران مغرور نقل می کند که آن ها در پیش خود می گویند : « چرا خداوند ما را مجازات نمی کند » و سپس قرآن اضافه می کند که : « آتش دوزخ برای آن ها کافی است » .

32 وَ لاتَتَمَنَّوْامافَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلیبَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّسآءِ نَصیبٌ مِمَّااکْتَسَبْنَ

ص:20


1- « مَحَجَّهُ الْبَیْضاء » ، جلد 7 ، صفحه 1 .

وَاسْئَلُوااللّهَ مِنْ فَضْلِهآِ اِنَّ اللّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیما

برتری هایی را که خداوند برای بعضی از شما بر بعضی دیگرقرارداده آرزونکنید ( این تفاوت های طبیعی و حقوقی، برای حفظ نظام زندگی شما و بر طبق عدالت است ، ولی با این حال ، ) مردان نصیبی از آن چه به دست می آورند دارند و زنان نیزنصیبی ( و نباید حقوق هیچ یک پایمال گردد ) . و از فضل ( ورحمت و برکت ) خدا ، ( برای رفع تنگناها ) طلب کنید و خداوند بر هرچیز داناست .

تفاوت سهم ارث مردان و زنان برای جمعی از مسلمانان به صورت یک سؤال درآمده بود ، آن ها گویا توجّه نداشتند که این تفاوت به خاطر آن است که هزینه زندگی عموما بر دوش مردان می باشد و زنان از آن معاف هستند ، به علاوه هزینه خود آن ها نیز بر دوش مردان است و همان طور که سابقا اشاره شد سهمیّه زنان عملاً دوبرابر مردان خواهد بود ، لذا آیه فوق می گوید : « تفاوت هایی را که خداوند برای بعضی از شما نسبت به بعض دیگر قایل شده هرگز آرزو نکنید : وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ » .

زیرا این تفاوت ها هرکدام اَسْراری دارد که از شما پوشیده و پنهان است چه تفاوت هایی که از نظر آفرینش و جنسیّت و صفات جسمی و روحی دارید و پایه نظام اجتماعی شما است و چه تفاوت هایی که از

ص:21

نظر حقوقی به خاطر موقعیّت های مختلف همانند ارث قرارداده شده است ، تمام این تفاوت ها بر طبق عدالت و قانون الهی می باشد و اگر غیر از آن مصلحت بود ، برای شما قائل می شد ، بنابراین آرزوی تغییر آن ها یک نوع مخالفت با مشیّت پروردگار که عین حقّ و عدالت است می باشد .

لذا بلافاصله می فرماید: «مردان و زنان هرکدام بهره ای از کوشش ها و تلاش ها و موقعیّت خود دارند: لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّااکْتَسَبُوا وَ لِلنِّسآءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ » .

خواه موقعیّت طبیعی باشد ( مانند تفاوت دو جنس مرد و زن با یکدیگر ) و یا تفاوت به خاطر تلاش ها و کوشش های اختیاری.

قابل توجه این که کلمه « اِکْتِساب » که به معنی تحصیل کردن و به دست آوردن است ، مفهوم وسیعی دارد ، هم کوشش های اختیاری را شامل می شود و هم آن چه را که انسان به وسیله ساختمان طبیعی خود می تواند به دست بیاورد .

سپس می فرماید : « به جای آرزو کردن این گونه تفاوت ها ، از فضل خدا و لطف و کرم او تمنّا کنید که به شما از نعمت های مختلف و موفقیّت ها و پاداش های نیک ارزانی دارد » ( وَ اسْئَلُوااللّهَ مِنْ فَضْلِهِ ) .

و در نتیجه افرادی خوشبخت و سعادتمند باشید خواه مرد باشید

ص:22

یا زن و خواه از این نژاد یا نژاد دیگر و در هر حال آن چه را خیر واقعی و سعادت شما در آن است بخواهید نه آن چه شما خیال می کنید و تعبیر به « مِنْ فَضْلِهِ » اشاره به همین معنی می باشد . البتّه روشن است که تقاضای فضل و عنایت پروردگار به این نیست که انسان به دنبال اسباب و عوامل هرچیز نرود ، بلکه باید فضل و رحمت را در لابلای اسبابی که او مقرّر داشته است جستجو کرد.

« چون خداوند به همه چیز دانا است » ( اِنَّ اللّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیما ) .

و می داند برای نظام اجتماع چه تفاوت هایی از نظر طبیعی و یا حقوقی لازم است و بنابراین در کار او هیچ گونه تبعیض ناروا و بی عدالتی نیست و نیز از اسرار درون مردم باخبر است و می داند چه افرادی آرزوهای نادرست در دل می پرورانند و چه افرادی به آن چه مثبت و سازنده است می اندیشند .

آیا وجود«تفاوت های طبیعی»بااصل «عدالت پروردگار» سازگار است ؟

بسیاری از خود می پرسند چرا بعضی از افراد استعدادشان بیشتر و بعضی کمتر ، بعضی زیبا و بعضی دیگر از زیبایی ، کم بهره اند ، بعضی از نظر جسمانی فوق العاده نیرومند و بعضی معمولی هستند، آیا این « تفاوت های طبیعی » با اصل عدالت پروردگار سازگاراست؟

ص:23

در پاسخ باید به چند نکته توجه داشت :

قسمتی از تفاوت های جسمی و روحی مردم با یکدیگر معلول اختلافات طبقاتی و مظالم اجتماعی و یا سهل انگاری های مردم است که هیچ گونه ارتباطی به دستگاه آفرینش ندارد ، مثلاً بسیاری از فرزندان ثروتمندان از فرزندان مردم فقیر هم از نظر جسمانی قوی تر و

زیباتر و هم از نظر استعداد پیشرفته ترند ، به دلیل این که آن ها از تغذیه و بهداشت کافی بهره مندند درحالی که این ها در محرومیّت قرار دارند و یا افرادی هستند که بر اثر تنبلی و سهل انگاری نیروهای جسمی و روحی خود را از دست می دهند این گونه اختلاف ها را باید « اختلاف ساختگی و بی دلیل » دانست که با از بین رفتن نظام طبقاتی و تعمیم عدالت اجتماعی از میان خواهد رفت و هیچ گاه اسلام و قرآن بر این گونه تفاوت ها صحّه نگذاشته است .

قسمتی دیگر از این تفاوت ها ، طبیعی و لازمه آفرینش انسان است ، یعنی یک جامعه اگر هم از عدالت اجتماعی کامل برخوردار باشد تمام افرادش همانند مصنوعات یک کارخانه یک شکل و یک جور نخواهند بود و طبعا با هم تفاوت هایی خواهند داشت ، ولی باید دانست که معمولاً مواهب الهی و استعدادهای جسمی و روحی انسان ها آن چنان تقسیم شده است که هرکسی قسمتی از آن را دارد ، یعنی کمتر کسی پیدا می شود که این مواهب را یک جا داشته باشد ،

ص:24

یکی از نیروی بدنی کافی برخوردار است و دیگری استعداد ریاضی خوبی دارد ، یک ذوق شعر و دیگری عشق به تجارت و بعضی هوش سرشاری برای کشاورزی و بعضی از استعدادهای ویژه دیگری برخوردارند ، مهمّ این است که جامعه یا خود اشخاص ، استعدادها را کشف کنند و آن ها را در محیط سالمی پرورش دهند، تا هر انسانی بتواند نقطه قوّت خویش را آشکار سازد و از آن بهره برداری کند.

ده دستور درباره حقوق و آداب معاشرت

36 وَاعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئا وَ بِالْوالِدَیْنِ اِحْسانا وَبِذِی القُرْبیوَالْیَتامیوَالْمَساکینِ وَالْجارِ ذِی الْقُرْبی وَالْجارِالْجُنُبِ وَالصّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَابْنِ السَّبیلِ وَ ما مَلَکَتْ اَیْمانُکُمْ اِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُورا

و خدا را بپرستید و هیچ چیز را همتای او قرار ندهید و به پدر و مادر، نیکی کنید، همچنین به خویشاوندان و یتیمان

و مسکینان و همسایه نزدیک و همسایه دور و دوست و همنشین و واماندگان در سفر و بردگانی که مالک آن ها هستید، زیرا خداوند، کسی راکه متکبّر و فخر فروش است ( و از ادای حقوق دیگران سرباز می زند ، ) دوست نمی دارد .

باید توجه داشت که « مُخْتال » از ماده « خِیال » به معنی کسی

ص:25

است که با یک سلسله « تَخَیُّلات » خود را بزرگ می پندارد و اگر می بینیم به اسب « خَیْل » گفته می شود نیز به خاطر آن است که هنگام راه رفتن شبیه متکبّران گام برمی دارد و « فَخُور » از ماده « فَخْر » به معین کسی است که فخرفروشی می کند ، بنابراین تفاوت میان این دو کلمه در این جا است که یکی اشاره به تخیّلات کبرآلود ذهنی و دیگری به اعمال تکبّرآمیزخارجی است .

آیه فوق یک سلسله از حقوق اسلامی اعم از حقّ خدا و حقوق بندگان و آداب معاشرت با مردم را بیان داشته است و روی هم رفته ، ده دستور از آن استفاده می شود :

نخست مردم را دعوت به عبادت و بندگی پروردگار و ترک شرک و بت پرستی که ریشه اصلی تمام برنامه های اسلامی است می کند ، دعوت به توحید و یگانه پرستی روح را پاک و نیّت را خالص و اراده را قوی و تصمیم رابرای انجام هر برنامه مفیدی محکم می سازد و از آن جا که آیه بیان یک رشته از حقوق اسلامی است ، قبل از هرچیز اشاره به حقّ خداوند بر مردم کرده است و می گوید : « خدا را بپرستید و هیچ چیز را شریک او قرار ندهید : وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئا » .

سپس اشاره به حقّ پدر و مادر کرده و توصیه می کند که نسبت به آن ها نیکی کنید ( وَ بِالْوالِدَیْنِ اِحْسانا ) .

ص:26

حقّ پدر و مادراز مسایلی است که در قرآن مجید زیاد روی آن تکیّه شده و کمتر موضوعی است که این قدر مورد تأکید واقع شده باشد و در چهار مورد از قرآن ، بعد از توحید قرار گرفته است .(1)

از این تعبیرهای مکرّر استفاده می شود که میان این دو ارتباط و پیوندی است و در حقیقت چنین است چون بزرگ ترین نعمت ، نعمت هستی و حیات است که در درجه اول از ناحیه خدا است در مراحل بعد به پدر و مادر ارتباط دارد ، زیرا که فرزند ، بخشی از وجود پدر و مادر است ، بنابراین ترک حقوق پدر و مادر ، هم دوش شرک به خدا است .

درباره حقوق پدر و مادر بحث های مشروحی داریم که در ذیل آیات مناسب در سوره اسراء و لقمان به خواست خدا خواهد آمد .

سپس دستور به نیکی کردن «نسبت به همه خویشاوندان می دهد» (وَ بِذِی القُرْبی).

این موضوع نیز از مسایلی است که در قرآن تأکید فراوان درباره آن شده است ، گاهی به عنوان « صله رحم » و گاهی به عنوان « احسان و

نیکی » به آن ها ، در واقع اسلام می خواهد به این وسیله علاوه بر پیوند

ص:27


1- ( 83 / بقره ) ، ( 151 / انعام ) ، ( 3 / اسراء ) .

وسیعی که درمیان تمام افراد بشر به وجود آورده ، پیوندهای محکم تری درمیان واحدهای کوچک تر و متشکّل تر ، به نام « فامیل » و « خانواده » به وجودآورد تا در برابر مشکلات و حوادث یکدیگر را یاری دهند و از حقوق هم دفاع کنند .

سپس اشاره به حقوق « ایتام » کرده و افراد با ایمان را توصیه به نیکی در حقّ آن ها می کند ( وَ الْیَتامی ) .

زیرا در هر اجتماعی بر اثر حوادث گوناگون همیشه کودکان یتیمی وجود دارند که فراموش کردن آن ها نه فقط وضع آن ها را به خطر می افکند ، بلکه وضع اجتماع را نیز به خطر می اندازد ، چون کودکان یتیم اگر بی سرپرست بمانند و یا به اندازه کافی از محبّت اشباع نشوند ، افرادی هرزه ، خطرناک و جنایت کار بارمی آیند ، بنابراین نیکی در حقّ یتیمان هم نیکی به فرد است هم نیکی به اجتماع .

بعد از آن حقوق مستمندان را یادآوری می کند

جزء پنجم (35)

(وَ الْمَساکینِ) .

زیرا در یک اجتماع سالم که عدالت در آن برقرار است نیز افرادی معلول و از کارافتاده و مانند آن وجود خواهند داشت که فراموش کردن آن ها برخلاف تمام اصول انسانی است و اگر فقر و محرومیّت به خاطر انحراف از اصول عدالت اجتماعی دامنگیر افراد سالم گردد نیز باید با آن به مبارزه برخاست .

ص:28

سپس توصیه به « نیکی در حقّ همسایگان نزدیک می کند » ( وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبی ).

در این که منظور از همسایه نزدیک چیست مفسّران احتمالات مختلفی داده اند بعضی معنی آیه را همسایگانی که جنبه خویشاوندی دارند دانسته اند ، ولی این تفسیر با توجه به این که در جمله های سابق ، از همین آیه اشاره به حقوق خویشاوندان شده بعید به نظر می رسد ، بلکه منظور همان نزدیکی مکانی است زیرا همسایگان نزدیک تر حقوق و احترام بیشتری دارند و یا این که منظور همسایگانی است که از نظر مذهبی و دینی با انسان نزدیک باشند.

(36) سوره نِساء

سپس درباره « همسایگان دور سفارش می کند » (وَ الْجارِ الْجُنُبِ ) .

و منظور از آن دوری مکانی است ، زیرا طبق پاره ای از روایات تا چهل خانه از چهار طرف همسایه محسوب می شوند. (1) که در شهرهای کوچک تقریبا تمام شهر را در برمی گیرد ( چون اگر خانه هر انسانی را مرکز دایره ای فرض کنیم که شعاع آن از هر طرف چهل خانه باشد ، با یک محاسبه ساده درباره مساحت چنین دایره ای روشن می شود که مجموع خانه های اطراف آن را تقریبا پنج هزار خانه تشکیل

ص:29

می دهد که مسلما شهرهای کوچک بیش از آن خانه ندارند ) .

جالب توجه این که قرآن در آیه فوق علاوه بر ذکر « همسایگان نزدیک » ، تصریح به حقّ « همسایگان دور » کرده است زیرا کلمه همسایه معمولاً مفهوم محدودی دارد و تنها همسایگان نزدیک را دربرمی گیرد لذا برای توجه دادن به وسعت مفهوم آن از نظر اسلام راهی جز این نبوده که نامی از همسایگان دور نیز صریحا برده شود .

1 «نُورُالثَّقَلَیْن»، جلد 1، صفحه 480 .

جزء پنجم (37)

و نیز ممکن است منظور از همسایگان دور ، همسایگان غیر مسلمان باشد ، زیرا حقّ جِوار ( همسایگی ) در اسلام منحصر به همسایگان مسلمان نیست و غیر مسلمان را نیز شامل می شود . ( مگر آن هایی که با مسلمانان سرجنگ داشته باشند ) .

« حقّ جِوار » در اسلام به قدری اهمیّت دارد که در وصایای معروف امیر مؤمنان می خوانیم : « ما زالَ ( رَسُولُ اللّهِ ) یُوصی بِهِمْ حَتّی ظَنَنّا اَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ : آنقدر پیامبر صلی الله علیه و آله درباره آن ها سفارش کرد، که ما فکر کردیم شاید دستور دهد همسایگان از یکدیگر ارث ببرند ».

این حدیث در منابع معروف اهل تسنن نیز آمده است ، در « تفسیر المَنار »و«تفسیرقُرْطُبی»ازبخاری نیزهمین مضمون از پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است .

(38) سوره نِساء

در حدیث دیگری از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که در یکی از روزها

ص:30

سه بار فرمود : « وَ اللّهِ لا یُؤْمِنُ : به خدا سوگند چنین کسی ایمان ندارد...» یکی پرسید : چه کسی ؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « اَلَّذی لایَأْمَنُ جارُهُ بَوائِقَهُ:کسی که همسایه او از مزاحمت او در امان نیست» .(1)

سپس قرآن درباره « کسانی که با انسان دوستی و مصاحبت دارند ، توصیه می کند » ( وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ ) .

ولی باید توجه داشت که « الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ » معنای وسیع تری از دوست و رفیق دارد و در واقع هرکسی راکه به نوعی با انسان نشست و برخاست داشته باشد ، دربرمی گیرد خواه دوست دایمی باشد یا یک دوست موقّت ( همانند کسی که در اثناء سفر با انسان همنشین می گردد و اگر می بینیم که در پاره ای از روایات « وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ » به

1 « تفسیر قُرْطُبی » ، جلد 3 ، صفحه 1754 .

جزء پنجم (39)

رفیق سفر ( رَفیقُکَ فِی السَّفَرِ ) و یا کسی که به امید نفعی سراغ انسان می آید ( اَلْمُنْقَطِعُ اِلَیْکَ یَرْجُوْ نَفْعَکَ ) تفسیر شده ، منظور اختصاص به آن ها نیست ، بلکه بیان توسعه مفهوم این تعبیر است که همه این موارد را نیز دربرمی گیرد و به این ترتیب آیه یک دستور جامع و کلّی برای حسن معاشرت نسبت به تمام کسانی که با انسان ارتباط دارند می باشد ، اعم از دوستان واقعی و همکاران و همسفران و مراجعان و شاگردان و مشاوران و خدمتگزاران .

ص:31

دسته دیگری که در این جا درباره آن ها سفارش شده ، کسانی هستند که در سفر و بلاد غربت احتیاج پیدا می کنند (وَابْنِ السَّبیلِ ). با این که ممکن است در شهر خود افراد متمکّنی باشند ، در سفر به علّتی وامی مانند و تعبیر جالب « ابْنِ السَّبیلِ » ( فرزند راه ) نیز از این نظر است که ما نسبت به آن ها هیچ گونه آشنایی نداریم تابتوانیم آن هارابه قبیله یا فامیل یاشخصی نسبت دهیم، تنها به حکم این که مسافرانی هستند نیازمند، باید مورد حمایت قرار گیرند .

(40) سوره نِساء

درآخرین مرحله توصیه به نیکی کردن نسبت به بردگان شده است (وَ ما مَلَکَتْ اَیْمانُکُمْ) .

در حقیقت آیه با حقّ خدا شروع شده و با حقوق بردگان ختم می گردد ، زیرا این حقوق از یکدیگر جدا نیستند و تنها این آیه نیست که در آن درباره بردگان توصیه شده ، بلکه در آیات مختلف دیگر نیز در این زمینه بحث شده است .

ضمنا اسلام برنامه دقیقی برای آزادی تدریجی بردگان تنظیم کرده که به « آزادی مطلق » آن ها می انجامد و به خواست خدا در ذیل آیات مناسب ، مشروحا از آن سخن خواهیم گفت .

در پایان آیه هشدار می دهد و می گوید : « خداوند افراد متکبّر و فخرفروش را دوست نمی دارد » (اِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُورا ) .

ص:32

به این ترتیب هرکس از فرمان خدا سرپیچی کند و به خاطر تکبّر از رعایت حقوق خویشاوندان و پدر و مادر ، یتیمان ، مسکینان ، ابن السّبیل و دوستان سرباز زند محبوب خدا و مورد لطف او نیست و آن کس که مشمول لطف او نباشد ، از هر خیر و سعادتی محروم است .

جزء پنجم (41)

گواه براین معنی روایتی است که درذیل این آیه وارد شده : یکی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید:« در محضرش این آیه راخواندم،پیامبر صلی الله علیه و آله زشتی تکبّر و نتایج سوء آن رابرشمرد به حدّی که من گریه کردم ، فرمود: « چراگریه می کنی » گفتم : من دوست دارم لباسم، جالب و زیبا باشد و می ترسم با همین عمل جزو متکبّران باشم فرمود : « نه تو اهل بهشتی و این ها علامت تکبّر نیست ، تکبّر آن است که انسان در مقابل حقّ ، خاضع نباشد و خود را بالاتر از مردم بداند و آن ها را تحقیر کند ( و از ادای حقوق آن ها سرباز زند ) » .

37 اَلَّذینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَ یَکْتُمُونَ ما اتیهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ عَذابا مُهینا

آن ها کسانی هستند که بخل می ورزند و مردم را به بخل

(42) سوره نِساء

دعوت می کنند و آن چه را که خداوند از فضل ( و رحمت ) خود به آن ها داده، کتمان می نمایند. ( این عمل، در حقیقت از کفرشان سرچشمه گرفته ) و ما برای

ص:33

کافران، عذاب خوارکننده ای آماده کرده ایم .

« بُخْل » غالبا از کفر سرچشمه می گیرد ، زیرا افراد بخیل ، در واقع ایمان کامل به مواهب بی پایان پروردگار و وعده های او نسبت به نیکوکاران ندارند ، فکر می کنند کمک به دیگران آن ها را بیچاره خواهد کرد .

و این که می گوید : عذاب آن ها خوارکننده است برای این است که جزای « تَکَبُّر » و « خودبرتربینی » را از این راه ببینند .

ضمنا باید توجه داشت که بخل منحصر به امور مالی نیست ، بلکه گرفتگی در هر نوع موهبت الهی را شامل می شود ، بسیارند کسانی که در امور مالی بخیل نیستند ولی در علم و دانش و مسایل دیگری از این قبیل بخل می ورزند .

جزء پنجم (43)

40 اِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّهٍ وَ اِنْ تَکُ حَسَنَهً یُضاعِفْها وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ اَجْرا عَظیما

خداوند ( حتّی ) به اندازه سنگینی ذره ای ستم نمی کند و اگر کار نیکی باشد ، آن را دوچندان می سازد و از نزد خود پاداش عظیمی ( در برابر آن ) می دهد .

« ذَرَّه » در اصل به معنی مورچه های بسیار کوچکی است که به زحمت دیده می شوند و بعضی گفته اند در اصل اجزای فوق العاده کوچکی از غبار است که در هوا معلّق است و به هنگام تابش آفتاب از

ص:34

روزنه کوچکی به نقاط تاریک ، آشکار می شود و نیز گفته اند اگر انسان دست خود را روی خاک و مانند آن بگذارد و سپس به دست خود بدمد ، اجزایی که در هوا پراکنده می شود هریک ذرّه نامیده می شود .

ولی تدریجا به هر چیز کوچکی ذرّه گفته شده است و امروز به « اتم » که کوچک ترین جزءاجسام است نیز ذرّه گفته می شود ، زیرا اگر

(44) سوره نِساء

در سابق آن را به ذرّات غبار اطلاق می کردند به خاطر این بود که آن را کوچک ترین اجزاء جسم تصوّر می نمودند ولی امروز که ثابت شده کوچک ترین اجزای یک « جسم مرکّب » مولکول و کوچک ترین اجزای یک « جسم بسیط » ، اتم ها است که به مراتب از مولکول ها کوچکترند ، این نام را در اصطلاح علمی برای « اتم » انتخاب کرده اند که نه تنها با چشم دیده نمی شود ، بلکه با قوی ترین میکروسکوپ های الکترونیکی نیز قابل مشاهده نیست و وجود آن تنها از طریق فورمول های علمی و از طریق عکسبرداری های خاصّی که با وسایل فوق العاده مجهّز انجام می شود اثبات شده است و از آن جا که « مِثْقال » به معنی « سنگینی » است ، تعبیر «مِثْقالَ ذَرّهٍ» به معنی سنگینی یک جسم فوق العاده کوچک می باشد .

سپس اضافه می کند : خداوند نه تنها ستم نمی کند ، بلکه « اگر کار نیکی انجام شود آن را مضاعف می نماید و پاداش عظیم

ص:35

از طرف خود در برابر آن می دهد » ( وَ اِنْ تَکُ حَسَنَهً یُضاعِفْها وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ اَجْرا عَظیما ) .

جزء پنجم (45)

بنابراین مجازات هایی که دامنگیر شما می شود محصول اعمال شما است و از ناحیه خدا هیچ ستمی نخواهد شد و به عکس اگر به جای بخل و کفر ، راه خدا را پیش می گرفتید و انتخاب می کردید، از پاداش های مضاعف و عظیم او برخوردار می شدید .

امیدبخش ترین آیه قرآن

48 اِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مادُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشآءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَری اِثْما عَظیما

خداوند (هرگز) شرک را نمی بخشد و پایین تراز آن را برای هرکس بخواهد(و شایسته بداند)می بخشد و آن کس که برای خدا، شریکی قرار دهد، گناه بزرگی مرتکب شده است.

« اِفْتَری » از ماده « فَرْی » در اصل به معنی قطع کردن است و ازآن جاکه اگر بخشی از چیزسالمی را قطع کنند ، فاسد و خراب می شود ، به معنی هرکار خلاف و از جمله شرک و دروغ و تهمت می باشد .

آیه فوق صریحا اعلام می کند که همه گناهان ممکن است مورد عفو و بخشش واقع شوند، ولی « شرک » به هیچ وجه بخشوده نمی شود، مگر این که از آن دست بردارند و توبه کنند و مُوَحّد شوند و به عبارت دیگر هیچ گناهی به تنهایی ایمان را از بین نمی برد ، همان طور

ص:36

که هیچ عمل صالحی با شرک ، انسان را نجات نمی بخشد .

این آیه از آیاتی است که افراد موحّد را به لطف و رحمت پروردگار دلگرم می سازد ، زیرا در این آیه خداوند امکان بخشش همه گناهان را غیر از شرک بیان کرده است و طبق روایتی که مرحوم طبرسی در « مجمع البیان » از امیرمؤمنان علی نقل کرده ، این آیه امید بخش ترین آیات قرآن است : « وَ ما فِی الْقُرآنِ ایَهُ اَرْجی عِنْدی مِنْ هذِهِ الاْیَهِ » .

و به گفته ابن عباس « این آیه از جمله آیاتی است که خداوند در سوره نساء بیان کرده و برای افراد با ایمان بهتر است از آن چه خورشید بر آن می تابد » .

زیرا افراد بسیاری هستند که مرتکب گناهان عظیمی می شوند و برای همیشه از رحمت و آمرزش الهی مأیوس می گردند و همان سبب می شود که باقیمانده عمر ، راه گناه و خطا را با همان شدّت بپیمایند ، ولی امیدبه آمرزش و عفو خداوند وسیله مؤثر بازدارنده ای نسبت به آنان در برابر گناه و طغیان می گردد، بنابراین آیه در واقع یک مسأله تربیتی را تعقیب می کند .

ممکن است گفته شود که این آیه در عین حال مردم را به گناه تشویق می کند ، زیرا وعده آمرزش « همه گناهان غیر از شرک » در آن داده شده است .

ص:37

ولی شکّ نیست که منظور از این وعده آمرزش ، وعده بدون قید و شرط نیست بلکه افرادی را شامل می شود که یک نوع شایستگی از خود نشان بدهند و همان طور که سابقا هم اشاره کرده ایم ، « مشیّت » و خواست خداوند که در این آیه و آیات مشابه آن ، ذکر شده به معنی « حکمت » الهی است ، زیرا هرگز خواست خدا از حکمت او جدا نیست و مسلما حکمت او اقتضاء نمی کند که بدون شایستگی ، کسی را مورد عفو قراردهد ، بنابراین جنبه تربیتی و سازندگی آیه به مراتب بیش از سوءاستفاده هایی است که ممکن است از آن بشود .

در هیچ امانتی نسبت به هیچ کس خیانت نکنید

58 اِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ اَنْ تُؤَدُّوا الاَْماناتِ اِلی اَهْلِها وَ اِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ اَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ اِنَّ اللّهَ نِعِمّا یَعِظُکُمْ بِهِ اِنَّ اللّهَ کانَ سَمیعا بَصیرا

خداوند به شما فرمان می دهدکه امانت ها را به صاحبانش بدهید و هنگامی که میان مردم داوری می کنید ، به عدالت داوری کنید خداوند ، اندرزهای خوبی به شما می دهد، خداوند شنوا و بیناست .

آیه فوق گرچه همانند بسیاری از آیات در مورد خاصّی نازل شده ولی بدیهی است یک حکم عمومی و همگانی از آن استفاده می شود و صریحا می گوید « خداوند به شما فرمان می دهد که امانت ها را به

ص:38

صاحبان آن ها بدهید: اِنَ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ اَنْ تُؤَدُّوا الاَْماناتِ اِلی اَهْلِها » .

روشن است امانت معنی وسیعی دارد و هرگونه سرمایه مادّی و معنوی را شامل می شود و هر مسلمانی طبق صریح این آیه ، وظیفه دارد که در هیچ امانتی نسبت به هیچ کس ( بدون استثناء ) خیانت نکند ، خواه صاحب امانت ، مسلمان باشد ، یا غیر مسلمان و این در واقع یکی از مواد « اعلامیه حقوق بشر در اسلام » است که تمام انسان ها در برابر آن یکسانند ، قابل توجّه این که در شأن نزول آیه فوق ، امانت تنها یک امانت مادّی نبود و طرف آن هم یک نفر مشرک بود .

عدالت در حکمیّت و داوری

در قسمت دوّم آیه، اشاره به دستور مهم دیگری شده و آن مسأله «عدالت در حکومت» است.

آیه می گوید: « خداوند نیز به شما فرمان داده که به هنگامی که میان مردم قضاوت و حکومت می کنید، از روی عدالت حکم کنید : وَ اِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ اَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ » .

سپس برای تأکید این دو فرمان مهم می گوید : « خداوند پند و اندرزهای خوبی به شما می دهد : اِنَّ اللّهَ نِعِمّا یَعِظُکُمْ بِهِ » .

باز تأکید می کند و می گوید : « در هر حال خدا مراقب اعمال شما است ، هم سخنان شما رامی شنود و هم کارهای شما را می بیند : اِنَّ اللّهَ کانَ سَمیعا بَصیرا » .

ص:39

این قانون نیز ، یک قانون کلّی و عمومی است و هر نوع داوری و حکومت را چه در امور بزرگ و چه در امور کوچک بوده باشد شامل می شود، تا آن جا که در احادیث اسلامی می خوانیم : روزی دو کودک خردسال، هرکدام خطی نوشته بود و برای داوری درمیان آن هاو انتخاب بهترین خط به حضور امام حسن رسیدند، علی که ناظر این صحنه بود فورا به فرزندش گفت : « یا بُنَیَّ انْظُرْ کَیْفَ تَحْکُمُ فَاِنَّ هذا حُکْمٌ وَ اللّهُ سائِلُکَ عَنْهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ : فرزندم ! درست دقّت کن،چگونه داوری می کنی، زیرا این خود یک نوع قضاوت است و خداوند در روز قیامت درباره آن از تو سؤال می کند » (1)

این دو قانون مهم اسلامی ( حفظ امانت و عدالت در حکومت ) زیربنای یک جامعه سالم انسانی است و هیچ جامعه ای خواه مادّی یا الهی بدون اجرای این دو اصل ، سامان نمی یابد .

59 یآ اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوآ اَطیعُوا اللّهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الاَْمْرِ مِنْکُمْ فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ اِلَی اللّهِ وَالرَّسُولِ اِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاْخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ اَحْسَنُ تَأْویلاً

ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدارا و اطاعت

ص:40


1- « مجمع البیان » ، جلد 3 ، صفحه 64 .

کنید پیامبر خدا و اولوالامر (اوصیای پیامبر) را و هرگاه در چیزی نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید و ( و از آن ها داوری بطلبید ) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید این ( کار ) برای شما بهتر و عاقبت و پایانش نیکوتر است .

این آیه و چندآیه بعد درباره یکی ازمهمترین مسایل اسلامی، یعنی مسأله رهبری بحث می کند و مراجع واقعی مسلمین را در مسایل مختلف دینی و اجتماعی مشخّص می سازد .

نخست به مردم با ایمان دستور می دهد که از خداوند اطاعت کنند بدیهی است برای یک فرد با ایمان همه اطاعت ها باید به اطاعت پروردگار منتهی شود و هرگونه رهبری باید از ذات او سرچشمه گیرد و طبق فرمان او باشد ، زیرا حاکم و مالک تکوینی جهان هستی او است و هرگونه حاکمیّت و مالکیّت باید به فرمان او باشد ( یآ اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوآ اَطیعُوا اللّهَ ) .

در مرحله بعد ، فرمان به پیروی از پیامبر صلی الله علیه و آله می دهد ، پیامبری که معصوم است و هرگز از روی هوی و هوس ، سخن نمی گوید ، پیامبری که نماینده خدا در میان مردم است و سخن او سخن خدا است و این منصب و موقعیّت را خداوند به او داده است ، بنابراین اطاعت از خداوند ، مقتضای خالقیّت و حاکمیّت ذات او است ، ولی اطاعت از

پیامبر صلی الله علیه و آله مولود فرمان پروردگاراست و به تعبیر دیگر خداوند واجب

ص:41

الاطاعه بالذّات است و پیامبر واجب الاطاعه بالغیر و شاید تکرار « اَطیعُوا » در آیه اشاره به همین موضوع یعنی تفاوت دو اطاعت داد ( اَطیعُوا الرَّسُولَ ) .

و در مرحله سوم فرمان به اطاعت از « اُولِی الاَْمْرِ » می دهد که از متن جامعه اسلامی برخاسته و حافظ دین و دنیای مردمند .

اُولُوالاَْمْر چه کسانی هستند ؟

درباره این که منظور از اُوْلُواالاَْمْر چیست در میان مفسّران اسلام سخن بسیار است که می توان آن را در چند جمله خلاصه کرد :

جمعی از مفسّران اهل تسنّن معتقدند که منظور از « اُوْلُواالاَْمْر » زمامداران و حکام و مصادر امورند ، در هر زمان و در هر محیط و هیچ گونه استثنایی برای آن قایل نشده اند و نتیجه آن این است که مسلمانان موظّف باشند از هر حکومتی به هر شکل پیروی کنند ، حتی اگر حکومت مغول باشد .

بعضی دیگر از مفسّران مانند نویسنده تفسیر « المَنار » و تفسیر « فی ظِلال الْقُرْآن » و بعضی دیگر معتقدند که منظور از اولواالامر نمایندگان عموم طبقات ، حکام و زمامداران و علماء و صاحب منصبان در تمام شئون زندگی مردم هستند ، اما نه به طور مطلق و بدون قید و شرط بلکه اطاعت آن ها مشروط به این است که برخلاف احکام و مقرّرات اسلام نبوده باشد .

ص:42

به عقیده بعضی دیگر منظور از « اولواالامر » زمامداران معنوی و فکری یعنی علماء و دانشمندانند ، دانشمندانی که عادل باشند و به محتویات کتاب و سنّت آگاهی کامل داشته باشند .

بعضی از مفسّران اهل تسنّن معتقدند که منظور از این کلمه منحصرا خلفای چهارگانه نخستین هستند و غیر آن ها را شامل نمی شود و بنابراین در اعصار دیگر اُوْلُی الاَْمْر وجود خارجی نخواهد داشت .

بعضی دیگرازمفسّران، اولواالامر را به معنی صحابه و یاران پیامبر صلی الله علیه و آله می دانند.

احتمال دیگری که در تفسیراولواالامرگفته شده این است که منظورفرماندهان لشکر اسلامند .

همه مفسران شیعه در این زمینه اتفاق نظر دارند که منظور از «اولواالامر» امامان معصوم علیهم السلام می باشند ، که رهبری مادّی و معنوی جامعه اسلامی، در تمام شئون زندگی از طرف خداوند و پیامبر صلی الله علیه و آله به آن ها سپرده شده است و غیر آن ها را شامل نمی شود و البتّه کسانی که از طرف آن ها به مقامی منصوب شوند و پستی را در جامعه اسلامی به عهده بگیرند ، با شروط معینی اطاعت آن ها لازم است نه به خاطر این که اولواالامرند، بلکه به خاطر این که نمایندگان اولواالامر می باشند.

اکنون به بررسی تفاسیر فوق به طور فشرده می پردازیم :

ص:43

شک نیست که تفسیراوّل به هیچ وجه با مفهوم آیه و روح تعلیمات اسلام سازگار نیست و ممکن نیست که پیروی ازهرحکومتیبدون قید و شرطدرردیف اطاعت خداو پیامبر صلی الله علیه و آله باشد و به همین دلیل علاوه بر مفسّران شیعه ، مفسّران بزرگ اهل تسنّن نیز آن را نفی کرده اند .

و امّا تفسیر دوم با اطلاق آیه شریفه سازگار نیست ، زیرا آیه اطاعت اولواالامر را بدون قید و شرط لازم و واجب شمرده است .

تفسیر سوم یعنی تفسیراولواالامربه علماء و دانشمندان عادل و آگاه از کتاب و سنّت نیز با اطلاق آیه سازگار نیست ، زیرا پیروی از علماء و دانشمندان، شرایطی داردازجمله این که گفتارآن هابرخلاف کتاب و سنّت نباشد . بنابراین اگر آن ها مرتکب اشتباهی شوند ( چون معصوم نیستند و اشتباه می کنند ) و یا به هر علّت دیگر از حقّ منحرف شوند ، اطاعت آن ها لازم نیست، در صورتی که آیه اطاعت اولواالامر را به طور مطلق ، همانند اطاعت پیامبر صلی الله علیه و آله لازم شمرده است ، به علاوه اطاعت از دانشمندان در احکامی است که از کتاب و سنّت استفاده کرده اند بنابراین چیزی جز اطاعت خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نخواهد بود و نیازی به ذکر ندارد .

تفسیر چهارم ( منحصر ساختن به خلفای چهارگانه نخستین )

مفهومش این است که امروز مصداقی برای اولواالامر در میان مسلمانان وجود نداشته باشد و به علاوه هیچ گونه دلیلی برای این تخصیص در دست

ص:44

نیست .

تفسیر پنجم و ششم یعنی اختصاص دادن به صحابه و یا فرماندهان لشکر نیز همین اشکال را دارد یعنی هیچ گونه دلیلی بر این تخصیص در دست نیست .

جمعی از مفسّران اهل تسنّن مانند « مُحمّد عَبْدُه » دانشمند معروف مصری به پیروی از بعضی کلمات مفسّر معروف « فخر رازی » خواسته اند ، احتمال دوم ( اولواالامر همه نمایندگان طبقات مختلف جامعه اسلامی اعم از علماء ، حکام و نمایندگان طبقات دیگر است ) را به چند قید و شرط بپذیرند ، از جمله این که مسلمان باشد ( آن چنان که از کلمه « مِنْکُمْ » در آیه استفاده می شود ) و حکم آن ها برخلاف کتاب و سنّت نباشد و از روی اختیار حکم کنند نه اجبار و موافق با مصالح مسلمین حکم نمایند و از مسایلی سخن گویند که حقّ دخالت در آن داشته باشند ( نه مانند عبادات که مقررّات ثابت و معینی در اسلام دارند )و درمسأله ای که حکم می کنند ، نصّ خاصّی از شرع نرسیده باشد و علاوه بر همه این ها به طور اتّفاق ، نظر بدهند .

و از آن جا که آن ها معتقدند مجموع امّت یا مجموع نمایندگان آن ها گرفتار اشتباه و خطا نمی شود و به عبارت دیگر مجموع امّت معصومند ، نتیجه این شروط آن می شود که اطاعت از چنین حکمی به طورمطلق و بدون هیچ گونه قید و شرط هماننداطاعت از پیامبر صلی الله علیه و آله

ص:45

لازم می باشد ، ( و نتیجه این سخن حجّت بودن « اجماع » است ) ولی باید توجّه داشت که این تفسیر نیز اشکالات متعدّدی دار ، زیرا :

اوّلاً : اتّفاق نظر در مسایل اجتماعی در موارد بسیار کمی روی می دهد و بنابراین یک بلاتکلیفی و نابسامانی در غالب شئون مسلمین به طور دایم وجود خواهد داشت و اگر آن ها نظریه اکثریّت را بخواهند و بپذیرند ، این اشکال پیش می آید که اکثریّت هیچ گاه معصوم نیست و بنابراین اطاعت از آن به طور مطلق لازم نمی باشد .

ثانیا : در علم اصول ثابت شده ، که هیچ گونه دلیلی برمعصوم بودن « مجموع امّت » منهای وجود امام معصوم ، در دست نیست .

ثالثا : یکی ازشرایطی که طرفداران این تفسیر ذکر کرده بودند این بود که حکم آن ها برخلاف کتاب و سنّت نباشد ، باید دیدتشخیص این موضوع که حکم ، مخالف سنّت است یا نیست با چه اشخاصی است ، حتما بامجتهدان و علمای آگاه ازکتاب و سنّت است و نتیجه این سخن آن خواهدبودکه اطاعت از اولواالامر بدون اجازه مجتهدان و علماء جایز نباشد، بلکه اطاعت آن ها بالاتر از اطاعت اولواالامر باشد و این با ظاهر آیه شریفه سازگار نیست.

درست است که آن ها علماء و دانشمندان را نیز جزو اولواالامر گرفته اند ، ولی در حقیقت مطابق این تفسیر علماء و مجتهدان به عنوان ناظر و مرجع عالی تر از سایر نمایندگان طبقات شناخته شده اند

ص:46

نه مرجعی در ردیف آن ها ، زیرا علماء و دانشمندان باید برکار دیگران از نظر موافقت با کتاب و سنّت نظارت داشته باشند به این ترتیب مرجع عالی آن ها خواهند بود و این با تفسیر فوق سازگار نیست .

بنابراین تفسیر فوق از جهات متعدّدی مواجه با اشکال است :

و تنها تفسیری که از اشکالات گذشته سالم می ماند تفسیر هفتم یعنی تفسیر اولواالامر به رهبران و امامان معصوم است ، زیرا این تفسیر با اطلاق وجوب اطاعت که از آیه فوق استفاده می شود کاملاً سازگار است ، چون مقام « عصمت » امام ، او را از هرگونه خطا و اشتباه و گناه حفظ می کند و به این ترتیب فرمان او همانند فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله بدون هیچ گونه قید و شرطی واجب الاطاعه است و سزاواراست که درردیف اطاعت او قرارگیرد و حتی بدون تکرار«اَطیعُوا» عطف بر «رَسُولَ» شود. از مجموع بیانات فوق نتیجه می گیریم که آیه شریفه تنهارهبری پیشوایان معصوم که جمعی از امّت را تشکیل می دهند اثبات می کند ( دقّت کنید ) .

حکومت طاغوت

60 اَلَمْ تَرَاِلَی الَّذینَ یَزْعُمُونَ اَنَّهُمْ آمَنُوا بِمآ اُنْزِلَ اِلَیْکَ وَمآ اُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُریدُونَ اَنْ یَتَحاکَمُوآا اِلَی الطّاغُوتِ وَ قَدْ اُمِرُوآا اَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَ یُریدُالشَّیْطانُ اَنْ

ص:47

یُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعیدا

آیاندیدی کسانی راکه گمان می کنند به آن چه ( از کتاب های آسمانی که ) بر تو و بر پیشینیان نازل شده،ایمان آورده اند ، ولی می خواهند برای داوری نزد طاغوت و حکّام باطل بروند؟ بااین که به آن ها دستور داده شده که به طاغوت کافر شوند . اما شیطان می خواهد آنان را گمراه کند و به بیراهه های دوردستی بیفکند .

آیه فوق در واقع مکمّل آیه گذشته است ، زیرا آیه پیش ، مؤمنان را به اطاعت فرمان خدا و پیامبر و اولواالامر و به داوری طلبیدن کتاب و سنّت دعوت نمود و این آیه از اطاعت و پیروی و داوری طاغوت ، نهی می نماید .

آیه فوق مسلمانانی را که برای داوری به نزد حکام جور می رفتند ملامت می کند و می گوید : « ای پیامبر ! آیا نمی بینی کسانی را که خود را مسلمان می پندارند و می گویند به تمام کتب آسمانی که بر تو و انبیای پیشین نازل شده است ایمان آوردیم ، در عین حال داوری های خود را به نزد طاغوت می برند ، درحالی که به آن ها دستور داده شده که هرگز فرمان طاغوت را نبرند : اَلَمْ تَرَ اِلَی الَّذینَ یَزْعُمُونَ اَنَّهُمْ آمَنُوا بِمآ اُنْزِلَ اِلَیْکَ وَ مآ اُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُریدُونَ اَنْ یَتَحاکَمُوآا اِلَی الطّاغُوتِ وَ قَدْ اُمِرُوآا اَنْ یَکْفُرُوا بِهِ » .

ص:48

«طاغوت» از ماده طغیان است و این کلمه با همه مشتقاتش به معنی سرکشی و شکستن حدود و قیود و یا هر چیزی که وسیله طغیانگری و یاسرکشی است می باشد، بنابراین آن ها که داوری به باطل می کنند « طاغُوت » هستند، زیرا حدود و مرزهای الهی و حق و عدالت را شکسته اند، در حدیثی نیز از امام صادق نقل شده که فرمود: «اَلطّاغُوتُ کُلُ مَنْ یُتَحاکَمُ اِلَیْهِ مِمَّنْ یَحْکُمُ بِغَیْرِ الْحَقِّ:هرکس به غیرحقّ حکم کند و مردم او را به داوری بطلبند ، طاغوت است» .

سپس قرآن اضافه می کند : « مراجعه به طاغوت یک دام شیطانی است که می خواهد انسان ها را از راه راست به بیراهه های دوردستی بیفکند : وَ یُریدُ الشَّیْطانُ اَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعیدا » .

ناگفته پیدا است که آیه فوق همچون سایر آیات قرآن یک حکم عمومی و جاودانی را برای همه مسلمانان در سراسر اعصار و قرون بیان می نماید و به آنان اخطار می کند که مراجعه کردن به حکام و داوری خواستن از طاغوت ، با ایمان به خدا و کتب آسمانی سازگار نیست ، به علاوه انسان را از مسیر حقّ به بیراهه هایی پرتاب می کند که فاصله آن از حقّ ، بسیار زیاد است ، مفاسد چنین داوری ها در به هم ریختن سازمان اجتماعی بشر بر هیچ کس پوشیده نیست و یکی از عوامل عقب گرد اجتماعات محسوب می شود .

ص:49

توسّل جستن به پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام

64 وَ مآ اَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ اِلاّ لِیُطاعَ بِاِذْنِ اللّهِ وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوآا اَنْفُسَهُمْ جآؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّابا رَحیما

ما هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر برای این که به فرمان خدا، از وی اطاعت شود و اگر این مخالفان ، هنگامی که به خودستم می کردند (و فرمان های خدا را زیر پا می گذاردند )، به نزد تو می آمدند و ازخداطلب آمرزش می کردند و پیامبر هم برای آن ها استغفار می کرد، خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند .

قرآن در آیات گذشته مراجعه به داوران جور را شدیدا محکوم نمود ، در این آیه برای عنوان تأکید چنین می گوید : « پیامبرانی را که ما می فرستادیم همه برای این بوده اند که به فرمان خدا از آن ها اطاعت شود » و هیچ گونه مخالفتی نسبت به آن ها انجام نگردد ( وَ مآ اَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ اِلاّ لِیُطاعَ بِاِذْنِ اللّهِ ) .

زیرا آن ها هم رسول و فرستاده خدا بوده اند و هم رئیس حکومت الهی ، بنابراین مردم موظّف بوده اند هم از نظر بیان احکام خداوند و هم از نظر چگونگی اجرای آن از آن ها پیروی کنند و

ص:50

تنها به ادّعای ایمان قناعت نکنند .

از این جمله به خوبی استفاده می شود که هدف از فرستادن پیامبران ، اطاعت و فرمانبرداری کردن همه مردم بوده است ، حال اگر بعضی از مردم از آزادی خود سوءاستفاده کردند و اطاعت ننمودند ، تقصیر متوجّه خود آن ها است ، بنابراین آیه فوق عقیده جبریون که می گویند بعضی از مردم از آغاز موظّف به اطاعت و بعضی محکوم به عصیان و مخالفت هستند را نفی می کند.

ضمنا از تعبیر « بِاِذْنِ اللّهِ » استفاده می شود که پیامبران الهی هرچه دارند از ناحیه خداست و به عبارت دیگر وجود اطاعت آن ها بالذّات نیست، بلکه آن هم به فرمان پروردگار و از ناحیه اوست.

سپس در دنباله آیه راه بازگشت را به روی گناه کاران و آن ها که به طاغوت مراجعه کردند و یا به نحوی از انحاء مرتکب گناهی شدند ، گشوده و می فرماید : « اگر آن ها هنگامی که به

خویش شستم کردند ، به سوی تو می آمدند و از خدا طلب آمرزش می نمودند و پیامبر هم برای آن ها طلب آمرزش می نمود، خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند : وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوآا اَنْفُسَهُمْ جآؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّابا رَحیما » .

قابل توجه این که قرآن به جای این که بگوید : نافرمانی خدا کردند و مراجعه به داوران جور نمودند می گوید : « اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ »

ص:51

( هنگامی که به خویش ستم کردند ) اشاره به این که فایده اطاعت فرمان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله متوجّه خود شمامی شود و مخالفت باآن درواقع یک نوع ستم به خویشتن است، زیرا زندگی مادّی شمارا به هم می ریزد و ازنظر معنوی مایه عقب گرد شما است .

از این آیه ضمنا پاسخ کسانی که توسّل جستن به پیامبر و یا امام را یک نوع شرک می پندارند ، روشن می شود ، زیرا این آیه صریحا می گوید : آمدن به سراغ پیامبر صلی الله علیه و آله و او را بر درگاه خدا شفیع قراردادن و وساطت و استغفار او برای گنه کاران مؤثر است و موجب پذیرش توبه و رحمت الهی است .

اگر وساطت و استغفار و شفاعت خواستن از پیامبر صلی الله علیه و آله شرک بود چگونه ممکن بود که قرآن چنین دستوری را به گنه کاران بدهد .

منتها افراد خطاکار باید نخست خود توبه کنند و از خطا بازگردند سپس برای قبول توبه خود از استغفار پیامبر صلی الله علیه و آله نیز استفاده کنند .

بدیهی است پیامبر صلی الله علیه و آله آمرزنده گناه نیست ، او تنها می تواند از خدا طلب آمرزش کند و این آیه پاسخ دندان شکنی است به آن ها که این گونه وساطت را انکار می کنند .

جالب توجه این که قرآن نمی گوید : تو برای آن ها استغفار کن بلکه می گوید : « رسول » برای آن ها استغفار کند ، این تعبیر گویا اشاره به آن است که پیامبر صلی الله علیه و آله از مقام و موقعیّتش

ص:52

استفاده کند و برای خطاکاران توبه کننده استغفار نماید .

این معنی ( تأثیر استغفار پیامبر صلی الله علیه و آله برای مؤمنان ) در آیات دیگری از قرآن نیز آمده است مانند آیه 19/محمّد و آیه 5/منافقون و آیه 114 / توبه که درباره استغفار ابراهیم نسبت به ( عمویش ) اشاره می کند و آیات دیگری که نهی از استغفار برای مشرکان می کند و مفهومش این است که استغفار برای مؤمنان بی مانع است و نیز از بعضی از آیات استفاده می شود که فرشتگان برای جمعی از مؤمنان خطاکار ، در پیشگاه خداوند استغفار می کنند ( 7 / غافر و 5 / شوری ) .

خلاصه این که آیات زیادی از قرآن مجید حکایت از این معنی می کند که پیامبران یا فرشتگان و یا مؤمنان پاکدل می توانند برای بعضی از خطاکاران استغفار کنند و استغفار آن ها در پیشگاه خدا اثر دارد ، این خود یکی از معانی شفاعت پیامبر و یا فرشتگان و یا مؤمنان پاکدل برای خطاکاران است ، ولی همان طور که گفتیم چنین شفاعتی نیازمند به وجود زمینه و شایستگی و آمادگی در خود خطاکاران است .

تسلیم در برابر حقّ

65 فَلا وَ رَبِّکَ لایُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَبَیْنَهُمْ ثُمَّ لایَجِدُوا فیاَنْفُسِهِمْ حَرَجا مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیما

به پروردگارت سوگند که آن ها مؤمن نخواهند بود ، مگر

ص:53

این که دراختلافات خود ، تو را به داوری طلبند و سپس از داوری تو ، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملاً تسلیم باشند .

« شَجَرَ » در اصل از ماده « شَجَر » به معنی « درخت » گرفته شده و از آن جا که در مُشاجَرَه و نزاع ، یک نوع آشفتگی و به هم پیچیدگی همانند پیچیدگی شاخه های درختان به یکدیگر آشکارمی شود به معنی نزاع و کشمکش آمده و در آیه فوق به همین معنی استعمال شده است.

در آیه فوق نشانه های ایمان واقعی و راسخ در سه مرحله بیان شده است :

در تمامی موارد اختلاف خواه بزرگ باشد یا کوچک ، به قضاوت و داوری پیامبر صلی الله علیه و آله که از حکم الهی سرچشمه می گیرد مراجعه کنند ، نه به طاغوت و داوران باطل .

هیچ گاه در برابر قضاوت ها و فرمان های پیامبر صلی الله علیه و آله که همان فرمان خدااست حتّی دردل خوداحساس ناراحتی نکنند و به داوری ها و احکام او بدبین نباشند .

در مقام عمل نیز آن را دقیقا اجرا کنند و به طور کامل تسلیم حقّ باشند .

روشن است قبول یک مکتب و فرمان های آن در مواردی که به سود انسان تمام می شود دلیل بر ایمان به آن مکتب نیست بلکه آن جا که ظاهرا

ص:54

به زیان انسان است امّا درواقع مطابق باحقّ و عدالت است اگرپذیرفته شود، نشانه ایمان است .

در حدیثی که از امام صادق در کتاب کافی در تفسیر این آیه نقل شده چنین می خوانیم : « اگر جمعیتی خدا رابپرستند، نماز را بپادارند ، زکات را بپردازند ، روزه ماه رمضان و حجّ را به جا آورند، ولی نسبت به کارهایی که پیامبر صلی الله علیه و آله انجام داده با سوءظن بنگرند و یا بگویند : اگر او فلان کار را انجام نداده بود بهتر بود ، آن ها در حقیقت مؤمنان واقعی نیستند » سپس آیه فوق را امام تلاوت فرمود ، بعد فرمود : « بر شما باد که در مقابل خدا و حقّ همیشه تسلیم باشید » .

66 وَ لَوْ اَنّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ اَنِ اقْتُلُوا اَنْفُسَکُمْ اَوِاخْرُجُوامِنْ دِیارِکُمْ ما فَعَلُوهُ اِلاّ قَلیلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ اَنَّهُمْ فَعَلُواما یُوعَظُونَ بِهِ لَکانَ خَیْرا لَهُمْ وَ اَشَدَّ تَثْبیتا

اگر ( همانند بعضی از امت های پیشین ، ) به آن ها دستور می دادیم : « یکدیگر را به قتل برسانید » ، و یا « از وطن و خانه خود ، بیرون روید » ، تنها عده کمی از آن ها عمل می کردند و اگر اندرزهایی را که به آن ها داده می شد ، انجام می دادند، برای آن ها بهتربود و موجب تقویت ایمان آن هامی شد .

ص:55

در این جا برای تکمیل بحث گذشته درباره کسانی که از داوری های عادلانه پیامبر صلی الله علیه و آله گاهی احساس ناراحتی می کردند اشاره به پاره ای از تکالیف طاقت فرسای امم پیشین کرده و می گوید : ما تکلیف شاقّ و مشکلی بر دوش این ها نگذاشتیم ، اگر همانند بعضی از امم پیشین ( مانند یهود که پس از بت پرستی و گوساله پرستی به آن ها دستور داده شد که یکدیگر را به کفّاره این گناه بزرگ به قتل برسانند و یا از وطن مورد علاقه خود بیرون روند ) به این ها نیز چنین دستور سنگین و سختی را می دادیم ، چگونه در برابر انجام آن طاقت می آوردند ، این ها که درباره آبیاری کردن نخلستان و داوری پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به آن، تسلیم نیستند، چگونه می توانند از عهده آزمایش های دیگر درآیند : « مسلما اگر چنان دستوری به آن ها می دادیم که یکدیگر را بکشید یا از وطن خود خارج شوید، تنها عده کمی از آن ها آن را انجام می دادند: وَ لَوْ اَنّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ اَنِ اقْتُلُوآا اَنْفُسَکُمْ اَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکُمْ ما فَعَلُوهُ اِلاّ قَلیلٌ مِنْهُمْ » .

جزء پنجم (73)

به گفته بعضی از مفسّران مسأله « تن در دادن به کشته شدن » و « خارج شدن از وطن » از جهاتی شبیه به یکدیگرند ، زیرا بدن ، وطن روح آدمی است ، همان طور که وطن همانند جسم انسان است ، هم ترک وطن جسم ، کار مشکلی است و هم چشم پوشی از وطنی که زادگاه و جایگاه انسان است .

ص:56

سپس می فرماید : « اگر آن ها اندرزهای خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را بپذیرند ، هم به سودشان است و هم باعث تقویت ایمان آن ها است : وَ لَوْ اَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ لَکانَ خَیْرا لَهُمْ وَ اَشَدَّ تَثْبیتا » .

جالب توجّه این که دراین آیه،ازفرمان ها و احکام الهی تعبیربه موعظه و اندرز شده است ، اشاره به این که احکام مزبور چیزی نیست که به سود فرمان دهنده ( خداوند ) بوده باشد، بلکه در حقیقت اندرزهایی است که به سود خود شما است و لذا بلافاصله می فرماید: اطاعت این ها هم به سود شما است و هم موجب تقویت ایمان شما می گردد .

(74) سوره نِساء

به این نکته نیز باید توجه داشت که آخر آیه می گوید : « هر قدر انسان در مسیر اطاعت فرمان خدا گام بردارد ثبات و استقامت او بیشتر می شود ، » در واقع اطاعت فرمان خدا یک نوع ورزش روحی برای انسان است که ادامه و تکرار آن همانند ورزش های جسمانی روز به روز قوّت و قدرت و ثبات و استحکام بیشتری می آفریند و تدریجا انسان به جایی می رسد که هیچ قدرتی نمی تواند بر نیروی ایمان او غلبه کند و او را بفریبد .

67 وَ اِذا لاََتَیْناهُمْ مِنْ لَدُنّآ اَجْرا عَظیما

و در این صورت ، پاداش بزرگی از ناحیه خود به آن ها می دادیم .

در آیه فوق سوّمین فایده تسلیم و اطاعت در برابر خدا را بیان

ص:57

کرده ، می گوید : « در این هنگام ( علاوه بر آن چه گفته شد ) پاداش عظیمی نیز به آن ها خواهیم داد » .

68 وَ لَهَدَیْناهُمْ صِراطا مُسْتَقیما

جزء پنجم (75)

و آنان را به راه راست ، هدایت می کردیم .

روشن است که منظور از این هدایت ، راهنمایی به اصل دین و آیین نیست بلکه الطاف تازه ای است که از طرف خداوند به صورت هدایت ثانوی و به عنوان پاداش به این گونه افراد شایسته داده می شود و مانند چیزی است که در آیه 17 سوره محمّد صلی الله علیه و آله به آن اشاره شده است : « وَ الَّذینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدیً : کسانی که در راه هدایت گام برمی دارند خداوند هدایت آن ها را بیشتر می کند » .

در روایتی نقل شده ، هنگامی که آیه « وَ لَوْ اَنّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ اَنِ اقْتُلُوآا اَنْفُسَکُمْ ...» نازل گردید ، یکی از مسلمانان با ایمان گفت : به خدا سوگند اگر چنین دستورهای سنگینی از طرف خدا به ما داده می شد، حتما انجام می دادیم ، ولی شکر خدا را که از چنین دستوری معاف شده ایم ، این سخن به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید فرمود : «اِنَّ مِنْ اُمَّتی لَرِجالاً اَلاْیمانُ اَثْبَتُ فیقُلُوبِهِمْ مِنَ الْجِبالِ الرَّواسی: بعضی از پیروان من چنانند که ایمان در دل های آن ها پابرجاتر است از

ص:58

(76) سوره نِساء

کوه های محکم » .(1)

69 وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَاُولآئِکَ مَعَ الَّذینَ اَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبییّنَ وَ الصِّدّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحینَ وَ حَسُنَ اُولآئِکَ رَفیقا

و کسی که خدا و پیامبر او را اطاعت کند: ( در روز رستاخیز ) همنشین کسانی خواهد بود که خدا ، نعمت خود را بر آنان تمام کرده ، از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان و آن ها رفیق های خوبی هستند .

70 ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَ کَفی بِاللّهِ عَلیما

این موهبتی از ناحیه خدا است و کافی است که او، (از حال بندگان و نیّات و اعمالشان) آگاه است .

« شَهید » در اصل به معنی گواه ، منتها گاهی انسان

1 تفسیر « فی ظِلال الْقُرْآن » ، جلد 2 ، صفحه 428 .

جزء پنجم (77)

به وسیله سخن گواهی بر حقّ می دهد و گاهی به وسیله عمل و کشته شدن درراه اهداف پاک گواهی می دهد.

دوستان بهشتی

در این آیه یکی دیگر از افتخارات کسانی که مطیع فرمان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله باشند بیان شده و در حقیقت ، امتیازاتی را که در آیات قبل گذشت ، تکمیل می کند و آن همنشینی با کسانی است که خداوند ، نعمت خود را بر آن ها تمام کرده است ( وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَاُولآئِکَ مَعَ الَّذینَ اَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ ) .

و همان طور که در سوره حمد ، بیان شده کسانی مشمول این نعمت هستند که همواره در جاده مستقیم گام برمی دارند و کوچک ترین انحراف و گمراهی ندارند .

سپس در توضیح این جمله و بیان کسانی که خداوند

ص:59

نعمت خویش را برآن ها اتمام کرده است اشاره به چهار طایفه می کند که در واقع ارکان چهارگانه این موضوع هستند :

« انبیاء » و فرستادگان مخصوص پروردگار که نخستین گام را برای هدایت و رهبری مردم و دعوت به صراط مستقیم برمی دارند ( مِنَ النَّبییّنَ ) .

« راستگویان » کسانی که هم در سخن راست می گویند و هم با عمل و کردار ، صدق گفتار خود را اثبات می کنند و نشان می دهند که مدعی ایمان نیستند بلکه به راستی به فرمان های الهی ایمان دارند ( وَ الصِّدّیقینَ ) .

از این تعبیر روشن می شود که بعد از مقام نبوّت ، مقامی بالاتر از مقام صدق و راستی نیست ، نه تنها راستی در گفتار بلکه راستی در عمل و کردار که شامل امانت و اخلاص نیز می گردد ، زیرا « امانت » همان صداقت در عمل است همان طور که « راستگویی » امانت در گفتار

ص:60

است و در مقابل آن ، هیچ صفت زشتی بعد از کفر بدتر از دروغ و نفاق و خیانت در سخن و عمل نیست ( باید توجه داشت که صِدّیق صیغه مبالغه است و به معنی کسی است که سر تا پا راستی و درستی است ) .)

در بعضی از روایات « صِدّیق » به علی و امامان اهل بیت علیهم السلام تفسیر شده است و همان طور که بارها گفته ایم این گونه تفسیرها بیان مصداق روشن و عالی آیات است و معنی انحصار را نمی رساند .

« شُهَداء » و کشته شدگان در راه هدف و عقیده پاک الهی و یا افراد برجسته ای که در روز قیامت شاهد و گواه اعمال انسان ها هستند ( وَ الشُّهَداءِ ) .

«صالحان» و افراد شایسته و برجسته ای که با انجام کارهای مثبت و سازنده و مفید و پیروی از اوامر انبیاء به مقامات برجسته ای نایل شده اند ( وَالصّالِحینَ ) .

و به همین جهت در روایات ما (الصّالِحینَ) تفسیربه یاران برگزیده ائمه شده است و این نیزهمانندآن چه درباره(الصِّدّیقینَ)گذشت از قبیل بیان فرد شاخص است .

نکته ای که در این جا یادآوری آن لازم می باشد این است که ذکر این مراحل چهارگانه ممکن است اشاره به این معنی باشد که برای ساختن یک جامعه انسانی سالم و شایسته نخست باید رهبران به حقّ و

ص:61

انبیاء وارد میدان شوند و به دنبال آن ها مبلّغان صِدّیق که قول و عمل آن ها با یکدیگر هماهنگ است و اهداف آن ها را در همه جا پخش کنند و به دنبال دوران سازندگی فکری ، جمعی در برابر عناصر آلوده و آنهایی که موانع راه حقّند وارد شوند و قربانی دهند و شهیدگردند و محصول این کوشش ها و تلاش ها به وجود آمدن «

صالحان » و « اجتماعی پاک و شایسته » است و روشن است که صالحان نیز برای روشن نگاه داشتن مشعل حقّ نسبت به نسل های آینده همین وظایف سه گانه را انجام خواهند داد ، رهبری می کنند ، تبلیغ می نمایند و قربانی می دهند .

آماده باش دائمی

71 یآ اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ اَوِ انْفِرُوا جَمیعا

ای کسانی که ایمان آورده اید آمادگی خود را ( در برابر دشمن ) حفظ کنید و در دسته های متعدد یا به صورت دسته واحد (طبق شرایط موجود) به سوی دشمن حرکت کنید.

« حِذْر » به معنی بیداری و آماده باش و مراقبت در برابر خطر است و گاهی به معنی وسیله ای که به کمک آن با خطر مبارزه می شود نیز آمده است .

« ثُبات » جمع « ثُبَه » به معنی دسته جات پراکنده است و در اصل ا

ص:62

ز ماده « ثَبْی » به معنی « جَمْع » گرفته شده . در آیه فوق قرآن خطاب به عموم مسلمانان کرده و دو دستور مهم، برای حفظ موجودیت اجتماعشان به آن ها می دهد .

بعضی از مفسران « حِذْر » را در آیه فوق تنها به معنی اسلحه تفسیر کرده اند ، در حالی که « حِذْر » معنی وسیعی دارد و مخصوص « اَسْلِحَه » نیست به علاوه در آیه 102 همین سوره دلیل روشنی است که حذر با اسلحه تفاوت دارد آن جاکه می فرماید : « ...اَنْ تَضَعُوا اَسْلِحَتَکُمْ وَ خُذُوا حِذْرَکُمْ » .

« مانعی ندارد که به هنگام ضرورت ، در موقع نماز در میدان جنگ سلاح خود را به زمین بگذارید ، ولی حِذْر یعنی مراقبت و آماده باش را ازدست ندهید » .

این آیه دستور جامع و همه جانبه ای به تمام مسلمانان ، در همه قرون و اعصار ، می دهد که برای حفظ امنیّت خود و دفاع از مرزهای خویش ، دائما مراقب باشند و یک نوع آماده باش مادی و معنوی به طور دائم بر اجتماع آن ها حکومت کند .

جالب این که معنی « حِذْر » به قدری وسیع است که هر گونه وسیله مادّی و معنوی را دربرمی گیرد ، از جمله این که مسلمانان باید در هر زمان از موقعیّت دشمن و نوع سلاح و روش های جنگی و میزان آمادگی وتعداداسلحه و کارایی آن هاباخبرباشند، زیراتمام این موضوعات

ص:63

در پیشگیری از خطر دشمن و حاصل شدن مفهوم « حِذْر » مؤثر است .

و از طرف دیگر برای دفاع از خویشتن نیز هر گونه آمادگی از نظر روانی و معنوی و از نظر بسیج منابع فرهنگی ، اقتصادی و انسانی و همچنین استفاده از کامل ترین نوع سلاح زمان و طرز به کار گرفتن آن را فراهم سازند .

ضمنا از کلمه « جَمیعا » استفاده می شود که برای مقابله با دشمن همه مسلمانان بدون استثناء باید شرکت جویند و این حکم اختصاص به دسته معیّنی ندارد .

72 وَ اِنَّ مِنْکُمْ لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَّ فَاِنْ اَصابَتْکُمْ مُصیبَهٌ قالَ قَدْ اَنْعَمَ اللّهُ عَلَیَّ اِذْ لَمْ اَکُنْ مَعَهُمْ شَهیدا

در میان شما افرادی (منافق) هستندکه هم خودشان سستند و هم دیگران را سست می نمایند، اگر مصیبتی به شما برسد می گویند : خدا به ما نعمت داد که با مجاهدان نبودیم تا شاهد ( آن مصیبت ) باشیم .

«لَیُبَطِّئَنَّ» از ماده « بُطْؤ » به معنی کندی در حرکت می باشد و چنان که جمعی از اهل لغت و مفسران دراین جا ذکر کرده اند هم معنی لازم و هم متعدّی دارد یعنی هم خودشان در حرکت کندند و هم دیگران را تشویق به این کار می کنند و شاید با توجّه به این که جمله از باب تفعیل است فقط معنی متعدی را دارد منتها

ص:64

گاهی خود را وادار به کندی می کند و گاهی دیگران را.

این که در آیه فوق خطاب به مؤمنان شده ولی سخن از منافقان به میان آمده و در عین حال با تعبیر «مِنْکُمْ» آن ها را جزء مؤمنان شمرده به خاطر آن است که منافقان همیشه در لابلای مؤمنان حقیقی بوده اند و ظاهرا جزء جمعیّت آن ها محسوب می شدند .

73 وَ لَئِنْ اَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللّهِ لَیَقُولَنَّ کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ مَوَدَّهٌ یالَیْتَنی کُنْتُ مَعَهُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاعَظیما

و اگر غنیمتی به شما برسد ، درست مثل این که هرگز میان شما و آن ها مودّت و دوستی نبوده، می گویند: ای کاش ما هم با آن ها بودیم و به رستگاری و پیروزی بزرگی نائل می شدیم.

گرچه در آیه فوق سخنی از غنیمت به میان نیامده ولی روشن است کسی که شهادت در راه خدا را یک نوع بلا می شمرد و عدم درک شهادت را یک نعمت الهی می پندارد ، پیروزی و فوزعظیم و رستگاری بزرگ ازنظر او چیزی جز پیروزی مادّی و غنایم جنگی نخواهد بود .

این افراد دو چهره که متأسّفانه در هر اجتماعی بوده و هستند در برابر پیروزی و شکست های مؤمنان واقعی فورا قیافه خود را عوض می کنند ، هرگز در غم ها با آن ها شریک نیستند و در مشکلات

ص:65

و گرفتاری ها همکاری نمی کنند ، ولی انتظار دارند در پیروزی های آنان سهم بزرگی داشته باشند و همانند مؤمنان و مجاهدان واقعی امتیازاتی پیدا کنند .

آماده ساختن مؤمنان برای جهاد

74 فَلْیُقاتِلْ فی سَبیلِ اللّهِ الَّذینَ یَشْرُونَ الْحَیوهَ الدُّنْیا بِالاْخِرَهِ وَ مَنْ یُقاتِلْ فی سَبیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ اَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتیهِ اَجْرا عَظیما

آن ها که زندگی دنیا را به آخرت فروخته اند باید در راه خدا پیکارکنند و آن کس که در راه خدا پیکار کند و کشته شود یا پیروز گردد پاداش بزرگی به او خواهیم داد .

تنها کسانی می توانند جزء مجاهدان واقعی باشند که آماده چنین معامله ای گردند و به راستی دریافته باشند که زندگی جهان مادّه آن چنان که از کلمه دنیا ( به معنی پست و پایین تر ) برمی آید در برابر مرگ افتخارآمیز در مسیر زندگی جاویدان اهمیّتی ندارد ، ولی آن ها که حیات مادّی را اصیل و گرانبها و بالاتر از اهداف مقدّس الهی و انسانی می دانند هیچ گاه مجاهدان خوبی نخواهند بود .

سپس در ذیل آیه می فرماید : « سرنوشت چنین مجاهدانی کاملاً روشن است ، زیرا از دوحال خارج نیست یا شهید می شوند و یا دشمن را درهم می کوبند و بر او پیروز می گردند ، در هر صورت پاداش

ص:66

بزرگی به آن ها خواهیم داد » .

مسلّما چنین سربازانی شکست در قاموسشان وجود ندارد و در هر دو صورت خود را پیروز می بینند ، چنین روحیه ای به تنهایی کافی است که وسایل پیروزی آن ها را بر دشمن فراهم سازد ، تاریخ نیز گواهی می دهد که یکی از عوامل پیروزی سریع مسلمانان بر دشمنانی که از نظر تعداد و تجهیزات و آمادگی رزمی ، به مراتب بر آن ها برتری داشتند ، همین روحیه شکست ناپذیری آن ها بوده است .

قابل توجّه این که در آیه فوق همانند بسیاری دیگر از آیات قرآن ، جهادی مقدّس شمرده شده است که « فی سَبیلِ اللّهِ » ، در راه خدا و نجات بندگان خدا و زنده کردن اصول حق و عدالت و پاکی و تقوی باشد ، نه جنگ هایی که به خاطر توسعه طلبی ، تعصّب ، توحّش ، استعمار و استثمار صورت گیرد.

استمداد از عواطف انسانی

75 وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّسآءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا

اَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَهِ الظّالِمِ اَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرا

چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و کودکانی که ( به دست ستمگران ) تضعیف شده اند پیکار نمی کنید ؟

ص:67

همان افراد ( ستمدیده ای ) که می گویند خدایا ما را از این شهر(مکّه)که اهلش ستمگرند بیرون ببر و برای ما از طرف خود سرپرست قرار بده و از برای ما از طرف خود یار و یاوری تعیین فرما .

«مُسْتَضْعَف» با « ضعیف » فرق روشنی دارد ، ضعیف کسی است که ناتوان است ولی مستضعف کسی است که براثرمظالم و ستم های دیگران تضعیف گردیده است خواه این تضعیف از نظر فکری و فرهنگی باشد یا از نظر اخلاقی و یا از نظر اقتصادی و یا از نظر سیاسی و اجتماعی و به این ترتیب تعبیر جامعی است که تمام انواع استعمار رادربرمی گیرد .

جهاد اسلامی برای بدست آوردن مال و مقام و یا منابع طبیعی و موادّ خام کشورهای دیگر نیست ، برای تحصیل بازار مصرف و یا تحمیل عقیده و سیاست نمی باشد ، بلکه تنها برای نشر اصول فضیلت و ایمان و دفاع از ستم دیدگان و زنان و مردان بال و پر شکسته و کودکان محروم و ستمدیده است و به این ترتیب جهاد دو هدف جامع دارد که در آیه فوق به آن اشاره شده یکی «هدف الهی» و دیگری « هدف انسانی » و این دو در حقیقت از یکدیگر جدا نیستند و به یک واقعیّت بازمی گردند.

از نظر اسلام محیطی قابل زیست است که بتوان در آن آزادانه به عقیده صحیح خود عمل نمود ، اما محیطی که خفقان آن را فراگرفته و حتّی انسان آزاد نیست بگوید مسلمانم ، قابل زیست نمی باشد و افراد باایمان آرزو می کنند که از چنین محیطی خارج شوند، زیرا چنین

ص:68

محیطی مرکز فعالیّت ستمگران است .

76 اَلَّذینَ امَنُوا یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّهِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ الطّاغُوتِ فَقاتِلُوآا اَوْلِیآءَ الشَّیْطانِ اِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعیفا

آن ها که ایمان دارند در راه خدا پیکار می کنند و آن ها که کافرنددر راه طاغوت ( و افراد طغیانگر ) پس شما با یاران شیطان پیکار کنید (و از آن ها نهراسید) زیرا نقشه شیطان ( همانند قدرتش ) ضعیف است .

در هر حال زندگی خالی از مبارزه نیست منتها جمعی در مسیر حقّ و جمعی در مسیر باطل و شیطان پیکار دارند .

طاغوت و قدرت های طغیان گر و ظالم هرچند به ظاهر بزرگ و قوی جلوه کنند ، امّا از درون ، زبون و ناتوانند ، از ظاهر مجهّز و آراسته آن ها نهراسید ، زیرا درون آن ها خالی است و نقشه های آن ها همانند قدرت هایشان سست و ضعیف است ، چون متّکی به نیروی لایزال الهی نیست ̠بلکه متّÙɠبه نیروهای شیطانی می باشد (اِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعیفا) .

دلیل این ضعف و ناتوانی روشن است ، زیرا از یک سو افراد باایمان در مسیر اهداف و حقایقی گام برمی دارند که با قانون آفرینش

هماهنگ و هم صدا است و رنگ ابدی و جاودانی دارد آن ها در راه آزاد

ص:69

ساختن انسان ها و از بین بردن مظاهر ظلم و ستم پیکار می کنند ، در حالی که طرفداران طاغوت در مسیر استعمار و استثمار بشر و شهوات زودگذری که اثر آن ویرانی اجتماع و برخلاف قانون آفرینش است تلاش و کوشش می نمایند و از سوی دیگر افراد باایمان به اتّکای نیروهای معنوی آرامشی دارند که پیروزی آن هاراتضمین می کند و به آن ها قوّت می بخشد در حالی که افراد بی ایمان تکیه گاه محکمی ندارند.

78 اَیْنَ ماتَکُونُوایُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَلَوْکُنْتُمْ فیبُرُوجٍ مُشَیَّدَهٍ وَ اِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَهٌ یَقُولُوا هذِه مِنْ عِنْدِاللّهِ وَ اِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ یَقُولُواهذِهمِنْ عِنْدِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِاللّهِ فَمالِ هؤُلاآءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدیثا

هر کجا باشید مرگ شما را می گیرد اگرچه در برج های محکم باشید و اگربه آن ها(منافقان) حسنه (و پیروزی) برسد می گویند از ناحیه خدا است و اگر سیّئه ( و شکستی ) برسد می گویند ازناحیه تو است،بگو همه این ها از ناحیّه خدا است پس چرااین جمعیّت حاضرنیستند حقایق را درک کنند.

79 مآ اَصابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللّهِ وَ مآ اَصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ وَ اَرْسَلْناکَ لِلنّاسِ رَسُولاً وَ کَفی بِاللّهِ شَهیدا

آن چه از نیکی ها به تومی رسد ازناحیه خدااست وآن چه از

ص:70

بدی به تو می رسد از ناحیه خود تو است و ما تو را به عنوان رسول برای مردم فرستادیم(و گواهی خدادر این باره کافی)است.

« مُشَیَّدَه » در اصل از ماده « شید » به معنی گچ و مواد محکم دیگری است که برای استحکام بنا در آن به کار می برند و از آن جاکه در آن عصر و زمان معمولاً محکم ترین ماده برای استحکام بنا گچ بوده بیشتر به این مادّه اطلاق می شده است ، بنابراین « بُرُوجٍ مُشَیَّدَه » به معنی قلعه های محکم است و اگر می بینیم مُشَیَّدَه به معنی مرتفع و طولانی آمده آن هم نیز به خاطر این است که بدون استفاده کردن از گچ و مانند آن هیچ گاه نمی توانستند بناهای مرتفع و طولانی بسازند .

در آیات متعددی از قرآن مجید همانند آیه 99 سوره حجر و آیه 47 مُدَّثِّر از مرگ تعبیر به « یَقین » شده است ، اشاره به این که هر قوم و جمعیّتی ، هر عقیده ای داشته باشند و هرچیز را بتوانند انکار کنند ، این واقعیّت را نمی توانند منکر شوند که زندگی بالاخره پایانی دارد و از آن جا که افراد انسان به خاطر عشق به حیات و یا به گمان این که مرگ را با فنا و نابودی مطلق مساوی می دانند همواره از نام آن و مظاهر آن گریزانند ، این آیات هشداری به آن ها می دهد و در آیه مورد بحث با تعبیر « یُدْرِکْکُم » به آن ها گوشزد می کند که فرار کردن از این واقعیّت قطعی عالم هستی بیهوده است ، زیرا معنی مادّه « یُدْرِکْکُم » این است که کسی از چیزی فرار کند و آن به دنبالش بدود .

ص:71

با توجّه به این واقعیّت عاقلانه است که انسان خود را از صحنه جهاد و نیل به افتخار شهادت کنار بکشد و در خانه در میان بستر بمیرد؟ به فرض که با عدم شرکت در جهاد چند روز بیشتری عمر کند و مکرّرات را تکرار نماید و از پاداش های مجاهدان راه خدا بی بهره شود ، به عقل و منطق نزدیک است ؟ اصولاً مرگ یک واقعیّت بزرگ است و باید برای استقبال از مرگ توأم با افتخار آماده شد .

سرچشمه پیروزی ها و شکست ها

قرآن در ذیل همین آیه به یکی دیگر از سخنان بی اساس و پندارهای باطل منافقان اشاره کرده می گوید : « آن ها هر گاه به پیروزی برسند و نیکی ها و حسناتی به دست آورند می گویند از طرف خدا است » یعنی ما شایسته آن بوده ایم که خدا چنین مواهبی را به ما داده ( وَ اِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَهٌ یَقُولُوا هذِه مِنْ عِنْدِ اللّهِ ) .

ولی هنگامی که شکستی دامنگیر آن ها شود و یا در میدان جنگ آسیبی ببینند می گویند: « این ها بر اثر سوء تدبیر پیامبر صلی الله علیه و آله و عدم کفایت نقشه های نظامی او بوده است » و مثلاً شکست جنگ احد را معلول همین موضوع می پنداشتند ( وَ اِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ یَقُولُوا هذِه مِنْ عِنْدِکَ ) .

در هر حال قرآن به آن ها پاسخ می گوید که از نظر یک موحّد و خداپرست تیزبین « همه این حوادث و پیروزی ها و شکست ها از ناحیه

ص:72

خدا است » که بر طبق لیاقت ها و ارزش های وجودی مردم به آن ها داده می شود ( قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِاللّهِ ) . و در پایان آیه به عنوان اعتراض به عدم تفکّر و تعمّق آن ها در موضوعات مختلف زندگی می گوید : « پس چرا این ها حاضر نیستند حقایق را درک کنند » (فَمالِ هؤُلاآءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدیثا) .

اطاعت از پیامبر صلی الله علیه و آله اطاعت از خداست

80 مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ اَطاعَ اللّهَ وَ مَنْ تَوَلّی فَمآ اَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفیظا

کسی که از پیامبر اطاعت کند اطاعت خدا کرده و کسی که سرباز زند تو در برابر او مسؤول نیستی .

بنابراین اطاعت خدا از اطاعت پیامبر صلی الله علیه و آله نمی تواند جدا باشد،زیراپیامبر صلی الله علیه و آله هیچ گامی برخلاف خواست خداوند برنمی دارد

سخنان و کردار و رفتار او همه مطابق فرمان خدا است .

سپس می فرماید : اگر کسانی سرپیچی کنند و با دستورات تو به مخالفت برخیزند مسؤولیّتی در برابر اعمال آن ها نداری و موظّف نیستی که به حکم اجبار آن ها را از هر خلافکاری بازداری ، وظیفه تو تبلیغ رسالت و امر به معروف و نهی از منکر و راهنمایی افراد گمراه و بی خبر است ( وَ مَنْ تَوَلّی فَمآ اَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفیظا ) .

باید توجّه داشت که « حَفیظ » از نظر این که صفت مُشْبِهَه است و

ص:73

معنی ثبات و دوام را می رساند با « حافظ » که اسم فاعل است تفاوت دارد بنابراین « حَفیظ » به معنی کسی است که به طور مداوم مراقب حفظ چیزی می باشد ، در نتیجه مفهوم آیه چنین می شود مسؤولیّت پیامبر صلی الله علیه و آله مسؤولیّت رهبری و هدایت و دعوت به سوی حقّ و مبارزه با فساد است ولی اگر افرادی اصرار در پیمودن راه خلاف داشته باشند ، نه پیامبر صلی الله علیه و آله در مقابل انحراف های آن ها مسؤولیتی دارد که در همه جا حاضر و ناظر باشد و جلو هر گونه گناه و معصیتی را با زور و اجبار بگیرد، نه او ازطرق عادی قدرت بر چنین چیزی را می تواند داشته باشد.

باید توجّه داشت که این آیه یکی از روشن ترین آیات قرآن است که دلیل بر حجیّت سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و قبول احادیث او می باشد ، بنابراین کسی نمی تواند بگوید قرآن را قبول دارم ولی حدیث و سنّت پیغمبر صلی الله علیه و آله را قبول ندارم ، زیرا آیه فوق صریحا می گوید: « اطاعت از حدیث و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله اطاعت از فرمان خدا است ».

و هنگامی که می بینیم پیامبر صلی الله علیه و آله طبق حدیث ثقلین که در منابع معروف اسلامی اعمّ از منابع اهل تسنّن و شیعه آمده است ، صریحا احادیث اهلبیت علیهم السلام را سند و حجت شمرده است استفاده می کنیم که اطاعت از فرمان اهل بیت نیز از اطاعت فرمان خدا جدا نیست و کسی نمی تواند بگوید من قرآن را می پذیرم ولی احادیث اهلبیت علیهم السلام را نمی پذیرم ، زیرا این سخن بر ضد آیه فوق و آیات مشابه آن است .

و لذا در روایات متعددی که در تفسیر برهان در ذیل آیه وارد شده

ص:74

آمده است می خوانیم: خداوند طبق آیه فوق حقّ امرونهی به پیامبر صلی الله علیه و آله خودداده و پیامبر صلی الله علیه و آله نیزچنین حقّی رابه علیوائمه اهلبیت علیهم السلام داده است، بنابراین مردم موظّفند که از امر و نهی آن ها سرباز نزنند زیرا امر و نهی آن ها همواره از طرف خدا است نه از خودشان.(1)

وجود هماهنگی و عدم وجود تضاد در آیات سند زنده ای بر اعجاز قرآن

82 اَفَلایَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْکانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِاللّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافا کَثیرا

آیا درباره قرآن نمی اندیشند که اگر از ناحیه غیر خدا بود اختلاف فراوانی در آن می یافتند.

«تَدَبَّر» در اصل از ماده «دَبْر » به معنی پشت سر و عاقبت چیزی است ، بنابراین تَدَبُّر یعنی بررسی نتایج و عواقب و پشت و روی چیزی می باشد و تفاوت آن با « تَفَکُّر » ، این است که تفکّر مربوط به بررسی علل و خصوصیات یک موجود است ، اما « تدبّر » مربوط به بررسی عواقب و نتایج آن است ، از آیه فوق چند مطلب استفاده می شود:

مردم موظّفند که درباره اصول دین و مسائلی همانند صدق دعوی پیامبر صلی الله علیه و آله و حقّانیت قرآن مطالعه وبررسی کنندواز تقلید و

ص:75


1- « تفسیر برهان » ، جلد 1 ، صفحه 396 .

قضاوت های کورکورانه بپرهیزند .

قرآن ، برخلاف آن چه بعضی می پندارند ، برای همه قابل درک و فهم است زیرا اگر قابل درک و فهم نبود دستور به « تدبّر » در آن داده نمی شد .

یکی از دلایل حقّانیت قرآن و این که از طرف خدا نازل شده این است که در سراسر آن تضادّ و اختلاف نیست برای روشن شدن این حقیقت به توضیح زیر توجه فرمایید .

« روحیّات هر انسانی دائما در تغییر است قانون تکامل در شرایط عادی در صورتی که وضع استثنایی به وجود نیاید انسان و روحیّات افکار او را هم در برمی گیرد و دائما با گذشت روز و ماه و سال ، زبان و فکر و سخنان انسان ها را دگرگون می سازد ، اگر با دقّت نگاه کنیم هرگز نوشته های یک نفر نویسنده یکسان نیست بلکه آغاز و انجام یک کتاب نیز تفاوت دارد ، مخصوصا اگر کسی در کوران حوادث بزرگ قرار گرفته باشد حوادثی که پایه یک انقلاب فکری و اجتماعی و عقیده ای همه جانبه را پی ریزی کند او هر قدر بخواهد سخنان خود را یکسان و یکنواخت و عطف به سابق تحویل دهد قادر نیست ، به خصوص اگر او درس نخوانده و پرورش یافته یک محیط کاملاً عقب افتاده ای باشد .

امّا قرآن که در مدت 23 سال بر طبق احتیاجات و نیازمندی های تربیتی مردم در شرایط و ظروف کاملاً مختلف نازل شده ، کتابی است

ص:76

که درباره موضوعات کاملاً متنوّع سخن می گوید و مانند کتاب های معمولی که تنها یک بحث اجتماعی یا سیاسی یا فلسفی یا حقوقی یا تاریخی را تعقیب می کند نیست ، بلکه گاهی درباره توحید و اسرار آفرینش و زمانی درباره احکام و قوانین و آداب و سنن ، وقت دیگر درباره امّت های پیشین و سرگذشت تکان دهنده آنان و زمانی درباره مواعظ و نصایح و عبادات و رابطه بندگان با خدا سخن می گوید و به گفته دکتر گوستاولبون قرآن کتاب آسمانی مسلمانان منحصر به تعالیم و دستورهای مذهبی تنها نیست بلکه دستورهای سیاسی و اجتماعی مسلمانان نیز در آن درج است .

چنین کتاب با این مشخّصات عادتا ممکن نیست خالی از تضادّ و تناقض و مختلف گویی و نوسان های زیاد باشد ، امّا هنگامی که می بینیم با تمام این جهات همه آیات آن هماهنگ ، خالی از هر گونه تضادّ و اختلاف و ناموزونی است ، به خوبی می توانیم حدس بزنیم که این کتاب زاییده افکار انسان ها نیست بلکه از ناحیه خداوند است چنان که خود قرآن این حقیقت را در آیه فوق بیان کرده است » (1)

ص:77


1- کتاب « قرآن و آخرین پیامبر »، نوشته آیه اللّه ناصر مکارم، صفحه 309.

فریب شایعات بی اساس را نخورید

83 وَ اِذاجآءَهُمْ اَمْرٌمِنَ الاَْمْنِ اَوِالْخَوْفِ اَذاعُوابِه وَ لَوْرَدُّوهُ اِلَی الرَّسُولِ وَ اِلی اُولِی الاَْمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ اِلاّ قَلیلاً

و هنگامی که خبری از پیروزی و شکست به آن ها برسد، ( بدون تحقیق ) آن را شایع می سازند و اگر آن را به پیامبر و پیشوایان ( که قدرت تشخیص کافی دارند ) ارجاع کنند ، از ریشه های مسائل آگاه خواهند شد و اگر فضل و رحمت خدانبود همگی، جزعدّه کمی، ازشیطان پیروی می کردید.

« یَسْتَنْبِطُونَهُ » در اصل از ماده « نَبَطْ » است و به معنی نخستین آبی است که از چاه می کشند و از ریشه های زمین استخراج می گردد و به همین جهت استفاده کردن هر حقیقتی از دلایل و شواهد مختلف و استخراج کردن آن از مدارک موجود ، « اِسْتِنْباط » نامیده می شود ، خواه در مسائل فقهی باشد یا در مسائل فلسفی و سیاسی و علمی .

منظور از « اوُلِی الاَْمْرِ » ( صاحبان فرمان ) در این جا کسانی هستند که قدرت تشخیص و احاطه کافی به مسائل مختلف دارند و می توانند « حقایق » را از « شایعات بی اساس » و مطالب راستین را از

ص:78

نادرست برای مردم روشن سازند ، که در درجه اول پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمه اهلبیت علیهم السلام جانشینان او و در درجه بعد دانشمندانی هستند که در این گونه مسائل صاحبنظرند .

چنان که در تفسیر نورالثقلین از امام باقر در ذیل آیه نقل شده که فرمود: «هُمُ الاَْئِمَّهُ یعنی منظور از این آیه ائمه اهلبیتند » .

نتیجه تشویق به کار نیک یا بد

85 مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَهً حَسَنَهً یَکُنْ لَهُ نَصیبٌ مِنْها وَ مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَهً سَیِّئَهً یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْها وَ کانَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْی ءٍ مُقیتا

کسی که تشویق به کار نیکی کندنصیبی ازآن برای او خواهد بود و کسی که تشویق به کار بدی کند سهمی از آن خواهد داشت و خداوند حساب هر چیز را دارد و آن را حفظ می کند.

کلمه « شَفاعَت » در اصل از ماده « شَفْع » به معنی جفت است بنابراین ضمیمه شدن هر چیز به چیز دیگر شفاعت نامیده می شود منتها گاهی این ضمیمه شدن در مسأله راهنمایی و ارشاد و هدایت است ( مانند آیه فوق ) که در این حال معنی امر به معروف و نهی از منکر را می دهد ( و شفاعت سیّئه به معنی امر به منکر و نهی از معروف است ) .

ص:79

ولی اگر در مورد نجات گنهکاران از عواقب اعمالشان باشد به معنی کمک به افراد گنهکاری است که شایستگی و لیاقت شفاعت را دارا هستند .

و به عبارت دیگر شفاعت گاهی قبل از انجام عمل است که به معنی راهنمایی است و گاهی بعد از انجام عمل است که به معنی نجات از عواقب عمل می باشد و هر دو مصداق ضمیمه شدن چیزی به چیز دیگر است .

« کِفْل » در اصل به معنی قسمت عقب پشت حیوان است که سوار شدن بر آن ناراحت کننده می باشد و به همین جهت هرگونه گناه و سهم بد را کِفْل می گویند و نیز به کاری که سنگینی و زحمت داشته باشد کِفالَت گفته می شود .

« مُقیت » در اصل از ماده قوت به معنی غذایی است که جان انسان را حفظ می کند ، بنابراین « مُقیت » که اسم فاعل از باب اِفْعال است به معنی کسی است که قوت دیگری را می پردازد و از آن جا که چنین کسی حافظ حیات او است ، کلمه مُقیت به معنی « حافِظ » نیز به کار رفته و نیز شخصی که قوت می دهد حتما توانایی بر این کار دارد به همین جهت این کلمه به معنی مقتدر نیز آمده و چنین کسی مسلما حساب زیردستان خود را دارد ، به همین دلیل به معنی حَسیب آمده است و در آیه فوق تمام این معانی ممکن است از کلمه

ص:80

« مُقیت » اراده شود .

مسؤولیّت هر کس در برابر اعمال خویش به آن معنی نیست که از دعوت دیگران به سوی حقّ و مبارزه با فساد چشم بپوشد و روح اجتماعی اسلام را تبدیل به فردگرایی و بیگانگی از اجتماع کند و در لاک خود فرو رود .

آیه فوق یکی از منطق های اصیل اسلام را در مسائل اجتماعی روشن می سازد و تصریح می کند که مردم در سرنوشت اعمال یکدیگر از طریق شفاعت و تشویق و راهنمایی شریکند ، بنابراین هرگاه سخن یا عمل و یا حتّی سکوت انسان سبب تشویق جمعیتی به کار نیک یا بد شود ، تشویق کننده سهم قابل توجّهی از نتایج آن کار خواهد داشت بدون این که چیزی از سهم فاعل اصلی کاسته شود .

در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله چنین نقل شده : « مَنْ اَمَرَ بِمَعْرُوفٍ اَوْ نَهی عَنْ مُنْکَرٍ اَوْ دَلَّ عَلی خَیْرٍ اَوْ اَشارَ بِه فَهُوَ شَریکٌ وَ مَنْ اَمَرَ بِسُوءٍ اَوْ دَلَّ عَلَیْهِ اَوْ اَشارَ بِه فَهُوَ شَریکٌ : هر کس کار نیکی یا نهی از منکری کند و یامردم را راهنمایی به عمل خیر نماید و یا به نحوی موجبات تشویق آن ها را فراهم سازد، در آن عمل سهیم و شریک است و همچنین هرکس دعوت به کار بد یا راهنمایی و تشویق نماید او نیز شریک است » .

مطابق این منطق اسلامی تنها عاملان گناه ، گناهکار نیستند بلکه

ص:81

تمام کسانی که با استفاده کردن از وسایل مختلف تبلیغاتی و یا آماده ساختن زمینه ها و حتّی گفتن یک کلمه کوچک تشویق آمیز ، عاملان گناه را به کار خود ترغیب کنند در آن سهیمند ، همچنین کسانی که در مسیر خیرات و نیکی ها از چنین برنامه هایی استفاده می نمایند از آن سهم دارند .

از پاره ای از روایات که در تفسیر آیه وارد شده است چنین برمی آید که یکی از معانی شفاعت حسنه یا سیّئه ، دعای نیک یا بد در حقّ کسی کردن است که یک نوع شفاعت در پیشگاه خدا محسوب می شود. از امام صادق صلی الله علیه و آله چنین نقل شده که فرمود : « مَنْ دَعا

لاَِخیهِ الْمُسْلِمِ بِظَهْرِ الْغَیْبِ اُسْتُجیبَ لَهُ وَ قالَ لَهُ الْمَلَکُ فَلَکَ مِثْلاهُ فَذلِکَ النَّصیبُ : کسی که برای برادر مسلمانش در پشت سر او دعا کند به اجابت می رسد و فرشته پروردگار به او می گوید دو برابر آن برای تو نیز خواهد بود و منظور از نصیب در آیه همین است » .(1)

و این تفسیر ، منافاتی با تفسیر سابق ندارد بلکه توسعه ای در معنی شفاعت است، یعنی هر مسلمانی به هر نوع کمک به دیگری کند خواه از طریق دعوت و تشویق به نیکی یا از راه دعا در پیشگاه خدا و یا به هر وسیله دیگری باشد در نتیجه آن سهیم خواهد بود .

ص:82


1- «تفسیر صافی»، ذیل آیه شریفه .

هرگونه محبّتی را پاسخ گویید

86 وَ اِذا حُیِّیْتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِاَحْسَنَ مِنْهآ اَوْرُدُّوها اِنَّ اللّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْی ءٍ حَسیبا

و هنگامی که کسی به شماتحیّت گوید پاسخ آن را به طور

بهتر دهید یا (لااقلّ) به همان گونه پاسخ گویید ، خداوند حساب همه چیز را دارد .

« تَحِیَّت » در لغت از ماده « حیات » و به معنی دعا برای حیات دیگری کردن است خواه این دعا به صورت سَلامٌ عَلَیْکَ ( خداوند تو را به سلامت دارد ) و یا حَیّاکَ اللّهُ ( خداوند تو را زنده بدارد ) و یا مانند آن ، باشد ولی معمولاً از این کلمه هر نوع اظهارمحبتی راکه افرادبه وسیله سخن، با یکدیگر می کنند شامل می شود که روشن ترین مصداق آن همان موضوع سلام کردن است .

ولی از پاره ای از روایات ، همچنین تفاسیر ، استفاده می شود که اظهار محبت های عملی نیز در مفهوم « تَحِیَّت » داخل است ، در تفسیر علی بن ابراهیم از امام باقر و امام صادق علیهم السلام چنین نقل شده که : « اَلْمُرادُ بِالتَّحِیَّهِ فِی الاْیَهِ السَّلامُ وَ غَیْرُهُ مِنَ الْبِرِّ : منظور از تحیت در آیه، سلام و هر گونه نیکی کردن است » و نیز در روایتی در کتاب مناقب چنین می خوانیم : کنیزی یک شاخه گل خدمت امام حسن هدیه کرد ، امام در مقابل آن وی را آزاد ساخت و هنگامی که از

ص:83

علت این کار سؤال کردند ، فرمود : « خداوند این ادب را به ما آموخته آن جا که می فرماید : وَ اِذا حُیِّیْتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِاَحْسَنَ مِنْها و سپس اضافه فرمود : تحیّت بهتر ، همان آزاد کردن او است » .

و به این ترتیب آیه یک حکم کلی درباره پاسخ گویی به هر نوع اظهار محبّتی اعم از لفظی و عملی می باشد .

و در پایان آیه برای این که مردم بدانند چگونگی « تحیّت ها » و « پاسخ ها » و برتری یا مساوات آن ها ، در هر حدّ و مرحله ای ، بر خداوند پوشیده و پنهان نیست می فرماید : « خداوند حساب همه چیز را دارد » (اِنَ اللّهَ کانَ عَلی کُلِ شَیْی ءٍحَسیبا) .

87 اَللّهُ لاآ اِلهَ اِلاّ هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ اِلی یَوْمِ الْقِیمَهِ لا رَیْبَ فیهِ وَ مَنْ اَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدیثا

خداوند معبودی جزاو نیست و به طور قطع همه شما را در روز رستاخیز که شک در آن نمی باشد جمع می کند و کیست که از خداوند راستگوتر باشد .

تعبیر به « یَجْمَعَنَّکُمْ » اشاره به این است که قیامت همه افراد بشر در یک روز واقع خواهد شد ، همان طور که در آخر سوره مریم آیه 93 تا 95 نیز اشاره به این حقیقت شده که تمام بندگان خدا اعمّ از ساکنان زمین و ساکنان کرات دیگر همه در یک روز مبعوث می شوند .

تعبیر به « لا رَیْبَ فیهِ » ( هیچ تردیدی در آن نیست ) در مورد روز

ص:84

قیامت در این آیه و چندین مورد دیگر از آیات قرآن در حقیقت اشاره به دلایل قطعی و مسلّمی است که از وجود چنین روزی خبر می دهد مانند « قانون تکامل » و « حکمت و فلسفه آفرینش » و « قانون عدالت پروردگار » که در بحث معاد ، مشروحا ذکر شده است .

و در پایان برای تأکید مطلب می فرماید : « کیست که راستگوتر از خدا باشد » ( وَ مَنْ اَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدیثا ) .

بنابراین هرگونه وعده ای درباره روز قیامت و غیر آن می دهد نباید جای تردید باشد، زیرا دروغ یا از جهل سرچشمه می گیرد یا از ضعف و

نیاز ، اما خداوندی که از همه آگاه تر و از همگان بی نیاز است ، از هرکسی راستگوتر است و اصولاً دروغ برای او مفهومی ندارد .

مهربانی با مردم معمولی

94 یآ اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوآا اِذا ضَرَبْتُمْ فی سَبیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ اَلْقی اِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِنا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیوهِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللّهِ مَغانِمُ کَثیرَهٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوآا اِنَّ اللّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرا

ای کسانی که ایمان آورده اید هنگامی که در راه خدا گام برمی دارید ( و به سفری برای جهاد می روید ) تحقیق کنید و به کسی که اظهار صلح و اسلام می کند نگویید مسلمان

ص:85

نیستی به خاطر این که سرمایه ناپایدار دنیا ( و غنایمی ) بدست آورید، زیرا غنیمت های بزرگی در نزد خدا (برای شما)است،شماقبلاًچنین بودید و خداوندبرشمامنت گذارد (و هدایت نمود) بنابراین (به شکرانه این نعمت بزرگ) تحقیق کنید، خداوند به آن چه عمل می کنید آگاه است .

« عَرَضْ » به معنی چیزی است که ثبات و پایداری ندارد بنابراین « عَرَضَ الْحَیوهِ الدُّنْیا » به معنی سرمایه های زندگی دنیا است که همگی بدون استثناءناپایدارند .

آیه فوق به خوبی این حقیقت را روشن می سازد که هیچ مسلمانی نباید برای هدف مادّی گام در میدان جهاد بگذارد و به همین دلیل باید نخستین اظهار ایمان را از طرف دشمن بپذیرد و به ندای صلح او پاسخ گوید اگرچه از غنایم مادّی فراوان محروم گردد زیرا هدف از جهاد اسلامی توسعه طلبی و جمع غنایم نیست ، بلکه هدف آزاد شدن انسان ها از قید بندگی بندگان و خداوند زر و زور است و هر زمان که روزنه امیدی به سوی این حقیقت گشوده شد باید به سوی آن شتافت ، آیه فوق می گوید : « شما یک روز چنین افکار منحطّی داشتید و به خاطر سرمایه های مادّی خون هایی را می ریختید ، اما امروز آن برنامه به کلّی

دگرگون شده است ، به علاوه مگر خود شما به هنگام ورود در اسلام غیر از اظهار ایمان چه برنامه دیگری داشتید ، چرا از قانونی که

ص:86

خود از آن استفاده کرده اید درباره دیگران دریغ می نمایید ؟ » .

سؤال : ممکن است با توجّه به مضمون آیه چنین ایراد شود که اسلام با قبول ادّعاهای ظاهری مردم در مورد پیوستن به آیین زمینه را برای پرورش « منافق » در محیط اسلامی آماده می کند و با این برنامه ، ممکن است عده زیادی ازآن سوءاستفاده کرده و بااستتار در زیر نام اسلام دست به اعمال جاسوسی و ضداسلامی بزنند .

پاسخ : شاید هیچ قانونی در جهان نیست که راه سوء استفاده در آن وجود نداشته باشد ، مهمّ این است که قانون دارای مصالح قابل ملاحظه ای باشد ، اگر بنا شود اظهار اسلام به بهانه عدم آگاهی از مکنون قلب طرف ، قبول نگردد ، مفاسد بسیاری به بار می آید که زیان آن به مراتب بیشتر است و اصول عواطف انسانی را از بین خواهد برد ، زیرا هر کس با دیگری کینه و خرده حسابی داشته باشد می تواند او را متّهم کند که اسلام او ظاهری است و با مکنون دل او هماهنگ نیست و به این ترتیب خون های بسیاری از بی گناهان ریخته شود .

از این گذشته در آغاز گرایش به هر آیین ،افرادی هستند که گرایش های ساده و تشریفاتی و ظاهری دارند اما با گذشت زمان و تماس مداوم با آن آیین محکم و ریشه دار می شوند، این دسته را نیز نمی توان طرد کرد.

ص:87

تجلیل از مجاهدین و ایثارگران

95 لایَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ غَیْرُ اُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللّهِ بِاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدینَ بِاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقاعِدینَ دَرَجَهً وَ کُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنی وَ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَی الْقاعِدینَ اَجْرا عَظیما

افراد باایمانی که بدون بیماری و ناراحتی از جهاد باز نشستند با مجاهدانی که در راه خدا با مال و جان خود جهادکردند یکسان نیستند، خداوندمجاهدانی را که با مال و جان خود جهاد نمودند بر قاعدان برتری بخشیده و به هر یک از این دو دسته ( به نسبت اعمال نیکشان ) خداوند وعده پاداش نیک داده و مجاهدان را بر قاعدان برتری و پاداش عظیمی بخشیده است.

96 دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَهً وَ رَحْمَهً وَ کانَ اللّهُ غَفُورا رَحیما

درجات ( مهمّی ) از ناحیه خداوند و آمرزش و رحمت ( نصیب آنان می گردد ) و ( اگر لغزش هایی داشته اند ) خداوند آمرزنده و مهربان است .

منظور از « قاعِدُون » در این جا افرادی هستند که با داشتن ایمان

ص:88

به اصول اسلام ، بر اثر نداشتن همّت کافی ، در جهاد شرکت نکرده اند ، در صورتی که جهاد بر آن ها واجب عینی نبوده ، زیرا بود ، قرآن با این لحن ملایم درباره آن ها سخن نمی گفت و در آخرآیه به آن ها وعده پاداش نمی داد، بنابراین حتّی در صورتی که جهاد واجب عینی نباشد برتری روشن « مجاهدان » بر « قاعدان » قابل انکار نیست .

اگر واجب عینی

و به هر حال آیه کسانی را که از روی نفاق و دشمنی از شرکت در جهاد خودداری کرده اند شامل نمی شود ، ضمنا باید توجّه داشت تعبیر « غَیْرُ اُولِی الضَّرَرِ » مفهوم وسیعی دارد که تمام کسانی راکه به خاطر نقص عضو ، یا بیماری و یا ضعف فوق العاده و مانند آن ها قادر به شرکت در جهاد نیستند ، استثناء می کند .

سپس برتری مجاهدان را بار دیگر به صورت صریح تر و آشکارتر بیان کرده می فرماید : « خداوند مجاهدانی را که با مال و جان خود در راهش پیکار می کنند بر خودداری کنندگان از شرکت در میدان جهاد برتری عظیمی بخشیده » ( فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدینَ بِاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقاعِدینَ دَرَجَهً ) .

ولی در عین حال چون همان طور که گفتیم نقطه مقابل این دسته از

مجاهدان افرادی هستند که جهاد برای آن ها واجب عینی نبوده و یا این که به خاطر بیماری و ناتوانی و علل دیگر قادر به شرکت در میدان جهاد نبوده اند ، لذا برای این که پاداش نیّت صالح و ایمان و سایر اعمال

ص:89

نیک آن ها نادیده گرفته نشود به آن ها نیز وعده نیک داده و می فرماید : « به هر دو دسته ( مجاهدان و غیر مجاهدان ) وعده نیک داده است » ( وَ کُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنی ) .

ولی بدیهی است میان وعده نیکی که به این دو دسته داده شده است فاصله بسیار است ، در حقیقت قرآن با این بیان نشان می دهد که سهم هر کار نیکی در جای خود محفوظ و فراموش نشدنی است ، به خصوص این که سخن از قاعدانی است که علاقمند به شرکت در جهاد بوده اند و آن را یک هدف عالی و مقدّس می دانستند ولی واجب عینی نبودن آن مانع از تحقّق بخشیدن به این هدف عالی شده است ، آن ها نیز به اندازه علاقه ای که به این کار داشته اند پاداش خواهند داشت ، همچنین افراد اُولِی الضَّرَرِ ( کسانی که به خاطر بیماری و یا نقص عضو

در میدان جهاد شرکت نکرده اند ) در حالی که با تمام وجود خود به آن علاقه داشته و عشق می ورزیده اند نیز سهم قابل ملاحظه ای از پاداش مجاهدان خواهند داشت ، چنان که در حدیثی از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده که به سربازان اسلام فرمود : « لَقَدْ خَلَفْتُمْ فِی الْمَدینَهِ اَقْواما ماسِرْتُمْ مَسیرا وَ لا قَطَعْتُمْ وادِیا اِلاّ کانُوا مَعَکُمْ وَ هُمُ الَّذینَ صَحَّتْ نِیّاتُهُمْ وَ نَصَحَتْ جُیُوبُهُمْ وَ هَوَتْ اَفْئِدَتُهُمْ اِلَی الْجِهادِ وَ قَدْ مَنَعَهُمْ عَنِ الْمَسیرِ ضَرَرٌ اَوْ غَیْرُهُ : افرادی را در مدینه پشت سر گذاشتید که در هر گام در این مسیر با شما بودند ( و در پاداش های الهی

ص:90

شرکت داشتند ) آن ها کسانی بودند که نیّتی پاک داشتند و به اندازه کافی خیرخواهی کردند و قلب های آن ها مشتاق به جهاد بود ولی موانعی همچون بیماری و زیان و غیر آن آن ها را از این کار بازداشت » .(1)

ولی از آن جا که اهمیّت جهاد در منطق اسلام از این هم بیشتر است بار دیگر به سراغ مجاهدان رفته و تأکید می کند که : « خداوند مجاهدان را بر قاعدان اجر عظیمی بخشیده است » ( وَ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَی الْقاعِدینَ اَجْرا عَظیما ) .

1 «تفسیرصافی»،ذیل آیه فوق .

(120) سوره نِساء

این اجر عظیم در آیه بعد چنین تفسیر شده : « درجات مهمی از طرف خداوند و آمرزش و رحمت او » ( دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَهً وَ رَحْمَهً ) .

و اگر در این میان افرادی ضمن انجام وظیفه خویش مرتکب لغزش هایی شده اند و از کرده خویش پشیمانند خدا به آن ها نیز وعده آمرزش داده و در پایان آیه می فرماید : ( وَ کانَ اللّهُ غَفُورا رَحیما ) .

ضرورت استفاده از «سلاح برتر» در برابر دشمنان

104 وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغآءِ الْقَوْمِ اِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَاِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللّهِ مالا یَرْجُونَ وَ کانَ اللّهُ عَلیما حَکیما

ص:91

و از تعقیب دشمن سست نشوید (چه این که) اگر شما درد و رنج می بینید آن ها نیز همانند شما درد و رنج می بینند ، ولی شما امیدی از خدا دارید که آن ها ندارند و خداوند دانا و حکیم است .

از ابن عباس و بعضی دیگر از مفسران چنین نقل شده که پس از حوادث دردناک جنگ احد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بر فراز کوه احد رفت و ابوسفیان نیز بر کوه احد قرار گرفت و با لحنی قاطعانه فریاد زد : « ای محمد ! یک روز ما پیروز شدیم و روز دیگر شما » یعنی این پیروزی ما در برابر شکستی است که در بدر داشتیم ) پیامبر صلی الله علیه و آله به مسلمانان فرمود : « فورا به او پاسخ گویید » ( گویا می خواهد به ابوسفیان اثبات کند که پرورش یافتگان مکتب من همه آگاهی دارند ) مسلمانان گفتند : « هرگز وضع ما با شما یکسان نیست شهیدان ما در بهشتند و کشتگان شما در دوزخ اند » ابوسفیان فریاد زد و این جمله را به صورت یک شعار افتخارآمیز گفت : «لَنَا الْعُزّی وَ لا عُزّی لَکُمْ » ( ما دارای بت بزرگ « عُزّی » هستیم و شما ندارید ) پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود شما هم در برابر شعار آن ها بگویید : « اَللّهُ مَوْلینا وَ لا مَوْلی لَکُمْ : سرپرست و تکیه گاه ما خدا است و شما سرپرست و تکیه گاهی ندارید » ابوسفیان که خود را در مقابل این شعار زنده اسلامی ناتوان می دید ، دست از بت « عُزّی » برداشت و به دامن بت « هُبَل » درآویخت و فریاد زد : اُعْلُ

ص:92

هُبَلُ:«سربلند باد هُبَل » .

پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد که این شعار جاهلی را نیز با شعاری نیرومندتر و محکم تر بکوبند و بگویند : « اَللّهُ اَعْلی وَ اَجَلُّ : خداوند برتر و بالاتر است » ابوسفیان که از این شعارهای گوناگون خود بهره ای نگرفت فریاد زد : « میعادگاه ما سرزمین بدر صغری است ».

مسلمانان از میدان جنگ با زخم ها و جراحات فراوان بازگشتند در حالی که از حوادث دردناک احد سخت ناراحت بودند ، در این هنگام آیه بالا نازل شد و به آن ها هشدار داد که در تعقیب مشرکان کوتاهی نکنند و از این حوادث دردناک ناراحت نشوند ، مسلمانان با همان حال به تعقیب دشمن برخاستند و هنگامی که خبر به مشرکان رسید با سرعت از مدینه دور شدند و به مکّه بازگشتند .(1)

این شأن نزول به ما می آموزد که مسلمانان باید هیچ یک از تاکتیک های دشمن را از نظر دور ندارند و در برابر هر وسیله مبارزه اعم از مبارزه « جِسْمی » و « روانی » وسیله ای محکم تر و کوبنده تر فراهم سازند ، در برابر منطق دشمنان ، منطق های نیرومندتر و در برابر سلاح های آن ها سلاح های برتر و حتی در برابر شعارهای آن ها شعارهای کوبنده تر فراهم سازند وگرنه حوادث به نفع دشمن

ص:93


1- «تفسیرتِبیان» جلد3 صفحه314 «مَجْمَعُ الْبَیان» جلد3 صفحه 105 .

تغییر شکل خواهد داد .

و بنابراین در عصری همچون عصر ما باید به جای تأسّف خوردن در برابر حوادث دردناک و مفاسد وحشتناکی که مسلمانان را از هر سو احاطه کرده به طور فعالانه دست به کار شوند ، در برابر کتاب ها و مطبوعات ناسالم ، کتب و مطبوعات سالم فراهم کنند و در مقابل وسایل

تبلیغاتی مجهّز دشمنان از مجهّزترین وسایل تبلیغاتی روز استفاده کنند، در مقابل مراکز ناسالم ، وسایل تفریح سالم برای جوانان خود فراهم سازند و در مقابل طرح ها و تزها و دکترین هایی که مکتب های مختلف سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ارائه می دهند طرح های جامع اسلامی را به شکل روز در اختیار همگان قرار دهند ، تنها با استفاده از این روش است که می توانند موجودیت خود را حفظ کرده و به صورت یک گروه پیشرو در جهان درآیند .

آیه بالا می گوید هرگز در برابر دشمنان سرسخت حالت دفاعی به خود نگیرید ، بلکه همیشه در مقابل چنین افرادی روح تهاجم را در خود حفظ کنید ، زیرا از نظر روانی اثر فوق العاده ای در کوبیدن روحیه دشمن دارد ، همان طور که در حادثه اُحُد بعد از آن شکست سخت ، استفاده کردن از این روش سبب شد که دشمنان اسلام که با پیروزی میدان نبرد را ترک گفته بودند فکر بازگشت به میدان را که در وسط راه برای آن ها پیدا شده بود از سر به در کنند و با سرعت از مدینه دور شوند.

ص:94

زره و مقداری از مواد غذایی را به سرقت برد ، فرزند برادر او به نام « قَتادَه » که از مجاهدان بدر بود جریان را به خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد، ولی آن سه برادر یکی ازمسلمانان باایمان را به نام « لَبید » که در آن خانه با آن ها زندگی می کرد در این جریان متهم ساختند .

« لَبید » از این تهمت ناروا سخت برآشفت ، شمشیر کشید و به سوی آن ها آمد و فریاد زد که مرا متّهم به سرقت می کنید ؟ در حالی که شما به این کار سزاوارترید شما همان منافقانی هستید که پیامبر خدا را هجو می کردید و اشعار هجو خود را به قریش نسبت می دادید، یا باید این تهمت را که به من زده اید ثابت کنید یا شمشیر خودرا بر شما فرود می آورم .

برادران سارق که چنین دیدند با او مدارا کردند ، اما چون باخبر شدند که جریان به وسیله قَتادَه به گوش پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده یکی از سخنوران قبیله خود را دیدند که با جمعی به خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله بروند و با قیافه حقّ به جانب سارقان را تبرئه کنند و قَتادَه را به تهمت

ص:95

ناروا زدن متّهم سازند .

پیامبر صلی الله علیه و آله طبق « وظیفه عمل به ظاهر » شهادت این جمعیت را پذیرفت و قَتادَه را مورد سرزنش قرار داد ، قَتادَه که بی گناه بود از این جریان بسیار ناراحت شد و به سوی عموی خود بازگشت و جریان را با اظهار تأسف فراوان بیان کرد ، عمویش او را دلداری داد و گفت : نگران مباش خداوند پشتیبان ما است.

آیات فوق نازل شد و این مرد بی گناه را تبرئه کرد و خائنان واقعی را مورد سرزنش شدید قرار داد .

شأن نزول دیگری برای آیه نقل شده که زرهی از یکی از انصار در یکی از جنگ ها به سرقت رفت ، آن ها به یک نفر از طایفه بنی اُبَیْرِق ظنین شدند ، سارق هنگامی که متوجّه خطرشد ، زره را به خانه یک نفر یهودی انداخت و از قبیله خود خواست که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله گواهی به پاکی او بدهند و وجود زره را در خانه یهودی دلیل بر برائت او بگیرند پیامبر صلی الله علیه و آله که چنین دید طبق ظاهر او را تبرئه فرمود مرد یهودی محکوم شد، آیات فوق نازل گشت و حقیقت را روشن ساخت .

110 وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوآءً اَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِاللّهَ غَفُورا رَحیما

کسی که کار بدی انجام دهد یا به خود ستم کند سپس از خداوند طلب آمرزش نماید خدا را آمرزنده و

ص:96

مهربان خواهد یافت .

باید توجّه داشت که در آیه دو چیز عنوان شده یکی « سُوء » و دیگری « ظلم به نفس » و با توجه به قرینه مقابله و همچنین ریشه لغوی « سُوء » که به معنی زیان رسانیدن به دیگری است ، چنین استفاده می شود که هر نوع گناه اعم از این که انسان به دیگری زیان برساند یا به خود ، به هنگام توبه حقیقی و جبران ، قابل آمرزش است .

ضمنا از تعبیر به « یَجِدِ اللّهَ غَفُورا رَحیما : خداوند را آمرزنده و مهربان می یابد » استفاده می شود که توبه حقیقی آن چنان اثر دارد که انسان در درون جان خود نتیجه آن را می یابد ، از یک سو اثر ناراحت کننده گناه با توجّه به غفور بودن خداوند از بین می رود و از طرف دیگر دوری خود را از رحمت و الطاف خداوند که نتیجه معصیت بود ، به مقتضای رحیمیت او ، مبدّل به نزدیکی احساس می کند .

111 وَ مَنْ یَکْسِبْ اِثْما فَاِنَّما یَکْسِبُهُ عَلی نَفْسِه وَ کانَ اللّهُ عَلیما حَکیما

و کسی که گناهی مرتکب شود به زیان خود کار کرده و خداونددانا و حکیم است .

این آیه توضیح همان حقیقتی است که اجمال آن در آیات قبل گذشت و آن این که : « هر گناهی که انسان مرتکب می شود بالمآل و در نتیجه به خود ضرر زده و به زیان خود گام برداشته است ».

ص:97

جزء پنجم (129)

و به این ترتیب گناهان اگرچه در ظاهر مختلفند ، گاهی زیان آن به دیگری و گاهی به خویشتن می رسد، امّا پس از تحلیل نهایی همه به خود بازمی گردد و آثار سوء گناه قبل از همه در روح و جان خودشخص ظاهر می شود .

112 وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطیآئَهً اَوْاِثْما ثُمَ یَرْمِ بِهبَریآئافَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتانا وَ اِثْما مُبینا

و کسی که خطا یا گناهی مرتکب شود سپس بی گناهی را متّهم سازد بار بهتان و گناه آشکاری بر دوش گرفته است .

در این آیه گناهانی را که انسان مرتکب می شود و به گردن دیگری می افکند به دو قسم تقسیم شده یکی « خَطیئَه » و دیگر « اِثْم » ، درباره تفاوت میان این دو ، مفسّران و اهل لغت سخن بسیار گفته اند ، اما آن چه نزدیک تر به نظر می رسد این است که « خَطیئَه » از « خَطا » در اصل به معنی لغزش ها و گناهانی است که بدون قصد از انسان سر می زند و گاهی دارای کفّاره و غرامت است ، ولی تدریجا در معنی خطیئه توسعه ای داده شده و هر گناه اعم از عمد و غیر عمد را دربرمی گیرد ، زیرا هیچ گونه گناهی ( اعم از عمد و غیرعمد ) با روح سلیم انسان سازگار نیست و اگر از او سربزند در حقیقت یک نوع لغزش و خطا است که شایسته مقام او نیست ، نتیجه این که خطیئه معنی وسیعی دارد که هم گناه عمدی و هم غیر عمدی را شامل می شود ، ولی

ص:98

اِثْم معمولاً به گناهان عمدی و اختیاری گفته می شود و در اصل «اِثْم» به معنی چیزی است که انسان را از کاری باز می دارد و از آن جا که گناهان آدمی را از خیرات ، باز می دارند به آن ها اِثْم گفته شده است .

(130) سوره نِساء

ضمنا باید توجّه داشت که در آیه در مورد تهمت ، تعبیر لطیفی به کار برده شده و آن این که گناه را به منزله « تیر » قرار داده و انتساب آن را به دیگری به منزله « پرتاب به سوی هدف » اشاره به این که همان طور که تیراندازی به سوی دیگری ممکن است باعث از بین رفتن او شود پرتاب تیر گناه هم به کسی که مرتکب نشده ممکن است آبروی او را که به منزله خون او است از بین ببرد ، بدیهی است وزر و وبال این کار برای همیشه بر دوش فردی که تهمت زده است باقی خواهد ماند و تعبیر به اِحْتَمَلَ ( بر دوش می گیرد ) نیزاشاره به سنگینی و دوام این مسؤولیّت است .

جزء پنجم (131)

چرا پیامبران معصومند ؟

113 وَ لَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طآئِفَهٌ مِنْهُمْ اَنْ یُضِلُّوکَ وَ ما یُضِلُّونَ اِلاّاَنْفُسَهُمْ وَ مایَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْ ءٍ وَاَنْزَلَ اللّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَالْحِکْمَهَ وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَ کانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکَ عَظیما

اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نبود طایفه ای ازآنان تصمیم داشتند تو را گمراه کنند اما جز خودشان

ص:99

را گمراه نمی کنند و هیچ گونه زیانی به تو نمی رسانند و خداوند کتاب و حکمت بر تو نازل کرد و آن چه را نمی دانستی به تو آموخت و فضل خدا بر تو بزرگ بود.

آیه فوق، از آیاتی است که اشاره به مسأله مصونیّت پیامبر صلی الله علیه و آله از خطا و اشتباه و گناه می کند و می گوید : اگر امدادهای الهی شامل حال تو نبود تو را گمراه می ساختند ولی با وجود این امدادها قادر به این کار نخواهند بود و هیچ گونه زیانی در این راه به تو نمی رسانند.

به این ترتیب خداوند برای این که پیامبر صلی الله علیه و آله بتواند در هر چیز سرمشقی برای امّت باشد و الگویی برای نیکی ها و خیرات گردد و از عواقب دردناک لغزش هایی که ممکن است دامن یک رهبر بزرگ را بگیرد، برکنارباشد و امّت از سرگردانی در مسأله اطاعت پیامبر صلی الله علیه و آله در امان باشند و گرفتار تضادّ در میان اطاعت و عدم اطاعت نشوند ، پیامبر خود را در برابر خطا و گناه بیمه می کند تا اعتماد کامل مردم را که از نخستین شرط های رهبری الهی است به خود جلب نماید .

و در ذیل آیه یکی از دلایل اساسی مسأله عصمت به طور اجمال آمده است و آن این که: خداوند علوم و دانش هایی به پیامبر صلی الله علیه و آله آموخته که در پرتو آن در برابر گناه و خطا بیمه می شود ، زیرا علم و

دانش ( در مرحله نهایی ) موجب عصمت است مثلاً پزشکی که آب آلوده ای را که به انواع میکرب های : وبا ، مالاریا و ده ها بیماری خطرناک

ص:100

دیگر آلوده است و آن را در آزمایشگاه در زیر میکروسکوپ مطالعه کرده و اثر کشنده آن را به روشنی دریافته است ، ممکن نیست از آن آب بنوشد ، یعنی این علم به او مصونیّت در برابر ارتکاب این عمل می دهد ، در حالی که جهل به آن ممکن است موجب ارتکاب گردد .

همچنین سرچشمه بسیاری از اشتباهات جهل به مقدّمات یا لوازم و عواقب یک کار است ، بنابراین کسی که از طریق وحی الهی و تعلیم پروردگار آگاهی کامل از مسائل مختلف دارد ، نه گرفتار لغزش می شود ، نه گمراهی و نه گناه .

ولی اشتباه نشود با این که چنان علمی برای پیامبر صلی الله علیه و آله ازناحیه خدا است ولی باز جنبه اجباری به خود نمی گیرد، یعنی هیچ گاه پیامبر مجبورنیست به علم خود عمل کند بلکه از روی اختیار به آن عمل می کند ، همان طور که طبیب مزبور با داشتن آگاهی از وضع آن آب

آلوده اجباری به ننوشیدن آن ندارد بلکه از روی اراده از شرب آن خودداری می کند .

و اگر گفته شود چرا پیامبر صلی الله علیه و آله مشمول چنین فضل الهی شده است نه دیگران ، باید گفت این به خاطرمسؤولیّت سنگین رهبری است که بر دوش او گذاشته شده است و بر دوش دیگران نیست زیرا خداوند به همان مقدار که مسؤولیّت می دهد، توان و نیرو می بخشد.

ص:101

سخنان در گوشی

114 لاخَیْرَ فی کَثیرٍ مِنْ نَجْویهُمْ اِلاّ مَنْ اَمَرَ بِصَدَقَهٍ اَوْ مَعْرُوفٍ اَوْ اِصْلاحٍ بَیْنَ النّاسِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغآءَ مَرْضاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتیهِ اَجْرا عَظیما

در بسیاری از سخنان در گوشی ( و جلسات محرمانه ) آن ها خیر و سودی نیست مگر کسی که ( به این وسیله ) امر به کمک به دیگران یا کار نیک یا اصلاح در میان مردم کند و

هرکس برای خشنودی پروردگار چنین کند پاداش بزرگی به او خواهیم داد.

« نَجْوا » تنها به معنی سخنان درگوشی نیست بلکه هر گونه جلسات سرّی و مخفیانه را نیز شامل می شود ، زیرا در اصل از ماده « نَجْوَه » به معنی سرزمین مرتفع گرفته شده است ، چون سرزمین های مرتفع از اطراف خود جدا هستند و از آن جا که جلسات سرّی و سخنان درگوشی از اطرافیان جدا می شود ، به آن « نَجْوی » گفته اند و بعضی معتقدند که همه این ها از ماده نَجات به معنی رهایی گرفته شده است ، زیرا یک نقطه مرتفع از هجوم سیلاب در امان است و یک مجلس سرّی یا سخن درگوشی از اطلاع دیگران برکنار می باشد .

به هر حال آیه می گوید : « در غالب جلسات محرمانه و مخفیانه آن ها که بر اساس نقشه های شیطنت آمیز بنا شده

ص:102

خیر و سودی نیست » ( لا خَیْرَ فی کَثیرٍ مِنْ نَجْویهُمْ ) .

سپس برای این که گمان نشود هر گونه نجوا و سخن درگوشی یا جلسات سرّی مذموم و ممنوع است ، چند مورد به عنوان مقدّمه بیان یک قانون کلّی ، به صورت استثناء در ذیل ذکر کرده می فرماید : « مگر این که کسی در نجوای خود ، توصیه به صدقه و کمک به دیگران ، یا انجام کار نیک و یا اصلاح در میان مردم می نماید » ( اِلاّ مَنْ اَمَرَ بِصَدَقَهٍ اَوْ مَعْرُوفٍ اَوْاِصْلاحٍ بَیْنَ النّاسِ )

و « این گونه نجوی ها اگر به خاطر تظاهر و ریاکاری نباشد بلکه منظور از آن کسب رضای پروردگار بوده باشد ، خداوند پاداش بزرگی برای آن مقرر خواهدفرمود »( وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغآءَ مَرْضاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتیهِ اَجْرا عَظیما ) .

اصولاً نَجْوا و سخنان در گوشی و تشکیل جلسات سرّی در قرآن به عنوان یک عمل شیطانی معرفی شده است « اِنَّمَا النَّجْوی مِنَ الشَّیْطانِ : نجوی از شیطان است » (1) زیرا این کار غالبا برای اعمال نادرست صورت می گیرد ، چون انجام کار خیر و مفید و مثبت معمولاً چیز محرمانه و مخفیانه ای نیست که مردم بخواهند با سخنان درگوشی آن را انجام دهند .

ص:103


1- «10 / مُجادِلَه» .

جزء پنجم (137)

ولی ازآن جاکه گاهی شرایط فوق العاده ای پیش می آیدکه انسان مجبور می شود در کارهای نیک از روش نَجْوا استفاده کند این استثناء مکرر در قرآن آمده است .

« یآ اَیُّهَآ الَّذینَ امَنُوآا اِذا تَناجَیْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالاِْثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَهِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوی: ای کسانی که ایمان آورده اید هنگامی که نجوا می کنید برای گناه و ستم و نافرمانی پیامبر صلی الله علیه و آله نجوا نکنید و تنها برای کار نیک و پرهیزکاری نجوا داشته باشید »(1)

اساسانَجْوا اگر در حضور جمعیّت انجام پذیرد سوءظنّ افراد را برمی انگیزد و گاهی حتّی در میان دوستان ایجاد بدبینی می کند ، به همین دلیل بهتر است که جز در موارد ضرورت از این موضوع استفاده نشود و فلسفه حکم مزبور در قرآن نیز همین است .

البتّه گاهی حفظ آبروی انسانی ایجاب می کند که از نَجْوا استفاده شود و از جمله آن کمک های مالی است که در آیه فوق به عنوان « صدقه » از آن یاد شده است .

و یا امر به معروف کردن که گاهی اگر آشکار گفته شود ، طرف ، در برابر جمعیّت شرمنده می شود و شاید به همین علت از

ص:104


1- « 9 / مجادله » .

پذیرش آن امتناع ورزد و مقاومت کند ، که در آیه فوق از آن تعبیر به «معروف» شده است .

و یا در موارد « اصلاح بین مردم » که گاهی آشکارا گفتن مسائل جلو اصلاح را می گیرد و باید با هر کدام از طرفین دعوا جداگانه و به صورت نَجْوا صحبت شود تا نقشه اصلاحی پیاده گردد . در این سه مورد و آن چه مانند آن است ، ضرورت اقتضا می کند که کار مثبت در زیر چتر نَجْوا قرار گیرد .

قابل توجه این که موارد سه گانه فوق همه در عنوان « صدقه » مندرج است ، زیرا آن کس که امر به معروف می کند ، زکات علم می پردازد و آن کس که اصلاح ذات البین می نماید زکات نفوذ و حیثیت خود را در میان مردم ادا می کند چنان که از علی نقل شده که فرمود : « اِنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلَیْکُمْ زَکاهَ جاهِکُمْ کَما فَرَضَ عَلَیْکُمْ زَکاهَ ما مَلَکَتْ اَیْدیکُمْ : خداوند بر شما واجب کرده است زکات نفوذ و حیثیت اجتماعی خود را بپردازید همان طور که بر شما واجب کرده است که زکات مال بدهید » .(1)

و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که به ابواَیُّوب فرمود : « اَلا اَدُلُّکَ عَلی صَدَقَهٍ یُحِبُّهَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ تُصْلِحُ بَیْنَ النّاسِ اِذا تَفاسَدُوا

ص:105

وَ تُقَرِّبْ بَیْنَهُمْ اِذا تَباعَدُوا : آیا تو را از صدقه ای آگاه کنم که خدا و پیامبرش آن را دوست دارند : هنگامی که مردم با یکدیگر دشمن شوند آن ها را اصلاح ده و زمانی که از هم دور گردند آن ها را به هم نزدیک کن » (1)

116 اِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِه وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشآءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعیدا

خداوندشرک به او را نمی آمرزد ( ولی ) کمتر از آن را برای هر کس بخواهد ( و شایسته بیند ) می آمرزد و هر کس برای خدا شریکی قائل شود در گمراهی دوری افتاده است .

در حقیقت در آن جا اشاره به مفسده بزرگ شرک از جنبه الهی و شناسایی خدا شده و در این جا زیان های غیر قابل جبران آن برای خود مردم بیان گردیده است ، آن جا جنبه علمی مسأله را بیان می کند و این جا جنبه عملی و نتایج خارجی آن را و روشن است که این هر دو به

اصطلاح لازم و ملزوم یکدیگرند ( توضیحات دیگری در زمینه این آیه در جلد 3 تفسیر نمونه صفحه 409 مطرح شده است ).

البته این گونه تکرار در مسائل تربیتی لازمه بلاغت است زیرا مسائل اساسی و مهمّ باید در فواصل مختلفی تکرار شود تا در نفوس و

ص:106


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 1 ، صفحه 550 و تفاسیر دیگر .

افکار ، راسخ گردد .

در حقیقت گناهان همانند بیماری های گوناگونند ، مادام که بیماری به مراکز اصلی بدن حمله ور نشده و آن ها را از کار نینداخته است نیروی دفاعی تن امید بهبودی را همراه دارد اما اگر فی المثل بیماری ، مرکز اصلی بدن یعنی مغز را مورد هجوم قرار داد و فلج ساخت درهای امید بسته خواهد شد و مرگ حتمی به دنبال آن فرا می رسد ، « شرک » چیزی است که مرکزحساس روح آدمی را ازکارمی اندازد و تاریکی و ظلمت را درمجان او می پاشد و با وجود آن هیچ گونه امید نجات نیست ، اما اگر حقیقت توحید و یکتاپرستی که سرچشمه هرگونه فضیلت و جنبش و حرکت است ، زنده باشد امید بخشش در مورد بقیّه گناهان وجود دارد .

اهداف و برنامه های پنجگانه شیطان

118 لَعَنَهُ اللّهُ وَ قالَ لاََتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصیبا مَفْرُوضا

خداونداو(شیطان) را ازرحمت خویش به دور ساخته و او گفته است که از بندگان تو سهم معینی خواهم گرفت .

119 وَ لاَُضِلَّنَّهُمْ وَ لاَُمَنِّیَنَّهُمْ وَ لاَمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ اذانَ الاَْنْعامِ وَ لاَمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ وَ مَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطانَ وَلِیّا مِنْ دُونِ اللّهِ فَقَدْخَسِرَخُسْرانا مُبینا

و آن ها را گمراه می کنم و به آرزوها سرگرم می سازم و به

ص:107

آن ها دستور می دهم که ( اعمال خرافی انجام دهند و ) گوش چهارپایان رابشکافند و آفرینش ( پاک ) خدایی را تغییر دهند، ( فطرت توحید را به شرک بیالایند ) و آن ها که شیطان را به جای خدا ولیّ خود برگزینند زیان آشکاری کرده اند.

« لاَُمَنِّیَنَّهُمْ » این کلمه از ماده مَنْی گرفته شده که به معنی تقدیر و

اندازه گیری است ولی بسیاری اوقات به معنی اندازه گیری های خیالی و آرزوهای موهوم به کار می رود و اگر به نطفه « مَنِیّ » گفته می شود آن هم به خاطر این است که اندازه گیری نخستین موجودات زنده از آن آغاز می گردد .

در این دو آیه به صفات شیطان و اهداف او و عداوت خاصی که با فرزندان آدم دارد اشاره می نماید و قبل از هر چیز می فرماید : « خداوند او را از رحمت خویش دور ساخته » ( لَعَنَهُ اللّهُ ) و در حقیقت ریشه تمام بدبختی ها و ویرانگری های او همین دوری از رحمت خدا است که بر اثر کبر و نخوت دامنش را گرفت، بدیهی است چنین موجودی که بر اثر دوری از خدا از هر گونه خیر و خوبی خالی است نمی تواند اثر مفیدی در زندگی دیگران داشته باشد و ذات نایافته از هستی بخش چگونه ممکن است هستی آفرین گردد ، نه تنها مفید نخواهد بود، زیانبخش نیز خواهد بود .

سپس می فرماید : شیطان سوگند یاد کرده که چند

ص:108

برنامه را اجرا می کند :

« از بندگان تو نصیب معینی خواهم گرفت » : ( وَ قالَ لاََتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصیبا مَفْرُوضا ) .

اومی داندقدرت بر گمراه ساختن همه بندگان خداندارد و تنهاافراد هوسباز و ضعیف الایمان و ضعیف الاراده هستندکه در برابر او تسلیم می شوند .

« آن ها را گمراه می کنم » : ( وَ لاَُضِلَّنَّهُمْ ) .

« با آرزوهای دور و دراز و رنگارنگ آن ها را سرگرم می سازم » ( وَ لاَُمَنِّیَنَّهُمْ) .

«آن هارابه اعمال خرافی دعوت می کنم،ازجمله فرمان می دهم که گوش های چهارپایان را بشکافند و یا قطع کنند » ( وَ لاَمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ اذانَ الاَْنْعامِ ) .

و این اشاره به یکی از اعمال زشت جاهلی است که در میان بت پرستان رایج بود که گوش بعضی از چهارپایان را می شکافند و یا به کلی قطع می کردند و سوار شدن بر آن را ممنوع می دانستند و هیچ گونه از آن استفاده نمی نمودند .

« آن ها را وادار می سازم که آفرینش پاک خدایی را تغییر دهند » ( وَ لاَمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ ) .

این جمله اشاره به آن است که خداوند در نهاد اولی انسان توحید و یکتاپرستی و هرگونه صفت و خوی پسندیده ای را قرار داده است

ص:109

ولی وسوسه های شیطانی و هوی و هوس ها انسان را از این مسیر صحیح منحرف می سازد و به بیراهه ها می کشاند ، شاهد این سخن آیه 30 سوره روم است .

« فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنیفا فِطْرَهَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِکَ الدّینُ الْقَیِّمُ : روی خود را متوجه آیین خالص توحید کن همان سرشتی که خداوند از آغاز ، مردم را بر آن قرار داده و این آفرینشی است که نباید تبدیل گردد این است دین صاف و مستقیم » .

ازامام باقر و امام صادق علیهم السلام نیزنقل شده که منظورازآن تغییر فطرت توحید و فرمان خدا است .(1)

(146) سوره نِساء

و این ضرر غیر قابل جبرانی است که شیطان بر پایه سعادت انسان می زند زیرا حقایق و واقعیّات را با یک سلسله اوهام و وساوس قلب می کند و به دنبال آن سعادت به شقاوت تبدیل می گردد .

و در پایان یک اصل کلّی را بیان کرده ، می فرماید : « هر کس شیطان را به جای خداوند به عنوان ولیّ و سرپرست خود انتخاب کند زیان آشکاری کرده است » ( وَ مَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطانَ وَلِیّا مِنْ دُونِ اللّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرانا مُبینا ) .

ص:110


1- « تفسیر تِبْیان » ، جلد 3 ، صفحه 343 .

امتیازات واقعی و دروغین

123 لَیْسَ بِاَمانِیِّکُمْ وَ لاآ اَمانِیِّ اَهْلِ الْکِتابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوآءً یُجْزَ بِه وَ لا یَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِیّا وَ لانَصیرا

( فضیلت و برتری ) به آرزوهای شما و آرزوهای اهل کتاب نیست، هر کس که عمل بد کند کیفر داده می شود و کسی را جز خدا ، ولی و یاور خود نخواهد یافت

.124 وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ مِنْ ذَکَرٍ اَوْاُنْثی وَ هُوَمُؤْمِنٌ فَاُولآئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ وَ لا یُظْلَمُونَ نَقیرا

و کسی که چیزی ازاعمال صالح انجام دهد خواه مرد باشد یا زن، اما ایمان داشته باشد، چنان کسانی داخل در بهشت می شوند و کمترین ستمی به آن ها نخواهد شد .

« نَقیر » از ماده « نَقْر » به معنی کوبیدن چیزی است که منتهی به ایجاد حفره و سوراخ شود مِنْقار را نیز به همین دلیل منقار گفته اند و بعضی می گویند : نقیر همان گودی بسیار کوچکی است که در پشت هسته خرما به چشم می خورد و معمولاً کنایه از امور بسیار کوچک می باشد

در این دو آیه یکی از اساسی ترین پایه های اسلام بیان شده است ، که ارزش وجودی اشخاص و پاداش و کیفر آن ها هیچ گونه ربطی به ادعاها و آرزوهای آن ها ندارد، بلکه تنها بستگی به عمل و ایمان دارد ،

ص:111

این اصلی است ثابت وسنّتی است تغییرناپذیر وقانونی است که تمام ملّت ها در برابر آن یکسانند .

و به این ترتیب قرآن به تعبیر ساده معمولی به اصطلاح « آب پاک » به روی دست همه ریخته است و وابستگی های ادعایی و خیالی و اجتماعی و نژادی و مانند آن را نسبت به یک مذهب به تنهایی بی فایده می شمرد و اساس را ایمان به مبانی آن مکتب و عمل به برنامه های آن معرفی می کند (1)

در ذیل آیه اول حدیثی در منابع شیعه و اهل تسنن وارد شده که پس از نزول این آیه بعضی از مسلمانان آن چنان در وحشت فرو رفتند که از ترس به گریه افتادند زیرا می دانستند انسان خطاکار است و بالاخره ممکن است گناهانی از او سر زند ، اگر بنا باشد هیچ گونه عفو و بخششی در کار نباشد ، کیفر همه اعمال بد خود را ببیند کار ، بسیار مشکل خواهد شد و لذا به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کردند که این آیه چیزی برای ما باقی نگذارده است ، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « قسم به آن کس که جانم به دست او است مطلب همان است که در این آیه نازل شد، ولی این بشارت را به شما بدهم که موجب نزدیکی شما به خدا و تشویق به انجام کارهای نیک گردد ، مصائبی که به شما می رسد کفّاره گناهان شما

ص:112


1- تفسیر « نَقیر » و ریشه اصلی آن در ذیل آیه53 همین سوره گذشت.

است حتی خاری که در پای شما می خلد » .(1)

سؤال : ممکن است کسانی از جمله « وَ لا یَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِیّا وَ لا نَصیرا : هیچ کس را سرپرست و یاور در برابر گناهان نمی بیند » ، چنین استدلال کنندکه باوجود این جمله مسأله شفاعت و مانند آن به کلّی منتفی خواهد بود و آیه را دلیل نفی مطلق شفاعت بگیرند .

پاسخ : معنی شفاعت این نیست که شفیعان همانند پیامبران و امامان و صالحان دستگاه مستقلّی در برابر خداوند دارند ، بلکه شفاعت آن ها نیز به فرمان خدا است و بدون اجازه او و شایستگی و لیاقت شفاعت شوندگان ، هیچ گاه اقدام به شفاعت نخواهد کرد ، بنابراین چنین شفاعتی سرانجام به خدا بازمی گردد و شعبه ای از ولایت و نصرت و کمک و یاری خداوند محسوب می شود .

125 وَ مَنْ اَحْسَنُ دینا مِمَّنْ اَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّهَ اِبْراهیمَ حَنیفا وَاتَّخَذَ اللّهُ اِبْراهیمَ خَلیلاً

و دین و آیین چه کسی بهتراست از آن کس که خود را تسلیم خدا کند و نیکوکار باشد و پیرو آیین خالص و پاک ابراهیم گردد و خدا ابراهیم را به دوستی خود انتخاب کرد .

« وَجْه » در لغت به معنی صورت است ولی از آن جا که صورت ،

ص:113


1- « نور الثقلین » ، جلد 1 ، صفحه 553 .

آیینه روح و دل آدمی است و حواسّی که انسان را با خارج مربوط می کند تقریبا همه در آن قرار داد و گاهی به معنی روح یا به معنی ذات نیز آمده است ، چنان که در آیه 88 سوره قصص می خوانیم : « کُلُّ

شَیْ ءٍ هالِکٌ اِلاّ وَجْهَهُ : همه چیز جز ذات پاک خدا نابود می شود » .

« مِلَّه » به معنی « دین و آیین » است تنها تفاوتی که با یکدیگر دارند این است که کلمه ملّت به خداوند اضافه نمی شود و « مِلَّهَ اللّه » نمی گویند ، بلکه به پیامبر صلی الله علیه و آله اضافه می شود ، در حالی که کلمه « دین » هم به خدا اضافه می شود و هم به پیامبر صلی الله علیه و آله و هم به افراد .

« حَنیف » به معنی کسی است که از ادیان باطل به سوی حقّ گراییده است و شرح تفسیر این کلمه در جلد دوم تفسیر نمونه صفحه 461 گذشت .

آیه به صورت استفهام بیان شده ، ولی منظور از آن گرفتن اقرار از شنونده ، نسبت به این واقعیّت است .

در این آیه سه چیز مقیاس بهترین آیین شمرده شده :

نخست تسلیم مطلق در برابر خدا « اَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ » .

دیگر نیکوکاری ( وَ هُوَ مُحْسِنٌ ) منظور از نیکوکاری در این جا

هر گونه نیکی با قلب و زبان و عمل است و در حدیثی که در تفسیر « نور الثقلین » در ذیل این آیه از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده در

ص:114

پاسخ این سؤال که منظور از احسان چیست ؟ چنین می خوانیم :

« اَنْ تَعْبُدَ اللّهَ کَاَنَّکَ تَراهُ فَاِنْ لَمْ تَکُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ یَراکَ : احسان ( در این آیه ) به این است که هر عملی در مسیر بندگی خدا انجام می دهی آن چنان باشد که گویا خدا را می بینی و اگر تو او را نمی بینی او ترا می بیند و شاهد و ناظر تو است » .

و دیگری پیروی از آیین پاک ابراهیم است (وَاتَّبَعَ مِلَّهَ اِبْراهیمَ حَنیفا) .

در پایان آیه دلیل تکیه کردن روی آیین ابراهیم را چنین بیان می کند که خداوند ابراهیم را به عنوان خلیل خود انتخاب کرد (وَاتَّخَذَ اللّهُ اِبْراهیمَ خَلیلاً) .

خلیل یعنی چه ؟

« خَلیل » ممکن است از ماده « خُلَّت » به معنی « دوستی » بوده

باشد و یا از ماده « خَلَّت » به معنی « نیاز و احتیاج » و در این که کدام یک از این دو معنی به مفهوم آیه فوق نزدیک تر است در میان مفسران گفتگو است ، جمعی معتقدند که معنی دوّم نزدیک تر به حقیقت آیه می باشد ، زیرا ابراهیم به خوبی احساس می کرد که در همه چیز بدون استثناء نیازمند به پروردگار است .

ولی از آن جا که آیه فوق می گوید : خداوند این مقام را به ابراهیم داد استفاده می شودکه منظور همان معنی دوستی است ، زیرا اگر بگوییم

ص:115

خداوند ابراهیم را به عنوان دوست خود انتخاب کرد بسیار مناسب به نظر می رسد ، تا این که بگوییم خداوند ابراهیم را نیازمند خود انتخاب کرد ، به علاوه نیازمندی مخلوقات خدا اختصاصی به ابراهیم ندارد « یآ اَیُّهَاالنّاسُ اَنْتُمُ الْفُقَرآاءُ اِلَی اللّهِ » (15/فاطر). به خلاف دوستی خداوند که همگی در آن یکسان نیستند.

در روایتی از امام صادق چنین می خوانیم : « که خداوند اگر ابراهیم را به عنوان خلیل ( دوست ) انتخاب کرد نه به خاطر نیاز به

دوستی او بود ، بلکه به خاطر این بود که ابراهیم بنده مفید پروردگار و کوشادر راه رضای او بود » (1) این روایت نیز شاهد براین است که خلیل در این جا به معنی دوست می باشد .

و اما این که ابراهیم چه امتیازاتی داشت که خداوند این مقام را به او بخشید ، در روایات علل مختلفی برای آن ذکر شده که همه آن ها می تواند دلیل این انتخاب بوده باشد .

از جمله این که در حدیثی از امام صادق نقل شده : « اِنَّمَا اتَّخَذَ اللّهُ اِبْراهیمَ خَلیلاً لاَِنَّهُ لَمْ یُرِدْ اَحَدا وَ لَمْ یَسْئَلْ اَحَدا قَطُّ غَیْرَ اللّهِ : خداوند ابراهیم را به عنوان خلیل خود انتخاب کرد زیرا هرگز

ص:116


1- « مجمع البیان » ، ذیل آیه شریفه .

تقاضا کننده ای را محروم نساخت و هیچ گاه از کسی نیز تقاضا نکرد » (1) و از بعضی از روایات دیگر استفاده می شود که این مقام بر اثر کثرت سجود و اطعام گرسنگان و نماز در دل شب و یا به خاطر کوشابودن در راه اطاعت پروردگار بوده است .

126 وَ لِلّهِ ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الاَْرْضِ وَ کانَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ مُحیطا

و آن چه درآسمان ها و زمین است ازآن خدا است و خداوند به هر چیزی احاطه دارد .

اشاره به این که اگر خداوند ابراهیم را دوست خود انتخاب کرد نه به خاطر نیاز به او بود زیرا خداازهمگان بی نیازاست بلکه به خاطرسجایا و صفات فوق العاده و برجسته ابراهیم بود .

عدالت اجتماعی

135 یآ اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا کُونُوا قَوّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَدآءَلِلّهِ وَ لَوْ عَلی اَنْفُسِکُمْ اَوِ الْوالِدَیْنِ وَالاَْقْرَبینَ اِنْ یَکُنْ غَنِیّا اَوْ فَقیرا فَاللّهُ اَوْلی بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوآی اَنْ تَعْدِل-ُوا وَ اِنْ تَلْوُوآا اَوْ تُعْرِضُوا فَاِنَّ اللّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرا

ص:117


1- « تفسیر صافی » ، ذیل آیه و « تفسیر برهان » جلد 1 صفحه 417 .

ای کسانی که ایمان آورده اید کاملاً قیام به عدالت کنید، برای خدا گواهی دهید اگرچه ( این گواهی ) به زیان خود شما یا پدر و مادر یانزدیکان شما بوده باشد، چه این که اگر آن ها غنیّ یا فقیرباشند خداوند سزاوارتر است که از آن ها حمایت کند، بنابراین از هوی و هوس پیروی نکنید که از حقّ منحرف خواهید شد و اگر حقّ را تحریف کنید و یا از اظهار آن اعراض نمایید خداوند به آن چه انجام می دهید آگاه است .

« تَلْوُوا » از ماده « لِیّ » به معنی جلوگیری و تأخیر است و در اصل به معنی « پیچیدن و تاب دادن » آمده است .

« قَوّامین » جمع قَوّام « صیغه مبالغه » به معنی « بسیار قیام کننده » است، یعنی باید در هرحال و در هرکار و در هر عصر و زمان قیام به عدالت کنید که این عمل خلق و خوی شما شود و انحراف از آن برخلاف طبع و روح شما گردد .

جزء پنجم (157)تعبیر به « قیام » در این جا ممکن است به خاطر آن باشد که انسان برای انجام کارها معمولاً باید بپاخیزد و به دنبال آن ها برود ، بنابراین « قیام به کار » کنایه از تصمیم و عزم راسخ و اقدام جدّی درباره آن است اگرچه آن کار همانند حکم قاضی احتیاج به قیام و حرکتی نداشته باشد و نیز ممکن است تعبیر به قیام از این نظر باشد که قائم معمولاً به چیزی

ص:118

می گویند که عمود بر زمین بوده باشد و کمترین میل و انحرافی به هیچ طرف نداشته باشد ، یعنی باید آن چنان عدالت را اجرا کنند که کمترین انحرافی به هیچ طرف پیدا نکند .

سپس برای تأکید مطلب مسأله « شهادت » را عنوان کرده ، می فرماید : « به خصوص در مورد شهادت باید همه ملاحظات را کنار بگذارید و فقط به خاطر خدا شهادت به حقّ دهید ، اگرچه به زبان شخص شما یا پدر و مادر و یا نزدیکان تمام شود » ( شُهَدآءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلی اَنْفُسِکُمْ اَوِالْوالِدَیْنِ وَالاَْقْرَبینَ ) .

این موضوع در همه اجتماعات و مخصوصا در اجتماعات جاهلی وجود داشته و دارد که معمولاً در شهادت دادن ، مقیاس را حبّ و بغض ها و چگونگی ارتباط اشخاص با شهادت دهنده قرار می دهند اما حقّ و عدالت برای آن ها مطرح نیست ، مخصوصا از حدیثی که از ابن عباس نقل شده استفاده می شود که افراد تازه مسلمان حتّی بعد از ورود به مدینه به خاطر ملاحظات خویشاوندی از ادای شهادت هایی که به ضرر بستگانشان می شد خودداری می کردند ، آیه فوق نازل شد و در این زمینه به آن ها هشدار داد .(1)

ولی همان طور که آیه اشاره می کند این کار با روح ایمان سازگار

ص:119


1- « المَنار » ، جلد 5 ، صفحه 455 .

نیست، مؤمن واقعی کسی است که در برابر حق و عدالت ، هیچ گونه ملاحظه ای نداشته باشد و حتّی منافع خویش و بستگان خویش را به خاطر اجرای آن نادیده بگیرد .

ضمنا از این جمله استفاده می شود که بستگان می توانند با حفظ اصول عدالت به سود یا به زیان یکدیگر شهادت دهند ( مگر این که قرائن اتّهام به طرفداری و اعمال تعصّب در کار بوده باشد ) .

سپس به قسمت دیگری از عوامل انحراف از اصل عدالت اشاره کرده می فرماید : « نه ملاحظه ثروت ثروتمندان باید مانع شهادت به حق گردد و نه عواطف ناشی از ملاحظه فقر فقیران ، زیرا اگر آن کس که شهادت به حقّ به زیان او تمام می شود ، ثروتمند یا فقیر باشد، خداوند نسبت به حال آن ها آگاه تر است ، نه صاحبان زر و زور می توانند در برابر حمایت پروردگار ، زیانی به شاهدان بر حقّ برسانند و نه فقیر با اجرای "عدالت " گرسنه می ماند » ( اِنْ یَکُنْ غَنِیّا اَوْ فَقیرا فَاللّهُ اَوْلی بِهِما ) .

باز برای تأکید دستور می دهد که « از هوی و هوس پیروی نکنید تا مانعی در راه اجرای عدالت ایجاد گردد »(فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوآی اَنْ تَعْدِلُوا).

و از این جمله به خوبی استفاده می شود که سرچشمه مظالم و ستم ها، هوی پرستی است و اگر اجتماعی هوی پرست نباشد ، ظلم و ستم در آن راه نخواهد داشت .

ص:120

بار دیگر به خاطر اهمیّتی که موضوع اجرای عدالت دارد ، روی این دستور تکیه کرده می فرماید : « اگر مانع رسیدن حقّ به حقّ دار شوید و یا حقّ را تحریف نمایید و یا پس از آشکار شدن حقّ از آن اعراض کنید ، خداوند از اعمال شما آگاه است » ( وَ اِنْ تَلْوُوآا اَوْ تُعْرِضُوا فَاِنَ اللّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرا ) .

در حقیقت جمله اِنْ تَلْوُوآا اشاره به تحریف حقّ و تغییر آن است ، در حالی که جمله تُعْرِضُوا اشاره به خودداری کردن از حکم به حقّ می باشد و این همان چیزی است که در حدیثی از امام باقر نقل شده است .(1)

در مجلس گناه ننشینید

140 وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ اَنْ اِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ

یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَءُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّی یَخُوضُوا فی حَدیثٍ غَیْرِه اِنَّکُمْ اِذا مِثْلُهُمْ اِنَ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقینَ وَ الْکافِرینَ فی جَهَنَّمَ جَمیعا

خداونددرقرآن (این حکم را) بر شما فرستاده که هنگامی که بشنوید افرادی آیات خدا را انکار و استهزاء می نمایند با آن ها ننشینید تا به سخن دگری بپردازند، زیرا دراین

ص:121


1- « تفسیر تِبْیان » ، جلد 5 ، صفحه 356 .

صورت شما هم مثل آنان خواهید بود، خداوند منافقان و کافران را همگی در دوزخ جمع می کند.

در سوره « انعام » که از سوره های مکی قرآن است در آیه 68 صریحا به پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داده شده است که « اگر مشاهده کنی کسانی نسبت به آیات قرآن استهزاء می کنند و سخنان ناروا می گویند ، از آن هااعراض کن »، مسلّم است که این حکم اختصاصی به پیامبر صلی الله علیه و آله ندارد ، بلکه یک دستور عمومی است که در شکل خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله بیان شده و فلسفه آن هم کاملاً روشن است ، زیرا این یک نوع مبارزه عملی به شکل منفی در برابر این گونه کارها است .

آیه مورد بحث بار دیگر این حکم اسلامی را تأکید می کند و به مسلمانان هشدار می دهد که : « در قرآن به شما قبلاً دستور داده شده که هنگامی بشنوید افرادی نسبت به آیات قرآن کفر می ورزند و استهزاء می کنند با آن ها ننشینید تا از این کار صرف نظر کرده ، به مسائل دیگری بپردازند » .

سپس نتیجه این کار را چنین بیان می کند که « اگر شما در این گونه مجالس شرکت کردید همانند آن ها خواهید بود و سرنوشتتان سرنوشت آن ها است » ( اِنَّکُمْ اِذا مِثْلُهُمْ ) .

باز برای تأکید این مطلب اضافه می کند شرکت در این گونه جلسات نشانه روح نفاق است « و خداوند منافقان و

ص:122

کافران را در دوزخ جمع می کند » (اِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقینَ وَ الْکافِرینَ فی جَهَنَّمَ جَمیعا) .

از این آیه چند نکته استفاده می شود :

شرکت در این گونه « جلسات گناه » به منزله شرکت در « گناه » است ، اگرچه شرکت کننده ساکت باشد ، زیرا این گونه سکوت ها یک نوع رضایت و امضای عملی است .

نهی از منکر اگر به صورت « مثبت » امکان پذیر نباشد لااقل باید به صورت « منفی » انجام گیرد به این طریق که از محیط گناه و مجلس گناه انسان دور شود .

کسانی که با سکوت خود و شرکت در این گونه جلسات عملاً گناهکاران را تشویق می کنند مجازاتی همانند مرتکبین گناه دارند .

نشست و برخاست با کافران در صورتی که نسبت به آیات الهی توهین نکنند و خطر دیگری نداشته باشد مانعی ندارد ، زیرا جمله « حَتّی یَخُوضُوا فی حَدیثٍ غَیْرِه » این کار را مباح شمرده است .

مجامله با این گونه گناهکاران نشانه روح نفاق است زیرا یک مسلمان واقعی هرگز نمی تواند در مجلسی شرکت کند که در آن نسبت به آیات و احکام الهی توهین می شود و اعتراض ننماید ، یا لااقلّ عدم رضایت خود را با ترک آن مجلس آشکار نسازد .

141 اَلَّذینَ یَتَرَبَّصُونَ بِکُمْ فَاِنْ کانَ لَکُمْ فَتْحٌ مِنَ اللّهِ قالُوآا

ص:123

اَلَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ وَ اِنْ کانَ لِلْکافِرینَ نَصیبٌ قالُوآا اَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ وَ نَمْنَعْکُمْ مِنَ الْمُؤْمِنینَ فَاللّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیمَهِ وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرینَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً

منافقان همان هاهستندکه پیوسته انتظار می کشند و مراقب شما هستند اگر فتح و پیروزی نصیب شما گردد می گویند آیا ما با شما نبودیم ( پس ما نیز سهیم در افتخارات و غنایم هستیم ) و اگر بهره ای نصیب کافران گردد می گویند آیا ما شما را تشویق به مبارزه و عدم تسلیم در برابر مؤمنان نمی کردیم ؟ (پس باشما سهیم خواهیم بود) خداوند در میان شما در روز رستاخیز داوری می کند و هرگز برای کافران نسبت به مؤمنان راه تسلّطی قرار نداده است.

جزء پنجم (165)

« اِسْتَحْوَذَ » در اصل از ماده « حَوْذ » به معنی قسمت عقب ران ها است و چون به هنگامی که ساربان می خواهد شتر را به سرعت براند در پشت سر او قرار گرفته و به ران و پشت او می زند تا به سرعت حرکت کند کلمه « اِسْتِحْواذ » به معنی سوق دادن ، تحریک کردن توأم با تسلّط و استیلا آمده است و در آیه فوق نیز به همین معنی است .

این آیه و دو آیه بعد شش ویژگی از صفات منافقان و اندیشه های پریشان آن ها را بازگو می کند .

ص:124

منافقین با فرصت طلبی مخصوص خود می خواهند در صورت پیروزی مؤمنان در افتخارات و حتّی در غنایم آنان شرکت جویند و منّتی هم بر آن ها بگذارند و در صورت پیروزی کفّار خوشحالند و با مصمّم ساختن آن ها در کفرشان و جاسوسی به نفع آنان، مقدّمات این پیروزی را فراهم می سازند ، گاهی « رفیق قافله »اند و گاهی « شریک دزد » و عمری را با این دو دوزه بازی کردن می گذرانند .

ولی قرآن سرانجام آن ها را با یک جمله کوتاه بیان می کند و می گوید : بالاخره روزی فرامی رسد که پرده ها بالا می رود و نقاب از چهره زشت آنان برداشته می شود ، آری « در روز قیامت خداوند در میان شما قضاوت می کند »( فَاللّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیمَهِ ) .

و برای این که مؤمنان واقعی مرعوب آنان نشوند در پایان آیه اضافه می کند : « هیچ گاه خداوند راهی برای پیروزی و تسلّط کافران بر مسلمانان قرار نداده است » ( وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرینَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً ) .

کفار نباید در هیچ عرصه ای بر مسلمانان تسلّط یابند

آیا هدف از این جمله تنها عدم پیروزی کفار از نظر « منطق » بر افراد باایمان است و یا پیروزی های « نظامی » و مانند آن را شامل می شود ؟

ص:125

ازآیه استفاده می شودکه کافران نه تنها ازنظرمنطق بلکه از نظر علمی، نظامی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و خلاصه از هیچ نظر بر افرادباایمان، چیره نخواهند شد .

و اگر پیروزی آن ها را بر مسلمانان در میدان های مختلف با چشم خود می بینیم به خاطر آن است که بسیاری از مسلمانان مؤمنان واقعی نیستند و راه و رسم ایمان و وظایف و مسؤولیّت ها و رسالت های خویش را به کلّی فراموش کرده اند ، نه خبری از اتّحاد و اخوّت اسلامی در میان آنان است و نه جهاد به معنی واقعی کلمه انجام می دهند و نه علم و آگاهی لازم دارند که اسلام آن را از لحظه تولّد تا لحظه مرگ بر همه لازم شمرده است .

قابل توجه این که در این آیه پیروزی مسلمانان به عنوان « فتح » بیان شده در حالی که از پیروزی کفار تعبیر به « نصیب » شده است اشاره به این که اگر پیروزی هایی نصیب آنان گردد محدود و موقّت و ناپایدار است و فتح و پیروزی نهایی با افراد باایمان می باشد .

142 اِنَّ الْمُنافِقینَ یُخادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ اِذاقامُوا اِلَی الصَّلوهِ قامُواکُسالییُرآؤُنَ النّاسَ وَ لایَذْکُرُونَ اللّهَ اِلاّقَلیلاً

منافقان می خواهند خدارا فریب دهند درحالی که او آن ها

ص:126

را فریب می دهد و هنگامی که به نماز ایستند از روی کسالت می ایستند ، در برابر مردم ریا می کنند و خدا را جز اندکی یادنمی نمایند .

143 مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذلِکَ لآاِلی هآؤُلآءِ وَ لآ اِلی هؤُلآءِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبیلاً

آن ها افراد بی هدفی هستند ، نه متمایل به این ها هستند و نه به آن ها ( نه در صف مؤمنان و نه در صف کافران ) و هر کس را خداوند گمراه کند راهی برای او نخواهی یافت .

باید توجه داشت که کلمه « مُذَبْذَب » اسم مفعول از ماده ذَبْذَبَ است و در اصل به معنی صدای مخصوصی که به هنگام حرکت دادن یک شیی ء آویزان بر اثر برخورد با امواج هوا به گوش می رسد و سپس به اشیاء متحرک و اشخاص سرگردان و متحیّر و فاقد برنامه مُذَبْذَب گفته شده است .

در این دو آیه پنج صفت دیگر از صفات منافقان در عبارات کوتاهی آمده است :

آن ها برای رسیدن به اهداف شوم خود از راه خدعه و نیرنگ وارد می شوند و حتّی می خواهند : « به خدا خدعه و نیرنگ زنند در حالی که در همان لحظات که در صدد چنین کاری هستند در یک نوع خدعه واقع شده اند ، زیرا برای به دست آوردن سرمایه های ناچیزی

ص:127

سرمایه های بزرگ وجود خود را از دست می دهند » ( اِنَّ الْمُنافِقینَ یُخادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ ) . تفسیر فوق از واو « وَ هُوَ خادِعُهُمْ » که واو حالیّه است استفاده می شود و این درست شبیه داستان معروفی است که از بعضی بزرگان نقل شده است که به جمعی از پیشه وران می گفت : از این بترسید که مسافران غریب بر سر شما کلاه بگذارند ، کسی گفت : اتفاقا آن ها افرادبی خبر و ساده دلی هستند ما بر سر آن ها

می توانیم کلاه بگذاریم ، مرد بزرگ گفت: منظور من هم همان است ، شما سرمایه ناچیزی از این راه فراهم می سازید و سرمایه بزرگ ایمان را از دست می دهید .

آن ها از خدا دورند و از راز و نیاز با او لذّت نمی برند و به همین دلیل : « هنگامی که به نماز برخیزند سر تا پای آن ها غرق کسالت و بی حالی است » ( وَ اِذا قامُوا اِلَی الصَّلوهِ قامُوا کُسالی ) .

آن ها چون به خدا و وعده های بزرگ او ایمان ندارند ، اگر عبادت یا عمل نیکی انجام دهند آن نیز از روی ریا است نه به خاطر خدا ( یُرآؤُنَ النّاسَ ) .

آن ها اگر ذکری هم بگویند و یادی از خدا کنند از صمیم دل و از روی آگاهی و بیداری نیست و اگر هم باشد بسیار کم است ( وَ لا یَذْکُرُونَ اللّهَ اِلاّ قَلیلاً ) .

آن ها افراد سرگردان و بی هدف و فاقد برنامه و مسیر

ص:128

مشخص اند ، نه جزء مؤمنانند و نه در صف کافران

( مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذلِکَ لآ اِلیآ هآؤُلآءِ وَ لآ اِلیآ هآؤُلآءِ ) .

کلمه « مُذَبْذَب » یکی از لطیف ترین تعبیراتی است که در قرآن درباره منافقین وارد شده است و یک اشاره ضمنی به این مطلب دارد که چنان نیست که نتوان منافقان را شناخت بلکه این تَذَبْذُب آن ها آمیخته با آهنگ مخصوصی است که با توجه به آن شناخته می شوند و نیز این حقیقت را می توان از این تعبیر استفاده کرد که این ها همانند یک جسم معلق و آویزان ذاتا فاقد جهت حرکتند ، بلکه این بادها است که آن ها را به هر سو حرکت می دهد و به هر سمت بوزد با خود می برد .

و در پایان آیه سرنوشت آن ها را چنین بیان می کند : آن ها افرادی هستند که بر اثر اعمالشان خدا حمایتش را از آنان برداشته و در بیراهه ها گمراهشان ساخته « و هر کس را خدا گمراه کند هیچ گاه راه نجاتی برای آنان نخواهی یافت » ( وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبیلاً ) .

( درباره معنی اضلال خداوند و عدم منافات آن با آزادی اراده و اختیار در جلد 1 تفسیرنمونه در ذیل آیه 26 سوره بقره بحث شد ).

ص:129

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

سلامت اجتماع وابسته به سلامت اقتصاد است••• 11

چگونه گناه کوچک به گناه بزرگ تبدیل می شود؟••• 18

آیاوجود«تفاوت های طبیعی»بااصل«عدالت پروردگار»سازگاراست؟••• 23

ده دستور درباره حقوق و آداب معاشرت••• 25

امید بخش ترین آیه قرآن••• 36

در هیچ امانتی نسبت به هیچ کس خیانت نکنید••• 38

عدالت در حکمیّت و داوری••• 39

اُولُوالاَْمْر چه کسانی هستند ؟••• 42

حکومت طاغوت••• 47

توسّل جستن به پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام ••• 50

تسلیم در برابر حقّ••• 53

دوستان بهشتی••• 59

آماده باش دائمی••• 62

آماده ساختن مؤمنان برای جهاد••• 66

استمداد از عواطف انسانی••• 67

سرچشمه پیروزی هاوشکست ها••• 72

ص:130

فهرست مطالب

موضوع صفحه

اطاعت از پیامبر صلی الله علیه و آله اطاعت از خداست••• 73

وجودهماهنگی وعدم وجودتضاددرآیات سندزنده ای بر اعجاز قرآن••• 75

فریب شایعات بی اساس را نخورید••• 78

نتیجه تشویق به کار نیک یا بد••• 79

هر گونه محبّتی را پاسخ گویید••• 83

مهربانی با مردم معمولی••• 85

تجلیل از مجاهدین و ایثارگران••• 88

ضرورت استفاده از «سلاح برتر» در برابر دشمنان••• 91

چرا پیامبران معصومند ؟••• 99

سخنان در گوشی••• 102

اهداف و برنامه های پنجگانه شیطان••• 107

امتیازات واقعی و دروغین••• 111

خلیل یعنی چه ؟••• 115

عدالت اجتماعی••• 117

در مجلس گناه ننشینید••• 121

کفار نباید درهیچ عرصه ای برمسلمانان تسلّط یابند••• 125

ص:131

ص:132

ص:133

ص:134

ص:135

ص:136

ص:137

ص:138

جلد 6

اشاره

ص:1

ص:2

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

(10) مقدمه

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز» است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

مقدمه (11)

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

سوره نِساء

ضرورت حفظ آبروی دیگران

148 لا یُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوآءِ مِنَ الْقَوْلِ اِلاّ مَنْ ظُلِمَ وَ کانَ اللّهُ سَمیعا عَلیما

خداوند دوست ندارد کسی با سخنان خود بدی ها را اظهار کند مگر آن کسی که مورد ستم واقع شده باشد ، خداوند شنوا و دانا است .

منظور از کلمه « سُوء » هر گونه بدی و زشتی است و منظور از « جَهْرَ ... مِنَ الْقَوْل » هرگونه ابراز و اظهار لفظی است ، خواه به صورت شکایت باشد یا حکایت ، یا نفرین ، یا مذمّت و یا غیبت و به همین جهت از جمله آیاتی که در بحث تحریم « غیبَت » به آن استدلال شده همین آیه است ، ولی مفهوم آیه منحصر به غیبت نیست و هرنوع بدگویی را شامل می شود .

همان گونه که خداوند « سَتّارُ الْعُیُوب » است دوست ندارد که افراد بشر پرده دری کنند و عیوب مردم را فاش سازند و آبروی آن ها را ببرند ،

جزء ششم (13)

به علاوه می دانیم هر انسانی معمولاً نقاط ضعف پنهانی دارد که اگر بنا شود این عیوب اظهار گردد یک روح بدبینی عجیب بر سراسر جامعه سایه می افکند و همکاری آن ها را با یکدیگر مشکل می سازد ، بنابراین

ص:11

به خاطر استحکام پیوندهای اجتماعی و هم به خاطر رعایت جهات انسانی ، لازم است بدون در نظر گرفتن یک هدف صحیح پرده دری نشود .

سپس به بعضی از امور که مجوّز این گونه بدگویی ها و پرده دری ها می شود اشاره کرده می فرماید : « مگر کسی که مظلوم واقع شده » ( اِلاّ مَنْ ظُلِمَ ) .

چنین افراد برای دفاع از خویشتن در برابر ظلم ظالم حقّ دارند اقدام به شکایت کنند و یا از مظالم و ستمگری ها آشکارا مذمّت و انتقاد و غیبت نمایند و تا حقّ خود را نگیرند و دفع ستم ننمایند از پای ننشینند. در حقیقت ذکر این استثناء به خاطر آن است که حکم اخلاقی فوق مورد سوء استفاده ظالمان و ستمگران واقع نشود و یا بهانه ای برای تن دردادن به ستم نگردد.

(14) سوره نِساء

روشن است در این گونه موارد نیز تنها به آن قسمت که مربوط به ظلم ظالم و دفاع از مظلوم است باید قناعت کرد .

و در پایان آیه ، همان طور که روش قرآن است ، برای این که افرادی از این استثناء نیز سوء استفاده نکنند و به بهانه این که مظلوم واقع شده اند عیوب مردم را بدون جهت آشکار نسازند

ص:12

می فرماید : « خداوند سخنان را می شنود و از نیّات آگاه است » ( وَ کانَ اللّهُ سَمیعا عَلیما ) .

149 اِنْ تُبْدُوا خَیْرا اَوْ تُخْفُوهُ اَوْ تَعْف-ُوا عَنْ سُوآءٍ فَاِنَّ اللّهَ کانَ عَفُوّا قَدیرا

( اما ) اگر نیکی ها را آشکار یا مخفی سازید و یا از بدی ها گذشت نمایید ( مجاز خواهید بود ) خداوند بخشنده و توانا است ( و با این که قادر بر انتقام است ، عفو و گذشت می کند ) .

این آیه از دو جهت در نقطه مقابل آیه قبل قرار گرفته ، نخست « اظهار نیکی ها » در برابر « اظهار بدی ها » و سپس « عفو و بخشش » در برابر کسانی که به آن هاستم شده است .

جزء ششم (15)

آیا گذشت از ستمگر موجب تقویت او نیست ؟

در این جا این سؤال پیش می آید که آیا عفو و گذشت از ستمگر در حقیقت موجب امضای ظلم او نخواهد بود و آیا این کار او را تشویق به ادامه ستم نمی کند و آیا این دستور یک نوع واکنش منفی تخدیری در مظلومان ایجاد نخواهد کرد ؟

پاسخ سؤال این است که مورد « عفو و گذشت » از مورد « احقاق حقّ و مبارزه با ظالم » جدا است ، به همین دلیل در دستورهای اسلامی

ص:13

از یک طرف می خوانیم نه ظلم کنید و نه تن به ظلم دهید ( لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ )(1)و دشمن ظالم و یار مظلوم باشید ( کُونا لِلظّالِمِ خَصْما وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْنا ) (2) باظالمان پیکار کنید تا به حکم خدا

(16) سوره نِساء

گردن نهند ( فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتّی تَفیآءَ اِلیآ اَمْرِ اللّهِ ) (3)

و از سوی دیگر دستور به عفو و بخشش و گذشت داده شده است همان طور که می فرماید: (وَ اَنْ تَعْف-ُوآا اَقْرَبُ لِلتَّقْوی) (4) (وَ لْیَعْف-ُوا وَلْیَصْفَح-ُوا اَلا تُحِبُّونَ اَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَکُمْ) .(5)

گرچه ممکن است بعضی از افرادکم اطلاع میان این دو حکم در بدو نظرتضادّی ببینند، ولی باتوجّه به آن چه در منابع اسلامی وارد شده روشن می شود که مورد عفو و گذشت جای معینی است که از آن سوء استفاده نشود و مورد مبارزه و کوبیدن ظلم ، جای دیگر .

توضیح این که : عفو و گذشت مخصوص موارد قدرت و پیروزی

ص:14


1- « 279 / بقره » .
2- « نهج البلاغه » ، وصیتنامه شماره 48 .
3- « 9 / حجرات » .
4- « 237 / بقره » .
5- « 22 / نور » .

بر دشمن و شکست نهایی او است ، یعنی در موردی که احساس خطر جدیدی از ناحیه دشمن نشود ، بلکه عفو و گذشت از او یک نوع اصلاح و تربیت در مورد او محسوب می شود و او را به تجدید نظر در مسیر خود وادارد ، چنان که در موارد زیادی از تاریخ اسلام به چنین افرادی برخورد می کنیم و حدیث معروف : « اِذا قَدَرْتَ عَلی عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْرا لِلْقُدْرَهِ عَلَیْهِ : هنگامی که بر دشمن پیروز شدی گذشت را شکر و زکات این پیروزی قرار ده » (1)شاهدی بر این مدعا است .

جزء ششم (17)

اما در مواردی که خطر دشمن هنوز برطرف نگشته و گذشت ، او را جسورتر و آماده تر می کند ، یااین که عفو و گذشت یک نوع تسلیم ورضایت به ظلم محسوب می شود ، هیچ گاه اسلام اجازه چنین عفوی را نمی دهد و هرگز پیشوایان اسلام در چنین مواردی راه عفو و گذشت را انتخاب نکردند .

ص:15


1- « نهج البلاغه » کلمات قِصار کلمه 10 .

(18) سوره نِساء

تحریف شخصیّت عیسی علیه السلام توسط مسیحیان منحرف

171 یآ اَهْلَ الْکِتابِ لاتَغْلُوا فی دینِکُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَی اللّهِ اِلاَّ الْحَقَّ اِنَّمَا الْمَسیحُ عیسَی بْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَ کَلِمَتُهُ اَلْقیها اِلی مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَامِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِه وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَهٌ انْتَهُوا خَیْرا لَکُمْ اِنَّمَا اللّهُ اِلهٌ واحِدٌسُبْحانَهُ اَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌلَهُ مافِی السَّماواتِ وَ ما فِی الاَْرْضِ وَ کَفی بِاللّهِ وَکیلاً

ای اهل کتاب در دین خود غلو ( و زیاده روی ) نکنید و درباره خدا غیر از حقّ نگویید مسیح عیسی بن مریم فقط فرستاده خدا و کلمه ( و مخلوق ) او است، که او را به مریم القانمود و روحی(شایسته)از طرف او بود ، بنابراین ایمان به خدا و پیامبران او بیاورید و نگویید ( خداوند ) سه گانه است ( از این سخن ) خودداری کنید که به سود شما نیست ، خدا تنها معبود یگانه است، او منزّه است که فرزندی داشته باشد ( بلکه ) از آن او است آن چه در آسمان ها و آن چه در زمین است و برای تدبیر و سرپرستی آن ها خداوند کافی است .

ص:16

جزء ششم (19)

مسأله « غُلُوّ » درباره پیشوایان یکی از مهمّ ترین سرچشمه های انحراف در ادیان آسمانی بوده است ، از آن جا که انسان علاقه به خود دارد ، میل دارد که رهبران و پیشوایان خویش را هم بیش از آن چه هستند بزرگ نشان دهد تا بر عظمت خود افزوده باشد ، گاهی نیز این تصوّر که غلوّ درباره پیشوایان ، نشانه ایمان به آنان و عشق و علاقه به آن ها است سبب گام نهادن در این ورطه هولناک می شود « غُلُوّ » همواره یک عیب بزرگ را همراه دارد و آن این که ریشه اصلی مذهب یعنی خداپرستی و توحید را خراب می کند ، به همین جهت اسلام درباره « غُلات » سخت گیری شدیدی کرده و در کتب « عقاید » و « فقه » غُلات از بدترین کفّار معرّفی شده اند .

(20) سوره نِساء

این آیه به چند نکته که هر کدام در حکم دلیلی بر ابطال تثلیث ( خدایان سه گانه ) و الوهیّت مسیح است اشاره می کند :

عیسی فقط فرزند مریم علیهاالسلام بود ( اِنَّمَا الْمَسیحُ عیسَی بْنُ مَرْیَمَ ) .

این تعبیر ( ذکر نام مادر عیسی در کنار نام او ) که در شانزده مورد از قرآن مجید آمده است، خاطرنشان می سازدکه مسیح همچون سایر افراد انسان در رحم مادر قرار داشت و دوران جنینی را گذراند و

ص:17

همانند سایر افراد بشر متولّد شد ، شیر خورد و در آغوش مادر پرورش یافت ، یعنی تمام صفات بشری در او بود چگونه ممکن است چنین کسی که مشمول و محکوم قوانین طبیعت و تغییرات جهان مادّه است خداوندی ازلی و ابدی باشد ، مخصوصا کلمه اِنَّما که در آیه مورد بحث آمده است به این توهّم نیز پاسخ می گوید که اگر عیسی پدر نداشت مفهومش این نیست که فرزندخدا بود بلکه فقط فرزند مریم بود .

جزء ششم (21)

عیسی فرستاده خدا بود ( رَسُولُ اللّهِ ) ، این موقعیّت نیز تناسبی با الوهیّت او ندارد ، قابل توجّه این که سخنان مختلف مسیح که در اناجیل کنونی نیز قسمتی از آن موجود است همگی حاکی از نبوت و رسالت او برای هدایت انسان ها است ، نه الوهیّت و خدایی او .

عیسی « کلمه » خدا بود که به مریم القا شد ( وَ کَلِمَتُهُ اَلْقیها اِلی مَرْیَمَ ) ، در چند آیه قرآن از عیسی تعبیر به « کَلِمَه » شده است و این تعبیر به خاطر آن است که اشاره به مخلوق بودن مسیح کند ، همان طور که کَلِمات مخلوق ما است ، موجودات عالم آفرینش هم مخلوق خدا هستند و نیز همان طور که کلمات اسرار درون ما را بیان می کند و نشانه ای از صفات و روحیات ما

ص:18

است ، مخلوقات این عالم نیز روشن گر صفات جمال و جلال خدایند ، به همین جهت در چند مورد از آیات قرآن به تمام مخلوقات اطلاق « کَلِمَه » شده است ( مانند آیات 109 کهف و 27 لقمان ) منتها این کلمات با هم تفاوت دارند بعضی بسیار برجسته و بعضی نسبتا ساده و کوچکند و عیسی مخصوصا از نظر آفرینش ( علاوه بر مقام رسالت ) برجستگی خاصّی داشت زیرا بدون پدر آفریده شد .

(22) سوره نِساء

عیسی روحی است که از طرف خدا آفریده شد ( وَ رُوحٌ مِنْهُ ) ، این تعبیر که در مورد آفرینش آدم و به یک معنی آفرینش تمام بشر نیز در قرآن آمده است اشاره به عظمت آن روحی است که خدا آفرید و در وجودانسان ها عموما و مسیح و پیامبران خصوصا قرار داد .

گرچه بعضی خواسته اندازاین تعبیر سوءاستفاده کنندکه عیسی جزیی از خداوند بود و تعبیر « مِنْهُ » را گواه بر این پنداشته اند ، ولی می دانیم که « مِنْ » در این گونه موارد برای تبعیض نیست بلکه به اصطلاح « مِنْ » نَشْوِیَّه است که بیان سرچشمه و منشأ پیدایش چیزی است .

جالب توجه این که در تواریخ می خوانیم : « هارون الرشید » ، طبیبی نصرانی داشت که روزی با « علی بن حسین واقدی » که از

ص:19

دانشمندان اسلام بود مناظره کرد و گفت : در کتاب آسمانی شما آیه ای وجود دارد که مسیح را جزیی از خداوند معرفی کرده سپس آیه فوق را تلاوت کرد ، « واقدی » بلافاصله در پاسخ او این آیه از قرآن را تلاوت نمود .

جزء ششم (23)

« وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الاَْرْضِ جَمیعا مِنْهُ : آن چه در آسمان ها و آن چه در زمین است مسخّر شما کرده و همه از ناحیه اوست » (1)و اضافه کرد که اگر کلمه « مِنْ » جزئیّت را برساند باید تمام موجودات زمین و آسمان طبق این آیه جزیی از خدا باشند ، طبیب نصرانی با شنیدن این سخن مسلمان شد ، هارون الرّشید از این جریان خوشحال گشت و به واقدی جایزه قابل ملاحظه ای داد (2)

به علاوه شگفت انگیز است که مسیحیان تولّد عیسی را از مادر بدون وجود پدر دلیلی بر الوهیّت او می گیرند در حالی که فراموش

(24) سوره نِساء

کرده اند که آدم بدون پدر و مادر وجود یافت و این خلقت خاص را هیچ کس دلیل بر الوهیّت او نمی داند .

سپس قرآن به دنبال این بیان می گوید : « اکنون که چنین است به

ص:20


1- « 13 / جاثِیَه » .
2- « تفسیر المَنار » ، جلد 6 ، صفحه 84 .

خدای یگانه و پیامبران او ایمان بیاورید و نگویید خدایان سه گانه اند و اگر از این سخن بپرهیزید ، به سود شما است » ( فَامِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِه وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَهٌ انْتَهُوا خَیْرا لَکُمْ ) .

باردیگر تأکیدمی کند که نه تنها خداوندمعبود یگانه است ( اِنَّمَا اللّهُ اِلهٌ واحِدٌ ) یعنی شما قبول دارید که در عین تثلیث خدا یگانه است در حالی که اگر فرزندی داشته باشد شبیه او خواهد بود و با این حال یگانگی معنی ندارد .

چگونه ممکن است خداوند فرزندی داشته باشد در حالی که او از نقیصه احتیاج به همسر و فرزند و نقیصه جسمانیّت و عوارض جسم بودن مبرّا است (سُبْحانَهُ اَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ).

به علاوه او مالک آن چه درآسمان ها و زمین است می باشد، همگی مخلوق اویند و او خالق آن ها است و مسیح نیز یکی از این مخلوقات او است ، چگونه می توان یک حالت استثنایی برای وی قائل شد ، آیا مملوک و مخلوق می تواند فرزند مالک و خالق خود باشد ( لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الاَْرْضِ ) .

جزء ششم (25)

خداوند نه تنها خالق و مالک آن ها است بلکه مدبّر و حافظ و رازق و سرپرست آن ها نیز می باشد

ص:21

( وَ کَفی بِاللّهِ وَکیلاً ) .

اصولاً خدایی که ازلی و ابدی است و سرپرستی همه موجودات را از ازل تا ابد بر عهده دارد چه نیازی به فرزند دارد ، مگر او همانند ما است که فرزندی برای جانشینی بعد از مرگ خود بخواهد ؟

172 لَنْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسیحُ اَنْ یَکُونَ عَبْدا لِلّهِ وَ لاَ الْمَلاآئِکَهُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِه وَ یَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ اِلَیْهِ جَمیعا

(26) سوره نِساء

هرگز مسیح از این استنکاف نداشت که بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرب او ( از این استنکاف داشتند ) و آن ها که از عبودیّت و بندگی او استنکاف ورزند و تکبّر کنند به زودی همه آن ها رابه سوی خود محشور خواهد کرد ( و در رستاخیز برمی انگیزد ).

مسیح بنده خدا بود

173 فَاَمَّاالَّذینَامَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ فَیُوَفّیهِمْ اُجُورَهُمْ وَ یَزیدُهُمْ مِنْ فَضْلِه وَ اَمَّا الَّذینَ اسْتَنْکَفُوا وَاسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذابا اَلیما وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ

ص:22

مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِیّا وَ لا نَصیرا

اما آن ها که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پاداش آن ها را به طور کامل خواهد داد و از فضل و بخشش خود بر آن ها خواهد افزود و اما آن ها را که استنکاف کردند و تکبّرورزیدند، مجازات دردناکی خواهد کردوبرای خود غیرازخداسرپرست و یاوری نخواهد یافت.

جزء ششم (27)

مسلّم است کسی که خود عبادت کننده است معنی ندارد که معبود باشدمگر ممکن است کسی خود را عبادت کند ؟ یا این که عابد و معبود و بنده و خدا یکی باشد ؟

جالب این است که در حدیثی می خوانیم که امام علیّ بن موسی الرّضا برای محکوم ساختن مسیحیان منحرف که مدعی الوهیّت او بودند به « جاثلیق » بزرگ مسیحیان فرمود : « عیسی همه چیزش خوب بود تنها یک عیب داشت و آن این که عبادت چندانی نداشت » ، مرد مسیحی برآشفت و به امام گفت: چه اشتباه بزرگی می کنی؟ اتفاقا اواز عابدترین مردم بود ، امام فورا فرمود : « او چه کسی را عبادت می کرد ؟ آیا کسی جز خدا را می پرستید ؟ بنابراین به اعتراف خودت مسیح بنده و مخلوق و عبادت کننده خدا بود ، نه معبود و خدا » ، مرد مسیحی خاموش شد و پاسخی نداشت .(1)

(28) سوره نِساء

ص:23


1- « مَناقِب ابن شَهْر آشُوب » ، جلد 4 ، صفحه 352 .

استنکاف به معنی امتناع و انزجار از چیزی است و بنابراین مفهوم وسیعی دارد که با ذکر جمله « اسْتَکْبَرُوا » به دنبال آن محدود می شود ، زیرا امتناع از بندگی خدا گاهی سرچشمه آن جهل و نادانی است و گاهی به خاطر تکبّر و خودبینی و سرکشی است گرچه هر دو کار خلافی است ولی دوّمی به مراتب بدتر است .

ذکرعدم استنکاف ملائکه از عبودیّت پروردگار یا به خاطر آن است که مسیحیان قائل به سه معبود بودند ( اب و ابن و روح القدس و یا به تعبیر دیگر خدای پدر و خدای پسر و واسطه میان آن دو ) بنابراین آیه می خواهد معبود دیگر یعنی « مسیح » و « فرشته روح القدس »هردورا نفی کند تا توحید ذات پروردگار ثابت شود .

و یا به خاطر آن است که ضمن پاسخ گویی به شرک مسیحیان اشاره به شرک بت پرستان عرب کرده که فرشتگان را فرزندان خدامی دانستند و جزیی از پروردگار و به آن هانیز پاسخ می گوید .

جزء ششم (29)

با توجه به این دو بیان دیگر جایی برای این بحث باقی نمی ماند که آیا آیه فوق دلیل بر افضلیّت فرشتگان بر انبیاء هست یا نه ؟ زیرا آیه فقط در مقام نفی «اُقْنُوم سوّم» و یا «معبودهای مشرکان عرب»است، نه درصدد بیان افضلیّت فرشتگان نسبت به مسیح .پایان سوره نِساء

(30) سوره نِساء

ص:24

سوره مائِدَه

لزوم وفا به عهد و پیمان

1 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اَوْفُوا بِالْعُقُودِ...

ای کسانی که ایمان آورده اید به پیمان ها و قراردادها وفا کنید... .

« عُقُود » جمع « عقد » در اصل به معنی جمع کردن اطراف یک چیز محکم است و به همین مناسبت گره زدن دو سر طناب یا دو طناب را با هم عقد می گویند ، سپس از این معنی حسّی به مفهوم معنوی انتقال یافته و به هر گونه عهد و پیمان ، « عقد » گفته می شود.

مسأله وفای به عهد و پیمان که در آیه مورد بحث مطرح است از اساسی ترین شرایط زندگی دسته جمعی است و بدون آن هیچ گونه همکاری اجتماعی ممکن نیست و بشر با از دست دادن آن زندگی اجتماعی و اثرات آن را عملاً از دست خواهد داد ، به همین دلیل در منابع اسلامی تأکید فوق العاده ای روی این مسأله شده است و شاید

جزء ششم (31)

کمتر چیزی باشد که این قدر گسترش داشته باشد ، زیرا بدون آن هرج و مرج و سلب اطمینان عمومی که بزرگ ترین بلای اجتماعی است در میان بشر پیدا می شود .

در نهج البلاغه در فرمان مالک اشتر چنین می خوانیم :

ص:25

« فَاِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرایِضِ اللّهِ شَیْ ءٌ النّاسُ اَشَدُّ عَلَیْهِ اِجْتِماعا مَعَ تَفَرُّقِ اَهْوائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرائِهِمْ مِنْ تَعْظیمِ الْوَفاءِ بِالْعُهُودِ وَ قَدْ لَزِمَ ذلِکَ الْمُشْرِکُونَ فیما بَیْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَواقِبِ الْغَدْرِ : در میان واجبات الهی هیچ موضوعی همانند وفای به عهد در میان مردم جهان ، با تمام اختلافاتی که دارند ، مورد اتفاق نیست به همین جهت بت پرستان زمان جاهلیت نیز پیمان ها را در میان خود محترم می شمردندزیرا عواقب دردناک پیمان شکنی را دریافته بودند ».(1)

و نیز از امیر مؤمنان علیّ نقل شده که فرمود :

(32) سوره مائِدَه

« اِنَّ اللّهَ لا یَقْبَلُ اِلاَّ الْعَمَلَ الصّالِحَ وَ لا یَقْبَلُ اللّهُ اِلاَّ الْوَفاءَ بِالشُّرُوطِ وَ الْعُهُودِ : خداوند چیزی جز عمل صالح از بندگان خود نمی پذیرد و جز وفای به شروط و پیمان ها را قبول نمی کند » .(2)

و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود : « لا دینَ لِمَنْ لا عَهْدَ لَهُ : آن کس که به پیمان خود وفادار نیست دین ندارد » .(3)

و روی همین جهت ، موضوع وفای به عهد از موضوعاتی است که

ص:26


1- « نهج البلاغه » ، نامه های علی نامه 53 .
2- « سفینه البحار » ، جلد 2 ، صفحه 294 .
3- « بحار » ، جلد 16 ، صفحه 144 .

هیچ گونه تفاوتی در میان انسان ها درباره آن نیست خواه طرف پیمان مسلمان باشد یا غیرمسلمان و به اصطلاح از حقوق انسان است نه از حقوق برادران دینی :

در حدیثی از امام صادق می خوانیم :

« ثَلاثٌ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لاَِحَدٍ فیهِنَّ رُخْصَهً : اَداءُ الاَْمانَهِ اِلَی الْبَرِّ وَ الْفاجِرِ وَ الْوَفاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَ الْفاجِرِ وَ بِرُّ الْوالِدَیْنِ بَرَّیْنَ کانا اَوْ فاجِرینَ : سه چیز است که خداوند به هیچ کس اجازه مخالفت با آن را نداده است : ادای امانت در مورد هر کس خواه نیکوکار باشد یا بدکار و وفای به عهد درباره هر کس خواه نیکوکار باشد یا بدکار و نیکی به پدر و مادر خواه نیکوکار باشند یا بدکار » .(1)

جزء ششم (33)

لزوم تعاون و همکاری در نیکی ها

2 یآ اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا... تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الاِْثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللّهَ اِنَّ اللّهَ شَدیدُ الْعِقابِ

ای کسانی که ایمان آورده اید... در راه نیکی و پرهیزکاری

ص:27


1- «اصول کافی»، جلد2، صفحه162 .

با هم تعاون کنید و ( هرگز ) در راه گناه و تعدّی همکاری ننمایید و از خدا بپرهیزید که مجازاتش شدید است.

آن چه در آیه فوق در زمینه تعاون آمده یک اصل کلّی

(34) سوره مائِدَه

اسلامی است که سراسر مسائل اجتماعی و حقوقی و اخلاقی و سیاسی را دربرمی گیرد ، طبق این اصل مسلمانان موظّفند در کارهای نیک تعاون و همکاری کنند ولی همکاری در اهداف باطل و اعمال نادرست و ظلم و ستم ، مطلقا ممنوع است ، هرچند مرتکب آن دوست نزدیک یا برادر انسان باشد .

در روایات اسلامی درباره این مسأله تأکیدهای فراوانی وارد شده که به عنوان نمونه به چند قسمت اشاره می کنیم :

از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود :

« اِذا کانَ یَوْمُ الْقِیامَهِ نادی مُنادٍ اَیْنَ الظَّلَمَهُ ؟ وَ اَعْوانُ الظَّلَمَهِ ؟ وَ اَشْباهُ الظَّلَمَهِ ؟ حَتّی مَنْ بَری لَهُمْ قَلَما وَ لاقِ لَهُمْ دَواتا ، قالَ : فَیَجْتَمِعُونَ فی تابُوتٍ مِنْ حَدیدٍ ثُمَّ یُرْمی بِهِمْ فی جَهَنَّمَ : هنگامی که روز قیامت برپا شود منادی ندا درمی دهد کجا هستند ستمکاران و کجا هستند یاوران آن ها و کسانی که خود را شبیه آن ها ساخته اند ؟ حتّی کسانی که برای آن ها قلمی تراشیده اند و یا دواتی را

ص:28

لیقه کرده اند ، همه آن ها را در تابوتی از آهن قرار می دهند سپس در میان جهنم پرتاب می شوند » .(1)

جزء ششم (35)

در روایتی از صَفْوان جَمّال که از یاران امام کاظم بود نقل شده که می گوید :

خدمت امام رسیدم فرمود : « ای صفوان ! همه کارهای تو خوب است جز یک کار » . عرض کردم: فدایت شوم ، چه کار؟ فرمود : « این که شتران خود را به این مرد یعنی "هارون " کرایه می دهی » . گفتم: به خدا سوگند در مسیرهای عیّاشی و هوسبازی و صید حرام به او کرایه نمی دهم ، تنها در این راه ، یعنی راه مکّه ، در اختیار آن ها می گذارم ، تازه خودم همراه شتران نمی روم ، بعضی از فرزندان و کسانم را با آن ها می فرستم ، فرمود : « ای صفوان ! آیا از آن ها کرایه می گیری ؟ » عرض کردم: بله، فرمود : « آیا دوست داری که زنده بمانند و بر سر کار باشند تا

(36) سوره مائِدَه

کرایه ترا بپردازند » گفتم : بلی ، فرمود : « کسی که بقای آن ها را دوست بدارد از آن ها است و هر کسی از آن ها باشد در آتش دوزخ خواهد بود » ، صفوان می گوید : من بلافاصله رفتم و تمام شترانم را فروختم ، این

ص:29


1- « وسائل الشیعه » ، جلد 12 ، صفحه 131 .

موضوع به گوش هارون رسید به دنبال من فرستاد و گفت: صفوان شنیده ام شترانت را فروخته ای ؟ گفتم : آری گفت : چرا ؟ گفتم : پیر شده ام و فرزندان و کسانم نمی توانند از عهده اداره آن ها برآیند ، گفت : چنین نیست ، چنین نیست ، من می دانم چه کسی این دستور را به تو داده است آری موسی بن جعفر به تو چنین دستوری داده است گفتم : مرا با موسی بن جعفر چه کار ؟ هارون گفت : این سخن بگذار ، به خدا سوگند اگر سوابق نیک تو نبود دستور می دادم گردنت را بزنند(1)

در حدیث دیگری از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم که به علی فرمود : « یا عَلِیُّ کَفَرَ بِاللّهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ مِنْ هذِهِ الاُْمَّهِ عَشَرَهٌ ... وَ بایِعُ السِّلاحِ مِنْ اَهْلِ الْحَرْبِ : ده طایفه از این امت به خدا کافر شده اند که یکی از آن ها کسی است که اسلحه به دشمنان اسلام که با آن ها در حال جنگند بفروشد » (2)

ص:30


1- «وسائل الشیعه»، جلد 12، صفحه 131 132
2- « وسائل الشیعه » ، جلد 12 ، صفحه 71 .

جزء ششم (37)

روز اکمال دین چه روزی است؟(بحثی پیرامون روز غدیر خم)

3 ... الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الاِْسْلامَ دینا...

... امروز کافران از(زوال)آیین شما مأیوس شدند ، بنابراین

(38) سوره مائِدَه

از آن ها نترسید و از (مخالفت) من بترسید ، امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خودرا بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آیین ( جاودان ) شما پذیرفتم... .

منظور از «اَلْیَوْم» ( امروز ) که در دو جمله بالا تکرار شده چیست؟ یعنی کدام روز است که این « چهار جهت » در آن جمع شده ، هم کافران در آن مأیوس شده اند و هم دین کامل شده و هم نعمت خدا تکامل یافته و هم خداوند آیین اسلام را به عنوان آیین نهایی مردم جهان پذیرفته است .

آن چه جای شک نیست این است که چنین روزی باید روز بسیار مهمّی در تاریخ زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله باشد ، نه یک روز ساده و عادی و معمولی ، زیرا این همه اهمیّت برای یک روز عادی معنی ندارد و لذا در

ص:31

پاره ای از روایات آمده است که بعضی از یهود و نصاری با شنیدن این آیه گفتند اگر چنین آیه ای در کتب آسمانی ما نقل شده بود ، ما آن روز را روز عید قرار می دادیم .(1) اکنون باید از روی قرائن و نشانه ها و تاریخ نزول این آیه و این سوره و تاریخ زندگانی پیامبر صلی الله علیه و آله و روایاتی که از منابع مختلف اسلامی به دست ما رسیده این روز مهمّ را پیدا کنیم .

1 « تفسیر المَنار » ، جلد 6 ، صفحه 155 .

جزء ششم (39)

آیا منظور روزی است که احکام بالا درباره گوشت های حلال و حرام نازل شده ؟ قطعا چنین نیست ، زیرا نزول این احکام واجد این همه اهمیّت نیست نه باعث تکمیل دین است زیرا آخرین احکامی نبوده که بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده ، به دلیل این که در دنباله این سوره به احکام دیگری نیز برخورد می کنیم و تازه نزول این احکام سبب یأس کفار نمی شود ، چیزی که سبب یأس کفار می شود ، فراهم ساختن پشتوانه محکمی برای آینده اسلام است و به عبارت دیگر نزول این احکام و مانند آن تأثیر چندانی در روحیه کافران ندارد و این که گوشت هایی حلال یا حرام باشد آن ها حساسیّتی روی آن ندارند .

ص:32

(40) سوره مائِدَه

آیا منظور از آن روز عرفه در آخرین حج پیامبر صلی الله علیه و آله است ؟ ( همان طور که جمعی از مفسران احتمال داده اند ) .

پاسخ این سؤال نیز منفی است ، زیرا نشانه های فوق بر آن روز نیز تطبیق نمی کند ، چون حادثه خاصی که باعث یأس کفار بشود در آن روز واقع نشد ، اگر منظور انبوه اجتماع مسلمانان است که قبل از روز عرفه نیز در خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله در مکّه بودند و اگر منظور نزول احکام فوق در آن روز است که آن نیز همان طور که گفتیم چیز وحشتناکی برای کفّار نبود .

و آیامرادروز فتح مکّه است( چنان که بعضی احتمال داده اند ) با این که تاریخ نزول این سوره مدّت ها بعد از فتح مکه بوده است ؟

و یا منظور روز نزول آیات سوره برائت است که آن هم مدّت ها قبل از نزول این سوره بوده است؟ از همه چیز عجیب تر احتمالی است که بعضی داده اندکه این روز، روز ظهور اسلام و یا بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله باشد با این که آن ها هیچ گونه ارتباطی با روز نزول این آیه ندارد و سال های متمادّی در میان آن ها فاصله بوده است .

جزء ششم (41)

بنابراین هیچ یک از احتمالات شش گانه فوق با محتویات آیه سازگار نیست .

ص:33

در این جا احتمال دیگری هست که تمام مفسّران شیعه آن را در کتب خود آورده اند و روایات متعدّدی آن را تأیید می کند و با محتویات آیه کاملاً سازگار است و آن این که :

منظور روز غدیر خُمّ است ، روزی که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله امیرمؤمنان علیّ را رسما برای جانشینی خود تعیین کرد ، آن روز بود که کفّار در میان امواج یأس فرو رفتند ، زیرا انتظار داشتند که آیین اسلام قائم به شخص باشد و با از میان رفتن پیغمبر صلی الله علیه و آله اوضاع به حال سابق برگردد و اسلام تدریجا برچیده شود ، اما هنگامی که مشاهده کردندمردی که از نظرعلم و تقوا و قدرت و عدالت بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله در میان مسلمانان بی نظیر بود به عنوان جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله انتخاب شد و از مردم برای او بیعت گرفت یأس و نومیدی نسبت به آینده اسلام

(42) سوره مائِدَه

آن ها را فرا گرفت و فهمیدند که آیینی است ریشه دار و پایدار .

در این روز بود که آیین اسلام به تکامل نهایی خود رسید ، زیرا بدون تعیین جانشین برای پیامبر صلی الله علیه و آله و بدون روشن شدن وضع آینده مسلمانان ، این آیین به تکامل نهایی نمی رسید .

آن روز بود که نعمت خدا با تعیین رهبر لایقی همچون علیّ برای آینده مردم تکامل یافت و نیز آن روز بود که اسلام با تکمیل

ص:34

برنامه هایش به عنوان آیین نهایی از طرف خداوند پذیرفته شد ( بنابراین جهات چهارگانه در آن جمع بوده ) .

علاوه بر این ، قرائن زیر نیز این تفسیر را تأیید می کند :

الف جالب توجّه این که در تفسیر فخر رازی و تفسیر روح المعانی و تفسیرالمَناردرذیل این آیه نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از نزول این آیه بیش از هشتاد و یک روز عمر نکرد. و با توجّه به این که وفات پیامبر صلی الله علیه و آله در روایات اهل تسنّن و حتی در بعضی از روایات شیعه ( مانند آن چه کلینی در کتاب معروف کافی نقل کرده

جزء ششم (43)

است ) روز دوازدهم ماه ربیع الاول بوده چنین نتیجه می گیریم که روز نزول آیه درست روز هیجدهم ذی الحجه بوده است .

ب در روایات فراوانی که از طرق معروف اهل تسنّن و شیعه نقل شده صریحا این مطلب آمده است که آیه شریفه فوق در روز غدیر خمّ و به دنبال ابلاغ ولایت علیّ نازل گردید، ازجمله این که:

دانشمند معروف سنّی ابن جریر طبری در کتاب ولایت از زید بن اَرْقَم صحابیّ معروف نقل می کند که این آیه در روز غدیر خم درباره علیّ نازل گردید .

حافظ ابونعیم اصفهانی درکتاب مانَزَلَ مِنَ الْقُرْآنِ فیعَلِی

ص:35

ٍّ از ابوسعید خُدْرِیّ (صحابه معروف) نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر خُمّ ، علیّ را به عنوان ولایت به مردم معرفی کرد و مردم متفرّق نشده بودند تا این که آیه «اَلْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ ...» نازل شد ، در این موقع پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « اَللّهُ اَکْبَرُ عَلی اِکْمالِ الدّینِ وَ اِتْمامِ النِّعْمَهِ وَ رِضَی الرَّبِّ بِرِسالَتی وَ بِالْوِلایَهِ لِعَلِیٍّ مِنْ بَعْدی، ثُمَّ قالَ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ : اَللّهُ اَکْبَرُ بر تکمیل دین و اتمام نعمت پروردگار و خشنودی خداونداز رسالت من و ولایت علیّ بعد از من ، سپس فرمود : هر کس من مولای اویم علیّ مولای او است ، خداوندا ! آن کس که او را دوست بدارد دوست بدار و آن کس که او را دشمن دارد، دشمن بدار، هرکس او را یاری کند یاری کن و هر کس دست از یاریش بردارد دست از او بردار » .

(44) سوره مائِدَه

3 خطیب بغدادی در تاریخ خود از ابوهُرَیْرَه از پیامبر صلی الله علیه و آله چنین نقل کرده که بعد از جریان غدیر خُمّ و پیمان ولایت علی و گفتار عمر بن خطاب . بَخٍّ بَخٍّ یَابْنَ اَبیطالِبٍ اَصْبَحْتَ مَوْلایَ

ص:36

وَ مَوْلا کُلِّ مُسْلِمٍ . آیه «اَلْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ» نازل گردید .(1)

در کتاب نفیس « الغدیر » علاوه بر روایات سه گانه فوق سیزده روایت دیگر نیز در این زمینه نقل شده است .

1 این سه روایت را مرحوم علامه امینی با تمام مشخصات در جلد 1 « الغدیر » صفحه 230 تا 232 نقل کرده است .

جزء ششم (45)

در کتاب «اِحْقاقُ الْحَقِّ» از جلد دوم تفسیر « ابن کثیر » صفحه 14 و از « مقتل خوارزمی » صفحه 47 نزول این آیه را درباره داستان غدیر از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده است .

وضو پاک سازی جسم و جان

6 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اِذا قُمْتُمْ اِلَی الصَّلوهِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَاَیْدِیَکُمْ اِلَی الْمَرافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَ اَرْجُلَکُمْ اِلَی الْکَعْبَیْنِ وَاِنْ کُنْتُمْ جُنُبا فَاطَّهَّرُوا وَ اِنْ کُنْتُمْ مَرْضی اَوْ عَلی سَفَرٍ اَوْ جآءَ اَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغآئِطِ اَوْ لمَسْتُمُ النِّسآءَ فَلَمْ تَجِدُوا مآءً فَتَیَمَّمُوا صَعیدا طَیِّبا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ اَیْدیکُمْ مِنْهُ ما یُریدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لکِنْ یُریدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ

ص:37

ای کسانی که ایمان آورده ایدهنگامی که برای نمازبپاخاستید

(46) سوره مائِدَه

صورت و دست ها را تا آرنج بشویید و سر و پاها را تا مفصل ( یا برآمدگی پشت پا ) مسح کنید و اگر جنب باشید خود را بشویید ( غسل کنید ) و اگر بیمار یا مسافر باشید یا یکی از شما از محل پستی آمده ( قضای حاجت کرده ) یا با زنان تماس گرفته باشید(آمیزش جنسی کرده اید)و آب (برای غسل یا وضو) نیابید با خاک پاکی تیمم کنید و ازآن بر صورت (پیشانی) و دست ها بکشید ، خداوند نمی خواهد مشکلی برای شما ایجاد کند بلکه می خواهد شما را پاک سازد و نعمتش را بر شما تمام نماید شاید شکر او را بجا آورید .

در آیه حدود صورت ، که باید در وضو شسته شود توضیح داده نشده ولی در روایات ائمه اهلبیت علیهم السلام وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله را مشروحا بیان کرده اند .

حدّ صورت از طرف طول از رستنگاه مو تا چانه و از طرف عرض آن چه در میان انگشت وسط و ابهام ( انگشت شست ) قرار می گیرد ، ذکر شده و این در حقیقت توضیح همان معنایی است که از

ص:38

کلمه « وَجْه » در عرف فهمیده می شود ، زیرا وجه همان قسمتی است که انسان به هنگام برخورد بر دیگری با آن « مُواجِه » می شود .

جزء ششم (47)

حدّ دست که باید در وضو شسته شود ، « تا آرنج » ذکر شده ، زیرا مَرافِق جمع « مِرْفَق » به معنی « آرنج » است و چون هنگامی گفته شود دست را بشویید ممکن است به ذهن چنین برسد که دست ها را تا مچ بشویید ، زیرا غالبا این مقدار شسته می شود ، برای رفع این توهّم می فرماید : « تا آرنج بشویید » ( اِلَی الْمَرافِقِ ) .

و با این توضیح روشن می شود ، کلمه « اِلی » در آیه فوق تنها برای بیان حدّ شستن است نه کیفیّت شستن ، که بعضی توهّم کرده اند و چنین پنداشته اند که آیه می گوید : باید دست ها را از سر انگشتان به طرف آرنج بشویید ( آن چنان که در میان جمعی از اهل تسنّن رایج است ) .

توضیح این که این درست به آن می ماند که انسان به کارگری سفارش می کند دیوار اتاق را از کف تا یک متر ، رنگ کند ، بدیهی است منظور این نیست که دیوار از پایین به بالا رنگ شود، بلکه منظور این است که این مقدار باید رنگ شود نه بیشتر و نه کمتر .

(48) سوره مائِدَه

بنابراین فقط مقداری از دست که باید شسته شود در آیه ذکر شده و اما کیفیت آن در سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله که به وسیله اهلبیت به ما رسیده

ص:39

است آمده است و آن شستن آرنج است به طرف سر انگشتان.

کلمه « ب » که در « بِرُؤُسِکُم » می باشد طبق صریح بعضی از روایات و تصریح بعضی از اهل لغت به معنی « تبعیض » می باشد ، یعنی «قسمتی» از سر را مسح کنید که در روایات ما محل آن به یک چهارم پیش سر ، محدود شده و باید قسمتی از این یک چهارم را هرچند کم باشد با دست مسح کرد ، بنابراین آن چه در میان بعضی از طوایف اهل تسنّن معمول است که تمام سر و حتّی گوش ها را مسح می کنند ، با مفهوم آیه سازگار نمی باشد .

قرارگرفتن «اَرْجُلَکُم» در کنار «رُؤُسِکُم» گواه براین است که

جزء ششم (49)

پاها نیز باید مسح شود نه این که آن رابشویند(و اگر ملاحظه می کنیم «اَرْجُلَکُم» به فتح لام قرائت شده به خاطر آن است که عطف بر محل «بِرُؤُسِکُم» است نه عطف بر «وُجُوهَکُم» ) .

کَعْب در لغت به معنی برآمدگی پشت پاها و هم به معنی مفصل یعنی نقطه ای که استخوان ساق پا با استخوان کف پا مربوط می شود آمده است .

سپس به توضیح حکم غسل پرداخته و چنین می فرماید : « و اگر جنب باشید غسل کنید »

ص:40

( وَ اِنْ کُنْتُمْ جُنُبا فَاطَّهَّرُوا ) .

روشن است که مراد از جمله «فَاطَّهَّرُوا» شستن تمام بدن می باشد ، زیرا اگر شستن عضو خاصی لازم بود می بایست نام آن برده شود ، بنابراین هنگامی که می گوید خود را شستشو دهید ، مفهومش شستشوی تمام بدن است ، نظیر این در سوره نساء آیه 43 نیز آمده است که می گوید : « حَتّی تَغْتَسِلُوا » .

(50) سوره مائِدَه

« جُنُب » ، همان طور که در جلد سوم تفسیر نمونه ذیل آیه 43 سوره نساء اشاره شده ، مصدری است که به معنی « اسم فاعل » آمده و در اصل به معنی « دور شونده » است زیرا ریشه اصلی آن « جَنابَت » به معنی « بُعْد » و دوری است و اگر شخص « جُنُب » به این عنوان نامیده می شود به خاطر آن است که باید در آن حال ، از نماز و توقّف در مسجد و مانند آن دوری کند و این کلمه ( جُنُب ) هم بر مفرد، هم بر جمع و هم بر مذکر و هم بر مؤنث اطلاق می شود ، اطلاق « جار جُنُب » بر همسایه دور به همین مناسبت است . ممکن است ضمنا از این که قرآن در آیه فوق می گوید به هنگام نماز اگر جُنُب هستید غسل کنید استفاده شود که غسل جنابت جانشین وضو نیز می شود .

سپس به بیان حکم تیمّم پرداخته و می گوید : « و اگر از خواب

ص:41

برخاسته اید و قصد نماز دارید و بیمار یا مسافر باشید و یا اگر از قضای حاجت برگشته اید و یا آمیزش جنسی با زنان کرده اید و دسترسی به آب ندارید با خاک پاکی تیمم کنید » ( وَ اِنْ کُنْتُمْ مَرْضیاَوْ عَلی سَفَرٍ اَوْ

جزء ششم (51)

جآءَ اَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغآئِطِ اَوْ لمَسْتُمُ النِّسآءَ فَلَمْ تَجِدُوا مآءً فَتَیَمَّمُوا صَعیدا طَیِّبا ) .

نکته ای که باید به آن توجّه داشت آن است که جمله اَوْ جآءَ اَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغآئِطِ و جمله اَوْ لمَسْتُمُ النِّسآءَ ، همان طور که قبلاً هم اشاره کردیم ، عطف بر آغاز آیه یعنی جمله « اِذا قُمْتُمْ اِلَی الصَّلوهِ » است، در حقیقت در آغاز آیه اشاره به مسأله خواب شده و در ذیل آیه اشاره به دو قسمت دیگر از موجبات وضو یا غسل گردیده است.

و اگر این دو جمله را عطف به « عَلی سَفَرٍ » بگیریم دو اشکال در آیه تولید خواهد شد ، نخست این که از قضای حاجت برگشتن نمی تواند نقطه مقابل مرض یا مسافرت باشد و لذا مجبوریم « اَوْ » را به معنی « واو » بگیریم ( همان طور که جمعی از مفسّرین گفته اند ) و این کاملاً بر خلاف ظاهر است ، به علاوه ذکر خصوص قضاء حاجت از میان موجبات وضو ، بدون دلیل خواهد بود ، اما اگر آن طور که گفتیم آیه را تفسیر کنیم هیچ یک از این دو اشکال متوجّه نخواهد شد (اگرچه ما هم

ص:42

مانند بسیاری از مفسران در جلد سوّم تفسیر نمونه ذیل آیه 43 سوره نساء « اَوْ » را به معنی « واو » ذکر کردیم ولی آن چه در این جا گفته شد به نظر نزدیک تر می باشد ) .

(52) سوره مائِدَه

موضوع دیگر این که در این آیه مسأله جنابت دو بار ذکر شده و ممکن است برای تأکید باشد و نیز ممکن است کلمه جنب به معنی جنابت و احتلام در خواب و اَوْ لمَسْتُمُ النِّسآءَ کنایه از جنابت به وسیله آمیزش جنسی باشد و اگر قیام در آیه را به معنی برخاستن از خواب تفسیر کنیم ( همان طور که در روایات ائمه اهلبیت علیهم السلام وارد شده و در خود آیه نیز قرینه ای برآن وجود دارد ) گواهی بر این معنی خواهد بود ( دقّت کنید ) .

سپس طرز تیمّم را اجمالاً بیان کرده، می گوید: « به وسیله آن صورت و دست های خود را مسح کنید » ( فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ اَیْدیکُمْ مِنْهُ ). روشن است که منظوراین نیست که چیزی از خاک بردارند و به صورت و دست بکشند ، بلکه منظور این است که پس از زدن دست بر خاک پاک ، صورت و دست ها را مسح کنند ، ولی بعضی از فقها به خاطر همین کلمه « مِنْهُ » گفته اند باید حداقل غباری هر چند

ص:43

مختصر باشد به دست بچسبد .(1)

جزء ششم (53)

تنها چیزی که در این جا باقی می ماند معنی صَعیدا طَیِّبا است : بسیاری از دانشمندان لغت برای صعید دو معنی ذکر کرده اند ، یکی خاک و دیگری تمام چیزهایی که سطح کره زمین را پوشانیده ، اعم از خاک ، ریگ ، سنگ و غیره و همین موضوع باعث اختلاف نظر فقهاء در چیزی که تیمّم بر آن جایز است شده که آیا فقط تیمّم بر خاک جایز است و یا سنگ و شن و مانند آن نیز کفایت می کند ، ولی با توجّه به ریشه لغوی کلمه « صَعید » که همان « صعود و بالا قرار گرفتن » می باشد ، معنی دوّم به ذهن نزدیک تر است .

طَیِّب به چیزهایی گفته می شود که با طبع آدمی موافق باشد و در قرآن به بسیاری از موضوعات اطلاق شده است ( اَلْبَلَدُ الطَّیِّبُ مَساکِنَ طَیِّبَهً ریحٌ طَیِّبٌ حَیاهٌ طَیِّبَهٌ و ... ) و هر چیز پاکیزه را نیز « طَیِّب » می گویند زیرا طبع آدمی ذاتا از اشیاء ناپاک متنفّر است و از این جا روشن می شود که خاک تیمّم باید کاملاً پاک و پاکیزه باشد .

(54) سوره مائِدَه

مخصوصا در روایاتی که از پیشوایان اسلام به ما رسیده روی این

ص:44


1- « وسائل الشیعه » ، جلد 2 ، صفحه 969 .

موضوع کرارا تکیه شده است، در روایتی چنین می خوانیم : «نَهی اَمیرُالْمُؤْمِنینَ اَنْ یَتَیَمَّمَ الرَّجُلُ بِتُرابٍ مِنْ اَثَرِ الطَّریقِ : علی از تیمّم کردن به روی خاک های آلوده که در جادّه ها است نهی فرمود » قابل توجّه این که تیمم اگرچه در قرآن و حدیث به معنی همین وظیفه مخصوص اسلامی است ولی در لغت به معنی قصد کردن است ، در حقیقت قرآن می گوید : به هنگامی که می خواهید تیمّم کنید باید تصمیم بگیرید قطعه زمین پاکی را از میان قطعات مختلف زمین انتخاب نموده و بر آن تیمّم کنید ، قطعه ای که طبق مفهوم « صَعید » که از ماده صُعُود است روی زمین قرار گرفته و در معرض ریزش باران ها و تابش آفتاب

جزء ششم (55)

و وزش بادباشد،روشن است چنین خاکی که زیر دست و پا نبوده و دارای این صفات است نه تنها استفاده از آن برخلاف بهداشت نیست بلکه همان طور که در جلد سوم تفسیر نمونه ذیل آیه 43 سوره نساء شرح داده شده طبق گواهی دانشمندان اثر میکرب کشی قابل ملاحظه ای دارد .

فلسفه وضو و تیمّم

درباره فلسفه « تیمّم » باید گفت : اما درباره فلسفه « وضو » ، شک نیست که وضو دارای دو فایده روشن است : فایده بهداشتی و فایده اخلاقی و معنوی ، از نظر بهداشتی شستن صورت و دست ها آن هم پنج

ص:45

بار و یا لااقل سه بار در شبانه روز ، اثر قابل ملاحظه ای در نظافت بدن دارد ، مسح کردن بر سر و پشت پاها که شرط آن رسیدن آب به موها یا پوست تن است ، سبب می شود که این اعضا را نیز پاکیزه بداریم و همان طور که در فلسفه غسل اشاره خواهیم کرد تماس آب با پوست بدن اثر خاصی در تعادل اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک دارد .

و از نظر اخلاقی و معنوی چون با قصد قربت و برای خدا انجام می شود اثر تربیتی دارد مخصوصا چون مفهوم کنایی آن این است که از فرق تا قدم در راه اطاعت تو گام برمی دارم مؤیّد این فلسفه اخلاقی و معنوی است .

(56) سوره مائِدَه

در روایتی از امام علی بن موسی الرضا می خوانیم :

« اِنَّما اَمَرَ بِالْوُضُوءِ وَ بَدَءَ بِه لاَِنْ یَکُونَ الْعَبْدُ طاهِرا اِذا قامَ بَیْنَ یَدَیِ الْجَبّارِ ، عِنْدَ مُناجاتِه اِیّاهُ ، مُطیعا لَهُ فیما اَمَرَهُ ، نَقِیّا مِنَ الاَْدْناسِ وَ النَّجاسَهِ ، مَعَ ما فیهِ مِنْ ذَهابِ الْکَسَلِ وَ طَرْدِ النُّعاسِ وَ تَزْکِیَهِ الْفُؤادِ لِلْقِیامِ بَیْنَ یَدَیِ الْجَبّارِ : برای این دستور وضو داده شده و آغاز عبادت با آن است که بندگان هنگامی که در پیشگاه خدا می ایستند و با او مناجات می کنند پاک باشند و دستورات او را به کار بندند ، از آلودگی ها و نجاست ها برکنار شوند ، علاوه بر این وضو سبب

ص:46

می شود که آثار خواب و کسالت از انسان برچیده شود و قلب برای قیام در پیشگاه خدا نور و صفایابد » . (1)

جزء ششم (57)

در حقیقت جمله های فوق بار دیگر این واقعیّت را تأکید می کند که تمام دستورهای الهی و برنامه های اسلامی به خاطر مردم و برای حفظ منافع آن ها قرار داده شده و به هیچ وجه هدف دیگری در کار نبوده است ، خداوند می خواهد با این دستورها هم طهارت معنوی و هم جسمانی برای مردم فراهم شود .

ضمنا باید توجه داشت که جمله « ما یُریدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ : خداوند نمی خواهد تکلیف طاقت فرسایی بر دوش شما بگذارد » گرچه در ذیل احکام مربوط به غسل و وضو و تیمم ذکر شده ، اما یک قانون کلی را بیان می کند ، که احکام الهی در هیچ مورد به صورت تکلیف شاقّ و طاقت فرسا نیست بنابراین اگر مشاهده کنیم که پاره ای از تکالیف در مورد بعضی از اشخاص صورت مشقّت باری به خود بگیرد و غیرقابل تحمّل می شود آن حکم در مورد آن ها ، به دلیل همین آیه ، استثناء می خورد و ساقط می شود ، مثلاً اگر روزه

ص:47


1- « وسائل الشیعه » ، جلد 1 ، صفحه 257 .

برای افرادی همچون پیرمردان و پیره زنان ناتوان و امثال آن ها مشقّت بار گردد ، به دلیل همین آیه روزه بر آن ها واجب نیست .

(58) سوره مائِدَه

البتّه نباید فراموش کرد که پاره ای از دستورات وجود دارد که ذاتا مشکل است و باید به خاطر مصالح مهمّی که در کار است آن مشکلات را تحمل کرد همانند حکم جهاد با دشمنان حقّ .

ضرورت استفاده از «وسیله» برای نزدیک شدن به خدا

موضوع مهمّی که در این آیه باید مورد بحث قرار گیرد دستوری است که درباره انتخاب « وسیله » در این آیه به افراد باایمان داده شده است .

« وَسیلَه » در اصل به معنی تَقَرُّب جستن و یا چیزی است که باعث تقرّب به دیگری از روی علاقه و رغبت میشود می باشد. بنابراین وسیله در آیه فوق معنی بسیار وسیعی دارد و هر کار و هر چیزی را که باعث نزدیک شدن به پیشگاه مقدّس پروردگار می شود شامل می گردد که مهم ترین آن ها ایمان به خدا و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و جهاد و عبادات

جزء ششم (59)

همچون نماز و زکات و روزه و زیارت خانه خدا و همچنین صله رحم و انفاق در راه خدا اعمّ از انفاق های پنهانی و آشکار و همچنین هرکار نیک و خیرمی باشد. همان طور که علیّ در « نهج البلاغه » فرموده

ص:48

است : « اِنَّ اَفْضَلَ ما تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ اِلَی اللّهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالَی الاْیمانُ بِه وَ بِرَسُولِه وَالْجِهادُ فیسَبیلِه فَاِنَّهُ ذِرْوَهُ الاِْسْلامِ وَ کَلَمَهُ الاِْخْلاصِ فَاِنَّهَا الْفِطْرَهُ وَ اِقامُ الصَّلاهِ فَاِنَّهَا الْمِلَّهُ وَ ایتاءُ الزَّکاهِ فَاِنَّها فَریضَهٌ واجِبَهٌ وَ صَوْمُ شَهْرِ رَمَضانَ فَاِنَّهُ جُنَّهٌ مِنَ الْعِقابِ وَ حَجُ الْبَیْتِ وَاعْتِمارُهُ فَاِنَّهُمایَنْفِیانِ الْفَقْرِ وَ یَرْحَضانِ الذَّنْبَ وَ صِلَهُ الرَّحِمِ فَاِنَّها مَثْرَأَهٌ فِی الْمالِ وَ مَنْسَاَهٌ فِی الاَْجَلِ وَ صَدَقَهُ السِّرِّ فَاِنَّها تُکَفِّرُ اَلْخَطیئَهِ وَ صَدَقَهُ الْعَلانِیَهُ فَاِنَّها تَدْفَعُ مَیْتَهَ السُّوءِ وَ صَنائِعُ الْمَعْرُوفِ فَاِنَّها تَقی مَصارِعَ الْهَوانِ : بهترین چیزی که به وسیله آن می توان به خدا نزدیک شد ایمان به خدا و پیامبر او و جهاد در راه خدا است که قلّه کوهسار اسلام است و همچنین جمله اخلاص ( لا اِلهَ اِلاَّ اللّه ) که همان فطرت توحید است و برپا داشتن نماز که آیین اسلام است و زکوه که فریضه واجبه است و روزه ماه رمضان که سپری است در برابر گناه و کیفرهای الهی و حجّ و عمره که فقر و پریشانی را دور می کند و گناهان را می شوید و صله رحم که ثروت را زیاد و عمر را طولانی می کند و انفاق های پنهانی که جبران گناهان می نماید و انفاق آشکار که مرگ های ناگوار و بد را دور

ص:49

می سازد و کارهای نیک که انسان را از سقوط نجات می دهد» (1)

(60) سوره مائِدَه

و نیز شفاعت پیامبران و امامان و بندگان صالح خدا که طبق صریح قرآن باعث تقرّب به پروردگار می گردد ، در مفهوم وسیع توسّل داخل است و همچنین پیروی از پیامبر و امام و گام نهادن در جای گام آن ها زیرا همه این ها موجب نزدیکی به ساحت قدس پروردگار می باشد حتّی سوگند دادن خدا به مقام پیامبران و امامان و صالحان که نشانه علاقه به آن ها و اهمیّت دادن به مقام و مکتب آنان می باشد جزء این مفهوم وسیع است .

جزء ششم (61)

و آن ها که آیه فوق را به بعضی از این مفاهیم اختصاص داده اند در حقیقت هیچ گونه دلیلی بر این تخصیص ندارند ، زیرا همان طور که گفتیم « وسیله » در مفهوم لغویش به معنی هر چیزی است که باعث تقرّب می گردد .

لازم به تذکّر است که هرگز منظور این نیست چیزی را از شخص پیامبر یا امام مستقلاًّ تقاضا کنند ، بلکه منظور این است با اعمال صالح یا پیروی از پیامبر و امام ، یا شفاعت آنان و یا سوگند دادن خداوند به مقام

ص:50


1- « نهج البلاغه » ، خطبه 110 .

و مکتب آن ها ( که خود یک نوع احترام و اهتمام به موقعیّت آن ها و یک نوع عبادت است ) از خداوندچیزی را بخواهند این معنی نه بوی شرک می دهد و نه برخلاف آیات دیگر قرآن است و نه از عموم آیه فوق بیرون می باشد .

قرآن و توسّل

از آیات دیگر قرآن نیز به خوبی استفاده می شود که وسیله قرار

(62) سوره مائِدَه

دادن مقام انسان صالحی در پیشگاه خدا و طلب چیزی از خداوند به خاطر او ، به هیچ وجه ممنوع نیست و منافات با توحید ندارد، در آیه 64 سوره نساء می خوانیم :

« وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جآئُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّابا رَحیما : اگر آن ها هنگامی که به خویشتن ستم کردند ( و مرتکب گناهی شدند ) به سراغ تو می آمدند و از خداوند طلب عفو و بخشش می کردند و تو نیز برای آن ها طلب عفو می کردی ، خدا را توبه پذیر و رحیم می یافتند » .

و نیز در آیه97 سوره یوسف می خوانیم که : برادران یوسف از پدر تقاضا کردند که در پیشگاه خداوند برای آن ها استغفار کند و یعقوب نیز این تقاضا را پذیرفت.

ص:51

در آیه 114 سوره توبه نیز موضوع استغفار ابراهیم در مورد پدرش آمده که تأثیر دعای پیامبران را درباره دیگران تأیید می کند و همچنین در آیات متعدّد دیگر قرآن این موضوع منعکس است .

جزء ششم (63)

شأن نزول آیه ولایت

55 اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذینَ امَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلوهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکوهَ وَ هُمْ راکِع-ُونَ

سرپرست و رهبر شما تنها خدا است و پیامبر او و آن ها که ایمان آورده اند و نماز را برپا می دارند و در حال رکوع زکات می پردازند .

در تفسیر مجمع البیان و کتب دیگر از « عبدالله بن عبّاس » چنین نقل شده : که روزی در کنار چاه زمزم نشسته بود و برای مردم از قول پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث نقل می کرد ، ناگهان مردی که عمامه ای بر سر داشت و صورت خود را پوشانیده بود نزدیک آمد و هر مرتبه که ابن عباس از پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله حدیث نقل می کرد او نیز با جمله «قالَ رَسُولَ اللّه» حدیث دیگری از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می نمود .

او را قسم داد تا خود را معرفی کند ، او صورت خود را گشود و صدا زد : ای مردم ! هر کس مرا نمی شناسد بداند من ابوذر غِفارِیّ هستم

(64) سوره مائِدَه

ص:52

با این گوش های خودم از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم و اگر دروغ می گویم هر دو گوشم کر باد و با این چشمان خود این جریان را دیدم و اگر دروغ می گویم هر دو کور باد ، که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « عَلِیٌّ قائِدُ الْبَرَرَهِ وَقاتِلُ الْکَفَرَهِ مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُ: علیّ پیشوای نیکان است و کشنده کافران ، هر کس او را یاری کند خدا یاریش خواهد کرد و هر کس دست از یاریش بردارد خدا دست از یاری او برخواهد داشت » .

سپس ابوذرّ اضافه کرد:ای مردم روزی از روزهابارسول خدا صلی الله علیه و آله در مسجد نماز می خواندم ، سائلی وارد مسجد شد و از مردم تقاضای کمک کرد ، ولی کسی چیزی به او نداد ، او دست خود را به آسمان بلند کرد و گفت : خدایا تو شاهد باش که من در مسجد رسول تو تقاضای کمک کردم ولی کسی جواب مساعد به من نداد، درهمین حال علی که در حال رکوع بود با انگشت کوچک دست راست خود اشاره کرد. سائل نزدیک آمدوانگشترراازدست آن حضرت بیرون آورد،پیامبر صلی الله علیه و آله

جزء ششم (65)

که در حال نماز بود این جریان را مشاهده کرد ، هنگامی که از نماز فارغ شد ، سر را به سوی آسمان بلند کرد و چنین گفت : « خداوندا ! برادرم موسی از تو تقاضا کرد که روح او را وسیع گردانی و کارها را بر او آسان

ص:53

سازی و گره از زبان او بگشایی تا مردم گفتارش را درک کنند و نیز موسی درخواست کرد هارون را که برادرش بود وزیر و یاورش قرار دهی و به وسیله او نیرویش را زیاد کنی و در کارهایش شریک سازی. خداوندا ! من محمّد پیامبر و برگزیده توام، سینه مرا گشاده کن و کارها را برمن آسان ساز ، از خاندانم علیّ را وزیر من گردان تا به وسیله او ، پشتم قویّ و محکم گردد » .

ابوذرّ می گوید : هنوز دعای پیامبر صلی الله علیه و آله پایان نیافته بودکه جَبْرَئیل نازل شد و به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت : « بخوان » ، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « چه بخوانم » ، گفت : « بخوان ؛ اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ ... » .

البتّه این شأن نزول از طرق مختلف ( چنان که خواهد آمد ) نقل شده که گاهی در جزئیّات و خصوصیّات مطلب باهم تفاوت هایی دارند ولی اساس و عصاره همه یکی است .

(66) سوره مائِدَه

آیه ولایت علیّ بن ابیطالب

این آیه با کلمه « اِنَّما » که در لغت عرب به معنی انحصار می آید شروع شده و می گوید : « ولیّ و سرپرست و متصرّف در امور شما سه کس است : خدا و پیامبر و کسانی که ایمان آورده اند و نماز را برپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند » ( اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ

ص:54

الَّذینَامَنُواالَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلوهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکوهَ وَ هُمْ راکِعُونَ ).

شکّ نیست که رکوع در این آیه به معنی رکوع نماز است ، نه به معنی خضوع ، زیرا در عرف شرع و اصطلاح قرآن ، هنگامی که رکوع گفته می شود به همان معنی معروف آن یعنی رکوع نماز است و علاوه بر شأن نزول آیه و روایات متعدّدی که در زمینه انگشتر بخشیدن علیّ در حال رکوع وارد شده و مشروحا بیان خواهیم کرد ، ذکر جمله «یُقیمُونَ الصَّلوهَ» نیز شاهد بر این موضوع است و ما در هیچ مورد در قرآن نداریم که تعبیر شده باشد که زکات را با خضوع بدهید ، بلکه باید بااخلاص نیّت و عدم منّت داد .

جزء ششم (67)

همچنین شک نیست که کلمه « وَلِیّ » در آیه به معنی دوست و یا ناصر و یاور نیست زیرا ولایت به معنی دوستی و یاری کردن مخصوص کسانی نیست که نماز می خوانند و در حال رکوع زکات می دهند، بلکه یک حکم عمومی است که همه مسلمانان را دربرمی گیرد ، همه مسلمین باید یکدیگر را دوست بدارند و یاری کنند حتّی آن هایی که زکات بر آن ها واجب نیست و اصولاً چیزی ندارند که زکات بدهند ، تا چه رسد به این که بخواهند در حال رکوع زکاتی بپردازند ، آن ها هم بایددوست و یار و یاور یکدیگرباشند .

ص:55

از این جا روشن می شود که منظور از « وَلِیّ » در آیه فوق وِلایَت به معنی سرپرستی و تصرّف و رهبری مادّی و معنوی است ، به خصوص این که این وِلایَت در ردیف وِلایَت پیامبر صلی الله علیه و آله و وِلایَت خدا قرار گرفته و هر سه با یک جمله ادا شده است .

و به این ترتیب، آیه از آیاتی است که به عنوان یک نصّ قرآنی دَلالَت بر وِلایَت و امامت علیّ می کند .

(68) سوره مائِدَه

ولی در این جا بحث های مهمّی است که باید به طور جداگانه ، مورد بررسی قرار گیرد

شهادت احادیث ومفسّران و مُورّخان درمورد آیه وِلایَت

همان طور که اشاره کردیم در بسیاری از کتب اسلامی و منابع اهل تسنّن ، روایات متعددی دایر بر این که آیه فوق در شأن علیّ نازل شده نقل گردیده که در بعضی از آن ها اشاره به مسأله بخشیدن انگشتر در حال رکوع نیز شده و در بعضی نشده و تنها به نزول آیه درباره علیّ قناعت گردیده است .

این روایت را « ابن عباس » و « عَمّاریاسر » و « عبداللّه بن سلام » و « سَلَمَهُ بْن کُهَیْل » و « اَنَس بن مالک » و « عُقْبَه بن حکیم » و «عبدالله بن اُبَیّ» و « عبدالله بن غالب » و « جابر بن عبدالله انصاری » و

ص:56

«ابوذر غِفاری» نقل کرده اند .(1)

جزء ششم (69)

و علاوه بر ده نفر که در بالا ذکر شد از خود علی نیز این روایت در کتب اهل تسنّن نقل شده است(2)

پاسخ به هشت ایراد مخالفان بر آیه وِلایَت

جمعی از برادران اهل تسننّ اصرار دارند که ایرادهای متعدّدی به نزول این آیه در مورد علیّ و همچنین به تفسیر « وِلایَت » به عنوان « سرپرستی و تصرّف و امامت » بنمایند که ما ذیلاً مهم ترین آن ها را عنوان کرده و مورد بررسی قرار می دهیم :

از جمله اشکالاتی که نسبت به نزول آیه فوق در مورد علیّ گرفته اند این است که آیه با توجّه به کلمه « اَلَّذین » که برای جمع است، قابل تطبیق بر یک فرد نیست و به عبارت دیگر آیه می گوید: « وَلِیّ » شما آن هایی هستند که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند ، این عبارت چگونه بر یک شخص مانند علیّ قابل تطبیق است ؟

(70) سوره مائِدَه

پاسخ: در ادبیات عرب مکرر دیده می شود که از مفرد به لفظ جمع ،

ص:57


1- به کتاب « اِحْقاقُ الحق » جلد 2 صفحه 399 تا 410 مراجعه شود .
2- به کتاب « المُراجِعات » ، صفحه 155 رجوع شود .

تعبیر آورده شده است از جمله در آیه مُباهَلَه می بینیم که کلمه «نِسائَنا» به صورت جمع آمده در صورتی که منظور از آن طبق شأن نزول های متعدّدی که وارد شده فاطمه زهرا علیهاالسلام است و همچنین «اَنْفُسَنا» جمع است در صورتی که از مردان غیر از پیغمبر کسی جز علیّ در آن جریان نبود و در آیه 172 سوره آل عمران در داستان جنگ احد می خوانیم :

« اَلَّذینَ قالَ لَهُمُ النّاسُ اِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ ایمانا » .

و همان طور که در تفسیر این آیه در جلد سوّم ذکر کردیم بعضی از مفسّران شأن نزول آن را درباره نَعیم بن مسعود که یک فرد بیشتر نبود می دانند .

و همچنین درآیه52 سوره مائده می خوانیم : « یَقُولُونَ نَخْشی اَنْ تُصیبَنا دائِرَهٌ » در حالی که آیه در مورد عبداللّه بن اُبَیّ وارد شده است که تفسیرآن گذشت و همچنین درآیه اوّل سوره ممتحنه وآیه8سوره منافقون و 215 و 274 سوره بقره تعبیراتی دیده می شود که عموما به صورت جمع است ، ولی طبق آن چه در شأن نزول آن ها آمده منظور از آن یک فرد بوده است .

ص:58

جزء ششم (71)

این تعبیر یا به خاطر این است که اهمیّت موقعیّت آن فرد و نقش مؤثّری که در این کار داشته روشن شود و یا به خاطر آن است که حکم درشکل کلّی عرضه شود، اگرچه مصداق آن منحصر به یک فرد بوده باشد، در بسیاری از آیات قرآن ضمیر جمع به خداوند که احد و واحد است به عنوان تعظیم گفته شده است .

البتّه انکار نمی توان کرد که استعمال لفظ جمع در مفرد به اصطلاح، خلاف ظاهر است و بدون قرینه جایز نیست، ولی با وجود آن همه روایاتی که در شأن نزول آیه وارد شده است ، قرینه روشنی بر چنین تفسیری خواهیم داشت و حتّی در موارد دیگر به کمتر از این قرینه نیز قناعت می شود .

(72) سوره مائِدَه

فخر رازی و بعضی دیگر از متعصّبان ایراد کرده اند که علیّ با آن توجّه خاصّی که در حال نماز داشت و غرق در مناجات پروردگار بود ( تا آن جا که معروف است پیکان تیر از پایش بیرون آوردند و توجّه پیدا نکرد ) چگونه ممکن است صدای سائلی را شنیده و به او توجّه پیدا کند ؟

پاسخ آن ها که این ایراد را می کنند از این نکته غفلت دارند که شنیدن صدای سائل و به کمک او پرداختن توجّه به خویشتن نیست ،

ص:59

بلکه عین توجّه به خدا است ، علیّ در حال نماز از خود بیگانه بود نه از خدا و می دانیم بیگانگی از خلق خدا بیگانگی از خدا است و به تعبیر روشن تر : پرداختن زکات در نماز انجام عبادت در ضمن عبادت است ، نه انجام یک عمل مباح در ضمن عبادت و باز به تعبیر دیگر آن چه با روح عبادت سازگار نیست ، توجّه به مسائل مربوط به زندگی مادّی و شخصی است و اما توجّه به آن چه در مسیر رضای خدا است ، کاملاً با روح عبادت سازگار است و آن را تأکید می کند ، ذکر این نکته نیز لازم است که معنی غرق شدن در توجّه به خدا این نیست که انسان بی اختیار احساس خود را از دست بدهد بلکه با اراده خویش توجّه خود را از آن چه در راه خدا و برای خدا نیست برمی گیرد.

جزء ششم (73)

اشکال دیگری که به آیه کرده اند در مورد معنی کلمه «وَلِیّ» است که آن را به معنی دوست و یاری کننده و امثال آن گرفته اند نه به معنی متصرّف و سرپرست و صاحب اختیار .

پاسخ همان طور که در تفسیر آیه در بالا ذکر کردیم کلمه « وَلِیّ » در این جا نمی تواند به معنی دوست و یاری بوده باشد ، زیرا این صفت برای همه مؤمنان ثابت است نه مؤمنان خاصّی که در آیه ذکر شده که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند و به عبارت دیگر

ص:60

دوستی و یاری کردن ، یک حکم عمومی است ، در حالی که آیه ناظر به بیان یک حکم خصوصی می باشد و لذا بعد از ذکر ایمان ، صفات خاصی را بیان کرده است که مخصوص به یک فرد می شود .

(74) سوره مائِدَه

می گویندعلی چه زکات واجبی برذِمّه داشت بااینکه از مال دنیا چیزی برای خود فراهم نساخته بود و اگرمنظور صدقه مستحبّ است که به آن زکات گفته نمی شود ؟

پاسخ اولاً به گواهی تواریخ علیّ از دسترنج خود اموال فراوانی تحصیل کرد و در راه خدا داد تا آن جا که می نویسند هزار برده را از دسترنج خود آزاد نمود ، به علاوه سهم او از غنایم جنگی نیز قابل ملاحظه بود ، بنابراین اندوخته مختصری که زکات به آن تعلق گیرد و یا نخلستان کوچکی که واجب باشد زکات آن را بپردازد چیز مهمّی نبوده است که علی فاقد آن باشد و این را نیز می دانیم که فوریّت وجوب پرداخت زکات « فوریّت عرفی » است که با خواندن یک نماز منافات ندارد .

ثانیا : اطلاق زکات بر « زکات مستحبّ » در قرآن مجید فراوان است ، در بسیاری از سوره های مکّی کلمه « زَکات » آمده که منظور از آن همان زکات مستحبّ است ، زیرا وجوب زکات مسلّما بعد از

ص:61

هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه ، بوده است ( آیه 3 سوره نمل و آیه 39 سوره روم و 4 سوره لقمان و 7 سوره فصلت و غیر این ها ) .

جزء ششم (75)

می گویند: مااگرایمان به خلافت بلافصل علی داشته باشیم بالاخره باید قبول کنیم که مربوط به زمان بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله بوده ، بنابراین علیّ در آن روز « وَلِیّ » نبود و به عبارت دیگر وِلایَت در آن روز برای او « بِالْقُوَّه » بود نه « بِالْفِعْلِ » در حالی که ظاهر آیه ولایت « بِالْفِعْلِ » را می رساند .

پاسخ در سخنان روزمَرّه در تعبیرات ادبی بسیار دیده می شود که اسم یا عنوانی به افرادی گفته می شود که آن را بِالْقُوَّه دارند مثلاً انسان در حال حیات خود وصیّت می کند و کسی را به عنوان « وَصِیّ » خود و « قَیِّم » اطفال خویش تعیین می نماید و از همان وقت عنوان وَصِیّ و قَیِّم به آن شخص گفته می شود ، در حالی که طرف هنوز در حیات است و نمرده است ، در روایاتی که در مورد علی از پیامبر صلی الله علیه و آله در طرق شیعه و سنّی نقل شده می خوانیم که پیامبر صلی الله علیه و آله او را « وَصِیّ » و « خلیفه » خود خطاب کرده در حالی که هیچ یک از این عناوین در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله نبود ، در قرآن مجید نیز این گونه تعبیرات دیده می شود از جمله در مورد زکریا می خوانیم که از خداوند چنین تقاضا کرد :

ص:62

(76) سوره مائِدَه

« هَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّا یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ الِ یَعْقُوبَ» . (1) در حالی که مسلّم است منظور از « وَلِیّ » در این جا سرپرستی برای بعد از مرگ او منظور بوده است ، بسیاری از افراد جانشین خود را در حیات خود تعیین می کنند و از همان زمان نام جانشین بر او می گذارند با این که جنبه بِالْقُوَّه دارد .

می گویند : چرا علیّ با این دلیل روشن شخصا استدلال نکرد ؟

پاسخ همان طور که در ضمن بحث پیرامون روایات وارده در شأن نزول آیه خواندیم این حدیث در کتب متعدّد از خود علی نیز نقل شده است از جمله در مُسْنَد « اِبْن مَرْدَوَیْه » و « ابی الشیخ » و « کَنْزُالعُمّال » و این در حقیقت به منزله استدلال حضرت است به این آیه شریفه .

جزء ششم (77)

در کتاب نفیس « اَلْغَدیر » از کتاب « سُلَیْم بن قَیْس هِلالِیّ » حدیث مفصّلی نقل می کند که علیّ در میدان صِفّین در حضور جمعیّت برای اثبات حقّانیّت خود دلایل متعددی آورد از جمله

ص:63


1- « 5 / مریم » .

استدلال به همین آیه بود .(1)

و در کتاب غایَهُ الْمَرام از ابوذرّ چنین نقل شده که علی روز شُوری نیز به همین آیه استدلال کرد .(2)

می گویند : این « تفسیر » با آیات قبل و بعد سازگار نیست، زیرا در آن ها وِلایَت به معنی « دوستی » آمده است .

پاسخ بارها گفته ایم آیات قرآن چون تدریجا و در وقایع مختلف نازل گردیده همیشه پیوند با حوادثی دارد که در زمینه آن نازل شده است و چنان نیست که آیات یک سوره یا آیاتی که پشت سر هم قرار دارند همواره پیوند نزدیک از نظر مفهوم و مُفاد داشته باشند لذا بسیار می شود که دو آیه پشت سر هم نازل شده اما در دو حادثه مختلف بوده و مسیر آن ها به خاطر پیوند با آن حوادث از یکدیگر جدا می شود ..

(78) سوره مائِدَه

باتوجه به این که آیه « اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ » به گواهی شأن نزولش در زمینه زکات دادن علیّ در حال رکوع نازل شده و آیات گذشته و آینده همان طور که خواندیم و خواهیم خواند در حوادث دیگری نازل شده است نمی توانیم روی پیوند آن ها زیاد تکیه کنیم .

ص:64


1- « الغدیر » ، جلد 1 ، صفحه 196
2- « منهاج البراعه » ، جلد 2 ، صفحه 363 .

به علاوه آیه مورد بحث اتفاقا تناسب با آیات گذشته و آینده نیز دارد زیرا در آن ها سخن از ولایت به معنی یاری و نصرت و در آیه مورد بحث سخن از ولایت به معنی رهبری و تصرّف می باشد و شکّ نیست که شخص ولیّ و سرپرست و متصرّف ، یار و یاور پیروان خویش نیز خواهد بود . به عبارت دیگر یار و یاور بودن یکی از شؤن وِلایَت مُطْلَقَه است .

جزء ششم (79)

می گویند: انگشتری باآن قیمت گزاف که درتاریخ نوشته اند، علیّ از کجا آورده بود ؟ به علاوه پوشیدن انگشتری با این قیمت فوق العاده سنگین اسراف محسوب نمی شود؟ آیا این هادلیل برعدم صحّت تفسیر فوق نیست ؟

پاسخ مبالغه هایی که درباره قیمت آن انگشتر کرده اند به کُلّی بی اساس است و هیچ گونه دلیل قابل قبولی بر گران قیمت بودن آن انگشتر نداریم و این که در روایت ضعیفی قیمت آن معادل خراج شام ذکر شده به افسانه شبیه تر است تا واقعیّت و شاید برای بی ارزش نشان دادن اصل مسأله جعل شده است و در روایات صحیح و معتبر که در زمینه شأن نزول آیه ذکر کرده اند اثری از این افسانه نیست ، بنابراین نمی توان یک واقعیّت تاریخی را با این گونه سخنان پرده پوشی کرد .

ص:65

56 وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ امَنُوا فَاِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ

(80) سوره مائِدَه

و کسانی که ولایت خدا و پیامبر او و افراد باایمان را بپذیرند (پیروزند زیرا) حزب و جمعیّت خدا پیروزمی باشد.

این آیه تکمیلی برای مضمون آیه پیش است و هدف آن را تأکید و تعقیب می کند و به مسلمانان اعلام می دارد که : « کسانی که ولایت و سرپرستی و رهبری خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و افراد باایمانی را که در آیه قبل به آن ها اشاره شد بپذیرند پیروز خواهند شد ، زیرا آن ها در حزب خدا خواهند بود و حزب خدا پیروز است » ( وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ امَنُوا فَاِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ ) .

در این آیه قرینه دیگری بر معنی وِلایَت که در آیه پیش اشاره شد یعنی « سرپرستی و رهبری و تصرّف » دیده می شود ، زیرا تعبیر به « حِزْبُ اللّه » و « غلبه آن » مربوط به حکومت اسلامی است ، نه یک دوستی ساده و عادی و این خود می رساند که وِلایَت در آیه به معنی سرپرستی و حکومت و زمامداری اسلام و مسلمین است ، زیرا در معنی حزب یک نوع تشکّل و همبستگی و اجتماع برای تأمین اهداف

ص:66

مشترک افتاده است .

باید توجّه داشت که مراد از « الَّذینَ امَنُوا » در این آیه ، همه افراد باایمان نیستند بلکه کسی است که در آیه قبل با اوصاف معینی به او اشاره شد .

جزء ششم (81)

آیا منظور از پیروزی « حِزْبُ اللّه » که در این آیه به آن اشاره شده ، تنها پیروزی معنوی است یا هر گونه پیروزی مادّی و معنوی را شامل می شود ؟

شکّ نیست که اطلاق آیه دلیل بر پیروزی مطلق آن ها در تمام جبهه ها است و به راستی اگر جمعیتی جزء حزب اللّه باشند یعنی ایمان محکم و تقوا و عمل صالح و اتّحاد و همبستگی کامل و آگاهی و آمادگی کافی داشته باشند بدون تردید در تمام زمینه ها پیروز خواهند بود و اگر می بینیم مسلمانان امروز به چنان پیروزی دست نیافته اند ، دلیل آن روشن است ، زیرا شرایط عضویّت در حزب اللّه که در بالا اشاره شد در بسیاری از آن ها دیده نمی شود و به همین دلیل قدرت ها و نیروهایی را که برای عقب نشاندن دشمن و حلّ مشکلات اجتماعی باید مصرف کنند غالبا برای تضعیف یکدیگر به کار می برند .

(82) سوره مائِدَه

درآیه 22 سوره مُجادِلَه نیز به قسمتی از صفات حزب اللّه اشاره

ص:67

شده است، که به خواست خدا در تفسیر آن سوره خواهد آمد .

اذان شعار بزرگ اسلام

58 وَ اِذا نادَیْتُمْ اِلَی الصَّلوهِ اتَّخَذُوها هُزُوا وَ لَعِبا ذلِکَ بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ

آن ها هنگامی که (اذان می گویید و مردم را) به نماز می خوانید آن را به مسخره و بازی می گیرند ، این به خاطر آن است که آن ها جمعی هستند که درک نمی کنند .

هر ملّتی در هر عصر و زمانی برای برانگیختن عواطف و احساسات افراد خود و دعوت آن ها به وظایف فردی و اجتماعی شعاری داشته است و این موضوع در دنیای امروز به صورت گسترده تری دیده می شود .

جزء ششم (83)

مسیحیان در گذشته و امروز با نواختن صدای ناموزون ناقوس پیروان خود را به کلیسا دعوت می کنند ، ولی در اسلام برای این دعوت از شعار اذان استفاده می شود ، که به مراتب رساتر و مؤثّرتر است ، جذّابیّت و کشش این شعار اسلامی به قدری است که به قول نویسنده « تفسیرالمَنار »، بعضی از مسیحیان متعصّب هنگامی که اذان اسلامی را می شنوند ، به عمق و عظمت تأثیر آن در روحیه شنوندگان

ص:68

اعتراف می کنند .

سپس نامبرده نقل می کند که در یکی از شهرهای مصر جمعی از نصاری را دیده اند که به هنگام اذان مسلمین اجتماع کرده تا این نغمه آسمانی را بشنوند .

چه شعاری از این رساتر که با نام خدای بزرگ آغاز می گردد و به وحدانیّت و یگانگی آفریدگار جهان و گواهی به رسالت پیامبر او اوج می گیرد و با دعوت به رستگاری و فلاح و عمل نیک و نماز و یاد خدا پایان می پذیرد ، از نام خدا « اللّه » شروع می شود و با نام خدا « اللّه پایان می پذیرد ، جمله ها موزون ، عبارات کوتاه ، محتویات روشن، مضمون سازنده و آگاه کننده است. و لذا در روایات اسلامی روی مسأله اذان گفتن تأکید زیادی شده است در حدیث معروفی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که اذان گویان در روز رستاخیز از دیگران به اندازه یک سر و گردن بلندترند .

(84) سوره مائِدَه

این بلندی در حقیقت همان بلندی مقام رهبری و دعوت کردن دیگران به سوی خدا و به سوی عبادتی همچون نماز است .

صدای اذان که به هنگام نماز در مواقع مختلف از مَأْذَنَه شهرهای اسلامی طنین افکن می شود ، مانند ندای آزادی و نسیم حیات بخش

ص:69

استقلال و عظمت گوش های مسلمانان راستین را نوازش می دهد و بر جان بدخواهان رعشه و اضطراب می افکند و یکی از رموز بقای اسلام است ، شاهد این گفتار اعتراف صریح یکی از رجال معروف انگلستان است که در برابر جمعی از مسیحیان چنین اظهار می داشت : «تا هنگامی که نام محمّد در مَأْذَنَه ها بلند است و کعبه پابرجا است و قرآن رهنما و پیشوای مسلمانان است امکان ندارد پایه های سیاست ما در سرزمین های اسلامی استوار و برقرار گردد » .

جزء ششم (85)

امّا بیچاره و بینوا بعضی از مسلمانان که گفته می شود اخیرا این شعار بزرگ اسلامی را که سندی است بر ایستادگی آیین و فرهنگ آنان در برابر گذشت قرون و اعصار ، از دستگاه های فرستنده خود برداشته و به جای آن برنامه های مبتذلی گذاشته اند ، خداوند آن ها را هدایت کند و به صفوف مسلمانان بازگرداند .

بدیهی است همان طور که باطن اذان و محتویات آن زیبا است، باید کاری کرد که به صورتی زیبا و صدای خوب ادا شود ، نه این که حسن باطن به خاطر نامطلوبی ظاهر آن پایمال گردد .

ص:70

اذان از طریق وحی به پیغمبر صلی الله علیه و آله رسید

(86) سوره مائِدَه

در پاره ای از روایات که از طرق اهل تسنّن نقل شده مطالب شگفت انگیزی در مورد تشریع اذان دیده می شود که با منطق های اسلامی سازگار نیست از جمله این که نقل کرده اند که : پیامبر صلی الله علیه و آله به دنبال درخواست اصحاب که نشانه ای برای اعلام وقت نماز قرار داده شود با دوستان خود مشورت کرد و هر کدام پیشنهادی از قبیل برافراشتن یک پرچم مخصوص ، یا روشن کردن آتش ، یا زدن ناقوس مطرح کردند ، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ کدام را نپذیرفت ، تا این که « عبداللّه بن زید » و « عمر بن خَطّاب » در خواب دیدند که شخصی به آن ها دستور می دهد برای اعلام وقت نماز اذان بگویند و اذان را به آن ها یاد داد و پیامبر صلی الله علیه و آله آن را پذیرفت .(1) ولی این روایت ساختگی و توهینی به مقام شامخ پیامبر صلی الله علیه و آله محسوب می شود ، که به جای تکیه بر وحی کردن ، روی خواب های افراد تکیه کند و مبانی دستورات دین خود را بر خواب افراد قرار دهد، بلکه همان طور که در روایات اهلبیت علیهم السلام وارد شده است اذان از طریق وحی

ص:71


1- « تفسیر قُرْطُبی » .

به پیامبر صلی الله علیه و آله تعلیم داده شد .

جزء ششم (87)

امام صادق می فرماید : « هنگامی که جَبْرَئیل اذان را آورد ، سر پیامبر صلی الله علیه و آله بر دامان علی بود ، جبرئیل اذان و اقامه را به پیامبر صلی الله علیه و آله تعلیم داد ، هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله سر خود را برداشت ، از علی سؤال کرد : « آیا صدای اذان جبرئیل را شنیدی ؟ » عرض کرد : « آری » . پیامبر صلی الله علیه و آله بار دیگر پرسید : « آیا آن را به خاطر سپردی ؟ » گفت : « آری » ، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « بِلال را ( که صدای رسایی داشت ) حاضر کن و اذان و اقامه را به او تعلیم ده » ، علی بِلال را حاضر کرد و اذان را به او تعلیم داد .(1)

انتخاب جانشین نقطه پایان رسالت

(88) سوره مائِدَه

67 یأَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَّبِّکَ وَ اِنْ لَّمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ اِنَ اللّهَ لایَهْدِی الْقَوْمَ الْکفِرینَ

ای پیامبر آن چه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است کاملا(به مردم)برسان و اگر نکنی رسالت او راانجام نداده ای

ص:72


1- « وسایل » ، جلد 4 ، صفحه 612 .

و خداوند تو را از ( خطرات احتمالی ) مردم نگاه می دارد و خداوند جمعیّت کافران (لجوج) را هدایت نمی کند .

جمله «بَلِّغ» به طوری که « راغِب » در کتاب « مُفْرَدات » می گوید : از جمله « اَبْلِغْ » تأکید بیشتری را می رساند .

جمله بندی های آیه و لحن خاص و تأکیدهای پی درپی آن و هم چنین شروع شدن با خطاب « یأَیُّهَا الرَّسُولُ » که تنها در دو مورد از قرآن مجید آمده و تهدید پیامبر صلی الله علیه و آله به عدم تبلیغ رسالت درصورت کوتاهی کردن که منحصرا دراین آیه از قرآن آمده است ، نشان می دهد که سخن از حادثه مهمی درمیان بوده است که عدم تبلیغ آن مساوی بوده است با عدم تبلیغ رسالت .

جزء ششم (89)

به علاوه این موضوع مخالفان سرسختی داشته که پیامبر صلی الله علیه و آله از مخالفت آن ها که ممکن بوده است مشکلاتی برای اسلام و مسلمین داشته باشد ، نگران بوده و به همین جهت خداوند به او تأمین می دهد .

اکنون این سؤال پیش می آید که با توجه به تاریخ نزول سوره که مسلما در اواخر عمر پیغمبر صلی الله علیه و آله نازل شده است ، چه مطلب مهمّی بوده که خداوند پیامبر صلی الله علیه و آله را با این تأکید مأمور ابلاغ آن می کند .

آیا مسائل مربوط به توحید و شرک و بت شکنی بوده که از سال ها

ص:73

قبل برای پیامبر و مسلمانان حل شده بود؟ آیا مربوط به احکام و قوانین اسلامی بوده با این که مهم ترین آن ها تا آن زمان بیان شده بود ؟

و آیا مربوط به مبارزه با اهل کتاب و یهود و نصاری بوده با این که می دانیم مسأله اهل کتاب بعد از ماجرای « بَنِی النَّضیر » و « بَنی قُرَیْظَه » و « بَنی قَیْنَقاع » و خَیْبَر و فَدَک و نَجْران مشکلی برای مسلمانان محسوب نمی شد .

(90) سوره مائِدَه

و آیا مربوط به منافقان بوده درحالی که می دانیم پس از فتح مکه و سیطره و نفوذ اسلام در سراسر جزیره عربستان منافقان از صحنه اجتماع طرد شدند و نیروهای آن ها درهم شکسته شد و هر چه داشتند در باطن بود .

راستی چه مسأله مهمی در این آخرین ماه های عمر پیامبر صلی الله علیه و آله مطرح بوده که آیه فوق این چنین درباره آن تأکید می کند ؟

این نیز جای تردیدنیست که وحشت و نگرانی پیامبر صلی الله علیه و آله برای شخص خودوجان خودنبوده بلکه برای کارشکنی هاومخالفت های احتمالی منافقان بوده که نتیجه آن برای مسلمانان خطرات یا زیان هایی به بار می آورد .

آیا مسأله ای جز تعیین جانشین برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سرنوشت

ص:74

آینده اسلام و مسلمین می تواند واجد این صفات بوده باشد .

اکنون به روایات مختلفی که در کتاب های متعدد اهل تسنّن و شیعه در زمینه آیه فوق وارد شده بازمی گردیم تا ببینیم از آن ها در زمینه اثبات احتمال فوق چه استفاده می شود ؟ سپس اشکالات و ایرادهایی را که در زمینه این تفسیر از طرف جمعی از مفسران اهل تسنّن اظهارشده است موردبررسی قرارمی دهیم .

جزء ششم (91)

شأن نزول آیه تبلیغ

گرچه متأسّفانه پیشداوری ها و تعصّب های مذهبی مانع از آن شده است که حقایق مربوط به این آیه بدون پرده پوشی در اختیار همه مسلمین قرار گیرد ، ولی در عین حال در کتاب های مختلفی که دانشمندان اهل تسنّن ، اعم از تفسیر و حدیث و تاریخ نوشته اند ، روایات زیادی دیده می شود که با صراحت می گوید : آیه فوق درباره علی

نازل شده است .

این روایات را جمع زیادی از صحابه از جمله « زَیْد بن اَرْقَم » و « ابوسعید خُدْرِیّ » و « ابن عباس » و « جابر بن عبداللّه » انصاری » و « ابو هُرَیْرَه » و « بُراء بن عازِب » و « حُذَیْفَه » و « عامربن لَیْلَی بن ضَمْرَه » و « ابن مسعود » نقل کرده اند و گفته اند که آیه فوق درباره علی

ص:75

و داستان روزغدیر نازل گردید .

(92) سوره مائِدَه

اشتباه نشود منظور این نیست که دانشمندان و مفسّران فوق نزول این آیه را درباره علی پذیرفته اند ، بلکه منظور این است که روایات مربوط به این مطلب را در کتب خود نقل کرده اند ، اگرچه پس از نقل این روایت معروف آن ها به خاطر ترس از شرایط خاص محیط خود و یا به خاطر پیشداوری های نادرستی که جلو قضاوت صحیح را در این گونه مباحث می گیرد، از پذیرفتن آن خودداری کرده اند ، بلکه گاهی کوشیده اند تا آن جاکه ممکن است آن را کم رنگ و کم اهمیّت جلوه دهند ، مثلاً فخررازی که تعصّب او در مسائل خاص مذهبی معروف و مشهور است برای کم اهمیّت دادن این شأن نزول آن را دهمین احتمال آیه قرارداده و 9 احتمال دیگر که غالبا بسیار سست و واهی و بی ارزش است قبل از آن آورده است .

ولی جمعی دیگر نزول آیه را در مورد مورد علی مسلّم دانسته اند ، اما در این که دلالت بر مسأله ولایت و خلافت دارد تردید نموده اند که اشکال و پاسخ آن ها را به زودی بخواست خدا خواهیم شنید .

جزء ششم (93)

به هرحال همان طور که در بالا گفتیم روایاتی که در این زمینه در

ص:76

کتب معروف اهل تسنّن تا چه رسد به کتب شیعه نقل شده ، بیش از آن است که بتوان آن ها را انکار کرد و یا به سادگی از آن گذشت نمی دانیم چرا درباره شأن نزول سایر آیات قرآن به یک یا دو حدیث قناعت می شود اما درباره شأن نزول این آیه این همه روایت کافی نیست، آیا این آیه خصوصیّتی دارد که در سایر آیات نیست ؟ و آیا برای این همه سخت گیری در مورد این آیه دلیل منطقی می توان یافت ؟

موضوع دیگری که دراین جا یادآوری آن ضرورت دارد این است که روایاتی که در بالا ذکر کردیم تنها روایاتی بود که در زمینه نزول آیه درباره علی وارد شده است ( یعنی روایات مربوط به شأن نزول آیه بود ) وگرنه روایاتی که درباره جریان غدیر خم و خطبه پیامبر صلی الله علیه و آله و معرّفی علی به عنوان وصیّ و ولیّ نقل شده به مراتب بیش از آن است،

(94) سوره مائِدَه

تا آن جا که نویسنده محقق علامه امینی در « الغدیر » حدیث غدیر را از 110 نفر از صحابه و یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و با اسناد و مدارک و از 84 نفر از تابعین و از 360 دانشمند و کتاب معروف اسلامی نقل کرده است که نشان می دهد حدیث مزبور یکی از قطعی ترین روایات متواتر است و اگر کسی در تواتر این روایت شک و تردید کند ، باید گفت که او هیچ روایت متواتری را نمی تواند بپذیرد .

ص:77

چون بحث درباره همه روایاتی که در « شأن نزول آیه » وارد شده و هم چنین درباره تمام روایاتی که در مورد حدیث غدیر نقل شده نیاز به نوشتن کتاب قطوری دارد و ما را از طرز نوشتن تفسیر خارج می سازد به همین اندازه قناعت کرده و کسانی را که می خواهند مطالعه بیشتری در این زمینه کنند به کتاب های « الدُرُّالْمَنْثُور » سیوطی و « الغدیر » علامه امینی و « احقاق الحق » قاضی نوراللّه شوشتری و « المُراجِعات » شرف الدین و « دلائل الصِّدْق » محمّد حسن مظفّر ارجاع می دهیم .

جزء ششم (95)

خلاصه جریان غدیر

در روایات فراوانی که در این زمینه نقل شده در عین این که همه یک حادثه را تعقیب می کند ، تعبیرات گوناگونی وجود دارد ، بعضی از روایات بسیار مفصّل و طولانی و بعضی مختصر و فشرده است ، بعضی از روایات گوشه ای از حادثه را نقل می کند و بعضی گوشه دیگر را ولی از مجموع این روایات و هم چنین تواریخ اسلامی و ملاحظه قرائن و شرایط و محیط و محل چنین استفاده می شود که :

در آخرین سال عمر پیامبر مراسم حجّه الوِداع ، با شکوه هرچه تمام تر در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله به پایان رسید ، قلب ها در هاله ای از

ص:78

روحانیّت فرورفته بود و لذت معنوی این عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جان ها انعکاس داشت .

یاران پیامبر صلی الله علیه و آله که عدد آن ها فوق العاده زیاد بود ، از خوشحالی درک این فیض و سعادت بزرگ در پوست نمی گنجیدند .(1)

1 تعداد همراهان پیامبر صلی الله علیه و آله را بعضی 90 هزار و بعضی 114 هزار و بعضی 120 هزار و بعضی 124 هزار نوشته اند .

(96) سوره مائِدَه

نه تنها مردم مدینه در این سفر ، پیامبر صلی الله علیه و آله را همراهی می کردند بلکه مسلمانان نقاط مختلف جزیره عربستان نیز برای کسب یک افتخار تاریخی بزرگ به همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بودند .

آفتاب حجاز آتش بر کوه ها و دره ها می پاشید ، اما شیرینی این سفر روحانی بی نظیر ، همه چیز را آسان می کرد ، ظهر نزدیک شده بود ، کم کم سرزمین جُحْفَه و سپس بیابان ها خشک و سوزان « غَدیر خُمّ » از دور نمایان می شد .

این جادر حقیقت چهار راهی است که مردم سرزمین حجاز را از هم جدا می کند ، راهی به سوی مدینه در شمال و راهی به سوی عراق در شرق و راهی به سوی غرب و سرزمین مصر و راهی به سوی سرزمین یمن در جنوب پیش می رود و در همین جا باید آخرین دستور

ص:79

که در حقیقت نقطه پایانی در مأموریت های موفقیت آمیز پیامبر صلی الله علیه و آله بود از هم جدا شوند .

جزء ششم (97)

روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود و درست هشت روز از عید قربان می گذشت ، ناگهان دستور توقف از طرف پیامبر صلی الله علیه و آله به همراهان داده شد ، مسلمانان با صدای بلند ، آن هایی را که در پیشاپیش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت کردند و مهلت دادند تا عقب افتادگان نیز برسند ، خورشید از خط نصف النهار گذشت ، مؤذّن پیامبر صلی الله علیه و آله با صدای اَللّهُ اَکْبَر مردم را به نماز ظهر دعوت کرد ، مردم به سرعت آماده نماز می شدند ، اما هوا به قدری داغ بود که بعضی مجبور بودند ، قسمتی از عبای خود را به زیرپا و طرف دیگر آن را به روی سر بیفکنند ، در غیر این صورت ریگ های داغ بیابان و اشعه آفتاب ، پا و سر آن ها را ناراحت می کرد .

نه سایبانی در صحرا به چشم می خورد و نه سبزه و گیاه و درختی ، جز تعدادی درخت لخت و عریان بیابانی که با گرما ، با سرسختی مبارزه می کردند .

(98) سوره مائِدَه

جمعی به همین چند درخت پناه برده بودند ، پارچه ای بر یکی از این درختان برهنه افکندند و سایبانی برای پیامبر صلی الله علیه و آله ترتیب دادند ،

ص:80

ولی بادهای داغ به زیر این سایبان می خزید و گرمای سوزان آفتاب را در زیرآن پخش می کرد .

نماز ظهر تمام شد .

مسلمانان تصمیم داشتند فورا به خیمه های کوچکی که با خود حمل می کردند پناهنده شوند ، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله به آن ها اطلاع داد که همه باید برای شنیدن یک پیام تازه الهی که در ضمن خطبه مفصّلی بیان می شد خود را آماده کنند . کسانی که از پیامبر صلی الله علیه و آله فاصله داشتند قیافه ملکوتی او را در لابلای جمعیّت نمی توانستند مشاهده کنند .

لذا منبری از جهاز شتران ترتیب داده شد و پیامبر صلی الله علیه و آله بر فراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار بجا آورد و خود را به خدا سپرد ، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود: من به همین زودی دعوت خدا را اجابت کرده ، از میان شما می روم .

جزء ششم (99)

من مسئولم شما هم مسئولید. شما درباره من چگونه شهادت می دهید ؟

مردم صدا بلند کردند و گفتند : « نَشْهَدُ اَنَّکَ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ جَهَدْتَ فَجَزاکَ اللّهُ خَیْرا : ما گواهی می دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردی و شرط خیرخواهی را انجام دادی و آخرین تلاش و کوشش

ص:81

را در راه هدایت ما نمودی ، خداوند ترا جزای خیر دهد » .

سپس فرمود : « آیا شما گواهی به یگانگی خدا و رسالت من و حقانیّت روز رستاخیز و برانگیخته شدن مردگان در آن روز نمی دهید؟ » همه گفتند : « آری ، گواهی می دهیم » فرمود : « خداوندا گواه باش »...

بار دیگر فرمود :« ای مردم ! آیا صدای مرا می شنوید؟ » گفتند : « آری » و به دنبال آن ، سکوت سراسر بیابان را فراگرفت و جز صدای زمزمه باد چیزی شنیده نمی شد . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که درمیان شما به یادگار می گذارم چه خواهید کرد؟ » .

(100) سوره مائِدَه

یکی از میان جمعیّت صدا زد ، کدام دوچیز گرانمایه یا رسول اللّه ؟

پیامبر صلی الله علیه و آله بلافاصله گفت : « اول ثِقْل اکبر ، کتاب خدا است که یک سوی آن دست پروردگار و سوی دیگرش در دست شما است ، دست از دامن آن برندارید تا گمراه نشوید و اما دوّمین یادگار گرانقدر من خاندان منند و خداوند لطیف خبیر به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نشوند ، تا در بهشت به من بپیوندند ، از این دو پیشی نگیرید که هلاک می شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد » .

ص:82

ناگهان مردم دیدند پیامبر صلی الله علیه و آله به اطراف خود نگاه کرد گویا کسی را جستجومی کند و همین که چشمش به علی افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد ، آن چنان که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان افسر شکست ناپذیر اسلام است ، در این جا صدای پیامبر صلی الله علیه و آله رساتر و بلندتر شد و فرمود : « اَیُّهَا النّاسُ مَنْ اَوْلَی النّاسِ بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ : چه

جزء ششم (101)

کسی از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آن ها سزاوارتر است ؟ » گفتند : « خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله داناترند » پیامبر صلی الله علیه و آله گفت : « خدا ، مولی و رهبر من است ، و من مولی و رهبر مؤمنانم و نسبت به آن ها از خودشان سزاوارترم ( و اراده من بر اراده آن ها مقدّم ) » . سپس فرمود : « فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ: هرکس من مولا و رهبر او هستم ، علی ، مولا و رهبر او است » و این سخن را سه بار و به گفته بعضی از راویان حدیث ، چهار بار تکرار کرد و به دنبال آن سر به سوی آسمان برداشت و عرض کرد : « اَللّهُمَّ وَ الِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ اَحِبّ مَنْ اَحَبَّهُ وَ اَبْغِضْ مَنْ اَبْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ اَدِرِالْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دارَ: خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار ، محبوب بدار آن کس که او را محبوب دارد و مبغوض بدار آن

ص:83

کس که او را مبغوض دارد ، یارانش را یاری کن و آن ها را که ترک یاریش کنند ، از یاری خویش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن ». سپس فرمود : « اَلا فَلْیُبْلِغِ الْشاهِدُ الْغائِبَ : آگاه باشید ، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانند » .

(102) سوره مائِدَه

خطبه پیامبر صلی الله علیه و آله به پایان رسید، عرق ازسروروی پیامبر صلی الله علیه و آله و علی و مردم فرومی ریخت و هنوز صفوف جمعیّت از هم متفرق نشده بود که امین وحی خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر صلی الله علیه و آله خواند : « اَلْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی ... : امروز آئین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم » پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « اَللّهُ اَکْبَرُ، اَللّهُ اَکْبَرُ عَلی اِکْمالِ الدّینِ وَ اِتْمامِ النِّعْمَهِ وَ رِضَی الرَّبِّ بِرِسالَتی وَ الْوِلایَهِ لِعَلِیٍ مِنْ بَعْدی : خداوند بزرگ است، همان خدایی که آئین خودرا کامل و نعمت خودرا برما تمام کرد و از نبوت و رسالت من و ولایت علی پس از من راضی و خشنود گشت ».

در این هنگام شور و غوغائی در میان مردم افتاد و علی را به این موقعیت تبریک می گفتند و از افراد سرشناسی که به او تبریک گفتند ، ابوبکر و عمر بودند ، که این جمله را در حضور جمعیت بر زبان جاری ساختند : « بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَابْنَ اَبی طالِبٍ اَصْبَحْتَ وَ اَمْسَیْتَ مَوْلایَ

ص:84

وَ مَولا کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ : آفرین بر تو باد ، آفرین بر تو باد ، ای فرزند ابوطالب ! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدی ». در این هنگام ابن عباس گفت : « به خدا این پیمان در گردن همه خواهد ماند ». این بود خلاصه ای از حدیث معروف غدیر که در کتب دانشمندان اهل تسنّن و شیعه آمده است .

جزء ششم (103)

گفتگوها و ایرادها در مورد شأن نزول آیه تبلیغ

شک نیست اگر این آیه در غیر مورد خلافت علی بود به کمتر از این مقدار از روایات و قرائن موجود در خود آیه قناعت می شد، همان طور که مفسران بزرگ اسلامی در تفسیر سایر آیات قرآن گاهی به یک دهم مدارک موجود در این آیه و یا کمتر قناعت کرده اند ، ولی متأسفانه حجاب تعصّب در این جا مانع از قبول بسیاری از واقعیّات شده است .

کسانی که پرچم مخالفت در برابر تفسیر این آیه و روایات متعدّدی که در شأن نزول آن و روایات مافوق تواتری که درباره اصل

(104) سوره مائِدَه

حادثه غدیر وارد شده برافراشته اند ، دو دسته اند :

آن هایی که از آغاز با روح عناد و لجاجت و حتی با هتک و توهین و بدگویی و دشنام به شیعه ، وارد این بحث شده اند و دسته دیگری که

ص:85

روح تحقیق و بررسی حقیقت را تا حدودی در خود حفظ کرده و به صورت استدلالی مسأله را تعقیب کرده اند و به همین دلیل به قسمتی از حقایق اعتراف کرده ولی به دنبال ذکر پاره ای از اشکالات که شاید نتیجه شرایط خاصّ محیط فکریشان بوده است ، از آیه و روایات مربوط به آن گذشته اند .

نمونه بارز دسته اول ابن تَیْمِیَّه در کتاب مِنْهاجُ السُّنَّه است که درست مانند کسی است که در روز روشن چشم خود را برهم گذارد و انگشت ها را محکم در گوش کند و فریاد بزند خورشید کجا است ؟ نه حاضر است گوشه چشم را بگشاید و کمی از حقایق را ببیند و نه انگشت از گوش بردارد و کمی از غوغای محدّثان و مفسران اسلامی را بشنود پی در پی دشنام می دهد و هتاکی می کند ، عذر این افراد جهل و بی خبری و تعصّب های آمیخته با لجاجت و خشونت آن ها است که تا انکار بدیهیّات و مسائل واضحی که هر کس آن را درک می کند پیش می رود .

جزء ششم (105)

جالب این که « ابن تَیْمِیَّه » برای تبرئه خود در برابر کتاب های فراوانی که به نزول آیه درباره علی تصریح می کند ، با این جمله مضحک که « احدی از دانشمندانی که می دانند چه می گویند ،

ص:86

این آیه را در شأن علی نمی داند » اکتفا کرده است .

گویا تنها دانشمندانی « می فهمند چه می گویند » که با تمایلات افراطی عناد آلود و لجوجانه ابن تَیْمِیَّه هم صدا باشند وگرنه هرکس هم صدا نشد ، دانشمندی است که نمی فهمد چه می گوید . این منطق کسی است که خودخواهی و لجاج بر فکر او سایه شوم افکنده است ... از این دسته بگذریم. ولی از میان ایراداتی که دسته دوم ذکر کرده اند چند موضوع قابل بحث است که ذیلاً از نظر می گذرانیم :

معنای اصلی «مَوْلی» چیست؟

(106) سوره مائِدَه

مهم ترین ایرادی که در مورد روایت غدیر می شود ، این است که «مَوْلی» از جمله به معنی دوست و یار و یاور آمده است و معلوم نیست در این جا به این معنی نباشد .

پاسخ این سخن ، پیچیده نیست ، زیرا هر ناظر بی طرفی می داند تذکر و یادآوری دوستی علی نیاز به این همه مقدمات و تشکیلات و خطبه خوانی در وسط بیابان خشک و سوزان و متوقّف ساختن جمعیت و گرفتن اعتراف های پی درپی از جمعیت، ندارد. دوستی مسلمانان بایکدیگر یکی از بدیهی ترین مسائل اسلامی است که ازآغازاسلام وجودداشته است.وانگهی این مطلبی نبودکه پیغمبر صلی الله علیه و آله تا

ص:87

آن زمان آن را تبلیغ نکرده باشد ، بارها آن را تبلیغ کرده بود .

چیزی نبود که از ابراز آن وحشت داشته باشد تا خدا به او دلداری تأمین دهد .

مسأله ای نبود که خداوند با این لحن که « اگر ابلاغ آن را نکنی تبلیغ رسالت نکرده ای » با پیامبرش سخن بگوید .

جزء ششم (107)

همه این ها گواهی می دهد ، مسأله مافوق یک دوستی ساده و عادی بوده که جزء الفبای اخوت اسلامی از روز اول اسلام محسوب می شده است .

به علاوه اگر منظور بیان یک دوستی ساده بود ، چرا پیامبر صلی الله علیه و آله قبلاً از مردم اقرار می گیرد « اَلَسْتُ اَوْلی بِکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ : آیا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر و صاحب اختیارتر نیستم ؟ »(1) آیا این جمله هیچ تناسبی با بیان یک دوستی ساده دارد ؟

و نیز یک دوستی ساده جای این نداشت که مردم حتی شخص عمر به علی با این جمله « اَصْبَحْتَ مَوْلایَ وَ مَوْلا کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مَؤْمِنَهٍ : ای علی تو مولای من و مولای هر مرد و زن مسلمان

ص:88


1- این جمله در روایات متعددی وارد شده است .

شدی »تبریک و تهنیت بگویند و آن را یک موفقیت تازه بشمرند .

مگر علی تا آن روز به عنوان یک مسلمان عادی که دوستیش بر همه لازم است شناخته نشده بود ، مگر دوستی مسلمانان با یکدیگر چیز تازه ای بود که نیاز به تبریک داشته باشد آن هم در سال آخر عمر پیامبر صلی الله علیه و آله .

(108) سوره مائِدَه

به علاوه رابطه ای میان حدیث ثقلین و تعبیرات آمیخته با وداع «پیامبر» صلی الله علیه و آله با مسأله دوستی علی می تواند وجود داشته باشد، دوستی ساده علی بامؤمنان ایجاب نمی کندکه پیامبر صلی الله علیه و آله اورا در ردیف قرآن قرار دهد .

آیا هرناظر بی طرفی از این تعبیر نمی فهمد که در این جا مسأله رهبری مطرح است ، زیرا قرآن بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله نخستین رهبر مسلمانان و بنابراین اهل بیت علیهم السلام دومین رهبر بوده اند .

ارتباط آیات قبل و بعد از آیه تبلیغ

گاهی گفته می شود آیات قبل و بعد درباره اهل کتاب و خلاف کاری های آن ها است ، مخصوصا نویسنده تفسیر « المَنار » در جلد 6 ، صفحه 466 روی این مسأله ، پافشاری زیادی کرده است .

ص:89

جزء ششم (109)

ولی همان طور که در تفسیر خود آیه گفتیم این موضوع اهمیّت ندارد، زیرا اوّلاً لحن آیه و تفاوت آن با آیات قبل و بعد ، کاملاًنشان می دهد که موضوع سخن در این آیه ، موضوعی است که با آیات قبل و بعد تفاوت دارد و ثانیا همان طور که بارها گفته ایم ، قرآن یک کتاب کلاسیک نیست که مطالب آن در فصول و ابواب معینی دسته بندی شده باشد ، بلکه طبق نیازها و حوادث مختلف و رویدادها نازل گردیده است ، لذا مشاهده می کنیم قرآن درحالی که درباره یکی از غزوات بحث می کند فی المثل یک حکم فرعی را به میان می آورد و در حالی که درباره یهود و نصاری سخن می گوید ، روی سخن را به مسلمانان کرده و یکی از دستورهای اسلامی را برای آن ها بازگو می کند ( برای توضیح بیشتر مجددا به بحثی که در آغاز تفسیر آیه داشتیم مراجعه فرمایید ) .

عجیب این که بعضی از متعصبان اصرار دارند که بگویند این آیه در آغازبعثت نازل شده است،بااین که سوره مائده دراواخرعمرپیامبر صلی الله علیه و آله

(110) سوره مائِدَه

نازل شده و اگر بگویند : این یک آیه در مکّه در آغاز بعثت نازل شده و سپس به تناسب در لابلای آیات این سوره قرار داده شده می گوییم : این درست ضد آن است که شما آن را می جویید و می طلبید ، زیرا می دانیم پیوند این آیه و آیات قبل و بعد بریده خواهد شد ( دقّت کنید ).

ص:90

این ها همه نشان می دهدکه این آیه در معرض وزش طوفان تعصّب قرارگرفته و به همین دلیل احتمالاتی در آن مطرح می شود که درآیات مشابه آن به هیچ وجه از آن سخنی نیست ، هریک می کوشد با بهانه و یا دستاویز بی اساسی آن را از مسیرش منحرف سازد .

آیا این حدیث در همه کتب صِحاح نقل شده ؟

بعضی می گویند : چگونه می توانیم این حدیث را بپذیریم ، در حالی که بخاری و مسلم آن را در دو کتاب خود نقل نکرده اند .

دانشمندان اهل تسنّن آن ها را نپذیرفته اند و در صحیح بخاری و مسلم نیست و این نخستین حدیثی نیست که این وضع را به خود گرفته ،

جزء ششم (111)

ثانیا مگر کتاب معتبر نزد آن ها منحصر به این دو کتاب است ، با این که در سایر منابع مورد اعتماد آن هاحتی بعضی از صحاح سته ( شش کتاب معروف و مورد اعتماد اهل سنت ) مانند « سُنَن ابن ماجَه »(1) و « مُسْنَد احمد حَنْبَل »(2) این حدیث آمده است و دانشمندانی مانند « حاکم » و

ص:91


1- جلد 1، صفحه 55 و صفحه58 .
2- « مسند احمد حنبل » ، جلد 1 صفحه 84 88 118 119 152 331 281 370 .

« ذَهَبی » و « ابن حَجَر » با تمام شهرت و تعصبی که دارند به صحیح بودن بسیاری از طرق این حدیث ، اعتراف کرده اند ، بنابراین هیچ بعید نیست بخاری و مسلم در آن جوّ خاص و خفقان آلود محیط خود نتوانسته و یانخواسته اندچیزی راکه برخلاف مذاق زمامداران وقتشان بوده است، صریحادر کتاب خودبیاورند .

چرا علی و اهل بیت به این حدیث استدلال نکردند؟

بعضی می گویند : اگر حدیث غدیر با این عظمت وجود

(112) سوره مائِدَه

داشت ، چرا خود علی و اهل بیت او و یاران و علاقمندانش در موارد لزوم به آن استدلال نکردند ؟ آیا بهتر نبود که آن ها به چنین مدرک مهمی برای اثبات حقّانیّت علی استناد بجویند ؟

این ایراد نیز از عدم احاطه به کتب اسلامی ، اعم از حدیث و تاریخ و تفسیر ، سرچشمه گرفته است ، زیرا در کتب دانشمندان اهل تسنّن موارد زیادی نقل شده که خود علی و یا ائمه اهل بیت علیهم السلام و یا علاقمندان به این مکتب با حدیث غدیر استدلال کرده اند :

از جمله خود علی در روز شوری طبق نقل خطیب خوارزمی حنفی در مناقب از « عامر بن واصله » چنین نقل می کند : در

ص:92

روز شوری با علی در آن خانه بودم و شنیدم که با اعضای شوری چنین می گفت : دلیل محکمی برای شما اقامه می کنم که عرب و عجم توانائی تغییر آن را نداشته باشند : شما را به خدا سوگند آیا در میان شما کسی هست که قبل از من خدا را به یگانگی خوانده باشد ( و سپس مفاخر معنوی خاندان رسالت را برشمرد تا رسید به این جا) شما را به خدا سوگند آیا در میان شما احدی جز من هست که پیامبر صلی الله علیه و آله در حق او گفته باشد . « مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ اَللّهُمَّ وَ الِ مَنْ والاهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ لِیُبْلِغِ الشّاهِدُ الْغائِبَ» همه گفتند: نه. (1)

جزء ششم (113)

این روایت را « حموینی » در « فَرائِدُ السِّمْطَیْن » در باب 58 و هم چنین « ابن حاتم » در «دُرُّالنَظیم» و «دارَقُطْنی» و «ابن عقده» و «ابن اَبِی الْحَدید» در شرح نهج البلاغه نقل کرده اند .

و نیز می خوانیم که علی بنا به نقل فرائد السمطین در باب 58 در ایام عثمان در مسجد در حضور جمعیت به جریان غدیر استدلال کرد و هم چنین در کوفه در برابر کسانی که نص بر خلافت بلافصل او را از پیامبر صلی الله علیه و آله انکار می کردند صریحا به این روایت استدلال کرد. این

ص:93


1- « مَناقِب » ، صفحه 217 .

حدیث را طبق نقل الغدیر چهار نفر از صحابه و چهارده نفر از تابعین طبق نقل منابع معروف اهل تسنن روایت کرده اند. و نیز در روز جنگ « جمل » طبق نقل « حاکم » در کتاب مستدرک جلد سوم صفحه 371 در برابر طلحه با آن استدلال فرمود .

(114) سوره مائِدَه

و نیزدر روزجنگ«صِفّین»طبق نقل«سُلَیْم بنُ قَیْس هِلالِیّ»علی در لشگرگاه خود در برابر جمعی از مهاجرین و انصار و مردمی که از اطراف گرد آمده بودند ، به این حدیث استدلال کرد و دوازده نفر از بدریین ( کسانی که جنگ بدر را در خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله درک کرده بودند ) برخاستند و گواهی دادند که این حدیث را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده اند .

بعد از علی بانوی اسلام فاطمه زهرا علیهاالسلام و امام حسن و امام حسین و عبداللّه بن جعفر و عمار یاسر و قیس بن سعد و عمر بن عبدالعزیز و مأمون خلیفه عباسی به آن استناد جستند و حتی « عمر و بن عاص » در نامه ای که به معاویه نوشت برای این که به او اثبات کند به خوبی از حقایق مربوط به موقعیّت علی و وضع معاویه آگاه است

جزء ششم (115)

صریحا مسأله غدیر را یادآوری کرده و خطیب خوارزمی حنفی در کتاب مناقب ،صفحه 124 آن را نقل کرده است ( کسانی که مایل به

ص:94

توضیحات بیشتر و آگاهی از منابع مختلف این روایات در زمینه استدلال علی و اهل بیت و جمعی از صحابه و غیرصحابه به حدیث غدیر هستند می توانند به کتاب الغدیر جلد اول صفحات 159 تا 213 مراجعه کنند ، مرحوم علامه امینی استدلال به این حدیث را از « 22 تن » از صحابه و غیر صحابه در موارد مختلف نقل کرده است ) .

جمله آخر آیه چه مفهومی دارد ؟

می گویند : اگر این آیه مربوط به نصب علی به خلافت و ولایت و داستان غدیر خم است پس این جمله آخر که می گوید : « اِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ : خداوند قوم کافر را هدایت نمی کند » چه ارتباطی با این مسأله می تواند داشته باشد ؟

برای پاسخ به این ایراد کافی است بدانیم که کفر در لغت و هم چنین در لسان قرآن به معنی انکار و مخالفت و ترک است ، گاهی به انکار خدا و یا نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله اطلاق می شود و گاهی به انکار و یا مخالفت دربرابر دستورات دیگر ، در سوره 97 / آل عمران در مورد حج می خوانیم : « وَ مَنْ کَفَرَ فَاِنَّ اللّهَ غَنِیٌ عَنِ الْعالَمینَ : کسانی که دستور حج را زیرپا بگذارند و با آن مخالفت نمایند به خدا زیانی نمی رسانند خداوند از همه جهانیان بی نیاز است » و در سوره 102/بقره

ص:95

درباره ساحران و آن هاکه آلوده به سحر شدند اطلاق کلمه کفر شده است « وَ ما یُعَلِّمُونَ مِنْ اَحَدٍ حَتّی یَقُولا اِنَّما نَحْنُ فِتْنَهٌ فَلا تَکْفُرْ » و نیز در آیه 22 / ابراهیم می بینیم که شیطان در برابر کسانی که از او پیروی و اطاعت کردند در روز رستاخیز صریحا اظهار تنفر کرده و به آن ها می گوید : شما در اطاعت اوامر الهی مرا شریک او ساختید و من امروز نسبت به این کار شما کفر می ورزم « اِنّی کَفَرْتُ بِما اَشْرِکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ » بنابراین اطلاق « کفر » بر مخالفان مسأله ولایت و رهبری جای تعجب نیست .

(116) سوره مائِدَه

آیا وجود دو رهبر در یک زمان ممکن است ؟

جزء ششم (117)

بهانه دیگری که برای سرباز زدن از این حدیث متواتر و هم چنین آیه مورد بحث ذکر کرده اند این است که اگر پیامبر صلی الله علیه و آله علی را در غدیر خم به ولایت و رهبری و خلافت نصب کرده باشد ، لازمه اش وجود دو رهبر و دو پیشوا در زمان واحد خواهد بود .

ولی توجه به شرایط خاصّ زمان نزول آیه و ورود حدیث و هم چنین قرائنی که در گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله وجود دارد این بهانه را به کلّی برطرف می کند، زیرامی دانیم که این جریان در ماه های آخرعمرپیامبر صلی الله علیه و آله واقع شد ، در حالی که او آخرین دستورات را به مردم ابلاغ می کرد

ص:96

به خصوص این که صریحا فرمود : من به زودی از میان شما می روم و دو چیز گرانمایه را در میان شما می گذارم .

کسی که این سخن را می گوید پیدا است درصدد تعیین جانشین خویش است و برای آینده برنامه ریزی می کند نه برای زمان حاضر ، بنابراین روشن است که منظورش وجود دو رهبر و دو پیشوا در زمان واحد نیست .

(118) سوره مائِدَه

موضوع جالب این که درحالی که بعضی از دانشمندان اهل تسنن این ایراد را مطرح می کنند بعضی دیگر ایرادی درست در نقطه مقابل آن مطرح کرده اند و آن این که پیامبر صلی الله علیه و آله ولایت و خلافت علی را تعیین کرد ولی تاریخ آن را روشن نساخت چه مانعی دارد که این ولایت و خلافت بعد از سه خلیفه دیگر باشد ؟

راستی حیرت آور است ، بعضی از این طرف بام می افتند و بعضی از آن طرف و تعصّب ها مانع می شود که روی متن قضیه تکیه کنند ، باید کسی از آن ها سؤال کند که اگر پیامبر صلی الله علیه و آله می خواست چهارمین خلیفه خود را تعیین کند و در فکر آینده مسلمانان بود پس چرا خلیفه اول و دوم و سوم خود را که مقدم بر او بودند و تعیین آن لازم تر بود در مراسم غدیر بیان نکرد ؟

ص:97

جزء ششم (119)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

ضرورت حفظ آبروی دیگران••• 11

آیا گذشت از ستمگر موجب تقویت او نیست؟••• 13

تحریف شخصیّت عیسی علیه السلام توسط مسیحیان منحرف••• 16

مسیح بنده خدا بود••• 22

سوره مائِدَه••• 25

لزوم وفا به عهد و پیمان••• 25

لزوم تعاون و همکاری در نیکی ها••• 27

روز اکمال دین چه روزی است؟(بحثی پیرامون روزغدیرخم)••• 31

وضو پاک سازی جسم و جان••• 37

فلسفه وضو و تیمّم••• 45

(120)

ضرورت استفاده از «وسیله» برای نزدیک شدن به خدا••• 48

قرآن و توسّل••• 51

شأن نزول آیه ولایت••• 52

آیه ولایت علیّ بن ابیطالب ••• 54

شهادت احادیث و مفسّران ومُورّخان درموردآیه وِلایَت••• 56

ص:98

(121)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

پاسخ به هشت ایراد مخالفان بر آیه وِلایَت••• 57

اذان شعاربزرگ اسلام••• 68

اذان از طریق وحی به پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم رسید••• 71

انتخاب جانشین نقطه پایان رسالت••• 72

شأن نزول آیه تبلیغ••• 75

خلاصه جریان غدیر••• 78

گفتگوها و ایرادها در مورد شأن نزول آیه تبلیغ••• 85

معنای اصلی «مَوْلی» چیست ؟••• 87

ارتباط آیات قبل و بعد از آیه تبلیغ••• 89

آیا این حدیث در همه کتب صِحاح نقل شده ؟••• 91

چراعلی واهل بیت به این حدیث استدلال نکردند؟••• 92

جمله آخر آیه چه مفهومی دارد ؟••• 95

(122)

آیا وجود دو رهبر در یک زمان ممکن است ؟••• 96

ص:99

ص:100

ص:101

ص:102

ص:103

ص:104

جلد 7

اشاره

ص:1

ص:2

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را

تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه

ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

متن تأییدیه مرجع عالیقدر«حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

(10) مقدمه

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز» است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

مقدمه (11)

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

ص:10

دکتر محمد بیستونی

سوره مائِدَه

سوگند و کفّاره سوگند

89 لا یُؤاخِذُکُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فی اَیْمنِکُمْ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُّمُ الاَْیْمنَ فَکَفّرَتُهُ أِطْعامُ عَشَرَهِ مَسکینَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلیکُمْ أَوْکِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْریرُ رَقَبَهٍ فَمَنْ لَّمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلثَهِ أَیّامٍ ذلِکَ کَفّرَهُ أَیْمنِکُمْ أِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوآا اَیْمنَکُمْ کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ ءَایتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ

خداوند شمارا به خاطر سوگندهای بیهوده (و خالی از اراده) مواخذه نمی کند ولی در برابر سوگندهایی که ( از روی اراده ) محکم کرده اید مواخذه می کند، کفاره این گونه قسم ها اطعام ده نفر مستمند،ازغذاهای معمولی است که به خانواده خودمی دهید، یا لباس پوشانیدن برآن ده نفر و یاآزاد کردن یک برده و کسی که هیچ کدام از این ها را نیابد سه روز روزه می گیرد ، این کفاره سوگندهای شماست به هنگامی که سوگند یاد می کنید ( و مخالفت می نمایید ) و سوگندهای خود را حفظ کنید ونشکنید، این چنین خداوند آیات خود را برای شما بیان می کند تا شکر او را به جا آورید .

جزء هفتم (13)

کلمه « عَقَّد » در اصل به معنی جمع کردن اطراف یک چیز محکم است و به همین جهت اگر کسی دو سر طنابی را به هم گره زند گویند: «عَقَّدَ الْحَبْل» و گاهی در امور معنوی به کار می رود و هرگونه پیمان محکمی را نیز عقد می گویند، در آیه فوق منظور از عَقْد اَیْمان

ص:11

(بستن سوگندها) همان تصمیم جدّی بر کاری است که بر طبق سوگند انجام می گیرد .

دراین آیه درباره سوگندهایی که درزمینه تحریم حلال و غیرآن خورده می شود، به طور کلی بحث کرده و قسم ها را به دو قسمت تقسیم می کند: نخست می گوید : « خداوند شما را در برابر قسم های لغو مؤاخذه و مجازات نمی کند : لا یُؤاخِذُکُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فی اَیْمنِکُمْ».

منظور از « سوگند لغو » ، سوگندهایی است که دارای هدف

(14) سوره مائِدَه

مشخص نیست و از روی اراده و تصمیم سر نمی زند ، بلکه بدون توجه به عنوان تکیه سخن واللّه و باللّه یا این که لا واللّه و بلی واللّه می گویند و یا در حال شدّت هیجان یا غضب بدون اراده و تصمیم گفته می شود. بعضی گفته اند اگر انسان به چیزی یقین داشته باشد و بر اساس آن سوگند یاد کند سپس معلوم شود که اشتباه کرده است ، آن نیز جزء قسم لغو است ، مثل این که کسی بر اثر سعایت افراد سخن چنین یقین به انحراف همسر خود پیدا کند و سوگند به طلاق او یاد نماید ، بعدا معلوم شود دروغ بوده است ، این سوگند اعتبار ندارد . این را نیز می دانیم که علاوه بر لزوم قصد و اراده و تصمیم در سوگندهای جدی لازم است که محتوای قسم نیز کار نامشروع و یا مکروهی نباشد ، بنابراین اگر انسان در حال اختیار از روی اراده و تصمیم سوگند یاد کند که عمل حرام یا مکروهی را انجام دهد آن قسم نیز بی ارزش است و وفای به آن لازم نیست ، احتمال دارد که مفهوم لغو در آیه فوق مفهوم وسیعی باشد و حتی این گونه قسم را نیز شامل شود .

ص:12

جزء هفتم (15)

قسم دوم از سوگندها ، سوگندهایی است که از روی اراده و تصمیم و به طور جدّی یاد می شود ، درباره این نوع قسم ها ، قرآن در آیه فوق چنین می گوید : « خداوند شما را در برابر چنین سوگندهایی که گره آن را محکم کرده اید مؤاخذه می کند و شما را موظف به عمل کردن به آن می سازد : وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُّمُ الاَْیْمنَ». البتّه جدّی بودن سوگند به تنهایی برای صحّت آن کافی نیست بلکه همان طورکه دربالا اشاره شد باید محتوای سوگند لااقل یک امر مباح بوده باشد و باید دانست که سوگند جز به نام خدا معتبر نیست. بنابراین اگر کسی به نام خدا سوگند یاد کند که عمل نیک یا لااقل عمل مباح رجحان داری را انجام دهد به خاطر رجحانی که دارد ، واجب است به سوگند خود عمل کند و اگر آن را شکست کفّاره دارد .

و کفّاره قسم همان است که در ذیل آیه مورد بحث بیان شده :

کفّاره چنین سوگندی یکی از سه چیز است :

نخست اطعام ده نفر مسکین ( فَکَفّرَتُهُ أِطْعامُ عَشَرَهِ مَسکینَ )

(16) سوره مائِدَه

منتها برای این که بعضی از اطلاق این حکم چنین استفاده نکنند که می توان از هر نوع غذای پست و کم ارزشی برای کفاره استفاده کرد ، تصریح می کند که این غذا باید لااقل یک غذای حد وسط بوده باشد که معمولاً در خانواده خود از آن تغذیه می کنید ( مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلیکُمْ ) .

البته ظاهر این تعبیر ، حد متوسط از نظر کیفیّت است ولی ممکن است هم اشاره به کیفیّت و هم مقدار و کمیّت بوده باشد ، چنان که در

ص:13

روایتی از امام صادق حد وسط در کیفیّت و در روایتی از امام باقر حد وسط در کمیّت نقل شده که مفهوم آن ها بازگشت به حد وسط در هر دو قسمت می کند (1) ناگفته پیدا است که مسأله حد وسط در دو قسمت به اختلاف شهرها و آبادی ها و زمان ها متفاوت خواهد بود. این احتمال نیز در تفسیر آیه داده شده است که (أَوْسَطِ)

جزء هفتم (17)

به معنی خوب و عالی است، زیرا یکی از معانی (أَوْسَطِ) عالی است ، چنان که در آیه 28 سوره قلم می خوانیم : « قالَ اَوْسَطُهُمْ اَلَمْ اَقُلْ لَکُمْ لَوْلا تُسَبِّحُونَ : بهترین آن ها چنین گفت : آیا به شما نگفتم چرا تسبیح خدا نمی گویید » .

دوم پوشاندن لباس بر ده نفر نیازمند ( أَوْ کِسْوَتُهُمْ ) .

البتّه در ظاهر آیه این است که لباسی بوده باشد که به طور معمول تن را بپوشاند و لذا در بعضی از روایات می خوانیم که امام صادق فرمود منظور از « کِسْوَه » در آیه فوق دو قطعه لباس است (پیراهن و شلوار) و اگر در بعضی از روایات مانند روایتی که از امام باقر نقل شده می خوانیم که به یک جامه نیز می توان قناعت کرد ، شاید به خاطر آن باشد که پیراهن های بلند عربی به تنهایی می تواند همه بدن را بپوشاند ، البته در مورد زنان تنها یک پیراهن هرچند بلندباشد کافی نیست بلکه روسری برای پوشاندن سر و گردن نیز لازم است ، زیرا

ص:14


1- « نور الثقلین » ، جلد 1 ، صفحه 666 و « تفسیر برهان » جلد 1 ، صفحه 496 .

حداقل لباس مورد نیاز یک زن کمتر از این نیست و با این حال بعید نیست که لباسی که به عنوان کفاره داده می شود بر حسب فصول(1) و مکان ها و زمان ها تفاوت پیدا کند .

(18) سوره مائِدَه

در این که آیا از نظر کیفیّت حداقل کافی است و یا در این جا نیز باید حد وسط مراعات شود در میان مفسران دو نظر وجود دارد : نخست این که به مقتضای اطلاق آیه هرگونه لباس کافی است و دیگر این که با توجه به قیدی که در اطعام بود در این جا نیز باید رعایت حد وسط گردد ، ولی البتّه احتمال اول باطلاق آیه سازگارتر است .

سوم آزاد کردن یک برده : ( أَوْ تَحْریرُ رَقَبَه ).

در این که آیا برده ای که آزاد می شود باید ایمان و اسلام داشته باشد یا آزاد کردن هرگونه برده کافی است در میان فقهاء گفتگو است و توضیح آن را باید در کتب فقهی خواند ، اگرچه ظاهر آیه مطلق است .

و این خود می رساند که اسلام برای آزاد ساختن بردگان از وسایل گوناگون استفاده کرده است و در عصر و زمانی همچون زمان ما که ظاهرا برده ای وجود ندارد ، باید یکی از دو کفّاره دیگر را انتخاب نمود.

جزء هفتم (19)

شک نیست که این سه موضوع از نظر قیمت بسیار متفاوت است و شاید این تفاوت به خاطر آن است که هرکس آزاد باشد و بتواند به اندازه توانایی خود یکی را انتخاب کند .

ص:15


1- دراین زمینه حدیثی نیزازامام باقر یاامام صادق نقل شده است «تفسیر برهان»، جلد 1، صفحه496 .

اماممکن است کسانی باشندکه قدرت برهیچ یک ازاین هانداشته باشند و لذابعد از بیان این دستورمی فرماید: « آن هایی که دسترسی به هیچ یک ندارند باید سه روز روزه بگیرند : فَمَنْ لَّمْ یَجِدْ فَصیامُ ثَلثَهِ أَیّامٍ » .

بنابراین گرفتن سه روز روزه منحصرا مربوط به کسانی است که قدرت بر انجام یکی از سه موضوع فوق را نداشته باشند .

سپس برای تأکید می گوید : « کفّاره سوگندهای شما این است که گفته شد : ذلِکَ کَفّرَهُ أَیْمنِکُمْ أِذَا حَلَفْتُمْ » .ولی برای این که کسی تصور نکند با دادن کفّاره ، شکستن سوگندهای صحیح حرام نیست می گوید : « سوگندهای خود را حفظ کنید : وَاحْفَظُواْ اَیْمنَکُمْ » .

(20) سوره مائِدَه

و به تعبیر دیگر عمل به سوگند وجوب تکلیفی دارد و شکستن آن حرام است ، اما پس از شکستن باید کفّاره داد .

93 لَیْسَ عَلَی الَّذینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصّلِحتِ جُناحٌ فیماطَعِمُوآا ا اِذَا مَااتَّقَوا وَءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصّلِحتِ ثُمَّ اتَّقَوا وَ ءَامَنُوا ثُمَّ اتَّقَوا وَ اَحْسَنُوا وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ

برکسانی که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند گناهی در آن چه خورده اند (1)نیست ( و نسبت به نوشیدن

ص:16


1- باید توجه داشت که « طعام » غالبا در مأکولات گفته می شود نه نوشیدنی ها ولی گاهی در نوشیدنی ها نیز استعمال می شود مانند آیه 249 سوره بقره « فَمَنْ شَرِبَ فَلَیْسَ مِنّی وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَاِنَّهُ مِنّی » .

شراب قبل از نزول حکم تحریم مجازات نمی شوند ) مشروط بر این که تقوا پیشه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند ، سپس تقوا پیشه کنند و ایمان آورند ، سپس تقوا پیشه کنند و نیکی نمایند و خداوند نیکوکاران را دوست می دارد.

جزء هفتم (21)

درباره تکرار این سه جمله میان مفسران قدیم و جدید گفتگو بسیار است ، ولی شاید بهترین سخن در این زمینه این است که گفته شود :

منظور از « تَقْوا » که نخستین بار ذکر شده همان احساس مسؤولیت درونی است که انسان را به سوی تحقیق و بررسی درباره دین و نگاه کردن در معجزه پیامبر صلی الله علیه و آله و جستجو درباره حق می کند و نتیجه آن ایمان و عمل صالح است و به تعبیر دیگر تا مرحله ای از تقوا در وجود انسان نبوده باشد به فکر تحقیق و جستجوی حقّ نمی افتد و بنابراین نخستین بار که در آیه فوق سخن از تقوا به میان آمده اشاره به این مرحله ازتقوا است و این منافات باآغازآیه که می گوید «لَیْسَ عَلَی الَّذینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْالصّلِحتِ...» ندارد، زیراایمان درآغاز آیه ممکن است به معنی تسلیم ظاهری بوده باشد ولی ایمانی که بعد از تقوا به وجود آید ایمان واقعی است .

(22) سوره مائِدَه

و دومین بار که سخن از تقوا به میان آمده اشاره به تقوایی است که در درون انسان نفوذ می کند و اثر آن عمیق تر می گردد و نتیجه آن ایمان مستقر و ثابتی است که عمل صالح جزء آن است ، لذا در جمله دوم

ص:17

پس از ذکر ایمان سخنی از عمل صالح به میان نیامده تنها می فرماید : « ثُمَّ اتَّقَواْ وَ ءَامَنُواْ ...» یعنی این ایمان به قدری نافذ و ثابت است که نیازی به ذکر عمل صالح درتعقیب آن نیست. و درمرحله سوم که گفتگو از تقوا می کند منظور تقوایی است که به مرحله عالی خود رسیده به طوری که علاوه بر دعوت به انجام وظایف حتمی ، دعوت به احسان یعنی کارهای نیک می کند حتی کارهایی که از واجبات نیست .

خلاصه این که هریک از این سه تقوا اشاره به مرحله ای از احساس مسؤولیت و پرهیزگاری است ، « مرحله ابتدایی » ، « مرحله متوسط » و « مرحله نهایی » و هر یک قرینه ای در خود آیه دارد که به اتّکای آن می توان مقصود را دریافت .

جزء هفتم (23)

اکثریت دلیل «پاکی» نیست

100 قُلْ لاّ یَسْتَوِی الْخَبیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ اَعْجَبَکَ کَثْرَهُ الْخَبیثِ فَاتَّقُواْ اللّهَ یاُوْلِی الاَْلْببِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ

بگو ( هیچگاه ) « ناپاک » و « پاک » مساوی نیستند اگرچه کثرت ناپاکی ها تو را به شگفتی بیندازد ، از ( مخالفت ) خدا بپرهیزید ای صاحبان خرد ، تا رستگار شوید .

خَبیث و طَیِّب در آیه فوق به معنی هرگونه موجود ناپاک و پاک است اعم از غذاهای پاک و ناپاک ، افکار پاک و ناپاک است .

اما این که در آیه ظاهرا توضیح واضحی بیان شده از این نظر است که ممکن است ، کسی خیال کند عوارضی از قبیل فزونی طرفداران

ص:18

پلیدی و به اصطلاح « اکثریت » باعث آن شود که چیز ناپاک در ردیف پاک قرار گیرد ، چنان که ملاحظه کرده اید ، گاهی بعضی از مردم تحت تأثیر انبوه جمعیّت و تمایلات اکثریت قرار گرفته و تصوّر می کنند ، اگر اکثریت به هرمطلبی تمایل پیداکرد ، این نشانه قطعی و بدون چون و چرای درستی آن مطلب است ، در حالی که چنین نیست و مواردی که اکثریت اجتماعات گرفتار اشتباهات روشن شده اند بسیار زیاد است ، در واقع آن چه برای شناسایی خوب از بد ( « طَیِّب » از « خَبیث » ) لازم است اکثریت کَیْفِی است نه اکثریت کَمِّی ، یعنی افکار قوی تر و والاتر و عالی تر و اندیشه های تواناتر و پاک تر لازم است نه کثرت نفرات طرفدار.

(24) سوره مائِدَه

این مسأله شاید با مذاق بعضی از مردم امروز سازگار نباشد که بر اثر تلقینات و تبلیغاتی کوشش شده ، همیشه تمایلات اکثریت را به عنوان یک مقیاس سنجش نیک از بد به خورد آن ها بدهند ، تا آن جا که باور کرده اند ، « حقّ » یعنی چیزی که اکثریت بپسندد و خوب چیزی است که اکثریت به آن مایل باشد درحالی که چنین نیست و بسیاری از گرفتاری های مردم دنیا بر اثر همین طرز تفکر است .

آری اگر اکثریت از رهبری صحیح و تعلیمات درستی بهره مند گردد و به اصطلاح یک اکثریت به تمام معنی رشید شود ، آن گاه ممکن است تمایلات او مقیاسی برای سنجش خوب و بد باشد ، نه اکثریت های رهبری نشده و غیر رشید .

جزء هفتم (25)

در هر حال قرآن در آیه مورد بحث ، اشاره ای به این واقعیّت کرده و می فرماید : هرگز بدان و ناپاکان شما را به شگفتی در نیاورد و

ص:19

در موارد دیگر بیش از ده بار فرموده : « وَ لکِنَّ اَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ : کار اکثر مردم از روی علم و دانش نیست » .

ضمنا باید توجه داشت که اگر در آیه کلمه « خَبیث » بر «طَیِّب» مُقَدّم داشته شده است به خاطر آن است که در آیه مورد بحث روی سخن با کسانی است که فزونی خبیث را دلیل بر اهمیّت آن می گیرند و باید به آن ها پاسخ گفته شود ، اکثریت و اقلیت نیست ، بلکه در همه جا و همه وقت « پاکی » بهتر از « ناپاکی » است و صاحبان عقل و اندیشه هیچ گاه فریب کثرت را نمی خورند ، همواره از پلیدی دوری می کنند ، اگرچه تمام افراد محیطشان آلوده باشند و به سراغ پاکی ها می روند اگرچه تمام افراد محیط با آن مخالفت ورزند .

(26) سوره مائِدَه

سؤالات بیجا

101 یاَیُّهَاالَّذینَ ءَامَنُواْ لا تَسْئَلُواْ عَنْ اَشْیآءَ اِنْ تُبْدَلَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَ اِنْ تَسْئَلُواْ عَنْها حینَ یُنَزَّلُ الْقُرْءَانُ تُبْدَلَکُمْ عَفَا اللّهُ عَنْها وَ اللّهُ غَفُورٌ حَلیمٌ

ای کسانی که ایمان آورده اید از مسایلی سؤال نکنید که اگر برای شما آشکار گردد شما را ناراحت می کند و اگر به هنگام نزول قرآن از آن ها سؤال کنید برای شما آشکار می شود، خداوند آن هارا بخشیده ( واز آن صرف نظر کرده ) است و خداوند آمرزنده و حلیم است .

شک نیست که سؤال کردن کلید فهم حقایق است و به همین دلیل کسانی که کمتر می پرسند کمتر می دانند و در آیات و

ص:20

روایات اسلامی نیز به مسلمانان دستور اکید داده شده است که هرچه را نمی دانند بپرسند ، ولی از آن جا که هر قانونی معمولاً استثنایی دارد ، این اصل اساسی تعلیم و تربیت نیز استثنایی دارد و آن این که گاهی پاره ای از مسایل پنهان بودنش برای حفظ نظام اجتماع و تأمین مصالح افراد بهتر است در این گونه موارد جستجوها و پرسش های پی در پی ، برای پرده برداشتن ، از روی واقعیّت ، نه تنها فضیلتی نیست بلکه مذموم و ناپسند نیز می باشد ، مثلاً غالب پزشکان صلاح این می دانند که بیماری های سخت و وحشتناک را از شخص بیمار مکتوم دارند ، زیرا تجربه نشان داده ، بیشتر مردم اگر از عمق بیماری خود آگاه شوند گرفتار وحشتی می گردند که اگر کشنده نباشد لااقل بهبودی را به تأخیرمی اندازد .

جزء هفتم (27)

در این گونه موارد بیمار هرگز نباید در برابر طبیب دلسوز خود به سؤال و اصرار بپردازد . زیرا اصرارهای مکرر او گاهی چنان میدان را بر طبیب تنگ می کند که برای آسودگی خود و رسیدگی به سایر بیماران جز این نمی بیند که حقیقت را برای این « بیمارلجوج » آشکار سازد اگرچه او از این رهگذر زیان هایی ببیند .

هم چنین مردم در همکاری های خود نیاز به خوش بینی دارند و

(28) سوره مائِدَه

برای حفظ این سرمایه بزرگ صلاح این است که از تمام جزئیات حال یکدیگر باخبر نباشند ، زیرا بالاخره هرکس نقطه ضعفی دارد و فاش شدن تمام نقطه های ضعف ، همکاری های افراد را مواجه با اشکال می کند ، مثلاً ممکن است یک فرد باشخصیت و مؤثر تصادفا در یک

ص:21

خانواده پست و پایین متولّد شده باشد ، اکنون اگر سابقه او فاش شود ، ممکن است آثار وجودی او در جامعه متزلزل گردد در این گونه موارد به هیچ وجه نباید افراد ، اصراری داشته باشند و به جستجو برخیزند .

و یا این که بسیاری از نقشه ها و طرح های مبارزات اجتماعی باید تا هنگام عمل مکتوم باشد و اصرار در افشای آن ها ضربه ای بر موفقیّت و پیروزی اجتماع است .

این ها و امثال آن مواردی است که سؤال کردن درآن صحیح نیست و رهبران تا در فشار زیاد قرارنگیرند، نباید آن ها را پاسخ گویند .

قرآن در آیه فوق به این موضوع اشاره کرده ، صریحا می گوید : « ای کسانی که ایمان آورده ایدازاموری که افشای آن هاباعث ناراحتی و دردسر شما می شود پرسش نکنید :یآاَیُّهَاالَّذینَ ءَامَنُواْ لا تَسْئَلُواْ عَنْ اَشْیآءَ اِنْ تُبْدَلَکُمْ تَسُؤْکُمْ » .

جزء هفتم (29)

ولی از آن جا که سؤالات پی درپی از ناحیه افراد و پاسخ نگفتن به آن ها ممکن است موجب شک و تردید برای دیگران گردد و مفاسد بیشتری به بار آورد اضافه می کند : « اگر در این گونه موارد زیاد اصرار کنید به وسیله آیات قرآن بر شما افشاء می شود » و به زحمت خواهید افتاد ( وَ اِنْ تَسْئَلُواْ عَنْها حینَ یُنَزَّلُ الْقُرْءَانُ تُبْدَلَکُمْ ) .

و این که افشاکردن این ها را به زمان نزول قرآن اختصاص می دهد به خاطر آن است که سؤالات مربوط به مسایلی بوده که می بایست از طریق وحی روشن گردد .

ص:22

سپس اضافه می کند : « تصور نکنید اگر خداوند از بیان پاره ای از مسایل سکوت کرده است از آن غفلت داشته بلکه می خواسته است شما را در توسعه قرار دهد و آن هارا بخشوده است و خداوند بخشنده حلیم است » ( عَفَا اللّهُ عَنْها وَ اللّهُ غَفُورٌ حَلیمٌ ) .

در حدیثی از علی می خوانیم : « اِنَّ اللّهَ افْتَرَضَ عَلَیْکُمْ فَرائِضَ فَلا تُضَیِّعُوها وَ حَدَّلَکُمْ حُدُودا فَلا تَعْتَدُوها وَ نَهی عَنْ اَشْیاءَ فَلا تَنْتَهِکُوها وَسَکَتَ لَکُمْ عَنْ اَشْیاءَ وَلَمْ یَدَعْها نِسْیاناً فَلا تَتَکَلَّفُوها :

(30) سوره مائِدَه

خداوند واجباتی برای شما قرارداده آن ها را ضایع مکنید و حدود و مرزهایی تعیین کرده از آن ها تجاوز ننمایید و از اموری نهی کرده در برابر آن ها پرده دری نکنید و از اموری ساکت شده و صلاح در کتمان آن دیده و هیچ گاه این کتمان از روی نسیان نبوده ، در برابر این گونه امور ، اصراری در افشاء نداشته باشید » .(1)

ممکن است گفته شود اگر افشای این امور برخلاف مصلحت مردم است چرابااصرار افشاء می شود ؟

جزء هفتم (31)

دلیل آن همان است که در بالا اشاره کردیم که گاهی اگر رهبر در مقابل سؤالات پی درپی و مصرّانه سکوت کند ، مفاسد دیگری به بار می آورد ، سوءظن هایی برمی انگیزد و باعث مشوب شدن اذهان مردم می شود، همان طور که اگر طبیب دربرابر سؤالات پی درپی مریض ،

ص:23


1- « مجمع البیان » ، ذیل آیه فوق .

سکوت اختیار کند گاهی ممکن است بیمار را ، در اصل تشخیص بیماری به وسیله طبیب ، به تردید اندازد و تصور کند که اصولاً بیماری او ناشناخته مانده و دستورات او را به کار نبندد ، در این جا طبیب چاره ای جز افشای بیماری ندارد ، اگرچه بیمار از این رهگذر دردسرهایی پیدا کند .

هر کس مسئول کار خویش است

105 یاَیُّهَاالَّذینَ ءَامَنُواْ عَلَیْکُمْ اَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ اِذَا اهْتَدَ یْتُمْ اِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعا فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَل-ُونَ

ای کسانی که ایمان آورده اید مراقب خود باشید ، هنگامی

(32) سوره مائِدَه

که شما هدایت یافتید گمراهی کسانی که گمراه شده اند به شما زیانی نمی رساند ، بازگشت همه شما به سوی خدا است و شما را از آن چه عمل می کردید آگاه می سازد .

در پیرامون این آیه سر و صدای زیادی به راه انداخته اند و بعضی چنین پنداشته اندکه میان این آیه ودستور « امربه معروف » و « نهی از منکر » که از دستورات قاطع و مسلم اسلامی است یک نوع تضادّ وجود دارد ، زیرا این آیه می گوید شما مراقب حال خویشتن باشید، انحراف دیگران اثری در وضع شمانمی گذارد .

اتفاقا از روایات چنین برمی آید که این نوع سوءتفاهم و اشتباه حتی در عصرنزول آیه برای بعضی از افراد کم اطلاع وجود داشته است، جُبَیْر بن نُفَیْل می گوید در حلقه جمعی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بودم

ص:24

واز همه کم سن تر بودم آن ها سخن از امر به معروف و نهی از منکر به میان آوردند ، من به میان سخنان آن ها پریدم و گفتم مگر خداوند در قرآن نمی گوید : « یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ اَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ

جزء هفتم (33)

ضَلَّ اِذَا اهْتَدَیْتُمْ » ( بنابراین امر به معروف و نهی از منکر چه لزومی دارد ) ناگاه همگی یک زبان مرا مورد سرزنش و اعتراض قراردادند و گفتند : آیه ای از قرآن را جدا می کنی ، بدون این که معنی تفسیر آن را بدانی ؟ من از گفتار خود سخت پشیمان شدم و آن ها به مباحثه در میان خود ادامه دادند ، هنگامی که می خواستند برخیزند و مجلس را ترک گویند ، روبه من کرده و گفتند : تو جوان کم سن و سالی هستی و آیه ای از قرآن را بدون این که معنی آن را بدانی از بقیّه جدا کرده ای ولی شاید به چنین زمانی که می گوییم برسی که ببینی بخل مردم را فرا گرفته و بر آن ها حکومت می کند ، هوی و هوس پیشوای مردم است و هرکس تنها رأی خود را می پسندد ، در چنان زمانی مراقب خویش باش، گمراهی دیگران به تو زیانی نمی رساند ( یعنی آیه مربوط به چنان زمانی است ) .

بعضی از راحت طلبان عصر ما نیز هنگامی که سخن از انجام دو فریضه بزرگ الهی امر به معروف و نهی از منکر به میان می آید برای

(34) سوره مائِدَه

شانه خالی کردن از زیر بار مسؤولیت به این آیه می چسبند و معنی آن را تحریف می کنند .

در حالی که با کمی دقت می توان دریافت که تضادّی در میان این دودستور نیست، زیرا :

ص:25

اولاً : آیه مورد بحث می گوید حساب هرکس جدا است و گمراهی دیگران مانند نیاکان و غیر نیاکان لطمه ای به هدایت افراد هدایت یافته نمی زند حتی اگر برادر هم باشند و یا پدر و فرزند، بنابراین شما از آن ها پیروی نکنید و خود را نجات دهید . ( دقت کنید ) .

ثانیا : این آیه اشاره به موقعی می کند که امر به معروف و نهی از منکر کارگر نمی شود و یا شرایط تأثیر آن جمع نیست گاهی بعضی از افراد در چنین موقعی ناراحت می شوند که با این حال ، تکلیف ما چیست ؟ قرآن به آن ها پاسخ می دهد که برای شما هیچ جای نگرانی وجود ندارد زیرا وظیفه خود را انجام داده اید و آن ها نپذیرفته اند و یا زمینه پذیرشی در آن ها وجود نداشته است ، بنابراین زیانی از این ناحیه به شما نخواهد رسید .

جزء هفتم (35)

این معنی در حدیثی که در بالا نقل کردیم و هم چنین در بعضی از احادیث دیگر نقل شده است که از پیامبر صلی الله علیه و آله درباره این آیه سؤال کردند فرمودند : « ایتَمِرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ تَناهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ فَاِذا رَاَیْتَ دُنْیا مُؤْثَرَهً وَ شُحا مُطاعا وَ هَوَیً مُتَّبَعا وَ اِعْجابُ کُلِّ ذی رِأْیٍ بِرَأْیِه فَعَلَیْکَ بِخُوَیْصَهِ نَفْسِکَ وَ ذَرْعَوامَّهُمْ : امر به معروف کنید و نهی از منکر ، اما هنگامی که ببینید ، مردم دنیا را مقدم داشته و بخل و هوی بر آن ها حکومت می کند و هرکس تنها رأی خود را می پسندد ( و گوشش بدهکار سخن دیگری نیست ) به نزدیک خویشتن بپردازید و عوّام را رها کنید».

در هرحال شک نیست ، که مسأله امر به معروف و نهی از منکر از

ص:26

مهم ترین ارکان اسلام که به هیچ وجه نمی توان شانه از زیر بار مسؤولیت آن خالی کرد ، تنها در موردی این دو وظیفه ساقط می شودکه امیدی به تأثیر آن نباشد و شرایط لازم درآن جمع نگردد .(1)

(36) سوره مائِدَه

بیزاری مسیح از شرک پیروانش

116 وَ اِذْ قالَ اللّهُ یعیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونی وَ اُمِّیَ اِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ قالَ سُبْحنَکَ ما یَکُونُ لیآ اَنْ اَقُولَ ما لَیْسَ لی بِحَقٍّ اِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْعَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَ لاََآ أَعْلَمُ ما فی نَفْسِکَ أِنَّکَ أَنْتَ عَلّمُ الْغُیُوبِ

به یادآور زمانی را که خداوند به عیسی بن مریم می گوید: آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را دو معبود ، غیراز خدا، انتخاب کنید ؟ او می گوید : منزّهی تو ، من حق ندارم آن چه راکه شایسته من نیست بگویم ، اگر چنین سخنی را گفته باشم تو می دانی، تواز آن چه در روح و جان من است آگاهی و من از آن چه در ذات ( پاک ) تو است آگاه نیستم ، زیرا تو باخبر از تمام اسرار و پنهانی ها هستی .

جزء هفتم (37)

117 ما قُلْتُ لَهُمْ اِلاّ ما اَمَرْتَنی بِه اَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبّی وَ رَبَّکُمْ وَکُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهیدامادُمْتُ فیهِمْ فَلَمّا تَوَفَّیْتَنی کُنْتَ اَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ وَ اَنْتَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهیدٌ

ص:27


1- «نُورُالثَّقَلَیْن»، جلد 1، صفحه 684 .

من به آن ها چیزی جز آن چه مرا مأمور به آن ساخت نگفتم، به آن ها گفتم : خداوندی را بپرستید که پروردگار من و پروردگار شمااست و تا آن زمان که میان آن ها بودم مراقب و گواه آنان بودم وهنگامی که مرا ازمیانشان برگرفتی تو خود مراقب و گواه آن ها بودی و تو گواه بر هر چیز هستی .

118 اِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَأِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ أِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَأِنَّکَ أَنْتَ الْعزیزُ الْحَکیمُ

(با این حال) اگر آن ها را مجازات کنی بندگان تواند ( و قادر به فرار از مجازات نیستند ) و اگر آن ها را ببخشی توانا و حکیمی ( نه مجازات تو نشانه عدم حکمت و نه بخشش تو نشانه ضعف است ).

(38) سوره مائِدَه

شک نیست که مسیح چنین چیزی را نگفته است و تنها دعوت به توحید و عبادت خدا نمود ، ولی منظور از این استفهام اقرار گرفتن از او در برابر امتّش و بیان محکومیّت آن ها است .

مسیح با نهایت احترام در برابر این سؤال چند جمله در پاسخ می گوید :

نخست زبان به تسبیح خداونداز هرگونه شریک و شبیه گشوده و می گوید: «خداوندا! پاک ومنزهی از هرگونه شریک: قالَ سُبْحنَکَ».

چگونه ممکن است چیزی را که شایسته من نیست بگویم ( ما یَکُونُ لیآ اَنْ اَقُولَ ما لَیْسَ لی بِحَقٍّ ) .

ص:28

در حقیقت نه تنها گفتن این سخن را از خود نفی می کند ، بلکه می گوید اساسا من چنین حقی را ندارم و چنین گفتاری با مقام و موقعیت من هرگز سازگار نیست .

جزء هفتم (39)

سپس استنادبه علم بی پایان پروردگار کرده،می گوید : « گواه من این است که اگر چنین می گفتم می دانستی ، زیرا تو از آن چه در درون روح و جان من است آگاهی ، درحالی که من از آن چه در ذات پاک تو است بی خبرم ، زیرا تو عَلاّمُ الْغُیُوب و با خبر از تمام رازها و پنهانی ها هستی : اِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَ لاََ أَعْلَمُ ما فی نَفْسِکَ أِنَّکَ أَنْتَ عَلّمُ الْغُیُوبِ » .

« تنها چیزی که من به آن ها گفتم همان بوده است که به من مأموریت دادی که آن ها را دعوت به عبادت تو کنم و بگویم خداوند یگانه ای را که پروردگار من و شما است پرستش کنید :ما قُلْتُ لَهُمْ اِلاّ مآ اَمَرْتَنی بِهِ اَنِ اعْبُدُواْاللّهَ » .

« و تا آن زمان که در میانشان بودم مراقب و گواه آن ها بودم و نگذاشتم راه شرک راپیش گیرند ، اما به هنگامی که مرا ازمیان آن ها برگرفتی تو مراقب و نگاهبان آن ها بودی و تو گواه بر هر چیزی هستی : وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهیدا مادُمْتُ فیهِمْ فَلَمّا تَوَفَّیْتَنی کُنْتَ اَنْتَ الرِّقیبَ عَلَیْهِمْ وَ اَنْتَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهیدٌ » .(1)

ص:29


1- درباره معنی «تَوَفّی» واین که منظورازآن مردن مسیح علیه السلام نیست درذیل آیه 55 سوره آل عمران درجلد2،«تفسیرنمونه»،صفحه30بحث شده است.

(40) سوره مائِدَه

« و با این همه باز امر ، امر تو و خواست ، خواست تو است ، اگر آن ها را در برابر این انحراف بزرگ مجازات کنی بندگان تواند و قادر به فرار از زیر بار این مجازات نخواهند بود و این حق برای تو در برابر بندگان نافرمانت ثابت است و اگر آن ها را ببخشی و از گناهانشان صرف نظر کنی توانا و حکیم هستی ، « نه بخشش تو نشانه ضعف است و نه مجازاتت خالی از حکمت و حساب : اِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَأِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ أِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَأِنَّکَ أَنْتَ الْعزیزُ الْحَکیمُ » .

آیا مسیحیان مریم علیهماالسلام را عبادت می کنند ؟

آیا در تاریخ مسیحیان هیچ دیده شده است که « مریم » را معبود خود قرار دهند ؟ یا این که آن ها تنها قائل به تثلیث و خدایان سه گانه یعنی « خدای پدر » و « خدای پسر » و « روح القدس » بوده اند و شکی نیست که روح القدس به پندار آن ها ، واسطه میان « خدای پدر » و « خدای پسر » می باشد و او غیر از مریم است .

جزء هفتم (41)

در پاسخ این سؤال باید گفت : درست است که مسیحیان مریم را خدا نمی دانستند . ولی در عین حال در برابر او و مجسمه اش مراسم عبادت را انجام می داده اند ، همان طور که بت پرستان بت را خدا نمی دانستند ولی شریک خدا در عبادت تصور می کردند و به عبارت روشن تر فرق است میان اللّه به معنی « خدا » و اِله به معنی « معبود » ، مسیحیان « مریم » را اِله یعنی « معبود » می دانستند نه خدا .

به تعبیر یکی از مفسران گرچه هیچ یک از فرق مسیحیت کلمه « اِله و معبود » را بر مریم اطلاق نمی کنند ، بلکه او را تنها مادر خداوند

ص:30

می دانند ولی،عملاً مراسم نیایش و پرستش رادر برابر او دارند ، خواه این نام را بر او بگذارند یا نه سپس اضافه می کند : چندی قبل در بیروت در شماره نهم سال هفتم مجله « مشرق » که متعلق به مسیحیان است ، مطالب قابل ملاحظه ای به عنوان یادبود پنجاهمین سال اعلان « پاپ بیوس نهم » درباره شخصیت مریم منتشر گردید و در همین شماره تصریح شده بود که کلیساهای شرقی همانند کلیساهای غربی « مریم » را عبادت می کنند و در شماره چهاردهم سال پنجم همان مجله مقاله ای به قلم « انستاس کرملی » درج شده که خواسته است در آن برای مسأله عبادت مریم حتی ریشه ای از کتب عهد عتیق و تورات پیدا کند ، داستان دشمنی مار ( شیطان ) و زن ( حوا ) را به عنوان مریم تفسیر می نماید .

(42) سوره مائِدَه

بنابراین پرستش و عبادت مریم درمیان آن ها وجود دارد .(1)

آیا مسیح درباره مشرکان امت خود شفاعت می کند؟

سؤال دیگر این است که چگونه حضرت مسیح با عبارتی که بوی شفاعت می دهد درباره مشرکان امت خود سخن می گوید و عرض می کند:اگر آن هاراببخشی تو عزیز و حکیمی. مگر مشرک قابل شفاعت و قابل بخشش است .

جزء هفتم (43)

درپاسخ باید به این نکته توجه داشت که اگر هدف عیسی شفاعت بود می باید گفته باشد « اِنَّکَ اَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ » زیرا غفور

ص:31


1- « تفسیر المَنار » ، جلد 7 ، صفحه 263 .

و رحیم بودن خداوند متناسب با مقام شفاعت است درحالی که می بینیم او خدا را به « عزیز و حکیم بودن » توصیف می کند ، از این استفاده می شود که منظور شفاعت و تقاضای بخشش برای آن ها نیست ، بلکه هدف سلب هرگونه اختیار از خود و واگذار کردن امر به اختیار پروردگار است یعنی کار به دست تو است ، اگر بخواهی می بخشی و اگر بخواهی مجازات می کنی ، هرچند نه مجازات تو بدون دلیل و نه بخشش تو بدون علت است ودرهرحال ازقدرت وتوانایی من بیرون است .

به علاوه ممکن است درمیان آن ها جمعی به اشتباه خود توجه کرده و راه توبه را پیش گرفته باشند و این جمله درباره آن جمعیّت بوده باشد.

رستگاری بزرگ صادقین

119 قالَ اللّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصّدِقینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنّتٌ

(44) سوره مائِدَه

تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهرُ خلِدینَ فیها اَبَدا رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُواْ عَنْهُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ

خداوندمی گوید: امروز روزی است که راستی راستگویان به آن ها سود می بخشد. برای آن ها باغ هایی از بهشت است که آب از زیر ( درختان ) آن جریان دارد و جاودانه و برای همیشه در آن می مانند، خداوند از آن ها خشنود و آن هاازاو خشنود خواهندبود و این رستگاری بزرگی است.

منظوراز این جمله صدق و راستی در گفتار و کردار در دنیا است ، که در آخرت مفید واقع می شود وگرنه صدق و راستی در آخرت که محل تکلیف نیست فایده ای نخواهد داشت ، به علاوه اوضاع آن روز

ص:32

چنان است که هیچ کس جز راست نمی تواند بگوید و حتی گناه کاران و خطاکاران همگی به اعمال بد خویش اعتراف می کنند و به این ترتیب در آن روز دروغگویی وجود ندارد .

بنابراین آن ها که مسؤولیت و رسالت خود را انجام دادند و جز راه صدق و درستی نپیمودند ، مانند مسیح و پیروان راستین سایر پیامبران که در این دنیا از در صدق وارد شدند ، از کار خود بهره کافی خواهند برد .

جزء هفتم (45)

ضمناازاین جمله اجمالاً استفاده می شود که تمام نیکی هارا می توان در عنوان صدق و راستی خلاصه کرد، صدق و راستی در گفتار و صدق و راستی در عمل ، و در روز رستاخیز تنها سرمایه صدق و راستی است که به کار می آید ، نه غیر آن .

قابل توجه این که دراین آیه پس از ذکرباغ های بهشت باآن همه نعمت هایش،نعمت خشنودی خداونداز بندگان و بندگان از خداوند را ذکر می کند و به دنبال آن ، « ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ » می گوید و این نشان می دهد تا چه اندازه این رضایت دوجانبه ، واجد اهمیّت است ( رضایت پروردگار از بندگان و رضایت بندگان از پروردگار ) زیرا ممکن است انسان غرق عالی ترین نعمت هاباشد ولی هنگامی که احساس کند مولی و معبود و محبوب از او ناراضی است تمام آن نعمت ها و مواهب در کام جانش تلخ می گردد .

(46) سوره مائِدَه

و نیز ممکن است انسان واجد همه چیز باشد ولی به آن چه دارد راضی و قانع نباشد ، بدیهی است آن همه نعمت با این روحیه

ص:33

او را خوشبخت نخواهد کرد و ناراحتی مرموزی دائما او را آزار و شکنجه می دهد و آرامش روح و روان را که بزرگ ترین موهبت الهی است از او می گیرد .

علاوه بر این هنگامی که خدا از کسی خشنود باشد هرچه بخواهد به او می دهد و هنگامی که هرچه خواست به او داد او نیز خشنود می شود ، نتیجه این که بالاترین نعمت این است که خدا از انسان خشنود و او نیز از خدایش راضی باشد .

پایان سوره مائِدَه

جزء هفتم (47)

ص:34

سوره اَنْعام

گناهان نعمت های الهی را از بین می برند

6 أَلَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنّهُمْ فِی الاَْرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّمآءَ عَلَیْهِمْ مِدْرارا وَ جَعَلْنَا الاَْنْهرَ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْنهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنا ءَاخَرینَ

آیا مشاهده نکردند چقدر از اقوام پیشین را هلاک کردیم؟ اقوامی که ( از شما نیرومندتر بودند و ) قدرت هایی به آن ها دادیم که به شما ندادیم ، باران های پی در پی بر آن ها فرستادیم و نهرها از زیر ( آبادی های ) آن ها جاری ساختیم ( اما هنگامی که سرکشی و طغیان کردند ) آن ها را به خاطر گناهانشان نابود ساختیم و جمعیّت دیگری بعد از آنان بوجود آوردیم .

« مِدْرارا » در اصل از ماده « دَرّ » به معنی شیر است و سپس به

(48) سوره اَنعام

مایعاتی همانند باران که ریزش دارد گفته شده است و « مِدْرارا » صیغه مبالغه است و جمله « أَرْسَلْنَا السَّمآءَ » در حقیقت برای بیان مبالغه بیشتر می باشد .

« قَرْن » گرچه معمولاً به معنی یک زمان طولانی ( صد سال یا هفتاد سال یا سی سال ) آمده است ، ولی گاهی ، همان طور که اهل لغت تصریح کرده اند ، به قوم و جمعیّتی که در یک زمان قرار دارند گفته می شود ( اصولاً قَرْن از ماده اِقْتِران و به معنی نزدیکی است و چون اهل

ص:35

عصر واحد و زمان های متقارب به هم نزدیکند به آن ها و هم به زمان آن ها قرن گفته می شود) .

در آیات مکرر به این موضوع اشاره شده که امکانات فراوان مادی باعث غرور و غفلت افراد کم ظرفیّت می شود ، زیرا با داشتن این ها خود را بی نیاز از پروردگار می پندارند ، غافل از این که اگر لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیه کمک و امداد الهی به آن ها نرسد ، نابود و خاموش می گردند چنان که می خوانیم « اِنَّ الاِْنْسانَ لِیَطْغی اَنْ رَآهُ اسْتَغْنی :

جزء هفتم (49)

انسان طغیان می کند هنگامی که خود را بی نیاز پندارد » ( 6 و 7 / علق ) .

این هشدار مخصوص بت پرستان نیست ، هم امروز قرآن نیز به دنیای ثروتمند ماشینی که بر اثر فراهم بودن امکانات زندگی از باده غرور سرمست شده ، هشدار می دهد که وضع گذشتگان را فراموش نکنید که چگونه بر اثر عامل گناه ، همه چیز را از دست دادند ، شما هم با روشن شدن جرقه آتش یک جنگ جهانی دیگر ممکن است همه چیز را از دست بدهید و به دوران قبل از تمدن صنعتی خود بازگردید ، توجّه داشته باشید که عامل بدبختی آن ها چیزی جز گناه و ظلم و ستم و بیدادگری و عدم ایمان نبوده همین عامل در جامعه شما نیز آشکار شده است .

به راستی مطالعه تاریخ زندگی فراعنه مصر و ملوک سبا و سلاطین کلده و آشور و قیصرهای روم با آن زندگانی افسانه ای و ناز و نعمت بی حساب و سپس مطالعه عواقب دردناکی که بر اثر کفر و بیدادگری طومار زندگانی آن ها را درهم پیچید برای همه کس و برای همه ما درس عبرتی

ص:36

است بزرگ و آشکار .

(50) سوره اَنعام

تأثیر سیر و سیاحت در بیدار ساختن افکار

11 قُلْ سیرُوا فِی الاَْرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عقِبَهُ الْمُکَذِّبینَ

بگو روی زمین گردش کنید ، سپس بنگرید سرانجام آن ها که آیات الهی را تکذیب می کردند چه شد ؟

شک نیست که مشاهده آثار گذشتگان و اقوامی که بر اثر پشت پا زدن به حقایق راه فنا و نابودی را پیمودند ، تأثیرش بسیار بیشتر از مطالعه تاریخ آن ها در کتاب ها است ، زیرا این آثار حقیقت را محسوس و قابل لمس می سازد .

شاید به خاطر همین است که جمله « اُنْظُرُوا » ( نگاه کنید ) را به کار برده نه « تَفَکَّرُوا » ( بیندیشید ) .

ضمنا ذکر کلمه « ثُمَّ » که معمولاً در مورد عطف با فاصله زمانی به کار می رود ، ممکن است به خاطر توجّه دادن به این حقیقت باشد

جزء هفتم (51)

که در این سیر و قضاوت خود عجله نکنند ، بلکه هنگامی که آثار گذشتگان را مشاهده کردند ، با حوصله و دقت بیندیشند سپس نتیجه گیری کرده ، عاقبت کار آن ها را با چشم ببینند .

در مورد سیر و سیاحت در زمین و تأثیر فوق العاده آن در بیدار ساختن افکار مشروحا در ذیل آیه 137 سوره آل عمران ( جلد 3 ، تفسیرنمونه ، صفحه 102 ) بحث شده است .

14 قُلْ اَغَیْرَاللّهِ اَتَّخِذُ وَلِیّا فاطِرِ السَّموتِ وَ الاَْرْضِ وَ هُوَ

ص:37

یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ قُلْ اِنّی اُمِرْتُ اَنْ اَکُونَ اَوَّلَ مَنْ اَسْلَمَ وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکینَ

بگو آیا غیر خدا را ولی خود انتخاب کنم درحالی که او آفریننده آسمان ها و زمین است و اواست که روزی می دهد و از کسی روزی نمی گیرد ، بگو من مأمورم که نخستین مسلمان باشم و ( خداوند به من دستور داده که ) از مشرکان نباش .

(52) سوره اَنعام

« فاطِر » از ماده « فُطُور » و به معنی شکافتن است .

هنگامی که آفریننده همه چیز او است و بدون اِتّکاء به قدرت دیگری سراسر جهان هستی را به وجود آورده و روزی همگان به دست او است ، چه دلیل دارد که انسان غیر او را ولیّ و سرپرست و تکیه گاه قرار دهد ، اصولاً بقیه همه مخلوقند و درتمام لحظات وجود خود به او نیازمندند ، چگونه می توانند نیاز دیگری را برطرف سازند ؟

جالب این که در آیه بالا هنگامی که سخن از آفرینش آسمان و زمین به میان آورده خدا را به عنوان « فاطِر » معرفی می کند .

از ابن عباس نقل شده که می گوید : معنی « فاطِرِ السَّموتِ وَ الاَْرْضِ » را آنگاه فهمیدم که دو عرب بر سر چاه آبی با هم نزاع داشتند یکی از آن ها برای اثبات مالکیت خود می گفت : «اَنَا فَطَرْتُها : من این چاه را شکافته و احداث کرده ام » .

ولی ما امروز معنی فاطر را بهتر از ابن عباس می توانیم به کمک علوم روز دریابیم زیرا این تعبیر جالبی است که با دقیق ترین نظریات

ص:38

علمی روز با پیدایش جهان هماهنگ است چه این که : طبق تحقیقات دانشمندان ، عالم بزرگ ( مجموعه جهان ) و عالم کوچک تر ( منظومه شمسی ) همه در آغاز ، توده واحدی بودند که بر اثر انفجارهای پی در پی از هم شکافته شدند و کهکشان ها و منظومه ها و کرات به وجود آمدند ، در آیه 30 / انبیاء این مطلب با صراحت بیشتری بیان شده آن جا که می گوید : « اَوَلَمْ یَرَ الَّذینَ کَفَرُوا اِنَّ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ کانَتا رَتْقا فَفَتَقْناهُما : آیا کافران نمی دانند آسمان و زمین به هم پیوسته بودند و ما آن ها را از هم جدا کردیم » .

جزء هفتم (53)

نکته دیگری که نباید از آن غفلت کرد این است که : در میان صفات خدا در این جا تنها روی اطعام بندگان و روزی دادن آن ها تکیه شده است این تعبیر شاید به خاطر آن است که بیشتر وابستگی ها در زندگی مادّی بشر بر اثر همین نیاز مادّی است ، همین به اصطلاح « خوردن یک لقمه نان » است که افراد را به خضوع در برابر اربابان زر و زور وامیداردوگاهی تا سرحدپرستش درمقابل آن هاکرنش می کنند، قرآن در عبارت بالا می گوید : روزی شما به دست اوست نه به دست این گونه افراد و نه به دست « بت ها » صاحبان زر و زور خود نیازمندند و احتیاج به اطعام دارند تنها خدا است که اطعام می کند و نیاز به اطعام ندارد .

(54) سوره اَنعام

در آیات دیگر قرآن نیز می بینیم روی مسأله مالکیّت خداوند و رازقیّت او و فرستادن باران و پرورش گیاهان تکیه شده است تا فکر وابستگی به مخلوقات رااز مغز افراد بشر به کلّی خارج کند .

سپس برای پاسخ گفتن به پیشنهاد کسانی که از او دعوت می کردند

ص:39

به آیین شرک ، بپیوندد می گوید : علاوه بر این که عقل به من فرمان می دهد که تنها تکیه بر کسی کنم که آفریننده آسمان و زمین می باشد وحی الهی نیز به من دستور داده است که نخستین مسلمان باشم و به هیچ وجه در صف مشرکان قرار نگیرم ( قُلْ اِنّی اُمِرْتُ اَنْ اَکُونَ اَوَّلَ مَنْ اَسْلَمَ وَ لاتَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکینَ ) .

شک نیست که قبل از پیامبر اسلام نیز پیامبران دیگر و امّت صالح آن ها مسلمان بودند و در برابر خدا تسلیم ، بنابراین هنگامی که می فرماید : من دستور دارم نخستین مسلمان باشم یعنی نخستین مسلمان این امّت .

جزء هفتم (55)

و این در حقیقت اشاره به یک مطلب مهم تربیتی نیز می باشد که هر رهبری باید در انجام دستورات مکتب خود از همه افراد پیشقدم تر باشد ، او باید اولین مؤمن به آیین خویش و نخستین عمل کننده و کوشاترین فرد و فداکارترین شخص در برابر مکتب خود باشد.

مردگان زنده نما

36 اِنَّما یَسْتَجیبُ الَّذینَ یَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتی یَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ اِلَیْهِ یُرْجَعُونَ

تنها کسانی اجابت ( دعوت تو ) می کنند که گوش شنوا دارند، اما مردگان ( و آن ها که روح انسانی را از دست داده اند ایمان نمی آورند و ) خدا آن ها را ( در قیامت ) مبعوث می کند سپس به سوی اوبازمی گردند.

منظور از « مَوْتی » ( مردگان ) در آیه بالا مردگان جسمانی نیست ،

ص:40

(56) سوره اَنعام

بلکه مردگان معنوی است ، زیرا دو نوع حیات و مرگ داریم : حیات و مرگ مادی ، حیات و مرگ معنوی ، هم چنین شنوایی و بینایی نیز دوگونه است : مادی و معنوی به همین دلیل بسیار می شود در موردکسانی که چشم و گوش دارند و یا زنده و سالمند اما حقایق را درک نمی کنند می گوییم : آن ها کور و کرند و یا اصلاً مرده اند ، زیرا واکنشی را که باید یک انسان شنوا و بینا ، یا یک انسان زنده ، در برابر حقایق از خود نشان دهد نمی دهند ، در قرآن مجید این گونه تعبیرات فراوان دیده می شود و شیرینی و جاذبه خاصی دارد ، بلکه قرآن به حیات مادی و بیولوژیکی که نشانه آن تنها « خور و خواب و نفس کشیدن » است چندان اهمیّت نمی دهد ، همواره روی حیات و زندگی معنوی و انسانی که آمیخته با تکلیف و مسئولیّت و احساس و درد و بیداری و آگاهی است تکیه می کند .

ذکر این نکته نیز لازم است که نابینایی و ناشنوایی و مرگ معنوی از خودشان سرچشمه می گیرد ، آن ها هستند که بر اثر ادامه گناه و اصرار و لجاجت در آن ، به این مرحله می رسند ، زیرا همان طورکه اگر انسانی مدت ها چشم خود را ببندد تدریجا بینایی و دید خود را از دست خواهد داد و شاید روزی به کلی نابینا شود ، اشخاصی که چشم جان خود را در برابر حقایق ببندند تدریجا قدرت دید معنوی خود را از دست خواهند داد .

جزء هفتم (57)

38 وَ ما مِنْ دآبَّهٍ فِی الاَْرْضِ وَ لا طئِآرٍ یَطیرُ بِجَناحَیْهِ اِلاّ اُمَمٌ اَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتبِ مِنْ شَیْ ءٍ ثُمَّ اِلی

ص:41

رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ

هیچ جنبنده ای در زمین و هیچ پرنده ای که با دو بال خود پرواز می کند نیست ، مگر این که امت هایی همانند شماهستند ، ما هیچ چیز را در این کتاب فروگذار نکردیم، سپس همگی به سوی پروردگارشان محشور می گردند .

« دابَّه » از ماده « دَبیب » « به معنی آهسته راه رفتن و قدم های کوتاه برداشتن » است و معمولاً به همه جنبندگان روی زمین گفته می شود و اگر می بینیم که به شخص سخن چین «دَیْبُوب» گفته می شود و در حدیث وارد شده : « لا یَدْخُلُ الْجَنَّهَ دَیْبُوب : هیچ گاه سخن چین داخل بهشت نمی شود » نیز از همین نظر است که او آهسته میان دو نفر رفت و آمد می کند تا آن ها را نسبت به هم بدبین سازد .

(58) سوره اَنعام

« طائِر » به هرگونه پرنده ای گفته می شود ، منتها چون در پاره ای از موارد به امور معنوی که دارای پیشرفت و جهش هستند این کلمه اطلاق می شود در آیه مورد بحث برای این که نظر فقط روی « پرندگان » متمرکز شود جمله : « یَطیرُ بِجَناحَیْهِ » یعنی ( با دو بال خود پرواز می کند ) به آن افزوده شده .

« اُمَمٌ » جمع « اُمَّت » و اُمَّت به معنی جمعیّتی است که دارای قدر مشترکی هستند ، مثلاً : دین واحد یا زبان واحد ، یا صفات و کارهای واحدی دارند .

« یُحْشَرُونَ » از ماده « حَشْر » به معنی « جَمْع » است ، ولی معمولاً در قرآن به اجتماع در روز قیامت گفته می شود ، مخصوصا هنگامی که به

ص:42

ضمیمه «اِلی رَبِّهِمْ» بوده باشد .

جزء هفتم (59)

هر یک از انواع حیوانات و پرندگان برای خود اُمّتی هستند همانند انسان ها ، اما در این که این همانندی و « شباهت » در چه جهت است ؟ در میان مفسران گفتگو است .

بعضی شباهت آن ها را با انسان ها از ناحیه اسرار شگفت انگیز خلقت آن ها دانسته اند زیرا هر دو نشانه هایی از عظمت آفریدگار و خالق را با خود همراه دارند .

و بعضی از جهت نیازمندی های مختلف زندگی یا وسایلی را که با آن احتیاجات گوناگون خود را برطرف می سازند ، می دانند .

در حالی که جمعی دیگر معتقدند که منظور شباهت آن ها با انسان از نظر درک و فهم و شعور است ، یعنی آن ها نیز در عالم خود دارای علم و شعور و ادراک هستند ، خدا را می شناسند و به اندازه توانایی خود او را تسبیح و تقدیس می گویند ، اگرچه فکر آن ها در سطحی پایین تر ازفکر و فهم انسان ها است و ذیل این آیه ، چنان که خواهد آمد ، نظر آخر خود را تقویت می کند. سپس در جمله بعد می گوید : « ما در کتاب هیچ چیز را فروگذار نکردیم : ما فَرَّطْنا فِی الْکِتبِ مِنْ شَیْ ءٍ » .

(60) سوره اَنعام

ممکن است منظور از کتاب ، قرآن بوده باشد که همه چیز ( یعنی تمام اموری که مربوط به تربیت و هدایت و تکامل انسان ) در آن وجود دارد، منتها گاهی به صورت کلّی بیان شده ، مانند دعوت به هرگونه علم و دانش و گاهی به جزئیات هم پرداخته شده است مانند بسیاری از احکام اسلامی و مسایل اخلاقی .

ص:43

احتمال دیگر این که منظور « از کتاب » « عالم هستی » است ، زیرا عالم آفرینش مانند کتاب بزرگی است که همه چیز در آن آمده است و چیزی در آن فروگذارنشده .

هیچ مانعی ندارد که هر دو تفسیر باهم در آیه منظور باشد زیرا نه در قرآن چیزی از مسایل تربیتی فروگذار شده و نه در عالم آفرینش نقصان و کم و کسری وجود دارد .

و در پایان آیه می گوید « تمام آن ها به سوی خدا در رستاخیز جمع می شوند : ثُمَّ اِلی رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ ». ظاهر این است که ضمیر « هُمْ » در این جمله به انواع و اصناف جنبندگان و پرندگان برمی گردد و به این ترتیب قرآن برای آن ها نیز قائل به رستاخیز شده است و بیشتر مفسّران نیز این مطلب را پذیرفته اند که تمام انواع جانداران دارای رستاخیز و جزاء و کیفرند ، تنها بعضی منکر این موضوع شده و این آیه و آیات دیگر را طور دیگر توجیه کرده اند مثلاً گفته اند منظور از « حُشِرَ اِلَی اللّهِ » همان بازگشت به پایان زندگی و مرگ

جزء هفتم (61)

است .

ولی همان طور که اشاره کردیم ظاهر این تعبیر در قرآن مجید همان رستاخیز و برانگیخته شدن در قیامت است .

روی این جهت آیه به مشرکان اخطار می کند خداوندی که تمام اصناف حیوانات را آفریده و نیازمندی های آن ها را تأمین کرده و مراقب تمام افعال آن ها است و برای همه رستاخیزی قرارداده ، چگونه ممکن است برای شما حشر و رستاخیزی قرار ندهد و به گفته بعضی از مشرکان چیزی جز زندگی دنیا و حیات و مرگ آن در کار نباشد .

ص:44

(62) سوره اَنعام

آیا رستاخیز برای حیوانات هم وجود دارد ؟

شک نیست که نخستین شرط حساب و جزا مسئله عقل و شعور و به دنبال آن تکلیف و مسؤولیت است ، طرفداران این عقیده می گویند مدارکی در دست است که نشان می دهد حیوانات نیز به اندازه خود دارای درک و فهمند ، از جمله :

زندگی بسیاری از حیوانات آمیخته با نظام جالب و شگفت انگیزی است که روشنگر سطح عالی فهم و شعور آن ها است کیست که درباره مورچگان و زنبور عسل و تمدّن عجیب آن ها و نظام شگفت انگیز لانه و کندو ، سخنانی نشنیده باشد و بر درک و شعور تحسین آمیز آن ها آفرین نگفته باشد ؟ گرچه بعضی میل دارند همه این ها را یک نوع الهام غریزی بدانند ، اما هیچ دلیلی بر این موضوع در دست نیست که اعمال آن ها به صورت ناآگاه ( غریزه بدون عقل ) انجام می شود .

چه مانعی دارد که این اعمال همان طور که ظواهرشان نشان می دهد ناشی از عقل و درک باشد ؟ بسیار می شود که حیوانات بدون تجربه قبلی در برابر حوادث پیش بینی نشده دست به ابتکار می زنند ، مثلاً گوسفندی که در عمرش گرگ را ندیده برای نخستین بار که آن را می بیند به خوبی خطرناک بودن این دشمن را تشخیص داده و به هر وسیله که بتواند برای دفاع از خود و نجات از خطر متوسّل می شود .

جزء هفتم (63)

علاقه ای که بسیاری از حیوانات تدریجا به صاحب خود پیدا می کنند شاهد دیگری برای این موضوع است ، بسیاری از سگ های درنده و خطرناک نسبت به صاحبان خود و حتی فرزندان کوچک آنان

ص:45

مانند یک خدمتگزار مهربان رفتار می کنند .

داستان های زیادی از وفای حیوانات و این که آن ها چگونه خدمات انسانی را جبران می کنند در کتاب ها و در میان مردم شایع است که همه آن ها را نمی توان افسانه دانست .

و مسلم است آن ها را به آسانی نمی توان ناشی از غریزه دانست ، زیرا غریزه معمولاً سرچشمه کارهای یکنواخت و مستمرّ است، اما اعمالی که درشرایط خاصّی که قابل پیش بینی نبوده به عنوان عکس العملی انجام می گردد به فهم و شعور شبیه تر است تا به غریزه .

(64) سوره اَنعام

هم امروز بسیاری از حیوانات را برای مقاصد قابل توجهی تربیت می کنند ، سگ های پلیس برای گرفتن جنایت کاران ، کبوترها برای رساندن نامه ها و بعضی از حیوانات برای خرید جنس از مغازه ها و حیوانات شکاری برای شکارکردن ، آموزش می بینند و وظایف سنگین خود را با دقّت عجیبی انجام می دهند ، ( امروز حتّی برای بعضی از حیوانات رسما مدرسه افتتاح کرده اند ) .

از همه این ها گذشته ، در آیات متعددی از قرآن ، مطالبی دیده می شودکه دلیل قابل ملاحظه ای برای فهم و شعور بعضی از حیوانات محسوب می شود، داستان فرار کردن مورچگان از برابر لشگر سلیمان و داستان آمدن هدهد به منطقه « سَبا و یَمَن » و آوردن خبرهای هیجان انگیز برای سلیمان شاهد این مدعا است .

در روایات اسلامی نیز احادیث متعددی در زمینه رستاخیز حیوانات دیده می شود از جمله : از ابوذر نقل شده که می گوید : « ما

ص:46

خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله بودیم که در پیش روی ما دو بز به یکدیگر شاخ زدند، پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: می دانیدچرا این ها به یکدیگر شاخ زدند؟ حاضران عرض کردند: نه، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود ولی خدا می داند چرا ؟ و به زودی در میان آن ها داوری خواهد کرد » (1)

جزء هفتم (65)

و در روایتی از طرق اهل تَسَنُّن از پیامبر نقل شده که در تفسیر این آیه فرمود : « اِنَّ اللّهَ یَحْشُرُ هذِهِ الاُْمَمَ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ یَقْتَصُّ مِنْ بَعْضِها لِبَعْضٍ حَتّی یَقْتَصُّ لِلْجَمّاءِ مِنَ الْقَرْناءِ : خداوند تمام این جنبندگان را روز قیامت برمی انگیزاند و قصاص بعضی را از بعضی می گیرد ، حتی قصاص حیوانی که شاخ نداشته و دیگری بی جهت به او شاخ زده است از او خواهد گرفت » (2)

در آیه 5 سوره تکویر نیز می خوانیم « وَ اِذَالْوُحُوشُ حُشِرَتْ : هنگامی که وحوش محشور می شوند » اگر معنی این آیه را حشر در قیامت بگیریم ( نه حشر و جمع به هنگام پایان این دنیا ) یکی دیگر از دلایل نقلی بحث فوق خواهد بود .

(66) سوره اَنعام

اگر حیوانات رستاخیز دارند تکلیف هم دارند

سؤال مهمّی که در این جا پیش می آید و تا آن حَلّ نشود تفسیر آیه فوق روشن نخواهد شد این است که آیا می توانیم قبول کنیم که حیوانات تکالیفی دارند با این که یکی از شرایط مسلم تکلیف عقل

ص:47


1- «مجمع البیان» و «نُورُالثَّقَلَیْن»ذیل آیه بالا .
2- « تفسیرالمَنار » ، ذیل آیه .

است و به همین جهت کودک و یا شخص دیوانه از دایره تکلیف بیرون است ؟ آیا حیوانات دارای چنان عقلی هستند که مورد تکلیف واقع شوند ؟ و آیا می توان باور کرد که یک حیوان بیش از یک کودک نابالغ و حتی بیش از دیوانگان درک داشته باشد ؟ و اگر قبول کنیم که آن ها چنان عقل و درکی ندارند چگونه ممکن است تکلیف متوجّه آن ها شود .

در پاسخ این سؤال باید گفت که تکلیف مراحلی دارد و هر مرحله ادراک و عقلی متناسب خود می خواهد ، تکالیف فراوانی که در قوانین اسلامی برای یک انسان وجود دارد به قدری است که بدون داشتن یک سطح عالی از عقل و درک انجام آن ها ممکن نیست و ما هرگز نمی توانیم چنان تکالیفی را برای حیوانات بپذیریم ، زیرا شرط آن ، در آن ها حاصل نیست ، امّا مرحله ساده و پایین تری از تکلیف تصور می شود که مختصر فهم و شعور برای آن کافی است ، ما نمی توانیم چنان فهم و شعور و چنان تکالیفی را به طور کلی درباره حیوانات انکار کنیم .

جزء هفتم (67)

حتی درباره کودکان و دیوانگانی که پاره ای از مسایل را می فهمند انکار همه تکالیف مشکل است مثلاً اگر نوجوانان 14 ساله که به حد بلوغ نرسیده ولی کاملاً مطالب را خوانده و فهمیده اند در نظر بگیریم ، اگر آن ها عمدا مرتکب قتل نفس شوند درحالی که تمام زیان های این عمل را می دانند آیا می توان گفت هیچ گناهی از آن ها سرنزده است ؟ قوانین کیفری دنیا نیز افراد غیر بالغ را در برابر پاره ای از گناهان مجازات می کند ، اگرچه مجازات های آن ها مسلما خفیف تر است .

بنابراین بلوغ و عقل کامل شرط تکلیف در مرحله عالی و کامل

ص:48

است ، در مراحل پایین تر یعنی در مورد پاره ای از گناهانی که قبح و زشتی آن برای افراد پایین تر نیز کاملاً قابل درک است بلوغ و عقل کامل را نمی توان شرط دانست .

(68) سوره اَنعام

با توجه به تفاوت مراتب تکلیف و تفاوت مراتب عقل اشکال بالا در مورد حیوانات نیز حل می شود. البتّه تکلیف و مسؤولیت انواع جانداران در یک مرحله خاص مفهومش این نیست که آن ها دارای رهبر و پیشوایی برای خود هستند و شریعت و مذهبی دارند آن چنان که از بعضی صوفیه نقل شده است ، بلکه رهبر آن ها در این گونه موارد تنها درک و شعور باطنی آن ها است ، یعنی مسایل معینی را درک می کنند و به اندازه شعورخود دربرابرآن مسؤول هستند .

کر و لال ها

39 وَ الَّذینَ کَذَّبُواْ بِایتِنا صُمٌّ وَ بُکْمٌ فِی الظُّلُمتِ مَنْ یَشاءِاللّهُ یُضْلِلْهُ وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلی صرطٍ مُسْتَقیمٍ

آن ها که آیات ما را تکذیب کردند کر و لال در تاریکی ها قرار دارند ، هرکس را خدا بخواند ( و مستحق باشد ) گمراه می کند و هر کس را بخواهد ( و شایسته بیند ) بر راه راست قرار خواهد داد .

جزء هفتم (69)

نه گوش شنوایی دارند که حقایق را بشنوند و نه زبان حق گویی که اگر حقیقتی را درک کردند برای دگران بازگو کنند و چون ظلمت خودخواهی و خودپرستی و لجاجت و جهل گرداگرد آن ها را

ص:49

فراگرفته ، نمی توانند چهره حقایق را ببینند و به این ترتیب از این سه نعمت بزرگ ( شنیدن و دیدن و گفتن ) که انسان را با دنیای خارج مربوط می سازد محرومند .

بعضی از مفسران معتقدند که منظور از افراد کر مقلدینی هستند که بدون چون و چرا از رهبران گمراهی تبعیّت می کنند و گوش خود را بسته اند که صدای رهبران الهی را نمی شنوند و منظور از افراد گنگ همان رهبران گمراه هستندکه حقایق رابه خوبی درک می کنند، اما برای حفظ موقعیّت و منافع مادی خویش مهر سکوت بر لب زده اند و هردو دسته در ظلمت جهل و خودپرستی گرفتارند .(1)

(70) سوره اَنعام

و به دنبال آن می فرماید : « خداوند هرکس را بخواهد گمراه می کند و هرکس را بخواهد بر جاده مستقیم قرار می دهد : مَنْ یَشاءِ اللّهُ یُضْلِلْهُ وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلی صرطٍ مُسْتَقیمٍ » .

نسبت دادن هدایت و ضلالت به مشیّت و اراده خدا موضوعی است که آیات دیگر قرآن آن را به خوبی تفسیر می کنند ، در یک جا می خوانیم « یُضِلُّ اللّهُ الظّالِمینَ : خداوند ستمگران را گمراه می کند » و در جای دیگر « وَ ما یُضِلُّ بِهِ اِلاَّ الْفاسِقینَ : تنها فاسقان را گمراه می کند » و در جای دیگر « وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا : کسانی که در راه ما مجاهده کنند آن ها را به راه های مستقیم خود هدایت خواهم کرد » از این آیات و آیات دیگر قرآن به

ص:50


1- «المیزان» ، جلد 7 ، صفحه 84 .

خوبی استفاده می شود که هدایت ها و ضلالت هایی که در این موارد به اراده خدا نسبت داده شده است در حقیقت پاداش و کیفرهایی است که در مقابل انجام اعمال نیک و بدبه بندگان می دهدوبه تعبیرروشن ترگاهی اعمال فوق العاده زشتی از انسان سرمی زند که بر اثر آن تاریکی وحشتناکی روح او را احاطه خواهد کرد ، چشمان حقیقت بین از او گرفته می شود و گوش او صدای حقّ را نمی شنود و زبان او از گفتن حقّ بازمی ماند .

جزء هفتم (71)

اما به عکس گاهی چنان کارهای نیک فراوان از او سرمی زند که یک دنیا نور و روشنایی به روح او می پاشد ، دید و درک او وسیع تر و فکر او پرفروغ تر و زبان او در گفتن حقّ گویاتر می شود ، این است معنی هدایت و ضلالت که به اراده خدا نسبت داده می شود .

بخشنده نعمت ها را بشناسید

46 قُلْ أَرَءَیْتُمْ اِنْ اَخَذَ اللّهُ سَمْعَکُمْ وَ اَبْصرَکُمْ وَ خَتَمَ عَلی قُلُوبِکُمْ مَنْ اِلهٌ غَیْرُ اللّهِ یَأْتیکُمْ بِه اُنْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ اَلاْیتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ

بگو آیا فکر کرده اید اگر خداوند گوش و چشم های شما

(72) سوره اَنعام

رابگیرد و بر دل های شما مهر نهد (که چیزی را نفهمید) چه کسی جز خدا است که آن ها را به شما بدهد ؟ ببین چگونه آیات را برای آن ها به گونه ای مختلف شرح می دهیم سپس آن ها روی می گردانند.

درباره معنی «خَتَمَ» و هم چنین علت این که «سَمْع» در آیات قرآن معمولاًبه طورمفردو«اَبْصار»به طورجمع می آید درجلداول تفسیرنمونه،

ص:51

صفحه50بحث شده است .

« نُصَرِّفُ » از ماده « تَصْریف » به معنی « تغییر » است و در این جا منظور بیان استدلالات گوناگون و در اشکال مختلف می باشد و « یَصْدِفُونَ » از ماده « صَدَف » به معنی جانب و ناحیه است و چون به هنگام روی گردانیدن و اعراض ، انسان متوجه جانب و ناحیه دیگری می شود این کلمه در معنی اعراض به کار می رود ، منتها چنان که «راغب» در «مفردات» می گوید: این ماده به معنی اعراض و روی گردانیدن شدیداستعمال می شود .

جزء هفتم (73)

در حقیقت مشرکان نیز قبول داشتند که خالق و روزی ده خدا است و بت ها را به عنوان شفاعت در پیشگاه خدا می پرستیدند قرآن می گوید شما به جای این که پرستش بت های بی ارزش و فاقد همه چیز کنید چرا مستقیما به درخانه خدا نمی روید خدایی که سرچشمه همه نیکی ها و برکات است .

علاوه بر اعتقادی که همه بت پرستان درباره خدا داشتند در این جا نیز عقل آن ها به داوری طلبیده می شود ، که بت هایی که خود نه چشم و نه گوش و نه عقل و نه هوش دارند چگونه می توانند این گونه نعمت ها را به دیگران ببخشند ؟

آگاهی از غیب

50 قُلْ لاّ اَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزآئِنُ اللّهِ وَ لا اَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لاآ اَقُولُ لَکُمْ اِنّی مَلَکٌ اِنْ اَتَّبِعُ اِلاّ ما یُوحیآ اِلَیَّ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الاَْعْمی وَ الْبَصیرُ اَفَلا تَتَفَکَّرُونَ

ص:52

بگو من نمی گویم خزاین خدا نزد من است و من آگاه از

(74) سوره اَنعام

غیب نیستم (جز آن چه خدا به من بیاموزد) و به شما نمی گویم من فرشته ام ، من تنها از آن چه به من وحی می شود پیروی می کنم ، بگو آیا نابینا و بینا مساویند ؟ چرا فکر نمی کنید ؟

« خَزائِن » جمع « خَزینَه » به معنی منبع و مرکز هر چیزی است که برای حفظ آن و عدم دسترسی دیگران در آن جا جمع آوری شده و با توجه به آیه « وَ اِنْ مِنْ شَیْ ءٍ اِلاّ عِندَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَّزِلُهُ اِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ( 21 / حجر ) : خزائن هرچیزی در نزد ما است و ما جز به اندازه معلوم آن را نازل نمی کنیم » ، روشن می شود ، که « خَزائِنُ اللّه ِ » منبع همه چیز را دربرمی گیرد و در حقیقت این منبع از ذات بی انتهای او که سرچشمه جمیع کمالات و قدرت ها است ، می باشد .

سپس در برابر افرادی که انتظار داشتند پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را از تمام اسرار آینده و گذشته آگاه سازد و حتی به آن ها بگوید در آینده چه حوادثی مربوط به زندگی آن ها روی می دهد ، تا برای رفع ضرر و جلب منفعت بپاخیزند ، می گوید : « من هرگز ادّعا نمی کنم که از همه امور پنهانی و اسرار غیب آگاهم » ( وَ لاََ اَعْلَمُ الْغَیْبَ ) .

جزء هفتم (75)

کسی که از همه چیز باخبر است که در هر مکان و هر زمانی حاضر و ناظر باشد و او تنها ذات پاک خدا است ، اما غیر او که وجودش محدود به زمان و مکان معینی است طبعا نمی تواند از همه چیز باخبر باشد ، ولی هیچ مانعی ندارد که خداوند قسمتی از علم غیب را که

ص:53

مصلحت می داند و برای تکمیل رهبری الهی لازم است ، در اختیار آن ها بگذارد و البتّه این را علم غیب بِالذّاتِ نمی گویند ، بلکه علم غیب بِالْعَرَضِ و به تعبیر دیگر یادگیری و تعلّم ازدانای غیب است.

آیات متعددی از قرآن گواهی می دهد که خداوند چنین علمی را نه تنها در اختیار پیامبران و پیشوایان الهی قرارداده بلکه گاهی در اختیار غیر آن ها نیز قرار می داده است ، از جمله در سوره 26 و 27 / جنّ می خوانیم : « عالِمُ الْغَیْبُ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ اَحَدً اِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ : خداوند از تمام امور پنهانی آگاه است و هیچ کس را از علم غیب خود آگاه نمی کند ، مگر رسولانی که مورد رضایت او هستند » .

(76) سوره اَنعام

اصولاً تکمیل مقام رهبری ، آن هم یک رهبری جهانی و همگانی ، نیاز به آگاهی بر بسیاری از مسایل که از نظر سایر مردم مکتوم است ، دارد و اگر خداوند این علم غیب را در اختیار فرستادگان و اولیایش نگذارد ، مقام رهبری آن ها تکمیل نخواهد شد . ( دقّت کنید ) .

این که جای خود دارد ، گاهی یک موجود زنده برای ادامه حیات خود نیاز به دانستن گوشه ای از غیب دارد و خداوند در اختیار آن می گذارد مثلاً شنیده ایم که بعضی از حشرات در تابستان پیش بینی وضع هوای زمستان را می کنند یعنی خداوند این غیب را به خصوص در اختیار آن ها می گذارد ، زیرا زندگی آن ها بدون این مطلب چه بسا دست خوش فنا می گردد ، شرح بیشتر این موضوع را به خواست خدا در تفسیر آیه 188 سوره اعراف بیان خواهیم کرد .

ودرجمله سوّم به پاسخ ایرادکسانی که انتظارداشتندخودپیامبر صلی الله علیه و آله

ص:54

فرشته باشد و یا فرشته ای همراه او باشد و هیچ گونه عوارض بشری از خوردن غذا و راه رفتن در کوچه و بازار در او دیده نشود ، می گوید : « و من هرگز ادعا نمی کنم فرشته ام : وَ لاََ اَقُولُ لَکُمْ اِنّی مَلَکٌ » .

جزء هفتم (77)

بلکه « من تنها از دستورات و تعلیماتی پیروی می کنم که از طریق وحی از ناحیه پروردگار به من می رسد : اِنْ اَتَّبِعُ اِلاّ ما یُوحی اِلَیَّ » .

از این جمله به خوبی استفاده می شود که پیامبر صلی الله علیه و آله هرچه داشت و هرچه کرد از وحی آسمانی سرچشمه گرفته بود و آن گونه که بعضی پنداشته اند به اجتهاد خود عمل نمی کرد و نه به قیاس و نه به غیر آن ، بلکه برنامه او در کُلّ امور تنها پیروی از وحی بود .

و در پایان آیه به پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داده می شود که « بگو آیا افراد نابینا و بینا همانندند ؟ و آن ها که چشم خود و اندیشه و عقلشان بسته است با کسانی که حقایق را به خوبی می بینند و درک می کنند برابرند ؟ آیا فکر نمی کنید : قُلْ هَلْ یَسْتَوی الاَْعْمی وَ الْبَصیرُ اَفَلا تَتَفَکَّرُونَ » .

ذکر این جمله بعد از جمله های سه گانه سابق ممکن است به خاطر این باشد که در جمله های قبل پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :« من نه خزائن الهی را دارم و نه عالم به غیبم و نه فرشته ام تنها پیرو وحیم ، ولی این سخن نه به آن معنی است که من با شما بت پرستان لجوج همانندم بلکه من انسانی هستم بینا، درحالی که شما همچون نابینایان هستید و این دو مساوی نیستند » .

ص:55

(78) سوره اَنعام

مبارزه با تفکّر طبقاتی

52 وَ لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَوهِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظّلِمینَ

آن ها را که صبح و شام خدا را می خوانند و جز ذات پاک او نظری ندارند ، از خود دور مکن ، نه حساب آن ها بر تو است و نه حساب تو بر آن ها اگر آن ها را طرد کنی از ستمگران خواهی بود .

جزء هفتم (79)

« وَجْه » در لغت به معنی صورت است و گاهی به معنی ذات به کارمی رود و منظوراز آن در آیه فوق معنی دوم است شرح بیشتر درباره این موضوع را در جلد 2 تفسیر نمونه، صفحه 263 مطالعه فرمایید .

در این آیه به یکی دیگر از بهانه جویی های مشرکان اشاره شده و آن این که آن ها انتظار داشتند پیامبر امتیازاتی برای ثروتمندان به نسبت طبقه فقیر قایل شود و معتقد بودند که نشستن آن ها در کنار یاران فقیر پیامبر صلی الله علیه و آله برای آن ها عیب و نقص بزرگی است ، بی خبر از این که اسلام آمده تا به این گونه امتیازات پوچ و بی اساس پایان دهد ، لذا آن ها روی این پیشنهاد اصرار داشتند که پیامبر صلی الله علیه و آله این دسته را از خود براند ، اما قرآن صریحا و با ذکر دلایل زنده پیشنهاد آن ها را نفی می کند .

قابل توجه این که در این جا بدون این که نام یا عنوان این اشخاص

ص:56

را ذکر کند ، تنها به ذکر این صفت قناعت شده است ، که آن ها صبح و شام و به تعبیر دیگر همیشه ، به یاد خدا هستند و این عبادت و نیایش و توجّه به پروردگار نه به خاطر دیگران است و نه از روی ریا است ، بلکه تنها به خاطر ذات پاک او است او را فقط به خاطر خودش می خواهند و می جویند و هیچ امتیازی با این امتیاز برابری نمی کند .

(80) سوره اَنعام

از آیات مختلف قرآن استفاده می شود که مشرکان ثروتمند و خودخواه این نخستین و آخرین بار نبود که چنین پیشنهادی را به پیامبر صلی الله علیه و آله کردند ، بلکه کرارا این ایراد را داشتند، که چرا پیامبر صلی الله علیه و آله جمعی از بینوایان را گرد خویش جمع کرده است و اصرار داشتند آن ها را طرد کند .

در حقیقت آن ها روی یک سنّت دیرین غلط امتیاز افراد را به ثروت آن ها می دانستند و معتقد بودند باید طبقات اجتماع که بر اساس ثروت به وجود آمده همواره محفوظ بماند و هر آیین و دعوتی بخواهد زندگی طبقاتی را برهم زند و این امتیازات را نادیده بگیرد ، در نظر آن ها مطرود و غیرقابل قبول است .

در حالات نوح پیامبر نیز می خوانیم که اشراف زمان او به او گفتند : « وَ ما نَراکَ اتَّبَعَکَ اِلاَّ الَّذینَ هُمْ اَراذِلُنا بادِیَ الرَّاْیِ: ما نمی بینیم کسانی از تو پیروی کرده باشند ، جز جمعی از فرومایگان و افراد خام » ( 26 / هود ) و این را دلیل بر بطلان رسالت او می دانستند .

جزء هفتم (81)

یکی از نشانه های عظمت اسلام و قرآن و به طور کلی عظمت مکتب انبیاء این است که با سرسختی هر چه بیشتر ، در برابر این گونه

ص:57

پیشنهادها مقاومت کردند و در جوامعی که اختلاف طبقاتی یک مسأله جاویدان شمرده می شد ، به کوبیدن این امتیاز موهوم پرداختند تا معلوم شود افراد پاک دل و باایمان و هوشمندی هم چون سلمان و ابی ذر و صُهَیْب و خَبّاب و بِلال به خاطر نداشتن مال و ثروت کمترین نقصی ندارند و ثروتمندان بی مغز و کوردل و خودخواه و متکبّر به خاطر ثروتشان نمی توانند از امتیازات اجتماعی و معنوی برخوردار گردند .

در جمله بعد می فرماید : « دلیلی ندارد که این گونه اشخاص با ایمان را از خود دور سازی ، برای این که نه حساب آن ها بر تو است و نه حساب تو بر آن ها : ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظّلِمینَ » .

(82) سوره اَنعام

منظور از حساب ، حساب اعمال است ، اما چگونه خداوند می فرماید حساب اعمال آن ها بر تو نیست ، در حالی که آن ها عمل بدی نداشته اند که ذکر چنین جمله ای لازم باشد این به خاطر آن است که مشرکان یاران فقیر پیامبر صلی الله علیه و آله را به واسطه نداشتن مال و ثروت متّهم به دوری از خدا می کردند که اگر اعمال آن هادر پیشگاه خدا مورد قبول بود ، چرا آن ها را از نظر زندگی مرفّه قرار نداده است ؟ به علاوه آن ها را متّهم می کردند که ایمانشان شاید به خاطر تأمین زندگی و رسیدن به آب و نان بوده است .

قرآن پاسخ می دهد به فرض این که آن ها چنین بوده باشند ، ولی حسابشان با خدا است ، همین اندازه که ایمان آورده اند و در صف مسلمین قرار گرفته اند ، به هیچ قیمتی نباید رانده شوند و به این

ص:58

ترتیب جلو بهانه جویی های اشراف قریش را می گیرد .

شاهد این تفسیر همان است که در داستان نوح پیغمبر که شبیه داستان اشراف قریش است آمده در آن جا که قوم نوح به او می گویند : «اَنُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الاَْرْذَلُونَ : ما به تو ایمان بیاوریم در حالی که افراد بی سر و پا از تو پیروی کرده اند » نوح در جواب می گوید : « وَ ما عِلْمی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ اِنْ حَسابُهُمْ اِلاّ عَلی رَبّی لَوْ تَشْعُرُونَ وَ ما اَنَا بَطارِدِ الْمُؤْمِنینَ : من چه اطلاعی از اعمال آن ها دارم ؟ حساب اعمال آن ها بر خدا است اگر بدانید و من نمی توانم آن ها را که اظهار ایمان کرده اند از خود برانم ؟ » ( 111 تا 114 / شعراء ) .

جزء هفتم (83)

نتیجه این که وظیفه پیامبران آن است که هر فردی را که اظهار ایمان کند بدون هیچ گونه تفاوت و تبعیض از هر قشر و طبقه ای که باشد بپذیرد ، چه رسد به افراد پاک دل و با ایمانی که جز خدا نمی جویند و تنها گناهشان این است که دستشان از مال و ثروت تهی است و آلوده زندگی نکبت بار اشراف نیستند .

یک امتیاز بزرگ اسلام

می دانیم در مسیحیّت کنونی دایره اختیارات رؤسای مذهبی به

(84) سوره اَنعام

طرز مضحکی توسعه یافته تا آن جا که آن ها برای خود حق بخشیدن گناه قائل هستند و به همین جهت می توانند کسانی را با کوچک ترین چیزی طرد و تکفیرکنند و یا بپذیرند .

قرآن در آیه فوق و آیات دیگر صریحا یادآور می شود که نه تنها علمای مذهبی حتی شخص پیامبر صلی الله علیه و آله نیز حق طرد کسی را که اظهار

ص:59

ایمان می کند و کاری که موجب خروج از اسلام بشود ، انجام نداده ندارند ، آمرزش گناه و حساب و کتاب بندگان تنها به دست خدا است و هیچ کس جز او حق دخالت در چنین کاری ندارد. ولی اشتباه نشود موضوع بحث درآیه « طَرْد مذهبی » است ، نه « طَرْد حقوقی » به این معنی که اگر مثلاً مدرسه ای وقف بر محصّلین خاصّی بود و کسی در آغاز مشمول شرایط بود و بعدا فاقد شرایط شد ، اخراج او از آن مدرسه هیچ مانعی ندارد و هم چنین اگر متولی مدرسه اختیاراتی به خاطر رعایت مصالح مدرسه داشت، هیچ مانعی ندارد که برای حفظ نظم و موقعیّت آن، از آن اختیارات مشروع استفاده کند .

جزء هفتم (85)

53 وَ کَذلِکَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوآا اَهؤُلاآءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنآ اَلَیْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّکِرینَ

و این چنین بعضی از آن ها را با بعض دیگر آزمودیم ( توانگران را به وسیله فقیران ) تا بگویند آیا این ها هستند که خداوندازمیان ما(برگزیده و)برآن ها منت گذارده (و نعمت ایمان به آن هابخشیده)آیاخداوندشاکران رابهترنمی شناسد؟

« مِنَّت » در اصل به معنی بخشیدن نعمت است ، ( برای توضیح بیشتر به جلد 3 تفسیر نمونه ، صفحه 158 مراجعه فرمایید ) .

« فِتْنَّه » در این جا به معنی آزمایش است(1)چه آزمایشی از این

ص:60


1- « تفسیر نمونه » ، جلد 2 ، صفحه 13 و 17 ذیل آیه 191 سوره بقره و 193 .

سنگین تر که اشراف و ثروتمندانی که سال ها عادت کرده اند حساب خود رابه کلی از طبقات پایین جدا کنند ، نه در شادی با آن ها شریک باشند و نه در غم و رنج و حتی قبرهایشان هم از یکدیگر فاصله داشته

(86) سوره اَنعام

باشد ، یک مرتبه تمام این آداب رسوم را درهم بشکنند و این زنجیرهای عظیم را از دست و پای خود بردارند و به آیینی به پیوندد که پیشگامان آن به اصطلاح از طبقه فقرا و پایین محسوب می شوند .

سپس اضافه می کند : کار این توانگران به جایی می رسد که با نگاه تحقیر به مؤمنان راستین نگریسته و می گویند : « آیا این ها هستند که خداوند از میان ما برگزیده و نعمت ایمان و اسلام به آن ها ارزانی داشته است » ؟ آیا این ها قابل چنین حرف هایی هستند ؟ (لِیَقُولُوآا اَهآؤُلاآءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنآ) .

و بعد به آن ها پاسخ می گوید که این افراد با ایمان مردمی هستند که شکر نعمت عمل و تشخیص را به جا آورده و آن را به کار بسته اند و هم چنین شکر نعمت دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله را به جاآورده و از او پذیرا شده اند . چه نعمتی از آن بزرگ تر و چه شکری از آن بالاتر و به خاطر همین خداوند ، ایمان را در قلوب آن ها راسخ گردانیده است « آیا خداوند شاکران را بهتر نمی شناسد ؟ : اَلَیْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّکِرینَ » .

جزء هفتم (87)

در حقیقت آیه فوق به پیامبر صلی الله علیه و آله دستور می دهد ، که هیچ فرد با ایمانی را از هر طبقه و نژاد و در هر شرایطی بوده باشد ، نه تنها از خود نراند ، بلکه آغوش خویش را یکسان به روی همه بگشاید ، حتّی اگر کسانی آلوده به گناهان زیاد باشند ، آن ها را نیز بپذیرد و اصلاح کند .

ص:61

55 وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الاَْیتِ وَ لِتَسْتَبینَ سَبیلُ الْمُجْرِمینَ

و این چنین آیات را برمی شمریم ( و روشن می سازیم ) تا راه گناه کاران آشکار گردد .

روشن است که منظور از مجرم ، در آیه فوق هر گناه کاری نیست ، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله در این آیه مأموریّت پیدا می کند گناه کاران را در صورتی که به سوی او بیایند هرچند اعمال خلافی از روی نادانی انجام داده باشند بپذیرد ، بنابراین منظور از مجرم همان گناه کاران لجوج و سرسختی است که با هیچ وسیله تسلیم حقّ نمی شوند .

یعنی بعد از این دعوت عمومی و همگانی به سوی حقّ ، حتی دعوت از گناه کارانی که از کار خود پشیمانند ، راه و رسم مجرمان لجوج و غیر قابل انعطاف کاملاً شناخته خواهد شد .

(88) سوره اَنعام

اسرار غیب نزد خدا است

59 وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُهآ اِلاّ هُوَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ اِلاّ یَعْلَمُها وَ لا حَبَّهٍ فی ظُلُمتِ الاَْرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ اِلاّ فی کِتبٍ مُبینٍ

کلیدهای غیب تنها نزداواست و جزاو کسی آن را نمی داند، آن چه در خشکی و دریاست می داند ، هیچ برگی (از درختی) نمی افتد مگر این که از آن آگاه است و نه هیچ دانه ای در مخفی گاه زمین و نه هیچ تر و خشکی وجود داردجز این که درکتاب آشکار(در کتاب علم خدا) ثبت است.

ص:62

« مَفاتِحُ » جمع « مِفْتَح » به معنی « کلید » است و نیز ممکن است جمع « مَفْتَح » به معنی «خزینه» و مرکز نگاهداری چیزی بوده باشد .

در صورت اول معنی آیه چنین می شود که تمام کلیدهای غیب به دست او است و در صورت دوم تمام خزانه های غیب .

جزء هفتم (89)

این احتمال نیز وجود دارد که هر دو معنی در یک عبارت مراد باشد و همان طور که در علم اصول اثبات شده است مانعی از استعمال یک لفظ در چند معنی وجود ندارد و در هرصورت این دو لازم و ملزوم یکدیگرند، زیرا هرکجا خزانه ای است ، کلیدی وجود دارد .

ولی بیشتر به نظر می رسد که « مَفاتِحُ » به معنی کلیدها باشد ، نه خزائن زیرا هدف در این جا بیان علم خدا است و آن با مسأله کلید که وسیله آگاهی از ذخایر مختلف است ، متناسب تر می باشد ، در دو مورد دیگر که کلمه « مَفاتِحُ » در قرآن به کار رفته ، نیز منظور از آن کلید است .

« بَرِّ » به معنی مکان وسیع است و معمولاً به خشکی ها گفته می شود و « بَحْرِ » در اصل نیز به معنی محل وسیعی است که آب زیاد در آن مجتمع باشد و معمولاً به دریاها و گاهی به نهرهای عظیم نیز گفته می شود .

(90) سوره اَنعام

در هرحال آگاهی خدا از آن چه در خشکی ها و دریاها است ، به معنی احاطه علم او بر همه چیز است و توجّه به وسعت مٙƙɠجمله بالا ( آن چه در خشکی ها و دریاها است خدا می داند ) در حقیقت روشنگر گوشه ای از علم وسیع او است .

ص:63

در روایات متعددی که از طرق اهل بیت رسیده است ، « وَرَقَهٍ » به معنی جنین سقط شده و « حَبَّهٍ » به معنی فرزند و « ظُلُمتِ الاَْرْضِ » به معنی رحم مادران و « رَطُب » به معنی آن چه از نطفه ها زنده می مانند و « یابِس » به معنی آن چه از بین می رود ، تفسیر شده است (1)

شک نیست که این تفسیر با معانی لغوی این کلمات تطبیق نمی کند ، زیرا « وَرَقَه » به معنی برگ و « حَبَّه » به معنی دانه و « ظُلُماتِ الاَْرْضِ » به معنی تاریکی های زمین و « رَطْب » به معنی تر و « یابِس » به معنی خشکی است ولی ائمه اهل بیت در حقیقت با این تفسیر خواسته اند ، مسلمانان را متوجه کنند ، که باید با یک دید وسیع و گسترده به آیات قرآن بنگرند و در فهم معنی آن ها روی لفظ جمود نکنند ، بلکه به هنگامی که قراین دلیل بر توسعه معنی هستند ، به وسعت معنی بنگرند .

جزء هفتم (91)

روایت فوق در حقیقت اشاره به این است که مفهوم آیه بالا منحصر به دانه های گیاهان نیست ، بلکه حتی بذرهای نطفه های انسانی را نیز شامل می شود .

60 وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّکُمْ بِالَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهار ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فیهِ لِیُقْضیآ اَجَلٌ مُسَمّیً ثُمَّ اِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

او کسی است که ( روح ) شما را در شب ( به هنگام خواب )

ص:64


1- « تفسیر برهان » ، جلد 1 ، صفحه 528 .

می گیرد و ازآن چه در روز کسب کرده اید ( و انجام داده اید ) با خبر است سپس شما را در روز (از خواب) برمی انگیزد ( و این وضع هم چنان ادامه می یابد) تا مدت و سرآمد معینی فرارسد سپس بازگشت شما به سوی او است و شمارا به آن چه عمل می کردید آگاه می سازد .

(92) سوره اَنعام

« تَوَّفی » در لغت به معنی بازگرفتن است و این که خواب را یک نوع بازگرفتن روح معرّفی کرده ، به خاطر آن است که خواب برادر مرگ است ، مرگ تعطیل کامل دستگاه مغز آدمی و قطع مطلق پیوند روح و جسم است ، در حالی که خواب تنها تعطیل بخشی از دستگاه مغز و ضعیف شدن این پیوند است، بنابراین خواب مرحله کوچکی از مرگ حساب می شود .(1)(2)

« جَرَحْتُمْ » از ماده « جَرَحَ » و در این جا به معنی اکتساب و به دست آوردن چیزی است . یعنی شما شب و روز در زیر چتر قدرت و علم خداوند قرار دارید ، آن کس که از پرورش دانه های نباتات در دل خاک و از سقوط و مرگ برگ ها در هر مکان و زمان آگاه است ، از اعمال شما نیز آگاهی دارد .

جزء هفتم (93)

«بَعث» در این جا به معنی برانگیختن از خواب و بیدار کردن است

ص:65


1- « تفسیر نمونه » ، جلد 2 ، صفحه 431 .
2- درباره قبض ارواح وگرفتن جان آدمی به جلد4 «تفسیرنمونه»، جلد 4، صفحه 85 مراجعه فرمایید.

و منظور از « اَجَلٌ مُسَمّی » عمری است که برای هرکسی مقرّر شده .

نوری که در تاریکی می درخشد

63 قُلْ مَنْ یُنَجّیکُمْ مِنْ ظُلُمتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِتَدْعُونَهُ تَضَرُّعا وَ خُفْیَهً لَئِنْ اَنْجنا مِنْ هذِه لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّکِرینَ

بگو چه کسی شما را از تاریکی های خشکی و دریا رهایی می بخشد؟ درحالی که او را آشکارا و درپنهانی می خوانید ( و می گویید ) : اگر از این ( خطرات و ظلمت ها ) ما را رهایی بخشیدی از شکرگزاران خواهیم بود .

ظلمت و تاریکی گاهی جنبه حسّی دارد و گاهی جنبه معنوی : ظلمت حسّی آن است که نور به کلی قطع شود یا آن چنان ضعیف شود که انسان جایی را نبیند یا به زحمت ببیند و ظلمت معنوی همان مشکلات و گرفتاری ها و پریشانی هایی است که عاقبت آن ها تاریک و ناپیدا است . جهل ظلمت است ، هرج و مرج اجتماعی و اقتصادی و نابسامانی های فکری و انحرافات و آلودگی های اخلاقی که عواقب شوم آن ها قابل پیش بینی نیست و یا چیزی جز بدبختی و پریشانی نمی باشد همگی ظلمتند .

(94) سوره اَنعام

ظلمت و تاریکی ذاتا هولناک و توهّم انگیز است ، زیرا حمله بسیاری از جانوران خطرناک و دزدان و جانیان در پرده تاریکی صورت می گیرد و هرکس خاطراتی در این زمینه دارد ، لذا به هنگام گرفتار شدن در میان تاریکی ، اوهام و خیالات جان می گیرند ، اشباح و هیولاهای وحشتناک از زوایای خیال بیرون

ص:66

می دوند و افراد عادی را در خوف و ترس فرومی برند .

ظلمت و تاریکی شعبه ای از عدم است و انسان ذاتا از عدم می گریزد و وحشت دارد و به همین جهت معمولاً از تاریکی می ترسد .

جزء هفتم (95)

اگر این تاریکی با حوادث وحشتناک واقعی آمیخته شود و مثلاً انسان در یک سفر دریایی « شب تاریک و بیم موج و گردابی حایل » محاصره شود وحشت آن به درجات بیش از مشکلاتی است که به هنگام روز پدید می آید ، زیرا معمولاً راه های چاره در چنان شرایطی به روی انسان بسته می شود ، همین طور اگر در شبی تاریک در میان بیابانی راه را گم کند و صدای وحشتناک حیوانات درنده که دردل شب طعمه ای برای خود می جویند از دور و نزدیک به گوش او رسد ، در چنین لحظاتی است که انسان همه چیز را به دست فراموشی می سپارد و جز خودش و نور تابناکی که در اعماق جانش می درخشد و او را به سوی مبدئی می خواند که تنها او است که می تواند چنان مشکلاتی را حل کند ، از یاد می برد . این گونه حالات دریچه هایی هستند به جهان توحید و خداشناسی .

ذکر «تَضَرُّع» که به معنی دعای آشکار و « خُفْیَه » که دعای پنهانی است شاید به خاطر این باشدکه مشکلات با هم متفاوتند گاهی به مرحله

(96) سوره اَنعام

شدت نرسیده انسان را به دعای پنهانی دعوت می کند و گاهی که به مرحله شدید می رسد آشکارا دست به دعا برمی دارد و گاهی ناله ها و فریادها سر می دهد منظور این است که خداوند هم مشکلات شدید و

ص:67

هم مشکلات ضعیف شما را حلّ می کند .

بعضی معتقدند که در آیه به چهار حالت روانی انسان که هرکدام یک نوع عکس العمل به هنگام بروز مشکلات است اشاره شده است : حالت « دعا و نیاز » و حالت « تضرع و خضوع » و حالت «اخلاص» و حالت «التزام به شکرگزاری به هنگام نجات از مشکلات» .

امّا متأسفانه برای بسیاری از این افراد این حالات پر ارزش همانند برقی زود گذر و تقریبا به شکل اضطراری در برابر شدائد و مشکلات پیدا می شود اما چون با آگاهی آمیخته نیست پس از برطرف شدن شداید به خاموشی می گراید .

بنابراین این حالات اگرچه زودگذر باشد ، می تواند دلیلی برای افراد دور افتاده در زمینه خداشناسی گردد .

جزء هفتم (97)

در این جا یادآوری حدیثی که در ذیل این آیه در بعضی از تفاسیر اسلامی آمده است بی مناسبت نیست .

ازپیغمبراکرم نقل شده که فرمود: «خَیْرُالدُّعاءِالْخَفِیُ وَ خَیْرُالرِّزْقِ ما یَکْفی : بهترین دعا آن است که پنهانی ( و از روی نهایت اخلاص ) صورت گیرد و بهترین روزی آن است که به قدر کافی بوده باشد » ( نه ثروت اندوزی هایی که مایه محرومیّت دیگران وبارسنگینی بردوش انسان باشد ).

و در ذیل همین حدیث می خوانیم : « مَرَّ بَقَوْمٍ رَفَعُوا اَصْواتِهِمْ بِالدُّعاءِ فَقالَ اِنَّکُمْ لا تَدْعُونَ الاَْصَمَّ وَ لا غائِبا وَ اِنَّما تَدْعُونَ سَمیعا قَریباً : پیامبر از کنار جمعیّتی گذشت که صدای خود را به دعا بلند کرده بودند فرمود شما شخص کری را نمی خوانید و نه شخصی را

ص:68

که پنهان و دور از شما باشد بلکه شما کسی را می خوانید که هم شنوا و هم نزدیک است » (1)از این حدیث استفاده می شود که اگر دعا آهسته و آمیخته با توجه و اخلاص باشد بهتر است .

(98) سوره اَنعام

64 قُلِ اللّهُ یُنَجّیکُمْ مِنْها وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ ثُمَّ اَنْتُمْ تُشْرِکُونَ

بگو خداوند شما را از این ها و از هر مشکل و ناراحتی نجات می بخشد بازهم شمابرای او شریک می سازید ( و راه کفر می پویید ) .

«کَرْب» در اصل به معنی زیر و روکردن زمین و حفر آن است و نیز به معنی گره محکمی که در طناب دلو می زنند آمده است سپس در غم و اندوه هایی که قلب انسان را زیر و رو می کند و همچون گرهی بر دل انسان می نشیند گفته شده است .

بنابراین ذکرکلمه«کَرْب»در آیه بالا که معنی وسیع و گسترده ای دارد و هرگونه مشکل مهمی را شامل می شود بعداز ذکر «ظُلُمات بَرّ وَ بَحْر» که به قسمت خاصّی از شداید گفته می شوداز قبیل ذکر یک مفهوم عام بعد از بیان مفهوم خاصّ است.

جزء هفتم (99)

عذاب های رنگارنگ

65 قُلْ هُوَالْقادِرُ عَلیآ اَنْ یَّبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذابا مِنْ فَوْقِکُمْ اَوْ مِنْ تَحْتِ اَرْجُلِکُمْ اَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعا وَ یُذیقَ بَعْضَکُمْ بَأسَ بَعْضٍ اُنْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الاْیتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ

ص:69


1- « مجمع البیان » و « نُورُالثَّقَلَیْن » ، ذیل آیه بالا .

بگو او قادر است که عذابی از طرف فوق یا از زیر پای شما بر شما بفرستد یا به صورت دسته های پراکنده شما را با هم بیامیزد و طعم جنگ ( و ناراحتی ) را به هریک ازشما به وسیله دیگری بچشاند،ببین چگونه آیات گوناگون را برای آن ها بازگو می کنیم شاید بفهمند ( و بازگردند ) .

« یَلْبِسُکُمْ » از ماده « لَبْس » به معنی اختلاط و به هم آمیختن است نه از ماده « لُبْس » به معنی لباس پوشیدن ، بنابراین معنی جمله چنین می شود : « او می تواند شما را به صورت گروه ها و دسته های مختلف به هم بیامیزد » .

در این که منظور از « عذاب » ، از طرف « بالا » و « پایین » چیست

(100) سوره اَنعام

درمیان مفسران گفتگو است ، ولی ظاهر این است که این دو کلمه ( فوق و تحت ) معنی بسیار وسیعی دارند هم طرف بالا و پایین حسّی را شامل می شوند ، یعنی مجازات هایی مانند صاعقه ها و رگبارهای خطرناک و طوفان ها از طرف بالا و زلزله ها و شکاف های ویرانگر زمینی و طغیان رودها و دریاها از طرف پایین را دربرمی گیرد .

و نیز عذاب های دردناکی را که از طرف طبقه حکام و قشرهای بالای اجتماع بر سر بعضی از ملت ها فرومی ریزد و ناراحتی ها و شکنجه هایی که از طرف بعضی از کارگران وظیفه نشناس دامنگیر مردم می شود که گاهی کمتر از عذاب های دسته اوّل نیست ، شامل می گردد.

هم چنین ممکن است سلاح های جنگی مخوف عصر ما که از هوا و زمین زندگانی بشر را به صورت وحشتناکی درهم می کوبد و در مدت

ص:70

کوتاهی آبادترین شهرها را از طریق بمباران های هوایی و حمله های زمینی و مین گذاری ها و زیردریایی ها تبدیل به تل خاکستری می کند در مفهوم وسیع آیه داخل باشد .

جزء هفتم (101)

مسئله اختلاف کلمه و پراکندگی در میان جمعیّت نیز به قدری خطرناک است که در ردیف عذاب های آسمانی و صاعقه ها و زلزله ها قرار گرفته است و راستی چنین است ، بلکه گاهی ویرانی های ناشی از اختلاف و پراکندگی به درجات بیشتر از ویرانی های ناشی از صاعقه ها و زلزله ها است ، کرارا دیده شده است کشورهای آباد در سایه شوم نفاق و تفرقه به نابودی مطلق کشیده شده است و این جمله هشداری است به همه مسلمانان جهان .

این که آیه مورد بحث می گوید : خداوند تفرقه درمیان شما بیفکند نه به این معنی است که خداوند بی جهت مردم را گرفتار نفاق و اختلاف می کند بلکه این نتیجه اعمال سوء مردم و خودخواهی ها و خودپرستی ها و سودجویی های شخصی است که نتیجه آن به صورت نفاق و تفرقه بروز می کند و نسبت دادن آن به خدا به خاطر آن است که او چنین اثری را در این اعمال زشت قرار داده است .

با توجه به این که روی سخن در این آیات به مشرکان و بت پرستان

(102) سوره اَنعام

است چنین نتیجه می گیریم : یک جامعه مشرک که از مسیر توحید و یکتاپرستی منحرف شده است هم گرفتار ظلم و ستم طبقات بالا و هم وظیفه نشناسی طبقات پایین ، هم اختلاف عقیده و هم کشمکش های خونین اجتماعی می شود ، همان طور که جوامع مادی دنیای امروز که

ص:71

تنها در برابر بت صنعت و ثروت سجده می کنند گرفتار تمام این بلاهای بزرگ هستند و در میان آن دست و پا می زنند .

ملت هایی نیز سراغ داریم که دم از توحید و خداپرستی می زنند ولی عملاً مشرک و بت پرست می باشند ، چنین ملت هایی نیز به همان سرنوشت مشرکان گرفتار خواهند شد و این که در بعضی از اخبار می خوانیم که امام باقر فرمود : « کُلُّ هذا فی اَهْلِ الْقِبْلَهِ » همه این کیفرها در مسلمانان واقع می شود ، ممکن است اشاره به همین باشد ، یعنی هرگاه مسلمانان از مسیر توحید انحراف یابند ، خودخواهی و خودپرستی جای اخوّت اسلامی را گرفت ، منافع شخصی بر منافع عمومی مقدّم داشته شد و هرکس به فکر خویشتن بود و دستورات خداوند به دست فراموشی سپرده شد ، آن ها نیز گرفتار چنین سرنوشتی خواهند شد .

جزء هفتم (103)

66 وَ کَذَّبَ بِه قَوْمُکَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکیلٍ

قوم و جمعیّت تو آن را تکذیب و انکار کردند در حالی که حقّ است ، (به آن ها) بگو من مسؤول ( قبول و ایمان آوردن ) شما نیستم (وظیفه من تنها ابلاغ رسالت است نه اجبار شما بر ایمان) .

ضمیر « بِهِ » را بعضی به قرآن برگردانیده اند و بعضی به خصوص عذاب که در آیه قبل بود ، ولی ظاهر این است که به همه این ها و تمام تعلیمات پیامبر صلی الله علیه و آله که مورد تکذیب و انکار دشمنان پیغمبر بود برمی گردد و جمله آخر آیه نیز گواه بر این معنی است .

ص:72

این دوآیه درحقیقت تکمیل بحثی است که در پیرامون دعوت به سوی خداو معادو حقایق اسلام و ترس ازمجازات الهی درآیات پیشین گذشت .

نخست می گوید : « قوم و جمعیّت تو یعنی قریش و مردم

(104) سوره اَنعام

مکّه تعلیمات تو را تکذیب کردند درحالی که همه حقّ است و دلایل گوناگونی از طریق عقل و فطرت و حسّ آن ها را تأیید می کند : وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ وَ هُوَ الْحَقُّ » .

بنابراین تکذیب و انکار آنان از اهمیّت این حقایق نمی کاهد ، هرچند مخالفان و منکران زیاد باشند

سپس دستور می دهد که « به آن ها بگو وظیفه من تنها ابلاغ رسالت است و من ضامن قبول شما نیستم : قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکیلٍ » .

از آیات متعددی که این تعبیر و مانند آن در آن ها آمده است ( مانند انعام / 107 یونس/108 زمر / 41 شوری / 6 ) استفاده می شود که منظور از « وَکیل » در این موارد کسی است که مسؤول هدایت عملی و ضامن دیگران بوده باشد ، به این ترتیب پیامبر صلی الله علیه و آله به آن ها اعلام می کند که این شما هستید که باید تصمیم نهایی را در مورد قبول و یا ردّ حقیقت بگیرید و هدایت را بپذیرید من تنها مأمور ابلاغ رسالت و دعوت الهی هستم .

جزء هفتم (105)

67 لِکُلِّ نَبَاءٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ

هر خبری ( که خداوند به شما داده سرانجام ) قرارگاهی دارد ( و در موعد خود انجام می گیرد ) و به زودی خواهید دانست .

« مُسْتَقَرٌ » ممکن است مصدر میمی باشد و به معنی استقرار و یا

ص:73

زمان و مکان باشد ، به معنی محل استقرار و زمان استقرار، در صورت اول خبر از اصل تحقق وعده های الهی می دهد و در صورت دوم خبر از زمان و مکان این وعده ها است .

در این آیه با یک جمله کوتاه و پرمعنی آن ها را هشدار می دهد و به دقّت کردن در انتخاب راه صحیح دعوت می کند و می گوید : « هر خبری که خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله به شما داده سرانجام در این جهان یا جهان دیگر قرارگاهی دارد و بالاخره در موعد مقررّ انجام خواهد یافت و به زودی باخبر خواهید شد » .

دوری ازمجالس اهل باطل

68 وَ اِذا رَأَیْتَ الَّذینَ یَخُوضُونَ فیآ ءایتِنا فَأَعْرِضْ

(106) سوره اَنعام

عَنْهُمْ حَتّی یَخُوضُوا فیحَدیثٍ غَیْرِه وِ اِمّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطنُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْری مَعَ الْقَوْمِ الظّلِمینَ

هر وقت کسانی را که آیات ما را استهزاء می کنند مشاهده نمایی از آن ها روی بگردان تا به سخن دیگری بپردازند و اگر شیطان از یاد تو ببرد ، به محض توجه پیدا کردن با ( این ) جمعیّت ستمگر منشین .

« خَوْض » همان طور که « راغب » در کتاب « مفردات » می گوید در اصل به معنی وارد شدن در آب و راه رفتن ( و شنا کردن ) در آن است ، ولی بعدا به ورود در سایر امور نیز گفته شده است اما این کلمه در قرآن مجید بیشتر به وارد شدن در مطالب باطل و بی اساس اطلاق گردیده است .

ص:74

گرچه در این جمله روی سخن به پیغمبر صلی الله علیه و آله است ولی مسلما این حکم اختصاصی به او ندارد و تمام مؤمنان را شامل می شود ، فلسفه این حکم نیز روشن است زیرا اگر مسلمانان در مجالس آن ها شرکت

جزء هفتم (107)

می کردند ، آن ها برای انتقام گرفتن و ناراحت ساختن ایشان به سخنان باطل و ناروای خود ادامه می دادند ، اما هنگامی که با بی اعتنایی از کنار آن ها بگذرند طبعا سکوت خواهند کرد و به مسایل دیگر خواهند پرداخت ، زیرا تمام هدف آن ها ناراحت ساختن پیامبر صلی الله علیه و آله و مسلمین بود .

سپس اضافه می کند این موضوع به اندازه ای اهمیّت دارد که : « اگر شیطان ترا به فراموشی افکند و با این گونه اشخاص سهوا همنشین شدی به مجرد این که متوجه موضوع گشتی فورا از آن مجلس برخیز و با این ستمکاران منشین » .(1)

در این جا یک سؤال پیش می آید نخست این که مگر ممکن است شیطان بر پیامبر مسلّط گردد و باعث فراموشی او شود و به تعبیر دیگر آیا با وجود مقام عصمت و مصونیّت از خطا حتّی در موضوعات ، ممکن است پیامبر گرفتار اشتباه و فراموشی شود ؟

(108) سوره اَنعام

در پاسخ این سؤال می توان گفت که روی سخن در آیه گرچه به

ص:75


1- شاید نیاز به تذکر نداشته باشد که منظور از لاتَقْعُدْ ( ننشین ) این نیست که تنها نشستن با چنین اشخاصی ممنوع است بلکه هدف شرکت در جمع آن هااست خواه به صورت جلوس باشد یا قیام و یا در حال راه رفتن.

پیامبر است اما در حقیقت منظور پیروان او هستند که اگر گرفتار فراموش کاری شدند و در جلسات آمیخته به گناه کفّار شرکت کردند به محض این که متوجه شوند باید از آن جا برخیزند و بیرون روند و نظیر این بحث در گفتگوهای روزانه ما و در ادبیات زبان های مختلف دیده می شود که انسان روی سخن را به کسی می کند اما هدفش این است که دیگران بشنوند ، مطابق ضرب المثل معروف عرب که می گوید : « اِیّاکَ اَعْنی وَاسْمَعییاجارَهُ » .

69 وَ ما عَلی الَّذینَ یَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ ءٍ وَ لکِنْ ذِکْری لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ

واگر افراد باتقوی (برای ارشاد و اندرزبا آن ها بنشینند) چیزی ازحساب ( و گناه ) آن ها برایشان نیست ، ولی ( این کار تنها باید ) برای متذکّر ساختن آن ها باشد شاید ( بشنوند و ) پرهیزکاری پیشه کنند .

جزء هفتم (109)

تنها کسانی که می توانند از این استثناء استفاده کنند که طبق تعبیر آیه دارای مقام تقوا و پرهیزگاری باشند و نه تنها تحت تأثیر آن ها واقع نشوند بلکه بتوانند آن هارا تحت تأثیر خود قرار دهند .

آن ها که دین حق را به بازی گرفته اند

70 وَ ذَرِ الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَعِبا وَ لَهْوا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیوهُ الدُّنْیا وَ ذَکِّرْ بِه اَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما کَسَبَتْ لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفیعٌ وَ اِنْ تَعْدِلْ

ص:76

کُلَ عَدْلٍ لایُؤْخَذْ مِنْهااُوْلآئِکَ الَّذینَ اُبْسِلُوابِما کَسَبُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمیمٍ وَ عَذابٌ اَلیمٌ بِما کانُوا یَکْفُرُونَ

کسانی را که آیین ( فطری ) خود را به بازی و سرگرمی ( و استهزاء ) گرفتند و زندگی دنیا آن ها را مغرور ساخته رها کن و به آن ها یادآوری نما تا گرفتار ( عواقب شوم ) اعمال

(110) سوره اَنعام

خود نشوند ، ( در آن روز ) جز خدا نه یار و یاوری دارند و نه شفاعت کننده ای و(چنین کسی)اگرهرگونه عوضی بپردازد ازاوپذیرفته نخواهدشدآن هاکسانی هستندکه گرفتار اعمالی شده اندکه انجام داده اند ، نوشابه ای از آب سوزان برای آن ها است و عذاب دردناکی به خاطر این که کفر ورزیدند.

« تُبْسَل » در اصل از ماده « بَسْل » به معنی نگاهداری و منع کردن از چیزی با قهر و غلبه است و به همین جهت به وادار کردن کسی به تسلیم « اِبْسال » گفته می شود و نیز به همین مناسبت به مجازات و یا گروگان گرفتن نیز اطلاق می گردد و جَیْشٌ باسِلٌ به معنی « لشکر شجاع » نیز به همین تناسب است ، زیرا دیگران را با قهر و غلبه وادار به تسلیم می کند ، در آیه فوق نیز به معنی تسلیم شخص و گرفتاری او در چنگال اعمال بد خویش آمده است .

«عَدْل» دراین جا به معنی مُعادِل و چیزی است که به عنوان جبران کار خلاف داده می شودتاطرف آزادگردد، در حقیقت معنی آن شبیه « غرامت و جریمه و فِدْیَه » است .

جزء هفتم (111)

بدیهی است دستور به ترک کردن این گونه اشخاص هیچ گونه

ص:77

منافاتی با مسأله جهاد ندارد زیرا جهاد دارای شرایطی است و بی اعتنایی به کفّار دارای شرایط و ظروف دیگر و هر کدام از این دو در جای خود باید انجام گیرد ، گاهی لازم است با بی اعتنایی مخالفان را کوبید و گاهی با مبارزه و جهاد و کشیدن اسلحه و این که بعضی تصور کرده اند آیات جهاد ، آیه فوق را نسخ کرده بی اساس است .

در حقیقت آیه فوق اشاره به این است که آیین آن ها از نظر محتوا پوچ و واهی است و نام دین را بر یک مشت اعمالی که به کارهای کودکان و سرگرمی های بزرگسالان شبیه تر است گذارده اند این چنین افراد قابل بحث و گفتگو نیستند و لذا دستور می دهد از آن ها روی بگردان و به آن ها و مذهب توخالیشان اعتنا مکن .

ازآن چه گفتیم معلوم شد که منظور از « دینَهُمْ » همان آیین شرک و بت پرستی است که آن ها داشتند .

(112) سوره اَنعام

آیه اختصاصی به کفّار ندارد و شامل حال همه کسانی می شود که مقدّسات و احکام الهی را بازیچه نیل به هدف های مادّی و شخصی قرار می دهند دین را آلت دنیا و حکم خدا را بازیچه اغراض شخصی می سازند .

سپس به پیامبر صلی الله علیه و آله دستور می دهد که « به آن ها در برابر این اعمال هشدار دهد که روزی فرامی رسد که هر کس تسلیم اعمال خویش است و راهی برای فرار از چنگال آن ندارد : وَ ذَکِّرْ بِه اَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما کَسَبَتْ ». « و در آن روز جز خدا نه حامی و یاوری دارد و نه شفاعت کننده ای : لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفیعٌ » .

ص:78

کار آن ها در آن روز به قدری سخت و دردناک است و چنان در زنجیر اعمال خود گرفتارند که « هرگونه غرامت و جریمه آن را ( فرضا داشته باشند و ) بپردازند که خود را از مجازات نجات دهند از آن ها پذیرفته نخواهد شد : وَ اِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ لا یُؤْخَذْ مِنْها » .

چرا که « آن ها گرفتار اعمال خویش شده اند » نه راه جبران در آن روز باز است و نه زمان ، زمان توبه است به همین دلیل راه نجاتی برای آن ها تصور نمی شود : اُوْلآئِکَ الَّذینَ اُبْسِلُوا بِما کَسَبُوا».

جزء هفتم (113)

سپس به گوشه ای از مجازات های دردناک آن ها اشاره کرده ، می گوید : « نوشابه ای دارند از آب داغ و سوزان به همراه عذاب دردناک در برابر پشت پا زدنشان به حق و حقیقت: لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمیمٍ وَ عَذابٌ اَلیمُ بِما کانُوا یَکْفُرُونَ ».

آن ها از درون به وسیله آب سوزان می سوزند و از برون بوسیله آتش .

نکته ای که باید به آن توجه داشت این است که جمله « اُوْلآئِکَ الَّذینَ اُبْسِلُوا بِما کَسَبُوا » ( آن ها گرفتار اعمال خویش هستند ) در حقیقت به منزله دلیل و علت عدم قبول غرامت و عدم وجود ولی و شفیع برای آن ها است ، یعنی مجازات آن ها بر اثر یک عامل خارجی نیست که بتوان آن را به نوعی دفع کرد بلکه از درون ذات و صفات و اعمال خود آن ها سرچشمه می گیرد، آن ها اسیر کارهای زشت خویشند،

(114) سوره اَنعام

به همین دلیل رهایی برای آن ها ممکن نیست ، زیرا جدایی از اعمال و آثار اعمال همچون جدایی از خویشتن است .

ص:79

اما باید توجه داشت که این شدت و سختی و عدم وجود راه بازگشت و شفاعت مخصوص کسانی است که اصرار بر کفر داشته اند و به آن ادامه می دادند همان طور که از جمله « بِما کانُوا یَکْفُرُونَ » استفاده می شود ( زیرا فعل مضارع برای بیان استمرار چیزی است ) .

71 قُلْ اَنَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ مالا یَنْفَعُنا وَ لا یَضُرُّنا وَ نُرَدُّ عَلی آ اَعْقابِنا بَعْدَ اِذْ هَدینَا اللّهُ کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیطینُ فِی الاَْرْضِ حَیْرانَ لَهُ اَصْحبٌ یَدْعُونَهُ اِلَی الْهُدَی ائْتِنا قُلْ اِنَّ هُدَی اللّهِ هُوَ الْهُدی وَ اُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعلَمینَ

بگو آیا چیزی غیر از خدا بخوانیم که نه سودی به حال ما دارد نه زیانی و ( به این ترتیب ) بازگشت به عقب کنیم بعد از آن که خداوند ما را هدایت کرده ، همانند کسی

جزء هفتم (115)

که براثروسوسه های شیاطین راه راگم کرده و سرگردان مانده، درحالی که یارانی هم دارد که او را به هدایت دعوت می کنند که به سوی ما بیا ، بگو تنها هدایت خداوند هدایت است و ما دستور داریم که تسلیم پروردگار عالمیان باشیم .

« اَعْقاب » جمع « عَقِب » به معنی پاشنه پا است و بازگشت به روی پاشنه پا به معنی عقب گرد و کنایه از انحراف و بازگشت از هدف است و همان چیزی است که امروز از آن به « اِرْتِجاع » تعبیر می کنند .

« اِسْتَهْوَتْهُ » از ماده « هَوی » است و این جمله به معنی وادار

ص:80

کردن کسی به پیروی از هوی و هوس است و « حَیْرانَ » در لغت به معنی رفت و آمد است و معمولاً کنایه از سرگردانی می باشد ، چون افراد به سرگردانی مقداری راه می روند سپس بازمی گردند ، بنابراین آیه فوق افرادی را که از ایمان به سوی شرک بازگردند به هوی پرستان سرگردان تشبیه کرده که برنامه های زنده خود را از شیطان الهام می گیرند .

(116) سوره اَنعام

این آیه در برابر اصراری که مشرکان برای دعوت مسلمانان به کفر و بت پرستی به پیامبر صلی الله علیه و آله دستور می دهد که با یک دلیل دندان شکن به آن ها پاسخ گوید و به صورت یک استفهام انکاری ازآن ها بپرسدکه « آیا شمامی گویید ما چیزی را شریک خدا قراردهیم که نه سودی به حال ما دارد که به خاطر سودش به سوی او برویم و نه زیانی دارد که از زیان او بترسیم؟: قُلْ اَنَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَنْفَعُنا وَ لا یَضُرُّنا » .

این جمله در حقیقت اشاره به آن است که معمولاً کارهای انسان از یکی از دو سرچشمه ناشی می شود یا به خاطر جلب منفعت است ( اعم از این که منفعت معنوی یا مادّی باشد ) و یا به خاطر دفع ضرر است ( اعم از این که ضرر معنوی یا مادّی باشد ) چگونه شخصی عاقل کاری انجام می دهد که هیچ یک از این دو عامل در آن وجود نداشته باشد ؟

سپس به استدلال دیگری در برابر مشرکان دست می زند و می گوید: « اگر ما به سوی بت پرستی بازگردیم و پس از هدایت الهی در راه شرک گام نهیم بازگشت به عقب کرده ایم » و این خلاف قانون تکامل است که قانون عمومی عالم حیات می باشد : « وَ نُرَدُّ عَلی اَعْقابِنا

ص:81

بَعْدَ اِذْ هَدینَا اللّهُ » .

جزء هفتم (117)

و بعد با یک مثال ، مطلب را روشن تر می سازد و می گوید بازگشت از توحید به شرک « همانند آن است که کسی بر اثر وسوسه های شیطان ( یا غول های بیابانی ، به پندار عرب جاهلیّت که تصور می کردند در راه ها کمین کرده اند و مسافران را به بیراهه ها می کشانند ) راه مقصد را گم کرده و حیران و سرگردان در بیابان مانده است : کَالَّذیِ اسْتَهْوَتْهُ الشَّیطینُ فِی الاَْرْضِ حَیْرانَ » .

« در حالی که یارانی دارد که او را به سوی هدایت و شاه راه دعوت می کنند و فریاد می زنند به سوی ما بیا » ولی آن چنان حیران و سرگردان است که گویی سخنان آنان را نمی شنود و یا قادر بر تصمیم گرفتن نیست : « لَهُ اَصْحبٌ یَدْعُونَهُ اِلَی الْهُدی ائْتِنا » .

و درپایان آیه به پیامبر دستور می دهد که با صراحت بگوید :

(118) سوره اَنعام

« هدایت تنها هدایت خدا است و ما مأموریت داریم که فقط در برابر پروردگار عالمیان تسلیم شویم : قُلْ اِنَّ هُدَی اللّهِ هُوَ الْهُدی وَ أُمْرِنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعلَمینَ » .

این جمله در حقیقت دلیل دیگری بر نفی مذهب مشرکان است زیرا تنها در برابر کسی باید تسلیم شد که مالک و آفریدگار و مربّی جهان هستی است نه بت ها که هیچ نقشی در ایجاد و اراده این جهان ندارند .

در این جا سؤالی پیش می آید که مگر پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از بعثت پیرو مذهب مشرکان بوده است که می گوید : « وَ نُرَدُّ

ص:82

عَلی اَعْقابِنا : آیا به حال سابق بازگردیم » در حالی که می دانیم او هیچ گاه در برابر بت سجده نکرد و در هیچ تاریخی چنین چیزی ننوشته اند ، اصولاً مقام عصمت چنین اجازه ای را نمی دهد .

در پاسخ باید گفت : این جمله در حقیقت از زبان جمع مسلمین است ، نه از زبان شخص پیامبر صلی الله علیه و آله لذا با صیغه و ضمائر جمع ادا شده است .

جزء هفتم (119)

72 وَ اَنْ اَقیمُواالصَّلوهَ وَاتَّقُوهُ وَ هُوَالَّذی اِلَیْهِ تُحْشَرُونَ

و این که نماز را برپادارید و از او بپرهیزید و او است که به سوی او محشور خواهید شد.

در حقیقت در این چند جمله کوتاه برنامه ای که پیامبر به سوی آن دعوت می کرده و از حکم عقل و فرمان خدا سرچشمه گرفته ، به صورت یک برنامه چهارماده ای که آغازش توحید و انجامش معاد و مراحل متوسط آن محکم ساختن پیوندهای الهی و پرهیز از هرگونه گناه می باشد ارائه داده شده است .

73 وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ بِالْحَقِّ وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْکُ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ علِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهدَهِ وَهُوَالْحَکیمُ الْخَبیرُ

او کسی است که آسمان ها و زمین را به حق آفرید و آن روز که به آن ها می گوید موجود باش ، موجود می شود،

(120) سوره اَنعام

سخن او حق است و در آن روز که در صور دمیده می شود حکومت مخصوص او است ، از پنهان و

ص:83

آشکار باخبر است و حکیم و آگاه می باشد .

منظور از « حَقّ » در جمله بالا همان هدف و نتیجه و مصالح و حکمت ها است یعنی هر چیزی را برای خاطر هدف و نتیجه و مصلحتی آفرید ، در حقیقت این جمله شبیه مطلبی است که در سوره 27 / ص آمده آن جا که می فرماید : « وَ ما خَلَقْنَا السَّمآءَ وَ الاَْرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً : ما آسمان و زمین و آن چه در میان آن ها است بیهوده و بی هدف نیافریدیم » .

بعضی احتمال داده اند که منظور از جمله « وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ » همان آغاز آفرینش و مبدأ جهان هستی باشد که همه چیز به فرمان او ایجاد شده است ، ولی با توجه به این که « یَقُولُ » فعل مضارع است و این که قبل از این جمله اشاره به اصل آفرینش شده و هم چنین با توجه به جمله های بعد می توان گفت که این جمله مربوط به رستاخیز و فرمان الهی درباره آن است .

جزء هفتم (121)

ضمنا منظور از جمله « کُنْ فَیَکُونُ » این نیست که خداوند یک فرمان لفظی به عنوان « موجود باش » صادر می کند بلکه منظور این است هرگاه اراده او به آفرینش چیزی تعلّق گیرد ، بدون نیاز به هیچ عامل دیگری ، اراده اش جامه عمل به خود می پوشد ، اگر اراده کرده است یک دفعه موجود شود ، یک دفعه موجود خواهد شد و اگر اراده کرده است تدریجا موجود گردد ، برنامه تدریجی آن شروع خواهد شد .

بعداضافه می کندکه«گفتارخداوند حق است»یعنی همان طورکه آغاز آفرینش بر اساس هدف و نتیجه و مصلحت بود، رستاخیز نیز همان گونه

ص:84

خواهد بود : ( قَوْلُهُ الْحَقُّ ) .

« و در آن روز که در صور دمیده می شود و قیامت برپامی گردد ، حکومت و مالکیّت مخصوص ذات پاک او است : وَ لَهُ الْمُلْکُ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ» .

درست است که مالکیّت و حکومت خداوند برتمام عالم هستی از آغاز جهان بوده و تا پایان جهان و در عالم قیامت ادامه خواهد داشت و اختصاصی به روز رستاخیز ندارد ، ولی از آن جا که در این جهان یک سلسله عوامل و اسباب درپیشبرد هدف ها و انجام کارها مؤثر است گاهی این عوامل و اسباب انسان را از خداوند که مُسَبِّبُ الاَْسْباب است غافل می کند ، اما در آن روز که همه این اسباب ازکارمی افتد، مالکیّت و حکومت اواز هرزمان آشکارتر و روشن تر می گردد ، درست نظیر آیه دیگری که می گوید : « لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ : حکومت و مالکیّت امروز (روز قیامت) برای کی است ؟ تنها برای خداوند یگانه پیروز است » (16 / غافر) .

(122) سوره اَنعام

درباره این که منظور از « صُور » که در آن دمیده می شود چیست و چگونه « اسرافیل » در صور می دمد تا جهانیان بمیرند و باردیگر در صور می دمد تا همگی زنده شوند و قیامت برپا گردد ، در ذیل آیه 68 سوره زُمَر به خواست خدا مشروحا بحث خواهیم کرد ، زیرا تناسب بیشتری با آن آیه دارد .

جزء هفتم (123)

و در پایان آیه اشاره به سه صفت از صفات خدا کرده ، می گوید : « علِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهدَهِ » در آیات مربوط به رستاخیز غالبا به این

ص:85

صفات خدا اشاره شده است که او هم آگاه است و هم قادر و حکیم یعنی به مقتضای علم و آگاهیش اعمال بندگان را می داند و به مقتضای قدرت و حکمتش به هرکس جزای مناسب می دهد .

آیا آزر پدر ابراهیم بود ؟

74 وَ اِذْ قالَ اِبْراهیمُ لاَِبیهِ ءَ ازَرَ اَتَتَّخِذُ اَصْناما ءالِهَهً اِنیّ اَریکَ وَ قَوْمَکَ فی ضَللٍ مُبینٍ

( به خاطر بیاورید ) هنگامی که ابراهیم به مربّیش ( عمویش ) آزر گفت : آیا بت ها را خدایان خود انتخاب می کنی ، من تو و جمعیّتت را در گمراهی آشکار می بینم .

کلمه « اَبْ » در لغت عرب غالبا بر پدر اطلاق می شود و گاهی بر جدّ مادری و عمو و هم چنین مربّی و معلّم و کسانی که برای تربیت انسان به نوعی زحمت کشیده اند نیز گفته شده است ، ولی شک نیست که به هنگام اطلاق این کلمه اگر قرینه ای در کار نباشد قبل از هر چیز « پدر » به نظر می آید .

(124) سوره اَنعام

اکنون این سؤال پیش می آید که آیا به راستی آیه بالا می گوید : آن مرد بت پرست ( آزر ) پدر ابراهیم بوده است ؟ و آیا یک فرد بت پرست و بت ساز می تواند پدر یک پیامبر اُوْلُوالْعَزْم بوده باشد؟ و آیا وراثت در روحیّات انسان اثر نامطلوبی در فرزند نخواهد گذارد ؟

جمعی از مفسّران سنّی به سؤال اوّل پاسخ مثبت گفته و آزر را پدر واقعی ابراهیم می دانند ، در حالی که تمام مفسّران و دانشمندان شیعه معتقدند آزر پدر ابراهیم نبود ، بعضی او را پدر مادر و بسیاری او

ص:86

را عموی ابراهیم دانسته اند .

با توجه به آن چه گفته شد معلوم می شود که تفسیر فوق برای آیه مورد بحث تفسیری است براساس قراین روشنی از خود قرآن و روایات مختلف اسلامی نه تفسیر به رأی آن چنان که بعضی از متعصّبین اهل سنت همانند نویسنده « المَنار » گفته است .

جزء هفتم (125)

دلایل توحید در آسمان ها

75 وَ کَذلِکَ نُرِیآ اِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ

این چنین ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم،تااهل یقین گردد.

« مَلَکُوت » در اصل از ریشه « مُلْک » به معنی « حکومت و مالکیّت » است و « و » و « ت » برای تأکید و مبالغه به آن اضافه شده بنابراین منظور از آن در این جا حکومت مطلقه خداوند بر سراسر عالم هستی است.

آیه مورد بحث کلمه « کَذلِکَ » ( این چنین ... ) جلب توجه می کند و مفهوم آن این است : همان طور که زیان های بت پرستی را برای عقل و خرد ابراهیم روشن ساختیم ، حکومت و مالکیّت خدا را بر آسمان و زمین نیز به او نشان دادیم ، بعضی از مفسّران گفته اند : معنی آن این است که همان طور که آثار قدرت و حکومت خود را بر آسمان ها به تو نشان دادیم به ابراهیم نیز نشان دادیم تا به وسیله آن ها به خدا آشناتر شود.

(126) سوره اَنعام

این آیه گویا اجمالی از تفصیلی است که در آیات بعد درباره

ص:87

مشاهده وضع خورشید و ماه و ستارگان و پی بردن از غروب آن ها به مخلوق بود نشان آمده است .

یعنی قرآن ابتدامجملی ازمجموع آن قضایارا ذکرکرده، سپس به شرح آن ها پرداخته است و به این ترتیب منظوراز نشان دادن ملکوت آسمان و زمین به ابراهیم روشن می شود .

و در پایان آیه می فرماید : « هدف ما این بود که ابراهیم اهل یقین گردد : وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُؤْقِنینَ » .

شک نیست که ابراهیم یقین استدلالی و فطری به یگانگی خدا داشت اما با مطالعه در اسرار آفرینش این یقین به سرحدّ کمال رسید ، همان طور که ایمان به معاد و رستاخیز داشت ولی با مشاهده مرغان سربریده ای که زنده شدند ، ایمان او به مرحله « عَیْنُ الْیَقین » رسید.

76 فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ الَّیْلُ رَءَا کَوْکَبا قالَ هذا رَبّی فَلَمّا اَفَلَ قالَ لا اُحِبُّ الاْفِلینَ

جزء هفتم (127)

هنگامی که ( تاریکی ) شب او را پوشانید ستاره ای مشاهده کرد گفت : این خدای من است ؟ اما هنگامی که غروب کرد گفت : غروب کنندگان را دوست ندارم .

« جَنَّ » از ماده « جَنّ » به معنی پوشانیدن چیزی است و در آیه مورد بحث معنی جمله این است هنگامی که شب ، چهره موجودات را از ابراهیم پوشانید ... و این که به دیوانه مَجْنُون گفته می شود به خاطر این است که گویا پرده ای بر عقل او کشیده شده است و اطلاق جِنّ بر موجود ناپیدا نیز به همین ملاحظه است و جَنین نیز به خاطر

ص:88

پوشیده بودن در درون رحم مادر است و اطلاق جَنَّت بر بهشت و بر باغ به خاطر آن است که زمینش زیردرختان پوشیده است و قلب را جَنان می گویند چون در میان سینه نهفته است و یا این که اسرار انسان را نهفته می دارد .

در این که منظور از « کَوْکَبا » ( ستاره ای ) کدام ستاره بوده است ؟

(128) سوره اَنعام

میان مفسّران گفتگو است ، ولی بیشتر مفسّران ستاره زُهْرَه یا مشتری را ذکر کرده اند و از پاره ای از تواریخ استفاده می شود که این هردو ستاره در زمان های قدیم مورد پرستش بوده و جزء آلهَه ( خدایان ) محسوب می شده است،ولی درحدیثی که ازامام علی بن موسی الرضا در « عیون الاخبار » نقل شده تصریح گردیده است که این ستاره ، ستاره زُهْرَه بوده است ، در تفسیر علی بن ابراهیم نیز از امام صادق این موضوع روایت شده است (1)

بعضی از مفسّران گفته اند که مردم کلده و بابل در آن جا مبارزات خود را با بت پرستان شروع کرده هریک از سیّارات را خالق یا ربّ النوع موجوداتی می شناختند ، « مِرّیخ » را رَبُ النَّوْع جنگ و « مشتری » را رَبُّ النَّوْع عَدَل و عِلْم و « عَطارُد » را رَبُ النَّوْعِ وزیران ... و « آفتاب » را پادشاه همه می دانستند .(2)

جزء هفتم (129)

77 فَلَمّا رَءَاالْقَمَرَ بازِغا قالَ هذا رَبّی فَلَمّآ اَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ

ص:89


1- « تفسیر نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 1 ، صفحه 735 و 737 .
2- « تفسیرابوالفتح »، جلد 4 ، صفحه 467 .

یَهْدِنی رَبّی لاََکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّآلّینَ

و هنگامی که ماه را دید ( که سینه افق را ) می شکافد گفت: این خدای من است ؟ اما هنگامی که ( آن هم ) افول کرد گفت : اگر پروردگارم مرا راهنمایی نکند مسلما از جمعیّت گمراهان خواهم بود .

« بازِغ » از ماده « بَزْغ » در اصل به معنی شکافتن و جاری ساختن خون است و لذا به جراحی کردن بیطار ( دامپزشک ) بَزْغ گفته می شود و اطلاق این کلمه بر طلوع آفتاب یا ماه در حقیقت آمیخته با یک نوع تشبیه زیبا است زیرا آفتاب و ماه به هنگام طلوع خود گویا پرده تاریکی را می شکافند ، علاوه بر این در کنار افق سرخی کمرنگی که بی شباهت به رنگ خون نیست در اطراف خود ایجاد می کنند .

(130) سوره اَنعام

78 فَلَمّا رَءَ الشَّمْسَ بازِغَهً قالَ هذا رَبّی هذآ اَکْبَرُ فَلَمّا اَفَلَتْ قالَ یقَوْمِ اِنّی بَرِیٌ مِمّا تُشْرِکُونَ

و هنگامی که خورشید را دید ( که سینه افق را ) می شکافت گفت: این خدای من است؟ این ( که از همه ) بزرگ تر است، اما هنگامی که غروب کرد گفت : ای قوم ! من از شریک هایی که شما ( برای خدا ) می سازید بیزارم .

79 اِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّموتِ وَ الاَْرْضَ حَنیفا وَ ما اَنَآ مِنَ الْمُشْرِکینَ

من روی خود را به سوی کسی کردم که آسمان ها و زمین را آفریده من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم.

ص:90

« فَطَرَ » از ماده « فُطُور » به معنی شکافتن است و همان طور که ذیل آیه 14 همین سوره نوشتیم اطلاق این کلمه بر آفرینش آسمان و زمین شاید به خاطر این است که طبق علم امروز ، روز اول جهان توده واحدی بوده و بعد از هم شکافته شده و کرات آسمانی یکی پس از

جزء هفتم (131)

دیگری به وجود آمده اند ( برای توضیح بیشتر به تفسیر آیه مزبور مراجعه فرمایید ) .

« حَنیف » به معنی خالص است چنان که شرح آن در ذیل آیه 67 سوره آل عمران ، جلد 2 ، تفسیر نمونه صفحه 461 بیان گردید .

در تفسیر این آیات و این که چگونه ابراهیم موحّد و یکتاپرست به ستاره آسمان اشاره کرده و می گوید : « این خدای من است » مفسّران گفتگو بسیار کرده اند و از میان همه تفاسیر دو تفسیر قابل ملاحظه تر است که هرکدام از آن را بعضی از مفسّران بزرگ اختیار کرده و در منابع حدیث نیز شواهدی بر آن وجود دارد :

نخست این که ابراهیم شخصا می خواست درباره خداشناسی بیندیشد و معبودی را که با فطرت پاک خویش در اعماق جانش می یافت پیدا کند ، او خدا را با نور فطرت و دلیل اجمالی عقل شناخته بود و تمام تعبیراتش نشان می دهد که در وجود او هیچ گونه تردیدی نداشت ، اما در جستجوی مصداق حقیقی او بود ، بلکه مصداق حقیقی او را نیز می دانست اما می خواست از طریق استدلالات روشن تر عقلی به مرحله « حَقُّ الْیَقین » برسد و این جریان قبل از دوران نبوت و احتمالاً در آغاز بلوغ یا قبل از بلوغ بود .

ص:91

(132) سوره اَنعام

در پاره ای از روایات و تواریخ می خوانیم این نخستین بار بود که ابراهیم چشمش به ستارگان آسمان افتاد و صفحه نیلگون آسمان شب با چراغ های فروزنده و پر فروغش را می دید ، زیرا مادرش او را از همان دوران طفولیّت به خاطر ترس از دستگاه نِمْرُود جَبّار در درون غاری پرورش می داد .

اما این بسیار بعید به نظر می رسید که انسانی سال ها درون غاری زندگی کند و حتّی در یک شب تاریک نیز یک گام از آن بیرون نگذارد ، شاید تقویت این احتمال در نظر بعضی به خاطر جمله « رَءَا کَوْکَبا » باشد که مفهومش این است که تا آن زمان ستاره ای را ندیده بود .

ولی این تعبیر به هیچ وجه چنین مفهومی را در بر ندارد ، بلکه منظور این است اگرچه تا آن زمان ستاره و ماه و خورشید را بسیار دیده بود ولی به عنوان یک محقّق توحید این نخستین بار بود که به آن ها نظر می دوخت و در ارتباط اُفُول و غُرُوب آن ها با نفی مقام خدایی از آن ها اندیشه می کرد ، در حقیقت ابراهیم بارها آن ها را دیده بود اما نه با این چشم .

جزء هفتم (133)

بنابراین هنگامی که ابراهیم می گوید « هذا رَبّی » ( این خدای من است ) به عنوان یک خبر قطعی نیست ، بلکه به عنوان یک فرض و احتمال ، برای تفکّر و اندیشیدن است ، درست مثل این که ما می خواهیم در علّت حادثه ای پی جویی کنیم تمام احتمالات و فرض ها را یک یک مورد مطالعه قرار می دهیم و لوازم هریک را بررسی می کنیم تا علّت حقیقی را بیابیم و چنین چیزی نه کفر است و نه حتی دلالت بر نفی

ص:92

ایمان می کند ، بلکه راهی است برای تحقیق بیشتر و شناسایی بهتر و رسیدن به مراحل بالاتر ایمان ، همان طور که در جریان « معاد » نیز ابراهیم برای رسیدن به مرحله شهود و اطمینان ناشی از آن درصدد تحقیق بیشتربرآمد .

(134) سوره اَنعام

در تفسیر عَیّاشی از محمّد بن مسلم از امام باقر یا صادق چنین نقل شده است : «اِنَّما کانَ اِبْراهیمُ طالِبا لِرَبِّه وَ لَمْ یَبْلُغْ کُفْرا وَ اَنَّهُ مَنْ فَکَّرَ مِنَ النّاسِ فی مِثْلِ ذلِکَ فَاِنَّهُ بِمَنْزِلَتِه : ابراهیم این سخن را به عنوان تحقیق گفت و هرگز سخن او کفر نبود و هرکس از مردم به عنوان تفکّر و تحقیق این سخن را بگوید همانند ابراهیم خواهد بود » .(1)

در این زمینه دو روایت دیگر نیز در « تفسیر نورالثقلین » نقل شده است .

تفسیر دوم این است که ابراهیم این سخن را به هنگام گفتگو با ستاره پرستان و خورشید پرستان بیان کرد و احتمالاً بعد از مبارزات سرسختانه او در بابل با بت پرستان و خروج او از آن سرزمین به سوی شام بود که با این اقوام برخورد کرد ، ابراهیم که لجاجت اقوام نادان را

جزء هفتم (135)

در راه و رسم غلط خود در بابل آزموده بود ، برای این که نظر عبادت کنندگان خورشید و ماه و ستارگان را به سوی خود جلب کند ، نخست با آن ها همصدا شد و به ستاره پرستان گفت : شما می گویید این

ص:93


1- « تفسیر نُورُالْثَّقَلَیْن » ، جلد 1 ، صفحه 738 .

ستاره زهره پروردگار من است ، بسیار خوب یعنی باشد که سرانجام این عقیده را برای شما بازگو کنم ، چیزی نگذشت که چهره زمین پر فروغ ستاره در پشت پرده تاریک افق پنهان گشت این جا بود که حربه محکم به دست ابراهیم افتاد و گفت : من هرگز چنین معبودی را نمی توانم بپذیرم .

بنابراین جمله « هذا رَبّی » مفهومش این است « به اعتقاد شما این خدای من است » و یا این که آن را به عنوان استفهام گفت : آیا این خدای من است ؟

در این زمینه نیز حدیثی در «تفسیر نورالثقلین» و سایر تفاسیر از عُیُون اَخْبارُ الرِّضا نقل شده است .

چگونگی استدلال ابراهیم بر توحید

(136) سوره اَنعام

اکنون این سؤال پیش می آید که ابراهیم چگونه از غروب آفتاب و ماه و ستارگان بر نفی ربوبیّت آن ها استدلال کرد ؟

این استدلال ممکن است از سه راه باشد .

پروردگار و مُرَبّی موجودات ( آن چنان که از کلمه « رَبّ » استفاده می شود ) باید همیشه ارتباط نزدیک با مخلوقات خود داشته باشد ، لحظه ای نیز از آن ها جدا نگردد ، بنابراین چگونه موجودی که غروب می کند و ساعت ها نور و برکت خود را برمی چیند و از بسیاری موجودات به کلّی بیگانه می شود ، می تواند پروردگار و ربّ آن ها بوده باشد ؟

موجودی که دارای غروب و طلوع است ، اسیر چنگال

ص:94

قوانین است چیزی که خود محکوم این قوانین است چگونه می تواند حاکم بر آن ها و مالک آن ها بوده باشد . او خود مخلوق ضعیفی است و سر بر فرمان آن ها و توانایی کمترین انحراف و تخلّف از آن ها را ندارد .

موجودی که دارای حرکت است حتما موجود حادثی

جزء هفتم (137)

خواهد بود ، زیرا همان طور که مشروحا در فلسفه اثبات شده است ، حرکت همه جا دلیل بر حدوث است ، زیرا حرکت خود یک نوع وجود حادث است و چیزی که در معرض حوادث است یعنی دارای حرکت است نمی تواند یک وجود ازلی و ابدی بوده باشد .

80 وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ اَتُحآجُّونّی فِی اللّهِ وَ قَدْ هَدینِ وَ لاآ اَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِه اِلاّ اَنْ یَشآءَ رَبّی شَیْئا وَسِعَ رَبّی کُلَّ شَیْ ءٍ عِلْما اَفَلا تَتَذَکَّرُونَ

قوم او ( ابراهیم ) با وی به گفتگو پرداختند ، گفت : چرا درباره خدا با من گفتگو می کنید در حالی که خداوند مرا ( با دلایل روشن ) هدایت کرده و من از آن چه شما شریک (خدا) قرار می دهید نمی ترسم (و به من زیانی نمی رسد) مگر پروردگارم چیزی را بخواهد ، آگاهی پروردگار من آن چنان وسیع است که همه چیز را دربرمی گیرد آیا متذکّر ( و بیدار ) نمی شوید ؟

(138) سوره اَنعام

از این آیه به خوبی استفاده می شود که جمعیّت بت پرستان قوم ابراهیم تلاش و کوشش داشتند که به هر قیمتی که ممکن است او را از عقیده خود بازدارند و به آیین بت پرستی

ص:95

بکشانند ولی او با نهایت شهامت مقاومت کرد و با دلایل منطقی سخنان همه را پاسخ گفت .

در این که آن ها به چه منطقی در برابر ابراهیم متوسّل شدند ، در این آیات صریحا چیزی نیامده است ، ولی از پاسخ ابراهیم اجمالاً روشن می شود که آن ها او را تهدید به کیفر و خشم خدایان و بت ها کردند و او را از مخالفت آنان بیم دادند ، زیرا در دنباله آیه از زبان ابراهیم چنین می خوانیم : « من هرگز از بت های شما نمی ترسم زیرا آن ها قدرتی ندارند که به کسی زیان برسانند : وَ لاآ اَخافَ ما تُشْرِکُونَ بِهِ » .

«هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند به من زیانی برساند مگر این که خدا بخواهد : اِلاّ اَنْ یَشآءَ رَبّی شَیْئا» .

گویا ابراهیم با این جمله می خواهد یک پیشگیری احتمالی کند و

جزء هفتم (139)

بگوید اگر در گیر و دار این مبارزه ها فرضا حادثه ای هم برای من پیش بیاید هیچ گونه ارتباطی به بت ها ندارد ، بلکه مربوط به خواست پروردگار است برای این که بت بی شعور و بی جان مالک سود و زیان خود نیست تا چه رسد به این که مالک سود و زیان دیگری باشد .

سپس می گوید : « علم و دانش پروردگار من آن چنان گسترده و وسیع است که همه چیز را دربرمی گیرد : وَسِعَ رَبّی کُلَّ شَیْ ءٍ عِلْما ». این جمله در حقیقت دلیلی برای جمله سابق است و آن این که بت ها هرگز نمی توانند منشأ سود و زیانی باشند ، زیرا هیچ گونه علم و آگاهی ندارند و نخستین شرط برای رسانیدن سود و زیان ، علم و شعور و آگاهی است ، تنها خدایی که علم و دانشش همه چیز را احاطه کرده

ص:96

است می تواند منشأ سود و زیان باشد ، پس چرا از خشم غیر او بترسم ؟

و سرانجام برای تحریک فکر و اندیشه ، آنان را مخاطب ساخته می گوید: « آیا با این همه باز متذکر و بیدار نمی شوید ؟ : اَفَلا تَتَذَکَّرُونَ ».

81 وَ کَیْفَ اَخافُ مآ اَشْرَکْتُمْ وَ لا تَخافُونَ اَنَّکُمْ اَشْرَکْتُمْ

(140) سوره اَنعام

بِاللّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِه عَلَیْکُمْ سُلْطنا فَأَیُّ الْفَریقَیْنِ أَحَقُّ بِالاَْمْنِ اِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ

چگونه من از بت های شما بترسم در حالی که شما از این نمی ترسید که برای خدا شریکی قرارداده اید که هیچ گونه دلیلی درباره آن بر شما نازل نکرده ، ( راست بگویید ) کدام یک از این دو جمعیّت (بت پرستان و خدا پرستان) شایسته تر به امنیّت ( از مجازات ) هستند اگر شما می دانید .

« سُلْطان » به معنی برتری و پیروزی است و از آن جا که دلیل و برهان باعث پیروزی می شود ، نیز گاهی به آن سلطان گفته می شود و در آیه فوق به همین معنی است یعنی هیچ گونه دلیلی بر اجازه پرستش بت ها وجود ندارد و این در حقیقت مطلبی بود که هیچ بت پرستی نمی توانست آن را انکار کند ، زیرا چنین دستوری باید از طریق عقل یا وحی و نبوّت اعلام شود و هیچ یک از این دو وجود ندارد .

در واقع منطق ابراهیم در این جا یک منطق عقلی بر اساس این واقعیّت است که شما مرا تهدید به خشم بت ها می کنید در حالی که تأثیر وجودی آن ها موهوم است ، ولی از خشم خداوند بزرگ که من و شما هر دو او را پذیرفته ایم و باید پیرو دستور او باشیم و هیچ گونه

ص:97

دستوری از طرف او درباره پرستش بت ها نرسیده است ترس و وحشتی ندارید ، یک موضوع قطعی را رها کرده اید و به یک موضوع موهوم چسبیده اید ؟

جزء هفتم (141)

در آیه بعد پاسخی از زبان ابراهیم به سؤالی که خودش در آیه قبل مطرح نمود نقل شده است ( و این یک شیوه جالب در استدلالات علمی است که گاهی شخص استدلال کننده سؤالی از طرف مقابل می کند و خودش بلافاصله به پاسخ آن می پردازد اشاره به این که مطلب به قدری روشن است که هر کس پاسخ آن را باید بداند ) .

منظور از « ظُلْم » در این جا چیست ؟

82 اَلَّذینَ ءَامَنُواْ وَ لَمْ یَلْبِسُوآا ایمنَهُمْ بِظُلْمٍ اُوْلآئِکَ لَهُمُ الاَْمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ

(142) سوره اَنعام

(آری) آن ها که ایمان آوردند و ایمان خود را با شرک نیامیختند امنیّت مال آن ها است و آن ها هدایت یافتگانند .

معروف میان مفسّران این است که به معنی « شِرْک » است و آن چه در سوره 12 / لقمان وارد شده : « اِنَّ الشِّرْکِ لَظُلْمٌ عَظیمٌ : شرک ستم بزرگی است » شاهد بر این معنی گرفته اند .

در روایتی نیز از ابن مسعود نقل شده که هنگامی که این آیه ( آیه مورد بحث ) نازل شد بر مردم گران آمد ، عرض کردند : ای رسول خدا کیست که لااقل به خود ستم نکرده باشد ( بنابراین همه مشمول این آیه اند ) پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « منظور آن چه شما فکر می کنید نیست آیا

ص:98

گفته بنده صالح خدا ( لقمان ) را نشنیده اید که می گوید : ( فرزندم برای خدا شریک قرار مده زیرا شرک ، ظلم بزرگی است ) » .(1)

جزء هفتم (143)

ولی از آن جا که آیات قرآن در بسیاری از موارد دو یا چند معنی را در بردارد که ممکن است یکی از دیگری گسترده تر و عمومی تر باشد ، این احتمال در آیه نیز هست که « امنیّت » اعم امنیّت از مجازات پروردگار و یا امنیّت از حوادث دردناک اجتماعی باشد .

یعنی جنگ ها ، تجاوزها ، مفاسد ، جنایات و حتی امنیّت و آرامش روحی تنها موقعی به دست می آید که در جوامع انسانی دو اصل حکومت کند ، ایمان و عدالت اجتماعی ، اگر پایه های ایمان به خدا متزلزل گردد و احساس مسؤولیت در برابر پروردگار از میان برود و عدالت اجتماعی جای خود را به ظلم و ستم بسپارد ، امنیّت در چنان جامعه ای وجود نخواهد داشت و به همین دلیل با تمام تلاش و کوششی که جمعی از اندیشمندان جهان برای برچیدن بساط ناامنی های مختلف در دنیامی کنند روزبه روز فاصله مردم جهان از آرامش و امنیّت واقعی بیشتر می گردد ، دلیل این وضع همان است که در آیه فوق به آن اشاره شده :

(144) سوره اَنعام

پایه های ایمان لرزان و ظلم جای عدالت را گرفته است. مخصوصا تأثیر ایمان در آرامش و امنیّت روحی برای هیچ کس جای تردید نیست، همان طورکه ناراحتی وجدان و سلب آرامش روانی به خاطر ارتکاب ظلم بر کسی پوشیده نمی باشد .

ص:99


1- « مجمع البیان » ، ذیل آیه .

در بعضی از روایات نیز از امام صادق نقل شده که : « منظور از آیه فوق این است که آن هایی که به دستور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در زمینه ولایت و رهبری امت اسلامی بعد از او ایمان بیاورند و آن را با ولایت و رهبری دیگران مخلوط نکنند امنیّت از آن آن ها است » .(1)

این تفسیر در حقیقت ناظر به ملاک و روح مطلب در آیه شریفه است زیرا در این آیه سخن از رهبری و ولایت خداوند و آمیخته نکردن آن با رهبری غیر او است و از آن جا که رهبری علی به مقتضای «اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ» پرتوی از رهبری خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است و رهبری های تعیین نشده از طرف خداوند چنین نیست ، آیه فوق با یک دید وسیع همه را شامل می شود ، بنابراین منظور از این حدیث این نیست که مفهوم آیه منحصرا این باشد ، بلکه این تفسیر پرتوی از مفهوم اصلی آیه است .

جزء هفتم (145)

و لذا در حدیث دیگری از امام صادق می خوانیم که این آیه خوارج را که از ولایت ولی خدا بیرون رفتند و در ولایت و رهبری شیطان قرار گرفتند شامل می شود .(2)

83 وَ تِلْکَ حُجَّتُنآ ءَاتَیْنهآ اِبْرهیمَ عَلی قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجتٍ مَنْ نَشآءُ اِنَّ رَبَّکَ حَکیمٌ عَلیمٌ

این ها دلایل ما بود که به ابراهیم در برابر قومش دادیم

ص:100


1- « تفسیر نورالثَّقَلَیْن » ، جلد 1 ، صفحه 740 .
2- « تفسیر بُرْهان » ، جلد 1 ، صفحه 538 .

درجات هرکس را بخواهیم ( و شایسته باشد ) بالا می بریم ، پروردگار تو حکیم و دانا است .

(146) سوره اَنعام

درست است که این استدلالات جنبه منطقی داشت و ابراهیم به نیروی عقل و الهام فطرت به آن ها رسیده بود ، ولی چون این نیروی عقل و آن الهام فطرت همه از ناحیه خدا است ، خداوند همه این استدلالات را از مواهب خویش می شمرد که در دل های آماده همچون دل ابراهیم منعکس می شود .

قابل توجه این که « تِلْکَ » در لغت عرب اسم اشاره برای بعید است ولی گاهی اهمیّت موضوع و بلند پایه بودن آن سبب می شودکه حتی یک موضوع نزدیک با اسم اشاره بعید ذکر شود ، مانند آن را در آغاز سوره بقره می خوانیم : « ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ : این کتاب بزرگ شک و تردیدی در آن راه ندارد » .

سپس برای تکمیل این بحث می فرماید : « درجات هرکس را بخواهیم بلند می کنیم : نَرْفَعُ دَرَجتٍ مَنْ نَشآءُ » (1)

جزء هفتم (147)

اما برای این که اشتباهی پیش نیاید نباید که گمان کنند خداوند در این ترفیع درجه تبعیضی قائل می شود می فرماید : « پروردگار تو ، حکیم و عالم است » و درجاتی را که می دهد روی آگاهی به شایستگی آن ها و موافق موازین حکمت است و تا کسی شایسته

ص:101


1- درباره « دَرَجَه » و فرق آن با « دَرَک » در جلد 4 « تفسیر نمونه » ، صفحه 180 ، ذیل آیه 145 سوره نِساء بحث شده است .

نباشد از آن برخوردار نخواهد شد ( اِنَّ رَبَّکَ حَکیمٌ عَلیمٌ ) .

84 وَ وَهَبْنا لَهُ اِسْحقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنا وَ نُوحا هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِه داوُدَ وَ سُلَیْمنَ وَ اَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسیوَهرُونَ وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ

و اسحاق و یعقوب را به او ( ابراهیم ) بخشیدیم و هرکدام را هدایت کردیم و نوح را ( نیز ) قبلاً هدایت نمودیم و از فرزندان او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را ( هدایت کردیم ) و این چنین نیکوکاران را پاداش می دهیم .

(148) سوره اَنعام

اگردراین جااشاره به فرزنددیگرابراهیم،اسماعیل نشده بلکه درلابلای بحث آمده است شاید به خاطرآن است که تولد « اِسْحاق » از مادر عقیمی همچون « سارَه » آن هم در سن پیری موضوع بسیار عجیب و موهبتی غیر منتظره بود .

سپس برای بیان این که افتخار این دو تنها در جنبه پیغمبرزادگی نبود ، بلکه شخصا در پرتو فکر صحیح و عمل صالح نور هدایت را در قلب خود جای داده بودند ، می گوید : « هر یک از آن ها را هدایت کردیم : کُلاَّ هَدَیْنا » .

و به دنبال آن برای این که تصور نشود ، در دوران های قبل از ابراهیم ، پرچم دارانی برای توحید نبودند و این موضوع از زمان او شروع شد اضافه می کند : « نوح را نیز پیش از آن هدایت و رهبری کردیم : وَ نُوحا هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ » .

ص:102

نوح نخستین پیامبر اُوْلُواالْعَزْم است که دارای آیین و شریعت بود و سر سلسله پیامبران اُوْلُواالْعَزْم می باشد .

جزء هفتم (149)

در حقیقت بااشاره به موقعیّت نوح که از اجداد ابراهیم است و موقعیّت جمعی از پیامبران که از دودمان و فرزندان او هستند ، موقعیّت ممتاز ابراهیم را از نظر « وراثت و ریشه » و « ثمره » وجودی مشخص می سازد .

و درتعقیب آن نام جمع کثیری ازپیامبران را که ازدودمان ابراهیم بودند می برد،نخست می گوید:« ازدودمان ابراهیم، داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون هستند : وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُودَ وَ سُلَیْمنَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَمُوسی وَهرُونَ » .

سپس با این جمله که « این چنین نیکوکاران را پاداش می دهیم » روشن می کندکه مقام و موقعیت آن ها درپرتو اعمال و کردار آن ها بود « وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ » .

در این که ضمیر « مِنْ ذُرِّیَّتِهِ » ( از دودمان او ) به چه کسی برمی گردد ؟ به ابراهیم یا نوح ؟ درمیان مفسران گفتگوی زیادی است ، ولی غالب مفسّران آن را به ابراهیم بازگردانیده اند و ظاهرا نباید تردید داشت که مرجع ضمیر ابراهیم است ، زیرا بحث آیه درباره مواهب خدا نسبت به ابراهیم می باشد ، نه درباره نوح پیغمبر ، به علاوه از روایات متعددی که بعدا نقل خواهیم کرد این موضوع نیز استفاده می شود .

85 وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیی وَ عِیسی وَ اِلْیاسَ کُلٌ مِنَ الصّلِحینَ

(150) سوره اَنعام

و (هم چنین) زکریا و یحیی و عیسی و الیاس هر کدام از

ص:103

صالحان بودند .

یعنی مقامات آن هاجنبه تشریفاتی و اجباری نداشت ، بلکه در پرتو عمل صالح در پیشگاه خدا شخصیّت و عظمت یافتند .

86 وَ اِسْمعیلَ وَ الْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطا وَ کُلاًّ فَضَّلْنا عَلَی الْعلَمینَ

و اسماعیل و اِلْیَسَع و یونس و لوط و هریک را بر جهانیان برتری دادیم .

در این که « اِلْیَسَعْ » چگونه نامی است و اشاره به کدام یک از

جزء هفتم (151)

پیامبران است در میان مفسّران و ادبای عرب گفتگو است ، بعضی آن را یک نام عبری می دانند که در اصل « یُوشَع » بوده ، سپس الف و لام به آن داخل شده و شین تبدیل به سین گردیده است و بعضی معتقدند یک اسم عربی است که از یَسَعُ ( فعل مضارع از ماده وُسْعَت ) گرفته شده است ، این احتمال را نیز داده اند که به همین صورت نام یکی از انبیای پیشین بوده است و در هر حال از پیامبرانی است که از نسل ابراهیم می باشند .

87 وَ مِنْ ءآبائِهِمْ وَ ذُرِّیّتِهِمْ وَ اِخْونِهِمْ وَ اجْتَبَیْنهُمْ وَ هَدَیْنهُمْ اِلی صِرطٍ مُسْتَقیمٍ

و ازپدران آن ها و فرزندان آن ها و برادران آن ها افرادی را برگزیدیم و هدایت به راه راست نمودیم .

ممکن است کسانی از آیه اخیر که می گوید : بعضی از پدران و فرزندان و برادران آن ها را برگزیدیم و به راه راست هدایت کردیم این چنین استفاده کنند که پدران انبیاء همگی افراد با ایمانی نبوده اند و

ص:104

درمیان آن ها غیرموحد نیز وجود داشته است ، آن چنان که بعضی از مفسران اهل تسنن در ذیل این آیه گفته اند ، ولی با توجه به این که منظور از « اجْتَبَیْنهُمْ وَ هَدَیْنهُمْ » به قرینه تعبیری که در همین سلسله آیات وجود دارد ، مقام نبوّت و رسالت است ، مشکل حلّ می شود ، یعنی مفهوم آیه چنین خواهد بود که بعضی از آن ها را به مقام نُبُوَّت برگزیدیم و این منافاتی با موحد بودن سایرین ندارد .

(152) سوره اَنعام

در آیه 90 همین سوره (چند آیه بعد از این آیه) نیز « هدایت » به مقام نبوّت اطلاق شده است

88 ذلِکَ هُدَی اللّهِ یَهْدی بِهمَنْ یَشآءُ مِنْ عِبادِهِ وَلَوْ اَشْرَکُواْ لَحَبِطَ عَنْهُمْ مّاکانُوایَعْمَلُونَ

این هدایت خدااست که هرکس از بندگان خود را بخواهد با آن راهنمایی می کند و اگر آن ها مشرک شوند آن چه را عمل می کردند نابود می گردد .

یعنی گرچه پیامبران الهی مردان صالحی بودند و با نیروی عقل و اندیشه و با تمام وجود خود در طریق هدایت گام برمی داشتند ، ولی باز

جزء هفتم (153)

اگر توفیق الهی شامل حال آن ها نمی شد و دست پر از مهر او ، زیر بازوی آن ها را نمی گرفت ، امکان لغزش درباره همه آن ها و هرکس ، وجود داشته و دارد .

سپس برای این که کسی تصوّر نکند آن ها به اجبار در این راه گام گذاشتند و هم چنین کسی تصوّر نکند که خداوند نظر خاصّ و استثنایی و بی دلیل در مورد آن ها داشته است ، می فرماید : « اگرفرضا این

ص:105

پیامبران با آن همه مقام و موقعیتّی که داشتند مشرک می شدند ، تمام اعمالشان بر باد می رفت : وَ لَوْ اَشْرَکُواْ لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُونَ » . یعنی آن ها نیز مشمول همان قوانین الهی هستند که درباره دیگران اجرا می گردد و تبعیضی در کار نیست .

سه امتیاز مهم برای انبیاء « علیهم السلام »

89 اُوْلآئِکَ الَّذینَ ءَاتَیْنهُمُ الْکِتبَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ فَأِنْ یَکْفُرْبِهاهؤُلاآءِ فَقَدْوَکَّلْنابِهاقَوْمالَّیْسُوابِها بِکفِرینَ

آن هاکسانی هستند که کتاب و حکم و نبوّت به آنان دادیم

(154) سوره اَنعام

و اگر نسبت به آن کفر ورزند ( مهم نیست زیرا ) کسانی را نگاهبان آن ساخته ایم که نسبت به آن کافر نیستند .

در این آیه به سه امتیاز مهم که پایه همه امتیازات انبیاء بوده اشاره کرده می فرماید : «اُوْلآئِکَ الَّذینَ ءَاتَیْنهُمُ الْکِتبَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ» .

البتّه منظور این نیست که همه آن ها دارای کتاب آسمانی بودند بلکه چون سخن از مجموع آن ها در میان است کتاب به مجموع نسبت داده شده ، درست مثل این است که می گوییم : در فلان کتاب دانشمندان و کتب آن ها معرفی شده است ، یعنی کتب آن هایی که کتابی تألیف کرده اند .

ضمنا دراین که منظور از «حُکْم» چیست ، سه احتمال وجود دارد :

حکم به معنی عقل و فهم و درک یعنی علاوه براین که کتاب آسمانی در اختیار آن ها گذاشتیم قدرت درک و فهم آن را به آن ها بخشیدیم زیرا وجود کتاب بدون وجود درک و فهم

ص:106

قوی و کامل ، اثری نخواهد داشت .

جزء هفتم (155)

مقام داوری ، یعنی آن ها در پرتو قوانین آسمانی که از کتاب الهی استفاده می کردند می توانستند در میان مردم قضاوت کنند و شرایط یک قاضی و دادرس عادل همگی درآن ها به طور کامل جمع بود .

حکومت و زمامداری ، زیرا آن ها علاوه بر مقام نبوّت و رسالت ، دارای مقام حکومت نیز بودند .

شاهد بر این معانی فوق علاوه بر این که معنی لغوی حکم با تمام این معانی تطبیق می کند این است که در آیات مختلف قرآن نیز حکم در این معانی به کار رفته است و هیچ مانعی ندارد که حکم در آیه فوق در یک معنی جامع که همه مفاهیم سه گانه فوق را شامل شود ، استعمال شده باشد ، زیرا حکم در اصل ، آن چنان که « راغب » در کتاب « مُفْرَدات » می گوید به معنی منع و جلوگیری است و از آن جا که عقل جلو اشتباهات و خلافکاری ها را می گیرد ، هم چنین قضاوت صحیح مانع از ظلم و ستم است و حکومت عادل جلو حکومت های ناروای دیگران را می گیرد ، در هریک ازاین سه معنی استعمال می شود .

(156) سوره اَنعام

البتّه همه انبیاء دارای این همه مقامات نبودند ولی هنگامی که احکامی به جمعی اسناد داده می شود ، لزومی ندارد که همه افراد آن جمع دارای تمام آن احکام باشند ، بلکه ممکن است بعضی از آن ها فقط دارای بعضی از آن احکام باشند و لذا موضوع کتاب آسمانی که تنها برای عده ای از انبیای نامبرده وجود داشته مشکلی برای ما در فهم آیه فوق ایجاد نمی کند .

ص:107

سپس می فرماید : « اگر این جمعیّت ، یعنی مشرکان و اهل مکه و مانند آن ها، این حقایق را نپذیرند ، دعوت تو بدون پاسخ نمی ماند ، زیرا ما جمعیّتی را مأموریت داده ایم که نه تنها آن را بپذیرند بلکه آن را محافظت و نگهبانی کنند جمعیّتی که در راه کفر گام برنمی دارند و در برابر حق تسلیمند : فَأِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاآءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْما لَیْسُوا بِها بِکفِرینَ » .

در تفسیر « المَنار » و تفسیر « روح المعانی » از بعضی از مفسّران نقل شده که منظور از این جمعیت ، ایرانیان هستند ، ( که به زودی اسلام را پذیرفتند و در پیشرفت آن با تمام قوا کوشیدند و دانشمندان آن ها در فنون مختلف اسلامی کتاب های فراوان تألیف کردند ) .

جزء هفتم (157)

90 اُوْلآئِکَ الَّذینَ هَدَی اللّهُ فَبِهُدیهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لاّ اَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْرا اِنْ هُوَ اِلاّ ذِکْری لِلْعلَمینَ

آن ها کسانی هستند که خداوند هدایتشان کرده پس به هدایت آنان اقتدا کن (و) بگو در برابر این ( رسالت و تبلیغ ) پاداشی از شما نمی طلبم . این رسالت چیزی جز یک یادآوری برای جهانیان نیست ( و آگاه ساختن و بیدار کردن وظیفه من است و در برابر انجام وظیفه مزد معنی ندارد ) .

این آیه باردیگر تأکید می کند که اصول دعوت همه پیامبران الهی یکی است ، اگر چه از نظر ویژگی ها و خصوصیّات ، به تناسب نیازمندی های مختلف هر زمان تفاوت های قابل ملاحظه ای داشته اند و آیین های بعدی کامل تر از آیین های قبل بوده اند کلاس های

ص:108

علمی و تربیتی ، تا به آخرین آن ها که برنامه نهایی است ، یعنی اسلام ، رسیده است .

(158) سوره اَنعام

دراین که منظوراز این هدایت که باید سرمشق پیامبراسلام صلی الله علیه و آله قرار گیرد چیست ؟ بعضی از مفسّران احتمال داده اند که همان صبر و پایداری درمقابل مشکلات وبعضی گفته اندمقصودتوحید و تبلیغ رسالت است ، ولی ظاهرا هدایت مفهوم وسیعی دارد که هم توحید و سایر اصول اعتقادی را شامل می شود و هم صبر و استقامت و هم سایر اصول اخلاقی و تعلیم و تربیت .

از آن چه گفتیم روشن می شود که آیه فوق هیچ منافاتی با این ندارد که اسلام ناسخ ادیان و شرایع پیشین باشد ، زیرا نسخ تنها شامل قسمتی از احکام می شود ، نه اصول کلی دعوت آن ها .

سپس به پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داده می شود که « به مردم بگوید: من هیچ گونه اجر و پاداشی در برابر رسالت خود از شما تقاضا نمی کنم ، همان طور که پیامبران پیشین چنین درخواستی نکردند ، من هم از این سنّت همیشگی پیامبران پیروی کرده و به آن ها اقتدا می کنم »

جزء هفتم (159)

(قُلْ لاّاَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْرا) .

نه تنها اقتداء به پیامبران و سنّت جاویدان آن ها ایجاب می کند که پاداشی مطالبه نکنم بلکه از آن جا که این آیین پاک که برای شما آورده ام یک ودیعه الهی است که در اختیار شما قرارمی دهم ، در برابر رساندن ودیعه الهی به شما اجر و پاداش ، مفهومی ندارد .

به علاوه این قرآن و رسالت و هدایت یک بیدار باش و

ص:109

یادآوری به همه جهانیان است (اِنْ هُوَ اِلاّ ذِکْری لِلْعلَمینَ) .

و چنین نعمت عمومی و همگانی ، همانند نور آفتاب و امواج هوا و بارش باران است که جنبه عمومی و جهانی دارد و هیچ گاه خرید و فروش نمی شود و کسی در برابر آن اجر و پاداشی نمی گیرد ، این هدایت و رسالت نیز جنبه خصوصی و اختصاصی ندارد که بتوان برای آن پاداش قایل شد .

ضمنا از جمله اخیر به خوبی استفاده می شود که آیین اسلام جنبه قومی و منطقه ای ندارد و یک آیین جهانی و همگانی است .

(160) سوره اَنعام

اسلام یک آیین جهانی است

92 وَ هذا کِتبٌ اَنْزَلْنهُ مُبارَکٌ مُصَدِّقُ الَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ لِتُنْذِرَ اُمَ الْقُریوَ مَنْ حَوْلَهاوَالَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَهِ یُؤْمِنُونَ بِه وَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ

و این کتابی است که آن را نازل کردیم ، کتابی است پربرکت که آن چه را پیش از آن آمده تصدیق می کند ، ( آن رافرستادیم تا مردم را به پاداش های الهی بشارت دهی ) و برای این که ( مردم ) اُمُ الْقُری ( مکه ) و آن ها که گرد آن هستند بترسانی ، آن ها که به آخرت ایمان دارند به آن ایمان می آورند و مراقب نمازهای خویش می باشند .

آیات مختلف قرآن به خوبی گواهی می دهد که اسلام یک آیین جهانی است ، تعبیراتی مانند « لاُِنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ : هدف من این است که همه شما و کسانی را که سخنم به آن ها می رسد با قرآن انذار

ص:110

هدف کنم » ( 19 / انعام )و « اِنْ هُوَ اِلاّ ذِکْری لِلْعالَمینَ : این قرآن

جزء هفتم (161)

وسیله تذکر جهانیان است » ( 90 / انعام ) « قُلْ یا اَیُّهِا النّاسُ اِنّی رَسُولُ اللّهِ اِلَیْکُمْ جَمیعا : بگو ای مردم ! من رسول خدا به سوی همه شما هستم » ( 158 / اعراف ) و امثال آن که در قرآن فراوان است گواه این حقیقت است و جالب این که بسیاری از این آیات در مکّه یعنی در آن موقع که هنوز اسلام از محیط این شهر تجاوز نکرده بود نازل گردید .

ولی باتوجه باآیه موردبحث این سؤال پیش می آید که چگونه هدف بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله انذار و هدایت مردم مکه و کسانی که پیرامون آن هستند ذکر شده ؟ آیا این با جهانی بودن اسلام منافات ندارد ؟

اتفاقا این ایراد از بعضی از یهود و بعضی دیگر از پیروان مذاهب دیگر نقل شده است و به گمان خود حربه محکمی در برابر جهانی بودن اسلام یافته اند که آن را در منطقه خاصی ، محدود می سازد (یعنی مکه و اطراف مکه) (1)

(162) سوره اَنعام

این ایراد با توجه به دو نکته کاملاً روشن می شود و نه تنها این آیه منافات با جهانی بودن اسلام ندارد بلکه می توان گفت یکی از دلایل جهانی بودن آن است :

قَرْیَه در زبان قرآن ، به معنی هرگونه آبادی است اعم از این که شهر بزرگ باشد و یا کوچک و یا روستا ، مثلاً در سوره یوسف از

ص:111


1- در « تفسیر المَنار » ، جلد 7 ، صفحه 621 ، در « تفسیر فی ظِلال » جلد 3 ، صفحه 305 از پاره ای از مستشرقین این ایراد نقل شده است .

زبان برادران و در مقابل پدر چنین می خوانیم : « وَ اسْئَلِ الْقَرْیَهَ الَّتی کُنّا فیها : از قریه ای که در آن بودیم سؤال کن » ( 82 / یوسف ) و می دانیم که این سخن را پس از بازگشت از پایتخت مصر و ماجرای توقیف برادر آن ها « بِنْیامین » از طرف دستگاه عزیز مصر بوده است و هم چنین می خوانیم : « وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ : اگر مردمی که در آبادی های روی زمین زندگی می کنند ، ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند

جزء هفتم (163)

برکات از آسمان و زمین بر آن ها خواهیم گشود » ( 96/اعراف ) بدیهی است منظور در این جا خصوص روستاها نیست بلکه همه نقاط مسکونی جهان را شامل می شود .

از طرف دیگر در روایات متعددی می خوانیم خشکی های زمین از زیرخانه کعبه گسترده شدند و از آن به نام « دَحْوُالاَْرْضِ » ( گسترش زمین ) یاد شده است .

این را نیزمی دانیم که در آغاز بر اثر باران های سیلابی تمام کره زمین از آب پوشیده بود ، آب ها تدریجا فرونشستند و درنقاط پست زمین قرار گرفتند و خشکی ها تدریجا از زیر آب ، سربرآوردند ، طبق روایات اسلامی نخستین نقطه ای که از زیر آب سربرآورد ، سرزمین مکه بود .

و اگر ارتفاع این سرزمین در حال حاضر بلندترین ارتفاع زمین های دنیا نیست هیچ گونه منافاتی با این سخن ندارد ، زیرا از آن روز صدها میلیون سال می گذرد و تاکنون وضع نقاط روی زمین به کلی

ص:112

دگرگون شده ، بعضی از کوه ها در اعماق اقیانوس ها قرار گرفته و بعضی از اعماق اقیانوس ها تبدیل به قلّه کوه شده است و این از مسلمات علم زمین شناسی و جغرافیای طبیعی است .

(164) سوره اَنعام

کلمه « اُم » به معنی اصل و اساس و ابتداء و آغاز هرچیزی است .

با توجه به آن چه گفته شد روشن می شود که اگر به مکه اُمُّ الْقُری می گویند به خاطر این است که اصل و آغاز پیدایش تمام خشکی های روی زمین است و بنابراین «وَ مَنْ حَوْلَها» ( کسانی که پیرامون آن هستند ) تمام مردم روی زمین را شامل می شود .

آیات گذشته پیرامون جهانی بودن اسلام نیز این تفسیر را تأیید می کند ، هم چنین نامه های فراوانی که پیامبر برای زمامداران بزرگ دنیا مانند کَسْری و قَیْصَر نوشت و شرح آن در جلد دوم تفسیر نمونه ، صفحه 452 گذشت گواه دیگری بر این موضوع می باشد .

شکافنده صبح

جزء هفتم (165)

95 اِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوی یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ذلِکُمُ اللّهُ فَأَنّی تُؤْفَکُونَ

خداوندشکافنده دانه و هسته است، زنده را از مرده خارج می سازد و مرده را از زنده ، این است خدای شما پس چگونه از حقّ منحرف می شوید ؟

« فالِق » از ماده « فَلَق » به معنی شکافتن چیزی و

ص:113

جداکردن بعضی ازبعض دیگر است (1)

« حَبِّ » و « حَبَّه » به معنی دانه های خوراکی و غذایی است ، مثل گندم و جو و آن چه که قابل درو کردن است ولی گاهی به دانه های دیگر گیاهان نیز گفته می شود .(2)

« نَوی » به معنی هسته است و این که بعضی گفته اند مخصوص هسته خرما است شاید به خاطر این بوده باشد که عرب به واسطه شرایط خاص محیطش هنگامی که این کلمه را به کار می برد فکرش متوجه هسته خرما می شود. در این آیه باردیگر روی سخن را به مشرکان کرده و دلایل توحید را در ضمن عبارات جالب و نمونه های زنده ای از اسرار کائنات و نظام آفرینش و شگفتی های خلقت ، شرح می دهد .

باید توجه داشت که مهم ترین لحظه ، در حیات یک گیاه همان لحظه شکافتن دانه و هسته است که همانند لحظه تولّد یک طفل زمان انتقال از یک عالم به عالم دیگر محسوب می شود و مهم ترین تحول در زندگی او در این لحظه رخ می دهد .

(166) سوره اَنعام

جالب این که دانه و هسته گیاهان غالبا بسیار محکم هستند ، یک نگاه به هسته خرما و میوه هایی مانند هلو و شفتالو و دانه های محکم بعضی از حبوبات نشان می دهد که چگونه آن نطفه حیاتی که درحقیقت نهال و درخت کوچکی است در دژی فوق العاده محکم محاصره شده

ص:114


1- « مُفْرَدات راغِب » ، 358 و 105 .
2- « مُفْرَدات راغِب » ، 358 و 105 .

است ، ولی دستگاه آفرینش آن چنان خاصیّت تسلیم و نرمش به این دژ نفوذناپذیر و آن چنان قدرت و نیرو به آن جوانه بسیار لطیف و ظریفی که در درون هسته و دانه پرورش می یابد ، می دهد که بتواند دیواره آن را بشکافد و از میان آن قد برافرازد ، به راستی این حادثه در جهان گیاهان حادثه شگرفی است که قرآن به عنوان یک نشانه توحید انگشت روی آن گذاشته است. سپس می گوید :( یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ) .

جزء هفتم (167)

در حقیقت این جمله که نظیر آن در قرآن کرارا دیده می شود اشاره به نظام مرگ و حیات و تبدیل یکی به دیگری است ، گاهی از مواد آلی بی جان انواع چهره های حیات و زندگی در دل اقیانوس ها و اعماق جنگل ها و صحراها و بیابان ها بیرون می فرستد و از ترکیب موادی که هرکدام به تنهایی سمّ کشنده ای هستند مواد حیات بخش می سازد و گاهی به عکس با دگرگونی مختصری موجودات زنده نیرومند و پرقدرت را به موجود بی جانی تبدیل می کند .

مسأله حیات و زندگی موجودات زنده اعم از گیاهی و حیوانی ، از پیچیده ترین مسایلی است که هنوز علم و دانش بشر نتوانسته است پرده از روی اسرار آن بردارد و به مخفی گاه آن گام بگذارد که چگونه عناصر طبیعی و موادآلی بایک جهش عظیم،تبدیل به یک موجود زنده می شوند .

(168) سوره اَنعام

ممکن است یک روز بشر بتواند با استفاده از ترکیبات مختلف طبیعی در تحت شرایط بسیار پیچیده ای موجود زنده ای به صورت مونتاژ کردن اجزای یک ماشین که از پیش ساخته شده است ، بسازد ،

ص:115

ولی نه عجز و ناتوانی امروز بشر و نه توانایی احتمالی او در آینده بر این کار ، هیچ یک نمی توانداز اهمیّت موضوع حیات و حکایت نظام پیچیده آن از یک مبدأ عالِم و قاهِر بکاهد .

لذا می بینیم قرآن برای اثبات وجود خدا بارها روی این مسأله تکیه کرده است و پیامبران بزرگی همچون ابراهیم و موسی در برابر گردن کشانی همچون نمرود و فرعون ، به وسیله پدیده حیات و حکایت آن از وجود مبدأ قادر و حکیم جهان استدلال می کردند.

ابراهیم به نِمْرُود می گوید : « رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ : خدای من کسی است که حیات می بخشد و می میراند » ( 258 / بقره ) و موسی در برابر فرعون می گوید « وَ اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَخْرَجْنا بِهِ اَزْواجامِنْ نَباتٍ شَتّی:پروردگارمن کسی است که ازآسمان آبی فروفرستاد و زوج هایی از انواع گیاهان به وجود آورد » ( 53 / طه ) .

جزء هفتم (169)

البتّه نباید فراموش کرد که پیدایش موجودات زنده از مواد بی جان تنها در آغاز پیدایش حیات در روی زمین نبوده ، هم اکنون نیز با جذب آب و موّاد دیگر به سلول های موجودات زنده در حقیقت لباس حیات در اندام این موجودات بی جان پوشانیده می شود ، بنابراین قانونی که درعلوم طبیعی امروز مسلّم است که می گوید در شرایط امروز زمین هیچ موجود بی جانی تبدیل به موجود جاندار نمی شود و هر کجا موجود زنده ای پیدا می شود حتما از تخم موجود زنده دیگری بوده است ، هیچ گونه منافاتی با آن چه گفتیم ندارد .

از روایاتی که در تفسیر این آیه یا آیات مشابه آن از امامان ما

ص:116

رسیده است استفاده می شودکه حیات و مرگ مادّی نیست بلکه حیات و مرگ معنوی رانیزدربرمی گیرد(1) افراد با ایمانی را می بینیم که از پدرانی بی ایمان به وجود می آیند و افراد شرور و آلوده و بی ایمانی را مشاهده می کنیم که از نسل افراد پاک هستند و قانون وراثت را با اراده و اختیار خود نقض می کنند که این خود یکی دیگر از نشانه های عظمت آفریدگار است که چنین قدرت اراده ای به انسان بخشیده است .

(170) سوره اَنعام

نکته دیگری که توجه به آن در این جا لازم است این است « یُخْرِجُ » که فعل مضارع است همانند « مُخْرِج » که اسم فاعل است دلالت بر استمرار دارد ، یعنی نظام پیدایش حیات از موجودات مرده و پیدایش مردگان از موجودات زنده یک نظام دایمی و عمومی در جهان آفرینش است .

96 فالِقُ الاِْصْباحِ وَ جَعَلَ الَّیْلَ سَکَنا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْبانا ذلِکَ تَقْدیرُ الْعَزیزِ الْعَلیمِ

او شکافنده صبح است و شب را مایه آرامش و خورشید و ماه را وسیله حساب قرار داده است ، این اندازه گیری خداوند توانای دانا است .

«فَلَق» دراصل به معنی شکافتن است و این که صبح را فَلَق می گویند

جزء هفتم (171)

نیزبه همین مناسبت می باشد،«أِصْباح»و «صُبْحْ» هردو به یک معنی است .

« حُسْبان » مصدر از ماده « حِساب » ، به معنی حساب کردن است

ص:117


1- « اصول کافی » ، جلد 2 ، « تفسیر برهان » ، جلد 1 ، صفحه 543 .

و در این جا ممکن است منظور این بوده باشد که گردش منظم و سیر مرتب این دو کره آسمانی ( البته منظور از حرکت آن در نظر ما است که ناشی از حرکت زمین است ) موجب می شود که شما بتوانید برنامه های مختلف زندگی خود را تحت نظام و حساب درآورید .

تعبیر بالا از تعبیرهای بسیار زیبایی است که در این جا به کار رفته است ، زیرا تاریکی شب به پرده ضخیمی تشبیه شده که روشنایی سپیده دم آن را چاک زده ازهم می شکافد و این موضوع هم درباره صبح صادق تطبیق می کند و هم صبح کاذب ، زیرا کاذب به روشنایی کم رنگی گفته می شود که در آخر شب به صورت عمودی از مشرق در آسمان پاشیده می شود و همچون شکافی است که از طرف شرق به غرب در خیمه تاریک و سیاه شب پدید می آید و صبح صادق که بعد از آن طلوع می کند به شکل نوار سفید و درخشان و زیبایی است که در آغاز در پهنه افق مشرق آشکار می شود ، گویی چادر سیاه شب را از طرف پایین در امتداد شمال و جنوب شکافته و پیش می رود و تدریجا بالا آمده و سراسر آسمان را فرامی گیرد .

(172) سوره اَنعام

قرآن علاوه براین که کراراروی نعمت نوروظلمت و شب و روز تکیه کرده، دراین جاروی مسأله طلوع صبح تکیه می کند که یکی از نعمت های بزرگ پروردگاراست زیرامی دانیم این پدیده آسمانی نتیجه وجودجوّ زمین (یعنی قشر ضخیم هوا که دور تا دور این کره را پوشانیده) می باشد ، اگر اطراف کره زمین همانندکره ماه جوّی وجودنداشت نه بین الطلوعین و فلق وجودداشت و نه سپیدی آغازشب و شفق، بلکه آفتاب همانندیک میهمان

ص:118

ناخوانده بدون هیچ مقدمه سر از افق مشرق برمی داشت و نور خیره کننده خود را در چشم هایی که به تاریکی شب عادت کرده بود فورا می پاشید

جزء هفتم (173)

و به هنگام غروب مانند یک مجرم فراری ، یک مرتبه از نظرها پنهان می شد و در یک لحظه تاریکی و ظلمت وحشتناکی همه جا را فرامی گرفت ، اما وجود جوّ زمین و فاصله ای که درمیان تاریکی شب و روشنایی روز به هنگام طلوع و غروب آفتاب قرار دارد ، انسان را تدریجا برای پذیراشدن هریک از این دو پدیده متضادّ آماده می سازد و انتقال از نور به ظلمت و از ظلمت به نور ، به صورت تدریجی و ملایم و کاملاً مطبوع و قابل تحمّل انجام می گردد ، بسیار دیده ایم هنگام شب در یک اطاق پر نور که در یک لحظه چراغ خاموش می شود چه حالت ناراحت کننده ای به همه دست می دهد و اگر این خاموشی ساعتی طول بکشد ، هنگامی که چراغ بدون مقدمه روشن می شود باز حالت ناراحتی تازه ای به همه دست می دهد ، نور خیره کننده چراغ چشم را می آزارد و برای دیدن اشیاء اطراف دچار زحمت می شویم و اگر این موضوع تکرار پیدا کند مسلما برای چشم زیان بخش خواهد بود ، شکافنده صبح این شکل را به صورت بسیارعالی برای بشر حل کرده است.(1)

ص:119


1- علمای هیئت می گویند : طلوع صبح هنگامی شروع می شود که خورشید در سمت مشرق به 18 درجه فاصله به افق برسد و هنگامی تاریکی شب همه جا را می پوشاند و شفق ناپدید می گردد که خورشید در سمت مغرب به همان 18 درجه زیر افق برسد .

(174) سوره اَنعام

ولی برای این که تصور نشود شکافتن صبح دلیل این است که تاریکی و ظلمت شب ، چیز نامطلوب و یا مُجازات و سلب نعمت است بلافاصله می فرماید خداوند : « شب را مایه آرامش قرار داد : وَ جَعَلَ الَّیْلَ سَکَنا » .

این موضوع مسلم است که انسان در برابر نور و روشنایی تمایل به تلاش و کوشش دارد ، جریان خون متوجه سطح بدن می شود و تمام سلول ها آماده فعالیّت می گردند و به همین دلیل خواب در برابر نور چندان آرام بخش نیست ولی هرقدر محیط تاریک بوده باشد خواب عمیق تر و آرام بخش تر است ، زیرا در تاریکی خون متوجه درون بدن می گردد و به طور کلی سلول ها دریک آرامی و استراحت فرومی روند ،

جزء هفتم (175)

به همین دلیل در جهان طبیعت نه تنها حیوانات بلکه گیاهان نیز به هنگام تاریکی شب به خواب فرومی روند و بانخستین اشعه صبح گاهان جنب و جوش و فعالیّت را شروع می کنند ، به عکس دنیای ماشینی که شب را تا بعد از نیمه بیدار می مانند و روز را تا مدت زیادی بعد از طلوع آفتاب درخواب فرومی روند ونشاط وسلامت خودراازدست می دهند. در احادیثی که از طرق اهل بیت علیهم السلام وارد شده دستورهایی می خوانیم که همه با روح این مطلب سازگار است، ازجمله درنهج البلاغه از علی نقل شده که به یکی از دوستان خود دستور داد در آغاز شب هرگز به سیر خود ادامه مده زیرا خداوند شب را برای آرامش قرارداده است و

ص:120

آن را وقت اقامت نه کوچ کردن قرار داده در شب بدن خود را آرام بدار و استراحت کن .(1)

در حدیثی که در کافی از امام باقر نقل شده می خوانیم :

(176) سوره اَنعام

« تَزَوَّجْ بِاللَّیْلِ فَاِنَّهُ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَنا : مراسم ازدواج را در شب قرار ده زیرا شب مایه آرامش است » ( همان طور که ازدواج و آمیزش صحیح جنسی نیز آرام بخش است ) .(2)

و نیز در کتاب کافی می خوانیم که امام علی بن الحسین به خدمت کاران دستور می داد که هرگز به هنگام شب و قبل از طلوع فجر حیوانات را ذبح نکنند و می فرمود : « اِنَّ اللّهَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَنا لِکُلِّ شَیْ ءٍ: خداوند شب را برای همه چیزمایه آرامش قرارداده است » .(3)

سپس اشاره به سومین نعمت و نشانه عظمت خود کرده : « و خورشید و ماه را وسیله حساب در زندگی شما قرار داد : وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْبانا » .

این موضوع بسیار جالب توجه است که میلیون ها سال کره زمین به

جزء هفتم (177)

دور خورشید و ماه به دور زمین گردش می کند و بر اثر آن قرص آفتاب در برابر برج های دوازده گانه فلکی در نظر ما زمینیان گردش می کند و قرص ماه با هِلال منظم خود و تغییر تدریجی و نوسان مرتب ظاهر می شود ، این گردش به قدری حساب شده است که حتی لحظه ای پس

ص:121


1- «تفسیر صافی» ، ذیل آیه .
2- «تفسیر صافی» ، ذیل آیه .
3- «تفسیر صافی» ، ذیل آیه .

و پیش نمی شود ، اگر طول مسیر زمین را به دور خورشید در نظر بگیریم که در یک مدار بیضی شکل که شعاع متوسط آن 150 میلیون کیلومتر است می گردد با آن نیروی عظیم جاذبه آفتاب و هم چنین کره ماه که در هر ماه مسیر دایره مانند خود را با شعاع متوسط 384 هزار کیلومتر طی می کند نیروی عظیم جاذبه زمین دائما آن را به سوی خود می کشد ، آن گاه متوجه خواهیم شد که چه تعادل دقیقی در میان نیروی جاذبه این کرات از یک سو و نیروی گریز از مرکز آن ها از سوی دیگر ، برقرار شده که در سیر منظم آن ها لحظه ای وقفه یا کم و زیاد ایجاد نمی کند و این ممکن نیست مگر در سایه یک علم و قدرت بی انتها که هم طرح آن را بریزد و هم آن را دقیقا اجرا کند .

(178) سوره اَنعام

و لذا در پایان آیه می گوید : « این اندازه گیری خداوندی است که هم توانا است و هم دانا: ذلِکَ تَقْدیرُ الْعَزیزِ الْعَلیمِ » .

97 وَ هُوَ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فی ظُلُمتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الاْیتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ

او کسی است که ستارگان را برای شما قرار داد تا در تاریکی های خشکی و دریا به وسیله آن ها هدایت شوید، نشانه ها( ی خود ) را برای کسانی که می دانند ( و اهل فکر و اندیشه اند ) بیان داشتیم .

انسان هزاران سال است که با ستارگان آسمان و نظام آن ها آشنا است گرچه هر قدر علم و دانش انسان پیش تر رفته است به عمق این نظام واردتر شده ، ولی در هر حال همیشه کم و بیش به وضع آن ها آشنا

ص:122

بوده لذا برای جهت یابی در سفرهای دریایی و خشکی بهترین وسیله او ، همین ستارگان بودند .

مخصوصا در اقیانوس های وسیع که هیچ نشانه ای برای پیدا کردن راه مقصد در دست نیست و در آن زمان دستگاه قطب نما نیز اختراع نشده بود وسیله مطمئنی جز ستارگان آسمان وجود نداشتند ، همان ها بودند که میلیون ها بشر را از گمراهی و غرقاب نجات می دادند و به سر منزل مقصود می رسانیدند .

جزء هفتم (179)

نگاه پی در پی به صفحه آسمان در چند شب متوالی نشان می دهد که وضع قرارگرفتن ستارگان در همه جا یکنواخت است گویی ستارگان همانند دانه های مرواریدی هستند که روی یک پارچه سیاه دوخته شده اند و این پارچه را از آغاز شب از سمت مشرق به سوی مغرب می کشند و همگی با آن در حرکتند و به دور محور زمین می گردند بدون این که فاصله آن ها تغییر پیدا کند ، تنها استثنایی که به این قانون کلی می خورد این است که تعدادی ستارگان هستند که آن ها را سیارات می نامند و آن ها حرکات مستقل و مخصوص به خود دارند و مجموع آن ها از 8 ستاره تجاوز نمی کند که 5 عدد آن ها با چشم دیده می شوند ( عَطارُد ، زُهَرَه ، زُحَل ، مِرّیخ و مُشْتَری ) ولی تنها با دوربین های نجومی می توان سه سیاره دیگر ( اُوْرانُوس ، نِپْتُون و پُلُوتُوْن ) را مشاهده کرد ، ( البتّه با توجه به این که زمین نیز یکی از سیاراتی است که به دور خورشید می گردد مجموع عدد آن ها به 9 می رسد ) .

(180) سوره اَنعام

شاید انسان های قبل از تاریخ نیز با وضع « ثوابت » و « سیارات »

ص:123

آشنا بوده اند ، زیرا برای انسان هیچ منظره ای جالب تر و دل انگیزتر از منظره آسمان در یک شب تاریک و پرستاره نیست و به همین دلیل بعید نیست که آن ها نیز برای پیدا کردن مسیر خود از ستارگان استفاده می کردند. از بعضی از روایات که از طرق اهل بیت علیهم السلام وارد شده است استفاده می شود که آیه فوق تفسیر دیگری نیز دارد و آن این که منظور از نجوم رهبران الهی و هادیان راه سعادت یعنی امامان هستند که مردم به وسیله آن ها در تاریکی های زندگی از گمراهی نجات می یابند و همان طور که بارها گفته ایم این گونه تفاسیر معنوی با تفاسیر ظاهری و جسمانی آیه منافاتی نداردوممکن است آیه ناظربه هردو قسمت باشد .(1)

جزء هفتم (181)

98 وَ هُوَ الَّذی اَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الاْیتِ لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ

او کسی است که شما را از یک نفس آفرید ، در حالی که بعضی از انسان ها پایدارند ( از نظر ایمان یا خلقت کامل ) و بعضی ناپایدار ، ما آیات خود را برای کسانی که می فهمند بیان نمودیم .

« مُسْتَقَرّ » در اصل از ماده « قُرّ » به معنی سرما است و از آن جا که سرمای شدید هوا انسان و موجودات دیگر را خانه نشین می کند ، این کلمه به معنی سکون و توقف و قرار گرفتن آمده است و مُسْتَقَرّ به معنی ثابت و پایدار می آید .

ص:124


1- « تفسیر نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 1 ، صفحه 750 .

« مُسْتَوْدَعٌ » از ماده « وَدْع » به معنی ترک کردن است و از آن جا که امور ناپایدار محل خود را به زودی ترک می گوید ، این کلمه به معنی ناپایدار نیز به کار می رود و وَدیعَه را از این نظر ودیعه می گویند که باید محل خود را ترک گوید و به دست صاحب اصلی بازگردد .

(182) سوره اَنعام

با مراجعه به لغت استفاده می شود که « فِقْه » هرگونه علم و فهمی نیست بلکه از معلومات حاضر پی به معلومات غایب بردن است .(1)

«اِنْشاء» به معنی ایجاد و ابداع آمیخته با تربیت و پرورش است ، یعنی نه تنها خداوند شما را بدون هیچ سابقه آفرید ، بلکه تربیت و پرورش شما را نیز برعهده گرفت و مسلم است که اگر آفریننده ، چیزی را بیافریند ، سپس او را رها سازد زیاد قدرت نمایی نکرده ، اما اگر همواره او را تحت حمایت خویش قراردهد و لحظه ای از پرورش و تربیت او غافل نگردد ، عظمت و رحمت خود را کاملاً نشان داده است .

ضمنا نباید از جمله فوق این توهّم پیدا شود که « حَوّاء » مادر نخستین ما از آدم آفریده شده است ( آن چنان که در تورات در فصل دوم از سفر تکوین آمده است ) بلکه چون آدَم و حَوّاء طبق

جزء هفتم (183)

روایات اسلامی هردو از یک خاک آفریده شده اند و هر دو یک جنس و یک نوع می باشند کلمه « نَفْس واحِدَه » به آن ها گفته شده است ( در آغاز سوره نساء نیز در این باره بحث کردیم ) .

آیه فوق می گوید بعضی از انسان ها پایدارند و بعضی ناپایدار ،

ص:125


1- « مفردات راغِب » ، صفحه 384 .

در این که منظور از این دو تعبیر در این جا چیست در میان مفسّران گفتگوی زیادی دیده می شود ، ولی از میان آن ها چند تفسیر که در عین حال منافاتی باهم ندارند و می توانند همه به عنوان تفسیر آیه پذیرفته شود نزدیک تر به نظر می رسند .

نخست این که منظوراز « مُسْتَقَرّ » انسان هایی هستندکه آفرینش آن ها کامل شده و در « قرارگاه » رحم مادر یا در روی زمین گام نهاده اند و « مُسْتَوْدَعٌ » اشاره به افرادی است که هنوز آفرینش آن ها پایان نیافته و به صورت نطفه ای در صلب پدران هستند .

دیگر این که مُسْتَقَرّ اشاره به روح انسان می باشد که موضوعی پایدار و برقرار است و مُسْتَوْدَع اشاره به جسم انسان است که ناپایدار و فانی است .

(184) سوره اَنعام

در بعضی از روایات یک تفسیر معنوی برای این دو تعبیر نیز وارد شده که مُسْتَقَرّ اشاره به انسان هایی است که دارای ایمان پایدارند و مُسْتَوْدَع اشاره به آن ها است که ایمانی ناپایدار دارند .(1)

این احتمال نیز وجود دارد که دو تعبیر فوق اشاره به اجزای اولیه تشکیل دهنده نطفه انسان بوده باشد ، زیرا چنان که می دانیم نطفه انسان از دو جزء یکی « اُووُل » ( نطفه ماده ) و دیگری « اِسْپِرْم » ( نطفه نر ) تشکیل شده است ، نطفه ماده در رحم تقریبا ثابت و مستقر است ، ولی نطفه های نر به صورت جانداران متحرک به سوی او با سرعت حرکت

ص:126


1- «تفسیر نُورالثَّقَلَیْن»، جلد 1، صفحه750 .

می کنند و نخستین فرد « اِسْپِرْم » که به « اُووُل » می رسد با او می آمیزد و بقیّه را عقب می راند و تخمه اولی انسان را تشکیل می دهد .

بنابراین توجه به آفرینش انسان با این همه چهره های متفاوت و قیافه های جسمی و روحی مختلف در خور این است که افراد نکته سنج در آن بیندیشند و خدای خود را از آن بشناسند .

جزء هفتم (185)

99 وَ هُوَ الَّذی اَنْزَلَ مِنَ السَّمآءِ مآءً فَأَخْرَجْنا بِه نَباتَ کُلِ شَیْ ءٍفَأَخْرَجْنامِنْهُ خَضِرانُخْرِجُ مِنْهُ حَبّا مُتَراکِبا وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِیَهٌ وَ جَنّتٍ مِنْ اَعْنابٍ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمّانَ مُشْتَبِها وَ غَیْرَ مُتَشبِهٍ انْظُرُوآا اِلی ثَمَرِه اِذا اَثْمَرَ وَ یَنْعِه أِنَّ فی ذلِکُمْ لاََیتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ

او کسی است که از آسمان آبی نازل کرد و به وسیله آن گیاهان گوناگون رویانیدیم، از آن ساقه ها و شاخه های سبز خارج ساختیم و از آن ها دانه های متراکم و از شکوفه نخل خوشه ها با رشته های باریک بیرون فرستادیم و باغ ها ازانواع انگور و زیتون و انار شبیه به یکدیگر و بی شباهت هنگامی که میوه می کند به میوه آن و طرز رسیدنش بنگرید که در آن نشانه هایی برای افراد با ایمان است .

(186) سوره اَنعام

« خَضِرا » به معنی اَخْضَر یعنی سبز رنگ می باشد و بنابراین تمام سبزی هاحتی جوانه های درختان را نیز شامل می شود ولی ازآیه فوق چون در پشت سر آن اشاره به دانه های غذایی شده استفاده می شود که منظور

ص:127

خصوص زراعت است .

« مُتَراکِب » از ماده « رُکُوب » به معنی سواری است یعنی دانه هایی که بر سر یکدیگر سوار شده اند و بسیاری از دانه های غذایی این چنین هستند .

« طَلْعِ » به معنی خوشه سربسته خرما است که در غِلاف سبز رنگ زیبایی پیچیده شده و پس از شکافته شدن از وسط آن رشته های باریکی بیرون می آید و همان ها بعدا خوشه های خرما را تشکیل می دهندو«قِنْوان»جمع قِنْو اشاره به همین رشته های باریک و لطیف است.

این آیه آخرین آیه ای است که در این سلسله بحث ها ما را به شگفتی های جهان آفرینش و شناسایی خداوند از طریق آن دعوت می کند .

جزء هفتم (187)

در آغاز به یکی از مهم ترین و اساسی ترین نعمت های پروردگار که می توان آن را ریشه و مادر سایر نعمت ها دانست اشاره می کند و آن پیدایش و رشد و نمو گیاهان و درختان در پرتو آن است و می گوید : « او کسی است که از آسمان آبی ( برای شما ) فرستاد : وَ هُوَ الَّذی اَنْزَلَ مِنَ السَّمآءِ مآءً » .

این که می گوید از طرف آسمان ( یعنی طرف بالا ، زیرا آسمان در لغت عرب به هر چیز گفته می شود که در طرف بالا قرارگرفته باشد ) به خاطر آن است که تمام منابع آب روی زمین اعم از چشمه ها و نهرها و قنات ها و چاه های عمیق به آب باران منتهی می گردد لذا کمبود باران در همه آن ها اثر می گذارد و اگر خشک سالی ادامه یابد همگی

ص:128

خشک می شوند .

سپس به اثر بارز نزول باران اشاره کرده ، می گوید : « به واسطه آن روییدنی ها را از همه نوع از زمین خارج ساختیم :فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ کُلِّ شَیْ ءٍ » .

(188) سوره اَنعام

مفسّران در تفسیر « نَباتَ کُلِّ شَیْ ءٍ » ( گیاهان هر چیز ) دو احتمال ذکر کرده اند نخست این که منظور از آن انواع و اصناف گیاهانی است که همه با یک آب آبیاری و از یک زمین و یک نوع خاک پرورش می یابند و این از عجایب آفرینش است که چگونه این همه انواع گیاهان با آن خواص کاملاً متفاوت و گاهی متضاد و اشکال گوناگون و مختلف همه در یک زمین و با یک آب پرورش می یابند .

دیگر این که منظور ، گیاهان مورد نیاز هرچیزی است ، یعنی هریک از پرندگان و چهارپایان و حشرات و حیوانات دریا و صحرا بهره ای از این گیاهان دارند و جالب این که خداوند از یک زمین و یک آب ، غذای موردنیاز همه را تأمین کرده است و این یک شاهکار بزرگ است که فی المثل از یک ماده معین در آشپزخانه هزاران نوع غذا برای انواع سلیقه ها و مزاج ها تهیّه کنند .

جالب تر این که نه تنها گیاهان صحرا و خشکی ها از برکت آب باران پرورش می یابند بلکه گیاهان بسیار کوچکی که در لابلای امواج آب دریاها می رویند و خوراک عمده ماهیان دریا است از پرتو نور آفتاب و دانه های باران رشد می کنند ، فراموش نمی کنم یکی از ساکنان جزایر خلیج فارس که از کمبود صید شکایت داشت در مورد بیان علّت

ص:129

آن می گفت : کمبود صید ماهی به خاطر خشک سالی بوده و او معتقد بود اثر حیات بخش دانه های باران در دریا حتی بیش از خشکی ها است .

جزء هفتم (189)

سپس به شرح این جمله پرداخته و موارد مهمّی را از گیاهان و درختان که به وسیله آب باران پرورش می یابند خاطرنشان می سازد ، نخست می گوید : « ما به وسیله آن ساقه های سبز گیاهان و نباتات را از زمین خارج ساختیم و از دانه کوچک و خشک ساقه ای با طراوت و سرسبز که لطافت و زیبایی آن چشم را خیره می کند آفریدیم : فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِرا » .

« و از آن ساقه سبز ، دانه های روی هم چیده شده ( همانند خوشه گندم و ذرّت ) بیرون می آوریم : نُّخْرِجُ مِنْهُ حَبّا مُتَراکِبا » .

(190) سوره اَنعام

« هم چنین به وسیله آن از درختان نخل خوشه سربسته ای بیرون فرستادیم که پس از شکافته شدن رشته های باریک و زیبایی که دانه های خرما را بر دوش خود حمل می کنند و از سنگینی به طرف پایین متمایل می شوند خارج می گردد : وِ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِیَهٌ » .

«هم چنین باغ هایی ازانگور و زیتون و انار پرورش دادیم: وَ جَنّتٍ مِنْ اَعْنابٍ وَالزَّیْتُونَ وَالرُّمّانَ» .

سپس اشاره به یکی دیگر از شاهکارهای آفرینش در این درختان کرده می فرماید : « هم با یکدیگر شباهت دارند و هم ندارند : مُشْتَبِها وَ غَیْرَمُتَشبِهٍ » .

با توجه به آیه 141 همین سوره که وصف متشابه و غیر متشابه را برای زیتون و انار ذکر کرده است استفاده می شود که در آیه

ص:130

مورد بحث نیز وصف مزبور درباره همین دو درخت است.

این دو درخت از نظر شکل ظاهری و ساختمان شاخه ها و برگ ها شباهت زیادی باهم دارند درحالی که از نظر میوه و طعم و خاصیّت آن بسیار باهم متفاوتند ، یکی دارای ماده چربی و مؤثر و نیرومند و دیگری دارای ماده اسیدی و یا قندی است ، که با یکدیگر کاملاً متفاوتند ، به علاوه این دو درخت گاهی درست دریک زمین پرورش می یابند و از یک آب مشروب می شوندیعنی هم بایکدیگرتفاوت زیاددارندوهم شباهت.

سپس از میان تمام اعضای پیکر درخت بحث را روی میوه برده می گوید : « نگاهی به ساختمان میوه آن به هنگامی که به ثمر می نشیند و هم چنین نگاهی به چگونگی رسیدن میوه ها کنید که در این ها نشانه های روشنی از قدرت و حکمت خدا برای افرادی که اهل یقین هستند است : انْظُرُوآا اِلی ثَمَرِهِ اِذآا اَثْمَرَ وَ یَنْعِهِ أِنَّ فی ذلِکُمْ لاََیتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ » .

جزء هفتم (191)

با توجه به آن چه در گیاه شناسی از چگونگی پیدایش میوه ها و رسیدن آن ها امروز می خوانیم نکته این اهمیّت خاص که قرآن برای میوه قائل شده است روشن می شود ، زیرا پیدایش میوه ها درست همانند تولد فرزند در جهان حیوانات است ، نطفه های نر با وسایل

(192) سوره اَنعام

مخصوصی ( وزش باد یا حشرات و مانند آن ها ) از کیسه های مخصوص جدا می شوند و روی قسمت مادگی گیاه قرارمی گیرد ، پس از انجام عمل لقاح و ترکیب شدن با یکدیگر ، نخستین تخم و بذر تشکیل می گردد و در اطرافش انواع مواد غذایی همانند گوشتی آن را

ص:131

دربرمی گیرند . این مواد غذایی از نظرساختمان بسیار متنوع و هم چنین از نظر طعم و خواص غذایی و طبی فوق العاده متفاوتند ، گاهی یک میوه ( مانند انار و انگور ) دارای صدها دانه است که هر دانه ای از آن ها خود جنین و بذر درختی محسوب می شود و ساختمانی بسیار پیچیده و تو در تو دارد.

شرح ساختمان همه میوه ها و مواد غذایی و دارویی آن ها از حوصله این بحث خارج است ، ولی بد نیست به عنوان نمونه اشاره ای به ساختمان میوه انار که قرآن در آیه فوق مخصوصا اشاره به آن کرده است ، بنماییم .

اگر یک انار را بشکافیم و یک دانه کوچک آن را به دست گرفته و

جزء هفتم (193)

در مقابل آفتاب یا چراغ قرار دهیم و درست در آن دقت کنیم می بینیم از قسمت های کوچک تری تشکیل شده که همانند بطری های بسیار کوچکی در کنار هم چیده شده اند ، در یک دانه کوچک انار شاید صدها از این بطری های بسیار ریز قرار گیرد ، سپس اطراف آن ها را با پوسته ظریف که همان پوسته شفاف یک دانه انار است گرفته ، بعد برای این که این بسته بندی کامل تر و محکم تر و دورتر از خطر باشد تعدادی از دانه های انار را روی یک پایه با نظام مخصوصی چیده و پرده سفید رنگ نسبتا ضخیمی اطراف آن پیچیده و بعد پوسته ضخیم و محکمی که از دوطرف دارای لعاب خاصی است به روی همه آن ها کشیده ، تا هم از نفوذ هوا و میکروب ها جلوگیری کند و هم در مقابل ضربات آن ها را حفظ نماید و هم تبخیر آب درون دانه ها را فوق العاده کم کند . این

ص:132

بسته بندی ظریف مخصوص دانه انار نیست بلکه در میوه های دیگر مانند پرتقال و لیمو نیز دیده می شود ، اما در انار و انگور بسیار ظریف تر و جالب تر است .

(194) سوره اَنعام

گویابشر برای فرستادن مایعات از نقطه ای به نقطه دیگر از همین اصل استفاده کرده که نخست شیشه های کوچک را در یک کارتن کوچک چیده و میان آن ها را از ماده نرمی پرمی کند ، سپس کارتن های کوچک تر رادریک کارتن بزرگ تر و مجموع آن هارا به صورت یک باربزرگ به مقصد حمل می کند .

طرز قرارگرفتن دانه های انار روی پایه های داخلی و گرفتن سهم خود از آب و مواد غذایی از آن ها از این هم عجیب تر و جالب تر است ، تازه این ها چیزهایی است که با چشم می بینیم و اگر ذرات این میوه ها را زیر میکرسکوپ ها بگذاریم آن گاه جهانی پر غوغا با ساختمان های عجیب و شگفت انگیز و فوق العاده حساب شده در مقابل چشم ما مجسم می شود ، چگونه ممکن است کسی با چشم حقیقت بین به یک میوه نگاه کند و معتقد شود سازنده آن هیچ گونه علم و دانشی نداشته است؟ و این که می بینیم قرآن با جمله « اُنْظُرُوآا » ( نگاه کنید ) دستور به دقت کردن دراین قسمت از گیاه داده برای توجه به همین حقایق است.

جزء هفتم (195)

این از یک سو ، از سوی دیگر مراحل مختلفی را که یک میوه از هنگامی که نارس است تا موقعی که کاملاً رسیده می شود ، می پیماید ، بسیار قابل ملاحظه است زیرا لابراتوارهای درونی میوه دایما مشغول کارند و مرتبا ترکیب شیمیایی آن را تغییر می دهند ، تا هنگامی که به

ص:133

آخرین مرحله برسد و وضع ساختمان شیمیایی آن تثبیت گردد ، هریک از این مراحل خود نشانه ای از عظمت و قدرت آفریننده است .

ولی بایدتوجه داشت که به تعبیرقرآن تنهاافرادباایمان یعنی افرادحق بین و جستجوگران حقیقت، این مسایل را می بینند وگرنه با چشم عناد و لجاج و یا بابی اعتنایی و سهل انگاری ممکن نیست هیچ یک ازاین حقایق راببینیم.

101 بَدیعُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ اَنّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صحِبَهٌ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ ءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیمٌ

ابداع کننده آسمان ها و زمین او است چگونه ممکن است فرزندی داشته باشد و حال آن که همسری نداشته و همه چیز را آفریده و او به همه چیز دانا است .

(196) سوره اَنعام

آیا هیچ کس دیگر زمین و آسمان ها را خلق کرده و یا قدرت بر آن دارد تا شریک او در عبودیّت شمرده شود ؟ نه ، همه مخلوق هستند و سر به فرمان او و نیازمند به ذات پاک او .

به علاوه چگونه ممکن است او فرزندی داشته باشد در حالی که همسری ندارد : ( اَنّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صحِبَهٌ ).

اصولاً چه نیازی به همسر دارد ، وانگهی چه کسی ممکن است همسر او باشد با این که همه مخلوق او هستند و از همه گذشته ذات مقدّس او از عوارض جسمانی پاک و منزّه است و داشتن همسر و فرزند ، یکی از عوارض روشن جسمانی و مادّی است .

بار دیگر مقام خالقیّت او را نسبت به همه چیز و همه کس و احاطه علمی او را نسبت به تمام آن ها تأکید کرده ، می گوید : « همه چیز را آفرید

ص:134

و او به هر چیزی دانا است: وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ ءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیمٌ » .

102 ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ لاآاِلهَ اِلاّ هُوَ خلِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ وَکیلٌ

جزء هفتم (197)

(آری) چنان است خداوند پروردگار شما ، هیچ معبودی جز او نیست آفریدگار همه چیز است، او را بپرستید و او حافظ و مدبّر همه موجودات است .

بنابراین کلید حل مشکلات شما فقط در دست او می باشد و هیچ کس غیر از او توانایی بر این کار ندارد ، زیرا غیر او همه نیازمندند و چشم بر احسان او دوخته اند با این حال معنی ندارد کسی مشکلات خود را نزد دیگری ببرد و حلّ آن رااز او بخواهد .

قابل توجه این که در این جا « عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ وَکیلٌ » گفته شده است نه « لکُلِّ شَیْ ءٍ وَکیلٌ » و تفاوت میان این دو آشکار است ، چون ذکر کلمه « عَلی » دلیل بر تسلّط و نفوذ امر او است ، در حالی که به کار بردن کلمه « لام » نشانه تبعیّت می باشد .

و به عبارت دیگر تعبیر اوّل به معنی ولایت و حفظ است و تعبیر دوم به معنی نمایندگی .

چشم ها خدا را نمی بیند

(198) سوره اَنعام

103 لا تُدْرِکُهُ الاَْبْصرُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الاَْبْصرَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ

چشم ها او را درک نمی کند ولی او همه چشم ها را درک می کند و او بخشنده (انواع نعمت ها و با خبر از

ص:135

ریزه کاری ها) و آگاه ( از همه چیز ) است .

دلایل عقلی گواهی می دهد که خداوند هرگز با چشم دیده نخواهد شد ، زیرا چشم تنها اجسام یا صحیح تر بعضی از کیفیّات آن ها را می بیند و چیزی که جسم هم نمی باشد ، هرگز با چشم مشاهده نخواهد شد و به تعبیر دیگر، اگر چیزی با چشم دیده شود، حتما باید دارای مکان و جهت و مادّه باشد ، در حالی که او برتراز همه این ها است، او وجودی است نامحدود و به همین دلیل بالاتر از جهان مادّه است ، زیرا در جهان مادّه همه چیز محدود است .

در بسیاری از آیات قرآن از جمله آیاتی که درمورد بنی اسرائیل و تقاضای رؤیت خداوند سخن می گوید با صراحت کامل ، نفی امکان رؤیت ازخداوند شده است (به طوری که شرح آن درتفسیرآیه 143/اعراف به خواست خدا خواهد آمد ) .

جزء هفتم (199)

عجیب این است که بسیاری از اهل تسنّن معتقدند که خداوند اگر در این جهان دیده نشود در عالم قیامت دیده می شود و به گفته نویسنده « تفسیر المَنار » « هذا مَذاهِبُ اَهْلِ السُّنَّهِ وَ الْعِلْمِ بِالْحَدیثِ : این عقیده اهل سنّت و دانشمندان حدیث است » (1)و عجیب تر این که حتی محققان معاصر و به اصطلاح روشن فکران آن ها نیز تمایل به این موضوع نشان می دهند و حتی گاهی سرسختانه روی آن ایستادگی می کنند .

ص:136


1- « تفسیر المَنار »، جلد 7 ، صفحه 653 .

درحالی که بطلان این عقیده به حدّی روشن است که نیاز به بحث ندارد ، زیرا دنیا و آخرت ( با توجه به معاد جسمانی ) هیچ تفاوتی در این مسأله نخواهد داشت ، آیا خداوند که وجودی مافوق مادّه است در قیامت تبدیل به یک وجود مادّی می شود و از آن مقام نامحدودی به محدودی خواهد گرایید ، آیا او در آن روز تبدیل به جسم و یا عوارض جسم می شود ؟ و آیا دلایل عقلی بر عدم امکان رؤیت خدا هیچ گونه تفاوتی میان دنیا و آخرت می گذارد ؟ با این که داوری عقل در این زمینه تغییرناپذیر است .

(200) سوره اَنعام

104 قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ اَبْصَرَ فَلِنَفْسِه وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْها وَ مآ اَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفیظٍ

دلایل روشن ازطرف پروردگارتان برای شما آمد، کسی که ( به وسیله آن حقّ را ) ببیند به سود خود اوست و کسی که از دیدن آن چشم بپوشد به زیان خود اوست و من شما را اجبار نمی کنم .

« بَصائِر » جمع « بَصیرَه » ازماده « بَصَر » به معنی دیدن است ، ولی معمولاً در بینش فکری و عقلانی به کار برده می شود و گاهی به تمام اموری که باعث درک و فهم مطلب است ، اطلاق می گردد و در آیه فوق

جزء هفتم (201)

به معنی دلیل و شاهد و گواه آمده است و مجموعه دلایلی راکه در آیات گذشته در زمینه خداشناسی گفته شد دربرمی گیرد بلکه مجموع قرآن در آن داخل است .

سپس برای این که روشن سازد این دلایل به قدر کافی حقیقت را

ص:137

آشکار می سازد و جنبه منطقی دارد ، می گوید : « آن هایی که به وسیله این دلایل چهره حقیقت را بنگرند به سود خود گام برداشته اند و آن ها که همچون نابینایان از مشاهده آن خود را محروم سازند به زیان خود عمل کرده اند : فَمَنْ اَبْصَرَ فَلِنَفْسِه وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْها » .

و در پایان آیه از زبان پیغمبر صلی الله علیه و آله می گوید : « من نگاهبان و حافظ شما نیستم : وَ ما اَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفیظٍ » .

دراین که منظور از این جمله چیست ، مفسّران دو احتمال داده اند ، نخست این که من حافظ اعمال و مراقب و مسؤول کارهای شما نیستم ، بلکه خداوند همه را نگاهداری می کند و پاداش و کیفر هرکس را خواهد داد ، وظیفه من تنها ابلاغ رسالت وتلاش و کوشش هرچه بیشتر

(202) سوره اَنعام

در راه هدایت مردم است. دیگر این که : من مأمور و نگاهبان شما نیستم ، که با جبر و زور شما را به ایمان دعوت کنم ، بلکه تنها وظیفه من بیان منطقی حقایق است و تصمیم نهایی با خود شما است. و مانعی ندارد که هردو معنی از این کلمه ، اراده شود .

105 وَ کَذلِکَ نُصَرِّفُ الاْیتِ وَلِیَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ

واین چنین آیات را در شکل های گوناگون بیان می داریم بگذار آن هابگویند تو درس خوانده ای ( و آن ها را از دگری آموخته ای ) هدف ما این است که آن را برای کسانی که علم و آگاهی دارند روشن سازیم .

«نُصَرِّفُ» از ماده « تَصْریف » به معنی دگرگون ساختن و به اَشْکال

ص:138

مختلف درآوردن است، اشاره به این که آیات قرآن با لحن های متفاوت و با استفاده ازتمام وسایل نفوذروانی،برای کسانی که در سطوح مختلف از نظر فکر و عقیده وسایرجنبه های اجتماعی و روانی قراردارند،نازل شده است.

جزء هفتم (203)

لام « لِیَقُولُوا » به اصطلاح « لام عاقبت » است که برای بیان سرانجام و عاقبت چیزی آورده می شود ولی هدف اصلی آن نبوده است و « دَرَسْتَ » از ماده « درس » به معنی فراگیری است و این تهمتی بود که مشرکان به پیامبر صلی الله علیه و آله می زدند .

تهمت به پیامبر صلی الله علیه و آله از نظر فراگیری تعلیماتش از یهود و نصاری، مطلبی است که بارها از طرف مشرکان عنوان شد و هنوز هم مخالفان لجوج آن را تعقیب می کنند . در حالی که اصولاً در محیط جزیره عربستان ، درس و مکتب و علمی نبود که پیامبر صلی الله علیه و آله آن را فراگیرد و مسافرت های پیامبر صلی الله علیه و آله به خارج شبه جزیره به قدری کوتاه بود که جای این گونه احتمال ندارد معلومات یهود و مسیحیان ساکن محیط حجاز نیز به قدری ناچیز و آمیخته با خرافات بود که اصلاً قابل مقایسه با قرآن و تعلیمات پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نبود ، توضیح بیشتر درباره این موضوع را در ذیل آیه 103 سوره نحل به خواست خدا خاطر نشان خواهیم ساخت .

(204) سوره اَنعام

106 أِتَّبِعْ ما اُوحِیَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ لا اِلهِ اِلاّ هُوَ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ

ازآن چه ازطرف پروردگارت بر تو وحی شده پیروی کن، هیچ معبودی جز او نیست و از مشرکان روی بگردان .

ص:139

درحقیقت این آیه یک نوع دلداری و تقویت روحیه نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله است ، که در برابر این گونه مخالفان در عزم راسخ و آهنینش کمترین سستی حاصل نشود .

از آن چه گفتیم به خوبی روشن می شود که جمله « وَ اَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ : از مشرکان روی بگردان و به آن ها اعتنا نکن »هیچ گونه منافاتی با دستور دعوت آن ها به سوی اسلام و یا جهاد در برابر آنان ندارد ، بلکه منظور این است که به سخنان بی اساس و تهمت های آن ها ، اعتنا نکند و در راه خویش ، ثابت قدم بماند .

وظیفه تو هدایت اجباری دیگران نیست

107 وَ لَوْ شآءَ اللّهُ مآ اَشْرَکُوا وَ ما جَعَلْنکَ عَلَیْهِمْ حَفیظا

جزء هفتم (205)

وَ ما اَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ

اگر خدا می خواست (همه به اجبار ایمان می آوردند و هیچ یک) مشرک نمی شدند و ما تو را مسؤول(اعمال) آن ها قرارندادیم و وظیفه نداری آن هارامجبور (به ایمان)سازی.

تفاوت « حَفیظ » و « وَکیل » در این است که حفیظ به کسی می گویند که از شخص یا چیزی مراقبت کرده و او را از زیان و ضرر حفظ می کند ، اما وکیل به کسی می گویند که برای جلب منافع برای کسی تلاش و کوشش می نماید .

شاید نیاز به تذکر ندارد که نفی این دو صفت ( حفیظ و وکیل ) از پیامبر صلی الله علیه و آله به معنی نفی اجبار کردن بر دفع زیان یا جلب منفعت است وگرنه پیامبر صلی الله علیه و آله از طریق تبلیغ و دعوت به کارهای خیر و ترک

ص:140

کارهای شرّ این دو وظیفه را در مورد آن ها به صورت اختیاری انجام می دهد .

لحن این آیات از این نظر بسیار قابل ملاحظه است که ایمان به

(206) سوره اَنعام

خدا و مبانی اسلام هیچ گونه جنبه تحمیلی نمی تواند داشته باشد ، بلکه از طریق منطق و استدلال و نفوذ در فکر و روح افراد باید پیشروی کند ، زیرا ایمان اجباری ارزشی ندارد ، مهمّ این است که مردم حقایق را درک کنند و با اراده و اختیار خویش آن را بپذیرند .

قرآن بارها در آیات مختلف روی این حقیقت تأکید کرده و بیگانگی اسلام را از اعمال خشونت باری همانند اعمال کلیسا در قرون وسطی(1)و محکمه تفتیش عقاید و امثال آن اعلام می دارد و به خواست خدا در آغاز سوره برائه علل سخت گیری اسلام در برابر مشرکان مورد بحث قرار می گیرد .

ضرورت رعایت ادب حتی در برابر خرافی ترین ادیان

جزء هفتم (207)

ص:141


1- « قرون وسطی » به دوران یک هزار ساله ای گفته می شود که از قرن 6 میلادی شروع و به قرن 15 پایان می یابد ، این دوران یکی از تاریک ترین دوران هایی است که بر اروپا و مسیحیّت گذشته است و جالب این که عصر طلایی اسلام درست در وسط قرون وسطی قرار دارد .

108 وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدْوا بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذلِکَ زَیَّنّا لِکُلِّ اُمَّهٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ اِلی رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ

(معبود) کسانی را که غیرخدا را می خوانند دشنام ندهید مبادا آن ها ( نیز ) از روی ظلم و جهل خدا را دشنام دهند، این چنین برای هرامّتی عملشان را زینت دادیم سپس بازگشت آن ها به سوی پروردگارشان است و آن ها را از آن چه عمل می کردند آگاه می سازد ( و پاداش و کیفر می دهد ) .

به طوری که از بعضی روایات استفاده می شود ، جمعی از مؤمنان بر اثر ناراحتی شدید که از مسأله بت پرستی داشتند ، گاهی بت های مشرکان را به باد ناسزا گرفته و به آن ها دشنام می دادند ، قرآن صریحا از این موضوع، نهی کرد و رعایت اصول ادب و عفت و نزاکت در بیان را ، حتی در برابر خرافی ترین و بدترین ادیان ، لازم می شمارد .

دلیل این موضوع ، روشن است ، زیرا با دشنام و ناسزا نمی توان

(208) سوره اَنعام

کسی را از مسیر غلط بازداشت ، بلکه به عکس ، تعصّب شدید آمیخته با جهالت که در این گونه افراد است ، سبب می شود که به اصطلاح روی دنده لجاجت افتاده ، در آیین باطل خود راسخ تر شوند ، سهل است زبان به بدگویی و توهین نسبت به ساحت قدس پروردگار بگشایند ، زیرا هر گروه و ملتی نسبت به عقاید و اعمال خود ، تعصّب دارد .

در روایات اسلامی نیز منطق قرآن درباره ترک دشنام به گمراهان و منحرفان ، تعقیب شده و پیشوایان بزرگ اسلام به مسلمانان دستور داده اند همیشه روی منطق و استدلال تکیه کنند و به حربه بی حاصل دشنام نسبت به معتقدات مخالفان ، متوسّل نشوند ، در نهج البلاغه می خوانیم که علی به جمعی از یارانش که پیروان معاویه را در

ص:142

ایام جنگ صفین دشنام می دادند می فرماید : « اِنّی اَکْرَهُ لَکُمْ اَنْ تَکُونُوا سَبّابینَ وَ لکِنَّکُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ اَعْمالَهُمْ وَ ذَکَرْتُمْ حالَهُمْ کانَ اَصْوَبَ فِی الْقَوْلِ وَ اَبْلَغَ فِی الْعُذْرِ : من خوش ندارم که شما فَحّاش باشید ، اگر شما به جای دشنام ، اعمال آن ها را برشمرید و حالات آن ها را

جزء هفتم (209)

متذکر شوید ( و روی اعمالشان تجزیه و تحلیل نمایید ) به حق و راستی نزدیک تر است و برای اتمام حجّت بهتر » .(1)

ولی اگر ما در وضع عوام لجوج و متعصّب دقت کنیم خواهیم دید که این موضوع چندان تعجّب ندارد ، این گونه افراد هنگامی که ناراحت شوند ، سعی دارند طرف را به هر قیمتی که شده است ناراحت کنند ، حتی اگر از طریق بدگویی به معتقدات مشترک طرفین باشد « آلوسی » دانشمند معروف سنّی ، در تفسیر « روح المعانی » نقل می کند که بعضی از عوام جاهل هنگامی مشاهده کردبعضی از شیعیان سبّ شیخین می کند، ناراحت شد و شروع به اهانت به مقام علی کرد ، هنگامی که ازاو سؤال کردند چرابه علی که مورد احترام تواست اهانت می کنی؟ گفت: من می خواستم شیعه ها را ناراحت کنم زیرا هیچ چیز را ناراحت کننده تر از این موضوع برای

(210) سوره اَنعام

آن ها ندیدم و بعد او را به توبه از این عمل وادار ساختند .(2)

ضمنا آیه فوق، زینت دادن اعمال نیک و بد هرکس را در نظرش ، به

ص:143


1- « نهج البلاغه » ، کلام 206 ، صبحی صالح .
2- «روح المعانی» «آلوسی» ، جلد 7 ، صفحه 218 .

خدا نسبت داده شده ، ممکن است این موضوع برای بعضی مایه تعجّب گرددکه مگر ممکن است خداوند عمل بد کسی را در نظرش زینت دهد؟

پاسخ این سؤال همان است که بارهاگفته ایم که این گونه تعبیرات، اشاره به خاصیّت و اثر عمل است، یعنی هنگامی که انسان کاری را به طور مکرّر انجام دهد،کم کم قبح و زشتی آن در نظرش ازبین می رود و حتی به صورت جالبی جلوه گر می شود و از آن جا که عِلَه الْعِلَل و مُسَبِّبُ الاَْسْباب و آفریدگار هر چیز خدا است و همه تأثیرات به خدا منتهی می شود این گونه آثار در زبان قرآن گاهی به او نسبت داده می شود ( دقت کنید ) .

و به تعبیر روشن تر جمله « زَیَّنّا لِکُلِّ اُمَّهٍ عَمَلَهُمْ » چنین معنی می دهد که آن ها را گرفتار نتیجه سوء اعمالشان کردیم ، تا آن جا که زشت در نظرشان زیبا جلوه کرد .

جزء هفتم (211)

و از این جا روشن می شود این که در بعضی از آیات قرآن زینت دادن عمل به شیطان نسبت داده شده نیز منافاتی با این موضوع ندارد ، زیرا شیطان آن ها را وسوسه به انجام عمل زشت می کند و آن ها در برابر وسوسه های شیطان تسلیم می شوند و سرانجام گرفتار عواقب شوم عمل خود می گردند و به تعبیر علمی ، سببیّت از ناحیه خدا است اما ایجاد سبب به وسیله این افراد و وسوسه های شیطانی است ( دقت کنید ) (1)

ص:144


1- قرآن در 8مورد زینت دادن اعمال زشت و بدرا به شیطان نسبت داده و 10مورد به صورت فعل مجهول (زُیِّنَ) آمده و 2 مورد به خداوند نسبت داده شده، با توجه به آن چه گفته شد معنی هر سه روشن می گردد .

(212) سوره اَنعام

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

سوگند و کفّاره سوگند••• 11

اکثریت دلیل « پاکی » نیست••• 18

سؤالات بیجا••• 20

هرکس مسئول کار خویش است••• 24

بیزاری مسیح از شرک پیروانش••• 27

آیا مسیحیان مریم علیهماالسلام را عبادت می کنند ؟••• 30

آیامسیح درباره مشرکان امت خودشفاعت می کند؟••• 31

رستگاری بزرگ صادقین••• 32

سوره اَنْعام••• 35

گناهان نعمت های الهی را از بین می برند••• 35

(213)

تأثیر سیر و سیاحت در بیدار ساختن افکار••• 37

مردگان زنده نما••• 40

آیا رستاخیز برای حیوانات هم وجود دارد؟••• 45

اگر حیوانات رستاخیز دارند تکلیف هم دارند••• 47

کر و لال ها••• 49

بخشنده نعمت ها را بشناسید••• 51

آگاهی از غیب••• 52

ص:145

(214)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

مبارزه با تفکّر طبقاتی••• 56

یک امتیاز بزرگ اسلام••• 59

اسرار غیب نزد خدا است••• 62

نوری که در تاریکی می درخشد••• 66

عذاب های رنگارنگ••• 69

دوری ازمجالس اهل باطل••• 74

آن هاکه دین حق را به بازی گرفته اند••• 76

آیا آزر پدر ابراهیم بود ؟••• 86

دلایل توحید در آسمان ها••• 87

چگونگی استدلال ابراهیم بر توحید••• 94

منظور از « ظُلْم » در این جا چیست ؟••• 98

سه امتیاز مهم برای انبیاء « علیهم السلام »••• 106

(215)

اسلام یک آیین جهانی است••• 110

شکافنده صبح••• 113

چشم ها خدا را نمی بیند••• 135

وظیفه تو هدایت اجباری دیگران نیست••• 140

ضرورت رعایت ادب حتی دربرابرخرافی ترین ادیان••• 141

ص:146

ص:147

ص:148

ص:149

ص:150

ص:151

ص:152

جلد 8

اشاره

ص:1

ص:2

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه

ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز»

است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

سوره اَنعام

کیفیّت برتر یا کمیّت بیشتر؟

116 وَ اِنْ تُطِعْ اَکْثَرَ مَنْ فِی الاَْرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ اِنْ یَتِّبِعُونَ اِلاَّالظَّنَّ وَاِنْ هُمْ اِلاّ یَخْرُصُونَ

و اگراکثر کسانی راکه در روی زمین هستند اطاعت کنی تو را از راه خدا گمراه می کنند، آن ها تنها از گمان پیروی می کنند و از تخمین و حدس ( واهی ) .

« خَرصْ » در اصل به معنی تخمین است و نخست در مورد تخمین مقدار میوه بر درختان به هنگام اجاره باغ و امثال آن به کار رفته ، سپس به هرگونه حدس و تخمین گفته شده است و از آن جا که تخمین گاهی مطابق واقع و گاهی برخلاف واقع می شود این کلمه در معنی دروغ نیز استعمال شده است و در آیه فوق می تواند به هر دو معنی باشد .

می دانیم آیات این سوره در مکه نازل شد و در آن زمان مسلمانان شدیدا در اقلیّت بودند ، گاهی اقلیّت آن ها و اکثریّت قاطع

بت پرستان و مخالفان اسلام ، ممکن بود این توهّم را برای بعضی ایجاد کند که اگر آیین آن ها باطل و بی اساس است چرا این همه پیرو دارند و اگر ما بر حقّیم چرا این قدر کم هستیم ؟

در این آیه برای دفع این توهّم که به دنبال ذکر حقانیّت قرآن در

ص:11

آیات قبل ممکن است پیدا شود ، پیامبر خود را مخاطب ساخته ، می گوید : « اگر از اکثر مردمی که در روی زمین هستند پیروی کنی ترا از راه حقّ گمراه و منحرف خواهند ساخت : وَ اِنْ تُطِعْ اَکْثَرَ مَنْ فِی الاَْرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ » .

در جمله بعد دلیل این موضوع را بیان می کند و می گوید : علّت آن این است که آن ها بر اساس منطق و فکر صحیح کار نمی کنند ، « راهنمای آن ها یک مشت گمان های آلوده به هوی و هوس و یک مشت دروغ و فریب و تخمین است : اِنْ یَتِّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ وَ اِنْ هُمْ اِلاّ یَحْرُصُونَ » .

برخلاف آن چه در نظر بعضی مسلّم است که اکثریت های عددی

همواره راه صحیح را می پیمایند قرآن در آیات متعددی این موضوع را نفی کرده و برای اکثریت عددی اهمیّتی قائل نیست و در حقیقت مقیاس را اکثریّت « کیفی » می داند ، نه « کمی » دلیل این موضوع روشن است ، زیرا اگرچه در جوامع کنونی برای اداره اجتماع راهی جز تکیه کردن روی اکثریّت ندیده اند ، ولی نباید فراموش کرد که این موضوع همان طور که گفتیم یک نوع اجبار و بن بست است ، زیرا هیچ ضابطه ای

ص:12

در یک جامعه مادّی که خالی از اشکال و ایراد باشد برای اتخاذ تصمیم ها و تصویب قوانین وجود ندارد ، لذا بسیاری از دانشمندان با اعتراف به این حقیقت که نظر اکثریّت افراد اجتماع بسیاری از اوقات اشتباه آمیز است مجبور به پذیرش آن شده اند چون راه های دیگر ، عیبش بیشتر است .

امّا یک جامعه مؤمن به رسالت انبیاء هیچ گونه اجباری در خود از پیروی نظر اکثریّت در تصویب قوانین نمی بیند ، زیرا برنامه ها و قوانین انبیاء راستین خالی از هرگونه عیب و نقص و اشتباه است و با آن چه اکثریّت جایزالخطا تصویب می کند قابل مقایسه نیست .

یک نگاه در چهره جهان کنونی و حکومت هایی که بر اساس اکثریت ها بنا شده و قوانین نادرست و آمیخته با هوس ها که گاهی از طرف اکثریت ها به تصویب می رسد نشان می دهد که اکثریّت عددی دردی را دوا نکرده است ، بسیاری از جنگ ها را اکثریّت تصویب کرده اند و بسیاری از مفاسد را آن ها خواسته اند .

استعمارها و استثمارها ، جنگ ها و خون ریزی ها، آزادشناختن مشروبات الکلی ، قمار ، سقط جنین ، فحشاء و حتی پاره ای از اعمال شنیع که ذکر آن شرم آور است از طرف اکثریّت نمایندگان

ص:13

بسیاری از کشورهای به اصطلاح پیشرفته که منعکس کننده نظریه اکثریّت توده مردم آن ها است گواه بر این حقیقت می باشد .

از نظر علمی آیا اکثریّت اجتماعات راست می گویند ؟ آیا اکثریّت امین هستند ؟ آیا اکثریّت از تجاوز به حقوق دیگران اگر بتوانند خودداری می کنند ؟ آیا اکثریّت منافع خود و دیگران را به یک چشم می بینند ؟

پاسخ این سؤالات ناگفته پیدا است ، بنابراین باید اعتراف کرد که تکیه کردن دنیای کنونی روی اکثریّت در حقیقت یک نوع اجبار و الزام محیط است و استخوانی است که در گلوی اجتماعات گیر کرده .

آری اگر مغزهای متفکّر و مصلحان دلسوز جوامع بشری و اندیشمندان با هدف که همیشه در اقلیّت هستند تلاش و کوشش همه جانبه ای را برای روشن ساختن توده های مردم انجام دهند و جوامع انسانی به اندازه کافی رشد فکری و اخلاقی و اجتماعی بیابند مسلما نظرات چنان اکثریّتی بسیار به حقیقت نزدیک خواهد بود ، ولی اکثریّت غیر رشید و نا آگاه و یا فاسد و منحرف و گمراه چه مشکلی را می تواند از راه خود و دیگران بردارد ، بنابراین اکثریّت به تنهایی کافی نیست ،

ص:14

بلکه اکثریّت رهبری شده می تواند مشکلات جامعه خود را تا آن جا که در امکان بشر است حل کند .

و اگر قرآن در مورد اکثریّت در آیات مختلف ایراد می کند شک نیست که منظورش اکثریّت غیر رشید و رهبری نشده است .

ایمان و روشن بینی

122 اَوَ مَنْ کانَ مَیْتا فَأَحْیَیْنهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُورا یَمْشی بِه فِی النّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکفِرینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ

آیا کسی که مرده بود سپس او را زنده کردیم و نوری بر او قرار دادیم که با آن در میان مردم راه برود همانند کسی است که در ظلمت ها باشد و از آن خارج نگردد ، این چنین برای کافران اعمال ( زشتی ) که انجام می دادند تزیین شده است ( و زیبا جلوه کرده ) .

کرارا در قرآن « مرگ » و « حیات » به معنی مرگ و حیات معنوی ، و کفر و ایمان ، آمده است و این تعبیر به خوبی نشان می دهد که ایمان یک عقیده خشک و خالی یا الفاظی تشریفاتی نیست ، بلکه به منزله روحی است که در کالبد بی جان افراد بی ایمان دمیده می شود و در تمام

ص:15

وجود آن ها اثر می گذارد ، چشم آن ها دید و روشنایی، گوش آن ها قدرت شنوایی، زبان توان سخن گفتن و دست و پا قدرت انجام هرگونه کارمثبت پیدامی کند ، ایمان افراد را دگرگون می سازد و در سراسر زندگی آن ها اثر می گذارد و آثار حیات را در تمام شئون آن ها آشکار می نماید .

از جمله « فَأَحْیَیْنهُ » ( ما او را زنده کردیم ) استفاده می شود که ایمان ، گرچه باید با کوشش از ناحیه خود انسان صورت گیرد اما تا کششی از ناحیه خدا نباشد این کوشش ها به جایی نمی رسد .

سپس می گوید : « ما برای چنین افراد نوری قراردادیم که با آن در میان مردم راه بروند : وَ جَعَلْنا لَهُ نُورا یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ ».

گرچه مفسّران درباره منظور از این « نور » احتمالاتی داده اند اما ظاهرا منظور از آن تنها قرآن و تعلیمات پیامبر صلی الله علیه و آله نیست ، بلکه علاوه بر این ، ایمان به خدا ، بینش و درک تازه ای به انسان می بخشد ،

روشن بینی خاصی به او می دهد ، افق دید او را از زندگی محدود مادّی و چهار دیواری عالم مادّه فراتر برده و در عالمی فوق العاده وسیع فرومی برد .

و از آن جا که او را به خودسازی دعوت می کند ، پرده های

ص:16

خودخواهی و خودبینی و تعصّب و لجاج و هوی و هوس را از مقابل چشم جانش کنار می زند و حقایقی را می بیند که هرگز قبل از آن قادر به درک آن ها نبود .

در پرتو این نور می تواند راه زندگی خود را درمیان مردم پیدا کند و از بسیاری اشتباهات که دیگران به خاطر آز و طمع و به علّت تفکّر محدود مادی و یا غلبه خودخواهی و هوی و هوس، گرفتار آن می شوند مصون و محفوظ بماند .

و این که در روایات اسلامی می خوانیم : « اَلْمُؤْمِنُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللّه ِ : انسان با ایمان با نور خدا نگاه می کند » اشاره به همین حقیقت است ، گرچه با این همه باز نمی توان روشن بینی

خاصی را که انسان با ایمان پیدا می کند با بیان و قلم توصیف کرد . بلکه باید طعم آن را چشید و وجودش را احساس نمود .

سپس چنین فرد زنده و فعال و نورانی و مؤثری را با افراد بی ایمان لجوج مقایسه کرده می گوید : « آیا چنین کسی همانند شخصی است که در امواج ظلمت ها و تاریکی ها فرو رفته و هرگز از آن خارج نمی گردد : کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها » .

قابل توجه این که نمی گوید « کَمَنْ فِی الظُّلُمتِ » ( همانند کسی که

ص:17

در ظلمت ها است ) بلکه می گوید « کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمتِ » ( همانند کسی که مَثَل او در ظلمات است ) بعضی گفته اند هدف از این تعبیر این بوده که اثبات شود چنان افرادی به قدری در تاریکی و بدبختی فرو رفته اند که وضع آن ها ضرب المثلی شده است که همه افراد فهمیده از آن آگاهند .

ولی ممکن است این تعبیر اشاره به معنی لطیف تری باشد و آن این که از هستی و وجود این گونه افراد در حقیقت چیزی جز یک شبح ، یک قالب ، یک مثال و یک مجسمه باقی نمانده است هیکلی دارند بی روح و مغز و فکری از کار افتاده .

این نکته نیز لازم به یادآوری است که راهنمای مؤمنان « نور » ( با صیغه مفرد ) و محیط کافران « ظُلُمات » ( با صیغه جمع ) ذکر شده ، چرا که ایمان یک حقیقت بیش نیست و رمز وحدت و یگانگی است و کفر و بی ایمانی سرچشمه پراکندگی و تفرقه و تشتّت است .

و در پایان آیه اشاره به علّت این سرنوشت شوم کرده ، می گوید : « این چنین اعمال کافران در نظرشان جلوه داده شده است : کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکفِرینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ » .

این خاصیّت تکرار یک عمل زشت است که تدریجا از قبح آن در

ص:18

نظر کاسته می شود و حتی به جایی می رسد که به عنوان یک کار خوب در نظر او جلوه می کند و همچون زنجیری بر دست و پای او می افتد و اجازه خروج از این دام به او نمی دهد، یک مطالعه ساده در حال تبهکاران این حقیقت را به خوبی روشن می سازد .

انتخاب پیامبر به دست خدا است

124 وَ اِذا جآءَتْهُمْ ءایَهٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتّی نُؤْتی مِثْلَ مآ اُوتِیَ رُسُلُ اللّهِ اللّهُ اَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ سَیُصیبُ الَّذینَ اَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَاللّهِ وَ عَذابٌ شَدیدٌ بِما کانُوا یَمْکُرُونَ

و هنگامی که آیه ای برای آن ها بیاید می گویند ما هرگز ایمان نمی آوریم مگر این که همانند چیزی که به پیامبران خدا داده شده است به ما هم داده شود ، خداوند آگاه تر است که رسالت خویش را کجا قرار دهد به زودی کسانی که مرتکب گناه شدند ( و برای حفظ موقعیّت خود مردم را از راه حق منحرف ساختند ) گرفتار حقارت در پیشگاه خدا و عذاب شدید در مقابل مکر ( و فریب و نیرنگی ) که داشتند ، می شوند .

ص:19

« اِجْرام » از ماده « جُرْم » در اصل به معنی قطع کردن است و از آن جا که افراد گنه کار پیوندها را قطع می کنند و خود را از اطاعت فرمان خدا جدا می سازند این کلمه به « گناه » نیز اطلاق شده است و در آن اشاره لطیفی به این حقیقت است که هر انسانی در ذات خود پیوندی با حق و پاکی و عدالت دارد و آلودگی به گناه در واقع جدایی از این فطرت الهی است.

مثل این که احرازمقام رسالت و رهبری خلق به سنّ و مال است و یا به رقابت های کودکانه قبایل وخدانیزموظّف است که رعایت این رقابت های مضحک و بی اساس را بکند و بر آن صحّه بگذارد ، رقابت هایی که از نهایت انحطاط فکری و عدم درک مفهوم نبوّت و رهبری خلق سرچشمه می گیرد .

قرآن پاسخ روشنی به آن ها می دهد و می گوید لازم نیست شما به خدا درس بدهید که چگونه پیامبران و رسولان خویش را اعزام دارد و از میان چه افرادی انتخاب کند ، زیرا « خداوند از همه بهتر می داند رسالت خود را در کجا قرار دهد : اللّهُ اَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ » .

روشن است رسالت نه ارتباطی به سن و مال دارد و نه به موقعیّت قبایل ، بلکه شرط آن قبل از هرچیز آمادگی روحی ، پاکی ضمیر ،

ص:20

سجایای اصیل انسانی ، فکر بلند و اندیشه قوی و بالاخره تقوی و پرهیزگاری فوق العاده ای در مرحله عصمت است و وجود این صفات مخصوصا آمادگی برای مقام عصمت چیزی است که جز خدا نمی داند و چه قدر فرق است میان این شرایط و میان آن چه آن ها فکر می کردند .

جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله نیز تمام صفات و برنامه های او را ، به جز وحی و تشریع ، دارد یعنی هم حافظ شرع و شریعت است و هم پاسدار مکتب و قوانین او و هم رهبر معنوی و مادّی مردم ، لذا باید او هم دارای مقام عصمت و مصونیّت از خطا و گناه باشد تا بتواند رسالت خویش را به ثمر برساند و رهبری مطاع و سرمشقی مورد اعتماد گردد .

و به همین دلیل انتخاب او نیز به دست خدا است و خدا می داند این مقام را در چه جایی قرار دهد نه خلق خدا و نه از طریق انتخاب مردم و شوری .

و در آخر آیه سرنوشتی را که در انتظار این گونه مجرمان و رهبران پر ادعای باطل است بیان کرده می گوید : « به زودی این گنه کاران به خاطر مکر و فریبی که برای گمراه ساختن مردم به کار زدند ، گرفتار کوچکی و حقارت در پیش گاه خدا و عذاب شدید خواهند شد : سَیُصیبُ الَّذینَ اَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللّهِ وَ عَذابٌ شَدیدٌ

ص:21

بِما کانُوا یَمْکُرُونَ » .

این خودخواهان می خواستند با کارهای خلاف خود موقعیّت و بزرگی خویش را حفظ کنند ولی خدا آن ها را آن چنان « تحقیر » خواهد کرد که دردناک ترین شکنجه های روحی را احساس کنند ، به علاوه چون سر و صدای آن ها در راه باطل زیاد و تلاش آن ها « شدید » بود کیفر و عذاب آن ها نیز « شدید » و پر سر و صدا خواهد بود .

امدادهای الهی

125 فَمَنْ یُرِدِ اللّهُ اَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلاِْسْلمِ وَ مَنْ یُرِدْ اَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقا

حَرَجا کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّمآءِ کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ

آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند سینه اش را برای ( پذیرش ) اسلام گشاده می سازد و آن کس را که ( به خاطر اعمال خلافش ) بخواهد گمراه سازد سینه اش را آن چنان تنگ می سازد که گویا می خواهد به آسمان بالا برود، این چنین خداوند پلیدی را بر افرادی که ایمان نمی آورند قرار می دهد .

ص:22

126 وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ مُسْتَقیما قَدْ فَصَّلْنَا الاْیتِ لِقَوْمِ یَذَّکَّرُونَ

و این راه مستقیم ( و سنت جاویدان ) پروردگار تو است ، ما آیات خود را برای کسانی که پند می گیرند بیان کردیم.

منظور از « هدایت » و « اِضْلال » الهی فراهم ساختن یا از میان بردن مقدمات هدایت در مورد کسانی است که آمادگی و عدم آمادگی خود را برای پذیرش حقّ با اعمال و کردار خویش اثبات کرده اند .

آنان که پویندگان راه حقّ هستند و جویندگان و تشنگان زلال ایمان، خداوند چراغ های روشنی فراراه آن ها قرارمی دهد تا برای به دست آوردن این آب حیات در ظلمات گم نشوند ، امّا آن ها که بی اعتنایی خود را نسبت به این حقایق ثابت کرده اند از این امدادهای الهی محروم و در مسیر خود با انبوهی از مشکلات روبرو می گردند و توفیق هدایت از آن ها سلب می شود .

بنابراین نه دسته اول در پیمودن این مسیرمجبورند و نه دسته دوم در کار خود و هدایت الهی در واقع مکمّل چیزی است که خودشان خواسته اندوانتخاب کرده اند .

منظور از « صَدْر » ( سینه ) در این جا روح و فکر است و این کنایه

ص:23

در بسیاری از موارد به کار می رود و منظور از « شَرْح » ( گشاده ساختن ) همان وسعت روح و بلندی فکر و گسترش افق عقل آدمی است ، زیرا پذیرا شدن حقّ ، احتیاج به گذشت های فراوانی از منافع شخصی دارد که جز صاحبان ارواح وسیع و افکار بلند آمادگی برای آن نخواهند داشت .

« حَرَج » به معنی تنگی فوق العاده و محدودیّت شدیداست و این حال افرادلجوج و بی ایمان است که فکرشان بسیار کوتاه و روحشان فوق العاده کوچک و ناتوان است و کمترین گذشتی در زندگی ندارند.

یک معجزه علمی قرآن

تشبیه این گونه افراد به کسی که می خواهد به آسمان بالا رود از این نظراست که صعود به آسمان کار فوق العاده مشکلی است و پذیرش حق برای آن ها نیز چنین است .

همان طور که در گفتار روزمره گاهی می گوییم « این کار برای فلان کس آن قدر مشکل است که گویا می خواهد به آسمان برود » یا می گوییم : « به آسمان بروی از این کار آسان تر است » .

البتّه آن روز پرواز به آسمان برای بشر یک تصوّر بیش نبود ولی حتّی امروز که سیر در فضا عملی شده است باز از کارهای طاقت فرسا

ص:24

است و همیشه فضانوردان با انبوهی از مشکلات شدید روبرو هستند .

ولی معنی لطیف تری برای آیه نیز به نظر می رسد که بحث گذشته را تکمیل می کند و آن این که : امروز ثابت شده که هوای اطراف کره زمین در نقاط مجاور این کره کاملاً فشرده و برای تنفّس انسان آماده است ، اما هرقدر به طرف بالا حرکت کنیم هوا رقیق تر و میزان اکسیژن آن کمتر می شود به حدی که اگر چند کیلومتر از سطح زمین به طرف بالا (بدون ماسک اکسیژن) حرکت کنیم تنفس کردن برای ما هر لحظه مشکل و مشکل تر می شود و اگر به پیشروی ادامه دهیم تنگی نفس و کمبود اکسیژن سبب بیهوشی ما می گردد ، بیان این تشبیه در آن روز که هنوز این واقعیّت علمی به ثبوت نرسیده بود در حقیقت از معجزات علمی قرآن محسوب می گردد .

در آیه فوق سعه صدر ( گشادگی سینه ) یکی از مواهب بزرگ و ضیق صدر ( تنگی سینه ) یکی از کیفرهای الهی شمرده شده است ، همان طور که خداوند در مقام بیان یک موهبت عظیم به پیامبر خود

می گوید : « اَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ : آیا سینه تو را وسیع و گشاده نساختیم » ( 1 / شرح ) .

و این موضوعی است که با مطالعه در حالات افراد به خوبی

ص:25

مشاهده می شود ، بعضی روحشان آن چنان باز و گشاده است که آمادگی برای پذیرش هر واقعیّتی هرچند بزرگ باشد دارند ، اما به عکس بعضی روحشان آن چنان تنگ و محدود است که گویا راهی و جایی برای نفوذ هیچ حقیقتی در آن نیست . افق دید فکری آن ها محدودبه زندگی روزمره و خواب و خور آن هااست ، اگر به آن ها برسد همه چیز درست است و اگر کمترین تغییری در آن پیدا شود گویا همه چیز پایان یافته و دنیا خراب شده است .

یک درس بزرگ توحید

141 وَ هُوَ الَّذی آ اَنْشَأَ جَنّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفا اُکُلُهُ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمّانَ مُتَشابِها وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِآ اِذآ اَثْمَرَ وَ

اتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ وَ لا تُسْرِفُوا اِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفینَ

او است که باغ های معروش (باغ هایی که درختانش روی داربست ها قرار می گیرند ) و باغ های غیرمعروش ( درختانی که نیاز به داربست ندارند ) آفرید و همچنین نخل و انواع زراعت را که از نظرمیوه و طعم باهم متفاوتند و (نیز) درخت

ص:26

زیتون و انار را که از جهتی باهم شبیه و از جهتی تفاوت دارند ( برگ و ساختمان ظاهریشان شبیه یکدیگر است در حالی که طعم میوه آن ها فوق العاده متفاوت ) از میوه آن به هنگامی که به ثمر می نشیند، بخورید و حق آن را به هنگام درو بپردازید ، اسراف نکنید که خداوند مسرفین را دوست نمی دارد .

« مَعْرُوشات » یعنی درختانی که روی پای خود نمی ایستند و نیاز به داربست دارند و «غَیْرَ مَعْرُوشات» درختانی است که بدون نیاز به داربست ، روی پای خود می ایستند ، زیرا « عَرْش » در لغت به معنی برافراشتن و هر موجود برافراشته است و به همین جهت به سقف و یا تخت پایه بلند ، عَرْش گفته می شود .

« اِسْراف » به معنی تجاوز از حد اعتدال است و این جمله می تواند اشاره به عدم اسراف در خوردن و یا عدم اسراف در بخشش بوده باشد ، زیرا پاره ای از اشخاص به قدری دست و دل بازند که هرچه دارند ، به این و آن می دهند و خود و فرزندانشان معطل می مانند .

« اُکُل » از ماده « اَکْل » به معنی چیزی است که خورده می شود.

« خالق تمام این نعمت ها خدا است که همه این درختان و

ص:27

چهارپایان و زراعت ها را آفریده است و هم او است که دستور داده از آن ها بهره گیرید و اسراف نکنید ، بنابراین غیر او نه حق « تحریم » دارد و نه حق « تحلیل » .

در این که جمله « اِذا اَثْمَرَ » ( هنگامی که میوه دهد ) با ذکر کلمه « ثَمَرِهِ » قبل از آن چه منظوری را تعقیب می کند ، در میان مفسران گفتگو است ، ولی ظاهرا هدف از این جمله این است که به مجرد این که میوه بر درختان و خوشه و دانه در زراعت آشکار شود ، بهره گرفتن از آن ها مباح و جایز است ، اگرچه حق مستمندان هنوز پرداخت نشده است و این حق را تنها درموقع چیدن میوه و در دروکردن(یَوْمُ الْحَصادِ) باید پرداخت .

منظور از این حق که به هنگام درو باید پرداخت ، چیست ؟

در روایات فراوانی که از ائمه علیهم السلام به ما رسیده و نیز دربسیاری از روایات اهل تسنن این حق ، غیراز زکات معرفی شده ومنظوراز آن، چیزی است که هنگام حضور مستمند در موقع چیدن میوه و یا درو کردن زراعت به او می دهند و حد معین و ثابتی ندارد .(1)

ص:28


1- « وسایل الشیعه » ، جلد 6 ، کتاب زکات ، ابواب زکات غلات ، باب 13 .

در این صورت آیا این حکم واجب است یا مستحب ، بعضی معتقدند که یک حکم وجوبی است که قبل از تشریع حکم زکات بر مسلمانان لازم بوده ولی بعد از نزول آیه زکات ، این حکم منسوخ شدو حکم زکات با حد و حدود معینش به جای آن نشست .

ولی از روایات اهل بیت علیهم السلام استفاده می شود که این حکم نسخ شده و به عنوان یک حکم استحبابی هم اکنون به قوّت خود باقی است .

تعبیر به کلمه « یَوْم » ممکن است اشاره به این باشد که چیدن میوه ها و درو کردن زراعت ها بهتر است در روز انجام گیرد ، اگرچه مستمندان حاضر شوند و قسمتی به آن ها داده شود ، نه این که بعضی از افراد بخیل ، شبانه این کار را بکنند ، تا کسی باخبر نشود ، در روایاتی که از طرق اهل بیت علیهم السلام به ما رسیده ، نیز روی این موضوع تأکید شده است .(1)

142 وَ مِنَ الاَْنْعامِ حَمُولَهً وَ فَرْشا کُلُوا مِمّا رَزَقَکُمُ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ اِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ

( و او کسی است که ) از چهارپایان برای شما حیوانات باربر

ص:29


1- « وسایل الشیعه » ، جلد 6 ، کتاب زکات ، ابواب زکات غلات ، باب کَراهَهِ الْحَصاد و الجَذاذ ... باللیل ، صفحه 136 .

و حیوانات کوچک آفرید، از آن چه او به شما روزی داده است، بخورید و از گام های شیطان پیروی ننمایید که او دشمن آشکار شما است .

« حَمُولَه » به معنی جمع است و چنان که علمای لغت گفته اند ، مفرداز جنس خود ندارد و به معنی حیوانات بزرگ باربر مانند شتر و اسب و نظایر آن ها است .

« فَرْش » به همان معنی معروف است ولی در این جا به معنی گوسفند و نظیر آن از حیوانات کوچک تفسیر شده است و ظاهرا نکته اش این است که این گونه حیوانات بسیار به زمین نزدیک هستند و در برابر حیوانات بزرگ باربر ، همانند فرشی محسوب می شوند ، هرگاه به بیابانی که گوسفندانی در آن مشغول چرا هستند ، از دور بنگریم ، درست به فرشی می مانند که روی زمین گسترده شده است ، درحالی که گله شتران هیچ گاه از دور چنین منظره ای ندارند .

(36) سوره اَنعام

تقابل « حَمُولَه » با « فَرْش » نیز این معنی را تأیید می کند .

سپس چنین نتیجه می گیرد ؛ اکنون که همه این ها مخلوق خدا است و حکم آن به دست او است ، به شما فرمان می دهد که ؛ « از آن چه او به شما روزی داده است ، بخورید » ( کُلُوا مِمّا رَزَقَکُمُ اللّهُ ) .

ص:30

این که نمی گوید : از این حیوانات بخورید ، بلکه می گوید : از آن چه به شما داده ، تناول کنید ، به خاطر آن است که حیوانات حلال گوشت منحصربه چهارپایان نیستند، بلکه حیوانات دیگری نیز حلال گوشت هستند که در جمله فوق از آن ها ذکری نشده است .

فرمان های ده گانه

151 قُلْ تَعالَوْا اَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ اَلاّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئا وَ بِالْوالِدَیْنِ اِحْسانا وَلاتَقْتُلُوآا اَوْلادَکُمْ مِنْ اِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ اِیّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ماظَهَرَ مِنْها وَ مابَطَنَ وَ لاتَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتی حَرَّمَ اللّهُ اِلاّ بِالْحَقِّ ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ

بگو: بیاییدآن چه را پروردگارتان بر شما حرام کرده است، برایتان بخوانم ؛ این که چیزی را شریک خدا قرار ندهید و به پدر و مادر خود نیکی کنید و فرزندانتان را از ( ترس ) فقر نکشید، ما شما و آن ها را روزی می دهیم و نزدیک کارهای زشت و قبیح نروید چه آشکار باشد چه پنهان ، و نفسی راکه خداوند محترم شمرده ، به قتل نرسانید ، مگر به حق ( و ازروی استحقاق ) ، این چیزی است که خداوند

ص:31

شما را به آن سفارش کرده تا درک کنید .

این آیه و دو آیه بعد به اصول محرمات در اسلام اشاره کرده و گناهان کبیره ردیف اول را ضمن بیان کوتاه و پرمغز و جالبی در ده قسمت بیان می کند و از آن ها دعوت می نماید که بیایند و حرام های واقعی الهی را بشنوند و تحریم های دروغین را کنار بگذارند . نخست می گوید : « به آن ها بگو : بیایید تا آن چه را خدا برشما تحریم کرده است، بخوانم و برشمرم » ( قُلْ تَعالَوْا اَتْلُ ماحَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ ) ؛

«این که هیچ چیز را شریک و همتای خدا قرار ندهید» (اَلاّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئا) .

« نسبت به پدر و مادر نیکی کنید » (وَ بِالْوالِدَیْنِ اِحْسانا) .

«فرزندان خود را به خاطر تنگدستی و فقر نکشید» ( وَ لا تَقْتُلُوآا اَوْلادَکُمْ مِنْ اِمْلاقٍ) .

زیرا روزی شما و آن ها همه به دست ما است و ما همه را روزی می دهیم ( نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ اِیّاهُمْ ) .

« به اعمال زشت و قبیح نزدیک نشوید، خواه آشکار باشد، خواه پنهان » ، یعنی نه تنها انجام ندهید بلکه به آن هم نزدیک نشوید

ص:32

(وَ لاتَقْرَبُواالْفَواحِشَ ماظَهَرَ مِنْها وَ مابَطَنَ) .

« دست به خون بی گناهان نیالایید و نفوسی را که خداوند محترم شمرده و ریختن خون آن ها مجاز نیست ، به قتل نرسانید ، مگر این که طبق قانون الهی اجازه قتل آن ها داده شده باشد »

(وَ لاتَقْتُلُواالنَّفْسَ الَّتی حَرَّمَ اللّهُ اِلاّبِالْحَقِّ) .

به دنبال این پنج قسمت برای تأکید بیشتر می فرماید : « این ها اموری است که خداوند به شما توصیه کرده تا دریابید و از ارتکاب آن ها خودداری نمایید » ( ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ) .

152 وَ لاتَقْرَبُوا مالَ الْیَتیمِ اِلاّ بِالَّتی هِیَ اَحْسَنُ حَتّی یَبْلُغَ اَشُدَّهُ وَ اَوْفُواالْکَیْلَ وَالْمیزانَ بِالْقِسْطِ لانُکَلِّفُ نَفْسا اِلاّ وُسْعَها وَ اِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذاقُرْبی وَ بِعَهْدِ اللّهِ اَوْفُوا ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ

و به مال یتیم جز به نحو احسن ( و برای اصلاح ) نزدیک نشوید تا به حدرشدبرسد و حق پیمانه و وزن را به عدالت ادا کنید، هیچ کس را جز به مقدار توانایی تکلیف نمی کنیم و هنگامی که سخنی می گویید، عدالت را رعایت نمایید، حتی اگر در مورد نزدیکان بوده باشد ، این چیزی است که

ص:33

خداوند شما را به آن سفارش می کند تا متذکر شوید .

« هیچ گاه جز به قصد اصلاح نزدیک مال یتیمان نشوید تا هنگامی که به حدّبلوغ برسند »(وَلاتَقْرَبُوامالَ الْیَتیمِ اِلاّبِالَّتیهِیَ اَحْسَنُ حَتّی یَبْلُغَ اَشُدَّهُ ) .

کم فروشی نکنید و حق پیمانه و وزن را باعدالت ادا کنید » ( وَ اَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمیزانَ بِالْقِسْطِ ) . و از آن جا که هرقدر انسان دقت در پیمانه و وزن کند ، باز ممکن است مختصر کم و زیادی صورت گیرد که سنجش آن با پیمانه ها و ترازوهای معمولی امکان پذیر نیست ، به دنبال این جمله اضافه می کند : « هیچ کس را جز به اندازه توانایی تکلیف نمی کنیم » ( لا نُکَلِّفُ نَفْسا اِلاّ وُسْعَها ) .

«به هنگام داوری یا شهادت و یا در هر مورد دیگر که سخنی می گویید، عدالت را رعایت کنید و از مسیر حق منحرف نشوید ، هرچند در مورد خویشاوندان شما باشد و داوری و شهادت به حق ، به زیان آن ها تمام گردد» ( وَ اِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذاقُرْبی ) .

« به عهد الهی وفا کنید و آن را نشکنید »

(وَ بِعَهْدِاللّهِ اَوْفُوا) .

در این که منظور از « عهد الهی » در این آیه چیست ، مفسران

ص:34

احتمالاتی داده اند ، ولی مفهوم آیه ، همه پیمان های الهی را اعم از پیمان های « تکوینی » و « تشریعی » و تکالیف الهی و هرگونه عهد و نذر و قسم را شامل می شود .

و باز برای تأکید در پایان این چهار قسمت ، می فرماید : «این ها اموری است که خداوند به شما توصیه می کند، تا متذکر شوید» (ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ) .

153 وَ اَنَ هذا صِراطیمُسْتَقیمافَاتَّبِعُوهُ وَلاتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبیلِهِ ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ

و این که این راه مستقیم من است ، از آن پیروی کنید و از راه های مختلف ( و انحرافی ) پیروی نکنید که شما را از راه حق دور می سازد، این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش می کند تا پرهیزکار شوید .

« این راه مستقیم من ، راه توحید ، راه حق و عدالت ، راه پاکی و تقوا است، ازآن پیروی کنید و هرگز در راه های انحرافی و پراکنده، گام ننهید که شما را از راه خدا منحرف و پراکنده می کند و تخم نفاق و اختلاف را در میان شما می پاشد »

ص:35

(وَ اَنَّ هذا صِراطی مُسْتَقیما فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبیلِهِ ) . و در پایان همه این ها برای سومین بار تأکید می کند که این ها اموری است که خداوند به شما توصیه می کند تا پرهیزکار شوید » (ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ).

شروع از توحید و پایان به نفی اختلاف

قابل ملاحظه این که در این دستورات ده گانه ، نخست از تحریم شرک شروع شده است که در واقع سرچشمه اصلی همه مفاسداجتماعی و محرمات الهی است و درپایان نیز بانفی اختلاف که یک نوع شرک عملی محسوب می شود،پایان یافته است. این موضوع اهمیت مسأله توحید را در همه اصول و فروع اسلامی روشن می سازد که توحید تنها یک اصل دینی نیست ، بلکه روح تمام تعلیمات اسلام می باشد .

مراحل سه گانه دریافت احکام

در پایان هریک از این آیات سه گانه ، به عنوان تأکید جمله « ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ » ( این چیزی است که خداوند شما را به آن توصیه می کند ) آمده ، با این تفاوت که در آیه اول با جمله « لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ » و در آیه دوم با جمله «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» و در آیه سوم با جمله « لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ » ختم شده است . و این تعبیرات مختلف و حساب شده گویا اشاره به

ص:36

این نکته است که نخستین مرحله به هنگام دریافت یک حکم ، « تعقل » و درک آن است ، مرحله بعد ، مرحله یادآوری و « تذکر » و جذب آن می باشد و مرحله سوم که مرحله نهایی است ، مرحله عمل و پیاده کردن و « تقوا » و پرهیزکاری است . درست است که هرکدام از این جمله های سه گانه بعد از ذکر چند قسمت از ده فرمان فوق آمده است ، ولی روشن است که این مراحل سه گانه اختصاص به احکام

معینی ندارد، زیرا هر حکمی «تعقل» و « تذکر » و « تقوا و عمل » لازم دارد، بلکه در حقیقت رعایت جنبه های فصاحت و بلاغت ایجاب کرده که این تأکیدات در میان آن احکام ده گانه پخش گردد .

فرمان های جاویدان

شاید نیاز به تذکر نداشته باشد که این فرمان های ده گانه اختصاصی به آیین اسلام ندارد ، بلکه در همه ادیان بوده است ، اگرچه در اسلام به صورت گسترده تری مورد بحث قرار گرفته است و در حقیقت همه آن ها از فرمان هایی است که عقل و منطق به روشنی آن ها را درک می کند و به اصطلاح از «مستقلات عقلیه» است و لذا در قرآن مجید در آیین

ص:37

انبیای دیگر نیز این احکام کم و بیش دیده می شود .(1)

اهمیت نیکی به پدر و مادر

ذکر نیکی به پدر و مادر ، بلافاصله بعد از مبارزه با شرک و قبل از

دستورهای مهمی همانند تحریم قتل نفس و اجرای اصول عدالت ، دلیل بر اهمیت فوق العاده حق پدر و مادر در دستورات اسلامی است . این موضوع وقتی روشن تر می شود که توجه کنیم به جای « تحریم آزار پدر و مادر » که هماهنگ با سایر تحریم های این آیه است ، موضوع « احسان و نیکی کردن » ، ذکر شده است یعنی نه تنها ایجاد ناراحتی برای آن ها حرام است ، بلکه علاوه بر آن ، احسان و نیکی در مورد آنان نیز لازم و ضروری است . و جالب تر این که کلمه «احسان» را به وسیله « ب » متعدی ساخته و فرموده : « وَ بِالْوالِدَیْنِ اِحْسانا » و می دانیم «احسان» گاهی با « اِلی » و گاهی با « ب » ذکر می شود ، در صورتی که با « اِلی » ذکر شود ، مفهوم آن ، نیکی کردن است ، هرچند به طور غیرمستقیم و بالواسطه باشد ، اما هنگامی که با « ب » ذکر شود ، معنی آن ، نیکی کردن به طور مستقیم و بدون واسطه است ، بنابراین آیه

ص:38


1- 13 / شوری .

تأکید می کند که موضوع نیکی به پدر و مادر را باید آن قدر اهمیت داد که شخصا و بدون واسطه به آن اقدام نمود .(1)

قتل فرزندان به خاطر گرسنگی

از این آیات برمی آید که عرب های دوران جاهلی نه تنها دختران خود را به خاطر تعصب های غلط ، زنده به گور می کردند، بلکه پسران که سرمایه بزرگی در جامعه آن روز محسوب می شدند، را نیز از ترس فقر و تنگدستی به قتل می رسانیدند ، خداوند در این آیه آن ها را به خوان گسترده نعمت پروردگار که ضعیف ترین موجودات نیز از آن روزی می برند ، توجه داده و از این کار بازمی دارد . با نهایت تأسف این عمل جاهلی در عصر و زمان ما در شکل دیگری تکرار می شود و به عنوان کمبود احتمالی مواد غذایی روی زمین ، کودکان بی گناه در عالم جنینی از طریق «کورتاژ» به قتل می رسند . گرچه امروز برای سقط جنین ، دلایل بی اساس دیگری نیز ذکر می کنند ، ولی مسأله فقر و کمبود مواد غذایی، یکی از دلایل عمده آن است. این ها و مسائل دیگری شبیه به آن،

نشان می دهد که عصر جاهلیت در زمان ما به شکل دیگری تکرار

ص:39


1- « تفسیر المَنار » ، جلد 8 ، صفحه 185 .

می شود و « جاهلیت قرن بیستم » حتی در جهانی وحشتناک تر و گسترده تراز جاهلیت قبل ازاسلام است .

منظور از « فَواحِش » چیست ؟

«فَواحِش» جمع «فاحِشَه» به معنی گناهانی است که فوق العاده زشت و تنفرآمیز است، بنابراین پیمان شکنی و کم فروشی و شرک و مانند این ها اگرچه از گناهان کبیره می باشند، ولی ذکر آن ها در مقابل «فواحش»، به خاطر همان تفاوت مفهوم است .

به گناهان نزدیک نشوید

در آیات فوق در دومورد تعبیربه « لا تَقْرَبُوا » ( نزدیک نشوید ) شده است ، این موضوع در مورد بعضی از گناهان دیگر نیز در قرآن تکرار شده است ، به نظر می رسد که این تعبیر در مورد گناهانی است که « وسوسه انگیز » است ، مانند زنا و فحشاء و اموال بی دفاع یتیمان و امثال این ها ، لذا به مردم اخطار می کند که به آن ها نزدیک نشوند تا تحت تأثیر وسوسه های شدیدشان قرار نگیرند .

بیگانگی از نفاق افکنان

159 اِنَ الَّذینَ فَرَّقُوادینَهُمْ وَ کانُواشِیَعا لَسْتَ مِنْهُمْ فی شَیْ ءٍ اِنَّمآ اَمْرُهُمْ اِلَی اللّهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ

ص:40

کسانی که آیین خود را پراکنده ساختند و به دستجات گوناگون(و مذاهب مختلف) تقسیم شدند، هیچ گونه ارتباطی با آن ها نداری ، کار آن ها واگذار به خدا است ، پس خدا آن ها را از آن چه انجام می دادند ، باخبر می کند.

« شِیَع » از نظر لغت به معنی فرقه ها و دسته ها و پیروان افراد مختلف است ، بنابراین مفرد آن به معنی دسته ای است که پیروی از مکتب یا شخص معینی می کند ، این معنی لغوی شیعه است ، ولی اصطلاحامعنی خاصی داردوبه کسانی گفته می شودکه بعدازپیامبر صلی الله علیه و آله

پیرو مکتب امیرمؤمنان علی می باشند و نباید معنی لغوی و اصطلاحی آن را باهم اشتباه کرد . محتوای آیه یک حکم عمومی و همگانی درباره تمام افراد تفرقه انداز است که با ایجاد انواع بدعت ها میان بندگان خدا ، بذر نفاق و اختلاف می پاشند ، اعم از آن ها که در امت های پیشین بودند یا آن ها که در این امت هستند . در روایتی از امام باقر که در « تفسیر علی بن ابراهیم » در ذیل این آیه نقل شده ، چنین می خوانیم : «قالوااَمیرَالْمُؤمنین وَ صاروا اَحْزابا: یعنی آیه اشاره به کسانی است که ازامیرمؤمنان جدا شدند و به

ص:41

دستجات مختلف تقسیم گردیدند ».(1)روایاتی که درزمینه افتراق وپراکندگی این امت به عنوان پیش بینی از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده ، نیز این حقیقت را تأییدمی کند .

زشتی تفرقه و نفاق

این آیه بار دیگر این حقیقت را که اسلام ، آیین وحدت و یگانگی است و از هرگونه نفاق و تفرقه و پراکندگی بیزار است ، با تأکید تمام بازگو می کند و به پیامبر می گوید : برنامه و کار تو هیچ گونه شباهتی با افراد تفرقه انداز ندارد ، خداوند منتقم قهّار از آنان انتقام خواهد گرفت و عاقبت شوم اعمالشان را به آن ها نشان می دهد . توحید نه تنها یکی از اصول اسلام است ، بلکه تمام اصول و فروع اسلام و همه برنامه های آن بر محور توحید دور می زند ، توحید روحی است در کالبد همه تعلیمات اسلام، توحید جانی است که در پیکر اسلام دمیده شده است .

اما با نهایت تأسف آیینی که سر تا پای آن را وحدت و یگانگی تشکیل می دهد ، امروز آن چنان دستخوش تفرقه نفاق افکنان شده است که چهره اصلی خود را به کلی از دست داده ، هر روز نغمه شومی همانند

ص:42


1- « نُورُ الثَّقَلَیْن » ، جلد 1 ، صفحه 783 .

صدای جغدی که در ویرانه می خواند ، از گوشه ای بلند می شود و شخصی ماجراجو یا مبتلا به بیماری روانی و یا کج سلیقه ای پرچم مخالفت با یکی از برنامه های اسلامی بلند می کند و جمعی از افراد ابله و نادان را گرد خود جمع می نماید و منشأ اختلاف تازه ای می شود . نقش بی اطلاعی و جهل و نادانی جمعی از توده مردم در این نفاق افکنی، مانند نقش بیداری و آگاهی دشمنان، بسیار مؤثر است . گاهی مسائلی را که قرن ها موضوع بحث آن گذشته است ، از نو عَلَم می کنند و جار و جنجال ابلهانه ای پیرامون آن راه می اندازند تا افکار مردم را به خود مشغول سازند ، اما همان طور که آیه فوق می گوید ، اسلام از آن ها بیگانه است و آن ها نیز از اسلام بیگانه اند و سرانجام برنامه های نفاق افکنی شکست خواهد خورد .(1)

پاداش بیشتر ، مجازات کمتر

160 مَنْ جآءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها وَ مَنْ جاآءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلا یُجْزی اِلاّ مِثْلَها وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ

هرکس کارنیکی بیاورد، ده برابر آن پاداش خواهد داشت

ص:43


1- شرح بیشتر در « تفسیر نمونه » ، جلد 3 ، صفحه 42 و 43 آمده است .

و هرکس کار بدی بیاورد ، جز به مقدار آن کیفر نخواهد دید و ستمی بر آن ها نخواهد شد .

منظور از « جآءَ بِهِ » آن چنان که از مفهوم جمله استفاده می شود ، آن است که کار نیک یا بد را همراه خود بیاورد ، یعنی به هنگام ورود در دادگاه عدل الهی ، انسان نمی تواند دست خالی و تنها باشد یا عقیده و عمل نیکی با خود دارد و یا عقیده و اعمال سوئی ، این ها همواره با او هستند و ازاو جدا نمی شوند و در زندگانی ابدی ، قرین و همدم او خواهند بود . در آیات دیگر قرآن نیز این تعبیر به همین معنی به کار رفته است ، در آیه 33 سوره ق می خوانیم : « مَنْ خَشِیَ الرَّحْمانَ بِالْغَیْبِ وَ جآءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ : بهشت برای آن ها است که خدا را از طریق ایمان به غیب بشناسند و از او بترسند و قلب توبه کار و مملو از احساس مسؤولیت با خود در عرصه محشر بیاورند » . در آیه فوق می خوانیم : پاداش « حسنه » ده برابر است در حالی که در بعضی دیگر از آیات قرآن تنها به عنوان « اَضْعافا کَثیرَهً » ( چندین برابر ) اکتفا شده ( مانند 245 / بقره ) و در بعضی دیگر از آیات ، پاداش پاره ای از اعمال مانند انفاق را به هفتصد برابر بلکه بیشتر می رساند ( 261 / بقره ) و در بعضی دیگر اجر و پاداش بی حساب ذکر کرده و می گوید : «اِنَّما

ص:44

یُوَفَّی الصّابِرُونَ اَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ : آن ها که استقامت بورزند ، پاداشی بی حساب خواهند داشت » ( 10 / زمر ) .

روشن است که این آیات هیچ گونه اختلافی باهم ندارند ، درحقیقت حداقل پاداشی که به نیکوکاران داده می شود ، ده برابر است و همین طور به نسبت اهمیت عمل و درجه اخلاص آن و کوشش ها و تلاش هایی که در راه آن انجام شده است ، بیشتر می شود تا به جایی که هر حد و مرزی را درهم می شکند و جز خدا حدّ آن را نمی داند . مثلاً انفاق که فوق العاده در اسلام اهمیت دارد ، پاداشش از حد معمول پاداش عمل نیک که ده برابر است ، فراتر رفته و به « اَضْعاف کثیره » یا « هفتصد برابر » و بیشتر رسیده است و در مورد « استقامت » که ریشه تمام موفقیت ها و سعادت ها و خوشبختی ها است و هیچ عقیده و عمل

نیکی بدون آن پابرجا نخواهد بود ، پاداش بی حساب ذکر شده است . از این جا روشن می شود که اگر در روایات ، پاداش هایی بیش از ده برابر برای بعضی از اعمال نیک ذکر شده نیز هیچ گونه منافاتی با آیه فوق ندارد . و همچنین اگر در آیه 84 سوره قصص می خوانیم : «مَنْ جآءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها : کسی که عمل نیکی انجام دهد ، پاداشی بهتر از این خواهد داشت » ، مخالفتی با آیه فوق ندارد تا احتمال نسخ در

ص:45

آن برود ، زیرا بهتر بودن ، معنی وسیعی دارد که با ده برابر کاملاً سازگار است .

ممکن است بعضی تصور کنند که واجب شدن « شصت روز » به عنوان کفاره در مقابل خوردن یک روز روزه ماه مبارک رمضان و مجازات های دیگری در دنیا و آخرت از این قبیل با آیه فوق که می گوید: در برابر کار بد، فقط به اندازه آن کیفر داده خواهد شد، سازگار نیست.

ولی با توجه به یک نکته پاسخ این ایراد نیز روشن می شود و آن این که ؛ منظوراز مساوات میان « گناه » و « کیفر » ، مساوات عددی نیست، بلکه کیفیت عمل را نیز باید در نظر گرفت ، خوردن یک روز روزه ماه رمضان با آن همه اهمیتی که دارد ، مجازاتش تنها یک روز کفاره نیست ، بلکه باید آن قدر روزه بگیرد که به اندازه احترام آن یک روز ماه مبارک بشود .

به همین دلیل در بعضی از روایات می خوانیم که کیفر گناهان در ماه رمضان ، بیش از سایر ایام است ، همان طور که پاداش اعمال نیک در آن ایام بیشتر است تا آن جا که مثلاً یک ختم قرآن در این ماه برابر با هفتاد ختم قرآن در ماه های دیگر است .

نکته جالب این که آیه فوق نهایت لطف و مرحمت پروردگار را

ص:46

درمورد انسان مجسم می کند ، چه کسی را سراغ دارید که تمام ابزار کار را در اختیار انسان بگذارد و همه گونه آگاهی نیز به او بدهد، رهبران معصومی برای هدایت و راهنمایی او بفرستد تا با استفاده از نیروی خداداد و رهبری فرستادگانش کار نیکی انجام دهد و تازه در برابر کار او ده برابر پاداش تعیین نماید ، اما برای لغزش ها و خطاهایش تنها یک جرم قائل شود، تازه راه عذرخواهی و توبه و رسیدن به عفو و بخشش را نیز به روی او بگشاید .

« ابوذر » می گوید : صادق مصدّق ( یعنی پیامبر ) فرمود : « اِنَّ اللّهَ تَعالی قالَ ؛ اَلْحَسَنَهُ عَشَرٌ اَوْ اَزیدُ وَ السَّیِّئَهُ واحِدَهٌ اَوْ اَغْفِرُ فَالْوَیْلُ لِمَنْ غَلَبَتْ آحادُهُ اَعْشارَهُ : خداوند می فرماید ؛ کارهای نیک و حسنات را ده برابر پاداش می دهم یا بیشتر و سیّئات را تنها یک برابر کیفر می دهم و یا می بخشم ، وای به حال آن کس که آحادش بر عشراتش پیشی گیرد » ( یعنی گناهانش از طاعاتش افزون شود ) .(1)

ص:47


1- «مجمع البیان»، جلد 4، صفحه 390 .

راه مستقیم نجات

161 قُلْ اِنَّنی هَدانی رَبّیآ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ دینا قِیَما

مِلَّهَ اِبْراهیمَ حَنیفا وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ

بگو : پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرده، آیینی پابرجا و ضامن سعادت دین و دنیا ، آیین ابراهیم همان کسی که از آیین های خرافی محیط خود روی گردانید و از مشرکان نبود .

« قِیَما » هم به معنی راستی و استقامت ممکن است باشد و هم به معنی پایدار و جاویدان و هم به معنی قائم به امور دین و دنیا . « حَنیف » به معنی شخص یا چیزی است که تمایل به سویی پیدا کند ، ولی در اصطلاح قرآن به کسی گفته می شود که از آیین باطل زمان خود روی گرداند و به آیین حق توجه کند . قابل توجه این که این آیه و تعداد زیادی از آیات قبل و بعد با جمله « قُلْ » ( بگو ) شروع می شود و شاید هیچ سوره ای در قرآن ، این اندازه این جمله در آن تکرار نشده باشد و این در حقیقت درگیری شدید پیامبر صلی الله علیه و آله را در این سوره با منطق مشرکان منعکس می کند . و نیز راه هرگونه بهانه را هم بر آن ها می بندد ،

زیرا تکرار کلمه « قُلْ » نشانه این است که تمام این گفتگوها به فرمان

ص:48

خدا و به تعبیر دیگر، عین منطق پروردگار است ، نه نظرات شخص پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله . روشن است ذکر کلمه « قُلْ » در این آیات و مانند آن ها در متن قرآن برای حفظ اصالت قرآن و نقل عین کلماتی است که بر پیامبر صلی الله علیه و آله وحی شده و به تعبیر دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ گونه تغییری در الفاظی که بر او وحی می شد ، نمی داد و حتی کلمه « قُلْ » را که خطاب پروردگار به او است ، عینا ذکر می کرد . سپس این «صراط مستقیم» را در این آیه و دو آیه بعد توضیح می دهد ؛ نخست می گوید : « آیینی است مستقیم در نهایت راستی و درستی ، ابدی و جاویدان » و قائم به امور دین و دنیا و جسم و جان « دینا قِیَما » . و از آن جا که عرب ها علاقه خاصی به ابراهیم نشان می دادند و حتی آیین خود را به عنوان آیین ابراهیم معرفی می کردند ، اضافه می کند که ؛ « آیین واقعی ابراهیم همین است که من به سوی آن دعوت می کنم » نه آن چنان شما به او بسته اید ( مِلَّهَ اِبْراهیمَ ) . همان ابراهیم که « از آیین خرافی زمان و محیط ، اعراض کرد و به حق یعنی آیین یکتاپرستی روی آورد » ( حَنیفا ) .

این تعبیر گویا پاسخی است به گفتار مشرکان که مخالفت پیامبر را با آیین بت پرستی که آیین نیاکان عرب بود ، نکوهش می کردند ،

ص:49

پیامبر در پاسخ آن ها می گوید : این سنت شکنی و پشت پا زدن به عقاید خرافی محیط ، تنها کار من نیست، ابراهیم که مورد احترام همه ما است ، نیز چنین کرد . سپس برای تأکید می افزاید که ؛ «او هیچ گاه از مشرکان و بت پرستان نبود» (وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ) .

بلکه او قهرمان بت شکن و مبارز پویا و پی گیر با شرک بود . تکرار جمله « حَنیفا وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ » در چند مورد از آیات قرآن با ذکر کلمه « مُسْلِما » یا بدون آن ، برای تأکید روی همین مسأله است که ساحت مقدس ابراهیم که عرب جاهلی به او افتخار می کرد، از این عقاید و اعمال غلط پاک بود .(1)

162 قُلْ اِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ

بگو: نماز و تمام عبادات من و زندگی و مرگ من، همه برای خداوند پروردگار جهانیان است .

واژه « نُسُک » در اصل به معنی عبادت است و لذا به شخص عبادت کننده ، «ناسِک» گفته می شود، ولی این کلمه بیشتر درباره

ص:50


1- 135/بقره، 67 و 95/آل عمران .

اعمال حج به کار می رود و می گویند : «مناسک حج ».

چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله اولین مسلمان بود ؟

163 لا شَریکَ لَهُ وَ بِذلِکَ اُمِرْتُ وَ اَنَا اَوَّلُ الْمُسْلِمینَ

شریکی برای او نیست و به همین دستور یافته ام و من نخستین مسلمانم .

در آیه فوق پیامبر صلی الله علیه و آله به عنوان اولین مسلمان ذکر شده است و در این باره در میان مفسران گفتگو است ، زیرا می دانیم اگر منظور از

« اسلام » معنی وسیع این کلمه بوده باشد ، تمام ادیان آسمانی را شامل می شود و به همین دلیل این کلمه ( مُسْلِم ) بر پیامبران دیگر نیز اطلاق شده است ، درباره نوح می خوانیم : « وَ اُمِرْتُ اَنْ اَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمینَ : مأمورم که از مسلمانان باشم » ( 72 / یونس ) .

و درباره ابراهیم خلیل و فرزندش اسماعیل نیز می خوانیم : « رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ : خداوندا ما را برای خودت مسلمان قرار ده » ( 128 / بقره ) .

و درباره یوسف آمده است : «تَوَفَّنی مُسْلِما: مرا مسلمان بمیران» (101/ یوسف) و همچنین پیامبران دیگر . البته « مُسْلِم » به معنی کسی است که در برابر فرمان خدا تسلیم است و این معنی درباره

ص:51

همه پیامبران الهی و امت های آن ها صدق می کند ، با این حال اولین مسلمان بودن پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله یا از نظر کیفیت و اهمیت اسلام او است ، زیرا درجه تسلیم و اسلام او بالاتر از همگان بود و یا اولین فرد از این امت بود که آیین قرآن و اسلام را پذیرفت .

در بعضی از روایات نیز وارد شده است که ؛ « منظور نخستین کسی است که در عالم ارواح به دعوت پروردگار و سؤال او در زمینه الوهیتش پاسخ مثبت داد » (1)درهرحال آیات فوق روشنگر روح اسلام و حقیقت تعلیمات قرآن است، دعوت به صراط مستقیم، دعوت به آیین خالص ابراهیم بت شکن و دعوت به نفی هرگونه شرک و دوگانگی و چندگانگی ، این از نظر عقیده و ایمان . اما از نظر عمل ، دعوت به اخلاص و خلوص نیّت و همه چیز را برای خدا به جا آوردن است ، برای او زنده بودن و در راه او جان دادن و همه چیز را برای او خواستن ، به او دل بستن و از غیر او گسستن ، به او عشق ورزیدن و از غیر او بیزاری جستن است . چه قدر فاصله است میان این دعوت صریح اسلام و میان اعمال جمعی از مسلمان نماها که چیزی جز تظاهر و

ص:52


1- « تفسیر صافی » ، ذیل آیه مورد بحث .

خودنمایی نمی فهمند و نمی دانند و در هر مورد به ظاهر می اندیشند و نسبت به باطن و مغز بی اعتنا هستند و به همین دلیل حیات و زندگی و اجتماع و جمعیت و افتخار و آزادی آن ها نیز ، چیزی جز پوست های بی مغز نیست .

تفاوت درمیان انسان ها و اصل عدالت

165 وَ هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلاآئِفَ الاَْرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فی مآ اتیکُمْ اِنَّ رَبَّکَ سَریعُ الْعِقابِ وَ اِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحیمٌ

و او کسی است که شما را جانشینان ( و نمایندگان خود ) در زمین قرار داد و بعضی را بر بعض دیگر درجاتی ، برتری داد تا شما را به آن چه در اختیارتان قرار داده بیازماید ، مسلما پروردگار تو سریع الحساب و آمرزنده مهربان است (به حساب آن هاکه از بوته امتحان نادرست درآیند ، زود می رسد و نسبت به آن هاکه در مسیرحق گام برمی دارند، مهربان می باشد).

همان طور که « راغب » در « مفردات » گفته، «خَلاآئِف» جمع

« خَلیفَه » و «خُلَفاء» جمع « خَلیف » می باشد و « خَلیف » و « خَلیفَه » ، هردو به معنی جانشین و نماینده است . شک نیست که در میان

ص:53

افراد بشر یک سلسله تفاوت های مصنوعی وجود داردکه نتیجه مظالم و ستمگری بعضی از انسان ها نسبت به بعضی دیگر می باشد ، مثلاً جمعی مالک ثروت های بی حساب هستند و جمعی بر خاک سیاه نشسته اند ، جمعی بر اثر فراهم نبودن وسایل تحصیل ، جاهل و بی سواد مانده اند و جمع دیگری با فراهم شدن همه گونه امکانات به عالی ترین مدارج علمی رسیده اند ، عده ای به خاطر کمبود تغذیه و فقدان وسایل بهداشتی ، علیل و بیمارند ، درحالی که عده دیگری بر اثر فراهم بودن همه گونه امکانات ، درنهایت سلامت به سرمی برند . این گونه اختلاف ها ؛ ثروت و فقر ، علم و جهل ، و سلامت و بیماری، غالبا زاییده استعمار و استثمار و اَشکال مختلف بردگی و ظلم های آشکار و پنهان است . مسلما این ها را به حساب دستگاه آفرینش نمی توان گذارد و دلیلی ندارد که از وجود این گونه اختلافات بی دلیل دفاع کنیم . ولی در عین

حال نمی توان انکارکرد که هرقدر اصول عدالت در جامعه انسانی نیز رعایت شود ، باز همه انسان ها از نظر استعداد و هوش و فکر و انواع ذوق ها و سلیقه ها و حتی از نظر ساختمان جسمانی ، یکسان نخواهند بود . ولی آیا وجود این گونه اختلافات مخالف بااصل عدالت است یا به عکس عدالت به معنی واقعی ، یعنی هرچیز را به جای خود قرار دادن،

ص:54

ایجاب می کند که همه یکسان نباشند . اگر همه افراد جامعه اسلامی مانند پارچه یا ظروفی که از یک کارخانه بیرون می آید ، یک شکل ، یکنواخت با استعداد مساوی و همانند بودند ، جامعه انسانی یک جامعه مرده ، بی روح ، خالی از تحرک و فاقد تکامل بود . درست به اندام یک گیاه نگاه کنید ، ریشه های محکم و خشن با ساقه های ظریف تر اما نسبتا محکم و شاخه هایی لطیف تر و بالاخره برگ ها و شکوفه ها و گلبرگ هایی که هرکدام از دیگری ظریف تر است ، دست به دست هم داده و یک بوته گل زیبا را ساخته اند و سلول های هریک به تفاوت مأموریت هایشان کاملاً مختلف و استعدادهایشان به تناسب وظایفشان

متفاوت است . عین این موضوع در جهان انسانیت دیده می شود ، افراد انسان روی هم رفته نیز یک درخت بزرگ و بارور را تشکیل می دهند که هر دسته بلکه هر فردی رسالت خاصی در این پیکر بزرگ برعهده دارد و متناسب آن ساختمان مخصوص به خود و این است که قرآن می گوید : این تفاوت ها وسیله آزمایش شما است ، زیرا همان طور که سابقا هم گفتیم ، « آزمایش » در مورد برنامه های الهی به معنی "تربیت و پرورش" است و به این ترتیب پاسخ هرگونه ایرادی که بر اثر برداشت نادرست از مفهوم آیه عنوان می شود،روشن خواهدگردید.پایان سوره اَنْعام

ص:55

سوره اَعْراف

اخطار به همه فرزندان

26 یآ بَنی ادَمَ قَدْ اَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباسا یُواری سَوْءاتِکُمْ وَ ریشا وَ لِباسُ التَّقْوی ذلِکَ خَیْرٌ ذلِکَ مِنْ ایاتِ اللّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ

ای فرزندان آدم ، لباسی برای شما فرود فرستادیم که اندام شما را می پوشاند و مایه زینت شما است و لباس پرهیزگاری بهتر است ، این ها ( همه ) از آیات خدا است ، شاید متذکر (نعمت های او) شوند .

« ریش » در اصل واژه عربی به معنی پرهای پرندگان است و از آن جا که پرهای پرندگان لباسی طبیعی در اندام آن ها است ، به هرگونه لباس ، نیز گفته می شود ، ولی چون پرهای پرندگان غالبا به رنگ های مختلف و زیبا است ، یک نوع مفهوم زینت در معنی کلمه « ریش » افتاده است ، علاوه بر این به پارچه هایی که روی زین اسب و یا جهاز شتر می اندازند، ریش گفته می شود. به دنبال این جمله که درباره لباس ظاهری سخن گفته است ، قرآن بحث را به لباس معنوی کشانده و آن چنان که سیره قرآن در بسیاری از موارد است ، هردو جنبه را به هم

ص:56

می آمیزد و می گوید : « لباس پرهیزگاری و تقوا از آن هم بهتر است » ( وَ لِباسُ التَّقْوی ذلِکَ خَیْرٌ ) .

(68) سوره اَعراف

تشبیه تقوا و پرهیزگاری به لباس ، تشبیه بسیار رسا و گویایی است، زیرا همان طور که لباس هم بدن انسان را از سرما و گرما حفظ می کند و هم سپری است در برابر بسیاری از خطرها و هم عیوب جسمانی را می پوشاند و هم زینتی است برای انسان ، روح تقوا و پرهیزگاری نیز علاوه بر پوشانیدن بشر از زشتی گناهان و حفظ از بسیاری از خطرات فردی و اجتماعی ، زینت بسیار بزرگی برای او محسوب می شود، زینتی است چشمگیرکه بر شخصیت او می افزاید.

در این که منظور از لباس تقوا چیست ، در میان مفسران بسیار گفتگو شده است ، بعضی آن را به معنی عمل صالح و بعضی حیاء و بعضی لباس عبادت و بعضی به معنی لباس جنگ مانند زره و خود و حتی سپر گرفته اند ، زیرا تقوا از ماده « وِقایَه » به معنی نگاهداری و حفظ است و به همین معنی در قرآن مجید نیز آمده است ، چنان که در آیه 81 سوره نحل می خوانیم : « وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابیلَ تَقیکُمُ الْحَرَّ وَ سَرابیلَ تَقیکُمْ بَأْسَکُمْ : و برای شما پیراهن هایی قرار داد که شما را از گرما حفظ می کند و هم پیراهن هایی که شما را در میدان جنگ محفوظ

ص:57

می دارد » . ولی آیات قرآن غالبا معنی وسیعی دارد که مصداق های مختلف را دربرمی گیرد، در آیه موردبحث نیز می توان تمام این معانی را از آیه استفاده کرد .

و از آن جا که لباس تقوا در مقابل لباس جسمانی قرار گرفته ، به نظر می رسد که منظور از آن ، همان روح تقوا و پرهیزگاری است که جان انسان را حفظ می کند و معنی حیاء و عمل صالح و امثال آن در آن جمع است .

فرودآمدن لباس

در آیات متعددی از قرآن ، به جمله « اَنْزَلْنا » ( فروفرستادیم ) برخوردمی کنیم که ظاهرا با مفهوم فرستادن از طرف بالا به سمت پایین ، سازش ندارد، مانند آیه مورد بحث ، زیرا خداوند در این آیه می فرماید: « لباسی برای شما فروفرستادیم که اندام شمارا می پوشاند » ، درحالی که می دانیم لباس یا ازپشم حیوانات گرفته می شود و یا از مواد گیاهی و مانند این ها که همه از زمین است . در آیه 6 سوره زمر نیز می خوانیم : « وَ اَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الاَْنْعامِ ثَمانِیَهَ اَزْواجٍ : برای شما هشت زوج از چهارپایان فروفرستاد » و در آیه 25 سوره حدید آمده : « وَ اَنْزَلْنَا الْحَدیدَ ... : آهن را فروفرستادیم ... » .

ص:58

بسیاری از مفسران اصرار دارند که این گونه آیات را به معنی نزول مکانی، یعنی ازطرف بالا به پایین تفسیرکنند، مثلاً بگویند: چون آب باران از بالا به زمین نازل می شود و گیاهان و حیوانات از آن سیراب می گردند ، بنابراین مواد لباس ها به یک معنی از آسمان به زمین فرستاده شده است ، در مورد آهن نیز سنگ های عظیم آسمانی که ترکیبات آهن

در آن وجود داشته ، به سوی زمین جذب شده است . ولی باتوجه به این که نزول ، گاهی به معنی نزول مقامی آمده است و در استعمالات روزانه نیز زیاد به کار می رود و مثلاً می گویند : از طرف مقام بالا چنین دستوری صادر شده و یا می گوییم : « رَفَعْتُ شَکْوایَ اِلَی الْقاضِی : شکایتم را به سوی قاضی بالا بردم » ، هیچ لزومی ندارد که ما اصرار بر تفسیر این آیات به نزول مکانی داشته باشیم . و از آن جا که نعمت های پروردگار از طرف مقام والای ربوبیت به بندگان ارزانی شده ، تعبیر به نزول در آن ، کاملاً مفهوم و قابل درک است . نظیر این موضوع ، در الفاظ اشاره به قریب و بعید نیز دیده می شود که گاهی یک موضوع مهم که از نظر مکانی در دسترس ما است ، ولی از نظر مقامی بسیار بلندپایه است ، با « اسم اشاره بعید » از آن تعبیر می کنیم ، مثلاً در فارسی می گوییم : به آن جناب چنین معروض می دارم ( با این که

ص:59

طرف نزدیک ما نشسته است ) و در قرآن مجید می خوانیم : « ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ : آن کتاب پرعظمت بلندپایه ( یعنی قرآن )

جای شک و تردیدی ندارد » .

لباس در گذشته و حال

تا آن جا که تاریخ نشان می دهد ، همیشه انسان لباس می پوشیده است ، ولی البته در طول تاریخ و با گذشت زمان و با تفاوت امکنه ، لباس ها فوق العاده متنوع و متفاوت بوده است و در گذشته بیشتر لباس به عنوان حفظ از سرما و گرما و همچنین زینت و تجمل مورد استفاده قرار می گرفته است و جنبه ایمنی و حفاظت آن در درجه بعد بوده ، اما در زندگی صنعتی امروز ، نقش ایمنی لباس و جنبه حفاظت آن در بسیاری از رشته ها در درجه اول اهمیت قرار دارد ، فضانوردان ، مأموران آتش نشانی ، کارگران معادن، غواصان وبسیاری دیگر، ازلباس های مخصوص برای حفظ خود در برابر انواع خطرها استفاده می کنند . وسایل تولید لباس در عصر ما به قدری متنوع شده و توسعه یافته است که با گذشته اصلاً قابل مقایسه نیست . نویسنده تفسیر « المَنار » در جلد هشتم در ذیل آیه مورد بحث چنین می نویسد : یکی از

رؤسای کشور آلمان روزی از یک کارخانه پارچه بافی دیدن می کرد ،

ص:60

هنگام ورود در کارخانه ، گوسفندانی را به او نشان دادند درحالی که مشغول چیدن پشم از آن ها بودند ، پس از بازدید به هنگامی که می خواست از کارخانه خارج شود ، پارچه ای به عنوان هدیه به او دادند و به او گفتند : این پارچه از پشم همان گوسفندانی است که به هنگام ورود در برابر شما چیده شد ، یعنی یکی دو ساعت بیشتر طول نکشید که پشم از بدن گوسفند فرود آمد و پارچه جالبی برای پوشش رئیس کشور شد . اما متأسفانه در عصر ما ، جنبه های فرعی و حتی نامطلوب و زننده لباس به قدری گسترش یافته که فلسفه اصلی لباس را تحت الشعاع خود قرار می دهد . لباس عاملی شده برای انواع تجمل پرستی ها ،توسعه فساد ، تحریک شهوات ، خودنمایی و تکبر و اسراف و تبذیر و امثال آن ، حتی گاه لباس هایی در میان جمعی از مردم به خصوص « جوانان غرب زده » دیده می شود که جنبه جنون آمیز آن بر جنبه عقلانیش برتری دارد و به همه چیز شباهت دارد جز به لباس ،

اصولاً چنین به نظر می رسد که کمبودهای روانی ، عاملی برای به نمایش گذاردن این گونه انواع لباس های عجیب و غریب است ، افرادی که نمی توانند با کار چشمگیری خودرا به جامعه

ص:61

نشان دهند، سعی دارند با لباس های نامأنوس و عجیب و غریب ، وجود و حضور خود در جامعه را اثبات کنند و لذا ملاحظه می کنیم افراد باشخصیت و آن هاکه دارای عقده حقارتی نیستند، از پوشیدن این گونه لباس ها متنفرند . به هرصورت ثروت های عظیمی که ازطریق لباس های گوناگون و مدپرستی های مختلف و چشم هم چشمی ها در مسأله لباس ،نابود می شود ، رقم بسیار مهمی را تشکیل می دهد که اگر صرفه جویی می شد ، بسیاری از مشکلات اجتماعی را حل می کرد و مرهم های مؤثری برزخم های جانکاه جمعی از محرومان جامعه بشری می گذارد .

مسأله مدپرستی در لباس، نه تنها ثروت های زیادی را به کام خود فرومی کشد، بلکه قسمت مهمی از وقت ها و نیروهای انسانی را نیز بر باد می دهد . از تاریخ زندگی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سایر پیشوایان بزرگ

استفاده می شود که آن ها بامسأله تجمل پرستی در لباس سخت مخالف بودند تا آن جا که در روایتی می خوانیم که ؛ هیأتی از مسیحیان نجران به خدمت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله رسیدند ، درحالی که لباس های ابریشمین بسیار زیبا که تا آن زمان در اندام عرب ها دیده نشده بود ، در تن داشتند ، هنگامی که به خدمت پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله رسیدند و سلام کردند، پیامبر صلی الله علیه و آله پاسخ سلام آن ها را نگفت ، حتی حاضر نشد یک کلمه با آن ها سخن گوید ، از علی در این باره چاره خواستند و

ص:62

علت روی گردانی ایشان را از آن ها جویا شدند ، علی فرمود : من چنین فکر می کنم که این ها باید این لباس های زیبا و انگشترهای گران قیمت را از تن بیرون کنند، سپس خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله برسند ، آن ها چنین کردند، پیامبر صلی الله علیه و آله سلام آن ها را پاسخ داد و با آن ها سخن گفت ، سپس فرمود : « وَ الَّذی بَعَثَنی بِالْحَقِّ لَقَدْ اتُونِیَ الْمَرّهَ الاُْولی وَ اِنَّ اِبْلیسَ لَمَعَهُمْ : سوگند به خدایی که مرا به حق فرستاده است ، نخستین بار که این ها بر من وارد شدند ، دیدم شیطان نیز به همراه آن ها است » (1)

29 قُلْ اَمَرَ رَبّی بِالْقِسْطِ وَ اَقیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍوَادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ کَمابَدَأَکُمْ تَعُودُونَ

بگو: پروردگارم به عدالت فرمان داده است و توجه خویش را در هر مسجد (و به هنگام عبادت) به سوی او کنید و او رابخوانید و دین ( خود ) را برای او خالص گردانید ( و بدانید ) همان گونه که در آغاز شما را آفرید ( بار دیگر در رستاخیز ) بازمی گردید .

ص:63


1- « سفینه البحار » ، جلد 2 ، صفحه 504 ، ماده " لبس" .

عدالت مفهوم وسیعی داردکه همه اعمال نیک را دربرمی گیرد، زیرا حقیقت عدالت ، آن است که هرچیز را در مورد خود به کار برند و به جای خود نهند .

گرچه میان « عدالت » و « قسط » ، تفاوتی وجود دارد ،

« عدالت » به این گفته می شود که انسان حق هرکس را بپردازد و نقطه مقابلش آن است که ظلم و ستم کند و حقوق افراد را از آن ها دریغ دارد ، ولی « قسط » مفهومش آن است که حق کسی را به دیگری ندهد و به تعبیر دیگر تبعیض روا ندارد و نقطه مقابلش آن است که حق کسی را به دیگری دهد .

ولی مفهوم وسیع این دوکلمه،مخصوصابه هنگامی که جدا از یکدیگر استعمال می شوند ، تقریبا مساوی است و به معنی رعایت اعتدال در همه چیز و همه کار و هرچیز را به جای خویش قرار دادن می باشد .

کوتاه ترین استدلال برای معاد

در مورد معاد و رستاخیز مردگان ، بحث زیاد شده است و از آیات قرآن به خوبی استفاده می شود که هضم این مسأله برای بسیاری از مردم کوته فکر در اعصار پیشین مشکل بوده است تا آن جا که گاهی مطرح شدن مسأله رستاخیز و معاد را در گفتار انبیاء ، دلیل بر نادرست بودن

ص:64

دعوت آن ها و حتی ( اَلْعَیاذُ بِاللّه ) دلیل بر جنون و دیوانگی آنان

می گرفتند و می گفتند : « اَفْتَری عَلَی اللّهِ کَذِبا اَمْ بِهِ جِنَّهٌ : این که پیامبر می گوید بعد از آن که خاک شدید و پراکنده گشتید ، بازهم زنده خواهید شد ، تهمتی است که بر خدا بسته و یا دیوانه است » ( 8 / سبأ ) . ولی باید توجه داشت چیزی که بیشتر موجب تعجب و شگفتی آنان می شد ، مسأله معاد جسمانی بود ، زیرا باور نمی کردند پس از آن که بدن های ما خاک گردد و ذرات خاکش در مسیر باد و طوفان قرار گیرد و به هر گوشه ای از کره زمین افشانده شود، باردیگر این ذرات پراکنده، از آغوش خاک و از میان امواج دریاها و از لابلای ذرات هوا گردآوری شود و همان انسان نخستین ، لباس حیات و زندگی دربرپوشد . قرآن مجید در آیات مختلف به این پندار نادرست پاسخ گفته و آیه فوق یکی از کوتاه ترین و جالب ترین تعبیرات را در این زمینه بازگو می کند و می گوید : نگاهی به آغاز آفرینش خود کنید ، ببینید همین جسم شما که از مقدار زیادی آب و مقدار کمتری مواد مختلف ، فلزات و شبه فلزات ترکیب شده است ، در آغاز کجا بود ؟ آب هایی که در ساختمان جسم شما به کار رفته ، هر قطره ای از آن ، احتمالاً در یکی از اقیانوس های روی زمین سرگردان بود و سپس تبخیر گردید و تبدیل به ابرها

ص:65

و به شکل قطرات باران بر زمین ها فروریختند و ذراتی که هم اکنون از مواد جامد زمین در ساختمان جسم شما به کار رفته ، روزی به صورت دانه گندم یا میوه درخت یا سبزی های مختلف بود که از نقاط پراکنده زمین گردآوری شد .

بنابراین چه جای تعجب که پس از متلاشی شدن و بازگشت به حال نخستین، باز همان ذرات جمع آوری گردد و به هم پیوندند و اندام نخستین را تشکیل دهد؟ و اگرچنین چیزی محال بود، چرا درآغاز آفرینش انجام شد؟ بنابراین «همان گونه که در آغاز، خدا شما را آفریده است ، در روز رستاخیز نیز بازمی گرداند » و این همان مطلبی است که در جمله کوتاه بالا می خوانیم .

آداب حضور در مساجد

31 یا بَنی آ ادَمَ خُذوُا زینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ کُلُوا

وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا اِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفینَ

ای فرزندان آدم ، زینت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود بردارید و بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید که خداوند مسرفان را دوست ندارد .

این جمله می تواند هم اشاره به « زینت های جسمانی » باشد که

ص:66

شامل پوشیدن لباس های مرتب و پاک و تمیز و شانه زدن موها و به کار بردن عطر و مانند آن می شود و هم شامل « زینت های معنوی » ، یعنی صفات انسانی و ملکات اخلاقی و پاکی نیّت و اخلاص . و اگر می بینیم در بعضی از روایات اسلامی تنها اشاره به لباس خوب یا شانه کردن موها شده و یا اگر می بینیم تنها سخن از مراسم نماز عید و نماز جمعه به میان آمده است ، دلیل بر انحصار نیست ، بلکه هدف بیان مصداق های روشن است .(1) و نیز اگر می بینیم که دربعضی دیگر از روایات ، زینت

1 و 2 « تفسیر برهان » ، جلد 2 ، صفحه 9 و 10 .

به معنی رهبران و پیشوایان شایسته تفسیر شده ، (1) دلیل بر وسعت مفهوم آیه است که همه زینت های ظاهری و باطنی را دربرمی گیرد. گرچه این حکم مربوط به تمام فرزندان آدم درهرزمان است ، ولی ضمنا نکوهشی است از عمل زشت جمعی از اعراب در زمان جاهلیت که به هنگام آمدن به مسجدالحرام و طواف خانه خدا کاملاً عریان و برهنه می شدند و هم اندرزی است به آن ها که به هنگام نماز و یا رفتن به مساجد ، لباس های کثیف و مندرس و یا لباس های مخصوص منزل را در تن می کنند و در مراسم عبادت خدا به همان هیأت شرکت می نمایند که

ص:67

متأسفانه هم اکنون نیز در میان جمعی از بی خبران مسسلمانان معمول و متداول است ، درحالی که طبق آیه فوق و روایاتی که در این زمینه وارد شده است، دستور داریم بهترین لباس های خود را به هنگام شرکت در مساجد بپوشیم. در جمله بعد اشاره به مواهب دیگر یعنی خوردنی ها

و آشامیدنی های پاک و پاکیزه می کند و می گوید: « از آن ها بخورید و بنوشید » ( وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا ) .

اما چون طبع زیاده طلب انسان ، ممکن است از این دو دستور، سوءاستفاده کند و به جای استفاده عاقلانه و اعتدال آمیز از پوشش و تغذیه صحیح ، راه تجمل پرستی و اسراف و تبذیر را پیش گیرد، بلافاصله می افزاید: « ولی اسراف نکنید که خدا مسرفان را دوست نمی دارد » ( وَ لا تُسْرِفُوا اِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفینَ ) .

کلمه « اِسْراف » کلمه بسیارجامعی است که هرگونه زیاده روی در کمیت و کیفیت و بیهوده گرایی و اتلاف و مانند آن را شامل می شود و این روش قرآن است که به هنگام تشویق ، به استفاده کردن از مواهب آفرینش ، فورا جلوی سوءاستفاده را گرفته و به اعتدال توصیه می کند .

ص:68

پرهیز از پرخوری

جمله « کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا : بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید » که در آیه فوق آمده است ، گرچه بسیار ساده به نظر می رسد ، اما امروز ثابت شده است که یکی از مهم ترین دستورات بهداشتی همین است ، زیرا تحقیقات دانشمندان به این نتیجه رسیده که سرچشمه بسیاری از بیماری ها ، غذاهای اضافی است که به صورت جذب نشده دربدن انسان باقی می ماند، این مواد اضافی هم بار سنگینی است برای قلب وسایر دستگاه های بدن و هم منبع آماده ای است برای انواع عفونت ها و بیماری ها ، لذا برای درمان بسیاری از بیماری ها ، نخستین گام همین است که این مواد مزاحم که درحقیقت زباله های تن انسان هستند ، سوخته شوند و پاکسازی جسم عملی گردد .

عامل اصلی تشکیل این مواد مزاحم ، اسراف و زیاده روی در تغذیه و به اصطلاح « پرخوری » است و راهی برای جلوگیری از آن ، جز رعایت اعتدال در غذانیست، مخصوصا در عصر و زمان ما که بیماری های گوناگونی مانند ؛ بیماری قند، چربی خون ، تصلّب شرایین ،

نارسایی های کبد و انواع سکته ها فراوان شده ، افراط در تغذیه باتوجه به عدم تحرک جسمانی کافی ، یکی از عوامل اصلی محسوب می شود و

ص:69

برای از بین بردن این گونه بیماری ها راهی جز حرکت کافی و میانه روی در تغذیه نیست .

مفسّر بزرگ ما ، مرحوم « طبرسی » در « مجمع البیان » مطلب جالبی نقل می کند که هارون الرشید طبیبی مسیحی داشت که مهارت او در طب معروف بود، روزی این طبیب به یکی از دانشمندان اسلامی گفت : من در کتاب آسمانی شما چیزی از طب نمی یابم ، درحالی که دانش مفید بر دو گونه است ؛ علم اَدیان و علم اَبدان ، او در پاسخش چنین گفت : خداوند همه دستورات طبی را در نصف آیه از کتاب خویش آورده ؛ « کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا : بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید » و پیامبر ما نیز طب را در این دستور خویش خلاصه کرده است ؛ « اَلْمِعْدَهُ بَیْتُ الاَْدْواءِ وَ الْحِمْیَهُ رَأْسُ کُلِّ دَواءٍ وَ اَعْطِ کُلَّ بَدَنٍ ما عَوَّدْتَهُ : معده، خانه همه بیماری ها است و امساک ، سرآمد همه داروها است و آن چه بدنت راعادت داده ای ( از عادات صحیح ومناسب ) آن را از او دریغ مدار ». طبیب مسیحی هنگامی که این سخن را شنید، گفت : « ما تَرَکَ کِتابُکُمْ وَ لا نَبِیُّکُمْ لِجالینُوسَ طِبّا : قرآن شما و پیامبرتان، برای جالینوس ( طبیب معروف ) طبّی باقی نگذارده است » . کسانی که این دستور را ساده فکر می کنند ، خوب است در زندگی خود آن را ب

ص:70

یازمایند تا به اهمیت و عمق آن آشنا شوند و معجزه رعایت این دستور را در سلامت جسم و تن خود ببینند .

32 قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَهَ اللّهِ الَّتیاَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذینَ امَنُوا فِی الْحَیوهِ الدُّنْیا خالِصَهً یَوْمَ الْقِیامَهِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الاْیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ

بگو : چه کسی زینت های الهی را که برای بندگان خود آفریده و روزی های پاکیزه را حرام کرده است ؟ بگو : این ها در زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آورده اند (اگرچه دیگران نیزبا آن هامشارکت دارندولی)درقیامت خالص

( برای مؤمنان ) خواهد بود، این چنین آیات ( خود ) را برای کسانی که آگاهند، شرح می دهیم .

اگر این امور بد بود ، خدا نمی آفرید و اکنون که برای استفاده بندگانش آفریده است ، چگونه ممکن است آن ها را تحریم کند ؟ مگر میان دستگاه آفرینش و دستورات دینی تضاد ممکن است وجود داشته باشد ؟ سپس برای تأکید اضافه می کند : به آن ها « بگو : این نعمت ها و موهبت ها برای افراد باایمان در این زندگی دنیا آفریده شده ، اگرچه دیگران نیز بدون داشتن شایستگی از آن استفاده می کنند ولی در روز

ص:71

قیامت و زندگی عالی تر که صفوف کاملاً از هم مشخص می شوند، این ها همه دراختیار افراد باایمان و درستکار قرار می گیرد و دیگران به کلی از آن محروم می شوند » ( قُلْ هِیَ لِلَّذینَ امَنُوا فِی الْحَیوهِ الدُّنْیا خالِصَهً یَوْمَ الْقِیامَهِ ) . بنابراین چیزی که در دنیا و آخرت مال آن ها است و مخصوصا در جهان دیگر اختصاص به آن ها دارد ، چگونه ممکن است تحریم گردد ؟

حرام چیزی است که مفسده انگیز باشد نه نعمت و موهبت .

زینت و تجمل از نظر اسلام

در مورد استفاده از انواع زینت ها ، اسلام مانند تمام موارد ، حد اعتدال را انتخاب کرده است نه مانند بعضی که می پندارند استفاده از زینت ها و تجملات هرچند به صورت معتدل بوده باشد ، مخالف زهد و پارسایی است و نه مانند تجمل پرستانی که غرق در زینت و تجمل می شوند و تن به هرگونه عمل نادرستی برای رسیدن به این هدف نامقدس می دهند. و اگر ساختمان روح و جسم انسان را در نظر بگیریم ، می بینیم که تعلیمات اسلام در این زمینه درست هماهنگ ویژگی های روح انسان و ساختمان جسم او است . توضیح این که ؛ به گواهی روانشناسان ، حس زیبایی یکی از چهار بُعد روح انسانی است که به

ص:72

ضمیمه حس نیکی و حس دانایی و حس مذهبی ، ابعاد اصلی روان آدمی را تشکیل می دهند و معتقدند تمام زیبایی های ادبی ، شعری ، صنایع ظریفه و هنر به معنی واقعی همه مولود این حس است ، با وجود

این چگونه ممکن است یک قانون صحیح ، این حس اصیل را در روح انسان خفه کند و عواقب سوء عدم اشباع صحیح آن را نادیده بگیرد . لذا دراسلام استفاده کردن از زیبایی های طبیعت ، لباس های زیبا و متناسب ، به کار بردن انواع عطرها و امثال آن ، نه تنها مجاز شمرده شده ، بلکه به آن توصیه و سفارش نیز شده است و روایات زیادی در این زمینه از پیشوایان مذهبی در کتب معتبر نقل شده است . به عنوان نمونه در تاریخ زندگی امام حسن مجتبی می خوانیم : هنگامی که به نماز برمی خاست ، بهترین لباس های خودرا می پوشید، سؤال کردند: « چرا بهترین لباس خود را می پوشید » ؟ فرمود : « اِنَّ اللّهَ جَمیلٌ یُحِبُّ الْجَمالَ فَاَتَجَمَّلُ لِرَبّی وَ هُوَ یَقُولُ خُذُوا زینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ : خداوند زیبا است و زیبایی را دوست دارد و به همین جهت من لباس زیبا برای راز و نیاز با پروردگارم می پوشم و هم او

ص:73

دستور داده است که زینت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگیرید » .(1)

در حدیث دیگری آمده که یکی از زاهدان ریائی به نام « عباد بن کثیر » با امام صادق روبه رو شد ، درحالی که امام لباس نسبتا زیبایی بر تن داشت ، به امام گفت : « تو از خاندان نبوّتی و پدرت ( علی ) لباس بسیار ساده می پوشید ، چرا چنین لباس جالبی بر تن تو است، آیا بهترنبود که لباسی کم اهمیت تر از این می پوشیدی » ؟ امام فرمود : «وای بر تو ای عباد، مَنْ حَرَّمَ زینَهَ اللّهِ الَّتی اَخْرَجَ لِعِبادِه وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ: چه کسی حرام کرده است زینت هایی را که خداوند برای بندگانش آفریده و روزی های پاکیزه را»؟(2)... و روایات متعدد دیگر . این تعبیر که خداوند زیبا است و زیبایی را دوست دارد و یا تعبیر به این که خداوند زیبایی ها را آفریده ، همگی اشاره به این حقیقت است که اگر استفاده از هرگونه زیبایی ، ممنوع بود ، خداوند هرگز این ها را نمی آفرید ، آفرینش زیبایی ها در جهان هستی ،

خود دلیل بر این است که خالق زیبایی ها آن را دوست دارد . ولی مهم

ص:74


1- « وسائل الشیعه » ، جلد 3 ، ابواب «اَحْکامُ الْمَلابِسِ».
2- « وسائل الشیعه » ، جلد 3 ، ابواب «اَحْکامُ الْمَلابِسِ ، باب 7 ، حدیث 4» .

این جا است که غالبا در این گونه موضوعات ، مردم راه افراط را می پویند و با بهانه های مختلف رو به تجمل پرستی می آورند و به همین دلیل قرآن مجید همان طور که گفتیم بلافاصله بعد از ذکر این حکم اسلامی از اسراف و زیاده روی و تجاوز از حد ، مسلمانان را برحذر می دارد ، در بیش از بیست مورد در قرآن مجید به مسأله اسراف اشاره شده و از آن نکوهش گردیده است . به هرحال روش قرآن و اسلام در این مورد ، روش موزون و معتدلی است که نه جمود دارد و تمایلات زیباپسندی روح انسان را درهم می کوبد و نه بر اعمال مسرفان و تجمل پرستان و شکم خواران صحّه می گذارد ، مخصوصا در جوامعی که افراد محروم و بینوا وجود داشته باشد ، حتی از زینت های معتدل نیز نهی می کند و لذا می بینیم در بعضی از روایات هنگامی که از بعضی امامان سؤال می کردند چرا لباس فاخر پوشیده اند ، در حالی که جد شما علی چنین لباسی در تن نمی کرد ، در پاسخ می فرمودند : مردم آن زمان در شدت و فشار بودند و می بایست چنین شود ، اما مردم زمان ما زندگی مرفه تری دارند و در چنین شرایطی استفاده از این زینت ها ( در حدود معقول ) مانعی ندارد .

ص:75

شرایط اجابت دعا

55 اُدْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعا وَ خُفْیَهً اِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ

پروردگار خود را از روی تضرّع و در پنهانی بخوانید ( و از تجاوز دست بردارید که ) او متجاوزان را دوست نمی دارد.

« تَضَرُّع » در اصل ازماده « ضَرْع » به معنی پستان گرفته شده ، بنابراین فعل « تَضَرُّع » به معنی دوشیدن شیر از پستان می آید و از آن جا که به هنگام دوشیدن شیر ، انگشت ها بر نوک پستان در جهات مختلف حرکت می کنند ، این کلمه در مورد کسی که با حرکات مخصوص خود اظهار خضوع و تواضع می کند ، به کار می رود . بنابراین اگر در آیه فوق می خوانیم : خدا را از روی تضرّع بخوانید ، یعنی با کمال خضوع و

خشوع و تواضع روی به سوی او آرید ، در حقیقت دعاکننده نباید تنها زبانش چیزی را بخواهد ، بلکه باید روح دعا در درون جان او و در تمام وجودش منعکس گردد و زبان تنها ترجمان آن ها باشد و به عنوان نمایندگی همه اعضای او سخن گوید . این که در آیه فوق دستور داده شده که خدا را به طور « خُفْیَه » و در پنهانی بخوانید ، برای این است که از « ریا » دورتر و به « اخلاص » نزدیک تر و توأم باتمرکز فکر و حضور قلب باشد . در حدیثی می خوانیم که پیامبر صلی الله علیه و آله در یکی از غزوات

ص:76

بود ، هنگامی که سپاهیان اسلام کنار دره ای رسیدند ، فریاد خود را به « لا اِلهَ اِلاَّ اللّه » و « اَللّه ُاَکْبَر » بلند کردند ، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « یا اَیُّهَا النّاسُ ارْبَعُوا عَلی اَنْفُسِکُمْ اَما اِنَّکُمْ لا تَدْعُونَ اَصَمَّ وَ لا غائِبا اِنَّکُمْ تَدْعُونَ سَمیعا قَریبا اَنَّهُ مَعَکُمْ : ای مردم اندکی آرام تر دعا کنید ، شما شخص کر و غایبی را نمی خوانید ، شما کسی را می خوانید که شنوا و نزدیک است و با شما است » .(1) این احتمال نیز در آیه داده شده است

که منظور از « تَضَرُّع » دعای آشکار و منظور از « خُفْیَه » دعای پنهانی است، زیرا هر مقامی اقتضایی دارد ، گاهی باید آشکارا و گاهی پنهانی دعا کرد ، روایتی که از « علی بن ابراهیم » در ذیل آیه نقل شده ، این موضوع را تأیید می کند . و در پایان آیه می فرماید: «خداوند تجاوزکاران را دوست نمی دارد» (اِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ) . و این جمله معنی وسیعی دارد که هرگونه تجاوز را ، اعم از فریاد کشیدن به هنگام دعا و یا تظاهر و ریاکاری و یا توجه به غیر خدا را به هنگام دعا ، شامل می شود .

ص:77


1- « مجمع البیان » ، جلد 4 ، صفحه 429 .

مربی و قابلیت ، هر دو لازم است

57 وَ هُوَ الَّذی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْرا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتّیآ اِذااَقَلَّتْ سَحابا ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَاَنْزَلْنا

بِهِ الْمآءَ فَاَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ کَذلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتی لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ

او کسی است که بادها را پیشاپیش (باران) رحمتش می فرستد تا زمانی که ابرهای سنگین بار را (بر دوش خود) حمل کنند، در این هنگام آن ها را به سوی سرزمین های مرده می فرستیم و به وسیله آن آب ( حیاتبخش ) نازل می کنیم و با آن از هر گونه میوه ای (از خاک تیره) بیرون می آوریم و این گونه(که زمین های مرده را زنده کردیم) مردگان را ( نیز در قیامت ) زنده می کنیم تا متذکر شوید .

آری آفتاب بر اقیانوس ها می تابد و بخار آب را به بالا می فرستد ، بخارها متراکم می شوند و توده های سنگین ابر را تشکیل می دهند ، امواج باد ، توده های کوه پیکر ابر را بر دوش خود حمل می کنند و به سوی سرزمین هایی که مأموریت دارند ، پیش می روند ، قسمتی از این بادها که در پیشاپیش توده های ابر درحرکتند و آمیخته با رطوبت

ص:78

ملایمی هستند، نسیم دل انگیزی ایجاد می کنند که از درون آن ، بوی باران حیاتبخش به مشام می رسد ، این ها در حقیقت مبشران نزول باران هستند ، سپس توده های عظیم ابر ، دانه های باران را از خود بیرون می فرستند ، نه چندان درشتند که زراعت ها را بشویند و زمین ها را ویران کنند و نه چندان کوچکند که در فضا سرگردان بمانند ، آرام و ملایم بر زمین می نشینند و آهسته در آن نفوذ می کنند و محیط را برای رستاخیز بذرها و دانه ها آماده می سازند ، زمینی که در خشکی می سوخت و شباهت کامل به منظره یک گورستان خاموش و خشک داشت، تبدیل به کانون فعالی از حیات و زندگی و باغ های پرگل و پرمیوه می شود . و به دنبال آن اضافه می کند : « این چنین مردگان را از زمین بیرون می آوریم » و لباس حیات را در اندامشان می پوشانیم ( وَ کَذلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتی ) . این مثال را برای آن می آوریم که نمونه معاد را در این دنیا که همه سال در برابر چشم شما تکرار می شود، به شما نشان دهیم «تا متذکر گردید» (لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ) .(1)

ص:79


1- آیاتی که مسأله معاد و رستاخیز را با ذکر شواهد زنده از همین زندگی دنیا بیان می کند ، در کتاب « معاد و جهان پس از مرگ » آمده است .

58 وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِاِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذی خَبُثَ لایَخْرُجُ اِلاّنَکِدا کَذلِکَ نُصَرِّفُ الاْیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ

و سرزمین پاکیزه (و شیرین) گیاهش به فرمان پروردگار می روید اما سرزمین های بدطینت(و شوره زار)جز گیاه ناچیز و بی ارزش از آن نمی روید، این گونه، آیات را برای آن ها که شکرگزارند ، بیان می کنیم .

« نَکِد » به معنی شخص بخیل و ممسکی است که به آسانی چیزی به کسی نمی دهد و اگر هم بدهد ، بسیار ناچیز و کم ارزش خواهد بود ، زمین های شوره زار و نامساعد در آیه فوق تشبیه به چنین کسی شده است . همچنین فرمان رستاخیز ، گرچه سبب تجدید حیات و جان گرفتن انسان ها می گردد ، ولی همه انسان ها یکسان وارد محشر

نمی شوند ، آن ها نیز همانند زمین های شیرین و شوره زار باهم متفاوتند ، تفاوتی که از اعمال و عقاید و نیّاتشان سرچشمه می گیرد . آیه فوق در حقیقت اشاره به یک مسأله مهم است که در زندگی این جهان و جهان دیگر در همه جا تجلّی می کند و آن این که تنها « فاعلیت فاعل » برای به ثمر رسیدن یک موضوع ، کافی نیست ، بلکه استعداد و « قابلیت قابل » نیز شرط است ، از دانه های باران حیاتبخش تر و لطیف تر تصور

ص:80

نمی شود ، اما همین بارانی که در لطافت طبعش کلامی نیست ، در یک جا سبزه و گل می رویاند و در جای دیگر خس و خاشاک .

رسالت نوح نخستین پیامبر اولوالعزم

59 لَقَدْ اَرْسَلْنا نُوحا اِلی قَوْمِهِ فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مالَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْرُهُ اِنّیآ اَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ

ما « نوح » را به سوی قومش فرستادیم، او به آن ها گفت: ای قوم من(تنها) خداوند یگانه را پرستش کنید که معبودی جزاو برای شما نیست ( و اگر غیر این کنید ) من بر شما از عذاب روز بزرگی می ترسم .

شعار توحید نه تنها شعار نوح ، بلکه نخستین شعار همه پیامبران الهی بوده است ، لذا در آیات متعددی ازهمین سوره و سوره های دیگر قرآن در آغاز دعوت بسیاری از پیامبران ، شعار « یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْرُهُ : ای قوم ، خداوند یگانه را پرستش کنید که معبودی جز او برای شما نیست » ، دیده می شود .

از این جمله ها به خوبی استفاده می شود که ؛ بت پرستی مهم ترین خار بر سر راه سعادت همه انسان ها بوده است و این باغبان های توحید برای تربیت انواع گل ها و درختان پرثمر در سرزمین

ص:81

جوامع انسانی قبل از هر چیز ، دامن همت به کمر می بستند تا با داس تعلیمات سازنده خود ، این خارهای مزاحم را ریشه کن سازند . نوح پس از بیدارکردن فطرت های خفته، آنان را از سرانجام بت پرستی برحذر داشته و گفت : « من از عذاب روز بزرگی بر شما می ترسم » ( اِنّیآ اَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ ) .

منظور از مجازات روز بزرگ ، ممکن است همان طوفان معروف نوح باشد که کمتر مجازاتی به عظمت و وسعت آن دیده شده است و نیز ممکن است اشاره به مجازات الهی در روز رستاخیز باشد ، زیرا این تعبیر در قرآن مجید در هر دو معنی به کار رفته است ، در آیه 189 سوره شعراء می خوانیم : « فَاَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّهِ اِنَّهُ کانَ عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ » ، این آیه درباره مجازاتی است که قوم شعیب بر اثر تبهکاری ها در همین جهان گرفتار آن شدند و در آیات 4 و 5 سوره مطففین می خوانیم : « اَلا یَظُنُّ اوُلآئِکَ اَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِیَوْمٍ عَظیمٍ : آیا این ها گمان نمی کنند که برای روز بزرگی مبعوث خواهند شد ». تعبیر به «اَخافُ» ( می ترسم گرفتار چنین مجازاتی شوید ) بعد از ذکر مسأله شرک در آیه موردبحث ، ممکن است به خاطر این باشد که نوح می خواهد به آن ها بگوید : اگر یقین به چنین مجازاتی نداشته باشید، لااقل بیم آن هست ،

ص:82

بنابراین عقل اجازه نمی دهد که با چنین احتمالی این راه را بپیمایید و به استقبال چنین عذاب دردناکی بشتابید .

60 قالَ الْمَلاَءُ مِنْ قَوْمِهِ اِنّا لَنَریکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ

(ولی) اشراف قومش به او گفتند : ما تو را در گمراهی آشکاری می بینیم .

« مَلاَء » معمولاً به جمعیتی گفته می شوند که عقیده واحدی برای خود انتخاب کرده اندو اجتماع و شکوه ظاهری آن ها چشم ها را پر می کند، زیرا ماده اصلی این لغت، به معنی پرکردن است و در قرآن مجید این تعبیر بیشتر درمورد جمعیت های خودخواه و خودکامه ای که ظاهری آراسته و باطنی آلوده دارند و صحنه های مختلف اجتماع را با وجود خود پر می کنند ، اطلاق شده است

61 قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی ضَلالَهٌ وَ لکِنّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ

گفت: ای قوم من، هیچ گونه گمراهی در من نیست، ولی من فرستاده پروردگار جهانیانم .

اشاره به این که خدایان پراکنده ای که شما قائل شده اید و برای

ص:83

هریک قلمرو حکومتی پنداشته اید ، همانند خدای دریا ، خدای آسمان ، خدای صلح و جنگ و مانند این ها همه بی اساس است ، پروردگار و رب همه جهانیان تنها خداوند یگانه یکتا است که خالق همه آن ها می باشد .

62 اُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبّی وَ اَنْصَحُ لَکُمْ وَ اَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ

رسالت های پروردگارم را به شما ابلاغ می کنم و خیرخواه شماهستم و ازخداوند چیزهایی می دانم که شما نمی دانید .

«اَنْصَحُ» از ماده «نُصْح» به معنی خلوص و بی غلّ و غش بودن است، لذا « ناصح العسل » به معنی عسل خالص است ، سپس این تعبیر در مورد سخنانی که از روی نهایت خلوص نیّت و خیرخواهی و بدون تقلّب و فریب و تزویر گفته می شود ، به کار رفته است . و در پایان اضافه می کند : « من چیزهایی از خداوند می دانم که شما

(102) سوره اَعراف

نمی دانید » ( وَ اَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ ) . این جمله ممکن است جنبه تهدید در برابر مخالفت های آن ها داشته باشد که من مجازات های دردناکی از خداوند در برابر تبهکاران سراغ دارم که شما هنوز از آن بی خبر هستید و یا اشاره به لطف و رحمت پروردگار باشد که اگر در

ص:84

مسیر اطاعتش گام بگذارید ، برکات وپاداش هایی از او سراغ دارم که شما به عظمت و وسعت آن واقف نیستید و یا اشاره به این باشد که اگر من عهده دار هدایت شما شده ام ، مطالبی درباره خداوندبزرگ و دستوراتش می دانم که شما از آن آگاهی ندارید و به همین جهت باید از من پیروی کنید و هیچ مانعی ندارد که همه این معانی در مفهوم جمله فوق جمع باشد .

63 اَوَعَجِبْتُمْ اَنْ جآءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلی رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ

آیاتعجب کرده ایدکه دستورآگاه کننده پروردگارتان به وسیله مردی از میان شما به شما برسد، تا (از عواقب اعمال خلاف ) بیمتان دهد و ( در پرتو این دستور ) پرهیزگاری پیشه کنید شاید مشمول رحمت ( الهی ) گردید .

جزء هشتم (103)

یعنی این موضوع چه جای تعجب است ؟ زیرا یک انسان شایسته ، استعداد انجام این رسالت را بهتر از هر موجود دیگر دارد ، به علاوه انسان است که می تواند رهبر انسان ها شود ، نه فرشتگان و نه غیر آن ها .

ص:85

64 فَکَذَّبُوهُ فَاَنْجَیْناهُ وَالَّذینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ اَغْرَقْنَا الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنآ اِنَّهُمْ کانُوا قَوْما عَمینَ

اما سرانجام او را تکذیب کردند و ما او و کسانی را که با وی در کشتی بودند، رهایی بخشیدیم و آن هاکه آیات ما را تکذیب کردند، غرق نمودیم، چه این که آن ها جمعیتی نابینا (و کوردل) بودند .

« عَمین » جمع « عَمْی » معمولاً به کسی گفته می شود که چشم بصیرت و دید باطن او از کار افتاده است ، ولی « اَعَمی » هم به افرادی

(104) سوره اَعراف

گفته می شود که دید ظاهر خود را از دست داده اند و هم آن ها که دید باطن را . این کوردلی نتیجه اعمال شوم و لجاجت های مستمر خودشان بود ، زیرا تجربه نشان داده هنگامی که انسان مدت ها در تاریکی بماند و یا به علل دیگری چشم خود را ببندد و از نگاه کردن ، خودداری کند ، قدرت دید خود را تدریجا از دست خواهد داد و سرانجام نابینا خواهد شد ، همچنین سایر اعضاء بدن ، اگر مدت زیادی کار نکنند ، می خشکند و برای همیشه از کار می افتند . دید باطن انسان نیز از این قانون مستثنی نیست ، چشم پوشی مستمراز حقایق و به کار نگرفتن عقل و خرد در فهم واقعیت ها ، تدریجا چشم تیزبین عقل را ضعیف کرده و سرانجام نابینا می کند .

ص:86

گوشه ای از سرگذشت قوم هود

65 وَ اِلی عادٍ اَخاهُمْ هُودا قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْرُهُ اَفَلا تَتَّقُونَ

و به سوی قوم عاد برادرشان «هود» را فرستادیم، گفت:

ای قوم من ، (تنها) خدا را پرستش کنید که جز او معبودی برای شما نیست، آیا پرهیزگاری پیشه نمی کنید؟

قوم « عاد » مردمی بودند که در سرزمین یمن زندگی می کردند ، از نظر قدرت جسمانی و ثروت سرشاری که از طریق کشاورزی و دامداری به آن ها می رسید ، ملتی نیرومند و قوی بودند ، ولی انحرافات عقیده ای مخصوصا بت پرستی و مفاسد اخلاقی در میان آن ها غوغا می کرد . « هود » که از آنان بود و با آن ها خویشاوندی داشت ، از طرف پروردگار مأمور دعوت آن ها به سوی حق و مبارزه با فساد گردید و شاید تعبیر به « اَخاهُمْ » ( برادرشان ) اشاره به همین پیوند نسبی باشدکه در میان هود و قوم عادبود. این احتمال نیز هست که تعبیر «برادر» در مورد حضرت هودو نیز درموردچندنفردیگرازپیامبران مانند نوح (106/شعراء) و صالح ( 142 / شعراء ) ولوط ( 161 / شعراء ) وهمچنین حضرت شعیب ( 85/اعراف )، به خاطر این باشد که آن ها در

ص:87

نهایت دلسوزی و مهربانی ، همچون یک برادر ، با قوم و جمعیت خود

رفتارمی کردند و ازهیچ کوشش و تلاشی برای هدایت آن ها فروگذار نکردند ، این تعبیر در مورد کسانی که نهایت دلسوزی درباره فرد یا جمعیتی به خرج می دهند ، گفته می شود ، به علاوه این تعبیر حاکی از یک نوع برابری و نفی هرگونه تفوق طلبی و ریاست طلبی است ، یعنی این مردان خدا هیچ گونه داعیه ای در زمینه هدایت آن ها در سر نداشتند ، بلکه صرفا به خاطر نجات آنان از گرداب بدبختی ، دست و پا می کردند . در هر حال روشن است که تعبیر « اَخاهُمْ » هرگز اشاره به برادری دینی نیست ، زیرا این اقوام غالبا به دعوت اصلاح طلبانه پیامبرانشان پاسخ مثبت ندادند . هود دعوت خود را از مسأله توحید و مبارزه با شرک و بت پرستی شروع کرد .

66 قالَ الْمَلاَءُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ اِنّا لَنَریکَ فی سَفاهَهٍ وَ اِنّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکاذِبینَ

اشراف کافر قوم او گفتند : ما تو را در سفاهت ( و نادانی و سبک مغزی ) می بینیم ومامسلماتوراازدروغگویان می دانیم.

ولی این جمعیت خودخواه و متکبر ، مخصوصا ثروتمندان ازخودراضی که قرآن از آن ها تعبیر به « مَلاَء » کرده است ، یعنی ظاهر

ص:88

آن ها چشم پرکن بود ، به هود همان گفتند که قوم نوح به نوح گفته بودند ، بلکه نسبت سفاهت نیز به او دادند . « سفاهت » و سبک مغزی از نظر آن ها این بود که انسانی برخلاف سنت های محیط هرچند غلط و نادرست باشد ، به پاخیزد و حتی جان خود را در این راه به خطر افکند ، سفاهت در منطق آنان این بود که کسی همرنگ محیط نشود و نان را به نرخ روز نخورد و برای سنت شکنی به پاخیزد و هرگونه ناراحتی و دردسری را برای خود بخرد .

67 قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی سَفاهَهٌ وَ لکِنّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ

گفت: ای قوم من، هیچ گونه سفاهتی درمن نیست ، ولی فرستاده ای از طرف پروردگار جهانیانم .

68 اُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبّی وَ اَنَا لَکُمْ ناصِحٌ اَمینٌ

رسالت های پروردگارم را به شما ابلاغ می کنم و من خیرخواه امینی برای شما هستم .

هود اضافه کرد : « من وظیفه دارم رسالت های پروردگارم را به شما ابلاغ کنم و دستورهایی راکه ضامن سعادت و خوشبختی شما و نجات از گرداب شرک و فساد است ، در اختیار شما بگذارم، آن هم

ص:89

درنهایت دلسوزی و خیرخواهی و در نهایت امانت و درستکاری » .

69 اَوَ عَجِبْتُمْ اَنْ جآءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلی رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ اذْکُرُوا اِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفآءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَهً فَاذْکُرُوآا الاآءَ اللّهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ

آیا تعجب کرده اید که دستور آگاه کننده پروردگارتان به وسیله مردی از میان شما به شما برسد تا ( از مجازات الهی ) بیمتان دهد و به یاد آورید هنگامی شما را جانشینان قوم نوح قرارداد و شمارا ازجهت خلقت گسترش داد (و به نیروی بدنی قوی مجهز ساخت )، پس نعمت های خدا را به یادآورید شاید رستگار شوید .

جزء هشتم (109)

جمله « زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَهً » ( شما را از نظر آفرینش گسترش داد ) ممکن است اشاره به قدرت جسمانی قوم عاد باشد ، زیرا هم از آیات مختلف قرآن و هم از تواریخ برمی آید که آن ها مردمی درشت استخوان و قوی پیکر و نیرومند بودند ، در آیه 15 سوره فصلت از قول آن ها می خوانیم : « مَنْ اَشَدُّ مِنّا قُوَّهً : چه کسی از ما نیرومندتر است ؟ » و در آیه 7 سوره حاقه درمورد بلایی که به جرم اعمالشان بر

ص:90

سر آن ها آمد ،می خوانیم : « فَتَرَی الْقَوْمَ فیها صَرْعی کَاَنَّهُمْ اَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَهٍ : قوم عاد را می دیدی که بر اثر طوفان آن چنان روی زمین افتاده اند که گویا تنه های درختان نخل بود که به روی زمین افتاده بود » .

70 قالُوآا اَجِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما کانَ یَعْبُدُ ابآؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنآ اِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقینَ

گفتند:آیابه سراغ ماآمده ای که تنها خدای یگانه را بپرستیم

(110) سوره اَعراف

و آن چه را پدران ما می پرستیدند ، رها کنیم ، حال که چنین است ، آن چه ( از بلا و عذاب الهی ) به ما وعده می دهی ، بیاور ، اگر راست می گویی .

همان طور که ملاحظه می کنید ، سطح افکار آنان به قدری پایین بود که از پرستش خدای یگانه وحشت داشتند و پراکندگی و تعدد خدایان را برای خود ، مایه افتخار می پنداشتند و جالب این که تنها منطق آنان در این زمینه همان تقلید کورکورانه از سنن نیاکان بود وگرنه چگونه ممکن بود بتوانند تعظیم در برابر قطعات سنگ و چوب را توجیه کنند . و سرانجام برای این که امید « هود » را به کلی از خود قطع کنند و به اصطلاح حرف آخر را به او زده باشند ، گفتند : « اگر راست می گویی و عذاب ها و مجازات هایی را که به ما وعده می دهی ، حقیقت دارد ،

ص:91

هرچه زودتر آن ها را به سراغ ما بفرست و ما را محو و نابود کن » ( یعنی ما کمترین واهمه ای از تهدیدهای تو نداریم) (فَأْتِنا بِما تَعِدُنآ اِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقینَ) .

جزء هشتم (111)

71 قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ اَتُجادِلُونَنی فی اَسْمآءٍ سَمَّیْتُمُوهآ اَنْتُمْ وَ ابآؤُکُمْ ما نَزَّلَ اللّهُ بِهامِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوآا اِنّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ

گفت : پلیدی و غضب پروردگار شما را فراگرفته ، آیا با من درموردنام هایی مجادله می کنید(که به عنوان معبود و خدا) شما و پدرانتان (بر بت ها) گذارده اید، در حالی که خداوندهیچ فرمانی درباره آن نازل نکرده است ، بنابراین شما منتظر باشید ، من هم با شما انتظار می کشم .

« رِجْس » در اصل به معنی چیز ناپاک است و بعضی از مفسران معتقدند ریشه اصلی آن ، معنی وسیع تری دارد و به معنی هرچیزی است که باعث دوری و تنفر می شود و لذا به انواع پلیدی ها و نجاست ها و مجازات ها، « رِجْس » گفته می شود ، زیرا همه این امور موجب فاصله گرفتن انسان و تنفر او می گردد . در هرصورت این کلمه در آیه فوق

ص:92

(112) سوره اَعراف

می تواند به معنی مجازات و عذاب الهی باشد و ذکر آن با جمله « قَدْ وَقَعَ » که به صورت فعل ماضی است ، اشاره به این است که به طور قطع شما مستحق عذاب شده اید و دامانتان را خواهد گرفت . سپس برای این که گفتار آن ها درباره بت ها بدون پاسخ نماند، اضافه می کند : « آیا شما با من در مورد چیزهایی که از الوهیت جز نامی بی اثر ندارند و نیاکان شما اسم خدا بر آن ها گذارده اند و به دروغ آثار و خاصیتی برای آن ها قائل شده اند ، به مجادله برخاسته اید ، درحالی که هیچ گونه فرمان و حجتی از ناحیه خدا در این باره نازل نشده است » ( اَتُجادِلُونَنی فی اَسْمآءٍ سَمَّیْتُمُوهآ اَنْتُمْ وَ ابآؤُکُمْ ما نَزَّلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ ) . در حقیقت بت های شما از الوهیت ، تنها یک اسم بی مسمّی دارند ، اسمی که زاییده پندارهای خام شما و نیاکانتان است وگرنه با قطعات سنگ و چوب دیگر بیابان و جنگل هیچ تفاوتی ندارد . سپس گفت : « اکنون که چنین است ، شما در انتظار بمانید ، من هم با شما انتظار می کشم ، شما در این انتظارباشیدکه بت ها یاریتان کنند و من در انتظارم که عذاب دردناک الهی بر شما فرود آید » ، آینده نشان خواهدداد کدام یک از این دو انتظار به حقیقت نزدیک تر خواهد بود (فَانْتَظِرُوآا اِنّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ).

ص:93

جزء هشتم (113)

72 فَاَنْجَیْناهُ وَالَّذینَ مَعَهُ بِرَحْمَهٍ مِنّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ ما کانُوا مُؤْمِنینَ

سرانجام او و کسانی را که با او بودند ، به رحمت خود نجات بخشیدیم و ریشه کسانی که آیات ما را تکذیب کردند و ایمان نیاوردند ، قطع کردیم .

« دابِر » در لغت به معنی آخر و پایان چیزی است ، بنابراین مفهوم آیه این است که آن ها را تا به آخر نابود ساختیم و ریشه هایشان به کلی قطع شد .

سرگذشت عبرت انگیز قوم ثمود

73 وَ اِلیثَمُودَ اَخاهُمْ صالِحاقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْرُهُ قَدْ جآءَتْکُمْ بَیِّنَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ هذِهِ

ناقَهُ اللّهِ لَکُمْ ایَهً فَذَرُوها تَأْکُلْ فیاَرْضِ اللّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوآءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ اَلیمٌ

و به سوی ( قوم ) ثمود برادرشان « صالح » را فرستادیم، گفت : ای قوم من، خدا را بپرستید که جز او معبودی برای شما نیست ، دلیل روشنی ازطرف پروردگار برای شما آمده ؛ این "ناقه" الهی برای شما معجزه ای است ، او را

ص:94

به حال خود واگذارید که در سرزمین خدا ( از علف های بیابان ) بخورد و آن را آزار نرسانید که عذاب دردناکی شمارا خواهدگرفت .

«ناقَه» در اصل به معنی شترماده است و درهفت مورد قرآن مجید اشاره به ناقه صالح (1) شده ، این شتر چگونه شتری بوده و چگونه به

1 در « مجمع البیان » آمده : "ناقه" در اصل به چیزی گفته می شود که تسلیم و رام و آماده است و اطلاق آن به شتر ماده ، شاید به همین جهت است که آمادگی بیشتری برای سواری دارد .

عنوان یک معجزه و دلیل دندان شکن به قوم صالح معرفی گردیده ؟ شرح آن به خواست خدا در سوره هود ذیل آیات مربوط به قوم ثمود خواهد آمد . ضمنا باید توجه داشت اضافه « ناقَه » به « اَللّه » در آیات فوق ، به اصطلاح از قبیل اضافه تشریفی است و اشاره به این است که ناقه مزبور ، یک شتر معمولی و عادی نبود ، بلکه امتیازاتی داشته است. در آیات 73 تا 79، به قیام « صالح » پیامبر بزرگ خدا در میان قوم «ثمود» که در یک منطقه کوهستانی میان حجاز و شام زندگی می کردند، اشاره شده و بحث های عبرت انگیز گذشته را درباره قوم نوح و هود بدین وسیله ادامه می دهد .

ص:95

البته در سوره های هود و شعراء و قمر و شمس ، به این ماجرا نیز اشاره شده و از همه جا مشروح تر سرگذشت این جمعیت در سوره هود آمده است ، در این آیات تنها فشرده ای از گفتگوهای صالح با قوم ثمود و سرانجام کار آن ها بیان گردیده است . صالح نیز مانند سایر پیامبران ،

نخستین گام را در راه هدایت آن ها از مسأله توحید و یکتاپرستی برداشت. اضافه «اَرْض» به «اَللّه (زمین خدا) اشاره به این است که این شتر ، مزاحم کسی نیست و تنها از علف بیابان استفاده می کند ، بنابراین نمی بایست مزاحم او شوند .

74 وَاذْکُرُوآااِذْجَعَلَکُمْ خُلَفآءَ مِنْ بَعْدِعادٍوَبَوَّأَکُمْ فِی الاَْرْضِ تَتَّخِذوُنَ مِنْ سُهُولِها قُصُورا وَ تَنْحِتوُنَ الْجِبالَ بُیُوتا فَاذْکُرُوآا الاآءَ اللّهِ وَ لاتَعْثَوْا فِی الاَْرْضِ مُفْسِدینَ

و به خاطر بیاورید که شما را جانشینان قوم عاد قرار داد و در زمین مستقر ساخت که در دشت هایش قصرها برای خود بنا می کنید و در کوه ها برای خود خانه ها می تراشید ، بنابراین نعمت های خدا را متذکر شوید و در زمین فساد نکنید .

ص:96

« تَعْثَوْا » از ماده « عثی » به معنی تولید فساد کردن است ، منتها

این ماده بیشتر به مفاسد اخلاقی و معنوی گفته می شود ، بنابراین ذکر کلمه « مُفْسِدینَ » بعد از جمله « لا تَعْثَوْا » ، به عنوان تأکید می باشد ، زیرا هر دو یک معنی را می رساند

از این تعبیر چنین به نظر می رسد که آن ها محل زندگی خود را در تابستان و زمستان تغییر می دادند ، در فصل بهار و تابستان در دشت های وسیع و پربرکت به زراعت و دامداری می پرداختند و به همین جهت خانه های مرفه و زیبایی در دشت داشتند و به هنگام فرا رسیدن فصل سرما و تمام شدن برداشت محصول ، به خانه های مستحکمی که در دل صخره ها تراشیده بودند و در مناطق امن و امانی قرار داشت و از گزند طوفان و سیلاب و حوادث برکنار بود ، آسوده خاطر زندگی می کردند.

75 قالَ الْمَلاَءُ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذینَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ امَنَ مِنْهُمْ اَتَعْلَمُونَ اَنَّ صالِحا مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوآ اِنّا بِمآ اُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ

(118) سوره اَعراف

(ولی) اشراف متکبر قوم او ، به مستضعفانی که ایمان آورده بودند ، گفتند: آیا (راستی) شما یقین دارید صالح از طرف

ص:97

پروردگار خود فرستاده شده است ؟ آن ها گفتند: ما به آن چه او به آن مأموریت یافته ، ایمان آورده ایم .

باز ملاحظه می کنیم که جمعیت اشراف و ثروتمندان خوش ظاهر و بدباطن که از آن ها تعبیر به « مَلاَء » ( چشم پرکن ) شده است ، سررشته مخالفت با این پیامبر بزرگ الهی را به دست گرفتند و از آن جا که عده قابل ملاحظه ای از توده های خوش فکر و پاکدل که همواره در بند اسارت اشراف گرفتار بودند، دعوت صالح را پذیرفته و اطراف او جمع شده بودند ، مخالفت خود را با این گروه شروع کردند و همان طور که قرآن می گوید ، این جمعیت اشرافی و متکبر ازقوم صالح به افرادی ازمستضعفان که ایمان آورده بودند ، گفتند : « آیا به راستی شما می دانید که صالح از طرف خدا برای راهنمایی ما فرستاده شده است » ( قالَ الْمَلاَءُ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذینَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ امَنَ مِنْهُمْ اَتَعْلَمُونَ اَنَّ صالِحا مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ ) .

جزء هشتم (119)

البته هدف آن ها از این سؤال ، جستجوی حق نبود ، بلکه می خواستند با القای شبهات در دل آن ها وسوسه ایجاد کنند و روحیه آنان را تضعیف نمایند و به گمان این که همانند دورانی که در بند بودند ، مطیع و فرمانبردار آن ها هستند ، از حمایت صالح دست بردارند . ولی

ص:98

به زودی با پاسخ قاطع آنان که حکایت از تصمیم و اراده قوی می کرد ، روبه رو شدند و این پاسخ را از آنان شنیدند که ؛ « ما نه تنها می دانیم صالح فرستاده خدا است، بلکه به آن چه او مأموریت دارد و دعوت به سوی آن می کند ، ایمان آورده ایم » ( قالُوآ اِنّا بِمآ اُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ ) .

76 قالَ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوآا اِنّا بِالَّذیآ امَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ

متکبران گفتند : (ولی) ما به آن چه شما به آن ایمان آورده اید ، کافریم .

از آن جا که آن ها به خاطر قدرت و ثروت ظاهریشان ، همیشه در

(120) سوره اَعراف

جامعه پیشوا و الگوی مردم بودند ، چنین می پنداشتند که این بار نیز با اظهار کفر و بی ایمانی ، الگو برای دگران خواهند شد و مردم از آنان پیروی خواهند کرد ، ولی به زودی به اشتباه خود پی بردند و متوجه شدند که مردم این بار در پرتو ایمان به خدا ، شخصیت تازه ای یافته و از استقلال فکری و نیروی اراده بهره مند شده اند. جالب توجه این که در آیات فوق از اشراف بی ایمان ، به عنوان « مستکبران » و از توده های زحمت کش باایمان ، به عنوان « مستضعفان » یاد شده و این نشان می دهد که دسته اول با خودبرتربینی و غصب حقوق مردم زیردست و

ص:99

جذب نیروهای آن ها ، به آن موقعیت رسیده بودند که به زبان امروز می توان از آن ها به طبقه « استثمارکننده » و « استثمارشونده » تعبیر کرد .

77 فَعَقَرُوا النّاقَهَ وَ عَتَوْا عَنْ اَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا یا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنآ اِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلینَ

سپس « ناقه » را پی کردند و از فرمان پروردگارشان سرپیچیدند و گفتند : ای صالح ، اگر تو از فرستادگان (خدا) هستی ،آن چه ما را با آن تهدید می کنی، بیاور .

جزء هشتم (121)

هنگامی که ثروتمندان متکبر و خودخواه از ایجاد تزلزل در پایه های ایمان توده های مردم باایمان مأیوس شدند و از سوی دیگر می دیدند باوجود « ناقه » که معجزه صالح محسوب می شد، سمپاشی های آن ها به جایی نمی رسد ، تصمیم به نابود کردن ناقه گرفتند و قبل از هرچیز « آن را پی کردند و کشتند و از فرمان خدا سر برتافتند » ( فَعَقَرُوا النّاقَهَ وَ عَتَوْا عَنْ اَمْرِ رَبِّهِمْ ) .(1)

ص:100


1- منظوراز «پی کردن» شتر و اسب، آن است که عصب محکم مخصوصی را که در پشت پای او قرار دارد و عامل اصلی حرکت است، قطع کنند، این حیوان فورا بر زمین می غلطد و هیچ قدرتی بر حرکت نخواهد داشت .

و به این نیز قناعت نکردند ، بلکه به سراغ صالح آمدند و صریحا به او « گفتند : اگر تو فرستاده خدا هستی ، هر چه زودتر عذاب الهی را به سراغ ما بفرست » ( وَ قالُوا

(122) سوره اَعراف

یا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنآ اِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلینَ ) .

یعنی ما کمترین واهمه ای از تهدیدهای تو نداریم و این تهدیدها همه بی اساس است ، این سخن در حقیقت برپاساختن یک نوع جنگ اعصاب در مقابل صالح و برای تضعیف کردن روحیه صالح و مؤمنان بود .

78 فَاَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَهُ فَاَصْبَحُوا فی دارِهِمْ جاثِمینَ

سرانجام زمین لرزه آن ها را فراگرفت و صبحگاهان ( تنها ) جسم بی جانشان در خانه هاشان باقی مانده بود .

« جاثِم » در اصل از ماده « جَثْم » به معنی نشستن روی زانو و توقف در یک مکان است و بعید نیست این تعبیر اشاره به آن باشد که هنگام وقوع زلزله شدید ، آن ها در خواب خوش فرورفته بودند، ناگهان به پاخاستند، همین که بر سر زانو نشستند، حادثه به آن ها مهلت نداد و بر اثر وحشت و ترس و یا فروریختن دیوارها و یا صاعقه ای که با آن زلزله همراه بود ، جان خود را در همان حالت از دست دادند . هنگامی که

ص:101

آن ها ستیزه جویی و طغیانگری را به آخر رساندند و آخرین بارقه آمادگی ایمان رادر وجود خود خاموش ساختند، مجازات الهی که طبق قانون انتخاب اصلح و ازمیان بردن موجودات فاسد و مفسد صورت می گیرد، به سراغ آن ها آمد و « آن چنان لرزه ای قصرها و خانه های مستحکمشان را تکان داد و فروریخت و زندگی پرزرق و برق آن ها را درهم کوبید که صبحگاهان تنها جسم بی جان آن ها در خانه هایشان باقی مانده بود » .

جزء هشتم (123)

قوم ثمود به چه وسیله نابود شدند ؟

در این جا یک سؤال پیش می آید و آن این که از آیه فوق استفاده می شود که وسیله نابودی این قوم سرکش ، زلزله بود ، اما از آیه 13 سوره فصلت برمی آیدکه صاعقه آن ها رانابود کرد و در آیه 5 سوره حاقه می خوانیم: « اَمّا ثَمُودُ فَاُهْلِکُوا بِالطّاغِیَهِ: قوم ثمود به وسیله یک عامل ویران گر از میان رفتند » ، آیا در میان این تعبیرات ، تضادی وجود دارد؟پاسخ این سؤال را می توان در یک جمله خلاصه کرد و آن این که این هرسه عامل،به یک چیزبازگشت می کنندویالازم و ملزوم یکدیگرند، بسیار می شودکه زمین لرزه در یک منطقه براثر صاعقه های عظیم ایجاد می شود، یعنی نخست صاعقه تولید می شود و به دنبال آن ، زمین لرزه به وجود

ص:102

می آید و اما « طاغِیَه » به معنی موجودی است که از حدّ خود تجاوز کند و این هم با زلزله سازگار است و هم با صاعقه ، بنابراین تضادی در میان آیات نیست .

79 فَتَوَلّی عَنْهُمْ وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ اَبْلَغْتُکُمْ رِسالَهَ رَبّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النّاصِحینَ

(صالح) ازآن ها روی برتافت و گفت: ای قوم ، من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ کردم و شرط خیرخواهی را انجام دادم ولی ( چه کنم ) که شما خیرخواهان را دوست ندارید.

در این جا سؤال دیگری پیش می آید و آن این که ؛ آیا این گفتگوی صالح بعد از نابودی آن جمعیت صورت گرفته است و یا این که این

گفتگوی نهایی صالح با آن ها قبل از مرگشان به عنوان اتمام حجت بوده ، ولی در عبارت قرآن ، بعد از جریان مرگ آن ها ذکر شده است ؟ البته احتمال دوم با ظاهر خطاب سازگارتر است ، زیرا گفتگو با آن ها نشان می دهدکه آن ها زنده بوده اند ولی احتمال نخست نیز چندان بعید نیست، زیرا بسیار می شود که برای عبرت گرفتن افراد بازمانده ، چنین گفتگوهایی را با گذشتگان و ارواح آن ها انجام می دهند، چنان که در

ص:103

تاریخ زندگانی علی می خوانیم: پس از جنگ جمل در کنار جسد طلحه ایستاد و گفت : « ای طلحه ، تو در اسلام خدمات قابل ملاحظه ای داشتی ، حیف که آن ها را برای خود حفظ نکردی » و نیزدر اواخر « نهج البلاغه » می خوانیم که علی به هنگامی که از جنگ صفین بازمی گشت ، در پشت دروازه کوفه رو به قبرستان کرده « نخست به ارواح گذشتگان سلام کرد و بعد به آن ها گفت : شما پیشرو این قافله بودید و ما هم به دنبال شماخواهیم بود » .

رسالت شعیب در مدین

(126) سوره اَعراف

85 وَ اِلی مَدْیَنَ اَخاهُمْ شُعَیْبا قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْرُهُ قَدْ جآءَتْکُمْ بَیِّنَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَاَوْفُواالْکَیْلَ وَالْمیزانَ وَلاتَبْخَسُواالنّاسَ اَشْیآءَهُمْ وَ لاتُفْسِدُوا فِی الاَْرْضِ بَعْدَ اِصْلاحِها ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ

و به سوی مدین ، برادرشان « شعیب » را فرستادیم ، گفت:ای قوم من، خدارابپرستیدکه جز او معبودی ندارید، دلیل روشنی از طرف پروردگارتان برای شما آمده است، بنابراین حق پیمانه و وزن را ادا کنید و از اموال مردم

ص:104

چیزی نکاهید و در روی زمین بعد از آن که ( در پرتو ایمان و دعوت انبیاء ) اصلاح شده است ، فساد نکنید ، این برای شما بهتر است اگر باایمان هستید.

« بَخْس » به معنی کم گذاردن حقوق افراد و پایین آمدن از حد است ، به گونه ای که موجب ظلم و ستم گردد . شعیب که نسبش

طبق تواریخ با چندین واسطه به حضرت ابراهیم می رسد ، مبعوث به سوی اهل مدین گردید ، مدین از شهرهای شام بود و مردمی تجارت پیشه و مرفّه داشت که در میان آن ها بت پرستی و همچنین تقلّب و کم فروشی در معامله کاملاً رایج بود . جمعی از مفسران مانند « مرحوم طبرسی » در « مجمع البیان » و « فخر رازی » در تفسیر معروف خود نقل کرده اند که «مدین» دراصل نام یکی از فرزندان ابراهیم خلیل بود و چون فرزندان و نوادگان او درسرزمینی در طریق شام سکونت اختیار کردند ، به نام « مَدْیَن » نامیده شد . در این که « بَیِّنَه » ( دلیل روشن ) چگونه چیزی بوده است ، در آیات فوق ، سخنی از آن به میان نیامده ، ولی ظاهر این است که اشاره به معجزات شعیب است . پس از دعوت به توحید ، به مبارزه با مفاسد اجتماعی و اخلاقی و اقتصادی آن ها برخاسته ، نخست آنان را که آلوده کم فروشی و تقلّب و تزویر در

ص:105

معامله بوده اند ، از این کار بازمی دارد .

روشن است که نفوذ هرگونه خیانت و تقلّب در امر معاملات ، پایه های اطمینان و اعتماد عمومی را که بزرگ ترین پشتوانه اقتصادی ملت ها است ، متزلزل و ویران می سازد و ضایعات غیر قابل جبرانی برای جامعه به بار می آورد ، به همین دلیل یکی از موضوعات مهمی که شعیب روی آن انگشت گذاشت ، همین موضوع بود . گویا اضافه کردن جمله « اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ » اشاره به این است که این دستورات اجتماعی و اخلاقی ، هنگامی ریشه دار و ثمربخش خواهد بود که از نور ایمان روشن گردد، اما اگر بدون پشتوانه ایمان باشد و تنها روی یک سلسله مصالح مادی تکیه کند ، دوام و بقایی نخواهد داشت .

(128) سوره اَعراف

86 وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ مَنْ امَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجا وَ اذْکُرُوآ اِذْ کُنْتُمْ قَلیلاً فَکَثَّرَکُمْ وَ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُفْسِدینَ

و بر سر هر راه ننشینید که (مردم باایمان را) تهدید کنید و مؤمنان را از راه خدا بازدارید و ( با القای شبهات ) آن را

ص:106

کج و معوج نشان دهید و به خاطربیاورید زمانی را که افراد کمی بودید و او شما را فزونی داد و بنگرید چگونه سرانجام مفسدان بود .

در این که آن ها چگونه افراد متمایل به ایمان را تهدید می کردند ، مفسران احتمالات متعددی داده اند ، بعضی احتمال داده اند از طریق تهدید به قتل و بعضی از طریق راهزنی و گرفتن اموال مردم باایمان ، ولی متناسب با بقیه جمله های آیه همان معنی اول است . در پایان آیه پنجمین نصیحت شعیب که یادآوری نعمت های پروردگار برای تحریک حسّ شکرگزاری آن ها است ، آمده ؛ « به خاطر بیاورید هنگامی که شما افراد کمی بودید ، خداوند جمعیتتان را زیاد کرد و نیروی انسانی شما را فزون تر ساخت » ( وَ اذْکُرُوآا اِذْ کُنْتُمْ قَلیلاً فَکَثَّرَکُمْ ... ) .

از جمله فوق چنین استفاده می شود که برخلاف تبلیغات حساب نشده ای که امروز می کنند ، در اکثر موارد کثرت نفرات ، می تواند سرچشمه قدرت و عظمت و پیشرفت جامعه باشد، البته به شرطی که بابرنامه های منظم، زندگی آن هاازنظرمادی و معنوی تأمین گردد.

(130) سوره اَعراف

87 وَ اِنْ کانَ طآئِفَهٌ مِنْکُمْ امَنُوا بِالَّذیآ اُرْسِلْتُ بِهِ وَ طآئِفَهٌ

ص:107

لَمْ یُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتّی یَحْکُمَ اللّهُ بَیْنَنا وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمینَ

و اگر طایفه ای از شما به آن چه من فرستاده شده ام ، ایمان آورده اند و طایفه ای ایمان نیاورده اند، صبر کنید تا خداوند میان ما داوری کند که او بهترین داوران است.

آیه مورد بحث درواقع پاسخی است به بعضی از گفته های مؤمنان و کافران قوم او ، زیرا مؤمنان بر اثر فشارهایی که از طرف کافران به آن ها وارد می شد، طبعا این سؤال را ازپیامبرشان می کردند ، که ما تا کِی در شکنجه و فشار خواهیم بود ؟

مخالفان او نیز از این که مجازات الهی فورا دامانشان را نگرفته بود ،

جرأت و جسارت پیدا کرده ، می گفتند : اگر راستی تو از طرف خدا هستی، پس چرا با این مخالفت های ما ، هیچ گزندی متوجه ما نمی شود ؟ شعیب می گوید : « اگر طایفه ای از شما به آن چه من مبعوث شده ام ، ایمان آورده و جمعیت دیگری ایمان نیاورده اند ، نباید موجب غرور کافران و یأس مؤمنان گردد ، شما صبر کنید تا خداوند میان ما حکم کند که او بهترین حاکمان است » ، یعنی آینده نشان خواهد داد چه کسانی بر حق بوده اند و چه کسانی بر باطل .

ص:108

(132) سوره اَعراف

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأییدیه آیه اللّه مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

سوره اَنْعام••• 11

کیفیّت برتر یا کمیّت بیشتر؟••• 11

ایمان و روشن بینی••• 15

انتخاب پیامبر به دست خدا است••• 19

امدادهای الهی••• 22

یک معجزه علمی قرآن••• 24

یک درس بزرگ توحید••• 26

فرمان های ده گانه••• 31

شروع از توحید و پایان به نفی اختلاف••• 36

مراحل سه گانه دریافت احکام••• 36

فرمان های جاویدان••• 37

اهمیت نیکی به پدر و مادر••• 38

قتل فرزندان به خاطر گرسنگی••• 39

منظور از « فَواحِش » چیست ؟••• 40

به گناهان نزدیک نشوید••• 40

بیگانگی از نفاق افکنان••• 40

زشتی تفرقه و نفاق••• 42

ص:109

فهرست مطالب

موضوع صفحه

پاداش بیشتر ، مجازات کمتر••• 43

راه مستقیم نجات ••• 48

چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله اولین مسلمان بود ؟••• 51

تفاوت در میان انسان ها و اصل عدالت••• 53

سوره اَعْراف••• 56

اخطار به همه فرزندان••• 56

فرودآمدن لباس••• 58

لباس در گذشته و حال••• 60

کوتاه ترین استدلال برای معاد••• 64

آداب حضور در مساجد••• 66

پرهیز از پرخوری••• 69

زینت و تجمل ازنظر اسلام••• 72

شرایط اجابت دعا••• 76

مربی و قابلیت ، هر دو لازم است••• 78

رسالت نوحنخستین پیامبراولوالعزم••• 81

گوشه ای از سرگذشت قوم هود••• 87

سرگذشت عبرت انگیز قوم ثمود••• 94

قوم ثمود به چه وسیله نابود شدند ؟••• 102

رسالت شعیب در مدین••• 104

ص:110

ص:111

ص:112

جلد 9

اشاره

ص:1

ص:2

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را

تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه

ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

(10) مقدمه

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز»

مقدمه (11)

است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

(12) مقدمه

88 قالَ الْمَلاَءُ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذینَ امَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنآ اَوْ لَتَعُودُنَّ فی مِلَّتِنا قالَ اَوَ لَوْ کُنّا کارِهینَ

اشراف زورمند و متکبرازقوم او گفتند : ای شعیب ، سوگند یاد می کنیم که تو و کسانی را که به تو ایمان آورده اند ، از شهر و آبادی خود بیرون خواهیم کرد یا به آیین ما بازگردید، گفتند : آیا ( می خواهید ما را بازگردانید ) اگر چه مایل نباشیم ؟

ممکن است از ظاهر این تعبیر ( بازگشت به آیین ما ) بعضی چنین تصور کنند که شعیب قبلاً در صف بت پرستان بود ، در حالی که چنین نیست ، بلکه چون شعیب قبلاً مأموریت تبلیغ نداشته و در برابر وضع آن ها سکوت می کرد ، آن ها چنین می پنداشته اند که پیرو آیین بت پرستی است ، در حالی که هیچ یک از پیامبران بت پرست نبوده اند، حتی قبل از زمان نبوّت ، عقل و درایت پیامبران بیش از این است که دست به چنین کار نابخردانه ای بزنند و به علاوه روی سخن تنها به شعیب نبوده ، بلکه مؤمنان و پیروان او را نیز شامل می گردد و ممکن است این تعبیر به خاطر آن ها باشد .

جزء نهم (13)

89 قَدِ افْتَرَیْنا عَلَی اللّهِ کَذِبا اِنْ عُدْنا فی مِلَّتِکُمْ بَعْدَ اِذْ نَجّانَااللّهُ مِنْها وَ ما یَکُونُ لَنآ اَنْ نَعُودَ فیهآ اِلاّ اَنْ یَشآءَ اللّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْ ءٍ عِلْما عَلَی اللّهِ تَوَکَّلْنا رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ اَنْتَ

ص:11

خَیْرُ الْفاتِحینَ

اگر ما به آیین شما بازگردیم، بعد از آن که خدا ما را از آن نجات بخشیده ، به خدا دروغ بسته ایم و شایسته نیست که ما به آن بازگردیم ، مگر این که خدایی که پروردگار ما است، بخواهد، علم پروردگار ما به همه چیز احاطه دارد، تنها بر خدا توکل کرده ایم، پروردگارا میان ما و قوم ما به حق داوری کن که تو بهترین داورانی .

(14) سوره اَعراف

این جمله در حقیقت توضیح جمله ای است که در آیه قبل به طور سربسته از زبان شعیب گفته شده بود و مفهومش این است که ما از روی هوی و هوس و با تقلید کورکورانه پشت پا به آیین بت پرستی نزده ایم ، بلکه بطلان این عقیده را به روشنی دریافته ایم و فرمان خدا را در زمینه توحید با گوش جان شنیده ایم ، با این حال اگر از آیین توحید به شرک بازگردیم ، آگاهانه بر خدا دروغ بسته ایم و مسلّم است خداوند ما را مجازات خواهد کرد .

سپس اضافه می کند : « ممکن نیست ما به آیین شما بازگردیم مگر این که خدا بخواهد » (وَ ما یَکُونُ لَنآ اَنْ نَعُودَ فیهآ اِلاّ اَنْ یَشآءَ اللّهُ رَبُّنا) .

منظور شعیب درحقیقت این است که ما تابع فرمان خدا هستیم و کمترین سرپیچی از دستور او نداریم ، بازگشت ما به هیچ وجه ممکن نیست ، مگر این که خداوند دستور بازگشت بدهد. و بلافاصله اضافه می کند که خداوند نیز چنین دستوری نخواهد داد ، « چراکه او از

ص:12

جزء نهم (15)

همه چیز آگاه است و به همه چیز احاطه علمی دارد » بنابراین هرگز ممکن نیست او از دستوری که داده ، بازگردد ، زیرا کسی از دستورش برمی گردد که علمش محدود باشد و اشتباه کند و از دستور خود پشیمان گردد ، اما آن کس که احاطه علمی به همه چیز دارد ، تجدید نظر برای او ممکن نیست ( وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْ ءٍ عِلْما ) .

سپس برای این که به آن ها بفهماند از تهدیدهایشان هراسی ندارد و محکم بر جای خود ایستاده است ، می گوید : « توکل و تکیه ما تنها به خدا است » ( عَلَی اللّهِ تَوَکَّلْنا ) .

و سرانجام برای این که حسن نیّت خود را ثابت کند و چهره حقیقت طلبی و مسالمت جویی خویش را آشکار سازد تا دشمنانش او را متهم به ماجراجویی و غوغاطلبی نکنند ، می گوید : « پروردگارا میان ما و جمعیت ما ، به حق حکم و داوری کن و مشکلات و گرفتاری های ما را برطرف ساز و درهای رحمتت را به سوی ما بگشا که بهترین گشایندگانی » ( رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا

(16) سوره اَعراف

بِالْحَقِّ وَ اَنْتَ خَیْرُالْفاتِحینَ ) .

90 وَ قالَ الْمَلاَءُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْبا اِنَّکُمْ اِذا لَخاسِرُونَ

اشراف زورمندی که از قوم او کافر شده بودند ، گفتند : اگر از شعیب پیروی کنید ، زیان خواهید دید .

منظورشان همان خسارت های مادی بود که دامنگیر مؤمنان به دعوت شعیب می شد ، زیرا آن ها مسلما بازگشت به آیین بت پرستی

ص:13

نمی کردند و بنابراین می بایست به زور از آن شهر و دیار اخراج شوند و املاک و خانه های خود را بگذارند و بروند .

91 فَاَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَهُ فَاَصْبَحُوا فی دارِهِمْ جاثِمینَ

سپس زمین لرزه آن هارا فروگرفت و صبحگاهان به صورت اجساد بی جانی در خانه هایشان مانده بودند .

هنگامی که کارشان به این جا رسید و علاوه بر گمراهی خویش ، در گمراه ساختن دیگران نیز اصرار ورزیدند و هیچ گونه امیدی به ایمان آوردن آن ها نبود ، مجازات الهی به حکم قانون قطع ریشه فساد ، به سراغ آن ها آمد ، « زلزله سخت و وحشتناکی آن ها را فراگرفت ، آن چنان که صبحگاهان همگی به صورت اجساد بی جانی در درون خانه هایشان افتاده بودند »

جزء نهم (17)

تعبیرات مختلفی که درباره نابودی این جمعیت آمده است ، هیچ گونه منافاتی باهم ندارند ، مثلاً در مورد قوم شعیب ، عامل مرگشان در آیه مورد بحث ، « زلزله » و در آیه 94 سوره هود ، « صیحه آسمانی » و در 189 سوره شعراء ، « سایبانی از ابر کشنده » ذکر شده است که همه به یک موضوع بازمی گردد و آن این که یک صاعقه وحشتناک آسمانی که از درون ابری تیره و تار برخاسته بود ، شهر آن ها را هدف خود قرار داد و به دنبال آن ( آن چنان که خاصیت صاعقه های عظیم است ) زمین لرزه شدیدی تولید شد و همه چیز آن ها را درهم کوبید .

92 اَلَّذینَ کَذَّبُوا شُعَیْبا کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فیهَاالَّذینَ کَذَّبُوا شُعَیْبا کانُوا هُمُ الْخاسِرینَ

(18) سوره اَعراف

ص:14

آن ها که شعیب را تکذیب کردند ( آن چنان نابود شدند که ) گویا هرگز در آن (خانه ها) سکنی نداشتند، آن ها که شعیب را تکذیب کردند ، آن ها زیان کار بودند .

« یَغْنَوْا » از ماده « غنی » به معنی اقامت در مکانی است و همان طور که « طبرسی » در « مجمع البیان » می گوید ، بعید نیست از مفهوم اصلی « غنی » به معنی بی نیازی گرفته شده باشد ، زیرا کسی که منزل آماده ای داشته باشد ، از منزلگاه دیگر ، بی نیاز می گردد .

گویا این دو جمله پاسخی است به گفته های مخالفان شعیب ، زیرا آن ها تهدید کرده بودند که در صورت عدم بازگشت به آیین سابق ، او و پیروانش را بیرون خواهند کرد ، قرآن می گوید : خداوند آن چنان آن ها را نابود کرد که گویی هرگز در آن جا سکونت نداشتند ، تا چه رسد به این که بخواهند دیگران را بیرون کنند .

و نیز در مقابل آن ها که می گفتند : پیروی شعیب ، باعث خسران است، قرآن می گوید: سرانجام کار، نشان داد که مخالفت با شعیب ، عامل اصلی زیان کاری بود .

جزء نهم (19)

93 فَتَوَلّی عَنْهُمْ وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ اَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ اسی عَلی قَوْمٍ کافِرینَ

سپس ازآن ها روی برتافت وگفت: من رسالات پروردگارم را به شما ابلاغ کردم و خیرخواهی نمودم ، با این حال چگونه بر حال قوم بی ایمان تأسف بخورم ؟

آیا این جمله را شعیب بعد از نابودی آن ها گفت یا قبل

ص:15

از آن ، هر دو احتمال امکان دارد ، ممکن است قبل از نابودی گفته باشد ، ولی به هنگام شرح ماجرا ، بعد از آن ذکر شده باشد .

ولی باتوجه به آخرین جمله که می گوید : سرنوشت دردناک این قوم کافر ، هیچ جای تأسف نیست ، بیشتر به نظر می رسد که این جمله را بعد از نزول عذاب گفته باشد و همان طور که در ذیل آیه 79 همین سوره نیز اشاره کردیم ، این گونه تعبیرات در برابر مردگان بسیار گفته می شود ( شواهد آن را نیز در همان جا ذکر کردیم ) .

(20) سوره اَعراف

94 وَ مآ اَرْسَلْنا فیقَرْیَهٍ مِنْ نَبِیٍّ اِلاّ اَخَذْنآ اَهْلَها بِالْبَأْسآءِ وَ الضَّرّآءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ

ما در هیچ شهر و آبادی پیامبری را نفرستادیم مگر این که اهل آن را به ناراحتی ها و خسارت ها گرفتار ساختیم شاید ( به خود آیند و به سوی خدا ) بازگردند .

و این به خاطر آن است که مردم تا در ناز و نعمتند ، کمتر گوش شنوا و آمادگی برای پذیرش حق دارند ، اما هنگامی که در تنگنای مشکلات قرار می گیرند و نور فطرت و توحید آشکارتر می گردد ، بی اختیار به یاد خدا می افتند و دل هایشان آماده پذیرش می گردد ، ولی این بیداری که در همه یکسان است ، در بسیاری از افراد زودگذر و ناپایدار است و به مجرد برطرف شدن مشکلات ، بار دیگر در خواب غفلت فرومی روند ولی برای جمعی ، نقطه عطفی در زندگی محسوب می شود و برای همیشه ، به سوی حق بازمی گردند و اقوامی که در آیات گذشته از آن ها سخن گفته شد ، جزء دسته اول بودند .

جزء نهم (21)

سوره اَعراف

اشاره

ص:16

اگر هشدارها مؤثر نیفتد

95 ثُمَّ بَدَّلْنا مَکانَ السَّیِّئَهِ الْحَسَنَهَ حَتّی عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ ابآءَنَا الضَّرّآءُ وَ السَّرّآءُ فَاَخَذْناهُمْ بَغْتَهً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ

سپس ( هنگامی که این هشدارها در آن ها اثر نگذاشت ) نیکی (و فراوانی نعمت و رفاه) رابه جای بدی (و ناراحتی و گرفتاری ) قرار دادیم ، آن چنان که فزونی گرفتند ( و همه گونه نعمت و برکت یافتند و مغرور شدند ) و گفتند: ( تنها ما نبودیم که گرفتار این مشکلات شدیم ) به پدران ما نیز ناراحتی های جسمی و مالی رسید ، چون چنین شد ، آن ها را ناگهان به اعمالشان گرفتیم ( و مجازات کردیم ) در حالی که نمی فهمیدند .

« عَفَوْا » از ماده « عَفْو» است که گاهی به معنی کثرت و زیادی آمده و گاهی به معنی ترک کردن و اعراض نمودن و گاهی نیز به معنی

(22) سوره اَعراف

محو آثار چیزی کردن ، ولی بعید نیست که ریشه همه آن ها همان ترک کردن بوده باشد ، منتها گاهی چیزی را به حال خود رها می کنند تا ریشه بدواند و توالد و تناسل کند و افزایش یابد و گاهی رها می کنند تا تدریجا محو و نابود گردد ، از این جهت به معنی افزایش و یا نابودی نیز آمده است .

در آیه مورد بحث نیز مفسران سه احتمال داده اند ؛

نخست این که ما به آن ها امکانات داده ایم تا « افزایش »

ص:17

یابند و آن چه را که در دوران سختی از نفرات و ثروت ها از دست داده بودند ، بیابند .

دیگر این که ما آن چنان به آن ها نعمت دادیم که مغرور شدند و خدا را فراموش کردند و شکر او را « ترک » گفتند. دیگر این که ما به آن ها نعمت دادیم تا به وسیله آن آثار دوران نکبت را « محو » کردند و از بین بردند .

البته این تفاسیر گرچه مفهومش باهم متفاوت است ، ولی از نظر

جزء نهم (23)

نتیجه ، چندان با هم تفاوت ندارد. سپس اضافه می کند : به هنگام برطرف شدن مشکلات ، به جای این که به این حقیقت توجه کنند که « نعمت » و « نقمت » به دست خدا است و رو به سوی او آورند ، برای اغفال خود به این منطق متشبّث شدند که اگر برای ما مصائب و گرفتاری هایی پیش آمد ، چیز تازه ای نیست « پدران ما نیز گرفتار چنین مصائب و مشکلاتی شدند » ، دنیا فراز و نشیب دارد و برای هرکس دوران راحتی و سختی بوده است ، سختی ها امواجی ناپایدار و زودگذرند ( وَ قالُوا قَدْ مَسَّ ابآءَنَا الضَّرّآءُ وَ السَّرّآءُ ... ) .

عمران و آبادی در سایه ایمان و تقوا

96 وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُریآ امَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّمآءِ وَ الاَْرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَاَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ

و اگر مردمی که در شهرها و آبادی ها زندگی دارند، ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند، برکات آسمان و زمین را بر آن ها

(24) سوره اَعراف

ص:18

می گشاییم ولی ( آن ها حقایق را ) تکذیب کردند ، ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم .

« بَرَکات » جمع « برکت » است ، این کلمه در اصل به معنی ثبات و استقرار چیزی است و به هر نعمت و موهبتی که پایدار بماند ، اطلاق می گردد ، در برابر موجودات بی برکت که زود فانی و نابود و بی اثر می شوند .

منظور از « بَرَکات » زمین و آسمان ، نزول باران و روییدن گیاهان است .

ایمان و تقوا نه تنها سبب نزول برکات الهی می شود ، بلکه باعث می گردد که آن چه در اختیار انسان قرار گرفته ، در مصارف مورد نیاز به کار گرفته شود ، مثلاً امروز ملاحظه می کنیم قسمت بسیار مهمی از نیروهای انسانی و منابع اقتصادی در مسیر « مسابقه تسلیحاتی » و ساختن سلاح های نابودکننده صرف می گردد ، این ها مواهبی هستند فاقد هرگونه برکت ، به زودی از میان می روند و نه تنها نتیجه ای نخواهند داشت ، ویرانی هم به بار می آورند ، ولی اگر جوامع انسانی ایمان و تقوا داشته باشند ، این مواهب الهی به شکل دیگری در میان آن ها درمی آید و طبعا آثار آن باقی و برقرار خواهد ماند و مصداق کلمه برکات خواهند بود .

در آیه فوق کلمه « اَخَذَ » که به معنی گرفتن است ، در مفهوم مجازات و کیفر دادن به کار رفته و این در حقیقت به خاطر آن است که معمولاً کسی را که می خواهند مجازات کنند ، نخست

ص:19

می گیرند و او را با وسایلی می بندند که هیچ گونه قدرت فرار نداشته باشند ، سپس او را کیفر می دهند .

گرچه آیه شریفه موردبحث ، ناظربه وضع اقوام پیشین است ، ولی مسلما مفهوم آن یک مفهوم وسیع و عمومی و دایمی است و انحصار به هیچ قوم و ملتی ندارد و این یک سنت الهی است که افراد بی ایمان و آلوده و فاسد گرفتار انواع واکنش ها در همین زندگی دنیای خود خواهند شد ، گاهی بلاهای آسمان و زمین بر سر آن ها می بارد و گاهی آتش جنگ های جهانی یا منطقه ای ، سرمایه های آن ها را در کام خود فرومی گیرد و گاهی ناامنی های جسمانی و روانی آن ها را تحت فشار قرار می دهد و به تعبیر قرآن ، این وابسته به « کسب و اکتساب » و اعمالی است که خود انسان انجام می دهد ، فیض خدا محدود و ممنوع نیست ، همان طور که مجازات او اختصاص به قوم و ملت معینی ندارد .

(26) سوره اَعراف

چرا ملل فاقد ایمان ، زندگی مرفه دارند ؟

از آن چه در بالا گفتیم ، پاسخ یک سؤال که زیاد در میان جمعی موردبحث و گفتگو است ، روشن می گردد و آن این که اگر ایمان و تقوا ، موجب نزول انواع برکات الهی است و نقطه مقابل آن باعث سلب برکات است، چرا مشاهده می کنیم ملت های بی ایمانی را که غرق ناز و نعمتند، درحالی که جمعی از افراد باایمان به سختی روزگار می گذرانند؟

پاسخ این سؤال با توجه به دو نکته روشن می گردد ؛

این که تصورمی شود ملت های فاقدایمان وپرهیزگاری غرق در ناز و نعمتند ، اشتباه بزرگی است که از اشتباه دیگری یعنی ثروت را

ص:20

دلیل بر خوشبختی گرفتن سرچشمه می گیرد .

معمولاً مردم ایران این طور فکر می کنند که هر ملتی صنایعش پیشرفته تر و ثروتش بیشتر باشد ، خوشبخت تر است ، در حالی که اگر به درون این جوامع نفوذ کنیم و دردهای جان کاهی که روح و جسم آن ها را درهم می کوبد ، از نزدیک ببینیم ، قبول خواهیم کرد که بسیاری از آن ها از بیچاره ترین مردم روی زمین هستند ، بگذریم ، از این که همان پیشرفت نسبی ، نتیجه به کار بستن اصولی همانند کوشش و تلاش و نظم و حس مسؤولیت است که در متن تعلیمات انبیاء قرار دارد .

چند سال قبل این خبر در جراید منتشر شد که در نیویورک ، یعنی یکی از ثروتمندان و پیشرفته ترین نقاط دنیای مادی ، بر اثر خاموشی ناگهانی برق ، صحنه عجیبی به وجود آمد ، یعنی بسیاری از مردم به مغازه ها حمله بردند و هستی آن ها را غارت کردند ، تا آن جا که سه هزار نفر از غارتگران به وسیله پلیس بازداشت شدند .

مسلما تعداد غارتگران واقعی چندین برابر این عدد بوده و تنها

(28) سوره اَعراف

این عده بودند که نتوانستند به موقع فرار کنند ونیز مسلم است که آن ها غارتگران حرفه ای نبوده اند که نفرات خود را برای چنان حمله عمومی از قبل آماده کرده باشند ، زیرا حادثه یک حادثه ناگهانی بود.

بنابراین چنین نتیجه می گیریم که با یک خاموشی برق ، ده ها هزار نفر از مردم یک شهر ثروتمند و به اصطلاح پیشرفته تبدیل به « غارتگر » شدند ، این نه تنها دلیل بر انحطاط اخلاقی یک ملت است ، بلکه دلیل بر ناامنی شدید اجتماعی نیز می باشد .

ص:21

خبر دیگری که در جراید بود ، این خبر را تکمیل کرد و آن این که یکی از شخصیت های معروف که درهمین ایام در نیویورک در یکی از هتل های مشهور چندین ده طبقه ای نیویورک سکونت داشت، می گوید : قطع برق ، سبب شد که راه رفتن در راهروهای هتل به صورت کار خطرناکی درآید ، به طوری که متصدیان هتل ، اجازه نمی دادند کسی تنها از راهروها بگذرد و به اتاق خود برسد ، مبادا گرفتار غارتگران گردد ، لذا مسافران را در اکیپ های ده نفری یا بیشتر

جزء نهم (29)

با مأمورین مسلح به اتاق های خود می فرستادند ، شخص مزبور اضافه می کند که تا گرسنگی شدید به او فشار نمی آورده ، جرأت نداشته است از اتاق خویش خارج گردد .

اما همین خاموشی برق در کشورهای عقب مانده شرقی هرگز چنین مشکلاتی را به وجود نمی آورده و این نشان می دهد که آن ها در عین ثروت و پیشرفت صنایع ، کمترین امنیت در محیط خودشان ندارند ، از این گذشته ناظران عینی می گویند : آدم کشی در آن محیط ها همانند نوشیدن یک جرعه آب است به همین آسانی .

و می دانیم اگر تمام دنیا را به کسی بدهند و در چنین شرایطی زندگی کند ، از بیچاره ترین مردم جهان خواهد بود ، تازه مشکل امنیت ، تنها یکی از مشکلات آن ها است ، نابسامانی های فراوان اجتماعی دیگری دارند که آن ها نیز به نوبه خود بسیار دردناکند ، باتوجه به این حقایق ، ثروت را نباید با خوشبختی اشتباه کرد .

اما این که گفته می شود ؛ چرا جوامعی که دارای ایمان و

(30) سوره اَعراف

ص:22

پرهیزگاری هستند ، عقب مانده اند ، اگر منظور از ایمان و پرهیزگاری تنها ادعای اسلام و ادعای پای بند بودن به اصول تعلیمات انبیاء بوده باشد ، قبول داریم چنین افرادی عقب مانده اند ، ولی می دانیم حقیقت ایمان و پرهیزگاری چیزی جز نفوذ آن در تمام اعمال و همه شؤون زندگی نیست و این امری است که با ادعا تأمین نمی گردد .

با نهایت تأسف امروز اصول تعلیمات اسلام و پیامبران خدا در بسیاری از جوامع اسلامی ، متروک یا نیمه متروک مانده است و چهره این جوامع ، چهره مسلمانان راستین نیست .

اسلام دعوت به پاکی و درستکاری و امانت و تلاش و کوشش می کند ، کو آن امانت و تلاش ؟ اسلام دعوت به علم و دانش و آگاهی و بیداری می کند، کو آن علم و آگاهی سرشار ؟ اسلام دعوت به اتحاد و فشردگی صفوف و فداکاری می کند ، آیا به راستی این اصل به طور کامل در جوامع اسلامی امروز حکمفرما است و با این حال عقب مانده اند ؟ بنابراین باید اعتراف کرد اسلام چیزی است و ما مسلمانان

چیز دیگر .

97 اَفَاَمِنَ اَهْلُ الْقُریآ اَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتا وَهُمْ نآئِمُونَ

آیا اهل این آبادی ها از این ایمن هستند که عذاب ما شبانه به سراغ آن ها بیاید در حالی که در خواب باشند ؟

98 اَوَ اَمِنَ اَهْلُ الْقُریآ اَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُناضُحًی وَهُمْ یَلْعَبُونَ

آیا اهل آبادی ها از این ایمنند که عذاب ما روز به سراغشان بیاید در حالی که سرگرم بازی هستند ؟

ص:23

99 اَفَاَمِنُوامَکْرَاللّهِ فَلا یَأْمَنُ مَکْرَاللّهِ اِلاَّالْقَوْمُ الْخاسِرُونَ

آیا آن ها از مکر الهی غافلند در حالی که از مکر ( و مجازات ) خدا جز زیان کاران ایمن نخواهند بود .

یعنی آن ها در همه حال در روز و شب ، در خواب و بیداری ، در ساعات خوشی و ناخوشی همه در دست قدرت خدا قرار دارند و با یک فرمان می تواند همه زندگانی آن ها را درهم بپیچد ، بدون این که کمترین نیازی به مقدمه چینی و فراهم ساختن اسباب قبلی و گذشت زمان داشته باشد ، آری تنها در یک لحظه و بدون هیچ مقدمه ممکن است انواع بلاها بر سر این انسان بی خبر فرود آید .

(32) سوره اَعراف

عجیب این است که با تمام پیشرفتی که بشر امروز در صنایع و تکنولوژی کرده و با وجود این که نیروهای مختلف جهان طبیعت را مسخّر خویش ساخته ، در برابر این گونه حوادث ، به همان اندازه ضعیف و ناتوان و بی دفاع است که انسان های گذشته بودند ، یعنی در برابر زلزله ها و صاعقه ها و مانند آن ، کمترین تفاوتی در حال او حتی نسبت به انسان های پیش از تاریخ ، پیدا نشده است و این نشانه نهایت ضعف و ناتوانی انسان در عین قدرتمندی و توانایی او است ، این واقعیتی است که باید همیشه مدّنظر همه باشد . ضمنا « مَکْر » در لغت عرب، با آن چه که در فارسی امروز از آن می فهمیم ، تفاوت بسیار دارد ، در فارسی امروز « مَکْر » به معنی نقشه های شیطانی و زیان بخش به کار می رود ، در حالی که در ریشه اصلی لغت عرب ، « مَکْر » به معنی هر نوع چاره اندیشی برای بازگرداندن کسی از هدفش می باشد ، اعم از

ص:24

این که به حق باشد یا به باطل و معمولاً در مفهوم این لغت، یک نوع نفوذ تدریجی افتاده است. بنابراین منظور از « مَکْر الهی » ، آن است که خداوند ، مجرمان را با نقشه های قاطع و شکست ناپذیر بدون اختیار خودشان از زندگانی مرفه و هدف های خوش گذرانی بازمی دارد و این اشاره به همان کیفرها و بلاهای ناگهانی و بیچاره کننده است . جمله ای که در آخر آیه سوم است ، می گوید : هیچ کس جز زیان کاران خود را از مکر و مجازات الهی در امان نمی بیند ، اکنون این سؤال پیش می آید که ؛ آیا این جمله پیامبران و پیشوایان بزرگ و صالحان را نیز شامل می شود ؟ بعضی چنین پنداشته اند که آن ها از این حکم خارجند و آیه فوق ، مخصوص مجرمان است ، ولی ظاهر این است که این یک حکم عمومی است و همه را فرامی گیرد، زیرا حتی پیامبران و امامان نیز همواره مراقب اعمال خویش بوده اند ، مبادا کمترین لغزشی از آن ها سر بزند ، زیرا می دانیم مقام معصوم بودن ، مفهومش این نیست که انجام کار خلاف برای آن ها محال است ، بلکه آن ها با نیروی اراده و ایمان و

(34) سوره اَعراف

بااستفاده از اختیار خود و مددهای الهی در برابر خطاها و لغزش ها مصونیت دارند ، آن ها حتی از ترک اولی می ترسیدند و از این که مسؤولیت های سنگین خود را به انجام نرسانند، بیمناک بودند، لذا در آیه 15 سوره انعام درباره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم : «قُلْ اِنّی اَخافُ اِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ : بگو من می ترسم اگر نافرمانی پروردگارم کنم ، گرفتار عذاب روز بزرگی شوم » . روایاتی که در تفسیر آیه فوق نقل شده است ، نیز آن چه را گفتیم، تأیید می کند.

ص:25

«صفوان جمال» می گوید: «پشت سر امام صادق نماز می خواندم ، دیدم فرمودند : « اَللّهُمَّ لا تُؤْمِنّی مَکْرَکَ ثُمَّ جَهَرَ فَقالَ " فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللّهِ اِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ " : پروردگارا مرا از مکر خود ایمن مساز ، سپس آشکارتر این قسمت از آیه را تلاوت فرمود ؛ " فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللّهِ اِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ " » .

در « نهج البلاغه » نیز می خوانیم : « لا تَأْمَنَنَّ عَلی خَیْرِ هذِهِ الاُْمَّهِ عَذابَ اللّهِ لِقَوْلِ اللّهِ سُبْحانَهُ " فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللّهِ اِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ " : حتی بر نیکان این امت از کیفر الهی ایمن مباش ، زیرا خداوند می فرماید ؛ " فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللّهِ اِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ " »(1)

جزء نهم (35)

در حقیقت ایمن نبودن از مکر الهی به معنی ترس از مسؤولیت ها و خوف از کوتاهی در انجام وظایف است که همواره باید این « ترس » با « امید » به رحمت او به طور مساوی در دل های افراد باایمان باشد و موازنه این دو است که سرچشمه هرگونه حرکت و فعالیت مثبت می باشد و همان چیزی است که در تعبیر روایات به عنوان « خوف » و « رجاء » از آن ها یاد شده است و تصریح شده که افراد با ایمان همواره در میان این دو قرار دارند ، ولی مجرمان زیان کار آن چنان کیفرهای الهی را فراموش کرده اند که خودرا در نهایت امنیت می بینند .

(36) سوره اَعراف

ص:26


1- «کلمات قصار»، جمله 377 .

سرنوشت متکبران

146 سَاَصْرِفُ عَنْ ایاتِیَ الَّذینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الاَْرْضِ بِغَیْرِالْحَقِّ وَ اِنْ یَرَوْا کُلَّ ایَهٍ لایُؤْمِنُوا بِها وَ اِنْ یَرَوْا سَبیلَ الرُّشْدِلایَتَّخِذوُهُ سَبیلاً وَ اِنْ یَرَوْاسَبیلَ الْغَیِّ یَتَّخِذوُهُ سَبیلاً ذلِکَ بِاَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا عَنْها غافِلینَ

به زودی کسانی را که در روی زمین به ناحق تکبر می ورزند ،از ایمان به آیات خود منصرف می سازیم ( به طوری که ) اگرهر آیه و نشانه ای را ببینند، به آن ایمان نمی آورند و اگر راه هدایت را ببینند ، راه خود انتخاب نمی کنند و اگر طریق گمراهی را ببینند، راه خود انتخاب می کنند (همه این ها) به خاطر آن است که آیات ما را تکذیب کردند و از آن غافل بودند .

این یک سنت الهی است که نسبت به آن ها که لجاجت و سرکشی

جزء نهم (37)

را به آخرین حد می رسانند ، توفیق هرگونه هدایت و راه یابی را سلب می کند و به تعبیر دیگر این خاصیت اعمال زشت خود آن ها است که باتوجه به انتساب همه اسباب به خدا که مسبّب الاسباب نهایی است ، به او نسبت داده شده است . این موضوع نه موجب جبر است و نه محذور دیگر، تا بخواهیم دست به توجیه آیه بزنیم .

ضمنا باید توجه داشت که ذکر «بِغَیْرِ الْحَقِّ» بعد از « تکبر » ، به عنوان تأکید است ، زیرا همیشه تکبر و خودبرتربینی و تحقیر بندگان خدا ،

ص:27

بدون حق است ، این تعبیر همانند آیه 61 سوره بقره می باشد، آن جاکه می گوید: « وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ » ( آن ها که پیامبران را به ناحق می کشند ) . به خصوص این که با کلمه « فِی الاَْرْضِ » همراه است که به معنی سرکشی و طغیان در روی زمین می آید و مسلما چنین عملی، همیشه به غیر حق است . سپس به سه قسمت ازصفات این گونه افراد « متکبر و سرکش » و چگونگی « سلب توفیق حق پذیری » از آن ها اشاره کرده، می فرماید: « آن ها اگر تمام آیات و نشانه های الهی را ببینند ، ایمان

(38) سوره اَعراف

نمی آورند » ( وَ اِنْ یَرَوْا کُلَّ ایَهٍ لا یُؤْمِنُوا بِها ) . « و نیز اگر راه راست و طریق درست را مشاهده کنند، انتخاب نخواهند کرد » ( وَ اِنْ یَرَوْا سَبیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذوُهُ سَبیلاً ) . و به عکس « اگر راه منحرف و نادرست را ببینند ، راه خود انتخاب می کنند » ( وَ اِنْ یَرَوْا سَبیلَ الْغَیِّ یَتَّخِذوُهُ سَبیلاً ) . بعد از ذکر کردن این صفات سه گانه که همگی حاکی از انعطاف ناپذیریشان در برابر حق می باشد ، اشاره به دلیل آن کرده ، می گوید : « این ها همه به خاطر آن است که آیات مارا تکذیب کردند و از آن غافل بودند » (ذلِکَ بِاَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا عَنْها غافِلینَ) . شک نیست که تنها با یک یا چند مرتبه تکذیب آیات الهی ، انسان استحقاق چنان سلب توفیقی پیدا نخواهد کرد و راه توبه و بازگشت ، هنوز به روی او باز است ولی بدون شک ادامه و اصرار در این راه ، او را به جایی می رساند که حس تشخیص نیک و بد و راه راست و منحرف ( « رُشْد » و « غَیّ » ) از او سلب می گردد .

147 وَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ لِقآءِ الاْخِرَهِ حَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ

ص:28

هَلْ یُجْزَوْنَ اِلاّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ

و کسانی که آیات ما و لقای رستاخیز را تکذیب (و انکار) کنند،اعمالشان نابودمی گردد،آیاجزآن چه راعمل کرده اند، پاداش داده می شوند ؟

« حَبْط » به معنی باطل و بی خاصیت نمودن عمل است ، یعنی این گونه افراد حتی اگر کار خیری انجام دهند ، نتیجه ای برای آن ها نخواهد داشت ( توضیح بیشتر درباره این موضوع در « تفسیر نمونه » ، جلد 2 ، ذیل آیه 217 سوره بقره بیان شده است ) . این آیه یکی دیگر از آیاتی است که دلیل بر تجسم اعمال و حضور خود اعمال نیک و بد در قیامت می باشد .

از چنین پیامبری پیروی کنید

157 اَلَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الاُْمِّیَّ الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْریهِ وَ الاِْنْجیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهیهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِوَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ

(40) سوره اَعراف

وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ وَالاَْغْلالَ الَّتیکانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذینَ امَنُوابِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذیآ اُنْزِلَ مَعَهُ اوُلآئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

آن هاکه از فرستاده ( خدا ) پیامبر « امی » پیروی می کنند، کسی که صفاتش را در تورات و انجیلی که نزدشان است، می یابند و آن ها را به معروف دستور می دهد و از منکر

ص:29

بازمی دارد،پاکیزه هارابرای آن هاحلال می شمرد، ناپاک ها را تحریم می کند و بارهای سنگین و زنجیرهایی را که بر آن ها بود ( از دوش و گردنشان ) برمی دارد ، آن ها که به او ایمان آوردند و حمایتش کردند و یاریش نمودند و از نوری که با او نازل شده ، پیروی کردند ، آنان رستگارانند .

درباره مفهوم « اُمِّیّ » که از ماده « اُم » به معنی مادر یا « اُمَّت » به معنی جمعیت گرفته شده است ، درمیان مفسران گفتگو است ، جمعی آن را به معنی درس نخوانده می دانند ، یعنی به همان حالتی که از مادر متولد شده ، باقی مانده و مکتب استادی را ندیده است و بعضی آن را به معنی کسی که از میان امت و توده مردم برخاسته ، نه از میان اشراف و مترفین و جباران و بعضی به مناسبت این که مکه را « اُمُ الْقُری » می گویند، این کلمه را مرادف « مَکّی » دانسته اند .

« اِصْر » در اصل به معنی نگهداری و محبوس کردن است و به هر کار سنگینی که انسان را از فعالیت بازمی دارد ، « اِصْر » گفته می شود، اگر عهد وپیمان ویا مجازات وکیفر را « اِصْر » می گویند ، به خاطر محدودیت هایی است که برای انسان ایجاد می کند . این آیه در حقیقت مکمل آیه گذشته درباره صفات کسانی است که مشمول رحمت واسعه پروردگار هستند ، یعنی پس از ذکر صفات سه گانه تقوا و اداء زکات و ایمان به آیات پروردگار ، در این آیه صفات دیگری به عنوان توضیح برای آن ها ذکر می کند و آن پیروی از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است ، زیرا ایمان به خدا از ایمان به پیامبر صلی الله علیه و آله و پیروی از مکتبش ، جدایی ناپذیر

ص:30

است ، همچنین تقوا و زکات نیز بدون پیروی از رهبری او تکمیل نمی شود . لذا می گوید : « کسانی مشمول این رحمت می شوندکه از فرستاده پروردگار پیروی کنند » (اَلَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ) . سپس برای این رسول ، شش صفت علاوه بر مقام رسالت بیان می کند ؛

او پیامبر خدا است ( النَّبِیَّ ) .

« نبی » به کسی گفته می شود که پیام خدا را بیان می کند و به او وحی نازل می شود هرچند مأمور به دعوت و تبلیغ نباشد اما « رسول » کسی است که علاوه بر مقام نبوّت ، مأمور به دعوت و تبلیغ به سوی آیین خدا و ایستادگی در این مسیر می باشد . در حقیقت رسالت ، مقامی است بالاتر از نبوت ، بنابراین در معنی رسالت ، نبوت هم افتاده است، ولی چون آیه در مقام تشریح و توضیح و تفصیل پیامبر صلی الله علیه و آله است ، آن دو را مستقلاً ذکر کرده، در واقع آن چه به طور سربسته در مفهوم رسول افتاده، به صورت مستقل و روشن، به عنوان تجزیه و تحلیل صفات او ذکر شده است .

جزء نهم (43)

پیامبری که درس نخوانده و از میان توده جمعیت برخاسته، از سرزمین مکه ، اُمُّ الْقُری ، کانون اصلی توحید ، طلوع کرده است (الاُْمِّیَّ) .

روایات اسلامی که در منابع مختلف حدیث وارد شده ، نیز بعضی آن رابه معنی درس نخوانده و بعضی آن را به معنی مکّی تفسیرکرده اند .(1)

ص:31


1- «نُورُالثَّقَلَیْن»، جلد 2، صفحه 78و79.

ولی هیچ مانعی ندارد که کلمه « اُمّی » اشاره به هر سه مفهوم بوده باشد و بارها گفته ایم که استعمال یک لفظ در چند معنی ، هیچ گونه مانعی ندارد و در ادبیات عرب شواهد فراوانی برای این موضوع وجود دارد ( درباره اُمّی بودن پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از تکمیل تفسیر این آیه مشروحا بحث خواهیم کرد ) .

« پیامبری که صفات و علامات و نشانه ها و دلایل حقانیت او را در کتب آسمانی پیشین ( تورات و انجیل ) مشاهده می کنند »

(44) سوره اَعراف

( الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْریهِ وَ الاِْنْجیلِ ) . در زمینه وجود بشارات مختلف در کتب عهدین ( تورات و انجیل ) حتی تورات و انجیل تحریف یافته کنونی نیز پس از تکمیل تفسیر این آیه بحث جداگانه خواهیم داشت .

« پیامبری که محتوای دعوت او با فرمان عقل کاملاً سازگار است ، به نیکی ها و آن چه خرد آن را می شناسد و نزدش معروف است ، دعوت می کند و از بدی ها و زشتی ها و آن چه خرد ناشناس می شمرد ، نهی می نماید » ( یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهیهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ ) .

محتوای دعوت او با فطرت سلیم هم آهنگ است ، « طیّبات و آن چه را طبع سلیم می پسندد ، برای آن ها حلال می شمرد و آن چه خبیث و تنفرآمیز می باشد، بر آن ها تحریم می کند » ( وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبآئِثَ ) .

او به سان مدعیان دروغین نبوت و رسالت که هدفشان به زنجیر کشیدن توده های مردم و استعمار و استثمار آن ها است ، نیست،

ص:32

نه تنها بندی بر آن ها نمی گذارد ، بلکه « بارها را از دوش آنان برمی دارد و غل و زنجیرهایی راکه بر دست و پا و گردنشان سنگینی می کرد ، می شکند » ( وَ یَضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ وَ الاَْغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ ) . و چون این صفات شش گانه به ضمیمه مقام رسالت که مجموعا هفت صفت می شود ، روی هم رفته نشانه روشن و دلیل آشکاری بر صدق دعوت او است ، اضافه می کند : « کسانی که به او ایمان بیاورند و مقامش را بزرگ بشمرند و او را در ابلاغ رسالتش یاری کنند و از نور آشکاری که با او نازل شده ، یعنی قرآن مجید پیروی کنند ، بدون شک چنین افرادی رستگارانند » ( فَالَّذینَ امَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذیآ اُنْزِلَ مَعَهُ اوُلآئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) .

« عَزَّرُوهُ » از ماده « تعزیر » به معنی حمایت و یاری کردن آمیخته با احترام و بزرگداشت است و بعضی گفته اند که اصل آن به معنی منع و جلوگیری است ، اگر جلوگیری از دشمن باشد ، مفهوم آن ، یاری کردن است و اگر جلوگیری از گناه باش ، مفهوم آن ، مجازات و تنبیه است و

(46) سوره اَعراف

لذا به مجازات های خفیف ، تعزیر می گویند . قابل توجه این که در آیه فوق به جای « اُنْزِلَ اِلَیْهِ » ، عبارت « اُنْزِلَ مَعَهُ » ( با او نازل گردید ) آمده است ، درحالی که می دانیم شخص پیامبر صلی الله علیه و آله نزولی از آسمان نداشت ، ولی چون نبوت و رسالت او همراه قرآن از طرف خدا نازل شده، تعبیر به « مَعَهُ » شده است.

ص:33

پنج دلیل برای نبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در یک آیه

در هیچ یک از آیات قرآن، دلایل حقانیت دعوت پیامبرگرامی اسلام صلی الله علیه و آله همانند آیه فوق یک جا بیان نشده است ، اگر درست در صفات هفت گانه ای که خداوند در این آیه برای پیامبرش ذکر کرده ، دقت کنیم ، پنج دلیل روشن برای اثبات نبوت او خواهیم یافت . نخست این که او « اُمّی » بود و درس نخوانده ، اما با این حال کتابی آورد که نه تنها سرنوشت مردم حجاز را دگرگون ساخت ، بلکه نقطه بازگشت مهمی در تاریخ بشریت بود ، حتی آن هاکه او رابه نبوت نپذیرفته اند، درعظمت کتاب وتعلیماتش تردید ندارند، آیا از یک انسان

جزء نهم (47)

درس نخوانده و مکتب ندیده و پرورش یافته در محیط جهل و بربریت روی حساب های عادی ممکن است چنین کاری انجام پذیرد ؟ دوم این که دلایل نبوت او باتعبیرات مختلف درکتب آسمانی پیشین وجود دارد ، آن چنان که انسان را به حقانیت او مطمئن می سازد ، بشاراتی در آن ها آمده است که تنها بر او تطبیق می گردد . سوم این که محتویات دعوت او با عقل و خرد سازگار است، زیرا دعوت به معروف و نهی از منکرات و زشتی ها می کند و این موضوع با مطالعه تعلیماتش به خوبی روشن است . چهارم این که محتویات دعوت او با طبع سلیم و فطرت هماهنگ است . پنجم این که اگر او از طرف خدا نبود ، حتما به خاطر منافع خویش دست به چنین کاری می زد و در این صورت نه تنها نباید غل و زنجیرها را از مردم بگشاید ، بلکه باید آن ها را همچنان در جهل و بی خبری نگه دارد تا بهتر بتواند آن ها را استثمار کند ،

ص:34

درحالی که می بینیم او زنجیرهای گران را از دست و پای بشریت گشود ؛ زنجیر جهل و نادانی ، از طریق دعوت پی گیر و مستمر به علم و دانش .

(48) سوره اَعراف

زنجیر بت پرستی و خرافات ، از راه دعوت به توحید . زنجیر انواع تبعیضات و زندگی طبقاتی ، از طریق دعوت به اخوّت دینی و برادری اسلامی و مساوات در برابر قانون . و زنجیرهای دیگر ، هریک از این ها به تنهایی دلیلی است بر حقانیت دعوت او و مجموع آن ها دلیلی روشن تر.

چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله اُمّی بود ؟

درباره مفهوم « اُمّی » ، سه احتمال معروف وجود دارد ؛ نخست این که به معنی درس نخوانده است ، دوم این که به معنی کسی است که در سرزمین مکه تولد یافته و از مکه برخاسته است، سوم به معنی کسی است که از میان امت و توده مردم قیام کرده است ولی معروف تر از همه ، تفسیر اول است که با موارد استعمال این کلمه نیز سازگارتر می باشد و همان گونه که گفتیم ، ممکن است هر سه معنی باهم مراد باشد . در این که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به مکتب نرفت و خط ننوشت ، در میان مورخان بحثی نیست و قرآن نیز صریحا در آیه 48 سوره عنکبوت درباره وضع پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از بعثت می گوید: « وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ

کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمینِکَ اِذا لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ : پیش از این نه کتابی می خواندی و نه با دست خود چیزی می نوشتی تا موجب تردید دشمنانی که می خواهند سخنان تو را ابطال کنند ، گردد » . اصولاً در محیط حجاز به اندازه ای باسواد کم بود که افراد باسواد کاملاً معروف و شناخته شده بودند ، در مکه که مرکز حجاز محسوب می شد ، تعداد

ص:35

کسانی از مردان که می توانستند بخوانند و بنویسند ، از 17 نفر تجاوز نمی کرد و از زنان، تنها یک زن بودکه سوادخواندن و نوشتن داشت .(1) مسلما درچنین محیطی،اگرپیامبر صلی الله علیه و آله نزدمعلمی خواندن و نوشتن را آموخته بود ، کاملاً معروف و مشهور می شد و به فرض این که نبوتش را نپذیریم ، او چگونه می توانست باصراحت در کتاب خویش این موضوع را نفی کند ؟ آیا مردم به او اعتراض نمی کردند که درس خواندن تو مسلم است ، این قرینه روشنی بر اُمّی بودن او است . و در

(50) سوره اَعراف

هر حال وجود این صفت در پیامبر صلی الله علیه و آله ، تأکیدی در زمینه نبوت بود تا هرگونه احتمالی جز ارتباط به خداوند و جهان ماوراء طبیعت در زمینه دعوت او منتفی گردد . این در مورد دوران قبل از نبوت و اما پس از بعثت نیز در هیچ یک از تواریخ نقل نشده است که او خواندن و نوشتن را از کسی فراگرفته باشد ، بنابراین به همان حال اُمّی بودن تا پایان عمر باقی ماند . ولی اشتباه بزرگی که باید در این جا از آن اجتناب کرد ، این است که درس نخواندن ، غیر از بی سواد بودن است و کسانی که کلمه « اُمّی » را به معنی بی سواد تفسیرمی کنند، گویا به این تفاوت توجه ندارند . هیچ مانعی نداردکه پیامبر صلی الله علیه و آله به تعلیم الهی، خواندن یا خواندن و نوشتن را بداند ، بی آن که نزد انسانی فراگرفته باشد ، زیرا چنین اطلاعی بدون تردید از کمالات انسانی است و مکمل مقام نبوت می باشد . شاهد این سخن ، آن است که در روایاتی که از امامان

ص:36


1- « فتوح البلدان » بلاذری ، 459 ، طبع مصر .

اهل بیت علیهم السلام نقل شده، می خوانیم: پیامبر صلی الله علیه و آله می توانست بخواند و یا هم توانایی خواندن داشت و هم توانایی نوشتن (1)اما برای این که

جزء نهم (51)

جایی برای کوچک ترین تردید برای دعوت او نماند ، از این توانایی استفاده نمی کرد . و این که بعضی گفته اند : توانایی بر خواندن و نوشتن ، کمالی محسوب نمی شود ، بلکه این دو علم ، کلیدی برای رسیدن به کمالات علمی هستند ، نه علم واقعی و کمال حقیقی ، پاسخش در خودش نهفته است ، زیرا آگاهی از وسیله کمالات خود نیز کمالی است روشن . ممکن است گفته شود در دو روایت که از ائمه اهل بیت علیهم السلام نقل شده ، صریحا تفسیر « اُمّی » به درس نخوانده ، نفی گردیده است و تنها به معنی کسی که به « اُمُ الْقُری » (مکه) منسوب است، تفسیر شده (2)در پاسخ می گوییم : یکی از این دو روایت به اصطلاح « مرفوعه » است و سند آن ، فاقد ارزش و روایت دوم از « جعفر بن محمد صوفی » نقل شده که از نظر علم رجال ، شخص مجهولی است . و اما این که بعضی ها

(52) سوره اَعراف

تصور کرده اند که آیه 2 سوره جمعه ؛ « یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ » و آیات دیگری که به این مضمون است، دلیل بر آن است که پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله قرآن را از روی نوشته بر مردم می خواند ، کاملاً اشتباه است ، زیرا تلاوت هم به خواندن از روی نوشته

ص:37


1- « تفسیر برهان » ، جلد 4 ، صفحه 332 ، ذیل آیات اول سوره جمعه .
2- « تفسیر برهان » ، جلد 4 ، صفحه 332 .

گفته می شود و هم به خواندن از حفظ ، کسانی که قرآن یا اشعار یا ادعیه را از حفظ می خوانند ، تعبیر به تلاوت در مورد آن ها بسیار فراوان است . از مجموع آن چه گفتیم ، چنین نتیجه می گیریم که ؛

پیامبر صلی الله علیه و آله به طور قطع نزد کسی خواندن و نوشتن را فرانگرفته بود و به این ترتیب یکی از صفات او ، این است که نزد استادی درس نخوانده است .

هیچ گونه دلیل معتبری در دست نداریم که پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از نبوت یا بعد از آن عملاً چیزی را خوانده یا نوشته باشد .

این موضوع منافاتی با آن ندارد که پیامبر صلی الله علیه و آله به تعلیم پروردگار قادر بر خواندن یا نوشتن بوده باشد .

جزء نهم (53)

بشارت ظهور پیامبر صلی الله علیه و آله در کتب عهدین

گرچه شواهد قطعی تاریخی و همچنین محتویات کتب مقدسه یهود و نصاری ( تورات و اناجیل ) نشان می دهد که این ها کتاب های آسمانی نازل شده بر موسی و عیسی علیهماالسلام نیستند و دست تحریف به سوی آن ها دراز شده است ، بلکه بعضی از میان رفته اند و آن چه امروز به نام کتب مقدسه در میان آن ها است ، مخلوطی است از زاییده های افکار بشری و قسمتی از تعلیماتی که بر موسی و عیسی نازل گردیده و در دست شاگردان بوده .(1) بنابراین اگر جمله هایی که صراحت کامل درباره بشارت

ص:38

ظهور پیامبر صلی الله علیه و آله داشته باشد ، در آن ها دیده نشود ، جای تعجب نخواهد بود . ولی با این حال در همین کتب تحریف یافته عباراتی دیده می شود که اشاره قابل ملاحظه ای به ظهور این پیامبر بزرگ دارد که

1 برای آگاهی بیشتر بر مدارک این سخن به کتاب « رهبر سعادت یا دین محمد » و کتاب « قرآن و آخرین پیامبر » مراجعه فرمایید .

(54) سوره اَعراف

جمعی از دانشمندان ما آن ها را در کتاب ها یا مقاله هایی که در این موضوع نگاشته اند ، جمع آوری نموده و چون ذکر آن همه بشارات و بحث وگفتگو پیرامون دلالت آن ها به طول می انجامد ، ما تنها به چند قسمت به عنوان نمونه اشاره می کنیم ؛

در تورات ، سِفْر تکوین ، فصل 17 ، شماره 17 تا 20 چنین می خوانیم : « و ابراهیم به خدا گفت که : ای کاش اسماعیل در حضور تو زندگی نماید ... و در حق اسماعیل (دعای) تو را شنیدم ، اینک به او برکت دادم و او را با زور گردانیده ، به غایت زیاد خواهم نمود و دوازده سرور تولید خواهد نمود و او را امت عظیمی خواهم نمود » .

در سِفْر پیدایش ، باب 49 ، شماره 10 می خوانیم : « عصای سلطنت از یهودا و فرمانفرمایی از پیش پایش ، نهضت خواهد نمود تا وقتی که "شیلوه" بیاید که به او امت ها جمع خواهد شد » .

قابل توجه این که یکی از معانی "شیلوه" طبق تصریح مستر

جزء نهم (55)

هاکس در کتاب قاموس مقدس فرستادن می باشد و با کلمه «رسول» یا « رسول اللّه » موافق است .

ص:39

در انجیل یوحنا ، باب 14 ، شماره 15 و 16 چنین می خوانیم : « اگر شما مرا دوست دارید ، احکام مرا نگاه دارید و من از پدر خواهم خواست و او تسلی دهنده دیگر به شما خواهد داد که تا به ابد با شما خواهند ماند » .

و در همان انجیل یوحنا ، باب 15 ، شماره 26 می خوانیم : « و چون آن تسلی دهنده بیایدکه من از جانب پدر به شما خواهم فرستاد، یعنی روح راستی که ازطرف پدرمی آید، او درباره من شهادت خواهدداد ».

و نیز در همان انجیل یوحنا ، باب 16 ، شماره 7 به بعد می خوانیم : « لیکن به شما راست می گویم که شما را مفید است که من بروم که اگر من نروم ، آن تسلی دهنده به نزد شما نخواهد آمد ، اما اگر بروم ، او را به نزد شما خواهم فرستاد ... زیرا که او از پیش خود سخن نخواهدگفت، بلکه هر آن چه می شنود، خواهدگفت و شمارا به آینده خبر خواهدداد » . نکته شایان توجه این که ؛ در اناجیل فارسی ، در جمله های بالا که از انجیل یوحنا است ، کلمه « تسلی دهنده » آمده ، ولی در انجیل عربی چاپ لندن ( مطبعه ویلیام وطس سال

(56) سوره اَعراف

1857 ) به جای آن ، «فارقلیطا» ذکر شده است .

دعوت جهانی پیامبر صلی الله علیه و آله

158 قُلْ یااَیُّهَاالنّاسُ اِنّیرَسُولُ اللّهِ اِلَیْکُمْ جَمیعا نِ الَّذی لَهُ مُلْکُ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ یُحْیی وَ یُمیتُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الاُْمِّیِّ الَّذی

ص:40

یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ کَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ

بگو : ای مردم ، من فرستاده خدا به سوی همه شما هستم، همان خدایی که حکومت آسمان ها و زمین از آنِ او است، معبودی جز او نیست ، زنده می کند و می میراند، پس ایمان بیاورید به خدا و فرستاده اش ، آن پیامبر درس نخوانده ای که ایمان به خدا و کلماتش دارد و ازاو پیروی کنید تا هدایت یابید .

جزء نهم (57)

این آیه همانند بسیاری دیگر از آیات قرآن مجید ، دلیل روشنی بر جهانی بودن دعوت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است . در آیه 28 سوره سبأ نیز می خوانیم : « وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاّ کافَّهً لِلنّاسِ : تورا جز به سوی همه مردم نفرستادیم » . و در آیه 19 سوره انعام می خوانیم : « وَ اوُحِیَ اِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لاُِنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ : این قرآن به من وحی شده تا شما و تمام کسانی را که قرآن به آن ها می رسد ، انذار کنم » . و در آغاز سوره فرقان می خوانیم : « تَبارَکَ الَّذی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمینَ نَذیرا : پاینده و برقرار است خداوندی که قرآن را بر بنده اش فرستاد که جهانیان را از مسؤولیت هایشان بیم دهد » .

این ها نمونه آیاتی است که گواه جهانی بودن دعوت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است و در این باره باز هم به خواست پروردگار ذیل آیه 7 سوره شوری بحث خواهیم کرد ودر ذیل آیه 92 سوره انعام نیز بحث

ص:41

نسبتا مشروحی در این زمینه مطرح شده است .(1)سپس خدایی را که

(58) سوره اَعراف

پیامبر صلی الله علیه و آله به سوی او دعوت می کند ، با سه صفت معرفی می کند . جالب توجه این که آیه فوق در مکه نازل شده است که در آن روز پیروان اسلام ، در اقلیت شدیدی قرار داشتند ، آن چنان که شاید کمتر کسی احتمال می داد پیامبر صلی الله علیه و آله حتی بر مکه مسلط شود ، تا چه رسد به جزیره العرب و یا قسمت مهم دنیا. بنابراین کسانی که فکر می کنند پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نخست مدعی رسالت بر مکه بود و هنگامی که آیینش بالا گرفت به فکر تسلط بر حجاز افتاد و سپس در فکر کشورهای دیگر فرورفت و نامه به سلاطین دنیا نوشت و اعلام جهانی بودن آیینش را کرد ، پاسخ همه آن ها را آیه فوق که در مکه نازل شده است، می دهد و می گوید : او از آغاز کار، دعوت جهانی خود را آشکار ساخت .

یک سرگذشت عبرت انگیز

163 وَاسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَهِ الَّتی کانَتْ حاضِرَهَ الْبَحْرِ اِذْ

جزء نهم (59)

یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ اِذْ تَأْتِیِهِمْ حیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعا وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیِهِمْ کَذلِکَ نَبْلُوهُمْ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ

و ازآن ها درباره (سرگذشت) شهری که درساحل دریا بود،

ص:42


1- « تفسیر نمونه » ، جلد 5 ، صفحه 344 .

سؤال کن و (به خاطر بیاور) هنگامی را که آن ها در روز شنبه تجاوز (و طغیان در برابر قانون خدا) می کردند ، همان هنگام که ماهیانشان روز شنبه (که روز تعطیل و استراحتشان بود ) آشکار می شدند ، اما در غیر روز شنبه به سراغ آن ها نمی آمدند ، این گونه آن ها را به چیزی آزمایش کردیم که در برابر آن نافرمانی می نمودند

« سَبْت » در لغت به معنی تعطیل عمل برای استراحت است و این که در قرآن در سوره نبأ می خوانیم : « وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتا : خواب شما را مایه راحت شما قرار دادیم »، نیز اشاره به همین موضوع است و روز شنبه را از این جهت « یَوْمُ السَّبْت » نامیده اند که

(60) سوره اَعراف

برنامه های کسب و کار معمولی در آن تعطیل می شد ، سپس این نام بر این روز باقی ماند . ازاین آیه به بعد صحنه دیگری از تاریخ پرماجرای بنی اسرائیل که مربوط به جمعی از آن ها است که در ساحل دریایی زندگی می کردند ، آمده است ، منتها روی سخن در آیه به پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله است و به او می گوید که از یهود معاصر خویش درباره این جمعیت سؤال کند ، یعنی این خاطره را به وسیله سؤال در ذهن آنان مجسم ساز تا از آن پند گیرند و از سرکشی و کیفری که در انتظار سرکشان است ، بپرهیزند . این سرگذشت چنان که در روایات اسلامی به آن اشاره شده ، مربوط به جمعی از بنی اسرائیل است که در ساحل یکی

ص:43

از دریاها ( ظاهرا دریای احمر بوده که درکنار سرزمین فلسطین قرار دارد ) در بندری به نام « ایله » ( که امروز به نام « ایلات » معروف می باشد ) زندگی می کردند و از طرف خداوند به عنوان آزمایش و امتحان ، دستوری به آن ها داده شد و آن این که ؛ صید ماهی را در آن روز تعطیل کنند ، اما آن ها با آن دستور مخالفت کردند و گرفتار مجازات

جزء نهم (61)

دردناکی شدند که شرح آن را در این آیات می خوانیم . می فرماید : «از قوم یهود معاصر خویش ، ماجرای شهری را که درکنار دریاقرارداشت، سؤال کن» (وَ اسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَهِ الَّتی کانَتْ حاضِرَهَ الْبَحْرِ).

« و به یاد آن ها بیاور زمانی را که در روز شنبه از قانون پروردگار تجاوز می کردند » ( اِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ ) . زیرا روز شنبه تعطیل آن ها بود و وظیفه داشتند دست از کار و کسب و صید ماهی بکشند و به مراسم عبادت آن روز بپردازند ، اما آن ها این دستور را زیر پا گذاردند . سپس قرآن آن چه را در جمله قبل سربسته بیان کرده بود ، چنین شرح می دهد ؛ به خاطر بیاور « آن هنگام را که ماهیان در روز شنبه در روی آب آشکار می شدند و در غیر روز شنبه ، ماهی کمتر به سراغ آن ها می آمد » (اِذْ تَأْتِیِهِمْ حیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعا) .

بدیهی است جمعیتی که در کنار دریا زندگی می کنند ، قسمت مهمی از تغذیه و درآمدشان از طریق صید ماهی است و گویا به خاطر تعطیل مستمری که قبلاً در روز شنبه در میان آن ها معمول بود ،

(62) سوره اَعراف

ص:44

ماهیان در آن روز احساس امنیت از نظر صیادان می کردند و دسته دسته به روی آب ظاهر می شدند، اما در روزهای دیگر که صیادان در تعقیب آن ها بودند، در اعماق آب فرو می رفتند.

این موضوع خواه جنبه طبیعی داشته ویا یک جنبه فوق العاده و الهی ، وسیله ای بود برای امتحان و آزمایش این جمعیت ، لذا قرآن می گوید : « ما این چنین آن ها را به چیزی که در برابر آن مخالفت می کردند، آزمایش می کردیم » ( کَذلِکَ نَبْلُوهُمْ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ ) . درحقیقت جمله « بِما کانُوا یَفْسُقُونَ » اشاره به آن است که آزمایش آن ها به چیزی بود که آن ها را به سوی خود جلب و به نافرمانی دعوت می کرد و همه آزمایش ها همین گونه است ، زیرا آزمایش باید میزان مقاومت افراد را در برابر کشش گناهان مشخص کند و اگر گناه کششی به سوی خود نداشت، آزمایش مفهومی نداشت .

164 وَ اِذْ قالَتْ اُمَّهٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْما نِ اللّهُ مُهْلِکُهُمْ اَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذابا شَدیدا قالُوا مَعْذِرَهً اِلی رَبِّکُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ

جزء نهم (63)

و هنگامی را که گروهی از آن ها ( به گروه دیگر ) گفتند : چرا جمعی (گنهکار) را اندرز می دهید که سرانجام خداوند آن ها را هلاک خواهد کرد و یا به عذاب شدیدی گرفتار خواهد ساخت (آن ها را به حال خود واگذارید تا نابود شوند)

ص:45

گفتند: ( این اندرزها ) برای اعتذار ( و رفع مسؤولیت ) در پیشگاه پروردگار شما است، به علاوه شاید آن ها ( بپذیرند و از گناه بازایستند و ) تقوا پیشه کنند .

هنگامی که این جمعیت از بنی اسرائیل در برابر این آزمایش بزرگ که با زندگی آنان کاملاً آمیخته بود ، قرار گرفتند ، به سه گروه تقسیم شدند : « گروه اول » که اکثریت را تشکیل می دادند ، به مخالفت با این فرمان الهی برخاستند . « گروه دوم » که قاعدتا اقلیت کوچکی بودند ، در برابر گروه اول ، به وظیفه امر به معروف و نهی از منکر قیام کردند . « گروه سوم » ساکتان و بی طرفان بودند که نه همگامی با گناهکاران

(64) سوره اَعراف

داشتند و نه وظیفه نهی از منکر را انجام می دادند. در آیه مورد بحث ، گفتگوی این گروه را با نهی کنندگان شرح می دهد و می گوید : « به خاطر بیاور هنگامی که جمعی از آن ها به جمع دیگری گفتند : چرا قومی را اندرز می دهید که خداوند سرانجام آن ها را هلاک می کند و یا به عذاب دردناکی کیفر خواهد داد » ( وَ اِذْ قالَتْ اُمَّهٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْما نِ اللّهُ مُهْلِکُهُمْ اَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذابا شَدیدا ) .

تعبیر به « اُمَّهٌ مِنْهُمْ » ، نشان می دهد که گروه دوم از گروه گنهکاران ، کمتر بودند زیرا از آن ها تعبیر به « قَوْما » شده است ( بدون کلمه « مِنْهُمْ » ) در بعضی روایات ، چنین می خوانیم که ؛ « جمعیت شهر ، هشتاد و چند هزار نفر بود و از آن ها هفتاد هزار نفر دست به گناه

ص:46

آلودند » ( « تفسیر برهان » ، جلد 2 ، صفحه 42 ) . « آن ها در پاسخ گفتند : ما به خاطر این نهی از منکر می کنیم که وظیفه خود را در پیشگاه پروردگارتان انجام داده و در برابر او مسؤولیتی نداشته باشیم ، به علاوه شاید سخنان ما در دل آن ها مؤثر افتد و دست از طغیان و سرکشی

جزء نهم (65)

بردارند » ( قالُوا مَعْذِرَهً اِلی رَبِّکُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ ) . از جمله بالا چنین استفاده می شود که اندرزدهندگان برای دو هدف این کار را انجام می دادند ، یکی به خاطر این که در پیشگاه خدا معذور باشند و دیگر این که شاید در دل گنهکاران مؤثر افتد و مفهوم این سخن چنین است که حتی اگر احتمال تأثیر هم ندهند ، باید از پند و اندرز خودداری ننمایند ، در حالی که معروف این است که شرط و جواب امربه معروف و نهی از منکر، احتمال تأثیر است. ولی باید توجه داشت که گاهی بیان حقایق و وظایف الهی بدون احتمال تأثیر نیز واجب می شود و آن در موردی است که اگر حکم خدا گفته نشود و از گناه انتقاد نگردد ، کم کم به دست فراموشی سپرده می شود و بدعت ها جان می گیرند و سکوت ، دلیل بر رضایت و موافقت محسوب می شود ، در این گونه موارد لازم است حکم پروردگار آشکارا همه جا گفته شود، هرچند اثری در گنهکاران نگذارد . این نکته نیز شایان توجه است که نهی کنندگان می گفتند : می خواهیم در پیشگاه « پروردگارتان » معذور باشیم ، گویا اشاره به این است که شما هم در پیشگاه خدا مسؤولیت دارید و این

ص:47

وظیفه ، تنها وظیفه ما نیست ، وظیفه شما نیز می باشد .

(66) سوره اَعراف

165 فَلَمّانَسُوا ماذُکِّرُوا بِهِ اَنْجَیْنَاالَّذینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِآ وَاَخَذْنَاالَّذینَ ظَلَمُوابِعَذابٍ بَئیسٍ بِماکانُوا یَفْسُقُونَ

اما هنگامی که تذکراتی را که به آن ها داده شده بود، فراموش کردند، نهی کنندگان از بدی را رهایی بخشیدیم و آن ها را که ستم کردند ، به عذاب شدیدی به خاطر نافرمانی شان گرفتار ساختیم .

«بَئیس» از ماده « بَأْس » به معنی شدید است . شک نیست که این فراموشی ، فراموشی حقیقی که موجب عذر است ، نبود ، بلکه آن چنان بی اعتنایی به فرمان خدا کردند که گویی به کلی آن را فراموش نموده اند .

166 فَلَمّاعَتَوْا عَنْ مانُهُواعَنْهُ قُلْنالَهُمْ کُونُوا قِرَدَهً خاسِئینَ

هنگامی که در برابر فرمانی که به آن ها داده شده بود، سرکشی نمودند ، به آن ها گفتیم : به شکل میمون ها درآیید و طرد شوید .

جزء نهم (67)

« عَتَوْا » از ماده « عُتُو » به معنی خودداری از اطاعت فرمان است و این که بعضی از مفسران آن هارا تنها به معنی خودداری تفسیر کرده اند ، برخلاف چیزی است که ارباب لغت گفته اند . روشن است که امر «کُونُوا» ( بوده باشید ) در این جا یک فرمان تکوینی است، همانند ؛ « اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَیْئا اَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ » ( 82 / یس ) .

ص:48

چگونه دست به گناه زدند ؟

در این که این جمعیت ، قانون شکنی را از کجا شروع کردند ، در میان مفسران گفتگو است ، از بعضی از روایات چنین استفاده می شود که ؛ نخست دست به حیله به اصطلاح شرعی زدند ، در کنار دریا حوضچه هایی ترتیب دادند و راه آن را به دریا گشودند، روزهای شنبه ، راه حوضچه ها را بازمی کردند و ماهیان فراوان همراه آب، وارد آن ها می شدند، اما هنگام غروب که می خواستند به دریا بازگردند ، راهشان را محکم می بستند ، سپس روز یکشنبه شروع به صید آن ها می کردند و

(68) سوره اَعراف

می گفتند : خداوند به ما دستور داده است صید ماهی نکنید ، ما هم صید نکردیم ، بلکه تنها آن ها را در حوضچه ها محاصره نموده ایم .(1)

بعضی از مفسران گفته اند : آن ها روز شنبه قلاب ها را به دریا می افکندند ، سپس روز بعد آن را از دریا بیرون می کشیدند و به این وسیله صید ماهی می نمودند . از بعضی روایات دیگر برمی آید که آن ها بدون هیچ حیله ای با بی اعتنایی کامل ، روزهای شنبه مشغول صید ماهی شدند . ولی ممکن است همه این روایات صحیح باشد ، به این ترتیب که در آغاز از طریق حیله به اصطلاح شرعی به وسیله کندن حوضچه ها و یا انداختن قلاب ها کار خود را شروع کردند ، این کار ، گناه را در

ص:49


1- « تفسیر برهان » ، جلد 2 ، صفحه 42 .

نظر آن ها کوچک و آنان را در برابر شکستن احترام روز شنبه جسور ساخت ، کم کم روزهای شنبه علنا و بی پروا به صید ماهی مشغول شدند و از این راه مال و ثروت فراوانی فراهم ساختند .

جزء نهم (69)

چه کسانی رهایی یافتند ؟

ظاهر آیات فوق این است که از آن سه گروه ( گنهکاران ، ساکتان و اندرزدهندگان ) تنها گروه سوم از مجازات الهی مصون ماندند و به طوری که در روایات آمده است آن ها هنگامی که دیدند اندرزهایشان مؤثر واقع نمی شود، ناراحت شدند و گفتند: ما از شهر بیرون می رویم ، شب هنگام به بیابان رفتند و اتفاقا در همان شب کیفر الهی دامان دو گروه دیگر را گرفت .

آیا هر دو گروه ، یک نوع کیفر داشتند ؟

از آیات فوق چنین برمی آیدکه ؛ کیفر مسخ شدن ، منحصر به گنهکاران بود ، زیرا می گوید: « فَلَمّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ ... : هنگامی که در برابر آن چه نهی شده بودند ، سرکشی کردند ... » ، ولی از طرفی از آیات فوق نیز استفاده می شود که تنها اندرزدهندگان از مجازات رهایی یافتند ، زیرا می گوید : « اَنْجَیْنَا الَّذینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوآءِ » ( آن ها را که نهی از منکر می کردند ، رهایی بخشیدیم ) . از

(70) سوره اَعراف

مجموع این دو ، استفاده می شود که ؛ هردو گروه مجازات شدند، ولی مجازات مسخ ، تنها مربوط به گنهکاران بود ومجازات دیگران احتمالاً

ص:50

هلاکت و نابودی بوده است، هرچند گنهکاران نیز چندروزی پس از مسخ شدن طبق روایات هلاک شدند .

آیا مسخ، جسمانی بوده یا روحانی ؟

« مسخ » یا به تعبیر دیگر « تغییر شکل انسانی به صورت حیوان » ، مسلما موضوعی برخلاف جریان عادی طبیعت است ، البته « موتاسیون » و جهش و تغییر شکل حیوانات به صورت دیگر در موارد جزئی ، دیده شده است و پایه های فرضیه تکامل در علوم طبیعی امروز بر همان بنا نهاده شده ، ولی مواردی که در آن موتاسیون و جهش دیده شده ، صفات جزئی حیوانات است ، نه صفات کلی ، یعنی هرگز دیده نشده است که نوع حیوانی بر اثر « موتاسیون » تبدیل به نوع دیگر شود ، بلکه خصوصیاتی از حیوان ممکن است دگرگون گردد و تازه جهش در نسل هایی که به وجود می آیند ، دیده می شود ، نه این که حیوانی که

جزء نهم (71)

متولد شده است ، با جهش تغییر شکل دهد ، بنابراین دگرگون شدن صورت انسان یا حیوانی به صورت نوع دیگر، امری خارق العاده است . ما بارها گفته ایم مسائلی بر خلاف جریان عادی طبیعی وجود دارد ، گاهی به صورت معجزات پیامبران و زمانی به صورت اعمال خارق العاده ای که از پاره ای از انسان ها سرمی زند ، هرچند پیامبر نباشند ( که البته با معجزات متفاوت است ) بنابراین پس از قبول امکان وقوع معجزات و خارق عادات ، مسخ و دگرگون شدن صورت انسانی به

ص:51

انسانی دیگر ، مانعی ندارد . وجود چنین خارق عاداتی نه استثناء در قانون علیت است نه بر خلاف عقل و خرد ، بلکه تنها یک جریان « عادی » طبیعی در این گونه موارد شکسته می شودکه نظیرش را در انسان های استثنایی کرارا دیده ایم . بنابراین هیچ مانعی ندارد که مفهوم ظاهر کلمه « مسخ » را که در آیه فوق و بعضی دیگر از آیات قرآن آمده است ، بپذیریم و بیشتر مفسران هم همین تفسیر را پذیرفته اند .

ولی بعضی از مفسران که در اقلیت هستند ، معتقدند که « مسخ »

(72) سوره اَعراف

به معنی "مسخ روحانی" و دگرگونی صفات اخلاقی است، به این معنی که صفاتی همانند میمون یا خوک در انسان های سرکش و طغیانگر پیدا شد، روآوردن به تقلید کورکورانه و توجه شدید به شکم پرستی و شهوت رانی که از صفات بارز این دو حیوان بود، در آن ها آشکار گشت . این احتمال از یکی از قدمای مفسرین به نام « مجاهد » نقل شده است . و این که بعضی ایراد کرده اند که ؛ مسخ برخلاف قانون تکامل و موجب بازگشت و عقب گرد در خلقت است ، درست نیست ، زیرا قانون تکامل مربوط به کسانی است که در مسیر تکامل هستند ، نه آن ها که از مسیر انحراف یافته و از محیط شرایط این قانون به کنار رفته اند ، مثلاً یک انسان سالم در سنین طفولیت مرتبا رشد و نمو می کند ، اما اگر نقایصی در وجود او پیدا شود ، ممکن است نه تنها رشد و نموش متوقف گردد ، بلکه رو به عقب برگردد و نمو فکری و جسمانی خود را تدریجا از

ص:52

دست بدهد . ولی در هر حال باید توجه داشت که مسخ و دگرگونی جسمانی متناسب با اعمالی است که انجام داده اند ، یعنی چون عده ای

جزء نهم (73)

از جمعیت های گنهکار بر اثر انگیزه هواپرستی و شهوت رانی دست به طغیان و نافرمانی خدا می زدند و جمعی با تقلید کورکورانه کردن از آن ها ، آلوده به گناه شدند ، لذا به هنگام مسخ ، هر گروه به شکلی که متناسب با کیفیت اعمال او بوده ، ظاهر می شده است . البته در آیات مورد بحث تنها سخن از « قِرَدَه » ( میمون ها ) به میان آمده است و از «خَنازیر» ( خوک ها ) سخنی نیست ، ولی در آیه 60 سوره مائده گفتگو از جمعیتی به میان آمده است که به هنگام مسخ ، به هردو صورت فوق ( بعضی قرده و بعضی خنازیر ) تغییر چهره دادند که به گفته بعضی از مفسران مانند «ابن عباس» ، آن آیه نیز درباره همین « اصحاب سبت » می باشد که پیرمردان سرجنبانان شکم پرست و شهوت پرستشان به خوک و جوانان مقلّد چشم و گوش بسته که اکثریت را تشکیل می دادند ، به میمون تغییر چهره دادند. ولی درهرحال باید توجه داشت که طبق روایات، مسخ شدگان تنها چند روزی زنده می ماندند و سپس از دنیا می رفتند و نسلی از آن ها به وجود نمی آمد .

(74) سوره اَعراف

خلافکاری زیر پوشش کلاه شرعی

گرچه در آیات فوق ، اشاره ای به حیله گری اصحاب سبت در زمینه گناه نشده است ، ولی بسیاری از مفسران درشرح این آیات ، اشاره به داستان کندن « حوضچه ها » و یا نصب « قلاب ها » در دریا در روز

ص:53

شنبه کرده اند و در روایات اسلامی نیز این موضوع دیده می شود ، بنابراین مجازات و کیفر الهی که باشدت درباره این گروه جاری شد ، نشان می دهد که چهره واقعی گناه ، هرگز با دگرگون ساختن ظاهرآن و به اصطلاح کلاه شرعی درست کردن ، دگرگون نمی گردد . حرام ، حرام است ، خواه صریحا انجام گیرد یا زیر لفافه های دروغین و عذرهای واهی. آن ها که تصور می کنند گناه را می توان با تغییر چهره صوری تبدیل به یک عمل مجاز کرد ، در حقیقت خود را فریب می دهند و بدبختانه این کار در میان بعضی از بی خبرانی که خود را به دین منتسب می کنند ، فراوان دیده می شود و همان است که چهره مذهب را در نظر افراد دورافتاده ، سخت بدنما کرده است .

جزء نهم (75)

عیب بزرگی که این عمل دارد علاوه بر زشت نشان دادن چهره مذهب این است که گناه را در نظرها کوچک می کند و از اهمیت آن می کاهد و افراد را چنان جسور در برابر گناه می سازد که پس از انجام این گونه کارها ، کم کم آماده برای انجام گناهان به طور صریح و آشکار می شوند . در « نهج البلاغه » می خوانیم که ؛ علی از پیامبر صلی الله علیه و آله چنین نقل می کند : « روزی فرامی رسد که مردم به وسیله اموالشان آزمایش می شوند ، بر خدا منّت می گذارند که دیندارند و در عین حال در انتظار رحمت اویند و از مجازات او خود را در امان می بینند ، یَسْتَحِلُّونَ حَرامَهُ بِالشُّبُهاتِ الْکاذِبَهِ وَ الاَْهْواءِ السّاهِیَهِ فَیَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ

ص:54

بِالنَّبیذِ وَ السُّحْتَ بِالْهَدِیَّهِ وَ الرِّبا بِالْبَیْعِ : حرام خدا را با شبهات دروغین و خیالات واهی ، حلال می شمرند ، شراب را تحت عنوان نبیذ (1)و رشوه را به عنوان هدیه ( و حق حساب ) و ربا را به نام

.

(76) سوره اَعراف

بیع ، برای خود حلال می پندارند » ( « نهج البلاغه » ، آخر خطبه 156 ) . باید توجه داشت که انگیزه این گونه حیله ها یا پوشیدن چهره زشت باطنی خود در افکار عمومی است و یا فریب دادن وجدان و کسب آرامش کاذب درونی .

اَشکال مختلف آزمون های الهی

درست است که ماهی گرفتن از دریا برای ساحل نشینان کار خلافی نیست ، گاهی ممکن است خداوند برای امتحان و آزمایش ، جمعیتی را موقتا از این موضوع نهی کند تا مقدار فداکاری آن ها روشن شود و این یکی از اَشکال امتحان خداوند است ، به علاوه روز شنبه در آیین یهود ، روز مقدسی بود و دستور داشتند برای احترام آن روز و رسیدن به عبادت و برنامه های مذهبی دست از کسب وکار بکشند ولی

ص:55


1- « نبیذ » عبارت از این بوده که مقداری خرما یا کشمش را در ظرفی که مقداری آب در آن بود ، می ریختند و چند روزی می گذاشتند و سپس می نوشیدند ، گرچه رسما شراب نبوده ولی بر اثر گرمی هوا ، مواد قندی آن تبدیل به الکل خفیفی می شد .

ساحل نشینان « ایله » همه این مسائل را نادیده گرفتند و آن چنان مجازات شدند که زندگینامه آن ها درس عبرتی برای آیندگان شد .

جزء نهم (77)

167 وَ اِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ اِلی یَوْمِ الْقِیامَهِ مَنْ یَسُومُهُمْ سُوآءَ الْعَذابِ اِنَّ رَبَّکَ لَسَریعُ الْعِقابِ وَ اِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحیمٌ

و ( نیز به خاطر بیاور ) هنگامی را که پروردگارت اعلام کرد تا دامنه قیامت کسی را بر آن ها مسلط خواهد ساخت که آن ها را به طور مداوم در عذاب سختی قرار دهد ، زیرا پروردگارت مجازاتش سریع ( در عین حال در مقابل توبه کاران ) آمرزنده و مهربان است .

« تَأَذَّنَ » و « اِذْن » هردو به معنی اعلام کردن است و نیز به معنی سوگند یاد کردن آمده است ، در این صورت معنی آیه چنین می شود که خداوند سوگند یاد کرده است که تا دامنه قیامت چنین اشخاصی در ناراحتی و عذاب باشند. از این آیه استفاده می شود که

(78) سوره اَعراف

این گروه سرکش، هرگز روی آرامش کامل نخواهند دید ، هرچند برای خود حکومت و دولتی تأسیس کنند ، باز تحت فشار و ناراحتی مداوم خواهند بود، مگر این که به راستی روش خود را تغییر دهند و دست از ظلم و فساد بکشند .

ص:56

پراکندگی یهود

168 وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الاَْرْضِ اُمَما مِنْهُمُ الصّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ

و آن هارا در زمین به صورت گروه هایی پراکنده ساختیم، گروهی از آن ها صالح و گروهی غیر آن هستند و آن ها را به «نیکی ها» و «بدی ها» آزمودیم ، شاید بازگردند.

«حَسَنات» هرگونه نعمت و رفاه و آسایشی را شامل می شود، همان طور که «سَیِّئات» هرگونه ناراحتی شدت را فرامی گیرد و محدود

جزء نهم (79)

ساختن مفهوم این دو در دایره معینی هیچ گونه دلیل ندارد. باز در این آیه این حقیقت تجلی می کند که اسلام هیچ گونه خصومتی با نژاد یهود ندارد و به عنوان پیروان یک مکتب و یا وابستگان به یک نژاد، آن هارا محکوم نمی نماید، بلکه مقیاس و معیار سنجش را ، اعمال آن ها قرار می دهد . سپس اضافه می کند : « ما آن ها را با وسایل گوناگون ، نیکی ها و بدی ها آزمودیم ، شاید بازگردند » ( وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ ) . گاهی آن ها را تشویق کردیم و در رفاه و نعمت قرار دادیم ، تا حس شکرگزاری درآن ها برانگیخته شود وبه سوی حق بازآیند و گاهی به عکس آن هارا در شداید و سختی هاو مصائب فروبردیم تا از مرکب غرور و خودپرستی و تکبر فرود آیند و به ناتوانی

ص:57

خویش پی برند ، شاید بیدار شوند و به سوی خدا بازگردند و هدف در هر دو حال مسأله تربیت و هدایت و بازگشت به سوی حق بوده است .

169 فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْکِتابَ یَأْخُذوُنَ عَرَضَ هذَا الاَْدْنی وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنا وَ اِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ

(80) سوره اَعراف

مِثْلُهُ یَأْخُذوُهُ اَلَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ میثاقُ الْکِتابِ اَنْ لایَقُولُوا عَلَی اللّهِ اِلاَّ الْحَقَّ وَ دَرَسُوا ما فیهِ وَ الدّارُ الاْخِرَهُ خَیْرٌ لِلَّذینَ یَتَّقُونَ اَفَلا تَعْقِلُونَ

بعد از آن فرزندانی جانشین آن ها شدند که وارث کتاب ( آسمانی ، تورات ) گشتند ( اما با این حال ) متاع این دنیای پست را گرفته ( بر حکم و فرمان خدا ترجیح دادند ) و می گفتند:(اگر ما گنهکاریم)خداوندبه زودی مارا می بخشد ( ما از کرده خود پشیمانیم ) اما اگر متاع دیگری همانند آن به دستشان بیفتد ، آن را می گیرند ( و باز حکم خدا را پشت سرمی افکنند ) آیا پیمان کتاب (خدا) از آن ها گرفته نشده که بر خدا ( دروغ نبندند و ) جز حق نگویند و آنان بارها آن را خوانده اند و سرای آخرت برای آن ها که پرهیزگاری پیشه کنند ، بهتر است، آیا نمی فهمید ؟

« خَلْف » چنان که بعضی از مفسران گفته اند ، غالبا به معنی فرزندان

ص:58

ناصالح است ، درحالی که « خَلَف » به معنی فرزند صالح می آید .(1)« عَرَض » به معنی موجود عارضی و کم دوام و ناپایدار است و به متاع جهان ماده از این رو « عَرَض » گفته اند که معمولاً ناپایدار است ، روزی به سراغ انسان می آید ، آن چنان که حسابش از دست می رود و روزی آن چنان از دسترس انسان دور می شود که در انتظار ذره ای از آن ، آه می کشد ، به علاوه اصولاً همه نعمت های این جهان ناپایدار و فناپذیر است . « دَرْس » در لغت به معنی تکرار چیزی است و از آن جا که به هنگام مطالعه و فراگرفتن چیزی از استاد و معلم، مطالب تکرار می گردد ، به آن « درس » گفته شده است و نیز اگر می بینیم « کهنگی و فرسودگی » را « درس و اندراس » می گویند ، به خاطر آن است که باد و باران و حوادث دیگر پی درپی بر بناهای کهنه گذشته و آن ها را فرسوده ساخته است . هنگامی که فرزندان آن ها در کشمکش وجدان از یک سو و منافع

(82) سوره اَعراف

مادی از سوی دیگر قرار می گیرند ، دست به دامن امیدهای کاذب زده « می گویند: ما این منفعت نقد را مشروع یا نامشروع به چنگ می آوریم ، خداوند رحیم و مهربان است و به زودی ما را خواهد بخشید » ( وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنا ) . این جمله نشان می دهد که آن ها بعد از انجام چنین کاری ، یک نوع پشیمانی زودگذر و حالت توبه ظاهری به خود

ص:59


1- « مجمع البیان » ، ذیل آیه مورد بحث .

می گرفتند ولی به طوری که قرآن می گوید : این ندامت و پشیمانی آن ها به هیچ وجه ریشه نداشت ، به همین دلیل « اگر سود مادی دیگری مانند آن به دستشان می آمد، آن را می گرفتند » ( وَ اِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ یَأْخُذوُهُ ) . درهرحال این جمله اشاره به رشوه خواری های جمعی از یهود و تحریف آیات آسمانی به خاطر آن و فراموش کردن احکام پروردگار به خاطر تضاد با منافع آن ها می کند . لذا به دنبال آن می فرماید : « آیا این ها به وسیله کتاب آسمانیشان تورات پیمان نبسته بودند که بر خدا دروغ نبندند و احکام او را تحریف نکنند و جز حق چیزی نگویند ؟ » ( اَلَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ میثاقُ الْکِتابِ اَنْ لا یَقُولُوا عَلَی اللّهِ اِلاَّ الْحَقَّ ).

جزء نهم (83)

سپس می گوید : اگر آن ها از آیات الهی آگاهی نداشتند و دست به این اعمال خلاف می زدند ، ممکن بود برای خودشان عذری بسازند ، ولی اشکال کار ، این است که « آن ها کرارا محتویات تورات را دیده و فهمیده بودند » ، در عین حال آن را ضایع ساختند و فرمانش را پشت سرانداختند ( وَ دَرَسُوا ما فیهِ ) . سر انجام می فرماید : این ها اشتباه می کنند و این اعمال و متاع ها سودی برای آن ها نخواهد داشت، بلکه « سرای دیگر برای پرهیزگاران بهتر است » ( وَ الدّارُ الاْخِرَهُ خَیْرٌ لِلَّذینَ یَتَّقُونَ ) . « آیا شما حقایقی را به این روشنی درک نمی کنید ؟ » ( اَفَلا تَعْقِل-ُونَ ) .

170 وَ الَّذینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ وَ اَقامُواالصَّلوهَ اِنّا

ص:60

لانُضیعُ اَجْرَالْمُصْلِحینَ

و آن هاکه به کتاب (خدا) تمسک جویند و نمازرا برپادارند (پاداش بزرگی خواهند داشت، زیرا ) ما پاداش مصلحان را ضایع نخواهیم کرد.

(84) سوره اَعراف

در برابر گروه فوق ، اشاره به گروه دیگری می کند که آن ها نه تنها از هرگونه تحریف و کتمان آیات الهی برکنار بودند ، بلکه به آن تمسک جسته و موبه مو آن ها را اجرا کردند ، قرآن این جمعیت را « مصلحان جهان » نام نهاده و اجر و پاداش مهمی برای آن ها قائل شده و درباره آن ها چنین می گوید : « کسانی که تمسک به کتاب پروردگار جویند و نماز را برپا دارند ، پاداش بزرگی خواهند داشت زیرا ما پاداش مصلحان را ضایع نخواهیم ساخت » ( وَ الَّذینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ وَ اَقامُوا الصَّلوهَ اِنّا لانُضیعُ اَجْرَالْمُصْلِحینَ ).

در این که منظور از این کتاب ، تورات است یا قرآن مجید ، مفسران دو گونه تفسیر دارند ولی باتوجه به آیات گذشته ، ظاهر این است که اشاره به گروهی از بنی اسرائیل باشد که حساب خودشان را از افراد گمراه جدا ساختند . البته بی شک تمسک جستن به تورات یا انجیل باتوجه به بشاراتی که درآن ها راجع به پیامبر صلی الله علیه و آله آمده است از ایمان به این پیامبر جدا نخواهد بود . تعبیربه «یُمَسِّکُونَ» که به معنی

جزء نهم (85)

تمسک جستن است ، نکته جالبی را دربردارد ، زیرا تمسک به

ص:61

معنی گرفتن و چسبیدن به چیزی برای حفظ و نگهداری آن می باشد و این صورت حسی آن است و صورت معنوی آن ، این است که انسان با کمال جدیت پای بند به عقیده و برنامه ای باشد و در حفظ و حراست آن بکوشد ، تمسک به کتاب الهی این نیست که انسان صفحات قرآن و تورات و یا کتاب دیگری را محکم در دست بگیرد و در حفظ و حراست جلد و کاغذ آن بکوشد ، بلکه تمسک واقعی آن است که اجازه ندهد کمترین مخالفتی با آن از هیچ سو انجام شود و در تحقق یافتن مفاهیم آن از جان و دل بکوشد .

مفهوم اصلاحات واقعی

آیات فوق به خوبی نشان می دهد که اصلاح واقعی در روی زمین بدون تمسک به کتب آسمانی و فرمان های الهی امکان پذیر نمی باشد و این تعبیر بار دیگر این حقیقت را تأکید می کند که دین و مذهب تنها یک برنامه مربوط به جهان ماوراء طبیعت و یا سرای آخرت نیست ،

(86) سوره اَعراف

بلکه آیینی است در متن زندگی انسان ها و در طریق حفظ منافع تمام افراد بشر و اجرای اصول عدالت و صلح و رفاه و آسایش و بالاخره هر مفهومی که در معنی وسیع اصلاح جمع است . این که می بینیم از میان فرمان های خدا مخصوصا روی « نماز » تکیه شده است، به خاطر آن است که نماز واقعی ، پیوند انسان را با خدا چنان محکم می کند که در برابر هر کار و هر برنامه او را حاضر و ناظر می بیند و مراقب اعمال

ص:62

خویش و این همان است که در آیات دیگر از آن تعبیر به تأثیر نماز در دعوت به امر به معروف و نهی از منکر شده است و ارتباط این موضوع با اصلاح جامعه انسانی روشن تر از آن است که نیاز به بیان داشته باشد . ازآن چه گفته شد ، روشن می شود که این یک برنامه ویژه قوم هود نبوده است ، بلکه اصلی است در زندگی امت ها و ملت ها ، بنابراین آنان که با کتمان کردن حقایق و تحریف آن ها متاعی ناپایدار و منافعی زودگذر برای خود فراهم می سازند و به هنگامی که نتایج شوم کار خود را می بینند ، حالت یک توبه دروغین به خود می گیرند ، توبه ای که در برابر لبخند یک منفعت مادی دیگر همچون برف در آفتاب تابستان آب می شود ، در حقیقت مخالفان اصلاح در جوامع انسانی هستند و منافع جمع را فدای منافع شخص خود می کنند، خواه این کار ازیک یهودی سربزند یا یک مسیحی و یا یک مسلمان.

جزء نهم (87)

آخرین سخن درباره قوم یهود

171 وَ اِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّهٌ وَ ظَنُّوآا اَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذوُا ما اتَیْناکُمْ بِقُوَّهٍ وَاذْکُرُوا ما فیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ

و (نیز به خاطر بیاور) هنگامی راکه کوه را برفراز آن ها همچو ن سایبانی بلند کردیم، آن چنان که گمان کردند بر آن ها فرود خواهد آمد ( و در این حال از آن ها پیمان گرفتیم

ص:63

و گفتیم : ) آن چه را به شما ( از احکام و دستورات ) داده ایم ، با قدرت ( و جدیت ) بگیرید و آن چه را در آن است ، به یاد داشته باشید ( و عمل کنید ) تا پرهیزگار شوید .

(88) سوره اَعراف

« نَتَقْنا » از ماده « نَتْق » در اصل به معنی کندن چیزی از جایی و به سوی دیگری پرتاب کردن است ، به زنانی که زیاد فرزند می آورند ، نیز « ناتق » می گویند ، زیرا به آسانی فرزند راازمحیط رَحِم جداکرده و به خارج می گذارند.

ǙʙƠآیه ، آخرین آیه ای است که در این سوره پیرامون زندگی بنی اسرائیل سخن می گوید و در آن سرگذشت دیگری را به جمعیت یهود یادآوری می کند ، سرگذشتی که هم درس عبرت است و هم دلیل بر سپردن یک پیمان ، می گوید : « به خاطر بیاورید هنگامی که کوه را بالای سر آن ها قرار دادیم ، آن چنان که گویی سایبانی بر سر آن ها بود » ( وَ اِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّهٌ ) . « و آن چنان که گمان می بردند، برسرشان سقوط خواهد کرد » وحشت و اضطراب سراسر وجودشان را گرفت و به تضرع افتادند ( وَ ظَنُّوآا اَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ ) . در همان حال به آن ها گفتیم : « آن چه را از احکام به شما یاد داده ایم ، با جدیت و قوت بگیرید » ( خُذوُا ما اتَیْناکُمْ بِقُوَّهٍ ) . « و آن چه در آن آمده است ،

جزء نهم (89)

به خاطر داشته باشید تا پرهیزگار شوید » از کیفر خدا بترسید و به پیمان هایی که در آن از شما گرفته ایم ، عمل کنید ( وَ اذْکُرُوا ما فیهِ

ص:64

لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ ) . این آیه با تفاوت مختصری در آیه 63 سوره بقره گذشت و همان طور که در آن جا گفتیم، طبق گفته مفسر معروف « طبرسی » در « مجمع البیان » از قول « ابن زید » ، این جریان هنگامی بود که موسی از کوه طور بازمی گشت و احکام تورات را با خود می آورد ، موقعی که وظایف واجب و دستورات حلال و حرام را به قوم خود اطلاع داد ، آن ها تصور کردند عمل به این همه وظایف ، کار مشکلی است و به همین جهت بنای مخالفت و نافرمانی گذاردند ، در این هنگام قطعه عظیمی از کوه بالای سر آن ها قرار گرفت ، آن ها چنان در وحشت فرورفتند که دست به دامن موسی زدند ، موسی درهمان حال گفت : اگر پیمان وفاداری به این احکام ببندید ، این خطر برطرف خواهد شد ، آن ها تسلیم شدند و در پیشگاه خدا سجده کردند و بلا از سر آن ها گذشت . در این جا دو سؤال پیش می آید که در سوره

(90) سوره اَعراف

بقره به آن ها و پاسخ آن ها اشاره کرده ایم و فشرده آن را در این جا می آوریم. سؤال اول : آیا پیمان گرفتن در این حال، جنبه اجباری ندارد؟ پاسخ : شک نیست که در آن حال یک نوع اضطرار بر آن ها حکومت می کرده ولی مسلما بعدا که خطر برطرف شد، ادامه راه را با اختیار خود می توانستند انتخاب کنند . به علاوه اجبار و اکراه در عقیده معنی ندارد ، ولی در برنامه های عملی که ضامن خیر و سعادت انسان است ، چه مانعی دارد که با اجبار مردم را به آن وادار کنند ، آیا اگر کسی را به اجبار

ص:65

وادار به ترک اعتیاد و یا رفتن از راه امن و امان و خودداری از راه خطرناک کنند،عیب دارد؟سؤال دوم:چگونه کوه بالای سرآن هاقرارگرفت؟

پاسخ : بعضی از مفسران معتقدند که به فرمان خدا کوه طور از جا کنده شد و همچون سایبانی بر سر آن ها قرار گرفت . بعضی دیگر می گویند : بر اثر یک زلزله شدید چنان کوه تکان خورد که افرادی که پای کوه بودند ، سایه قسمت بالای آن را بر سر خود مشاهده کردند . این احتمال نیز وجود دارد که قطعه عظیمی از کوه کنده شد و در یک لحظه

جزء نهم (91)

زودگذر بر فراز سر آن ها قرار گرفت ، سپس از آن جا گذشت و به کناری افتاد . و درهرحال شک نیست که این یک موضوع خارق العاده بوده است ، نه یک جریان طبیعی . موضوع دیگری که باید در آیه مورد توجه قرار گیرد ، این است که نمی گوید : کوه بر سر آن ها سایبان شد ، بلکه می گوید : همانند سایبانی گردد ( کَأَنَّهُ ظُلَّهٌ ) . این تعبیر یا به خاطر آن است که سایبان را معمولاً برای اظهار محبت بالای سر افراد قرار می دهند ، در حالی که در آیه مورد بحث این کار به عنوان یک بلا و تهدید بود و یا به خاطر این است که سایبان امری است پایدار ، در حالی که قرار گرفتن کوه بالای سر آن ها، جنبه موقتی و ناپایدار داشت .

نشانه های دوزخیان

179 وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیرا مِنَ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ اَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ ءَاذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها اوُلآئِکَ کَالاَْنْعمِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ

ص:66

اوُلآئِکَ هُمُ الْغفِلُونَ

(92) سوره اَعراف

به طور مسلم گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم، آن ها دل ها ( عقل ها )یی دارند که با آن ( اندیشه نمی کنند و ) نمی فهمند و چشمانی دارند که با آن نمی بینند و گوش هایی دارند که باآن نمی شنوند، آن ها همچون چهارپایانند، بلکه گمراه تر اینان همانا غافلانند ( زیرا با این که همه گونه امکانات هدایت دارند بازهم گمراهند ) .

« ذَرَأْنا » از مادّه «ذَرْء» در این جا به معنی خلقت و آفرینش است ، ولی در اصل به معنی پراکنده ساختن و منتشر نمودن آمده ، چنان که در قرآن می خوانیم « تَذْرُوهُ الرِّیاحُ : بادها آن را پراکنده می کنند » ( 45 / کهف ) و از آن جا که آفرینش موجودات موجب انتشار و پراکندگی آن ها در روی زمین می گردد ، این کلمه به معنی خلقت آفرینش نیز آمده است . و در هر حال اشکال مهمی که در این جا پیش می آید این است که چگونه خداوند می فرماید : « ما بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم » ، مگر نه این است که در جای دیگر

جزء نهم (93)

می خوانیم « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ اِلاّ لِیَعْبُدُونِ »(1)که مطابق آن همه جن و انس تنها برای پرستش خدا و ترقی و تکامل و سعادت

ص:67


1- 56 / ذاریات .

آفریده شده اند ، به علاوه این تعبیر بوی جبر در آفرینش و خلقت می دهد و به همین جهت بعضی از طرفداران مکتب جبر همچون « فخررازی » برای اثبات مذهب خود با آن استدلال کرده اند . ولی اگر آیات قرآن را کنار هم قرار داده مورد بررسی قرار دهیم و گرفتار استنباط های سطحی و زودگذر نشویم ، پاسخ این سؤال ، هم در خود آیه نهفته شده و در آیات دیگر به وضوح دیده می شود به طوری که محلّی برای سوء استفاده افراد باقی نمی گذارد .

زیرا اولاً : این تعبیر درست به آن می ماند که شخص نجار بگوید قسمت زیادی از این چوب هایی را که فراهم ساخته ام برای تهیه درهای زیبا است و قسمت زیاد دیگری برای سوزاندن و افروختن آتش ،

(94) سوره اَعراف

چوب هایی که صاف و محکم و سالمند در قسمت اول مصرف می کنم و چوب های ناصاف و بدقواره و سست و تکه پاره را در قسمت دوم ، در حقیقت نجار دو گونه هدف دارد ، یکی هدف اصلی و دیگری هدف تبعی ، هدف اصلی او ساختن در و پیکر و ابزار خوب است و تمام کوشش و تلاش او را در همین راه مصرف می شود ، ولی هنگامی که ببیند چوبی به درد این کار نمی خورد ، ناچار آن را برای سوزاندن کنار می گذارد ، این هدف تبعی است نه اصلی . تنها تفاوتی که این مثال با مورد بحث ما دارد این است که تفاوت چوب ها با یکدیگر اختیاری نیست ، ولی تفاوت انسان ها بستگی به اعمال خودشان دارد و در اختیار

ص:68

خود آن ها است. بهترین گواه برای این سخن صفاتی است که برای گروه جهنمیان و بهشتیان در آیه فوق می خوانیم که نشان می دهد اعمال خودشان سرچشمه این گروه بندی می باشد .

و به تعبیر دیگر خداوند طبق صریح آیات مختلف قرآن همه را پاک آفریده و اسباب سعادت و تکامل را در اختیار همگی گذاشته است

جزء نهم (95)

ولی گروهی با اعمال خویش خود را نامزد دوزخ می کنند و سرانجامشان شوم و تاریک است و گروهی با اعمال خود ، خود را نامزد بهشت می سازند و عاقبت کارشان خوشبختی و سعادت است . سپس صفات گروه دوزخی را در سه جمله خلاصه می کند : نخست این که « آن ها قلب هایی دارند که با آن درک و اندیشه نمی کنند » ( لَهُمْ قُلُوبٌ لایَفْقَهُونَ بِها ) . قلب در اصطلاح قرآن به معنی روح و فکر و نیروی عقل است یعنی با این که استعداد تفکر دارند و همچون بهائم و چهارپایان فاقد شعور نیستند در عین حال از این وسیله سعادت بهره نمی گیرند و فکر نمی کنند ، در عوامل و نتایج حوادث اندیشه نمی نمایند و این وسیله بزرگ رهایی از چنگال هر گونه بدبختی را بلااستفاده در گوشه ای از وجودشان رها می سازند . دیگر این که « چشم های روشن و حقیقت بین دارند اما با آن ها چهره حقایق را نمی نگرند و همچون نابینایان از کنار آن ها می گذرند » ( وَ لَهُمْ اَعْیُنٌ لایُبْصِرُونَ بِها ) . سوم این که « با داشتن گوش سالم ، سخنان حق را

(96) سوره اَعراف

ص:69

نمی شنوند » و همچون کران خود را از شنیدن حرف حق محروم می سازند ( وَ لَهُمْ ءَاذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها ) . « این ها در حقیقت همچون چهارپایانند » چراکه امتیاز آدمی از چهارپایان در فکر بیدار و چشم بینا و گوش شنوا است که متأسفانه آن ها همه را از دست داده اند ( اوُلآئِکَ کَالاَْنْعمِ ) . « بلکه آن ها ازچهارپایان گمراه تر و پست تر می باشند » ( بَلْ هُمْ اَضَلُّ ) . چراکه چهارپایان دارای این استعدادها و امکانات نیستند ، ولی آنها با داشتن عقل سالم و چشم بینا و گوش شنوا امکان همه گونه ترقی و تکامل را دارند ، اما بر اثر هوا پرستی و گرایش به پستی ها این استعدادها را بلااستفاده می گذارند و بدبختی بزرگ آنان از همین جا آغاز می گردد . « آن ها افراد غافل و بی خبری هستند » و به همین جهت در بیراهه های زندگی سرگردانند ( اوُلآئِکَ هُمُ الْغفِلُونَ ) . چشمه آب حیات کنار دستشان است ، ولی از تشنگی فریاد می کشند ، درهای سعادت در برابر رویشان باز است ، اما حتی به آن نگاه نمی کنند . از آن چه در بالا گفته شد روشن می شود که آن ها با دست خود وسایل بدبختی خویش را فراهم می سازند و نعمت های گرانبهای «عقل» و «چشم» و «گوش» را به هدر می دهند ، نه این که خداوند اجبارا آن ها را در صف دوزخیان قرار داده باشد .

180 وَ لِلّهِ الاَْسْمآءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُو الَّذینَ یُلْحِدُونَ فیآاَسْمئِه سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ

ص:70

و برای خدا نام های نیکی است خدا را با آن بخوانید و آن ها را که در اسماء خدا تحریف می کنند ( و بر غیر او می نهند و شریک برایش قائل می شوند ) رها سازید آنان به زودی جزای اعمالی را که انجام می دادند می بینند .

منظور از « اَسْماءُ حُسْنی » ، صفات مختلف پروردگار است که همگی نیک و همگی «حُسْنی» است می دانیم خدا عالم است ، قادر است ، رازق است ، عادل است ، جواد است ، کریم است و رحیم و همچنین دارای صفات نیک فراوان دیگری از این قبیل می باشد . «اِلْحاد» در اصل از ماده « لَحْد » به معنی حفره ای است که در یک طرف

(98) سوره اَعراف

قرار گرفته و به همین جهت ، به حفره ای که در یک جانب قبر قرار داده می شود ، « لَحْد » گفته می شود ، سپس به هر کاری که از حد وسط تمایل به افراط و تفریط پیدا کند « اِلْحاد » گفته شده و به شرک و بت پرستی نیز به همین جهت « اِلْحاد » اطلاق می گردد . منظور از خواندن خدا به نام های نیک تنها این نیست که این الفاظ را بر زبان جاری کنیم و مثلاً بگوییم یا عالِمُ ، یا قادِرُ ، یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ ، بلکه در واقع این است که این صفات را در وجود خودمان به مقدار امکان پیاده کنیم ، پرتوی از علم و دانش او ، شعاعی از قدرت و توانایی او و گوشه ای از رحمت واسعه اش در ما و جامعه ما پیاده شود و به تعبیر دیگر متصف به اوصاف او و متخلّق به اخلاقش گردیم . تا در پرتو این علم و قدرت و این عدالت و رحمت بتوانیم خویش و اجتماعی را که در آن زندگی

ص:71

می کنیم از صف دوزخیان خارج سازیم . سپس مردم را از این نکته برحذر می دارد که اسامی خدا را تحریف نکنند و می گوید : « آن ها که اسماء خدا را تحریف کرده اند رها سازید ، آن ها به زودی به جزای اعمال خویش گرفتار خواهند شد » ( وَ ذَرُو الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی آ اَسْمئِه سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ) .

جزء نهم (99)

منظور از الحاد در اسماء خدا این است که الفاظ و مفاهیم آن را تحریف کنیم ، یا به این گونه که او را به اوصافی توصیف نماییم که شایسته آن نیست ، همانند مسیحیان که قائل به تثلیث و خدایان سه گانه شده اند و یا این که صفات او را بر مخلوقاتش تطبیق نماییم ، همچون بت پرستان که نام بت های خود را از نام خدا مشتق می کردند ، مثلاً به یکی از بت ها « اللات » و به دیگری « العزی » و به دیگری « منات » می گفتند که به ترتیب از « اللّه » و « العزیز » و « المنان » مشتق شده است و یا همچون مسیحیان که نام خدا را بر عیسی و روح القدس می گذاشتند . و یا این که صفات او را آن چنان تحریف کنند که به « تشبیه » به مخلوقات یا « تعطیل » صفات و مانند آن بیانجامد . و یا تنها به « اسم » قناعت کنند بدون این که این صفات را در خود و جامعه خویش بارورسازند .

(100) سوره اَعراف

ص:72

اسماءِ حُسْنی چیست ؟

181 وَ مِمَّنْ خَلَقْنآ اُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِه یَعْدِلُونَ

و از آن ها که آفریدیم گروهی به حق هدایت می کنند و به حق اجرای عدالت می نمایند .

در واقع آن ها دو برنامه ممتاز دارند ، فکرشان و هدفشان و دعوتشان و فرهنگشان حق و به سوی حق است و نیز عملشان و برنامه هایشان و حکومتشان براساس حق و حقیقت می باشد .

شک نیست که « اَ سمای حُسْنی » به معنی « نام های نیک » است و می دانیم که تمام نام های پروردگار مفاهیم نیکی را دربردارد و بنابراین همه اسماء او اسماء حسنی است ، اعم از آن ها که صفات ثبوتیه ذات پاک او است ، مانند عالم و قادر و یا آن ها که صفات سلبیه ذات مقدس او است مانند « قدّوس » و آن ها که صفات فعل است و حکایت از یکی از افعال او می کند مانند خالق ، غفور ، رحمان و رحیم . از سوی دیگر

جزء نهم (101)

شک نیست که صفات خدا قابل احصاء و شماره نیست زیرا کمالات او نامتناهی است و برای هر کمالی از کمالات او اسم و صفتی می توان انتخاب کرد . ولی چنان که از احادیث استفاده می شود ، از میان صفات او بعضی دارای اهمیت بیشتری می باشد و شاید « اسماء حسنی » که در آیه بالا آمده است، اشاره به همین گروه ممتازتر است، زیرا در روایاتی که از پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه اهلبیت علیهم السلام به ما رسیده کرارا این مطلب دیده می شود که خداوند دارای 99 اسم است که هر کس او را به این

ص:73

نام ها بخواند ، دعایش مستجاب و هر که آن ها را شماره کند اهل بهشت است . مانند روایتی که در کتاب توحید صدوق از امام صادق از پدرانش از علی نقل شده که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود : « اِنَّ لِلّهِ تَبارَکَ وَتَعالی تِسْعَهً وَ تِسْعینَ اِسْما مِأَهً اِلاّ واحِدَهً مَنْ اَحْصاهادَخَلَ الْجَنَّهَ...» .(1) و نیز در کتاب توحید از امام

(102) سوره اَعراف

علی بن موسی الرضا از پدرانش علی نقل شده که فرمود:«اِنَ لِلّهِ عَزَّوَجَلَ تِسْعَهً وَ تِسْعینَ اِسْما مَنْ دَعَا اللّهَ بِهَا اسْتَجابَ لَهُ وَ مَنْ اَحْصاها دَخَلَ الْجَنَّهَ » (2)در کتاب صحیح بخاری و مسلم و ترمذی و کتب دیگر از منابع حدیث اهل تسنن نیز همین مضمون پیرامون اسماء نود و نُه گانه خدا و این که هر کس خدا را با آن بخواند ، دعای او مستجاب است یا هر کس آن ها را احصاء کند ، اهل بهشت خواهد بود ، نقل شده است .(3) از پاره ای از این احادیث استفاده می شود که این اسامی نود و نُه گانه در قرآن است ، مانند روایتی که از ابن عباس نقل شده که می گوید : پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «لِلّهِ تِسْعَهٌ وَ تِسْعُونَ اِسْما مَنْ اَحْصاها دَخَلَ الْجَنَّهَ وَ هِیَ فِی الْقُرْآنِ» (4)

جزء نهم (103)

و به همین جهت جمعی از دانشمندان کوشش کرده اند که این اسامی و صفات را از قرآن مجید استخراج کنند ، ولی نام هایی که در قرآن مجید برای خدا آمده است بیش از 99

ص:74


1- « المیزان » و « مَجمَعُ البَیان » و « نُورُالثَّقَلَیْن » ذیل آیه .
2- « المیزان » و « مَجمَعُ البَیان » و « نُورُالثَّقَلَیْن » ذیل آیه .
3- « المیزان » و « مَجمَعُ البَیان » و « نُورُالثَّقَلَیْن » ذیل آیه .
4- « المیزان » و « مَجمَعُ البَیان » و « نُورُالثَّقَلَیْن » ذیل آیه .

نام است ، بنابراین ممکن است اسماء حسنی در لابلای آن ها باشد، نه این که درقرآن جز این 99 نام، نام دیگری برای خدا وجود نداشته باشد. در بعضی از روایات این نام های نود و نُه گانه آمده است ،( ولی باید توجه داشت، بعضی از این نام ها به شکلی که در این روایت آمده در متن قرآن نیست ، اما مضمون و مفهوم آن در قرآن وجوددارد) و آن روایتی است که درتوحید صدوق ازامام صادق از پدرواجدادش ازعلی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که پس از اشاره به وجود نود و نُه نام برای خدا می فرماید : « وَ هِیَ اللّهُ، الاِْلهُ ، الْواحِدُ ، اَلاَْحَدُ ، اَلصَّمَدُ ، اَلاَْوَّلُ ، اَلاْخِرُ اَلسَّمیعُ، اَلْبَصیرُ ، اَلْقَدیرُ، اَلْقادِرُ ، اَلْعَلِیُّ ، اَلاَْعْلی ، اَلْباقی ، اَلْبَدیعُ ، اَلْبارِی ءُ ، اَلاَْکْرَمُ، اَلْباطِنُ، اَلْحَیُّ، اَلْحَکیمُ ، اَلْعَلیمُ اَلْحَلیمُ ، اَلْحَفیظُ، اَلْمُحِقُّ ، اَلْحَسیبُ ، اَلْحَمیدُ ، اَلْحَفِیُّ ، اَلرَّبُّ ، اَلرَّحْمانُ ، اَلرَّحیمُ ،

(104) سوره اَعراف

اَلذّارِءُ ، اَلرّازِقُ ، اَلرَّقیبُ ، اَلرَّؤُفُ ، اَلرّائِیُ ، اَلسَّلامُ ، اَلْمُؤْمِنُ ، اَلْمُهَیْمِنُ ، اَلْعَزیزُ ، اَلْجَبّارُ ، اَلْمُتَکَبِّرُ، اَلسَّیِّدُ ، اَلسُّبُّوحُ ، اَلشَّهیدُ ، اَلصّادِقُ ، اَلصّانِعُ ، اَلظّاهِرُ ، اَلْعَدْلُ ، اَلْعَفْوُ ، اَلْغَفُورُ ، اَلْغَنِیُّ ، اَلْغِیاثُ ، اَلْفاطِرُ ، اَلْفَرْدُ ، اَلْفَتّاحُ ، اَلْفالِقُ،اَلْقَدیمُ ، اَلْمَلِکُ ، اَلْقُدُّوسُ،اَلْقَوِیُّ،اَلْقَریبُ،اَلْقَیُّومُ،اَلْقابِضُ،اَلْباسِطُ،قاضِیُ الْحاجاتِ، اَلْمَجیدُ ، اَلْمَوْلی ، اَلْمَنّانُ ، اَلْمُحیطُ ، اَلْمُبینُ ، اَلْمُغیثُ ، اَلْمُصَوِّرُ ، اَلْکَریمُ ، اَلْکَبیرُ ، اَلْکافی ، کاشِفُ الضُّرِّ ، اَلْوَتْرُ ، اَلنُّورُ ، اَلْوَهّابُ ، اَلنّاصِرُ ، اَلْواسِعُ ، اَلْوَدُودُ ، اَلْهادی ، اَلْوَفِیُّ ، اَلْوَکیلُ ، اَلْوارِثُ ، اَلْبَرُّ ، اَلْباعِثُ ، اَلتَّوّابِ ، اَلْجَلیلُ ، اَلْجَوادُ ، اَلْخَبیرُ ، اَلْخالِقُ ، خَیْرُ النّاصِرینَ ، اَلدَّیّانُ ، اَلشَّکُورُ ، اَلْعَظیمُ اَللَّطیفُ ، اَلشّافی ». (1)

ص:75


1- « المیزان » ، جلد 8 ، صفحه 376 ( نقل از توحید صدوق ) .

ولی آن چه در این جا بیشتر اهمیت دارد و باید مخصوصا به آن توجه داشته باشیم این است که «منظوراز خواندن خدا به این نام ها و

جزء نهم (105)

یا احصاء و شمارش اسماءحسنای پروردگار، این نیست که هر کس این 99 اسم را بر زبان جاری کند و بدون توجه به محتوا و مفاهیم آن ها تنها الفاظی بگوید سعادتمند خواهد بود و یا دعایش به اجابت می رسد ، بلکه هدف این است که به این اسماء و صفات ایمان داشته باشد و پس از آن بکوشد در وجود خود پرتوی از مفاهیم آن ها یعنی از مفهوم عالم و قادر و رحمان و رحیم و حلیم و غفور و قَوِیّ و قَیُّوم و غَنِیّ و رازق و امثال آن را در وجود خود منعکس سازد»، مسلما چنین کسی هم بهشتی خواهد بود و هم دعایش مستجاب و به هر خیر و نیکی نایل می گردد . ضمنا از آن چه گفتیم روشن می شود که اگر در پاره ای از روایات و دعاها اسامی دیگری برای خدا غیر از این اسماء ذکر شده و حتی شماره نام های خدا در بعضی از دعاها به یک هزار رسیده هیچ گونه منافاتی با آن چه گفتیم ندارد ، زیرا اسماء خدا حد و حصر و انتهایی ندارد و مانند کمالات ذات بی انتهایش نامحدود است. هرچند پاره ای از این صفات و اسماء

(106) سوره اَعراف

امتیازی دارد . و نیز اگر در بعضی از روایات مانند روایتی که در اصول کافی از امام صادق در تفسیر این آیه نقل شده می خوانیم فرمود :

ص:76

« نَحْنُ وَاللّهِ الاَْسْماءُ الْحُسْنی : به خدا سوگند ما اسماء حسنای خدا هستیم » (1)اشاره به آن است که پرتو نیرومندی از آن صفات الهی در وجود ما منعکس شده و شناخت ما به شناخت ذات پاکش کمک می کند. و یا اگر در بعضی دیگر از احادیث آمده است که همه اسماء حسنی در « توحید خالص » خلاصه می شود ، نیز به خاطر آن است که همه صفات او به ذات پاک یکتایش برمی گردد . فخر رازی در تفسیرش به مطلبی اشاره می کند که از جهتی قابل ملاحظه است و آن این که تمام صفات پروردگار به دو حقیقت بازگشت می کند ، یا به « بی نیازی ذاتش از همه چیز » و یا « نیازمندی دیگران به ذات پاک او » .(2)

اسم اعظم خدا

جزء نهم (107)

پیرامون « اسم اعظم » روایات گوناگونی وارد شده و از آن ها چنین استفاده می شود که هر کس از این اسم باخبر باشد ، نه فقط دعایش مستجاب است ، بلکه با استفاده از آن می تواند به فرمان خدا در جهان طبیعت تصرف کند و کارهای مهمی انجام دهد . در این که « اسم اعظم » کدام یک از اسماء خدا است ، بسیاری از دانشمندان اسلامی بحث کرده اند و غالبا بحث ها بر محور این دور می زند که از میان نام های خدا نامی را بیابند که این خاصیت عجیب و بزرگ را داشته باشد.

ولی ما فکر می کنیم آن چه بیشتر باید از آن جستجو کرد ، این است

ص:77


1- « نُورُ الثَّقَلَیْن » ، جلد 2 ، صفحه 103 .
2- «تفسیر فخر رازی» ، جلد 15 ، صفحه 66 .

که نام و صفاتی را بیابیم که با پیاده کردن مفهوم آن در وجود خودمان آن چنان تکامل روحی بیابیم که آن آثار بر آن مترتب گردد . به تعبیر دیگر مسأله مهم تخلق به این صفات و واجد شدن این مفاهیم و متصف شدن به این اوصاف است وگرنه یک شخص آلوده و پست با دانستن یک کلمه چگونه ممکن است، مُسْتَجابُ الدَّعْوَهِ و مانند آن شود. اگر می خوانیم که پیامبران و پیشوایان بزرگ از اسم اعظم آگاه بودند ، مفهومش این است که حقیقت این اسم بزرگ خدا را در وجود خودشان پیاده کرده بودند و در پرتو این حالت خداوند چنان مقام والایی به آن ها داده بود.

(108) سوره اَعراف

گروه رستگاران

در آیه فوق خواندیم که گروهی از بندگان خدا به سوی حق دعوت می کنند و به آن حکم می نمایند . در این که منظور از این گروه چه اشخاصی هستند تعبیرات مختلفی در روایاتی که در منابع حدیث اسلامی آمده است دیده می شود، ازجمله درحدیثی از امیر مؤمنان نقل شده که فرمود : « منظور امت محمّد صلی الله علیه و آله است » .(1)یعنی پیروان راستین این پیامبر و آن هایی که از هر گونه تحریف و تغییر و بدعت و انحراف از اصول و تعلیمات آن حضرت برکنار ماندند . به همین جهت

ص:78


1- «نُورُالثَّقَلَیْن»، جلد2، صفحه105 .

در حدیث دیگری از آن حضرت نقل شده که فرمود : « وَالَّذی

جزء نهم (109)

نَفْسی بِیَدِه لَتَفَرَّقَنَّ هذِهِ الاُْمَّهُ عَلی ثَلاثَهٍ وَ سَبْعینَ فِرْقِهً کُلُّها فِی النّارِ اِلاّ فِرْقِهٌ "وَ مِمَّنْ خَلَقْنا اُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِه یَعْدِلُونَ " وَ هذِهِ الَّتی تَنْجُو مِنْ هذِهِ الاُْمَّهِ : سوگند به آن کس که جانم به دست او است امت به هفتاد و سه فرقه تقسیم می شوند که همه در دوزخند جز یک گروه که خداوند در آیه وَ مِمَّنْ خَلَقْنا اُمَّهٌ ... به آن ها اشاره کرده است ، تنها آن ها اهل نجاتند » (1)

ممکن است عدد 73 فرقه عدد تکثیر باشد و اشاره به گروه های مختلفی است که در طول تاریخ اسلام با عقاید عجیب و غریب روی کار آمدند و خوشبختانه غالب آن ها منقرض شده اند و امروز تنها نامی از آن ها در کتب « تاریخ عقاید » به چشم می خورد . در حدیث دیگری که در منابع اهل تسنن از علی نقل شده می خوانیم که علی ضمن اشاره به گروه های مختلفی که در آینده در امت اسلامی پیدا می شوند ، فرمود : « گروهی که اهل نجاتند من و شیعیان و پیروان مکتب من هستند » .(2)

(110) سوره اَعراف

درروایات دیگری نیزآمده است که منظوراز آیه فوق ائمه اهلبیت علیهم السلام است .(3) روشن است که روایات فوق همگی یک واقعیت را تعقیب می کنند و بیان مصداق های مختلف از این

ص:79


1- « نُورُ الثَّقَلَیْن » ، جلد 2 ، صفحه 105 .
2- « تفسیر برهان » ، جلد 2 ، صفحه 53 .
3- « نُورُ الثَّقَلَیْن » ، جلد 2 ، صفحه 104 و 105 .

واقعیت اند و آن این که آیه اشاره به گروهی است که دعوتشان به سوی حق و عمل و حکومت و برنامه هایشان حق است و در مسیر اسلام راستین گام برمی دارند، منتها بعضی در رأس این گروه قرار دارند و بعضی در مراحل دیگرند، جالب توجه این که باتمام اختلافاتی که از نظر مراحل علمی و نژاد و زبان و مانند آن دارند، یک امت و یک گروه بیش نیستند، زیرا قرآن از آن ها به « اُمَّت » ( نه اُمَم ) تعبیر کرده است .

مجازات استدراج

182 وَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِایتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ

جزء نهم (111)

و آن ها که آیات ما را تکذیب کردند تدریجا از آن راه که نمی دانند گرفتار مجازاتشان خواهیم کرد .

در تعقیب بحثی که در آیات گذشته پیرامون حال گروه دوزخیان بود ، در این دو آیه یکی از مجازات های الهی را که به صورت یک سنت درباره بسیاری از گناهکاران سرکش اجرا می شود، بیان شده و آن همان چیزی است که به « عذاب اِسْتِدْراج » از آن تعبیر می شود . استدراج در دو مورد از قرآن مجید آمده است یکی در این آیه و دیگر آیه 44 سوره «قلم» و هر دو مورد درباره انکارکنندگان آیات الهی است. به طوری که اهل لغت گفته اند استدراج دو معنی دارد ، یکی این که چیزی را تدریجا بگیرند (زیرا اصل این ماده از «دَرَجَه» گرفته شده که به معنی « پلّه » است ، همان گونه که انسان در صعود و نزول از طبقات پایین عمارت به بالا ، یا به عکس ، از پله ها استفاده می کند، همچنین

ص:80

هرگاه چیزی را تدریجا و مرحله به مرحله بگیرند یا گرفتار سازند به این عمل استدراج گفته می شود) .

(112) سوره اَعراف

معنی دیگر « استدراج » پیچیدن است ، همان گونه که یک طومار را به هم می پیچند ( این دو معنی را راغب در کتاب مفردات نیز آورده است ) ولی بادقت روشن می شودکه هردوبه یک مفهوم کلی و جامع یعنی « انجام تدریجی » باز می گردند .

در مورد « مجازات استدراجی » که در آیه فوق به آن اشاره شده و از آیات دیگر قرآن و احادیث استفاده می شود چنین است که خداوند گناهکاران و طغیانگران جسور و زورمند را طبق یک سنت ، فورا گرفتار مجازات نمی کند ، بلکه درهای نعمت ها را به روی آن ها می گشاید ، هر چه بیشتر در مسیر طغیان گام برمی دارند ، نعمت خود را بیشتر می کند و این از دو حال خارج نیست ، یا این نعمت ها باعث تَنَبُّه و بیداریشان می شود ، که در این حال برنامه « هدایت الهی » عملی شده و یا این که بر غرور و بی خبریشان می افزاید در این صورت مجازاتشان به هنگام رسیدن به آخرین مرحله ، دردناک تر است ، زیرا به هنگامی که غرق انواع ناز و نعمت ها می شوند خداوند همه را از آن ها می گیرد و طومار زندگانی آن هارادرهم می پیچد و این گونه مجازات بسیار سخت تر است .

جزء نهم (113)

البته این معنی با تمام خصوصیاتش در کلمه استدراج به تنهایی نیفتاده ، بلکه با توجه به قید « مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ » این معنی استفاده می شود . به هر حال این آیه به همه گنهکاران هشدار می دهد که تأخیر کیفر الهی را دلیل بر پاکی و درستی خود و یا ضعف و ناتوانی

ص:81

پروردگار ، نگیرند و ناز و نعمت هایی را که در آن غرقند ، نشانه تقربشان به خدا ندانند ، چه بسا این پیروزی ها و نعمت هایی که به آن ها می رسد مقدمه مجازات استدراجی پروردگار باشد ، خدا آن ها را غرق نعمت می کند و به آن ها مهلت می دهد و بالا و بالاتر می برد ، اما سرانجام چنان بر زمین می کوبد که اثری از آنها باقی نماند و تمام هستی و تاریخشان را درهم می پیچد .

امیر مؤمنان علی در نهج البلاغه می فرماید : « اِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَیْهِ فی ذاتِ یَدِه فَلَمْ یَرَهْ ذلِکَ اسْتِدْراجا فَقَدْ اَمِنَ مَخُوفا : کسی

(114) سوره اَعراف

که خداوند به مواهب و امکاناتش وسعت بخشد و آن را مجازات استدراجی نداند، از نشانه خطر غافل مانده است » .(1) امام صادق می فرماید : « کَمْ مِنْ مَغْرُورٍ بِما قَدْ اَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِ وَ کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ یَسْتُرُ اللّهُ عَلَیْهِ وَ کَمْ مِنْ مَفْتُونٍ بِثَناءِ النّاسِ عَلَیْهِ : چه بسیارند کسانی که بر اثر نعمت های پروردگار مغرور می شوند و چه بسیارند گنهکارانی که خداوند بر گناهشان پرده افکنده ولی با ادامه گناه به سوی مجازات پیش می روند و چه بسیارند کسانی که از ثناخوانی مردم فریب می خورند » .(2)و نیز از همان امام ، در تفسیر آیه فوق چنین نقل شده که فرمود : « هُوَ الْعَبْدُ یُذْنِبُ الذَّنْبَ فَتُجُدِّدَ لَهُ النِّعْمَهُ مَعَهُ تُلْهیهِ تِلْکَ النِّعْمَهُ عَنِ الاِْسْتِغْفارِ عَنْ ذلِکَ الذَّنْبَ : منظور از این آیه بنده گنهکاری است که پس از انجام گناه ، خداوند او را مشمول نعمتی قرار

جزء نهم (115)

ص:82


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 2 ، صفحه 106 .
2- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 2 ، صفحه 106 .

می دهد ولی او نعمت را به حساب خوبی خودش گذاشته و از استغفار در برابر گناه غافلش می سازد » (1) و نیز از همان امام در کتاب کافی چنین نقل شده : « اِنَّ اللّهَ اِذا اَرادَ بِعَبْدٍ خَیْرا فَاَذْنَبَ ذَنْبا اَتْبَعَهُ بِنِقْمَهٍ وَ یُذَکِّرُهُ الاِْسْتِغْفارَ وَ اِذا اَرادَ بِعَبْدٍ شَرّا فَاَذْنَبَ ذَنْبا اَتْبَعَهُ بِنِعْمَهٍ لِیُنْسِیَهُ الاِْسْتِغْفارَ وَ یَتَمادی بِها وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّوَجَلَّ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ ، بِالنِّعَمِ عِنْدَ الْمَعاصی : موقعی که خداوند خیر بنده ای را بخواهد به هنگامی که گناهی انجام می دهد او را گوشمالی می دهد تا به یاد توبه بیفتد و هنگامی که شرّ بنده ای را ( به اثر اعمالش ) بخواهد موقعی که گناهی می کند نعمتی به او می بخشد تا استغفار را فراموش نماید و به آن ادامه دهد ، این همان است که خداوند عز و جل فرموده : "سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ " یعنی از طریق نعمت ها به هنگام معصیت آن ها را تدریجا از راهی که نمی دانند گرفتار می سازیم ».(2)

(116) سوره اَعراف

183 وَ اُمْلی لَهُمْ اِنَّ کَیْدی مَتینٌ

و به آن ها مهلت می دهیم (تا مجازاتشان دردناک تر باشد) زیرا طرح و نقشه من قوی ( و حساب شده ) است ( و هیچ کس را قدرت فرار از آن نیست ) .

« کَیْد » با « مکر » از نظر معنی همسان است . « مکر » در اصل لغت

ص:83


1- «نُورُ الثَّقَلَیْن» ، جلد 2 ، صفحه 106 .
2- «تفسیر برهان» ، جلد 2 ، صفحه 53 .

به معنی چاره جویی و جلوگیری کردن کسی از رسیدن به مقصود او است و معنی « نقشه های موذیانه »که در مفهوم فارسی امروز آن استفاده می شود در مفهوم عربی آن نیست .

«مَتین» به معنی قوی و شدید است و اصل آن از « مَتْن » گرفته شده که به معنای عضله محکمی است که در پشت قرار دارد . زیرا شتاب و عجله مال کسانی است که قدرت کافی ندارند و می ترسند

جزء نهم (117)

فرصت از دستشان برود « ولی نقشه خدا و مجازاتهایش آن چنان قوی و حساب شده است که هیچ کس را قدرت فرار از آن نیست » .

184 اَوَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّهٍ اِنْ هُوَ اِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ

آیاآن هافکرنکردندکه همنشینشان (پیامبر) هیچ گونه آثاری ازجنون ندارد(پس چگونه چنین نسبت ناروایی به او می دهند ) او فقط بیم دهنده آشکاری است ( که مردم را متوجّه مسؤولیت هایشان می سازد ) .

« جِنَّه » همان گونه که بزرگان اهل لغت گفته اند به معنی جنون است و ریشه اصلی آن به معنی پوشش و حایل آمده گویا به هنگام جنون پوششی به روی عقل می افتد . اشاره به این که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله شخص ناشناخته ای در میان آن ها نبود و به تعبیر خودشان « صاحب » یعنی دوست و همنشینشان محسوب می شد ، بیش از چهل سال در میان آن ها رفت و آمد داشته و همواره فکر و تدبیرش را دیده اند و آثار نبوغ را در وی مشاهده کرده اند ، کسی که قبل از این دعوت ، از عقلای بزرگ

ص:84

آن جامعه محسوب می شد ، چگونه یک بار چنین وصله ای را به وی چسباندند ، آیا بهتر نبود به جای چنین نسبت ناروایی در این فکر فرو روند که ممکن است دعوت او حق باشد و مأموریتی از طرف پروردگار یافته باشد ؟

(118) سوره اَعراف

185 اَوَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْ ءٍ وَ اَنْ عَسیآ اَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ اَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ

آیا آن ها در حکومت و نظام آسمان ها و زمین و آن چه خدا آفریده است ( از روی دقت و عبرت ) نظر نیفکندند ؟ ( و آیا دراین نیز اندیشه نکردند که ) شاید پایان زندگی آن ها نزدیک شده باشد ( اگر به این کتاب آسمانی روشن ایمان نیاورند ) به کدام سخن بعد از آن ایمان خواهند آورد ؟

« مَلَکُوت » در اصل از ریشه « مُلْک » به معنی حکومت و مالکیت

جزء نهم (119)

است و اضافه « واو » و « ت » به آن برای تأکید و مبالغه می باشد و معمولاً به حکومت مطلقه خداوند بر سراسر عالم هستی گفته می شود . نظر افکندن در نظام شگرف این عالم هستی که پهنه ملک و حکومت خدا است ، هم نیروی خداپرستی و ایمان به حق را تقویت می کند و هم روشنگر وجود یک هدف مهم در این عالم بزرگ و منظم است و در هر دو صورت ، انسان را به جستجوی نماینده خدا و رحمتی که بتواند هدف آفرینش را پیاده کند می فرستد . سپس برای این که آن ها را از خواب غفلت بیدار سازد می فرماید : « آیا در این موضوع نیز اندیشه

ص:85

نکردند که ممکن است پایان زندگی آن ها نزدیک شده باشد ، اگر امروز ایمان نیاورند و دعوت این پیامبر را نپذیرند و قرآنی راکه بر او نازل شده است با این همه نشانه های روشن قبول نکنند ، به کدام سخن بعد از آن ایمان خواهند آورد؟ » (وَ اَنْ عَسی اَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ اَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ) . یعنی اولاً چنان نیست که عمر آن ها جاودانی باشد ، فرصت ها به سرعت درگذرند و هیچ کس نمی داند فردا زنده خواهد بود یا نه ، پس با این حال امروز و فردا کردن و مسائل را پشت گوش انداختن هرگز کار عاقلانه ای نیست . ثانیا اگر آن ها به این قرآن با این همه نشانه های روشنی که در آن از خداست ایمان نیاورند آیا در انتظار کتابی از این برتر و بالاترند ؟ آیا ممکن است به گفتار و سخن و دعوت دیگر ایمان بیاورند .

(120) سوره اَعراف

همان طور که مشاهده می کنیم آیات فوق تمام راه های فرار را به روی مشرکان می بندد ، از یک طرف آن ها را متوجه سابقه عقل و درایت پیامبر صلی الله علیه و آله می کند تا به اتهام جنون از شنیدن دعوتش فرار نکنند ، از سوی دیگر متوجه نظام آفرینش و آفریدگار و هدف خلقت می سازد تا بدانند بیهوده آفریده نشده اند و از سوی سوم متوجه زودگذرا بودن زندگی می کند تا امروز و فردا نکنند و از سوی چهارم می گوید : اگر به کتابی به این روشنی ایمان نیاورند ، در آینده به هیچ چیزی ایمان نخواهند آورد ، زیرا از این بالاتر تصور نمی شود .

194 اِنَّ الَّذینَ تَدْعُوْنَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ اَمْثالُکُمْ

جزء نهم (121)

فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجیبُوا لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ صدِقینَ

ص:86

آن هایی را که غیر از خدا می خوانید ( و پرستش می کنید ) بندگانی همچون خود شماهستند ، آن ها را بخوانید و اگر راست می گویید باید به شما پاسخ دهند ( و تقاضایتان را برآورند ) .

دقت در مضمون این آیه و آیه بعد نشان می دهد که با چهار دلیل ، منطق بت پرستان ابطال گردیده و سرّ این که قرآن با استدلال های مختلف ، پیرامون این مسأله بحث می کند و هر زمان برهانی تازه ارائه می دهد این است که « شرک » بدترین دشمن ایمان و سعادت فرد و جامعه است و چون ریشه ها و شاخه های گوناگون در افکار بشر دارد و هر زمان به شکل تازه ای ظهور می کند و جوامع انسانی را مورد تهدید قرار می دهد لذا قرآن از هر فرصتی برای قطع این ریشه خبیث و شاخه هایش استفاده می کند . نخست می گوید: ( اِنَ الَّذینَ تَدْعَوْنَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ اَمْثالُکُمْ ). بنابراین معنی ندارد که انسان در مقابل چیزی که مثل خود او است ، به سجده بیفتد و دست نیاز به سوی او دراز کند و مقدرات و سرنوشتش را در دست او بداند . به تعبیر دیگر مفهوم آیه این است که اگر دقت کنید می بینید ، آن ها هم جسم دارند و اسیر زنجیر مکان و زمان هستند و محکوم قوانین طبیعتند و هم محدود از نظر عمر و زندگی و توانایی های دیگر ، خلاصه هیچ امتیازی بر شما ندارند ، تنها با خیال و وهم امتیازی برای آن ها ساخته اید .

(122) سوره اَعراف

در این که چرا در این آیه به معبودهای بت پرستان « عباد » که جمع « عبد » به معنی بنده است اطلاق شده در حالی که « عبد » را به « موجود

ص:87

زنده » می گویند ، تفسیرهای متعددی وجود دارد . نخست این که ممکن است اشاره به معبودهای انسانی ، همچون مسیح برای مسیحیان و فرشتگان برای بت پرستان عرب و امثال آن بوده است . دیگر این که ممکن است روی توهمی که آن ها پیرامون بت ها داشتند با آن ها سخن گفته باشدکه اگر فرضا آن هادارای عقل و شعوری هم باشند ، موجودی برتر از شما نخواهند بود . سوم این که « عبد » در لغت گاهی به معنی

جزء نهم (123)

موجودی که تحت تسلط و فرمان دیگری است و در برابر آن خاضع است ، هر چند عقل و شعور نداشته باشد ، نیز گفته شده ، از جمله به جاده ای که مرتبا از آن رفت و آمد می کنند « مُعَبَّد » گفته شده است . سپس اضافه می کند اگر فکر می کنید آن ها قدرت و شعوری دارند « آن ها را بخوانید ببینید آیا شما را جواب می دهند اگر راست می گویید » ( فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجیبُوا لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ صدِقینَ ) . و این دومین دلیلی است که برای ابطال منطق آن ها بیان شده و آن این که سکوت مرگبارشان نشانه بی عرضگی آن ها و عدم قدرتشان بر هر چیز است .

195 أَلَهُمْ اَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهآ اَمْ لَهُمْ اَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِهآ اَمْ لَهُمْ اَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِهآ اَمْ لَهُمْ ءَاذنٌ یَسْمَعُونَ بِها قُلِ ادْعُوا شُرَکآءَکُمْ ثُمَّ کیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ

آیا (آن ها لااقل همانند خود شما) پاهایی دارند که با آن راه بروند ؟ یا دست هایی دارند که با آن چیزی را بگیرند (و کاری انجام دهند)؟ یا چشمانی دارند که با آن ببینند؟ یا

(124) سوره اَعراف

گوش هایی دارند که با آن بشنوند؟(نه، هرگز، هیچ کدام)

ص:88

بگو (اکنون که چنین است) این بت هایی را که شریک خدا قرار داده اید ( بر ضد من ) بخوانید و برای من نقشه بکشید و لحظه ای مهلت ندهید(تا بدانیدکاری ازآن هاساخته نیست).

« یَبْطِشُون » از ماده « بَطْش » به معنی گرفتن با قدرت و صولت و شدت است .

به این ترتیب آن ها به قدری ضعیفند ، که حتی برای جابجا شدن نیاز به کمک شما دارند و برای دفاع از موجودیت خود ، نیازمند به حمایت هستند ، نه چشم بینا ، نه گوش شنوا و نه هیچ احساس دیگری در آن ها وجود ندارد . سرانجام در پایان آیه ضمن تعبیر دیگری که در حکم چهارمین استدلال است می گوید : ( قُلِ ادْعُوا شُرَکآءَکُمْ ثُمَّ کیدُونِ فَلا تُنْظِرُونَ ) . یعنی اگر من دروغ می گویم و آن ها مقربان خدا هستند و من به حریم احترامشان جسارت کرده ام، پس چرا آن ها مرا غضب نمی کنند و نیروی آن ها و شما کمترین تأثیری در وضع من ندارند ، بنابراین بدانید این ها موجودات غیر مؤثری هستندکه توهمات شما به آن ها نیرو بخشیده .

196 اِنَّ وَلِیِیَ اللّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتبَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصّلِحینَ

جزء نهم (125)

(اما) ولی و سرپرست من خدایی است که این کتاب را نازل کرده است و او سرپرست همه صالحان است .

197 وَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِه لا یَسْتَطیعُونَ نَصْرَکُمْ وَ لاآ اَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ

و کسانی را که شما جز او می خوانید نمی توانند یاریتان

ص:89

کنند و نه (حتی) خودشان را یاری دهند.

198 وَ اِنْ تَدْعُوهُمْ اِلَی الْهُدی لا یَسْمَعُوا وَ تَریهُمْ یَنْظُرُونَ اِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ

و اگر از آن ها هدایت بخواهید سخنانتان را نمی شنوند و آن هارامی بینی(که باچشم های مصنوعیشان)به تونگاه می کنند اما در حقیقت نمی بینند .

(126) سوره اَعراف

مضمون دو آیه اخیر در آیات گذشته نیز آمده بود و این تکرار به خاطر تأکید هر چه بیشتر روی مسأله مبارزه با بت پرستی و ریشه کن کردن نفوذآن در روح و فکرمشرکان از طریق تلقین مکرر است.

199 خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْجهِلینَ

باآن ها مداراکن و عذرشان را بپذیر و به نیکی ها دعوت نما و از جاهلان روی بگردان ( و با آن ها ستیزه مکن ) .

200 وَ اِمّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ اِنَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ

و هرگاه وسوسه ای از شیطان به تو رسد به خدا پناه بر ، که او شنونده و دانا است.

« عَفْو » گاهی به معنی مقدار اضافی چیزی آمده و گاهی به معنی حدّ وسط و میانه و گاه به معنی قبول عذر خطاکار و بخشیدن او و گاه به معنی آسان گرفتن کارها . قرائن آیات نشان می دهد که آیه فوق ارتباط با مسائل مالی و گرفتن مقدار اضافی از اموال مردم که

جزء نهم (127)

بعضی از مفسران گفته اند ندارد ، بلکه مفهوم مناسب ، همان

ص:90

« آسان گرفتن » و « گذشت » و « انتخاب حدّ وسط و میانه » است (1)

« یَنْزَغَنَّکَ » از ماده نَزْغ به معنی ورود در کاری ، به قصد افساد و یا تحریک بر آن است . آیه مورد بحث اشاره به سه قسمت از وظایف رهبران و مبلغان به صورت خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله شده ، در آغاز می گوید: «در طرزرفتار بامردم سختگیرمباش و باآن هامداراکن، عذرشان را بپذیر و بیش ازآن چه قدرت دارند ازآن ها مخواه » ( خُذِ الْعَفْوَ ) . بدیهی است اگر رهبر و مبلّغ ، شخص سختگیری باشد به زودی جمعیت از اطراف او پراکنده می شوند و نفوذ خود را در قلوب از دست خواهد داد، همان طورکه قرآن مجید می گوید : « وَ لَوْ کُنْتَ فَظّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ : اگر سختگیر و بداخلاق و سنگدل بودی به طور مسلم از گرد تو پراکنده می شدند » (2)سپس دومین دستور را به

(128) سوره اَعراف

این صورت می دهد : « مردم را به کارهای نیک و آن چه را عقل وخرد، شایسته می شناسد و خداوند آن را نیک معرفی کرده ، دستور ده » ( وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ ) . اشاره به این که ترک سختگیری مفهومش مجامله کاری نیست ، بلکه باید رهبران و مبلغان همه حقایق را بگویند و مردم را به سوی حق دعوت کنند و چیزی را فروگذار ننمایند . درمرحله سوم دستور به تحمل و بردباری در برابر جاهلان داده می گوید: « از

ص:91


1- برای توضیح بیشتر درباره معنی « عفو » به جلد 2 تفسیر نمونه صفحه 80 مراجعه شود .
2- 159 / آل عمران .

جاهلان روی بگردان و با آن ها ستیزه مکن » ( وَ اَعْرِضْ عَنِ الْجهِلینَ). رهبران و مبلغان در مسیر خود با افراد متعصب ، لجوج ، جاهل و بی خبر و افرادی که سطح فکر و اخلاق آن ها بسیار پایین است ، روبرو می شوند، ازآن هادشنام می شنوند، هدف تهمتشان قرار می گیرند ، سنگ در راهشان می افکنند . راه پیروزی بر این مشکل گلاویز شدن با جاهلان نیست ، بلکه بهترین راه تحمل و حوصله ، نادیده گرفتن و

جزء نهم (129)

نشنیده گرفتن این گونه کارها است و تجربه نشان می دهد برای بیدارساختن جاهلان و خاموش کردن آتش خشم و حسد و تعصبشان، این بهترین راه است . در آیه دوم دستور دیگری می دهد که در حقیقت چهارمین وظیفه رهبران و مبلغان را تشکیل می دهد و آن این که بر سر راه آن ها همواره وسوسه های شیطانی در شکل مقام ، مال ، شهوت و امثال این ها خودنمایی می کند و شیطان و شیطان صفتان می کوشند آن هارا از طریق این وسوسه ها از مسیرشان منحرف سازند و از هدفشان بازدارند .

جامع ترین آیه اخلاقی در قرآن

از امام صادق چنین نقل شده که در قرآن مجید ، آیه ای جامع تر در مسائل اخلاقی از آیه فوق ( آیه نخست ) نیست(1) بعضی از دانشمندان در تفسیر این حدیث ، چنین گفته اند ، که از اصول فضایل اخلاقی بر طبق اصول قوای انسانی که « عقل » و « غضب » و « شهوت »

ص:92


1- « مجمع البیان » ، ذیل آیه .

است در سه قسمت خلاصه می شود . فضای عقلی که نامش « حکمت » است و در جمله وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ ( به نیکی ها و شایستگی ها دستور ده ) خلاصه شده . و فضایل نفسی در برابر طغیان و شهوت که نامش « عفت » است و در خُذِ الْعَفْو خلاصه گردیده . و تسلط بر نفس در برابر قوّه غضبیه که نامش « شجاعت » است ، در ( وَ اَعْرِضْ عَنِ الْجهِلینَ) منعکس گردیده است . حدیث فوق را خواه به صورتی که مفسران گفته اند و در بالا اشاره شد تفسیر کنیم و خواه به صورت شرایط رهبر که ما عنوان کردیم ، تفسیر شود ، این واقعیت را بیان می کند که جمله های کوتاه و فشرده آیه فوق متضمن یک برنامه جامع و وسیع و کلی در زمینه های اخلاقی و اجتماعی است ، به طوری که می توان همه برنامه های مثبت و سازنده و فضایل انسانی را در آن پیدا کرد و به گفته بعضی از مفسران ، اعجاز قرآن در شکل « فشرده گویی » آمیخته با وسعت و عمق معنی، در آیه فوق کاملاً منعکس است .

(130) سوره اَعراف

توجه به این

جزء نهم (131)

نکته نیز لازم است که مخاطب در آیه گرچه شخص پیامبر صلی الله علیه و آله است ولی همه امت و تمامی رهبران و مبلغان را شامل می شود . و نیز توجه به این نکته لازم است که درآیات فوق، هیچ مطلبی که مخالف مقام عصمت بوده باشد وجود ندارد ، زیرا پیامبران و معصومان هم در برابر وسوسه های شیطان باید خود را به خدا بسپارند و هیچ کس از لطف و حمایت خدا در برابر وساوس شیاطین و نفس بی نیاز نیست ، حتی معصومان . دربعضی از روایات نقل شده هنگامی که نخستین آیه فوق نازل شد، پیامبر صلی الله علیه و آله از جبرئیل درباره آن توضیح خواست ( که چگونه

ص:93

با مردم مدارا و ترک سختگیری کند ) جبرئیل گفت: نمی دانم باید از آن که می داند سؤال کنم ، سپس بار دیگر بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد و گفت : « یا مُحَمَّدُ اِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکَ اَنْ تَعْفُوا عَمَّنْ ظَلَمَکَ وَ تُعْطی مَنْ حَرَمَکَ وَ تَصِلُ مَنْ قَطَعَکَ : ای محمّد ! خداوند به تو دستور می دهد از آن ها که به تو ستم کرده اند ( به هنگامی که قدرت پیدا کردی انتقام نگیری و ) گذشت نمایی و به آن هاکه تو را محروم ساخته اند، عطا کنی و به آن ها که از تو بریده اند پیوند برقرار سازی » (1)

(132) سوره اَعراف

وسوسه های شیطان

201 اِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا اِذا مَسَّهُمْ طآئِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَاِذا هُمْ مُبْصِرُونَ

پرهیزکاران هنگامی که گرفتار وسوسه های شیطان شوند به یاد ( خدا و پاداش و کیفر او ) می افتند (در پرتو یاد او راه حق را می بینندو)بینامی گردند.

« طائِف » به معنی « طواف کننده » است ، گویا وسوسه های شیطانی همچون طواف کننده ای پیرامون فکر و روح انسان پیوسته گردش می کنند تا راهی برای نفوذ بیابند ، اگر انسان در این هنگام به یاد خدا و عواقب شوم گناه بیفتد ، آن ها را از خود دور ساخته و رهایی می یابد وگرنه سرانجام در برابر وسوسه ها تسلیم می گردد .

جزء نهم (133)

اصولاً هر کس در هر مرحله ای از ایمان و در هر سن و سال گهگاه

ص:94


1- « مجمع البیان » ، ذیل آیه .

گرفتار وسوسه های شیطانی می گردد و گاه در خود احساس می کند که نیروی محرک شدیدی در درون جانش آشکار شده و او را به سوی گناه دعوت می کند ، این وسوسه ها و تحریک ها، مسلما در سنین جوانی بیشتر است ، در محیط های آلوده ، همچون محیط های امروز که مراکز فساد در آن فراوان و آزادی نه به معنی حقیقی بلکه به شکل بی بند و باری همه جا را فراگرفته و دستگاه های تبلیغاتی غالبا در خدمت شیطان و وسوسه های شیطانی هستند ، فزونتر می باشد ، تنها راه نجات از آلودگی در چنین شرایطی ، نخست فراهم ساختن سرمایه « تقوی » است که در آیه مورد بحث به آن اشاره شده و سپس « مراقبت » و سرانجام توجه به خویشتن و پناه بردن به خدا ، یاد الطاف و نعمت های او و مجازات های دردناک خطاکاران است . در روایات کرارا به اثر عمیق ذکرخدا در کنار زدن وسوسه های شیطان اشاره شده است . حتی افراد بسیار باایمان و دانشمند و باشخصیت همیشه احساس خطر در مقابل وسوسه های شیطانی می کردند و از طریق مراقبت که در علم اخلاق بحث مشروحی دارد با آن می جنگیدند .

(134) سوره اَعراف

اصولاً وسوسه های نفس و شیطان همانند میکرب های بیماری زا است ، که در همه وجود دارند ، ولی به دنبال بنیه های ضعیف و جسم های ناتوان می گردند ، تا در آن جا نفوذ کنند اما آن ها که جسمی سالم و نیرومند و قوی دارند ، این میکرب ها را از خود دفع می کنند .

جمله « اِذاهُمْ مُبْصِرُونَ » ( به هنگام یاد خدا چشمشان بینا می شود و حق را می بینند ) اشاره به این حقیقت است که وسوسه های

ص:95

شیطانی پرده بر دیده باطنی انسان می افکند ، آن چنان که راه را از چاه و دوست را از دشمن و نیک را از بد نمی شناسد ، ولی یاد خدا به انسان بینایی و روشنایی می بخشد و قدرت شناخت واقعیت هارا به او می دهد، شناختی که نتیجه اش نجات از چنگال وسوسه ها است.

202 وَ اِخْوانُهُمْ یَمُدُّونَهُمْ فِی الْغَیِّ ثُمَّ لا یُقْصِرُونَ

(ولی ناپرهیزکاران)برادرانشان(یعنی شیاطین) آنان را پیوسته

جزء نهم (135)

در گمراهی پیش می برند و باز نمی ایستند .

« اِخْوان » کنایه از شیاطین است و ضمیر « هُمْ » به مشرکان و گنهکاران بازمی گردد، چنان که در آیه 27 سوره اسراء می خوانیم: « اِنَّ الْمُبَذِّرینَ کانُوا اِخْوانَ الشَّیاطینِ: تبذیرکنندگان برادران شیطانند ». « یَمُدُّونَهُم » از ماده « اِمْداد » به معنی کمک دادن و ادامه دادن و افزودن است یعنی پیوسته آن ها را به این راه می کشانند و پیش می روند . جمله « لا یُقْصِرُونَ » به معنی این است که شیاطین در گمراه ساختن آن ها از هیچ چیز کوتاهی نمی کنند .

203 وَ اِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِایَهٍ قالُوا لَوْلاَ اجْتَبَیْتَها قُلْ اِنَّمآ اَتَّبِعُ ما یُوحیآ اِلَیَّ مِنْ رَبّی هذا بَصآئِرُ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدًی وَ رَحْمَهٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ

و هنگامی که (در نزول وحی تأخیر افتد و) آیه ای برای آن ها نیاوری می گویند چرا خودت(ازپیش خود)آن را برنگزیدی بگو من تنها پیروی از چیزی می کنم که برمن وحی می شود این وسیله بینایی از طرف پروردگارتان و مایه

ص:96

هدایت و رحمت است برای جمعیتی که ایمان می آورند.

(136) سوره اَعراف

« اِجْتِباء » از ماده « جِبایَت » در اصل به معنی جمع کردن آب در حوض و مانند آن است و لذا به حوض ، « جابِیَه » گفته می شود ، جمع آوری خراج را نیز « جِبایَت » می گویند . سپس به جمع آوری کردن چیزی به عنوان انتخاب «اِجْتِباء» گفته شده است و جمله «لَوْلاَ اجْتَبَیْتَها» به معنی چرا انتخاب نکردی است. از این آیه روشن می شود همه سخنان و کردار پیامبر صلی الله علیه و آله از وحی آسمانی سرچشمه می گیرد و آن ها که غیر از این می گویند، از قرآن بیگانه اند.

هرگاه تلاوت قرآن را می شنوید سکوت کنید

204 وَ اِذا قُرِءَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ اَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ

هنگامی که قرآن خوانده شود گوش فرادهید و خاموش باشید تا مشمول رحمت خدا شوید.

جزء نهم (137)

« اَنْصِتُوا » از ماده « اِنْصات » به معنی سکوت توأم با گوش فرادادن است .

در این که آیا این سکوت و استماع به هنگام قرائت قرآن در تمام موارد است ، یا منحصر به وقت نماز و هنگام قرائت امام جماعت و یا به هنگامی که امام در خطبه نماز جمعه تلاوت قرآن می کند ، در میان مفسران گفتگو بسیار است و احادیث مختلفی در کتب حدیث و تفسیر در این زمینه نقل شده است . آن چه از ظاهر آیه استفاده می شود این است که حکم ، عمومی و همگانی است و مخصوص به حال معیّنی

ص:97

نیست ، ولی روایات متعددی که از پیشوایان اسلام نقل شده به اضافه اجماع و اتفاق علماء بر عدم وجوب استماع در همه حال ، دلیل بر این است که این حکم به صورت کلی یک حکم استحبابی است ، یعنی شایسته و مستحب است که در هر کجا و در هر حال کسی قرآن را تلاوت کند ، دگران به احترام قرآن سکوت کنند و گوش جان فرادهند و پیام خدا را بشنوند و در زندگی خود از آن الهام گیرند ، زیرا قرآن تنها

(138) سوره اَعراف

کتاب قرائت نیست ، بلکه کتاب فهم و درک و سپس عمل است ، این حکم مستحب به قدری تأکید دارد که در بعضی از روایات از آن تعبیر به واجب شده است . در حدیثی از امام صادق می خوانیم که فرمود : « یَجِبُ الاِْنْصاتُ لِلْقُرْآنِ فِی الصَّلوهِ وَ فی غَیْرِها وَ اِذا قُرِءَ عِنْدَکَ الْقُرْآنُ وَجَبَ عَلَیْکَ الاِْنْصاتُ وَ الاِْسْتِماعُ : بر تو واجب است که در نماز و غیر نماز در برابر شنیدن قرآن سکوت و استماع کنی و هنگامی که نزد تو قرآن خوانده شود ، لازم است سکوت کردن و گوش فرادادن » .(1)حتی از بعضی از روایات استفاده می شود که اگر امام جماعت مشغول قرائت باشد فرد دیگری ، آیه ای از قرآن تلاوت کند ، مستحب است سکوت کند تا او آیه را پایان دهد، سپس امام قرائت را تکمیل کند ، چنان که از امام صادق نقل شده که : « علی در نماز صبح بود و « اِبْنُ کُوّا » ( همان مرد منافق تیره دل ) در پشت سر

جزء نهم (139)

امام مشغول نماز بود، ناگاه در نماز این آیه را تلاوت کرد : " وَ لَقَدْ

ص:98


1- « تفسیر برهان » ، جلد 2 ، صفحه 57 .

اُوحِیَ اِلَیْکَ وَ اِلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ اَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ " ( و هدفش از خواندن آیه این بود که به طور کنایه به علی احتمالاً در مورد قبول حکمیت در میدان « صفین » اعتراض کند ) اما با این حال امام برای احترام قرآن سکوت کرد تا وی آیه را به پایان رسانید ، سپس امام به ادامه قرائت نماز بازگشت و "اِبْنُ کُوّا" کار خود را دو مرتبه تکرار کرد باز امام سکوت کرد و "اِبْنُ کُوّا" برای سومین بار آیه را تکرار نمود و علی مجددا به احترام قرآن سکوت کرد، سپس حضرت این آیه را تلاوت فرمود : " فَاصْبِرْ اِنَ وَعْدَاللّهِ حَقٌّ وَلایَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذینَ لایُوقِنُونَ"( اشاره به این که مجازات دردناک الهی در انتظار منافقان و افراد بی ایمان است و در برابر آن ها باید تحمل و حوصله به خرج داد ) سرانجام امام سوره را تمام کرده و به رکوع رفت »(1)از مجموع این بحث روشن می شود که

(140) سوره اَعراف

استماع و سکوت به هنگام شنیدن آیات قرآن کار بسیار شایسته ای است ولی به طورکلی واجب نیست و شاید علاوه بر اجماع و روایات جمله « لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ » ( شاید مشمول رحمت خدا بشوید ) نیز اشاره به مستحب بودن این حکم باشد . تنها موردی که این حکم الهی شکل وجوب به خود می گیرد موقع نماز جماعت است که مأموم به هنگام شنیدن قرائت امام باید سکوت کند و گوش فرا دهد ، حتی جمعی از فقها این آیه را دلیل بر سقوط قرائت حمد و سوره از مأموم دانسته اند

ص:99


1- « تفسیر برهان » ، جلد 2 ، صفحه 56 .

. از جمله روایاتی که دلالت بر این حکم دارد حدیثی است که از امام باقر نقل شده که فرمود : «وَ اِذا قُرِأَ الْقُرْآنُ فِی الْفَریضَهِ خَلْفَ الاِْمامِ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ اَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ : هنگامی که قرآن در نماز فریضه و پشت سر امام خوانده می شود ، گوش فرادهید و خاموش باشید شاید مشمول رحمت الهی شوید» .(1)و اما در مورد کلمه « لَعَلَّ»

جزء نهم (141)

( شاید ) که در این گونه موارد به کار می رود ، سابقا هم اشاره کرده ایم که منظور این است برای این که مشمول رحمت خدا شوید ، تنها سکوت و گوش فرادادن کافی نیست ، شرایط دیگری از جمله عمل به آن دارد .

205 وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فی نَفْسِکَ تَضَرُّعا وَ خیفَهً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالاْصالِ وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغفِلینَ

پروردگارت را در دل خود از روی تضرع و خوف و آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان یاد کن و از غافلان مباش .

« تَضَرُّع » در اصل از ماده « ضَرْع » به معنی « پستان » گرفته شده و به کار کسی که با نوک انگشتان شیر می دوشد تَضَرُّع می گویند سپس به معنی اظهار خضوع و تواضع آمده است . «اصال» جمع « اَصیل » به

(142) سوره اَعراف

معنی نزدیک غروب و شامگاه است . یاد خدا در همه حال و در هر روز و در صبحگاهان و شامگاهان مایه بیداری دل ها و کنار رفتن ابرهای

ص:100


1- « تفسیر برهان » ، جلد 2 ، صفحه 57 .

تاریک غفلت از دل آدمی است ، یاد خدا همچون باران بهاری است که چون بر دل ببارد گل های بیداری ، توجه ، احساس مسؤولیت ، روشن بینی و هر گونه عمل مثبت و سازنده ای را می رویاند .

206 اِنَّ الَّذینَ عِنْدَ رَبِّکَ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِه وَ یُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ یَسْجُدُونَ

آن ها که (در مقام قرب) نزد پروردگار تواند هیچ گاه از عبادتش تکبرنمی ورزند و او را تسبیح می گویند و برایش سجده می کنند .

کلمه « عِنْدَ رَبِّکَ » ( آن ها نزد پروردگار تواند ) به معنی قرب مکانی نیست ، زیرا خداوند مکانی ندارد ، بلکه اشاره به قرب مقامی است ، یعنی آن ها با آن همه موقعیت و مقام باز در بندگی و یاد خدا و سجده و تسبیح کوتاهی ندارند ، شما هم باید کوتاهی نکنید . به هنگام

جزء نهم (143)

تلاوت آیه فوق ، سجده کردن مستحب است ، ولی بعضی از اهل تسنن مانند پیروان « ابوحنیفه » آن را واجب می شمرند .

بارالها ! قلب ما را به نور یاد خودت روشن فرما همان روشنایی که در پرتو آن راه خویش را به سوی حقیقت بگشاییم و از آن در به پاداشتن پرچم حق و پیکار با ظالمان و ستمگران و درک مسؤولیت ها و انجام رسالت ها مددگیریم .

پایان سوره اَعراف

(144) سوره اَعراف

ص:101

سوره اَنْفال

پنج صفت ویژه مؤمنان

2 اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ اِذا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ اِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ ءایتُهُ زادَتْهُمْ ایمناوَعَلیرَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ

مؤمنان تنها کسانی هستند که هروقت نام خدا برده شود دل هاشان ترسان می گردد و هنگامی که آیات او بر آن ها خوانده می شود ایمانشان افزون می گردد و تنها بر پروردگارشان توکل دارند .

« وَجِل » همان حالت خوف و ترسی است که به انسان دست می دهد که سرچشمه آن یکی از این دو چیز است ، گاهی به خاطر درک مسؤولیت ها و احتمال عدم قیام به وظایف لازم در برابر خدا می باشد و گاهی به خاطر درک عظمت مقام و توجه به وجود بی انتها و پرمهابت او است . در این آیه و دو آیه بعد به پنج قسمت از صفات برجسته مؤمنان اشاره کرده که سه قسمت آن ، جنبه روحانی و معنوی و باطنی دارد و

جزء نهم (145)

دو قسمت آن جنبه عملی و خارجی ، سه قسمت اول عبارتند از : « احساس مسؤولیت » و « تکامل ایمان » و « توکل » و دو قسمت دیگر عبارتند از « ارتباط با خدا » و « ارتباط و پیوند با خلق خدا » . نخست می گوید : « اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ اِذا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ » .

گاه می شود انسان به دیدن شخص بزرگی که راستی از هر نظر شایسته عنوان عظمت است می رود. شخص دیدار کننده گاهی آن چنان تحت تأثیر مقام پرعظمت او قرار می گیرد ، که احساس یک نوع

ص:102

وحشت در درون قلب خویش می نماید ، تا آن جا که به هنگام سخن گفتن لکنت زبان پیدا می کند و حتی گاهی حرف خود را فراموش می نماید ، هرچند آن شخص بزرگ نهایت محبت و علاقه را به او و همه دارد و کار خلافی نیز از این شخص سرنزده است ، این نوع ترس ، بازتاب و عکس العمل درک عظمت است . قرآن مجید می گوید : « لَوْ اَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعا مُتَصَدِّعا مِنْ خَشْیَهِ اللّهِ: اگر این قرآن را بر کوه نازل می کردیم ، خاشع و ترسان و از خوف خدا

(146) سوره اَنفال

شکافته می شد » ( 21 / حشر ) . و نیز می خوانیم : « اِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ : تنها بندگان عالم و آگاه از عظمت خدا ، از او می ترسند » (28/فاطر) . و به این ترتیب پیوندی میان آگاهی و خوف ، همواره برقرار است ، بنابراین اشتباه است ، که ما سرچشمه خوف و خشیت را تنها عدم انجام وظایف و مسؤولیت ها بدانیم . سپس دومین صفت آن ها را چنین بیان می کند : آن ها همواره در مسیر « تکامل » پیش می روند و لحظه ای آرام ندارند ، « و هنگامی که آیات خدا بر آن ها خوانده شود بر ایمانشان افزوده می شود » ( وَ اِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ ءایتُهُ زادَتْهُمْ ایمنا ) . نمو و تکامل ، خاصیت همه موجودات زنده است ، موجود فاقدنمو و تکامل یا مرده است و یا در سراشیبی مرگ قرار گرفته ، مؤمنان راستین ، ایمانی زنده دارند ، که نهالش با آبیاری از آیات خدا روز به روز نمو بیشتر و گل ها و شکوفه ها و میوه های تازه تری پیدا می کند ، آن ها همچنان مردگان زنده نما در جا نمی زنند و در یک حال رکود و یکنواختی مرگبار نیستند ، هر روز که نو می شود فکر و

ص:103

ایمان و صفات آن ها هم نو می شود . سومین صفت بارز آن ها این است که « تنها بر پروردگار خویش تکیه و توکل می کنند » ( وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ ) .

افق فکر آن ها آن چنان بلند است که از تکیه کردن بر مخلوقات ضعیف و ناتوان هر قدر هم به ظاهر عظمت داشته باشند ، ابا دارند ، آن ها آب را از سرچشمه می گیرند و هر چه می خواهند و می طلبند ، از اقیانوس بی کران عالم هستی ، از ذات پاک پروردگار می خواهند ، روحشان بزرگ و سطح فکرشان بلند و تکیه گاهشان تنها خدا است .

اشتباه نشود مفهوم توکل آن چنان که بعضی از تحریف کنندگان پنداشته اند ، چشم پوشی از عالم اسباب و دست روی دست گذاشتن و به گوشه ای نشستن نیست ، بلکه مفهومش خودسازی و بلندنظری و عدم وابستگی به این و آن و ژرف نگری است ، استفاده از عالم اسباب جهان طبیعت و حیات ، عین توکل بر خدا است، زیرا هرتأثیری دراین اسباب است به خواست خدا و طبق اراده او است.

(148) سوره اَنفال

3 اَلَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلوهَ وَ مِمّا رَزَقْنهُمْ یُنْفِقُونَ

آن هاکه نماز را برپامی دارند و از آن چه به آن ها روزی داده ایم انفاق می کنند .

تعبیر به اقامه نماز ( به جای خواندن نماز ) اشاره به این است که نه تنها خودشان نماز می خوانند بلکه کاری می کنند که این رابطه محکم با پروردگار همچنان و در همه جا برپا باشد و تعبیر به « مِمّا رَزَقْنهُمْ » ( از آن چه به آن ها روزی داده ایم ) تعبیر وسیعی است که تمام سرمایه های

ص:104

مادی و معنوی را دربرمی گیرد، آن ها نه تنها از اموالشان بلکه از علم و دانششان ، از هوش و فکرشان ، از موقعیت و نفوذشان و از تمام مواهبی که در اختیار دارند در راه بندگان خدا مضایقه نمی کنند .

4 اُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّالَهُمْ دَرَجتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَریمٌ

مؤمنان حقیقی آن ها هستند، برای آنان درجات (فوق العاده ای) نزد پروردگارشان است و برای آن ها آمرزش و روزی بی نقص و عیب است .

جزء نهم (149)

به راستی ما مسلمانان که دم از اسلام می زنیم و گاهی آن چنان خود را طلبکار از اسلام و قرآن می دانیم که از روی نادانی گناه عقب ماندگی ها را به گردن اسلام و قرآن می افکنیم ، آیا اگر ما تنها مضمون این چند آیه را که روشنگر صفات مؤمنین راستین است در زندگی خود پیاده کنیم و ضعف و زبونی و وابستگی به این و آن را در پناه ایمان و توکل از خود دور سازیم و هر روزی که بر ما می گذرد ، در مرحله تازه ای از ایمان و آگاهی گام بگذاریم و همواره در پرتو ایمان احساس مسؤولیت در برابر آن چه در اجتماعمان می گذرد داشته باشیم ، رابطه ما با خدا و خلق آن چنان قوی باشد که از همه سرمایه های وجود خویش در پیشبرد اجتماع انفاق کنیم روزگارمان چنین خواهد بود که امروز است ؟ ذکر این موضوع نیز لازم است ، که ایمان مراحلی دارد و درجاتی ، ممکن است در پاره ای از مراحل به قدری ضعیف باشد که جلوه های عملی قابل ملاحظه ای از خود نشان ندهد و با بسیاری از

ص:105

آلودگی ها نیز بسازد ، ولی یک ایمان راسخ و حقیقی و محکم محال است از جنبه های عملی و مثبت و سازنده خالی شود .

(150) سوره اَنفال

5 کَما اَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَ اِنَّ فَریقا مِنَ الْمُؤْمِنینَ لَکرِهُونَ

(ناخشنودی پاره ای از شما از چگونگی تقسیم غنایم بدر ) همانند آن است که خداوند تو را از خانه ات به حق بیرون فرستاد(به سوی میدان بدر)درحالی که جمعی ازمؤمنان کراهت داشتند (ولی سرانجامش پیروزی آشکار بود).

بنابراین نباید با دید محدود خود ، احکام الهی را ارزیابی کنید ، بلکه باید در برابر آن ها سر تسلیم فرود آرید و از نتایج نهایی بهره مند شوید . کلمه « بِالْحَقّ » اشاره به این است که این فرمان خروج ، طبق یک وحی الهی و دستورآسمانی صورت گرفت که نتیجه اش وصول به حق برای جامعه اسلامی بود .

6 یُجدِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَیَّنَ کَاَنَّما یُساقُونَ اِلَی الْمَوْتِ وَهُمْ یَنْظُرُونَ

جزء نهم (151)

آن ها با این که می دانستند این فرمان خدا است باز با تو مجادله می کردند ( و آن چنان ترس و وحشت آن ها را فراگرفته بود که ) گویی به سوی مرگ رانده می شوند و ( آن را با چشم خود) می نگرند.

« این گروه ظاهربین و کم حوصله در مسیر راه به سوی بدر مرتبا با تو مجادله و گفتگو در این فرمان حق داشتند و با این که این واقعیت را

ص:106

دریافته بودند که این فرمان خدا است ، ولی باز دست از اعتراض خویش برنمی داشتند » . « و آن چنان ترس و وحشت سراسر وجود آن ها را فراگرفته بود که گویی به سوی مرگ رانده می شوند و مرگ و نابودی خویش را با چشم خود می بینند » . ولی حوادث بعد نشان داد که آن ها چقدر گرفتار اشتباه و ترس و وحشت بی دلیل بودند و این جنگ چه پیروزی های درخشانی برای مسلمانان به بار آورد ، با دیدن چنین صحنه ای چرا بعد از جنگ بدر ، در مورد غنایم زبان به اعتراض می گشایند . ضمنا از تعبیر « فَریقا مِنَ الْمُؤْمِنینَ » ( جمعی از مؤمنان ) روشن می شود که اولاً : این مشاجره و گفتگو به خاطر روح نفاق و بی ایمانی نبود، بلکه براثر ضعف ایمان و نداشتن بینش کافی در مسائل اسلامی بود . و ثانیا : تنها عده محدودی این چنین فکر می کردند و اکثریت که از مسلمانان مجاهد راستین بودند تسلیم فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله و اوامر او بودند.

(152) سوره اَنفال

20 یآ اَیُّهَا الَّذینَ ءَامَنُوآا اَطیعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ اَنْتُمْ تَسْمَعُونَ

ای کسانی که ایمان آورده اید اطاعت خدا و پیامبرش را کنید و سرپیچی ننمایید در حالی که سخنان او را می شنوید.

شک نیست که اطاعت فرمان خدا بر همه لازم است چه مؤمنان و چه کافران ولی از آن جا که مخاطبین پیامبر و شرکت کنندگان در برنامه های تربیتی او ، مؤمنان بودند روی سخن در این جا با آن ها است.

ص:107

شنوندگان ناشنوا

21 وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا یَسْمَعُونَ

و همانند کسانی نباشید که می گفتند : شنیدیم ولی در حقیقت نمی شنیدند .

این تعبیر جالبی است که قرآن درباره کسانی که می دانند ولی عمل نمی کنند و می شنوند ولی ترتیب اثرنمی دهند و ظاهرا در صف مؤمنانند ولی مطیع فرمان نیستند ذکر کرده است ، می گوید : آن ها گوش شنوا دارند الفاظ و سخنان را می شنوند و معانی آن را می فهمند امّا چون بر طبق آن عمل نمی کنند گویی اصلاً کر هستند ، زیرا همه این مسائل مقدمه عمل است و هنگامی که عمل نباشد مقدمات بی فایده است . درباره این که این افراد که قرآن می گوید دارای چنین صفتی هستند و مسلمانان باید به هوش باشند که مثل آن ها نشوند چه اشخاصی می باشند ؟ بعضی احتمال داده اند منظور منافقانی هستند که خود را در صف مسلمانان جا زده بودند و بعضی گفته اند اشاره به گروهی از یهود می باشد و بعضی اشاره به مشرکان عرب دانسته اند ، ولی هیچ مانعی ندارد که همه گویندگان بدون عمل ، از این گروه های سه گانه ، در مفهوم آیه وارد باشند .

(154) سوره اَنفال

22 اِنَّ شَرَّ الدَّوآابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لا یَعْقِلُونَ

بدترین جنبندگان نزد خدا افراد کر و لالی هستند که اندیشه نمی کنند .

« صُمّ » جمع « اَصَمّ » به معنای کر و « بُکْم »

ص:108

جمع « اَبْکَم » به معنای لال است .

از آن جا که قرآن کتاب عمل است نه یک کتاب تشریفاتی همه جا روی نتایج تکیه می کند و اصولاً هر موجود بی خاصیّتی را معدوم و هر زنده بی حرکت و بی اثری را مرده و هر عضوی از اعضای انسان که در مسیر هدایت و سعادت او اثر بخش نباشد همانند فقدان آن می شمرد ، در این آیه نیز کسانی که ظاهرا گوش های سالم دارند ولی در مسیر شنیدن آیات خدا و سخنان حق و برنامه های سعادت بخش نیستند ،

جزء نهم (155)

آن ها را فاقد گوش می داند و کسانی که زبانی سالم دارند امّا مهر سکوت بر لب زده نه دفاعی از حق می کنند و نه مبارزه ای با ظلم و فساد نه ارشاد جاهل و نه امر به معروف و نه نهی از منکر و نه دعوت به راه حق بلکه این نعمت بزرگ خدا را در مسیر بیهوده گویی یا تملق و چاپلوسی در برابر صاحبان زر و زور و یا تحریف حق و تقویت باطل به کار می گیرند همچون افراد لال و گنگ می داند و آنان که از نعمت هوش و عقل بهره مندند امّا درست نمی اندیشند همچون دیوانگان می شمرد.

شنیدن سخن حق مراحلی دارد

گاهی انسان تنها الفاظ و عباراتی را می شنود بدون این که در مفهوم آن ها بیندیشد ، گروهی از افراد لجوج هستند که حتی حاضر به این مقدار شنیدن نیز نیستند. چنان که قرآن می گوید : « وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لاتَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ: کافران گفتند گوش به این قرآن فراندهید و سر و صدا ایجاد کنید شاید شما پیروز شوید و کسی سخن حق را نشنود » (26/فصلت). و گاه انسان حاضر به شنیدن

ص:109

الفاظ و سخنان هست ولی هیچ گاه تصمیم به عمل ندارد ، همچون منافقانی که در آیه 16 سوره محمّد صلی الله علیه و آله به آن ها اشاره شده است آن جاکه می گوید : « وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ اِلَیْکَ حَتّی اِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ قالُوا لِلَّذینَ اُوتُوا الْعِلْمَ ماذا قالَ اَنِفا : بعضی از آن منافقان هستند که به سخنان تو گوش فرا می دهند امّا هنگامی که از نزد تو بیرون می روند از روی انکار و یا مسخره به افراد آگاه می گویند : این چه سخنی بود که محمّد صلی الله علیه و آله می گفت » .

(156) سوره اَنفال

و گاه وضع آن ها طوری است که حسّ تشخیص نیک و بد از آن ها چنان سلب شده که حتی اگر گوش فرا دهند مطلب حق را درک نمی کنند و این خطرناک ترین مرحله است . قرآن درباره همه این گروه های سه گانه می گوید : « آنان در حقیقت افراد کر و ناشنوا هستند زیرا شنوای حقیقی کسی است که هم گوش فرا می دهد و هم درک می کند و می اندیشد و هم تصمیم بر عمل از روی اخلاص دارد » . و چه بسیار در عصر و زمان ما کسانی که به هنگام شنیدن آیات قرآن

جزء نهم (157)

احساسات نشان می دهند و سروصدا و جمله هایی که حاکی از شور و هیجان است ظاهرمی سازند ، ولی تمام همتشان همین است و بس و در عمل آلودگان بینوایی هستند که هیچ شباهتی با محتوای قرآن ندارند .

دعوت به سوی حیات و زندگی

24 یآ اَیُّهَاالَّذینَ ءَامَنُوااسْتَجیبُوالِلّهِ وَلِلرَّسُولِ أِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ وَاعْلَمُوآا اَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِوَ قَلْبِه وَ اَنَّهُآ اِلَیْهِ تُحْشَرُونَ

ص:110

ای کسانی که ایمان آورده اید دعوت خداو پیامبر را اجابت کنید هنگامی که شما را به سوی چیزی می خواند که مایه حیاتتان است و بدانید خداوند میان انسان و قلب او حائل می شود و این که همه شما نزد او (در قیامت) اجتماع خواهید کرد .

آیه فوق باصراحت می گوید که دعوت اسلام ، دعوت به سوی حیات و زندگی است حیات معنوی، حیات مادی، حیات فرهنگی،

(158) سوره اَنفال

حیات اقتصادی ، حیات سیاسی به معنای واقعی ، حیات اخلاقی و اجتماعی و بالاخره حیات و زندگی در تمام زمینه ها . این تعبیر کوتاه ترین و جامع ترین تعبیری است که درباره اسلام و آیین حق آمده است اگر کسی بپرسد اسلام هدفش چیست و چه چیز می تواند به ما بدهد ؟ در یک جمله کوتاه می گوییم هدفش حیات در تمام زمینه ها و این را به ما می بخشد . آیا مردم قبل از طلوع اسلام و دعوت قرآن ، مرده بودند که قرآن آن ها را دعوت به حیات می کند ؟ پاسخ این سؤال این است که آری آن ها فاقد حیات به معنی قرآنیش بودند ، زیرا می دانیم حیات و زندگی مراحل مختلفی دارد که قرآن به همه آن ها اشاره کرده است . گاهی به معنای حیات گیاهی آمده آن چنان که می گوید : « اِعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ یُحْیِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها : بدانید خدا زمین را پس از مرگ زنده می کند » ( 17 / حدید ) . و گاهی به معنای حیات حیوانی ذکر شده مانند : « اِنَّ الَّذی اَحْیاها لَمُحْیِ الْمَوْتی : خداوندی که آن ( زمین ) را زنده کرد مردگان را نیز زنده می کند » ( 39 / فصلت ) . و زمانی

ص:111

به معنای حیات فکری و عقلانی و انسانی آمده است مانند : « اَوَ مَنْ کانَ مَیْتا فَاَحْیَیْناهُ: آیا آن کس که مرده و گمراه بود و هدایتش کردیم همانند گمراهان است ؟ » ( 122 / انعام ) . و گاهی به معنای حیات جاودان جهان دیگر آمده مانند:«یالَیْتَنی قَدَّمْتُ لِحَیاتی: ای کاش برای زندگی امروز ( روز رستاخیز ) چیزی از پیش فرستاده بودم » ( 24 / فجر ) . و زمانی به معنای علم و توانایی بی حد و انتها می آید آن چنان که درباره خدا می گوییم : « هُوَ الْحَیُّ الَّذی لا یَمُوتُ : او زنده ای است که برایش مرگ وجود ندارد » . با توجه به آن چه در اقسام حیات گفتیم روشن می شود که مردم عصر جاهلی گرچه زندگی مادّی حیوانی داشتند امّا از زندگی انسانی و معنوی و عقلانی محروم بودند قرآن آمد و آن ها را دعوت به حیات و زندگی کرد . و از این جا به خوبی معلوم می شود آن ها که دین و مذهب را در یک سلسله برنامه های خشک و بی روح و خارج از محدوده زندگی و در حاشیه برنامه های فکری و اجتماعی می پندارند چه قدر دراشتباهند یک دین راستین آن است که حرکت در همه زمینه های زندگی ایجاد کند روح بدهد فکر و اندیشه بدهد ، احساس مسؤولیت بیافریند ، همبستگی و اتحاد و ترقی و تکامل در همه زمینه ها ایجاد کند و به تمام معنی حیات آفرین بوده باشد . سپس می گوید : « بدانید که خداوند میان انسان و قلب او حائل می شود و این که همه شما نزد او در قیامت اجتماع خواهید کرد » (وَاعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه وَ اَنَّهُ اِلَیْهِ تُحْشَرُونَ) .

جزء نهم (159)

(160) سوره اَنفال

منظور از قلب روح و عقل است و اما این که خدا چگونه میان

ص:112

انسان و روح و عقل او قرار می گیرد احتمالات فراوانی درباره آن داده شده است .

امّا با یک نظر کلّی می توان همه تفسیرهایی را که در این خصوص ذکر کرده اند در یک تفسیر واحد جمع کرد و آن این که خداوند در همه جا حاضر و ناظر و به همه موجودات احاطه دارد در عین این که با موجودات این جهان یکی نیست از آن ها هم جدا و بیگانه نمی باشد ، مرگ و حیات ، علم و قدرت ، آرامش و امنیّت ، توفیق و سعادت همه در دست او و به قدرت اوست و به همین دلیل نه انسان چیزی را می تواند از او مکتوم دارد و نه کاری را بی توفیق او انجام دهد و نه سزاوار است به غیر او روی آورد و از غیر او تقاضا کند ، چراکه او مالک همه چیز است و محیط به تمام وجود انسان .

جزء نهم (161)

25 وَاتَّقُوا فِتْنَهً لا تُصیبَنَّ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خآصَّهً وَ اعْلَمُوآا اَنَّ اللّهَ شَدیدُ الْعِقابِ

و از فتنه ای بپرهیزید که تنها به ستمکاران شما نمی رسد ( بلکه همه را فرا خواهد گرفت چراکه دیگران سکوت اختیار کرده اند ) و بدانید خداوند کیفر شدید دارد .

« فِتْنَه » در قرآن مجید در موارد متعددی به کار رفته گاهی به معنای آزمایش و امتحان و گاهی به معنای بلا و مصیبت و عذاب آمده است ، این کلمه در اصل به معنای داخل کردن طلا در کوره است تا خوبی و بدی آن آشکار شود سپس به معنی آزمایش ها که نشان دهنده چگونگی صفات باطنی انسان ها است به کار برده شده است و همچنین

ص:113

در مورد بلاها و مجازات ها که باعث تصفیه روح انسان و یا تخفیف گناه اوست به کار می رود .

(162) سوره اَنفال

در آیه مورد بحث « فِتْنَه » به معنای بلاها و مصائب اجتماعی است که دامن همه را می گیرد و به اصطلاح خشک و تر در آن می سوزند . و درحقیقت خاصیت حوادث اجتماعی چنین است هنگامی که جامعه در اداء رسالت خود کوتاهی کند و بر اثر آن قانون شکنی ها و هرج و مرج ها و ناامنی ها و مانند آن به بار آید نیکان و بدان در آتش آن می سوزند و این اخطاری است که خداوند در این آیه به همه جوامع اسلامی می کند و مفهوم آن این است : افراد جامعه نه تنها موظفند وظایف خود را انجام دهند بلکه موظفند دیگران را هم به انجام وظیفه وادارند زیرا اختلاف و پراکندگی و ناهماهنگی در مسائل اجتماعی موجب شکست برنامه ها خواهد شد و دود آن در چشم همه می رود ، من نمی توانم بگویم چون وظیفه خود را انجام داده ام از آثار شوم وظیفه نشناسی های دیگران برکنار خواهم ماند چه این که آثار مسائل اجتماعی فردی و شخصی نیست . این درست به آن می ماند که برای جلوگیری از هجوم دشمنی صدهزار نفر سرباز نیرومند لازم باشد اگر عده ای مثلاً پنجاه هزار نفر وظیفه خود را انجام دهند ، مسلما کافی نخواهد بود و نتایج شوم شکست هم وظیفه شناسان را می گیرد و هم وظیفه نشناسان را و همان طور که گفتیم خاصیت مسائل جمعی و گروهی همین است . این حقیقت را به بیان دیگری نیز می توان روشن ساخت و آن این که : نیکان جامعه وظیفه دارند که در برابر بدان سکوت نکنند اگر سکوت اختیار کنند در سرنوشت آن ها

ص:114

نزد خداوند سهیم و شریک خواهند بود .

جزء نهم (163)

چنان که در حدیث معروفی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود : «اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لا یُعَذِّبُ الْعامَّهَ بِعَمَلِ الْخاصَّهِ حَتّی یَرَوُا الْمُنْکَرَ بَیْنَ ظَهْرانیهِمْ وَ هُمْ قادِرُونَ عَلی اَنْ یُنْکِرُوهُ فَاِذا فَعَلُوا ذلِکَ عَذَّبَ اللّهُ الْخاصَّهَ وَ الْعامَّهَ : خداوند عز و جل هرگز عموم را به خاطر عمل گروهی خاص مجازات نمی کند مگر آن زمان که منکرات در میان آن ها آشکار گردد و توانایی بر انکار آن داشته باشند در عین حال

(164) سوره اَنفال

سکوت کنند در این هنگام خداوند آن گروه خاص و همه توده اجتماع را مجازات خواهد کرد » (1) ازآن چه گفتیم روشن می شودکه این حکم هم در زمینه مجازات های الهی در دنیا و آخرت صادق است و هم در زمینه نتایج و آثار اعمال گروهی و دسته جمعی . در پایان آیه با زبان تهدیدآمیز می گوید : « بدانید خداوند مجازاتش شدید است » ( وَ اعْلَمُوآا اَنَّ اللّهَ شَدیدُ الْعِقابِ ) . مبادا لطف و رحمت خدا آن ها را غافل کند و شدّت مجازات های الهی را به دست فراموشی بسپارند و آشوب ها و فتنه ها دامان آن ها را بگیرد همان گونه که دامان جامعه اسلامی را گرفت و بر اثر فراموش کردن این سنن الهی آن ها را به قهقرا کشانید . یک نگاه کوتاه به جوامع اسلامی در عصر ما و شکست های پی در پی که در برابر دشمنان دامن گیرشان می شود و فتنه های « استعمار » و « صهیونیسم » و « الحاد » و مادّیگری و مفاسد اخلاقی و متلاشی شدن خانواده ها و

ص:115


1- « تفسیر المنار » ، جلد 9 ، صفحه 638 .

سقوط جوانان در دامن فحشاء و انحطاط و عقب گرد علمی ، حقیقت و محتوای آیه را مجسّم می سازد که چگونه این فتنه ها دامن کوچک و بزرگ ، نیک و بد و عالم و جاهل را فراگرفته است و این ها همچنان ادامه خواهد یافت تا آن زمان که مسلمانان روح اجتماعی پیدا کنند و نظارت همگانی را در جامعه عملاً بپذیرند و دو وظیفه امر به معروف و نهی از منکر به عنوان وظیفه قطعی و تخلّف ناپذیرعملی گردد .

26 وَاذْکُرُوآا اِذْ اَنْتُمْ قَلیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الاَْرْضِ تَخافُونَ اَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النّاسُ فَأویکُمْ وَ اَیَّدَکُمْ بِنَصْرِه وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ

و به خاطربیاورید هنگامی که شما گروهی کوچک و اندک و ضعیف در روی زمین بودید آن چنان که می ترسیدید مردم شما را بربایند ولی او شما را پناه داد و یاری کرد و از روزی های پاکیزه بهره مند ساخت تا شکر نعمتش را به جا آورید.

(166) سوره اَنفال

تعبیر « یَتَخَطَّفَکُمُ النّاسُ » تعبیر لطیفی است که نهایت ضعف و کمی نفرات مسلمانان را در آن زمان آشکار می سازد آن چنان که گویی همانند یک جسم کوچک در هوا معلّق بودند که دشمن به آسانی می توانست آن ها را برباید و این اشاره به وضع مسلمانان در مکّه قبل از هجرت در برابر مشرکان نیرومند و یا اشاره به مسلمانان بعد از هجرت در مقابل قدرت های بزرگ آن روز همانند ایران و روم است.

ص:116

خیانت و سرچشمه آن

27 یآ اَیُّهَا الَّذینَ ءَامَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوآا اَمنتِکُمْ وَ اَنْتُمْ تَعْلَمُونَ

ای کسانی که ایمان آورده اید به خدا و پیامبر خیانت نکنید و (نیز) در امانات خود خیانت روا مدارید در حالی که متوجهید و می دانید .

« خیانت » در اصل به معنای خودداری از پرداخت حقّی است که انسان پرداختن آن را تعهد کرده و آن ضد « امانت » است . خیانت به خدا و پیامبر آن است که اسرار نظامی مسلمانان را به اختیار دیگران بگذارند و یا دشمنان را در مبارزه خود تقویت کنند و یا به طور کلّی واجبات و محرمات و برنامه های الهی را پشت سر بیفکنند ، لذا از « ابن عباس » نقل شده که هر کس چیزی از برنامه های اسلامی را ترک کند یک نوع خیانت نسبت به خدا و پیامبر مرتکب شده است .

جزء نهم (167)

سپس می گوید : « در امانات خود نیز خیانت نکنید » (وَ تَخُونُوآا اَمنتِکُمْ) (1)

امانت گرچه معمولاً به امانت های مالی گفته می شود ولی در منطق قرآن مفهوم وسیعی دارد که تمام شؤن زندگی اجتماعی و سیاسی و اخلاقی را دربرمی گیرد ، لذا در حدیث وارد شده که « اَلْمَجالِسُ

ص:117


1- « تَخُونُوا » در اصل « لا تَخُونُوا » است که «لا» به قرینه جمله سابق محذوف گردیده است .

بِالاَْمانَهِ : گفتگوهایی که در جلسه خصوصی می شود امانت است » . و در

(168) سوره اَنفال

حدیث دیگری می خوانیم : « اِذا حَدَثَ الرَّجُلُ بِحَدیثٍ ثُمَّ الْتَفَتَ فَهُوَ اَمانَهٌ : هنگامی که کسی برای دیگری سخنی نقل کند سپس به اطراف خود بنگرد ( که آیا کسی آن را شنیده یا نه ) این سخن امانت است » . روی این جهت آب و خاک اسلام در دست مسلمانان امانت الهی است ، فرزندان آن ها امانت هستند و از همه بالاتر قرآن مجید و تعلیماتش امانت بزرگ پروردگار محسوب می شود . بعضی گفته اند امانت خدا آیین اوست و امانت پیامبر سنّت اوست و امانت مؤمنان اموال و اسرار آن ها می باشد ولی امانت در آیه فوق همه را شامل می شود . به هرحال خیانت در امانت از منفورترین اعمال و از زشت ترین گناهان است ، کسی که در امانت خیانت می کند در حقیقت منافق است، چنان که در حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده: «ایَهُ الْمُنافِقِ ثَلاثٌ ؛ اِذاحَدَثَ کَذَبَ وَ اِذا وَعَدَ اَخْلَفَ وَ اِذَا ائْتُمِنَ خانَ وَ اِنْ صامَ وَ صَلّی وَ زَعَمَ اَنَّهُ مُسْلِمٌ : نشانه منافق سه چیز است : هنگام سخن دروغ می گوید و به هنگامی وعده می دهد تخلف می کند و به هنگامی که امانتی نزد او بگذارند خیانت می نماید ، چنین کسی منافق است هرچند روزه بگیرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند » . اصولاً ترک خیانت در امانت از وظایف و حقوق انسانی است یعنی حتی اگر صاحب امانت مسلمان هم نباشد نمی توان در امانت او خیانت کرد . در پایان آیه می گوید : ممکن است از روی اشتباه و بی اطلاعی چیزی را که خیانت است مرتکب شوید ولی هرگز آگاهانه اقدام به چنین کاری نکنید

ص:118

(وَ اَنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .

جزء نهم (169)

28 وَ اعْلَمُوآا اَنَّمآ اَمْوالُکُمْ وَ اَوْلدُکُمْ فِتْنَهٌ وَ اَنَّ اللّهَ عِنْدَآهُ اَجْرٌ عَظیمٌ

و بدانید اموال و اولاد شما وسیله آزمایش است و پاداش عظیم ( برای آن ها که از عهده امتحان برآیند ) نزد خدا است .

« فِتْنَه » در این گونه موارد به معنای وسیله آزمایش است و در حقیقت مهم ترین وسیله آزمون ایمان و کفر ، شخصیت و فقدان شخصیّت و میزان ارزش انسانی اشخاص ، همین دو موضوع است .

(170) سوره اَنفال

چگونگی به دست آوردن اموال و چگونگی خرج کردن آن ها و طرز نگاهداری آن و میزان دلبستگی و علاقه به آن ، همگی میدان های آزمایش بشر است بسیارند کسانی که از نظر عبادات معمولی و تظاهر به دین و مذهب و حتی گاهی از نظر انجام مستحبات ، بسیار سخت گیرند و وفادارند ، امّا به هنگامی که پای یک مسأله مالی به میان می آید ، همه چیز کنار می رود و تمام قوانین الهی و مسائل انسانی و حق و عدالت ، به دست فراموشی سپرده می شود . در مورد فرزندان ، که میوه های قلب انسان و شکوفه های حیات او هستند نیز غالبا چنین است بسیاری از کسانی را که به ظاهر پای بند به امور دینی و مسائل اخلاقی هستند می بینیم که به هنگامی که پای فرزندشان به میان می آید گویی پرده ای بر افکارشان می افتد و همه این مسائل را فراموش می کنند ، عشق به فرزند سبب می شود که حرام را حلال و حلال را حرام بشمرند و برای تأمین آینده خیالی او تن به هر کاری بدهند و هر حقی را زیر پا بگذارند ، باید

ص:119

خود را در این دو میدان بزرگ امتحان ، به خدابسپاریم و به هوش باشیم که بسیار کسان، دراین دو میدان لغزیدند و سقوط کردند و نفرین ابدی را برای خود فراهم ساختند .

جزء نهم (171)

در این جا سؤالاتی است از قبیل این که چرا خداوند با آن احاطه علمی که دارد مردم را آزمایش می کند و این که چرا آزمایش خدا عمومی است و حتّی پیامبران را شامل می شود ؟ و این که موادّ آزمایش الهی و راه پیروزی در آن ها چیست ؟ که پاسخ همه این سؤالات در جلد اول تفسیر نمونه صفحه 384 تا صفحه 390 بیان شده است .

ایمان و روشن بینی

29 یآ اَیُّهَا الَّذینَ ءَامَنُوآا اِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانا وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللّهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظیمِ

ای کسانی که ایمان آورده اید اگر از ( مخالفت فرمان ) خدا بپرهیزید برای شما وسیله ای برای جدایی حق از باطل قرار می دهد (و روشن بینی خاصی که در پرتو آن حق را از باطل خواهید شناخت ) و گناهان شما را می پوشاند و شما را می آمرزد و خداوند فضل و بخشش عظیم دارد .

(172) سوره اَنفال

« فُرْقان » صیغه مبالغه از ماده « فَرَقَ » است و در این جا به معنای چیزی است که به خوبی حق را از باطل جدا می کند . این جمله کوتاه و پرمعنا یکی از مهمّ ترین مسائل سرنوشت ساز انسان را بیان کرده و آن این که در مسیر راهی که انسان به سوی پیروزی ها می رود همیشه

ص:120

پرتگاه ها و بیراهه هایی وجود دارد که اگر آن ها را به خوبی نبیند و نشناسد و پرهیز نکند چنان سقوط می کند که اثری از او باقی نماند، در این راه مهم ترین مسأله ، شناخت حق و باطل ، شناخت نیک و بد ، شناخت دوست و دشمن ، شناخت مفید و زیان بخش و شناخت عوامل Ә٘ǘϘʠو یا بدبختی است ، اگر به راستی انسان این حقایق را به خوبی بشناسد رسیدن به مقصد برای او آسان است . مشکل این است که در بسیاری از این گونه موارد انسان گرفتار اشتباه می شود باطل را به جای حق می پندارد و دشمن را به جای دوست انتخاب می کند و

جزء نهم (173)

بیراهه ها را شاهراه . در این جا دید و درک نیرومندی لازم است و نورانیّت و روشن بینی فوق العاده . آیه فوق می گوید : این دید و درک ثمره درخت تقوی است امّا چگونه تقوی و پرهیز از گناه و هوی و هوس های سرکش به انسان چنین دید و درکی می دهد شاید برای بعضی مبهم باشد امّا کمی دقت پیوند میان این دو را روشن می سازد . توضیح این که : « اولاً » نیروی عقل انسان به قدر کافی برای درک حقایق آماده است ولی پرده هایی از حرص و طمع و شهوت و خودبینی و حسد و عشق های افراطی به مال و زن و فرزند و جاه و مقام همچون دود سیاهی در مقابل دیده عقل آشکار می گردد و یا مانند غبار غلیظی فضای اطراف را می پوشاند و پیداست که در چنین محیط تاریکی انسان چهره حق و باطل را نمی تواند بنگرد ، امّا اگر با آب تقوی این غبار زدوده شود و این دود سیاه و تاریک از میان برود دیدن چهره حق آسان است . و ثانیا : می دانیم که هر کمالی در هر جا وجود دارد پرتوی از کمال حق است و

ص:121

هر قدر انسان به خدا نزدیک تر شود پرتو نیرومندتری ازآن کمال مطلق

(174) سوره اَنفال

در وجوداو انعکاس خواهد یافت ، روی این حساب همه علم و دانش ها از علم و دانش او سرچشمه می گیرد و هر گاه انسان در پرتو تقوی و پرهیز از گناه و هوی و هوس به او نزدیک تر شود و قطره وجود خود را به اقیانوس بیکران هستی او پیوند دهد سهم بیشتری ازآن علم و دانش خواهدگرفت . و به تعبیر دیگر قلب آدمی همچون آیینه است و وجود هستی پروردگار همچون آفتاب عالمتاب ، اگر این آیینه را زنگار هوی و هوس تیره و تار کند نوری در آن منعکس نخواهد شد ، امّا هنگامی که در پرتو تقوی و پرهیزکاری صیقل داده شود و زنگارها از میان برود نور خیره کننده آن آفتاب پرفروغ در آن منعکس می گردد و همه جا را روشن می سازد . لذا در طول تاریخ در حالات مردان و زنان پرهیزکار روشن بینی هایی مشاهده می کنیم که هرگز از طریق علم و دانش معمولی قابل درک نیست ، آن ها بسیاری از حوادث را که در لابلای آشوب های اجتماعی ریشه آن ناشناخته بود به خوبی می شناختند و چهره های منفور دشمنان حق را از پشت هزاران پرده

جزء نهم (175)

فریبنده می دیدند . این اثر عجیب تقوی در شناخت واقعی و دید و درک انسان ها در بسیاری از روایات و آیات دیگر نیز آمده است ، در سوره بقره آیه 282 « وَاتَّقُوا اللّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللّهُ : تقوی پیشه کنید و خداوند به شما تعلیم می دهد » . و در حدیث معروفی آمده است : « اَلْمُؤْمِنُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللّهِ : انسان باایمان با نور خدا می بیند » و در « نهج البلاغه » در کلمات قصار می خوانیم : «اَکْثَرُ مَصارِعِ الْعُقُولِ

ص:122

تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطامِعِ : زمین خوردن عقل ها غالبا به خاطر برق طمع است که چشم عقل را از کار می اندازد و پرتگاه ها و لغزشگاه ها را نمی بیند » . ثالثا : از نظر تجزیه و تحلیل عقلی نیز پیوند میان تقوی و درک حقایق قابل فهم است ، زیرا مثلاً جوامعی که بر محور هوی و هوس می گردد و دستگاه های تبلیغاتی آن ها در مسیر دامن زدن به همین هوی و هوس ها گام برمی دارد ، روزنامه ها مروج فساد می شوند ، رادیوها بلندگوی آلودگی و انحرافات می گردند و تلویزیون ها در خدمت هوی و هوس هستند ، بدیهی است در چنین جامعه ای تمیز حق

(176) سوره اَنفال

از باطل و خوب از بد ، برای غالب مردم بسیار مشکل است ، بنابراین آن بی تقوایی سرچشمه این فقدان تشخیص و یا سوء تشخیص است . و یا فی المثل در خانواده ای که تقوا نیست و کودکان در محیط آلوده پرورش می یابند و از همان طفولیت به فساد و بی بند و باری خو می گیرند در آینده که بزرگ می شوند تشخیص نیکی ها از بدی ها برای آن ها مشکل می شود ، اصولاً به کار افتادن نیروها و انرژی ها و هدر رفتن این سرمایه ها در راه گناه موجب می شود که مردم از نظر درک و اطلاع ، در سطحی پایین قرار گیرند و افکار منحطی داشته باشند هرچند در صنایع و زندگی مادی پیشروی کنند . بنابراین به خوبی می بینیم که هر بی تقوایی سرچشمه یک نوع ناآگاهی و یا سوء تشخیص است ، به همین جهت در دنیای ماشینی امروز جوامعی را مشاهده می کنیم که از نظر علم و صنعت بسیار پیشرفته اند ولی در زندگی روزانه خود چنان گرفتار نابسامانی ها و تضادهای وحشتناکی هستند که انسان را در تعجب

ص:123

فرو می برد ، این ها همه عظمت این گفته قرآن را روشن می سازد . و با

جزء نهم (177)

توجه به این که تقوا منحصر به تقوای عملی نیست ، بلکه تقوای فکری و عقلی را شامل می شود ، این حقیقت آشکارتر خواهد شد ، تقوای فکری در برابر بی بند و باری فکری به این معناست که ما در مطالعات خود به دنبال مدارک صحیح و مطالب اصیل برویم و بدون تحقیق کافی و دقّت لازم در هیچ مسأله ای اظهار عقیده نکنیم ، آن ها که تقوای فکری را به کار می بندند بدون شک بسیار آسان تر از بی بند و بارها به نتایج صحیح می رسند ولی آن ها که در انتخاب مدارک و طرز استدلال بی بند و بارند اشتباهاتشان فوق العاده زیاد است .

امّا مطلب مهمی که باید جدا به آن توجه داشت و مانند بسیاری دیگر از مفاهیم سازنده اسلامی در میان ما مسلمانان دشتخوش تحریف شده ، بسیارند کسانی که خیال می کنند آدم با تقوی کسی است که زیاد بدن و لباس خود را آب بکشد و همه کس و همه چیز را نجس یا مشکوک بداند و در مسائل اجتماعی به انزوا درآید و دست به سیاه و سفیدنزند و در برابر هرمسأله ای سکوت اختیارکند ، این گونه تفسیرهای

(178) سوره اَنفال

غلط برای تقوا و پرهیزکاری در واقع یکی از عوامل انحطاط جوامع اسلامی محسوب می گردد ، چنین تقوایی نه آگاهی می آفریند و نه روشن بینی و فرقان و جدایی حق از باطل . اکنون که نخستین پاداش پرهیزکاران روشن شد به تفسیر بقیه آیه و سایر پاداش های چهارگانه آن ها می پردازیم . قرآن می گوید : علاوه بر تشخیص حق از باطل نتیجه پرهیزکاری این است که « خداوند گناهان شما را می پوشاند و آثار آن را از

ص:124

وجود شما برمی دارد » ( وَ یُکَفِّرْعَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ ) . به علاوه « شما را مشمول آمرزش خود قرار می دهد » ( وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ) . و پاداش های فراوان دیگری در انتظار شماست که جز خدا نمی داند زیرا « خداوند فضل و بخشش عظیم دارد » ( وَ اللّهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظیمِ ) . این چهار اثر ، میوه های درخت تقوا و پرهیزکاری هستند و وجود رابطه طبیعی در میان تقوا و پاره ای از این آثار مانعی از آن نمی شود که همه آن ها را به خدا نسبت بدهیم ، زیرا کرارا در این تفسیر گفته ایم که هر موجودی هر اثری دارد به خواست خداست و لذاهم می توان آن اثررا به خدا

جزء نهم (179)

نسبت داد و هم به آن موجود. در این که میان « تکفیر سیئات » و « غفران » چه تفاوتی است بعضی از مفسران معتقدند که اوّلی اشاره به پرده پوشی در دنیا و دومی اشاره به رهایی از مجازات در آخرت است . ولی احتمال دیگری در این جا وجود دارد که « تکفیر سیئات » اشاره به آثار روانی و اجتماعی گناهان داردکه در پرتوتقوا و پرهیزکاری ازمیان می رود.

فداکاری منحصر به فرد علی علیه السلام

30 وَ اِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ اَوْ یَقْتُلُوکَ اَوْ یُخْرِجُوکَ وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُاللّهُ وَاللّهُ خَیْرُ الْمکِرینَ

(به خاطربیاور) هنگامی راکه کافران نقشه می کشیدندکه تورا به زندان بیفکنند، یا به قتل برسانند و یا این که (از مکه) خارج سازند، آن ها چاره اندیشیدند (و تدبیر می کردند) و خداوند هم تدبیر می کرد و خدا بهترین چاره جویان (و مدیران) است.

ص:125

کلمه « مَکْر » در لغت عرب به معنی تدبیر و چاره اندیشی و طرح

(180) سوره اَنفال

نقشه است نه به معنی معروفی که در فارسی امروز دارد ، همان طور که « حیله » نیز در لغت به معنی چاره اندیشی است . ولی در فارسی امروز به معنی نقشه های مخفیانه زیانبخش به کار می رود . مفسران و محدّثان ، آیه فوق را اشاره به حوادثی می دانند که منتهی به هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله از مکّه به مدینه شد ، این حوادث که با تعبیراتی مختلف نقل شده همگی یک حقیقت را تعقیب می کنند و آن این که خداوند به طرز اعجازآمیزی پیامبر صلی الله علیه و آله را از دام یک خطر بزرگ و قطعی رهایی بخشید ، جریان حادثه طبق نقل « دُرُّ الْمَنْثُور » چنین است : گروهی از قریش و اشراف مکّه از قبایل مختلف جمع شدند تا در « دارُالنُّدْوَه » ( محلّ انعقاد جلسات مشورتی بزرگان مکّه ) اجتماع کنند و درباره خطری که از ناحیه پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را تهدید می کرد بیندیشند . ( می گویند ) در اثناء راه پیرمرد خوش ظاهری به آن ها برخورد کرد که در واقع همان شیطان بود (یا انسانی که دارای روح و فکر شیطانی) از او پرسیدند : کیستی ؟ گفت : پیرمردی از اهل نجد هستم چون از تصمیم شما با خبر

جزء نهم (181)

شدم خواستم در مجلس شما حضور یابم و عقیده و خیرخواهی خود را از شما دریغ ندارم ، گفتند : بسیار خوب داخل شو ، او هم همراه آن ها به دارُالنُّدْوَه وارد شد . یکی از حاضران رو به جمعیت کرد و گفت : درباره این مرد ( اشاره به پیامبر اسلام ) باید فکری کنید ، زیرا به خدا سوگند بیم آن می رود که بر شما پیروز گردد ( و آیین و عظمت شما را درهم پیچد ) . یکی پیشنهاد کرد او را « حبس »کنید تا در زندان جان بدهد ... .

ص:126

پیرمرد نجدی این نظر را ردّ کرد و گفت : بیم آن می رود که طرفدارانش بریزند و در یک فرصت مناسب اورا از زندان آزادکنند و او را از این سرزمین بیرون ببرند، باید فکر اساسی تری کنید . دیگری گفت: او را از میان خود بیرون کنید تا از دست او راحت شوید ، زیرا همین که از میان شما بیرون برود هر کار کند ضرری به شما نخواهد زد و سر و کارش با دیگران است . پیرمرد نجدی گفت : به خدا سوگند این هم عقیده درستی نیست ، مگر شیرینی گفتار و طلاقت زبان و نفوذ او در دل ها نمی بینید ، اگر این کار را انجام دهید به سراغ سایر عرب می رود و گرد او را می گیرند ، سپس با انبوه جمعیت به سراغ شما بازمی گردد و شما را از شهرهای خود می راند و بزرگان شما را به قتل می رساند ، جمعیت گفتند : به خدا راست می گوید فکر دیگری کنید . «

(182) سوره اَنفال

ابوجهل » که تا آن وقت ساکت بود به سخن درآمد و گفت : من عقیده ای دارم که غیر از آن صحیح نمی دانم ، گفتند : چه عقیده ای ؟ گفت : از هر قبیله ای جوانی شجاع و شمشیر زن را انتخاب می کنیم و به دست هر یک شمشیر برنده ای می دهیم تا در فرصتی مناسب دسته جمعی به او حمله کنند و هنگامی که به این صورت او را به قتل برسانید خونش در همه قبایل پخش می شود و باور نمی کنم طائفه بنی هاشم بتوانند با همه طوایف قریش بجنگد و مسلما در این صورت به خونبها راضی می شوند و ما هم از آزار او راحت خواهیم شد . پیرمرد نجدی ( با خوشحالی ) گفت : به خدا رأی صحیح همین است که این جوانمرد گفت : من هم غیر از آن عقیده ای ندارم ( و به این ترتیب این پیشنهاد به اتفاق عموم پذیرفته

ص:127

شد ) و آن ها با این تصمیم پراکنده شدند. جبرئیل فرود آمد و به پیامبر دستور داد که شب را در بستر خویش نخوابد . پیامبر شبانه به سوی غار « ثور » حرکت کرد و سفارش نمود علی در بستر او بخوابد ( تا کسانی که از درز در مراقب بستر پیامبر صلی الله علیه و آله بودند او را در بسترش خیال کنند و تا صبح مهلت دهند و او از منطقه خطر دور شود ) .

جزء نهم (183)

هنگامی که صبح شد و به خانه ریختند و جستجوکردند علی را در بسترپیامبر دیدند و به این ترتیب خداوند نقشه های آنان را نقش بر آب کرد، صدازدند پس محمّد صلی الله علیه و آله کجاست ؟ فرمود : « نمی دانم » آن ها به دنبال ردّ پای پیامبر حرکت کردند تا به کوه رسیدند و به نزدیکی غار ( امّا با تعجب دیدند که تار عنکبوتی در جلو غار نمایان است ) به یکدیگر گفتند : اگر او در این غار بود اثری از این تارهای عنکبوت بر در غار وجود نداشت و به این ترتیب بازگشتند . پیامبر سه روز در غار ماند ( و هنگامی که دشمنان همه بیابان های مکّه را جستجو کردند و خسته و مأیوس بازگشتند او به سوی مدینه حرکت کرد ) .(1)

(184) سوره اَنفال

سرآغاز هجرت

بعضی معتقدند که این آیه و پنج آیه بعد از آن ، در مکّه نازل شده است چون اشاره به جریان هجرت « پیامبر » صلی الله علیه و آله می کند ، ولی طرز بیان آیه گواهی می دهد که بعد از هجرت نازل گردیده است چون به شکل بازگویی حادثه گذشته است ، بنابراین آیه اگر چه اشاره به جریان

ص:128


1- « المَنار » و « مجمع البیان » ذیل آیه فوق .

هجرت دارد ولی مسلما در مدینه نازل شده و بازگوکننده یک خاطره بزرگ و نعمت عظیم پروردگار بر پیامبر و مسلمانان است .

اگر در حادثه هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله درست بیندیشیم به این نکته برخورد می کنیم که آن ها حداکثر نیروی فکری و جسمانی خویش را برای نابود کردن پیامبر اسلام به کار بردند و حتّی پس از آن که پیامبر از چنگال آن ها بیرون رفت یکصد شتر که در آن روز سرمایه عظیمی بود برای یافتن پیامبر جایزه تعیین کردند و افرادی بسیار به خاطر تعصب مذهبی و یا به دست آوردن این جایزه بزرگ کوه ها و بیابان های اطراف

جزء نهم (185)

مکّه را زیر پا گذاردند و حتّی تا دم در غار آمدند ولی خداوند با یک وسیله بسیار ساده و کوچک ، چند تار عنکبوت ، همه این طرح ها را نقش بر آب کرد و با توجّه به این که مسأله هجرت سرآغاز مرحله نوینی از تاریخ اسلام بلکه تاریخ بشریت بود نتیجه می گیریم که خداوند به وسیله چند تار عنکبوت مسیر تاریخ بشریت را تغییر داد . این منحصر به جریان هجرت نیست بلکه تاریخ انبیاء نشان می دهد که همواره خداوند برای درهم کوبیدن گردنکشان از ساده ترین وسایل استفاده می کرده گاهی از وزش باد و زمانی از انبوه پشه ها و گاهی از پرنده کوچک ابابیل و مانند این ها ، تا ضعف و ناتوانی بشر را در برابر قدرت بی پایانش آشکار سازد و او را از فکر طغیان و سرکشی بازدارد .

این نکته نیز قابل توجه است که توسّل به این سه موضوع : « زندان » ، « تبعید » و « کشتار » منحصر به مشرکان مکه در برابر پیامبر نبود بلکه همیشه جبّاران برای کوتاه کردن زبان مصلحان و از میان بردن

ص:129

نفوذ آن ها در میان توده های رنجدیده اجتماع به یکی از این سه موضوع

(186) سوره اَنفال

توسل می جستند ، ولی همان گونه که اقدام مشرکان مکّه در مورد پیامبر نتیجه معکوس داد و مقدمه تحرک و جنبش تازه ای در اسلام شد این گونه سخت گیری ها در موارد دیگر نیز معمولاً نتیجه معکوس بخشیده است .

31 وَ اِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ ءَ ایتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشآءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذآا اِنْ هذآا اِلاّ اَسطیرُ الاَْوَّلینَ

و هنگامی که آیات ما بر آن ها خوانده می شود می گویند: شنیدیم ( چیز مهمی نیست ) ما هم اگر بخواهیم مثل آن را می گوییم این ها افسانه های پیشینیان است ( ولی دروغ می گویند و هرگز مثل آن را نمی آورند ) .

این سخن را در حالی می گفتند که بارها به فکر مبارزه با قرآن افتاده و از آن عاجز گشته بودند ، آن ها به خوبی می دانستند که توانایی بر معارضه با قرآن ندارند ، ولی از روی تعصب و کینه توزی و یا برای اغفال مردم می گفتند این آیات مهمّ نیست ، ما هم مثل آن را

جزء نهم (187)

می توانیم بیاوریم اما هیچ گاه نیاوردند ، این یکی از منطق های نادرستشان بود که با ادعاهای توخالی و بی اساس ، مانند همه جباران تاریخ ، سعی داشتند کاخ قدرتشان را چند روزی بر پا دارند .

32 وَ اِذْقالُوااللّهُمَّ اِنْ کانَ هذاهُوَالْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَهً مِنَ السَّمآءِ اَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ اَلیمٍ

و (به خاطر بیاور) زمانی را که گفتند : پروردگارا! اگر این

ص:130

حق است و ازطرف تو است بارانی از سنگ از آسمان بر ما فرود آر ، یا عذاب دردناکی برای ما بفرست .

این سخن را به خاطر آن می گفتند که بر اثر شدت تعصّب و لجاجت چنان می پنداشتند که آیین اسلام صد در صد بی اساس است وگرنه کسی که احتمال حقّانیّت آن را می دهد چنین نفرینی به خود نمی کند ، این احتمال نیز وجود دارد که سرکردگان مشرکان برای اغفال مردم گاهی چنین سخنی را می گفتند تا به افراد ساده لوح نشان دهند آیین محمّد صلی الله علیه و آله به کلّی باطل است، در حالی که در دلشان چنین نبود.

(188) سوره اَنفال

گویا مشرکان در این سخن می خواستند این مطلب را وانمود کنند که تو درباره انبیای پیشین می گویی ، خداوند دشمنانشان را گاهی به وسیله بارانی از سنگ مجازات کرد ( همانند قوم لوط ) اگر راست می گویی تو نیز چنین کن.

در «مجمع البیان» از امام صادق چنین نقل شده: «پس ازآن که پیامبر صلی الله علیه و آله علی را در غدیرخم به خلافت منصوب کرد و فرمود : « مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ » این مسأله در همه جا منتشر شد، «نعمان بن حارث فِهْری» ( که از منافقان بود ) خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت : « به ما گفتی شهادت به توحید و نفی بت ها بدهیم و گواهی به رسالت تو بدهیم و دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زکوه دادی، همه را پذیرفتیم ، ولی به این قناعت نکردی و این پسر ( منظورش علی بن ابیطالب است ) را خلیفه کردی و گفتی "مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیُّ مَوْلاهُ" آیا این سخن از تو است یا دستوری از طرف خداست ؟ » .

ص:131

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « به خدایی که جزاو معبودی نیست ازناحیه

جزء نهم (189)

خداست »، نعمان برگشت در حالی که می گفت : «اَللّهُمَّ اِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِکَ فَاَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَهً مِنَ السَّماءِ : خداوندا اگر این سخن از ناحیه تو است بارانی از سنگ از آسمان بفرست » چیزی نگذشت که سنگی بر او سقوط کرد و کشته شد .(1)

33 وَماکانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ اَنْتَ فیهِمْ وَ ماکانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ

ولی خداوند ، تا تو در میان آن ها هستی آن ها را مجازات نخواهدکرد و (نیز) تااستغفارمی کنندخداعذابشان نمی کند.

مفهوم آیه اختصاص به مردم عصر پیامبر ندارد بلکه یک قانون کلّی درباره همه مردم است ، لذا در حدیث معروفی که در منابع شیعه از حضرت علی و در منابع اهل تسنن از شاگرد علی ابن عباس نقل شده می خوانیم : « کانَ فِی الاَْرْضِ اَمانانِ مِنْ عَذابِ

(190) سوره اَنفال

اللّهِ وَ قَدْ رُفِعَ اَحَدُهُما فَدُونَکُمْ الاْخَرُ فَتَمَسَّکُوا بِهِ وَقَرَأَ هذِهِ الاَْیَهَ : در روی زمین دو وسیله امنیّت از عذاب الهی بود که یکی از آن ها ( که وجود پیامبر صلی الله علیه و آله بود ) برداشته شد ، هم اکنون به دوّمی ( یعنی استغفار ) تمسک جویید » سپس آیه فوق را تلاوت فرمود .(1) از آیه فوق و این حدیث روشن می شود که وجود پیامبران وسیله مؤثری برای امنیّت

ص:132


1- «نُورُالثَّقَلَیْن»،جلد 2،صفحه 151 .

مردم در برابر بلاهای سخت و سنگین و پس از آن استغفار و توبه و روی آوردن به درگاه حق عامل دیگری است . اما اگر عامل دوم نیز برچیده شود جوامع بشری هیچ گونه مصونیتی در برابر مجازات های دردناکی که به خاطر گناهانشان در انتظار آن هاست نخواهند داشت ، این مجازات ها در شکل حوادث دردناکی طبیعی و یا جنگ های خانمانسوز و ویرانگر یا اشکال دیگر آشکار می شوند ، همان گونه که انواع مختلف آن را تاکنون دیده یا شنیده ایم . در دعای کمیل که از حضرت علی

1 « نَهج البلاغه » ، کلمات قصار .

جزء نهم (191)

نقل شده می خوانیم : « اَللّهُمَّ اغْفِرْلِیَ الذُّنُوبَ الَّتی تُنْزِلُ الْبَلاءَ : خداوندا!گناهانی راکه مایه نزول بلاهامی شود بر من ببخش » این تعبیر نشان می دهد که اگر استغفار نباشد بسیاری از گناهان می توانند سرچشمه نزول بلاها شوند . ذکر این نکته نیز لازم است که منظور از استغفار گفتن و تکرار جمله « خدایا مرا ببخش » یا « اَللّهُمَّ اغْفِرْلی » نیست ، بلکه روح استغفار یک حالت بازگشت به سوی حق و آمادگی برای جبران گذشته است.

34 وَ ما لَهُمْ اَلاّ یُعَذِّبَهُمُ اللّهُ وَ هُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما کانُوآا اَوْلِیآءَهُ اِنْ اَوْلِیآءُهُ اِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَ لکِنَّ اَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ

چرا خدا آن هارا مجازات نکند با این که از (عبادت موحدان در کنار) مسجدالحرام جلوگیری می کنند در حالی که سرپرست آن نیستند ، سرپرست آن فقط پرهیزکارانند ولی بیشتر آن ها نمی دانند.

این اشاره به زمانی است که مسلمانان در مکّه بودند و حق نداشتند

ص:133

آزادانه در کنار خانه خدا اقامه نماز جماعت کنند و با انواع مزاحمت ها و شکنجه ها روبرو می شدند و یا اشاره به ممانعت هایی است که بعدا از انجام مراسم حجّ و عمره نسبت به مؤمنان به عمل می آوردند . عجیب این که این مشرکان آلوده خود را صاحب اختیار و سرپرست این کانون بزرگ عبادت می پنداشتند ولی قرآن اضافه می کند « آن ها هرگز سرپرستان این مرکز مقدّس نبودند » ( وَ ما کانُوآا اَوْلِیآءَهُ ) . هرچند خود را متولیّان و صاحبان اختیار خانه خدا می پنداشتند ، « تنها کسانی حق این سرپرستی را دارند که موحّد و پرهیزکار باشند » ( اِنْ اَوْلِیآءُهُ اِلاَّ الْمُتَّقُونَ ) . « ولی غالب آن ها از این واقعیت بی خبرند » ( وَ لکِنَّ اَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ ). گرچه این حکم درباره مسجدالحرام گفته شده است ، ولی درواقع شامل همه کانون های دینی و مساجد و مراکز مذهبی می شود ، «متولیان» و « متصدیان » آن ها باید از پاک ترین و پرهیزکارترین و فعّال ترین مردم باشند که این کانون ها را پاک و زنده و مرکز تعلیم و تربیت و بیداری و آگاهی قرار دهند ، نه مشتی افراد کثیف

جزء نهم (193)

و وابسته و خودفروخته و آلوده که این مراکز را تبدیل به « دکّه تجارتی » و « مرکز تخدیر افکار » و « بیگانگی از حق » سازند و به عقیده ما اگر مسلمانان همین دستور اسلامی را درباره مساجد و کانون های مذهبی اجرا می کردند امروز جوامع اسلامی شکل دیگری داشت .

35 وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَالْبَیْتِ اِلاّ مُکآءً وَ تَصْدِیَهً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ

نماز آن ها ( که مدعی هستند ما هم نماز داریم ) نزد خانه

ص:134

( خدا ) چیزی جز « سوت کشیدن » و « کف زدن » نبود، پس بچشید عذاب ( الهی ) را به خاطر کفرتان .

در تاریخ می خوانیم که گروهی از اعراب در زمان جاهلیت به هنگام طواف خانه کعبه لخت مادرزاد می شدند و سوت می کشیدند و کف می زدند و نام آن را عبادت می گذاشتند و نیز نقل شده هنگامی که پیامبر در کنار حجرالاسود صلی الله علیه و آله رو به سوی شمال می ایستاد ( که هم مقابل کعبه باشد و هم بیت المقدس ) و مشغول نماز می شد دو نفر از

(194) سوره اَنفال

طایفه « بنی سهم » در طرف راست و چپ آن حضرت می ایستادند یکی «صیحه» می کشید و دیگری « کف » می زد تا نماز پیامبر را مشوش کنند . هنگامی که انسان صفحات تاریخ عرب جاهلی را ورق می زند و قسمت هایی را که از آن در قرآن آمده مورد بررسی قرار می دهد می بیند با کمال تعجّب در عصر ما که به اصطلاح عصر فضا و اتم نیز است کسانی هستند که با تکرار اعمال زمان جاهلیت خود را در صف عبادت کنندگان می پندارند ، آیات قرآن و گاهی اشعاری در مدح پیامبر صلی الله علیه و آله و علی است با نغمه های موسیقی توأم می کنند و حرکاتی شبیه رقص به سر و گردن و دست های خود می دهند و نام آن را بزرگداشت این مقدسات می گذارند ، این اعمال گاهی به نام وجد و سماع و زمانی به نام ذکر و حال و گاهی به نام های دیگر در خانقاه ها و غیر خانقاه ها انجام می گیرد . در حالی که اسلام از همه این کارها بیزار است و این اعمال نمونه دیگری از اعمال جاهلی است .

36 اِنَ الَّذینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ اَمْولَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبیلِ اللّهِ

ص:135

فَسَیُنْفِقُونَها ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَهً ثُمَّ یُغْلَبُونَ وَ الَّذینَ کَفَرُوآا اِلی جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ

آن هاکه کافر شدند اموالشان را برای بازداشتن مردم از راه خداانفاق می کنند، آن ها این اموال را (که برای به دست آوردن آن زحمت کشیده اند در این راه ) انفاق می نمایند، اما مایه حسرت واندوهشان خواهدشد و سپس شکست خواهند خورد و( در جهان دیگر این) کافران همگی به سوی دوزخ می روند.

از این آیه استفاده می شود که آن ها حتّی قبل از شکست خوردن متوجه بیهودگی کار خود می شوند و چون نتیجه کافی در برابر اموالی که صرف کرده اند نمی بینند گرفتار رنج و اندوه می گردند و این یکی از مجازات های آن ها در دنیا است . مجازات دیگرشان شکست برنامه هایشان است ، زیرا افراد زرخرید و مزدور و آن ها که به عشق مال و ثروت نبرد می کنند هرگز نمی توانند دربرابر افراد باایمانی که به خاطر

(196) سوره اَنفال

هدف مقدسی می جنگند بایستند . حوادث دنیای معاصر ما نیز بارها نشان داده که دولت های نیرومند که سربازانشان را با پول و وسایل شهوت تشویق به جنگ می کردند در برابر ملت های کوچکی که از روی ایمان می جنگیدند به رسوایی مغلوب شدند . آن چه در آیه فوق آمده در جهان امروز ما نیز نمونه های فراوانی دارد ، نیروهای اهریمنی استعمار و طرفداران ظلم و فساد و ستمگری و حامیان مذاهب خرافی و باطل ، سرمایه های کلانی برای پیشبرد اهدافشان و بازداشتن انسان ها از راه حق

ص:136

به اشکال مختلفی مصرف می کنند، گاهی درلباس مزدوران جنگی و زمانی درشکل کمک های ظاهراانسانی، مانندساختن بیمارستان ها و درمانگاه ها و زمان دیگری به شکل کمک های فرهنگی و مانند آن، امّا ماهیت و هدف نهایی همه یکی است و آن توسعه استعمار و ظلم و ستم است و اگر مؤمنان راستین همانند مجاهدان بدر، صفوف متشکلّ و پرمقاومتی داشته باشند، می توانند همه این نقشه ها را نقش بر آب کنند و حسرت این سرمایه ها را به دلشان بگذارند و سرانجام جمعشان را به دوزخ بفرستند .

جزء نهم (197)

37 لِیَمیزَاللّهُ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ یَجْعَلَ الْخَبیثَ بَعْضَهُ عَلی بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمیعا فَیَجْعَلَهُ فی جَهَنَّمَ اوُلآئِکَ هُمُ الْخسِرُونَ

(این ها همه) به خاطرآن است که خداوند ( می خواهد ) ناپاک را از پاک جداسازد و ناپاک هارا روی هم بگذارد و متراکم سازدو یک جادر دوزخ قراردهدواین ها هستند زیانکاران.

این یک سنّت الهی است که برای همیشه « پاک » و « ناپاک » « مخلص » و « ریاکار » « مجاهد راستین » و « دروغین » « کارهای الهی » و « شیطانی » « برنامه های انسانی » و « ضدانسانی » ناشناخته نمی مانند ، بلکه سرانجام صفوف از یکدیگر مشخص می گردد و حق جلوه خود را نشان خواهد داد و البته این در صورتی است که طرفدارانش همانند مسلمانان راستین « بدر » از آگاهی و فداکاری کافی برخوردار باشند .

ص:137

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

سوره اَنْعام••• 11

اگر هشدارها مؤثر نیفتد••• 17

عمران و آبادی در سایه ایمان و تقوا••• 18

چرا ملل فاقد ایمان ، زندگی مرفه دارند ؟••• 20

سرنوشت متکبران••• 27

از چنین پیامبری پیروی کنید••• 29

پنج دلیل برای نبوت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله در یک آیه••• 34

چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله اُمّی بود ؟••• 35

بشارت ظهور پیامبر صلی الله علیه و آله در کتب عهدین••• 38

دعوت جهانی پیامبر صلی الله علیه و آله ••• 40

یک سرگذشت عبرت انگیز••• 42

چگونه دست به گناه زدند ؟••• 49

چه کسانی رهایی یافتند ؟••• 50

آیا هر دو گروه ، یک نوع کیفر داشتند ؟••• 50

آیا مسخ، جسمانی بوده یا روحانی ؟••• 51

خلافکاری زیر پوشش کلاه شرعی••• 53

اَشکال مختلف آزمون های الهی••• 55

ص:138

فهرست مطالب

موضوع صفحه

پراکندگی یهود••• 57

مفهوم اصلاحات واقعی••• 62

آخرین سخن درباره قوم یهود••• 63

نشانه های دوزخیان••• 66

اسماءِ حسنی چیست ؟••• 73

(200)

اسم اعظم خدا••• 77

گروه رستگاران••• 78

مجازات استدراج••• 80

جامع ترین آیه اخلاقی درقرآن••• 92

وسوسه های شیطان••• 94

هرگاه تلاوت قرآن را می شنوید سکوت کنید ••• 97

سوره اَنْفال••• 102

پنج صفت ویژه مؤمنان••• 102

شنوندگان ناشنوا••• 108

شنیدن سخن حق مراحلی دارد••• 109

دعوت به سوی حیات و زندگی••• 110

خیانت و سرچشمه آن••• 117

ایمان و روشن بینی••• 120

فداکاری منحصربه فرد علی علیه السلام ••• 125

سرآغاز هجرت••• 128

ص:139

ص:140

ص:141

ص:142

ص:143

ص:144

ص:145

ص:146

جلد 10

اشاره

ص:1

ص:2

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را

تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه

ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

متن تأییدیه مرجع عالیقدر«حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند

داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ناصر مکارم شیرازی 1/12/85

(9)

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز»

است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

46 وَاَطیعُوااللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لاتَنزَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ وَاصْبِرُوا اِنَّ اللّهَ مَعَ الصّبِرینَ

و اطاعت (فرمان) خدا و پیامبرش نمایید و نزاع (و کشمکش) مکنید تا سست نشوند و قدرت ( و شوکت و هیبت ) شما از میان نرود و استقامت نمایید که خداوند با استقامت کنندگان است.

« ریح » به معنی باد است و این که می گوید : اگر به نزاع با یکدیگر برخیزید سست می شوید و به دنبال آن باد شما را از میان خواهد برد اشاره لطیفی به این معنی است که قوّت و عظمت و جریان امور بر وفق مراد و مقصودتان از میان خواهد رفت زیرا همیشه وزش بادهای موافق سبب حرکت کشتی ها به سوی منزل مقصود بوده است و در آن زمان که تنهانیروی محرک کشتی وزش باد بوداین مطلب فوق العادّه اهمیت داشت.

به علاوه وزش باد به پرچم ها نشانه برپا بودن پرچم که رمز قدرت و حکومت است می باشد و تعبیر فوق کنایه ای از این معنی است .

سپس دستور به استقامت در برابر دشمنان و در مقابل حوادث سخت می دهد و می گوید : « استقامت کنید که خداوند با استقامت کنندگان است » ( وَاصْبِرُوا اِنَّ اللّهَ مَعَ الصّبِرینَ )

ص:11

تفاوت میان ثبات قدم ( دستور اول ) و استقامت و صبر ( دستور پنجم ) از این نظر است که ثبات قدم بیشتر جنبه جسمانی و ظاهری دارد ، در حالی که استقامت و صبر بیشتر جنبه های روانی و باطنی را شامل می شود .

52 کَدَأْبِ ءَالِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَفَرُوا بِأَیتِ اللّهِ فَاَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ اِنَّ اللّهَ قَوِیٌّ شَدیدُ الْعِقابِ

( حال گروه مشرکان ) همانند حال نزدیکان فرعون و کسانی که پیش از آن ها بودند، آن ها آیات خدا را انکار کردند خداوند هم آنان را به گناهانشان کیفر داد ، خداوند قوی و کیفرش شدید است .

بنابراین تنها قریش و مشرکان و بت پرستان مکّه نبودند که با انکار

آیات الهی و لجاجت در برابر حق و درگیری با رهبران راستین انسانیت گرفتار کیفر گناهانشان شدند ، این یک قانون جاودانی است که اقوام نیرومندتر و قوی تر همچون فرعونیان و اقوام ضعیف تر را نیز دربرمی گیرد .

ص:12

رمز ظهور یا سقوط نعمت ها

53 ذلِکَ بِاَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرا نِعْمَهً اَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ وَ اَنَّ اللّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ

این به خاطر آن است که خداوند هیچ نعمتی را که به گروهی داده تغییر نمی دهد جز آن که آن ها خودشان را تغییر دهند و خداوند شنوا و دانا است .

به تعبیر دیگر فیض رحمت خدا بیکران و عمومی و همگانی است ولی به تناسب شایستگی ها و لیاقت ها به مردم می رسد ، در ابتدا خدا

نعمت های مادی و معنوی خویش را شامل حال اقوام می کند ، چنان چه نعمت های الهی را وسیله ای برای تکامل خویش ساختند و از آن در مسیر حق مدد گرفتند و شکر آن را که همان استفاده صحیح است به جا آوردند ، نعمتش را پایدار بلکه افزون می سازد ، اما هنگامی که این مواهب وسیله ای برای طغیان و سرکشی و ظلم و بیدادگری و تبعیض و ناسپاسی و غرور و آلودگی گردد ، در این هنگام نعمت ها را می گیرد و یا آن را تبدیل به بلا و مصیبت می کند ، بنابراین دگرگونی ها همواره از ناحیه ما است وگرنه مواهب الهی زوال ناپذیر است .

ص:13

سوره اَنفال

عوامل حیات و مرگ ملت ها

تاریخ ، اقوام و ملت های گوناگونی را به ما نشان می دهد : گروهی را که آخرین مراحل ترقی را به سرعت طی کردند و گروهی را که به پایین ترین مرحله انحطاط رسیدند ، گروه سومی که یک روز پراکنده و وامانده و شکست خورده بودند ، اما روز دیگر

نیرومند و سربلند شدند ، گروه چهارمی که به عکس از عالی ترین مرحله افتخار به قعر دره ذلّت و خواری سقوط کردند.

بسیارند کسانی که از برابر صحنه های مختلف تاریخ به آسانی می گذرند ، بدون این که کمترین اندیشه ای در آن کنند و نیز بسیارند کسانی که به جای بررسی علل و عوامل اصلی و زیربنایی حیات و مرگ ملت ها ، گناه را به گردن عوامل کم اهمیّت که نقش اساسی را به عهده ندارند و یا عوامل موهوم و خرافی و خیالی می اندازند .

بسیاری تمام علت بدبختی خود را به بیگانگان و سیاست های مخرب آن ها نسبت می دهند و عده ای همه این حوادث را مولود گردش موافق و مخالف افلاک می پندارند ، سرانجام عده ای دست به دامن قضا و قدر ، به مفهوم تحریف یافته اش و یا شانس و طالع و اقبال می زنند و همه حوادث تلخ و شیرین را از این طریق توجیه می کنند .

ص:14

همه این ها برای این است که از درک علل واقعی وحشت دارند .

قرآن در آیات فوق انگشت روی نقطه اصلی « دردها » و

)

« درمان ها » و عوامل پیروزی و شکست گذارده و می گوید : برای یافتن عامل اصلی لازم نیست آسمان ها و زمین ها را جستجوکنید و یا به دنبال عوامل موهوم و پنداری راه بیفتید بلکه کافی است تنها در وجود ، در فکر و روحیه و اخلاق خود و در نظامات اجتماعی خودتان جستجو کنید ، هر چه هست در این جا است .

ملت هایی که فکر و اندیشه خود را به کار انداختند ، دست اتحاد و برادری به هم دادند ، سعی و تلاش و اراده و تصمیم نیرومند داشتند و به هنگام لزوم ، جانبازی و فداکاری کردند و قربانی دادند ، به طور قطع پیروز شدند ، امّا هنگامی که رکود و سستی و تنبلی جای سعی و کوشش را گرفت ، غفلت و بی خبری به جای آگاهی و تردید و دو دلی به جای تصمیم ، محافظه کاری به جای شهامت ، نفاق و تفرقه به جای اتحاد ، تن پروری و خودخواهی به جای فداکاری و تظاهر و ریاکاری به جای اخلاص و ایمان نشست ، سقوط و نکبت آغاز شد.

در حقیقت جمله « ذلِکَ بِاَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرا نِعْمَهً اَنْعَمَها

عَلی قَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ » برترین قانون حیات انسان ها را

ص:15

بیان می کند و روشن می سازد که مکتب قرآن در زمینه حیات جامعه ها اصیل ترین و روشن ترین مکتب هاست ، حتّی به آن ها که در عصر اتم و فضا انسان را فراموش کرده و گرداننده چرخ های تاریخ را ابزارهای تولید و مسائل اقتصادی که خود مولود انسان است می پندارند اعلام می کند که شما هم سخت دراشتباهید ، شما معلول را گرفته و علت اصلی را که خود ایشان و دگرگونی انسان هاست فراموش کرده اید، به شاخه چسبیده اید، آن هم فقط یک شاخه و ریشه اصلی را از خاطر برده اید .

راه دور نرویم تاریخ اسلام و یا صحیح تر تاریخ زندگی مسلمین ، شاهد پیروزی های درخشانی در آغاز کار و شکست های تلخ و دردناکی به دنبال آن است، در قرون نخستین، اسلام به سرعت در جهان پیش می رفت و در همه جا نور علم و آزادی می پاشید ، بر سر اقوام سایه علم و دانش می گسترد ، نیروآفرین و قدرت بخش و تکان دهنده و آباد کننده

بود و تمدّنی خیره کننده به وجود آورد که در تاریخ سابقه نداشت امّا چند قرن بیشتر نگذشت که این جوشش به خاموشی گرایید ، تفرقه و پراکندگی ، انزوا و بی تقاوتی ، ضعف و ناتوانی و در نتیجه عقب ماندگی جای آن همه ترقّی را گرفت ، تا آن جا که مسلمانان جهان برای وسایل

ص:16

ابتدایی زندگی ناچار شدند دست به دامان دیگران بزنند ، فرزندان خود را برای فراگرفتن علم و دانش راهی دیار بیگانه کنند ، در حالی که یک روز دانشگاه های مسلمانان برترین دانشگاه های جهان و مرکز دانشجویان دوست و بیگانه بود ، ولی کار به جایی رسید که نه تنها صادرکننده علم و صنعت و تکنولوژی نشدند بلکه موادّ ابتدایی غذایی را نیز از خارج از کشورهای خود وارد کردند .

سرزمین فلسطین آن ها ، که یک روز کانون مجد و عظمت مسلمین بود و حتّی جنگجویان صلیبی با میلیون ها کشته و مجروح در طیّ دویست سال نتوانستند آن را از دست سربازان اسلام بیرون آورند، در مدت شش روز به آسانی از دست دادند ، در حالی که برای پس گرفتن

یک وجب آن را از دشمن باید ماه ها و سال ها چانه بزنند چانه ای که معلوم نیست پایانش به کجا بیانجامد .

آیا این وعده الهی که می فرماید : « وَ کانَ حَقّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنینَ : یاری مؤمنان برعهده ماست » (47 / روم) تخلف پذیرفته؟

و یا این که می گوید : « وَ لِلّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِه وَ لِلْمُؤْمِنینَ : عزت و سربلندی از آن خدا و پیامبر و مؤمنان است » ( 8/منافقون ) منسوخ گشته ؟

ص:17

و یا این که می گوید : « وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ اَنَّ الاَْرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ : در کتب آسمانی پیشین نوشتیم که زمین از آن بندگان صالح ماست » (105/انبیاء) دگرگون شده است؟

آیا خداوند ، العیاذ باللّه ، ازانجام وعده های خود عاجزاست؟ و یا وعده های خویش را به دست فراموشی سپرده و یا تغییر داده ؟ ... اگر چنین نیست پس چرا آن همه مجد و عظمت و قدرت و سربلندی و افتخار از میان رفت ؟

قرآن مجید در آیه کوتاه فوق به همه این سؤال ها و صدها سؤال مانند آن یک پاسخ بیشتر نمی گوید و آن این که سری به اعماق قلبتان بزنید و نگاهی به زوایای اجتماعتان بیفکنید ، ببینید دگرگونی ها از ناحیه خود شما شروع شده است ، لطف و رحمت خدا برای همگان گسترده است ، شمایید که شایستگی ها و لیاقت ها را از میان بردید و به چنین روز غم انگیزی افتادید .

این آیه تنها از گذشته سخن نمی گوید که بگوییم گذشته با همه تلخی و شیرینی هایش گذشته است و دیگر بازنمی گردد و سخن از آن بیهوده است .

ص:18

بلکه از امروز و آینده نیز سخن می گوید ، که اگر بار دیگر به سوی خدا آیید ، پایه های ایمان را محکم کنید ، اندیشه ها را بیدار سازید ، تعهدها و مسؤولیت هایتان را به یاد آرید ، دست ها را به یکدیگر بفشارید ، به پاخیزید و فریاد کشید و بخروشید و بجوشید ، قربانی دهید

و جهاد کنید و تلاش و کوشش را در همه زمینه ها بکار گیرید ، باز هم آب رفته به جوی آید ، روزهای تیره و تاریک سپری شود ، افقی درخشان وسرنوشتی روشن دربرابر شماآشکارمی گردد و مجد و عظمت دیرین در سطحی عالی تر تجدید خواهد شد .

سلب نعمت نتیجه ارتکاب گناه است

این بحث راباذکر دو روایت پایان می دهیم.

نخست این که از امام صادق نقل شده : « ما اَنْعَمَ اللّهُ عَلی عَبْدٍ بِنِعْمَهٍ فَسَلَبَها اِیّاهُ حَتّی یُذْنِبَ ذَنْبا یَسْتَحِقُّ بِذلِکَ السَّلْبِ : خداوند هیچ نعمتی که به بنده ای بخشیده از او نمی گیرد مگر این که گناهی کند که به خاطر آن مستحق سلب آن نعمت شود » (1)

در حدیث دیگری از آن امام می خوانیم : « خداوند پیامبری

ص:19


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 2 ، صفحه 163 .

را مأمور کرد که این سخن را به قوم خود بگوید که هیچ جمعیّت و گروهی

که در پرتو اطاعت من در خوشی و آسایش بوده اند از آن چه موجب رضایت من است تغییر حالت نداده اند مگر این که من هم آن ها را از آن چه دوست می دارند به آن چه ناخوش دارند تغییر حال داده ام و هر گروه و خانواده ای که به خاطر معصیت گرفتار ناراحتی بوده اند ، سپس از آن چه موجب عدم رضایت من است تغییر موضع داده اند من هم آن ها را به آن چه دوست دارند رسانده و تغییر موضع داده ام » .(1)

جبر سرنوشت و جبر تاریخ و سایر جبرها ممنوع

موضوع مهّم دیگری که از آیه فوق به روشنی استفاده می شود این است که انسان سرنوشت خاصّی که از پیش تعیین شده باشد ندارد و تحت تأثیر « جبر تاریخ » و « جبر زمان » و « محیط » نیست ، بلکه عامل سازنده تاریخ و زندگی انسان دگرگونی هایی است که در روش و اخلاق و فکر و روح او به اراده خودش پیدا می شود .

بنابراین آن ها که معتقد به قضا و قدر جبری هستند و می گویند همه حوادث به خواست اجباری پروردگار است با آیه فوق محکوم می شوند

ص:20


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 2 ، صفحه 163 . (24) سوره اَنفال

و همچنین جبر مادّی که انسان را بازیچه دست غرایز تغییرناپذیر و اصل وراثت می داند و یا جبر محیط که او را محکوم چگونگی اوضاع اقتصادی و شرایط تولید می داند از نظر مکتب اسلام و قرآن بی ارزش و نادرست است ، انسان آزاد است و سرنوشت خود را به دست خویش می سازد .

انسان ، با توجّه به اصلی که در آیه فوق خواندیم ، زمام سرنوشت و تاریخ خود را در دست دارد که برای خود افتخار و پیروزی می آفریند و اوست که خود را گرفتار شکست و ذلت می سازد ، درد او از خود اوست و دوای او به دست خودش تا در وضع او دگرگونی پیدا نشود و با خودسازی خویشتن را عوض نکند تغییری در سرنوشتش پیدا نخواهد شد .

هدف از افزایش اقتدار نظامی

جزء دهم (25)

60 وَ اَعِدُّوا لَهُمْ مَااسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِه عَدُوَّاللّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَ ءاخَرینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ یَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ ءٍ فی سَبیلِ اللّهِ یُوَفَّ اِلَیْکُمْ وَ اَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ

در برابر آن ها ( دشمنان ) آن چه توانایی دارید از« نیرو »

ص:21

آماده سازید ( و همچنین ) اسب های ورزیده ( برای میدان نبرد ) تا به وسیله آن دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید و (همچنین) گروه دیگری غیر از این ها را که شما نمی شناسید و خدا می شناسد و هرچه در راه خدا ( و تقویت بنیه دفاعی اسلام ) انفاق کنید. به شما بازگردانده می شود و به شما ستم نخواهد شد .

« رِباط » به معنی بستن و پیوند دادن است و بیشتر به معنی بستن حیوان در نقطه ای برای نگهداری و محافظت به کار رفته ، سپس به همین تناسب به معنی محافظت و مراقبت به طور کلّی آمده است و

« مُرابَطَه » به معنی محافظت مرزها و همچنین به معنی مراقبت از هر چیز دیگر می آید و به محلّ بستن و نگاهداری حیوانات « رِباط » گفته می شود و به همین تناسب کاروانسرا را عرب « رِباط » می گوید .

در جمله کوتاه فوق یک اصل اساسی در زمینه جهاد اسلامی و حفظ موجودیّت مسلمانان و مجد و عظمت و افتخارات آنان بیان شده است و تعبیر آیه به قدری وسیع است که بر هر عصر و زمان و مکانی کاملاً تطبیق می کند .

کلمه « قُوَّه » چه کلمه کوچک و پرمعنایی است ، نه تنها وسایل

ص:22

جنگی و سلاح های مدرن هر عصری را دربرمی گیرد ، بلکه تمام نیروها و قدرت هایی را که به نوعی از انواع در پیروزی بر دشمن اثر دارد شامل می شود ، اعمّ از نیروهای مادّی و معنوی .

آن ها که گمان می کنند راه پیروزی بر دشمن و حفظ موجودیت خویش تنها بستگی به کمیّت سلاح های جنگی دارد ، سخت در اشتباهند ، زیرا ما در همین میدان های جنگ عصر خود ملت هایی را دیدیم که با نفرات و اسلحه کمتر در برابر ملت های نیرومندتر و با سلاحی پیشرفته تر پیروز شدند، مانند ملت مسلمان الجزایر در برابر دولت نیرومند فرانسه .

بنابراین علاوه بر این که باید از پیشرفته ترین سلاح های هر زمان ، به عنوان یک وظیفه قطعی اسلامی ، بهره گیری کرد ، باید به تقویت روحیه و ایمان سربازان که قوّت و نیروی مهم تری است پرداخت .

از قدرت های اقتصادی ، فرهنگی ، سیاسی ، که آن ها نیز در مفهوم « قُوَّه » مندرج هستند و نقش بسیار مؤثری در پیروزی بر دشمن دارد نیز نباید غفلت کرد .

جالب این است که در روایات اسلامی برای کلمه « قُوَّه » تفسیرهای گوناگونی شده که از وسعت مفهوم این کلمه حکایت می کند ،

ص:23

مثلاً در بعضی از روایات می خوانیم که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « منظور از قُوَّه " تیر" است » .(1)

و در روایت دیگری که در تفسیر « علی بن ابراهیم » آمده می خوانیم که منظور از آن هرگونه اسلحه است .(2)و باز در روایتی که در تفسیرعیاشی آمده می خوانیم که منظوراز آن شمشیر و سپر است .(3)

و بالاخره در روایت دیگر که در کتاب « مَنْ لا یَحْضُر » آمده می خوانیم: « مِنْهُ الْخِضابُ السَّوادُ :(4) یکی ازمصداق های قوّه در آیه موهای سفید را به وسیله رنگ سیاه کردن است » ، یعنی اسلام حتّی رنگ موها را که به سرباز بزرگسال چهره جوان تری می دهد تا دشمن مرعوب گردد از نظر دور نداشته است و این نشان می دهد که چه اندازه مفهوم « قوّه » در آیه فوق صحیح است .

بنابراین آن ها که تنها پاره ای از روایات را دیده اند و کلمه « قوّه » را به یک مصداق ، محدود ساخته اند گرفتار اشتباه عجیبی شده اند .

ولی افسوس که مسلمانان با داشتن یک چنین دستور صریح و روشنی گویا همه چیز را به دست فراموشی سپرده اند ، نه از فراهم

ص:24


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 2 ، صفحه 164 و 165 .
2- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 2 ، صفحه 164 و 165 .
3- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 2 ، صفحه 164 و 165 .
4- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 2 ، صفحه 164 و 165 .

ساختن نیروهای معنوی و روانی برای مقابله دشمن در میان آن ها خبری هست و نه از نیروهای اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و نظامی و عجیب این است که با این فراموشکاری بزرگ و پشت سرانداختن چنین دستور صریح باز خود را مسلمان می دانیم و گناه عقب افتادگی خود را به گردن اسلام می افکنیم و می گوییم اگر اسلام آیین پیشرفت و پیروزی است پس چرا ما مسلمان ها عقب افتاده ایم ؟

به عقیده ما اگر این دستور بزرگ اسلامی ( وَ اَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ ) به عنوان یک شعار همگانی در همه جا تبلیغ شود و مسلمانان از کوچک و بزرگ ، عالم و غیر عالم ، نویسنده و گوینده ، سرباز و افسر ، کشاورز و بازرگان ، در زندگی خود آن را به کار بندند، برای جبران عقب ماندگیشان کافی است .

سیره عملی پیامبر صلی الله علیه و آله و پیشوایان بزرگ اسلام نیز نشان می دهد که آن ها برای مقابله با دشمن از هیچ فرصتی غفلت نمی کردند ، در تهیه سلاح و نفرات ، تقویت روحیه سربازان ، انتخاب محل اردوگاه و انتخاب زمان مناسب برای حمله به دشمن و به کار بستن هر گونه تاکتیک جنگی ، هیچ مطلب کوچک و بزرگی را از نظر دور نمی داشتند.

معروف است که در ایام جنگ « حُنَیْن » به پیامبر صلی الله علیه و آله خبر دادند

ص:25

که سلاح تازه مؤثری در « یمن » اختراع شده است، پیامبر صلی الله علیه و آله فورا کسانی را به یمن فرستاد تا آن سلاح را برای ارتش اسلام تهیه کنند.

در حوادث جنگ اُحُد می خوانیم که پیامبر صلی الله علیه و آله در مقابل شعار بت پرستان « اُعْلُ هُبَل ، اُعْلُ هُبَل: سربلند باد بت بزرگ هُبل ... » شعار کوبنده تر و نافذتری به مسلمانان تعلیم داد تا بگویند « اَللّهُ اَعْلی وَ اَجَلُّ: خدا برتر و بالاتر از همه چیز است و در برابر شعار « اِنَّ لَنَا الْعُزّی وَ لاعُزّی لَکُمْ : بت بزرگ عزّی برای ماست و شما عُزّی ندارید » بگویند : «اَللّهُ مَوْلانا وَ لا مَوْلالَکُمْ : خداوند ولیّ و سرپرست و تکیه گاه ماست و شما تکیه گاهی ندارید » .

این نشان می دهد که پیامبر صلی الله علیه و آله و مسلمانان حتّی از تأثیر یک شعار قوی در برابر دشمن غافل نبودند و بهترین آن را برای خود انتخاب می کردند .

دستور مهمّ فقهی اسلام در زمینه « مسابقه تیراندازی و اسب سواری » که حتی برد و باخت مالی را در زمینه آن تجویز کرده و مسلمانان را به این مسابقه دعوت نموده است ، نمونه دیگری از بینش عمیق اسلام در زمینه آمادگی در برابر دشمن است .

نکته مهم دیگری که از آیه فوق استفاده می شود رمز جهانی و

ص:26

جاویدانی بودن آیین اسلام است ، زیرا مفاهیم و محتویات این آیین آن چنان گسترده است که با گذشت زمان به کهنگی و فرسودگی نمی گراید ، جمله « وَ اَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ » هزار سال پیش مفهوم زنده ای داشت و امروز هم چنین است و ده هزار سال دیگر هم مفهوم آن همچنان زنده باقی خواهد ماند ، زیرا هر سلاح و قدرتی در آینده نیز پیدا شود در کلمه جامع « قُوَّه » نهفته است چون جمله « مَا اسْتَطَعْتُمْ» « عام » و کلمه « قُوَّه » که به صورت « نکره » آمده است عمومیت آن را تقویت کرده و هرگونه نیرویی را شامل می شود .

در این جا یک سؤال پیش می آید و آن این که چرا بعد از ذکر کلمه « قُوَّه » که مفهومی چنین گسترده دارد مسأله اسب های ورزیده جنگی مطرح شده است ؟

پاسخ این سؤال با یک جمله روشن می شود و آن این که آیه فوق در عین این که یک دستور وسیع برای همه قرون و اعصار بیان نموده ، دستور خاصّی هم برای عصر پیامبر صلی الله علیه و آله ، عصر نزول قرآن نیز بیان داشته است ، در حقیقت این مفهوم کلّی را با ذکر یک مثال روشن برای نیاز آن عصر و زمان پیاده کرده است ، زیرا اسب اگرچه در میدان های جنگ امروز با وجود تانک ها و زره پوش ها و هواپیماها و

ص:27

هلی کوپترها نقش چندانی ندارد ولی در آن عصر برای رزمندگان شجاع و پیشرو وسیله چابک و سریعی محسوب می شد .

هدف نهایی تهیه سلاح و افزایش قدرت جنگی

سپس قرآن به دنبال این دستور اشاره به هدف منطقی و انسانی این موضوع می کند و می گوید هدف این نیست که مردم جهان و حتّی ملّت خود را با انواع سلاح های مخرب و ویرانگر درو کنید و آبادی ها و زمین ها را به ویرانی بکشانید ، هدف این نیست که سرزمین ها و اموال دیگران را تصاحب کنید و هدف این نیست که اصول بردگی و استعمار را در جهان گسترش دهید ، بلکه هدف این است که « با این وسایل دشمن خدا و دشمن خود را بترسانید » ( تُرْهِبُونَ بِه عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّکُمْ ) .

زیرا غالب دشمنان گوششان بدهکار حرف حسابی و منطق و اصول انسانی نیست ، آن ها چیزی جز منطق زور نمی فهمند .

اگر مسلمانان ضعیف باشند همه گونه تحمیلات به آن ها می شود ، امّا هنگامی که کسب قدرت کافی کنند دشمنان حق و عدالت و دشمنان استقلال و آزادی به وحشت می افتند و سرجای خود می نشینند .

هم اکنون که تفسیر این آیه را می نویسیم قسمت مهمی از

ص:28

سرزمین های اسلامی در فلسطین و کشورهای دیگردر زیرچکمه های سربازان اسرائیل است ، هجوم ناجوانمردانه ای که به جنوب لبنان شد و هزاران خانواده را آواره کردند و صدها نفر را به کشتن دادند و آبادی ها را به ویرانه های وحشتناکی مبدل ساختند ، بر این ماجرای غم انگیز فصل تازه ای افزود .

در حالی که افکار عمومی مردم جهان به طور دربست این عمل را محکوم کرده و حتی دوستان اسرائیل در این موضوع با دیگران همصدا شده اند ، قطعنامه های سازمان ملل اسرائیل را به تخلیه همه این سرزمین ها مأمور می کند ، ولی این ملت چند میلیونی گوششان بدهکار هیچ یک از این مسائل نیست ، چراکه زور دارند و اسلحه و قدرت و آمادگی جنگی کافی و پشتیبان قوی و از سالیان دراز پیش از این خود را آماده برای چنین تجاوزهایی کرده اند ، تنها منطقی که می تواند جوابگوی آن ها باشد منطق « وَ اَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ ...

تُرْهِبُونَ بِه عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّکُمْ » می باشد ، گویی این آیه در عصر ما و برای وضع امروز ما نازل شده است و می گوید آن چنان نیرومند شوید که دشمن به وحشت بیفتد و زمین های غصب شده را پس بدهد و در سر جای خود بنشیند .

ص:29

جالب توجه این که کلمه « عَدُوَّ اللّهِ » را با « عَدُوَّکُمْ» قرین ساخته اشاره به این که در موضوع جهاد و دفاع اسلامی اغراض شخصی مطرح نیست ، بلکه هدف حفظ مکتب انسانی اسلام است ، آن ها که دشمنیشان با شما شکلی از دشمنی با خدا ، یعنی دشمنی با حق و عدالت و ایمان و توحید و برنامه های انسانی دارد، باید در این زمینه ها هدف حملات یا دفاع شماباشند .

در حقیقت این تعبیر شبیه تعبیر « فی سَبیلِ اللّهِ » و یا « جهاد فی سَبیلِ اللّه » است که نشان می دهد جهاد و دفاع اسلامی نه به شکل کشورگشایی سلاطین پیشین و نه توسعه طلبی استعمارگران و امپریالیست های امروز و نه به صورت غارتگری قبایل عرب جاهلی است،بلکه همه برای خداودر راه خدا و درمسیراحیای حق وعدالت است.

سپس اضافه می کند ، « علاوه بر این دشمنانی که می شناسید دشمنان دیگری نیز دارید که آن ها را نمی شناسید » و با افزایش آمادگی جنگی شما آن ها نیز می ترسند و بر سر جای خود می نشینند ( وَ ءاخِرینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ ) .

آیه متضمن دستوری برای امروز مسلمانان نیز هست و آن این که تنها نباید روی دشمنان شناخته شده خود تکیه کنند و آمادگی خویش

ص:30

را در سرحد مبارزه آن ها محدود سازند بلکه دشمنان احتمالی و بالقوه را نیز باید در نظر بگیرند و حداکثر نیرو و قدرت لازم را فراهم کنند و اگر به راستی مسلمانان چنین نکته ای را در نظر می داشتند هیچ گاه گرفتار حملات غافلگیرانه دشمنان نیرومند نمی شدند .

و در پایان این آیه اشاره به موضوع مهم دیگری می کند و آن این که تهیه نیرو و قوه کافی و ابزار و اسلحه جنگی و وسایل مختلف دفاعی ، نیاز به سرمایه مالی دارد ، لذا به مسلمانان دستور می دهد که باید با همکاری عموم این سرمایه را فراهم سازند و بدانید هر چه در این راه بدهید در راه خدا داده اید و هرگز گم نخواهد شد « و آن چه در راه خدا انفاق کنید به شما پس داده خواهد شد » ( وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ ءٍ فی سَبیلِ اللّهِ یُوَفَّ اِلَیْکُمْ ) .

و تمام آن ها و بیشتراز آن به شما می رسد « و هیچ گونه ستمی بر شما وارد نمی گردد » ( وَ اَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ ) .

این پاداش ، هم در زندگی این جهان از طریق پیروزی اسلام و شوکت و عظمت آن به شما می رسد ، زیرا یک ملت ضعیف و مغلوب سرمایه های مالی او نیز به خطر خواهد افتاد و امنیت و آرامش و استقلال خویش را نیز از دست خواهد داد ، بنابراین ثروت های

ص:31

ی که در این راه صرف می شود از طریق دیگر و در سطحی بالاتر عاید انفاق کنندگان خواهد شد .

و هم پاداش بزرگتری در جهان دیگر در جوار رحمت پروردگار در انتظار شماست با این حال نه تنها ظلم و ستمی بر شما نخواهد رفت بلکه بالاترین سود و بهره را خواهید برد .

جالب توجه این که در جمله بالا کلمه « شَیْی ء » که مفهوم وسیعی دارد بکار رفته ، یعنی هر گونه چیزی اعم از جان و مال و قدرت فکری یا نیروی منطق و یا هر گونه سرمایه دیگری را در راه تقویت بنیه دفاعی و نظامی مسلمانان در برابر دشمن انفاق کنید از خدا پنهان نخواهد ماند و آن را محفوظ داشته و به موقع به شما می دهد .

هدف و ارکان جهاد اسلامی

نکته دیگری که از آیه فوق استفاده می شود و پاسخگوی بسیاری از سؤالات و ایرادهای خرده گیران و افراد ناآگاه خواهد بود شکل و هدف و برنامه جهاد اسلامی است ، آیه به روشنی می گوید : هدف این نیست که انسان ها را به کشتن دهید و هدف این نیست که به حقوق دیگران تجاوز کنید ، بلکه همان طور که گفتیم هدف اصلی این است که دشمنان بترسند و به شما تجاوز نکنند و زور نگویند

ص:32

و تمام تلاش و کوشش شما باید در کوتاه کردن شرّ دشمنان خدا و حق و عدالت خلاصه شود .

آیا مخالفان یک چنین تصویری از جهاد اسلامی را که قرآن با صراحت در آیه فوق آورده در ذهن خود ترسیم کرده اند که پشت سر هم به این قانون اسلامی حمله می کنند ، گاهی می گویند اسلام آیین شمشیر است و گاهی می گویند اسلام برای تحمیل عقیده متوسل به اسلحه شده است و گاهی پیامبر اسلام را با سایر کشورگشایان تاریخ مقایسه می کنند . به عقیده ما جواب همه این گونه ایرادها آن است که به قرآن بازگردند و در هدف نهایی این برنامه بیندیشند تا همه چیز بر آن ها روشن شود .

64 یآاَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ

ای پیامبر ، خداوند و مؤمنانی که از تو پیروی می کنند برای حمایت تو کافی است .

بعضی از مفسران نقل کرده اند که این آیه هنگامی نازل شد که طایفه یهود « بنی قریظه » و « بنی نضیر » به پیامبر صلی الله علیه و آله گفتند : ما حاضریم تسلیم تو شویم و از تو پیروی کنیم ( و ترا یاری خواهیم کرد ) آیه بالا نازل شد و به پیامبر صلی الله علیه و آله هشدار داد که به آن ها اعتماد و

ص:33

تکیه نکند ، بلکه تکیه گاه خود را تنها خدا و مؤمنان قرار دهد .(1)

(40) سوره اَنفال

حافظ «ابونعیم» که از علمای معروف اهل سنت است در کتاب فضائل الصحابه به اسناد خود نقل کرده که این آیه درباره علی بن ابیطالب نازل شده و منظور از مؤمنین علی است.(2)

البته این گونه تفسیرها و شأن نزول ها آیه را منحصر و محدود نمی کند بلکه منظور این است شخصی مانند علی که در صف اول مؤمنان قرار دارد نخستین تکیه گاه پیامبر بعد از خدا از میان مسلمین است هر چند که دیگر مؤمنان نیز در صفوف بعد یار و یاور پیامبر صلی الله علیه و آله هستند .

منتظر موازنه قدرت نباشید

65 یآاَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنینَ عَلَی الْقِتالِ اِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صبِرُونَ یَغْلِبُوا مِأْئَتَیْنِ وَ اِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِأْئَهٌ یَغْلِبُوآا اَلْفا مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لایَفْقَهُونَ

ص:34


1- « تفسیر تبیان » ، جلد 15 ، صفحه 152 .
2- « الغدیر » ، جلد 2 ، صفحه 51 .

ای پیامبر! مؤمنان را تحریک به جنگ ( بادشمن ) کن ، هرگاه بیست نفر با استقامت از شما باشند بر دویست نفر غلبه می کنند و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر، از کسانی که کافر شدند پیروز می گردند چرا که آن ها گروهی هستند که نمی فهمند .

جنگجویان و رزمندگان هر اندازه آمادگی داشته باشند باز قبل از شروع به جنگ باید آن ها را از نظر روحی تقویت و به اصطلاح شارژ کرد و این در برنامه تمام ارتش های آگاه جهان گنجانیده شده است که فرماندهان و افسران سپاه قبل از حرکت به سوی

میدان ، جنگ و یا در میدان قبل از آغاز حمله با ذکر مطالب مناسبی روح جنگی آنان را تقویت می کنند و از خطر شکست برحذر می دارند .

منتها دامنه این تشویق و تحریص در مکتب های مادّی و مشابه آن محدود است ، ولی در مکتب های آسمانی بسیار گسترده تر است ، توجّه به فرمان پروردگار و تأثیر ایمان به خدا و یادآوری مقام شهدای راه حق ، فضیلت و پاداش های بی حسابی که در انتظار آن ها است و افتخارها و مواهب معنوی که در پیروزی بر دشمن در صحنه جهاد وجود دارد ، بهترین وسیله برای تشویق و تحریک روح سلحشوری و استقامت و

ص:35

پایمردی در سربازان می باشد ، در جنگ های اسلامی گاهی تلاوت چند آیه از قرآن مجید آن چنان سربازان مجاهد را آماده می ساخت که سر از پا نمی شناختند و یک پارچه عشق و شور و هیجان می شدند .

در هر حال این جمله از آیه اهمیت تبلیغ و تقویت هرچه بیشتر روحیه سربازان را به عنوان یک دستور اسلامی روشن می سازد .

و به دنبال آن دستور دومی می دهد و می گوید : « اگر از شما بیست نفر سرباز بااستقامت باشد بر دویست نفر غلبه خواهند کرد و اگر از شما صدنفر باشد بر هزار نفر از کافران غلبه می کند » ( اِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صبِرُونَ یَغْلِبُوآا مِأْئَتَیْنِ وَ اِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِأْئَهٌ یَغْلِبُوا اَلْفا مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا ) .

گر چه تعبیر آیه به صورت اخبار از غلبه یک نفر بر ده نفر است ، ولی به قرینه آیه بعد که می گوید : « اَلاْنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْکُمْ : هم اکنون خدا این تکلیف را بر شما تخفیف داد » ... روشن می شود که منظور از آن تعیین وظیفه و برنامه و دستور است نه تنها یک خبر ساده و به این ترتیب مسلمانان نباید منتظر این باشند که از نظر نفرات جنگی با دشمن در یک سطح مساوی قرار گیرند بلکه حتّی اگر عدد آن ها یک دهم نفرات دشمن باشد باز وظیفه جهاد بر آن ها فرض است .

ص:36

سپس اشاره به علت این حکم کرده و می گوید : « این به خاطر آن است که دشمنان بی ایمان شما جمعیتی هستند که نمی فهمند » ( بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ ) .

این تعلیل در آغاز عجیب و شگفت آور به نظر می رسد که چه ارتباطی میان «آگاهی » و « پیروزی » یا « عدم آگاهی » و « شکست » وجود دارد ؟ ولی در واقع رابطه میان این دو بسیار نزدیک و محکم است چه این که مؤمنان ، راه خود را به خوبی می شناسند ، هدف آفرینش و وجود خود را درک می کنند و از نتایج مثبتی که در این جهان و پاداش های فراوانی که در جهان دیگر در انتظار مجاهدان است باخبرند ، آن ها می دانند برای « چه » می جنگند ؟ و برای « که » پیکار می کنند و در راه « چه هدف مقدّسی » فداکاری می نمایند و اگر در این راه قربانی و شهید شوند حسابشان با « کیست » ؟

این مسیر روشن و این آگاهی ، به آنان صبر و استقامت و پایمردی می بخشد .

امّا افراد بی ایمان و یا بت پرستان ، درست نمی دانند برای چه می جنگند ؟ و برای چه کسی مبارزه می کنند؟ و اگر دراین راه کشته شدند خون آن ها را چه کسی جبران خواهد کرد ؟ تنها روی یک عادت

ص:37

و تقلید کورکورانه و یا تعصّب خشک و بی منطق به دنبال این مکتب افتاده اند و این تاریکی راه و ناآگاهی از هدف و ندانستن پایان کار و نتیجه مبارزه، اعصاب آن هاراسست می کندوتوان و استقامتشان را می گیرد و از آن ها موجودی ضعیف می سازد .

66 اَلْئنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْکُمْ وَ عَلِمَ اَنَّ فیکُمْ ضَعْفا فَاِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِأْئَهٌ صابِرَهٌ یَغْلِبُوا مِأَتَیْنِ وَ اِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ اَلْفٌ یَغْلِبُوآا اَلْفَیْنِ بِأِذْنِ اللّهِ وَ اللّهُ مَعَ الصّبِرینَ

هم اکنون خداوند به شما تخفیف داد و دانست که در شما ضعفی وجود دارد بنابراین هرگاه یک صدنفر بااستقامت از شماباشند بر دویست نفر پیروزمی شوند واگر یک هزار نفر باشند بر دو هزار نفر به فرمان خدا غلبه خواهند کرد و خدا با صابران است .

همان طور که مشاهده کردیم آیه نخست ، به مسلمانان دستور می دهد که حتّی اگر لشکر دشمن ده برابر آن ها باشد از مقابله با آن ها سرباز نزنند، در حالی که در آیه دوم نسبت را به دو برابر تنزل داده است.

هریک ازاین دو حکم مورد معینی دارد : به هنگامی که مسلمانان گرفتار ضعف و سستی شوند و در میان آن ها افراد تازه کار و ناآزموده و

ص:38

ساخته نشده ، بوده باشند مقیاس سنجش همان نسبت دو برابر است ، ولی به هنگامی که افراد ساخته شده و ورزیده و قویّ الایمان همانند بسیاری از رزمندگان بدر بوده باشند این نسبت تا ده برابر ترقّی می کند .

بنابراین دو حکم مذکور در دو آیه ، مربوط به دو گروه مختلف و در شرایط متفاوت است و به این ترتیب نسخی در این جا وجود ندارد و اگر می بینیم در بعضی از روایات تعبیر به نسخ شده است باید توجّه داشته باشیم نسخ در لسان روایات مفهوم وسیعی دارد که « تخصیص » را هم شامل می شود .

افسانه موازنه قوا

دو آیه فوق این حکم مسلّم را دربردارد که مسلمانان هرگز نباید در انتظار موازنه ظاهری قوا با دشمن بنشینند بلکه گاهی با دو برابر

جمعیت خود و گاهی حتّی با ده برابر باید به مقابله برخیزند و به عذر کمبود نفرات از برابر دشمن فرار نکنند و جالب این که در بیشتر میدان های جنگی اسلام تعادل قوا به سود دشمن به هم خورده بود و مسلمین غالبا در اقلیت بوده اند، نه تنها در جنگ هایی که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله اتفاق افتاد ، مانند بدر و احد و احزاب و یا جنگ هایی مثل مُوته که تعداد مسلمانان سه هزار نفر و حدّاقلّ عددی که از نفرات

ص:39

دشمن نوشته اند یکصد و پنجاه هزار نفر بود ، بلکه در جنگ هایی که بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله رخ داد این تفاوت به نحو حیرت انگیزی وجود داشت ، مثلاً تعداد نفرات ارتش آزادی بخش اسلام را در جنگ با سپاه « ساسانی » پنجاه هزار نفر ، در حالی که تعداد سپاهیان خسرو پرویز را پانصدهزار نفر نوشته اند .

در واقعه « یَرْمُوک » که برخورد بزرگ ارتش اسلام با سپاهیان روم بود مورخان نقل کرده اند لشکری را که هِرْقِل گردآوری کرد حدود دویست هزار نفر بود ، ولی ارتش اسلام از بیست و چهار هزار نفر تجاوز نمی کرد . و عجیب تر این که نوشته اند تعداد نفراتی که از دشمن در این میدان به خاک افتادند بالغ بر هفتاد هزار نفر می شد .

شک نیست که موازنه و برتری قوا به ظاهر یکی از عوامل پیروزی است ، ولی چه چیز سبب می شد که این تفاوت بزرگ و چشمگیر به سود مسلمان ها جبران گردد ؟

پاسخ این سؤال مهم را قرآن با سه تعبیر در دو آیه فوق بیان کرده است در یک جا می گوید : « عِشْرُونَ صبِرُونَ : بیست نفر با استقامت » و « مِأْئَهٌ صابِرَهٌ : یکصد نفر بااستقامت »

یعنی روح استقامت و پایداری که ثمره درخت ایمان است

ص:40

سبب می شد که هر یک نفر در برابر ده نفر استقامت کنند و بر آن ها پیروز گردند .

آگاهی و اعتقاد به هدف، تعیین کننده است

و در جای دیگر می گوید : « بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ » یعنی عدم آگاهی آن ها از هدفشان و آگاهی شما نسبت به هدف مقدستان ، کمبود نفرات را جبران می کند .

و در جای دیگر تعبیر « بِاِذْنِ اللّهِ » می کند ، یعنی امدادهای الهی و کمک های غیبی و معنوی و لطف و رحمت پروردگار شامل حال چنین مجاهدان باایمان و پراستقامت است .

امروز نیز مسلمانان در برابر دشمنان نیرومندی قرار دارند ، اما عجب این است که در بسیاری از میدان های جنگ نفرات مسلمین بسیاراز دشمن برتری دارند، ولی بازهم اثری از پیروزی نیست و درست در جهت عکس « مسلمین نخستین » گام برمی دارند .

این ها به خاطر آن است که آگاهی کافی متأسفانه در مسلمانان امروز نیست ، روح استقامت را به خاطر تسلیم شدن در برابر عوامل فساد و زرق و برق مادی از دست داده اند ، حمایت های الهی نیز به خاطر آلودگی به گناه از آن ها سلب شده است در نتیجه به چنین سرنوشتی گرفتار شده اند .پایان سوره اَنفال

ص:41

سوره تَوْبَه

سوره تَوْبَه

16 اَمْ حَسِبْتُمْ اَنْ تُتْرَکُوا وَ لَمّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذینَ جهَدُوا مِنْکُمْ وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لا رَسُولِه وَ لاَ الْمُؤْمِنینَ وَلیجَهً وَ اللّهُ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ

آیا گمان کردید که ( به حال خود ) رها می شوید در حالی که هنوز آن هاکه ازشماجهادکردند و غیر از خدا و رسولش را محرم اسرار خویش انتخاب ننمودند ( از دیگران ) مشخص نشده اند ( باید آزمون شوید و صفوف از هم جدا شود ) و خداوند به آن چه عمل می کنید آگاه است .

« وَلیجَهً » از ماده « وُلُوج » به معنی دخول است و به کسی گفته می شود که محرم اسرار و گرداننده کارهای انسان می باشد و معنی آن تقریبا با معنی « بِطانَه » یکسان است .

در حقیقت جمله فوق دو مطلب را به مسلمانان گوشزد می کند و آن این که تنها با اظهار ایمان کارها سامان نمی یابد و شخصیت اشخاص روشن نمی شود ، بلکه با دو وسیله آزمایش ، مردم آزمون می شوند :

نخست جهاد در راه خدا و برای محو آثار شرک و بت پرستی و دوم ترک هر گونه رابطه و همکاری با منافقان و دشمنان ، که اولی دشمنان خارجی را بیرون می راند و دومی دشمنان داخلی را .

ص:42

جمله « لَمّا یَعْلَمِ اللّهُ » ( در حالی که خدا هنوز ندانسته ) که نظیر آن در سایر آیات قرآن نیز دیده می شود ، در واقع به معنی « هنوز تحقق نیافته » است ( به تعبیر دیگر نفی « علم » به معنی نفی « معلوم » است و این گونه تعبیر معمولاً در مورد تأکید به کار می رود ) وگرنه خداوند طبق دلایل عقلی و صریح آیات فراوانی از قرآن از همه چیز آگاه بوده و خواهد بود .

این آیه در حقیقت شبیه نخستین آیه سوره عنکبوت است ، آن جا که می فرماید : « اَحَسِبَ النّاسُ اَنْ یُتْرَکُوا اَنْ یَقُولُوا امَنّا وَ هُمْ لا یُفْتِنُونَ : آیا مردم گمان می کنند که آن ها را به حال خود رها می سازند و آزمایش نمی شوند ؟ » .و در پایان آیه به عنوان اخطار و تأکید می فرماید : « خداوند از آن چه انجام می دهید آگاه است » ( وَ اللّهُ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ ) .

مبادا کسانی چنین تصور کنند ، که خدا از ارتباط های مخفیانه آن ها با منافقین و دشمنان بی خبر است بلکه به خوبی همه را می داند و بر طبق آن با بندگان خود رفتار خواهد کرد .

از طرز بیان آیه چنین برمی آید که در میان مسلمانان آن روز افرادی تازه به محیط اسلام گام گذارده بودند و آمادگی روحی برای جهاد

ص:43

نداشتند ، این سخن درباره آن ها است ، وگرنه مجاهدان راستین وضع خود را بارها در میدان های جهاد تا آن روز روشن ساخته بودند .

18 اِنَّما یَعْمُرُ مَسجِدَ اللّهِ مَنْ ءَامَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاْخِرِ وَ اَقامَ الصَّلوهَ وَ ءَاتَی الزَّکوهَ وَ لَمْ یَخْشَ اِلاَّ اللّهَ فَعَسی آ اوُلآئِکَ اَنْ یَکُونُوا مِنَ الْمُهْتَدینَ

مساجدالهی را تنها کسی آباد می کند که ایمان به خدا و روز قیامت آورده و نمازرا برپا دارد و زکات را بپردازد و از چیزی جز خدا نترسد ، ممکن است چنین گروهی هدایت یابند .

در این آیه شرایط آباد کنندگان مساجد و کانون های پرستش و عبادت را ذکرمی کند و برای آن ها پنج شرط مهم بیان می دارد و می گوید : « تنها کسانی مساجد خدا را آباد می سازندکه ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند » (اِنَّما یَعْمُرُ مَسجِدَ اللّهِ مَنْ ءَامَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاْخِرِ) .

این اشاره به شرط اول و دوم است ، که جنبه اعتقادی و زیربنایی دارد و تا آن نباشد هیچ عمل پاک و شایسته و خالصی از انسان سرنمی زند ، بلکه اگر ظاهرا هم شایسته باشد ، در باطن آلوده به انواع غرض های ناپاک خواهد بود .

ص:44

بعد به شرط های سوم و چهارم اشاره کرده و می گوید : « و نماز را برپا دارد و زکات را بدهد » ( وَ اَقامَ الصَّلوهَ وَ ءَاتَی الزَّکوهَ ). یعنی ایمانش به خدا و روز رستاخیز تنها در مرحله ادعا نباشد ، بلکه با اعمال پاکش آن را تأیید کند ، هم پیوندش با خدا محکم باشد و نماز را به درستی انجام دهد و هم پیوندش با خلق خدا و زکوه را بپردازد .

سرانجام به آخرین شرط اشاره کرده و می گوید : « و جز از خدا نترسد » ( وَ لَمْ یَخْشَ اِلاَّ اللّهَ ) .

قلبش مملو از عشق به خدا است و تنها احساس مسؤولیت در برابر فرمان او می کند ، بندگان ضعیف را کوچک تر از آن می شمرد که بتوانند در سرنوشت او و جامعه او و آینده او و پیروزی و پیشرفت او و بالاخره در آبادی کانون عبادت او ، تأثیری داشته باشند .

و در پایان اضافه می کند : « این گروه که دارای چنین صفاتی هستند ممکن است هدایت شوند » و به هدف خود برسند و در عمران و آبادی مساجد خدا بکوشند و از نتایج بزرگ آن بهره مند شوند ( فَعَسیآ اوُلآئِکَ اَنْ یَکُونُوا مِنَ الْمُهْتَدینَ ) .

ص:45

منظوراز «عمران مساجد» چیست ؟

آیا آباد ساختن مساجد به معنی آبادی ساختمان و تأسیسات آن

است ، یا به معنی اجتماع و شرکت در آن ؟ بعضی از مفسران تنها یکی از این دو قسمت را در تفسیر « عمران مساجد » در آیه فوق انتخاب کرده اند در حالی که مفهوم این کلمه یک مفهوم وسیع است و همه این امور را شامل می شود .مشرکان و بت پرستان نه حق شرکت در مساجد دارند و نه تعمیر و بنای ساختمان آن ها و همه این امور باید به دست مسلمانان انجام پذیرد .

ضمنا از این آیات استفاده می شود که مسلمانان نباید هدایا و کمک های مشرکان بلکه تمام فرق غیراسلامی را برای ساختمان مساجد خود بپذیرند ، زیرا آیه اول گرچه تنها سخن از مشرکان می گوید ، ولی آیه دوم که با کلمه « اِنَّما » شروع شده ، عمران مساجد را مخصوص مسلمانان می سازد. و از این جا روشن می شود که متولیان و پاسداران مساجد نیز باید از میان پاک ترین افراد انتخاب شوند ، نه این که افراد ناپاک و آلوده به خاطر مال و ثروتشان و یا به خاطر مقام یا نفوذ اجتماعیشان ، آن چنان که در بسیاری از نقاط متأسفانه رایج شده ، بر این مراکز عبادت و اجتماعات اسلامی گمارده شوند .

ص:46

بلکه تمام دست های ناپاک را از تمام این مراکز مقدس باید کوتاه ساخت و از آن روز که گروهی از زمامداران جبار و یا ثروتمندان آلوده و گنهکار دست به ساختمان مساجد و مراکز اسلامی زدند ، روح و معنویت و برنامه های سازنده آن ها مسخ شده و همین است که می بینیم بسیاری از این گونه مساجد شکل مسجد ضرار را به خود گرفته است.

عمل خالص تنها از ایمان سرچشمه می گیرد

ممکن است بعضی چنین فکر کنند که چه مانعی دارد ، از سرمایه های غیر مسلمانان برای عمران و آبادی این مراکز استفاده کنیم؟ اما آن ها که چنین می گویند توجه به این نکته اساسی ندارند که اسلام همه جا عمل صالح را میوه درخت ایمان می شمرد ، عمل همیشه پرتوی از نیات و عقاید آدمی است و همیشه شکل و رنگ آن را به خود می گیرد . نیت های ناپاک ممکن نیست عمل پاکی به وجود آورد و محصول مفیدی از خود نشان دهد، چه این که عمل بازتاب نیّت است.

ص:47

ویژگی اصحاب مساجد

جمله « لَمْ یَخْشَ اِلاَّ اللّهَ » ( جز از خدا نترسند ) نشان می دهد که عمران و آبادی و نگاهداری مساجد جز در سایه شهامت و شجاعت ممکن نیست ، هنگامی این مراکز مقدس اسلامی به صورت کانون های انسان سازی و کلاس های عالی تربیت درمی آید ، که بنیانگزاران و پاسدارانی شجاع داشته باشد ، آن ها که از هیچ کس جز خدا نترسند و تحت تأثیر هیچ مقام و قدرتی قرار نگیرند و برنامه ای جز برنامه های الهی در آن پیاده نکنند .

آیا تنها مسجدالحرام منظور است؟

بعضی از مفسران آیات فوق را مخصوص « مسجد الحرام »

دانسته اند ، در حالی که الفاظ آیه عام است و هیچ گونه دلیلی بر این تخصیص نیست ، هرچند « مسجد الحرام » که بزرگ ترین مسجد اسلامی است در ردیف اول قرار گرفته و در آن روز که آیات نازل شد ، بیشتر آن مسجد در نظر بود ، ولی این دلیل تخصیص مفهوم آیات نمی شود .

ص:48

اهمیت احداث مسجد

درباره اهمیت بنای مسجد احادیث فراوانی از طرق اهل بیت و اهل سنت رسیده است که اهمیت فوق العاده این کار را نشان می دهد. از پیامبر صلی الله علیه و آله چنین نقل شده که فرمود : « مَنْ بَنی مَسْجِدا وَ لَوْ کَمَفْحَصِ قَطاهٍ بَنَی اللّهُ لَهُ بَیْتا فِی الْجَنَّهِ : کسی که مسجدی بنا کند هرچند به اندازه لانه مرغی بوده باشد ، خداوند خانه ای در بهشت برای او بنا خواهد ساخت » .(1)

و در حدیث دیگری از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده : « مَنْ اَسْرَجَ فی مَسْجِدٍ سِراجا لَمْ تَزَلِ الْمَلائکِهُ وَ حَمَلَهُ الْعَرْشِ یَسْتَغْفِرُونَ لَهُ مادامَ فی ذلِکَ الْمَسْجِدِ ضَوْئُهُ : کسی که چراغی در مسجدی برافروزد فرشتگان و حاملان عرش الهی مادام که نور آن چراغ در مسجد می تابد برای او استغفار می کنند » (2)

ولی امروز آن چه بیشتر اهمیّت دارد ، عمران و آبادی معنوی

ص:49


1- این حدیث در « وسائل الشیعه » باب 8 از ابواب احکام مساجد و همچنین در تفسیر « المَنار » جلد 10، صفحه 213 از ابن عباس نقل شده است .
2- « کنز العرفان » ، جلد 1 ، صفحه 108 .

مساجد است و به تعبیر دیگر بیش از آن چه به ساختن مسجد اهمیّت می دهیم باید به ساختن افرادی که اهل مسجد و پاسداران مسجد و حافظان آنند اهمیت بدهیم. مسجد باید کانونی باشد برای هر گونه حرکت و جنبش و سازنده اسلامی در زمینه آگاهی و بیداری مردم و پاکسازی محیط و آماده ساختن مسلمانان برای دفاع ازمیراث های اسلام.

مخصوصا باید توجه داشت ، مسجد مرکزی برای جوانان و نوجوانان باایمان گردد ، نه این که تنها مرکز بازنشستگان و از کارافتادگان شود . مسجد باید کانونی برای فعّال ترین قشرهای اجتماع باشد، نه مرکز افراد بیکاره و بی حال و خواب آلودها .

23 یاَیُّهَا الَّذینَ ءَامَنُوا لا تَتَّخِذُوآا ءابآءَکُمْ وَ اِخْوانَکُمْ اَوْلِیآءَ اِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَی الاْیمنِ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَاُولآئِکَ هُمُ الظّلِمُونَ

ای کسانی که ایمان آورده اید هرگاه پدران و برادران شما کفر را بر ایمان ترجیح دهند آن ها را ولیّ ( و یار و یاور و تکیه گاه ) خود قرار ندهید و کسانی که آن ها را ولیّ خود قرار دهند ستمگرند .

چه ظلمی از این بالاتر که انسان با پیوند دوستی با بیگانگان و

ص:50

دشمنان حق ، هم به خویشتن ستم کند و هم به جامعه ای که تعلق به آن دارد و هم به فرستاده خدا .

)

همه چیز فدای هدف و برای خدا

24 قُلْ اِنْ کانَ ءابآؤُکُمْ وَ اَبْنآؤُکُمْ وَ اِخْوانُکُمْ وَ اَزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ اَمْولٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجرَهٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَسکِنُ تَرْضَوْنَهآ اَحَبَّ اِلَیْکُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِه وَ جِهادٍ فی سَبیلِه فَتَرَبَّصُوا حَتّی یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِه وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفسِقینَ

بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طایفه شماواموالی که به دست آورده ایدوتجارتی که ازکسادشدنش بیم دارید و مساکن مورد علاقه شما ، در نظرتان از خداوند و پیامبرش و جهاد در راهش محبوب تر است در انتظار این باشید که خداوند عذابش را بر شما نازل کند و خداوند جمعیت نافرمانبردار را هدایت نمی کند .

در تفسیر علی بن ابراهیم قمی چنین نقل شده : « لَمّا اذَنَ اَمیرُ

الْمُؤْمِنینَ اَنْ لا یَدْخُلَ الْمَسْجِدَالْحَرامَ مُشْرِکٌ بَعْدَ ذلِکَ جَزَعَتْ قُرَیْشٌ جَزَعا شَدیدا وَ قالُوا ذَهَبَتْ تِجارَتُنا وَ ضاعَتْ عِیالُنا وَ

ص:51

خَرِبَتْ دُورَنا، فَاَنْزَلَ اللّهُ فی ذلِکَ قُلْ (یا مُحَمَّدُ) اِنْ کانَ ءاباؤُکُمْ... : هنگامی که امیرمؤمنان علی ( در مراسم حج ) اعلام کرد که بعد از این هیچ مشرکی حق ورود به مسجدالحرام را ندارد فریاد ( مؤمنان ) قریش برخاست و گفتند : تجارت ما از میان رفت ، خانواده های ما ضایع شد و خانه هایمان ویران گشت ، آیات فوق نازل شد ( و به آن ها پاسخ گفت ) » .

آخرین وسوسه و بهانه ای که ممکن بود برای گروهی از مسلمانان در برابر دستور پیکار با بت پرستان پیدا شود و طبق بعضی از تفاسیر پیدا شد ، این بود که آن ها فکر می کردند که از یک سو درمیان مشرکان و بت پرستان ، خویشاوندان و بستگان نزدیک آن ها وجود دارند ، گاهی پدر مسلمان شده و پسر در شرک باقی مانده ، گاهی به عکس پسران راه توحید را پیش گرفته اند و پدران همچنان در تاریکی شرک باقی مانده اند

و همچنین در مورد برادران و همسران و عشیره و قبیله ، اگر بنا شود با همه مشرکان پیکار کنند باید از خویشاوندان و قبیله خود چشم بپوشند .

از سوی دیگر سرمایه ها و تجارت آنان تا حد زیادی در دست مشرکان بود ، با آمد و شد آن ها به مکه آن را رونق می بخشیدند .

و از سوی سوم خانه های مرفّه و نسبتا آبادی در مکه داشتند که در

ص:52

صورت درگیری با مشرکان ممکن بود به ویرانی بکشد و یا با تعطیل مراسم حج از طرف مشرکان از ارزش و استفاده بیفتد. آیه فوق ناظر به حال این گونه اشخاص است و با بیان قطعی به آن ها پاسخ صریح می دهد .

درآیه بالا خطوط اصلی ایمان راستین از ایمان آلوده به شرک و نفاق ترسیم شده است و حد فاصل میان مؤمنان واقعی و افراد ضعیف الایمان مشخص گردیده و با صراحت می گوید که اگر سرمایه های هشت گانه زندگی مادی که چهار قسمت آن مربوط به نزدیک ترین خویشاوندان ( پدران و فرزندان و برادران و همسران ) و یک قسمت مربوط به گروه

اجتماعی و عشیره و قبیله است و قسمت دیگری مربوط به سرمایه ها و اندوخته ها و قسمتی مربوط به رونق تجارت و کسب و کار و سرانجام قسمتی به خانه های مرفه ارتباط دارد ؛ در نظر انسان پرارزش تر و گرانبهاتر از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و جهاد و اطاعت فرمان او است تا آن جا که حاضر نیست آن ها را فدای دین کند ، معلوم می شود ایمان واقعی و کامل تحقق نیافته است. آن روز حقیقت و روح ایمان با تمام ارزش هایش تجلی می کند که در مورد چنین فداکاری و گذشت تردید نداشته باشد .

ص:53

به علاوه آن ها که آماده چنین گذشتی نیستند در واقع به خویش و جامعه خویش ستم می کنند و حتی از آن چه می ترسند در آن خواهند افتاد ، زیرا ملّتی که در گذرگاههای تاریخ و لحظات سرنوشت آماده چنین فداکاری هایی نباشند دیر یا زود مواجه با شکست می شود و همان خویشاوندان و اموال و سرمایه هایی که به خاطر دلبستگی به آن از جهاد چشم پوشیده است به خطر می افتند و در چنگال دشمن نیست و نابود خواهند شد .

آن چه درآیات فوق می خوانیم مفهومش بریدن پیوندهای دوستی و محبت با خویشاوندان و نادیده گرفتن سرمایه های اقتصادی و سوق دادن به ترک عواطف انسانی نیست ، بلکه منظور این است که بر سر دو راهی ها نباید عشق زن و فرزند و مال و مقام و خانه و خانواده مانع از اجرای حکم خدا و گرایش به جهاد گردد و انسان را از هدف مقدسش بازدارد .

لذا اگر انسان بر سردوراهی ها نباشد رعایت هر دو بر او لازم است.

در آیه 15 سوره لقمان درباره پدران و مادران بت پرست می خوانیم : « وَ اِنْ جاهَداکَ عَلی اَنْ تُشْرِکَ بی ما لَیْسَ لَکَ بِه عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوُفاً : اگر آن ها به تو اصرار

ص:54

دارند که چیزی را که شریک خدا نمی دانی برای او شریک قرار دهی هرگز از آن ها اطاعت مکن ولی در زندگی دنیا با آن ها به نیکی رفتار کن » .

زندگی ایمان است و جهاد در سایه ایمان

ممکن است کسانی چنین فکر کنند ، آن چه در آیه بالا آمده مخصوص مسلمانان نخستین است و متعلّق به تاریخ گذشته ، ولی این اشتباه بزرگی است ، این آیات نه تنها دیروز بلکه امروز و فردای مسلمانان را دربرمی گیرد .

اگر آن ها دارای ایمان محکم و آمادگی برای جهاد و فداکاری و در صورت لزوم هجرت نباشند و منافع مادی خویش را بر رضای خدا مقدّم بشمرند و به خاطر دلبستگی های زیاد به زن و فرزند و مال و ثروت و تجمّلات زندگی از فداکاری مضایقه کنند، آینده آن ها تاریک است ، نه تنها آینده ، امروز هم در خطر خواهند بود و همه میراث های گذشته و افتخاراتشان از میان خواهد رفت ، منابع حیاتیشان به دست دیگران خواهد افتاد و زندگی برای آنان مفهومی نخواهد داشت ، که « زندگی ایمان است و جهاد در سایه ایمان » .

آیه فوق به عنوان یک شعار باید به تمام فرزندان و جوانان مسلمان

ص:55

تعلیم گردد و روح فداکاری و سلحشوری و ایمان در آن ها زنده شود و بتوانند میراث های خود را پاسداری کنند.

انبوه جمعیت به تنهایی کارساز نیست

25 لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ فی مَواطِنَ کَثیرَهٍ وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ اِذْ اَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئا وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الاَْرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرینَ

خداوند شمارا در میدان های زیادی یاری کرد ( و بر دشمن پیروز شدید ) و در روز حنین ( نیز یاری نمود ) در آن هنگام که فزونی جمعیتتان شما را به اعجاب آورده بود ، ولی هیچ مشکلی را برای شما حل نکرد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد سپس پشت (به دشمن) کرده فرار نمودید.

« مَواطِن » جمع « مَوْطِن » به معنی محلّی است که انسان برای اقامت دائمی یا موقت انتخاب می کند . ولی یکی از معانی آن میدان های جنگ می باشد به تناسب این که جنگجویان مدتی کوتاه یا طولانی در آن اقامت می کنند .

تعداد لشکر اسلام را در جنگ حنین دوازده هزار نفر و بعضی ده هزار نفر یا هشت هزار نفر نوشته اند ، ولی روایات مشهور و صحیح

ص:56

دوازده هزار نفر را تأیید می کنند ، که در هیچ یک از جنگ های اسلامی تا آن روز این عدد سابقه نداشت ، آن چنان که بعضی از مسلمانان مغرورانه گفتند : « لَنْ نُغْلَبَ الْیَوْمَ : هیچ گاه با این همه جمعیّت امروز شکست نخواهیم خورد ». امّا چنان که در شرح غزوه « حنین » به خواست خدا خواهیم گفت ، این انبوه جمعیّت که گروهی از آن ها از افراد تازه مسلمان و ساخته نشده بودند ، موجب فرار لشکر و شکست ابتدایی شد ، ولی سرانجام لطف خدا آن ها را نجات داد. این شکست ابتدایی چنان بود که قرآن اضافه می کند : « زمین با آن همه وسعتش بر شما تنگ شد » ( وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الاَْرْضُ بِما رَحُبَتْ ). « سپس پشت به دشمن کرده و فرار نمودید » ( ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرینَ ). در آیه فوق اشاره به نصرت خداوند نسبت به مسلمانان در « مَواطِنَ کَثیرَه » ( میدان های بسیار ) شده است .

درباره تعداد جنگ هایی که پیغمبر صلی الله علیه و آله شخصا درآن مبارزه کرد، یا با مسلمانان بود اما شخصا جنگ نکرد و همچنین میدان هایی که سپاه اسلام در مقابل دشمنان قرار گرفت ، ولی پیغمبر صلی الله علیه و آله در آن حضور نداشت ، در میان مورخان گفتگو بسیار است ، ولی از بعضی از روایات که از طرق اهل بیت علیهم السلام به ما رسیده است استفاده می شود که عدد

ص:57

آن ها به هشتاد می رسید .

در کتاب « کافی » نقل شده که یکی از خلفای عباسی نذر کرده بود که اگر از مسمومیت نجات یابد ، مال کثیری به فقرا بدهد ، هنگامی که بهبودی یافت ، فقهایی که اطراف او بودند درباره مبلغ آن اختلاف کردند و هیچ کدام مدرک روشنی نداشتند، سرانجام از امام نهم « حضرت محمدبن علی النقی » سؤال کرد ، فرمود : « "کثیر" "هشتاد" است » ، وقتی از علت آن سؤال کردند حضرت به آیه فوق اشاره کرد و فرمود : « ما تعداد میدان های نبرد اسلام و کفر را که در آن مسلمانان پیروز شدند برشمردیم ، عدد آن هشتاد بود » (1)

26 ثُمَّ اَنْزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسُولِه وَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَ اَنْزَلَ جُنُودا لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ ذلِکَ جَزآءُ الْکفِرینَ

سپس خداوند «سکینه» خودرا بر رسولش و بر مؤمنان نازل کرد و لشکرهایی فرستاد که شما نمی دیدید و کافران را مجازات کرد و این است جزای کافران .

ص:58


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 2 ، صفحه 197 .

نزول این ارتش نامریی الهی برای تحکیم و تقویت روح مسلمانان و ایجاد نیروی ثبات و استقامت در جان و دل آنان بود، نه این که فرشتگان و نیروهای غیبی در جنگ شرکت کرده باشند.(1)

و در پایان نتیجه نهایی جنگ « حنین » را چنین بیان می کند :

« خداوند افراد بی ایمان و بت پرست را کیفر داد » ( گروهی کشته و گروهی اسیر و جمعی پا به فرار گذاردند آن چنان که از دسترس ارتش اسلام خارج شدند ) ( وَ عَذَّبَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ ذلِکَ جَزآءُ الْکفِرینَ ) .

ایمان و آرامش

« سَکینَه » در اصل از ماده « سُکُون » به معنی یک نوع حالت آرامش و اطمینان است ، که هر گونه شک و دودلی و ترس و وحشت را از انسان دور می سازد و او را در برابر حوادث سخت و و پیچیده ثابت قدم می گرداند ، « سَکینه » با ایمان رابطه نزدیکی دارد ، یعنی زاییده ایمان است ، افراد باایمان هنگامی که به یاد قدرت بی پایان خداوند می افتند و لطف و مرحمت او را در نظر می آورند ، موجی از امید در دلشان پیدا می شود و این که می بینیم در بعضی از روایات « سکینه » به

ص:59


1- برای توضیح بیشتر به همین جلد از تفسیرنمونه ذیل آیات 9 تا 12 سوره انفال مراجعه نمایید

ایمان تفسیر شده (1)و در بعضی دیگر به یک « نسیم بهشتی » در شکل و صورت انسان(2) همه بازگشت به همین معنی است .

در قرآن مجید سوره فتح آیه 4 می خوانیم : « هُوَ الَّذی اَنْزَلَ السَّکینَهَ فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ لِیَزْدادُوا ایمانا مَعَ ایمانِهِمْ : او کسی است که سکینه را در دل های مؤمنان فرو فرستاد ، تا ایمانی بر ایمان آن ها افزوده شود » .

و در هر حال این حالت فوق العاده روانی ، موهبتی است الهی و آسمانی که در پرتو آن ، انسان مشکل ترین حوادث را در خود هضم می کند و یک دنیا آرامش و ثبات قدم در درون خویش احساس می نماید .

جالب توجه این که قرآن در آیات مورد بحث نمی گوید : « ثُمَّ اَنْزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسُولِه و عَلَیْکُمْ » با این که تمام جمله های پیش از آن به صورت خطاب و با ضمیر « کُمْ » ذکر شده است ، بلکه می گوید: «عَلَی الْمُؤْمِنینَ» اشاره به این که منافقان و آن ها که طالبان دنیا در میدان جهاد بودند سهمی از این «سکینه» و آرامش نداشتند و تنهااین

ص:60


1- « تفسیر برهان » ، جلد 2 ، صفحه 114 .
2- « نُورُ الثَّقَلَیْن » ، جلد 2 ، صفحه 201 .

موهبت نصیب افراد باایمان می شود .

و در روایات می خوانیم : این نسیم بهشتی با انبیاء و پیامبران خدا بوده است ، به همین دلیل در حوادثی که هر کس در برابر آن کنترل خویش را از دست می دهد آن ها روحی آرام و عزمی راسخ و اراده ای آهنین و تزلزل ناپذیر داشتند .

نزول « سکینه » بر پیامبر صلی الله علیه و آله در میدان « حنین » برای رفع اضطرابی بود که از فرار کردن جمعیت به پیامبر صلی الله علیه و آله دست داده بود ، وگرنه او در این صحنه چون کوه ثابت و پابرجا بود و همچنین علی و گروه کوچکی از مسلمانان. نکته ای که توجه به آن امروز برای مسلمانان نهایت لزوم را دارد ، این است که از حوادثی چون حادثه « حنین » تجربه بیندوزند و بدانند کثرت نفرات و جمعیت انبوهشان هرگز نباید مایه غرورشان گردد ، از جمعیت انبوه به تنهایی کاری ساخته نیست ، مسأله مهم وجود افراد ساخته شده و مؤمن و مصمم است، هرچند گروه کوچکی باشند ، همان گونه که یک گروه کوچک سرنوشت جنگ «حنین» را تغییر داد، بعد از آن که انبوه جمعیت ناآزموده و ساخته نشده مایه هزیمت و شکست شده بود.

مهم این است که افراد آن چنان با روح ایمان و استقامت و

ص:61

فداکاری پرورش یابند که دل هایشان مرکز « سکینه » الهی گردد و در برابر سخت ترین طوفان های زندگی چون کوه پابرجا و آرام بایستند .

27 ثُمَّ یَتُوبُ اللّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عَلی مَنْ یَشآءُ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ

سپس خداوند پس ازاین توبه هرکس رابخواهد (و شایسته ببیند ) می پذیرد و خداوند آمرزنده و مهربان است .

جمله « یَتُوب » که با فعل مضارع ذکر شده دلالت بر استمرار دارد مفهومش این است که درهای توبه و بازگشت همچنان به روی آن ها باز و گشوده است .

غزوه عبرت انگیز «حُنَیْن»

« حنین » سرزمینی است در نزدیکی شهر طائف و چون این غزوه در آن جا واقع شد به نام غزوه حُنَیْن معروف شده و در قرآن از آن تعبیر به « یَوْمَ حُنَیْنٍ » شده است ، نام دیگر آن غزوه « اَوْطاس » و غزوه « هَوازِن » است ( اَوْطاس نام سرزمینی در همان حدود و هَوازِن نام یکی از قبایلی است که در آن جنگ با مسلمانان درگیر بودند ) .

این « غزوه » از آن جا شروع شد که بنا به گفته « ابن اثیر » در کامل طایفه بزرگ « هَوازِن » هنگامی که از فتح مکّه باخبر شد و رئیسشان

ص:62

« مالک بن عوف » آن ها را جمع کرد و به آن ها گفت ممکن است « محمّد » بعد از فتح مکه به جنگ با آن ها برخیزد و آن ها گفتند : پیش از آن که او با ما نبرد کند صلاح در این است که ما پیش دستی کنیم .

هنگامی که این خبر به گوش پیامبر صلی الله علیه و آله رسید به مسلمانان دستور داد آماده حرکت به سوی سرزمین هوازن شوند .(1)

1 «کامل ابن اثیر»، جلد2، صفحه261 .

گرچه درباره جریان این جنگ و کلّیات آن در میان مورّخان تقریبا اختلافی نیست ولی در جزئیات آن روایات گوناگونی دیده می شود که کاملاً متفق نیستند و ما آن چه را ذیلاً به طور فشرده می آوریم طبق روایتی است که مرحوم «طبرسی» در «مجمع البیان» آورده است .

در آخر ماه رمضان یا در ماه شوال سنه هشتم هجرت بود که رؤسای طایفه هَوازِن نزد مالک بن عوف جمع شدند و اموال و فرزندان و زنان خود را به همراه آوردند تا به هنگام درگیری با مسلمانان هیچ کس فکر فرار در سر نپروراند و به این ترتیب وارد سرزمین « اَوْطاس » شدند .

پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم بزرگ لشکر را بست و به دست علی

ص:63

داد و تمام کسانی که برای فتح مکه پرچمدار بخشی از لشکر اسلام بودند به دستور پیامبر با همان پرچم به سوی میدان « حُنَیْن » حرکت کردند . پیامبر مطلع شد که « صفوان ابن امیّه » مقدار زیادی زره در اختیاردارد به نزداو فرستاد و یک صدزره به عنوان عاریت از او خواست، «صفوان» سؤال کرد به راستی عاریه است یا غصب؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : عاریه ای است که ما آن را تضمین می کنیم و سالم برمی گردانیم ، «صفوان» یک صدزره به عنوان عاریت به پیامبر صلی الله علیه و آله داد و خود شخصا با حضرت حرکت کرد .

دوهزار نفر از مسلمانانی که در فتح مکه اسلام را پذیرفته بودند به اضافه ده هزار نفر سربازان اسلام که همراه پیامبر برای فتح مکه آمده بودند که مجموعا دوازده هزار نفر می شدند برای میدان جنگ حرکت کردند .

« مالک بن عوف » که مرد پرجرأت و با شهامتی بود به قبیله خود دستور داد غلاف های شمشیر را بشکنند و در شکاف های کوه و درّه های اطراف و لابلای درختان ، بر سر راه سپاه اسلام کمین کنند و به هنگامی که در تاریکی اوّل صبح مسلمانان به آن جا رسیدند یک باره به آنان حمله ورشوندولشکررا درهم بکوبند. اواضافه کرد: محمّد صلی الله علیه و آله با

ص:64

مردان جنگی هنوز روبرو نشده است تا طعم شکست را بچشد. هنگامی که پیامبر نماز صبح را با یاران خواند و فرمان داد به طرف سرزمین « حُنَیْن » سرازیر شدند ، در این موقع بود که ناگهان لشکر « هَوازِن » از هر سو مسلمانان را زیر رگبار تیرهای خود قرار دادند گروهی که در مقدّمه لشکر قرار داشتند ( و در میان آن ها تازه مسلمانان مکه بودند ) فرار کردند و این امر سبب شد که باقی مانده لشکر به وحشت بیفتند و فرار کنند .

خداوند در این جا آن ها را با دشمنان به حال خود واگذارد و موقتا دست از حمایت آن ها برداشت زیرا به جمعیت انبوه خود مغرور بودند و آثار شکست در آنان آشکار گشت .

امام علی که پرچمدار لشکر بود با عده کمی در برابر دشمن ایستادند و همچنان به پیکار ادامه دادند .

( در این هنگام پیامبر در قلب سپاه قرار داشت ) و عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و چند نفر دیگر از بنی هاشم که مجموعا از نه نفر تجاوز نمی کردند و دهمین آن ها «اَیْمَن» فرزند «اُمُّ اَیْمَن» بود اطراف پیامبر صلی الله علیه و آله را گرفتند .

مقدمه سپاه به هنگام فرار و عقب نشینی از کنار پیامبر صلی الله علیه و آله گذشت، پیامبر صلی الله علیه و آله

ص:65

به عباس که صدای بلند و رسایی داشت دستور داد فوراازتپه ای که در آن نزدیکی بود بالا رود و به مسلمانان فریادزند: «یا مَعْشَرَ الْمُهاجِرینَ وَ الاَْنْصارِ یا اَصْحابَ سُورَهِ الْبَقَرَهِ یا اَهْلَ بَیْعَتِ الشَّجَرَهِ اِلی اَیْنَ تَفِرُّونَ هذا رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : ای گروه مهاجران و انصار و ای یاران سوره بقره و ای اهل بیعت شجره به کجا فرار می کنید ؟ پیامبر صلی الله علیه و آله این جا است » .

هنگامی که مسلمانان صدای عباس را شنیدند بازگشتند و گفتند : «لَبَّیْک، لَبَّیْک» مخصوصا انصار در این بازگشت پیش قدم بودند و حمله سختی از هر جانب به سپاه دشمن کردند و با یاری پروردگار به پیشروی ادامه دادند ، آن چنان که طایفه « هَوازِن » به طرز وحشتناکی به هر سو پراکنده شدند و پیوسته مسلمانان آن ها را تعقیب می کردند .

حدود یک صد نفر از سپاه دشمن کشته شد و اموالشان به غنیمت به دست مسلمانان افتاد و گروهی نیز اسیر شدند .(1)

و در پایان این نقل تاریخی می خوانیم که پس از پایان جنگ نمایندگان قبیله هَوازِنْ خدمت پیامبر آمدند و اسلام را پذیرفتند و پیامبر

ص:66


1- « مجمع البیان » ، جلد 5 ، صفحه 17 19 .

محبت زیاد به آن ها کرد و حتی « مالک بن عوف » رئیس و بزرگ آن ها اسلام را پذیرفت ، پیامبر صلی الله علیه و آله اموال و اسیرانش را به او برگرداند و ریاست مسلمانان قبیله اش را به او واگذار کرد .

در حقیقت عامل مهم شکست مسلمانان در آغاز کار علاوه بر غروری که به خاطر کثرت جمعیت پیدا کردند وجود دوهزار نفر افراد تازه مسلمان بود که طبعا جمعی از منافقان و عده ای برای کسب غنایم جنگی و گروهی بی هدف در میان آن ها وجود داشتند و فرار آن ها در بقیه نیز اثر گذاشت .

و عامل پیروزی نهایی ، ایستادگی پیامبر صلی الله علیه و آله و علی و گروه اندکی از یاران و یادآوری خاطره پیمان های پیشین و ایمان به خدا و توجه به حمایت خاص او بود .

آینده در قلمرو اسلام

33 هُوَ الَّذیآ اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدّینِ کُلِّه وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ

او کسی است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد تا او را بر همه آیین ها غالب گرداند هرچند مشرکان کراهت داشته باشند .

ص:67

سرانجام در آیه مورد بحث بشارت عالمگیر شدن اسلام را به مسلمانان داده و با آن ، بحث آیه گذشته را دایر بر این که تلاش های مذبوحانه دشمنان اسلام به جایی نمی رسد ، تکمیل می کند .

منظور از هدایت دلایل روشن و براهین آشکاری است که در آیین اسلام وجود دارد و منظور از دین حق همین آیینی است که اصولش حق و فروعش نیز حق و بالاخره تاریخ و مدارک و اسناد و نتیجه برداشت آن نیز حق است وبدون شک آیینی که هم محتوای آن حق باشد و هم دلایل و مدارک و تاریخ آن روشن ، باید سرانجام بر همه آیین ها پیروز گردد .

با گذشت زمان و پیشرفت علم و دانش و سهولت ارتباطات ، واقعیت ها چهره خود را از پشت پرده های تبلیغات مسموم بدر خواهد آورد و موانعی را که مخالفان حق بر سر راه آن قرار می دهند درهم کوبیده خواهد شد و به این ترتیب آیین حق همه جا را فراخواهد گرفت هرچند دشمنان حق نخواهند و از هیچ گونه کار شکنی مضایقه نکنند ، زیرا حرکت آن ها حرکتی است برخلاف مسیر تاریخ و بر ضدّ سنن آفرینش.

ص:68

منظور از هدایت و دین حق چیست ؟

این که قرآن در آیه فوق می گوید : « اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ

دینِ الْحَقِّ » گویا اشاره به دلیل پیروزی اسلام بر همه ادیان جهان است زیرا هنگامی که محتوای دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله هدایت بود و عقل در هر مورد به آن گواهی داد و نیز هنگامی که اصول و فروعش موافق حق و طرفدار حق و خواهان حق بود چنین آیینی طبعا بر همه آیین های جهان پیروز می گردد .

از یکی از دانشمندان « هند » نقل شده که مدتی در ادیان مختلف جهان مطالعه و بررسی می کرد عاقبت پس از مطالعه بسیار اسلام را انتخاب کرد و کتابی به زبان انگلیسی تحت عنوان « چرا مسلمان شدم؟ » نوشت و مزایای اسلام را نسبت به همه ادیان در آن روشن ساخت .

از مهم ترین مسائلی که جلب توجه او را کرده این است که می گوید : « اسلام تنها دینی است که تاریخ ثابت و محفوظ دارد ، او تعجب می کند که چگونه اروپا آیینی را برای خود انتخاب کرده است که آورنده آن آیین را از مقام یک انسان برتر برده و خدایش قرار داده است

ص:69

در حالی که هیچ گونه تاریخ مستند و قابل قبولی ندارد » .(1)

مطالعه و بررسی در اظهارات کسانی که اسلام را پذیرفته و آیین سابق خود را ترک گفته اند نشان می دهد که آن ها تحت تأثیر سادگی فوق العاده و مستدل بودن و استحکام اصول و فروع این آیین و مسائل انسانی آن واقع شده اند مسائلی که از هر گونه خرافه پیراسته است و نور « حق » و « هدایت » از آن جلوه گر است .

غلبه منطقی یا غلبه قدرت

در این که اسلام چگونه بر همه ادیان پیروز می گردد و این پیروزی به چه شکل خواهد بود ؟ در میان مفسران گفتگو است . بعضی این پیروزی را تنها پیروزی منطقی و استدلالی دانسته اند و می گویند این موضوع حاصل شده است ، زیرا اسلام از نظر منطق و استدلال قابل مقایسه با آیین های موجود نیست .

ولی بررسی موارداستعمال ماده «اِظْهار» (لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدّینِ ...)

در آیات قرآن نشان می دهد که این ماده بیشتر به معنی غلبه جسمانی و قدرت ظاهری آمده است ، چنان که در داستان « اصحاب کهف »

ص:70


1- « المَنار » ، جلد 10 ، صفحه 389 .

می خوانیم: « اِنَّهُمْ اِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ : اگر آن ها ( دقیانوس و دار و دسته اش ) بر شما غالب شوند سنگسارتان می کنند » ( 20 / کهف ) و نیز درباره مشرکان می خوانیم : « یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فیکُمْ اِلاًّ وَ لا ذِمَّهً : هر گاه آن ها بر شما چیره شوند نه ملاحظه خویشاوندی و قرابت را می کنند و نه عهد و پیمان را »(8/توبه).

بدیهی است غلبه در این گونه موارد غلبه منطقی نیست ، بلکه غلبه عملی و عینی است به هر حال صحیح تر این است که پیروزی و غلبه فوق را ، غلبه همه جانبه بدانیم زیرا با مفهوم آیه که از هر نظر مطلق است نیز سازگارتر می باشد ، یعنی روزی فرا می رسد که اسلام هم از نظر منطق و استدلال و هم از نظر نفوذ ظاهری و حکومت بر تمام ادیان جهان پیروز خواهد شد و همه را تحت الشعاع خویش قرار خواهد داد .

قرآن و قیام مهدی

آیه فوق که عینا و با همین الفاظ در سوره « صَفّ » نیز آمده است و باتفاوت مختصری درسوره «فتح» تکرار شده، خبراز واقعه مهمی می دهد که اهمیتش موجب این تکرار شده است ، خبر از جهانی شدن اسلام و عالمگیر گشتن این آیین می دهد .

گرچه بعضی از مفسران پیروزی مورد بحث این آیه را به معنی

ص:71

پیروزی منطقه ای و محدود گرفته اند که در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله و یا زمان های بعد از آن برای اسلام و مسلمین صورت پذیرفت ولی با توجه به این که در آیه هیچ گونه قید و شرطی نیست و از هر نظر مطلق است ، دلیلی ندارد که معنی آن را محدود کنیم .

مفهوم آیه پیروزی همه جانبه اسلام بر همه ادیان جهان است و معنی این سخن آن است که سرانجام اسلام همه کره زمین را فراخواهد گرفت و بر همه جهان پیروز خواهد گشت .

شک نیست که در حال حاضر این موضوع تحقق نیافته ولی می دانیم که این وعده حتمی خدا است تدریجا در حال تحقق است .

سرعت پیشرفت اسلام در جهان و به رسمیت شناخته شدن این آیین در کشورهای مختلف اروپایی و نفوذ سریع آن در آمریکا و آفریقا ، اسلام آوردن بسیاری از دانشمندان و مانند این ها همگی نشان می دهد که اسلام رو به سوی عالمگیرشدن پیش می رود .

ولی طبق روایات مختلفی که در منابع اسلامی وارد شده تکامل این برنامه هنگامی خواهد بود که « مهدی » ظهور کند و به برنامه جهانی شدن اسلام تحقق بخشد .

« مرحوم طبرسی » در « مجمع البیان » از امام باقر در تفسیر

ص:72

این آیه چنین نقل می کند : « اِنَّ ذلِکَ یَکُونُ عِنْدَ خُرُوجِ الْمَهْدِیِّ فَلا یَبْقی اَحَدٌ اِلاّ اَقَرَّ بِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله : وعده ای که در این آیه است به هنگام ظهور مهدی از آل "محمّد" صورت می پذیرد ، در آن روز هیچ کس در روی زمین نخواهد بود مگر این که اقرار به حقانیت محمّد صلی الله علیه و آله می کند » .

و نیز در همان تفسیر از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله چنین نقل شده که فرمود : « لا یَبْقی عَلی ظَهْرِ الاَْرْضِ بَیْتُ مَدَرٍ وَ لا وَبَرٍ اِلاّ اَدْخَلَهُ

اللّهُ کَلِمَهَ الاِْسلامِ : بر صفحه روی زمین هیچ خانه ای باقی نمی ماند نه خانه هایی که از سنگ و گل ساخته شده و نه خیمه هایی که از کرک و مو بافته اند مگر این که خداوند نام اسلام را در آن وارد می کند » .

و نیز در کتاب « اکمال الدین » « صدوق » از امام صادق درتفسیر این آیه چنین نقل شده : « وَ اللّهِ ما نَزَلَ تَأْویلُ ها بَعْدُ وَ لا یَنْزِلُ تَأْویلُ ها حَتّی یَخْرُجَ الْقائِمُ فَاِذا خَرَجَ الْقائِمُ لَمْ یَبْقَ کافِرٌ بِاللّهِ الْعَظیمِ : به خدا سوگند هنوز محتوای این آیه تحقق نیافته است و تنها زمانی تحقق می پذیرد که " قائم" خروج کند و به هنگامی که او قیام کند کسی که خدا را انکار نماید در تمام جهان باقی نخواهد ماند » .(1)

ص:73


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 2 ، صفحه 211 .

روایات اسلامی پیرامون ظهور مهدی

گرچه کتاب های فراوانی به وسیله دانشمندان اهل سنت و علمای شیعه پیرامون احادیث مربوط به قیام مهدی نوشته شده است ، ولی به عقیده ما چیزی گویاتر و در عین حال فشرده تر از نامه ای که گروهی از دانشمندان « حجاز » در پاسخ یکی از سؤال کنندگان فرستاده اند نیست ، لذا عین ترجمه آن را ذیلاً از نظر خوانندگان محترم می گذرانیم : اما قبلاً یادآور می شویم که :

روایات مربوط به قیام مهدی چنان است که هیچ محقق اسلامی پیرو هر یک از گروه ها و مذاهب باشد نمی تواند « تواتر » آن را انکار کند .

تاکنون کتاب های زیادی در این زمینه نوشته شده و نویسندگان آن ها متفقا صحت احادیث مربوط به مصلح جهانی یعنی « مهدی » را پذیرفته اند تنها افراد بسیار معدودی مانند «ابن خَلدون» و «احمدامین مصری» درصدور این اخباراز پیامبر صلی الله علیه و آله تردید کرده اند و قرائنی در دست داریم که انگیزه آن ها در این کار ضعف اخبار نبوده بلکه فکر می کردند روایات مربوط به « مهدی » مشتمل بر مسائلی است که به سادگی نمی توان آن ها را باور کرد ، یا به

ص:74

خاطر این که احادیث درست از نادرست را نتوانسته اند جدا کنند یا تفسیر آن را درنیافته اند

در هر صورت لازم است قبل از هر چیز سؤال و جوابی را که اخیرا از طرف « رابطه عالم الاسلامی » که زیر نفوذ افراطی ترین جناح های اسلامی یعنی « وهابیان » قرار دارد ، نشر یافته ، از نظر خوانندگان عزیز بگذرانیم، تا روشن شود مسأله ظهور مهدی در میان مسلمانان قولی است که جملگی برآنند و به عقیده ما مدارک لازم در این رساله کوتاه آن چنان جمع آوری شده که هیچ کسی را یارای انکار آن نیست و اگر وهابیان سخت گیر نیز در برابر آن تسلیم شده اند به همین دلیل است .

در حدود یک سال قبل شخصی به نام « ابومحمّد » از « کنیا » سؤالی درباره ظهور « مهدی منتظر » از « رابطه العالم الاسلامی » کرده ، دبیر کل « رابطه » یعنی « محمّد صالح القزاز » در پاسخی که برای او فرستاده است ضمن تصریح به این که « ابن تِیْمِیَّه » مؤسس مذهب وهابیان نیز احادیث مربوطه به ظهورمهدی راپذیرفته، متن رساله ای راکه پنج تن از علمای معروف فعلی حجاز دراین زمینه تهیه کرده اند برای او ارسال داشته است .

ص:75

در این رساله پس از ذکر نام حضرت « مهدی » و « محل ظهور او » یعنی مکه چنین می خوانیم : « ...به هنگام ظهور فساد در جهان و انتشار کفر و ستم ، خداوند به وسیله او ( مهدی ) جهان را پر از عدل و داد می کند همان گونه که از ظلم و ستم پر شده است ...

او آخرین " خلفای راشدین دوازده گانه" است که پیامبر صلی الله علیه و آله خبر از آن ها در کتب "صحاح" داده است » .

احادیث مربوط به مهدی را بسیاری از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند از جمله :

عثمان ابن عفان ، علی ابن ابیطالب ، طَęҘ͙Θɠابن عبیدالęљǢ ، عبدالرحمن ابن عَوْف ، قُرَّه ابن اساس مَزَنی ، عبداللّه ابن حارث ، ابوهُرَیْرَه ، حُذَیْفَه ابن یَمان ، جابر ابن عَبَداللّه ،

ابواَمامَه جابر ابن ماجد ، عبداللّه ابن عمر ، اَ نَس ابن مالک، عِمران ابن حُصَیْن و ام سَلْمَه .

این ها بیست نفر از کسانی هستند که روایات مهدی را نقل کرده اند و غیر از آن ها افراد زیاد دیگری نیز وجود دارند .

سخنان فراوانی نیز از خود صحابه نقل شده که در آن بحث از ظهور مهدی به میان آمده که آن ها را نیز می توان در ردیف

ص:76

روایات پیامبر صلی الله علیه و آله قرار داد . زیرا این مسأله از مسائلی نیست که با اجتهاد بتوان چیزی پیرامون آن گفت ( بنابراین آن ها نیز طبعا این مطلب را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده اند ) .

سپس اضافه می کند : هم احادیث بالا که از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده و هم شهادت و گواهی صحابه که در این جا در حکم حدیث است در بسیاری از کتب معروف اسلامی و متون اصلی حدیث اعم از « سُنَن » و « مَعاجِم » و « مَسانید » آمده است . از جمله :

سُنَن ابن داود ، سنن تِرْمِذِیّ ، اِبْن ماجَه ، ابن عمرو الدانی، مُسْنَد احمد و ابن یَعْلی و بزّاز و صحیح حاکم و معاجم طَبَرا نی ( کبیر و متوسط )و رویانی و دارْقُطْنی و ابونعیم در « اخبارالمهدی » و خطیب در تاریخ بغداد و ابن عساکر در تاریخ دمشق و غیر این ها .

بعد اضافه می کند : بعضی از دانشمندان اسلامی در این زمینه کتاب های مخصوصی تألیف کرده اند از جمله : « ابو نَعیم » در « اخبارُ المهدی » ، « ابن حجر هَیْثَمی » در « اَلْقَوْلُ الْمُخْتَصَرِ فی عَلاماتِ الْمَهْدیِّ الْمُنْتَظَرِ » ، « شَوْکانی » در « التوضیح فی تواتر ما جاء المنتظر و الدَّجّال و المسیح » ، « ادریس عراقی مغربی » در کتاب « المهدی » ، « ابوالعباس ابن عبدالمؤمن المغربی » در کتاب « الوهم المکنون فی الرد

ص:77

علی ابن خَلْدُون » .

و آخرین کسی که در این زمینه بحث مشروحی نگاشته مدیر دانشگاه اسلامی مدینه است که در چندین شماره در مجله دانشگاه مزبور بحث کرده است .

باز اضافه می کند : عده ای از بزرگان و دانشمندان اسلام از قدیم و

جدید نیز در نوشته های خود تصریح کرده اند که احادیث در زمینه مهدی درسرحد تواتر است ( و به هیچ وجه قابل انکار نیست ) از جمله: « السخاوی » در کتاب « فتح المُغیث » ، « محمّد ابن احمد سقاوینی » در « شرح العقیده » ، « ابوالحسن الاِبْرِیّ » در « مناقب الشافعی » ، « ابن تِیْمِیَّه » در کتاب فتاوایش ، « سیوطی » در « الحاوی » ، « ادریس عراقی » در تألیفی که در زمینه مهدی دارد ، « شَوْکانی » در کتاب «التوضیح فی تواتر ما جاء فی المنتظر» ...« محمّد جعفر کِنانی » در « نظم التَّناثُر » ، « ابوالعباس ابن عبدالمؤمن » در « الوهم المکنون ... » .

در پایان بحث می گوید : ( تنها ) ابن خلدون است که خواسته احادیث مربوط به مهدی را با حدیث بی اساس و مجعولی که می گوید : « لا مَهْدِیَّ اِلاّ عیسی : مهدی جز عیسی نیست » ، مورد ایراد قرار دهد ، ولی بزرگان پیشوایان و دانشمندان اسلام گفتار او را رد کرده اند ،

ص:78

به خصوص « ابن عبدالمؤمن » که در گفتار او کتاب ویژه ای نوشته شده است که سی سال قبل در شرق و غرب انتشاریافته. حفاظ احادیث و بزرگان دانشمندان حدیث نیز تصریح کرده اند که احادیث مهدی مشتمل بر احادیث « صحیح » و « حسن » است و مجموع آن متواتر می باشد. بنابراین اعتقاد به ظهورمهدی (بر هر مسلمانی) واجب است و این جزء عقاید اهل سنت و جماعت محسوب می شود و جز افراد نادان و بی خبر یا بدعت گذار آن را انکار نمی کنند .

مدیر اداره مجمع فقهی اسلامی

محمد منتصر کِنانی

اثرات سازنده انتظار ظهور مهدی

در بحث گذشته دانستیم که این عقیده در تعلیمات اسلامی جنبه وارداتی ندارد . بلکه از قطعی ترین مباحثی است که از شخص پایه گذار اسلام گرفته شده و عموم فرق اسلامی در این زمینه متّفقند و احادیث در این زمینه متواتر می باشد .

اکنون به سراغ پی آمدهای این انتظار در وضع کنونی جوامع اسلامی برویم و ببینیم آیا ایمان به چنین ظهوری انسان را چنان در

افکار رؤیایی فرو می برد که از وضع موجود خود غافل می گردد و

ص:79

تسلیم هر گونه شرایطی می کند ؟ و یا این که به راستی این عقیده یک نوع دعوت به قیام و سازندگی فرد و اجتماع است؟

آیا ایجاد تحرک می کند یا رکود ؟ آیا مسؤولیت آفرین است یا مایه فرار از زیر بار مسؤولیت ها؟ و بالاخره آیامُخَدِّراست یابیدار کننده ؟

ولی قبل از توضیح و بررسی این سؤالات توجه به یک نکته کاملاً ضروری است و آن این که سازنده ترین دستورات و عالی ترین مفاهیم هر گاه به دست افراد ناوارد یا نالایق یا سوء استفاده چی بیفتد ممکن است چنان مسخ شود که درست نتیجه ای بر خلاف هدف اصلی بدهد و در مسیری بر ضد آن حرکت کند و این نمونه های بسیار دارد و مسأله « انتظار » به طوری که خواهیم دید در ردیف همین مسائل است .

به هر حال برای رهایی از هر گونه اشتباه در محاسبه در این گونه مباحث باید به اصطلاح آب را از سرچشمه گرفت تا آلودگی های احتمالی نهرها و کانال های میان راه در آن اثر نگذارد .

یعنی ما در بحث « انتظار » مستقیما به سراغ متون اصلی اسلامی رفته و لحن گوناگون روایاتی را که روی مسأله « انتظار » تأکید می کند مورد بررسی قرار می دهیم تا از هدف اصلی آگاه شویم .

اکنون با دقت به این چند روایت توجه کنید :

ص:80

کسی از امام صادق پرسید چه می گویید درباره کسی که دارای ولایت پیشوایان است و انتظار ظهور حکومت حق را می کشد و در این حال از دنیا می رود ؟

امام در پاسخ فرمود : « هُوَ بِمَنْزِلَهِ مَنْ کانَ مَعَ الْقائِمِ فی فُسْطاطِهِ ثُمَّ سَکَتْ هُنَیْئَهً ثُمَّ قالَ هُوَ کَمَنْ کانَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ : او همانند کسی است که با رهبر این انقلاب در خیمه او ( ستاد ارتش او ) بوده باشد ، سپس کمی سکوت کرد و فرمود : مانند کسی است که با پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و "مبارزاتش " همراه بوده است »(1)

عین این مضمون در روایات زیادی با تعبیرات مختلفی نقل شده است :

در بعضی « بِمَنْزِلَهِ الضّارِبِ بِسَیْفِه فی سَبیلِ اللّهِ : همانند شمشیرزنی در راه خدا » .

و در بعضی دیگر « کَمَنْ قارَعَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ بِسَیْفِه : همانند کسی است که در خدمت پیامبر با شمشیر بر مغز دشمن بکوبد » .

و در بعضی دیگر « بِمَنْزِلَهِ مَنْ کانَ قاعِدا تَحْتَ لِواءِ

ص:81


1- «بحارالانوار» چاپ قدیم، جلد13، صفحه136.

الْقائِمِ : همانند کسی است که زیر پرچم قائم بوده باشد » .

و در بعضی دیگر « بِمَنْزِلَهِ الْمُجاهِدِ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله : همانند کسی است که پیش روی پیامبر جهاد کند » .

و بعضی دیگر «بِمَنْزِلَهِ مَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ : همانند کسی است که با پیامبر شهید شود » .

این تشبیهات هفت گانه که در مورد انتظار ظهور مهدی در

این شش روایت وارد شده روشنگر این واقعیت است که یک نوع رابطه و تشابه میان مسأله « انتظار » از یک سو و « جهاد » و مبارزه با دشمن در آخرین شکل خود از سوی دیگر وجود دارد .

در روایات متعددی نیز انتظار چنین حکومتی را داشتن ، به عنوان بالاترین عبادت معرفی شده است .

این مضمون در بعضی از احادیث از پیامبر صلی الله علیه و آله و در بعضی از امیرمؤمنان علی نقل شده است، در حدیثی می خوانیم که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « اَفْضَلُ اَعْمالِ اُمَّتی اِنْتِظارُ الْفَرَجِ مِنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : بالاترین اعمال امت من انتظار فرج از ناحیه خدا

ص:82

کشیدن است » .(1)

و در حدیث دیگری از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم: « اَفْضَلُ الْعِبادَهُ انْتِظارُ الْفَرَجِ » .(2)

این حدیث اعم از این که انتظار فرج را به معنی وسیع کلمه بدانیم یا به مفهوم خاص یعنی انتظار ظهور مصلح بزرگ جهانی باشد، اهمیت انتظار را در موردبحث ما روشن می سازد .

این تعبیرات همگی حاکی از این است که انتظار چنان انقلابی داشتن همیشه توأم با یک جهاد وسیع و دامنه دار است این را در نظر داشته باشید تا به سراغ مفهوم انتظار رفته سپس از مجموع آن هانتیجه گیری کنیم.

مفهوم انتظار

« انتظار » معمولاً به حالت کسی گفته می شود که از وضع موجود ناراحت است و برای ایجاد وضع بهتری تلاش می کند .

فی المثل بیماری که انتظار بهبودی می کشد ، یا پدری که در انتظار بازگشت فرزندش از سفر است ، از بیماری و فراق فرزند ناراحتند و

ص:83


1- « بحار الانوار » ، جلد 13 ، صفحه 137 و 136 .
2- « بحار الانوار » ، جلد 13 ، صفحه 137 و 136 .

برای وضع بهتری می کوشند .

همچنین تاجری که ازبازارآشفته ناراحت است و درانتظارفرو نشستن بحران اقتصادی می باشد این دو حالت را دارد « بیگانگی با وضع موجود » و « تلاش برای وضع بهتر » .

بنابراین مسأله انتظار حکومت حق و عدالت « مهدی » و قیام مصلح جهانی در واقع مرکب از دو عنصر است ، عنصر « نفی » و عنصر « اثبات » ، عنصر نفی همان بیگانگی با وضع موجود و عنصر اثبات خواهان وضع بهتری بودن است.

و اگر این دو جنبه در روح انسان به صورت ریشه دار حلول کند سرچشمه دو رشته اعمال دامنه دار خواهد شد .

این دو رشته اعمال عبارتند از ترک هر گونه همکاری و هماهنگی باعوامل ظلم و فساد و حتی مبارزه و درگیری با آن ها ازیک سو و خودسازی و خودیاری و جلب آمادگی های جسمی و روحی و مادی و معنوی برای شکل گرفتن آن حکومت واحد جهانی و مردمی از سوی

دیگر. و خوب که دقت کنیم می بینیم هر دو قسمت آن سازنده و عامل تحرک وآگاهی وبیداری است .

با توجه به مفهوم اصلی « انتظار » معنی روایات متعددی که در بالا

ص:84

درباره پاداش و نتیجه کار منتظران نقل کردیم به خوبی درک می شود . اکنون می فهمیم چرا منتظران واقعی گاهی همانند کسانی شمرده شده اند که در خیمه حضرت مهدی یا زیر پرچم او هستند یا کسی که در راه خدا شمشیر می زند ، یا به خون خود آغشته شده ، یا شهید گشته است .

آیا این ها اشاره به مراحل مختلف و درجات مجاهده در راه حق و عدالت نیست که متناسب با مقدار آمادگی و درجه انتظار افراد است ؟

یعنی همان طور که میزان فداکاری مجاهدان راه خدا و نقش آن ها با هم متفاوت است انتظار و خودسازی و آمادگی نیز درجات کاملاً متفاوتی دارد که هر کدام از این ها با یکی از آن ها از نظر « مقدمات » و « نتیجه » شباهت دارد ، هر دو جهادند و هر دو آمادگی می خواهند و

خودسازی ، کسی که در خیمه رهبر چنان حکومتی قرار گرفته یعنی در مرکز ستاد فرماندهی یک حکومت جهانی است ، نمی تواند یک فرد غافل و بی خبر و بی تفاوت بوده باشد ، آن جا جای هر کس نیست ، جای افرادی است که به حق شایستگی چنان موقعیت و اهمیتی را دارند.

همچنین کسی که سلاح در دست دارد در برابر رهبر این انقلاب با مخالفان حکومت صلح و عدالتش می جنگد آمادگی فراوان روحی و

ص:85

فکری و رزمی باید داشته باشد .

برای آگاهی بیشتر از اثرات واقعی انتظار ظهور مهدی به توضیح زیر توجه کنید :

انتظار یعنی آماده باش کامل

من اگر ظالم و ستمگرم چگونه ممکن است در انتظار کسی باشم که طعمه شمشیرش خون ستمگران است؟ من اگر آلوده و ناپاکم چگونه می توانم منتظر انقلابی باشم که شعله اولش دامان آلودگان را می گیرد ؟

ارتشی که در انتظار جهاد بزرگی است آمادگی رزمی نفرات

خود را بالا می برد و روح انقلابی در آن ها می دمد و هرگونه نقطه ضعفی را اصلاح می کند .

زیرا چگونگی « انتظار » همواره متناسب با هدفی است که در انتظار آن هستیم .

انتظار آمدن یک مسافر عادی از سفر . انتظار بازگشت یک دوست بسیار عزیز . انتظار فرارسیدن فصل چیدن میوه از درخت و درو کردن محصول .

هر یک از این انتظارها آمیخته با یک نوع آمادگی است ، در یکی باید خانه را آماده کرد و وسایل پذیرایی فراهم ساخت ، در دیگری ابزار

ص:86

لازم و داس و کمباین و ...

اکنون فکرکنید آن هاکه انتظارقیام یک مصلح بزرگ جهانی را می کشند در واقع انتظار انقلاب و دیگرگونی و تحولی را دارند که وسیع ترین و اساسی ترین انقلاب های انسانی در طول تاریخ بشر است.

انقلابی که برخلاف انقلاب های پیشین جنبه منطقه ای نداشته بلکه هم عمومی و همگانی است و هم تمام شؤن و جوانب زندگی انسان هارا شامل می شود ، انقلابی است سیاسی ، فرهنگی ، اقتصادی و اخلاقی .

50 اِنْ تُصِبْکَ حَسَنَهٌ تَسُؤْهُمْ وَ اِنْ تُصِبْکَ مُصیبَهٌ یَقُولُوا قَدْ اَخَذْنآ اَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ یَتَوَلَّوا وَ هُمْ فَرِحُونَ

هرگاه نیکی به تو رسد آن ها را ناراحت می کند ، اگر مصیبتی به تو رسد می گویند ما تصمیم خود را از پیش گرفته ایم و باز می گردند در حالی که خوشحالند .

این منافقان کوردل از هر فرصتی به نفع خود استفاده و لاف عقل و درایت می زنند که این عقل و تدبیر ما بود که موجب شد در فلان میدان شرکت نکنیم و مشکلاتی که دامن دیگران را بر اثر نداشتن عقل و درایت گرفت دامان ما را نگرفت ، این سخن را چنان می گویند که گویی از خوشحالی در پوست خود نمی گنجند .

ص:87

51 قُلْ لَنْ یُصیبَنآ اِلاّ ما کَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلینا وَ عَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

بگو هیچ حادثه ای برای ما رخ نمی دهد مگرآن چه خداوند برای ما نوشته است، او مولی (و سرپرست) ما است و مؤمنان تنها بر خدا توکل می کنند .

این اشتباه بزرگی است که منافقان گرفتار آن هستند ، خیال می کنند با عقل کوچک و فکر ناتوانشان می توانند همه مشکلات و حوادث را پیش بینی کنند و از لطف و رحمت خدا بی نیازند ، آن ها نمی دانند تمام هستیشان همچون پرکاهی است در برابر یک طوفان عظیم از حوادث یا همانند قطره کوچک آبی در یک بیابان سوزان ، در یک روز تابستان ، اگر لطف الهی یار و مددکار نباشد از انسان ضعیف کاری ساخته نیست .

ارتباط مقدّرات با کوشش های ما

شک نیست که سرنوشت ما تا آن جا که با کار و کوشش و تلاش ما مربوط است به دست خود ما است و آیات قرآن نیز با صراحت این موضوع را بیان می کند مانند « وَ اَنْ لَیْسَ لِلاِْنْسانِ اِلاّ ما سَعی : انسان بهره ای جز سعی و کوشش خود ندارد » ( 39 / نجم ) و « کُلُّ نَفْسٍ بِما

کَسَبَتْ رَهینَهٌ : هر کس در گرو اعمال خویش است » ( 38 / مدثر )

ص:88

و آیات دیگر . ( هر چند تأثیر تلاش و کوشش نیز از سنن الهی و به فرمان اوست ) .

ولی در بیرون دایره تلاش و کوشش ما و آن جاکه از حریم قدرت ما خارج است ، دست تقدیر تنها حکمران است و آن چه به مقتضای قانون علیّت که منتهی به مشیت و علم و حکمت پروردگار می شود مقدر شده است انجام پذیر خواهد بود .

منتها افراد باایمان و خداپرست که به علم و حکمت و لطف و رحمت او مؤمن هستند همه این مقدرات را مطابق « نظام احسن » و مصلحت بندگان می دانند و هرکس بر طبق شایستگی هایی که اکتساب کرده است مقدراتی متناسب آن دارد .

یک جمعیت منافق و ترسو و تنبل و پراکنده محکوم به فنا هستند و این سرنوشت برای آن ها حتمی است ، اما یک جمعیت باایمان و آگاه و متحد و مصمم جز پیروزی ، سرنوشتی ندارند .

بنابر آن چه گفته شد روشن می شود که آیه فوق نه با اصل آزادی اراده و اختیار منافات دارد و نه دلیلی بر سرنوشت جبری انسان ها و بی اثر بودن تلاش ها و کوشش ها است .

ص:89

در قاموس مؤمنان شکست وجودندارد

52 قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنآ اِلاّاِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ اَنْ یُصیبَکُمُ اللّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهآ اَوْ بِأَیْدینا فَتَرَبَّصُوآا اِنّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ

بگو آیا درباره ما جز یکی از دو نیکی انتظار دارید ( یا بر شما پیروز می شویم و یا شربت شهادت می نوشیم ) ولی ما انتظار داریم با عذابی از طرف خداوند ( در آن جهان ) یا به دست ما ( در این جهان ) به شما برسد ، اکنون که چنین است شما انتظار بکشید ما هم با شما انتظار می کشیم .

در آیه مورد بحث به منطق عجیب محکمی برخورد می کنیم که

راز اصلی همه پیروزی های مسلمانان نخستین در آن نهفته شده است و اگر پیامبر اسلام هیچ تعلیم و دستوری جز این نداشت برای تضمین پیروزی پیروانش کافی بود و آن این که مفهوم شکست و ناکامی را به کلی از صفحه روح آن ها زدوده و به آن ها ثابت کرده که در هر حال شما پیروزید ، کشته شوید پیروزید و دشمن را بکشید باز هم پیروزید .

شما دو راه در پیش دارید که از هر کدام بروید به منزل مقصود خواهید رسید ، بیراهه و پرتگاه مطلقا در مسیر شما وجود ندارد یک راه

ص:90

به سوی شهادت می رود که نقطه اوج افتخار یک انسان باایمان است و بالاترین موهبتی است که برای انسان تصور می شود که با خدا معامله کند جان را بدهد و یک حیات جاویدان و ابدی در جوار قرب پروردگار و در میان نعمت های غیرقابل توصیفش خریداری کند .

راه دیگر پیروزی بر دشمن و درهم شکستن قدرت اهریمنی او و پاکسازی محیط زندگی انسان ها از شر ظالمان و ستمگران و آلودگان است و این نیز فیضی است بزرگ و افتخاری است مسلّم.

نشانه های پنجگانه مؤمنین راستین

71 وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِیآءُبَعْضٍ یَأْمُروُنَ بِالْمَعْروُفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُقیمُونَ الصَّلوهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکوهَ وَ یُطیعُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ اوُلآئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللّهُ اِنَّ اللّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ

مردان و زنان باایمان ولیّ ( و یار و یاور ) یکدیگرند ، امر به معروف و نهی از منکر می کنند و نماز را برپامی دارند و زکات رامی پردازند و خدا و رسولش را اطاعت می نمایند، خداوندبه زودی آن هاراموردرحمت خویش قرار می دهد، خداوند توانا و حکیم است .

ص:91

در آیات گذشته علایم و جهات مشترک مردان و زنان منافق مطرح گردید که در پنج قسمت خلاصه می شد ؛ « امر به منکر » ، « نهی از معروف » ، « امساک و بخل » ، « فراموش کردن خدا » و «مخالفت فرمان پروردگار» .

در آیات مورد بحث علایم و نشانه های مردان و زنان باایمان بیان شده است که آن هم در پنج قسمت خلاصه می شود و درست نقطه مقابل یکایک صفات منافقان است .

آیه از این جا شروع می شود که می فرماید : « مردان و زنان باایمان دوست و ولیّ و یار و یاور یکدیگرند » ( وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِیاءُ بَعْضٍ ) .

جالب این که درباره منافقان کلمه « اَوْلِیاء » ذکر نشده بود ، بلکه جمله « بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ » که دلیل بر وحدت هدف و هماهنگی صفات و کردار است ، به چشم می خورد ، اشاره به این که « منافقان » هرچند در صف واحدی قرار دارند و گروه های مختلفشان در مشخصات و برنامه ها شریکند ، روح مودّت و ولایت در میان آن ها وجود ندارد و هرگاه منافع شخصی آنان به خطر بیفتد ، حتی به دوستان خود خیانت خواهند کرد ، به همین دلیل در آیه 14 سوره حشر

ص:92

می خوانیم : « تَحْسَبُهُمْ جَمیعا وَ قُلُوبُهُمْ شَتّی : آن ها را متحد

فکر می کنی در حالی که دل هایشان پراکنده است » .

پس از بیان این اصل کلی ، به شرح جزئیات صفات مؤمنان می پردازد :

نخست می گوید: « آن ها مردم را به نیکی ها دعوت می کنند » ( یَأْمُروُنَ بِالْمَعْروُفِ ) .

« مردم را از زشتی ها و بدی ها و منکرات بازمی دارند » ( وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ ) .

آن ها به عکس منافقان که خدا را فراموش کرده بودند، « نماز را بر پا می دارند » و به یاد خدا هستند و با یاد و ذکر او ، دل را روشن و عقل را بیدار و آگاه می دارند ( وَ یُقیمُونَ الصَّلوهَ ) .

آن ها بر خلاف منافقان که افرادی ممسک و بخیل هستند ، بخشی از اموال خویش را در راه خدا و حمایت خلق خدا و به بازسازی جامعه ، انفاق می نمایند « و زکات اموال خویش را می پردازند »

( وَ یُؤْتُونَ الزَّکوهَ ) .

منافقان فاسق و سرکش و خارج از تحت فرمان حق ،

ص:93

هستند اما مؤمنان « اطاعت فرمان خدا و پیامبر او می کنند » ( وَ یُطیعُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ ) .

در پایان این آیه اشاره به نخستین امتیاز مؤمنان از نظر نتیجه و پاداش کرده ، می گوید : « خداوند آن ها را به زودی مشمول رحمت خویش می گرداند » ( اوُلئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللّهُ ) .

کلمه « رَحْمَت » که در این جا ذکر شده ، مفهومی بسیار وسیع دارد که هرگونه خیر و برکت و سعادتی را در این جهان و جهان دیگر ، دربرمی گیرد و این جمله درحقیقت نقطه مقابل حال منافقان است که خداوند آن ها را لعنت کرده و از رحمت خود دور ساخته است .

شک نیست که وعده رحمت به مؤمنان از طرف خداوند ، از هر نظر قطعی و اطمینان بخش است ، « زیرا او هم قدرت دارد و هم حکیم است » ، نه بدون علت وعده می دهد و نه هنگامی که

وعده داد ، از انجام آن عاجز می ماند ( اِنَّ اللّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ ) .

72 وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ خالِدینَ فیها وَ مَساکِنَ طَیِّبَهً فی جَنّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ اَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ

ص:94

خداوند به مردان و زنان باایمان باغ هایی از بهشت وعده داده که نهرهااز زیر (درختان) آن ها جاری هستند، جاودانه در آن خواهند ماند و مسکن های پاکیزه ای در بهشت های عدن (نصیب آن ها ساخته) و رضا ( و خشنودی ) خدا ( از همه این ها ) برتر است و پیروزی بزرگ همین است .

« عَدْن » در لغت به معنای اقامت و بقاء در یک مکان است و لذا به « مَعْدِن » که جایگاه بقای مواد خاصی است ، این کلمه اطلاق می شود ، بنابراین مفهوم « عَدْن » با خلود شباهت دارد ، ولی از آن جا که در جمله قبل به مسأله خلود اشاره شده چنین استفاده می شودکه جنّات عدن ،

جزء دهم (115)

محل خاصی از بهشت پروردگار است که بر سایر باغ های بهشت امتیاز دارد .

در احادیث اسلامی و کلمات مفسران این امتیاز به اَشکال مختلف بیان شده است ، در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله چنین آمده که فرمود : «عَدْنٌ دارُ اللّهِ الَّتی لَمْ تَرَها عَیْنٌ وَ لَمْ یَخْطُرْ عَلی قَلْبِ بَشَرٍ ، لا یَسْکُنُها غَیْرُ ثَلاثَهٍ النَّبِیّینَ وَ الصِّدّیقینَ وَ الشُّهَداءِ : عدن آن خانه پروردگار است که هیچ چشمی آن را ندیده و به فکر کسی خطور نکرده و تنها سه گروه در آن ساکن می شوند ؛ پیامبران ، صدّیقان ( آن ها

ص:95

که پیامبران را تصدیق و از آن ها حمایت کردند ) و شهیدان » .(1)

درکتاب«خصال»از پیامبر صلی الله علیه و آله چنین نقل شده: « مَنْ سَرَّهُ اَنْ یَحْیا حَیاتی وَ یَمُوتُ مَماتی وَ یَسْکُنُ جَنَّتِی الَّتی واعَدَنِیَ اللّهُ رَبّی، جَنّاتِ عَدْنٍ... فَلْیُوالِ عَلِیَّ بْنَ اَبیطالِبٍ وَ ذُرِّیَّتَهُ علیهم السلام

1 « مجمع البیان » ، ذیل آیه مورد بحث .

(116) سوره تَوبَه

مِنْ بَعْدِه: کسی که دوست دارد حیاتش همچون من و مرگش نیزهمانند من بوده باشد و در بهشتی که خداوند به من وعده داده،درجنات عدن ساکن شود، بایدعلی بن ابی طالب و فرزندان بعدازاو علیهم السلام را دوست دارد ».(1)

از این حدیث روشن می شود که جنات عدن ، باغ هایی است از بهشت که پیامبر صلی الله علیه و آله و جمعی از خاصان پیروان او در آن ها مستقر خواهند شد .

این مضمون در حدیث دیگری از علی نیز نقل شده که جنات عدن ، جایگاه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است .

سپس به نعمت و پاداش معنوی آن ها اشاره کرده و می فرماید: «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ اَکْبَرُ ...» .

ص:96

هیچ کس نمی تواند آن لذت معنوی و احساس روحانی را که به

1 « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 2 ، صفحه 241 .

جزء دهم (117)

یک انسان به خاطر توجه رضایت و خشنودی خدا از او ، دست می دهد، توصیف کند و به گفته بعضی از مفسران ، حتی گوشه ای از این لذت روحانی از تمام بهشت و نعمت ها و مواهب گوناگون و رنگارنگ و بی پایانش ، برتر و بالاتر است .

البته ما هیچ یک از نعمت های جهان دیگر را نمی توانیم در این قفس دنیا و زندگانی محدودش، در فکرخود ترسیم کنیم،تاچه رسدبه این نعمت بزرگ روحانی و معنوی .

البته ترسیم ضعیفی از تفاوت های معنوی و مادی را در این دنیا می توانیم در فکر خود مجسم کنیم ، مثلاً لذتی که از دیدار یک دوست مهربان و بسیار صمیمی بعد از فراق و جدایی ، به ما دست می دهد و یا احساس روحانی خاصی که از درک یک مسأله پیچیده علمی که ماه ها یا سال ها به دنبال آن بوده ایم ، برای ما حاصل می شود و یا جذبه روحانی نشاط انگیزی که در حالت یک عبادت خالص و مناجات آمیخته با حضور قلب ، به ما دست می دهد ، با لذت هیچ غذا و طعام و مانند آن از لذت های مادی قابل مقایسه نیست.

(118) سوره تَوبَه

در این جا نیز روشن می شود آن ها که می گویند : قرآن به هنگام

ص:97

شرح پاداش مؤمنان و نیکوکاران، تنهاروی نعمت های مادی تکیه کرده و از جذبه های معنوی در آن خبری نیست ، در اشتباهند ، زیرا در جمله بالا رضایت خدا که مخصوصا با لفظ « نکره » بیان شده ، اشاره به گوشه ای از خشنودی خدا است ، از همه نعمت های مادی بهشت برتر شمرده شده و این نشان می دهد که تا چه حد آن پاداش معنوی پرارزش و گرانبها است .

البته دلیل این برتری نیز روشن است ، زیرا روح در واقع به مانند « گوهر » است و جسم همچون « صدف » ، و « روح » فرمانده است و « جسم » فرمانبر ، تکامل روح ، هدف نهایی است و تکامل جسم ، وسیله است به همین دلیل تمام شعاع های روح از جسم وسیع تر و دامنه دارتر می باشد و لذت های روحی نیز قابل مقایسه با لذات جسمانی نیست، همان گونه که آلام روحی به مراتب دردناک ترازآلام جسمانی است.

جزء دهم (119)

پایان سوره تَوْبَه

ص:98

(120) سوره تَوبَه

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

رمز ظهور یا سقوط نعمت ••• 13

عوامل حیات و مرگ ملت ها••• 14

سلب نعمت نتیجه ارتکاب گناه است••• 19

جبر سرنوشت و جبرتاریخ و سایرجبرهاممنوع••• 20

هدف از افزایش اقتدار نظامی ••• 21

هدف نهایی تهیه سلاح و افزایش قدرت جنگی••• 28

هدف و ارکان جهاد اسلامی••• 32

منتظرموازنه قدرت نباشید••• 34

افسانه موازنه قوا••• 39

آگاهی و اعتقاد به هدف، تعیین کننده است••• 41

سوره تَوْبَه••• 42

منظور از « عمران مساجد » چیست ؟••• 46

عمل خالص تنها از ایمان سرچشمه می گیرد••• 47

ویژگی اصحاب مساجد••• 48

آیا تنها مسجدالحرام منظور است ؟••• 48

اهمیت احداث مسجد••• 49

همه چیزفدای هدف وبرای خدا••• 51

ص:99

فهرست مطالب

موضوع صفحه

زندگی ایمان است و جهاد در سایه ایمان••• 55

انبوه جمعیت به تنهایی کارساز نیست••• 56

ایمان و آرامش••• 59

غزوه عبرت انگیز «حُنَیْن»••• 62

آینده در قلمرو اسلام••• 67

منظور از هدایت و دین حق چیست ؟••• 69

غلبه منطقی یا غلبه قدرت••• 70

قرآن و قیام مهدی ••• 71

روایات اسلامی پیرامون ظهور مهدی ••• 74

اثرات سازنده انتظار ظهور مهدی ••• 79

مفهوم انتظار••• 83

انتظاریعنی آماده باش کامل••• 86

ارتباط مقدّرات با کوشش های ما••• 88

در قاموس مؤمنان شکست وجود ندارد••• 90

نشانه های پنجگانه مؤمنین راستین••• 91

ص:100

ص:101

ص:102

ص:103

ص:104

جلد 11

اشاره

ص:1

ص:2

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند

داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

(9)

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز»

است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

سوره تَوبَه

پیشگامان اسلام

100 وَالسّابِقُونَ الاَْوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَالاَْنْصارِ وَ الَّذینَ اتَّبَعُوهُمْ بِاِحْسانٍ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ اَعَدَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْری تَحْتَهَا الاَْنْهارُ خالِدینَ فیهآ اَبَدا ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ

پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار و آن هاکه به نیکی از آن ها پیروی کردند، خداوند ازآن ها خشنود و آن ها ( نیز ) از او خشنود شدند و باغ هایی از بهشت برای آنان فراهم ساخته که نهرها از زیر درختانش جریان دارد ، جاودانه در آن خواهند ماند و این پیروزی بزرگی است .

در آیه فوق اشاره به گروه های مختلف از مسلمانان راستین شده است و آن ها را در سه گروه مشخص تقسیم می کند .

اول آن ها که در اسلام و هجرت پیشگام بوده اند (وَالسّابِقُونَ الاَْوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرینَ ) .

دوم آن ها که در نصرت و یاری پیامبر صلی الله علیه و آله و یاران مهاجرش پیشگام بودند(وَالاَْنْصار) .

سوم آن ها که بعداز این دو گروه آمدند و از برنامه های آن ها پیروی کردند و با انجام اعمال نیک و قبول اسلام و هجرت و نصرت آیین پیامبر صلی الله علیه و آله به آن ها پیوستند (وَ الَّذینَ اتَّبَعُوهُمْ بِاِحْسانٍ) .

پس از ذکر این گروه سه گانه می فرماید : « رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ » ، رضایت خدا از آن ها به خاطر ایمان و اعمال صالحی

ص:11

است که انجام داده اند و خشنودی آنان از خدا به خاطر پاداش های گوناگون و فوق العاده و پراهمیت است که به آنان ارزانی داشته است .

به تعبیر دیگر آن چه خدا از آن هاخواسته ، انجام داده اند و آن چه آن ها از خدا خواسته اند، به آنان بخشیده، بنابراین هم خدا از آن ها راضی است و هم آنان از خدا راضی هستند .

موقعیت پیشگامان

درهر انقلاب وسیع اجتماعی که برضد وضع نابسامان جامعه

صورت می گیرد، پیشگامانی هستندکه پایه های انقلاب و نهضت بر دوش آن ها است ، آن ها درواقع وفادارترین عناصر انقلابی هستند ، زیرا هنگامی که پیشوا و رهبرشان از هر نظر تنها است ، گرد او را می گیرند و با این که از جهات مختلف در محاصره قرار دارند و انواع خطرها از چهارطرف آن ها را احاطه کرده ، دست از یاری و فداکاری برنمی دارند .

خصوصا مطالعه تاریخ آغاز اسلام نشان می دهدکه پیشگامان و مؤمنان نخستین با چه مشکلاتی روبرو بوده اند ، چگونه آن ها را شکنجه و آزار می دادند ، ناسزا می گفتند ، متهم می کردند ، به زنجیر می کشیدند و نابود می نمودند .

ولی با این همه گروهی با اراده آهنین و عشق سوزان و عزم راسخ و ایمان عمیق در این راه گام گذاردند و به استقبال انواع خطرها رفتند .

در این میان سهم مهاجران نخستین از همه بیشتر بود و به دنبال آن ها انصار نخستین یعنی آن هایی که با آغوش باز از پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه دعوت کردند و یاران مهاجر او را همچون برادران خویش مسکن

ص:12

دادند و از آن ها با تمام وجود خود دفاع کردند و حتی برخویشتن نیز مقدم داشتند. و اگر می بینیم در آیه فوق به این دو گروه اهمیت فوق العاده ای داده شده است ، به خاطر همین موضوع است .

ولی با این حال قرآن مجید آن چنان که روش همیشگی او است سهم دیگران را نیز نادیده نگرفته است و به عنوان « تابعین به احسان » از تمام گروه هایی که در عصر پیامبر و یا زمان های بعد به اسلام پیوستند، هجرت کردند و یا مهاجران را پناه دادند و حمایت نمودند ، یاد می کند و برای همه اجر و پاداش های بزرگی را نوید می دهد .

تابعین چه اشخاصی بودند ؟

تعبیر «تابعین به احسان» ، تمام گروه های را که در عصر و زمان از برنامه و اهداف پیشگامان اسلام پیروی کردند ، شامل می شود .

توضیح این که ؛ برخلاف آن چه بعضی ها فکر می کنند مسأله « هجرت » و همچنین «نصرت» که دو مفهوم سازنده اسلامی است ، محدود به زمان پیامبر صلی الله علیه و آله نیست ، بلکه امروز نیز این دو مفهوم در شکل های دیگری وجود دارد و فردا نیز وجود خواهد داشت ، بنابراین تمام کسانی که به نحوی در مسیر این دو برنامه قرار می گیرند ، در مفهوم تابعین به احسان داخلند. منتها مهم آن است که توجه داشته باشیم قرآن با ذکر کلمه « اِحْسان » ، تأکید می کند که پیروی و تبعیت از پیشگامان در اسلام نباید در دایره حرف و ادعا و یا حتی ایمان بدون عمل خلاصه شود ، بلکه باید این پیروی ، یک پیروی فکری و عملی و همه جانبه بوده باشد .

ص:13

نخستین مسلمان چه کسی بود ؟

در این جا بیشتر مفسران به تناسب بحث آیه فوق ، این سؤال را مطرح کرده اند که نخستین کسی که اسلام آورد و این افتخار بزرگ در تاریخ به نام او ثبت شد، چه کسی است ؟

در پاسخ این سؤال همه متفقا گفته اند : نخستین کسی که از زنان مسلمان شد ، «خدیجه» همسر وفادار و فداکار پیامبر صلی الله علیه و آله بود و اما از مردان ، همه دانشمندان و مفسران شیعه به اتفاق گروه عظیمی از دانشمندان اهل سنت ، « علی » نخستین کسی از مردان می دانند که دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله را پاسخ گفت .

شهرت این موضوع در میان دانشمندان اهل تسنن به حدی است که جمعی از آن ها ادعای اجماع و اتّفاق بر آن کرده اند .

از جمله « حاکم نیشابوری » در « مَسْتَدْرَکُ عَلَی الصَّحیحَیْن » که از منابع اصلی اهل تسنّن می باشد در کتاب « معرفت » ، صفحه 22 چنین می گوید : « لا اَعْلَمُ خِلافا بَیْنَ اَصْحابِ التَّواریخِ اَنَّ عَلَیَّ بْنَ اَبی طالِبٍ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ اَوَّلُهُمْ اِسْلاما وَ اَنَّمَا اخْتَلَفُوا فی بُلُوغِه : هیچ مخالفتی در میان تاریخ نویسان در این مسأله وجود ندارد که علی بن ابی طالب نخستین کسی است که اسلام آورده ، تنها در بلوغ او به هنگام پذیرش اسلام اختلاف دارند » .(1)

« ابوجعفر اسکافی معتزلی » می نویسد : « قَدْ رَوَی النّاسُ کافَّهً

ص:14


1- «تفسیرقُرطُبی»، جلد 5، صفحه 3075.

اِفْتِخارَ عَلِیٍّ بِالسَّبْقِ اِلَی الاِْسْلامِ : عموم مردم نقل کرده اند که افتخار سبقت در اسلام مخصوص علی بن ابی طالب است » .(1)

گذشته از این ، روایات فراوانی از پیامبر صلی الله علیه و آله و نیز از خود علی و صحابه در این باره نقل شده است که به حد تواتر می رسد و ذیلاً چند حدیث را به عنوان نمونه می آوریم :

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « اَوَّلُکُمْ وارِدا عَلَی الْحَوْضِ اَوَّلُکُمْ اِسْلاما ، عَلِیُّ بْنُ اَبیطالِبٍ : نخستین کسی که در کنار حوض کوثر بر من وارد می شود ، نخستین کسی است که اسلام آورده و او علی بن ابی طالب است » .(2)

گروهی از دانشمندان اهل سنت از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دست علی را گرفت و فرمود : « اِنَّ هذا اَوَّلُ مَنْ آمَنَ بی وَ هذا اَوَّلُ مَنْ یُصافِحُنی وَ هذَا الصِّدّیقُ

الاَْکْبَرُ : این اولین کسی است که به من ایمان آورده و اولین کسی است که در قیامت با من مصافحه می کند و این صدیق اکبر است »(3)

گاهی این تعبیر که خدیجه نخستین مسلمان از زنان و ابوبکر نخستین مسلمان ازمردان و علی نخستین مسلمان ازکودکان بود ، خواسته اند از اهمیت آن بکاهند ( این تعبیر را مفسر

ص:15


1- « الغدیر » ، جلد 3 ، صفحه 237 و 238 .
2- « مستدرک علی الصحیحین » ، حاکم ، جلد 2 ، صفحه 136 .
3- به نقل « الغدیر » ، از «طبرانی» و «بیهقی» و «میثمی» در « مجمع » .

معروف، نویسنده « المَنار » ذیل آیه مورد بحث ذکر کرده است ) .

ضمنا کمی سن علی در آن روز به هیچ وجه از اهمیت موضوع نمی کاهد، خصوصا این که خدا در آیه 12 سوره مریم درباره حضرت یحیی صریحا می گوید: « وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیّا : ما فرمان را به او در حال کودکی دادیم » .

درباره عیسی نیز می خوانیم که در حال کودکی به سخن آمد و به آن ها که درباره او گرفتار شک و تردید بودند ، گفت : « اِنّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیّا : من بنده خدایم ، کتاب آسمانی به من داده و مرا پیامبر قرار داده است » ( 30 / مریم ) .

هنگامی که این گونه آیات را با حدیثی که از پیامبر صلی الله علیه و آله در بالا نقل کردیم ، او علی را وصی و خلیفه و جانشین خود قرار داد ، ضمیمه کنیم ، روشن می شود که سخن « المَنار » گفتار تعصب آمیزی بیش نیست .

ثانیا این موضوع از نظر تاریخی مسلم نیست که ابوبکر سومین نفری باشد که اسلام را پذیرفته است ، بلکه در بسیاری از کتب تاریخ و حدیث ، اسلام آوردن ، گروه دیگری را قبل از او ذکر کرده اند .

این بحث را با ذکر این نکته پایان می دهیم که علی بارها به این موضوع که من اولین مؤمن و اولین مسلمان و نخستین نمازگزار با پیامبرم ، اشاره نموده ، موقعیت خود را روشن ساخته و این موضوع در بسیاری کتب از آن حضرت نقل شده است .

به علاوه « ابن ابی الحدید » از دانشمند معروف « ابوجعفر اسکافی

ص:16

معتزلی » نقل می کند : این که بعضی می گویند : ابوبکر سبقت در اسلام داشته ، اگر صحیح باشد ، چرا خودش در هیچ مورد به این موضوع بر فضیلت خود استدلال نکرده و هیچ یک از هواداران او از صحابه نیز چنین ادعایی نکرده اند .(1)

آیا همه صحابه افراد صالحی بودند؟

دانشمندان اهل سنت معمولاًمعتقدندکه همه یاران پیامبراکرم صلی الله علیه و آله پاک و درستکار و صالح و شایسته و اهل بهشتند. در این جا به تناسب آیه فوق که بعضی آن را دلیل قاطعی بر ادعای فوق گرفته اند ، بار دیگر این موضوع مهم را که سرچشمه دگرگونی های زیادی در مسائل اسلامی می شود ، مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهیم :

بسیاری از مفسران اهل سنت این حدیث را ذیل آیه فوق نقل کرده اند که « حمید بن زیاد » می گوید: نزد «محمدبن کعب قرظی» رفتم

و به او گفتم : « درباره اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله چه می گویی » ؟ او پاسخ داد : « جَمیعُ اَصْحابِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی الْجَنَّهِ مُحْسِنِهِمْ وَ مُسیئِهِمْ : همه یاران پیامبر صلی الله علیه و آله در بهشتند ، اعم از نیکوکار و بدکار و گنهکار » ، گفتم : « این سخن را از کجا می گویی » ؟ گفت : « این آیه را بخوان؛ " وَ السّابِقُونَ الاَْوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ الاَْنْصارِ ..." تا آن جاکه می فرماید ؛ " رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ " ، سپس گفت : « اما درباره " تابعین" ، شرطی قائل شده و آن این است که آن ها باید

ص:17


1- « الغدیر » ، جلد 3 ، صفحه 240 .

تنها در کارهای نیک از صحابه پیروی کنند ( فقط در این صورت اهل نجات هستند و اما صحابه چنین قید و شرطی را ندارند ) » .(1)

ولی این ادعا به دلایل زیادی مردود و غیرقابل قبول است ، زیرا ؛

اولاً حکم مزبور درآیه فوق شامل تابعین هم می شود و منظور از تابعان ، همان گونه که اشاره کردیم ، تمام کسانی هستند که از روش مهاجران و انصار نخستین و برنامه های آن ها پیروی می کنند، بنابراین باید تمام امت بدون استثناء اهل نجات باشند.

و اما این که در حدیث محمد بن کعب از این موضوع جواب داده شده که خداوند در تابعین قید احسان را ذکر کرده ، یعنی از برنامه نیک و روش صحیح صحابه پیروی کند ، نه از گناهانشان ، این سخن از عجیب ترین بحث ها است .

چراکه مفهومش اضافه « فرع » بر « اصل » است ، جایی که شرط نجات تابعان و پیروان صحابه این باشد که در اعمال صالح از آن ها پیروی کنند ، به طریق اولی باید این شرط در خود صحابه بوده باشد .

به تعبیردیگر خداوند درآیه فوق می گوید: رضایت وخشنودی او شامل حال همه مهاجران و انصار نخستین که دارای برنامه صحیحی بودند و همه پیروان آن ها است ، نه این که می خواهد مهاجران و انصار راچه خوب باشند و چه بد، مشمول رضایت خود قرار دهد ، اما

ص:18


1- « تفسیر المَنار » و « تفسیر فخر رازی » ، ذیل آیه فوق .

تابعان را با قید و شرط خاصی بپذیرد .

(24) سوره تَوبَه

ثانیا این موضوع با دلیل عقل به هیچ وجه سازگار نیست ، زیرا عقل هیچ گونه امتیازی برای یاران پیامبر صلی الله علیه و آله بر دیگران قائل نمی باشد، چه تفاوتی میان ابوجهل ها و کسانی است که نخست ایمان آوردند و سپس از آیین او منحرف شدند .

و چرا کسانی که سال ها و قرن ها بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله قدم به این جهان گذاردند و فداکاری ها و جانبازی های آن ها در راه اسلام کمتر از یاران نخستین پیامبر صلی الله علیه و آله نبود ، بلکه این امتیاز را داشتند که پیامبر را ندیده شناختند و به او ایمان آوردند ، مشمول این رحمت و رضایت الهی نباشند .

قرآنی که می گوید : « گرامی ترین شما نزد خدا ، پرهیزکارترین شما است » ، چگونه این تبعیض غیرمنطقی را می پسندد ؟ قرآنی که در آیات مختلفش به ظالمان و فاسقان لعن می کند و آن ها را مستوجب عذاب الهی می شمرد ، چگونه این « مصونیت غیر منطقی صحابه » را در برابر کیفر الهی می پسندد ؟ آیا این گونه لعن ها و تهدیدهای قرآن قابل استثناء است و گروه خاصی از آن خارجند ؟ چرا و برای چه ؟

ازهمه گذشته آیا چنین حکمی به منزله چراغ سبز نشان دادن به صحابه نسبت ، به هرگونه گناه و جنایت محسوب نمی شود ؟

ثالثا این حکم با متون تاریخ اسلامی به هیچ وجه سازگار نیست، زیرا بسیار کسان بودند که روزی در ردیف مهاجران و انصار بودند و سپس از راه خود منحرف شدند و مورد خشم و غضب پیامبر صلی الله علیه و آله که

ص:19

توأم با خشم و غضب خدا است ، قرار گرفتند ، آیا در آیات قبل داستان ثعلبه بن حاطب انصاری را نخواندیم که چگونه منحرف گردید و مغضوب پیامبر صلی الله علیه و آله شد .

روشن تر بگوییم ؛ اگر منظور آن ها این است که صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عموما مرتکب هیچ گونه گناهی نشدند و معصوم و پاک از هر معصیتی بودند، این از قبیل انکار بدیهیات است.

و اگر منظور آن است که آن ها گناه کردند و اعمال خلافی انجام دادند ، بازهم خدا از آن ها راضی است ، مفهومش این است که خدا رضایت به گناه داده است .

چه کسی می تواند « طلحه » و « زبیر » که در آغاز از یاران خاص پیامبر بودند و همچنین « عایشه » همسر پیامبر صلی الله علیه و آله را از خون هفده هزارنفر مردم مسلمانی که خونشان درمیدان جنگ جمل ریخته شد، تبرئه کند ؟ آیا خدا به این خون ریزی ها راضی بود ؟

آیا مخالفت با علی خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله که اگر فرضا خلافت منصوص او را نپذیریم ، حداقل با اجماع امت برگزیده شده بود ، شمشیر کشیدن به روی او و یاران وفادارش چیزی است که خدا از آن خشنود و راضی باشد ؟

حقیقت این است که طرفداران نظریه « تنزیه صحابه » با اصرار و پافشاری روی این مطلب ، چهره پاک اسلام را که همه جا میزان شخصیت اشخاص را ایمان و عمل صالح قرار می دهد ، زشت و بلامنظر ساخته اند .

ص:20

آخرین سخن این که رضایت و خشنودی خدا که در آیه فوق است،

روی یک عنوان کلی قرار گرفته و آن « هجرت » و « نصرت » و « ایمان » و « عمل صالح » است ، تمام صحابه و تابعان مادام که از تحت این عناوین خارج شدند ، از تحت رضایت خدا نیز خارج گشتند .

از آن چه گفتیم ، به خوبی روشن می شود که گفتار مفسّران دانشمند اهل تسنّن نظیر نویسنده « المَنار » که در این جا شیعه را به خاطر عدم اعتقاد به پاکی و درستی همه صحابه مورد سرزنش و حمله قرار می دهد ، کمترین ارزشی ندارد ، شیعه گناهی نکرده جز این که حکم عقل و شهادت تاریخ و گواهی قرآن را در این جا پذیرفته و به امتیازات واهی و نادرست گوش فرانداده است .

توبه و جبران

همان گونه که از آیات متعددی از قرآن مجید استفاده می شود ، توبه تنها ندامت و پشیمانی از گناه نیست ، بلکه باید توأم با اصلاح و جبران نیز باشد ، این جبران مخصوصا ممکن است به صورت کمک های بلاعوض به نیازمندان باشد چنان که در آیات فوق و در داستان

« ابولُبابَه » خواندیم. و این تفاوت نمی کند که گناه، یک گناه مالی باشد ، یا گناه دیگر ، همان گونه که در مسأله متخلفان از جنگ تبوک خواندیم ، درواقع هدف این است که روح آلوده به گناه ، با عمل صالح و شایسته ای شستشو شود و پاکی نخستین و فطری را بازیابد .

105 وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ اِلی عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ فَیُنَبِّئُکُمْ

ص:21

بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

بگو : عمل کنید ، خداوند و فرستاده او و مؤمنان اعمال شما را می بینند و به زودی به سوی کسی بازمی گردید که پنهان و آشکار رامی داند و شمارابه آن چه عمل می کردید، خبر می دهد .

اشاره به این که کسی تصور نکند اگر در خلوتگاه یا در میان جمع عملی را انجام می دهد ، از دیدگاه علم خدا مخفی و پنهان می ماند ، بلکه علاوه بر خداوند ، پیامبر صلی الله علیه و آله و مؤمنان نیز از آن آگاهند .

توجه و ایمان به این حقیقت چه اثر عمیق و فوق العاده ای در پاکسازی اعمال و نیّات دارد ، معمولاً اگر انسان حس کند حتی یک نفر مراقب او است ، وضع خود را چنان می کند که مورد ایراد نباشد ، تا چه رسد به این که احساس نماید که خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و مؤمنان از اعمال او آگاه می شوند .

این آگاهی مقدمه پاداش و یا کیفری است که در جهان دیگر در انتظار او است .

مسأله عَرض اعمال به پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام

درمیان پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام باتوجه به اخبار فراوانی که از امامان علیهم السلام رسیده،عقیده معروف و مشهوربراین است که پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام از اعمال همه امت آگاه می شوند ، یعنی خداوند از طرق خاصی اعمال امت را بر آن ها عرضه می دارد .

روایاتی که در این زمینه نقل شده ، بسیار زیاد است ، و شاید در

ص:22

سر حد تواتر باشد که به عنوان نمونه چند قسمت را ذیلاً نقل می کنیم :

از امام صادق نقل شده که فرمود : « تُعْرَضُ الاَْعْمالُ عَلی رَسُولِ اللّهِ اَعْمالَ الْعِبادِ کُلَّ صَباحٍ ، اَبْرارِها وَ فُجّارِها ، فَاحْذَرُوها وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ؛ " وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ " وَ سَکَتَ : تمام اعمال مردم هر روز صبح به پیامبر صلی الله علیه و آله عرضه می شود ، اعمال نیکان و بدان ، بنابراین مراقب باشید ، و این مفهوم گفتار خداوند است که می فرماید : " وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ " ، این را فرمود و ساکت شد » .(1) در حدیث دیگری از امام باقر می خوانیم : « اِنَّ الاَْعْمالَ تُعْرَضُ عَلی نَبِیِّکُمْ کُلَّ عَشِیَّهِ الْخَمیسِ فَلْیَسْتَحِ اَحَدُکُمْ اَنْ تُعْرَضَ عَلی نَبِیِّهِ الْعَمَلُ الْقَبیحُ : تمامی اعمال شما بر پیامبرتان هر عصر پنج شنبه عرضه می شود، بنابراین باید از این که عمل زشتی بر پیامبر صلی الله علیه و آله عرضه می شود، شرم کنید » (2)

باز در روایت دیگری از امام علی بن موسی الرضا آمده که ؛ شخصی به خدمتش عرض کرد : « برای من و خانواده ام دعایی فرما » ، فرمود : « مگر من دعا نمی کنم ؟ به خدا سوگند اعمال شما هر شب و روز بر من عرضه می شود » ( وَ اللّهِ اَنَّ اَعْمالَکُمْ لَتُعْرَضُ عَلَیَّ فی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَهٍ ) .

ص:23


1- « اصول کافی »، جلد 1 ، صفحه 171، باب «عَرْضُ الاَْعْمال» .
2- « تفسیر برهان » ، جلد 2 ، صفحه 158 .

راوی این حدیث می گوید : این سخن بر من گران آمد ، امام متوجه شد و به من فرمود : « اَما تَقْرَأَ کِتابَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ؛ " وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ " ، هو وَاللّهِ عَلِیُّ بْنُ اَبیطالِبِ : آیا کتاب خداوند عزّ و جلّ را نمی خوانی که می گوید ؛ "عمل کنید ، خدا و پیامبرش و مؤمنان ، عمل شما را می بینند" به خدا سوگند که منظور از مؤمنان ، علیّ بن ابی طالب ( و امامان دیگر از فرزندان او ) می باشد » (1)

البته در بعضی از این اخبار تنها سخن از پیامبر صلی الله علیه و آله به میان آمده و درپاره ای ازاحادیث، علی ودربعضی پیامبر و امامان علیهم السلام همگی ذکر شده اند ، همان طور که بعضی تنها عصر پنج شنبه را وقت عرض اعمال می شمرند و بعضی همه روز و بعضی هفته ای دوبار و بعضی در آغاز هر ماه و بعضی به هنگام مرگ و گذاردن در قبر .

روشن است که این روایات منافاتی باهم ندارند و همه آن ها می توانند صحیح باشند، درست همانند این که در بسیاری از مؤسسات ، گزارش کارکرد روزانه را همه روز و گزارش کار هفته را در پایان هفته و گزارش کار ماه یا سال را در پایان ماه یا سال به مقامات بالاتر می دهند.

ص:24


1- « اصول کافی » ، جلد 1 ، صفحه 171 ، بابُ عَرْضِ الاَْعْمال .

آیا رؤیت در این جا به معنی دیدن است ؟

مانعی ندارد که رؤیت را به همان معنی اصلیش که مشاهده محسوسات باشد، بگیریم ، نه به معنی علم و نه به معنی معرفت ، این موضوع در مورد خداوند که همه جا حاضر و ناظر است و به همه محسوسات احاطه دارد ، جای بحث نیست و اما در مورد پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام نیز مانعی ندارد که آن ها خود اعمال را به هنگام عرضه شدن ببینند ، زیرا می دانیم اعمال انسان فانی نمی شود بلکه تا قیامت باقی می ماند .

البته جای تعجب نیست که در گناهان بزرگ مخصوصا در عصر نزول آیات قرآن ، ندامت و پشیمانی برای قبول توبه ، کافی نباشد ، بلکه اقدام به جبران و اعتراف آشکار به گناه و سپس نزول آیه ای دایر بر قبولی توبه ، شرط باشد .

با صادقان باشید

119 یآ اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ

ای کسانی که ایمان آورده اید ، از ( مخالفت فرمان ) خدا بپرهیزید و باصادقان باشید.

در این که منظور از « صادِقینَ » چه کسانی است ، مفسران احتمالات گوناگونی داده اند .

ولی اگر بخواهیم راه را نزدیک کنیم ، باید به خود قرآن مراجعه کنیم که در آیات متعددی « صادِقین » را تفسیر کرده است .

در آیه 177 سوره بقره آمده : « لَیْسَ الْبِرَّ اَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ

ص:25

قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ امَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاْخِرِ وَ الْمَلاآئِکَهِ وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیّینَ وَ اتَی الْمالَ عَلی حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینَ وَ ابْنَ السَّبیلِ وَ السّآئِلینَ وَ فِی الرِّقابِ وَ اَقامَ الصَّلوهَ وَ اتَی الزَّکوهَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِم اِذا عاهَدوُا وَ الصّابِرینَ فِی الْبَأْسآءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حینَ الْبَأْسِ اوُلآئِکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ اوُلئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ»

در این آیه می بینیم پس از آن که مسلمانان را از گفتگوهای اضافی

درباره مسأله تغییر قبله نهی می کند ، حقیقت نیکوکاری را برای آن ها چنین تفسیر می کند ؛ ایمان به خدا و روز رستاخیز و فرشتگان و کتب آسمانی و پیامبران ، سپس انفاق در راه خدا به نیازمندان و محرومان و برپاداشتن نماز و پرداختن زکات و وفای به عهد و استقامت در برابر مشکلات به هنگام جهاد و پس از ذکر همه این ها می گوید : کسانی که این صفات را دارا باشند ، صادقان و پرهیزکاران هستند. و به این ترتیب صادق کسی است که دارای ایمان به تمام مقدسات و به دنبال آن عمل در تمام زمینه ها باشد .

و در آیه 15 سوره حجرات می خوانیم: « اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ امَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدوُا بِاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللّهِ اوُلآئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ : مؤمنان تنها کسانی هستند که ایمان به خدا و پیامبرش آورده، سپس شک و تردیدی به خود راه نداده اند ( و علاوه براین ) با اموال و جان های خود در راه خدا جهاد کردند، این ها صادق هستند » .

ص:26

این آیه نیز « صِدْق » را مجموعه ای از ایمان و عمل که در آن هیچ گونه تردید و تخلفی نباشد ، معرفی می کند .

و در آیه 8 سوره حشر می خوانیم : « لِلْفُقَرآءِ الْمُهاجِرینَ الَّذینَ اُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ اَمْوالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانا وَ یَنْصُروُنَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ اوُلئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ».

در این آیه مؤمنان محرومی که علی رغم همه مشکلات ، استقامت به خرج دادند و از خانه و اموال خود بیرون رانده شدند و جز رضای خدا و یاری پیامبر صلی الله علیه و آله هدفی نداشتند ، به عنوان صادقان معرفی شده اند.

ازمجموع این آیات نتیجه می گیریم که«صادِقین»آن هایی هستند که تعهدات خود را در برابر ایمان به پروردگار، به خوبی انجام می دهند، نه تردیدی به خود راه می دهند، نه عقب نشینی می کنند، نه از انبوه مشکلات می هراسندبلکه باانواع فداکاری ها، صدق ایمان خودراثابت می کنند. شک نیست که این صفات مراتبی دارد، بعضی ممکن است در قله آن قرار گرفته باشندکه ما نام آن ها را معصومان می گذاریم و بعضی در مراحل پایین تر.

آیا منظور از صادقین ، تنها معصومان است ؟

گرچه مفهوم « صادِقین » همان گونه که در بالا ذکر کردیم ، مفهوم وسیعی است ، ولی از روایات بسیاری استفاده می شود که منظور از این مفهوم دراین جا، تنها معصومین هستند .

«سُلَیْم بن قَیْس هِلالِیّ» چنین نقل می کندکه؛ روزی امیرمؤمنان با جمعی از مسلمانان گفتگو داشت ، از جمله فرمود : « شما را به خدا سوگند می دهم ، آیا می دانید هنگامی که خدا " یآ اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا

ص:27

اتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ " را نازل کرد » ؟ سلمان گفت : « ای رسول خدا آیا منظور از آن عام است یا خاص » ؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « مأمورین به این دستور همه مؤمنانند و اما عنوان صادقین ، مخصوص برادرم علی و اوصیاء بعد از او تا روز قیامت است » .

هنگامی که علی این سؤال را پرسید ، حاضران گفتند : « آری این سخن را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدیم » .

« نافع » از « عبد اللّه بن عمر » در تفسیر آیه چنین نقل می کند که ؛

خداوند نخست به مسلمانان دستور داد که از خدا بترسند ، سپس فرمود : « کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ » ، یعنی ؛ " مَعَ مُحَمَّدٍ وَ اَهْلِ بَیْتِهِ " ( با پیامبر اسلام و خاندانش ) .

نویسنده تفسیر « برهان » نظیر این مضمون را از طرق اهل تسنن نقل کرده و می گوید : « موفق بن احمد » به اسناد خود از « ابن عباس » در ذیل آیه فوق چنین نقل کرده است : « هُوَ عَلِیُّ بْنُ اَبی طالِبٍ : او علی بن ابی طالب است » .

سپس می گوید : همین مطلب را « عبدالرّزّاق » در کتاب « رموز الکنوز » نیز آورده است .(1)

اما مسأله مهم تر این است که در آیه فوق دو دستور داده شده ؛ نخست دستور به تقوا و سپس دستور به همراه بودن با صادقین ، اگر مفهوم صادقین در آیه ، عام باشد و همه مؤمنان راستین و بااستقامت را

ص:28


1- « تفسیر برهان » ، جلد 2 ، صفحه 170 .

شامل گردد، باید گفته شود : « کُونُوا مِنَ الصّادِقینَ : از صادقین باشید » ، نه با صادقین باشید (دقت کنید). این خود قرینه روشنی است که « صادِقین » در آیه به معنی گروه خاصی است. از سوی دیگر منظور از همراه بودن این نیست که انسان همنشین آن ها باشد، بلکه بدون شک ، منظور آن است که همگام آن ها باشد .

آیا اگر کسی معصوم نباشد ، ممکن است بدون قید و شرط ، دستور پیروی و همگامی با او صادر شود ؟ آیا این خود دلیل بر آن نیست که این گروه تنها معصومان هستند ؟

تنها سؤالی که باقی می ماند ، این است که « صادِقین » جمع است و باید در هرعصری معصومان، متعدد باشند .

پاسخ این سؤال نیز روشن است و آن این که مخاطب تنها اهل یک عصر نیستند ، بلکه آیه تمام اعصار و قرون را مخاطب ساخته و مسلم است که مجموع مخاطبین همه اعصار با جمعی از صادقین خواهند بود و به تعبیر دیگر چون در هر عصری معصومی وجود دارد ، هنگامی که

همه قرون و اعصار را مورد توجه قرار دهیم ، سخن از جمع معصومان به میان خواهد آمد ، نه از یک فرد .

شاهد گویای این موضوع آن است که درعصر پیامبر صلی الله علیه و آله جز او کسی که واجب الاطاعه باشد ، وجود نداشت و در عین حال آیه به طور مسلم شامل مؤمنان زمان او می شود ، بنابراین می فهمیم منظور جمع در یک زمان نیست ، بلکه جمع در مجموعه زمان ها است .

122 وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِروُا کآفَّهً فَلَوْلا نَفَرَمِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ

ص:29

مِنْهُمْ طآئِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدّینِ وَ لِیُنْذِروُا قَوْمَهُمْ اِذا رَجَعُوآ اِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَروُنَ

شایسته نیست مؤمنان همگی ( به سوی میدان جهاد ) کوچ کنند ، چرا از هر گروهی، طایفه ای از آنان کوچ نمی کند ( و طایفه ای بماند ) تا در دین ( و معارف و احکام اسلام ) آگاهی پیدا کنند و به هنگام بازگشت به سوی قوم خود آن ها را انذار نمایند تا (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خودداری کنند .

آیه فوق که با آیات گذشته در زمینه جهاد پیوند دارد ، اشاره به واقعیتی می کند که برای مسلمانان جنبه حیاتی دارد و آن این که ؛ گرچه جهاد بسیار پراهمیت است و تخلف از آن ننگ و گناه ، ولی در مواردی که ضرورتی ایجاب نمی کند که همه مؤمنان در میدان جهاد شرکت کنند، مخصوصا در مواقعی که پیامبر صلی الله علیه و آله شخصا در مدینه باقی مانده « نباید همه به جهاد بروند ، بلکه لازم است هر جمعیتی از مسلمانان به دو گروه تقسیم شوند ؛ گروهی فریضه جهاد را انجام دهند و گروه دیگری در مدینه بمانند و معارف و احکام اسلام را بیاموزند » .

کسب علم و دانش ، واجب کِفایی است

شک نیست که منظور از « تَفَقُّه » در دین ، فراگیری همه معارف و احکام اسلام اعم از اصول و فروع است ، زیرا در مفهوم « تَفَقُّه » ، همه این امور جمع است ، بنابراین آیه فوق دلیل روشنی است بر این که همواره گروهی از مسلمانان به عنوان انجام یک واجب کفایی باید به

ص:30

تحصیل علم و دانش در زمینه تمام مسائل اسلامی بپردازند و پس از فراغت از تحصیل ، برای تبلیغ احکام اسلام ، به نقاط مختلف مخصوصا به قوم و جمعیت خود بازگردند و آن ها را به مسائل اسلامی آشنا سازند .

بنابراین آیه فوق دلیل روشنی است بر وجوب تعلیم و تعلّم در مسائل اسلامی و به تعبیر دیگر هم تحصیل را واجب می کند و هم یاد دادن را و اگر دنیای امروز به تعلیمات اجباری افتخار می کند ، قرآن در چهارده قرن پیش علاوه برآن برمعلمین نیز این وظیفه را فرض کرده است.

جواز "تقلید" با استفاده از آیه " نَفْر"

گروهی از علمای اسلامی با آیه فوق بر مسأله جواز تقلید استدلال کرده اند ، زیرا فراگیری تعلیمات اسلام و رساندن آن به دیگران در مسائل فروع دین و لزوم پیروی شنوندگان از آن ها ، همان تقلید است .

البته آیه فوق تنها از فروع دین بحث نمی کند و مسائل اصولی را نیز شامل می شود ، ولی به هرحال فروع دین را نیز دربردارد .

تنها اشکالی که در این جا به نظر می رسد ، این است که آن روز سخنی از اجتهاد و تقلید در میان نبود و آن ها که مسائل اسلامی را فرامی گرفتند و به دیگران می رساندند ، حکم مسأله گوهای زمان ما را داشتند نه حکم مجتهدان را ، یعنی مسأله را از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله گرفته و عینا بدون هیچ گونه اظهار نظر برای دیگران نقل می کردند. ولی با توجه به این که اجتهاد و تقلید ، مفهوم وسیعی دارد ، می توان اشکال فوق را پاسخ داد .

ص:31

توضیح این که ؛ شک نیست که علم فقه با وسعتی که امروز دارد ، در آن زمان وجودنداشت و مسلمانان به راحتی مسائل را از پیامبر صلی الله علیه و آله می آموختند ، ولی با این حال چنان نبوده که همه بزرگان اسلام در حکم مسأله گویان زمان ما باشند ، زیرا بسیاری از آن ها به عنوان قضاوت و یا امارت به نقاط دیگر می رفتند و طبعا مسائلی پیش می آمد که عین آن را از پیامبر صلی الله علیه و آله نشنیده بودند ولی در عمومات و اطلاقات آیات قرآن مجید وجود داشت ، مسلما آن ها با تطبیق کلیات بر جزئیات و به اصطلاح علمی « رد فروع به اصول » و « رد اصول به فروع » ، احکام آن ها را درک می کردند و این یک نوع اجتهاد ساده بوده است .

مسلما این کار و امثال آن در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و به همین دلیل ریشه اصلی اجتهاد در میان صحابه و یاران وجود داشت ، هرچند همه یاران و اصحاب در این حد نبودند .

و از آن جا که آیه فوق یک مفهوم عام دارد ، هم قبول گفتار مسأله گویان را شامل می شود و هم قبول قول مجتهدان را و به این ترتیب باعموم آیه می توان استدلال برجواز تقلیدکرد .

جهاد با جهل و نادانی و جهاد با دشمنان

مسأله مهم دیگری که از آیه می توان استفاده کرد ، احترام و اهمیت خاصی است که اسلام برای مسأله « تعلیم » و « تعلّم » قائل شده است ، تا آن جا که مسلمانان را ملزم می سازد که همه در میدان جنگ شرکت نکنند ، بلکه گروهی بمانند و معارف اسلام را بیاموزند .

یعنی جهاد با جهل همانند جهاد با دشمن بر آن ها فرض است و

ص:32

اهمیت یکی کمتر از دیگری نیست ، بلکه تا مسلمانان در مسأله جهاد با جهل ، پیروز نشوند ، در جهاد با دشمن پیروز نخواهند شد ، زیرا یک ملت جاهل ، همواره محکوم به شکست است .

یکی از مفسران معاصر در ذیل این آیه مطلب جالبی دارد ، او می گوید : من در « طرابلس » مشغول تحصیل علم بودم ، روزی فرماندار آن جا که خود از معارف اسلامی ، اطلاعات قابل ملاحظه ای داشت ، به من گفت : چرا دولت ، علماء و طلاب علوم دینی را از خدمت سربازی معاف می کند در حالی که این خدمت مقدس ، شرعا برهمه واجب است و طلاب علوم دینی از همه مردم به انجام این فریضه دینی شایسته ترند ، آیا این کار اشتباه نیست؟ من بدون مقدمه به فکر آیه فوق افتادم و گفتم : این کار ریشه ای در قرآن مجید دارد ، آن جاکه می گوید : گروهی جهاد کنند و گروهی به تحصیل علم پردازند .

او بسیاراز این جواب لذت برد ، خصوصا این که از یک فرد مبتدی مانندمن که درآن روز تازه مشغول به تحصیل شده بودم، صادرشده بود.(1)

تأثیر آیات قرآن بر دل های آماده و آلوده

124 وَ اِذا مآ اُنْزِلَتْ سُورَهٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ اَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِآ ایمانا فَاَمَّا الَّذینَ امَنُوا فَزادَتْهُمْ ایمانا وَ هُمْ یَسْتَبْشِروُنَ

و هنگامی که سوره ای نازل می شود ، بعضی از آنان ( به

ص:33


1- « تفسیر المَنار » ، جلد 11 ، صفحه 78 .

دیگران ) می گوید این سوره ایمان کدام یک ازشما را افزون ساخت ؟ ( به آن ها بگو : ) اما کسانی که ایمان آورده اند ، ایمانشان را افزودوآن ها(به فضل وموهبت الهی) خوشحالند.

125 وَ اَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْسا اِلی رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِروُنَ

واماآن هاکه دردل هایشان بیماری است،پلیدی برپلیدیشان افزود و از دنیا رفتند ، در حالی که کافر بودند .

« رِجْس » در لغت به معنی موجود پلید و ناپاک است و به گفته « راغب » در کتاب « مفردات » این پلیدی ها چهارگونه است ؛ گاهی از نظر غریزه و طبع و گاهی از نظر فکر و عقل و گاهی از جهت شرع و گاهی از تمام جهات .

البته شک نیست که پلیدی ناشی از نفاق و لجاجت و سرسختی در مقابل حق یک نوع پلیدی باطنی و معنوی است که اثرش در تمام وجود انسان و سخنان و کردارش سرانجام آشکار می گردد .

جمله « وَ هُمْ یَسْتَبْشِروُنَ » با توجه به ریشه کلمه « بِشارت » که به معنی سرور و خوشحالی است که آثارش در چهره انسان ظاهر گردد ، نشان می دهد به قدری اثر تربیتی آیات قرآن در مؤمنان آشکار بود که فورا علایمش در چهره هایشان نمایان می گشت .

قرآن در دوآیه بالا این واقعیت را تأکیدمی کندکه تنها وجود برنامه ها و تعلیمات حیاتبخش برای سعادت یک فرد، یا یک گروه کافی نیست، بلکه آمادگی زمینه ها نیز باید به عنوان یک شرط اساسی مورد توجه قرارگیرد.

ص:34

آیات قرآن مانند دانه های حیاتبخش باران است که می دانیم در باغ ، سبزه روید و و در شوره زار ، خس .

آن ها که با روح تسلیم و ایمان و عشق به واقعیت به آن می نگرند ، از هر سوره ، بلکه از هر آیه ای درس تازه ای فرامی گیرند که ایمانشان را پرورش می دهد و صفات بارز انسانیت را در آن ها تقویت می کند .

ولی کسانی که ازپشت شیشه های تاریک لجاجت و کبر و نفاق به این آیات می نگرند ، نه تنها از آن ها بهره نمی گیرند ، بلکه بر شدت کفر و عنادشان افزوده می شود .

و به تعبیردیگر در برابر هرفرمان تازه ای، نافرمانی و عصیان جدیدی می کنند و در مقابل هر دستوری، سرکشی تازه ای و در مقابل هرحقیقت، لجاجت جدیدی و این سبب تراکم عصیان هاو نافرمانی ها و لجاجت ها در وجودشان می شود و چنان ریشه های این صفات زشت در روح آنان قوی می گردد که سرانجام در حال کفر می میرند و راه بازگشت به روی آن ها به کلی بسته می شود .

و باز به تعبیر دیگر ؛ در هیچ برنامه تربیتی تنها « فاعلیت فاعل » کافی نیست، بلکه روح پذیرش و « قابلیت قابل » نیز شرط اساسی است .

در آیات فوق « نفاق » و صفات زشتی که لازمه آن است ، به عنوان بیماری قلبی شمرده شده و « قَلْب » در این گونه موارد به معنی روح و عقل است و بیماری قلبی در این موارد به معنی رذایل اخلاقی و انحرافات روانی است و این تعبیر نشان می دهد انسان اگر از روحیه سالمی برخوردار باشد ، هیچ یک از این صفات زشت نباید در وجود او

ص:35

ریشه بدواند و این گونه اخلاق همچون بیماری جسمانی برخلاف طبیعت انسان می باشد و بنابراین آلودگی به این صفات دلیل بر انحراف از مسیراصلی طبیعی و بیماری روحی و روانی است .

برای کسب اطلاعات بیشتر در زمینه بیماری قلب و مفهوم آن در قرآن، می توانید به جلد اول « تفسیر نمونه » ، صفحه 64 مراجعه فرمایید.

آیات فوق درس عجیبی به همه ما مسلمانان می دهد ، زیرا این واقعیت را بیان می کند که مسلمانان نخستین با نزول هر سوره ای از قرآن، روح تازه ای پیدا می کردند و تربیت نوینی می یافتند ، آن چنان که آثارش به زودی در چهره هایشان نمایان می گشت ، درحالی که امروز افراد به ظاهر مسلمانی را می بینیم که نه تنها خواندن یک سوره در آن ها اثر نمی گذاردبلکه از ختم تمام قرآن نیز درآن هاکمترین اثری دیده نمی شود.

آیا سوره ها و آیات قرآن اثر خود را از دست داده اند ؟ و یا آلودگی افکار و بیماری دل ها و وجود حجاب ها که از اعمال سوء ما ناشی می شود ، چنین حالت بی تفاوتی و نفوذناپذیری را به قلب های ما داده است ، باید از این حال به خدا پناه ببریم و از درگاه پاکش بخواهیم که قلبی همچون قلب مسلمانان نخستین به ما ببخشد .

آخرین آیات قرآن مجید

128 لَقَدْ جآءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤوُفٌ رَحیمٌ

رسولی از خود شما به سویتان آمد که رنج های شما بر او سخت است و اصراربه هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان

ص:36

رؤوف و مهربان است .

« حِرْص » در لغت به معنای شدت علاقه به چیزی است .

این آیه و آیه بعد که به گفته بعضی از مفسران ، آخرین آیاتی است که بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده است و با آن سوره برائت پایان می پذیرد، در واقع اشاره ای است به تمام مسائلی که در این سوره گذشت.

زیرا از یک سو به تمام مردم اعم از مؤمنان و کافران و منافقان گوشزد می کند که سختگیری های پیامبر و قرآن و خشونت های ظاهری که نمونه هایی از آن در این سوره بیان شد ، همه به خاطر عشق وعلاقه پیامبر صلی الله علیه و آله به هدایت و تربیت و تکامل آن ها است.

از سوی دیگر به پیامبر صلی الله علیه و آله نیز خبر می دهد که از سرکشی ها و عصیان های مردم که نمونه های زیادی ازآن نیزدراین سوره گذشت، نگران و ناراحت نباشد و بداندکه در هرحال خداوندپشتیبان و یار و یاور اواست.

لذا درنخستین آیه، روی سخن را به مردم کرده ، می گوید : « پیامبری از خودتان به سوی شما آمد » ( لَقَدْ جآءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکُمْ ) .

(52) سوره تَوبَه

مخصوصا این که به جای « مِنْکُمْ » در این آیه « مِنْ اَنْفُسِکُمْ » آمده است ، اشاره به شدت ارتباط پیامبر صلی الله علیه و آله با مردم است ، گویی پاره ای ازجان مردم و از روح جامعه درشکل پیامبر صلی الله علیه و آله ظاهرشده است.

به همین دلیل تمام دردهای آن هارا می داند،ازمشکلات آنان آگاه است و درناراحتی ها و غم ها و اندوه هاباآنان شریک می باشدو بااین حال تصور نمی شودسخنی جز به نفع آن هابگوید وگامی جزدرراه آن هابرداردواین در واقع نخستین وصفی است که در آیه فوق برای پیامبر صلی الله علیه و آله ذکر شده است.

ص:37

و عجیب این که گروهی از مفسران که تحت تأثیر تعصّبات نژادی و عربی بوده اند ، گفته اند: مخاطب در این آیه ، نژاد عرب است ، یعنی پیامبری از این نژاد به سوی شما آمد .

به عقیده ما این بدترین تفسیری است که برای آیه فوق ذکر کرده اند ، زیرا می دانیم چیزی که در قرآن از آن سخنی نیست ، مسأله « نژاد » است ، همه جا خطابات قرآن با « یا اَیُّهَا النّاسُ » و « یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا » و امثال آن ها شروع می شود و در هیچ موردی

« یا اَیُّهَا الْعَرَبُ » و « یا قُرَیْشُ » و مانند آن وجود ندارد .

به علاوه ذیل آیه که می گوید : « بِالْمُؤْمِنینَ رَؤوُفٌ رَحیمٌ » به روشنی این تفسیر را نفی می کند، زیرا درآن سخن از همه مؤمنان است، از هر قوم و ملت و نژادی که باشند .

جای تأسف است که بعضی از دانشمندان متعصب، قرآن را از آن اوج جهانی و بشری فرود آورده و می خواهند در محدوده های کوچک نژادی محصور کنند .

به هر حال پس از ذکر این صفت ( مِنْ اَنْفُسِکُمْ ) به چهار قسمت دیگر از صفات ممتاز پیامبر صلی الله علیه و آله که در تحریک عواطف مردم و جلب احساساتشان اثر عمیق دارد ، اشاره می کند .

نخست می گوید : « هرگونه ناراحتی و ضرری به شما برسد ، برای او سخت ناراحت کننده است » ( عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ ) .

یعنی او نه تنهااز ناراحتی شما خشنود نمی شود ، بلکه بی تفاوت هم نخواهد بود، او به شدت از رنج های شمارنج می برد و اگراصرار بر هدایت شماوجنگ های طاقت فرسای پرزحمت دارد، آن هم برای نجات شما، برای رهاییتان ازچنگال ظلم وستم و گناه و بدبختی است. دیگراین که « او سخت به هدایت

ص:38

شما علاقمنداست » و به آن عشق می ورزد(حَریصٌ عَلَیْکُمْ).

جالب این که درآیه موردبحث به طورمطلق می گوید:«حریص بر شما است»، نه سخنی ازهدایت به میان می آورد و نه ازچیز دیگر، اشاره به این که به هرگونه خیر و سعادت شما و به هرگونه پیشرفت و ترقی و خوشبختیتان عشق می ورزد ( و به اصطلاح حذف متعلق ، دلیل بر عموم است ) .

بنابراین اگر شما را به میدان های پرمرارت جهاد ، اعزام می دارد و اگر منافقان را تحت فشار شدید می گذارد ، همه این ها به خاطر عشق به آزادی ، شرف ، عزت و هدایت شما و پاکسازی جامعه شما است .

سپس به سومین و چهارمین صفت اشاره کرده می گوید : « او نسبت به مؤمنان رؤوف و رحیم است » (بِالْمُؤْمِنینَ رَؤوُفٌ رَحیمٌ).

بنابراین هرگونه دستور مشکل و طاقت فرسایی را می دهد ( حتی گذشتن از بیابان های طولانی و سوزان در فصل تابستان ، با گرسنگی و تشنگی ، برای مقابله با یک دشمن نیرومند در جنگ تبوک ) آن هم یک نوع محبت و لطف از ناحیه او است . در این که «رَؤوُف» و «رَحیم» با هم چه تفاوتی دارند، در میان مفسران گفتگو است ، ولی به نظر می رسد بهترین تفسیر آن است که «رَؤوُف» اشاره به محبت و لطف مخصوص در مورد فرمانبرداران است ، درحالی که «رَحیم» اشاره به رحمت در مقابل گناهکاران می باشد .

ولی نباید فراموش کرد که این دو کلمه هنگامی که از هم

ص:39

جدا شوند، ممکن است در یک معنی استعمال شود ، اما به هنگامی که همراه یکدیگر ذکر شوند ، احیانا دو معنی متفاوت می بخشند .

129 فَاِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللّهُ لاآاِلهَ اِلاّهُوَعَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیمِ

اگرآن هاروی(از حق)بگردانند(نگران نباش)بگو: خداوند مرا کفایت می کند، هیچ معبودی جز او نیست، بر او توکل کردم و او پروردگار عرش بزرگ است .

در این آیه که آخرین آیه سوره توبه است ، پیامبر صلی الله علیه و آله را دلداری می دهدکه ازسرکشی ها و عصیان های مردم دلسرد و نگران نشود.

جایی که عرش و عالم بالا و جهان ماوراء طبیعت با آن همه عظمتی که دارد ، در قبضه قدرت او و تحت حمایت و کفالت او است، چگونه مرا تنها می گذارد و در برابر دشمن یاری نمی کند؟ مگر قدرتی در برابر قدرتش تاب مقاومت دارد ؟ و یا رحمت و عطوفتی بالاتر از رحمت و عطوفت او تصور می شود ؟

پروردگارا تو به مجاهدان وعده پیروزی داده ای ، نصرت و یاریت رانزدیک کن وپیروزی نهایی را به مامرحمت فرما و این تشنگان و شیفتگان رابا زلال ایمان و عدل و آزادی سیراب فرما و دیدگان ما را به ظهور امام زمان "عجل اللّه تعالی فرجه الشریف" منوّر بگردان پایان سوره تَوبَه

ص:40

سوره یُونُس

سوره یُونُس

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 الآر تِلْکَ ایاتُ الْکِتابِ الْحَکیمِ

الر ، آن آیات کتاب حکیم است .

تعبیر به « تِلْکَ » ( آن ها ) ( اسم اشاره بعید ) به جای « هذِهِ » ( این ها ) ( اسم اشاره به نزدیک ) که نظیر آن در آغاز سوره بقره نیز آمده است ، از تعبیرات لطیف قرآن محسوب می شود و کنایه از عظمت و والا بودن مفاهیم قرآن است .

زیرا مطالب پیش پا افتاده و ساده را غالبا با اسم اشاره نزدیک می آورند ، اما مطالب مهمی که در سطح بالا و گویی بر فراز آسمان ها در یک افق عالی قرار گرفته ، با اسم اشاره دور بیان می کنند و اتفاقا در تعبیرات روزمره ما نیز از این تعبیر استفاده می کنیم و برای عظمت اشخاص هرچند در حضورشان بوده باشیم، « آن جناب » یا « آن حضرت »

می گوییم، نه این جناب و این حضرت ، ولی به هنگام تواضع، کلمه «این جانب»را به کار می بریم .

توصیف کتاب آسمانی یعنی قرآن به « حَکیم » ، اشاره به این است که آیات قرآن دارای آن چنان استحکام و نظم و حسابی است که هرگونه باطل و خرافه و هزل را ازخود دور می سازد، جز حق نمی گوید و جز به راه حق دعوت نمی کند .

ص:41

رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله

2 اَکانَ لِلنّاسِ عَجَبا اَنْ اَوْحَیْنآ اِلی رَجُلٍ مِنْهُمْ اَنْ اَنْذِرِالنّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذینَ امَنُوآ اَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قالَ الْکافِروُنَ اِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبینٌ

آیا این برای مردم موجب شگفتی است که به یکی از آن ها وحی فرستادیم که مردم را انذار کن و به کسانی که ایمان آورده اند ، بشارت ده که برای آن ها پاداش های مسلم

نزد پروردگارشان (و سابقه نیک) است ( اما ) کافران گفتند : این ساحر آشکاری است .

در این که منظور از « قَدَمَ صِدْقٍ » چیست ؟ در میان مفسران بحث است ، اما روی هم رفته یکی از سه تفسیر ( یا هرسه باهم ) برای آن قابل قبول است .

نخست این که ؛ اشاره به آن است که ایمان ، سابقه فطری دارد و درحقیقت مؤمنان با ابراز ایمان ، مقتضای فطرت خود را تصدیق و تأکید کرده اند ( زیرا یکی از معانی « قَدَم » ، "سابقه" است ) چنان که می گویند : « لِفُلانٍ قَدَمٌ فِی الاِْسْلامِ ، اَوْ قَدَمٌ فِی الْحَرْبِ : فلان کس در اسلام یا در جنگ و مبارزه سابقه دارد » .

دوم این که ؛ اشاره به مسأله معاد و نعمت های آخرت باشد ، زیرا یکی از معانی « قَدَم » ، "مقام و منزلت" است ( به تناسب این که انسان با پای خود به منزلگاهش وارد می شود ) یعنی برای افراد باایمان ، مقام و منزله ثابت و مسلمی در پیشگاه خدا است که هیچ چیز نمی تواند آن را

ص:42

تغییر دهد و دگرگون سازد. سوم این که ؛ « قَدَم » به معنی "پیشوا و رهبر" است ، یعنی برای مؤمنان ، پیشوا و رهبری صادق فرستاده شده است .

روایات متعددی که در تفاسیرشیعه و اهل تسنن در ذیل این آیه وارد شده و«قَدَمَ صِدْق»رابه شخص پیامبر صلی الله علیه و آله یاولایت علیتفسیر کرده، مؤیدهمین معنی است (1)

باز در پایان آیه به یکی از اتهاماتی که مشرکان کرارا برای پیامبر صلی الله علیه و آله ذکر می کردند، اشاره کرده ، می گوید : « قالَ الْکافِروُنَ اِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبینٌ » .

این که چرا نسبت سِحر به پیامبر صلی الله علیه و آله می دادند ، روشن است زیرا در برابر سخنان اعجازآمیز و برنامه ها و قوانین درخشان و سایر معجزاتش پاسخ قانع کننده ای نداشتند، جز این که فوق العادگی آن را با سِحر تفسیر کنند و به این صورت پرده جهل و بی خبری برای ساده لوحان روی آن بیفکنند .

این گونه تعبیرها که از ناحیه دشمنان پیامبر صلی الله علیه و آله صادر می شد ، خود دلیل روشنی است بر این که پیامبر صلی الله علیه و آله کارهای خارق العاده ای داشته که افکار و دل ها را به سوی خود جذب می کرده است ، مخصوصا تکیه کردن روی سِحر در مورد قرآن مجید خود گواه زنده ای بر جاذبه فوق العاده این کتاب آسمانی است که آن ها برای اغفال مردم آن را زیر پرده سِحر می پوشاندند .

ص:43


1- « تفسیر برهان » ، جلد 2 ، صفحه 177 .

3 اِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ فی سِتَّهِ اَی-ّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الاَْمْرَ ما مِنْ شَفیعٍ اِلاّ مِنْ بَعْدِ اِذْنِهِ ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدوُهُ اَفَلا تَذَکَّروُنَ

پروردگار شما خداوندی است که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید ، سپس بر تخت ( قدرت ) قرار گرفت و به تدبیر کار ( جهان ) پرداخت ، هیچ شفاعت کننده ای جز

به اذن او وجود ندارد ، این است خداوند پروردگار شما ، پس او را پرستش کنید ، آیا متذکر نمی شوید ؟

کلمه « یَوْم » در لغت عرب و « روز » در فارسی و معادل آن در سایر لغات ، بسیاری مواقع به معنی دوران استعمال می شود ، چنان که می گوییم : روزی در کشور ما استبداد حکومت می کرد ولی اکنون در پرتو انقلاب روز آزادی است، یعنی دورانی استبداد بود و پس از پایان استبداد ، دوران رهایی مردم رسیده است .

برای کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه به جلد 6 « تفسیر نمونه » ، صفحه 200 ، ذیل آیه 54 سوره اعراف مراجعه فرمایید.

بنابراین مفهوم جمله فوق این می شود که ؛ پروردگار آسمان و زمین را در شش دوران آفریده است و چون درباره این دوران های ششگانه سابقا سخن گفته ایم ، از تکرار آن خودداری می کنیم .

سپس می افزاید : « ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الاَْمْرَ » .

کلمه « عَرْش » گاهی به معنی سقف و گاهی به معنی چیزی که

ص:44

دارای سقف است و زمانی به معنی تخت های بلندپایه می آید ، این معنی اصلی آن است اما معنی کنایی آن ، همان قدرت است ، چنان که می گوییم : فلان شخص بر تخت نشست و یا پایه های تختش فروریخت و یا او را از تخت به زیر آوردند ، همه این ها کنایه از قدرت یافتن و یا از دست دادن قدرت است ، در حالی که ممکن است اصلاً تختی در کار نبوده باشد، به همین دلیل «اِسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ» ، به معنی این است که خداوند زمام امور جهان را بر دست گرفت .

توضیحات بیشتر در خصوص معانی « عَرْش » ، در جلد 6 « تفسیرنمونه »، صفحه 204 و جلد 2، صفحه 200 مطرح شده است.

« یُدَبِّرُ » از ماده « تَدْبیر » در اصل از « دَبْر » به معنی پشت سر و عاقبت چیزی است ، بنابراین « تدبیر » به معنی بررسی کردن عواقب کارها و مصالح را سنجیدن و برطبق آن عمل نمودن است. پس از آن که روشن شد خالق و آفریدگار « اللّه » است و زمام اداره جهان هستی به دست او است و تدبیر همه امور به فرمان او می باشد ، معلوم است که بت ها این موجودات بی جان و عاجز و ناتوان ، هیچ گونه نقشی در سرنوشت انسان ها نمی توانند داشته باشند ، لذا در جمله بعد می فرماید : « ما مِنْ شَفیعٍ اِلاّ مِنْ بَعْدِ اِذْنِهِ ... » (1)

ص:45


1- پیرامون مسأله مهم «شفاعت» در جلد 1 «تفسیر نمونه»، صفحه 160 و جلد 2 ، صفحه 196 توضیحات خوبی داده شده است .

(64) سوره یُونُس

خداشناسی و معاد

4 اِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعا وَعْدَ اللّهِ حَقّا اِنَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعیدُهُ لِیَجْزِیَ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذینَ کَفَروُا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمیمٍ وَ عَذابٌ اَلیمٌ بِما کانُوا یَکْفُروُنَ

بازگشت همه به سوی اواست، خداوندوعده حقی فرموده، او خلق را آغاز کرد سپس آن را بازمی گرداند ، تا کسانی را که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، به عدالت جزا

دهد و برای کسانی که کافر شدند ، نوشیدنی از مایع سوزان است و عذاب دردناکی به خاطر آن که کفر می ورزیدند .

با این که خداوند مکان و محلی ندارد و مخصوصا باتوجه به این که در این جهان نیز همه جا هست و از ما به ما نزدیک تراست، موجب شده که مفسران در تفسیر « اِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعا » در آیه فوق و آیات دیگر قرآن ، تفسیرهای گوناگون کنند .

اما آن چه بادقت در آیات قرآن به دست می آید ، این است که عالم حیات و زندگی همچون کاروانی است که از جهان عدم به حرکت درآمده و در مسیر بی انتهای خود به سوی بی نهایت که ذات پاک خدا است ، پیش می رود ، هرچند مخلوقات محدودند و محدود هرگز بی نهایت نخواهد شد ولی سِیر او به سوی تکامل نیز متوقف نمی گردد ، حتی پس از قیام قیامت ، باز این سِیر تکاملی ادامه می یابد ( که در

ص:46

بحث معاد شرح داده ایم ) .(1)

قرآن می گوید : « یا اَیُّهَا الاِْنْسانُ اِنَّکَ کادِحٌ اِلی رَبِّکَ کَدْحا : ای انسان تو با تلاش و کوشش به سوی پروردگارت پیش می روی » .

و نیز می گوید:«یا اَیَّتُهَاالنَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ اِرْجِعی اِلی رَبِّکِ : ای روحی که در پرتوایمان و عمل صالح به سرحدآرامش واطمینان رسیده ای، به سوی پروردگارت بازگرد » .

و از آن جا که آغاز این حرکت از ناحیه آفریدگار شروع شده و نخستین جرقه حیات از او پدید آمده و این حرکت تکاملی نیز به سوی او است ، تعبیر به « رجوع » و بازگشت شده است .

خلاصه این که این گونه تعبیرها علاوه بر این که اشاره به آغاز حرکت عمومی موجودات از ناحیه خدا است ، هدف و مقصود این حرکت را که ذات پاک او است ، نیز مشخص می کند.

و باتوجه به این که تقدیم کلمه « اِلَیْهِ » دلیل انحصار است ، روشن می شود که هیچ وجودی جز ذات پاک او نمی تواند مقصد حرکت تکاملی انسان باشد ، نه بت ها و نه هیچ مخلوق دیگر ، زیرا همه این ها محدودند و مسیر انسان ، یک مسیر نامحدود است .

آن ها که در معاد تردید دارند ، باید آغاز خلقت را بنگرند ، کسی

ص:47


1- توضیحات بیشتردرکتاب «معاد و جهان پس ازمرگ» تألیف آیه اللّه مکارم شیرازی مطرح شده است.

که جهان را در آغاز ایجاد کرد ، توانایی اعاده آن را دارد ، این استدلال به صورت دیگری در آیه 29 سوره اعراف ضمن یک جمله کوتاه بیان شده است ؛ « کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ : همان گونه که شما را در آغاز ایجاد کرد ، بازمی گرداند » که شرح آن در تفسیر سوره اعراف گذشت .

آیات مربوط به معاد در قرآن نشان می دهد که علت عمده تردید مشرکان و مخالفان ، این بوده که در امکان چنین چیزی تردید داشته اند و با تعجب سؤال می کردند ؛ آیا این استخوان های خاک شده ، بار دیگر لباس حیات و زندگی دربر می کند و به شکل نخست بازمی گردد ؟ لذا قرآن نیز روی همین مسأله « امکان » ، انگشت گذارده و می گوید :

فراموش نکنید آن کسی که جهان را از نو سامان می بخشد و مردگان را زنده می کند ، همان آفریدگاری است که در آغاز چنین کرده است .

سپس در ادامه آیه سخن از هدف معاد ، به میان می آورد که ؛ « لِیَجْزِیَ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِل-ُوا الصّالِحاتِ بِالْقِسْطِ » .

« قِسْط » در لغت به معنی پرداختن سهم دیگری است و لذا مفهوم دادگری در آن نهفته است ، جالب این که در آیه فوق این کلمه تنها در موردکسانی که عمل صالح دارند و پاداش نیک دریافت می کنند، گفته شده ولی در مورد کیفر بدکاران عنوان نشده است ، این به خاطر آن است که مجازات و کیفر شکل در آمد و سهمیه ندارد و به تعبیر دیگر کلمه قسط تنها متناسب پاداش نیک است نه مجازات .

ص:48

ماه و خورشید گوشه ای از آیات عظمت خدا

5 هُوَ الَّذی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیآءً وَ الْقَمَرَ نُورا وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنینَ وَ الْحِسابَ ما

خَلَقَ اللّهُ ذلِکَ اِلاّبِالْحَقِّ یُفَصِّلُ الاْیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ

او کسی است که خورشید را روشنایی و ماه را نور قرار داد و برای آن منزلگاه هایی مقدر کرد تا عدد سال ها و حساب ( کارها ) را بدانید ، خداوند این را جز به حق نیافریده ، او آیات(خود را)برای گروهی که اهل دانشند، شرح می دهد.

خورشید با نور عالمگیرش نه تنها بستر موجودات را گرم و روشن می سازد ، بلکه در تربیت گیاهان و پرورش حیوانات ، سهم عمده و اساسی دارد و اصولاً هر حرکت و جنبشی در کره زمین وجود دارد ، حتی حرکت بادها و امواج دریاها و جریان رودها و آبشارها ، اگر درست دقت کنیم ، از برکت نور آفتاب است و اگر روزی این اشعه حیاتبخش از کره خاکی ما قطع شود ، در فاصله کوتاهی تاریکی و سکوت و مرگ همه جا را فراخواهد گرفت .

ماه با نور زیبایش چراغ شب های تار ما است ، نه تنها شبروان را در بیابان ها رهبری می کند ، بلکه روشنایی ملایمش برای همه ساکنان زمین مایه آرامش و نشاط است .

سپس به یکی دیگر از آثار مفید وجود ماه اشاره کرده و می گوید : « خداوند برای آن منزلگاه هایی مقدر کرد تا شماره سال ها و حساب زندگی و کار خویش را بدانید » ( وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا

ص:49

عَدَدَ السِّنینَ وَ الْحِسابَ ) .

یعنی اگر می بینید ماه از نخستین شب که هلال باریکی بیش نیست ، رو به افزایش می رود تا حدود نیمه ماه و از آن پس تدریجا نقصان می یابد تا یکی دو روز آخر ماه بعد در تاریکی مُحاق فرومی رود و بار دیگر به شکل هلال ظاهر می گردد و همان منزلگاه های پیشین را طی می کند ، این دگرگونی عبث و بیهوده نیست بلکه یک تقویم بسیار دقیق و زنده طبیعی است که عالم و جاهل می توانند آن را بخوانند و حساب تاریخ کارها و امور زندگی خود را نگهدارند و این اضافه بر نوری است که ماه به ما می بخشد .

در این که ماه یک تقویم طبیعی است و می توان از

حالات مختلفش روزهای ماه را دقیقا تعیین کرد، در جلد 2 «تفسیرنمونه» صفحه 6 بحث شده است .

در این که میان « ضِیاء » و « نُور » چه تفاوتی است ، باید گفت: « ضِیاء » به معنی نور ذاتی است و « نُور » مفهوم اعمی دارد که ذاتی و عَرَضی هر دو را شامل می شود ، بنابراین تفاوت تعبیر در آیه فوق اشاره به این نکته است که خداوند خورشید را منبع جوشش نور قرار داد ، درحالی که نور ماه جنبه اکتسابی دارد و از خورشید سرچشمه می گیرد .

در آیه 16 سوره نوح نیز می خوانیم : « وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فیهِنَّ نُورا وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجا » و در آیه 61 سوره فرقان آمده : « وَ جَعَلَ فیها سِراجا وَ قَمَرا مُنیرا » ، باتوجه به این که « سِراج » ( چراغ ) نور از خودش پخش می کند و منبع و سرچشمه نور است و خورشید در دو

ص:50

آیه فوق تشبیه به « سِراج » شده ، روشن می شود که در آیات مورد بحث نیز این تفاوت بسیار متناسب است .

در این که آیا « ضِیاء » جمع است یا مفرد ، در میان اهل ادب و نویسندگان لغت اختلاف است . بعضی مانند نویسنده کتاب « قاموس » آن را مفرد دانسته اند ولی بعضی دیگر مانند « زَجّاج » ، « ضِیاء » را جمع « ضَوْء » می دانند ، نویسنده تفسیر « اَلْمَنار » و تفسیر « قُرْطبُی » نیز این معنی را پذیرفته اند و مخصوصا « اَلْمَنار » بر اساس آن استفاده خاصی از آیه کرده و می گوید : ذکر « ضِیاء » به صورت جمع در قرآن در مورد نور آفتاب اشاره به چیزی است که علم امروز پس از قرن ها آن را اثبات کرده است و آن این که نور آفتاب مرکب از هفت نور و یا به تعبیر دیگر هفت رنگ است ، همان رنگ هایی که در رنگین کمان و به هنگام عبور نور از منشورهای بلورین دیده می شود .

در این که مرجع ضمیر « قَدَّرَهُ مَنازِلَ » ( برای آن منزلگاه هایی قرار دارد ) تنها ماه است و یا ماه و خورشید هردو را شامل می شود ، باز در میان مفسران گفتگو است ، ولی انصاف این است که ظاهر آیه نشان می دهد که این ضمیر مفرد تنها به « قَمَر » که نزدیک آن است ، بازمی گردد و این خود نکته ای دارد ، زیرا ؛

اولاً ماه هایی که در اسلام و قرآن به رسمیت شناخته شده ، ماه های قمری است .

ثانیا ماه کره ای است متحرک ومنزلگاه هایی دارد و اما خورشید در وسط منظومه شمسی قرارگرفته و حرکتی درمجموع این منظومه

ص:51

ندارد و این اختلاف برج ها و سِیر خورشید در صورفلکی دوازده گانه که از « حمل » شروع می شود و به « حوت » ختم می گردد ، به خاطر حرکت خورشید نیست بلکه به خاطر حرکت زمین به دور خورشید است و این گردش زمین سبب می شود که خورشید را هرماه روبروی یکی از صور فلکی دوازده گانه ببینیم ، بنابراین خورشید منزلگاه های مختلف ندارد بلکه تنها ماه دارای منزلگاه ها است .

آیه فوق در حقیقت اشاره به یکی از مسائل مربوط به کرات آسمانی می کند ، که در آن زمان از نظر علم و دانش بشر پوشیده بود و آن این که ماه دارای حرکت است و اما خورشید حرکتی ندارد .

مسأله عدد و حساب که در آیه فوق به آن اشاره شده ، درواقع یکی از مهمترین مسائل زندگی بشر در تمام زمینه ها است .

می دانیم اهمیت یک موهبت هنگامی آشکار می شود که زندگی را بدون آن مورد مطالعه و بررسی قرار دهیم ، روی این حساب فکر کنید اگر یک روز تاریخ ( امتیاز روزها ، ماه ها و سال ها ) از زندگی بشر برداشته شود و مثلاً نه روزهای هفته روشن باشد و نه روزهای ماه و نه شماره ماه ها و سال ها ، در این موقع تمام مسائل تجاری ، اقتصادی ، سیاسی و هرگونه قرارداد و برنامه زمان بندی شده به هم می ریزد و هیچ کاری نظم و انضباطی به خود نخواهد گرفت ، حتی وضع کشاورزی، دامداری و صنایع تولیدی نیز دچار هرج و مرج می شود .

اما از آن جا که خداوند انسان را برای یک زندگی سعادتبخش و توأم با نظام ، آفریده ، وسایل آن را نیز در اختیارش گذاشته است .

ص:52

درست است که انسان با یک تاریخ قراردادی می تواند کارهای خود را تا حدودی منظم سازد ولی اگر بر پایه یک میزان طبیعی استوار نباشد ، نه عمومیت پیدا می کند و نه چندان قابل اعتماد است .

جزء یازدهم (75)

گردش ماه و خورشید ( یا صحیح تر زمین به دور خورشید ) و منزلگاه هایی که دارند ، یک تقویم طبیعی را پی ریزی می کند که همه جا و برای همه کس روشن و قابل اعتماد است .

همان طور که مقدار شبانه روز که یک واحد کوچک تاریخی است، بر اثر یک عامل طبیعی یعنی حرکت زمین به دور خود به وجود می آید ، ماه و سال نیز باید متکی بر یک گردش طبیعی باشد و به این ترتیب حرکت ماه به دور کره زمین ، یک واحد بزرگ تر ( ماه که تقریبا مساوی 30 روز است ) و حرکت زمین به دور آفتاب ، واحد عظیم تری یعنی سال را تشکیل می دهد .

گفتیم تقویم اسلامی بر اساس تقویم قمری و گردش ماه است ، درست است که گردش خورشید در برج های دوازده گانه نیز وسیله خوبی برای تعیین ماه های شمسی است ، ولی این تقویم با این که طبیعی است ، به درد همه نمی خورد و تنها دانشمندان نجوم از طریق رصدهای نجومی می توانند بودن خورشید را در فلان برج تشخیص دهند، به همین دلیل دیگران مجبورند به تقویم هایی که به وسیله همان منجمان تنظیم شده ، مراجعه کنند .

ولی گردش منظم ماه به دور زمین ، تقویم روشنی به دست می دهد که حتی افراد بی سواد و بیابان گرد نیز قادر به خواندن

ص:53

خطوط و نقوش آن هستند .

(76) سوره یُونُس

توضیح این که؛ قیافه ماه هر شب در آسمان به گونه خاصی غیر از شب قبل و بعد است ، به طوری که دو شب در تمام ماه وضع و قیافه ماه در آسمان یکسان نیست و اگر کمی در وضع ماه هر شب دقت کنیم ، کم کم عادت خواهیم کرد که بادقت تعیین کنیم آن شب ، چندمین شب ماه است .

ممکن است بعضی ها تصور کنند از نیمه دوم ماه به بعد منظره های نیمه اول ماه عینا تکرار می شود و مثلاً چهره ماه در شب بیست و یکم ، مانند شب هفتم است ، ولی این یک اشتباه بزرگ است ، زیرا قسمت ناقص ماه در نیمه اول طرف بالا است ، درحالی که قسمت ناقص در

جزء یازدهم (77)

نیمه دوم، طرف پایین است و به تعبیر دیگر نوک های هلال در آغاز ماه ، به سمت شرق است ، در حالی که نوک های ماه در اواخر ماه به سمت غرب می باشد ، به علاوه ماه در اوایل ماه در سمت غرب دیده می شود ، ولی در اواخر بیشتر در سمت شرق و بسیار دیرتر طلوع می کند .

به این ترتیب می توان از شکل ماه با تغییرات تدریجی اش به عنوان یک روزشمار استفاده کرد و بادقت روزهای ماه را از شکل ماه به دست آورد .

به هرحال ما در این موهبت که نامش را «نظام تاریخی» می نامیم، مدیون این آفرینش الهی هستیم و اگر حرکات ماه و خورشید ( زمین ) نبود ، چنان هرج و مرج و ناراحتی در زندگی برای ما پدید می آمد که حسابی برای آن متصور نبود .

ص:54

زندانیانی که در سلول های انفرادی و تاریک گرفتار شده اند و زمان را گم کرده اند ، این سرگردانی و بلاتکلیفی را کاملاً احساس کرده اند .

6 اِنَّ فِی اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ فِی السَّمواتِ وَالاَْرْضِ لاَیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ

(78) سوره یُونُس

مسلما در آمد و شد شب و روز و آن چه خداوند در آسمان ها و زمین آفریده ، آیات ( و نشانه هایی ) است برآن هاکه پرهیزکارند(و گناه چشم دلشان رانابینا نکرده است).

نه تنها خود آسمان ها و زمین از آیات خدا است ، بلکه تمام ذرات موجوداتی که در آن ها وجود دارد ، هریک آیتی و نشانه ای محسوب می شود ، اما تنها کسانی آن ها را درک می کنند که در پرتو تقوا و پرهیز از گناه ، صفای روح و روشن بینی یافته و می توانند چهره حقیقت و جمال یار را ببینند .

در آیه فوق آمد و شد شب و روز یکی از نشانه های خدا شمرده شده است و این به خاطر آن است که اگر نور آفتاب یکنواخت وبه طور مداوم برزمین می تابید، مسلما درجه حرارت در زمین به قدری بالا می رفت که قابل زندگی نبود ( مانند حرارت سوزان ماه در روزهایش که به اندازه 15 شبانه روز زمین طولانی است ) و همچنین اگر شب به طور

جزء یازدهم (79)

مستمر ادامه می یافت، همه چیز از شدت سرما می خشکید ( همانند شب های طولانی ماه ) ولی خداوند این دو را پشت سر یکدیگر قرار داده تا بستر حیات و زندگی را در کره زمین آماده و مهیا سازد. در جلد اول «تفسیرنمونه» صفحه 410 و جلد 3 ، صفحه 214 در این باره توضیحات

ص:55

دیگری مطرح گردیه است .

نقش عدد و حساب و تاریخ و سال و ماه در نظام زندگی بشر و پیوندهای اجتماعی و کسب و کار بر همه کس روشن و آشکار است .

9 اِنَّ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ یَهْدیهِمْ رَبُّهُمْ بِایمانِهِمْ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمُ الاَْنْهارُ فی جَنّاتِ النَّعیمِ

( ولی ) کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، خداوند آن ها را در پرتو ایمانشان هدایت می کند ، از زیر ( قصرهای ) آن ها نهرها در باغ های بهشت جریان دارد .

این نور هدایت الهی که از نور ایمانشان سرچشمه می گیرد ، تمام افق زندگانی آن ها را روشن می سازد ، در پرتو این نور آن چنان روشن بینی پیدا می کنند که جار و جنجال های مکتب های مادی و وسوسه های شیطانی و زرق و برق های گناه و زر و زور ، فکر آن ها را نمی دزدد و از راه به بیراهه گام نمی نهند .

(80) سوره یُونُس

در جمله « یَهْدیهِمْ رَبُّهُمْ بِایمانِهِمْ » سخن از هدایت انسان در پرتو ایمان به میان آمده است ، این هدایت ، مخصوص به زندگی جهان دیگر نیست ، بلکه در این جهان نیز «انسان مؤمن در پرتو ایمانش از بسیاری اشتباهات و فریبکاری ها و لغزش هایی که مولود طمع ، خودخواهی ، هوی و هوس است ، نجات می یابد» و راه خود را در جهان دیگر به سوی بهشت در پرتو این ایمان پیدا می کند، چنان که قرآن درآیه 12 سوره حدید می گوید: «یَوْمَ تَرَی الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یَسْعی نُورُهُمْ بَیْنَ اَیْدیهِمْ وَ

ص:56

بِاَیْمانِهِمْ : در آن روز مردان و زنان باایمان را می بینی که شعاع نورشان در پیشاپیش رو و در طرف راستشان در حرکت است » .

در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم : « اِنَّ الْمُؤْمِنَ اِذا خَرَجَ مِنْ

جزء یازدهم (81)

قَبْرِه صُوِّرَ لَهُ عَمَلُهُ فی صُورَهٍ حَسَنَهٍ فَیَقُولُ لَهُ اَنَا عَمَلُکَ فَیَکُونُ لَهُ نُورا وَ قائِدا اِلَی الْجَنَّهِ : هنگامی که مؤمن از قبر خودخارج می شود، اعمالش به صورت زیبایی نمایان می گردد و با او سخن می گویدکه من اعمال تو هستم و به صورت نوری درمی آید که او را به سوی بهشت هدایت می کند » .(1)

در این آیه ، « تَجْری مِنْ تَحْتِهِمُ الاَْنْهارُ » آمده است ، در حالی که در آیات دیگر قرآن «تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ» دیده می شود و به تعبیر دیگر در موارد دیگر می خوانیم که ؛ از زیر درختان بهشت نهرها جریان دارد ، اما در آیه فوق می خوانیم ؛ از زیر پای بهشتیان نهرها جاری است .

این تعبیر ممکن است اشاره به این باشد که حتی قصرهای بهشتیان بر روی نهرها بنا شده که لطف و زیبایی فوق العاده ای به آن ها می بخشد .

1 « تفسیر فخر رازی » ، جلد 17 ، صفحه 40 .

(82) سوره یُونُس

و یا اشاره به این که نهرهای بهشتی به فرمان آن ها هستند و در قبضه قدرتشان می باشد ، چنان که در آیه 51 سوره زخرف ، در سرگذشت فرعون می خوانیم که می گفت: «اَلَیْسَ لی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الاَْنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی:آیاحکومت مصردراختیارمن نیست واین نهرهابه فرمان

ص:57

من جریان ندارند »

10 دَعْویهُمْ فیها سُبْحانَکَ اللّهُمَّ وَ تَحِیَّتُهُمْ فیها سَلامٌ وَ اخِرُ دَعْویهُمْ اَنِ الْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ

گفتار(و دعای)آن ها دربهشت این است که خداوندا منزهی تو و تحیت آن ها، سلام و آخرین سخنشان، حمد مخصوص پروردگار عالمیان است .

در آیه مورد بحث اشاره به سه حالت و یا سه نعمت و لذت بزرگ بهشتیان شده است ؛

حالت نخست توجه به ذات پروردگار و لذتی که از این توجه به آن ها دست می دهد ، که قابل مقایسه با هیچ لذتی نیست .

جزء یازدهم (83)

حالت دوم لذتی است که بر اثر تماس داشتن با مؤمنان دیگر در آن محیط پر از صلح و تفاهم پیدامی شود که بعداز لذت توجه به خدا ، از همه چیز برتر است .

حالت سوم لذتی است که از انواع نعمت های بهشتی به آن ها دست می دهد و باز آن ها را متوجه به خدا می سازد و حمد و سپاس اورامی گویند .

11 وَ لَوْ یُعَجِّلُ اللّهُ لِلنّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَیْرِ لَقُضِیَ اِلَیْهِمْ اَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقآءَنا فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ

اگر همان گونه که مردم در به دست آوردن خوبی ها عجله دارند،خداوند (به کیفراعمالشان) مجازاتشان کند، عمرشان

ص:58

به پایان می رسد(وهمگی نابود خواهندشد)ولی آن ها که امید لقای ماراندارند،به حال خودشان رهامی کنیم تادر طغیانشان سرگردان شوند .

(84) سوره یُونُس

در این آیه می گوید : « اگر خداوند مجازات مردم بدکار را سریعا و در این جهان انجام دهد و همان گونه که آن ها در به دست آوردن نعمت و خیر و نیکی عجله دارند ، در مجازاتشان تعجیل کند ، عمر همگی به پایان می رسد و اثری از آن ها باقی نمی ماند » ، ولی از آن جا که لطف خداوند همه بندگان حتی بدکاران و کافران و مشرکان را نیز شامل می شود ، در مجازاتشان عجله به خرج نمی دهد ، شاید بیدارشوند و توبه کنند و از بیراهه به راه بازگردند .

به علاوه اگر مجازات بااین سرعت انجام می گرفت ، حالت اختیار که پایه تکلیف است ، تقریبا از میان می رفت و اطاعت مطیعان ، جنبه اضطراری به خود می گرفت ، چراکه در صورت تخلف ، فورا مجازات دردناکی را در برابرخودمی دیدند .

12 وَ اِذا مَسَّ الاِْنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ اَوْ قاعِدا اَوْ قآئِما فَلَمّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنآ اِلی ضُرٍّ مَسَّهُ کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْمُسْرِفینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ

جزء یازدهم (85)

و هنگامی که به انسان زیان ( و ناراحتی ) برسد ، ما را ( در همه حال ) درحالی که به پهلو خوابیده یا نشسته یا ایستاده است ، می خواند ، اما هنگامی که ناراحتی او را برطرف ساختیم، چنان می رودکه گویی هرگز ما را برای حل

ص:59

مشکلی که به او رسیده ، نخوانده ، این گونه برای اسرافکاران اعمالشان زینت داده شده است .

خاصیت مشکلات و حوادث دردناک ، کنار رفتن حجاب ها از روی فطرت پاک آدمی است ، در کوره حوادث ، تمام قشرهای سیاهی که روی این فطرت را پوشانده است ، می سوزد و از میان می رود و برای مدتی هرچند کوتاه درخشش این نور توحیدی آشکار می گردد. سپس می گوید : اما این افراد ، چنان کم ظرفیت و بی خرد هستند که « به مجرد این که بلا و ناراحتی آن ها را برطرف می سازیم ، آن چنان در غفلت فرومی روند ، که گویا هرگز از ما تقاضایی نداشتند » و ما نیز به آن ها کمکی نکردیم ( فَلَمّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنآ اِلی ضُرٍّ

(86) سوره یُونُس

مَسَّهُ ). « آری این چنین اعمال مسرفان در نظرشان جلوه داده شده است » ( کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْمُسْرِفینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ) .

در این که چه کسی اعمال این گونه افراد را در نظرشان جلوه و زینت می دهد ، در ذیل آیه 122 سوره انعام ، جلد 5 « تفسیر نمونه » بحث شده است و اجمال سخن این است که ؛

زینت دهنده ، خداوند است اما از این طریق که این خاصیت را در اعمال زشت و آلوده آفریده که هرقدر انسان به آن ها بیشتر آلوده شود، بیشتر خو می گیرد و نه تنها قبح و زشتی آن ها تدریجا از میان می رود، بلکه کم کم به صورت عملی شایسته در نظرشان مجسم می گردد.

و اما چرا در آیه فوق این گونه افراد به عنوان « مُسْرِف » ( اسرافکار ) معرفی شده اند ، به خاطر این است که چه اسرافی از این

ص:60

بالاتر که انسان مهم ترین سرمایه وجود خود یعنی عمر و سلامت و جوانی و نیروها را بیهوده در راه فساد و گناه و عصیان و یا در مسیر به دست آوردن متاع بی ارزش و ناپایدار این دنیا به هدر دهد و در برابر این سرمایه، چیزی عاید او نشود. آیا این کار اسراف نیست و چنین کسان، مُسرف محسوب نمی شوند .

جزء یازدهم (87)

انسان شناسی درنگاه قرآن

درباره « انسان » تعبیرات مختلفی در قرآن مجید آمده است ؛

در آیات زیادی از او به « بَشَر » تعبیر شده و در آیات فراوانی به « انسان » و در آیاتی نیز به عنوان « بنی آدم » و عجیب این که در بسیاری از آیاتی که از او به " انسان" تعبیر شده ، صفات نکوهیده و مذمومی برای او ذکر گردیده است از جمله:

در آیه مورد بحث انسان به عنوان یک موجود فراموشکار و حق نشناس معرفی شده است .

در جای دیگر به عنوان یک موجود ضعیف ( خُلِقَ الاِْنْسانُ ضَعیفا ) « 38 / نساء » .

در جای دیگر به عنوان یک موجود ستمگر و کفران کننده (اِنَّ الاِْنْسانَ لَظَلُومٌ کَفّارٌ) «34 / ابراهیم» .

در جایی دیگر انسان را بخیل دانسته است ( وَ کانَ الاِْنْسانُ قَتُورا ) « 100 / اسراء » .

در مورد دیگر موجودی عجول می شمرد ( وَ کانَ الاِْنْسانُ عَجُولاً ) « 11 / اسراء » .

ص:61

در جای دیگر کفور و کفران کننده می داند ( وَ کانَ الاِْنْسانُ کَفُورا ) « 67 / اسراء » .

در مورد دیگر موجودی پرخاشگر دانسته ( کانَ الاِْنْسانُ اکْثَرَ شَیْ ءٍ جَدَلاً ) « 54 / کهف » .

در جای دیگر نیز کفور مبین و کفران کننده آشکار آورده (اِنَ الاِْنْسانَ لَکَفُورٌ مُبینٌ ) « 19/زخرف » .

مورد دیگر موجودی کم ظرفیت و دمدمی مزاج که هنگام نعمت، بخیل و به هنگام بلا،پرجزع است (اِنَ الاِْنْسانَ خُلِقَ هَلُوعا اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزوُعاوَاِذامَسَّهُ الْخَیْرُمَنُوعا) «19،20،21/ معارج».

در جای دیگر مغرور و حتی در برابرخدا

دانسته ( یا اَیُّهَا الاِْنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَریمِ ) « 6 / انفطار » .

و در مورد دیگر او را موجودی که هنگام نعمت طغیان می کند، دانسته (اِنَ الاِْنْسانَ لَیَطْغی اَنْ رَآهُ اسْتَغْنی) «6و7/ علق».

به این ترتیب می بینیم « انسان » در قرآن مجید به عنوان موجودی که دارای جنبه های منفی فراوان و نقطه های ضعف متعددی است، معرفی شده است .

آیا این همان انسانی است که خدا او را در « اَحْسَنِ تَقْویم » و « بهترین ساختمان » آفریده است ؟ ( لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسانَ فی اَحْسَنِ تَقْویمٍ ) « 4 / تین » .

و آیا این همان انسانی است که خدا معلّم او بوده و آن چه را نمی دانسته ، به وی آموخته است ؟ ( خَلَقَ الاِْنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَیانَ )

ص:62

« 3 و 4 / الرحمن » .

و بالاخره آیا این همان انسانی است که خدا او را در مسیر پروردگار به سعی و تلاش واداشته ( یا اَیُّهَا الاِْنْسانُ اِنَّکَ کادِحٌ اِلی رَبِّکَ کَدْحا ) « 6 / انشقاق » .

(90) سوره یُونُس

باید دید این ها چه انسانی هستند که با آن همه کرامت و محبت الهی این همه نقاط ضعف و نارسایی از خود نشان می دهند ؟

ظاهر این است که این بحث ها همه مربوط به انسان هایی است که تحت تربیت رهبران الهی قرار نگرفته اند ، بلکه به صورت گیاهی خودرو پرورش یافته اند ، نه معلمی و نه راهنمایی و نه بیدارکننده ای داشته اند ، شهواتشان آزاد و در میان هوس ها غوطه ور هستند .

بدیهی است چنین انسانی نه تنها از امکانات فراوان و سرمایه های عظیم وجود خویش بهره نمی گیرد ، بلکه با به کار بردن آن ها در مسیرهای انحرافی و غلط به صورت موجودی خطرناک و سرانجام ناتوان و بینوا درمی آید .

وگرنه انسانی که با استفاده از وجود رهبران الهی و به کارگرفتن اندیشه و فکر و قرار گرفتن در مسیر حرکت تکاملی و حق و عدالت به مرحله « آدمیت » گام می نهد و شایسته نام « بنی آدم » می شود ، به جایی

می رسد که به جز خدا نمی بیند ، آن چنان که قرآن می گوید: « وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنیآآدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً : ما آدمیزادگان را گرامی داشتیم و صفحه خشکی و دریا را جولانگاه

ص:63

آن ها قرار دادیم و از روزی های پاکیزه به او بخشیدیم و بر بسیاری از مخلوقات خود فضیلت و برتریش دادیم » ( 70 / اسراء ) .

22 هُوَ الَّذی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتّیآ اِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِریحٍ طَیِّبَهٍ وَ فَرِحُوا بِها جآءَتْها ریحٌ عاصِفٌ وَجآءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ظَنُّوآا اَنَّهُمْ اُحیطَ بِهِمْ دَعَوُ اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ لاَِنْ اَنْجَیْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّاکِرینَ

او کسی است که شما را در خشکی و دریا سِیر می دهد تا این که در کشتی قرار می گیرید و بادهای موافق آن ها را ( به سوی مقصد ) حرکت می دهند و خوشحال می شوند ،

ناگهان طوفان شدیدی می وزد و امواج ازهرسو به سراغ آن ها می آید و گمان می برند هلاک خواهند شد در این موقع خدا را از روی اخلاص عقیده می خوانند که اگر ما را نجات دهی، حتما از سپاسگزاران خواهیم شد .

23 فَلَمّآ اَنْجیهُمْ اِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الاَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ یآ اَیُّهَا النّاسُ اِنَّما بَغْیُکُمْ عَلیآ اَنْفُسِکُمْ مَتاعَ الْحَیوهِ الدُّنْیا ثُمَّ اِلَیْنا مَرْجِعُکُمْ فَنُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

اما هنگامی که آن ها را رهایی بخشید ، ( دوباره ) در زمین بدون حق ، ستم می کنند، ای مردم ستم های شما به زیان خود شما است ، بهره ای از زندگی دنیا ( می برید ) سپس بازگشت شما به سوی ما است و ( خدا ) شما را

ص:64

به آن چه عمل می کردید ، خبر می دهد .

آن چه در آیات فوق خواندیم، مخصوص بت پرستان نیست ، بلکه یک اصل کلی درباره همه افراد آلوده و دنیاپرست و کم ظرفیت و فراموشکار است ، به هنگامی که امواج بلاها آن ها را احاطه می کند و دستشان ازهمه جا کوتاه و کاردبه استخوانشان می رسد و یار و یاوری برای خود نمی بینند ، دست به درگاه خدا برمی دارند و هزارگونه عهد و پیمان با اومی بندند و نذر و نیاز می کنند که اگر از این بلاها رهایی یابیم ، چنین و چنان می کنیم .

اما این بیداری و آگاهی که انعکاسی است از روح توحید فطری برای این گونه اشخاص چندان به طول نمی انجامد، هنگامی که طوفان بلا فرونشست و مشکل حل شد ، پرده های غفلت بر قلب آن ها فرومی افتد ، پرده های سنگینی که جز طوفان بلا نمی توانست آن را جابه جا کند .

با این که این بیداری موقتی ، اثر تربیتی در افراد فوق العاده آلوده ندارد ، حجت را بر آن ها تمام می کند و دلیلی خواهد بود بر محکومیتشان .

ولی افرادی که آلودگی مختصری دارند ، در این گونه حوادث معمولاً بیدارمی شوند و مسیر خودرا اصلاح می کنند، اما بندگان خدا حسابشان روشن است ، در آرامش همان قدر به خدا توجه دارند که به هنگام سختی ، زیرا می دانند هر خیر و برکتی که ظاهرا از عوامل طبیعی به آن ها می رسد ، آن هم درواقع از ناحیه خدا است .

و به هرحال این یادآوری و تذکر در آیات فراوانی از

ص:65

قرآن مجید آمده است .

دورنمای زندگی دنیا

24 اِنَّما مَثَلُ الْحَیوهِ الدُّنْیا کَمآءٍ اَنْزَلْناهُ مِنَ السَّمآءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَْرْضِ مِمّا یَأْکُلُ النّاسُ وَ الاَْنْعامُ حَتّیآ اِذآ اَخَذَتِ الاَْرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ اَهْلُهآ اَنَّهُمْ قادِروُنَ عَلَیْهآ اتیهآ اَمْرُنا لَیْلاً اَوْ نَهارا فَجَعَلْناها حَصیدا کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالاَْمْسِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الاْیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّروُنَ

زندگی دنیا همانند آبی است که از آسمان نازل کرده ایم که بر اثر آن گیاهان گوناگون که مردم و چهارپایان از آن

می خورند، می روید تا زمانی که روی زمین زیبایی خود را ( از آن ) گرفته و تزیین می گردد و اهل آن مطمئن می شوند که می توانند از آن بهره مند گردند ( ناگهان ) فرمان ما شب هنگام یا در روز ( برای نابودی آن ) فرامی رسد ( سرما یا صاعقه ای را بر آن مسلط می سازیم ) و آن چنان آن را درو می کنیم که ( گویی ) هرگز نبوده است ، این چنین آیات خود را برای گروهی که تفکر می کنند ، شرح می دهیم .

« لَمْ تَغْنَ » از ماده « غِنا » به معنی اقامت کردن در مکانی است، بنابراین جمله « لَمْ تَغْنَ بِالاَْمْسِ » یعنی "دیروز در این مکان نبوده است" و این کنایه از این است که چیزی به کلی از میان برود ، آن چنان که گویی هرگز وجود نداشته است .

ص:66

از آن جا که قرآن یک کتاب انسان سازی و تربیت است ، در بسیاری از موارد برای روشن ساختن حقایق عقلی متوسل به ذکر مثال ها می شود و گاهی موضوعاتی را که آغاز و انجامش ، سال ها طول می کشد، در یک صحنه زودگذر و قابل مطالعه در برابر چشمان مردم مجسم می سازد .

بررسی تاریخ پرماجرای عمر یک انسان یا یک نسل که گاهی یک صد سال طول می کشد ، برای افراد عادی ، کار آسانی نیست اما هنگامی که صحنه ای همانند زندگی بسیاری از گیاهان در مقابل او قرار دهند ، بسیار راحت می تواند چگونگی زندگی خود را در این آیینه شفاف ببیند .

درست این صحنه را در مقابل چشم خود مجسم کنید ، باغی است پر از درخت و سبزه و گیاه که همگی به ثمر نشسته و غوغای حیات در سرتاسر آن نمایان است ، اما در یک شب تاریک یا یک روز روشن ناگهان ابرهای سیاه آسمان را می پوشاند ، رعد و برق و سپس طوفان و رگبارهای شدید و تگرگ های دانه درشت آن را از هرسو درهم می کوبد.

فردا که به دیدن آن باغ می آییم ، درختان درهم شکسته ، گیاهان ازهم پاشیده و پژمرده و همه چیز را درهم به روی خاک ریخته در مقابل خودمان مشاهده می کنیم،آن چنان باورنمی کنیم این همان باغ سرسبز خرمی است که دیروز به روی ما می خندید .

آری چنین است ماجرای زندگی انسان ها مخصوصا در عصر و زمان ما که گاه یک زلزله یا یک جنگ چند ساعته چنان یک شهر آباد و

ص:67

خرم را درهم می کوبد که چیزی جز یک ویرانه با یک مشت اجساد قطعه قطعه شده باقی نمی گذارد .

وه چه غافلند مردمی که به چنین زندگی ناپایدار دل خوش کرده اند .

در جمله « اِخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَْرْضِ » باید توجه داشت که « اِخْتِلاط » در اصل آن چنان که « راغب » در « مفردات » گفته ، به معنی جمع میان دوچیز یا بیشتراست، خواه مایع باشند یا جامد و « اِخْتِلاط » اعم از « اِمْتِزاج » است ( زیرا امتزاج معمولاً در مورد مایعات گفته می شود ) بنابراین معنی جمله چنین می شود که ؛ به وسیله آب باران ، گیاهان از هر قسم به هم می آمیزند ، گیاهانی که به درد انسان می خوردیا مورداستفاده حیوانات است .

جمله فوق اشاره ضمنی به این حقیقت نیز می کند که خداوند از آب باران که یک نوع و یک حقیقت بیشتر ندارد ، انواع و اقسام گیاهانی را می رویاند که نیازمندی های مختلف انسان ها و حیوانات را با موادغذایی گوناگونشان تأمین می کنند .

25 وَاللّهُ یَدْعُوآا اِلی دارِ السَّلامِ وَ یَهْدی مَنْ یَشآءُ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ

و خداونددعوت به سرای صلح و سلامت می کند و هرکس را بخواهد ، به راه راست هدایت می نماید .

در آن جا که نه از این کشمکش های غارتگران دنیای مادی خبری است و نه از مزاحمت های احمقانه ثروت اندوزان از خدا بی خبر و نه جنگ و خونریزی و استعمار و استثمار و تمام این مفاهیم

ص:68

در کلمه «دارِالسَّلامِ» (خانه صلح و سلامت) جمع است .

و هرگاه زندگی در این دنیا نیز شکل توحیدی و رستاخیزی به خود گیرد ، آن هم تبدیل به « دارُ السّلام » می شود و از صورت آن « مزرعه بلادیده طوفان زده » درمی آید .

روسفیدان و روسیاهان

26 لِلَّذینَ اَحْسَنُوا الْحُسْنی وَ زِیادَهٌ وَ لایَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّهٌ اوُلآئِکَ اَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمْ فیها خالِدوُنَ

کسانی که نیکی کردند ، پاداش نیک و زیاده بر آن دارند و تاریکی و ذلت چهره هایشان را نمی پوشاند ، آن ها یاران بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند .

«یَرْهَقُ» از ماده «رَهَق» به معنی پوشاندن قهری و اجباری است و « قَتَر » به معنی غبار و یا دود است

در این که منظور از « زِیادَه » در این جمله چیست ، میان مفسران گفتگو است ولی باتوجه به این که آیات قرآن یکدیگر را تفسیر می کنند ، اشاره به پاداش های مضاعف و فراوانی است که گاهی ده برابر و گاهی هزاران برابر ( به نسبت اخلاص و پاکی و تقوا و ارزش عمل ) بر آن افزوده می شود ، در آیه 160 سوره انعام می خوانیم : « مَنْ جآءَ

بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها : کسی که کار نیکی انجام دهد ، ده برابر به او پاداش داده خواهد شد » .

و در جای دیگر نیز می خوانیم : « فَاَمَّا الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَیُوَفّیهِمْ اُجُورَهُمْ وَ یَزیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ : اما کسانی که

ص:69

ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند ، خداوند پاداش آن ها را به طور کامل می دهد و از فضل و کرم خود نیز بر آن می افزاید » ( 127 / نساء ) .

در آیات مربوط به انفاق در آیه 261 سوره بقره نیز سخن از پاداش نیکوکاران تا هفتصد برابر و یا چند مقابل آن به میان آمده است .

نکته دیگر که در این جا باید به آن توجه داشت ، این است که کاملاً امکان داردکه این اضافه درجهان دیگر مرتبا افزایش یابد ، یعنی هر روز موهبت و لطف تازه ای از ناحیه خداوند به آن ها ارزانی داشته شود و این در واقع نشان می دهد که زندگی جهان دیگر یکنواخت نیست و به سوی تکامل در یک شکل نامحدود پیش می رود .

27 وَالَّذینَ کَسَبُواالسَّیِّئاتِ جَزآءُسَیِّئَهٍ بِمِثْلِها وَ تَرْهَقُهُمْ

ذِلَّهٌ ما لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِمٍ کَأَنَّما اُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعا مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِمااوُلآئِکَ اَصْحابُ النّارِ هُمْ فیها خالِدوُنَ

اما کسانی که مرتکب گناهان شدند ، جزای بدی به مقدار آن دارندو ذلت و خواری چهره آن ها را می پوشاند و هیچ چیز نمی تواند آن ها را از ( مجازات ) خدا نگه دارد ( چهره هایشان آن چنان تاریک است که ) گویی پاره هایی از شب تاریک، صورت آن ها را پوشانده ، آن ها یاران آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند .

در این جا سخنی از « زیاده » در کار نیست ، چراکه در پاداش زیاده، فضل و رحمت است اما در کیفر ، عدالت ایجاب می کند که ذره ای بیش

ص:70

از گناه نباشد ، ولی آن ها به عکس گروه اول چهره هایی تاریک دارند « و ذلّت، صورت آن ها را می پوشاند » ( وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّهٌ ) .

تاریکی چهره های آن ها به اندازه ای زیاد است که « گویی پاره هایی از شب تاریک و ظلمانی ، یکی پس از دیگری بر صورت آن ها افکنده شده است » .

ممکن است سؤال شود که عدالت ایجاب می کند بیش از گناهشان کیفر نبینند و این تاریکی چهره و گرد و غبار مذلت بر آن نشستن ، چیز اضافه ای است .

اما باید توجه داشت که این خاصیت و اثر عمل است که از درون جان انسان به بیرون منعکس می گردد ، درست مثل این است که بگوییم: افراد شرابخوار باید تازیانه بخورند و در عین حال شراب انواع بیماری های معده و قلب و کبد و اعصاب را ایجاد می کند .

به هرحال ممکن است بدکاران گمان کنند راه فرار و نجاتی خواهند داشت و یا بت ها و مانند آن ها می توانند برایشان شفاعت کنند اما جمله بعد صریحا می گوید که ؛ « هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند آن ها را از مجازات الهی دور نگه دارد » ( ما لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِمٍ ) .

31 قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمآءِ وَ الاَْرْضِ اَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ

وَالاَْبْصارَ وَمَنْ یُخْرِجُ الْحَیَ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ الاَْمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ اَفَلا تَتَّقُونَ

بگو : چه کسی شما را از آسمان و زمین روزی می دهد و

ص:71

یا چه کسی مالک ( و خالق ) گوش و چشم ها است و چه کسی زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج می سازد و چه کسی امور (جهان) را تدبیر می کند؟ (در پاسخ) می گویند: خدا، بگو: پس چرا تقوا پیشه نمی کنید (و ازخدانمی ترسید)؟

« رِزْق » به معنی عطا و بخشش مستمر است و از آن جا که بخشنده تمام مواهب درحقیقت خدا است ، « رازِق » و « رَزّاق » به معنی حقیقی تنها بر او اطلاق می شود و اگر این کلمه در غیر مورد او به کار رود، بدون شک جنبه مجازی دارد، مانند آیه 233 سوره بقره که در زمینه زنان شیرده می گوید : « وَ عَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْروُفِ » ( پدران موظفند زنانی را که فرزندانشان را شیر می دهند ، به طور شایسته روزی دهند و لباس بپوشانند ) .

این نکته نیز لازم به یادآوری است که بیشتر روزی های انسان از آسمان است ، باران حیاتبخش ازآسمان می بارد و هواکه مورد نیاز همه موجودات زنده است ، نیز بر فراز زمین قرار گرفته و ازهمه مهم تر نور آفتاب که بدون آن هیچ موجود زنده و هیچ گونه حرکت و جنبشی در سرتاسر زمین وجود نخواهد داشت ، از آسمان است و حتی حیوانات اعماق دریاها از پرتو نور آفتاب زنده اند ، زیرا می دانیم غذای بسیاری از آن ها گیاهان بسیار کوچکی است که در لابلای امواج در سطح اقیانوس در برابر تابش نور آفتاب رشد و نمو می کند و قسمت دیگری از آن حیوانات از گوشت دیگر حیوانات دریا که به وسیله آن گیاهان تغذیه شده اند ، استفاده می کنند .

ص:72

ولی زمین تنها به وسیله مواد غذایی خود ریشه گیاهان را تغذیه می کند و شاید به همین دلیل است که در آیه فوق نخست سخن از ارزاق آسمان و سپس ارزاق زمین به میان آمده است ( به تفاوت درجه اهمیت ) .

سپس به دو قسمت از مهم ترین حواس انسان که بدون آن دو ، کسب علم و دانش برای بشر امکان پذیر نیست ، اشاره کرده و می گوید : « بگو : چه کسی است که مالک و خالق گوش و چشم و قدرت دهنده این دو حس آدمی است » ؟ ( اَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الاَْبْصارَ ) .

درواقع در این آیه نخست به نعمت های مادی و بعد به مواهب و روزی های معنوی که بدون آن ها نعمت های مادی فاقد هدف و محتوا است ، اشاره شده است .

کلمه « سَمْع » مفرد و به معنی گوش و « اَبْصار » جمع « بَصَر » و به معنی بینایی و چشم است و در این جا سؤال پیش می آید که چرا « سَمْع » در همه جا در قرآن مفرد ذکر شده و اما « بَصَر » گاهی به صورت جمع و گاهی به صورت مفرد آمده ؟ پاسخ این سؤال در جلد اول « تفسیر نمونه » ، صفحه 56 ذکر شده است .

بعد از دو پدیده مرگ و حیات که عجیب ترین پدیده های عالم آفرینش است ، سخن به میان آورده ، می گوید : « و چه کسی زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج می کند »؟ (وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ ) .

این همان موضوعی است که تاکنون عقل دانشمندان و علمای

ص:73

علوم طبیعی و زیست شناسان در آن حیران مانده است که چگونه موجود زنده از موجود بی جان به وجود آمده است ؟ آیا چنین چیزی که تلاش و کوشش مداوم دانشمندان تاکنون در آن به جایی نرسیده است ، می تواند یک امر ساده و وابسته به تصادف و حوادث رهبری نشده و بدون برنامه و هدف طبیعت بوده باشد ؟ بدون شک پدیده پیچیده و ظریف و اسرارآمیز حیات نیازمند به علم و قدرت فوق العاده و عقل کلی است .

او نه تنها در آغاز موجود زنده را از موجودات بی جان زمین آفریده است ، بلکه علاوه بر این ، سنت او بر این قرار گرفته که حیات نیز جاودانی نباشد و به همین جهت مرگ را در دل حیات آفریده تا از این طریق میدان را برای دگرگونی ها و تکامل باز گذارد .

در تفسیر آیه فوق این احتمال نیز داده شده که علاوه بر مرگ و حیات مادی ، مرگ و حیات معنوی را نیز شامل می شود ، زیرا انسان های هوشمند و پاکدامن و باایمان را می بینیم که گاهی از پدر و مادری آلوده و بی ایمان و گمراه متولد می شوند ، عکس آن نیز مشاهده شده است که برخلاف قانون وراثت انسان های بی ارزش و مرده از پدر و مادر ارزشمندی به وجود آمده اند .(1)

البته مانعی ندارد که آیه فوق اشاره به دو قسمت باشد ، زیرا هردو

ص:74


1- این مضمون در روایات متعددی در «تفسیر برهان» ، جلد 1 ، ذیل آیه 95 سوره انعام آمده است .

از عجایب آفرینش و از پدیده های اعجاب انگیز جهانند و روشنگر این حقیقتند که علاوه بر عوامل طبیعی ، دست قدرت آفریدگار عالم و حکیمی در کار است .

در جلد 5 « تفسیر نمونه » ، صفحه 356 ، ذیل 95 / انعام ،

توضیحات بیشتری در این باره آمده است. بعد اضافه می کند : « چه کسی است که امور این جهان را تدبیر می کند » ؟ ( وَ مَنْ یُدَبِّرُ الاَْمْرَ ) .

درحقیقت نخست سخن از آفرینش مواهب ، سپس سخن از حافظ و نگهبان و مدبر آن ها است. بعد از آن که قرآن این سؤالات سه گانه را مطرح می کند ، بلافاصله می گوید: « آن ها به زودی در پاسخ خواهند گفت: اللّه » .

از این جمله به خوبی استفاده می شود که حتی مشرکان و بت پرستان عصر جاهلیت خالق و رازق و حیاتبخش و مدبر امور جهان هستی را خدا می دانستند و این حقیقت را از طریق عقل و هم از راه فطرت دریافته بودند که این نظام حساب شده جهان نمی تواند مولود بی نظمی و یا مخلوق بت ها باشد .

و در آخر آیه به پیامبر صلی الله علیه و آله دستور می دهد : « به آن ها بگو : آیا با این حال تقوا را پیشه نمی کنید » ؟ ( فَقُلْ اَفَلا تَتَّقُونَ ). تنها کسی شایسته عبادت و پرستش است که آفرینش و تدبیر جهان به دست او

است ، اگر عبادت به خاطر شایستگی و عظمت ذات معبود باشد ، این شایستگی و عظمت تنها در خدا است و اگر برای این باشد که می تواند سرچشمه سود و زیان گردد ، این نیز مخصوص خدا است .

ص:75

32 فَذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ فَماذا بَعْدَ الْحَقِّ اِلاَّ الضَّلالُ فَاَنّی تُصْرَفُونَ

این چنین است خداوند پروردگار حق شما ، با این حال بعداز حق جز گمراهی وجود دارد؟ پس چرا ( ازپرستش او ) روی می گردانید ؟

این آیه درحقیقت یک راه منطقی روشن برای شناخت باطل و ترک آن پیشنهاد می کند و آن این که ؛ نخست باید از طریق وجدان و عقل برای شناخت حق گام برداشت ، هنگامی که حق شناخته شد ، هرچه غیر آن و مخالف آن است ، باطل و گمراهی است و باید کنار گذاشته شود .

33 کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ عَلَی الَّذینَ فَسَقُوآ اَنَّهُمْ لا یُؤْمِنُونَ

این چنین فرمان پروردگارت بر فاسقان مسلم شده که آن ها ( پس از این همه طغیان و گناه ) ایمان نخواهند آورد .

درواقع این خاصیت اعمال نادرست و مستمر آن ها است که قلبشان را چنان تاریک و روحشان را چنان آلوده می کند که با وضوح و روشنی حق آن را نمی بینند و به بیراهه می روند.

بنابراین آیه فوق هیچ گونه دلالت بر مسأله جبر ندارد ، بلکه اشاره به آثار اعمال خود انسان می باشد ولی شک نیست که این اعمال چنان خاصیتی را به فرمان خدا دارد .

درست مثل این است که به کسی بگوییم : صد بار به تو گفتیم گرد مواد مخدر و مشروبات الکلی مگرد ، اکنون که گوش ندادی و شدیدا معتاد شدی ، محکوم به این هستی که مدت ها در بدبختی بمانی .

ص:76

یکی از نشانه های حق و باطل

34 قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکآئِکُمْ مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعیدُهُ قُلِ اللّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعیدُهُ فَاَنّی تُؤْفَکُونَ

بگو : آیا هیچ یک از معبودهای شما آفرینش را ایجاد و

سپس بازمی گرداند؟ بگو: تنها خدا آفرینش را ایجاد کرده، سپس باز می گرداند ، با این حال چرا از حق روی گردان می شوید ؟

در این جا دو سؤال پیش می آید ؛ نخست این که مشرکان عرب غالبا اعتقاد به معاد مخصوصا به شکلی که قرآن می گوید ، نداشتند ، با این حال چگونه قرآن از آن ها اعتراف می خواهد ؟

دیگر این که در آیه قبل سخن از اعتراف مشرکان بود ، ولی در این جابه پیامبر صلی الله علیه و آله دستور می دهدکه تو اعتراف به این واقعیت کن، این تفاوت تعبیر برای چیست ؟

اما باتوجه به یک نکته جواب هردو سؤال روشن می شود و آن این که ؛ گرچه مشرکان به معاد ( معاد جسمانی ) عقیده نداشتند ، ولی همین اندازه که معتقد بودند آغاز آفرینش از خدا است، برای پذیرش معاد کافی است ، چراکه هرکس آغاز را انجام داده ، قادر به اعاده آن نیز هست ، بنابراین اعتقاد به مبدأ با کمی دقت معاد را اثبات می کند .

از این جا روشن می شودکه چرا به جای مشرکان، پیامبر صلی الله علیه و آله اعتراف به این واقعیت می کند ، زیرا گرچه ایمان به معاد از لوازم ایمان به مبدأ است ، اما چون آن ها توجه به این ملازمه نداشتند، طرز

ص:77

تعبیر عوض شده و پیامبر صلی الله علیه و آله به جای آن ها اعتراف می کند.

35 قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکآئِکُمْ مَنْ یَهْدی اِلَی الْحَقِّ قُلِ اللّهُ یَهْدی لِلْحَقِّ اَفَمَنْ یَهْدآی اِلَی الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ یُتَّبَعَ اَمَّنْ لایَهِدّآی اِلاّ اَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ

بگو: آیا هیچ یک از معبودهای شما به سوی حق هدایت می کند ؟ بگو: تنها خدا به حق هدایت می کند ، آیا کسی که هدایت به حق می کند، برای پیروی شایسته تر است یا آن کس که خود هدایت نمی شود، مگر هدایتش کنند، شما را چه می شود ، چگونه داوری می کنید ؟

در آیه فوق خواندیم که تنها خدا است که هدایت به سوی حق می کند ، این انحصار یا به خاطر آن است که منظور از هدایت ، تنها ارائه طریق نیست بلکه رساندن به مقصد نیز می باشد و این کار تنها به دست پروردگار است و یا به این جهت است که ارائه طریق و نشان دادن راه نیز در درجه اول کار خدا است و غیر او یعنی پیامبران و راهنمایان الهی تنها از طریق هدایت او آگاه به راه های هدایت می شوند و با تعلیم او عالم می گردند .

این که در آیه فوق می خوانیم معبودهای مشرکان نه تنها نمی توانند کسی را هدایت کنند ، بلکه خودشان نیازمند هدایت الهی هستند ، گرچه درباره بت های سنگی و چوبی صدق نمی کند ، زیرا آن ها مطلقا عقل و شعوری ندارند ولی در مورد معبودهای صاحب شعور مانند فرشتگان و انسان هایی که معبود واقع شدند ، کاملاً صدق می کند .

ص:78

این آیه به خوبی نشان می دهد که یکی از برنامه های اصلی پروردگار در برابر بندگان ، هدایت آن ها به سوی حق است که این کار از طریق بخشیدن عقل و خرد و دادن درس های گوناگون از راه فطرت و ارائه آیات و نشانه هایش در جهان آفرینش همچنین از طریق فرستادن پیامبران و کتب آسمانی صورت می گیرد.

عظمت و حقانیت دعوت قرآن

37 وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ اَنْ یُفْتَری مِنْ دوُنِ اللّهِ وَ لکِنْ تَصْدیقَ الَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصیلَ الْکِتابِ لا رَیْبَ فیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ

شایسته نیست ( و امکان نداشت ) که این قرآن بدون وحی الهی به خدا نسبت داده شود، ولی تصدیقی است برای آن چه بیش از آن است ( از کتب آسمانی ) و تفصیلی است برای آن هاوشکی نیست که از طرف پروردگارجهانیان است.

جالب این که به جای نفی ساده ، نفی شأنیت شده است و می دانیم این گونه تعبیر از نفی ساده تر رساتر است ، این درست به آن می ماند که کسی در مقام دفاع از خود بگوید : « در شأن من نیست که دروغ بگویم » و البته این تعبیر از این که بگوید : من دروغ نمی گویم ، بسیار پرمعنی تر و عمیق تر می باشد .

سپس به ذکر دلیل بر اصالت قرآن و وحی آسمانی بودنش پرداخته، می گوید : « ولی این قرآن کتب آسمانی پیش از خود را تصدیق می کند » (وَ لکِنْ تَصْدیقَ الَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ) .

ص:79

یعنی تمام بشارات و نشانه های حقانیتی که در کتب آسمانی پیشین آمده ، بر قرآن و آورنده قرآن کاملاً منطبق است و این خود ثابت می کند که تهمت و افترا برخدا نیست و واقعیت دارد ، اصولاً خود قرآن از باب « آفتاب آمد دلیل آفتاب » ، شاهد صدق محتوای خویش است .

و از این جا روشن می شود کسانی که این گونه آیات قرآن را دلیل بر عدم تحریف تورات و انجیل گرفته اند ، در اشتباهند ، زیرا قرآن مندرجات این کتب را که در عصر نزول قرآن وجود داشتند، تصدیق نمی کند، بلکه نشانه هایی که از پیامبر صلی الله علیه و آله و قرآن در این کتب بوده ، مورد تأیید قرار داده است. در این زمینه توضیحات بیشتری در جلد اول « تفسیر نمونه » ، ذیل آیه 41 سوره بقره بیان گردید .

سپس دلیل دیگری بر اصالت این وحی آسمانی ذکر کرده ، می گوید : « وَ تَفْصیلَ الْکِتابِ لا رَیْبَ فیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ » .

به تعبیر دیگر هیچ گونه تضادی با برنامه انبیاء گذشته ندارد ، بلکه تکامل آن تعلیمات و برنامه ها در آن دیده می شود و اگر این قرآن مجعول بود ، حتما مخالف و مباین آن ها بود .

و از این جا می دانیم که در اصول مسائل چه در عقاید دینی و چه در برنامه های اجتماعی و حفظ حقوق و مبارزه با جهل و دعوت به حق و عدالت و همچنین زنده کردن ارزش های اخلاقی و مانند این ها هیچ گونه اختلافی در میان کتب آسمانی نیست ، جز این که هر کتابی که بعدا نازل شده ، در سطحی بالاتر و کامل تر بوده همچون سطوح مختلف تعلیمات در دبستان و دبیرستان و دانشگاه تا به کتاب نهایی که

ص:80

مخصوص دوران پایان تحصیل دینی است یعنی قرآن رسیده است . شک نیست که در جزئیات احکام و شاخ و برگ ها تفاوت در میان ادیان و مذاهب آسمانی وجود دارد ولی سخن از اصول اساسی آن ها است که همه جا هماهنگ است .

)

38 اَمْ یَقُولُونَ افْتَریهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ

آن ها می گویند : او قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده، بگو: اگر راست می گویید ، یک سوره همانند آن بیاورید و هرکس را می توانید غیر از خدا ( به یاری ) بطلبید .

این آیه از جمله آیاتی است که باصراحت اعجاز قرآن را بیان می کند نه تنها همه قرآن را بلکه حتی اعجاز یک سوره را و از همه جهانیان بدون استثناء دعوت می کند که اگر معتقدید این آیات از طرف خدا نیست ، همانند و یا حداقل همانند یک سوره آن را بیاورید .

و همان گونه که در جلد 1 « تفسیر نمونه » ، ذیل آیه 23 سوره بقره بیان شده است ، در آیات قرآن گاهی « تَحَدّی » یعنی دعوت به مبارزه نسبت به مجموع قرآن و گاهی به ده سوره و گاهی به یک سوره شده است و این نشان می دهد که جزء و کل قرآن ، همه اعجاز است و چون سوره معینی ذکر نشده ، هر سوره از قرآن را نیز شامل می شود .

البته شک نیست که اعجاز قرآن منحصر به جنبه فصاحت و بلاغت و شیرینی بیان و رسایی تعبیرات آن چنان که گروهی از قدمای مفسرین فکر کرده اند نیست، بلکه علاوه بر این ها از نظر بیان معارف

ص:81

دینی و علومی که تا آن روز شناخته نشده بود و بیان احکام و قوانین و ذکر تواریخ پیشین پیراسته از هرگونه خطا و خرافات و عدم وجود تضاد و اختلاف درآن، نیز جنبه اعجاز دارد .(1)

جلوه تازه ای از اعجاز قرآن

جالب این که با گذشت زمان جلوه های تازه ای از اعجاز قرآن آشکار می شود که در گذشته مورد توجه قرار نمی گرفت ، از جمله محاسبات فراوانی است که روی کلمات آیات قرآن با مغزهای الکترونیکی انجام شده، ویژگی های تازه ای برای کلمات و جمله بندی های قرآن و رابطه آن با زمان نزول هر سوره، ثابت است و آن چه ذیلاً می خوانید ، نمونه ای از آن است ؛

پژوهش های برخی از دانشمندان محقق امروز، به کشف روابط پیچیده و فرمول های محاسباتی بسیار دقیق منجر شده است که حیرت انگیز است ، با یقین به این امر که چنین نظم علمی در ساختمان قرآن است ، از طریق بررسی های آماری و به زبان ریاضی به کشف قواعد دقیق و فرمول های ریاضی و منحنی های کامل و سالمی توفیق یافته است که از نظر اهمیت و شناخت ، کشف نیوتن را در جاذبه تداعی می کند .

یک قرآن شناس بزرگ نقطه شروع کارش این مسأله ساده است که آیات نازل شده درمکه کوتاه است و آیات نازل شده در مدینه ، بلند ، این

ص:82


1- توضیح بیشتر در «تفسیر نمونه»، جلد 1، صفحه 83 و کتاب «قرآن و آخرین پیامبر» مطرح شده است .

یک مسأله طبیعی است ، هر نویسنده یا سخنران ورزیده ، طول جملات و آهنگ کلمات سخنش را برحسب موضوع سخن تغییر می دهد ؛

مسائل توصیفی، جملات کوتاه و مسائل تحلیلی و استدلالی، بلند ، آن جاکه سخن، تحریکی و انتقادی و یابیان اصول کلی اعتقادی است، لحن شعاری می شود و عبارات کوتاه و آن جاکه شروع داستان است و بیان کلام درنتیجه گیری های اخلاقی و ... لحن، آرام وعبارات طولانی و آهنگ نرم.

مسائل طرح شده در مکه از نوع اول است و مسائل طرح شده در مدینه ، از نوع دوم ، چه در مکّه آغاز یک نهضت است و بیان اصول کلی اعتقادی و انتقادی و در مدینه ، یک جامعه و مسائل حقوقی و اخلاقی و قصه های تاریخی و نتیجه گیری های فکری و علمی .

اما قرآن یک سخن گفتن طبیعی است و ناچار تابع سبک زیبا و بلیغ سخن گفتن بشر و در نتیجه رعایت کوتاهی و بلندی آیات نیز به تناسب مفاهیم . اما اگر قبول کنیم که این کلام در عین حال که یک کتاب است ، یک طبیعت نیز هست ، باید این کوتاهی و بلندی درعین حال بی حساب نباشد و طبق یک قاعده دقیق علمی از آیات کوتاه آغاز کند و یکنواخت و تصاعدی رو به آیات بلند رود ، بر این اساس باید طول هر آیه ای کوتاه تر از آیه نازل شده سال بعد و بلندتر از آیه نازل شده سال پیش باشد و اندازه این طولانی شدن ، اندازه ای دقیق و حساب شده

باشد ، بنابراین در طول 23 سال که وحی نازل می شده است ، باید 23 طول معدل در آیات داشته باشیم .

بر این قاعده می توانیم 23 ستون داشته باشیم که همه آیات

ص:83

برحسب طول در این ستون ها تقسیم بندی شود، حال از کجا می توانیم بفهمیم که این تقسیم بندی ها درست است ؟ می دانیم که شأن نزول بعضی از آیات قرآن معلوم است ، برخی را روایات تاریخی معین کرده و صریحا گفته که در چه سالی نازل شده است و برخی را از روی مفاهیم آن می توان تعیین کرد ؛ مثلاً آیاتی که احکامی چون تغییر قبله ، حرمت شراب ، وضع حجاب ، زکات و خمس را بیان می کند و آیاتی که از « هجرت » سخن می گویند، سال تعیین این احکام معلوم است .

با شگفتی فوق العاده می بینیم که این آیات که سال نزول آن ها معین است درست در همان ستون هایی قرار می گیرند که در این جدول از نظر معدل طول آیات ویژه هر سال فرض شده اند .

آن چه جالب تر است ، پیداشدن دو سه مورد استثنایی است . به

این معنی که سوره « مائده » آخرین سوره بزرگ نازل شده است ، درحالی که چند آیه از آن طبق فرمول ، باید در سال های اولیه نازل شده باشد ، پس از تحقیق در متون تفاسیر و روایات اسلامی ، اقوال مفسران معتبری را می یابیم که گفته اند : این چند آیه در اوایل نازل شده ، اما از نظر تدوین به دستور پیامبر در سوره « مائده » جای داده شده است ، به این طریق می توان سال نزول هر آیه را از روی این ملاک ریاضی تعیین کرد و قرآن را برحسب سال نزول نیز تدوین نمود .

چه سخنوری است در عالم که بتوان از روی طول عبارت ، سال ادای هر جمله اش را معین کرد ؟ خصوصا که این متن کتابی نباشد که مثل یک اثر علمی یا ادبی نویسنده اش نشسته باشد و آن را در یک

ص:84

مدت معین و پیوسته نوشته و بر زبانش رفته و به ویژه کتابی نباشد که نویسنده اش در یک موضوع یا حتی زمینه تعیین شده ای تألیف کرده باشد ، بلکه مسائل گوناگونی است که به تدریج برحسب نیاز جامعه و در پاسخ به سؤالاتی که عنوان می شود ، حوادث یا مسائلی که در

مسیر مبارزه طولانی مطرح می شود ، به وسیله رهبر بیان و سپس جمع آوری و تنظیم شده است .(1)

بلکه به گفته بعضی از مفسران ، آهنگ مخصوص لغات و کلمات قرآن نیز در نوع خود معجزه آسا است .

شواهد گوناگون جالبی برای این موضوع ذکرکرده اند، ازجمله جریان زیر که برای سید قطب مفسر معروف واقع شده است ؛ او در ذیل آیه مورد بحث چنین می گوید :

من از حوادثی که برای دیگران واقع شده ، سخنی نمی گویم ، تنها حادثه ای را بیان می کنم که برای خود من واقع شد و شش نفر ناظر آن بودند ( خودم و پنج نفر دیگر ) .

ما شش نفر از مسلمانان بودیم که با یک کشتی مصری ، اقیانوس اطلس را به سوی نیویورک می پیمودیم ، مسافران کشتی 120 مرد و زن

1 نقل از نشریه « فلق » ( نشریه دانشجویان دانشگاه ) .

بودند و کسی در میان مسافران جز ما مسلمان نبود ، روز جمعه به این فکر افتادیم که نماز جمعه را در قلب اقیانوس و بر روی کشتی به جا آوریم ، و ما علاوه بر اقامه فریضه مذهبی مایل بودیم یک حماسه

ص:85

اسلامی در مقابل یک مبشرمسیحی که در داخل کشتی نیز دست از برنامه تبلیغاتی خود برنمی داشت ، بیافرینیم ، خصوصا این که او حتی مایل بود مارا هم به مسیحیت تبلیغ کند.

ناخدای کشتی که یک انگلیسی بود ، موافقت کرد که ما نماز جماعت را در صفحه کشتی تشکیل دهیم و به کارکنان کشتی نیز که همه از مسلمانان آفریقا بودند ، نیز اجازه داده شد که با ما نماز بخوانند و آن ها از این جریان بسیار خوشحال شدند ، زیرا این اولین باری بود که نماز جمعه بر روی کشتی انجام می گرفت .

من ( سیدقطب ) به خواندن خطبه نمازجمعه و امامت پرداختم و جالب این که مسافران غیرمسلمان اطراف ما حلقه زده بودند و بادقت مراقب انجام این فریضه اسلامی بودند .

پس از پایان نماز ، گروه زیادی از آن ها نزد ما آمدند و این موفقیت را به ما تبریک گفتند ولی در میان این گروه ، خانمی بود که بعدا فهمیدیم یک زن مسیحی یوگسلاوی است که از جهنم « تیتو » و کمونیسم او ، فرار کرده است .

او فوق العاده تحت تأثیر نماز ما قرارگرفته بود، به حدی که اشک از چشمانش سرازیربود و قادربه کنترل خویشتن نبود.اوبه زبان انگلیسی ساده و آمیخته با تأثر شدید و خضوع و خشوع خاصی سخن می گفت و از جمله سخنانش این بود که ؛ بگویید ببینم کشیش شما با چه لغتی سخن می گفت ؟ ( او فکر می کرد که حتما باید کشیش یا یک مرد روحانی اقامه نماز کند ، آن چنان که در نزد مسیحیان است ، ولی ما به زودی به او

ص:86

حالی کردیم که این برنامه اسلامی را هر مسلمان باایمانی می تواند انجام دهد ) و سرانجام به او گفتیم که ما با لغت عربی صحبت می کردیم .

ولی او گفت : من هرچند یک کلمه ازمطالب شما را نفهمیدم ، اما به وضوح دیدم که این کلمات آهنگ عجیبی داشت اما از این مهم تر مطلبی که نظر مرا فوق العاده به خود جلب کرد ، این بود که در لابلای خطبه امام شما جمله هایی وجود داشت که از بقیه ممتاز بود ، آن ها دارای آهنگ فوق العاده مؤثر و عمیقی بودند ، آن چنان که لرزه بر اندام من انداخت ، یقینا این جمله ها مطالب دیگری بودند ، فکر می کنم امام شما به هنگامی که این جمله ها را ادا می کرد ، مملو از روح القدس شده بود .

ما کمی فکر کردیم و متوجه شدیم این جمله ها همان آیاتی از قرآن بود که من در اثناء خطبه و در نماز آن ها را می خواندم ، این موضوع ما را تکان داد و متوجه این نکته ساخت که آهنگ خاص قرآن آن چنان مؤثر است که حتی بانویی را که یک کلمه مفهوم آن را نمی فهمد، تحت تأثیر شدید خود قرار می دهد(1)

39 بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّا یَأْتِهِمْ تَأْویلُهُ کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الظّالِمینَ

( آن ها از روی علم و دانش قرآن را انکار نمی کنند ) بلکه آن ها چیزی را تکذیب کردند که آگاهی از آن نداشتند و

ص:87


1- « تفسیر فی ظِلال » ، جلد 4 ، صفحه 422 .

هنوز واقعیتش بر آنان روشن نشده است، این چنین پیشینیان آن ها نیز تکذیب کردند، پس بنگر عاقبت کار ظالمان چگونه بود؟

« تَأْویل » در اصل لغت به معنی بازگشت دادن چیزی است و بنابراین هرکار یا سخنی به هدف نهایی برسد ، می گوییم : تأویل آن آمده است ، به همین دلیل بیان هدف اصلی یک اقدام و یا تفسیر واقعی یک سخن و یا تفسیر و نتیجه و پایان یک خواب و یا تحقق یافتن واقعیت یک مطلب ، همه این ها تأویل نامیده می شود ( در این باره در جلددوم «تفسیر نمونه»، صفحه 324 به طور مشروح بحث شده است ) .

درواقع عامل انکارقرآن توسط مشرکین، عدم آگاهی وجهل آن ها بود.

اما این که منظور از این جمله جهل درباره چه اموری بوده است ،

مفسران احتمالات متعددی داده اند که تمام آن ها می تواند در آیه منظور بوده باشد ، از جمله ؛

جهل به معارف دینی و مبدأ و معاد ، همان گونه که قرآن از قول مشرکان در مورد معبود حقیقی ( اللّه ) نقل می کند که می گفتند: « اَجَعَلَ الاْلِهَهَ اِلها واحِدا اِنَّ هذا لَشَیْ ءٌ عُجابٌ : آیا خدایان ما را تبدیل به یک معبود کرده است ، این چیز عجیبی است » ( 5 / ص ) و یا در مورد معاد می گفتند : «ءَاِذا کُنّا عِظاما وَ رُفاتا ءَاِنّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ افْتَری عَلَی اللّهِ کَذِبا اَمْ بِهِ جُنَّه : آیا هنگامی که ما تبدیل به استخوان پوسیده شدیم ، بار دیگر به زندگی بازمی گردیم ، گوینده این سخن به خدا تهمت زده ، یا مجنون است » ( 10 / سجده ) .

ص:88

درحقیقت آن ها هیچ گونه دلیلی بر نفی مبدأ و معاد نداشتند و تنها جهل و بی خبری ناشی از خرافات و عادت به مذهب نیاکان سدّ راهشان بود ، یا جهل به اسرار احکام ، جهل به مفهوم بعضی از آیات متشابه ، جهل به مفهوم حروف متشابه ، جهل به مفهوم حروف مُقَطَّعَه و جهل به

درس های عبرت انگیزی که هدف نهایی ذکر تاریخ پیشینیان بوده است .

مجموع این جهالت ها، آن ها را وادار به انکار و تکذیب می کرد.

در حالی که هنوز تأویل و تفسیر و واقعیت مسائل مجهول برای آن ها روشن نشده بود (لَمّا یَأْتِهِمْ تَأْویلُهُ ) .

قرآن سپس می افزاید؛ این روش نادرست ، منحصربه مشرکان عصر جاهلیت نیست ، بلکه « اقوام گمراه گذشته نیز به همین گرفتاری مبتلا بودند ، آن ها نیز بدون این که تحقیق در شناخت واقعیت ها بکنند و یا انتظار برای تحقق آن ها بکشند ، حقایق را انکار و تکذیب می کردند » ( کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ ). در آیات 113 و 118 سوره بقره نیز اشاره به وضع امت های گذشته ، از این نظر آمده است .

درواقع همه آن ها عذرشان ، جهلشان بود و بدبختی شان در عدم تحقیق وعدم جستجووشناخت واقعیت هابود،درحالی که عقل ومنطق حکم می کند که انسان چیزی را که نمی داند ، هرگز انکار نکند ، بلکه به جستجو و تحقیق بپردازد .

جهل و انکار

اصولاً قسمت مهمی از مخالفت ها و دشمنی ها و ستیز با حق ، از جهل و نادانی سرچشمه می گیرد و به همین دلیل گفته اند : سرانجام جهل، کفر است .

ص:89

نخستین وظیفه ای که هر انسان حق طلبی دارد ، این است که در مقابل آن چه نمی داند ، سکوت و انتظار اختیار کند و به جستجو برخیزد وتمام جوانب مطلبی راکه نمی داند، بررسی کندو تا دلیل قاطعی بر نفی پیدا نکند ، به سراغ نفی نرود ، همان گونه که بدون دلیل قاطع زیر بار اثبات نباید برود .

مرحوم « طبرسی » در « مجمع البیان » حدیث جالبی را از امام صادق در این زمینه نقل کرده که فرمود : « خداوند با دو آیه از قرآن ، دو درس مهم به این امت داده است ، نخست این که جز آن چه می دانند ، نگویند و دیگر این که آن چه را نمی دانند ، انکار نکنند ، سپس دو آیه زیر را تلاوت فرمود ؛ " اَلَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ میثاقُ الْکِتابِ اَنْ لا

یَقُولُوا عَلَی اللّهِ اِلاَّ الْحَقَّ : آیا خداوند پیمان کتاب آسمانی را از آن ها نگرفته است که جز حق در مورد خداوند نگویند" ، " بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِه : مشرکان چیزهایی را انکار کردند که از آن آگاهی نداشتند ، در حالی که جهل دلیل بر انکار نیست" » .

44 اِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ النّاسَ شَیْئا وَلکِنَّ النّاسَ اَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ

خداوندهیچ به مردم ستم نمی کندولی این مردمندکه به خویشتن ستم می نمایند .

ولی بدان و آن ها نیز باید بدانند که این نارسایی فکر و عدم بصیرت و نابینایی از دیدن چهره حق و ناشنوایی در برابر گفتار خدا، چیزی نیست که با خود از مادر به این جهان آورده باشند و خدا به آن ها

ص:90

ستمی کرده باشد، بلکه این خود آن ها بوده اند که با اعمال نادرستشان و دشمنی و عصیان در برابر حق، روح خود را تاریک و چشم بصیرت و گوش شنوایشان را از کار انداختند .

در تحقق مجازات الهی برای مجرمین تردید نکنید

53 وَ یَسْتَنْبِئوُنَکَ اَحَقٌّ هُوَ قُلْ ای وَ رَبّیآ اِنَّهُ لَحَقٌّ وَ مآ اَنْتُمْ بِمُعْجِزینَ

از تو می پرسند آیا آن ( وعده مجازات الهی ) حق است ؟ بگو: آری به خدا سوگند قطعا حق است و شما نمی توانید از آن جلوگیری کنید .

البته « حَقّ » در این جا در مقابل باطل نیست ، بلکه منظور این است که آیا این مجازات و کیفر واقعیت دارد و تحقق می یابد ؟ زیرا « حَقّ » و « تحقّق » هردو از یک ماده اند ، البته حق در مقابل باطل اگر به معنی وسیع کلمه تفسیر شود ، شامل هر واقعیت موجود می گردد و نقطه مقابل آن معدوم و باطل است .

خداوند به پیامبرش دستور می دهد که در برابر این سؤال با تأکید هرچه بیشتر « بگو به پروردگارم سوگند این یک واقعیت است و هیچ شک و تردیدی در آن نیست » ( قُلْ ای وَ رَبّیآ اِنَّهُ لَحَقٌّ ) .

و اگر فکر می کنید می توانید از چنگال مجازات الهی فرار کنید ، اشتباه بزرگی کرده اید ، زیرا « هرگز شما نمی توانید از آن جلوگیری کنید و او را با قدرت خود ناتوان سازید » ( وَ مآ اَنْتُمْ بِمُعْجِزینَ ) .

درواقع این جمله با جمله فوق از قبیل بیان مقتضی و مانع است ،

ص:91

در جمله اول می گوید : مجازات مجرمان یک واقعیت است و در جمله دوم اضافه می کند : هیچ قدرتی نمی تواند جلوی آن را بگیرد ، درست مانند آیات 7 و 8 سوره طور ؛ « اِنَّ عَذابَ رَبِّکَ لَواقِعٌ ما لَهُ مِنْ دافِعٍ » .

تأکیدهایی که در آیه به چشم می خورد ، قابل توجه است ، از یک سو « سوگند » و از سوی دیگر کلمه « اِنَّ » و « لام تأکید » و از سوی سوم جمله « وَ ما اَنْتُمْ بِمُعْجِزینَ » ، همه این ها تأکید می کند که به هنگام ارتکاب جرم های سنگین مجازات الهی حتمی است .

از جمله سؤالاتی که در مورد آیات فوق مطرح می شود ، این است که آیا سؤال مشرکان از واقعیت داشتن کیفر الهی جنبه استهزاء داشته یا واقعا سؤال حقیقی بوده است؟ بعضی گفته اند: سؤال حقیقی، نشانه شک است و با وضع مشرکان سازگار نیست .

ولی باتوجه به این که بسیاری از مشرکان در تردید بودند و گروهی از آن ها نیز با علم به حقانیت پیامبر صلی الله علیه و آله به خاطر لجاجت و تعصب و مانند آن به مخالفت برخاسته بودند ، روشن می شود که سؤال حقیقی از آن ها هیچ بعید نیست .

54 وَ لَوْ اَنَّ لِکُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِی الاَْرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ وَ اَسَرُّوا النَّدامَهَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لایُظْلَمُونَ

و هرکس که ستم کرده ، اگر تمامی آن چه روی زمین است، در اختیار داشته باشد ( همه را از هول عذاب ) برای نجات

ص:92

خویش می دهد و هنگامی که عذاب راببینند ( پشیمان می شوند اما ) پشیمانی خود را کتمان می کنند ( مبادا رسواتر شوند ) و در میان آن ها به عدالت داوری می شود و ستمی برآن ها نخواهد رفت.

درواقع آن ها حاضرند بزرگ ترین رشوه ای راکه می توان تصورکرد، برای رهایی از چنگال عذاب الهی بدهند ، اما کسی از آن ها نمی پذیرد و سر سوزنی از مجازاتشان نمی کاهد .

حقیقت « ندامت » پشیمانی از انجام کاری است که آثار نامطلوب آن آشکار شده است ، خواه انسان بتواند آن را جبران کند و یا نتواند و پشیمانی مجرمان در قیامت از نوع دوم است و مکتوم داشتن آن به خاطر آن است که آشکار ساختنش موجب رسوایی بیشتر می شود.

عمل به محتوای قرآن باعث درمان دردهای شماست

55 اَلاآ اِنَ لِلّهِ مافِی السَّماواتِ وَالاَْرْضِ اَلاآاِنَ وَعْدَاللّهِ حَقٌّ وَ لکِنَّ اَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ

آگاه باشید آن چه در آسمان ها و زمین است ، از آن خدا است ، آگاه باشید وعده خدا حق است ولی اکثر آن ها نمی دانند .

56 هُوَ یُحْیی وَ یُمیتُ وَ اِلَیْهِ تُرْجَع-ُونَ

اواست که زنده می کندومی میراندوبه سوی او باز می گردید.

57 یآ اَیُّهَاالنّاسُ قَدْجآءَتْکُمْ مَوْعِظَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدًی وَ رَحْمَهٌ لِلْم-ُؤْمِنینَ

ص:93

ای مردم اندرزی از سوی پروردگارتان برای شما آمده و درمان آن چه در سینه ها است و هدایت و رحمت برای مؤمنان .

در این آیه چهار صفت برای قرآن بیان شده است که برای فهم بیشتر باید نخست روی لغات آن تکیه کنیم.

« وَعْظ » ( و مَوْعِظَه ) آن چنان که در « مفردات » آمده است ، نهی آمیخته به تهدید است ولی ظاهرا معنی موعظه ، وسیع تر از این باشد ، همان گونه که از « خلیل » دانشمند معروف عرب در همان کتاب « مفردات » نقل شده ، موعظه عبارت از تذکر دادن نیکی ها است که توأم با رقّت قلب باشد، درواقع هرگونه اندرزی که در مخاطب تأثیر بگذارد ، او را از بدی ها بترساند و یا قلب او را متوجه نیکی ها گرداند ، وعظ و موعظه نامیده می شود .

البته مفهوم این سخن آن نیست که هر موعظه ای باید تأثیر داشته باشد، بلکه منظور آن است که در قلب های آماده بتواند چنین اثری بگذارد.

منظور از "شفا دادن بیماری دل ها " و یا به تعبیر قرآن ، "شفای چیزی که در سینه ها است" ، همان آلودگی های معنوی و روحانی است ، مانند بخل و کینه و حسد و جبن و شرک و نفاق و امثال این ها که همه از بیماری های روحی و معنوی است .

منظور از « هدایت » ، راهیابی به سوی مقصد ، یعنی تکامل و پیشرفت انسان در تمام جنبه های مثبت است .

و منظور از « رَحْمَه » همان نعمت های مادی و معنوی الهی است

ص:94

که شامل حال انسان های شایسته می شود ، همان گونه که در کتاب « مفردات » می خوانیم ، « رَحْمَه » هرگاه به خدا نسبت داده شود ، به معنی نعمت بخشیدن او است و هنگامی که به انسان ها نسبت داده شود ، به معنی رقّت قلب و عطوفت است.

مراحل چهارگانه تربیت و تکامل انسان

در واقع آیه فوق چهار مرحله از مراحل تربیت و تکامل انسان را در سایه قرآن شرح می دهد .

مرحله اول مرحله « موعظه و اندرز » است .

مرحله دوم مرحله « پاکسازی روح انسان از انواع رذایل اخلاقی » است .

مرحله سوم مرحله « هدایت » است که پس از پاکسازی انجام می گیرد .

مرحله چهارم مرحله ای است که انسان لیاقت آن را پیدا کرده است که مشمول رحمت و نعمت پروردگار شود و هریک از این مراحل به دنبال دیگری قرار دارد و جالب این که تمام آن ها در پرتو قرآن انجام می گیرد .قرآن است که انسان ها را انذار می دهد و قرآن است که زنگار گناه و صفات زشت را از قلب آن ها می شوید و قرآن

است که نور هدایت را به دل ها می تاباند و نیز قرآن است که نعمت های الهی را بر فرد و جامعه نازل می گرداند .

علی در گفتار جامع خود در « نهج البلاغه » با رساترین تعبیری این حقیقت را توضیح داده است ، آن جاکه می فرماید : « ... فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ اَدْوائِکُمْ وَ اسْتَعینُوا بِه عَلی لاَْوائِکُمْ

ص:95

فَاِنَّ فیهِ شِفاءٌ مِنْ اَکْبَرِ الدّاءِ وَ هُوَ الْکُفْرُ وَ النِّفاقُ وَ الْغَیُّ وَ الضَّلالُ : از قرآن برای بیماری های خود شفا طلبید و به آن برای حل مشکلاتتان استعانت بجویید ، چه این که در قرآن شفای بزرگ ترین دردهااست که آن درد کفر و نفاق و گمراهی و ضلالت است » .(1)

این خود می رساند که قرآن نسخه ای است برای بهبودی فرد و جامعه از انواع بیماری های اخلاقی و اجتماعی و این همان حقیقتی است که مسلمانان آن را به دست فراموشی سپرده و به جای این که از این داروی شفابخش بهره گیرند ، درمان خود را در مکتب های دیگر جستجو می کنند و این کتاب بزرگ آسمانی را فقط یک کتاب خواندنی قرار داده اند، نه اندیشیدنی و عمل کردنی .

آیا قلب ، کانون احساسات است ؟

ظاهر آیه مورد بحث مانند بعضی دیگر از آیات قرآن این است که کانون بیماری های اخلاقی ، « قلب » است ، این سخن در ابتدا ممکن است تولید این اشکال را کند که ما می دانیم تمام اوصاف اخلاقی و مسائل فکری و عاطفی به روح انسان بازگشت می کند ، قلب یک تلمبه خودکار برای نقل و انتقال خون و آبیاری و تغذیه سلول های بدن بیش نیست .

البته حق همین است که قلب تنها مأموریت اداره جسم انسان را دارد و مسائل روانی مربوط به روح آدمی است ، اما نکته دقیقی در

ص:96


1- « نهج البلاغه » ، خطبه 176 .

این جا وجود دارد که با توجه به آن ، رمز این تعبیر قرآن روشن می شود و آن این که در جسم انسان دو کانون وجود دارد که هرکدام مظهر بخشی

از اعمال روانی انسان است ، یعنی هریک از این دو کانون با فعل و انفعالات روانی فورا عکس العمل نشان می دهد ، یکی « مغز » است و دیگری « قلب » .

هنگامی که در محیط روح مسائل فکری را بررسی می کنیم ، عکس العمل آن فورا در مغز آشکار می شود و به تعبیر دیگر مغز ابزاری است برای کمک به روح در مسأله تفکر و لذا به هنگام تفکر خون سریع تر در مغز گردش می کند ، سلول های مغزی فعل و انفعال بیشتری دارند و غذای بیشتری جذب می کنند و امواج زیادتری می فرستند ، ولی به هنگامی که پای مسائل عاطفی مانند عشق ، محبت ، تصمیم ، اراده ، خشم ، کینه ، حسد ، عفو و گذشت به میان می آید ، فعالیت عجیبی در قلب انسان شروع می شود ، گاهی ضربان شدید پیدا می کند ، گاهی ضربانش به قدری سست می شود گویا می خواهد از کار بایستد ، گاهی احساس می کنیم که قلب ما می خواهد منفجر شود ، این ها همه به خاطر پیوند نزدیکی است که قلب با این سلسله مسائل روانی دارد .

از همین رو قرآن مجید ایمان را به قلب نسبت می دهد ( وَ لَمّا یَدْخُلِ الاْیمانُ فی قُلُوبِکُمْ ) ( 14 / حجرات ) و یا جهل و لجاجت و عدم تسلیم در مقابل حق را به عنوان نابینایی قلب تعبیر می کند ( وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ ) ( 46 / حج ) .

ناگفته نماند که این گونه تعبیرات مخصوص قرآن نیست ، در

ص:97

ادبیات زبان های گوناگون در زمان های گذشته و امروز نیز جلوه های مختلف این مسأله دیده می شود ، غالبا به کسی علاقه داریم ، می گوییم : در قلب ما جای داری و یا قلب ما متوجه تو است و یا قلب ما در گرو عشق تو است و همیشه سمبل عشق را ترسیمی از قلب انسان قرار می دهند. همه این ها به خاطر آن است که انسان همواره این احساس را داشته است که به هنگام عشق و علاقه و یا کینه و حسد و مانند این ها ، تأثیر و تأثر خاصی در قلب خود احساس می کند، یعنی نخستین جرقه این مسائل روانی به هنگام انتقال به جسم در قلب آشکار می شود .

البته علاوه بر همه این ها یکی از معانی قلب در لغت ، عقل و روح آدمی است و معنی آن منحصر به این عضو مخصوص که در درون سینه است ، نمی باشد و این خود تفسیر دیگری برای آیات قلب می تواند باشد اما نه برای همه آن ها ، زیرا در بعضی تصریح شده ، قلب هایی که در سینه ها است .

خدا همه جا ناظراست، مراقب باشید

61 وَماتَکُونُ فیشَأْنٍ وَ ماتَتْلُوامِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ اِلاّ کُنّا عَلَیْکُمْ شُهُودا اِذْ تُفیضُونَ فیهِ وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّهٍ فِی الاَْرْضِ وَ لا فِی السَّمآءِوَلاآاَصْغَرَمِنْ ذلِکَ وَلاآاَکْبَرَاِلاّفیکِتابٍ مُبینٍ

در هیچ حال (و اندیشه ای) نیستی و هیچ قسمتی از قرآن را تلاوت نمی کنی و هیچ عملی را انجام نمی دهید مگر این که ما ناظر بر شما هستیم ، در آن هنگام که وارد آن می شوید

ص:98

وهیچ چیز در زمین و آسمان ازپروردگارتومخفی نمی ماند، به اندازه سنگینی ذره ای و نه کوچک تر از آن و نه بزرگ تر از آن ، مگر این که (همه آن ها) در کتاب آشکار ( و لوح محفوظ علم خداوند ) ثبت است .

« شُهُود » جمع « شاهِد » در اصل به معنی حضور توأم با مشاهده چشم و یا قلب و فکر است و تعبیر به جمع ، اشاره به این است که نه تنها خدا بلکه فرشتگانی که فرمانبردار او هستند و مراقب اعمال انسان ها می باشند ، نیز از همه این کارها باخبرند و شاهد و ناظرند .

تعبیر به صیغه جمع در مورد خداوند با این که ذات پاک او از هر جهت یگانه و یکتا است ، برای اشاره به عظمت مقام او است و این که همواره مأمورینی سر بر فرمان او دارند و در اطاعت امرش آماده و حاضرند و درواقع سخن تنها از او نیست ، بلکه از او است و آن همه مأموران مطیعش .

« یَعْزُبُ » ازماده « عُزُوب » در اصل به معنی دوری و جدایی از خانه وخانواده برای یافتن مرتع برای گوسفندان وچهارپایان است و سپس به معنی غیبت و پنهانی به طور مطلق استعمال شده است .

« ذَرَّه » به معنی جسم بسیار کوچک است و به همین جهت به مورچه های ریز نیز « ذَرّه » گفته می شود ( برای توضیح بیشتر به جلد سوم « تفسیر نمونه » ، صفحه 389 مراجعه فرمایید ) .

« کِتابٍ مُبینٍ » اشاره به علم وسیع پروردگار است که گاهی از آن تعبیر به « لوح محفوظ » می شود ( در این باره به

ص:99

جلد پنجم « تفسیر نمونه » ، صفحه 271 مراجعه فرمایید ) .

آیه مورد بحث به هنگام اشاره به وسعت علم پروردگار ، روی سه نکته تکیه کرده و فرموده : در هیچ کار و حالی نیستی و هیچ آیه ای تلاوت نمی کنی و هیچ عملی انجام نمی دهید ، مگر این که ما شاهد و ناظر بر شما هستیم .

این تعبیرات سه گانه در واقع اشاره به « افکار » و « گفتار » و « اعمال » انسان ها است ، یعنی خداوند همان گونه که اعمال ما را می بیند ، سخنان ما را می شنود و از افکار و نیات ما آگاه و باخبر است و چیزی از این ها از محیط علم پروردگار بیرون نیست .

بدون شک نیّت و حالات روحی در مرحله نخست قرار دارد و گفتار پشت سر آن است و کردار و عمل به دنبال آن و لذا در آیه نیز به همین ترتیب ذکر شده است .

ضمنا این که می بینیم قسمت اول و دوم به صورت مفرد و خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله ذکر شده و قسمت سوم به صورت جمع و خطاب به عموم مسلمانان است ، ممکن است به این جهت باشد که مرحله تصمیم گیری دربرنامه های اسلامی، مربوط به رهبر امت و پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد ، همان گونه که گرفتن آیات قرآن از سوی خدا و تلاوت آن بر مردم نیز از ناحیه او است ، ولی عمل کردن به این برنامه ها به عموم ملت ارتباط دارد و هیچ کس از آن مستثنی نیست .

در این آیه درس بزرگی برای همه مسلمانان بیان شده است ، درسی که می تواند آن ها را در مسیر حق به راه اندازد و از کجروی ها و

ص:100

انحرافات باز دارد ، درسی است که توجه به آن ، جامعه ای صالح و پاک می سازد و آن این که ؛

به این حقیقت توجه داشته باشیم که هرگامی برمی داریم و هر سخنی که می گوییم و هر اندیشه ای که درسر می پرورانیم و به هرسو نگاه می کنیم و در هرحالی هستیم ، نه تنها ذات پاک خدا ، بلکه فرشتگان او نیز مراقب ما هستند و با تمام توجه ما را می نگرند .

کوچک ترین حرکتی در پهنه آسمان و زمین از دیدگاه علم او مخفی و پنهان نمی ماند ، نه تنها مخفی نمی ماند ، بلکه همه آن ها ثبت می شود در آن لوحی که محفوظ است و اشتباه و غلط و دگرگونی در آن راه ندارد ، در صفحه علم بی پایان خدا ، در اندیشه فرشتگان مقربین و نویسندگان اعمال آدمیان ، در پرونده ما و در نامه اعمال همه ما .

بی جهت نیست که امام صادق می فرماید : « پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله هرزمان این آیه را تلاوت می کرد، شدیدا گریه می نمود » (کانَ رَسُولُ اللّهِ اِذا قَرَأَ هذِهِ الاْیَهَ بَکی بُکاءً شَدیدا) .(1)

جایی که پیامبر صلی الله علیه و آله با آن همه اخلاص و بندگی و آن همه خدمت به خلق و عبادت خالق که از کار خود در برابر علم خداترسان باشد، حال ما و دیگران معلوم است .

ص:101


1- « مجمع البیان » ، جلد 5 ، صفحه 116 ، ذیل آیه مورد بحث .

آرامش روح و روان در سایه ایمان

62 اَلاآ اِنَّ اَوْلِیآءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَن-ُونَ

آگاه باشید اولیاء ( و دوستان ) خدا نه ترسی دارند و نه غمگین می شوند .

« اَوْلِیاء » جمع « وَلِیّ » در اصل از ماده « وَلی ، یَلی » گرفته شده که به معنی نبودن واسطه میان دو چیز و نزدیکی و پی درپی بودن آن ها است ، به همین دلیل به هر چیزی که نسبت به دیگری قرابت و نزدیکی داشته باشد ، خواه از نظر مکان یا زمان یا نسب و یا مقام ، «وَلِیّ» گفته

می شود ، استعمال این کلمه به معنی سرپرست و دوست و مانند این ها نیز از همین جا است .

بنابراین اولیاء خدا کسانی هستند که میان آنان و خدا حایل و فاصله ای نیست ، حجاب ها از قلبشان کنار رفته و در پرتو نور معرفت و ایمان و عمل پاک ، خدا را با چشم دل چنان می بینند که هیچ گونه شک و تردیدی به دل هایشان راه نمی یابد و به خاطر همین آشنایی با خدا که وجود بی انتها و قدرت بی پایان و کمال مطلق است و ماسوای خدا در نظرشان کوچک و کم ارزش و ناپایدار و بی مقدار است .

کسی که با اقیانوس آشنا است ، قطره در نظرش ارزشی ندارد و کسی که خورشیدرا می بیند، نسبت به یک شمع بی فروغ بی اعتنا است.

و از این جا روشن می شود که چرا آن ها ترس و اندوهی ندارند ، زیرا خوف و ترس معمولاً از احتمال فقدان نعمت هایی که انسان در اختیار دارد و یا خطراتی که ممکن است در آینده او را تهدید کند ،

ص:102

ناشی می شود ، همان گونه که غم و اندوه معمولاً نسبت به گذشته و فقدان امکاناتی است که در اختیار داشته است .

اولیاء و دوستان راستین خدا از هرگونه وابستگی و اسارت جهان مادّه آزادند و « زهد » به معنی حقیقیش بر وجود آن ها حکومت می کند، نه با از دست دادن امکانات مادی ، جزع و فزع می کنند و نه ترس از آینده در این گونه مسائل افکارشان را به خود مشغول می دارد .

بنابراین « غم ها » و « ترس هایی » که دیگران را دائما در حال اضطراب و نگرانی نسبت به گذشته و آینده نگه می دارد ، در وجود آن ها راه ندارد .

یک ظرف کوچک آب ، از دمیدن یک انسان ، متلاطم می شود ولی در پهنه اقیانوس کبیر حتی طوفان ها کم اثر است و به همین دلیل آن را اقیانوس آرام می نامند ( لِکَیْ لاتَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لاتَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ )( 23 / حدید ) .

نه آن روز که داشتند ، به آن دل بستند و نه امروز که از آن جدا می شوند ، غمی دارند ، روحشان بزرگ تر و فکرشان بالاتر از آن است

)

که این گونه حوادث در گذشته و آینده در آن ها اثر بگذارد. به این ترتیب امنیت و آرامش واقعی بر وجود آن ها حکمفرما است و به گفته قرآن ؛ «اوُلآئِکَ لَهُمُ الاَْمْنُ» ( 82 / انعام ) و یا به تعبیر دیگر ؛ « اَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ : یاد خدا مایه آرامش دل ها است » ( 28 / رعد ) .

خلاصه این که غم و ترس در انسان ها معمولاً ناشی از روح دنیاپرستی است ، آن ها که از این روح تهی هستند ،

ص:103

اگر غم و ترسی نداشته باشند ، بسیار طبیعی است .

این بیان استدلالی مسأله بود و گاهی همین موضوع به بیان دیگری که شکل عرفانی دارد ، به این صورت عرضه می شود .

اولیای خدا آن چنان غرق صفات جمال و جلال او هستند و آن چنان محو مشاهده ذات پاک او می باشند که غیر او را به دست فراموشی می سپرند ، روشن است در غم و اندوه و ترس و وحشت حتما نیاز به تصور فقدان و از دست دادن چیزی و یا مواجهه با دشمن و موجود خطرناکی دارد ، کسی که غیر خدا در دل او نمی گنجد و به غیر او نمی اندیشد و جز او را در روح خود پذیرا نمی شود ، چگونه ممکن است غم و اندوه و ترس وحشتی داشته باشد .

از آن چه گفتیم ، این حقیقت نیز آشکار شد که منظور غم های مادی و ترس های دنیوی است ، وگرنه دوستان خدا وجودشان از خوف او مالامال است ، ترس از عدم انجام وظایف و مسؤولیت ها و اندوه بر آن چه از موفقیت ها از آنان فوت شده ، که این ترس و اندوه جنبه معنوی دارد و مایه تکامل وجود انسان و ترقی او است، به عکس ترس و اندوه های مادی که مایه انحطاط و تنزّل است .

امیرمؤمنان علی در خطبه معروف « هَمّام » که حالات اولیای خدا در آن به عالی ترین وجهی ترسیم شده ، می فرماید : « قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَهٌ وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَهٌ : دل های آن ها محزون و مردم از شرّ آن ها در امان هستند » و نیز می فرماید : « وَ لَوْ لاَ الاَْجْلُ الَّذی کَتَبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ اَرْواحُهُمْ فی اَجْسادِهِمْ طَرْفَهَ

ص:104

عَیْنٍ شَوْقا اِلَی الثَّوابِ وَ خَوْفا مِنَ الْعِقابِ : اگر اجلی که خداوند

برای آن ها مقرر کرده نبود، حتی یک چشم به هم زدن ارواح آن ها در بدن هایشان آرام نمی گرفت ، به خاطر عشق به پاداش الهی و ترس و وحشت از مجازات و کیفر او » .(1)

قرآن مجید درباره مؤمنان می گوید : « اَلَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَ هُمْ مِنَ السّاعَهِ مُشْفِقُونَ : کسانی که از پروردگارشان با این که او را به خشم نمی بینند ، می ترسند و از رستاخیز بیمناکند » ( 49/انبیاء ) ، بنابراین آن ها خوف و ترس دیگری دارند .

63 اَلَّذینَ امَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ

همان ها که ایمان آوردند و ( از مخالفت فرمان خدا ) پرهیز می کردند .

جالب این که ایمان را به صورت فعل ماضی مطلق آورده و تقوا را به صورت ماضی استمراری ، اشاره به این که ایمان آن ها به سرحدّ کمال

رسیده ولی مسأله تقوا که در عمل روزمره منعکس می شود و هرروز و هرساعت کار تازه ای می طلبد و جنبه تدریجی دارد ، برای آن ها به صورت یک برنامه و وظیفه دائمی درآمده است .

آری این ها هستند که با داشتن این دو رکن اساسی دین و شخصیت ، چنان آرامشی در درون جان خود احساس می کنند که هیچ یک از طوفان های زندگی آن ها را تکان نمی دهد ، بلکه به مضمون

ص:105


1- « نهج البلاغه » ، ترجمه صبحی صالح، خطبه 193.

«اَلْمُؤْمِنُ کَالْجَبَلِ الرّاسِخِ لاتُحَرِّکُهُ الْعَواصِفَ» ، همچون کوه در برابر تندباد حوادث ، استقامت به خرج می دهند .

منظور از "بشارت" در این آیه چیست ؟

64 لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیوهِ الدُّنْیا وَ فِی الاْخِرَهِ لا تَبْدیلَ لِکَلِماتِ اللّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ

در زندگی دنیا و در آخرت شادند ( و مسرور ) ، وعده های الهی تخلف ناپذیر است و این رستگاری بزرگی است .

باتوجه به مطلق بودن این کلمه و وجود « الف و لام جنس » در « اَلْبُشْری » ، مفهوم وسیعی نهفته شده که هرگونه بشارت و شادی پیروزی وموفقیت راشامل می شود و همه آن چه دربالا ذکرشد، درآن درج است و درواقع هرکدام اشاره به گوشه ای از این بشارت وسیع الهی می باشد.

و شاید این که در بعضی از روایات به خواب های خوش و رؤیاهای صالحه تفسیر شده ، اشاره به این است که هرگونه بشارت ، حتی بشارت های کوچک نیز در مفهوم « اَلْبُشْری » افتاده است ، نه این که منحصر به آن باشد .

درواقع این اثر تکوینی و طبیعی ایمان و تقوا است که انسان را از انواع دلهره ها و وحشت هایی که زاییده شک و تردید و همچنین مولود گناه و انواع آلودگی ها است ، از روح و جسم انسان دور می سازد ، چگونه ممکن است کسی ایمان و تکیه گاه معنوی در درون جان خود نداشته باشد ، باز احساس آرامش کند ؟

او به یک کشتی بی لنگر در یک دریای طوفانی می ماند که امواج

ص:106

کوه پیکر هرلحظه او را به سویی پرتاب می کنند و گرداب ها برای بلعیدنش دهان باز کرده اند .

چگونه کسی که دست به ظلم و ستم و ریختن خون مردم و غصب اموال و حقوق دیگران آلوده کرده ، ممکن است آرامش خاطر داشته باشد ، او برخلاف مؤمنان حتی خواب آرام ندارد و غالبا خواب های وحشتناکی می بیند که در اثناء آن خود را با دشمنان درگیر مشاهده می کند و این خود یک دلیل بر ناآرامی و تلاطم روح آن ها است .

طبیعی است یک شخص جانی به خصوص این که تحت تعقیب باشد ، در عالم خواب خود را در برابر اشباح هولناکی می بیند که برای گرفتن و تعقیب او کمر بسته اندو یا این که روح آن مقتول مظلوم از درون ضمیر ناآگاهش فریاد می زند و او را شکنجه می دهد ، لذا هنگامی که بیدار می شود ، همچون یزید ، « ما لی وَ لِلْحُسَیْنِ : مرا با حسین چه کار » ؟ و یا همچون حجاج ، « ما لی وَ لِسَعیدِ بْنِ جُبَیْرٍ : مرا با سعید بن جبیر چه کار » ؟ می گوید .

اولیاء خدا از دیدگاه روایات

درذیل آیات فوق روایات جالبی ازائمه اهل بیت علیهم السلام واردشده است که به بعضی از آن ها اشاره می کنیم :

امیرمؤمنان علی آیه 62 این سوره را تلاوت فرمود و سپس از یاران خویش سؤال کرد : « می دانید " اَوْلِیاءَ اللّهِ " چه اشخاصی هستند » ؟ عرض کردند : « ای امیرمؤمنان شما خودتان بفرمایید که آنان چه کسانی هستند » ؟ امام فرمود : « هُمْ نَحْنُ وَ اَتْباعُنا فَمَنْ

ص:107

تَبِعَنا مِنْ بَعْدِنا طُوبی لَنا وَ طُوبی لَهُمْ اَفْضَلُ مِنْ طُوبی لَنا ، قالُوا یا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ ما شَأْنُ طُوبی لَهُمْ اَفْضَلُ مِنْ طُوبی لَنا ؟ اَلَسْنا نَحْنُ وَ هُمْ عَلی اَمْرٍ ؟ قالَ : لاَِنَّهُمْ حُمِلُوا ما لَمْ تَحْمَلُوا عَلَیْهِ وَ اَطاقُوا ما لَمْ تُطیقُوا : دوستان خدا ، ما و پیروان ما که بعد از ما می آیند ، هستند . خوشا به حال ما و بیشتر از آن خوشا به حال آن ها ، بعضی پرسیدند : چرا بیشتر از ما ؟ مگر ما و آن ها هردو پیرو یک مکتب نیستیم و کارمان یکنواخت نمی باشد ؟ فرمود : نه ، آن ها مسؤولیت هایی بر دوش دارند که شما ندارید و تن به مشکلاتی می دهند که شما نمی دهید » .(1)

کتاب « کمال الدین » از ابوبصیر از امام صادق نقل می کندکه : « طُوبی لِشیعَهِ قائِمِنَا الْمُنْتَظِرینَ لِظُهُورِه فی غَیْبَتِه وَ الْمُطیعینَ لَهُ فی ظُهُورِه ، اُولئِکَ اَوْلِیاءُ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ: خوشا به حال پیروان امام قائم که در غیبتش ( با خودسازی ) انتظار ظهورش را می کشند و به هنگام ظهورش مطیع فرمان او هستند، آن ها اولیای خدا هستند، همان ها که نه ترسی دارند و نه غمی » .(2)

یکی از دوستان امام صادق نقل می کند که امام فرمود : « پیروان این مکتب در لحظات آخر عمر چیزهایی می بینند که

ص:108


1- « نُورُ الثَّقَلَیْن » ، جلد 2 ، صفحه 309 .
2- « نُورُ الثَّقَلَیْن » ، جلد 2 ، صفحه 309 .

چشمشان با آن روشن می شود » ، راوی می گوید : من اصرار کردم ؛ « چه

چیزی می بینند » ؟ و این سخن را بیش از ده بار تکرار کردم ولی در هربار امام تنها به این جمله قناعت می کرد که ؛ « می بینند » ، در آخر مجلس رو به سوی من کرد و مرا صدا زد و فرمود: « مثل این که اصرار داری بدانی چه چیز را می بینند » ؟ گفتم : « آری قطعا » ، سپس گریستم ، امام به حال من رقّت کرد و فرمود : « آن دو را می بینند ، اصرار کردم کدام دو نفر » ؟ فرمود : « پیامبر صلی الله علیه و آله و علی را ، هیچ انسان باایمانی چشم از جهان نمی پوشد مگر این که این دو بزرگوار را خواهد دید که به او بشارت می دهند » ، سپس فرمود: « این را خداوند درقرآن بیان کرده » ، سؤال کردم : « در کجا و کدام سوره » ؟ فرمود : « در سوره یونس ، آن جا که می گوید ؛ " اَلَّذینَ امَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ ، لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیوهِ الدُّنْیا وَ فِی الاْخِرَهِ "».

روشن است که این روایات اشاره به قسمتی از بشارت های افراد باایمان و متّقی است ، نه همه آن بشارت ها و نیز روشن است که این مشاهده ، مشاهده جسم مادی نیست ، بلکه مشاهده جسم برزخی با

دید برزخی است ، زیرا می دانیم در جهان برزخ که فاصله ای است میان این جهان و سرای آخرت ، روح انسان بر جسم برزخیش باقی می ماند .

65 وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ اِنَّ الْعِزَّهَ لِلّهِ جَمیعا هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ

سخن آن ها تو را غمگین نسازد، تمام عزت ( و قدرت ) از آنِ خدا است و او شنوا و دانا است .

ص:109

66 اَلاآ اِنَّ لِلّهِ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ مَنْ فِی الاَْرْضِ وَ ما یَتَّبِعُ الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ شُرَکآءَ اِنْ یَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ وَ اِنْ هُمْ اِلاّ یَخْرُصُونَ

آگاه باشید تمام کسانی که در آسمان ها و زمین هستند ، از آنِ خدامی باشند و آن هاکه غیرخداراشریک او می خوانند، از منطق و دلیلی پیروی نمی کنند، آن ها فقط ازپندار بی اساس پیروی می کنند و آن ها فقط دروغ می گویند .

« خَرْصَ » در لغت هم به معنی دروغ و هم به معنی حدس و تخمین آمده است و دراصل همان طور که « راغب » در « مفردات » گفته ، به معنی جمع آوری کردن میوه است و پس از جمع زدن و گردآوری کردن در حساب و تخمین زدن میوه بر درختان گفته شده و از آن جا که حدس و تخمین گاهی نادرست از آب درمی آید ، این ماده به معنی دروغ نیز آمده است .

اصولاًاین خاصیت پیروی ازپندار و گمان بی اساس است که سرانجام انسان را به وادی دروغ می کشاند .

جایی که اشخاص ملک او و ازآنِ او باشند، اشیایی که در این جهان هستند، به طریق اولی از آنِ او هستند ، بنابراین او مالک تمام عالم هستی است و بااین حال چگونه ممکن است مملوک های اوشریک اوبوده باشند؟

آن ها که بت ها را شریک خدا ساخته بودند ، تکیه گاهشان اوهامی بیش نبود ، اوهامی که حتی تصور آن امروز برای ما مشکل است که چگونه ممکن است انسان اَشکال و مجسمه های بی روحی بسازد و

ص:110

بعد مخلوق خود را ارباب و صاحب اختیار خویش بداند ؟ مقدراتش

را به دست آن بسپارد و حل مشکلاتش را از او بخواهد ؟ آیا این چیزی جز دروغ و دروغ پردازی می تواند باشد ؟ حتی می توان این را به عنوان یک قانون کلی با کمی دقت از آیه استفاده کرد که ؛ هرکس از ظن و گمان های بی اساس پیروی کند، سرانجام به دروغگویی کشانده می شود ، راستی و صدق بر اساس قطع و یقین استوار است و دروغ براساس تخمین ها و پندارها و شایعه ها .

شب آرامش بخش و روز روشنی آفرین

67 هُوَالَّذی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فیهِ وَ النَّهارَ مُبْصِرا اِنَّ فی ذلِکَ لاَیاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ

او کسی است که شب را برای شما آفرید که در آن آرامش بیابید و روز را روشنی بخش قرار داد ، در این نشانه هایی است برای کسانی که گوش شنوا دارند .

این نظام نور و ظلمت که بارها در آیات قرآن روی آن تکیه شده ، نظامی شگفت انگیز و پربار است که از یک سو با تابش نور در مدت

معین ، صحنه زندگی انسان ها را روشن ساخته و حرکت آفرین و تلاش انگیز است و از سوی دیگر با پرده های ظلمانی و آرامبخش شب ، روح و جسم خسته را برای کار و حرکت مجدد آماده می سازد .

آری « در این نظام حساب شده آیات و نشانه هایی از توانایی آفریدگار است اما برای آن ها که گوش شنوا دارند و حقایق را می شنوند » ( اِنَّ فی ذلِکَ لاَیاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ )

ص:111

آن ها که می شنوند و درک می کنند و آن ها که پس از درک حقیقت ، آن را به کار می بندند .

آرامش و سکون که هدف از آفرینش شب قرار داده شده ، یک واقعیت مسلم علمی است که دانش امروز آن را به ثبوت رسانده ، پرده های تاریکی نه تنها یک وسیله اجباری برای تعطیل فعالیت های روزانه است ، بلکه اثر مستقیمی روی سلسله اعصاب و عضلات آدمی و سایر جانداران دارد و آن ها را در حالت استراحت و خواب و سکون فرومی برد و چه نادان هستند مردمی که شب را به هوس رانی زنده می دارند و روز مخصوصا صبحگاهان نشاط انگیز را در خواب فرومی روند و به همین دلیل همواره اعصابی نامتعادل و ناراحت دارند .

باتوجه به این که ماده « اَبْصار » به معنی بینایی است ، مفهوم جمله « وَ النَّهارَ مُبْصِرا » این می شود که ؛ خدا « روز را بینا قرار داد » ، درحالی که روز بیناکننده است نه بینا ، این یک تشبیه و مجاز زیبا ازقبیل توصیف سبب به اوصاف مسبّب است همان گونه که در مورد شب نیز می گویند: «لَیْلٌ نائِمٌ» یعنی ؛ « شبی که به خواب رفته » ، درحالی که شب به خواب نمی رود، بلکه شب سبب می شودکه مردمان به خواب روند.

گوشه ای از مبارزات نوح

71 وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ اِذْ قالَ لِقَوْمِهِ یاقَوْمِ اِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکُمْ مَقامیوَتَذْکیری بِآیاتِ اللّهِ فَعَلَی اللّهِ تَوَکَّلْتُ فَاَجْمِعُوآا اَمْرَکُمْ وَ شُرَکآئَکُمْ ثُمَّ لا یَکُنْ اَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّهً ثُمَّ اقْضُوآا اِلَیَّ وَ لا تُنْظِرُونِ

ص:112

بخوان بر آن ها سرگذشت نوح را ، آن هنگام که به قوم خود گفت : ای قوم من اگر موقعیت و یادآوری من نسبت به آیات الهی بر شما سنگین ( و غیر قابل تحمل ) است (هرکارازدستتان ساخته است، بکنید) من برخداتوکل کرده ام، فکر خود و قدرت معبودهایتان را جمع کنید و هیچ چیز بر شما مستور نماند ، سپس به حیات من پایان دهید ( و لحظه ای ) مهلتم ندهید ( اما توانایی ندارید ) .

« غُمَّه » از ماده « غَمّ » به معنی پوشاندن چیزی است و این که به اندوه نیز « غَمّ » گفته می شود ، به خاطر آن است که قلب انسان را می پوشاند. نوح فرستاده بزرگ پروردگار با قاطعیتی که ویژه پیامبران اولوالعزم است ، در نهایت شجاعت و شهامت با نفرات کم و محدودی که داشت ، در مقابل دشمنان نیرومند و سرسخت ایستادگی می کند و قدرت آن ها را به باد مسخره می گیرد و بی اعتنایی خویش را به نقشه ها و افکار و بت های آن ها نشان می دهد و به این وسیله یک ضربه محکم روانی برافکارشان وارد می سازد .

باتوجه به این که این آیات در مکه نازل شده ، در آن زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله نیز درشرایطی مشابه نوح زندگی می کرد و مؤمنان در اقلیت بودند ، قرآن می خواهد به پیامبر صلی الله علیه و آله نیز همین دستور را بدهد که باید به قدرت دشمن اهمیت ندهد ، بلکه با قاطعیت و شهامت پیش برود، چراکه تکیه گاهش خدا است و هیچ نیرویی تاب مقاومت در برابر قدرت او را ندارد .

ص:113

گرچه بعضی از مفسران این تعبیر نوح و یا شبیه آن را در تاریخ سایر انبیاء یک نوع اعجاز گرفته اند ، چراکه آن ها با نبودن امکانات ظاهری دشمن را تهدید به شکست کرده و از پیروزی نهایی خود خبر داده اند و این جز از طریق اعجاز امکان پذیر نیست ، ولی به هرحال این یک درس است برای همه رهبران اسلامی که در برابر انبوه دشمنان هرگز نهراسند ، بلکه با اتکاء و و توکل بر پروردگار و با قاطعیت هرچه بیشتر آن ها را به میدان فراخوانند و قدرتشان را تحقیر کنند که این عامل مهمی برای تقویت روحی پیروان و شکست روحیه دشمنان خواهد بود .

72 فَاِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَماسَأَلْتُکُمْ مِنْ اَجْرٍ اِنْ اَجْرِیَ اِلاّ عَلَی اللّهِ وَ اُمِرْتُ اَنْ اَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمینَ

و اگر از قبول دعوتم روی بگردانید ( کار نادرستی کرده اید ، چه این که ) من از شما مزدی نمی خواهم ، مزد من تنها بر خدا است و من مأمورم که از مسلمین ( تسلیم شدگان در برابر فرمان خدا ) باشم .

این که نوح می گوید : من هیچ پاداشی از شما نمی خواهم ، درس دیگری است برای رهبران الهی که در دعوت و تبلیغ خود ، هیچ گونه انتظار پاداش مادی و معنوی از مردم نداشته باشند ، زیرا این گونه انتظارها یک نوع وابستگی ایجاد می کند که جلوی تبلیغات صریح و فعالیت های آزادانه آن ها را سد خواهد کرد و طبعا تبلیغات و دعوتشان کم اثر خواهد شد ، به همین دلیل راه صحیح دعوت به سوی

ص:114

اسلام و تبلیغ آن نیز این است که مبلغان اسلامی تنها برای امرار معاش خود متکی به بیت المال باشند نه نیازمند به مردم .

73 فَکَذَّبُوهُ فَنَجَّیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَجَعَلْناهُمْ خَلاآئِفَ وَ اَغْرَقْنَا الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُنْذَرینَ

اما آن ها اورا تکذیب کردند و ما او و کسانی را که با او در کشتی بودند، نجات دادیم، آن هاراجانشین (و وارث کافران) قرار دادیم و کسانی را که آیات ما را تکذیب کردند ، غرق نمودیم، پس ببین عاقبت کار آن هاکه انذار شدند ( و به انذار الهی اهمیت ندادند ) چگونه بود ؟

« فُلْک » به معنی کشتی است و تفاوت آن با « سفینه » این می باشد که « سفینه » ، مفرد است و جمع آن « سَفائِن » است ولی « فُلْک » بر مفرد و جمع هر دو گفته می شود .

آیه موردبحث سرانجام کار دشمنان نوح و صدق پیشگوییش را بیان می کند .

رسولان بعد از نوح

74 ثُمَ بَعَثْنامِنْ بَعْدِهِ رُسُلاًاِلیقَوْمِهِمْ فَجآؤوُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّب-ُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ کَذلِکَ نَطْبَعُ عَلی قُلُوبِ الْمُعْتَدینَ

سپس بعد از نوح رسولانی به سوی قومشان فرستادیم، آن ها با دلایل روشن به سراغ آن ها رفتند ، اما آنان به

ص:115

چیزی که پیش از آن تکذیب کرده بودند ، ایمان نیاوردند، این چنین بر دل های تجاوزکاران مُهر می نهیم ( تا چیزی را درک نکنند ) .

جمله «فَماکانُوا لِیُؤْمِنُوا بِماکَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ» اشاره به این می کندکه گروهی در میان امت ها بوده اند که در برابر دعوت هیچ پیامبر و مصلحی سر تسلیم فرودنمی آوردند و همچنان بر سر حرف خود ایستاده بودند و تکرار دعوت انبیاء در آن ها کمترین اثری نمی گذاشت ، بنابراین جمله مزبور اشاره به گروهی می کند که در دو زمان در برابر دعوت پیامبران مختلف قرارگرفتند ( زیرا ظاهر جمله این است که مرجع همه ضمایر یکی است )

این احتمال نیز در معنی آیه داده شده است که اشاره به دو گروه مختلف می کند ، گروهی در زمان نوح بودند و دعوت او را تکذیب کردند و گروهی که بعد از آن ها به وجود آمدند ، با انکار و تکذیب پیامبران راه آنان را پیمودند ، بنابراین معنی جمله چنین می شود ؛ « تجاوزکاران اقوام دیگر از ایمان آوردن به چیزی که اقوام پیشین خودداری کرده بودند ، سر باز زدند » ، البته باتوجه به این که مخالفان دعوت نوح در طی طوفان از میان رفتند ، این احتمال در تفسیر آیه قوت پیدا می کند ، ولی به هر حال لازمه آن این است که در میان مرجع ضمیرهای جمله ( واو جمع در کانُوا و لِیُؤْمِنُوا و کَذَّبُوا ) تفکیک قائل شویم .

روشن است که جمله « کَذلِکَ نَطْبَعُ عَلی قُلُوبِ الْمُعْتَدینَ »

ص:116

دلیل بر جبر نیست و تفسیر آن در خودش نهفته است ، زیرا می گوید : ما

بر دل های « تجاوزکاران » مُهر می نهیم تا چیزی را درک نکنند ، بنابراین قبلاً تجاوزهای پی درپی به حریم احکام الهی و حق و حقیقت از آن ها صادر می شود و تدریجا بر دل های آن ها اثر می گذارد و قدرت تشخیص حق را از آنان می گیرد و کارشان به جایی می رسد که سرکشی و عصیان و گناه برای آن ها خوی و طبیعت ثانوی می شود ، چنان که در مقابل هیچ حقیقتی تسلیم نمی شوند .

مشروح این مطلب در جلد اول « تفسیر نمونه » ذیل آیه 7 سوره بقره ، صفحه 50 ذکر شده است .

اما فرعون و فرعونیان از پذیرش دعوت موسی و هارون سر باز زدند و از این که در برابر حق سر تسلیم فرود آورند ، تکبر ورزیدند » ( فَاسْتَکْبَرُوا ). آن ها به خاطر کبر و خودبرتربینی و نداشتن روح تواضع ، واقعیت های روشن در دعوت موسی را نادیده گرفتند و به همین دلیل مجرم و گنهکار همچنان به جرم و گناهشان ادامه دادند ( وَ کانُوا قَوْمامُجْرِمینَ ) .

76 فَلَمّا جآءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوآ اِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبینٌ

و هنگامی که حق از نزد ما به سراغ آن ها آمد ، گفتند : این سِحر آشکاری است .

جاذبه و کشش فوق العاده دعوت موسی ازیک طرف و معجزات چشمگیرش از طرف دیگر و نفوذ روزافزون و خیره کننده اش از طرف سوم ، سبب شد که فرعونیان به فکر چاره بیفتند و وصله ای بهتر از این

ص:117

پیدا نکردند که او را ساحر و عملش را سِحر بخوانند و این تهمت چیزی است که در سرتاسر تاریخ انبیاء مخصوصا پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله دیده می شود .

آیا پیامبر تردید داشت ؟

77 قالَ مُوسی اَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمّا جآءَکُمْ اَسِحْرٌ هذا وَ لا یُفْلِحُ السّاحِرُونَ

( اما ) موسی گفت : آیا حق را که به سوی شما آمده ، سِحر می شمرید ؟ این سِحر است؟ در حالی که ساحران رستگار ( و پیروز ) نمی شوند ؟

94 فَاِنْ کُنْتَ فی شَکٍّ مِمّآ اَنْزَلْنآ اِلَیْکَ فَاسْئَلِ الَّذینَ یَقْرَؤوُنَ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکَ لَقَدْ جآءَکَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرینَ

اگر در آن چه بر تو نازل کرده ایم ، تردید داری ، از آن ها که پیش از تو کتب آسمانی را می خوانند ، سؤال کن ، (بدان) به طورقطع «حق» ازطرف پروردگارت به تو رسیده، بنابراین هرگز از تردیدکنندگان مباش (البته او در چیزی که باشهوددریافته بود،هرگزتردیدنداشت، این درسی بودبرای مردم).

ممکن است در ابتدا چنین به نظر برسد که آیه حکایت از این دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله در حقانیت آیاتی که بر او نازل می شد ، تردید داشت و خداوند از طریق فوق ، تردید او را زایل کرد .

ولی باتوجه به این که پیامبر صلی الله علیه و آله مسأله وحی را با شهود و

ص:118

مشاهده دریافته بود ، چنان که آیات قرآن حاکی از همین معنی است ، شک و تردید در این مورد معنی نداشت ، به علاوه این تعبیر رایج است که برای تنبیه دوردستان ، افراد نزدیک را مخاطب می کنند و سخنی را القاء می نمایند ، این همان است که عرب با ضرب المثل معروف « اِیّاکَ اَعْنی وَ اسْمَعی یا جارَهُ : به تو می گویم ولی همسایه تو بشنو » ، از آن یاد می کند که نظیر آن را نیز در فارسی داریم و این گونه سخن در بسیاری از موارد تأثیرش از خطاب صریح بیشتر است .

به علاوه ذکر جمله شرطیه ، همیشه دلیل بر احتمال وجود شرط نیست ، بلکه گاهی برای تأکید روی یک مطلب و یا برای بیان یک قانون کلی است ، مثلاً در آیه 23 سوره اسرǘ`آŘϙǠ: « وَ قَضی رَبُّکَ اَنْ لاتَعْبُدُوآا اِلاّآ اِیّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ اِحْسانا اِمّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ اَحَدُهُمآ اَوْ کِلاهُمآ فَلا تَقُلْ لَهُما اُفٍّ : پروردگار تو فرمان داده که جز او را پرستش نکنید و به پدر و مادر نیکی کنید ، هرگاه یکی از این دو نزد تو ( توجه داشته باشید که در این جمله مخاطب ، ظاهرا پیامبر است ) به پیری برسند ، هیچ گاه کمترین سخن ناراحت کننده ای به آن ها مگو » .

با این که می دانیم پیامبر صلی الله علیه و آله پدرش را قبل از تولد و مادرش را در دوران طفولیتش از دست داد ، با این حال حکم احترام به پدر و مادر به عنوان یک قانون کلی بیان شده است ، هرچند مخاطب آن ، ظاهرا پیامبر صلی الله علیه و آله است .

و نیز در سوره طلاق می خوانیم : « یآ اَیُّهَا النَّبِیُّ اِذا طَلَّقْتُمُ النِّسآءَ ... : ای پیامبر هنگامی که زنان را طلاق دادید ، ... » .

ص:119

این تعبیر دلیل بر این نیست که پیامبر زنی را در عمرش طلاق داده باشد ، بلکه بیان یک قانون کلی است و جالب این که مخاطب در آغاز این جمله ، پیامبر صلی الله علیه و آله است و در آخر جمله ، همه مردم. و از جمله قرائنی که تأیید می کند منظور اصلی در آیه ، مشرکان و کافران هستند ، آیات پشت سر این آیه است که از کفر و بی ایمانی آن ها سخن می گوید .

نظیر همین موضوع در آیات مربوط به مسیح دیده می شود که وقتی خداوند در روز رستاخیز از او می پرسد : « آیا تو مردم را به عبادت خویش و مادرت دعوت کردی » ؟ او صریحا این مسأله را انکار می کند و اضافه می کند : « اِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ : اگر من چنین سخنی را گفته بودم ، تو می دانستی » ( 116 / مائده ) .

95 وَ لا تَک-ُونَنَّ مِنَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ فَتَکُونَ مِنَ الْخاسِرینَ

و از آن ها مباش که آیات خدا را تکذیب کردند که از زیانکاران خواهی بود .

درواقع در آیه قبل می گوید : اگر تردید داری ، از آن ها که آگاهی دارند، بپرس و در این آیه می گوید: اکنون که عوامل تردید برطرف شد ، باید در برابر این آیات تسلیم باشی وگرنه مخالفت باحق، نتیجه ای جز خسران و زیان دربرنخواهد داشت.

این آیه ، قرینه روشنی است بر این که منظور اصلی در آیه گذشته ، توده مردم می باشد ، هرچند که روی سخن به شخص پیامبر است ، زیرا بدیهی است که پیامبر صلی الله علیه و آله هرگزتکذیب آیات الهی را نمی کرد ، بلکه

ص:120

اومدافع سرسخت آیین خودبود .

جزء یازدهم (177)

96 اِنَّ الَّذینَ حَقَّتْ عَلَیْهِمْ کَلِمَهُ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ

( و بدان ) آن ها که فرمان خدا بر آنان تحقق یافته ، ایمان نمی آورند .

در این آیه خدا به پیامبر صلی الله علیه و آله اعلام می کند که ؛ در میان مخالفان تو ، گروهی متعصب و لجوج هستند که انتظار ایمان آن ها بیهوده است ، آن ها ازنظر فکری چنان مسخ شده اندو آن قدر در راه باطل گام برداشته اند که وجدان بیدار انسانی را به کلی از دست داده و به موجودی نفوذناپذیر تبدیل شده اند .

97 وَ لَوْ جآءَتْهُمْ کُلُّ ایَهٍ حَتّی یَرَوُا الْعَذابَ الاَْلیمَ

هرچند تمام آیات ( الهی و نشانه های او ) به آنان برسد ، تا زمانی که عذاب الیم را ببینند ( چراکه قلوبشان را تاریکی گناه فراگرفته و راهی به روشنایی بر آن ها نیست ).

درحقیقت در آیه 94 ، قرآن ازعموم مردم دعوت به مطالعه و تحقیق و سؤال از اهل اطلاع کرد و به دنبال آن از آن ها خواست که با روشن شدن حق ، به حمایت و دفاع از آن به پاخیزند .

(178) سوره یُونُس

ولی در این آیه می گوید : نباید انتظار ایمان آوردن همه آن ها را داشته باشی ، زیرا گروهی آن قدر فاسد شده اند که دیگر قابل اصلاح نیستند ، بنابراین نه از عدم ایمان آن ها دلسرد باش و نه نیروی خود را روی هدایت آنان هدر ده ، بلکه به گروهی بپرداز که اکثریت را تشکیل می دهند و قابل هدایت هستند .

ص:121

تعبیراتی مانند آیه فوق ، به هیچ گونه دلیل بر جبر نیست ، بلکه این ها از قبیل ذکر آثار عمل انسان است ، منتها چون اثر هر چیز به فرمان خدا است، گاهی این امور به خدا نسبت داده می شود .

ذکر این نکته نیز لازم به نظرمی رسدکه در چند آیه قبل درباره فرعون خواندیم که او بعداز نزول عذاب و گرفتار شدن در چنگال طوفان ، اظهار ایمان کرد ، ولی این گونه ایمان چون جنبه اضطراری داشت، برای او سودی نداشت، اما درآیه موردبحث می گوید: « این تنها راه و روش فرعون نبود ، بلکه همه افراد لجوج و خودخواه و مستکبر و سیاه دل که به اوج

جزء یازدهم (179)

طغیان رسیده اند نیز همین حالت را دارند ، آن ها نیز ایمان نمی آورند مگر این که عذاب الیم را ببینند، همان ایمانی که برای آن ها بی اثر است» .

تنها یک گروه به موقع ایمان آوردند

98 فَلَوْلا کانَتْ قَرْیَهٌ امَنَتْ فَنَفَعَهآ ایمانُهآ اِلاّ قَوْمَ یُونُسَ لَمّآ امَنُوا کَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیوهِ الدُّنْیا وَ مَتَّعْناهُمْ اِلی حینٍ

چراهیچ یک ازشهرهاوآبادی هاایمان نیاوردندکه( ایمانشان به موقع باشدو ) مفید به حالشان افتد، مگر قوم یونس، به هنگامی که ایمان آوردند، عذاب رسواکننده را در زندگی دنیا از آنان برطرف ساختیم و تا مدت معینی ( پایان زندگی و اجلشان ) آن ها را بهره مند ساختیم .

جای شک نیست که در اقوام دیگر نیز گروه های زیادی ایمان آوردند ، آن چه قوم یونس را از دیگر اقوام ممتاز می کند ، این است که

ص:122

آن ها همه به صورت دسته جمعی ایمان آوردند ، آن هم پیش از

فرارسیدن مجازات قطعی پروردگار ، درحالی که در میان اقوام دیگر ، گروه زیادی سرسختانه بر مخالفت خود باقی ماندند تا هنگامی که فرمان مجازات قطعی پروردگار صادر شد ، آن ها پس از مشاهده این عذاب الهی غالبا اظهار ایمان کردند ولی ایمانشان به دلیلی که سابقا گفتیم ، فایده ای نداشت .

ماجرای ایمان آوردن قوم یونس

ماجرای آن ها از این قرار بود که در تواریخ آمده است ؛ هنگامی که یونس از ایمان آوردن قوم خودکه در سرزمین « نینوا » ( در عراق ) زندگی می کردند ، مأیوس شد ، به پیشنهاد عابدی که در میان آن ها می زیست ، نفرین کرد درحالی که عالم و دانشمندی نیز در میان آن گروه بود که به یونس پیشنهاد می کرد بازهم درباره آنان دعا کند و باز هم به ارشاد بیشتر بپردازد و مأیوس نگردد. ولی یونس پس از این ماجرا از میان قوم خود بیرون رفت ، قوم اوکه صدق گفتارش را بارها آزموده بودند، گِرد مرد دانشمند اجتماع کردند ، هنوز فرمان قطعی عذاب

فرانرسیده بود ، ولی نشانه های آن کم و بیش به چشم می خورد ، آن ها موقع را غنیمت شمرده و به رهبری عالم از شهر بیرون ریختند ، درحالی که دست به دعا و تضرّع برداشته و اظهار ایمان و توبه کردند و برای این که انقلاب و توجه بیشتری در روح و جان آن ها پیدا شود ، مادران را از فرزندان جدا ساختند و لباس های درشت و خشن و کم اهمیت در تن کردند و به جستجوی پیامبر خویش برخاستند، اما

ص:123

اثری از او ندیدند .

ولی این توبه و ایمان و بازگشت به سوی پروردگار که به موقع انجام یافته بود و با آگاهی و اخلاص توأم بود ، کار خود را کرد ، نشانه های عذاب برطرف شد و آرامش به سوی آن ها بازگشت و هنگامی که یونس پس از ماجرای طولانیش به میان قوم خود بازگشت ، او را از جان و دل پذیرا گشتند. شرح ماجرای زندگی خود یونس را ذیل آیات 134 تا 148 سوره صافات ، مطالعه فرمایید .

یادآوری این نکته نیز لازم است که قوم یونس هرگز در برابر مجازات قطعی قرار نگرفته بودند ، وگرنه توبه آنان نیز پذیرفته نمی شد ، بلکه اخطارها و هشدارهایی که معمولاً قبل از مجازات نهایی می آید ، برای آن ها به قدر کافی بیدارکننده بود ، درحالی که مثلاً فرعونیان بارها این اخطارها را دیده بودند ( همانند ماجرای طوفان و ملخ خوراکی و دگرگونی شدید آب نیل و امثال آن ) ولی هیچ گاه این اخطارها را جدی نگرفتند وتنها ازموسی خواستند که ناراحتی را خداوند از آنان برطرف سازند تا ایمان بیاورند ، اما هرگز ایمان نیاوردند .

ضمنا داستان فوق نشان می دهد که نقش یک رهبر آگاه و دلسوز در میان یک قوم و ملت ، تا چه اندازه مؤثر و حیاتبخش است ، در صورتی که عابدی که آگاهی کافی ندارد ، بیشتر روی خشونت تکیه می کند و منطق اسلام در مقایسه میان عبادت ناآگاهانه و علم توأم بااحساس مسؤولیت نیز از این روایت مفهوم می شود .

ص:124

ایمان اجباری فایده ای ندارد

99 وَ لَوْ شآءَ رَبُّکَ لاَمَنَ مَنْ فِی الاَْرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعا اَفَاَنْتَ تُکْرِهُ النّاسَ حَتّی یَکُونُوا مُؤْمِنینَ

و اگر پروردگارت می خواست تمام آن ها را که در روی زمین هستند، همگی ( از روی اجبار ) ایمان می آوردند ، آیا تو می خواهی مردم را مجبور سازی که ایمان بیاورند ؟ (ایمان اجباری چه سودی دارد؟)

این آیه بار دیگر تهمت ناروایی را که دشمنان اسلام کرارا گفته و می گویند : باصراحت نفی می کند ، آن جا که می گویند : اسلام آیین شمشیر است و از طریق زور و اجبار بر مردم جهان تحمیل شده است ، آیه مورد بحث مانند بسیاری از آیات دیگر قرآن ، می گوید : ایمان اجباری بی ارزش است و اصولاً دین و ایمان چیزی است که از درون جان برخیزد ، نه از برون و به وسیله شمشیر و مخصوصا پیامبر صلی الله علیه و آله را از اکراه و اجبار کردن مردم برای ایمان و اسلام برحذر می دارد .

100 وَ ماکانَ لِنَفْسٍ اَنْ تُؤْمِنَ اِلاّ بِاِذْنِ اللّهِ وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذینَ لا یَعْقِلُونَ

( اما ) هیچ کس نمی تواند ایمان بیاورد جز به فرمان خدا ( و توفیق و یاری و هدایت او ) و پلیدی ( و ناپاکی کفر و گناه ) را بر آن ها قرار می دهد که تعقل نمی کنند .

ممکن است در بدو نظر چنین تصور شود که آیه اول و دوم باهم منافاتی دارند ، زیرا آیه نخست می گوید : خداوند کسی را

ص:125

اجبار به ایمان نمی کند ، درحالی که آیه دوم می گوید : تا فرمان و اراده پروردگار نباشد، کسی ایمان نمی آورد .

ولی باتوجه به یک نکته این منافات ظاهری و ابتدایی برطرف می شود و آن این که ما عقیده داریم که نه « جبر » صحیح است و نه « تفویض » و واگذاری مطلق ، یعنی نه چنان است که مردم در اعمال خود مجبور و بی اختیار باشند و نه چنان است که به تمام معنی به حال خود واگذار شده باشند ، بلکه در عین آزادی اراده ، باز نیاز به امداد الهی دارند ، زیرا این آزادی اراده را خدا به آن ها می دهد ، عقل و خرد و وجدان پاک از مواهب او است ، ارشاد پیامبران و هدایت کتب آسمانی نیز از ناحیه او می باشد ، بنابراین در عین آزادی اراده باز هم سرچشمه این موهبت و آن چه محصول آن است ، از ناحیه خدا است .

آخرین جمله آیه اخیر یعنی « وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذینَ لا یَعْقِلُونَ » هرگز نباید به معنی جبر تفسیر شود ، چراکه جمله «لا یَعْقِلُونَ» دلیل بر اختیار آن ها است ، یعنی نخست افرادی از تعقل و تفکر و اندیشه سر باز می زنند ، سرانجام به این مجازات گرفتارمی شوند که « رِجْس » و پلیدی ، شک و تردید ، تاریک دلی و بینش نادرست بر آن ها چیره می شود تا آن جا که توانایی ایمان از آن ها سلب می گردد ، ولی باید توجه داشت که مقدمات آن را خودشان فراهم کرده اند، در واقع در چنین مواردی اذن و فرمان الهی برای ایمان وجود ندارد.

به تعبیر دیگر این جمله اشاره به آن است که اذن و فرمان خدا ، بی حساب نیست ، آن ها که لایق و شایسته اند ، مشمول آن

ص:126

می شوند و آن ها که نالایقند ، محروم خواهند شد .

تربیت و اندرز

101 قُلِ انْظُرُوا ماذا فِی السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ ما تُغْنِی الاْیاتُ وَالنُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ

بگو نگاه کند آن چه را ( از آیات خدا و نشانه های توحیدش ) در آسمان ها و زمین است، امااین آیات و انذارها به حال کسانی که ایمان نمی آورند ( و لجوجند ) مفید نخواهد بود.

« نُذُر » جمع « نَذیر » به معنی انذارکننده و کنایه از پیامبران و رهبران الهی است و یا جمع « انذار » یعنی اخطار و تهدید غافلان و مجرمان است که برنامه این رهبران الهی می باشد .

این همه ستارگان درخشان و کرات مختلف آسمانی که هرکدام در مدار خود در گردشند ، این منظومه های بزرگ و این کهکشان های غول پیکر و این نظام دقیقی که بر سراسر آن ها حکمفرما است ، همچنین این کره زمین با تمام عجایب و اسرارش و این همه موجودات زنده متنوع و گوناگونش ، درست در ساختمان همه این ها بنگرید و با مطالعه آن ها به مبدأ جهان هستی آشناتر و نزدیک تر شوید .

این جمله به روشنی مسأله جبر و سلب آزادی اراده را نفی می کند و می گوید : ایمان ، نتیجه مطالعه جهان آفرینش است یعنی این کار به دست خود شما است .

سپس اضافه می کند : ولی با این همه آیات و نشانه های حق ، باز جای تعجب نیست که گروهی ایمان نیاورند ، چرا که آیات و نشانه ها و

ص:127

اخطارها و انذارها تنها به درد کسانی می خورد که آمادگی برای پذیرش حق دارند ، اما « آن ها که تصمیم گرفته اند هرگز ایمان نیاورند ، این امور هیچ گونه اثری برایشان ندارد » ( وَ ما تُغْنِی الاْیاتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ ) .

این جمله اشاره به حقیقتی است که بارها در قرآن خوانده ایم که دلایل و سخنان حق و نشانه ها و اندرزها به تنهایی کافی نیست ، بلکه زمینه های مستعد و آماده نیز شرط گرفتن نتیجه است .

قاطعیت در برابر مشرکان

104 قُلْ یآ اَیُّهَا النّاسُ اِنْ کُنْتُمْ فی شَکٍّ مِنْ دینی فَلاآ اَعْبُدُالَّذینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لکِنْ اَعْبُدُاللّهَ الَّذی یَتَوَفّیکُمْ وَ اُمِرْتُ اَنْ اَکُونَ مِنَ الْم-ُؤْمِنینَ

بگو: ای مردم اگر در عقیده من شک دارید ، من کسانی را که جزخدا می پرستید، نمی پرستم، تنهاخداوندی را پرستش می کنم که شمارا می میراند و من مأمورم که از مؤمنان باشم.

این آیه تا آیه 109 که همگی در رابطه با مسأله توحید و مبارزه با شرک و دعوت به سوی حق سخن می گوید ، آخرین آیات این سوره است و درواقع فهرست یا خلاصه ای است از بحث های توحیدی این سوره و تأکیدی است بر مبارزه با بت پرستی که در این سوره کرارا بیان شده است .

لحن آیات نشان می دهد که مشرکان گاهی گرفتار این توهم بودند که ممکن است پیامبر در اعتقاد خود پیرامون بت ها ، نرمش و انعطافی به

ص:128

خرج دهد و نوعی پذیرش برای آن ها قائل گردد و آنان را در کنار عقیده به خدا به گونه ای قبول کند .

قرآن با قاطعیت هرچه تمام تر به این توهم بی اساس پایان می دهد و فکر آن ها را برای همیشه راحت می کند که هیچ گونه سازش و نرمشی در برابر بت معنی ندارد و جز «اللّه معبودی نیست، تنها «اللّه ، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر .

نخست به پیامبر صلی الله علیه و آله دستور می دهد که تمام مردم را مخاطب ساخته ، « بگو : ای مردم اگر شما در اعتقاد من شک و تردید دارید، آگاه باشید من کسانی راکه غیر از خدا پرستش می کنید ، هرگز نمی پرستم » ( قُلْ یآ اَیُّهَا النّاسُ اِنْ کُنْتُمْ فی شَکٍّ مِنْ دینی فَلاآ اَعْبُدُ الَّذینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ) .

تنها به نفی معبودهای آنان قناعت نمی کند بلکه برای تأکید بیشتر ، تمام پرستش را برای خدا اثبات کرده ، می گوید : « ولی خدایی را می پرستم که شما را می میراند » ( وَ لکِنْ اَعْبُدُ اللّهَ الَّذی یَتَوَفّیکُمْ ) .

و باز برای تأکید افزون تر می گوید : این تنها خواسته من نیست

بلکه « این فرمانی است که به من داده شده است که از ایمان آورندگان به " اللّه باشم » ( وَ اُمِرْتُ اَنْ اَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ ) .

این که در میان صفات خدا تنها در این جا روی مسأله قبض روح و میراندن تکیه شده ، یا به خاطر آن است که انسان در هرچه شک کند ، در مرگ نمی تواند تردید داشته باشد و یا به خاطر آن است که آن ها را به مسأله مجازات و عذاب های هلاک کننده ای که در

ص:129

آیات قبل به آن اشاره شده بود ، متوجه سازد و تلویحا به خشم و غضب خداوندی تهدید نماید .

105 وَ اَنْ اَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنیفا وَ لاتَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکینَ

و ( به من دستور داده شده که ) روی خود را به آیینی متوجه ساز که خالی از هرگونه شرک است و از مشرکان مباش .

در این جا نیز تنها به جنبه اثبات ، قناعت نکرده بلکه برای تأکید ، طرف مقابل آن را نفی می کند و می گوید : « و هرگز و به طور قطع از مشرکان نباش » ( وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکینَ ) .

«حَنیف» به معنی کسی است که از«انحراف»به «راستی و استقامت» می گراید و یا به تعبیر دیگر از آیین ها و روش های منحرف چشم می پوشد و متوجه آیین مستقیم خداوند می شود، همان آیینی که موافق فطرت است و به خاطر همین موافقتش با فطرت ، صاف و مستقیم است.

بنابراین یک نوع اشاره به فطری بودن توحید در درون آن نهفته است ، چراکه انحراف چیزی است که برخلاف فطرت باشد .

106 وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَنْفَعُکَ وَ لا یَضُرُّکَ فَاِنْ فَعَلْتَ فَاِنَّکَ اِذا مِنَ الظّالِمینَ

و جز خدا چیزی را که نه سودی به تو می رساند و نه زیانی، مخوان که اگر چنین کنی، ازستمکاران خواهی بود.

کدام عقل و خرد اجازه می دهد که انسان به پرستش اشیاء و موجوداتی بپردازدکه هیچ گونه سود و زیانی ندارد و درسرنوشت انسان ، کمترین تأثیری نمی توانند داشته باشد .

ص:130

107 وَ اِنْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاکاشِفَ لَهُ آ اِلاّهُوَ وَ اِنْ یُرِدْکَ

بِخَیْرٍ فَلا رادَّ لِفَضْلِهِ یُصیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ

و اگر خداوند (برای امتحان یا کیفرگناه) زیانی به تو رساند، هیچ کس جز او آن را برطرف نمی سازد و اگر اراده خیری برای تو کند، هیچ کس مانع فضل او نخواهد شد ، آن را به هرکس ازبندگانش بخواهد،می رساندواوغفورورحیم است.

در این جا نیز تنها به جنبه نفی قناعت نمی کند و علاوه بر جنبه نفی، روی جنبه اثبات نیز تکیه کرده است .

آخرین سخن سوره یونس

108 قُلْ یا اَیُّهَا النّاسُ قَدْ جآءَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنِ اهْتَدی فَاِنَّما یَهْتَدی لِنِفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَاِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ مآ اَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکیلٍ

بگو : ای مردم حق ازطرف پروردگارتان به سراغ شما آمده، هرکس (در پرتو آن) هدایت یابد، برای خود هدایت

شده و هرکس گمراه گردد ، به زیان خود گمراه شده و من مأمور (به اجبار) شما نیستم .

109 وَ اتَّبِعْ ما ی-ُوحی اِلَیْکَ وَ اصْبِرْ حَتّی یَحْکُمَ اللّهُ وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمینَ

و ازآن چه بر تو وحی می شود ، پیروی کن و شکیبا باش ( و استقامت نما ) تا خداوند فرمان ( پیروزی را ) صادر کند

ص:131

و او بهترین حاکمان است .

این دو آیه که یکی اندرزی است به عموم مردم و دیگری به خصوص پیامبر صلی الله علیه و آله ، دستورهایی را که خداوند دراین دو زمینه در سراسر این سوره بیان داشته است ، تکمیل می کند و با آن سوره یونس پایان می یابد.

نخست به عنوان یک دستورعمومی می فرماید: «به همه مردم بگو : از طرف پروردگارتان حق به سوی شما آمده است» این تعلیمات ، این کتاب آسمانی ، این برنامه و این پیامبر ، همه حق است و نشانه های حق بودنش آشکار ( قُلْ یآ اَیُّهَا النّاسُ قَدْ جآءَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ ) .

و با توجه به این واقعیت « هرکس در پرتو این حق هدایت شود ، به سود خود هدایت یافته و هرکس با عدم تسلیم در برابر آن ، راه گمراهی را برگزیند ، به زیان خود گام برداشته » ( فَمَنِ اهْتَدی فَاِنَّما یَهْتَدی لِنِفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَاِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها ) .

« و من مأمور و وکیل و نگاهبان شما نیستم » ( وَ ما اَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکیلٍ ) ، یعنی نه وظیفه دارم که شما را به پذیرش حق مجبور کنم، چراکه اجبار درپذیرش ایمان معنی ندارد و نه اگر نپذیرفتید، می توانم شما را از مجازات الهی حفظ کنم ، بلکه وظیفه من دعوت است و تبلیغ و ارشاد و راهنمایی و رهبری و اما بقیه بر عهده خود شما است که به اختیار خود راهتان را برگزینید

آیه 108 علاوه بر این که باردیگر مسأله اختیار و آزادی اراده را تأکید می کند ، دلیل بر این است که پذیرش حق در درجه اول به سود خود انسان است ، همان گونه که مخالفت با آن ، به زیان خود او است ،

ص:132

درواقع تعلیمات رهبران الهی و کتب آسمانی کلاس هایی است برای

تربیت و تکامل انسان ها ، نه موافقت با آن چیزی که بر عظمت خدا می افزاید و نه مخالفت باآن چیزی از جلال او می کاهد .

سپس وظیفه پیامبر را در دوجمله تعیین می کند؛نخست این که « باید تنها از آن چه به تو وحی می شود، پیروی کنی » (وَاتَّبِعْ مایُوحی اِلَیْکَ).

مسیر راهت را خدا از طریق وحی تعیین کرده است و کمترین انحراف از آن ، برای تو مجاز نیست .

دیگر این که در این راه مشکلات طاقت فرسا و ناراحتی های فراوان در برابر تو است ، باید از انبوه مشکلات ترس و هراسی به خود راه ندهی ، « باید صبر و استقامت و پایداری پیشه کنی تا خداوند حکم و فرمان خود را برای پیروزی تو بر دشمنان صادر کند » ( وَ اصْبِرْ حَتّی یَحْکُمَ اللّهُ ) .

« چراکه او بهترین حاکمان است ، فرمانش حق و حکمش عدالت و وعده اش تخلف ناپذیر » ( وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمینَ ) .

پایان سوره یُونُس

ص:133

سوره هُود

سوره هُود

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 الآر کِتبٌ اُحْکِمَتْ ءَایتُهُ ثُمَ فُصِّلَتْ مِنْ لَّدُنْ حَکیمٍ خَبیرٍ

الر این کتابی است که آیاتش استحکام یافته سپس تشریح شده ، از نزد خداوند حکیم و آگاه ( نازل گردیده است ) .

این سوره همانند آغاز سوره گذشته و بسیاری از سوره های دیگر قرآن با بیان اهمیّت این کتاب بزرگ آسمانی شروع می شود ، تا مردم به محتویات آن بیشتر توجه کنند و با دیده دقیق تری به آن بنگرند .

ذکر حروف مقطعه « الر » خود دلیلی است بر اهمیّت این کتاب بزرگ آسمانی که با تمام اعجاز و عظمتش از حروف مقطعه ساده ای که در اختیار همگان است همچون «الف، لام، راء» تشکیل شده است«الآر».

در واقع هریک از صفات قرآن که در این آیه آمده ، از یکی از صفات خداوند سرچشمه می گیرد ، استحکام قرآن از حکمتش و شرح و تفصیل آن از خبیر بودنش .

در این که فرق میان « اُحْکِمَتْ » و « فُصِّلَتْ » چیست ؟ مفسران بحث های فراوان کرده اند و احتمالات زیادی داده اند ، اما آن چه نزدیک تر از همه ، به مفهوم آیه فوق به نظر می رسد ، این است ، که در جمله این واقعیّت بیان شده است که قرآن مجموعه واحد به هم پیوسته ای است ، که همچون یک بنای محکم و استوار برجا است و نشان می دهد که از سوی خداوند واحد یکتا نازل شده و به همین

ص:134

دلیل هیچ گونه تضاد و اختلاف در میان آیاتش دیده نمی شود .

اما در جمله دوم اشاره به این حقیقت است که این کتاب در عین وحدت ، آن چنان شاخه ها و شعب فراوان دارد که تمام نیازهای روحی و جسمی انسان ها را در زیر پوشش خود قرارمی دهد ، بنابراین در عین وحدت، کثیراست و در عین کثرت، واحد .

چهار اصل مهم در دعوت انبیاء

2 اَلاَّ تَعْبُدُوآاْ اِلاَّ اللّهَ اِنَّنی لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ وَ بَشیرٌ

(دعوت من این است) که جز اللّه را نپرستید، من از سوی او برای شما بیم دهنده و بشارت دهنده ام .

3 وَ اَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوآا اِلَیْهِ یُمَتِّعْکُمْ مَّتعا حَسَنا اِلی اَجَلٍ مُّسَمّیً وَ یُؤْتِ کُلَّ ذی فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ اِنْ تَوَلَّوْا فَاِنّی اَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ کَبیرٍ

و این که ازپروردگار خویش آمرزش بطلبید، سپس به سوی او باز گردید تا به طرز نیکویی شما را تا مدت معین (از مواهب زندگی این جهان) بهره مند سازد و به هر صاحب فضیلتی به مقدار فضیلتش ببخشد و اگر ( از این فرمان ) روی گردان شوید من بر شما از عذاب روز بزرگی بیمناکم.

این نخستین تفصیل از دستورات این کتاب بزرگ است .

و دومین برنامه دعوتم این است که « من برای شما از سوی او نذیر و بشیرم »دربرابرنافرمانی ها و ظلم و ستم و شرک و کفر ، شما را بیم می دهم وازعکس العمل کارهایتان و مجازات الهی برحذرمی دارم ودربرابر اطاعت

ص:135

و پاکی و تقوا شما را بشارت به سرنوشتی سعادت بخش می دهم .

سومین دعوتم این است که از گناهان خویش استغفار کنید و از آلودگی ها خود را شستشو دهید .

و چهارمین دعوتم این است که « به سوی او بازگردید » و پس از شستشوی از گناه و پاک شدن در سایه استغفار، خود را به صفات الهی بیاراییدکه بازگشت به سوی او چیزی جز اقتباس از صفات او نیست.

درواقع چهارمرحله از مراحل مهم دعوت به سوی حق درضمن چهار جمله بیان شده است که دوقسمت آن « جنبه عقیدتی » و زیربنایی دارد و دو قسمت « جنبه عملی »و روبنایی ، قبول اصل توحید و مبارزه با شرک و قبول رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله دو اصل اعتقادی است .

و شستشوی از گناه و تخلق به صفات الهی که سازندگی را به تمام معنی از نظر عمل در بردارد ، دو دستور عملی قرآن است و اگر درست بیندیشیم تمام محتوای قرآن در این چهاربخش خلاصه می شود ، این فهرستی است برای همه قرآن و برای تمام محتوای این سوره .

سپس نتیجه های عملی « موافقت » یا « مخالفت » با این چهار دستور را چنین بیان می کند : « هرگاه به این برنامه ها جامه عمل بپوشانید خداوند تا پایان عمر شما را از زندگانی سعادت بخش این دنیا بهره مند و متمتع می سازد: یُمَتِّعْکُمْ مَّتعا حَسَنا اِلی اَجَلٍ مُّسَمّیً ».

و از آن بالاتر این که به هر کس به اندازه کارش ، بهره می دهد و تفاوت مردم را در چگونگی عمل به این چهار اصل به هیچ وجه نادیده نمی گیرد ، بلکه « به هر صاحب فضیلتی به اندازه

ص:136

فضیلتش عطا می کند : وَ یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ » .

« و اما اگر راه مخالفت را پیش گیرید و در برابر این دستورهای چهارگانه عقیدتی و عملی سرپیچی کنید ، من از عذاب روز بزرگی بر شما بیمناکم » همان روز که در دادگاه بزرگ عدل الهی حضور می یابید ( وَ اِنْ تَوَلَّوْا فَاِنّی اَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ کَبیرٍ ) .

پیوند دین و دنیا

هنوز کم نیستند که گمان می کنند دین داری فقط برای آباد ساختن

سرای آخرت و راحتی پس از مرگ است و اعمال نیک توشه ای است برای سرای دیگر و به نقش مذهب پاک و اصیل در زندگی این جهان به کلی بی اعتناء هستند و یا اهمیّت کمی برای آن قائلند .

در حالی که مذهب پیش از آن که سرای آخرت را آباد کند ، آباد کننده سرای دنیا است و اصولاً تا مذهب در این زندگی اثر نگذارد تأثیری برای آن زندگی نخواهد داشت .

قرآن با صراحت این موضوع را در آیات بسیاری عنوان کرده است و حتی گاه دست روی جزییات مسایل گذاشته چنان که در سوره نوح از زبان این پیامبر بزرگ خطاب به قومش می خوانیم : « فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ اِنَّهُ کانَ غَفّارا یُرْسِلِ السَّمآءَ عَلَیْکُمْ مِدْرارا وَ یُمْدِدْکُمْ بِاَمْوالٍ وَ بَنینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ اَنْهارا ... : من به آن ها گفتم از گناهان خود استغفار کنید و با آب توبه آن هارا بشوییدکه خداآمرزنده است، تا برکات آسمان را پی درپی بر شما و نهرهای آب جاری در اختیارتان قرار دهد » ( 9 11 / نوح ) .

به همین دلیل در آیات فوق پس از ذکر این چهار اصل می خوانیم :

ص:137

« یُمَتِّعْکُمْ مَّتعا حَسَنا اِلی اَجَلٍ مُّسَمّیً : اگر این اصول را به کار بندید تا پایان عمر به طرز شایسته و نیکویی بهره مند خواهید شد » .

4 اِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ

(بدانید)بازگشت شما به سوی «اللّه است و او بر هرچیز قادر است.

جمله اول آیه اشاره به اصل پنجمی از اصول تفصیلی قرآن یعنی مسأله معاد و رستاخیز است .

اما هیچ گاه فکر نکنید که قدرت شما در برابر قدرت خدا اهمیّتی دارد ، یا می توانید از فرمان او و دادگاه عدالتش فرارکنید و نیز تصور نکنید که او نمی تواند استخوان های پوسیده شما را بعد از مرگ جمع آوری کند و لباس حیات و زندگی نوینی بر آن بپوشاند « چرا که او بر همه چیز قادر و تواناست : وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ » .

5 اَلاَآ اِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُوا مِنْهُ اَلا حینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیابَهُمْ یَعْلَمُ مایُسِرُّونَ وَمایُعْلِنُونَ اِنَّهُ

عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ

آگاه باشید هنگامی که آن ها (سرهارا به هم نزدیک ساخته و ) سینه هایشان را درکنار هم قرار می دهند تا خود ( و سخنان خویش ) رااز او ( پیامبر ) پنهان دارند ، آگاه باشید آنگاه که آن ها لباس هایشان را به خود می پیچند و خویش را در آن پنهان می دارند ( خداوند ) از درون و برون آن ها با خبر است، چرا که او از اسرار درون سینه ها آگاه است .

« یَثْنُونَ » از ماده « ثَنْی » در اصل به معنی نزدیک ساختن

ص:138

قسمت های مختلف چیزی به یکدیگر است ، مثلاً در مورد تا کردن لباس و پارچه گفته می شود : « ثَنی ثَوْبَهُ » و این که به دونفر « اِثْنان » گفته می شود به خاطر آن است که یکی را در کنار دیگر قرار می دهیم و اگر به مداحی کردن « ثَناخوانی » گفته می شود به خاطر آن است که صفات برجسته طرف را یکی پس از دیگری می شمرند .

این ماده به معنی خم شدن نیز آمده است چرا که انسان بااین کار

قسمت هایی از بدن خود را به یکدیگر نزدیک می سازد .

و به معنی دردل گرفتن کینه آمده است، چراکه بااین کارانسان عداوت شخص یا چیزی رابه دل نزدیک می سازد. این تعبیردر ادبیات عرب دیده می شود که:«اِثْنَوْنی صَدْرُهُ عَلَی البَغْضاءِ: او کینه مرابه دل گرفت».

با توجه به آن چه ذکر شد چنین به نظر می رسد که تعبیر فوق ممکن است اشاره به هرگونه « مخفی کاری » ظاهری و باطنی دشمنان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله باشد که از یک سو با در دل داشتن کینه و عداوتش در ظاهر با زبان شیرین اظهار دوستی می کردند و از سوی دیگر به هنگام گفتگو با یکدیگر سرها را به هم نزدیک و سینه ها را به عقب داده و حتی لباس ها را به سر می کشیدند که بدگویی و توطئه ها را به صورت مرموزی به یکدیگر برسانند ، تا کسی از راز آن ها آگاه نشود .

آیه به اشاره به یکی از کارهای دشمنان اسلام و پیامبر صلی الله علیه و آله می کندکه بااستفاده ازروش نفاق آمیز و دورکِشی ازحق می خواستندماهیّت خود را از نظرها پنهان سازند تا گفتار حق را نشنوند .(1)

ص:139


1- به « مجمع البیان » ، « مفردات راغِب » مراجعه شود .

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

پیشگامان اسلام••• 11

موقعیت پیشگامان••• 12

تابعین چه اشخاصی بودند ؟••• 13

نخستین مسلمان چه کسی بود ؟••• 14

آیا همه صحابه افراد صالحی بودند ؟••• 17

توبه و جبران••• 21

مسأله عرض اعمال بر پیامبر صلی الله علیه و آله وائمه اطهار علیهم السلام ••• 22

آیا رؤیت در این جا به معنی دیدن است ؟••• 25

با صادقان باشید••• 25

آیا منظور از صادقین ، تنها معصومان است ؟••• 27

تحصیل علم و دانش ، واجب کفایی است••• 30

جواز تقلید با استفاده از آیه " نَفْر"••• 31

جهاد با جهل و نادانی و جهادبا دشمنان••• 32

تأثیر آیات قرآن بر دل های آماده و آلوده••• 33

آخرین آیات قرآن مجید••• 36

ص:140

فهرست مطالب

موضوع صفحه

سوره یُونُس••• 41

رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله ••• 42

خداشناسی و معاد••• 46

ماه و خورشید گوشه ای ازآیات عظمت خدا••• 49

انسان در قرآن کریم••• 61

دورنمای زندگی دنیا••• 66

روسفیدان و روسیاهان••• 69

یکی ازنشانه های حق و باطل••• 77

عظمت و حقانیت دعوت قرآن••• 79

جلوه تازه ای از اعجاز قرآن••• 82

جهل و انکار••• 89

در تحقق مجازات الهی برای مجرمین تردید نکنید••• 91

عمل به محتوای قرآن باعث درمان دردهای شماست••• 93

مراحل چهارگانه تربیت و تکامل انسان ••• 95

آیا قلب ، کانون احساسات است ؟••• 96

خدا همه جا ناظر است ، مراقب باشید••• 98

سس

ص:141

فهرست مطالب

موضوع صفحه

آرامش روح و روان در سایه ایمان••• 102

منظور از "بشارت" در این آیه چیست ؟••• 106

اولیاء خدا از دیدگاه روایات••• 107

شب آرامش بخش و روز روشنی آفرین••• 111

گوشه ای از مبارزات نوح ••• 112

رسولان بعد از نوح••• 115

آیا پیامبر تردید داشت ؟••• 118

تنها یک گروه به موقع ایمان آوردند••• 122

ماجرای ایمان آوردن قوم یونس••• 123

ایمان اجباری فایده ای ندارد••• 125

تربیت و اندرز••• 127

قاطعیت در برابر مشرکان••• 128

(211)

آخرین سخن سوره یونس••• 131

سوره هُود••• 134

چهار اصل مهم در دعوت انبیاء••• 135

پیوند دین و دنیا••• 137

(212)

ص:142

ص:143

ص:144

جلد 12

اشاره

ص:1

ص:2

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

مقدمه

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز»

(10) مقدمه

است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

سوره هُود

همه میهمان خدا هستند

6 وَ ما مِنْ دآبَّهٍ فِی الاَْرْضِ اِلاّ عَلَی اللّهِ رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فی کِتابٍ مُبینٍ

هیچ جنبنده ای در زمین نیست مگر این که روزی او بر خدا است ، او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را می داند ، همه این ها در کتاب آشکاری ( لوح محفوظ ) ثبت است .

گرچه « دابَّهٍ » از ماده « دَبیب » به معنی آهسته راه رفتن و قدم های کوتاه برداشتن است ، ولی از نظر مفهوم لغوی هرگونه جنبنده ای را شامل می شود اما گاهی به خصوص اسب و یا هر حیوان سواری اطلاق می گردد و روشن است که در آیه مورد بحث تمام موجودات زنده و همه جنبندگان را شامل می شود .

« رِزْق » به معنی عطاء و بخشش مستمر است و از آن جا که روزی الهی عطای مستمر او به موجودات است به آن رزق گفته می شود .

(12) سوره هُود

این نکته نیز لازم به تذکر است که مفهوم آن تنها در نیازهای مادی خلاصه نمی شود بلکه هرگونه عطای مادّی و معنوی را شامل می گردد ، لذا می گوییم : « اَللّهُمَّ ارْزُقْنی عِلْما تامّا : خداوندا علم کامل به من روزی کن » و یا می گوییم « اَللّهُمَّ ارْزُقْنِی الشَّهادَهَ فی سَبیلِکَ : خداوندا شهادت در راهت را نصیب من بگردان » .

البته در آیه مورد بحث ممکن است نظر بیشتر روی ارزاق مادی بوده باشد، هرچند اراده مفهوم عامّ نیز چندان بعید نیست .

ص:11

« مُسْتَوْدَعَ » و « وَدیعَه » از یک مادّه است و در اصل به معنی رهاکردن چیزی است .

و از آن جاکه امورناپایدار رهامی شوند و به حالت اول بازمی گردند، به هر امر ناپایدار، « مُسْتَوْدَع » گفته می شود، وَدیعَه را نیز به خاطر این که سرانجام باید محل خود را رها کند و به صاحب اصلی بازگردد ودیعه گفته اند .

در حقیقت آیه فوق می گوید : تصور نشود که خداوند تنها به

جزء دوازدهم (13)

جنبندگانی که در جایگاه اصلی قرار دارند روزی می بخشد و به اصطلاح سهمیه آن هارا در خانه هایشان می آورند ، بلکه هرکجا باشند و در هر وضع و شرایطی قرارمی گیرند و هم از تمام نقاطی که به آن نقل و مکان می کنند ، باخبر است . از حیوانات غول پیکر دریایی گرفته تا جنبندگان بسیار کوچکی که به زحمت به چشم دیده می شوند هریک مناسب حالشان آن چه را لازم دارند مقرر کرده است .

این روزی به اندازه ای حساب شده و مناسب حال موجودات است که ازنظر«کمیّت»و«کیفیّت»کاملاًمنطبق برخواسته ها و نیازهای آن هااست، حتی غذای کودکی که در رحم مادر است ، هرماه بلکه هر روز ، با ماه و روز دیگر تفاوت دارد ، هرچند ظاهرا یک نوع خون بیشتر نیست و نیز کودک در دوران شیرخوارگی با این که ظاهرا ماه های پی در پی غذای واحدی دارد ، اما ترکیب این شیر هر روز با روز دیگر متفاوت است .

«کِتابٍ مُبینٍ» به معنی نوشته آشکاراست و اشاره به مرحله ای از علم وسیع پروردگار می باشد که گاهی از آن تعبیر به « لوح محفوظ » می شود .

ص:12

ممکن است این تعبیر اشاره به این باشد که هیچ کس نباید برای به دست آوردن روزی خود کمترین نگرانی به خویش راه دهد و تصورکند ممکن است درگرفتن سهم خویش، به اصطلاح ، از قلم بیفتد ، چرا که نام همگی در کتاب آشکاری ثبت است ، کتابی که همه را احصاء کرده و آشکارا بیان می کند .

آیا اگر در یک مؤسسه نام تمام کارمندان و کارکنان به روشنی ثبت شده باشد احتمال از قلم افتادن کسی می رود ؟

تقسیم ارزاق و تلاش برای زندگی

در مورد « رِزْق » بحث های مهمی است که قسمتی از آن را در این جا از نظر می گذرانیم :

« رزق » به معنی بخشش مستمر و متداوم است اعم ازاین که مادّی باشد یا معنوی ، بنابراین هرگونه بهره ای را که خداوند نصیب بندگان می کند از مواد غذایی و مسکن و پوشاک و یا علم و عقل و فهم و ایمان و اخلاص به همه این ها رزق گفته می شود و آن ها که

جزء دوازدهم (15)

مفهوم این کلمه را محدود به جنبه های مادّی می کنند ، توجه به موارد استعمال آن دقیقا ندارند ، قرآن درباره شهیدان راه حق می گوید « بَلْ اَحْیاءُ عِنْدَ رَبِّهُمْ یُرْزَقُونَ : آن ها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می برند » ( 169 / آل عمران ) روشن است که روزی شهیدان ، آن هم در جهان برزخ ، نعمت های مادّی نیست ، بلکه همان مواهب معنوی است که حتی تصورش برای ما در این زندگی مشکل است .

مسأله تأمین نیازمندی های موجودات زنده و به تعبیر

ص:13

دیگر رزق و روزی آن ها جالب ترین مسایلی است که باگذشت زمان و پیشرفت علم ، پرده از روی اسرار آن برداشته می شود و صحنه های شگفت انگیز تازه ای از آن به وسیله علم فاش می گردد .

طرز روزی رساندن خداوند به موجودات مختلف ، راستی حیرت انگیز است ، از جنینی که در شکم مادر قرارگرفته و هیچ کس به هیچ وجه در آن ظلمتکده اسرارآمیز به او دسترسی ندارد ، تا حشرات گوناگونی که در اعماق تاریک زمین و لانه های پرپیچ و خم و در لابلای

(16) سوره هُود

درختان و بر فراز کوه ها و در قعر دره هازندگی دارند از دیدگاه علم او هرگز مخفی و پنهان نیستند و همان گونه که قرآن می گوید خداوند ، هم جایگاه و « آدرس اصلی » آن ها را می داند و هم محل سیار آنان را و هر جا باشند روزی آنان را به آنان حواله می کند .

جالب این که در آیه فوق به هنگام بحث از روزی خواران تعبیر به « دابَّه و جنبنده » شده است و این اشاره لطیفی به مسأله رابطه « انرژی » و « حرکت » است ، می دانیم هرجا حرکتی وجود دارد نیازمند به ماده انرژی زا است یعنی ماده ای که منشأ حرکت گردد ، قرآن نیز در آیات مورد بحث می گوید خدا به تمام موجودات متحرک روزی می بخشد .

و اگر حرکت را به معنی وسیعش تفسیر کنیم گیاهان را هم دربرمی گیرد ، زیرا آن ها نیز یک حرکت بسیار دقیق و ظریف در مسیر « نموّ » دارند ، به همین دلیل در فلسفه ما یکی از اقسام حرکت را مسأله « نموّ » شمرده اند .

آیا « روزی » هرکس از آغاز تا پایان عمر تعیین شده و

ص:14

خواه ناخواه به او می رسد ؟ یا این که باید به دنبال آن رفت و به گفته شاعر « شرطِ عقل است جستن از درها » .

بعضی از افراد سست و بی حال به اتکاء تعبیراتی همانند آیه فوق ، یا روایاتی که روزی را مقدر و معین معرفی می کند فکر ، می کنند لزومی ندارد که انسان برای تهیه معاش زیاد تلاش کند ، چرا که روزی مقدر است و به هر حال به انسان می رسد و هیچ دهان بازی بدون روزی نمی ماند .

این چنین افراد نادان که شناختشان درباره دین و مذهب فوق العاده سست و ضعیف است بهانه به دست دشمنان می دهند که مذهب عاملی است برای تخدیر و رکود اقتصادی و خاموش کردن فعالیّت های مثبت زندگی و تن در دادن به انواع محرومیّت ها ، به عذر این که اگر فلان موهبت نصیب من نشده حتما روزی من نبوده ، اگر روزی من بود بدون چون و چرا به من می رسید و این فرصت خوبی به دست استثمارگران می دهد که هرچه بیشتر خلق های محروم را بدوشند و آن ها را از ابتدایی ترین وسایل زندگی محروم سازند .

(18) سوره هُود

درحالی که مختصر آشنایی به قرآن و احادیث اسلامی برای پی بردن به این حقیقت کافی است که اسلام پایه هرگونه بهره گیری مادی و معنوی انسان را سعی و کوشش و تلاش می شمرد تا آن جا که در جمله شعارگونه قرآنی « لَیْسَ لِلاِْنْسانَ اِلاّ ما سَعی » بهره انسان را منحصرا در کوشش و کارش قرارمی دهد .

پیشوایان اسلامی برای این که سرمشقی به دیگران بدهند در

ص:15

بسیاری از مواقع کار می کردند کارهایی سخت و توان فرسا. پیامبران پیشین نیز از قانون مستثنی نبودند ، از چوپانی گرفته ، تا خیاطی ، و زره بافی وکشاورزی ، اگر مفهوم تضمین روزی از طرف خدا، نشستن درخانه و انتظار رسیدن روزی باشد ، نباید پیامبران و امامان که از همه آشناتر به مفاهیم دینی هستند این همه برای روزی تلاش کنند .

بنابراین ما هم می گوییم روزی هرکس مقدر و ثابت است ، ولی درعین حال مشروط به تلاش و کوشش می باشد و هرگاه این شرط حاصل نشود مشروط نیز از میان خواهد رفت . این درست به آن می ماند که می گوییم « هر کس اجلی دارد و مقدار معینی از عمر » مسلما مفهوم این سخن آن نیست که اگر انسان حتی دست به انتحار و خودکشی و یا تغذیه از مواد زیان بخش بزند تا اجل معینی زنده می ماند، مفهومش این است که این بدن استعداد بقاء تا یک مدت قابل ملاحظه دارد اما مشروط بر این که اصول بهداشت را رعایت کند و از موارد خطر بپرهیزد و آن چه سبب مرگ زودرس می شود از خود دور کند .

جزء دوازدهم (19)

نکته مهم این است که آیات و روایات مربوط به معین بودن روزی در واقع ترمزی است روی افکار مردم حریص و دنیاپرست که برای تأمین زندگی به هر در می زنند و هر ظلم و جنایتی رامرتکب می شوند ، به گمان این که اگر چنین نکنند زندگیشان تأمین نمی شود .

آیات قرآن و احادیث اسلامی به این گونه افراد هشدار می دهد که بیهوده دست و پا نکنند واز طریق نامعقول و نامشروع برای تهیّه روزی تلاش ننمایند ، همین اندازه که آن ها در طریق مشروع گام بگذارند و

ص:16

تلاش و کوشش کنند مطمئن باشند خداوند از این راه همه نیازمندی های آن ها را تأمین می کند .

(20) سوره هُود

البتّه نمی توان انکار کرد که بعضی از روزی هاست چه انسان به دنبال آن برود یا نرود ، به سراغ او می آیند .

آیا می توان انکار کرد که نور آفتاب بدون تلاش ما به خانه ما می تابد و یا باران و هوا بدون کوشش و فعالیّت به سراغ ما می شتابد ؟ آیا می توان انکار کرد که عقل و هوش و استعداد که از روز نخست در وجود ما ذخیره شده به تلاش ما نبوده است ؟

ولی این گونه مواهب به اصطلاح بادآورنده و یا به تعبیر صحیح تر مواهبی که بدون تلاش به لطف خدا ، به ما رسیده اگر با تلاش و کوشش خود از آن به طور صحیحی نگهداری نکنیم آن ها نیز از دست ما خواهد رفت و یا بی اثر می ماند .

حدیث معروفی که از علی نقل شده که فرمود : « وَ اعْلَمْ یا بُنَیَّ ! اِنَّ الرِّزْقَ رِزْقانِ رِزْقٌ تَطْلُبُهُ وَ رِزْقٌ یَطْلُبُکَ : بدان فرزندم ، روزی دوگونه است ، یک نوع آن همان روزی هایی است که تو باید به جستجویش برخیزی، و گونه دیگرش روزی هایی است که آن در جستجوی تو است و به سراغ تومی آید » (1) نیز اشاره به همین حقیقت است .

جزء دوازدهم (21)

این را نیز نمی توان انکار کرد که در پاره ای از موارد انسان به دنبال

ص:17

چیزی نمی رود ، ولی بر اثر یک سلسله تصادف ها ، موهبتی نصیب او می شود ، این حوادث گرچه در نظر ما تصادف است اما در واقع و از نظر سازمان آفرینش حسابی در آن می باشد ، بدون شک حساب این گونه روزی ها از روزی هایی که در پرتو تلاش و کوشش به دست می آید جدا است و حدیث بالا ممکن است اشاره به این ها نیز باشد .

ولی به هرحال نکته اساسی این است که تمام تعلیمات اسلامی به ما می گوید برای تأمین زندگی بهتر چه مادی و چه معنوی ، باید تلاش بیشتر کرد و فرار از کار به گمان مقسوم بودن روزی غلط است .

1 « نهج البلاغه » ، وصیّت امام علی به فرزندش امام حسن .

(22) سوره هُود

9 وَ لَئِنْ اَذَقْنَاالاِْنْسانَ مِنّا رَحْمَهً ثُمَّ نَزَعْنها مِنْهُ اِنَّهُ لَیَئُوسٌ کَفُورٌ

و اگر به انسان نعمتی بچشانیم سپس از او بگیریم بسیار نومید و ناسپاس خواهد بود .

10 وَ لَئِنْ اَذَقْنهُ نَعْمآءَ بَعْدَ ضَرّآءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنّیآ اِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ

و اگر نعمت هایی پس از شدت و ناراحتی به او برسانیم می گوید مشکلات از من برطرف شد و دیگر بازنخواهد گشت و غرق شادی و غفلت و فخرفروشی می شود .

گرچه در این آیه سخن از انسان به طور کلی به میان آمده ، ولی کلمه « انسان » در این گونه آیات اشاره به انسان های تربیت نایافته و خودرو و بی ارزش است ، بنابراین با بحثی که در آیه قبل درباره افراد بی ایمان گذشت ، تطبیق می کند .

ص:18

سومین نقطه ضعف افرادبی ایمان این است که به هنگامی که در ناز و نعمت فرومی روند ، چنان خودباختگی و غرور و تکبّر بر آن ها چیره می شود که همه چیز را فراموش می کنند

جزء دوازدهم (23)

چهار پدیده کوتاه فکری

در آیات 9 و 10 سه حالت مختلف از حالات روحی مشرکان و گنهکاران ترسیم شده که در ضمن آن چهار وصف برای آنان آمده است:

نخست این که آن ها در برابر قطع نعمت ها یَؤُوس یعنی بسیار ناامید و دیگر این که کَفُور یعنی بسیار ناسپاسند .

و به عکس هنگامی که غرق نعمت می شوند ، یا حتی مختصر نعمتی به آن ها می رسد « از خوشحالی » دست و پای خود را گم کرده ، یعنی چنان ذوق زده و غرق لذّت و نشاط می گردند که از همه چیز غافل می شوند و این سرمستی از باده لذّت و غرور آن ها را به فساد و تجاوز از حدود الهی می کشاند. دیگر این که فَخُور یعنی در موقع نعمت بسیار متکبر و خود برتربین و فخرفروش می شوند .

به هرحال این صفات چهارگانه همه پدیده هایی هستند از کوتاهی فکر و کمی ظرفیّت و این ها اختصاص به گروه معینی از افراد بی ایمان و آلوده ندارد بلکه یک سلسله اوصاف عمومی برای همه آن ها است .

(24) سوره هُود

ولی مردم با ایمان که روحی بزرگ و فکری بلند و سینه ای گشاده و ظرفیتی وافردارند ، نه دگرگونی های روزگار آن ها را تکان می دهد ، نه سلب نعمت ها آنان را به ناسپاسی ونومیدی می کشاند و نه روی آوردن نعمت ها آن ها را در غرور و غفلت فرومی برد .

ص:19

لذادرآیه 11 به جای کلمه «ایمان» صبر و استقامت را به کار می برد .

میزان کم ظرفیتی

نکته ای که باید به آن توجه کرد این است که در هر دو مورد ( هم مورد سلب نعمت پس از اعطای آن و هم مورد اعطای نعمت پس از سلب آن ) تعبیر به « اَذَقْنا » که از ماده اِذاقَه به معنی چشانیدن است شده ، اشاره به این که آن ها به قدری کم ظرفیتند که حتی اگر مختصر نعمتی به آن ها داده شود و سپس آن را از آن ها بگیریم داد و فریاد و ناسپاسیشان بلند می شود و نیز اگر بعد از ناراحتی ها مختصر نعمتی به آن ها برسد چنان ذوق زده می شوند که سر از پا نمی شناسند

جزء دوازدهم (25)

نعمت ها همه موهبت است

جالب این که در آیه اول نعمت را با کلمه « رحمت » بیان کرده و در آیه دوم باهمان کلمه « نعمت » و این ممکن است اشاره به آن باشد که نعمت های الهی همه از طریق تفضّل و رحمت خدا به انسان می رسد ، نه از طریق استحقاق و اگر بنا بود نعمت ها جنبه استحقاقی پیدا کند گروه کمی مشمول آن می شدند یا هیچ کس مشمول آن نمی شد .

11 اِلاَّ الَّذینَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصّلِحتِ اُولآئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ اَجْرٌ کَبیرٌ

مگر آن ها که (در سایه ایمان راستین) صبر و استقامت ورزیدند و عمل صالح انجام دادند، که برای آن ها آمرزش و اجر بزرگی است .

بر عکس گروه قبلی ، افراد با ایمان نه به هنگام وفور نعمت ، مغرور

ص:20

می شوند و خدا را فراموش می کنند و نه به هنگام شدت و مصیبت مأیوس می گردند و کفران می کنند ، بلکه روح بزرگ و فکر بلندشان « نعمت » و « بلا » را هر دو در خود هضم کرده و در هرحال از یاد خدا و وظایفشان غافل نمی گردند .

(26) سوره هُود

اعمال نیک دو اثر دارد

در این آیه به افراد با ایمان و با استقامت که دارای عمل صالحند هم وعده «مغفرت» و آمرزش ازگناه داده شده و هم وعده «اجر کبیر»، اشاره به این که اعمال نیک دو اثر دارد ، یکی شستشوی گناهان و دیگری جلب پاداش های بزرگ .

قرآن معجزه جاویدان

13 اَمْ یَقُولُونَ افْتَریهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّه اِنْ کُنْتُمْ صدِقینَ

بلکه آن ها می گویند این ( قرآن ) را به دروغ ( به خدا ) نسبت می دهد ، بگواگر راست می گویید شما هم ده سوره

جزء دوازدهم (27)

همانند این سوره های دروغین بیاورید و تمام کسانی را که می توانید غیر از خدا ( برای این کار ) دعوت کنید .

14 فَاِلَّمْ یَسْتَجیبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوآا اَنَّمآ اُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّهِ وَ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ فَهَلْ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ

و اگر دعوت شما را نپذیرفتند بدانید با علم الهی نازل شده و هیچ معبودی جزاونیست آیا بااین حال تسلیم می شوید؟

ص:21

از آن جا که این بهانه جویی ها و ایراد تراشی ها به خاطر آن بود که آن ها اصولاً وحی الهی را منکر بودند و می گفتند این آیات از طرف خدا نیست ، این ها جمله هایی است که « محمّد » به دروغ بر خدا بسته ، لذا در آیه فوق به پاسخ این سخن پرداخته است .

این آیه بار دیگر اعجاز قرآن را تأکید می کند و می گوید : این یک سخن عادی نیست ، تراوش مغز بشر نمی باشد ، بلکه وحی آسمانی است که از علم و قدرت بی پایان خداوند سرچشمه گرفته و به همین جهت تَحَدّی می کند و تمام جهانیان را به مبارزه می طلبد و با توجه به

(28) سوره هُود

این که معاصران پیامبر صلی الله علیه و آله و حتی اقوام که تا به امروز روی کار آمدند از انجام چنین چیزی عاجز ماندند و تن به آن همه مشکلات دادند اما اقدامی در راه معارضه با آیات قرآن انجام ندادند روشن می شود که چنین کاری اصولاً از بشر ساخته نبوده و نیست ، آیا معجزه چیزی غیر از این است .

این ندای قرآن هنوز در گوش ما است و این معجزه جاویدان همچنان جهانیان را به سوی خود می خواند و تمام محافل علمی دنیا را تَحَدّی می کند نه تنها از نظر فصاحت و بلاغت یعنی شیرینی و جذابیّت عبارات و رسایی مفاهیم ، بلکه از جهت محتوا ، علومی که آن زمان از نظر انسان ها پنهان بود ، قوانین و مقرراتی که ضامن سعادت و نجات بشریّت است ، بیاناتی خالی ازهرگونه تناقض و پراکنده گویی، تواریخی خالی ازهرگونه خرافات و گزافه گویی و مانند اینها.( در تفسیر آیات 23 و 24 سوره بقره پیرامون اعجاز قرآن مشروحا بحث کردیم

ص:22

به جلد اول تفسیر نمونه صفحه 83 به بعد مراجعه فرمایید ) .

جزء دوازدهم (29)

همه قرآن یا ده سوره یا یک سوره ؟

همان گونه که می دانیم قرآن مجید در یک جا مخالفان را دعوت به آوردن مثل قرآن کرده است ( 88 / اسراء ) و درجای دیگر به آوردن ده سوره همانند قرآن ( مانند آیات مورد بحث ) و در مورد دیگر به آوردن یک سوره مثل سوره های قرآن ( 23 / بقره ) .

به همین دلیل درمیان گروهی از مفسران بحث شده که این تفاوت در تَحَدّی و دعوت به مبارزه برای چیست ؟ چرا یک جا همه قرآن و جای دیگر 10 سوره و جای دیگر یک سوره ؟

در پاسخ این سؤال باید گفت : واژه « قرآن » واژه ای است که به « تمام » و « بعض » قرآن هر دو اطلاق می شود ، مثلاً در آیه اول سوره جن می خوانیم : « اِنّا سَمِعْنا قُرْانا عَجَبا : ما قرآن عجیبی شنیدیم » پیدا است که آن ها قسمتی از قرآن را شنیده بودند.

اصولاً « قرآن » از ماده قرائت است و می دانیم قرائت و تلاوت ، هم بر کل قرآن صادق است و هم بر جزء آن ، بنابراین تحدّی به مثل قرآن مفهومش تمام قرآن نیست وبا ده سوره وحتی یک سوره نیزسازگارمی باشد.

(30) سوره هُود

از سوی دیگر « سوره » نیز در اصل به معنی مجموعه و محدوده است و بر مجموعه ای از آیات نیز تطبیق می کند هرچند یک سوره کامل به اصطلاح معمولی نبوده باشد.

و به تعبیر دیگر سوره در دو معنی استعمال می شود یکی به مجموع آیاتی که هدف معینی را تعقیب می کند و دیگر یک سوره

ص:23

کامل که با بسم اللّه شروع و پیش از بسم اللّه سوره بعد پایان می پذیرد .

شاهد این سخن آیه 86 سوره توبه است آن جا که می فرماید : « وَ اِذا اُنْزِلَتْ سُورَهٌ اَنْ امِنُوا بِاللّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ ... : هنگامی که سوره ای نازل می شود که ایمان به خدا بیاورید و با پیامبرش جهاد کنید... » روشن است که منظور از سوره در این جا همان آیاتی است که هدف فوق ( یعنی ایمان به خدا و جهاد ) را تعقیب می کند هرچند قسمتی از یک سوره کامل باشد .

« راغب » نیز در کتاب « مفردات » در تفسیر آیه اول سوره نور

جزء دوازدهم (31)

«سُورَهٌ اَنْزَلْناها ...» می گوید : « اَیْ جُمْلَهٌ مَنِ الاَْحْکامِ وَ الْحِکَم ... » همان گونه که ملاحظه می کنیم سوره را به معنی مجموعه ای از احکام تفسیر کرده است .

بنابراین فرق چندانی میان « قرآن » و « سوره » و « ده سوره » از نظر مفهوم لغت باقی نمی ماند یعنی همه این ها به مجموعه ای از آیات قرآن اطلاق می گردد نتیجه این که تحدّی قرآن به یک کلمه و یک جمله نیست که کسی ادعا کند من می توانم مثل آیه « وَ الضُّحی » و آیه «مُدْها مَّتان» و یا جمله های ساده ای از قرآن را بیاورم ، بلکه در همه جا به مجموعه ای از آیات است که هدف مهمی را تعقیب می کند .

15 مَنْ کانَ یُریدُ الْحَیوهَ الدُّنْیا وَ زینَتَها نُوَفِّ اِلَیْهِمْ اَعْمالَهُمْ فیها وَ هُمْ فیها لا یُبْخَسُونَ

کسانی که زندگانی دنیا و زینت آن را طالب باشند اعمالشان را در این جهان بی کم و کاست به آن ها می دهیم.

ص:24

« بَخْس » در لغت به معنی نقصان حق است و جمله « وَ هُمْ فیها

(32) سوره هُود

لا یُبْخَسُونَ » اشاره به این است که آن ها نتیجه اعمالشان را بدون کمترین نقصانی خواهند گرفت .

این آیه بیان یک سنت همیشگی الهی است که اعمال مثبت و نتایج مؤثر آن از میان نمی رود ، با این تفاوت که اگر هدف اصلی رسیدن به زندگی مادی این جهان باشد ثمره آن چیزی جزآن نخواهد بود و امّا اگر هدف خدا و جلب رضای او باشد هم دراین جهان تأثیر خواهد بخشید و هم نتایج پرباری برای جهان دیگر خواهد داشت .

در واقع قسم اول از این اعمال به بنای بی دوام و کوتاه عمری می ماند که تنها برای یک مدت موقّت ساخته و از آن استفاده می شود ، ولی بعد از آن ویران می گردد ، امّا قسم دوم به بناهای محکم و شالوده داری شبیه است که قرن های متوالی برقرارمی ماندوقابل استفاده است.

نمونه این موضوع را امروز در اطراف خود به روشنی می یابیم ، جهان غرب با تلاش پیگیر و منظم خود اسرار بسیاری از علوم و دانش ها را شکافته و بر نیروهای مختلف طبیعت مسلّط گشته و با سعی و کوشش مداوم و استقامت در مقابل مشکلات و اتحاد و همبستگی ، مواهب فراوانی فراهم نموده است .

جزء دوازدهم (33)

بنابراین گفتگو ندارد که آن ها نتایج اعمال و تلاش های خود را خواهند گرفت و به پیروزی های درخشانی نایل خواهند شد ، اما از آن جا که هدفشان زندگی است ، اثر طبیعی این اعمال چیزی جز فراهم شدن امکانات مادی آنان نخواهد بود .

ص:25

حتی کارهای انسانی و مردمی آن ها مانند : تأسیس بیمارستان ها ، درمانگاه ها و مراکز فرهنگی کمک به بعضی از ملت های فقیر و امثال آن اگر دامی برای استعمار و استثمار آنان نباشد ، چون به هرحال هدف مادّی و حفظ منافع مادّی دارد تنها اثر مادّی خواهد داشت .

هم چنین کسانی که اعمال ریاکارانه انجام می دهند اعمالی که جنبه های انسانی و عبادی دارد .

ذکر کلمه «زینَت» بعد از حیوه دنیا برای این است که دنیاپرستی و زرق و برق دنیا را محکوم کند ، نه بهره گیری معتدل و حساب شده از مواهب این جهان .

(34) سوره هُود

کلمه « زینت » که در این جا به طور سربسته بیان شده در آیات دیگر هم به زنان زیبا ، گنج ها و ثروت های عظیم ، مرکب های گرانبها و پر زرق و برق ، زمین های زراعتی و دام های فراوان تفسیر شده است «زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّسآءِ وَ الْبَنینَ وَ الْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَهِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّهِ وَ الْخَیْلِ المُسَوَّمَهِ وَ الاَْنْعامِ وَ الْحَرْثِ » ( 14 / آل عمران) .(1)

16 اُولآئِکَ الَّذینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الاْخِرَهِ اِلاَّالنّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فیها وَ بطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ

( ولی ) آن ها در آخرت جز آتش ( سهمی ) نخواهند داشت

ص:26

و آن چه را در دنیا (برای نیل به مقاصدمادی و برای غیر خدا) انجام دادند برباد می رود و اعمالشان باطل می شود .

1 برای توضیح بیشتر به جلد 2 «تفسیر نمونه»، صفحه 38 به بعد ذیل آیه 14 سوره آل عمران مراجعه شود .

جزء دوازدهم (35)

« حَبْط » در اصل به این معنی است که حیوان از علف های نامناسب زیاد بخورد تا شکم او باد کند و دستگاه گوارش او بیمار و ضایع شود ، این حیوان بر اثر این حالت ظاهرا چاق و چِلّه به نظر می رسد ولی در باطن مریض و بیمار است .

این تعبیر جالب و رسایی است درباره اعمالی که ظاهرا مفید و انسانی است ولی در باطن با نیّتی آلوده و پست انجام یافته است .

ذکر کلمه «باطِل» بعد از « حَبْط » ممکن است اشاره به این باشد که اعمال آن هاظاهری داردبدون محتواوبه همین دلیل نتیجه آن بربادمی رود، سپس اضافه می کند، اعمالشان اصولاً از آغاز باطل و بی خاصیّت است ، منتهی چون حقایق بسیاری از اشیاء در این جهان شناخته نمی شود و در سرای دیگر که محل کشف اسراراست ، حقیقت خود را نشان می دهد ، معلوم می شود که این گونه اعمال از آغاز چیزی نبوده است .

در تفسیر آیات فوق در کتاب «دُرُّ الْمَنْثُور» حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که مفادآیه رابه خوبی روشن می سازد: « پیامبر صلی الله علیه و آله

(36) سوره هُود

فرمود : هنگامی که روز قیامت می شود ، پیروان من به سه گروه تقسیم می شوند ، گروهی خدا را با اخلاص پرستش می کردند و گروهی از روی ریا و گروهی به خاطر این که به دنیا برسند ، در آن هنگام خداوند به کسی که او را به خاطر دنیا، پرستش می کرده می گوید : به عزت و جلال من سوگند ، بگو هدف از پرستش من چه بود ؟ در پاسخ می گوید دنیا ،

ص:27

خداوند می گوید بنابراین آن چه را اندوختی به حال تو سودی نمی دهد و به آن بازنمی گردی، او را به سوی آتش ببرید .

و به آن کس که خدا را از روی ریا عبادت می کرده می گوید : به عزت و جلالم سوگند، بگو منظورت از عبادت من چه بوده ؟ در پاسخ می گوید ، ریا ، می فرماید : آن عبادتی را که از روی ریا انجام می دادی چیزی از آن به سوی من صعود نمی کرد و امروز هیچ سودی به تو نخواهم داد ، او را به سوی آتش ببرید .

و به آن کس که خدا را از روی خلوص عبادت کرده گفته می شود به عزت و جلالم سوگند بگو منظورت از عبادت چه بود ؟ در پاسخ می گوید به عزت و جلالت قسم تو از آن آگاه تری ، من فقط تو را برای خودت و برای سرای آخرت می پرستیدم می فرماید : بنده ام راست می گوید او را به بهشت ببرید » .(1)

سرگذشت عبرت آمیز قوم نوح

جزء دوازدهم (37)

25 وَ لَقَدْ اَرْسَلْنا نُوحا اِلی قَوْمِهِ اِنّی لَکُمْ نَذیرٌ مُبینٌ

ما نوح را به سوی قومش فرستادیم (نخستین بار به آن ها گفت:) من برای شما بیم دهنده ای آشکارم.

تکیه روی مسأله « انذار و بیم دادن » با این که پیامبران هم بیم دهنده بودند و هم بشارت دهنده ، به خاطر آن است که ضربه های نخستین انقلاب باید از اعلام خطر و انذار شروع شود، چرا که تأثیر این کار در

ص:28

بیدار ساختن خفتگان و غافلان از بشارت بیشتر است .

اصولاً انسان تا احساس خطر مهمی نکند از جا حرکت نخواهد

1« تفسیر المیزان » ، جلد 10 ، صفحه 186 .

(38) سوره هُود

کرد و به همین دلیل انذارها و اعلام خطرهای انبیاء به صورت تازیانه هایی بر ارواح بی درد گمراهان چنان فرود می آمد که هرکس قابلیّت حرکتی داشت به حرکت درآید .

و نیز به همین دلیل در آیات زیادی از قرآن ( مانند 49 حج 115 شعراء 50 عنکبوت 42 فاطر 70 ص 9 احقاف 50 ذاریات و آیات دیگر ) همه روی همین کلمه « نَذیر » به هنگام بیان دعوت انبیاء تکیه شده است .

26 اَنْ لا تَعْبُدُوآا اِلاَّ اللّهَ اِنّی اَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ اَلیمٍ

( دعوت من این است که ) جز اللّه ( خدای واحد یکتا ) را نپرستید که بر شما از عذاب روز دردناکی می ترسم .

در حقیقت توحید و پرستش اللّه ( خدای یگانه یکتا ) ریشه و اساس و زیربنای تمام دعوت پیامبران است و به همین دلیل در مورد سایر پیامبران همان گونه که در آیه 40 سوره یوسف و 23 سوره اسراء نیز آمده همین تعبیر مشاهده می شود که آن ها دعوتشان را در توحید خلاصه می کردند .

جزء دوازدهم (39)

اگر به راستی همه افراد جامعه جز « اللّه » را پرستش نکنند و در مقابل انواع بت های ساختگی اعم از بت های برونی و درونی ، خودخواهی ها ، هوا و هوس ها ، شهوت ها ، پول و مقام و جاه و جلال و زن و فرزند سرتعظیم فرود نیاورند ، هیچ گونه نابسامانی در

ص:29

جوامع انسانی وجود نخواهد آمد .

اگر انسان خودکامه ناتوانی را به صورت یک بت درنیاوردند و در مقابل او سجده نکنند و فرمانش را به کارنبندند ، نه استبداد و استعماری به وجود خواهد آمد و نه آثار شوم آن نه ذلت و اسارت پیش می آید و نه وابستگی و طفیلی گرایی و تمام این بدبختی ها که دامان افراد و جوامع را می گیرد ، به خاطر همان انحراف از پرستش اللّه و روی آوردن به پرستش بت ها و طاغوت ها است .

تحقیر مؤمنین محروم شیوه همیشگی صاحبان زر و زور است

(40) سوره هُود

27 فَقالَ الْمَلاَُالَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِه ما نَریکَ اِلاّ بَشَرا مِثْلَنا وَ ما نَریکَ اتَّبَعَکَ اِلاَّالَّذینَ هُمْ اَراذِلُنا بَادِیَ الرَّأْیِ وَ مانَری لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کذِبینَ

اشراف کافر قومش ( در پاسخ ) گفتند : ما تو را جز بشری همچون خودمان نمی بینیم و کسانی را که از تو پیروی کرده اند جز گروهی اراذل ساده لوح نمی یابیم و فضیلتی برای شما نسبت به خود مشاهده نمی کنیم بلکه شما را دروغگو تصور می کنیم .

«اَراذِل» جمع « اَرْذَل » است و آن خود نیز از مادّه « رَذْل » می باشد که به معنی موجود پست و حقیر است خواه انسان باشد یا چیز دیگر .

اکنون ببینیم نخستین عکس العمل طاغوت ها و خودکامگان و صاحبان زر و زور آن عصر در برابر این دعوت بزرگ و

ص:30

اعلام خطر آشکار چه بود ؟

مسلما چیزی جز یک مشت عذرهای واهی ، بهانه های دروغین و استدلال های بی اساس که برنامه همه جباران را در هر عصر و زمان تشکیل می دهد نبود .

جزء دوازدهم (41)

آن ها سه پاسخ در برابر دعوت نوح دادند :

نخست « اشراف و ثروتمندانی که از قوم نوح کافر بودند ، گفتند ما تو را جز انسانی همانند خود نمی بینیم : فَقالَ الْمَلاَُالَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِه ما نَریکَ اِلاّ بَشَرا مِثْلَنا » .

در حالی که رسالت الهی را باید فرشتگان به دوش کشند ، نه انسان هایی همچون ما ، به گمان این که مقام انسان از فرشته پایین تر است و یادرد انسان را فرشته بهتر از انسان می داند .

باز این جا به کلمه « مَلاَء » برخورد می کنیم که اشاره به صاحبان زر و زور و افراد چشم پرکن توخالی است که در هر جامعه ای سرچشمه اصلی فساد و تباهی را تشکیل می دهند و پرچم مخالفت را در برابر پیامبران همین ها برافراشته می دارند .

دلیل دیگر آن ها این بود که گفتند : این نوح « ما در اطراف تو و در میان آن ها که از تو پیروی کرده اند کسی جز یک مشت اراذل و جوانان کم سن و سال ناآگاه و بی خبر که هرگز مسایل را بررسی نکرده اند نمی بینیم : وَ ما نَریکَ اتَّبَعَکَ اِلاَّالَّذینَ هُمْ اَراذِلُنا بَادِیَ الرَّأْیِ » .

(42) سوره هُود

البتّه شک نیست که گروندگان و ایمان آورندگان به نوح ، نه از اراذل بودند و نه حقیر و پست ، بلکه به حکم این که پیامبران قبل از

ص:31

هرچیز به حمایت مستضعفان و مبارزه با مستکبران می پرداختند ، نخستین گروهی که دعوت پیامبران را لبیک می گفتند همان گروه محروم و فقیر و کم درآمد بودند که درنظر مستکبران که مقیاس شخصیت را تنها زر و زور می دانستند ، افرادی پست و حقیر به شمار می آمدند .

و این که آن ها را به عنوان « بَادِیَ الرَّأْیِ » ( ظاهر بین و بی مطالعه و کسی که با یک نظر عاشق و خواهان چیزی می شود ) نامیدند در حقیقت به خاطر آن بود که لجاجت و تعصب های ناروایی را که دیگران داشتند ، آن ها نداشتند ، بلکه بیشتر ، جوانان پاکدلی بودند که در نخستین تابش حقیقت را در قلب خود به سرعت احساس می کردند و با هوشیاری ناشی از حقیقت جویی نشانه های صدق را درگفته ها و اعمال پیامبران به زودی درک می کردند .

جزء دوازدهم (43)

بالاخره سومین ایراد آن ها این بود که می گفتند قطع نظر از این که تو انسان هستی نه فرشته و علاوه بر این که ایمان آورندگان به تو نشان می دهند که دعوتت محتوای صحیحی ندارد « اصولاً ما هیچ گونه برتری برای شما بر خودمان نمی بینیم تا به خاطر آن از شما پیروی کنیم : وَ ما نَری لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ ». به همین دلیل « ما گمان می کنیم که شما دروغ گو هستید : بَلْ نَظُنُّکُمْ کذِبینَ » .

مقیاس سنجش فضیلت

باردیگر در این آیات به این واقعیّت برخورد می کنیم که صاحبان زر و زور و دنیاپرستان مادّی که همه چیز را از دریچه افکار خود به همان رنگ مادّی می بینند تمام احترام و شخصیّت را در داشتن ثروت و

ص:32

مقام و موقعیّت هایی هم وزن این دو می پندارند ، بنابراین تعجّب نیست که مؤمنان راستینی که دستشان از مال و ثروت تهی بود

(44) سوره هُود

در قاموس آن ها به عنوان « اَراذِل » معرفی گردند و با چشم حقارت و پستی به آن ها بنگرند .

این منحصر به قوم نوح نبود که مؤمنان مستضعف مخصوصا جوانان انقلابی را که اطرافش را گرفته بودند تهی مغز و کوتاه فکر و بی سر و پا می دانستند ، تاریخ نشان می دهد که این منطق در برابر پیامبران دیگر مخصوصا در مورد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و مؤمنان نخستین وجود داشته است .

هم اکنون نظیر این منطق را در عصر و زمان خود می بینیم که مستکبران فرعون صفت ، با اتکای به قدرت شیطانی خود مؤمنان راستین را متّهم به تمام این موضوعات می کنند و به صورت تکرار تاریخ همان عناوین را به مخالفان خود نسبت می دهند .

28 قالَ یقَوْمِ اَرَءَیْتُمْ اِنْ کُنْتُ عَلی بَیِّنَهٍ مِنْ رَبّی وَ اتینی رَحْمَهً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ اَنُلْزِمُکُمُوها وَ اَنْتُمْ لَها کرِهُونَ

جزء دوازدهم (45)

( نوح ) گفت : اگر من دلیل روشنی از پروردگارم داشته باشم و از نزد خود رحمتی به من داده باشد که برشما مخفی مانده ( آیا باز هم رسالت مرا انکار می کنید ؟ ) آیا من می توانم شما را به پذیرش این بیّنه مجبور سازم با این که شما آمادگی ندارید ؟

ص:33

این پاسخ جامع می تواند جوابگوی هرسه ایراد گردد ، زیرا نخستین ایرادشان این بود که چرا تو انسان هستی ؟

او در پاسخ می گوید : درست است که من انسانی هستم همچون شما ، ولی مشمول رحمت الهی واقع شده ام و دلیل و بیّنه آشکاری به من داده است ، بنابراین انسانیّتم نمی تواند مانع این رسالت بزرگ باشد و لزومی ندارد که فرشته باشم .

دومین ایراد آن ها این بود که پیروان تو افراد بی فکر و ظاهربین هستند ، او می گوید : شما بی فکر هستید که این حقیقت روشن را انکار می کنید زیرا دلایلی با من است که برای هر فرد حقیقت جویی کافی و قانع کننده است ، مگر افرادی چون شماکه زیر پوشش غرور و خودخواهی و تکبر و جاه طلبی، چشم حقیقت بینشان ازکار افتاده باشد .

(46) سوره هُود

سومین ایراد آن ها این بود که می گفتند : « ما هیچ برتری برای شما بر خود نمی یابیم بنابراین دروغ گو هستید » و او در پاسخ می گوید : چه برتری از این بالاتر که خداوند مرا مشمول رحمتش ساخته و مدارک روشن در اختیارم گذاشته است .

بنابراین هیچ دلیلی ندارد که شما مرا دروغ گو خیال کنید ، زیرا که نشانه های صدق گفتار من آشکار است .

من هیچ فرد باایمانی را طرد نمی کنم

29 وَ یقَوْمِ لاآ اَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مالاً اِنْ اَجْرِیَ اِلاّ عَلَی اللّهِ وَ مآ اَنَا بِطارِدِ الَّذینَ ءَامَنُوآا اِنَّهُمْ مُلقُوا رَبِّهِمْ وَ لکِنّیآ اَریکُمْ قَوْما تَجْهَلُونَ

ص:34

ای قوم ! من در برابر این دعوت اجر و پاداشی از شما نمی طلبم ، اجر من تنها بر « اللّه » است و من آن ها را که ایمان آورده اند ( به خاطر شما ) از خود طرد نمی کنم چرا که آن ها پروردگارشان را ملاقات خواهند کرد ( و در دادگاه قیامت خصم من خواهند بود ) ولی شمارا قوم جاهلی می بینم.

جزء دوازدهم (47)

این به خوبی نشان می دهدکه من هدف مادی از این برنامه ندارم و جز به پاداش معنوی الهی نمی اندیشم و هرگز یک مدّعی دروغین نمی تواند چنین باشد و این همه دردسر و ناراحتی را به خاطر هیچ برای خود بخرد.

و این میزان و الگویی است برای شناخت رهبران راستین ، از فرصت طلبان دروغین ، که گامی را برمی دارند به طور مستقیم یا غیرمستقیم هدف مادی از آنان دارند .

سپس در پاسخ آن ها که اصرار داشتند نوح ایمان آورندگان فقیر و یا کم سن و سال را از خود براند با قاطعیت می گوید : ( وَ ما اَنَا بِطارِدِ الَّذینَ ءَامَنُوآا... ) .

چه جهل و نادانی از این بالاتر که مقیاس سنجش فضیلت را گم کرده اید و آن را در ثروت و تمکّن مالی و مقام های ظاهری و سن و سال جستجو می کنید و به گمان شما افراد پاکدل و با ایمان که دستشان تهی و پایشان برهنه است از درگاه خدا دورند ، این اشتباه بزرگ شما است و نشانه جهل و بی خبریتان. به علاوه شما بر اثر جهل و نادانی چنین می پنداریدکه پیامبربایدفرشته باشد، درحالی که رهبرانسان هابایداز جنس آن ها باشد تا نیازها و مشکلات و دردهای آنان را بداند و لمس کند .

ص:35

30 وَ یقَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنی مِنَ اللّهِ اِنْ طَرَدْتُّهُمْ اَفَلا تَذَکَّرُونَ

ای قوم ! چه کسی مرا در برابر ( مجازات خدا ) یاری می دهد اگر آن ها را طرد کنم . آیا اندیشه نمی کنید ؟

طرد افراد صالح و مؤمن کار ساده ای نیست ، آن ها فردای قیامت دشمن من خواهند بود و هیچ کس نمی تواند در آن جا از من دفاع کند و نیز ممکن است مجازات الهی در این جهان دامن مرا بگیرد « آیا اندیشه نمی کنید » تابدانید آن چه می گویم عین حقیقت است ( اَفَلا تَذَکَّرُونَ ) .

میان « تَفَکُّر » و « تَذَکُّر » این تفاوت وجود دارد که « تفکّر » در حقیقت برای شناخت چیزی است هرچند هیچ گونه اطلاعی از آن قبلاً

جزء دوازدهم (49)

نداشته باشیم ، ولی « تذکّر » ( یادآوری ) در موردی گفته می شود که انسان قبلاً با آن موضوع آشنایی داشته است ، هرچند از طریق آگاهی های فطری باشد و اتفاقا مسایل مورد بحث نوح با قومش نیز همه از این قبیل است ، مطالبی است که انسان با مراجعه به فطرت و نهاد خویش آن ها را درک می کند ولی غرور و تعصّب و خودخواهی و غفلتشان بر روی آن ها پرده افکنده است

31 وَ لاآ اَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزآئِنُ اللّهِ وَلاآ اَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلاآاَقُولُ اِنّی مَلَکٌ وَلاآاَقُولُ لِلَّذینَ تَزْدَریآاَعْیُنُکُمْ لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللّهُ خَیْرا اللّهُ اَعْلَمُ بِما فی اَنْفُسِهِمْ اِنّی آ اِذًا لَّمِنَ الظّلِمینَ

من هرگز به شما نمی گویم خزائن الهی نزد من است و نمی گویم غیب می دانم و نمی گویم من فرشته ام و ( نیز ) نمی گویم آن هاکه در نظرشما خوارمی آیند خداوند خیری

ص:36

به آن ها نخواهد داد ، خدا از دل آن ها آگاه تر است ( من اگر با این حال آن ها را برانم ) در این صورت از ستمکاران خواهم بود .

(50) سوره هُود

آخرین سخنی که نوح در پاسخ ایرادهای واهی قوم به آن ها می گوید این است که اگر شما خیال می کنید و انتظار دارید من امتیازی جز از طریق وحی و اعجاز بر شما داشته باشم اشتباه است ، با صراحت باید بگویم که این گونه ادّعاهای بزرگ و دروغین مخصوص مدّعیان کاذب است و هیچ گاه یک پیامبر راستین چنین ادّعاهایی نخواهد کرد ، چرا که « خزائن الهی » « علم غیب » تنها در اختیار ذات پاک خدا است و فرشته بودن با این احساسات بشری نیز سازگار نیست. بنابراین هرکس یکی از این سه ادّعا یا همه آن هاراداشته باشددلیل بردروغگویی او است.

نظیر این تعبیر درباره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نیز در آیه 50 سوره انعام دیده می شود .

آگاهی از غیب به طور مطلق و بدون هیچ گونه قید و شرط از آن خدا است ، ولی او هر مقدار از این آگاهی را مصلحت ببیند در اختیار پیامبران و اولیای خود می گذارد همان طور که در آیه 26 و 27 سوره

جزء دوازدهم (51)

« جن » می خوانیم : « عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِه اَحَدا اِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ : خداوند از تمام امور پنهانی آگاه است و هیچ کس را از علم غیب خود آگاه نمی کند مگر رسولانی که موردرضایت او هستند ».

بنابراین هیچ گونه تضادی میان آیات مورد بحث که نفی علم غیب از پیامبران می کند و آیات یا روایاتی که آگاهی بعضی از

ص:37

غیوب را به پیامبران یا امامان نسبت می دهد وجود ندارد .

آگاهی از اسرار غیب بالذات مخصوص خدا است و دیگران هرچه دارند بالعرض و از طریق تعلیم الهی می باشد و به همین دلیل محدود به حدودی است که او اراده می کند .(1)

در پایان آیه باردیگر به موضوع ایمان آورندگان مستضعف پرداخته و تأکید می کند که « من هرگز نمی توانم درباره این افرادی که در چشم شما حقیرند بگویم خداوند هیچ خیر و پاداش نیکی به آن ها نخواهد داد » ( وَ لاآ اَقُولُ لِلَّذینَ تَزْدَریآ اَعْیُنُکُمْ لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللّهُ خَیْرا ) .

1 برای توضیح بیشتر به جلد 5 «تفسیرنمونه»، صفحه245 و جلد7، صفحه 46 مراجعه فرمایید.

(52) سوره هُود

بلکه به عکس خیر این جهان و آن جهان مال آن ها است ، هرچند دستشان از مال و ثروت تهی است ، این شما هستید که بر اثر خیالات خام ، خیر را درمال و مقام یا سن و سال منحصر ساخته اید و از حقیقت و معنی به کلی بی خبرید .

و به فرض که گفته شما راست باشد و آن ها اراذل و اوباش باشند خدا از درون جان آن ها و نیاتشان آگاه است:(اللّهُ اَعْلَمُ بِمافیاَنْفُسِهِمْ).

من که جز ایمان و صداقت از آن ها چیزی نمی بینم و به همین دلیل وظیفه دارم آنان را بپذیرم ، من مأمور به ظاهرم و بنده شناس خدا است .

و « اگر غیر از این کاری کنم مسلما از ستمکاران

ص:38

خواهم بود : اِنّی اِذًا لَّمِنَ الظّلِمینَ » .

32 قالُوا ینُوحُ قَدْ جدَلْتَنا فَاَکْثَرْتَ جِدلَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنآ اِنْ کُنْتَ مِنَ الصّدِقینَ

جزء دوازدهم (53)

گفتند : ای نوح ! با ما جرّ و بحث کردی و زیاد سخن گفتی ( بس است ) اکنون اگر راست می گویی آن چه را به ما وعده می دهی ( از عذاب الهی ) بیاور .

« جدَلْتَنا » از ماده « مُجادَلَه » گرفته شده و آن در اصل از « جَدْل » به معنی تابیدن و پیچیدن شدید طناب است و به همین دلیل به باز شکاری « اَجْدَل » گفته می شود چرا که از همه پرندگان پرخاشگرتر و پیچنده تر است ، سپس در مورد پیچانیدن طرف در بحث و گفتگو به کار رفته است .

این درست به آن می ماند که شخص یا اشخاصی درباره مسأله ای با ما سخن بگویند و در ضمن تهدیدهایی هم کنند و ما می گوییم پرحرفی بس است بروید و هرکاری ازشما ساخته است انجام دهید و هیچ معطل نشوید ، اشاره به این که : نه به دلایل شما وقعی می نهیم و نه از تهدیدتان می ترسیم و نه حاضریم بیش از این گوش به سخنان شما فرادهیم .

(54) سوره هُود

انتخاب این روش در برابر آن همه محبّت و لطف پیامبران الهی و گفتارهایی که همچون آب زلال و گوارا بر دل می نشیند حکایت از نهایت لجاجت وتعصّب و بی خبری می کند .

ضمنا از این گفتار نوح به خوبی برمی آید که مدتی طولانی برای

ص:39

هدایت آن ها کوشیده است و از هر فرصتی برای رسیدن به این هدف ، یعنی ارشاد آنان استفاده کرده است ، آن قدر که آن قوم گمراه اظهار خستگی از سخنان و ارشادهایش کردند .

33 قالَ اِنَّما یَأْتیکُمْ بِهِ اللّهُ اِنْ شآءَ وَ مآ اَنْتُمْ بِمُعْجِزینَ

( نوح ) گفت: اگر خدا اراده کند خواهد آورد و شما قدرت فرار نخواهید داشت .

« مُعْجِز » از ماده « اِعْجاز » به معنی ناتوان ساختن دیگری است ، این کلمه گاهی در مواردی به کارمی رود که انسان مانع کار دیگری شود و جلو او را بگیرد و او را به عجز درآورد و گاهی در موردی که از چنگال کسی فرار کند و از دسترس وی بیرون رود و او را ناتوان سازد و گاهی به این صورت که با پیشدستی کردن طرف را به زانو درآورد و یا خود را در مصونیّت قرار دهد .

جزء دوازدهم (55)

این از دست من خارج است و در اختیار من نیست ، من فرستاده اویم و سربر فرمانش دارم، بنابراین مجازات و عذاب را از من مخواهید .

اما بدانید هنگامی که فرمان عذاب فرارسد « شما نمی توانید از چنگال قدرت او بگریزید و به مأمن و پناهگاهی فرار کنید » ( وَ ما اَنْتُمْ بِمُعْجِزینَ ) .

34 وَ لا یَنْفَعُکُمْ نُصْحآی اِنْ اَرَدْتُ اَنْ اَنْصَحَ لَکُمْ اِنْ کانَ اللّهُ یُریدُ اَنْ یُغْوِیَکُمْ هُوَ رَبُّکُمْ وَ اِلَیْهِ تُرْجَعُونَ

( اما چه سود که ) هرگاه خدا بخواهد شما را ( به خاطر گناهانتان ) گمراه سازد و من بخواهم شما را اندرز دهم

ص:40

اندرزمن فایده ای به حالتان نخواهد داشت ، او پروردگار شماست و به سوی او بازگشت خواهید نمود .

با مطالعه این آیه فورا این سؤال به نظر می رسد که مگر ممکن است

(56) سوره هُود

خداونداراده گمراه ساختن کسی را بکند؟ آیا این دلیل بر جبرنخواهد بود ؟ و آیا با قبول اصل آزادی اراده و اختیار چنین چیزی قابل قبول است ؟

در رابطه با پاسخ این سؤال باید گفت : گاهی یک سلسله اعمال از انسان سرمی زند که نتیجه آن گمراهی و انحراف همیشگی و عدم بازگشت به سوی حق است ؟ لجاجت مستمر و اصرار بر گناهان و دشمنی مداوم با حق طلبان و رهبران راستین ، آن چنان پرده ضخیمی بر فکر انسان می افکند که توانایی دید کمترین شعاع آفتاب حق و حقیقت را پیدانمی کند .

و چون این حالت ، از آثار اعمالی است که خود انسان انجام داده به هیچ وجه دلیل بر جبر نمی شود ، بلکه عین اختیار است ، آن چه به خدا مربوط است این است که در چنان اعمالی چنین اثری قرار داده است : در قرآن مجید آیات متعددی به این واقعیّت اشاره می کند که ما در ذیل آیه 7 سوره بقره و ... به آن اشاره کرده ایم .

35 اَمْ یَقُولُونَ افْتَریهُ قُلْ اِنِ افْتَرَیْتُهُ فَعَلَیَّ اِجْرامی وَ اَنَا بَرِی آءٌ مِمّا تُجْرِمُونَ

جزء دوازدهم (57)

( مشرکان ) می گویند او ( محمّد ) این سخنان را به دروغ به خدا نسبت داده ، بگو اگر من این ها را از پیش خود ساخته باشم و به او نسبت دهم گناهش بر عهده من است ولی

ص:41

من ازگناهان شما بیزارم .

« اِجْرام » از ماده « جَرْم » به معنی چیدن میوه نارس و سپس به هرکار ناخوش آیندی گفته شده است و هم چنین به وادار کردن کسی به گناه نیز اطلاق می شود زیرا انسان در ذات و فطرت خود پیوندی با معنویّت و پاکی دارد و انجام گناهان او را از این پیوند الهی جدا می سازد.

به هنگام مطالعه آیه اخیر ممکن است این ایراد به نظر برسد که این چگونه منطقی است که پیامبر یا نوح در مقابل کفار بگویند اگر این سخن افتراء است گناهش به گردن ما ، آیا قبول مسؤولیت گناه « اِفْتِراء » سبب می شود که سخن آن ها حق و مطابق واقع باشد و مردم مُوَظّف باشند از آن اطاعت و پیروی کنند ؟

(58) سوره هُود

ولی با دقّت در آیات گذشته به پاسخ این ایراد پی می بریم : آن ها در حقیقت می خواستند بگویند با این سخنان ما که مشتمل بر انواع استدلال های عقلی است ، به فرض محال که از طرف خدا هم نباشیم گناهش به گردن ما است ولی استدلالات عقلی جای خودش ثابت است و شما با مخالفت آن همواره در گناه خواهید بود، گناهی مستمر و پایدار ( توجه داشته باشید که تُجْرِمُونَ صیغه مضارع است که معمولاً دلالت بر استمرار می کند ) .

36 وَ اُوحِیَ اِلی نُوحٍ اَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ اِلاّمَنْ قَدْ ءَامَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ

به نوح وحی شد که جز آن ها که ( تاکنون ) ایمان

ص:42

آورده اند دیگر هیچ کس از قوم تو ایمان نخواهد آورد بنابراین از کارهایی که می کنند غمگین مباش .

اشاره به این که صفوف به کلی از هم جدا شده و دیگر دعوت برای

جزء دوازدهم (59)

ایمان و اصلاح سودی ندارد و باید آماده تصفیه و انقلاب نهایی شود .

ضمنا از این آیه استفاده می شود که خداوند قسمت هایی از علم اسرار غیب را در هرمورد که لازم باشد در اختیار پیامبرش می گذارد همان گونه که در این جا به نوح خبر می دهد که در آینده هیچ کس از آن ها ایمان نخواهد آورد .

37 وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِاَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا وَ لا تُخطِبْنی فِی الَّذینَ ظَلَمُوآا اِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ

و ( اکنون ) در حضور ما و طبق وحی ما کشتی بساز و درباره آن ها که ستم کردند شفاعت مکن که آن ها غرق شدنی هستند .

منظور از کلمه « اَعْیُنِنا » ( در برابر دیدگان ما ) اشاره به این است که تمام تلاش ها و کوشش های تو در این زمینه درحضور ما است ، بنابراین با فکر راحت به کار خویش ادامه ده ، طبیعی است این احساس که خداوند حاضر و ناظر است و محافظ و مراقب می باشد به انسان هم توان و نیرو می بخشد و هم احساس مسؤولیت بیشتر .

(60) سوره هُود

و از کلمه « وَحْیِنا » چنین برمی آید که نوح چگونگی ساختن کشتی را نیز از فرمان خدا می آموخت و باید هم چنین باشد زیرا نوح پیش خود نمی دانست ابعاد عظمت طوفان آینده چه اندازه است

ص:43

تا کشتی خود را متناسب با آن بسازد و این وحی الهی بود که او را در انتخاب بهترین کیفیت ها یاری می کرد .

در پایان آیه به نوح هشدار می دهد که از این به بعد « درباره ستمگران شفاعت و تقاضای عفو مکن چرا که آن ها محکوم به عذابند و مسلما غرق خواهند شد » (وَ لا تُخطِبْنی فِی الَّذینَ ظَلَمُوآا اِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ ) .

این جمله به خوبی می فهماند که شفاعت درباره همه کس ممکن نیست ، بلکه شرایطی دارد که اگر در کسی موجود نباشد پیامبر خدا هم حق شفاعت و تقاضای عفو در مورد او ندارد.

کشتی نوح

جزء دوازدهم (61)

بدون شک کشتی نوح یک کشتی ساده ای نبود و با وسایل آن روز به آسانی و سهولت پایان نیافت ، کشتی بزرگی بود که به علاوه بر مؤمنان راستین یک جفت از نسل هر حیوانی را درخود جای می داد و آذوقه فراوانی که برای مدّت ها زندگی انسان ها و حیوان هایی که در آن جای داشتند حمل می کرد ، چنین کشتی با چنین ظرفیّت حتما در آن روز بی سابقه بوده است ، به خصوص که این کشتی باید از دریایی به وسعت این جهان با امواجی کوه پیکر سالم بگذرد و نابود نشود ، لذا در بعضی از روایات مفسرین می خوانیم که این کشتی هزار و دویست ذراع طول و ششصد ذراع عرض داشت ! ( هر ذراع حدود نیم متر است ) .

در بعضی از روایات اسلامی آمده است که مدت چهل سال قبل از ظهور طوفان یک نوع بیماری به زنان قوم نوح دست داد که دیگر از آنان

ص:44

بچه ای متولدنشد و این درواقع مقدمه ای برای مجازات و عذاب آنان بود .

38 وَ یَصْنَعُ الْفُلْکَ وَ کُلَّما مَرَّ عَلَیْهِ مَلاَءٌ مِنْ قَوْمِه سَخِرُوا مِنْهُ قالَ اِنْ تَسْخَرُوا مِنّا فَاِنّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ

(62) سوره هُود

او مشغول ساختن کشتی بود و هر زمانی گروهی از اشراف قومش بر او می گذشتند او را مسخره می کردند ، ( ولی نوح ) گفت : اگر ما را مسخره می کنید ما نیز شما را همین گونه مسخره خواهیم کرد .

« مَلاَء » آن اشراف از خود راضی همه جا مستضعفان را به مسخره می گیرند و آن ها را موجوداتی پست و در خور تحقیر می پندارند ، چرا که زر و زور ندارند ، نه تنها آن ها را مسخره می کنند ، بلکه افکارشان هرقدر بلند باشد و مکتبشان هر اندازه ریشه دار باشد و اعمالشان هرچند کاملاً حساب شده باشد پندار آن ها در خور تحقیر است و به همین دلیل پند و اندرز و هشدار و اعلام خطر در آن ها اثر نمی کند ، تنها تازیانه های عذاب دردناک الهی باید بر پشت آن ها نواخته شود .

می گویند این گروه های اشراف قوم نوح هر دسته نوعی استهزاء که مایه خنده و تفریح بود برای خود انتخاب می کردند .

جزء دوازدهم (63)

یکی می گفت : ای نوح مثل این که دعوی پیامبری نگرفت آخر سر ، نجّار شدی ... .

دیگری می گفت : کشتی می سازی بسیار خوب ، دریایش را هم بساز. هیچ آدم عاقل دیده ای در وسط خشکی کشتی بسازد ؟...

ص:45

بعضی دیگر شاید می گفتند: اوه کشتی به این بزرگی برای چه می خواهی، لااقل کوچک تر بساز، که اگر بخواهی به سوی دریا بکشی برای تو ممکن باشد .

می گفتند : و قاه قاه می خندیدند و می گذشتند و این موضوع در خانه ها و مرکز کارشان به اصطلاح سوژه بحث ها بود و با یکدیگر درباره نوح و کم فکری پیروانش سخن می گفتند : پیرمرد را تماشا کن آخر عمری به چه روزی افتاده است ؟ حالا می فهمیم که اگر به سخنان او ایمان نیاوردیم حق با ما بود . اصلاً عقل درستی ندارد. و اما نوح با استقامت فوق العاده ای که زاییده ایمان است با جدّیت فراوان به کار خود ادامه می داد و بی اعتنا به گفته های بی اساس این کوردلان از خود راضی به سرعت پیشروی می کرد و روز به روز اسکلت کشتی آماده تر و مهیاتر می شد ، فقط گاهی سربلند می کرد و این جمله کوتاه و پرمعنی را به آن ها می گفت : « اگر امروز مارا مسخره می کنید ما هم همین گونه در آینده نزدیکی شما را مسخره خواهیم کرد : قالَ اِنْ تَسْخَرُوا مِنّا فَاِنّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ » .

(64) سوره هُود

آن روز که شما در میان طوفان سرگردان خواهید شد و سراسیمه به هر سو می دوید و هیچ پناهگاهی نخواهید داشت و از میان امواج فریاد می کشید و التماس می کنید که ما را نجات ده آری آن روز مؤمنان بر افکار شما و غفلت و جهل و بی خبریتان می خندد .

39 فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتیهِ عَذابٌ یُخْزیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقیمٌ

ص:46

به زودی خواهید دانست چه کسی عذاب خوارکننده به سراغش خواهد آمد و مجازات جاودان بر او وارد خواهد شد .

جزء دوازدهم (65)

اشاره به این که اگرچه مزاحمت های شما نسبت به ما عذاب دردناکی است ولی اوّلاً ما در تحمّل این شداید سربلندیم و پرافتخار و ثانیا این ها هر چه باشد زودگذر است اما مجازات الهی هم خوار کننده است هم پایان ناپذیر و این دو باهم قابل مقایسه نیست .

هدف از عذاب های الهی تصفیه است نه انتقام

از آیه فوق به خوبی استفاده می شود که عذاب های الهی جنبه انتقامی ندارد ، بلکه به خاطر تصفیه نوع بشر و از میان رفتن آن ها که شایسته حیات نیستند و باقی ماندن صالحان صورت می گیرد .

به این معنی که یک قوم مستکبر و فاسد و مفسد که هیچ امید به ایمان آن ها نیست از نظر نظام آفرینش حق حیات ندارد و باید از میان برود و قوم نوح چنین بودند، چراکه آیات فوق می گوید ، اکنون که دیگر امیدی به ایمان بقیه نیست آماده ساختن کشتی شو و درباره ظالمان هیچ گونه شفاعت و تقاضای عفو منما .

همین موضوع در نفرین این پیامبر بزرگ که در سوره نوح

(66) سوره هُود

آمده است به چشم می خورد : «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الاَْرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیّارا اِنَّکَ اِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوآا اِلاّ فاجِرا کَفّارا : پروردگارا ! احدی از این کافران را بر روی زمین مگذار چرا که اگر آن ها بمانند بندگانت را گمراه می سازند و از نسل آن ها نیز جز گروهی

ص:47

فاجر و بی ایمان به وجود نخواهد آمد » .

اصولاً در سازمان آفرینش ، هر موجودی برای هدفی آفریده شده است ، هنگامی که از هدف خود به کلّی منحرف شود و تمام راه های اصلاح را بر روی خود ببندد باقیماندن او بی دلیل است و خواه و ناخواه باید از میان برود .

و به گفته شاعر :

نه طراوتی نه برگی نه گلی نه میوه دارم متحیرم که دهقان به چه کار هشت ما را

40 حَتّیآ اِذا جآءَ اَمْرُنا وَفارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ اَهْلَکَ اِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ ءَامَنَ وَ مآ ءَامَنَ مَعَهآُ اِلاّ قَلیلٌ

جزء دوازدهم (67)

(این وضع همچنان ادامه یافت) تا فرمان ما فرارسید و تنور جوشیدن گرفت ، ( به نوح ) گفتیم از هر جفتی از حیوانات ( نر و ماده ) یک زوج در آن ( کشتی ) حمل کن، هم چنین خاندانت را مگر آن هاکه قبلاً وعده هلاک آنان داده شده ( همسر نوح و یکی از فرزندانش ) و هم چنین مؤمنان را ، اما جز عده کمی به او ایمان نیاوردند .

« تَنُّور » همان معنی را می بخشد که « تنور » در فارسی متداول امروز یعنی محلی که نان در آن پخت و پز می شود .

در این که جوشیدن آب از تنور چه تناسبی با مسأله نزدیک شدن طوفان دارد باید گفت : منظور بیان این نکته است هنگامی که آب از

ص:48

درون تنور که معمولاً مرکز آتش است جوشیدن گرفت نوح و یارانش متوجه شدند اوضاع به زودی دگرگون می شود و انقلاب و تحوّل نزدیک است « آب کجا و آتش کجا » ؟

به تعبیر دیگر هنگامی که دیدند سطح آب زیرزمینی چنان بالا

(68) سوره هُود

آمده که از درون تنور که معمولاً درجای خشک و محفوظی ساخته می شود جوشیدن گرفته فهمیدند موضوع مهمی در پیش است و حادثه نوظهوری در شرف تکوین است ، همین موضوع اخطار و علامتی بود برای نوح و یارانش که برخیزید و آماده شوید .

شاید قوم غافل و بی خبر نیز جوشیدن آب را از درون تنور خانه هایشان دیدند ولی مانند همیشه از کنار این گونه اخطارهای پرمعنی الهی چشم و گوش بسته گذشتند ، حتی برای یک لحظه نیز به خود اجازه تفکّر ندادند که شاید حادثه ای در شرف تکوین باشد ، شاید اخطارهای نوح واقعیّت داشته باشد .

این آیه از یک سو اشاره به همسر بی ایمان نوح و فرزندش « کنعان » می کند که داستان آن ها در آیات آینده آمده است که بر اثر انحراف از مسیر ایمان و همکاری با گناهکاران رابطه و پیوند خود را از نوح بریدند و حق سوار شدن بر آن کشتی نجات نداشتند ، چرا که شرط سواری بر آن در درجه اول « ایمان » بود .

جزء دوازدهم (69)

و از سوی دیگر اشاره به این می کند که محصول سالیان بسیار دراز تلاش پی گیر نوح در راه تبلیغ آیین خویش چیزی جز گروهی اندک از مؤمنان نبود که طبق بعضی از روایات در این مدت طولانی تنها

ص:49

هشتاد نفر به او ایمان آوردند و حتی بعضی، عدد آن هارا ازاین هم کمتر نوشته اند واین خود می رساند که این پیامبر بزرگ تا چه حدّ استقامت و پایمردی داشت که برای هدایت هریک از آن ها به سوی خدا به طور متوسط ده سال زحمت کشید ، زحمتی که مردم عادی حتی برای هدایت و نجات فرزندشان تحمّل نمی کنند .

41 وَ قالَ ارْکَبُوا فیها بِسْمِ اللّهِ مَجْریها وَ مُرْسها اِنَّ رَبّی لَغَفُورٌ رَحیمٌ

او گفت : به نام خدا بر آن سوار شوید و به هنگام حرکت و توقف آن یاد او کنید، که پروردگارم آمرزنده و مهربان است .

« مَجْرا » و « مُرْسا » هر دو اسم زمان است به معنی «موقع حرکت» و «موقع توقف».

(70) سوره هُود

نوح به سرعت بستگان و یاران با ایمان خود را جمع کرد و چون لحظه طوفان و فرارسیدن مجازات های کوبنده الهی نزدیک می شد « به آن ها دستور داد که به نام خدا بر کشتی سوار شوید ، به هنگام حرکت و توقف کشتی نام خدا را بر زبان جاری سازید و به یاد او باشید » .

چرا می گوید : در همه حال به یاد او باشید و از یاد او و نام او مدد بگیرید ؟

زیرا به مقتضای رحمتش این وسیله نجات را در اختیار شما بندگان با ایمان قرارداده و به مقتضای آمرزشش از لغزش های شما می گذرد .

ص:50

42 وَ هِیَ تَجْرِی بِهِمْ فی مَوْجٍ کَالْجِبالِ وَ نادی نُوحٌ نُابْنَهُ وَ کانَ فی مَعْزِلٍ یبُنَیَّ ارْکَبْ مَّعَنا وَ لا تَکُنْ مَعَ الْکفِرینَ

و او آن هارا از لابلای امواجی همچون کوه ها حرکت می داد، (در این هنگام) نوح فرزندش را که در گوشه ای قرار داشت فریادزد، پسرم! همراه ما سوارشو و باکافران مباش.

جزء دوازدهم (71)

سرانجام لحظه نهایی فرارسید و فرمان مجازات این قوم سرکش صادر شد ، ابرهای تیره و تار همچون پاره های شب ظلمانی سراسر آسمان را فراگرفت و آن چنان روی هم متراکم گردید که نظیرش هیچ گاه دیده نشده بود ، صدای غرش رعد و پرتو خیره کننده برق پی درپی در فضای آسمان پخش می شد و خبرازحادثه بسیارعظیم ووحشتناکی می داد.

باران شروع شد ، سریع و سریع تر شد ، قطره های درشت و درشت تر شد و همان گونه که قرآن در آیه 11 سوره قمر می گوید گویی تمام درهای آسمان گشوده شده و اقیانوسی از آب از لابلای ابرها فرومی ریزد .

از سوی دیگر سطح آب زیرزمینی آن قدر بالا آمد که از هر گوشه ای چشمه خروشانی جوشیدن گرفت .

و به این ترتیب آب های زمین و آسمان به هم پیوستند و دست به دست هم دادند و بر سطح زمین ها ، کوه ها ، دشت ها ، دره ها جاری شدند و به زودی سطح زمین به صورت اقیانوسی درآمد . وزش بادها امواج کوه پیکری روی این اقیانوس ترسیم می کرد و این امواج از سر

ص:51

و دوش هم بالا می رفتند و روی یکدیگر می غلطیدند .

(72) سوره هُود

« و کشتی نوح با سرنشینانش سینه امواج کوه پیکر را می شکافت و هم چنان پیش می رفت نوح فرزندش را که در کناری جدا از پدر قرارگرفته بود مخاطب ساخت و فریاد زد فرزندم ! با ما سوار شو و با کافران مباش » که فنا و نابودی دامنت را خواهد گرفت .

نوح این پیامبر بزرگ نه تنها به عنوان یک پدر ، بلکه به عنوان یک مربی خستگی ناپذیر و پرامید ، حتی در آخرین لحظه دست از وظیفه خود برنداشت به این امید که سخنش در قلب سخت فرزند اثر کند. اما متأسّفانه تأثیر همنشین بد بیش از آن بود که گفتار این پدر دلسوز تأثیر مطلوب خود را ببخشد .

43 قالَ سَئَاویآ اِلی جَبَلٍ یَعْصِمُنی مِنَ الْمآءِ قالَ

جزء دوازدهم (73)

لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ اَمْرِ اللّهِ اِلاّ مَنْ رَّحِمَ وَ حالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکانَ مِنَ الْمُغْرَقینَ

گفت : به کوهی پناه می برم تا مرا از آب حفظ کند ، گفت: امروز هیچ حافظی در برابر فرمان خدا نیست ، مگر آن کس را که او رحم کند ، در این هنگام موجی در میان آن دو حایل شد و او در زمره غرق شدگان قرار گرفت .

لذا این فرزند لجوج و کوتاه فکر به گمان این که با خشم خدا می توان به مبارزه برخاست ، « فریاد زد پدر برای من جوش نزن ، به زودی به کوهی پناه می برم که دست این سیلاب به دامنش هرگز نخواهد رسید و مرا در دامان خود پناه خواهد داد » .

ص:52

نوح باز مأیوس نشد ، بار دیگر به اندرز و نصیحت پرداخت شاید فرزندکوتاه فکر از مرکب غرور و خیره سری فرود آید و راه حق پیش گیرد ، به او « گفت : فرزندم امروز هیچ قدرتی در برابر فرمان خدا پناه نخواهد داد ... » .

(74) سوره هُود

کوه که سهل است ، کره زمین که سهل است ، خورشید و تمام منظومه شمسی با آن عظمت خیره کننده اش در برابر قدرت لایزال او ذره بی مقداری بیش نیست .

مگر بالاترین کوه ها در برابر کره زمین همچون برآمدگی های بسیار کوچکی که روی سطح یک نارنج قرار دارد نیست ؟ همان زمینی که یک میلیون و دویست هزار مرتبه باید بزرگ شود تا به اندازه کره خورشید گردد ، همان خورشیدی که یک ستاره متوسط معمولی آسمان از میان میلیون ها میلیون ستاره در پهنه عالم خلقت است .

پس چه خیال خامی و چه فکرکوتاهی که از «کوه» کاری ساخته باشد؟

در همین هنگام موجی برخاست و جلو آمد و جلوتر و فرزند نوح را همچون پرکاهی از جا کند و در لابلای خود درهم کوبید .

پنج درس تربیتی در طوفان نوح

همان گونه که می دانیم هدف اصلی قرآن از بیان سرگذشت پیشینیان بیان درس های عبرت و نکات آموزنده و تربیتی است و در

جزء دوازدهم (75)

همین قسمت که تاکنون از داستان نوح خوانده ایم نکته های بسیار مهمی نهفته است که به قسمتی از آن ذیلاً اشاره می شود :

پاکسازی روی زمین درست است که خداوند ،

ص:53

« رحیم » و مهربان است ولی نباید فراموش کرد که او در عین حال ، « حکیم » نیز می باشد ، به مقتضای حکمتش هرگاه قوم و ملتی فاسد شوند و دعوت ناصحان و مربیان الهی در آن ها اثر نکند ، حق حیات برای آن ها نیست سرانجام از طریق انقلاب های اجتماعی و یا انقلاب های طبیعی ، سازمان زندگی آن ها درهم کوبیده و نابود می شود .

این نه منحصر به قوم نوح بوده است و نه به زمان و وقت معیّنی ، یک سنّت الهی است در همه اعصار و قرون و همه اقوام و ملّت ها و حتی در عصر و زمان ما و چه بسا جنگ های جهانی اول ودوم اشکالی از این پاکسازی باشد .

مجازات با طوفان چرا ؟ درست است که یک قوم و ملت فاسد باید نابود شوند و وسیله نابودی آن ها هرچه باشد تفاوت نمی کند ، ولی دقت در آیات قرآن نشان می دهد که بالاخره تناسبی میان نحوه مجازات ها و گناهان اقوام بوده و هست .

(76) سوره هُود

فرعون تکیه گاه قدرتش را رود « عظیم نیل » و آب های پربرکت آن قرارداده بود و جالب این که نابودی او هم به وسیله همان شد .

نمرود متّکی به لشکر عظیمش بود و چنان که می دانیم لشکر کوچکی از حشرات او و یارانش را شکست داد .

قوم نوح جمعیّت کشاورز و دامدار بودند و چنین جمعیّتی همه چیز را از دانه های حیات بخش باران می داند ، اما سرانجام همین باران آن ها را از بین برد .

و از این جا به خوبی روشن می شود که چقدر

ص:54

برنامه های الهی حساب شده است و اگر می بینیم انسان های طغیانگر عصر ما در جنگ های جهانی اول و دوم به وسیله مدرن ترین سلاح هایشان درهم کوبیده شدند ، نباید مایه تعجّب ما باشد چرا که همین صنایع پیشرفته بود که تکیه گاه آن ها در استعمار و استثمار خلق های مستضعف جهان محسوب می شد .

جزء دوازدهم (77)

نام خدا در هر حال و درهمه جا در آیات بالا خواندیم نوح به یارانش دستور می دهد که نام خدا را به هنگام حرکت و توقف کشتی فراموش نکنند ، همه چیز به نام او و به یاد او و بااستمداد از ذات پاک او باید باشد ، هرحرکتی ، هر توقفی ، درحال آرامش و درحال طوفان، همه باید با نام او آغاز شود چراکه هرکار بی نام او شروع شود «ابتر و بریده دم» خواهد بود .

همان گونه که در حدیث معروفی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است «کُلُّ اَمْرٍ ذی بالٍ لَمْ یُذْکَرْ فیهِ بِسْمِ اللّهِ فَهُوَ اَبْتَرُ : هر کار مهمی که نام خدا در آن برده نشود نافرجام خواهد بود » .(1)

ذکر نام خدا نه به عنوان تشریفات ، بلکه به عنوان انگیزه و هدف یعنی هرکار که انگیزه خدایی ندارد و هدفش خدا نیست ابتر است ، چرا

1 « سفینه البحار » ، جلد 1 ، صفحه 663 .

(78) سوره هُود

که انگیزه های مادّی پایان می پذیرد ولی انگیزه های الهی تمام نشدنی است ، هدف های مادّی به اوج خود که رسید خاموش می شود ، اما هدف های الهی همچون ذات پاک او جاودانی خواهد بود .

ص:55

پناهگاه های پوشالی معمولاً هرکس در مشکلات زندگی به چیزی پناه می برد ، گروهی به ثروتشان ، گروهی به مقام و منصبشان ، عده ای به قدرت جسمانیشان و جمعی به نیروی فکری شان ، ولی همان گونه که آیات فوق به ما می گوید و تاریخ نشان داده ، هیچ یک از این ها در برابر فرمان پروردگار کمترین تاب مقاومت ندارد و همچون تارهای عنکبوت که در برابروزش طوفان قرارگیردبه سرعت درهم می ریزد.

فرزند نادان و خیره پسر نوح پیامبر نیز در همین اشتباه بود ، گمان می کرد کوه می تواند در برابر طوفان خشم خدا به او پناه دهد ، اما چه اشتباه بزرگی؟ حرکت یک موج کاراوراساخت و به دیارعدمش فرستاد.

به همین دلیل در پاره ای از دعاها می خوانیم من از خشم تو به سوی تو فرار می کنم « هارِبٌ مِنْکَ اِلَیْکَ » (1) یعنی اگر پناهگاهی در برابر خشم تو باشد باز همان ذات پاک تو است و بازگشت به سوی تو ، نه چیز دیگر .

1 دعای ابوحمزه ثمالی .

جزء دوازدهم (79)

کشتی نجات رهایی از هیچ طوفانی بدون کشتی نجات ممکن نیست لزومی ندارد که این کشتی حتما از چوب و آهن باشد ، بلکه چه بسا این کشتی نجات یک مکتب کارساز حیات بخش مثبت است ، که در برابر امواج طوفان های افکار انحرافی مقاومت می کند و پیروانش رابه ساحل نجات می رساند.روی همین جهت در روایاتی که از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله در کتب شیعه و اهل تسنن آمده است خاندان او

ص:56

یعنی امامان اهل بیت و حاملان مکتب اسلام به عنوان « کشتی نجات » معرفی شده اند .

« حَنْش بن مُغیرَه » می گوید : من به همراه ابوذر کنار خانه کعبه آمدم او دست در حلقه درخانه کرد و صدا زد منم ابوذر غفاری ، هرکس

(80) سوره هُود

مرانمی شناسد بشناسد . من همان جُنْدَب هستم ( نام اصلی ابوذر جُنْدَب بود ) من یار پیامبرم ، با گوش خود شنیدم که می فرمود : « مَثَلُ اَهْلِبَیْتی مَثَلُ سَفینَهِ نُوحٍ مَنْ رَکِبَها نَجی : مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است که هرکس به آن پناه برد نجات می یابد » .(1)

در بعضی دیگر ازطرق حدیث جمله «فَمَنْ تَخَلَّفَ عَنْهاغَرَقَ (2) : و هرکس از آن تخلف کند غرق می شود » یا «مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهاهَلَکَ (3) : هرکس از آن تخلف کند هلاک می شود » اضافه شده است .

این حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله با صراحت می گوید به هنگامی که طوفان های فکری و عقیدتی و اجتماعی در جامعه اسلامی رخ می دهد تنها راه نجات پناه بردن به این مکتب است و ما این مسأله را به خوبی

1 ابن قتیبه دینوری که از علمای معروف اهل تسنن است این حدیث را در عیون الاخبار جلد 1، صفحه 211 آورده است .

2 « معجم الکبیر » نوشته حافظ طبرانی، صفحه 130 ( مخطوط ).

3 « معجم الکبیر » نوشته حافظ طبرانی، صفحه 130 ( مخطوط ).

جزء دوازدهم (81)

در انقلاب شکوهمند ملت ایران آزمودیم که پیروان مکتب های غیراسلامی در برابر طاغوت ، شکست خوردند جز آن گروهی که به

ص:57

مکتب اسلام و اهل بیت و برنامه های انقلابی آن ها پناه بردند .

پایان ماجرای طوفان نوح

44 وَ قیلَ یأَرْضُ ابْلَعی مآءَکِ وَ یسَمآءُ اَقْلِعی وَ غیضَ الْمآءُ وَ قُضِیَ الاَْمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَی الْجُودِیِّ وَ قیلَ بُعْدا لِلْقَوْمِ الظّلِمینَ

و گفته شد ای زمین آبت را فروبر و ای آسمان خودداری کن و آب فرونشست و کار پایان یافت و (کشتی) بر (دامنه کوه) جودی پهلو گرفت و (در این هنگام) گفته شد: دور باد قوم ستمگر .

سرانجام امواج خروشان آب همه جارا فراگرفت ، آب بالا و بالاتر آمد ، گنهکاران بی خبر به گمان این که یک طوفان عادی است به نقاط مرتفع و برآمدگی ها و کوه های زمین پناه بردند ، اما آب از آن هم گذشت و همه جا در زیر آب پنهان شد ، اجساد بی جان طغیانگران و باقی مانده خانه هاو وسایل زندگانیشان درلابلای کف ها روی آب به چشم می خورد.

(82) سوره هُود

نوح زمام کشتی رابه دست خدا سپرده ، امواج کشتی را به هر سو می برد در روایات آمده است که شش ماه تمام ( از آغاز ماه رجب تا پایان ذی الحجه و به روایتی از دهم ماه رجب تا روز عاشورا ) این کشتی سرگردان بود (1) و نقاط مختلفی و حتی طبق پاره ای از روایات

ص:58

سرزمین مکه و اطراف خانه کعبه را سیر کرد .

سرانجام فرمان پایان مجازات وبازگشت زمین به حالت عادی صادر شد .

آیه فوق چگونگی این فرمان و جزئیّات و نتیجه آن رادر عبارات بسیار کوتاه و مختصر و در عین حال فوق العاده رسا و زیبا در ضمن شش جمله بیان می کند و می گوید : « به زمین دستور داده شد ، ای زمین

1 تفسیر « مَجْمَعُ الْبَیان » ، جلد 5 ، صفحه 164، تفسیر « قُرْطُبی » جلد 5 ، صفحه 3269 .

جزء دوازدهم (83)

آبت را در کام فروبر » ( وَ قیلَ یأَرْضُ ابْلَعی مآءَکَ ) .

« و به آسمان دستور داده شد ای آسمان دست نگهدار » ( وَ یسَماءُ اَقْلِعی ) .

« و آب فرو نشست » ( وَ غیضَ الْمآءُ ) .

« و کار پایان یافت » ( وَ قُضِیَ الاَْمْرُ ) .

«وکشتی بردامنه کوه جودی پهلو گرفت»(وَاسْتَوَتْ عَلَی الْجُودِیِّ).

« در این هنگام گفته شد : دور باد قوم ستمگر » ( وَ قیلَ بُعْدالِلْقَوْمِ الظّلِمینَ).

تعبیرات آیه فوق به قدری رساو دلنشین و درعین کوتاهی گویا و زنده و باتمام زیبایی آن قدر تکان دهنده و کوبنده است که به گفته جمعی ازدانشمندان عرب این آیه«فصیح ترین و بلیغ ترین» آیات قرآن محسوب می شود، هر چند همه آیات قرآن در سرحد اعجاز از فصاحت وبلاغت است.

شاهد گویای این سخن همان است که در روایات و تواریخ اسلامی می خوانیم که گروهی از کفار قریش ، به مبارزه با قرآن

ص:59

برخاستند و تصمیم گرفتند آیاتی همچون آیات قرآن ابداع کنند ، علاقمندانشان برای مدت چهل روز بهترین غذاها و مشروبات موردعلاقه آنان را برایشان تدارک دیدند ، مغز گندم خالص ، گوشت گوسفند و شراب کهنه تا با خیال راحت به ترکیب جمله هایی همانند قرآن بپردازند .

(84) سوره هُود

اما هنگامی که به آیه فوق رسیدند ، چنان آن ها راتکان داد که بعضی به بعض دیگر نگاه کردند و گفتند این سخنی است که هیچ کلامی شبیه آن نیست و اصولاً شباهت به کلام مخلوقین ندارد، این را گفتند و از تصمیم خود منصرف شدند و مأیوسانه پراکنده گشتند .(1)

« جودی » کجا است ؟

بسیاری از مفسران گفته اند جودی که محل پهلو گرفتن کشتی نوح در آیه فوق معرفی شده کوه معروفی است در نزدیکی موصل . (1)

1 «مَجْمَعُ الْبَیان»،جلد5،صفحه165،«روحُ المعانی»،جلد12،صفحه57.

جزء دوازدهم (85)

بعضی دیگر از مفسرین آن را کوهی در حدود شام و یا نزدیک « آمِد » و یا در شمال عراق دانسته اند .

در کتاب مفردات راغب آن را کوهی در میان موصل و الجزیره ( نام منطقه ای است در شمال عراق و آن غیر از الجزایر و الجزیره معروف امروز است ) بعید نیست که همه این ها به یک معنی بازگردد زیرا « موصل » و « آمِد » و « جزیره » همه جزء مناطق شمالی

ص:60

عراق و نزدیک شام می باشند .

بعضی دیگر از مفسران احتمال داده اند که منظور از جودی هر کوه و زمین محکمی است ، یعنی کشتی نوح بر یک زمین محکم که برای پیاده شدن سرنشینانش آماده بود پهلو گرفت ، ولی مشهور و معروف همان معنی اول است .

1 « مَجْمَع الْبَیان »، « روحُ المعانی » و « قُرْطُبی » ذیل آیه مورد بحث .

(86) سوره هُود

سرگذشت دردناک فرزند نوح

45 وَ نادی نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ اِنَّ ابْنی مِنْ اَهْلی وَ اِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ اَنْتَ اَحْکَمُ الْحکِمینَ

نوح به پروردگارش عرض کرد پروردگارا ! پسر من از خاندان من است و وعده تو ( در مورد نجات خاندانم ) حق است و تو از همه حکم کنندگان برتری .

وقتی نوح فرزند خود را در میان امواج دید ، عاطفه پدری به جوش آمد و به یاد وعده الهی درباره نجات فرزندش افتاد، رو به درگاه خدا کرد و گفت :

« پروردگارا ! فرزندم از اهل من و خاندان من است و تو وعده فرمودی که خاندان مرا از طوفان و هلاکت رهایی بخشی و تو از همه حکم کنندگان برتری و در وفای به عهد از همه ثابت تری » .

این وعده اشاره به همان چیزی است که در آیه 40 همین سوره آمده است، آن جاکه می فرماید: «قُلْنَا احْمِلْ فیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ اَهْلَکَ اِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ : ما به نوح فرمان دادیم که از هر نوعی از انواع حیوانات یک جفت بر کشتی سوار کن و هم چنین خانواده

ص:61

خود را جز آن کسی که به فرمان خدا محکوم به نابودی است » .

جزء دوازدهم (87)

نوح چنین فکر می کرد که منظور از جمله « اِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ » تنها همسر بی ایمان و مشرک او است و فرزندش کنعان جزء آن ها نیست و لذا چنین سخنی را به پیشگاه خدا عرضه داشت .

چرا فرزند نوح ، عمل غیر صالح بود ؟

46 قالَ ینُوحُ اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ اَهْلِکَ اِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صلِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِه عِلْمٌ اِنّی اَعِظُکَ اَنْ تَک-ُونَ مِنَ الْجهِلینَ

فرمود : ای نوح ! او از اهل تو نیست او عمل غیرصالحی است ، بنابراین آن چه را از آن آگاه نیستی از من مخواه، من به تو اندرز می دهم تا از جاهلان نباشی.

گاهی انسان در انجام یک کار آن چنان پیش می رود که گویا عین آن عمل می شود . در ادبیات زبان های مختلف به هنگام مبالغه این تعبیر فراوان دیده می شود ، مثلاً گفته می شود فلان کس سراپا عدل و سخاوت است و فلان شخص سراپا دزدی و فساد است ، گویی آن چنان در آن عمل غوطه ور گشته که ذات او عین آن عمل گشته است .

(88) سوره هُود

این پیامبر زاده نیز آن قدر با بدان بنشست و در اعمال زشت و افکار نادјӘʘԙǙƠغوطه ور گشت که گویی وجودش تبدیل به یک عمل غیرصالح شد .

بنابراین تعبیرفوق در عین این که بسیارکوتاه و مختصراست ، گویای واقعیّت مهم در مورد فرزند نوح می باشد ، یعنی ای نوح اگر

ص:62

نادرستی و ظلم و فساد در وجود این فرزند سطحی بود ، امکان شفاعت درباره او می رفت، اما اکنون که سراپا غرق فساد و تباهی است ، جای شفاعت نیست اصلاً حرفش را نزن .

جمله « اِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صلِحٍ » در واقع به منزله علت است برای « اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ اَهْلِکَ » یعنی این که می گویم از اهل تو نیست برای آن است که ازنظر عمل و کردار با تو فاصله گرفته است هرچند نسب او با تو پیوند دارد .

جزء دوازدهم (89)

آن جا که پیوندها گسسته می شود ؟

آیه فوق یکی دیگر از عالی ترین درس های انسانی و تربیتی را در ضمن بیان سرگذشت نوح منعکس می کند ، درسی که در مکتب های مادی مطلقا مفهومی ندارد اما دریک مکتب الهی و معنوی یک اصل اساسی است .

پیوندهای مادّی ( نسب ، خویشاوندی ، دوستی و رفاقت ) در مکتب های آسمانی همیشه تحت الشعاع پیوندهای معنوی است. در این مکتب نورچشمی و امتیاز خویشاوندی در برابر پیوند مکتبی و معنوی مفهومی ندارد .

آن جاکه رابطه مکتبی وجود دارد ، سلمان فارسی دورافتاده که نه از خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله و نه از قریش و نه حتی از اهل مکه بود، بلکه اصولاً ازنژاد عرب نبود، طبق حدیث معروف « سَلْمانُ مِنّا اَهْلَ الْبَیْتِ» « سلمان از خانواده ما است » جزء خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله محسوب می شود ، ولی فرزند واقعی و بلافصل پیامبری همچون نوح

ص:63

براثر گسستن پیوند مکتبیش با پدر ، آن چنان طرد می شود که با « اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ اَهْلِکَ » روبرو می گردد

(90) سوره هُود

ممکن است چنین مسأله مهمی برای آن ها که مادی می اندیشند گران آید اما این واقعیّتی است که در تمام ادیان آسمانی به چشم می خورد .

به همین دلیل در احادیث اهل بیت علیهم السلام درباره شیعیانی که تنها نام تشیع بر خود می گذارند و اثر چشمگیری از تعلیمات و برنامه های عملی اهل بیت علیهم السلام در زندگانی آن ها دیده نمی شود جمله های صریح و تکان دهنده ای می خوانیم که بیانگر همان روشی است که قرآن در آیات فوق ، پیش گرفته است .

از امام علی بن موسی الرضا نقل شده که روزی از دوستان خود پرسید : « مردم این آیه را چگونه تفسیر می کنند " اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ اَهْلِکَ " » یکی از حاضران عرض کرد : « بعضی معتقدند که معنی آن این است که فرزند نوح ( کنعان ) فرزند حقیقی او نبود » امام فرمود : « کَلاّ لَقَدْ کانَ ابْنَهُ وَ لکِنْ لَمّا عَصَی اللّهَ نَفاهُ عَنْ اَبیهِ کَذا مَنْ کانَ مِنّا لَمْ یُطِعِ اللّهَ فَلَیْسَ مِنّا : نه چنین نیست ،او به راستی فرزند نوح بود ، اما هنگامی که گناه کرد و از جاده اطاعت فرمان خدا قدم بیرون گذاشت خداوند فرزندی او را نفی کرد، همچنین کسانی که از ما باشند ولی اطاعت خدا نکنند ، از ما نیستند » .(1)

ص:64

مسلمانان مطرود چه کسانی هستند ؟

بی مناسبت نیست که با الهام از آیه فوق اشاره به قسمتی از احادیث اسلامی کنیم که آن ها نیز گروه های زیادی را که ظاهرا در زمره مسلمانان و یا پیروان مکتب اهل بیت هستند ، مطرود دانسته و آنان را از صف مؤمنان و شیعیان خارج می سازد :

1 « تفسیر صافی » ، ذیل آیات فوق .

(92) سوره هُود

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید : « مَنْ غَشَّ مُسْلِما فَلَیْسَ مِنّا: آن کس که با برادران مسلمانش تقلّب و خیانت کند از ما نیست ». (1)

امام صادق می فرماید : « لَیْسَ بِوَلِیِّ لی مَنْ اَکَلَ مالَ مُؤْمِنٍ حَراما : کسی که مال مؤمنی را به گناه بخورد، دوست من نیست » .(2)

پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید : « اَلا وَ مَنْ اَکْرَمَهُ النّاسُ اتِّقاءَ شَرِّه فَلَیْسَ مِنّی : بدانید کسی که مردم را به خاطر اجتناب از شرش گرامی دارند از من نیست » .

امام فرمود : « لَیْسَ مِنْ شیعَتِنا مَنْ یَظْلِمُ النّاسَ : کسی که به مردم ستم می کند شیعه ما نیست».

امام کاظم فرمود : « لَیْسَ مِنّا مَنْ لَمْ یُحاسِبْ نَفْسَهُ فی

ص:65

کُلِّ یَوْمٍ : کسی که هر روز به حساب خویش نرسد از ما نیست » .(1)

1 « سفینهُ البِحار » ، جلد 2 ، صفحه 318 .

2 « وسایل » ، جلد 12 ، صفحه 53 .

جزء دوازدهم (93)

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « مَنْ سَمِعَ رَجُلاً یُنادی یا لَلْمُسْلِمینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ : کسی که صدای انسانی را بشنود که فریاد می زند ای مسلمانان به دادم برسید و کمکم کنید ، کسی که این فریاد را بشنود و پاسخ نگوید مسلمان نیست » .(2)

امام باقر به یکی از یارانش به نام جابر فرمود: « وَ اعْلَمْ یا جابِرُ بِاَنَّکَ لاتَکُونُ لَنا وَلِیّا حَتّی لَوِاجْتَمَعَ عَلَیْکَ اَهْلُ مِصْرِکَ وَ قالُوا اَنْتَ رَجُلٌ سُوءٌ لَمْ یَحْزُنْکَ ذلِکَ وَلَوْ قالُوا اِنَّکَ رَجُلٌ صالِحٌ لَمْ یَسُرَّکَ ذلِکَ وَ لکِنِ اعْرِضْ نَفْسَکَ عَلی کِتابِ اللّهِ : ای جابر ! بدان که تو دوست ما نخواهی بود تا زمانی که اگر تمام اهل شهر تو جمع شوند و بگویند تو آدم بدی هستی غمگین نشوی و اگر همه بگویند تو آدم خوبی هستی خوشحال نشوی ، بلکه خود را بر کتاب خدا قرآن عرضه داری و ضوابط خوبی و بدی را از آن بگیری و بعد ببینی از کدام گروهی » .(1)

1 « بِحار » ، جلد 15 ، ( طبع قدیم ) بخش اخلاق .

2 « اصول کافی » ، جلد 2 ، صفحه 164 .

(94) سوره هُود

این احادیث خط بطلان بر پندارهای کسانی که تنها به اسم قناعت می کنند و ازعمل و ارتباط مکتبی در میان آن ها خبری نیست می کشد و به وضوح ثابت می کند که در مکتب پیشوایان الهی آنچه اصل اساسی و

ص:66

زیربنایی است ، همان ایمان به مکتب و عمل به برنامه های آن است و همه چیز باید با این مقیاس سنجیده شود .

47 قالَ رَبِّ اِنّی اَعُوذُ بِکَ اَنْ اَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لی بِه عِلْمٌ وَ اِلاّ تَغْفِرْلی وَ تَرْحَمْنیآ اَکُنْ مِنَ الْخسِرینَ

عرض کرد: پروردگارا! من به تو پناه می برم که از تو چیزی بخواهم که از آن آگاهی ندارم و هرگاه مرا نبخشی و بر من رحم نکنی از زیانکاران خواهم بود .

1 « سفینهُ البِحار » ، جلد 2 ، صفحه 691 .

جزء دوازدهم (95)

با توجه به گفتار نوح در آیه قبلی و پاسخی که خداوند به او داد این سؤال پیش می آید که چگونه نوح توجه به این مسأله نداشت که فرزندش کنعان مشمول وعده الهی نیست .

پاسخ این سؤال را می توان از این راه داد ، که این فرزند وضع کاملاً مشخصی نداشته ، گاهی با مؤمنان و گاهی با کافران بود و چهره منافق گونه او ، هرکس را ظاهرا به اشتباه می انداخت .

به علاوه احساس مسؤولیت شدیدی که نوح در رابطه با فرزندش می کرد و عشق و علاقه طبیعی که هرپدری به فرزندش دارد و پیامبران نیز از این قانون مستثنی نیستند ، سبب شد که چنین درخواستی را از خداوند بکند .

اما به محض این که از واقعیّت امر آگاه شد ، فورا در مقام عذرخواهی به درگاه خداوند و طلب عفو برآمد ، هرچند گناهی از او سرنزده بود ، اما مقام و موقعیّت پیامبر ایجاب می کند که بیش از این مراقب گفتار و رفتار خود باشد ، همین ترک اولی برای او با آن

ص:67

شخصیت ، بزرگ بود و به همین دلیل از پیشگاه خدا تقاضای بخشش کرد .

(96) سوره هُود

و از این جا پاسخ سؤال دیگری نیز روشن می شود که مگر انبیاء گناه می کنند که تقاضای آمرزش نمایند .

کشتی نوح به سلامت فرود آمد

48 قیلَ ینُوحُ اهْبِطْ بِسَلمٍ مِنّا وَ بَرَکتٍ عَلَیْکَ وَ عَلی آ اُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ وَ اُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنّاعَذابٌ اَلیمٌ

( به نوح ) گفته شد : ای نوح ! با سلامت و برکت از ناحیه ما بر تو و بر تمام امت هایی که با تواند، فرود آی و امت هایی نیز هستند که ما آن ها را از نعمت ها بهره مند می سازیم سپس عذاب دردناکی از سوی ما به آن ها می رسد .

بدون شک « طوفان » همه آثار حیات را درهم کوبیده بود و طبعا زمین های آباد مراتع سرسبز و باغ های خرم ، همگی ویران شده بودند و در این هنگام بیم آن می رفت که نوح و یارانش از نظر « زندگی » و « تغذیه » در مضیقه شدید قراگیرند ، اما خداوند به این گروه مؤمنان اطمینان داد که درهای برکات الهی به روی شما گشوده خواهد شد و از نظر زندگی هیچ گونه نگرانی به خود راه ندهند .

جزء دوازدهم (97)

به علاوه ممکن بود نگرانی دیگری از نظر سلامت برای نوح و پیروانش پیدا شود که زندگی کردن در مجاورت این باتلاق ها و مرداب های باقیمانده از طوفان ممکن است سلامت آن ها رابه خطر افکند ، لذا خداوند در این زمینه نیز به آن ها اطمینان داد که هیچ گونه

ص:68

خطری شما را تهدید نمی کند و آن کس که طوفان را برای نابودی طغیان گران فرستاد ، هم او می تواند محیطی « سالم » و « پربرکت » برای مؤمنان فراهم سازد .

این جمله کوتاه به ما می فهماند که قرآن تا چه اندازه به ریزه کاری های مسایل اهمیّت می دهد و آن هارا در عباراتی بسیار فشرده و زیبا منعکس می سازد .

کلمه « اُمَمٍ » جمع « اُمَّت » است و این تعبیر می رساند که همراه نوح امت هایی بودند ، این عبارت ممکن است به خاطر آن باشد که افرادی که با نوح بودند هریک سرچشمه پیدایش قبیله و امتی گشتند و یا این که واقعا آن ها که با نوح بودند هر گروهی از قوم و قبیله ای بودند که مجموعا امت هایی تشکیل می دادند .

(98) سوره هُود

این احتمال نیز وجود دارد که « اُمَمٍ » اصناف حیوانی را که با نوح بودند نیز شامل گردد ، زیرا در قرآن مجید کلمه « اُمَّت » بر آن ها نیز اطلاق شده است ، چنان که در سوره انعام آیه 38 می خوانیم: «وَ ما مِنْ دآبَّهٍ فِی الاَْرْضِ وَ لا طآئِرٍ یَطیرُ بِجَناحَیْهِ اِلاّآ اُمَمٌ اَمْثالُکُمْ: هیچ جنبنده ای در روی زمین و هیچ پرنده ای که با دو بال خود پرواز می کند وجود ندارد مگر این که آن ها نیز امت هایی مثل شما هستند » .

بنابراین همان گونه که نوح و یارانش به لطف بی پایان پروردگار در برابر آن همه مشکلات زندگی بعد از طوفان در سلامت و برکت زیستند، انواع جاندارانی که با نوح از کشتی پیاده شدند و گام به روی زمین گذاشتند ، نیز این سلامت و مصونیّت را به لطف الهی داشتند .

ص:69

سپس اضافه می کند « با این همه باز در آینده از نسل همین مؤمنان، امت هایی به وجود می آیند که انواع نعمت ها را به آن ها می بخشیم ، ولی آنها در غرور و غفلت فرومی روند سپس عذاب دردناک ما به آن ها می رسد : وَ اُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنّا عَذابٌ اَلیمٌ » .

بنابراین چنین نیست که این انتخاب اصلح و اصلاح نوع انسانی از طریق طوفان آخرین انتخاب و آخرین اصلاح باشد ، بلکه باز هم تا زمانی که نوع آدمی به عالی ترین مرحله رشد و تکامل برسد ، به خاطر سوءاستفاده کردن از آزادی اراده ، گاه در راه شر و فساد قدم می گذارد و باز همان برنامه مجازات در این جهان و سرای دیگر دامنش را می گیرد .

جالب این که در جمله فوق فقط می گوید : « سَنُمَتِّعُهُمْ » به زودی آن ها را از انواع نعمت ها بهره مند می کنیم و بلافاصله سخن از عذاب و مجازات آن ها می گوید ، اشاره به این که بهره وری از نعمت فراوان در افراد کم ظرفیّت و ضعیف الایمان به جای این که حس شکرگزاری و اطاعت را بیدار کند ، غالبا بر طغیان و غرور آن ها می افزاید و به دنبال آن رشته های بندگی خدا را پاره می کند .

(100) سوره هُود

جمله ای که مرحوم « طبرسی » در مجمع البیان از یکی از مفسران در ذیل این آیه نقل کرده جالب است، آن جا که می گوید : « هَلَکَ الْمُسْتَمْتِعُونَ فِی الدُّنْیا لاَِنَّ الْجَهَلَ یَغْلِبُ عَلَیْهِمْ وَ الْغَفْلَهُ ، فَلا یَتَفَکَّرُونَ اِلاّ فِی الدُّنْیا وَ عِمارَتِها وَ مَلاذِها : صاحبان نعمت در دنیا هلاک و گمراه شدند چرا که جهل و غفلت بر آن ها غالب می شود و جز در فکر دنیا و لذت های آن نیستند »

ص:70

این واقعیّت در زندگی کشورهای متنعّم و ثروتمند دنیا به خوبی دیده می شود که آن ها غالبا در فساد غوطه ورند ، نه تنها به فکر مستضعفان جهان نیستند ، بلکه روز به روز طرحی تازه برای مکیدن هرچه بیشتر خون آن ها می ریزند .

به همین دلیل بسیار می شود که خداوند جنگ ها و حوادث دردناکی که نعمت ها را موقتا سلب می کند ، بر آن ها فرومی ریزد ، شاید بیدار شوند .

جزء دوازدهم (101)

50 وَ اِلی عادٍ اَخاهُمْ هُودا قالَ یقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْرُهُ اِنْ اَنْتُمْ اِلاّ مُفْتَرُونَ

( ما ) به سوی ( قوم ) عاد ، برادرشان هود را فرستادیم ، ( به آن ها ) گفت : ای قوم من! اللّه را پرستش کنید که معبودی جز او برای شما نیست ، شما فقط تهمت می زنید .

در این جا از « هود » تعبیر به برادر می کند ، این تعبیر یابه خاطر آن است که عرب از تمام افراد قبیله تعبیر به برادر می کند چرا که در ریشه نسب باهم مشترکند،مثلاًبه یک نفرازطایفه بنی اسد «اَخُو اَسَدِیِّ» می گوید .

و یا اشاره به این است که رفتار هود مانند سایر انبیاء با قوم خود کاملاً برادرانه بود ، نه در شکل یک امیر و فرمانده و یا حتی یک پدر نسبت به فرزندان ، بلکه همچون یک برادر در برابر برادران دیگر بدون هرگونه امتیاز و برتری جویی. نخستین دعوت هود ، همان دعوت تمام انبیاءبود ، دعوت به سوی توحید و نفی هرگونه شرک .

51 یقَوْمِ لاآ اَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْرا اِنْ اَجْرِیَ اِلاّ عَلَی الَّذی

ص:71

فَطَرَنی آ اَفَلا تَعْقِلُونَ

(102) سوره هُود

ای قوم من ! من از شما پاداشی نمی طلبم، پاداش من فقط بر کسی است که مرا آفریده ، آیا نمی فهمید ؟

52 وَ یقَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوآا اِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّمآءَ عَلَیْکُمْ مِدْرارا وَ یَزِدْکُمْ قُوَّهً اِلی قُوَّتِکُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمینَ

و ای قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش کنید سپس به سوی او بازگردید تا ( باران ) آسمان را پی درپی بر شما بفرستد و نیرویی بر نیروی شما بیفزاید و روی ( از حق ) برنتابید و گناه نکنید .

«مِدْرارا» از ماده « دَرّ » به معنی ریزش شیر از پستان مادر است ، سپس به ریزش باران نیز گفته شده است و جالب این که در آیه بالا نمی گوید باران را از آسمان بر شما فرومی ریزد بلکه می گوید آسمان را بر شما فرومی ریزد یعنی آن قدر باران می بارد که گویی همه

جزء دوازدهم (103)

آسمان در حال ریزش است و با به توجه این که « مِدْرارا » نیز صیغه مبالغه است نهایت تأکید از این جمله استفاده می شود .

تأثیر کارهای خوب بر آبادی کشورها و کارهای بد بر ویرانی آنها

باز در آیه فوق می بینیم که قرآن پیوند روشنی میان مسایل معنوی و مادی برقرار می سازد و استغفار ازگناه و بازگشت به سوی خدا را مایه آبادانی و خرمی و طراوت و سرسبزی و اضافه شدن نیرویی بر نیروها معرفی کرده .

ص:72

این حقیقت در بسیاری دیگر از آیات قرآن به چشم می خورد ، ازجمله در سوره نوح از زبان این پیامبر بزرگ می خوانیم : « فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ اِنَّهُ کانَ غَفّارا یُرْسِلِ السَّمآءَ عَلَیْکُمْ مِدْرارا وَیُمْدِدْکُمْ بِاَمْوالٍ وَ بَنینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ اَنْهارا : به آن ها گفتم از گناهان خود در پیشگاه پروردگارتان استغفار کنید که او آمرزنده است، تا باران آسمان را پشت سرهم برشمافرو ریزد و شمارا با اموال و فرزندان کمک بخشد و باغ ها و نهرهابرای شما قرار دهد»(9 12/نوح).

(104) سوره هُود

جالب توجه این که در روایات اسلامی می خوانیم که ربیع بن صبیح می گوید نزد حسن بودم ، مردی از در وارد شد و از خشکسالی آبادیش شکایت کرد ، حسن به او گفت : استغفار کن، دیگری آمد از فقر شکایت کرد ، به او نیز گفت استغفار کرد ، سومی آمد و به او گفت : دعا کن خداوند پسری به من بدهد به او نیز گفت : استغفار کن ، ربیع می گوید ( من تعجّب کردم ) و به او گفتم هرکس نزد تو می آید و مشکلی دارد و تقاضای نعمتی به او همین دستور را می دهی و به همه می گویی استغفار کنید و از خدا طلب آمرزش نمایید .

وی در جواب من گفت : آن چه را گفتم از پیش خود نگفتم ، من این مطلب را از کلام خدا که از پیامبرش نوح حکایت می کند ، استفاده کردم و سپس آیات سوره نوح را که در بالا ذکر شد تلاوت کرد . (1)

آن ها که عادت دارند از این مسایل آسان بگذرند فورا یک نوع

ص:73

ارتباط و پیوند معنوی ناشناخته درمیان این امور قایل می شوند و از هرگونه تحلیل بیشتر خود را راحت می کنند .

1 « مَجْمَعُ الْبَیان » ، جلد 10 ، صفحه 361 .

جزء دوازدهم (105)

ولی اگر بیشتر دقت کنیم درمیان این امور پیوندهای نزدیکی می یابیم که توجه به آن ها مسایل مادّی و معنوی را در متن جامعه همچون تار و پود پارچه به هم می آمیزد و یا همانند ریشه و ساقه درخت با گل و میوه آن ربط می دهد .

کدام جامعه است که آلوده به گناه ، خیانت ، نفاق ، دزدی ، ظلم ، تنبلی و مانند آن ها بشود و این جامعه آباد و پر برکت باشد .

کدام جامعه است که روح تعاون و همکاری را از دست دهد و جنگ و نزاع و خونریزی را جانشین آن سازد و زمین های خرم و سرسبز و وضع اقتصادی مرفهی داشته باشد .

کدام جامعه است که مردمش آلوده انواع هوس ها باشند و در عین حال نیرومند و پابرجا در مقابل دشمنان ایستادگی کنند .

با صراحت باید گفت : هیچ مسأله اخلاقی نیست مگر این که اثر مفید و سازنده ای در زندگی مادی مردم دارد و هیچ اعتقاد و ایمان صحیحی پیدا نمی شود مگر این که در ساختن یک جامعه ای آباد و آزاد و مستقل و نیرومند سهم به سزایی دارد .

آن ها که مسائل اخلاقی و ایمان مذهبی و توحیدرا از مسائل مادی جدا می کنند، نه مسائل معنوی را درست شناخته اند و نه مادی را .

(106) سوره هُود

اگر دین به صورت یک سلسله تشریفات و آداب ظاهری و خالی از محتوا در میان مردم باشد بدیهی است تأثیری در نظام مادّی

ص:74

اجتماع نخواهد داشت ، اما آنگاه که اعتقادات معنوی و روحانی آن چنان در اعماق روح انسان نفوذ کند که آثارش در دست و پا و چشم و گوش و زبان و تمام ذرات وجودش ظاهر گردد ، آثار سازنده این اعتقادات در جامعه بر هیچ کس مخفی نخواهد ماند .

ممکن است ما بعضی از مراحل پیوند استغفار را با نزول برکات مادی نتوانیم درست درک کنیم ولی بدون شک قسمت بیشتری از آن برای ما قابل درک است .

جزء دوازدهم (107)

در انقلاب اسلامی کشور ما ایران در این عصر و زمان به خوبی مشاهده کردیم که اعتقادات اسلامی و نیروی اخلاق و معنویّت چگونه توانست بر نیرومندترین اسلحه زمان و قوی ترین ارتش ها و قدرت های استعماری پیروز گردد و این نشان می دهد کاربرد عقاید دینی و اخلاق مثبت معنوی تا چه حد در مسایل اجتماعی و سیاسی زیاداست.

منظور از « یَزِدْکُمْ قُوَّهً اِلی قُوَّتِکُمْ » چیست ؟

ظاهر این جمله می گوید : خداوند در پرتو توبه و استغفار ، نیرویی بر نیروی شما می افزاید بعضی این جمله را اشاره به افزایش نیروی انسانی گرفته اند ( چنان که در آیات سوره نوح نیز به آن اشاره شده بود ) و بعضی دیگر آن را اشاره به اضافه نیروهای مادّی بر نیروی معنوی دانسته اند ، ولی تعبیر آیه مطلق است و هرگونه افزایش نیروی مادی و معنوی را شامل می شود و تمام این تفاسیر را دربرمی گیرد .

ص:75

آغاز سرگذشت قوم ثمود

61 وَ اِلی ثَمُودَ اَخاهُمْ صلِحا قالَ یقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْرُهُ هُوَاَنْشَأَکُمْ مِنَ الاَْرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فیهافَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَ تُوبُوااِلَیْهِ اِنَّ رَبّی قَریبٌ مُجیبٌ

و به سوی (قوم) ثمود برادرشان صالح را فرستادیم ، گفت: ای قوم من! اللّه را پرستش کنید که معبودی جز او برای شما نیست ، او است که شما را از زمین آفرید و آبادی آن را به شما واگذار نمود ، از او آمرزش بطلبید سپس به سوی او بازگردید که پروردگارم ( به بندگان خود ) نزدیک و اجابت کننده ( تقاضاهای آن ها ) است .

سرگذشت قوم عاد با تمام درس های عبرت انگیزش به طور فشرده پایان یافت و اکنون نوبت قوم ثمود است ، همان جمعیّتی که طبق تواریخ در سرزمین وادِی الْقُری در میان مدینه و شام زندگی داشتند .

بازدراینجامی بینیم که قرآن مجیدهنگامی که سخن ازپیامبرآن ها صالح می گوید به عنوان « برادر » از او یاد می کند ، چه تعبیری از این رساتر و زیباتر که به قسمتی از محتوای آن در تفسیر آیات گذشته اشاره کردیم : برادری دلسوز و مهربان که جز خیرخواهی هدف دیگری ندارد . « ما به سوی قوم ثمود برادرشان صالح رافرستادیم: وَ اِلی ثَمُودَ اَخاهُمْ صلِحا» .

باز می بینیم برنامه صالح همان برنامه اصولی همه پیامبران است ، برنامه ای که از «توحید» و نفی هرگونه شرک و بت پرستی که خمیر مایه تمام رنج های بشر است ، آغاز می شود .

ص:76

« گفت ای قوم من ! خدا را پرستش کنید که هیچ معبودی جز او نیست : قالَ یقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْرُهُ » .

جزء دوازدهم (109)

سپس برای تحریک حس حق شناسی آن ها به گوشه ای از نعمت های مهم پروردگار که سراسر وجودشان را فراگرفته اشاره کرده ، می گوید: « او کسی است که شمارا از زمین آفرید: هُوَاَنْشَأَکُمْ مِنَ الاَْرْضِ».

زمین و آن خاک بی ارزش و بی مقدار کجا و این وجود عالی و خلقت بدیع کجا ؟ آیا هیچ عقلی اجازه می دهد که انسان چنین خالق و پروردگاری را که این همه قدرت دارد و این همه نعمت بخشیده کنار بگذارد و به سراغ این بت های مسخره برود؟ پس از اشاره به نعمت آفرینش ، نعمت های دیگری را که در زمین قرارداده به این انسان های سرکش یادآوری می کند : « او کسی است که عمران و آبادی زمین را به شما سپرد و قدرت و وسایل آن را در اختیارتان قرار داد » ( وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فیها ) .

(110) سوره هُود

« واژه استعمار » و « اِعْمار » در لغت عرب در اصل به معنی تفویض آبادی زمین به کسی است و طبیعی است که لازمه آن این است که وسایل لازم را در اختیار او بگذارد ، این چیزی است که ارباب لغت مانند « راغب » در مفردات و بسیاری از مفسران در تفسیر آیه فوق گفته اند. این احتمال نیز در معنی آیه داده شده است که منظور آن است که خداوند عمر طولانی به شما داده ، ولی البتّه معنی اول با توجه به متون لغت صحیح تر به نظر می رسد .

و در هر حال این موضوع به هر دو معنی درباره قوم ثمود ، صادق

ص:77

بوده است ، چرا که زمین های آباد و خرم و سرسبز و باغ هایی پرنعمت داشتند و اصولاً درکشاورزی ابتکار و قدرت فراوان به خرج می دادند و از این گذشته عمرهای طولانی و اندام هایی قوی و نیرومند داشتند و در ساختن بناهای محکم پیشرفته بودند ، چنان که قرآن می گوید : « وَ کانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتا امِنینَ: در دل کوه ها خانه های امن و امان به وجود می آوردند » (82/حجر) .

قابل توجه این که قرآن نمی گوید خداوند زمین را آباد کرد و در اختیار شما گذاشت ، بلکه می گوید عمران و آبادی زمین را به شما تفویض کرد ، اشاره به این که وسایل از هرنظر آماده است ، اما شما باید با کار و کوشش زمین را آباد سازید و منابع آن را به دست آورید و بدون کار و کوشش سهمی ندارید .

در ضمن این حقیقت نیز از آن استفاده می شود که برای عمران و آبادی باید به یک ملّت مجال داد و کارهای آن ها را به دست آنان سپرد و وسایل و ابزارلازم را در اختیارشان گذارد .

(112) سوره هُود

« اکنون که چنین است ، از گناهان خود توبه کنید و به سوی خدا بازگردید که پروردگار من به بندگان خود نزدیک است و درخواست آن ها را اجابت می کند » (فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوآا اِلَیْهِ اِنَّ رَبّی قَریبٌ مُجیبٌ) .

استعمار در قرآن و عصر ما

همان گونه که در آیه فوق دیدیم ، پیامبر خدا صالح برای ایفای نقش تربیتی خود در میان قوم گمراه « ثمود » با یادآوری آفرینش عظیم انسان از خاک و تفویض آبادی زمین با آنان سخن می گوید .

ص:78

ولی این کلمه استعمار با آن زیبایی خاص و کِشندگی مفهوم که هم عمران و آبادی را دربردارد و هم تفویض اختیارات و هم تهیّه وسایل و ابزار ، آن چنان مفهومش در عصر ما مسخ شده که درست در نقطه مقابل مفهوم قرآنی قرارگرفته .

تنها واژه استعمار نیست که به این سرنوشت شوم گرفتار شده است ، کلمات زیادی چه در فارسی و چه در عربی و چه در لغات دیگر می یابیم که گرفتار همین مسخ و تحریف و واژگونگی شده است ، مانند

جزء دوازدهم (113)

« حِضارت » و « ثِقافَت » و « حُرِّیَّت » در عربی و کلماتی مانند تمدن، حقوق بشر، روشنفکری، آزادی و آزادگی ، هنر و هنرمندی در فارسی و در سایه این تحریف ها هرگونه از خود بیگانگی و ماده پرستی و اسارت انسان ها و انکار هرگونه واقعیّت و توسعه هرگونه فساد و انجام هرکار شتابزده و بی مطالعه انجام می گردد .

به هرحال مفهوم واقعی استعمار در عصر ما ، استیلای قدرت های بزرگ سیاسی و صنعتی بر ملت های مستضعف و کم قدرت است ، که محصول آن غارت و چپاولگری و مکیدن خون آن ها و به یغما بردن منابع حیاتی آنان است .

این استعمار که چهره های شوم گوناگونی دارد گاهی در شکل فرهنگی ، گاهی فکری ، گاه اقتصادی و گاه سیاسی و نظامی مجسم می شود ، همان است که چهره زیبای امروز ما را تاریک و سیاه کرده، اقلیتی دراین جهان دارای همه چیز و اکثریت عظیمی فاقد همه چیزند ، این استعمار سرچشمه جنگ ها و ویرانی ها و تبهکاری ها و مسابقه

ص:79

کمرشکن تسلیحاتی است .

(114) سوره هُود

واژه ای را که قرآن برای این مفهوم به کار برده واژه استضعاف است که درست قالب این معنی است ، یعنی ضعیف ساختن به مفهوم وسیع کلمه ، ضعیف ساختن فکر و سیاست و اقتصاد و هر چیز دیگر .

دامنه استعمار در عصر ما آن چنان گسترده است که خود واژه استعمار نیز استعماری شده است ، چرا که مفهوم لغوی آن کاملاً واژگونه است .

به هر حال استعمار داستان غم انگیز طولانی دارد ، که می توان گفت سراسر تاریخ بشر را دربرمی گیرد ، گرچه دائما تغییر چهره می دهد ولی به درستی معلوم نیست چه زمانی از جوامع انسانی ، ریشه کن خواهد شد و زندگی بشر بر پایه تعاون و احترام متقابل انسان ها و کمک به پیشرفت یکدیگر در تمام زمینه ها خواهد انجامید .

62 قالُوا یصالِحُ قَدْ کُنْتَ فینا مَرْجُوّا قَبْلَ هذا اَتَنْهینآ اَنْ نَعْبُدَ مایَعْبُدُ ءَابآؤُنا وَ اِنَّنا لَفی شَکٍّ مِمّا تَدْع-ُونآ اِلَیْهِ مُریبٍ

جزء دوازدهم (115)

گفتند: ای صالح! تو پیش از این مایه امید ما بودی ، آیا ما را از پرستش آن چه پدرانمان می پرستیدند نهی می کنی ؟ و ما در مورد آن چه ما را به سوی آن دعوت می کنی در شک و تردید هستیم.

اکنون ببینیم مخالفان صالح در مقابل منطق زنده و حق طلبانه او چه پاسخی دادند ؟

ص:80

آن ها برای نفوذ در صالح و یا لااقل خنثی کردن نفوذ سخنانش در توده مردم از یک عامل روانی استفاده کردند و به تعبیر عامیانه خواستند هندوانه زیر بغلش بگذارند و « گفتند : ای صالح تو پیش از این مایه امید ما بودی » در مشکلات به تو پناه می بردیم و با تو مشورت می کردیم و به عقل و هوش و درایت تو ایمان داشتیم و در خیرخواهی و دلسوزی تو هرگز تردید به خود راه نمی دادیم ( قالُوا یصالِحُ قَدْ کُنْتَ فینا مَرْجُوّا قَبْلَ هذا ) .

(116) سوره هُود

اما متأسفانه امید ما را بر باد دادی و با مخالفت با آیین بت پرستی و خدایان ما که راه و رسم نیاکان ما است و از افتخارات قوم ما محسوب می شود نشان دادی که نه احترامی برای بزرگان قائلی ، نه به عقل و هوش ما ایمان داری و نه مدافع سنت های ما هستی .

ضمنا در این جا باز می بینیم قوم گمراه برای توجیه غلط کاری و افکار و اعمال نادرست خود به زیر چتر نیاکان و هاله قداستی که معمولاً آن ها را پوشانیده است پناه می برند ، همان منطق کهنه ای که از قدیم میان همه اقوام منحرف برای توجیه خرافات وجود داشته و هم اکنون در عصر اتم و فضا نیز به قوت خود باقی است .

63 قالَ یقَوْمِ اَرَءَیْتُمْ اِنْ کُنْتُ عَلی بَیِّنَهٍ مِنْ رَبّی وَ ءَاتینیمِنْهُ رَحْمَهً فَمَنْ یَنْصُرُنی مِنَ اللّهِ اِنْ عَصَیْتُهُ فَما تَزیدُونَنی غَیْرَ تَخْسیرٍ

گفت: ای قوم من ! آیا اگر من دلیل آشکاری از پروردگارم داشته باشم و رحمت او به سراغ من آمده باشد ( می توانم از

ص:81

ابلاغ رسالت او سرپیچی کنم ) اگر من نافرمانی او کنم چه کسی می تواند مرا در برابر وی یاری دهد ؟ بنابراین ( سخنان ) شما چیزی جز اطمینان به زیانکار بودنتان بر من نمی افزاید .

جزء دوازدهم (117)

اما این پیامبر بزرگ الهی بدون آن که از هدایت آن ها مأیوس گردد و یا این که سخنان پر تزویرشان در روح بزرگ او کمترین اثری بگذارد ، با متانت خاص خودش چنین پاسخ داد « گفت : ای قوم من ! ببینید اگر من دلیل روشنی از طرف پروردگارم داشته باشم و رحمت او به سراغ من آمده باشد و قلب مرا روشن و فکر مرا بیدار کرده باشد و به حقایقی آشنا شوم که پیش از آن آشنا نبوده ام » آیا باز هم می توانم سکوت اختیار کنم و رسالت الهی را ابلاغ نکنم و با انحرافات و زشتی ها نجنگم ؟

شتر صالح

64 وَ یقَوْمِ هذِه ناقَهُ اللّهِ لَکُمْ ءَایَهً فَذَرُوها تَأْکُلْ فیآ اَرْضِ اللّهِ وَ لاتَمَسُّوهابِسُوآءٍفَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ قَریبٌ

(118) سوره هُود

ای قوم من ! این ناقه خداوند است که برای شما دلیل و نشانه ای است بگذارید در زمین خدا به چرا مشغول شود و هیچ گونه آزاری به آن نرسانید که به زودی عذاب خدا شما را فرو خواهد گرفت .

« ناقَه » در لغت به معنی شتر ماده است ، در آیه فوق و بعضی دیگر از آیات قرآن ، اضافه به « اللّهِ » شده است و این نشان می دهد که این ناقه ویژگی هایی داشته و با توجه به این که در آیه فوق به عنوان آیه

ص:82

و نشانه الهی و دلیل حقانیت ذکر شده است ، روشن می شود که این ناقه یک ناقه معمولی نبود و از جهت یا جهاتی خارق العاده بوده است .

ولی در آیات قرآن این مسأله به طور مشروح نیامده است که ویژگی های این ناقه چه بوده است ؟ همین اندازه می دانیم یک شتر عادی و معمولی نبوده است .

تنها چیزی که در دو مورد از قرآن آمده این است که صالح در مورد این ناقه به قوم خود اعلام کرد که آب آن منطقه باید سهم بندی شود ، یک روز سهم ناقه و یک روز سهم مردم باشد ( هذِه ناقَهُ لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ ) 155 / شعراء و در سوره قمر آیه 28 نیز می خوانیم ( وَ نَبِّئْهُمْ اَنَّ الْمآءَ قِسْمَهٌ بَیْنَهُمْ کُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ ) در سوره شمس نیز اشاره مختصری به این امر آمده است ، آن جا که می فرماید: (فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللّهِ ناقَهَ اللّهِ وَ سُقْیاها)(13 / شمس).

جزء دوازدهم (119)

ولی کاملاً مشخص نشده که این تقسیم آب چگونه خارق العاده بوده ، یک احتمال این است که حیوان آب فراوانی می خورده ، به گونه ای که تمام آب چشمه را به خود اختصاص می داده، احتمال دیگر آن است که به هنگامی که آن حیوان واردآبشخور می شده حیوانات دیگر جرأت ورود به محل آب را نداشتند .

امّا چگونه این حیوان از تمام آب می توانسته استفاده کند این احتمال هست که آب آن قریه کم بوده، مانند آب قریه هایی که چشمه کوچکی بیش ندارند و مجبورند آب را در تمام شبانه روز دریک گودال مهارکنند تا مقداری از آن جمع شود و قابل استفاده گردد .

ص:83

ولی از طرفی از پاره ای از آیات سوره شعراء استفاده می شود که قوم ثمود در منطقه کم آبی زندگی نداشتند ، بلکه دارای باغ ها و چشمه سارها و زراعت ها و نخلستان ها بودند : « أَتُتْرَکُونَ فی ما هیهُنآ ءَامِنینَ فیجَنّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضیمٌ » (146 148/شعراء).

به هر حال همان گونه که گفتیم قرآن این مسأله را در مورد ناقه صالح به طور سربسته و اجمال بیان کرده است .

ولی در بعضی از روایات که از طرق شیعه و اهل تسنن نیز نقل شده می خوانیم که از عجایب آفرینش این ناقه آن بوده که از دل کوه بیرون آمد و خصوصیات دیگری نیز برای آن نقل شده که این جا جای شرح آن نیست .

65 فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّع-ُوا فی دارِکُمْ ثَلثَهَ اَیّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ

(اما) آن هاآن را ازپای درآوردند و اوبه آن هاگفت ( مهلت شما تمام شده ) سه روز در خانه هاتان متمتع گردید ( و بعد از آن عذاب الهی فرا خواهد رسید ) این وعده ای است که دروغ نخواهد بود .

جزء دوازدهم (121)

« عَقَرُوها » از ماده « عَقْر » به معنی اصل و اساس و ریشه چیزی است و عَقَرْتُ الْبَعیرَ یعنی شتر را سر بریدم و نحر کردم و چون کشتن شتر سبب می شود که از اصل ، وجودش برچیده شود این ماده در این معنی به کاررفته است ، گاهی به جای نحر کردن پی کردن شتر و یا دست

ص:84

و پای آن راقطع نمودن ، تفسیر کرده اند که در واقع همه آن ها به یک چیز بازمی گردد و نتیجه اش یکی است .

پیوند مکتبی

جالب این که در روایات اسلامی می خوانیم آن کس که ناقه را از پای درآورد یک نفر بیش نبود ، ولی با این حال قرآن این کار را به تمام جمعیّت مخالفان صالح نسبت می دهد و به صورت صیغه جمع می گوید: «فَعَقَرُوها» .

(122) سوره هُود

این به خاطر آن است که اسلام رضایت باطنی به یک امر و پیوند مکتبی با آن را به منزله شرکت در آن می داند ، در واقع توطئه این کار جنبه فردی نداشت و حتی کسی که اقدام به این عمل کرد ، تنها متکی به نیروی خویش نبود بلکه به نیروی جمع و پشتیبانی آن ها دلگرم بود و مسلما چنین کاری را نمی توان یک کار فردی محسوب داشت بلکه یک کار گروهی و جمعی محسوب می شود .

امیر مؤمنان علی می فرماید : « وَ اِنَّما عَقَرَ ناقَهَ ثَمُودَ رَجُلٌ واحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللّهُ بِالْعَذابِ لَمّا عَمُّوهُ بِالرِّضا : ناقه ثمود را یک نفر از پای درآورد ، اما خداوند همه آن قوم سرکش را مجازات کرد چرا که همه به آن راضی بودند » .(1)

روایات متعدد دیگری به همین مضمون و یا مانند آن از پیامبراسلام صلی الله علیه و آله و ائمه اهل بیت علیهم السلام نقل شده که اهمیت فوق العاده

ص:85

اسلام به پیوند مکتبی و برنامه های هماهنگ فکری روشن می سازد، که به عنوان نمونه چندقسمت از آن را ذیلاً می خوانیم: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله «مَنْ شَهِدَ اَمْرا فَکَرِهَهُ کانَ کَمَنْ غابَ عَنْهُ ، وَ مَنْ غابَ عَنْ اَمْرٍ فَرَضِیَهُ کانَ کَمَنْ شَهِدَهُ : کسی که شاهد و ناظر کاری باشد اما از آن متنفر باشد همانند کسی است که از آن غایب بوده و در آن شرکت نداشته است و کسی که دربرنامه ای غایب بوده اما قلبا به آن رضایت داشته ، همانند کسی است که حاضر و شریک بوده » .(1)

امام علی بن موسی الرضا می فرماید : « لَوْ اَنَّ رَجُلاً قُتِلَ فِی الْمَشْرِقِ فَرَضِیَ بِقَتْلِه رَجُلٌ بِالْمَغْرِبِ لَکانَ الرّاضی عِنْدَاللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شَریکَ الْقاتِلِ : هرگاه کسی که درمشرق کشته شود و دیگری در مغرب راضی به قتل او باشد، او در پیشگاه خدا شریک قاتل است » .(2)

و نیز از علی نقل شده که فرمود :

1 «وسایل الشیعه»، جلد 11، صفحه 409 تا 411 .

2 « وسایل الشیعه » ، جلد 11 ، صفحه 409 تا 411 .

(124) سوره هُود

« اَلرّاضی بِفِعْلِ قَوْمٍ کَالدّاخِلِ مَعَهُمْ فیهِ وَ عَلی کُلِّ داخِلٍ فی باطِلٍ اِثْمانِ اِثْمُ الْعَمَلِ بِه وَ اِثْمُ الرِّضابِه : کسی که به کار گروهی راضی باشد همچون کسی است که با آن ها در آن کار شرکت کرده است ، امّا کسی که عملاً شرکت کرده دو گناه دارد گناه عمل و گناه رضایت » ( و آن کس که فقط راضی بوده یک گناه دارد ) .(1)

ص:86

برای این که عمق و وسعت پیوند فکری و مکتبی را در اسلام بدانیم که هیچ حد و مرزی از نظر زمان و مکان نمی شناسد کافی است ، این گفتار پرمعنی و تکان دهنده علی را در نهج البلاغه مورد توجه قرار دهیم: هنگامی که در میدان جنگ جمل بر یاغیان آتش افروز پیروز شد و یاران علی از این پیروزی که پیروزی اسلام بر شرک و جاهلیّت بود خوشحال شدند ، یکی از آن ها عرض کرد : « چه قدر دوست داشتم که برادرم در این میدان حاضر بود تا پیروزی شما را بر دشمن با چشم خود ببیند » امام رو به او کرد و فرمود : «اَهَوی اَخیکَ مَعَنا : بگو ببینم قلب برادر تو با ما بود؟» « فَقالَ نَعَمْ : در پاسخ گفت آری » امام فرمود : « فَقَدْ شَهِدْنا : ( غم مخور ) او هم با ما در این میدان شرکت داشت » .

1 « وسایل الشیعه » ، جلد 11 ، صفحه 409 تا 411 .

جزء دوازدهم (125)

سپس اضافه فرمود : « وَ لَقَدْ شَهِدْنا فی عَسْکَرِنا هذا اَقْوامٌ فی اَصْلابِ الرِّجالِ وَ اَرْحامِ النِّساءِ سَیَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمانُ وَ یَقْوی بِهِمُ الاْیمانُ : از این بالاتر به تو بگویم : امروز گروه هایی در لشگر ما شرکت کردند که هنوز در صلب پدران و رحم مادرانند ( و به دنیا گام ننهاده اند ) اما به زودی گذشت زمان آن هارا به دنیا خواهد فرستاد و قدرت ایمان با نیروی آن ها افزایش می یابد » .

بدون شک آن هاکه در برنامه ای شرکت دارند و تمام مشکلات و زحمات آن را تحمّل می کنند دارای امتیاز خاصی هستند ، اما این به آن معنی نیست که سایرین مطلقا در آن شرکت نداشته باشند ، بلکه چه در آن زمان و چه در قرون و اعصار آینده تمام کسانی که از نظر فکر و

ص:87

مکتب ، پیوندی با آن برنامه دارند به نوعی در آن شریکند .

(126) سوره هُود

این مسأله که شاید در هیچ یک از مکاتب جهان نظیر و مانند نداشته باشد بر اساس یک واقعیّت مهم اجتماعی استوار است و آن این که کسانی که در طرز فکر با دیگری شبیهند هرچند در برنامه معینی که او انجام داده شرکت نداشته باشند اما به طور قطع وارد برنامه های مشابه آن در محیط و زمان خود خواهند شد ، زیرا اعمال انسان همیشه ، پرتوی از افکار او است و ممکن نیست انسان به مکتبی پای بند باشد و در عمل او آشکار نشود .

اسلام از گام اول ، اصلاحات را در منطقه روح و جان انسان پیاده می کند ، تا مرحله عمل ، خود به خود اصلاح گردد ، طبق ، این دستور که در بالا خواندیم یک فرد مسلمان هرگاه خبری به او برسد که فلان کار نیک یا بد انجام شود ، فورا سعی می کند در برابر آن موضع گیری کند و دل و جان و خود را با نیکی ها هماهنگ سازد و از بدی تنفر جوید ، این تلاش و کوشش درونی بدون شک در اعمال او اثر خواهد گذاشت و پیوند فکریش به پیوند عملی خواهد انجامید .

جزء دوازدهم (127)

66 فَلَمّاجآءَاَمْرُنانَجَّیْناصلِحاوَالَّذینَ ءَامَنُوامَعَهُ بِرَحْمَهٍ مِنّا وَ مِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ اِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزیزُ

هنگامی که فرمان ما (دائر به مجازات این قوم) فرا رسید صالح و کسانی را که با او ایمان آورده بودند به رحمت خود ( از آن عذاب ) و از رسوایی آن روز رهایی بخشیدیم چرا که پروردگارت قوی و شکست ناپذیر است .

ص:88

« خِزْیِ » در لغت به معنی شکستی است که به انسان وارد می شود خواه به وسیله خودش باشد یا دیگری و هرگونه رسوایی و ذلّت فوق العاده ای را شامل می شود .

رحمت الهی نسبت به مؤمنان آن چنان پربار است که پیش از نزول عذاب همه آن ها را به مکان امن و امانی منتقل می کند و هیچ گاه خشک و تر را به عنوان عذاب و مجازات نمی سوزاند.

البتّه ممکن است حوادث ناگواری مانند سیل ها و بیماری های عمومی و زلزله ها رخ دهد که کوچک و بزرگ را فراگیرد ، ولی این حوادث حتما جنبه مجازات و عذاب الهی ندارد ، وگرنه محال است در منطق عدالت پروردگار حتی یک نفر بی گناه به جرم میلیون ها گناهکار گرفتار شود .

(128) سوره هُود

البتّه این موضوع کاملاً امکان دارد که افرادی ساکت و خاموش درمیان جمعی گناهکار باشند و به مسؤولیت هایشان در مبارزه با فساد عمل نکنند و به همان سرنوشت گرفتار شوند ، اما اگر آن ها به مسؤولیت هایشان عمل کنند محال است حادثه ای که به عنوان عذاب نازل می شود دامن آن ها را بگیرد .(1)

از آیه فوق به خوبی برمی آید که مجازات سرکشان و طغیان گران

ص:89

تنها جنبه مادی ندارد ، بلکه جنبه معنوی را نیز شامل می شود چرا که سرانجام کار آن ها و سرنوشت مرگبارشان و زندگی آلوده به ننگشان به عنوان فصول رسواکننده ای در تاریخ ثبت می شود درحالی که برای افراد باایمان سطور طلایی تاریخ رقم می خورد .

1 درجلد 7 تفسیرنمونه ، صفحه 130 نیز توضیحاتی درج شده است که برای فهم مقصود این گونه آیات مؤثر است کتاب های « آفریدگار جهان » و « در جستجوی خدا » .

جزء دوازدهم (129)

منظور از صیحه چیست ؟

67 وَ اَخَذَ الَّذینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَهُ فَاَصْبَحُوا فی دِیرِهِمْ جثِمینَ

و آن ها را که ستم کرده بودند صیحه ( آسمانی ) فروگرفت و در خانه هایشان به روی افتادند و مردند .

« صَّیْحَهُ » در لغت به معنی صدای عظیمی است که معمولاً از دهان انسان یا حیوانی بیرون می آید ولی اختصاص به آن ندارد بلکه هرگونه صدای عظیم را شامل می شود .

« جاثِم » از ماده « جَثْم » به معنی نشستن روی زانو و هم چنین به معنی افتادن برو آمده است . (برای توضیح بیشتر در این زمینه به جلد 6 تفسیر نمونه صفحه 240 مراجعه نمایید).

(130) سوره هُود

در آیات قرآن می خوانیم که چند قوم گنهکار به وسیله صیحه آسمانی مجازات شدند یکی همین قوم ثمود بودند و دیگر قوم لوط ( 73 / حجر ) و دیگر قوم شعیب ( 94 / هود ) .

از آیات دیگر قرآن در مورد قوم ثمود استفاده می شود که مجازات آن ها به وسیله صاعقه بود « فَاِنْ اَعْرَضُوا فَقُلْ اَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَهً مِثْلَ صاعِقَهِ عادٍ وَ ثَمُودَ » ( 13 / فصلت ) و این نشان می دهد که

ص:90

منظور از « صَیْحَه » صدای وحشتناک صاعقه است . آیا صدای وحشت انگیز می تواند جمعیّتی را نابود کند ؟ جواب این سؤال مسلما مثبت است، زیرا می دانیم امواج صوتی از حد معینی که بگذرد ، می تواند شیشه ها رابشکند ، حتی بعضی از عمارت ها را ویران کند و ارگانیسم درون بدن انسان را از کار بیندازد .

این را شنیده ایم به هنگامی که هواپیماها دیوار صوتی را می شکنند ( و با سرعتی بیشتر از سرعت امواج صوت حرکت می کنند ) افرادی بیهوش به روی زمین می افتند و یا زنانی سقط جنین می کنند و یا تمام شیشه های عمارت هایی که در آن منطقه قرار دارند می شکند .

جزء دوازدهم (131)

طبیعی است اگر شدت امواج صوت از این هم بیشتر شود به آسانی ممکن است اختلالات کشنده ای در اعصاب و رگ های مغزی و حرکات قلب تولید کند و سبب مرگ انسان ها شود .

البتّه طبق آیات قرآن پایان این جهان نیز بایک صیحه همگانی خواهد بود ( ما یَنْظُرُونَ اِلاّ صَیْحَهً واحِدَهً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ ) ( 49 / یس ) .

همان گونه که رستاخیز نیز با صیحه بیدار کننده ای آغاز می شود (اِنْ کانَتْ اِلاّصَیْحَهً واحِدَهً فَاِذاهُمْ جَمیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ) ( 53/یس ).

البتّه از تعبیر به « جاثِمین » چنین استفاده می شود که صیحه آسمانی باعث مرگ آن ها شد ولی اجساد بی جانشان به روی زمین افتاده بود ، اما از پاره ای از روایات برمی آید که آتش صاعقه آن ها را سوزاند ، البتّه این دو با هم منافات ندارد زیرا اثر وحشتناک صدای صاعقه فورا

ص:91

آشکار می شود درحالی که آثار سوختگی آن مخصوصا برای کسانی که در درون عمارت ها بوده باشند بعدا ظاهر می گردد .

(132) سوره هُود

68 کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْافیهآ اَلاآ اِنَ ثَمُودَکَفَرُوارَبَّهُمْ اَلا بُعْدا لِّثَمُودَ

آن چنان که گویی هرگز ساکن آن دیار نبودند بدانید قوم ثمود پروردگارشان را انکار کردند دور باد قوم ثمود ( از رحمت پروردگار ) .

« یَغْنَوْا » از ماده « غِنًی » به معنی اقامت در مکان است و بعید نیست از مفهوم اصلی « غِنا » به معنی بی نیازی گرفته شده ، باشد زیرا کسی که بی نیاز است منزل آماده ای دارد و مجبور نیست هر زمان ازمنزلی به منزل دیگر کوچ کند ، جمله « کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فیها » که درباره قوم ثمود و هم چنین قوم شعیب آمده است ، مفهومش این است آن چنان طومار زندگیشان درهم پیچیده شد که گویا هرگز از ساکنان آن سرزمین نبودند .

سرگذشت قوم شعیب

84 وَ اِلی مَدْیَنَ اَخاهُمْ شُعَیْبا قالَ یقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما

جزء دوازدهم (133)

لَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِکْیالَ وَ الْمیزانَ اِنّیآاَریکُمْ بِخَیْرٍوَاِنّیآ اَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ مُحیطٍ

و به سوی مدین برادرشان شعیب را فرستادیم ، گفت : ای قوم من! «اللّه را پرستش کنید که جز او معبود دیگری برای شمانیست وپیمانه ووزن راکم نکنید(ودست به کم فروشی نزنید) من خیرخواه شماهستم ومن ازعذاب روزفراگیربرشمابیمناکم.

ص:92

« مِکْیالَ » و « میزان » به معنی پیمانه و ترازو است و کم کردن آن ها به معنی کم فروشی و نپرداختن حقوق مردم است .

با پایان داستان عبرت انگیز قوم لوط نوبت به قوم « شعیب » و مردم « مدین » می رسد همان جمعیّتی که راه توحید را رها کردند و در سنگلاخ شرک و بت پرستی سرگردان شدند ، نه تنها بت که درهم و دینار و مال و ثروت خویش را می پرستیدند و به خاطر آن کسب و تجارت با رونق خویش را آلوده به تقلّب و کم فروشی و خلافکاری های دیگر می کردند .

(134) سوره هُود

کلمه « اَخاهُمْ » ( برادرشان ) به خاطر آن است که نهایت محبّت پیامبران را به قوم خود بازگو کند ، نه فقط به خاطر این که از افراد قبیله و طایفه آن ها بود بلکه علاوه بر آن خیرخواه و دلسوز آن ها همچون یک برادر بود .

« مَدْیَنْ » نام آبادی شعیب و قبیله او است ، این شهر در مشرق خلیج عقبه قرار داشته و مردم آن از فرزند اسماعیل بودند و با مصر و لبنان و فلسطین تجارت داشته اند .

امروز شهر مدین به نام « مَعّان » نامیده می شود ولی بعضی از جغرافیون نام مدین را بر مردمی اطلاق کرده اندکه میان خلیج عقبه و تا کوه سینا می زیسته اند .

این پیامبر این برادر دلسوز و مهربان همان گونه که شیوه همه پیامبران در آغاز دعوت بود نخست آن ها را به اساسی ترین پایه های مذهب یعنی « توحید » دعوت کرد چرا که دعوت به

توحید دعوت به

ص:93

شکستن همه طاغوت ها و همه سنت های جاهلی است و هرگونه اصلاح اجتماعی و اخلاقی بدون آن میسّر نخواهد بود .

جزء دوازدهم (135)

آن گاه به یکی از مفاسد اقتصادی که از روح شرک و بت پرستی سرچشمه می گیرد و در آن زمان در میان اهل « مدین » سخت رایج بود اشاره کرده و گفت : « به هنگام خرید و فروش پیمانه و وزن اشیاء را کم نکنید : وَ لا تَنْقُصُوا الْمِکْیالَ وَ الْمیزانَ » .

رواج این دوکار در میان آن ها نشانه ای بود از نبودن نظم و حساب و میزان و سنجش در کارهایشان و نمونه ای بود از غارت گری و استثمار و ظلم و و ستم در جامعه ثروتمند آن ها .

این پیامبر بزرگ پس از این دستور بلافاصله اشاره به دو علّت برای آن می کند :

نخست می گوید : « قبول این اندرز سبب می شود که درهای خیرات به روی شما گشوده شود ، پیشرفت امر تجارت ، پایین آمدن سطح قیمت ها ، آرامش جامعه ، خلاصه « من خیر خواه شما هستم » و مطمئنم که این اندرز نیز سرچشمه خیر و برکت برای جامعه شما خواهد بود .( اِنّی اَریکُمْ بِخَیْرٍ ) .

(136) سوره هُود

این احتمال نیز در تفسیر این جمله وجود دارد که شعیب می گوید : « من شما را دارای نعمت فراوان و خیر کثیری می بینم » بنابراین دلیلی ندارد که تن به پستی در دهید و حقوق مردم را ضایع کنید و به جای شکر نعمت کفران نمایید .

دیگر این که ، من از آن می ترسم که اصرار بر شرک و کفران نعمت

ص:94

و کم فروشی ، عذاب روز فراگیر ، همه شما را فروگیرد ( وَ اِنّیآ اَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ مُحیطٍ ) .

« مُحیط » در این جا صفت برای « یَوْم » است ، یعنی یک روز « فراگیر » و البتّه فراگیر بودن روز به معنی فراگیر بودن مجازات آن روز است و این می تواند اشاره به عذاب آخرت و هم چنین مجازات های فراگیر دنیا باشد .

بنابراین هم شما نیاز به این گونه کارها ندارید و هم عذاب خدا در کمین شما است پس باید هرچه زودتر وضع خویش را اصلاح کنید.

جزء دوازدهم (137)

85 وَ یقَوْمِ اَوْفُوا الْمِکْیالَ وَالْمیزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ اَشْیآءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِی الاَْرْضَ مُفْسِدینَ

وای قوم من! پیمانه و وزن را با عدالت وفا کنید و بر اشیاء ( و اجناس ) مردم عیب مگذارید و از حق آنان نکاهید و در زمین فسادمکنید .

« بَخْس » دراصل به معنی کم کردن به عنوان ظلم و ستم است. این اصل یعنی اقامه قسط و عدل و دادن حق هرکس به او باید بر سراسر جامعه شما حکومت کند .

سپس قدم از آن فراتر نهاده ، می گوید : « بر اشیاء و اجناس مردم عیب مگذارید و چیزی از آن ها کم مکنید » ( وَ لاتَبْخَسُوا النّاسَ اَشْیآءَهُمْ ). و اگر به وسعت مفهوم این جمله نظر بیفکنیم دعوتی است به رعایت همه حقوق فردی و اجتماعی برای همه اقوام و همه ملت ها ،

ص:95

« بخس حق » در هر محیط و هر عصر و زمان به شکلی ظهور می کند و حتی گاهی در شکل کمک بلاعوض و تعاون و دادن وام ( همان گونه که روش استثمارگران در عصر و زمان ما است ). در پایان آیه باز هم از این فراتر رفته، می گوید : « در روی زمین فساد مکنید » ( وَ لا تَعْثَوْا فِی الاَْرْضَ مُفْسِدینَ ) .

(138) سوره هُود

فساد از طریق کم فروشی ، فساد از طریق غصب حقوق مردم متجاوز به حق دیگران ، فساد به خاطر برهم زدن میزان ها و مقیاس های اجتماعی ، فساد از طریق عیب گذاشتن بر اموال و اشخاص و بالاخره فساد به خاطر تجاوز به حریم حیثیت و آبرو و ناموس و جان مردم .

جمله«لاتَعْثَوْا»به معنی فساد نکنید است بنابراین ذکر «مُفْسِدینَ» بعد از آن به خاطر تأکید هر چه بیشتر روی این مسأله است .

دو آیه فوق این واقعیّت را به خوبی منعکس می کند که بعد از مسأله اعتقاد به توحید و ایدئولوژی صحیح ، یک اقتصاد سالم از اهمیّت ویژه ای برخوردار است و نیز نشان می دهد که بهم ریختگی نظام اقتصادی سرچشمه فساد وسیع در جامعه خواهد بود.

جزء دوازدهم (139)

86 بَقِیَّتُ اللّهِ خَیْرٌ لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ وَ مآ اَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفیظٍ

سرمایه حلالی که خداوند برای شما باقی گذارده برایتان بهتر است اگر ایمان داشته باشید و من پاسدار شما ( و مأمور بر اجبارتان به ایمان ) نیستم.

تعبیر به « بَقِیَّهُ اللّه » یا به خاطر آن است که سود حلال اندک

ص:96

چون به فرمان خدا است « بقیه اللّه » است. و یا این که تحصیل حلال باعث دوام نعمت الهی و بقای برکات می شود .

و یا این که اشاره به پاداش و ثواب های معنوی است که تا ابد باقی می ماند هرچند دنیا و تمام آن چه در آن است فانی شود ، آیه 46 سوره کهف و « اَلْباقِیاتُ الصّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوابا وَ خَیْرٌ اَمَلاً » نیز اشاره به همین است .

و تعبیر به « اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ » ( اگر ایمان داشته باشید ) اشاره به این است که این واقعیّت را تنها کسانی درک می کنند که ایمان به خدا و حکمت او و فلسفه فرمان هایش داشته باشند .

(140) سوره هُود

در روایات متعددی می خوانیم کهبَقِیَّهُ اللّهِتفسیربه وجودمهدی یا بعضی از امامان دیگر شده است ، از جمله در کتاب « اکمال الدین » از امام باقر چنین نقل شده است : « اَوَّلُ ما یَنْطِقُ بِهِ الْقائِمُ عَلَیْهِ السَّلامُ حینَ خَرَجَ هذِهِ الاْیَهُ بَقِیَّهُ اللّهِ خَیْرٌ لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ ، ثُمَّ یَقُولُ اَنَا بَقِیَّهُ اللّهِ وَ حُجَّتُهُ وَ خَلیفَتُهُ عَلَیْکُمْ فَلا یُسَلِّمُ عَلَیْهِ مُسَلِّمٌ اِلاّ قالَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقِیَّهَ اللّهِ فی اَرْضِه : نخستین سخنی که مهدی پس از قیام خود می گوید این آیه است ( بَقِیَّهُ اللّهِ خَیْرٌ لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ ) سپس می گوید : منم بَقِیَّهُ اللّهِ و حُجَّت و خلیفه او درمیان شما ، سپس هیچ کس بر او سلام نمی کند مگر این که می گوید : « اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقِیَّهَ اللّهِ فی اَرْضِه » .(1)

ص:97

البته آیات قرآن هرچند در مورد خاصی نازل شده باشد مفاهیم

1 به نقل « تفسیر صافی » ، ذیل آیه فوق .

جزء دوازدهم (141)

جامعی دارد که می تواند در اعصار و قرون بعد بر مصداق های کلی تر و وسیع تر ، تطبیق شود .

درست است که در آیه مورد بحث ، مخاطب قوم شعیبند و منظوراز « بَقِیَّهُ اللّه » سود و سرمایه حلال و یا پاداش الهی است ، ولی هر موجود نافع که از طرف خداوند برای بشر باقی مانده و مایه خیر و سعادت او گردد « بَقِیَّهُ اللّه ِ » محسوب می شود .

تمام پیامبران الهی و پیشوایان بزرگ « بَقِیَّهُ اللّه »اند .

تمام رهبران راستین که پس از مبارزه با یک دشمن سرسخت برای یک قوم و ملت باقی می مانند از این نظر بقیه اللّه اند. هم چنین سربازان مبارزی که پس از پیروزی از میدان جنگ بازمی گردند آن ها نیز بقیه اللّه اند .

و از آن جا که مهدی موعود آخرین پیشوا و بزرگ ترین رهبر انقلابی پس از قیام پیامبر صلی الله علیه و آله است یکی از روشن ترین مصادیق بقیه اللّه می باشد و از همه به این لقب شایسته تر است ، به خصوص که تنها باقیمانده بعد از پیامبران و امامان است .

(142) سوره هُود

منطق بی اساس آدم های لجباز

87 قالُوا یشُعَیْبُ اَصَلوتُکَ تَأْمُرُکَ اَنْ نَّتْرُکَ ما یَعْبُدُ ءَابآؤُنا اَوْ اَنْ نَّفْعَلَ فی اَمْوالِنا ما نَشؤُا اِنَّکَ لاََنْتَ الْحَلیمُ الرَّشیدُ

گفتند: ای شعیب آیا نمازت تو را دستور می دهد که ما آن چه را پدرانمان می پرستیدند ترک گوییم؟ و آن چه را

ص:98

می خواهیم در اموالمان انجام ندهیم ؟ تو مرد بردبار و رشیدی هستی؟

در این جا این سؤال پیش می آید که چرا آن ها روی « نماز » شعیب تکیه کردند ؟

بعضی از مفسران گفته اند ، این به دلیل آن بوده که شعیب بسیار نماز می خواند و به مردم می گفت : نماز انسان را از کارهای زشت و منکرات بازمی دارد ، ولی جمعیّت نادان که رابطه میان نماز و ترک منکرات را درک نمی کردند ، از روی مسخره به او گفتند : آیا این اوراد

جزء دوازدهم (143)

و حرکات تو فرمان به تو می دهد که ما سنت نیاکان و فرهنگ مذهبی خود را زیر پا بگذاریم و یا نسبت به اموالمان مسلوب الاختیار شویم ؟

بعضی نیز احتمال داده اند که « صلوه » اشاره به آیین و مذهب است ، زیرا آشکارترین سمبل دین نماز است .

به هرحال اگر آن ها درست اندیشه می کردند ، این واقعیّت را درمی یافتند که نماز حس مسؤولیت و تقوا و پرهیزکاری و خداترسی و حق شناسی را در انسان زنده می کند ، او را به یاد خدا و به یاد دادگاه عدل او می اندازد ، گرد و غبار خودپسندی و خود پرستی را از صفحه دل او می شوید و او را از جهان محدود و آلوده دنیا به جهان ماوراء طبیعت به عالم پاکی ها و نیکی ها متوجه می سازد و به همین دلیل او را از شرک و بت پرستی و تقلید کورکورانه نیاکان واز کم فروشی و انواع تقلب بازمی دارد .

88 قالَ یقَوْمِ اَرَءَیْتُمْ اِنْ کُنْتُ عَلی بَیِّنَهٍ مِنْ رَبّی وَ

ص:99

رَزَقَنی مِنْهُ رِزْقا حَسَنا وَ مآ اُریدُ اَنْ اُخالِفَکُمْ اِلی

(144) سوره هُود

ما اَنْهکُمْ عَنْهُ اِنْ اُریدُ اِلاَّ الاِْصْلحَ ما اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفیقیآ اِلاّ بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ اِلَیْهِ اُنیبُ

گفت: ای قوم من ! هرگاه من دلیل آشکاری از پروردگارت داشته باشم و رزق خوبی به من داده باشد( آیا می توانم برخلاف فرمان او رفتار کنم ؟ ) من هرگز نمی خواهم چیزی که شما را از آن بازمی دارم خودم مرتکب شوم ، من جز اصلاح تا آن جا که توانایی دارم نمی خواهم و توفیق من جز به خدا نیست، بر او توکل کردم و به سوی او بازگشتم .

شعیب با این جمله می خواهد بگوید من در این کار تنها انگیزه معنوی و انسانی و تربیتی دارم ، من حقایقی را می دانم که شما نمی دانید و همیشه انسان دشمن چیزی است که نمی داند.

جالب توجه این که در این آیات تعبیر « یا قَوْم » ( ای قوم من ) تکرار شده است ، به خاطر این که عواطف آن ها را برای پذیرش حق بسیج کند و به آن ها بفهماند که شما از من هستید و من هم از شما (خواه

جزء دوازدهم (145)

قوم دراین جا به معنی قبیله باشد و طایفه و فامیل و خواه به معنی گروهی که او درمیان آن ها زندگی می کرد و جزء اجتماع آن ها محسوب می شد) .

سپس این پیامبر بزرگ اضافه می کند « گمان مبرید که من می خواهم شما را از چیزی نهی کنم ولی خودم به سراغ آن بروم » (وَ ما اُریدُ اَنْ اُخالِفَکُمْ اِلی ما اَنْهکُمْ عَنْهُ) .

به شما بگویم کم فروشی نکنید و تقلّب و غش در معامله روا

ص:100

مدارید ، اما خودم با انجام این اعمال ثروتی بیندوزم و یا شما را از پرستش بت ها منع کنم اما خود در برابر آن ها سرتعظیم فرود آورم ، نه هرگز چنین نیست. از این جمله چنین برمی آید که آن ها شعیب را متهم می کردند که او قصد سودجویی برای شخص خودش دارد و لذا صریحا این موضوع را نفی می کند. این همان هدفی است که تمام پیامبران آن را تعقیب می کردند ، اصلاح عقیده ، اصلاح اخلاق ، اصلاح عمل و اصلاح روابط و نظامات اجتماعی .

89 وَیقَوْمِ لایَجْرِ مَنَّکُمْ شِقآقی اَنْ یُصیبَکُمْ مِثْلُ مآ اَصابَ قَوْمَ نُوحٍ اَوْ قَوْمَ هُودٍ اَوْ قَوْمَ صلِحٍ وَ ما قَوْمُ ل-ُوطٍ مِنْکُمْ بِبَعیدٍ

(146) سوره هُود

وای قوم من ! دشمنی و مخالفت با من سبب نشود که شما به همان سرنوشت قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح گرفتار شوید و قوم لوط از شما چندان دور نیست .

نه زمان آن ها از شما چندان فاصله دارد و نه مکان زندگیشان و نه اعمال و گناهان شما از گناهان آنان دست کمی دارد. البته «مَدْیَن» که مرکز قوم شعیب بود از سرزمین قوم لوط فاصله زیادی نداشت ، چرا که هر دو از مناطق شامات بودند و از نظر زمانی هرچند فاصله داشتند اما فاصله آن ها نیز آن چنان نبود که تاریخشان به دست فراموشی سپرده شده باشد و اما از نظر عمل هرچند میان انحرافات جنسی قوم لوط و انحرافات اقتصادی قوم شعیب ، ظاهرا فرق بسیار بود ، ولی هر دو در تولید فساد ، درجامعه و به هم ریختن نظام اجتماعی و از میان بردن

ص:101

فضایل اخلاقی و اشاعه فساد با هم شباهت داشتند ، به همین جهت گاهی در روایات می بینم که یک درهم ربا که طبعا مربوط به مسایل اقتصادی است با زنا که یک آلودگی جنسی است مقایسه شده است .

جزء دوازدهم (147)

90 وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوآا اِلَیْهِ اِنَّ رَبّی رَحیمٌ وَدُودٌ

ازپروردگار خود آمرزش بطلبید و به سوی او بازگردید که پروردگارم مهربان و دوستدار ( بندگان توبه کار ) است .

« وَدُود » صیغه مبالغه از « وُدّ » به معنی محبت است ، ذکر این کلمه بعد از کلمه « رَحیم » اشاره به این است که نه تنها خداوند به حکم رحیمیتش به بندگان گنهکار توبه کار توجه دارد از این گذشته آن هارا بسیار دوست می دارد که هرکدام از این دو ( رحم و محبت ) خود انگیزه ای است برای پذیرش استغفار و توبه بندگان .

تظاهر به نفهمیدن روش همیشگی دین ستیزان

91 قالُوا یشُعَیْبُ ما نَفْقَهُ کَثیرا مِمّا تَقُولُ وَ اِنّا لَنَریکَ فینا ضَعِیفا وَ لَوْلا رَهْطُکَ لَرَجَمْنکَ وَ مآ اَنْتَ عَلَیْنا بِعَزیزٍ

(148) سوره هُود

گفتند: ای شعیب! بسیاری ازآن چه رامی گویی ما نمی فهمیم و ما تو را در میان خود ضعیف می یابیم و اگر به خاطر احترام قبیله کوچکت نبود تو را سنگسار می کردیم و تو در برابر ما قدرتی نداری .

شعیب این پیامبر بزرگ که به خاطر سخنان حساب شده و رسا و

ص:102

دلنشینش به عنوان «خَطیبُ الاَْنْبِیاء» (1)لقب گرفته ، گفتارش را که بهترین راهگشای زندگی مادی و معنوی این گروه بود با صبر و حوصله و متانت ودلسوزی تمام ایراد کرد ، اما ببینیم این قوم گمراه چگونه به او پاسخ گفتند. آن ها با چهار جمله که همگی حکایت از لجاجت و جهل و بی خبری می کرد جواب دادند .

نخست این که « گفتند : ای شعیب ما بسیاری از حرف های تو را نمی فهمیم » ( قالُوا یشُعَیْبُ ما نَفْقَهُ کَثیرا مِمّا تَقُولُ ). اساسا

1 « سفینه البحار » ماده « شعیب » .

جزء دوازدهم (149)

سخنان تو سر و ته ندارد و محتوا و منطق با ارزشی در آن نیست که ما بخواهیم پیرامون آن بیندیشیم و به همین دلیل چیزی نیست که بخواهیم آن را ملاک عمل قراردهیم ، بنابراین زیاد خود را خسته مکن و به سراغ دیگران برو .

دیگر این که « ما تو را در میان خود ضعیف و ناتوان می یابیم » ( وَ اِنّا لَنَریکَ فینا ضَعِیفا )

بنابراین اگر فکر کنی حرف های بی منطقت را با قدرت و زور می توانی به کرسی بنشانی ، آن هم اشتباه است .

گمان مکن اگر ما حساب تو را نمی رسیم به خاطر ترس از قدرت تواست : « اگر ملاحظه قوم و قبیله ات و احترامی که برای آن ها قایل هستیم نبود ترا به بدترین صورتی به قتل می رساندیم یعنی ترا سنگباران می کردیم » ( وَ لَوْلا رَهْطُکَ لَرَجَمْنکَ ) .

ص:103

جالب این که آن هااز قبیله شعیب به عنوان « رَهْط » یادکردند ، که در لغت عرب به یک جمعیّت کم از سه تا هفت یا ده و یا حداکثر به گفته

(150) سوره هُود

بعضی به چهل نفر اطلاق می شود ، اشاره به این که گروه قبیله تو نیز در نظر ما قدرتی ندارند ، بلکه ملاحظات دیگر است که ما را از این کار بازمی دارد و این درست به آن می ماند که ما به دیگری می گوییم اگر ملاحظه این چهارنفر قوم و فامیل تو نبود حق تو را کف دستت می گذاشتیم ، درحالی که واقعا فامیل و قبیله او چهار نفر نیست بلکه منظور بیان این نکته است که آن ها اهمیّتی از نظر قدرت ندارند .

92 قالَ یقَوْمِ اَرَهْطیآ اَعَزُّ عَلَیْکُمْ مِنَ اللّهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَرَآءَکُمْ ظِهْرِیّا اِنَّ رَبّی بِما تَعْمَل-ُونَ مُحیطٌ

گفت : ای قوم ! آیا قبیله کوچک من نزد شما از خداوند، عزیزتر است در حالی که(فرمان)اورا پشت سر انداخته اید؟ پروردگارم به آن چه انجام می دهید احاطه دارد (و آگاه است).

شما که به خاطر فامیل من که به گفته خودتان چند نفری بیش نیستند به من آزاد نمی رسانید چرا به خاطر « خدا » سخنانم را نمی پذیرید ؟ آیا چند نفر در برابر عظمت پروردگار به حساب می آیند ؟

جزء دوازدهم (151)

93 وَ یقَوْمِ اعْمَلُوا عَلی مَکانَتِکُمْ اِنّی عمِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتیهِ عَذابٌ یُخْزیهِ وَ مَنْ هُوَ کذِبٌ وَارْتَقِبُوا اِنّی مَعَکُمْ رَقیبٌ

ای قوم ! هرکاری از دستتان ساخته است انجام دهید من هم کار خود را خواهم کرد ! و به زودی خواهید دانست

ص:104

چه کسی عذاب خوارکننده به سراغ او می آید و چه کسی دروغگو است ، شما انتظار بکشید من هم درانتظارم .

« مَکانَه » به معنی قدرت بر چیزی داشتن است. « رَقیب » به معنی حافظ و مراقب و نگاهبان است و در اصل از « رَقَبَه » که به معنی گردن است گرفته شده و این معنی یا به خاطر آن است که شخص حافظ و مراقب گردن کسی را که در حفاظت او است حفظ می کند ( کنایه از این که جان او را حفظ می کند ) و یا به خاطر این که گردن می کشد تا برنامه پاسداری و حفاظت را انجام دهد. سخنگوی بلیغ کسی است که در برابر تمام موضع گیری های طرف مقابل موضع خود را در لابلای

(152) سوره هُود

سخنانش مشخص کند ، از آن جا که مشرکان قوم شعیب در آخر سخنان خود ، او را تهدید ضمنی به سنگسار کردن نمودند و قدرت خود را به رخ او کشیدند ، شعیب موضع خویش را در برابر تهدید آن ها مشخص می کند و می گوید :

« شما در انتظار این باشید که بتوانید با قدرت و جمعیّت و ثروت و نفوذتان بر من پیروز شوید من هم در انتظار این هستم که مجازات دردناک الهی به زودی دامان شما جمعیّت گمراه را بگیرد و از صفحه گیتی براندازد » .

پایان عمر تبهکاران مَدْیَن

94 وَ لَمّا جآءَ اَمْرُنا نَجَّیْنا شُعَیْبا وَ الَّذینَ ءَامَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَهٍ مِنّا وَاَخَذَتِ الَّذینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَهُ فَاَصْبَحُوا فی دِیارِهِمْ جثِمینَ

ص:105

و هنگامی که فرمان ما فرارسید شعیب و آن هارا که بااو ایمان آورده بودند، به رحمت خود، نجات دادیم و آن ها را که ستم کردند صیحه ( آسمانی ) فروگرفت و در دیارخود به رو افتادند ( و مردند ) .

جزء دوازدهم (153)

« صَیْحَه » به معنی هرگونه صدای عظیم است و قرآن حکایت از نابودی چند قوم گنهکار به وسیله صیحه آسمانی می کند ، این صیحه احتمالاً به وسیله صاعقه و مانند آن بوده است ، زیرا گاهی ممکن است امواج صوتی به قدری قوی باشد که سبب مرگ گروهی شود .

95 کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فیها اَلا بُعْدا لِّمَدْیَنَ کَما بَعِدَتْ ثَمُودُ

آن چنان که گویی هرگز از ساکنان آن دیار نبودند ، دور باد مدین (از رحمت خدا) همان گونه که قوم ثمود دور شدند.

تمام آن ثروت هایی که به خاطر آن گناه و ظلم و ستم کردند و تمام آن کاخ ها و زینت ها و زرق و برق ها و غوغاها ، همه از میان رفت و همه خاموش شدند .

سرانجام همان گونه که در آخر سرگذشت قوم عاد و ثمود بیان شد می فرماید : « دور باد سرزمین مدین از لطف و رحمت پروردگار

(154) سوره هُود

همان گونه که قوم ثمود دور شدند » ( اَلا بُعْدا لِّمَدْیَنَ کَما بَعِدَتْ ثَمُودُ). روشن است که منظور از « مدین » در این جا اهل مدین است ، آن ها بودند که از رحمت خدا دورافتادند .

ص:106

هفت درس تربیتی در داستان شعیب

خاطرات پیامبران و ماجرای زندگی اقوام پیشین همیشه الهام بخش برای اقوام بعد است چرا که آزمایش های زندگی آنان همان آزمایش هایی که گاهی ده ها سال یا صدها سال به طول انجامیده در لابلای چند صفحه ازتاریخ در اختیار همگان قرارمی گیرد و هرکس می تواند در زندگی خود از آن الهام بگیرد .

سرگذشت این پیامبر بزرگ ( شعیب ) نیز درس های فراوانی به ما می دهد از جمله :

اهمیّت مسایل اقتصادی دراین سرگذشت خواندیم که

جزء دوازدهم (155)

شعیب بعد از دعوت به توحید آن ها را دعوت به حق و عدالت در امور مالی و تجارت کرد ، این خود نشان می دهد که مسایل اقتصادی یک جامعه را نمی توان ساده شمرد و نیز نشان می دهد که پیامبران فقط مأمور مسایل اخلاقی نبوده اند ، بلکه اصلاح وضع نابسامان اجتماعی و اقتصادی نیز بخش مهمی از دعوت آن ها را تشکیل می داده است تا آن جا که آن را بعد از دعوت به توحید قرارمی دادند .

اصالت ها را نباید فدای تعصب کرد در این سرگذشت خواندیم که یکی از عوامل سقوط این قوم گمراه در دامان بدبختی این بود که آن ها به خاطر کینه ها و عداوت های شخصی ، حقایق را به دست فراموشی می سپردند ، درحالی که انسان عاقل و واقع بین کسی است که حق را از هرکس هرچند دشمن شماره یک او باشد بشنود و بپذیرد .

نماز دعوت به توحید و پاکی می کند قوم گمراه شعیب

ص:107س

از روی تعجّب از او پرسیدند که آیا این نماز تو دعوت به ترک پرستش بت ها و ترک کم فروشی و تقلّب می کند ؟

(156) سوره هُود

شاید آن ها فکر می کردند این حرکات و اذکار چه اثری می تواند در این امور بگذارد ، درحالی که ما می دانیم نیرومندترین رابطه میان این دو برقرار است ، اگر نماز به معنی واقعی یعنی حضور انسان باتمام وجودش در برابر خدا باشد ، این حضور نردبان تکامل و وسیله تربیت روح و جان و پاک کننده زنگار گناه از قلب او است ، این حضور ، اراده انسان را قوی ، عزمش را راسخ و غرور و کبر را از او دور می سازد .

خودبینی رمز توقف است قوم شعیب چنان که از آیات فوق استفاده کردیم افرادی خودخواه و خودبین بودند ، خود را فهمیده و شعیب را نادان می پنداشتند ، او را به باد مسخره می گرفتند ، سخنانش را بی محتوا و شخصش را ضعیف و ناتوان می خواندند و این خودبینی و خودخواهی سرانجام آسمان زندگیشان را تاریک ساخت و آن ها را به خاک سیاه نشاند

نه تنها انسان که حیوان نیز اگر خودبین باشد در راه متوقف خواهد شد ، می گویند : یک نفر اسب سوار به نهر آبی رسید ولی باتعجّب ملاحظه کرد که اسب حاضر نیست از آن نهر کوچک و کم عمق بگذرد، هرچه در این کار اصرار ورزیدند سودی نداشت ، مرد حکیمی فرارسید و گفت : آب نهر را به هم زنید تا گل آلود شود مشکل حل خواهد شد این کار را کردند اسب به آرامی عبور کرد ، تعجّب کردند و از او نکته حل مشکل را خواستند .

ص:108

مرد حکیم گفت : هنگامی که آب صاف بود اسب عکس خود را در آب می دید و می پنداشت خود او است و حاضر نبود پا به روی خویشتن بگذارد ، همین که آب گل آلود شد و خویش را فراموش کرد با سادگی از آن گذشت .

ایمان و عمل از هم جدا نیستند هنوز بسیارند کسانی که فکر می کنند با داشتن یک عقیده ساده می توان مسلمان بود ، هرچند عملی از آن ها سرنزند ، هنوز زیادند کسانی که دینی را می خواهند که بر سر راه هوس های سرکش آن ها مانعی ایجاد نکند و از هرنظر آنان را آزاد بگذارد .

(158) سوره هُود

داستان شعیب نشان می دهد که این قوم نیز خواهان چنین آیینی بودند ، لذا به او می گفتند ما نه حاضریم بت های نیاکان را فراموش کنیم و نه آزادی عمل در اموال و ثروتمان را از دست دهیم .

آن ها فراموش کرده بودند که اصولاً میوه درخت ایمان ، عمل است و آیین انبیاء برای این بوده است که خودکامگی ها و انحرافات عملی انسان را اصلاح کنند وگرنه یک درخت بی شاخ و برگ و میوه به هیچ کار جز سوزاندن نمی آید .

امروز این طرز فکر ، با نهایت تأسف ، درمیان عده ای از مسلمانان قوت گرفته که اسلام را در مجموعه ای از عقاید خشک خلاصه می کنند که در داخل مسجد همراه آن ها است و همین که از در مسجد بیرون آمدند با آن خداحافظی می کنند و در ادارات و بازارها و محوطه کار آن ها اثری از اسلام نیست .

ص:109

سیر و سیاحت در بسیاری از کشورهای اسلامی حتی کشورهایی که کانون ظهور اسلام بوده این واقعیّت تلخ را نشان می دهد که اسلام در

جزء دوازدهم (159)

یک مشت عقیده و چند عبادت کم روح خلاصه شده ، نه از آگاهی و نه از عدالت اجتماعی و نه از رشد فرهنگی و نه از بینش و اخلاق اسلامی در آن ها خبری نیست. هرچند خوشبختانه در پرتو پاره ای از انقلاب های اسلامی مخصوصا درمیان قشر جوان یک نوع حرکت به سوی اسلام راستین و آمیزش « ایمان » و « عمل » پیدا شده است و دیگر این جمله که اسلام را با اعمال ما چه کار ؟ یا اسلام مربوط به دل است نه زندگی کمتر شنیده می شود. و نیز این « تز » که گروه های التقاطی می گویند ما عقیده را از اسلام و اقتصاد را از مارکس گرفته ایم ، که شبیه طرز تفکر گمراهان قوم شعیب است نیز محکوم شمرده می شود ، ولی به هرحال این جدایی و تفرقه ازقدیم بوده وامروزنیزهست که بایدباآن به مبارزه برخاست.

مالکیت بی قید و شرط سرچشمه فساد است قوم شعیب نیز گرفتار این اشتباه بودند که هیچ کس نمی تواند کمترین محدودیتی برای تصرف در اموال نسبت به مالکین قایل شود حتی از شعیب تعجّب می کردند و می گفتند : مثل تو با این عقل و درایت ممکن

(160) سوره هُود

است جلو آزادی عمل ما را در اموال ما بگیرد این سخن را خواه به عنوان استهزاء خواه به عنوان حقیقت گفته باشند نشان می دهد که آن ها محدودیّت در تصرفات مالی را دلیل بر عدم عقل و درایت می دانستند. درحالی که اشتباه بزرگ آن ها همین بود اگر مردم در تصرف در اموالشان آزاد باشند ، سراسر جامعه را فساد و بدبختی فراخواهد گرفت ، همیشه

ص:110

امورمالی باید تحت ضوابط صحیح و حساب شده ای که پیامبران الهی بر مردم عرضه کرده اند باشد وگرنه جامعه به تباهی خواهد کشید .

هدف پیامبران تنها اصلاح بود شعار « اِنْ اُریدُ اِلاَّ الاِْصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ»، تنها شعار شعیب نبوده، بلکه از شعارهای همه انبیاء و تمام رهبران راستین بوده است گفتار و کردار آن ها نیز شاهدی بر این هدف محسوب می شود ، آن ها نه برای سرگرمی مردم آمده بودند و نه بخشش گناهان و نه فروختن بهشت به آنان و نه برای حمایت از زورمندان و تخدیر توده ها بلکه هدفشان ، اصلاح به معنی مطلق و به معنی وسیع کلمه بود ، اصلاح در تفکر و اندیشه ، اصلاح در اخلاق ،

جزء دوازدهم (161)

اصلاح در نظامات فرهنگی و اقتصادی و سیاسی جامعه ، اصلاح در همه ابعاد اجتماع .

و در تحقق این هدف تکیه گاهشان تنها خدا بود و از هیچ توطئه و تهدیدی هراس نداشتند چنان که شعیب گفت « وَ ما تَوْفیقی اِلاّ بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ اِلَیْهِ اُنیبُ » .

96 وَ لَقَدْ اَرْسَلْنا مُوسی بِایتِنا وَ سُلْطنٍ مُبینٍ

ما موسی را با آیات خود و دلیل آشکار فرستادیم .

« سُلْطان » که به معنی تسلّط است گاهی در سُلْطه ظاهری و زمانی در سُلْطه منطقی به کار می رود سُلْطه ای که مخالف را در بن بست قرار دهد به گونه ای که هیچ راهی برای فرار نیابد .

در آیه فوق به نظر می رسد که « سُلْطان » در همان معنی دوم به کار رفته و « آیات » اشاره به معجزات روشن موسی است .

ص:111

سرگذشت موسی از تمام پیامبران در قرآن بیشتر آمده است ، زیرا در بیش از سی سوره بیش از صدبار به ماجرای موسی و فرعون و بنی اسرائیل اشاره شده است .

(162) سوره هُود

ویژگی سرگذشت موسی نسبت به پیامبرانی همچون شعیب و صالح و هود و لوط که درگذشته خواندیم ، این است که آن ها بر ضد اقوام گمراه ، قیام کردند ، ولی موسی علاوه براین در برابر حکومت خودکامه ای همچون دستگاه جبار فرعون قیام نمود .

اصولاً همیشه آب را باید از سرچشمه صاف کرد و تا حکومت های فاسد بر سر کارند هیچ جامعه ای روی سعادت نخواهد دید و رهبران الهی دراین گونه اجتماعات قبل از همه باید این کانون های فساد را درهم بکوبند .

ولی باید توجه داشت که در این قسمت از سرگذشت موسی ، تنها یک گوشه را می خوانیم گوشه ای که در عین کوچکی ، پیام بزرگی برای همه انسان ها دارد .

موسی قهرمان مبارزه با فرعون

97 اِلی فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِه فَاتَّبَعُوآا اَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ مآ اَمْرُ فِرْعُونَ بِرَشیدٍ

جزء دوازدهم (163)

به سوی فرعون و اطرافیانش،اماآن هاازفرمان فرعون پیروی کردند در حالی که فرمان فرعون مایه رشد و نجات نبود.

« مَلاَْ » به کسانی گفته می شود که ظاهر آن ها چشم ها را پرمی کند هرچند توخالی هستند و در منطق قرآن بیشتر به اعیان و اشراف و

ص:112

شخصیتهای قلابی که اطراف قدرت های ستمگر را می گیرند، اطلاق شده .

اطرافیان فرعون که با قیام موسی ، منافع نامشروع خود را درخطر می دیدند ، حاضر نشدند در برابر او و معجزات و منطقش تسلیم گردند « لذا از فرمان فرعون پیروی کردند » ( فَاَتَّبَعُوآا اَمْرَ فِرْعَوْنَ ). « اما فرمان فرعون هرگز ضامن سعادت آن ها و مایه رشد و نجات نبود » ( وَ ما اَمْرُ فِرْعُونَ بِرَشیدٍ ). البتّه این موفقیّت برای فرعون به سادگی به دست نیامد ، او از هرگونه نیرنگ و توطئه و نیرویی برای پیشرفت اهداف خود و شوراندن مردم بر ضد موسی استفاده می کرد و در این راه حتی هیچ نکته روانی را از نظر دور نمی داشت .

(164) سوره هُود

گاهی می گفت : « موسی می خواهد سرزمین های شما را بگیرد و شما را که صاحبان اصلی آن هاهستید بیرون کند : یُریدُ اَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ اَرْضِکُمْ » ( 110 / اعراف ) .

گاهی احساس مذهبی قوم خود را تحریک می کرد و می گفت : « من از این مرد می ترسم که آیین شما را دگرگون سازد : اِنّی اَخافُ اَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ » ( 26 / غافر ) .

و گاهی به موسی تهمت می زد و زمانی تهدید می کرد و باردیگر قدرت و شوکت خود را به رخ مردم مصرمی کشید و زمانی ادعای رهبری داهیانه ای که ضامن خیر و صلاحشان است داشت.

98 یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیمَهِ فَأَوْرَدَهُمُ النّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ

او در پیشاپیش قومش روز قیامت خواهد بود و آن ها را

ص:113

(به جای چشمه های زلال بهشت) وارد آتش می کند و چه بد است که آتش آبگاه انسان باشد .

جزء دوازدهم (165)

« وُرُود » در اصل به معنی حرکت به طرف آب و نزدیک شدن به آن است ولی بعدا به هرنوع داخل شدن بر چیزی کلمه « ورود » اطلاق شده است .

« وِرْد » به معنی آبی است که انسان بر آن وارد می شود و به معنی ورود بر آب نیز آمده است .

«مُورُود»به معنی آبی است که برآن واردمی شوند(اسم مفعول است).

بنابراین معنی جمله « بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ » چنین می شود آتش بد آبشخورگاهی است که بر آن وارد می شوند .

از آن جا که روز رستاخیز هر قوم و ملت و گروهی با رهبر خویش ، وارد محشر می شوند و پیشوایان این جهان ، پیشوایان آن جهانند ، فرعون نیز که رهبر گمراهان عصر خود بود ، در پیشاپیش قومش وارد این صحنه می شود ، اما به جای این که این پیشوا پیروان خودرا درآن گرمای سوزان به سوی چشمه گوارایی از آب زلال ببرد« آن هارا به آتش دوزخ واردمی سازد »(فَأَوْرَدَهُمُ النّارَ). «و چه قدر زشت و ناپسنداست که آتش آبشخورگاه انسان باشدکه برآن وارد گردد » «بِئْسَ الْوِرْدُالْمَوْرُودُ».

(166) سوره هُود

همان چیزی که به جای تسکین عطش تمام وجود انسان را می سوزاند و در عوض سیراب کردن بر تشنگیش می افزاید .

جهان پس از مرگ عالمی است که اعمال و افعال ما در این دنیا با مقیاس وسیعی در آن جا مجسم می شود ، خوشبختی ها و بدبختی های آن

ص:114

جهان پرتویی است ازکارهای ما در این جهان ، آن ها که در این جا رهبران بهشتیان بودند در آن جا نیز گروه ها را به سوی بهشت و سعادت می برند و آن ها که رهبر ستمگران و گمراهان و دوزخیان بودند ، در آن جا نیز پیروان خود را به سوی جهنم می برند و خود جلودار آن ها هستند .

99 وَاُتْبِعُوافی هذِهِ لَعْنَهً وَیَوْمَ الْقِیمَهِ بِئْسَ الرِّفْدُالْمَرْفُودُ

آن ها در این جهان و روز قیامت از رحمت خدا دور خواهند بود و چه بد عطایی به آن ها داده می شود .

« رِفْد » در اصل به معنی کمک کردن به انجام کاری است ، حتی اگر چیزی را تکیه به چیزی دیگری بدهند ، از آن تعبیر به « رِفْد »

جزء دوازدهم (167)

می کنند ولی کم کم این کلمه بر عطا و بخشش اطلاق شده ، چراکه کمکی است از ناحیه عطاکننده به شخص عطاشونده .

نام ننگین آن ها همیشه در صفحات تاریخ به عنوان یک قوم گمراه و جبار ثبت می گردد ، بنابراین هم در این دنیا خسارت کردند و هم در جهان دیگر .

100 ذلِکَ مِنْ اَنْبآءِ الْقُری نَقُصُّهُ عَلَیْکَ مِنْها قآئِمٌ وَ حَصیدٌ

این ازخبرهای شهرها و آبادی ها است که ما برای تو بازگو می کنیم، که بعضی (هنوز) برپا هستند و بعضی درو شده اند ( و از میان رفته اند ) .

« حَصید » به معنی درو شده ، اشاره به سرزمین هایی همچون سرزمین قوم نوح و لوط که یکی در زیر آب غرق شد و دیگری زیر و رو و سنگباران گردید .

ص:115

در آیات این سوره سرگذشت هفت قوم از اقوام پیشین و گوشه ای از تاریخ پیامبرانشان بیان شد که هر کدام قسمت قابل توجهی از زوایای زندگی پرماجرای انسان را روشن می ساخت و هر یک درس های عبرت فراوانی دربرداشت .

(168) سوره هُود

در این جا به تمام آن داستان ها اشاره کرده ، به صورت یک جمع بندی می فرماید : « این ماجراها گوشه ای از اخبار شهرها و آبادی ها است که ما داستانش را برای تو بازگو می کنیم » ( ذلِکَ مِنْ اَنْبآءِ الْقُری نَقُصُّهُ عَلَیْکَ ) .

« همان شهرها آبادی هایی که قسمتی از آن هنوز برپا است و قسمتی همچون کشتزاردروشده به کلی ویران گشته است » (مِنْهاقآئِمٌ وَ حَصیدٌ).

« قائِم » اشاره به شهرها و آبادی هایی است که از اقوام پیشین برپا مانده اند ، مانند سرزمین مصر که جایگاه فرعونیان بود و پس از غرق این گروه ظالم و ستمگر همچنان برجای ماند ، باغ هایش و کشتزارهایش و بسیاری از عمارت های خیره کننده اش.

101 وَ ما ظَلَمْنهُمْ وَ لکِنْ ظَلَمُوآا اَنْفُسَهُمْ فَما اَغْنَتْ عَنْهُمْ ءَالِهَتُهُمُ الَّتی یَدْعُونَ مِنْ دوُنِ اللّهِ مِنْ شَیْ ءٍ لَمّا جآءَ اَمْرُ رَبِّکَ وَ ما زادُوهُمْ غَیْرَ تَتْبیبٍ

جزء دوازدهم (169)

ما به آن ها ستم نکردیم ، بلکه آن ها خودشان بر خویشتن ستم روا داشتند و هنگامی که فرمان مجازات الهی فرارسید خدایانی راکه غیراز«اللّه می خواندند آن هارایاری نکردند و جز هلاکت بر آن ها نیفزودند .

ص:116

« تَتْبیب » از ماده « تَبّ » به معنی استمرار در زیان است و به معنی هلاکت و نابودی نیز آمده است .

102 وَ کَذلِکَ اَخْذُ رَبِّکَ اِذآ اَخَذَ الْقُری وَ هِیَ ظلِمَهٌ اِنَّ اَخْذَهُ اَلیمٌ شَدیدٌ

و این چنین است مجازات پروردگار تو هنگامی که شهرها و آبادی های ظالم را مجازات می کند ، ( آری ) مجازات او دردناک و شدید است .

این یک قانون عمومی الهی است ، یک نسبت و برنامه همیشگی است که هر قوم و ملتی دست به ظلم و ستم بیالایند و پا را از مرز فرمان های الهی فراتر نهند و به رهبری و راهنمایی و اندرزهای پیامبران خدا اعتنا ننمایند خداوند آن ها را سرانجام سخت می گیرد و در پنجه عذاب می فشارد .

(170) سوره هُود

این واقعیت که برنامه فوق یک برنامه عمومی و یک سنت همیشگی است از سایر آیات قرآن نیز به خوبی استفاده می شود و در واقع هشداری است به تمام مردم جهان که : گمان مبرید شما از این قانون مستثنی هستید یا این حکم مخصوص اقوام پیشین بوده است.

البته ظلم به معنی وسیع کلمه شامل همه گناهان می شود و توصیف « قریه » و شهر و آبادی به ظالم بودن ( هِیَ ظلِمَهٌ ) با این که این صفت مربوط به ساکنان شهر و آبادی است گویا اشاره به این نکته لطیف است که آن ها آن قدر در ظلم و بیدادگری فرو رفتند که گویی شهر و آبادی یک پارچه ظلم و ستم شده بود و این تعبیر نزدیک به تعبیری است که در

ص:117

فارسی داریم که می گوییم ظلم و فساد از در و دیوار فلان شهر می بارد .

103 اِنَّ فی ذلِکَ لاَیَهً لِمَنْ خافَ عَذابَ الاْخِرَهِ ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّاسُ وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ

جزء دوازدهم (171)

دراین نشانه ای است برای کسی که از عذاب آخرت می ترسد، همان روزی است که مردم در آن جمع می شوند و روزی که همه آن را مشاهده می کنند .

چراکه دنیا در برابر سرای دیگر همه چیزش کوچک و ناچیز است حتی مجازات ها و عذاب هایش و جهان دیگر از هر نظر وسیع تر می باشد و آن ها که ایمان به رستاخیز دارند با دیدن هر یک از این نمونه هادر دنیاتکان می خورند و عبرت می گیرند و راه خود را بازمی یابند.

جالب این که در فراز دوم آیه می فرماید : « مَجْمُوعٌ لَهُ النّاسُ » و نمی گوید : « فیهِ النّاسُ » این تعبیر اشاره به آن است که رستاخیز تنها ظرف اجتماع مردم نیست ، بلکه یک هدف است و یک مقصد که انسان ها در سیر تکاملی خود به سوی آن پیش می روند .

در سوره « تغابن » آیه 9 می خوانیم : « یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذلِکَ یَوْمُ التَّغابُنِ : در آن روز که روز جمع و اجتماع است همه شما را گردآوری می کند و آن روزی است که همه احساس غبن می کنند » .

(172) سوره هُود

104 وَ ما نُؤَخِّرُهُ اِلاّ لاَِجَلٍ مَعْدُودٍ

و ما آن را جز تا زمان محدودی تأخیر نمی اندازیم .

و از آن جا که ممکن است بعضی بگویند سخن از آن روز نسیه است و معلوم نیست کی فرامی رسد ، لذا قرآن بلافاصله می گوید :

ص:118

« ما آن روز را فقط تا زمان محدودی تأخیر می اندازیم » ( وَ ما نُؤَخِّرُهُ اِلاّ لاَِجَلٍ مَعْدُودٍ ) .

آن هم برای مصلحتی که روشن است تا مردم جهان میدان های آزمایش و پرورش را ببینند و آخرین برنامه انبیاء پیاده شود و آخرین حلقه سلسله تکامل که این جهان استعداد آن را دارد ظاهر گردد و بعد پایان اعلام شود .

تعبیربه «مَعْدُود» (شمرده شده) اشاره به نزدیکی رستاخیزاست زیرا هرچیزی که قابل شمارش باشدوتحت عددواقع شودمحدودونزدیک است.

خلاصه تأخیر آن روز هرگز نباید ظالمان را مغرور کند ، چراکه

جزء دوازدهم (173)

« قیامت گر چه دیر آید بیاید » و حتی تعبیر به دیر آمدن هم درباره آن صحیح نیست .

خوشبختی یا بدبختی افراد در آخرت نتیجه اعمال آن ها در دنیاست

105 یَوْمَ یَأْتِ لاتَکَلَّمُ نَفْسٌ اِلاّ بِاِذْنِه فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعیدٌ

آن روز که ( قیامت ) فرا رسد هیچ کس جز به اجازه او سخن نمی گوید گروهی از آن ها شقاوتمندند و گروهی سعادتمند ( گروهی بدبختند و گروهی نیکبخت ) .

« سَعید » از ماده « سعادت » به معنی فراهم بودن اسباب نعمت و « شَقِیّ » از ماده « شقاوت » به معنی فراهم بودن اسباب گرفتاری و مجازات و بلا است .

گاه چنین تصور می شود این آیه که دلیل بر سخن گفتن مردم در آن

ص:119

روز به اجازه پروردگار است ، با آیاتی که مطلقا نفی تکلم می کند منافات دارد ، مانند آیه 65 سوره یس : « اَلْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلیآ اَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنآ اَیْدیهِمْ وَ تَشْهَدُ اَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ : امروز بر دهان آن ها مهر می نهیم و به جای آن دستهایشان سخن می گویند و پاهایشان گواهی می دهند به کارهایی که انجام داده اند » و در آیه 35 سوره مرسلات می خوانیم : « هذا یَوْمٌ لا یَنْطِقُونَ : امروز روزی است که آن ها سخن نمی گویند » .

(174) سوره هُود

بهتر آن است که در پاسخ سؤال مربوط به تناقض ظاهری آیات مربوط به تکلم همان جوابی را بگوییم که بسیاری از مفسران گفته اند و آن این که : مردم در آن روز مراحل مختلفی را می پیمایند که هر مرحله ویژگی هایی دارد ، در پاره ای از مراحل هیچ گونه پرسش و سؤالی از آن ها نمی شود و حتی مهر بر دهانشان می نهند ، فقط اعضای پیکرشان که آثار اعمال را در خود حفظ کرده اند با زبان بی زبانی سخن می گویند ، اما در مراحل دیگر قفل از زبانشان برداشته می شود و به اذن خداوند به سخن می آیند و به گناهان خود اعتراف می کنند و خطاکاران یکدیگر را ملامت می نمایند بلکه سعی دارند گناه خویش را بر گردن دیگری نهند .

جزء دوازدهم (175)

به هر حال در پایان آیه اشاره به تقسیم همه مردم به دو گروه کرده می گوید : « گروهی در آن جا شقی و گروهی سعیدند ، گروهی خوش بخت و گروه دیگری بدبختند » ( فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعیدٌ ) .

سعیدها در آن جهان همان نیکوکارانی هستند که در لابلای انواع نعمت ها جای آن ها است و شقاوتمندان همان بدکارانی هستند که در

ص:120

دل دوزخ در انواع مجازات ها گرفتارند .

این شقاوت و آن سعادت چیزی جز نتیجه اعمال و کردار و گفتار و نیات انسان در دنیا نیست .

106 فَاَمَّا الَّذینَ شَقُوا فَفِی النّارِ لَهُمْ فیها زَفیرٌ وَ شَهیقٌ

اما آن ها که شقاوتمند شدند در آتش اند و برای آن ها زفیر و شهیق ( ناله های طولانی دم و بازدم ) است .

107 خلِدینَ فیهامادامَتِ السَّمواتُ وَالاَْرْضُ اِلاّ ماشآءَ رَبُّکَ اِنَّ رَبَّکَ فَعّالٌ لِما یُریدُ

جاودانه درآن خواهند ماند، تا آسمان ها و زمین برپاست، مگر آن چه پروردگارت بخواهد که پروردگارت هرچه را اراده کند انجام می دهد .

108 وَ اَمَّا الَّذینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّهِ خلِدینَ فیها مادامَتِ السَّمواتُ وَالاَْرْضُ اِلاّ ماشآءَ رَبُّکَ عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ

(176) سوره هُود

اما آن ها که سعادتمند شدند در بهشت جاودانه خواهند بود ، مادام که آسمان ها و زمین برپاست مگر آن چه پروردگارت بخواهد ، بخششی است قطع نشدنی .

« زَفیر » به معنی فریاد کشیدنی است که با بیرون فرستادن نفس توأم باشد و « شَهیق » ناله توأم با فرو بردن نفس است .

این هر دو صدای فریاد و ناله کسانی است که از غم و اندوه ناله سر

ص:121

می دهند ، ناله ای که تمام وجود آن ها را پر می کند و نشانه نهایت ناراحتی و شدت عذاب است .

جزء دوازدهم (177)

باید توجه داشت که « زَفیر » و « شَهیق » هر دو مصدرند و زفیر در اصل به معنی بار سنگین بر دوش گرفتن است و چون چنین کاری سرچشمه آه و ناله می شود به آن زفیر گفته می شود و شهیق در اصل به معنی طولانی بودن است همان گونه که به کوه بلند « جَبَلٌ شاهِقٌ » می گویند و سپس به ناله های طولانی اطلاق شده است .

بحثی پیرامون سعادت و شقاوت از نظر ذاتی یا اکتسابی بودن

بعضی خواسته اند از آیات فوق ذاتی بودن سعادت و شقاوت را اثبات کنند در حالی که نه تنها آیات فوق دلالتی بر این امر ندارد بلکه به وضوح ثابت می کندکه سعادت و شقاوت اکتسابی است ، زیرا می گوید: « اَمَّا الَّذینَ شَقُوا » ( آن ها که شقاوتمند شدند ) و یا می گوید : «اَمَّا الَّذینَ سُعِدُوا» ( آن ها که سعادتمند شدند ) اگر شقاوت و سعادت ذاتی بود می بایست گفته شود «اَمَّا الاَْشْقِیاءُ وَ اَمَّا السُّعَداءُ » و مانند آن و از این جا روشن می شود آن چه در تفسیر فخر رازی آمده

(178) سوره هُود

که « در این آیات خداوند از هم اکنون حکم کرده که گروهی در قیامت سعادتمندند و گروهی شقاوتمند و کسانی را که خداوند محکوم به چنین حکمی کرده و می داند سرانجام در قیامت سعید و یا شقی خواهند بود محال است تغییر پیدا کنند ، والا لازم می آید که خبردادن خداوند کذب و علمش جهل شود و این محال است » ... به کلی بی اساس است .

ص:122

این همان ایراد معروف « علم خدا » در مسأله جبر و اختیار است که پاسخ آن از قدیم داده شده است و آن این که :

اگر ما افکار پیش ساخته خود را نخواهیم بر آیات تحمیل کنیم مفاهیم آن روشن است ، این آیات می گوید : در آن روز گروهی در پرتو اعمالشان سعادتمند و گروهی به خاطر اعمالشان شقاوتمند و خدا می داند چه کسانی به اراده خود و به خواست و اختیار خود در طریق سعادت گام می نهند و چه گروهی با اراده خود در مسیر شقاوت گام می نهند بنابراین به عکس آن چه او گفته اگر مردم مجبور به انتخاب این راه باشند علم خدا جهل خواهد شد چراکه همگان با میل و اختیار خود راه خویش را انتخاب می کنند .

جزء دوازدهم (179)

شاهد سخن این که آیات فوق به دنبال داستان های اقوام پیشین است که گروه عظیمی از آن ها بر اثر ظلم و ستم و انحراف از جاده حق و عدالت و آلودگی به مفاسد شدید اخلاقی و مبارزه با رهبران الهی گرفتار مجازات های دردناکی در این جهان شدند که قرآن برای تربیت و ارشاد ما و نشان دادن راه حق از باطل و جدا ساختن مسیر سعادت از شقاوت این داستان ها را بازگو می کند. اصولاً اگر ما ، آن چنان که فخر رازی و همفکرانش می پندارند ، محکوم به سعادت و شقاوت ذاتی باشیم و بدون اراده به بدی ها و نیکی ها کشانده شویم تعلیم و تربیت لغو و بیهوده خواهد بود . آمدن پیامبران و نزول کتب آسمانی و نصیحت و اندرز و تشویق و توبیخ و سرزنش و ملامت و مؤآخذه و سؤال و بالاخره کیفر و پاداش همگی بی فایده یا ظالمانه محسوب می گردد .

ص:123

آن ها که مردم را در انجام نیک و بد مجبور می دانند خواه این جبر را ، جبر الهی ، یا جبر طبیعی ، یا جبر اقتصادی و یا جبر محیط بدانند

(180) سوره هُود

تنها به هنگام سخن گفتن و یا مطالعه در کتاب ها از این مسلک طرفداری می کنند ، ولی در عمل حتی خودشان هرگز چنین عقیده ای ندارند ، به همین دلیل اگر به حقوق آن ها تجاوزی شود متجاوز را مستحق توبیخ و ملامت و محاکمه و مجازات می دانند و هرگز حاضر نیستند به عنوان این که او مجبور به انجام این کار است از وی صرف نظر کنند و یا مجازاتش را ظالمانه بپندارند و یا بگویند او نمی توانسته است این عمل را مرتکب نشود چون خدا خواسته یا جبر محیط و طبیعت بوده است ، این خود دلیل دیگری بر فطری بودن اصل اختیار است .

به هر حال هیچ جبری مسلکی را نمی یابیم که در عمل روزانه خود به این عقیده پایبند باشد بلکه برخوردش با تمام انسان ها برخورد با افراد آزاد و مسؤول و مختار است .

تمام اقوام دنیا به دلیل تشکیل دادگاه ها و دستگاه های قضایی برای کیفر متخلفان عملاً آزادی اراده را پذیرفته اند. تمام مؤسسات تربیتی جهان نیز به طور ضمنی این اصل را قبول کرده اند که انسان بامیل و اراده خود کار می کند و با تعلیم و تربیت می توان او را راهنمایی و ارشاد کرد و از خطاها و اشتباهات و کج اندیشی ها برکنار ساخت. جالب این که در آیات فوق « شَق-ُوا » به عنوان فعل معلوم « سُعِدُوا » به عنوان فعل مجهول آمده است .

جزء دوازدهم (181)

این اختلاف تعبیر شاید اشاره لطیفی به این نکته باشد که انسان راه

ص:124

شقاوت را با پای خود می پیماید ، ولی برای پیمودن راه سعادت تا امداد و کمک الهی نباشد و او را در مسیرش یاری ندهد پیروز نخواهد شد و بدون شک این امداد و کمک تنها شامل کسانی می شود که گام های نخستین را با اراده و اختیار خود برداشته اند و شایستگی چنین امدادی را پیدا کرده اند .

اسباب خوشبختی و بدبختی

سعادت که گم شده همه انسان ها است و هر کس آن را در چیزی می جوید و در جایی می طلبد به طور خلاصه عبارتست از فراهم بودن اسباب تکامل برای یک فرد یا یک جامعه و نقطه مقابل آن شقاوت و بدبختی است که همه از آن متنفرند و آن عبارت از : نامساعد بودن شرایط پیروزی و پیشرفت و تکامل است .

(182) سوره هُود

بنابراین هر کس از نظر شرایط روحی ، جسمی ، خانوادگی ، محیط و فرهنگ ، اسباب بیشتری برای رسیدن به هدف های والا در اختیار داشته باشد به سعادت نزدیک تر یا به تعبیر دیگر سعادتمندتر است. و هر کس گرفتار کمبودها ، نارسایی ها ، از جهات بالا بوده باشد شقاوتمند و بی بهره از سعادت خواهد بود .

ولی باید توجه داشت که پایه اصلی سعادت و شقاوت ، اراده و خواست خود انسان است ، او است که می تواند وسایل لازم را برای ساختن خویش و حتی جامعه اش فراهم سازد و او است که می تواند با عوامل بدبختی و شقاوت به مبارزه برخیزد و یا تسلیم آن شود .

در منطق انبیاء سعادت و شقاوت چیزی نیست که در درون ذات

ص:125

انسان باشد و حتی نارسایی های محیط و خانوادگی و وراثت در برابر تصمیم و اراده خود انسان ، قابل تغییر و دگرگونی است ، مگر این که ما اصل اراده و آزادی انسان را انکار کنیم و او را محکوم شرایط جبری بدانیم و سعادت و شقاوتش را ذاتی و یا مولود جبری محیط و مانند آن بدانیم که این نظر به طور قطع در مکتب انبیاء و همچنین مکتب عقل محکوم است .

جزء دوازدهم (183)

جالب این که در روایاتی که از پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه اهلبیت علیهم السلام نقل شده ، انگشت روی مسائل مختلفی به عنوان اسباب سعادت یا اسباب شقاوت گذارده شده که مطالعه آن ها انسان را به طرز تفکر اسلامی در این مسأله مهم ، آشنا می سازد و به جای این که برای رسیدن به سعادت و فرار از شقاوت به دنبال مسائل خرافی و پندارها و سنت های غلطی که در بسیاری از اجتماعات وجود دارد و مسائل بی اساسی را اسباب سعادت و شقاوت می پندارند، به دنبال واقعیات عینی و اسباب حقیقی سعادت خواهد رفت .

به عنوان نمونه به چند حدیث پرمعنی زیر توجه فرمایید :

امام صادق از جدش امیرمؤمنان علی چنین نقل

(184) سوره هُود

می کند : « حَقیقَهُ السَّعادَهِ اَنْ یَخْتِمَ لِلرَّجُلِ عَمَلُهُ بِالسَّعادَهِ وَ حَقیقَهُ الشِّقاوَهِ اَنْ یَخْتِمَ لِلْمَرْءِ عَمَلُهُ بِالشَّقاوَهِ : حقیقت سعادت این است که آخرین مرحله زندگی انسان با عمل سعادتمندانه پایان پذیرد و حقیقت شقاوت این است که آخرین مرحله عمر با

ص:126

عمل شقاوتمندانه خاتمه یابد ».(1)

این روایت با صراحت می گوید مرحله نهایی عمر انسان و اعمال او در این مرحله بیانگرسعادت و شقاوت اواست و به این ترتیب سعادت و شقاوت ذاتی را به کلی نفی می کند و انسان را در گرو اعمالش می گذارد و راه بازگشت را درتمام مراحل تا پایان عمر برای او باز می داند.

در حدیث دیگری از علی می خوانیم : « اَلسَّعیدُ مَنْ وُعِظَ بِغَیْرِه وَ الشَّقِیُّ مَنِ انْخَدَعَ لِهَواهُ وَ غُرُورِه : سعادتمند کسی است که از سرنوشت دیگران پند گیرد و شقاوتمند کسی است که فریب هوای نفس و غرورش را بخورد » .(1) این سخن علی نیز تأکید مجددی است بر اختیاری بودن سعادت و شقاوت و بعضی از اسباب مهم این دو را بیان می کند .

1 « نُورُالثَّقَلَیْن » جلد 2 ، صفحه 398 .

جزء دوازدهم (185)

پیامبراسلام صلی الله علیه و آله می فرماید:«اَرْبَعٌ مِنْ اَسْبابِ السَّعادَهِ وَ اَرْبَعٌ مِنَ الشَّقاوَهِ فَالاَْرْبَعُ الَّتی مِنَ السَّعادَهِ الْمَرْئَهُ الصّالِحَهُ وَ الْمَسْکَنُ الْواسِعُ وَ الْجارُ الصّالِحُ وَ الْمَرْکَبُ الْبَهِیّ ءُ وَ الاَْرْبَعُ الَّتی مِنَ الشَّقاوَهِ الْجارُ السُّوءُ وَ الْمَرْئَهُ السُّوءُ وَ الْمَسْکَنُ الضَّیِّقُ وَ الْمَرْکَبُ السُّوءُ : چهار چیز است که از اسباب سعادت و چهار چیز است از اسباب شقاوت است : اما آن چهار چیز که از اسباب سعادت است : همسر صالح ، خانه وسیع ، همسایه شایسته و مرکب خوب

ص:127س

است . و چهار چیز که از اسباب شقاوت است : همسایه بد و همسر بد و خانه تنگ و مرکب بد است » .(2)

1 « نهج البلاغه » صبحی صالح خطبه 86 .

(186) سوره هُود

با توجه به این که این چهار موضوع در زندگی مادی و معنوی هر کس نقش مؤثری دارد و از عوامل پیروزی یا شکست می تواند باشد ، وسعت مفهوم سعادت و شقاوت در منطق اسلام روشن می شود .

یک همسر خوب انسان را به انواع نیکی ها تشویق می کند ، یک خانه وسیع روح و فکر انسان را آرامش می بخشد و آماده فعالیت بیشتر می نماید ، همسایه بد بلاآفرین و همسایه خوب کمک مؤثری به آسایش و حتی پیشرفت هدف های انسان می کند ، یک مرکب بدرد خور برای رسیدن به کارها و وظایف اجتماعی عامل مؤثری است ، در حالی که مرکب قراضه و زوار دررفته یک عامل عقب ماندگی است ، چرا که کمتر می تواند صاحبش را به مقصد برساند .

4 و نیز از پیامبر صلی الله علیه و آله این حدیث نقل شده است : « مِنْ عَلاماتِ الشَّقاءِ جُمُودُ الْعَیْنَیْنِ وَ قَسْوَهُ الْقَلْبِ وَ شِدَّهُ الْحِرْصِ

1 « مکارم اخلاق » ، صفحه 65 .

جزء دوازدهم (187)

فی طَلَبِ الرِّزْقِ وَ الاِْصْرارُ عَلَی الذَّنْبِ : از نشانه های شقاوت آن است که هرگز قطره اشکی از چشم انسان نریزد و نیز از علامات آن سنگ دلی و حرص شدید در تحصیل روزی و اصرار بر گناه است » .(1)

این امور چهارگانه که در حدیث فوق آمده اموری است اختیاری

ص:128

که از اعمال و اخلاق اکتسابی خود انسان سرچشمه می گیرد و به این ترتیب دور کردن این اسباب شقاوت در اختیار خود انسان ها است .

اگر اسبابی را که برای سعادت و شقاوت در احادیث بالا ذکر شده با توجه بر عینیّت همه آن ها و نقش مؤثرشان در زندگی بشر با اسباب و نشانه های خرافی که حتی در عصر ما ، عصر اتم و فضا گروه زیادی به آن پایبندند مقایسه کنیم به این واقعیت می رسیم که تعلیمات اسلام تا چه حد منطقی و حساب شده است .

هنوزبسیارند کسانی که نعل اسب را سبب خوشبختی ، روز سیزده

1 « نُورُ الثَّقَلَیْن » ، جلد 2 ، صفحه 398 .

(188) سوره هُود

را سبب بدبختی، پریدن از روی آتش را دربعضی از شب های سال سبب خوشبختی و آواز خواندن مرغ را سبب بدبختی ، پاشیدن آب را پشت سر مسافر سبب خوشبختی و رد شدن زیر نردبان را سبب بدبختی و حتی آویزان کردن خرمهره را به خود یا به وسیله نقلیه سبب خوشبختی و عطسه را نشانه بدبختی در انجام کار مورد نظر می دانند و امثال این خرافات که در شرق و غرب در میان اقوام و ملل مختلف فراوان است .

و چه بسیار انسان هایی که بر اثر گرفتار شدن به این خرافات از فعالیت در زندگی بازمانده اند و گرفتار مصیبت های فراوانی شده اند .

اسلام بر تمام این پندارهای خرافی قلم سرخ کشیده و سعادت و شقاوت انسان را در فعالیت های مثبت و منفی و نقاط قوت و ضعف اخلاقی و برنامه های عملی و طرز تفکر و عقیده هر کس می داند که نمونه هایی از آن در چهار حدیث فوق به روشنی بیان شده است .

ص:129

استثناء در آیه چه مفهومی دارد ؟

در رابطه با جمله استثنائیه « اِلاّ ما شآءَ رَبُّکَ » ( مگر آن چه پروردگارت بخواهد ) که در آیات فوق هم در مورد اهل بهشت آمده و هم اهل دوزخ ذکر شده است باید گفت از آن جا که این آیات از دو گروه شقی و سعید بحث می کند و شقاوتمندان همگی الزاما افراد بی ایمانی که مستحق خلود باشند نیستند، بلکه ممکن است در میان آن ها گروهی از مؤمنان خطاکاروجودداشته باشندبنابراین استثناء مربوط به این گروه است.

ولی این سؤال پیش می آید که این استثناء در جمله دوم چه مفهومی خواهد داشت ؟ ( در مورد سعادتمندان )

در پاسخ گفته شده است که آن نیز در مورد مؤمنان خطاکار است که مدتی باید در آغاز به دوزخ بروند و پاک شوند ، سپس به صف بهشتیان بپیوندند ، در حقیقت استثناء در جمله اول نسبت به آخر کار است و در جمله دوم نسبت به آغاز کار .

111 وَ اِنَّ کُلاًّ لَمّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ اَعْملَهُمْ اِنَّهُ بِما یَعْمَلُونَ خَبیرٌ

(190) سوره هُود

و پروردگار تو اعمال هر یک را بی کم و کاست به آن ها خواهد داد ، او به آن چه عمل می کند آگاه است .

جالب این که می گوید : اعمالشان را به آن ها می دهیم و این اشاره دیگری بر مسأله تجسم اعمال است و این که پاداش و کیفر در حقیقت اعمال خود انسان است که تغییرشکل می یابد و به او می رسد.

ص:130

صبر و مقاومت رمز پیروزی در همه عرصه هاست

112 فَاسْتَقِمْ کَمآ اُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ وَ لا تَطْغَوْا اِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ

بنابراین همان گونه که فرمان یافته ای استقامت کن همچنین کسانی که با تو به سوی خدا آمده اند و طغیان نکنید که خداوند آن چه را انجام می دهید می بیند .

در حدیث معروفی از ابن عباس چنین می خوانیم : « ما نَزَلَ عَلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله آیَهٌ کانَتْ اَشَدَّ عَلَیْهِ وَ لا اَشَقَّ مِنْ هذِهِ الاْیَهِ وَ

جزء دوازدهم (191)

لِذلِکَ قالَ لاَِصْحابِه حینَ قالُوا لَهُ اَسْرَعَ اِلَیْکَ الشَّیْبُ یا رَسُولَ اللّهِ شَیَّبَتْنی هُودٌ وَ الْواقِعَهُ : هیچ آیه ای شدید و مشکل تر از این آیه بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل نشد و لذا هنگامی که اصحاب از آن حضرت پرسیدند چرا به این زودی موهای شما سفید شده و آثار پیری نمایان ، گشته ، فرمود : مرا سوره هود و واقعه پیر کرد » .(1)

و در روایت دیگری می خوانیم : هنگامی که آیه فوق نازل شد پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «شَمِّرُوا ، شَمِّرُوا » ، فَما رُئِیَ ضاحِکا : دامن به کمر بزنید ، دامن به کمر بزنید » ( که وقت کار و تلاش است ) و از آن پس پیامبر صلی الله علیه و آله هرگز خندان دیده نشد .(2)

دلیل آن هم روشن است ، زیرا چهار دستور مهم در این آیه

ص:131

وجود دارد که هر کدام بار سنگینی بر دوش انسان می گذارد .

ازهمه مهم تر، فرمان به استقامت است ( فَاسْتَقِم ) ، استقامت که از

1 « مَجْمَعُ الْبَیان » ، جلد 5 ، صفحه 199 .

2 « دُرُّ الْمَنْثور » ، ذیل آیه .

(192) سوره هُود

ماده قیام گرفته شده از این نظر که انسان در حال قیام بر کار و تلاش خود تسلط بیشتری دارد،استقامت که به معنی طلب قیام است یعنی درخودآن چنان حالتی ایجاد کن که سستی در تو راه نیابد ، چه فرمان سخت و سنگینی .

همیشه به دست آوردن پیروزی ها کار نسبتا آسانی است ، اما نگه داشتن آن بسیار مشکل آن هم در جامعه ای آن چنان عقب افتاده و دور از عقل و دانش در برابر مردمی لجوج و سرسخت و در میان دشمنانی انبوه و مصمم و در طریق ساختن جامعه ای سالم و سربلند و باایمان و پیشتاز ، استقامت در این راه کار ساده ای نبوده است .

دستور دیگر این که این استقامت باید تنها انگیزه الهی داشته باشد و هر گونه وسوسه شیطانی از آن دور بماند ( کَما اُمِرْت ) ، یعنی به دست آوردن بزرگ ترین قدرت های سیاسی و اجتماعی،آن هم برای خدا.

سوم مسأله رهبری کسانی است که به راه حق برگشتند و آن ها را هم به استقامت واداشتن ( وَ مَنْ تابَ مَعَکَ ) .

چهارم مبارزه را در مسیر حق و عدالت ، رهبری نمودن و

جزء دوازدهم (193)

جلوگیری از هر گونه تجاوز و طغیان ، زیرا بسیار شده است که افرادی در راه رسیدن به هدف نهایت استقامت را به خرج می دهند اما رعایت عدالت برای آن ها ممکن نیست و غالبا گرفتار طغیان و تجاوز از حدّ می شوند ( وَ لا تَطْغَوْا ). آری مجموع این جهات دست به دست هم داد و پیامبر صلی الله علیه و آله را آن چنان در زیر بار مسؤولیت فروبردکه حتی

ص:132

مجال لبخند زدن را از او گرفت و اورا پیر کرد .

و به هر حال این تنها دستوری برای دیروز نبود بلکه برای امروز و فردا ، فرداهای دیگر نیز هست .

امروز هم مسؤولیت مهم ما مسلمانان و مخصوصا رهبران اسلامی در این چهار جمله خلاصه می شود : استقامت اخلاص رهبری مؤمنان و عدم طغیان و تجاوز و بدون به کار بستن این اصول ، پیروزی بر دشمنانی که از هر سو از داخل و خارج ما را احاطه کرده اند و از تمام وسایل فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و نظامی بر ضد ما بهره گیری می کنند امکان پذیر نمی باشد .

(194) سوره هُود

113 وَ لا تَرْکَنُوآا اِلَی الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ اَوْلِیآءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ

و تکیه بر ظالمان نکنید که موجب می شود آتش شما را فرو گیرد و در آن حال جز خدا هیچ ولی و سرپرستی نخواهید داشت و یاری نمی شوید .

« رُکُون » از ماده « رَکَنَ » به معنی ستون و دیواره هایی است که ساختمان یا اشیاء دیگر را بر سرپا نگه می دارد و سپس به معنی اعتماد و تکیه کردن بر چیزی به کار رفته است .

درچه اموری نباید به ظالمان تکیه کرد

بدیهی است که در درجه اول نباید در ظلم ها و ستمگری هایشان شرکت جست و از آن ها کمک گرفت و در درجه بعد اتّکاء بر آن ها در آن چه مایه ضعف و ناتوانی جامعه اسلامی و از دست دادن استقلال و

ص:133

خودکفایی و تبدیل شدن به یک عضو وابسته و ناتوان می گردد باید از میان برود که این گونه رکون ها جز شکست و ناکامی و ضعف جوامع اسلامی ، نتیجه ای نخواهد داشت. و اما این که : فی المثل مسلمانان با جوامع غیرمسلمان ، روابط تجاری یا علمی بر اساس حفظ منافع مسلمین و استقلال و ثبات جوامع اسلامی داشته باشند ، نه داخل در مفهوم رکون به ظالمین است و نه چیزی است که از نظر اسلام ممنوع بوده باشد و در عصر خود پیامبر صلی الله علیه و آله و اعصار بعد همواره چنین ارتباطی وجود داشته باشد .

جزء دوازدهم (195)

114 وَ اَقِمِ الصَّلوهَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَزُلَفا مِنَ الَّیْلِ اِنَّ الْحَسَنتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ ذلِکَ ذِکْری لِلذّاکِرینَ

نماز را در دو طرف روز و اوایل شب برپادار ، چراکه حسنات ، سیئات ( و آثار آن ها را ) برطرف می سازند ، این تذکری است برای آن ها که اهل تذکرند .

ظاهر تعبیر « طَرَفَیِ النَّهارِ » ( دو طرف روز ) این است که نماز صبح و مغرب را بیان می کند ، که در دو طرف روز قرار گرفته و « زُلَف » که جمع « زُلْفَه » به معنی نزدیکی است به قسمت های آغاز شب که نزدیک به روز است گفته می شود بنابراین منطبق بر نماز عشاء می گردد .

همین تفسیر در روایات ائمه اهلبیت علیهم السلام نیز وارد شده که آیه فوق اشاره به سه نماز ( صبح و مغرب و عشاء ) است .

(196) سوره هُود

در این جا این سؤال پیش می آید که چرا از نمازهای پنجگانه تنها

ص:134

در این جا اشاره به سه نماز صبح و مغرب و عشاء شده و از نماز ظهر و عصر سخن به میان نیامده است .

در آیات قرآن گاهی هر پنج نماز ذکر شده مانند « اَقِمِ الصَّلوهَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ اِلی غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْانَ الْفَجْرِ » ( 78 / اسراء ) و گاهی سه نماز مانند آیه مورد بحث و گاهی تنها یک نماز ذکر شده است ، مانند « حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَ الصَّلَوهِ الْوُسْطی وَ قُومُوا لِلّهِ قانِتینَ » ( 238 / بقره ) .

بنابراین لزومی نداردکه در هر مورد هر پنج نماز با یکدیگر ذکر شود به خصوص این که گاهی مناسبات ایجاب می کند که

جزء دوازدهم (197)

تنها روی نماز ظهر ( صَلوهِ الْوُسْطی ) به خاطر اهمیتش تکیه شود و گاهی روی نماز صبح و مغرب و عشاء که گاهی به خاطر خستگی و یا خواب ممکن است در معرض فراموشی قرار گیرد .

آیه فوق همانند قسمتی دیگراز آیات قرآن تأثیر اعمال نیک را در از میان بردن آثار سوءاعمال بد بیان می کند، در سوره نساءآیه31 می خوانیم : « اِنْ تَجْتَنِبُوا کَبآئِرَ ما تُنْهُونَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ : اگر از گناهان بزرگ دوری کنید گناهان کوچک شما را می پوشانیم».

و در آیه 7 سوره عنکبوت می خوانیم : « وَ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ : کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند گناهان آنان را می پوشانیم » .

و به این ترتیب اثر خنثی کننده گناه را در طاعات و اعمال نیک تثبیت می کند .

ص:135

از نظر روانی نیز شک نیست که هر گناه و عمل زشتی ، یک نوع تاریکی در روح و روان انسان ایجاد می کند که اگر ادامه یابد اثرات آن ها متراکم شده، به صورت وحشتناکی انسان را مسخ می کند .

(198) سوره هُود

ولی کار نیک که از انگیزه الهی سرچشمه گرفته به روح آدمی لطافتی می بخشد که آثار گناه را می تواند از آن بشوید و آن تیرگی ها را به روشنایی مبدل سازد .

اما از آن جا که جمله فوق ( اِنَّ الْحَسَنتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ ) بلافاصله بعد از دستور نماز ذکر شده یکی از مصداق های روشن آن ، نمازهای روزانه است و اگر می بینیم در روایات تنها تفسیر به نمازهای روزانه شده دلیل بر انحصار نیست ، بلکه همان گونه که بارها گفته ایم بیان یک مصداق روشن قطعی است .

«بپاداشتن» واقعی نماز انسان را از همه بدی ها مصون می دارد

در روایات متعددی که ذیل آیات فوق از پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام نقل شده تعبیراتی دیده می شود که از اهمیت فوق العاده نماز در مکتب اسلام پرده برمی دارد .

جزء دوازدهم (199)

ابوعثمان می گوید : من با سلمان فارسی زیر درختی نشسته بودم ، او شاخه خشکی را گرفت و تکان داد تا تمام برگ هایش فرو ریخت ، سپس رو به من کرد و گفت : سؤال نکردی چرا این کار را کردم. گفتم : بگو ببینم منظورت چه بود؟ گفت : این همان کاری بود که پیامبر صلی الله علیه و آله انجام داد هنگامی که خدمتش زیر درختی نشسته بودم ، سپس پیامبر

ص:136

این سؤال را از من کرد و گفت : « سلمان نمی پرسی چرا چنین کردم ؟ » من عرض کردم : بفرمایید چرا ؟ فرمود : « هنگامی که مسلمان وضو بگیرد وخوب وضو بگیرد ، سپس نمازهای پنجگانه را به جا آورد ، گناهان او فرو می ریزد ، همان گونه که برگ های این شاخه فرو ریخت » ، سپس همین آیه ( اَقِمِ الصَّلوهَ ) را تلاوت فرمود .(1)

در حدیث دیگری از یکی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله به نام ( ابی اَمامَه ) می خوانیم که می گوید : روزی در مسجد خدمت

1 و 2 و 3 « مجمع البیان » ، ذیل آیه .

(200) سوره هُود

پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بودیم که مردی آمد و عرض کرد : یا رسول اللّه من گناهی کرده ام که حد بر آن لازم می شود ، آن حد را بر من اجرافرما، فرمود: «آیانماز باماخواندی؟ »عرض کرد: آری ای رسول خدا، فرمود : « خداوند گناه تو ، یا حد تو ، را بخشید » .(1)

و نیز از علی نقل شده که می فرماید : « با رسول خدا در مسجد در انتظار نماز بودیم که مردی برخاست و عرض کرد : ای رسول خدا من گناهی کرده ام پیامبر صلی الله علیه و آله روی از او برگرداند ، هنگامی که نماز تمام شد همان مرد برخاست و سخن اول را تکرار کرد ، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : آیا با ما این نماز را انجام ندادی و برای آن به خوبی وضو نگرفتی ؟ عرض کرد: آری، فرمود: این کفاره گناه تو است » .(2)

و نیز از علی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود : « اِنَّما مَنْزِلَهُ الصَّلَواتِ الْخَمْسِ لاُِمَّتی کَنَهْرٍ جارٍ عَلی بابِ اَحَدِکُمْ فَما

ص:137

یَظُنُّ اَحَدُکُمْ لَوْ کانَ فی جَسَدِه دِرْنٌ ثُمَّ اغْتَسَلَ فی ذلِکَ النَّهْرِ خَمْسَ مَرّاتٍ کانَ یَبْقی فی جَسَدِه دِرْنٌ فَکَذلِکَ وَ اللّهِ الصَّلَواتُ الْخَمْسُ لاُِمَّتی : نمازهای پنجگانه برای امت من همچون یک نهر آب جاری است که بر در خانه یکی از شما باشد ، آیا گمان می کنید اگر کثافتی در تن او باشد و سپس پنج بار در روز در آن نهر غسل کند آیا چیزی از آن بر جسد او خواهد ماند ( مسلمانه )همچنین است به خدا سوگند نمازهای پنجگانه برای امت من ».(1)

جزء دوازدهم (201)

به هر حال جای تردید نیست که هرگاه نماز با شرایطش انجام شود، انسان را در عالمی از معنویت و روحانیت فرو می برد که پیوندهای ایمانی او را با خدا چنان محکم می سازد که آلودگی ها و آثار گناه را از دل و جان او شستشو می دهد. نماز انسان را در برابر گناه

1 « مجمع البیان » ، ذیل آیه .

(202) سوره هُود

بیمه می کند و نیز نماز زنگار گناه را از آئینه دل می زداید .

نمازجوانه های ملکات عالی انسانی را در اعماق جان بشر می رویاند، نماز اراده راقوی و قلب راپاک و روح راتطهیرمی کند و به این ترتیب نماز در صورتی که به صورت جسم بی روح نباشد مکتب عالی تربیت است .

امید بخش ترین آیه قرآن

در تفسیر آیه مورد بحث حدیث جالبی از علی به این مضمون نقل شده است که روزی رو به سوی مردم کرد و فرمود : « به نظر شما امیدبخش ترین آیه قرآن کدام آیه است ؟ » بعضی گفتند :

ص:138

آیه « اِنَ اللّهَ لایَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِه وَ یَغْفِرُ مادُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشآءُ » : خداوند هرگز شرک را نمی بخشد و پایین تر ازآن را برای هرکس که بخواهدمی بخشد ».

امام فرمود : « خوب است ، ولی آن چه من می خواهم نیست » ، بعضی گفتند:

آیه «وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءً اَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِاللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُورا رَحیما : هر کس عمل زشتی انجام دهد یا بر خویشتن ستم کند و سپس از خدا آمرزش بخواهد خدا را غفور و رحیم خواهد یافت » امام فرمود : « خوب است ولی آن چه را می خواهم نیست » .

جزء دوازدهم (203)

بعضی دیگر گفتند آیه : « قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ اَسْرَفُوا عَلی اَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللّهِ : ای بندگان من که اسراف بر خویشتن کرده اید از رحمت خدا مأیوس نشوید » فرمود : « خوب است اما آن چه می خواهم نیست ». بعضی دیگر گفتند : آیه « وَالَّذینَ اِذا فَعَلُوا فاحِشَهً اَوْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلاَّ اللّهُ: پرهیزکاران کسانی هستند که هنگامی که کار زشتی انجام می دهند یا به خود ستم می کنند به یاد خدا می افتند و از گناهان خویش آمرزش می طلبند و چه کسی است جز خدا که گناهان را بیامرزد » باز امام فرمود : « خوب است ولی آن چه می خواهم نیست » .

در این هنگام مردم از هر طرف به سوی امام متوجه شدند و همهمه کردند فرمود : « چه خبر است ای مسلمانان ؟ » عرض کردند: به خدا سوگند ما آیه دیگری در این زمینه سراغ نداریم .

(204) سوره هُود

امام فرمود: « از حبیب خودم رسول خدا شنیدم که فرمود امید

ص:139س

بخش ترین آیه قرآن این آیه است: " وَ اَقِمِ الصَّلوهَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفا مِنَ الَّیْلِ اِنَّ الْحَسَنتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ ذلِکَ ذِکْریلِلذّاکِرینَ " » .(1)

البته همان گونه که در ذیل آیه 48 سوره نساء گفتیم در حدیث دیگری آمده است که امیدبخش ترین آیه قرآن ، آیه : « اِنَّ اللّهَ لایَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِه وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشآءُ » می باشد .

اما با توجه به این که هر یک از این آیات به زاویه ای از این بحث نظر دارد و یک بعد از ابعاد آن را بیان می کند ، تضادی با هم ندارد .

در واقع آیه مورد بحث از کسانی سخن می گوید که نمازهای خود را به خوبی انجام می دهند نمازی با روح و با حضور قلب که آثار گناهان دیگر را از دل و جانشان می شوید .

اما آیه دیگر از کسانی سخن می گوید که دارای چنین نمازی نیستند و تنها از در توبه وارد می شوند پس این آیه برای این گروه و آن آیه برای آن گروه امیدبخش ترین آیه است .

1 « مجمع البیان » ، ذیل آیه .

جزء دوازدهم (205)

چه امیدی از این بیشتر که انسان بداند هر گاه پای او بلغزد و یا هوی و هوس بر او چیره شود ( بدون این که اصرار بر گناه داشته باشد پایش به گناه کشیده شود ) هنگامی که وقت نماز فرا رسید ، وضو گرفت و در پیشگاه معبود به راز و نیاز برخاست احساس شرمساری که از لوازم توجه به خدا است نسبت به اعمال گذشته به او دست داد گناه او بخشوده می شود و ظلمت و تاریکیش از قلب او برمی خیزد .

ص:140

115 وَ اصْبِرْ فَاِنَّ اللّهَ لا یُضیعُ اَجْرَ الْمُحْسِنینَ

و شکیبایی کن که خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهد کرد .

« صبر » یک اصل کلی و اساس اسلامی است که در موردی از قرآن با نماز همراه ذکر شده است شاید به این دلیل که نماز در انسان « حرکت » می آفریند و دستور صبر ، مقاومت ایجاب می کند و این دو یعنی « حرکت » و « مقاومت » هنگامی که دست به دست هم می دهند عامل اصلی هر گونه پیروزی خواهند شد .

(206) سوره هُود

اصولاً هیچ گونه نیکی بدون ایستادگی و صبر ممکن نیست ، چون به پایان رساندن کارهای نیک حتما استقامت لازم دارد و به همین جهت در آیه فوق به دنبال امر به صبر می فرماید خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمی کند ، یعنی نیکوکاری بدون صبر و ایستادگی میسر نیست. ذکر این نکته نیز لازم است که مردم در برابر حوادث ناگوار به چند گروه تقسیم می شوند .

گروهی فورا دست و پای خود را گم می کنند و به گفته قرآن بنابر جزع و فزع می گذارند «اِذامَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعا»( 20/معارج ).

گروه دیگری هستند که علاوه بر تحمل و بردباری ، شکرگزاری هم دارند .

گروه دیگری هستند که در برابر این گونه حوادث عاشقانه به تلاش و کوشش برمی خیزند و برای خنثی کردن اثرات منفی حادثه ، طرح ریزی می کنند ، جهاد و پیکار خستگی ناپذیر به خرج می دهند و تا

ص:141

مشکل را از پیش پا بر ندارند آرام نمی گیرند .

جزء دوازدهم (207)

خداوند به چنین صابرانی وعده پیروزی داده « اِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِب-ُوا مِأَتَیْنِ » ( 65 / انفال ) .

و نعمت های بهشتی را پاداش سرای دیگر آن ها شمرده «وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّهً و حَریرا » ( 12 / انسان ) .

پاسداران صلح و آزادی

116 فَلَوْلا کانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکُمْ أُولُوا بَقِیَّهٍ یَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِی الاَْرْضِ اِلاّ قَلیلاً مِمَّنْ اَنْجَیْنا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذینَ ظَلَمُوا ما اُتْرِفُوا فیهِ وَ کانُوا مُجْرِمینَ

چرا در قرون (و اقوام) قبل از شما دانشمندان صاحب قدرتی نبودند که از فساد در زمین جلوگیری کنند ، مگر اندکی ازآن هاکه نجاتشان دادیم و آن هاکه ستم می کردند از تنعم و تلذذ پیروی کردند و گناهکار بودند ( و نابود شدند ) .

(208) سوره هُود

117 وَ ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُری بِظُلْمٍ وَ اَهْلُها مُصْلِحُونَ

و چنین نبودکه پروردگارت آبادی ها را به ظلم و ستم نابود کند در حالی که اهلش درصدد اصلاح بوده باشند .

« اُوْلُوا » به معنی « صاحبان » و « بَقِیَّه » به معنی باقیمانده است و معمولاً این تعبیر در لغت عرب به معنی اولواالفضل ( صاحبان فضیلت و شخصیت و نیکان و پاکان ) گفته می شود زیرا انسان معمولاً اجناس بهتر و اشیاء نفیس تر را ذخیره می کند و نزد او باقی می ماند و به همین جهت این کلمه مفهوم نیکی و نفاست را با خود دارد .

ص:142

در هر جامعه ای تا زمانی که گروهی از اندیشمندان متعهد و مسؤول وجود دارد که در برابر مفاسد ساکت نمی نشینند و به مبارزه برمی خیزند و رهبری فکری و مکتبی مردم را در اختیار دارند این جامعه به تباهی و نابودی کشیده نمی شود .

اما آن زمان که بی تفاوتی و سکوت در تمام سطوح حکم فرما شد و جامعه در برابر عوامل فساد بی دفاع ماند ، فساد و به دنبال آن نابودی حتمی است .

جزء دوازدهم (209)

در هرجامعه ای معمولاً ظلم و فسادی وجود دارد، اما مهم این است که مردم احساس کنند که ظلم و فساد هست و در طریق اصلاح باشند و با چنین احساس و گام برداشتن در راه اصلاح ، خداوند به آن ها مهلت می دهد و قانون آفرینش برای آن ها حق حیات قائل است .

اما همین که این احساس از میان رفت و جامعه بی تفاوت شد و فساد و ظلم به سرعت همه جا را گرفت آن گاه است که دیگر در سنت آفرینش حق حیاتی برای آن ها وجود ندارد ، این واقعیت را با یک مثال روشن می توان بیان کرد .

در بدن انسان ، نیروی مدافع مجهزی است به نام « گلبول های سفید خون » که هر میکرب خارجی از طریق هوا ، آب و غذا و خراش های پوست به داخل بدن هجوم کند این سربازان جانباز در برابر آن ها ایستادگی کرده و نابودشان می کنند و یا حداقل جلو توسعه و رشد آن ها رامی گیرند .

(210) سوره هُود

بدیهی است اگر یک روز این نیروی بزرگ دفاعی که از میلیون ها

ص:143

سرباز تشکیل می شود دست به اعتصاب بزند و بدن بی دفاع بماند چنان میدان تاخت و تاز میکرب های مضر می شود که به سرعت انواع بیماری ها به او هجوم می آورند .

کل جامعه انسانی نیز چنین حالی را دارد اگر نیروی مدافع که همان « اوُلُوا بَقِیَّه » بوده باشد از آن برچیده شود میکرب های بیماری زای اجتماعی که در زوایای هر جامعه ای وجود دارد به سرعت نمو و تکثیر مثل کرده ، جامعه را سرتاپا بیمار می کنند .

نقش « اوُلُوا بَقِیَّه » در بقای جوامع آن قدر حساس است که باید گفت : بدون آن ها حق حیات از آنان سلب می شود و این همان چیزی است که آیات فوق به آن اشاره دارد .

همواره در میدان مبارزات اجتماعی آن ها که ضعیف ترند ، زودتر از صحنه خارج می شوند یا نابود می گردند و تنها آن ها باقی می مانند که از نظر تفکر و یا نیروی جسمانی قوی ترند و به همین دلیل باقیماندگان نیرومندانند ، به همین جهت در عرب این ضرب المثل وجود دارد که می گویند فِی الزَّوایا خَبایا وَ فِی الرِّجالِ بَقایا ( در زاویه ها هنوز مسائل مخفی وجود دارد و در میان رجال ، شخصیت هایی باقیمانده ) .

جزء دوازدهم (211)

و نیز به همین دلیل کلمه «بَقِیَّه» که در سه مورد از قرآن مجید آمده است همین مفهوم را دربردارد : در داستان طالوت و جالوت در قرآن مجید می خوانیم : « اِنَّ ءَاَیهَ مُلْکِه اَنْ یَأْتِیَکُمُ التّابُوتُ فیهِ سَکینَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ بَقِیَّهٌ مِمّا تَرَکَ آلُ مُوسی : نشانه حقانیت حکومت طالوت این است که صندوق عهدبه سوی شما خواهدآمد همان صندوقی که یادگاری

ص:144

نفیس خاندان موسی و هارون در آن است و مایه آرامش شما است » .(1)

و نیز در داستان شعیب در همین سوره خواندیم که به قومش گفت : « بَقِیَّتُ اللّهِ خَیْرٌ لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ » ( 86 / هود )

و این که در پاره ای از تعبیرات نام «بَقِیَّهُ اللّه بر مهدی موعود گذارده شده نیز اشاره به همین موضوع است ، زیرا او یک وجود پرفیض و ذخیره بزرگ الهی است که برای برچیدن بساط ظلم و بیدادگری درجهان و برافراشتن پرچم عدل و داد نگاهداری شده است .

1 248 / بقره .

(212) سوره هُود

و از این جا روشن می شود که چه حق بزرگی این شخصیت های ارزشمندومبارزه کنندگان بافساد و«اُوْلُوا بَقِیَّه ها»برجوامع بشری دارند، چراکه آن هارمزبقاءوحیات ملت هاونجات آن هااز نابودی و هلاک هستند.

نوجوانانی که در انتظار «مصلح» به سر می برند باید «صالح» باشند

نکته دیگری که در آیه فوق جلب توجه می کند این است که قرآن می گوید : خداوند هیچ شهر و آبادی را به ظلم و ستم نابود نمی کند در حالی که اهلش « مصلح » باشند . توجه به تفاوت « مصلح » و « صالح » این نکته را روشن می سازد که تنها « صلاحیت » ضامن بقاء نیست بلکه اگر جامعه ای صالح نباشد ولی در مسیر اصلاح گام بردارد او نیز باز حق بقاء و حیات دارد ، ولی آن روز که نه صالح بود و نه مصلح ، از نظر سنت آفرینش حق حیات برای او نیست و به زودی از میان خواهد رفت .

ص:145

به تعبیر دیگر هر گاه جامعه ای ظالم بود اما به خود آمده و درصدد اصلاح باشد چنین جامعه ای می ماند ، ولی اگر ظالم بود و در مسیر اصلاح و پاکسازی نبود ، نخواهد ماند .

سرچشمه انحرافات افراط در خوشی و لذّت هاست

نکته دیگر این که یکی از سرچشمه های ظلم و جرم در آیات فوق پیروی از هوسرانی و لذت پرستی و عیش و نوش ها ذکر شده که در قرآن از آن تعبیر به « اِتْراف » می شود .

این تنعم و تلذذ بی قید و شرط سرچشمه انواع انحرافاتی است که در طبقات مرفه جامعه ها به وجود می آید ، چراکه مستی شهوت آن ها را از پرداختن به ارزش های اصیل انسانی و درک واقعیت های اجتماعی بازمی دارد و غرق عصیان و گناه می سازد .

118 وَ لَوْ شآءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النّاسَ اُمَّهً واحِدَهً وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفینَ

(214) سوره هُود

و اگر پروردگارت می خواست همه مردم را امت واحده (بدون هیچ گونه اختلاف) قرار می داد ، ولی آن ها همواره مختلفند .

کسی تصور نکند تأکید و اصرار پروردگار در اطاعت فرمانش دلیل بر این است که او قادر بر این نبود که همه آن ها را در یک مسیر و در یک برنامه معین قرار دهد .

آری هیچ مانعی نداشت که او به حکم اجبار و الزام ، همه انسان ها را یکنواخت و مؤمن و مجبور بر قبول ایمان بیافریند .

ص:146

ولی نه چنین ایمانی فایده ای داشت و نه چنان اتحاد و هماهنگی ، ایمان اجباری که از روی انگیزه های غیر ارادی برخیزد ، نه دلیل بر شخصیت است و نه وسیله تکامل و نه موجب پاداش و ثواب ، درست به این می ماند که خداوند زنبور عسل را چنان آفریده که به حکم الزام غریزه به دنبال جمع آوری شیره گل ها می رود و پشه مالاریا را آن چنان قرار داده که تنها در مرداب ها لانه می کند و هیچ کدام در این راه از خود اختیاری ندارند .

جزء دوازدهم (215)

اصولاً ارزش و امتیاز انسان و مهم ترین تفاوت او با موجودات دیگر داشتن همین موهبت آزادی اراده و اختیار است ، همچنین داشتن ذوق ها و سلیقه ها و اندیشه های گوناگون و متفاوت که هرکدام بخشی از جامعه را می سازد و بعدی از ابعاد آن را تأمین می کند .

از طرفی هنگامی که آزادی اراده آمد ، اختلاف در انتخاب عقیده و مکتب ، طبیعی است ، اختلافی که سبب می شود گروهی راه حق را بپذیرند و گروه دیگری راه باطل را ، مگر این که انسان ها تربیت شوند و در دامان رحمت پروردگار و با استفاده از مواهب او تعلیمات صحیح ببینند ، در این هنگام با تمام تفاوت هایی که دارند و با حفظ آزادی و اختیار ، در راه حق گام خواهند گذارد هرچند درهمین مسیرنیز تفاوت هایی خواهند داشت .

آزادی اراده اساس آفرینش انسان و دعوت همه انبیاء است و اصولاً بدون آن انسان حتی یک گام در مسیر تکامل ( تکامل انسانی و معنوی ) پیش نخواهد رفت ، به همین دلیل در آیات متعددی از قرآن

ص:147

تأکید شده است که اگر خداوند می خواست همه را به اجبار هدایت می کرد ، اما چنین نخواست. کار خداوند تنها دعوت به مسیر حق و نشان دادن راه و علامت گذاری و هشدار دادن در برابر بیراهه و تعیین کردن راهبر و برنامه طی طریق است .

(216) سوره هُود

قرآن می گوید:«اِنَّ عَلَیْنالَلْهُدی:بر مانشان دادن راه است»(12/لیل).

و نیز می گوید : « اِنَّما اَنْتَ مُذَکِّرٌ لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ : تو فقط یادآوری کننده ای نه اجبار کننده » ( 21 / غاشیه ) .

و در سوره شمس آیه 8 می فرماید : « فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها : خداوند انسان را آفرید و راه فجور و تقوا را به او الهام کرد ». و نیز در سوره انسان آیه 3 می خوانیم : « اِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ اِمّا شاکِرا وَ اِمّا کَفُورا: ما راه را به انسان نشان دادیم یا شکرگزاری می کند و یا کفران » ؟

بنابراین آیات مورد بحث از روشن ترین آیاتی است که بر آزادی اراده انسان و نفی مکتب جبر تأکید می کند و دلیل بر آن است که تصمیم نهایی با خود انسان است .

جزء دوازدهم (217)

هدف از آفرینش

119 اِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ لاََمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّهِ وَ النّاسِ اَجْمَعینَ

مگر آن چه پروردگارت رحم کند و برای همین ( پذیرش رحمت ودرسایه آن تکامل)آن هاراآفریدوفرمان پروردگارت قطعی است که جهنم را از ( سرکشان و طاغیان ) جن و انس پر خواهم کرد .

ص:148

درباره هدف آفرینش در آیات قرآن بیانات مختلفی آمده است که در حقیقت هر کدام به یکی از ابعاد این هدف اشاره می کند ، از جمله «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ اِلاّ لِیَعْبُدُونِ : من جن و انس را نیافریدم مگر این که مرا پرستش کنند » ( 56 / ذاریات ) یعنی در مکتب بندگی و عبادت «تکامل» یابند و به عالی ترین مقام انسانیت در این مکتب برسند .

در جای دیگر می خوانیم : « اَلَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاهَ

(218) سوره هُود

لِیَبْلُوَکُمْ اَیُّکُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً : آن خدایی که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید تا کدامین بهتر عمل می کنید » ( یعنی آزمایشی آمیخته با پرورش و در نتیجه تکامل ) سوره ملک آیه 2 .

و در آیه مورد بحث می فرماید : « وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ : برای پذیرش رحمت، رحمتی آمیخته با هدایت و قدرت بر تصمیم گیری، مردم را آفرید ».

همان گونه که ملاحظه می کنید ، همه این خطوط به یک نقطه منتهی می شود و آن « پرورش و هدایت و پیشرفت و تکامل انسان ها » است که هدف نهایی آفرینش محسوب می شود .

هدفی که بازگشتش به خود انسان است ، نه به خدا ، زیرا او وجودی است بی نهایت از تمام جهات و چنین وجودی کمبود در آن راه ندارد تا بخواهد با آفرینش خلق ، کمبود و نیازی را برطرف سازد .

در ذیل آیه ، فرمان مؤکد خداوند را دایر به پر کردن جهنم از جن و انس می خوانیم ولی بدیهی است که این فرمان حتمی تنها یک شرط دارد و آن بیرون رفتن از دایره رحمت الهی و پشت پا زدن به هدایت و راهنمایی فرستادگان او است و به این ترتیب این آیه نه تنها دلیل بر

ص:149

مکتب جبر نخواهد بود ، بلکه تأکید مجددی است بر اختیار .

جزء دوازدهم (219)

اثرات چهارگانه مطالعه سرگذشت پیشینیان

120 وَ کُلاًّ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ اَنْبآءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِه فُؤادَکَ وَ جاءَکَ فیهذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَهٌ وَ ذِکْری لِلْمُؤْمِنینَ

ما سرگذشت های انبیاء را برای تو بازگو کردیم تا قلبت آرام (و اراده ات قوی)گردد و در این(اخبار و سرگذشت ها) حق و موعظه و تذکر برای مؤمنان آمده است .

در این آیه که آیات سوره هود با آن پایان می پذیرد یک نتیجه گیری کلی از مجموع بحث های سوره بیان شده است و از آن جا که قسمت عمده این سوره داستان های عبرت انگیز پیامبران و اقوام پیشین بود ، نتایج گرانبهای ذکر این داستان ها را در چهار موضوع خلاصه می کند :

x نخست می گوید : « ما سرگذشت های گوناگون پیامبران را برای تو بیان کردیم تا قلبت را محکم کنیم و اراده ات را قوی و ثابت »

(220) سوره هُود

( وَ کُلاًّ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ اَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِه فُؤادَکَ ) .

کلمه « کُلاًّ » اشاره به تنوّع این سرگذشت ها است که هر کدام به نوعی ازجبهه گیری هادربرابرانبیاءاشاره می کندونوعی ازانحرافات و نوعی ازمجازات هاراواین تنوع،اشعه روشنی بر ابعاد زندگی انسان ها می اندازد .

« تثبیت قلب » پیامبر صلی الله علیه و آله و تقویت اراده او که در این آیه به آن اشاره شده یک امر کاملاً طبیعی است ، زیرا مخالفت های سرسختانه دشمنان لجوج و بیرحم، خواه ناخواه در قلب پیامبر صلی الله علیه و آله اثر می گذاشت که او هم انسان و بشر بود .

ص:150

اما برای این که هرگزکمترین گرد و غبار نومیدی و یأس بر قلب پاک اوننشیند و اراده آهنینش از این مخالفت هاوکارشکنی هابه ضعف نگراید، خداوند داستان های انبیاء و مشکلات کار آن ها و مقاومت هایشان را در برابر اقوام لجوج و پیروزی آن ها را یکی پس از دیگری شرح می دهد ، تا روح و دل پیامبر صلی الله علیه و آله و همچنین مؤمنانی که دوشادوش او در این پیکار بزرگ شرکت دارند، هر روز قوی تر از روز قبل باشد .

جزء دوازدهم (221)

سپس به دومین نتیجه بزرگ بیان این داستان ها اشاره کرده ، می گوید : « در این اخبار پیامبران حقایق و واقعیت های مربوط به زندگی و حیات ، پیروزی و شکست ، عوامل موفقیت و تیره روزی ، همگی برای تو آمده است »( وَ جاءَکَ فیهذِهِ الْحَقُّ ) .

سومین و چهارمین اثر چشمگیر بیان این سرگذشت ها آن است که « برای مؤمنان موعظه و اندرز ، تذکر و یادآوری است » ( وَ مَوْعِظَهٌ وَ ذِکْری لِلْمُؤْمِنینَ ) .

جالب این که نویسنده « المَنار » در ذیل این آیه می گوید : در این آیه معجزه ایجاز و اختصار آن چنان است که گویی تمام اعجاز سرگذشت های گذشته را خود جمع کرده و با چند جمله کوتاه همه فواید آن ها را بیان نموده است .

و به هر حال این آیه بار دیگر تأکید می کند که تواریخ قرآن را نباید سرسری شمرد و یا به عنوان یک سرگرمی ازآن برای شنوندگان استفاده کرد، چراکه مجموعه ای است ازدرس های زندگی درتمام زمینه ها و راهگشایی است برای همه انسان های « امروز » و « فردا » .پایان سوره هُود

(222) سوره هُود

ص:151

سوره یُوسُف

سوره یُوسُف

7 لَقَدْ کانَ فی یُوسُفَ وَ أِخْوَتِهآ ءَایتٌ لِلسّآئِلینَ

در ( داستان ) یوسف و برادرانش نشانه های ( هدایت ) برای سؤال کنندگان بود .

در این که منظور از این سؤال کنندگان چه اشخاصی هستند بعضی از مفسران ( مانند قرطبی در تفسیر الجامع ) گفته اند که این سؤال کنندگان جمعی ازیهود مدینه بودندکه در این زمینه پرسش هایی از پیامبر صلی الله علیه و آله می کردند ولی ظاهر آیه مطلق است و می گوید : « برای همه افراد جستجوگر آیات و نشانه ها و درس هایی در این داستان نهفته است » .

چه درسی از این برتر که گروهی از افراد نیرومند با نقشه های حساب شده ای که از حسادت سرچشمه گرفته برای نابودی یک فرد ظاهرا ضعیف و تنها ، تمام کوشش خود را به کار گیرند ، اما با همین کار بدون توجه او را بر تخت قدرت بنشانند و فرمانروای کشور پهناوری کنند و در پایان همگی در برابر او سر تعظیم فرود آورند ، این نشان می دهد وقتی خدا کاری را اراده کند می تواند آن را ، حتّی به دست مخالفین آن کار ، پیاده کند ، تا روشن شود که یک انسان پاک و باایمان تنها نیست و اگر تمام جهان به نابودی او کمر بندند اما تا خدا نخواهد تار مویی از سر او کم نخواهند کرد .

(224) سوره یُوسُف

8 اِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ اَحَبُّ اِلیآ اَبینا مِنّا وَ نَحْنُ عُصْبَهٌ اِنَّ اَبانا لَفی ضَللٍ مُبینٍ

هنگامی که ( برادران ) گفتند یوسف و برادرش ( بنیامین )

ص:152

نزد پدر از ما محبوب ترند در حالی که ما نیرومندتریم ، مسلما پدر ما ، در گمراهی آشکار است .

« عُصْبَه » به معنی جماعت و گروهی است که دست به دست هم می دهند و نسبت به انجام کاری هماهنگ هستند ، این کلمه معنی جمع دارد و مفردی برای آن نیست .

یعقوب دوازده پسر داشت، که دو نفر از آن ها « یوسف » و « بنیامین » از یک مادر بودند ، که « راحیل » نام داشت ، یعقوب نسبت به این دو پسر مخصوصا یوسف محبت بیشتری نشان می داد ، زیرا اولاً کوچک ترین فرزندان او محسوب می شدند و طبعا نیاز به حمایت و محبت بیشتری داشتند ، ثانیا طبق بعضی از روایات مادر آن ها « راحیل » از دنیا رفته بود و به این جهت نیز به محبت بیشتری محتاج بودند ، از آن گذشته مخصوصا در یوسف ، آثار نبوغ و فوق العادگی نمایان بود ، مجموع این جهات سبب شد که یعقوب آشکارا نسبت به آن ها ابراز علاقه بیشتری کند .

جزء دوازدهم (225)

برادران حسود بدون توجه به این جهات از این موضوع سخت ناراحت شدند ، به خصوص که شاید بر اثر جدایی مادرها ، رقابتی نیز در میانشان طبعا وجود داشت ، لذا دور هم نشستند « و گفتند : یوسف و برادرش نزد پدر از ما محبوب ترند ، با این که ما جمعیتی نیرومند و کارساز هستیم » و زندگی پدر را به خوبی اداره می کنیم و به همین دلیل باید علاقه او به ما بیش از این فرزندان خردسال باشد که کاری از آن ها ساخته نیست .

ص:153

و به این ترتیب با قضاوت یک جانبه خود پدر را محکوم ساختند و گفتند : « به طور قطع پدر ما در گمراهی آشکاری است » ( اِنَّ اَبانا لَفی ضَللٍ مُبینٍ ) .

آتش حقد و حسد به آن ها اجازه نمی داد که در تمام جوانب کار بیندیشند دلایل اظهار علاقه پدر را نسبت به دو کودک بدانند، چراکه همیشه منافع خاص هر کس حجابی بر روی افکار او می افکند و به قضاوت هایی یک جانبه که نتیجه آن گمراهی از جاده حق و عدالت است وامی دارد .

البته منظور آن ها گمراهی دینی و مذهبی نبود چراکه آیات آینده نشان می دهد آن ها به بزرگی و نبوت پدر اعتقاد داشتند و تنها در زمینه طرز معاشرت به او ایراد می گرفتند .

9 اُقْتُلُوا یُوسُفَ اَوِ اطْرَحُوهُ اَرْضا یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ اَبیکُمْ وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِه قَوْما صالِحینَ

یوسف را بکشید یا او را به سرزمین دوردستی بیفکنید تا توجه پدر فقط با شما باشد و بعد از آن ( از گناه خود توبه می کنید و ) افراد صالحی خواهید بود.

جزء دوازدهم (227)

این جمله دلیل بر آن است که آن ها احساس گناه با این عمل می کردند و در اعماق دل خود کمی از خدا ترس داشتند و به همین دلیل پیشنهاد توبه بعداز انجام این گناه را می کردند.

ولی مسأله مهم این جا است که سخن از توبه قبل از انجام جرم در واقع برای فریب وجدان و گشودن راه به سوی گناه است و به هیچ وجه

ص:154

دلیل بر پشیمانی و ندامت نمی باشد .

و به تعبیر دیگر توبه واقعی آن است که بعد از گناه ، حالت ندامت و شرمساری برای انسان پیداشود، اما گفتگوازتوبه قبل ازگناه، توبه نیست .

توضیح این که بسیار می شود که انسان به هنگام تصمیم بر گناه یا مخالفت وجدان روبرو می گردد و یا اعتقادات مذهبی در برابر او سدی ایجاد می کند و از پیشرویش به سوی گناه ممانعت به عمل می آورد ، او برای این که از این سد به آسانی بگذرد و راه خود را به سوی گناه باز کند

(228) سوره یُوسُف

وجدان و عقیده خود را با این سخن می فریبد ، که من پس از انجام گناه بلافاصله در مقام جبران برمی آیم ، چنان نیست که دست روی دست بگذارم و بنشینم ، توبه می کنم ، به در خانه خدا می روم، اعمال صالح انجام می دهم و سرانجام آثار گناه را می شویم .

یعنی همان گونه که نقشه شیطانی برای انجام گناه می کشد ، یک نقشه شیطانی هم برای فریب وجدان و تسلط بر عقاید مذهبی خود طرح می کند و چه بسا این نقشه شیطانی نیز مؤثر واقع می شود و آن سد محکم را با این وسیله از سر راه خود برمی دارد ، برادران یوسف نیز از همین راه وارد شدند .

نکته دیگر این که آن ها گفتند پس از دور ساختن یوسف ، توجه پدر و نگاه او به سوی شما خواهد شد ( یَخْلُ لَکُمْ « وَجْهُ » اَبیکُمْ ) و نگفتند قلب پدر در اختیار شما خواهد شد (یَخْلُ لَکُمْ « قَلْبُ » اَبیکُمْ) چراکه اطمینان نداشتند پدر به زودی فرزندش یوسف را فراموش کند ، همین اندازه که توجه ظاهری پدر به آن ها باشد کافی است .

ص:155

10 قالَ قآئِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَ اَلْقُوهُ فی غَیبَتِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیّارَهِ اِنْ کُنْتُمْ فعِلینَ

یکی ازآن ها گفت یوسف رانکشید و اگرکاری می خواهید انجام دهید اورا در نهان گاه چاه بیفکنید تا بعضی از قافله ها او را برگیرند ( و با خود به مکان دوری ببرند ) .

« جُبّ » به معنی چاهی است که آن را سنگ چین نکرده اند و شاید غالب چاه های بیابانی همین طور است و « غَیابَت » به معنی نهان گاه داخل چاه است که از نظرها غیب و پنهان است و این تعبیر گویا اشاره به چیزی است که در چاه های بیابانی معمول است و آن این که در قعر چاه ، نزدیک به سطح آب ، در داخل بدنه چاه محل کوچک طاقچه مانندی درست می کنند که اگر کسی به قعر چاه برود بتواند روی آن بنشیند و ظرفی را که با خود برده پر از آب کند ، بی آن که خود وارد آب شود و طبعا از بالای چاه که نگاه کنند درست این محل پیدا نیست و به همین جهت از آن تعبیر به «غَیابَت» شده است.(1)

(230) سوره یُوسُف

در میان برادران یک نفر بود که از همه باهوش تر و یا باوجدان تر بود ، به همین دلیل با طرح قتل یوسف مخالفت کرد و هم با طرح تبعید او در یک سرزمین دوردست که بیم هلاکت در آن بود و طرح سومی را ارائه نمود گفت : « اگر اصرار دارید کاری بکنید یوسف را نکشید ، بلکه او را در قعر چاهی بیفکنید ( به گونه ای که سالم بماند ) تا بعضی از

ص:156

رهگذران و قافله ها اورابیابند و باخودببرند » و ازچشم ما و پدردورشود.

بدون شک قصد این پیشنهادکننده آن نبوده که یوسف را آن چنان در چاه سرنگون سازند که نابود شود بلکه هدف این بود که در نهان گاه چاه قرار گیرد تا سالم به دست قافله ها برسد

از جمله « اِنْ کُنْتُمْ فعِلینَ » چنین استفاده می شود که این گوینده حتی این پیشنهاد را به صورت یک پیشنهاد قطعی مطرح نکرد ، شاید ترجیح می داد که اصلاً نقشه ای بر ضد یوسف طرح نشود .

1 اقتباس از « تفسیر المَنار » ، ذیل آیه .

جزء دوازدهم (231)

نقش ویرانگر حسد در زندگی نوجوانان عزیز

درس مهم دیگری که از این داستان می آموزیم این است که چگونه حسد می تواند آدمی را تا سر حد کشتن برادر و یا تولید دردسرهای خیلی شدید برای او پیش ببرد و چگونه اگر این آتش درونی مهار نشود ، هم دیگران را به آتش می کشد و هم خود انسان را .

اصولاً هنگامی که نعمتی به دیگری می رسد و خود شخص از او محروم می ماند، چهار حالت مختلف در او پیدا می شود .

نخست این که آرزو می کند همان گونه که دیگران دارند ، او هم داشته باشد ، این حالت را « غِبْطَه » می خوانند و حالتی است قابل ستایش ، چراکه انسان را به تلاش و کوشش سازنده ای وامی دارد و هیچ اثر مُخَرِّبی در اجتماع ندارد .

دیگر این که آرزو می کند آن نعمت از دیگران سلب شود و برای این کار به تلاش و کوشش برمی خیزد این همان حالت بسیار مذموم « حَسَد » است ، که انسان را به تلاش و کوشش مخرب درباره

ص:157

دیگران وامی دارد ، بی آن که تلاش سازنده ای درباره خود کند .

سوم این که آرزو می کند خودش دارای آن نعمت شود و دیگران از آن محروم بمانند و این همان حالت « بُخْل » و انحصارطلبی است که انسان همه چیز را برای خود بخواهد و از محرومیت دگران لذت ببرد .

چهارم این که دوست دارد دیگران در نعمت باشند ، هر چند خودش در محرومیت بسر ببرد و حتی حاضر است آن چه را دارد در اختیار دگران بگذارد و از منافع خود چشم بپوشد و این حالت والا را « ایثار » می گویند که یکی از مهم ترین صفات برجسته انسانی است .

به هر حال حسد تنها برادران یوسف را تا سر حد کشتن برادرشان پیش نبردبلکه گاه می شودکه حسد انسان را به نابودی خویش نیز وامی دارد.

به همین دلیل در احادیث اسلامی برای مبارزه با این صفت رذیله تعبیرات تکان دهنده ای دیده می شود .

به عنوان نمونه : از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: «خداوند موسی بن عمران را از حسد نهی کرد و به او فرمود : اِنَّ الْحاسِدَ ساخِطٌ لِنِعَمی صادٌّ لِقَسْمِی الَّذی قَسَمْتُ بَیْنَ عِبادی وَ مَنْ یِکُ کَذلِکَ فَلَسْتَ مِنْهُ وَ لَیْسَ مِنّی : شخص حسود نسبت به نعمت های من بربندگانم خشمناک است و از قسمت هایی که میان بندگانم قائل شده ام ممانعت می کند، هرکس چنین باشد نه او از من است و نه من از اویم».(1)

جزء دوازدهم (233)

از امام صادق می خوانیم : « آفَهُ الدّینِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْبُ وَ

ص:158

الْفَخْرُ: آفت دین و ایمان سه چیز است : حسد و خودپسندی و فخرفروشی » .

و در حدیث دیگری از همان امام می خوانیم : «اِنَّ الْمُؤْمِنَ یَغْبِطُ وَ لا یَحْسُدُ وَ الْمُنافِقُ یَحْسُدُ وَ لا یَغْبِطُ : افراد باایمان غبطه می خورندولی حسدنمی ورزند،ولی منافق حسدمی ورزدوغبطه نمی خورد».(2)

ضرورت مراقبت پدر و مادر در ابرازمحبّت نسبت به فرزندان

1 « اصول کافی » ، جلد 2 ، صفحه 307 .

2 « اصول کافی » ، جلد 2 ، صفحه 307 .

(234) سوره یُوسُف

این درس را نیز می توان از این بخش از داستان فراگرفت که پدر و مادر در ابراز محبت نسبت به فرزندان باید فوق العاده دقت به خرج دهد.

گرچه یعقوب بدون شک در این باره مرتکب خطایی نشد و ابراز علاقه ای که نسبت به یوسف و برادرش بنیامین می کرد روی حسابی بود که قبلاً به آن اشاره کردیم ، ولی به هرحال این ماجرا نشان می دهد که حتی باید بیش از مقدار لازم در این مسأله حساس و سختگیر بود ، زیرا گاه می شود یک ابراز علاقه نسبت به یک فرزند ، آن چنان عقده ای در دل فرزند دیگر ایجاد می کند که او را به همه کار وامی دارد ، آن چنان شخصیت خود را درهم شکسته می بیند که برای نابود کردن شخصیت برادرش ؛ حد و مرزی نمی شناسد .

حتی اگر نتواند عکس العملی از خود نشان بدهد از درون خود را می خورد و گاه گرفتار بیماری روانی می شود ، فراموش نمی کنم فرزند

ص:159

کوچک یکی از دوستان بیمار بود و طبعا نیاز به محبت بیشتر داشت ، پدر برادر بزرگ تر را به صورت خدمتکاری برای او درآورده بود چیزی

جزء دوازدهم (235)

نگذشت که پسر بزرگ گرفتار بیماری روانی ناشناخته ای شد ، به آن دوست عزیز گفتم فکر نمی کنی سرچشمه اش این عدم عدالت در اظهار محبت بوده باشد ، او که این سخن را باور نمی کرد ، به یک طبیب روانی ماهر مراجعه کرد ، طبیب به او گفت : فرزند شما بیماری خاصی ندارد سرچشمه بیماریش همین است که گرفتار کمبود محبت شده و شخصیتش ضربه دیده ، در حالی که برادر کوچک این همه محبت دیده است و لذا در احادیث اسلامی می خوانیم :

روزی امام باقر فرمود : « من گاهی نسبت به بعضی از فرزندانم اظهار محبت می کنم و او را بر زانوی خود می نشانم و قلم گوسفند را به او می دهم و شکر در دهانش می گذارم ، در حالی که میدانم حق با دیگری است ، ولی این کار را به خاطر این می کنم تا بر ضد سایر فرزندانم تحریک نشود و آن چنان که برادران یوسف به یوسف کردند ، نکند » .(1)

1 « بحار الانوار » ، جلد 74 ، صفحه 78 .

(236) سوره یُوسُف

پیامی برای نوجوانان: مواظب باشید تا به بهانه بازی و سرگرمی شما را فریب ندهند

11 قالُوایأَبانامالَکَ لاتَأْمَنّاعَلی یُوسُفَ وَاِنّالَهُ لَنصِحُونَ

( برادران نزد پدر آمدند و ) گفتند : پدر جان چرا تو درباره ( برادرمان ) یوسف به ما اطمینان نمی کنی در حالی که ما

ص:160

خیرخواه او هستیم ؟

12 اَرْسِلْهُ مَعَنا غَدَا یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ وَ اِنّا لَهُ لَحفِظ-ُونَ

او را فردا با ما (به خارج شهر) بفرست تا غذای کافی بخورد و بازی و تفریح کند و ما حافظ او هستیم .

برادران یوسف پس از آن که طرح نهایی را برای انداختن یوسف به چاه تصویب کردند به این فکر فرو رفتند که چگونه یوسف را از پدر جدا سازند ؟ لذا طرح دیگری برای این کار ریخته و با قیافه های حق به جانب و زبانی نرم ولی آمیخته با یک نوع انتقاد ترحم انگیز نزد پدر

جزء دوازدهم (237)

آمدند و گفتند : بیا دست از این کار که ما را متهم می سازد بردار ، به علاوه برادر ما ، نوجوان است ، او هم دل دارد ، او هم نیاز به استفاده از هوای آزاد خارج شهر و سرگرمی مناسب دارد ، زندانی کردن او در خانه صحیح نیست ، « فردا او را با ما بفرست تا به خارج شهرآید، گردش کند از میوه های درختان بخورد و بازی و سرگرمی داشته باشد».

و به این ترتیب نقشه جدا ساختن برادر را ماهرانه تنظیم کردند و چه بسا سخن را در برابر خود یوسف گفتند، تا او هم سر به جان پدر کند و از وی اجازه رفتن به صحرا بخواهد .

این نقشه از یک طرف پدر را در بن بست قرار می داد که اگر یوسف را به ما نسپاری دلیل بر این است که ما را متهم می کنی و از سوی دیگر یوسف را برای استفاده از تفریح و سرگرمی و گردش در خارج شهر تحریک می کرد .

آری چنین است نقشه های آن هایی که می خواهند ضربه غافلگیرانه

ص:161

بزنند ، از تمام مسائل روانی و عاطفی برای این که خود را حق به جانب

(238) سوره یُوسُف

نشان دهند استفاده می کنند ، ولی افراد باایمان به حکم « اَلْمُؤْمِنُ کَیِّسٌ : مؤمن هوشیار است » هرگز نباید فریب این ظواهر زیبا را بخورند هر چند از طرف برادر مطرح شده باشد .

13 قالَ اِنّی لَیَحْزُنُنی آ اَنْ تَذْهَبُوابِه وَاَخافُ اَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ اَنْتُمْ عَنْهُ غفِلُونَ

(پدر)گفت: من از دوری او غمگین می شوم و ازاین می ترسم که گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشید .

یعقوب در مقابل اظهارات برادران بدون آن که آن ها را متهم به سوء قصد کند گفت : این که من مایل نیستم یوسف با شما بیاید ، از دو جهت است ، اول این که « دوری یوسف برای من غم انگیز است » و دیگر این که در بیابان های اطراف ممکن است گرگان خونخواری باشند « و من می ترسم گرگ فرزند دلبندم را بخورد و شما سرگرم بازی و تفریح و کارهای خود باشید » .

و این کاملاً طبیعی بود که برادران در چنین سفری به خود مشغول گردند و از برادر غافل بمانند و در آن « بیابان گرگ خیز » گرگ قصد جان یوسف کند .

جزء دوازدهم (239)

14 قالُوا لَئِنْ اَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَهٌ اِنّا اِذا لَخسِرُونَ

گفتند : اگر او را گرگ بخورد با این که ما گروه نیرومندی هستیم ما از زیانکارترین خواهیم بود ( و هرگز چنین چیزی ممکن نیست) .

ص:162

البته برادران پاسخی برای دلیل اول پدر نداشتند ، زیرا غم و اندوه جدایی یوسف چیزی نبود که بتوانند آن را جبران کنند و حتی شاید این تعبیر آتش حسد برادران را افروخته تر می ساخت .

از سوی دیگر این دلیل پدر از یک نظر پاسخی داشت که چندان نیاز به ذکر نداشت و آن این که بالاخره فرزند برای نمو و پرورش ، خواه ناخواه از پدر جدا خواهد شد و اگر بخواهد همچون گیاه نورسته ای دائما در سایه درخت وجود پدر باشد ، نمو نخواهد کرد و پدر برای تکامل فرزندش ناچار باید تن به این جدایی بدهد ، امروز

(240) سوره یُوسُف

گردش و تفریح است ، فردا تحصیل علم و دانش و پس فردا کسب و کار و تلاش و کوشش برای زندگی ، بالاخره جدایی لازم است .

لذا اصلاً به پاسخ این استدلال نپرداختند ، بلکه به سراغ دلیل دوم رفتند که از نظر آن ها مهم و اساسی بود و « گفتند : چگونه ممکن است برادرمان را گرگ بخورد در حالی که ما گروه نیرومندی هستیم ، اگر چنین شود ما زیانکار و بدبخت خواهیم بود » .

یعنی مگر ما مرده ایم که بنشینیم و تماشا کنیم گرگ برادرمان را بخورد ، گذشته از علایق برادری که ما را بر حفظ برادر وامی دارد ، ما در میان مردم آبرو داریم ، مردم درباره ما چه خواهند گفت ، جز این که می گویند یک عده زورمند گردن کلفت نشستند و بر حمله گرگ به برادرشان نظاره کردند ، ما دیگر می توانیم در میان مردم زندگی کنیم ؟

آن ها در ضمن به این گفتار پدر که شما ممکن است سرگرم بازی شوید و از یوسف غفلت کنید ، نیز پاسخ دادند و آن این که مسأله ،

ص:163

مسأله خسران و زیان و از دست دادن تمام سرمایه و آبرو است، مسأله این نیست که تفریح و بازی بتواند انسان را از یوسف غافل کند ، زیرا در این صورت ما افراد بی عرضه ای خواهیم شد که به درد هیچ کار نمی خوریم .

جزء دوازدهم (241)

در این جا این سؤال پیش می آید که چرا یعقوب از میان تمام خطرها تنها انگشت روی خطر حمله گرگ گذاشت؟ بعضی می گویند : بیابان کنعان بیابانی گرگ خیز بود و به همین جهت خطر بیشتر از این ناحیه احساس می شد .

بعضی دیگر گفته اند که این به خاطر خوابی بود که یعقوب قبلاً دیده بودکه گرگانی به فرزندش یوسف حمله می کنند، این احتمال نیز داده شده است که یعقوب با زبان کنایه سخن گفت و نظرش به انسان های گرگ صفت همچون بعضی از برادران یوسف بود .

ولی به هر حال با هر حیله و نیرنگی بود ، مخصوصا با تحریک احساسات پاک یوسف و تشویق او برای تفریح در خارج شهر که شاید اولین بار بود که فرصت برای آن به دست یوسف می افتاد ، توانستند پدر را وادار به تسلیم کنند و موافقت او را به هر صورت نسبت به این کار جلب نمایند .

نیاز فطری و طبیعی نوجوانان به تفریح و سرگرمی سالم

(242) سوره یُوسُف

جالب این که یعقوب پیامبر در برابر استدلال فرزندان نسبت به نیاز یوسف به گردش و تفریح هیچ پاسخی نداد و عملاً آن را پذیرفت ، این خود دلیل بر این است که هیچ عقل سالم نمی تواند این نیاز

ص:164

فطری و طبیعی را انکار کند .

انسان مانند یک ماشین آهنی نیست که هر چه بخواهند از آن کار بکشند ، بلکه روح و روانی دارد که همچون جسمش خسته می شود ، همان گونه که جسم نیاز به استراحت و خواب دارد روح و روانش نیاز به سرگرمی و تفریح سالم دارد .

تجربه نیز نشان داده که اگر انسان به کار یکنواخت ادامه دهد ، بازده و راندمان کار او بر اثر کمبود نشاط تدریجا پایین می آید و اما به عکس، پس از چند ساعت تفریح و سرگرمی سالم ، آن چنان نشاط کار در او ایجاد می شود که کمیّت و کیفیّت کار هر دو فزونی پیدا می کند و به همین دلیل ساعاتی که صرف تفریح و سرگرمی می شود کمک به ساعات کار می کند .

جزء دوازدهم (243)

در روایات اسلامی این واقعیت به طرز جالبی به عنوان دستور بیان شده است ، آن جا که علی می فرماید : « لِلْمُؤْمِنِ ثَلاثُ ساعاتٍ فَساعَهٌ یُناجی فیها رَبَّهُ وَ ساعَهٌ یَرُمُّ مَعاشَهُ وَ ساعَهٌ یُخَلّی بَیْنَ نَفْسِه وَ بَیْنَ لَذَّتِها فیما یَحِلُّ وَ یَجْمُلُ : زندگی فرد باایمان در سه قسمت خلاصه می شود ، قسمتی به معنویات می پردازد و با پروردگارش مناجات می کند و قسمتی به فکر تأمین و ترمیم معاش است و قسمتی را به این تخصیص می دهد که در برابر لذاتی که حلال و مشروع است آزاد باشد » .(1)

ص:165

جالب این که در حدیث دیگری این جمله اضافه شده است « وَ

1 « نهج البلاغه » ، کلمات قصار ، کلمه 390 .

(244) سوره یُوسُف

ذلِکَ عَوْنٌ عَلی سائِرِ السّاعاتِ : و این سرگرمی و تفریح سالم کمکی است برای سایر برنامه ها» .

به گفته بعضی تفریح و سرگرمی همچون سرویس کردن و روغن کاری نمودن چرخ های یک ماشین است گرچه این ماشین یک ساعت متوقف برای این کار می شود ، ولی بعدا قدرت و توان و نیروی جدیدی پیدا می کند که چندبرابر آن را جبران خواهد کرد ، به علاوه بر عمر ماشین خواهد افزود .

اما مهم این است که سرگرمی و تفریح ، « سالم » باشد وگرنه مشکلی را که حل نمی کند ، بلکه بر مشکل ها می افزاید ، چه بسیار تفریحات ناسالمی که روح و اعصاب انسان را چنان می کوبد که قدرت کار و فعالیت را تا مدتی از او می گیرد و یا لااقل بازده کار او را به حداقل می رساند. این نکته نیز قابل توجه است که در اسلام تا آن جا به مسأله تفریح سالم اهمیت داده شده است که یک سلسله مسابقات حتی با شرط بندی را اسلام اجازه داده و تاریخ می گویدکه قسمتی ازاین مسابقات

جزء دوازدهم (245)

درحضور شخص پیامبر صلی الله علیه و آله و باداوری ونظارت اوانجام می گرفت .

حتی گاه شتر مخصوص خود را برای مسابقه سواری در اختیار یاران می گذاشت .

درروایتی ازامام صادقمی خوانیم که فرمود:«اِنَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله اَجْرَی الاِْبِلَ مُقْبِلَهً مِنْ تَبُوکَ فَسَبَقَتِ الْغَضْباءُ وَ عَلَیْها اُسامَهُ ، فَجَعَلَ النّاسُ یَقُولُونَ سَبَقَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ رَسُولُ اللّهِ یَقُولُ

ص:166

سَبَقَ اُسامَهُ : هنگامی که پیامبر از تبوک برمی گشت ، میان یاران خودمسابقه سواری برقرار ساخت، اسامه که بر شتر معروف پیامبر صلی الله علیه و آله به نام « غَضْباء » سوار بود از همه پیشی گرفت ، مردم به خاطر این که شتر از آنِ پیامبر صلی الله علیه و آله بود صدا زدند رسول اللّه پیشی گرفت ، اما پیامبر صدا زد اسامه پیشی گرفت و برنده شد » ( اشاره به این که سوار کار مهم است نه مرکب و چه بسا مرکب راهواری که به دست افراد ناشی بیفتد و کاری از آن ساخته نیست ) .(1)

1 « سفینه البحار » ، جلد 1 ، صفحه 596 .

(246) سوره یُوسُف

نکته دیگر این که همان گونه که برادران یوسف از علاقه انسان مخصوصا نوجوان به گردش و تفریح برای رسیدن به هدفشان سوء استفاده کردند در دنیای امروز نیز دست های مرموز دشمنان حق و عدالت از مسأله ورزش و تفریح برای مسموم ساختن افکار نسل جوان سوء استفاده فراوان می کند ، باید به هوش بود که ابرقدرت های گرگ صفت در لباس ورزش و تفریح ، نقشه های شوم خود را میان جوانان به نام ورزش و مسابقات منطقه ای یا جهانی پیاده نکنند .

فراموش نمی کنیم در عصر « طاغوت » هنگامی که می خواستند نقشه های خاصی را پیاده کنند و سرمایه ها و منابع مهم کشور را به بهای ناچیز به بیگانگان بفروشند ، یک سلسله مسابقات ورزشی طویل و عریض ترتیب می دادند و مردم را آن چنان به این بازی ها سرگرم می ساختند که نتوانند به مسائل اساسی که در

ص:167

جامعه آن ها جریان دارد بپردازند .

جزء دوازدهم (247)

نه قصاص و نه اتهام قبل از جنایت

در این فراز از داستان به خوبی مشاهده می کنیم که یعقوب با این که از حسادت برادران نسبت به یوسف آگاهی داشت و به همین دلیل دستور داد خواب عجیبش را از برادران مکتوم دارد هرگز حاضر نشد آن ها را متهم کند که نکند شما قصدسویی درباره فرزندم یوسف داشته باشید، بلکه عذرش تنهاعدم تحمل دوری یوسف و ترس از گرگان بیابان بود .

اخلاق و معیارهای انسانی و اصول داوری عادلانه نیز همین را ایجاب می کند که تا نشانه های کار خلاف از کسی ظاهر نشده باشد او را متهم نسازند ، اصل ، برائت و پاکی و درستی است ، مگر این که خلاف آن ثابت شود .

به دشمن و افراد نادان راه کار تخریبی نشان ندهید

نکته دیگر این که در روایتی در ذیل آیات فوق از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم که : « لا تُلَقِّنُوا الْکَذّابَ فَتَکْذِبُ فَاِنَّ بَنی یَعْقُوبَ لَمْ

(248) سوره یُوسُف

یَعْلَمُوا اَنَّ الذِّئْبَ یَأْکُلُ الاِْنْسانَ حَتّی لَقَّنَهُمْ اَبُوهُمْ : به دروغگو تلقین نکنید تا به شما دروغ گوید ، چراکه پسران یعقوب تا آن موقع نمی دانستند که ممکن است گرگ به انسان حمله کند و او را بخورد و هنگامی که پدر این سخن را گفت از او آموختند » .(1)

ص:168

اشاره به این که گاه می شود طرف مقابل توجه به عذر و بهانه و انتخاب راه انحرافی ندارد ، شما باید مراقب باشید که خودتان با احتمالات مختلفی که ذکر می کنید، راه های انحرافی را به او نشان ندهید.

این درست به این می ماند که گاه انسان به کودک خردسالش می گوید توپ خود را به لامپ چراغ نزن ، کودک که تا آن وقت نمی دانست می شود توپ را به لامپ بزند ، متوجه این مسأله می شود که چنین کاری امکان پذیر است و به دنبال آن حس کنجکاوی او تحریک می شود که باید ببینم اگر توپ را به لامپ بزنم چه می شود و به دنبال آن شروع به آزمایش این مسأله می کند ، آزمایشی که به شکستن لامپ منتهی خواهد شد .

1 «نُورُالثَّقَلَیْن» ، جلد 2 ، صفحه 415 .

جزء دوازدهم (249)

این تنها یک موضوع ساده درباره کودکان نیست ، در سطح یک جامعه بزرگ نیز گاهی امر و نهی های انحرافی سبب می شود مردم بسیاری از چیزهایی را که نمی دانستند یاد بگیرند و سپس وسوسه آزمودن آن ها شروع می شود ، در این گونه موارد حتی الامکان باید مسائل را به طور کلی مطرح کرد تا بدآموزی در آن نشود .

البته یعقوب پیامبر روی پاکی و صفای دل این سخن را با فرزندان بیان کرد ، اما فرزندان گمراه از بیان پدر سوء استفاده کردند .

نظیر این موضوع روشی است که در بسیاری از نوشته ها با آن برخوردمی کنیم که مثلاً کسی می خواهد درباره ضررهای« مَوادّ مُخَدِّر » یا « استمناء » سخن بگوید ، چنان این مسائل را تشریح می کند و یا صحنه های آن را به وسیله فیلم نشان می دهد که ناآگاهان به اسرار و

ص:169

رموز این کارها آشنا می گردند ، سپس مطالبی را که در نکوهش این

(250) سوره یُوسُف

کارها و راه نجات از آن بیان می کند به دست فراموشی می سپارند ، به همین دلیل غالبا زیان و بدآموزی این نوشته ها و فیلم ها به مراتب بیش از فایده آن ها است .

15 فَلَمّا ذَهَبُوا بِه وَ اَجْمَعُوآا اَنْ یَجْعَلُوهُ فی غَیبَتِ الْجُبِّ وَاَوْحَیْنآاِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ

هنگامی که او را با خود بردند و تصمیم گرفتند وی را در مخفیگاه چاه قرار دهند ما به او وحی فرستادیم که آن ها را در آینده از این کارشان با خبر خواهی ساخت ، در حالی که آن ها نمی دانند .

جمله « وَ اَجْمَعُوآا اَنْ یَجْعَلُوهُ فی غَیبَتِ الْجُبِّ » ( اتفاق کردند که او را در مخفیگاه چاه قرار بدهند ) دلیل بر این است که او را در چاه پرتاب نکردند ، بلکه پایین بردند و در قعر چاه در آن جا سکو مانندی برای کسانی که در چاه پایین می روند، نزدیک سطح آب، درست می کنند قرار دادند ، به این ترتیب که طناب را به کمر او بسته ، او را به نزدیک آب بردند و رها ساختند .

جزء دوازدهم (251)

سرانجام برادران پیروز شدند و پدر را قانع کردند که یوسف را با آن ها بفرستد ، آن شب را با خیال خوش خوابیدند که فردا نقشه ، آن ها درباره یوسف عملی خواهد شد و این برادر مزاحم را برای همیشه از سر راه برمی دارند . تنها نگرانی آن ها این بود که مبادا پدر پشیمان گردد و از گفته خود منصرف شود .

ص:170

صبحگاه نزد پدرآمدند و او سفارش های لازم را در حفظ و نگهداری یوسف تکرار کرد ، آن ها نیز اطاعت کردند ، پیش روی پدر او را با احترام و محبت فراوان برداشتند و حرکت کردند .

می گویند : پدر تا دروازه شهر آن ها را بدرقه کرد و آخرین بار یوسف را از آن ها گرفت و به سینه خود چسبانید ، قطره های اشک از چشمش سرازیر شد ، سپس یوسف را به آن ها سپرد و از آن ها جدا شد ، اما چشم یعقوب همچنان فرزندان را بدرقه می کرد آن ها نیز تا آن جا که چشم پدر کار می کرد دست از نوازش و محبت یوسف برنداشتند ، اما

(252) سوره یُوسُف

هنگامی که مطمئن شدند پدر آن ها را نمی بیند ، یک مرتبه عقده آن ها ترکید و تمام کینه هایی را که بر اثر حسد ، سال ها روی هم انباشته بودند بر سر یوسف فرو ریختند ، از اطراف شروع به زدن او کردند و او از یکی به دیگری پناه می برد ، اما پناهش نمی دادند .

در روایتی می خوانیم که در این طوفان بلا که یوسف اشک می ریخت و یا به هنگامی که او را می خواستند به چاه افکنند ناگهان یوسف شروع به خندیدن کرد ، برادران سخت در تعجب فرو رفتند که این چه جای خنده است ، گویی برادر، مسأله را به شوخی گرفته است ، بی خبر از این که تیره روزی در انتظار او است ، اما او پرده از راز این خنده برداشت و درس بزرگی به همه آموخت و گفت :

« فراموش نمی کنم روزی به شما برادران نیرومند با آن بازوان قوی و قدرت فوق العاده جسمانی نظر افکندم و خوشحال شدم ، با خود گفتم کسی که این همه یار و یاور نیرومند دارد چه غمی از حوادث سخت

ص:171

خواهد داشت آن روز بر شما تکیه کردم و به بازوان شما دل بستم ،

جزء دوازدهم (253)

اکنون در چنگال شما گرفتارم و از شما به شما پناه می برم و به من پناه نمی دهید ، خدا شما را بر من مسلط ساخت تا این درس را بیاموزم که به غیر او ، حتی به برادران ، تکیه نکنم» .

جمله « اَجْمَعُوآا » نشان می دهد که همه برادران در این برنامه اتفاق نظر داشتند هر چند در کشتن او رأی آن ها متفق نبود .

اصولاً «اَجْمَعُوآا» از ماده جمع به معنی گردآوری کردن است و در این موارد اشاره به جمع کردن آراء و افکار می باشد .

سپس اضافه می کند : در این هنگام ما به یوسف ، وحی فرستادیم و دلداریش دادیم و گفتیم غم مخور ، « روزی فرا می رسد که آن ها را از همه این نقشه های شوم آگاه خواهی ساخت، درحالی که آن ها تورا نمی شناسند » (وَ اَوْحَیْنآاِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ).

همان روزی که تو بر اریکه قدرت تکیه زده ای و برادران دست نیاز به سوی تو دراز می کنند و همچون تشنه کامانی که به سراغ یک چشمه گوارا در بیابان سوزان می روند با نهایت تواضع و فروتنی نزد تو می آیند ، اما تو چنان اوج گرفته ای که آن ها باور نمی کنند برادرشان باشی ، آن روز به آن ها خواهی گفت ، آیا شما نبودید که با برادر کوچکتان یوسف چنین و چنان کردید و در آن روز چه قدرشرمسار و پشیمان خواهندشد .

(254) سوره یُوسُف

این وحی الهی به قرینه آیه 22 همین سوره وحی نبوت نبود بلکه الهامی بود به قلب یوسف برای این که بداند تنها نیست و حافظ و

ص:172

نگاهبانی دارد ، این وحی نور امید بر قلب یوسف پاشید و ظلمات یأس و نومیدی را از روح و جان او بیرون کرد .

16 وَ جاءُوآ أَباهُمْ عِشآءً یَبْکُونَ

شب هنگام در حالی که گریه می کردند به سراغ پدر آمدند.

برادران یوسف نقشه ای را که برای او کشیده بودند ، همان گونه که می خواستند پیاده کردند ولی بالاخره باید فکری برای بازگشت کنند که پدر باور کند یوسف به صورت طبیعی و نه از طریق توطئه ، سر به نیست شده است ، تا عواطف پدر را به سوی خود جلب کنند .

جزء دوازدهم (255)

طرحی که برای رسیدن این هدف ریختند این بود ، که درست از همان راهی که پدر از آن بیم داشت و پیش بینی می کرد وارد شوند و ادعا کنند یوسف را گرگ خورده و دلایل قلابی برای آن بسازند .

17 قالُوا یاَبانآ اِنّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ مآ اَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنّا صدِقینَ

گفتند : ای پدر ما رفتیم و مشغول مسابقه شدیم و یوسف را نزد اثاث خود گذاردیم و گرگ او را خورد ، تو هرگز سخن ما را تصدیق نخواهی کرد هر چند راستگو باشیم .

پدر که بی صبرانه انتظار ورود فرزند دلبندش یوسف را می کشید با یک نگاه به جمع آن ها و ندیدن یوسف در میانشان سخت تکان خورد ، بر خود لرزید و جویای حال او شد : آن ها گفتند : « پدر جان ما رفتیم و مشغول مسابقه ( سواری ، تیراندازی و مانند آن ) شدیم و یوسف را که

ص:173

کوچک بود و توانایی مسابقه را با ما نداشت ، نزد اثاث خود گذاشتیم ،

(256) سوره یُوسُف

ما آن چنان سرگرم این کار شدیم که همه چیز حتی برادرمان را فراموش کردیم و در این هنگام گرگ بی رحم از راه رسید و او را درید » .

سخنان برادران خیلی حساب شده بود، اولاً پدر را با کلمه « یا اَبانا » ( ای پدر ما ) که جنبه عاطفی دارد مخاطب ساختند و ثانیا طبیعی است که برادران نیرومند در چنین تفریح گاهی به مسابقه و سرگرمی مشغول شوند و برادر کوچک را به نگاهبانی اثاث وادارند و از این گذشته برای غافلگیر کردن پدر پیش دستی نموده و با همان چشم گریان گفتند تو هرگز باور نخواهی کرد ، هر چند ما راست بگوییم .

18 وَ جاءُوآ عَلی قَمیصِه بِدَمٍ کَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ اَنْفُسُکُمْ اَمْرا فَصَبْرٌ جَمیلٌ وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِف-ُونَ

و پیراهن او را با خونی دروغین ( نزد پدر ) آوردند ، گفت: هوس های نفسانی شما این کار را برایتان آراسته، من صبر جمیل می کنم ( و ناسپاسی نخواهم کرد ) و از خداوند در برابر آن چه شما می گویید یاری می طلبم .

جزء دوازدهم (257)

جمله « سَوَّلَتْ » از ماده « تَسْویل » به معنی تزیین می باشد گاهی آن را به معنی « تَرْغیب » و گاهی به معنی « وَسْوَسَه کردن » نیز تفسیر کرده اند که تقریبا همه به یک معنی باز می گردد . یعنی هوی های نفسانی شما این کار را برای شما زینت داد .

اما از آن جا که دروغگو حافظه ندارد و از آن جا که یک واقعه

ص:174

حقیقی پیوندهای گوناگونی با کیفیت ها و مسائل اطراف خود دارد که کمتر می توان همه آن ها را در تنظیم دروغین آن منظم ساخت ، برادران از این نکته غافل بودند که لااقل پیراهن یوسف را از چند جا پاره کنند تا دلیل حمله گرگ باشد ، آن ها پیراهن برادر را که صاف و سالم از تن او بدر آورده بودند خون آلود کرده نزد پدر آوردند ، پدر هوشیار پرتجربه همین که چشمش بر آن پیراهن افتاد ، همه چیز را فهمید و گفت : شما دروغ می گویید « بلکه هوس های نفسانی شما این کار را برایتان آراسته » و این نقشه های شیطانی را کشیده است ( بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ اَنْفُسُکُمْ اَمْرا ) .

(258) سوره یُوسُف

در بعضی از روایات می خوانیم او پیراهن را گرفت و پشت و رو کرد و صدا زد پس چرا جای دندان و چنگال گرگ در آن نیست ؟ و به روایت دیگری پیراهن را به صورت انداخت و فریاد کشید و اشک ریخت و گفت : این چه گرگ مهربانی بوده که فرزندم را خورده ولی به پیراهنش کمترین آسیبی نرسانده است و سپس بیهوش شد و بسان یک قطعه چوب خشک به روی زمین افتاد ، بعضی از برادران فریاد کشیدند که ای وای بر ما از دادگاه عدل خدا در روز قیامت ، برادرمان را از دست دادیم و پدرمان را کشتیم و پدر همچنان تا سحرگاه بیهوش بود ولی به هنگام وزش نسیم سرد سحرگاهی به صورتش ، به هوش آمد .(1)

و با این که قلبش آتش گرفته بود و جانش می سوخت اما هرگز

ص:175

سخنی که نشانه ناشکری و یأس و نومیدی و جزع و فزع باشد بر زبان جاری نکرد، بلکه گفت: « من صبر خواهم کرد ، صبری جمیل و زیبا ، شکیبایی توأم با شکرگزاری و سپاس خداوند » ( فَصَبْرٌ جَمیلٌ ) .

1 « تفسیر آلوسی » ، ذیل آیه .

جزء دوازدهم (259)

و سپس گفت: «من از خدا در برابر آن چه شما می گویید یاری می طلبم» (وَاللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ).

از او می خواهم تلخی جام صبر را در کام من شیرین کند و به من تاب و توان بیشتر دهد تا در برابر این طوفان عظیم ، خویشتن داری را از دست ندهم و زبانم به سخن نادرستی آلوده نشود .

او نگفت از خدا می خواهم در برابر مصیبت مرگ یوسف به من شکیبایی دهد ، چراکه می دانست یوسف کشته نشده ، بلکه گفت در مقابل آن چه شما توصیف می کنید که نتیجه اش به هر حال جدایی من از فرزندم است صبر می طلبم .

زیبا جلوه دادن زشتی ها

اشاره به این که هنگامی که هوس های سرکش بر روح و فکر انسان چیره می شود زشت ترین جنایات همچون کشتن یا تبعید برادر را در

(260) سوره یُوسُف

نظر انسان آن چنان زینت می دهد که آن را امری مقدس و ضروری ، تصور می کند و این دریچه ای است به یک اصل کلی در مسائل روانی که همیشه تمایل افراطی نسبت به یک مسأله مخصوصا هنگامی که توأم با رزائل اخلاقی شود ، پرده ای بر حس تشخیص انسان می افکند و حقایق را در نظر او دگرگون جلوه می دهد. لذا قضاȘʢصحیح و درک واقعیات عینی بدون تهذیب نفس، امکان پذیر نیست و اگر می بینیم در

ص:176

قاضی ، عدالت شرط شده است ، یکی از دلایلش همین است و اگر قرآن مجید در سوره بقره آیه 282 می گوید: «وَاتَّقُوااللّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللّهُ: تقوی را پیشه کنید و خداوند به شما علم و دانش می دهد » باز اشاره ای به همین مطلب است .

دروغگو حافظه ندارد

سرگذشت یوسف و داستان او با برادرانش بار دیگر این اصل معروف را به ثبوت می رساند که دروغگو نمی تواند راز خود را برای همیشه مکتوم دارد ، چراکه واقعیت های عینی به هنگامی که وجود

جزء دوازدهم (261)

خارجی پیدا می کند ، روابط بی شماری با موضوعات در اطراف خود دارد و دروغگو که می خواهد صحنه نادرستی را با دروغ خود بیافریند ، هر قدر زیرک و زبردست باشد نمی تواند تمام این روابط را حفظ کند ، به فرض که چندین رابطه دروغین در پیوند با مسائل پیرامون حادثه درست کند ، باز نگهداری همه این روابط ساختگی در حافظه برای همیشه کار آسانی نیست و کمترین غفلت از آن موجب تناقض گویی می شود ، به علاوه بسیاری از این پیوندها مورد غفلت قرار می گیرد و همان ها است که سرانجام واقعیت را فاش می کند و این درس بزرگی است برای همه کسانی که به آبرو و حیثیت خویش علاقمندند که هرگز گِرد دروغ نروند و موقعیت اجتماعی خویش را به خطر نیفکنند و خشم خدا برای خود نخرند .

ص:177

صبر جمیل چیست ؟

(262) سوره یُوسُف

شکیبایی در برابر حوادث سخت و طوفان های سنگین نشانه شخصیت و وسعت روح آدمی است ، آن چنان وسعتی که حوادث بزرگ را در خود جای می دهد و لرزان نمی گردد .

یک نسیم ملایم می تواند آب استخر کوچکی را به حرکت درآورد، اما اقیانوس های بزرگ همچون اقیانوس آرام ، بزرگ ترین طوفان ها را هم در خود می پذیرند و آرامش آن ها بر هم نمی خورد. گاه انسان ظاهرا شکیبایی می کند ولی چهره این شکیبایی را با گفتن سخنان زننده که نشانه ناسپاسی و عدم تحمل حادثه است زشت و بدنما می سازد .

اما افراد باایمان و قوی الاراده و پرظرفیت کسانی هستند که در این گونه حوادث هرگز پیمانه صبرشان لبریز نمی گردد و سخنی که نشان دهنده ناسپاسی و کفران و بی تابی و جزع باشد برزبان جاری نمی سازند، صبر آن ها ، « صبر زیبا » و « صبر جمیل » است .

اکنون این سؤال پیش می آید که در آیات دیگر این سوره می خوانیم یعقوب آن قدر گریه کرد و غصه خورد که چشمانش را از دست داد ، آیا این منافات با صبر جمیل ندارد ؟

جزء دوازدهم (263)

پاسخ این سؤال یک جمله است و آن این که : قلب مردان خدا کانون عواطف است ، جای تعجب نیست که در فراق فرزند ، اشک هایشان همچون سیلاب جاری شود ، این یک امر عاطفی است ، مهم آن است که کنترل خویشتن را از دست ندهند یعنی سخن و حرکتی برخلاف رضای خدا نگویند و نکنند .

ص:178

از احادیث اسلامی استفاده می شود که اتفاقا همین ایراد را به هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر مرگ فرزندش ابراهیم اشک می ریخت به او کردند که شما ما را از گریه کردن نهی کردی اما خود شما اشک می ریزید؟ پیامبر در جواب فرمود : «چشم می گرید و قلب اندوهناک می شود ولی چیزی که خدا را به خشم آورد نمی گویم» ( تَدْمَعُ الْعَیْنُ وَ یَحْزَنُ الْقَلْبُ وَ لا نَقُولُ ما یُسْخِطُ الرَّبَّ ) و در جای دیگر می خوانیم فرمود : « لَیْسَ هذا بُکاءً اَنَّ هذا رَحْمَهٌ : این گریه ( بی تابی ) نیست ، این رحمت ( گریه عاطفی ) است » .(1)

(264) سوره یُوسُف

اشاره به این که در سینه انسان قلب است نه سنگ و طبیعی است که در برابر مسائل عاطفی واکنش نشان می دهد و ساده ترین واکنش آن جریان اشک از چشم است ، این عیب نیست این حسن است ، عیب آن است که انسان سخنی بگوید که خدا را به غضب آورد .

یک لحظه غفلت یک عمر پشیمانی

ابوحمزه ثمالی از امام سجاد نقل می کند که من روز جمعه در مدینه بودم ، نماز صبح را با امام سجاد خواندم ، هنگامی که امام از نماز و تسبیح ، فراغت یافت به سوی منزل حرکت کرد و من با او بودم ، زن خدمتکار را صدا زد ، گفت : « مواظب باش . هر سائل و نیازمندی از در خانه بگذرد، غذا به او بدهید ، زیرا امروز روز جمعه است » .

ابوحمزه می گوید : گفتم هر کسی که تقاضای کمک می کند ،

ص:179

مستحق نیست .

1 « بحار الانوار » ، طبع جدید ، جلد 22 ، صفحه 157 و 151 .

جزء دوازدهم (265)

امام فرمود : « درست است ، ولی من از این می ترسم که در میان آن ها افراد مستحقی باشند و ما به آن ها غذا ندهیم و از در خانه خود برانیم و بر سر خانواده ما همان آید که بر سر یعقوب و آل یعقوب آمد » .

سپس فرمود : « به همه آن ها غذا بدهید ( مگر نشنیده اید ) برای یعقوب هر روز گوسفندی ذبح می کردند ، قسمتی را به مستحقان می داد و قسمتی را خود و فرزندانش می خورد ، یک روز سؤال کننده مؤمنی که روزه دار بود و نزد خدا منزلتی داشت، عبورش از آن شهر افتاد ، شب جمعه بود بر در خانه یعقوب به هنگام افطار آمد و گفت : به میهمان مستمند غریب گرسنه از غذای اضافی خود کمک کنید ، چند بار این سخن را تکرار کرد ، آن ها شنیدند و سخن او را باور نکردند ، هنگامی که او مأیوس شد و تاریکی شب ، همه جا را فراگرفت برگشت ، در حالی که چشمش گریان بود و از گرسنگی به خدا شکایت کرد ، آن شب را گرسنه ماند و صبح همچنان روزه داشت ، در حالی که شکیبا بود و خدا را سپاس می گفت ، اما یعقوب و خانواده یعقوب ، کاملاً سیر شدند و هنگام صبح

(266) سوره یُوسُف

مقداری از غذای آن ها اضافه مانده بود ». امام سپس اضافه فرمود: « خداوند به یعقوب در همان صبح ، وحی فرستاد که : " تو ای یعقوب بنده مرا خوار کردی و خشم مرا برافروختی و مستوجب تأدیب و نزول مجازات بر تو و فرزندانت شدی ... ای یعقوب من دوستانم را زودتر از دشمنانم

ص:180

توبیخ و مجازات می کنم و این به خاطرآن است که به آن هاعلاقه دارم" ».(1)

قابل توجه این که به دنبال این حدیث می خوانیم که ابوحمزه می گوید از امام سجاد پرسیدم یوسف چه موقع آن خواب را دید؟ امام فرمود : « در همان شب » .(2)

از این حدیث به خوبی استفاده می شود که یک لغزش کوچک و یا صریح تر یک « ترک اولی » که گناه و معصیتی هم محسوب نمی شد ، ( چراکه حال آن سائل بر یعقوب روشن نبود ) از پیامبران و اولیای حق چه بسا سبب می شود که خداوند ، گوشمالی دردناکی به آن ها بدهد و

1 «تفسیربرهان» جلد 2 صفحه243 و «نُورُالثَّقَلَیْن»جلد2، صفحه411 .

2 «تفسیربرهان»جلد 2، صفحه243 و «نُورُالثَّقَلَیْن»جلد2،صفحه 411.

جزء دوازدهم (267)

این نیست مگر به خاطر این که مقام والای آنان ایجاب می کند ، که همواره مراقب کوچک ترین گفتار و رفتار خود باشند ، چراکه حَسَناتُ الاَْبْرارِ سَیِّئاتُ الْمُقَرَّبینَ ( کارهایی که برای بعضی از نیکان "حسنه" محسوب می شود برای مقربان درگاه خداوند "سیئه" است ) .

جایی که یعقوب آن همه درد و رنج به خاطر بی خبر ماندن از درددل یک سائل بکشد باید فکر کرد ، که جامعه ای که در آن گروهی سیر و گروه زیادی گرسنه باشند چگونه ممکن است مشمول خشم و غضب پروردگار نشوند و چگونه خداوند آن ها را مجازات نکند .

ص:181

دعای گیرای یوسف

در روایات اهلبیت علیهم السلام و در طرق اهل تسنن می خوانیم : هنگامی که یوسف در قعر چاه قرار گرفت ، امیدش از همه جا قطع و تمام توجه او به ذات پاک خدا شد ، با خدای خود مناجات می کرد و به تعلیم جبرئیل راز و نیازهایی داشت ، که در روایات به عبارات مختلفی نقل شده است .

(268) سوره یُوسُف

در روایتی می خوانیم با خدا چنین مناجات می کرد : « اَللّهُمَّ یا مُونِسَ کُلِّ غَریبٍ وَ یا صاحِبَ کُلِّ وَحیدٍ وَ یا مَلْجَأَ کُلِّ خائِفٍ وَ یا کاشِفَ کُلِّ کُرْبَهٍ وَ یا عالِمَ کُلِّ نَجْوی وَ یا مُنْتَهی کُلِّ شَکْوی وَ یا حاضِرَ کُلِّ مَلاَءٍ یا حَیُّ یا قَیُّومُ اَسْئَلُکَ اَنْ تَقْذِفَ رَجائَکَ فی قَلْبی حَتّی لا یَکُونَ لی هَمٌّ وَ لا شُغْلٌ غَیْرُکَ وَ اَنْ تَجْعَلَ لی مِنْ اَمْری فَرَجا وَ مَخْرَجا اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ ... » .

« بار پروردگارا ! ای آن که مونس هر غریب و یار تنهایانی ، ای کسی که پناهگاه هر ترسان و برطرف کننده هر غم و اندوه و آگاه از هر نجوی و آخرین امید هر شکایت کننده و حاضر در هر جمع و گروهی ، ای حی و ای قیوم ، از تو می خواهم که امیدت را در قلب من بیفکنی ، تا هیچ فکری جز تو نداشته باشم و از تو می خواهم که از این مشکل بزرگ ، فرج و راه نجاتی ، برای من فراهم کنی که تو بر هر چیز توانایی » .

جالب این که در ذیل این حدیث می خوانیم : فرشتگان صدای

ص:182

یوسف را شنیدند و عرض کردند : « اِلهَنا نَسْمَعُ صَوْتا وَ دُعاءً :

جزء دوازدهم (269)

اَلصَّوْتُ صَوْتُ صَبِیٍّ وَ الدُّعاءُ دُعاءُ نَبِیٍّ : پروردگارا ! ما صدا و دعایی می شنویم، آواز، آواز کودک است، امادعا، دعای پیامبری است » .(1)

این نکته نیز قابل توجه است هنگامی که یوسف را برادران به چاه افکندند پیراهن او را درآورده بودند و تنش برهنه بود ، فریاد زد که لااقل پیراهن مرا به من بدهید تا اگر زنده بمانم تنم را بپوشانم و اگر بمیرم کفن من باشد ، برادران گفتند : از همان خورشید و ماه و یازده ستاره ای راکه در خواب دیدی بخواه که در این چاه مونس توباشد و لباس درتنت بپوشانند(واوبدنبال یأس مطلق،ازغیرخدادعای فوق راخواند).(2)

از امام صادق نقل شده است که فرمود : « هنگامی که یوسف را به چاه افکندند ، جبرئیل نزد او آمد و گفت : کودک ، این جا چه می کنی ؟ در جواب گفت : برادرانم مرا در چاه انداخته اند ، گفت : دوست داری از چاه خارج شوی؟ گفت: با خداست اگر بخواهد مرا بیرون می آورد ، گفت : خدای

1 « تفسیر قُرْطُبی » ، جلد 5 ، صفحه 3373 .

2 « تفسیر قُرْطُبی » ، جلد 5 ، صفحه 3373 .

(270) سوره یُوسُف

تو دستور داده این دعا را بخوان تا بیرون آیی : گفت : کدام دعا ؟ گفت ؛ بگو : "اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلَکَ بِاَنَّ لَکَ الْحَمْدُ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ الْمَنّانُ ، بَدیعُ السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ ، ذُوالْجَلالِ وَ الاِْکْرامِ ، اَنْ تُصَلِّیَ عَلی محَمَّدٍ

ص:183

وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تَجْعَلَ لی مِمّا اَنَا فیهِ فَرَجا وَ مَخْرَجا : پروردگارا ! من از تو تقاضا می کنم ای که حمد و ستایش برای تو است ، معبودی جز تو نیست ، تویی که بر بندگان نعمت می بخشی ، آفریننده آسمان ها و زمینی ، صاحب جلال و اکرامی ، تقاضا می کنم که بر محمد و آلش درود بفرستی و گشایش و نجاتی از آن چه در آن هستم برای من قرار دهی" (1) مانعی ندارد که یوسف همه این دعاها را خوانده باشد » .

19 وَ جآءَتْ سَیّارَهٌ فَاَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلی دَلْوَهُ قالَ یبُشْری هذا غُلمٌ وَ اَسَرُّوهُ بِضعَهً وَ اللّهُ عَلیمٌ بِما یَعْمَل-ُونَ

1 « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 2 ، صفحه 416 .

جزء دوازدهم (271)

و کاروانی فرارسید، مأمور آب را ( به سراغ آب ) فرستادند، او دلو خودرادر چاه افکند و صدازد؛ مژده باد: این کودکی است ( زیبا و دوست داشتنی ) و این امر را به عنوان یک سرمایه از دیگران مخفی داشتند و خداوند به آن چه آن ها انجام می دادند آگاه است .

کاروان را به این جهت « سَیّارَه » گفته اند که دائما در سیر و حرکت است

« وارِد » به معنی آب آور ، در اصل از « وُرُود » گرفته شده که معنی

ص:184

آن همان گونه که راغب در مفردات گفته ، قصد آب کردن است ، هرچند بعدا توسعه یافته و به هر ورود و دخولی گفته شده است .

« بِضاعَه » در اصل از ماده « بَضْع » به معنی قطعه ای از گوشت است ، که آن را جدا می کنند و سپس تعمیم یافته و به قطعه مهمی از مال و سرمایه نیز گفته شده است و « بِضْع » به معنی عدد سه تا ده آمده است ( مفردات راغب ) .

(272) سوره یُوسُف

یوسف در تاریکی وحشتناک چاه که با تنهایی کشنده ای همراه بود، ساعات تلخی را گذرانده اما ایمان به خدا و سکینه و آرامش حاصل از ایمان ، نور امید بر دل او افکند و به او تاب و توان دادکه این تنهایی وحشتناک را تحمل کند و از کوره این آزمایش ، پیروز بدر آید .

چند روز از این ماجرا گذشت خدا می داند ، بعضی از مفسران سه روز و بعضی دو روز نوشته اند. به هر حال « کاروانی سررسید » و در آن نزدیکی منزل گزید ، پیدا است نخستین حاجت کاروان تأمین آب است ، لذا « کسی را که مأمور آب آوردن بود به سراغ آب فرستادند ، مأمور آب ، دلو خود را در چاه افکند » .

یوسف از قعرچاه متوجه شد که سر و صدایی از فرازچاه می آید و به دنبال آن ، دلو و طناب را دید که به سرعت پایین می آید ، فرصت را غنیمت شمرد و از این عطیه الهی بهره گرفت و بی درنگ به آن چسبید .

مأمور آب احساس کرد دلوش بیش از اندازه سنگین شده ،

ص:185

هنگامی که آن را با قوت بالا کشید ، ناگهان چشمش به کودک خردسال ماه پیکری افتاده و فریاد زد : « مژده باد این کودکی است به جای آب » ( قالَ یبُشْری هذا غُلمٌ )

جزء دوازدهم (273)

کم کم گروهی از کاروانیان از این امر آگاه شدند ، ولی برای این که دیگران با خبر نشوند و خودشان بتوانند این کودک زیبا را به عنوان یک غلام در مصر بفروشند ، « این امر را به عنوان یک سرمایه نفیس از دیگران مخفی داشتند » ( وَ اَسَرُّوهُ بِضعَهً ) .

20 وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَهٍ وَ کانُوا فیهِ مِنَ الزّاهِدینَ

و او را به بهای کمی ، چند درهم ، فروختند و نسبت به ( فروختن ) او بی اعتنا بودند ( چرا که می ترسیدند رازشان فاش شود ).

« بَخْس » در اصل به معنی این است که چیزی را با ستمگری کم کنند و لذا قرآن می گوید : « وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ اَشْیآئَهُمْ : اشیاء مردم را با ظلم کم نکنید » ( 85 / هود ) .

(274) سوره یُوسُف

در این جا این سؤال پیش می آید که چرا آن ها یوسف را که حداقل غلام پرقیمتی محسوب می شد به بهای اندک و به تعبیر قرآن به ثَمَن بَخْس فروختند .

ولی این معمول است که همیشه دزدان و یا کسانی که به سرمایه

ص:186

مهمی بدون زحمت دست می یابند از ترس این که مبادا دیگران بفهمند آن را فورا می فروشند و طبیعی است که با این فوریت نمی توانند بهای گزافی برای خود فراهم سازند .

در این که یوسف را به چنددرهم فروختند و چگونه میان خود تقسیم کردند ، باز در میان مفسران گفتگو است ، بعضی 20 درهم و بعضی 22 درهم و بعضی 40 درهم و بعضی 18 درهم نوشته اند و با توجه به این که عدد فروشندگان را ده نفر دانسته اند، سهم هر کدام از این مبلغ ناچیز روشن است. و در پایان آیه می فرماید : « آن ها نسبت به فروختن یوسف ، بی اعتنا بودند » ( وَ کانُوا فیهِ مِنَ الزّاهِدینَ ) .

در حقیقت این جمله در حکم بیان علت برای جمله قبل است ،

جزء دوازدهم (275)

اشاره به این که اگر آن ها یوسف را به بهای اندک فروختند به خاطر این بود که نسبت به این معامله بی میل و بی اعتناء بودند.

این موضوع یا به خاطر آن بود که یوسف را کاروانیان ، ارزان به دست آورده بودند و انسان چیزی را که ارزان به دست آورد ، غالبا ارزان از دست می دهد و یا این که از این می ترسیدند که سرّ آن ها فاش شود و مدعی پیداکنند و یا از این نظر که در یوسف نشانه های غلام بودن را نمی دیدند ، بلکه آثار آزادگی و حرّیت در چهره او نمایان بود و به همین دلیل نه فروشندگان چندان رغبت به فروختن اوداشتند و نه خریداران.

(276) سوره یُوسُف

ص:187

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

سوره هُود••• 11

همه میهمان خدا هستند••• 11

تقسیم ارزاق و تلاش برای زندگی••• 13

چهار پدیده کوتاه فکری••• 19

میزان کم ظرفیتی••• 20

نعمت ها همه موهبت است••• 20

اعمال نیک دو اثر دارد••• 21

قرآن معجزه جاویدان••• 21

همه قرآن یا ده سوره یا یک سوره ؟••• 23

سرگذشت عبرت آمیز قوم نوح••• 28

(277)

تحقیرمؤمنین محروم شیوه همیشگی صاحبان زر و زور است••• 30

مقیاس سنجش فضیلت••• 32

من هیچ فرد باایمانی را طرد نمی کنم••• 34

کشتی نوح••• 44

هدف از عذاب های الهی تصفیه است نه انتقام••• 47

پنج درس تربیتی در طوفان نوح••• 53

ص:188

فهرست مطالب

موضوع صفحه

پایان ماجرای طوفان نوح••• 58

« جودی » کجا است ؟••• 60

سرگذشت دردناک فرزند نوح••• 61

چرا فرزند نوح ، عمل غیر صالح بود ؟••• 62

آن جا که پیوندها گسسته می شود ؟••• 63

مسلمانان مطرود چه کسانی هستند ؟••• 65

کشتی نوح به سلامت فرود آمد••• 68

تأثیر کارهای خوب بر آبادی کشورها و کارهای بد بر ویرانی آنها••• 72

منظور از « یَزِدْکُمْ قُوَّهً اِلی قُوَّتِکُمْ » چیست ؟••• 75

آغاز سرگذشت قوم ثمود••• 76

استعمار در قرآن و عصر ما••• 78

ناقه صالح••• 82

(279)

پیوند مکتبی••• 85

منظور از صیحه چیست ؟••• 90

سرگذشت قوم شعیب••• 92

ص:189

فهرست مطالب

موضوع صفحه

منطق بی اساس آدم های لجباز••• 98

تظاهر به نفهمیدن روش همیشگی دین ستیزان••• 102

پایان عمر تبهکاران مَدْیَن••• 105

هفت درس تربیتی در داستان شعیب••• 107

موسی قهرمان مبارزه با فرعون••• 112

خوشبختی یا بدبختی افراد در آخرت نتیجه اعمال

آن ها در دنیاست••• 119

بحثی پیرامون سعادت وشقاوت ازنظرذاتی یااکتسابی بودن••• 122

اسباب خوشبختی و بدبختی••• 125

استثناء در آیه چه مفهومی دارد ؟••• 130

صبر و مقاومت رمز پیروزی در همه عرصه هاست••• 131

در چه اموری نباید به ظالمان تکیه کرد••• 133

«بپاداشتن»واقعی نمازانسان راازهمه بدی هامصون می دارد••• 136

امید بخش ترین آیه قرآن••• 138

پاسداران صلح و آزادی••• 142

ص:190

فهرست مطالب

موضوع صفحه

نوجوانانی که درانتظار«مصلح» به سرمی برندباید«صالح»باشند••• 145

سرچشمه انحرافات افراط در خوشی و لذّت هاست••• 146

هدف از آفرینش••• 148

اثرات چهارگانه مطالعه سرگذشت پیشینیان••• 150

سوره یُوسُف••• 152

نقش ویرانگر حسد در زندگی نوجوانان عزیز••• 157

ضرورت مراقبت پدر و مادر در ابراز محبّت نسبت به فرزندان••• 159

پیامی برای نوجوانان: مواظب باشید تا به بهانه بازی

و سرگرمی شما را فریب ندهند••• 160

نیازفطری و طبیعی نوجوانان به تفریح و سرگرمی سالم••• 164

نه قصاص و نه اتهام قبل از جنایت••• 168

به دشمن و افراد نادان راه کارتخریبی نشان ندهید••• 168

(283)

زیبا جلوه دادن زشتی ها••• 176

دروغگو حافظه ندارد••• 177

صبر جمیل چیست ؟••• 178

یک لحظه غفلت یک عمر پشیمانی••• 179

دعای گیرای یوسف••• 182

ص:191

ص:192

ص:193

ص:194

جلد 13

فهرست مطالب

ص:1

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

سوره یُوسُف••• 11

یوسف خزانه دار کشور مصر می شود••• 11

چگونه یوسف دعوت طاغوت زمان را پذیرفت ؟••• 12

اهمیت مسائل اقتصادی در اداره کشورها••• 13

تعهد و تخصص دو رکن اساسی مدیریت است••• 14

تعریف از خود، همیشه ناپسند نیست ؟••• 15

پاداش های معنوی و برتر••• 17

ایمان اکثر مردم آمیخته با شرک است••• 19

سوره رَعْد••• 22

تعادل نیروی جاذبه و دافعه در کرات آسمانی••• 23

(157)

یکی دیگراز معجزات علمی قرآن(قانون عمومیت زوجیت)••• 28

محافظین غیبی برای انسان ها••• 36

شکست وپیروزی ملت هامتکی به تغییرات درونی آن هااست••• 39

برکات رعد و برق••• 42

(158)

ص:2

فهرست مطالب

موضوع صفحه

منظور از سجده موجودات چیست ؟••• 48

همه موجودات آسمان ها و زمین دربرابر خداخاضع هستند••• 51

ترسیم دقیقی از منظره حق و باطل••• 53

زبد چیست ؟••• 56

همیشه بهره ها به میزان آمادگی ها و لیاقت ها است••• 58

باطل دنبال بازار آشفته می گردد••• 58

باطل تنها در یک لباس ظاهر نمی شود••• 59

بقای هر موجود بسته به میزان سودرسانی او است••• 59

چگونه حق ، باطل را بیرون می ریزد••• 60

زندگی در پرتو تلاش و جهاد••• 60

فواید پنجگانه مثال های قرآنی••• 62

روزی به دست خدا است اما ...••• 66

(159)

چگونه دل با یادخدا آرام می گیرد••• 71

ذکر خدا چیست؟••• 73

عوامل هشتگانه نگرانی و پریشانی••• 75

(160)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

آیا آرامش با خوف خدا سازگار است ؟••• 81

سوره اِبراهیم••• 84

بیرون آمدن از ظلمت ها به نور••• 84

گرامیداشت روزهای حساس زندگی••• 91

شکرنعمت،نعمتت افزون کندکفرنعمت از کفت بیرون کند••• 93

چهار نکته مهم در ارتباط با شکر نعمت••• 99

چرا اعمال کفار به خاکستر دربرابرباد تشبیه شده است ؟••• 102

مسأله احباط••• 103

آیا مخترعان و مکتشفان پاداش الهی دارند ؟••• 104

آفرینش بر اساس حق است••• 111

منظور از جمله «لَوْ هَدینَا اللّهُ لَهَدَیْنکُمْ » چیست ؟••• 114

رساترین بیان در مذمت تقلید کورکورانه••• 115

(161)

پاسخ دندان شکنی که شیطان به پیروانش می دهد••• 116

عظمت انسان از دیدگاه قرآن••• 120

آیا هر چه را از خدا می خواهیم به ما می دهد ؟••• 124

چرا نعمت های خدا قابل شمارش نیستند••• 125

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

(4)

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

(5)

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

(6)

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ناصر مکارم شیرازی 1/12/85

ص:7

(7)

(8)

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

مقدمه (9)

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز»

(10) مقدمه

است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387 دکتر محمد بیستونی

ص:10

سوره یوسف

یوسف خزانه دار کشور مصر می شود

55 قالَ اجْعَلْنی عَلی خَزائِنِ الاَْرْضِ اِنّی حَفیظٌ عَلیمٌ

(یوسف به عزیز مصر) گفت: مرا سرپرست خزائن سرزمین (مصر) قرارده که نگهدارنده و آگاهم .

یوسف می دانست یک ریشه مهمّ نابسامانی های آن جامعه مملو از ظلم و ستم در مسائل اقتصادیش نهفته است ، اکنون که آن ها به حکم اجبار به سراغ او آمده اند ، چه بهتر که نبض اقتصاد کشور مصر را در دست گیرد و به یاری مستضعفان بشتابد ، از تبعیض ها تا آن جا که قدرت دارد بکاهد ، حق مظلومان را از ظالمان بگیرد و به وضع بی سر و سامان آن کشور پهناور سامان بخشد .

مخصوصا مسائل کشاورزی را که در آن کشور در درجه اول اهمیّت بود ، زیر نظر بگیرید و با توجّه به این که سال های فراوانی و سپس سال های خشکی در پیش است ، مردم را به کشاورزی و تولید بیشتر دعوت کند و در مصرف فرآورده های کشاورزی تا سر حدّ

(12) سوره یُوسُف

جیره بندی ، صرفه جویی کند و آن ها را برای سال های قحطی ذخیره نماید ، لذا راهی بهتر از این ندید که پیشنهاد سرپرستی خزانه های مصر

ص:11

کند. آیات 100 و 101 همین سوره که تفسیر آن به خواست خدا خواهد آمد ، دلیل بر این است که او سرانجام بجای ملک نشست و زمامدار تمام امور مصر شد ، هر چند آیه 88 که می گوید : برادران به او گفتند : «یا ایها العزیز» ، دلیل بر این است که او در جای عزیز مصر قرار گرفت ، ولی هیچ مانعی ندارد که این سلسله مراتب را تدریجا طی کرده باشد ، نخست به مقام خزانه داری و بعد نخست وزیری و بعد بجای ملک ، نشسته باشد .

چگونه یوسف دعوت طاغوت زمان را پذیرفت ؟

نخستین چیزی که در رابطه با آیات فوق جلب توجه می کند این است که چگونه یوسف این پیامبر بزرگ حاضر شد ، خزانه داری یا نخست وزیری یکی از طاغوت های زمان را بپذیرد و با او همکاری کند؟ پاسخ این سؤال در حقیقت در خود آیات فوق نهفته است ، او به

جزء سیزدهم (13)

عنوان یکی انسان «حَفیظٌ عَلیمٌ» ( امین و آگاه ) عهده دار این منصب شد ، تا بیت المال را که مال مردم بود به نفع آن ها حفظ کند و در مسیر منافع آنان به کار گیرد ، مخصوصا حق مستضعفان را که در غالب جامعه ها پایمال می گردد به آن ها برساند. در « فقه » در بحث قبول ولایت از طرف ظالم نیز این بحث به طور گسترده آمده است که قبول

ص:12

پست و مقام از سوی ظالم همیشه حرام نیست ، بلکه گاهی مستحب و یا حتی واجب می گردد ، این در صورتی است که منافع پذیرش آن و مرجحات دینیش بیش از زیان های حاصل از تقویت دستگاه باشد. در روایات متعددی نیز می خوانیم که ائمه اهلبیت علیهم السلام به بعضی از دوستان نزدیک خود ( مانند علی بن یقطین که از یاران امام کاظم بود و وزارت فرعون زمان خود هارون الرّشید را به اجازه امام پذیرفت ) چنین اجازه ای را می دادند .

اهمیت مسائل اقتصادی در اداره کشورها

گرچه ما هرگز موافق مکتب های یک بعدی که همه چیز را در بعد

(14) سوره یُوسُف

اقتصادی خلاصه می کنند و انسان و ابعاد وجود او را نشناخته اند نیستیم، ولی با این حال اهمیت ویژه مسائل اقتصادی را در سرنوشت اجتماعات هرگز نمی توان از نظر دور داشت ، آیات فوق نیز اشاره به همین حقیقت می کند ، چرا که یوسف از میان تمام پست ها انگشت روی خزانه داری گذاشت ، زیرا می دانست هرگاه به آن سر و سامان دهد قسمت عمده نابسامانی های کشور باستانی مصر ، سامان خواهد یافت و از طریق عدالت اقتصادی می تواند سازمان های دیگر را کنترل کند .

در روایات اسلامی نیز اهمیت فوق العاده ای به این موضوع داده

ص:13

شده است ، از جمله درحدیث معروف علی یکی از دو پایه اصلی زندگی مادی و معنوی مردم ( قِوامُ الدّینِ وَ الدُّنْیا ) مسائل اقتصادی قرار داده شده است ، در حالی که پایه دیگر علم و دانش و آگاهی شمرده شده است .

تعهد و تخصص دو رکن اساسی مدیریت است

تعبیر یوسف که می گوید : « اِنّی حَفیظٌ عَلیمٌ » دلیل بر اهمیت

جزء سیزدهم (15)

مدیریت در کنار امانت است و نشان می دهد که پاکی و امانت به تنهایی برای پذیرش یک پست حساس اجتماعی کافی نیست ، بلکه علاوه بر آن آگاهی و تخصص و مدیریت نیز لازم است ، چراکه « عَلیم » را در کنار « حَفیظ » قرار داده است . و ما بسیار دیده ایم که خطرهای ناشی از عدم اطلاع و مدیریت کمتر از خطرهای ناشی از خیانت نیست بلکه گاهی از آن برتر و بیشتر است .

با این تعلیمات روشن اسلامی نمی دانیم چرا بعضی مسلمانان به مسأله مدیریت و آگاهی هیچ اهمیت نمی دهند و حداکثر کشش فکر آن ها در شرایط واگذاری پست ها ، همان مسأله امانت و پاکی است با این که سیره پیامبر صلی الله علیه و آله و علی در دوران حکومتشان نشان می دهد ، آن ها به مسأله آگاهی و مدیریت همانند امانت

ص:14

و درستکاری اهمیت می دادند .

تعریف از خود، همیشه ناپسند نیست؟

بدون شک تعریف خویش کردن کار ناپسندی است ، ولی با این

(16) سوره یُوسُف

حال این یک قانون کلی نیست ، گاهی شرایط ایجاب می کند که انسان خود را به جامعه معرفی کند تا مردم او را بشناسند و از سرمایه های وجودش استفاده کنند و به صورت یک گنج مخفی و متروک باقی نماند.

در آیه فوق نیز خواندیم که یوسف به هنگام پیشنهاد پست خزانه داری مصر خود را با جمله « حَفیظٌ عَلیم » ستود ، زیرا لازم بود سلطان مصر و مردم بدانند که او واجد صفاتی است که برای سرپرستی این کار نهایت لزوم را دارد. لذا در تفسیر عیاشی از امام صادق می خوانیم که در پاسخ این سؤال که آیا جایز است انسان خودستایی کند و مدح خویش نماید ؟ فرمود : « نَعَمْ اِذَا اضْطُرَّ اِلَیْهِ اَما سَمِعَتْ قَوْلَ یُوسُفَ اِجْعَلْنی عَلی خَزائِنِ الاَْرْضِ اِنّی حَفیظٌ عَلیمٌ وَ قَوْلَ الْعَبْدِ الصّالِحِ وَ اَنَا لَکُمْ ناصِحٌ اَمینٌ: آری هنگامی که ناچار شود مانعی ندارد ، آیا نشنیده ای گفتار یوسف را که فرمود : مرا بر خزائن زمین قرار ده که من امین و آگاهم و همچنین گفتار بنده

ص:15

صالح خدا ( هود ) من برای شما خیرخواه و امینم » .(1)و از این جا

جزء سیزدهم (17)

روشن می شود این که در خطبه « شقشقیه » و بعضی دیگر از خطبه های نهج البلاغه علی به مدح خویشتن می پردازد و خودرا محور آسیای خلافت می شمرد ، که همای بلند پرواز اندیشه ها به اوج فکر و مقام او نمی رسد و سیل علوم و دانش ها از کوهسار وجودش سرازیر می شود و امثال این تعریف ها همه برای این است که مردم ناآگاه و بی خبر به مقام او پی ببرند و از گنجینه وجودش برای بهبود وضع جامعه استفاده کنند.

56 وَ کَذلِکَ مَکَّنّا لِیُوسُفَ فِی الاَْرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ نُصیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضیعُ اَجْرَ الْمُحْسِنینَ

و این گونه ما به یوسف در سرزمین ( مصر ) قدرت دادیم که هرگونه می خواست در آن منزل می گزید (و تصرف می کرد)

(18) سوره یُوسُف

ما رحمت خود را به هر کس بخواهیم ( و شایسته بدانیم ) می بخشیم و پاداش نیکوکاران را ضایع نمی کنیم .

ص:16


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 2 ، صفحه 433.

در این جا سؤالی مطرح می شود و آن این که چگونه ، سلطان جبار مصر به چنین کاری تن در داد ، در حالی که می دانست یوسف در مسیر خودکامگی و ظلم و ستم و استثمار و استعمار او گام برنمی دارد ، بلکه به عکس مزاحم مظالم او است .

پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته چندان مشکل نیست و آن این که گاهی بحران های اجتماعی و اقتصادی چنان است که پایه های حکومت خودکامگان را از اساس می لرزاند ، آن چنان که همه چیز خود را در خطر می بینند ، در این گونه موارد برای رهایی خویشتن از مهلکه حتی حاضرند از یک حکومت عادلانه مردمی استقبال کنند ، تا خود را نجات دهند .

پاداش های معنوی و برتر

57 وَ لَأَجْرُ الاْخِرَهِ خَیْرٌ لِلَّذینَ ءَامَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ

جزء سیزدهم (19)

و پاداش آخرت برای آن ها که ایمان آورده اند و پرهیزکارندبهتراست .

گرچه بسیاری از مردم نیکوکار در همین جهان به پاداش مادی خود می رسند ، همان گونه که یوسف نتیجه پاکدامنی و شکیبایی و پارسایی و تقوای خویش را در همین دنیا گرفت ، که اگر آلوده بود هرگز

ص:17

ه چنین مقامی نمی رسید. ولی این سخن به آن معنی نیست که همه کس باید چنین انتظاری را داشته باشند و اگر به پاداش های مادی نرسند گمان کنند به آن ها ظلم و ستمی شده ، چراکه پاداش اصلی ، پاداشی است که در زندگی آینده انسان ، در انتظار او است. و شاید برای رفع همین اشتباه و دفع همین توهم است که قرآن در آیه فوق بعد از ذکر پاداش دنیوی یوسف اضافه می کند : « وَ لَأَجْرُ الاْخِرَهِ خَیْرٌ لِلَّذینَ ءَامَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ : پاداش آخرت برای آنان که ایمان دارند و تقوی پیشه کرده اند برتر است » .

105 وَ کَأَیِّنْ مِنْ ءَایَهٍ فِی السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ

(20) سوره یُوسُف

و چه بسیار نشانه ای ( از خدا ) در آسمان ها و زمین وجود داردکه آن ها از کنارش می گذرند و از آن روی می گردانند.

همین حوادثی را که همه روز با چشم خود می نگرند : خورشید صبحگاهان سر از افق مشرق برمی دارد و اشعه طلایی خود را بر کوه ها و دره ها و صحراها و دریاها می باشد و شامگاهان در افق مغرب فرو می رود و پرده سنگین و سیاه شب بر همه جا می افتد .

اسرار این نظام شگرف ، این طلوع و غروب ، این غوغای حیات و

ص:18

زندگی در گیاهان ، پرندگان ، حشرات و انسان ها و این زمزمه جویباران ، این همهمه نسیم و این همه نقش عجب که بر در و دیوار وجود است ، به اندازه ای آشکار می باشد که هر که در آن ها و خالقیتش نیندیشد ، همچنان نقش بود بر دیوار .

بنابراین اگر به آیات قرآن که بر تو نازل می شود ، ایمان نیاورند تعجب نکن چراکه آن ها به آیات آفرینش و خلقت که از هر سو آنان را احاطه کرده نیز ایمان نیاورده اند .

جزء سیزدهم (21)

ایمان اکثر مردم آمیخته با شرک است

106 وَ ما یُؤْمِنُ اَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ اِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ

و اکثر آن ها که مدعی ایمان به خدا هستند مشرکند .

ممکن است خودشان چنین تصور کنند که مؤمنان خالصی هستند ، ولی رگه های شرک در افکار و گفتار و کردارشان غالبا وجود دارد .

به همین دلیل در روایات اسلامی می خوانیم که امام صادق فرمود : « اَلشِّرْکُ اَخْفی مِنْ دَبیبِ النَّمْلِ : شرک در اعمال انسان مخفی تر است از حرکت مورچه » . (1)

ص:19


1- « سفینه البحار »، جلد 1 ، صفحه 697 .

و یا می خوانیم : « اِنَّ اَخْوَفَ ما اَخافُ عَلَیْکُمُ الشِّرْکُ الاَْصْغَرُ قالُوا وَ مَا الشِّرْکُ الاَْصْغَرُ یا رَسُولَ اللّهِ ؟ قالَ الرِّیا ، یَقُولُ اللّهُ تَعالی یَوْمَ الْقِیامَهِ اِذا جاءَ النّاسُ بِاَعْمالِهِمِ اذْهَبُوا اِلَی الَّذینَ

(22) سوره یُوسُف

کُنْتُمْ تُرائُونَ فِی الدُّنْیا ، فَانْظُرُوا هَلْ تَجِدُونَ عِنْدَهُمْ مِنْ جَزاءٍ : خطرناک ترین چیزی که از آن بر شما می ترسم ، شرک اصغر است ، اصحاب گفتند : شرک اصغر چیست ای رسول خدا ؟ فرمود : ریاکاری ، روز قیامت هنگامی که مردم با اعمال خود در پیشگاه خدا حاضر می شوند ، پروردگار با آن ها که در دنیا ریا کردند می فرماید : به سراغ کسانی که به خاطر آن ها ریا کردید بروید ، ببینید پاداشی نزد آن ها می یابید » . (1)

از امام باقر در تفسیر آیه فوق نقل شده که فرمود : « شِرْکُ طاعَهٍ وَ لَیْسَ شِرْکُ عِبادَهٍ وَ الْمَعاصِی الَّتی یَرْتَکِبُونَ وَ هِیَ شِرْکُ طاعَهٍ اَطاعُوا فیهَا الشَّیْطانَ فَاَشْرَکُوا بِاللّهِ فِی الطّاعَهِ لِغَیْرِه: منظور از این آیه شرک در اطاعت است نه شرک عبادت و گناهانی که مردم مرتکب می شوند، شرک اطاعت است ، چراکه در آن اطاعت شیطان می کنند و به خاطر این عمل برای خدا شریکی در

ص:20


1- « تفسیر فی ظِلال » ، جلد 5 ، صفحه 53 .

اطاعت قائل می شوند » .(1)

جزء سیزدهم (23)

در بعضی از روایات دیگر می خوانیم که منظور « شرک نعمت » است به این معنی که موهبتی از خداوند به انسان برسد و بگوید : این موهبت از ناحیه فلان کس به من رسیده اگر او نبود من می مردم و یا زندگانیم بر باد می رفت و بیچاره می شدم (2). در این جا غیر خدا را شریک خدا در بخشیدن روزی و مواهب شمرده است .

خلاصه این که منظور از شرک در آیه فوق کفر و انکار خدا و بت پرستی به صورت رسمی نیست ( چنان که از امام علی بن موسی الرضا نقل شده که فرمود : « شِرْکٌ لا یَبْلُغُ بِهِ الْکُفْرَ » یعنی « شرکی که به حد کفر نمی رسد » ولی شرک به معنی وسیع کلمه، همه این ها را شامل می شود ) .

(24) سوره یُوسُف

پایان سوره یُوسُف

ص:21


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 2 ، صفحه 475 و « اصول کافی » ، جلد 2 صفحه 292 .
2- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 2 ، صفحه 475 و « اصول کافی » ، جلد 2 صفحه 292 .

جزء سیزدهم (25)

سوره رَعْد

سوره رَعْد

1 الآمرآ تِلْکَ ایاتُ الْکِتبِ وَ الَّذی اُنْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ وَ لکِنَّ اَکْثَرَ النّاسِ لایُؤْمِنُونَ

الآمرآ این ها آیات کتاب (آسمانی) است و آن چه از طرف پروردگار بر تو نازل شده حق است ولی اکثر مردم ایمان نمی آورند .

به هرحال نخستین آیه این سوره از عظمت قرآن سخن می گوید: (1)

« این ها آیات کتاب بزرگ آسمانی است » و جای هیچ گونه شک و تردید در آن دیده نمی شود ، چراکه بیان کننده حقایق عینی جهان آفرینش و روابط آن با انسان ها می باشد .

حقی است که با باطل آمیخته نشده و به همین دلیل نشانه های حقانیتش از چهره اش هویدا است و نیاز به استدلال بیشتری ندارد. « اما با این همه ، مردم بوالهوس و نادان که اکثریت را تشکیل می دهند به این آیات ایمان نمی آورند » ( وَ لکِنَّ اَکْثَرَ النّاسِ لا یُؤْمِنُونَ ) .

ص:22


1- انتخاب اسم اشاره بعید (تِلْکَ) به جای اسم اشاره قریب (هذه) کنایه ای است از عظمت آیات قرآن و رفعت و بلند پایه بودن آن

(26) سوره رَعد

چراکه اگر انسان را به حال خودش واگذارند و پیروی معلمی پاکدل را که در مسیر زندگی ، هدایت و تربیتش کند نپذیرد و همچنان در پیروی از هوس ها آزاد باشد ، غالبا راه را گم کرده ، به بیراهه می رود .

اما اگر مربیان الهی و هادیان راه حق ، امام و پیشوای آن ها باشند و او خود را در اختیارشان بگذارد ، اکثریت به راه حق می روند .

تعادل نیروی جاذبه و دافعه در کرات آسمانی

2 اَللّهُ الَّذی رَفَعَ السَّمواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری لاَِجَلٍ مُسَمًّی یُدَبِّرُ الاَْمْرَ یُفَصِّلُ الاْیاتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقاءِ رَبِّکُمْ ت-ُوقِن-ُونَ

خدا همان کسی است که آسمان را ، بدون ستونی که قابل رؤیت باشد، آفرید سپس بر عرش استیلایافت (و زمام تدبیر جهان را به دست گرفت ) و خورشید و ماه را مسخر ساخت که هرکدام تا زمان معینی حرکت دارند، کارها را او تدبیر می کند آیات را ( برای شما )تشریح می نماید تا به لقای پروردگارتان یقین پیدا کنید .

جزء سیزدهم (27)

« عَمَد » جمع عمود به معنی ستون است .

ص:23

برای جمله « بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا » دو تفسیر گفته اند : نخست این که « همان گونه که می بینید آسمان ، بی ستون است » ( گویی در اصل چنین بوده ، تَرَوْنَهَا بِغَیْرِ عَمَدٍ ) .

دیگر این که « تَرَوْنَها »، صفت برای « عَمَد » بوده باشد که معنیش چنین است ، آسمان ها را بدون ستونی که مرئی باشد ، برافراشته است ، که لازمه آن وجود ستونی برای آسمان است ، اما ستونی نامرئی .

و این همان است که از امام علی بن موسی الرضا در حدیث حسین بن خالد آمده است ، او می گوید : « از امام ابی الحسن الرضا

(28) سوره رَعد

پرسیدم ، این که خداوند فرموده : " وَالسَّماءِ ذاتِ الْحُبُکِ " : سوگند به آسمان که دارای راه ها است " یعنی چه ؟ » ، فرمود : « این آسمان راه هایی به سوی زمین دارد » . حسین بن خالد می گوید ، عرض کردم : « چگونه می تواند راه ارتباطی با زمین داشته باشد در حالی که خداوند می فرماید آسمان ها بی ستون است »، امام فرمود: « سُبْحانَ اللّهِ ، اَلَیْسَ اللّهُ یَقُولُ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ؟ قُلْتُ بَلی ، فَقالَ ثَمَّ عَمَدٌ وَ لکِنْ لا تَرَوْنَها : عجیب است ، آیا خداوند نمی فرماید بدون ستونی که قابل مشاهده باشد ؟ من عرض کردم : آری ،

ص:24

فرمود : پس ستون هایی هست و لیکن شما آن را نمی بینید » .(1)

این آیه با توجه به حدیثی که در تفسیر آن وارد شده است ، پرده از روی یک حقیقت علمی برداشته که در زمان نزول آیات ، بر کسی آشکار نبود، چراکه در آن زمان هیئت بطلمیوس با قدرت هر چه تمام تر،

جزء سیزدهم (29)

بر محافل علمی جهان و بر افکار مردم حکومت می کرد و طبق آن آسمان ها به صورت کراتی تو در تو همانند طبقات پیاز روی هم قرار داشتند و طبعا هیچ کدام معلق و بی ستون نبود ، بلکه هر کدام بر دیگری تکیه داشت ، ولی حدود هزار سال بعد از نزول این آیات ، علم و دانش بشر به این جا رسید که افلاک پوست پیازی ، به کلی موهوم است و آن چه واقعیت دارد ، این است که کرات آسمان هر کدام در مدار و جایگاه خود ، معلق و ثابتند ، بی آن که تکیه گاهی داشته باشند و تنها چیزی که آن ها را در جای خود ثابت می دارد ، تعادل قوه جاذبه و دافعه است که یکی ارتباط با جرم این کرات دارد و دیگری مربوط به حرکت آن ها است. این تعادل جاذبه و دافعه به صورت یک ستون نامرئی ، کرات آسمان را در جای خود نگه داشته است .

ص:25


1- « تفسیر برهان » ، جلد 2 ، صفحه 278 از تفسیر علی بن ابراهیم .

حدیثی از امیرمؤمنان علی در این زمینه نقل شده بسیار جالب است،طبق این حدیث امام فرمود: «هذِهِ النُّجُومُ الَّتی فِی السَّماءِ مَدائِنُ مِثْلُ الْمَدائِنِ الَّذی فِی الاَْرْضِ مَرْبُوطَهٌ کُلُّ مَدینَهٍ اِلی عَمُودٍ

(30) سوره رَعد

مِنْ نُورٍ : این ستارگانی که در آسمانند ، شهرهایی هستند همچون شهرهای روی زمین که هر شهری با شهر دیگر ( هر ستاره ای با ستاره دیگر ) با ستونی از نور مربوط است » .(1)آیا تعبیری روشن تر و رساتر از «ستون نامرئی» یا «ستونی از نور» در افق ادبیات آن روز برای ذکر امواج جاذبه و تعادل آن با نیروی دافعه پیدا می شد؟(2)

سپس می فرماید : « خداوند بعد از آفرینش این آسمان های بی ستون که نشانه بارز عظمت و قدرت بی انتهای او است ، بر عرش استیلا یافت ، یعنی حکومت عالم هستی را به دست گرفت » ( ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ ). درباره معنی « عرش » و تسلط خداوند بر آن در سوره اعراف ذیل آیه 54 به قدر کافی بحث شده است .(3)

ص:26


1- « سفینه البحار » ، جلد 2 ، صفحه 574 .
2- برای توضیح بیشتر به کتاب « قرآن و آخرین پیامبر » صفحه 166 به بعد مراجعه فرمایید .
3- به جلد 6 « تفسیر نمونه » صفحه 204 مراجعه فرمایید .

جزء سیزدهم (31)

بعد از بیان آفرینش آسمان ها و حکومت پروردگار بر آن ها سخن از تسخیر خورشید و ماه است .

چه تسخیری از این بالاتر که همه این ها سر بر فرمان او هستند و خدمتگذار انسان ها و همه موجودات زنده اند . نور می پاشند ، جهانی را روشن می سازند ، بستر موجودات را گرم نگه می دارند ، موجودات زنده را پرورش می دهند ، در دریاها جزر و مد می آفرینند و خلاصه سرچشمه همه حرکت ها و برکت ها هستند .

اما این نظام جهان ماده جاودانی و ابدی نیست ، « و هر کدام از این خورشید و ماه تا سرآمد مشخصی که برای آن ها تعیین شده است در مسیر خود به حرکت ادامه می دهند » ( کُلٌّ یَجْری لاَِجَلٍ مُسَمًّی ) .

و به دنبال آن می افزاید که این حرکات و گردش ها و آمد و شدها و دگرگونی ها بی حساب و کتاب نیست و بدون نتیجه و فایده نمی باشد ، بلکه « اوست که همه کارها را تدبیر می کند » و برای هر حرکتی حسابی و برای هر حسابی هدفی در نظر گرفته است ( یُدَبِّرُ الاَْمْرَ ) .

(32) سوره رَعد

« او آیات خویش را برای شما برمی شمرد و ریزه کاری های آن ها را شرح می دهد تا به لقای پروردگار و سرای دیگر ایمان پیدا کنید » ( یُفَصِّلُ الاْیاتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ ) .

ص:27

یکی دیگر از معجزات علمی قرآن (قانون عمومیت زوجیت)

3 وَ هُوَ الَّذی مَدَّ الاَْرْضَ وَ جَعَلَ فیها رَواسِیَ وَ اَنْهرا وَمِنْ کُلِ الثَّمَراتِ جَعَلَ فیهازَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ یُغْشِی الَّیْلَ النَّهارَ اِنَّ فی ذلِکَ لاَیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ

و او کسی است که زمین را گسترد و در آن کوه ها و نهرهایی قرارداد و ازتمام میوه ها در آن دو جفت آفرید (پرده سیاه) شب را بر روز می پوشاند ، در این ها آیاتی است برای آن ها که تفکر می کنند .

آن چنان زمین را گسترد که برای زندگی انسان و پرورش گیاهان و جانداران آماده باشد ، گودال ها و سراشیبی های تند و خطرناک را به وسیله فرسایش کوه ها و تبدیل سنگ ها به خاک پر کرد و آن ها را مسطح و قابل زندگی ساخت ، در حالی که چین خوردگی های نخستین آن چنان بودند که اجازه زندگی به انسان نمی دادند .

جزء سیزدهم (33)

این احتمال نیز در این جمله وجوددارد که منظور از «مَدَّ الاَْرْضَ» اشاره به همان مطلبی باشدکه دانشمندان زمین شناسی می گویندکه تمام زمین در آغاز زیر آب پوشیده بود ، سپس آب ها در گودال ها قرار گرفت و

ص:28

خشکی ها تدریجا از آب سر برآوردند و روز به روز گسترده شدند ، تا به صورت کنونی درآمدند .

پس از آن به مسأله پیدایش کوه ها اشاره می کند و می فرماید : ( وَ جَعَلَ فیها رَواسِیَ ) .

همان کوه هایی که در آیات دیگر قرآن « اَوْتاد » ( میخ های ) زمین معرفی شده شاید به دلیل این که کوه ها از زیر به هم پنجه افکنده اند و همچون زرهی تمام سطح زمین راپوشانده که هم فشارهای داخلی را از درون خنثی کنند و هم نیروی فوق العاده جاذبه ماه و جزر و مد را از بیرون و به این ترتیب ، تزلزل و اضطراب و زلزله های مداوم را از میان ببرند و کره زمین را در آرامش برای زندگی انسان ها نگه دارند .

(34) سوره رَعد

ذکر کوه ها بعد از ذکر گسترش زمین گویا اشاره به آن است که نه زمین آن چنان گسترده است که هیچ پستی و بلندی در آن نباشد که در این صورت هرگز باران ها و آب ها روی آن قرار نمی گرفت و یا همه جا تبدیل به باتلاق می گشت و طوفان ها دائما بر سطح آن جریان داشت ، ولی با آفرینش کوه ها از هر دو جهت امن و امان شد .

و نه تمامش کوه و دره است که قابل زندگی نباشد و در مجموع ترکیبی است از مناطق مسطح و صاف و کوه ها و دره ها که بهترین ت

ص:29

رکیب را برای زندگی بشر و سایر موجودات زنده تشکیل می دهد . سپس به آب ها و نهرهایی که در روی زمین ، جریان دارد اشاره کرده می گوید : « و در آن نهرهایی قرار داد » ( وَ اَنْهارا ) .

سیستم آبیاری زمین به وسیله کوه ها و ارتباط کوه ها با نهرها ، بسیار جالب است ، زیرا بسیاری از کوه های روی زمین ، آب هایی را که به صورت برف درآمده در قله خود یا در شکاف های دره هایشان ذخیره می کنند که تدریجا آب می شوند و به حکم قانون جاذبه از مناطق مرتفع تر به سوی مناطق پست و گسترده روان می گردند و بی آن که نیاز به نیروی دیگری باشد در تمام مدت سال به طور طبیعی بسیاری از زمین ها را آبیاری و سیراب می کنند.

جزء سیزدهم (35)

اگر شیب ملایم زمین ها نبود و اگر آب ها به این صورت در کوه ها ذخیره نمی شد ، آبیاری اغلب مناطق خشک امکان پذیر نبود و یا اگر امکان داشت هزینه فوق العاده زیادی لازم داشت .

بعد از آن به ذکر مواد غذایی و میوه هایی که از زمین و آب و تابش آفتاب به وجود می آید و بهترین وسیله برای تغذیه انسان است پرداخته، می گوید : « و از تمام میوه ها دو جفت در زمین قرار داد » ( وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ ) .

ص:30

اشاره به این که میوه ها موجودات زنده ای هستند که دارای نطفه های نر و ماده می باشند که از طریق تلقیح ، بارور می شوند .

(36) سوره رَعد

اگر « لینه » دانشمند و گیاه شناس معروف سوئدی در اواسط قرن 18 میلادی موفق به کشف این مسأله شد که زوجیت در جهان گیاهان تقریبا یک قانون عمومی و همگانی است و گیاهان نیز همچون حیوانات از طریق آمیزش نطفه نر و ماده ، بارور می شوند و میوه می دهند ، قرآن مجید در یک هزار و یک صد سال قبل از آن ، این حقیقت را فاش ساخت و این خود یکی از معجزات علمی قرآن مجید است که بیانگر عظمت این کتاب بزرگ آسمانی می باشد. شکی نیست که قبل از « لینه » بسیاری از دانشمندان اجمالاً به وجود نر و ماده در بعضی از گیاهان پی برده بودند ، حتی مردم عادی می دانستند که مثلاً اگر نخل را بر ندهند یعنی از نطفه نر روی قسمت های ماده گیاه نپاشند ثمر نخواهد داد ، اما هیچ کس به درستی نمی دانست که این یک قانون تقریبا همگانی است ، تا این که « لینه » موفق به کشف آن شد ، ولی همان گونه که گفتیم قرآن قرن ها قبل از وی ، از روی آن پرده برداشته بود .

جزء سیزدهم (37)

و از آن جا که زندگی انسان و همه موجودات زنده و مخصوصا گیاهان و میوه ها بدون نظام دقیق شب و روز امکان پذیر نیست در

ص:31

قسمت دیگر این آیه از این موضوع سخن به میان آورده ، می گوید : « خداوند به وسیله شب ، روز را می پوشاند و پرده بر آن می افکند » ( یُغْشِی الَّیْلَ النَّهارَ ) .

چراکه اگر پرده تاریک آرام بخش شب نباشد ، نور مداوم آفتاب ، همه گیاهان را می سوزاند و اثری از میوه ها و به طور کلی از موجودات زنده بر صفحه زمین باقی نمی ماند .

با این که در کره ماه ، روز ، دائمی نیست ، اما همین مقدار که طول روزها به مقدار پانزده شبانه روز کره زمین است ، حرارت در وسط روز در کره ماه آن قدر بالا می رود که اگر آب و مایع دیگری در آن جا باشد به نقطه جوشش و بالاتر از آن می رسد و هیچ موجود زنده ای را که در زمین می شناسیم ، تاب تحمل آن گرما را در شرایط عادی ندارد .

4 وَ فِی الاَْرْضِ قِطَعٌ مُتَجوِراتٌ وَ جَنّتٌ مِنْ اَعْنبٍ وَ زَرْعٌ

(38) سوره رَعد

وَ نَخیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقی بِماءٍ واحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهاعَلیبَعْضٍ فِی الاُْکُلِ اِنَ فیذلِکَ لاَیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ

و درروی زمین قطعاتی درکنار هم قرارداردکه باهم متفاوتند و باغ هایی از انگور و زراعت و نخل ها ، که گاهی بر

ص:32

یک پایه می رویند و گاهی بر دو پایه ، همه آن ها از یک آب سیراب می شوند و بااین حال بعضی از آن هارا از جهت میوه بر دیگری برتری می دهیم، در این ها نشانه هایی است برای آن ها که عقل خویش را به کار می گیرند .

«مُتِجاوِر» از ماده « جار » ، به معنی همسایه و نزدیک است ، ولی هنگامی که می فرماید : « قِطَعٌ مُتِجاوِرات » ، مفهومش این است که قطعه های مختلفی هستند که در کنار هم قرار دارند والا اگر همه آن ها یکسان بودند تعبیر قطعه های مجاور معنی نداشت .

« اَعْناب » جمع عِنَب و « نَخیل » جمع نَخْل است و شاید ذکر صیغه جمع در این جا اشاره به انواع مختلف انگور و خرما است که هر یک از این دو میوه شاید صدها نوع در عالم خود داشته باشد با خواص و طعم و رنگ متفاوت .

جزء سیزدهم (39)

« صِنْوان » جمع « صِنْو » در اصل به معنی شاخه ای است که از تنه اصلی درخت بیرون می آید و بنابراین صنوان به معنی شاخه های مختلفی است که از یک تنه بیرون می آید .

با این که این قطعات همه با یکدیگر متصل و مربوطند ، هر کدام ساختمان و استعدادی مخصوص به خود دارند ، بعضی محکم ، بعضی

ص:33

نرم ، بعضی شور ، بعضی شیرین و هر کدام استعداد برای پرورش نوع خاصی از گیاهان و درختان میوه و زراعت را دارد ، چراکه نیازهای انسان و جانداران زمینی بسیار زیاد و متفاوت است ، گویی هر قطعه از زمین مأموریت برآوردن یکی از نیازها را دارد و اگر همه یکنواخت بودند و یا استعدادها به صورت صحیحی در میان قطعات زمین تقسیم نشده بود ، انسان گرفتار چه کمبودهایی از نظر مواد غذایی و دارویی و

(40) سوره رَعد

سایر نیازمندی ها می شد ، اما با تقسیم حساب شده این مأموریت و بخشیدن استعداد پرورش آن به قطعات مختلف زمین همه این نیازمندی ها به طور کامل برطرف می گردد .

دیگر این که « در همین زمین باغ ها و درختانی وجود دارد از انواع انگور و زراعت ها و نخل ها » ( وَ جَنّتٌ مِنْ اَعْنبٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخیلٌ ) .

جالب این که گاه می شود که هر یک از شاخه ها ، نوع خاصی از میوه را تحویل می دهد ، ممکن است این جمله اشاره به مسأله استعداد درختان برای پیوند باشد که گاه بر یک پایه چند پیوند مختلف می زنند و هر کدام از این پیوندها رشد کرده و نوع خاصی از میوه را به ما تحویل می دهد ، خاک یکی و ریشه و ساقه یکی ، اما میوه و محصولش مختلف و متفاوت است .

ص:34

و عجیب تر این که « همه آن ها از یک آب سیراب می شوند » ( یُسْقی بِماءٍ واحِدٍ ) .

و با این همه ، « بعضی از این درختان را بر بعض دیگر از نظر میوه برتری می دهیم » ( وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلی بَعْضٍ فِی الاُْکُلِ ) .

جزء سیزدهم (41)

حتی بسیار دیده ایم که در یک درخت یا در یک شاخه ، میوه هایی از یک جنس وجود دارد که طعم ها و رنگ های متفاوت دارند و در جهان گل ها بسیار دیده شده است که یک بوته گل و حتی یک شاخه، گل هایی به رنگ های کاملاً مختلف عرضه می کند .

این چه آزمایشگاه و لابراتوار اسرارآمیزی در شاخه درختان به کار گذارده شده است که از مواد کاملاً یکسان ، ترکیبات کاملاً مختلف تولید می کند که هر یک بخشی از نیازمندی انسان را برطرف می سازد. آیا هر یک از این اسرار دلیل بر وجود یک مبدأ حکیم و عالم که این نظام را رهبری کند نیست .

این جا است که در پایان آیه می فرماید : « در این امور نشانه هایی است از عظمت خدا برای آن ها که تعقل و اندیشه می کنند » ( اِنَّ فی ذلِکَ لاَیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ ) .

ص:35

(42) سوره رَعد

محافظین غیبی برای انسان ها

11 لَهُ مُعَقِّبتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهیَحْفَظُونَهُ مِنْ اَمْرِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ اِذا اَرادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوءً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِه مِنْ والٍ

برای انسان مأمورانی است که پی در پی ، از پیش رو و از پشت سرش او را از حوادث ( غیر حتمی ) حفظ می کنند، (اما) خداوند سرنوشت هیچ قوم ( و ملتی ) را تغییر نمی دهد مگر آن که آن ها خودرا تغییردهند و هنگامی که خدا اراده سوئی به قومی (به خاطر اعمالشان) کند هیچ چیز مانع آن نخواهد شد و جز خدا سرپرستی نخواهند داشت .

« مُعَقِّبات » چنان که طبرسی در مجمع البیان و بعضی دیگر از مفسران بزرگ گفته اند جمع « مُعَقِّبَه » است و آن هم به نوبه خود جمع « مُعَقِّبْ » می باشد و به معنی گروهی است که پی در پی و به طور متناوب به دنبال کاری می روند .

جزء سیزدهم (43)

ظاهر این آیه آن است که خداوند به گروهی از فرشتگان ، مأموریت داده که در شب و روز به طور متناوب به سراغ انسان بیایند و از

ص:36

پیش رو و پشت سر نگاهبان و حافظ او باشند .

بدون تردید انسان در زندگی خود در معرض آفات و بلاهای زیادی است ، حوادثی از درون و برون ، انواع بیماری ها ، میکرب ها ، انواع حادثه ها و خطراتی که از زمین و آسمان می جوشد ، انسان را احاطه کرده اند ، مخصوصا به هنگام کودکی که آگاهی انسان از اوضاع اطراف خود بسیار ناچیز است و هیچ گونه تجربه ای ندارد ، در هر گامی خطری در کمین او نشسته است و گاه انسان تعجب می کند که کودک چگونه از لابلای این همه حوادث جان به سلامت می برد و بزرگ می شود ، مخصوصا در خانواده هایی که پدران و مادران چندان آگاهی از مسائل ندارند و یا امکاناتی در اختیار آن ها نیست مانند کودکانی که در روستاها بزرگ می شوند و در میان انبوه محرومیت ها ، عوامل بیماری و خطرات قرار دارند .

(44) سوره رَعد

اگر به راستی در این مسائل بیندیشیم احساس می کنیم که نیروی محافظی هست که ما را در برابر حوادث حفظ می کند و همچون سپری از پیش رو و پشت سر محافظ و نگهدار ما است .

در بسیاری از مواقع ، حوادث خطرناک برای انسان پیش می آید و او معجزه آسا از آن ها رهایی می یابد به طوری که احساس می کند همه

ص:37

این ها تصادف نیست بلکه نیروی محافظی از او نگهبانی می کند .

در روایات متعددی که از پیشوایان اسلام نقل شده نیز روی این تأکید شده است ، از جمله :

در روایتی از امام باقر می خوانیم که در تفسیر آیه فوق فرمود : « یُحْفَظُ بِاَمْرِ اللّهِ مَنْ اَنْ یَقَعَ فی رَکِیٍّ اَوْ یَقَعَ عَلَیْهِ حائِطٌ اَوْ یُصیبَهُ شَیْ ءٌ حَتّی اِذْ جاءَ الْقَدَرُ خَلُّوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ یَدْفَعُونَهُ اِلَی الْمَقادیرِ وَ هُما مَلَکانِ یَحْفِظانِه بِاللَّیْلِ وَ مَلَکانِ مِنْ نَهارٍ یَتَعاقَبانِه: به فرمان خدا انسان را حفظ می کند از این که در چاهی سقوط کند یا دیواری بر او بیفتد یا حادثه دیگری برای او پیش بیاید تا زمانی که مقدرات حتمی فرا رسد در این هنگام آن ها کنار می روند و او را تسلیم حوادث می کنند ، آن ها دو فرشته اند که انسان را در شب حفظ می کنند و دو فرشته اند که در روز که به طور متناوب به این وظیفه می پردازند » .(1)

جزء سیزدهم (45)

در نهج البلاغه نیز می خوانیم که امیرمؤمنان علی فرمود : اِنَّ مَعَ کُلِّ اِنْسانٍ مَلَکَیْنِ یَحْفَظانِه فَاِذا جاءَ الْقَدَرُ خَلَّیا بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ

ص:38


1- « تفسیر برهان » ، جلد 2 ، صفحه 283 .

با هر انسانی دو فرشته است که او را حفظ می کنند ، اما هنگامی که مقدرات حتمی فرارسد او را رها می سازند » .(1)

ما در زندگی روزانه خود ، نشانه های واضحی از وجود چنین نیروی محافظی می بینیم و احساس می کنیم که در برابر بسیاری از حوادث مرگبار به طور اعجازآمیزی نجات می یابیم که تفسیر و توجیه همه آن هاازطریق عادی و یا حمل برتصادف مشکل است .

(46) سوره رَعد

شکست و پیروزی ملت ها متکی به تغییرات درونی آن ها است

جمله « اِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ » که در دو مورد از قرآن با تفاوت مختصری آمده است ، یک قانون کلی و عمومی را بیان می کند ، قانونی سرنوشت ساز و حرکت آفرین و هشدار دهنده .

این قانون که یکی از پایه های اساسی جهان بینی و جامعه شناسی در اسلام است ، به ما می گوید مقدرات شما قبل از هر چیز و هر کس در دست خود شما است و هر گونه تغییر و دگرگونی در خوشبختی و

ص:39


1- « نهج البلاغه » ، کلمات قصار ، جمله 201 .

بدبختی اقوام در درجه اول به خود آن ها بازگشت می کند ، شانس و طالع و اقبال و تصادف و تأثیر اوضاع فلکی و مانند این ها هیچ کدام پایه ندارد ، آن چه اساس و پایه است این است که ملتی خود بخواهد سربلند و سرافراز و پیروز و پیش رو باشد و یا به عکس خودش تن به ذلت و زبونی و شکست در دهد، حتی لطف خداوند، یا مجازات او ، بی مقدمه، دامان هیچ ملتی را نخواهد گرفت ، بلکه این اراده و خواست ملت ها و تغییرات درونی آن ها است که آن ها را مستحق لطف یا مستوجب عذاب خدا می سازد .

جزء سیزدهم (47)

به تعبیر دیگر : این اصل قرآنی که یکی از مهم ترین برنامه های اجتماعی اسلام را بیان می کند به ما می گوید هر گونه تغییرات برونی متکی به تغییرات درونی ملت ها و اقوام است و هر گونه پیروزی و شکستی که به قومی رسید از همین جا سرچشمه می گیرد ، بنابراین آن ها که همیشه برای تبرئه خویش به دنبال « عوامل برونی » می گردند و قدرت های سلطه گر و استعمارکننده را همواره عامل بدبختی خود می شمارند ، سخت در اشتباهند ، چراکه اگر این قدرت های جهنمی پایگاهی در درون یک جامعه نداشته باشند ، کاری از آنان ساخته نیست.

مهم آن است که پایگاه های سلطه گران و استعمارکنندگان و جباران

ص:40

را در درون جامعه خود درهم بکوبیم ، تا آن ها هیچ گونه راهی برای نفوذ نداشته باشند .

(48) سوره رَعد

آن ها به منزله شیطانند و می دانیم شیطان به گفته قرآن بر کسانی که عبادالله مخلصین هستند راه ندارد ، او تنها بر کسانی چیره می شودکه پایگاهی در درون وجود خود برای شیطان ساخته اند.

این اصل قرآنی می گوید : برای پایان دادن به بدبختی ها و ناکامی ها باید دست به انقلابی از درون بزنیم ، یک انقلاب فکری و فرهنگی ، یک انقلاب ایمانی و اخلاقی و به هنگام گرفتاری در چنگال بدبختی ها باید فورا به جستجوی نقطه های ضعف خویشتن بپردازیم و آن ها را با آب توبه و بازگشت به سوی حق از دامان روح و جان خود بشوییم ، تولدی تازه پیدا کنیم و نور و حرکتی جدید تا در پرتو آن بتوانیم ناکامی ها و شکست ها را به پیروزی مبدل سازیم ، نه این که این نقطه های ضعف که عوامل شکست است در زیر پوشش های خودخواهی مکتوم بماند و به جستجوی عوامل شکست در بیرون جامعه خود در بیراهه ها سرگردان بمانیم .

ص:41

جزء سیزدهم (49)

برکات رعد و برق

12 هُوَ الَّذی یُریکُمُ الْبَرْقَ خَوْفا وَ طَمَعا وَ یُنْشِی ءُ السَّحابَ الثِّقالَ

او کسی است که برق را به شما نشان می دهد که هم مایه ترس است هم امید و ابرهای سنگین بار ایجاد می کند .

می دانیم از نظر علمی پیدایش برق به خاطر آن است که دو قطعه ابر با الکتریسیته های مختلف ( مثبت و منفی ) به هم نزدیک می شوند و درست همانند سر دو سیم برق که به هنگام نزدیکی جرقه می زند آن ها نیز جرقه عظیمی ایجاد کرده و به اصطلاح تخلیه الکتریکی می شوند .

اگر جرقه های کوچکی که از سر دو سیم در برابر چشم ما آشکار می شود ، صدای خفیفی دارند ، در عوض صدای جرقه آسمانی برق به خاطر گسترش ابر و بالا بودن میزان الکتریسیته به قدری شدید است که « رعد » را به وجود می آورد .

(50) سوره رَعد

و هر گاه قطعه ابری که دارای الکتریسیته مثبت است به زمین که همیشه الکتریسیته منفی دارد نزدیک شود ، جرقه در میان زمین و ابر ایجاد می شود ، که آن را « صاعقه » می گویند و خطرناک بودنش به همین دلیل است که یک سر آن ، زمین و نقطه های مرتفعی است که به

ص:42

اصطلاح نوک این سیم را تشکیل می دهد ، حتی یک انسان در یک بیابان ممکن است عملاً تبدیل به نوک این سیم منفی شود و درست جرقه وحشتناکی بر سر او فرود آید و در یک لحظه کوتاه تبدیل به خاکستر شود و نیز به همین دلیل است که به هنگام رعد و برق در بیابان ها باید فورا به کنار درخت یا دیوار یا کوه و یا هر نقطه مرتفعی پناه برد و یا در گودالی دراز کشید .

به هر حال برق که از نظر بعضی شاید شوخی طبیعت محسوب می شود ، با اکتشافات علمی روز ثابت شده که فواید و برکات فراوانی داردکه ذیلاً به سه قسمت آن اشاره می شود .

جزء سیزدهم (51)

آبیاری : برق ها معمولاً حرارت فوق العاده زیاد گاه در حدود 15000 درجه سانتیگراد تولید می کنند و این حرارت کافی است که مقدار زیادی از هوای اطراف را بسوزاند و در نتیجه فشار هوا فورا کم شود و می دانیم در فشار کم ، ابرها می بارند و به همین دلیل غالبا متعاقب جهش برق رگبارهایی شروع می شود و دانه های درشت باران فرومی ریزند و از این رو برق در واقع یکی از وظایفش آبیاری است .

سمپاشی : به هنگامی که برق باآن حرارتش آشکار می شود قطرات باران بامقداری اکسیژن اضافی ترکیب می شوند و آب سنگین

ص:43

یعنی آب اکسیژنه (H2O2 ) ایجاد می کنند و می دانیم آب اکسیژنه یکی از آثارش کشتن میکرب ها است و به همین جهت در مصارف طبی برای شستشوی زخم ها به کار می رود ، این قطرات آب اکسیژنه هنگامی که بر زمین ها می بارد ، تخم آفات و بیماری های گیاهی را از میان می برد و سمپاشی خوبی از آن ها می کند و به همین جهت گفته اند هر سال که رعد و برق کم باشد آفات گیاهی بیشتر است .

(52) سوره رَعد

تغذیه و کودرسانی : قطرات باران که بر اثر برق و حرارت شدید و ترکیب، یک حالت اسیدکربنی پیدامی کندکه به هنگام پاشیده شدن بر زمین ها و ترکیب با آن ها یک نوع کود مؤثر گیاهی می سازد. و گیاهان از این طریق تغذیه می شوند .

بعضی از دانشمندان گفته اند مقدار کودی که در طی سال از مجموع برق های آسمان در کره زمین به وجود می آید ده ها میلیون تن است که رقم فوق العاده بالایی می باشد .

بنابراین می بینیم همین پدیده ظاهرا پیش پا افتاده و بی خاصیت طبیعت چه قدر پربار و پربرکت است . هم آبیاری می کند ، هم سمپاشی می کند و هم تغذیه و این نمونه کوچکی از اسرار شگرف و پر دامنه عالم هستی است که رهنمون روشنی بر مسأله خداشناسی می تواند باشد .

این ها همه از یک سو برکات برق است و از سوی دیگر آتش سوزی هایی که از یک نوع آن ( صاعقه ) به وجود می آید گاهی ممکن است انسان یا انسان ها یا درختانی را بسوزاند ، هرچند این امر کم و نادر است و قابل اجتناب ، ولی می تواند عامل خوف و ترس شود و به این ترتیب ، آن چه در آیه فوق خواندیم که برق هم مایه ترس است و هم امید ، ممکن است اشاره به مجموع این امور باشد .

ص:44

جزء سیزدهم (53)

و نیز ممکن است جمله « وَ یُنْشِی ءُ السَّحابَ الثِّقالَ » که در آخر آیه فوق آمده ، ارتباط با همین خاصیت برق داشته باشد که ابرها را سنگین بار از دانه های پرپشت باران می سازد .

13 وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِه وَ الْمَلئِکَهُ مِنْ خیفَتِه وَ یُرْسِلُ الصَّوعِقَ فَیُصیبُ بِها مَنْ یَشاءُ وَ هُمْ یُجدِل-ُونَ فِی اللّهِ وَ هُوَ شَدیدُ الْمِحالِ

و رعد تسبیح و حمداو می گوید و(نیز)فرشتگان از ترس او و صاعقه ها را می فرستد و هر کس را بخواهد گرفتار آن می سازد در حالی که آن ها ( مشاهده این همه آیات خدا باز هم ) درباره خدا به مجادله مشغولند و او قدرتی بی انتها ( و مجازاتی دردناک ) دارد .

ص:45

(54) سوره رَعد

« مِحال » در اصل از « حیله » و « حیله » به معنی هر نوع چاره اندیشی پنهانی و غیرآشکار است ( نه به معنی چاره جویی های مخرب که در زبان فارسی به آن مشهور شده است ) و مسلم است کسی که توانایی بر چاره اندیشی آن هم با قدرت و شدت دارد کسی است که هم از نظر توانایی فوق العاده است و هم از نظر علم و حکمت و به همین دلیل بر دشمنانش مسلط و پیروز می باشد و کسی را یارای فرار از حوزه قدرت او نیست .

آری این صدای پرطنین جهان طبیعت که ضرب المثل در عظمت صوت است ، از آن جا که توأم باپدیده برق می باشد و هر دو در خدمت یک هدف هستند و خدمات پرارزش و حساب شده ای دارند که در بالا به آن اشاره شد عملاً تسبیح خدا می گوید و به تعبیر دیگر : « رعد » زبان گویای «برق» است، که حکایت از نظام آفرینش و عظمت خالق می کند .

این همان چیزی است که ما نام آن را زبان حال می گذاریم : یک کتاب پرمحتوا ، یک قصیده غرا ، یک تابلو زیبا و دل انگیز ، یک ساختمان محکم و منظم و حساب شده ، با زبان حال خود از علم و دانش و مهارت و ذوق نویسنده و گوینده و نقاش و معمار سخن می گویند ، آن ها را مدح می کنند و می ستایند .

ص:46

جزء سیزدهم (55)

ذرات این عالم هستی که همه اسرارآمیزند و نظام بسیار دقیق و حساب شده ای دارند ، همگی از پاکی خداوند و منزه بودن او از هر گونه عیب و نقص ، سخن می گویند ، ( آیا « تسبیح » چیزی جز تنزیه و پاک دانستن می باشد ؟ ) و همگی از قدرت و علم و حکمت او خبر می دهند ( آیا « حمد » چیزی جز بیان صفات کمال است ؟ ) .

این احتمال را نیز جمعی از فلاسفه داده اند که تمام ذرات این جهان هر یک برای خود نوعی از عقل و شعور دارند و از روی همین عقل و شعور ، تسبیح و تقدیس خدا می کنند ، نه تنها با زبان حال و حکایت کردن وجودشان از وجود خدا ، بلکه با زبان قال نیز او را می ستایند .

نه تنها صدای رعد و یا سایر اجزای جهان ماده ، تسبیح او می گویند که « همگی فرشتگان نیز از ترس و خشیت خدا ، به تسبیح او مشغولند » ( وَ الْمَلئِکَهُ مِنْ خیفَتِه ) .

(56) سوره رَعد

آن ها از این می ترسند که در انجام فرمان پروردگار و مسؤولیت هایی که در نظام هستی بر عهده آن ها گذارده شده کوتاهی نکنند و گرفتار مجازات الهی شوند و می دانیم همیشه وظیفه ها و تکالیف برای آن ها که احساس مسؤولیت می کنند ترس آفرین

ص:47

است ، ترسی سازنده که شخص را به تلاش و حرکت وامی دارد .

و برای توضیح بیشتر در زمینه رعد و برق اشاره به صاعقه ها می کند و می فرماید : « خداوند صاعقه ها را می فرستد و به هر کس بخواهد به وسیله آن آسیب می رساند » ( وَ یُرْسِلُ الصَّوعِقَ فَیُصیبُ بِها مَنْ یَشاءُ ) .

ولی با این همه و با مشاهده آیات عظمت پروردگار در عالم آفرینش در پهنه زمین و آسمان ، در گیاهان و درختان و رعد و برق و مانند آن ها و با کوچکی و حقارت قدرت انسان در برابر حوادث ، حتی در برابر یک جرقه آسمانی « باز هم گروهی از بی خبران درباره خدا به مجادله و ستیز برمی خیزند » ( وَ هُمْ یُجدِلُونَ فِی اللّهِ ) .

جزء سیزدهم (57)

درحالی که «خداوند قدرتی بی انتها و مجازاتی دردناک و کیفری سخت دارد» ( وَ هُوَ شَدیدُ الْمِحالِ ) .

منظور از سجده موجودات چیست ؟

سجده در این گونه موارد به معنی خضوع و نهایت تواضع و تسلیم است ، یعنی همه فرشتگان و انسان ها و همه صاحبان عقل و اندیشه برای خدا متواضعند و در برابر فرمان او خاضع می باشند ، منتهی گروهی سجده و خضوعشان تنها جنبه تکوینی دارد ، یعنی در برابر قوانین عالم

ص:48

هستی و آفرینش خاضعند ، ولی گروهی علاوه بر سجود تکوینی سجود تشریعی نیز دارند یعنی با میل و اراده خود در برابر خداوند سجده می کنند ، مثلاً همین که می بینیم جسم و جان آن ها تسلیم قوانین حیات و مرگ و نمو و رشد و سلامت و بیماری و مانند آن است این حالت تسلیم و خضوع در برابر قوانین آفرینش در حقیقت یک نوع سجود تکوینی از ناحیه آن ها است .

(58) سوره رَعد

14 لَهُ دَعْوَهُ الْحَقِّ وَالَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِه لا یَسْتَجیبُونَ لَهُمْ بِشَیْ ءٍ اِلاّ کَبسِطِ کَفَّیْهِ اِلَی الْماءِ لِیَبْلُغَ فَاهُ وَ ما هُوَ بِبلِغِه وَ ما دُعاءُ الْکفِرینَ اِلاّ فی ضَللٍ

دعوت حق از آن او است و کسانی که ( مشرکان ) غیر از خدا می خوانند به دعوت آن ها پاسخ نمی گویند ، آن ها همچون کسی هستند که کف های خود را به سوی آب می گشاید تا آب به دهانش برسد و هرگز نخواهد رسید و دعای کافران جز در ضلال ( و گمراهی ) نیست .

یعنی هر گاه او را بخواهیم می شنود و اجابت می کند ، هم آگاهی از دعای بندگان دارد و هم قدرت بر انجام خواسته های آن ها و به همین دلیل خواندن او و تقاضااز ذات مقدسش حق است نه باطل و بی اساس .

ص:49

نمی گویند دعایشان را اجابت نمی کنند » .

جزء سیزدهم (59)

آری این چنین است دعوت باطل ، چراکه پندار و خیالی بیش نیست و هر گونه علم و قدرتی برای بت ها قائل باشند کاملاً موهوم و بی پایه و بی اساس است .

مگر « حق » چیزی جز عینیت و واقعیت و مایه خیر و برکت و « باطل » چیزی جز پندار و توهم و مایه شر و فساد می باشد ؟ سپس ، همان گونه که روش قرآن است ، برای مجسم ساختن این موضوع عقلانی مثال حسی زیبا و رسایی بیان می کند و می گوید: « آن ها که غیر خدا را می خوانند به کسی می مانند که بر کنار آبی که سطح آن از دسترس او دوراست نشسته و به آن اشاره می کند ، به این امید که آب به دهان او برسد و هرگز نمی رسد » چه خواب و پندار بیهوده ای ؟ ( اِلاّ کَبسِطِ کَفَّیْهِ اِلَی الْماءِ لِیَبْلُغَ فَاهُ وَ ما هُوَ بِبلِغِه ... ) .

ص:50

(60) سوره رَعد

همه موجودات آسمان ها و زمین در برابر خدا خاضع هستند

15 وَلِلّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ طَوْعا وَ کَرْها وَ ظِللُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الاْصالِ

همه آن ها که در آسمان ها و زمین هستند از روی اطاعت یا اکراه و همچنین سایه های آن ها، هر صبح و عصر ، برای خدا سجده می کنند .

تعبیر به « طَوْعا وَ کَرْها » ممکن است اشاره به این باشد که مؤمنان از روی میل و رغبت در پیشگاه پروردگار به سجده می افتند و خضوع می کنند ، اما غیرمؤمنان هرچند حاضر به چنین سجده ای نیستند تمام ذرات وجودشان از نظر قوانین آفرینش تسلیم فرمان خدا است چه بخواهند و چه نخواهند. ضمنا باید توجه داشت که « کُرْه » به معنی کراهتی است که از درون انسان سرچشمه می گیرد و « کَرْه » به معنی کراهتی است که عامل بیرونی داشته باشد و در مورد بحث چون غیرمؤمنان تحت تأثیر عوامل بیرون ذاتی مقهور قوانین آفرینش هستند «کَرْه» به کار رفته است .

جزء سیزدهم (61)

« ظِلال » جمع « ظِلّ » به معنی سایه است ، ذکر این کلمه در آیه

ص:51

فوق نشان می دهد که منظور از سجود تنها سجود تشریعی نیست، زیرا سایه های موجودات ازخود اراده و اختیاری ندارند ، بلکه تسلیم قوانین تابش نور می باشند و بنابراین سجده آن ها ، تکوینی ، یعنی تسلیم در مقابل قوانین خلقت است .

البته ذکر کلمه « ظِلال » ( سایه ها ) دلیل بر این نیست که همه آن ها که در آسمان و زمین هستند ، وجودشان مادی است و دارای سایه اند ، بلکه تنها اشاره به آن دسته از موجوداتی است که سایه دارند ، مثل این که گفته می شود ، علماء شهر و فرزندانشان در فلان مجلس شرکت کردند ، یعنی فرزندان کسانی که فرزند داشتند و از این جمله هرگز استفاده نمی شود که همه علمای شهر ، صاحب فرزندند. به هر حال سایه گرچه یک امر عدمی بیش نیست که همان فقدان نور است ولی چون از هر طرف ، وجود نور آن را احاطه کرده ، برای خود موجودیت و آثاری دارد و تصریح به این کلمه در آیه فوق شاید برای تأکید است که حتی سایه های موجودات هم در پیشگاه خداوند خاضع هستند .

« اصال » جمع «اُصُل» و آن نیز جمع «اَصیل» است، که از ماده «اَصْل» گرفته شده و به معنی آخر روز است، از این نظر که اصل و پایه شب محسوب می شود .

(62) سوره رَعد

« غُدُوّ » جمع « غَداه » به معنی روز اول است. گرچه سجده و

ص:52

خضوع موجودات عالم هستی در برابر فرمان خدا مخصوص صبح و عصر نیست بلکه همیشگی و در همه ساعات است ، ولی ذکر این دو موقع یا به عنوان کنایه از دوام این موضوع است ، مثل این که می گوییم فلان کس هر صبح و شام مشغول تحصیل علم است ، یعنی همیشه تحصیل علم می کند و یا به خاطر آن است که در جمله قبل ، سخن از سایه های موجودات به میان آمده و سایه ها بیش از هر وقت در اول و آخر روز خود را نشان می دهند .

جزء سیزدهم (63)

ترسیم دقیقی از منظره حق و باطل

17 اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَالَتْ اَوْدِیَهٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدا رابِیا وَ مِمّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَهٍ اَوْ مَتعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَ الْبطِلَ فَاَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفآءً وَ اَمّا ما یَنْفَعُ النّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الاَْرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الاَْمْثالَ

خداوند از آسمان آبی فرستاد و از هر دره و رودخانه ای به اندازه آن ها سیلابی جاری شد، سپس سیل بر روی خود کفی حمل کرد و از آن چه(در کوره ها)برای به دست آوردن زینت آلات یا وسایل زندگی آتش روی آن روشن می کنند

ص:53

نیز کف هایی مانندآن به وجود می آید، خداوندحق و باطل را چنین مثل می زند، اما کف ها به بیرون پرتاب می شوند ولی آن چه به مردم سود می رسانند (آب یا فلز خالص) در زمین می ماند خداوند این چنین مثال می زند .

(64) سوره رَعد

« رابِی » از ماده « رُبُو » به معنی بلندی و برتری است و ربا که به معنی سود یا پول اضافی یا جنس دیگراست نیز از همین ماده و به همین معنی است ، چون اضافه و زیادی را می رساند .

آب باران در قالب جویبارهای کوچک دست به دست هم می دهند و نهرهایی به وجود می آورند ، نهرها به هم می پیوندند و سیلاب عظیمی از دامنه کوهسار سرازیر می گردد ، آب ها از سر و دوش هم بالا می روند و هر چه را بر سر راه خود ببینند برمی دارند و مرتبا بر یکدیگر کوبیده می شوند ، در این هنگام کف ها از لابلای امواج ظاهر می شوند .

پیدایش کف ها منحصر به نزول باران نیست بلکه « در فلزاتی که به وسیله آتش ذوب می شوند تا از آن زینت آلات یا وسایل زندگی بسازند آن ها نیز کف هایی همانند کف های آب دارند » ( وَ مِمّا یُوقِدُونَ

ص:54

عَلَیْهِ فِی النّارِ ابْتِغاءِ حِلْیَهٍ اَوْ مَتعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ ) .(1)

جزء سیزدهم (65)

بعد از بیان این مثال که به صورت وسیع و گسترده ، نه تنها در مورد آب ، که در مورد همه فلزات ، چه آن ها که زینتی هستند و چه آن ها که وسایل زندگی را از آن می سازند ، بیان می کند به سراغ نتیجه گیری می رود و چنین می فرماید :

« این گونه خداوند برای حق و باطل ، مثال می زند » ( کَذلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَ الْبطِلَ ) .

سپس به شرح آن می پردازد و می گوید : « اما کف ها به کنار می روند و اما آبی که برای مردم مفید و سودمند است در زمین می ماند » ( فَاَمَّا

(66) سوره رَعد

الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَآءٍ وَ اَمّا ما یَنْفَعُ النّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الاَْرْضِ ) .

ص:55


1- ترجمه تحت الفظی جمله فوق چنین است : « از آن چه آتش بر روی آن روشن می کنند برای به دست آوردن زینت یا متاع کف هایی همانند کف های آب حاصل می شود » و این تعبیر اشاره به کوره هایی است برای ذوب فلزات که هم آتش در زیر مواد فلزی وجود دارد و هم در روی آن ، به این معنی که یک طبقه آتش در زیر است و سپس روی آن سنگ هایی را که مواد کافی دارد می ریزند و مجددا روی آن آتش می ریزند و این بهترین نوع کوره است که از هر طرف آتش ، مواد قابل ذوب را احاطه کرده است .

کف های بیهوده و بلندآواز و میان تهی که همیشه بالانشین هستند اما هنری ندارندبایدبه کناری ریخته شوند و اما آب خاموش و بی سرو صدای متواضع و مفید وسودمندمی ماندواگر روی زمین هم نمانددراعماق زمین نفوذمی کندو چیزی نمی گذردکه به صورت چشمه سارهاوقنات ها و چاه ها سر از زمین برمی دارد ، تشنه کامان را سیراب می کند ، درختان را بارور و گل ها را شکفته و میوه ها را رسیده و به همه چیز سر و سامان می دهد .

و در پایان آیه برای تأکید بیشتر و دعوت به مطالعه دقیق تر روی این مثال می فرماید:«این چنین مثال هایی می زند»(کَذلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الاَْمْثالَ).

زَبَد چیست ؟

« زبد » معنای کف های روی آب و یا هر گونه کف می باشد و می دانیم آب زلال کمتر کف به روی آن آشکار می گردد ، چراکه کف ها به خاطر آلوده شدن آب به اجسام خارجی می باشد و از این جا روشن می شود که اگر حق به صفا و پاکی اصلی باقی بماند هرگز کف های باطل

جزء سیزدهم (67)

اطراف آن آشکار نمی گردد ، اما هنگامی که حق بر اثر برخورد به محیط های آلوده رنگ محیط به خود گرفت و حقیقت با خرافه و درستی یا نادرستی و پاکی یا ناپاکی آمیخته شد ، کف های باطل در کنار آن آشکار می شوند .

ص:56

این همان چیزی است که علی در نهج البلاغه به آن اشاره فرموده آن جا که می گوید : « لَوْ اَنَّ الْباطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَی الْمُرْتادینَ وَ لَوْ اَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْباطِلِ اِنْقَطَعَتْ عَنْهُ اَلْسُنُ الْمُعانِدینَ : اگر باطل از آمیزش با حق خالص شود ، بر حق جویان مخفی نخواهد ماند و اگر حق از آمیزش باطل رهایی یابد ، زبان بدگویان از آن قطع خواهد شد » .(1)

بعضی از مفسران گفته اند که در آیه فوق در حقیقت سه تشبیه است « نزول آیات قرآن » از آسمان وحی تشبیه به نزول قطرات حیات بخش باران شده ، « دل های انسان ها » تشبیه به زمین ها و دره ها که هر کدام به اندازه وسعت وجودشان بهره می گیرند و « وسوسه های شیطانی » به کف های آلوده روی آب تشبیه شده است ، که این کف ها از آب پیدا نشده ، بلکه از آلودگی محل ریزش آب پیدا می شود و به همین جهت وسوسه های نفس و شیطان از تعلیمات الهی نیست ، بلکه از آلودگی قلب انسان است و به هر حال سرانجام ، این وسوسه ها از دل مؤمنان برطرف می گردد و آب زلال وحی

ص:57


1- « نهج البلاغه » ، خطبه 50 .

که موجب هدایت و حیات انسان ها است باقی می ماند .

(68) سوره رَعد

همیشه بهره ها به میزان آمادگی ها و لیاقت هااست

از این آیه ضمنا استفاده می شود که در مبدأ فیض الهی هیچ گونه بخل و محدودیت و ممنوعیت نیست ، همان گونه که ابرهای آسمان بدون قید و شرط ، همه جا باران می پاشند و این قطعه های مختلف زمین و دره ها هستند که هر کدام به مقدار وسعت وجود خویش از آن بهره می گیرند ، زمین کوچک تر بهره اش کمتر و زمین وسیع تر سهمش بیشتر است و همین گونه است قلوب و ارواح آدمیان دربرابر فیض خدا.

جزء سیزدهم (69)

باطل دنبال بازار آشفته می گردد

هنگامی که سیلاب وارد دشت و صحرای صاف می گردد و جوش و خروش آب فرو می نشیند اجسامی که با آب مخلوط شده بودند تدریجا ته نشین می کنند و کف ها از میان می روند و آب زلال چهره اصلی خود را آشکار می سازد و به همین ترتیب باطل به سراغ بازار آشفته می رود ، تا از آن بهره گیرد ، اما هنگامی که آرامش پیدا شد و هر کسی به جای خویشتن نشست و معیارها و ضابطه ها در جامعه آشکار گشت ، باطل جایی برای خود نمی بیند و به سرعت کنار می رود .

ص:58

باطل تنها در یک لباس ظاهر نمی شود

یکی از خصایص باطل این است که هر « لَمْحَه به شکلی و هر لحظه به لباس دیگری درمی آید » ، تا اگر او را در یک لباس شناختند ، در لباس دیگر بتواند چهره خود را پنهان سازد ، در آیه فوق نیز اشاره ظریفی به این مسأله شده است ، آن جا که می گوید : کف ها نه تنها بر آب ظاهر می گردند ، در هر کوره ای و هر بوته ای که فلزات ذوب می شوند کف های تازه به شکل جدید و در لباس تازه ای آشکار می شوند و به تعبیر دیگر حق و باطل همه جا وجود دارد ، همان گونه که کف ها در هر مایعی به شکل مناسب خود آشکار می شود .

(70) سوره رَعد

بنابراین باید هرگز فریب تنوع صورت ها را نخورید و در هر کجا منتظر باشیم که باطل را با صفات ویژه اش ، که با صفات آن ها همه جا یکسان است و در بالا اشاره شد ، بشناسیم و آن ها را کنار بزنیم .

بقای هرموجود بسته به میزان سودرسانی اواست

در آیه فوق می خوانیم آن چه به مردم سود می رساند باقی و برقرار می ماند ( وَ اَمّا ما یَنْفَعُ النّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الاَْرْضِ ) .

نه تنها آب که مایه حیات است می ماند و کف ها از میان می روند ، بلکه در فلزات چه آن ها که برای « حلیه » و زینتند و چه آن ها که برای تهیه « متاع » و وسایل زندگی ، در آن جا نیز فلز خالصی که مفید و

ص:59

سودمند یا شفاف و زیبا است می ماند و کف ها را به دور می افکنند .

جزء سیزدهم (71)

و به همین ترتیب انسان ها ، گروه ها ، مکتب ها و برنامه ها به همان اندازه که مفید و سودمندند ، حق بقاء و حیات دارند و اگر می بینیم انسان مکتب باطلی مدتی سر پا می ماند این به خاطر آن مقدار از حقی است که به آن آمیخته شده که به همان نسبت حق حیات پیدا کرده است.

چگونه حق ، باطل را بیرون می ریزد

کلمه « جُفاء » که به معنی پرتاب شدن و به بیرون پریدن است ، نکته لطیفی در بردارد و آن این که باطل به جایی می رسد که قدرت نگهداری خویش را ندارد و در این لحظه از متن جامعه به خارج پرتاب می گردد و این در همان حال است که حق به جوشش می آید ، هنگامی که حق به خروش افتاد ، باطل همچون کف های روی دیگ که به خارج پرتاب می شود بیرون می افتد و این خود دلیلی است بر این که حق همیشه باید بجوشد و بخروشد تا باطل را از خود دور سازد .

زندگی در پرتو تلاش و جهاد

مثال زیبای فوق این اصل اساسی زندگی انسان ها را نیز روشن می سازد که حیات بدون جهاد و بقاء و سربلندی بدون تلاش ممکن نیست ، چراکه می گوید : آن چه را مردم برای تهیه وسایل و ضروریات

ص:60

زندگی و یا زینت و رفاه زندگی به درون کوره ها می فرستد ، همواره زبد و کف هایی دارد و برای به دست آوردن این دو ( وسایل ضروری و وسایل رفاهی ابْتِغاءِ حِلْیَهٍ اَوْ مَتعٍ ) باید مواد اصلی را که در طبیعت به صورت خالص یافت نمی شود و همواره آمیخته با اشیاء دیگر است در زیر فشار آتش در کوره قرار داد و آن ها را تصفیه و پاکسازی کرد ، تا فلز خالص و پاک از آن بیرون آید و این کار جز در سایه تلاش و کوشش و مجاهده انجام نمی شود .

(72) سوره رَعد

اصولاً طبیعت زندگی دنیا این است که در کنار گل ها ، خارها و در کنار نوش ها ، نیش ها و پیروزی ها در لابلای سختی ها و مشکلات قرار دارد و از قدیم گفته اند « گنج ها در ویرانه ها است و در لابلای هر گنجی اژدهای خطرناکی خفته است »

جزء سیزدهم (73)

آیا آن ویرانه و این اژدها چیزی جز همان انبوه مشکلات که در به دست آوردن هر موفقیتی وجود دارد می باشد .

در داستان های ایرانی خودمان نیز رستم برای رسیدن به پیروزیش مجبور بود از هفت خوان بگذرد که هر کدام اشاره به نوعی از انبوه مشکلات بوده که در مسیر هر فعالیت مثبتی است .

به هر حال قرآن این حقیقت را که بدون تحمل رنج ها انسان به هیچ

ص:61

موفقیتی نائل نمی شود بارها به عبارات مختلف بیان داشته است .

در آیه 214 سوره بقره می خوانیم : « اَمْ حَسِبْتُمْ اَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّهَ وَ لَمّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذینَ امَنُوا مَعَهُ مَتی نَصْرُ اللّهِ اَلا اِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَریبٌ : آیا گمان کردید که به همین سادگی داخل بهشت می شوید در حالی که هنوز نمونه ای از سرنوشت پیشینیان برای شما پیش نیامده است ، همان ها که در انبوه پریشانی ها و ناراحتی ها گرفتار شدند و آن چنان کارد به استخوانشان رسید و به لرزه افتادند که پیامبرشان و آن ها که به او ایمان آورده بودند صدا زدند ، یاری خدا کجاست ؟ در این لحظات بسیار سخت و دردناک یاری الهی به سراغ آن ها آمد و به آن ها گفته شد ، نصرت الهی نزدیک است » .

(74) سوره رَعد

فواید پنجگانه مثال های قرآنی

نقش مثال در توضیح و تفسیر مباحث ، نقش انکارناپذیری است و به همین دلیل در هیچ علمی بی نیاز از ذکر مثال برای اثبات حقایق و روشن ساختن و نزدیک نمودن آن ها به ذهن نداریم ، گاه می شود یک مثال به جا که درست هماهنگ و منطبق با مقصود است ، مطلب را از آسمان به زمین می آورد و برای همه قابل فهم می سازد .

ص:62

روی هم رفته می توان گفت : مثال در مباحث مختلف علمی و تربیتی و اجتماعی و اخلاقی و غیر آن ، نقش های مؤثر زیر را دارد :

مثال ، مسائل حسی را بیان می کند : از آن جا که انس انسان بیشتر با محسوسات است و حقایق پیچیده عقلی از دسترس افکار نسبتا دورتر است ، مثال های حسی آن ها را از فاصله دور دست

جزء سیزدهم (75)

نزدیک می آورد و در آستانه حس قرار می دهد و درک آن را دلچسب و شیرین و اطمینان بخش می سازد .

مثال ، راه را نزدیک می کند : گاه می شود که برای اثبات یک مسأله عمیق منطقی و عقلانی باید انسان به استدلالات مختلفی متوسل گردد که باز هم ابهام اطراف آن را گرفته است، ولی ذکر یک مثال روشن و کاملاً هماهنگ با مقصود چنان راه را نزدیک می سازد که ، تأثیر استدلال هارا افزایش می دهد و از ضرورت استدلالات متعدد می کاهد .

مثال ، مسائل را همگانی می سازد : بسیاری از مباحث علمی است که در شکل اصلیش تنها برای خواص قابل فهم است و توده مردم استفاده چندانی از آن نمی برند ، ولی هنگامی که با مثال آمیخته و به این وسیله قابل فهم گردد ، مردم در هر حد و پایه ای از علم و دانش باشند ، از آن بهره می گیرند ، بنابراین مثال ها به عنوان یک

ص:63

وسیله تعمیم علم و فرهنگ ، کاربرد غیرقابل انکاری دارند .

مثال ، درجه اطمینان به مسائل را بالا می برد : کلیات عقلی هر قدر مستدل و منطقی باشند مادام که در ذهن هستند اطمینان کافی نمی آفرینند ، چراکه انسان همواره اطمینان را در عینیت جستجو می کند ، مثال به مسائل ذهنی عینیت می بخشد و کاربرد آن ها را در عالم خارج روشن می سازد و به همین دلیل در میزان باور و پذیرش و اطمینان نسبت به یک مسأله اثر می گذارد .

(76) سوره رَعد

مثال ، لجوجان را خاموش می سازد : بسیار می شود که ذکر کلیات مسائل به صورت مستدلّ و منطقی برای خاموش کردن یک فردلجوج کافی نیست و او همچنان دست و پا می زند ، اما هنگامی که مسأله در قالب مثال ریخته شود راه را چنان بر او می بندد که دیگر مجال بهانه گیری برای او باقی نمی ماند .

26 اَللّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالْحَیوهِ الدُّنْیا وَ مَاالْحَیوهُ الدُّنْیافِی الاْخِرَهِ اِلاّ مَتعٌ

خدا روزی را برای هر کس بخواهد ( و شایسته بداند ) وسیع و برای هر کس بخواهد ( و مستحق ببیند ) تنگ قرار می دهد ولی آن ها به زندگی دنیا شاد ( و خوشحال )

ص:64

شدند در حالی که زندگی دنیا در برابر آخرت متاع ناچیزی است .

جزء سیزدهم (77)

اشاره به این که آن ها که به خاطر جلب درآمد بیشتر در روی زمین فساد می کنند ، پیوندهای خدایی را می برند و عهد الهی را می شکنند تا درآمد و بهره بیشتری از زندگی مادی پیدا کنند ، توجه به این حقیقت ندارند که روزی و کم و زیاد آن به دست خدا است .

این جمله علاوه بر این می تواند پاسخ به سؤالی که صریحا در آیه ذکر نشده است ، باشد و آن این که بعد از بیان دو گروه حامیان حق و باطل ، در آیات قبل ، این سؤال پیش می آید : چگونه خداوند همه این ها را از مواهب و روزی های خود برخوردار می سازد ؟

آیه در پاسخ این سؤال می گوید : روزی و کم و زیاد آن دست خدا است و به هر صورت متاعی است زودگذر ، آن چه باید روی آن حساب کرد ، همان سرای دیگر و سعادت ابدی است .

(78) سوره رَعد

ولی به هر حال نکته مهم این است که « مشیت الهی » در زمینه روزی ها این نیست که خدا بی حساب و بدون استفاده از اسباب، به کسی روزی فراوان دهد و یا روزی او را کم کند ، بلکه مشیت او بر این قرار گرفته است که آن را در لابلای اسباب این جهان جستجو کند که « اَبَی اللّهُ اَنْ یَجْرِیَ الاُْمُورَ اِلاّ بِاَسْبابِها » .

ص:65

سپس اضافه می کند که «پیمان شکنان و مفسدان فی الارض تنها به زندگی دنیا خشنود و خوشحالند در حالی که زندگی دنیا در برابر آخرت، متاع ناچیزی بیش نیست» ( وَ فَرِحُوا بِالْحَیوهِ الدُّنْیا وَ مَاالْحَیوهُ الدُّنْیا فِی الاْخِرَهِ اِلاّ مَتعٌ ) .

ذکر « مَتاع » به صورت « نکره » برای بیان ناچیز بودن آن است ، همان گونه که در فارسی می گوییم فلان موضوع «متاعی » بیش نیست، یعنی متاعی بی ارزش .

روزی به دست خدا است اما ...

تنها آیه فوق نیست که می گوید کم و زیاد روزی به دست خدا است ، از آیات مختلف دیگر قرآن نیز همین معنی ، به خوبی استفاده می شود که خدا روزی هر کس را بخواهد وسیع و روزی هر کس را بخواهد محدود می سازد ، اما این سخن به آن معنی نیست که بعضی از جاهلان پنداشته اند که باید دست از فعالیت کشید و در گوشه ای نشست تا خدا آن چه مقدر است برساند ، این گونه افراد که تفکر منفی شان دستاویز خوبی است برای آن ها که مذهب را « مُخَدِّر » می دانند از دو نکته اساسی غافلند :

جزء سیزدهم (79)

نخست این که خواستن و مشیت و اراده الهی که در این آیات به

ص:66

آن اشاره شده یک مسأله دلبخواه و بی حساب نیست ، بلکه همان گونه که سابقا هم گفته ایم مشیت خداوند از حکمت او جدانیست و همیشه روی حساب لیاقت ها و شایستگی هااست.

دیگر این که : این مسأله به معنی نفی عالم اسباب نمی باشد ، چرا که عالم اسباب یعنی جهان تکوین ، نیز خواست خدا و مشیت تکوینی خدا است و هیچ گاه از مشیت تشریعی او جدا نخواهد بود .

(80) سوره رَعد

به عبارت روشن تر اراده خدا در زمینه وسعت و تنگی روزی ، مشروط به شرایطی است که بر زندگی انسان ها حکمفرما است و تلاش ها و کوشش ها و اخلاص ها و فداکاری ها و به عکس سستی و تنبلی و بخل و آلودگی نیت ها ، نقش تعیین کننده ای در آن دارد ، به همین دلیل قرآن مجید کرارا انسان را در گرو سعی و کوشش و تلاش و فعالیت خود شمرده و بهره او را از زندگی به میزان سعی و تلاشش می داند .

لذا در کتاب « وسائل الشیعه » در کتاب تجارت و کسب و کار بابی در زمینه تلاش و کوشش برای تحصیل رزق و روزی عنوان کرده و احادیث متعددی در این زمینه بیان می دارد ، نیز ابواب دیگری در مذمت « بیکاری » ، « پرخوابی » ، « تنبلی » در طریق تحصیل

ص:67

نیازمندی های زندگی منعقد ساخته است .

از جمله در حدیثی که از امیرمؤمنان در این ابواب نقل شده می خوانیم که فرمود : « اِنَّ الاَْشْیاءَ لَمَا ازْدَوَجَتْ اِزْدِواجَ الْکَسَلِ وَ

جزء سیزدهم (81)

الْعَجْزِ فَنَتَجا بَیْنَهُمَا الْفَقْرُ : هنگامی که موجودات در آغاز با هم ازدواج کردند ، تنبلی و ناتوانی با هم پیمان زوجیت بستند و فرزندی از آن ها به نام " فقر" متولد شد » .(1)

و در حدیثی دیگر از امام صادق می خوانیم : « لا تَکْسَلُوا فی طَلَبِ مَعایِشِکُمْ فَاِنَّ ابائَنا کانُوا یَرْکُضُونَ فیها وَ یَطْلُبُونَها : در طلب روزی و نیازهای زندگی تنبلی نکنید چراکه پدران و نیاکان ما به دنبال آن می دویدند و آن را طلب می کردند » .(2)

در حدیث دیگری از امام باقر می خوانیم : « اِنّی لاََبْغَضُ الرَّجُلَ اَنْ یَکُونَ کَسْلانا عَنْ اَمْرِ دُنْیاهُ وَ مَنْ کَسِلَ عَنْ اَمْرِ دُنْیاهُ فَهُوَ عَنْ اَمْرِ اخِرَتِه اَکْسَلُ : من مردی را که در کار دنیایش تنبل باشد مبغوض می دارم ، کسی که در کار دنیا تنبل باشد ( با این که ثمره اش

ص:68


1- « وسائل الشیعه » ، جلد 12 ، صفحه 37 38 .
2- « وسائل الشیعه » ، جلد 12 ، صفحه 37 38 .

بزودی نصیب او می شود ) در کار آخرتش تنبل تر است » .(1) و نیز از امام

(82) سوره رَعد

موسی بن جعفر نقل شده است که فرمود : « اِنَّ اللّهَ تَعالی لَیَبْغَضُ النَّوّامَ ، اِنَّ اللّهَ لَیَبْغَضُ الْعَبَدَ الْفارِغَ : خداوند بنده پرخواب رامبغوض می شمرد، خداوندانسان بی کار را دشمن می دارد » .(1)

27 وَ یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْلا اُنْزِلَ عَلَیْهِ ایَهٌ مِنْ رَبِّه قُلْ اِنَّ اللّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی اِلَیْهِ مَنْ اَنابَ

و آن ها که کافر شدند می گویند چرا آیه ( و معجزه )ای از پروردگارش بر او نازل نشده است ؟ بگو خداوند هر کس را بخواهد گمراه و هر کس را که به سوی او بازگردد هدایت می کند ( کمبود در معجزه نیست لجاجت آن ها مانع است ) .

جمله « یَقُول » فعل مضارع است و دلیل بر این است که آن ها این ایراد را بارها تکرار می کردند و با این که کرارا معجزاتی از پیامبر دیده بودند ( و وظیفه هر پیامبری این است که دلایلی بر حقانیت خود از معجزات ارائه دهد ) باز هم بهانه می گرفتند و معجزات گذشته را نادیده

ص:69


1- « وسائل الشیعه » ، جلد 12 ، صفحه 37 38 .

گرفته و تقاضای معجزه جدید مورد نظر خودشان را داشتند .

1 « وسائل الشیعه » ، جلد 12 ، صفحه 37 .

جزء سیزدهم (83)

به تعبیر دیگر آن ها و همه منکران لجوج پیوسته به دنبال « معجزات اِقْتِراحی » می روند و انتظار دارند که پیامبر به صورت یک « خارق العاده گر » در گوشه ای بنشیند و هر یک از آن ها از در وارد شوند و هر معجزه ای مایل هستند پیشنهاد کنند او هم بلافاصله به آن ها ارائه دهد و تازه آن ها اگر مایل نبودند ایمان نیاورند .

در حالی که می دانیم وظیفه پیامبران در درجه اول تبلیغ و تعلیم و هشدار و انذار است و خارق عادات اموری استثنایی هستند که به مقدار لازم و ضرورت ، آن هم به فرمان خدا ( نه به خواست پیامبر ) انجام می گردد ، ولی کرارا در آیات قرآن می خوانیم که گروه هایی از معاندان بی آن که اعتنایی به این واقعیت داشته باشند ، پیوسته مزاحم پیامبران می شدند و چنین درخواست هایی را داشتند .

(84) سوره رَعد

قرآن درپاسخ آن ها می گوید: (قُلْ اِنَ اللّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدیاِلَیْهِ مَنْ اَنابَ).

اشاره به این که کمبود شما از ناحیه اعجاز نیست ، چراکه به قدر کافی پیامبر ارائه معجزه کرده است ، کمبود شما از درون وجود خودتان است ، لجاجت ها ، تعصب ها ، جهالت ها و گناهانی که سد راه

ص:70

توفیق می شود مانع از ایمان شما است .

بنابراین به سوی خدا بازگردید و انابه کنید و پرده های جهل و غرور و خودخواهی را از مقابل چشم عقل و فکرتان کناربزنید تا جمال حق را به روشنی ببینید، چرا که:

جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد

چگونه دل با یاد خدا آرام می گیرد

28 اَلَّذینَ ءَامَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُل-ُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللّهِ اَلابِذِکْرِاللّهِ تَطْمَئِنُ الْقُلُوبُ

آنها کسانی هستند که ایمان آورده اند و دلهایشان به یاد خدا مطمئن ( و آرام ) است، آگاه باشید با یاد خدا دل ها آرامش می یابد .

همیشه اضطراب و نگرانی یکی از بزرگترین بلاهای زندگی انسان ها بوده و هست و عوارض ناشی از آن در زندگی فردی و اجتماعی کاملاً محسوس است .

جزء سیزدهم (85)

همیشه آرامش یکی از گمشده های مهم بشر بوده و به هر دری می زند تا آن را پیدا کند و اگر تلاش و کوشش انسان ها را در طول تاریخ

ص:71

برای پیدا کردن آرامش از طرق « صحیح » و « کاذب » جمع آوری کنیم خود کتاب بسیار قطوری را تشکیل می دهد .

بعضی از دانشمندان می گویند : به هنگام بروز بعضی از بیماری های واگیردار همچون « وبا » از هر ده نفر که ظاهرا به علت وبا می میرند اکثر آن ها به علت نگرانی و ترس است و تنهااقلیتی از آن ها حقیقتا به خاطرابتلای به بیماری وبا از بین می روند .

به طور کلی « آرامش » و « دلهره » نقش بسیار مهمی در « سلامت »

(86) سوره رَعد

و « بیماری » فرد و جامعه و سعادت و بدبختی انسان ها دارد و چیزی نیست که بتوان از آن به آسانی گذشت و به همین دلیل تاکنون کتاب های زیادی نوشته شده که موضوع آن ها فقط نگرانی و راه مبارزه با آن و طرز به دست آوردن آرامش است .

تاریخ بشر پر است از صحنه های غم انگیزی که انسان برای تحصیل آرامش به هر چیز دست انداخته و در هر وادی گام نهاده و تن به انواع اعتیادها داده است .

ولی قرآن با یک جمله کوتاه و پرمغز ، مطمئن ترین و نزدیک ترین راه را نشان داده و می گوید : « بدانید که یاد خدا آرام بخش دل ها است » .

ص:72

ذکر خدا چیست؟

« ذِکْر » همان گونه که « راغب » در « مفردات » گفته است : گاهی به معنی حفظ مطالب و معارف آمده است با این تفاوت که کلمه « حفظ » به آغاز آن گفته می شود و کلمه « ذکر » به ادامه آن و

جزء سیزدهم (87)

گاهی به معنی یادآوری چیزی به زبان یا به قلب است ، لذا گفته اند ذکر دو گونه است : « ذکر قلبی » و « ذکر زبانی » و هر یک از آن ها دوگونه است یا پس از فراموشی است و یا بدون فراموشی .

و به هر حال منظور در آیه فوق از ذکر خدا که مایه آرامش دل ها است تنها این نیست که نام او را بر زبان آورد و مکرر تسبیح و تهلیل و تکبیر گوید ، بلکه منظور آن است که با تمام قلب متوجه او و عظمتش و علم و آگاهیش و حاضر و ناظر بودنش گردد و این توجه مبدأ حرکت و فعالیت در وجود او به سوی جهاد و تلاش و نیکی ها گردد و میان او و گناه سد مستحکمی ایجاد کند ، این است حقیقت « ذکر » که آن همه آثار و برکات در روایات اسلامی برای آن بیان شده است .

در حدیث می خوانیم که از وصایایی که پیامبر به علی فرمود این بود : « یا عَلِیُّ ثَلاثٌ لا تُطیقُها هذِهِ الاُْمَّهُ الْمُواساتُ لِلاَْخِ فی مالِه وَ اِنْصافُ النّاسِ مِنْ نَفْسِه وَ ذِکْرُ اللّهِ عَلی کُلِّ حالٍ وَ لَیْسَ هُوَ سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُلِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَ اللّهُ اَکْبَرُ وَ لکِنْ اِذا

(88) سوره رَعد

وَرَدَ عَلی ما یَحْرُمُ عَلَیْهِ خافَ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ عِنْدَهُ وَ تَرَکَهُ : ای

ص:73

علی سه کار است که این امت طاقت آن را ندارند ( و از همه کس ساخته نیست ) مواسات با برادران دینی در مال و حق مردم را از خویشتن دادن و یاد خدا در هر حال ، ولی یاد خدا ( تنها ) سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُلِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَ اللّهُ اَکْبَرُ نیست ، بلکه یاد خدا آن است که هنگامی که انسان در برابر حرامی قرار می گیرد از خدا بترسد و آن را ترک گوید » .(1)

د(1)ر حدیث دیگری می خوانیم علی فرمود : « اَلذِّکْرُ ذِکْرانِ : ذِکْرُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ الْمُصیبَهِ وَ اَفْضَلُ مِنْ ذلِکَ ذِکْرُ اللّهِ عِنْدَما حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْکَ فَیَکُونَ حاجِزا : ذکر دو گونه است : یاد خدا کردن به هنگام مصیبت ( و شکیبایی و استقامت ورزیدن )و از آن برتر آن است که خدارا در برابر محرمات یاد کند و میان او و حرام سدی ایجاد نماید » .(2)

و به همین دلیل است که در بعضی از روایات ذکر خداوند به عنوان یک سپر و وسیله دفاعی شمرده شده است ، در حدیثی از امام صادق می خوانیم که روزی پیامبر رو به یارانش کرد و فرمود : « اِتَّخِذُوا جُئَنا فَقالُوا یا رَسُولَ اللّهِ اَمِنْ عَدُوٍّ قَدْ اَظَلَّنا ؟ قالَ لا وَ لکِنْ مِنَ النّارِ قُولُوا سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُلِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ

ص:74


1- « سفینه البحار » ، جلد 1 ، صفحه 484 .
2- « سفینه البحار » ، جلد 1 ، صفحه 484 .

وَ اللّهُ اَکْبَرُ:

جزء سیزدهم (89)

سپرهایی برای خودفراهم کنیدعرض کردند:ای رسول خدا صلی الله علیه و آله آیا در برابر دشمنان که اطراف ما را احاطه کرده و بر ما سایه افکنده اند ؟ فرمود : نه ، از آتش ( دوزخ ) بگویید : سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُلِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَ اللّهُ اَکْبَرُ " خدا را به پاکی بستایید و بر نعمت هایش شکر گویید و غیر از او معبودی انتخاب نکنید و او رااز همه چیز برتربدانید" ».(1)

و اگر می بینیم در پاره ای از احادیث ، پیامبر به عنوان « ذِکْرُ اللّهِ » معرفی شده ، نیز به خاطر آن است که او مردم را به یاد خدا می اندازد و تربیت می کند . از امام صادق در تفسیر « اَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ » نقل شده است که فرمود : « بِمُحَمَّدٍ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ وَ هُوَ ذِکْرُ اللّهِ وَ حِجابُهُ : به وسیله محمّد دل ها آرامش می پذیرد و او است ذکر خدا و حجاب او » .

(90) سوره رَعد

عوامل هشتگانه نگرانی و پریشانی

گاهی اضطراب و نگرانی به خاطر آینده تاریک و مبهمی است که در برابر فکر انسان خودنمایی می کند ، احتمال زوال نعمت ها ، گرفتاری در چنگال دشمن ، ضعف و بیماری و ناتوانی و درماندگی و

ص:75


1- « سفینه البحار » ، جلد 1 ، صفحه 484 .

احتیاج ، همه این ها آدمی را رنج می دهد ، اما ایمان به خداوند قادر متعال ، خداوند رحیم و مهربان ، خدایی که همواره کفالت بندگان خویش را برعهده دارد می تواند این گونه نگرانی ها را از میان ببرد و به او آرامش دهد که تو در برابر حوادث آینده درمانده نیستی ، خدایی داری توانا ، قادر و مهربان .

گاه گذشته تاریک زندگی ، فکر انسان را به خود مشغول می دارد و همواره او را نگران می سازد ، نگرانی از گناهانی که انجام

جزء سیزدهم (91)

داده ، از کوتاهی ها و لغزش ها ، اما توجه به این که خداوند ، غفار ، توبه پذیر و رحیم و غفور است ، به او آرامش می دهد ، به او می گوید : عذر تقصیر به پیشگاهش بر ، از گذشته عذرخواهی کن و در مقام جبران برآی ، که او بخشنده است و جبران کردن ممکن .

ضعف و ناتوانی انسان در برابر عوامل طبیعی و گاه در مقابل انبوه دشمنان داخلی و خارجی ، او را نگران می سازد که من در برابر این همه دشمن نیرومند در میدان جهاد چه کنم و یا در مبارزات دیگر چه می توانم انجام دهم ؟ اما هنگامی که به یاد خدا می افتد و متکی به قدرت و رحمت او می شود ، قدرتی که برترین قدرت ها است و هیچ چیز دربرابر آن یارای مقاومت ندارد، قلبش آرام می گیرد ، با خود

ص:76

می گوید : آری من تنها نیستم ، من در سایه خدا ، بی نهایت قدرت دارم .

قهرمانی های مجاهدان راه خدا در جنگ ها ، چه در گذشته ، چه در حال و سلحشوری های اعجاب انگیز و خیره کننده آنان ، حتی در آن جایی که تک و تنها بوده اند ، بیانگر آرامشی است که در سایه ایمان پیدا می شود .

(92) سوره رَعد

هنگامی که با چشم خود می بینیم و با گوش می شنویم که افسر رشیدی پس از یک نبرد خیره کننده ، بینایی خود را به کلی از دست داده و با تنی مجروح به روی تخت بیمارستان افتاده اما با چنان آرامش خاطر و اطمینان سخن می گوید که گویی خراشی بر بدن او هم وارد نشده است ، به اعجاز آرامش در سایه ذکرخدا پی می بریم .

گاهی نیز ریشه نگرانی های آزار دهنده انسان ، احساس پوچی زندگی و بی هدف بودن آن است ، ولی آن کسی که به خدا ایمان دارد و مسیر تکاملی زندگی را به عنوان یک هدف بزرگ پذیرفته است و تمام برنامه ها و حوادث زندگی را در همین خط می بیند ، نه از زندگی احساس پوچی می کند و نه همچون افراد بی هدف و مردد ، سرگردان و مضطرب است .

عامل دیگر نگرانی آن است که انسان گاهی برای رسیدن

ص:77

به یک هدف زحمت زیادی را متحمل می شود ، اما کسی را نمی بیند که برای زحمت او ارج نهد و قدردانی و تشکر کند ، این ناسپاسی او را شدیدا رنج می دهد و در یک حالت اضطراب و نگرانی فرومی برد ، اما هنگامی که احساس کند کسی از تمام تلاش ها و کوشش هایش آگاه است و به همه آن ها ارج می نهد و برای همه پاداش می دهد دیگر چه جای نگرانی و ناآرامی است؟

جزء سیزدهم (93)

سوءظن ها و توهم ها و خیالات پوچ یکی دیگر از عوامل نگرانی است که بسیاری از مردم در زندگی خود از آن رنج می برند، ولی چگونه می توان انکارکردکه توجه به خدا و لطف بی پایان او و دستور به حسن ظن که وظیفه هر فرد باایمانی است این حالت رنج آور را از بین می برد و آرامش و اطمینان جای آن را می گیرد .

دنیاپرستی و دلباختگی در برابر زرق و برق زندگی مادی یکی از بزرگترین عوامل اضطراب و نگرانی انسان ها بوده و هست ، تا آن جا که گاهی عدم دستیابی به رنگ خاصی از لباس یا کفش و کلاه و یا یکی دیگر از هزاران وسایل زندگی ساعت ها و یا روزها و هفته ها فکر دنیاپرستان را ناآرام و مُشَوَّش می دارد .

(94) سوره رَعد

اما ایمان به خدا و توجه به آزادگی مؤمن که همیشه با « زهد و

ص:78

پارسایی سازنده » و عدم اسارت در چنگال زرق و برق زندگی مادی همراه است به همه این اضطراب ها پایان می دهد ، هنگامی که روح انسان « علی وار » آن گونه وسعت یابد که بگوید : « دُنْیاکُمْ هذِه اَهْوَنُ عِنْدی مِنْ وَرَقَهٍ فی فَمِ جَرادَهٍ تَقْضِمُها : دنیای شما در نظر من بی ارزش تر از برگ درختی است که در دهان ملخی باشد که آن را می جود » (1)نرسیدن به یک وسیله مادی یا از دست دادن آن چگونه امکان دارد آرامش روح آدمی را بر هم زند و طوفانی از نگرانی در قلب و فکر او ایجاد کند .

یک عامل مهم دیگر برای نگرانی ترس و وحشت از مرگ است که همیشه روح انسان ها را آزار می داده است و از آن جا که امکان مرگ تنها در سنین بالا نیست بلکه در سنین دیگر مخصوصا به هنگام بیماری ها ، جنگ ها ، ناامنی ها وجود دارد ، این نگرانی می تواند عمومی باشد .

1 « نهج البلاغه » ، خطبه 224 .

جزء سیزدهم (95)

ولی اگر ما از نظر جهان بینی مرگ را به معنی فنا و نیستی و پایان

ص:79

همه چیز بدانیم ( همان گونه که مادیون جهان می پندارند ) این اضطراب و نگرانی کاملاً به جا است و باید از چنین مرگی که نقطه پایان همه آرزوها و موفقیت ها و خواست های انسان است ترسید ، اما هر گاه در سایه ایمان به خدا مرگ را دریچه ای به یک زندگی وسیع تر و والاتر بدانیم و گذشتن از گذرگاه مرگ را همچون عبور از دالان زندان و رسیدن به یک فضای آزاد بشمریم دیگر این نگرانی بی معنی است بلکه چنین مرگی ، هر گاه در مسیر انجام وظیفه بوده باشد دوست داشتنی و خواستنی است .

البته عوامل نگرانی منحصر به این ها نیست بلکه می توان عوامل فراوان دیگری برای آن نیز شمرد ، ولی باید قبول کرد که بیشتر نگرانی ها به یکی از عوامل فوق بازمی گردد .

(96) سوره رَعد

و هنگامی که دیدیم این عوامل در برابر ایمان به خدا ذوب و بی رنگ و نابود می گردد تصدیق خواهیم کرد که یاد خدا مایه آرامش دل ها است « اَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ » .

ص:80

آیا آرامش با خوف خدا سازگار است ؟

بعضی از مفسران در این جا ایرادی مطرح کرده اند که خلاصه اش این است : ما از یک طرف در آیه فوق می خوانیم یاد خدا مایه آرامش دل ها است و از طرفی دیگر در آیه 2 سوره انفال می خوانیم : « اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ اِذا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ : مؤمنان کسانی هستند که وقتی نام خدا برده می شود قلبشان ترسان می گردد » آیا این دو با هم منافات دارد ؟

پاسخ سؤال این است که منظور از آرامش همان آرامش در برابر

جزء سیزدهم (97)

عوامل مادی است که غالب مردم را نگران می سازد که نمونه های روشن آن در بالا ذکر شد ، ولی مسلما افراد باایمان در برابر مسؤولیت های خویش نمی توانند نگران نباشند و به تعبیر دیگر آن چه در آن ها وجود ندارد نگرانی های ویرانگر است که غالب نگرانی ها را تشکیل می دهد اما نگرانی سازنده که انسان را به انجام وظیفه در برابر خدا و خلق و فعالیت های مثبت زندگی وامی دارد در وجود آن ها هست و باید هم

ص:81

باشد و منظور از خوف از خدا نیز همین است .(1)

29 اَلَّذینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصّلِحتِ طُوبی لَهُمْ وَ حُسْنُ مَأبٍ

آن هاکه ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پاکیزه ترین ( زندگی ) نصیبشان است و بهترین سرانجام ها .

بسیاری از مفسران بزرگ کلمه « طُوبی » را مؤنث « اَطْیَب » دانسته اند که مفهومش بهتر و پاکیزه تر یا بهترین و پاکیزه ترین است و با توجه به این که متعلق آن محذوف است مفهوم این کلمه از هر نظر وسیع و نامحدود خواهد بود ، نتیجه ای که با ذکر جمله « طُوبی لَهُم » همه نیکی ها و پاکی هابرای آنان پیش بینی شده است ، از همه چیز بهترینش : بهترین زندگی ، بهترین نعمت ها ، بهترین آرامش ، بهترین دوستان و بهترین الطاف خاص پروردگار ، همه این ها در گرو ایمان و عمل صالح است و پاداشی است برای آن ها که از نظر عقیده ، محکم و از نظر عمل ، پاک و فعال و درستکار و خدمتگذارند .

ص:82

1 در جلد 7 تفسیر نمونه صفحه 86 نیز دراین باره توضیحاتی داده شده است.

(98) سوره رَعد

در روایات متعددی نیز می خوانیم « طُوبی » درختی است که اصلش در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله یا علی در بهشت می باشد و شاخه های آن همه جا و بر سر همه مؤمنان و بر فراز همه خانه هایشان گسترده است ، که در واقع ممکن است تجسمی از آن مقام رهبری و پیشوایی آنان و پیوندهای ناگسستنی میان این پیشوایان بزرگ و پیروانشان باشد که ثمره آن ، آن همه نعمت گوناگون و متنوع است .

جزء سیزدهم (99)

پایان سوره رَعْد

ص:83

(100) سوره رَعد

سوره اِبراهیم

سوره اِبراهیم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

بیرون آمدن از ظلمت ها به نور

1 الآر کِتبٌ اَنْزَلْنهُ اِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُمتِ اِلَی النُّورِ بِأِذْنِ رَبِّهِمْ اِلی صِرطِ الْعَزیزِ الْحَمیدِ

الر این کتابی است که برتو نازل کردیم تا مردم را از تاریکی های(شرک و ظلم و طغیان)به سوی روشنایی (ایمان و عدل و صلح ) به فرمان پروردگارشان درآوری ، به سوی راه خداوند عزیز و حمید .

این سوره همانند بعضی دیگر از سوره های قرآن با حروف مقطعه ( الآر ) شروع شده است ، از 29 مورد از سوره های قرآن که با حروف مقطعه آغاز شده است درست در 24 مورد از آن ها بلافاصله سخن از قرآن به میان آمده است که نشان می دهد پیوندی میان این دو

جزء سیزدهم (101)

یعنی حروف مقطعه و قرآن برقرار است و ممکن است این پیوند همان باشد که در آغاز سوره بقره گفتیم ، خداوند می خواهد با این بیان روشن کند که این کتاب بزرگ آسمانی با این محتوای پرعظمت که رهبری همه

ص:84

انسان ها را به عهده دارد از مواد ساده ای به نام « حروف الفبا » تشکیل یافته و این نشانه اهمیت این اعجاز است ، که برترین پدیده را از ساده ترین پدیده به وجود آورده .

به هر حال بعد از ذکر حروف الف لام راء ، می فرماید : ( کِتبٌ اَنْزَلْنهُ اِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُمتِ اِلَی النُّورِ ) .

در حقیقت تمام هدف های تربیتی و انسانی ، معنوی و مادی نزول قرآن ، در همین یک جمله جمع است : « بیرون ساختن از ظلمت ها به نور » از ظلمت جهل به نور دانش ، از ظلمت کفر به نور ایمان ، از ظلمت ستمگری و ظلم به نور عدالت ، از ظلمت فساد به نور صلاح ، از ظلمت گناه به نور پاکی و تقوی و از ظلمت پراکندگی و تفرقه و نفاق به نور وحدت .

(102) سوره اِبراهیم

جالب این که « ظُلُمت » در این جا ( مانند بعضی دیگر از سوره های قرآن به صورت جمع آمده ) و « نُور » به صورت مفرد ، اشاره به این که ، همه نیکی ها و پاکی ها و ایمان و تقوا و فضیلت در پرتو نور توحید یک حالت وحدت و یگانگی به خود می گیرند و همه با یکدیگر مربوطند و متحد و درپرتو آن یک جامعه واحد و یکپارچه و پاک از هر نظر ساخته می شود .

ص:85

اما ظلمت همه جا مایه پراکندگی و تفرقه صفوف است ، ستمگران، بدکاران و آلودگان به گناه و منحرف حتی در مسیرهای انحرافی خود غالبا وحدت ندارند و با هم در حال جنگ هستند. و از آن جا که سرچشمه همه نیکی ها ، ذات پاک خدا است و شرط اساسی درک توحید ، توجه به همین واقعیت است بلافاصله اضافه می کند : « همه این ها به اذن پروردگارشان می باشد » ( بِأِذْنِ رَبِّهِمْ ) .

سپس برای توضیح و تبیین بیشتر که منظور از این نور چیست ، می فرماید : « به سوی راه خداوند عزیز و حمید » ( اِلی صِرطِ الْعَزیزِ الْحَمیدِ ) .

جزء سیزدهم (103)

خداوندی که عزتش دلیل قدرت او است ، چراکه هیچ کس توانایی غلبه بر او را ندارد و حمید بودنش نشانه مواهب و نعمت های بی پایان او می باشد ، چرا که حمد و ستایش همیشه در برابر نعمت ها و موهبت ها و زیبایی ها است .

2 اَللّهِ الَّذی لَهُ ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الاَْرْضِ وَ وَیْلٌ لِلْکفِرینَ مِنْ عَذابٍ شَدیدٍ

همان خدایی که آن چه در آسمان ها و آن چه در زمین

ص:86

است از آن او است ، وای بر کافران از مجازات شدید .

چرا همه چیز از آن او است ، چون آفریننده همه موجودات او است و به همین دلیل ، هم قادر و عزیز است و هم نعمت بخشنده و حمید .

3 اَلَّذینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیوهَ الدُّنْیا عَلَی الاْخِرَهِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجا اوُلئِکَ فی ضَللٍ بَعیدٍ

(104) سوره اِبراهیم

همان ها که زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح می دهند و ( مردم را ) از راه اللّه بازمی دارند و می خواهند راه حق را منحرف سازند ، آن ها در گمراهی دوری هستند .

« راغب » در مفردات می گوید : معنی " اِسْتَحَبَّ الْکُفْرَ عَلَی الاْیمانِ " آن است که کفر را بر ایمان مقدم بشمرند و حقیقت استحباب این است که انسان تلاش در محبت چیزی کند و هرگاه این کلمه با "علی" متعدی شود معنی « مقدم داشتن » را می بخشد ، مانند «اَمّا ثَم-ُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی » .

درآیه فوق بلافاصله کافران را معرفی می کند و با ذکر سه قسمت از صفات آن ها وضعشان را کاملاً مشخص می سازد ، به طوری که هر کس

ص:87

در اولین برخورد بتواند آن ها را بشناسد . نخست می گوید : « آن ها کسانی هستند که زندگی پست این جهان را بر زندگی آخرت مقدم می شمرند » .

جزء سیزدهم (105)

و به خاطر همین روحیه ، ایمان و حق و عدالت و شرف و آزادگی و سربلندی را که از ویژگی های علاقمندان زندگی جهان دیگر است فدای منافع پست و شهوات و هوس های خود می سازند .

سپس می گوید : آن ها به این مقدار هم قانع نیستند بلکه علاوه بر گمراهی خودشان سعی در گمراه ساختن دیگران هم دارند ( وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ ) .

در حقیقت آن ها در برابر راه « اللّه » که راه فطرت است و انسان می تواند با پای خود آن را بپیماید سدّ و مانع های گوناگون ایجاد می کنند، هوس ها را زینت می دهند ، مردم را تشویق به گناه می نمایند و از درستی و پاکی می ترسانند .

ولی کار آن ها تنها ایجاد سدّ و مانع در راه « اللّه » نیست ، بلکه علاوه بر آن «سعی می کنند آن را دگرگون نشان دهند» (وَ یَبْغُونَها عِوَجا) .

(106) سوره اِبراهیم

در واقع آن ها با تمام قوا می کوشند دیگران را همرنگ خود و هم

ص:88

مسلک خویش سازند به همین دلیل سعی دارند راه مستقیم الهی را کج کنند و با افزودن خرافات و انواع تحریف ها و ابداع سنت های زشت و کثیف به این هدف برسند .

4 وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ اِلاّ بِلِسانِ قَوْمِه لِیُبَیِّنَ لَهُمْ فَیُضِلُّ اللّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ

ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر به زبان قومش تا (حقایق را) برای آن ها آشکار سازد، سپس خدا هر کس را بخواهد (و مستحق بداند) گمراه و هر کس را بخواهد (و شایسته بداند ) هدایت می کند و او توانا و حکیم است .

زیرا پیامبران در درجه اول با قوم خود ، همان ملتی که از میان آن ها برخاسته اند ، تماس داشتند و نخستین شعاع وحی وسیله پیامبران بر آن ها می تابید و نخستین یاران و یاوران آن ها از میان آنان برگزیده می شدند ، بنابراین پیامبر باید به زبان آن ها و لغت آن ها سخن بگوید « تا حقایق را به روشنی برای آنان آشکار سازد » ( لِیُبَیِّنَ لَهُمْ ) .

جزء سیزدهم (107)

در حقیقت این جمله اشاره ای به این نکته نیز هست که دعوت پیامبران معمولاً از طریق یک اثر مرموز و ناشناخته در قلوب پیروانشان

ص:89

منعکس نمی شد ، بلکه از طریق تبیین و روشنگری و تعلیم و تربیت با همان زبان معمولی و رایج صورت می گرفته است .

سپس اضافه می کند بعد از تبیین دعوت الهی برای آن ها « خداوند هر کس را بخواهد گمراه می کند و هر کس را بخواهد هدایت می نماید » ( فَیُضِلُّ اللّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ ) .

اشاره به این که هدایت و ضلالت در نهایت امر ، کار پیامبران نیست ، کار آن ها ابلاغ و تبیین است ، این خدا است که راهنمایی و هدایت واقعی بندگانش را در دست دارد .

ولی برای این که تصور نشود معنی این سخن جبر و الزام و سلب آزادی بشر است ، بلافاصله اضافه می کند : « او عزیز و حکیم است » ( وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ ) .

(108) سوره اِبراهیم

به مقتضای عزت و قدرتش ، بر هر چیز توانا است و هیچ کس را تاب مقاومت در برابر اراده او نیست ، اما به مقتضای حکمتش بی جهت و بی دلیل کسی را هدایت و یا کسی را گمراه نمی سازد ، بلکه گام های نخستین با نهایت آزادی اراده در راه سیر الی اللّه از ناحیه بندگان برداشته می شود و سپس نور هدایت و فیض حق بر قلب آن ها می تابد همان گونه که در سوره عنکبوت آیه 69 که « وَالَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ

ص:90

سُبُلَنا : آن ها که در راه ما مجاهده کردند به طور قطع آن ها را هدایت به راه های خویش خواهیم کرد » .

همچنین آن ها که با لجاجت و تعصب و دشمنی با حق و غوطه ور شدن در شهوات و آلوده شدن به ظلم و ستم ، شایستگی هدایت را از خود سلب کرده اند ، از فیض هدایت محروم و در وادی ضلالت ، گمراه می شوند ، همان گونه که می فرماید: « کَذلِکَ یُضِلُ اللّهُ مَنْ هُوَمُسْرِفٌ مُرْتابٌ: این چنین خداوند گمراه می کند هر اسراف کار آلوده به شک و تردید را » ( 34 / غافر ) .

جزء سیزدهم (109)

و نیز می فرماید : « وَ ما یُضِلُّ بِه اِلاَّ الْفاسِقینَ : خداوند با آن گمراه نمی کند مگر فاسقین را » (26/بقره). و نیزمی فرماید: «وَ یُضِلُ اللّهُ الظّالِمینَ: خداوند ستمگران را گمراه می سازد» (27/ابراهیم).

و به این ترتیب سرچشمه هدایت و ضلالت به دست خود ماست .

گرامیداشت روزهای حساس زندگی

5 وَلَقَدْاَرْسَلْنامُوسیبِایتِنااَنْ اَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّظُمتِ اِلَی النُّورِ وَ ذَکِّرْهُمْ بِاَیّمِ اللّهِ اِنَّ فی ذلِکَ لاَیتٍ لِکُلِّ صَبّارٍ شَکُورٍ

ما موسی را با آیات خود فرستادیم (و دستور دادیم) قوم خود

ص:91

را از ظلمات به نور بیرون آر و ایام اللّه را به آن ها متذکر شو، در این، نشانه هایی است برای هر صبرکننده شکرگزار.

« صَبّار » و « شَکُور » هر دو صیغه مبالغه است که یکی فزونی صبر و استقامت را می رساند و دیگری فزونی شکرگزاری نعمت ، اشاره به این که افراد باایمان نه در مشکلات و روزهای سخت دست و پای خود را گم می کنند و تسلیم حوادث می شود و نه در روزهای پیروزی و نعمت گرفتار غرور و غفلت می گردند .

(110) سوره اِبراهیم

همان گونه که در نخستین آیه این سوره خواندیم برنامه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نیز در بیرون آوردن مردم از ظلمات به سوی نور خلاصه می شد و این نشان می دهد که این موضوع هدف همه پیامبران و انبیای الهی بلکه همه رهبران معنوی انسان ها است ، مگر بدی ها ، زشتی ها ، گمراهی ها ، انحراف ها ، ظلم و ستم ها ، استثمارها ، ذلت ها و زبونی ها ، فساد و آلودگی ها چیزی جز ظلمت و تاریکی هست؟ و مگرایمان و توحید، پاکی و تقوا، آزادگی و استقلال، سربلندی و عزت چیزی جز نور وروشنایی می باشد،بنابراین درست قدرمشترک وجامع میان همه دعوت های رهبران الهی است .(1)سپس می فرماید: (وَ ذَکِّرْهُمْ بِاَیّمِ اللّهِ ) .

ص:92


1- معجزات و خارق عادت هایی که از موسی بن عمران آشکار شد و در آیه فوق با لفظ«آیات»به آن اشاره شده، طبق آیه 101سوره اسراء، نُه اعجاز مهم بوده است که شرح آن در ذیل همان آیه به خواست خدا خواهد آمد.

جزء سیزدهم (111)

مسلما همه روزها ، ایام الهی است ، همان گونه که همه مکان ها متعلق به خدا است ، اگر نقطه خاصی به نام بیت اللّه ( خانه خدا ) نامیده شد دلیل بر ویژگی آن است ، همچنین عنوان « اَیّامُ اللّه » مسلما اشاره ای به روزهای مخصوصی است که امتیاز و روشنایی و درخشش فوق العاده ای دارد .

اَیّامُ اللّه ، تمام روزهایی است که دارای عظمتی در تاریخ زندگی بشر است .

هر روز که یکی از فرمان های خدا در آن چنان درخشیده ، که بقیه امور را تحت الشعاع خود قرار داده ، از ایام اللّه است. هر روز که فصل تازه ای در زندگی انسان ها گشوده و درس عبرتی به آن ها داده و ظهور و قیام پیامبری در آن بوده ، یا طاغوت و فرعون گردنکشی در آن به قعر درّه نیستی فرستاده شده ، خلاصه هر روز که حق و عدالتی برپا شده و ظلم و بدعتی خاموش گشته ، همه آن ها از ایام اللّه است .

(112) سوره اِبراهیم

شکر نعمت،نعمتت افزون کندکفرنعمت ازکفت بیرون کند

7 وَ اِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لاََزیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ اِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ

( همچنین ) به خاطر بیاورید هنگامی را که پروردگارتان اعلام داشت که اگر شکرگزاری کنید ( نعمت خود را ) بر شما خواهم افزود و اگر کفران کنید مجازاتم شدید است .

ص:93

« تَأَذَّن » از باب تَفَعُّل و به معنی اعلام با تأکید است زیرا ماده افعال از آن «ایذان » به معنی اعلام است و چون به باب تفعل درآید اضافه و تأکید از آن استفاده می شود .

جالب این که در مورد شکر با صراحت می گوید : « لاََزیدَنَّکُمْ » ( مسلما نعمتم را بر شما افزون خواهم کرد ) اما در مورد کفران نعمت نمی گوید شما را مجازات می کنم بلکه تنها می گوید « عذاب من شدید است » و این تفاوت تعبیر دلیل بر نهایت لطف پروردگار است .

جزء سیزدهم (113)

بدون شک خداوند در برابر نعمت هایی که به ما می بخشد نیازی به شکر ما ندارد و اگر دستور به شکرگزاری داده آن هم موجب نعمت دیگری بر ما و یک مکتب عالی تربیتی است .

مهم این است که ببینیم حقیقت شکر چیست ؟ تا روشن شود که رابطه آن با افزونی نعمت از کجاست و چگونه می تواند خود یک عامل تربیت بوده باشد .

حقیقت شکر تنها تشکر زبانی یا گفتن « اَلْحَمْدُلِلّهِ » و مانند آن نیست ، بلکه شکر دارای سه مرحله است : نخستین مرحله آن است که به دقت بیندیشیم که بخشنده نعمت کیست ؟ این توجه و ایمان و آگاهی پایه اول شکر است و از آن که بگذریم مرحله زبان فرا می رسد ، ولی از آن بالاتر مرحله عمل است ، شکر عملی آن است که درست بیندیشیم که هر نعمتی برای چه هدفی به ما داده شده است آن را در مورد خودش

ص:94

صرف کنیم که اگر نکنیم کفران نعمت کرده ایم ، همان گونه که بزرگان فرموده اند : « اَلشُّکْرُ صَرْفُ الْعَبْدِ جَمیعَ ما اَنْعَمَهُ اللّهُ

(114) سوره اِبراهیم

تَعالی فیما خُلِقَ لاَِجْلِه » .

راستی چرا خدا به ما چشم داد و چرا نعمت شنوایی و گویایی بخشید ؟ آیا جز این بوده که عظمت او را در این جهان ببینیم ، راه زندگی را بشناسیم و با این وسایل در مسیر تکامل گام برداریم ؟ حق را درک کنیم و از آن دفاع نماییم و با باطل بجنگیم ، اگر این نعمت های بزرگ خدا را در این مسیرها مصرف کردیم ، شکر عملی او است و اگر وسیله ای شد برای طغیان و خودپرستی و غرور و غفلت و بیگانگی و دوری از خدا این عین کفران است .

امام صادق می فرماید : « اَدْنَی الشُّکْرِ رُؤْیَهُ النِّعْمَهِ مِنَ اللّهِ مِنْ غَیْرِ عِلَّهٍ یَتَعَلَّقُ بِها دُونَ اللّهِ وَ الرِّضا بِما اَعْطاهُ وَ اَنْ لا تَعْصیهِ بِنِعْمَهٍ وَ تُخالِفَهُ بِشَیْ ءٍ مِنْ اَمْرِه وَ نَهْیِه بِسَبَبٍ مِنْ نِعْمَتِه : کمترین شکر این است که نعمت را از خدا بدانی ، بی آن که قلب تو مشغول به آن نعمت شود و خدا را فراموش کنی و همچنین راضی بودن به نعمت او و این که نعمت خدا را وسیله عصیان او قرار ندهی و اوامر و نواهی او را با استفاده از نعمتهایش زیر پا نگذاری » .(1)و از این جا

ص:95


1- « سفینه البحار » ، جلد 1 ، صفحه 710 .

روشن می شود که شکر قدرت و علم و دانش و نیروی فکر و اندیشه و نفوذ اجتماعی و مال و ثروت و سلامت و تندرستی هر کدام از چه راهی است و کفران آن ها چگونه است ؟

جزء سیزدهم (115)

حدیثی که از امام صادق در تفسیر « نور الثقلین » نقل شده نیز دلیل روشنی بر این تفسیر است ، آن جاکه می فرماید : « شُکْرُ النِّعْمَهِ اِجْتِنابُ الْمَحارِمِ : شکر نعمت آن است که از گناهان پرهیز شود » .(1)

و نیز از این جا رابطه میان « شکر » و « فزونی نعمت » روشن می شود ، چراکه هرگاه انسان ها نعمت های خدا را درست در همان هدف های واقعی نعمت صرف کردند ، عملاً ثابت کردند که شایسته و لایق هستند و این لیاقت و شایستگی سبب فیض بیشتر و موهبت افزون تر می گردد .

(116) سوره اِبراهیم

اصولاً مادوگونه شکرداریم،«شکر تکوینی» و «شکر تشریعی».

« شکر تکوینی » آن است که یک موجود از مواهبی که در اختیار دارد ، برای نمو و رشدش استفاده کند ، فی المثل باغبان می بیند در فلان قسمت باغ درختان به خوبی رشد و نمو می کنند و هر قدر از آن ها پذیرایی بیشتر می کند شکوفاتر می شوند ، همین امر سبب می شود که باغبان همت بیشتری به تربیت آن بخش از درختان باغ بگمارد

ص:96


1- « نُورُالثَّقَلَیْن »، جلد 2، صفحه 529 .

و مراقبت از آن ها را به کارکنان خویش توصیه کند ، چراکه آن درختان به زبان حال فریاد می زنند ای باغبان ! ما لایق هستیم ، ما شایسته ایم ، نعمتت را بر ما افزون کن و او هم به این ندا پاسخ مثبت می دهد .

و اما در بخش دیگر از باغ درختانی را می بیند که پژمرده شده اند ، « نه طراوتی ، نه برگی ، نه گلی ، نه سایه دارند » و نه میوه و بری ، این کفران نعمت سبب می شودکه باغبان آن هارا مورد بی مهری قراردهد و در صورتی که این وضع ادامه پیداکند،دستورمی دهدارّه برپای آن هابگذارند.

بسوزند چوب درختان بی بر سزا خود همین است مر بی بری را در جهان انسانیت نیز همین حالت وجود دارد با این تفاوت که درخت از خود اختیاری ندارد و صرفا تسلیم قوانین تکوینی است ، اما انسان ها با استفاده از نیروی اراده و اختیار و تعلیم و تربیت تشریعی ، می توانند آگاهانه در این راه گام بگذارند .

جزء سیزدهم (117)

بنابراین آن کس که نعمت قدرت را وسیله ظلم و طغیان قرار می دهد به زبان حال فریاد می کشد : خداوندا ! لایق این نعمت نیستم و آن کس که از آن در مسیر اجرای حق و عدالت بهره می گیرد به زبان حال می گوید : پروردگارا ! شایسته ام افزون کن .

این واقعیت نیز قابل تردید نیست که ما هر وقت در مقام شکر الهی چه با فکر چه با زبان و چه با عمل برآییم ، خود این توانایی بر شکر در

ص:97

هر مرحله موهبت تازه ای است و به این ترتیب اقدام بر شکر ، ما را مدیون نعمت های تازه او می سازد و به این ترتیب هرگز قادر نیستیم که حق شکر او را ادا کنیم همان گونه که در مناجات شاکرین از مناجات های پانزده گانه امام سجاد می خوانیم : « کَیْفَ لی بِتَحْصیلِ الشُّکْرِ وَ شُکْری اِیّاکَ یَفْتَقِرُ اِلی شُکْرٍ ، فَکُلَّما قُلْتُ لَکَ الْحَمْدُ وَجَبَ عَلَیَّ لِذلِکَ اَنْ اَقُولَ لَکَ الْحَمْدُ : چگونه می توانم حق شکر ترا به جای آورم در حالی که همین شکر من نیاز به شکری دارد و هر زمان که می گویم لَکَ الْحَمْدُ بر من لازم است که به خاطر همین توفیق شکرگزاری بگویم لَکَ الْحَمْدُ » .

(118) سوره اِبراهیم

و بنابراین برترین مرحله شکری که از انسان ساخته است این است که اظهار عجز و ناتوانی از شکر نعمت های او کند ، همان گونه که در حدیثی از امام صادق می خوانیم که فرمود: « فیما اَوْحَی اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اِلی مُوسی اُشْکُرْنی حَقَّ شُکْری فَقالَ یا رَبِّ وَ کَیْفَ اَشْکُرُکَ حَقَّ شُکْرِکَ وَ لَیْسَ مِنْ شُکْرٍ اَشْکُرُکَ بِه اِلاّ وَ اَنْتَ اَنْعَمْتَ بِه عَلَیَّ قالَ یا مُوسی اَلاْنَ شَکَرْتَنی حینَ عَلِمْتَ اَنَّ ذلِکَ مِنّی : خداوند به موسی وحی فرستاد که حق شکر مرا ادا کن، عرض کرد : پروردگارا ! چگونه حق شکر

ص:98

تو را ادا کنم در حالی که هر زمانی شکر تو را به جا می آورم این موفقیت خود نعمت تازه ای برای من خواهد بود ، خداوند فرمود : ای موسی الان حق شکر مرا ادا کردی چون می دانی حتی این توفیق از ناحیه من است » .(1)(1)

جزء سیزدهم (119)

بنده همان به که ز تقصیر خویش عذر به درگاه خدا آورد

ورنه سزاوار خداوندیش کس نتواند که به جا آورد

چهار نکته مهم در ارتباط با شکر نعمت

علی در یکی از کلمات حکمت آمیز خود در نهج البلاغه می فرماید : « اِذا وَصَلَتْ اِلَیْکُمْ اَطْرافُ النِّعَمِ فَلا تُنَفِّرُوا اَقْصاهابِقِلَّهِ الشُّکْرِ: هنگامی که مقدمات نعمت های خداوند به شما می رسد سعی کنید باشکرگزاری، بقیه را به سوی خود جلب کنید، نه آن که با کمی شکرگزاری آن را از خود برانید » .(2)

این موضوع نیز قابل توجه است که تنها تشکر و سپاسگزاری از خداوند در برابر نعمت ها کافی نیست ، بلکه باید از کسانی که وسیله آن موهبت بوده اند نیز تشکر و سپاسگزاری نمود و

(120) سوره اِبراهیم

حق زحمات آن ها را از این طریق ادا کرد و آن ها را از این راه به خدمات بیشتر تشویق نمود ، در حدیثی از امام علی بن الحسین

ص:99


1- « اصول کافی » ، جلد 4 ، صفحه 80 ( بابُ الشُّکْرِ ) .
2- « نهج البلاغه » ، کلمات قصار شماره 13 .

می خوانیم که فرمود : « روز قیامت که می شود خداوند به بعضی از بندگانش می فرماید : آیا فلان شخص را شکرگزاری کردی ؟ عرض می کند : پروردگارا ! من شکر تو را به جا آوردم ، می فرماید : چون شکر او را به جا نیاوردی شکر مرا هم ادا نکردی » ، سپس امام فرمود : « اَشْکُرُکُمْ لِلّهِ اَشْکُرُکُمْ لِلنّاسِ : شکرگزارترین شما برای خدا آن ها هستند که از همه بیشتر شکر مردم را به جا می آورند »(1)

افزایش نعمت های خداوند که به شکرگزاران وعده داده شده ، تنها به این نیست که نعمت های مادی تازه ای به آن ها ببخشد ، بلکه نفس شکرگزاری که توأم با توجه مخصوص به خدا و عشق تازه ای نسبت به ساحت مقدس او است خود یک نعمت بزرگ روحانی است

جزء سیزدهم (121)

که در تربیت نفوس انسان ها و دعوت آنان به اطاعت فرمان های الهی ، فوق العاده مؤثر است ، بلکه شکر ذاتا راهی است برای شناخت هر چه بیشتر خداوند و به همین دلیل علمای عقاید در علم کلام برای اثبات « وجوب معرفه اللّه » ( شناخت خدا ) از طریق وجوب شکر « مُنْعِم » ( نعمت بخش ) وارد شده اند .

احیای روح شکرگزاری در جامعه و ارج نهادن و تقدیر و سپاس از آن ها که با علم و دانش خود و یا با فداکاری و شهادت ، یا با

ص:100


1- « اصول کافی » ، جلد 2 ، صفحه 81 حدیث 30 .

سایر مجاهدات در طریق پیشبرد اهداف اجتماعی خدمت کرده اند یک عامل مهم حرکت و شکوفایی و پویایی جامعه است .

در اجتماعی که روح تشکر و قدردانی مرده کمتر کسی علاقه و دلگرمی به خدمت پیدا می کند و به عکس آن ها که بیشتر قدردانی از زحمات و خدمات اشخاص می کنند ، ملت هایی با نشاط تر و پیشروترند .

توجه به همین حقیقت سبب شده است که در عصر ما به عنوان قدردانی از زحمات بزرگان گذشته در صدمین سال ، هزارمین سال ، زاد روز و در هر فرصت مناسب دیگر ، مراسمی برای بزرگداشت آن ها بگیرند و ضمن سپاسگزاری از خدماتشان مردم را به حرکت و تلاش بیشتر دعوت کنند .

(122) سوره اِبراهیم

فی المثل در انقلاب اسلامی کشور ما که پایان یک دوران تاریک دو هزار و پانصد سال و آغاز دوران جدیدی بود ، وقتی می بینیم همه سال و هر ماه بلکه هر روز ، خاطره شهیدان انقلاب زنده می شود و بر آن ها درود می فرستند و به تمام کسانی که به آن ها منسوبند احترام می گذارند و به خدماتشان ارج می نهند ، این خود سبب می شود که عشق و علاقه به فداکاری در دیگران پرورش یابد و سطح فداکاری مردم بالاتر رود و به تعبیر قرآن شکر این نعمت باعث فزونی آن خواهد شد و از خون یک شهید هزاران مجاهد می روید

ص:101

و مصداق زنده لاََزیدَنَّکُم می شود .

چرا اعمال کفار به خاکستر در برابر باد تشبیه شده است ؟

جزء سیزدهم (123)

تشبیه اعمال آن ها به خاکستر با توجه به این که مانند خاک و غبار موجود مفیدی نیست ، بلکه باقی مانده یک مشت آتش است نشان می دهد که اعمال آن ها ممکن است ظاهری داشته باشد اما فقط همان ظاهر است و محتوایی ندارد ، در یک ظرف کوچک خاک ممکن است گل زیبایی بروید اما در میان خروارها خاکستر حتی علف هرزه ای نخواهد رویید .

تشبیه اعمال کفار به خاکستر باتوجه به این که درمیان ذرات خاکستر هیچ نوع چسبندگی و پیوند وجود ندارد و حتی با کمک آب نیز نمی توان آن ها را به هم پیوند داد و هر ذره ای به سرعت دیگری را رها می سازد ، گویی اشاره به این واقعیت است که آن ها برخلاف مؤمنان که اعمالشان منسجم و به هم پیوسته و هر عملی عمل دیگر را تکمیل می کند و روح توحید و وحدت نه تنها در میان مؤمنان که در میان اعمال یک فرد باایمان نیز وجوددارد، اثری از این انسجام و توحید عمل در کار افراد بی ایمان نیست .

(124) سوره اِبراهیم

با این که قرار گرفتن خاکستر در برابر تندباد ، سبب پراکندگی آن می شود ، اما آن را با جمله « فی یَوْمٍ عاصِفٍ » ( در یک روز طوفانی ) تأکید می کند ، زیرا اگر تندباد محدود و موقت باشد ممکن است

ص:102

خاکستری را از نقطه ای بلند کرده و در منطقه ای نه چندان دور بریزد ، اما اگر روز ، روز طوفانی باشد که از صبح تا به شام بادها از هر سو می وزند ، بدیهی است چنین خاکستری آن چنان پراکنده می شود که هر ذره ای از ذراتش در نقطه دوردستی خواهد افتاد به طوری که با هیچ قدرتی نمی توان آن را جمع کرد .

اگر طوفان به توده ای از کاه یا برگ های درختان بوزد و آن ها را در نقاط دوردست پراکنده سازد ، باز قابل تشخیص می باشد ولی ذرات خاکستر آن قدر ریز و کوچکند که اگر پراکنده شدند آن چنان از نظر محو می شوند که گویی به کلی نابود گشته اند .

« خاکستر » این خاکستر سبک وزن ، این خاکستر بی محتوا و تیره رو ، این خاکستری که هیچ موجود زنده ای در آن لانه نمی کند ، سبز نمی شود بارور نمی گردد ، این خاکستری که ذراتش به کلی از هم گسسته است هنگامی که در برابر نسیم و باد قرار گرفت به سرعت متلاشی و پخش می شود که همان ظاهر بی خاصیت آن نیز از نظرها محو می گردد .

جزء سیزدهم (125)

مسأله اِ حباط

به طوری که در سوره بقره ذیل آیه 217 بیان کردیم در مسأله « حبط اعمال » یعنی از میان رفتن اعمال خوب به خاطر اعمال بد و یا به خاطر کفر و بی ایمانی ، در میان دانشمندان اسلامی گفتگو بسیار است ،

ص:103

اما حق این است که عدم ایمان و اصرار و لجاجت در کفر و نیز بعضی از اعمال همانند حسد و غیبت و قتل نفس ، آن چنان تأثیر سوء دارند که اعمال نیک و حسنات را بر باد می دهند. آیه فوق نیز دلیل دیگری بر امکان حبط اعمال است ( برای توضیح بیشتر به همان بحث مراجعه فرمایید ) .(1)(1)

(126) سوره اِبراهیم

آیا مخترعان و مکتشفان پاداش الهی دارند ؟

با مطالعه تاریخ علوم و اختراعات و اکتشافات می بینیم که جمعی از دانشمندان بشر ، سالیان دراز زحمات طاقت فرسایی کشیده اند و انواع محرومیت ها را تحمل کرده تا بتوانند اختراع و اکتشافی کنند که باری از دوش همنوعانشان بردارند .

فی المثل « ادیسون » مخترع برق چه زحمات جانکاهی برای این اختراع پربارش متحمل شد و شاید جان خود را در این راه نیز از دست داد ، اما دنیایی را روشن ساخت ، کارخانه ها را به حرکت درآورد و از برکت اختراعش ، چاه های عمیق درختان سرسبز ، مزارع آباد به وجود آمد و خلاصه چهره دنیا دگرگون شد .

چگونه می توان باور کرد او یا اشخاص دیگری همچون « پاستور » که با کشف میکرب ، میلیون ها انسان را از خطر مرگ رهایی بخشید

ص:104


1- « تفسیر نمونه » ، جلد 2 ، صفحه 70 .

و ده ها مانند او همه به قعر جهنم فرستاده شوند ، به حکم این که فرضا ایمان نداشتند ، ولی افرادی که در عمرشان هیچ کار چشمگیری در راه خدمت به انسان ها انجام نداده اند جایشان در بهشت باشد ؟

جزء سیزدهم (127)

پاسخ سؤال این است که از نظر جهان بینی اسلام مطالعه نفس عمل به تنهایی کافی نیست ، بلکه عمل به ضمیمه ، محرک و انگیزه آن ارزش دارد ، بسیار دیده شده کسانی بیمارستان یا مدرسه یا بنای خیر دیگری می سازند و تظاهر به این هم دارند که هدفشان صد در صد خدمت انسانی است به جامعه ای که به آن مدیون هستند ، در حالی که زیر این پوشش مطلب دیگری نهفته شده است و آن حفظ مقام یا مال و ثروت یا جلب توجه عوام و تحکیم منافع مادی خود و یا حتی دست زدن به خیانت هایی دور از چشم دیگران .

ولی به عکس ممکن است کسی کار کوچکی انجام دهد ، با اخلاص تمام و انگیزه ای صد در صد انسانی و روحانی .

اکنون باید پرونده این مردان بزرگ را ، هم از نظر عمل ، هم از نظر انگیزه و محرک ، مورد بررسی قرار داد و مسلما از چند صورت خارج نیست :

(128) سوره اِبراهیم

الف : گاهی هدف اصلی از اختراع صرفا یک عمل تخریبی است ( همانند کشف انرژی اتمی که نخستین بار به منظور ساختن بمب های اتمی صورت گرفت ) سپس در کنار آن منافعی برای نوع انسان نیز به

ص:105

وجود آمده که هدف واقعی مخترع یا مکتشف نبوده و یا در درجه دوم قرار داشته است ، تکلیف این دسته از مخترعان کاملاً روشن است .

ب : گاهی مخترع یا مکتشف ، هدفش بهره گیری مادی و یا اسم و آوازه و شهرت است و در حقیقت ، حکم تاجری دارد که برای درآمد بیشتر تأسیسات عام المنفعه ای به وجود می آورد و برای گروهی ایجاد کار و برای مملکتی محصولاتی به ارمغان می آورد ، بی آن که هیچ هدفی جز تحصیل درآمد داشته باشد و اگر کار دیگری درآمد بیشترداشت به سراغ آن می رفت .

البته چنین تجارت یا تولیدی اگر طبق موازین مشروع انجام گیرد ، کار خلاف و حرامی نیست ، ولی عمل فوق العاده مقدسی هم محسوب نمی شود .

جزء سیزدهم (129)

و از این گونه مخترعان و مکتشفان در طول تاریخ کم نبودند و نشانه این طرز تفکر همان است که اگر ببینند آن درآمد یا بیشتر از آن از طرقی که مضّر به حال جامعه است تأمین شود ( مثلاً در صنعت داروسازی بیست درصد سود می برند و در هروئین سازی 50 درصد ) این دسته خاص دومی را ترجیح می دهند .

تکلیف این گروه نیز روشن است آن ها هیچ گونه طلبی نه از خدا دارند و نه از همنوعان خویش و پاداش آن ها همان سود و شهرتی بوده که می خواسته اند و به آن رسیده اند .

ص:106

ج : گروه سومی هستند که مسلما انگیزه های انسانی دارند و یا اگر معتقد به خدا باشند انگیزه های الهی و گاهی سالیان دراز از عمر خود را در گوشه لابراتوارها با نهایت فلاکت و محرومیت به سر می برند به امید این که خدمتی به نوع خود کنند و ارمغانی به جهان انسانیت تقدیم دارند، زنجیری از پای دردمندی بگشایند و گرد و غباری از چهره رنجدیده ای بیفشانند .

(130) سوره اِبراهیم

این گونه افراد اگر ایمان داشته باشند و محرک الهی ، که بحثی در آن ها نیست و اگر نداشته باشند اما محرکشان انسانی و مردمی باشد بدون شک پاداش مناسبی از خداوند دریافت خواهند داشت ، این پاداش ممکن است در دنیا باشد و ممکن است در جهان دیگر باشد ، مسلما خداوندعالم عادل آن ها را محروم نمی کند ، اما چگونه و چطور؟ جزئیاتش بر ما روشن نیست ، همین اندازه می توان گفت « خداوند اجر چنین نیکوکارانی را ضایع نمی کند » ( البته اگر آن ها در رابطه با عدم پذیرش ایمان مصداق جاهل قاصر (1) باشند مسأله بسیار روشن تر است ) .

دلیل بر این مسأله علاوه بر حکم عقل ، اشاراتی است که در آیات و یا روایات آمده است .

ص:107

1 جاهل قاصر به کسی گفته می شودکه جهل او به دلیل سهل انگاری نباشد.

جزء سیزدهم (131)

ما هیچ دلیلی نداریم که جمله « اِنَّ اللّهَ لا یُضیعُ اَجْرَ الْمُحْسِنینَ» (1)شامل این گونه اشخاص نشود ، زیرا محسنین در قرآن فقط به مؤمنان اطلاق نشده است ، لذا می بینیم برادران یوسف هنگامی که نزد او آمدند بی آن که او را بشناسند و در حالی که او را عزیز مصر می پنداشتند به او گفتند : اِنّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنینَ : ما تو را از نیکوکاران می دانیم » .

از این گذشته آیه « فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْرا یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرّا یَرَهُ : هر کس به اندازه سنگینی ذره ای کار نیک کند آن را می بیند و هر کس به مقدار ذره ای کار بد کند آن را خواهد دید » به وضوح شامل این گونه اشخاص می شود .

در حدیثی از علی بن یقطین از امام کاظم می خوانیم : « در بنی اسرائیل مرد باایمانی بود که همسایه کافری داشت ، مرد بی ایمان نسبت به همسایه باایمان خود نیک رفتاری می کرد ، وقتی که از دنیا رفت خدا برای او خانه ای بنا کرد که مانع از گرمای آتش شود ... و به او گفته شد این به سبب نیک رفتاریت نسبت به همسایه مؤمنت می باشد » .(2)

(132) سوره اِبراهیم

و نیز از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره عبدالله بن جدعان که از مشرکان

ص:108


1- سوره یوسف ، آیه 90 و بعضی از سوره های دیگر .
2- « بحار الانوار » ، جلد 3 ، چاپ کمپانی صفحه 377 .

معروف جاهلیت و از سران قریش بود چنین نقل شده : « کم عذاب ترین اهل جهنم ابن جدعان است »، سؤال کردند: « یا رسول اللّه چرا؟ » فرمود: «اِنَّهُ کانَ یُطْعِمُ الطَّعامَ:او گرسنگان را سیر می کرد » .(1)

در روایت دیگری می خوانیم که پیامبر صلی الله علیه و آله به عدی بن حاتم ( فرزند حاتم طائی » فرمود : « دُفِعَ عَنْ ابیکَ الْعَذابُ الشَّدیدُ بِسَخاءِ نَفْسِه : خداوند عذاب شدید را از پدرت به خاطر جود و بخشش او برداشت » .(2)

جزء سیزدهم (133)

و در حدیث دیگری از امام صادق می خوانیم : که گروهی از یمن برای « بحث و جدل » خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و در میان آن ها مردی بود که از همه بیشتر سخن می گفت و خشونت و لجاجت خاصی در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله می نمود ، پیامبر صلی الله علیه و آله آن چنان عصبانی شد که آثارش در چهره مبارکش کاملاً آشکار گردید ، در این هنگام جبرئیل آمد و پیام الهی را این چنین به پیامبر ابلاغ کرد : خداوند می فرماید : این مردی است سخاوتمند ، پیامبر صلی الله علیه و آله با شنیدن این سخن خشمش فرو نشست ، رو به سوی او کرد و فرمود : « پروردگار به من چنین پیامی داده است و اگر به خاطر آن نبود آن چنان بر تو

ص:109


1- « بحار الانوار » ، صفحه 382 .
2- « سفینه البحار »، جلد 2 ، صفحه 607 .

سخت می گرفتم که عبرت دیگران گردی » .

آن مرد پرسید : « آیا پروردگارت سخاوت را دوست دارد »، فرمود : « بلی » ، عرض کرد : « من شهادت می دهم که معبودی جز "اللّه نیست و تو رسول و فرستاده او هستی و به همان خدایی که تو را مبعوث کرده سوگند که تاکنون هیچ کس را از نزد خود محروم برنگردانده ام » .(1)

(134) سوره اِبراهیم

در این جا این سؤال پیش می آید که هم از بعضی آیات و هم از بسیاری از روایات استفاده می شودکه ایمان و یا حتی ولایت شرط قبولی اعمال و یا ورود در بهشت است ، بنابراین اگر بهترین اعمال هم از افراد فاقد ایمان سربزند مقبول درگاه خدا نخواهد بود .

ولی می توان از این سؤال چنین پاسخ گفت که مسأله « قبولی اعمال » مطلبی است و پاداش مناسب داشتن مطلب دیگر ، به همین جهت مشهور در میان دانشمندان اسلام این است که مثلاً نماز بدون حضور قلب و یا با ارتکاب بعضی از گناهان مانند غیبت ، مقبول درگاه خدا نیست ، با این که می دانیم چنین نمازی شرعا صحیح است و اطاعت فرمان خدا است و انجام وظیفه محسوب می شود و مسلم است که اطاعت فرمان خدا بدون پاداش نخواهد بود .

1 « سفینه البحار » ، جلد 2 ، صفحه 607 .

جزء سیزدهم (135)

بنابراین قبول عمل همان مرتبه عالی عمل است و در مورد بحث ،

ص:110


1- « سفینه البحار » ، جلد 2 ، صفحه 607 .

ما نیز همین را می گوییم ، می گوییم : اگر خدمات انسانی و مردمی با ایمان همراه باشد ، عالی ترین محتوا را خواهد داشت ، ولی در غیر این صورت به کلی بی محتوا و بی پاداش نخواهد بود ، درزمینه ورود در بهشت نیز همین پاسخ را می گوییم که پاداش عمل لازم نیست منحصرا ورود در جنّت باشد .

آفرینش بر اساس حق است

19 اَلَمْ تَرَ اَنَّ اللّهَ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ بِالْحَقِّ اِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدیدٍ

آیا ندیدی که خداوند آسمان ها و زمین را به حق آفریده، اگر اراده کند شما را می برد و خلق تازه ای می آورد .

20 وَ ما ذلِکَ عَلَی اللّهِ بِعَزیزٍ

و این کار برای خدا مشکل نیست .

« حَقّ » چنان که راغب در مفردات گوید در اصل به معنی « مطابقه

(136) سوره اِبراهیم

و هماهنگی » است ، ساختمان عالم آفرینش ، آسمان و زمین ، همگی نشان می دهد که در آفرینش آن ها ، نظم و حساب و حکمت و هدفی بوده است ، نه خداوند به آفرینش آن ها نیاز داشته و نه از تنهایی احساس وحشت می نموده و نه کمبودی را با آن می خواهد در ذات خود برطرف سازد ، چراکه او بی نیاز از همه چیز است ، بلکه این جهان پهناور منزلگاهی است برای پرورش مخلوقات و تکامل بخشیدن هر

ص:111

چه بیشتر به آن ها .

سپس اضافه می کند دلیل بر این که نیازی به شما و ایمان آوردن شما ندارد این است که « اگر اراده کند شما را می برد و خلق تازه ای به جای شما می آورد » خلقی که همه ایمان داشته باشند و هیچ یک از کارهای نادرست شما را انجام ندهند .

21 وَ بَرَزُوا لِلّهِ جَمیعا فَقالَ الضُّعَفؤُا لِلَّذینَ اسْتَکْبَرُوا اِنّا کُنّا لَکُمْ تَبَعا فَهَلْ اَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّا مِنْ عَذابِ اللّهِ مِنْ شَیْ ءٍ قالُوا لَوْ هَدینَا اللّهُ لَهَدَیْنکُمْ سَواءٌ عَلَیْنا اَجَزِعْنا اَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحیصٍ

جزء سیزدهم (137)

و ( در قیامت ) همه آن ها در برابر خدا ظاهر می شوند در این هنگام ضعفاء ( پیروان نادان ) به مستکبران می گویند ما پیروان شما بودیم ، آیا ( اکنون که به خاطر پیروی از شما گرفتار مجازات الهی شده ایم ) شما حاضرید سهمی از عذاب الهی را بپذیرید و از ما بردارید؟ آن ها می گویند: اگر خدا مارا ( به سوی رهایی از عذاب ) هدایت کرده بود ما نیز شما را هدایت می کردیم ( کار از این ها گذشته است ) چه بیتابی کنیم و چه شکیبایی، تفاوتی برای ما ندارد ، راه نجاتی نیست .

« بَرَزُوا » در اصل از ماده « بروز » به معنی ظاهر شدن و از پرده

ص:112

بیرون آمدن است و به معنی بیرون آمدن از صف و مقابل حریف ایستادن در میدان جنگ و به اصطلاح مبارزه کردن نیز آمده است .

باید توجه داشت که « بَرَزُوا » فعل ماضی است ولی در این جا به

(138) سوره اِبراهیم

معنی آینده است زیرا مسائل مربوط به قیامت آن چنان قطعی و تخلف ناپذیر است که در بسیاری از آیات قرآن با صیغه ماضی بیان شده است همان گونه که فی المثل ما درباره کسی که بیمار است و یقین داریم خواهد مرد می گوییم : فلانکس از دنیا رفت .

« مَحیص » از ماده « مَحْص » به معنی رهایی از عیب و یا ناراحتی است .

نخستین سؤالی که در زمینه این آیه پیش می آید این است که : مگر مردم در این جهان در برابر علم خدا ظاهر و آشکار نیستند که در آیه فوق می فرماید در قیامت همگی در پیشگاه خدا بارز و ظاهر می شوند ؟ در پاسخ این سؤال بسیاری از مفسران گفته اند منظور این است که افراد بشر در این جهان احساس نمی کنند که آن ها و همه اعمالشان در پیشگاه خدا ظاهر و بارز است ، ولی این حضور و ظهور را در قیامت همگی احساس خواهند کرد .

بعضی نیز گفته اند که : منظور خارج شدن از قبرها و بروز و ظهور در دادگاه عدل الهی برای حساب است .

ص:113

جزء سیزدهم (139)

منظور از جمله « لَوْ هَدینَا اللّهُ لَهَدَیْنکُمْ » چیست ؟

بسیاری از مفسران معتقدند که منظور هدایت به طریق نجات از مجازات الهی در آن عالم است ، زیرا این سخن را « مستکبران » در پاسخ پیروانشان که تقاضای پذیرش سهمی از عذاب را کرده بودند می گویند و تناسب سؤال و جواب ایجاب می کند که منظور هدایت به طریق رهایی از عذاب است .

اتفاقا همین تعبیر ( هدایت ) در مورد رسیدن به نعمت های بهشتی نیز دیده می شود ، آن جا که از زبان بهشتیان می خوانیم : « وَ قالُواالْحَمْدُلِلّهِ الَّذی هَدانالِهذا وَ ما کُنّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلا اَنْ هَدانَا اللّهُ : می گویند شکر خدایی را که ما را به چنین نعمت هایی هدایت کرد و اگر توفیق و هدایت او نبود ما به این ها راه نمی یافتیم » ( 43 / اعراف ) .

این احتمال نیز وجود دارد که « رهبران ضلالت » هنگامی که خود را در برابر تقاضای پیروانشان می بینند برای این که گناه را از خود دور کنند و همان گونه که رسم همه پرچمداران ضلالت است خرابکاری خود را به گردن دیگران بیندازند ، با وقاحت تمام می گویند ما چه کنیم ، اگر خدا ما را به راه راست هدایت می کرد ما هم شما را هدایت می کردیم ، یعنی ما مجبور بودیم و از خود اراده ای نداشتیم .

(140) سوره اِبراهیم

این همان منطق شیطان است که برای تبرئه خویش رسما نسبت جبر به خداوندعادل داد و گفت : « فَبِما اَغْوَیْتَنی لاََقْعُدَنَّ لَهُمْ

ص:114

صِراطَکَ الْمُسْتَقیمَ : اکنون که مرا گمراه کردی من درکمین آن ها بر سر راه مستقیم تو می نشینم » ( و آن ها را منحرف می سازم ) ( 16 / اعراف ) .

ولی باید توجه داشت که مستکبران چه بخواهند و چه نخواهند بار مسؤولیت گناه پیروان خویش را طبق صریح آیات قرآن و روایات بر دوش می کشند ، چراکه آن ها بنیان گذار انحراف و عامل گمراهی بودند ، بی آن که از مسؤولیت و مجازات پیروان چیزی کاسته شود .

رساترین بیان در مذمت تقلید کورکورانه

از آیه فوق به خوبی روشن می شود که :

جزء سیزدهم (141)

اولاً کسانی که چشم و گوش بسته دنبال این و آن می افتند و به اصطلاح افسار خود را به دست هرکس می سپارند افراد ناتوان و بی شخصیتی هستند که قرآن از آن ها تعبیر به « ضعفاء » کرده است .

ثانیا سرنوشت آن ها و پیشوایانشان هر دو یکی است و این بینوایان حتی در سخت ترین حالات نمی توانند از حمایت این رهبران گمراه بهره گیرند و حتی ذرّه ای از مجازاتشان را تخفیف دهند ، بلکه شاید با سخریه ، به آن ها پاسخ می دهند که بیهوده جزع و فزع نکنید که راه خلاص و نجاتی در کار نیست .

22 وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمّا قُضِیَ الاَْمْرُ اِنَّ اللّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُّکُمْ فَاَخْلَفْتُکُمْ وَ ما کانَ لی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ اِلاّ اَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی فَلا ت

ص:115

َلُومُونی وَلُومُوااَنْفُسَکُمْ مااَنَابِمُصْرِخِکُمْ وَمااَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ اِنّی کَفَرْتُ بِما اَشْرَکْتُم-ُونِ مِنْ قَبْلُ اِنَّ الظّلِمینَ لَهُمْ عَذابٌ اَلیمٌ

(142) سوره اِبراهیم

و شیطان هنگامی که کار تمام می شود می گوید : خداوند به شما وعده حق داد و من هم به شما وعده ( باطل ) دادم و تخلف کردم ، من بر شما تسلطی نداشتم جز این که دعوتتان کردم و شما پذیرفتید ، بنابراین مرا سرزنش نکنید، خود را سرزنش کنید، نه من فریادرس شما هستم و نه شما فریادرس من ، من نسبت به شرک شما درباره خود که از قبل داشتید ( و اطاعت مرا هم ردیف اطاعت خدا قرار دادید ) بیزار و کافرم، مسلما ستمکاران عذاب دردناکی دارند .

« مُصْرِخ » از ماده « اِصْراخ » در اصل از « صَرَخَ » به معنی فریاد کشیدن برای طلب کمک آمده است ، بنابراین « مُصْرِخ » به معنی فریادرس می باشد و مُسْتَصْرِخ به معنی کسی است که فریادرسی می خواهد .

پاسخ دندان شکنی که شیطان به پیروانش می دهد

جزء سیزدهم (143)

گرچه کلمه « شیطان » مفهوم وسیعی دارد که شامل همه طاغوتیان و وسوسه گران جن و انس می شود ولی با قرائنی که در این آیه و آیات قبل وجود دارد مسلما منظور در این جا شخص ابلیس است

ص:116

که سرکرده شیاطین محسوب می شود و لذا همه مفسران نیز همین تفسیر را انتخاب کرده اند .(1)

از این آیه به خوبی استفاده می شود که وسوسه های شیطان هرگز اختیار و آزادی اراده را از انسان نمی گیرد بلکه او یک دعوت کننده بیش نیست و این انسان ها هستند که با اراده خودشان دعوت او را می پذیرند ، منتها ممکن است زمینه های قبلی و مداومت بر کار خلاف وضع انسان را به جایی برساند که یک نوع حالت سلب اختیار در برابر وسوسه ها در وجود او پیدا شود ،

(144) سوره اِبراهیم

همان گونه که در بعضی از معتادان نسبت به مواد مخدر مشاهده می کنیم ، ولی می دانیم چون سبب این نیز حالت اختیاری بود ، نتیجه آن هر چه باشد باز اختیاری محسوب می شود .

در آیه 100 سوره نحل می خوانیم : « اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِه مُشْرِکُونَ : تسلط شیطان تنها بر کسانی است که ولایت و سرپرستی او را نسبت به خود پذیرفته اند و آن ها که او را شریک خداوند در مسأله اطاعت قرار داده اند » .

ص:117


1- برای توضیح بیشتر درباره معنی شیطان در قرآن به جلد 1 تفسیر نمونه ، صفحه 136 به بعد ذیل آیات مربوط به آفرینش آدم مراجعه فرمایید .

ضمنا شیطان به این ترتیب پاسخ دندان شکنی به همه کسانی که گناهان خویش را به گردن او می اندازند و او را عامل انحرافات خود می شمرند و به او لعنت می فرستند می دهد و این طرز منطق عوامانه را که گروهی از گنهکاران برای تبرئه خویش دارند می کوبد . در حقیقت سلطان حقیقی بر انسان اراده او و عمل او است و نه هیچ چیز دیگر .

شیطان چگونه این توانایی را دارد که در آن محضر بزرگ با همه پیروان خود تماس پیدا کند و آن ها را به باد ملامت و شماتت خود بگیرد؟ این سؤالی است که در این جا مطرح شده است.

جزء سیزدهم (145)

پاسخ آن این است که مسلما این توانایی را خداوند به او می دهد و این در واقع یک نوع مجازات روانی برای پیروان شیطان است و اخطاری است به همه پویندگان راه او در این جهان که پایان کار خود و رهبر خویش را از هم اکنون ببینند و به هر حال خداوند وسیله این ارتباط را میان شیطان و پیروانش به نحوی فراهم می کند .

جالب این که این نوع برخورد منحصر به شیطان و پیروانش در قیامت نیست ، تمام ائمه ضلالت و پیشوایان گمراهی در این جهان نیز همین برنامه را دارند ، دست پیروان خود را ( البته با موافقت خودشان ) می گیرند و به میان امواج بلاها و بدبختی ها می کشانند و هنگامی که دیدند اوضاع بد است آن ها را رها کرده و می روند ، حتی از آن ها اعلام بیزاری می کنند و به ملامت و سرزنششان می پردازند و به اصطلاح آن ها

ص:118

را به خسران دنیا و آخرت گرفتارمی سازند .

منظور از شریک قرار دادن شیطان در آیه فوق « شرک اطاعت است نه شرک عبادت » .

(146) سوره اِبراهیم

در این که « اِنَّ الظّلِمینَ لَهُمْ عَذابٌ اَلیمٌ » دنباله سخنان شیطان است یا جمله مستقلی است از ناحیه پروردگار ، در میان مفسران گفتگو است ، امّا بیشتر چنین به نظر می رسد که جمله مستقلی است از طرف خداوند که در پایان گفتگوی شیطان با پیروانش به عنوان یک درس آموزنده فرموده است .

23 وَ اُدْخِلَ الَّذینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُواالصّالِحاتِ جَنّتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ خلِدینَ فیها بِأِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِیَّتُهُمْ فیها سَلمٌ

و آن هاکه ایمان آوردندوعمل صالح انجام دادندبه باغ های بهشت داخل می شوند، باغ هایی که نهرها از زیر درختانش جاری است ، جاودانه به اذن پروردگارشان در آن می مانند و تحیّت آن ها در آن سلام است .

« تحیّت » در اصل از ماده « حیات » گرفته شده سپس به عنوان دعاء برای سلامتی و حیات افراد استعمال شده است و به هر نوع خوشامدگویی و سلام و دعایی که در آغاز ملاقات گفته می شود ، اطلاق می گردد .

ص:119

جزء سیزدهم (147)

بعضی از مفسران گفته اند : « تحیت » در آیه فوق خوشامد و درودی است که خداوند به افراد باایمان می فرستد و آنان را با نعمت سلامت خویش قرین می دارد ، سلامت از هرگونه ناراحتی و گزند و سلامت از هرگونه جنگ و نزاع. و بعضی گفته اند : منظور در این جا تحیتی است که مؤمنان به یکدیگر می گویند و یا فرشتگان به آن ها می گویند و به هر حال کلمه « سلام » که به طور مطلق گفته شده مفهومش آن چنان وسیع است که هر گونه سلامتی را از هر نوع ناراحتی و گزند روحی و جسمی شامل می گردد .(1)

عظمت انسان از دیدگاه قرآن

(148) سوره اِبراهیم

32 اَللّهُ الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ وَ اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءًفَاَخْرَجَ بِهمِنَ الثَّمَراتِ رِزْقالَکُمْ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِاَمْرِه وَ سَخَّرَ لَکُمُ الاَْنْهرَ

خداوند همان کسی است که آسمان ها و زمین را آفریده و از آسمان آبی نازل کرده و باآن میوه ها( ی مختلف ) را خارج ساخت و روزی شما قرار داد و کشتی را مسخر شما گردانیدتا بر صفحه دریا به فرمان او حرکت کنند و نهرها را

ص:120


1- درباره سلام و تحیت مشروحا در جلد 4 تفسیرنمونه ذیل آیه 86 صفحه 41 به بعد بحث کرده ایم .

( نیز ) مسخر شما گرداند .

33 وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الَّیْلَ وَ النَّهارَ

خورشید و ماه را که با برنامه منظمی در کارند به تسخیر شما درآورد و شب و روز را ( نیز ) مسخر شما ساخت .

« دائِب » از ماده « دُئُوب » به معنی استمرار چیزی در انجام یک برنامه به صورت یک حالت و سنت است ، البته خورشید ، حرکت به دور زمین ندارد و این زمین است که به دور آفتاب می گردد و ما می پنداریم آفتاب به دور ما می چرخد ، ولی در معنی دائب حرکت در مکان نیفتاده است بلکه استمرار در انجام یک کار و یک برنامه در مفهوم آن درج است و می دانیم خورشید و ماه برنامه نورافشانی و تربیتی خود را نسبت به کره زمین و انسان ها به طور مستمر و با یک حساب کاملاً منظم انجام می دهند ( و فراموش نباید کرد که یکی از معانی دَأْب ، عادت است ) .

جزء سیزدهم (149)

بار دیگر در این آیات به تسخیر موجودات مختلف زمین و آسمان در برابر انسان برخورد می کنیم که روی شش قسمت از آن تکیه شده است .

تسخیر کشتی ها ، تسخیر نهرها ، تسخیر خورشید ، تسخیر ماه ، تسخیر شب و تسخیر روز که بخشی از آسمان و بخشی از زمین

ص:121

و بخشی از پدیده های میان این دو (شب و روز) می باشد .

انسان از دیدگاه قرآن آن قدر عظمت دارد که همه این موجودات

(150) سوره اِبراهیم

به فرمان « اللّه » مسخر او گشته اند ، یعنی یا زمام اختیارشان به دست انسان است و یا در خدمت منافع انسان حرکت می کنند و در هر حال آن قدر به این انسان عظمت داده شده است که به صورت یک هدف عالی در مجموعه آفرینش درآمده است .

خورشید برای او نورافشانی می کند، بسترش را گرم می سازد ، انواع گیاهان برای او می رویاند ، محیط زندگانیش را از لوث میکرب های مزاحم پاک می کند ، شادی و سرور می آفریند و مسیر زندگی را به او نشان می دهد .

ماه ، چراغ شب های تاریک او است ، تقویمی است طبیعی و جاودانی ، جزر و مدی که بر اثر ماه پیدا می شود ، بسیاری از مشکلات انسان را می گشاید ، درختان زیادی را ( به خاطر بالا آمدن آب نهرهای مجاور دریاها ) آبیاری می کند ، دریای خاموش و راکد به حرکت درمی آورد و از رکود و گندیدن حفظ می کند و اکسیژن لازم بر اثر تموّج در اختیار موجودات زنده دریاها می گذارد .

جزء سیزدهم (151)

بادها ، کشتی ها را در سینه اقیانوس ها به حرکت درمی آورند و بزرگ ترین مرکب و وسیع ترین جاده های انسان را همین کشتی ها و همین دریاها تشکیل می دهند ، تا آن جا که گاهی ، کشتی هایی به عظمت

ص:122

یک شهر و با همان جمعیت که در یک شهر کوچک زندگی می کنند بر پهنه اقیانوس ها به حرکت درمی آیند .

نهرها ، در خدمت او هستند ، زراعت هایشان را آبیاری و دام هایشان را سیراب و محیط زندگیش را با طراوت و حتی مواد غذاییش ( ماهی ها ) را در دل خود برای او می پرورانند .

تاریکی شب همچون لباسی او را می پوشاند و آرامش و راحتی به او ارزانی می دارد و همچون یک بادزن ، حرارت سوزنده آفتاب را تخفیف می دهد و به او جان و حیات تازه می بخشد .

و سرانجام روشنایی روز ، او را به حرکت و تلاش دعوت می کند و گرمی و حرارت می آفریند و در همه جا جنبش و حرکت ایجاد می کند. و خلاصه همه از بهر او سرگشته و فرمانبردارند و بیان و شرح این همه نعمت علاوه براین که در انسان شخصیت تازه ای می آفریند و او را به عظمت مقام خویش آگاه می سازد ، حسّ شکرگزاریش را نیز برمی انگیزد .

(152) سوره اِبراهیم

از این بیان ضمنا این نتیجه به دست آمد که « تسخیر » در فرهنگ قرآن به دو معنی آمده است ، یکی در خدمت منافع و مصالح انسان بودن ( مانند تسخیر خورشید و ماه ) و دیگری زمام اختیارش در دست بشر بودن ( مانند تسخیر کشتی ها و دریاها ) .

و این که بعضی پنداشته اند که این آیات اشاره به اصطلاحی است

ص:123

که امروز برای تسخیر داریم ( مانند تسخیر کره ماه به وسیله مسافران فضایی ) درست به نظر نمی رسد ، زیرا در بعضی از آیات قرآن می خوانیم : « وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الاَْرْضِ جَمیعا مِنْهُ » ( 13 / جاثیه ) که نشان می دهد همه آن چه در آسمان ها و همه آن چه در زمین است مسخر انسان است ، در حالی که می دانیم مسافرت فضانوردان به همه کرات آسمانی قطعا محال است .

جزء سیزدهم (153)

آری در قرآن بعضی آیات دیگر داریم که ممکن است اشاره به این نوع تسخیر باشد که به خواست خدا در تفسیر سوره « الرحمن » از آن بحث خواهیم کرد ( درباره مسخّر بودن موجودات در برابر انسان در ذیل آیه 2 سوره رعد نیز بحثی داشتیم ) .

آیا هر چه را از خدا می خواهیم به ما می دهد ؟

34 وَ اتیکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ اِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها اِنَّ الاِْنْسانَ لَظَلُومٌ کَفّارٌ

وازهرچیزی که از او تقاضاکردیدبه شماداد و اگر نعمت های خدارابشمارید هرگزآن ها را احصاء نخواهید کرد ، انسان ستمگر و کفران کننده است .

در آیات فوق خواندیم که خداوند ، به شما لطف کرد و قسمتی از آن چه را از او تقاضا کردید به شما داد ( توجه داشته باشید « مِنْ » در جمله « مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ » تبعیضیه است ).

ص:124

و این به خاطر آن است که بسیار می شود انسان از خدا چیزی

(154) سوره اِبراهیم

می خواهد که قطعا ضرر و زیان و یا حتی هلاک او در آن است و خود نمی داند ، اما خداوند عالم و حکیم و رحیم ، هرگز به چنین تقاضایی پاسخ نمی دهد .

و در عوض شاید در بسیاری از اوقات انسان با زبانش چیزی را از خدا نخواهد ولی با زبان حالش و فطرت و طبیعت و هستیش آن را تمنا می کند و خدا به او می دهد و هیچ مانعی ندارد که سؤال در جمله « ما سَأَلْتُمُوهُ » هم سؤال به زبان قال را شامل شود هم زبان حال را .

چرا نعمت های خدا قابل شمارش نیستند

این یک حقیقت است که سرتاپای وجود ما غرق نعمت های او است و اگر کتاب های مختلف علوم طبیعی و انسان شناسی و روانشناسی و گیاه شناسی و مانند آن را بررسی کنیم ، خواهیم دید که دامنه این نعمت ها تا چه حد گسترده است ، اصولاً هر نفسی به گفته آن ادیب بزرگ ، دو نعمت در آن موجود است و به هرنعمتی شکری واجب.

از این گذشته می دانیم در بدن یک انسان به طور متوسّط ده میلیون

جزء سیزدهم (155)

میلیارد سلول زنده است ، که هر کدام یک واحد فعال بدن ما را تشکیل می دهد ، این عدد به قدری بزرگ است که اگر ما بخواهیم این سلول ها را شماره کنیم ، صدها سال طول می کشد .

و تازه این یک بخش از نعمت های خدا نسبت به ما است

ص:125

و بنابراین به راستی اگر ما بخواهیم نعمت های او را بشماریم قادر نیستیم « وَ اِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها » .

در درون خون انسان دو دسته گلبول ( موجودات زنده کوچکی که در خون شناورند و وظایف حیاتی سنگین بر دوش دارند ) وجود دارند: میلیون ها گلبول قرمز که وظیفه آن ها رساندن اکسیژن هوا برای سوخت و ساز سلول های بدن و میلیون ها گلبول سفید که وظیفه آن ها پاسداری از سلامت انسان در مقابل هجوم میکرب ها به بدن می باشد و عجب این که آن ها بدون استراحت و خواب دائما کمر به خدمت انسان بسته اند.

آیا با این حال هرگزمی توانیم نعمت های بی پایانش را شمارش کنیم.

(156) سوره اِبراهیم

ص:126

ص:127

ص:128

ص:129

ص:130

ص:131

ص:132

ص:133

ص:134

جلد 14

اشاره

ص:1

ص:2

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند

داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز»

است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

سوره حِجْر

سوره حِجْر

19 وَ الاَْرْضَ مَدَدْناها وَ اَلْقَیْنا فیها رَواسِیَ وَ اَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ مَوْزُونٍ

و زمین را گستردیم و در آن کوه های ثابتی افکندیم و از هر گیاه موزون در آن رویاندیم .

« مَدَدْ » در اصل به معنی گسترده ساختن و بسط دادن است و به احتمال قوی در این جا اشاره به سربرآوردن خشکی های زمین از زیرآب است ، زیرا می دانیم در آغاز تمام سطح کره زمین بر اثر باران های سیلابی زیر آب پنهان بود و سالیان درازی بر این منوال گذشت ، باران های سیلابی فرونشستند ، آب ها در گودال های زمین جای گرفتند و خشکی ها تدریجا از زیر آب نمایان گشتند ، این همان چیزی است که در روایات اسلامی عنوان «دَحْوُاالاَْرْضِ» معروف شده است .

تعبیر به « القاء » ( افکندن ) در مورد کوه ها با این که می دانیم کوه ها همان چین خوردگی های زمین هستند که بر اثر سردشدن تدریجی پوسته زمین و یا به خاطر مواد آتشفشانی به وجود آمده اند ممکن است از این نظر باشد که « القاء » به معنی ایجاد نیز آمده است ، در زبان روزمره خود نیز می گوییم که ما برای فلان زمین طرحی ریختیم و چند اطاق در آن انداختیم یعنی بنا کردیم و ایجاد نمودیم .

به هرحال این کوه ها علاوه بر این که از ریشه به هم پیوسته اند و همچون زرهی زمین را در برابر فشار درونی از لرزش ها حفظ می کنند و علاوه بر این که قدرت طوفان ها را در هم شکسته و وزش باد و نسیم را

ص:11

به دقت کنترل می نمایند ، محل خوبی برای ذخیره آب ها به صورت برف و یا چشمه ها می باشند .

مخصوصا تکیه روی کلمه « رَواسی » جمع « راسِیَه » به معنی ثابت و پابرجا ، اشاره لطیفی است به آن چه در بالا بیان کردیم که آن ها هم خودشان ثابت هستند وهم مایه ثبات پوسته زمین وزندگی انسان هامی باشند.

سپس به سراغ مهم ترین عامل زندگی بشر و همه جانداران یعنی گیاهان می رود و می فرماید : « وَ اَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ مَوْزُونٍ ».

« مَوْزُونٍ » در اصل از ماده « وزن » به معنی شناسایی اندازه هرچیز گرفته شده است (1)و اشاره به حساب دقیق و نظم شگرف و اندازه های متناسب درهمه اجزای گیاهان است که هریک از آن ها بلکه هریک از اجزاء آن ها از ساقه و شاخه و برگ و گلبرگ و تخم و میوه حساب و کتاب معینی دارد .

این احتمال نیز وجود دارد که که منظور از انبات ( رویاندن ) در این جا معنی وسیعی است که همه مخلوقاتی را که خداوند در زمین ایجاد کرده است ، فرامی گیرد ، در سوره نوح از قول این پیامبر بزرگ می خوانیم که به مردم می گفت « و َاللّهُ اَنْبَتَکُمْ مِنَ الاَْرْضِ نَباتا : خداوند شما را همچون گیاهی از زمین رویانید » ( 17 / نوح ) .

به هرحال هیچ مانعی ندارد که آیه مفهوم گسترده ای داشته باشد که گیاهان و انسان ها و معادن و مانند آن را شامل شود .

ص:12


1- « اَ لْوَزْنُ مَعْرِفَهُ قَْرِ الشّیْ ء » ( مفردات راغِب ) .

20 وَ جَعَلْنا لَکُمْ فیها مَعایِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقینَ

و برای شما انواع وسایل زندگی درآن قرار دادیم و همچنین برای کسانی که شما نمی توانید به آن ها روزی دهید .

« مَعایِشَ » جمع « مَعیشَه » و آن وسیله و نیازمندی های زندگی انسان است ، که گاهی خود به دنبال آن می رود و گاهی آن به سراغ او می آید .

منظور از جمله « مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقینَ » این است که خداوند می خواهد مواهب خویش را هم درباره انسان ها و هم درباره حیوانات و موجودات زنده ای که انسان توانایی تغذیه آن ها را ندارد بیان کند .

در حدیثی که از تفسیر علی بن ابراهیم نقل شده نیز تأییدی برای این تفسیر می یابیم آن جا که در معنی جمله « مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقینَ» می گوید: « لِکُلِّ ضَرْبٍ مِنَ الْحَیَوانِ قَدَّرْنا شَیْئا مُقَدَّرا : برای هر یک از حیوانات چیزی مقدر داشتیم » .(1)

21 وَ اِنْ مِنْ شَیْ ءٍ اِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ اِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ

خزائن همه چیز نزد ما است ولی ما جز به اندازه معین آن را نازل نمی کنیم .

« خَزائِن » جمع « خَزانَه » به معنی محلی است که انسان اموالش را برای حفظ در آن جمع آوری می کند و در اصل از ماده « خَزَن » به معنی

ص:13


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 9 .

حفظ و نگاهداری چیزی است .

در این آیه در حقیقت به پاسخ سؤالی می پردازد که برای بسیاری از مردم پیدا می شود و آن این که چرا خداوند آن قدر از ارزاق و مواهب دراختیار انسان ها نمی گذارد که بی نیاز از هرگونه تلاش و کوشش باشند.

چنان نیست که قدرت خدا محدود باشد و از تمام شدن ارزاق وحشتی داشته باشد ، بلکه منبع و مخزن و سرچشمه همه چیز نزد او است و توانایی بر ایجاد هرمقدار در هر زمان دارد ، ولی همه چیز این

عالم حساب دارد و ارزاق و روزی ها نیز به مقدار حساب شده ای از طرف خدا نازل می گردد .

لذا در جای دیگر از قرآن می خوانیم : « وَ لَوْ بَسَطَ اللّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهَ لَبَغَوْا فِی الاْرْضِ وَ لکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ : اگر خداوند روزی را بی حساب برای بندگانش بگستراند از جاده حق منحرف می شوند و لکن به اندازه ای که می خواهد نازل می گرداند » ( 27 / شوری ).

کاملاً روشن است که تلاش و کوشش برای زندگی علاوه بر این که تنبلی و سستی و دل مردگی را از انسان ها دور می سازد و حرکت و نشاط می آفریند ، وسیله بسیار خوبی برای اشتغال سالم فکری و جسمی آن ها است و اگر چنین نبود و همه چیز بی حساب در اختیار انسان قرار داشت معلوم نبود دنیا چه منظره ای پیدا می کرد ؟

بنابراین همان گونه که فقر و نیاز ، انسان را به انحراف و بدبختی می کشاند بی نیازی بیش از حد نیز منشأ فساد و تباهی است .

ص:14

خزائن خداوند چیست ؟

در آیات متعددی از قرآن کریم می خوانیم که : خداوند خزاینی دارد ، خزائن آسمان ها و زمین از آن خدا است و یا خزائن هر چیز نزد او است .

بدیهی است ، کسی اقدام به جمع آوری و اندوختن و حفظ چیزی می کند که قدرتش نامحدود باشد و نتواند در هرعصر و زمانی آن چه می خواهد فراهم سازد ، لذا در موقع توانایی ، آن چه لزومش را احساس می کند برای موقع ضرورت می اندوزد و در خزانه گردآوری می کند .

ولی آیا این مفاهیم در مورد خداوند تصور می شود ؟ مسلما نه ، به همین دلیل جمعی از مفسران مانند طبرسی در مجمع البیان و فخررازی در تفسیر کبیر و راغب در مفردات ، خزائن اللّه را به معنی « مقدورات الهی » تفسیر کرده اند ، یعنی همه چیز در خزانه قدرت خدا جمع است و هر مقدار از آن را لازم و صلاح بداند ایجادمی کند.

انتخاب تعبیراتی مانند « خزائن اللّه » با این که با مفهوم معمولیش در مورد خداوند صادق نیست ، به خاطر آن است که خداوند می خواهد با زبان خودمردم باآن ها سخن بگوید .

نزول مقامی و نزول مکانی

نزول همیشه به معنی نزول مکانی یعنی از بالا به پایین آمدن نیست بلکه گاهی به معنی نزول مقامی است ، مثلاً هرگاه نعمتی از شخص بزرگی به زیردستان می رسد از آن تعبیر به نزول می شود ، به همین جهت در قرآن مجید این کلمه در مورد نعمت های خداوند به کار رفته ، اعم از

ص:15

آنهایی که از آسمان نازل می شود ، مانند باران و یا در زمین پرورش پیدا می کند مانند حیوانات همان گونه که در آیه 6 سوره زمر می خوانیم : «وَ اَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الاَْنْعامِ ثَمانِیَهَ اَزْواجٍ» و در مورد آهن درسوره حدید آیه 25 می خوانیم : « وَ اَنْزَلْنَا الْحَدیدَ » و مانند اینها .

« نُزُول » و « انزال » در این جابه معنی وجود و ایجاد و خلقت است ، منتها چون از ناحیه خداوند نسبت به بندگان می باشد چنین تعبیری از آن شده است .

نقش باد و باران در زندگی انسان ها

22 وَ اَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ فَاَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَسْقَیْنا کُمُوهُ وَ ما اَنْتُمْ لَهُ بِخازِنینَ

ما بادها را برای تلقیح ( ابرها و بهم پیوستن و بارور ساختن آن ها ) فرستادیم و ازآسمان آبی نازل کردیم با آن همه شما را سیراب ساختیم ، درحالی که شما توانایی حفظ و نگهداری آن را نداشتید .

« لَواقِح » جمع « لاقِح » به معنی بارور کننده است و در این جا اشاره به بادهایی است که قطعات ابر را به هم پیوند می دهد و آن ها را آماده باران می سازد .

تعبیر فوق از زیباترین تعبیراتی است در مورد ابرها و تولد باران از آن ها ممکن است گفته شود . ابرها را به مادران و پدرانی تشبیه کرده که به کمک بادها آمیزش می کنند و باردار می شوند و فرزندان خود ، دانه های باران ، را به زمین می نهند .

ص:16

جمله : « ما اَنْتُمْ لَهُ بِخازِنینَ » ( شما توانایی حفظ و ذخیره کردن این آب ها را ندارید ) ممکن است اشاره به ذخیره کردن آب باران قبل از نزولش باشد ، یعنی شما نمی توانید این ابرها را که منابع اصلی باران هستند در اختیار بگیرید و نیز ممکن است اشاره به ذخیره کردن باران بعد از نزولش باشد ، یعنی شما نمی توانید حتی بعد از نزول باران آن را به مقدار زیاد گردآوری و حفظ کنید ، این خدا است که از طریق منجمد ساختن آن ها در قله کوه ها به صورت برف و یخ و یا فرستادن آن ها به اعماق زمین که بعدا به صورت چشمه ها و کاریزها و چاه ها ظاهر می شوند ، آن ها را گردآوری و ذخیره می کند .

اصحابُ الاَْیْکَه چه کسانی هستند ؟

78 وَ اِنْ کانَ اَصْحابُ الاَْیْکَهِ لَظالِمینَ

اصحاب الایکه ( صاحبان سرزمین های پر درخت قوم شعیب ) مسلما قوم ستمگری بودند .

79 فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ وَ اِنَّهُما لَبِاِمامٍ مُبینٍ

ما از آن ها انتقام گرفتیم و این دو ( قوم لوط و اصحاب ایکه ) شهرهای ویران شده شان بر سر راه آشکار است .

کلمه « اِمام » به معنی راه و جاده است زیرا از ماده « اَمَّ » به معنی قصدکردن گرفته شده،چون انسان برای رسیدن به مقصد،ازراه هاعبورمی کند.

بسیاری از مفسران و ارباب لغت گفته اند که « اَیْکَه » به معنی درختان درهم پیچیده و یا بیشه است و « اَصْحابُ الاَْیْکَه » همان قوم شعیب هستند که در سرزمینی پر آب و مشجّر در میان حجاز و شام

ص:17

زندگی می کردند .

آن ها زندگی مرفه و ثروت فراوانی داشتند و به همین جهت ، غرور غفلت آن ها را فراگرفته بود و مخصوصا دست به کم فروشی و فساد در زمین زده بودند .

شعیب آن پیامبر بزرگ ، آن ها را از این کارشان برحذر داشت و دعوت به توحید و راه حق نمود ، اما آن ها تسلیم حق نشدند و سرانجام بر اثر مجازات دردناکی نابود گشتند ، گرمای شدیدی چندین روز پی درپی آن ها را فراگرفت و در آخرین روز ابر بزرگی در آسمان نمایان شد ، آن ها به سایه ابر پناه بردند ، اما صاعقه ای فرود آمد و آن بیدادگران را نابود کرد .

شرح بیشتر حالات آن ها با تصریح به نام شعیب در سوره « شعراء » از آیه 176 تا 190 آمده است .

ضمنا باید توجه داشت که جمله « فَأنْتَقَمْنا مِنْهُمْ: آن ها را مجازات کردیم » ممکن است هم اشاره به قوم لوط باشد و هم اصحاب الایکه ، زیرا بلافاصله بعد از این جمله می خوانیم : «وَ اِنَّهُما لَبِاِمامٍ مُبینٍ : سرزمین های این دو بر سر راه شما آشکار است » .

80 وَ لَقَدْ کَذَّبَ اَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلینَ

اصحاب الحجر ( قوم ثمود ) پیامبران را تکذیب کردند .

« اَصْحابُ الْحِجْرِ » قوم سرکشی بودند که در سرزمینی به نام « حِجْر » ، زندگی مرفهی داشتند و پیامبر بزرگشان « صالح » برای هدایت آن ها مبعوث شد .

ص:18

در این که این شهر در کجا واقع شده بود ، بعضی از مفسران و مورخان چنین نگاشته اندکه شهری بود در مسیرکاروان مدینه و شام در یک منزلی «وادِی الْقُری» و در جنوب «تیمه» و امروزتقریبااثری از آن نیست.

می گویند این شهر در گذشته یکی از شهرهای تجاری عربستان بوده و تا آن جا اهمیت داشته که « بطلمیوس » در نوشته هایش به عنوان یک شهر تجاری از آن نام برده است و « پلین » جغرافی دان رومی از آن به نام « حِجْرِیّ » یاد می کند .

در روایتی می خوانیم که در سال نهم هجرت که پیامبر برای دفع سپاه روم به تبوک لشگرکشی کرد ، سربازان اسلام می خواستند در این منزل توقفی کنند ، پیامبر صلی الله علیه و آله مانع آن ها شد و فرمود : « این جا همان منطقه قوم ثمود است که عذاب الهی بر آن ها فرود آمد » .(1)

این نکته نیز قابل توجه است که قرآن در مورد اصحاب الحجر ( و همچنین در مورد قوم نوح و قوم شعیب و قوم لوط در آیات سوره شعراء به ترتیب آیه 105 و 123 و 160 و بعضی دیگراز اقوام پیشین ) می گوید آن ها « پیامبران » را تکذیب کردند ، درحالی که ظاهر امر چنین نشان می دهدکه هرکدام یک پیامبر بیشتر نداشتند و تنها او را تکذیب

نمودند .

این تعبیر شاید به خاطر آن است که برنامه و هدف پیامبران ، آن چنان با یکدیگر پیوستگی دارد که تکذیب یکی از آن ها تکذیب

ص:19


1- « اعلام القرآن خزائلی » ، صفحه 292 .

همه آن ها خواهد بود .

81 وَ اتَیْناهُمْ ایاتِنا فَکان-ُوا عَنْها مُعْرِضینَ

ما آیات خود را برای آن ها فرستادیم ولی آن ها از آن روی گردانند .

تعبیر به اعراض ( روی گرداندن ) نشان می دهد که آن ها حتی حاضر نبودند این آیات را بشنوند و یا به آن نظر بیفکنند .

82 وَ کان-ُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتا امِنینَ

آن ها خانه های امن و امانی در دل کوه ها می تراشیدند .

و این نشان می دهد که اولاً منطقه آن ها یک منطقه کوهستانی بوده و ثانیا تمدن مادی پیشرفته ای داشتند که به آن ها امکان می داد در درون کوه ها خانه های امن تهیه کنند که در برابر طوفان ها و سیل و حتی زلزله ها کاملاً ، مقاومت داشته باشد .

83 فَاَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَهُ مُصْبِحینَ

اما سرانجام صیحه (مرگبار) صبحگاهان آن ها را فراگرفت.

چه انتظاری درباره چنین قومی می توان داشت ، جز این که طبق قانون « انتخاب اصلح الهی » و ندادن حق ادامه حیات به اقوامی که به کلی فاسد و مفسد می شوند ، بلای نابودکننده ای بر سر آن ها فرود آید و نابودشان سازد .

این صیحه صدای صاعقه مرگباری بوده که بر خانه های آن ها فرود آمد و آن چنان کوبنده و تکان دهنده و وحشتناک بود که اجساد بی جانشان را به روی زمین افکند .

ص:20

84 فَما اَغْنی عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ

و آن چه را به دست آورده بودند آنان را از عذاب الهی نجات نداد .

نه آن کوه های سر به آسمان کشیده و نه آن خانه های امن و امان و نه اندام نیرومند این قوم سرکش و نه آن ثروت سرشار ، هیچ کدام نتوانستند در برابر این عذاب الهی مقاومت کنند.

85 وَ ماخَلَقْنَا السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ وَ ما بَیْنَهُما اِلاّ بِالْحَقِّ وَ اِنَّ السّاعَهَ لاَتِیَهٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمیلَ

ما آسمان و زمین و آن چه میان آن دو است ، جز به حق نیافریدیم و ساعت موعود ( قیامت ) قطعا فراخواهد رسید، از آن ها ( دشمنان )به خوبی صرف نظر کن ( و آن ها را به نادانی هایشان ملامت ننما ) .

« صَفْح » به معنی روی هر چیزی است مانند صفحه صورت .

تو با داشتن دلیل روشن در راه دعوت و رسالتی که به آن

مأموری ، برای تحکیم پایه های مبدأ و معاد در قلوب مردم ، نیازی به خشونت نداری ، چراکه منطق و عقل با تو است ، به علاوه خشونت در برابر جاهلان ، غالبا موجب افزایش خشونت و تعصب آن ها است و به همین دلیل « فَاصْفَحِ » به معنی روی بگردان و صرف نظر کن آمده است و از آن جاکه روی گرداندن از چیزی گاهی به خاطر بی اعتنایی و قهر کردن و مانند آن است و گاهی به خاطر عفو و گذشت بزرگوارانه ، لذا در آیه فوق بلافاصله آن را با کلمه « جَمیلَ »

ص:21

( زیبا ) توصیف می کند تا معنی دوم را برساند .

در روایتی از امام علی بن موسی الرضا می خوانیم که در تفسیر این آیه فرمود : «اَلْعَفْوُ مِنْ غَیْرِ عِتابٍ : منظور ، عفو کردن خالی از مؤاخذه و سرزنش است » (1)

86 اِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلاّقُ الْعَلیمُ

(28) سوره حِجر

پروردگار تو آفریننده آگاه است .

او می داند که همه مردم یکسان نیستند ، او از اسرار درون و طبایع و میزان رشد فکری و احساسات مختلف آن ها باخبر است ، نباید از همه آن ها انتظار داشته باشی که یکسان باشند بلکه باید با روحیه عفو و گذشت با آن ها برخورد کنی تا تدریجا تربیت شوند و به راه حق آیند.

بعضی تصور کرده اند این دستور مخصوص دوران زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله در مکه بوده است و پس از آن که به مدینه هجرت نمود و مسلمانان قدرت یافتند این دستور نسخ شد و دستور جهاد جای آن را گرفت .

ولی با توجه به این که این دستور در سوره های مدنی نیز آمده مانند سوره بقره و سوره نور و سوره تغابن و سوره مائده که در بعضی به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله دستور صفح و عفو داده شده و در بعضی به مؤمنان ، روشن می شود که این یک دستور عمومی و ابدی است و اتفاقا هیچ منافاتی با دستور جهاد ندارد ، زیرا هریک از این دو جای مخصوص به

ص:22


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 27 .

خود دارند ، درجایی باید با عفو و گذشت پیشرفت کرد و به هنگامی که عفو و گذشت سبب جرئت و جسارت و سوء استفاده طرف گردد چاره ای جز شدت عمل نیست .

87 وَ لَقَدْ اتَیْناکَ سَبْعا مِنَ الْمَثانی وَ الْقُرْانَ الْعَظیمَ

ما به تو سوره حمد و قرآن عظیم دادیم .

« سَبْع » در لغت به معنی « هفت » و « مَثانی » به معنی « دو تاها » است و بیشتر مفسران و روایات ، « سَبْعا مِنَ الْمَثانی » را کنایه از سوره « حمد » گرفته اند ، زیرا سوره حمد بنا بر معروف ، هفت آیه است و از این نظر که به خاطر اهمیّت این سوره و عظمت محتوایش دوبار بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل گردیده و یا این که از دو بخش تشکیل شده ( نیمی از آن حمد و ثنای خدا است و نیمی از آن تقاضاهای بندگان است ) و یا این که دوبار در هرنماز خوانده می شود ، به این جهات ، کلمه « مَثانی » یعنی دوتاها بر آن اطلاق شده است .(1)

خداوند به پیامبرش این واقعیت را بازگو می کند که تو دارای چنین سرمایه عظیمی هستی ، سرمایه ای همچون قرآن به عظمت تمام عالم هستی ، سرمایه ای که تمامش نور است و برکت ، درس است و برنامه ،

ص:23


1- در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که خداوند می فرماید : من نماز ( سوره حمد ) را بین خود و بنده ام به دو قسمت تقسیم کرده ام ، نیمی مربوط به من و نیم دیگراز بندگان می باشد ( مجمع البیان ، جلد 1 ، صفحه 17 ) .

راهنما است و راهگشا ، مخصوصا سوره حمد که چنان محتوایش عالی است که در یک لحظه کوتاه انسان را به خدا پیوند داده و روح او را در آستانش به تعظیم و تسلیم و راز و نیاز وا می دارد .

88 لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ اِلی ما مَتَّعْنا بِه اَزْواجا مِنْهُمْ وَ لا تَحْز َنْ عَلَیْهِمْ وَاخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنینَ

( بنابراین ) هرگز چشم خود را به نعمت های ( مادی ) که به گروه هایی از آن ها ( کفار ) دادیم میفکن و به خاطر آن چه آن ها دارند غمگین مباش و بال و پر خود را برای مؤمنین فرود آر.

این نعمت های مادی نه پایدارند ، نه خالی از دردسر ، حتی در بهترین حالاتش نگاهداری آن سخت مشکل است ، بنابراین چیزی نیست که چشم تو را به سوی خود جلب کند و در برابر آن موهبت بزرگ معنوی ( قرآن ) که خدا به تو داده است ، قابل اهمیّت باشد ، سپس اضافه می کند « هرگز به خاطر این مال و ثروت و نعمت های مادّی که دردست آن ها است ، غمگین مباش » .

در حقیقت دستور اول راجع به چشم دوختن به نعمت های مادّی است و دستور دوم درباره غم نخوردن در برابر محرومیّت از آن است .

نظیر همین مضمون در سوره طه آیه 131 به طور واضح تر آمده است : « وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ اِلی ما مَتَّعْنا بِهِ اَزْواجا مِنْهُمْ زَهْرَهَ الْحَیاهِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ اَبْقی : چشم خود را به نعمت هایی که به گروه هایی از آن ها داده ایم نیفکن ، این ها گل های

ص:24

زندگی دنیا است ( گل هایی ناپایدار که زود پژمرده و پرپر می شوند )

این ها به خاطر آن است که می خواهیم آن ها را با آن بیازماییم ، آن چه خدا به تو روزی داده است برای تو بهتر و پایدارتر است ».

دستور سومی که به پیامبر می دهد در زمینه تواضع و فروتنی و نرمش در برابر مؤمنان است می فرماید: «وَاخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنینَ» .

این تعبیر کنایه زیبایی از تواضع و محبت و ملاطفت است همان گونه که پرندگان به هنگامی که می خواهند نسبت به جوجه های خود اظهار محبت کنند آن ها را زیر بال و پر خود می گیرند و هیجان انگیزترین صحنه عاطفی را مجسم می سازند ، آن ها را در مقابل حوادث و دشمنان حفظ می کنند و از پراکندگی نگه می دارند .

89 وَ قُلْ اِنّی اَنَا النَّذیرُ الْمُبینُ

و بگو من انذارکننده آشکارم .

90 کَما اَنْزَلْنا عَلَی الْمُقْتَسِمینَ

( ما بر آن ها عذابی می فرستیم ) همان گونه که بر « تجزیه گران » (آیات الهی) فرستادیم .

91 اَلَّذینَ جَعَلُوا الْقُرانَ عِضینَ

همان ها که قرآن را تقسیم کردند (آن چه به سودشان بود پذیرفتند و آن چه برخلاف هوس هایشان بود ترک نمودند ) .

«عِضینَ» جمع «عِضَه» به معنی متفرق ساختن است و به هر بخش از چیزی نیز گفته می شود بنابراین « عِضین » یعنی بخش ها و قسمت ها .

آن چه به سودشان بود گرفتند و آن چه به زیانشان بود کنار گذاشتند،

ص:25

در حقیقت به جای این که کتاب الهی و دستورهایش رهبر و راهنمای آن ها باشد به صورت آلت دست درآوردند و آن را وسیله ای برای رسیدن به مقاصد شومشان ساختند ، اگر یک کلمه بنفعشان بود به آن چسبیدند و اگر هزاران کلمه به زیانشان بود کنار گذاشتند .

مقتسمین چه اشخاصی هستند ؟

برنامه های الهی بدون شک عموما حافظ منافع همه انسان هااست ولی در ظاهر و نظر ابتدایی معمولاً بعضی مطابق میل مااست وبعضی برخلاف میل مااست و این جااست که مؤمنان راستین از مدّعیان دروغین شناخته می شوند، گروه اول همه رادربست می پذیرفتند حتی آن جاکه ظاهرابه سود آن ها نیست و می گویند : « کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا : همه از ناحیه خدا است » و هیچ گونه تجزیه و تقسیم و تبعیض درمیان احکام الهی قایل نیستند .

این افتخارنیست که همچون بعضی از اقوام گذشته نغمه« نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرْ بِبَعْضٍ » ساز کنیم چرا که همه دنیاپرستان همین کار را می کنند ، آن چه معیار شناخت پیروان حق از طرفداران باطل است ، همان تسلیم در مقابل آن بخش از فرمان ها است که با تمایلات و هوس ها و منافع ظاهری ما هماهنگ نیست ، این جااست که سره از ناسره و مؤمن از منافق، شناخته می شوند .

92 فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ اَجْمَعینَ

به پروردگارت سوگند از همه آن ها سؤال خواهیم کرد.

93 عَمّا کان-ُوا یَعْمَل-ُونَ

از آن چه عمل می کردند .

ص:26

روشن است که سؤال خداوند برای کشف مطلب پنهان و پوشیده ای نیست ، چرا که او ازاسرار درون و برون آگاه است و ذره ای در آسمان و زمین از علم بی پایان او مخفی نیست ، بنابراین سؤال مزبور به خاطر تفهیم به خود طرف است تا به زشتی اعمالش پی ببرد و یا به عنوان یک نوع مجازات روانی است ، چرا که بازجویی از کارهای خلاف ، آن هم توأم با سرزنش و ملامت ، آن هم در جهانی که انسان به حقایق نزدیک تر و آگاه تر می شود ، دردناک و زجرآور است ، بنابراین در حقیقت این پرسش ها بخشی از مجازات آن ها است .

ضمنا عمومیت « عَمّا کانُوا یَعْمَلُونَ » نشان می دهد که از همه اعمال آدمی بدون استثناء سؤال خواهد شد و این خود درسی است برای همه انسان ها که لحظه ای از اعمال خود غافل نمانند .

و امااین سؤال که چگونه در آیه فوق خداوند تأکید بر مسأله سؤال می کنددرحالی که در سوره الرحمن آیه 39می خوانیم:«فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهاِنْسٌ وَ لاجانٌّ:در آن روز ازگناه هیچ کس نه انسان و نه جن سؤالی نمی شود» پاسخش این است که درقیامت مراحلی است،دربعضی ازمراحل، ازمردم سؤال می شود و در بعضی از مراحل سؤال و جوابی درکار نیست و مسائل خود به خود روشن است و یااین که سؤال زبانی وجودندارد، چرا که طبق آیه 65 سوره یس بر دهان ها مهر گذارده می شود و تنها سؤال از اعضای پیکر و حتی پوست بدن می شود.(1)پایان سوره حِجر

ص:27


1- برای توضیح بیشتربه«تفسیرنمونه»،جلد6، صفحه88مراجعه فرمایید.

سوره نَحل

منافع گوناگون حیوانات

5 وَالاَْنْعامَ خَلَقَهالَکُمْ فیهادِفْ ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ

و چهارپایان را آفرید در حالی که برای شما در آن ها وسیله پوشش ومنافع دیگراست وازگوشت آن هامی خورید.

در این آیه به مسأله خلقت چهارپایان که دلیلی بر علم و قدرت خدا است پرداخته ، سپس به بیان نعمت های مختلفی که در آن ها وجود دارد می پردازد و از میان این نعمت ها به سه قسمت اشاره کرده نخست مسأله « دِفْ ءٌ » که به معنی هرگونه پوشش است می باشد ، ( با استفاده از پشم و پوست آن ها ) مانند لباس و لحاف و کفش و کلاه و خیمه و دیگر « مَنافِع » که اشاره به شیر و مشتقات آن است و سوم گوشت که با جمله « وَ مِنْها تَأْکُلُونَ » بیان شده است :

جالب این که در میان این همه فواید ، قبل از هرچیز مسأله پوشش و مسکن را مطرح می کند، زیرا بسیاری از مردم (به خصوص بادیه نشینان) هم لباسشان از پشم و مو یا پوست تهیه می شود و هم خیمه هایشان که آن ها را از سرما و گرما حفظ می کند و به هرحال این دلیل بر اهمیّت پوشش و مسکن و مقدّم بودن آن بر هرچیز دیگر است .

ممکن است کسانی که مخالف گوشت خواری هستند ، این استفاده را از آیه فوق نیز بکنند که خداوند مسأله خوردن گوشت حیوانات را جزء منافع آن ها نشمرده ، لذا بعد از ذکر « مَنافِع » با جمله « وَ مِنْها تَأْکُلُونَ » ( از آن حیوانات می خورید ) از آن یاد شده ، حداقل این استفاده را از تعبیر فوق می توان کرد که

ص:28

اهمیّت لبنیّات به مراتب بیشتر است .

6 وَ لَکُمْ فیها جَمالٌ حینَ تُریحُونَ وَ حینَ تَسْرَحُونَ

و در آن ها برای شما زینت و شکوه است به هنگامی که به استراحت گاهشان بازمی گردانیدوهنگامی که( صبحگاهان ) آن ها را به صحرا می فرستید .

« تُریحُونَ » از ماده « اِراحَه » به معنی بازگرداندن حیوانات به هنگام غروب به آغل ها و استراحت گاهشان است ، لذا محلی را که درآن استراحت می کنند « مُراح » می گویند .

« تَسْرَحُونَ » از ماده « سُرُوح » به معنی بیرون کردن چهارپایان به هنگام صبح به سوی چراگاه است .

در این آیه به جنبه استفاده روانی از چهارپایان اشاره می کند و منظره جالب حرکت دستجمعی گوسفندان و چهارپایان به سوی بیابان و چراگاه ، سپس بازگشتشان به سوی آغل و استراحت گاهشان که قرآن از آن تعبیر به « جَمالٌ » کرده تنها یک مسأله ظاهری و

تشریفاتی نیست ، بلکه بیانگر واقعیتی است در اعماق جامعه و گویای این حقیقت است که چنین جامعه ای خودکفا است ، فقیر و مستمند و وابسته به این و آن نمی باشد ، خودش تولید می کند و آن چه را خود دارد مصرف می نماید .

این در واقع جمال استغناء و خودکفایی جامعه است ، جمال تولید و تأمین فرآورده های مورد نیاز یک ملت است و به تعبیر گویاتر جمال استقلال اقتصادی و ترک هرگونه وابستگی است .

ص:29

این واقعیت را روستاییان و روستازادگان بهتر از مردم شهرنشین درک می کنند که مشاهده رفت و آمد این چهارپایان سودمند چگونه به آن ها آرامش خیال می دهد ، آرامشی که از احساس بی نیازی برمی خیزد، آرامشی که از انجام مؤثّر یک وظیفه اجتماعی حاصل می شود .

و جالب این که در آیه فوق ، نخست به بازگشت آن ها از صحرا اشاره می کند چرا که در هنگام بازگشت پستان هایشان پرشیر ، شکم هایشان سیر و در چهره هایشان نشانه های رضایت مندی دیده

می شود ، به همین دلیل از آن حرص و ولع و عجله ای که صبح به هنگام حرکت به صحرا دارند در آن هاخبری نیست ، آرام و مطمئن گام برمی دارند و به استراحتگاه نزدیک می شوند و از مشاهده منظره پستان های پرشیرشان هرکس احساس بی نیازی می کند .

از امام صادق نقل شده که فرمود : « ما فِی الاَْعْمالِ شَیْ ءٌ اَحَبُّ اِلَی اللّهِ مِنَ الزِّراعَهِ : هیچ عملی نزد خدا از زراعت محبوب تر نیست » (1) و در حدیث دیگری می فرمایند : « اَلزّارِعُونَ کُنُوزُ الاَْنامِ تَزْرَعُونَ طَیِّبا اَخْرَجَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ اَحْسَنُ النّاسِ مَقاما وَ اَقْرَبُهُمْ مَنْزِلَهً یُدْعَوْنَ الْمُبارَکینَ : کشاورزان گنج های مردمند ، غذای پاکیزه را که خداوند ارزانی داشته زراعت می کنند و آن ها در روز قیامت برترین مقام را دارند و به خدا نزدیک ترند و

ص:30


1- « بحارالانوار » ، جلد 23 ، صفحه 20 .

آن ها را به نام "مبارک ها" صدا می زنند» .(1)

7 وَ تَحْمِلُ اَثْقالَکُمْ اِلی بَلَدٍ لَمْ تَکُونُوا بالِغیهِ اِلاّ بِشِقِّ الاَْنْفُسِ اِنَ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحیمٌ

آن هابارهای سنگین شمارا به شهری که جز با مشقت زیاد به آن نمی رسید حمل می کنند چرا که پروردگارتان رؤوف و رحیم است .

« شِق » از ماده « مَشَقَّت » به معنای زحمت طاقت فرسا است .

به این ترتیب این چهارپایان در درجه اول ، پوشش و وسایل دفاعی برای انسان در برابر گرما و سرما تولید می کنند و در درجه بعد از فرآورده های لبنیاتی آن ها استفاده می شود و سپس از گوشتشان و بعد آثار روانی که در دل ها می گذارند ، مورد توجه قرار گرفته و سرانجام باربری آن ها .

قابل توجه این که حتی در عصر و زمان ما که عصر ماشین و وسایل ماشینی است ، باز در بسیاری موارد تنها باید از همین چهارپایان استفاده کرد و راه دیگری ندارد .

8 وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمیرَ لِتَرْکَب-ُوها وَ زینَهً وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ

( و همچنین ) اسب ها و استرها و الاغ ها را آفرید تا بر آن ها سوار شوید و هم مایه زینت شما باشد و چیزها

ص:31


1- « وسائل الشیعه » ، جلد 13 ، صفحه 194 .

( وسایل نقلیه دیگر ) می آفریند که شما نمی دانید .

بدیهی است زینت در این جا باز یک مسأله تشریفاتی نیست و برای کسی که با محتوای تعلیمات قرآن آشنا است این مطلب روشن است ، بلکه یک نوع زینت است که اثر آن در زندگی اجتماعی ظاهر می گردد ، برای پی بردن به این حقیقت کافی است منظره و حال کسی راکه باپای پیاده یک راه طولانی بیابانی را پیموده و خسته و کوفته و ناتوان به مقصد رسیده ، به طوری که تا مدتی هیچ کاری از او ساخته نیست و نشاطی در او دیده نمی شود ، با منظره کسی مقایسه کنیم که بر یک مرکب راهوار سوار شده زودتر به مقصد رسیده نیروی خود را از دست نداده، نشاط خودرا کاملاً حفظ کرده و آماده انجام هدف های خود و استفاده از وقت و نیروی خویش است ، آیا این زینت نیست ؟

در پایان آیه به مسأله مهم تری اشاره کرده و افکار را به وسایل نقلیه و مرکب های گوناگونی که در آینده در اختیار بشر قرارمی گیرد و بهتر و خوب تر از این حیوانات می تواند استفاده کند متوجه می سازد و می گوید : « خداوند چیزها ( وسایل نقلیه دیگر ) می آفریند که شما نمی دانید : وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ » .

همان گونه که در تفسیر « مراغی » و تفسیر « فی ظلال » آمده است درک مفهوم این جمله برای ما که در عصر ماشین و وسایل و مرکب های سریع السیر زندگی می کنیم ، ساده و آسان است .

و اگر ملاحظه می کنید که تعبیر به یخلق ( می آفریند ) کرده است دلیلش واضح است ، زیرا کار انسان در این اختراعات در حقیقت

ص:32

چیزی جز جفت و جور کردن و به هم پیوستن نیست ، اساس آن ها که مواد اصلی را تشکیل می دهد ، تنها با آفرینش خداوندی است ، از این گذشته آن ابتکاری که بشر در طریق اختراع این وسایل به کارمی برد آن هم مولود استعدادی است که خدا به او داده است .

9 وَ عَلَی اللّهِ قَصْدُ السَّبیلِ وَ مِنْها جائِرٌ وَ لَوْ شاءَ لَهَدیکُمْ اَجْمَعینَ

و بر خداست که راه راست را به بندگان نشان دهد ، اما بعضی از راه ها بیراهه است و اگر خدا بخواهد همه شما را ( به اجبار ) هدایت می کند ( ولی اجبار سودی ندارد ) .

« قَصْد » به معنی صاف بودن راه راست و بنابراین « قَصْدُ السَّبیل » به معنی راه راست می باشد ، راهی که انحراف و ضلالت در آن وجود ندارد .

خداوند انسان را با نیروهای مختلفی مجهز ساخته و استعدادهای گوناگونی به او داده تا در مسیر تکامل که هدف آفرینش است به او کمک کند و از این نظر همانند گیاهان و یا انواع جانداران است ، که

نیروها و غرایز لازم برای رسیدن به این هدف در اختیارشان گذارده شده است ، با این تفاوت که انسان با اراده خود و آزادانه تصمیم می گیرد ، ولی حیوانات و گیاهان هدف دار به سوی هدفشان پیش می روند و قوس صعودی تکامل انسان نیز قابل مقایسه با جانداران دیگر نیست .

به این ترتیب از نظرخلقت و آفرینش و تکوین انسان را مجهز به عقل

ص:33

و استعداد و نیروهای لازم برای پیمودن این صراط مستقیم کرده است .

و از سوی دیگر ، خدا پیامبران را با وحی آسمانی و تعلیمات کافی و قوانین مورد نیاز انسان فرستاده است ، تا از نظر تشریع ، راه را از چاه مشخّص کرده و با انواع بیان ها او را تشویق به پیمودن این راه کنند و از مسیرهای انحرافی باز دارند .

و جالب این که خداوند در آیه فوق این امر را به عنوان فریضه ای بر خود لازم شمرده و با کلمه « عَلَی اللّهِ » ( بر خدا لازم است ) از آن یاد کرده است که همانند آن را در آیات دیگر قرآن نیز می خوانیم « اِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدی : بر ما است که انسان را هدایت کنیم » ( 12 / لیل ) .

اگر ما ، در وسعت مفهوم « عَلَی اللّهِ قَصْدُ السَّبیلِ » و مجموعه نیروهای مادی و معنوی که در آفرینش انسان و تعلیم و تربیت او به کار رفته دقیق شویم ، به عظمت این نعمت بزرگ که از همه نعمت ها برتر است ، آگاه خواهیم شد .

سپس از آن جا که راه های انحرافی فراوان است ، به انسان ها هشدار می دهد و می گوید : « بعضی از این راه ها منحرف و بیراهه است » ( وَ مِنْها جائِرٌ ) .

و از آن جا که نعمت اختیار و آزادی اراده و انتخاب ، یکی از مهم ترین عوامل تکامل انسان می باشد بایک جمله کوتاه به آن اشاره می کند ( وَ لَوْ شاءَ لَهَدیکُمْ اَجْمَعینَ ) .

ولی این کار را نکرد ، چراکه هدایت اجباری ، نه افتخار است و نه تکامل ، بلکه به شما آزادی داد تا این راه را با پای خود بپیمایید و به

ص:34

بالاترین اوج تکامل برسید .

10 هُوَ الَّذی اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَکُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فیهِ تُسیمُونَ

او کسی است که از آسمان آبی فرستاد که شرب شما از آن است و گیاهان و درختان که حیوانات خود را به چرا می برید نیز از آن است .

« تُسیمُون » از ماده « اِسامَه » به معنی چراندن حیوانات است و حیوانات هم از گیاهان زمین استفاده می کنند هم از برگ های درختان و اتفاقا « شَجَر » در لغت عرب معنی وسیعی دارد که هم به درخت گفته می شود و هم به گیاه .

بدون شک منافع آب باران تنها نوشیدن انسان و روئیدن درختان و گیاهان نیست ، بلکه شستشوی زمین ها ، تصفیه هوا ، ایجاد رطوبت لازم برای طراوت پوست تن انسان و راحتی تنفس او و مانند آن همه از فواید باران است ، ولی از آن جا که دو قسمت یاد شده، از اهمیت بیشتری برخوردار بوده روی آن تکیه شده .

11 یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخیلَ وَ الاَْعْنابَ وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ اِنَّ فی ذلِکَ لاَیَهً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ

خداوند با آن ( آب باران ) برای شما زراعت و زیتون و نخل و انگور می رویاند و از همه میوه ها ، مسلما در این نشانه روشنی است برای گروهی که تفکر می کنند .

« زَرْعَ » هرگونه زراعتی را شامل می شود ، « زیتون » هم نام آن

ص:35

درخت مخصوص است و هم نام میوه آن .

« نَخیلَ » ( درخت خرما ) هم به معنی مفرد و هم به معنی جمع استعمال می شود و «اَعْناب» جمع « عِنَبَه » به معنی انگور است .

اهمیت مواد غذایی زیتون و خرما و انگور

ممکن است چنین به نظر آید که اگر قرآن از میان انواع میوه ها روی زیتون و خرما ( نخل ) و انگور تکیه کرده به خاطر وجود آن ها در محیط نزول قرآن بوده است ، ولی با توجه به جهانی و جاودانی بودن قرآن و عمق تعبیراتش روشن می شود که مطلب از این فراتر است .

غذاشناسان و دانشمندان بزرگی که سالیان دراز از عمر خود را در راه مطالعه خواص گوناگون میوه ها صرف کرده اند به ما می گویند کمتر میوه ای است که برای بدن انسان از نظر غذایی به اندازه این سه میوه ، مفید و مؤثر باشد .

همان ها می گویند : « روغن زیتون » برای تولید سوخت بدن ارزش بسیار فراوان دارد ، کالری حرارتی آن بسیار بالا است و از این جهت یک نیروبخش است و آن ها که می خواهند همواره سلامت خود را حفظ کنند ، باید به این اکسیر علاقمند شوند .

به همین دلیل در روایات اسلامی نیز از آن مدح و تمجید فراوان شده ، درحدیثی از امام علی بن موسی الرضا درباره زیتون چنین می خوانیم : « غذای خوبی است ، دهان را خوشبو و بلغم را برطرف می سازد ، صورت را صفا و طراوت می بخشد ، اعصاب را تقویت نموده و بیماری و درد را از میان می برد و آتش

ص:36

خشم و غضب را فرومی نشاند » .(1)

و از آن مهم تر این که درخود قرآن از درخت زیتون به عنوان شَجَرَهٍ مُبارَکَهٍ ( درخت پربرکت) یاد شده است .

با پیشرفت دانش پزشکی و غذاشناسی اهمیّت دارویی «خرما» نیز به ثبوت رسیده است . در خرما کلسیم وجود دارد که عامل اصلی استحکام استخوان ها است و نیز فسفر وجود دارد که از عناصر اصلی تشکیل دهنده مغز و مانع ضعف اعصاب و خستگی است و قوّه بینایی را می افزاید .

و نیز پتاسیم دارد که فقدان آن را در بدن علت حقیقی زخم معده می دانند و وجودآن برای ماهیچه ها و بافت های بدن بسیار پرارزش است.

این سخن امروز در میان غذا شناسان معروف است که خرما از سرطان جلوگیری می کند ، زیرا آمارهایی که در این زمینه تهیه شده نشان می دهد در مناطقی که خرما بیشتر می خورند ابتلای به سرطان

کمتر است و اعراب و صحرانشینانی که در فقر غذایی به سرمی برند به واسطه خوردن خرما هرگز مبتلا به سرطان نمی شوند ، عامل این موضوع را وجود « منیزیم » می دانند .

به همین دلیل در روایات اسلامی نیز روی این ماده غذایی تأکید فراوان دیده می شود، از علی نقل شده که فرمود : « کُلِ التَّمْرَ فَاِنَّ فیهِ شِفاءٌ مِنَ الاَْدْواءِ : خرما بخورید که شفای بیماری ها است »

ص:37


1- اسلام پزشک بی دارو .

و نیز روایت شده که بسیاری از اوقات غذای علی را نان و خرما تشکیل می داد .

و در روایت دیگر می خوانیم : « خانه ای که در آن خرما نیست اهل آن خانه در واقع گرسنه اند » (1)

در آیات سوره مریم نیز خواهد آمد که خداوند مریم را در آن بیابان که فاقد وسیله بود هنگامی که عیسی « عَلی نَبِیِّنا وَ الِهِ وَ عَلَیْهِ

السَّلامُ » را به دنیا آورده بود از رطب تازه روزی داد و این اشاره ای است به این که یکی از بهترین غذاها برای مادری که فرزند به دنیا آورده رطب تازه است و حتی در روایاتی که ذیل آیه آمده می خوانیم بهترین دارو برای چنین زنان همین میوه است .(2)

و اما در مورد « انگور » به گفته دانشمندان غذاشناس به قدری عوامل مؤثر دارد که می توان گفت ، یک داروخانه طبیعی است ؟ علاوه بر این انگور از نظر خواص ، بسیار نزدیک به شیر مادر است ، یعنی یک غذای کامل محسوب می شود انگور دو برابر گوشت ، در بدن حرارت ایجاد می کند و علاوه بر این ضدّ سم است ، برای تصفیه خون ، دفع رماتیسم ، نقرس و زیادی اوره خون ، اثر درمانی مسلّمی دارد ، انگور معده و روده را لایروبی می کند ، نشاط آفرین و برطرف کننده اندوه است ، اعصاب را تقویت کرده و ویتامین های مختلف موجود در آن به

ص:38


1- « سفینه البحار » ، جلد 1 ، صفحه 125 .
2- « سفینه البحار » ، جلد 1 ، صفحه 125 .

انسان نیرو و توان می بخشد .

انگور علاوه بر این که غذای بسیار پرارزشی است قدرت میکرب کشی قابل ملاحظه ای دارد و حتی عامل مؤثری است برای مبارزه با بیماری سرطان (1)

به همین دلیل در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله : « خَیْرُ طَعامِکُمُ الْخُبُزُ وَ خَیْرُ فاکِهَتِکُمُ الْعِنَبُ : بهترین طعام شما نان و بهترین میوه شما انگور است ». (2)

12 وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِاَمْرِه اِنَّ فی ذلِکَ لاَیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِل-ُونَ

او شب و روز و خورشید و ماه را مسخر شما ساخت و نیز ستارگان به فرمان او مسخر شمایند، دراین نشانه هایی است

(از عظمت خدا) برای گروهی که عقل خودرا به کار می گیرند.

مفهوم واقعی تسخیر موجودات برای انسان آن است که در خدمت منافع او باشند و به نفع او کار کنند و به او امکان بهره گیری دهند ، به همین جهت شب و روز و خورشید و ماه و ستارگان که هرکدام به نوعی در زندگی انسان اثر دارند و مورد بهره برداری او قرار می گیرند در تسخیر اویند .

ص:39


1- «اولین دانشگاه و آخرین پیامبر »، جلد 7 ، صفحات 101 و 142 .
2- اسلام پزشک بی دارو .

این تعبیر جالب ( مسخر بودن موجودات برای انسان به فرمان خدا ) علاوه براین که شخصیت و عظمت واقعی انسان را ازدیدگاه اسلام و قرآن روشن می سازد و به او عظمتی می بخشد که در خور مقام خلیفه اللهی است، نعمت های گوناگون خدا را به خاطرش می آورد ، حسّ قدردانی را در او برمی انگیزد و ازنظام بدیعی که درچگونگی این تسخیر به کاررفته ، وی را به خدا نزدیک می سازد. به همین جهت در پایان آیه می گوید : « در این تسخیر نشانه هایی است برای آن ها که اندیشه می کنند » .

برای آگاهی بیشتر از اسرار این تسخیر به شرح مبسوطی که در

سوره ابراهیم آیات 32 و 33 آوردیم مراجعه فرمایید .

13 وَ ما ذَرَاَلَکُمْ فِی الاَْرْضِ مُخْتَلِفا اَلْوانُهُ اِنَّ فی ذلِکَ لاَیَهً لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ

(علاوه بر این) مخلوقاتی را که در زمین آفریده نیز مسخر ( فرمان شما ) ساخت، مخلوقاتی با رنگ های مختلف، در این نشانه روشنی است برای گروهی که متذکر می شوند.

از انواع پوشش ها ، غذاها ، همسران پاک ، وسایل رفاهی گرفته تا انواع معادن و منابع مفید زیرزمینی و روی زمینی و سایر نعمت ها همه را مسخّر فرمان شما ساخت .

نعمت های مادی و معنوی

جالب این که در آیات فوق نعمت های مادّی و معنوی آن چنان به هم آمیخته شده است که نمی توان آن ها را از یکدیگر تفکیک کرد ، با این حال لحن آیات مزبور درزمینه نعمت های معنوی بامادی متفاوت است.

ص:40

در هیچ مورد نمی گوید بر خدا است که فلان رزق و روزی را برای شما بیافریند ، اما در مورد هدایت به راه راست می گوید : « بر خدااست که راه راست را به شما نشان دهد » و نیروهای لازم را برای پیمودن این راه از نظر تکوین و تشریع در اختیارتان بگذارد .

اصولاً بحث های یک بعدی از روش قرآن دور است ، حتی آن جا که سخن از آفرینش درختان و میوه ها و تسخیر خورشید وماه به میان می آورد باز آن را در مسیر یک هدف معنوی قرار می دهد و می گوید : «این نعمت های مادی نیز نشانه ای است از عظمت آفرینش و آفریدگار».

14 وَ هُوَ الَّذی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْما طَرِیّا وَ تَسْتَخْرِجُوامِنْهُ حِلْیَهً تَلْبَسُونَهاوَتَرَی الْفُلْکَ مَواخِرَ فیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِه وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ

او کسی است که دریا را مسخّر ( شما ) ساخت تا از آن گوشت تازه بخورید و وسایل زینتی برای پوشش ازآن استخراج نمایید و کشتی ها را می بینید که سینه دریا را می شکافند تا شما ( به تجارت پردازید ) و از فضل خدا بهره گیرید ، شاید شکر نعمت های او را بجا آورید .

« فُلْک » به معنای کشتی است و هم به معنی مفرد آمده و هم به معنی جمع .

« مَواخِر » جمع « ماخِرَه » از ماده « مَخْر » به معنی شکافتن آب از چپ و راست است و به صدای وزش بادهای شدید نیز گفته می شود ، و از آن جا که کشتی ها به هنگام حرکت آب ها را با سینه خود

ص:41

می شکافند به آن ها « ماخِر » یا « ماخِرَه » می گویند .

قسمت عمده روی زمین را دریاها تشکیل می دهند و نیز می دانیم نخستین جوانه حیات در دریاها آشکار شده و هم اکنون نیز دریا منبع مهمّی برای ادامه حیات انسان و همه موجودات روی زمین است و قراردادن آن در خدمت بشر یکی از نعمت های بزرگ خدا است .

سپس به سه قسمت از منابع دریاها اشاره کرده می فرماید :

« تا از آن گوشت تازه بخورید : لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْما طَرِیا » .

گوشتی که زحمت پرورش آن را نکشیده اید تنها

دست قدرت خدا آن را در دل اقیانوس ها پرورش داده و رایگان در اختیارتان گذارده است .

مخصوصا تکیه روی طراوت و تازگی این گوشت ، با توجه به این که در آن عصر و زمان از یک جهت و در عصر و زمان ما از جهت دیگر ، گوشت های کهنه فراوان بوده و هست ، اهمیت این نعمت را آشکارتر می سازد و هم اهمیت تغذیه از گوشت تازه را .

دیگر از منابع آن مواد زینتی است که از دریاها استخراج می شود لذا اضافه می کند: « تا ازآن زینتی برای پوشیدن استخراج کنید : وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیَهً تَلْبَسُونَها » .

انسان مانند چهارپایان نیست که ذوق نداشته باشد ، بلکه یکی از ابعاد معروف چهارگانه روح انسان را حسّ زیبایی تشکیل می دهد که سرچشمه پیدایش شعر و هنر اصیل و مانند آن ها است .

بدون شک این بعد از روح انسانی نقش مؤثری در حیات بشردارد،

ص:42

لذا باید به طرز صحیح و سالمی دور از هرگونه افراط و تفریط و اسراف و تبذیر اشباع گردد .

آن ها که غرق در تجمّل پرستی و انواع زینتند به همان گونه گمراهند که افراد خشک و مخالف هرگونه زینت چرا که یکی در طرف افراط و مایه نابودی سرمایه ها و ایجاد فاصله طبقاتی و کشتن معنویات است و دیگری در طرف تفریط و باعث خمودی و رکود .

به همین دلیل در اسلام ، استفاده از زینت به صورت معقول و خالی از هرگونه اسراف مانند بهره گیری از لباس های خوب ، انواع عطریات، بعضی سنگ های قیمتی و مانند آن مخصوصا در مورد زنان که نیاز روحیشان به زینت بیشتر است توصیه شده است ، ولی باز تأکید می کنیم که باید خالی از اسراف و تبذیر باشد .

بالاخره سوّمین نعمت دریا را حرکت کشتی ها به عنوان یک وسیله مهم برای انتقال انسان و نیازمندی های او ، ذکر می کند و می فرماید : « کشتی ها را می بینی که آب ها را بر صفحه اقیانوس ها می شکافند : وَ تَرَی الْفُلْکَ مَواخِرَ فیهِ» .

اصولاً چه کسی این خاصیّت را در مادّه ای که کشتی را از آن می سازند قرارداد تا روی آب بایستد ، آیا اگر همه چیز از آب سنگین تر بود و فشار مخصوص آب نیز نبود ، هرگز می توانستیم بر صفحه بی کران اقیانوس ها حرکت کنیم ؟

به علاوه چه کسی بادهای منظم را بر صفحه اقیانوس ها به حرکت درآورد ؟ و یا چه کسی در بخار آن همه قدرت آفرید تا با نیروی آن

ص:43

کشتی های موتوری را بر صفحه اقیانوس ها به حرکت درآوریم ؟

آیا هریک از این ها نعمت بزرگی نیست ؟

توجه به این نکته که راه های دریایی از جاده های خشکی بسیار وسیع تر، کم خرج تر و آماده تر است و نیز توجه به این که کشتی های غول پیکر که گاهی به عظمت یک شهر می باشند ، عظیم ترین وسیله نقلیه بشر را تشکیل می دهند عظمت نعمت دریاها را برای کشتیرانی واضح تر می کند .

15 وَ اَلْقی فِی الاَْرْضِ رَواسِیَ اَنْ تَمیدَبِکُمْ وَ اَنْهارا وَ سُبُلاً لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ

و در زمین کوه های ثابت و محکمی افکند تا لرزش آن را نسبت به شما بگیرد و نهرها ایجاد کرد و راه هایی تا هدایت شوید .

کوه ها از ریشه به هم پیوسته اند و همچون زرهی کره زمین را دربرگرفته اند و این سبب می شود که از لرزش های شدید زمین که بر اثر فشار گازهای درونی هرلحظه ممکن است رخ دهد تا حد زیادی جلوگیری شود .

از این گذشته وضع خاصّ کوه ها مقاومت پوسته زمین را در مقابل جاذبه ماه ( جزر و مد ) زیاد می کند و اثر آن را به حداقل می رساند .

از سوی سوّم از قدرت طوفان های شدید و حرکت دایمی بادها بر پوسته زمین می کاهد چرا که اگر کوه ها نبودند سطح هموار زمین دائما

ص:44

در معرض تندبادها قرار داشت و آرامشی متصور نبود .

و از آن جا که کوه ها یکی از مخازن اصلی آب ها ( چه به صورت برف و یخ و چه به صورت آب های درونی ) می باشند بلافاصله بعد از آن ، نعمت وجود نهرها را بیان کرده ، می گوید : « و برای شما نهرهایی قرار دادیم : وَ اَنْهارا» .

و از آن جا که وجود کوه ها ممکن است این توهّم را به وجود آورد که بخش های زمین را از یکدیگر جدا می کند و راه ها را می بندد ، چنین اضافه می کند : « و برای شما راه ها قرارداد تا هدایت شوید: وَ سُبُلاً لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ » .

این مسأله قابل توجه است که درمیان بزرگ ترین سلسله جبال دنیا غالبا بریدگی هایی وجود دارد که انسان می تواند راه خود را از میان آن ها پیدا کند و کمتر اتفاق می افتد که این کوه ها به کلّی بخش های زمین را از هم جداکنند .

16 وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ

و ( نیز ) علاماتی قرار دارد و ( شب هنگام ) آن ها به وسیله ستارگان هدایت می شوند .

این علامت ها انواع زیادی دارد : شکل کوه ها و درّه ها و بریدگی های آن ها ، فراز و نشیب های قطعات مختلف زمین، رنگ خاک ها و کوه ها و حتی چگونگی وزش بادها هریک ، علامتی برای پیدا کردن راه ها است .

برای این که بدانیم وجود این علامات تا چه حدّ به رهروان

ص:45

کمک می کند و آن ها را از دور گشتن و گم شدن رهایی می بخشد ، کافی است وضع بعضی از بیابان های یکنواخت را که در پاره ای از مناطق وجود دارد در نظربگیریم که عبور از آن ها فوق العاده مشکل و خطرناک است و چه بسیار کسانی که از آن ها رفتند و هیچ گاه بازنگشتند ، فکر کنید اگر همه روی زمین این چنین یکنواخت بود کوه ها به یک اندازه ، دشت ها یکرنگ ، درّه ها شبیه هم ، آیا انسان ها می توانستند به آسانی راه خود را پیدا کنند ؟

ولی از آن جا که در پاره ای از اوقات در بیابان ها ، در شب های تاریک ، یا هنگامی که انسان شبانه در دل اقیانوس ها سفر می کند از این علامات خبری نیست ، خداوند علامات آسمانی را به کمک فرستاده تا اگر در زمین علامتی نیست ، از علامت آسمان استفاده کنند و گمراه نشوند . لذا اضافه می کند « و به وسیله ستارگان ، مردم هدایت می شوند : وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ » .

البته این یکی از فواید ستارگان است ، آن ها فواید بسیاری دارند ولی اگر تنها همین فایده بود باز مهم بود ، مخصوصا پیش از آن که طبق نقشه ها راه خود را به سوی مقصد بازیابند ، حرکت در روی دریاها بدون استفاده از ستارگان امکان پذیر ، نبود و به همین جهت شب هایی که ابر آسمان را می پوشانید کشتی ها از حرکت بازمی ماندند و اگر به راه خود ادامه می دادند خطر مرگ آن ها را تهدید می کرد .

البتّه می دانیم ستارگانی که در نظر ما در آسمان جابجا می شوند پنج ستاره بیشتر نیستند که آن ها را سیارات می گویند ، ( البته سیارات بیش

ص:46

از این هستند ، اما بقیه با چشم کمتر دیده می شوند ) باقی ستاره ها جای

نسبی خود را حفظ می کنند ، گویی همچون مرواریدهایی هستند که به روی پارچه تیره رنگی دوخته شده اند این پارچه را از یک طرف افق می کشند و به سوی دیگر می برند و به تعبیر دیگر حرکت ثوابت حرکت گروهی و دسته جمعی است ، اما حرکت سیارات حرکت انفرادی می باشد به طوری که فاصله هایشان با بقیه ستاره ها تغییر می کند .

علاوه بر این ، ستاره های ثوابت شکل های مخصوصی را تشکیل داده اند که به « اشکال فلکی » معروفند و شناخت آن ها برای پیدا کردن جهات چهارگانه ( شمال و جنوب و مشرق و مغرب ) بسیار مؤثر است .

سرنوشت هرکس به دست خود اوست و اجباری در کار نیست

36 وَ لَقَدْبَعَثْنا فی کُلِ اُمَّهٍ رَسُولاً اَنِ اعْبُدُوااللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَی اللّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَهُ فَسیرُوا فِی الاَْرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُکَذِّبینَ

ما در هر امتی رسولی فرستادیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید خداوند گروهی را هدایت کرد و گروهی ضلالت و گمراهی دامانشان را گرفت پس در روی زمین سیر کنید و ببینید عاقبت تکذیب کنندگان چگونه بود ؟

« اُمَّت » از کلمه « اُمّ » به معنی مادر و یا به معنی هرچیزی که

ص:47

دیگری را به خود ضمیمه می کند آمده است واز این رو به هرجماعتی که در میان آن ها یک نوع وحدت ، از نظر زمان یا مکان یا تفکر و یا هدف بوده باشد می گویند واز بررسی موارد استعمال آن در قرآن که به 64 مورد بالغ می شود این واقعیّت تأیید می گردد .

« طاغُوت » صیغه مبالغه از ماده طغیان به معنی متجاوز و متعدی از حدّ و مرز است و به هرچیزی که وسیله تجاوز از حدّ گردد نیز گفته می شود ، از این جهت به شیطان ، بت ، حاکم جبّار و ستمگر و مستکبر و بالاخره مسیری که به غیرحق منتهی گردد ، طاغوت گفته می شود .

این کلمه هم به معنی مفرد و هم به معنی جمع استعمال می شود ، هرچند گاهی آن را به « طواغیت » جمع می بندند .

دعوت به سوی « توحید » و « مبارزه با طاغوت » اساس دعوت تمام پیامبران را تشکیل می داده و نخستین چیزی بوده است که همه بدون استثناء به آن دعوت می کردند ، چرا که اگر پایه های توحید محکم نشود و طاغوت ها از جوامع انسانی و محیط افکار طرد نگردند ، هیچ برنامه اصلاحی قابل پیاده کردن نیست .

اکنون ببینیم نتیجه دعوت انبیاء به توحید به کجا رسید ، در این جا قرآن می گوید :

« گروهی از آن امت ها کسانی بودند که خدایشان ( آن ها را ) هدایت کرد : فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَی اللّهُ » .

« و گروهی از آنان ضلالت و گمراهی دامانشان را گرفت : وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَهُ » .

ص:48

گرچه باز در این آیه پیروان مکتب جبر سروصدا بلندکرده اند که این هم دلیل دیگری بر مکتب ما ولی اگرآیات هدایت و ضلالت را در کنار هم بچینیم هیچ گونه ابهامی در آن ها نیست و نه تنها اشاره ای به جبر نمی کند بلکه به وضوح مسأله اختیار و اراده و آزادی انسان را بیان می دارد، چرا که بسیاری ازآیات قرآن می گوید هدایت و ضلال الهی به دنبال شایستگی ها یا ناشایستگی هایی است که در انسان ها بر اثر اعمالشان پیدا می شود .

خداوندظالمان، مسرفان، دروغگویان و مانند آن ها را ، طبق صریح آیات قرآن ، هدایت نمی کند، ولی به عکس آن هایی که در راه خدا جهاد و تلاش و کوشش می کنندو آن هایی که دعوت پیامبران را می پذیرند، همه رامشمول الطاف خودقرارداده ودرمسیرپرفرازونشیب تکامل وسیر الی اللّه هدایتشان می کند ، ولی گروه اول را به حال خود وامی گذارد ، تا نتیجه اعمالشان دامان آن ها را بگیرد و در بیراهه ها سرگردان شوند .

و از آن جا که خاصیّت اعمال اعم از نیک و بد از ناحیه خدا است ، نتایج آن ها را می توان به خدا نسبت داد .

قرآن مجید درباره « سیر در ارض » و مطالعه آثار پیشینیان بحث های فراوان و جالبی دارد که در ذیل آیه 137 سوره آل عمران مشروحا بیان شده است .

هر امتّی رسولی دارد

در آیه فوق خواندیم که خداوند می گوید : « در میان هر امتی ، رسولی مبعوث کردیم » و به دنبال آن این سؤال پیش می آید که اگر درهر امتی رسولی فرستاده شده باشد، باید پیامبران از تمام کشورهای

ص:49

جهان برخاسته باشند ، زیرا هریک از آن ها حداقل امتی هستند، درحالی که تاریخ چنین چیزی به ما نشان نمی دهد ؟

پاسخ به این سؤال با توجه به یک نکته روشن می شود و آن این که هدف از فرستادن پیامبران این است که دعوت الهی به گوش امت ها برسد ، وگرنه می دانیم مثلاً در زمانی که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در مکه یا مدینه قیام کردند ، در شهرهای دیگر حجاز پیامبری نبود ، ولی فرستادگان رسول اللّه به آن مناطق گسیل شدند و صدای پیامبر را به گوش همگان رساندند .

علاوه بر این خود پیامبر صلی الله علیه و آله نامه هایی نوشت و با رسولانی به کشورهای مختلف مانند ایران و روم و حبشه فرستاد و پیام الهی را به آن ها ابلاغ کرد .

هم اکنون ما امتی هستیم که دعوت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را از وراء اعصار و قرون به وسیله دانشمندان که پیام آوران آن پیامبرند شنیده ایم و منظور از مبعوث ساختن در هر امتی چیزی غیر از این نیست .

37 اِنْ تَحْرِصْ عَلی هُدیهُمْ فَاِنَّ اللّهَ لا یَهْدی مَنْ یُضِلُّ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرینَ

هرقدر برهدایت آن ها حریص باشی ( سودی ندارد ) چرا که خداوندکسی راکه گمراه ساخت هدایت نمی کند و یاورانی نخواهند داشت .

« تَحْرِص » از ماده « حِرْص » به معنی طلب کردن چیزی با جدیّت و کوشش است .

ص:50

بدیهی است این جمله در حق همه منحرفان نیست ، زیرا وظیفه

پیامبر تبلیغ و هدایت است و می دانیم و تاریخ نیز گواهی داده که این تبلیغ و هدایت در مورد بسیاری از گمراهان اثرمی گذارد و به آیین حق می پیوندند و عاشقانه ازآن دفاع می کنند

بنابراین جمله فوق مخصوص آن گروه است که خیره سری و لجاجت را به حد اعلا رسانده و آن چنان در استکبار و غرور و غفلت و گناه غرق هستند که دیگر درهای هدایت به روی آن ها گشوده نخواهد شد ، این ها هستند که هرچند پیامبر صلی الله علیه و آله برای هدایت آن ها بکوشد نتیجه ای ندارد ، زیرا به خاطر اعمالشان آن چنان گمراه شده اند که دیگر قابل هدایت نیستند .

طبیعی است چنین افرادی یار و یاوری نیز نمی توانند داشته باشند زیرا هر ناصر و یاور در زمینه مناسب اقدام می کند .

ضمنا این تعبیر خود دلیلی بر نفی جبر است ، چرا که « ناصر » مربوط به جایی است که جوششی از درون خود انسان باشد و نقش او نقش کمک و یاری باشد .

تعبیر به « ناصِرینَ » به صورت جمع شاید اشاره به آن است که گروه مؤمنان برعکس این گروه نه یک یار بلکه یاران و یاوران متعدد دارند ، خدا یار آن ها است، پیامبران و بندگان صالح خدا یار آن ها هستند و فرشتگان رحمت نیز یاورشان محسوب می شوند .

در سوره مؤمن آیه 51 می خوانیم : « اِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذینَ آمَنُوا فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الاَْشْهادُ : ما پیامبران خویش و

ص:51

همچنین مؤمنان را در زندگی این جهان و در روز قیامت ، روزی که شاهدان برای شهادت قیام می کنند یاری خواهیم کرد » .

و در سوره فصلت آیه 30 می خوانیم :« اِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَهُ اَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ اَبْشِرُوا بِالجَنَّهِ الَّتی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ : کسانی که بگویند پروردگار ما اللّه است و در راه این عقیده ، استقامت به خرج دهند ، فرشتگان آسمان بر آن ها نازل می شوند و می گویند نترسید و محزون نباشید و بشارت باد بر شما ، بهشتی که به آن وعده داده شده اید » .

اگر نمی دانید بپرسید

43 وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ اِلاّ رِجالاً نُوحی اِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا اَهْلَ الذِّکْرِ اِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَم-ُونَ

ماپیش ازتوجزمردانی که به آن ها وحی می کردیم نفرستادیم، اگر نمی دانید از اهل اطلاع سؤال کنید .

آری این مردان از جنس بشر بودند ، با تمام غرایز و عواطف انسانی ، دردهای آن ها را از همه بهتر تشخیص می دادند و نیازهای آن ها را به خوبی درک می کردند ، درحالی که هیچ فرشته ای نمی تواند از این امور به خوبی آگاه گردد و آن چه را در درون یک انسان می گذرد به وضوح درک کند .

مسلما مردان وحی وظیفه ای جز ابلاغ رسالت نداشتند ، کار آن ها گرفتن وحی و رساندن به انسان ها و کوشش از طرق عادی برای تحقق بخشیدن به اهداف وحی بود ، نه این که با یک نیروی خارق العاده الهی و

ص:52

برهم زدن همه قوانین طبیعت ، مردم را مجبور به قبول دعوت و ترک

(74) سوره نَحل

همه انحرافات کنند، که اگر چنین می کردند ایمان آوردن افتخار و تکامل نبود .

سپس برای تأکید و تأیید این واقعیت اضافه می کند : « اگر این موضوع را نمی دانید بروید و از اهل اطلاع بپرسید : فَسْئَل-ُوا اَهْلَ الذِّکْرِ اِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَم-ُونَ » .

« ذِکْر » به معنی آگاهی و اطلاع است و « اَهْلَ الذِّکْرِ » مفهوم وسیعی دارد که همه آگاهان و اهل اطلاع را در زمینه های مختلف شامل می شود و اگر بسیاری از مفسرین اهل ذکر را در این جا به معنی علمای اهل کتاب تفسیر کرده اند نه به این معنی است که اهل ذکر مفهوم محدودی داشته باشد بلکه در واقع از قبیل تطبیق کلی بر مصداق است زیرا سؤال درباره پیامبران و رسولان پیشین و این که آن ها مردانی از جنس بشر با برنامه های تبلیغی و اجرایی بودند قاعدتا می بایست از دانشمندان اهل کتاب و علمای یهود و نصاری بشود ، درست است که آن ها با مشرکان درتمام جهات هم عقیده نبودند، ولی همگی دراین جهت که بااسلام مخالفت داشتند، هماهنگ بودند، بنابراین علمای اهل کتاب برای بیان حال پیامبران پیشین منبع خوبی برای مشرکان محسوب می شدند .

درهرموضوعی بایدبه متخصص همان موضوع مراجعه کرد

آیه فوق بیانگر یک اصل اساسی اسلامی در تمام زمینه های زندگی مادی و معنوی است و به همه مسلمانان تأکید می کند که آن چه را نمی دانند از اهل اطلاعش بپرسند و پیش خود در مسایلی

ص:53

که آگاهی ندارند دخالت نکنند .

به این ترتیب « مسأله تخصص » نه تنها در زمینه مسائل اسلامی و دینی از سوی قرآن به رسمیت شناخته شده ، بلکه در همه زمینه ها مورد قبول و تأکید است و روی این حساب بر همه مسلمانان لازم است که در هر عصر و زمان افراد آگاه و صاحب نظر در همه زمینه ها داشته باشند که اگر کسانی مسایلی را نمی دانند به آن ها مراجعه کنند. ولی ذکر این نکته نیز لازم است که باید به متخصصان و صاحب نظرانی مراجعه کرد که صداقت و درستی و بی نظری آن ها ثابت و محقق است ، آیا ما هرگز به یک طبیب آگاه و متخصص در رشته خود که از صداقت و درست کاریش در همان کار خود ، مطمئن نیستیم مراجعه می کنیم ؟ لذا در مباحث مربوط به تقلید و مرجعیت ، صفت عدالت را در کنار اجتهاد و یا اعلمیّت قرار داده اند ، یعنی مرجع تقلید هم باید عالم و آگاه به مسائل اسلامی باشد و هم با تقوا و پرهیزکار .

44 بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ اَنْزَلْنا اِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ

( از آن ها که آگاهند ) از دلایل روشن و کتب ( پیامبران پیشین ) و ما این ذکر ( قرآن ) را بر تو نازل کردیم تا آن چه به سوی مردم نازل شده است برای آن ها تبیین کنی، شاید اندیشه کنند .

« بَیِّناتِ » جمع « بَیِّنَه » به معنی دلایل روشن است و ممکن است در این جا اشاره به معجزات و سایر دلایل اثبات حقانیّت انبیاء باشد ،

ص:54

«زُبُر» جمع « زَبُور » به معنی کتاب است ، در واقع « بَیِّناتِ » دلایل

اثبات نبوت را می گوید و « زُبُر » اشاره به کتاب هایی است که تعلیمات انبیاء در آن جمع بوده است .

سپس روی سخن را به پیامبر کرده و می گوید : « وَ اَنْزَلْنا اِلَیْکَ الذِّکْرَ ... »

در واقع دعوت و برنامه رسالت تو از نظر اصولی چیز نوظهور و بی سابقه ای نیست همان گونه که بر رسولان پیشین ، کتب آسمانی نازل کردیم تا مردم را به وظائفشان در برابر خدا و خلق و خویشتن آشنا سازند بر تو نیز این قرآن را نازل کردیم ، تا به تبیین مفاهیم و تعالیم آن بپردازی و اندیشه انسان ها را بیدار سازی ، تا با احساس تعهد و مسؤولیت ( نه از طریق اجبار و قوه قهریه ناشناخته الهی ) در راه حق گام بگذارند و به سوی تکامل پیش بروند .

سجده همه جنبندگان حتی سایه هایشان برای خدا

48 اَوَلَمْ یَرَوْا اِلی ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْ ءٍ یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّدا لِلّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ

آیاآن ها مخلوقات خدا را ندیدند که چگونه سایه هایشان از راست و چپ حرکت دارند و با خضوع برای خدا سجده می کنند .

«داخِر» در اصل از ماده « دُخُور » به معنی تواضع و کوچکی است .

« یَتَفَیَّؤُ » از ماده « فَیْی ء » به معنی بازگشت و رجوع است .

بعضی گفته اندعرب سایه موجودات را به هنگام صبحگاهان ، «ظِل»

ص:55

می نامد و در عصرگاهان « فیی ء » و اگر می بینیم به قسمتی از غنایم و اموال فیی ء گفته می شود ، اشاره لطیفی به این حقیقت است که بهترین غنایم دنیا همچون سایه عصرگاه است که به زودی زایل و فانی می شود. ولی با توجه به این که در آیه فوق به سایه های راست و چپ اشیاء اشاره شده و کلمه « فیی ء » برای همه آن ها به کار رفته استفاده می شود که فیی ء در این جا معنی وسیعی دارد و هرگونه سایه را شامل می شود .

هنگامی که انسان در موقع طلوع آفتاب رو به طرف جنوب بایستد می بیند قرص خورشید از سمت چپ ، از افق مشرق ، سر برمی آورد و

سایه همه اجسام به طرف راست او می افتند که همان طرف غرب است ، این امر همچنان ادامه دارد و سایه ها مرتبا به طرف راست جابجا می شوند ، تا زوال ظهر در این هنگام ، سایه ها به طرف چپ تغییر مکان می دهند تا هنگام غروب آفتاب که سایه های بزرگ و طولانی اجسام در طرف مشرق گسترده می شوند و با غروب آفتاب ، همه آن ها پنهان می گردند .

در این جا خداوند حرکت سایه های اجسام را در راست و چپ به عنوان نشانه ای از عظمتش معرفی می کند و آن ها را درحال سجده برای پروردگار و تواضع خضوع می داند .

نقش سایه ها در زندگی ما

بدون شک سایه های اجسام نقش مؤثری در زندگی ما دارند که شاید بسیاری از آن غافل باشند و انگشت گذاردن قرآن روی مسأله سایه ها برای توجه دادن به همین نکته است .

ص:56

سایه ها با این که چیزی جز عدم نور نیستند فواید فراوانی دارند :

همان گونه که نور آفتاب و اشعه حیات بخش آن مایه زندگی و رشد و نمو موجودات است ، سایه ها نیز برای تعدیل تابش اشعه نور ، نقش حیاتی دارند ، تابش یکنواخت آفتاب آن هم در یک مدت طولانی، همه چیز را پژمرده می کند و می سوزاند، ولی نوازش متناوب سایه ها آن را در حدّ متعادل و مؤثری نگاه می دارد :

برای آن ها که بیابان گردند و یا گرفتار بیابان می شوند ، نقش مؤثر سایه ها در نجات انسان ها فوق العاده محسوس است ، آن هم سایه ای که متحرک است و در یک جا متمرکز نمی شود و به هر سو حرکت می کند ، هماهنگ با خواسته ها و نیاز انسان .

موضوع مهم دیگر این که برخلاف تصور عمومی تنها نور سبب رؤیت اشیاء نیست، بلکه همواره بایدنور باسایه ها و نیم سایه ها توأم گردد ، تا مشاهده اشیاء تحقق پذیرد ، به تعبیر دیگر اگر در اطراف موجودی نور یکسان بتابد به طوری که هیچ گونه سایه و نیم سایه ای نداشته باشد هرگز چنین اشیایی که غرق در نور هستند مشاهده نخواهند شد.

یعنی همان طور که در تاریکی مطلق چیزی قابل مشاهده نیست ، در نور مطلق نیز چیزی قابل رؤیت نمی باشد ، بلکه دیدن اشیاء از آمیختن نور و ظلمت ( نور و سایه ها ) امکان پذیر می شود ، به این ترتیب ، سایه ها نقش مؤثری در مشاهده و تشخیص و شناخت اشیاء از یکدیگر دارند .

ص:57

در سایر کرات آسمانی موجودات زنده وجود دارد

49 وَ لِلّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الاَْرْضِ مِنْ دابَّهٍ وَ الْمَلائِکَهُ وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ

( نه تنها سایه ها بلکه ) تمام آن چه در آسمان ها و در زمین از جنبندگان وجوددارد و همچنین فرشتگان، برای خدا سجده می کنند و هیچ گونه تکبری ندارند .

« دابَهٍ » به معنی موجودات جنبنده است و از آن مفهوم حیات و زندگی نیز استفاده می شود و این که آیه فوق می گوید تمام جنبندگانی که در آسمان و زمین هستند برای خدا سجده می کنند استفاده می کنیم که در سایر کرات آسمانی نیز موجودات زنده و جنبنده وجود دارد .

حقیقت سجده نهایت خضوع و تواضع و پرستش است و آن سجده معمولی ما که بر هفت عضو انجام می دهیم مصداقی از این مفهوم عام است و منحصر به آن نیست .

و از آن جا که همه موجودات و مخلوقات خدا ، در جهان تکوین و آفرینش ، تسلیم قوانین عمومی عالم هستی می باشند و از مسیر این قوانین منحرف نمی شوند و این قوانین همگی از ناحیه خدا است پس در حقیقت همه در پیشگاه او سجده می کنند ، همه بیانگر عظمت علم و قدرت او هستند همه نشانه بزرگی و بی نیازی او می باشند و بالاخره همه دلیل بر ذات مقدّس اویند .

و اما این که در آیه فوق ، ملائکه به طور جداگانه ذکر شده ، به خاطر آن است که دابّه تنها به جنبندگانی گفته می شود که جسمانی هستند و اگر

ص:58

فرشتگان رفت و آمدی دارند و حضور و غیابی ، نه به معنی جسمانی و مادّی است تا در مفهوم دابّه داخل گردند .

در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم : « خداوند فرشتگانی دارد که از آغاز آفرینش آن ها تا روز رستاخیز برای خدا سجده می کنند و در آن روز سر از سجده برمی دارند و می گویند : " ما عَبَدْناکَ حَقَّ عِبادَتِکَ " : ما حق عبادت ترا انجام ندادیم » .

جمله « وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ » اشاره به وضع و حال فرشتگان است ، که آن ها در خضوع و سجده در پیشگاه حق کمترین استکبار به خود راه نمی دهند .

50 یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ یَفْعَل-ُونَ ما یُؤْمَرُونَ

آن ها از ( مخالفت ) پروردگارشان که حاکم برآن هاست می ترسند و آن چه را مأموریت دارند انجام می دهند .

ازاین آیه به خوبی استفاده می شود که نشانه نفی استکبار دوچیز است : ترس در برابر مسؤولیت ها و انجام فرمان های خدا بدون چون و چرا که یکی اشاره به وضع روانی افراد غیر مستکبر دارد و دیگری اشاره به طرز عمل آن ها و برخوردشان با قوانین و دستورها و دومی انعکاسی است از اولی و تحقق عینی آن است. مسلما کلمه «مِنْ فَوْقِهِمْ» اشاره به بالا بودن حسّی و مکانی نیست بلکه به برتری مقامی اشاره می کند ، چرا که خدا از همه برتر و بالاتر است .

در آیه 61 سوره انعام می خوانیم : « وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ : او بر فراز بندگان قاهر است » و حتی فرعون هنگامی که می خواست قدرت

ص:59

و قوت خودرا نشان بدهد می گفت : « وَ اِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ : من بر فراز آن ها قاهرم » ( 127 / اعراف ) .

در تمام این موارد ، « فَوْق » همان برتری مقامی را بیان می کند .

دین یکی ، معبود هم یکی

51 وَ قالَ اللّهُ لا تَتَّخِذُوا اِلهَیْنِ اثْنَیْنِ اِنَّما هُوَ اِلهٌ واحِدٌ فَاِیّایَ فَارْهَبُونِ

و خداوند فرمان داده دو معبود انتخاب نکنید ، معبود ( شما ) تنها یکی است ، تنها از ( کیفر ) من بترسید .

در این آیه تنها نفی دو معبود شده است ، درحالی که می دانیم مشرکان عرب ، بت ها و معبودهای بسیار زیادی داشته و بت خانه های آن ها مملواز انواع و اشکال بت های مختلف بود ، این تعبیر ممکن است اشاره به یکی از چند نکته و یا همه نکات زیر باشد :

آیه می گوید حتی پرستش دو معبود غلط است تا چه رسد به پرستش معبودهای متعدد و به تعبیر دیگر حداقل را بیان کرده تا بقیه به طور مؤکدتری نفی شوند ، زیرا هر عددی را بخواهیم مافوق واحد انتخاب کنیم باید از دو بگذریم .

در این جا همه معبودهای باطل ، یکی محسوب شده ، می گوید آن هارادرمقابل حق قرارندهیدودومعبود(حق وباطل)رانپرستید.

عرب های جاهلی در حقیقت دو معبود برای خود انتخاب کرده بودند : معبودی که خالق و آفریننده جهان است یعنی اللّه که به او اعتقاد داشتند و دیگر معبودی که او را واسطه میان خود و اللّه و منشأ

ص:60

خیر و برکت و نعمت می دانستند، یعنی بت ها .

ممکن است آیه فوق ناظر به نفی عقیده « ثَنَویّین » ( دوگانه پرستان ) همان هاکه قایل به خدای خیر و خدای شر بودند باشد ، چرا که آن ها منطقی هرچند ضعیف و نادرست برای خود در این دوگانه پرستی داشتند ولی بت پرستان عرب حتی این منطق ضعیف را هم نداشتند .

مفسر بزرگ مرحوم طبرسی در ذیل همین آیه جمله لطیفی از بعضی از حکماء نقل می کند و آن این که « پروردگار به تو دستور داده است که دو معبود را مپرست ، اما تو آن همه معبود برای خود ساختی ، نفس سرکش تو بتی است و هوی و هوست بت دیگر و دنیا و هدف های مادّیت بت های دیگر ، تو حتی در برابر انسان ها سجده می کنی تو چگونه یگانه پرستی ؟ »

52 وَ لَهُ ما فِی السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ لَهُ الدّینُ واصِبا اَفَغَیْرَ اللّهِ تَتَّقُونَ

آن چه در آسمان ها و زمین است از آن او است و همواره

دین (و قوانین دینی) از او می باشد و آیا از غیر اومی ترسید؟

« واصِب » در اصل از ماده « وُصُوب » به معنی دوام گرفته شده است و بعضی آن را به معنی « خالص » تفسیر کرده اند ( طبعا تا چیزی خالص نباشد دوام پیدا نخواهد کرد ) و ممکن است تعبیر آیه فوق اشاره به هر دو جهت باشد ، یعنی همیشه و هر زمان دین خالص از آن خدا است. هنگامی که ثابت شد عالم هستی از آن او است و قوانین

ص:61

تکوینی را او ایجاد کرده مسلم است که قوانین تشریعی هم باید به وسیله او تعیین گردد و طبعا اطاعت نیز مخصوص او است .

53 وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَهٍ فَمِنَ اللّهِ ثُمَّ اِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَاِلَیْهِ تَجْئَرُونَ

آن چه از نعمت ها دارید همه از ناحیه خدا است ، سپس هنگامی که ناراحتی ها به شما می رسد او را می خوانید .

« تَجْئَرُونَ » در اصل از ماده « جُؤار » به معنی آوای چهارپایان و وحوش است که بی اختیار به هنگام درد و رنج سر می دهند و سپس به عنوان کنایه در همه ناله هایی که بی اختیار از درد و رنج برمی خیزد به کار رفته است ، انتخاب این تعبیر در این جا مخصوصا این نکته را می رساند که در آن زمان که مشکلات فوق العاده زیادمی شود و کاردبه استخوان می رسد و بی اختیار فریاد درد و رنج می کشید، آیا در آن زمان جز « اللّه » را می خوانید ؟

اگر پرستش بت ها به خاطر شکر نعمت است ، که بت ها به شما نعمتی نداده اند که شکرش لازم باشد ، بلکه سرتا پای وجود شما را نعمت های خدا فراگرفته است ، با این حال بندگی او را رها می کنید و به سراغ بت ها می روید ؟

علاوه بر این « هنگامی که ناراحتی های ، مصائب ، بلاها و رنج ها به سراغ شما می آید برای دفع آن ها تنها دست تضرّع به درگاه او برمی دارید و او را می خوانید » (ثُمَّ اِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَاِلَیْهِ تَجْئَرُونَ) .

بنابراین اگر پرستش بت ها به خاطر دفع ضرر و حل مشکلات

ص:62

است ، آن هم که از ناحیه خدا است و شما نیز عملاً ثابت کرده اید که در سخت ترین حالات زندگی همه چیزرارهامی کنیدوتنهابه درگاه او می روید.

54 ثُمَ اِذاکَشَفَ الضُّرَّعَنْکُمْ اِذافَریقٌ مِنْکُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ

و هنگامی که ناراحتی و رنج را از شما برطرف ساخت گروهی از شما برای پروردگارشان شریک قائل شدند .

در حقیقت قرآن به این نکته باریک اشاره می کند که فطرت توحید در وجود همه شما هست ، ولی در حال عادی ، پرده های غفلت و غرور و جهل و تعصب و خرافات آن را می پوشاند ، اما به هنگامی که تندباد حوادث و طوفان های بلا می وزد این پرده ها کنار می روند نور فطرت آشکار می گردد و می درخشد ، درست در همین حال است که خدا را با تمام وجود و با اخلاص کامل می خوانید ، خدا نیز پرده های بلا و رنج و مصیبت را از شما دور می سازد که این گشودن پرده های رنج ، نتیجه گشوده شدن پرده های غفلت است ( توجه داشته باشید در آیه تعبیر به کَشَفَ الضُّرَّ شده است که به معنی کنار زدن پرده های مشکلات است ) .

ولی هنگامی که طوفان فرو نشست و به ساحل آرامش بازگشتید ، از نو همان غفلت و غرور و همان شرک و بت پرستی خودنمایی می کند .

58 وَ اِذابُشِّرَاَحَدُهُمْ بِالاُْنْثیظَلَ وَجْهُهُ مُسْوَدّاوَ هُوَ کَظیمٌ

در حالی که هرگاه به یکی از آن ها بشارت دهند دختری نصیب تو شده صورتش (از فرط ناراحتی) سیاه می شود و مملو از خشم می گردد .

59 یَتَواری مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِه اَیُمْسِکُهُ

ص:63

عَلی هُونٍ اَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ اَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ

ازقوم و قبیله خود به خاطر بشارت بدی که به او داده شده متواری می گردد(و نمی داند)آیا اورابا قبول ننگ نگهدارد، یا در خاک پنهانش کند ؟ چه بد حکمی می کنند ؟

« کَظیمٌ » به کسی می گویند که مملو از اندوه و غضب شده و خویشتن داری می کند و به اصطلاح دندان بر جگر می فشارد .

نقش اسلام در احیای ارزش مقام زن

تحقیر و درهم شکستن شخصیت زن ، تنها در میان عرب جاهلی نبود ، بلکه در میان اقوام دیگر و حتی شاید متمدن ترین ملل آن زمان نیز، زن شخصیتی ناچیز داشت و غالبا با او به صورت یک کالا و نه یک انسان رفتار می شد ، ولی مسلما عرب جاهلی این تحقیر را در اشکال زننده تر و وحشتناک تری انجام می داد .

تا آن جا که اصلاً نسب را به مرد مربوط می دانست و مادر را تنها ظرفی برای نگاهداری و پرورش جنین ، محسوب می کرد. این را نیز می دانیم که آن ها برای زن حقی در ارث قایل نبودند و برای تعدد زوجات حد و مرزی قایل نمی شدند ، به سادگی خوردن آب ، ازدواج می کردند و به آسانی آن ها را طلاق می دادند .

ولی اسلام ظهور کرد و با این خرافه در ابعاد مختلفش سرسختانه جنگید، مخصوصا تولد دختر را که ننگ می دانستند در احادیث اسلامی به عنوان گشوده شدن ناودانی از رحمت خدا به خانواده معرفی کرد .

وخودپیامبر صلی الله علیه و آله آن قدربه دخترش بانوی اسلام فاطمه زهرا علیهاالسلام

ص:64

احترام می گذاشت که مردم تعجب می کردند ، باتمام مقامی که داشت ، دست دخترش را می بوسید و به هنگام مراجعت از سفر نخستین کسی را که دیدار می کرد ، دخترش فاطمه بود و به عکس هنگامی که می خواست به سفر برود آخرین خانه ای را که خداحافظی می کرد، باز خانه فاطمه علیهاالسلام بود .

در حدیثی می خوانیم که به پیامبر صلی الله علیه و آله خبر دادند خدا به او دختری داده است ، ناگهان نگاه به صورت یارانش کرد دید آثار ناخشنودی در آن ها نمایان گشت ( گویی هنوز رسوبات افکار جاهلی از مغز آن ها برچیده نشده ) پیامبر صلی الله علیه و آله فورا فرمود : « ما لَکُمْ ؟ رَیْحانَهٌ اَشُمُّها ، وَ رِزْقُها عَلَی اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : این چه حالتی است در شما می بینم ؟ خداوند گلی به من داده آن را می بویم و اگر غم روزی او را می خورید ، روزیش با خدا است » (1)

در حدیث دیگری از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود : « نِعْمَ

الْوَلَدُ الْبَناتُ ، مُلَطِّفاتٌ ، مُجَهِّزاتٌ ، مُؤَنِّساتٌ مُفَلِّیاتٌ : چه فرزند خوبی است دختر! هم پرمحبت است ، هم کمک کار ، هم مونس است و هم پاک و پاک کننده » (2)

در حدیث دیگری از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم : « مَنْ دَخَلَ السُّوقَ فَاشْتَری تُحْفَهً فَحَمَلَها اِلی عِیالِه کانَ کَحامِلِ الصَّدَقَهِ اِلی قَوْمٍ مَحاویجَ وَلْیَبْدَءْ بِالاِْناثِ قَبْلَ الذُّکُورِ ، فَاِنَّهُ مَنْ فَرَّحَ اِبْنَتَهُ فَکَاَنَّما

ص:65


1- « وسائل الشیعه » ، جلد 15 ، صفحه 100 و 102 .
2- « وسائل الشیعه » ، جلد 15 ، صفحه 100 و 102 .

اَعْتَقَ رَقَبَهً مِنْ وُلِدْ اِسْماعیلَ : کسی که بازار می رود و تحفه ای برای خانواده خود می خرد همچون کسی است که می خواهد به نیازمندانی کمک کند ( همان پاداش را دارد ) و هنگامی که می خواهد تحفه را تقسیم کند نخست باید به دختر و بعد به پسران بدهد ، چرا که هرکس دخترش را شاد و مسرور کند چنان است که گویی کسی از فرزندان اسماعیل را آزادکرده باشد » (1)

در حقیقت این احترام به شخصیت زن سبب آزادی او در جامعه و پایان دادن به دوران بردگی زنان است .

شیطان زشتی ها را زیبا جلوه می دهد

63 تَاللّهِ لَقَدْ اَرْسَلْنا اِلی اُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ اَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِیُّهُمُ الْیَوْمَ وَ لَهُمْ عَذابٌ اَلیمٌ

به خداسوگند،پیامبرانی به سوی امت های پیش ازتو فرستادیم اما شیطان اعمالشان را درنظرشان زینت داد و امروز او ولی و سرپرستشان است و مجازات دردناک برای آن ها است .

آری شیطان آن چنان در وسوسه های خود ، مهارت دارد که زشت ترین و بدترین جنایات را گاهی در نظر انسان چنان زینت می دهد که آن را یک افتخار می پندارد ، همان گونه که عرب جاهلی زنده به گور کردن دختران خود را سند افتخار می دانست و آن را به عنوان حمایت از

ناموس و حفظ حیثیت و آبروی قبیله ! مدح و تمجید می کرد و

ص:66


1- « مکارم الاخلاق » ، صفحه 54 .

می گفت : من امروز دخترم را به دست خود زیرخاک می فرستم تافردا دریک جنگ به دست دشمن نیفتد .

و ما امروز نمونه های بسیاری از این تزیینات شیطانی را در اعمال بسیاری از افراد می بینیم که دزدی ها و غارتگری و تجاوزها و جنایات خود را با تعبیرات مختلفی توجیه می کنند و در زیر لفافه های فریبنده قرار می دهند .

نقش باران در حیات و زندگی

65 وَاللّهُ اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَحْیا بِهِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها اِنَّ فی ذلِکَ لاَیَهً لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ

خداوندازآسمان آبی فرستاد و زمین را بعد از آن که مرده بود حیات بخشید در این نشانه درستی است برای جمعیتی که گوش شنوا دارند .

مسأله حیات و زندگی زمین به وسیله نزول آب باران از آسمان ،

در آیات متعددی از قرآن ، بیان شده است ، زمین های خشکیده و خاموش و بی روح که گاهی خشکسالی آن ها را چنان از کار انداخته که انسان هرگز باور نمی کند در گذشته در آغوشش گیاهی پرورش یافته و یا در آینده ، موجود زنده ای در دامانش تولد خواهد یافت ، اما چند باران پی درپی و به دنبال آن تابش اشعه حیات بخش آفتاب ، آن را به حرکت درمی آورد ، گویی خفته ای است که بیدار می شود و یا صحیح تر مرده ای است که با دم مسیحایی باران به حیات بازگردد ، انواع گل ها و گیاه ها در آن آشکار می شود و به دنبال آن حشرات و پرندگان و انواع

ص:67

حیوانات از هرطرف به سوی آن می آیند و زمزمه حیات و زندگی سرمی دهند .

خلاصه در آن سرزمین که سابقا مرده و خاموش بود چنان غلغله ای برپا می شود که آدمی را مبهوت می کند و این راستی یکی از شاهکارهای آفرینش است .

هم نشانه ای است از قدرت و عظمت آفریدگار و هم دلیلی است

بر امکان معاد چگونه مردگان باردیگر لباس حیات در تن می کنند و هم نعمت بزرگی است از نعمت های خداوند ، مخصوصا نعمتی مانند باران که بندگان کمترین زحمتی برای ایجاد آن متحمل نمی شوند .

شیر غذایی سرشار از ویتامین ها و انواع مواد مغذّی برای نوجوانان

66 وَ اِنَّ لَکُمْ فِی الاَْنْعامِ لَعِبْرَهً نُسْقیکُمْ مِمّا فی بُطُوُنِه مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَنا خالِصا سائِغا لِلشّارِبینَ

و در وجود چهارپایان برای شما( درس های ) عبرتی است ، از درون شکم آن ها از میان غذاهای هضم شده و خون ، شیر خالص و گوارا به شما می نوشانیم .

« فَرْث » در لغت به معنی غذاهای هضم شده درون معده است که به مجرد رسیدن به روده ها ماده حیاتی آن جذب بدن می گردد و تفاله های آن به خارج فرستاده می شود ، در آن حال که این غذای هضم شده در درون معده است به آن « فَرْث » می گویند و هنگامی که تفاله های آن خارج شد « رَوْث » ( سرگین ) گفته می شود .

ص:68

می دانیم که مقدار کمی از غذا مانند بعضی از مواد قندی و همچنین آب از همان دیواره های معده جذب بدن می شود ، اما قسمت عمده هنگامی که غذای هضم شده منتقل به روده ها شد وارد خون می گردد و نیز می دانیم که شیر از غده های مخصوصی که درون پستان است تراوش می کند و مواد اصلی آن از خون و غده های چربی ساز گرفته می شود .

به این ترتیب این ماده سفید رنگ تمیز خالص ، این غذای نیروبخش گوارا ، از میان غذاهای هضم شده مخلوط با تفاله ها و از لابلای خون به دست می آید و این به راستی عجیب است ، سرچشمه ای آن چنان آلوده و تنفرآمیز ، اما محصولش این چنین خالص و زیبا و دل انگیز و گوارا .

شیر سرشار از مواد مختلف حیاتی که روی هم رفته یک مجموعه کامل غذایی را تشکیل می دهد

مواد معدنی شیر عبارت است از سدیم ، پتاسیم ، کلسیم ، منیزیم ، روی ، مس و کمی آهن و همچنین فسفر و کلر و ید و گوگرد .

در شیر گازهای اکسیژن و ازت و اسیدکربنیک نیز وجود دارد .

مواد قندی شیر به قدر کافی و به صورت « لاکتوز » می باشد .

ویتامین های محلول در شیر ویتامین « ب » و « پ » و « آ » و « د » می باشد ، امروز ثابت شده است که اگر حیوان خوب چرا شده باشد تمام اقسام ویتامین ها در شیر آن وجود دارد که شرح همه آن ها در این مختصر نمی گنجد و این مسأله نیز تقریبا مورد اتفاق است که شیر تازه

ص:69

یک غذای کامل محسوب می شود. و شاید به همین دلیل است که در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم : « لَیْسَ یُجْزی مَکانَ الطَّعامِ وَ الشَّرابِ اِلاَّاللَّبَنُ : تنها چیزی که می تواند جای آب و غذا را کاملاً بگیرد شیر است ». و نیز در روایات می خوانیم شیر عقل انسان را زیاد می کند و ذهن انسان را صفا می بخشد روشنایی چشم را می افزاید و نسیان و فراموشکاری را برطرف می کند ، قلب را تقویت کرده و پشت را محکم می گرداند ( و می دانیم هریک از این آثار ارتباط نزدیکی با مواد حیاتی موجود در شیر دارد ) .(1)

(100) سوره نَحل

معانی چهارگانه وحی

68 وَ اَوْحی رَبُّکَ اِلَی النَّحْلِ اَنِ اتَّخِذی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا یَعْرِشُونَ

پروردگار تو به زنبور عسل وحی (الهام غریزی) فرستاد که از کوه ها و درختان و داربست هایی که مردم می سازند خانه هایی برگزین .

کلمه وحی در اصل چنان که راغب در مفردات می گوید : به معنی اشاره سریع است سپس به معنی القا کردن مخفیانه سخنی آمده است ، ولی در قرآن مجید وحی چهار معنا به شرح زیر به کار رفته ، که همه بازگشت به همان معنی اصلی می کند :

ص:70


1- از «کتاب اولین دانشگاه و آخرین پیامبر»، جلد 6 استفاده شده است .

از آن جمله وحی نبوت است که در قرآن ، فراوان از آن یاد شده است ، در آیه 51 سوره شوری می خوانیم : « وَ ما کانَ لِبَشَرٍ اَنْ یُکَلِّمُهُ اللّهُ اِلاّ وَحْیا ... : خداوند با هیچ انسانی جز از طریق وحی سخن نمی گوید ... » .

و نیز وحی به معنی الهام است ، خواه الهام خودآگاه باشد ( در مورد انسان ها ) مانند « وَ اَوْحَیْنا اِلی اُمِّ مُوسی اَنْ اَرْضِعِیهِ فَاِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَالْقیهِ فِی الْیَمِّ : ما به مادر موسی الهام کردیم که نوزادت را شیر ده و هرگاه از دستیابی دشمنان بر او ترسیدی او را به آغوش امواج دریا بسپار » (7/قصص) .

و خواه به صورت ناآگاه و الهام غریزی باشد ، چنان که در مورد زنبور عسل در آیات فوق خواندیم ، زیرا مسلم است ، وحی در این جا همان فرمان غریزه و انگیزه های ناخود آگاهی است که خداوند در جانداران مختلف آفریده است .

و نیز وحی به معنی اشاره است چنان که در داستان زکریا

می خوانیم : « فَاَوْحی اِلَیْهِمْ اَنْ سَبِّحُوا بُکْرَهً وَ عَشِیا: زکریا به مردم با اشاره گفت صبح و شام ، تسبیح خدا گویید » (11/مریم).

و نیز به معنی رساندن مخفیانه پیام و خبر آمده است ، چنان که در آیه 112 سوره انعام می خوانیم : « یُوحی بَعْضُهُمْ اِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورا : شیاطین انسانی و غیرانسانی مطالب فریبنده و گمراه کننده را به طور مرموز به یکدیگر می رسانند » .

ص:71

آیا الهام غریزی مخصوص زنبوران عسل است ؟

در این جا این سؤال پیش می آید که غرایز و یا الهام غریزی منحصر به زنبوران عسل نیست و در همه حیوانات وجود دارد، چرا تنها در این جا این تعبیر آمده است ؟

اما باتوجه به یک نکته پاسخ این سؤال روشن می شود و آن این که: امروز که زندگی زنبوران عسل دقیقا از طرف دانشمندان مورد بررسی عمیق قرارگرفته ثابت شده است که این حشره شگفت انگیز آن چنان تمدن و زندگی اجتماعی شگفت انگیزی دارد که از جهات زیادی بر تمدّن انسان و زندگی اجتماعی او پیشی گرفته است .

البتّه کمی از زندگی شگرفش در گذشته روشن بوده ، ولی هرگز مثل امروز ابعاد مختلف آن که هر یک از دیگری عجیب تر است شناخته نشده بود ، قرآن به طرز اعجازآمیزی که با کلمه « وحی » به این موضوع اشاره کرده است ، تا این واقعیّت را روشن سازد که زندگی زنبوران عسل را هرگز نباید با انعام و چهارپایان و مانند آن ها مقایسه کرد و شاید همین انگیزه ای شود که به درون جهان اسرارآمیز این حشره عجیب گام بگذاریم و به عظمت و قدرت آژفریدگارش آشنا شویم و این است رمز دگرگون شدن لحن کلام در این آیه نسبت به آیات گذشته.

نخستین مأموریت زنبور عسل

نخستین مأموریت زنبوران عسل در این آیه مأموریت خانه سازی ذکر شده و این شاید به خاطر آن است که مسأله مسکن مناسب نخستین شرط زندگی است و به دنبال آن فعالیّت های دیگر امکان پذیر می شود و

ص:72

یا به خاطر آن که ساختمان خانه های شش ضلعی زنبوران عسل که شاید میلیون ها سال است به همین شکل در شرق و غرب جهان ادامه دارد از عجیب ترین برنامه های زندگی آن ها است(1)و حتی شاید از ساختن خود عسل عجیب تر است ، چگونه این خانه های شش ضلعی را با ظرافت و مهندسی فوق العاده دقیقی می سازد ؟ خانه هایی که نقشه آن بسیار حساب شده و زوایای آن کاملاً دقیق و یکسان است ، اساسا برای استفاده کامل از یک سطح به گونه ای که هیچ قسمتی از آن ، هدر نرود و یا زوایای تنگ و تاریکی پیدا نکند ، راهی بهتر از انتخاب خانه های شش ضلعی با زوایای مساوی نیست، به اضافه این نوع خانه از استحکام خاصی برخوردار است .

انتخاب این خانه ها ، چنان که قرآن در آیه فوق می گوید : گاهی در

کوه ها است، درلابلای صخره های غیرقابل عبور و شکاف های مخصوص سنگ هایی که آمادگی برای این هدف دارند و گاهی در لابلای شاخه های درختان و گاهی در کندوهایی که انسان ها بر فراز داربست ها در اختیارشان می گذارند .

ضمنا از این تعبیر استفاده می شود که لانه و کندوی عسل باید در نقطه مرتفعی از کوه و درخت و داربست باشد تا

ص:73


1- تابه حال 4500 نوع زنبور عسل وحشی شناخته شده ولی شگفتی در این است که همه آن ها یک نوع مهاجرت و کندوسازی و مکیدن و خوردن از گل ها را دارند ( اولین دانشگاه ، جلد 5 ، صفحه 55 ) .

به خوبی بتواند از آن استفاده کند .

69 ثُمَ کُلی مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُکی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلاً یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ اَلْوانُهُ فیهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ اِنَّ فی ذلِکَ لاَیَهً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ

سپس از تمام ثمرات تناول کن و راه هایی را که پروردگارت برای تو تعیین کرده به راحتی بپیما ، از درون شکم آن ها نوشیدنی خاصی خارج می شود ، به رنگ های مختلف، که در آن شفای مردم است در این امر نشانه روشنی است برای جمعیّتی که اهل فکر هستند .

« ذُلُل » جمع ذَلُول به معنی تسلیم و راه باشد و توصیف راه ها به « ذُلُل » به خاطر آن است که این جاده ها آن چنان دقیقا تعیین شده که در برابر زنبوران عسل کاملاً رام و تسلیم هستند که بعدا به چگونگی آن اشاره خواهیم کرد .

عسل از چه ساخته می شود ؟

زنبوران عسل معمولاً از ماده قندی مخصوصی که در ریشه گل ها قرارداده شده است می مکند و آن را جمع آوری می کنند ، ولی زنبورشناسان می گویند کار زنبوران تنها استفاده از این ماده قندی بن گل ها نیست ، بلکه احیانا از تخمدان گل ها و دمبرگ ها و میوه ها نیز استفاده می کنند که قرآن از همه این ها تعبیر به «مِنْ کُلِ الثَّمَراتِ» ( همه میوه ها ) کرده است .

جمله عجیبی که از « مترلینگ » دانشمند زیست شناس نقل شده ،

ص:74

اهمیّت تعبیر قرآن را آشکار می سازد آن جا که می گوید : « همین امروز

اگر زنبور عسل ( اعم از وحشی و اهلی ) از بین برود یکصد هزار نوع از گیاه ها و گل ها و میوه های ما از بین خواهد رفت و از کجا که اصولاً تمدن ما از بین نرود ؟ » ( زیرا نقش زنبوران عسل در جابجا کردن گرده های نَر گل ها و بارور ساختن گیاهان ماده و به دنبال آن پرورش یافتن میوه ها آن قدر عظیم است که بعضی از دانشمندان حتی آن را از عسل سازی زنبوران هم مهم تر می دانند ) .

در حقیقت آن چه را زنبوران عسل از آن می خورند ، بالقوه انواع میوه هایی است که به کمک آن ها ، شکل می گیرد و با این حال چه پرمعنی است کلمه « مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ » .

عسل در کجا ساخته می شود ؟

شایدهنوز بسیاری از افراد فکر می کنند که برنامه کار زنبوران عسل این است که شیره گل ها را مکیده و در دهان خود جمع و در کندو ذخیره می کنند،درحالی که چنین نیست آن هاشیره های گل هارابه بعضی ازحفره های درون بدن خود که زنبورشناسان به آن ، چینه دان می گویند می فرستند و

در آن جا که حکم یک کارخانه کوچک مواد شیمیایی دارد تغییر و تحول های مختلفی پیدا کرده ، شهد گل ها به عسل تبدیل می گردد و مجددا زنبور ، عسل ساخته شده را ازبدن خود بیرون می فرستد .

عجیب این که سوره نحل ، از سوره های مکّی است و می دانیم در منطقه مکّه نه گل و گیاهی وجود دارد و نه زنبوران عسل ، ولی قرآن با این دقّت و ظرافت از آن سخن می گوید و با تعبیر جالبی مانند :

ص:75

« یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ اَلْوانُهُ : از درون زنبوران مایعی خارج می شود به رنگ های مختلف » حتی به ریزه کاری های ساختن عسل نیز اشاره کرده است .

رنگ های مختلف عسل

رنگ عسل، برحسب آن که زنبور بر چه گل و ثمره ای نشسته و از آن بهره گیری کرده باشدتفاوت می کند،به همین جهت درپاره ای ازمواد قهوه ای تیره و گاهی نقره ای سفید و گاهی زرد رنگ، گاهی شفّاف، زمانی تیره ، گاهی زرد طلایی ، زمانی خرمایی و حتی گاهی ، مایل به سیاهی است .

این تنوع رنگ ها علاوه براین که گویای تنوع سرچشمه های به دست آوردن عسل است ، تنوعی برای ذوق ها و سلیقه ها نیز محسوب می شود زیرا امروز ثابت شده است که رنگ غذا در تحریک اشتهای انسان مؤثر است ، قدیمی ها نیز گویا این مسأله روانی را شناخته بودند که غذاهای خود را با زعفران و زردچوبه و رنگ های دیگر رنگین می ساختند ، تا ازطریق بصری نیز میهمانانشان را به خوردن غذا تشویق نمایند ، درکتب غذاشناسی در این زمینه بحث فراوان کرده اند که نقل همه آن ها مناسب با بحث فشرده تفسیری ما نیست .

عسل یک ماده فوق العاده شفابخش خصوصا برای نوجوانان عزیز

می دانیم در گل ها و گیاهان ، داروهای حیات بخشی نهفته شده است که هنوز معلومات ما ، با اطلاعات وسیعی که از داروهای گیاهی داریم ، نسبت به آن ناچیز است و جالب این که دانشمندان از طریق

ص:76

تجربه به این حقیقت رسیده اند که زنبوران به هنگام ساختن عسل

آن چنان ماهرانه عمل می کنند که خواص درمانی و دارویی گیاهان کاملاً به عسل منتقل شده و محفوظ می ماند. روی همین جهت عسل دارای بسیاری از خواص درمانی گل ها و گیاهان روی زمین به طور زنده است. دانشمندان برای عسل ، خواص بسیار زیادی گفته اند که هم جنبه درمانی دارد و هم پیشگیری و نیروبخش .

عسل زود جذب خون می شود و به همین جهت نیروبخش است و در خون سازی فوق العاده مؤثر .

عسل از ایجاد عفونت در معده و روده جلوگیری می نماید. عسل برطرف کننده یبوست است. عسل برای کسانی که دیر به خواب می روند اثر بسیار مطلوبی دارد ( مشروط بر این که کم نوشیده شود زیرا زیاد آن خواب را کم می کند ) .

عسل برای رفع خستگی و فشردگی عضلات اثر قابل ملاحظه ای دارد.

عسل اگر به زنان باردار داده شود ، شبکه عصبی فرزندانشان قوی خواهد شد .

عسل میزان کلسیم خون را بالا می برد .

عسل برای کسانی که دستگاه گوارش ضعیفی دارند نافع است ، مخصوصا برای کسانی که به نفخ شکم مبتلا هستند توصیه می شود .

عسل به علت این که زود وارد مرحله سوخت و ساز بدن می شود، می تواند به فوریت انرژی ایجاد کند و ترمیم قوا نماید .

عسل در تقویت قلب مؤثر است .

ص:77

عسل برای درمان بیماری های ریوی کمک کننده خوبی است .

عسل به خاطر خاصیّت میکروب کشی اش برای مبتلایان به اسهال مفید است .

عسل در درمان زخم معده واثنی عشرعامل مؤثری شمرده شده است.

عسل به عنوان داروی معالج رماتیسم ، نقصان قوه نمو عضلات و ناراحتی های عصبی شناخته شده .

عسل برای رفع سرفه مؤثر است و صدا را صاف می کند .

خلاصه خواص درمانی عسل بیش ازآن است که دراین مختصربگنجد.

علاوه بر این از عسل داروهایی برای لطافت پوست و زیبایی صورت ، طول عمر ، ورم دهان و زبان ، ورم چشم ، خستگی و ترک خوردگی پوست و مانند آن می سازند .

مواد و ویتامین های موجوددر عسل بسیار مؤثراست ، از مواد معدنی : آهن، فسفر، پتاسیم، ید، منیزیم، سرب، مس، سولفور، نیکل، روی، سدیم و غیرآن است، از موادآلی: صمغ، پولن، اسید لاکتیک، اسیدفورمیک ، اسیدسیتریک ، اسیدتاتاریک و روغن های معطّر و از ویتامین ها دارای ویتامین های شش گانه آ، ب، ث، د، کا، ا می باشد ، بعضی نیز قایل به وجود ویتامین پ ب در عسل هستند. عسل در خدمت درمان ، بهداشت و زیبایی انسان ها است .

در روایات اسلامی نیز روی خاصیّت درمانی عسل تکیه شده است ، در روایات متعددی از امام علی و امام صادق و بعضی دیگر از معصومین نقل شده که فرمودند : « مَا اسْتَشْفَی النّاسُ

ص:78

بِمِثْلِ الْعَسَلِ : مردم به چیزی مانند عسل استشفاء نمی کنند »(1)و

به تعبیر دیگر : « لَمْ یَسْتَشْفِ مَریضٌ بِمِثْلِ شَرْبَهِ عَسَلٍ : هیچ بیماری به مانند شربت عسل درمان نکرده است » .(2)

و نیز در احادیث عسل برای درمان دل درد توصیه گردیده و از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده : « مَنْ شَرَبَ الْعَسَلَ فی کُلِّ شَهْرٍ مَرَّهً یُریدَ ما جاءَ بِهِ الْقُرْآنُ عُوفِیَ مِنْ سَبْعٍ وَ سَبْعینَ داءً : کسی که ( لااقل ) هر ماه یک بار عسل بنوشد و شفایی را که قرآن از آن یاد کرده بطلبد ، خدا او را از 77 نوع بیماری شفا می بخشد » .(3)

ولی البته از آن جا که هر حکم عامی ، استثنایی دارد ، موارد نادری وجود دارد که نوشیدن عسل در آن نهی شده است .

73 وَیَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ مالایَمْلِکُ لَهُمْ رِزْقامِنَ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ شَیْئا وَ لا یَسْتَطیع-ُونَ

آن ها غیر از خدا موجوداتی را می پرستند که مالک روزی آن هاازآسمان هاوزمین نیستند و توانایی براین کارراندارند.

در حقیقت جمله « لایَسْتَطیعُونَ » دلیلی است برای جمله « لا یَمْلِکُونَ » یعنی آن ها مالک چیزی از روزی ها نیستند به دلیل این که کمترین قدرتی برای خلقت یا حفظ آن ها ندارد .

ص:79


1- « وسائل الشیعه »، جلد 17، صفحه 73 تا 75 .
2- « وسائل الشیعه »، جلد 17، صفحه 73 تا 75 .
3- « سفینه البحار » ، جلد 2 ، صفحه 190 .

نوجوانان عزیز برای خدا شبیه قرار ندهید

74 فَلا تَضْرِبُوالِلّهِ الاَْمْثالَ اِنَ اللّهَ یَعْلَمُ وَ اَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ

بنابراین برای خدا امثال ( و شبیه ) قایل نشوید . چرا که خدا می داند شما نمی دانید .

بعضی از مفسران گفته اند جمله « فَلا تَضْرِبُوا لِلّهِ الاَْمْثالَ » اشاره به منطقی است که مشرکان عصر جاهلی داشته اند ( و شبیه آن در میان بعضی از مشرکان عصر ما نیز دیده می شود ) آن ها می گفتند ما اگر به سراغ بت ها می رویم به خاطر این است که ما شایسته پرستش خدا

نیستیم باید به سراغ بت ها برویم که آن ها مقربان درگاه او هستند. خداوند همانند یک پادشاه بزرگ است که وزراء و خاصان او به سراغ او می روند، ولی توده مردم که دسترسی به او ندارند به سراغ حواشی و خاصان و مقربانش خواهند رفت .

این گونه منطق های زشت و غلط که گاهی در لباس یک مثل انحرافی مجسم می گردد یکی از خطرناک ترین منطق ها است .

قرآن در پاسخ آن ها می گوید : « برای خداوند مثال نزنید » یعنی مثالی که متناسب با افکار محدود و موجودات « ممکن » و مملو از نقایص است .

شما اگر توجه به احاطه وجودی خداوند نسبت به همه موجودات و لطف و مرحمت بی انتهای او و نزدیکیش به خودتان می داشتید ، تا آن جا که از شما به شما نزدیک تر است ، هرگز برای توجه به خدا به وسائط متوجه نمی شدید .

ص:80

خدایی که شما را دعوت به نیایش و سخن گفتن مستقیم با خودش کرده و درهای خانه اش را شب و روز به روی شما بازگذارده ، این خدا را نباید به پادشاه جبار و مستکبری تشبیه کرد که درون قصرش خزیده و جز عده معدودی، راه به درون خانه اوندارند«فَلاتَضْرِبُوالِلّهِ الاَْمْثالَ».

یکی از خطرناک ترین پرتگاه هایی که در راه شناخت صفات او وجود دارد ، پرتگاه تشبیه است ، یعنی صفات او را با بندگان مقایسه کردن و شبیه دانستن ، چرا که خدا وجودی است بی نهایت از هر نظر و دیگران وجودهایی هستند محدود از هرجهت و هرگونه تشبیه و تمثیل در این جا مایه بعد و دوری از شناخت او می شود. حتی در آن جایی که ناچار می شویم ذات مقدس او را به نور و مانند آن تشبیه کنیم باید توجه داشته باشیم که این گونه تشبیهات ، به هرحال ناقص و نارسا است و تنها از یک جنبه قابل قبول است نه از تمام جهات .

درحالی که بسیاری از مردم توجه به این واقعیّت ندارند، غالبا در درّه تشبیه و قیاس سقوط می کنند و ازحقیقت توحید به دورمی افتند و لذا قرآن کرارا هشدارمی دهد، گاهی با جمله«وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوااَحَدٌ : چیزی شبیه او نمی باشد » ( 4/توحید ) و گاهی با جمله « فَلا تَضْرِبُوا لِلّهِ الاَْمْثالَ » که در آیات فوق آمده است ، مردم را به این واقعیت توجه می دهد .

انسان در آغاز هیچ علمی نداشت

78 وَ اللّهُ اَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ اُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئا وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالاَْبْصارَ وَ الاَْفْئِدَهَ لَعَلَّکُمْ تَشْک-ُرُونَ

ص:81

و خداوند شما را از شکم مادران خارج نمود درحالی که هیچ نمی دانستید، اما برای شما گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شکرنعمت اورا به جاآورید .

این آیه به وضوح می گوید انسان در آغاز تولّد ، مطلقا علمی نداشته ، بنابراین هرچه کسب کرده بعد از تولد و به وسیله ابزاری که خدا در اختیارش قرار داده بوده است .

در این جا این سؤال پیش می آید که چگونه قرآن می گوید به هنگام خارج شدن از محیط جنین هیچ چیز نمی دانستید درحالی که ما دارای یک سلسله علوم فطری هستیم ، مانند آگاهی از توحید و خداشناسی و همچنین مسائل بدیهی ( مثل عدم اجتماع نقیضین و یا این که مثلاً کل از جزء بزرگ تر است و یا در مسائل اجتماعی و اخلاقی مانند حسن عدالت و قبح ظلم و امثال این ها ) همه این ها علومی هستند که در نهاد ما از آغاز قرارداشته و با ما از مادر متولد شده است ، پس چگونه قرآن می گوید در آغاز تولد هیچ نمی دانستید .

آیا حتی علم ما به وجود خویشتن که علم حضوری محسوب می شود نیز وجود نداشت و از طریق « سمع و بصر و افئده » ( گوش و چشم و عقل ) به دست آمد ؟

در پاسخ این سؤال می گوییم : بدون شک حتی این علوم بدیهی و ضروری و فطری در آن لحظه به صورت « فعلیّت » در انسان نبود ، تنها استعداد و قوّه آن در نهاد آدمی وجود داشت و به تعبیر دیگر ما ، در لحظه تولد از همه چیز غافل بودیم حتی از خویشتن خویش ، ولی درک

ص:82

بسیاری از حقایق به صورت بالقوّه در ما نهفته بود ، کم کم چشم ما قدرت بینایی پیدا کرد و گوش قدرت شنوایی و عقل قدرت درک و تجزیه و تحلیل یافت و ما از این مواهب سه گانه الهی بهره مند شدیم ، نخست تصورات بسیاری از اشیاء را از طریق حس درک کردیم و آن را به عقل سپردیم سپس از آن ها مفاهیم کلی و کلی تر ساختیم و از طریق « تعمیم » و « تجرید » به حقایق عقلی دست یافتیم .

قدرت تفکر ما به جایی می رسد که از خویشتن ( به عنوان یک علم حضوری آگاه می شویم ) سپس علوم و دانش هایی که به صورت بالقوه در نهاد ما بود ، جان می گیرد و فعلیّت پیدا می کند و ما این علوم بدیهی و ضروری راپایه ای قرارمی دهیم برای شناخت علوم نظری و غیر بدیهی.

بنابراین عمومیّت و کلیّت آیه که می گوید : در آغاز تولد هیچ نمی دانستید تخصیص و استثنایی برنداشته است .

نعمت ابزار شناخت

بدون شک هرگز عالم خارج به درون وجود ما راه نمی یابد ، بلکه تصویر و ترسیم و اشکالی از آن با وسایلی در روح ما نقش می بندد و به این ترتیب همیشه شناخت ما نسبت به جهان خارج به وسیله ابزاری صورت می گیرد که از همه مهم تر سمع و بصر ( چشم و گوش ) است .

این ابزار آن چه را از خارج دریافته اند به ذهن و فکر ما منتقل می سازند و ما با نیروی عقل و اندیشه آن را درمی یابیم و به تجزیه و تحلیل آن می پردازیم :

به همین دلیل در آیه فوق ، پس از بیان عدم آگاهی مطلق انسان به

ص:83

هنگام گام نهادن در این جهان ، می فرماید : « خداوند چشم و گوش و دل در اختیارتان گذاشت » ( تا حقایق هستی را دریابید ) .

و اگر می بینیم نخست از « گوش » نام می برد و سپس از «چشم»، با این که چشم ظاهرا دایره فعالیّت وسیع تری دارد شاید به خاطر آن است که در نوزاد نخست فعالیّت گوش شروع می شود و بعد از مدتی چشم ها قدرت دیدار پیدا می کنند ، زیرا چشم در عالم رحم مادر که تاریکی مطلق برآن حکومت می کند در آغاز تولد آمادگی برای پذیرش اشعه نور ندارد و به همین دلیل بعد از تولد غالبا بسته است ، تدریجا به نور عادت می کند و قدرت دید در آن زنده می شود ، درحالی که گوش انسان به اعتقاد بعضی حتی در عالم جنین کم و بیش قدرت شنوایی دارد و آهنگ قلب مادر را می شنود و به آن عادت می کند .

از این گذشته انسان با چشم ، تنها امور حسّی را می بیند درحالی که گوش وسیله ای است برای تعلیم و تربیت در همه زمینه ها ، زیرا از طریق شنیدن کلمات به همه حقایق اعم از آن چه در دایره حس است و آن چه بیرون از دایره حس آشنا می گردد ، درحالی که چشم این وسعت عمل را ندارد ، درست است که انسان با خواندن کلمات از طریق چشم می تواند به این مسائل آشناشود اما می دانیم خواندن و سواد در مورد همه انسان ها جنبه عمومی ندارد ، در حالی که شنیدن کلمات عمومی است .

اما این که چرا « سَمْع » به صورت مفرد ذکر شده و « اَبْصارَ » ( جمع بصر ) به صورت جمع ؟ دلیل آن ، در جلد 1 تفسیر نمونه

ص:84

ذیل آیه 7 سوره بقره بیان شده است .

این نکته نیز قابل توجه است که « فؤاد » گرچه به معنی قلب ( عقل ) آمده است ، ولی این تفاوت را با قلب دارد ، که در معنی فؤاد ، جوشش و افروختگی و یا به تعبیر دیگر تجزیه و تحلیل و ابتکار افتاده است .

راغب در « مفردات » می گوید : « اَلْفُؤادُ کَالْقَلْبِ لکِنْ یُقالَ لَهُ فُؤادٌ اِذَا اعْتُبِرَ فیهِ مَعْنَی التَّفَؤُّدِاَیِ التَّوَقُّدِ : فؤاد مانند قلب است و لکن این کلمه در جایی گفته می شود که افروختگی و پختگی در آن منظور باشد » ( و مسلما این موضوع پس از تجربه کافی به انسان دست می دهد و به هر حال گرچه ابزار شناخت منحصربه این دو، یا این سه، نیست ) ولی مسلما مهم ترین ابزار همین ها است .

زیرا علم انسان یا از طریق « تجربه » حاصل می شود یا « استدلالات عقلی » اما تجربه بدون استفاده از چشم وگوش امکان ندارد و اما استدلالات عقلی از طریق فؤاد یعنی عقل صورت می گیرد .

از آن جا که نعمت ابزار شناخت برترین نعمتی است که به انسان

داده شده است ، چرا که نه تنها با چشم و گوش ، آثار خدا را در پهنه هستی می نگرد و سخنان رهبران الهی را می شنود و با دل درک و تجزیه و تحلیل می کند ، بلکه در زندگی مادی او نیز هرگونه پیشرفت و ترقی و تکامل مرهون این سه وسیله است ، لذا بلافاصله بعد از آن با جمله « لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ » اهمیّت این سه موضوع رایادآور می شود ، یعنی این وسایل را به شما داد تا عالم و آگاه شوید و سپس شکر این همه

ص:85

آگاهی و علم و دانش که بزرگ ترین امتیاز شما از حیوانات است به جای آورید و بدون شک هیچ انسانی قادر بر ادای شکر این سه نعمت بزرگ نیست جز این که عذر تقصیر به درگاه خدا آورد .

چه کسی پرندگان را در آسمان نگاه می دارد

79 اَلَمْ یَرَوْا اِلَی الطَّیْرِ مُسَخَّراتٍ فی جَوِّ السَّماءِ ما یُمْسِکُهُنَّ اِلاَّ اللّهُ اِنَّ فی ذلِکَ لاَیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ

آیا آن ها به پرندگانی که بر فراز آسمان تسخیر شده اند نظر نیفکندند ؟ هیچ کس جز خدا آن ها را نگاه نمی دارد ، در این نشانه هایی است ( از عظمت و قدرت خدا ) برای کسانی که ایمان دارند .

« جَوِّ » در لغت به معنی « هوا » است ( آن چنان که راغب در مفردات می گوید ) و یا قسمتی از هوا که از زمین دور است ( آن چنان که در تفسیر مجمع البیان و المیزان و آلوسی آمده است ) می باشد .

و از آن جا که طبیعت اجسام ، جذب شدن به سوی زمین است ، حرکت پرندگان در بالای زمین را با عنوان « مُسَخَّراتٍ » ( تسخیر شده ها ) بیان کرده است ، یعنی خداوند نیرویی در بال و پر آن ها و خاصیّتی در هوا قرارداده است که به آن ها این امکان را می دهد که برخلاف قانون جاذبه به هوا پرواز کنند .

سپس اضافه می کند : « ما یُمْسِکُهُنُّ اِلاَّ اللّهُ » .

درست است که خاصیّت طبیعی بال ها و عضلاتی که در آن آفریده شده و شکل مخصوص پرندگان و ویژگی هایی که در هوا موجود است ،

ص:86

دست به دست هم داده و به پرندگان امکان پرواز می دهند ، ولی چه کسی این شکل و خواص را آفریده ؟ و این نظام دقیق و حساب شده را مقرر داشته ؟

آیا طبیعت کور و کر ؟ یا کسی که از تمام خواص فیزیکی اجسام آگاه است و علم بی پایانش به همه این ها احاطه دارد ؟

و اگر می بینیم این امور به خدا نسبت داده می شود ، به خاطر همان است که سرچشمه آن از او است و این تعبیر که خواص اسباب و علل را به خدا نسبت می دهد در قرآن فراوان است .

و در پایان آیه می فرماید : « اِنَّ فی ذلِکَ لاَیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ » .

یعنی با چشم کنجکاو و حقیقت جو ، این جو و این امور را می نگرند و به تجزیه و تحلیل آن می پردازند و در پرتو آن ایمانشان قوی تر و راسخ تر می گردد .

اسرار پرواز پرندگان در پهنه آسمان

درک این مسأله آسان که چرا بسیاری از شگفتی های جهان هستی در نظر ما زیاد جلوه نمی کند ؟ زیرا همیشه آن را دیده ایم و به آن خو

گرفته ایم و این عادت و خو گرفتن در حقیقت حجابی شده است که بر این صحنه های شگفت انگیز افتاده ، به همین دلیل اگر بتوانیم ذهن خود را از آن چه خو گرفته ایم تخلیه کنیم، شگفتی های فراوانی در اطراف خود مشاهده خواهیم کرد .

اگر روی ساختمان پرندگان از هر نظر دقت کنیم خواهیم دید که تمام وجود آن ها برای پرواز هماهنگ است : ساختمان دوکی شکل

ص:87

آن ها که مقاومت هوا را بر بدنشان به حدّاقل می رساند ، پرهای سبک و توخالی آن ها به اضافه سینه پهنشان که به آن هاامکان سوارشدن برامواج هوا می دهد ، ساختمان مخصوص بال ها که نیروی بالابر را در آن ها ایجاد می کند .

« نیروی بالابر » اصطلاح فیزیک جدید است که در مورد هواپیماها از آن استفاده می شود و خلاصه آن این است که اگر جسمی دارای دو سطح متفاوت باشد ( مانند بال هواپیما که سطح زیرینش صاف و سطح رویینش انحناء و برآمدگی دارد ) و به طور افقی حرکت

کند نیروی خاصی در آن پیدا می شود که آن را به سطح بالا می برد ، این نیرو به خاطر آن است که فشارهوا بر سطح زیرین بیشتر از سطح رویین است زیرا سطح زیرین کوتاه تر و سطح رویین طولانی تر است ، این مسأله مهمی است که اساس حرکت هواپیماها برآن استواراست و اگر به بال های پرندگان دقت کنیم این موضوع را به وضوح می توان در آن ها دید.

و اصولاً باید گفت که ساختمان هواپیما در جنبه های مختلف تقلیدی است از ساختمان پرندگان .

و ساختمان مخصوص دم ها که برای مانور دادن و حرکت سریع به چپ و راست و بالا و پایین ( مانند دم هواپیما ) به آن ها کمک می کند و هماهنگی قدرت دید و سایر حواسّ که آن ها را در این برنامه یاری می دهد ، همه اموری هستند که امکان پرواز سریع را برای پرندگان فراهم می سازند .

از همه این ها گذشته پرورش جنین به صورت جداگانه از مادر ( از

ص:88

طریق تخم گذاری ) سبب می شود که سنگینی دوران بارداری که مسلما مانعی برای پرواز است ، از آن ها برداشته شود و امور فراوان دیگر که هرکدام دقیقا از نظر فیزیکی عامل مؤثری است برای پرواز.

این مجموعه ، نشان می دهد که علم و قدرت فوق العاده ای در پیدایش آن به کار رفته است و به گفته قرآن « اِنَّ فی ذلِکَ لاَیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ » .

شگفتی های جهان پرندگان بیش از آن است که در یک کتاب و چند کتاب بگنجد هم اکنون پرندگان زیادی را به نام پرندگان مهاجر می شناسیم که برای ادامه حیات خود به نقاط مختلف جهان سفرمی کنند، حتی گاهی فاصله میان قطب شمال و جنوب را که فاصله ای است بسیار طولانی می پیمایند و در این سفر دور و دراز از وسیله های راهنمایی مرموزی استفاده می کنند و در پرتو آن می توانند راه خود را از میان کوه ها و دشت ها و درّه ها و دریاها ، حتی در روزهای ابری و احیانا شب های تاریک که هیچ انسانی قادر به پیدا کردن راهش نیست پیدا کنند ، گاهی بر فراز آسمان در خوابند و پرواز می کنند . گاهی هفته ها بدون یک لحظه توقف شب و روز به پرواز ادامه می دهند بی آن که نیاز به غذا داشته باشند . زیرا قبل از شروع به حرکت با یک الهام درونی ، بیش از اندازه غذا می خورند و این غذاها به صورت چربی ها در اطراف بدن آن ها ذخیره می شود همچنین اسرار دیگری که پرندگان در ساختن خانه ، تربیت فرزندان ، مبارزه با دشمنان ، پیدا کردن غذاهای لازم ، همکاری با یکدیگر و حتی تعاون و همزیستی باغیر خود و

ص:89

مانند این ها که هرکدام داستان طولانی دارد .

حیوانات منشأ محصولات متنوع و مفید

80 وَ اللّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ بُیُوتِکُمْ سَکَنا وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ جُلُودِالاَْنْعامِ بُیُوتاتَسْتَخِفُّونَها یَوْمَ ظَعْنِکُمْ وَ یَوْمَ اِقامَتِکُمْ وَ مِنْ اَصْوافِها وَ اَوْبارِها وَ اَشْعارِها اَثاثا وَ مَتاعا اِلی حینٍ

و خدا برای شمااز خانه هایتان محل سکونت (و آرامش) قرار داد و از پوست چهارپایان نیز برای شما خانه هایی قرارداد

که کوچ کردن و روز اقامتتان به آسانی می توانید آن ها را جابه جا کنید و از پشم و کرک و موی آن ها اثاث و متاع ( وسایل مختلف زندگی ) تا زمان معینی قرارداد .

کلمه « بُیُوت » جمع « بیت » به معنی اطاق یا خانه است و ماده « بیتوته » که این کلمه از آن گرفته شده است در اصل به معنی توقف شبانه می باشد و از آن جا که انسان از اطاق و خانه خود بیشتر برای آرامش در شب استفاده می کند ، کلمه « بیت » به آن اطلاق شده است .

همان گونه که در آغاز این سوره گفتیم یکی از نام های این سوره ، سوره نعمت ها است به خاطر این که به نعمت های گوناگون مادی و معنوی پروردگار که بالغ بر پنجاه نعمت می شود در این سوره اشاره شده است ، تا هم دلیلی بر شناسایی ذات پاک او باشد و هم انگیزه ای بر شکر نعمتش .

و حقا نعمت مسکن از مهم ترین نعمت هایی است

ص:90

که تا آن نباشد ، بقیه گوارا نخواهد بود .

توجه به این نکته لازم است که قرآن نمی گوید : خانه شما را محل سکونتتان قرار داد بلکه با ذکر کلمه « مِنْ » که برای تبعیض است می گوید : قسمتی از خانه و اطاق های شما را محل سکونت قرارداد و این تعبیر کاملاً دقیقی است چرا که یک خانه کامل خانه ای است که دارای مرافق مختلف باشد از محل سکونت گرفته تا محل توقف مرکب و انبار برای ذخیره های لازم و سایر نیازمندی ها .

و به دنبال ذکر خانه های ثابت سخن از خانه های سیّار به میان می آورد و می گوید : « خداوند برای شما از پوست چهارپایان خانه هایی قرارداد : وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ جُلُودِ الاَْنْعامِ بُیُوتا »(1)

« خانه هایی که بسیار سبک و کم وزن است و به هنگام

ص:91


1- گرچه در عصر و زمان ما خیمه هایی که از پوست بسازند کم است ، ولی آیه فوق نشان می دهد که در آن عصر و زمان خیمه های چرمی از بهترین خیمه ها محسوب می شده که قرآن نخست روی آن انگشت گذارده است ، شاید به این دلیل که در برابر بادهای سوزان بیابان های حجاز این گونه خیمه ها از همه امن تر بوده است .

کوچ کردن و موقع اقامت به آسانی آن را جابه جا می کنید : تَسْتَخِفُّونَها یَوْمَ ظَعْنِکُمْ وَ یَوْمَ اِقامَتِکُمْ » .

علاوه براین از پشم ها و کرک ها و موهای این چهارپایان برای شما ، اثاث و متاع و وسایل مختلف زندگی تا زمان معینی قرارداد : « وَ مِنْ اَصْوافِها وَ اَوْبارِها وَ اَشْعارِها اَثاثا وَ مَتاعا اِلی حینٍ » .

می دانیم موهایی که بر بدن چهارپایان می رویدبعضی کاملاً خشن است ، مانند موهای بز که عرب آن را « شَعْر » می گوید ( و جمع آن اَشْعار است ) و گاهی کمی نرم تر است که آن را پشم می گوییم و عرب آن را « صُوف » می نامد ( و جمع آن اَصْواف است ) و گاهی از آن هم نرم تر است که آن را « کرک » می نامیم که عرب آن را « وَبَر » جمع آن اَوْبار می گوید بدیهی است این تفاوت ساختمان موها سبب می شود که از هرکدام برای مصرف خاصی استفاده شود ، از یکی فرش درست کنند ، از دیگری لباس ، از دیگری خیمه و مانند آن .

در این که منظور از « اثاث » و « متاع » در آیه چیست مفسران احتمالاتی داده اند :

روی هم رفته « اثاث » به معنی وسایل خانه است و در اصل از ماده « اثّ » به معنی کثرت و درهم پیچیدگی گرفته شده و از آن جا که وسایل خانه معمولاً زیاد است به آن اثاث گفته اند .

« متاع » به هرگونه چیزی می گویند که انسان از آن متمتع و بهره مند می شود ( بنابراین هر دو تعبیر یک مطلب را از دو زاویه مختلف نشان می دهد ) .

و با توجه به آن چه گفته شد ذکر این دو تعبیر پشت سرهم ممکن است اشاره به این باشد که شما می توانید از پشم و کرک و موی چهارپایان ، وسایل زیادی برای خانه خود فراهم سازید و از آن متمتّع گردید .

ص:92

برای کلمه « اِلی حینٍ » نیز تفسیرهای متعددی ذکر کرده اند ، اما ظاهرا منظور این است که در این جهان و تا پایان زندگی از این وسایل بهره می گیرید ، اشاره به این که عمر زندگی این جهان و وسایل و ابزار آن جاودان نیست و هرچه باشد محدود است .

سایه ها ، مسکن ها و پوشش ها

81 وَاللّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِمّاخَلَقَ ظِلالاً وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْجِبالِ اَکْنانا وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابیلَ تَقیکُمُ الْحَرَّ وَ سَرابیلَ تَقیکُمْ بَأْسَکُمْ کَذلِکَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْلِمُونَ

خداوند از آن چه آفریده سایه هایی برای شما قرار داده و از کوه ها پناهگاه هایی و برای شما پیراهن هایی آفریده که شما را از گرما ( و سرما ) حفظ می کند و پیراهن هایی که حافظ شما به هنگام جنگ است ، این گونه نعمت هایش را بر شما کامل می کند تا تسلیم فرمان او شوید .

« اَکْنان » جمع « کِنّ » به معنی وسیله پوشش و حفظ و نگهداری است و به همین جهت به مخفی گاه ها و غارها و پناهگاه هایی که در کوه ها وجود دارد ، اَکْنان گفته می شود .

« سَرابیلَ » جمع « سِرْبال » به گفته « راغب » در مفردات به معنی پیراهن است ، از هرجنسی که باشد .

دراین جا به وضوح می بینیم که سایه ها اعم از سایه درختان و اشیاء دیگر و یا سایه های غارها و پناهگاه های کوهستانی به عنوان یک

ص:93

نعمت قابل ملاحظه الهی بیان شده است و حقیقت نیز همین است ، زیرا همان گونه که انسان در زندگی خود نیاز به تابش نور دارد ، در بسیاری از اوقات نیاز به سایه دارد ، چرا که اگر نور یکنواخت بتابد ، زندگی غیرممکن خواهد بود و می دانیم بزرگ ترین سایه برای ما ساکنان زمین ، سایه کره زمین است که شب نام دارد و نیمی از سطح زمین را می پوشاند ، نقش این سایه بزرگ در زندگی انسان ها برای هیچ کس پوشیده نیست ، همچنین نقش سایه های کوچک تر و کوچک تر به هنگام روز در مناطق مختلف .

ذکر نعمت « سایه ها » و « پناهگاه های کوهستانی » پس از ذکر نعمت « خانه ها » و « خیمه ها » که در آیه قبل گذشت گویا اشاره به این است که انسان ها از سه گروه خارج نیستند : گروهی در شهرها و آبادی ها زندگی می کنند و از خانه ها بهره می گیرند ، گروهی دیگر که در سفرند و خیمه با خود دارند از خیمه ها استفاده می کنند ، اما خداوند گروه سوم یعنی مسافرانی که حتی خیمه با خود ندارند ، محروم نگذاشته و در مسیر راه پناهگاه هایی برای آن ها تهیّه دیده است

ممکن است اهمیّت غارها و پناهگاه های کوهستانی برای شهرنشینان آسوده خاطر ، هرگز روشن نباشد ، ولی بیابانگردها ، مسافران بی دفاع ، چوپان ها و خلاصه همه کسانی که از نعمت خانه های ثابت و سیّار محرومند و در یک آفتاب داغ تابستان و یا سوز سرمای زمستان گرفتار می شوند می دانند تا چه اندازه وجود یک پناهگاه کوهستانی ، اهمیّت حیاتی دارد و گاهی انسان ها و حیوانات زیادی را از مرگ

ص:94

حتمی نجات می بخشد ، به خصوص این که این گونه پناهگاه ها معمولاً در زمستان گرم و در تابستان سرد است .

سپس در تعقیب این سایبان های طبیعی و مصنوعی به سراغ

پوشش های تن انسان می رود و می گوید : « خداوند برای شما پیراهن هایی قرار داد که شما را از گرما حفظ می کند : وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابیلَ تَقیکُمْ الْحَرَّ ». « و همچنین پیراهن های مخصوص پرمقاومتی که حافظ شما به هنگام جنگ است : وَ سَرابیلَ تَقیکُمْ بَأْسَکُمْ » .

البتّه پوشش و لباس فایده اش تنها این نیست که انسان را از گرما و سرما حفظ کند ، بلکه هم شکوهی است برای انسان و هم در برابر بسیاری از خطراتی که متوجه جسم او می شود لباس یک وسیله دفاعی است ، چرا که اگر انسان برهنه بود شاید هر روز گوشه ای از بدنش مجروح می شد ولی در آیه فوق روی خاصیّت اول از نظر اهمیّت تکیه شده است .

قابل توجه این که تنها« دفاع در مقابل گرما » در آیه ذکر شده ، این تعبیر شاید به خاطر آن است که عرب در بسیاری از موارد ، از دو ضدّ یکی رابه عنوان اختصار ذکر می کند و دوّمی به قرینه اولی روشن می شود و یا به این جهت است که در آن مناطق که قرآن نازل گردید ، دفاع در برابر گرما از اهمیّت بیشتری برخوردار بود .

این احتمال نیز وجود دارد که خطرات گرمازدگی و سوختگی در برابر آفتاب سریع تر و خطرناک تر است و به تعبیر دیگر تحمل انسان در مقابل گرما و تابش شدید آفتاب کمتر از مقاومت او در برابر سرما است،

ص:95

چرا که حرارت درونی انسان در سرما تاحّد زیادی می تواند او را حفظ کند ، ولی دفاع بدن در مقابل گرما کمتر است .

و در پایان آیه به عنوان یک تذکر و هشدار می گوید : « این گونه خداوند نعمتش را برشما تمام می کند شاید در برابر فرمان او تسلیم شوید : کَذلِکَ یُتِّمُ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْلِمُونَ »

این طبیعی است که انسان با بررسی نعمت های مختلفی که وجودش را احاطه کرده بی اختیار به یاد آفریننده نعمت می افتد و اگر کمترین حسّ قدردانی و شکرگزاری در درونش باشد بیدار می گردد و به سراغ بخشنده نعمت می رود و به شناخت او می پردازد .

جامع ترین برنامه اجتماعی

جامع ترین برنامه اجتماعی

90 اِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاِْحْسانِ وَ ایتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ

خداوند فرمان به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان می دهد و ازفحشاءو منکرو ظلم و ستم نهی می کند، خداوند به شما اندرز می دهد شاید متذکّر شوید.

در آیات 90 تا 94 نمونه ای از جامع ترین تعلیمات اسلام در زمینه مسائل اجتماعی و انسانی و اخلاقی بیان شده است .

در نخستین آیه به شش اصل مهم که سه اصل ، جنبه مثبت و مأمورٌ به و سه اصل جنبه منفی و منهیٌ عنه دارد ، دیده می شود .

ص:96

1 عدالت اجتماعی

چه قانونی از « عَدْل » وسیع تر و گیراتر و جامع تر تصور می شود ؟ عدل همان قانونی است که تمام نظام هستی بر محور آن می گردد ،

آسمان ها و زمین و همه موجودات با عدالت برپا هستند ( بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّماواتُ وَ الاَْرْضُ ) .

جامعه انسانی که گوشه کوچکی از این عالم پهناور است نیز نمی تواند از این قانون عالم شمول ، برکنار باشد و بدون عدل به حیات سالم خود ادامه دهد .

می دانیم عدل به معنی واقعی کلمه آن است که هرچیزی در جای خود باشد ، بنابراین هرگونه انحراف ، افراط ، تفریط ، تجاوز از حد ، تجاوز به حقوق دیگران برخلاف اصل عدل است .

یک انسان سالم کسی است که تمام دستگاه های بدن او هریک کار خودش را بدون کم و زیاد انجام دهد ، اما به محض این که یک یا چند دستگاه در انجام وظیفه کوتاهی کرد یا در مسیر تجاوز گام نهاد ، فورا آثار اختلال در تمام بدن نمایان می شود و بیماری حتمی است .

کل جامعه انسانی نیز همانند بدن یک انسان است ، که بدون رعایت اصل عدالت بیمار خواهد بود .

2 احسان و نیکوکاری

اما از آن جا که عدالت با همه قدرت و شکوه و تأثیر عمیقش در مواقع بحرانی و استثنایی به تنهایی کارساز نیست ، بلافاصله دستور به احسان را پشت سر آن می آورد .

ص:97

به تعبیر روشن تر در طول زندگی انسان ها مواقع حسّاسی پیش می آید که حلّ مشکلات به کمک اصل عدالت به تنهایی امکان پذیر نیست ، بلکه نیاز به ایثار و گذشت و فداکاری دارد ، که با استفاده از اصل « احسان » باید تحقق یابد .

فی المثل دشمن غدّاری به جامعه ای حمله کرده است و یا طوفان و سیل و زلزله ، بخشی از کشوری را ویران نموده ، اگر مردم در چنین شرایطی بخواهند در انتظار آن بنشینند که مثلاً مالیات های عادلانه و سایر قوانین عادی ، مشکل را حل کند ، امکان پذیر نیست ، این جااست که باید همه کسانی که دارای امکانات بیشتر از نظر نیروی فکری و جسمانی و مالی هستند ، دست به فداکاری بزنند و تا آن جاکه در قدرت دارند ، ایثار کنند ، وگرنه دشمن جبار ممکن است کل جامعه آن ها را از بین ببرد و یا حوادث دردناک طبیعی ، جمع کثیری را به کلی فلج کند .

اتفاقا این دو اصل در سازمان بدن یک انسان نیز به طور طبیعی حکومت می کند ، در حال عادی تمام دستگاه های بدن : نسبت به یکدیگر خدمت متقابل دارند و هر عضوی برای کل بدن کار می کند و از خدمات اعضای دیگر نیز بهره مند است ( این همان اصل عدالت است ) .

ولی گاه عضوی مجروح می شود و توان متقابل را از دست می دهد، آیا ممکن است در این حال ، بقیه اعضاء او را به دست فراموشی بسپارند ، به خاطر این که از کار افتاده است ؟ آیا ممکن است دست از

ص:98

حمایت و تغذیه عضو مجروح بردارند ؟ مسلما نه ( و این همان احسان است ) .

در کل جامعه انسانی نیز این دو حالت باید حاکم باشد وگرنه جامعه سالمی نیست .

3 اولویت حمایت از نزدیکان

اما مسأله نیکی به نزدیکان « ایتاءِ ذِی الْقُرْبی » در واقع بخشی از مسأله احسان است با این تفاوت که احسان در کل جامعه است و ایتاء ذی القربی در خصوص خویشاوندان و بستگان که جامعه کوچک تر یعنی جامعه فامیلی ترکیب می شود و با توجه به این که جامعه بزرگ از جامعه کوچک تر یعنی جامعه فامیلی ترکیب شده ، هرگاه ، این واحدهای کوچک تر از انسجام بیشتری برخوردار گردند ، اثر آن در کلّ جامعه ظاهر می شود و در واقع وظایف و مسؤولیت ها به صورت صحیحی درمیان مردم تقسیم می گردد ، چرا که هر گروه در درجه اول به ضعفای بستگان خود می پردازند و از این طریق همه این گونه اشخاص زیرپوشش حمایت نزدیکان خود قرار می گیرند .

دربعضی از احادیث اسلامی می خوانیم که منظور از « ذِی الْقُرْبی»، نزدیکان پیامبر یعنی امامان اهل بیت هستند و منظور از « ایتاءِ ذِی الْقُرْبی » ، اداء خمس می باشد .

این تفسیر هرگز نمی خواهد مفهوم آیه را محدود کند ، بلکه هیچ مانعی ندارد آیه به مفهوم وسیعش باقی باشد و این قسمت نیز یکی از مصادیق روشن آن مفهوم عام محسوب گردد .

ص:99

بلکه اگر ما « ذِی الْقُرْبی » را به معنی مطلق نزدیکان اعم از نزدیکان در فامیل و نسب و یا نزدیکان دیگر بدانیم ، آیه مفهوم وسیع تری پیدا می کند که حتی همسایگان و دوستان و مانند آن را شامل می شود ( هرچند معروف در معنی ذی القربی ، خویشاوندان است ) .

مسأله کمک به جامعه های کوچک ( یعنی بستگان و خویشاوندان ) از آن نظر که از پشتوانه عاطفی نیرومندی برخورداراست ، ازضمانت اجرایی بیشتری بهره مند خواهدبود .

4 و 5 و 6 نفی فساد مخفی و آشکار و تجاوز به حقوق دیگران

بعد از تکمیل این سه اصل مثبت به سه اصل منفی و منهی

می پردازد و می گوید : « خداوند از فحشاء و منکر و بغی ، نهی می کند : وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْی » .

پیرامون این تعبیرات سه گانه « فحشاء » « منکر » و « بغی » نیز مفسران سخن بسیار گفته اند ، اما آن چه مناسب تر بامعنی لغوی و قرینه مقابله این صفات با یکدیگر به نظر می رسد آن است که « فحشاء » اشاره به گناهان پنهانی « منکر » اشاره به گناهان آشکار و « بغی » ، هرگونه تجاوز از حق خویش و ظلم و خودبرتربینی نسبت به دیگران است .

بعضی از مفسران (1)گفته اند : سرچشمه انحرافات اخلاقی ، سه قوه است : قوّه شهوانی و غضبی و نیروی وهمی شیطانی .

ص:100


1- « فخر رازی »، جلد 20، صفحه 104 .

اما قوّه شهوانی ، انسان را به لذت گیری هرچه بیشتر می خواند و غرق در « فحشاء » و زشتی ها می کند .

قوّه غضبیّه، انسان را به انجام « منکرات » و آزار مردم وامی دارد .

اما قوّه وهمیّه شیطانیه ، حس برتری طلبی و ریاست خواهی و انحصارجویی و « تجاوز به حقوق دیگران » را در انسان زنده می کند و او را به این اعمال وامی دارد .

خداوند با تعبیرهای سه گانه فوق نسبت به طغیان این غرایز ، هشدار داده و با یک بیان جامع که همه انحرافات اخلاقی را دربرمی گیرد به راه حق ، هدایت نموده است .

و در پایان آیه ، به عنوان تأکید مجدد روی تمام این اصول شش گانه می فرماید : « خداوند به شما اندرز می دهد شاید متذکّر شوید : یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ » .

7 وفای به عهد و پیمان

91 وَ اَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ اِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الاَْیْمانَ بَعْدَ تَوْکیدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَیْکُمْ کَفیلاً اِنَّ اللّهَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ

هنگامی که باخداعهدبستیدبه عهداووفاکنیدوسوگندهایتان

را بعد ازتأکید نشکنید درحالی که خدا را کفیل و ضامن بر (سوگند) خود قرار داده اید، خداوند از آن چه انجام می دهید آگاه است .

گرچه مفسران در معنی « عَهْدِ اللّهِ » ، تفسیرهای متعددی ذکر

ص:101

کرده اند ولی ظاهر این است که منظور از آن پیمان هایی است که مردم با خدا می بندند ( و بدیهی است که پیمان با پیامبر او نیز پیمان با او است ) بنابراین هرگونه عهد الهی و بیعت در طریق ایمان و جهاد و غیر آن را شامل می شود .

بلکه با توجه به این که تکالیف تشریعی ، که وسیله پیامبر صلی الله علیه و آله اعلام می شود همواره با یک نوع عهد الهی ضمنی همراه است و تکالیف عقلی که به خاطراعطای عقل وهوش و خرد و استعداد نیز با چنین معاهده ضمنی توأم می باشد ، همه در این پیمان وسیع و « عَهْدِ اللّهِ » داخل خواهند بود .

و اما مسأله اَیْمان ( جمع یمین به معنی سوگند ) که در آیه فوق

آمده و باز مورد تفسیرهای گوناگون قرارگرفته ، با توجه به مفهوم جمله ، معنی وسیعی دارد که هم تعهداتی را که انسان با سوگند در برابر خداوند کرده ، شامل می گردد و هم تعهداتی را که با تکیه بر قسم در برابر خلق خدا می کند .

و به تعبیر دیگر هرگونه تعهدی که زیر نام خدا و با سوگند به نام او انجام می گیرد در این جمله وارد است ، به خصوص که بعد از آن جمله « وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَیْکُمْ کَفیلاً » ( درحالی که خدا را کفیل و ضامن قرارداده اید ) به عنوان تفسیر و تأکید آمده است .

نتیجه این که : جمله « اَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ » خاص است و جمله «لا تَنْقُضُوا الاَْیْمانَ» عام است .

92 وَ لا تَکُونُوا کَالَّتی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّهٍ اَنْکاثا

ص:102

تَتَّخِذُونَ اَیْمانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ اَنْ تَکُونَ اُمَّهٌ هِیَ اَرْبی مِنْ اُمَّهٍ اِنَّما یَبْلُوکُمُ اللّهُ بِه وَ لَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیمَهِ ما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِف-ُونَ

همانند آن زن ( سبک مغز ) نباشید که پشم های تابیده خود را پس ازاستحکام وامی تابید، درحالی که سوگند ( و پیمان ) خود را وسیله خیانت و فساد قرار می دهید، به خاطر این که گروهی جمعیتشان از گروه دیگر بیشتر است ( و کثرت دشمن را بهانه ای برای شکستن بیعت با پیامبر خدا می شمرید ) خدامی خواهدشمارابا این وسیله آزمایش کند و روز قیامت آن چه را در آن اختلاف داشتید برای شما روشن می سازد .

« اَنْکاث » جمع « نِکْث » به معنی بازگشودن پشم و مو بعد از تابیدن است و به گشودن لباس هایی که از پشم و مو بافته شده نیز گفته می شود.

« دَخَل » به معنی فساد و دشمنی نهانی و تقلب است و از همان ماده « داخل » به معنی درون گرفته شده است .

اشاره به داستان زنی است از قریش به نام « رایِطَه » در زمان جاهلیّت که از صبح تا نیم روز ، خود و کنیزانش ، پشم ها و موهایی را که

در اختیار داشتند می تابیدند و پس از آن دستور می داد همه آن ها را واتابند و به همین جهت به عنوان « حَمْقاء » ( زن احمق ) در میان عرب ، معروف شده بود .

این کار مخصوصا از این نظر که پشم بر اثر تابیدن ، استحکام و

ص:103

تکامل تازه ای پیدا می کند و با گشودن آن ، یک حرکت ارتجاعی انجام شده نه تنها بی حاصل ، بلکه زیان آور است ، همین گونه کسانی که با پیمان شکستن این عهد و پیمان انجام تعهدی را می پذیرند ، هرگونه حرکتی درجهت شکستن این عهد و پیمان انجام دهند نه تنها بیهوده است بلکه دلیل بر انحطاط و سقوط شخصیت آن ها نیز می باشد .

سپس اضافه می کند : « شما نباید به خاطر ملاحظه این و آن و این که گروهی ، جمعیتشان از گروه دیگری بیشتر است ، پیمان و سوگند خود را بشکنید و آن را وسیله خیانت و تقلّب و فساد قراردهید : تَتَّخِذُونَ اَیْمانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ اَنْ تَک-ُونَ اُمَّهٌ هِیَ اَرْبی مِنْ اُمَّهٍ » .

این دلیل بر ضعف شخصیت و ناتوانی روح انسان و یا دلیل بر

تقلّب و خیانت او است که با مشاهده کثرت عددی مخالفان ، دست از آیین راستین خود بردارد و به آیین منحط و بی پایه ای که طرفدارش اکثریت دارند بپیوندد ( اِنَّما یَبْلُوکُمُ اللّهُ بِه) .

آن روز که شما در اکثریت هستید و دشمن در اقلیّت ، روز آزمایش نیست ، روزهای آزمایش روزهایی است که انبوه دشمن در برابر شما بایستد و شما در ظاهر کمتر و ضعیف تر از آن ها باشید .

عذرهای ناموجه برای نقض پیمان

زشتی پیمان شکنی به حدی است که کمتر کسی حاضر می شود ، مسؤولیت آن را با صراحت برعهده گیرد . لذا معمولاً افراد پیمان شکن متعذر به اعذاری می شوند ، هرچند عذرهای واهی و بی اساس باشد که نمونه ای از آن را در آیات فوق خواندیم و آن این که : گاهی بعضی از

ص:104

افراد مسلمان به عذر این که دشمن اکثریت عددی دارد و مؤمنان از نظر شماره در اقلیّت هستند در ادامه پیمان خود با خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله دچار تردید می شدند ، درحالی که نه اکثریّت از لحاظ تعداد ، دلیل بر قدرت و قوّت است ، زیرا بسیار دیده شده یک اقلیّت مصمم و با ایمان بر اکثریّت عظیمی که فاقد ایمان بوده اند پیروز شده است و نه قدرت و قوّت دشمن به فرض این که با کثرت عدد حاصل شود مجوزی برای پیمان شکنی با دوستان نمی تواند باشد ، چرا که اگر این را بشکافیم در واقع یک نوع شرک و بیگانگی از خدا است .

همین موضوع به شکل دیگری در عصر ما خودنمایی کرده است ، که پاره ای از دولت های اسلامی ظاهرا کوچک از ترس قدرت های بزرگ استعماری از انجام تعهّدات خود با مؤمنان سرباز می زنند و قدرت ناچیز بشر ضعیف را بر قدرت بی پایان خداوند مقدم می شمرند ، به غیر خدا تکیه می کنند ، از غیر خدا می ترسند و حتی عهد و پیمان خود را برسر این کار می نهند که همه این ها از پدیده های شرک و بت پرستی است .

93 وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَکُمْ اُمَّهً واحِدَهً وَ لکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُوَیَهْدیمَنْ یَشاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

و اگرخدامی خواست همه شما را امت واحدی قرار می داد (همه را به اجبار واداربه ایمان می کرد، اما اجبار چه سودی دارد؟ ) ولی خدا هرکس را بخواهد ( و مستحق ببیند ) گمراه و هرکس را بخواهد ( و لایق بداند ) هدایت می کند و شما از

ص:105

آن چه انجام می دادید بازپرسی خواهید شد .

« اُمَّهً واحِدَهً » از نظر ایمان و قبول حق اما در شکل اجباریش ، ولی بدیهی است این پذیرش حق نه گامی به سوی تکامل است نه دلیلی بر افتخار پذیرنده آن ، لذا سنّت خدا این است که همگان را آزاد بگذارد ، تا با اختیار خود ، راه حق را بپویند .

ولی این آزادی به آن معنی نیست که از ناحیه خدا ، هیچ گونه کمکی به پویندگان این راه نمی شود ، بلکه آن ها که قدم در راه حق می گذارند و مجاهده می کنند ، توفیق خداوند شامل حالشان می شود و در پرتو هدایت او به سر منزل مقصود می رسند و آن ها که در راه باطل گام می گذارند از این موهبت محروم می گردند و بر گمراهیشان افزود می شود .

لذا بلافاصله می گوید : « لکن خدا هرکس را بخواهد گمراه می کند و هرکس را بخواهد هدایت: وَ لکِنْ یُضِّلُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ ».

اما این هدایت و اضلال الهی هرگز سلب مسؤولیت از شما نمی کند ، زیرا گام های نخستین آن از خود شما است ، به همین دلیل اضافه می کند : « شما به طور قطع در برابر اعمالی که انجام می دادید مسؤولید و از شما بازپرسی می شود : وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ » .

این تعبیر که از یک سو انجام اعمال را به خود انسان ها نسبت می دهد و از سوی دیگر تأکید بر مسؤولیت آن ها در برابر اعمالشان می کند ، از قراین روشنی است که مفهوم هدایت و اضلال الهی را درجمله قبل تفسیر می نماید ، که این هدایت و اضلال ، هرگز

ص:106

جنبه اجباری ندارد .

94 وَ لاتَتَّخِذُوااَیْمانَکُمْ دَخَلاًبَیْنَکُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبیلِ اللّهِ وَ لَکُمْ

عَذابٌ عَظیمٌ

سوگندهای خود را وسیله تقلب و خیانت درمیان خود قرار ندهید ، مبادا گام های ثابت ( بر ایمان ) متزلزل گردد و به خاطر بازداشتن ( مردم ) از راه خدا آثار سوء آن را بچشید و برای شما عذاب عظیم خواهد بود .

چون هنگامی که شما عهد و پیمان ببندید و سوگند و قسم یاد کنید، اما قصد وفای بر آن را نداشته باشید و این امر راتکرار کنید ، سرمایه اعتماد مردم نسبت به شما از میان می رود و عده ای از ایمان آورندگان در ایمانشان ، سست و متزلزل می شوند ، گویی گام خود را در جای ظاهرا محکمی گذارده اند ، اما زیر آن لغزنده بود و آن ها را به لغزش افکنده است : ( وَ لَکُمْ عَذابٌ عَظیمٌ ) .

در حقیقت پیمان شکنی ها و تخلّف از سوگندها ، از یک سو موجب بدبینی وتنفّر مردم از آیین حق و پراکندگی صفوف و بی اعتمادی می گردد ، تا آن جا که مردم رغبت به پذیرش اسلام نشان

نمی دهند و اگر پیمانی با شما بستند خود را ملزم به وفای به آن نمی دانند و این خود مایه ناراحتی های فراوان و شکست و تلخ کامی در دنیا است .

و از سویی دیگر عذاب الهی را در سرایی دیگر ،

ص:107

برای شما به ارمغان می آورد .

95 وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنا قَلیلاً اِنَّما عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ

(هرگز) پیمان الهی را با بهای کمی مبادله نکنید ( و هر بهایی در برابر آن ناچیز است ) آن چه نزد خدا است برای شمابهتراست اگربدانید.

یعنی هر بهایی در برابر پیمان شکنی بگیرید کم و ناچیزاست ، حتی اگر تمام دنیا را به شما بدهند ارزش یک لحظه وفای به عهد الهی را ندارد .

96 ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذینَ

صَبَرُوا اَجْرَهُمْ بِاَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ

( زیرا )آن چه نزد شما است فانی می شود ، اما آن چه نزد خدا است باقی می ماند و کسانی را که صبر استقامت پیشه کنند به بهترین اعمالشان پاداش خواهیم داد .

منافع مادی هرچند ظاهرا بزرگ باشند اما همچون حبابی بر سطح آب بیش نیستند ، درحالی که پاداش الهی که همچون ذات مقدسش جاویدان است از همه این ها برتر و بالاتر است .

ضمنا جمله « وَ لَنْجِزَیَنَّ الَّذینَ صَبَرُوا ...» خالی از اشاره به این نکته نیست که صبر و استقامت و پایمردی در مسیر طاعت و مخصوصا پایبند بودن به عهد و پیمان از بهترین اعمال آدمی است .

در حدیثی از علی در نهج البلاغه می خوانیم : « اَلصَّبْرُ

ص:108

مِنَ الاْیمانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ وَ لا خَیْرَ فی جَسَدٍ لا رَأْسَ مَعَهُ وَ لا فی ایمانٍ لا صَبْرَ مَعَهُ : صبر و استقامت در برابر ایمان همچون سر است در برابر تن ، تن بی سر ، فایده و دوام و بقایی ندارد همچنین ایمان بدون صبر و پایمردی » .(1)

تعبیر به « اَحْسَنِ » دلیل بر این است که اعمال نیک آن ها همه یکسان نیست ، بعضی خوب است و بعضی خوب تر ، ولی خداوند همه را به حساب خوب تر می گذارد و پاداش خوب تر را به آن ها می دهد و این نهایت بزرگواری است که فی المثل شخصی چند نوع کالا برای فروش عرضه کند ، عالی و خوب و متوسط و خریدار همه را قیمت عالی بخرد .

سرمایه های جاودانی انسان

طبیعت زندگی این جهان مادی ، فنا و نابودی است ، محکم ترین بناها ، با دوام ترین حکومت ها ، قوی ترین انسان ها و هرچیز که از آن مستحکم تر نباشد ، سرانجام کهنه و فرسوده و سپس نابود می شود و همه بدون استثناء خلل پذیرند .

اما اگر بتوان این موجودات را به نحوی با ذات پاک خداوند پیوند داد و برای او و در راه او به کار انداخت ، رنگ جاودانگی به خود می گیرند ، چرا که ذات پاکش ابدی است و هرچیز نسبتی با او دارد رنگ ابدیّت می یابد :

ص:109


1- «نهج البلاغه»،کلمات قصارشماره82.

اعمال صالح ، ابدی هستند ، شهیدان حیات جاویدان دارند ، پیامبران و امامان و دانشمندان راستین و مجاهدان راه حق ، تاریخشان ، توأم با ابدیّت است ، چرا که همه رنگ الهی دارند .

به همین دلیل ، آیه فوق به ما هشدار می دهد که بیایید سرمایه های وجود خود را از فناپذیری نجات بخشید و در صندوق پس اندازی ذخیره کنید که دست تطاول ایام به محتویاتش نمی رسد و گذشت شب و روز آن را به فنا و نیستی سوق نمی دهد .

بیایید و سرمایه های خود را برای خدا و در راه خلق خدا و جلب رضای او به کار اندازید تا مصداق « عِنْدَ اللّهِ » گردد و به مقتضای « ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ » باقی و برقرار شود .

در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم : « اِذا ماتَ ابْنُ ادَمَ اِنْقَطَعَ اَمَلُهُ اِلاّ عَنْ ثَلاثٍ صَدَقَهٌ جارِیَهٌ ، عِلْمٌ یُنْتَفَعُ بِه وَ وَلَدٌ صالِحٌ یَدْعُو لَهُ : هنگامی که فرزند آدم از دنیا می رود امید او از همه چیز بریده خواهد شد مگر از سه چیز : صدقات جاریه ( آثار خیری که در خدمت مردم و در راه خدا در جریان است ) و علم و دانشی که مردم از آن بهره می گیرند و فرزند صالح که برای او دعا می کند » (1) چرا که همه این ها برای خدا و در راه او هستند و رنگ ابدیّت دارند .

در نهج البلاغه می خوانیم : « شَتّانَ ما بَیْنَ عَمَلَیْنِ : عَمَلٌ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَ تَبْقی تَبِعَتُهُ وَ عَمَلٌ تَذْهَبُ مَؤُنَتُهُ وَ یَبْقی اَجْرُهُ : بسیار

ص:110


1- ارشاد دیلمی .

تفاوت دارد عملی که لذتش ازمیان می رود و مسؤولیتش باقی می ماند و عملی که درد و رنجش می رود و اجرش باقی است »(1)

زندگی پاکیزه در گرو چیست ؟

97 مَنْ عَمِلَ صالِحا مِنْ ذَکَرٍ اَوْ اُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیوهً طَیِّبَهً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ اَجْرَهُمْ بِاَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ

هرکس عمل صالح کند، درحالی که مؤمن است، خواه مرد باشد یا زن ، به او حیات پاکیزه می بخشیم و پاداش آن ها را به بهترین اعمالی که انجام دادند خواهیم داد.

به این ترتیب معیار ، تنها « ایمان » و « اعمال صالح زاییده آن » است و دیگر هیچ قید و شرطی نه از نظر سن و سال ، نه از نظر نژاد، نه از نظر جنسیّت و نه از نظر پایه و رتبه اجتماعی در کارنیست .

و نتیجه این عمل صالح مولود ایمان در این جهان ، حیات طیبه است یعنی تحقق جامعه ای قرین با آرامش ، امنیّت ، رفاه ، صلح ، محبّت ، دوستی ، تعاون و مفاهیم سازنده انسانی خواهد بود و از نابسامانی ها و درد و رنج هایی که بر اثر استکبار و ظلم و طغیان و هواپرستی و انحصار طلبی به وجود می آید و آسمان زندگی را تیره و تار می سازد در امان است .

این از یکسو و از سوی دیگر خدا آن هارا « بر طبق

ص:111


1- «نهج البلاغه»،کلمات قصارشماره121.

بهترین اعمالشان » پاداش خواهد داد .

برابری مرد و زن

بی شک ، زن و مرد تفاوت هایی از نظر جسم و روح دارند و به همین دلیل در احراز پست های اجتماعی متفاوت هستند و هرکاری از کسی ساخته است ، ولی هیچ یک از این ها دلیل بر تفاوت شخصیت انسانی آن ها و یا تفاوت مقامشان در پیشگاه خدا نیست و از این نظر هردو کاملاً برابرند و به همین دلیل معیاری که بر شخصیت و مقام معنوی آن ها حکومت می کند ، یک معیار بیش نیست و آن ایمان است و عمل صالح و تقوی که امکان دسترسی هر دو به آن یکسان است .

آیه فوق با صراحت این حقیقت را بیان کرده و دهان بیهوده گویانی را که در گذشته یا حال در شخصیت انسانی زن ، شک و تردید داشتند و یا برای او مقامی پایین تر از مقام انسانی مرد قایل بودند می بندد و ضمنا

منطق اسلام را در این مسأله مهم اجتماعی آشکار می سازد و ثابت می کند که برخلاف پندار کوته فکران ، اسلام دین مردانه نیست ، به همان مقدار که به مردان تعلق دارد به زنان نیز تعلق دارد .

این هر دو جنس در صورتی که در مسیر اعمال صالح گام بردارند، گامی مثبت و سازنده که از انگیزه های ایمانی مدد گیرد ، هردو به یکسان دارای « حیات طیبه » خواهند بود و هر دو از اجر و پاداش مساوی در پیشگاه خدا بهره مند می شوند و موقعیت اجتماعی آن هانیز همانند خواهد بود مگر این که از نظر ایمان و عمل صالح بر دیگری برتری یابد.

ص:112

حیات طیبه چیست ؟

مفسران در معنی « حیات طیبه » ( زندگی پاکیزه ) تفسیرهای متعددی آورده اند :

بعضی آن را به معنی روزی حلال تفسیر کرده اند .

بعضی به قناعت و رضادادن به نصیب .

بعضی به رزق روزانه .

بعضی به عبادت توأم با روزی حلال .

و بعضی به توفیق بر اطاعت فرمان خدا و مانند آن .

ولی شاید نیاز به تذکر نداشته باشد که حیات طیبه ، مفهومش آن چنان وسیع و گسترده است که همه این ها و غیر این ها را دربرمی گیرد، زندگی پاکیزه از هر نظر ، پاکیزه از آلودگی ها ، ظلم ها و خیانت ها ، عداوت ها و دشمنی ها ، اسارت ها و ذلت ها و انواع نگرانی ها و هرگونه چیزی که آب زلال زندگی را در کام انسان ناگوار می سازد .

ولی با توجه به این که در دنبال آن ، سخن از جزای الهی به نحو احسن به میان آمده استفاده می شود که حیات طیبه مربوط به دنیا است و جزای احسن مربوط به آخرت .

آمادگی قبل از ورود به دریای زیبای قرآن کریم

98 فَاِذاقَرَأْتَ الْقُرْانَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرِّجیمِ

ص:113

هنگامی که قرآن می خوانی از شر شیطان مطرود شده ،

به خدا پناه بر .

منظور تنها ذکر جمله « اَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرِّجیمِ » نیست ، بلکه تخلّق به آن شرط است یعنی ذکر این جمله ، مقدمه تحقق حالتی در نفس و جان انسان گردد ، حالت توجه به خدا ، حالت جدایی از هوی و هوس های سرکشی که مانع فهم و درک صحیح انسان است ، حالت بیگانگی از تعصب ها و غرورها و خودخواهی ها و خودمحوری هایی که انسان را وادارمی کند که از همه چیز ، حتی از سخنان خدا به نفع خواسته های انحرافیش استفاده کند .

و تا چنین حالتی در روح و جان انسان پیدا نشود ، درک حقایق قرآن برای او ممکن نیست ، بلکه به عکس ممکن است قرآن را با توسل به«تفسیر رأی» وسیله ای قراردهد برای توجیه خواسته های شرک آلودش.

موانع شناخت

چهره حقیقت هرقدر آشکار و درخشان باشد تا در برابر دیده بینا قرارنگیرد درک آن ممکن نیست و به تعبیر دیگر برای شناخت حقایق دوچیز لازم است،آشکارشدن چهره حق و دارا بودن وسیله دید و درک.

آیا هرگز نابینا می تواند قرص خورشید را ببیند ؟ آیا کران می توانند نغمه های دلنواز جهان را بشنوند ؟ همین گونه کسانی که چشم حق بین ندارند از دیدن چهره حقیقت محروم هستند و آن ها که گوش حق شنو ندارند از شنیدن آیات حق .

چه چیز مانع می شود که انسان قدرت شناخت را از دست دهد ؟

بدون شک در درجه اول پیش داوری های غلط ، هوی و هوس های نفسانی ، تعصب های کورکورانه افراطی و گرفتار بودن در چنگال خودخواهی و غرور و خلاصه هرچیزی که صفای دل و پاکی روح

ص:114

انسان را برهم می زند و رنگ های تیره و تار به آن می دهد ، همه این ها مانع درک حقیقت هستند .

جمال یار ندارد حجاب و پرده ولی غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد

تا نفس مبرّا ز نواهی نشود دل آینه نور الهی نشود

در حدیث می خوانیم : « لَوْلا اَنَّ الشَّیاطینَ یَحُومُونَ حَوْلَ قُلُوبِ بَنی ادَمَ لَنَظَرُوا اِلی مَلَکُوتِ السَّماواتِ : اگر شیاطین در اطراف قلوب فرزندان آدم دور نمی زدند آن ها می توانستند ملکوت و باطن آسمان ها را ببینند » .

به همین دلیل نخستین شرط برای رهروان راه حق ، تهذیب نفس و تقوا است ، که بدون آن انسان در ظلمات وهم ، گرفتار و در بیراهه ها سرگردان می شود .

و اگر می بینیم قرآن می گوید : « هُدًی لِلْمُتَّقینَ : این آیات الهی مایه هدایت برای پرهیزکاران است » نیز اشاره به همین واقعیّت است .

بسیار دیده ایم کسانی را که با تعصّب و لجاجت و پیش داوری های فردی یا گروهی به سراغ آیات قرآن می روند و به جای این که حقیقت را از قرآن درک کنند آن چه را خود می خواهند بر قرآن تحمیل می نمایند و به تعبیر دیگر آن چه را که می خواهند در قرآن می جویند ، نه آن چه را که خدا بیان فرموده ، و به جای این که قرآن مایه هدایتشان شود ، بر

انحرافشان می افزاید(البته نه قرآن که هوی و هوس های سرکششان)

ص:115

«اَمَّاالَّذینَ اآمَنُوا فَزادَتْهُمْ ایمانا وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ وَ اَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْسا اِلی رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ : اما آن ها که ایمان آورده اند ، آیات قرآن بر ایمانشان می افزاید و شاد می شوند و اما آن ها که در دل هایشان بیماری است پلیدی تازه ای بر پلیدیشان می افزاید،ازدنیا می روند درحالی که کافرند»(124 125 /توبه).

بنابراین با صراحت باید گفت منظور از آیه فوق این نیست که تنها به گفتن « اَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرِّجیمِ » قناعت کنیم ، بلکه باید این « ذکر » را تبدیل به « فکر » و فکر را تبدیل به « یک حالت درونی » و به هنگام خواندن هر آیه به خدا پناه بریم از این که وسوسه های شیطان حجابی میان ما و کلام حیات بخش او گردد .

چرا از میان تمام صفات شیطان، مطرود بودن او مطرح شده است ؟

«رَجیم» از ماده « رَجْم »به معنی طرد کردن است و در اصل به

معنی زدن با سنگ آمده و سپس به معنی طردکردن استعمال شده است .

در این جا از میان تمام صفات شیطان ، مطرود بودن او مطرح شده و این ما را به یاد استکبارش در مقابل دعوت خداوند به سجود و خضوع در مقابل آدم می افکند ، این استکبار ، سبب شد که میان شیطان و درک حقایق حجابی ، برقرار گردد ، تا آن جا که خود را برتر از آدم بپندارد و بگوید : من از او بهترم ، مرا از آتش و او را از خاک آفریده ای و حتّی این سرکشی و غرور سبب شد که به فرمان خدا نیز اعتراض کند ، اعتراضی که مایه کفر و طرد او گردد .

ص:116

قرآن گویا باتعبیر « رَجیم » می خواهداین واقعیّت را تفهیم کند که به هنگام تلاوت قرآن ، استکبار و غرور و تعصب را از خود دور کنید تا سرنوشتی همچون شیطان رجیم پیدا نکنید و به جای درک حقیقت در پرتگاه کفر و بی ایمانی سقوط ننمایید .

آداب پنج گانه تلاوت قرآن کریم

همه چیز نیاز به برنامه دارد مخصوصا بهره گیری از کتاب بزرگی

همچون قرآن ، به همین دلیل در خود قرآن برای تلاوت و بهره گیری از این آیات آداب و شرایطی بیان شده است :

نخست می گوید : « لا یَمَسُّهُ اِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ : قرآن را جز پاکان لمس نمی کنند » این تعبیر ممکن است هم اشاره به پاکیزگی ظاهری باشد که تماس گرفتن با خطوط قرآن باید توأم با طهارت و وضو باشد و هم اشاره به این که درک مفاهیم و محتوای این آیات تنها برای کسانی میسّر است که پاک از رذایل اخلاقی باشند ، تا صفات زشتی که بر دیده حقیقت بین انسان پرده می افکند ، آن ها را از مشاهده جمال حق محروم نگرداند .

به هنگام آغاز تلاوت قرآن باید از شیطان رجیم و رانده شده درگاه حق ، به خدا پناه برد ، چنان که در آیات فوق خواندیم« فَاِذا قَرَأْتَ الْقُرْانَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرِّجیمِ » .

در روایتی از امام صادق می خوانیم که در پاسخ این سؤال که چگونه این دستور را عمل کنیم ؟ و چه بگوییم ؟ فرمود بگو :

«اَسْتَعیذُ بِالسَّمیعِ الْعَلیمِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ» و در روایت

ص:117

دیگری می خوانیم که امام به هنگام تلاوت سوره حمد فرمود : « اَعُوذُ بِاللّهِ السَّمیعِ الْعَلیمِ مِنَ الشَّیْطانِ الرِّجیمِ وَ اَعُوذُ باللّه اَنْ یَحْضُرُونِ : به خداوند شنوا و دانا از شیطان رجیم پناه می برم و هم به او پناه می برم از این که نزد من حضور یابند » . این پناه بردن نباید محدود به لفظ و سخن باشد بلکه باید در اعماق روح و جان نفوذ کند به گونه ای که انسان هنگام تلاوت قرآن از خوهای شیطانی جدا گردد و به صفات الهی نزدیک شود ، تا موانع فهم کلام حق از محیط فکر او برخیزد و جمال دلارای حقیقت را به درستی ببیند .

بنابراین پناه بردن به خدا از شیطان هم در آغاز تلاوت قرآن لازم است و هم در تمام مدت تلاوت هرچند به زبان نباشد .

قرآن را باید به صورت « تَرْتیل » تلاوت کرد ، یعنی شمرده و توأم با تفکر « وَ رَتِّلِ الْقُرْانَ تَرْتیلاً » ( 4 / مزمل ) .

در حدیثی در تفسیر این آیه از امام صادق می خوانیم :

« اِنَّ الْقُرْآنَ لا یُقْرَءُ هَذْرَمَهً وَ لکِنْ یُرَتَّلُ تَرْتیلاً ، اِذا مَرَرْتَ بِآیَهٍ فیها ذِکْرُ النّارِ وَقَفْتَ عِنْدَها وَ تَعَوَّذْتَ بِاللّهِ مِنَ النّارِ : قرآن را تند و دست و پا شکسته نباید خواند ، بلکه باید به آرامی تلاوت کرد ، هنگامی که به آیه ای می رسی که در آن ذکر آتش دوزخ شده است توقف می کنی ( و می اندیشی ) و به خدا از آتش دوزخ پناه می بری » .

علاوه بر ترتیل ، دستور به « تَدَبُّر و تَفَکُّر » در آیات قرآن داده است آن جا که می گوید : « اَفَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْانَ : آیا آن ها در قرآن نمی اندیشند ؟ » ( 82 / نساء ) در حدیثی می خوانیم که اصحاب و

ص:118

یاران پیامبر صلی الله علیه و آله قرآن را 10 آیه 10 آیه از پیامبر صلی الله علیه و آله می آموختند و ده آیه دوّم را فرانمی گرفتند مگر این که آن چه در آیات نخستین بود از علم و عمل بدانند .(1)

و در حدیث دیگری از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم :

«اَعْرِبُوا الْقُرْآنَ وَالْتَمِسُوا غَرائِبَهُ : قرآن را فصیح و روشن بخوانید و از شگفتی های مفاهیم آن بهره گیرید » .(2)

و نیز در حدیث دیگر از امام صادق نقل شده : « لَقَدْ تَجَلَّی اللّهُ لِخَلْقِه فی کَلامِه وَ لکِنَّهُمْ لا یُبْصِرُونَ : خداوند خود را در کلامش به مردم نشان داده است ، ولی کوردلان نمی بینند » (3)

( تنها روشن ضمیران آگاه و اندیشمندان با ایمان جمال او را در سخنش مشاهده می کنند ) .

آن ها که آیات قرآن را می شنوند نیز وظیفه ای دارند ، وظیفه شان سکوت کردن ، سکوتی توأم با اندیشه و تفکر: « وَ اِذا قُرِءَ الْقُرْانُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ اَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ : هنگامی که قرآن خوانده می شود گوش فرادهید و خاموش باشید تا مشمول رحمت حق شوید » (204/اعراف) .

به علاوه در روایات اسلامی دستورهایی درباره تلاوت قرآن با صدای خوب از نظر روانی مسلما تأثیر روی مفاهیم آن می گذارد

ص:119


1- « بحارالانوار » ، جلد 92 ، صفحه 106
2- « بحارالانوار » ، جلد 92 ، صفحه 106
3- « بحارالانوار » ، جلد 92 ، صفحه 107 .

وارد شده است که این جا جای شرح آن نیست .(1)

شیطان بر مؤمنین واقعی تسلطی ندارد

99 اِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذینَ امَنُوا وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ

چرا که او تسلطی بر کسانی که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکّل می کنند ندارند .

100 اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهمُشْرِکُونَ

تنهاتسلط اوبرکسانی است که اورابه سرپرستی خودبرگزیده اند

و آن ها که نسبت به او شرک می ورزند( و فرمانش را به جای فرمان خدا لازم الاجرا می دانند ) .

در آیات فوق ، مردم به دو گروه تقسیم شده اند ، گروهی که تحت سلطه شیطانند و گروهی که بیرون از این سلطه هستند و برای هریک از این دو گروه ، دو صفت بیان شده است .

آن ها که بیرون از سلطه شیطانند ، دارای ایمان و توکل بر پروردگارند ، یعنی از نظر عقیده تنها خداپرست هستند و از نظر عمل مستقل از همه چیز و متکی بر خدا ، نه متکی بر انسان های ضعیف و وابسته و یا بر هوی و هوس ها و تعصب ها و لجاجت ها.

ص:120


1- برای اطلاع بیشتر به « بحارالانوار » ، جلد 9 ، صفحه 190 به بعد مراجعه فرمایید.

اما آن ها که زیر سلطه شیطانند ، اولاً رهبری او را از نظر اعتقاد پذیرفته اند ( یَتَوَلَّوْنَهُ ) و ثانیااز نظر عمل شیطان را شریک خدا در اطاعت شمرده اند ، یعنی عملاً پیرو فرمان اویند .

البته انکار نمی توان کرد انسان هایی هستند که می کوشند و خود را در گروه اول جای می دهند ، اما بعدا بر اثر دورافتادن از مربیان الهی و یا قرارگرفتن در محیط های آلوده و یا به علل دیگر به گروه دوم سقوط می کنند .

و درهر حال آیات فوق باردیگر این حقیقت را تأکید می کند که سلطه شیطان برانسان ها اجباری و الزامی و ناخود آگاه نیست بلکه این انسان ها هستند که شرایط ورود شیطان را به محیط جان خود فراهم می سازند و به اصطلاح جواز عبور از دروازه قلب به او می دهند.

آن ها که کفران کردند و گرفتار شدند

112 وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْیَهً کانَتْ امِنَهً مُطْمَئِنَّهً یَأْتیها رِزْقُهارَغَدا مِنْ کُلِ مَکانٍ فَکَفَرَتْ بِاَنْعُمِ اللّهِ فَاَذاقَهَااللّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما کانُوا یَصْنَعُونَ

خداوند(برای آن ها که کفران نعمت می کنند)مثلی زده است: منطقه آبادی را که امن و آرام و مطمئن بوده و همواره روزیش به طور وافر از هر مکانی فرا می رسیده ، اما نعمت خدا را کفران کردند و خداوند به خاطر اعمالی که انجام می دادندلباس گرسنگی وترس رادراندامشان پوشانید

این سوره ، سوره نعمت ها است ، نعمت های معنوی ومادی در

ص:121

زمینه های مختلف که به تناسب آن بحث های دیگر به میان آمده است ، در آیه مورد بحث نتیجه کفران نعمت های الهی را در قالب یک مثال عینی می خوانیم .

می گوید : « خداوند برای آن ها که ناسپاسی نعمت می کنند مثلی زده است منطقه آبادی را که در نهایت امن و امان بوده ». این آبادی آن چنان امن وامان بود که ساکنانش با اطمینان در آن زندگی داشتند و هرگز مجبور به مهاجرت و کوچ کردن نبودند .

علاوه بر نعمت امنیت و اطمینان ، « انواع روزی های مورد نیازش به طور وافر از هر مکانی به سوی آن می آمد ». اما سرانجام این آبادی یعنی ساکنانش کفران نعمت های خدا کردند « و خدا لباس گرسنگی و ترس را به خاطر اعمالشان بر اندام آن ها پوشانید » .

آیا مثال است یا یک جریان تاریخی ؟

در آیه فوق هنگامی که سخن از یک منطقه آباد و پرنعمت به میان آمده که بر اثر کفران نعمت گرفتار ناامنی و گرسنگی و بدبختی شد ، تعبیر به « مَثَلاً » نموده واز سوی دیگر فعل هایی که در این آیه ذکر شده به صورت فعل ماضی است که بیانگر وقوع چنین حادثه ای در خارج است .

بعضی دیگر گفته اند این داستان مربوط به گروهی از بنی اسرائیل بوده است که در منطقه آبادی می زیستند و بر اثر کفران نعمت گرفتار قحطی و ناامنی شدند .

شاهد این سخن حدیثی است که از امام صادق نقل شده که

ص:122

فرمود : « گروهی از بنی اسرائیل آن قدر زندگی مرفهی داشتند که حتی از مواد غذایی مجسمه های کوچک می ساختند و گاهی با آن بدن خود را نیز پاک می کردند ، اما سرانجام کار آن ها به جایی رسید که مجبور شدند همان مواد غذایی آلوده را بخورند و این همان است که خداوند در قرآن فرموده : ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْیَهً کانَتْ امِنَهً مُطْمَئِنَّهً». (1)

روایت دیگری نزدیک به همین مضمون از امام صادق و تفسیر علی بن ابراهیم نقل شده است که روی اسناد همه آن ها نمی توان تکیه کرد وگرنه مسأله روشن بود .(2)

این احتمال نیز وجود دارد که آیه فوق اشاره به داستان قوم « سبا » باشد که در سرزمین آباد « یمن » می زیستند و چنان که قرآن در سوره سبأ آیات 15 19 داستان زندگی آن ها را بازگو کرده سرزمین بسیار آباد و پرمیوه و امن و امان و پاک و پاکیزه داشته اند که بر اثر غرور و طغیان و استکبار و کفران نعمت های خدا آن چنان سرزمینشان ویران و جمعیتشان پراکنده شد که عبرتی برای همگان گشت .

جمله : « یَأْتیها رِزْقُها رَغَدا مِنْ کُلِّ مَکانٍ » الزاما دلیل بر این نیست که آن منطقه خود آبادنبوده بلکه ممکن است منظور از « کُلِّ مَکانٍ»

اطراف آن شهر و دیار بوده و می دانیم محصولات یک منطقه وسیع معمولاً به شهر یا روستای مرکزی انتقال می یابد .

ص:123


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 91 .
2- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 91 .

رابطه امنیت و توسعه اقتصادی

در آیه فوق برای این منطقه آباد خوشبخت و پربرکت ، سه ویژگی ذکر شده است که نخستین آن ها امنیت ، سپس اطمینان به ادامه زندگی در آن و بعد از آن مسأله جلب روزی و مواد غذایی فراوان می باشد که از نظر ترتیب طبیعی به همان شکل که در آیه آمده صورت حلقه های زنجیری علت و معلول دارد ، چرا که تا امنیت نباشد کسی اطمینان به ادامه زندگی در محلی پیدا نمی کند و تا این دو نباشند کسی علاقه مند به تولید و سر و سامان دادن به وضع اقتصادی نمی شود .

و این درسی است برای همه ما و همه کسانی که می خواهند سرزمینی آباد و آزاد و مستقل داشته باشند ، باید قبل از هر چیز به مسأله « امنیّت » پرداخت ، سپس مردم را به آینده خود در آن منطقه

امیدوار ساخت و به دنبال آن چرخ های اقتصادی را به حرکت درآورد .

ولی این نعمت های سه گانه مادی هنگامی به تکامل می رسند که با نعمت معنوی ایمان و توحید هماهنگ گردند ، به همین دلیل بعد از ذکر نعمت های سه گانه می گوید : « وَ لَقَدْ جائَهُمْ رَس-ُولٌ مِنْهُمْ: پیامبری از جنس آن ها برای هدایتشان مأموریت پیداکرد » (1)

لباس گرسنگی و ناامنی

در آیه فوق هنگامی که سرنوشت کفران کنندگان نعمت را بیان می کند می گوید : خداوند لباس گرسنگی و ترس را به آن ها چشانید ، یعنی از یک سو گرسنگی و ترس تشبیه به لباس شده و از سوی

ص:124


1- « تفسیر المیزان » ، جلد 12 ، صفحه 388 .

دیگر به جای پوشاندن چشاندن آمده است .

این تعبیر مفسران را بر آن داشته که در نکته تشبیه مذکور بیشتر بیندیشند :

البته ممکن است بعضی از تشبیهات مانند چشیدن لباس در زبان فارسی معمول نباشد واز آن تعجب کنیم ، ولی در زبان دیگر همچون زبان عربی بیانگر نکته لطیفی باشد ، چرا که به گفته « ابن راوندی » در پاسخ « ابن اعرابی » که از او پرسید آیا لباس هم چشیدنی است ؟ گفت : به فرض که تو درنبوت پیامبر اسلام تردید کنی در این که او یک عرب ( فصیح ) بود ، نمی توانی شکی به خود راه بدهی .(1)

و به هرحال این تعبیر اشاره به آن است که اولاً آن چنان قحطی و ناامنی آن ها را فراگرفت که گویی همچون لباس از هر سو آنان را احاطه نموده بود و بدنشان را لمس می کرد و ازسوی دیگر این قحطی و ناامنی آن چنان برای آن ها ملموس شد که گویی با زبان خود آن را می چشیدند و این دلیل بر نهایت فقر و فلاکت و فقدان امنیّت است که سراسر وجود و زندگی انسان را پر کند .

در حقیقت همان گونه که در آغاز ، نعمت امنیّت و رفاه تمام وجود آن ها را پر کرده بود. در پایان نیز بر اثر کفران فقر و ناامنی به جای آن نشست.

ص:125


1- « فخر رازی » ، جلد 20 ، صفحه 128 .

کفران نعمت باعث سلب نعمت می شود

در روایتی که در بالا آوردیم خواندیم که این قوم مرفه آن چنان گرفتار غرور و غفلت شدند که حتی از مواد مفید و محترم غذایی برای پاک کردن بدن های آلوده خود استفاده می کردند و به همین جهت خداوند آن هارا گرفتارقحطی و ناامنی کرد .

این هشداری است به همه افراد و ملت هایی که غرق نعمت های الهی هستند تا بدانند هرگونه اسراف و تبذیر و تضییع نعمت ها جریمه دارد جریمه ای بسیار سنگین .

این هشداری است به آن ها که همیشه نیمی از غذای اضافی خود را به زباله دان ها می ریزند .

هشداری است به آن ها که برای سفره ای که سه چهار نفر میهمان بر سر آن دعوت شده است معادل غذای 20 نفر از غذاهای رنگین تهیّه می بینند و حتی باقیمانده آن را به مصرف انسان های گرسنه نمی رسانند .

و هشداری است به آن ها که مواد غذایی را در خانه ها برای مصرف شخصی در انبارها برای گران تر فروختن آن قدر ذخیره می کنند که می گندد و فاسد می شود اما حاضر نیستند به نرخ ارزان تر و یا رایگان در اختیار دیگران بگذارند. آری این هاهمه در پیشگاه خدا مجازات و جریمه دارد و کمترین مجازات آن سلب این مواهب است .

اهمیّت این مسأله آنگاه روشن تر می شود که بدانیم مواد غذایی روی زمین نامحدود نیست و به تعبیر دیگر به میزان این مواد ، نیازمندان و گرسنگانی نیز وجود دارند که هرگونه افراط و تفریط در

ص:126

آن باعث محرومیّت گروهی از آن ها می شود .

به همین دلیل در روایات اسلامی سخت به این مسأله توجه شده است تا آن جا که از امام صادق در حدیثی می خوانیم که فرمود :

« پدرم ناراحت می شد از این که بخواهد دستش را که آلوده به غذا بود با دستمال پاک کند بلکه به خاطر احترام غذا دست خود را می مکید و یا اگر کودکی درکنار او بود و چیزی در ظرفش باقی مانده بود ظرف او را پاک می کرد و حتی خودش می فرمود : گاه می شود غذای کمی از سفره بیرون می افتد و من به جستجوی آن می پردازم به حدی که خادم منزل می خندد ( که چرا دنبال یک ذره غذا می گردم ) سپس اضافه کرد جمعیّتی پیش از شما می زیستند که خداوند به آن ها نعمت فراوان داد ، اما ناشکری کردند و مواد غذایی را بی جهت از میان بردند و خداوند برکات خود را از آن ها گرفت و به قحطی گرفتارشان ساخت » (1)

113 وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَکَذَّبُوهُ فَاَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ

پیامبری از خود آن ها به سراغشان آمد ، اما او را تکذیب کردند و عذاب الهی آن ها را فرو گرفت ، درحالی که ظالم بودند ...

114 فَکُلُوامِمّارَزَقَکُمُ اللّهُ حَلالاً طَیِّبا وَاشْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ اِنْ کُنْتُمْ اِیّاهُ تَعْبُدُونَ

ص:127


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 91 .

حال که چنین است ازآن چه خدا روزیتان کرده است حلال و پاکیزه بخورید و شکر نعمت خدا را به جا آرید اگر او را می پرستید ...

با مشاهده چنین نمونه های زنده و روشنی شما در راه آن غافلان و ظالمان و کفران کنندگان نعمت های الهی گام ننهید .

فلسفه تحریم گوشت مردار، خون و گوشت خوک

115 اِنَّماحَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهَ وَالدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزیرِ وَ ما اُهِلَّ لِغَیْرِاللّهِ بِه فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَاِنَّ اللّهَ غَف-ُورٌ رَحیمٌ

خداوندتنها مردار و خون و گوشت خوک و آن چه را با نام غیر خدا سر بریده اند بر شما تحریم کرده ، اما کسانی که مجبور شوند درحالی که تجاوز و تعدی از حد ننمایند ( خداوند آن ها را مجازات نخواهد کرد ) چرا که خدا غفور و رحیم است .

« اُهِلَّ » از ماده « اِهْلال » و آن هم در اصل از « هِلال » گرفته شده است و به معنی بلند کردن صدا به هنگام رؤیت هلال است و چون مشرکان به هنگام ذبح حیوانات نام بت هایشان را با صدای بلند می برند از این کار تعبیر به « اُهِلَّ » شد .

« باغٍ » یا « باغی » از ماده « بَغْی » به معنی « طلب » است و در این جا به معنی طلب لذت و یا حلال شمردن حرام الهی تفسیر شده .

« عادٍ » یا « عادی » از ماده « عَدْو » به معنی تجاوز است و در

ص:128

این جا منظور کسی است که بیش از حد لازم ، به هنگام ضرورت از این گوشت ها استفاده کند .

فلسفه تحریم گوشت مردار و خون و گوشت خوک ، درجلد اول

تفسیر نمونه سوره بقره ذکر شده است .

ولی آلودگی این سه ، امروز به کسی پوشیده نیست ، مردار منبع انواع میکروب هاست و خون نیز از تمام اجزاء بدن از نظر فعالیّت میکروب ها آلوده تر است و گوشت خوک نیز عاملی برای چند نوع بیماری خطرناک است و از همه این ها گذشته همان طور که در سوره بقره آوردیم خوردن گوشت خوک و خون منهای زیان های جسمانی ، آثار زیانبار روانی و اخلاقی از طریق تأثیر در هورمون ها در انسان به یادگار می گذارد ( گوشت مردار نیز چون ذبح نشده و خون از آن خارج نگردیده علاوه بر زیان های دیگر زیان تغذیه از خون را نیز دارد ) .

اما در مورد حیواناتی که با نام غیر « اللّه » ذبح می شدند ( به جای بسم اللّه که امروز ما می گوییم نام بت ها برده می شد و یا اصلاً هیچ نامی را نمی بردند ) مسلما فلسفه تحریم آن جنبه بهداشتی نیست ، بلکه جنبه اخلاقی و معنوی دارد ، زیرا می دانیم در اسلام علت حلال و حرام بودن چیزی تنها جنبه های بهداشتی آن نیست ، بلکه قسمتی از محرمات

صرفا جنبه معنوی دارد و در رابطه با تهذیب روح و مسائل اخلاقی تحریم شده حتی گاهی به خاطر حفظ نظام اجتماع ، اشیایی تحریم گردیده اند ،تحریم حیواناتی که بدون نام خدا ذبح می شوند نیز به خاطر جنبه اخلاقی آن است ، چرا که از یک سو مبارزه ای است با آیین شرک

ص:129

و بت پرستی و از سوی دیگر توجهی است به آفریننده این نعمت ها .

ضمنا از مجموع محتوای این آیه و آیات بعد ، این نکته استفاده می شود که اسلام ، اعتدال را در استفاده از گوشت توصیه می کند ، نه مانند گیاه خواران این منبع غذایی را به کلی تحریم کرده و نه مانند مردم عصر جاهلیّت وگروهی از به اصطلاح متمدنان زمان ما اجازه استفاده از هر نوع گوشتی (حتی سوسمار و خرچنگ و انواع کرم ها) را می دهند .

در این جا سؤالی پیش می آید که آیه فوق ، حیوانات حرام یا اجزای محرم حیوان را منحصر در چهار قسمت کرده است ، درحالی که ما می دانیم محرمات فراوان دیگری مانند گوشت حیوانات درنده وانواع حیوانات دریایی جز ماهیان فلس دار وجود دارد و حتی در بعضی از

سوره های دیگر قرآن تعداد محرمات بیش از چهار ذکر شده است ( سوره مائده آیه 3 ) بنابراین محدود بودن در چهار چیز برای چیست؟ پاسخ این سؤال همان گونه که در ذیل آیه 145 سوره انعام ( جلد 6 تفسیرنمونه صفحه 15 ) گفتیم یک نکته است و آن این که حصر در این جا به اصطلاح « حصر اضافی » است ، یعنی هدف از گفتن « اِنَّما » که برای منحصرساختن است نفی بدعت هایی است که مشرکان در زمینه تحریم پاره ای از حیوانات داشتند ، در واقع قرآن می گوید : « این ها حرام است نه آن ها که شما می گویید » .

این احتمال نیز وجود دارد که این چهار موضوع که در قرآن ذکر شده محرمات اصلی و بنیادی و ریشه ای است ( حتی " مُنْخَنِقَه " یعنی حیواناتی را که خفه کرده اند و مانند آن که در آیه 3 سوره مائده

ص:130

آمده نیز در این چهار داخل است چون مردار محسوب می شود ) اما محرمات دیگر از اجزای حیوانات و یا انواع حیوانات مانند درندگان در درجه بعد قراردارد و لذا در سنت پیامبر حکم تحریم آن ها آمده است و به این ترتیب حصر در آیه ، می تواند حقیقی باشد .

و در پایان آیه همان گونه که در روش قرآن در بسیاری از موارد است ، موارد استثناء را بیان کرده می گوید : « آن ها که ناچار از خوردن گوشت های حرام شوند ( فی المثل در بیابانی بدون غذا بمانند و جانشان در خطرباشد ) در صورتی که به مقدار حفظ جان از آن استفاده کنند و از حدّ تجاوز ننمایند بر آن ها ایرادی نیست چرا که خداوند ، آمرزنده و مهربان است : فَمَنْ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَاِنَّ اللّهَ غَف-ُورٌ رَحیمٌ » .

ابراهیم به تنهایی یک امت بود

120 اِنَّ اِبْراهیمَ کانَ اُمَّهً قانِتا لِلّهِ حَنیفا وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکینَ

ابراهیم ( به تنهایی ) یک امت بود مطیع فرمان خدا و خالی از هرگونه انحراف و هرگز از مشرکان نبود .

121 شاکِرا لاَِنْعُمِهِ اجْتَبیهُ وَ هَدیهُ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ

او شکرگزار نعمت های پروردگار بود ، خدا اورا برگزید و به راه راست هدایتش کرد .

در آیات 120 تا 123 سخن از یک مصداق کامل بنده شکرگزار خدا ، یعنی « ابراهیم » قهرمان توحید ، به میان آمده که مخصوصا از این

ص:131

نظر نیز برای مسلمان ها عموما و عرب ها خصوصا الهام آفرین است که او را پیشوا و مقتدای نخستین خود می دانند .

از میان صفات برجسته این مرد بزرگ به پنج صفت اشاره شده است :

در آغاز می گوید : « ابراهیم خود امتی بود » ( اِنَّ اِبْراهیمَ کانَ اُمَّهً ) .

در این که چرا نام « امت » بر ابراهیم گذارده شده ، مفسران نکات مختلفی ذکر کرده اند که چهارنکته از آن قابل ملاحظه است :

ابراهیم آن قدر شخصیت داشت که به تنهایی یک امت بود ، چرا که گاهی شعاع شخصیت انسان آن قدر افزایش می یابد که از یک فرد و دو فرد و یک گروه فراتر می رود و شخصیتش معادل یک امت بزرگ می شود .

ابراهیم رهبر و مقتدا و معلم بزرگ انسانیّت بود و به همین جهت به او « امت » گفته شده ، زیرا امت به معنی اسم مفعولی به کسی گفته می شود که مردم به او اقتدا کنند و رهبریش را بپذیرند .

البته میان این معنی و معنی اول پیوند معنوی خاصی برقرار است زیرا کسی که پیشوای صدق و راستی برای ملتی شد در اعمال همه آن ها شریک و سهیم است و گویی خود ، امتی است .

ابراهیم در آن زمان که هیچ خداپرستی در محیطش نبود و همگی در منجلاب شرک و بت پرستی غوطه ور بودند تنها موحد و یکتاپرست بود، پس او به تنهایی امتی و مشرکان محیطش امت دیگر بودند .

ص:132

و هیچ اشکالی ندارد که این کلمه کوچک یعنی « امت » تمام این معانی بزرگ را در خود جمع کند ، آری ابراهیم یک امت بود ، یک پیشوای بزرگ بود ، یک مرد امت ساز بود و در آن روز که در محیط

اجتماعیش کسی دم از توحید نمی زد او منادی بزرگ توحید بود .

وصف دیگر او ( ابراهیم ) این بود که « بنده مطیع خدا بود » ( قانِتا لِلّهِ ) .

« او همواره در خط مستقیم " اللّه " و طریق حق ، گام می سپرد » ( حَنیفا ) .

« او هرگز از مشرکان نبود » و تمام زندگی و فکر و زوایای قلبش را تنها نور « اللّه » پر کرده بود ( وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکینَ ) .

و به دنبال این ویژگی ها سرانجام او مردی بود که همه نعمت های خدا را شکرگزاری می کرد ( شاکِرا لاَِنْعُمِهِ ) .

و پس از بیان این اوصاف پنج گانه به بیان نتایج مهم این صفات پرداخته است . چرا که هدایت الهی همان گونه که بارها گفته ایم به دنبال لیاقت ها و شایستگی هایی است که انسان از خود ظاهر می سازد چون بی حساب چیزی به کسی نمی دهند .

122 وَ اتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَهً وَ اِنَّهُ فِی الاْخِرَهِ

لَمِنَ الصّالِحینَ

و ما در دنیا به او همت نیکو دادیم و در آخرت از صالحان است .

« حَسَنَهً » به معنی وسیعش که هرگونه نیکی را دربرمی گیرد ، از

ص:133

مقام نبوت و رسالت گرفته ، تا نعمت های مادّی و فرزندان شایسته و مانند آن .

با این که ابراهیم از سرسلسله صالحان بود درعین حال می گوید او در آخرت از صالحان خواهد بود و این نشانه عظمت مقام صالحان است که ابراهیم با این همه مقام در زمره آن ها محسوب می شود ، مگر نه این که خود ابراهیم از خدا این تقاضا را کرده بود « رَبِّ هَبْ لی حُکْما وَ اَلْحِقْنی بِالصّالِحینَ : خداوندا نظر صائب به من عطا کن و مرا از صالحان قرارده »( 83 / شعرا ) .

123 ثُمَّ اَوْحَیْنا اِلَیْکَ اَنِ اتَّبِعْ مِلَّهَ اِبْراهیمَ حَنیفا وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ

سپس به تو وحی فرستادیم که از آیین ابراهیم، که خالی از هرگونه انحراف بود و از مشرکان نبود ، پیروی کن .

« حَنیف » به معنی کسی است که از انحراف به راستی و استقامت می گراید و به عبارت دیگر از آیین ها و روش های منحرف چشم می پوشد و به صراط مستقیم الهی روی می آورد به آیینی که هماهنگ فطرت است و به خاطر همین هماهنگی صراط مستقیم محسوب می شود بنابراین در تعبیر « حَنیف » اشاره لطیفی به فطری بودن توحید نیز شده است .

آخرین امتیازی که خدا به ابراهیم در برابر آن همه صفات برجسته داد این بود که مکتب او نه تنها برای اهل عصرش که برای همیشه ، مخصوصا برای امت اسلامی یک مکتب الهام بخش گردید .

ص:134

ده دستور مهم اخلاقی برای تنظیم روابط با مخالفان

125 اُدْعُ اِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ اَحْسَنُ اِنَّ رَبَّکَ هُوَ اَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبیلِه وَ هُوَ اَعْلَمُ بِالْمُهْتَدینَ

باحکمت و اندرزنیکو به سوی راه پروردگارت دعوت نما و با آن ها به طریقی که نیکوتر است استدلال و مناظره کن، پروردگار تو از هر کسی بهتر می داند چه کسانی از طریق او گمراه شده اند و چه کسانی هدایت یافته اند .

این برنامه در ده اصل خلاصه می شود که با توجه به آیات 125 تا 128 به ترتیب زیر است :

نخست می گوید : « به وسیله حکمت به سوی راه پروردگارت دعوت کن » ( اُدْعُ اِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ ) .

« حِکْمَت » به معنی علم و دانش و منطق و استدلال است و در اصل به معنی منع آمده و از آن جا که علم و دانش و منطق و استدلال مانع از فساد و انحراف است به آن حکمت گفته شده و به هرحال نخستین گام در دعوت به سوی حق استفاده از منطق صحیح و استدلالات حساب شده است و به تعبیر دیگر دست انداختن در درون فکر و اندیشه مردم و به حرکت درآوردن آن و بیدار ساختن عقل های خفته نخستین گام محسوب می شود .

« به وسیله اندرزهای نیکو » ( وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ ) .

و این دومین گام در طریق دعوت به راه خدا است ،

ص:135

یعنی استفاده کردن از عواطف انسان ها ، چرا که موعظه و اندرز بیشتر جنبه عاطفی دارد که با تحریک آن می توان توده های عظیم مردم را به طرف حق متوجه ساخت .

در حقیقت حکمت از « بعد عقلی » وجود انسان استفاده می کند و موعظه حسنه از « بعد عاطفی » .

و مقید ساختن « موعظه » و « حسنه » شاید اشاره به آن است که اندرز در صورتی مؤثر می افتد که خالی از هرگونه خشونت ، برتری جویی ، تحقیر طرف مقابل ، تحریک حس لجاجت او و مانند آن بوده باشد ، چه بسیارند اندرزهایی که اثر معکوسی می گذارند به خاطر آن که مثلاً در حضور دیگران و توأم با تحقیر انجام گرفته و یا از آن

استشمام برتری جویی گوینده شده است ، بنابراین موعظه هنگامی اثر عمیق خود را می بخشد که « حسنه » باشد و به صورت زیبایی پیاده شود.

« و با آن ها ( یعنی مخالفان ) به طریقی که نیکوتر است به مناظره پرداز » ( وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ اَحْسَنُ ) .

و این سومین گام مخصوص کسانی است که ذهن آن ها قبلاً از مسائل نادرستی انباشته شده و باید از طریق مناظره ذهنشان را خالی کرد تا آمادگی برای پذیرش حق پیدا کنند .

بدیهی است مجادله و مناظره نیز هنگامی مؤثر می افتد که « بِالَّتی هِیَ اَحْسَنُ » باشد ، حق و عدالت و درستی و امانت و صدق و راستی بر آن حکومت کند و از هرگونه توهین و تحقیر و خلاف گویی و استکبار خالی باشد و خلاصه تمام جنبه های انسانی آن حفظ شود .

ص:136

ودر پایان آیه اضافه می کند : « پروردگار تو از هرکسی بهتر می داند چه کسانی از طریق او گمراه شده و چه کسانی هدایت یافته اند : اِنَّ رَبَّکَ هُوَ اَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبیلِه وَ هُوَ اَعْلَمُ بِالْمُهْتَدینَ » .

اشاره به این که وظیفه شما دعوت به راه حق است ، از طرق سه گانه حساب شده فوق ، اما چه کسانی سرانجام هدایت می شوند و چه کسانی در طریق ضلالت پافشاری خواهند کرد آن را تنها خدا می داند و بس .

126 وَ اِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوابِمِثْلِ ماعُوقِبْتُمْ بِه وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّابِرینَ

و هرگاه خواستید مجازات کنید تنها به مقداری که به شما تعدی شده کیفر دهید و اگر شکیبایی پیشه کنید این کار برای شکیبایان بهتر است .

تاکنون سخن از این بود که در یک بحث منطقی ، عاطفی و یا مناظره معقول با مخالفان شرکت کنیم ، اما اگر کار از این فراتر رفت و درگیری حاصل شد ، آن ها دست به تعدّی و تجاوز زدند ، دراین جا دستور می دهد : « اگر خواستید مجازات کنید فقط به مقداری که به شما تعدّی شده کیفر دهید » و نه بیشتر از آن ( وَ اِنْ عاقَبْتُمْ

فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ ) .

« ولی اگر شکیبایی پیشه کنید و عفو و گذشت ، این کار برای شکیبایان بهتر است » ( وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّابِرینَ ) .

ص:137

در بعضی از روایات می خوانیم که این آیه در جنگ « احد » نازل شده ، هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله وضع دردناک شهادت عمویش حمزه بن عبدالمطلب را دید ( که دشمن به کشتن او قناعت نکرده ، بلکه سینه و پهلوی او را با قساوت عجیبی دریده و کبد یا قلب او را بیرون کشیده است و گوش و بینی او را قطع نموده بسیار منقلب شد ) و فرمود : « اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ عَلی ما اَری : خدایا حمد از آن تو است و شکایت به تو می آورم و تو در برابر آنچه می بینم یار و مددکار مایی » .

سپس فرمود : « لَئِنْ ظَفَرْتُ لاَُمَثِّلَنَّ وَ لاَُمَثِّلَنَّ وَ لاَُمَثِّلَنَّ : اگر من بر آن هاچیره شوم آن هارا مُثْلَه می کنم ، مُثْلَه می کنم، مُثْلَه می کنم » (و طبق روایت دیگری فرمود هفتاد نفر آن ها را مُثْلَه خواهم کرد ) .

در این هنگام آیه نازل شد « وَ اِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِه وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّابِرینَ » .

بلافاصله پیامبر عرض کرد : « اَصْبِرُ اَصْبِرُ : خدایا صبر می کنم ، صبر می کنم » . (1)

با این که این لحظه شاید دردناک ترین لحظه ای بود که در تمام عمر بر پیامبر گذشت ، ولی باز پیامبر بر اعصاب خود مسلط گشت و راه دوم را که راه عفو و گذشت بود انتخاب کرد و چنان که در تاریخ در سرگذشت فتح مکّه می خوانیم ، آن روز که پیامبر صلی الله علیه و آله بر این سنگدلان

ص:138


1- « تفسیر المیزان » .

پیروز مسلط شد فرمان عفو عمومی صادر کرد و به وعده خودش در جنگ احد وفا نمود .(1)

و به راستی اگر انسان بخواهد نمونه عالی بزرگواری و عواطف انسانی را ببیند باید داستان احد را در کنار داستان فتح مکه بگذارد و آن دو را با هم مقایسه کند .

شاید تاکنون هیچ ملت پیروز مسلطی با قوم شکست خورده این معامله ای را که پیامبر صلی الله علیه و آله و مسلمانان پس از پیروزی با مشرکان مکه کردند نکرده باشد آن هم در محیطی که انتقام و کینه توزی در بافت جامعه آن ها نفوذ کرده بود و کینه ها را نسل به نسل به میراث می گذاردند و اصلاً ترک انتقام جویی در آن محیط عیب بزرگی بود .

نتیجه این همه بزرگواری و عفو و گذشت آن شد که این ملت جاهل و لجوج چنان تکان خوردند و بیدارشدند که به گفته قرآن : «یَدْخُلُونَ فی دینِ اللّهِ اَفْواجا : گروه گروه در آیین خدا وارد شدند » .

127 وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُکَ اِلاّ بِاللّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَلاتَکُ فی ضَیْقٍ مِمّایَمْکُرُونَ

صبر کن و صبر تو فقط برای خدا و به توفیق خدا باشد و به خاطر (کارهای) آن ها اندوهگین مباش و دلسرد مشو و از توطئه های آن ها در تنگنا قرار مگیر .

این عفو و گذشت و صبر و شکیبایی در صورتی اثر قطعی

ص:139


1- « تفسیر تبیان » ، جلد 6 ، صفحه 440 .

خواهد گذارد که بدون هیچ چشمداشتی انجام پذیرد یعنی فقط به خاطر خدا باشد و لذا قرآن اضافه می کند : « شکیبایی پیشه کن و این شکیبایی تو جز برای خدا و به توفیق پروردگار نمی تواند باشد » ( وَاصْبِرْ وَ ما صَبْرُکَ اِلاّ بِاللّهِ ) .

آیا انسان می تواند در برابر این صحنه های جانسوز که تمام وجودش را آتش می کشد بدون یک نیروی الهی و انگیزه معنوی صبر و استقامت کند ؟ و این همه ناراحتی را در روح خود پذیرا باشد و شکیبایی را از دست ندهد ؟ آری این تنها در صورتی ممکن است که برای خدا و به توفیق خدا باشد .

هرگاه تمام این زحمات در زمینه تبلیغ و دعوت به سوی خدا و در زمینه عفو و گذشت و شکیبایی کارگر نیفتاد باز نباید مأیوس و دلسرد شد و یا بیتابی و جزع نمود ، بلکه باید با حوصله و خونسردی هرچه بیشتر همچنان به تبلیغ ادامه داد ، لذا در هفتمین دستور می گوید : « بر آن ها اندوهگین مباش : وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ » .

این حزن و اندوه که حتما به خاطر عدم ایمان آن ها است ممکن است یکی از دو پدیده را در انسان به وجود آورد ، یا او را برای همیشه دلسرد سازد و یا او را به جزع و بیتابی و بی حوصلگی وادارد ، بنابراین نهی از حزن و اندوه در واقع از هر دو پدیده است ، یعنی در راه دعوت به سوی حق نه بیتابی کن و نه مأیوس باش .

با تمام این اوصاف باز ممکن است دشمن لجوج دست از توطئه برندارد و به طرح نقشه های خطرناک بپردازد ، در چنین شرایطی

ص:140

موضع گیری صحیح همان است که قرآن می گوید : « از توطئه های آن ها نگران مباش و محدود نشو » ( وَ لا تَکُ فی ضَیْقٍ مِمّا یَمْکُرُونَ ) .

این توطئه ها هرقدر وسیع و حساب شده و خطرناک باشد باز نباید شما را از میدان بیرون کند و گمان برید که در تنگنا قرار گرفته اید و محاصره شده اید ، چرا که تکیه گاه شما خدا است و با استمداد از نیروی ایمان و استقامت و پشتکار و عقل و درایت می توانید این توطئه ها را خنثی کنید و نقش بر آب .

128 اِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقَوْا وَ الَّذینَ هُمْ مُحْسِنُونَ

خداوند با کسانی است که تقوی پیشه می کنند و کسانی که نیکوکارند .

این که آخرین سوره نحل با آن پایان می گیرد به نهمین و دهمین برنامه اشاره کرده ، می گوید :

« خداوند با کسانی است که تقوا را پیشه کنند » ( اِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقَوْا ) .

« تقوا » در همه ابعاد و در مفهوم وسیعش ، ازجمله تقوا در برابر مخالفان ، یعنی حتی در برابر دشمن باید اصول اخلاق اسلامی را رعایت کرد ، با اسیران معامله اسلامی نمود ، با منحرفان رعایت انصاف و ادب کرد ، از دروغ و تهمت پرهیز نمود و حتی در میدان جنگ همان گونه که در اصول تعلیمات جنگی اسلام وارد شده است باید تقوا

و موازین اسلامی حفظ شود : به بی دفاعان نباید حمله کرد ، معترض کودکان و پیران از کارافتاده نباید شد ، حتی چهارپایان را نباید از بین

ص:141

برد ، مزارع را نباید نابود کرد ، آب را نباید به روی زمین قطع نمود ، خلاصه تقوا و رعایت اصول عدالت در برابر دوست و دشمن عموما باید انجام گیرد و اجراشود ( البته موارداستثنایی که بسیار نادرست است از این حکم خارج می باشد ) .

« و خداوند با کسانی است که نیکوکارند » ( وَ الَّذینَ هُمْ مُحْسِنُونَ ) .

چنان که قرآن در سایر آیات بیان کرده گاهی باید پاسخ بدی را به نیکی داد و دشمن را از این طریق شرمنده و شرمسار نمود چرا که این کار پرخصومت ترین دشمنان و « اَلَدُّ اَلْخِصامِ » را به دوست مهربان و « وَلِیٌّ حَمیمٌ » مبدل می سازد .

احسان و نیکی اگر به موقع و در جای خود انجام پذیرد ، یکی از مهم ترین روش های مبارزه است و تاریخ اسلام پر است از مظاهر این برنامه ، رفتاری که پیامبر صلی الله علیه و آله با مشرکان مکه بعد از فتح نمود ، معامله ای که با وحشی قاتل حمزه کرد ، برخوردی که با اسیران بدر داشت ، رفتاری که بایهودیانی که انواع اذیّت و آزار را درباره او روا می داشتند انجام داد و همچنین نظایر این برنامه در زندگی علی و سایر پیشوایان بزرگ ، خود بیانگر این دستور اسلامی است .

جالب این که در نهج البلاغه در خطبه معروف همام که مرد زاهد و عابد و هوشیاری بود می خوانیم هنگامی که از امیر مؤمنان علی تقاضای دستور جامعی در زمینه صفات پرهیزگاران کرد ، امام تنها به ذکر همین آیه قناعت فرمود : و گفت : « اِتَّقِ اللّهَ وَ اَحْسِن اِنَّ اللّهَ

ص:142

مَعَ الَّذینَ اتَّقَوْا وَ الَّذینَ هُمْ مُحْسِنُونَ : تقوا را پیشه کن و نیکی نما که خدا با کسانی است که پرهیزکار و نیکوکارند » .

گرچه این سؤال کننده عاشق حق ، عطش و تقاضایش با این بیان کوتاه فرونشست و امام ناچار به بیان مشروح تری پرداخت و جامع ترین خطبه را در زمینه صفات پرهیزکاران که از یک صد خصلت تجاوز

می کند بیان فرمود ، ولی این مقدار از جواب کوتاه نخستین امام استفاده می شود که این آیه در واقع فهرستی است از تمام صفات پرهیزکاران .

دقت در مواد ده گانه برنامه فوق که تمام خطوط اصلی و فرعی برخورد با مخالفان را مشخص می کند نشان می دهد که از تمام اصول منطقی ، عاطفی ، روانی ، تاکتیکی و خلاصه همه اموری که سبب نفوذ در مخالفین می گردد استفاده شده است. ولی با این حال اسلام هرگز نمی گوید که تنها به منطق و استدلال قناعت کنید بلکه در بسیاری از موارد ضرورت پیدا می کند که در مقابل توطئه های دشمن عملاً وارد میدان شویم و در صورت لزوم در مقابل خشونت ها به خشونت توسل جوییم و در برابر توطئه ها به ضد توطئه پردازیم ، ولی حتّی در این مرحله نیز باید اصل عدالت و اصول تقوا و اخلاق اسلامی به دست فراموشی سپرده نشود. و اگر مسلمانان در برابر مخالفان خود این برنامه جامع الاطراف را به کار می بستند ، شاید اسلام امروز ، سراسر جهان یا بخش عمده آن را فراگرفته بود .

ص:143

نعمت های چهل گانه مندرج در سوره نحل ( سوره نعمت ها )

چیزی که بیش از همه در مجموع آیات این سوره جلب توجه می کند بیان نعمت های گوناگون الهی ، اعم از مادی و معنوی ، ظاهری و باطنی ، فردی و اجتماعی است و اگر نام سوره نعمت ها برای آن انتخاب شده نیز از همین نظر است .

بررسی آیات سوره نشان می دهد که حدود چهل نعمت از نعمت های بزرگ و کوچک ، مادی و معنوی ، طی آیات این سوره بیان شده است که فهرست وار ذیلاً از نظر می گذرد و تأکید می کنیم که هدف از آن نخست تعلیم درس توحید و بیان عظمت آفریدگار است و در ثانی تقویت عشق و علاقه انسان ها به آفریننده این نعمت ها و تحریک حسّ شکرگزاری آنان است :

آفرینش آسمان ( خَلْقُ السَّماواتِ ) .

آفرینش زمین ( وَ الاَْرْضِ ) .

آفرینش چهارپایان ( وَ الاَْنْعامَ خَلَقَها ).

استفاده پوشش از پشم و پوست آن ها( لَکُمْ فیها دِفْ ءٌ ) .

استفاده از منافع حیوانات ( وَ مَنافِعُ ) .

استفاده از گوشت آن ها ( وَ مِنْها تَأْکُلُونَ ) .

بهره گیری از « جمال استقلال اقتصادی » (وَ لَکُمْ فیها جَمالٌ).

بهره گیری از حیوانات برای حمل و نقل بارها

ص:144

(وَ تَحْمِلُ اَثْقالَکُمْ وَ الْخَیْلُ وَ الْبِغالُ وَ الْحَمیرُ لِتَرْکَبُوها ) .

هدایت به صراط مستقیم ( وَ عَلَی اللّهِ قَصْدُ السَّبیلِ ) .

نزول باران از آسمان و تهیه آب آشامیدنی از آن ( هُوَ الَّذی اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَکُمْ مِنْهُ شَرابٌ ) .

پرورش مراتع وچراگاه هاباآن(وَمِنْهُ شَجَرٌفیهِ تُسیمُونَ).

روییدن زراعت و زیتون و نخل و انگور و انواع میوه ها به برکت آن ( یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخیلَ وَ الاَْعْنابَ وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ ) .

تسخیر شب و روز ( وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ ) .

تسخیر خورشید و ماه ( وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ ) .

تسخیر ستارگان ( وَ النُّجُومُ ) .

مخلوقات گوناگونی که در کره زمین آفریده شده ( وَ ما ذَرَأَ لَکُمْ فِی الاَْرْضِ مُخْتَلِفا اَلْوانُهُ ) .

تسخیر دریاها برای استفاده از گوشت و جواهرات آن (وَ هُوَ الَّذی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْما طَرِیّا وَ تَسْتَخْرِج-ُوا مِنْهُ حِلْیَهً تَلْبَسُونَها ) .

حرکت کشتی هابرسینه آب ها(وَتَرَی الْفُلْکَ مَواخِرَ فیهِ) .

آفرینش کوه ها که آرام بخش زمینند ( وَ اَلْقی فِی الاَْرْضِ رَواسِیَ اَنْ تَمیدَ بِکُمْ ) .

آفرینش نهرها ( وَ اَنْهارا ) .

ایجاد راه های ارتباطی ( وَ سُبُلاً ) .

ص:145

ایجاد علامات برای شناخت راه ها ( وَ عَلاماتٍ ) .

استفاده از ستارگان برای راه یابی در شب ها ( وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ ) .

زنده شدن زمین های مرده به وسیله آب باران ( وَ اللّهُ اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَحْیا بِهِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها ) .

شیر خالص و گوارا که از میان خون و غذای هضم شده خارج می شود (نُسْقیکُمْ مِمّا فی بُطُونِه مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَنا خالِصا سائغا لِلشّارِبینَ ) .

فرآورده هایی که از میوه های درخت نخل و انگور گرفته می شود ( وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخیلِ وَ الاَْعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَرا وَ رِزْقا حَسَنا ) .

عسل یک غذای شفابخش ( فیهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ ) .

بخشیدن همسرانی به انسان از جنس خود او ( وَ اللّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجا ) .

نعمت فرزندان(وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ اَزْواجِکُمْ بَنینَ وَ حَفَدَهً).

انواع روزی های پاکیزه به مفهوم وسیعش ( وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ ) .

نعمت گوش ( وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ ) .

نعمت چشم ( وَ الاَْبْصارَ ) .

نعمت عقل و هوش ( وَ الاَْفْئِدَهَ ) .

خانه ها و مسکن های ثابت ( و اللّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ

ص:146

بُیُوتِکُمْ سَکَنا ) .

خانه های سیار "خیمه ها" ( وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ جُلُودِ الاَْنْعامِ بُیُوتا ) .

وسایل و اسباب هایی که از پشم و کرک و موی حیوانات ساخته و تهیه می شود ( وَ مِنْ اَصْوافِها وَ اَوْبارِها وَ اَشْعارِها اَثاثا

وَ مَتاعا اِلی حینٍ ) .

نعمت سایه ها ( وَ اللّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِمّا خَلَقَ ظِلالاً ) .

نعمت وجود پناهگاه های مطمئن در کوه ها ( وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْجِبالِ اَکْنانا ) .

انواع لباس هایی که انسان را از سرما و گرما حفظ می کند ( وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابیلَ تَقیکُمُ الْحَرَّ ) .

زره و لباس جنگ که در برابر ضربات دشمن مقاومت دارد ( وَ سَرابیلَ تَقیکُمْ بَأْسَکُمْ ) .

و در پایان این بخش از نعمت ها اضافه می کند « کَذلِکَ یُتِّمُ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْلِمُونَ : این گونه خداوند نعمت هایش را بر شما به حد کمال می رساند تا تسلیم فرمان او باشید » .

هدف از تشریح نعمت ها

احتیاج به تذکر ندارد که برشمردن نعمت های گوناگون الهی در

آیات مختلف این سوره یا سایر آیات قرآن، به اصطلاح برای منت گذاری و یا کسب وجهه و مانند آن نیست ، که خدا برتر و بالاتر از همه

ص:147

این ها است و بی نیاز از هرکس و هر چیز. همه این ها در مسیر برنامه های سازنده تربیتی است ، برنامه هایی که انسان را به آخرین مرحله تکامل ممکن از نظر معنوی و مادی برساند. گویاترین دلیل برای این موضوع ، همان جمله هایی است که در آخر بسیاری از آیات گذشته آمده است که در عین تنوع ، همگی در همان خط پرورش و تربیت انسان قرار دارد. در آیه 14 بعد از بیان نعمت تسخیر دریاها می فرماید: « لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ». در آیه 15 بعداز بیان نعمت کوه ها و نهرها و جاده ها می گوید: « لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ ». در آیه 44 بعد از بیان بزرگ ترین نعمت معنوی یعنی نزول آیات قرآن می گوید : « وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ » .

و در آیه 78 بعد از ذکر نعمت بسیار مهم ابزار شناخت ( گوش و چشم و عقل ) می فرماید : « لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ». و در آیه 81 بعد از اشاره به تکمیل نعمت های پروردگار می گوید « لَعَلَّکُمْ تُسْلِمُونَ ». و در آیه 90 بعد از بیان یک سلسله دستورها در زمینه عدل و احسان و مبارزه با فحشاء و منکر و ظلم می فرماید : « لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ » .

در حقیقت در این شش مورد ، اشاره به پنج هدف شده است

شکرگزاری

هدایت

تفکر

تسلیم در برابر دعوت حق

تذکر و یادآوری که بدون شک همه با هم پیوند دارند : انسان نخست تفکر واندیشه می کند. هرگاه فراموش کرد ، یادآوری می نماید. به دنبال آن حسّ شکرگزاری در مقابل بخشنده نعمت ها در او بیدار می شود .

ص:148

سپس راه به سوی او بازمی کند و هدایت می شود. سرانجام در برابر فرمانش تسلیم می گردد .

و به این ترتیب هدف های پنج گانه فوق حلقه های تکامل زنجیره ای انسانند که بدون شک اگر این مسیر به طور صحیح پیموده شود ، نتایج پرباری دارد و جای تردید باقی نمی ماند که برشمردن این نعمت ها گاهی به صورت جمعی و گاهی به صورت انفرادی ، هیچ هدفی جز ساختن انسان کامل نیست .

پروردگارا ! نعمت های بی پایانت سراسر وجود ما را احاطه کرده است و ما غرق نعمت های توایم اما هنوز تو را نشناخته ایم .

بارالها ! درک و دیدی مرحمت فرما که راه گشای طریق معرفت و عشق تو باشد و توفیقی که دراین راه پرپیچ و خم به کمک ما بشتابد و به سرمنزل شکرگزاران واقعی برساند .

خداوندا ! تو نیازهای ما را از هرکس بهتر می دانی و تقاضاهای ذاتی مارا ازخود ما بهتر می شناسی ، بر ما آن ببخش که آن چنان باشیم که تو می خواهی و به ماآن مرحمت کن که بهترازآن شویم که مردم می پندارند. پایان سوره نَحل

ص:149

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

سوره حِجْر••• 11

خزائن خداوند چیست ؟••• 15

نزول مقامی و نزول مکانی••• 15

نقش باد و باران در زندگی انسان ها••• 16

اصحاب الایکه چه کسانی هستند ؟••• 17

مقتسمین چه اشخاصی هستند ؟••• 26

سوره نَحْل••• 28

منافع گوناگون حیوانات••• 28

اهمیت مواد غذایی زیتون و خرما و انگور••• 36

نعمت های مادی و معنوی••• 40

سرنوشت هرکس به دست خود اوست و اجباری درکارنیست••• 47

هر امتّی رسولی دارد••• 49

اگر نمی دانید بپرسید••• 52

در هر موضوعی بایدبه متخصص همان موضوع مراجعه کرد••• 53

سجده همه جنبندگان حتی سایه هایشان برای خدا••• 55

ص:150

فهرست مطالب

موضوع صفحه

نقش سایه ها در زندگی ما••• 56

در سایر کرات آسمانی موجودات زنده وجود دارد••• 58

دین یکی و معبود هم یکی••• 60

نقش اسلام در احیای ارزش مقام زن••• 64

شیطان زشتی ها را زیبا جلوه می دهد••• 66

نقش باران در حیات و زندگی••• 67

شیر غذایی سرشار از ویتامین ها و انواع مواد مغذی

برای نوجوانان••• 68

معانی چهارگانه وحی••• 70

آیا الهام غریزی مخصوص زنبوران عسل است ؟••• 72

نخستین مأموریت زنبور عسل••• 72

عسل از چه ساخته می شود ؟••• 74

عسل در کجا ساخته می شود ؟••• 75

رنگ های مختلف عسل••• 76

عسل یک ماده فوق العاده شفابخش خصوصابرای نوجوانان عزیز••• 76

نوجوانان عزیز برای خدا شبیه قرار ندهید••• 80

ص:151

فهرست مطالب

موضوع صفحه

انسان در آغاز هیچ علمی نداشت••• 81

نعمت ابزار شناخت••• 83

چه کسی پرندگان را در آسمان نگاه می دارد••• 86

اسرار پرواز پرندگان درپهنه آسمان••• 87

حیوانات منشأ محصولات متنوع و مفید••• 90

سایه ها ، مسکن ها و پوشش ها••• 93

جامع ترین برنامه اجتماعی••• 96

1 عدالت اجتماعی••• 97

2 احسان و نیکوکاری••• 97

3 اولویت حمایت از نزدیکان••• 99

4و5و6 نفی فساد مخفی و آشکار و تجاوز به حقوق دیگران••• 100

7 وفای به عهد و پیمان••• 101

عذرهای ناموجه برای نقض پیمان••• 104

سرمایه های جاودانی انسان••• 109

زندگی پاکیزه در گرو چیست ؟••• 111

برابری مرد و زن••• 112

ص:152

فهرست مطالب

موضوع صفحه

حیات طیبه چیست ؟••• 113

آمادگی قبل از ورود به دریای زیبای قرآن کریم••• 113

موانع شناخت••• 114

ازمیان تمام صفات شیطان مطرودبودن اومطرح شده است؟••• 116

آداب پنج گانه تلاوت قرآن کریم••• 117

شیطان بر مؤمنین واقعی تسلطی ندارد••• 120

آن ها که کفران کردند و گرفتار شدند••• 121

آیا مثال است یا یک جریان تاریخی ؟••• 122

رابطه امنیت و توسعه اقتصادی••• 124

لباس گرسنگی و ناامنی••• 124

کفران نعمت باعث سلب نعمت می شود••• 126

فلسفه تحریم گوشت مردار، خون و گوشت خوک••• 128

ابراهیم به تنهایی یک امت بود••• 131

ده دستور مهم اخلاقی برای تنظیم روابط بامخالفان••• 135

نعمت های چهل گانه مندرج درسوره نحل(سوره نعمت ها)••• 144

هدف از تشریح نعمت ها••• 147

ص:153

ص:154

ص:155

ص:156

ص:157

ص:158

ص:159

ص:160

جلد 15

فهرست مطالب

ص:1

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

سوره اِسْراء••• 11

معراج پیامبر صلی الله علیه و آله ••• 11

راه روشن خوشبختی••• 14

عجله و شتابزدگی قدرت تشخیص نوجوان راضعیف می کند••• 16

فال خوب و بد••• 17

چهار اصل مهم اساسی در رابطه بامسأله حساب و جزای اعمال••• 20

اصل برائت و آیه « ما کُنّا مُعَذِّبینَ ... »••• 21

شرایط سه گانه رسیدن به سعادت جاویدان••• 22

امدادهای الهی••• 23

تأثیر شرک به خدا، در شخصیت انسان••• 24

(208)

توحیدونیکی به پدرومادر سرآغاز یک رشته احکام مهم اسلامی••• 25

منظور از ذی القربی در این جا چه کسانی هستند ؟••• 29

کسانی که سرمایه های متنوع زندگی راهدردهندبرادران شیطانند••• 31

با فقرا مدارا کنید••• 32

(209)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

رعایت اعتدال و میانه روی در انفاق و بخشش••• 33

ضرورت تولید علم و پیروی از دستاوردهای علوم مختلف••• 35

بر روی زمین با غرور و تکبر حرکت نکنید••• 36

شرک و دوگانه پرستی خمیرمایه همه انحرافات و جنایات است••• 37

تبلیغ متنوع مایه تذکر بیشتر است••• 38

تسبیح و حمد عمومی موجودات جهان••• 39

رستاخیز قطعی است••• 45

برخورد منطقی با همه مخالفان••• 47

وسایل چهارگانه وسوسه گری شیطان••• 49

چه کسی کشتی ها را در دریاها به حرکت درمی آورد؟••• 53

انسان گل سرسبد موجودات••• 55

معنی « کثیر » در این جا چیست ؟••• 56

(210)

چرا انسان برترین مخلوق خدا است ؟••• 56

نقش رهبری در اسلام••• 58

« کوردلان » از دیدگاه قرآن کریم••• 59

(211)

ص:2

فهرست مطالب

موضوع صفحه

نماز شب یک عبادت بزرگ روحانی••• 62

مقام محمود چیست ؟••• 65

حق پیروز و باطل نابود است••• 67

آیه جاءَ الْحَقُّ ... و قیام مهدی ••• 67

پاکسازی و نوسازی نوجوان در پرتو توجه به قرآن••• 68

چرا ظالمان از قرآن نتیجه معکوس می گیرند ؟••• 69

هرکسی بر فطرت خود می تند••• 70

« تَحَدّی » دلیل معجزه بودن قرآن است••• 70

روش های متنوع و جذاب قرآنی برای هدایت مردم••• 71

بهانه همگونی پیامبر صلی الله علیه و آله با سایر انسان ها••• 72

رهبران الهی باید از جنس پیروانشان باشند••• 74

چگونه معاد ممکن است ؟••• 75

(212)

معاد جسمانی••• 76

قرآن هرگز تحریف نشده است••• 77

قرآن کتاب زندگی است••• 78

برنامه ریزی برای تعلیم و تربیت••• 80

(213)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

رابطه علم و ایمان••• 80

آخرین بهانه های مشرکین••• 83

«اعتدال» مبنای همه برنامه های اجتماعی و سیاسی••• 87

تکبیر چیست ؟••• 87

سوره کَهْف••• 89

آغاز هر کاری به نام خدا••• 89

قرآن کتابی پابرجا و مستقیم و نگاهبان••• 90

عمل صالح باید استمرار و عمق داشته باشد••• 91

هر ادعایی را با دلیل رد یا قبول کنید••• 92

جهان میدان آزمایش است••• 94

آغاز ماجرای اصحاب کهف••• 95

سرگذشت مشروح اصحاب کهف••• 99

(214)

ص:3

جوانمردی و ایمان••• 100

ایمان و امدادهای الهی••• 101

پناهگاهی به نام غار••• 104

موقعیت دقیق اصحاب کهف••• 105

(215)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

بیداری بعد از یک خواب طولانی••• 110

پاک ترین طعام••• 112

تقیه سازنده••• 113

کانون قرآن لطف است••• 113

پایان ماجرای اصحاب کهف••• 114

مسجد در کنار آرامگاه و ایجاد بنای یادبود••• 118

« واو » در جمله « وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ »••• 121

خواب اصحاب کهف••• 125

همنشینی با پاکدلان پابرهنه افتخار است••• 127

روح طبقاتی مشکل بزرگ جامعه ها••• 129

رابطه هواپرستی و غفلت از خدا••• 130

نزدیک شدن به ثروتمندان به خاطر ثروتشان••• 131

(216)

آغاز و پایان زندگی دریک تابلو ارزنده••• 131

زرق و برق ناپایدار دنیا••• 134

کوه ها و سرّ انهدام آن ها در آستانه رستاخیز••• 137

ایمان به معاد و نقش آن در تربیت انسان ها••• 139

ص:4

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را

(4)

تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:5

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

(5)

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:6

(6)

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند

(7)

داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

(8)

ناصر مکارم شیرازی

ص:7

1/12/85

(9)

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

(10) مقدمه

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز»

مقدمه (11)

است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

(12) مقدمه

سوره اِسْراء

سوره اِسْراء

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

معراج پیامبر صلی الله علیه و آله

1 سُبْحانَ الَّذیاَسْریبِعَبْدِهلَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ اِلَی الْمَسْجِدِ الاَْقْصَا الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ ایاتِنا اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ

پاک و منزه است خدایی که بنده اش را دریک شب از مسجدالحرام به مسجد اقصی که گرداگردش را پربرکت ساختیم برد،تاآیات خودرابه او نشان دهیم اوشنواوبینااست.

این آیه در عین فشردگی بیشتر مشخصات این سفر شبانه اعجاز آمیز را بیان می کند :

جمله « اَسْری » نشان می دهد که این سفر شب هنگام واقع شد ، زیرا « اِسْراء » در لغت عرب به معنی سفرشبانه است، در حالی که

جزء پانزدهم (13)

کلمه «سیر» به مسافرت در روز گفته می شود .

کلمه « لَیْلاً » در عین این که تأکیدی است برای آن چه از جمله « اِسْراء » فهمیده می شود، این حقیقت را نیز بیان می کند که این سفر، به طور کامل در یک شب واقع شد و مهم نیز همین است که فاصله میان مسجدالحرام و بیت المقدس که بیش از یک صد فرسخ است و در شرایط آن زمان می بایست روزها یا هفته ها به طول بیانجامد ، تنها در یک شب رخ داد .

ص:11

کلمه « عَبْدِ » نشان می دهد که این افتخار و اکرام به خاطر مقام عبودیت و بندگی پیامبر صلی الله علیه و آله بود ، چرا که بالاترین مقام برای انسان است که بنده راستین خدا باشد ، جز بر پیشگاه او جبین نساید و در برابر فرمانی جز فرمان او تسلیم نگردد ، هرکاری می کند برای خدا باشد و هرگام برمی دارد رضای او را بطلبد .

همچنین تعبیر به « عَبْدِ » نشان می دهد که این سفر در بیداری واقع شده و این سیر جسمانی بوده نه روحانی زیرا سیر روحانی معنی معقولی جز مسأله خواب یا حالتی شبیه به خواب ندارد ، ولی کلمه « عَبْدِ » نشان می دهد که جسم و جان پیامبر صلی الله علیه و آله در این سفر شرکت داشته ، منتها کسانی که نتوانسته اند این اعجاز را درست در فکر خود هضم کنند احتمال روحانی بودن را به عنوان توجیهی برای آیه ذکر کرده اند ، درحالی که می دانیم اگر کسی به دیگری بگوید من فلان شخص رابه فلان منطقه بردم مفهومش این نیست که در عالم خواب یا خیال بود یا تفکر اندیشه او به چنین سیری پرداخته است .

(14) سوره اِسراء

آغاز این سیر (که مقدمه ای بر مسأله معراج به آسمان ها بوده و بعدا دلایل آن ذکر خواهد شد) « مسجدالحرام » در مکه و انتهای آن « مسجدالاقصی » در « قدس » بوده است .

هدف ازاین سیر ، مشاهده آیات عظمت الهی بوده ، همان گونه که دنباله این سیر در آسمان ها نیز به همین منظور انجام گرفته است تا روح پرعظمت پیامبر صلی الله علیه و آله در پرتو مشاهده آن آیات بیّنات ، عظمت بیشتری یابد و آمادگی فزون تری برای هدایت انسان ها پیدا کند ،

ص:12

جزء پانزدهم (15)

نه آن گونه که کوته فکران می پندارند که پیامبر صلی الله علیه و آله به معراج رفت تا خدا را ببیند ، به گمان این که خدا محلی در آسمان ها دارد .

به هرحال پیامبر صلی الله علیه و آله گرچه عظمت خدا راشناخته بود و از عظمت آفرینش او نیز آگاه بود، « ولی شنیدن کی بود مانند دیدن » .

در آیات سوره نجم که به دنباله این سفر ، یعنی معراج در آسمان ها اشاره می کند نیز می خوانیم « لَقَدْ رَای مِنْ ایاتِ رِبِّهِ الْکُبْری : او در این سفر آیات بزرگ پروردگارش را مشاهده کرد » .

جمله « بارَکْنا حَوْلَهُ » بیانگر این مطلب است که مسجدالاقصی علاوه بر این که خود سرزمین مقدسی است اطراف آن نیز سرزمین مبارک و پربرکتی است و این ممکن است اشاره به برکات ظاهری آن بوده باشد ، چرا که می دانیم در منطقه ای سرسبز و خرم و مملو از درختان و آب های جاری و آبادی ها واقع شده است .

و نیز ممکن است اشاره به برکات معنوی آن بوده باشد ، زیرا این سرزمین مقدس در طول تاریخ کانون پیامبران بزرگ خدا و خاستگاه نور توحید و خداپرستی بوده است .

(16) سوره اِسراء

جمله « اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ » همان گونه که گفتیم اشاره به این است که بخشش این موهبت به پیامبر صلی الله علیه و آله بی حساب نبوده بلکه به خاطر شایستگی هایی بوده که بر اثر گفتار و کردارش پیدا شد و خداوند از آن به خوبی آگاه بود .

ضمناکلمه « سُبْحانَ » دلیلی است براین که این برنامه پیامبر صلی الله علیه و آله خود نشانه ای بر پاک و منزه بودن خداوند از هر

ص:13

عیب و نقص است .

کلمه « مِنْ » در « مِنْ ایاتِنا » نشان می دهد که آیات عظمت خداوند آن قدر زیاد است که پیامبر صلی الله علیه و آله با تمام عظمتش در این سفر پرعظمت تنها گوشه ای از آن را مشاهده کرده است.

ذکر این نکته نیز لازم است که این تنها مسلمین نیستند که عقیده به معراج دارند ، این عقیده در میان پیروان ادیان دیگر کم و بیش وجود دارد ازجمله درمورد حضرت عیسی به صورت سنگین تری دیده

جزء پانزدهم (17)

می شود ، چنان که در انجیل مرقس باب 6 و انجیل لوقا باب 24 و انجیل یوحنا باب 21 ، می خوانیم که عیسی پس از آن که به دار آویخته و کشته و دفن شد از مردگان برخاست و چهل روز در میان مردم زندگی کرد سپس به آسمان ها صعود نمود ( به معراج همیشگی رفت ).

ضمنا از بعضی از روایات اسلامی نیز استفاده می شود که بعضی از پیامبران پیشین نیز دارای معراج بوده اند .

راه روشن خوشبختی

9 اِنَّ هذَا الْقُرْانَ یَهْدی لِلَّتی هِیَ اَقْوَمُ وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنینَ الَّذینَ یَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ اَنَّ لَهُمْ اَجْرا کَبیرا

این قرآن به راهی هدایت می کند که مستقیم ترین راه ها است و به مؤمنانی که عمل صالح انجام می دهند بشارت می دهد که برای آن ها پاداش بزرگی است .

« اَقْوَمُ » از ماده « قیام » گرفته شده است و از آن جا که انسان به هنگامی که می خواهد فعالیت پی گیری انجام دهد قیام می کند و به کار

ص:14

می پردازد از این نظر قیام کنایه از حسن انجام امور و آمادگی برای فعالیت آمده است ، ضمنا « استقامت » که از همین ماده گرفته شده است و « قَیِّم » که آن هم از این ماده است به معنی صاف و مستقیم و ثابت و پابرجا است .

(18) سوره اِسراء

واز آن جا که « اَقْوَمُ » صیغه « افعل تفضیل » است به معنی صاف تر و مستقیم تر و پابرجاتر می آید و به این ترتیب ، مفهوم آیه فوق چنین است که « قرآن به طریقه ای که مستقیم ترین و صاف ترین و پابرجاترین طرف است دعوت می کند » .

صاف و مستقیم از نظر عقایدی که عرضه می کند ، عقایدی روشن ، قابل درک خالی از هرگونه ابهام و خرافات ، عقایدی که دعوت به عمل دارد ، نیروهای انسانی را بسیج می کند و میان انسان و قوانین عالم طبیعت هماهنگی برقرار می سازد . آری قرآن هدایت به طریقه و روشی می کند که در تمام زمینه ها صاف ترین و مستقیم ترین و ثابت ترین طریقه است .

جزء پانزدهم (19)

« بِشارَت » در اصل از « بَشَرَه » به معنی « صورت » گرفته شده و هرگونه خبری را که در صورت انسان اثر بگذارد او را مسرور یا غم آلود کند شامل می شود .

تعبیر به بشارت در مورد مؤمنان دلیلش روشن است ، ولی در مورد افراد بی ایمان و طغیانگر در حقیقت یک نوع استهزاء است و یا بشارتی است برای مؤمنان که دشمنانشان به چنین سرنوشتی گرفتار می شوند .

ص:15

عجله و شتابزدگی قدرت تشخیص نوجوان را ضعیف می کند

10 وَ اَنَّ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَهِ اَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابا اَلیما

و این که آن ها به قیامت ایمان نمی آورند عذاب دردناکی برایشان آماده ساخته ایم .

11 وَ یَدْعُ الاِْنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ وَ کانَ الاِْنْسانُ عَجُولاً

(20) سوره اِسراء

و انسان ( بر اثر شتابزدگی ) بدی ها را طلب می کند آن گونه که نیکی ها را می طلبد و انسان همواره عجول است .

« دُعا » در این جا معنی وسیعی دارد که هرگونه طلب و خواستن را شامل می شود ، اعم از این که با زبان بخواهد و یا عملاً برای بدست آوردن چیزی بپاخیزد و تلاش و کوشش کند .

در حقیقت عجول بودن انسان برای کسب منافع بیشتر و شتابزدگی او در تحصیل خیر و منفعت سبب می شود که تمام جوانب مسایل را مورد بررسی قرارندهد و چه بسیار که با این عجله ، نتواند خیر واقعی خود را تشخیص دهد ، بلکه هوی و هوس های سرکش چهره حقیقت را در نظرش دگرگون سازد و به دنبال شر برود .

و در این حال همان گونه که انسان، ازخداتقاضای نیکی می کند ، بر اثر سوءتشخیص خود، بدی ها را از او تقاضا می کند و همان گونه که برای نیکی تلاش می کند ، به دنبال شر و بدی می رود و این بلای بزرگی است برای نوع انسان ها و مانع عجیبی است در طریق سعادت .

ص:16

جزء پانزدهم (21)

بنابراین تنها راه رسیدن به خیر و سعادت آن است که انسان در هرکار قدم می گذارد با نهایت دقت و هوشیاری و دور از هرگونه عجله و شتابزدگی تمام جوانب را بررسی کند و خود را در انتخاب راه از هرگونه پیش داوری و قضاوت های آمیخته با هوی و هوس برکنار دارد، ازخدا دراین راه یاری بطلبد تا راه خیر و سعادت را بیابد و در پرتگاه و بیراهه گام ننهد.

فال خوب و بد

12 وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ ایَتَیْنِ فَمَحَوْنا ایَهَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا ایَهَ النَّهارِمُبْصِرَهً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّکُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنینَ وَالْحِسابَ وَ کُلَّ شَیْ ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصیلاً

ما شب و روز را دونشانه ( توحید و عظمت خود ) قرار دادیم سپس نشانه شب را محو کرده و نشان روز را روشنی بخش ساختیم، تا فضل پروردگار را (درپرتوآن) بطلبید (و به تلاش

(22) سوره اِسراء

زندگی برخیزید) و عددسال ها و حساب رابدانید و هرچیزی را به طور مشخص ( و آشکار ) بیان کردیم .

13 وَ کُلَّ اِنْسانٍ اَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فی عُنُقِه وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیمَهِ کِتابا یَلْقیهُ مَنْشُورا

اعمال هرانسانی را به گردنش قرارداده ایم و روزقیامت کتابی برای او بیرون می آوریم که آن رادربرابرخودگشوده می بیند.

« طائِرَ » به معنی پرنده است ، ولی در این جا اشاره به چیزی

ص:17

است که در میان عرب معمول بوده که به وسیله پرندگان ، فال نیک و بد می زدند و از چگونگی حرکت آن ها نتیجه گیری می کردند .

مثلاً اگر پرنده ای از طرف راست آن ها حرکت می کرد آن را به فال نیک می گرفتند و اگر از طرف چپ حرکت می کرد آن را به فال بد می گرفتند . لذا غالبا این کلمه به معنی فال بد زدن به کار می رود ، در حالی که « تَفَأُّل » بیشتر به فال نیک زدن گفته می شود. در آیات قرآن نیز کرارا «تَطَیُّر» به معنی فال بد آمده است مانند: «وَ اِنْ تُصِبْهُمْ سَیِئَهٌ

جزء پانزدهم (23)

یَطَّیَّرُوا بِمُوسی وَ مَنْ مَعَهُ: هرگاه ناراحتی به فرعونیان می رسید آن را از شوم بودن وجود موسی و همراهانش می دانستند»(131/اعراف) .

در احادیث اسلامی می خوانیم که از « تَطَیُّر » نهی شده است و راه مبارزه با آن « تَوَکُّل بر خدا » معرفی گردیده است .

«طائِرَهُ» درآیه موردبحث،نیز اشاره به همین معنی است، یا به معنی « بخت و طالع » که قریب الافق با مسأله فال نیک و بداست می باشد .

قرآن در حقیقت می گوید : « فال نیک و بد و طالع سعد و نحس، چیزی جز اعمال شما نیست که به گردنتان آویخته است » . قرآن سپس اضافه می کند : « وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیمَهِ کِتابا یَلْقیهُ مَنْشُورا » .

روشن است که منظور از کتاب چیزی جز کارنامه عمل انسان نیست،همان کارنامه ای که در این دنیا نیز وجوددارد و اعمال او درآن ثبت می شود ، منتها در این جا پوشیده و مکتوم است و در آن جا گشوده و باز.

فال « نیک » و « بد » زدن در میان همه اقوام بوده و هست و به نظر می رسد سرچشمه آن ، عدم دسترسی به واقعیات و ناآگاهی از علل

ص:18

واقعی حوادث بوده است و به هرحال ، بدون شک این دو ، اثر طبیعی ندارند ، ولی دارای اثر روانی هستند ، فال نیک امیدآفرین است درحالی که فال بد موجب یأس و نومیدی و ناتوانی می شود .

(24) سوره اِسراء

و از آن جا که اسلام ، همیشه از مسایل مثبت ، استقبال می کند ، از فال نیک نهی نکرده ، ولی فال بد را به شدت محکوم کرده است .

ازپیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود : « اَلطَّیْرَهُ شِرْکٌ : فال بد زدن ( و آن را در برابر خدا در سرنوشت خویش مؤثر دانستن ) یک نوع شرک به خدا است » .

و در حدیث دیگری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم :

« اَمَّا الدّارُ فَشُؤْمُها ضَیْقُها وَ خُبْثُ جیرانِها : خانه شوم خانه تنگ و تاریک و خانه ای است که همسایگان بد داشته باشد » . (1)

14 اِقْرَا کِتابَکَ کَفی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیبا

جزء پانزدهم (25)

( این همان نامه اعمال او است ، به او می گوییم ) کتابت را بخوان کافی است که امروز خود حسابگر خود باشی .

یعنی آنقدر مسایل روشن و آشکار است و شواهد و مدارک زنده که جای گفتگو نیست و هرکس این نامه عمل را بنگرد می تواند قضاوت و داوری کند ، هرچند شخص « مجرم » باشد ، چراکه این نامه عمل مجموعه ای از آثار خود عمل است و یا نفس اعمال و به این ترتیب چیزی نیست که بتوان آن را حاشا کرد . آیا اگر من صدای خودم را از

ص:19


1- «سفینه البحار»، جلد 1، صفحه 680.

نوار ضبط صوت بشنوم ، یاعکس دقیق خود را به هنگام انجام یک عمل نیک یابد ببینم می توانم حاشا کنم ؟ کیفیت تشکیل نامه عمل در قیامت از این هم زنده تر و دقیق تر است .

چهار اصل مهم اساسی در رابطه با مسأله حساب و جزای اعمال

15 مَنِ اهْتدی فَاِنَّما یَهْتَدی لِنَفْسِه وَ مَنْ ضَلَّ فَاِنَّمایَضِلُّ عَلَیْها وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ اُخْری وَ ما کُنّامُعَذِّبینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً

(26) سوره اِسراء

هرکس هدایت شود برای خود هدایت یافته و آن کس که گمراه گردد به زیان خود گمراه شده است ( و ضررش متوجه خود اواست ) و هیچ کس بارگناه دیگری را به دوش نمی کشدو ما هرگز(شخص یا قومی را)مجازات نخواهیم کرد مگرآن که پیامبری مبعوث می کنیم (تاوظائفشان را بیان کند).

« وِزْرَ » به معنی بار سنگین است و به معنی مسؤولیت نیز می آید ، چراکه آن هم یک بار سنگین معنوی بر دوش انسان محسوب می شود و اگر به وزیر ، وزیر گفته می شود به خاطر آن است که بار سنگینی از ناحیه رئیس دولت یا مردم بر دوش او گذارده شده است .

این قانون کلی که « هیچ کس بارگناه دیگری را به دوش نمی کشد » هیچ گونه منافاتی با آن چه در آیه 25 سوره نحل گذشت که می گوید : « گمراه کنندگان بار مسؤولیت کسانی را که گمراه کرده اند نیز بر دوش می کشند » ندارد .

ص:20

جزء پانزدهم (27)

زیرا آن ها به خاطر اقدام به گمراه ساختن دیگران ، همچون فاعل آن محسوب می شوند ، بنابراین در حقیقت این بارگناهان خودشان است که بردوش دارند و به تعبیر دیگر « سبب » در این جا در حکم مباشر ( انجام دهنده کار ) است .

همچنین روایات متعددی که در زمینه سنت نیک و بد گذشت و مفهومش این بود که هرکس سنت نیک یا بدی بگذارد در پاداش و کیفر عاملین به آن، شریک است، نیز با آن چه در بالا گفتیم تضادی ندارد ، چرا که«سنّت گذار»درواقع ازاجزای علت تامّه عمل است و شریک در فاعلیّت.

سرانجام چهارمین حکم را به این صورت بیان می کند که « ما هیچ شخص و قومی را مجازات نخواهیم کرد مگر این که پیامبری را برای آن ها مبعوث کنیم » تا وظایفشان را کاملاً تشریح و اتمام حجت کند : « وَ ما کُنّا مُعَذِّبینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً » .

در این که منظور از عذاب در این جا هر نوع عذاب دنیا و آخرت است یا خصوص عذاب استیصال ( یعنی مجازات های نابود کننده همچون طوفان نوح ) در میان مفسران گفتگو است ، ولی بدون شک ظاهر آیه مطلق است و هر نوع عذاب را شامل می شود .

(28) سوره اِسراء

اصل برائت و آیه « ما کُنّا مُعَذِّبینَ ... »

در علم اصول در مباحث « برائت » به آیه فوق استدلال شده است، زیرا حدّاقل مفهوم آیه این است که در مسایلی که عقل قادر به درک آن نیست ، خداوند بدون بعث رسولان یعنی بیان احکام و وظایف ، کسی را مجازات نمی کند و این دلیل بر نفی مجازات و عقاب در موارد

ص:21

عدم بیان است و اصل برائت نیز چیزی جز این نمی گوید که « عقاب بدون بیان » صحیح نیست .

شرایط سه گانه رسیدن به سعادت جاویدان

19 وَ مَنْ اَرادَ الاْخِرَهَ وَ سَعی لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَاوُلئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُورا

و آن کس که سرای آخرت را بطلبد و سعی و کوشش خود را برای آن انجام دهد ، در حالی که ایمان داشته باشد ، سعی و تلاش او ( از سوی خدا ) پاداش داده خواهد شد.

جزء پانزدهم (29)

بنابراین برای رسیدن به سعادت جاویدان سه امر اساسی شرط است :

اراده انسان آن هم اراده ای که تعلق به حیات ابدی گیرد و به لذات زودگذر و نعمت های ناپایدار و هدف های صرفا مادی تعلق نگیرد ، همتی والا و روحیه ای عالی پشت بند آن باشد که او را از پذیرفتن هرگونه رنگ تعلق و وابستگی آزاد سازد .

این اراده به صورت ضعیف و ناتوان در محیط فکر و اندیشه و روح نباشد بلکه تمام ذرات وجود انسان را به حرکت وادارد و آخرین سعی و تلاش خود را دراین به کاربندد (توجه داشته باشیدکه کلمه " سَعْیَها " که به عنوان تأکید ذکرشده نشان می دهد او آخرین ، سعی و تلاش و کوشش را که برای رسیدن آخرت لازم است انجام می دهد و چیزی فروگذارنمی کند).

همه این ها توأم با « ایمان » باشد ، ایمانی ثابت و استوار ،

ص:22

چرا که تصمیم و تلاش هنگامی به ثمر می رسد که از انگیزه صحیحی ، سرچشمه گیرد و آن انگیزه چیزی جز ایمان به خدا نمی تواند باشد .

(30) سوره اِسراء

امدادهای الهی

20 کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُورا

هر یک از این دو گروه را از عطای پروردگارت بهره و کمک می دهیم و عطای پروردگارت هرگز از کسی منع نشده است .

« نُمِدُّ » از ماده « امداد » به معنی کمک رساندن و افزودن است، راغب در کتاب مفردات می گوید : کلمه امداد غالبا در مورد کمک های مفید و مؤثر به کار برده می شود و کلمه « مَدّ » در موارد مکروه و ناپسند .

خداوند بخشی از نعمت هایش را در اختیار همگان می گذارد و نیکان و بدان همگی از آن استفاده می کنند ، این اشاره به آن بخش از نعمت ها است که ادامه حیات ، متوقف بر آن است و بدون آن نمی تواند یک انتخابگر باشد .

جزء پانزدهم (31)

21 اُنْظُرْکَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ وَ لَلاْخِرَهُ اَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ اَکْبَرُ تَفْضیلاً

ببین چگونه بعضی را ( در دنیا به خاطر تلاششان ) بر بعضی دیگربرتری بخشیده ایم،درجات آخرت وبرتری هایش از این هم بیشتر است .

ممکن است گفته شود افرادی را در این جهان می بینیم که بدون

ص:23

تلاش و کوشش بهره های وسیع می گیرند ، ولی بدون شک این ها موارد استثنایی است و نمی توان در برابر اصل کلی تلاش و کوشش و رابطه آن با میزان موفقیت به آن اعتنایی کرد و این گونه بهره گیری های انحرافی منافات با آن اصل کلی ندارد .

ضمنا باید توجه داشت که منظور از تلاش و کوشش تنها کمیت آن نیست ، گاه می شود تلاش کم با کمیت عالی اثرش بسیار بیشتر از تلاش فراوان با کیفیت پایین باشد .

(32) سوره اِسراء

تأثیر شرک به خدا، در شخصیت انسان

22 لا تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ اِلها اخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْم-ُوما مَخْذُولاً

و با « اللّه » معبود دیگری قرار مده که ضعیف و مذموم و بی یار و یاور خواهی شد .

انتخاب کلمه « قعود » ( نشستن ) در این جا اشاره به ضعف و ناتوانی است ، زیرا در ادبیات عرب این کلمه کنایه از ضعف است .از جمله بالااستفاده می شودکه شرک سه اثربسیاربد دروجود انسان می گذارد:

شرک مایه ضعف و ناتوانی و زبونی و ذلت است درحالی که توحید عامل قیام و حرکت و سرفرازی است .

شرک ، مایه مذمت و نکوهش است، چراکه یک خط روشن انحرافی است در برابر منطق عقل و کفرانی است آشکار در مقابل نعمت پروردگار و آن کس که تن به چنین انحرافی دهد درخور مذمت است .

شرک سبب می شود که خداوند مشرک را به معبودهای

ص:24

جزء پانزدهم (33)

ساختگیش واگذارد و دست از حمایتش بردارد و از آن جا که معبودهای ساختگی نیز قادر بر حمایت کسی نیستند و خدا هم حمایتش را ازچنین کسان برداشته آن ها «مَخْذُول» یعنی بدون یار و یاورخواهند شد.

توحید و نیکی به پدر و مادر سرآغاز یک رشته احکام مهم اسلامی

23 وَ قَضی رَبُّکَ اَلاّ تَعْبُدُوا اِلاّ اِیّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ اِحْسانا اِمّایَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ اَحَدُهُما اَوْکِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما اُفٍّ وَ لا تَنْهَرْ هُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَریما

پروردگارت فرمان داده جز اورا نپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید ، هرگاه یکی از آن ها یا هردو آن ها ، نزد تو ، به سن پیری برسند کمترین اهانتی به آن ها روا مدار و بر آن ها فریاد مزن و گفتار لطیف و سنجیده بزرگوارانه به آن ها بگو .

24 وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَهِ وَ قُلْ رَبِ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانی صَغیرا

(34) سوره اِسراء

بال های تواضع خویش را در برابرشان از محبت و لطف فرودآروبگوپروردگارا همان گونه که آن هامرادر کوچکی تربیت کردند مشمول رحمتشان قرار ده .

« قَضاء » مفهوم مؤکّدتری از « امر » دارد و امر و فرمان قطعی و محکم و پایان دادن به چیزی را می رساند و این نخستین تأکید در این مسأله است .

ص:25

مطلق بودن « احسان » که هرگونه نیکی را دربرمی گیرد و همچنین ، « والدین » که مسلمان و کافر را شامل می شود ، تأکید دیگری در این جمله است .

در حقیقت در دو آیه ای که گذشت ، قسمتی از ریزه کاری های برخورد مؤدبانه و فوق العاده احترام آمیز فرزندان را نسبت به پدران و مادران بازگو می کند :

از یک سو انگشت روی حالات پیری آن ها که در آن

جزء پانزدهم (35)

موقع از همیشه نیازمندتر به حمایت و محبت و احترام هستندگذارده، می گوید: کمترین سخن اهانت آمیز را به آن ها مگو .

آن ها ممکن است بر اثر کهولت به جایی برسند که نتوانند بدون کمک دیگری حرکت کنند و از جابرخیزند و حتی ممکن است قادر به دفع آلودگی از خود نباشند ، در این مواقع آزمایش بزرگ فرزندان شروع می شود .

آیا وجود چنین پدر و مادری را مایه رحمت می دانند و یا بلا و مصیبت و عذاب .

از سوی دیگر قرآن می گوید : در این هنگام به آن ها اف مگو ، یعنی اظهار ناراحتی و ابراز تنفر مکن و باز اضافه می کند با صدای بلند و اهانت آمیز و داد و فریاد با آن ها سخن مگو و باز تأکید می کند که با قول کریم و گفتار بزرگوارانه با آن ها سخن بگو که همه آن ها نهایت ادب در سخن را می رساند که زبان کلید قلب است .

از سوی دیگر دستور به تواضع و فروتنی می دهد ،

ص:26

(36) سوره اِسراء

تواضعی که نشان دهنده محبت و علاقه باشد و نه چیز دیگر .

سرانجام می گوید : حتی موقعی که روبه سوی درگاه خدا می آوری پدر و مادر را ( چه در حیات و چه در ممات ) فراموش مکن و تقاضای رحمت پروردگار برای آن ها بنما .

25 رَبُّکُمْ اَعْلَمُ بِما فی نُفُوسِکُمْ اِنْ تَکُونُوا صالِحینَ فَاِنَّهُ کانَ لِلاَْوّبینَ غَفُورا

پروردگار شما از درون دل های شما آگاه است ( اگر لغزشی در این زمینه داشتید و جبران کردید شما را عفو می کند چراکه ) هرگاه صالح باشید او توبه کنندگان را می بخشد .

« اَوّاب » ازماده « اَوْب » به بازگشت توأم با اراده را می گویند ، درحالی که « رجوع » هم به بازگشت با اراده گفته می شود و هم بی اراده ، به همین دلیل به « تَوْبَه » « اَوْبَه » گفته می شود ، چون در حقیقت توبه بازگشت توأم با اراده به سوی خدا است .

و از آن جا که « اَوّاب » صیغه مبالغه است به کسی گفته می شود

جزء پانزدهم (37)

که هرلحظه از او خطایی سرزند به سوی پروردگار بازمی گردد .

بنابراین اگر بدون قصد طغیان و سرکشی در برابر فرمان خدا لغزشی در زمینه احترام و نیکی به پدر و مادر از شما سرزند و بلافاصله پشیمان شدید و درمقام جبران برآییدمسلمامشمول عفو خدا خواهیدشد.

26 وَ اتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ وَالْمِسْکینَ وَ ابْنَ السَّبیلِ وَلاتُبَذِّرْ تَبْذیرا

و حق نزدیکان را بپرداز و ( همچنین ) مستمند و وامانده

ص:27

در راه را و هرگز اسراف و تبذیر مکن .

« تَبْذیر » در اصل از ماده « بذر » و به معنی پاشیدن دانه می آید ، منتها این کلمه مخصوص مواردی است که انسان اموال خود را به صورت غیرمنطقی و فساد ، مصرف می کند و معادل آن در فارسی امروز « ریخت و پاش » است .

و به تعبیر دیگر تبذیر آن است که مال در غیر موردش مصرف شود هرچند کم باشد و اگر در موردش صرف شود تبذیر نیست هرچند زیاد باشد .

(38) سوره اِسراء

چنان که در تفسیر عیاشی از امام صادق می خوانیم که در ذیل این آیه در پاسخ سؤال کننده ای فرمود : « مَنْ اَنْفَقَ شَیْئا فی غَیْرِ طاعَهِ اللّهِ فَهُوَ مُبَذِّرٌ وَ مَنْ اَنْفَقَ فی سَبیلِ اللّهِ فَهُوَ مُقْتَصِدٌ : کسی که در غیر راه اطاعت فرمان خدا مالی انفاق کند ، تبذیر کننده است و کسی که در راه خدا انفاق کند میانه رو است » .

دقت در مسأله اسراف و تبذیر تا آن حد است که در حدیثی می خوانیم پیامبر صلی الله علیه و آله از راهی عبور می کرد، یکی از یارانش بنام سعد مشغول وضو گرفتن بود و آب زیادمی ریخت ، فرمود : « چرا اسراف می کنی ای سعد » ، عرض کرد : « آیا در آب وضو نیز اسراف است ؟ » فرمود : « نَعَمْ وَ اِنْ کُنْتَ عَلی نَهْرٍ جارٍ : آری هر چند در کنار نهر جاری باشی » .(1)

ص:28


1- بنا به نقل « تفسیر صافی » ، ذیل آیه مورد بحث .

جزء پانزدهم (39)

منظور از ذی القربی در این جا چه کسانی هستند ؟

کلمه « ذی القربی » به معنی بستگان و نزدیکان است و در این که منظورازآن دراین جا معنی عام است یا خاص درمیان مفسران بحث است.

بعضی معتقدند مخاطب ، همه مؤمنان و مسلمانان هستند و منظور پرداختن حق خویشاوندان به آن ها است .

بعضی دیگر می گویند مخاطب پیامبر صلی الله علیه و آله است و منظور پرداختن حق بستگان پیامبر صلی الله علیه و آله به آن ها است ، مانند خمس غنایم و سایر اشیایی که خمس به آن ها تعلق می گیرد و به طور کلی حقوقشان در بیت المال .

لذا در روایات متعددی که از طرق شیعه و اهل تسنن نقل شده می خوانیم که به هنگام نزول آیه فوق ، پیامبر صلی الله علیه و آله فاطمه علیهاالسلام را خواند و سرزمین « فدک » را به او بخشید

فدک زمین آباد و محصول خیزی در نزدیکی خیبر بود و از مدینه حدود140کیلومترفاصله داشت وبعدازخیبر، نقطه اتکاءیهودیان در حجاز به شمار می رفت ( به کتاب مَراصِدُ الاِْطِّلاعِ ماده فدک مراجعه شود ) .

(40) سوره اِسراء

بعدازآن که یهودیان این منطقه بدون جنگ تسلیم شدندپیامبر صلی الله علیه و آله این سرزمین را طبق تواریخ و اسناد معتبر به فاطمه علیهاالسلام بخشید ، اما بعد از رحلت آن حضرت ، مخالفان آن را غصب نمودند و سالیان دراز به صورت یک حربه سیاسی در دست آن ها بودامابعضی از خلفا اقدام به تحویل آن به فرزندان فاطمه علیهاالسلام نمودند .

در حدیثی که از منابع اهل تسنن از ابوسعید خدری صحابه

ص:29

معروف پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده می خوانیم : « لَمّا نَزَلَ قَوْلُهُ تَعالی وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ اَعْطی رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فاطِمَهً فَدَکا: هنگامی که آیه و آتِ ذَاالْقُرْبی حَقَّهُ نازل شد پیامبر صلی الله علیه و آله سرزمین فدک را به فاطمه علیهاالسلام داد » .(1)

جزء پانزدهم (41)

از بعضی از روایات استفاده می شود که حتی امام سجاد به هنگام اسارت در شام با همین آیه به شامیان استدلال فرمود و گفت : منظور از آیه « وَ اتِ ذَاالْقُرْبی حَقَّهُ : ماییم که خدا به پیامبرش دستور داده که حق ما ادا شود ( و این چنین شما شامیان همه این حقوق را ضایع کردید ) » .

ولی این دو تفسیر با هم منافات ندارد ، همه موظف هستند حق ذی القربی رابپردازند پیامبر صلی الله علیه و آله هم که رهبر جامعه اسلامی است موظف است به این وظیفه الهی عمل کند،درحقیقت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله از روشن ترین مصداق های ذی القربی و شخص پیامبر صلی الله علیه و آله از روشن ترین افراد مخاطب به این آیه است .

به همین دلیل پیامبر صلی الله علیه و آله حق ذی القربی را که خمس و همچنین فدک و مانند آن بود به آن ها بخشید ، چرا که گرفتن زکات که در واقع از اموال عمومی محسوب می شد برای آن ها ممنوع بود .

ص:30


1- « مجمع البیان » ، « دُرُّالْمَنْثُور » ، « میزان الاعتدال » .

(42) سوره اِسراء

کسانی که سرمایه های متنوع زندگی را هدر دهند برادران شیطانند

27 اِنَ الْمُبَذِّرینَ کانُوا اِخْوانَ الشَّیاطینِ وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّه کَفُورا

چرا که تبذیرکنندگان برادران شیطانند و شیطان کفران ( نعمت های ) پروردگارش کرد .

این که تبذیرکنندگان برادران شیطان هستند ، به خاطر آن است که آن ها نیز نعمت های خداداد را کفران می کنند و در غیر مورد قابل استفاده صرف می نمایند .

امااین که شیطان، کفران نعمت های پروردگار راکردروشن است، زیرا خداوندنیرووتوان و هوش واستعدادفوق العاده ای به اوداده بودواو این همه نیروها را در غیرموردش یعنی در طریق اغوا و گمراهی مردم صرف کرد.

جزء پانزدهم (43)

تعبیر به « اِخْوان » ( برادران ) یا به خاطر این است که اعمالشان هم ردیف و هماهنگ اعمال شیطان است ، همچون برادرانی که یکسان عمل می کنند و یا به خاطر آن است که قرین و همنشین شیطان در دوزخ هستند ، همان گونه که در آیه 39 از سوره زخرف بعد از آن که قرین بودن شیطان را با انسان های آلوده به طور کلی بیان می کند می فرماید : « وَ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْیَوْمُ اِذْ ظَلَمْتُمْ اَنَّکُمْ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِک-ُونَ : امروز اظهار برائت وتقاضای جدایی از شیطان سودمند به حال شما نیست چرا که همگی در عذاب مشترک هستید ».

واما این که « شیاطین » در این جا به صورت جمع ذکر شده ممکن

ص:31

است اشاره به چیزی باشد که از آیات سوره « زخرف » استفاده می شود که هر انسانی روی از یاد خدا برتابد، شیطانی برانگیخته می شود که قرین و همنشین او خواهد بود ، نه تنها در این جهان که در آن جهان نیز همراه او است « وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِالرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطانا فَهُوَ لَهُ قَرینٌ ... حَتّی اِذا جائَنا قالَ یالَیْتَ بَیْنی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرینُ» (36 و38 / زخرف) .

(44) سوره اِسراء

با فقرا مدارا کنید

28 وَ اِمّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَهٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَیْسُورا

و هرگاه ازآن ها(یعنی مستمندان) روی برتابی و انتظار رحمت پروردگارت را داشته باشی ( تا گشایشی در کارت پدید آید و به آن ها کمک کنی ) با گفتار نرم و آمیخته به لطف با آن ها سخن بگو .

« مَیْسُور » از ماده « یُسْر » به معنی راحت و آسان است و در این جا مفهوم وسیعی دارد که هرگونه سخن نیک و برخورد با احترام و محبت را شامل می شود .

در روایات می خوانیم که بعد از نزول این آیه هنگامی که کسی چیزی از پیامبر صلی الله علیه و آله می خواست و حضرت چیزی نداشت که به او بدهد می فرمود : « یَرْزُقُنَا اللّهُ وَ اِیّاکُمْ مِنْ فَضْلِه : امیدوارم

ص:32

خدا ما و تو را از فضلش روزی دهد » .(1)

جزء پانزدهم (45)

در سنت های قدیمی ما به هنگام برخورد با سائل چنین بوده و هست که هنگامی که تقاضاکننده ای به درخانه می آمد و چیزی برای دادن موجود نبود به او می گفتند : « ببخش » ، اشاره به این که آمدن تو بر ما حقی ایجاد می کند و از نظر اخلاقی از ما چیزی طلبکار هستی و ما تقاضا داریم که این مطالبه اخلاقی خود را بر ما ببخشی چرا که چیزی که پاداش آن باشد موجود نداریم .

رعایت اعتدال و میانه روی درانفاق وبخشش

29 وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَهً اِلی عُنُقِکَ و لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوما مَحْسُورا

هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن ( و ترک انفاق و بخشش منما ) و بیش از حد آن را مگشا تا مورد سرزنش قرار گیری و از کار فرومانی .

(46) سوره اِسراء

« تَقْعُد » که از ماده « قُعُود » به معنی نشستن و کنایه از توقف و از کارافتادن می باشد .

« مَحْسُور » از ماده «حَسْر» در اصل معنی کنار زدن لباس و برهنه ساختن قسمت زیر آن است .

و بعدا این مفهوم توسعه یافته و به هر شخص خسته و وامانده که از رسیدن به مقصد عاجز است « مَحْسُور » یا « حَسیر » و

ص:33


1- « مَجْمَعُ الْبَیان » ، ذیل آیه مورد بحث .

« حاسِر » گفته می شود .

« حَسْرَه » به معنی غم و اندوه نیز از همین ماده گرفته شده ، چرا که این حالت به انسان معمولاً در مواقعی دست می دهد که نیروی جبران مشکلات و شکست ها را از دست داده ، گویی از توانایی و قدرت برهنه شده است .

همان گونه که « بسته بودن دست به گردن » کنایه از بخل است ، « گشودن دست ها به طور کامل » آن چنان که از جمله « و لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ» استفاده می شود کنایه از بذل و بخشش بی حساب است .

جزء پانزدهم (47)

تعبیر به « مَلُوم » اشاره به این است که گاه بذل و بخشش زیاد نه تنها انسان را از فعالیت و ضروریات زندگی بازمی دارد بلکه زبان ملامت مردم را بر او می گشاید .

30 اِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَیَقْدِرُاِنَّهُ کانَ بِعِبادِه خَبیرا بَصیرا

پروردگارت روزی را برای هرکس بخواهد گشاده یا تنگ می دارد، او نسبت به بندگانش آگاه و بینا است .

در این جا این سؤال مطرح می شود که اصلاً چرا بعضی از مردم محروم و نیازمند و مسکین هستند که لازم باشد مابه آن ها انفاق کنیم آیا بهتر نبود خداوند خودش به آن ها هر چه لازم بود می داد تا نیازی نداشته باشند که ما به آن ها انفاق کنیم .

این اشاره به پاسخ همین سؤال است ، این یک آزمون برای شما است وگرنه برای او همه چیز ممکن است ، او

ص:34

می خواهد به این وسیله شما را تربیت کند و روح سخاوت و فداکاری و از خودگذشتگی را در شما پرورش دهد .

(48) سوره اِسراء

به علاوه بسیاری از مردم اگر کاملاً بی نیاز شوند راه طغیان و سرکشی پیش می گیرند و صلاح آن ها این است که در حد معینی از روزی باشند ، حدی که نه موجب فقر گردد نه طغیان .

از همه این ها گذشته وسعت و تنگی رزق در افراد انسان ( بجز موارد استثنایی یعنی از کارافتادگان و معلولین ) بستگی به میزان تلاش و کوشش آن ها دارد و این که می فرماید خدا روزی را برای هرکس بخواهد تنگ و یا گشاده می دارد ، این خواستن هماهنگ با حکمت او است و حکمتش ایجاب می کند که هرکس تلاشش بیشتر باشد سهمش فزون تر و هرکس کمتر باشد محروم تر گردد .

ضرورت تولید علم و پیروی از دستاوردهای علوم مختلف

36 وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِه عِلْمٌ اِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ اُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً

جزء پانزدهم (49)

از آن چه نمی دانی پیروی مکن ، چرا که گوش و چشم و دل ها همه مسؤول هستند .

« لا تَقْفُ » از ماده « قَفْو » به معنی دنباله روی از چیزی است ، می دانیم دنباله روی از غیر علم ، مفهوم وسیعی دارد که همه آن چه را گفتیم شامل می شود .

نهی از پیروی از غیر علم معنی وسیعی دارد که مسایل اعتقادی

ص:35

و گفتار و شهادت و قضاوت و عمل را شامل می شود .

روی این زمینه الگوی شناخت در همه چیز ، علم و یقین است و غیرآن خواه«ظن و گمان» باشد یا «حدس و تخمین» یا « شک و احتمال » هیچ کدام قابل اعتماد نیست .

این که چرا از میان حواس انسان تنها اشاره به چشم و گوش شده دلیلش روشن است ، زیرا معلومات حسّی انسان غالبا از این دو طریق حاصل می شود و بقیه تحت الشعاع آن ها هستند .

(50) سوره اِسراء

بر روی زمین با غرور و تکبر حرکت نکنید

37 وَ لا تَمْشِ فِی الاَْرْضِ مَرَحا اِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الاَْرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً

روی زمین با تکبر راه مرو ، تو نمی توانی زمین را بشکافی و طول قامتت هرگز به کوه ها نمی رسد ؟

« مَرَحَ » به معنی شدت خوشحالی در برابر یک موضوع باطل و بی اساس است .

اشاره به این که افراد متکبر و مغرور غالبا به هنگام راه رفتن پاهای خود را محکم به زمین می کوبند تا مردم را از آمد و رفت خویش آگاه سازند ، گردن به آسمان می کشند تا برتری خود را به پندار خویش بر زمینیان مشخص سازند .

ولی قرآن می گوید : آیا تو اگر پای خود را بر زمین بکوبی هرگز می توانی زمین را بشکافی یا ذره ناچیزی هستی بر روی این کره عظیم خاکی . آیا تو می توانی هرقدر گردن خود را بر فرازی هم طراز کوه ها

ص:36

شوی یا این که حداکثر می توانی چند سانتی متر قامت خود را بلندتر نشان دهی درحالی که حتی عظمت بلندترین قله های کوه های زمین در برابر این کره ، چیز قابل ذکری نیست و خود زمین ذره بی مقداری است در مجموعه جهان هستی .

جزء پانزدهم (51)

38 کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوها

همه این ها گناهش نزد پروردگار تو منفور است .

از این تعبیر روشن می شود که برخلاف گفته پیروان مکتب جبر ، خدا هرگز اراده نکرده است گناهی از کسی سربزند ، چرا که اگر چنین چیزی را اراده کرده بود با کراهت و ناخشنودی که دراین آیه روی آن تأکید شده است سازگار نبود .

شرک و دوگانه پرستی خمیرمایه همه انحرافات و جنایات است

39 ذلِکَ مِمّا اَوْحی اِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَهِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ اِلها اخَرَ فَتُلْقی فی جَهَنَّمَ مَلُوما مَدْحُورا

(52) سوره اِسراء

این احکام ازحکمت هایی است که پروردگارت به تو وحی فرستاده و هرگزمعبودی با اللّه قرارمده که در جهنم می افتی در حالی که مورد سرزنش خواهی بود و رانده شده ( درگاه خدا ) .

تعبیر به « حکمت » اشاره به این است که این احکام آسمانی درعین این که از وحی الهی سرچشمه می گیرد با ترازوی عقل ، نیز کاملاً قابل سنجش و قابل درک است ، چه کسی می تواند زشتی شرک یا قتل

ص:37

نفس ، یا آزار پدر و مادر و همچنین قبح زنا و کبر و غرور و ظلم به یتیمان و عواقب شوم پیمان شکنی و مانند آن را انکار کند .

به تعبیردیگر این احکام هم از طریق حکمت عقلی، اثبات شده است و هم از طریق وحی الهی و اصول همه احکام الهی چنین است هرچند جزییات آن را در بسیاری از اوقات با چراغ کم فروغ عقل نمی توان تشخیص داد و تنها در پرتو نورافکن نیرومند وحی باید درک کرد.

در حقیقت شرک و دوگانه پرستی ، خمیر مایه همه انحرافات و جنایات و گناهان است ، لذا بیان این سلسله احکام اساسی اسلام از شرک شروع شد و به شرک نیز پایان یافت .

جزء پانزدهم (53)

تبلیغ متنوع مایه تذکر بیشتر است

41 وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فی هذَا الْقُرْانِ لِیَذَّکَّرُوا وَ ما یَزیدُهُمْ اِلاّ نُفُورا

ما، در این قرآن انواع بیانات مؤثر را آوردیم تا متذکّر شوند، ولی(گروهی ازکوردلان) جز بر نفرتشان نمی افزاید.

« صَرَّف » از ماده « تصریف » به معنی تغییر دادن و دگرگون ساختن است و مخصوصا باتوجه به این که از باب « تفعیل » است ، معنی کثرت را نیز دربردارد .

و از آن جا که بیانات قرآن درزمینه اثبات توحید و نفی شرک ، گاهی فطری ، زمانی در شکل تهدید ، گاهی تشویق و خلاصه از انواع طرق و فنون مختلف کلام برای آگاه ساختن و بیدارکردن مشرکان استفاده شده است ، تعبیر به « صَرَّفْنا » در مورد آن بسیار مناسب است

ص:38

(54) سوره اِسراء

قرآن بااین تعبیرمی گویدماازهردری واردشدیم و ازهرراهی استفاده کردیم تا چراغ توحید را در دل این کوردلان بیفروزیم، اماگروهی از آن ها آن قدر لجوج و متعصب و سرسخت هستند که نه تنها این بیانات آن ها را به حقیقت نزدیک نمی سازد بلکه بر نفرت و دوری آن ها می افزاید .

در این جا این سؤال به ذهن می رسد که اگر این بیانات گوناگون نتیجه معکوس دارد ، ذکر آن ها چه فایده ای خواهد داشت ؟

پاسخ این سؤال روشن است و آن این که قرآن برای یک فرد یا یک گروه خاص نازل نشده بلکه برای جامعه انسانی است و مسلما همه انسان ها این گونه نیستند ، بسیار هستند کسانی که این دلایل مختلف را می شنوند و راه حق را باز می یابند ، هر دسته ای از این تشنگان حقیقت از یک نوع بیان قرآن بهره می گیرند و بیدارمی شوند و همین اثر ، برای نزول این آیات، کافی است، هرچندکوردلانی ازآن نتیجه معکوس بگیرند.

ضمنا از این آیه این درس را در زمینه مسایل تربیتی و تبلیغی می توان فراگرفت که باید برای رسیدن به هدف های عالی تربیتی ، تنها از یک طریق استفاده نکرد ، بلکه از طرق گوناگون و وسایل مختلف بهره گرفت ، که مردم ذوق ها و استعدادهای مختلفی دارند و برای نفوذ در هریک باید از راهی وارد شد و یکی از فنون بلاغت نیز همین است .

جزء پانزدهم (55)

تسبیح و حمد عمومی موجودات جهان

44 تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتُ السَّبْعُ وَ الاَْرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ اِنْ مِنْ شَیْ ءٍ اِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِه وَلکِنْ لا تَفْقَه-ُونَ تَسْبیحَهُمْ اِنَّهُ کانَ حَلیما غَف-ُورا

ص:39

آسمان های هفتگانه و زمین و کسانی که درآن هاهستندهمه تسبیح اومی گویند و هرموجودی تسبیح و حمداومی گوید، ولی شماتسبیح آن هارا نمی فهمید او حلیم و آمرزنده است.

در آیات مختلف قرآن ، سخن از تسبیح و حمد موجودات عالم هستی در برابر خداوند بزرگ به میان آمده است .

قرآن می گوید : عالم هستی یکپارچه زمزمه و غوغا است ، هر موجودی به نوعی به حمد و ثنای حق مشغول است و غلغله ای خاموش در پهنه عالم هستی طنین افکنده که بی خبران توانایی شنیدن آن را ندارند ، اما اندیشمندانی که قلب و جانشان به نور ایمان زنده و روشن است ، این صدا را از هر سو به خوبی به گوش و جان می شنوند .

(56) سوره اِسراء

ولی در تفسیر حقیقت این حمد و تسبیح در میان دانشمندان و فلاسفه و مفسران بسیار گفتگو است :

بعضی آن را حمد و تسبیح « حالی » دانسته اند و بعضی « قالی » که خلاصه نظرات آن هارا با آن چه مورد قبول ما است ذیلاً می خوانید:

جمعی معتقدند که همه ذرات موجودات این جهان اعم از آن چه ما آن را عاقل می شماریم یا بی جان و غیرعاقل همه دارای یک نوع درک و شعورند و در عالم خود تسبیح و حمد خدا می گویند ، هر چند ما قادر نیستیم به نحوه درک و احساس آن ها پی ببریم و زمزمه حمد و تسبیح آن ها را بشنویم .

آیاتی مانند « وَ اِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَهِ اللّهِ : بعضی از سنگ ها از ترس خدا از فراز کوه ها به پایین می افتند » ( 74 / بقره ) .

ص:40

جزء پانزدهم (57)

مانند « فَقالَ لَها وَ لِلاَْرْضِ ائتِیَا طَوْعا اَوْ کَرْها قالَتا اَتَیْنا طائِعِینَ : خداوند به آسمان و زمین فرمود از روی اطاعت یا کراهت به فرمان من آیید ، آن ها گفتند ما از در اطاعت می آییم » ( 11 / فصلت )... و مانند آن را می توان گواه بر این عقیده گرفت .

بسیاری معتقدند که این تسبیح و حمد ، همان چیزی است که ما آن را « زبان حال » می نامیم ، حقیقی است نه مجازی ، ولی زبان حال است نه قال .

توضیح این که: بسیار می شودبه کسی که آثار ناراحتی و درد و رنج و بی خوابی در چهره و چشم او نمایان است می گوییم : هرچند تو از ناراحتیت سخن نمی گویی اما چشم تو می گوید که دیشب به خواب نرفتی وچهره ات گواهی می دهدکه ازدرد و ناراحتی جانکاهی رنج می بری.

این زبان حال گاهی آن قدر قوی و نیرومند است که « زبان قال » را تحت الشعاع خود قرار می دهد و به تکذیب آن برمی خیزد ، این همان چیزی است که علی در گفتار معروفش می فرماید : « ما اَضْمَرَ اَحَدٌ شَیْئا اِلاّ ظَهَرَ فی فَلَتاتِ لِسانِهِ وَ صَفَحاتِ وَجْهِهِ : هرگز کسی رازی را در دل نهان نمی کند مگر این که در لابلای سخنانش به طور ناخودآگاه و صفحه صورتش آشکار می گردد » .(1)

از سوی دیگر آیا می توان انکار کرد که یک تابلو بسیار زیبا که شاهکاری از هنر راستین است گواهی بر ذوق و مهارت نقاش می دهد

ص:41


1- « نهج البلاغه » ، حکمت 26 .

و او را مدح و ثنا می گوید ؟

آیا می توان انکار کرد که دیوان شعر شعرای بزرگ و نامدار از قریحه عالی آن ها حکایت می کند ؟ و دائما آن ها را می ستاید ؟

(58) سوره اِسراء

آیا می توان منکر شد که ساختمان های عظیم و کارخانه های بزرگ و مغزهای پیچیده الکترونیک و امثال آن ها، با زبان بی زبانی از سازنده و مخترع و مبتکر خود سخن می گویند و هریک درحد خوداز آن ها ستایش می کنند ؟

جزء پانزدهم (59)

بنابراین باید قبول کرد که عالم شگرف هستی با آن نظام عجیبش ، با آن همه رازها و اسرار ، با آن عظمت خیره کننده اش و با آن ریزه کاری های حیرت زا همگی « تسبیح و حمد » خدا می گویند .

مگر « تَسْبیح » جز به معنی پاک و منزه شمردن از عیوب می باشد ؟ ساختمان و نظم این عالم هستی می گوید خالق آن از هرگونه نقص و عیبی مبرا است .

اگر یک روز آن شاعر نکته پرداز هر برگی از برگ های درختان سبز را دفتری از معرفت کردگار می دانست ، دانشمندان گیاه شناس امروز درباره این برگ ها نه یک دفتر بلکه کتاب ها نوشته اند واز ساختمان اسرارآمیز کوچک ترین اجزای آن یعنی سلول ها گرفته تا طبقات هفتگانه برگ و دستگاه تنفسی آن و رشته های آبیاری و تغذیه و سایر مشخصات بسیار پیچیده برگ ها در این کتاب ها ، بحث ها کرده اند .

این معنی برای تسبیح و حمد عمومی موجودات کاملاً قابل درک است و نیاز به آن ندارد که ما برای همه ذرات عالم هستی درک و شعور

ص:42

قایل شویم چرا که دلیل قاطعی برای آن در دست نیست و آیات گذشته نیز به احتمال زیاد همان زبان حال را بیان می کند .

(60) سوره اِسراء

در روایاتی که از پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه اهل بیت علیهم السلام رسیده تعبیرات جالبی در این زمینه دیده می شود ، از جمله :

یکی از یاران امام صادق می گوید : از تفسیر آیه « وَ اِنْ مِنْ شَیْ ءٍ اِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ » سؤال کردم ، امام فرمود : « کُلُّ شَیْ ءٍ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ اِنّالَنَری اَنْ یَنْقُضَ الْجِدارُ وَ هُوَ تَسْبیحُها : آری هر چیز تسبیح و حمد خدا می گوید حتّی هنگامی که دیوار می شکافد و صدایی از آن به گوش می رسد آن نیز تسبیح است » .

از امام باقر نقل شده که فرمود : « نَهی رَسُولُ اللّهِ عَنْ اَنْ تُوْسَمَ الْبَهائِمُ فیوُجُوهِها، وَاَنْ تُضْرَبَ وُجُوهُهالاَِنَّها تُسَبِّحُ بِحَمْدِ رَبِّها: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : علامت داغ در صورت حیوانات نگذارید و تازیانه به صورت آن ها نزنید زیرا آن ها حمد و ثنای خدا می گویند » .

و نیز از امام صادق نقل شده : « مامِنْ طَیْرٍ یُصادُ فی بَرٍّ وَ

جزء پانزدهم (61)

لا بَحْرٍ وَ لا شَیْ ءٌ یُصادُ مِنَ الْوَحْشِ اِلاّبِتَضْییعِهالتَّسْبیحَ : هیچ پرنده ای در صحرا و دریا صید نمی شود و هیچ حیوان وحشی به دام صیاد نمی افتد مگر به خاطر ترک تسبیح » .

امام باقر صدای گنجشکانی را شنید، فرمود : « می دانید این ها چه می گویند » ، ابوحمزه ثمالی که از یاران خاص امام بود می گوید ، عرض کردم : « نه » ، فرمود : « یُسَبِّحْنَ رَبَّهُنَّ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یَسْئَلْنَ قُوتَ یَوْمِهِنَّ : این ها تسبیح خداوند بزرگ را می گویند و روزی

ص:43

خود را از او می خواهند » .

در حدیث دیگری می خوانیم که یک روز پیامبر صلی الله علیه و آله نزد عایشه آمد ، فرمود : « این دو لباس مرا بشوی » عرض کرد : « ای رسول خدا دیروز شستم » ، فرمود : « اَمّا عَلِمْتَ اَنَّ الثَّوْبَ یُسَبِّحُ فِاِذَا اتَّسَخَ انْقَطَعَ تَسْبیحُهُ : آیا نمی دانی که لباس انسان نیز تسبیح خدا می گوید و هنگامی که چرک و آلوده شود تسبیح آن قطع می شود » .

مجموعه این روایات که بعضی از آن ها معانی دقیق و باریکی دارد

(62) سوره اِسراء

نشان می دهد که این حکم عمومی تسبیح موجودات ، همه چیز را بدون استثناء دربرمی گیرد و همه این ها با آن چه در تفسیر دوم ( تسبیح به معنی زبان حال و تکوین ) گفتیم کاملاً سازگار است و این که در این روایات خواندیم هنگامی که لباس آلوده و کثیف می شود ، تسبیح آن قطع می گردد ، ممکن است اشاره به این باشد که موجودات تا چهره پاک طبیعی دارند ، انسان را به یاد خدا می اندازند،اما هنگامی که چهره پاک طبیعی خود را از دست دادند دیگر آن یادآوری از بین می رود .

49 وَ قالُوا اَءِذا کُنّا عِظاما وَ رُفاتا اَءِنّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقا جَدیدا

و(مشرکین)گفتند: آیا هنگامی که ما استخوان های پوسیده و پراکنده ای شدیم دگربار آفرینش تازه ای خواهیم یافت؟

« رُفات » به هر چیزی که کهنه و پوسیده و متلاشی شود می گویند .

این تعبیرمانند بسیاری از تعبیرات دیگر قرآن در زمینه معاد نشان می دهد که پیامبر صلی الله علیه و آله همواره در دعوت خود سخن از مسأله « معاد

ص:44

جزء پانزدهم (63)

جسمانی » می گفت که این جسم بعد از متلاشی شدن بازمی گردد ، وگرنه هرگاه سخن تنها از معاد روحانی بود این گونه ایرادهای مخالفان به هیچ وجه معنی نداشت .

رستاخیز قطعی است

50 قُلْ کُونُوا حِجارَهً اَوْ حَدیدا

بگو: شما سنگ و آهن باشید .

51 اَوْخَلْقا مِمّایَکْبُرُ فیصُدُورِکُمْ فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعیدُنا قُلِ الَّذی فَطَرَکُمْ اَوَّلَ مَرَّهٍ فَسَیُنْغِضُونَ اِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ وَ یَقُولُونَ مَتی هُوَ قُلْ عَسی اَنْ یَکُونَ قَریبا

یا هر مخلوقی که در نظرشما ازاین سخت تراست( و از حیات وزندگی دورتر، باز خدا قادراست شمارابه زندگی مجدد بازگرداند ) آن ها به زودی می گویند چه کسی ما رابازمی گرداند؟ بگو همان کسی که روز نخست شما را آفرید ، آن ها سر خود را ( از روی تعجب و انکار ) به سوی تو خم می کنند و می گویند:در چه زمانی خواهد بود؟بگو شاید نزدیک باشد.

(64) سوره اِسراء

« سَیُنْغِضُونَ » از ماده « اِنْغاض » به معنی حرکت دادن سربه سوی طرف مقابل از روی تعجب است .

روشن است که استخوان ها بعد از پوسیدن تبدیل به خاک می شوند و خاک همیشه آثاری از حیات دارد ، گیاهان از خاک می رویند، موجودات زنده در خاک پرورش می یابند و اصل وجود آدمی نیز از خاک است ، کوتاه سخن این که خاک دروازه حیات وزندگی است.

ص:45

ولی سنگ و آهن یا موجوداتی از این ها سخت تر فاصله شان با حیات و زندگی بسیار بیشتر است ، هرگز گیاهی از دل سنگ و آهن برنمی خیزد ، اما قرآن می گوید در پیشگاه قدرت خدا این ها اهمیت ندارد ، هرچه باشید و هرچه شوید باز امکان بازگشتتان به حیات و زندگی محفوظ است .

سنگ ها و آهن ها نیزمی پوسند و متلاشی می شوند و با موجودات دیگر این کره خاکی ترکیب می یابند و مبدأ حیات و زندگی می شوند .

جزء پانزدهم (65)

دومین ایراد آن ها این بود که می گفتند : بسیار خوب اگر بپذیریم که این استخوان های پوسیده و متلاشی شده قابل بازگشت به حیات است چه کسی قدرت انجام این کار را دارد ، چرا که این تبدیل را یک امر بسیار پیچیده و مشکل می دانستند .

پاسخ این سؤال را قرآن چنین می گوید : « به آن ها بگو همان کسی که شما را روز اول آفرید : قُلِ الَّذی فَطَرَکُمْ اَوَّلَ مَرَّهٍ » .

سرانجام به سومین ایراد آن ها می پردازد و می گوید : « آن ها سر خود را از روی تعجب و انکار تکان می دهند و می گویند: چه زمانی این معاد واقع می شود؟ فَسَیُنْغِضُونَ اِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ وَ یَقُولُونَ مَتی هُوَ».

آن ها در حقیقت با این ایراد خود می خواستند این مطلب را منعکس کنند که به فرض این ماده خاکی قابل تبدیل به انسان باشد و قدرت خدا را نیز قبول کنیم ، اما این یک وعده نسیه بیش نیست و معلوم نیست در چه زمانی واقع می شود ؟ اگر در هزاران یا میلیون هاسال بعد باشد چه تأثیری در زندگی امروز ما می کند ، سخن

ص:46

از نقد بگو و نسیه را رها کن .

(66) سوره اِسراء

قرآن در پاسخشان می گوید : « به آن ها بگو شاید زمان آن نزدیک باشد: قُلْ عَسی اَنْ یَکُونَ قَریبا » .

و البته نزدیک است چراکه مجموعه عمر این جهان هرچه باشد در برابر زندگی بی پایان در سرای دیگر لحظه زودگذری بیش نیست .

52 یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجیبوُنَ بِحَمْدِه وَ تَظُنُّونَ اِنْ لَبِثْتُمْ اِلاّ قَلیلاً

همان روز که شما را ( از قبرهایتان ) فرا می خواند ، شما هم اجابت می کنید درحالی که حمد او می گویید و تصور می کنید تنها مدت کوتاهی ( در جهان برزخ ) درنگ کردید .

آری آن روز این احساس به انسان دست می دهد که دوران برزخ هرچند طولانی بوده ، در برابر عمر بی نهایت در عالم بقاء، لحظات زودگذری بیش نیست .

بعضی از مفسران این احتمال را نیز داده اند که منظور اشاره به

جزء پانزدهم (67)

توقف در دنیا است یعنی آن روزاست که می دانید زندگی دنیا چندان طولانی نبوده، ساعاتی بوده کوتاه و بسیار زودگذر .

برخورد منطقی با همه مخالفان

53 وَ قُلْ لِعِبادی یَقُولُوا الَّتی هِیَ اَحْسَنُ اِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ اِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلاِْنْسانِ عَدُوّا مُبینا

به بندگانم بگو سخنی بگویندکه بهترین باشد چراکه شیطان ( به وسیله سخنان ناموزون ) میان آن ها فتنه و فساد می کند،

ص:47

همیشه شیطان دشمن آشکاری برای انسان بوده است .

«یَنْزَغُ» از ماده « نَزْغ » به معنی ورود در کاری به نیت اِفساد است .

کلمه « عِبادی » اشاره به مؤمنان است و روش بحث با دشمنان را به آن ها می آموزد چرا که گاهی مؤمنان تازه کار طبق روشی که از پیش داشتند با هرکس که در عقیده با آن ها مخالف بود به خشونت می پرداختند و آن ها را صریحا اهل جهنم و عذاب و شقی و گمراه می خواندند و خود را اهل نجات ، و این سبب می شد که مخالفان یک حالت منفی در برابر دعوت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به خود بگیرند .

(68) سوره اِسراء

البتّه کلمه « بَیْنَهُمْ » ( در میان آن ها ) مفهومش این است که شیطان ، سعی می کند میان مؤمنان و مخالفانشان فساد کند و یا سعی می کند در دل های مؤمنان به طرز مرموزی نفوذ کند و آن ها را به فساد و افساد دعوت نماید .

64 وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَاَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ وَ شارِکْهُمْ فِی الاَْمْوالِ وَ الاَْوْلادِ وَعِدْهُمْ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ اِلاّ غُرُورا

هرکدام از آن ها را می توانی با صدای خودت تحریک کن و لشکر سواره و پیاده ات را بر آن ها گسیل دار و در ثروت و فرزندانشان شرکت جوی و آن ها را با وعده ها سرگرم کن ولی شیطان جز فریب و دروغ وعده ای نمی دهد .

65 اِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ وَ کَفی بِرَبِّکَ وَکیلاً

( اما بدان ) تو هرگز سلطه ای بر بندگان من پیدانخواهی کرد

ص:48

جزء پانزدهم (69)

و آن ها هیچگاه به دام تو گرفتار نمی شوند همین قدر کافی است پروردگارت حافظ آن ها باشد .

«اِسْتَفْزِزْ» از ماده « اِسْتِفْزاز » به معنی تحریک و برانگیختن است.

« اَجْلِبْ » از ماده « اِجْلاب » در اصل از «جَلَبَه» به معنی فریاد شدید است و اِجْلاب به معنی راندن و حرکت دادن با نهیب و فریاد می باشد .

وسایل چهارگانه وسوسه گری شیطان

گر چه در آیات فوق ، مخاطب شیطان است و خداوند به عنوان یک فرمان تهدیدآمیز به او می گوید هرچه از دستت ساخته است بکن و با وسایل گوناگون به اغوای بنی آدم برخیز ، ولی در واقع هشداری است به همه انسان ها که طرق نفوذ شیطان را دریابند و از تنوع وسایل وسوسه های او آگاه شوند .

جالب این که قرآن در آیه فوق به چهاربخش مهم و اصولی از این وسایل ، اشاره می کند و به انسان ها می گوید که از چهارطرف مراقب خویش باشند :

(70) سوره اِسراء

برنامه های تبلیغاتی جمله « وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ » که بعضی از مفسران آن را تنها به معنی نغمه های هوس انگیز موسیقی و خوانندگی تفسیر کرده اند معنی وسیعی دارد که هرگونه تبلیغات گمراه کننده را که در آن از وسایل صوتی و سمعی استفاده می شود شامل می گردد .

به این ترتیب نخستین برنامه شیطان، استفاده از این وسایل است .

این مسأله مخصوصا در دنیای امروز که دنیای فرستنده های

ص:49

رادیویی و دنیای تبلیغات گسترده سمعی و بصری است ، از هر زمانی روشن تر و آشکارتر است ، چرا که شیاطین و احزاب آن ها در شرق و غرب جهان بر این وسیله مؤثر تکیه دارند و بخش عظیمی از سرمایه های خود را در این راه مصرف می کنند ، تا بندگان خدا را استعمار کنند و از راه حق که راه آزادی و استقلال و ایمان و تقوی است منحرف سازند و به صورت بردگانی بی اراده و ناتوان درآورند .

استفاده از نیروی نظامی این منحصر به عصر و زمان

جزء پانزدهم (71)

ما نیست که شیاطین برای یافتن منطقه های نفوذ به قدرت نظامی متوسّل می شوند ، همیشه بازوی نظامی یکی از بازوهای مهم و خطرناک همه جباران و ستمگران جهان بوده است ، آن ها ناگهان در یک لحظه به نیروهای مسلّح خود فریاد می زنند و به مناطقی که ممکن است با مقاومت سرسختانه ، آزادی و استقلال خویش را بازیابند گسیل می دارند و حتّی در عصر خود می بینیم برنامه گسیل سریع که درست همان مفهوم « اِجْلاب » را دارد تنظیم کرده اند ، به این ترتیب که پاره ای از قدرت های جهانخوار غرب نیروی ویژه ای ، آماده ساخته اند که بتوانند آن را در کوتاه ترین مدت در هر منطقه ای از جهان که منافع نامشروع شیطانیشان به خطر بیفتد اعزام کنند و هر جنبش حق طلبانه ای را در نطفه خفه نماید .

و قبل از وصول این لشکر سریع ، زمینه را با جاسوسان ماهر خود که در واقع لشکر پیاده هستند آماده می سازند .

غافل از این که خداوند به بندگان راستینش در همین آیات وعده

ص:50

داده است که شیطان و لشکر او هرگز بر آن ها سلطه نخواهند یافت .

(72) سوره اِسراء

برنامه های اقتصادی با پوشش انسان دوستی یکی دیگر از وسایل مؤثر نفوذشیطان از طریق شرکت در اموال و نفوس است ، باز در این جا می بینیم بعضی از مفسران شرکت در اموال را منحصرا به معنی « ربا » و شرکت در اولادرا فقط به معنی فرزندان نامشروع دانسته اند در حالی که این دو کلمه معنی بسیار وسیع تری دارد که همه اموال حرام و فرزندان نامشروع و غیر آن را شامل می شود .

مثلاً در عصر و زمان خود می بینیم که شیاطین جهانخوار ، مرتبا پیشنهاد سرمایه گذاری و تأسیس شرکت ها و ایجاد انواع کارخانه ها و مراکز تولیدی در کشورهای ضعیف می کنند و زیر پوشش این شرکت ها انواع فعالیت های خطرناک و مضر را انجام می دهند ، جاسوس های خود را به نام کارشناس فنی یا مشاور اقتصادی و مهندس و تکنیسین به این کشورها اعزام می دارند و بالطائف الحیل آخرین رمق آن ها را می مکند و از رشد و نمو و استقلال اقتصادی آن ها جلوگیری می کنند .

جزء پانزدهم (73)

و نیز از طریق تأسیس مدارس ، دانشگاه ها ، کتابخانه ها ، بیمارستان ها و جهانگردی در فرزندان آن ها شرکت می جویند ، جمعی از آن ها را به سوی خود متمایل می سازند ، حتّی گاهی با کمک های سخاوتمندانه از طریق بورس تحصیلی که در اختیار جوانان می گذارند آن ها رابه طورکامل به فرهنگ و برنامه خود جلب می کنند و در افکار آن ها شریک می شوند .

برنامه های مخرب روانی استفاده از وعده های

ص:51

مغرورکننده و انواع فریب ها و نیرنگ ها یکی دیگر از برنامه های شیطان ها است ، آن ها روانشناسان و روانکاوان ماهری را برای اغفال و فریب مردم ساده دل و حتّی هوشیار تربیت کرده اند ، گاهی به نام این که دروازه تمدن بزرگ در چندقدمی آن ها است و یا این که در آینده نزدیکی در ردیف اولین کشورهای متمدن و پیشرو قرار خواهند گرفت و یا این که نسل آن ها نسل نمونه و بی نظیری است که می تواند در پرتو برنامه های آنان به اوج عظمت برسد و امثال این خیالات و پندارها، آن هارا سرگرم می سازند که همه در جمله « وَعْدِهُمْ » خلاصه می شود .

(74) سوره اِسراء

و گاهی به عکس از طریق تحقیر و تضعیف روحیه و این که آن ها هرگز مبارزه با قدرت های عظیم جهانی را ندارند و میان تمدّنشان با تمدّن کشورهای پیشرفته صدها سال فاصله است آنان را ازهرگونه تلاش و کوششی بازمی دارند .

این قصه سر دراز دارد و طرق نفوذ شیطان و لشکریان او یک راه و دو راه نیست (1)، این جا است که عباداللّه و بندگان راستین خدا با دلگرمی که از وعده قطعی او در این آیات به دست می آورند به جنگ با این شیاطین برمی خیزند و کمترین وحشتی به خود راه نمی دهند و می دانند سر و صدای شیاطین هرقدر زیاد باشد بی محتوا و توخالی

ص:52


1- در زمینه این که چرا خدا شیطان راآفرید در ذیل تفسیر آیه 36 سوره بقره، صفحه 193، جلد 1 تفسیرنمونه و درمورد وسوسه های شیطان در صفحه 115، جلد 6 تفسیر مذکور بحث شده است .

است و با قدرت ایمان و توکل برخدا برهمه آن ها می توان پیروز شد و

جزء پانزدهم (75)

نقشه هاشان را نقش برآب کرد چنان که قرآن می گوید « وَ کَفی بِرَبِّکِ وَکیلاً : خداوند بهترین حافظ و نگاهبان و یار و یاور آن ها است » .

چه کسی کشتی ها را در دریاها به حرکت درمی آورد؟

66 رَبُّکُمُ الَّذی یُزْجی لَکُمُ الْفُلْکَ فِی الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِه اِنَّهُ کانَ بِکُمْ رَحیما

پروردگارتان کسی است که کشتی را در دریا برای شما به حرکت درمی آورد تا از نعمت او بهره مند شوید ، او نسبت به شما مهربان است .

«یُزْجی»از ماده « اِزْجاء » به معنی حرکت دادن مداوم چیزی است.

بدیهی است برای حرکت کشتی ها در دریا ، نظاماتی دست به دست هم داده تا این امر فراهم گردد ، از یک سو آب به صورت مرکبی راهوار آفریده شده ، از سوی دیگر وزن مخصوص بعضی از اشیاء سبک تر از آب است آن چنان که روی آب بماند و یا اگر سنگین تر است آن را به شکلی ساخت که عملاً وزن مخصوصی کمتر از آب پیدا کند ، به طوری که طاقت تحمل بارهای سنگین و انسان های فراوانی داشته باشد.

(76) سوره اِسراء

از سوی سوم نیروی محرکی لازم است ، که در زمان های گذشته بادهای منظمی بود که بر صفحه اقیانوس ها با نظم خاصی می وزید و آشنایی به زمان و مسیر و سرعت این بادها به ناخدایان امکان می داد که از نیروی عظیم آن برای حرکت کشتی های بادبانی استفاده کنند ، ولی امروز از نیروی بخار که برادر باد است برای حرکت

ص:53

کشتی های عظیم استفاده می شود .

از سوی چهارم نیاز به وسیله راهیابی است که در گذشته خورشید و ستارگان آسمان بودند و امروز قطب نماها و نقشه ها هستند .

اگر این چهار موضوع دست به دست هم نمی دادند و برای حرکت منظم کشتی ها هم آهنگ نمی شدند انسان از این وسیله بسیار مهم حمل و نقل و مرکب سواری راهوار محروم می ماند .

البته می دانید کشتی ها همیشه بزرگ ترین وسیله نقلیه انسان ها بوده و هستند ، هم اکنون کشتی های غول پیکری داریم که به اندازه یک شهر کوچک وسعت و سرنشین دارند .

جزء پانزدهم (77)

67 وَاِذامَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ اِلاّاِیّاهُ فَلَمّا نَجّیکُمْ اِلَی الْبَرِّ اَعْرَضْتُمْ وَ کانَ الاِْنْسانُ کَف-ُورا

و هنگامی که در دریا ناراحتی به شما برسد همه کس را جز او فراموش خواهید کرد ، اما هنگامی که شما را به خشکی نجات دهد روی می گردانید و انسان کفران کننده است .

هنگامی که ناراحتی ها در دریا به شما می رسد تمام معبودهایی جز خدا از نظر شما گم می شود و باید گم شود چرا طوفان حوادث پرده های تقلید و تعصب را که بر فطرت آدمی افتاده کنار می زند و نور فطرت که نور توحید و خداپرستی و یگانه پرستی است جلوه گر می شود ، آری در چنین لحظاتی همه معبودهای پنداری و خیالی که نیروی توهم انسان به آن ها قدرت بخشیده بود همچون برف در آفتاب تابستان آب می شوند و از ذهن محو می گردند و تنها نور در آن می درخشد .

ص:54

سپس اضافه می کند : « فَلَمّا نَجّیکُمْ اِلَی الْبَرِّ اَعْرَضْتُمْ وَ کانَ اِلاِْنْسانُ کَفُورا » .

(78) سوره اِسراء

وقتی خدا شمارا نجات داد باردیگر پرده های غرور و غفلت ، تقلید و تعصب ، این نور الهی را می پوشاند و گرد و غبار عصیان و گناه و سرگرمی های زندگی مادی ، چهره تابناک آن را پنهان می سازد .

انسان گل سرسبد موجودات

70 وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی ادَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً

ما بنی آدم را گرامی داشتیم و آن هارا در خشکی و دریا (بر مرکب های راهوار) حمل کردیم و از انواع روزی های پاکیزه به آن ها روزی دادیم و بر بسیاری از خلق خود برتری بخشیدیم.

از آن جا که یکی از طرق تربیت و هدایت ، همان دادن شخصیت به افراد است قرآن مجید به دنبال بحث هایی که درباره مشرکان و منحرفان در آیات گذشته داشت ، در این جا به بیان شخصیت والای نوع بشر و مواهب الهی نسبت به او می پردازد ، تا با توجه به این ارزش فوق العاده به آسانی خود را نیالاید و خویش را به بهانه ناچیزی نفروشد « وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی ادَمَ » .

جزء پانزدهم (79)

سپس به سه قسمت از مواهب الهی ، نسبت به انسان ها اشاره می کند که عبارتند ازمرکب، رزق طیّب ، برتری بر سایر مخلوقات .

ص:55

معنی « کثیر » در این جا چیست ؟

بعضی از مفسران آیه فوق را دلیل بر فضیلت فرشتگان بر کل بنی آدم دانسته اند ، چرا که قرآن می گوید ما انسان ها رابر بسیاری از مخلوقات خود برتری دادیم و طبعا گروهی در این جا باقی می ماند که انسان برتر از آن ها نیست و این گروه جز فرشتگان نخواهند بود .

ولی باتوجه به آیات آفرینش آدم و سجود و خضوع فرشتگان برای او و تعلیم علم اسماء به آن ها از سوی آدم ، تردیدی باقی نمی ماند که انسان از فرشته برتر است ، بنابراین ، « کثیر » در این جا به معنی جمیع خواهد بود و به گفته مفسر بزرگ طبرسی در مجمع البیان ، در قرآن و مکالمات عرب، بسیار معمول است که این کلمه به معنی جمیع می آید .

(80) سوره اِسراء

قرآن درباره شیاطین می گوید:«وَ اَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ» (223/شعراء).

چرا انسان برترین مخلوق خدا است ؟

پاسخ این سؤال چندان پیچیده نیست ، زیرا می دانیم تنها موجودی که از نیروهای مختلف ، مادی و معنوی ، جسمانی و روحانی تشکیل شده و در لابلای تضادها می تواند پرورش پیدا کند و استعداد تکامل و پیشروی نامحدود دارد ، انسان است .

حدیث معروفی که از امیرمؤمنان علی نقل شده نیز شاهد روشنی بر این مدعا است : « خداوند خلق عالم را بر سه گونه آفرید : فرشتگان و حیوانات و انسان ، فرشتگان عقل دارند بدون شهوت و غضب، حیوانات مجموعه ای از شهوت و غضبند و عقل ندارند ، اما انسان مجموعه ای است از هر دو ، تا کدامین غالب آید . اگر عقل او بر شهوتش

ص:56

غالب شود ، از فرشتگان برتر است و اگر شهوتش بر عقلش چیره گردد ، از حیوانات پست تر » .(1)

جزء پانزدهم (81)

71 یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ فَمَنْ اُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِه فَاُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ وَ لا یُظْلَم-ُونَ فَتیلاً

به یاد آورید روزی را که هر گروهی را با پیشوایشان می خوانیم ، آن ها که نامه عملشان به دست راستشان است آن را(با شادی و سرور)می خوانند و سر سوزنی به آن ها ظلم و ستم نمی شود .

« فَتیل » به معنی رشته بسیار نازکی است که درشکاف هسته خرما قرار دارد در مقابل « نَقیر » که نقطه ای در پشت هسته خرما است و « قِطْمیر » به معنی پوسته نازکی است که هسته خرما را پوشانیده و تمام این کلمات کنایه از شی ء بسیار کوچک و حقیر است .

امام در این جا معنی وسیعی دارد که هر پیشوایی را اعم از پیامبران و ائمه هدی و دانشمندان و کتاب و سنت و هم چنین ائمه کفر و ضلال را شامل می شود و به این ترتیب هرکس در آن جا در خط همان رهبری قرار خواهد گرفت که در این جهان خط او را انتخاب کرده بود .

(82) سوره اِسراء

این تعبیر درعین این که یکی از اسباب تکامل انسان را بیان می کند، هشداری است به همه افراد بشر که در انتخاب رهبر فوق العاده دقیق و سخت گیر باشند و زمام فکر و برنامه خود را به دست هرکس نسپرند .

ص:57


1- «نُورُالثَّقَلَیْن»، جلد 3، صفحه 188 .

نقش رهبری در اسلام

در حدیث معروفی از امام باقر نقل شده هنگامی که سخن از ارکان اصلی اسلام به میان می آورد « ولایت » ( رهبری ) را پنجمین و مهم ترین رکن معرفی می کند درحالی که نماز که معرف پیوند خلق با خالق است و روزه که رمز مبارزه با شهوات است و زکات که پیوند خلق با خلق است و حج که جنبه های اجتماعی اسلام را بیان می کند چهار رکن اصلی دیگر.

سپس امام اضافه می کند : « هیچ چیز به اندازه ولایت و

جزء پانزدهم (83)

رهبری اهمیت ندارد ».(چراکه اجرای اصول دیگردرسایه آن خواهدبود).(1)

و نیز به همین دلیل در حدیث معروفی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده: «مَنْ ماتَ بِغَیْرِ اِمامٍ ماتَ میتَهَ الْجاهِلِیَّهِ : کسی که بدون امام و رهبر از دنیا برود مرگ او مرگ جاهلیت است ».(2)

البتّه خداوندبرای هرعصروزمانی رهبری برای نجات وهدایت انسان ها قرارداد؟چراکه حکمت او ایجاب می کندفرمان سعادت بدون ضامن اجرا نباشد، امّا مهم این است که مردم رهبرشان را بشناسند و در دام رهبران گمراه و فاسد و مفسد گرفتار نشوند که نجات از چنگالشان دشوار است.

اعتقاد شیعه به وجود یک امام معصوم در هر عصر و زمان

ص:58


1- 1 بُنِیَ الاِْسْلامُ عَلی خَمْسٍ عَلَی الصَّلوهِ وَالزَّکاهِ وَالصَّوْمِ وَالْحَجِّ وَالْوِلا یَهِ وَ لَمْ یُنادِ بِشَیْ ءٍ کَما نُودِیَ بِالْوِلا یَهِ «اصول کافی»، جلد 2، صفحه 15 .
2- « نُورُالثَّقَلَیْن » جلد 3 ، صفحه 194 و کتب بسیاری دیگر .

فلسفه اش همین است آن گونه که علی فرمود : « اَللّهُمَّ بَلی لاتَخلُوالاَْرْضُ مِنْ قائِمٍ لِلّهِ بِحُجَّهٍ ، اِمّا ظاهِرا مَشْهُورا وَاِمّا

(84) سوره اِسراء

خائِفامَغْمُورا ، لِئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللّهِ وَ بَیِّناتُهُ : آری به خدا سوگند صفحه روی زمین هرگز از رهبری که با حجت الهی قیام کند خالی نشود ، خواه ظاهر و آشکار باشد یا ( بر اثر نداشتن پیروان کافی ) ترسان و پنهان، تا نشانه های الهی و دلایل فرمان او از میان نرود » . (1)

« کوردلان » از دیدگاه قرآن کریم

72 وَ مَنْ کانَ فی هذِه اَعْمی فَهُوَ فِی الاْخِرَهِ اَعْمی وَ اَضَلُّ سَبیلاً

اما آن هاکه در این جهان (از دیدن چهره حق) نابینا بودند در آن جا نیزنابیناهستند و گمراه تر.

قرآن تعبیرجالبی از مشرکان و بیدادگران در آیه فوق دارد ، از آن ها به عنوان « اَعْمی » توصیف می کند که اشاره به این حقیقت است که چهره حق همه جا آشکار است اگر چشم بینایی باشد ، چشمی که آیات خدا را در پهنای این جهان ببیند ، چشمی که درس های عبرت را در صفحات تاریخ ، بخواند ، چشمی که سرنوشت جباران و ستمگران را مشاهده کند، خلاصه چشمی باز و حق نگر .

جزء پانزدهم (85)

در حدیثی از امام باقر می خوانیم که در تفسیر آیه فوق فرمود : « مَنْ لَمْ یَدُلُّهُ السَّمواتُ وَ الاَْرْضُ وَ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ

ص:59


1- « نهج البلاغه » کلمات قصار 147 .

وَ دَوَرانُ الْفُلْکِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَالاْیاتُ الْعَجیباتُ عَلی اَنَّ وَراءَ ذلِکَ اَمْرٌ اَعْظَمُ مِنْهُ ، فَهُوَ فِی الاْخِرَهِ اَعْمی وَ اَضَلُّ سَبیلاً : کسی که آفرینش آسمان ها و زمین و آمد و شد شب و روز و گردش ستارگان و خورشید و ماه و نشانه ای شگفت انگیز او را از حقیقت بزرگ تری که ورای آن نهفته است آشکار نسازد او در آخرت اعمی و گمراه تر است » .(1)

در بعضی دیگر از روایات بدترین نابینایی ، نابینایی دل شمرده شد است « شَرُّ الْعَمی عَمَی الْقَلْبِ » .(2)

(86) سوره اِسراء

78 اَقِمِ الصَّلوهَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ اِلی غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْانَ الْفَجْرِ اِنَّ قُرْانَ الْفَجْرِ کانَ مَشْه-ُودا

نماز را از زوال خورشید تا نهایت تاریکی شب ( نیمه شب ) برپادار و هم چنین قرآن فجر ( نماز صبح ) را ، چرا که قرآن فجر مورد مشاهده ( فرشتگان شب و روز ) است .

« دُلُوکِ الشَّمْسِ » به معنی زوال آفتاب از دائره النهار است که وقت ظهر می باشد و در اصل از ماده « دَلْک » به معنی مالیدن گرفته شده، چرا که انسان در آن موقع بر اثر شدت تابش آفتاب چشم خود را می مالید و یا از « دَلْک » به معنی تمایل شدن است چرا که خورشید در این موقع از دائره نصف النهار به سمت مغرب متمایل می شود .

« غَسَقِ اللَّیْلِ » با توجه به این که غَسَق شدت ظلمت است و

ص:60


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 196 و 197 .
2- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 196 و 197 .

تاریکی شب در نیمه شب از هر وقت متراکم تر می باشد این کلمه روی هم رفته « نیمه شب » را می رساند .

جزء پانزدهم (87)

«قُرْانَ» به معنی چیزی است که قرائت می شود و «قُرْانَ الْفَجْرِ»روی هم رفته اشاره به نماز فجر است .

در روایتی از امام باقر در تفسیر همین آیه هنگامی که زراره محدث بزرگ شیعه از آن سؤال کرد چنین فرمود : « دُلُوکُها زَوالُها ، غَسَقُ اللَّیْلِ اِلی نِصْفِ اللَّیْلِ ، ذلِکَ اَرْبَعُ صَلَواتٍ وَضَعَهُنَّ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ وَقَّتَهُنَّ لِلنّاسِ وَ قُرْانُ الْفَجْرِ صَلوهُ الْغَداهِ: دلوک شمس به معنی زوال آن ( از دائره نصف النهار )است و غسق اللیل به معنی نیمه شب است ، این چهار نماز است که پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را برای مردم قرارداد و توقیت نمود و قرآن الفجر اشاره به نمازصبح است» .(1)

آیه فوق از آیاتی است که اشاره اجمالی به وقت نمازهای پنجگانه می کند و با انضمام به سایر آیات قرآن در زمینه وقت نماز است و روایات فراوانی که در این رابطه وارد شده ، وقت نمازهای پنجگانه دقیقا مشخص می شود .

(88) سوره اِسراء

نکته دیگری که در این جا باقی می ماند این است که آیه فوق می گوید : « اِنَّ قُرْانَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُودا : نماز صبح مورد مشاهده است » اکنون این سؤال پیش می آید که مشاهده چه کسانی ؟

روایاتی که در تفسیر این آیه به ما رسیده می گوید : مشهود ملائکه

ص:61


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 205 .

شب و روز است ، زیرا در آغاز صبح فرشتگان شب که مراقب بندگان خدا هستند جای خود را به فرشتگان روز می دهند و چون نماز صبح در همان آغاز طلوع انجام می گیرد هر دو گروه آن را مشاهده کرده و بر آن گȘǙǙɠمی دهند .

از این تعبیر به خوبی روشن می شود که بهترین موقع برای ادای نماز صبح همان لحظات آغاز طلوع فجر است .

79 وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِه نافِلَهً لَکَ عَسی اَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاما مَحْمُودا

جزء پانزدهم (89)

پاسی از شب را از خواب برخیز و قرآن ( و نماز ) بخوان ، این یک وظیفه اضافی برای تو است ، تا پروردگارت تو را به مقامی در خور ستایش برانگیزد .

« تَهَجَّدْ » از ماده « هُجُود » دراصل چنان که راغب در مفردات می گوید به معنی خواب است ، ولی هنگامی که به باب تَفَعُّل می رود به معنی از بین بردن خواب و انتقال به حالت بیداری آمده است ، ضمیر در « تَهَجَّدْ بِه » به قرآن برمی گردد یعنی قسمتی از شب را بیدار باش و قرآن بخوان ، ولی این کلمه بعدا در لسان اهل شرع به معنی نمازشب به کار رفته است و مُتَهَجِّدُ بِهِ به کسی می گویند که نماز شب می خواند .

نماز شب یک عبادت بزرگ روحانی

غوغای زندگی روزانه از جهات مختلف ، توجه انسان را به خود جلب می کند و فکر آدمی را به وادی های گوناگون می کشاند ، به طوری که جمعیت خاطر و حضور قلب کامل ، در آن بسیار مشکل است ، اما

ص:62

در دل شب و به هنگام سحر و فرونشستن غوغای زندگی مادّی و آرامش روح و جسم انسان در پرتو مقداری خواب ، حالت توجه و نشاط خاصی به انسان دست می دهد که بی نظیر است .

(90) سوره اِسراء

آری در این محیط آرام و دور از هرگونه ریا و تظاهر و خودنمایی و توأم با حُضور قلب حالت توجهی به انسان دست می دهد که فوق العاده روح پرور و تکامل آفرین است .

به همین دلیل دوستان خدا همیشه از عبادت های آخرشب ، برای تصفیه روح وحیات قلب وتقویت اراده وتکمیل اخلاص، نیرومی گرفته اند.

در آغاز اسلام نیز پیامبر صلی الله علیه و آله با استفاده از همین برنامه روحانی مسلمانان را پرورش داد و شخصیت آن ها را آن قدر بالا برد که گویی آن انسان سابق نیستند ، یعنی از آن ها انسان های تازه ای آفرید ، مُصَمِّم ، شجاع ، باایمان ، پاک و با اخلاص و شاید مقام محمود که در آیات فوق به عنوان نتیجه نافله شب آمده است اشاره به همین حقیقت نیز باشد .

امیر مؤمنان علی می فرماید : « قِیامُ اللَّیْلِ مَصَحَّهٌ لِلْبَدَنِ وَ مَرْضاهٌ لِلرَّبِّ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَعَرُّضٌ لِلرَّحْمَهِ وَ تَمَسُّکٌ بِاَخْلاقِ النَّبِّیینَ : قیام شب موجب صحّت جسم و خشنودی پروردگار و در معرض رحمت او قرارگرفتن و تمسّک به اخلاق پیامبران است» .(1)

جزء پانزدهم (91)

رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید : « مَنْ صَلّی بِاللَّیْلِ حَسُنَ وُجْهُهُ بِالنَّهارِ : کسی که نماز شب بخواند صورت ( و سیرتش ) در روز

ص:63


1- « بحارالانوار » ، جلد 84 ، صفحه 142 148 .

نیکو خواهد بود » .(1)

حتی در بعضی از روایات می خوانیم که این عبادت به قدری اهمیت دارد که جز پاکان و نیکان موفق به آن نمی شوند .

مردی نزدعلی امیرمؤمنان آمد و عرض کرد،من ازنمازشب محروم شدم، علی فرمود : « اَنْتَ قَدْ قَیَّدْتَکَ ذُن-ُوبُکَ : تو کسی هستی که گناهانت تو را به بند کشیده است » .(2)

(92) سوره اِسراء

درحدیث دیگری از امام صادق می خوانیم : « اِنَّ الرَّجُلَ لَیَکْذِبُ الْکِذْبَهَ وَ یَحْرُمُ بِها صَلوهَ اللَّیْلِ فَاِذاحَرُمَ بِها صَلوهَ اللَّیْلِ حَرُمَ بِهَا الرِّزْقَ : انسان گاهی دروغ می گوید و سبب محرومیتش از نمازشب می شود، هنگامی که ازنمازشب محروم شدازروزی (و مواهب مادی و معنوی) نیزمحروم می شود» .(3)

البته نماز شب آداب فراوانی دارد ولی بد نیست ساده ترین صورت آن را در این جا بیاوریم تا عاشقان این عمل روحانی بتوانند بهره بیشترگیرند، نمازشب به طورکاملاً ساده یازده رکعت است که به ترتیب ذیل به سه بخش تقسیم می شود .

الف چهار نماز دو رکعتی که مجموعا هشت رکعت می شود و نامش نافله شب است .

ب یک نماز دو رکعتی که نامش نافله « شفع » است .

ص:64


1- « بِحارالانوار » ، جلد 84 ، صفحه 142 148 .
2- « بِحارالانوار » ، جلد 84 ، صفحه 142 148 .
3- « وسایل الشیعه » ، جلد 5 ، صفحه 268 .

جزء پانزدهم (93)

ج نماز یک رکعتی که نامش نافله « وتر » است و طرز انجام این نمازها درست همانند نمازصبح می باشد ، ولی اذان و اقامه ندارند و قنوت وتر را هر چه طولانی تر کنند بهتر است .

مقام محمود چیست ؟

« محمود » از ماده حمد به معنی ستایش می باشد .

« مقام محمود » چنان که از لفظش پیدا است معنی وسیعی دارد که شامل هر مقامی که درخور ستایش باشد می شود ولی مسلما در این جا اشاره به مقام ممتاز و فوق العاده ای است که برای پیامبر در سایه عبادت های شبانه و نیایش در دل سحر حاصل شده است .

معروف در میان مفسرین این است که این مقام همان شفاعت کبرای پیامبر است .

این تفسیر در روایات متعددی نیز وارد شده است ، درتفسیر عیاشی ازامام باقر یاامام صادق می خوانیم که در تفسیر جمله « عَسی اَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاما مَحْمُودا » فرمود : « هِیَ الشَّفاعَهُ » .

(94) سوره اِسراء

این احتمال نیز وجود دارد که مقام محمود همان نهایت قرب به پروردگار است که یکی از آثارش شفاعت کبری می باشد .

80 وَ قُلْ رَبِ اَدْخِلْنی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَاَخْرِجْنیمُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطانا نَصیرا

وبگو: پروردگارا!مرا(در هرکار)صادقانه واردکن و صادقانه خارج نما واز سوی خود سلطان و یاوری برای من قرارده.

درحقیقت رمز اصلی پیروزی در همین جا نهفته شده است و راه و

ص:65

روش انبیاء و اولیای الهی همین بوده که فکرشان ، گفتارشان و اعمالشان از هرگونه غش و تقلب و خدعه و نیرنگ و هرچه برخلاف صدق و راستی است پاک باشد .

اصولاً بسیاری از بدبختی هایی که امروز با چشم خود می بینیم که دامنگیر افراد و اقوام و ملت ها شده به خاطر انحراف از همین اصل است ، گاهی پایه اصلی کارشان بر اساس دروغ و نیرنگ است و گاه که ورودشان در کارها بر اساس راستی است این خط اصیل را تا پایان حفظ نمی کنند و همین عامل شکست آن ها خواهد بود .

جزء پانزدهم (95)

دومین اصل که از یک نظر میوه درخت توحید و ازنظر دیگر نتیجه ورود و خروج صادقانه در کارها است ، همان است که در پایان آیه به آن اشاره شده است : « وَاجْعَلْ لی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطانا نَصیرا » .

چرا که من تنها هستم و به تنهایی کاری نمی توان انجام داد و با اتکاء بر قدرتم در برابر این همه مشکلات پیروز نخواهم شد ، تو مرا یاری کن و تو یاورانی برای من فراهم ساز .

81 وَ قُلْ جاءَالْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقا

و بگو حق فرارسیده و باطل مضمحل و نابود شد و ( اصولاً ) باطل نابود شدنی است .

« زَهَقَ » از ماده « زَهُوق » به معنی اضمحلال و هلاک و نابودی است و « زَهُوق » صیغه مبالغه و به معنی چیزی است که به طور کامل محو و نابود می شود .

ص:66

(96) سوره اِسراء

حق پیروز و باطل نابود است

در آیه فوق به یک اصل کلی و اساسی دیگر و یک سنت جاودان الهی برخورد می کنیم که مایه دلگرمی همه پیروان حق است و آن این که سرانجام حق پیروز است و باطل به طور قطع نابودشدنی است ، باطل صولت و دولتی دارد ، رعد و برقی می زند ، کر و فری نشان می دهد ولی عمرش کوتاه است و سرانجام به دره نیستی سقوط می کند .

ویا به گفته قرآن همچون کف های روی آب چشمکی می زند ، غوغایی می کند و خاموش می گردد و آب که مایه حیات است می ماند : « فَاَمّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ اَمّا ما یَنْفَعُ النّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الاَْرْضِ » ( 18 / رعد ) .

دلیل این موضوع در باطن کلمه باطل نهفته شده، زیرا چیزی است که باقوانین عالم آفرینش هماهنگ نیست و سهمی ازواقعیت و حقیقت ندارد.

آیه جاءَ الْحَقُّ ... و قیام مهدی

در بعضی از روایات جمله « جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ » به قیام

جزء پانزدهم (97)

مهدی تفسیر شده است هنگامی امام باقر فرمود : مفهوم این سخن الهی این است که : « اِذا قامَ الْقائِمُ ذَهَبَتْ دَوْلَهُ الْباطِلِ : هنگامی که امام قائم قیام کند دولت باطل برچیده می شود » .(1)

مسلما مفهوم این قبیل احادیث انحصار معنی وسیع آیه به این مصداق نیست بلکه قیام مهدی از روشن ترین مصداق های آن است که

ص:67


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد سوم ، صفحه 212 و 213 .

نتیجه اش پیروزی نهایی حق بر باطل در سراسر جهان می باشد .

در حالات پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم که در روز فتح مکه وارد مسجدالحرام شد و 360 بت که از قبایل عرب بر گردخانه کعبه چیده شده بود هریک را پس از دیگری با عصای خود سرنگون می ساخت و پیوسته می فرمود: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقا» .

کوتاه سخن این که این قانون کلی الهی و ناموس تخلف ناپذیر

(98) سوره اِسراء

آفرینش در هر عصر و زمانی مصداقی دارد و قیام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و پیروزیش بر لشکر شرک و بت پرستی و هم چنین قیام مهدی ارواحنا له الفداء بر ستمگران و جباران جهان از چهره های روشن و تابناک این قانون عمومی است .

پاکسازی و نوسازی نوجوان در پرتو توجه به قرآن

82 وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْانِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظّالِمینَ اِلاّ خَسارا

قرآن را نازل می کنیم که شفا و رحمت برای مؤمنان است و ستمگران را جز خسران ( و زیان ) نمی افزاید .

می دانیم « شِفاء » معمولاً درمقابل بیماری ها و عیب ها و نقص ها است ، بنابراین نخستین کاری که قرآن در وجود انسان ها می کند همان پاک سازی از انواع بیماری های فکری و اخلاقی فرد و جامعه است .

پس از آن مرحله « رَحْمَت » فرامی رسد که مرحله تخلق به اخلاق الهی و جوانه زدن شکوفه های فضایل انسانی در وجود افرادی

ص:68

است که تحت تربیت قرآن قرار گرفته اند .

جزء پانزدهم (99)

به تعبیر دیگر « شِفاء » اشاره به « پاکسازی » و « رحمت » اشاره به « نوسازی » است و یا به تعبیر فلاسفه و عرفاء اولی به مقام « تَخْلِیَه » اشاره می کند و دومی به مقام « تَحْلِیَه » .

چرا ظالمان از قرآن نتیجه معکوس می گیرند ؟

نه تنها دراین آیه که در بسیاری دیگر از آیات قرآن می خوانیم دشمنان حق به جای این که از نور آیات الهی دل و جان خود را روشن سازند و تیرگی ها را بزدایند ، بر جهل و شقاوتشان افزوده می شود .

این به دلیل آن است که خمیر مایه وجودشان بر اثر کفر و ظلم و نفاق به شکل دیگری درآمده ، لذا هرجا نورحق را می بینند به ستیز باآن برمی خیزند و این مقابله و ستیز باحق ، برپلیدی آن ها می افزاید و روح طغیان و سرکشی را در آن ها تقویت می کند .

یک غذای نیروبخش را اگر به عالم مجاهد و دانشمند مبارزی بدهیم از آن نیروی کافی برای تعلیم و تربیت و یا جهاد در راه حق می گیرد ، ولی همین غذای نیروبخش را اگر به ظالم بیدادگری بدهیم از نیروی آن برای ظلم بیشتر استفاده می کند ، تفاوت در غذا نیست ، تفاوت در مزاج ها و طرز تفکرها است .

(100) سوره اِسراء

و درست به همین دلیل ، برای استفاده از قرآن باید قبلاً آمادگی پذیرش را پیداکرد و به اصطلاح علاوه بر فاعلیت فاعل ، قابلیت محل نیز شرط است .

ص:69

هرکسی بر فطرت خود می تند

83 وَ اِذا اَنْعَمْنا عَلَی الاِْنْسانِ اَعْرَضَ وَ نَا بِجانِبِه وَ اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ کانَ یَؤُسا

هنگامی که به انسان نعمت می بخشیم(ازحق)روی می گرداند و متکبرانه دورمی شود و هنگامی که کمترین بدی به او می رسد ( از همه چیز ) مأیوس می گردد .

« اَعْرَضَ » از ماده « اِعْراض » به معنی روی گردانیدن و منظور در این جا روی برگردانیدن از خدا و حق است. « نَا » از ماده « نَأْی » به معنی دور شدن است و با اضافه کلمه «بِجانِبِه» معنی تکبر و غرور و موضع گیری خصمانه رامی رساند. از مجموع این جمله استفاده می شود که انسان های بی ایمان و یا ضعیف الایمان به هنگام روی آوردن نعمت ها آن چنان مغرور می شوند که به کلی بخشنده نعمت هارا به دست فراموشی می سپارند، نه تنها فراموشش می کنند بلکه یک حالت بی اعتنایی و اعتراض و استکبار در برابر او به خود می گیرند.

جزء پانزدهم (101)

جمله « مَسَّهُ الشَّرُّ » اشاره به کمترین ناراحتی است که به انسان دست می دهد ، یعنی آن ها به قدری کم ظرفیت هستند که با مختصر گرفتاری ، دست و پای خود را گم می کنند و رشته افکارشان به کلی درهم می ریزد و ظلمت یأس و نومیدی بر قلبشان سایه می افکند .

« تَحَدّی » دلیل معجزه بودن قرآن است

88 قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی اَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْانِ لا یَأْتوُنَ بِمِثْلِهوَلَوْکانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیرا

(102) سوره اِسراء

بگو اگرانسان ها و پریان اتفاق کنند که همانند این قرآن را

ص:70

بیاورند، همانند آن را نخواهند آورد هرچند یکدیگر را در این کار کمک کنند .

این آیه با صراحت تمام ، همه جهانیان را اعم از کوچک و بزرگ ، عرب و غیر عرب ، انسان ها و حتّی موجودات عاقل غیرانسانی ، دانشمندان ، فلاسفه ، ادباء ، مورخان ، نوابغ و غیر نوابغ ، خلاصه همه را بدون استثناء دعوت به مقابله با قرآن کرده است و می گوید اگر فکر می کنید قرآن سخن خدا نیست و ساخته مغز بشر است ، شما هم انسان هستید ، همانند آن را بیاورید و هرگاه بعد از تلاش و کوشش همگانی ، خود را ناتوان یافتید ، این بهترین دلیل بر معجزه بودن قرآن است .

این دعوت به مقابله که در اصطلاح علماء عقاید ، « تَحَدّی » نامیده می شود یکی از ارکان هر معجزه است و هر جا چنین تعبیری به میان آمد به روشنی می فهمیم که آن موضوع ، از معجزات است .

روش های متنوع و جذاب قرآنی برای هدایت مردم

جزء پانزدهم (103)

89 وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنّاسِ فی هذَاالْقُرْانِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَاَبی اَکْثَرُ النّاسِ اِلاّ کُفُورا

ما در این قرآن برای مردم از هر چیز نمونه ای آوردیم (و همه معارف در آن جمع است) اما اکثر مردم ( در برابر آن ) جز انکارحق، کاری ندارند .

«صَرَّفْنا» از ماده « تصریف » به معنی تغییر ، یا تبدیل آمده است .

« کُف-ُور » به معنی انکار حق است .

گذشته پیامبر اسلام در محیطی پرورش یافته بود که از علم و دانش

ص:71

محدود بشری آن زمان نیز خبری نبود ، آیا وجود این همه محتوای متنوع در زمینه های توحیدی و اخلاقی و اجتماعی و سیاسی و نظامی دلیل بر این نیست که مغز انسان تراوش نکرده بلکه از ناحیه خدا است .

و به همین دلیل اگر جن و انس جمع شوند که همانند آن را بیاورند قادر نخواهند بود .

فرض کنیم تمام دانشمندان امروز و متخصصان علوم مختلف جمع شوند دائره المعارفی تنظیم کنند و آن را در قالب بهترین عبارات بریزند ممکن است این مجموعه برای امروز جامعیت داشته باشد امّا مسلمابرای پنجاه سال بعدنه تنهاناقص ونارسابلکه آثارکهنگی ازآن می بارد.

(104) سوره اِسراء

درحالی که قرآن در هرعصر و زمانی که خوانده می شود مخصوصا در عصر ما، آن چنان است که گویی «امروز» و «برای امروز» نازل شده و هیچ اثری ازگذشت زمان درآن دیده نمی شود.

بهانه همگونی پیامبر صلی الله علیه و آله با سایر انسان ها

90 وَقالُوالَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّی تَفْجُرَ لَنا مِنَ الاَْرْضِ یَنْبُوعا

و گفتند ما هرگز به توایمان نمی آوریم مگر این که چشمه ای از این سرزمین ( خشک و سوزان ) برای ما خارج سازی .

91 اَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّهٌ مِنْ نَخیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الاَْنْهارَ خ-ِلالَها تَفْجیرا

یا باغی ازنخل و انگور دراختیارتوباشد و نهرهادر لابلای آن به جریان اندازی .

جزء پانزدهم (105)

94 وَ مامَنَعَ النّاسَ اَنْ یُؤْمِنُوا اِذْجاءَهُمُ الْهُدی اِلاّ اَنْ قالُوا

ص:72

اَبَعَثَ اللّهُ بَشَرا رَسُولاً

تنها چیزی که مانع شد مردم بعد از آمدن هدایت ایمان بیاورند، این بود که ( از روی نادانی و بی خبری ) گفتند : آیا خداوند بشری را به عنوان رسول فرستاده است ؟

آیا باور کردنی است که این مقام والا و بسیار مهم بر عهده انسانی گذارده شود ؟

آیانباید این رسالت عظیم بر دوش نوع برتری همچون فرشتگان بگذارند تا از عهده آن به خوبی برآید، انسانی خاکی کجاو رسالت الهی کجا؟ افلاکیان شایسته این مقام هستند نه خاکیان .

این منطق سست و بی پایه مخصوص به یک گروه و دو گروه نبود ، بلکه شاید اکثر افراد بی ایمان در طول تاریخ در برابر پیامبران به آن توسل جسته اند .

قوم نوح در مخالفت خود با این پیامبر بزرگ فریاد می زند : « ما هذا

(106) سوره اِسراء

اِلاّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ: این تنها انسانی همانند شما است » ( 24 / مؤمنون ) .

قوم بی ایمان معاصر هود می گفتند : « ما هذا اِلاّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَ یَشْرَبُ مِمّا تَشْرَبُونَ: این انسانی همانند شما است ، از آن چه می نوشید می نوشد » ( 33 / مؤمنون ) .

حتی اضافه می کردند که اگر شما از بشری همانند خودتان اطاعت کنید زیانکارید « وَ لَئِنْ اَطَعْتُمْ بَشَرا مِثْلَکُمْ اِنَّکُمْ اِذا لَخاسِرُونَ » ( 34 / مؤمنون ) .

عین این ایراد را به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نیز می کردند و می گفتند :

ص:73

«مالِ هذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَمْشی فِی الاَْسْواقِ لَوْلا اُنْزِلَ اِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذیرا : چرا این پیامبر غذا می خورد و در بازارها راه می رود ؟ لااقل چرا فرشته ای همراه او نازل نشده که همراه او مردم را انذار کند ؟» ( 7 / فرقان ) .

رهبران الهی باید از جنس پیروانشان باشند

95 قُلْ لَوْ کانَ فِی الاَْرْضِ مَلئِکَهٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنّینَ لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکا رَسُولاً

جزء پانزدهم (107)

بگو ( حتی ) اگر در روی زمین فرشتگانی ( زندگی می کردند و ) با آرامش گام برمی داشتند ما از آسمان فرشته ای را به عنوان رسول بر آن ها می فرستادیم ( چرا که رهبر هر گروهی باید از جنس خود آنان باشد ) .

یعنی همواره رهبر باید از جنس پیروانش باشد ، انسان برای انسان ها و فرشته برای فرشتگان .

دلیل این همگونی رهبر و پیروان نیز روشن است ، زیرا از یک سو مهم ترین بخش تبلیغی یک رهبر بخش تبلیغی عملی او است .

همان الگو بودن و اسوه بودن و این تنها در صورتی ممکن است که دارای همان غرایز و احساسات و همان ساختمان جسمی و روحی باشد ، وگرنه پاکی فرشته ای که نه شهوت جنسی دارد و نه نیاز به مسکن و لباس و غذا و نه سایر غرایز انسانی در آن موجود است ، هیچگاه نمی تواند سرمشقی برای انسان ها باشد ، بلکه مردم می گویند او از دل

(108) سوره اِسراء

ما خبر ندارد و نمی داند چه طوفان هایی بر اثر شهوت و غضب در روح ما

ص:74

جریان دارد، او تنهابرای دل خودش سخنی می گوید، او اگر احساسات ما را داشت مثل ما بود یا بدتر ، اعتباری به حرف های او نیست .

اما هنگامی که رهبری همچون علی بگوید : « اِنَّما هِیَ نَفْسی اَرُوضُها بِالتَّقْوی لِتَاْتِیَ امِنَهً یَوْمَ الْخَوْفِ الاَْکْبَرِ : من هم نفسی همچون شما دارم اما بوسیله تقوا آن را مهار می کنم تا در روز قیامت در امن و امان باشد »(1) در چنین حالتی می(1) تواند الگو و اسوه باشند .

چگونه معاد ممکن است ؟

98 ذلِکَ جَزاؤُهُمْ بِاَنَّهُمْ کَفَرُوا بِایاتِنا وَ قالُوا اَءِذا کُنّا عِظاما وَ رُفاتا اَءِنّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقا جَدیدا

این کیفر آن هااست به خاطر این که به آیات ما کافر شدند و گفتندآیاهنگامی که مااستخوان های پوسیده و خاک های پراکنده می شویم آیا باردیگر آفرینش تازه ای خواهیم یافت؟

جزء پانزدهم (109)

« رُفات » چنان که « راغب » در « مفردات » می گوید: به معنی قطعاتی از کاه است که نمی شکند و پراکنده می شود ، ناگفته پیدا است که انسان در زیر خاک نخست تبدیل به استخوان های پوسیده می شود سپس تبدیل به خاک می گردد و این ذرات خاک نیز از هم متلاشی و پراکنده می شوند .

ص:75


1- « نهج البلاغه » ، نامه 45 .

معاد جسمانی

99 اَوَ لَمْ یَرَوْا اَنَّ اللّهَ الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ قادِرٌ عَلی اَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ اَجَلاً لا رَیْبَ فیهِ فَاَبَی الظّالِمُونَ اِلاّ کُفُورا

آیاندیدند خدایی که آسمان ها و زمین را آفرید قادر است مثل آن هارا بیافریند ( و به زندگی جدیدبازشان گرداند ) و برای آن ها سرآمدی قطعی قرارداد اما ظالمان جز کفر و انکار را پذیرا نیستند .

(110) سوره اِسراء

آیه فوق از روشن ترین آیات مربوط به اثبات معاد جسمانی است ، زیرا تعجب مشرکان ازاین بودکه چگونه ممکن است خداونداستخوان های پوسیده و خاک شده را باردیگر به لباس حیات و زندگی بیاراید، پاسخ قرآن نیز در همین رابطه است می گوید : « خداوندی که آسمان ها و زمین را آفرید ، چنین قدرتی را دارد که اجزای پراکنده انسان را جمع آوری کرده ، حیات نوین ببخشد » .

منظور از « مثلهم » چیست قاعدتا باید گفته شود که خداوند با آن قدرتی که دارد می تواند این انسان را در قیامت بازگرداند در حالی که در آیات فوق می خوانیم « مثل » آن ها را بیافریند ، این تعبیر گاهی سبب اشتباه و یا لااقل موجب استفهام برای بعضی شده است که مگر انسان هایی که در رستاخیز گام می نهند همین انسان ها نیستند ؟

ظاهر این است که منظور از تعبیر به « مثل » در آیه فوق همان اعاده

جزء پانزدهم (111)

و تجدید حیات است ، زیرا خلقت دوم مسلما عین خلقت اول نیست

ص:76

چرا که حداقل در زمان دیگر و شرایط دیگری تحقق پذیرفته و صورت تازه ای است هرچند ماده همان ماده قدیم بوده باشد ، فی المثل اگر ما خشت پوسیده و متلاشی شده ای را مجددا در قالب تازه ای همانند قالب بریزیم نمی توان گفت عین همان خشت است هر چند غیر آن هم نیست ، بلکه مثل آن است و این نشان می دهد که قرآن تا چه حدّ در انتخاب تعبیرات دقیق است .

البته مسلم است که شخصیت انسان به روح و جان او است و می دانیم همان روح نخستین هنگام رستاخیز بازمی گردد ، ولی معاد جسمانی به ما می گوید که روح با همان مرکب نخستین خواهد بود ، یعنی همان ماده متلاشی شده جمع آوری و نوسازی می شود و با روح او هماهنگ می گردد زیرا اصولاً روح انسانی پس از شکل گرفتن با هیچ بدن دیگری نمی تواند هماهنگ شود جز با بدن اصلی که با آن پرورش یافته است ، آن « قبا » تنها بر این « اندام » موزون است و این « اندام » برای آن « قبا » و این است رمز لزوم رستاخیزروح و جسم باهم(معادجسمانی و روحانی).

(112) سوره اِسراء

قرآن هرگز تحریف نشده است

105 وَ بِالْحَقِّ اَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاّ مُبَشِّرا وَ نَذیرا

ما قرآن را به حق نازل کردیم و به حق نازل شد و تو را جز برای بشارت و بیم دادن نفرستادیم .

در این که فرق میان جمله اول « وَ بِالْحَقِّ اَنْزَلْناهُ » و جمله دوم « وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ » چیست ؟ باید گفت : گاه انسان شروع به کاری

ص:77

می کند امّا چون قدرتش محدود است نمی تواند آن را تا به آخر به طور صحیح پیاده کند ، اما کسی که از همه چیز آگاه است و بر همه چیز توانا است ، هم آغاز را صحیح شروع می کند و هم انجام را به طور کامل تحقق می بخشد ، فی المثل گاهی انسان آب زلالی را از سرچشمه رها می کند ، امّا چون نمی تواند در مسیر راه آن را از آلودگی ها حفظ کند پاک و زلال به دست مصرف کننده نمی رسد ، ولی آن کس که از هر نظر بر کار خود مسلّط است ، هم آن را پاک و زلال از چشمه بیرون می آورد و هم آن را پاک و زلال در ظرف های تشنگان و نوشندگان واردمی سازد.

جزء پانزدهم (113)

قرآن نیز درست چنین کتابی است که به حق از ناحیه خداوند نازل شده است و در تمام مسیرابلاغ چه درآن مرحله که واسطه جبرئیل بوده و چه در آن مرحله که گیرنده پیامبر صلی الله علیه و آله بود ، در همه حال آن را از هرنظر حفظ و حراست فرمود و حتّی با گذشت زمان به مقتضای « اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ » دست هیچ گونه تحریف به دامانش دراز نشده و نخواهد شد ، چرا که خدا پاسداریش را بر عهده گرفته است .

بنابراین ، این آب زلال وحی الهی از عصر پیامبر صلی الله علیه و آله تا پایان جهان دست نخورده به همه دل ها راه می یابد .

قرآن کتاب زندگی است

106 وَ قُرْانا فَرَقْناهُ لِتَقْرَاَهُ عَلَی النّاسِ عَلی مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزیلاً

(114) سوره اِسراء

ما قرآنی بر تو نازل کردیم که به صورت آیات جدا از هم

ص:78

می باشد ، تا آن را تدریجا و با آرامش بر مردم بخوانی (و جذب دل ها شود) و به طور قطع این قرآن را مانازل کردیم .

قرآن گرچه نامش کتاب است ، ولی همچون کتاب های تألیفی انسان ها نمی باشد که بنشینند و موضوعی را درنظر بگیرند و فصول و ابوابش را تنظیم کنند و به رشته تحریر درآورند ، بلکه کتابی است که با حوادث عصرخودیعنی بابیست وسه سال دوران نبوت پیامبراسلام صلی الله علیه و آله با رویدادهایش پیوند و ارتباط ناگسستنی دارد .

چگونه ممکن است کتابی که با حوادث بیست و سه سال در ارتباط بوده یک جا و در یک روز نازل شود ؟

مگر ممکن است همه حوادث 23 سال را در یک روز جمع آوری کرد، تا مسایل مربوط به آن یک جا در قرآن نازل شود ؟

علاوه بر این قرآن کتابی است که تنها جنبه تعلیمی ندارد، بلکه حتما می بایست هرآیه آن پس از نزول اجرا گردد ، اگر همه قرآن یک جا نازل می شد باید یک جا هم اجرا بشود و می دانیم که یک جا اجرا شدن امری محال بوده است ، چرا که اصلاح یک جامعه سرتاپا فاسد را در یک روز نمی توان انجام داد و کودک بی سوادی را نمی توان یک روزه از کلاس اول به دوران دکترا کشاند ، به همین دلیل قرآن تدریجا نازل شد تا به خوبی اجراگردد و به اصطلاح کاملاً جا بیفتد ، دچار هیچ گونه تزلزل نگردد و جامعه نیز قدرت جذب و پذیرش و حفظ آن را داشته باشد .

ص:79

جزء پانزدهم (115)

برنامه ریزی برای تعلیم و تربیت

یکی از درس های مهم که آیه فوق به ما می آموزد لزوم برنامه ریزی برای هرگونه انقلاب فرهنگی و فکری و اجتماعی و هرگونه برنامه تربیتی است ، چراکه اگر چنین برنامه ای تنظیم نگردد و در مقاطع مختلف هرکدام به موقع خود پیاده نشود شکست قطعی است ، حتی قرآن مجید یک جا بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل نشد ، هرچند در علم خدا یک جا بود و یک بار در شب قدر مجموعا بر پیامبر صلی الله علیه و آله عرضه شد ، امّا نزول اجرایی آن در طول 23 سال در مقطع های مختلف زمانی و با برنامه ریزی دقیق بود .

(116) سوره اِسراء

این سخن بدین معنی نیز هست که اگر از تلاش های خود در کوتاه مدت نتیجه نگرفتیم ، هرگز نباید یأس و نومیدی به خود راه دهیم و دست از ادامه تلاش و کوشش برداریم . توجه داشته باشیم که غالبا پیروزی های نهایی و کامل در دراز مدّت است .

رابطه علم و ایمان

107 قُلْ امِنُوا بِه اَوْلا تُؤْمِنُوا اِنَّ الَّذینَ اُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِه اِذا یُتْلی عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلاَْذْقانِ سُجَّدا

بگو: چه شما ایمان بیاورید و چه نیاورید، آن هاکه پیش از این علم و دانش به آنان داده شده هنگامی که (این آیات) بر آن ها خوانده می شود به خاک می افتند و سجده می کنند .

«راغب» در«مفردات» می گوید: «یَخِرُّونَ» در اصل از ماده «خَریر»

جزء پانزدهم (117)

است که به معنی صدای آب و مانند آن است که از بلندی به زیر می افتد،

ص:80

به کاربردن این تعبیر درموردسجده کنندگان نشانه آن است که آنان در برابر پروردگار به زمین می افتند در حالی که صدایشان به تسبیح بلند است .

« اَذْقانَ » جمع « ذَقَن » به معنی چانه است و می دانیم به هنگام سجده کردن کسی چانه برزمین نمی گذارد ، امّا تعبیر آیه اشاره به این است که آن ها با تمام صورت در پیشگاه خدا بر زمین می افتند ، حتّی چانه آن ها که آخرین عضوی است که به هنگام سجده ممکن است به زمین برسد در پیشگاه با عظمتش بر زمین قرار می گیرد .

مفسران معمولاً معتقدند که جمله « امِنُوا بِه اَوْلا تُؤْمِنُوا : ایمان بیاورید ، یا نیاورید » دنباله محذوفی دارد که از قرینه کلام روشن می شود و این دنباله را به گونه های مختلفی ذکر کرده اند ، ولی احتمال برتر آن است که جمله بعد از آن خود مکمل جمله قبل است ، چنان که نظیر آن را در زبان فارسی نیز داریم می گوییم تو می خواهی سخن مرا بپذیریانپذیر، آن ها که اهل دانش و فهم هستند می پذیرند ، کنایه از این که علّت عدم پذیرش تو ، عدم آگاهی و دانش تو است ، اگر دانشی می داشتی می پذیرفتی و به تعبیر دیگر اگر تو ایمان نیاوری افراد آگاه و دانشمند ایمان می آورند .

(118) سوره اِسراء

منظور از « الَّذینَ اُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِه » جمعی از دانشمندان یهود و نصارا هستند که پس از شنیدن آیات قرآن و مشاهده نشانه هایی که در تورات و انجیل خوانده بودند ایمان آوردند و در صف مؤمنان راستین قرار گرفتند و جزء دانشمندان اسلام شدند .

« یَخِرُّونَ » یعنی بی اختیار به زمین می افتند ، به کاربردن این تعبیر

ص:81

به جای « یَسْجُدُونَ » ( سجده می کنند ) اشاره به نکته لطیفی دارد و آن این که آگاهان بیداردل به هنگام شنیدن آیات قرآن آن چنان مجذوب و شیفته سخنان الهی می شوند که بی اختیار به سجده می افتند و دل و جان را در راه آن از دست می دهند .

درسی که از آیه فوق به وضوح می توان فراگرفت، رابطه علم و ایمان است ؛ می گوید : شما چه به این آیات الهی ایمان بیاورید چه نیاورید ،

جزء پانزدهم (119)

« عالمان » نه تنها به آن ایمان می آورند بلکه آن چنان عشق به « اللّه » در وجودشان شعله می کشد که بی اختیار در برابر آن به سجده می افتند و سیلاب اشک بر رخسارشان جاری می شود و هرزمان خضوع و خشوعشان بیشتر و ادب و احترامشان نسبت به این آیات فزون تر می گردد .

تنها فرومایگان جاهل هستند که در برخورد با حقایق گاه با بی اعتنایی و گاهی با سخریه و استهزاء از کنار آن می گذرند و اگر این گونه افراد احیانا جذب به سوی ایمان بشوند ایمانی ضعیف و ناپایدار و خالی از عشق و شور و حرارت خواهند داشت .

این آیه تأکید مجددی است بر ابطال فرضیه پوچ آن ها که خیال می کنند دین رابطه ای با جهل بشر دارد ، قرآن مجید بر ضد این ادعا در موارد مختلف تأکید می کند که علم و ایمان همه جا با هم هستند، ایمان عمیق و پابرجا جز در سایه علم ممکن نیست و علم نیز در مراحل عالی تر و بالاتر از ایمان کمک می گیرد .

108 وَ یَق-ُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا اِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْع-ُولاً

(120) سوره اِسراء

و می گویند منزه است پروردگار ما که وعده هایش

ص:82

قطعا انجام شدنی است .

آن ها با این سخن نهایت ایمان و اعتقاد خود را به ربوبیت پروردگار و صفات پاک او و هم به وعده هایی که داده است ، اظهار می دارند ، سخنی که در آن هم ایمان به توحید و صفات حق و عدالت او درج است و هم نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله و معاد و به این ترتیب اصول دین را در یک جمله جمع می کنند .

109 وَ یَخِرُّونَ لِلاَْذْقانِ یَبْک-ُونَ وَ یَزیدُهُمْ خُشُوعا

آن ها (بی اختیار) به زمین می افتند (سجده می کنند) و اشک می ریزند و هر زمان خشوعشان فزون تر می شود .

تکرارجمله«یَخِرُّونَ لِلاَْذْقانِ» هم دلیل برتأکیداست، هم استمرار .

همچنین استفاده از فعل مضارع « یَبْکُونَ » دلیل بر ادامه گریه های عاشقانه آن ها است .

و نیز به کاربردن فعل مضارع در « یَزیدُهُمْ خُشُوعا : خشوع آن ها

جزء پانزدهم (121)

افزون می شود » دلیل دیگری بر این است که هرگز دریک حال متوقف نمی ماند و همیشه به سوی قلّه تکامل پیش می روند و هر زمان خشوع آن ها افزون می گردد ( خشوع حالت تواضع و ادب جسمی است که انسان در مقابل شخص و یا حقیقتی داشته باشد ) .

آخرین بهانه های مشرکین

110 قُلِ ادْعُوا اللّهَ اَوِادْعُوا الرَّحْمنَ اَیّاما تَدْعُوا فَلَهُ الاَْسْماءُ الْحُسْنی وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً

ص:83

بگو «اللّه را بخوانید، یا « رحمن » را، هرکدام را بخوانید ( ذات پاکش یکی است و ) برای او نام های نیک است و نمازت را زیاد بلند یا آهسته مخوان و در میان این دو راهی ( معتدل ) انتخاب کن .

به دنبال ایرادهای سست و بی اساس که در آیات گذشته از زبان مشرکان مطرح و پاسخ داده شد، در این آیه به آخرین بهانه های آن ها

(122) سوره اِسراء

می رسیم و آن این که آن ها می گفتند چرا پیامبر ، خدا را به نام های متعددی می خواند با این که مدعی توحید است .

اصولاً خدا را با یک نام نمی توان خواند و نمی توان شناخت ، بلکه باید نام های محدودی برای او پیدا کنیم و لذا معرفت و شناخت ما هم هرچه باشد محدود است ، حتی پیامبر صلی الله علیه و آله با آن وسعت روح می فرماید : « ما عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ » .

ولی این دلیل بر آن نیست که به اندازه عقل و درایت خویش او را نشناسیم ، به خصوص که او خودش در شناخت ذاتش به ما کمک بسیار فرموده و با نام های گوناگون در کتابش از خود یادکرده است و در بیانات اولیاء دینش به نام های بیشتری که به هزار نام بالغ می شود برخورد می کنیم .

بدیهی است همه این ها اسم است و یک معنی اسم ، علامت و نشانه است ، همه این ها نشانه هایی از ذات پاک او می باشد و تمام این خطوط به یک نقطه منتهی می گردد و به هیچ وجه از توحید ذات و صفات او نمی کاهد .

ص:84

جزء پانزدهم (123)

ازمیان این همه اسماء قسمتی اهمیت و عظمت بیشتری دارد ، زیرا معرفت و آگاهی فزون تری به ما می دهد که از آن به « اَسْماءِ حُسْنی » در قرآن و روایات اسلامی تعبیر شده است و طبق روایت معروفی از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم : « خداوند نود و نه اسم دارد هرکس آن ها را شماره کند داخل بهشت خواهد شد » .

درباره معنی اسماء حسنی و این 99 اسم به طور مشروح در جلد هفتم تفسیرنمونه ، صفحه 25 به بعد ذیل آیه 180 سوره اعراف « وَلِلّهِ الاَْسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها » بحث مشروحی مطرح شده است.

اما مهم آن است که بدانیم معنی شمارش این اسماء این نیست که تنها این نام ها را بر زبان جاری کنیم و خدا را به آن بخوانیم تا بهشتی شویم یا مُسْتَجابُ الدَّعْوَه .

بلکه هدف «تَخَلُّق» به این اسماء و پیاده کرده پرتوی از نام های عالم و رحمان و رحیم و جواد و کریم ... در وجودمان می باشد تا هم بهشتی مان کند و هم دعایمان در همه حال مستجاب .

(124) سوره اِسراء

در ذیل آیه مورد بحث نظر به گفتگوی مشرکان در مکه در رابطه با نماز پیامبر صلی الله علیه و آله و این که می گفتند : او نماز خود را بلند می خواند و ما را ناراحت می کند ، این چه عبادتی است؟ این چه برنامه ای است ؟ به پیامبر صلی الله علیه و آله دستور می دهد : «نمازت را زیاد بلند مخوان ، زیاد هم آهسته مخوان ، بلکه میان این دو راه اعتدال را انتخاب کن : وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً » .

بنابراین آیه فوق کاری بر مسأله نمازهای « جَهْرِیَه » و « اِخْفاتِیَّه » به

ص:85

اصطلاح معروف فقهی ندارد ، بلکه ناظر به افراط و تفریط در بلند خواندن و آهسته خواندن است ، می گوید نه بیش از حد بلند بخوان و فریاد بزن و نه بیش از حد آهسته که تنها حرکت لب ها مشخص شود و صدایی به گوش نرسد .

روایات متعددی که از طرق اهل بیت از امام باقر و امام صادق علیهم السلام در ذیل این آیه آمده است نیز اشاره به همین تفسیر می کند . (1)

جزء پانزدهم (125)

اما این که حد اعتدال دراین جا چگونه است و جَهْر و اِخْفاتی که از آن نهی شده چه می باشد ؟ ظاهر این است که « جَهْر » به معنی فریاد کشیدن و « اِخْفات » به معنی آهسته خواندن آن چنان که خود انسان هم نشنود می باشد .

در تفسیر « علی بن ابراهیم » از امام صادق چنین نقل شد که در تفسیر آیه فرمود : « اَلْجَهْرُ بِها رَفَعُ الصَّوْتِ ، وَ التَّخافُتُ بِها ما لَمْ تَسْمَعْ نَفْسُکَ، وَ اقْرَأْ بَیْنَ ذلِکَ : جهر این است که زیاد صدا را بلند کنی و اخفات آن است که حتی خودت نشنوی ، هیچ یک از این دو را انجام نده ، بلکه حد وسط میان آن دو را انتخاب کن » .(2)

و اما «اِخْفات» و «جَهْر» در نمازهای روزانه و شبانه حکم دیگری است، با مفهوم دیگر ، که دلایل جداگانه دارد و فقهای ما ( رضوان اللّه علیهم ) مدارک آن را در « کتاب الصّلوه » آورده اند .

ص:86


1- به « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 233 به بعد مراجعه شود.
2- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 234 .

(126) سوره اِسراء

« اعتدال » مبنای همه برنامه های اجتماعی و سیاسی

این حکم اسلامی یعنی اعتدال در جَهْر و اِخْفات ، از دو نظر به ما دید و درک می بخشد :

نخست از این نظر که می گوید: عبادات خودراآن چنان انجام ندهید که بهانه به دست دشمنان بدهد، آن هارا به استهزاء و ایرادگیری وادارد، چه بهترکه توأم بامتانت و آرامش و ادب باشدکه نه تنهانتوانندبرآن خرده گیری کنندبلکه نمونه ای ازشکوه و ادب اسلامی و ابّهت وعظمت عبادات گردد.

آن هاکه سعی دارند درمواقعی که مردم استراحت کرده اند با صداهای گوشخراشی که از بلندگوهای پرغوغا راه می اندازند موجودیت جلسات خود را نشان دهند و به پندار خود با این عمل صدای اسلام را به گوش دیگران برسانند ، این نه تنها صدای اسلام نیست ، بلکه باعث پراکندگی مردم از اسلام و در نتیجه ضربه ای است به تبلیغات دینی .

دیگر این که این آیه باید الگویی باشد برای همه اعمال ما و تمام برنامه های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ، باید همه این ها دور از افراط کاری ها و تندروی ها و تفریط کاری و مسامحه و سهل انگاری باشد و اصل اساسی « وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً » که در آیه فوق آمده همه جا رعایت گردد .

جزء پانزدهم (127)

تکبیر چیست ؟

111 وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدا وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَریکٌ فِی الْمُلْکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرْهُ تَکْبیرا

و بگوستایش برای خداوندی است که نه فرزندی برای

ص:87

خود انتخاب کرده و نه شریکی در حکومت دارد و نه ولی (و حامی) به خاطر ضعف و ذلت و او را بسیار بزرگ بشمر.

این که قرآن در این جا به پیامبر به طور مؤکَّد دستور می دهد خدا را بزرگ بشمار مسلما مفهومش اعتقاد به بزرگی پروردگار است نه تنها با زبان گفتن « اَللّه ُ اَکْبَر».

معنی اعتقاد به بزرگی خدا این نیست که او را در مقایسه با موجودات دیگر برتر و بالاتر بدانیم بلکه چنین مقایسه ای اصلاً غلط است ، ما باید او را برتر ازآن بدانیم که با چیزی قابل مقایسه باشد چنان که امام صادق در گفتار کوتاه و پرمعنی خود به ما تعلیم فرموده است آن جا که در حدیث می خوانیم :

(128) سوره اِسراء

کسی نزد آن حضرت گفت : « اللّهُ اَکْبَر » امام فرمود : « خدا از چه چیز بزرگ تر است ؟ » عرض کرد : « از همه چیز » .

امام فرمود : « با این سخن خدا را محدود کردی ( چون او را با موجودات دیگر مقایسه نمودی و برتر از آن ها شمردی ) » آن مرد پرسید : « پس چه بگویم ؟» فرمود : « بگو :" اَللّهُ اَکْبَرُ مِنْ اَنْ یُوصَفُ ": خدا برتر از آن است که به وصف درآید » (1)

پایان تفسیر سوره اِسراء

ص:88


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 239 .

جزء پانزدهم (129)

سوره کَهْف

سوره کَهْف

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

آغاز هر کاری به نام خدا

1 اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذی اَنْزَلَ عَلی عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجا

حمدمخصوص خدایی است که این کتاب ( آسمانی ) را بر بنده(برگزیده اش)نازل کرد و هیچ گونه کژی درآن قرارندارد.

پنج سوره از سوره های قرآن با « اَلْحَمْدُ لِلّهِ » شروع شده و در این پنج سوره پس از ستایش خداوند مسئله آفرینش آسمان ها و زمین ( یا مالکیت آسمان ها و زمین ) و یا تربیت جهانیان آمده است ، جز در سوره کهف که نزول قرآن بر پیامبر صلی الله علیه و آله در دنبال این ستایش قرار گرفته است .

در حقیقت در آن چهار سوره ( سوره انعام سبا فاطر حمد )

(130) سوره کَهف

سخن از کتاب « تکوین » به میان آمده ، ولی در سوره کهف سخن از کتاب « تدوین » است و می دانیم هریک از این دو کتاب یعنی « قرآن » و « جهان آفرینش » مکمل دیگری است و این تعبیر نیز بیانگر آن است که قرآن وزنی دارد همچون وزن مجموعه آفرینش و نعمتی است همسان نعمت جهان هستی و اصولاً مسأله تربیت جهانیان که در جمله « اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمین » آمده است بدون بهره گیری از این کتاب بزرگ آسمانی ممکن نیست .

ص:89

قرآن در آیات فوق وقتی می خواهد نزول این کتاب آسمانی را بیان کند می گوید : « شکر خدایی را که این کتاب را بر بنده اش نازل کرد » و این دلیل بر آن است که تعبیر به بنده پرافتخارترین و باشکوه ترین توصیفی است که ممکن است از یک انسان شود ، انسانی که راستی بنده خدا باشد ، همه چیز خود را متعلق به او بداند ، چشم بر امر و گوش بر فرمانش دارد ، به غیر او نیندیشد و جز راه او را نرود و افتخارش این باشد که بنده پاکباز او است .

جزء پانزدهم (131)

قرآن کتابی پابرجا و مستقیم و نگاهبان

2 قَیِّما لِیُنْذِرَ بَأْسا شَدیدا مِنْ لَدُنْهُ وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنینَ الَّذینَ یَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ اَنَّ لَهُمْ اَجْرا حَسَنا

کتابی که ثابت و مستقیم و نگاهبان کتب دیگر است ، تا ( بدکاران را ) از عذاب شدید او بترساند و مؤمنان را که عمل صالح انجام می دهند بشارت دهد که پاداش نیکویی برای آن ها است .

3 ما کِثینَ فیهِ اَبَدا

( همان بهشت برین که ) جاودانه در آن خواهند ماند .

« قَیِّم » از ماده « قِیام » گرفته شده و در این جا به معنی پابرجا و ثابت و استوار است و علاوه بر آن برپادارنده و حافظ و پاسدار کتب دیگر است و در عین حال معنی اعتدال و استقامت و خالی بودن از هرگونه اعوجاج و کژی را نیز می رساند .

این صفت ( قَیِّم ) در واقع اشتقاقی است از صفت

ص:90

قَیُّومِیَّت پروردگار که به مقتضای آن خداوند حافظ و نگاهبان همه موجودات و اشیاء جهان است .

(132) سوره کَهف

قرآن که کلام خدا است نیز همین حال را دارد .

قابل توجه این که توصیف به « قَیِّم » در آیات قرآن کرارا در مورد آیین اسلام آمده است و حتّی به پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داده شده است که « خود را هماهنگ با دین قَیِّم و صاف و مستقیم سازد » « فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ الْقَیِّمِ » ( 43 / روم ) .

عمل صالح باید استمرار و عمق داشته باشد

در آیات فوق هنگامی که سخن از مؤمنان می گوید « عمل صالح » را به عنوان یک برنامه مستمر آن ها بیان می کند ، زیرا جمله « یَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ » فعل مضارع است و می دانیم فعل مضارع دلیل بر استمرار است .

درحقیقت باید چنین باشد ، زیرا انجام یک یا چند کار خیر ممکن است تصادفا یا به علل خاصی از هرکس صورت گیرد

جزء پانزدهم (133)

و هرگز دلیل بر ایمان راستین نیست ، آن چه دلیل ایمان راستین است استمرار در عمل صالح است .

4 وَ یُنْذِرَ الَّذینَ قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدا

و ( نیز) آن ها را که گفتند خداوند فرزندی (برای خود) انتخاب کرده انذارکند .

5 ما لَهُمْ بِه مِنْ عِلْمٍ وَ لا لاِبائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَهً تَخْرُجُ مِنْ اَفْواهِهِمْ اِنْ یَقُولُونَ اِلاّ کَذِبا

ص:91

نه آن ها (هرگز) به این سخن یقین دارند و نه پدرانشان ، سخن بزرگی از دهانشان خارج می شود ، آن ها مسلما دروغ می گویند .

هم مسیحیان را به خاطر اعتقاد به این که مسیح فرزند خدا است و هم یهود را به خاطر اعتقاد به فرزندی عُزَیْر و هم مشرکان را به خاطر این که فرشتگان را دختران خدا می پنداشتند هشدار دهد .

در آیات فوق پس از ذکر مسئله انذار به طور وسیع و مطلق ، انذار نسبت به کسانی بیان شده که مخصوصا برای خدا فرزندی قایل شده اند، این نشان می دهد که این انحراف اهمیّت خاصی دارد .

(134) سوره کَهف

این انحراف اعتقادی مخصوص مسیحیان نیست بلکه یهود و مشرکان هم در آن شریک بودند و تقریبا یک اعتقاد عمومی در محیط نزول قرآن به شمارمی رفت ومی دانیم چنین عقیده ای روح توحید را به کلی ازمیان می برد ، خدا را در سرحد موجودات مادی و جسمانی قرار می دهد و دارای عواطف و احساسات بشری و برای او شبیه و شریک قایل می شود و اورا نیازمند می شمرد و به همین دلیل مخصوصا روی این مطلب انگشت گذارده شده است.

هر ادعایی را با دلیل رد یا قبول کنید

بررسی اعتقادات انحرافی نشان می دهد که غالب آن ها از ادّعاهای بی دلیل سرچشمه گرفته که گاهی به صورت یک شعار کاذب از ناحیه کسی ابراز می شد و دیگران دنبال آن را می گرفتند و یا به صورت سنّت نیاکان از نسلی به نسل دیگر انتقال می یافت ، قرآن

ص:92

جزء پانزدهم (135)

ضمنا به ما می آموزد که در همه حال از ادعاهای بی دلیل جدابپرهیزیم از هرکس و مربوط به هرکس باشد.

در آیات فوق خداوند چنین کاری را بزرگ و وحشتناک شمرده و آن را سرچشمه کذب و دروغ معرفی کرده است .

این اصلی است که اگر مسلمانان در همه زندگی خود از آن پیروی کنند یعنی بی دلیل چیزی نگویند ، بی دلیل چیزی نپذیرند و اعتنایی به شایعات وادعاهای عاری از دلیل نکنند بسیاری از نابسامانی هایشان سامان می یابد .

6 فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلی اثارِهِمْ اِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ اَسَفا

گویی می خواهی خودرا از غم و اندوه به خاطراعمال آن ها هلاک کنی ، اگر آن ها به این گفتار ایمان نیاورند .

« باخِعٌ » از ماده « بَخْع » به معنی هلاک کردن خویشتن از شدت غم و اندوه و به تعبیر دیگر « دق مرگ شدن » است . کلمه «اَسَفا»که شدت غم و اندوه را می رساند تأکیدی است بر این موضوع.

(136) سوره کَهف

« اثارِهِمْ » جمع « اَثَر » در اصل به معنی جای پا است ، ولی به هرعلامتی که از چیزی باقی می ماند « اَثَر » گفته می شود .

تعبیر به « حدیث » در مورد قرآن ، اشاره به نوآوری های این کتاب بزرگ آسمانی است ، یعنی آن ها حداقل این مقدار به خود زحمت نمی دادند که این کتاب تازه را با محتوای جدیدی که داشت مورد بررسی قرار دهند و این دلیل برنهایت بی خبری است که انسان از کنار

ص:93

چنین موضوع مهم تازه ای بی تفاوت بگذرد .

جهان میدان آزمایش است

7 اِنّا جَعَلْنا ما عَلَی الاَْرْضِ زینَهً لَها لِنَبْلُوَهُمْ اَیُّهُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً

ما آن چه را روی زمین است زینت آن قراردادیم ، تا آن ها رابیازماییم کدامینشان بهتر عمل می کنند ؟

در این آیه ترسیمی از وضع این جهان به عنوان یک میدان

جزء پانزدهم (137)

آزمایش برای انسان ها و توضیحی برای خط سیر انسان دراین مسیر است .

جهان پرزرق و برق ساختیم که هر گوشه ای از آن دل برمی برد ، دیدگان را به خود مشغول می دارد و انگیزه های مختلف را در درون آدمی بیدار می کند ، تا در کشاکش این انگیزه ها و درخشش این زرق و برق ها و چهره های دل انگیز و دلربا ، انسان بر کرسی آزمایش قرار گیرد و میزان قدرت ایمان و نیروی اراده و معنویت و فضیلت خود را به نمایش بگذارد .

جالب این که تعبیر به « اَحْسَنُ عَمَلاً » شده ، نه « اَکْثَرُ عَمَلاً » ، اشاره به این که آن چه درپیشگاه خدا ارزش دارد حسن عمل و کیفیت عالی آن است ، نه فزونی و کثرت و کمّیّت و تعداد آن .

8 وَ اِنّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعیدا جُرُزا

(ولی این زرق و برق ها پایدارنیست) و ما (سرانجام) قشر روی زمین را خاک بی گیاهی قرار می دهیم.

ص:94

(138) سوره کَهف

« صَعیدا » از ماده « صُع-ُود » در این جا به معنی صفحه روی زمین است ، صفحه ای که در آن خاک کاملاً نمایان باشد .

«جُرُز» به معنی زمینی است که گیاهی در آن نمی روید گویی گیاهان خود را می خورد و به تعبیر دیگر « جُرُز » به سرزمینی گفته می شود که به خاطر خشک سالی و کمی باران تمام گیاهانش از میان بروند .

آری این منظره زیبا و دل انگیزی راکه در فصل بهار در دامان صحرا و کوهسار می بینیم گل ها می خندند ، گیاهان می رقصند ، برگ ها نجوا می کنند و جویبارها زمزمه شادی سرداده اند ، اما به همین حال باقی نمی ماند ، فصل خزان فرامی رسد ، شاخه ها عریان می شوند ، جویبارها خاموش ، غنچه ها می خشکند ، برگ ها پژمرده می شوند و آوای حیات به خاموشی می گراید .

آغاز ماجرای اصحاب کهف

9 اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْکَهْفِ وَالرَّقیمِ کانُوا مِنْ ایاتِنا عَجَبا

جزء پانزدهم (139)

آیا گمان کردی اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند ؟

« رَقیم » در اصل از ماده « رَقَم » به معنی نوشتن است و به عقیده غالب مفسران این نام دیگری است برای اصحاب کهف ، چرا که سرانجام نام آن ها را بر لوحه ای نوشته و بر در غار نصب کردند .

از آن جا که قرآن مسایل کلی حساس را غالبا در ضمن مثال و یا مثال ها و یا نمونه هایی از تاریخ گذشته مجسم می سازد ، در این جا نیز

ص:95

نخست به بیان داستان اصحاب کهف پرداخته و از آن ها به عنوان یک « الگو » و « اُسْوَه » یاد می کند .

گروهی از جوانان باهوش و با ایمان که در یک زندگی پرزرق و برق در میان انواع ناز و نعمت به سرمی بردند ، برای حفظ عقیده خود و مبارزه با طاغوت عصر خویش به همه این ها پشت پا زدند و به غاری از کوه که از همه چیز تهی بود پناه بردند و از این راه استقامت و پایمردی خود را در راه ایمان نشان دادند .

(140) سوره کَهف

جالب این که قرآن در این جا با به کارگرفتن یکی از اصول فن فصاحت و بلاغت نخست سرگذشت این گروه رابه طور اجمال ، برای آمادگی ذهن شنوندگان ، ضمن چهار آیه نقل کرده ، سپس به تفصیل آن درضمن چهارده آیه می پردازد .

نخست می گوید : « آیا گمان کردی اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند: اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ ایاتِنا عَجَبا » .

ما آیات عجیب تری در آسمان و زمین داریم که هریک از آن ها نمونه ای است از عظمت و بزرگی آفرینش و نیز در زندگی تو اسرار عجیبی وجود دارد که هریک نشانه ای است از حقانیت دعوتت و هم چنین در این کتاب بزرگ آسمانی تو آیات عجیب فراوان است و مسلما داستان اصحاب کهف از آن ها شگفت انگیزتر نیست .

این که نام این گروه « اصحاب کهف » ( یاران غار ) گذارده شده به خاطر همان است که آن ها برای نجات جان خود به غاری

ص:96

پناهنده شدند چنان که در شرح حالاتشان خواهد آمد .

جزء پانزدهم (141)

ضمنا نباید تردید کرد که این دو ( اصحاب کهف و رقیم ) اشاره به یک گروه است و شأن نزول آیات نیز این حقیقت را تأیید می کند .

10 اِذْ اَوَی الْفِتْیَهُ اِلَی الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا اتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً وَ هَیِّی ءْ لَنا مِنْ اَمْرِنا رَشَدا

زمانی را به خاطربیاورکه این گروه جوانان به غار پناه بردند و گفتند پروردگارا ما را از سوی خودت رحمتی عطا کن و راه نجاتی برای ما فراهم ساز .

جمله « اَوَی الْفِتْیَهُ » از ماده « مَأْوی » گرفته شده که به معنی « جایگاه امن و امان » است ، اشاره به این که این جوانان فراری ازمحیط فاسد هنگامی که به غار رسیدند احساس آرامش کردند.

«فِتْیَهُ»جمع«فَتی»دراصل به معنی «جوان نوخاسته و شاداب» است، ولی گاهی به افراد صاحب سن و سالی که روحی جوان و شاداب دارند نیز گفته می شود و معمولاً این کلمه با یک نوع مدح به خاطر صفات جوانمردی و مقاومت و شهامت و تسلیم در مقابل حق همراه است .

(142) سوره کَهف

شاهد این سخن حدیثی است که از امام صادق نقل شده است : امام از یکی از یاران خود پرسید : « " فتی " به چه کسی می گویند؟ »اودرپاسخ عرض کرد:«" فتی " رابه جوان می گوییم» امام فرمود : « اَما عَلِمْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْکَهْفِ کانُوا کُلُّهُمْ کُهُولاً ، فَسَمّاهُمُ اللّهُ فِتْیَهً بِایمانِهِمْ : آیا تو نمی دانی که اصحاب کهف همگی کامل مرد بودند ، اما خدا از آن ها به عنوان " فِتْیَه " نام برده چون ایمان به

ص:97

پروردگار داشتند » .

سپس اضافه فرمود : « مَنْ امَنَ بِاللّهِ وَ اتَّقی فَهُوَ الْفَتی : هرکس به خدا ایمان داشته باشد و تقوا پیشه کند جوانمرد است » .(1)

تعبیر به « مِنْ لَدُنْکَ : رحمتی از ناحیه خودت » اشاره به این است که آن ها وقتی به غار پناه بردند دست خود را از همه جا کوتاه می دیدند

جزء پانزدهم (143)

و تمام اسباب و وسایل ظاهری در برابرشان از کار افتاده بود و تنها به رحمت خدا امیدوار بودند .

11 فَضَرَبْنا عَلی اذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنینَ عَدَدا

ما ( پرده خواب را ) بر گوششان زدیم و سال ها در خواب فرورفتند .

جمله « ضَرَبْنا عَلی اذانِهِمْ : پرده بر گوش آن ها زدیم » در لغت عرب کنایه ظریفی است از « خواباندن » گویی پرده و حجابی بر گوش شخص افکنده می شود تا سخنی را نشنود و این پرده همان پرده خواب است .

به همین دلیل خواب حقیقی ، خوابی است که گوش های انسان را ازکار بیندازد و نیز به همین دلیل هنگامی که کسی را می خواهند بیدار کنند غالبا از طریق صدا زدن و نفوذ در شنوایی او بیدارش می کنند .

تعبیر به « سِنینَ عَدَدا : سال های متمادی » اشاره به آن است که خواب آنان سالیان دراز به طول

ص:98


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 244 و 245 .

انجامید چنان که شرح آن در تفسیر آیات آینده خواهد آمد .

(144) سوره کَهف

12 ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ اَیُّ الْحِزْبَیْنِ اَحْصی لِما لَبِثُوا اَمَدا

سپس آن هارابرانگیختیم تا آشکار گردد کدام یک از آن دو گروه مدت خواب خود را حساب بهتر کرده اند .

تعبیر به « بَعَثْناهُمْ » در مورد بیدار شدن آن ها ، شاید به این جهت است که خواب آن ها به قدری طولانی شدکه همچون مرگ بود و بیداری آن ها همچون رستاخیز و زندگی پس از مرگ .

جمله « لِنَعْلَمَ تا بدانیم ... » مفهومش این نیست که خداوند می خواسته دراین جا علم تازه ای کسب کند ، این تعبیر در قرآن فراوان است و منظور از آن تحقق معلوم الهی است یعنی ما آن ها را از خواب بیدار کردیم تا این معنی تحقق یابد که آن ها درباره میزان خوابشان از هم سؤال کنند .

تعبیر به « اَیُّ الْحِزْبَیْنِ » اشاره به چیزی است که در تفسیر آیات آینده خواهد آمد که بعضی از آن ها خواب خود را یک روز و بعضی یک نیمه روز می دانستند ، درحالی که سالیان دراز خوابیده بودند .

جزء پانزدهم (145)

سرگذشت مشروح اصحاب کهف

13 نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ اِنَّهُمْ فِتْیَهٌ امَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدیً

ما داستان آن ها را به حق برای تو بازگو می کنیم، آن ها جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم .

ص:99

بعد از بیان اجمالی این داستان قرآن مجید به شرح تفصیلی آن ضمن چهارده آیه پرداخته است .

از آیات قرآن به طور اشاره و از تواریخ به صورت مشروح این حقیقت استفاده می شود که اصحاب کهف در محیط و زمانی می زیستند که بت پرستی و کفر ، آن ها را احاطه کرده بود و یک حکومت جبار و ستمگرکه معمولاًحافظ وپاسدارشرک و کفروجهل و غارتگری و جنایت است بر سر آن ها سایه شوم افکنده بود .

(146) سوره کَهف

اما این گروه از جوانمردان که از هوش و صداقت کافی برخوردار بودند سرانجام به فساد این آیین پی بردند و تصمیم بر قیام و در صورت عدم توانایی ، مهاجرت کردن از آن محیط آلوده گرفتند .

جوانمردی و ایمان

همیشه روح توحید با یک سلسله صفات عالی انسانی همراه است، هم از آن ها سرچشمه می گیرد و هم در آن ها تأثیر متقابل دارد ، به همین دلیل در این داستان اصحاب کهف می خوانیم آن ها جوانمردانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند .

و باز روی همین جهت بعضی از دانشمندان گفته اند : « رَأْسُ الْفُتُوَّهِ الاْیمانُ : سرچشمه جوانمردی ایمان است » . و بعضی دیگر گفته اند : « اَلْفُتُوَّهُ بَذْلُ النَّدی وَ کَفُّ الاَْذی وَ تَرْکُ الشَّکْوی : جوانمردی بخشش و سخاوت است و خودداری از آزار دیگران و ترک شکایت از حوادث و مشکلات » .

بعضی دیگر « فُتُوَّت » را چنین تفسیر کرده اند : « هِیَ اجْتِنابُ

ص:100

جزء پانزدهم (147)

الْمَحارِمِ وَ اسْتِعْمالُ الْمَکارِمِ : جوانمردی پرهیز از گناهان و به کارگرفتن فضایل انسانی است » .

ایمان و امدادهای الهی

اگر انسان گام های نخستین را در راه « اللّه » بردارد و برای او به پاخیزد ، کمک و امداد الهی به سراغ او می شتابد، در یک جا می گوید : « آن ها جوانمردانی بودند که ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم » .

و نیز در سوره محمّد آیه 17 می خوانیم : « وَ الَّذینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدیً : آن ها که راه هدایت را پوییدند خدا بر هدایتشان می افزاید » .

می دانیم راه حق راهی است با موانع بسیار و دشواری های فراوان که اگر لطف خدا شامل حال انسان نشود پیمودن آن تا وصول به مقصد کار مشکلی است .

و لطف خداوند بالاتر از آن است که بنده حق جو و حق طلبش را در این مسیر تک و تنها بگذارد .

(148) سوره کَهف

14 وَ رَبَطْناعَلیقُلُوبِهِمْ اِذْقامُوافَقالُوارَبُّنا رَبُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِه اِلها لَقَدْ قُلْنا اِذا شَطَطا

ما دل های آن ها را محکم ساختیم در آن هنگام که قیام کردند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمان ها و زمین است، هرگز غیر او معبودی را نمی پرستیم که اگر چنین گوییم سخنی به گزاف گفته ایم .

« شَطَط » به معنی خارج شدن از حدّ و افراط در دوری است ،

ص:101

لذا به سخنانی که بسیار دور از حق است ، شَطَط گفته می شود و اگر به حاشیه نهرهای بزرگ « شَطّ » می گویند به خاطر آن است که از آب فاصله زیاد دارد و دیوارهای آن بلند است .

از جمله « رَبَطْنا عَلی قُلُوبِهِمْ » استفاده می شود که نخست فکر توحید در دل آن ها پیدا شد ولی توانایی بر اظهار آن را نداشتند ، اما خداوند دل های آن ها را استحکام بخشید و به آن ها قدرت و شهامت داد تا بپاخیزند و آشکارا ندای توحید سردهند .

جزء پانزدهم (149)

آیا نخستین بار در برابر پادشاه جبار زمان « دَقْیانُوس » چنین اظهاری را کردند و یا در میان توده مردم و یا هر دو و یا خودشان درمیان خود ؟ درست روشن نیست ، ولی ظاهر تعبیر به « قامُوا » این است که این سخن را در میان مردم یا در برابر سلطان ظالم گفته اند .

در واقع این جوانمردان با ایمان برای اثبات توحید و نفی ( الِهَه ) به دلیل روشنی دست زدند و آن این که ما به وضوح می بینیم که این آسمان و زمین پروردگاری دارد که وجود نظام آفرینش دلیل بر هستی او است ، ما هم بخشی از این مجموعه هستی می باشیم ، بنابراین پروردگار ما نیز همان پروردگار آسمان ها و زمین است .

15 هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِه الِهَهً لَوْلا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ اَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللّهِ کَذِبا

این قوم ما معبودهایی جزخدا انتخاب کرده اند، چرا آن ها دلیل آشکاری بر این معبودان نمی آورند؟ چه کسی ظالم تر است از آن کس که بر خدا دروغ ببندد ؟

ص:102

(150) سوره کَهف

این « اِفْتِراء » هم ستمی است بر خویشتن ، چراکه انسان سرنوشت خود را به دست عوامل بدبختی و سقوط سپرده و هم ظلمی است بر جامعه ای که این نغمه را در آن سرمی دهد و به انحراف می کشاند و هم ظلمی است به ساحت قدس پروردگار و اهانتی است به مقام بزرگ او .

این جوانمردان مُوَحِّد تا آن جا که در توان داشتند برای زدودن زنگار شرک از دل ها و نشاندن نهال توحید در قلب ها، تلاش و کوشش کردند ، اما آن قدر غوغای بت و بت پرستی در آن محیط بلند بود و خفقان ظلم و بیدادگری شاه جبار ، نفس های مردان خدا را در سینه ها حبس کرده بود که نغمه های توحیدی آن ها در گلویشان گم شد .

ناچار برای نجات خویشتن و یافتن محیطی آماده تر تصمیم به « هجرت » گرفتند و لذا در میان خود به مشورت پرداختند که به کجا بروند و به کدام سو حرکت نمایند

16 وَ اِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَما یَعْبُدُونَ اِلاَّ اللّهَ فَأْوُا اِلَی الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِه وَ یُهَییِ ءْ لَکُمْ مِنْ اَمْرِکُمْ مِرْفَقا

جزء پانزدهم (151)

و هنگامی که از آن ها و آن چه را جز خدامی پرستند کناره گیری کردید به غار پناهنده شوید، که پروردگارتان (سایه) رحمتش را برشمامی گستراند و راه آسایش ونجات به رویتان می گشاید.

« یُهَییِ ءُ » از ماده « تَهِیَّه » به معنی آماده ساختن است .

«مِرْفَق»به معنی چیزی است که وسیله لطف و راحتی و رِفْق باشد، بنابراین مجموع جمله « یُهَییِ ءُ لَکُمْ مِنْ اَمْرِکُمْ مِرْفَقا » یعنی

ص:103

خداوند ، وسیله لطف و راحتی شما را فراهم می سازد .

پناهگاهی به نام غار

الف و لام در کلمه « الْکَهْفِ » شاید اشاره به این باشد که آن ها غار معینی را در نقطه دور دستی در نظر گرفته بودند که اگر تبلیغات توحیدیشان به ثمر نرسد برای نجات خود از آن محیط آلوده و تاریک به آن غار پناه برند .

« کهف » کلمه پر مفهومی است که همان بازگشت به ابتدایی ترین نوع زندگی بشر را به خاطر می آورد ، محیطی که در آن نور و روشنایی نیست و شب های تاریک و سردش یادآور دردهای جانکاه انسان های محروم است ، نه از زرق و برق دنیای مادی در آن خبری است، نه از بستر نرم و زندگی مرفه .

(152) سوره کَهف

مخصوصا با توجه به آن چه در تواریخ نقل شده که اصحاب کهف وزیران و صاحب منصبان بزرگ شاه بودند که بر ضد او و آیینش قیام کردند روشن می شود که گذشتن از آن زندگی پر ناز و نعمت و ترجیح غارنشینی بر آن تا چه حد شهامت و گذشت و همت و وسعت روح می خواهد ؟

ولی در آن غار تاریک و سرد و خاموش و احیانا خطرناک از نظر حمله حیوانات موذی، یک دنیا نور و صفا و توحید و معنویت بود .

آری این جوانمردان مُوَحِّد آن دنیای آلوده را که باتمام وسعتش زندان جانکاهی بودترک گفتند و به غارخشک وتاریکی که ابعادش همچون فضایی بی کران می نمود روی آوردند .

ص:104

جزء پانزدهم (153)

درست همچون یوسف پاکدامن که هرچه به او اصرار کردند اگر تسلیم هوس های سرکش همسر زیبای عزیز مصر نشوی ، زندان تاریک و وحشتناک در انتظار تو است ، او بر استقامتش افزود و سرانجام این جمله عجیب را به پیشگاه خداوند عرضه داشت : « رَبِّ السِّجْنُ اَحَبُّ اِلَیَّ مِمّا یَدْعُونَنی اِلَیْهِ وَ اِلاّ تَصْرِفْ عَنّی کَیْدَهُنَّ اَصْبُ اِلَیْهِنَّ : پروردگارا ! زندان با آن همه دردهای جانکاهش نزد من از این آلودگی که مرا به آن دعوت می کنند ، محبوب تر است و اگر وسوسه های آن ها را از من دفع نکنی من در دام آن ها گرفتار خواهم شد » ( 32 / یوسف )

موقعیت دقیق اصحاب کهف

17 وَ تَریَ الشَّمْسَ اِذاطَلَعَتْ تَزاوَرُعَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمینِ وَ اِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَهُمْ فیفَجْوَهٍ مِنْهُ ذلِکَ مِنْ ایاتِ اللّهِ مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِوَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیّا مُرْشِدا

خورشید را می دیدی که به هنگام طلوع به طرف راست ( غار ) آن ها متمایل می گردد و به هنگام غروب به طرف چپ و آن ها در محل وسیعی از غار قرار داشتند ، این از آیات خدا است، هرکس را خدا هدایت کند ، هدایت یافته واقعی او است و هرکس را گمراه کند ولی و راهنمایی هرگز برای او نخواهی یافت .

(154) سوره کَهف

دراین آیه و آیه بعد قرآن به ریزه کاری های مربوط به زندگی عجیب اصحاب کهف در آن غار پرداخته و آن چنان دقیق و ظریف ،

ص:105

جزییات آن را فاش می کند که گویی انسان در برابر غار نشسته و خفتگان غار را با چشم خود تماشا می کند .

در این دو آیه به شش خصوصیت اشاره شده است :

دهانه غار رو به شمال گشوده می شد و چون در نیم کره شمالی زمین قطعا بوده است نور آفتاب به درون آن مستقیما نمی تابید .

و به این ترتیب نور مستقیم آفتاب که تداوم آن ممکن است موجب پوسیدگی و فرسودگی شود به بدن آن ها نمی تابید ، ولی نور غیرمستقیم به قدر کافی وجود داشت .

جزء پانزدهم (155)

تعبیر به « تَزاوَرُ » که به معنی تمایل پیدا کردن است این نکته را دربردارد که گویی خورشید مأموریت داشت از سمت راست غار بگذرد و هم چنین تعبیر « تَقْرِضُ » که معنی قطع کردن و بریدن دارد ، نیز مفهوم مأموریت را دربردارد و از این گذشته « تَزاوَرُ »که از ماده « زیارت » است توأم با آغازگری است که مناسب طلوع آفتاب می باشد و « تَقْرِض » قطع و پایان را که در مفهوم غروب نهفته است نیز مشخص می کند .

بودن دهانه غار به سوی شمال سبب می شد که بادهای ملایم و لطیفی که معمولاً از سمت شمال می وزد به آسانی در درون غار وارد شود و در همه زوایای آن روح تازه ای بدمد .

« آن ها در یک محل وسیع از غار قرار داشتند: وَهُمْ فی فَجْوَهٍ مِنْهُ »

اشاره به این که دهانه غار که معمولاً تنگ است جایگاه آن ها نبود ،

ص:106

بلکه قسمت های وسط غار را انتخاب کرده بودند که هم از چشم بینندگان دور بود و هم از تابش مستقیم آفتاب .

(156) سوره کَهف

در این جا قرآن رشته سخن را قطع می کند و به یک نتیجه گیری معنوی می پردازد، چراکه ذکر همه این داستان ها برای همین منظوراست.

می گوید : « ذلِکَ مِنْ ایاتِ اللّهِ مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیّا مُرْشِدا » .

آری آن ها که در راه خدا گام بگذارند و برای او به جهاد برخیزند در هر قدمی آنان را مشمول لطف خود می سازد ، نه فقط در اساس کار ، که در جزییات هم لطفش شامل حال آن ها است .

18 وَ تَحْسَبُهُمْ اَیْقاظا وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَکَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصیدِ لَوِاطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرارا وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبا

( اگر به آن ها نگاه می کردی ) می پنداشتی بیدارند ، درحالی که در خواب فرورفته بودند و ما آن ها را به سمت راست و چپ می گرداندیم ( تا بدنشان سالم بماند ) و سگ آن ها دست های خود را بر دهانه غار گشوده بود ( و نگهبانی می کرد ) اگر به آن ها نگاه می کردی فرار می نمودی و سر تا پای تو ازترس و وحشت پر می شد .

جزء پانزدهم (157)

خواب آن ها یک خواب عادی و معمولی نبود ، « اگر به آن ها نگاه می کردی خیال می کردی آن ها بیدارند ، در حالی که در خواب فرورفته بودند : وَ تَحْسَبُهُمْ اَیْقاظا وَ هُمْ رُقُودٌ » .

ص:107

و این نشان می دهد که چشمان آن ها کاملاً باز بوده است ، درست همانند یک انسان بیدار ، این حالت استثنایی شاید برای آن بوده که حیوانات موذی به آنان نزدیک نشوند چراکه از انسان بیدار می ترسند و یا به خاطر این که منظره رعب انگیزی پیدا کنند که هیچ انسانی جرأت ننمایدبه آن هانزدیک شود و این خود یک سپرحفاظتی برای آن هابوده باشد.

برای این که بر اثر گذشت سالیان دراز از این خواب طولانی ، اندام آن ها نپوسد : « ما آن ها را به سمت راست و چپ می گرداندیم :نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ » .

(158) سوره کَهف

تا خون بدنشان در یک جا متمرکز نشود و فشار و سنگینی در یک زمان طولانی روی عضلاتی که بر زمین قرار داشتند اثر زیان بار نگذارد .

در این میان « سگی که همراه آن ها بود بر دهانه غار دست ها را گشوده و به حالت نگهبانی خوابیده بود : وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصیدِ » .

« وَصید » چنان که «راغب» درکتاب «مفردات» می گوید: «در اصل به معنی اطاق و انباری است که در کوهستان برای ذخیره اموال ایجاد می کنند و در این جا به معنی دهانه غار است » .

با این که در آیات قرآن تاکنون سخنی از سگ اصحاب کهف نبوده ولی قرآن مخصوصا در ذکر داستان ها گاه تعبیراتی می کند که از آن مسائل دیگری نیز روشن می شود ، از جمله بیان حالت سگ اصحاب کهف دراین جا نشان می دهد که آن ها سگی نیز به همراه داشتند که پا به پای آن ها راه می رفت و گویی مراقب و نگاهبانشان بود .

ص:108

جزء پانزدهم (159)

در این که این سگ از کجا با آن ها همراهی کرد ، آیاسگ « صید » آن ها بود و یا سگ چوپانی بود که در وسط راه به او برخوردند و هنگامی که چوپان آن ها را شناخت حیوانات را روبه سوی آبادی روانه کرد و خود که جویای حقیقت و طالب دیدار یار بود با این پاکبازان همراه شد ، سگ نیز دست از دامنشان برنداشت و به راه خود ادامه داد .

آیا مفهوم این سخن آن نیست که در راه رسیدن به حق همه عاشقان این راه می توانند گام بگذارند و درهای کوی دوست به روی کسی بسته نیست ، از وزیران توبه کار شاه جبار گرفته ، تا مرد چوپان و حتی سگش ؟

مگر نه این است که قرآن می گوید : « تمام ذرات موجودات در زمین و آسمان و همه درختان و جنبندگان ذکر خدا می گویند ، عشق او را در سر و مهر اورا به دل دارند » ( 44 / اسراء ) .

« منظره آن ها چنان رعب انگیز بود که اگر به آن ها نگاه می کردی فرار می نمودی و سرتاپای تو از ترس و وحشت پر می شد : لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرارا وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبا » .

(160) سوره کَهف

این اولین و آخرین بار نیست که خداوند به وسیله رعب و ترس یک سپر حفاظتی به دور بندگان با ایمانش ایجاد می کند ، در آیات سوره آل عمران آیه 151 نیز به صحنه ای از همین امر برخورد می کنیم که خداوند می گوید : « سَنُلْقی فی قُلُوبِ الَّذینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ:

ص:109

مابه زودی در دل های کافران ترس و وحشت می افکنیم ».(1)

در دعای ندبه نیز درباره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم : « ثُمَّ نَصَرْتَهُ بِالرُّعْبِ : خداوندا تو پیامبرت را به وسیله رعب و وحشت که در دل دشمنانش افکندی یاری نمودی » .

ضمنا جمله « وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبا : سرتا پای وجود تو از ترس پر می شد »در حقیقت علت است برای جمله « لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرارا : اگر آن ها را می دیدی فرار می کردی » یعنی به این دلیل فرار می کردی که ترس و وحشت قلب تو را احاطه می کرد ، بلکه گویی از قلب که کانون اصلی آن است نیز سربرآورده ، به تمام ذرات وجود نفوذ می کرد و همه را مملو از وحشت می ساخت به هرحال هنگامی که اراده خدا به چیزی تعلق گیرداز ساده ترین راه، مهم ترین نتیجه را پدیدمی آورد .

جزء پانزدهم (161)

بیداری بعد از یک خواب طولانی

19 وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَساءَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوالَبِثْنایَوْما اَوْبَعْضَ یَوْمٍ قالُوا رَبُّکُمْ اَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا اَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِه اِلَی الْمَدینَهِ فَلْیَنْظُرْ اَیُّها اَزْکی طَعاما فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ اَحَدا

همین گونه ما آن ها را ( از خواب ) برانگیختیم تا از یکدیگر

ص:110


1- « تفسیر نمونه » ، جلد 3 ، صفحه 122 و جلد 7 ، صفحه 106 به بعد .

سؤال کنند ، یکی از آن ها گفت: چه مدت خوابیدید؟ آن ها گفتند: یک روز یا بخشی از یک روز ( و چون درست نتوانستند مدت خوابشان را بدانند ) گفتند : پروردگارتان از مدت خوابتان آگاه تراست، اکنون یک نفر را بااین سکه ای که دارید به شهر بفرستید تا بنگرد کدامین نفر ازآن ها غذای پاک تری دارند ، از آن مقداری برای روزی شما بیاورد، اما باید نهایت دقت را به خرج دهد و هیچ کس را از وضع شما آگاه نسازد .

(162) سوره کَهف

20 اِنَّهُمْ اِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ اَوْ یُعیدُوکُمْ فی مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا اِذا اَبَدا

چرا که اگر آن ها از وضع شما آگاه شوند سنگسارتان می کنند، یا به آیین خویش شما را باز می گردانند و در آن صورت هرگز روی رستگاری را نخواهید دید .

خواب اصحاب کهف آن قدر طولانی شد که به 309 سال بالغ گردید و به این ترتیب خوابی بود شبیه به مرگ و بیداریش همانند رستاخیز .

تردید در مدت خواب شاید به خاطر آن بوده که طبق گفته جمعی از مفسران آن ها در آغاز روز وارد غار شدند و به خواب فرورفتند و در پایان روز بیدار شدند ، همین سبب شد که اول چنین فکر کنند که یک روز خوابیده اند همین که منظره آفتاب را دیدند بخشی از یک روز را مطرح کردند .

ص:111

جزء پانزدهم (163)

پاک ترین طعام

در این داستان خواندیم که اصحاب کهف بعد از بیداری بااین که قاعدتا بسیار گرسنه بودند و ذخیره بدن آن ها در این مدت طولانی مصرف شده بود ، ولی باز به کسی که مأمور خرید غذا می شود توصیه می کنند هر غذایی را نخرد ، بلکه بنگرد درمیان فروشندگان کدامین نفر غذایش از همه پاک تر است آن را انتخاب کند .

این جمله مفهوم وسیعی دارد که هرگونه پاکی ظاهری و باطنی را شامل می شود و این توصیه ای است به همه رهروان راه حق که نه تنها به غذای روحانی بیندیشند ، بلکه مراقب پاکی غذای جسمانیشان نیز باشند ، پاک از هرگونه آلودگی ، حتی در بحرانی ترین لحظات زندگی نیز این اصل را فراموش نکنند .

(164) سوره کَهف

امروز بسیاری از مردم جهان به اهمیت این دستور دریک قسمت پی برده اند و سعی دارند غذای آن ها از هر نوع آلودگی ظاهری به دور باشد ، غذاها را در ظرف های سرپوشیده و دور از دست های آلوده و گرد و غبار نگهداری می کنند ، البته این کار بسیار خوبی است ، ولی به این مقدار نباید قناعت کرد ، بلکه باید غذاها از آلودگی به حرام ، ربا ، غش و تقلب و هرگونه آلودگی باطنی نیز پاک باشد .

در روایات اسلامی تأکید فراوانی روی غذای حلال و تأثیر آن در استجابت دعا و صفای قلب شده است .

در روایتی می خوانیم کسی خدمت پیامبر آمد عرض کرد : « اُحِبُّ اَنْ یُسْتَجابَ دُعائی : دوست دارم دعای من به اجابت برسد » .

پیامبر فرمود : « طَهِّرْ مَأْکَلَکَ وَ لا تُدْخِلْ بَطْنَکَ الْحَرامَ :

ص:112

غذای خود را پاک کن و غذای حرام در معده خود وارد منما » .(1)

جزء پانزدهم (165)

تقیه سازنده

از تعبیرات آیه فوق به خوبی استفاده می شود که اصحاب کهف اصرار داشتند در آن محیط کسی از جایگاه آن ها آگاه نشود ، مبادا آن ها را مجبور به قبول آیین بت پرستی کنند و یا به بدترین وضعی آن ها را به قتل برسانند یعنی سنگسارشان کنند ، آن ها می خواستند ناشناخته بمانند تا از این طریق بتوانند نیروی خود را برای مبارزات آینده و یا لااقل برای حفظ ایمان خویش نگهدارند .

این خود یکی از اقسام « تقیه سازنده » است ، زیرا حقیقت تقیه این است که انسان از به هدر دادن نیروها جلوگیری کند و با پوشاندن خویش یا عقیده خویش موجودیت خود را حفظ کند ، تا در موقع لزوم بتواند به مبارزات مؤثر خود ادامه دهد .

بدیهی است آن جا که اخفای عقیده باعث شکست هدف و برنامه ها است در این جا تقیه ممنوع است ، باید همه چیز را آشکار کرد « وَ لَوْ بَلَغَ ما بَلَغَ : هر آن چه بادا باد » .

(166) سوره کَهف

کانون قرآن لطف است

جمله « وَلْیَتَلَطَّفْ » که طبق مشهور درست نقطه وسط قرآن مجید از نظر شماره کلمات است خود دارای لطف خاص و معنی بسیار لطیفی است ، زیرا از ماده « لطف و لطافت » گرفته شده که در این جا

ص:113


1- « وسائل » ، جلد 4 ، « ابواب دعا » باب 67 ، حدیث 4 .

به معنی دقت و ظرافت به خرج دادن است ، یعنی مأمور تهیه غذا آن چنان برود و بازگردد که هیچ کس از ماجرای آن ها آگاه نشود .

و این خود لطفی است که جمله وسط قرآن را لُطْف و تَلَطُّفْ تشکیل می دهد .

پایان ماجرای اصحاب کهف

21 وَ کَذلِکَ اَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا اَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ اَنَ السّاعَهَ لا رَیْبَ فیها اِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ اَمْرَهُمْ فَقالُواابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیانا رَبُّهُمْ اَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذینَ غَلَبُوا عَلی اَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِدا

جزء پانزدهم (167)

و این چنین مردم را متوجه حال آن ها کردیم تا بدانند وعده (رستاخیز) خداوند حق است و درپایان جهان و قیام قیامت شکی نیست ، در آن هنگام که میان خود در این باره نزاع می کردند، گروهی می گفتند: بنایی بر آن بسازید ( تا برای همیشه از نظر پنهان شوند و از آن ها سخن نگویید که ) پروردگارشان از وضع آن ها آگاه تر است ( ولی آن ها که از رازشان آگاهی یافتند و آن را دلیلی بر رستاخیز دیدند ) گفتند : ما مسجدی در کنار (مدفن) آن ها می سازیم ( تا خاطره آن ها فراموش نشود ) .

به زودی داستان هجرت این گروه از مردان با شخصیت درآن محیط ، در همه جا پیچید و شاه جبار سخت برآشفت ، نکند هجرت یا فرار آن ها مقدمه ای برای بیداری و آگاهی مردم گردد و یا به مناطق دور و

ص:114

نزدیک بروند وبه تبلیغ آیین توحید و مبارزه باشرک و بت پرستی بپردازند.

لذا دستور داد مأموران مخصوص همه جا به جستجوی آن ها بپردازند و اگر ردپایی یافتند آنان را تا دستگیریشان تعقیب کنند و آن ها را به مجازات برسانند .

اما هرچه بیشتر جستند کمتر یافتند و این خود معمایی برای مردم محیط و نقطه عطفی در سازمان فکر آن ها شد و شاید همین امر که گروهی از برترین مقامات مملکتی پشت پا بر همه مقامات مادی بزنند و انواع خطرات راپذیراگردند سرچشمه بیداری و آگاهی برای گروهی از مردم شد .

(168) سوره کَهف

ولی به هرحال داستان اسرار آمیز این گروه در تاریخشان ثبت گردیدوازنسلی به نسل دیگرانتقال یافت وصدهاسال براین منوال گذشت....

اکنون به سراغ مأمور خرید غذا برویم و ببینیم بر سر او چه آمد ، او وارد شهر شد ولی دهانش از تعجب بازماند ، شکل ساختمان ها به کلی دگرگون شده ، قیافه ها همه ناشناس ، لباس هاطرز جدیدی پیدا کرده و حتی طرزسخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض شده است، ویرانه های دیروز تبدیل به قصرها و قصرهای دیروز به ویرانه ها مبدل گردید .

جزء پانزدهم (169)

شاید در یک لحظه کوتاه فکر کرد هنوز خواب است و آن چه می بیند رؤیا است ، چشم های خود را به هم می مالد اما متوجه می شود آن چه را می بیند عین واقعیتی عجیب و باورناکردنی است .

او هنوز فکر می کند خوابشان در غار یک روز یا یک نیمه روز بوده است پس این همه دگرگونی چرا ؟ این همه تغییرات در یک روز

ص:115

چگونه امکان پذیر است .

ازسوی دیگر قیافه او برای مردم نیز عجیب و نامأنوس است ، لباس او ، طرز سخن گفتن او و چهره و سیمای او ، همه برای آن ها تازه است و شاید این وضع نظر عده ای را به سوی او جلب کرد و به دنبالش روان شدند .

تعجب او هنگامی به نهایت رسید که دست در جیب کرد تا بهای غذایی را که خریده بود بپردازد ، فروشنده چشمش به سکه ای که به 300 سال قبل و بیشتر تعلق داشت و شاید نام « دَقْیانُوس » شاه جبار آن زمان بر آن نقش بود ، هنگامی که توضیح خواست ، او در جواب گفت :

(170) سوره کَهف

تازگی این سکه را به دست آورده ام .

کم کم از قراین احوال بر مردم مسلم شد که این مرد یکی از گروهی است که نامشان را درتاریخ 300 سال قبل خوانده اند و در بسیاری از محافل سرگذشت اسرارآمیزشان مطرح بوده است .

و خود او نیز متوجه شد که او و یارانش در چه خواب عمیق و طولانی فرورفته بودند .

این مسأله مثل بمب درشهرصداکرد و زبان به زبان در همه جا پیچید .

بعضی ازمورخان می نویسند در آن ایام زمامدار صالح و موحدی بر آن هاحکومت می کرد،ولی هضم مسأله معادجسمانی و زنده شدن مردگان بعدازمرگ برای مردم آن محیط مشکل بودجمعی ازآن هانمی توانستند باور کنندکه انسان بعدازمردن به زندگی بازمی گردد،اماماجرای خواب اصحاب کهف دلیل دندان شکنی شد برای آن ها که طرفدار معاد جسمانی بودند .

ص:116

و لذا قرآن می گوید :

«همان گونه که آن هارا به خواب فروبردیم ازآن خواب عمیق و طولانی

جزء پانزدهم (171)

بیدار کردیم و مردم را متوجه حالشان نمودیم تا بدانند وعده رستاخیز خداوند حق است: وَ کَذلِکَ اَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا اَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ ».

« و در پایان جهان و قیام قیامت شکی نیست : وَ اَنَّ السّاعَهَ لارَیْبَ فیها » .

چرا که این خواب طولانی که صدها سال به طول انجامید بی شباهت به مرگ نبود و بیدارشدنشان همچون رستاخیز ، بلکه می توان گفت این خواب و بیداری از پاره ای جهات از مردن و بازگشتن به حیات ، عجیب تر بود ، زیرا صدها سال بر آن ها گذشت درحالی که بدنشان نپوسید ، درحالی که نه غذایی خوردند و نه آبی نوشیدند ، در این مدت طولانی چگونه زنده ماندند ؟

آیا این دلیل بر قدرت خدا بر هرچیز و هرکار نیست ؟ حیات بعد از مرگ با توجه به چنین صحنه ای مسلما امکان پذیر نیست .

بعضی از مورخان نوشته اند که مأمور خرید غذا به سرعت به غار بازگشت و دوستان خود را از ماجرا آگاه ساخت ، همگی در تعجب عمیق فرورفتند و از آن جاکه احساس می کردند همه فرزندان و برادران و دوستان را از دست داده اند و هیچ کس از یاران سابق آن ها زنده نمانده، تحمل این زندگی برای آن ها سخت و ناگوار بود ، از خدا خواستند که چشم ازاین جهان بپوشند و به جوار رحمت حق منتقل شوند و چنین شد.

(172) سوره کَهف

آن ها چشم از جهان پوشیدند و جسدهای آن ها در غار

ص:117

مانده بود که مردم به سراغشان آمدند.

« در این جا نزاع و کشمکش بین طرفداران مسأله معاد جسمانی و مخالفان آن ها درگرفت . مخالفان سعی داشتند که مسأله خواب و بیداری اصحاب کهف به زودی به دست فراموشی سپرده شود و این دلیل دندان شکن را از دست موافقان بگیرند ، لذا پیشنهاد کردند در غار گرفته شود ، تا برای همیشه از نظر مردم پنهان گردند » « اِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ اَمْرَهُمْ فَقالُواابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیانا » .

و برای خاموش کردن مردم می گفتند زیاد از آن ها سخن نگویید ، آن ها سرنوشت اسرارآمیزی داشتند که « پروردگارشان از وضع آن ها آگاه تر است : رَبُّهُمْ اَعْلَمُ بِهِمْ » .

جزء پانزدهم (173)

بنابراین داستان آن ها را رها کنید و به حال خودشان واگذارید .

درحالی که « مؤمنان راستین که از این امر آگاهی یافته بودند و آن را سند زنده ای برای اثبات رستاخیز به مفهوم حقیقیش می دانستند ، سعی داشتند این داستان هرگز فراموش نشود و لذا گفتند : ما در کنار مدفن آن ها مسجد و معبدی می سازیم » تا مردم یاد آن ها را از خاطره ها هرگز نبرند ، به علاوه از روح پاک آن ها استمداد طلبند « قالَ الَّذینَ غَلَبُوا عَلی اَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِدا » .

مسجد در کنار آرامگاه و ایجاد بنای یادبود

ظاهر تعبیر قرآن این است که اصحاب کهف سرانجام بدرود حیات گفتند و به خاک سپرده شدند و کلمه « عَلَیْهِمْ » شاهد این مدعااست ، سپس علاقه مندان به آن ها تصمیم گرفتند معبدی در کنار

ص:118

آرامگاه آنان بسازند ، قرآن این موضوع را در آیات فوق با لحن موافقی آورده است و این نشان می دهد که ساختن معبد به احترام قبور بزرگان دین نه تنها حرام نیست ، آن چنان که وهابی ها می پندارند ، بلکه کار خوب و شایسته ای است .

(174) سوره کَهف

اصولاً بناهای یادبود که خاطره افراد برجسته و با شخصیت را زنده می دارد همیشه در میان مردم جهان بوده و هست و یک نوع قدردانی از گذشتگان و تشویق برای آیندگان در آن کار نهفته است ، اسلام نه تنها از این کار نهی نکرده بلکه آن را مجاز شمرده است .

وجود این گونه بناها یک سند تاریخی بر وجود این شخصیت ها و برنامه و تاریخشان است ، به همین دلیل پیامبران و شخصیت هایی که قبرآن هامتروک مانده تاریخ آن هانیزموردتردید و استفهام قرارگرفته است.

این نیز واضح است که این گونه بناها کم ترین منافاتی با مسئله توحید و اختصاص پرستش به « اللّه » ندارد ، زیرا « احترام » ، مطلبی است و « عبادت » و پرستش مطلبی دیگر .

22 سَیَقُولُونَ ثَلثَهٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَهٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْما بِالҘڙΙʙҘșРوَ یَقُولُونَ سَبْعَهٌ وَ

جزء پانزدهم (175)

ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبّی اَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ اِلاّ قَلیلٌ فَلا تُمارِفیهِمْ اِلاّ مِراءً ظاهِرا وَ لا تَسْتَفْتِ فیهِمْ مِنْهُمْ اَحَدا

گروهی خواهند گفت آن ها سه نفر بودند که چهارمین شان سگ آن هابود و گروهی می گویند پنج نفربودند که ششمین

ص:119

آن ها سگشان بود ، همه این ها سخنانی بدون دلیل است وگروهی می گویندآن هاهفت نفربودند و هشتمین شان سگ آن ها بود ، بگو پروردگار من ازتعداد آن ها آگاه تر است ،جز گروه کمی تعداد آن هارا نمی داند، بنابراین درباره آن ها جز با دلیل سخن مگوی و از هیچ کس پیرامون آن ها سؤال منما .

« مِراء » به طوری که « راغب » در « مفردات » می گوید : در اصل از « مَرَیْتُ النّاقَهَ » یعنی « پستان شتر را به دست گرفتن برای دوشیدن » گرفته شده است ، سپس به بحث و گفتگو پیرامون چیزی که مورد شک و تردید است اطلاق گردیده است .

(176) سوره کَهف

و بسیارمی شودکه در گفتگوهای لجاجت آمیز و دفاع ازباطل به کار می رود ، ولی ریشه اصلی آن محدود به این معنی نیست ، بلکه هرنوع بحث و گفتگو را درباره هر مطلبی که محل تردید است شامل می شود .

« ظاهِر » به معنی غالب و مسلط و پیروز است .

« رَجْم » در اصل به معنی سنگ یا پراندن سنگ است ، سپس به هر نوع تیراندازی اطلاق شده است و گاه به معنی کنایی « متّهم ساختن » یا « قضاوت به ظن و گمان » استعمال می شود و کلمه « بِالْغَیْبِ » تأکیدی بر این معنا است ، بنابراین تعبیر « رَجْما بِالْغَیْبِ » یعنی غائبانه قضاوت بی مأخذ درباره چیزی کردن .

این تعبیر شبیه همان چیزی است که در فارسی می گوییم « تیر در تاریکی انداختن » از آن جا که انداختن تیر در تاریکی غالبا به هدف

ص:120

اصابت نمی کند این نوع قضاوت ها غالبا درست از آب درنمی آید .

« واو » در جمله « وَ ثامِنُهُم کَلْبُهُم »

جزء پانزدهم (177)

در آیه فوق جمله « رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ » و « سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ » هر دو بدون واو آمده است در حالی که جمله « وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ » با « واو » شروع می شود ، از آن جا که تمام تعبیرات قرآن حتما دارای نکته ای است مفسران در معنی این « واو » سخن فراوان گفته اند .

شاید بهترین تفسیر این باشدکه این « واو » اشاره به آخرین سخن و آخرین حرف است ، چنان که در ادبیات امروز نیز اخیرا این تعبیر معمول شده که هنگام برشمردن چیزی ، تمام افراد آن بحث را بدون واو ذکر می کنند ، اما آخرین آن ها حتما با واو خواهدبود ، مثلاًمی گوییم « زید ، عمر ، حسن و محمّد آمدند » این واو اشاره به پایان کلام و بیان آخرین مصداق و موضوع است .

گرچه در جمله های فوق قرآن با صراحت تعداد آن ها را بیان نکرده است ، ولی از اشاراتی که در آیه وجود دارد می توان فهمید که قول سوم همان قول صحیح و مطابق واقع است ، چراکه به دنبال قوم اوّل و دوّم کلمه « رَجْما بِالْغَیْبِ » ( تیر در تاریکی ) که اشاره به بی اساس

(178) سوره کَهف

بودن آن ها است آمده ، ولی درمورد قول سوّم نه تنها چنین تعبیری نیست ، بلکه تعبیر « بگو پروردگارم از تعداد آن ها آگاه تر است » و هم چنین « تعداد آن ها را تنها گروه کمی می دانند » ذکر شده است که این خود دلیلی است بر تایید این قول و در هرحال در پایان آیه اضافه می کند « در مورد آن ها بحث مکن جر بحث مستدلّ و توأم با دلیل و

ص:121

منطق : فَلا تُمارِ فیهِمْ اِلاّ مِراءً ظاهِرا...» .

جمله«فَلاتُمارِفیهِمْ اِلاّ مِراءًظاهِرا»مفهومش این است که آن چنان با آن ها منطقی و مستدل سخن بگو که برتری منطق تو آشکار گردد .

مفهوم سخن این است که تو باید به اتکاء وحی الهی با آن ها سخن بگویی زیرا محکم ترین دلیل در این زمینه همین است .

23 وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ ءٍ اِنّی فاعِلٌ ذلِکَ غَدا

و هرگز نگو من فردا کاری انجام می دهم .

24 اِلاّ اَنْ یَشاءَ اللّهُ وَاذْکُرْ رَبَّکَ اِذا نَسیتَ وَ قُلْ عَسی اَنْ یَهْدِیَنِ رَبّی لاَِقْرَبَ مِنْ هذا رَشَدا

جزء پانزدهم (179)

مگر این که خدا بخواهد و هرگاه فراموش کردی ( جبران نما ) و پروردگارت را به خاطر بیاور و بگو امیدوارم که پروردگارم مرا به راهی روشن تر از این هدایت کند .

یعنی در رابطه با اخبار آینده و تصمیم بر انجام کارها، حتما جمله « اِنْشاءَاللّه ُ » را اضافه کن ، چرا که اولاً تو هرگز مستقل در تصمیم گیری نیستی و اگر خدا نخواهد هیچ کس توانایی بر هیچ کار راندارد، بنابراین برای این که ثابت کنی نیروی تو از نیروی لایزال او است و قدرتت وابسته به قدرت او جمله « انشاءاللّه » ( اگر خدا بخواهد ) را حتما به سخنت اضافه کن.

ثانیا خبر دادن قطعی برای انسان که قدرتش محدود است و احتمال ظهور موانع مختلف می رود صحیح و منطقی نیست و چه بسا دروغ از آب درآید ، مگر این که با جمله « انشاءاللّه » همراه باشد .

ص:122

شأن نزولی که در مورد این آیات نقل شده است نیز تفسیر فوق را تایید می کند ، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله بدون ذکر انشاءاللّه به کسانی که پیرامون اصحاب کهف و مانند آن سؤال کرده بودند قول توضیح و جواب داد، به همین جهت مدتی وحی الهی به تأخیر افتاد، تا به پیامبر صلی الله علیه و آله در این زمینه هشدار داده شود و سرمشقی برای همه مردم باشد .

(180) سوره کَهف

سپس در تعقیب این جمله ، قرآن می گوید : « وَاذْکُرْ رَبَّکَ اِذا نَسیتَ » .

اشاره به این که اگر به خاطر فراموشی جمله « انشاءاللّه » را به سخنانی که از آینده خبر می دهی نیفزایی هر موقع به یادت آمد فورا جبران کن و بگو انشاء اللّه ، که این کار گذشته را جبران خواهد کرد .

از پاره ای از روایات استفاده می شود که اگر کسی سخنی را در ارتباط با آینده بدون انشاءاللّه بگوید خدا او را به خودش وامی گذارد و از زیر چتر حمایتش بیرون می برد .(1)

در حدیثی از امام صادق می خوانیم : امام دستور داده بود

جزء پانزدهم (181)

نامه ای بنویسند ، هنگامی که نامه پایان یافت و به خدمتش دادند ملاحظه کرد ، انشاءاللّه در آن نبود ، فرمود : « کَیْفَ رَجَوْتُمْ اَنْ یَتِمَّ هذا وَ لَیْسَ فیهِ اسْتِثْناءٌانْظُرُوا کُلَّ مَوْضِعٍ لایَکُونُ فیهِ اسْتِثْناءٌ فَاسْتَثْنُوا فیهِ : شما چگونه امیدوار بودید که این نامه ( یا این کار ) به پایان برسد در حالی که انشاءاللّه در آن نیست ، نگاه کنید

ص:123


1- «نُورُالثَّقَلَیْن» جلد 3 ، صفحه 254 .

در هر جای آن نیست بگذارید » .

در آیه فوق خواندیم خداوند به پیامبرش می گوید : « هنگامی که خدا را فراموش کردی و بعد متذکر شدی یاد او کن » .(1)

اشاره به این که اگر تکیه بر مشیّت او با جمله انشاءاللّه ، نکردی هرگاه به خاطرت آمد جبران نما .

دراحادیث وروایات متعددی که در تفسیرآیه فوق از اهل بیت علیهم السلام نقل شده ، نیز روی این مسأله تأکید گردیده است که حتّی پس از گذشتن یک سال نیز به خاطرتان آمد که ان شاء اللّه نگفته اید گذشته را جبران نمایید .(2)

(182) سوره کَهف

اکنون این سؤال پیش می آید که نسیان مگر برای پیامبر ممکن است درحالی که اگر نسیان به فکر او راه یابد مردم به گفتار و اعمال او اعتماد کامل نمی توانند داشته باشند و همین است دلیل معصوم بودن پیامبران و امامان از خطا و نسیان حتّی در موضوعات .

اما با توجه به این که در بسیاری از آیات قرآن دیده ایم روی سخن به پیامبران است امامقصود و منظور توده مردم هستند ، پاسخ این سؤال روشن می شود و طبق ضرب المثل عرب از باب « اِیّاکَ اَعْنی وَ اسْمَعی یاجارَهُ » است یعنی « روی سخنم با تو است ای کسی که نزد

ص:124


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » جلد 3 ، صفحه 253 و 254
2- « نُورُالثَّقَلَیْن » جلد 3 ، صفحه 253 و 254 .

من هستی اما همسایه ، تو بشنو » . (1)

در به تو می گویم دیوار تو بشنو .

جزء پانزدهم (183)

خواب اصحاب کهف

25 وَ لَبِثُوا فی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَهٍ سِنینَ وَازْدادُوا تِسْعا

آن ها در غار خود سیصد سال درنگ کردند و نه سال نیز بر آن افزودند .

بنابراین مجموع مدت توقف و خواب آن ها در غار سیصد و نه سال بود .

جمعی معتقدنداین تعبیر که به جای 309 سال ، فرموده است 300 سال و نه سال بر آن افزودند، اشاره به تفاوت سال های شمسی و قمری است چراکه آن هابه حساب سال های شمسی سیصدسال توقف کردند و با محاسبه سال های قمری سیصد و نه سال و این از لطائف تعبیر است که با یک تعبیر جزیی درعبارت واقعیت دیگری را که نیاز به شرح دارد بازگو کنند .(2)

(184) سوره کَهف

26 قُلِ اللّهُ اَعْلَمُ بِمالَبِثُوالَهُ غَیْبُ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ اَبْصِرْ ب

ص:125


1- معادل آن در فارسی ضرب المثل معروفی است که می گوید :
2- تفاوت سال های شمسی و قمری تقریبا یازده روز است ، که اگر آن را در سیصد ضرب کنیم و سپس بر عدد روزهای سال قمری که 354 روز است تقسیم کنیم نتیجه آن همان عدد نه می شود ( البته در این جا کسر مختصری می ماندکه چون کمتراز یک سال است قابل محاسبه نیست ).

ِه وَ اَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِه مِنْ وَلِیٍّ وَ لایُشْرِکُ فی حُکْمِه اَحدا

بگو:خداوندازمدت توقفشان آگاه تراست، غیب آسمان ها و زمین ازآن اواست راستی چه بینا و چه شنوا است؟ آن ها هیچ ولی و سرپرستی جز او ندارند و هیچ کس در حکم او شریک نیست .

کسی که از پنهان و آشکار ، در مجموعه جهان هستی با خبر است چگونه ممکن است از مدت توقف اصحاب کهف آگاه نباشد .

به همین دلیل ساکنان آسمان ها و زمین هیچ ولی و سرپرستی جز او ندارند « ما لَهُمْ مِنْ دُونِه مِنْ وَلِیٍّ » .

جزء پانزدهم (185)

و درپایان آیه اضافه می کند «هیچ کس در حکم خداوند شریک نیست: وَ لا یُشْرِکَ فی حُکْمِه اَحدا ».

در حقیقت این تأکیدی است بر ولایت مطلقه خداوند که نه شخص دیگری بر جهانیان ولایت دارد و نه کسی شریک در ولایت او است ، یعنی نه بالاستقلال و نه مشترکا شخص دیگری در ولایت جهان نفوذ ندارد .

27 وَاتْلُ ما اُوحِیَ اِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِه وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِه مُلْتَحَدا

آن چه به تو از کتاب پروردگارت وحی شده تلاوت کن ، هیچ چیز سخنان او را دگرگون نمی سازد و ملجاء و پناهگاهی جز او نمی یابی .

ص:126

« مُلْتَحَد » از ماده « لَحْد » به معنی حفره ای است که از وسط به یکی از دو طرف مایل شده باشد ( همانند لحدی که برای قبر می سازند ) و به همین دلیل جهت « مُلْتَحَد » به جایی گفته می شود که انسان تمایل به آن پیدا می کند و سپس به معنی « ملجأ و پناهگاه » آمده است.

(186) سوره کَهف

دو آیه اخیر از چندین راه، احاطه علمی خداوند را به همه موجودات عالم بیان کرده است :

نخست می گوید : « غیب آسمان ها و زمین از آن او است » و به همین دلیل او از همه آن ها آگاه است . سپس اضافه می کند : « او چه بینا و چه شنوا است ؟ » باز می گوید : « تنها ولی و سرپرست او است و او از همه آگاه تر است » و نیز اضافه می کند : « هیچ کس در حکم او شرکت ندارد تا علم و دانش او محدود شود » . سپس می فرماید : « در علم و کلام او تغییر و تبدیلی پیدا نمی شود » تا از ارزش و ثبات آن بکاهد و در آخرین جمله می گوید : « تنها پناهگاه در عالم او است و طبعا او از تمام پناهندگان خویش آگاهی دارد » .

همنشینی با پاکدلان پابرهنه افتخار است

28 وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَوهِ وَالْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ وَ لاتَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُریدُ

جزء پانزدهم (187)

زینَهَ الْحَیوهِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ اَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَاتَّبَعَ هَویهُ وَ کانَ اَمْرُهُ فُرُطا

باکسانی باش که پروردگار خود را صبح و عصر می خوانند و تنهاذات او را می طلبند، هرگزچشم های خود را، به خاطر

ص:127

زینت های دنیا ، از آن ها برمگیر و از کسانی که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن، همان ها که پیروی هوای نفس کردند و کارهایشان افراطی است .

« لا تَعْدُ » از ماده « عَدایَعْدُو » به معنی تجاوزکردن است ، بنابراین مفهوم جمله این است « چشم از آن ها برمگیر تا به دیگران نگاه کنی » .

« فُرُط » به معنی تجاوز از حد است و هر چیزی که از حد خود خارج بشود و به اسراف متوجه گردد به آن « فُرُط » می گویند .

تعبیر به « وَاصْبِرْ نَفْسَکَ : خود را شکیبا دار » اشاره به این واقعیت است که پیغمبر صلی الله علیه و آله از ناحیه دشمنان مستکبر و اشراف آلوده در فشار بوده که گروه مؤمنان فقیر را از خود براند ، لذا خداوند دستور می دهد

(188) سوره کَهف

که در برابر این فشار فزاینده ، صبر و استقامت پیشه کن و هرگز تسلیم آن ها مشو .

تعبیر به «صبح و شام» اشاره به این است که در همه حال و تمام عمر به یاد خدا هستند .

و تعبیر به « یُریدُونَ وَجْهَهُ : ذات او را می طلبند » دلیل بر اخلاص آن ها است و اشاره به این که آن ها از خداوند خود او را می خواهند ، حتی به خاطر بهشت ( هرچند نعمت هایش بزرگ و پرارزش است )و به خاطر ترس از دوزخ و مجازات هایش (هرچند عذاب هایش دردناک است) بندگی خدا نمی کنند .

سپس به عنوان تأکید ادامه می دهد : « وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُریدُ زینَهَ الْحَیوهِ الدُّنْیا ...» .

ص:128

روح طبقاتی مشکل بزرگ جامعه ها

نه تنها آیه فوق ، با تقسیم جامعه به دو گروه اشراف و فقراء مبارزه می کند، بلکه در بسیاری از آیات قرآن روی این مطلب تأکید شده است.

جزء پانزدهم (189)

اصولاً جامعه ای که گروهی از آن ( که طبعا اقلّیّتی خواهند بود ) مرفّه ترین زندگی را داشته باشند ، در ناز و نعمت غوطه ور و در اسراف و تبذیر غرق باشند و به موازات آن آلوده انواع مفاسد گردند ، درحالی که گروه دیگری که اکثریت را تشکیل می دهند از ابتدایی ترین و ساده ترین وسیله زندگی انسانی محروم باشند چنین جامعه ای نه جامعه ای است که اسلام آن را بپسندد و نه رنگ جامعه انسانی دارد .

چنین مجتمعی هرگز روی آرامش نخواهد دید ، ظلم و ستم ، خفقان و سلب آزادی ، استعمار و استکبار، حتما برآن سایه خواهد انداخت، جنگ های خونین غالبا از جامعه هایی که دارای چنین بافتی هستند برخاسته و ناآرامی ها در چنین جوامعی هرگز پایان نمی گیرد .

در جامعه جاهلی زمان نوح نیز اشراف بت پرست به نوح همین ایراد را می کردند که چرا به تعبیر آن ها « اَراذِل » از تو پیروی کرده اند ؟ ( اراذل به معنی پست ها ، چرا که این کوردلان مقیاس بزرگی و پستی را درهم و دینار می پنداشتند ) « فَقالَ الْمَلاَُ الَّذینَ

(190) سوره کَهف

کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَریکَ اِلاّ بَشَرا مِثْلَنا وَ ما نَریکَ اتَّبَعَکَ اِلاِّالَّذینَ هُمْ اَراذِلُنا » ( 27 / هود ) .

و دیدیم که چگونه گروهی از این خودپرستان بی ایمان حتّی از نشستن در کنار تهیدستان باایمان، ولو برای چند لحظه، اباداشتند و نیز

ص:129

درتاریخ اسلام خوانده ایم که چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله با کنار زدن گروه اول و میدان دادن به گروه دوم جامعه ای ساخت به معنی واقعی کلمه ، « توحیدی » ، جامعه ای که استعدادهای نهفته در آن شکوفا گشت و ملاک ارزش وشخصیت، نبوغ ها و ارزش های انسانی و تقوا و دانش و ایمان و جهاد و عمل صالح بود .

رابطه هواپرستی و غفلت از خدا

روح آدمی را یا خدا پر می کند و یا هوا ، که جمع میان این دو ممکن نیست ، هواپرستی سرچشمه غفلت ازخدا و خلق خدا است، هواپرستی عامل بیگانگی از همه اصول اخلاقی است و بالاخره هواپرستی انسان را در خویشتن فرو می برد و از همه حقایق جهان دور می سازد.

جزء پانزدهم (191)

یک انسان هواپرست جز به اشباع شهوات خویش نمی اندیشد آگاهی ، گذشت ، ایثار ، فداکاری و معنویت برای او مفهومی ندارد .

رابطه این دو با هم در آیه فوق به خوبی بازگو شده است ، آن جا که می گوید : « تُطِعْ مَنْ اَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَویهُ وَ کانَ اَمْرُهُ فُرُطا » .

در این جا نخست غفلت از خدا مطرح است و به دنبال آن پیروی ازهواوجالب این که نتیجه آن افراط کاری آن هم به طورمطلق ذکرشده است.

چرا هواپرست همیشه گرفتار افراط است ، شاید یک دلیلش این باشد که طبع آدمی در لذت های مادی همیشه گرفتار افراط است و رو به افزون طلبی می رود کسی که دیروز از فلان مقدار مواد مخدر نشئه می شد امروز با آن مقدار نشئه نمی شود و باید تدریجا بر مقدار آن

ص:130

یفزاید ، کسی که دیروز یک قصر مجهز چندهزار متری او را سیر می کرد امروز برای او یک امر عادی است و به همین ترتیب در همه شاخه های هوا و هوس ، دایما رو به افراط گام برمی دارند تا خود را هلاک و نابود کنند .

(192) سوره کَهف

نزدیک شدن به ثروتمندان به خاطر ثروتشان

نکته دیگری که آیه فوق به ما می آموزد این است که مانباید از ارشاد و هدایت این گروه و آن گروه به خاطر آن که ثروتمندند ، یا زندگی مرفهی دارند پرهیز کنیم و به اصطلاح قلم سرخی دور آن ها بکشیم ، بلکه آن چه مذموم است آن است که ما به خاطر بهره گیری از دنیای مادی آن ها به سراغ آن ها برویم و به گفته قرآن مصداق « تُریدُ زینَهَ الْحَیوهِ الدُّنْیا » باشیم ، اما اگر هدف هدایت و ارشاد آن ها و حتی بهره گیری از امکاناتشان برای فعالیت های مثبت و ارزنده اجتماعی باشد تماس با آن ها نه تنها مذموم نیست بلکه لازم و واجب است .

آغاز و پایان زندگی در یک تابلو ارزنده

45 وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیوهِ الدُّنْیاکَماءٍاَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِه نَباتُ الاَْرْضِ فَاَصْبَحَ هَشیما تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَ کانَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ مُقْتَدِرا

جزء پانزدهم (193)

زندگی دنیا را برای آن ها به آبی تشبیه کن که از آسمان فرومی فرستیم و به وسیله آن گیاهان زمین ، سرسبز و درهم فرومی روند ، اما بعد از مدتی می خشکند ، به گونه ای که بادها آن ها را به هر سو پراکنده می کنند

ص:131

و خداوند بر هر چیز توانا است .

« هَشیم » از ماده « هَشْم » به معنی شکستن گرفته شده و در این جا به گیاهان خشکیده ای اطلاق گردیده که درهم شکسته است .

«تَذْرُوهُ» ازماده «ذَرْو» به معنی پراکنده ساختن است .

قطره های حیات بخش باران بر کوه و صحرا می ریزد ، دانه های آماده ای که در زمین های مستعد نهفته است ، با ریزش آن جان می گیرد و حرکت تکاملی خود را آغاز می کند .

ولی این صحنه دل انگیز دیری نمی پاید، بادهای خزان شروع می شود و گرد و غبار مرگ بر سر آن ها می پاشد هوا به سردی می گراید ، آب ها کم می شود و « چیزی نمی گذرد که آن گیاه خرم و سرسبز و خندان به شاخه ها و برگ های پژمرده و بی فروغ تبدیل می شوند » « فَاَصْبَحَ هَشیما » .

(194) سوره کَهف

آن برگ هایی که در فصل بهار آن چنان شاخه ها را چسبیده بودند که قدرت هیچ طوفانی نمی توانست آن ها را جداکند آن قدر سست و بی جان می شوند که « هر باد و نسیمی آن ها را جدا کرده با خود به هر سو می برد » « تَذْرُوهُ الرّیاحُ » .

46 اَلْمالُ وَ الْبَنُونَ زینَهُ الْحَیوهِ الدُّنْیا وَ الْباقِیاتُ الصّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوابا وَ خَیْرٌ اَمَلاً

مال و فرزندان، زینت حیات دنیاهستند و باقیات صالحات (ارزش های پایدار و شایسته) ثوابش نزد پروردگارت بهتر و امیدبخش تر است .

ص:132

اموال و فرزندان شکوفه ها و گل هایی می باشند که بر شاخه های این درخت آشکار می شوند ، زودگذر هستند ، کم دوام هستند و اگر از طریق قرار گرفتن در مسیر « اللّه » رنگ جاودانگی نگیرند بسیار بی اعتبارند .

جزء پانزدهم (195)

در حقیقت در آن آیه انگشت روی دو قسمت از مهم ترین سرمایه های زندگی دنیا گذارده شده است که بقیّه به آن وابسته است ، « نیروی اقتصادی » و « نیروی انسانی » چرا که برای رسیدن به هر مقصودی از مقاصد مادّی حتما این دو نیرو لازم است و به همین دلیل آن ها که بر تخت قدرت می نشینند سعی در جمع آوری این دو نیرو می کنند ، مخصوصا در زمان های گذشته هرکس فرزندان بیشتری داشت خود را نیرومندتر احساس می کرد ، چرا که آن ها یکی از دو رکن اصلی قدرت او را تشکیل می دادند ، در آیات گذشته نیز دیدیم که آن مرد ثروتمند بی ایمان اموال و نفرات خود را به رخ دیگران می کشید و می گفت : « اَنَا اَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ اَعَزُّ نَفَرا » .

سپس اضافه می کند : « وَ الْباقِیاتُ الصّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوابا وَ خَیْرٌ اَمَلاً » .

مفهوم این تعبیر آن چنان وسیع و گسترده است که هرفکر و ایده و گفتار و کردار صالح و شایسته ای که طبعا باقی می ماند و اثرات و برکاتش در اختیار افراد و جوامع قرار می گیرد شامل می شود .

(196) سوره کَهف

اگرمی بینیم دربعضی ازروایات به نماز شب ویامَوَدَّت اهل بیت علیهم السلام تفسیر شده بدون شک منظور بیان مصداق های روشن است، نه

ص:133

منحصرساختن مفهوم در این امور ، به خصوص این که در پاره ای از این روایات « مِنْ » که دلالت برتبعیض می کند به کاررفته است .

مثلاً در روایتی از امام صادق می خوانیم که فرمود : « لا تَسْتَصْغِرْ مَوَدَّتَنا فَاِنَّها مِنَ الْباقِیاتِ الصّالِحاتِ : دوستی ما را کوچک مشمر که از باقیات صالحات است » .

و در حدیث دیگری از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود : « از گفتن تسبیحات اربع مضایقه نکنید که آن ها از باقیات صالحات است » .

حتی اگر همان اموال ناپایدار و فرزندانی که گاهی فتنه و مایه آزمایش هستند درمسیراللّه قراربگیرند آن ها هم به رنگ باقیات صالحات درمی آیند ، چرا که ذات پاک خداوند جاودانی است و هرچیزی برای او و در راه او قرارگیرد جاودانه خواهد بود .

جزء پانزدهم (197)

زرق و برق ناپایدار دنیا

بار دیگر در آیات فوق با نقش سازنده مثال در تجسم معانی روبرو می شویم که چگونه قرآن مجید ، حقایق عمیق عقلی را که شاید درک آن برای بسیاری از مردم به آسانی امکان پذیر نیست با ذکر یک مثال زنده و روشن در آستانه حس آن ها قرارمی دهد .

به انسان ها می گوید آغاز و پایان زندگی شما همه سال در برابر چشمانتان تکرارمی شود، اگر شصت سال عمر کرده اید شصت سال این صحنه را تماشا نموده اید .

در بهاران گامی به صحرا بگذارید و آن صحنه زیبا و دل انگیز را که از هر گوشه اش آثار حیات و زندگی نمایان است بنگرید ، در پاییز نیز

ص:134

به همان صحرای سرسبز فصل بهار گام بگذارید و ببینید چگونه آثار مرگ از هرگوشه ای نمایان است .

آری شما هم یک روز کودکی بودید همچون غنچه نوشکوفه ، بعد

(198) سوره کَهف

جوانی می شوید همچون گلی پرطراوت ، سپس پیر و ناتوان می شوید ، به مانند گل های پژمرده خشکیده و برگ های زرد و افسرده و سپس طوفان اجل ، شما را درو می کند و بعد از چند صباحی خاک های پوسیده شما به کمک طوفان ها به هرسو پراکنده می گردد .

ولی این ماجرا گاهی به صورت غیرطبیعی است و در نیمه راه زندگی ، صاعقه یا طوفانی آن را پایان می دهد ، آن گونه که درآیه 24 سوره یونس آمده است : « اِنَّما مَثَلُ الْحَیاهِ الدُّنْیا کَماءٍ اَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَْرْضِ مِمّا یَأْکُلُ النّاسُ وَ الاَْنْعامُ حَتّی اِذا اَخَذَتِ الاَْرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ اَهْلُها اَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها اَتاها اَمْرُنا لَیْلاً اَوْ نَهارا وَ جَعَلْناها حَصیدا کَاَنْ لَّمْ تَغْنَ بِالاَْمْسِ : زندگی دنیا همانند آبی است که از آسمان نازل کرده ایم که بر اثر آن گیاهان گوناگون که مردم و چهارپایان از آن می خورند می روید ، تا زمانی که روی زمین زیبایی خود را از آن گرفته و اهل آن مطمئن می شوند ، ناگهان فرمان ما شب هنگام یا در روز فرا می رسد ( سرما یا صاعقه ای را بر آن مسلط می سازیم ) و آن چنان آن را درو می کنیم که گویی هرگز نبوده است.

جزء پانزدهم (199)

ولی بسیار می شود که حوادث نیمه راه زندگی باعث نابودی آن نمی گردد و مسیر طبیعی خود را طی می کند ولی پایان آن نیز پژمردگی و

ص:135

پراکندگی و فنا و نیستی است ، همان گونه که در آیه مورد بحث به آن اشاره شده است .

بنابراین زندگی دنیا چه راه طبیعی خود را طی کند و چه نکند ، دیر یا زود دست فنا دامانش را خواهد گرفت .

47 وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَی الاَْرْضَ بارِزَهً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ اَحَدا

به خاطربیاور روزی را که کوه ها را به حرکت درمی آوریم و زمین را آشکار(و مسطح)می بینی و همه آن ها ( انسان ها ) را محشور می کنیم و احدی را فروگذار نخواهیم کرد .

« نُغادِرُ » از ماده « غَدْر » به معنی ترک گفتن چیزی است ، به همین جهت کسی که پیمان و عهد خود رابشکند و ترک کند می گویند غَدْر کرده است و این که به گودال های آب « غدیر » می گویند به خاطر آن است که مقداری از آب باران در آن ها ، رها و ترک شده است .

(200) سوره کَهف

این آیه به حوادثی که در آستانه رستاخیز رخ می دهد اشاره می کند ، این حوادث بسیار زیاد است که مخصوصا در سوره های کوتاه آخر قرآن فراوان به چشم می خورد و به عنوان « اَشْراطُ السّاعَهِ : نشانه های قیامت » نامیده می شود .

مجموعه این نشانه ها دلیل بر آن است که جهان امروز به کلی ویران و دگرگون می شود ، کوه ها متلاشی می گردد ، درختان و بناها فرومی ریزد ، زمین صاف و مسطح می شود و سپس زلزله ها آن را درهم می کوبد ، آفتاب بی فروغ و ماه بی نور و ستارگان خاموش می گردند،

ص:136

سپس جهانی نو، آسمان و زمینی تازه بر ویرانه های آن بنامی گردد و زندگی نوین انسان ها درآن جهان نو بنا می شود .

کوه ها و سرّ انهدام آن ها در آستانه رستاخیز

جزء پانزدهم (201)

در آستانه رستاخیز نظام جهان ماده به هم می ریزد ، از جمله کوه ها از هم متلاشی می شوند ، ولی در زمینه متلاشی شدن کوه ها در قرآن تعبیرات مختلفی دیده می شود :

در آیات مورد بحث خواندیم که کوه ها را به حرکت درمی آوریم : « نُسَیِّرُ الْجِبالَ » همین تعبیر در سوره « نبأ » آیه 20 و سوره « تکویر » آیه 3 دیده می شود .

ولی در سوره « مرسلات » آیه 10 می خوانیم « وَ اِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ : کوه ها بر اثر طوفان شدید از جاکنده خواهد شد » .

در حالی که در سوره « حاقه » آیه 14 می خوانیم « وَ حُمِلَتْ الاَْرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُکَّتا دَکَهً واحِدَهً : زمین و کوه ها از جا کنده می شوند و یک مرتبه درهم کوبیده خواهند شد » .

و در سوره « مُزَّمِّل » آیه 14 می خوانیم : « یَوْمَ تَرْجُفُ الاَْرْضُ وَ الْجِبالُ وَ کانَتِ الْجِبالُ کَثیبا مَهیلاً : روزی که زمین و کوه ها به لرزه در می آید و کوه ها تبدیل به تلی از شن متراکم خواهند شد » .

(202) سوره کَهف

و آیه 5 سوره « واقعه » می گوید : « وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسّا فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثا: کوه ها از هم متلاشی و خرد و سپس به گرد و غبار پراکنده تبدیل می شوند » .

و بالاخره آیه 5 سوره « قارعه » می گوید : « وَ تَکُونُ الْجِبالُ

ص:137

کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ : کوه ها همچون پشم رنگین و زده شده ای خواهند بود ( که به هر سو پراکنده می شوند ) ».

واضح است میان این آیات هیچ گونه منافاتی وجود ندارد ، بلکه مراحل مختلف درهم ریختن کوه های جهان که محکم ترین و پابرجاترین اجزاء زمین هستند می باشد ، از حرکت کوه ها شروع می شود و تا تبدیل شدنشان به گرد و غباری که تنها رنگ آن در فضا به چشم می خورد ادامه می یابد .

عامل این جنبش عظیم و وحشتناک چیست ؟ مسلما بر ما معلوم نیست ، ممکن است خاصیت جاذبه موقتا برداشته شود و حرکت دورانی زمین باعث درهم کوبیدن کوه ها و سپس فرارشان به اعماق فضا گردد ، یا به خاطر انفجارهای عظیم اتمی در هسته مرکزی زمین چنین حرکت عظیم و وحشتناکی رخ دهد. به هرحال همه این هادلیل برآن است که رستاخیزجنبه انقلابی عظیمی هم در جهان ماده بی جان و هم در تجدید حیات انسان ها دارد که تمام آن ها آغازگر جهانی نو در سطح والاتری است، جهانی که هر چند «روح» و «جسم» در آن حکومت می کند ولی بافت آن از هر نظر گسترده تر و کامل تر خواهد بود.

جزء پانزدهم (203)

این تعبیر قرآن ضمنا این واقعیت را به ما انسان ها گوشزد می کند که باغ و چشمه آب که سهل است کوه های عظیم متلاشی می شوند و به این ترتیب نقش فنا برجبین همه موجودات این جهان حتّی عظیم ترینشان ثبت شده است .

48 وَ عُرِضُوا عَلی رَبِّکَ صَفّا لَقَدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ ا

ص:138

َوَّلَ مَرَّهٍ بَلْ زَعَمْتُمْ اَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِدا

آن هاهمه در یک صف به پروردگارت عرضه می شوند (و به آن ها گفته می شود ) شما همگی نزد ما آمدید آن گونه که در آغاز شمارا آفریدیم اما شما گمان می کردید ما موعدی برایتان قرار نخواهیم داد

(204) سوره کَهف

.این تعبیر ممکن است اشاره به آن باشد که هر گروهی از مردم که عقیده واحد یا عمل مشابهی دارند در یک صف قرار می گیرند و یا این که همگی بدون هیچ گونه تفاوت وامتیازدریک صف قرارخواهندگرفت.

نه خبری ازاموال و ثروت هااست،نه زر و زیورها،نه امتیازات و مقامات مادی،نه لباس های رنگارنگ ونه یار و یاور ، درست همان گونه که در آغاز آفرینش بودید ، به همان حالت اول .

ایمان به معاد و نقش آن در تربیت انسان ها

به راستی قرآن کتاب تربیتی عجیبی است ، هنگامی که صحنه قیامت را برای انسان ها ترسیم می کند ، می گوید ، روزی که همه مردم در صفوف منظم به دادگاه عدل پروردگار عرضه می شوند ، درحالی که هماهنگی عقاید و اعمالشان معیار تقسیم آن ها در صفوف مختلف است.

دست های آن ها از همه چیز تهی ، تمام تعلقات دنیا راپشت سرافکنده اند ، درعین جمعیت ، تنها و در عین تنهایی جمع هستند ، نامه های اعمال ، گسترده می شود .

جزء پانزدهم (205)

همه چیزبه زبان می آیدواعمال کوچک و بزرگ آدمیان رابازگو می کند و از آن بالاتر خود اعمال و افکار جان می گیرند ، تجسم می یابند

ص:139

، اطراف هر کسی را اعمال تجسم یافته اش احاطه می کند ، آن چنان مردم به خود مشغول هستند که مادر فرزند را و فرزند پدر و مادر را به کلی فراموش می کنند .

سایه سنگین وحشت از این دادگاه عدل الهی و کیفرهای بزرگی که در انتظار بدکاران است همه را فرامی گیرد ، نفس ها در سینه ها حبس می شود و چشم ها از گردش بازمی ماند .

راستی ایمان به چنین دادگاهی چقدر در تربیت انسان و کنترل شهوات او مؤثر است ؟ و چقدر آگاهی و بیداری و توجه به مسؤولیت ها به انسان می بخشد ؟

« هنگامی که روز قیامت می شود ، نامه اعمال آدمی را به دست او می دهند،سپس گفته می شودبخوان، راوی این خبرمی گوید:ازامام پرسیدم: آیا آن چه را که در این نامه است می شناسد و به خاطر می آورد ؟ امام فرمود : همه را به خاطر می آورد ، هر چشم برهم زدنی، کلمه ای، جابه جا کردن قدمی و خلاصه هرکاری را که انجام داده است

(206) سوره کَهف

آن چنان به خاطر می آورد که گویی همان ساعت انجام داده است و لذا فریادشان بلندمی شود و می گویند: ای وای بر ما این چه کتابی است که هیچ کارکوچک و بزرگی نیست مگر آن که آن را احصا و شماره کرده است » .(1)

نقش مؤثر تربیتی ایمان به چنین واقعیتی ناگفته پیدا است ، راستی ممکن است انسان به چنین صحنه ای ایمان قاطع داشته باشد بازهم گناه کند؟

ص:140


1- «نُورُالثَّقَلَیْن»، جلد 3 ، صفحه 267 .

جزء پانزدهم (207)

(217)

ص:141

ص:142

ص:143

ص:144

ص:145

ص:146

ص:147

ص:148

ص:149

ص:150

ص:151

ص:152

جلد 16

فهرست مطالب

ص:1

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

سوره کَهْف••• 11

ذوالقرنین یا کورش کبیر ؟••• 11

سرگذشت عجیب ذوالقرنین••• 20

ضرورت بکارگیری بهترین ابزار درمدیریت کشورها••• 22

یأجوج و مأجوج چه کسانی بودند ؟••• 27

کورش کبیر مبتکر تکنولوژی جدید سدّ سازی••• 29

پیشرفت صنعتی در سایه لطف الهی محقق می شود••• 32

نوجوانان عزیز مراقب سرمایه های خود باشید••• 34

مفهوم ملاقات با خدا••• 37

توزین اعمال و رفتار••• 38

(174)

زیانکارترین مردم چه کسانی هستند ؟••• 40

فردوس جای چه کسانی است ؟••• 44

هیچ قلمی نمی تواند تمام عظمت جهان را به رشته

تحریر درآورد••• 46

(175)

ص: 2

فهرست مطالب

موضوع صفحه

عمل شایسته پیش نیاز توجه ویژه خدا به انسان••• 48

سوره مَریَم••• 53

یحیی پیامبر وارسته الهی••• 57

وظایف خدایی خود را منظم و با قدرت انجام دهید••• 63

نبوت در خردسالی••• 64

شهادت حضرت یحیی ••• 66

سرآغاز تولد مسیح ••• 68

« تَمَثُّل » چیست ؟••• 69

مریم در کشاکش سخت ترین طوفان های زندگی••• 72

پاسخ به یک سؤال در مورد معجزه برای مریم••• 76

روزه سکوت••• 77

عیسی مسیح در گاهواره سخن می گوید••• 78

ص: 176

چگونه نوزاد سخن می گوید••• 81

مگر فرزند برای خدا ممکن است••• 84

رستاخیز روز حسرت و تأسف••• 87

منطق گیرا و کوبنده ابراهیم ••• 89

ص: 177

ص: 3

فهرست مطالب

موضوع صفحه

دلیل پیروی از عالم••• 90

رفتار منطقی توأم بااحترام بهترین راه جذب دیگران••• 92

موسی پیامبری مخلص و برگزیده••• 99

فرق رسول و نبی••• 99

اسماعیل پیامبر صادق الوعد••• 102

ادریس کیست ؟••• 104

توصیفی از بهشت••• 108

با ایمان و کارهای شایسته محبوب دل ها شوید••• 112

محبت علی در دل های مؤمنان••• 113

ارتباط و انس با قرآن بسیار ساده است••• 115

سوره طه••• 117

این قدر خود را به زحمت نیفکن••• 118

ص: 178

نام های نیک خدا••• 121

توجه به نعمت های الهی بهترین راه خداشناسی است••• 122

بگو : خداوندا علم مرا افزون کن••• 125

در علم افزون طلب باش••• 126

سختی های زندگی به خاطر غفلت از یاد حق است••• 127

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

x به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را

ص: 4

تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

x به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه

ص: 5

ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص: 6

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص: 7

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ص: 8

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

ص: 9

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

ص: 10 مقدمه

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز»

ص: 11

مقدمه

است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387 دکتر محمد بیستونی

ص: 12

مقدمه

سوره کهف

ذوالقرنین یا کورش کبیر ؟

83 وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَاَتْل-ُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْرا

و از تو درباره « ذوالقرنین » سؤال می کنند ، بگو به زودی گوشه ای از سرگذشت او را برای شما بازگو خواهم کرد.

در این که ذوالقرنین که در قرآن مجید آمده از نظر تاریخی چه کسی بوده است و بر کدام یک از مردان معروف تاریخ منطبق می شود ؟ در میان مفسران گفتگو بسیار است ، نظرات مختلفی در این زمینه ابراز شده که مهم ترین آن ها سه نظریه زیر است .

اول : بعضی معتقدند او کسی جز « اسکندر مقدونی » نیست ، لذا بعضی او را به نام اسکندر ذوالقرنین می خوانند .

دوم : جمعی از مورخین معتقدند ذوالقرنین یکی از پادشاهان « یمن » بوده ( پادشاهان یمن به نام « تُبَّع » خوانده می شدند که جمع آن « تَبابِعَه » است ) .

ص: 13

جزء شانزدهم

سومین : نظریه که ضمنا جدیدترین آن ها محسوب می شود همان است که دانشمند معروف اسلامی « ابوالکلام آزاد » که روزی وزیر فرهنگ کشور هند بود ، درکتاب محققانه ای که در این زمینه نگاشته است آمده است .(1)

طبق این نظریه ذوالقرنین همان « کورش کبیر » پادشاه هخامنشی است .

از آن جا که نظریه اوّل و دوّم تقریبا هیچ مدرک قابل ملاحظه تاریخی ندارد به همین دلیل بحث را بیشتر روی نظریه سوّم متمرکز می کنیم و در این جا لازم می دانیم به چند امر دقیقا توجه شود:

الف : نخستین مطلبی که در این جا جلب توجه می کند این است که «ذوالقرنین» (صاحب دو قرن) چرا به این نام نامیده شده است ؟

بعضی معتقدند این نام گذاری به خاطر آن است که

ص: 14


1- این کتاب به فارسی ترجمه شده و به نام « ذوالقرنین یا کورش کبیر » انتشار یافته است .

سوره کَهف

او به شرق و غرب عالم رسید که عرب از آن تعبیر به قَرْنَیِ الشَّمْسِ(دو شاخ آفتاب)می کند .

بعضی دیگر معتقدند که این نام به خاطر این بود که دو قرن زندگی یا حکومت کرد و در این که مقدار قرن چه اندازه است نیز نظرات متفاوتی دارند .

بعضی می گویند در دو طرف سر او برآمدگی مخصوصی بود و به خاطر آن به ذوالقرنین معروف شد .

ب : از قرآن مجید به خوبی استفاده می شودکه ذوالقرنین دارای شش صفت ممتاز بود :

خداوند اسباب پیروزی ها را در اختیار او قرار داد .

اوسه لشگرکشی مهم داشت: نخست به غرب، سپس به شرق و سرانجام به منطقه ای که در آن جا یک تنگه کوهستانی وجود داشته و در هریک از این سفرها با اقوامی برخورد کرد که شرح صفات آن ها در تفسیر آیات می آید .

جزء شانزدهم

ص: 15

او مردمؤمن و موحّد و مهربانی بود و ازطریق عدل و داد منحرف نمی شد و به همین جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود . او یار نیکوکاران و دشمن ظالمان و ستمگران بود و به مال و ثروت دنیا علاقه ای نداشت .

او هم به خدا ایمان داشت و هم به روز رستاخیز .

اوسازنده یکی از مهم ترین ونیرومندترین سدهااست، سدی که در آن به جای آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شد ( و اگر مصالح دیگر در ساختمان آن نیز به کار رفته باشد تحت الشعاع این فلزات بود ) و هدف او از ساختن این سد کمک به گروهی مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم یأجوج و مأجوج بوده است .

اوکسی بوده که قبل ازنزول قرآن نامش درمیان جمعی از مردم شهرت داشت و لذا قریش یا یهود از پیغمبر صلی الله علیه و آله درباره آن سؤال کردند ، چنان که قرآن می گوید : « یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ : از تو درباره ذوالقرنین سؤال می کنند » .

ص: 16

سوره کَهف

اما از قرآن چیزی که صریحا دلالت کند او پیامبر بوده استفاده نمی شود هرچند تعبیراتی در قرآن هست که اشعار به این معنی دارد چنان که در تفسیر آیات آینده می آید .

از بسیاری روایات اسلامی که از پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه اهل بیت علیهم السلام نقل شده نیز می خوانیم : « او پیامبر نبود بلکه بنده صالحی بود » .(1)

ج اساس قول سوم ( ذوالقرنین کورش کبیر بوده است ) به طور بسیار فشرده بر دو اصل استوار است :

نخست این که : سؤال کنندگان درباره این مطلب از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله طبق روایاتی که در شأن نزول آیات نازل شده است یهود بوده اند و یا قریش به تحریک یهود ، بنابراین باید ریشه این مطلب را در کتب یهود پیدا کرد .

ازمیان کتب معروف یهود به کتاب دانیال فصل هشتم بازمی گردیم،

جزء شانزدهم

ص: 17


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، به صفحات 294 و 295 مراجعه شود .

در آن جا چنین می خوانیم : « در سال سلطنت " بَلْ شَصَّر " به من که دانیالم رؤیایی مرئی شد بعد از رؤیایی که اولاً به من مرئی شده بود و در رؤیا دیدم و هنگام دیدنم چنین شد که من در قصر " شوشان " که در کشور " عیلام " است بودم و در خواب دیدم که درنزد نهر "اُولای" هستم و چشمان خود را برداشته نگریستم و اینک قوچی در برابر نهر بایستاد و صاحب دو شاخ بود و شاخ هایش بلند ... و آن قوچ را به سمت " مغربی " و " شمالی " و " جنوبی " شاخ زنان دیدم و هیچ حیوانی در مقابلش مقاومت نتوانست کرد و از این که احدی نبود که از دستش رهایی بدهد لهذا موافق رأی خود عمل می نمود و بزرگ می شد...».(1)

پس از آن در همین کتاب از « دانیال » چنین نقل شده : جبرئیل بر او آشکار گشت و خوابش را چنین تعبیر نمود :

قوچ صاحب دو شاخ که دیدی ملوک مدائن و

ص: 18


1- کتاب «دانیال»، فصل هشتم، جمله های 1 4 .

سوره کَهف

فارس است ( یا ملوک ماد و فارس ) .

یهود از بشارت رؤیای دانیال چنین دریافتند که دوران اسارت آن ها با قیام یکی از پادشاهان ماد و فارس و پیروز شدنش بر شاهان بابل ، پایان می گیرد و از چنگال بابلیان آزاد خواهند شد .

چیزی نگذشت که « کورش » در صحنه حکومت ایران ظاهر شد و کشور ماد و فارس را یکی ساخت و سلطنتی بزرگ از آن دو پدید آورد و همان گونه که رؤیای دانیال گفته بود که آن قوچ شاخ هایش را به غرب و شرق و جنوب می زند کورش نیز در هر سه جهت فتوحات بزرگی انجام داد .

یهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطین به آن ها داد .

جالب این که در تورات درکتاب « اشعیا » فصل 44 شماره 28 چنین می خوانیم : « آنگاه در خصوص کورش می فرماید که شبان من اوست و تمامی مشیّتم را به اتمام رسانده به اورشلیم خواهد گفت که بنا کرده خواهی شد » .

ص: 19

جزء شانزدهم

این جمله نیز قابل توجه است که در بعضی از تعبیرات تورات، از کورش تعبیر به عقاب مشرق و مرد تدبیر که از مکان دور خوانده خواهد شد آمده است ( کتاب اشعیا، فصل 46، شماره 11 ).

دوم : این که در قرن نوزدهم میلادی در نزدیکی استخر در کنار نهر « مُرْغاب » مجسمه ای از کورش کشف شد که تقریبا به قامت یک انسان است و کورش را در صورتی نشان می دهد که دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد و تاجی به سردارد که دو شاخ همانند شاخ های قوچ در آن دیده می شود .

این مجسمه که نمونه بسیار پرارزشی از فنّ حجّاری قدیم است آن چنان جلب توجه دانشمندان را نمود که گروهی از دانشمندان آلمانی فقط برای تماشای آن به ایران سفرکردند.

از تطبیق مندرجات تورات با مشخصات این مجسمه این احتمال در نظر این دانشمند کاملاً قوّت گرفت که نامیدن « کورش » به « ذوالقرنین » ( صاحب دو شاخ ) از چه ریشه ای مایه می گرفت و

ص: 20

سوره کَهف

هم چنین چرا مجسمه سنگی کورش دارای بال هایی همچون بال عقاب است و به این ترتیب بر گروهی از دانشمندان مسلّم شد که شخصیت تاریخی ذوالقرنین از این طریق کاملاً آشکار شده است .

آن چه این نظریه را تأییدمی کند اوصاف اخلاقی است که در تاریخ برای کورش نوشته اند.

هِرُدُوت مورخ یونانی می نویسد : « کورش » فرمان داد تا سپاهیانش جز به روی جنگجویان شمشیر نکشند و هر سرباز دشمن که نیزه خود را خم کند او را نکشند و لشگر کورش فرمان او را اطاعت کردند به طوری که توده ملت ، مصائب جنگ را احساس نکردند.

و نیز « هِرُدُوت » درباره او می نویسد : کورش پادشاهی کریم و سخی و بسیار ملایم و مهربان بود ، مانند دیگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت بلکه نسبت به کرم و عطا حریص بود ، ستم زدگان را از عدل و داد برخوردار می ساخت و هرچه را متضمن خیر بیشتر بود دوست می داشت .

ص: 21

جزء شانزدهم

و نیز موّرخ دیگر « ذی نوفن » می نویسد : کورش پادشاه عاقل و مهربان بود و بزرگی ملوک با فضایل حکماء در او جمع بود، همّتی فائق و جودی غالب داشت ، شعارش خدمت انسانیّت و خوی او بذل عدالت بود و تواضع و سماحت در وجود او جای کبر و عجب را گرفته بود .

جالب این که این موّرخان که کورش را این چنین توصیف کرده اند از تاریخ نویسان بیگانه بودند نه از قوم یا ابناء وطن او ، بلکه اهل یونان بودند و می دانیم مردم یونان به نظر دوستی به کورش نگاه نمی کردند ، زیرا با فتح « لیدیا » به دست کورش شکست بزرگی برای ملت یونان فراهم گشت .

طرفداران این عقیده می گویند اوصاف مذکور در قرآن مجید درباره ذوالقرنین با اوصاف کورش تطبیق می کند .

ازهمه گذشته کورش سفرهایی به شرق ، غرب و شمال انجام داد که درتاریخ زندگانیش به طور مشروح آمده است و با سفرهای سه گانه ای که در قرآن ذکر شده قابل انطباق می باشد:

ص: 22

سوره کَهف

نخستین لشگرکشی کورش به کشور « لیدیا » که در قسمت شمال آسیای صغیر قرار داشت صورت گرفت و این کشور نسبت به مرکز حکومت کورش جنبه غربی داشت .

هرگاه نقشه ساحل غربی آسیای صغیر را جلو روی خود بگذاریم خواهیم دید که قسمت اعظم ساحل در خلیجک های کوچک غرق می شود ، مخصوصا در نزدیکی « اِزْمیر » که خلیج صورت چشمه ای به خود می گیرد .

قرآن می گوید : ذوالقرنین در سفر غربیش احساس کرد خورشید در چشمه گل آلودی فرومی رود .

این صحنه همان صحنه ای بود که کورش به هنگام فرورفتن قرص آفتاب ( در نظر بیننده ) در خلیجک های ساحلی مشاهده کرد .

لشگرکشی دوّم کورش به جانب شرق بود ، چنان که « هِرُدُوت » می گوید : این هجوم شرقی کورش بعد از فتح « لیدیا » صورت گرفت ، مخصوصا طغیان بعضی از قبایل وحشی بیابانی کورش را به این حمله واداشت .

ص: 23

جزء شانزدهم

تعبیرقرآن «حَتّی اِذابَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْرا» اشاره به سفر کورش به منتهای شرق است که مشاهده کرد خورشید بر قومی طلوع می کند که در برابر تابش آن سایبانی ندارند اشاره به این که آن قوم بیابان گرد و صحرانورد بودند .

کورش لشگرکشی سومی داشت که به سوی شمال ، به طرف کوه های قفقاز بود ، تا به تنگه میان دو کوه رسید و برای جلوگیری از هجوم اقوام وحشی با درخواست مردمی که در آن جا بودند در برابر تنگه سدّ محکمی بنا کرد .

این تنگه در عصر حاضر تنگه « داریال » نامیده می شود که در نقشه های موجود میان « ولادی کیوکز » و « تِفْلیس » نشان داده می شود ، در همان جا که تاکنون دیوار آهنی موجود است ، این دیوار همان سدی است که کورش بنا نموده زیرا اوصافی که قرآن درباره سد ذوالقرنین

ص: 24

سوره کَهف

بیان کرده کاملاً بر آن تطبیق می کند .

این بود خلاصه آن چه در تقویت نظریه سوم بیان شده است . (1)

سرگذشت عجیب ذوالقرنین

گروهی از قریش به این فکر افتادند که پیامبر اسلام را به اصطلاح آزمایش کنند ، پس از مشاوره با یهود مدینه سه مسأله طرح کردند : یکی تاریخچه اصحاب کهف ، دیگری مسأله روح و سوم سرگذشت ذوالقرنین که پاسخ مسأله روح در سوره اِسْراء آمده و پاسخ دو سؤال دیگر در همین سوره کهف .

اکنون نوبت داستان ذوالقرنین است :

سوره کهف اشاره به سه داستان شده که هرچند ظاهرا با هم مختلف هستند اما دارای یک قدر مشترک می باشند ، ( داستان اصحاب کهف و موسی و خضر و ذوالقرنین ) این هر سه مشتمل بر مسایلی است

ص: 25


1- به کتاب « ذوالقرنین یا کورش کبیر » و « فرهنگ قصص قرآن » مراجعه شود .

جزء شانزدهم

که ما را از محدوده زندگی معمولی بیرون می برد و نشان می دهد که عالم و حقایق آن منحصر به آن چه می بینیم و به آن خو گرفته ایم نیست .

داستان ذوالقرنین درباره کسی است که افکار فلاسفه و محققان را از دیر زمان تاکنون به خود مشغول داشته و برای شناخت او تلاش فراوان کرده اند .

ما نخست به تفسیر آیات مربوط به ذوالقرنین ، که مجموعا 16 آیه است می پردازیم که قطع نظر از شناخت تاریخی شخص او خود درسی است بسیار آموزنده و پر از نکته ها .

سپس برای شناخت شخص او با استفاده از قراین موجود در این آیات و روایات و گفتار مورخان وارد بحث می شویم .

و به تعبیر دیگر ما نخست از « شخصیت » او سخن می گوییم و آن چه از نظر قرآن اهمیت دارد همان موضوع اول است .

نخستین آیه می گوید : « وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ ...» .

تعبیر به « سَاَتْلُوا » با توجه به این که « سین » معمولاً برای آینده

ص: 26

سوره کَهف

نزدیک است ، درحالی که در این مورد پیامبر صلی الله علیه و آله بلافاصله از ذوالقرنین سخن می گوید ممکن است برای رعایت ادب در سخن بوده باشد ، ادبی که آمیخته با ترک عجله و شتاب زدگی است ، ادبی که مفهومش دریافت سخن از خدا و سپس بیان برای مردم است .

آغاز این آیه نشان می دهد که داستان ذوالقرنین در میان مردم قبلاً مطرح بوده منتها اختلافات یا ابهاماتی آن را فراگرفته بود ، به همین دلیل از پیامبر صلی الله علیه و آله توضیحات لازم را در این زمینه خواستند .

ضرورت بکارگیری بهترین ابزار در مدیریت کشورها

84 اِنّا مَکَّنّا لَهُ فِی الاَْرْضِ وَ اتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ سَبَبا

ما به او در روی زمین قدرت و حکومت دادیم و اسباب هرچیز را در اختیارش نهادیم .

85 فَاَتْبَعَ سَبَبا

ص: 27

جزء شانزدهم

او از این اسباب پیروی ( و استفاده ) کرد .

خداوند اسباب وصول به هرچیزی را دراختیار ذوالقرنین گذارده بود : عقل و درایت کافی ، مدیریت صحیح ، قدرت و قوت ، لشگر و نیروی انسانی و امکانات مادی خلاصه آن چه از وسایل معنوی و مادی برای پیشرفت و رسیدن به هدف ها لازم بود در اختیار او نهادیم .

86 حَتّی اِذابَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فی عَیْنٍ حَمِئَهٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْما قُلْنا یا ذَاالْقَرْنَیْنِ اِمّا اَنْ تُعَذِّبَ وَ اِمّا اَنْ تَتَّخِذَ فیهِمْ حُسْنا

تا به غروبگاه آفتاب رسید(درآن جا)احساس کرد که خورشید در چشمه ( یا دریا )ی تیره و گل آلودی فرو می رود و در آن جا قومی را یافت ، ما گفتیم ای ذوالقرنین ! آیا می خواهی مجازات کنی و یا پاداش نیکویی را درباره آن ها انتخاب نمایی ؟

« حَمِئَه » در اصل به معنی گل سیاه بدبو و یا به تعبیر دیگر « لجن »

ص: 28

سوره کَهف

است و این نشان می دهد که سرزمینی را که ذوالقرنین به آن رسیده بود دارای لجنزارهای فراوان بود ، به طوری که ذوالقرنین به هنگام غروب آفتاب احساس می کرد خورشید در آن لجنزارها فرومی رود ، همان گونه که همه مسافران دریا و ساحل نشینان چنین احساسی را درباره خورشید دارند که در دریا غروب می کند و یا از دریا سربرمی آورد .

بعضی از مفسران از تعبیر « قُلْنا » ( ما به ذوالقرنین گفتیم ) می خواهند نبوت او را استفاده کنند، ولی این احتمال نیز وجودداردکه منظور از این جمله الهام قلبی باشد که در مورد غیر پیامبران نیز وجود داشته اما نمی توان انکار کرد که این تعبیر بیشتر نبوت را در نظر انسان مجسم می کند .

87 قالَ اَمّامَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ اِلی رَبِّه فَیُعَذِّبُهُ عَذابا نُکْرا

گفت: اما کسانی که ستم کرده اند آن ها را مجازات خواهیم کرد سپس ، به سوی پروردگارشان بازمی گردند و خدا آن ها را مجازات شدیدی خواهد نمود .

ص: 29

جزء شانزدهم

« نُکْر » از ماده « مُنْکَرْ » به معنی ناشناخته است، یعنی عذاب ناشناخته ای که هرگز آن را باور نمی کرد .

این ظالمان و ستمگران هم مجازات این دنیا را می چشند و هم عذاب آخرت را .

88 وَ اَمّا مَنْ امَنَ وَ عَمِلَ صالِحا فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنی وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ اَمْرِنا یُسْرا

و اما کسی که ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد پاداش نیکو خواهد داشت و ما دستور آسانی به او خواهیم داد .

هم با گفتار نیک با او برخورد خواهیم کرد و هم تکالیف سخت و سنگین بر دوش او نخواهیم گذارد و خراج و مالیات سنگین نیز از او نخواهیم گرفت .

گویا هدف ذوالقرنین از این بیان اشاره به این است که مردم در برابر دعوت من به توحید و ایمان و مبارزه با ظلم و شرک و فساد ، به دو گروه تقسیم خواهند شد : کسانی که تسلیم این برنامه سازنده الهی شوند مطمئنا پاداش نیک خواهند داشت و در امنیت و آسودگی خاطر زندگی خواهند کرد .

ص: 30

سوره کَهف

اما آن ها که در برابر این دعوت موضع گیری خصمانه داشته باشند و به شرک و ظلم و فساد ادامه دهند مجازات خواهند شد .

ضمنا از مقابله « مَنْ ظَلَمَ » با « مَنْ امَنَ وَ عَمِلَ صالِحا » معلوم می شود که ظلم در این جا به معنی شرک و عمل ناصالح است که از میوه های تلخ درخت شوم شرک می باشد .

89 ثُمَّ اَتْبَعَ سَبَبا

سپس (بار دیگر) از اسبابی که در اختیار داشت بهره گرفت .

90 حَتّی اِذابَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهاتَطْلُعُ عَلیقَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْرا

تا به خاستگاه خورشید رسید ( در آن جا ) مشاهده کرد که خورشید بر جمعیتی طلوع می کند که جز آفتاب برای آن ها پوششی قرار نداده بودیم .

جزء شانزدهم

«ذوالقرنین» سفر خود را به غرب پایان داد سپس عزم شرق کرد.

«در آن جا مشاهده کرد که خورشید بر جمعیتی طلوع می کند که جز آفتاب برای آن ها پوششی قرار نداده بودیم».

احتمالی که در تفسیر این جمله گفته اند این است که سرزمین آن ها یک بیابان فاقد کوه و درخت بود و چیزی که آن ها را از آفتاب بپوشاند و سایه دهد در آن بیابان وجود نداشت .(1)

91 کَذلِکَ وَ قَدْ اَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْرا

(آری)این چنین بود(کار ذوالقرنین)و مابه خوبی از امکاناتی که نزد او بود آگاه بودیم .

بعضی از مفسران این احتمال را در تفسیر آیه داده اند که جمله فوق اشاره ای است به هدایت الهی نسبت به ذوالقرنین دربرنامه هاوتلاشهایش.(2)

ص: 32


1- « فی ظلال » و « فخر رازی » ذیل آیه مورد بحث .
2- « المیزان » ، جلد 13 ، صفحه 391 .

سوره کَهف

92 ثُمَّ اَتْبَعَ سَبَبا

( باز ) از اسباب مهمی ( که در اختیار داشت ) استفاده کرد .

93 حَتّی اِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْما لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً

( و همچنان به راه خود ادامه داد ) تا به میان دو کوه رسید و در آن جا گروهی غیر از آن دو را یافت که هیچ سخنی را نمی فهمیدند .

اشاره به این که او به یک منطقه کوهستانی رسید و در آن جا جمعیتی ( غیر از دو جمعیتی که در شرق و غرب یافته بود ) مشاهده کرد که از نظر تمدن در سطح پایینی بودند ، چرا که یکی از روشن ترین نشانه های تمدن انسانی ، همان سخن گفتن او است .

بعضی نیز این احتمال را داده اند که منظور از جمله « لا یَکادُونَ

ص: 31

ص: 33

جزء شانزدهم

یَفْقَهُونَ قَوْلاً » این نیست که آن ها به زبان های معروف آشنا نبودند ، بلکه آن ها محتوای سخن را درک نمی کردند ، یعنی از نظر فکری بسیار عقب مانده بودند .

94 قالوُا یا ذَاالْقَرْنَیْنِ اِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الاَْرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجا عَلی اَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدّا

( آن گروه به او ) گفتند : ای ذوالقرنین یأجوج و مأجوج در این سرزمین فسادمی کنند آیاممکن است ما هزینه ای برای تو قرار دهیم که میان ما و آن ها سدی ایجاد کنی ؟

از این جمله استفاده می شود که آن جمعیت از نظر امکانات اقتصادی وضع خوبی داشتند ، اما از نظر صنعت و فکر و نقشه ناتوان بودند ، لذا حاضر شدند هزینه این سدّ مهم را بر عهده گیرند مشروط بر این که ذوالقرنین طرح و ساختمان آن را پذیرا گردد .

یأجوج و مأجوج چه کسانی بودند ؟

ص: 34

سوره کَهف

در قرآن مجید در دو سوره از یأجوج و مأجوج سخن به میان آمده، یکی در آیه مورد بحث و دیگر در سوره انبیاء آیه 96 .

آیات قرآن به خوبی گواهی می دهد که این دو نام متعلق به دو قبیله وحشی خونخوار بوده است که مزاحمت شدیدی برای ساکنان اطراف مرکز سکونت خود داشته اند .

در تورات در کتاب « حِزْقیل » فصل سی و هشتم و فصل سی و نهم و در کتاب رؤیای « یُوحَنّا » فصل بیستم از آن ها به عنوان « گوگ » و « مأگوگ » یاد شده است که معرّب آن یأجوج و مأجوج می باشد .

به گفته مفسر بزرگ ، علامه طباطبایی در « المیزان » از مجموع گفته های تورات استفاده می شود که مأجوج یا یأجوج ، گروه یا گروه های بزرگی بودند که در دوردست ترین نقطه شمال آسیا زندگی داشتند مردمی جنگجو و غارت گر بودند .(1)

ص: 35


1- « المیزان » ، جلد 13 ، صفحه 411 .

جزء شانزدهم

دلایل فراوانی از تاریخ در دست است که در منطقه شمال شرقی زمین در نواحی مغولستان در زمان های گذشته گویی چشمه جوشانی از انسان وجود داشته ، مردم این منطقه به سرعت زاد و ولد می کردند و پس از کثرت و فزونی به سمت شرق، یا جنوب سرازیر می شدند و همچون سیل روانی این سرزمین ها را زیر پوشش خود قرارمی دادند و تدریجا درآن جا ساکن می گشتند .

برای حرکت سیل آسای این اقوام ، دوران های مختلفی در تاریخ آمده است که یکی از آن ها دوران هجوم این قبایل وحشی در قرن چهارم میلادی تحت زمامداری « آتیلا » بود که تمدن امپراطوری روم را از میان بردند .

و دوران دیگر که ضمنا آخرین دوران هجوم آن ها محسوب می شود در قرن دوازدهم میلادی به سرپرستی چنگیزخان صورت گرفت که بر ممالک اسلامی و عربی ، هجوم آوردند و بسیاری از شهرها از جمله بغداد را ویران نمودند .

ص: 36

سوره کَهف

در عصر کورش نیز هجومی از ناحیه آن ها اتفاق افتاد که در حدود سال پانصد قبل از میلاد بود ، ولی در این تاریخ ، حکومت متحد ماد و پارس به وجود آمد و اوضاع تغییر کرد و آسیای غربی از حملات این قبایل آسوده شد .

به این ترتیب نزدیک به نظر می رسد که یأجوج و مأجوج از همین قبایل وحشی بوده اند که مردم قفقاز به هنگام سفر کورش به آن منطقه تقاضای جلوگیری از آن ها را از وی نمودند و او نیز اقدام به ساختن سد معروف ذوالقرنین نمود .(1)

کورش کبیر مبتکر تکنولوژی جدید سدّ سازی

95 قالَ ما مَکَّنّی فیهِ رَبّی خَیْرٌ فَاَعینُونی بِقُوَّهٍ اَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْما

ص: 37


1- برای توضیح بیشتر به کتاب «ذوالقرنین یا کورش کبیر» و «فرهنگ قصص قرآن» مراجعه نمایید.

جزء شانزدهم

( ذوالقرنین ) گفت : آن چه را خدا در اختیار من گذارده بهتراست (از آن چه شما پیشنهادمی کنید) مرا بانیرویی یاری کنید ،تا میان شما و آن ها سد محکمی ایجاد کنم .

« رَدْم » دراصل به معنی پرکردن شکاف به وسیله سنگ است ، ولی بعدا به معنی وسیع تری که شامل هرگونه سد و حتی شامل وصله کردن لباس می شود گفته شده است .

جمعی از مفسران معتقدند که « رَدْم » به سد محکم و نیرومند گفته می شود (1) و طبق این تفسیر ذوالقرنین به آن ها قول داد که سدّی بیش از آن چه انتظار دارند بنا کند .

ضمنا باید توجه داشت که سَدّ و سُدّ به یک معنی است و آن حایلی است که میان دوچیز ایجاد می کنند، ولی به گفته « راغب » در مفردات بعضی میان این دو فرق گذاشته اند ، اولی را مصنوع انسان و دومی را حایل های طبیعی دانسته اند .

ص: 38


1- « روح المعانی »، « تفسیر صافی » و « تفسیر کبیر » .

سوره کَهف

96 اتُونی زُبَرَ الْحَدیدِ حَتّی اِذا سَاوی بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتّی اِذا جَعَلَهُ نارا قالَ اتُونی اُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْرا

قطعات بزرگ آهن برای من بیاورید(و آن هارا به روی هم چید) تا کاملاً میان دوکوه را پوشانید، سپس گفت: (آتش در اطراف آن بیافروزید و ) در آتش بدمید ، ( آن ها دمیدند ) تا قطعات آهن را سرخ و گداخته کرد، گفت: (اکنون) مس ذوب شده برای من بیاورید تا به روی آن بریزم .

« زُبَر » جمع « زُبْرَه » به معنی قطعات بزرگ و ضخیم آهن است .

« صَدَف » در این جا به معنی کناره کوه است و از این تعبیر روشن می شود که میان دو کناره کوه شکافی بوده که یأجوج و مأجوج از آن وارد می شدند ، ذوالقرنین تصمیم داشت آن را پر کند .

هنگامی که قطعات آهن آماده شد ، دستور چیدن آن ها را به روی یکدیگر صادر کرد « تا کاملاً میان دو کوه را پوشاند : حَتّی اِذا ساوی بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ » .

ص: 39

جزء شانزدهم

به هر حال سومین دستور ذوالقرنین این بود که به آن ها گفت مواد آتش زا ( هیزم و مانند آن ) بیاورید و آن را در دوطرف این سد قرار دهید و با وسایلی که در اختیار دارید « در آن آتش بدمید تا قطعات آهن را ، سرخ و گداخته کرد : قالَ انْفُخُوا حَتّی اِذا جَعَلَهُ نارا » .

در حقیقت او می خواست ، از این طریق قطعات آهن را به یکدیگر پیوند دهد و سدّ یکپارچه ای بسازد و با این طرح عجیب ، همان کاری را که امروز به وسیله جوشکاری انجام می دهند انجام داد ، یعنی به قدری حرارت به آهن ها داده شد که کمی نرم شدند و به هم جوش خوردند .

سرانجام آخرین دستور را چنین صادر کرد : « گفت مس ذوب شده برای من بیاورید تا به روی این سد بریزم: قالَ اتُونی اُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْرا ».

و به این ترتیب مجموعه آن سدّ آهنین را با لایه ای از مس پوشانید و آن را از نفوذ هوا و پوسیدن حفظ کرد .

ص: 40

سوره کَهف

بعضی از مفسران نیز گفته اند که در دانش امروز به اثبات رسیده که اگر مقداری مس به آهن اضافه کنند مقاومت آن را بسیار زیادتر می کند ، ذوالقرنین چون از حقیقت آگاه بود اقدام به چنین کاری کرد .

97 فَمَا اسْطاعُوا اَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَااسْتَطاعُوا لَهُ نَقْبا

( سرانجام آن چنان سد نیرومندی ساخت )که آن ها قادر نبودندازآن بالاروندونمی توانستندنقبی در آن ایجاد کنند.

سرانجام این سد به قدری نیرومند و مستحکم شد که « آن گروه مفسد، قادر نبودند از آن بالا بروند و نه قادر بودند در آن نقبی ایجاد کنند ».

پیشرفت صنعتی در سایه لطف الهی محقق می شود

98 قالَ هذا رَحْمَهٌ مِنْ رَبّی فَاِذا جاءَ وَعْدُ رَبّی جَعَلَهُ دَکّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبّی حَقّا

گفت این از رحمت پروردگار من است اما هنگامی که وعده پروردگارم فرا رسد آن را درهم می کوبد و وعده پروردگارم حق است .

ص: 41

جزء شانزدهم

در این جا ذوالقرنین با این که کار بسیار مهمی انجام داده بود و طبق روش مستکبران می بایست به آن مباهات کند و برخود ببالد و یامنتی بر سر آن گروه بگذارد ، اما چون مرد خدا بود، با نهایت ادب چنین «اظهار داشت که این از رحمت پروردگار من است : قالَ هذا رَحْمَهٌ مِنْ رَبّی».

اگر علم و آگاهی دارم و به وسیله آن می توانم چنین گام مهمی بردارم از ناحیه خدا است و اگر قدرت و نفوذ سخن دارم آن هم از ناحیه او است . و اگر چنین مصالحی در اختیار من قرار گرفت آن هم از برکت رحمت واسعه پروردگار است ، من چیزی از خود ندارم که بر خویشتن ببالم و کار مهمی نکرده ام که بر گردن بندگان خدا منت گذارم .

سپس این جمله را اضافه کرد که گمان نکنید این یک سد جاودانی و ابدی است نه « هنگامی که فرمان پروردگارم فرارسد آن را درهم می کوبد و به یک سرزمین صاف و هموار مبدل می سازد » .

ص: 42

سوره کَهف

ذوالقرنین در این گفتارش به مسأله فناء دنیا و درهم ریختن سازمان آن در آستانه رستاخیز اشاره می کند .

99 وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فی بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعا

در آن روز ( که جهان پایان می گیرد ) ما آن ها را چنان رها می کنیم که درهم موج می زنند و در صور دمیده می شود و ما همه را جمع می کنیم .

تعبیر به « یَمُوجُ » یا به خاطر فزونی و کثرت انسان ها در آن صحنه است همان گونه که در تعبیرات معمولی نیز می گوییم در فلان جریان جمعیت موج می زد و یا به خاطر اضطراب و لرزه ای است که به اندام انسان ها در آن روز می افتد، گویی همچون امواج آب پیکر آن ها می لرزد.

از مجموع آیات قرآن به خوبی استفاده می شود که در پایان جهان و آغاز جهان دیگر ، دو تحول عظیم انقلابی در عالم رخ می دهد :

ص: 43

جزء شانزدهم

نخستین تحول ، فنای موجودات و انسان ها در یک برنامه ضربتی است و دومین برنامه که معلوم نیست چه اندازه با برنامه نخست فاصله دارد . برانگیخته شدن مردگان آن هم با یک برنامه ضربتی دیگر است ، که از این دو برنامه در قرآن به عنوان « نَفْخ صُور » ( دمیدن در شیپور ) تعبیر شده است .

در این جا روایتی از « اَصْبَغ نُباتَه » از علی نقل شده که امام در تفسیر جمله « وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَم-ُوجُ فی بَعْضٍ » می فرماید منظور روز قیامت است .(1)

نوجوانان عزیز مراقب سرمایه های خود باشید

103 قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالاَْخْسَرینَ اَعْمالاً

بگو : آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین ( مردم ) کیانند .

104 اَلَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیوهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ

ص: 44


1- « تفسیر عیاشی » ( طبق نقل تفسیر المیزان ، ذیل آیه موردبحث ) .

سوره کَهف

اَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعا

آن ها که تلاشهایشان در زندگی دنیا گم ( و نابود ) شده ، با این حال گمان می کنند کار نیک انجام می دهند .

مسلما مفهوم خسران تنها این نیست که انسان منافعی را از دست بدهد بلکه خسران واقعی آن است که اصل سرمایه را نیز از کف دهد ، چه سرمایه ای برتر و بالاتر از عقل و هوش و نیروهای خدا داد و عمر و جوانی و سلامت است ؟ همین ها که محصولش اعمال انسان است و عمل ما تبلوری است از نیروها و قدرت های ما .

هنگامی که این نیروها تبدیل به اعمال ویرانگر یا بیهوده ای شود گویی همه آن ها گم و نابود شده اند ، درست به این می ماند که انسان سرمایه عظیمی همراه خود به بازار ببرد اما در وسط راه آن را گم کند و دست خالی برگردد .

جالب این که دراین جا تعبیر به « اَخْسَرینَ اَعْمالاً » شده در حالی که باید « اَخْسَرینَ عَمَلاً » باشد ( چون تمیز معمولاً مفرد است ) این

ص: 45

جزء شانزدهم

تعبیر ممکن است اشاره به این باشد که آن ها فقط در یک بازار عمل گرفتار زیان و خسران نشده اند بلکه جهل مرکبشان ، سبب خسران در همه برنامه های زندگی و تمام اعمال و کارهایشان شده است . به تعبیر دیگر گاه انسان دریک رشته تجارت زیان می کند و دریک رشته دیگر سود و در پایان سال آن ها را روی هم محاسبه کرده می بیند چندان زیانی نکرده است ، ولی بدبختی آن است که انسان در تمام رشته هایی که سرمایه گذاری کرده زیان کند. ضمنا تعبیر به « گم شدن » گویا اشاره به این حقیقت است که اعمال انسان به هر صورت در عالم نابود نمی شود ، همان گونه که ماده و انرژی های جهان هرچند دائما تغییر شکل می دهند اما به هرحال از بین نمی روند ، ولی گاه گم می شوند ، چون آثار آن ها به چشم نمی خورد و هیچ گونه استفاده از آن نمی گردد ، همانند سرمایه های گم شده ای که از دسترس ما خارج و بلااستفاده است .

105 اوُلئِکَ الَّذینَ کَفَرُوا بِایاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِه فَحَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیمَهِ وَزْنا

ص: 46

سوره کَهف

آن ها کسانی هستند که به آیات پروردگارشان و لقای او کافر شدند ، به همین جهت اعمالشان حبط و نابود شد ، لذا روز قیامت میزانی برای آن ها برپا نخواهیم کرد .

این آیه و آیه بعد به معرفی صفات زیان کاران می پردازد که ریشه تمام بدبختی های آن ها است و می گوید به آیاتی کافر شدند که چشم و گوش را بینا و شنوا می کند ، آیاتی که پرده های غرور را درهم می درد و چهره واقعیت را در برابر انسان مجسم می سازد و بالاخره آیاتی که نور است و روشنایی و آدمی را از ظلمات اوهام و پندارها بیرون آورده به سرزمین حقایق رهنمون می گردد .

دیگر این که آن ها بعد از فراموش کردن خدا به « معاد » و « لقاءاللّه » کافر گشتند « وَ لِقائِه »

آری تا ایمان به « معاد » در کنار ایمان به « مبدأ » قرارنگیرد و انسان احساس نکند که قدرتی مراقب اعمال او است و همه را برای یک دادگاه بزرگ و دقیق و سخت گیر حفظ و نگهداری می کند ، روی اعمال خود حساب صحیحی نخواهد کرد و اصلاح نخواهد شد .

ص: 47

جزء شانزدهم

سپس اضافه می کند : « به خاطر همین کفر به مبدأ و معاد ، اعمالشان حبط و نابود شده است : فَحَبِطَتْ اَعْمالُه-ُمْ » .

درست همانند خاکستری در برابریک طوفان عظیم و چون آن ها عملی که قابل سنجش و ارزش باشد ندارند ، « لذا روز قیامت وزن و میزانی برای آنان برپانخواهیم کرد: فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیمَهِ وَزْنا ». چراکه توزین و سنجش مربوط به جایی است که چیزی در بساط باشد، آن ها که چیزی در بساط ندارندچگونه توزین و سنجشی داشته باشند؟

مفهوم ملاقات با خدا

گرچه بعضی از شبه دانشمندان خرافی از این گونه آیات چنین استفاده کرده اند که خدا را در جهان دیگر می توان دید و ملاقات را به معنی ملاقات حِسّی تفسیر نموده اند .

ولی بدیهی است که ملاقات حِسّی لازمه اش جسمیت و جسمیت لازمه اش محدود بودن ، نیازمند بودن و فناپذیر بودن است و هر عاقلی می داند خداوند نمی توانددارای چنین صفاتی باشد .

ص: 48

سوره کَهف

بنابراین بدون شک منظور از « ملاقات » یا « رؤیت » در آیات مختلف قرآن هنگامی که به خدا نسبت داده می شود ملاقات حِسّی نیست بلکه شهود باطنی است .

یعنی انسان در قیامت چون آثار خدا را بیشتر و بهتر از هر زمان مشاهده می کند او را با چشم دل آشکارا می بیند و ایمان او نسبت به خدا یک ایمان شهودی می شود ، به همین دلیل ، طبق آیات قرآن ، حتی لجوج ترین منکران خدا در قیامت زبان به اعتراف می گشایند چرا که راهی برای انکار نمی بینند . (1)

توزین اعمال و رفتار

نیازی به این نداریم که مسأله توزین اعمال را در قیامت از طریق تجسم اعمال تفسیر کنیم و بگوییم عمل آدمی در آن جا تبدیل به جسم

1

ص: 49


1- به سوره مؤمنون آیه 106 مراجعه نمایید .

جزء شانزدهم

صاحب وزنی می شود چرا که توزین معنی وسیعی دارد و هرگونه سنجش را دربرمی گیرد ، مثلاً در مورد افراد بی شخصیت می گوییم آدم های بی وزنی هستند و یا سبک می باشند ، در حالی که منظور کمبود شخصیت آن ها است نه وزن جسمانی .

جالب این که در آیات بالا در مورد گروه « اَخْسَرینَ اَعْمالاً » می گوید : « برای آن ها در قیامت اصلاً ترازوی سنجش برپا نمی سازیم » آیا این با آیاتی که می گوید « وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ : وزن در آن روز حق است » ( 8 / اعراف ) منافات دارد ؟

مسلما نه ، زیرا توزین در مورد کسانی است که کار قابل سنجشی انجام داده اند، اما کسی که تمام وجودش و افکار و اعمالش حتّی به اندازه بال یک مگس وزن ندارد چه نیازی به سنجش دارد ؟

لذا در روایت معروفی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم : « اِنَّهُ لَیَاْتِی الرَّجُلُ الْعَظیمُ السَّمینُ یَوْمَ الْقِیامَهِ لا یَزِنُ جَناحَ بَعُوضَهٍ : در روز قیامت مردان فربه بزرگ جثه ای را در دادگاه خدا حاضر می کنند که

ص: 50

سوره کَهف

وزنشان حتّی به اندازه بال مگسی نیست » (1) چرا که در این جهان اعمالشان ، افکارشان و شخصیتشان همه توخالی و پوک بود .

و از این جا روشن می شود که مردم در آن جا چند دسته اند :

گروهی به قدری از نظر حسنات و اعمال صالح پربارند که نیازی به توزین وحساب درکارشان نیست وبی حساب واردبهشت می شوند.

گروهی دیگر آن چنان اعمالشان حبط و باطل شده و یا به کلی فاقد عمل صالح هستند که باز نیازی به توزین ندارند ، آن ها نیز بی حساب وارد دوزخ می شوند .

اما گروه سوم آن هایی هستند که دارای حسنات و سیئات می باشند ، کارشان به وزن و حساب کشیده می شود و شاید اکثر مردم داخل در این قسم سوم هستند .

106 ذلِکَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما کَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا ایاتی وَ رُسُلی هُزُوا

ص: 51


1- « مجمع البیان » ذیل آیات مورد بحث .

جزء شانزدهم

این گونه کیفر آن ها دوزخ است ، به خاطر آن که کافر شدند و آیات من و پیامبرانم را به باد استهزاء گرفتند .

و به این ترتیب آن ها سه اصل اساسی معتقدات دینی ( مبدأ و معاد و رسالت انبیاء ) را انکار کرده و یا بالاتر از انکار ، آن را به باد مسخره گرفته اند . لذا مستحق عذاب جهنم شدند.

زیانکارترین مردم چه کسانی هستند ؟

در زندگی خود و دیگران بسیار دیده ایم که گاه انسان کار خلافی انجام می دهد در حالی که فکر می کند که کار خوب و مهمی انجام داده است ، این گونه جهل مرکب ممکن است یک لحظه و یا یک سال و یا حتی یک عمر ، ادامه یابد و راستی بدبختی از این بزرگ تر تصور نمی شود .

و اگر می بینیم قرآن چنین کسان را زیانکارترین مردم نام نهاده دلیلش روشن است برای این که کسانی که مرتکب گناهی می شوند اما می دانند خلافکار هستند غالبا حد و مرزی برای خلافکاری خود قرار می دهند و لااقل چهار اسبه نمی تازند و بسیار می شود که به خود می آیند و برای جبران آن به سراغ توبه و اعمال صالح می روند ، اما آن ها گنهکار هستند و درعین حال گناهشان را عبادت و اعمال سوئشان را صالحات و کژی ها را درستی ها می پندارند ، نه تنها درصدد جبران نخواهند بود بلکه با شدت هرچه تمام تر به کار خود ادامه می دهند ، حتی تمام سرمایه های وجود خود را در این مسیر به کارمی گیرند و چه تعبیر جالبی قرآن درباره آن ها ذکر کده : « اَخْسَرینَ اَعْمالاً » .

ص: 52 سوره کَهف

در روایات اسلامی تفسیرهای گوناگونی برای « اَخْسَرینَ اَعْمالاً » آمده است که هر یک از آن ها اشاره به مصداق روشنی از این مفهوم وسیع است ، بی آن که آن را محدود کند ، در حدیثی از « اَصْبَغ بن نُباتَه » می خوانیم که شخصی از امیر مؤمنان علی از تفسیر این آیه سؤال کرد ، امام فرمود : منظور یهود و نصاری هستند ، این ها در آغاز بر حق بودند سپس بدعت هایی در دین خود گذاردند و درحالی که این بدعت ها آن ها را به راه انحراف کشانید گمان می کردند کار نیکی انجام می دهند .(1)

جزء شانزدهم (53)

در حدیث دیگری از همان امام می خوانیم : که پس از ذکر گفتارفوق فرمود: « خوارج نهروان نیز چندان ازآن ها فاصله نداشتند » .(2)

« خوارج نهروان » ، آن جمعیت قشری بی مغز و نادان که بزرگ ترین گناهان ( همچون کشتن علی و گروهی ازمسلمانان راستین و گل های سرسبد اسلام ) را موجب تقرب به خدا می دانستند و حتی بهشت را درانحصار خود فرض می کردند آیا از زیانکارترین مردم نبودند ؟

در حدیث دیگر مخصوصا اشاره به « رهبان ها » ( مردان و زنان تارک دنیا ) و گروه های بدعت گذار از مسلمین شده است .(3)

ص: 54


1- «نُورُالثَّقَلَیْن»، جلد 3، صفحه 312 .
2- «نُورُالثَّقَلَیْن»، جلد 3، صفحه 312 .
3- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 312 .

سوره کَهف

راهبانی که یک عمر در گوشه « دیْرها » تن به انواع محرومیت ها می دهند ، از ازدواج چشم می پوشند ، از لباس و غذای خوب صرف نظر می کنند و دیْرنشینی را بر همه چیز مقدم می شمرند و گمان می کنند این محرومیت ها سبب قرب آن ها به خدا است آیا مصداق « اَخْسَرینَ اَعْمالاً » نیستند ؟

آیا هیچ مذهب و آیین الهی ممکن است برخلاف قانون عقل و فطرت ، انسان اجتماعی را به انزوا دعوت کند و این کار را سرچشمه قرب به خدا بداند ؟

هم چنین آن ها که در آیین خدا بدعت گذاردند ، تثلیث رابه جای توحید و مسیح بنده خدا را به عنوان فرزند خدا و خرافاتی دیگر از این قبیل را وارد آیین پاک الهی نمودند، به گمان این که دارند خدمتی می کنند، آیا این گونه افراداز زیانکارترین مردم نیستند ؟

ص: 55

جزء شانزدهم

و در بعضی از روایات به منکران ولایت امیر مؤمنان علی تفسیر گردیده .(1)

خلاصه آیه آن چنان مفهوم وسیعی دارد که اقوام زیادی را در گذشته و حال و آینده در برمی گیرد .

اکنون این سؤال پیش می آید که سرچشمه این حالت انحرافی خطرناک چیست ؟

مسلما تعصب های شدید ، غرورها ، تکبر ، خودمحوری و حُبّ ذات ازمهم ترین عوامل پیدایش این گونه پندارهای غلط است .

گاه تملق و چاپلوسی دیگران و زمانی در گوشه انزوا نشستن و تنها به قاضی رفتن ، سبب پیدایش این حالت می گردد که تمام اعمال و افکار انحرافی و زشت انسان را درنظر او زینت می دهد ، آن چنان که به جای احساس شرمندگی و ننگ از این زشتی ها ، احساس غرور و

ص: 56


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 311 .

سوره کَهف

در بعضی دیگر از آیات قرآن عامل این تزیین زشتی ها ، شیطان معرفی شده است و مسلما ابزار شیطان در وجود انسان همان خلق و خوی زشت و انحرافی است: « وَاِذْزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ اَعْمالَهُمْ وَ افتخار و مباهات می کند ، همان گونه که قرآن در جای دیگر می فرماید : « اَفَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَاَهُ حَسَنا : آیا کسی که اعمال زشتش در نظرش زینت داده شده است و آن را نیکو می پندارد » ( 8 / فاطر ) .

قالَ لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النّاسِ وَ اِنّی جارٌلَکُمْ : به خاطر بیاورید هنگامی را که شیطان اعمال مشرکان را در نظرشان زینت داد و به آن هاگفت در این میدان ( جنگ بدر ) هیچ کس نمی تواند بر شما پیروز شود و من شخصا در کنار شما در این میدان شرکت دارم » ( 48 / انفال ) .

قرآن پس از ذکر داستان برج معروف فرعون می گوید : « وَ کَذلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ : این چنین برای فرعون اعمال زشتش در نظرش تزیین شده ( که دست به این گونه کارهای احمقانه و مضحک برای مبارزه با خدا می زند و گمان می کند کار مهمی انجام داده است » ( 36 و 37 / مؤمن ) .

ص: 57

جزء شانزدهم

فردوس جای چه کسانی است ؟

107 اِنَّ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً

اماکسانی که ایمان آوردندوعمل صالح انجام دادند،باغ های فردوس منزلگاهشان است.

سؤالی که در این جا پیش می آید این است که « فردوس » برترین جای بهشت است و در آیه فوق خواندیم فردوس منزلگاه افراد باایمان و صاحبان اعمال صالح است، اگر چنین است مناطق دیگر بهشت نباید ساکنانی داشته باشد ، چرا که غیرمؤمن را در بهشت راهی نیست .

در پاسخ این سؤال می توان گفت که آیه فوق به هر فردی که ایمان و عمل صالح دارد اشاره نمی کندبلکه درجه والایی ازنظرایمان و عمل صالح را معیار برای دخول درفردوس قرار داده ، هر چند ظاهر آیه مطلق است ، اما توجه به مفهوم کلمه « فردوس » آن را مقید می کند .

ص: 58

سوره کَهف

لذا در سوره مؤمنون که صفات وارثان فردوس را بیان می کند حد اعلایی از صفات مؤمنان را ذکر کرده که در همه افراد وجود ندارد و این خود قرینه ای است بر این که ساکنان فردوس باید دارای صفات ممتازی باشند ، علاوه بر ایمان و عمل صالح .

و نیز به همین دلیل در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است که می فرماید هروقت از خدا تقاضای بهشت را می کنید مخصوصا تقاضای « فردوس » کنید که جامع ترین و کامل ترین منزلگاه های بهشت است .

اشاره به این که همت افراد با ایمان باید در همه چیز و درهمه حال عالی باشد ، حتّی در تمنای بهشت به مراحل پایین تر قناعت نکند ، هرچند مراحل پایین تر هم غرق نعمت است.

بدیهی است کسی که چنین تقاضایی از خدا می کند لابد باید خود را برای رسیدن به چنین مقامی آماده کند ، لابد باید حداکثر تلاش و کوشش رابرای کسب برترین صفات انسانی و انجام صالح ترین اعمال به خرج دهد.

ص: 59

جزء شانزدهم

بنابراین آن ها که می گویند خدا کند ما به بهشت راه یابیم هرچند در پایین ترین مراحل آن باشیم ، افرادی هستند که از همت والای مؤمنان راستین بهره کافی ندارند .

108 خالِدینَ فیها لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً

آن ها جاودانه درآن خواهند ماند و هرگز تقاضای نقل مکان از آن جا نمی کنند .

« حِوَل » معنی مصدری دارد و به معنی « تَحَوُّل » و نقل مکان است ، همان گونه که در تفسیر آیه بالا گفتیم « فردوس » ، باغی از بهشت است که بهترین نعمت ها و مواهب الهی در آن جمع است و به همین دلیل بهترین نقاط آن جهان می باشد و لذا ساکنان آن هرگز تمنای نقل مکان از آن را نمی کنند .

ممکن است سؤال شود پس زندگی در آن جا به صورت یکنواخت و راکد خواهد بود و این خود عیب بزرگ آن است .

در پاسخ می گوییم هیچ مانعی ندارد که تحول و تکامل در همان منطقه تداوم داشته باشد یعنی اسباب تکامل درآن جا جمع است و انسان ها درپرتو اعمالی که دراین جهان انجام داده اند و مواهبی که خدا در آن جهان به آن ها عنایت کرده در مسیر تکامل دائما پیش می روند .

ص: 60

سوره کَهف

هیچ قلمی نمی تواند تمام عظمت جهان را به رشته تحریر درآورد

109 قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِدادا لِکَلِماتِ رَبّی لَنَفِدَالْبَحْرُ قَبْلَ اَنَ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِه مَدَدا

بگو اگر دریاها برای (نوشتن) کلمات پروردگارم مرکّب شوند،دریاهاپایان می گیرندپیش ازآن که کلمات پروردگارم پایان یابد،هرچند همانندآن (دریاها) را به آن اضافه کنیم.

« مِداد » به معنی مرکب و یا ماده رنگینی که به کمک آن می نویسند می باشد و در اصل از « مَدّ » به معنی کشش گرفته شده است ، زیرا با کشش آن خطوط آشکار می شود .

« کَلِمات » جمع کَلِمَه در اصل به معنی الفاظی است که با آن سخن گفته می شود و یا به تعبیر دیگر لفظی است که دلالت بر معنی دارد ، اما از آن جا که هریک از موجودات این جهان دلیل بر علم و قدرت پروردگار است گاهی به هر موجودی « کَلِمَهُ اللّه » اطلاق می شود ، مخصوصا این تعبیر در مورد موجودات مهم و باعظمت بیشترآمده است.

ص: 61

جزء شانزدهم

قرآن مجید در مورد عیسی مسیح می گوید : « اِنَّمَا الْمَسیحُ عیسَی بْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَ کَلِمَتُهُ اَلْقاها اِلی مَرْیَمَ : عیسی کلمه خداوند بود که آن را به مریم القا نمود » ( 171 / نساء ) .

در آیه مورد بحث کلمه نیز به همین معنی است یعنی اشاره به موجودات هستی است که هرکدام حکایت از صفات گوناگون پروردگار می کند .

در حقیقت قرآن در این آیه توجه به این واقعیت می دهد که گمان مبرید عالم هستی محدود به آن است که شما می بینید یا می دانید یا احساس می کنید ، بلکه آن قدر عظمت و گسترش دارد که اگر دریاها مرکب شوند و بخواهند نام آن و صفات و ویژگی های آن ها را بنویسند دریاها پایان می یابند پیش از آن که موجودات هستی را احصاکرده باشند.

ص: 62

سوره کَهف

آیه فوق با آیه مشابهی که در سوره لقمان آمده است هیچ گونه منافاتی ندارد آن جا که می گوید : « وَلَوْ اَنَّما فِی الاَْرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ اَقْلامٌ وَالْبَحْرُ یَمُّدُهُ مِنْ بَعْدِه سَبْعَهُ اَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللّهِ : اگر تمام درختان روی زمین قلم شوند و دریا و هفت دریای دیگر ، مرکب آن گردند ( تا کلمات خدا را بنویسند ) هرگز کلمات او پایان نمی گیرد » ( 27 / لقمان ) .

یعنی این قلم ها می شکند و آن مرکب ها تا آخرین قطره تمام می شود و هنوز شرح مخلوقات و اسرار و حقایق جهان هستی باقی مانده است .

به تعبیر دیگر می توان گفت : اگر تمام اقیانوس های روی زمین مرکب و جوهر شوند و همه درختان قلم گردند هرگز قادر نیستند آن چه در علم خداوند است رقم بزنند .

عمل شایسته پیش نیاز توجه ویژه خدا به انسان

ص: 63

جزء شانزدهم

110 قُلْ اِنَّما اَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی اِلَیَّ اَنَّما اِلهُکُمْ اِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّه فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحا وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَهِ رَبِّه اَحَدا

بگو من فقط بشری هستم همچون شما ( امتیازم این است که ) به من وحی می شود که معبود شما تنها یکی است، پس هرکس امید لقای پروردگارش را دارد باید عمل صالح انجام دهد و کسی را در عبادت پروردگارش شریک نکند .

این آیه که آخرین آیه سوره کهف است مجموعه ای است از اصول اساسی اعتقادات دینی، یعنی توحیدومعاد و رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و در واقع همان چیزی است که آغاز سوره کهف نیز با آن بوده است ، چرا که در آغاز نیز سخن از اللّه و وحی و پاداش عمل و قیامت بود و از یک نظر عصاره و فشرده ای است از مجموع این سوره که قسمت مهمی از آن بر محور این سه موضوع دور می زد .

و از آن جا که مسأله نبوت در طول تاریخش با انواع غُلُوّ و مُبالَغَه همراه بوده است آن را چنین بیان می کند :

ص: 64

سوره کَهف

« بگو من فقط بشری همچون شما هستم ، یگانه امتیازم این است که بر من وحی می شود : قُلْ اِنَّما اَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ ی-ُوحی اِلَیَّ » .

و با این تعبیر بر تمام امتیازات پنداری شرک آلودی که پیامبران را از مرحله بشریت به مرحله الوهیت بالا می برد قلم سرخ می کشد .

سپس از میان تمام مسایلی که وحی می شود ، انگشت روی مسأله توحید می گذارد و می گوید : « بر من وحی می شود که معبود شما فقط یکی است : اَنَّما اِلهُکُمْ اِلهٌ واحِدٌ » .

چرا تنها به این مسأله اشاره شده است برای این که توحید ، عصاره همه معتقدات و همه برنامه های فردی و اجتماعی سعادت بخش انسان است ، در جای دیگر نیز گفته ایم که توحید تنها یک اصل از اصول دین نیست بلکه خمیر مایه همه اصول و فروع اسلام است .

اگر در یک مثال ساده تعلیمات دین را از اصول و فروع به دانه های گوهری تشبیه کنیم باید توحید را به آن ریسمانی تشبیه کرد که این دانه ها را به هم پیوندمی دهد و ازمجموع آن گردنبندپرارزش وزیبایی می سازد.

ص: 65

جزء شانزدهم

و یا این که اگر هر یک از تعلیمات دین را به یکی از اعضاء پیکر انسان تشبیه کنیم باید بگوییم توحید روحی است که در مجموع این پیکر دمیده است .

در بحث های معاد و نبوت ، این واقعیت به ثبوت رسیده است که آن ها جدا از توحید نیستند یعنی هنگامی که خدا را با همه صفاتش بشناسیم می دانیم چنین خدایی باید پیامبرانی بفرستد و نیز حکمت و عدالت او ایجاب می کند که دادگاه عدل و رستاخیزی وجود داشته باشد ، مسایل اجتماعی و کل جامعه انسانی و هر چه در ارتباط با آن است باید پرتوی از توحید و وحدت باشد تا سامان یابد .

به همین دلیل در احادیث می خوانیم که جمله « لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ » قلعه محکم پروردگار است و هرکس در آن وارد شود از عذاب و کیفر الهی در امان است .

و نیز همه شنیده ایم که پیامبر صلی الله علیه و آله در آغاز اسلام می فرمود : اگر طالب رستگاری هستید زیر پرچم توحید درآیید «ق-ُول-ُوا لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ تُفْلِح-ُوا» .

ص: 66

سوره کَهف

سومین جمله این آیه اشاره به این مسأله رستاخیز می کند و آن را با « فاء تفریع » به مسأله توحید پیوند می زند و می گوید : « فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّه فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحا » .

لقای پروردگار که همان مشاهده باطنی ذات پاک او با چشم دل و بصیرت درون است گرچه در این دنیا هم برای مؤمنان راستین امکان پذیر است اما از آن جا که این مسأله در قیامت به خاطر مشاهده آثار بیشتر و روشن تر و صریح تر جنبه همگانی و عمومی پیدا می کند ، این تعبیر در لسان قرآن معمولاً در مورد روز قیامت به کار رفته از سوی دیگر طبیعی است اگر انسان انتظار و امید چیزی را دارد باید خود را برای استقبال از آن آماده کند.

آن کس که ادعا می کند من انتظار چیزی دارم و اثری در عمل او نمایان نیست ، در واقع مدعی دروغینی بیش نخواهد بود .

ص: 67

جزء شانزدهم

به همین دلیل در آیه فوق « فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحا » به صورت صیغه امر بیان شده، امری که لازمه رجاء وامیدوانتظارلقای پروردگاراست.

در آخرین جمله حقیقت عمل صالح را در یک بیان کوتاه چنین بازگو می کند : « و نباید کسی را در عبادت پروردگارش شریک سازد : وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَهِ رَبِّه اَحَدا » .

به تعبیر روشن تر تا حقیقت خلوص و اخلاص درعمل نیاید ، رنگ عمل صالح به خود نخواهد گرفت . انگیزه الهی و خدایی است که به عمل انسان عمق می دهد ، نورانیت می بخشد و جهت صحیح می دهد و هنگامی که اخلاص از میان رفت ، عمل بیشتر جنبه ظاهری پیدامی کند، به منافع شخصی گرایش می یابد و عمق و اصالت و جهت صحیح خود را از دست می دهد . در حقیقت این عمل صالحی که از انگیزه الهی و اخلاص ، سرچشمه گرفته و با آن آمیخته شده است گذرنامه لقای پروردگار است .

ضمنا عمل صالح آن چنان مفهوم وسیعی دارد که هر برنامه مفید و سازنده فردی و اجتماعی را در تمام زمینه های زندگی شامل می شود .

ص: 68

سوره کَهف

پایان سوره کَهْف

ص: 69

جزء شانزدهم

سوره مَریَم

سوره مَریَم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 کآهیعآصآ

کهیعص

در خصوص حروف مقطعه این سوره دو دسته از روایات در منابع اسلامی دیده می شود:

نخست روایاتی است که هر یک از این حروف را اشاره به یکی از اسماء بزرگ خداوند ( اسماء الحسنی ) می داند « کاف » اشاره به « کافی » که از اسماء بزرگ خداوند است و « ه » اشاره به « هادی » و « یاء » اشاره به « ولی » و « عین » اشاره به « عالم » و « ص » اشاره به « صادق الوعد » ( کسی که در وعده خود صادق است ) .(1)

1

ص: 70


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 320 .

سوره مَریَم

دوم روایاتی است که این حروف مقطعه را به داستان قیام امام حسین در کربلا تفسیر کرده است : « کاف » اشاره به « کربلا » « هاء » اشاره به « هلاک خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله » و « یاء » به « یزید » و « عین » به مسأله « عطش » و « صاد » به « صبر و استقامت » حسین و یاران جانبازش .(1)

2 ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیّا

این یادی است ازرحمت پروردگارتونسبت به بنده اش زکریا.

3 اِذْ نادی رَبَّهُ نِداءً خَفِیّا

درآن هنگام که پروردگارش را درخلوتگاه(عبادت) خواند.

این سؤال برای مفسران مطرح شده که « نادی » به معنی دعا با صدای بلند است در حالی که « خَفِیّ » به معنی آهسته و مخفی است و این دو با هم سازگار نیست ، ولی با توجه به این نکته که « خَفِیّ » به معنی آهسته نیست ، بلکه به معنی پنهان است ، بنابراین ممکن است زکریا در خلوتگاه خود آن جا که کسی غیر از او حضور نداشته ، خدا را با صدای بلند خوانده باشد و بعضی گفته اند این تقاضای او در دل شب بوده است ، آن گاه که مردم در خواب آرمیده بودند .(2)

1

ص: 71


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 320 .
2- « تفسیر قُرطُبی » ، جلد 6 ، ذیل آیه مورد بحث .

جزء شانزدهم

بعضی نیز جمله « فَخَرَجَ عَلی قَوْمِه مِنَ الْمِحْرابِ » ( زکریا از محراب خود بیرون آمد و به سراغ قومش رفت ) را که در آیات آینده خواهد آمد دلیل بر وقوع این دعا در خلوتگاه گرفته اند .(1)

4 قالَ رَبِ اِنّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنّی وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْبا وَ لَمْ اَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیّا

گفت: پروردگارا ! استخوانم سست شده و شعله پیری تمام سرم را فراگرفته و من هرگز در دعای تو از اجابت محروم نمی شدم .

ص: 72


1- « المیزان » ، جلد 14 ، ذیل آیه .

سوره مَریَم

« زکریّا » فراگیری پیری و سفیدی تمام موی سرش را ، به شعله ور شدن آتش و درخشندگی آن و خاکستر سفیدی که بر جای می گذارد ، تشبیه کرده است و این تشبیهی است بسیار رسا و زیبا . سپس می افزاید: ( وَ لَمْ اَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیّا ) تو همواره در گذشته مرا به اجابت دعاهایم عادت دادی و هیچ گاه محرومم نساخته ای ، اکنون که پیر و ناتوان شده ام، سزاوارترم که دعایم را اجابت فرمایی و نومید بازنگردانی.

در حقیقت « شقاوت » در این جا به معنی تعب و رنج است ، یعنی من هرگز در خواسته هایم ازتو به زحمت و مشقت نمی افتادم، چراکه به سرعت مورد قبول تو واقع می گشت.

5 وَ اِنّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائی وَ کانَتِ امْرَأَتی عاقِرا فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّا

و من از بستگانم بعد از خودم بیمناکم (که حق پاسداری از آیین تو را نگاه ندارند) و همسرم نازا است، توبه قدرتت جانشینی به من ببخش .

ص: 73

جزء شانزدهم

6 یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ الِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّا

که وارث من و آل یعقوب باشد و اوراموردرضایتت قرارده.

« ارث » در این جا مفهوم وسیعی دارد که هم ارث اموال را شامل می شود و هم ارث مقامات معنوی را ، چراکه برای هر طرف قرائنی وجود دارد و با توجه به آیات قبل و بعد و مجموعه روایات ، این تفسیر نزدیک به نظر می رسد .

7 یازَکَرِیّا اِنّانُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیی لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیّا

ای زکریا! ماتو رابه فرزندی بشارت می دهیم که نامش یحیی است ، پسری هم نامش پیش از این نبوده است .

جمله « لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیّا » گرچه ظاهرا به این معنی است که کسی تاکنون هم نام او نبوده است ، ولی از آن جا که نام به تنهایی دلیل بر شخصیت کسی نیست ، معلوم می شود که این اسم ، اشاره به مسمّی است ، یعنی کسی که دارای امتیازاتی همچون او باشد

ص: 74

سوره مَریَم

قبلاً نبوده است ، چنان که راغب در کتاب مفردات صریحا همین معنی را انتخاب کرده است

بدون شک قبل از یحیی پیامبران بزرگی بودند حتی بالاتر از او ، ولی هیچ مانعی ندارد که یحیی ویژگی هایی داشته است مخصوص خودش ، چنان که بعدا به آن اشاره خواهد شد .

یحیی پیامبر وارسته الهی

نام « یحیی » در سوره های آل عمران ، انعام ، مریم و انبیاء مجموعا پنج بار آمده است ، او یکی از پیامبران بزرگ الهی است و از جمله امتیازاتش این بود که در کودکی به مقام نبوت رسید ، خداوند آن چنان عقل روشن و درایت تابناکی در این سن و سال به او داد که شایسته پذیرش این منصب بزرگ شد .

از ویژگی هایی که این پیامبر صلی الله علیه و آله داشته و قرآن درسوره آل عمران آیه 39 به آن اشاره کرده ، توصیف او به « حَصُور » است ، همان گونه که در ذیل همان آیه گفته ایم « حَصُور » از ماده « حَصِرَ » به معنی کسی

ص: 75

جزء شانزدهم

است که از جهتی در « مُحاصَرَه » قرار گیرد و در این جا طبق بعضی از روایات به معنی خودداری کننده از ازدواج است .

این کار از این نظر امتیاز برای او بوده است که بیانگر نهایت عفت و پاکی است و یا بر اثر شرایط خاص زندگی مجبور به سفرهای متعدد برای تبلیغ آیین الهی بوده و همچون عیسی مسیح ناچار به مجرد زیستن گردیده است .

این تفسیر نیز نزدیک به نظر می رسد که منظور از « حَصُور » در آیه فوق کسی است که شهوات و هوس های دنیا را ترک گفته و در واقع یک مرحله عالی از زهد بوده است .(1)

به هر حال از منابع اسلامی و منابع مسیحی استفاده می شود که « یحیی » پسر خاله « عیسی » بوده است ، هنگامی که مسیح اظهار نبوت کرده ، یحیی به او ایمان آورد .

ص: 76


1- در این که ترک ازدواج نمی تواند به تنهایی فضیلت بوده باشد و قانون اسلام در زمینه تأکید بر ازدواج ، در جلد 2 « تفسیر نمونه » صفحه 404 مشروحا بحث شده است .

سوره مَریَم

بدون شک یحیی کتاب آسمانی ویژه ای نداشت و این که در آیات بعد می خوانیم « یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوِّهٍ : ای یحیی کتاب را با قوت بگیر » اشاره به « تورات » کتاب حضرت موسی است .

حضرت یحیی و حضرت مسیح ، قدر مشترک هایی داشتند ، زهد فوق العاده ترک ازدواج به عللی که گفته شد و تولد اعجازآمیز و همچنین نسب بسیار نزدیک .

از روایات اسلامی استفاده می شود که امام حسین و یحیی نیز جهات مشترکی داشتند، لذا ازامام علی بن الحسین زین العابدین چنین نقل شده که فرمود: « ما همراه امام حسین ( به سوی کربلا ) بیرون آمدیم ، امام در هر منزلی نزول می فرمود و یا از آن کوچ می کرد یاد یحیی و قتل او می نمود و می فرمود : در بی ارزشی دنیا نزد خدا همین بس که سر یحیی بن زکریا را به عنوان هدیه به سوی فرد بی عفتی از بی عفت های بنی اسرائیل بردند » .(1)

ص: 77


1- «نُورُالثَّقَلَیْن»، جلد3، صفحه324 .

جزء شانزدهم

شهادت امام حسین نیز از جهاتی همانند شهادت یحیی بود (کیفیت قتل یحیی را بعدا شرح خواهیم داد) . و نیز نام حسین همچون نام یحیی بی سابقه بود و مدت حمل آن ها ( به هنگامی که در شکم مادر بودند ) نسبت به معمول کوتاه تر بود .

8 قالَ رَبِّ اَنّی یَکُونُ لی غُلامٌ وَ کانَتِ امْرَاَتی عاقِرا وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیّا

گفت : پروردگارا! چگونه فرزندی برای من خواهد بود درحالی که همسرم نازااست و من نیز از پیری افتاده شده ام؟

« عاقِر » در اصل از واژه « عُقْر » به معنی ریشه و اساس یا به معنی « حبس » است و این که به زنان نازا « عاقِر » می گویند ، به خاطر آن است که کار آن ها از نظر فرزند به پایان رسیده، یا این که تولد فرزند در آن ها محبوس شده است .

ص: 78

سوره مَریَم

« عِتِیّ » به معنای کسی است که بر اثر طول زمان اندامش خشکیده شده ، همان حالتی که در سنین بسیار بالا برای انسان پیدا می شود .

9 قالَ کَذلِکَ قالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئا

فرمود : این گونه است که تو می گویی پروردگارت گفته : این برمن آسان است،من قبلاً تورا آفریدم و چیزی نبودی.

این مسأله عجیبی نیست که از پیرمردی همچون تو و همسری ظاهرا نازا فرزندی متولد شود، خدایی که توانایی دارد از هیچ همه چیز بیافریند ، چه جای تعجب که در این سن و سال و این شرایط فرزندی به تو عنایت کند .

10 قالَ رَبِّ اجْعَلْ لی آیَهً قالَ ءَایَتُکَ اَلاّ تُکَلِّمَ النّاسَ ثَلثَ لَیالٍ سَوِیّا

عرض کرد: پروردگارا! نشانه ای برای من قرار ده. گفت:

ص: 79

جزء شانزدهم

نشانه تو این است که سه شبانه روز قدرت تکلم ( با مردم ) نخواهی داشت ، در حالی که زبان تو سالم است .

بدون شک زکریا به وعده الهی ایمان داشت و خاطرش جمع بود ، ولی برای اطمینان بیشتر ، همان گونه که ابراهیم مؤمن به معاد تقاضای شهود چهره معاد در این زندگی کرد تا قلبش اطمینان بیشتری یابد ، زکریا از خدا تقاضای نشانه و آیتی نمود .

این نشانه آشکاری است که انسان با داشتن زبان سالم و قدرت بر هرگونه نیایش باپروردگار دربرابرمردم توانایی سخن گفتن را نداشته باشد.

11 فَخَرَجَ عَلیقَوْمِه مِنَ الْمِحْرابِ فَاَوْحی اِلَیْهِمْ اَنْ سَبِّحوُا بُکْرَهً وَ عَشِیّا

او از محراب عبادتش به سوی مردم بیرون آمد و با اشاره به آن ها گفت صبح و شام (به شکرانه این نعمت) خدا را تسبیح گویید .

بعد از این بشارت و این آیت روشن « زکریا » از محراب عبادتش

ص: 80

سوره مَریَم

به سراغ مردم آمد و با اشاره به آن ها چنین گفت : « صبح و شام تسبیح پروردگار بگویید » .

چراکه این نعمت بزرگی که خدا به زکریا ارزانی داشته بود ، دامنه آن همه قوم را فرا می گرفت و در سرنوشت آینده همه آن ها تأثیر داشت، به همین دلیل سزاوار بود همگی به شکرانه آن نعمت به تسبیح خدا برخیزند و مدح و ثنای الهی گویند .

« مِحْراب » محل خاصی است که در عبادتگاه برای امام یا افراد برجسته در نظر گرفته می شود و در علت نام گذاری آن ، دو جهت ذکر کرده اند :

نخست این که از ماده « حَرْب » به معنی جنگ گرفته شده ، چون محراب در حقیقت محل مبارزه با شیطان و هوای نفس است .

دیگر این که محراب در لغت به معنی نقطه بالای مجلس است و چون محل محراب در بالای معبد بوده به این نام نامیده شده .

بعضی می گویند : « محراب » در میان بنی اسرائیل به عکس آن چه در میان ما معمول است در نقطه ای بالاتر از سطح زمین قرار داشته و چند پله می خورده و اطراف آن را دیوار می کشیده اند ، به طوری که کسانی که داخل محراب بودند کمتر از خارج دیده می شدند جمله «فَخَرَجَ عَلی قَوْمِه مِنَ الْمِحْرابِ» که در آیات فوق خواندیم با توجه به کلمه « عَلی » که معمولاً برای جهت فوق به کار می رود این معنی را تأیید می کند .

ص: 81

جزء شانزدهم

12 یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّهٍ وَ ءَاتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیّا

ای یحیی! کتاب (خدا) را با قوت بگیر و ما فرمان نبوت (و عقل کافی) در کودکی به او دادیم .

معروف و مشهور در میان مفسران این است که منظوراز « کِتاب » در این جا « تورات » است ، حتی ادعای اجماع و اتفاق در این زمینه کرده اند .(1)

ص: 82


1- به تفسیر « آلوسی » و تفسیر « قُرطُبی » ذیل آیه مورد بحث مراجعه شود.

سوره مَریَم

منظور از گرفتن کتاب با قوت و قدرت آن است که با قاطعیت هر چه تمام تر و تصمیم راسخ و اراده ای آهنین کتاب آسمانی تورات و محتوای آن را اجراکند و به تمام آن عمل نماید و در راه تعمیم و گسترش آن از هر نیروی مادی و معنوی ، فردی و اجتماعی ، بهره گیرد .

اصولاً هیچ « کتاب » و « مکتبی » را بدون قوت و قدرت و قاطعیت پیروانش نمی توان اجرا کرد ، این درسی است برای همه مؤمنان و همه رهروان راه « اللّه » .

بعد از این دستور ، به مواهب ده گانه ای که خدا به یحیی داده بود و یا او به توفیق الهی کسب کرد ، اشاره می کند .

وظایف خدایی خود را منظم و با قدرت انجام دهید

کلمه « قوت » در جمله « یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّهٍ » همان گونه که اشاره کردیم معنی کاملاً وسیعی دارد و تمام قدرت های مادی

ص: 83

جزء شانزدهم

و معنوی ، روحی و جسمی در آن جمع است و این خود بیانگر این حقیقت است که نگهداری آیین الهی و اسلام و قرآن با ضعف و سستی و ولنگاری و مسامحه ، امکان پذیر نیست ، بلکه باید در دژ نیرومند قدرت و قوت و قاطعیت قرار گیرد .

گرچه مخاطب در این جا « یحیی » است ، ولی در مواردی دیگر از قرآن مجید نیز این تعبیر در مورد سایرین دیده می شود :

در آیه 145 اعراف ، موسی مأموریت پیدا می کند که تورات را با قوت بگیرد : « فَخُذْها بِقُوَّهٍ » .

و در آیه 63 و 93 بقره همین خطاب نسبت به تمام بنی اسرائیل دیده می شود : « خُذُوا ما اتَیْناکُمْ بِقُوَّهٍ » که نشان می دهد این یک حکم عام برای همگان است ، نه شخص یا اشخاص معینی .

اتفاقا همین مفهوم با تعبیر دیگری در آیه 60 سوره انفال آمده است : « وَ اَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ : آن چه از قدرت و قوت در توان شما است برای مرعوب ساختن دشمنان فراهم سازید » .

ص: 84

سوره مَریَم

به هر حال این آیه پاسخی است به همه آن ها که گمان می کنند از موضع ضعف می توان کاری انجام داد و یا می خواهند با سازش کاری در همه شرایط مشکلات را حل کنند .

نبوت در خردسالی

درست است که دوران شکوفایی عقل انسان معمولاً حد و مرز خاصی دارد ، ولی می دانیم همیشه در انسان ها افراد استثنایی وجود داشته اند ، چه مانعی دارد که خداوند این دوران را برای بعضی از بندگانش به خاطر مصالحی فشرده تر کند و در سال های کمتری خلاصه نماید ، همان گونه که برای سخن گفتن معمولاً گذشتن یکی دو سال از تولد لازم است ، در حالی که می دانیم حضرت مسیح در همان روزهای نخستین زبان به سخن گشود ، آن هم سخنی بسیار پرمحتوا که طبق روال عادی در شأن انسان های بزرگسال بود ، چنان که در تفسیر آیات آینده به خواست خدا خواهد آمد .

از این جا روشن می شود اشکالی که پاره ای از افراد به بعضی از ائمه شیعه کرده اند که چرا بعضی از آن ها در سنین کم به مقام امامت رسیدند ، نادرست است .

ص: 85

جزء شانزدهم

در روایتی از یکی از یاران امام جواد محمّد بن علی النقی به نام علی بن اسباط می خوانیم که می گوید : به خدمت او رسیدم ( در حالی که سن امام کم بود ) من درست به قامت او خیره شدم تا به ذهن خویش بسپارم و به هنگامی که به مصر بازمی گردم کم و کیف مطلب را برای یاران نقل کنم ، درست در همین هنگام که در چنین فکری بودم ، آن حضرت نشست ( گویی تمام فکر مرا خوانده بود ) رو به سوی من کرد و گفت: « ای علی بن اسباط خداوند کاری را که در مسأله امامت کرده، همانند کاری است که در نبوت کرده است ، گاه می فرماید : " وَ اتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیّا : ما به یحیی در کودکی فرمان نبوت و عقل و درایت دادیم "و گاه درباره انسان هامی فرماید : " حَتّی اِذا بَلَغَ اَشُّدَّهُ وَ بَلَغَ اَرْبَعینَ سَنَهً ... : هنگامی که انسان به حد بلوغ کامل عقل به چهل سال رسید ... " بنابراین همان گونه که ممکن است خداوند حکمت را به انسانی در کودکی بدهد در قدرت او است که آن را در چهل سال بدهد . »(1)

ص: 86


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 325 .

سوره مَریَم

ضمنا این آیه پاسخ دندان شکنی است برای خرده گیرانی که می گویندعلی نخستین کسی نبودکه از میان مردان به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورد ، چراکه در آن روز کودک ده ساله بود و ایمان کودک ده ساله پذیرفته نیست .

13 وَ حَنانا مِنْ لَدُنّا وَ زَکوهً وَ کانَ تَقِیّا

و به او رحمت و محبت از ناحیه خود بخشیدیم و پاکی ( روح و عمل ) و او پرهیزکار بود .

«حَنان» در اصل به معنی رحمت و شفقت و محبت و ابراز علاقه و تمایل است .

«زکات» معنی وسیعی دارد و همه پاکیزگی ها را در بر خواهد گرفت.

شهادت حضرت یحیی

ص: 87

جزء شانزدهم

14 وَ بَرّا بِولِدَیْهِ وَ لَمْ یَکُنْ جَبّارا عَصِیّا

او نسبت به پدر و مادرش نیکوکار بود و جبار ( و متکبر ) و عصیانگر نبود .

15 وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیّا

و سلام بر او آن روز که تولد یافت و آن روز که می میرد و آن روز که زنده و برانگیخته می شود.

نه تنها تولد یحیی شگفت انگیز بود ، مرگ او هم از پاره ای جهات عجیب بود ، غالب مورخان مسلمان و همچنین منابع معروف مسیحی جریان این شهادت را چنین نقل کرده اند ( هر چند اندک تفاوتی در خصوصیات آن در میان آن ها دیده می شود ) .

یحیی قربانی روابط نامشروع یکی از طاغوت های زمان خود با یکی از محارم خویش شد، به این ترتیب که «هرودیس» پادشاه هوسباز فلسطین ، عاشق « هیرودیا » دختر برادر خود شد و زیبایی وی دل او را در گرو عشقی آتشین قرار داده ، لذا تصمیم به ازدواج با او گرفت .

ص: 88

سوره مَریَم

این خبر به پیامبر بزرگ خدا صلی الله علیه و آله یحیی رسید، او صریحا اعلام کرد که این ازدواج نامشروع است و مخالف دستورهای تورات می باشد و من به مبارزه با چنین کاری قیام خواهم کرد .

سر و صدای این مسأله در تمام شهر پیچید و به گوش آن دختر « هیرودیا » رسید ، او که یحیی را بزرگ ترین مانع راه خویش می دید تصمیم گرفت در یک فرصت مناسب از وی انتقام گیرد و این مانع را از سر راه هوس های خویش بردارد .

ارتباط خود را با عمویش بیشتر کرد و زیبایی خود را دامی برای او قرار داد و آن چنان در وی نفوذ کرد که روزی « هیرودیس » به او گفت : « هرآرزویی داری از من بخواه که منظورت مسلما انجام خواهد یافت » .

« هیرودیا » گفت : من هیچ چیز جز سر یحیی را نمی خواهم ، زیرا او نام من و تو را بر سرزبان ها انداخته و همه مردم به عیب جویی ما نشسته اند ، اگر می خواهی دل من آرام شود و خاطرم شاد گردد ، باید این عمل را انجام دهی .

ص: 89

جزء شانزدهم

« هیرودیس » که دیوانه وار به آن زن عشق می ورزید ، بی توجه به عاقبت این کار تسلیم شد و چیزی نگذشت که سر یحیی رانزدآن زن بدکار حاضرساختند، اما عواقب دردناک این عمل، سرانجام دامان او راگرفت.

در احادیث اسلامی می خوانیم که سالار شهیدان امام حسین می فرمود : « از پستی های دنیا این که سر یحیی بن زکریا را به عنوان هدیه برای زن بدکاره ای از زنان بنی اسرائیل بردند » .

یعنی شرایط من و یحیی از این نظر نیز مشابه است ، چراکه یکی از هدف های قیام من مبارزه با اعمال ننگین طاغوت زمانم یزید است .

سرآغاز تولد مسیح

16 وَاذْکُرْفِی الْکِتابِ مَرْیَمَ اِذِانْتَبَذَتْ مِنْ اَهْلِهامَکانا شَرْقِیّا

در این کتاب ( آسمانی قرآن ) از مریم یادآر ، آن هنگام که از خانواده اش جدا شد و در ناحیه شرقی قرار گرفت .

کلمه « اِنْتَبَذَتْ » از ماده « نَبْذ » به گفته « راغب » به معنی دورانداختن اشیاء غیر قابل ملاحظه است و این تعبیر در آیه فوق شاید اشاره به آن باشد که مریم به صورت متواضعانه و گمنام خالی از هر گونه کاری که جلب توجه کند ، از جمع ، کناره گیری کرد و آن مکان از خانه خدا را برای عبادت انتخاب نمود .

ص: 90

سوره مَریَم

او در حقیقت می خواست مکانی خالی و فارغ از هرگونه دغدغه پیدا کند که به راز و نیاز با خدای خود بپردازد و چیزی او را از یاد محبوب غافل نکند ، به همین جهت طرف شرق بیت المقدس ( آن معبد بزرگ ) را که شاید محلی آرام تر و یا از نظر تابش آفتاب پاک تر و مناسب تربودبرگزید .

17 فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجابا فَاَرْسَلْنا اِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرا سَوِیّا

و حجابی میان خود و آن ها افکند ( تا خلوتگاهش از هر نظر برای عبادت آماده باشد ) در این هنگام ما روح خود (جبرئیل یکی ازفرشتگان بزرگ) را به سوی او فرستادیم و او در شکل انسانی بی عیب و نقص بر مریم ظاهر شد .

ص: 91

جزء شانزدهم

در این جمله، تصریح نشده است که این حجاب برای چه منظور بوده ، آیا برای آن بوده که آزادتر و خالی از دغدغه و اشتغال حواس بتواند به عبادت پروردگار و راز و نیاز بااو پردازد، یا برای این بوده است که می خواسته شستشو و غسل کند ؟ آیه ازاین نظرساکت است.

به هر حال « در این هنگام ما روح خود ( جبرئیل یکی از فرشتگان بزرگ ) را به سوی او فرستادیم و او در شکل انسان کامل بی عیب و نقص و خوش قیافه ای بر مریم ظاهر شد » .

« تَمَثُّل » چیست ؟

« تَمَثُّل » در اصل از ماده « مُثُول » به معنی ایستادن در برابر شخص یا چیزی است و « مُمَثَّل » به چیزی می گویند که به صورت دیگری نمایان گردد ، بنابراین « تَمَثَّلَ لَها بَشَرا سَوِیّا » مفهومش این است که آن فرشته الهی به صورت انسانی درآمد .

بدون شک معنی این سخن آن نیست که جبرئیل ، صورتا و سیرتا تبدیل به یک انسان شد ، چراکه چنین انقلاب و تحولی ممکن نیست ، بلکه منظور این است که او به صورت انسان درآمد ، هر چند سیرت او همان فرشته بود ، ولی مریم در ابتدای امر که خبر نداشت ، چنین تصور می کرد که در برابر او انسانی است سیره و صورتا .

ص: 92

سوره مَریَم

18 قالَتْ اِنّی اَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ اِنْ کُنْتَ تَقِیّا

او ( سخت ترسید و ) گفت : من به خدای رحمن از تو پناه می برم ، اگر پرهیزکار هستی .

پیدا است که در این موقع چه حالتی به مریم دست می دهد ، مریمی که همواره پاکدامن زیسته ، در دامان پاکان پرورش یافته و در میان جمعیت مردم ضرب المثل عفت و تقوا است ، از دیدن چنین منظره ای که مرد بیگانه زیبایی به خلوتگاه او راه یافته چه ترس و وحشتی به او دست می دهد ؟ لذا بلافاصله صدا زد : « من به خدای رحمان از تو پناه می برم ، اگر پرهیزکار هستی » .

19 قالَ اِنَّما اَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لاَِهَبَ لَکِ غُلاما زَکِیّا

گفت: من فرستاده پروردگار توأم (آمده ام) تا پسر پاکیزه ای به تو ببخشم .

ص: 93

جزء شانزدهم

مریم با گفتن این سخن در انتظار عکس العمل آن مرد ناشناس بود، انتظاری آمیخته با وحشت و نگرانی بسیار ، اما این حالت دیری نپایید ، ناشناس زبان به سخن گشود و مأموریت و رسالت عظیم خویش را چنین بیان کرد و « گفت : من فرستاده پروردگار توأم » .

این جمله همچون آبی است که بر آتش بریزد ، به قلب پاک مریم آرامش بخشید ، ولی این آرامش نیز چندان طولانی نشد ،

چرا که بلافاصله افزود : «من آمده ام تا پسر پاکیزه ای از نظر خُلْق و خوی و جسم و جان به تو ببخشم» .

20 قالَتْ اَنّی یَکُونُ لی غُلامٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنی بَشَرٌ وَ لَمْ اَکُ بَغِیّا

گفت: چگونه ممکن است فرزندی برای من باشد در حالی که تاکنون انسانی با من تماس نداشته و زن آلوده ای هم نبوده ام .

ص: 94

سوره مَریَم

از شنیدن این سخن لرزه شدیدی وجود مریم را فراگرفت و بار دیگر او در نگرانی عمیقی فرو رفت و « گفت : چگونه ممکن است من صاحب پسری شوم ، در حالی که تاکنون انسانی با من تماس نداشته و هرگز زن آلوده نبوده ام ؟ »

او در این حال تنها به اسباب عادی می اندیشید و فکر می کرد برای این که زنی صاحب فرزند شود، دو راه بیشتر ندارد ، یا ازدواج و انتخاب همسر و یا آلودگی و انحراف ، من که خود را بهتر از هر کس می شناسم ، نه تاکنون همسری انتخاب کرده ام و نه هرگز زن منحرفی بوده ام ، تاکنون هرگز شنیده نشده است کسی بدون این دو صاحب فرزندی شود .

21 قالَ کَذلِکِ قالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَ هَیِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ ءَایَهً لِلنّاسِ وَ رَحْمَهً مِنّا وَ کانَ اَمْرا مَقْضِیّا

گفت : مطلب همین است پروردگارت فرموده ، این کار بر من سهل و آسان است ، ما می خواهیم او را نشانه ای برای مردم قراردهیم و رحمتی ازسوی ما باشد و این امری است

ص: 95

جزء شانزدهم

پایان یافته ( و جای گفتگو ندارد ) .

اما به زودی طوفان این نگرانی مجدد با شنیدن سخن دیگری از پیک پروردگار فرونشست ، او با صراحت به مریم « گفت : مطلب همین است پروردگارت فرموده ، این کار بر من سهل و آسان است » .

تو که خوب از قدرت من آگاهی، تو که میوه های بهشتی را در فصلی که دردنیا شبیه آن وجودنداشت در کنار محراب عبادت خویش دیده ای، توکه آوای فرشتگان راکه شهادت به پاکیت می دادندشنیده ای،توکه می دانی جدت آدم از خاک آفریده شد، این چه تعجب است که از این خبرداری؟

مریم درکشاکش سخت ترین طوفان های زندگی

22 فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِه مَکانا قَصِیّا

سرانجام ( مریم ) باردار شد و او را به نقطه دور دستی برد .

«سرانجام مریم باردار شد» و آن فرزندموعوددر رحم او جای گرفت.

در این که چگونه این فرزند به وجود آمد آیا جبرئیل در پیراهن او دمید یا در دهان او ، در قرآن سخنی از آن به میان نیامده است ، چرا که نیازی به آن نبوده ، هر چند کلمات مفسرین در این باره مختلف است .

ص: 96

سوره مَریَم

به هر حال « این امر سبب شده او از بیت المقدس به مکان دور دستی برود » .

او در این حالت در میان یک بیم و امید ، یک حالت نگرانی توأم با سرور به سر می برد، گاهی به این می اندیشید که این حمل سرانجام فاش خواهد شد ، گیرم چند روز یا چند ماهی از آن ها که مرا می شناسند دور بمانم و در این نقطه به صورت ناشناس زندگی کنم ، آخر چه خواهد شد ؟

چه کسی از من قبول می کند زنی بدون داشتن همسر باردار شود ، مگر این که آلوده دامان باشد ، من با این اتهام چه کنم ؟ و راستی برای دختری که سال ها سنبل پاکی و عفت و تقوا و پرهیزکاری و نمونه ای در عبادت و بندگی خدا بوده ، زاهدان و عابدان بنی اسرائیل به کفالت او از طفولیت افتخار می کردند و زیر نظر پیامبر بزرگی پرورش یافته و خلاصه سجایای اخلاقی و آوازه قداست او همه جا پیچیده است ، بسیار دردناک است که یک روز احساس کند همه این سرمایه معنویش به خطر افتاده است و در گرداب اتهامی قرار گرفته که بدترین اتهامات محسوب و این سومین لرزه ای بود که بر پیکر او افتاد .

ص: 97

جزء شانزدهم

اما از سوی دیگر ، احساس می کرد که این فرزند پیامبر موعود الهی است ، یک تحفه بزرگ آسمانی می باشد ، خداوندی که مرا به چنین فرزندی بشارت داده و با چنین کیفیت معجزآسایی اورا آفریده، چگونه تنهایم خواهد گذاشت ؟ آیا ممکن است در برابر چنین اتهامی از من دفاع نکند ؟ من که لطف او را همیشه آزموده ام و دست رحمتش را بر سر خود دیده ام.

23 فَاَجاءَهَا الْمَخاضُ اِلی جِذْعِ النَّخْلَهِ قالَتْ یالَیْتَنی مِتُّ قَبْلَ هذا وَ کُنْتُ نَسْیا مَنْسِیّا

درد وضع حمل او را به کنار تنه درخت خرمایی کشاند ( آن قدر ناراحت شد که ) گفت : ای کاش پیش از این مرده بودم و به کلی فراموش می شدم .

ص: 98

سوره مَریَم

هرچه بود دوران حمل پایان گرفت و لحظات طوفانی زندگی مریم شروع شد ، درد سخت زاییدن به او دست داد ، آن چنان که او را از آبادی به بیابان کشاند، بیابانی خالی ازانسان ها و خشک و بی آب و بی پناه.

گرچه در این حالت زنان به آشنایان و دوستان خود پناه می برند تا برای تولد فرزند به آن ها کمک کنند ، ولی چون وضع مریم یک وضع استثنایی بود و هرگز نمی خواست کسی وضع حمل او را ببیند ، با آغاز درد زاییدن ، راه بیابان را پیش گرفت .

قرآن در این زمینه می گوید : « درد وضع حمل ، او را به کنار درخت خرمایی کشاند » .

تعبیر به « جِذْعِ النَّخْلَه » با توجه به این که « جِذْع » به معنی تنه درخت است ، نشان می دهد که تنها بدنه ای از آن درخت باقی مانده بود یعنی درختی خشکیده بود .

در این حالت ، طوفانی از غم و اندوه ، سراسر وجود پاک مریم را فرا گرفت ، احساس کرد لحظه ای را که از آن می ترسید فرا رسیده است ، لحظه ای که هر چه پنهان است در آن آشکار می شود و رگبار تیرهای تهمت مردم بی ایمان متوجه او خواهدشد .

ص: 99

جزء شانزدهم

به قدری این طوفان سخت بود و این بار بر دوشش سنگینی می کرد که بی اختیار « گفت : ای کاش پیش از این مرده بودم و به کلی فراموش می شدم » .

بدیهی است تنها ترس تهمت های آینده نبود که قلب مریم را می فشرد ، هر چند مشغله فکری مریم بیش از همه همین موضوع بود ، ولی مشکلات و مصائب دیگر مانند وضع حمل بدون قابله و دوست و یاور، دربیابانی تنهای تنها، نبودن محلی برای استراحت، آبی برای نوشیدن و غذا برای خوردن ، وسیله برای نگاه داری مولود جدید ، این ها اموری بود که سخت او را تکان می داد .

24 فَنادیها مِنْ تَحْتِهَا اَلاّ تَحْزَنی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیّا

ناگهان از طرف پایین پایش او را صدا زد که غمگین مباش ، پروردگارت زیر پای تو چشمه آب ( گوارایی ) قرار داده است .

ص: 100

سوره مَریَم

25 وَ هُزّی اِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَهِ تُساقِطْ عَلَیْکِ رُطَبا جَنِیّا

و تکانی به این درخت نخل بده تا رطب تازه بر توفروریزد.

نظری به بالای سرت بیفکن ، بنگر چگونه ساقه خشکیده به درخت نخل باروری تبدیل شده که میوه ها ، شاخه هایش را زینت بخشیده اند « تکانی به این درخت نخل بده تا رطب تازه بر تو فرو ریزد » .

پاسخ به یک سؤال در مورد معجزه برای مریم

26 فَکُلی وَاشْرَبی وَ قَرّی عَیْنافَاِمّا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ اَحَدا فَقُولی اِنّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْما فَلَنْ اُکَلِّمَ الْیَوْمَ اِنْسِیّا

از(این غذای لذیذ) بخور و از (آن آب گوارا) بنوش و چشمت را (به این مولود جدید) روشن دار و هر گاه کسی از انسان ها را دیدی با اشاره بگو : من برای خدای رحمان روزه

ص: 101

جزء شانزدهم

گرفته ام و با احدی امروز سخن نمی گویم ( این نوزاد خودش از تو دفاع خواهد کرد ) .

بعضی می پرسند اگر معجزه مخصوص انبیاء و امامان است پس ظهور این گونه معجزات برای مریم چگونه بود ؟

بعضی از مفسران برای حل این مشکل آن را جزء معجزات عیسی گرفته اند که مقدمتا تحقق یافت و از آن تعبیر به « اِرْهاص » می کنند . ( اِرْهاص به معنی معجزه مقدماتی است ) .

ولی هیچ نیاز به این گونه پاسخ ها نیست ، چراکه ظهور خارق عادات برای غیر پیامبران و امامان هیچ گونه مانعی ندارد این همان چیزی است که نامش را « کرامت » می گذاریم .

معجزه آن است که توأم با « تَحَدّی » ( دعوت به مبارزه و توأم با دعوی نبوت و یا امامت ) بوده باشد .

روزه سکوت

ظاهر آیات فوق نشان می دهد که مریم به خاطر مصلحتی مأمور به

ص: 102

سوره مَریَم

سکوت بود و به فرمان خدا از سخن گفتن در این مدت خاص خودداری می کرد تا نوزادش عیسی ، لب به سخن بگشاید و از پاکی او دفاع کند ، که این از هر جهت مؤثرتر و گیراتر بود .

اما از تعبیر آیه چنین برمی آید که نذر سکوت برای آن قوم و جمعیت کار شناخته شده ای بود، به همین دلیل این کار را بر او ایراد نگرفتند، ولی این نوع روزه در شرع اسلام ، مشروع نیست .

از امام علی بن الحسین در حدیثی چنین نقل شده : «صَوْمُ السُّکُوتِ حَرامٌ : روزه سکوت حرام است » (1) و این به خاطر تفاوت شرایط در آن زمان با زمان ظهور اسلام است .

عیسی مسیح در گاهواره سخن می گوید

27 فَاَتَتْ بِهقَوْمَهاتَحْمِلُهُ قالُوا یا مَرْیَمُ لَقَدْجِئْتِ شَیْئا فَرِیّا

(مریم) او را در آغوش گرفته ، به سوی قومش آمد ،

ص: 103


1- « وسائل الشیعه » ، جلد 7 ، صفحه 390 .

جزء شانزدهم

گفتند : ای مریم، کار بسیار عجیب و بدی انجام دادی .

« فَرِیّ » بنا به گفته راغب در کتاب مفردات به معنی بزرگ یا عجیب آمده است .

« سرانجام مریم در حالی که کودکش را در آغوش داشت ، از بیابان به آبادی بازگشت و به سراغ بستگان و اقوام خود آمد » ( فَاَتَتْ بِه قَوْمَها تَحْمِلُهُ ) .

هنگامی که آن ها کودکی نوزاد را در آغوش دیدند ، دهانشان از تعجب باز ماند ، آن ها که سابقه پاکدامنی مریم را داشتند و آوازه تقوا و کرامت او را شنیده بودند سخت نگران شدند، تا آن جا که بعضی به شک و تردید افتادند و بعضی دیگر هم که در قضاوت و داوری ، عجول بودند زبان به ملامت و سرزنش او گشودند و گفتند : حیف از آن سابقه درخشان ، با این آلودگی و صد حیف از آن دودمان پاکی که این گونه بد نام شد .

28 یا اُخْتَ هرُونَ ما کانَ اَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما کانَتْ اُمُّکِ بَغِیّا

ص: 104

سوره مَریَم

ای خواهر هارون ، نه پدر تو مرد بدی بود و نه مادرت زن بدکاره ای .

این که آن ها به مریم گفتند : « ای خواهر هارون » موجب تفسیرهای مختلفی در میان مفسران شده است ، اما آن چه صحیح تر به نظر می رسد این است که هارون مرد پاک و صالحی بود ، آن چنان که در میان بنی اسرائیل ضرب المثل شده بود، هرکس را می خواستند به پاکی معرفی کنند می گفتند:او برادر یا خواهر هارون است . مرحوم « طبرسی » در « مجمع البیان » این معنی را در حدیث کوتاهی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده است .(1)

29 فَاَشارَتْ اِلَیْهِ قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیّا

ص: 105


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 333 .

جزء شانزدهم

(مریم) اشاره به او کرد، گفتند: ما چگونه با کودکی که در گاهواره است، سخن بگوییم.

در این هنگام ، مریم به فرمان خدا سکوت کرد ، تنها کاری که انجام داد این بود که اشاره به نوزادش عیسی کرد( فَاَشارَتْ اِلَیْهِ ) .

اما این کار بیشتر تعجب آن هارا برانگیخت و شاید جمعی آن را حمل بر سخریه کردند و خشمناک شدند، گفتند: مریم با چنین کاری که انجام داده ای قوم خود را مسخره نیز می کنی.

درباره « مَهْد » ( گهواره ) بحث کرده اند که عیسی هنوز به گهواره نرسیده بود ، بلکه ظاهر آیات این است به محض ورود مریم در میان جمعیت ، در حالی که عیسی در آغوشش بود، این سخن در میان او و مردم رد و بدل شد .

امّا باید توجه داشت که واژه « مَهْد » چنان که « راغب » در مفردات می گوید ، به معنی جایگاهی است که برای کودک آماده می کنند ، خواه گهواره باشد یا دامان مادر و یا بستر و مَهْد و مِهاد هر دو در لغت به معنی

ص: 106

سوره مَریَم

« اَلْمَکانُ الْمُمَهَّدُ الْم-ُوَطَّأُ : محل آماده شده و گسترده » ( برای استراحت و خواب ) آمده است .

30 قالَ اِنّی عَبْدُ اللّهِ اتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیّا

(ناگهان عیسی زبان به سخن گشود ) گفت : من بنده خدایم به من کتاب ( آسمانی ) داده و مرا پیامبر قرار داده است .

به هر حال ، جمعیت از شنیدن این گفتار مریم نگران و حتّی شاید عصبانی شدند ، آن چنان که طبق بعضی از روایات به یکدیگر گفتند: مسخره و استهزاء او، از انحرافش از جاده عفت، بر ما سخت تر و سنگین تر است .

و این حالت چندان به طول نیانجامید ، چراکه آن کودک نوزاد زبان به سخن گشود و « گفت : من بنده خدایم ، او کتاب آسمانی به من مرحمت کرده و مرا پیامبر قرار داده است » .

چگونه نوزاد سخن می گوید

طبق روال عادی ، هیچ نوزادی در ساعات یا روزهای نخستین

ص: 107

جزء شانزدهم

تولد سخن نمی گوید ، سخن گفتن نیاز به نمو کافی مغز و سپس ورزیدگی عضلات زبان و حنجره و هماهنگی دستگاه های مختلف بدن با یکدیگر دارد و این امور عادتا باید ماه ها بگذرد و تدریجا در کودکان فراهم گردد . ولی هیچ دلیل علمی هم بر محال بودن این امر نداریم تنها این که خارق عادت است و همه معجزات چنین هستند ، یعنی همه خارق عادتند نه محال عقلی .

31 وَ جَعَلَنی مُبارَکا اَیْنَ ما کُنْتُ وَ اَوْصانی بِالصَّلوهِ وَ الزَّکوهِ مادُمْتُ حَیّا

و مرا وجودی پر برکت قرار داده در هر کجا باشم و مرا توصیه به نماز و زکات، مادام که زنده ام کرده است .

32 وَ بَرّا بِولِدَتی وَ لَمْ یَجْعَلْنی جَبّارا شَقِیّا

و مرا نسبت به مادرم نیکوکار قرار داده و جبّار و شقیّ قرار نداده است .

« بَرّ » به معنی شخص نیکوکار است ، در حالی که « بِرّ » به معنی صفت نیکوکاری است .

ص: 108

سوره مَریَم

« جَبّار » به کسی می گویند که برای خود هر گونه حقوق بر مردم قائل است، ولی هیچ حقی برای کسی نسبت به خود قائل نیست .

و نیز « جَبّار » به کسی می گویند که از روی خشم و غضب ، افراد را می زند و نابود می کند و پیرو فرمان عقل نیست و یا می خواهد نقص و کمبود خود را با ادعای عظمت و تکبر ، برطرف سازد که همه این ها صفات بارز طاغوتیان و مستکبران در هر زمان است .

« شَقِیّ » به کسی گفته می شود که اسباب گرفتاری و بلا و مجازات برای خود فراهم می سازد و بعضی آن را به کسی که قبول نصیحت نمی کند ، تفسیر کرده اند و پیدا است که این دو معنی از هم جدا نیست .

33 وَالسَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَیَوْمَ اَمُوتُ وَ یَوْمَ اُبْعَثُ حَیّا

و سلام ( خدا ) بر من ، آن روز که متولد شدم و آن روز که می میرم و آن روز که زنده برانگیخته می شوم .

این سه روز در زندگی انسان ، سه روز سرنوشت ساز و خطرناک

ص: 109

جزء شانزدهم

است که سلامت در آن ها جز به لطف خدا میّسر نمی شود و لذا هم در مورد «یحیی» این جمله آمده و هم در مورد حضرت مسیح ، با این تفاوت که در مورد اول خداوند این سخن را می گوید و در مورد دوم مسیح این تقاضا را دارد .

34 ذلِکَ عیسَی ابْنُ مَرْیَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذی فیهِ یَمْتَرُونَ

این است عیسی بن مریم،گفتار حقی که در آن تردیدمی کنند.

بعد از آن که قرآن مجید در آیات گذشته ترسیم بسیار زنده و روشنی از ماجرای تولد حضرت مسیح کرد ، به نفی خرافات و سخنان شرک آمیزی که درباره عیسی گفته اند ، پرداخته است .

مخصوصا در این عبارت روی فرزند مریم بودن او تأکید می کند تا مقدمه ای باشد برای نفی فرزندی خدا .

امّا این که قرآن می گوید : آن ها در این زمینه در شک و تردید هستند ، گویا اشاره به دوستان و دشمنان مسیح یا به تعبیر دیگر مسیحیان و یهودیان است ، از یک سو گروهی گمراه در پاکی مادر او

ص: 110

سوره مَریَم

شک و تردید کردند و از سوی دیگر گروهی در این که او یک انسان باشد ، اظهار شک نمودند ، حتّی همین گروه نیز به شعبه های مختلف تقسیم شدند ، بعضی او را صریحا فرزند خدا دانستند ( فرزند روحانی و جسمانی، حقیقی نه مجازی ) و به دنبال آن مسأله تثلیث و خدایان سه گانه را به وجود آوردند .

بعضی مسأله تثلیث را از نظر عقل نامفهوم خواندند و معتقد شدند که باید تعبدا آن را پذیرفت و بعضی برای توجیه منطقی آن به سخنان بی اساسی دست زدند ، خلاصه همه آن ها چون ندیدند حقیقت،یا چون نخواستندحقیقت، ره افسانه زدند .(1)

مگر فرزند برای خدا ممکن است

35 ما کانَ لِلّهِ اَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ اِذا قَضی اَمْرا فَاِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ

ص: 111


1- در زمینه تثلیث نصاری و خرافاتی که مسیحیان در این زمینه به هم بافته اند به جلد 4 تفسیر نمونه صفحه 224 ذیل آیه 171 سوره نساء مراجعه فرمایید .

جزء شانزدهم

هرگز برای خدا شایسته نبود فرزندی انتخاب کند ، منزه است او، هرگاه چیزی را فرمان دهد،می گوید:موجودباش، آن هم موجود می شود .

دارا بودن فرزند ، آن چنان که مسیحیان در مورد خدا می پندارند ، با قداست مقام پروردگار سازگار نیست ، از یک سو لازمه آن جسم بودن و از سوی دیگر محدودیت و از سوی سوم نیاز و خلاصه خدا را از مقام قدسش زیر چتر قوانین عالم ماده کشیدن و او را در سر حدّ یک موجود ضعیف و محدود مادی قرار دادن است .

36 وَ اِنَّ اللّهَ رَبّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ

و خداوند پروردگار من و شماست ، او را پرستش کنید ، این است راه راست .

آخرین سخن عیسی بعد از معرفی خویش با صفاتی که گفته شد این است که بر مسأله توحید، مخصوصادر زمینه عبادت تأکید کرده است . و به این ترتیب مسیح از آغاز حیات خود باهرگونه

ص: 112

سوره مَریَم

شرک و پرستش خدایان دوگانه و چندگانه مبارزه کرد و همه جا تأکیدبرتوحید داشت، بنابراین آن چه به عنوان تثلیث (خدایان سه گانه) در میان مسیحیان امروز دیده می شود، به طور قطع بدعتی است که بعد از عیسی گذاشته شده و ما شرح آن را در ذیل آیات 171 سوره نساء بیان کردیم .(1)

37 فَاخْتَلَفَ الاَْحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ فَوَیْلٌ لِلَّذینَ کَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ یَوْمٍ عَظیمٍ

ولی(بعد از او)گروه هااز میان پیروان او اختلاف کردند وای به حال کافران از مشاهده روز بزرگ ( رستاخیز ) .

تاریخ مسیحیت نیز به خوبی گواهی می دهدکه آن ها تا چه اندازه بعداز حضرت مسیح درباره او و مسأله توحید اختلاف کردند « این اختلافات به اندازه ای بالا گرفت که " قسطنطین " امپراطور روم مجمعی از "اُسْقُفْها" ( دانشمندان بزرگ مسیحی ) تشکیل داد که یکی از سه مجمع معروف تاریخی آن ها است ، اعضای این مجمع به دو هزار و یکصد و هفتاد عضو رسید که همه از بزرگان آن ها بودند ، هنگامی که بحث درباره عیسی مطرح شده ، علمای حاضر نظرات کاملاً مختلفی درباره او اظهار داشتند و هر گروهی عقیده ای داشت .

ص: 113


1- به « تفسیر نمونه » جلد 4 ، صفحه 224 مراجعه شود .

جزء شانزدهم

بعضی گفتند : او خدا است که به زمین نازل شده است ، عده ای را زنده کرده و عده ای را میرانده ، سپس به آسمان صعود کرده است . بعضی دیگر گفتند : او فرزند خدا است و بعضی دیگر گفتند : او یکی از اقانیم ثلاثه ( سه ذات مقدس ) است ، اَبْ و اِبْن و روُح الْقُدُس ( خدای پدر ، خدای پسر و روح القدس ) و بعضی دیگر گفتند : او سومین آن سه نفر است : خداوند معبود است ، او هم معبود و مادرش هم معبود .

سرانجام بعضی گفتند : او بنده خدا است و فرستاده او و فرقه های دیگر هر کدام سخنی گفتند : به طوری که اتّفاق نظر بر هیچ یک از این عقاید حاصل نشد ، بزرگ ترین رقم طرفداران یک عقیده 308 نفر بود

ص: 114

سوره مَریَم

که امپراطور آن را به عنوان یک اکثریت نسبی پذیرفت و به عنوان عقیده رسمی از آن دفاع کرد و بقیه را کنار گذاشت ، اماعقیده توحید که متأسفانه طرفداران کمتری داشت در اقلیت قرار گرفت . » (1)

38 اَسْمِعْ بِهِمْ وَاَبْصِرْ یَوْمَ یَأْتُونَنا لکِنِ الظّالِمُونَ الْیَوْمَ فی ضَلالٍ مُبینٍ

چه گوش های شنوا و چه چشم های بینایی ( در آن روز ) که نزد ما می آیند پیدا می کنند؟ ولی این ستمگران امروز در گمراهی آشکارند .

روشن است که در عالم آخرت پرده ها از برابر چشم ها کنار می رود و گوش ها شنوا می شود ، چراکه آثار حق در آن جا به مراتب از عالم دنیا آشکارتر است ، اصولاً مشاهده آن دادگاه و آثار اعمال ، خواب غفلت را از چشم و گوش انسان می برد و حتی کوردلان آگاه و دانا می شوند ،

ص: 115


1- « تفسیر فی ظلال » ، جلد 5 ، صفحه 436 .

جزء شانزدهم

ولی چه سود که این بیداری و آگاهی به حال آن ها مفید نیست .

رستاخیز روز حسرت و تأسف

39 وَ اَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَهِ اِذْ قُضِیَ الاَْمْرُ وَ هُمْ فی غَفْلَهٍ وَ هُمْ لا یُؤْمِنُونَ

آن ها رااز روزحسرت (روز رستاخیزکه برای همه مایه تأسف است) بترسان، روزی که همه چیزپایان می یابد، در حالی که آن ها در غفلتند و ایمان نمی آورند .

روز قیامت نام های مختلفی در قرآن مجید دارد ، از جمله «یَوْمَ الْحَسْرَهِ » هم نیکوکاران تأسف می خورند ، ای کاش بیشتر عمل انجام داده بودند و هم بدکاران ، چراکه پرده ها کنار می رود و حقایق اعمال و نتایج آن بر همه کس آشکار می شود .

در روایتی از امام صادق در تفسیر جمله« اِذْ قُضِیَ الاَْمْرُ » چنین نقل شده : « خداوند فرمان خلود را درباره اهل بهشت و اهل دوزخ صادر می کند » .(1)

ص: 116


1- « مجمع البیان » ، ذیل آیه .

سوره مَریَم

40 اِنّا نَحْنُ نَرِثُ الاَْرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها وَ اِلَیْنا یُرْجَعُونَ

ما زمین و تمام کسانی راکه برآن هستند به ارث می بریم و همگی به سوی ما بازمی گردند .

آیه فوق به همه ظالمان و ستمگران هشدار می دهد که این اموال که در اختیار خود آن ها است، جاودانی نیست، همان گونه که حیات خود آن ها هم جاودانی نمی باشد، بلکه وارث نهایی همه این ها خدا است . اگر کسی به این واقعیت ، مؤمن و معتقد باشد ، چرا برای اموال و سایر مواهب مادی که چند روزی به امانت نزد ما سپرده شده و به سرعت از دست ما بیرون می رود ، تعدی و ظلم و ستم و پایمال کردن حقیقت یا حقوق اشخاص را روا دارد ؟

41 وَاذْکُرْ فِی الْکِتابِ اِبْراهیمَ اِنَّهُ کانَ صِدّیقا نَبِیّا

در این کتاب از ابراهیم یاد کن که او بسیار راستگو و پیامبر خدا بود .

ص: 117

جزء شانزدهم

کلمه « صِدّیق » صیغه مبالغه از صدق و به معنی کسی است که بسیار راستگو است ، بعضی گفته اند به معنی کسی است که هرگز دروغ نمی گوید .

این صفت به قدری اهمیت دارد که در آیه فوق حتی قبل از صفت «نبوت» بیان شده ، گویی زمینه ساز شایستگی برای پذیرش نبوت است.

منطق گیرا و کوبنده ابراهیم

42 اِذْ قالَ لاَِبیهِ یا اَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ وَ لا یُغْنی عَنْکَ شَیْئا

هنگامی که به پدرش گفت : ای پدر چرا چیزی را پرستش می کنی که نمی شنود و نمی بیند و هیچ مشکلی را از تو حل نمی کند ؟

ص: 118

سوره مَریَم

«اَب» درلغت عرب گاهی به معنی پدر و گاه به معنی عمو آمده است.

این بیان کوتاه و کوبنده یکی از بهترین دلایل نفی شرک و بت پرستی است ، چراکه یکی از انگیزه های انسان در مورد شناخت پروردگار انگیزه سود و زیان است که علمای عقاید از آن تعبیر به مسأله « دفع ضرر محتمل » کرده اند .

او به عمویش آزر می گوید : «چرا تو به سراغ معبودی می روی که نه تنها مشکلی از کار تو نمی گشاید، بلکه اصلاً قدرت شنوایی و بینایی ندارد».

در حقیقت ابراهیم در این جا دعوتش را از عمویش شروع می کند، به این دلیل که نفوذ در نزدیکان لازم تر است ، همان گونه که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نخست مأمور شد که اقوام نزدیک خود را به اسلام دعوت کند ، همان گونه که در آیه 214 سوره شعراء می خوانیم : « وَ اَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الاَْقْرَبینَ »

دلیل پیروی از عالم

ص: 119

جزء شانزدهم

43 یا اَبَتِ اِنّی قَدْ جاءَنی مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنی اَهْدِکَ صِراطا سَوِیّا

ای پدر علم و دانشی نصیب من شده است که نصیب تو نشده، بنابراین از من پیروی کن تا تورا به راه راست هدایت کنم .

ابراهیم آزر را به پیروی از خود دعوت می کند ، با این که قاعدتا عمویش از نظر سن از او بسیار بزرگ تر بوده و در آن جامعه سرشناس تر و دلیل آن را چنین ذکر می کند « که من علمی دارم که نزد تو نیست » ( قَدْ جاءَنی مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ یَأْتِکَ ) .

این یک قانون کلی است درباره همه که در آن چه آگاه نیستند از آن ها که آگاهند پیروی کنند و این در واقع برنامه رجوع به متخصصان هر فن و از جمله مسأله تقلید از مجتهد را در فروع احکام اسلامی مشخص می سازد ، البته بحث ابراهیم در مسائل مربوط به فروع دین نبود ، بلکه از اساسی ترین مسأله اصول دین سخن می گفت ، ولی حتی در این گونه مسائل نیز باید از راهنمایی های دانشمند استفاده کرد ، تا هدایت به صراط سَوِیّ که همان «صراط مستقیم» است ، حاصل گردد .

ص: 120

سوره مَریَم

44 یا اَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّیْطانَ اِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیّا

ای پدر شیطان را پرستش مکن که شیطان نسبت به خداوند رحمن عصیانگر بود .

البته پیدا است که منظور از عبادت در این جا عبادت به معنی سجده کردن و نماز و روزه برای شیطان به جا آوردن نیست ، بلکه به معنی اطاعت و پیروی فرمان است که این خود یک نوع از عبادت محسوب می شود .

معنی عبادت و پرستش آن قدر وسیع است که حتی گوش دادن به سخن کسی به قصد عمل کردن به آن را نیز شامل می گردد و نیز قانون کسی را به رسمیت شناختن یک نوع عبادت وپرستش او محسوب می شود.

از پیامبر صلی الله علیه و آله چنین نقل شده : « مَنْ اَصْغی اِلی ناطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ ، فَاِنْ کانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ فَقَدْ عَبَدَ اللّهَ وَ اِنْ کانَ

ص: 121

جزء شانزدهم

النّاطِقُ عَنْ اِبْلیسَ فَقَدْ عَبَدَ اِبْلیسَ : کسی که به سخن سخن گویی گوش فرا دهد ( گوش دادن از روی تسلیم و رضا ) او را پرستش کرده ، اگر این سخن گو از سوی خدا سخن می گوید خدا را پرستیده است و اگر از سوی ابلیس سخن می گوید ابلیس را عبادت کرده » .(1)

به هر حال ابراهیم می خواهد این واقعیت را به عمویش تعلیم کند که انسان در زندگی بدون خط نمی تواند باشد یا خط اللّه و صراط مستقیم است و یا خط شیطان عصیانگر و گمراه ، او باید در این میان درست بیندیشد و برای خویش تصمیم گیری کند و خیر و صلاح خودرا دور از تعصب ها و تقلیدهای کورکورانه در نظر بگیرد.

45 یا اَبَتِ اِنّی اَخافُ اَنْ یَمَسَّکَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطانِ وَلِیّا

ای پدر ، من از این می ترسم که عذابی از ناحیه خداوند رحمن به تو رسد در نتیجه از دوستان شیطان باشی .

ص: 122


1- « سفینهُ الْبِحار » ، جلد 2 ، صفحه 115 ( ماده عَبَدَ ) .

سوره مَریَم

تعبیر ابراهیم در برابر عمویش آزر در این جا بسیار جالب است از یک سو مرتبا او را با خطاب یا ابت ( پدرم ) که نشانه ادب و احترام است، مخاطب می سازد و از سوی دیگر جمله « اَنْ یَمَسَّکَ » نشان می دهد که ابراهیم از رسیدن کوچک ترین ناراحتی به آزر ناراحت و نگران است و از سوی سوم تعبیر به « عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ » اشاره به این نکته می کند کار تو به واسطه این شرک و بت پرستی به جایی رسیده که خداوندی که رحمت عام او همگان را در برگرفته به تو خشم می گیرد و مجازاتت می کند ، ببین چه کار وحشتناکی انجام می دهی .

و از سوی چهارم این کار تو کاری است که سرانجامش ، قرار گرفتن زیر چتر ولایت شیطان است .

رفتارمنطقی توأم با احترام بهترین راه جذب دیگران

کیفیت گفتگوی ابراهیم با آزر که طبق روایات مردی بت پرست و بت تراش و بت فروش بوده و یک عامل بزرگ فساد در محیط محسوب می شده ، به ما نشان می دهد که برای نفوذ در افراد منحرف ، قبل از توسل به خشونت باید از طریق منطق ، منطقی آمیخته با احترام ، محبت، دلسوزی و در عین حال توأم با قاطعیت استفاده کرد ، چراکه گروه زیادی از این طریق تسلیم حق خواهند شد ، هر چند عده ای در برابر این روش باز هم مقاومت نشان می دهند که البته حساب آن ها جدا است و باید برخورد دیگری با آن ها داشت .

ص: 123

جزء شانزدهم

46 قالَ اَراغِبٌ اَنْتَ عَنْ ءَالِهَتی یا اِبْراهیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لاََرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنی مَلِیّا

گفت: ای ابراهیم آیا تو از خدایان من روی گردانی ؟ اگر (ازاین کار) دست برنداری تو راسنگسارمی کنم، از من برای مدتی طولانی دور شو .

کلمه « مَلِیّا » به گفته « راغب » در « مفردات » از ماده اِمْلاء به معنی مهلت دادن طولانی آمده است و در این جا مفهومش آن است که برای مدت طولانی یا همیشه از من دور شو .

ص: 124

سوره مَریَم

نه تنها دلسوزی های ابراهیم و بیان پربارش به قلب آزر ننشست بلکه او از شنیدن این سخنان ، سخت برآشفت .

جالب این که اولاً « آزر » حتی مایل نبود تعبیر انکار بت ها و یا مخالفت و بدگویی نسبت به آن ها را بر زبان آورد ، بلکه به همین اندازه گفت: « آیا تو روی گردان از بت ها هستی » مبادا به بت ها جسارت شود ، ثانیا : به هنگام تهدید ابراهیم ، او را به سنگسار کردن تهدید نمود ، آن هم با تأکیدی که از « لام » و « نون تأکید ثقلیه » در « لاََرْجُمَنَّکَ » استفاده می شود و می دانیم سنگسار کردن یکی از بدترین انواع کشتن است . ثالثا : به این تهدید مشروط قناعت نکرد ، بلکه در همان حال ابراهیم را وجودی غیرقابل تحمل شمرد و به او گفت: برای همیشه ازنظرم دورشو .

این تعبیر بسیار توهین آمیزی است که افراد خشن نسبت به مخالفین خود به کار می برند و در فارسی گاهی به جای آن « گورت را گم کن » می گوییم ، یعنی نه تنها خودت برای همیشه از من پنهان شو ، بلکه جایی برو که حتی قبرت را هم نبینم .

ص: 125

جزء شانزدهم

47 قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ سَاَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبّی اِنَّهُ کانَ بی حَفِیّا

(ابراهیم) گفت : سلام بر تو ، من به زودی برایت از پروردگارم تقاضای عفو می کنم ، چراکه او نسبت به من مهربان است .

این سلام ممکن است تودیع و خداحافظی باشد که با گفتن آن و چند جمله بعد ، ابراهیم ، « آزر » را ترک گفت .

در واقع ، ابراهیم در مقابل خشونت و تهدید آزر ، مقابله به ضد نمود ، وعده استغفار و تقاضای بخشش پروردگار به او داد .

در این جا سؤالی مطرح می شود که چرا ابراهیم به او وعده استغفار داد ، با این که می دانیم آزر ، هرگز ایمان نیاورد و استغفار برای مشرکان، طبق صریح آیه 113 سوره توبه ممنوع است .

پاسخ این سؤال به طور مشروح ذیل همان آیه سوره توبه ذکرشده است (تفسیرنمونه، جلد8 صفحه 106) .

48 وَ اَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ اَدْعُوا رَبّی عَسی اَلاّ اَکُونَ بِدُعاءِ رَبّی شَقِیّا

ص: 126

سوره مَریَم

و از شما و آن چه غیر از خدا می خوانید کناره گیری می کنم و پروردگارم را می خوانم و امیدوارم دعایم در پیشگاه پروردگارم بی پاسخ نماند .

49 فَلَمَّااعْتَزَلَهُمْ وَمایَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَهَبْنالَهُ اِسْحقَ وَ یَعْقُوبَ وَ کُلاًّ جَعَلْنا نَبِیّا

هنگامی که از آن ها و از آن چه غیر خدا می پرستیدند، کناره گیری کرد ، ما اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم و هر یک را پیامبر بزرگی قرار دادیم .

ابراهیم به گفته خود وفا کرد و بر سر عقیده خویش با استقامت هر چه تمام تر باقی ماند ، همواره منادی توحید بود ، هر چند تمام اجتماع فاسد آن روز بر ضد او قیام کردند ، اما او سرانجام تنها نماند ، پیروان فراوانی در تمام قرون و اعصار پیدا کرد ، به طوری که همه خداپرستان جهان به وجودش افتخار می کنند .

ص: 127

جزء شانزدهم

گرچه مدت زیادی طول کشید که خداوند اسحاق و سپس یعقوب ( فرزند اسحاق ) را به ابراهیم داد ولی به هر حال این موهبت بزرگ ، فرزندی همچون اسحاق و نوه ای همچون یعقوب که هر یک پیامبری عالی مقام بودند ، نتیجه آن استقامتی بود که ابراهیم در راه مبارزه با بت ها و کناره گیری از آن آیین باطل از خود نشان داد .

50 وَوَهَبْنالَهُمْ مِنْ رَحْمَتِناوَجَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیّا

و از رحمت خود به آن ها ارزانی داشتیم و برای آن ها نام نیک و مقام مقبول وبرجسته(در میان همه امت ها)قرار دادیم.

این در حقیقت پاسخی است به تقاضای ابراهیم که در سوره شعراء آیه 84 آمده است : « وَاجْعَلْ لی لِسانَ صِدْقٍ فِی الاْخَرینَ : خدایا برای من لسان صدق در امت های آینده قرار ده »

در واقع آن ها می خواستند آن چنان ابراهیم و دودمانش از جامعه انسانی طرد شوند که کمترین اثر و خبری از آنان باقی نماند و برای همیشه فراموش شوند ، امّا بر عکس ، خداوند به خاطر ایثارها و فداکاری ها و استقامتشان در ادای رسالتی که بر عهده داشتند ، آن چنان آن ها را بلند آوازه ساخت که همواره بر زبان های مردم جهان قرار داشته و دارند و به عنوان اسوه و الگویی از خداشناسی و جهاد و پاکی و تقوا و مبارزه و جهاد شناخته می شوند .

ص: 128

سوره مَریَم

« لِسان » در این گونه موارد به معنی یادی است که از انسان در میان مردم می شود و هنگامی که آن را اضافه به « صِدْق » کنیم و لِسانَ صِدْقٍ بگوییم معنی یاد خیر و نام نیک و خاطره خوب در میان مردم است و هنگامی که باکلمه « عَلِیّا » که به معنی عالی و برجسته است ضمیمه شود ، مفهومش این خواهد بود که خاطره بسیار خوب از کسی در میان مردم بماند .

ناگفته پیدا است ابراهیم نمی خواهد با این تقاضا ، خواهش دل خویش را برآورد ، بلکه هدفش این است که دشمنان نتوانند تاریخ زندگی او را که فوق العاده انسان ساز بود به بوته فراموشی بیفکنند و او را که می تواند الگویی برای مردم جهان باشد ، برای همیشه از خاطره ها محو کنند .

ص: 129

جزء شانزدهم

در روایتی از امیر مؤمنان علی می خوانیم : « لِسانُ الصِّدْقِ لِلْمَرْءِ یَجْعَلُهُ اللّهُ فِی النّاسِ خَیْرٌ مِنَ الْمالِ یَأَکُلُهُ وَ یُورِثُهُ : خاطره خوب و نام نیکی که خداوند برای کسی در میان مردم قرار دهد از ثروت فراوانی که هم خودش بهره می گیرد و هم به ارث می گذارد ، بهتر و برتر است » .(1)

اصولاً قطع نظر از جنبه های معنوی گاهی حسن شهرت در میان مردم ، می تواند برای انسان و فرزندانش سرمایه عظیمی گردد که نمونه های آن را فراوان دیده ایم .

در این جا سؤالی پیش می آید که چگونه در این آیه موهبت وجود اسماعیل ، نخستین فرزند بزرگوار ابراهیم اصلاً مطرح نشده ، با این که نام یعقوب که نوه ابراهیم است ، صریحا آمده است ؟

ص: 130


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 339 .

سوره مَریَم

و در جای دیگر از قرآن وجود اسماعیل ، ضمن مواهب ابراهیم بیان شده ، آن جا که از زبان ابراهیم می گوید : « اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی وَهَبَ لی عَلَی الْکِبَرِ اِسْماعیلَ وَ اِسْحاقَ : شکر خدایی را که در پیری اسماعیل و اسحاق را به من بخشید » ( 39 / ابراهیم ) .

پاسخ این سؤال چنین است که : علاوه بر این که در دو سه آیه بعد نام اسماعیل و بخشی از صفات برجسته او مستقلاً آمده است ، منظور از آیه فوق آن است که ادامه و تسلسل نبوت را در دودمان ابراهیم بیان کند و نشان دهد چگونه این حسن شهرت و نام نیک و تاریخ بزرگ او به وسیله پیامبرانی که از دودمان او یکی بعد از دیگری به وجود آمدند ، تحقق یافت و می دانیم که بسیاری از پیامبران از دودمان اسحاق و یعقوب در اعصار و قرون به وجود آمده اند، هرچنداز دودمان اسماعیل نیز بزرگ ترین پیامبران یعنی پیامبراسلام صلی الله علیه و آله قدم به عرصه هستی گذارد ، ولی تسلسل و تداوم در فرزندان اسحاق بود .

لذا در آیه 27 سوره عنکبوت می خوانیم : « وَ وَهَبْنا لَهُ اِسْحاقَ

ص: 131

جزء شانزدهم

وَ یَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا فی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّهَ وَالْکِتابَ: ما به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و در دودمان او نبوت و کتاب آسمانی قرار دادیم ».

موسی پیامبری مخلص و برگزیده

51 وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسی اِنَّهُ کانَ مُخْلَصا وَ کانَ رَسُولاً نَبِیّا

در این کتاب (آسمانی) از موسی یاد کن ، که او مخلص بود و رسول و پیامبر والا مقامی .

« نَبِیّا » در این جا اشاره به علو مقام و رفعت شأن این پیامبر بزرگ است ، زیرا این واژه در اصل از « نَبْوه » به معنی رفعت و بلندی مقام گرفته شده است . موسی به خاطر اطاعت و بندگی خدا به جایی رسید که « پروردگار او را خالص و پاک ساخت » و مسلما کسی که به چنین مقامی برسد از خطر انحراف و آلودگی مصون خواهد بود ، چراکه شیطان با تمام اصراری که برای منحرف ساختن بندگان خدا دارد ، خودش اعتراف می کندکه قدرت برگمراه کردن «مُخْلَصین» ندارد : « قالَ فَبِعِزَّتِکَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعینَ اِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ: گفت: سوگند به عزتت همه آن هارا گمراه می کنم مگربندگان مخلَصت »(82 و 83/ص) .

ص: 132

سوره مَریَم

فرق رسول و نبی

« رَسُول » در اصل به معنی کسی است که مأموریت و رسالتی بر عهده او گذارده شده ، تا آنان را ابلاغ کند و « نَبِیّ » بنابر یک تفسیر به معنی کسی است که از وحی الهی آگاه است و خبر می دهد و بنابر تفسیر دیگر به معنی شخص عالی مقام است ، این از نظر لغت .

اما از نظر تعبیرات قرآنی و لسان روایات بعضی معتقدند که « رَسُول » کسی است که صاحب آیین و مأمور ابلاغ باشد ، یعنی وحی الهی را دریافت کند و به مردم ابلاغ نماید ، اما « نَبیّ » دریافت وحی می کند ، ولی موظف به ابلاغ آن نیست ، بلکه تنها برای انجام وظیفه خود او است و یا اگر از او سؤال کنند ، پاسخ می گوید .

به تعبیر دیگر «نَبیّ» همانند طبیب آگاهی است که در محل خود آماده پذیرایی بیماران است، او به دنبال بیمار نمی رود ، ولی اگر بیماری به او مراجعه کند از درمانش فروگذار نمی کند .

ص: 133

جزء شانزدهم

امارسول همانند طبیبی است سَیّار و به تعبیری که علی در نهج البلاغه درباره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرموده:«طَبیبٌ دَوّارٌ بِطِبِّه».(1)

از روایاتی که در این زمینه به ما رسیده و مرحوم کلینی در کتاب « اصول کافی » در باب « طَبَقاتُ الاَْنْبِیاءِ وَ الرُّسُلِ » و باب «اَلْفَرْقُ بَیْنَ النَّبِیِّ وَ الرُّسُلِ» آورده است ، چنین استفاده می شود که « نَبیّ » کسی است که تنها حقایق وحی را در حال خواب می بیند ( همانند رؤیای ابراهیم ) و یا علاوه بر خواب در بیداری هم صدای فرشته وحی را می شنود .

اما « رَسُول » کسی است که علاوه بر دریافت وحی در خواب و شنیدن صدای فرشته ، خود او را هم مشاهده می کند .(2)

ص: 134


1- « نهج البلاغه » ، خطبه 108 .
2- « اصول کافی »، جلد 1 ، صفحه 133 و 134 ( چاپ دار الکتب الاسلامیه ) .

سوره مَریَم

52 وَ نادَیْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الاَْیْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِیّا

ما اورا ازطرف راست (کوه) طور فراخواندیم و اورا نزدیک ساختیم و با او سخن گفتیم.

« نَجِیّ » به معنی « مُناجی » کسی است که با دیگری به نحوی سخن در گوشی دارد ، در این جا خداوند نخست موسی را از فاصله دوری صدا زد و بعد که نزدیک شد ، با او به نَجْوی پرداخت ( ناگفته پیدا است که خداوند نه زبانی دارد و نه مکانی بلکه امواج صوتی در فضا ایجاد می کند و با بنده ای همچون موسی سخن می گوید ) .

درآن شب تاریک و پر وحشتی که با همسرش از بیابان های «مدین» گذشته و به سوی مصر در حرکت بود، به همسرش درد وضع حمل دست داد و گرفتار سرمای شدیدی شد و به دنبال شعله آتشی در حرکت بود ، ناگهان برقی از دور درخشید و ندایی برخاست و به موسی

ص: 135

جزء شانزدهم

فرمان رسالت داده شد و این بزرگ ترین افتخار و شیرین ترین لحظه در عمر او بود.

اسماعیل پیامبر صادق الوعد

53 وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا اَخاهُ هرُونَ نَبِیّا

و ما از رحمت خود برادرش هارون را که پیامبر بود به او بخشیدیم .

54 وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ اِسْماعیلَ اِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ کانَ رَسُولاً نَبِیّا

درکتاب آسمانی خودازاسماعیل یادکن که اودر وعده هایش صادق و رسول و پیامبر بزرگی بود .

55 وَ کانَ یَأْمُرُ اَهْلَهُ بِالصَّلوهِ وَ الزَّکوهِ وَ کانَ عِنْدَ رَبِّه مَرْضِیّا

او همواره خانواده خود را به نماز و زکات دعوت می کرد و همواره مورد رضایت پروردگارش بود .

ص: 136

سوره مَریَم

در این دوآیه به «صادِقُ الْوَعْد» بودن، پیامبر عالی مقام بودن ، امر به نماز و پیوند و رابطه با خالق داشتن، امر به زکات و رابطه با خلق خدا برقرار نمودن و بالاخره کارهایی انجام دادن که جلب خشنودی خدا را کند ، از صفات این پیامبر بزرگ الهی شمرده شده است .

تکیه روی وفای به عهد و توجه به تربیت خانواده، به اهمیت فوق العاده این دو وظیفه الهی اشاره می کند که یکی قبل از مقام نبوت او ذکر شده و دیگری بلافاصله بعد از مقام نبوت .

در حقیقت تا انسان « صادق » نباشد ، محال است به مقام والای رسالت برسد ، چراکه اولین شرط این مقام آن است که وحی الهی را بی کم و کاست به بندگانش برساند و لذا حتی افراد معدودی که مقام عصمت را در پاره ای از ابعادش در انبیاء انکار می کنند ، مسأله صدق پیامبر صلی الله علیه و آله را به عنوان یک شرط اساسی پذیرفته اند، صدق و راستی در خبرها، در وعده ها و در همه چیز.

ص: 137

جزء شانزدهم

در روایتی می خوانیم : این که خداوند اسماعیل را ، « صادِقُ الْوَعْد » شمرده ، به خاطر این است که او به قدری در وفای به وعده اش اصرار داشت که با کسی در محلی وعده ای گذارده بود ، او نیامد ، اسماعیل همچنان تا یک سال در انتظار او بود ، هنگامی که بعد از این مدت آمد، اسماعیل گفت : من همواره در انتظار تو بودم .(1)

بدیهی است هرگز منظور این نیست که اسماعیل کار و زندگیش را تعطیل کرد ، بلکه مفهومش این است که در عین ادامه برنامه هایش مراقب آمدن شخص مزبور بود .

و از سوی دیگر نخستین مرحله برای تبلیغ رسالت، شروع از خانواده خویشتن است ، که از همه به انسان نزدیک تر می باشند ، به همین دلیل پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نیز نخست دعوت خود را از خدیجه همسر گرامیش و علی پسر عمویش شروع کرد و سپس طبق فرمان «وَ اَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الاَْقْرَبینَ » به بستگان نزدیکش پرداخت .(2)

ص: 138


1- « اصول کافی » ، جلد 2 ، صفحه 86 .
2- 214 / شعراء .

سوره مَریَم

درآیه132سوره طه نیزمی خوانیم:«وَأْمُرْاَهْلَکَ بِالصَّلوهِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها: خانواده خود را به نماز دعوت کن و بر انجام نماز شکیبا باش » .

56 وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ اِدْریسَ اِنَّهُ کانَ صِدّیقا نَبِیّا

و در این کتاب ( نیز ) از « ادریس » یاد کن ، او بسیار راستگو و پیامبر بزرگی بود .

« صِدّیق » به معنی شخص بسیار راستگو و تصدیق کننده آیات خداوند و تسلیم در برابر حق و حقیقت است .

ادریس کیست ؟

طبق نقل بسیاری از مفسران ، « ادریس » جد پدر نوح است ، نام او در تورات « اُخْنُوخ » و در عربی « اِدْریس » می باشد که بعضی آن را از ماده « درس » می دانند ، زیرا او اولین کسی بود که با قلم خط نوشت ، او علاوه بر مقام نبوت ، به علم نجوم و حساب و هیئت احاطه داشت و نخستین کسی بود که طرز دوختن لباس را به انسان ها آموخت .

ص: 139

جزء شانزدهم

57 وَ رَفَعْناهُ مَکانا عَلِیّا

و ما او را به مقام بلندی رساندیم .

در این که منظور ، عظمت مقام معنوی ادریس یا بلندی مکان حسی او است ، در میان مفسران گفتگو است ، بعضی همان گونه که ما انتخاب کردیم آن را اشاره به مقامات معنوی و درجات روحانی این پیامبر بزرگ می دانند و بعضی معتقدند که خداوند ادریس را همچون مسیح به آسمان برد و تعبیر به « مَکانا عَلِیّا » را در آیه فوق اشاره به همین می دانند .

ولی اطلاق کلمه « مَکان » به مقامات معنوی ، امری متداول و معمول است ، در سوره یوسف آیه 77 می خوانیم یوسف به برادران خود که کار خلافی انجام داده بودند ، گفت : « اَنْتُمْ شَرٌّ مَکانا : شما از نظر مقام و منزلت بدترین مردمید » .

ص: 140

سوره مَریَم

58 اوُلئِکَ الَّذینَ اَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبیّینَ مِنْ ذُرِّیَّهِ ءَادَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّیَّهِ اِبْراهیمَ وَ اِسْرائیلَ وَ مِمَّنْ هَدَیْنا وَاجْتَبَیْنا اِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ ایاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّدا وَ بُکِیّا

آن هاپیامبرانی بودندکه خداوند مشمول نعمتشان قرار داده بود ، از فرزندان آدم و از کسانی که با نوح برکشتی سوار کردیم و ازدودمان ابراهیم و یعقوب، از آن ها که هدایت کردیم و برگزیدیم ، آن ها کسانی بودند که وقتی آیات خداوند رحمان بر آنان خوانده می شد ، به خاک می افتادند و سجده می کردند ، در حالی که گریان بودند .

« سُجَّد » جمع « ساجِد » ( سجده کننده ) و « بُکِیّ » جمع باکی ( گریه کننده ) است .

حدیثی است که از امام زین العابدین علی بن الحسین نقل شده است که به هنگام تلاوت این آیه ، فرمود : « نَحْنُ عُنینا بِها :

ص: 141

جزء شانزدهم

ما مقصود از این آیه ایم » .(1)

بدیهی است هرگز منظور از این جمله انحصار نیست ، بلکه بیان مصداق روشن پیروان راستین انبیاء است .

در آیات گذشته سخن از « مریم » به میان آمد ، در حالی که او از انبیاء نبود ، او از کسانی بود که در جمله « مِمَّنْ هَدَیْنا » داخل است و از مصادیق آن محسوب می شود و در هر زمان و مکانی، مصداق یا مصداق هایی داشته و دارد .

به همین جهت در آیه 69 سوره نساء نیز مشاهده می کنیم که مشمولین نعمت های خدا را منحصر به پیامبران ندانسته ، بلکه «صِدّیقین» و «شُهَداء» را نیز بر آن می افزاید : ( فَاُولئِکَ مَعَ الَّذینَ اَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیّینَ وَ الصِّدّیقینَ وَ الشُّهَداءِ ) .

در آیه 75 سوره مائده نیز از مریم مادر عیسی به عنوان

ص: 142


1- «مجمع البیان»، ذیل آیه موردبحث.

سوره مَریَم

« صِدّیقَه » تعبیر می کند و می گوید : « وَ اُمُّهُ صِدّیقَهٌ » .

با این که همه این پیامبران از فرزندان آدم بودند ، ولی با توجه به نزدیکی آن ها به یکی از پیامبران بزرگ ، از آنان به عنوان « ذریه ابراهیم و اسرائیل » یاد شده و به این ترتیب منظور از «ذریه آدم» در این آیه، ادریس است که طبق مشهور، جد نوح پیامبر بود و منظور از «ذریه کسانی که با نوح بر کشتی سوار شدند» ابراهیم است ، زیرا ابراهیم از فرزندان سام ( فرزند نوح ) بوده .

و منظور از « ذریه ابراهیم » اسحاق و اسماعیل و یعقوب است و منظور از « ذریه اسرائیل » ، موسی و هارون و زکریا و یحیی و عیسی می باشد که در آیات گذشته به حالات آن ها و بسیاری از صفات برجسته شان اشاره شده است .

سپس این بحث را با یاد پیروان راستین این پیامبران بزرگ تکمیل کرده ، می گوید : ( وَ مِمَّنْ هَدَیْنا ... ) .

59 فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ اَضاعُوا الصَّلوهَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیّا

ص: 143

جزء شانزدهم

اما بعداز آن ها فرزندان ناشایسته ای روی کار آمدند که نماز را ضایع کردند و پیروی از شهوات نمودند و به زودی ( مجازات ) گمراهی خود را خواهند دید .

« خَلْف » به معنی فرزندان ناصالح و به اصطلاح « ناخلف » است ، در حالی که « خَلَف » به معنی جانشین شدن و همچنین فرزند صالح است .

منظوراز «اِضاعَه صَلاه» دراین جاانجام دادن اعمالی است که نماز را در جامعه ضایع کند .

چرا از میان تمام عبادات ، روی نماز در این جا انگشت گذارده شده ؟ شاید دلیل آن این باشد که « نماز » چنان که می دانیم سدّی است در میان انسان و گناهان، هنگامی که این سد شکسته شد ، غوطه ور شدن در شهوات ، نتیجه قطعی آن است و به تعبیر دیگر ، همان گونه که پیامبران ، ارتقاء مقام خود را از یاد خدا شروع کردند و به هنگامی که این پیروان ناخلف سقوط و انحرافشان ازفراموش کردن یاد خدا شروع شد.

ص: 144

سوره مَریَم

توصیفی از بهشت

60 اِلاّمَنْ تابَ وَ امَنَ وَ عَمِلَ صالِحافَاُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ وَ لا یُظْلَمُونَ شَیْئا

مگر آن هاکه توبه کنند ، ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند، چنین کسانی داخل بهشت می شوند و کمترین ستمی به آن ها نخواهد شد .

61 جَنّاتِ عَدْنٍ الَّتی وَعَدَالرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَیْبِ اِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیّا

باغ هایی است جاودانی که خداوند رحمان ، بندگانش را به آن وعده داده است، هر چند آن را ندیده اند ، وعده خدا حتما تحقق یافتنی است .

« عَدْن » در لغت به معنی اقامت است و در این جا این مفهوم را

ص: 145

جزء شانزدهم

می رساند که ساکنان آن همیشه در آن « مقیم » خواهند بود . توصیف به «عَدْن» که به معنی همیشگی و جاودانی است ، دلیل بر این است که بهشت همچون باغ ها و نعمت های این جهان نیست که زایل شدنی باشد، زیرا چیزی که انسان را دررابطه بانعمت های بزرگ این جهان نگران می سازد ، این است که همه آن ها سرانجام زوال پذیرند ، اما این نگرانی در مورد نعمت های بهشتی وجود ندارد .

62 لا یَسْمَعُونَ فیها لَغْوا اِلاّ سَلاما وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فیها بُکْرَهً وَ عَشِیّا

آن ها هرگز درآن جا گفتارلغو و بیهوده ای نمی شنوند و جز سلام در آن جا سخنی نیست و هر صبح و شام روزی آن ها در بهشت مقرراست .

« سَلام » به معنی وسیع کلمه دلالت بر سلامت روح و فکر و زبان و رفتار و کردار بهشتیان دارد .

به دنبال این نعمت به نعمت دیگری اشاره می کند ، می گوید :

ص: 146

سوره مَریَم

( وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فیها بُکْرَهً وَ عَشِیّا ) .

این جمله دو سؤال را برمی انگیزد :

نخست این که : مگر در بهشت صبح و شامی وجود دارد ؟

پاسخ این سؤال در روایات اسلامی چنین آمده است: گرچه در بهشت همواره نور و روشنایی است ، اما بهشتیان از کم و زیاد شدن نور و نوسان آن شب و روز را تشخیص می دهند .

سؤال دیگر این که : از آیات قرآن به خوبی استفاده می شود که بهشتیان هر چه بخواهند از مواهب و روزی ها در اختیارشان همیشه و در هر ساعت وجود دارد ، این چه رزقی است که فقط صبح و شام به سراغ آن ها می آید ؟

پاسخ این سؤال را از حدیث لطیفی که از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده می توان دریافت ، آن جا که می فرماید : « وَ تُعْطیهُمْ طَرْفُ الْهَدایا مِنَ اللّهِ لِمَواقیتِ الصَّلوهِ الَّتی کانُوا یُصَلُّونَ فیها مِنَ الدُّنْیا : هدایای جالب و نخبه از سوی خداوند بزرگ در اوقاتی

ص: 147

جزء شانزدهم

که در این دنیا نماز می خواندند ، به آن ها در بهشت می رسد » .(1)

از این حدیث استفاده می شود که این هدایای ممتاز به گونه ای هستند که به هیچ وجه نمی توان ماهیت آن را حتی با حدس و تخمین بیان کرد ، نعمت هایی است بسیار پرارزش که علاوه بر نعمت های معمول بهشتی، صبح وشام به آن ها اهداءمی گردد .

63 تِلْکَ الْجَنَّهُ الَّتی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیّا

این همان بهشتی است که ما به ارث به بندگان پرهیزکار می دهیم .

و به این ترتیب کلیدِ درِ بهشت با تمام آن نعمت ها که گذشت چیزی جز « تقوا » نیست .

باز در این جا به کلمه «ارث» برخورد می کنیم که معمولاً به اموالی گفته می شود که از کسی به دیگری بعد از مرگش انتقال می یابد ،

ص: 148


1- « تفسیر روح المعانی » ، جلد 16 ، صفحه 103 .

سوره مَریَم

در حالی که بهشت مال کسی نبوده و انتقالی ظاهرا در کار نیست .

پاسخ این سؤال را از دو راه می توان گفت :

« ارث » از نظر لغت به معنی تملیک آمده است و منحصر به انتقال مالی از میت به « بازماندگانش » نمی باشد .

در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم : « هر کس بدون استثناء منزلگاهی در بهشت و منزلگاهی در دوزخ دارد ، کافران منزلگاه دوزخی مؤمنان را به ارث می برند و مؤمنان جایگاه بهشتی کافران را».(1)

با ایمان و کارهای شایسته محبوب دل ها شوید

96 اِنَّ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّا

ص: 149


1- «نُورُالثَّقَلَیْن»، جلد2 صفحه31 و جلد6 «تفسیر نمونه» صفحه 177 .

جزء شانزدهم

کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، خداوند رحمن محبت آن ها را در دل ها می افکند .

در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم : «هنگامی که خداوند کسی از بندگانش را دوست دارد به فرشته بزرگش جبرئیل می گوید : من فلان کس را دوست دارم او را دوست بدار ، جبرئیل او را دوست خواهد داشت ، سپس در آسمان ها ندا می دهد که : ای اهل آسمان ، خداوند فلان کس را دوست دارد، او را دوست دارید و به دنبال آن همه اهل آسمان او را دوست می دارند، سپس پذیرش این محبت در زمین منعکس می شود .

و هنگامی که خداوند کسی را دشمن بدارد به جبرئیل می گوید : من از او متنفّرم، اورا دشمن بدار، جبرئیل او را دشمن می دارد، سپس در میان اهل آسمان هاندامی دهدکه خداونداز او متنفر است، اورا دشمن دارید، همه اهل آسمان هااز اومتنفرمی شوند،سپس انعکاس این تنفردرزمین خواهدبود».(1)

ص: 150


1- این حدیث در بسیاری از منابع معروف حدیث و همچنین بسیاری ازکتب تفسیرآمده است،ولی مامتنی را انتخاب کردیم که درتفسیر «فی ظلال» جلد 5 صفحه 454 از « احمد » و « مسلم » و « بخاری » نقل شده .

سوره مَریَم

این حدیث پرمعنی نشان می دهد که ایمان و عمل صالح بازتابی دارد به وسعت عالم هستی و شعاع محبوبیت حاصل از آن تمام پهنه آفرینش را فرامی گیرد ، ذات پاک خداوند چنین کسانی را دوست دارد ، نزد همه اهل آسمان محبوبند و این محبت در قلوب انسان هایی که در زمین هستند ، پرتوافکن می شود .

محبت علی در دل های مؤمنان

در بسیاری از کتب حدیث و تفسیر اهل تسنن ( علاوه بر شیعه ) روایات متعددی در شأن نزول آیه ( اِنَّ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنِ وُدّا ) از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که نشان می دهد نخستین بار این آیه در مورد علی نازل گردیده است ، از جمله « علامه زمخشری » در کشاف و « سبط ابن الجوزی » در تذکره و « گنجی شافعی » و « قرطبی » در تفسیر

ص: 151

جزء شانزدهم

مشهورش و « محب الدین طبری » در ذخائر العُقْبی و «نیشابوری» در تفسیر معروف خود و «ابن صباغ مالکی» در فصول المهمه و «سیوطی» در دُرالمنثور و «هیثمی» در در صَواعِقُ الْمُحْرِقَهِ و « آلوسی » در روح المعانی را می توان نام برد ، از جمله :

« ثعلبی » در تفسیر خود از « براء بن عازب » چنین نقل می کند : رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی فرمود : « قُلِ اللّهُمَّ اجْعَلْ لی عِنْدَکَ عَهْدا وَ اجْعَلْ لی فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ مَوَدَّهً ، فَاَنْزَلَ اللّهُ تَعالی : "اِنَّ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّا ": بگو خداوندا، برای من عهدی نزد خودت قرارده و دردل های مؤمنان مودت مرابیفکن، در این هنگام، آیه "اِنَّ الَّذینَ امَنُوا ..." نازل گردید (1) درباره علی بن ابیطالب نازل گردیده و معنی آن این است که خدا محبت او را در دل های مؤمنان قرار می دهد » .(2)

ص: 152


1- طبق نقل « احقاق الحق »، جلد 3 ، صفحه 83 تا 86 .
2- طبق نقل « احقاق الحق »، جلد 3 ، صفحه 83 تا 86 .

سوره مَریَم

شاید به همین دلیل در روایت صحیح و معتبر از خود امیر مؤمنان علی چنین نقل شده : « اگر با این شمشیرم بر بینی مؤمن بزنم که مرا دشمن دارد، هرگز دشمن نخواهد داشت و اگر تمام دنیا ( و نعمت هایش ) را در کام منافق فرو ریزم که مرا دوست دارد ، دوست نخواهد داشت ،این به خاطر آن است که پیامبر صلی الله علیه و آله به صورت یک حکم قاطع به من فرموده است : ای علی هیچ مؤمنی تو را دشمن نخواهد داشت و هیچ منافقی محبت تو را در دل نخواهد گرفت » .(1)

نزول این آیه در مورد علی به عنوان یک نمونه اتم و اکمل است و مانع از تعمیم مفهوم آن در مورد همه مؤمنان با سلسله مراتب ، نخواهد بود .

ارتباط و انس با قرآن بسیار ساده است

اشاره

ص: 153


1- « روح المعانی » جلد 16 صفحه 130 و « مجمع البیان » جلد 6 صفحه 533 و همچنین « نهج البلاغه » کلمات قصار کلمه 45 .

جزء شانزدهم

97 فَاِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقینَ وَ تُنْذِرَ بِه قَوْما لُدّا

ما قرآن را بر زبان تو آسان ساختیم تا پرهیزکاران را به وسیله آن بشارت دهی و دشمنان سرسخت را انذار کنی .

«لُدّ» جمع « اَلَدّ » به معنی دشمنی است که خصومت شدید دارد و به کسانی گفته می شودکه دردشمنی کردن متعصب،لجوج وبی منطق هستند.

« یَسَّرْناهُ » از ماده « تَیْسیر » به معنی تسهیل است ، خداوند در این جمله می فرماید : « ما قرآن را بر زبان تو آسان کردیم تا پرهیزکاران را بشارت دهی و دشمنان سرسخت را انذار کنی » این تسهیل ممکن است از جهات مختلف بوده باشد :

از این نظر که قرآن ، عربی فصیح و روانی است که آهنگ آن در گوش ها دل انگیز و تلاوت آن بر زبان ها آسان است .

از نظر این که خداوند آن چنان تسلطی به پیامبرش بر آیات قرآن، داده بود که به آسانی و درهمه جا و برای حل هرمشکل، از آن استفاده می کرد و پیوسته بر مؤمنان تلاوت می نمود .

ص: 154

سوره مَریَم

از نظر محتوا که در عین عمیق و پر مایه بودن درک آن سهل و ساده و آسان است ، اصولاً آن همه حقایق بزرگ و برجسته که در قالب این الفاظ محدود با سهولت درک معانی ریخته شده ، خود نشانه ای است از آن چه در آیه فوق می خوانیم که بر اثر یک امداد الهی ، صورت گرفته است .

در سوره قمر در آیات متعدد این جمله تکرار شده است : « وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ : ما قرآن را برای تذکر و یادآوری آسان کردیم آیا پند گیرنده ای هست » .

98 وَ کَمْ اَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ اَحَدٍ اَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزا

چه بسیار اقوام ( بی ایمان و گنهکاری ) را قبل از آن ها هلاک کردیم ، آیا احدی از آن ها را احساس می کنی یا کمترین صدایی از آنان می شنوی .

ص: 155

جزء شانزدهم

« رِکْز » به معنی صدای آهسته است و به چیزهایی که در زیر زمین پنهان می کنند « رِکاز » گفته می شود ، یعنی این اقوام ستمگر و دشمنان سرسخت حق و حقیقت آن چنان درهم کوبیده شدند که حتی صدای آهسته ای از آنان به گوش نمی رسد .

پایان سوره مَریَم

ص: 156

سوره مَریَم

سوره طه

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 طه

طه .

« طه » به معنی « یا رَجُل » ( ای مرد ) است و در پاره ای از اشعار عرب نیز به کلمه « طه » برخورد می کنیم که مفهومی شبیه « یا رجل » و یا نزدیک به آن دارد که بعضی از این اشعار ممکن است مربوط به آغاز اسلام یا قبل از اسلام باشد .(1)

در حدیثی از امام صادق می خوانیم : "طه" از اسامی پیامبر است و معنی آن " یا طالِبَ الْحَقِّ ، اَلْهادی اِلَیْهِ" : ای کسی که طالب حقی و هدایت کننده به سوی آنی » .

ص: 157


1- « مجمع البیان » ، ذیل آیه مورد بحث .

جزء شانزدهم

از این حدیث چنین برمی آید که « طه » مرکب از دو حرف رمزی است « طا » اشاره به « طالِبُ الْحَقِّ » و « ها » اشاره به « هادی اِلَیْهِ » می باشد . استفاده از حروف رمزی و علائم اختصاری در زمان گذشته و حال، فراوان بوده است، مخصوصا در عصر ما بسیار مورد استفاده است.

کلمه « طه » مانند « یس » بر اثر گذشت زمان ، تدریجا به صورت « اسم خاص » برای پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله درآمده است ، تا آن جا که آل پیامبر صلی الله علیه و آله را نیز « آل طه » می گویند و از حضرت مهدی در دعای ندبه « یَابْنَ طه » تعبیر شده است .

سوره طه

این قدر خود را به زحمت نیفکن

2 ما اَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی

ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به زحمت بیفکنی.

« تَشْقی » از ماده « شَقاوَت » بر ضد « سَعادَت » است ، ولی همان گونه که « راغب » در « مفردات » می گوید : گاه می شود که این ماده به معنی رنج و تعب می آید و در آیه فوق ، منظور همین است ، همان گونه که شأن نزول ها نیز حکایت از آن می کند .

ص: 158

سوره طه

درست است که عبادت و جستجوی قرب پروردگار از طریق نیایش او ، از بهترین کارها است ، ولی هر کار حسابی دارد ، عبادت هم حساب دارد ، نباید آن قدر بر خود تحمیل کنی که پاهایت متورم گردد و نیرویت برای تبلیغ و جهاد کم شود .

3 اِلاّ تَذْکِرَهً لِمَنْ یَخْشی

فقط آن را برای یادآوری کسانی که (از خدا) می ترسند نازل ساختیم .

تعبیر به « تَذْکِرَه » از یک سو « لِمَنْ یَخْشی » از سوی دیگر ، اشاره به واقعیت انکارناپذیری دارد : تذکره و یادآوری نشان می دهد که خمیر مایه همه تعلیمات الهی در درون جان انسان و سرشت او وجود دارد و تعلیمات انبیاء آن را بارور می سازد ، آن چنان که گویی مطلبی را یادآوری می کند .

نمی گوییم تمام علوم و دانش ها را انسان قبلاً می دانسته و از خاطر برده و نقش تعلیم در این جهان نقش یادآوری است (آن چنان که از افلاطون نقل می کنند ) بلکه می گوییم مایه اصلی آن ها در سرشت آدمی نهفته است .

ص: 159

جزء شانزدهم

4 تَنْزیلاً مِمَّنْ خَلَقَ الاَْرْضَ وَ السَّمواتِ الْعُلی

این قرآن ازسوی کسی نازل شده که خالق زمین و آسمان های بلند است .

در حقیقت این توصیف ، اشاره به ابتدا و انتهای نزول قرآن می کند، انتهای آن زمین و ابتدایش آسمان ها به معنی وسیع کلمه .

خداوندی که قدرت و تدبیر و حکمتش پهنه آسمان و زمین را فرا گرفته ، پیدا است اگر کتابی نازل کند چه اندازه پر محتوا و پربار است .

5 اَلرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی

او خداوندی است رحمن که بر عرش مسلط است .

« عَرْش » در لغت به چیزی می گویند که دارای سقف است و گاهی به خود سقف و یا تخت های بلند پایه مانند تخت های سلاطین نیز عرش اطلاق می شود .

ص: 160

سوره طه

در داستان « سلیمان » می خوانیم: « اَیُّکُمْ یَأْتینی بِعَرْشِها : کدام یک ازشمامی توانید تخت او(بلقیس)را برای من حاضر کنید » (38/ نمل) .

بدیهی است خداوند نه تختی دارد و نه حکومتی همانند حاکمان بشر ، بلکه منظور از « عرش خدا » مجموعه جهان هستی است که تخت حکومت او محسوب می شود .

بنابراین « اِسْتَوی عَلَی الْعَرْشَ » ، کنایه از تسلط پروردگار و احاطه کامل او نسبت به جهان هستی و نفوذ امر و فرمان و تدبیرش در سراسر عالم است .

اصولاً کلمه « عَرْش » در لغت عرب و « تخت » در فارسی غالبا کنایه از قدرت می باشد ، مثلاً می گوییم : فلان کس را از تخت فروکشیدند ، یعنی به قدرت و حکومتش پایان دادند ، یا در عربی می گوییم : «ثُلَّ عَرْشُهُ : تختش فرو ریخت » .(1)

ص: 161


1- در جلد 6 « تفسیر نمونه » صفحه 204 نیز در این باره بحث شده است .

جزء شانزدهم

6 لَهُ ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الاَْرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّری

از آن اوست آن چه در آسمان ها و زمین و میان این دو و در اعماق زمین وجود دارد .

« ثَری » در اصل به معنی خاک مرطوب است و از آن جا که تنها قشر روی زمین بر اثر تابش آفتاب و وزش باد می خشکد ، ولی طبقه زیرین غالبا مرطوب است ، به این طبقه ، « ثَری » گفته می شود و به این ترتیب « ما تَحْتَ الثَّری » به معنی اعماق زمین و جوف آن است که همه آن ها مملوک مالِکُ الْمُلُوک و خالق عالم هستی است .

7 وَ اِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَاِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ اَخْفی

اگر سخن آشکارا بگویی ( یا مخفی کنی ) او پنهان ها و حتی پنهان تر از آن را نیز می داند .

ص: 162

سوره طه

در حدیثی از امام باقر و صادق می خوانیم : « سرّ آن است که در دل پنهان نموده ای و اخفی آن است که به خاطرت آمده ، اما فراموش کرده ای » .(1)

نام های نیک خدا

8 اَللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ لَهُ الاَْسْماءُ الْحُسْنی

او خداوندی است که معبودی جز او نیست و برای او نام های نیک است .

تعبیر به « اَسْماءِ حُسْنی » هم در آیات قرآن و هم در کتب حدیث کرارا آمده است ، این تعبیر در اصل به معنی نام های نیک است ، بدیهی است که همه نام های پروردگار نیک است، ولی از آن جا که در میان اسماء و صفات خدا بعضی دارای اهمیت بیشتری است ، به عنوان « اَسْماءِ حُسْنی » نامیده شده است .

ص: 163


1- « مجمع البیان » ، ذیل آیه مورد بحث .

جزء شانزدهم

در بسیاری از روایات که از پیامبر و ائمه علیهم السلام به ما رسیده می خوانیم : خداوند دارای 99اسم است، هرکس اورا به این نام هابخواند دعایش مستجاب می شود و هرکس آن هارا احصا کند ، اهل بهشت است ، این مضمون در منابع معروف حدیث اهل تسنن نیز دیده می شود .

به نظر می رسد که منظور از احصاء و شماره کردن این نام ها همان « تَخَلُّق » به این صفات است ، نه تنها ذکر الفاظ آن ها ، بدون شک اگر کسی با صفت عالم و قادر یا رحیم و غفور و امثال این ها ، تَخَلُّق پیدا کند و اشعه ای از این صفات بزرگ الهی در وجود او بتابد هم بهشتی است و هم دعایش مستجاب ( برای توضیح بیشتر به جلد هفتم تفسیر نمونه صفحه 25 28 مراجعه فرمایید ) .

توجه به نعمت های الهی بهترین راه خداشناسی است

53 اَلَّذی جَعَلَ لَکُمُ الاَْرْضَ مَهْدا وَ سَلَکَ لَکُمْ فیها سُبُلاً وَ اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَخْرَجْنا بِه اَزْواجا مِنْ نَباتٍ شَتّی

ص: 164

سوره طه

همان خداوندی که زمین را برای شما محل آسایش قرار داد و راه هایی در آن ایجاد کرد و از آسمان آبی فرستاد که به وسیله آن انواع گوناگون گیاهان مختلف را (از خاک تیره) برآوردیم .

کلمه « مَهْد » و « مِهاد » هر دو به معنی مکانی است که آماده برای نشستن و خوابیدن و استراحت است و در اصل کلمه « مَهْد » به محلی گفته می شود که کودک را در آن می خوابانند ( گاهواره یا مانند آن ) . گویی انسان کودکی است که به گاهواره زمین سپرده شده است و در این گاهواره همه وسایل زندگی و تغذیه او فراهم است .

54 کُلُوا وَ ارْعَوْا اَنْعامَکُمْ اِنَّ فی ذلِکَ لاَیاتٍ لاُِولِی النُّهی

هم خودتان بخورید و هم چهارپایانتان را درآن به چرا برید که در این نشانه های روشنی است برای صاحبان عقل .

« نُهی » جمع « نُهْیَه » در اصل از ماده « نَهْی » ( نقطه مقابل امر ) گرفته شده و به معنی عقل و دانشی است که انسان را اززشتی ها نهی می کند.

ص: 165

جزء شانزدهم

اشاره به این که فرآورده های حیوانی شما که بخش مهمی از مواد غذایی و لباس و پوشاک و سایر وسایل زندگی شما را تشکیل می دهد نیز از برکت همان زمین و همان آبی است که از آسمان نازل می شود .

و در پایان در حالی که به همه این نعمت ها اشاره کرده می فرماید : « اِنَّ فی ذلِکَ لاَیاتٍ لاُِولِی النُّهی » .

هرگونه فکر و اندیشه برای پی بردن به اهمیت این آیات کافی نیست ، بلکه عقل و اندیشه های مسؤول می تواند به این واقعیت پی ببرد .

درتفسیر«اُولُواالنُّهی»درحدیثی که دراصول کافی ازپیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است چنین می خوانیم : « اِنَّ خِیارَکُمْ اُولُوا النُّهی ، قیلَ یا رَسُولَ اللّهِ وَ مَنْ اُولُوا النُّهی ؟ قالَ هُمْ اُولُوا الاَْخْلاقِ الْحَسَنَهِ وَالاَْحلامِ الرَّزینَهِ وَ صِلَهُ الاَْرْحامِ وَ الْبَرَرَهُ بِالاُْمَّهاتِ وَ الاْباءِ وَ الْمُتَعاهِدینَ لِلْفُقَراءِ وَ الْجیرانِ وَ الْیَتامی وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ وَ یَفْشُونَ السَّلامَ فَی الْعالَمِ وَ یُصَلُّونَ وَ النّاسُ نِیامٌ غافِلُونَ : بهترین شمااولواالنهی(صاحبان اندیشه های مسؤول)است،ازپیامبر صلی الله علیه و آله

ص: 166

سوره طه

پرسیدند : اولوا النهی کیانند ؟ فرمود : آن ها که دارای اخلاق حسنه و عقل های پر وزن هستند ، دارای صله رحم و نیکی به مادران و پدران و کمک کننده به فقیران و همسایگان نیازمند و یتیمان ، آن ها که گرسنگان را سیر می کنند ، صلح در جهان می گسترانند ، همان ها که نماز می خوانند در حالی که مردم خوابند » .(1)

55 مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَهً اُخْری

ما شما را از آن ( خاک ) آفریدیم و در آن بازمی گردانیم و از آن نیز بار دیگر شما را بیرون می آوریم .

چه تعبیر گویا و فشرده ای از گذشته و امروز و آینده انسان ها ، همه از خاک به وجود آمده ایم ، همه به خاک برمی گردیم و همه بار دیگر از خاک برانگیخته می شویم .

ص: 167


1- « اصول کافی » ، جلد 2 ، بابُ الْمُؤْمِنِ وَ عَلاماتُهُ وَ صِفاتُهُ حدیث 32 .

جزء شانزدهم

در حدیثی از امیر مؤمنان علی چنین نقل شده که شخصی از آن بزرگوار از معنی دو سجده در هر رکعت از نماز سؤال کرد ، امام فرمود : « معنی سجده نخستین هنگامی که سر به زمین می گذاری آن است که پروردگارا من در آغاز ازاین خاک بودم و هنگامی که سر برمی داری مفهومش این است مرا از این خاک بیرون فرستادی و مفهوم سجده دوم این است که مرا به این خاک بازمی گردانی و هنگامی که سر از سجده دوم برمی داری مفهومش این است که تو بار دیگر مرا از خاک، مبعوث خواهی کرد » .(1)

بگو : خداوندا علم مرا افزون کن

114 فَتَعالَی اللّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ اَنْ یُقْضی اِلَیْکَ وَحْیُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنی عِلْما

پس بلند مرتبه است خداوندی که سلطان حق است و نسبت

ص: 168


1- « بحار الانوار » ، چاپ جدید جلد 85 ، صفحه 132 .

سوره طه

به قرآن عجله مکن پیش از آن که وحی آن بر تو تمام شود و بگو : پروردگارا ! علم مرا افزون کن .

ممکن است ذکر کلمه « حَقّ » بعد از کلمه « مَلِک » به خاطر این باشد که مردم معمولاً از کلمه « مَلِک » ( سلطان ) خاطره بدی دارند و ظلم و ستم و خودکامگی از آن در ذهنشان تداعی می شود ، لذا بلافاصله می فرماید : « خداوند ملک بر حق است » .

و از آن جا که گاه پیامبر صلی الله علیه و آله به خاطر عشق به فراگیری قرآن و حفظ آن برای مردم به هنگام دریافت وحی عجله می کرد و کاملاً مهلت نمی داد تا جبرئیل سخن خود را تمام کند ، در دنباله این آیه به او تذکر داده می شود .

در علم افزون طلب باش

از آن جا که نهی از عجله به هنگام دریافت وحی ممکن است این توهم را ایجادکندکه ازکسب علم بیشتر، نهی شده بلافاصله با جمله « قُلْ رَبِّ زِدْنی عِلْما : بگو پروردگارا علم مرا زیاد کن » جلو این پندار گرفته شده است ، یعنی شتابزدگی درست نیست ، ولی تلاش برای افزایش علم لازم است .

ص: 169

جزء شانزدهم

به این ترتیب در منطق اسلام کلمه « فارغ التحصیل » یک کلمه بی معنی است،یک مسلمان راستین هرگزتحصیل علمش پایان نمی پذیرد، همواره دانشجو است و طالب علم ، حتی اگر برترین استاد شود .

در روایت دیگری از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود : «اِذا اَتی عَلَیَّ یَوْمٌ لا اَزْدادُ فیهِ عِلْما یُقَرِّبُنی اِلَی اللّهِ فَلا بارَکَ اللّهُ لی فی طُلُوعِ شَمْسِه : آن روز که فرا رسد و علم و دانشی که مرا به خدا نزدیک کند بر علم من افزوده نشود ، طلوع آفتاب آن روز را خداوند بر من مبارک نکرده » .

باز در حدیث دیگری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم : « اَعْلَمُ النّاسِ مَنْ جَمَعَ عِلْمَ النّاسِ اِلی عِلْمِه وَ اَکْثَرُ النّاسِ قیمَهً اَکْثَرُهُمْ عِلْما وَ اَقَلُّ النّاسِ قیمَهً اَقَلُّهُمْ عِلْما : داناترین مردم کسی است که دانش مردم را بر دانش خود بیفزاید ، گرانبهاترین مردم کسی است که از همه داناتر باشد و کم بهاترین مردم کسی است که دانشش از همه کمتر باشد » و این است ارزش علم از دیدگاه تعلیمات اسلام .

ص: 170

سوره طه

سختی های زندگی به خاطر غفلت از یاد حق است

124 وَ مَنْ اَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَاِنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکا وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیمَهِ اَعْمی

و هرکس از یادمن روی گردان شود زندگی تنگ ( و سختی ) خواهد داشت و روز قیامت او را نابینا محشور می کنیم .

« ضَنْک » به معنی سختی و تنگی است ، این کلمه همیشه به صورت مفرد به کار می رود و تثنیه و جمع و مؤنث ندارد .

گاه می شود درهای زندگی به روی انسان به کلی بسته می شود و دست به هر کاری می زند با درهای بسته رو به رو می گردد و گاهی به عکس به هر جا روی می آورد خود را در برابر درهای گشوده می بیند ، مقدمات هر کار فراهم است و بن بست و گرهی در برابر او نیست ، از این حال تعبیر به وسعت زندگی و از اولی به ضیق یا تنگی معیشت تعبیر می شود، منظور از « مَعیشَهً ضَنْک » که در آیات بالا آمد نیز همین است .

ص: 171

جزء شانزدهم

راستی چرا انسان گرفتار این تنگناها می شود، قرآن می گوید : عامل اصلیش اعراض از یاد حق است . یاد خدا مایه آرامش جان و تقوا و شهامت است و فراموش کردن او مایه اضطراب و ترس و نگرانی است .

در روایات اسلامی می خوانیم که از امام صادق پرسیدند منظورازآیه « مَنْ اَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَاِنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکا »چیست؟ فرمود : « اعراض از ولایت امیر مؤمنان علی است » (1) آری آن کس که الگوی خود را از زندگی علی بگیرد همان ابرمردی که تمام دنیا در نظرش از یک برگ درخت کم ارزش تر بود ، آن چنان به خدا دل ببندد که جهان در نظرش کوچک گردد ، او هر کس باشد ، زندگی گشاده و وسیعی خواهد داشت ، اما آن ها که این الگو را فراموش کنند در هر شرایط گرفتار معیشت ضنک هستند .

ص: 172


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 405 .

سوره طه

پایان سوره طه

جزء شانزدهم

ص: 173

جلد 17

اشاره

ص:1

ص:2

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236 آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز»

است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

سوره اَنبیاء

سوره اَنبیاء

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 اِقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فی غَفْلَهٍ مُعْرِضُونَ

حساب مردم به آن ها نزدیک شده اما آن ها در غفلتند و روی گردانند .

عمل آن ها نشان می دهد که این غفلت و بی خبری سراسر وجودشان را گرفته است وگرنه چگونه ممکن است انسان ایمان به نزدیکی حساب ، آن هم از حساب گری فوق العاده دقیق ، داشته باشد و این چنین همه مسائل را سرسری بگیرد و آلوده هر گونه گناه باشد ؟

کلمه «اِقْتَرَبَ» تأکید بیشتری از «قُرْب» دارد و اشاره به این است که این حساب بسیار نزدیک شده.

تعبیر به « ناس » گرچه ظاهرا عموم مردم را شامل می شود و دلیل بر آن است که همگی در غفلتند ، ولی بدون شک همیشه موقعی که سخن از توده مردم گفته می شود استثناهایی وجود دارد و در این جا گروه بیدار دلی را که همیشه در فکر حسابند و برای آن آماده می شوند ، باید از این حکم مستثنی دانست .

جالب این که می گوید : حساب به مردم نزدیک شده ، نه مردم به

ص:11

حساب ، گویی حساب با سرعت به استقبال مردم می دود .

ضمنا فرق میان « غفلت » و « اعراض » ممکن است از این نظر باشد که آن ها از نزدیکی حساب غافلند و این غفلت سبب می شود که از آیات حق اعراض کنند ، در حقیقت « غفلت از حساب » علت است و « اعراض از آیات حق » معلول آن و یا منظور اعراض از خود حساب و آمادگی برای پاسخ گویی در آن دادگاه بزرگ است ، یعنی چون غافلند خود را آماده نمی کنند و روی گردان می شوند .

2 ما یَأْتیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ اِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَب-ُونَ

هر یادآوری تازه ای از طرف پروردگارشان برای آن ها بیاید با لعب و شوخی به آن گوش فرا می دهند .

کلمه « ذِکْر » در آیه فوق اشاره به هر سخن بیدار کننده است و تعبیر به « مُحْدَث » ( تازه و جدید ) اشاره به این است که کتب آسمانی ، یکی پس از دیگری نازل می گردد و سوره های قرآن و آیات آن هر کدام محتوای تازه و نوی دارد ، که از طرق مختلف برای نفوذ در دل های غافلان وارد می شود ، اما چه سود برای کسانی که همه این ها را به شوخی می گیرند .

ص:12

اصولاً یکی از بدبختی های افراد جاهل و متکبر و خودخواه این است که همیشه نصایح و اندرزهای خیراندیشان را به شوخی و بازی می گیرند و همین سبب می شود که هرگز از خواب غفلت بیدار نشوند ، در حالی که اگر حتی یک بار به صورت جدی با آن برخوردکنند، چه بسا مسیر زندگانی آن ها در همان لحظه تغییر پیدا می کند .

آفرینش آسمان و زمین بازیچه نیست

16 وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الاَْرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبینَ

ما آسمان و زمین و آن چه رادرمیان آن هااست برای بازی نیافریدیم .

این زمین گسترده ، این آسمان پهناور و این همه موجودات متنوع و بدیعی که در صحنه آن ها است نشان می دهد ، غرض مهمی در کار بوده است ، آری هدف این بوده که از یک سو بیانگر آن آفریننده بزرگ باشند و نشانه ای از عظمتش و از سوی دیگر دلیلی بر « معاد » باشد وگرنه این همه غوغا برای این چندروز معنی نداشت .

آیا ممکن است انسانی در وسط بیابانی ، کاخ مجهزی با تمام وسایل فراهم کند ، تنها برای این که در تمام عمر یک ساعت از آن جا می گذرد ، در آن استراحت می کند ؟

ص:13

برهان تَمانُع

22 لَوْ کانَ فیهِما الِهَهٌ اِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّا یَصِفُونَ

اگردرآسمان و زمین خدایانی جز «اللّه بود،فاسد می شدند

(و نظام جهان بر هم می خورد) منزه است خداوند پروردگار عرش از توصیفی که آن ها می کنند .

دلیلی که برای توحید و نفی آلهه در آیه فوق ، آمده است ، در عین سادگی و روشنی ، یکی از براهین دقیق فلسفی در این زمینه است که دانشمندان از آن ، به عنوان « برهان تَمانُع » یاد می کنند ، خلاصه این برهان را چنین می توان بیان کرد :

ما بدون شک نظام واحدی را در این جهان حکمفرما می بینیم ، نظامی که در همه جهات هماهنگ است ، قوانینش ثابت و در آسمان و زمین جاری است ، برنامه هایش با هم منطبق و اجزایش متناسب است .

این هماهنگی قوانین و نظامات آفرینش از این حکایت می کند که از مبدأ واحدی سرچشمه گرفته است ، چراکه اگر مبدأها متعدد بود و اراده ها مختلف ، این هماهنگی هرگز وجود نداشت و همان چیزی که قرآن از آن تعبیر به « فَساد » می کند ، در عالم به وضوح دیده می شد

ص:14

ما اگر کمی اهل تحقیق و مطالعه باشیم ، از بررسی یک کتاب به خوبی می توانیم بفهمیم آن را یک نفر نوشته یا چند نفر ؟ کتابی که تألیف یک نفر است ، هماهنگی و انسجام مخصوص در میان عبارات ، جمله بندی ها ، تعبیرات مختلف ، کنایات و اشارات ، عناوین و تیترها ، طرز ورود و خروج در بحث ها ، خلاصه تمام قسمت هایش یک پارچه و هم صدا است ، چرا که زاییده یک فکر و تراوش یک قلم است .

اما اگر دو یا چند نفر ، هر چند همه دانشمند باشند و صمیمی و دارای روح همکاری نزدیک ، هر کدام تألیف بخشی از آن را برعهده گیرد ، باز در اعماق عبارات و الفاظ ، طرز بحث ها ، آثار این دوگانگی و چندگانگی نمایان است .

دلیل آن هم روشن است، زیرا دو نفر هر قدر همفکر و هم سلیقه باشند بالاخره دو نفرند، اگر همه چیز آن ها یکی بود ، یک نفر می شدند ، بنابراین به طور قطع باید تفاوت هایی داشته باشند تا بتوانند دو نفر باشند و این تفاوت سرانجام کار خود را خواهد کرد و اثرش را در نوشته های آن ها خواهد گذاشت .

حال هرقدر این کتاب، بزرگ تر و مفصل تر باشد و در موضوعات

ص:15

متنوع تری بحث کند ، زودتر این ناهماهنگی احساس می شود .

کتاب بزرگ عالم آفرینش که عظمتش به قدری است که ما با تمام وجودمان در لابلای عباراتش گم می شویم، نیز مشمول همین قانون است .

فرشتگان بندگان شایسته و فرمانبردار

26 وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَدا سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ

آن ها (مشرکین) گفتند: خداوند رحمان فرزندی برای خود برگزیده، منزه است (از این عیب و نقص) این ها ( فرشتگان ) بندگان شایسته او هستند .

بسیاری از مشرکان عرب عقیده داشتند که فرشتگان ، فرزندان خدا هستند و به همین دلیل گاه آن ها را پرستش می کردند ، قرآن صریحا در آیات 26 تا 29 این عقیده خرافی و بی اساس را محکوم کرده و بطلان آن را با دلایل مختلف بیان می کند .

نخست می گوید : ( وَ قال-ُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَدا ) .

اگر منظورشان فرزند حقیقی باشد که لازمه آن جسم بودن است و اگر « تَبَنّی » ( فرزندخواندگی ) که در میان عرب معمول بوده است باشد ، آن نیز دلیل بر ضعف و احتیاج است و از همه این ها گذشته

ص:16

اصولاً کسی نیاز به فرزند دارد که فانی می شود ، برای بقاء نسل و کیان و آثار او باید فرزندش حیات او را در دراز مدت ادامه دهد ، یا برای عدم احساس تنهایی و انس گرفتن یا کسب قدرت است ، اما یک وجود ازلی و ابدی و غیر جسمانی و از هر نظر بی نیاز ، فرزند در مورد او معنی ندارد.

لذا بلافاصله می فرماید: «منزه و پاک است او از این عیب و نقص» (سُبْحانَهُ) .

صفات شش گانه فرشتگان

سپس اوصاف فرشتگان را در شش قسمت بیان می کند که مجموعا دلیل روشنی است بر نفی فرزند بودن آن ها :

« آن ها بندگان خدا هستند » ( بَلْ عِبادٌ ) .

« بندگانی شایسته و گرامی داشته » ( مُکْرَمُونَ ) .

آن ها همچون بندگان گریز پا نیستند که تحت فشار مولی ، تن به خدمت می دهند ، بلکه بندگانی هستند ، از هر نظر شایسته که راه و رسم عبودیت را خوب می دانند و به آن افتخار می کنند ، خدا نیز آن ها را به خاطر اخلاصشان در عبودیت گرامی داشته و مواهب خویش را به آن ها افزایش داده است .

ص:17

27 لا یَسْبِق-ُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِاَمْرِه یَعْمَل-ُونَ

که هرگز در سخن بر او پیشی نمی گیرند و به فرمان او عمل می کنند .

آن ها آن قدر مؤدب و تسلیم و سر بر فرمان خدا هستند که « هرگز در سخن گفتن بر او پیشی نمی گیرند » ( لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ ) .

و از نظر عمل نیز « آن ها تنها فرمان او را اجرا می کنند » ( وَ هُمْ بِاَمْرِه یَعْمَلُونَ) .

آیا این صفات ، صفات فرزندان است یا صفات بندگان ؟

28 یَعْلَمُ ما بَیْنَ اَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یَشْفَعُونَ اِلاّ لِمَنِ ارْتَضی وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِه مُشْفِق-ُونَ

او همه اعمال امروز و آینده آن ها را می داند و هم گذشته آن ها را و آن ها جز برای کسی که خدا از او خشنود است ( و اجازه شفاعتش را داده ) شفاعت نمی کنند و از ترس او بیمناک هستند .

« خَشْیَت » به معنی هر گونه ترس نیست ، بلکه ترسی است که توأم با تعظیم و احترام باشد

ص:18

« مُشْفِق » از ماده « اِشْفاق » به معنی توجهی است که آمیخته با ترس باشد ( چون در اصل از ماده " شَفَق " گرفته شده که روشنی آمیخته با تاریکی است ) .

مسلما فرشتگان از این موضوع آگاهند که خدا یک چنین احاطه علمی به آن ها دارد و همین عرفان ، سبب می شود که آن ها نه سخنی قبل از او بگویند و نه از فرمانش سرپیچی کنند و به این ترتیب این جمله می تواند در حکم تعلیل برای آیه سابق بوده باشد .

بدون شک آن ها که بندگان گرامی و شایسته خدا هستند برای نیازمندان شفاعت می کنند، ولی باید توجه داشت « هرگز برای کسی شفاعت نمی کنند مگر این که بدانند خدا از او خشنود است » و اجازه شفاعت او را داده است ( وَ لا یَشْفَع-ُونَ اِلاّ لِمَنِ ارْتَضی ) .

مسلما خشنودی خداوند و اجازه شفاعت دادن او ، بی دلیل نمی تواند باشد ، حتما به خاطر ایمان راستین و یا اعمالی است که پیوند انسان را با خدا محفوظ می دارد ، به تعبیر دیگر انسان ممکن است آلوده گناه شود ، ولی اگر رابطه خویش را با پروردگار و اولیای الهی به کلی قطع نکند ، امید شفاعت درباره او هست .

اما اگر پیوندش را از نظر خط فکری و عقیدتی به کلی برید و یا از

ص:19

نظر عملی آن قدر آلوده بوده که لیاقت شفاعت را از دست داد ، در این موقع، هیچ پیامبر مرسل یا فرشته مقربی شفاعت او نخواهد کرد .

ضمنا این جمله پاسخی است به آن ها که می گفتند : ما فرشتگان را عبادت می کنیم تا در پیشگاه خدا برای ما شفاعت کنند ، قرآن می گوید : آن ها از پیش خود هیچ کاری نمی توانند بکنند و هر چه می خواهید باید مستقیما از خدا بخواهید ، حتی اجازه شفاعت شفیعان را .

به خاطر همین معرفت و آگاهی است که « آن ها تنها از او می ترسند » و تنها ترس او را به دل راه می دهند ( وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِه مُشْفِقُونَ ) .

آن ها از این نمی ترسند که گناهی انجام داده باشند ، بلکه از کوتاهی در عبادت یا ترک اولی بیمناکند .

ترس آن ها از خداوند، همچون ترس انسان از یک حادثه وحشتناک نیست و همچنین « اِشْفاق » آن ها همچون بیم انسان از یک موجود خطرناک نمی باشد، بلکه ترس و اشفاقشان آمیزه ای است از احترام ، عنایت و توجه ، معرفت و احساس مسؤولیت .(1)

ص:20


1- « مفردات راغب » ، ماده « خشیت » و « شفق » و « تفسیر صافی » ذیل آیات مورد بحث .

بیان راز علمی پیدایش جهان

30 اَوَ لَمْ یَرَالَّذینَ کَفَرُوا اَنَّ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ کانَتا رَتْقا فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍّ اَفَلا یُؤْمِنُونَ

آیاکافران ندیدندکه آسمان ها و زمین به هم پیوسته بودند و ما آن ها را از یکدیگر بازکردیم ؟ و هر چیز زنده ای را از آب قرار دادیم ، آیا ایمان نمی آورند .

در این که منظور از « رَتْق » و « فَتْق » ( پیوستگی و جدایی ) که در این جا در مورد آسمان ها و زمین گفته شده است چیست ؟ مفسران سخنان بسیار گفته اند که از میان آن ها سه تفسیر ، نزدیک تر به نظر می رسد و هر سه تفسیر ممکن است در مفهوم آیه جمع باشد (1)

به هم پیوستگی آسمان و زمین اشاره به آغاز خلقت است که طبق نظرات دانشمندان ، مجموعه این جهان به صورت توده واحد عظیمی از بخار سوزان بود که بر اثر انفجارات درونی و حرکت ، تدریجا تجزیه شد و کواکب و ستاره ها از جمله منظومه شمسی و کره

ص:21


1- « فخر رازی » در تفسیر کبیر .

زمین به وجود آمد و باز هم جهان در حال گسترش است .

منظوراز پیوستگی، یکنواخت بودن مواد جهان است ، به طوری که همه در هم فرو رفته بود و به صورت ماده واحدی خودنمایی می کرد ، اما با گذشت زمان ، مواد از هم جدا شدند و ترکیبات جدیدی پیدا کردند و انواع مختلف گیاهان و حیوانات و موجودات دیگر ، در آسمان و زمین ظاهر شدند ، موجوداتی که هر یک نظام مخصوص و آثار و خواص ویژه ای دارد و هرکدام نشانه ای است از عظمت پروردگار و علم و قدرت بی پایانش.(1)

منظور از به هم پیوستگی آسمان این است که در آغاز بارانی نمی بارید و به هم پیوستگی زمین این است که در آن زمان گیاهی نمی رویید ، اما خدا این هر دو را گشود ، از آسمان باران نازل کرد و از زمین انواع گیاهان را رویانید .

نعمت کوه ها و دره ها

31 وَ جَعَلْنا فِی الاَْرْضِ رَواسِیَ اَنْ تَمیدَبِهِمْ وَ جَعَلْنا فیها فِجاجا سُبُلاً لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ

و در زمین کوه های ثابت و پابرجایی قراردادیم تا آن ها در

ص:22


1- « المیزان » ، ذیل آیه .

آرامش باشند و در آن دره ها و راه هایی قرار دادیم تا هدایت شوند .

« رَواسی » جمع « راسِیَه » به معنی کوه های سخت و پابرجا است و از آن جا که این گونه کوه ها از ریشه با هم پیوند دارند ، ممکن است

اشاره به این پیوستگی باشد و از نظر علمی ثابت شده که این به هم پیوستگی ریشه ای کوه ها ، اثر عمیقی در جلوگیری از لرزش های زمین دارد . « تَمید » از ماده « مَیْد » به معنی لرزش و حرکت ناموزون اشیاء بزرگ است .

کوه ها همچون زره ای کره ای زمین را دربرگرفته اند و این سبب می شود که از لرزش های شدید زمین که بر اثر فشار گازهای درونی است تا حدّ زیادی جلوگیری کند .

به علاوه همین وضع کوه ها ، حرکات پوسته زمین را در مقابل جزر و مد ناشی از ماه به حداقل می رساند .

از سوی دیگر اگر کوه ها نبودند سطح زمین همواره در معرض تندبادها قرار داشت و آرامشی در آن دیده نمی شد ، همان گونه که در کویرها و بیابان های خشک و سوزان چنین است .

سپس به نعمت دیگری که آن هم از نشانه های عظمت او است

ص:23

اشاره کرده می گوید : ( وَ جَعَلْنا فیها فِجاجا سُبُلاً لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ ) .

به راستی اگر این دره ها و شکاف ها نبودند ، سلسله های جبال عظیم موجود در زمین مناطق مختلف را آن چنان از هم جدا می کردند که پیوندشان بهم به کلی گسسته می شد و این نشان می دهد که همه این پدیده ها طبق برنامه و حسابی است .

آسمان سقفی محکم برای حفاظت زمین

32 وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفا مَحْفُوظا وَ هُمْ عَنْ ایاتِها مُعْرِضُونَ

و آسمان را سقف محفوظی قرار دادیم ، ولی آن ها از آیات آن روی گردانند .

منظور از آسمان در این جا جوی است که گرداگرد زمین را گرفته و ضخامت آن صدها کیلومتر طبق تحقیقات دانشمندان می باشد ، این قشر ظاهرا لطیف که از هوا و گازها تشکیل شده ، به قدری محکم و پرمقاومت است که هر موجود مزاحمی از بیرون به سوی زمین بیاید نابود می شود و کره زمین را در برابر بمباران شبانه روزی سنگ های « شهاب » که از هر گلوله ای خطرناک ترند حفظ می کند .

به علاوه اشعه آفتاب که دارای قسمت های مرگباری است به

ص:24

وسیله آن تصفیه می شود و از نفوذ اشعه کشنده کیهانی که از بیرون جو ، به سوی زمین سرازیر است ،جلوگیری می کند.

آری این آسمان سقف بسیار محکم و پایداری است که خدا آن را از انهدام حفظ کرده است .

حرکت شب و روز و ماه و خورشید

33 وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ فی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ

او کسی است که شب و روز و خورشید و ماه را آفرید که هر یک از آن ها در مداری در حرکتند .

مفسران در تفسیر این جمله بیانات گوناگون دارند ، اما آن چه با تحقیقات مسلم دانشمندان فلکی سازگار است ، این است که منظور از حرکت خورشید در آیه فوق یا حرکت دورانی به دور خویش است و یا حرکتی است که همراه منظومه شمسی دارد .

ذکر این نکته نیز لازم است که کلمه « کُلّ » ممکن است اشاره به ماه و خورشید و همچنین ستارگان باشد که از کلمه « لَیْل » ( شب ) استفاده می شود .

بعضی از مفسران بزرگ نیز احتمال داده اند که اشاره به « شب » و

ص:25

« روز » و « ماه » و « خورشید » ( هر چهار ) باشد ، زیرا شب که همان سایه مخروطی زمین است ، نیز برای خود مداری دارد ، اگر کسی در بیرون کره زمین از دور به آن نگاه کند ، این یک سایه تاریک مخروطی را در گرد زمین دائما در حرکت می بیند و همچنین نور آفتاب که به زمین می تابد و روز را تشکیل می دهد همانند استوانه ای است که در گرد این کره دائما نقل مکان می کند ، بنابراین شب و روز نیز هر کدام برای خود مسیر و مکانی دارند .

این احتمال را نیز داده اند که منظور از حرکت خورشید حرکت آن در احساس ما باشد زیرا به نظر بینندگان زمینی خورشید و ماه هر دو در گردشند (1)

34 وَماجَعَلْنالِبَشَرٍمِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَاَفَائِنْ مِتَ فَهُمُ الْخالِدُونَ

ما برای هیچ انسانی قبل از تو زندگی جاویدان قرار ندادیم ( وانگهی آیا آن ها که انتظار مرگ تو را می کشند ) اگر تو بمیری آن ها زندگی جاویدان دارند ؟

بقای شریعت و دین و آیین نیازبه بقای آورنده آن ندارد، آیین

ص:26


1- اقتباس از « المیزان » .

ابراهیم و موسی و عیسی هر چند جاویدان نبودند ، ولی قرن ها بعد از وفات این پیامبران بزرگ ( و در مورد حضرت مسیح بعد از صعود او به آسمان ) باقی ماندند .

بنابراین جاودانگی مذهب نیاز به پاسداری دائمی پیامبر ندارد ، ممکن است جانشینان او خط او را ادامه دهند .

و اما این که آن ها خیال می کنند با در گذشت پیامبر صلی الله علیه و آله همه چیز پایان می یابد ، در حقیقت کور خوانده اند ، زیرا این سخن در مورد مسائلی صحیح است که قائم به شخص باشد ، اسلام نه قائم به شخص پیامبر بود و نه اصحاب و یارانش ، آیینی بود زنده و پویا که بر اساس حرکت درونیش پیش می رود و مرزهای زمان و مکان را می شکافد و به سیر خود ادامه می دهد .

مرگ آغاز زندگی جدید است

35 کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَهً وَ اِلَیْنا تُرْجَعُونَ

هرانسانی طعم مرگ را می چشد و ما شمارا بابدی ها و نیکی هاآزمایش می کنیم و سرانجام به سوی مابازمی گردید.

واژه « نَفْس » در قرآن مجید در معانی مختلفی به کار رفته ،

ص:27

نخستین معنی نفس « ذات » یا خویشتن خویش است ، این معنی وسیعی است که حتی بر ذات پاک خداوند اطلاق می شود ، چنان که می خوانیم « کَتَبَ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ : خداوند رحمت را بر خویش لازم کرده است » ( 12 / انعام ) .

سپس این کلمه درموردانسان یعنی مجموعه جسم و روح او به کار رفته است مانند : « مَنْ قَتَلَ نَفْسا بِغَیْرِ نَفْسٍ اَوْ فَسادٍ فِی الاَْرْضِ فَکَاَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعا: کسی که انسانی را بدون این که قتلی انجام دهد یا فساد در زمین کرده باشد بکشد، گویی همه انسان ها را کشته است » ( 32/مائده ) .

و گاهی در خصوص روح انسان استعمال شده مانند «اَخْرِجُوا اَنْفُسَکُمْ» ، فرشتگان قبض ارواح می گویند : « روح خود را خارج کنید » ( 93 / انعام ) .

پیدا است که منظور از « نَفْس » در آیه مورد بحث همان معنی دوم است، بنابراین منظور بیان قانون کلی مرگ درباره انسان ها است .(1)

بعد از ذکر قانون عمومی مرگ این سؤال مطرح می شود که هدف

ص:28


1- « المیزان » ، جلد 14 ، صفحه 312 .

از این حیات ناپایدار چیست و چه فایده ای دارد ؟

قرآن در دنباله همین سخن می گوید : « ما شما را با بدی ها و نیکی ها امتحان می کنیم و سرانجام به سوی ما بازمی گردید » ( وَ نَبْل-ُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَهً وَ اِلَیْنا تُرْجَعُونَ ) .

جایگاه اصلی شما این جهان نیست، بلکه جای دیگر است، شما تنها برای دادن امتحانی در این جا می آیید و پس از پایان امتحان و کسب تکامل لازم به جایگاه اصلی خود که سرای آخرت است ، خواهید رفت.

قابل توجه این که در میان مواد امتحانی « شرّ » مقدم بر « خیر » ذکر شده و باید همچنین باشد ، زیرا آزمایش الهی هر چند گاهی با نعمت است و گاهی با بلا، ولی مسلما آزمایش به وسیله بلاها سخت تر و مشکل تر است .

چرا خدا مردم را آزمایش می کند

در این جا سؤال مهمی باقی می ماند که خداوند چرا بندگان را آزمایش می کند و اصولاً آزمایش در مورد خداوند چه مفهومی دارد ؟

در زمینه مسأله آزمایش الهی ، بحث فراوان است ، نخستین سؤالی که به ذهن می رسد ، این است که ؛ مگر آزمایش برای این نیست که اشخاص یا چیزهای مبهم و ناشناخته را بشناسیم و از میزان جهل و

ص:29

نادانی خود بکاهیم ؟ اگر چنین است ، خداوندی که علمش به همه چیز احاطه دارد و از اسرار درون و برون همه کس و همه چیز آگاه است و غیب آسمان و زمین را با علم بی پایانش می داند ، چرا امتحان می کند ؟ مگر چیزی بر او مخفی است که با امتحان آشکار شود ؟

پاسخ این سؤال مهمّ را در این جا باید جستجو کرد که مفهوم آزمایش و امتحان در مورد خداوند با آزمایش های ما بسیار متفاوت است .

آزمایش های ما همان است که در بالا گفته شد ، یعنی برای شناخت بیشتر و رفع ابهام و جهل است، امّا آزمایش الهی در واقع همان « پرورش و تربیت » است .

توضیح این که ؛ در قرآن متجاوز از بیست مورد امتحان به خدا نسبت داده شده است ، این یک قانون کلّی و سنّت دایمی پروردگار است که برای شکوفا کردن استعدادهای نهفته ( و از قوّه به فعل رساندن آن ها ) و در نتیجه پرورش دادن بندگان ، آنان را می آزماید ، یعنی همان گونه که فولاد را برای استحکام بیشتر در کوره می گدازند تا به اصطلاح آبدیده شود ، آدمی را نیز در کوره حوادث سخت پرورش می دهد تا مقاوم گردد .

ص:30

درواقع امتحان خدا به کار باغبانی پرتجربه شبیه است که دانه های مستعدّ را در سرزمین های آماده می پاشد ، این دانه ها با استفاده از مواهب طبیعی شروع به نموّ و رشد می کنند ، تدریجا با مشکلات می جنگند و با حوادث پیکار می نمایند ، در برابر طوفان های سخت و سرمای کشنده و گرمای سوزان ، ایستادگی به خرج می دهند تا شاخه گلی زیبا یا درختی تنومند و پرثمر بار آید که بتواند به زندگی و حیات خود در برابر حوادث سخت ادامه دهد .

سربازان رانیز برای این که ازنظر جنگی نیرومند و قوی شوند، به مانورهاو جنگ های مصنوعی می برند و در برابر انواع مشکلات تشنگی، گرسنگی ، گرما و سرما ، حوادث دشوار، موانع سخت، قرارمی دهند تا ورزیده و آبدیده شوند و این است رمز آزمایش های الهی .

قرآن مجید درآیه 154 سوره آل عمران به این حقیقت تصریح کرده است و می گوید : « وَ لِیَبْتَلِیَ اللّهُ ما فی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ ما فی قُلُوبِکُمْ وَ اللّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ: خداوند آن چه را شما در سینه دارید، می آزماید تا دل های شما کاملاً خالص گردد و او به همه اسرار درون شما آگاه است » .

امیرمؤمنان علی تعریف بسیار پرمعنی در زمینه فلسفه

ص:31

امتحانات الهی دارد، می فرماید:«وَ اِنْ کانَ سُبْحانَهُ اَعْلَمُ بِهِمْ مِنْ اَنْفُسِهِمْ وَلکِنْ لِتَظْهَرَالاَْفْعالُ الَّتی بِهایَسْتَحِقُ الثَّوابَ وَالْعِقابَ: گرچه خداوند به روحیّات بندگانش از خودشان آگاه تر است ، ولی آن ها را امتحان می کند تا کارهای خوب و بدکه معیارپاداش و کیفر است، از آن ها ظاهر گردد » .(1)

یعنی صفات درونی انسان به تنهایی نمی تواند معیاری برای ثواب و عقاب گردد ، مگر آن زمانی که در لابلای اعمال انسان خودنمایی کند ، خداوند بندگان را می آزماید تا آن چه در درون دارند ، در عمل آشکار کنند، استعدادهارا ازقوّه به فعل برسانند و مستحقّ پاداش و کیفر اوگردند.

اگر آزمایش الهی نبود ، این استعدادها شکوفا نمی شد و درخت وجود انسان ، میوه های اعمال بر شاخسارش نمایان نمی گشت و این است فلسفه آزمایش الهی در منطق اسلام .

آزمایش خدا همگانی است

از آن جا که نظام حیات در جهان هستی، نظام تکامل و پرورش است و تمامی موجودات زنده مسیر تکامل را می پیمایند ، حتّی درختان استعدادهای نهفته خود را با میوه بروز می دهند ، همه مردم از انبیاء

ص:32


1- « نهج البلاغه » ، کلمات قِصار ، شماره 93 .

گرفته تا دیگران ، طبق این قانون عمومی می بایست آزمایش شوند و استعدادات خود را شکوفا سازند .

اگرچه امتحانات الهی متفاوت است ، بعضی مشکل ، بعضی آسان و قهرا نتایج آن ها نیز باهم فرق دارد ، اما به هر حال آزمایش برای همه هست ، قرآن مجید به امتحان عمومی انسان ها اشاره کرده ، می فرماید : «اَحَسِبَ النّاسُ اَنْ یُتْرَکُوا اَنْ یَقُولُوا امَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ : آیا مردم گمان می کنند بدون امتحان رها می شوند، نه هرگز، بلکه همگی باید امتحان دهند » ( 1 / عنکبوت ) .

قرآن نمونه هایی از امتحانات پیامبران رانیز بازگو کرده است ، آن جا که می فرماید : « وَ اِذِ ابْتَلی اِبْراهیمَ رَبُّهُ : خداوند ابراهیم را امتحان کرد » ( 124 / بقره ) .

درجای دیگر آمده است: «فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّی لِیَبْلُوَنی ءَاَشْکُرُ اَمْ اَکْفُرُ: هنگامی که یکی از پیروان سلیمان تخت بلقیس را در کمتر از یک چشم به هم زدن از راه دور برای او حاضر کرد، سلیمان گفت: این لطف خدا است، برای این که مرا امتحان کند، آیا شکرگزاری می کنم یا کفران » ؟ (40 / نمل)

ص:33

شیوه های آزمایش خدا

نمونه هایی که انسان با آن ها امتحان می شود ، عبارتند از : ترس ، گرسنگی ، زیان های مالی و مرگ ... ، ولی وسایل آزمایش خداوند منحصر به این ها نیست ، بلکه امور دیگری نیز در قرآن به عنوان وسیله امتحان ، آمده است ، مانند فرزندان ، پیامبران و دستورات خداوند، حتّی بعضی از خواب ها، ممکن است از وسایل آزمایش باشد، «شرور و خیرها نیز از آزمایش های الهی محسوب می شوند» (وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ) (35 / انبیاء) .

بنابراین مواردی که در آیه شمرده شده ، جنبه انحصاری ندارد ، هرچند ازنمونه های روشن و زنده آزمایش های الهی است .

و می دانیم که مردم در برابر آزمایش های خداوند ، به دو گروه تقسیم می شوند ؛ گروهی از عهده امتحانات برآمده و گروهی مردود می شوند .

مثلاً مسأله « ترس » که پیش می آید ، گروهی خود را می بازند و به خاطر این که کوچک ترین ضرری به آن ها نرسد ، شانه از زیر بار مسؤولیّت خالی می کنند ، در جنگ ها فرار می کنند ، یا راه سازش کاری پیش می گیرند و با عذرتراشی هایی چون ؛ « نَخْشی اَنْ تُصیبَنا

ص:34

دائِرَهٌ : ما می ترسیم ضرری به ما متوجّه شود » ، از تکلیف الهی سرباز می زنند ( 5 / مائده ) .

و گروهی دیگردربرابرعوامل ترس، باایمان و توکل بیشتری خودرا برای هرگونه فداکاری مهیّامی کنند، چنان که درقرآن آمده:«اَلَّذینَ قالَ لَهُمُ النّاسُ اِنَ النّاسَ قَدْجَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ ایمانا وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ: وقتی که به مردم باایمان می گفتند : اوضاع خطرناک است و دشمنان شما مجهّزند ، شما عقب نشینی کنید ، بر ایمان و توکل آن ها افزوده می شد » ( 173 / آل عمران ) .

دربرابر سایر مشکلات و عوامل امتحان که در آیه آمده است، همچون گرسنگی و زیان های مالی و جانی نیز همه مردم یکسان نیستند .

نمونه هایی از این امتحانات در متن قرآن آمده است و در آیات مناسب به آن اشاره خواهیم کرد .

رمز پیروزی در آزمایش های خدایی

در این جا سؤال دیگری پیش می آید و آن این که ؛ حال که همه انسان ها در یک امتحان گسترده الهی شرکت دارند ، راه موفّقیّت در این آزمایش ها چیست ؟

پاسخ این سؤال راقسمت آخرآیه موردبحث وآیات دیگرقرآن می دهد؛

ص:35

نخستین و مهم ترین گام برای پیروزی ، همان است که در جمله کوتاه و پرمعنی « وَ بَشِّرِ الصّابِرینَ » در آیه فوق آمده است ، این جمله باصراحت می گوید : رمز پیروزی در این راه ، صبر و پایداری است و به همین دلیل بشارت پیروزی را تنها به صابران و افراد بااستقامت می دهد .

توجّه به گذرا بودن حوادث این جهان و سختی ها و مشکلاتش و این که این جهان ، گذرگاهی بیش نیست ، عامل دیگری برای پیروزی محسوب می شود که در جمله « اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ » ( ما از آنِ خدا هستیم و به سوی خدا بازمی گردیم ) آمده است.

اصولاً این جمله که از آن به عنوان « کَلِمَه اِسْتِرْجاع » یاد می شود، عصاره ای از عالی ترین درس های توحید و انقطاع اِلَی اللّه و تکیه بر ذات پاک او در همه چیز و در هر زمان است و اگر می بینیم بزرگان اسلام به هنگام بروز مصائب سخت ، این جمله را با الهام گرفتن از قرآن مجید تکرار می کردند ، برای این بوده که شدّت مصیبت آن ها را تکان ندهد و در پرتو ایمان به مالکیّت خداوند و بازگشت همه موجودات به سوی او، این حوادث را در خود هضم کنند .

امیر مؤمنان علی در تفسیر این جمله می فرماید : « اِنَّ

ص:36

قَوْلَنا اِنّا لِلّهِ اِقْرارٌ عَلی اَنْفُسِنا بِالْمِلْکِ وَ قَوْلُنا وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ اِقْرارٌ عَلی اَنْفُسِنا بِالْهَلْکِ : این که ما می گوییم " اِنّا لِلّهِ" ، اعتراف به این حقیقت است که ما مملوک اوییم و این که می گوییم " وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ " ، اقرار به این است که ما از این جهان خواهیم رفت و جایگاه ما ، جای دگر است » .(1)

استمداداز نیروی ایمان و الطاف الهی ، عامل مهمّ دیگری است، کسانی هستند که هر وقت دستخوش حوادث می گردند ، اعتدال خود را از دست داده ، گرفتار اضطراب می شوند ، امّا دوستان خدا ، چون برنامه و هدف روشنی دارند ، بدون حیرت و سرگردانی ، مطمئنّ و آرام به راه خود ادامه می دهند ، خدا نیز روشن بینی بیشتری به آن ها می دهد که در انتخاب راه صحیح دچار اشتباه نشوند، چنان که قرآن می گوید:«وَالَّذینَ جاهَدُوا فینالَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا: کسانی که در راه ما به جهاد برخیزند، ما آن ها را به راه های خود هدایت می کنیم » ( 69/عنکبوت ) .

ص:37


1- « نهج البلاغه » ، کلمات قِصار ، شماره 99 .

انسان از عجله آفریده شده است

37 خُلِقَ الاِْنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُوْریکُمْ ایاتی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ

( آری ) انسان از عجله آفریده شده ، ولی عجله نکنید من آیات خود را به زودی به شما ارائه می دهم .

منظور از « انسان » در این جا نوع انسان است ( البته انسان های تربیت نایافته و خارج از قلمرو رهبری رهبران الهی ) .

و منظور از « عَجَل » شتاب و شتابزدگی است ، همان گونه که آیات بعد نیز شاهد گویای این مطلب است و در جای دیگر قرآن می خوانیم : « وَ کانَ الاِْنْسانُ عَجُولاً : انسان ، عجول است » ( 11 / اسراء ).

در حقیقت تعبیر «خُلِقَ الاِْنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» یک نوع تأکید است، یعنی آن چنان انسان عجول است که گویی از « عجله » آفریده شده و تار و پود وجودش از آن تشکیل یافته و به راستی بسیاری از مردم عادی چنین اند ، هم در خیر عجولند و هم در شر ، حتی وقتی به آن ها گفته می شود اگر آلوده کفر و گناه شوید ، عذاب الهی دامنتان را می گیرد ، می گویند پس چرا این عذاب زودتر نمی آید ؟

شر ، حتی وقتی به آن ها گفته می شود اگر آلوده کفر و گناه شوید ، عذاب

ص:38

الهی دامنتان را می گیرد ، می گویند پس چرا این عذاب زودتر نمی آید ؟

و در پایان آیه اضافه می کند: ( سَاُریکُمْ ایاتی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ ).

تعبیر « ایاتی » در این جا ممکن است اشاره به آیات و نشانه های عذاب و بلاها و مجازات هایی باشد که پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفان را با آن تهدیدمی کرد و این سبک مغزان کرارا می گفتند : پس چه شد این بلاهایی که ما را با آن می ترسانی .

قرآن می گوید : عجله نکنید ، چیزی نمی گذرد که دامانتان را خواهد گرفت .

با توجه به آیه فوق این سؤال پیش می آید که اگر انسان طبیعتا عجول است ، پس چرا به دنبال آن نهی از عجله می کند و می گوید : « فَلا تَسْتَعْجِلُونِ » آیا این دو با هم متضاد نیست .

در پاسخ می گوییم با توجه به اصل اختیار و آزادی اراده انسان و قابل تغییر بودن صفات و روحیات و ویژگی های اخلاقی ، هیچ گونه تضادی در کار نیست ، چراکه با تربیت و تزکیه نفس می توان این حالت را دگرگون ساخت .

38 وَ یَق-ُولُونَ مَتی هذَا الْوَعْدُ اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ

آن ها می گویند اگر راست می گوئید این وعده

ص:39

قیامت کی فرامی رسد ؟

آن ها با بی صبری تمام ، در انتظار قیام قیامت بودند ، غافل از این که فرارسیدن قیامت همان و بیچارگی و بدبختی تمام عیار آن ها همان ، ولی چه می توان کرد ، انسان عجول حتی در راه بدبختی و نابودی خود نیز عجله می کند .

تعبیربه«اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ»به صورت جمع ( اگر راست می گویید ) با این که مخاطب پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بود، به خاطر آن است که پیروان راستین او نیز در این خطاب شرکت داده شده اند و ضمنا می خواستند بگویند، فرانرسیدن قیامت دلیل بر این است که همه شمادروغ گو هستید.

ترازوهای عدل در قیامت

47 وَ نَضَعُ الْمَوازینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَهِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئا وَ اِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ اَتَیْنابِها وَ کَفی بِنا حاسِبینَ

ما ترازوهای عدل را در روز قیامت نصب می کنیم ، لذا به هیچ کس کمترین ستمی نمی شود و اگر به مقدار سنگینی یک دانه خردل (کار نیک و بدی باشد) ما آن را حاضر می کنیم و کافی است که ما حساب کننده باشیم .

ص:40

« قِسْط » گاه به معنی عدم تبعیض و گاه به معنی عدالت به طور مطلق می آید و مناسب در این جا معنی دوم است .

جالب این که قسط در این جا به عنوان « صفت » برای «مَوازین» ذکر شده ، این ترازوهای سنجش آن چنان دقیق و منظم است که گویی عین عدالت می باشد و به همین دلیل بلافاصله اضافه می کند : ( فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئا ) .

نه از پاداش نیکوکاران چیزی کاسته می شود و نه به مجازات بدکاران افزوده می گردد .

اما این نفی ظلم و ستم ، مفهومش این نیست که در حساب دقت نمی شود ، بلکه « اگر به مقدار سنگینی یک دانه خردل کار نیک و بدی باشد ، ما آن را حاضر می سازیم » و موردسنجش قرار می دهیم ( وَ اِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ اَتَیْنابِها ) .

« خَرْدَل » گیاهی است که دارای دانه سیاه بسیار کوچکی است و ضرب المثل در کوچکی و حقارت می باشد .

« میزان » در این جا به معنی « وسیله سنجش » است و می دانیم هر چیزی وسیله سنجشی متناسب با خود دارد ، میزان الحراره ( گرماسنج ) میزان الهوا ( هواسنج ) و میزان های دیگر هریک هماهنگ با

ص:41

موضوعی است که می خواهند آن را به وسیله آن بسنجند .

در احادیث اسلامی می خوانیم که میزان های سنجش در قیامت ، پیامبران و امامان و پاکان و نیکانی هستند که در پرونده اعمالشان نقطه تاریکی وجود ندارد (1) و می خوانیم : « اَلسَّلامُ عَلی میزانِ الاَْعْمالِ : سلام بر میزان سنجش اعمال » .

ترازوی سنجش اعمال در قیامت چیست ؟

درباره چگونگی توزین اعمال در روز رستاخیز، بحث فراوانی در میان مفسران و متکلمان شده است و از آن جا که بعضی چنین تصور کرده اند ، وزن و ترازو در آن جهان همانند وزن و ترازو در این جهان است و از طرفی اعمال انسان ، سنگینی و وزنی ندارد که بتوان آن را با ترازو سنجید ، ناچار شده اند از طریق تجسّم اعمال و یا این که خود اشخاص را به جای اعمالشان در آن روز وزن می کنند ، مشکل را حل نمایند و حتی عبارتی از « عبید بن عمیر » نقل شده است که می گوید: « یُؤْتی بِالرَّجُلِ الطَّویلِ الْعَظیمِ فَلا یَزِنُ جُناحَ بَعُوضَهٍ : در آن روز افراد بزرگ جثه ای را می آورند که در ترازوی سنجش با اندازه بال مگسی

ص:42


1- « بحار الانوار » ، جلد 7 ، صفحه 252 ( چاپ جدید ) .

وزن ندارند » ، اشاره به این که ظاهرا آدم های باشخصیتی بودند و در باطن هیچ . ( این روایت در « مجمع البیان » و تفسیر « طبری » از "عبید بن عمیر" نقل شده و ظاهر عبارت این است که این سخن از خود "عبید" است نه از پیامبر صلی الله علیه و آله ) . ولی اگر مسأله مقایسه زندگی آن جهان را بازندگی دنیاکنار بگذاریم و توجه داشته باشیم که همه چیز در آن جا با این جا متفاوت است ، درست همانند تفاوتی که میان زندگی جنین در عالم رَحِم ، با زندگی انسان در این دنیا وجود دارد و نیز توجه داشته باشیم که در فهم معانی الفاظ ، نباید همیشه به دنبال مصداق های موجود و معین برویم ، بلکه مفاهیم را از نظر نتیجه بررسی کنیم ، مسأله « وزن در روز رستاخیز » کاملاً حل خواهد شد . توضیح این که ؛ در گذشته هنگامی که مثلاً نام « چراغ » برده می شد ، ظرفی به نظر می رسید که مقداری ماده روغنی در آن ریخته شده بود و فتیله ای در میان آن نصب گردیده و احتمالاً حبابی نیز روی آن برای تنظیم هوا قرار داده شده بود ، در حالی که امروز از کلمه « چراغ » ، چیز دیگری می فهمیم ، دستگاهی که نه ظرفی برای روغن دارد و نه فتیله ای و نه حبابی برای تنظیم هوا ، اما آن چه « چراغ » امروز را با دیروز پیوند می دهد ، همان هدف و نتیجه آن است ، یعنی وسیله ای که تاریکی را از میان می برد . در مسأله

ص:43

« میزان » نیز چنین است و در همین جهات می بینیم که با گذشت زمان « ترازوها » چه اندازه دگرگون شده اند و حتی لفظ « میزان » به وسایل دیگر سنجش نیز گفته می شود ، مانند « میزان الحراره » ( وسیله سنجش گرما ) ، « میزان الهوا » ( وسیله سنجش هوا ) و مانند آن .

بنابراین آن چه مسلم است ، این است که در روز رستاخیز اعمال انسان با وسیله خاصی سنجیده می شود ، نه با ترازوهایی همانند ترازوهای دنیا و چه بسا آن وسیله همان وجود انبیاء و امامان و افرادصالح بوده باشد و در روایاتی که از طرق اهل بیت علیهم السلام به ما رسیده ، این مطلب به خوبی دیده می شود . در « بحار الانوار » از امام صادق در پاسخ سؤال از تفسیر آیه 47 سوره انبیاء ؛ « وَ نَضَعُ الْمَوازینَ الْقِسْطَ » ، چنین می خوانیم : « وَ الْمَوازینُ الاَْنْبِیاءُ وَ الاَْوْصِیاءُ وَ مِنَ الْخَلْقِ مَنْ

یَدْخُلُ الْجَنَّهَ بِغَیْرِ حِسابٍ : میزان سنجش در آن روز ، پیامبران و اوصیای آن ها هستند و از مردم ، کسانی می باشند که بدون حساب وارد بهشت می شوند » ( یعنی کسانی که در پرونده اعمال آن ها نقطه تاریکی وجود ندارد ) .(1) و در روایت دیگری چنین نقل شده است : «اِنَّ اَمیرَ

ص:44


1- « بحار الانوار » ، جلد 7 ، صفحه 252 و 251 .

الْمُؤْمِنینَ وَ الاَْئِمَّهَ مِنْ ذُرِّیَّتِه هُمُ الْمَوازینَ : یعنی امیرمؤمنان و امامان و فرزندان او ، ترازوهای سنجش هستند » (1) در یکی از زیارات مطلقه امیر مؤمنان علی می خوانیم : « اَلسَّلامُ عَلی میزانِ الاِْسْلامِ : سلام بر میزان سنجش اعمال » . درواقع مردان و زنان نمونه جهان ، مقیاس های سنجش اعمال انسان ها هستند و هرکس به آن اندازه که به آن ها شباهت دارد ، وزن دارد و آن ها که از ایشان بیگانه اند ، کم وزن یا بی وزن هستند . حتی در این جهان نیز دوستان خدا مقیاس سنجش هستند ، ولی از آن جا که بسیاری از حقایق در این عالم در پرده

ابهام می ماند و در روز قیامت که به مقتضای « وَ بَرَزُوا لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ » (48/ابراهیم) روز بروز و ظهور است ، این واقعیت ها آشکار می گردد. و از این جا روشن می شود که چرا « موازین » جمع بسته شده است ، زیرا اولیای حق که ترازوهای سنجشند ، متعددند . این احتمال نیز وجود دارد که هرکدام از آن ها در صفتی ممتاز بوده اند ، بنابراین هریک میزان سنجش یکی از صفات و اعمال آدمی هستند و چون اعمال و صفات انسان ها مختلف است ، الگوها و ترازوهای سنجش نیز

ص:45


1- « بحار الانوار » ، جلد 7 ، صفحه 252 و 251 .

باید مختلف باشد . و نیز از این جا روشن می شود که آن چه در بعضی از روایات مانند روایتی از امام صادق وارد شده که پرسیدند : « ما مَعْنَی الْمیزانُ ؟ قالَ الْعَدْلُ:معنی میزان چیست؟ فرمود:عدل است » ،(1)منافاتی با آن چه گفتیم ، ندارد ، زیرا دوستان خداوند و مردان و زنان نمونه جهان ، مظهر عدل می باشند ، عدل از نظر فکر و عدل از نظر عقیده و عدل از نظر صفات و اعمال

50 وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ اَنْزَلْناهُ اَفَاَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ

و این ( قرآن ) ذکر مبارکی است که ( بر شما ) نازل کردیم ، آیا آن را انکار می کنید ؟

آیا چنین کتابی ، جای انکار دارد ؟ دلایل حقانیتش در خودش نهفته و نورانیتش آشکار است و رهروان راهش سعادتمند و پیروز .

برای این که بدانیم تا چه حد این قرآن موجب آگاهی و مایه برکت است کافی است حال ساکنان جزیره عرب را قبل از نزول قرآن که در توحش و جهل و فقر و بدبختی و پراکندگی زندگی می کردند ، با وضعشان بعد از نزول قرآن که اسوه و الگویی برای دیگران شدند در

ص:46


1- «نُورُالثَّقَلَیْن» ، جلد 2 ، صفحه 5 .

نظر بگیریم ، همچنین وضع اقوام دیگر را قبل و بعد از ورود قرآن در میان آن ها .

51 وَ لَقَدْ اتَیْنا اِبْراهیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ کُنّا بِه عالِمینَ

ما وسیله رشدابراهیم را از قبل به او دادیم و از ( شایستگی ) او آگاه بودیم .

« رُشْدَ » در اصل به معنی راه یافتن به مقصد است و در این جا ممکن است اشاره به حقیقت توحید باشد که ابراهیم از سنین کودکی از آن آگاه شده بود و ممکن است اشاره به هرگونه خیر و صلاح به معنی وسیع کلمه بوده باشد .

تعبیر به « مِنْ قَبْلُ » اشاره به قبل از موسی و هارون است .

جمله « کُنّا بِه عالِمینَ » اشاره به شایستگی های ابراهیم برای کسب این مواهب است ، درحقیقت خدا هیچ موهبتی را به کسی بدون دلیل نمی دهد، این شایستگی ها است که آمادگی برای پذیرش مواهب الهی است ، هر چند مقام نبوت یک مقام موهبتی است .

52 اِذْ قالَ لاَِبیهِ وَ قَوْمِه ما هذِهِ التَّماثیلُ الَّتی اَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ

آن هنگام که به عمویش(آزر)و قوم او گفت این مجسمه های

ص:47

بی روحی را که شما همواره پرستش می کنید چیست ؟

« ابراهیم » با این تعبیر بت هایی را که در نظر آن ها فوق العاده عظمت داشت شدیدا تحقیر کرد . اولاً : با تعبیر « ما هذِهِ » ( این ها چیست؟ ) ثانیا : با تعبیر به « تَماثیل » زیرا « تَماثیل » جمع « تِمْثال » به معنی عکس یا مجسمه بی روح است ( تاریخچه بت پرستی می گوید : این مجسمه ها و عکس ها در آغاز جنبه یادبود پیامبران و علماء داشته ، ولی تدریجا صورت قداست به خود گرفته و معبود واقع شده است ) .

جمله « اَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ » با توجه به معنی « عُکُوف » که به معنی ملازمت توأم با احترام است نشان می دهد که آن ها آن چنان دلبستگی به این بت ها پیدا کرده بودند و سر برآستانش می ساییدند و بر گردنشان می چرخیدند که گویی همواره ملازم آن ها بودند .

این گفتار ابراهیم در حقیقت استدلال روشنی است برای ابطال بت پرستی ، زیرا آن چه از بت ها می بینیم همین مجسمه و تمثال است ، بقیه تخیل است و توهم و پندار است ، کدام انسان عاقل به خود اجازه می دهد ، که برای مشتی سنگ و چوب این همه عظمت و احترام و قدرت قائل باشد ؟ چرا انسانی که خود اشرف مخلوقات است ، در برابر مصنوع خویش ، این چنین خضوع و کرنش کند و حل مشکلات خود

ص:48

را از آن بخواهد ؟

کثرت طرفداران دلیل بر حقانیت یک فکر نیست

53 قال-ُوا وَجَدْنا اباءَنا لَها عابِدینَ

گفتند : ما پدران خود را دیدیم که آن هارا عبادت می کنند.

54 قالَ لَقَدْ کُنْتُمْ اَنْتُمْ وَ اباؤُکُمْ فی ضَلالٍ مُبینٍ

گفت:مسلماشماوهم پدرانتان درگمراهی آشکاری بوده اید.

از آن جا که تنها سنت و روش نیاکان بودن هیچ مشکلی را حل نمی کند و هیچ دلیلی نداریم که نیاکان عاقل تر و عالم تر از نسل های بعد باشند ، بلکه غالبا قضیه به عکس است چون باگذشت زمان علم و دانش ها گسترده تر می شود ، ابراهیم بلافاصله به آن ها « پاسخ گفت : هم شما و هم پدرانتان به طور قطع در گمراهی آشکار بودید » .

جالب این که بت پرستان در جواب ابراهیم ، هم روی کثرت نفرات تکیه کردند و هم طول زمان ، گفتند : « ما پدران خود را بر این آیین و رسم یافتیم » .

ابراهیم هم در هر دو قسمت به آن ها پاسخ گفت ، که هم شما و هم پدرانتان ، همیشه در ضلال مبین بودید .

یعنی انسان عاقل که دارای استقلال فکری است هرگز خود را

ص:49

پایبند این اوهام نمی کند ، نه کثرت طرفداران طرح و سنتی را دلیل اصالت آن می داند و نه دوام و ریشه دار بودن آن را

55 قال-ُوا اَجِئْتَنا بِالْحَقِّ اَمْ اَنْتَ مِنَ اللاّعِبینَ

گفتند: تو مطلب حقی برای ماآورده ای یا شوخی می کنی ؟

زیرا آن ها که به پرستش بت ها عادت کرده بودند و آن را یک واقعیت قطعی می پنداشتند، باور نمی کردند کسی جدا با بت پرستی مخالفت کند ، لذا از روی تعجب این سؤال را از ابراهیم کردند .

56 قالَ بَلْ رَبُّکُمْ رَبُ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ الَّذیفَطَرَهُنَّ وَاَنَا عَلی ذلِکُمْ مِنَ الشّاهِدینَ

گفت : ( کاملاً حق آورده ام ) پروردگار شما همان پروردگار آسمان ها و زمین است که آن ها را ایجاد کرده و من از گواهان این موضوع هستم .

ابراهیم با این گفتار قاطعش نشان داد آن کس شایسته پرستش است که آفریدگار آن ها و زمین و همه موجودات است ، اما قطعات سنگ و چوب که خود مخلوق ناچیزی هستند ، ارزش پرستش را ندارند ، مخصوصا با جمله « وَ اَنَا عَلی ذلِکُمْ مِنَ الشّاهِدینَ » اثبات کرد تنها من نیستم که گواه بر این حقیقتم ، بلکه همه آگاهان و فهمیده ها

ص:50

همان هاکه رشته های تقلیدکورکورانه را پاره کرده اند گواه بر این حقیقتند.

ابراهیم نقشه نابودی بت ها را می کشد

57 وَ تَاللّهِ لاََکیدَنَ اَصْنامَکُمْ بَعْدَاَنْ تُوَلُّوامُدْبِرینَ

و به خدا سوگند نقشه ای برای نابودی بت هایتان در غیاب شما طرح می کنم .

« اَکیدَنَّ » از ماده « کَیْد » گرفته شده که به معنی طرح پنهانی و چاره اندیشی مخفیانه است. منظورش این بود که به آن ها با صراحت بفهماندسرانجام از یک فرصت استفاده خواهم کردوآن هارادرهم می شکنم.

ابراهیم برای این که ثابت کند این مسأله صد در صد جدی است و او بر سر عقیده خود تا همه جا ایستاده است و نتایج و لوازم آن را هر چه باشد با جان و دل می پذیرد ، اضافه کرد : « به خدا سوگند ، من نقشه ای برای نابودی بت های شما به هنگامی که خودتان حاضر نباشید و از این جا بیرون روید خواهم کشید » .

در چند آیه بعد می خوانیم بت پرستان به یاد این گفتار ابراهیم افتادند و گفتند : ما شنیدیم جوانی سخن ازتوطئه درباره بت ها می گفت .

58 فَجَعَلَهُمْ جُذاذا اِلاّ کَبیرا لَهُمْ لَعَلَّهُمْ اِلَیْهِ یَرْجِعُونَ

سرانجام(با استفاده از یک فرصت مناسب) همه آن ها، جز

ص:51

بت بزرگشان را، قطعه قطعه کرد، تا به سراغ او بیایند ( و او حقایق را بازگو کند ) .

به هر حال ابراهیم در یک روز که بت خانه خلوت بود و هیچ کس از بت پرستان در آن جا حضور نداشت ، طرح خود را عملی کرد .

توضیح این که : طبق نقل بعضی از مفسران بت پرستان در هر سال روز خاصی را برای بت ها عید می گرفتند ، غذاهایی در بتخانه حاضر کرده ، سپس دسته جمعی به بیرون شهر حرکت می کردند و در پایان روز بازمی گشتند و به بت خانه می آمدند تا از آن غذاها که به اعتقادشان تبرک یافته بود ، بخورند .

به ابراهیم نیز پیشنهاد کردند او هم با آن ها برود ، ولی او به عذر بیماری با آن ها نرفت .

به هر حال او بی آن که از خطرات این کار بترسد و یا از طوفانی که پشت سر این عمل به وجود می آید هراسی به دل راه دهد مردانه وارد میدان شد و با یک دنیا قهرمانی به جنگ این خدایان پوشالی رفت که آن همه علاقمند متعصب و نادان داشتند ، به طوری که قرآن می گوید : « همه آن ها را قطعه قطعه کرد ، جز بت بزرگی که داشتند » .

و هدفش این بود « شاید بت پرستان به سراغ او بیایند

ص:52

و او هم تمام گفتنی ها را بگوید » .

بت پرستی در اشکال گوناگون

درست است که ما از لفظ «بت پرستی» بیشتر متوجه بت های سنگی و چوبی می شویم ، ولی از یک نظر بت و بت پرستی مفهوم وسیعی دارد که هر نوع توجه به غیر خدا را ، در هر شکل و صورت شامل می شود و طبق حدیث معروف « هر چه انسان را به خود مشغول و از خدا دور سازد بت او است » ( کُلُّما شَغَلَکَ عَنِ اللّهِ فَهُوَ صَنَمُکَ ) .

59 قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِالِهَتِنا اِنَّهُ لَمِنَ الظّالِمینَ

گفتند : هر کس با خدایان ما چنین کرده قطعا از ستمگران است ( و باید کیفر ببیند ) .

سرانجام آن روز عید به پایان رسید و بت پرستان شادی کنان به شهر بازگشتند و یک سر به سراغ بت خانه آمدند ، تا هم عرض ارادتی به پیشگاه بتان کنند و هم از غذاهایی که به زعم آن ها در کنار بت ها برکت یافته بود بخورند .

(64) سوره اَنبیاء

همین که وارد بت خانه شدند با صحنه ای روبرو گشتند که هوش از سرشان پرید، به جای آن بت خانه آباد با تلی از بت های دست و پا شکسته و به هم ریخته روبرو شدند. فریادشان بلند شد « صدازدند

ص:53

چه کسی این بلا را بر سرخدایان ما آورده است » . مسلما هر کس بوده از ظالمان و ستمگران است .

او هم به خدایان ما ستم کرده و هم به جامعه و جمعیت ما و هم به خودش . چراکه با این عمل خویشتن را در معرض نابودی قرار داده است .

60 قالُوا سَمِعْنا فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ اِبْراهیمُ

(گروهی) گفتند : شنیدیم جوانی از (مخالفت با) بت ها سخن می گفت که او را ابراهیم می گفتند .

درست است که ابراهیم طبق بعضی از روایات در آن موقع کاملاً جوان بود و احتمالاً سنش از 16 سال تجاوز نمی کرد و درست است که تمام ویژگی های « جوانمردان » : « شجاعت » و « شهامت » و « صراحت »

و « قاطعیت » در وجودش جمع بود ، ولی مسلما منظور بت پرستان از این تعبیر چیزی جز تحقیر نبوده ، بگویند « ابراهیم » این کار را کرده ، گفتند : جوانی که به او ابراهیم می گفتند چنین می گفت ... یعنی فردی کاملاً گمنام و از نظر آنان بی شخصیت .

اصولاً معمول این است هنگامی که جنایتی در نقطه ای رخ می دهد برای پیدا کردن شخصی که آن کار را انجام داده ، به دنبال ارتباط های

ص:54

خصومت آمیز می گردند و مسلما در آن محیط کسی جز ابراهیم آشکارا با بت ها گلاویز نبوده است .

61 قالُوا فَأْتُوا بِه عَلی اَعْیُنِ النّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ

(عده ای) گفتند : او را در برابر چشم مردم بیاورید تا گواهی دهند.

62 قالُوا ءَاَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِالِهَتِنا یا اِبْراهیمُ

( هنگامی که ابراهیم را حاضر کردند ) گفتند : تو این کار را با خدایان ما کرده ای، ای ابراهیم ؟

جارچیان در اطراف شهر فریاد زدند که هر کس از ماجرای خصومت ابراهیم و بدگویی او نسبت به بت ها آگاه است حاضر شود و به زودی هم آن ها که از این موضوع آگاه بودند و هم سایر مردم اجتماع کردند تا ببینند سرانجام کار این متهم ، به کجا خواهد رسید .

شور و ولوله عجیبی درمردم افتاده بود ، چراکه از نظر آن ها جنایتی بی سابقه توسط یک جوان ماجراجو در شهر رخ داده بود که بنیان دینی مردم محیط را به لرزه درآورده بود .

سرانجام محکمه و دادگاه تشکیل شد و زعمای قوم در آن جا جمع بودند ، بعضی می گویند : خود نمرود نیز بر این

ص:55

ماجرا نظارت داشت .

نخستین سؤالی که از ابراهیم کردند این بود ، گفتند : تویی که این کار را با خدایان ما کرده ای ، ای ابراهیم !

آن ها حتّی حاضر نبودند بگویند : تو خدایان ما را شکسته ای و قطعه قطعه کرده ای، بلکه تنها گفتند: تو این کار را با خدایان ما کردی ؟

63 قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبیرُهُمْ هذافَسْئَلُوهُمْ اِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ

گفت : بلکه بزرگشان کرده باشد ، از آن ها سؤال کنید اگر سخن می گویند .

ابراهیم آن چنان جوابی گفت که آن ها را سخت در محاصره قرار داد ، محاصره ای که قدرت بر نجات از آن نداشتند ابراهیم گفت : « بلکه این کار رااین بت بزرگ آن ها کرده، از آن ها سؤال کنید اگرسخن می گویند ».

اصول جرم شناسی می گوید : متهم کسی است که آثار جرم را همراه دارد ، در این جا آثار جرم در دست بت بزرگ است ( طبق روایت معروفی ابراهیم تبر را به گردن بت بزرگ گذاشت ) .

اصلاً چرا شما به سراغ من آمدید ؟ چرا خدای بزرگتان را متهم نمی کنید ؟ آیا احتمال نمی دهید او از دست خدایان کوچک خشمگین شده و یا آن ها را رقیب آینده خود فرض کرده و

ص:56

حساب همه را یک جا رسیده است ؟

از آن جا که ظاهر این تعبیر به نظر مفسران با واقعیت تطبیق نمی داده و از آن جا که ابراهیم پیامبر است و معصوم و هرگز دروغ نمی گوید ، در تفسیر این جمله ، مطالب مختلفی گفته اند آن چه از همه بهتر به نظر می رسد این است که :

ابراهیم به طور قطع این عمل را به بت بزرگ نسبت داد ، ولی تمام قرائن شهادت می داد که او قصد جدی از این سخن ندارد ، بلکه می خواسته است عقاید مسلم بت پرستان را که خرافی و بی اساس بوده است به رخ آن ها بکشد ، به آن ها بفهماند که این سنگ و چوب های بی جان آن قدر بی عرضه اند که حتی نمی توانند یک جمله سخن بگویند و از عبادت کنندگانشان یاری بطلبند ، تا چه رسد که بخواهند به حل مشکلات آن ها بپردازند .

نظیر این تعبیر در سخنان روزمره ما فراوان است که برای ابطال گفتار طرف ، مسلمات او را به صورت امر یا اخبار و یا استفهام در برابرش می گذاریم تا محکوم شود و این به هیچ وجه دروغ نیست ( دروغ آن است که قرینه ای همراه نداشته باشد ) .

جزء هفدهم (69)

در روایتی که در کتاب کافی از امام صادق نقل شده

ص:57

می خوانیم : « ابراهیم این سخن را به خاطر آن گفت که می خواست افکار آن هارا اصلاح کند و به آن ها بگوید که چنین کاری از بت ها ساخته نیست، سپس امام اضافه کرد و فرمود : به خدا سوگند بت ها دست به چنان کاری نزده بودند ، ابراهیم نیز دروغ نگفت » .

64 فَرَجَعُوا اِلی اَنْفُسِهِمْ فَقال-ُوا اِنَّکُمْ اَنْتُمُ الظّالِمُونَ

آن ها به وجدان خود بازگشتند و ( به خود ) گفتند : حقا که شما ستمگرید .

سخنان ابراهیم ، بت پرستان را تکان داد ، وجدان خفته آن ها را بیدار کرد و همچون طوفانی که خاکسترهای فراوان را از روی شعله های آتش برگیرد و فروغ آن را آشکار سازد ، فطرت توحیدی آن ها را از پشت پرده های تعصب و جهل و غرور آشکار ساخت .

در یک لحظه کوتاه و زودگذر از این خواب عمیق و مرگزا بیدار شدند ، چنان که قرآن می گوید : « آن ها به وجدان و فطرتشان بازگشتند و به خود گفتند : حقا که شما ظالم و ستمگرید » .

هم به خویشتن ظلم و ستم کردید و هم بر جامعه ای که به آن تعلق دارید و هم به ساحت مقدس پروردگار بخشنده نعمت ها .

و در واقع تمام مقصود ابراهیم از شکستن بت ها همین بود ، هدف

ص:58

شکستن فکر بت پرستی و روح بت پرستی بود ، وگرنه شکستن بت فایده ای ندارد، بت پرستان لجوج فورا بزرگ تر و بیشتر از آن را می سازند و به جای آن می نهند، همان گونه که در تاریخ اقوام نادان و جاهل و متعصب ، این مسأله ، نمونه های فراوان دارد .

تا این جا ابراهیم موفق شد یک مرحله بسیار حساس و ظریف تبلیغ خود را که بیدار ساختن وجدان های خفته است از طریق ایجاد یک طوفان روانی اجرا کند .

65 ثُمَّ نُکِسُوا عَلی رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ

سپس بر سرهاشان واژگونه شدند (و حکم وجدان را به کلی فراموش کردند و گفتند:)تو می دانی که این ها سخن نمی گویند.

ولی افسوس که زنگار جهل و تعصب و تقلید کورکورانه بیشتر از آن بود که با ندای صیقل بخش این قهرمان توحید به کلی زدوده شود .

افسوس که این بیداری روحانی و مقدس چندان به طول نیانجامید و در ضمیر آلوده و تاریکشان از طرف نیروهای اهریمنی و جهل قیامی بر ضداین نور توحیدی صورت گرفت و همه چیز به جای اول بازگشت، چه تعبیر لطیفی قرآن می کند «سپس آن ها بر سرهاشان واژگونه شدند » ( ثُمَّ نُکِسُوا عَلی رُؤُسِهِمْ ) .

ص:59

و برای این که از طرف خدایان گنگ و بسته دهانشان عذری بیاورند گفتند : « تو می دانی این ها هرگز سخن نمی گویند » . این ها همیشه خاموشند و ابهت سکوت را نمی شکنند و با این عذر پوشالی خواستند ضعف و زبونی و ذلت بت ها را کتمان کنند .

برهان دندان شکن ابراهیم

66 قالَ اَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئا وَ لا یَضُرُّکُمْ

(ابراهیم)گفت: آیاجزخدا چیزی را می پرستیدکه نه کمترین سودی برای شما دارد و نه زیانی می رساند ( که به سودشان چشم دوخته باشید یا از زیانشان بترسید ) .

این جا بود که میدانی برای استدلال منطقی در برابر ابراهیم قهرمان گشوده شد تا شدیدترین حملات خود را متوجه آن ها کند و مغزهایشان را زیر رگباری از سرزنش منطقی و بیدار کننده قرار دهد : « فریاد زد : آیا شما معبودهای غیر خدا را می پرستید که نه کمترین سودی به حال شما دارند و نه کوچک ترین ضرری » .

این خدایان پنداری که نه قدرت بر سخن دارند ، نه شعور و درکی، نه می توانند از خود دفاع کنند و نه می توانند بندگان را به حمایت خود

ص:60

بخوانند، اصلاً این هاچه کاری ازشان ساخته است و به چه دردمی خورند؟

67 اُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ اَفَلا تَعْقِل-ُونَ

اف برشما و برآن چه غیرازخدا پرستش می کنید،آیا اندیشه نمی کنید ( و عقل ندارید ) ؟

در حقیقت ابراهیم بسیار حساب شده برنامه خود را تعقیب کرد ، نخستین بار به هنگام دعوت آن ها به سوی توحید، صدا زد : این مجسمه های بی روح چیست که شما می پرستید ؟ اگر می گویید سنت نیاکان شمااست، هم شما و هم آن ها گمراه بودید .

در دومین مرحله ، اقدام به یک برنامه عملی کرد ، تا نشان دهد این بت ها چنان قدرتی ندارند که هر کس نگاه چپ به آنان کند ، نابودش کنند ، مخصوصا با اخطار قبلی به سراغ بت ها رفت و آن ها را به کلی درهم شکست، تا نشان دهد خیالاتی که آن هابه هم بافته اندهمه بیهوده است.

در سومین مرحله در آن محاکمه تاریخی سخت آن ها را در بن بست قرار داد ، گاه به سراغ فطرتشان رفت، زمانی به سراغ عقلشان، گاه اندرزشان داد، گاه سرزنش و توبیخ کرد.(1)

ص:61


1- درباره معنی « اُفٍّ » مشروحا در جلد 13 تفسیرنمونه ذیل آیه 23 سوره اسراء بحث شده است .

خلاصه این معلم بزرگ الهی از هر دری وارد شد و آن چه در توان داشت به کار برد ، ولی مسلم قابلیت محل نیز شرط تأثیر است و این متأسفانه در آن قوم کمتر وجود داشت .

امّا بدون شک ، سخنان و کارهای ابراهیم به عنوان یک زمینه توحیدی و حداقل به صورت علامت های استفهام در مغزهای آن ها باقی ماند و مقدمه ای شد برای بیداری و آگاهی گسترده تر در آینده .

از تواریخ استفاده می شود که گروهی هر چند از نظر تعداد اندک ولی از نظر ارزش بسیار ، به او ایمان آوردند (1)و آمادگی نسبی برای گروه دیگری فراهم گشت .

68 قالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا الِهَتَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ فاعِلینَ

گفتند : او را بسوزانید و خدایان خود را یاری کنید ، اگر کاری از شما ساخته است .

گرچه با استدلالات عملی و منطقی ابراهیم ، همه بت پرستان

محکوم شدند و خودشان هم در دل به این محکومیت اعتراف کردند ، ولی لجاجت و تعصب شدید آن ها مانع از پذیرش حق شد ، به همین

ص:62


1- « کامل ابن اثیر » جلد اول، صفحه 100 .

دلیل جای تعجب نیست که تصمیم بسیار شدید و خطرناکی درباره ابراهیم گرفتند و آن کشتن ابراهیم به بدترین صورت یعنی سوزاندن و خاکستر کردن بود .

معمولاً رابطه معکوسی میان « زور » و « منطق » وجود دارد ، هرقدر زور انسان بیشتر می شود، منطق او ضعیف تر می گردد . جز در مردان حق که هر چه قوی تر می شوند، متواضع تر و منطقی تر می گردند.

در روایاتی که از طرق شیعه و اهل تسنن نقل شده می خوانیم : هنگامی که ابراهیم را بالای منجنیق گذاشتند و می خواستند در آتش بیفکنند ، آسمان و زمین و فرشتگان فریاد برکشیدند و ازپیشگاه خداوندتقاضاکردندکه این قهرمان توحید و رهبرآزادمردان را حفظ کند.

و نیز نقل کرده اند : جبرئیل به ملاقات ابراهیم آمد و به او گفت : « اَلَکَ حاجَهٌ : آیا نیازی داری تا به تو کمک کنم ؟ »

ابراهیم در یک عبارت کوتاه گفت : « اَمّا اِلَیْکَ فَلا : اما به تو، نه » (به آن کسی نیازدارم که از همگان بی نیاز و بر همه مشفق است ).

در این هنگام جبرئیل به او پیشنهاد کرد و گفت : « فَاسْئَلْ رَبَّکَ : پس نیازت را از خدا بخواه » .

و او در پاسخ گفت : « حَسْبی مِنْ سُؤالی عِلْمُهُ بِحالی :

ص:63

همین اندازه که او از حال من آگاه است کافی است » .(1)

در حدیثی از امام باقر می خوانیم : در این هنگام ابراهیم با خدا چنین راز و نیاز کرد: «یااَحَدُ یااَحَدُ یاصَمَدُ یاصَمَدُ یا مَنْ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوا اَحَدُ تَوَکَّلْتُ عَلَی اللّه».(2)

آن جا که آتش گلستان می شود

69 قُلْنا یا نارُ کُونی بَرْدا وَ سَلاما عَلی اِبْراهیمَ

(سرانجام اورا به دریای آتش افکندند ولی ما ) گفتیم : ای آتش سرد و سالم بر ابراهیم باش .

به هر حال ابراهیم در میان هلهله و شادی و غریو فریاد مردم به درون شعله های آتش فرستاده شد، آن چنان مردم فریاد شادی کشیدند که گویی شکننده بت ها برای همیشه نابود و خاکستر شد .

اما خدایی که همه چیز سر بر فرمان او است ، حتی سوزندگی را او به آتش یاد داده و رمز محبت را او به مادران آموخته ، اراده کرد این بنده مؤمن خالص در این دریای آتش سالم بماند ، تا سند دیگری بر اسناد افتخارش بیفزاید ، چنان که قرآن در این جا می گوید : « به آتش

ص:64


1- « المیزان » جلد 14 صفحه 336 .
2- «تفسیرفخررازی» ذیل آیه موردبحث .

گفتیم؛ ای آتش، سرد و سالم بر ابراهیم باش » ( قُلْنا یا نارُ کُونی بَرْدا وَ سَلاما عَلی اِبْراهیمَ ) .

بدون شک فرمان خدا در این جا فرمان تکوینی بود ، همان فرمان که در جهان هستی به خورشید و ماه و زمین و آسمان و آب و آتش و گیاهان و پرندگان می دهد .

معروف چنین است که آتش آن چنان سرد و ملایم شد که دندان ابراهیم از شدت سرما به هم می خورد و باز به گفته بعضی از مفسران اگر تعبیر « سَلاما » نبود آتش آن چنان سرد می شد که جان ابراهیم از سرما به خطر می افتاد .

و نیز در روایت معروفی می خوانیم آتش نمرودی تبدیل به گلستان زیبایی شد .(1)

حتی بعضی گفته اند : آن روز که ابراهیم در آتش بود : « آرام ترین و بهترین و راحت ترین روزهای عمرش محسوب می شد » .(2)

70 وَ اَرادُوا بِه کَیْدا فَجَعَلْناهُمُ الاَْخْسَرینَ

آن ها می خواستند ابراهیم را با این نقشه نابود کنند ، ولی

ص:65


1- « مجمع البیان » ذیل آیه مورد بحث .
2- « تفسیر فخر رازی » ذیل آیه مورد بحث .

ما آن ها را زیانکارترین مردم قرار دادیم .

ناگفته پیدا است که با سالم ماندن ابراهیم در میان آتش ، صحنه به کلی دگرگون شد ، غریو شادی فرو نشست ، دهان ها از تعجب بازماند ، جمعی آشکار و در گوشی با هم درباره این پدیده عجیب سخن می گفتند ، عظمت ابراهیم و خدای او ورد زبان ها شد و موجودیت دستگاه نمرود به خطر افتاده ، ولی باز هم تعجب و لجاجت مانع از پذیرش حق به طور کامل گردید ، هر چند دل های بیدار بهره خود را از این ماجرا بردند و بر ایمانشان نسبت به خدای ابراهیم افزوده شد ، هر چند این گروه در اقلیت بودند .

سبب سازی و سبب سوزی

گاه می شود انسان در عالم اسباب چنان غرق می شود که خیال می کند این آثار و خواص از آن خود این موجودات است و از آن مبدأ بزرگی که این آثار مختلف را به این موجودات بخشیده غافل می شود ، در این جا خداوند برای بیدار ساختن بندگان دست به « سبب سازی » و «سبب سوزی می زند .

موجوداتی که ظاهرا کاری از آن ها ساخته نیست ، سرچشمه آثار عظیمی می شوند ، به عنکبوت فرمان می دهد چند تار سست و ضعیف

ص:66

بر در غار ثور بتند و با همین چند تار کسانی را که در تعقیب پیامبر اسلام همه جا می گشتند و اگر او را می یافتند نابود می کردند ، مأیوس می سازد و با همین وسیله کوچک مسیر تاریخ جهان را دگرگون می کند .

و به عکس گاه اسبابی را که در عالم ماده ضرب المثل هست ( آتش در سوزندگی و کارد در برندگی ) از کار می اندازد ، تا معلوم شود این ها هم از خود چیزی ندارند که اگر « رب جلیل نهیشان کند از کار می افتند حتی اگر ابراهیم خلیل » فرمان دهد .

توجه به این واقعیت ها که نمونه های فراوان آن را کم و بیش در زندگی دیده ایم ، روح توحید و توکل را در بندگی مؤمن آن چنان زنده و بیدار می کند که به او نمی اندیشند و از غیر او یاری نمی طلبند ، خاموش کردن « آتش مشکلات » را تنها از او می خواهند و نابودی کید دشمنان را از درگاه او می طلبند ، جز او نمی بینند و از غیر او چیزی تمنّا نمی کنند .

هجرت ابراهیم از سرزمین بت پرستان

71 وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطا اِلَی الاَْرْضِ الَّتی بارَکْنا فیها لِلْعالَمینَ

و او و لوط را به سرزمین (شام) که آن را برای همه جهانیان

ص:67

پربرکت ساختیم نجات دادیم .

داستان آتش سوزی ابراهیم و نجات اعجازآمیزش از این مرحله خطرناک ، لرزه بر ارکان حکومت نمرود افکند ، به گونه ای که نمرود روحیه خود را به کلی باخت ، چراکه دیگر نمی توانست ابراهیم را یک جوان ماجراجو و نفاق افکن معرفی کند ، او دیگر به عنوان یک رهبر الهی و قهرمان شجاع که یک تنه می تواند به جنگ جبار ستمگری با تمام قدرت و امکاناتش برود ، شناخته می شد ، او اگر با این حال در آن شهر و کشور باقی می ماند ، با آن زبان گویا و منطق نیرومند و شهامت بی نظیرش مسلماکانون خطری برای آن حکومت جبار و خودکامه بود ، او به هر حال باید از آن سرزمین بیرون رود .

از سوی دیگر ابراهیم در واقع رسالت خود را در آن سرزمین انجام داده بود ، ضربه های خردکننده یکی پس از دیگری بر بنیان حکومت زد و بذر ایمان و آگاهی در آن سرزمین پاشیده ، تنها نیاز به عامل « زمانی » بود که تدریجا این بذرها بارور گردد و بساط بت و بت پرستی برچیده شود .

او باید از این جا به سرزمین دیگری برود و رسالت خود را در آن جا نیز پیاده کند ، لذا تصمیم گرفت تا به اتفاق « لوط » ( لوط برادر زاده

ص:68

ابراهیم بود ) و همسرش « ساره » و احتمالاً گروه اندکی از مؤمنان از آن سرزمین به سوی شام هجرت کند .

گرچه نام این سرزمین صریحا در قرآن نیامده ، ولی با توجّه به آیه اوّل سوره اسراء ( سُبْحانَ الَّذی اَسْری بِعَبْدِه لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ اِلَی الْمَسْجِدِ الاَْقْصَی الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ ) .

معلوم می شود همان سرزمین شام است که سرزمینی است هم از نظر ظاهری پربرکت و حاصلخیز و سرسبز و هم از نظر معنوی ، چرا که کانون پرورش انبیاء بوده است .

در این که ابراهیم خودش دست به این هجرت زد و یا دستگاه نمرود او را تبعید کردند و یا هر دو جهت دست به دست هم داد ، بحث های مختلفی در تفاسیر و روایات آمده است که جمع میان همه آن ها همین است که از یک سو نمرود و اطرافیانش ابراهیم را خطر بزرگی برای خود می دیدند و او را مجبور به خروج از آن سرزمین کردند و از سوی دیگر ابراهیم رسالت خود را در آن سرزمین تقریبا پایان یافته می دید و خواهان منطقه دیگری بود که دعوت توحید را در آن نیز گسترش دهد ، به خصوص که ماندن در « بابل » ممکن بود به قیمت جان او و ناتمام ماندن دعوت جهانیش تمام شود .

ص:69

جالب این که در روایتی از امام صادق می خوانیم : « هنگامی که نمرود تصمیم گرفت ابراهیم را از آن سرزمین تبعید کند ، دستور داد گوسفندان و اموال او را مصادره کنند و خودش تنها بیرون برود » .

ابراهیم به آن ها گفت: « این ها محصول سالیان طولانی از عمر من است ، اگر می خواهید "مالم" را بگیرید پس عمری را که در این سرزمین مصرف کرده ام به من بازگردانید » ، بنابر این شد که یکی از قاضیان دستگاه در این میان داوری کند ، قاضی حکم کرد که اموال ابراهیم را بگیرند و عمری را که در آن سرزمین صرف کرده به او بازگردانند .

هنگامی که نمرود از این ماجرا آگاه شد ، مفهوم حقیقی حکم قاضی شجاع را دریافت و دستور داد اموال و گوسفندانش را به او بازگردانند تا همراه خود ببرد و گفت : من می ترسم که اگر او در این جا بماند دین و آیین شما را خراب کند و به خدایانتان زیان رساند (1)

72 وَ وَهَبْنا لَهُ اِسْحقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَهً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحینَ

ص:70


1- «المیزان» ذیل آیات مورد بحث .

و اسحاق و علاوه براو، یعقوب را به وی بخشیدیم و همه آن ها را مردانی صالح قرار دادیم.

سالیان درازی گذشت که ابراهیم در عشق و انتظار فرزند صالحی به سرمی برد و آیه 100 سوره صافات گویای این ساخته درونی او است : «رَبِّ هَبْ لیمِنَ الصّالِحینَ: پروردگارافرزندی صالح به من مرحمت کن ».

سرانجام خدا دعای اورا مستجاب کرد، نخست « اسماعیل » و سپس «اسحاق»را به او مرحمت کردکه هرکدام پیامبری بزرگ وباشخصیت بودند.

تعبیر به « نافِلَه » که ظاهرا تنها توصیفی برای یعقوب است از این نظر باشد که ابراهیم تنها فرزند صالحی تقاضا کرده بود ، خدا نوه صالحی بنام یعقوب نیز بر آن افزود ، زیرا « نافِلَه » در اصل به معنی موهبت و یا کار اضافی است .

73 وَ جَعَلْناهُمْ اَئِمَّهً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا وَ اَوْحَیْنا اِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ اِقامَ الصَّلوهِ وَ ایتاءَ الزَّکوهِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ

و آن ها را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت می کردند و انجام کارهای نیک و بر پاداشتن نماز و ادای زکات را به آن ها وحی کردیم و آن ها

ص:71

فقط مرا عبادت می کردند .

در این آیه مجموعا « شش قسمت » از این ویژگی ها برشمرده شده که با اضافه کردن توصیف به صالح بودن که از آیه قبل استفاده می شود مجموعا هفت ویژگی را تشکیل می دهد .

نخست می گوید : « وَ جَعَلْناهُمْ اَئِمَّهً » یعنی علاوه بر مقام « نبوت و رسالت » مقام « امامت » را نیز به آن ها دادیم . امامت آخرین مرحله سیر تکاملی انسانی است که به معنی رهبری همه جانبه مادی و معنوی، ظاهری و باطنی، جسمی و روحی مردم است .

فرق نبوت و رسالت با امامت این است که پیامبران در مقام نبوت و رسالت تنها فرمان حق را دریافت می کنند و از آن خبر می دهند و به مردم ابلاغ می کنند، ابلاغی توأم با بشارت و انذار .

امّا در مرحله « امامت » این برنامه های الهی را به مرحله اجرا درمی آورند،خواه از طریق تشکیل حکومت عدل بوده باشد یا بدون آن، در این مرحله آن هامربّیند و مجری احکام و برنامه ها و پرورش دهنده انسان ها و به وجود آورنده محیطی پاک و منزه و انسانی .

در حقیقت مقام امامت مقام تحقق بخشیدن به تمام برنامه های الهی است،به تعبیردیگرایصال به مطلوب و هدایت تشریعی وتکوینی است.

ص:72

امام از این نظر درست به خورشید می ماند که با اشعه خود موجودات زنده را پرورش می دهد .(1)

درمرحله بعدفعلیت وثمره این مقام رابازگومی کند:(یَهْدُونَ بِاَمْرِنا).

نه تنها هدایت به معنی راهنمایی و ارائه طریق که آن در نبوت و رسالت وجود دارد ، بلکه به معنی دستگیری کردن و رساندن به سرمنزل مقصود ( البته برای آن ها که آمادگی و شایستگی دارند ) .

سومین و چهارمین و پنجمین موهبت و ویژگی آن ها این بود که (وَ اَوْحَیْنا اِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ اِقامَ الصَّلوهِ وَ ایتاءَ الزَّکوهِ ) .

این وحی می تواند وحی تشریعی بوده باشد ، یعنی ما انواع کارهای خیر و ادای نماز و اعطای زکات را در برنامه های دینی آن ها گنجانیدیم : و نیز می تواند وحی تکوینی باشد ، یعنی به آن ها توفیق و توان و جاذبه معنوی برای انجام این امور بخشیدیم .

البتّه هیچ یک از این امور جنبه اجباری و اضطراری ندارد بلکه تنها آمادگی ها و زمینه ها است که بدون اراده و خواست خود آن ها هرگز به نتیجه نمی رسد .

ص:73


1- شرح بیشتر در این زمینه را در جلد 1 ذیل آیه 124 سوره بقره مطالعه فرمایید .

و در آخرین فراز به مقام « عبودیت » آن ها اشاره کرده ، می گوید : ( وَ کانُوا لَنا عابِدینَ ) .

ضمنا تعبیر به « کانُوا » که دلالت بر سابقه مستمر در این برنامه دارد، شاید اشاره به این باشد که آن ها حتّی قبل از رسیدن به مقام نبوت و امامت ، مردانی صالح و موحد و شایسته بوده اند و در پرتو همین برنامه ها ، خداوند مواهب تازه ای به آن ها بخشیده .

این نکته نیز لازم به یادآوری است که جمله ( یَهْدُونَ بِاَمْرِنا ) در حقیقت وسیله شناخت امامان و پیشوایان حق ، در برابر رهبران و پیشوایان باطل که معیار کار آن ها بر هوس های شیطانی است .

در حدیثی از امام صادق می خوانیم که فرمود : « امام در قرآن مجید دو گونه است در یک جا خداوند می فرماید : "وَ جَعَلْناهُمْ اَئِمَّهً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا" یعنی به امر خدا نه به امر مردم ، امر خدا را بر امر خودشان مقدم می شمردند و حکم او را برتر از حکم خود قرار می دهند ، ولی در جای دیگر می فرماید : "وَ جَعَلْناهُمْ اَئِمَّهً یَدْعُونَ اِلَی النّارِ : ما آن ها را پیشوایانی قرار دادیم که دعوت به دوزخ می کنند" فرمان خود را بر فرمان پروردگار مقدم می شمرند و حکم خویش را قبل از حکم او قرار

ص:74

می دهند و مطابق هوس های خود و بر ضد کتاب اللّه عمل می نمایند » (1)

و این است معیار و محک برای شناسایی امام حق از امام باطل .

87 وَ ذَاالنُّونِ اِذْذَهَبَ مُغاضِبافَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادی

فِی الظُّلُماتِ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ اِنّی کُنْتُ مِنَ الظّالِمینَ

و ذاالنون(یونس)را(به یادآور)،درآن هنگام که خشمگین ( از میان قوم خود ) رفت و چنین می پنداشت که ما بر او تنگ نخواهیم گرفت ، ( اما موقعی که در کام نهنگ فرو رفت ) در آن ظلمت ها( ی متراکم ) فریاد زد : خداوندا ! جز تو معبودی نیست، منزهی تو ، من از ستمکاران بودم .

« نُون » در لغت به معنی ماهی عظیم ، یا به تعبیر دیگر نهنگ یا وال است ، بنابراین « ذَاالنُّون » یعنی صاحب نهنگ و انتخاب این نام برای یونس به خاطر ماجرایی است که بعدا به خواست خدا به آن اشاره خواهیم کرد .

« نَقْدِر » از ماده « قَدْر » به معنی سخت گیری و تضییق است ،

ص:75


1- آیه دوم که آیه 41 سوره قصص است به فرعون و لشکر او اشاره می کند ، این حدیث در تفسیر صافی از کتاب کافی نقل شده است .

چراکه انسان به هنگام سخت گیری کردن هر چیزی را به قدر محدود در نظر می گیرد نه گسترده و بی حساب .

او گمان می کرد تمام رسالت خویش را در میان قوم نافرمانش انجام داده است و حتی تَرْک اَوْلی در این زمینه نکرده و اکنون که آن ها را به حال خود رها کرده و بیرون می رود ، چیزی بر او نیست ، در حالی که اولی این بود که بیش از این در میان آن ها بماند و صبر و استقامت به خرج دهد و دندان بر جگر بفشارد شاید بیدار شوند و به سوی خدا آیند.

سرانجام به خاطر همین تَرْک اَوْلی او را در فشار قرار دادیم ، نهنگ عظیمی او را بلعید « و او در آن ظلمت های متراکم صدا زد خداوندا ! جز تو معبودی نیست ، خداوندا پاک و منزهی ، من از ستمکاران بودم » .

هم بر خویش ستم کردم هم بر قوم خودم ، می بایست بیش از این ناملایمات و شداید و سختی ها را پذیرا می شدم ، تن به همه شکنجه ها می دادم شاید آن ها به راه آیند .

قصّه حضرت یونس

88 فَاسْتَجَبْنالَهُ وَنَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِ وَکَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ

ما دعای او را به اجابت رساندیم و ازآن اندوه نجاتش بخشیدیم و همین گونه مؤمنان را نجات می دهیم .

ص:76

او سال ها در میان قومش ( در سرزمین نینوا در عراق ) به دعوت و تبلیغ مشغول بود ، ولی هر چه کوشش کرد ، ارشادهایش در دل آن ها مؤثر نیفتاد ، خشمگین شد و آن محل را ترک کرد و به سوی دریا رفت، در آن جا بر کشتی سوار شد، در میان راه دریا متلاطم گشت ، چیزی نمانده بود که همه اهل کشتی غرق شوند .

ناخدای کشتی گفت : من فکر می کنم در میان شمǠبنده فراری وجود دارد که باید به دریا افکنده شود ( و یا گفت : کشتی زیاد سنگین است و باید یک نفر را به قید قرعه به دریا بیفکنیم ) به هرحال چند بار قرعه کشیدند و در هر بار به نام یونس درآمد ، او فهمید در این کار سری نهفته است و تسلیم حوادث شد .

هنگامی که او را به دریا افکندند ، نهنگ عظیمی او را در کام خود فرو برد و خدا او را به صورت اعجازآمیز زنده نگه داشت .

سرانجام او متوجه شد ترک اولایی انجام داده ، به درگاه خدا روی آورد و به تقصیر خود اعتراف نمود ، خدا نیز دعای او را مستجاب فرمود و از آن تنگنا نجاتش داد .(1)

ص:77


1- « تفسیر فخر رازی » و « مجمع البیان » و « نُورُالثَّقَلَیْن » ذیل آیه مورد بحث .

ممکن است تصور شود این ماجرا از نظر علمی امکان پذیر نیست ، ولی بدون شک این امر یک خارق عادت است نه یک محال عقلی ، همانند زنده شدن مردگان که تنها خارق عادت محسوب می شود و محال نیست و به تعبیر دیگر از طرق عادی انجام آن امکان پذیر نیست ، ولی با استمداد از قدرت بی پایان پروردگار مشکلی ندارد .

حکومت زمین از آن صالحان خواهد بود

105 وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ اَنَّ الاَْرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ

ما در « زبور » بعد از ذکر ( تورات ) نوشتیم که بندگان صالح من وارث ( حکومت ) زمین خواهند شد .

« اَرْض » به مجموع کره زمین گفته می شود و سراسر جهان را شامل می گردد مگر این که قرینه خاصی در کار باشد ، گرچه بعضی احتمال داده اند که مراد وارث شدن سراسر زمین در قیامت است ، ولی ظاهر کلمه « اَرْض » هنگامی که به طور مطلق گفته می شود ، زمین این جهان است .

واژه « اِرْث » به معنی چیزی است که بدون معامله و داد و ستد به کسی انتقال می یابد و گاهی در قرآن کریم « اِرْث » به تسلط و پیروزی

ص:78

یک قوم صالح بر قوم ناصالح و در اختیار گرفتن مواهب و امکانات آن ها گفته شده است ، چنان که در آیه 137 سوره اعراف درباره بنی اسرائیل و پیروزیشان بر فرعونیان چنین می خوانیم : « وَ اَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الاَْرْضِ وَ مَغارِبَها : ما شرق و غرب زمین را به ارث به آن قوم مستضعف دادیم » .

گرچه « زَبُور » در اصل به معنی هر گونه کتاب و نوشته است ، هر چند در قرآن مجید در دو مورد از سه موردی که این کلمه به کار رفته ، اشاره به زبور داود است ، اما بعید به نظر نمی رسد که مورد سوم یعنی آیه مورد بحث نیز به همین معنی باشد .

« زبور داود » یا به تعبیری که در کتب « عهد قدیم » آمده « مزامیر داود » عبارت است از مجموعه ای از مناجات ها و نیایش ها و اندرزهای داود پیامبر .

« ذِکْر » در اصل به معنی یادآوری و یا چیزی که مایه تذکر و یادآوری است و در آیات قرآن به همین معنی به کار رفته ، گاهی نیز به کتاب آسمانی موسی یعنی تورات اطلاق شده ( مانند آیه 48 سوره انبیاء : وَ لَقَدْ اتَیْنا مُوسی وَ هرُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِیاءً وَ ذِکْرا لِلْمُتَّقینَ ) .

ص:79

و گاه این عنوان در مورد قرآن استعمال شده ، مانند آیه 27 سوره تکویر : « اِنْ هُوَ اِلاّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ » .

ولی با توجّه به تعبیراتی که در آیه به کار رفته ، ظاهر این است که منظور از زبور ، کتاب داود و ذکر به معنی تورات است و با توجّه به این که زبور بعد از تورات بوده ، تعبیر « مِنْ بَعْد » نیز حقیقی است و به این ترتیب معنی آیه چنین می شود ، « ما ، در زبور ، بعد از تورات ، چنین نوشتیم که این زمین را بندگان صالح ما به ارث خواهندبرد » .

روایات پیرامون قیام مهدی

در بعضی از روایات صریحا این آیه تفسیر به یاران مهدی شده است: چنان که در مجمع البیان ذیل همین آیه از امام باقر چنین می خوانیم : « هُمْ اَصْحابُ الْمَهْدِیِّ فی اخِرِ الزَّمانِ: بندگان صالحی را که خداوند دراین آیه به عنوان وارثان زمین یاد می کند یاران مهدی در آخرالزمان هستند » .

درتفسیر قمی نیز در ذیل این آیه چنین آمده است : «اَنَّ الاَْرْضَ یَرِثُهاعِبادِیَ الصّالِحُونَ، قالَ الْقائِمُ وَاَصْحابُهُ: منظور از این که زمین را بندگان صالح خدا به ارث می برند مهدی قائم و یاران او هستند».

ص:80

ناگفته پیدا است مفهوم این روایات ، انحصار نیست ، بلکه بیان یک مصداق عالی و آشکار است و بارها گفته ایم این تفسیرها هرگز عمومیت مفهوم آیه را محدود نمی سازد .

بنابراین در هر زمان و در هر جا بندگان صالح خدا قیام کنند، پیروز و موفق خواهند بود و سرانجام وارث زمین و حکومت آن خواهند شد.

علاوه بر روایات فوق که در خصوص تفسیر این آیه وارد شده ، روایات بسیار زیادی که بالغ به حد تواتر است از طرق شیعه و اهل تسنن در مورد مهدی از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و همچنین از « ائمه اهلبیت » علیهم السلام نقل شده که همه آن ها دلالت بر این دارد سرانجام حکومت جهان به دست صالحان خواهد افتاد و مردی از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله قیام می کند و زمین را پر از عدل و داد می سازد ، آن چنان که از ظلم و جور پر شده باشد .

از جمله این حدیث معروف است که در اکثر منابع اسلامی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده : «لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیا اِلاّ یَوْمٌ، لَطَوَّلَ اللّهُ ذلِکَ الْیَوْمَ ، حَتّی یَبْعَثَ رَجُلاً ( صالِحا ) مِنْ اَهْلِبَیْتی یَمْلَأُ الاَْرْضَ عَدْلاً وَ قِسْطا کَما مُلِئَتْ ظُلْما وَ جَوْرا : اگر از عمر جهان جز یک روز

ص:81

نماند ، خداوند آن روز را آن قدر طولانی می کند تا مرد صالحی را از خاندان من برانگیزد که صفحه زمین را پر از عدل و داد کند ، همان گونه که از ظلم و جور پر شده است ».

این حدیث با همین تعبیر یا مختصر تفاوتی در بسیاری از کتب شیعه و اهل سنت آمده است .(1)

106 اِنَّ فی هذا لَبَلاغا لِقَوْمٍ عابِدینَ

در این ابلاغ روشنی است برای جمعیت عبادت کنندگان .

ظاهر آیه این است که « هذا » اشاره به همان وعده ای است که در آیه قبل به بندگان صالح خود در مورد حکومت روی زمین داده شده است .

پیامبر و جهانی سازی اسلام

107 وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاّ رَحْمَهً لِلْعالَمینَ

ما تو را جز برای رحمت جهانیان نفرستادیم .

عموم مردم دنیا اعم از مؤمن و کافر همه مرهون رحمت تو هستند ، چراکه نشر آیینی را به عهده گرفتی که سبب نجات همگان است ، حال

ص:82


1- برای توضیح بیشتر به کتاب « منتخب الاثر » و « نور الابصار » مراجعه شود .

اگر گروهی از آن استفاده کردند و گروهی نکردند این مربوط به خودشان است و تأثیری بر عمومی بودن رحمت نمی گذارد .

این درست به آن می ماند که بیمارستان مجهزی برای درمان همه دردها باپزشکان ماهر و انواع داروها تأسیس کنند و درهای آن را به روی همه مردم بدون تفاوت بگشایند ، آیا این وسیله رحمت برای همه افراد آن اجتماع نیست ؟ حال اگر بعضی از بیماران لجوج خودشان از قبول این فیض عام امتناع کنند تأثیری در عمومی بودن آن نخواهد داشت .

و به تعبیر دیگر رحمت بودن وجود پیامبر برای همه جهانیان جنبه مقتضی و فاعلیت فاعل دارد و مسلما فعلیت نتیجه ، بستگی به قابلیت قابل نیز دارد .

تعبیر به « عالَمینَ » ( جهانیان ) آن چنان مفهوم وسیعی دارد که تمام انسان ها را در تمام اعصار و قرون شامل می شود و لذا این آیه را اشاره ای بر خاتمیت پیامبر اسلام می دانند ، چراکه وجودش برای همه انسان های آینده تا پایان جهان رحمت است و رهبر و پیشوا و مقتدا ، حتی این رحمت ، از یک نظر شامل فرشتگان هم می شود .

حدیث جالبی دراین جانقل شده که این عمومیت راتأییدمی کندحدیث

ص:83

این است : هنگامی که این آیه نازل شد پیامبر از جبرئیل پرسید : « هَلْ اَصابَکَ مِنْ هذِهِ الرَّحْمَهِ شَیْی ءٌ: آیا چیزی از این رحمت عاید تو شد؟» .

جبرئیل در پاسخ عرض کرد : «نَعَمْ، اِنّیکُنْتُ اَخْشی عاقِبَهَ الاَْمْرِ، فَامَنْتُ بِکَ ، لَمّا اَثْنَی اللّهُ عَلَیَّ بِقَوْلِه عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکینٍ : من از پایان کار خویش بیمناک بودم ، اما به خاطر آیه ای که در قرآن بر تو نازل شده از وضع خود مطمئن شدم ، آن جا که خداوند مرا با این جمله مدح کرده " ذی قُوَّهٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکینٍ : جبرئیل نزد خداوند خالق عرش بلند مقام و بلند مرتبه است " » .(1)

پایان سوره اَنبیاء

ص:84


1- « مجمع البیان » ذیل آیه مورد بحث .

(102) سوره اَنبیاء

سوره حَجّ

سوره حَجّ

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

زلزله عظیم رستاخیز

1 یااَیُّهَاالنّاسُ اتَّقُوارَبَّکُمْ اِنَّ زَلْزَلَهَ السّاعَهِ شَیْ ءٌ عَظیمٌ

ای مردم از پروردگارتان بترسید که زلزله رستاخیز امر عظیمی است .

خطاب « یا اَیُّهَا النّاسُ » دلیل روشنی است بر این که هیچ گونه تفاوت و تبعیضی از نظر نژاد و زبان و اعصار و قرون و مکان ها و مناطق جغرافیایی و طوایف و قبایل در آن نیست ، مؤمن و کافر، کوچک و بزرگ، پیر و جوان، مرد و زن امروز و آینده همه در آن شریک هستند .

2 یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَهٍ عَمّا اَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَی النّاسَ سُکاری وَ ما هُمْ بِسُکاری وَ لکِنَّ عَذابَ اللّهِ شَدیدٌ روزی که آن را می بیند (آن چنان وحشت سرتا پای همه را فرامی گیردکه)مادران شیرده،کودکان شیرخوارشان رافراموش می کنند و هر بارداری جنین خود را بر زمین می نهد و مردم را مست می بینی درحالی که مست نیستند ولی عذاب

ص:85

خدا شدید است .

در زلزله ها و حوادث وحشتناک نیز گاهی این پدیده ها به صورت جزئی پیدا می شود ، یعنی مادران کودکان خود را فراموش کرده و بارداران جنین خود را ساقط می کنند و بعضی همچون افرادمست از خود بی خود می شوند ولی جنبه عمومی و همگانی ندارد ، اما زلزله رستاخیز چنان است که از مشاهده آن همه مردم به این حالات گرفتار می شوند .

جمله « وَ تَرَی النّاسَ سُکاری » ( مردم را به صورت مستان می بینی ) اشاره به این است که پیامبر صلی الله علیه و آله که مخاطب این جمله می باشد ( و احتمالاً مؤمنان بسیار قوی الایمان که قدم جای قدم های او نهاده اند ) از این وحشت عظیم در امانند زیرا می گوید : مردم را به این حالت می بینی ، یعنی خودت چنین نیستی .

(104) سوره حَجّ

پیروان شیطان

3 وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَریدٍ

گروهی از مردم بدون هیچ علم و دانشی به مجادله درباره خدا بر می خیزند و از هر شیطان سرکشی پیروی می کنند .

واژه « مَرید » از ماده « مَرد » در اصل به معنی سرزمین بلندی

ص:86

است که خالی از هرگونه گیاه باشد و به درختی که از برگ خالی شود ، « اَمْرَد » می گویند و روی همین جهت به نوجوانانی که مو در صورتشان نروییده ، نیز « اَمْرَد » گفته می شود .

در این جا منظور از « مَرید » کسی است که عاری از هرگونه خیر و سعادت و نقطه قوت است و طبعا چنین کسی سرکش و متمرد و ظالم و عصیانگر خواهد بود .

گروهی ازمردم گاه دراصل توحیدو یگانگی حق و نفی هرگونه شریک جدال می کنند و گاه در قدرت خدا نسبت به مسأله احیای مردگان و بعث و نشور و در هر صورت هیچ گونه دلیلی بر گفته های خود ندارند .

این گونه افراد که تابع هیچ گونه منطق و دانشی نیستند ، از هر شیطان سرکش و متمردی تبعیت می کنند .

نه از یک شیطان که از همه شیطان ها ، اعم از شیاطین انس و جن که هریک از آن ها برای خود نقشه و برنامه و حیله و دامی دارند .

چرا آیه می گوید : " از هر شیطان" ؟

جالب این که نمی فرماید : چنین کسی از شیطان پیروی می کند، بلکه می گوید : از هر شیطان متمردی ، و این اشاره به آن است که شیاطین همه یک خط واحد و برنامه مشترک ندارند ، بلکه هریک

ص:87

برای خود راهی و دامی انتخاب کرده اند ، آن چنان این دام ها متنوع است که انسان در تشخیص آن ها گم می شود مگر آن ها که به خاطر ایمان و توکل بر خدا در سایه حمایت او قرار گرفته اند و مشمول جمله «اِلاّ عِبادُکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ» هستند (40 / حجر ) .

(106) سوره حَجّ

ذکر این نکته نیز لازم است که تمرد و سرکشی و خالی بودن از خیر و برکت ، در مفهوم کلمه « شیطان » افتاده است ، ولی در این جا مخصوصا کلمه « مَرید » ( فاقد هرگونه خیر و سعادت بودن ) را به عنوان تأکید پشت سر آن ذکر می کند تا سرنوشت کسانی که از چنین رهبرانی پیروی می کنند ، کاملاً روشن گردد .

4 کُتِبَ عَلَیْهِ اَنَّهُ مَنْ تَوَلاّهُ فَاَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یَهْدیهِ اِلی عَذابِ السَّعیرِ

بر او نوشته شده که هرکس ولایتش را بر گردن نهد ، به طور مسلم گمراهش می سازدو به آتش سوزان راهنماییش می کند.

« سَعیر » از « سَعْر » به معنی شعله ورشدن آتش است و دراین جا منظور آتش سوزان دوزخ است که از هر آتشی سوزنده تر می باشد.

14 اِنَّ اللّهَ یُدْخِلُ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَاالاَْنْهارُ اِنَّ اللّهَ یَفْعَلُ ما یُریدُ

ص:88

خداوند کسانی را که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند، در باغ هایی از بهشت وارد می کند که نهرها زیر درختانش جاری است (آری) خدا هرچه را اراده کند، انجام می دهد.

این پاداش های بزرگ برای او سهل و آسان است همان گونه که مجازات مشرکان لجوج و رهبران گمراهشان برای او ساده است .

در این مقایسه درحقیقت گروهی که تنها ایمان بر زبانشان قرار دارد ، در کنار دین قرار گرفته اند و با جزئی وسوسه منحرف می شوند و عمل صالحی نیز ندارند ، اما مؤمنان صالح در متن اسلامند و سخت ترین طوفان ها تکانشان نمی دهد ، درخت ایمانشان ریشه دار و میوه اعمال صالح بر شاخسار آن آشکار است ، این از یک سو .

از سوی دیگر معبودهای گروه اول بی خاصیت هستند ، بلکه زیانشان بیشتر است اما مولا و سرپرست گروه دوم بر همه چیز قدرت دارد و برترین نعمت ها را برای آن ها فراهم ساخته است .

سجود همگانی موجودات جهان چگونه است ؟

18 اَلَمْ تَرَ اَنَّ اللّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ مَنْ فِی الاَْرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَالدَّوابُّ وَ کَثیرٌ مِنَ النّاسِ وَ کَثیرٌ حَقَّ

ص:89

عَلَیْهِ الْعَذابُ وَ مَنْ یُهِنِ اللّهُ فَمالَهُ مِنْ مُکْرِمٍ اِنَّ اللّهَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ

آیا ندیدی که سجده می کنند برای خدا تمام کسانی که در آسمان هاوزمین هستندو همچنین خورشید و ماه و ستارگان و کوه ها و درختان و جنبندگان و بسیاری از مردم، اما بسیاری ابا دارند و فرمان عذاب درباره آن ها حتمی است وهرکسی راخداخوارکند، کسی اورا گرامی نخواهد داشت، خداوند هر کار را بخواهد (و صلاح بداند) انجام می دهد.

در قرآن مجید در آیات مختلف سخن از « سجود » عمومی موجودات جهان وهمچنین « تسبیح » و « حمد » و « صلوه » ( نماز ) به میان آمده است و تأکید شده که این عبادات چهارگانه مخصوص انسان هانیست، بلکه حتی موجودات ظاهرابی جان نیز درآن شرکت دارند .

باتوجه به آن چه در آیه مورد بحث آمده ، موجودات عالم دارای دو گونه سجودند ؛ سجود تکوینی و سجود تشریعی .

خضوع و تسلیم بی قید و شرط آن ها در برابر اراده حق و قوانین آفرینش و نظام حاکم بر این جهان همان سجود تکوینی آن ها است که تمام ذرات موجودات را شامل می شود ، حتی سلول های مغز فرعون ها

ص:90

و نمرودها و منکران لجوج و تمام ذرات وجود آن ها مشمول این سجود تکوینی هستند .

به گفته جمعی از محققان تمامی ذرات جهان دارای نوعی درک و شعورند ، و به موازات آن در عالم خود حمد و تسبیح خدا می گویند و سجود و صلات دارند ( شرح این سخن در تفسیر نمونه ذیل آیه 44 سوره اسراء درج گردیده است ) و اگر این نوع درک و شعور را نپذیریم، حداقل تسلیم و خضوع آن ها در برابر همه نظامات هستی به هیچ وجه قابل انکار نیست .

اما « سجود تشریعی » همان نهایت خضوعی است که از صاحبان عقل و شعور و درک و معرفت در برابر پروردگار تحقق می یابد .

در این جا این سؤال پیش می آید که اگر برنامه سجود عمومی موجودات همه انسان ها را دربرمی گیرد ، چرا در آیه فوق به گروهی از انسان ها تخصیص داده شده است ؟

اما توجه به این که « سجده » در این آیه در یک مفهوم جامع میان « تشریع » و « تکوین » استعمال شده ، پاسخ این سؤال روشن می شود ، زیرا سجده در مورد خورشید و ماه و ستارگان و کوه ها و درختان و جنبندگان ، فرد تکوینیش منظور است ، اما در مورد انسان ها تشریعی

ص:91

است که بسیاری آن را انجام می دهند و گروهی سرپیچی کرده و مصداق « کَثیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذابُ » هستند ومی دانیم استعمال یک لفظ درمفهوم جامع و عام با حفظ مصادیق مختلف هیچ مانعی ندارد ، حتی نزد آن ها که استعمال لفظ را در بیشتر از یک معنی جایز نمی دانند ، تا چه رسد به ما که استعمال لفظ مشترک را در معانی متعدد جایز می دانیم .

ویژگی یاران خدا

41 اَلَّذینَ اِنْ مَکَّنّاهُمْ فِی الاَْرْضِ اَقامُوا الصَّلوهَ وَ اتَوُا الزَّکوهَ وَ اَمَروُا بِالْمَعْروُفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَهُ الاُْمُورِ

یاران خدا کسانی هستند که هرگاه در زمین به آن ها قدرت بخشیدیم، نماز را برپا می دارند و زکات را ادا می کنند و امر به معروف و نهی ازمنکر می نمایند و پایان همه کارها از آنِ خدا است .

« مَکَّنّا » از ماده « تمکین » که به معنی فراهم ساختن وسایل و ابزار کار است ، می باشد اعم از آلات و ادوات لازم یا علم و آگاهی کافی و توان و نیروی جسمی و فکری .

« مَعْروُف » به معنی کارهای خوب و حق است و « مُنْکَر » به

ص:92

معنی زشت و باطل ، زیرا اولی برای هر انسان پاک سرشتی شناخته شده و دومی ناشناس است و به تعبیر دیگر اولی هماهنگ با فطرت انسانی است و دومی ناهماهنگ .

یاران خدا هرگز پس از پیروزی همچون خودکامگان و جباران، به عیش و نوش و لهو و لعب نمی پردازند و در غرور و مستی فرونمی روند ، بلکه پیروزی ها و موفقیت ها را نردبانی برای ساختن خویش و جامعه قرار می دهند ، آن ها پس از قدرت یافتن تبدیل به یک طاغوت جدید نمی شوند ، ارتباطشان با خدا محکم و با خلق خدا نیز مستحکم است ، چراکه « صلوه » ( نماز ) سمبل پیوند با خالق است و « زکاه » رمزی برای پیوند با خلق ، و امر به معروف و نهی از منکر پایه های اساسی ساختن یک جامعه سالم محسوب می شود و همین چهارصفت برای معرفی این افراد کافی است و در سایر آن سایر عبادات و اعمال صالح و ویژگی های یک جامعه باایمان و پیشرفته فراهم است .(1)

1 به « تفسیر نمونه » ، جلد 3 ، صفحه 42 مراجعه فرمایید .

ص:93

گردشگری هدفمند

46 اَفَلَمْ یَسیروُا فِی الاَْرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها اَوْ اذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَاِنَّها لا تَعْمَی الاَْبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدوُرِ

آیا آن ها در زمین سیر نکردند تا دل هایی داشته باشند که با آن حقیقت را درک کنند، یا گوش های شنوایی که ندای حق را بشنوند، چرا که چشم های ظاهر نابینا نمی شود ، بلکه دل هایی که در سینه ها جای دارد، بینایی را از دست می دهد .

ویرانه های کاخ های ستمگران و مساکن ویران شده جباران و دنیاپرستان که روزی در اوج قدرت می زیستند ، هریک در عین خاموشی هزار زبان دارند و با هر زبانی هزاران نکته می گویند .

این ویرانه ها، کتاب های گویا و زنده ای است از سرگذشت این اقوام، از نتایج اعمال و رفتارشان و از برنامه های ننگین و کیفر شومشان .

این زمین های خاموش و آثاری که در این ویرانه ها به چشم می خورد ، چنان نغمه های شورانگیزی در جان انسان می دهدکه گاه مطالعه یکی از آن ها به اندازه مطالعه یک کتاب قطور به انسان درس

ص:94

می دهد و باتوجه به تکرار تاریخ که اصل اساسی زندگی انسان ها است ، آینده را در برابرش مجسم می کنند ، آری مطالعه آثار گذشتگان گوش را شنوا و چشم را بینا می سازد .

و به همین دلیل در بسیاری از آیات قرآن دستور جهانگردی داده شده است اما جهانگردی الهی و اخلاقی که دل عبرت بین از دیده بیرون آید و ایوان مدائن و قصرهای فراعنه را آیینه عبرت بداند ، گاهی از راه دجله سری به مدائن زند و گاه سیلابی از اشک همچون دجله بر خاک مدائن جاری سازد .

پیرامون بررسی تاریخ گذشتگان ازطریق جهانگردی ، به جلد 3 « تفسیر نمونه » ، صفحه 101 مراجعه فرمایید .

سپس برای این که حقیقت این سخن آشکارتر گردد ، قرآن می گوید : « فَاِنَّها لا تَعْمَی الاَْبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدوُرِ » .

درحقیقت آن ها که چشم ظاهری خویش را ازدست می دهند ، کور و نابینا نیستند و گاه روشن دلانی هستند از همه آگاه تر ، نابینایان واقعی کسانی هستند که چشم قلبشان کور شده و حقیقت را درک نمی کنند .

لذا درروایتی از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم : « شَرُّ الْعَمی ،

ص:95

عَمَی الْقَلْبُ : بدترین نابینایی ، نابینایی دل است » .(1)

و در روایت دیگری که در کتاب « غَوالِی الْلَئالی » آمده ، می خوانیم: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: « اِذا اَرادَ اللّهُ بِعَبْدٍ خَیْرا فَتَحَ عَیْنَ قَلْبِه فَیُشاهِدُ بِها ما کانَ غائِبا عَنْهُ : هنگامی که خدا بخواهد در حق بنده ای نیکی کند ، چشمان قلب او را می گشاید تا چیزهایی را که از او پنهان بود ، مشاهده کند » .(2)

اما این سؤال که چگونه نسبت درک حقایق به قلب ها که در سینه ها قرار دارد ، داده شده است ، با این که می دانیم قلب جز تلمبه ای برای گردش خون نیست ، در جلد اول «تفسیر نمونه» ذیل آیه 7 سوره بقره مشروحا به آن پاسخ داده ایم و خلاصه و فشرده اش این است.

یکی از معانی « قَلْب » ، عقل است و یکی از معانی « صَدْر » ، ذات و سرشت انسان

به علاوه قلب ، مظهر عواطف است و هرگاه برقی از عواطف و ادراک هایی که مایه حرکت و جنبش است، در روح انسان آشکار شود ، نخستین اثرش در همین قلب جسمانی ، ظاهر می گردد ، ضربان قلب

ص:96


1- «نُورُالثَّقَلَیْن»، جلد3، صفحه508و509 .
2- «نُورُالثَّقَلَیْن»، جلد3، صفحه508و509 .

دگرگون می شود ، خون باسرعت به تمام ذرات بدن انسان می رسد و نشاط و نیروی تازه ای به آن می بخشد ، بنابراین اگر پدیده های روحی به قلب نسبت داده می شود ، به خاطر آن است که نخستین مظهر آن در بدن انسان ، قلب او است .

نشانه های خدا در صحنه هستی

63 اَلَمْ تَرَ اَنَّ اللّهَ اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الاَْرْضُ مُخْضَرَّهً اِنَّ اللّهَ لَطیفٌ خَبیرٌ

آیا ندیدی خداوند از آسمان آبی فرستاد و زمین ( بر اثر آن) سرسبز و خرم می گردد؟ و خداوندلطیف و خبیر است.

« لَطیف » از ماده « لُطْف » به معنی کار بسیار ظریف و باریک است و اگر به رحمت های خاص الهی « لُطْف » گفته می شود ، نیز به خاطر همین ظرافت آن است .

« خَبیر » به معنی کسی است که از مسائل دقیق ، آگاه شود .

لطیف بودن خدا ایجاب می کندکه نطفه های کوچک و کم ارزش گیاهان را که در درون بذرها در اعماق خاک ها نهفته است ، پرورش دهد و آن ها را که در نهایت ظرافت و لطافت هستند ، از اعماق خاک تیره برخلاف قانون جاذبه بیرون فرستد و در معرض تابش آفتاب و

ص:97

وزش نسیم قرار دهد و سرانجام آن را به گیاهی بارور یا درختی تنومند تبدیل کند .

اگر او دانه های باران را نمی فرستاد و محیط بذر و زمین اطراف آن نرم و ملایم و « لطیف » نمی شد ، آن ها هرگز قدرت نمو و رشد نمی داشتند ، اما او با این باران به آن محیط خشک و خشن ، لطف و نرمش بخشید تا آماده حرکت و نمو گردد .

در عین حال از تمام نیازها و احتیاجات این دانه ضعیف ازآغازحرکت در زیر خاک تا هنگامی که سر به آسمان کشیده، آگاه و خبیر است .

خداوند به مقتضای لطفش باران را می فرستد و به مقتضای خبیربودنش ، اندازه ای برای آن قائل است که اگر از حد بگذرد ، سیل است و ویرانی و اگر کمتر از حد باشد ، خشکسالی و پژمردگی و این است معنی لطیف بودن و خبیر بودن خداوند .

در آیه 18 سوره مؤمنون نیز می خوانیم : « وَ اَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَاَسْکَنّاهُ فِی الاَْرْضِ : ما از آسمان آبی فرستادیم به اندازه معین ، سپس آن را در زمین ساکن کردیم » .(1)

ص:98


1- به « تفسیر نمونه » ، جلد 5 ، ذیل 103 سوره انعام مراجعه فرمایید .

65 اَلَمْ تَرَ اَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الاَْرْضِ وَ الْفُلْکَ تَجْری فِی الْبَحْرِبِاَمْرِهِ وَ یُمْسِکُ السَّماءَ اَنْ تَقَعَ عَلَی الاَْرْضِ اِلاّ بِاِذْنِهِ اِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَؤُفٌ رَحیمٌ

آیا ندیدی که خداوند آن چه در زمین است ، مسخر شما کرد ؟ و کشتی ها به فرمان او برصفحه اقیانوس ها حرکت می کنند و آسمان(کرات و سنگ های آسمانی)را نگه می دارد تابر زمین، جز به فرمان او فرونیفتند ؟ خداوند نسبت به مردم رحیم و مهربان است .

از یک سو هریک از کرات آسمانی را در مدار خود به حرکت درآورده و نیروی « دافعه » حاصل از گریز مرکز را درست معادل نیروی « جاذبه » آن ها قرار داده است ، تا هریک در مدار خود بی آن که در فاصله های آن ها دگرگونی حاصل شود ، به حرکت درآیند و تصادمی در میان کرات روی ندهد .

از سوی دیگر جوّ زمین را آن چنان آفریده که به سنگریزه های سرگردان اجازه برخورد با زمین و تولید ناراحتی و ویرانی برای اهلش ندهند .

آری این رحمت و لطف او نسبت به بندگان است که این چنین

ص:99

گهواره زمین را امن و امان و خالی از هرگونه خطر آفریده تا محل آسایش و آرامش بندگان باشد ، نه سنگ های سرگردان آسمانی بر زمین سقوط می کنند نه کرات دیگر با آن تصادم می نمایند .

تسخیر موجودات زمین و آسمان

تسخیر این امور برای انسان از این نظر است که خدا آن ها را خدمتگزار انسان قرار داده و در مسیر منافع او می باشند .

مفهوم واقعی تسخیر موجودات برای انسان آن است که در خدمت منافع او باشند و به نفع او کار کنند و به او امکان بهره گیری دهند ، به همین جهت شب و روز و خورشید و ماه و ستارگان که هرکدام به نوعی در زندگی انسان اثر دارند و مورد بهره برداری او قرار می گیرند در تسخیر اویند .

این تعبیر جالب ( مسخر بودن موجودات برای انسان به فرمان خدا ) علاوه بر این که شخصیت و عظمت واقعی انسان را از دیدگاه اسلام و قرآن روشن می سازد و به او عظمتی می بخشد که در خور مقام خلیفه اللهی است ، نعمت های گوناگون خدا را به خاطرش می آورد ، حسّ قدردانی را در او برمی انگیزد و از نظام بدیعی که در چگونگی این

ص:100

تسخیر به کار رفته ، وی را به خدا نزدیک می سازد .

و اگر می بینیم در میان نعمت های زمینی ، حرکت کشتی ها بر صحنه اقیانوس ها بالخصوص ذکر شده ، به خاطر آن است که این کشتی ها در گذشته و حال مهم ترین وسیله ارتباطی و انتقال انسان ها و کالاها از نقطه ای به نقطه دیگر بوده و هستند و هیچ وسیله نقلیه ای تاکنون نتوانسته است جای کشتی ها را در این زمینه بگیرد .

به طور قطع اگر یک روز تمام کشتی ها بر صفحه اقیانوس ها از حرکت بازایستند ، زندگی انسان ها به کلی مختل خواهد شد ، چراکه راه های خشکی قدرت و کشش نقل و انتقال این همه وسایل و کالا را ندارد ، مخصوصا در عصر و زمان ما باتوجه به این که مهم ترین وسیله حرکت زندگی صنعتی بشر، نفت است و مهم ترین وسیله برای انتقال نفت از نقطه ای به نقاط دیگر ، همان کشتی ها هستند ، اهمیت این نعمت بزرگ الهی آشکارتر می شود چراکه گاهی کار یک کشتی نفت کش غول پیکر را ده هزار اتومبیل هم نمی تواند انجام دهد و انتقال نفت از طریق خطوط لوله نیز برای نقاط محدودی از دنیا امکان پذیر است .

ص:101

خدایان دروغین حتی نمی توانند یک مگس خلق کنند

73 یا اَیُّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ اِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دوُنِ اللّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبابا وَ لَوِاجْتَمَعُوا لَهُ وَ اِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئا لا یَسْتَنْقِذوُهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْل-ُوبُ

ای مردم ! مثلی زده شده است، به آن گوش فرا دهید ؛ کسانی راکه غیر از خدا می خوانید، هرگز نمی توانند مگسی بیافرینند، هرچند برای این کار دست به دست هم دهند و هرگاه مگس چیزی از آن را برباید ، نمی توانند آن را بازپس گیرند، هم این طلب کنندگان ناتوان هستند و هم آن مطلوبان ( هم این عابدان و هم آن معبودان ) .

همه بت ها و همه معبودان آن ها و حتی همه دانشمندان و متفکران و مخترعان بشر اگردست به دست هم بدهند، قادر بر آفرینش مگسی نیستند .

بنابراین چگونه می خواهید شما این ها را هم ردیف پروردگار بزرگی قرار دهید که آفریننده آسمان ها و زمین و هزاران هزار نوع موجود زنده در دریاها و صحراها و جنگل ها و اعماق زمین است ،

ص:102

خداوندی که حیات و زندگی را در اَشکال مختلف و چهره های بدیع و متنوع قرار داده که هریک از آن ها انسان را به اعجاب و تحسین وامی دارد ، آن معبودهای ضعیف کجا و این خالق قادر و حکیم کجا ؟

سپس اضافه می کند نه تنها قادر نیستند مگسی بیافرینند ، بلکه از مقابله با یک مگس نیز عاجز هستند ، چراکه « اگر مگس چیزی از آن ها را برباید ، نمی توانند آن را بازپس گیرند » .

موجودی به این ضعیفی و ناتوانی که حتی در مبارزه با یک مگس شکست می خورد ، چه جای این دارد که او را حاکم بر سرنوشت خویش بداند و حلاّل مشکلات .

آری « هم این طلب کنندگان و بت ها ، ضعیف و ناتوان هستند و هم آن مطلوبان و مگس ها » .

مثالی روشن برای بیان ضعف ها

این مثال همان « مگس » است از نظر آفرینش و از نظر ربودن ذرات غذایی : این مثال گرچه در برابر مشرکان عرب ذکر شده ، ولی باتوجه به این که مخاطب همه مردم جهان هستند ( یا اَیُّهَا النّاسُ) اختصاصی به بت های سنگی و چوبی ندارد ، بلکه تمام معبودهایی را که جز خدا می پرستند ، در این مثال شرکت داده شده اند ، اعم از

ص:103

فرعون ها و نمرودها و شخصیت های کاذب و قدرت های پوشالی و مانند آن .

آن ها نیز بر این مثال منطبق هستند ، آن ها هم اگر دست به دست هم بدهند و تمام لشکر و عسکرشان را جمع و جور کنند و اندیشمندان و فرزانگانشان را دعوت کنند ، قادر به خلق مگسی نیستند و حتی اگر مگسی ذره ای از سفره آن ها برگیرد ، توانایی به بازگرداندن آن ندارند .

74 ما قَدَروُا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ اِنَّ اللّهَ لَقَوِیٌّ عَزیزٌ

آن ها خدا را آن گونه که باید بشناسند نشناختند ، خداوند قوی و شکست ناپذیر است .

به قدری در معرفت و شناسایی خدا ، ضعیف و ناتوان هستند که خداوند با آن عظمت را تا سر حد این معبودهای ضعیف و بی مقدار تنزّل دادند و آن ها را شریک او شمردند که اگر کمترین معرفتی درباره قدرت خدا داشتند ، بر این مقایسه خود می خندیدند .

پایان سوره حَجّ

ص:104

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأییدیه آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

سوره اَنبیاء••• 11

آفرینش آسمان و زمین بازیچه نیست••• 13

برهان تَمانُع••• 14

فرشتگان بندگان شایسته و فرمانبردار••• 16

صفات شش گانه فرشتگان••• 17

بیان راز علمی پیدایش جهان••• 21

نعمت کوه ها و دره ها••• 22

آسمان سقفی محکم برای حفاظت زمین••• 24

حرکت شب و روز و ماه و خورشید••• 25

مرگ آغاز زندگی جدید است••• 27

چرا خدا مردم را آزمایش می کند••• 29

آزمایش خدا همگانی است••• 32

ص:105

فهرست مطالب

موضوع صفحه

شیوه های آزمایش خدا••• 34

رمز پیروزی در آزمایش های خدایی••• 35

انسان از عجله آفریده شده است••• 38

ترازوهای عدل در قیامت••• 40

ترازوی سنجش اعمال در قیامت چیست ؟••• 42

کثرت طرفداران دلیل بر حقانیت یک فکر نیست••• 49

ابراهیم نقشه نابودی بت هارا می کشد••• 51

بت پرستی در اشکال گوناگون••• 53

برهان دندان شکن ابراهیم••• 60

آن جا که آتش گلستان می شود••• 64

سبب سازی و سبب سوزی••• 66

هجرت ابراهیم ازسرزمین بت پرستان••• 67

قصّه حضرت یونس ••• 76

حکومت زمین ازآن صالحان خواهدبود••• 78

ص:106

فهرست مطالب

موضوع صفحه

روایات پیرامون قیام مهدی ••• 80

پیامبر و جهانی سازی اسلام••• 82

سوره حَجّ••• 85

زلزله عظیم رستاخیز••• 85

پیروان شیطان••• 86

چرا آیه می گوید: " از هر شیطان" ؟••• 87

سجود همگانی موجودات جهان چگونه است ؟••• 89

ویژگی یاران خدا••• 92

گردشگری هدفمند••• 94

نشانه های خدا در صحنه هستی••• 97

تسخیر موجودات زمین و آسمان••• 100

خدایان دروغین حتی نمی توانند یک مگس خلق کنند••• 102

مثالی روشن برای بیان ضعف ها••• 103

ص:107

ص:108

ص:109

ص:110

ص:111

ص:112

جلد 18

فهرست مطالب

ص:1

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقد مه••• 8

سوره مُؤمنون••• 11

صفات برجسته نوجوانان شایسته••• 12

تأمین آب بر اساس برنامه منظم••• 17

نعمت میوه های خوشمزه••• 19

میوه پرخاصیّت زیتون••• 21

شیر و گوشت غذای لذیذ••• 22

ریشه گمراهی ها تعطیل شدن تفکّر و اندیشه است••• 24

چرا اکثریت تمایل به حق ندارند ؟ کدام اکثریت ؟••• 26

گوش وچشم و عقل ابزار اصلی شناخت علوم وحقایق••• 30

شرک جهان را به تباهی می کشد••• 32

(155)

نظام واحد جهانی••• 34

پاسخ بدی به نیکی••• 40

(156)

ص:2

فهرست مطالب

موضوع صفحه

از وسوسه های شیطان به خدا پناه برید••• 41

سوره نُور••• 44

شیطان ودوستان شیطانی آرام آرام شمارافریب می دهند••• 46

در قیامت زبان و دست و پا شهادت می دهند••• 49

بدون اجازه به خانه دیگران واردنشوید••• 51

حجاب نشانه شخصیّت دخترهاست••• 55

معانی هفتگانه " نور" در قرآن مجید و روایات اسلامی••• 59

خواص نور••• 61

هرگز سراب را به جای آب نگیرید••• 75

تسبیح عمومی (عبادات چهارگانه) موجودات عالم••• 79

تسبیح ویژه پرندگان••• 82

منظور از « صَلاه » چیست ؟••• 84

(157)

اگر ابرها نبودند؟!••• 85

به پدیده شب و روز فکر کنید••• 89

حکومت جهانی مستضعفان••• 90

(158)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

وعده الهی حکومت روی زمین از آن کیست ؟••• 92

مقدمات تحقق وعده خلافت صالحین بر روی زمین••• 95

آداب ورود به جایگاه خصوصی پدر و مادر••• 96

اجازه نوجوانان برای ورود به اتاق والدین••• 101

خانه های یازده گانه ای که غذاخوردن ازآن هامجازاست••• 103

آیاخوردن غذای دیگران مشروط به اجازه آن هانیست؟••• 108

منظوراز « صدیق » کیست ؟••• 111

تفسیر « ما مَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ »••• 113

سلام و تحیت••• 113

سلام کردن و اهمیت آن••• 114

پیامبر را تنها نگذارید••• 119

سوره فُرْقان••• 124

(159)

تقوا برترین معیار شناخت••• 124

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را

(4)

تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

x و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه

(5)

ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

(6)

متن تأییدیه مرجع عالیقدر«حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند

(7)

داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

(8)

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

ص:7

(9)

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

(10) مقدمه

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز» است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

مقدمه (11)

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

(12) مقدمه

سوره مُؤمنون

سوره مُؤمنون

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 قَدْ اَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ

مؤمنان رستگار شدند .

انتخاب نام « مُؤْمِنُونَ » برای این سوره ، به خاطر آیات آغاز این سوره است که ویژگی های مؤمنان را در عباراتی کوتاه ، زنده و پرمحتوا تشریح می کند .

« اَفْلَحَ » از ماده « فَلَح » و « فَلاح » در اصل به معنی شکافتن و بریدن است ، سپس به هر نوع پیروزی و رسیدن به مقصد و خوشبختی اطلاق شده است .

در حقیقت افراد پیروزمند و رستگار و خوشبخت موانع را از سر راه برمی دارند و راه خود را به سوی مقصد می شکافند و پیش می روند .

البته فلاح و رستگاری معنی وسیعی داردکه هم پیروزی های مادی را شامل می شود و هم معنوی را و در مورد مؤمنان هر دو بُعْد منظور است .

جزء هیجدهم (13)

پیروزی و رستگاری دنیوی در آن است که انسان آزاد و سربلند و عزیز و بی نیاز زندگی کند و این امور جز در سایه ایمان امکان پذیر

ص:11

نیست و رستگاری آخرت در این است که در جوار رحمت پروردگار در میان نعمت های جاویدان در کنار دوستان شایسته و پاک و در کمال عزت و سربلندی به سر برد .

صفات برجسته نوجوانان شایسته

2 اَلَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ

آن ها که در نمازشان خشوع دارند .

در این آیات ، صفات برجسته مؤمنان تشریح شده است .

« خاشِعُونَ » از ماده « خُشُوع » به معنی حالت تواضع و ادب جسمی و روحی است که در برابر شخص بزرگ یا حقیقت مهمی در انسان پیدا می شود و آثارش در بدن ظاهر می گردد .

نماز باحال

(14) سوره مُؤمنون

این جا قرآن « اِقامَه صَلوه » ( خواندن نماز ) را نشانه مؤمنان نمی شمارد، بلکه خشوع در نماز را از ویژگی های آنان می شمارد، اشاره به این که نماز آن ها الفاظ و حرکاتی بی روح و فاقد معنی نیست ، بلکه به هنگام نماز آن چنان حالت توجه به پروردگار در آن ها پیدا می شود که از غیر او جدامی گردند و به او می پیوندند ، چنان غرق حالت تفکر و حضور و راز و نیاز با پروردگار می شوند که برتمام ذرات وجودشان اثر

ص:12

می گذارد، خود را ذره ای می بینند در برابر وجودی بی پایان و قطره ای در برابر اقیانوسی بی کران .

درحدیثی می خوانیم که پیامبر صلی الله علیه و آله مردی را دید که در حال نماز با ریش خود بازی می کند ، فرمود : « اَمّا اَنَّهُ لَوْ خَشَعَ قَلْبُهُ لَخَشَعَتْ جَوارِحُهُ: اگر درقلبش خشوع بود، اعضای بدنش نیز خاشع می شد » .(1)

3 وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِض-ُونَ

جزء هیجدهم (15)

و آن ها که از لغو و بیهودگی روی گردان هستند .

دوری از کارهای بیهوده

در واقع تمام حرکات و خطوط زندگی آنان هدفی را دنبال می کند ، هدفی مفید و سازنده چرا که « لَغْو » به معنی کارهای بی هدف و بدون نتیجه مفید است .

در حقیقت لغو همان گونه که بعضی از مفسران بزرگ گفته اند ، هر گفتار و عملی است که فایده قابل ملاحظه ای نداشته باشد و اگر می بینیم بعضی از مفسران آن را به باطل ، بعضی به معنی همه معاصی ، بعضی به معنی دروغ ، بعضی به معنی دشنام یا مقابله دشنام به دشنام ، بعضی به

ص:13


1- «مجمع البیان»، ذیل آیه موردبحث .

معنی غنا و لهو و لعب و بالاخره بعضی به معنی شرک ، تفسیر کرده اند ، همه این ها مصداق های آن مفهوم جامع و کلی است .

البته لغو تنها شامل سخنان و افعال بیهوده نمی شود ، بلکه افکار بیهوده و بی پایه ای که انسان را از یاد خدا غافل و از تفکر در آن چه مفید و سازنده است، به خود مشغول می دارد ، همه در مفهوم لغو جمع است .

(16) سوره مُؤمنون

8 وَ الَّذینَ هُمْ لاَِماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راع-ُونَ

و آن ها که امانت ها و عهد خود را مراعات می کنند .

امانتداری و وفای به عهد و پیمان

حفظ و ادای امانت به معنی وسیع کلمه و نیز پایبند بودن به عهد و پیمان در برابر خالق و خلق ، از صفات بارز مؤمنان است .

درمفهوم وسیع «امانت»، امانت های خدا و پیامبران الهی و همچنین امانت های مردم جمع است، نعمت های مختلف خدا هریک امانتی از امانات او هستند ، آیین حق ، کتب آسمانی، دستورالعمل های پیشوایان راه حق و همچنین اموال و فرزندان و پست ها و مقام ها، همه امانت های او هستند که مؤمنان در حفظ و ادای حق آن ها می کوشند ، تا در حیاتند ، از آن پاسداری می کنند و به هنگام ترک دنیا آن ها را به نسل های برومند آینده خودمی سپارند و چنین نسلی را برای پاسداری آن تربیت می کنند .

ص:14

دلیل بر عمومیت مفهوم امانت در این جا علاوه بر گستردگی و اطلاق لفظ ، روایات متعددی است که در تفسیر امانت وارد شده ، گاهی امانت به معنی "امامت امامان معصوم" که هر امام آن را به امام بعد از خود می سپارد ، تفسیر شده (1)و گاه به مطلق ولایت و حکومت .

جزء هیجدهم (17)

جالب این که«زراره»که ازشاگردان بزرگ امام باقر و امام صادق علیهماالسلام است ، چنین می گوید : « منظور از جمله " اَنْ تُؤَدُّوا الاَْماناتِ اِلی اَهْلِها " ( 58 / نساء ) این است که ولایت و حکومت را به اهلش واگذارید » .(2)

و این نشان می دهد که حکومت از مهم ترین ودیعه های الهی است که باید آن را به اهلش سپرد .

به هرحال مسلّم است که پایبند بودن به تعهدات و حفظ و ادای امانات از مهم ترین پایه های نظام اجتماعی بشر است و بدون آن ها هرج و مرج در سراسر جامعه به وجود خواهد آمد ، به همین دلیل حتی افراد و ملت هایی که اعتقاد الهی و مذهبی ندارند ، برای مصون ماندن از این هرج و مرج اجتماعی ناشی از خیانت در عهد و امانت ، خود ر

ص:15


1- « تفسیر برهان » ، جلد 1 ، صفحه 380 .
2- « تفسیر برهان » ، جلد 1 ، صفحه 380 .

موظف به انجام این دو برنامه حداقل در مسائل کلی اجتماعی می دانند .

(18) سوره مُؤمنون

در زمینه اهمیت امانت در جلد سوم تفسیر نمونه ذیل آیه 58 سوره نساء و در جلد هفتم تفسیر نمونه ذیل آیه 12 سوره انفال و در زمینه وفاء به عهد در جلد چهارم تفسیرنمونه ذیل آیه 1 سوره مائده و جلد 11 تفسیر نمونه ذیل آیه 91 سوره نحل مشروحا بحث شده است.

9 وَ الَّذینَ هُمْ عَلی صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ

و آن ها که از نمازها مواظبت می نمایند .

مواظبت از دستاوردهای نماز

آخرین ویژگی مؤمنان را که محافظت بر نمازهامی باشد، بیان کرده است. جالب این که نخستین ویژگی مؤمنان را « خشوع در نماز » و آخرین صفت آن ها را « محافظت بر نماز » شمرده است ، از نماز شروع می شود و به نماز ختم می گردد، چراکه نماز، مهم ترین رابطه خالق و خلق است. نماز برترین مکتب عالی تربیت است ، نماز وسیله بیداری روح و جان و بیمه کننده انسان در برابر گناهان است ، خلاصه نماز هرگاه با آدابش انجام گیرد، زمینه مطمئنی برای همه خوبی ها و نیکی ها خواهد بود.

جزء هیجدهم (19)

10 اوُلئِکَ هُمُ الْوارِث-ُونَ

( آری ) آن ها وارثان هستند .

ص:16

11 اَلَّذینَ یَرِث-ُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فیها خالِدوُنَ

که بهشت برین را ارث می برند و جاودانه درآن خواهندماند.

« فِرْدَوْس » در اصل به گفته بعضی یک لغت رومی است و بعضی آن را عربی و بعضی اصل آن را فارسی می دانند و به معنی "باغ" است ، یا باغ مخصوصی که تمام نعمت ها و مواهب الهی در آن جمع است و لذا می توان آن را به عنوان « بهشت برین » ( بهترین و برترین باغ های بهشت ) نامید .

تعبیر به « ارث بردن » ممکن است اشاره به این باشد که مؤمنان بدون زحمت به آن می رسند ، همانند ارث که انسان زحمتی برای آن نکشیده است ، درست است که نایل شدن به مقامات عالی بهشت ،

(20) سوره مُؤمنون

بسیار تلاش و کوشش و پاکی و خودسازی می خواهد ولی آن پاداش عظیم در مقابل این اعمال ناچیز به قدری زیاد است که گویی انسان بی زحمت به آن رسیده است .

تأمین آب بر اساس برنامه منظم

18 وَاَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءًبِقَدَرٍفَاَسْکَنّاهُ فِی الاَْرْضِ وَاِنّا عَلی ذَهابٍ بِهِ لَقادِروُنَ

و از آسمان آبی به اندازه معین نازل کردیم و آن را

ص:17

در زمین(در مخازن مخصوصی)ساکن نمودیم و مابر از بین بردن آن کاملاً قادریم .

نه آن قدر زیاد که زمین ها را در خود غرق کند و نه آن قدر کم که تشنه کامان در جهان گیاهان و حیوانات سیراب نگردند .

آری از « آسمان » که بگذریم و به « زمین » بپردازیم ، یکی از مهم ترین مواهب الهی آبی است که مایه حیات همه موجودات زنده است.

سپس به مسأله مهم تری در همین رابطه که مسأله ذخیره آب ها درمنابع زیرزمینی است ، پرداخته و می گوید: « فَاَسْکَنّاهُ فِی الاَْرْضِ وَ اِنّا عَلی ذَهابٍ بِهِ لَقادِروُنَ » .

می دانیم قشر رویین زمین ، از دو طبقه کاملاً مختلف تشکیل یافته است ؛ طبقه نفوذپذیر و طبقه نفوذناپذیر . اگر تمام قشر زمین ، نفوذپذیر بود ، آب های باران فورا در اعماق زمین فرو می رفتند و بعد از یک باران ممتد و طولانی همه جا خشک می شد و قطره ای آب پیدا نبود .

جزء هیجدهم (21)

و اگر تمام قشر زمین ، طبقه نفوذناپذیر همچون گِل رس بود ، تمام آب های باران در سطح زمین می ماندند ، آلوده و متعفن می شدند و عرصه زمین را بر انسان تنگ می کردند و این آبی که مایه حیات است ، مایه مرگ انسان می شد .

ص:18

ولی خداوند بزرگ و منّان قشر بالا را نفوذپذیر و قشر زیرین را نفوذناپذیر قرار داده تا آب ها در زمین فرو روند و در منطقه نفوذناپذیر مهارشوند و ذخیره گردند و بعدااز طریق چشمه ها، چاه ها و قنات ها مورد استفاده واقع شوندبی آن که بگندندوتولیدمزاحمت کنندیاآلودگی پیداکنند.

(22) سوره مُؤمنون

این آب گوارایی را که ما امروز از چاه عمیق بیرون می کشیم و با نوشیدن آن ، جان تازه ای پیدا می کنیم ، ممکن است از قطرات بارانی باشد که هزاران سال قبل از ابرها نازل شده و در اعماق زمین برای امروز ذخیره گشته است ، بی آن که فاسد شود .

به هرحال کسی که انسان را برای زندگی آفرید و مهم ترین مایه حیات او را آب قرار داد، منابع بسیار مهمی برای ذخیره این ماده حیاتی قبل از او آفریده و آب ها را در آن ذخیره کرده است.

نعمت میوه های خوشمزه

19 فَاَنْشَأْنا لَکُمْ بِهِ جَنّاتٍ مِنْ نَخیلٍ وَ اَعْنابٍ لَکُمْ فیها فَواکِهُ کَثیرَهٌ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ

سپس به وسیله آن باغ هایی از درخت نخل وانگوربرای شما ایجاد کردیم ، باغ هایی که در آن میوه های بسیار است و از آن تناول می کنید .

ص:19

خرما و انگور تنها محصول آن ها نیست ، بلکه این دو محصول عمده و پرارزش آن ها است ، وگرنه انواع مختلفی از دیگر میوه ها در آن یافت می شود .

جمله « وَ مِنْها تَأْکُلُونَ » ( از آن می خورید ) ممکن است اشاره به این باشدکه محصول این باغ های پربرکت ، تنها میوه های آن ها نیست بلکه خوردنی ، بخشی از آن است .

جزء هیجدهم (23)

این باغ ها ( از جمله نخلستان ها ) استفاده های فراوان دیگری برای زندگی انسان دارد ، از برگ های آن ها ، فرش و گاهی لباس درست می کنند ، از چوب های آن ها خانه می سازند ، از ریشه ها و برگ ها و میوه های بعضی از این درختان مواد دارویی می گیرند و نیز از بسیاری از آن ها علوفه برای دام ها و از چوب آن ها برای سوخت استفاده می کنند .

در آیات فوق مبدأ حیات انسانی آب نطفه شمرده شده و مبدأ حیات گیاهی ، آب باران ، در واقع این دو نمونه برجسته حیات، هر دو از آب سرچشمه می گیرند ، آری قانون خداوند ، قانون واحد و گسترده ای در همه جا است .

ص:20

(24) سوره مُؤمنون

میوه پرخاصیّت زیتون

20 وَ شَجَرَهً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلاْکِلینَ

و نیز درختی که از طور سینا می روید و از آن روغن و «نان خورش» برای خورندگان فراهم می گردد .

واژه « صِبْغ » در اصل به معنی رنگ است ولی از آن جا که انسان به هنگام خوردن غذا ، معمولاً نان خود را با خورشی که می خورد ، رنگین می کند ، به تمام انواع خورش ها « صِبْغ » گفته شده است ، به هرحال کلمه « صِبْغ » ممکن است اشاره به همان روغن زیتون باشد که با نان می خوردند و یا انواع نان خورش ها که از درختان دیگر استفاده می کردند .

در این که منظور از « طُورِ سَیْناءَ » چیست، مفسران دو احتمال عمده داده اند ؛

جزء هیجدهم (25)

نخست این که اشاره به همان « کوه طور » معروف است که در صحرای سینا قرار دارد و اگر می بینیم که قرآن در این جا درخت زیتون را به عنوان درختی که از کوه طور می روید توصیف کرده ، به خاطر آن است که عرب های حجاز هنگامی که از بیابان های خشک این منطقه

ص:21

می گذشتند و به شمال رو می آوردند ، نخستین منطقه ای که در آن به درخت های پربار زیتون برخورد می کردند ، منطقه طور در جنوب صحرای سیناء بوده است ، مشاهده نقشه جغرافیایی این مطلب را به خوبی روشن می کند .

احتمال دیگر این که طور سیناء جنبه توصیفی دارد و به معنی کوه پربرکت یا کوه پردرخت یا کوه زیبا است ( چون « طور » به معنی کوه و « سیناء » به معنی پربرکت و زیبا و مشجّر است ) .

شیر و گوشت غذای لذیذ

21 وَ اِنَّ لَکُمْ فِی الاَْنْعامِ لَعِبْرَهً نُسْقیکُمْ مِمّا فی بُطُونِهاوَ

(26) سوره مُؤمنون

لَکُمْ فیها مَنافِعُ کَثیرَهٌ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ

و برای شما در چهارپایان عبرتی است از آن چه در درون آن ها است ( از شیر ) شما را سیراب می کنیم و برای شمادرآن هامنافع فراوانی است واز گوشت آن ها می خورید.

آری شیر گوارا ، این غذای نیروبخش و کامل از درون این حیوانات ، از لابلای خون و مانند آن بیرون می فرستیم تا بدانید چگونه خداوند قدرت دارد از میان چنین اشیاء ظاهرا آلوده ای یک نوشیدنی به این پاکی و گوارایی بیرون فرستد .

ص:22

سپس می افزاید : « وَ لَکُمْ فیها مَنافِعُ کَثیرَهٌ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ » .

علاوه بر گوشت که آن نیز درحد اعتدالش از بخش های عمده مواد غذایی مورد نیاز بدن را تشکیل می دهد ، از چرم آن ها انواع لباس و خیمه های پردوام و از پشم آن ها انواع لباس ها و پوشش ها و فرش ها و از بعضی از اجزای بدن آن ها مواد دارویی و حتی از مدفوع آن ها مواد تقویت کننده برای درختان و زراعت ها تهیه می کنید .

جزء هیجدهم (27)

22 وَ عَلَیْها وَ عَلَی الْفُلْکِ تُحْمَل-ُونَ

و بر آن ها و بر کشتی ها سوار می شوید .

ازهمه این هاگذشته ازچهارپایان به عنوان مرکب های راهواردر خشکی و از کشتی ها برای دریاهااستفاده کرده «بر چهارپایان و کشتی ها سوار و به منزلگاه های مقصود خود می رسید».(1)

این همه آثار و خواص و فواید در این حیوانات به راستی مایه عبرت است ، هم انسان را با آفریننده این همه نعمت آشنا می سازد و هم حسّ شکرگزاری را در او برمی انگیزد .

تنها سؤالی که این جا باقی می ماند، این است که چگونه چهارپایان

ص:23

و کشتی هادریک ردیف قرارگرفته اند؟اماباتوجه به یک نکته پاسخ این سؤال روشن می شود؛ زیراانسان نیازبه مرکب در همه روی زمین دارد ، در کنار مرکب برای خشکی ، مرکب های دریایی یعنی کشتی ها را ذکر می کند .

1 به «تفسیر نمونه»، جلد 11، ذیل آیه 80 سوره نحل مراجعه فرمایید .

(28) سوره مُؤمنون

ریشه گمراهی ها تعطیل شدن تفکّر و اندیشه است

68 اَفَلَمْ یَدَّبَّروُاالْقَوْلَ اَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ یَأْتِ اباءَهُمُ الاَْوَّلینَ

آیا آن هادر این گفتار تدبّر نکردند ؟ یااین که مطالبی برای آنان آمده که برای نیاکانشان نیامده است ؟

نخستین عامل بدبختی کفار و گمراهان ، تعطیل اندیشه وتفکر در محتوای دعوت تواست که اگر بود ، مشکلات آن ها حل می شد .

درمرحله دوم می گوید: «اَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ یَأْتِ اباءَهُمُ الاَْوَّلینَ» .

یعنی اگر توحید و معاد و دعوت به نیکی ها و پاکی ها تنها از ناحیه تو بود ، ممکن بود بهانه کنند که این ها سخنان نوظهوری است که ما نمی توانیم زیر بار آن برویم .

اگر این مطالب حق بود، چرا خدا که به همه انسان ها نظر لطف و مرحمت دارد ، برای گذشتگان نفرستاد ؟

اما باتوجه به این که محتوای دعوت تو ازنظر اصول و اساس ، همان محتوای دعوت همه پیامبران است ، این بهانه جویی ها بی معنی است .

ص:24

جزء هیجدهم (29)

69 اَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْکِروُنَ

یا این که پیامبرشان را نشناختند ( و از سوابق او آگاه نیستند ) که او را انکار می کنند ؟

یعنی اگر این دعوت از ناحیه شخص مرموز یامشکوکی صورت گرفته بود ، ممکن بود بگویند : سخنانش حق است اما خودش شخص ناشناخته و مرموزی است ، نمی توان به ظاهر سخنانش فریب خورد .

ولی این ها سابقه ات راخوب می دانند، درگذشته تو را « محمد امین » می خواندند، به دانش و امانت تو معترف بودند، پدر و مادر و قبیله ات را خوب می شناسند، پس جایی برای این بهانه ها نیست .

70 اَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّهٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ اَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِه-ُونَ

یا می گویند : او دیوانه است ؟ ولی او حق را برای آن ها آورده اما اکثرشان از حق کراهت دارند .

یعنی شخص او را به خوبی می شناسیم ، مشکوک و مرموز نیست

(30) سوره مُؤمنون

اما به عقل و فکر او ایمان نداریم ، چه بسا این سخنان رااز روی جنون می گوید ، چراکه با افکار عمومی محیط هماهنگ نیست و این ناهماهنگی و سنت شکنی دلیل بر دیوانگی است .

ص:25

قرآن بلافاصله برای نفی این بهانه جویی می گوید: « بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ اَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ » .

آری این ها سخنان حکیمانه ای است منتها چون با تمایلات هوس آلود این گروه هماهنگ نیست ، آن را نفی کرده و برچسب افکار جنون آمیز به آن می زنند .

چرا اکثریت تمایل به حق ندارند ؟ کدام اکثریت ؟

در بسیاری از آیات قرآن همچون آیه فوق ، « اکثریت » مورد مذمت و نکوهش قرار گرفته اند ، درحالی که می دانیم در دنیای امروز ، معیار قضاوت و سنجش خوب و بد اکثریت جامعه ها محسوب می شود و این امر بسیار سؤال انگیز است .

در این جا از آیاتی که بعد از ذکر کلمه « اَکْثَر » ضمیر « هُمْ » را

جزء هیجدهم (31)

ذکرمی کند و غالبا به کافران و مشرکان و امثال آن ها اشاره می کند، سخن نمی گوییم که از موضوع بحث ما خارج است ، بلکه سخن از آیاتی است که عنوان « اَکْثَرُ النّاسِ » ( اکثر مردم ) دارد ، مانند ؛

243 / بقره ؛ « وَ لکِنَّ اَکْثَرَ النّاسِ لا یَشْکُروُنَ: ولی اکثر مردم شکرگزار نیستند » .

187 / اعراف ؛ « وَ لکِنَّ اَکْثَرَ النّاسِ لا یَعلَمُونَ : ولی اکثر

ص:26

مردم نمی دانند » .

17 / هود ؛ « وَ لکِنَّ اَکْثَرَ النّاسِ لا یُؤْمِنُونَ : ولی اکثر مردم ایمان نمی آورند » .

103 / یوسف ؛ « وَ مااَکْثَرُالنّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنینَ : اکثر مردم هر چند کوشش و تلاش کنی ، ایمان نمی آورند» .

89 / اسراء ؛ « فَاَبی اَکْثَرُ النّاسِ اِلاّ کُفُورا : اکثر مردم جز کفران و انکار حق کاری ندارند » .

116 / انعام ؛ « وَ اِنْ تُطِعْ اَکْثَرَ مَنْ فِی الاَْرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ : اگر از اکثر مردم روی زمین اطاعت کنی تو را از راه خدا منحرف و گمراه می سازند » .

(32) سوره مُؤمنون

از سوی دیگر در بعضی از آیات قرآن راه و رسم اکثریت مؤمنان به عنوان یک معیار صحیح مورد توجه قرار گرفته است ، در آیه 115 سوره نساء می خوانیم : « وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبیلِ الْمُؤْمِنینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ سائَتْ مَصیرا : هرکس از در مخالفت با پیامبر درآید و از طریقی جز طریق مؤمنان پیروی کند ، او را به همان راه که می رود ، می بریم و به دوزخ می فرستیم و بد جایگاهی دارد » .

ص:27

در روایات اسلامی در بحث روایات متعارض می بینیم که : یکی از معیارهای ترجیح همان شهرت در میان اصحاب و یاران و پیروان ائمه هدی است ، چنان که امام صادق فرمود : « هنگامی که دو نفر قاضی اختلاف نظر پیدا کنند و سرچشمه آن ، اختلاف روایات باشد ، باید نگاه کرد و دید که کدام یک از دو روایت مورد قبول نزد اصحاب تو است ؟

جزء هیجدهم (33)

باید آن را گرفت و روایتی که نزد اصحاب مشهور نیست ، رها کرد ، چراکه روایت مشهور ، شکی در آن نیست » .(1)

در « نهج البلاغه » می خوانیم : « وَ اَلْزِمُوا السَّوادَ الاَْعْظَمِ ، فَاِنَّ یَدَ اللّهِ مَعَ الْجَماعَهِ وَ اِیّاکُمْ وَ الْفُرْقَهَ ، فَاِنَّ الشّاذَّ مِنَ النّاسِ لِلشَّیْطانِ ، کَما اَنَّ الشّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ : همیشه همراه جمعیت های بزرگ باشید که دست خدا با جماعت است و از پراکندگی بپرهیزید که انسان تک و تنها ، بهره شیطان است چونان که گوسفند تنها ، طعمه گرگ » .(2)

و نیز در « نهج البلاغه » می خوانیم : « وَ اَلْزَمُوا ما عَقَدَ عَلَیْهِ حَبْلُ

ص:28

الْجَماعَهِ : آن چه را که پیوندجمعیت باآن گره خورده است، رهامکنید » .(3)

و به این ترتیب ممکن است برای بعضی میان این دو گروه از آیات و روایات تضادی تصور شود .

1 « وسائل الشیعه » ، جلد 18 ، کتاب القضاء ، صفحه 76 .

2 «نهج البلاغه» ، خطبه 127 و 151 .

3 « نهج البلاغه » ، خطبه 127 و 151 .

(34) سوره مُؤمنون

از سوی دیگر ممکن است این فکر پیدا شود که اسلام نمی تواند با حکومت دموکراسی کنار بیاید ، چراکه پایه دموکراسی ، بر آراء اکثریت مردم است که قرآن شدیدا آن را مورد نکوهش قرار داده است .

ولی با کمی دقت در همان آیات و روایاتی که در بالا آوردیم و مقایسه آن ها باهم ، منظور و مفهوم واقعی آن ها روشن می گردد :

جان کلام این جا است که اگر اکثریت مؤمن و آگاه و در مسیر حق باشند، نظرات آن هامحترم و غالبامطابق واقع است و بایدازآن پیروی کرد.

ولی اگر اکثریت ناآگاه و جاهل و بی خبر ، یا آگاه اما تسلیم هوا و هوس باشند ، نظرات آن ها غالبا جنبه انحرافی دارد و پیروی از آن چنان که قرآن می گوید ، انسان را به ضلالت و گمراهی می کشد .

روی این حساب برای به دست آمدن یک« دموکراسی سالم » باید نخست کوشش کردکه توده های جامعه آگاه و مؤمن گردند ، سپس نظرات اکثریت را معیار برای پیشبرد اهداف اجتماعی قرار داد ، وگرنه

ص:29

دموکراسی بر اساس نظرات اکثریت گمراه ، جامعه را به جهنم می فرستد.

جزء هیجدهم (35)

ذکر این مسأله نیز ضروری است که به اعتقاد ما حتی اکثریت آگاه و رشید و باایمان ، درصورتی نظراتشان محترم است که برخلاف فرمان الهی و کتاب و سنت نبوده باشد .

گفتنی است که بخشی از الزامات جوامع امروز در زمینه پناه بردن به آراء اکثریت ، از این جا ناشی می شود که آن ها معیار دیگری در دست ندارند که روی آن تکیه کنند ، آن ها برای کتب آسمانی و برنامه های انبیاءحسابی بازنکرده اند، تنها چیزی که برای آن ها باقی مانده ، توده های مردم است و از آن جا که قدرت آگاهی بخشی به این توده ها را ندارند ، به علاوه بسیار می شود که ناآگاهی توده ها برای آن ها به صرفه مقرون تر است و به آسانی و از طریق تبلیغات می توانند آن ها را به دنبال خود بکشند ، لذا اکثریت کَمّی را معیارقرارداده تا سر و صداهاخاموش گردد .

گوش و چشم و عقل ابزار اصلی شناخت علوم و حقایق

78 وَ هُوَ الَّذی اَنْشَاَلَکُمُ السَّمْعَ وَ الاَْبْصارَ وَ الاَْفْئِدَهَ قَلیلاً ما تَشْکُروُنَ

(36) سوره مُؤمنون

او کسی است که برای شما گوش و چشم و قلب ( عقل ) ایجاد کرد ، اما کمتر شکر او به جا می آورید .

ص:30

تکیه بر این سه موضوع ( گوش و چشم و عقل ) به خاطر آن است که ابزار اصلی شناخت انسان این سه می باشد ، مسائل حسّی را غالبا از طریق چشم و گوش درک می کند و مسائل غیرحسّی را به وسیله نیروی عقل .

برای پی بردن به اهمیت این دو حس ظاهر ( بینایی و شنوایی ) کافی است که حالتی را که به انسان بر اثر فقدان این دو دست می دهد ، در نظر بگیریم که تا چه حد دنیای او محدود و خالی از هرگونه نور و روشنایی ، بیداری و آگاهی می گردد حتی بر اثر فقدان این دو عملاً بسیاری دیگر از حواس خود را از دست می دهد ، زبان و گویایی که در آغاز از طریق شنوایی به کار می افتد و رابط میان انسان و دیگران است ، دیگر کاری از او ساخته نیست ( کرهای مادرزاد همیشه لالند با این که زبانشان عیب و آفتی ندارد ) .

جزء هیجدهم (37)

و به این ترتیب این دو حس ، کلید عالم محسوساتند ، سپس نوبت به عقل می رسد که کلید جهان ماوراء حس و عالَم ماوراء طبیعت است و در عین حال مأمور نقّادی ، نتیجه گیری ، جمع بندی و تعمیم و تجزیه در فرآورده های آن دو حس است .

آیا کسانی که این سه وسیله بزرگ شناخت را سپاس نگویند

ص:31

، درخور سرزنش و ملامت نیستند ؟ و آیا دقت در ریزه کاری های این سه وسیله مؤثر کافی نیست که انسان را به خالق آن ها آشنا سازد ؟

شرک جهان را به تباهی می کشد

91 مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ اِلهٍ اِذا لَذَهَبَ کُلُّ اِلهٍ بِماخَلَقَ وَلَعَلابَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ سُبْحانَ اللّهِ عَمّا یَصِفُونَ

خدا هرگز فرزندی برای خود برنگزیده و معبود دیگری با او نیست که اگر چنین می شد، هریک از خدایان مخلوقات خودرا تدبیر و اداره می کردند و بعضی بربعضی دیگر تفوق می جستند (و جهان هستی به تباهی کشیده می شد) منزه است خدا از توصیفی که آن ها می کنند .

(38) سوره مُؤمنون

اعتقاد به وجود فرزند برای خدا منحصر به مسیحیان نیست که عیسی را فرزند حقیقی او می خوانند، این اعتقاد برای مشرکان نیز بودکه فرشتگان را دختران خدا می پنداشتند و شاید مسیحیان این عقیده را از مشرکین پیشین گرفته بودند ، به هرحال از آن جا که فرزند از نظر ذات و حقیقت، بخشی از پدر است، برای فرشتگان یا حضرت مسیح و غیر او ، سهمی از الوهیت قائل بودند و این از روشن ترین مظاهر شرک است .

ص:32

ما به خوبی مشاهده می کنیم که نظام واحدی بر پهنه هستی حکومت می کند ، قوانین حاکم بر این جهان در زمین و آسمان همه یکسان است ، نوامیسی که بر یک ذره فوق العاده کوچک اتم حکمفرما است ، بر منظومه شمسی و منظومه های عظیم دیگر نیز حاکم است و به گفته دانشمندان اگر یک اتم را بزرگ کنیم ، شکل منظومه شمسی را به خود می گیرد و اگر به عکس منظومه شمسی را کوچک کنیم، به صورت یک اتم در می آید .

جزء هیجدهم (39)

مطالعاتی که صاحب نظران در علوم مختلف با وسایل جدید درباره جهان های دوردست کرده اند ، نیز همه حاکی از وحدت نظام کلی جهان است ، این از یک سو .

ازسوی دیگر لازمه«تعدد»، همیشه «تباین» است، چراکه اگر دو چیز ازهرنظر واحد باشند، یک چیز می شوند و دوگانگی معنی نخواهدداشت.

بنابراین اگر برای این جهان خدایان متعدد فرض کنیم ، این چندگانگی بر مخلوقات جهان و نظام حاکم بر آن ها اثر می گذارد و نتیجه آن عدم وحدت نظام آفرینش خواهد بود .

و از این گذشته هر موجودی خواهان تکامل خویش است ، مگر آن وجودی که از هر نظر کامل بوده باشد که تکامل در او مفهوم ندارد و در

ص:33

مورد بحث ما که برای خدایان قلمروهای جداگانه فرض کردیم و طبعا هیچ کدام دارای کمال مطلق نیستند ، طبیعی است که هرکدام درصدد تکامل خویش است و می خواهد عالم هستی را دربست در قلمرو خود قرار دهد و لازمه آن برتری طلبی هریک بر دیگری است و نتیجه آن ازهم پاشیدن نظام هستی است.

(40) سوره مُؤمنون

نظام واحد جهانی

تنها سؤالی که در این جا باقی می ماند ، این است که ؛ این ها همه در صورتی است که خدایان را برتری طلب فرض کنیم ، اما اگر آن ها حکیم و آگاه باشند ، چه مانعی دارد مثلاً جهان را با نظام شورایی اداره کنند ؟

ما بدون شک نظام واحدی را در این جهان حکمفرما می بینیم ، نظامی که در همه جهات هماهنگ است ، قوانینش ثابت و در آسمان و زمین جاری است ، برنامه هایش با هم منطبق و اجزایش متناسب است .

این هماهنگی قوانین و نظامات آفرینش از این حکایت می کند که از مبدأ واحدی سرچشمه گرفته است ، چراکه اگر مبدأها متعدد بود و اراده ها مختلف ، این هماهنگی هرگز وجود نداشت و همان چیزی که قرآن از آن تعبیر به « فَساد » می کند ، در عالم به وضوح دیده می شد .

ص:34

جزء هیجدهم (41)

ما اگر کمی اهل تحقیق و مطالعه باشیم ، از بررسی یک کتاب به خوبی می توانیم بفهمیم آن را یک نفر نوشته یا چند نفر ؟ کتابی که تألیف یک نفر است ، هماهنگی و انسجام مخصوص در میان عبارات ، جمله بندی ها ، تعبیرات مختلف ، کنایات و اشارات ، عناوین و تیترها ، طرز ورود و خروج در بحث ها ، خلاصه تمام قسمت هایش یک پارچه و هم صدا است ، چرا که زاییده یک فکر و تراوش یک قلم است .

اما اگر دو یا چند نفر ، هر چند همه دانشمند باشند و صمیمی و دارای روح همکاری نزدیک ، هر کدام تألیف بخشی از آن را برعهده گیرد ، باز در اعماق عبارات و الفاظ ، طرز بحث ها ، آثار این دوگانگی و چندگانگی نمایان است .

دلیل آن هم روشن است، زیرا دو نفر هر قدر همفکر و هم سلیقه باشند بالاخره دو نفرند، اگر همه چیز آن ها یکی بود ، یک نفر می شدند ، بنابراین به طور قطع باید تفاوت هایی داشته باشند تا بتوانند دو نفر باشند و این تفاوت سرانجام کار خود را خواهد کرد و اثرش را در نوشته های آن ها خواهد گذاشت .

(42) سوره مُؤمنون

حال هرقدر این کتاب، بزرگ تر و مفصل تر باشد و در موضوعات متنوع تری بحث کند ، زودتر این ناهماهنگی احساس می شود .

ص:35

کتاب بزرگ عالم آفرینش که عظمتش به قدری است که ما با تمام وجودمان در لابلای عباراتش گم می شویم، نیز مشمول همین قانون است .

درست است که ما حتّی در تمام عمر نمی توانیم تمام این کتاب را مطالعه کنیم اما با همین اندازه که توفیق مطالعه نصیب ما و کل دانشمندان جهان شده است، آنچنان هماهنگی دارد که از وحدت مؤلف به خوبی حکایت می کند، ما هر چه این کتاب عجیب را ورق می زنیم در همه جا آثار یک نظم عالی و انسجام و هماهنگی غیرقابل توصیف در میان کلمات و سطور و صفحاتش نمایان است.

اگر در اداره این جهان و نظامات آن، اراده ها و مبدأهای متعددی دخالت داشت این هماهنگی امکان پذیر نبود.

جزء هیجدهم (43)

راستی چرا دانشمندان فضائی می توانند سفینه های فضاپیما را با دقت کامل به فضا بفرستند، و قایق ماه نشین آن را دقیقا در همان محلی که از نظر علمی پیش بینی کرده اند فرود آورند، سپس آن را از آن جا حرکت داده در محل پیش بینی شده در زمین پائین بیاورند؟!

آیا این دقت محاسبات به خاطر این نیست که نظام حاکم بر کل هستی که پایه محاسبات این دانشمندان است دقیق و منسجم

ص:36

و هماهنگ است که اگر یک ذره ناهماهنگی (از نظر زمان یکصدم ثانیه) کم و زیادی در آن بود تمام محاسباتشان به هم می خورد.

کوتاه سخن این که: اگر دو یا چند اراده در عالم حاکم بود، هریک اقتضایی داشت و هر کدام اثر دیگری را خنثی می کرد و سرانجام جهان به فساد می گرائید .

در این جا سؤالی مطرح است که پاسخ آن را از توضیحات گذشته می توان دریافت، سؤال این است: تعدد خدایان در صورتی منشأ فساد در جهان می شود که آن ها به مبارزه با یکدیگر برخیزند، اما اگر قبول کنیم آن ها افرادی حکیم و آگاهند، حتما با کمک هم جهان را اداره می کنند .

(44) سوره مُؤمنون

پاسخ این سؤال چندان پیچیده نیست، حکیم بودن آن ها، تعدد آن ها را از بین نمی برد، هنگامی که بگوئیم آن ها متعددند، مفهومش این است که از هر نظر یکی نیستند، چرا که اگر از تمام جهات یکی بودند، یک خدا می شدند، بنابراین هر جا تعدد است حتما تفاوت ها و اختلافاتی وجود دارد، که خواه ناخواه در اراده و عمل اثر می گذارد و جهان هستی را به هرج و مرج و فساد می کشاند.

این برهان تمانع را به صورت های دیگری نیز بیان کرده اند که از

ص:37

حوصله بحث ما بیرون است و آنچه در بالا گفتیم بهترین طرز بیان آن است.

در بعضی از این استدلال ها، روی این نکته تکیه شده است که اگر دو اراده در آفرینش حکمفرما بود، اصلاً جهانی موجود نمی شد، در حالی که آیه فوق، سخن از فساد جهان و اختلال نظم می گوید، نه از موجودنشدن جهان.

جزء هیجدهم (45)

جالب این که در حدیثی که هشام بن حکم از امام صادق علیه السلام نقل کرده چنین می خوانیم: که امام علیه السلام در پاسخ مرد بی ایمانی که سخن از تعدد خدایان می گفت: فرمود: این دو خدایی که تو می گویی یا هر دو قدیم و ازلی و نیرومندند و یا هر دو ضعیف و ناتوان، یا یکی قوی و دیگری ضعیف ؟

اگر هر دو قوی باشند چرا هر کدام دیگری را کنار نمی زند و تدبیر جهان را به تنهایی بر عهده نمی گیرد، و اگر چنین گمان کنی که یکی قوی و دیگری ضعیف است، توحید خدا را پذیرفته ای، زیرا دومی ضعیف است و ناتوان، بنابراین خدا نیست .

و اگر بگویی آن ها دو هستند، از دو حال خارج نیست، یا از تمام جهات متفقند یا مختلف، اما هنگامی که ما آفرینش را منظم می بینیم

ص:38

و کواکب آسمان هر کدام در مسیر ویژه خود سیر می کنند و شب و روز با نظم خاصی جانشین یکدیگر می شوند و خورشید و ماه هر یک، برنامه ویژه خود را دارند، این هماهنگی تدبیر جهان و انسجام امورش دلیل بر این است که مدبّر یکی است.

(46) سوره مُؤمنون

از این گذشته، اگر ادعا کنی خداوند دو تا است لابد در میان آن ها باید فاصله ای (امتیازی) باشد تا دوگانگی درست شود، در این جا آن فاصله (امتیاز) خود موجود سومی: ازلی خواهد بود، و به این ترتیب خدایان، سه می شوند، و اگر بگویی سه هستند، باید میان آن ها دو فاصله (امتیاز) باشند، در این صورت باید به پنج وجود قدیم ازلی قائل شوی، و به همین ترتیب، عدد بالا می رود و سر از بی نهایت درمی آورد. (1)

آغاز این حدیث، اشاره به برهان تمانع است، و ذیل آن اشاره به برهان دیگری است، که آن «برهان فُرْجَه» یا «تفاوت مابِهِ الاِْشْتِراکُ، و مابِهِ الاِْمْتِیازُ» می گویند.

جزء هیجدهم (47)

درحدیث دیگری می خوانیم که «هشام بن حکم» از امام صادق علیه السلام پرسید: «مَا الدَّلیلُ عَلی اَنَ اللّه َ واحِدٌ؟ قالَ: اِتِّصالُ التَّدْبیرِ وَ تَمامُ

ص:39


1- « توحید صدوق » ، (طبق نقل تفسیر نُورُالثَّقَلَیْن، ج 3، صفحه 417 و 418) .

الصُّنْعِ، کَما قالَ اللّه ُ عَزَّ وَ جَلَّ: لَوْ کانَ فیهِما الِهَهٌ اِلاَّاللّه ُ لَفَسَدَتا» .

هشام می گوید: عرض کردم چه دلیلی بر یگانگی خدا وجود دارد؟ فرمود: پیوستگی و انسجام تدبیر جهان، و کامل بودن آفرینش، آن گونه که خداوند متعال فرموده: «لَوْ کانَ فیهِما الِهَهٌ اِلاَّ اللّه ُ لَفَسَدَتا» (اگر در آسمان و زمین، خدایانی جز اوبودند جهان به فساد کشانده می شد). (1)

پاسخ بدی به نیکی

96 اِدْفَعْ بِالَّتی هِیَ اَحْسَنُ السَّیِّئَهَ نَحْنُ اَعْلَمُ بِما یَصِفُونَ

بدی را از راهی که بهتر است ، دفع کن ( و پاسخ بدی را به نیکی ده ) ما به آن چه آن ها توصیف می کنند، آگاه تریم .

درسیره پیشوایان وروش عملی پیامبرگرامی صلی الله علیه و آله وائمه هدی علیهم السلام

(48) سوره مُؤمنون

بسیار دیده ایم افراد یا جمعیت هایی را که مرتکب بدترین جنایات شده اند ، به نیکی پاسخ گفته و مشمول محبتشان ساخته اند و همین سبب انقلاب و دگرگونی روحی و بازگشت آن ها به طریق حق گردیده است .

قرآن بارها و از جمله در آیه فوق این امر را به عنوان یک اصل در

ص:40


1- « توحید صدوق » ، (طبق نقل تفسیر نُورُالثَّقَلَیْن، ج 3، صفحه 417 و 418) .

مبارزه با بدی ها به مسلمانان گوشزد می کند و حتی در آیه 34 سوره فصلت می گوید : « فَاِذَا الَّذی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَهٌ کَاَنَّهُ وَلِیُّ حَمیمٌ : نتیجه این کار آن خواهد شد که دشمنان سرسخت ، دوستان گرم و صمیمی شوند » .

ولی ناگفته پیدا است که این دستور مخصوص مواردی است که دشمن از آن سوءاستفاده نکند ، آن را دلیل بر ضعف نشمارد و بر جرأت و جسارتش افزوده نگردد .

از وسوسه های شیطان به خدا پناه برید

97 وَ قُلْ رَبِّ اَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطینِ

جزء هیجدهم (49)

و بگو:پروردگارا!من ازوسوسه های شیاطین به توپناه می برم.

98 وَ اَع-ُوذُ بِکَ رَبِّ اَنْ یَحْضُروُنِ

و از این که آنان نزد من حاضر شوند، نیز به تو پناه می برم ای پروردگار .

« هَمَزات » جمع « هَمْزَه » به معنی دفع و تحریک باشدت است و اگر به حرف هَمْزَه ، « هَمْزَه » می گویند ، به خاطر آن است که از انتهای گلو با شدت بیرون می آید و به گفته بعضی از مفسران « هَمْز » و « غَمْز » و « رَمْز » هرسه یک معنی را می رساند ، اما « رَمْز » به مرحله

ص:41

خفیف و « غمز » از آن شدیدتر و « همز » نهایت شدت را بیان می کند .

و با توجه به این که « شیاطین » جمع است ، همه شیطان های آشکار و پنهان ، انس و جن را شامل می گردد .

در تفسیر « علیّ بن ابراهیم » می خوانیم که امام در معنی آیه « قُلْ رَبِّ اَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطینِ » فرمود: « هُوَ ما یَقَعُ فی قَلْبِکَ مِنْ وَسْوَسَهِ الشَّیْطانِ : منظور از آن ، وسوسه های شیطانی است که در قلب تو می افتد » .(1)

(50) سوره مُؤمنون

آن جاکه پیامبر صلی الله علیه و آله باداشتن مقام عصمت و مصونیت الهی ، چنین تقاضایی را از خدا می کند ، تکلیف دیگران روشن است ، باید همه مؤمنان از پروردگار که مالک و مدبر آن ها است ، بخواهند لحظه ای آن ها را به حال خودشان وانگذارد ، نه تنها تحت تأثیر وسوسه شیاطین قرار نگیرند ، بلکه در مجلس آن ها نیز حضور نیابند .

به این ترتیب همه نوجوانان عزیز باید به طور مداوم از القائات شیطانی برحذر باشند و همیشه خود را از این نظر در پناه او قرار دهند .

ص:42


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 552 .

115 اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثا وَ اَنَّکُمْ اِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ

ولی آیاگمان کرده ایدکه ما شمارا بیهوده آفریده ایم و به سوی ما بازگشت نخواهیدکرد؟

این جمله کوتاه و پرمعنی یکی از زنده ترین دلایل رستاخیز و حساب و جزای اعمال را بیان می کند و آن این که اگر راستی قیامت و معادی در کار نباشد ، زندگی دنیا عبث و بیهوده خواهد بود، زیرا زندگی این جهان با تمام مشکلاتی که دارد و با این همه تشکیلات و مقدمات و برنامه هایی که خدا برای آن چیده است ، اگر صرفا برای همین چندروز باشد، بسیار پوچ و بی معنی است .

جزء هیجدهم (51)

پایان سوره مُؤمنون

(52) سوره مُؤمنون

ص:43

سوره نُور

سوره نُور

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 سُورَهٌ اَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ اَنْزَلْنا فیها ایاتٍ بَیِّناتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّروُنَ

این سوره ای است که ما آن را فروفرستادیم و واجب نمودیم و در آن آیات بیّنات نازل کردیم، شاید شما متذکر شوید .

نام این سوره « نور » است به خاطر آیه نور که چشم گیرترین آیات سوره است ، ولی گذشته از این ، محتوای سوره نیز از نورانیت خاصی برخوردار است ، به انسان ها، خانواده ها و به زن و مرد نور عفت و پاکدامنی می بخشد، به زبان ها و سخن ها نورانیت تقوا و راستی می دهد ، به دل ها و جان ها نور توحید و خداپرستی و ایمان به معاد و تسلیم در برابر دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله می دهد .

« سُورَه » از ماده « سُور » به معنی ارتفاع و بلندی بنا است ، سپس

جزء هیجدهم (53)

به دیوارهای بلندی که در گذشته اطراف شهرها برای حفظ از هجوم دشمنان می کشیدند ، « سور » اطلاق کرده اند و از آن جا که این دیوارها شهر را از منطقه بیرون جدا می کرد ، تدریجا این کلمه به قطعه و بخشی از چیزی از جمله قطعه و بخشی

ص:44

از قرآن که از بقیه جدا شده ، اطلاق گردیده است .

بعضی از ارباب لغت نیز گفته اند : « سوره » به بناهای زیبا و بلند و برافراشته گفته می شود و به بخش های مختلف قرآن که از یکدیگر جدا است، « سوره » اطلاق شده است.(1)

این تعبیر اشاره به این حقیقت است که تمام احکام و مطالب این سوره اعم از عقاید و آداب و دستورها همه دارای اهمیت فوق العاده ای است ، زیرا همه از طرف خداوند نازل شده است

مخصوصا جمله « فَرَضْناها » ( آن را فرض کردیم ) باتوجه به این که « فَرْض » به معنی قطع است ، نیز این معنی را تأکید می کند .

(54) سوره نُور

تعبیر به « ایاتٍ بَیِّناتٍ » ممکن است اشاره به حقایقی از توحید و مبدأ و معاد و نبوت باشد که در آن مطرح شده ، در برابر « فَرَضْنا » که اشاره به احکام و دستورهایی است که در این سوره بیان گردیده و به عبارت دیگر یکی اشاره به « عقاید » است و دیگری اشاره به « احکام » .

جمله « لَعَلَّکُمْ تَذَکَّروُنَ » ( شاید شما متذکر شوید ) بار دیگر این

ص:45


1- « لسان العرب » ، جلد 4 ، ماده « سور » .

واقعیت را در نظرها مجسم می کند که ریشه همه اعتقادات راستین و برنامه های عملی اسلام در درون فطرت انسان ها نهفته است و بر این اساس توضیح آن ها یک نوع « تذکر و یادآوری » محسوب می شود .

شیطان و دوستان شیطانی آرام آرام شما را فریب می دهند

21 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ فَاِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَالْمُنْکَرِ وَ لَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکی مِنْکُمْ مِنْ اَحَدٍ اَبَدا وَ لکِنَّ اللّهَ یُزَکّی مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ

جزء هیجدهم (55)

ای کسانی که ایمان آورده اید! از گام های شیطان پیروی نکنید، هرکس قدم جای قدم های شیطان بگذارد ( گمراهش می سازد ) چراکه او امر به فحشاء و منکر می کند و اگر فضل و رحمت الهی به سراغ شما نمی آمد ، احدی از شما هرگز پاک نمی شد ، ولی خداوند هر که را بخواهد تزکیه می کند و خدا شنوا و دانا است .

« زکات » و « تَزْکِیَه »در اصل به معنی نمو یافتن و نمو دادن است ،

ص:46

ولی در بسیاری از موارد به معنی پاک شدن و پاک کردن به کار رفته است و این هردو ممکن است به یک ریشه بازگردد، زیرا تا پاکی از موانع و مفاسد و رذایل نباشد ، رشد و نمو امکان پذیر نخواهد بود .

گرچه این آیه صریحا داستان « اِفْک » را دنبال نمی کند ، ولی تکمیلی برای محتوای آن بحث محسوب می شود، هشداری است به همه مؤمنان که نفوذ افکار و اعمال شیطانی گاه به صورت تدریجی و کم رنگ است و اگر در همان گام های نخست کنترل نشود ، وقتی انسان متوجه می گردد که کار از کار گذشته است ، بنابراین هنگامی که نخست وسوسه های اشاعه فحشاء یا هر گناه دیگر آشکار می شود ، باید همان جا در مقابل آن ایستاد تا آلودگی گسترش پیدا نکند .

(56) سوره نُور

اگر « شَیْطان » را به معنی وسیع کلمه یعنی "هر موجود موذی و تبهکار و ویرانگر" تفسیر کنیم ، گستردگی این هشدار در تمام ابعاد زندگی روشن می شود .

هرگز نمی شود یک انسان باایمان و پاکدامن را یک مرتبه در آغوش فساد پرتاب کرد ، بلکه گام به گام این راه را می سپرد ؛

گام اول معاشرت و دوستی با آلودگان است .

گام دوم شرکت در مجلس آن ها .

ص:47

گام سوم فکر گناه .

گام چهارم ارتکاب مصادیق مشکوک و شبهات .

جزء هیجدهم (57)

گام پنجم انجام گناهان صغیره .

و بالاخره در گام های بعد گرفتار بدترین کبائر می شود ، درست به کسی می ماندکه زمام خویش را به دست جنایتکاری سپرده، او را گام به گام به سوی پرتگاه می برد تا سقوط کند و نابود گردد، آری « خطوات شیطان» این است .

در مورد فرق میان « فحشاء » و « منکر » در جلد 11 تفسیر نمونه ، ذیل 90 / نحل بحث شده است .

سپس به یکی از مهم ترین نعمت های بزرگش بر انسان ها در طریق هدایت اشاره کرده و چنین می گوید : « وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکی مِنْکُمْ مِنْ اَحَدٍ اَبَدا وَ لکِنَّ اللّهَ یُزَکّی مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ » .

بدون شک فضل و رحمت الهی است که موجب نجات انسان از آلودگی ها و انحرافات و گناهان می شود ، چراکه از یک سو موهبت عقل را داده و از سوی دیگر موهبت وجود پیامبر و احکامی که از طریق وحی نازل می گردد ، ولی از این مواهب گذشته ، توفیقات خاص او

ص:48

و امدادهای غیبیش که شامل حال انسان های آماده و مستعد و مستحق می گردد ، مهم ترین عامل پاکی و تزکیه است .

جمله « مَنْ یَشاءُ » به معنی اراده و مشیّت بی دلیل نیست ، بلکه تا مجاهده و تلاشی از ناحیه بندگان نباشد ، هدایت و موهبتی از ناحیه خدا صورت نمی گیرد ، آن کس که طالب این راه است و در آن گام می نهد و جهاد می کند ، دستش را می گیرد و از وسوسه شیاطین حفظش می کند و به سر منزل مقصود می رساند .

(58) سوره نُور

و به تعبیر دیگر فضل و رحمت الهی گاه جنبه « تشریعی » دارد و آن از طریق بعثت پیامبران و نزول کتب آسمانی و تشریع احکام و بشارت ها و انذارها است و گاه جنبه « تکوینی » دارد و آن از طریق امدادهای معنوی و الهی است و آیه مورد بحث ( به قرینه جمله « مَنْ یَشاءُ » ) بیشتر ناظر به قسمت دوم است .

در قیامت زبان و دست و پا شهادت می دهند

جزء هیجدهم (59)

24 یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ اَلْسِنَتُهُمْ وَ اَیْدیهِمْ وَ اَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ

در آن روز که زبان ها و دست ها و پاهایشان بر ضد آن ها به اعمالی که مرتکب می شدند، گواهی می دهد .

ص:49

درقیامت زبان آن ها بی آن که خودشان مایل باشند ، به گردش درمی آید و حقایق را بازگو می کند ، این مجرمان بعد از مشاهده دلایل و شواهد قطعی جرم برخلاف میل باطنی خود صریحا اقرار به گناه کرده و همه چیز را فاش می سازند ، چرا که جایی برای انکار نمی بینند .

دست و پای آن ها نیز به سخن درمی آید و حتی طبق آیات قرآن پوست تن آن ها سخن می گوید ، گویی نوارهای ضبط صوتی هستندکه همه صداهای انسان را ضبط کرده و آثار گناهان در طول عمر بر آن ها نقش بسته است و در آن جا که یَوْمُ الْبُرُوز و روز آشکار شدن همه پنهانی ها است ، ظاهر می شوند .

و اگر می بینیم در بعضی از آیات قرآن اشاره به روز قیامت می فرماید ؛ « امروز ما بر زبان آن ها مهر می زنیم و دست و پایشان با ما سخن می گوید » ( اَلْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلی اَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا اَیْدیهِمْ وَ تَشْهَدُ اَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ ) ( 65 / یس ) ، منافاتی با آیه مورد بحث ندارد ، چراکه ممکن است در آغاز زبان ها از کار بیفتد و سایر اعضاء شهادت دهند و هنگامی که شهادت دست و پا حقایق را برملا کرد، زبان به حرکت درآید و گفتنی ها را بگوید و به گناهان اعتراف کند .

(60) سوره نُور

ص:50

بدون اجازه به خانه دیگران وارد نشوید

27 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتا غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتّی تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلی اَهْلِها ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّروُنَ

ای کسانی که ایمان آورده اید! در خانه هایی غیر از خانه خود وارد نشوید تا اجازه بگیرید و بر اهل آن خانه سلام کنید ، این برای شما بهتر است شاید متذکر شوید .

جزء هیجدهم (61)

در این جا جمله « تَسْتَأْنِسُوا » به کار رفته نه « تَسْتَأْذِنُوا » زیرا جمله دوم فقط اجازه گرفتن را بیان می کند ، درحالی که جمله اول که از ماده « اُنْس » گرفته شده ، اجازه ای توأم با محبت و لطف و آشنایی و صداقت را می رساند و نشان می دهد که حتی اجازه گرفتن باید کاملاً مؤدبانه و دوستانه و خالی از هرگونه خشونت باشد .

بنابراین هرگاه این جمله را بشکافیم ، بسیاری از آداب مربوط به این بحث در آن خلاصه شده است ، مفهومش این است که فریادنکشید، در را محکم نکوبید ، با عبارات خشک و زننده اجازه نگیرید و به هنگامی که اجازه داده شد ، بدون سلام وارد نشوید ، سلامی که نشانه صلح و صفا و پیام آور محبت و دوستی است .

ص:51

قابل توجه این که این حکم را که جنبه انسانی و عاطفی آن روشن است ، با دو جمله « ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ » و « لَعَلَّکُمْ تَذَکَّروُنَ » همراه می کند که خود دلیلی بر آن است که این گونه احکام ریشه در اعماق عواطف و عقل و شعور انسانی داردکه اگر انسان کمی در آن بیندیشد، متذکر خواهد شد که خیر و صلاح او در رعایت این قبیل آداب معاشرت است .

(62) سوره نُور

28 فَاِنْ لَمْ تَجِدوُا فیها اَحَدا فَلا تَدْخُلُوها حَتّی یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ اِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ اَزْکی لَکُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلیمٌ

و اگرکسی در آن نیافتید ، داخل آن نشوید تا به شما اجازه داده شود و اگر گفته شود: بازگردید ، بازگردید که برای شما پاکیزه تر است و خداوند به آن چه انجام می دهید، آگاه است .

ممکن است منظور از این تعبیر آن باشد که گاه در آن خانه کسانی هستند ، ولی کسی که به شما اذن دهد و صاحب اختیار و صاحب البیت باشد، حضور ندارد، شما در این صورت حق ورود نخواهید داشت .

و یا این که اصلاً کسی در خانه نیست ، اما ممکن است

ص:52

صاحب خانه در منزل همسایگان و یا نزدیک آن محل باشد و به هنگامی که صدای در زدن و یا صدای شما را بشنود ، بیاید و اذن ورود دهد ، در این موقع حق ورود دارید ، به هرحال آن چه مطرح است ، این است که بدون اذن داخل نشوید .

جزء هیجدهم (63)

سپس اضافه می کند : « وَ اِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِع-ُوا هُوَ اَزْکی لَکُمْ » .

اشاره به این که هرگز جواب رد شما را ناراحت نکند ، چه بسا صاحب خانه در حالتی است که از دیدن شما در آن حالت ناراحت می شود و یا وضع او و خانه اش آماده پذیرش میهمان نیست .

و از آن جا که به هنگام شنیدن جواب منفی گاهی حس کنجکاوی بعضی تحریک می شود و به فکر این می افتند که از درز در یا از طریق گوش فرادادن و استراق سمع مطالبی از اسرار درون خانه را کشف کنند، در ذیل همین آیه می فرماید : « خدا به آن چه انجام می دهید ، آگاه است » ( وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلیمٌ ) .

31 وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ اَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُروُجَهُنَّ وَ لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ اِلاّ ما ظَهَرَ مِنْها وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَ عَلیجُیُوبِهِنَ وَلایُبْدینَ زینَتَهُنَّ ا

ص:53

ِلاّلِبُعُولَتِهِنَ اَوْ ابائِهِنَّ اَوْ اباءِ بُعُولَتِهِنَّ اَوْ اَبْنائِهِنَّ اَوْ اَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ اَوْ اِخْوانِهِنَّ اَوْ بَنی اِخْوانِهِنَّ اَوْ بَنی اَخَواتِهِنَّ اَوْ نِسائِهِنَّ اَوْ ما مَلَکَتْ اَیْمانُهُنَّ اَوِالتّابِعینَ غَیْرِاُولِی الاِْرْبَهِ مِنَ الرِّجالِ اَوِالطِّفْلِ الَّذینَ لَمْ یَظْهَروُاعَلیعَوْراتِ النِّساءِوَلایَضْرِبْنَ بِاَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفینَ مِنْ زینَتِهِنَّ وَ تُوبُوا اِلَی اللّهِ جَمیعا اَیُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ

(64) سوره نُور

و به زنان باایمان بگو : چشم های خود ( از نگاه هوس آلود ) فروگیرند و دامان خویش را حفظ کنند و زینت خود را جز آن مقدار که ظاهر است ، آشکار ننمایند و ( اطراف ) روسری های خود را بر سینه خود افکنند ( تا گردن و سینه با آن پوشانده شود )و زینت خود را آشکار نسازند ، مگر برای شوهرانشان یاپدرانشان یاپدرشوهرانشان یاپسرانشان یا پسران همسرانشان یا برادرانشان یاپسران برادرانشان ، یا پسران خواهرانشان، یا زنان هم کیششان یا بردگانشان (کنیزانشان)یا افرادسفیه که تمایلی به زن ندارند یا کودکانی که از امور جنسی مربوط به زن آگاه نیستند ، آن ها هنگام

ص:54

راه رفتن، پاهای خود را به زمین نزنند تا زینت پنهانیشان دانسته شود( و صدای خلخال که بر پا دارند ، به گوش رسد ) و همگی به سوی خدا بازگردید ای مؤمنان تا رستگارشوید.

جزء هیجدهم (65)

« چشم چرانی » همان گونه که بر مردان حرام است ، بر زنان نیز حرام می باشد و پوشانیدن عورت از نگاه دیگران ، چه از مرد و چه از زن ، برای زنان نیز همانند مردان واجب است .

حجاب نشانه شخصیّت دخترهاست

سپس به مسأله حجاب که یکی از ویژگی زنان است ، ضمن سه جمله اشاره فرموده ؛

(66) سوره نُور

« آن ها نباید زینت خود را آشکار سازند جز آن مقدار که طبیعتا ظاهر است » ( وَ لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ اِلاّ ما ظَهَرَ مِنْها ) .

زنان حق ندارند زینت هایی که معمولاً پنهانی است آشکار سازند ، هرچند اندامشان نمایان نشود و به این ترتیب آشکار کردن لباس های زینتی مخصوصی را که در زیر لباس عادی یا چادر می پوشند ، مجاز نیست ، چرا که قرآن از ظاهر ساختن چنین زینت هایی نهی کرده است .

در روایات متعددی که از ائمه اهل بیت علیهم السلام نقل شده نیز این معنی دیده می شود که زینت باطن به « قِلادَه » ( گردن بند ) ، « دِمْلَج »

ص:55

( بازوبند ) و « خَلْخال » ( پای برنجن همان زینتی که زنان عرب در مچ پاها می کردند ) تفسیر شده است .(1)

و چون در روایات متعدد دیگری زینت ظاهر به انگشتر و سرمه و مانند آن تفسیر شده ، می فهمیم که منظور از زینت باطن نیز خود زینت هایی است که نهفته و پوشیده است .

جزء هیجدهم (67)

دومین حکمی که در آیه بیان شده ، این است که ؛ « آن ها باید خمارهای خود را بر سینه های خود بیفکنند » ( وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلی جُیُوبِهِنَّ ) .

«خُمُر» جمع « خِمار » در اصل به معنی پوشش است ، ولی معمولاً به چیزی گفته می شود که زنان با آن سر خود را می پوشانند ( روسری ) .

« جُیُوب » جمع « جَیْب » به معنی یقه پیراهن است که از آن تعبیر به گریبان می شود و گاه به قسمت بالای سینه به تناسب مجاورت با آن نیز اطلاق می گردد .

از این جمله استفاده می شود که زنان قبل از نزول آیه ، دامنه روسری خود را به شانه ها یا پشت سر می افکندند ، به طوری که گردن و

ص:56


1- « تفسیر علیّ بن ابراهیم » ، ذیل آیه مورد بحث .

کمی از سینه آن ها نمایان می شد ، قرآن دستور می دهد روسری خود را بر گریبان خود بیفکنند تا هم گردن و هم آن قسمت از سینه که بیرون است ، مستور گردد .

(68) سوره نُور

در سومین حکم مواردی راکه زنان می توانند درآن جا حجاب خود را برگیرند و زینت پنهان خود را آشکار سازند ، با این عبارت شرح می دهد که « آن ها نباید زینت خود را آشکار سازند » ( وَ لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ ) ، « مگر » ( اِلاّ ) در دوازده مورد ذکر شده در آیه .

و بالاخره چهارمین حکم را چنین بیان می کند ؛ « آن ها به هنگام راه رفتن پاهای خود را به زمین نزنند تا زینت پنهانیشان دانسته شود » ( و صدای خلخالی که بر پا دارند ، به گوش رسد ) ( وَ لایَضْرِبْنَ بِاَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفینَ مِنْ زینَتِهِنَّ ) .

آن ها در رعایت عفت و دوری از اموری که آتش شهوت را در دل مردان شعله ور می سازد و ممکن است منتهی به انحراف از جاده عفت شود ، آن چنان باید دقیق و سخت گیر باشند که حتی از رساندن صدای خلخالی که در پای دارند، به گوش مردان بیگانه خودداری کنند و این گواه باریک بینی اسلام در این زمینه است .

35 اَللّهُ نُورُالسَّمواتِ وَ الاْرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکوهٍ فیها

جزء هیجدهم (69)

ص:57

مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فیزُجاجَهٍ نِالزُّجاجَهُ کَاَنَّهاکَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لا شَرْقِیَّهٍ وَ لا غَرْبِیَّهٍ یَکادُ زَیْتُها یُضیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللّهُ الاَْمْثالَ لِلنّاسِ وَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیمٌ

خداوندنورآسمان ها و زمین است، مَثَل نورخداوند همانند چراغ دانی است که در آن چراغی (پرفروغ) باشد، آن چراغ در حبابی قرارگیرد، حبابی شفاف و درخشنده همچون یک ستاره فروزان ، این چراغ با روغنی افروخته می شود که ازدرخت پربرکت زیتونی گرفته شده که نه شرقی است و نه غربی (آن چنان روغنش صاف و خالص است که) نزدیک است بدون تماس با آتش شعله ورشود، نوری است برفراز نور، و خدا هرکس را بخواهد، به نور خود هدایت می کند و خدا برای مردم مثل ها می زند و خداوند به هر چیزی آگاه است.

(70) سوره نُور

« مِشْکوه » محفظه ای برای چراغ در مقابل حمله باد و طوفان بود و از آن جا که غالبا در دیوار ایجاد می شد ، نور چراغ را نیز متمرکز ساخته

ص:58

و منعکس می نمود .

« مِصْباح » به معنی خود چراغ است که معمولاً با فتیله و یک ماده روغنی قابل اشتعال افروخته می شده است .

« زُجاجَه » یعنی شیشه و در اصل به سنگ های شفاف گفته می شود و از آن جا که شیشه نیز از مواد سنگی ساخته می شود و شفاف است ، به آن « زُجاجَه » می گویند .

معانی هفتگانه " نور" در قرآن مجید و روایات اسلامی

در قرآن مجید و روایات اسلامی از چند چیز به عنوان « نور » یاد شده است ؛

قرآن مجید چنان که در آیه 15 سوره مائده آمده : « قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبینٌ : ازسوی خداوند نور و کتاب آشکاری برای شما آمد » و در آیه 157 سوره اعراف نیز می خوانیم : « وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی اُنْزِلَ مَعَهُ اوُلئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ : کسانی که پیروی از نوری می کنند که با پیامبر نازل شده است ، آن ها رستگاران هستند » .

جزء هیجدهم (71)

ایمان چنان که در آیه 257 سوره بقره آمده : « اَللّهُ وَلِیُّ الَّذینَ امَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّورِ : خداوند ولیّ کسانی است که ایمان آورده اند، آن ها را از ظلمت های ( شرک و کفر ) به

ص:59

سوی نور ( ایمان ) رهبری می کند » .

هدایت الهی و روشن بینی چنان که در آیه 122 سوره انعام آمده : « اَوَ مَنْ کانَ مَیْتا فَاَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُورا یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها : آیا کسی که مرده بوده است و ما او را زنده کردیم و نور هدایتی برای او قرار دادیم که در پرتو آن بتواند در میان مردم راه برود ، همانند کسی است که در تاریکی باشد و هرگز از آن خارج نگردد » ؟

آیین اسلام چنان که در آیه 32 سوره توبه می خوانیم : « وَ

(72) سوره نُور

یَأْبَی اللّهُ اِلاّ اَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِروُنَ : خداوند ابا دارد جز از این که نور ( اسلام ) را کامل کند ، هرچند کافران نخواهند » .

شخص پیامبر صلی الله علیه و آله در آیه 46 سوره احزاب درباره پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم : « وَ داعِیا اِلَی اللّهِ بِاِذْنِهِ وَ سِراجا مُنیرا: ما تو را دعوت کننده به سوی خدا به اذن و فرمان او قراردادیم و چراغی نوربخش » .

امامان و پیشوایان معصوم علیهم السلام چنان که در زیارت جامعه آمده است : « خَلَقَکُمُ اللّهُ اَنْوارا فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقینَ : خداوند شما را نورهایی آفرید که گِرد عرش او حلقه زده بودید » و نیز در

ص:60

همان زیارت نامه آمده است : « وَ اَنْتُمْ نُورُ الاَْخْیارِ وَ هُداهُ الاَْبْرارِ : شما نور خوبان و هدایت کننده نیکوکاران هستید » .

علم و دانش چنان که درحدیث مشهوراست: « اَلْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهَ اللّهُ فی قَلْبِ مَنْ یَشاءُ : علم نوری است که خدا در قلب هر کس که بخواهد ، می افکند » ... این ها همه از یک سو .

جزء هیجدهم (73)

خواصّ نور

نور دارای خواص و ویژگی های زیر است ؛

نور زیباترین و لطیف ترین موجودات در جهان ماده است و سرچشمه همه زیبایی ها و لطافت ها است .

نور بالاترین سرعت را طبق آن چه در میان دانشمندان معروف است ، در جهان ماده دارد ، نور با سرعت سیصدهزار کیلومتر در ثانیه می تواند کره زمین را در یک چشم برهم زدن ( کمتر از یک ثانیه ) هفت بار دور بزند، به همین دلیل مسافت های فوق العاده عظیم و سرسام آور نجومی را فقط با سرعت سیر نور می سنجند و واحد سنجش در آن ها سال نوری است ، یعنی مسافتی را که نور در یک سال با آن سرعت سرسام آورش می پیماید .

ص:61

نور وسیله تبیین اجسام و مشاهده موجودات مختلف این جهان است و بدون آن چیزی را نمی توان دید ، بنابراین هم « ظاهر » است و هم « مظهر » ( ظاهرکننده غیر ) .

(74) سوره نُور

نور آفتاب که مهم ترین نور در دنیای ما می باشد ، پرورش دهنده گل ها و گیاهان بلکه رمز بقای همه موجودات زنده است و ممکن نیست موجودی بدون استفاده از نور ( به طور مستقیم یا غیرمستقیم ) زنده بماند .

امروز ثابت شده که تمام رنگ هایی را که ما می بینیم ، نتیجه تابش نور آفتاب یا نورهای مشابه آن است وگرنه موجودات در تاریکی مطلق رنگی ندارند .

تمام انرژی های موجود در محیط ما ( به جز انرژی اتمی ) همه از نور آفتاب سرچشمه می گیرد ، حرکت بادها ، ریزش باران و حرکت نهرها و سیل ها و آبشارها و بالاخره حرکت همه موجودات زنده با کمی دقت به نور آفتاب منتهی می شود .

سرچشمه گرما و حرارت و آن چه بستر موجودات را گرم نگه می دارد ، همان نور آفتاب است حتی گرمی آتش که از چوب درختان و یا زغال سنگ و یا نفت و مشتقات آن به دست می آید ، نیز از گرمی

ص:62

آفتاب است ، چرا که همه این ها طبق تحقیقات علمی به گیاهان و حیواناتی بازمی گردند که حرارت را از خورشید گرفته و در خود ذخیره کرده اند ، بنابراین حرکت موتورها نیز از برکت آن است .

جزء هیجدهم (75)

نور آفتاب نابودکننده انواع میکروب ها و موجودات موذی است و اگر تابش اشعه این نور پربرکت نبود ، کره زمین تبدیل به بیمارستان بزرگی می شد که همه ساکنانش با مرگ دست به گریبان بودند.

خلاصه هرچه در این پدیده عجیب عالم خلقت ( نور ) بیشتر می نگریم و دقیق تر می شویم ، آثار گران بها و برکات عظیم آن آشکارتر می شود .

حال با درنظر گرفتن این دو مقدمه اگر بخواهیم برای ذات پاک خدا تشبیه و تمثیلی از موجودات حسی این جهان انتخاب کنیم ( گرچه مقام باعظمت او از هر شبیه و نظیر برتر است ) آیا جز از واژه « نور » می توان استفاده کرد ؟ همان خدایی که پدیدآورنده تمام جهان هستی است ،

(76) سوره نُور

روشنی بخش عالم آفرینش است ، همه موجودات زنده به برکت فرمان او زنده هستند و همه مخلوقات بر سر خوان نعمت او هستند که اگر لحظه ای چشم لطف خود را از آن هابازگیرد، همگی درظلمت فنا و نیستی فرومی روند .

ص:63

و جالب این که هر موجودی به هر نسبت با او ارتباط دارد ، به همان اندازه نورانیت و روشنایی کسب می کند ؛

قرآن نور است ، چون کلام او است .

آیین اسلام نور است ، چون آیین او است .

پیامبران نورند ، چون فرستادگان او هستند .

امامان معصوم انوار الهی هستند ، چون حافظان .

آیین او بعد از پیامبران هستند .

ایمان نور است ، چون رمز پیوند با او است .

علم نور است ، چون سبب آشنایی با او است .

بنابراین « اَللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الاْرْضِ » .

جزء هیجدهم (77)

اگر « نور » را به معنی وسیع کلمه به کار بریم ، یعنی "هرچیزی که ذاتش ظاهر و آشکار باشد و ظاهرکننده غیر" . در این صورت به کار بردن کلمه « نور » در ذات پاک خدا ، جنبه تشبیه نخواهد داشت ، چراکه چیزی در عالم خلقت از او آشکارتر نیست و تمام آن چه غیر او است ، از برکت وجود او آشکار است .

در کتاب « توحید » از امام علی بن موسی الرضا چنین آمده که از آن حضرت تفسیر آیه « اَللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الاْرْضِ » را

ص:64

خواستند ، فرمود : « هادٍ لاَِهْلِ السَّمواتِ وَ هادٍ لاَِهْلِ الاَْرْضِ : او هدایت کننده اهل آسمان ها و هدایت کننده اهل زمین است » .

در حقیقت این یکی از خواص نور الهی است ، اما مسلما منحصر به آن نمی باشد و به این ترتیب تمام تفسیرهایی را که در زمینه این آیه گفته اند ، می توان در آن چه ذکر کردیم ، جمع نمود که هرکدام اشاره به یکی از ابعاد این نور بی نظیر و این روشنایی بی مانند است .

جالب این که در فراز چهل و هفتم از دعای « جوشن کبیر » که مجموعه ای از صفات خداوند متعال است ، می خوانیم : « یا نُورَ النُّورِ یا مُنَوِّرَ النُّورِ یا خالِقَ النُّورِ یا مُدَبِّرَ النُّورِ یا مُقَدِّرَ النُّورِ یا نُورَ کُلِّ نُورٍ یا نُورا قَبْلَ کُلِّ نُورٍ یا نُورا بَعْدَ کُلِّ نُورٍ یا نُورا فَوْقَ کُلِّ نُورٍ یا نُورا لَیْسَ کَمِثْلِه نُورٌ : ای نور نورها ، ای روشنی بخش روشنایی ها ، ای آفریننده نور ، ای تدبیر کننده نور ، ای تقدیرکننده نور ، ای نور همه نورها ، ای نور قبل از هر نور ، ای نور بعد از هر نور ، ای نوری که برتر از هر نوری و ای نوری که همانندش نوری نیست » .

(78) سوره نُور

و به این ترتیب همه انوار هستی از نور او مایه می گیرد و به نور ذات پاک او منتهی می شود .

قرآن بعد از بیان حقیقت فوق با ذکر یک مثال زیبا و دقیق ،

ص:65

چگونگی نور الهی را در این جا مشخص می کند و می فرماید : « مَثَل نور خدا مانند چراغ دانی است که در آن چراغی باشد و آن چراغ در حبابی قرارگیرد، حبابی شفاف و درخشنده همچون یک ستاره فروزان ... » ( مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکوهٍ فیها مِصْباحٌ ... ) .

جزء هیجدهم (79)

جمله « یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لا شَرْقِیَّهٍ وَ لا غَرْبِیَّهٍ » اشاره به ماده انرژی زای فوق العاده مستعد برای این چراغ است ، چراکه « روغن زیتون » که از درخت پربار و پربرکتی گرفته شود ، یکی از بهترین روغن ها برای اشتعال است ، آن هم درختی که تمام جوانب آن به طورمساوی درمعرض تابش نور آفتاب باشد ، نه در جانب شرق باغ و کنار دیواری قرار گرفته باشد و نه در جانب غربی که تنها یک سمت آن آفتاب ببیند و در نتیجه میوه آن نیمی رسیده و نیمی نارس و روغن آن ناصاف گردد .

با این توضیح به این جا می رسیم که برای استفاده از نور کامل چنین چراغی با درخشش و تابش بیشتر نیاز به چهار عامل داریم ؛

چراغ دانی که آن را از هرسو محافظت کند ، بی آن که از نورش بکاهد ، بلکه نور آن را متمرکزتر سازد .

و حبابی که گردش هوا را بر گِرد شعله تنظیم کند ، اما آن قدر شفاف

ص:66

باشد که به هیچ وجه مانع تابش نور نگردد .

(80) سوره نُور

و چراغی که مرکز پیدایش نور بر فتیله آن است .

و بالاخره ماده انرژی زای صاف و خالص و زلالی که آن قدر آماده اشتعال باشدکه گویی بدون تماس با شعله آتش می خواهدشعله ور گردد .

این ها همه از یک سو، در حقیقت بیانگر جسم و ظاهرشان است .

از سوی دیگر مفسران بزرگ اسلامی در این که محتوای این تشبیه چیست و به اصطلاح « مُشَبَّه » کدام نور الهی است ، تفسیرهای گوناگونی دارند ، اما روح همه آن ها درواقع یک چیز است و آن همان نور « هدایت » است که از قرآن و وحی و وجود پیامبران سرچشمه می گیرد و با دلایل توحید آبیاری می شود و نتیجه آن تسلیم در برابر فرمان خدا و تقوا است .

توضیح این که نور ایمان که در قلب مؤمنان است ، دارای همان چهار عاملی است که در یک چراغ پرفروغ موجود است ؛

« مِصْباح » همان شعله های ایمان است که در قلب مؤمن آشکار می گردد و فروغ هدایت ازآن منتشرمی شود .

جزء هیجدهم (81)

« زُجاجَه » و حباب قلب مؤمن است که ایمان را در وجودش تنظیم می کند .

ص:67

« مِشْکوه » سینه مؤمن و یا به تعبیر دیگر مجموعه شخصیت و آگاهی و علوم و افکار او است که ایمان وی را از گزند طوفان حوادث مصون می دارد .

« شجره مبارکه زیتونه » همان وحی الهی است که عصاره آن درنهایت صفا و پاکی می باشدو ایمان مؤمنان به وسیله آن شعله ور و پربار می گردد .

درحقیقت این نور خدا است ، همان نوری که آسمان ها و زمین را روشن ساخته و از کانون قلب مؤمنان سربرآورده و تمام وجود و هستی آن ها را روشن و نورانی می کند .

دلایلی را که از عقل و خرد دریافته اند ، با نور وحی آمیخته می شود و مصداق « نُورٌ عَلی نُورٍ » می گردد .

و هم در این جا است که دل های آماده و مستعد به این نور الهی هدایت می شوند و مضمون « یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ » درمورد آنان پیاده می گردد .

(82) سوره نُور

بنابراین برای حفظ این نور الهی ( نور هدایت و ایمان ) مجموعه ای از معارف و آگاهی ها و خودسازی ها و اخلاق لازم است که همچون مشکاتی این مصباح را حفظ کند .

ص:68

و نیز قلب مستعد و آماده ای می خواهد که همچون زجاجه برنامه آن را تنظیم نماید .

و امدادی از ناحیه وحی لازم دارد که همچون شجره مبارکه زیتونه به آن انرژی بخشد .

این نور وحی باید از آلودگی به گرایش های مادی و انحرافی شرقی و غربی که موجب پوسیدگی و کدورت آن می شود ، برکنار باشد .

آن چنان صاف و زلال و خالی از هرگونه التقاط و انحراف که بدون نیاز به هیچ چیز دیگر تمام نیروهای وجود انسان را بسیج کند و مصداق « یَکادُ زَیْتُها یُضیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ » گردد .

جزء هیجدهم (83)

هرگونه تفسیربه رأی و پیش داوری های نادرست و سلیقه های شخصی و عقیده های تحمیلی و تمایل به چپ و راست و هرگونه خرافات که محصول این شجره مبارکه را آلوده کند ، از فروغ این چراغ می کاهد و گاه آن را خاموش می سازد .

این است مثالی که خداوند در این آیه برای نور خود بیان کرده و او از همه چیز آگاه است .

36 فی بُیُوتٍ اَذِنَ اللّهُ اَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ الاْصالِ

ص:69

( این چراغ پرفروغ ) در خانه هایی قرار دارد که خداوند اذن فرموده دیوارهای آن را بالا برند ( تا از دستبرد شیاطین و هوس بازان در امان باشد ) خانه هایی که نام خدا در آن برده شود و صبح و شام در آن تسبیح گویند .

« غُدُوّ » به معنی صبحگاهان است ، « راغب » در « مفردات » می گوید : « غُدُوّ » به اول روز گفته می شود و در قرآن در مقابل «آصال» قرار گرفته ، درحالی که « غداه » در برابر « عَشِیّ » آمده است .

(84) سوره نُور

« آصال » جمع « اُصُل » و آن هم به نوبه خود جمع « اصیل » به معنی عصر است و اما این که چرا کلمه « غُدُوّ » به صورت مفرد و « آصال » به صورت جمع آمده ؟ « فخر رازی » می گوید : به خاطر این است که «غُدُوّ» جنبه مصدری دارد و مصدر هرگز جمع بسته نمی شود .

تا این جا ویژگی ها و مشخصات این نور الهی ، نور هدایت و ایمان را در لابلای تشبیه به یک چراغ پرفروغ مشاهده کردیم ، اکنون باید دید این چراغ پرنور در کجا است ؟ و محل آن چگونه است ؟ تا همه آن چه در این زمینه بوده است ، با ذکر این محل روشن گردد .

لذا در این آیه می فرماید : « این مشکاه در خانه هایی قرار دارد که خداوند اذن فرموده که دیوارهای آن را بالا برند و مرتفع سازند ( تا از

ص:70

دستبرد دشمنان و شیاطین و هوس بازان در امان باشد ) خانه هایی که ذکر نام خدا در آن شود » .

اما این که بعضی گفته اند : وجود این چراغ پرفروغ در خانه هایی که ویژگی هایش در این آیه بیان شده ، چه اثری دارد ؟ پاسخش روشن است زیرا خانه ای با این مشخصات که دیوارهای آن برافراشته شده و مردانی مصمم و بیدار و هشیار در آن به پاسداری مشغولند ، ضامن حفاظت این چراغ پرفروغ است ، به علاوه آن ها که در جستجوی چنین منبع نور و روشنایی هستند ، از محل آن باخبر می شوند و به دنبال آن می شتابند .

جزء هیجدهم (85)

اما این که منظور از این « بُیُوت » ( خانه ها ) چیست ؟ پاسخ آن از ویژگی هایی که در ذیل آیه برای آن ذکر شده است ، روشن می شود ، آن جا که می گوید : « در این خانه ها هر صبح و شام تسبیح خدا می گویند » ( یُسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ الاْصالِ ) .

37 رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ اِقامِ الصَّلوهِ وَ ایتاءِ الزَّکوهِ یَخافُونَ یَوْما تَتَقَلَّبُ فیهِ الْقُلُوبُ وَ الاَْبْصارُ

مردانی که نه تجارت و نه معامله، آن هارا از یادخدا و برپا

ص:71

داشتن نماز و ادای زکات غافل نمی کند ، آن ها از روزی می ترسند که دل ها و چشم ها در آن زیر و رو می شود .

(86) سوره نُور

این ویژگی ها نشان می دهد که این بیوت ، همان مراکزی است که به فرمان پروردگار استحکام یافته و مرکز یاد خدا است و حقایق اسلام و احکام خدا از آن نشر می یابد و در این معنی وسیع و گسترده ، مساجد ، خانه های انبیاء و اولیاء، مخصوصا خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و خانه علی جمع است .

و این که برخی مفسران آن را منحصرا به مساجد و یابیوت انبیاء و مانند آن تفسیر کرده اند ، دلیلی بر این انحصار نیست و اگر می بینیم در بعضی از روایات مانند روایتی از امام باقر نقل شده که فرمود : «هِیَ بُیُوتُ الاَْنْبِیاءِ وَ بَیْتُ عَلِیٍّ مِنْها : این آیه اشاره به خانه پیامبران است و خانه علی نیزاز این زمره محسوب می شود » (1)، یا در

جزء هیجدهم (87)

حدیث دیگری از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم که به هنگام تلاوت این آیه از آن حضرت پرسیدند : « منظور چه بیوتی است » ؟ فرمود : « بُیُوتُ الاَْنْبِیاء » است ، ابوبکر پرسید : « این خانه ( اشاره به خانه فاطمه و

ص:72


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 607 .

علی کرد ) نیز از آن جمله است » ؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « نَعَمْ مِنْ اَفاضِلِها : آری این از برترین آن ها است » .(1)

همه این ها اشاره به مصداق های روشن است ، زیرا می دانیم معمول روایات این است که به هنگام تفسیر، مصادیق روشن رابیان می کند.

آری هر کانونی که به فرمان خدا برپا شده و نام خدا در آن برده می شود و هر صبح و شام مردان باایمانی که زندگی مادی آن ها را به خود مشغول و از یاد خدا غافل نمی کند ، به تسبیح و تقدیس در آن مشغولند، چنین خانه هایی مرکزمشکات انوارالهی وایمان وهدایت است.

در این آیه هم « تجارت » آمده است و هم « بیع » با این که به نظر می رسد هر دو یک معنی داشته باشد ولی ممکن است تفاوت این دو از این نظر باشد که تجارت اشاره به یک کار مستمر و مداوم است ، ولی بیع برای یک مرحله و به صورت گذرا است .

(88) سوره نُور

توجه به این امر نیز ضروری است که نمی فرماید : آن ها مردانی هستندکه به سوی تجارت و بیع نمی روند، بلکه می گوید: تجارت و بیع آن ها را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و ادای زکات غافل نمی کند

ص:73


1- « مجمع البیان » ، ذیل آیه مورد بحث .

38 لِیَجْزِیَهُمُ اللّهُ اَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ یَزیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ

هدف این است که خداوند آن ها را به بهترین اعمالی که انجام داده اند ، پاداش دهد و از فضلش بر پاداش آن ها بیفزاید و خداوند هر کس را بخواهد ، بی حساب روزی می دهد ( و از مواهب بی انتهای خویش بهره مند می سازد ) .

در این آیه به پاداش بزرگ این پاسداران نور هدایت و عاشقان حق و حقیقت اشاره می کند .

جزء هیجدهم (89)

در این که منظور از « اَحْسَنَ ما عَمِلُوا » در این آیه چیست ؟ بعضی معتقدند که اشاره به این است که خداوند کار خیر را ده برابر و گاه هفتصد برابر یا بیشتر پاداش می دهد ، چنان که درآیه 160 سوره انعام می خوانیم: « مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها : کسی که کار نیک کند ، ده برابر پاداش می گیرد » و در آیه 261 سوره بقره در مورد انفاق کنندگان پاداشی معادل هفتصدبرابر و یا مضاعف آن ذکر شده است.

این احتمال نیز در تفسیر جمله فوق وجود دارد که منظور این است که خداوند تمام اعمال آن ها را بر معیار و مقیاس بهترین اعمالشان پاداش می دهد ، حتی اعمال کم اهمیت و متوسطشان هم ردیف

ص:74

بهترین اعمالشان در پاداش خواهد بود

و این از فضل خداوند دور نیست ، چراکه در مقام عدالت و مجازات برابری ضروری است ، اما هنگامی که به مقام فضل و کرم می رسد ، مواهب و بخشش ها بی حساب است ، چراکه ذات پاکش نامحدود است و « نعمتش نامتناهی و کرمش بی پایان » .

(90) سوره نُور

هرگز سراب را به جای آب نگیرید

39 وَ الَّذینَ کَفَروُااَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقیعَهٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْانُ ماءً حَتّی اِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئا وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ فَوَفّیهُ حِسابَهُ وَاللّهُ سَریعُ الْحِسابِ

و کسانی که کافر شدند ، اعمالشان همچون سرابی است در یک کویر که انسان تشنه آن را از دور آب می پندارد ، اما هنگامی که به سراغ آن می آید ، چیزی نمی یابد و خدا را نزد آن می یابد و حساب او را صاف می کند و خداوند سریع الحساب است .

« سَراب » در اصل از ماده « سَرَبْ » به معنی راه رفتن در سراشیبی است و « سَرْب » به معنی راه سراشیبی است ، به همین مناسبت « سراب » به تلألؤیی است که از دور در بیابان ها و سراشیبی ها نمایان

ص:75

می شود و به نظر می رسد که در آن جا آب وجود دارد ، در حالی که چیزی جز انعکاس نور آفتاب نیست .

جزء هیجدهم (91)

« قیعَه » به عقیده جمعی از مفسران و ارباب لغت کلمه ای است مفرد به معنای بیابان که جمع آن « قیعان » یا « قیعات » است .(1)

سخن از کسانی است که در بیابان خشک و سوزان زندگی به جای آب ، به دنبال سراب می روند و از تشنگی جان می دهند ، در حالی که مؤمنان در پرتو ایمان، چشمه زلال هدایت را یافته و کنار آن آرمیده اند .

40 اَوْ کَظُلُماتٍ فی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشیهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِه سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ اِذا اَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَریها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورا فَمالَهُ مِنْ نُورٍ

یا همچون ظلماتی است در یک دریای پهناور که موج آن را پوشانیده و بر فراز آن موج دیگری است و بر فراز آن ابری تاریک ظلمت هایی است یکی برفراز دیگری،

(92) سوره نُور

آن چنان که هرگاه دست خود را خارج کند ، ممکن نʘӘʠآ

ص:76


1- « مَجْمَعُ الْبَیان » ، « روحُ الْمَعانی » و « تفسیر قُرْطُبی » .

ن را ببیند و کسی که خدا نوری برای او قرار نداده، نوری برای او نیست .

« سَحاب » چنان که در « لسان العرب » آمده ، به معنی ابری است باران زا و با توجه به این که ابرهای باران زا غالبا ابرهای متراکم هستند ، معمولاً تیره و تارتر می باشند .

« لُجِّیّ » به معنی دریای عمیق و پهناور است و در اصل از ماده « لِجاج » به معنی پی گیری کردن کاری است ( که معمولاً در مورد کارهای نادرست گفته می شود ) سپس به پی گیری امواج دریا و قرار گرفتن آن ها پشت سر هم گفته شده است .

و از آن جا که دریا هرچه عمیق تر و گسترده تر باشد، امواجش بیشتر است ، این واژه در مورد دریاهای عمیق و پهناور به کار می رود .

اکنون دریای خروشان و موّاجی را در نظر بگیرید که بسیار عمیق و ژرف است و می دانیم نور آفتاب که قوی ترین نورها است ، تا حد معینی دردریا نفوذ می کند و آخرین اشعه آن تقریبا در عمق هفتصد متر محو و نابود می گردد ، به طوری که در اعماق بیشتر ، ظلمت دایم و شب جاویدان حکمفرما است ، چرا که مطلقا در آن جا نوری نفوذ نمی کند .

جزء هیجدهم (93)

این را نیز می دانیم که اگر آب صاف و بدون تلاطم باشد ، نور را

ص:77

بهتر منعکس می کند ، ولی امواج متلاطم شعاع نور را درهم می شکند و مقدار کمتری از آن به اعماق آب منتقل می گردد .

اگر بر این امواج خروشان این موضوع را نیز اضافه کنیم که ابری تیره و تار بر بالای آن ها سایه افکنده باشد ، ظلمتی که از آن حاصل می شود ، ظلمتی است فوق العاده متراکم .

ظلمت اعماق آب از یک سو ، ظلمت امواج خروشان از سوی دیگر ، ظلمت ابر تاریک از سوی سوم ، ظلماتی است که بر روی یکدیگر قرارگرفته و بدیهی است که در چنین ظلمتی نزدیک ترین اشیاء قابل رؤیت نخواهد بود ، حتی اگر انسان دست خود را نزدیک چشمش قرار دهد ، آن را نمی بیند .

(94) سوره نُور

کافرانی که از نور ایمان بی بهره اند ، به کسی می مانند که در چنین ظلمت مضاعفی گرفتار شده است ، به عکس مؤمنان روشن ضمیر که مصداق « نورٌ علی نورٍ » هستند .

به هرحال در دو آیه فوق در یک جمع بندی نهایی به این جا می رسیم که اعمال افراد بی ایمان نخست به نور کاذبی تشبیه شده که همچون یک سراب در بیابان خشک و سوزان ظاهر می شود ، سرابی که نه تنها عطش تشنه کامان را فرونمی نشاند ، بلکه

ص:78

به خاطر دوندگی ، بیشتر آن را افزایش می دهد .

سپس ازاین نور کاذب که اعمال ظاهرفریب منافقان بی ایمان است ، وارد مرحله باطن این اعمال می شود ، باطنی هولناک مملو از ظلمت ها و تاریکی های متراکم و هراس انگیز ، باطنی وحشتناک که تمام حواس انسانی در آن از کار می افتد و نزدیک ترین اشیاء محیط بر او پنهان می گردد ، حتی خودش را نمی توان ببیند تا چه رسد به دیگران .

بدیهی است در چنین ظلمت هول انگیزی انسان در تنهایی مطلق و جهل و بی خبری کامل فرومی رود نه راه را پیدامی کند ، نه همسفرانی دارد ، نه موضع خود را می شناسد ، نه وسیله ای در اختیار دارد ، چراکه از منبع نور یعنی « اللّه » کسب روشنایی نکرده و در حجاب خودخواهی و جهل و نادانی فرو رفته است .

جزء هیجدهم (95)

تسبیح عمومی (عبادات چهارگانه) موجودات عالم

41 اَلَمْ تَرَ اَنَّ اللّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَالطَّیْرُ صافّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبیحَهُ وَ اللّهُ عَلیمٌ بِما یَفْعَلُونَ

آیا ندیدی که برای خدا تسبیح می کنند تمام آنان که در آسمان ها و زمین هستند و همچون پرندگان به هنگامی

ص:79

که بر فراز آسمان بال گسترده اند ، هریک از آن ها نماز و تسبیح خود را می داند و خداوند به آن چه انجام می دهند ، عالم است .

42 وَ لِلّهِ مُلْکُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ اِلَی اللّهِ الْمَصیرُ

(96) سوره نُور

و از برای خدا است حکومت و مالکیت آسمان ها و زمین و بازگشت تمامی موجودات به سوی او است .

جمله « اَلَمْ تَرَ » ( آیا ندیدی ) به گفته بسیاری از مفسران به معنی "اَلَمْ تَعْلَم" ( آیا نمی دانی ) است ، زیرا تسبیح عمومی موجودات جهان چیزی نیست که با چشم دیده شود ، بلکه به هر معنی که باشد با قلب و عقل درک می گردد اما از آن جا که این مسأله آن قدر واضح است که گویی با چشم دیده می شود ، تعبیر به « اَلَمْ تَرَ » شده است .

این نکته نیز قابل توجه است که مخاطب در این آیه گرچه شخص پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد ، اما به گفته جمعی از مفسران منظور از آن عموم مردم است و این در قرآن امثال و نظایر فراوان دارد .

اما بعضی گفته اند : این خطاب در مرحله رؤیت و مشاهده مخصوص پیامبر صلی الله علیه و آله است، چراکه خداوند درک و دیدی به او داده بود که تسبیح و حمد همه موجودات این عالم را مشاهده می کرد و

ص:80

همچنین بندگان خاص خدا که پیرو مکتب او هستند ، به مقام شهود عینی می رسند، ولی در مورد مردم جنبه شهود عقلی و علمی دارد نه شهود عینی .(1)

جزء هیجدهم (97)

آیات مختلف قرآن سخن از چهار عبادت در مورد همه موجودات این جهان بزرگ می گوید : « تسبیح » ، « حمد » ، « سجده » و « نماز » ، در آیه مورد بحث سخن از « نماز » و « تسبیح » بود .

و در آیه 15 سوره رعد سخن از « سجود » عمومی است ؛ « وَ لِلّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ » و در آیه 44 سوره اسراء سخن از « تسبیح » و « حمد » تمامی موجودات عالم هستی می باشد ؛ « وَ اِنْ مِنْ شَیْ ءٍ اِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ » .

درباره حقیقت « حمد » و « تسبیح » عمومی موجودات جهان و تفسیرهای گوناگونی که در این زمینه گفته شده است، در «تفسیرنمونه» ذیل آیه 44 سوره اسراء مشروحا بحث شده است که فشرده آن را در این جا می آوریم ؛

(98) سوره نُور

در این جا دو تفسیر قابل توجه وجود دارد ؛

ص:81


1- « تفسیر صافی » ، ذیل آیه مورد بحث .

تمامی ذرات این عالم اعم از آن چه آن را عاقل می شماریم یا بی جان یا غیرعاقل ، همه دارای نوعی درک و شعور هستند و در عالم خود حمد و تسبیح خدا را می گویند ، هرچند ما قادر به درک آن نیستیم، شواهدی از آیات قرآن نیز برای این تفسیر اقامه شده است .

منظور از حمد و تسبیح ، همان چیزی است که ما آن را «زبان حال»می نامیم، یعنی مجموعه نظام هستی و اسرار شگفت انگیزی که درهریک از موجودات این عالم نهفته است، با زبان بی زبانی ، با صراحت و به طورآشکار ازقدرت و عظمت خالق خود و علم و حکمت بی انتهای اوسخن می گویند، زیرا هرموجودبدیع و هر اثر شگفت انگیزی حتی یک تابلوی نفیس نقاشی یایک قطعه شعر زیباو نغز، حمد و تسبیح ابداع کننده خود می گوید، یعنی از یک سو صفات برجسته او را بیان می دارد ( حمد ) و از سوی دیگر عیب و نقص را از او نفی می کند (تسبیح) تا چه رسد به

جزء هیجدهم (99)

این جهان باعظمت و آن همه عجایب و شگفتی های بی پایانش .

تسبیح ویژه پرندگان

در این که چرا در آیه فوق از میان تمام موجودات جهان ، روی تسبیح پرندگان ، آن هم درحالتی که بال های خود را بر فراز آسمان گسترده اند ، تکیه شده ، نکته ای وجود دارد و آن این که ؛ پرندگان علاوه

ص:82

بر تنوع فوق العاده زیادشان ، ویژگی هایی دارند که چشم و دل هر عاقلی را به سوی خود جذب می کنند ، این اجسام سنگین برخلاف قانون جاذبه بر فراز آسمان ها باسرعت زیاد و برق آسا حرکت می کنند ، مخصوصا هنگامی که بال های خود را صاف نگه داشته اند و بر امواج هوا سوارند و بی آن که فشاری به خود آورند، باسرعت به هرسو که مایل باشند ، می چرخند و پیش می روند ، وضع جالبی دارند .

آگاهی های عجیب آن ها از مسائل هواشناسی و اطلاعات عمیقشان از وضع جغرافیایی زمین به هنگام مسافرت و مهاجرت از قاره ای به قاره دیگر حتی از مناطق قطب شمال به قطب جنوب و دستگاه هدایت کننده مرموز و عجیبی که آنان را در این سفر طولانی حتی به هنگامی که آسمان پوشیده از ابر است ، راهنمایی می کند، از شگفت انگیزترین مسائل و از روشن ترین دلایل توحید است .

(100) سوره نُور

رادار عجیبی که در وجود شب پره ها قرار دارد که به وسیله آن در ظلمت و تاریکی شب تمام موانع بر سر راه خود را می بیند و حتی گاه ماهی را در زیر امواج آب نشانه گیری کرده و با یک حرکت برق آسا او را بیرون می کشد ، از ویژگی های حیرت انگیز این پرنده است .

به هر حال عجایبی در وجود پرندگان نهفته شده که قرآن

ص:83

به خاطر آن مخصوصا روی آن تکیه کرده است .

منظور از « صَلاه » چیست ؟

جمعی از مفسران مانند « مرحوم طبرسی » در « مجمع البیان » و « آلوسی » در « روح البیان » ، « صَلاه » را در این جا به معنی "دعا " تفسیر کرده اند که مفهوم اصلی آن در لغت همین است و به این ترتیب موجودات زمین و آسمان با زبان حال یا زبان قال در پیشگاه خدا دعا می کنند و از محضر او تقاضای فیض دارند و او هم که فیاض مطلق است ، برحسب استعدادهایشان به آن ها می بخشد و دریغ ندارد .

جزء هیجدهم (101)

منتهی هرکدام در عالم خود می دانند چه نیازی دارند و چه باید بخواهند و چه دعایی کنند ؟

به علاوه آن ها طبق آیاتی که قبلاً اشاره کردیم ، در پیشگاه باعظمت او خاضع هستند و در برابر قوانین آفرینش تسلیم و از سوی دیگر باتمام وجود خود صفات کمالیه خدا را بازگو می کنند و هرگونه نقصی ر از او نفی می نمایند و به این ترتیب عبادات چهارگانه آن ها « حمد » و « تسبیح » و « دعا » و « سجود » تکمیل می شود .

ص:84

اگر ابرها نبودند؟!

43 اَلَمْ تَرَ اَنَّ اللّهَ یُزْجی سَحابا ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ ثُمَ یَجْعَلُهُ رُکامافَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فیها مِنْ بَرَدٍفَیُصیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ یَشاءُ یَکادُ سَنا بَرْقِهِ یَذْهَبُ بِالاَْبْصارِ

(102) سوره نُور

آیاندیدی که خداوند ابرهایی را به آرامی می راند، سپس میان آن ها پیوند می دهد و بعد آن را متراکم می سازد، در این حال دانه های باران را می بینی که از لابلای آن خارج می شود و ازآسمان ، از کوه هایی که در آن است دانه های تگرگ نازل می کند و هرکس را بخواهد، به وسیله آن زیان می رساند و ازهرکس بخواهد، این زیان رابرطرف می کند، نزدیک است درخشندگی برق آن ( ابرها ) چشم هارا ببرد .

« یُزْجی » از ماده « اِزجاء » به معنی راندن باملایمت است ، راندنی که برای ردیف کردن موجودات پراکنده می باشد و این تعبیر دقیقا در مورد ابرها صادق است که هر قطعه ای از آن از گوشه دریاها برمی خیزد ، سپس دست قدرت پروردگار آن ها را به سوی هم می راند و پیوند می دهد و متراکم می سازد .

جزء هیجدهم (103)

ص:85

« رُکام » به معنی اشیائی است که روی هم متراکم شده اند .

« وَدْق » به عقیده بسیاری از مفسران به معنی دانه های باران است که از خلال ابرها بیرون می آید

آری باران است که زمین های مرده را زنده می کند، لباس حیات در پیکر درختان و گیاهان می پوشاند و انسان و حیوانات را سیراب می کند .

سپس به یکی دیگر از پدیده های شگفت انگیز آسمان و ابرها اشاره می کند که : « وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فیها مِنْ بَرَدٍ ... » .

آری او است که از یک ابر گاهی باران حیات بخش نازل می کند و گاه با مختصر تغییر آن را مبدل به تگرگ های زیان بار حتی کشنده می کند و این نهایت قدرت و عظمت او را نشان می دهد که سود و زیان و مرگ و زندگی انسان را در کنار هم چیده بلکه در دل هم قرار داده است .

و در پایان آیه به یکی دیگر از پدیده های آسمانی که از آیات توحید است ، اشاره کرده و می گوید : « نزدیک است درخشندگی برق ابرها، چشم های انسان را ببرد » ( یَکادُ سَنا بَرْقِهِ یَذْهَبُ بِالاَْبْصارِ ) .

(104) سوره نُور

ابرهایی که درحقیقت از ذرات « آب » تشکیل شده است ، به هنگامی که حامل نیروی برق می شود، چنان « آتشی » از درونش بیرون می جهد که برقش چشم ها را خیره و رعدش گوش ها را از صدای خود

ص:86

پر می کند و گاه همه جا را می لرزاند ، این نیروی عظیم در لابلای این بخار لطیف راستی شگفت انگیز است .

تنها سؤالی که در این جا باقی می ماند ، این است که این کدام کوه در آسمان است که تگرگ ها از آن فرومی ریزند ؟ در این جا مفسران بیانات مختلفی دارند ؛

نویسنده تفسیر « فی ظلال » بیانی دارد که مناسب تر به نظر می رسد و آن این که توده های ابر در وسط آسمان به راستی شبیه کوه ها هستند ، گرچه از طرف پایین که به آن ها می نگریم ، صاف هستند ، اما کسانی که با هواپیما بر فراز ابرها حرکت کرده اند ، غالبا با چشم خود این منظره را دیده اند که ابرها از آن سو به کوه ها و دره ها و پستی ها و بلندی هایی می مانند که در روی زمین است و به تعبیر دیگر سطح بالای ابرها هرگز صاف نیست و همانند سطح زمین دارای ناهمواری های فراوان است و از این نظر اطلاق نام « جِبال » بر آن ها مناسب است.(1)

جزء هیجدهم (105)

بر این سخن می توان این نکته دقیق را افزود که به عقیده دانشمندان تشکیل تگرگ در آسمان به این طریق است که دانه های باران

ص:87


1- « تفسیر فی ظلال » ، جلد 6 ، صفحه 109 .

از ابر جدا می شود و در قسمت فوقانی هوا به جبهه سردی برخورد می کند و یخ می زند ، سپس طوفان های کوبنده ای که در آن منطقه حکمفرما است ، گاهی این دانه ها را مجددا به بالا پرتاب می کند و بار دیگر این دانه ها به داخل ابرها فرومی رود و لایه دیگری از آب به روی آن می نشیند که به هنگام جدا شدن از ابر ، مجددا یخ می بندد و گاهی این موضوع چندین بار تکرار می شود و هر زمان لایه تازه ای روی آن می نشیند تا تگرگ به اندازه ای درشت شود که دیگر طوفان نتواند آن را به بالا پرتاب کند ، این جا است که راه زمین را پیش می گیرد و فرود می آید و یا این که طوفان فرومی نشیند و بدون مانع به طرف زمین حرکت می کند .

باتوجه به این مطلب ، نکته علمی که در کلمه « جِبال » در این جا نهفته است روشن تر می شود ، زیرا به وجود آمدن تگرگ های درشت و سنگین ، درصورتی امکان پذیر است که توده های ابر متراکم گردند تا هنگامی که طوفان دانه یخ زده تگرگ را به میان آن پرتاب می کند ، مقدار بیشتری آب به خود جذب نماید و این تنها در آن جا است که توده های ابر مانند کوه های مرتفع درجهت بالا قرارگیرد و منبع قابل ملاحظه ای برای تکوّن تگرگ شود .

(106) سوره نُور

ص:88

به پدیده شب و روز فکر کنید

44 یُقَلِّبُ اللّهُ اللَّیْلَ وَالنَّهارَ اِنَّ فی ذلِکَ لَعِبْرَهً لاِوُلِی الاَْبْصارِ

خداوند شب و روز را دگرگون می سازد و در این عبرتی است برای صاحبان بصیرت .

جزء هیجدهم (107)

بدون شک همان گونه که علم ثابت کرده است ، هم آمد و شد شب و روز و هم تغییرات تدریجی آن ها برای انسان جنبه حیاتی دارد و درس عبرتی است برای صاحبان بصیرت .

تابش یکنواخت آفتاب ، درجه حرارت هوا را بالا می برد و موجودات زنده را می سوزاند و اعصاب را خسته می کند ، اما هنگامی که در لابلای این تابش پرده های ظلمت شب قرارمی گیرد، آن را کاملاً تعدیل می کند .

تغییرات تدریجی شب و روز که سرچشمه پیدایش فصول چهارگانه است ، عامل بسیار مؤثری برای بارور شدن گیاهان و حیات تمام موجودات زنده و نزول باران ها و ذخیره آب در زمین ها است.(1)

ص:89


1- پیرامون این موضوع در جلد هشتم تفسیر نمونه ، ذیل آیه 6 سوره یونس مشروحا بحث شده است .

حکومت جهانی مستضعفان

55 وَعَدَ اللّهُ الَّذینَ امَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ

(108) سوره نُور

لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الاَْرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِخَوْفِهِمْ اَمْنا یَعْبُدوُنَنی لا یُشْرِکُونَ بی شَیْئا وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَاوُلئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ

خداوند به کسانی ازشماکه ایمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند، وعده می دهد که آن ها را قطعا خلیفه روی زمین خواهد کرد ، همان گونه که پیشینیان را خلافت روی زمین بخشید و دین و آیینی را که برای آن ها پسندیده، پابرجا و ریشه دار خواهد ساخت و خوف و ترس آن ها را به امنیت و آرامش مبدل می کند، آن چنان که تنها مرا می پرستند و چیزی را برای من شریک نخواهند ساخت و کسانی که بعد از آن کافر شوند، فاسقند.

از مجموع آیه چنین برمی آید که خداوند به گروهی از مسلمانان که دارای دو صفت « ایمان » و « عمل صالح » هستند، سه نوید داده است ؛

جزء هیجدهم (109)

استخلاف و حکومت روی زمین .

ص:90

نشر آیین حق به طور اساسی و ریشه دار در همه جا ( که از کلمه « تمکین » استفاده می شود ) .

از میان رفتن تمام اسباب خوف و وحشت و ناامنی .

و نتیجه این امور آن خواهد شد که با نهایت آزادی خدا را بپرستند و فرمان های او را گردن نهند و هیچ شریک و شبیهی برای او قائل نشوند و توحید خالص را در همه جا بگسترانند .

جمعی از مفسرین معتقدند که این آیه اشاره به « بنی اسرائیل » است زیرا آن ها با ظهور موسی و درهم شکسته شدن قدرت فرعون و فرعونیان مالک حکومت روی زمین شدند ، چنان که قرآن در آیه 137 سوره اعراف می فرماید : « وَ اَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الاَْرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتی بارَکْنا فیها : ما آن جمعیت مستضعف ( مؤمنان بنی اسرائیل ) را وارث مشارق و مغارب زمینی را که پربرکت کردیم ، قرار دادیم » .

(110) سوره نُور

و نیز درباره همان ها می فرماید : « وَ نُمَکِّنُ لَهُمْ فِی الاَْرْضِ : ما اراده کرده ایم که قوم مستضعف ( مؤمنان بنی اسرائیل ) را در روی زمین تمکین دهیم ( و صاحب نفوذ و مسلط سازیم ) » .

درست است که درمیان بنی اسرائیل حتی در عصر موسی

ص:91

افراد ناباب و فاسق و حتی احیانا کافری بودند ، ولی به هر حال حکومت به دست مؤمنان صالح بود .

وعده الهی حکومت روی زمین از آن کیست ؟

در آیه خواندیم خدا وعده حکومت روی زمین و تمکین دین و آیین و امنیت کامل را به گروهی که ایمان دارند و اعمالشان صالح است، داده اما در این که منظور از این گروه از نظر مصداقی چه اشخاصی است، در میان مفسران گفتگو است ، بدون شک آیه شامل مسلمانان نخستین می شود بدون شک حکومت مهدی که طبق عقیده عموم مسلمانان اعم از شیعه و اهل تسنن سراسر روی زمین را پر از عدل و داد می کند ، بعد از آن که ظلم و جور همه جا را گرفته باشد ، مصداق کامل این آیه است ، ولی با این حال مانع از عمومیت و گستردگی مفهوم آیه نخواهد بود .

جزء هیجدهم (111)

نتیجه این که در هر عصر و زمان پایه های ایمان و عمل صالح در میان مسلمانان مستحکم شود، آن ها صاحب حکومتی ریشه دار و پرنفوذ خواهندشد .

و این که بعضی می گویند : کلمه « اَرْض » مطلق است و تمام روی زمین را شامل می شود و این منحصرا مربوط به حکومت مهدی است

ص:92

با جمله « کَمَا اسْتَخْلَفَ ... » سازگار نیست ، زیرا خلافت و حکومت پیشینیان مسلما در تمام پهنه زمین نبود .

به علاوه شأن نزول آیه نیز نشان می دهد که حداقل نمونه ای از این حکومت در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله برای مسلمانان ( هرچند در اواخر عمر آن حضرت ) حاصل شده است .

محصول تمام زحمات پیامبران و تبلیغات مستمر و پی گیر آن ها و نمونه اتمّ حاکمیت توحید و امنیت کامل و عبادت خالی از شرک زمانی

(112) سوره نُور

تحقق می یابد که مهدی آن سلاله انبیاء و فرزند پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ظاهر شود، همان کسی که همه مسلمانان این حدیث را درباره او از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند : « لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیا اِلاّ یَوْمٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلِکَ الْیَوْمَ حَتّی یَلی رَجُلٌ مِنْ عِتْرَتی ، اِسْمُهُ اِسْمی ، یَمَلاَُ الاَْرْضَ عَدْلاً وَ قِسْطا کَما مُلِئَتْ ظُلْما وَ جَوْرا : اگر از عمر دنیا جز یک روز باقی نماند ، خداوند آن یک روز را آن قدر طولانی می کند تا مردی از دودمان من که نامش نام من است ، حاکم بر زمین شود و صفحه زمین را پر از عدل و داد کند ، آن گونه که از ظلم و جور پر شده باشد » .

مرحوم طبرسی در ذیل آیه می گوید: از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله این حدیث نقل شده است : « اِنَّها فِی الْمَهْدِیِّ مِنْ آلِ

ص:93

مُحَمَّدٍ : این آیه درباره مهدی آل محمد صلی الله علیه و آله می باشد » .(1)

درتفسیر «روح المعانی» و بسیاری ازتفاسیرشیعه از امام سجّاد

جزء هیجدهم (113)

چنین نقل شده است که در تفسیر آیه فرمود : « هُمْ وَ اللّهِ شیعَتُنا اَهْلَ الْبَیْتِ یَفْعَلُ اللّهُ ذلِکَ بِهِمْ عَلی یَدَیْ رَجُلٍ مِنّا وَ هُوَ مَهْدِیُّ هذِهِ الاُْمَّهِ یَمْلأَُ الاَْرْضَ عَدْلاً وَ قِسْطا کَما مُلِئَتْ ظُلْما وَ جَوْرا وَ هُوَالَّذی قالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیا اِلاّ یَوْمٌ ... : آن ها به خدا سوگند شیعیان ما هستند ، خداوند این کار را برای آن ها به دست مردی از ما انجام می دهدکه "مهدی" این امت است، زمین را پراز عدل ودادمی کند،آن گونه که ازظلم و جورپرشده باشدوهم اواست که پیامبر صلی الله علیه و آله در حق وی فرمود : " اگر از عمر دنیا جز یک روز باقی نماند ..." » .

این تفسیر به معنی انحصار معنی آیه نیست ، بلکه بیان مصداق کامل است ، منتها چون بعضی از مفسران همچون « آلوسی » در « روح المعانی » به این نکته توجه نکرده اند ، این احادیث را مردود شناخته اند .

« قرطبی » مفسر معروف اهل تسنن از « مِقْداد بْن اَسْوَد » چنین نقل

ص:94


1- « مَجْمَعُ الْبَیان » ، ذیل آیه مورد بحث .

می کند که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: « ما عَلی ظَهْرِ الاَْرْضِ

(114) سوره نُور

بَیْتُ حَجَرٍ وَ لا مَدَرٍ اِلاّ اَدْخَلَهُ اللّهُ کَلِمَهَ الاِْسْلامِ : بر روی زمین خانه ای از سنگ یا گل باقی نمی ماند ، مگر این که اسلام در آن واردمی شود »( و ایمان و توحید درسراسر روی زمین نفوذمی کند) .(1)

برای کسب اطلاعات بیشتر پیرامون حکومت مهدی و مدارک مشروح و مستدل آن در کتب علمای شیعه و سنی، به جلد 7 تفسیرنمونه، ذیل آیه 33 سوره توبه مراجعه فرمایید .

مقدمات تحقق وعده خلافت صالحین بر روی زمین

56 وَ اَقیمُوا الصَّلوهَ وَ اتُوا الزَّکوهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ

و نماز را برپا دارید و زکات را بدهید و رسول ( خدا ) را اطاعت کنید تا مشمول رحمت ( او ) شوید .

57 لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَروُا مُعْجِزینَ فِی الاَْرْضِ وَ

جزء هیجدهم (115)

مَأْویهُمُ النّارُ وَ لَبِئْسَ الْمَصیرُ

گمان نبر کافران می توانند از چنگال مجازات الهی در زمین

ص:95


1- « تفسیر قُرْطُبی » ، جلد 7 ، صفحه 4292 .

فرارکنند، جایگاه آن ها آتش است وچه بدجایگاهی است.

« مُعْجِزینَ » جمع « مُعْجِز » از ماده « اِعْجاز » به معنی ناتوان ساختن است و از آن جا که گاه انسان در تعقیب کسی است و او از دستش فرارمی کند و هرچه کوشش می نماید، به او دسترسی پیدا نمی کند و از قلمرو قدرتش بیرون می رود و این امر او را ناتوان می سازد ، لذا کلمه « مُعْجِز » گاه در همین معنی استعمال می شود و آیه فوق نیز اشاره به همین معنی است و مفهومش این است که شما نمی توانید از قلمرو قدرت خدا بیرون روید .

درآیه گذشته وعده خلافت روی زمین به مؤمنان صالح داده شده بود و این دوآیه مردم را برای فراهم کردن مقدمات این حکومت بسیج می کند ، درضمن نفی موانع بزرگ را نیز خودش تضمین می نماید ، در حقیقت یکی از این دو آیه درصدد بیان مقتضی است وآیه دوم نفی موانع.

(116) سوره نُور

آداب ورود به جایگاه خصوصی پدر و مادر

58 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذینَ مَلَکَتْ اَیْمانُکُمْ وَ الَّذینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ ثَلاثَ مَرّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلوهِ الْفَجْرِ وَحینَ تَضَعُونَ ثِیابَکُمْ مِنَ الظَّهیرَهِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلوهِ الْعِشاءِ ثَلاثُ عَوْراتٍ لَکُمْ لَیْسَ

ص:96

عَلَیْکُمْ وَ لا عَلَیْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوّافُونَ عَلَیْکُمْ بَعْضُکُمْ عَلی بَعْضٍ کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمُ الاْیاتِ وَاللّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ

ای کسانی که ایمان آورده اید ! باید بردگان شما و هم چنین کودکانتان که به حد بلوغ نرسیده اند ، در سه وقت ازشمااجازه بگیرند؛ قبل از نماز فجر و در نیم روز هنگامی که لباس های(معمولی) خودرا بیرون می آورید و بعداز نماز عشاء ، این سه وقت خصوصی برای شما است ، اما بعد از این سه وقت ، گناهی برشما و بر آن ها نیست ( که بدون اذن واردشوند ) و بر گِرد یکدیگرطواف کنید ( و باصفا و صمیمیت به یکدیگر خدمت نمایید ) این گونه خداوند آیات را برای شما تبیین می کند و خداوند عالم و حکیم است .

جزء هیجدهم (117)

« ظَهیرَه » چنان که « راغب » در « مفردات » و « فیروزآبادی » در « قاموس » می گویند : به معنی نیم روز و حدود ظهر است که مردم در این موقع معمولاً لباس های رویی خود را درمی آورند و گاه مرد و زن باهم خلوت می کنند .

« عَوْرَه » در اصل از ماده « عار » به معنی عیب است و از آن جا که

ص:97

آشکار شدن آلت جنسی مایه عیب و عار است ، در لغت عرب به آن عورت اطلاق شده است ، اطلاق کلمه « عورت » بر این اوقات سه گانه مذکور ، به خاطر آن است که مردم در این اوقات خود را زیاد مقیّد به پوشانیدن خویش مانند سایر اوقات نمی کنند و یک حالت خصوصی دارند .

بدیهی است این دستور متوجه اولیای اطفال است که آن ها را

(118) سوره نُور

وادار به انجام این برنامه کنند ، چراکه آن ها هنوز به حد بلوغ نرسیده اند تامشمول تکالیف الهی باشندو به همین جهت مخاطب در این جا ، اولیاء هستند .

ضمنا اطلاق آیه هم شامل کودکان پسر و هم کودکان دختر می شود و کلمه « اَلَّذینَ » که برای جمع مذکراست ، مانع از عمومیت مفهوم آیه نیست ، زیرا در بسیاری از موارد این تعبیر به عنوان تغلیب بر مجموع اطلاق می گردد ، همان گونه که در آیه وجوب روزه تعبیر به « اَلَّذینَ » شده و منظور عموم مسلمانان است ( 83 / بقره ) .

ذکر این نکته نیز لازم است که آیه از کودکانی سخن می گوید که به حد تمییز رسیده اند و مسائل جنسی و عورت و غیر آن را تشخیص می دهند ، زیرا دستور اذن گرفتن ، خود دلیل بر این است که این اندازه

ص:98

که اذن گرفتن یعنی چه .

در پایان آیه می فرماید: « لَیْسَ عَلَیْکُمْ وَ لاعَلَیْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوّافُونَ عَلَیْکُمْ بَعْضُکُمْ عَلی بَعْضٍ کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمُ الاْیاتِ وَ اللّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ » .

جزء هیجدهم (119)

واژه « طَوّافُونَ » در اصل از ماده « طواف » به معنی گردش دور چیزی است و چون به صورت صیغه مبالغه آمده ، به معنی کثرت در این امر می باشد و با توجه به این که بعد از آن « بَعْضُکُمْ عَلی بَعْضٍ »آمده، مفهوم جمله این می شود که در غیر این سه وقت شما مجاز هستید بر گِرد یکدیگر بگردید و رفت و آمد داشته باشید و به هم خدمت کنید .

و به گفته « فاضل مقداد » در « کنز العرفان » این تعبیر در حقیقت به منزله بیان دلیل برای عدم لزوم اجازه گرفتن در سایر اوقات است ، چراکه اگر بخواهند مرتبا رفت و آمد داشته باشند و در هر بار اذن دخول بخواهند ، کار مشکل می شود .(1)

59 وَ اِذا بَلَغَ الاَْطْفالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ فَلْیَسْتَأْذِنُوا کَمَااسْتَأْذَنَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ ایاتِهِ وَ اللّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ

(120) سوره نُور

ص:99


1- « کَنْزُ الْعِرفان » ، جلد 2 ، صفحه 225 .

و هنگامی که اطفال شما به سن بلوغ رسند، باید اجازه بگیرند ، همان گونه که اشخاصی که پیش از آن ها بودند، اجازه می گرفتند ، این چنین خداوند آیاتش را برای شما تبیین می کند و خدا عالم و حکیم است .

واژه « حُلُم » به معنی عقل آمده است و کنایه از بلوغ است که معمولاً با یک جهش عقلی و فکری توأم است و گاه گفته اند : « حُلُم » به معنی رؤیا و خواب دیدن است و چون جوانان مقارن بلوغ ، صحنه هایی در خواب می بینند که سبب احتلام آن ها می شود ، این واژه به عنوان کنایه در معنی بلوغ به کار رفته است .

از آیه فوق چنین استفاده می شود که حکم بالغان با اطفال نابالغ متفاوت است زیرا کودکان نابالغ طبق آیه قبل ، تنها در سه وقت موظف به اجازه گرفتن هستند ، چون زندگی آن ها با زندگی پدران و مادران آن قدر آمیخته است که اگر بخواهند در همه حال اجازه بگیرند، مشکل

جزء هیجدهم (121)

خواهد بود و از این گذشته احساسات جنسی آن ها هنوز به طور کامل بیدار نشده ، ولی نوجوانان بالغ طبق این آیه که اذن گرفتن را به طور مطلق برای آن ها واجب دانسته ، موظفند در همه حال به هنگام

ص:100

ورود بر پدر و مادر اذن بطلبند .

این حکم مخصوص به مکانی است که پدر و مادر در آن جا استراحت می کنند ، وگرنه وارد شدن در اتاق عمومی ( اگر اتاق عمومی داشته باشند ) مخصوصا هنگامی که دیگران هم در آن جا حاضرند و هیچ گونه مانع و رادعی در کار نیست ، اجازه گرفتن لزومی ندارد .

ذکر این نکته نیز لازم است که جمله « کَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ » اشاره به بزرگسالان است که در همه حال به هنگام وارد شدن در اتاق ، موظف به اجازه گرفتن از پدران و مادران بودند ، در این آیه افرادی را که تازه به حد بلوغ رسیده اند ، هم ردیف بزرگسالان قرار داده که موظف به استیذان بودند .

اجازه نوجوانان برای ورود به اتاق والدین

(122) سوره نُور

برای ریشه کن ساختن یک مفسده اجتماعی مانند اعمال منافی عفت ، تنها توسل به اجرای حدود و تازیانه زدن منحرفان ، کافی نیست ، در هیچ یک ازمسائل اجتماعی چنین برخوردی نتیجه مطلوب را نخواهد داد ، بلکه باید مجموعه ای ترتیب داد از آموزش فکری و فرهنگی آمیخته با آداب اخلاقی و عاطفی و همچنین آموزش های صحیح اسلامی و ایجاد یک محیط اجتماعی سالم ، سپس

ص:101

مجازات را به عنوان یک عامل در کنار این عوامل درنظر گرفت .

به همین دلیل در این سوره نور که در واقع سوره عفت است ، از مجازات تازیانه مردان و زنان زناکار شروع می کند و به مسائل دیگر مانند فراهم آوردن وسایل ازدواج سالم ، رعایت حجاب اسلامی ، نهی از چشم چرانی ، تحریم متهم ساختن افراد به آلودگی ناموسی، و بالاخره اجازه گرفتن فرزندان به هنگام ورود به خلوتگاه پدران و مادران ، گسترش می دهد .

این نشان می دهد که اسلام از هیچ یک از ریزه کاری های مربوط به این مسأله غفلت نکرده است .

جزء هیجدهم (123)

کودکان بالغ نیز موظف هستند در هروقت بدون اجازه وارد نشوند ، حتی کودکان نابالغ که مرتبا نزد پدر و مادر هستند ، نیز آموزش داده شوند که حداقل در سه وقت ( قبل از نماز صبح و بعد از نماز عشاء و هنگام ظهر که پدران و مادران به استراحت می پردازند ) بدون اجازه وارد نشوند .

این یک نوع ادب اسلامی است ، هرچند امروز کمتر رعایت می شود و با این که قرآن آن را صریحا در آیات فوق بیان کرده است ، در نوشته ها و سخنرانی ها و بیان احکام نیز کمتر دیده می شود که پیرامون

ص:102

این حکم اسلامی و فلسفه آن بحث شود و معلوم نیست به چه دلیل این حکم قطعی قرآن مورد غفلت و بی توجهی قرار گرفته است ؟

خانه های یازده گانه ای که غذاخوردن ازآن ها مجاز است

61 لَیْسَ عَلَی الاَْعْمی حَرَجٌ وَ لا عَلَی الاَْعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَی الْمَریضِ حَرَجٌ وَ لا عَلی اَنْفُسِکُمْ اَنْ تَأْکُلُوا مِنْ

(124) سوره نُور

بُیُوتِکُمْ اَوْبُیُوتِابائِکُمْ اَوْبُیُوتِ اُمَّهاتِکُمْ اَوْ بُیُوتِ اِخْوانِکُمْ اَوْ بُیُوتِ اَخَواتِکُمْ اَوْ بُیُوتِ اَعْمامِکُمْ اَوْ بُیُوتِ عَمّاتِکُمْ اَوْ بُیُوتِ اَخْوالِکُمْ اَوْ بُیُوتِ خالاتِکُمْ اَوْ ما مَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ اَوْ صَدیقِکُمْ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ اَنْ تَأْکُلُوا جَمیعا اَوْ اَشْتاتا فَاِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتا فَسَلِّمُوا عَلی اَنْفُسِکُمْ تَحِیَّهً مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُبارَکَهً طَیِّبَهً کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمُ الاْیاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ

بر نابینا و افراد شل و بیمار گناهی نیست (که با شما هم غذا شوند) و بر شما نیز گناهی نیست که از خانه های خودتان (خانه های فرزندان یا همسرانتان که خانه خود شما محسوب می شود، بدون اجازه خاصی)غذابخورید و همچنین خانه های پدرانتان یا خانه های مادرانتان، یا خانه های برادرانتان یا

ص:103

خانه های خواهرانتان یا خانه های عموهایتان یا خانه های عمه هایتان یاخانه های دایی هایتان یاخانه های خاله هایتان یا خانه ای که کلیدش در اختیار شما است یا خانه های دوستانتان، بر شما گناهی نیست که به طور دسته جمعی یا جداگانه غذا بخورید و هنگامی که داخل خانه ای شدید ، بر خویشتن سلام کنید ، سلام و تحیتی از سوی خداوند، سلام و تحیتی پربرکت و پاکیزه ، این گونه خداوند آیات را برای شما تبیین می کند ، شاید اندیشه کنید .

جزء هیجدهم (125)

طبق صریح بعضی از روایات ، اهل مدینه قبل از این که اسلام را پذیرا شوند ، افراد نابینا و شل و بیمار را از حضور بر سر سفره غذا منع می کردند و با آن ها هم غذا نمی شدند و از این کار نفرت داشتند .

و به عکس بعد از ظهور اسلام گروهی غذای این گونه افراد را جدا می دادند نه به این علت که از هم غذا شدن با آن ها تنفر داشتند ، بلکه به این دلیل که شاید اعمی غذای خوب را نبیند و آن ها ببینند و بخورند و این برخلاف اخلاق است و همچنین در مورد افراد لنگ و بیمار که ممکن است در غذا خوردن عقب بمانند و افراد سالم پیشی بگیرند .

(126) سوره نُور به هر دلیل که بود ، با آن ها هم غذا نمی شدند و روی همین جهت

ص:104

افراد اعمی و لنگ و بیمار نیز خود را کنار می کشیدند ، چراکه ممکن بود مایه ناراحتی دیگران شوند و این عمل را برای خود گناه می دانستند.

این موضوع را از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که سؤال کردند ، آیه فوق نازل شد و گفت : هیچ مانعی ندارد که آن ها با شما هم غذا شوند .

سپس قرآن مجید اضافه می کند : « بر خود شما نیز گناهی نیست که از این خانه ها بدون گرفتن اجازه غذابخورید؛ خانه های خودتان » ( منظور فرزندان یا همسران است که از آن تعبیر به خانه خود شده است ). بنابراین غذا خوردن از یازده خانه (به شرح زیر) مجاز است:

« خانه خودتان » ( مِنْ بُیُوتِکُمْ ) .

« یا خانه های پدرانتان » ( اَوْ بُیُوتِ ابائِکُمْ ) .

« یا خانه های مادرانتان » ( اَوْ بُیُوتِ اُمَّهاتِکُمْ ) .

« یا خانه های برادرانتان » ( اَوْ بُیُوتِ اِخْوانِکُمْ ) .

« یا خانه های خواهرانتان » ( اَوْ بُیُوتِ اَخَواتِکُمْ ) .

جزء هیجدهم (127)

« یا خانه های عموهایتان » ( اَوْ بُیُوتِ اَعْمامِکُمْ ) .

« یا خانه های عمه هایتان » ( اَوْ بُیُوتِ عَمّاتِکُمْ ) .

« یا خانه های دایی هایتان » ( اَوْ بُیُوتِ اَخْوالِکُمْ ) .

« یا خانه های خاله هایتان » ( اَوْ بُیُوتِ خالاتِکُمْ ) .

« یا خانه ای که کلیدش در اختیار شما است » ( اَوْ ما مَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ ) .

« یا خانه های دوستانتان » ( اَوْ صَدیقِکُمْ ) .

ص:105

البته این حکم شرایط و توضیحاتی دارد که بعد از پایان تفسیر آیه خواهد آمد .

سپس ادامه می دهد : « لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ اَنْ تَأْکُلُوا جَمیعا اَوْ اَشْتاتا » .

گویا جمعی از مسلمانان در آغاز اسلام از غذا خوردن تنهایی ابا داشتند و اگرکسی را برای هم غذا شدن نمی یافتند ، مدتی گرسنه می ماندند ، قرآن به آن ها تعلیم می دهد که غذا خوردن به صورت جمعی و فردی ، هر دو مجاز است .(1)

(128) سوره نُور

بعضی نیز گفته اند که : گروهی از عرب مقیّد بودند که غذای میهمان را به عنوان احترام جداگانه ببرند وخود با او هم غذا نشوند ( مبادا شرمنده یا مقیّد گردد ) آیه این قیدها را برداشت و تعلیم داد که این یک سنت ستوده نیست .(2)

مانعی ندارد که آیه ناظر به همه این امور باشد .

سپس به یک دستور اخلاقی دیگر اشاره می کندکه : « هنگامی که وارد خانه ای شدید ، بر خویشتن سلام کنید ، سلام و تحیتی از نزد

ص:106


1- « تفسیر تبیان » ، ذیل آیه مورد بحث .
2- « تفسیر تبیان » ، ذیل آیه مورد بحث .

خداوند، سلام و تحیتی پربرکت و پاکیزه » (فَاِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتا فَسَلِّمُوا عَلی اَنْفُسِکُمْ تَحِیَّهً مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُبارَکَهً طَیِّبَهً ... ) .

در این که منظوراز این « بُیُوت » ( خانه ها ) چه خانه هایی است ، بعضی از مفسران آن را اشاره به خانه های یازده گانه فوق می دانند و بعضی دیگر آن را مخصوص مساجد دانسته اند .

جزء هیجدهم (129)

ولی پیدا است که آیه مطلق است و همه خانه ها را شامل می شود ، اعم از خانه های یازده گانه ای که انسان برای صرف طعام وارد آن می شود و یا غیر آن از خانه های دوستان و خویشاوندان یا غیر آن ها ، زیرا هیچ دلیلی بر تقیید مفهوم وسیع آیه نیست .

و اما این که منظور از « سلام کردن بر خویشتن » چیست ، باز در این جا چند تفسیر دیده می شود .

ما فکر می کنیم منافاتی در میان این تفسیرها نباشد ، به هنگام ورود در هر خانه ای باید سلام کرد ، مؤمنان بر یکدیگر و اهل منزل بر یکدیگر و اگر هم کسی نباشد ، سلام کردن بر خویشتن ، چراکه همه این ها در حقیقت بازگشت به سلام بر خویش دارد .

لذا در حدیثی از امام باقر می خوانیم هنگامی که از تفسیر این آیه سؤال کردند، در جواب فرمود: « هُوَ تَسْلیمُ الرَّجُلِ عَلی

ص:107

اَهْلِ الْبَیْتِ حینَ یَدْخُلُ ثُمَّ یَرُدُّونَ عَلَیْهِ فَهُوَ سَلامُکُمْ عَلی اَنْفُسِکُمْ : منظور سلام کردن انسان بر اهل خانه است به هنگامی که وارد

(130) سوره نُور

خانه می شود، آن ها طبعا به او پاسخ می گویند و سلام را به خود او بازمی گردانند و این است سلام شما بر خودتان » .(1)

و باز از همان امام می خوانیم که فرمود : « اِذا دَخَلَ الرَّجُلُ مِنْکُمْ بَیْتَهُ فَاِنْ کانَ فیهِ اَحَدٌ یُسَلِّمُ عَلَیْهِ وَ اِنْ لَمْ یَکُنْ فیهِ اَحَدٌ فَلْیَقُلْ اَلسَّلامُ عَلَیْنا مِنْ عِنْدِ رَبِّنا یَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ تَحِیَّهً مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُبارَکَهً طَیِّبَهً : هنگامی که کسی از شما وارد خانه اش می شود ، اگر در آن جا کسی باشد ، بر او سلام کند و اگر کسی نباشد ، بگوید : سلام بر ما از سوی پروردگار ما ، همان گونه که خداوند در قرآن فرموده : " تَحِیَّهً مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُبارَکَهً طَیِّبَهً " » .(2)

آیا خوردن غذای دیگران مشروط به اجازه آن ها نیست؟

چنان که در آیه فوق دیدیم خداوند اجازه داده است که انسان از خانه های بستگان نزدیک و بعضی از دوستان و مانند آن ها که مجموعا یازده مورد می شود ، غذا بخورد و در آیه اجازه گرفتن از آن ها شرط

ص:108


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 627 .
2- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 3 ، صفحه 627 .

نشده بود و مسلما مشروط به اجازه نیست ، چون با وجود اجازه، از غذای هرکس می توان خورد و این یازده گروه خصوصیّتی ندارد .

جزء هیجدهم (131)

ولی آیا احراز رضایت باطنی ( به اصطلاح از طریق شاهد حال ) به خاطر خصوصیت و نزدیکی که میان طرفین است ، شرط می باشد ؟

ظاهر اطلاق آیه این شرط رانیز نفی می کند، همین قدر که احتمال رضایت او باشد ( و غالبا رضایت حاصل است ) کافی می شمرد .

ولی اگر وضع طرفین به صورتی درآمده که یقین به عدم رضایت داشته باشند ، گرچه ظاهر آیه نیز از این نظر اطلاق دارد ، اما بعید نیست که آیه از چنین صورتی منصرف باشد ، به خصوص این که این گونه افراد نادر هستند و معمولاً اطلاق ها شامل این گونه افراد نادر نمی شود .

بنابراین آیه فوق در محدوده خاصی آیات و روایاتی را که تصرف در اموال دیگران را مشروط به احراز رضایت آن ها کرده است ، تخصیص می زند ، ولی تکرار می کنیم این تخصیص در محدوده معینی است ، یعنی غذا خوردن به مقدار نیاز ، خالی از اسراف و تبذیر .

(132) سوره نُور

آن چه در بالا ذکر شد ، در میان فقهای ما مشهور است و قسمتی از آن نیز صریحا در روایات آمده است .

در روایت معتبری از امام صادق می خوانیم هنگامی که از

ص:109

این آیه جمله « اَوْ صَدیقِکُمْ » از آن حضرت سؤال کردند ، فرمود : «هُوَ وَ اللّهِ الرَّجُلُ یَدْخُلَ بَیْتَ صَدیقِه فَیَأْکُلُ بِغَیْرِ اِذْنِه: به خدا قسم منظور این است که انسان داخل خانه برادرش می شود و بدون اجازه غذا می خورد ».(1)

روایات متعدد دیگری نیز به همین مضمون نقل شده که در آن ها آمده است ، اذن گرفتن در این موارد شرط نیست .

در مورد «عدم اِفْساد» ( و عدم اسراف ) نیز در بعضی از روایات تصریح شده است.(2)

1 «وسائل الشیعه»، جلد 16،صفحه 434، حدیث1و4 .

جزء هیجدهم (133)

بعضی از فقهاء طعام های نفیس و عالی که صاحب خانه احیانا برای خود یا میهمان محترمی و یا مواقع خاصی ذخیره کرده است ، استثناء کرده اند و این استثناء به حکم انصراف آیه از این صورت بعید به نظر نمی رسد .

برای کسب توضیحات بیشتر در این زمینه به جلد 36 ، کتاب « جواهر الکلام » مراجعه فرمایید .

ص:110


1- «وسائل الشیعه»، جلد 16،صفحه 434، حدیث1و4 .
2- «وسائل الشیعه»، جلد 16،صفحه 434، حدیث1و4 .

منظور از « صدیق » کیست ؟

بدون شک صداقت و دوستی معنای وسیعی دارد و منظور از آن در این جا مسلما دوستان خاص و نزدیک هستند که با یکدیگر رفت و آمد دارند و ارتباط میان آن ها ایجاب می کند که به منزل یکدیگر بروند و از غذای هم بخورند، البته همان گونه که در اصل مسأله یادآور شدیم ،

(134) سوره نُور

در این گونه موارد احراز رضایت شرط نیست ، همان اندازه که یقین به نارضایی نداشته باشد ، کافی است .

لذا بعضی از مفسران در ذیل این جمله گفته اند : منظور دوستی است که در دوستیش صادقانه با تو رفتار کند و بعضی دیگر گفته اند : دوستی است که ظاهر و باطنش با تو یکی است و ظاهرا همه اشاره به یک مطلب دارند .

ضمنا از این تعبیر اجمالاً روشن می شود آن ها که تا این اندازه در برابر دوستانشان گذشت ندارند ، در واقع دوست نیستند .

در این جا مناسب است گسترش مفهوم دوستی و شرایط جامع آن راکه در حدیثی از امام صادق نقل شده ، بشنویم ، ایشان فرمودند : « لا تَکُونُ الصَّداقَهُ اِلاّ بِحُدُودِها ، فَمَنْ کانَتْ فیهِ هذِهِ الْحُدُودِ اَوْ

ص:111

شَیْ ءٌ مِنْها فَانْسِبْهُ اِلَی الصَّداقَهِ وَ مَنْ لَمْ یَکُنْ فیهِ شَیْ ءٌ مِنْها فَلا تَنْسِبْهُ اِلی شَیْ ءٍ مِنَ الصَّداقِهِ ؛ فَاَوَّلُها اَنْ تَکُونَ سَریرَتُهُ وَ عَلانِیَتُهُ لَکَ واحِدَهً ، وَ الثّانی اَنْ یَری زَیْنَکَ زَیْنَهُ وَ

جزء هیجدهم (135)

شَیْنَکَ شَیْنَهُ، وَ الثّالَِثهُ اَنْ لا تُغَیِّرُهُ عَلَیْکَ وَ لایَهٌ وَ لامالٌ ، وَ الرّابِعَهُ اَنْ لا تَمْنَعْکَ شَیْئا تَنالُهُ مَقْدُرَتُهُ ، وَ الْخامِسَهُ وَ هِیَ تَجْمَعُ هذِهِ الْخِصالَ اَنْ لا یُسَلِّمُکَ عِنْدَ النَّکِباتِ : دوستی جز با حدود و شرایطش امکان پذیر نیست ، کسی که این حدود و شرایط یا بخشی از آن در او باشد ، او را دوست بدان و کسی که هیچ یک از این شرایط در او نیست ، چیزی از دوستی در او نیست ؛ نخستین شرط دوستی آن است که باطن و ظاهرش برای تو یکی باشد ، دومین شرط این است که زینت و آبروی تو را زینت و آبروی خود بداند و عیب و زشتی تو را عیب و زشتی خود ببیند ، سوم این است که مقام و مال ، وضع او را نسبت به تو تغییر ندهد ، چهارم این که آن چه را درقدرت دارد، از تو مضایقه ننماید و پنجم که جامع همه این صفات است ، آن است که تو را به هنگام پشت کردن روزگار رها نکند » .(1)

(136) سوره نُور

ص:112


1- « اصول کافی » ، جلد 2 ، صفحه 467 .

تفسیر « ما مَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ »

در برخی از شأن نزول ها آمده که در صدر اسلام وقتی مسلمان ها به جهاد می رفتند ، گاهی کلید خانه خود را به افراد ازکار افتاده ای که قادر بر جهاد نبودند ، داده و حتی به آن ها اجازه می دادند که از غذاهای موجود در خانه بخورند ، اما آن ها احیانا از ترس این که مبادا گناهی باشد ، از خوردن امتناع می ورزیدند .

طبق این روایت منظور از « ما مَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ » ( خانه هایی که مالک کلیدهای آن شده اید ) همین است .(1)

ولی باتوجه به سایر گروه هایی که در این آیه نام آن ها برده شده ، ظاهر این است که منظور از این جمله ، کسانی است که کلید خانه خود را به خاطر ارتباط نزدیک و اعتماد ، به دست دیگری می سپارند ، ارتباط نزدیک میان این دو سبب شده که آن ها نیز در ردیف بستگان و دوستان نزدیک باشند ، خواه رسما وکیل بوده باشد یا نه .

جزء هیجدهم (137)

سلام و تحیت

« تَحِیَّت » در اصل از ماده « حَیات » است و به معنی دعا کردن برای سلامت و حیات دیگری می باشد ، خواه این دعا به صورت « سَلامٌ عَلَیْکُم » یا « اَلسَّلامُ عَلَیْنا » و یا مثلاً « حَیّاکَ اللّهُ » بوده باشد، ولی

ص:113


1- « تفسیر قُرطُبی » ، ذیل آیه مورد بحث .

معمولاً هر نوع اظهار محبتی را که افراد در آغاز ملاقات نسبت به یکدیگر می کنند ، « تحیّت » می گویند .

منظور از « تَحِیَّهً مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُبارَکَهً طَیِّبَهً » این است که تحیّت را به نوعی با خدا ارتباط دهند ، یعنی منظور از « سَلامٌ عَلَیْکُم » این باشد که "سلام خدا بر تو باد" یا "سلامتی تو را از خدا می خواهم" ، چراکه از نظر یک فرد موحد هرگونه دعایی بالاخره به خدا بازمی گردد و از او تقاضا می شود و طبیعی است دعایی که چنین باشد، هم پربرکت ( مُبارَک ) و هم پاکیزه ( طَیِّبَه ) است .

(138) سوره نُور

سلام کردن و اهمیت آن

تا آن جا که می دانیم تمام اقوام جهان هنگامی که به هم می رسند برای اظهار محبت به یکدیگر نوعی تحیّت دارند که گاهی جنبه لفظی دارد و گاهی به صورت عملی است که رمز تحیّت می باشد، در اسلام نیز «سلام» یکی از روشن ترین تحیت ها است، و آیه فوق همان طور که اشاره شد گر چه معنی وسیعی دارد اما یک مصداق روشن آن سلام کردن است، بنابراین طبق این آیه همه مسلمانان موظفند که سلام را به طور عالی تر و یا لااقل مساوی جواب گویند.

از آیات قرآن نیز استفاده می شود که سلام یک نوع تحیّت است.

ص:114

در سوره نور آیه 61 می خوانیم: «فَاِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتا فَسَلِّمُوا عَلی اَنْفُسِکُمْ تَحِیَّهً مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُبارَکَهً طَیِّبَهً» هنگامی که وارد خانه ای شدید بر یکدیگر تحیت الهی بفرستید تحیتی پربرکت و پاکیزه.

در این آیه اسلام به عنوان تحیت الهی که هم مبارک است و هم پاکیزه معرفی شده است و ضمنا می توان از آن استفاده کرده که معنی سلام علیکم در اصل سلام اللّه علیکم است، یعنی درود پروردگار بر تو باد، یا خداوند تو را به سلامت دارد، و در امن و امان باشی به همین جهت سلام کردن یک نوع اعلام دوستی و صلح و ترک مخاصمه و جنگ محسوب می شود .

جزء هیجدهم (139)

از پاره ای از آیات قرآن نیز استفاده می شود که تحیت اهل بهشت نیز سلام است. «اُولئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَهَ بِما صَبَرُوا وَ یُلَقَّوْنَ فیها تَحِیَّهً وَ سَلاما » اهل بهشت در برابر استقامتشان از غرفه های بهشتی بهره مند می شوند و تحیت و سلام به آن ها نثار می شود (1) و در آیه 23 سوره ابراهیم و آیه 10 سوره یونس درباره بهشتیان نیز می خوانیم: «تَحِیَّتُهُمْ فیها سَلمٌ» تحیت آنها در بهشت سلام است.

ص:115


1- 75 / فرقان .

و نیز از آیات قرآن استفاده می شود که تحیت به معنی سلام (یا چیزی معادل آن) در اقوام پیشین بوده است چنان که در سوره ذاریات

(140) سوره نُور

آیه 25 در داستان ابراهیم می گوید هنگامی که فرشتگان مأمور مجازات قوم لوط به صورت ناشناس بر او وارد شدند به او سلام کردند و او هم پاسخ آن ها را به سلام داد:

«اِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقالُوا سَلاما قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ» از اشعار عرب جاهلی نیز استفاده می شود که تحیّت به وسیله سلام در آن ایام بوده است .

هرگاه بی طرفانه این تحیت اسلامی را که محتوی توجه به خدا و دعا برای سلامت طرف و اعلام صلح و امنیت است با تحیت های دیگری که در میان اقوام مختلف معمول است مقایسه کنیم ارزش آن برای ما روشن تر می گردد.

در روایات اسلامی تأکید زیادی روی سلام شده تا آن جا که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده: «مَنْ بَدَءَ بِالْکَلامِ قَبْلَ السَّلامِ فَلا تُجیبُوهُ» کسی که پیش ازسلام آغاز به سخن کند پاسخ او را نگوئید. (1)

جزء هیجدهم (141)

ص:116


1- اصول کافی، ج 2، باب التسلیم .

و نیز از امام صادق علیه السلام نقل شده که خداوند می فرماید: «اَلْبَخیلُ مَنْ یَبْخَلُ بِالسَّلامِ»بخیل کسی است که حتی از سلام کردن بخل ورزد. (1)

و درحدیث دیگری از امام باقر علیه السلام می خوانیم: «اِنَ اللّه َ عَزَّ وَ جَلَّ یُحِبُ اِفْشاءَ السَّلامِ» خداوند افشاء سلام را دوست دارد .(2) منظور از افشای سلام، سلام کردن به افراد مختلف است.

در احادیث، آداب فراوانی درباره سلام وارد شده از جمله این که: سلام تنها مخصوص کسانی نیست که انسان با آن ها آشنایی خاصی دارد، چنان که در حدیثی داریم که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سؤال شد: اَیُّ الْعَمَلِ خَیْرٌ؟ : «کدام عمل بهتر است؟» فرمود: «تُطْعِمُ الطَّعامَ وَ تَقْرَءُ السَّلامَ عَلی مَنْ عَرَفْتَ وَ مَنْ لَمْ تَعرِفْ» اطعام طعام کن و سلام به کسانی که می شناسی و نمی شناسی بنما. (3)

(142) سوره نُور

و نیز در احادیث وارد شده که سواره بر پیاده، و آن ها که مرکب گران قیمت تری دارند به کسانی که مرکب ارزان تر دارند، سلام کنند، و گویا این دستور یک نوع مبارزه با تکبر ناشی از ثروت و موقعیت های

ص:117


1- اصول کافی، ج 2، باب التسلیم .
2- اصول کافی، ج 2، باب التسلیم .
3- تفسیر فی ظلال ذیل آیه .

خاصّ مادّی است، و این درست نقطه مقابل چیزی است که امروز دیده می شود که تحیت و سلام را وظیفه افراد پائین تر می دانند و شکلی از استعمارواستعبادوبت پرستی به آن می دهند،ولذادرحالات پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم که او به همه حتی به کودکان سلام می کرد.

البته این سخن منافات با دستوری که در بعضی از روایات وارد شده که افراد کوچک تر از نظر سن بر بزرگ تر سلام کنند ندارد، زیرا این یک نوع ادب و تواضع انسانی است و ارتباطی با مسئله اختلاف طبقاتی و تفاوت در ثروت و موقعیت های مادی ندارد.

در پاره ای از روایات دستور داده شده است که به افراد رباخوار، فاسق، منحرف و مانند آن ها سلام نکنید و این خود یک نوع مبارزه با فساد است، مگر این که سلام کردن به آن ها وسیله ای باشد برای آشنایی و دعوت به ترک منکر.

ضمنا باید توجه داشت که منظور از تحیت به احسن آن است که سلام را با عبارات دیگری مانند «وَ رَحْمَهُ اللّه ِ» و مانند «وَ رَحْمَهُ اللّه ِ وَ بَرَکاتُهُ» تعقیب کنند.

جزء هیجدهم (143)

در تفسیر «دُرُّالمَنْثُور» می خوانیم شخصی به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله عرض کرد «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ» پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللّه ِ» ، دیگری عرض کرد : «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ

ص:118

رَحْمَهُ اللّه ِ» پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «وَ عَلَیْکَ السَّلامُ وَ رَحْمَهُ اللّه ِ وَ بَرَکاتُهُ» نفر دیگری گفت: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللّه ِ وَ بَرَکاتُهُ» پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «وَ عَلَیْکَ» و هنگامی که سؤال کرد که چرا جواب مرا کوتاه بیان کردید فرمود: «قرآن می گوید: تحیت را به طرز نیکوتری پاسخ گوئید اما تو چیزی باقی نگذاشتی»! در حقیقت در مورد شخص سوم به مساوی زیرا جمله «علیک» مفهومش این است که تمام آنچه گفتی بر تو نیز باشد . (1)

(144) سوره نُور

پیامبر را تنها نگذارید

62 اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ امَن-ُوا بِاللّهِ وَ رَس-ُولِهِ وَ اِذا کانُوامَعَهُ عَلیاَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُواحَتّی یَسْتَأْذِنُوهُ اِنَ الَّذینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ اوُلئِکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَس-ُولِهِ فَاِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْلَهُمُ اللّهَ اِنَ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ

مؤمنان واقعی کسانی هستند که ایمان به خدا و رسولش

ص:119

آورده اند و هنگامی که در کار مهمی با او باشند ، بدون اجازه او به جایی نمی روند، کسانی که از تواجازه می گیرند، آن ها به راستی ایمان به خدا و پیامبرش آورده اند، در این صورت هرگاه از تو برای بعضی از کارهای مهم خود

1 دُرُّالْمَنثور، ج 2، صفحه 8 .

جزء هیجدهم (145)

اجازه بخواهند ، هرکس از آن ها را می خواهی ( و صلاح می بینی ) اجازه ده و برای آن ها استغفار کن که خداوند غفور و رحیم است .

منظور از « اَمْرٍ جامِعٍ » هرکار مهمی است که اجتماع مردم در آن لازم است و تعاون و همکاریشان ضرورت دارد ، خواه مسأله مهم مشورتی باشد، خواه مطلبی پیرامون جهاد و مبارزه با دشمن و خواه نماز جمعه در شرایط فوق العاده و مانند آن .

در حقیقت این یک دستور انضباطی است که هیچ جمعیت و گروه متشکل و منسجم نمی تواند نسبت به آن بی اعتنا باشد ، چراکه در این گونه مواقع گاهی حتی غیبت یک فرد گران تمام می شود و به هدف نهایی آسیب می رساند ، مخصوصا اگر رییس جمعیت ، فرستاده پروردگار و پیامبر خدا و رهبر روحانی نافِذُ الاَْمْر باشد .

توجه به این نکته نیز لازم است که منظور از اجازه گرفتن این

ص:120

نیست که هرکس کاری بگیرد ، یک اجازه صوری بگیرد و به دنبال کار

(146) سوره نُور

خود برود ، بلکه به راستی اجازه گیرد ، یعنی اگر رهبر غیبت او را مضرّ تشخیص نداد ، به او اجازه می دهد و در غیراین صورت باید بماند و گاهی کار خصوصی خود را فدای هدف مهم تر کند ، لذا در دنبال این جمله اضافه می کند : « اِنَّ الَّذینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ اوُلئِکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَس-ُولِهِ ... » .

روشن است که این گونه افراد باایمان باتوجه به این که برای امر مهمی اجتماع کرده اند ، هرگز برای یک کار جزئی اجازه نمی طلبند و منظور از « شَأْنِهِمْ » در آیه ، کارهای ضروری و قابل اهمیت می باشد .

و از سوی دیگر خواست پیامبر صلی الله علیه و آله مفهومش این نیست که بدون در نظر گرفتن جوانب امر و اثرات حضور و غیاب افراد ، اجازه دهد ، بلکه این تعبیر برای آن است که دست رهبر باز باشد و در هر موردضرورت حضور افرادرا احساس می کند، به آن هااجازه رفتن راندهد.

شاهد این سخن این که در آیه 43 سوره توبه ، پیامبر صلی الله علیه و آله را به خاطر اجازه دادن به بعضی از افراد مؤاخذه می کند و می گوید :

جزء هیجدهم (147)

« عَفَی اللّهُ عَنْکَ لِمَ اَذِنَتْ لَهُمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْکاذِبینَ : خداوند تو را عفو کرد ، چرا به آن ها اجازه دادی

ص:121

پیش از آن که راستگویان از دروغگویان برای تو شناخته شوند » .

این آیه نشان می دهد که حتی پیامبر صلی الله علیه و آله در اجازه دادن افراد باید دقت کند و تمام جوانب کار را در نظر گیرد و در این امر مسؤولیت الهی دارد .

و در پایان آیه می فرماید : هنگامی که به آن ها اجازه می دهی « برای آنان استغفار کن که خداوند غفور و رحیم است » ( وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللّهَ اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ ) .

در این جا این سؤال پیش می آید که این استغفار برای چیست ؟ مگر آن ها با اجازه گرفتن از پیامبر صلی الله علیه و آله باز گنهکار هستند که نیاز به استغفار دارند ؟

این سؤال را از دو راه می توان پاسخ داد ؛ نخست این که آن ها گرچه مأذون و مجاز هستند ، ولی بالاخره کار شخصی خود را بر کار

(148) سوره نُور

جمعی مسلمین مقدم داشته اند و این خالی ازیک نوع ترک اولی نیست (1)و لذا نیاز به استغفار دارند ( همانند استغفار بر یک عمل مکروه ) .

ضمنا این تعبیر نشان می دهد که تا می توانند از

ص:122


1- « تفسیر فخر رازی » ، « روحُ المعانی » ، ذیل آیه مورد بحث .

گرفتن اجازه خودداری کنند و فداکاری و ایثار نمایند که حتی پس از اجازه ، باز عمل آن ها ترک اولی است ، مبادا حوادث جزئی را بهانه ترک گفتن این برنامه های مهم قرار دهد .

دیگر این که آن ها به خاطر رعایت ادب در برابر رهبرشان درخور لطف الهی هستند و پیامبر صلی الله علیه و آله به عنوان تشکر از این عمل برای آن ها استغفار می کند ، در عین حال این دو پاسخ باهم منافاتی ندارد و ممکن است هردو منظور باشد .پایان سوره نُور

ص:123

جزء هیجدهم (149)

سوره فُرقان

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

تقوا برترین معیار شناخت

1 تَبارَکَ الَّذی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِه لِیَکُونَ لِلْعالَمینَ نَذیرا

زوال ناپذیراست و پربرکت است کسی که قرآن رابر بنده اش نازل کردتاجهانیان راانذارکند (وازعذاب و کیفرالهی بترساند).

این سوره با جمله «تَبارَک» آغاز می شود که از ماده «برکت» است و می دانیم برکت داشتن چیزی عبارت از آن است که دارای دوام و خیر و نفع کامل باشد .

جالب این که مبارک بودن ذات پروردگار به وسیله نزول فرقان، یعنی قرآنی که جداکننده حق از باطل است معرفی شده و این نشان می دهد که برترین خیر و برکت آن است که انسان وسیله ای برای

(150) سوره فُرقان

شناخت حق از باطل در دست داشته باشد .

موهبت « فرقان و شناخت » تا آن حد اهمیت دارد که قرآن مجید در

ص:124

آیه 29 سوره انفال آن را به عنوان پاداش بزرگ پرهیزکاران ذکر کرده است : « یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اِنْ تَتَّقُوااللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانا: ای کسانی که ایمان آورده اید اگر تقوی پیشه کنید خداوند فرقان در اختیار شما می گذارد » .

آری بدون تقوا ، شناخت حق از باطل ممکن نیست ، چرا که حب و بغض ها و گناهان حجاب ضخیمی بر چهره حق می افکند و درک و دید آدمی را کور می کند .

2 اَلَّذی لَهُ مُلْکُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدا وَلَمْ یَکُنْ لَهُ شَریکٌ فِی الْمُلْکِ وَخَلَقَ کُلَ شَیْ ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدیرا

خداوندی که حکومت و مالکیت آسمان ها و زمین از آن او است و فرزندی برای خود انتخاب نکرد و شریکی در حکومت و مالکیت ندارد و همه چیز را آفرید و دقیقا اندازه گیری نمود .

جزء هیجدهم (151)

واژه « مُلک » چنان که « راغب » در « مفردات » می گوید : به معنی در اختیار گرفتن چیزی و حاکمیت بر آن است ، درحالی که مِلک همیشه دلیل برحاکمیت و تصرف مالکانه نیست و به این ترتیب هر

ص:125

مُلکی ، مِلک است ، در حالی که هر مِلکی ، مُلک نیست .

سپس به نفی عقاید مشرکان یکی پس از دیگری پرداخته می گوید: « وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدا » .(1)

اصولاً نیاز به فرزند یا به خاطر استفاده از نیروی انسانی اودر کارها است ، یا برای یاری گرفتن به هنگام ضعف و پیری و ناتوانی است و یا برای انس گرفتن در تنهایی است و مسلم است که هیچ یک از این نیازها در ذات پاک او راه ندارد .

(152) سوره فُرقان

و به این ترتیب اعتقادنصاری را به این که حضرت عیسی مسیح فرزند خدا است و یا یهود که «عزیر» را فرزند خدا می دانستند و هم چنین اعتقاد مشرکان عرب را نفی می نماید .

3 وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِه الِهَهً لایَخْلُقُونَ شَیْئا وَ هُمْ یُخْلَقُونَ وَ لا یَمْلِکُونَ لاَِنْفُسِهِمْ ضَرّا وَ لا نَفْعا وَ لایَمْلِکُونَ مَوْتا وَ لا حَیوهً وَ لا نُشُورا

ص:126


1- توضیح بیشتر درباره نفی فرزندان از خداوند و دلایل آن در جلد 1 تفسیرنمونه ، ذیل آیه 116، سوره بقره درج شده است .

آن ها غیر از خداوند معبودانی برای خود برگزیدند ، معبودانی که چیزی را نمی آفرینند بلکه خودشان مخلوقند مالک زیان و سود خود نیستند و نه مالک مرگ و حیات و رستاخیزشان .

اصولی که برای انسان اهمیت دارد همین پنج امر است : مسأله سود و زیان و مرگ و زندگی و رستاخیز .

به راستی اگر کسی مالک اصلی این امور نسبت به ما باشد شایسته پرستش است اما آیا این بت ها هرگز قادر بر این امور در مورد خودشان هستند تا چه رسد به این که عابدان خود را بخواهند در این جهات زیر پوشش حمایت خویش قرار دهند ؟

جزء هیجدهم (153)

(154) سوره فُرقان

ص:127

ص:128

ص:129

ص:130

ص131

ص:132

ص:133

جلد 19

فهرست مطالب

ص:1

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

سوره فُرقان••• 11

نقش دوست در سرنوشت نوجوانان••• 12

روز قیامت پیامبراز بی توجهی مردم به قرآن شکایت می کند••• 13

قرآن را با تأمّل و تفکّر بخوانید••• 15

اگر خورشید و سایه نبود؟!••• 16

بادها پیام آور باران و برکات الهی••• 19

دو دریای آب شیرین و شور در کنار هم••• 22

برج های آسمانی••• 25

تشکر از خدا به خاطر خلقت شب و روز••• 27

صفات دوازده گانه نوجوانان خداپرست••• 28

(169)

تبدیل سیئات به حسنات••• 35

پاداش بندگان ویژه خدا••• 41

اگر دعای شما نبود ارزشی نداشتید••• 43

(170)

ص:2

فهرست مطالب

موضوع صفحه

سوره شُعَراء••• 46

قانون زوجیّت عمومی موجود است••• 47

چه کسی مرا آفرید و هدایت کرد••• 53

دعاهای پربار ابراهیم ••• 55

تلاش برای بجاماندن نام نیک از آدمی••• 57

مفهوم واقعی شفاعت••• 65

شفاعت در عالم تکوین••• 67

مدارک شفاعت••• 68

شرایط گوناگون شفاعت••• 70

احادیث اسلامی و شفاعت••• 73

شعر و شاعری در نگاه قرآن••• 76

نشانه های سه گانه شعراء غیرمتعهد از دیدگاه قرآن••• 78

(171)

نشانه های چهارگانه شعراءمتعهدازدیدگاه قرآن کریم••• 79

ذکر خدا••• 80

سوره نَمْل••• 82

(172)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

زشتی ها را زیبا تصور نکنید••• 83

حکومت داود و سلیمان••• 85

رابطه دین و سیاست••• 88

سلیمان در سرزمین مورچگان••• 91

داستان هدهد و ملکه سبا••• 92

پادشاهان ویرانگرند••• 101

مردان خدا را نمی توان با مال دنیا فریب داد••• 103

در یک چشم بر هم زدن تخت او حاضر است••• 106

قدرت و امانت شرط پذیرفتن مسئولیت••• 108

بندگان خاص خدابه هرجابرسندمی گویند «هذامِنْ فَضْلِ رَبّی»••• 111

آصف بن برخیا چگونه تخت ملکه را حاضر ساخت؟••• 112

پاسخ به چندسؤال درخصوص انتقال تخت ملکه سبأ••• 114

(173)

نور ایمان دردل ملکه سبأ••• 117

سرانجام کار ملکه سبأ••• 123

یک جمع بندی کلی از سرگذشت سلیمان••• 124

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

(4)

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

(5)

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

(6)

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند

(7)

داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

(8)

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

(9)

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

(10) مقدمه

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز» است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

مقدمه (11)

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

سوره فُرقان

سوره فُرقان

27 وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلی یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلاً

و به خاطربیاور روزی را که ظالم دست خویش را از شدت

(12) سوره فُرقان

حسرت به دندان می گزد و می گوید : ای کاش با رسول خدا راهی برگزیده بودم .

« یَعَضُّ » از ماده « عَضّ » به معنی گازگرفتن با دندان است و معمولاً این تعبیر در مورد کسانی که از شدت حسرت و تأسف ناراحتند به کار می رود ، چنان که در فارسی نیز ضرب المثل است که فلان کس « انگشت حسرت به دندان می گزید » ( ولی در عرب به جای انگشت ، دست گفته می شود ) .

به راستی آن روز را باید « یَوْم الْحَسَرهِ » گفت ، چنان که در قرآن از روز قیامت نیز به همین عنوان یاد شده است ( 39 / مریم ) چرا که افراد خطاکار خودرا در برابر یک زندگی جاویدان در بدترین شرایط می بینند ، درحالی که می توانستند باچند روز صبر و شکیبایی و مبارزه با نفس و جهاد و ایثار، آن را به یک زندگی پرافتخار و سعادت بخش مبدّل سازند.

حتی برای نیکوکاران هم روز تأسف است ، تأسف از این که چرا بیشتر از این نیکی نکردند ؟

جزء نوزدهم (13)

28 یا وَیْلَتی لَیْتَنی لَمْ اَتَّخِذْ فُلانا خَلیلاً

ای وای بر من کاش فلان ( شخص گمراه ) را دوست خود

ص:11

انتخاب نکرده بودم .

« خَلیل » به معنی دوست خاص و صمیمی گفته می شود که انسان او را مشاور خود قرار می دهد .

روشن است که منظور از « فُلان » همان شخصی است که او را به گمراهی کشانده : شیطان یا دوست بد یا خویشاوند گمراه .

29 لَقَدْ اَضَلَّنی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ اِذْ جاءَنی وَ کانَ الشَّیْطانُ لِلاِْنْسانِ خَذُولاً

او مرا از یاد حق گمراه ساخت ، بعد از آن که آگاهی به سراغ من آمده بود و شیطان همیشه مخذول کننده انسان بوده است .

« ذِکْر » در جمله بالا معنی وسیعی دارد و تمام آیات الهی را که در کتب آسمانی نازل شده شامل می شود ، بلکه هرچیز که موجب بیداری و آگاهی انسان باشد در آن جمع است .

(14) سوره فُرقان

« خَذُول » صیغه مبالغه و به معنی بسیار مخذول کننده است .

نقش دوست در سرنوشت نوجوانان

بدون شک عامل سازنده شخصیت انسان بعد از اراده و خواست و تصمیم او ، امور مختلفی است که از اهم آن ها همنشین و دوست معاشر است ، چرا که انسان خواه و ناخواه تأثیرپذیر است و بخش مهمی از افکار و صفات اخلاقی خود را از طریق دوستانش می گیرد، این حقیقت

ص:12

هم از نظر علمی و هم از طریق تجربه و مشاهدات حسی به ثبوت رسیده است .

این تأثیرپذیری از نظر منطق اسلام تا آن حدّ است که در روایات اسلامی از پیامبر خدا حضرت سلیمان چنین نقل شده است : «لا تَحْکُمُوا عَلی رَجُلٍ بِشَیْ ءٍ حَتّی تَنْظُرُوا اِلی مَنْ یُصاحِبُ ، فَاِنَّما یُعْرَفُ الرَّجُلُ بِاَشْکالِه وَ اَقْرانِه وَ یُنْسَبُ اِلی اَصْحابِهِ وَ اَخْدانِهِ : درباره کسی قضاوت نکنید تا به دوستانش نظر بیفکنید چراکه انسان بوسیله دوستان و یاران و رفقایش شناخته می شود ».(1)

جزء نوزدهم (15)

روز قیامت پیامبر از بی توجهی مردم به قرآن شکایت می کند

30 وَ قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ اِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْانَ مَهْجُورا

پیامبر عرضه داشت: پروردگارا! این قوم من از قرآن دوری جستند .

این سخن و این شکایت پیامبر صلی الله علیه و آله امروز نیز همچنان ادامه دارد ، که از گروه عظیمی از مسلمانان به پیشگاه خدا شکایت می برد که این قرآن را به دست فراموشی سپردند ، قرآنی که رمز حیات است و وسیله

ص:13


1- « سفینه البحار » ، جلد 2 ، صفحه 27 ( ماده صدق ) .

نجات ، قرآنی که عامل پیروزی و حرکت و ترقی است ، قرآنی که مملو از برنامه های زندگی می باشد ، این قرآن را رها ساختند و حتی برای قوانین مدنی و جزاییشان دست گدایی به سوی دیگران دراز کردند .

(16) سوره فُرقان

31 وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّا مِنَ الْمُجْرِمینَ وَ کَفی بِرَبِّکَ هادِیا وَ نَصیرا

و این گونه برای هر پیامبری دشمنی از مجرمان قرار دادیم، اما همین بس که خدا هادی و یاور تو است .

گاه از این جمله چنین به نظر می رسد که خداوند برای دلداری پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید : تنها تو نیستی که دشمن داری بلکه برای هر پیامبری دشمنی از سوی ما قرارداده شده و لازمه این سخن استناد وجود دشمنان انبیاء به خدا است که نه با حکمت خدا سازگار است و نه بااصل آزادی اراده انسان ها .

در پاسخ باید گفت : تمام اعمال انسان ها از یک نظر منتسب به خدا است ، زیرا از ناحیه اواست ، بنابراین وجود این دشمنان را برای انبیاء می توان از این نظر به خدا نسبت داد ، بی آن که مستلزم جبر و سلب اختیار گردد و به مسؤولیت آن ها در مقابل کارهایشان خدشه ای وارد شود .

جزء نوزدهم (17)

درمقابل گل ها ، خارها می روید و در برابر نیکان ، بدان قرار دارند ، بی آن که مسؤولیت هیچ یک از دو دسته از میان برود تا آزمایش

ص:14

الهی در مورد همگان تحقّق یابد .

قرآن را با تأمّل و تفکّر بخوانید

32 وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْلا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرانُ جُمْلَهً واحِدَهً کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِه فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرتیلاً

و کافران گفتند : چرا قرآن یک جا نازل نمی شود ؟ این به خاطرآن است که قلب تو را بر آن محکم داریم و آن را تدریجا بر تو خواندیم .

واژه « تَرْتیل » از ماده « رَتَل » به معنی منظم بودن و مرتب بودن است ، لذا کسی که دندان هایش خوب و منظم و مرتب باشد ، عرب به او « رَتَل الاَْسْنان » می گوید ، روی این جهت ترتیل به معنی پی درپی آوردن سخنان یا آیات روی نظام و حساب گفته شده است .

(18) سوره فُرقان

بنابراین جمله « وَ رَتَّلْناهُ تَرْتیلاً » اشاره به این واقعیت است که آیات قرآن گرچه تدریجا و در مدت 23 سال نازل شده است اما این نزول تدریجی روی نظم و حساب و برنامه ای بوده ، به گونه ای که در افکار ، رسوخ کند و دل ها را مجذوب خود سازد .

در تفسیر کلمه « تَرْتیل » روایات جالبی نقل شده که به یکی از آن ها ذیلاً اشاره می کنیم :

در تفسیر « مجمع البیان » از پیامبر صلی الله علیه و آله چنین نقل شده که به ابن عباس فرمود : اِذا قَرَأْتَ الْقُرْانَ فَرَتِّلْهُ تَرْتیلاً : هنگامی که

ص:15

قرآن را خواندی آن را با ترتیل بخوان » .

ابن عباس می گوید پرسیدم : ترتیل چیست ؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « حروف و کلمات آن را کاملاً روشن ادا کن ، نه همچون خرمای خشکیده ( یا ذرات شن ) آن را پراکنده کن و نه همچون شعر آن را با سرعت پشت سر هم بخوان ، به هنگام برخورد با عجایب قرآن توقف کنید و بیندیشید و دل ها را با آن تکان دهید و هرگز نباید همت شما این باشد که به سرعت سوره را به پایان رسانید » ( بلکه مهم اندیشه و تدبر و بهره گیری از قرآن است ) .(1)

جزء نوزدهم (19)

اگر خورشید و سایه نبود؟!

45 اَلَمْ تَرَ اِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِنا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلیلاً

آیا ندیدی چگونه پروردگارت سایه را گسترده ؟ و اگر می خواست آن را ساکن قرار می داد ؟ سپس خورشید را بر وجود آن دلیل قرار دادیم .

قسمت اول از آیه اشاره ای است به اهمیت نعمت سایه های گسترده و متحرک ، سایه هایی که یک نواخت باقی نمی ماند بلکه در حرکت است و نقل مکان می دهد ، همان سایه ای است که بعد از طلوع

ص:16


1- « مجمع البیان » ، ذیل آیه مورد بحث .

فجر و قبل از طلوع آفتاب بر زمین حکمفرما است و لذت بخش ترین

(20) سوره فُرقان

سایه ها و ساعات همان است ، این نور کم رنگ و سایه گستر ، از لحظه طلوع فجر شروع می شود و به هنگام طلوع آفتاب روشنایی جایگزین آن می گردد .

به دنبال آن می فرماید : « ثُمَّ جَعَلنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلیلاً » .

اشاره به این که اگر آفتاب نبود مفهوم سایه روشن نمی شد ، اصولاً سایه از پرتو آفتاب به وجود می آید ، زیرا « سایه » معمولاً به تاریکی کم رنگی گفته می شود که برای اشیاء پیدا می شود واین در صورتی است که نور به جسمی که قابل عبور از آن نباشد بتابد و در طرف مقابل سایه آشکار شود ، بنابراین نه فقط طبق قانون « تُعْرَفُ الاَْشْیاءُ بِاَضْدادِها» سایه را با نور باید تشخیص داد بلکه وجود آن نیز از برکت نور است .

46 ثُّمَ قَبَضْناهُ اِلَیْنا قَبْضا یَسیرا

سپس آن را آهسته جمع می کنیم .

می دانیم هنگامی که خورشید طلوع می کند تدریجا سایه ها برچیده

جزء نوزدهم (21)

می شود تا به هنگام ظهر که در بعضی از مناطق سایه به کلی معدوم می شود ، زیرا آفتاب درست بالای سر هر موجودی قرار می گیرد و در دیگر مناطق به حداقل خود می رسد و به این ترتیب سایه ها نه یک دفعه ظاهر می گردند و نه یک دفعه برچیده می شوند و این خود یکی از

ص:17

حکمت های پروردگار است ، چرا که اگر انتقال از نور به ظلمت و بالعکس ناگهانی صورت می گرفت برای همه موجودات زیان آور بود ، اما این نظام تدریجی در این حالت انتقالی چنان است که بیشترین فایده را برای موجودات دارد بی آن که ضرری داشته باشد .

47 وَ هُوَ الَّذی جَعَلَ لَکُمْ اللَّیْلَ لِباسا وَ النَّوْمَ سُباتا وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُورا

و او کسی است که شب را برای شما لباس قرارداد و خواب را برای شما مایه راحت و روز را مایه حرکت و حیات قرار داد .

« سُبات » در لغت از ماده « سَبْت » به معنی قطع نمودن است ، سپس به معنی تعطیل کردن کار به منظور استراحت آمده و این که « روز شنبه » را در لغت عرب « یَوْمُ السَّبْت » می نامند به خاطر آن است که نامگذاری آن از برنامه یهود گرفته شده چراکه روز شنبه، روز تعطیلی آن ها بود .

(22) سوره فُرقان

واژه « نُشُور » در اصل از نشر به معنی گستردن ، در مقابل پیچیدن است .

پرده ظلمانی شب نه تنها انسان ها که تمام موجودات روی زمین را در خود مستور می سازد و آن ها را همچون لباس ، محفوظ می دارد و همچون پوششی که انسان به هنگام خواب برای ایجاد تاریکی و

ص:18

استراحت از آن استفاده می کند، او را دربرمی گیرد .

بعد اشاره به نعمت خواب می کند : « وَالنَّوْمَ سُباتا » .

در حقیقت این تعبیر اشاره ای به تعطیل تمام فعالیت های جسمانی به هنگام خواب است ، زیرا می دانیم در موقع خواب ، قسمت مهمی از کارهای بدن به کلی تعطیل می شوند و قسمت دیگر همچون کار قلب و دستگاه تنفس ، برنامه عادی خود رابسیار کم کرده و به صورت آرام تر ادامه می دهند تا رفع خستگی و تجدید قوا شود .

جزء نوزدهم (23)

بادها پیام آور باران و برکات الهی

48 وَهُوَالَّذیاَرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْرابَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِه وَ اَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُورا

و او کسی است که بادها را بشارت گرانی پیش از رحمتش فرستاد و از آسمان آبی پاک کننده نازل کردیم .

نقش بادها به عنوان پیش قراولان نزول رحمت الهی بر کسی پوشیده نیست چرا که اگر آن ها نبودند هرگز قطره بارانی بر سرزمین خشکی نمی بارید ، درست است که تابش آفتاب ، آب دریاها را تبخیر کرده به بالا می فرستد و تراکم این بخارها درقشر سردبالای هوا تشکیل ابرهای باران زا می دهد ، ولی اگر بادها این ابرهای پربار را ازبالای اقیانوس ها به سوی زمین های خشک نرانند، باردیگر ابرها تبدیل به باران می گردد و در همان دریا فرومی ریزد.

ص:19

(24) سوره فُرقان

خلاصه وجود این مبشران رحمت که به طور دایم در سرتاسر زمین در حرکتند سبب آبیاری خشکی های روی زمین و نزول باران حیاتبخش و تشکیل رودها و چشمه ها و چاه های پرآب و پرورش انواع گیاهان می گردد .

همیشه قسمتی از این بادها که در پیشاپیش توده های ابر در حرکتند و آمیخته با رطوبت ملایمی هستند ، نسیم دل انگیزی ایجاد می کنند که از درون آن بوی باران به مشام می رسد ، اینان همچون بشارت دهنده ای هستند که از قدوم مسافر عزیزی خبر می دهند .

تعبیر به « رِیاح » ( بادها ) به صورت جمع شاید اشاره به انواع مختلف آن ها باشد که بعضی شمالی ، بعضی جنوبی ، بعضی از شرق به غرب و بعضی از غرب به شرق می وزد و طبعا سبب گسترش ابرها در کلّ مناطق روی زمین می شود .

49 لِنُحِیْیَ بِه بَلْدَهً مَیْتا وَ نُسْقِیَهُ مِمّا خَلَقْنا اَنْعاما وَ اَناسِیَّ کَثیرا

جزء نوزدهم (25)

تابه وسیله آن سرزمین مرده رازنده کنیم و آن رابرای نوشیدن دراختیارمخلوقاتی که آفریده ایم چهارپایان و انسان های بسیار بگذاریم .

« بَلْدَهً » در این جا به معنی بیابان و صحرا است .

جمله « نُسْقِیَهُ » از ماده « اِسْقاء » است و تفاوت آن با « سَقْی » ، چنانکه راغب در مفردات و بعضی دیگر از مفسران گفته اند ، این است که اِسْقاء به معنی آماده ساختن آب و دراختیار گذاردن است که هر موقع انسان اراده کند از آن بنوشد ، درحالی که مادّه « سَقْی »

ص:20

به معنی آن است که ظرف آب را به دست کسی بدهند ، تا بنوشد و به تعبیر دیگر اِسْقاء معنی وسیع تر و گسترده تری دارد .

در این آیه سخن از چهارپایان و انسان های بسیار به میان آمده ، هرچند تمام حیوانات و انسان ها از آب باران استفاده می کنند .

این به خاطر آن است که اشاره به بیابان گردان و چادرنشینانی کند که مطلقا آبی در اختیار ندارند و به طور مستقیم از آب باران استفاده می کنند ، این نعمت بزرگ برای آن ها محسوس تر است ، هنگامی که قطعه ابری در آسمان ظاهر می شود ، رگباری می زند و گودال ها پر از آب زلال باران می شود حیواناتشان سیراب و خودشان نیز از آن می نوشند ، جنبش حیات و زندگی را در وجود خود و چهارپایانشان به خوبی احساس می کنند .

(26) سوره فُرقان

50 وَلَقَدْصَرَّفْناهُ بَیْنَهُمْ لِیَذَّکَّرُوافَاَبی اَکْثَرُالنّاسِ اِلاّ کُفُورا

ما این آیات را به صورت های گوناگون در میان آن ها قرار دادیم تا متذکّر شوند ولی بیشتر مردم جز انکار و کفرکاری نکردند.

ضمیر در جمله « صَرَّفْناهُ » به قرآن و آیات آن باز می گردد چرا

ص:21

که این تعبیر ( به صورت فعل ماضی و مضارع ) در ده مورد از قرآن مجید آمده که در 9 مورد صریحا به آیات قرآن و بیانات آن بازمی گردد و در موارد متعددی جمله « لِیَذَکَّرُوا » یا مانند آن ، پشت سر آن قرار گرفته است .

جزء نوزدهم (27)

اصولاً ماده « تصریف » که به معنی تغییر دادن و دگرگون ساختن است با آیات قرآن که در لباس های مختلف ، گاه به صورت وعد و گاهی به صورت وعید ، گاه به صورت امر و گاهی به صورت نهی و گاه به صورت سرگذشت پیشینیان می آید تناسب دارد .

دو دریای آب شیرین و شور در کنارهم

53 وَ هُوَ الَّذی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ اُجاجٌ وَ جَعَلَ بَیْنَهُما بَرْزَخا وَ حِجْرا مَحْج-ُورا

و او کسی است که دو دریارا درکنار هم قرار داد یکی گوارا و شیرین و دیگری شور و تلخ و درمیان آن ها برزخی قرار داد تا با هم مخلوط نشوند ( گویی هریک به دیگری می گوید ) دور باش و نزدیک نیا .

« مَرَجَ » از ماده « مَرَجْ » به معنی مخلوط کردن و یا ارسال و رها نمودن است و در این جا به معنی درکنار هم قرار گرفتن آب شیرین و شور است .

(28) سوره فُرقان

« عَذْبٌ » به معنی گوارا و پاکیزه و خنک و « فُراتٌ » به

ص:22

معنی خوش طعم و خوشگوار است ، «مِلْح» به معنی شور و « اُجاجٌ » به معنی تلخ و گرم است ( بنابراین ملح و اجاج نقطه مقابل عذب و فرات است ) .

« بَرْزَخ » به معنی حجاب و حایل میان دو چیز است .

و جمله « حِجْرا مَحْجُورا » جمله ای بوده است که در میان عرب به هنگامی که با کسی روبرو می شدند و از او وحشت داشتند برای گرفتن امان ، این جمله را می گفتند ، یعنی « ما را معاف و در امان دارید و از ما دور باشید » .

این آیه یکی دیگر از مظاهر شگفت انگیز قدرت پروردگار را در جهان آفرینش ترسیم می کند که چگونه یک حجاب نامریی و حایل ناپیدا در میان دریای شور و شیرین قرار می گیرد و اجازه نمی دهد آن ها با هم آمیخته شوند .

البته امروز ما این را می دانیم که این حجاب نامریی همان «تفاوت

جزء نوزدهم (29)

درجه غلظت آب شور و شیرین » و به اصطلاح تفاوت « وزن مخصوص »آن ها است که سبب می شود تا مدت مدیدی به هم نیامیزند .

گرچه جمعی از مفسران برای پیدا کردن چنین دو دریایی در روی کره زمین به زحمت افتاده اند که درکجا دریای آب شیرین در کنار آب شور قرارگرفته و مخلوط نمی شود، ولی این مشکل نیز برای ما حل شده است ، زیرا می دانیم تمام رودخانه های عظیم آب شیرین

ص:23

که به دریاها می ریزند در کنار ساحل ، دریایی از آب شیرین تشکیل می دهند و آب های شور را به عقب می رانند و تا مدت زیادی این وضع ادامه دارد و به خاطر تفاوت درجه غلظت آن ها از آمیخته شدن با یکدیگر ابا دارند و هریک به دیگری « حِجْرا مَحْجُورا » می گوید .

جالب این که بر اثر جزر و مد آب دریاها که در شبانه روز دومرتبه بر اثر جاذبه ماه صورت می گیرد سطح آب دریا به مقدار زیادی بالا و پایین می رود ، این آب های شیرین که دریایی را تشکیل داده اند در مصب همان رودخانه ها و نقاط اطراف آن در خشکی پیش می روند و انسان ها از زمان های قدیم از این موضوع استفاده کرده ، نهرهای زیادی در این گونه مناطق دریا کنده اند و زمین های فراوانی را زیر کشت درختان برده اند که وسیله آبیاری آن ها همین آب شیرین است که به وسیله جزر و مد بر مناطق وسیع گسترش می یابد .

(30) سوره فُرقان

هم اکنون در جنوب ایران شاید میلیون ها نخل وجود دارد که ما قسمتی از آن را از نزدیک مشاهده کرده ایم که تنها به همین وسیله آبیاری می شوند و در فاصله زیادی از ساحل دریا قرار گرفته اند ، در سال هایی که بارندگی کم و آب رودخانه های عظیمی که به دریا می ریزد تقلیل پیدا کند گاهی آب شور غلبه می کند که مردم کشاورز این سامان از آن سخت نگران می شوند زیرا به زراعت آن ها لطمه می زند .

ولی معمولاً چنین نیست و این آب « عذب و فرات » که در کنار

ص:24

آن آب « ملح و اجاج » قرار گرفته ، به آن آمیخته نمی شود ، سرمایه بزرگی برای آن ها محسوب می شود .

جالب این که هنگامی که انسان با هواپیما از این مناطق می گذرد ، منظره این دوآب که رنگ های متفاوتی دارند و باهم آمیخته نمی شوند به خوبی نمایان است که انسان را به یاد این نکته قرآنی می اندازد .

جزء نوزدهم (31)

برج های آسمانی

61 تَبارَکَ الَّذی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجا وَ جَعَلَ فیها سِراجا وَ قَمَرا مُنیرا

جاودان وپربرکت است آن خدایی که درآسمان هابرج هایی قرار داد و درمیان آن چراغ روشن و ماه نوربخشی آفرید .

« بُروُج » جمع « بُرْج » دراصل به معنی « ظهور » است و لذا آن قسمت از دیوار اطراف شهر یا محل اجتماع لشکر را که بلندتر و آشکارتر است « بُرْج » می نامند و نیز به همین دلیل هنگامی که زن زینت خود را آشکار سازد « تَبَرَّجَتِ الْمَرْئَهُ » می گویند .

به هرحال برج های آسمانی اشاره به صورت های مخصوص فلکی است که خورشید و ماه در هر فصل و هر موقعی از سال در برابر یکی از آنان قرار می گیرند مثلاً می گویند خورشید در برج « حمل » قرار گرفته ، یعنی محاذی « صورت فلکی حمل » می باشد و یا « قمر » در « عقرب » است ، یعنی کره ماه برابر صورت فلکی

ص:25

јȠ» واقع شده ( صور فلکی به مجموعه ای از ستارگان گفته می شود که شکل خاصی در نظر ما دارند ) .

(32) سوره فُرقان

به این ترتیب آیه اشاره به منزلگاه های آسمانی خورشید و ماه کرده و به دنبال آن اضافه می کند : « و در این برج ها چراغ روشن و ماه نوربخشی قرار داد : وَ جَعَلَ فیها سِراجا وَ قَمَرا مُنیرا ».

در حقیقت این آیه بیانگر نظم دقیق سیر خورشید و ماه در آسمان و نظام فوق العاده دقیقی است که میلیون ها سال بی کم و کاست بر آن ها حکم فرما است به گونه ای که منجمان آگاه می توانند از صدها سال قبل وضع حرکت خورشید و ماه رادر روز و ساعت معین نسبت به صدها سال بعد پیش بینی کنند ، این نظامی که حاکم براین کرات عظیم آسمانی است شاهد گویایی بر وجود پروردگاری است که مدبر و اداره کننده عالم بزرگ هستی می باشد .

جزء نوزدهم (33)

آیا با این همه نشانه های روشن ، با این منازل بدیع و دقیق خورشید و ماه باز او را نمی شناسید و می گویید : « مَا الرَّحْمانُ » ؟

اما این که چرا خورشید را « سِراج » نامیده ؟ و ماه را با صفت «مُنیر» همراه نموده ؟ ممکن است دلیلش این باشد که « سِراج » به معنی چراغ است که نور از درون خودش سرچشمه می گیرد و این متناسب با وضع خورشید است که طبق تحقیقات مسلم علمی نورش از خود او است ، برخلاف ماه که نورش از پرتو خورشید است و لذا آن

ص:26

را با « مُنیر » توصیف کرده ، یعنی « روشنی بخش » هرچند نورش از دیگری گرفته شده باشد .

تشکر از خدا به خاطر خلقت شب و روز

62 وَ هُوَالَّذی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَهً لِمَنْ اَرادَ اَنْ یَذَّکَّرَ اَوْ اَرادَ شُک-ُورا

او کسی است که شب و روز را جانشین یکدیگر قرار داد برای آن ها که بخواهند متذکر شوند یا شکرگزاری کنند .

(34) سوره فُرقان

این نظام بدیع که بر شب و روز حاکم است و متناوبا جانشین یکدیگر می شوند و میلیون ها سال این نظم ادامه دارد ، نظمی که اگر نبود زندگی انسان بر اثر شدت نور و حرارت یا تاریکی و ظلمت به تباهی می کشید ، برای آن ها که می خواهند خدا را بشناسند دلیل جالبی است .

می دانیم پیدایش نظام « شب » و « روز » بر اثر گردش زمین به دور خورشید است و تغییرات تدریجی و منظم آن که دایما از یکی کاسته و بر دیگری افزوده می شود به خاطر تمایل محور آن نسبت به مدارش می باشد که باعث وجود فصل های چهارگانه است .

اگر کره زمین ما در حرکت دورانی تندتر و یا کندتر از امروز می چرخید در یک صورت شب ها آن قدر طولانی می شد که همه چیز منجمد می گشت و روزها آن قدر طولانی که نور آفتاب همه چیز را می سوزاند و در صورت دیگر فاصله کوتاه شب و روز تأثیر آن ها را

ص:27

خنثی می کرد ، به علاوه قوه گریز از مرکز آن قدر بالا می رفت که موجودات زمینی رابه خارج از کره زمین پرتاب می نمود .

جزء نوزدهم (35)

مطالعه این نظام از یک سو فطرت خداشناسی را در انسان بیدار می سازد و از سوی دیگر روح شکرگزاری را در او زنده می کند .

صفات دوازده گانه نوجوانان خداپرست

63 وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْش-ُونَ عَلَی الاَْرْضِ هَوْنا وَ اِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِل-ُونَ قال-ُوا سَلاما

بندگان خاص خداوند رحمن آن ها هستند که با آرامش و بی تکبر بر زمین راه می روند و هنگامی که جاهلان آن ها را مخاطب سازند به آن ها سلام می گویند ( و با بی اعتنایی و بزرگواری می گذرند ) .

«هَوْنَ» مصدراست و به معنی نرمش و آرامش وعدم تکبر می باشد.

آیات 63 تا 74 دوازده صفت از صفات ویژه بندگان خاص خدا را بیان می کند که بعضی به جنبه های اعتقادی ارتباط دارند و برخی اخلاقی و پاره ای اجتماعی ، قسمتی جنبه فردی دارد و بخش دیگری جمعی است و روی هم رفته مجموعه ای است از والاترین ارزش های انسانی .

ص:28

(36) سوره فُرقان

نفی غرور و خودخواهی

نخستین توصیفی که از « عِبادُ الرَّحْمنِ » شده است ، نفی کبر و غرور و خودخواهی است که درتمام اعمال انسان و حتی در کیفیت راه رفتن او آشکار می شود زیرا ملکات اخلاقی همیشه خود را در لابلای اعمال و گفتار و حرکات انسان نشان می دهند، تا آن جا که از چگونگی راه رفتن یک انسان می توان با دقت و موشکافی به قسمت قابل توجهی از اخلاق او پی برد .

در حدیث جالبی از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم که روزی از کوچه ای عبور می کردند جمعی از مردم را در یک نقطه مجتمع دیدند ازعلت آن سؤال کردند عرض کردند دیوانه ای است که اعمال جنون آمیز و خنده آورش مردم را متوجه خود ساخته آن هارا به سوی خود فراخواند و فرمود : می خواهید دیوانه واقعی را به شما معرفی کنم ؟ همه خاموش بودند و با تمام وجودشان گوش می دادند .

جزء نوزدهم (37)

فرمود : « اَلْمُتَبَخْتِرُ فی مَشْیِه ، اَلنّاظِرُ فی عِطْفَیْهِ ، اَلْمُحِرِّکُ جَنْبَیْهِ بِمِنْکَبَیْهِ الَّذی لایُرْجی خَیْرُهُ وَ لا یُؤْمَنُ شَرُّهُ ، فَذلِکَ الْمَجْنُونُ وَ هذا مُبْتَلًی : کسی که با تکبر و غرور راه می رود و پیوسته به دوطرف خود نگاه می کند ، پهلوهای خود را با شانه خودحرکت می دهد ( غیر از خود نمی بیند و اندیشه اش از خودش فراتر نمی رود ) کسی که مردم به خیر او امید ندارند و از شر او درامان نیستند دیوانه واقعی او

ص:29

است اما این را که دیدید تنها یک بیمار است » .

بردباری و بزرگواری

دومین وصف آن ها حلم و بردباری است چنانکه قرآن در ادامه همین آیه می گوید : « وَ اِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قال-ُوا سَلاما ».

سلامی که نشانه بی اعتنایی تؤام با بزرگواری است ، نه ناشی از ضعف ، سلامی که دلیل عدم مقابله به مثل در برابر جاهلان و سبک مغزان است ، سلام وداع گفتن با سخنان بی رویه آن ها است ، نه سلام تحیت که نشانه محبت و پیوند دوستی است ، خلاصه سلامی که نشانه حلم و بردباری و بزرگواری است .

(38) سوره فُرقان

64 وَ الَّذینَ یَبیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدا وَ قِیاما

آن ها کسانی هستند که شبانگاه برای پروردگارشان سجده و قیام می کنند .

نماز شب

« سُجَّد » جمع « ساجِد » و « قِیام » جمع « قائِم » است .

در این آیه به سومین ویژگی آن ها یعنی عبادت خالصانه پروردگار پرداخته است .

در ظلمت شب که چشم غافلان در خواب است و جایی برای تظاهر و ریا وجود ندارد خواب خوش را بر خود حرام کرده و به خوش تر از آن که ذکر خدا و قیام و سجود در پیشگاه با عظمت او است

ص:30

می پردازند ، پاسی از شب را به مناجات با محبوب می گذرانند و قلب و جان خود را با یاد و نام او روشن می کنند .

جزء نوزدهم (39)

65 وَالَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنَااصْرِفْ عَنّا عَذابَ جَهَنَّمَ اِنَّ عَذابَها کانَ غَراما

آن هاکسانی هستندکه می گویند پروردگارا عذاب جهنم را از ما برطرف گردان که عذابش سخت و پردوام است .

66 اِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرّا وَ مُقاما

آن بدجایگاه و بد محل اقامتی است .

ترس از مجازات الهی درصورت ارتکاب گناه

واژه «غَرام» دراصل به معنی مصیبت و ناراحتی شدیدی است که دست از سر انسان برندارد، اطلاق این واژه بر جهنم به خاطر آن است که عذابش شدید ، پی گیر و پردوام است .

چهارمین صفت ویژه آنان خوف و ترس ازمجازات وکیفر الهی است.

با این که آن ها شب ها به یاد خدا هستند و به عبادتش مشغول و روزها در مسیر انجام وظیفه گام برمی دارند باز هم قلوبشان مملو از ترس مسؤولیت ها است ، همان ترسی که عامل نیرومندی برای حرکت به سوی انجام وظیفه بیشتر و بهتر است ، همان ترسی که به سان یک پلیس نیرومند از درون ، انسان را کنترل می کند و بی آن که مأمور و مراقبی داشته باشد وظایف خود را به نحو احسن انجام می دهد

ص:31

و در عین حال خود را در پیشگاه خدا مقصّر می شمرد .

(40) سوره فُرقان

67 وَ الَّذینَ اِذا اَنْفَق-ُوا لَمْ یُسْرِف-ُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواما

آن ها کسانی هستند که هرگاه انفاق کنند نه اسراف می کنند و نه سخت گیری، بلکه در میان این دو حد اعتدالی دارند.

رعایت اعتدال و میانه روی در مصرف

واژه «قَوام» در لغت به معنی عدالت و استقامت و حد وسط میان دو چیز است و «قِوام» ( بر وزن کتاب ) به معنی چیزی است که مایه قیام و استقرار بوده باشد .

در تفسیر « اِسْراف » و « اِقْتار » که نقطه مقابل یکدیگرند مفسران سخنان گوناگونی دارند که روح همه به یک امر بازمی گردد و آن این که « اسراف » آن است که بیش از حد و در غیر حق و بیجا مصرف گردد و « اقتار » آن است که کمتر از حق و مقدار لازم بوده باشد .

جزء نوزدهم (41)

در یکی از روایات اسلامی تشبیه جالبی برای « اسراف » و « اقتار » و حد اعتدال شده است و آن این که هنگامی که امام صادق این آیه را تلاوت فرمود مشتی سنگ ریزه از زمین برداشت و محکم در دست گرفت و فرمود این همان « اقتار » و سخت گیری است ، سپس مشت دیگری برداشت

ص:32

و چنان دست خود را گشود که همه آن به روی زمین ریخت و فرموداین«اسراف»است، بارسوم مشت دیگری برداشت وکمی دست خودراگشود به گونه ای که مقداری فروریخت و مقداری در دستش بازماند و فرمود این همان « قَوام » است.(1)

68 وَالَّذینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللّهِ اِلها اخَرَ وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ

1 « تفسیر نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 4 ، صفحه 29 .

(42) سوره فُرقان

الَّتی حَرَّمَ اللّهُ اِلاّبِالْحَقِّ وَ لا یَزْنُونَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ اَثاما

آن ها کسانی هستند که معبود دیگری را با خداوند نمی خوانند و انسانی را که خداوند خونش را حرام شمرده جز به حق به قتل نمی رسانند و زنانمی کنند و هرکس چنین کند مجازاتش را خواهد دید .

توحید خالص

« اِثْم » و « اَثام » در اصل به معنی اعمالی است که انسان را از رسیدن به ثواب دور می سازد ، سپس به هرگونه گناه اطلاق شده است ، ولی در این جا به معنی جزای گناه است .

ششمین ویژگی « عِبادُ الرَّحْمنِ » که در آیه مورد بحث آمده توحید خالص است که آن ها را از هرگونه شرک و دوگانه و یا چندگانه پرستی دور می سازد .

ص:33


1- « تفسیر نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 4 ، صفحه 29 .

جزء نوزدهم (43)

رعایت حرمت جان مردم

هفتمین صفت ، پاکی آن ها از آلودگی به خون بی گناهان است : « وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتی حَرَّمَ اللّهُ اِلاّ بِالْحَقِّ » .

از آیه فوق به خوبی استفاده می شود که تمام نفوس انسانی دراصل محترمند و ریختن خون آن ها ممنوع است ، مگر عواملی پیش آید که این احترام ذاتی را تحت الشعاع قرار دهد و مجوز ریختن خون گردد .

69 یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ یَوْمَ الْقِیمَهِ وَ یَخْلُدْ فیهِ مُهانا

چنین کسی عذاب اودرقیامت مضاعف می گردد و با خواری همیشه درآن خواهد ماند.

در این جا دو سؤال پیش می آید : نخست این که چرا عذاب این گونه اشخاص مضاعف می گردد ؟ چرا به اندازه گناهشان مجازات نشوند ؟ آیا این با اصول عدالت سازگار است ؟

دیگر این که در این جا سخن از خلود و عذاب جاویدان است ، در حالی که می دانیم خلود تنها مربوط به کفار است و از سه گناهی که در این آیه ذکر شده تنها گناه اول کفر می باشد و اما قتل نفس و زنا نمی تواند سبب خلود گردد ؟

(44) سوره فُرقان

مفسران در پاسخ سؤال اول گفته اند : منظور از مضاعف شدن عذاب این است که بر هریک از این گناهان سه گانه که دراین آیه مذکور است مجازات جداگانه ای خواهد شد که مجموعا عذاب مضاعف است.

ص:34

از این گذشته گاه یک گناه سرچشمه گناهان دیگر می شود ، مانند کفر که سبب ترک واجبات و انجام محرمات می گردد و این خود موجب مضاعف شدن مجازات الهی است .

و اما درپاسخ سؤال دوم می توان گفت که بعضی از گناهان به قدری شدید است که سبب بی ایمان ازدنیا رفتن می شود، همان گونه که درباره قتل نفس درذیل 93سوره نساء گفته ایم .(1)

در مورد زنا مخصوصا اگر زنای محصنه باشد نیز ممکن است چنین باشد .

جزء نوزدهم (45)

تبدیل سیئات به حسنات

70 اِلاّ مَنْ تابَ وَامَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صالِحا فَاُولئِکَ یُبَدِّلُ اللّهُ سَیِّاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللّهُ غَفُورا رَحیما

مگر کسی که توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد که خداوند گناهان این گروه را به حسنات تبدیل می کند و خداوند آمرزنده و مهربان است .

خداوند به لطف و کرمش و فضل و انعامش بعد از توبه کردن سیئات اعمال او را محومی کند و به جای آن حسنات می نشاند ، چنان که درروایتی از ابوذر از پیامبراسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم: « روز قیامت که

ص:35


1- « تفسیر نمونه » ، جلد 4 ، صفحه 68 .

می شود بعضی از افراد را حاضر می کنند خداوند دستور می دهد گناهان صغیره او را به او عرضه کنید و کبیره ها را بپوشانید ، به او گفته می شود گناهان صغیره او را به او عرضه کنید و کبیره ها را بپوشانید ، به او گفته می شود تو در فلان روز فلان گناه صغیره را انجام دادی و او به آن اعتراف می کند ، ولی قلبش از کبائر ترسان و لرزان است .

(46) سوره فُرقان

در این جا هرگاه خدا بخواهد به او لطفی کند دستور می دهد به جای هر سیئه حسنه ای به او بدهید ، عرض می کند پروردگارا ! من گناهان مهمی داشتم که آن ها را در این جا نمی بینم » .

ابوذر می گوید : در این هنگام پیامبر صلی الله علیه و آله تبسم کرد که دندان هایش آشکار گشت سپس این آیه را تلاوت فرمود : « فَاُولئِکَ یُبَدِّلُ اللّهُ سَیِئاتِهِمْ حَسَناتٍ » .(1)

71 وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحا فَاِنَّهُ یَتُوبُ اِلَی اللّهِ مَتابا

و کسی که توبه کند و عمل صالح بجا آورد به سوی خدا بازگشت می کند ( و پاداش خود را از او می گیرد ) .

« مَتاب » مصدر میمی به معنی توبه است و چون در این جا مفعول مطلق است تأکید را بیان می کند .

جزء نوزدهم (47)

یعنی توبه و ترک گناه باید تنها به خاطر زشتی گناه نباشد بلکه

ص:36


1- «نُورُالثَّقَلَیْن»، جلد4،صفحه33 .

علاوه بر آن انگیزه اش خلوص نیت و بازگشت به سوی پروردگار باشد .

بنابراین فی المثل ترک شراب یا دروغ به خاطر ضررهایی که دارد هرچند خوب است ولی ارزش اصلی این کار در صورتی است که از انگیزه الهی سرچشمه گیرد .

72 وَالَّذینَ لایَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ اِذامَرُّوابِالَّلغْوِ مَرُّواکِراما

آن ها کسانی هستند که شهادت به باطل نمی دهند (و در مجالس باطل شرکت نمی کنند) و هنگامی که با لغو و بیهودگی برخورد کنند بزرگوارانه از آن می گذرند .

مفسران بزرگ این آیه را دوگونه تفسیر کرده اند :

پرهیز از حضور در مجالس باطل

بعضی همان گونه که در بالا گفتیم ، شهادت « زُور » را به معنی « شهادت به باطل » دانسته ، زیرا « زُور » در لغت به معنی تمایل و انحراف است و از آن جا که دروغ و باطل و ظلم از امور انحرافی است ، به آن « زُور » گفته می شود .

(48) سوره فُرقان

تفسیر دیگراین که : منظور از « شهود » همان « حضور » است ، یعنی بندگان خاص خداوند در مجالس باطل ، حضور پیدا نمی کنند .

و در بعضی از روایات که از طرق ائمه اهل بیت علیهم السلام رسیده است به مجلس « غناء » تفسیر شده، همان مجالسی که در آن ها خوانندگی لهوی توأم با نواختن آلات موسیقی یا بدون آن انجام می گیرد.

ص:37

بدون شک منظوراز این گونه روایات این نیست که مفهوم وسیع «زُور» را محدود به « غنا » کند بلکه غنا یکی از مصادیق روشن آن است و سایر مجالس لهو و لعب و شرب خمر و دروغ و غیبت و امثال آن را نیز دربرمی گیرد .

به این ترتیب عباد الرحمان و بندگان خاص خدا نه شهادت دروغ می دهند و نه درمجالس لهو و باطل و گناه حضور می یابند ، چراکه حضور دراین مجالس علاوه بر امضای گناه ، مقدمه آلودگی قلب و روح است .

جزء نوزدهم (49)

فرار از بیهودگی

سپس در ذیل آیه به نهمین صفت برجسته آنان که داشتن هدف مثبت در زندگی است اشاره کرده می گوید : « وَ اِذا مَرُّوا بِالّلَغْوِ مَرُّوا کِراما » .

درحقیقت آن ها نه درمجلس باطل حضور پیدامی کنند و نه آلوده لغو و بیهودگی می شوند .

و با توجه به این که « لَغْو » شامل هرکاری که هدف عاقلانه ای در آن نباشد می گردد ، نشان می دهد که آن ها در زندگی همیشه هدف معقول و مفید و سازنده ای را تعقیب می کنند و از بیهوده گرایان و بیهوده کاران متنفرند و اگر این گونه کارها در مسیر زندگی آنان قرار گیرد، چنان از کنار آن می گذرند که بی اعتنایی آن ها خود دلیل عدم رضای

ص:38

باطنیشان به این اعمال است و آن چنان بزرگوارند که هرگز محیط های آلوده در آنان اثر نمی گذارد و رنگ نمی پذیرند .

بدون شک بی اعتنایی به این صحنه ها در صورتی است که راهی برای مبارزه با فساد و نهی از منکر ، بهتر از آن نداشته باشند وگرنه بدون شک آن ها می ایستند و وظیفه خود را تا آخرین مرحله انجام می دهند .

(50) سوره فُرقان

73 وَ الَّذینَ اِذا ذُکِّرُوا بِایاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها صُمّا وَ عُمْیانا

آن ها کسانی هستندکه هرگاه آیات پروردگارشان به آن ها گوشزد شود کر و کور روی آن نمی افتند .

داشتن گوش شنوا و چشم بینا

دهمین توصیف این گروه از بندگان خاص خدا ، داشتن چشم بینا و گوش شنوا به هنگام برخورد با آیات پروردگار است .

راه خدارا باچشم و گوش بسته نمی توان پیمود، قبل از هرچیز گوش شنوا و چشم بینا برای پیمودن این راه لازم است ، چشمی باطن نگر و ژرف بین و گوشی حساس و نکته شناس .

و اگر درست بیندیشیم زیان این گروه که چشم و گوش بسته به گمان خود دنبال آیات الهی می روند کمتر از زیان دشمنانی که آگاهانه ضربه بر پایه آیین حق می زنند نیست بلکه گاه به مراتب بیشتر است .

جزء نوزدهم (51)

در حدیثی از امام صادق می خوانیم هنگامی که از تفسیر

ص:39

این آیه از محضرش سؤال کردند فرمود : « مُسْتَبْصِرینَ لَیْسُوا بِشَکّاکٍ : منظور این است که آن ها از روی آگاهی گام برمی دارند نه از روی شک و تردید » .(1)

74 وَ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ اَزْواجِنا وَ ذُرِّیّاتِنا قَرَّهَ اَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ اِماما

آن هاهستند که می گویند پروردگارا از همسران و فرزندان ما،مایه روشنی چشم ماقرارده وماراپیشوای پرهیزکاران بنما.

توجه ویژه به تربیت و رشد خانواده

« قَرَّهَ عَیْنٍ » معادل نور چشم است که در فارسی می گوییم ، کنایه از کسی که مایه سرور و خوشحالی است این تعبیر در اصل از کلمه « قُرّ » گرفته شده که به معنی سردی و خنکی است و از آن جاکه معروف است اشک شوق همواره خنک و اشک های غم و اندوه داغ و سوزان است ، لذا قره عین به معنی چیزی است که مایه خنک شدن چشم انسان می شود ، یعنی اشک شوق از دیدگان او فرومی ریزد و این کنایه زیبایی است از سرور و شادمانی .

(52) سوره فُرقان

یازدهمین ویژگی این مؤمنان راستین آن است که توجه خاصی به تربیت خانواده خویش دارند و برای خود در برابر آن ها

ص:40


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 4 ، صفحه 43 .

مسؤولیت فوق العاده ای قایلند .

بدیهی است منظور این نیست که تنهادرگوشه ای بنشینند و دعاکنند ، بلکه دعادلیل شوق وعشق درونیشان براین امراست و رمزتلاش و کوشش.

تلاش درجهت رهبری و مدیریت شایسته برشایستگان

و بالاخره دوازدهمین وصف برجسته این بندگان خالص خدا که از یک نظر مهم ترین این اوصاف است این که آن ها هرگز به این قانع نیستند که خود راه حق را بسپرند بلکه همتشان آن چنان والا است که می خواهند امام و پیشوای جمعیت مؤمنان باشند و دیگران را نیز به این راه دعوت کنند .

جزء نوزدهم (53)

لذا در پایان آیه می فرماید: « وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ اِماما » .

پاداش بندگان ویژه خدا

75 اُولئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَهَ بِما صَبَرُوا وَ یُلَقَّوْنَ فیها تَحِیَّهً وَ سَلاما

آن هاهستندکه درجات عالی بهشت در برابر شکیبایی شان به آنان پاداش داده می شود و در آن با تحیت و سلام روبرو می شوند .

76 خالِدینَ فیها حَسُنَتْ مُسْتَقَرّا وَ مُقاما

جاودانه درآن خواهندماند، چه قرارگاه خوب و چه محل اقامت جالبی .

ص:41

« غُرْفَه » از ماده « غَرْف » به معنی برداشتن چیزی و تناول آن است و غُرْفَه به چیزی می گویند که بر می دارند و تناول می کند ( مانند آبی که انسان از چشمه برای نوشیدن برمی گیرد ) سپس به قسمت های فوقانی ساختمان و طبقات بالای منازل اطلاق شده است و در این جا کنایه از برترین منزلگاه های بهشت است .

(54) سوره فُرقان

و از آن جا که « عِبادُ الرَّحْمنِ » با داشتن این اوصاف در صف اول مؤمنان قرار دارند درجه بهشتی آنان نیز باید برترین درجات باشد .

قابل توجه این که می گوید : این مقام عالی به خاطر این به آن ها داده می شود که در راه خدا صبر و استقامت به خرج دادند ، ممکن است چنین تصور شودکه این وصف دیگری از اوصاف آنان است ، ولی در حقیقت این وصف تازه ای نیست بلکه ضامن اجرای تمام اوصاف گذشته است ، مگر بندگی پروردگار ، مبارزه با طغیان شهوات ، ترک شهادت زور ، قبول تواضع و فروتنی و غیر از این صفات بدون صبر و استقامت ، امکان پذیر است ؟

بنابراین صبر در این جا مفهوم وسیعی دارد که شکیبایی و استقامت در برابر مشکلات راه اطاعت پروردگار و جهاد و مبارزه با هوس های سرکش و ایستادگی در مقابل عوامل گناه همه در آن جمع است .

جزء نوزدهم (55)

سپس اضافه می کند : « وَ یُلَقَّوْنَ فیها تَحِیَّهً وَ سَلاما » .

ص:42

بهشتیان به یکدیگر تحیت و سلام می گویند و فرشتگان به آن ها واز همه بالاتر خداوند به آن ها سلام و تحیت می گوید ، چنان که در آیه 58 سوره یس می خوانیم : « سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحیمٍ : برای آن ها سلامی است از سوی پروردگار رحیم » و در آیه 23 و 24 سوره یونس می خوانیم : « وَ الْمَلاْئِکَهُ یَدْخُل-ُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ سَلاْمٌ عَلَیْکُمْ : فرشتگان از هر دری بر آن ها وارد می شوند و به آن ها می گویند سلام بر شما » .

در این که آیا « تحیّت » و « سلام » در این جا دو معنی دارد یا یک معنی ؟ در میان مفسران گفتگو است ، ولی با توجه به این که « تحیّت » در اصل به معنی دعا برای زندگی و حیات دیگری است و « سلام » از ماده سلامت است و به معنی دعا برای کسی است ، بنابراین

(56) سوره فُرقان

چنین نتیجه می گیریم که واژه اول به عنوان درخواست حیات است و واژه دوم برای توأم بودن این حیات با سلامت است ، هرچند گاهی ممکن است این دو کلمه به یک معنی بیاید .

اگر دعای شما نبود ارزشی نداشتید

77 قُلْ مایَعْبَؤُابِکُمْ رَبّی لَوْلا دُعاؤُکُمْ فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزاما

بگو پروردگار من برای شما ارجی قایل نیست اگر دعای شما نباشد ، شما ( آیات خدا و پیامبران را ) تکذیب کردید

ص:43

و دامان شما را خواهد گرفت و از شما جدا نخواهد شد .

این آیه که آخرین سوره فرقان است در حقیقت نتیجه ای است برای تمام سوره و هم برای بحث هایی که در زمینه اوصاف «عِبادُالرَّحْمنِ»در آیات گذشته آمده است، روی سخن رابه پیامبر صلی الله علیه و آله کرده می گوید : « بگو پروردگار من برای شما ارج و وزنی قایل نیست اگر دعای شما نباشد : قُلْ ما یَعْبَؤُبِکُمْ رَبّی لَوْلا دُعاؤُکُمْ » .

جزء نوزدهم (57)

« یَعْبُؤ » ازماده « عَبْأ » ( بر وزن عبد ) به معنی سنگینی است ، بنابراین جمله « لایَعْبأُ» یعنی وزنی قایل نیست و به تعبیر دیگر اعتنایی نمی کند .

گرچه درباره معنی دعا در این جا احتمالات زیادی داده شده ولی ریشه همه تقریبا به یک اصل باز می گردد که همان ایمان و توجه به پروردگار است .

بنابراین مفهوم آیه چنین می شود : آن چه به شما وزن و ارزش و قیمت در پیشگاه خدا می دهد همان ایمان و توجه به پروردگار و بندگی او است .

سپس می افزاید : « فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزاما » .

ممکن است چنین تصور شود که میان آغاز و پایان آیه تضادی وجود دارد و یا حداقل ارتباط و انسجام لازم دیده نمی شود ، ولی با کمی دقت روشن می شود که منظور اصلی این است شما در گذشته

ص:44

آیات خدا و پیامبران او را تکذیب کردید اگر به سوی خدا نیایید و راه

(58) سوره فُرقان

ایمان و بندگی او را پیش نگیرید هیچ ارزش و مقامی نزد او نخواهید داشت و کیفرهای تکذیبتان قطعا دامانتان را خواهد گرفت .

از جمله شواهد روشنی که این تفسیر را تأیید می کند حدیثی است که از امام باقر نقل شده : از آن حضرت سؤال کردند : «کَثْرَهُ الْقَرائَهِ اَفْضَلُ اَوْ کَثْرَهُ الدُّعاءِ ؟ : آیابسیار تلاوت قرآن کردن افضل است یا بسیار دعانمودن ؟ » . امام در پاسخ فرمود : « کَثْرَهُ الدُّعْاءِ اَفْضَلُ وَ قَرَءَ هذِهِ الاْیَهَ : بسیار دعا کردن افضل است و سپس آیه فوق را تلاوت فرمود » .

پایان سوره فُرقان

ص:45

جزء نوزدهم (59)

سوره شُعَراء

سوره شُعَراء

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 طسآمآ

طسم .

روایات متعددی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله یا بعضی از صحابه در تفسیر « طسآمآ » نقل شده که همه نشان می دهد این حروف علامت های اختصاری از نام های خدا ، نام های قرآن و یا مکان های مقدس و یا بعضی از درختان بهشتی و مانند آن است .

2 تِلْکَ ایاتُ الْکِتابِ الْمُبینِ

این آیات کتاب مبین است .

« تِلْکَ » از نظر ادبیات عرب اشاره به دور است و به معنی « آن » یا « آن ها » می باشد در کلام عرب و گاه در زبان فارسی برای بیان عظمت چیزی از اسم اشاره دور استفاده می شود ، یعنی موضوع به قدری مهم و بلند مرتبه است که گویی از دسترس ما بیرون و در اوج آسمان ها قرار دارد .

(60) سوره شُعراء

قابل توجه این که این آیه به همین صورت بی کم و کاست در آغاز سوره « یوسف » و « قصص » نیز آمده است و در همه این موارد بعد از حروف مقطعه واقع شده ، که نشان دهنده ارتباط این « حروف » با

ص:46

« عظمت قرآن » است .

توصیف « قرآن » به « مبین » که در اصل از ماده « بیان » است اشاره به آشکار بودن عظمت و اعجاز آن می باشد که هرچه انسان در محتوای آن بیشتر دقت کند به معجزه بودنش آشناتر می شود .

دلسوزی غیرقابل وصف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نسبت به مردم

3 لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ اَلاّ یَکُونُوا مُؤْمِنینَ

گویی می خواهی جان خود را از شدت اندوه از دست دهی به خاطر این که آن ها ایمان نمی آورند .

« باخِعٌ » از ماده « بَخْع » به معنی هلاک کردن خویشتن از شدت غم واندوه است. این تعبیرنشان می دهدکه تاچه اندازه پیامبراسلام صلی الله علیه و آله نسبت به مردم دلسوز و در انجام رسالت خویش اصرار و پافشاری داشت و از این که می دید تشنه کامانی در کنار چشمه آب زلال قرآن و اسلام نشسته اند و باز از تشنگی فریاد می کشند ناراحت بود .

جزء نوزدهم (61)

آری همه پیامبران الهی این چنین دلسوز بودند مخصوصا پیامبر اسلام که این تعبیر کرارا درقرآن درمورد او آمده است .

قانون زوجیّت عمومی موجود است

7 اَوَلَمْ یَرَوْ اِلَی الاَْرْضِ کَمْ اَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَریمٍ

آیا آن هابه زمین نگاه نکردند ، چه اندازه در آن از انواع گیاهان آفریدیم .

ص:47

واژه « کَریم » در اصل به معنی چیز پرارزش است ، گاه در مورد انسان به کار می رود و گاه گیاهان و گاهی حتی نامه توصیف به « کَریم » می شود مانند سخن ملکه سبأ در مورد نامه سلیمان : « اِنّی اُلْقِیَ اِلَیَّ کِتابٌ کَریمٌ » ( 29 / نمل ) .

(62) سوره شُعراء

در گذشته انسان ها کم و بیش فهمیده بودند که بعضی از گیاهان دارای نوع نر و نوع ماده است و برای بارور ساختن گیاهان از طریق تلقیح استفاده می کردند این مسأله در مورد درختان نخل کاملاً شناخته شده بود ، ولی نخستین بار «لینه» دانشمند و گیاه شناس معروف سوئدی، در اواسط قرن 18 میلادی ، موفق به کشف این واقعیت شد که مسأله زوجیت در دنیای گیاهان تقریبا یک قانون عمومی است و گیاهان نیز همانند غالب حیوانات از طریق آمیزش نطفه نر و ماده بارور می شوند و سپس میوه می دهند .

ولی قرآن مجید قرن ها قبل از این دانشمند ، کرارا در آیات مختلف به زوجیت در جهان گیاهان اشاره کرده ( در آیه مورد بحث و در سوره رعد آیه 4 و لقمان آیه 10 و سوره ق آیه 7 ) و این خود یکی از معجزات علمی قرآن است .

و منظور از گیاه کریم گیاهان پرفایده است و البته هر گیاهی دارای فوایدی است که با پیشرفت علم این حقیقت روز به روز آشکارتر می شود .

ص:48

جزء نوزدهم (63)

8 اِنَّ فی ذلِکَ لاَیَهً وَ ما کانَ اَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنینَ

در این نشانه روشنی است ( بر وجود خدا ) ولی اکثر آن ها هرگز مؤمن نبوده اند .

آری توجه به این واقعیت که این خاک ظاهرا بی ارزش با داشتن یک ترکیب معین مبدأ پیدایش انواع گل های زیبا و درختان پرثمر و میوه های رنگارنگ با خواص کاملاً متفاوت است بیانگر نهایت قدرت خدا است ، اما این کوردلان آن چنان غافل و بی خبرند که این گونه آیات الهی را می بینند ، بازهم در غفلت هستند ، چرا که کفر و لجاج در قلب آن ها رسوخ کرده است .

9 وَ اِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزیزُ الرَّحیمُ

پروردگار تو عزیز و رحیم است .

« عَزیز » به معنی قدرتمندی است که شکست ناپذیر است ، هم توانایی بر ارائه آیات بزرگ دارد و هم درهم کوبنده تکذیب کنندگان است ، ولی با این حال « رحیم » است و رحمت واسعه اش همه جا را فراگرفته و بازگشت جدی به سوی او در یک لحظه کوتاه کافی است که تمام نظر لطف اورامتوجه انسان سازد و بر گناهان گذشته اش قلم عفوکشد.

(64) سوره شُعراء

69 وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ اِبْرهیمَ

و بر آن ها خبر ابراهیم را بخوان .

خداوند در این آیات به سرگذشت الهام بخش ابراهیم و

ص:49

مبارزاتش با مشرکان می پردازد و این مطلب را از گفتگوی ابراهیم به عمویش آزر و قوم گمراه آغاز می کند .

70 اِذْ قالَ لاَِبیهِ وَ قَوْمِه ما تَعْبُدُونَ

هنگامی که به پدرش وقومش گفت:چه چیزراپرستش می کنید؟

واژه« اَب » در لغت عرب و در قرآن مجید گاه به پدر اطلاق شده و گاه به عمو و در این جا معنی دوم صحیح است .

مسلما ابراهیم می دانست آن ها چه می پرستند هدفش این بود که آن ها را به سخن درآورد و به کار خود اعتراف کنند ، ضمنا تعبیر به

جزء نوزدهم (65)

« ما » ( چه چیز ) بیانگر یک نوع تحقیر است .

71 قال-ُوا نَعْبُدُ اَصْناما فَنَظَلُّ لَها عاکِفینَ

گفتند:بت هایی رامی پرستیم وهمه روز ملازم عبادت آنانیم.

« اَصْنام » جمع « صَنَم » به معنی مجسمه ای بوده است که از طلا و نقره یا چوب و مانند آن می ساختند و به پرستش آن می پرداختند و آن را مظهر مقدّسین و مقدّسات می پنداشتند .

جمله « نَظَلّ » معمولاً به کارهایی که در روز انجام می شود اطلاق می گردد و ذکر آن به صورت صیغه مضارع اشاره به استمرار و دوام است.

«عاکِف»ازماده«عُکُوف» است که به معنی توجه به چیزی و ملازمت آمیخته با احترام نسبت به آن است و تأکید بیشتری بر معنی سابق است .

این تعبیر نشان می دهدکه آن ها نه تنها احساس شرمندگی از کار خود

ص:50

نداشتند بلکه بسیار به کار خود افتخار می کردند که بعد از جمله « نَعْبُدُ اَصْناما : ما بت هایی را می پرستیم » که برای بیان مقصودشان کافی بود اضافه کردند : « فَنَظَلُّ لَها عاکِفینَ : ما همه روز سر بر آستان آن ها می ساییم » .

(66) سوره شُعراء

72 قالَ هَلْ یَسْمَع-ُونَکُمْ اِذْ تَدْع-ُونَ

گفت: آیا هنگامی که آنان را می خوانید صدای شما را می شنوند ؟

73 اَوْ یَنْفَع-ُونَکُمْ اَوْ یَضُرُّونَ

یا سودی به شمامی رسانند، یا زیانی ؟

حداقل چیزی که در معبود لازم است این است که ندای عابد خویش را بشنود و در گرفتاری ها به یاریش بشتابد ، یا لااقل از مخالفت فرمان او واهمه ای باشد .

اما در این بت ها چیزی که نشان دهد آن ها کمترین درک و شعوری دارند و یا کمترین تأثیری در سرنوشت انسان ها ، به چشم نمی خورد . فلزات یا سنگ و چوب های بی ارزشی هستند که خرافات و نیروی توهم و پندار به آن ها چنین موقعیتی بخشیده است .

74 قال-ُوا بَلْ وَجَدْنا اباءَنا کَذلِکَ یَفْعَل-ُونَ

جزء نوزدهم (67)

گفتند : فقط ما نیاکان خود را یافتیم که چنین می کنند .

این پاسخ که بیانگرتقلید کورکورانه آن هااز نیاکان جاهل و نادانشان

ص:51

بود تنها پاسخی بود که می توانستندبه گفته ابراهیم بدهند، پاسخی که دلیل بطلانش درآن نهفته است و هیچ عاقلی به خود اجازه نمی دهد چشم و گوش بسته به دنبال دیگران بیفتد، به خصوص این که معمولاً تجربیات آیندگان از گذشتگان بیشتر است و دلیلی بر تقلید کورکورانه از آنان وجود ندارد .

75 قالَ اَفَرَاَیْتُمْ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ

گفت: آیادیدید چیزی راکه شما عبادت می کردید ؟

76 اَنْتُمْ وَ اباؤُکُمُ الاَْقْدَم-ُونَ

شما و پدران پیشین شما .

77 فَاِنَّهُمْ عَدُوٌّ لی اِلاّ رَبَّ الْعالَمینَ

همه آن ها دشمن منند مگر پروردگار عالمیان .

قابل توجه این که ابراهیم می گوید : « آن ها با من دشمنند » هرچند

(68) سوره شُعراء

لازمه آن این است که من نیز با آن ها عداوت دارم ، ولی این تعبیر ممکن است به خاطر آن باشد که عبادت بت ها مایه بدبختی و گمراهی و عذاب دنیا و آخرت انسان است .

و این در حکم عداوت آن ها محسوب می شود ، به علاوه از آیات متعددی از قرآن استفاده می شود که بت ها در قیامت از عابدان خود بیزاری می جویند و به دشمنی آن ها برمی خیزند ، به فرمان خدا

ص:52

به سخن درمی آیند و تنفر خود را ابراز می دارند.(1)

چه کسی مرا آفرید و هدایت کرد

78 اَلَّذی خَلَقَنی فَهُوَ یَهْدینِ

آن کسی که مرا آفرید و هدایت می کند .

هم در عالم تکوین هدایت کرده و وسایل حیات مادی و معنوی در اختیارم گذارده و هم در عالم تشریع ، وحی و کتاب آسمانی ، برای من فرستاده است .

جزء نوزدهم (69)

ذکر کلمه « فاء » بعد از آفرینش ، اشاره به این است که هدایت از خلقت جدا نیست و دوش به دوش آن ، همه جا پیش می رود و جمله « یَهْدینِ » که به صورت « فعل مضارع » آمده است دلیل روشنی بر استمرار هدایت و نیاز انسان به او در تمام عمر است .

گویی ابراهیم با این سخن ، بیانگر این حقیقت است که من از لحظه خلقتم ، همیشه با او بوده ام و در همه حال با اویم ، حضور او را در زندگی خود احساس می کنم ، او دوستی است که رشته ای در گردنم افکنده و می برد هرجا که خاطر خواه او است .

79 وَ الَّذی هُوَ یُطْعِمُنی وَ یَسْقینِ

و کسی که مرا غذا می دهد و سیراب می نماید .

ص:53


1- « تفسیر نمونه » ، جلد 13 ، ذیل آیه 82 سوره مریم .

آری من همه نعمت ها را از او می بینم ، پوست و گوشت من ، آب و غذای من ، همه از برکات او است .

80 وَ اِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ

(70) سوره شُعراء

و هنگامی که بیمار شوم مرا شفا می دهد .

با این که بیماری نیز گاهی از ناحیه او است ، اما برای رعایت ادب در سخن آن را به خود نسبت می دهد .

81 وَ الَّذی یُمیتُنی ثُمَّ یُحْیینِ

و کسی که مرا می میراند و سپس زنده می کند .

سپس از مرحله زندگی دنیا پا را فراتر گذارده ، به زندگی جاویدان در سرای آخرت می پردازد تا روشن سازد که من همه جا بر سرخوان نعمت او نشسته ام نه فقط در دنیا که در آخرت نیز هم

82 وَ الَّذی اَطْمَعُ اَنْ یَغْفِرَلی خَطیئَتی یَوْمَ الدّینِ

و کسی که امید دارم گناهانم را در روز جزا ببخشد .

بدون شک پیامبران معصومند و گناهی ندارند که بخشوده شود ، ولی گاهی حسنات نیکان ، گناه مقربان محسوب می شود و در مقام والای آنان گاه انجام یک کار خوب نیز قابل بازخواست است ، چرا که از کار نیکوتری جلوگیری کرده و لذا ترک اولایش می نامند .

جزء نوزدهم (71)

او هرگز تکیه بر اعمال نیک خود نمی کند که این ها در جنب کرم الهی ، هیچ است و در مقابل نعمت هایش قابل ذکر نیست ، بلکه تنها

ص:54

تکیه اش بر لطف است و این آخرین مرحله انقطاع الی اللّه است .

کوتاه سخن این که : ابراهیم برای مشخص ساختن معبود حقیقی ، نخست به سراغ « خالقیت » پروردگار می رود ، سپس مقام ربوبیت او را در همه مراحل روشن سازد .

نخست مرحله هدایت است ، سپس مرحله « نعمت های مادی » اعم از ایجاد شرایط و دفع موانع و سرانجام مرحله « زندگی جاودانی » در سرای دیگر که در آن جا نیز ربوبیتش در چهره بخشش مواهب و آمرزش گناه جلوه گر می شود و به این ترتیب بر پندار خرافی خدایان متعدد و ارباب انواع خط بطلان می کشد و سر تعظیم بر آستان پروردگار فرود می آورد .

دعاهای پربار ابراهیم

83 رَبِّ هَبْ لی حُکْما وَ اَلْحِقْنی بِالصّالِحینَ

(72) سوره شُعراء

پروردگارا! به من علم و دانش مرحمت فرما و مرا به صالحان ملحق کن .

« حکم » و « حکمت » از یک ریشه است و حکمت همان گونه که راغب در مفردات گفته رسیدن به حق از طریق علم و آگاهی است و شناخت موجودات و افعال نیک و به تعبیر دیگر معرفت ارزش ها و معیارهایی که انسان به وسیله آن بتواند ، حق را هرکجا هست بشناسد و باطل را در هرلباس تشخیص دهد ، این همان چیزی است که بعضی از

ص:55

فلاسفه از آن به عنوان « کمال قوه نظریه » تعبیر کرده اند .

این همان حقیقتی است که « لقمان » از ناحیه خدا دریافت داشته بود : « وَ لَقَدْ اتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَهَ » ( 12/لقمان ) و به عنوان « خیر کثیر » در آیه 269 سوره بقره از آن یاد شده است : « وَ مَنْ یُؤْتَ الحِکْمَهَ فَقَدْ اُوتِیَ خَیْرا کَثیرا » و به نظر می رسد که « حکم » مفهومی برتر از « حکمت » داشته باشد ، یعنی آگاهی توأم با آمادگی برای اجرا و به تعبیر دیگر قدرت بر داوری صحیح که خالی از هواپرستی و خطا باشد .

جزء نوزدهم (73)

آری ابراهیم قبل از هرچیز از خدا « شناخت عمیق و صحیح » توأم با حاکمیت تقاضا می کند ، چرا که هیچ برنامه عملی بدون چنین زیربنایی امکان پذیر نیست .

و به دنبال آن ملحق شدن به صالحین را از خدا تقاضا می کند که اشاره به جنبه های عملی و به اصطلاح «حکمت عملی» است، درمقابل تقاضای قبل که ناظر به « حکمت نظری » بود .

بدون شک ابراهیم هم دارای مقام « حکم » بود و هم در زمره « صالحان » پس چرا چنین تقاضایی از خدا می کند ؟

پاسخ این است که نه حکمت دارای حد معینی است و نه صالح بودن، او تقاضامی کند روزبه روز به مراتب بالاتر و والاتر از علم و عمل برسد، حتی به موقعیت یک پیامبر اولواالعزم در این جنبه ها قانع نیست .

ص:56

به علاوه او می داند همه این ها از ناحیه خدا است و هرلحظه امکان لغزش و سلب این مواهب وجود دارد ، لذا ادامه آن را علاوه بر تکامل از خدا می طلبد ، همان گونه که ما با این که انشاءاللّه در صراط مستقیم ایمان گام برمی داریم همه روز از خدا هدایت به « صراط مستقیم » را در نمازهایمان می طلبیم و تقاضای ادامه این راه و تکامل داریم .

(74) سوره شُعراء

تلاش برای بجا ماندن نام نیک از آدمی

84 وَ اجْعَلْ لی لِسانَ صِدْقٍ فِی الاخِرینَ

و برای من در میان امت های آینده زبان صدق ( و ذکر خیر ) قرارده .

آن چنان کن که یاد من در خاطره ها بماند و خط و برنامه من در میان آیندگان ادامه یابد ، « اسوه » و الگویی باشم که به من اقتدا کنند و پایه گذار مکتبی باشم که به وسیله آن راه تو را بیاموزند و در خط تو حرکت کنند .

خداوند این دعای ابراهیم را نیز به اجابت رساند همان گونه که قرآن می گوید : « وَ جَعَلنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیّا : ما برای ابراهیم و اسحاق و یعقوب ذکر خیر و لسان صدق برجسته و والایی قرار دادیم » ( 50 / مریم ) .

جزء نوزدهم (75)

بعید نیست که این تقاضا شامل همان چیزی باشد که ابراهیم بعد از بنای خانه کعبه از خدا خواست و عرض کرد : « رَبَّنا وَ ابْعَثْ فیهِمْ

ص:57

رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ ایاتِکِ وَ یُعَلِّمُهُمْ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ یُزَکّیهِمْ : پروردگارا در میان فرزندان ما ( من و اسماعیل ) پیامبری مبعوث کن که آیات تو را بر آن ها بخواند و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد و آن ها را پاکیزه کند و رشد دهد » ( 129 / بقره ) .

و می دانیم این تقاضا با ظهور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله تحقق یافت و ذکر خیر ابراهیم از این طریق در این امت بزرگ تداوم گرفت .

85 وَ اجْعَلْنی مِنْ وَرَثَهِ جَنَّهِ النَّعیمِ

و مرا از وارثان بهشت پر نعمت گردان .

بهشتی که نعمت های معنوی و مادی در آن موج می زند ، نعمت هایی که نه زوالی دارد و نه ملالی ، نعمت هایی که برای ما زندانیان جهان دنیا حتی قابل درک نیست نه از مغزهایمان گذشته و نه چشم هایمان دیده و نه گوش هایمان شنیده است .

(76) سوره شُعراء

تعبیر به « اِرْث » در مورد بهشت یا به خاطر آن است که ارث به معنی دستیابی به نعمتی است بی رنج و تعب و مسلما آن همه نعمت های بهشتی در برابر طاعات ناچیز ما موهبتی بی رنج و تعب است و یا به خاطر آن است که طبق روایات هرانسانی خانه ای در بهشت و خانه ای در دوزخ دارد هنگامی که دوزخی شود خانه بهشتیش به دیگران می رسد .

86 وَاغْفِرْ لاَِبی اِنَّهُ کانَ مِنَ الضّالّینَ

و پدرم ( عمویم ) را بیامرز که او از گمراهان بود .

ص:58

این وعده را ابراهیم طبق صریح آیه 114 سوره توبه « وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ اِبْراهیمَ لاَِبیهِ اِلاّ عَن مَوْعِدَهٍ وَعَدَها اِیّاهُ » قبلاً به عمویش آذر داده بود و هدفش این بود که از این طریق بتواند در قلب او نفوذ کند و او را به سوی ایمان بکشاند ، لذا به او چنین قولی داد و به این قول نیز عمل کرد و طبق روایتی از ابن عباس نقل شده کرارا برای « آزر » استغفار نمود ، اما هنگامی که « آزر » در حال کفر از دنیا رفت و دشمنی او در برابر آیین حق مسلم شد ابراهیم استغفار را قطع کرد .

جزء نوزدهم (77)

87 وَ لا تُخْزِنی یَوْمَ یُبْعَثُونَ

ومرادرروزی که مردم مبعوث می شوند، شرمنده ورسوامکن.

« لا تُخْزِنی » از ماده « خِزْی » به طوری که راغب در مفردات گوید به معنی « شکست روحی » ( شرمساری ) است که یا از ناحیه خود انسان است که به صورت حیاء مفرط جلوه گر می شود و یا از ناحیه دیگری است که بر انسان تحمیل می کند .

این تعبیر از ناحیه ابراهیم ، علاوه بر این که درس و سرمشقی است برای دیگران ، نشانه احساس مسؤولیت و اعتماد بر لطف پروردگار است .

88 یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَن-ُونَ

در آن روزی که مال و فرزندان سودی نمی بخشد .

در حقیقت این دو سرمایه مهم زندگی دنیا ، اموال و نیروهای

ص:59

انسانی در آن جا کمترین نتیجه ای برای صاحبانش نخواهد داشت و به طریق اولی سایر سرمایه های این جهان که در رتبه های بعد از این دو قرار دارند سودی نخواهد بخشید .

(78) سوره شُعراء

بدیهی است منظور در این جا از مال و فرزندان ، مال و فرزندانی نیست که در طریق جلب رضای خدا به کار گرفته شده باشند ، بلکه تکیه روی جنبه های مادی مسأله است ، منظور این است که سرمایه های مادی در آن روز مشکلی را حل نمی کند ، اما در صورتی که در طریق اطاعت فرمان پروردگار قرارگیرند سرمایه مادی نخواهند بود ، رنگ الهی و صبغه اللّه به خود می گیرند و « اَلْباقِیاتُ الصّالِحاتُ » محسوب می شوند.

89 اِلاّ مَنْ اَتَی اللّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ

مگر کسی که باقلب سلیم به پیشگاه خدا آید .

و به این ترتیب تنها سرمایه نجات بخش در قیامت ، قلب سلیم است ( سالم از هرگونه شرک و کفر و آلودگی به گناه )، چه تعبیر جامع و جالبی ؟ تعبیری که هم ایمان خالص و نیت پاک در آن وجوددارد و هم هرگونه عمل صالح ، چراکه چنین قلب پاکی ، ثمره ای جز عمل پاک

جزء نوزدهم (79)

نخواهد داشت و به تعبیر دیگر همان گونه که قلب و روح انسان در اعمال انسان مؤثر است اعمال او نیز بازتاب وسیعی در قلب و جان دارد و آن را به رنگ خود ( خواه رحمانی یا شیطانی ) در می آورند .

ص:60

90 وَ اُزْلِفَتِ الْجَنَّهُ لِلْمُتَّقینَ

( درآن روز ) بهشت برای پرهیزکاران نزدیک می شود .

91 وَ بُرِّزَتِ الْجَحیمُ لِلْغاوینَ

و دوزخ برای گمراهان آشکار می گردد .

« اُزْلِفَتِ » از ماده « زُلْفی » به معنی قرب و نزدیکی است .

این در حقیقت قبل از ورود آن ها به بهشت و دوزخ است که هر یک از این دو گروه منظره جایگاه خود را از نزدیک می بینند : مؤمنان مسرور و گمراهان وحشت زده می شوند و این نخستین برنامه های پاداش و کیفر آن ها است .

جالب این که نمی گوید : پرهیزکاران را به بهشت نزدیک می کنند ، بلکه می گوید بهشت را به آن ها نزدیک می سازند و این اشاره به مقام بسیار با عظمت و پرارزش آن ها است .

(80) سوره شُعراء

92 وَ قیلَ لَهُمْ اَیْنَما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ

و به آن ها گفته می شود کجا هستند معبودانی که آن ها را پرستش می کردید ؟

93 مِنْ دُونِ اللّهِ هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ اَوْ یَنْتَصِرُونَ

معبودهایی غیر از خدا ، آیا آن ها شما را یاری می کنند؟ یا کسی به یاری آن ها می آید ؟

سپس به گفتگوهای سرزنش بار و عتاب آمیزی که در این

ص:61

هنگام با این گروه گمراه می شود پرداخته است .

ولی آن ها جوابی ندارند و کسی هم چنین انتظاری از آن ها ندارد .

94 فَکُبْکِب-ُوا فیها هُمْ وَالْغاوُنَ

در این هنگام همه آن معبودان با عابدان ( گمراه ) به دوزخ افکنده می شوند .

جزء نوزدهم (81)

95 وَ جُن-ُودُ اِبْلیسَ اَجْمَع-ُونَ

و همچنین لشکریان ابلیس عموما .

« غاوُون » از ماده « غَیّ » گرفته شده و به گفته « راغب » در « مفردات » ، آن نوع جهل و گمراهی است که از فساد عقیده سرچشمه گیرد .

چون « کُبْکِبُوا » در اصل ازماده « کَبّ » به معنی افکندن چیزی به صورت در گودال آمده است و تکرار آن ( کَبْکَبَ ) ، تکرار این سقوط را می رساند و این نشان می دهد که آن ها به هنگام سقوط در دوزخ همانند سنگی می باشند که از بالای بلندی به دره ای پرتاب می شود نخست به نقطه ای افتاده و ازآن جا به نقطه دیگر تا در قعر دره قرارگیرد.(1)

ص:62

در حقیقت این سه گروه، بت ها و پرستش کنندگان بت ها و لشکریان شیطان که دلالان این گناه و انحراف بودند، همگی در دوزخ جمع می شوند ، اما به این صورت که آن ها را یکی پس دیگری به آن می افکنند .

1در فارسی امروز « کُبْکُبه » به گروهی از سواران یا صدای پای ستوران و آدمیان به طور دسته جمعی گفته می شود و کنایه از جاه و جلال و شکوه و شوکت است .( فرهنگ معین ) .

(82) سوره شُعراء

در روایات متعددی که از امام باقر و امام صادق در ذیل آیه « فَکُبْکِبُوا فیها هُمْ وَالْغاوُنَ » رسیده چنین می خوانیم : «هُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا عَدْلاً بِاَلْسِنَتِهِمْ ثُمَّ خالَفُوهُ اِلی غَیْرِه : این آیه درباره کسانی است که حق و عدالتی را با زبان توصیف می کنند اما در عمل مخالف آن را انجام می دهند » .(1)

96 قالُوا وَ هُمْ فیها یَخْتَصِم-ُونَ

آن ها در آن جا به مخاصمه برمی خیزند و می گویند :

97 تَاللّهِ اِنْ کُنّا لَفی ضَلالٍ مُبینٍ

به خدا سوگند که ما در گمراهی آشکار بودیم .

جزء نوزدهم (83)

98 اِذْ نُسَوّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ

چون شما را با پروردگار عالمیان برابر می شمردیم .

99 وَ ما اَضَلَّنا اِلاَّالْمُجْرِمُونَ

اما کسی جز مجرمان ما را گمراه نکرد .

ص:63


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، « اصول کافی » ، « تفسیر علی بن ابراهیم » .

ولی سخن به این جا پایان نمی گیرد بلکه به دنبال آن صحنه ای از نزاع و جدال این سه گروه دوزخی را مجسم می سازد :

آری عابدان گمراه می گویند : « به خدا سوگند ما در گمراهی آشکاری بودیم : تَاللّهِ اِنْ کُنّا لَفی ضَلالٍ مُبینٍ ».(1)

« زیرا شما معبودان دروغین را با پروردگار عالمیان برابر می پنداشتیم » .

« اما هیچ کس ما را گمراه نکرد مگر مجرمان » .

همان مجرمانی که رؤسای جامعه ما بودند و برای حفظ منافع خویش ما را به این راه کشاندند و بدبخت کردند .

(84) سوره شُعراء

100 فَما لَنا مِنْ شافِعینَ

( افسوس که امروز ) شفاعت کنندگانی برای ما وجود ندارد .

101 وَ لا صَدیقٍ حَمیمٍ

و نه دوست گرم و پر محبتی .

نه معبودان به شفاعت ما می پردازند ، آن چنان که ما در دنیا می پنداشتیم و نه دوستان قدرت یاری ما را دارند .

« شافِعین » به صورت جمع و « صَدیق » به صورت مفردآمده،

ص:64


1- « اِنْ » در « اِنْ کُنّا » مخففه از مثقله است و در اصل « اِنّا کنّا » بوده است .

این تفاوت ممکن است به خاطر آن باشد که این گروه از گمراهان با چشم خود می بینند مؤمنانی که لغزش هایی داشته اند از شفاعت جمعی از شفاعت کنندگان همچون انبیاء و اوصیاء و فرشتگان و شفاعت بعضی از دوستان صالح برخوردار می شوند ، آن ها نیز آرزو می کنند که ای کاش شفاعت کننده و دوستی داشتند .

در حدیثی از جابر بن عبداللّه می خوانیم که از رسول خدا صلی الله علیه و آله

جزء نوزدهم (85)

چنین شنیدم که می فرمود : « بعضی از بهشتیان می گویند چه بر سر دوست ما آمد ، درحالی که دوستشان در جهنم است ، خداوند برای این که قلب این مؤمن را شاد کند فرمان می دهد دوستش را از دوزخ خارج کنند و به بهشت بفرستند ، این جا است که باقی ماندگان در دوزخ می گویند وای برما که نه شفاعت کننده ای داریم نه دوست مهربانی » .(1)

بدیهی است نه شفاعت بدون معیار و ملاک است و نه تقاضا درباره دوستشان بی حساب ، باید یک نوع پیوند و ارتباط معنوی در میان شفاعت کننده و شفاعت شونده وجود داشته تا این هدف تحقق یابد .

مفهوم واقعی شفاعت

کلمه « شَفاعَه » از ریشه « شَفْع » به معنی جفت و « ضَمُّ الشَّیْ ءِ اِلی مِثْلِه » گرفته شده و نقطه مقابل آن « وَتْر » به معنی تک و تنها است،

(86) سوره شُعراء

سپس به ضمیمه شدن فرد برتر و قوی تری ، برای کمک به فرد ضعیف تر

ص:65


1- «مجمع البیان» ذیل آیه مورد بحث .

اطلاق گردیده است و این لفظ در عرف و شرع ، به دو معنی متفاوت گفته می شود :

شفاعت در لسان عامّه به این گفته می شود که شخص شفیع از موقعیّت و شخصیّت و نفوذ خود استفاده کرده و نظر شخص صاحب قدرتی را درمورد مجازات زیردستان خود عوض کند، گاهی با استفاده از نفوذ خود یا وحشتی که از نفوذ او دارند و زمانی با پیش کشیدن مسائل عاطفی و تحت تأثیر قرار دادن عواطف طرف .

و زمان دیگری با تغییر دادن مبانی فکری او ، درباره گناه مجرم و استحقاق او و مانند این ها ... .

به طور خلاصه شفاعت طبق این معنی ، هیچ گونه دگرگونی در روحیّات و فکر مجرم یا متّهم ایجاد نمی کند ، تمام تأثیرها و دگرگونی ها ، مربوط به شخصی است که شفاعت نزد او می شود .

این نوع شفاعت در بحث های مذهبی ، مطلقا معنی ندارد ، زیرا نه

جزء نوزدهم (87)

خداوند اشتباهی می کند که بتوان نظر او را عوض کرد و نه عواطفی به این معنی که در انسان است دارد که بتوان آن را برانگیخت و نه از نفوذ کسی ملاحظه می کند و وحشتی دارد و نه پاداش و کیفرش ، بر محوری غیر از عدالت دور می زند .

مفهوم دیگر شفاعت بر محور دگرگونی و تغییر موضع « شفاعت شونده » دور می زند ، یعنی شخص شفاعت شونده ، موجباتی

ص:66

فراهم می سازد که از یک وضع نامطلوب و درخور کیفر بیرون آمده و به وسیله ارتباط با شفیع ، خود را در وضع مطلوبی قرار دهد که شایسته و مستحقّ بخشودگی گردد ، ایمان به این نوع شفاعت ، در واقع یک مکتب عالی تربیت و وسیله اصلاح افراد گناهکار و آلوده و بیداری و آگاهی است و شفاعت در منطق اسلام ، از نوع اخیر است .

و خواهیم دید که تمام ایرادها ، خرده گیری ها و حمله ها ، همه متوجّه تفسیر اوّل ، برای شفاعت می شود ، نه مفهوم دوّم که یک معنی منطقی و معقول و سازنده است .

(88) سوره شُعراء

این بود تفسیر اجمالی شفاعت ، در دو شکل « تخدیری » و « سازنده » .

شفاعت در عالم تکوین

آن چه درمورد شفاعت ، به تفسیر صحیح و منطقی آن گفتیم، در جهان تکوین و آفرینش ( علاوه بر عالم تشریع ) نیز فراوان دیده می شود ، نیروهای قویّ تر این جهان به نیروهای ضعیف تر ضمیمه شده و آن ها را در مسیر هدف های سازنده پیش می برند، آفتاب می تابد و باران می بارد و بذرها را در دل زمین آماده می سازد تا استعدادهای درونی خود را به کار گیرند و نخستین جوانه حیات را بیرون فرستند ، پوست دانه ها را بشکافند و از ظلمتکده خاک سربرآورده ، به سوی آسمان که از آن نیرو دریافت داشته اند ، پیش بروند .

ص:67

این صحنه ها در حقیقت یک نوع شفاعت تکوینی در رستاخیز زندگی و حیات است و اگر با اقتباس از این الگو ، نوعی از شفاعت در صحنه « تشریع » قائل شویم ، راه مستقیمی را پیش گرفته ایم که توضیح آن را به زودی خواهیم خواند .

جزء نوزدهم (89)

مدارک شفاعت

اکنون به مدارک اصلی و دست اوّل، در مورد مسأله شفاعت می پردازیم :

در قرآن درباره مسأله « شفاعت » ( به همین عنوان ) در حدود 30 مورد، بحث شده است ( البته بحث هاو اشارات دیگری به این مسأله بدون ذکر این عنوان ، نیز دیده می شود ) .

آیاتی که در قرآن پیرامون این مسأله بحث می کند، در حقیقت به چند دسته تقسیم می شود ؛

گروه اول آیاتی است که به طور مطلق، شفاعت را نفی می کند، مانند ؛ «اَنْفِقُوامِمّارَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ اَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لابَیْعٌ فیهِ وَ لا خُلَّهٌ وَ لاشَفاعَهٌ » (254/بقره) و مانند؛ «وَ لایُقْبَلُ مِنْها شَفاعَهٌ»(48/بقره) .

در این آیات راه های متصوّر برای نجات مجرمان ، غیر از ایمان و عمل صالح ، چه از طریق پرداختن عوض مادّی یا پیوند و سابقه دوستی و یا مسأله شفاعت ، نفی شده است .

(90) سوره شُعراء

درباره برخی مجرمان آمده : « فَماتَنْفَعُهُمْ شَفاعَهُ

ص:68

الشّافِعینَ : شفاعت شفاعت کنندگان ، به حال آن ها سودی ندارد » ( 48 / مُدَّثِّر ) .

گروه دوم آیاتی است که « شفیع » را منحصرا خدا ، معرّفی می کند ، مانند ؛ « ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاشَفیعٍ : غیر از خدا ولیّ و شفیعی نداریم » ( 4 / سجده ) و « قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَهُ جَمیعا : همه شفاعت ها ، مخصوص خدا است » ( 44 / زمر ) .

گروه سوم آیاتی است که شفاعت را مشروط به اذن و فرمان خدا می کند ، مانند ؛ « مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلاّ بِاِذْنِهِ : چه کسی می تواند جز به اذن خدا ، شفاعت نماید » ( 255 / بقره ) و « وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَهُ عِنْدَهُ اِلاّلِمَنْ اَذِنَ لَهُ:شفاعت جز برای کسانی که خدااجازه دهد، سودی ندارد» (23 / سبأ) .

گروه چهارم آیاتی است که شرایطی برای شفاعت شونده بیان کرده، گاهی این شرط را رضایت و خشنودی خدا معرفی می کند، مانند؛ « وَ لا یَشْفَعُونَ اِلاّ لِمَنِ ارْتَضی » ( 28 / انبیاء ) .

جزء نوزدهم (91)

طبق این آیه شفاعت شفیعان، منحصرا شامل حال کسانی است که به مقام « اِرْتِضاء » ، یعنی پذیرفته شدن در پیشگاه خداوند، رسیده اند .

و گاه نیز شرط آن را گرفتن عهد و پیمان نزد خدا معرفی می کند ، مانند ؛ « لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَهَ اِلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْدا »

ص:69

( 87 / مریم ) ( منظور از این عهد و پیمان ، ایمان به خدا و پیامبران الهی است ) .

و زمانی صلاحیّت شفاعت شدن را از بعضی از مجرمان سلب می کند ، مانند سلب شفاعت از ظالمان ، در آیه « ما لِلظّالِمینَ مِنْ حَمیمٍ وَ لا شَفیعٍ یُطاعُ » ( 18 / غافر ) .

و به این ترتیب داشتن عهد و پیمان الهی ، یعنی ایمان و رسیدن به مقام خشنودی پروردگار و پرهیز از گناهانی چون ظلم و ستم ، جزء شرایط حتمی شفاعت است .

(92) سوره شُعراء

شرایط گوناگون شفاعت

خلاصه این که آیات شفاعت ، به خوبی نشان می دهد که مسأله شفاعت ، از نظر منطق اسلام ، یک موضوع بی قید و شرط نیست، بلکه قیود و شرایطی از نظر جرمی که درباره آن شفاعت می شود ، از یک سو ، شخص شفاعت شونده از سوی دیگر و شخص شفاعت کننده از سوی سوم دارد که چهره اصلی شفاعت و فلسفه آن را روشن می سازد .

مثلاً گناهانی همانند ظلم و ستم ، به طور کلی از دایره شفاعت بیرون شمرده شده و قرآن می گوید : ظالمان « شفیع مطاعی » ندارند .

و اگر ظلم را به معنی وسیع کلمه آن چنان که در بعضی از احادیث ، بعدا خواهد آمد تفسیر کنیم ، شفاعت منحصر به مجرمانی خواهد بود که از کار خود نادمند و پشیمان و در مسیر جبران

ص:70

و اصلاحند و در این صورت شفاعت پشتوانه ای خواهد بود ، برای توبه و ندامت از گناه ( و این که بعضی تصوّر می کنند با وجود ندامت و توبه نیازی به شفاعت نیست، اشتباهی است که پاسخ آن رابه زودی خواهیم داد ).

جزء نوزدهم (93)

از طرف دیگر طبق آیه 28 سوره انبیاء تنها کسانی مشمول بخشودگی از طریق شفاعت می شوند که به مقام « اِرتِضاء » رسیده اند و طبق آیه 87 سوره مریم دارای « عهد الهی » هستند .

این دوعنوان ، همان گونه که از مفهوم لغوی آن ها و از روایاتی که در تفسیر این آیات وارد شده ، استفاده می شود ، به معنی ایمان به خدا و حساب و میزان و پاداش و کیفر و اعتراف به حسنات و سیئات نیکی اعمال نیک و بدی اعمال بد و گواهی به درستی تمام مقرّراتی است که از سوی خدا نازل شده ، ایمانی که در فکر و سپس در زندگی آدمɠانعکاس یابد و نشانه اش این است که خود را از صفت ظالمان طغیان گر ، که هیچ اصل مقدّسی را به رسمیّت نمی شناسند ، بیرون آورد و به تجدیدنظر در برنامه های خود وادارد .

در آیه 64 سوره نساء در مورد آمرزش گناهان در سایه شفاعت آمده است: « وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّابا رَحیما » در این آیه ، توبه و استغفارمجرمان، مقدّمه ای برای شفاعت پیامبر صلی الله علیه و آله شمرده شده است.

(94) سوره شُعراء

ودر آیه 97 و 98 سوره یوسف آمده: « قالُوا یا اَبانَا اسْتَغْفِر

ص:71

ْ لَنا ذُنُوبَنا اِنّا کُنّا خاطِئینَ ، قالَ سَوْفَ اَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَبّی اِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ » نیز آثار ندامت و پشیمانی از گناه ، در تقاضای برادران یوسف از پدر به خوبی خوانده می شود. در مورد شفاعت فرشتگان ( در 7 / مؤمن ) می خوانیم که : استغفار و شفاعت آن ها ، تنها برای افراد باایمان و تابعان سبیل الهی و پیروان حقّ است « وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ امَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ رَحْمَهً وَ عِلْما فَاغْفِرْ لِلَّذینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبیلَکَ وَقِهِمْ عَذابَ الْجَحیمِ ». باز در این جا این سؤال که با وجود توبه و تبعیّت از سبیل الهی و گام نهادن در مسیر حقّ ، چه نیازی به شفاعت است ، مطرح می شودکه در بحث حقیقت شفاعت ، پاسخ آن را خواهیم گفت. درمورد شفاعت کنندگان نیزاین شرط را ذکرکرده که باید گواه بر حقّ باشند «اِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ»

جزء نوزدهم (95)

( 86 / زُخْرُف ) وبه این ترتیب شفاعت شونده باید یک نوع ارتباط و پیوند با شفاعت کننده ، برقرار سازد ، پیوندی از طریق توجّه به حقّ و گواهی قولی و فعلی به آن ، که این خود نیز عامل دیگری برای سازندگی و بسیج نیروها ، در مسیر حقّ است .

ص:72

احادیث اسلامی و شفاعت

در روایات اسلامی ، نیز تعبیرات فراوانی می بینیم که مکمّل مفاد آیات فوق است و گاهی صریح تر از آن ، از جمله ؛

در تفسیر « برهان » از امام کاظم از علی نقل شده که می فرماید : « از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم ؛ " شَفاعَتی لاَِهْلِ الْکَبائِرِ مِنْ اُمَّتی ..." : شفاعت من برای مرتکبین گناهان کبیره است » ، راوی حدیث که «ابن ابی عُمَیْر» است ، می گوید : از امام کاظم پرسیدم : « چگونه برای مرتکبان گناهان کبیره ، شفاعت ممکن است ، در حالی که خداوند می فرماید : " وَ لا یَشْفَعُونَ اِلاّ لِمَنِ ارْتَضی " ، مسلّم است کسی که مرتکب کبائر شود ، مورد اِرْتِضاء و خشنودی خدا نیست » .

(96) سوره شُعراء

امام در پاسخ فرمود : « هر فرد باایمانی که مرتکب گناهی می شود ، طبعا پشیمان خواهد شد و پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده ، پشیمانی از گناه ، توبه است ... و کسی که پشیمان نگردد ، مؤمن واقعی نیست و شفاعت برای او نخواهد بود و عمل او "ظلم" است و خداوند می فرماید؛ "ظالمان دوست و شفاعت کننده ای ندارند"».(1)

مضمون صدر حدیث ، این است که شفاعت شامل مرتکبان کبائر می شود .

ص:73


1- « تفسیر برهان » ، جلد 3 ، صفحه 57 .

ولی ذیل حدیث روشن می کند که شرط اصلی پذیرش شفاعت، واجدبودن ایمانی است که مجرم را به مرحله ندامت و خودسازی و جبران برساند و از ظلم و طغیان و قانون شکنی برهاند .

جزء نوزدهم (97)

در کتاب « کافی » از امام صادق در نامه ای که به صورت متّحد المآل ، برای اصحابش نوشت ، چنین نقل شده است : « مَنْ سَرَّهُ اَنْ یَنْفَعَهُ شَفاعَهُ الشّافِعینَ عِنْدِ اللّهِ فَلْیَطْلُبْ اِلَی اللّهِ اَنْ یَرْضی عَنْهُ » .

لحن این روایت نشان می دهد که برای اصلاح اشتباهاتی که در زمینه شفاعت، برای بعضی از یاران امام، خصوصا و جمعی از مسلمانان ، عموما رخ داده است ، صادر شده و باصراحت شفاعت های تشویق کننده به گناه ، در آن نفی شده است و می گوید :« هرکس دوست دارد مشمول شفاعت گردد ، باید خشنودی خدا را جلب کند » .(1)

باز در حدیث پرمعنی دیگری از امام صادق

(98) سوره شُعراء

می خوانیم : « در روز رستاخیز ، خداوند "عالِم" و "عابِد" را برمی انگیزد ، به عابد می گوید تنها به سوی بهشت رو ، اما به عالم می گوید ، برای مردمی که تربیت کردی ، شفاعت کن » .(2)دراین حدیث پیوندی در میان

ص:74


1- « بِحار الانوار » ، جلد 3 ، صفحه 304 ( چاپ قدیم ) .
2- « بِحار الانوار » ، جلد 3 ، صفحه 305 .

« تأدیب عالم » و شفاعت او، نسبت به شاگردانش که مکتب او را درک کرده اند ، دیده می شود که می تواند پرتوی به روی بسیاری از موارد تاریک این بحث بیفکند. به علاوه اختصاص شفاعت کردن به عالم و نفی آن از عابد ، نشانه دیگری است ، از این که شفاعت در منطق اسلام ، یک مطلب قراردادی و یا پارتی بازی نیست ، بلکه یک مکتب تربیتی است و تجسّمی است ، از تربیت در این جهان .

102 فَلَوْ اَنَّ لَنا کَرَّهً فَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ

اگر بار دیگر ( به دنیا ) باز گردیم از مؤمنان خواهیم بود .

درست است که آن ها در آن جا و در آن روز ، ایمان پیدا کرده اند ، ولی این یک نوع ایمان اضطراری است ، ایمانی مؤثّر و سازنده است که اختیاری و در این جهان باشد ، ایمانی که سرچشمه هدایت و اعمال صالح گردد .

جزء نوزدهم (99)

ولی به هر حال این آرزو نیز مشکلی را حل نمی کند و سنت الهی اجازه بازگشت را به هیچ کس نمی دهد و خود آن ها نیز این حقیقت را می دانند و کلمه « لَوْ » دلیل بر آن است .(1)

103 اِنَّ فی ذلِکَ لاَیَهً وَ ما کانَ اَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنینَ

ص:75


1- « لَوْ » حرف شرطی است که غالبا در مواردی که شرط محال است به کار می رود .

در این ماجرا آیت ( و عبرتی ) است ولی اکثر آن ها مؤمن نبودند .

سرانجام در پایان این بخش از سرگذشت ابراهیم و گفتگوهایش با قوم گمراه و دعاهایش در پیشگاه خدا و توصیف هایش از وضع روز قیامت ، خداوند به عنوان یک نتیجه گیری

(100) سوره شُعراء

برای همه بندگان ، همان دو آیه تکان دهنده را که در پایان داستان موسی و فرعون آمده بود و در پایان داستان انبیاء دیگر نیز در همین سوره خواهد آمد ، تکرار می فرماید .

104 وَ اِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزیزُ الرَّحیمُ

و پروردگارتو عزیز و رحیم است .

تکرار این جمله ها دلداری مؤثری است برای پیامبر صلی الله علیه و آله و مؤمنان اندک در آن روز و هم چنین اقلیت های مؤمن در هر عصر و زمان تا از اکثریت گمراه وحشت نکنند و به عزت و رحمت الهی دلگرم باشند و هم تهدیدی است برای گمراهان و اشاره ای است به این که اگر مهلتی به آن ها داده می شود، نه از جهت ضعف است بلکه به خاطر رحمت است.

شعر و شاعری در نگاه قرآن

224 وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُنَ

( پیامبر شاعر نیست ) شعرا کسانی هستند که گمراهان از آنان پیروی می کنند .

ص:76

جزء نوزدهم (101)

خط مشی پیامبر از خط شعرا جدا است ، اکثر شعرا در عالم خیال و پندار حرکت می کنند و او در عالمی مملو از واقع بینی برای نظام بخشیدن به جهانی انسانی .

شعراء غالبا طالب عیش و نوشند و در بند زلف و خال یار ( مخصوصا شاعرانی که در آن عصر و در محیط حجاز می زیستند چنان که از نمونه اشعارشان پیدا است ) .

آن ها در حقیقت می خواستند مذمت کنند ، اما با این سخن مدح می کردند و این گفتارشان سند زنده ای بود بر نفوذ خارق العاده قرآن در افکار و دل ها .

قرآن درباره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید : « وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ مایَنْبَغی لَهُ اِنْ هُوَاِلاّ ذِکْرٌ وَ قُرْانٌ مُبینٌ لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّا : ما شعر به او نیاموختیم و شعر و شاعری شایسته او نیست ، بلکه این ذکر و بیداری است و قرآن است آشکار تا افرادی را که روح حیات در کالبدشان است انذار کند» (69/ یس) .

(102) سوره شُعراء

225 اَلَمْ تَرَ اَنَّهُمْ فی کُلِّ وادٍ یَهیم-ُونَ

آیا نمی بینی آن ها در هر وادی سرگردانند ؟

« یَهیمُونَ » از ماده « هِیام » به معنی راه رفتن بدون هدف است .

آن ها غرق پندارها و تشبیهات شاعرانه خویش هستند ، حتی گاهی که قافیه ها آن ها را به این سمت و آن سمت بکشاند ، در هر وادی

ص:77

سرگردان می شوند .

آن ها غالبا در بند منطق و استدلال نیستند و اشعارشان از هیجاناتشان تراوش می کند و این هیجانات و جهش های خیالی هر زمان ، آنان را به وادی دیگری سوق می دهد .

226 وَ اَنَّهُمْ یَق-ُول-ُونَ ما لا یَفْعَل-ُونَ

و سخنانی می گویند که عمل نمی کنند .

به علاوه شاعران معمولاً مردان بزمند نه جنگاوران رزم ، اهل سخنند نه عمل .

اما پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله سر تا پا عمل است و حتی دشمنان

جزء نوزدهم (103)

او وی را به عزم راسخ و استقامت عجیبش و اهمیت دادن به جنبه های عملی مسایل می ستایند شاعر کجا و پیامبر اسلام کجا ؟

نشانه های سه گانه شعراء غیر متعهد از دیدگاه قرآن

از جمع بندی بیانات فوق چنین استفاده می شود که قرآن سه نشانه برای این گروه از شعراء بیان کرده است :

نخست این که پیروان آن ها گروه گمراهانند و با الگوهای پنداری و خیالی از واقعیت ها می گریزند .

دیگر آن که آن ها مردمی بی هدفند و خط فکری آن ها به زودی دگرگون می شود و تحت تأثیر هیجان ها به آسانی تغییر می پذیرند .

سوم این که آن ها سخنانی می گویند که به آن عمل نمی کنند ،

ص:78

حتی درآن جا که واقعیتی را بیان می دارند خود مرد عمل نیستند .

اما هیچ یک از این اوصاف سه گانه بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله تطبیق نمی کند ، او درست نقطه مقابل این حرف ها است .

نشانه های چهارگانه شعراء متعهد از دیدگاه قرآن کریم

(104) سوره شُعراء

227 اِلاَّالَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ ذَکَرُوا اللّهَ کَثیرا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ

مگر کسانی که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام می دهند و یاد خدا بسیار می کنند و به هنگامی که مورد ستم واقع می شوند به دفاع از خویشتن (مؤمنان) برمی خیزند ( و از ذوق شعری خود کمک می گیرند ) و به زودی آن ها که ستم کردند می دانند که بازگشت شان به کجاست .

ولی از آن جاکه در میان شاعران افراد پاک و هدفداری پیدا می شوند که اهل عمل و حقیقت هستند و دعوت کننده به راستی و پاکی ( هرچند از این قماش شاعران در آن محیط کمتر یافت می شد ) قرآن برای این که حق این هنرمندان با ایمان و تلاشگران صادق ، ضایع نگردد ، با یک استثناء صف آن ها را از دیگران جدا می کند .

شاعرانی که هدف آن ها تنها شعر نیست ، بلکه در شعر ، ایمان و عمل صالح و هدف های انسانی می جویند ، شاعرانی که غرق در اشعار

ص:79

نمی شوند و غافل از خدا ، بلکه « خدا را بسیار یاد می کنند » و اشعارشان مردم را به یاد خدا وامی دارد « وَ ذَکَرُوا اللّهَ کَثیرا » .

جزء نوزدهم (105)

« و به هنگامی که مورد ستم قرار می گیرند ، از این ذوق خویش ، برای دفاع ازخویشتن و مؤمنان به پامی خیزند:وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِما ظُلِمُوا » .

و اگر به هجو و ذمّ گروهی با اشعارشان می پردازند ، به خاطر این است که از حق در برابر حمله و هجوم شعری آنان دفاع می کنند .

و به این ترتیب چهار صفت برای این شاعران با هدف بیان کرده : « ایمان » ، « عمل صالح » ، « بسیار یاد خدا بودن » و « در برابر ستم ها بپاخواستن و از نیروی شعر برای دفع آن کمک گرفتن » است .

و از آن جا که بیشتر آیات این سوره دلداری به پیامبر صلی الله علیه و آله و مؤمنان اندک آن روز در برابرانبوه دشمنان است و نیزاز آن جاکه بسیاری ازآیات این سوره در مقام دفاع از پیامبر صلی الله علیه و آله در برابر تهمت های ناروا نازل شده ، سوره را با یک جمله پرمعنی تهدید آمیز به

(106) سوره شُعراء

این دشمنان لجوج پایان داده ، می گوید : « به زودی آن ها که ستم کردند می دانند که بازگشتشان به کجا است و سرنوشتشان چگونه است : وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ ».

ذکر خدا

در آیات فوق خواندیم که یکی از ویژگی های شاعران با هدف این است که خدا را بسیار یاد می کنند .

در حدیثی از امام صادق می خوانیم که فرمود : مراد از

ص:80

« ذکر کثیر » تسبیح فاطمه زهرا علیهاالسلام است ( که مشتمل بر تکبیر و حمد و تسبیح است ) .

و در حدیث دیگری از همان امام می خوانیم که فرمود : « یکی از سخت ترین و مهم ترین اموری که خدا بر خلق ، فرض کرده است ، ذکر کثیر خدا است » سپس فرمود : « منظورم این نیست که " سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَ لااِلهَ اِلاَّاللّهِ وَ اللّهُ اَکْبَرُ " بگویند ، اگرچه این هم جزیی از آن است و لکن: " ذِکْرُ اللّهِ عِنْدَ ما اَحَلَّ وَ حَرَّمَ ،

جزء نوزدهم (107)

فَاِنْ کانَ طاعَهً عَمِلَ بِها وَ اِنْ کانَ مَعْصِیِهً تَرَکَها : منظور یاد کردن خدا است به هنگامی که انسان با حلال و حرام مواجه می شود ، اگر اطاعت خدا باشد آن را انجام دهد و اگر معصیت باشد ترک گوید" » .(1)

پایان سوره شُعَراء

ص:81


1- « اصول کافی » .

(108) سوره شُعراء

سوره نَمْل

سوره نَمْل

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 طسآ تَلْکَ ایاتُ الْقُرْآنِ وَ کِتابٍ مُبینٍ

طسآ ، این آیات قرآن و کتاب مبین است .

2 هُدًی وَ بُشْری لِلْمُؤْمِنینَ

وسیله هدایت و بشارت برای مؤمنان است .

در آغاز این سوره باز به « حروف مُقَطَّعَه » قرآن برخورد می کنیم و با توجه به این که بلافاصله بعد از آن از عظمت قرآن سخن می گوید به نظر می رسد که یکی از اسرار آن این باشد که این کتاب بزرگ و آیات مبین از حروف ساده الفباء تشکیل یافته و زیبنده ستایش ، آن آفریدگاری است که چنین اثر بدیعی را از چنان مواد ساده ای به وجود آورده و ما در این زمینه بحث های مشروحی در آغاز سوره بقره و آل عمران و اعراف داشته ایم .

جزء نوزدهم (109)

سپس می افزاید : « تَلْکَ ایاتُ الْقُرْآنِ وَ کِتابٍ مُبینٍ » .

اشاره به دور (با لفظ " تِلْکَ ") برای بیان عظمت این آیات آسمانی است و تعبیربه « مُبین » تأکیدی است بر این که قرآن ، هم آشکار است و هم آشکار کننده حقایق . علاوه بر آن قرآن مایه هدایت و بشارت برای مؤمنان است .

ص:82

3 اَلَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلوهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکوهَ وَ هُمْ بِالاْخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ

همان کسانی که نمازرا برپامی دارند و زکات را ادا می کنند و به آخرت یقین دارند .

و به این ترتیب ، هم اعتقاد آن ها به مبدأ و معاد محکم است و هم پیوندشان با خدا و خلق ، بنابراین اوصاف فوق اشاره ای به اعتقاد کامل و برنامه عملی جامع آن ها است .

زشتی ها را زیبا تصور نکنید

4 اِنَّ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَهِ زَیَّنّا لَهُمْ اَعْمالَهُمْ فَهُمْ یَعْمَهُونَ

(110) سوره نَمل

کسانی که ایمان به آخرت ندارند ، اعمال ( سوء ) آن ها را برای آنان زینت می دهیم، به طوری که آن ها سرگردان می شوند .

آری چنین است حال کسانی که در طریق غلط گام می نهند و بر آن ادامه می دهند ، واضح است وقتی انسان کار زشت و نادرستی را انجام داد تدریجا قبح و زشتیش در نظر او کم می شود و به آن عادت می کند، پس از مدتی که به آن خو گرفت ، توجیهاتی برای آن می تراشد ، کم کم به صورت زیبا و حتی به عنوان یک وظیفه در نظرش جلوه می کند و چه بسیارند افراد جنایت کار و آلوده ای که به راستی به اعمال خود افتخار

ص:83

می کنند و آن را نقطه مثبتی می شمرند .

جالب این که در آیه مورد بحث و یکی دیگر از آیات قرآن (108/انعام) این « تزیین » به « خدا » نسبت داده شده است ، درحالی که در هشت مورد به « شیطان » و در ده مورد به صورت فعل مجهول ( زُیِّن ) آمده است و اگر درست بیندیشیم همه بیانگر یک واقعیت است .

جزء نوزدهم (111)

اما این که به خدا نسبت داده شده است به خاطر آن است که او « مُسَبِّبُ الاَْسْبابِ » در عالم هستی است و هر موجودی تأثیری دارد به خدا منتهی می شود ، آری این خاصیت را خداوند در تکرار عمل قرار داده که انسان تدریجا به آن خو می گیرد و حس تشخیص او دگرگون می شود ، بی آن که مسؤولیت انسان از بین برود و یا برای خدا ایراد و نقصی باشد .

و اگر به شیطان یا هوای نفس نسبت داده شود به خاطر این است که عامل نزدیک و بدون واسطه ، آن ها هستند .

5 اوُلئِکَ الَّذینَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ وَ هُمْ فِی الاْخِرَهِ هُمُ الاَْخْسَرُونَ

آن ها کسانی هستند که عذاب بد (و دردناک) برای آن ها است و آن ها در آخرت زیانکارترین مردم هستند .

چه زیانی از این بالاتر که انسان اعمال زشتش را زیبا ببیند و تمام نیروی خود را برای آن به کارگیرد به گمان این که کار مثبتی انجام می دهد،

ص:84

اما سرانجام ببیند جز بدبختی و سیه روزی ببار نیاورده است .

(112) سوره نَمل

6 وَ اِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ

وبطورمسلم این قرآن ازسوی حکیم ودانایی برتوالقاءمی شود.

گرچه « حکیم » و « علیم » هر دو اشاره به دانایی پروردگار است ، ولی « حکمت » معمولاً جنبه های عملی را بیان می کند و « علم » جنبه های نظری را ، به تعبیر دیگر « عَلیم » از آگاهی بی پایان خدا خبر می دهد و « حَکیم » از نظر و حساب و هدفی که در ایجاد این عالم و نازل کردن قرآن به کار رفته است .

و چنین قرآنی که از ناحیه چنان پروردگاری نازل می شود ، باید کتاب مبین و روشنگر باشد و مایه هدایت و بشارت مؤمنان و داستان هایش خالی از هرگونه خرافه و تحریف .

حکومت داود و سلیمان

15 وَ لَقَدْ اتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْما وَ قالاَالْحَمْدُلِلّهِ الَّذی

جزء نوزدهم (113)

فَضَّلَنا عَلی کَثیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنینَ

ما به داود و سلیمان علم قابل ملاحظه ای بخشیدیم و آن ها گفتند حمد از آن خداوندی است که ما را بر بسیاری از بندگان مؤمنش برتری بخشید .

« عِلْم » در این جا معنی گسترده و وسیعی دارد که علم و توحید و اعتقادات مذهبی و قوانین دینی و هم چنین علم قضاوت و تمام علومی

ص:85

را که برای تشکیل چنان حکومت وسیع و نیرومندی لازم بوده است دربرمی گیرد ، زیرا تأسیس یک حکومت الهی بر اساس عدل وداد ، حکومتی آباد و آزاد ، بدون بهره گیری از یک علم سرشار امکان پذیر نیست و به این ترتیب قرآن مقام علم را در جامعه انسانی و در تشکیل حکومت به عنوان نخستین سنگ زیربنا مشخص ساخته است .

و به دنبال این جمله از زبان داود و سلیمان چنین نقل می کند : «وَ قالاَ الْحَمْدُلِلّهِ الَّذی فَضَّلَنا عَلی کَثیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنینَ » .

جالب این که بلافاصله بعد از بیان موهبت بزرگ « عِلْم » ، سخن از « شکر » به میان آمده ، تا روشن شود هر نعمتی را شکری لازم است و حقیقت شکر آن است که از آن نعمت در همان راهی که برای آن آفریده شده است استفاده شود و این دو پیامبر بزرگ از نعمت علمشان در نظام بخشیدن به یک حکومت الهی حداکثر بهره را گرفتند .

(114) سوره نَمل

ضمنا آن ها معیار برتری خود را بر دیگران در « عِلْم » خلاصه کردند ، نه در قدرت و حکومت و شکر و سپاس را نیز در برابر علم شمردند نه بر مواهب دیگر چرا که هر ارزشی است برای علم است و هر قدرتی است از علم سرچشمه می گیرد .

این نکته نیز قابل توجه است که آن ها از حکومت بر یک ملت باایمان شکر می کنند چرا که حکومت بر گروهی فاسد و بی ایمان افتخار نیست .

ص:86

در این جا سؤالی پیش می آید و آن این که چرا آن ها در مقام شکرگزاری گفتند ما را بر بسیاری از مؤمنان فضیلت بخشیده ، نه بر همه مؤمنان ؟ با این که آن ها پیامبرانی بودند که افضل مردم عصر خویش بودند .

جزء نوزدهم (115)

این تعبیر ممکن است برای رعایت اصول ادب و تواضع باشد که انسان در هیچ مقامی خود را برتر از همگان نداند .

و یا به خاطر این است که آن ها به یک مقطع خاص زمانی نگاه نمی کردند ، بلکه کل زمان ها در نظر داشتند و می دانیم پیامبرانی از آن ها بزرگ تر در طول تاریخ بشریت بوده اند .

16 وَ وَرِثَ سُلَیْمنُ داوُدَ وَ قالَ یااَیُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَاُوتینامِنْ کُلِّ شَیْ ءٍاِنَ هذالَهُوَالْفَضْلُ الْمُبینُ

و سلیمان وارث داود شد و گفت ای مردم به ما سخن گفتن پرندگان تعلیم داده شده است و از هرچیز به ما عطا گردیده این فضیلت آشکاری است .

در این که منظور از « ارث » در این جا ارث چه چیز است ؟ در میان مفسران گفتگو بسیار است .

ولی با توجه به این که آیه مطلق است و در جمله های بعد هم سخن از علم به میان آمده و هم از تمام مواهب « اُوتینا مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ » بنابراین باید گفت سلیمان وارث همه مواهب پدرش داود شد .

ص:87

(116) سوره نَمل

سپس قرآن می افزاید : « وَ قالَ یا اَیُّهَا النّاسُ... » .

گرچه بعضی مدعی هستند که تعبیر نطق و سخن گفتن در مورد غیر انسان ها جز به عنوان مجاز ممکن نیست ، ولی اگر غیر انسان نیز اصوات و الفاظی از دهان بیرون بفرستد که بیانگر مطالبی باشد دلیل ندارد که آن را نطق نگوییم ، چراکه « نطق » هر لفظی است که بیانگر حقیقتی و مفهومی باشد .

این نشان می دهد که حیوانات علاوه بر اصواتی که بیانگر حالات آن ها است توانایی دارند که به فرمان خدا در شرایط خاصی سخن بگویند ، هم چنین است بحثی که درباره سخن گفتن « مورچه » در آیات آینده خواهد آمد .

اما جمله «اُوتینا مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ:ازهمه چیز به ماداده شده » برخلاف محدودیت هایی که گروهی از مفسران برای آن قایل شده اند ، مفهوم

جزء نوزدهم (117)

وسیع و گسترده ای دارد و تمام وسایلی را که از نظر معنوی و مادی برای تشکیل آن حکومت الهی لازم بوده است شامل می شود و اصولاً بدون آن این کلام ناقص خواهد بود و پیوند روشنی با گذشته نخواهد داشت .

رابطه دین و سیاست

برخلاف آن چه بعضی از کوته بینان می اندیشند دین مجموعه ای از اندرزها و نصایح و یا مسایل مربوط به زندگی شخصی و خصوصی نیست ، دین مجموعه ای از قوانین حیات و برنامه فراگیری است که تمام

ص:88

زندگی انسان ها مخصوصا مسایل اجتماعی را در بر می گیرد .

بعثت انبیاء برای « اقامه قسط و عدل » است ( 25 / حدید ) .

دین برای گسستن زنجیرهای اسارت انسان و تأمین آزادی بشر است ( 157 / اعراف ) .

دین برای نجات « مستضعفان » از چنگال « ظالمان و ستمگران » و پایان دادن به دوران سلطه آن ها است .

و بالاخره دین مجموعه ای است از تعلیم و تربیت در مسیر تزکیه و ساختن انسان کامل ( 2 / جمعه ) .

(118) سوره نَمل

بدیهی است این هدف های بزرگ بدون تشکیل حکومت امکان پذیر نیست . چه کسی می تواند با توصیه های اخلاقی اقامه قسط و عدل کند و دست ظالمان را از گریبان مظلومان کوتاه سازد ؟

17 وَ حُشِرَ لِسُلَیْمنَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ وَ الطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ

لشکریان سلیمان از جن و انس و پرندگان نزداو جمع شدند آن قدر زیادبودندکه باید توقف کنند تا به هم ملحق شوند.

از این تعبیر استفاده می شود که لشکریان سلیمان ، هم بسیار زیاد بودند و هم تحت نظام خاص .

« حُشِرَ » از ماده « حَشْر » به معنی بیرون ساختن جمعیت از قرارگاه و حرکت دادن آن ها به سوی میدان مبارزه و مانند آن است ، از

ص:89

این تعبیر و هم چنین از تعبیری که در آیه بعد می آید استفاده می شود که سلیمان به سوی نقطه ای لشکرکشی کرده بود ، اما این کدام یک از لشکرکشی های سلیمان است ؟

جزء نوزدهم (119)

به درستی معلوم نیست ، بعضی از آیه بعد که سخن از رسیدن سلیمان به « وادی نمل » ( سرزمین مورچگان ) می گوید چنین استفاده کرده اند که آن منطقه ای بوده است در نزدیکی طائف و بعضی گفته اند منطقه ای بوده است در نزدیک شام .

ولی به هرحال چون بیان این موضوع تأثیری در جنبه های اخلاقی و تربیتی آیه نداشته ، سخنی از آن به میان نیامده است .

18 حَتّی اِذا اَتَوْا عَلی وادِالنَّمْلِ قالَتْ نَمْلَهٌ یا اَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمنُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْع-ُرُونَ

تا به سرزمین مورچگان رسیدند، مورچه ای گفت: ای مورچگان به لانه های خود بروید تا سلیمان و لشکرش شما را پایمال نکنند در حالی که نمی فهمند .

از جمله پایانی آیه استفاده می شود که عدالت سلیمان حتی بر مورچگان ظاهر و آشکار بود چرا که مفهومش این است که اگر آن ها متوجه باشند حتی مورچه ضعیفی را پایمال نمی کنند و اگر پایمال کنند بر اثر عدم توجه آن ها است .

ص:90

(120) سوره نَمل

سلیمان در سرزمین مورچگان

19 فَتَبَسَّمَ ضاحِکا مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ اَوْزِعْنی اَنْ اَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتی اَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلی والِدَیَّ وَ اَنْ اَعْمَلَ صالِحا تَرْضهُ وَ اَدْخِلْنی بِرَحْمَتِکَ فی عِبادِکَ الصّالِحینَ

(سلیمان)ازسخن او تبسمی کردو خندید و گفت: پروردگارا شکرنعمت هایی راکه بر من و پدر و مادرم ارزانی داشته ای به من الهام فرماو توفیق مرحمت کن تاعمل صالحی که موجب رضای تو گردد انجام دهم و مرا در زمره بندگان صالحت داخل نما.

« اُوْزِعْنی» از ماده « ایزاع » در این جا به معنی الهام است .

جزء نوزدهم (121)

در این که چه چیز سبب خنده سلیمان شد مفسران سخنان گوناگونی دارند :

ظاهراین است که نفس این قضیه مطلب عجیبی بودکه مورچه ای همنوعان خود را از لشکر عظیم سلیمان برحذر دارد و آن ها را به عدم توجه نسبت دهد ، این امر عجیب سبب خنده سلیمان شد .

بعضی نیز گفته اند این خنده شادی بود چراکه سلیمان متوجه شد حتی مورچگان به عدالت او و لشکریانش معترف هستند و تقوای آن ها را می پذیرند .

ص:91

و بعضی گفته اند شادی او از این جهت بود که خداوند چنین قدرتی به او داده بود که در عین شور و هیجان عظیم لشکر از صدای مورچه ای نیز غافل نمی ماند .

به هرحال دراین جاسلیمان رو به درگاه خدا کرد و چند تقاضا نمود .

نخست این که « عرضه داشت پروردگارا راه و رسم شکر نعمت هایی را که برمن و پدر و مادرم ارزانی داشته ای به من الهام فرما : وَ قالَ رَبِّ اَوْزِعْنی اَنْ اَشْکُرَ نِعْمَتَکَ عَلَیَّ وَ عَلی والِدَیَّ ».

(122) سوره نَمل

تا بتوانم این همه نعمت های عظیم را در راهی که تو فرمان داده ای و مایه خشنودی تو است به کارگیرم و از مسیر حق منحرف نگردم که ادای شکر این همه نعمت جز به مدد و یاری تو ممکن نیست .

دیگر این که « مرا موفق دار تا عمل صالحی به جای آورم که تو از آن خشنود می شوی : وَ اَنْ اَعْمَلَ صالِحا تَرْضهُ » .

اشاره به این که آن چه برای من مهم است بقای این لشکر و عسکر و حکومت و تشکیلات وسیع نیست ، مهم این است که عمل صالحی انجام دهم که مایه رضای تو گردد و از آن جا که « اَعْمَلَ » فعل مضارع است دلیل آن است که او تقاضای استمرار این توفیق را داشت .

داستان هدهد و ملکه سبا

20 وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقالَ مالِیَ لا اَرَی الْهُدْهُدَ اَمْ کانَ مِنَ الْغائِبینَ

( سلیمان ) در جستجوی پرنده ( هدهد ) برآمد و گفت چرا هدهد را نمی بینم یا این که او از غایبان است .

ص:92

جزء نوزدهم (123)

در این که سلیمان از کجا متوجه شد که هدهد در جمع او حاضرنیست ؟ بعضی گفته اند به خاطر این بود که به هنگام حرکت کردن او ، پرندگان بر سرش سایه می افکندند و او از وجود روزنه ای در این سایبان گسترده از غیبت هدهد آگاه شد .

و بعضی دیگر مأموریتی برای هدهد در تشکیلات او قایل شده اند و او را مأمور یافتن مناطق آب می دانند و به هنگام نیاز به جستجوگری برای آب او را غایب دید .

به هرحال این تعبیرکه ابتداگفت: « من او را نمی بینم » سپس افزود: « یا این که او از غایبان است » ممکن است اشاره به این باشد که آیا او بدون عذر موجهی حضور ندارد و یا با عذر موجهی غیبت کرده است ؟

در هر صورت یک حکومت سازمان یافته و منظم و پرتوان ، چاره ای ندارد جزاین که تمام فعل و انفعالاتی راکه در محیط کشور و قلمرو او واقع می شود زیرنظربگیرد و حتی بود و نبود یک پرنده ، یک مأمور عادی را از نظر دور ندارد و این یک درس بزرگ است .

(124) سوره نَمل

21 لاَُعَذِّبَنَّهُ عَذابا شَدیدا اَوْلاََ ذْبَحَنَّهُ اَوْلَیَأْتِیَنّی بِسُلْطانٍ مُبینٍ

من اورا قطعا کیفرشدیدی خواهم داد و یا اورا ذبح می کنم و یا دلیل روشنی ( برای غیبتش ) برای من بیاورد .

ص:93

منظور از « سُلْطان » در این جا ، دلیلی است که مایه تسلط انسان ، بر اثبات مقصودش گردد و تأکید آن به وسیله « مُبین » برای این است که این فرد متخلف حتما باید دلیل کاملاً روشنی بر تخلف خود اقامه کند.

در حقیقت سلیمان بی آن که غائبانه داوری کند تهدید لازم را در صورت ثبوت تخلف نمود و حتی برای تهدید خود دو مرحله قایل شد که متناسب با مقدار گناه بوده باشد: مرحله مجازات بدون اعدام و مرحله مجازات اعدام .

ضمنا نشان دادکه او حتی دربرابر پرنده ضعیفی تسلیم دلیل و منطق است و هرگز تکیه بر قدرت و تواناییش نمی کند .

جزء نوزدهم (125)

22 فَمَکَثَ غَیْرَ بَعیدٍ فَقالَ اَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِه وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَأٍ بِنَبَأٍ یَقینٍ

چندان طول نکشید(که هدهد آمد و)گفت من برچیزی آگاهی یافتم که تو برآن آگاهی نیافتی من از سرزمین سبایک خبر قطعی برای تو آورده ام .

لشکریان سلیمان و حتی پرندگانی که مطیع فرمان او بودند آن قدر عدالت سلیمان به آن ها آزادی و امنیت و جسارت داده بود ، که هدهد بدون ترس بی پرده و با صراحت به او می گوید : « من به چیزی آگاهی یافتم که تو از آن آگاه نیستی » .

برخورد او با سلیمان ، همچون برخورد درباریان چاپلوس با سلاطین جبار نبود ، که برای بیان یک واقعیت ، نخست مدتی تملق

ص:94

می گویند و خود را ذره ناچیزی قلمداد کرده سپس به خاک پای ملوکانه ، مطلب خود را در لابلای صدگونه چاپلوسی عرضه می دارند و هرگز در سخنان خود صراحت به خرج نمی دهند و همیشه از کنایه های نازک تر از گل استفاده می کنند ، مبادا گرد و غباری بر قلب سلطان بنشیند .

(126) سوره نَمل

آری هدهد با صراحت گفت : غیبت من بی دلیل نبوده ، خبر مهمی آورده ام که تو از آن باخبر نیستی .

ضمنا این تعبیر درس بزرگی است برای همگان که ممکن است موجود کوچکی چون هدهد مطلبی بداند که داناترین انسان های عصرخویش ازآن بی خبرباشد تاآدمی به علم و دانش خود مغرورنگردد، هرچند سلیمان باشد و با علم وسیع نبوت .

23 اِنّی وَجَدْتُ امْرَاَهً تَمْلِکُهُمْ وَ اُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ وَلَهاعَرْشٌ عَظیمٌ

من زنی را دیدم که بر آن ها حکومت می کند و همه چیز در اختیار داشت ( مخصوصا ) تخت عظیمی دارد .

« هدهد » با این سه جمله تقریبا تمام مشخصات کشور سبا و طرز حکومت آن را برای سلیمان بازگو کرد .

نخست این که کشوری است آباد دارای همه گونه مواهب و امکانات .

جزء نوزدهم (127)

دیگر این که یک زن بر آن حکومت می کند و درباری بسیار مجلل

ص:95

دارد حتی شاید مجلل تر از تشکیلات سلیمان چرا که هدهد تخت سلیمان را مسلما دیده بود ، با این حال از تخت ملکه سبا به عنوان « عرش عظیم » یاد می کند .

و بااین سخن به سلیمان فهمانید مبادا تصورکنی تمام جهان در قلمرو حکومت تو است و تنها عظمت و تخت بزرگ در گرو تو می باشد .

24 وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ اَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبیلِ فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ

(اما) من او و قومش را دیدم که برای غیر خدا، خورشید، سجده می کنند و شیطان اعمالشان را در نظرشان زینت داده آن ها را از راه بازداشته و آن ها هدایت نخواهند شد .

و به این ترتیب وضع مذهبی و معنوی آن ها را نیز مشخص ساخت که آن ها سخت در بت پرستی فرو رفته اند و حکومت ترویج آفتاب پرستی می کند و مردم بر دین ملوکشان هستند .

(128) سوره نَمل

بتکده های آن ها و اوضاع دیگرشان چنان نشان می دهد که آنان در این راه غلط پافشاری دارند و به آن عشق می ورزند و مباهات می کنند و در چنین شرایطی که توده مردم و حکومت در یک خط قرار گرفته اند هدایت یافتن آن ها بسیاربعیداست .

25 اَلاّ یَسْجُدُوا لِلّهِ الَّذی یُخْرِجُ الْخَبْ ءَ فِی السَّمواتِ

ص:96

وَالاَْرْضِ وَ یَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ

چرابرای خداوندی سجده نمی کنندکه آن چه در آسمان ها و زمین پنهان است خارج می کند؟ و آن چه را مخفی می کنید و آشکار نمی سازید، می داند ؟

واژه « خَبْأ » ( بر وزن صبر ) به معنی هرچیز پنهانی و پوشیده است و در این جا اشاره به احاطه علم پروردگار به غیب آسمان و زمین است ، یعنی چرا برای خداوندی سجده نمی کنند که غیب آسمان و زمین و اسرار نهفته آن را می داند .

جزء نوزدهم (129)

اما این که چرا هدهد از تمام صفات پروردگار روی مسأله عالم بودن او به غیب و شهود در جهان کبیر و صغیر ، تکیه کرد، ممکن است به تناسب این باشد که سلیمان با همه توانایی قدرتش از وجود کشور « سبا » با آن ویژگی هایش بی خبر بود ، او می گوید باید دست به دامن لطف خدایی زد که چیزی از او پنهان نیست .

و یا به تناسب این که هدهد دارای حس ویژه ای بود که از وجود آب در درون زمین باخبر می شد ، لذا سخن از خداوندی می گوید که از همه آن چه در عالم هستی پنهان است آگاهی دارد.

26 اَللّهُ لااِلهَ اِلاّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیمِ

خداوندی که معبودی جز او نیست و پروردگار و صاحب عرش عظیم است .

ص:97

و به این ترتیب روی « توحید عبادت » و « توحید ربوبیت » پروردگار و نفی هرگونه شرک تأکیدکرده و سخن خود را به پایان می برد.

(130) سوره نَمل

27 قالَ سَنَنْظُرُ اَصَدَقْتَ اَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبینَ

( سلیمان ) گفت : ما تحقیق می کنیم ببینیم راست گفتی یا از دروغگویان هستی ؟

این سخن به خوبی ثابت می کند که در مسایل مهم و سرنوشت ساز باید حتی به اطلاعی که از ناحیه یک فرد کوچک می رسد توجه کرد و به زودی ( همان گونه که سین در جمله " سَنَنْظُر " اقتضا می کند ) پیرامون آن تحقیقات لازم را به عمل آورد .

سلیمان نه هدهد را متهم ساخت و محکوم کرد و نه سخن او را بی دلیل تصدیق نمود بلکه آن را پایه تحقیق قرار داد .

28 اِذْهَبْ بِکِتابی هذا فَأَلْقِهْ اِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ماذا یَرْجِعُونَ

این نامه مرا ببر و بر آن هابیفکن سپس برگرد ( و در گوشه ای توقف کن ) ببین آن ها چه عکس العملی نشان می دهند .

از تعبیر « اَلْقِهْ اِلَیْهِمْ : به سوی آن هابیفکن » چنین استفاده

جزء نوزدهم (131)

می شود که آن را هنگامی که ملکه سبا درمیان جمع خویش حضور دارد بر آن ها بیفکن ، تا جای فراموشی و کتمان باقی نماند .

29 قالَتْ یا اَیُّهَا الْمَلَؤُا اِنّی اُلْقِیَ اِلَیَّ کِتابٌ کَریمٌ

ص:98

(ملکه سبا) گفت : ای اشراف نامه پرارزشی به سوی من افکنده شده .

ملکه سبأ نامه را گشود و از مضمون آن آگاهی یافت و چون قبلاً اسم و آوازه سلیمان را شنیده بود و محتوای نامه نشان می داد که سلیمان تصمیم شدیدی درباره سرزمین سبأگرفته، سخت در فکر فرو رفت و چون در مسایل مهم مملکتی با اطرافیانش به شور می نشست از آن ها برای همفکری دعوت کرد .

آیا به راستی ملکه سبأ پیک نامه رسان را ندیده بود ، ولی از قراین که در نامه وجود داشت اصالت نامه را احساس کرد و هیچ احتمال نداد که نامه مجعولی باشد ؟

و یا به چشم خودش پیک را دید و وضع اعجاب آور او خود دلیل بر این بود که واقعیتی در کار است و مسأله یک مسأله عادی نیست ، هرچه بود با اطمینان روی نامه تکیه کرد .

(132) سوره نَمل

و این که ملکه می گوید ، این نامه کریم و پرارزشی است ممکن است به خاطر محتوای عمیق آن ، یا این که آغازش به نام خدا و پایانش به مهر و امضای صحیح بود یا فرستنده آن که شخص بزرگواری بوده و یا همه این ها زیرا هیچ گونه منافاتی بین این امور نیست و ممکن است همه در این مفهوم جامع جمع باشد .

30 اِنَّهُ مِنْ سُلَیْمنَ وَ اِنَّهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

ص:99

این نامه از سلیمان است و چنین می باشد : به نام خداوند بخشنده مهربان ... .

31 اَلاّ تَعْل-ُوا عَلَیَّ وَأْت-ُونی مُسْلِمینَ

توصیه من این است برتری جویی نسبت به من نکنید و به سوی من آیید درحالی که تسلیم حق هستید .

مضمون این نامه در واقع سه جمله بیش نبود :

جزء نوزدهم (133)

یک جمله نام خدا و بیان وصف رحمانیت و رحیمیت او .

جمله دوم توصیه به کنترل هوای نفس و ترک برتری جویی که سرچشمه بسیاری از مفاسد فردی و اجتماعی است .

و سوم تسلیم در برابر حق شدن .

و اگر دقت کنیم چیزدیگری وجودنداشت که نیاز به ذکر داشته باشد .

32 قالَتْ یا اَیُّهَا الْمَلَؤُا اَفْتُونی فی اَمْری ما کُنْتُ قاطِعَهً اَمْرا حَتّی تَشْهَدُونِ

(سپس) گفت : ای اشراف ( و ای بزرگان ) نظرخود را در این امر مهم بازگوکنیدکه من هیچ کار مهمی را بدون حضور شما انجام نداده ام.

« اَفْتُونی » از ماده « فَتْوا » در اصل به معنی حکم کردن دقیق و صحیح در مسایل پیچیده است ، « ملکه سبأ » با این تعبیر ، هم پیچیدگی مسأله را به آن ها گوشزد کرد و هم آن ها را به این نکته توجه

ص:100

داد که باید در اظهارنظر دقت به خرج دهند تا راه خطا نپویند .

(134) سوره نَمل

«تَشْهَدُون » از ماده « شُهُود » به معنی « حضور » است ، حضوری که توأم با همکاری و مشورت بوده باشد .

33 قالُوا نَحْنُ اُولُوا قُوَّهٍ وَ اُولُوا بَأْسٍ شَدیدٍ وَالاَْمْرُ اِلَیْکِ فَانْظُری ماذا تَأْمُرینَ

گفتند: ما دارای نیروی کافی و قدرت جنگی فراوان هستیم،ولی تصمیم نهایی باتواست ببین چه دستورمی دهی؟

به این ترتیب هم تسلیم خود در برابر دستورهای او نشان دادند و هم تمایل خود را به تکیه بر قدرت و حضور در میدان جنگ .

پادشاهان ویرانگرند

34 قالَتْ اِنَ الْمُلُوکَ اِذادَخَلُواقَرْیَهً اَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا اَعِزَّهَ اَهْلِها اَذِلَّهً وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ

گفت: پادشاهان هنگامی که واردمنطقه آبادی شوند آن را به فساد و تباهی می کشند و عزیزان آن جا را ذلیل می کنند، (آری) کار آن ها همین گونه است .

جزء نوزدهم (135)

در حقیقت ملکه سبأ که خود پادشاهی بود ، شاهان را خوب شناخته بود که برنامه آن ها در دو چیز خلاصه می شود : « فساد و ویرانگری » و « ذلیل ساختن عزیزان » ، چرا که آن ها به منافع خود می اندیشند ، نه به منافع ملت ها و آبادی و سربلندی آن ها و همیشه این

ص:101

دو برضد یکدیگرند .

35 وَ اِنّی مُرْسِلَهٌ اِلَیْهِمْ بِهَدِیَّهٍ فَناظِرَهٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ

و من (اکنون جنگ را صلاح نمی بینم) هدیه گرانبهایی برای آن ها می فرستم تا ببینم فرستادگان من چه خبر می آورند .

پادشاهان علاقه شدیدی به « هدایا » دارند و نقطه ضعف و زبونی آن ها نیز همین جا است ، آن ها را می توان با هدایای گران بها تسلیم کرد ، اگر دیدیم سلیمان با این هدایا تسلیم شد ، معلوم می شود « شاه » است ، در برابر او می ایستیم و تکیه بر قدرت می کنیم که ما نیرومندیم و اگر بی اعتنایی به ما نشان داد و بر سخنان خود و پیشنهادهایش اصرار ورزید معلوم می شود ، پیامبر خدا است دراین صورت باید عاقلانه برخورد کرد .

(136) سوره نَمل

در این که « ملکه سبأ » چه هدایایی برای سلیمان فرستاد ، قرآن سخنی نگفته و تنها بانکره آوردن کلمه « هدیه » عظمت آن را نشان داده ، ولی مفسران مسایل زیادی ذکرکرده اند،که گاه خالی ازاغراق وافسانه نیست.

بعضی نوشته اند پانصد غلام و پانصد کنیز ممتاز برای سلیمان فرستاد، درحالی که به غلام ها لباس زنانه و به کنیزها لباس مردانه پوشانیده بود ، در گوش غلامان گوشواره و در دستشان دستبند و بر سر کنیزان کلاه های زیبا گذارده بود و در نامه خود تأکید کرده بود تو اگر پیامبری غلامان را از کنیزان بشناس .

ص:102

و آن ها را بر مرکب های گرانبها که با زر و زیور آراسته بودند سوارکرد و مقدار قابل ملاحظه ای از جواهرات نیز همراه آن ها فرستاد.

ضمنا به فرستاده خود سفارش کرد ، اگر به محض ورود نگاه سلیمان را به خود خشم آلود دیدی بدان این ژست پادشاهان است واگر با خوشرویی و محبت باتو برخوردکرد بدان پیغمبراست .

جزء نوزدهم (137)

مردان خدا را نمی توان با مال دنیا فریب داد

36 فَلَمّا جاءَ سُلَیْمنَ قالَ اَتُمِدُّنَنِ بِمالٍ فَما اتانِیَ اللّهُ خَیْرٌ مِمّا اتیکُمْ بَلْ اَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَح-ُونَ

هنگامی که (فرستادگان ملکه سبأ) نزدسلیمان آمدند گفت: می خواهید مرا با مال کمک کنید ( و فریب دهید ) آن چه خدا به من داده از آن چه به شما داده بهتر است بلکه شما هستید که به هدایایتان خوشحال می شوید .

آری شما هستید که هرگاه یک چنین هدایای پر زرق و برق و گرانقیمتی برای هم بفرستید ، چنان مسرور می شوید که برق شادی در چشمانتان ظاهر می گردد اما این ها در نظر من کم ارزش بی مقدار است .

و به این ترتیب سلیمان ، معیارهای ارزش را در نظر آن ها حقیر کرد و روشن ساخت که معیارهای دیگری برای ارزش درکار است ، که معیارهای معروف نزد دنیاپرستان در برابر آن ، بی رنگ و بی بها است .

قابل توجه این که زهد در منطق ادیان الهی این نیست که انسان از

ص:103

مال و ثروت و امکانات دنیا ، بی بهره باشد ، بلکه زهد آن است که « اسیر » این ها نگردد ، بلکه « امیر » بر آن باشد و سلیمان این پیامبر بزرگ الهی با ردّ کردن هدایای گرانبهای ملکه سبأ نشان داد که « امیر » است نه « اسیر » .

(138) سوره نَمل

در حدیثی از امام صادق می خوانیم : « اَلدُّنْیا اَصْغَرُ قَدْرا عِنْدَاللّهِ وَ عِنْدَ اَنْبِیائِهِ وَ اَوْلِیائِهِ مِنْ اَنْ یَفْرَحُوا بِشَیْ ءٍ مِنْها ، اَوْ یَحْزَنُوا عَلَیْهِ فَلا یَنْبَغی لِعالِمٍ وِ لا لِعاقِلٍ اَنْ یَفْرَحَ بِعَرَضِ الدُّنْیا : دنیا در پیشگاه خدا و نزد انبیاء و اولیای الهی کوچک تر از آن است که آن ها را خوشحال و ذوق زده کند ، یا با از دست رفتن آن غمگین شوند ، بنابراین برای هیچ عالم و عاقلی سزاوار نیست که از متاع ناپایدار دنیا خوشحال گردد » .

37 اِرْجِعْ اِلَیْهِمْ فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها اَذِلَّهً وَ هُمْ صاغِرُونَ

به سوی آن ها بازگرد (و اعلام کن) با لشکرهایی به سراغ آن ها می آییم که قدرت مقابله با آن را نداشته باشند و آن ها را از آن (سرزمین آباد) به صورت ذلیلان و در عین حقارت بیرون می رانیم .

جزء نوزدهم (139)

« اَذِلَّهً » در حقیقت حال اول است و « هُمْ صاغِرُونَ » ، حال دوم ، اشاره به این که نه تنها آن ها را از سرزمینشان بیرون می رانیم بلکه

ص:104

با وضع ذلت بار و توأم باحقارت ، به گونه ای که تمام کاخ ها و اموال و جاه و جلال خود را از دست خواهند داد ، چرا که در برابر آیین حق ، تسلیم نشدند و از در مکر و فریب وارد گشتند .

البته این تهدید ، برای فرستادگانی که وضع سلیمان را از نزدیک دیدند و لشکر و عسکر او را تماشا کردند ، یک تهدید جدی و قابل ملاحظه بود .

با توجه به آن چه در آیات قبل خواندیم که سلیمان دو چیز از آن ها خواسته بود « ترک برتری جویی » ، « تسلیم در برابر حق » و پاسخ ندادن آن ها به این دو امر و توسل به ارسال هدیه دلیل بر امتناع آن ها از پذیرش حق و ترک استعلاء بود و به این دلیل آن ها را تهدید به فشار نظامی می کند .

(140) سوره نَمل

هرگاه ملکه سبأ و اطرافیان او ، تقاضای دلیل و مدرک یا معجزه و مانند آن کرده بودند ، به آن ها حق می داد که بیشتر تحقیق کنند ، اما فرستادن هدیه ، ظاهرش این بود که آن ها در مقام انکارند .

این را نیز می دانیم که مهم ترین خبر ناگواری که هدهد به سلیمان درباره این قوم و جمعیت داد ، این بود که آن ها آفتاب پرست هستند و خداوندبزرگ راکه بر غیب و شهود آسمان و زمین سلطه دارد رها کرده ، در برابر مخلوقی به خاک می افتند .

سلیمان از این مسأله ناراحت شد و می دانیم بت پرستی چیزی

ص:105

نیست که آیین های الهی در برابر آن سکوت کند و یا بت پرستان را به عنوان یک اقلیت مذهبی تحمل نماید ، بلکه در صورت لزوم با توسل به زور بتکده ها را ویران خواهد کرد و آیین شرک و بت پرستی را برمی چیند .

جزء نوزدهم (141)

از توضیحاتی که در بالا دادیم روشن می شود که تهدید سلیمان با اصل اساسی « لا اِکْراهَ فِی الدّین » تضادی ندارد که بت پرستی دین نیست بلکه یک خرافه و انحراف است .

دریک چشم برهم زدن تخت او حاضراست

38 قالَ یا اَیُّهَا الْمَلَؤُا اَیُّکُمْ یَأْتینی بِعَرْشِها قَبْلَ اَنْ یَأْتُونی مُسْلِمینَ

( سلیمان ) گفت : ای بزرگان کدام یک از شما توانایی دارید تخت او را پیش از آن که خودشان نزد من آیند برای من بیاورید ؟

سرانجام فرستادگان ملکه سبأ هدایا و بساط خود را برچیدند و به سوی کشورشان بازگشتند و ماجرا را برای « ملکه » و اطرافیان او شرح دادند ، هم چنین عظمت اعجازآمیز ملک سلیمان و دستگاهش را بیان داشتند که هریک از این ها دلیلی بود بر این که او یک فرد عادی و پادشاه نیست ، او به راستی فرستاده خدا است و حکومتش نیز یک حکومت الهی است .

ص:106

(142) سوره نَمل

در این جا برای آن ها روشن شد که نه تنها قادر بر مقابله نظامی با او نیستند بلکه اگر فرضا بتوانند مقابله کنند به احتمال قوی مقابله با یک پیامبر پرقدرت الهی است .

لذا ملکه سبأ با عده ای از اشراف قومش تصمیم گرفتند به سوی سلیمان بیایند و شخصا این مسأله مهم را بررسی کنند تا معلوم شود سلیمان چه آیینی دارد ؟

این خبر از هر طریق که بود به سلیمان رسید و سلیمان تصمیم گرفت در حالی که ملکه و یارانش در راهند قدرت نمایی شگرفی کند تا آن ها را بیش از پیش به واقعیت اعجاز خود آشنا و در مقابل دعوتش تسلیم سازد .

لذا سلیمان رو به اطرافیان خود کرد و « گفت : کدام یک از شما توانایی دارید تخت او را پیش از آن که خودشان نزد من بیایند و تسلیم شوند برای من بیاورید ؟»

جزء نوزدهم (143)

39 قالَ عِفْریتٌ مِنَ الْجِنِّ اَنَااتیکَ بِهقَبْلَ اَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ وَ اِنّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ اَمینٌ

عفریتی از جن گفت: من آن را نزد تو می آورم پیش از آن که از مجلست برخیزی و من نسبت به آن توانا و امینم .

در این جا دو نفر اعلام آمادگی کردند که یکی از آن ها عجیب و دیگری عجیب تر بود .

ص:107

« عِفْریت » به معنی فرد گردنکش و خبیث است و جمله « وَ اِنّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ اَمینٌ » که از جهات مختلفی توأم با تأکید است نیز نشان می دهد که بیم خیانت در این عفریت می رفته ، لذا در مقام دفاع از خود برآمده و قول امانت و وفاداری داده است .

به هرحال سرگذشت سلیمان مملو است از شگفتی ها و خارق عادات و جای تعجب نیست که عفریتی این چنین بتواند در یک مدت کوتاه یعنی یک یا چند ساعت که سلیمان در مجلس خویش برای داوری میان مردم ، یا رسیدگی به امور مملکت ، یا نصیحت و ارشاد ، نشسته است چنین امر مهمی را انجام دهد .

(144) سوره نَمل

قدرت و امانت شرط پذیرفتن مسئولیت

در آیه فوق و هم چنین « آیه 26 سوره قصص » مهم ترین شرط برای یک کارمند یا کارگر نمونه دوچیز بیان شده : نخست قوت و توانایی و دیگر امانت و درستکاری .

البته گاه مبانی فکری و اخلاقی انسان ایجاب می کند که دارای این صفت باشد ( همان گونه که در مورد موسی در سوره قصص آمده است ) و گاه نظام جامعه و حکومت صالح ایجاب می کندکه حتی عفریت جن به این دو صفت الزاما متصف شود ، اما به هرحال هیچ کار بزرگ و کوچکی در جامعه بدون دارا بودن این دو شرط انجام پذیر نیست ، خواه از تقوا سرچشمه گیرد و خواه از نظام قانونی جامعه .

ص:108

40 قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ اَنَا اتیکَ بِه قَبْلَ اَنْ یَرْتَدَّ اِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمّا رَاهُ مُسْتَقِرّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّی لِیَبْلُوَنی ءَاَشْکُرُ اَمْ اَکْفُرُ وَمَنْ شَکَرَ فَاِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِه وَ مَنْ کَفَرَ فَاِنَّ رَبّی غَنِیٌّ کَریمٌ

جزء نوزدهم (145)

(اما) کسی که دانشی از کتاب (آسمانی) داشت گفت :من آن را پیش از آن که چشم بر هم زنی نزد تو خواهم آوردو هنگامی که ( سلیمان ) آن را نزد خود مستقر دید گفت : این ازفضل پروردگار من است تا مرا آزمایش کندکه آیا شکر او را بجا می آورم یا کفران می کنم ؟ و هرکس شکر کند، به نفع خود شکرمی کند و هرکس کفران نماید (به زیان خویش نموده است ، که) پروردگار من ، غنیّ و کریم است .

دومین نفر مرد صالحی بود که آگاهی قابل ملاحظه ای از « کتاب الهی » داشت .

در این که این شخص که بوده ؟ و این قدرت عجیب را از کجا به دست آورده ؟ و منظور از علم کتاب چیست ؟ مفسران بسیار گفتگو کرده اند .

ولی ظاهر این است که این شخص یکی ازنزدیکان با ایمان و دوستان خاص سلیمان بوده است و غالبا در تواریخ نام او را « آصف بن برخیا » نوشته اند و می گویند وزیر سلیمان و خواهرزاده او بوده است .

ص:109

(146) سوره نَمل

و اما « علم کتاب » منظور آگاهی او بر کتب آسمانی است ، آگاهی عمیقی که به او امکان می داد که دست به چنین کار خارق عادتی بزند و بعضی احتمال داده اند منظور لوح محفوظ است ، همان لوح علم خداوند که این مرد به گوشه ای از آن علم آگاهی داشت و به همین دلیل توانست تخت « ملکه سبأ » را در یک چشم برهم زدن نزد سلیمان حاضر کند .

بسیاری از مفسران و غیر آن ها گفته اند این مرد با ایمان از « اسم اعظم الهی » باخبر بود ، همان نام بزرگی که همه چیز در برابر آن خاضع می گردد و به انسان قدرت فوق العاده می بخشد .

ذکر این نکته نیز لازم است که آگاهی بر اسم اعظم برخلاف آن چه بسیاری تصور می کنند مفهومش این نیست که انسان کلمه ای را بگوید و آن همه اثر عجیب و بزرگ داشته باشد ، بلکه منظور تخلق به آن اسم و وصف است ، یعنی آن نام الهی را در درون جان خود پیاده کند و آن چنان از نظر آگاهی و اخلاق و تقوا و ایمان تکامل یابد که خود مظهری از آن اسم گردد ، این تکامل معنوی و روحانی که پرتوی از آن اسم الهی است قدرت بر چنین خارق عاداتی را در انسان ایجادمی کند .(1)

ص:110

جزء نوزدهم (147)

بندگان خاص خدا به هر جا برسند می گویند « هذا مِنْ فَضْلِ رَبّی »

دنیا پرستان مغرور ، هنگامی که به قدرت می رسند ، همه چیز را جز خود فراموش می کنند و تمام امکاناتی را که به دست آورده اند ، قارون وار که می گفت : « اِنَّما اُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی : آن چه را دارم بر اثر علم و دانش من است » ( 78 / قصص ) از ناحیه خودشان می دانند لاغیر ، درحالی که بندگان خاص خدا به هرجا برسند می گویند : « هذا مِنْ فَضْلِ رَبّی : این از فضل خدا است برما » .

1 درباره « اسم اعظم خدا » در جلد 7 ، صفحه 30 تفسیرنمونه ( ذیل آیه 180 سوره اعراف ) بحث شده است .

(148) سوره نَمل

جالب این که سلیمان نه تنها این سخن را به هنگام مشاهده تخت ملکه سبأ در برابرش بیان کرد ، بلکه افزود این برای این است که خدا مرا بیازماید ، آیا شکرگزارم یا نه ؟

قبلاً نیز در همین سوره خواندیم که سلیمان نعمت های خود را همه از خداوند می داند و خاضعانه رو به درگاهش می کند که پروردگارا شکر این همه نعمت را به من الهام کن و توفیقی عطا فرما که بتوانم در پرتو آن ، جلب رضای تو کنم .

آری این است معیار شناخت موحدان خالص از دنیاپرستان مغرور و این است راه و رسم مردان پرظرفیّت و با شخصیت در برابر کم ظرفیّت های خودخواه .

گرچه معمول شده است که بعضی از متظاهران فقط این جمله

ص:111

پرمعنی سلیمان « هذا مِنْ فَضْلِ رَبّی » را بر سر در کاخ های طاغوتی خود می نویسند بی آن که به آن اعتقادی داشته باشند و در عملشان کمتر انعکاسی داشته باشد ولی مهم آن است که هم بر سردر خانه باشد ، هم

جزء نوزدهم (149)

در پیشانی تمام زندگی انسان و در قلب او ، عملش نشان دهد که همه را از فضل خدا می داند و در مقام شکر آن برآید، نه شکر با زبان که شکر با عمل و با تمام وجود .(1)

آصِف بن بَرْخیا چگونه تخت ملکه را حاضر ساخت ؟

این اولین خارق عادتی نیست که در داستان سلیمان و یا در زندگی پیامبران به طور کلی می بینیم و آن ها که فکر می کنند باید این گونه تعبیرات رابا توجیه ها وتفسیرهایی ازظاهرش دگرگون ساخت و جنبه های کنایی و معنوی به آن داد ، باید حساب خود را یک جا با معجزات انبیاء روشن سازد .

آیا آن ها به راستی انجام کارهای خارق عادت از پیامبران یا جانشینان آن ها را محال می دانند و آن را به کلی منکرند ؟

(150) سوره نَمل

چنین چیزی نه با اصل توحید و قدرت پروردگار که حاکم بر

ص:112


1- درباره اهمیت شکروتأثیرآن درفزونی نعمت واقسام شکر (شکرتکوینی و تشریعی) بحث مشروحی درجلد 10 تفسیرنمونه، صفحه 278 به بعد (ذیل آیه 7 سوره ابراهیم) آمده است .

قوانین هستی است سازگار است و نه با صریح قرآن در آیات بسیار .

اما اگر بپذیرند که چنین چیزی ممکن است تفاوتی نمی کند که بحث از زنده کردن مردگان و شفای کور مادرزاد به وسیله حضرت مسیح باشدویاحاضرکردن تخت ملکه سبأ به وسیله آصف بن برخیا.

بدون شک در این جا روابط مرموز و علل ناشناخته در کار است که ما با علم محدودمان از آن آگاه نیستیم ، ولی همین قدر می دانیم که این کار محال نیست .

آیا آصف با قدرت معنوی خود تخت ملکه سبأ را تبدیل به امواج نور کرد و در یک لحظه در آن جا حاضر کرد و باردیگر آن را مبدّل به ماده اصلی ساخت ؟ بر ما درست روشن نیست .

همین قدر می دانیم که امروز انسان ازطرق علمی متداول روز ، کارهایی انجام می دهد که دویست سال قبل ، ممکن بود جزء محالات محسوب شود ، فی المثل اگر به کسی در چند قرن قبل می گفتند ، زمانی فرامی رسد که انسانی در شرق دنیا سخن می گوید و در غرب جهان ، درست در همان لحظه ، سخنانش را می شنوند و چهره اش را همگان می نگرند ، آن را هذیان یا خواب آشفته می پنداشتند.

جزء نوزدهم (151)

این به خاطر آن است که انسان می خواهد همه چیز را با علم و قدرت محدود خود ارزیابی کند ، درحالی که در ماوراء علم و قدرت او ، اسرار فراوانی نهفته است .

ص:113

پاسخ به چند سؤال در خصوص انتقال تخت ملکه سبأ

از سؤالاتی که در ارتباط با آیات 38 تا 40 مطرح می شود این است که چرا سلیمان شخصا اقدام به این کار خارق العاده نکرد ؟ او که پیامبر بزرگ خدا بود و دارای اعجاز ، چرا این مأموریت را به « آصف بن برخیا » داد ؟

ممکن است به خاطر این بوده که « آصف » وصی او بوده است و سلیمان می خواسته در این لحظه حساس موقعیت او را به همگان معرفی کند (1)به علاوه مهم این است که استاد شاگردان خود را در مواقع لازم بیازماید و شایستگی های آن هارا به دست آورد و اصولاً شایستگی شاگردان دلیل بزرگی بر شایستگی استاد است ، اگر شاگردان کار فوق العاده ای انجام دهند مهم است .

(152) سوره نَمل

سؤال دیگر این که : سلیمان چگونه تخت ملکه سبأ را بدون اجازه او نزد خود آورد ؟

ممکن است به دلیل هدف بزرگ تری مانند مسأله هدایت و راهنمایی آن ها و نشان دادن یک معجزه بزرگ بوده است ، از این گذشته

ص:114


1- در روایت مشروحی که در تفسیر عیاشی از امام دهم علی بن محمدالهادی نقل شده همین پاسخ را درجواب یحیی بن اَکْثَم می خوانیم (نُورُالثَّقَلَیْن، جلد 4، صفحه 91)

می دانیم شاهان از خود مالی ندارند و اموال آن ها معمولاً از غصب حقوق دیگران به دست می آید .

سؤال دیگر این که : عفریت جن چگونه توانایی بر چنین خارق عادتی دارد ؟

جزء نوزدهم (153)

پاسخ این سؤال را در بحث های مربوط به اعجاز گفته ایم که گاهی حتی افراد غیرمؤمن بر اثر ریاضت های پرمشقت و مبارزه با نفس ، توانایی بر پاره ای از خارق عادات پیدا می کنند ولی تفاوت آن با معجزات این است که کار آن ها چون متکی به قدرت محدود بشری است همیشه محدوداست ، درحالی که معجزات متکی بر قدرت بی پایان خدا است و قدرت او همچون سایر صفاتش نامحدود می باشد.

لذا می بینیم عفریت توانایی خود را محدود می کند بر آوردن تخت ملکه سبأ در مدت توقف سلیمان در مجلس داوری و بررسی امور کشور ، درحالی که « آصف بن برخیا » هیچ حدی برای آن قایل نمی شود و محدود ساختن به یک چشم برهم زدن در حقیقت اشاره به کمترین زمان ممکن است و مسلم است که سلیمان از چنین کاری که معرفی یک فرد صالح است حمایت می کند ، نه از کار عفریتی که ممکن است کوته نظران را به اشتباه بیفکند و آن را دلیل بر پاکی او بگیرند .

بدیهی است که هرکس کار مهمی در جامعه انجام دهد و مورد قبول واقع شود خط فکری و اعتقادی خود را در لابلای آن تبلیغ کرده است

ص:115

و نباید در حکومت الهی سلیمان ، ابتکار عمل به دست عفریت ها بیفتد ، بلکه باید آن ها که علمی از کتاب الهی دارند بر افکار و عواطف مردم حاکم گردند .

(154) سوره نَمل

41 قالَ نَکِّرُوا لَهاعَرْشَها نَنْظُرْاَتَهْتَدی اَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذینَ لا یَهْتَدُونَ

( سلیمان ) گفت : تخت او را برایش ناشناس سازید ببینم آیا متوجه می شود یا ازکسانی است که هدایت نخواهندشد.

سلیمان برای این که میزان عقل و درایت ملکه سبأ را بیازماید و نیز زمینه ای برای ایمان او به خداوند فراهم سازد ، دستور داد تخت او را که حاضر ساخته بودند دگرگون و ناشناس سازند .

گرچه آمدن تخت ملکه از کشور سبأ به شام،کافی بودکه به آسانی نتواند آن را بشناسد ، ولی با این حال سلیمان دستورداد تغییراتی در آن نیز ایجادکنند ، این تغییرات ممکن است از نظر جابجا کردن بعضی از نشانه ها و جواهرات و یا تغییر بعضی از رنگ ها و مانند آن بوده است .

جزء نوزدهم (155)

اما این سؤال پیش می آید که هدف سلیمان از آزمایش هوش و عقل و درایت ملکه سبأ چه بود ؟

ممکن است آزمایش به این منظور انجام شده که بداند با کدامین منطق باید با او روبرو شود ؟ و چگونه دلیلی برای اثبات مبانی عقیدتی برای او بیاورد .

ص:116

و یا در نظر داشته پیشنهاد ازدواج به او کند و می خواسته است ببیند آیا راستی شایستگی همسری او را دارد یا نه ؟ و یا واقعا می خواسته مسؤولیتی بعد از ایمان آوردن به او بسپارد ، باید بداند تا چه اندازه استعداد پذیرش مسؤولیت هایی را دارد .

برای جمله « أَتَهْتَدی » ( آیا هدایت می شود ) نیز دو تفسیر ذکر کرده اند ، بعضی گفته اند مراد شناختن تخت خویش است و بعضی گفته اند منظور هدایت به راه خدا به خاطر دیدن این معجزه است .

ولی ظاهر همان معنی اول است هرچند معنی اول

(156) سوره نَمل

خود مقدمه ای برای معنی دوم بوده است .

نور ایمان در دل ملکه سبأ

42 فَلَمّا جاءَتْ قیلَ اَهکَذا عَرْشُکِ قالَتْ کَاَنَّهُ هُوَ وَ اُوتینَاالْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ کُنّا مُسْلِمینَ

هنگامی که او آمد گفته شد آیا تخت تو این گونه است ؟( در پاسخ ) گفت : گویا خود آن است و ما پیش از این هم آگاه بودیم و اسلام آورده بودیم ... .

« هنگامی که ملکه سبأ وارد شد ، کسی اشاره ای به تخت کرد و گفت : آیا تخت تو این گونه است ؟»

ملکه سبأ زیرکانه ترین و حساب شده ترین جواب ها را داد و « گفت گویا خود آن تخت است ».

ص:117

اگر می گفت : شبیه آن است راه خطا پیموده بود و اگر می گفت عین خود آن است ، سخنی برخلاف احتیاط بود ، چرا که با این بعد مسافت ، آمدن تختش به سرزمین سلیمان ، از طرق عادی امکان نداشت ، مگر این که معجزه ای صورت گرفته باشد .

جزء نوزدهم (157)

از این گذشته در تواریخ آمده است که او تخت گرانبهای خود را در جای محفوظی ، در قصر مخصوص خود در اطاقی که مراقبان زیاد از آن حفاظت می کردند و درهای محکمی داشت ، قرار داده بود .

ولی با این همه ، ملکه سبأ با تمام تغییراتی که به آن تخت داده بودند توانست آن را بشناسد .

و بلافاصله افزود : « وَ اُوتینَاالْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ کُنّا مُسْلِمینَ » یعنی اگر منظور سلیمان از این مقدمه چینی ها این است که ما به اعجاز او پی ببریم ما پیش از این با نشانه های دیگر از حقانیّت او آگاه شده بودیم و حتی قبل از دیدن این خارق عادت عجیب ایمان آورده بودیم و چندان نیازی به این کار نبود .

43 وَ صَدَّها ما کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللّهِ اِنَّها کانَتْ مِنْ قَوْمٍ کافِرینَ

و او را از آن چه غیر از خدا می پرستید بازداشت که او از قوم کافران بود .

(158) سوره نَمل

آری او با دیدن این نشانه های روشن با گذشته تاریک خود وداع

ص:118

گفت و در مرحله تازه ای از زندگی که مملواز نورایمان و یقین بودگام نهاد.

44 قیلَ لَهَاادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمّارَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّهً وَ کَشَفَتْ عَنْ ساقَیْها قالَ اِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَواریرَ قالَتْ رَبِّ اِنّی ظَلَمْتُ نَفْسی وَ اَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمنَ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ

به او گفته شد داخل حیاط قصر شو ، اما هنگامی که نظر به آن افکند پنداشت نهر آبی است و ساق پاهای خود را برهنه کرد (تا از آب بگذرد اما سلیمان) گفت : ( این آب نیست ) بلکه قصری است از بلور صاف ، ( ملکه سبأ ) گفت: پروردگارا من به خود ستم کردم و با سلیمان برای خداوندی که پروردگار عالمیان است اسلام آوردم .

« صَرْحَ » گاه به معنی فضای وسیع گسترده آمده و گاه به معنی بنای مرتفع و قصر بلند و در این جا ظاهرا به معنی حیاط قصر است .

جزء نوزدهم (159)

« لُجَّه » در اصل از ماده « لِجاج » به معنی سرسختی در انجام کاری است ، سپس به رفت و آمد صدا در گلو ، لَجِّه اطلاق شده و امواج متراکم دریا که در حال رفت و آمد هستند نیز لُجِّه نامیده شده اند و در آیه مورد بحث اشاره به آب متراکم و متلاطم است .

« مُمَرَّد » به معنی صاف و « قَواریر » جمع « قارُورَه » به معنی بُلُور و شیشه است .

ص:119

در این آیه مورد بحث صحنه دیگری از این ماجرا بازگو می شود و آن ماجرای داخل شدن ملکه سبأ در قصر مخصوص سلیمان است .

سلیمان دستور داده بود ، صحن یکی از قصرها را از بلور بسازند و در زیر آن ، آب جاری قرار دهند .

هنگامی که ملکه سبأ به آن جا رسید « به او گفته شد داخل حیاط قصر شو » .

ملکه آن صحنه را دید ، گمان کرد نهرآبی است ، ساق پاهای خود را برهنه کرد تا از آن آب بگذرد .

(160) سوره نَمل

اما « سلیمان به او گفت : که حیات قصر از بلور صاف ساخته شده » ( این آب نیست که بخواهد پا را برهنه کند و از آن بگذرد ) .

در این جا سؤال مهمی پیش می آید و آن این که : سلیمان که یک پیامبر بزرگ الهی بود چراچنین دم و دستگاه تجملاتی فوق العاده ای داشته باشد؟ درست است که او سلطان بود و و حکمروا ، ولی مگر نمی شد بساطی ساده همچون سایر پیامبران داشته باشد ؟

اما چه مانعی دارد که سلیمان برای تسلیم کردن ملکه سبأ که تمام قدرت و عظمت خود را در تخت و تاج زیبا و کاخ باشکوه و تشکیلات پرزرق و برق می دانست صحنه ای به او نشان دهد که تمام دستگاه تجملاتیش در نظر او حقیر و کوچک شود و این نقطه عطفی در زندگی او برای تجدید نظر در میزان ارزش ها و معیار شخصیت گردد ؟

ص:120

چه مانعی دارد که به جای دست زدن به یک لشکرکشی پرضایعه و توأم با خونریزی ، مغز و فکر ملکه را چنان مبهوت و مقهور کند که اصلاً به چنین فکری نیفتد ، به خصوص این که او زن بود و به این گونه مسایل تشریفاتی اهمیت می داد .

جزء نوزدهم (161)

مخصوصابسیاری از مفسران تصریح کرده اند که سلیمان پیش از آن که ملکه سبأ به سرزمین شام برسد دستورداد چنین قصری بناکردند و هدفش نمایش قدرت برای تسلیم ساختن او بود ؟ این کار نشان می داد قدرت عظیمی ازنظر نیروی ظاهری در اختیار سلیمان است که او را به انجام چنین کارهایی موفق ساخته است .

به تعبیر دیگر این هزینه در برابر امنیت و آرامش یک منطقه وسیع و پذیرش دین حق و جلوگیری از هزینه فوق العاده جنگ، مطلب مهمی نبود .

و لذا هنگامی که ملکه سبأ ، این صحنه را دید « چنین گفت : پروردگارا من بر خویشتن ستم کردم : قالَتْ رَبِ اِنّی ظَلَمْتُ نَفْسی » .

« و با سلیمان در پیشگاه اللّه ، پروردگار عالمیان ، اسلام آوردم : وَ اَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمنَ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ » .

(162) سوره نَمل

من در گذشته در برابر آفتاب سجده می کردم ، بت می پرستیدم ، غرق تجمل و زینت بودم و خود را برترین انسان در دنیا می پنداشتم .

اما اکنون می فهمم که قدرتم تا چه حد کوچک بوده

ص:121

و اصولاً این زر و زیورها روح انسان را سیراب نمی کند .

خداوندا ! من همراه رهبرم سلیمان به درگاه تو آمدم ، از گذشته پشیمانم و سرتسلیم به آستانت می سایم .

جالب این که : او در این جا واژه « مَعَ » را به کار می برد ( همراه سلیمان ) تا روشن شود در راه خدا همه برادرند و برابر ، نه همچون راه و رسم جباران که بعضی بر بعضی مسلط و گروهی در چنگال گروهی اسیرند ، در این جا غالب و مغلوبی وجود ندارد و همه بعد از پذیرش حق در یک صف قرار دارند .

درست است که ملکه سبأ قبل از آن هم ایمان خود رااعلام کرده بود زیرا در آیات گذشته از زبان او شنیدیم : « وَ اُوتینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ کُنّا مُسْلِمینَ : ما پیش از این که تخت را در این جا ببینیم آگاهی یافته بودیم و اسلام را پذیرا شده بودیم » .

جزء نوزدهم (163)

ولی در این جا اسلام ملکه به اوج خود رسید لذا با تأکید بیشتر ، اسلام را اعلام کرد .

او نشانه های متعددی از حقانیت دعوت سلیمان را ، قبلاً دیده بود .

آمدن هدهد با آن وضع مخصوص ، عدم قبول هدیه کلان که از ناحیه ملکه فرستاده شده بود ، حاضر ساختن تخت او از آن راه دور در مدتی کوتاه و سرانجام مشاهده قدرت و عظمت فوق العاده سلیمان و در عین حال اخلاق مخصوصی که هیچ شباهتی

ص:122

با اخلاق شاهان نداشت .

سرانجام کار ملکه سبأ

آن چه در قرآن مجید پیرامون ملکه سبأ آمده همان مقدار است که در بالا خواندیم ، سرانجام ایمان آورد و به خیل صالحان پیوست ، اما این که بعد از ایمان به کشور خود بازگشت و به حکومت خود از طرف سلیمان ادامه داد ؟ یا نزد سلیمان ماند و با او ازدواج کرد ؟ یا به توصیه

(164) سوره نَمل

سلیمان با یکی از ملوک یمن که به عنوان « تُبَّع » مشهور بودند پیمان زناشویی بست ؟ در قرآن اشاره ای به این ها نشده است چون در هدف اصلی قرآن که مسایل تربیتی است دخالتی نداشته ، ولی مفسران و مورخان ، هرکدام راهی برگزیده اند که تحقیق در آن ضرورتی ندارد ، هرچند طبق گفته بعضی از مفسران ، مشهور و معروف همان ازدواج او با سلیمان است .(1)

ولی یادآوری این مطلب را لازم می دانیم که پیرامون سلیمان و لشکر و حکومت او و هم چنین خصوصیات ملکه سبأ و جزییات زندگیش افسانه ها و اساطیر فراوانی گفته اند که گاه تشخیص آن ها از حقایق تاریخی برای توده مردم مشکل می شود و گاه سایه تاریکی روی اصل این جریان تاریخی افکنده و اصالت آن را خدشه دار می کند

ص:123


1- « آلوسی » در « روح المعانی » .

و این است نتیجه شوم خرافاتی که با حقایق آمیخته می شود که باید کاملاً مراقب آن بود .

جزء نوزدهم (165)

یک جمع بندی کلی از سرگذشت سلیمان

بخشی از حالات سلیمان که در 30 آیه فوق آمده بیانگر مسایل بسیاری است که قسمتی از آن را در لابلای بحث ها خواندیم و به قسمت دیگری اشاره گذرایی ذیلاً می کنیم :

این داستان از موهبت علم وافری که خداوند در اختیار سلیمان و داود گذاشته است شروع می شود و به توحید و تسلیم در برابر فرمان پروردگار ختم می گردد ، آن هم توحیدی که پایگاهش نیز « علم » است .

این داستان نشان می دهد که گاه غایب شدن یک پرنده و پرواز استثنایی او بر فراز یک منطقه ممکن است مسیر تاریخ ملتی را تغییر دهد و آن ها را از شرک به ایمان و از فساد به صلاح بکشاند و این است نمونه ای از قدرت نمایی پروردگار و نمونه ای از حکومت حق .

این داستان نشان می دهد که نور توحید در تمام دل ها پرتوافکن است وحتی یک پرنده ظاهراخاموش ازاسرارتوحیدخبر می دهد.

(166) سوره نَمل

برای توجه دادن یک انسان به ارزش واقعیش و نیز هدایت او به سوی اللّه باید نخست غرور و تکبر او را درهم شکست تا پرده های تاریک از جلو چشم واقع بین او کنار برود همان گونه که

ص:124

سلیمان با انجام دو کار غرور ملکه سبأ را درهم شکست : حاضر ساختن تختش و به اشتباه افکندن او در برابر ساختمان قسمتی از قصر .

هدف نهایی در حکومت انبیاء کشورگشایی نیست ، بلکه هدف همان چیزی است که در آخرین آیه فوق خواندیم که سرکشان به گناه خود اعتراف کنند و در برابر ربّ العالمین سرتعظیم فرود آورند و لذا قرآن با همین نکته داستان فوق را پایان می دهد .

روح « ایمان » همان « تسلیم » است ، به همین دلیل هم سلیمان درنامه اش روی آن تکیه می کند و هم ملکه سبأ در پایان کار .

گاه یک انسان با دارا بودن بزرگ ترین قدرت ممکن است نیازمندبه موجودضعیفی همچون یک پرنده شود، نه تنهاازعلم او که از کار اونیزکمک می گیردوگاه مورچه ای باآن ضعف وناتوانی وی راتحقیر می کند.

جزء نوزدهم (167)

نزول این آیات در مکه که مسلمانان ، سخت از سوی دشمنان در فشار بودند و تمام درها به روی آنان بسته بود ، مفهوم خاصی داشت ، مفهومش تقویت روحیه و دلداری به آنان و امیدوار ساختن آنان به لطف و رحمت پروردگار و پیروزی های آینده بود .

ص:125

(168) سوره نَمل

ص:126

ص:127

ص:128

جلد 20

فهرست مطالب

ص:1

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

سوره نَمْل••• 11

آب شیرین، آب شور••• 12

دو دریای آب شور و شیرین در کنار هم••• 12

مضطری که دعای او به اجابت می رسد کیست ؟••• 16

چه کسی شما را در تاریکی های صحرا و دریا هدایت می کند••• 18

آغاز آفرینش دلیل تکرار زندگی در آخرت••• 19

همه جا دعوت به استدلال منطقی••• 20

مشاهده آثار باستانی عبرتی برای آیندگان••• 25

انگیزه های توکل••• 27

کوران و کران سخن حق را پذیرا نیستند••• 28

(200)

بیان حرکت زمین یک معجزه علمی قرآن••• 30

سوره قَصَص••• 34

« مستضعفان » و « مستکبران » چه کسانی هستند ؟••• 40

روش عمومی مستکبران تاریخ••• 41

پرورش موسی در آغوش فرعون••• 46

(201)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

برنامه عجیب الهی••• 48

بازگشت موسی به آغوش مادر••• 53

شب ها را به غفلت نگذرانید••• 57

از درگیر شدن با دیگران پرهیز کنید••• 59

موسی در طریق حمایت از مظلومان••• 60

آیا مشاجره موسی ، منافی مقام عصمت نیست ؟••• 60

موسی مخفیانه به سوی مدین حرکت می کند••• 65

یک کار نیک درهای خیرات را به روی موسی گشود••• 71

خانم های نامحرم پشت سر مردها حرکت کنند••• 72

درس های آموزنده پنجگانه از داستان موسی

برای نوجوانان عزیز••• 73

موسی در خانه شعیب••• 75

دو شرط اساسی برای مدیریت صحیح••• 77

پیشنهادازدواج از طرف پدروبستگان دختربه پسر،بلامانع است••• 78

نخستین جرقه وحی••• 82

موسی در برابر فرعون••• 87

(203)

ص:2

فهرست مطالب

موضوع صفحه

روش فرعونی انحراف افکار عمومی••• 89

این اخبار غیبی را تنها خدا در اختیارت نهاد••• 97

هر روز به بهانه ای از حق می گریزند••• 100

هدایت تنها به دست خدا است••• 105

توسعه اقتصادی در گرو توسعه امنیتی است••• 107

دلبستگی های دنیا شما را نفریبد••• 110

نعمت بزرگ روز و شب••• 111

قارون ثروتمند خودخواه بنی اسرائیل••• 113

جنون نمایش ثروت••• 118

سوره عَنکبوت••• 123

آزمایش الهی یک سنت جاویدان••• 123

فرار از حوزه قدرت خدا ممکن نیست••• 124

(204)

مهربانی به پدر و مادر••• 126

بلاهای زمینی و آسمانی نتیجه گناه آدمهاست••• 129

تکیه گاه های سست همچون لانه عنکبوت••• 130

نماز بازدارنده از زشتی ها و بدی ها••• 13

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

(4)

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

(5)

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند

(6)

داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

(7)

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

(8)

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

مقدمه (9)

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز» است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

(10) مقدمه

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

سوره نَمل

سوره نَمل

61 اَمَّنْ جَعَلَ الاَْرْضَ قَرارا وَ جَعَلَ خِلالَها اَنْهارا وَ جَعَلَ لَها رَواسِیَ وَ جَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ حاجِزا ءَ اِلهٌ مَعَ اللّهِ بَلْ اَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ

جزء بیستم (11)

آیا کسی که زمین را مستقر و آرام قرار داد و در میان آن نهرهایی روان ساخت و برای زمین کوه های ثابت و پابرجا ایجاد کرد و میان دو دریا مانعی قرار داد ( تا با هم مخلوط نشوند ، با این حال ) آیا معبودی با خدا است ؟ ، نه بلکه اکثر آن ها نمی دانند ( و جاهلند ) .

«خِلال» دراصل به معنی شکاف میان دو چیز است و «رَواسی» جمع « راسِیَه » به معنی ثابت و پابرجا می باشد .

به این ترتیب ، چهار نعمت بزرگ در این آیه آمده است که سه قسمت از آن سخن از آرامش می گوید :

آرامش خود زمین که در عین حرکت سریع به دور خودش و به دور آفتاب و حرکت در مجموعه منظومه شمسی ، آن چنان یکنواخت و آرام است که ساکنانش به هیچ وجه آن را احساس نمی کنند، گویی در یک جا میخکوب شده و ثابت ایستاده است و کمترین حرکتی ندارد .

(12) سوره نَمل

و دیگر وجود کوه ها دور تا دور زمین را فراگرفته و ریشه های آن ها به هم پیوسته و زره نیرومندی را تشکیل داده است و در برابر فشارهای داخلی زمین و حرکات جزر و مد خارجی که بر اثر جاذبه ماه پیدا می شود مقاومت می کند و هم مانعی است برای طوفان های عظیم که

ص:11

آرامش زمین را برهم می زنند .(1)

آب شیرین، آب شور

و دیگر حجاب و حایل طبیعی است که میان بخش هایی از آب شیرین و آب شور اقیانوس ها قرارداده ، این حجاب نامریی چیزی جز تفاوت درجه غلظت آب شور و شیرین و به اصطلاح تفاوت « وزن مخصوص » آن ها نیست که سبب می شود که آب نهرهای عظیمی که به دریا می ریزند تا مدت زیادی ، در آب شور حل نشوند و در نتیجه جزر و مد دریا آن ها را بر بخش عظیمی از سواحل آماده کشت و زرع مسلط می سازد و آن ها را آبیاری می کند.

دو دریای آب شور و شیرین در کنار هم

در جلد پانزدهم تفسیرنمونه ذیل آیه 53 سوره فرقان که مفهوم مشابهی با آیه مورد بحث دارد تفسیر جالبی به شرح زیر درج شده است :

«او کسی است که دو دریا را در کنار هم قرار داد، یکی گوارا و شیرین و دیگری شور و تلخ، و در میان آن ها برزخی قرار داد، گویی هر یک از آن ها به دیگری می گوید: «دور باش و نزدیک شدن تو به من حرام است»! (وَ هُوَالَّذی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ اُجاجٌ وَ جَعَلَ بَیْنَهُما بَرْزَخا وَ حِجْرا مَحْجُورا).

ص:12


1- درباره نقش کوه ها در ثبات زمین و برکات دیگر آن ، درجلد 10 تفسیرنمونه ، صفحه 113 ( ذیل آیه 3 سوره رعد ) نیز بحث شده است . جزء بیستم (13)

«مرج» از ماده «مرج» (بر وزن فلج) به معنی مخلوط کردن و یا ارسال و رها نمودن است و در این جا به معنی درکنار هم قرار گرفتن آب شیرین و شور است.

«عذب» به معنی گوارا و پاکیزه و خنک، و «فرات» به معنی خوش طعم و خوشگوار است، «ملح» به معنی شور، و «اجاج» به معنی تلخ و گرم است (بنابراین ملح و اجاج نقطه مقابل عذب و فرات است).

(14) سوره نَمل

«برزخ» به معنی حجاب و حائل میان دوچیزاست وجمله «حجرا مهجورا» چنان که سابقا هم (ذیل آیه 22 همین سوره) اشاره کردیم جمله ای بوده است که در میان عرب به هنگامی که با کسی روبرو می شدند و از او وحشت داشتند برای گرفتن امان، این جمله را می گفتند، یعنی «ما را معاف و در امان دارید و از ما دور باشید».

به هر حال این آیه یکی دیگر از مظاهر شگفت انگیز قدرت پروردگار را در جهان آفرینش ترسیم می کند که چگونه یک حجاب نامرئی و حائل ناپیدا در میان دریای شور و شیرین قرار می گیرد و اجازه نمی دهد آن ها باهم آمیخته شوند.

البته امروز ما این را می دانیم که این حجاب نامرئی همان «تفاوت درجه غلظت آب شور و شیرین» و به اصطلاح تفاوت «وزن مخصوص» آن ها است که سبب می شود تا مدت مدیدی به هم نیامیزند.

جزء بیستم (15)

گرچه جمعی از مفسران برای پیدا کردن چنین دو دریایی در روی کره زمین به زحمت افتاده اند که در کجا دریای آب شیرین در کنار آب شور قرار گرفته و مخلوط نمی شود، ولی این مشکل نیز برای ما حل شده

ص:13

است، زیرا می دانیم تمام رودخانه های عظیم آب شیرین که به دریاها می ریزند در کنار ساحل، دریایی از آب شیرین تشکیل می دهند و آب های شور را به عقب می رانند و تا مدت زیادی این وضع ادامه دارد و به خاطر تفاوت درجه غلظت آن ها از آمیخته شدن با یکدیگر ابا دارند، و هر یک به دیگری «حجرا مهجورا» می گوید !

جالب این که بر اثر جزر و مد آب دریاها که در شبانه روز دو مرتبه بر اثر جاذبه ماه صورت می گیرد سطح آب دریا به مقدار زیادی بالا و پائین می رود، این آب های شیرین که دریایی را تشکیل داده اند در مصب همان رودخانه ها و نقاط اطراف آن در خشکی پیش می روند و انسان ها از زمان های قدیم از این موضوع استفاده کرده، نهرهای زیادی در این گونه مناطق دریا کنده اند و زمین های فراوانی را زیر کشت درختان برده اند که وسیله آبیاری آن ها همین آب شیرین است که به وسیله جزر و مد بر مناطق وسیع گسترش می یابد.

(16) سوره نَمل

هم اکنون در جنوب ایران شاید میلیون ها نخل وجود دارد که ما قسمتی از آن را از نزدیک مشاهده کرده ایم که تنها با همین وسیله آبیاری می شوند، و در فاصله زیادی از ساحل دریا قرار گرفته اند، در سال هایی که بارندگی کم و آب رودخانه های عظیمی که به دریا می ریزد تقلیل پیدا کند گاهی آب شور غلبه می کند که مردم کشاورز این سامان از آن سخت نگران می شوند زیرا به زراعت آن ها لطمه می زند.

ولی معمولاً چنین نیست و این آب «عذب و فرات» که در کنار آن آب «ملح و اجاج» قرار گرفته، به آن آمیخته نمی شود، سرمایه بزرگی برای

ص:14

آن ها محسوب می شود.

ناگفته پیدا است وجود علل طبیعی در این گونه مسایل هرگز از ارزش آن ها نمی کاهد مگر طبیعت چیست؟ جز فعل خدا و اراده و مشیت پروردگار است که این خواص را به این موجودات داده؟!

جزء بیستم (17)

جالب این که هنگامی که انسان با هواپیما از این مناطق می گذرد، منظره این دو آب که رنگ های متفاوتی دارند و با هم آمیخته نمی شوند به خوبی نمایان است که انسان را به یاد این نکته قرآنی می اندازد.

ضمنا قرار گرفتن این آیه در میان آیات مربوط به «کفر» و «ایمان» ممکن است اشاره و تشبیهی در این امر نیز باشد که گاهی در یک جامعه، در یک شهر، و گاه حتی در یک خانه افرادی باایمان که همچون آب عذب و فراتند در کنار افراد بی ایمان که همچون آب ملح و اجاجند، با دو طرز تفکر، دو نوع عقیده، و دو نوع عمل پاک و ناپاک، قرار می گیرند، بی آن که به هم آمیخته شوند.

و در عین حال در لابلای بخش های مختلف زمین ، نهرهایی از آب که مایه حیات و زندگی و سرچشمه طراوت و خرمی و مزارع آباد و باغ های پرثمر است ، قرارداده ، بخشی از منابع این آب ها در کوه ها است و بخشی در لابلای قشرهای زمین .

آیا این نظام می تواند مولود تصادف کور و کر و مبدئی فاقد عقل و حکمت باشد ؟

(18) سوره نَمل

آیا بت ها نقشی در این نظام بدیع و شگفت انگیز دارند ؟

62 اَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّاِذادَعاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُکُمْ

ص:15

خُلَفاءَ الاَْرْضِ ءَاِلهٌ مَعَ اللّهِ قَلیلاً ما تَذَکَّرُونَ

یا کسی که دعای مضطر را اجابت می کند و گرفتاری را برطرف می سازد و شما را خلفای زمین قرار می دهد، آیا معبودی با خدا است ؟ کمتر متذکّر می شوید .

آری در آن هنگام که تمام درهای عالم اسباب به روی انسان بسته می شود کارد به استخوانش می رسد و از هر نظر درمانده و مضطر می گردد ، تنها کسی که می تواند قفل مشکلات را بگشاید و بن بست ها را برطرف سازد و نور امید در دل ها بپاشد و درهای رحمت به روی انسان های درمانده بگشاید ، تنها ذات پاک او است و نه غیر او .

مضطری که دعای او به اجابت می رسد کیست ؟

گرچه خداوند دعای همه را هرگاه شرایطش جمع باشد ، اجابت می کند ولی در آیه فوق مخصوصا روی عنوان « مُضْطَرّ » تکیه شده است ، به این دلیل که یکی از شرایط اجابت دعا آن است که انسان چشم از عالم اسباب به کلی برگیرد و تمام قلب و روحش را در اختیار خدا قرار دهد ، همه چیز را از آن او بداند و حلّ هر مشکلی را به دست او ببیند و این درک و دید در حال اضطرار دست می دهد .

جزء بیستم (19)

درست است که عالم ، عالم اسباب است و مؤمن نهایت تلاش و کوشش خود را در این زمینه به کار می گیرد ولی هرگز در جهان اسباب گم نمی شود ، همه را از برکت ذات پاک او می بیند ، « دیده ای نافذ و سبب سوراخ کن داردکه اسباب را ازبیخ و بن برمی کند »ودرپشت حجاب اسباب ذات «مُسَّبِبُ الاَْسْبابِ» را می بیند و همه چیز را از او می خواهد .

ص:16

آری اگر انسان به این مرحله برسد مهم ترین شرط اجابت دعا را فراهم ساخته است .

جالب اینکه در بعضی از روایات این آیه تفسیری به قیام حضرت مهدی صلوات اللّه و سلامه علیه شده است . در روایتی از امام باقر می خوانیم :

(20) سوره نَمل

« به خدا سوگند گویا من مهدی را می بینم که پشت به حجرالاسود زده و خدا را به حق خود می خواند ... سپس فرمود : به خدا سوگند مضطر در کتاب اللّه درآیه اَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ ... او است ».(1)

در حدیث دیگری از امام صادق چنین آمده است : « این آیه در مورد مهدی از آل محمّد نازل شده ، به خدا سوگند مضطر او است ، هنگامی که در مقام ابراهیم دو رکعت نماز بجامی آورد و دست به درگاه خداوند متعال برمی دارد دعای او را اجابت می کند ، ناراحتی ها را برطرف می سازد و او را خلیفه روی زمین قرار می دهد » .

بدون شک منظور از این تفسیر منحصر ساختن مفهوم آیه به وجود مبارک مهدی نیست ، بلکه آیه مفهوم گسترده ای دارد که یکی از مصداق های روشن آن وجود مهدی است که در آن زمان که همه جا را فساد گرفته باشد ، درها بسته شده ، کارد به استخوان رسیده بشریت در بن بست سختی قرارگرفته و حالت اضطرار در کل عالم نمایان است در آن هنگام در مقدس ترین نقطه روی زمین دست

ص:17


1- « نورالثقلین » ، جلد 4 ، صفحه 94 .

به دعا برمی دارد و تقاضای کشف سوء می کند و خداوند این دعا را سرآغاز انقلاب مقدس جهانی او قرار می دهد و به مصداق « وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الاَْرْضِ » او و یارانش را خلفای روی زمین می کند .

جزء بیستم (21)

درباره اهمیت « دعا » و « شرایط اجابت آن » و این که چرا گاهی بعضی از دعاها به اجابت نمی رسد، به طور مشروح در جلد اول تفسیر نمونه، ذیل آیه 186 سوره بقره بحث شده است .

چه کسی شما را در تاریکی های صحرا و دریا هدایت می کند

63 اَمَّنْ یَهْدیکُمْ فی ظُلُماتِ الْبَّرِ وَالْبَحْرِ وَ مَنْ یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْرا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِه ءَاِلهٌ مَعَ اللّهِ تَعالَی اللّهُ عَمّا یُشْرِکُونَ

(22) سوره نَمل

یا کسی که شما را در تاریکی های صحرا و دریا هدایت می کند و کسی که بادها را بشارت دهندگان پیش از نزول رحمتش می فرستد، آیا معبودی با خدا است ؟ خداوند برتر است از این که شریک برای او قرار دهند .

«بُشْر» مخفف «بُشُر» جمع « بَشُور » به معنی مُبَشِّر و بشارت دهنده است .

بادهایی که بیانگر نزول بارانند و همانند پیک مخصوص بشارت ، پیشاپیش آن حرکت می کنند ، در حقیقت کار آن ها نیز هدایت مردم است به نزول باران .

ص:18

تعبیر«بُشْرا»( بشارت دهندگان ) در مورد بادها و تعبیر به « رحمت » در مورد باران هردو جالب است، چراکه بادهاهستند که رطوبت هوا و قطعات ابر را از صفحه اقیانوس ها برداشته و بر دوش خود حمل می کنند و به نقاط خشک و تشنه می برند و از قدوم باران خبر می دهند .

جزء بیستم (23)

هم چنین باران است که نغمه حیات را در سراسر کره خاک سرمی دهد و هر جا نازل شود خیر و رحمت و برکت و زندگی می آفریند .

( شرح بیشتر درباره نقش بادها در نزول باران در سوره اعراف ذیل آیه 57 جلد ششم تفسیر نمونه ، صفحه 214 آمده است ) .

آغاز آفرینش دلیل تکرار زندگی در آخرت

64 اَمَّنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعیدُهُ وَ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ ءَاِلهٌ مَعَ اللّهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ

یا کسی که آفرینش را آغاز کرد و سپس آن را تجدید می کند و کسی که شمارا از آسمان و زمین روزی می دهد، آیا معبودی با خدا است ؟ بگو دلیلتان را بیاورید اگر راست می گویید.

(24) سوره نَمل

در این آیه ، بحث را از یک گذرگاه ظریف به مسأله معاد منتقل می کند ، چرا که آغاز آفرینش خود دلیلی بر انجام آن است و قدرت بر خلقت دلیل روشنی بر معاد محسوب می شود .

ص:19

و از این جا پاسخ سؤالی که بسیاری از مفسران مطرح کرده اند معلوم می شود و آن این که مشرکان که مخاطب این آیات هستند غالبا عقیده به معاد ( معادجسمانی ) نداشتند با این حال چگونه ممکن است از آن ها سؤال کنیم و اقرار بخواهیم ؟

پاسخ این که این سؤال توأم با دلیلی است که طرف را وادار به اقرار می کند زیرا همین که معترف باشند که آغاز آفرینش از او است و این همه روزی ها و مواهب از ناحیه او می باشد ، کافی است که قبول کنند امکان بازگشت مجدد به زندگی در قیامت موجود است .

ضمنا منظور از « رزق آسمان » باران و نور آفتاب و مانند آن است و منظور از « رزق زمین » گیاهان و موادغذایی مختلفی است که مستقیما از زمین می روید یا به طور غیرمستقیم از زمین نشأت می گیرد

جزء بیستم (25)

همچون دام ها ، هم چنین معادن و مواد گوناگون که انسان در زندگی خود از آن بهره می گیرد .

همه جا دعوت به استدلال منطقی

کرارا در آیات قرآن می خوانیم که از مخالفان مطالبه دلیل می شود، مخصوصا جمله « هاتُوا بُرْهانَکُمْ : دلیل خود را بیاورید » در چهار مورد از قرآن مجید آمده است ( 111 / بقره ، 24 / انبیاء ، 24/نمل و 75 / قصص ) و در موارد دیگری نیز روی کلمه « برهان » مخصوصا تکیه شده است ( برهان به معنی محکم ترین دلیلی است که همواره با صدق همراه است ) .

این منطق « برهان طلبی » اسلام حکایت از محتوای قوی و غنی آن

ص:20

می کند چراکه سعی دارد با مخالفان خود نیز برخورد منطقی داشته باشد، چگونه ممکن است از دیگران مطالبه برهان کند و خود نسبت به آن بی اعتنا باشد ؟ آیات قرآن مجید مملو است از استدلالات منطقی و براهین علمی در سطوح مختلف برای مسایل گوناگون .

(26) سوره نَمل

این درست برخلاف چیزی است که مسیحیت تحریف یافته امروز روی آن تکیه می کند و مذهب را تنها کار « دل » می داند و عقل را از آن بیگانه معرفی می کند و حتی تضادهای عقلی ( همچون توحید در تثلیث ) را در مذهب می پذیرد و به همین دلیل انواع خرافات را اجازه ورود به مذهب می دهد ، درحالی که اگر مذهب از عقل و استدلال جدا شود هیچ دلیلی برحقانیت آن وجود نخواهد داشت و آن مذهب و ضد آن یکسان خواهد بود.

عظمت این برنامه اسلامی ( تکیه بر برهان و دعوت مخالفان به استدلال منطقی ) هنگامی آشکارتر می شود که توجه کنیم اسلام از محیطی آشکار شد که بیشترین محتوای فکری محیط را خرافات بی پایه و مسایل غیرمنطقی تشکیل می داد .

65 قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ الْغَیْبَ اِلاَّ اللّهُ وَ ما یَشْعُرُونَ اَیّانَ یُبْعَث-ُونَ

بگو کسانی که در آسمان و زمین هستند از غیب آگاهی ندارند جز خدا و نمی دانند کی برانگیخته می شوند .

جزء بیستم (27)

بدون شک آگاهی از غیب و از جمله تاریخ وقوع قیامت مخصوص خدا است ولی این منافات با آن ندارد که خداوند بخشی

ص:21

از علم غیب را در اختیار هرکس بخواهد بگذارد

و به تعبیر دیگر علم غیب بالذات و استقلالاً و به صورت نامحدود مخصوص خدا است و دیگران آن چه می دانند از ناحیه او است ولی به هرحال مسأله تاریخ وقوع قیامت از این امر مستثنی است و هیچ کس بر آن آگاه نیست .(1)

66 بَلِ ادّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الاْخِرَهِ بَلْ هُمْ فی شَکٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَم-ُونَ

این مشرکان اطلاع صحیحی درباره آخرت ندارند ، بلکه در اصل آن شک دارند، بلکه نابینا و اعمی هستند .

(28) سوره نَمل

« اِدّارَکَ » در اصل از « تَدارَکَ » بوده که به معنی پشت سرهم قرارگرفتن است بنابراین مفهوم جمله « اِدّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الاْخِرَهِ » این است که آن ها تمام معلومات خود را در مورد آخرت به کارگرفتند اما به جایی نرسیدند ، لذا بعد از آن می فرماید : « آن ها از آن در شکّند ، بلکه نابینا هستند » چرا که نشانه های آخرت در زندگی همین دنیا نمایان است : بازگشت زمین مرده به حیات در فصل بهار ، بارور شدن درختانی که در فصل زمستان از کارافتاده بود و مشاهده عظمت قدرت خدا درمجموعه آفرینش ، همگی دلیل بر امکان زندگی پس از مرگ است ، اما آن ها همچون نابینایان از کنار این صحنه ها می گذرند .

ص:22


1- درباره علم غیب بحث های مشروحی در« تفسیرنمونه » ، جلد5 ، صفحه 245 و جلد 7 صفحه 46 به بعد مطرح شده است .

به این ترتیب برای جهل منکران آخرت سه مرحله ذکر شده است :

نخست این که انکار و ایراد آن ها به خاطر آن است که از خصوصیات آخرت بی خبرند « و چون ندیدند حقیقت ره افسانه می زنند » .

دیگر این که آن ها در اصل وجود آخرت شک

جزء بیستم (29)

دارند و سؤال از زمان تحقق آن از این شک ریشه می گیرد .

و دیگر این که این جهل و شک آن ها نه به خاطر این است که دلیل کافی بر آخرت در اختیار ندارند ، بلکه دلایل بسیار است اما آن ها چشم بر هم نهاده نمی بینند .

67 وَقالَ الَّذینَ کَفَرُواءَاِذاکُنّاتُراباوَاباؤُنااَئِنّا لَمُخْرَجُونَ

کافران گفتند: آیا هنگامی که ما و پدرانمان خاک شدیم باز هم از دل خاک بیرون می آییم.

آن ها به همین اندازه قناعت کردند که این مسأله بعیدی است که انسان خاک شود و دوباره به زندگی برگردد ، درحالی که روز اول خاک بودند و از خاک برخاستند ، چه مانعی دارد که باز به خاک برگردند و سپس حیات جدیدی پیدا کنند .

جالب این که در هشت مورد از قرآن به همین گونه تعبیر برخورد می کنیم که آن ها به مجرد استبعاد راه انکار را در مورد قیامت پوییده اند .

68 لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ اباؤُنا مِنْ قَبْلُ اِنْ هذا اِلاّ اَساطیرُ الاَْوَّلینَ

(30) سوره نَمل

این وعده ای است که به ما و پدرانمان از پیش داده

ص:23

شده این ها همان افسانه های خرافی پیشینیان .

بنابراین نخست از استبعاد شروع می کردند و بعد آن را پایه انکار مطلق قرار می دادند ، گویی انتظار داشتند رستاخیز به زودی متحقق شود و چون در عمر خود شاهد و ناظر آن نبودند آن را نفی می کردند .

به هر حال این تعبیرات همگی نشانه غرور و غفلت آن هااست .

ضمنا آن ها با این تعبیر می خواستند سخن پیامبر را در مورد قیامت تحقیر کنند و بگویند این از وعده های کهنه و بی اساس است که دیگران هم به نیاکان ما داده اند و مطلب تازه ای به نظر نمی رسد که قابل بررسی و مطالعه باشد .

69 قُلْ سیرُوا فِی الاَْرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُجْرِمینَ

بگو در روی زمین سیر کنید ، ببینید عاقبت کار مجرمان به کجا رسید ؟

جزء بیستم (31)

شما می گویید این وعده ها به نیاکان ما نیز داده شد و آن ها نیز به آن اعتنا نکردند و ضرری هم ندیدند ، اما اگر کمی درجهان سیر کنید و آثار این گذشتگان مجرم و گنهکار و منکر توحید و معاد را که مخصوصا در اطراف همین سرزمین حجاز شما قرار دارد بنگرید می دانید مطلب چنین نیست .

نوبت شما هم می رسد ، عجله نکنید ، شما هم اگر مسیر خود را اصلاح نکنید به همان سرنوشت شوم گرفتار خواهید شد.

ص:24

مشاهده آثار باستانی عبرتی برای آیندگان

قرآن مجید کرارا مردم را به سیر در ارض و مشاهده آثار گذشتگان سرزمین های ویران شده اقوامی که به عذاب گرفتار شده اند ، کاخ های درهم شکسته شاهان ، قبرهای درهم ریخته و استخوان های پوسیده مستکبران ، اموال و ثروت های بی صاحب مانده ثروتمندان مغرور ،

(32) سوره نَمل

دعوت کرده است ، مخصوصا تصریح می کند که مطالعه این آثار که تاریخ زنده و گویا و ملموس پیشینیان است دل ها را بیدار و چشم ها را بینا می کند و به راستی چنین است ، گاهی مشاهده یکی از آثار آن چنان طوفانی در دل و جان انسان برپا می کند که مطالعه چندین کتاب تاریخ قطور اثری ندارد .

قابل توجه این که در آن آیه به جای « مُکَذِّبین : تکذیب کنندگان معاد » « مُجْرِمین » گفته شده، اشاره به این که تکذیب آن ها به خاطر آن نبود که در تحقیق و بررسی اشتباه کرده باشند، بلکه سرچشمه آن لجاجت و عناد و آلوده شدن به انواع جرم هابود .

70 وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لا تَکُنْ فی ضَیْقٍ مِمّا یَمْکُرُونَ

از تکذیب و انکار آن ها غمگین مباش و این همه غصه آن ها را مخور و سینه ات از توطئه آن ها تنگ نشود .

و از آن جا که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از انکار و مخالفت آن ها رنج می برد و به راستی دلش برای آن ها می سوخت و عاشق هدایت و

جزء بیستم (33)

بیداری آن ها بود و از سوی دیگر ، همواره با توطئه های آن ها مواجه بود این آیه پیامبر صلی الله علیه و آله را دلداری می دهد .

ص:25

71 وَ یَقُولُونَ مَتی هذَا الْوَعْدُ اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ

می گویند این وعده ( عذاب را که به ما می دهی ) اگر راست می گویید کی خواهد آمد ؟

ولی این منکران لجوج به جای این که از این هشدار پیامبر دلسوز و مهربان و ملاحظه عاقبت کار مجرمان ، پند و اندرز گیرند ، باز در مقام سخریه و استهزاء برآمدند .

با این که مخاطب ، پیامبر صلی الله علیه و آله بود ولی مطلب را به صورت جمع می آورند ، به خاطر این که مؤمنان راستین نیز با پیامبر صلی الله علیه و آله در این سخن هم صدا بودند و طبعا آن ها نیز مخاطبند .

72 قُلْ عَسی اَنْ یَکُونَ رَدِفَ لَکُمْ بَعْضُ الَّذی تَسْتَعْجِلُونَ

بگو شاید پاره ای از آن چه را عجله می کنید نزدیک و در کنار شما باشد .

(34) سوره نَمل

« رَدِفَ » از ماده « رَدْف » به معنی قرار گرفتن پشت سر چیزی است ، لذا به کسی که پشت سر اسب سوار می نشیند ، « ردیف » گفته می شود ، هم چنین در مورد افراد و اشیایی که پشت سر یکدیگر قرار می گیرند این کلمه به کار می رود .

آیه اشاره می کند که چرا عجله می کنید ؟ چرا مجازات الهی را کوچک می شمرید ؟ چرا به خود رحم نمی کنید ؟ آخر عذاب خدا شوخی نیست . احتمال بدهید به خاطر همین سخنانتان قهر و غضب خدا بر سر شما سایه افکنده باشد و به همین زودی بر شما فرود آید و نابودتان کند ، این همه سرسختی برای چیست ؟

ص:26

73 وَ اِنَّ رَبَّکَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النّاسِ وَ لکِنَّ اَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ

پروردگار تو نسبت به مردم فضل و رحمت دارد ولی اکثر آن ها شکرگزار نیستند .

اگر خداوند در مجازات شما عجله نمی کند ، به خاطر فضل و

جزء بیستم (35)

رحمتش بر شما است ، تا برای اصلاح خویش و جبران گذشته به قدر کافی مهلت داشته باشید .

74 وَ اِنَّ رَبَّکَ لَیَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِن-ُونَ

و پروردگارت آن چه را در سینه هاشان پنهان می دارند و آن چه را آشکار می کنند به خوبی می داند .

« تُکِنُّ » از ماده « کِنّ » به چیزی گفته می شود که اشیاء را در آن محفوظ و مستور می دارند و منظور در این جا ، رازها و اندیشه ها و توطئه هایی است که کفار در دل پنهان می داشتند .

او به همان اندازه از خفایای درونشان آگاه است که از اعمال برون و اصولاً پنهان و آشکار و غیب و شهود برای او یکسان است ، این علم محدود ما است که این مفاهیم را ساخته و پرداخته ، وگرنه در مقابل یک وجود نامحدود ، این مفاهیم ، به سرعت رنگ خود را می بازند .

انگیزه های توکل

79 فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ اِنَّکَ عَلَی الْحَقِّ الْمُبینِ

(36) سوره نَمل

پس بر خدا توکل کن که تو بر طریقه حق آشکار هستی .

« تَوَکَّل » از ماده « وِکالَت » در منطق قرآن به معنی اعتماد

ص:27

تکیه کردن بر خدا است و او را ولی و وکیل خود قراردادن و بر اثر آن از حجم مشکلات و انبوه موانع نهراسیدن و این یکی از نشانه های مهم ایمان است و از عوامل پیروزی و موفقیت در مبارزه ها .

جالب این که در آیه فوق دلیل توکل را دو چیز شمرده : یکی قدرت و علم و آگاهی کسی که انسان بر او اعتماد می کند و دیگر روشن بودن راهی که انسان برگزیده است .

در حقیقت می گوید : دلیلی ندارد که ضعف و سستی و ترس و وحشتی به خود راه دهی ، تکیه گاه تو خداوندی است که هم عزیز و شکست ناپذیر و هم علیم و آگاه است و از سوی دیگر تو بر طریقه حق مبین هستی ، کسی که از حق مبین دفاع می کند چرا ترس و وحشتی داشته باشد ؟

و اگر می بینی جمعی با تو مخالفند هرگز نگران مباش ، آن ها چشم بینا و گوش شنوا و قلب زنده ندارند و اصلاً از محدوده تبلیغ و هدایت خارج هستند ، تنها حق طلبان و عاشقان خدا و تشنگان عدالت به دنبال سرچشمه زلال قرآن تو می آیند تا از آن سیراب شوند .

جزء بیستم (37)

کوران و کران سخن حق را پذیرا نیستند

80 اِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ اِذا وَ لَّوْا مُدْبِرینَ

تو نمی توانی سخنت را به گوش مردگان برسانی و نمی توانی کران را هنگامی که روی برمی گردانند و پشت می کنند صدا کنی .

ص:28

مخاطب تو زندگان هستند ، آن ها روحی زنده و بیدار و حق طلب دارند، نه مردگان زنده نما که تعصب و لجاجت و استمرار برگناه ، فکر و اندیشه آن ها را تعطیل کرده است .

« حتی کسانی که زنده اند اما گوش های آن ها کر است نمی توانی سخن خودرا به آن ها برسانی ، مخصوصا هنگامی که پشت کنند و از تو دور شوند » .

(38) سوره نَمل

باز اگر نزدیک تو بودند ، ممکن بود سردر گوش آن ها بگذاری و فریاد کشی و کمی از امواج صوت تو در سامعه سنگین آن ها منعکس گردد اما آن ها کرانی هستند که روبرتافته و مرتبا دور می شوند .

81 وَ ما اَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ اِنْ تُسْمِعُ اِلاّ مَنْ یُؤْمِنُ بِایاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ

و نیز نمی توانی کوران را از گمراهی برهانی، تو فقط می توانی سخن خودرابه گوش کسانی برسانی که آماده پذیرش ایمان به آیات ما هستند و در برابر حق تسلیم هستند .

باز اگر آن ها به جای گوش شنوا چشم بینایی داشتند ، در این صورت گرچه صدا به گوش آن ها نمی رسید ، اما ممکن بود با علامت و اشاره صراط مستقیم را پیدا کنند ، اما افسوس که آن ها نابینا هم هستند .

و به این ترتیب تمام راه های درک حقیقت به روی آن ها بسته است، قلب هایشان مرده ، گوش هاشان کر و چشم هاشان نابینا است .

جزء بیستم (39)

در حقیقت دو آیه فوق ، مجموعه روشنی را از عوامل شناخت و طرق ارتباط انسان با جهان خارج را بازگو می کند .

ص:29

« حس تشخیص » و عقل بیدار ، در مقابل دلمردگی .

« گوش شنوا » برای جذب سخنان حق از طریق سمع .

و« چشم بینا » برای مشاهده چهره حق و باطل از طریق بصر .

اما لجاجت و خود سری و تقلید کورکورانه و گناه ، چشم حقیقت بین انسان را نابینا و گوش او را کر و گاه عقل و قلب او را نیز از کار می اندازد و چنین کسانی اگر تمام انبیاء و اولیاء و فرشتگان برای هدایتشان بسیج شوند بی اثر خواهد بود ، چرا که ارتباطشان با عالم بیرون وجودشان به کلی قطع است و تنها در خود فرورفته اند .

بیان حرکت زمین یک معجزه علمی قرآن

88 وَ تَرَی الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَهً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّالسَّحابِ صُنْعَ اللّهِ الَّذی اَتْقَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ اِنَّهُ خَبیرٌبِما تَفْعَلُونَ

کوه ها را می بینی و آن ها را ساکن و جامد می پنداری در

(40) سوره نَمل

حالی که مانند ابر درحرکتند این صنع و آفرینش خداوندی است که همه چیز را متقن آفریده او از کارهایی که شما انجام می دهید آگاه است .

آیه فوق از قبیل آیات توحید و نشانه های عظمت خداوند در همین دنیا است و به «حرکت کره زمین» که برای ما محسوس نیست اشاره می کند .

آیه فوق می گوید : « گمان می کنی کوه ها جامد و ساکنند ، درحالی که همچون ابر در حرکتند » معلوم است این تعبیر با حوادث آغاز رستاخیز سازگار نیست ، چرا که این حوادث به قدری آشکار پرده هاص

ص:30

است که به تعبیر قرآن « از مشاهده آن ها مادران کودکان شیرخوار خود را فراموش می کنند و زنان باردار سقط جنین می نمایند و مردم از شدت وحشت همچون مستانند در حالی که مست نیستند » ( 2 / حج ) .

تعبیر به « اِتْقان » که به معنی منظم ساختن و محکم نمودن است نیز تناسب با زمان برقراری نظام جهان دارد ، نه زمانی

جزء بیستم (41)

که این نظام فرومی ریزد و متلاشی و ویران می گردد .

جمله « اِنَّهُ خَبیرٌ بِما تَفْعَلُونَ » مخصوصا با توجه به این که « تَفْعَلُونَ » فعل مضارع است نشان می دهد که مربوط به این دنیا است چرا که می گوید : « او از اعمالی که شما در حال و آینده انجام می دهید با خبر است » و اگر مربوط به پایان این جهان بود می بایست گفته شود « ما فَعَلْتُمْ : کاری که انجام دادید » ( دقت کنید ) .

از مجموع این قراین دقیقا چنین استفاده می شود که این آیه یکی دیگر از عجایب آفرینش را بیان می کند .

نتیجه ای که از این تفسیر می گیریم این است که این کوه ها که ما آن ها را ساکن می پنداریم با سرعت زیاد در حرکت هستند ، مسلما حرکت کوه ها بدون حرکت زمین های دیگر که به آن ها متصل است معنی ندارد و به این ترتیب معنی آیه چنین می شود که زمین با سرعت حرکت می کند همچون حرکت ابرها .

طبق محاسبات دانشمندان امروز سرعت سیر حرکت زمین به دور خود نزدیک به 30 کیلومتر در هر دقیقه است و سرعت سیر آن در حرکت انتقالی به دور آفتاب از این هم بیشتر است .

ص:31

(42) سوره نَمل

امّا چرا قرآن « کوه ها » را مرکز بحث قرارداده شاید به این جهت است که کوه ها از نظر سنگینی و وزن و پابرجایی ضرب المثلند و برای تشریح قدرت خداوند نمونه بهتری محسوب می شوند ، جایی که کوه ها با این عظمت و سنگینی به فرمان خدا ( همراه زمین ) حرکت کنند قدرت او بر هرچیز به ثبوت می رسد .

به هرحال آیه فوق ازمعجزات علمی قرآن است ، زیرا می دانیم نخستین دانشمندانی که حرکت کره زمین را کشف کردند ، « گالیله » ایتالیایی و « کپرنیک » لهستانی بودند که در اواخر قرن 16 و اوایل 17 میلادی این عقیده را برملا ساختند ، هرچند ارباب کلیسا شدیدا آن ها را محکوم کرده و تحت فشار گذاشتند .

ولی قرآن مجید حدود یکهزار سال قبل از آن ها ، پرده از روی حقیقت برداشت و حرکت زمین را به صورت فوق به عنوان یک نشانه توحید مطرح ساخت .

جزء بیستم (43)

89 مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ امِنُونَ

کسانی که کار نیکی انجام دهند پاداشی بهتر از آن خواهند داشت و آن ها از وحشت آن روز در امانند .

در این که منظور از « حَسَنَه » چیست ؟ مفسران تعبیرات گوناگونی دارند : بعضی آن را به کلمه توحید و « لااِلهَ اِلاَّاللّه » و ایمان به خدا تفسیر کرده اند .

البته همان گونه که بارها گفته ایم معنی آیات وسیع و گسترده است

ص:32

« حَسَنَه » نیز در این جا مفهوم وسیعی دارد که همه اعمال نیک را در برمی گیرد ، از جمله ایمان به خدا و پیامبر اسلام و ولایت ائمه علیهم السلام که در رأس هر کار نیک قرار دارد .

90 وَ مَنْ جاءَبِالسَّیِّئَهِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ اِلاّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

(44) سوره نَمل

و آن ها که اعمال بدی انجام دهند به رو در آتش افکنده می شوندآیاجزایی جزآن چه عمل می کردیدخواهید داشت.

« کُبَّت » از ماده « کَبَّ » در اصل به معنی افکندن چیزی به صورت بر زمین است و بنابراین ذکر « وُجُوهُ » ( صورت ها ) در آیه فوق از باب تأکید است .

افکندن این گروه را به صورت در آتش به عنوان بدترین نوع عذاب است . به علاوه چون هنگامی که مواجه با حق می شدند ، صورت خود را برمی گرداندند و با همان صورت از گناه استقبال می کردند اکنون باید گرفتار چنین مجازاتی شوند .

جمله «هَلْ تُجْزَوْنَ اِلاّ ماکُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» ممکن است پاسخ سؤالی باشد که در این جا مطرح می شود و آن این که اگر کسی بگوید این مجازات ، مجازات شدیدی است ، در پاسخ گفته می شود این همان اعمال شما است که دامانتان را گرفته شما جزایی جز اعمالتان ندارید ؟

پایان سوره نَمْل 33

ص:33

جزء بیستم (45)

سوره قَصَص

سوره قَصَص

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 طسآمآ

طسم

خداوند می خواهد این حقیقت را بر همه روشن سازد که این کتاب بزرگ آسمانی که سرچشمه انقلابی بزرگ در تاریخ بشر گردید و برنامه کامل زندگی سعادت بخش انسان ها را در بر دارد ، از وسیله ساده ای همچون حروف « الف باء » تشکیل یافته که هر کودکی می تواند به آن تلفظ کند ، این نهایت عظمت است که آن چنان محصول فوق العاده بااهمیتی را از چنین مواد ساده ای ایجاد کند که همگان آن را در اختیار دارند .

2 تِلْکَ ایاتُ الْکِتابِ الْمُبینِ

این ها آیات کتاب مبین است .

(46) سوره قَصَص

تعبیر به « تِلْکَ » اسم اشاره به دور و برای بیان عظمت این آیات است .

این جا قرآن به « مبین بودن » توصیف شده و « مُبین » هم به معنی لازم و هم متعدی می آید ، چیزی که هم آشکار است و هم آشکارکننده و قرآن با محتوای روشنش حق را از باطل ، آشکار و راه را از بیراهه نمودار می سازد .

3 نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَأِ مُوسی وَ فِرْعَوْنَ

ص:34

بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ

ما از داستان موسی و فرعون به حق بر تو می خوانیم ، برای گروهی که ایمان بیاورند .

خدایی که موسی را برای نابودکردن فرعون در آغوش فرعون پرورش داد ، خدایی که بردگان مستضعف را به حکومت روی زمین رسانید و جباران گردنکش را خوار و ذلیل و نابود کرد و خدایی که کودک شیرخواری را در میان امواج خروشان محافظت فرمود

جزء بیستم (47)

و هزاران هزار از فرعونیان زورمند را در میان امواج مدفون ساخت ، قادر بر نجات شما است .

آری هدف اصلی از این آیات ، مؤمنانند و این تلاوت به خاطرآن ها و برای آن ها صورت گرفته ، مؤمنانی که می توانند از آن الهام گیرند و راه خود را به سوی هدف در میان انبوه مشکلات بگشایند .

4 اِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الاَْرْضِ وَ جَعَلَ اَهْلَها شِیَعا یَسْتَضْعِفُ طائِفَهً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ اَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیی نِساءَهُمْ اِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدینَ

فرعون برتری جویی در زمین کرد و اهل آن را به گروه های مختلفی تقسیم نمود،گروهی رابه ضعف و ناتوانی می کشاند، پسران آن ها را سرمی برید و زنان آن ها را ( برای کنیزی ) زنده نگه می داشت ، او مسلما از مفسدان بود .

فرعون بنده ضعیفی بود که بر اثر جهل و نادانی شخصیت خود را گم کرد و تا آن جا پیش رفت که ادعای خدایی نمود .

ص:35

(48) سوره قَصَص

او برای تقویت پایه های استکبار خود به چند جنایت بزرگ دست زد ؛

نخست « کوشید در میان مردم مصر تفرقه بیندازد » ( وَ جَعَلَ اَهْلَها شِیَعا ).

همان سیاستی که درطول تاریخ پایه اصلی حکومت مستکبران را تشکیل می داده است ، چراکه حکومت یک اقلیت ناچیز بر یک اکثریت بزرگ جز با برنامه « تفرقه بینداز و حکومت کن » امکان پذیر نیست .

فرعون مخصوصا مردم مصر را به دو گروه مشخص تقسیم نمود ؛ « قِبْطِیّان » که بومیان آن سرزمین بودند و تمام وسایل رفاهی و کاخ ها و ثروت ها و پست های حکومت در اختیار آنان بود .

و « سِبْطِیّان » یعنی مهاجران بنی اسرائیلی که به صورت بردگان و غلامان و کنیزان در چنگال آن ها گرفتار بودند .

فقر و محرومیت ، سراسر وجودشان را فراگرفته بود و سخت ترین کارها بر دوش آن ها بود ، بی آن که بهره ای داشته باشند .

جزء بیستم (49)

دومین جنایت او استضعاف گروهی از مردم آن سرزمین بود، او دستور داده بود که درست بنگرند فرزندانی که از بنی اسرائیل متولد می شوند ، اگر پسر باشند ، آن ها را از دم تیغ بگذرانند و اگر دختر باشند ، برای خدمتکاری و کنیزی زنده نگه دارند .

راستی او با این عملش چه می خواست انجام بدهد ؟

معروف است که او در خواب دیده بود شعله آتشی از سوی بیت المقدس برخاسته و تمام خانه های مصر را فراگرفت ، خانه های

ص:36

قِبْطِیّان را سوزاند ، ولی خانه های بنی اسرائیل سالم ماند .

او از آگاهان و معبّران خواب ، توضیح خواست ، گفتند : از این سرزمین بیت المقدس مردی خروج می کند که هلاکت مصر و حکومت فراعنه به دست او است .(1)

و نیز نقل کرده اند که بعضی از کاهنان به او گفتند: پسری در بنی اسرائیل متولدمی شود که حکومت تو را بر باد خواهد داد .(2)

(50) سوره قَصَص

و سرانجام همین امر سبب شد که فرعون تصمیم به کشتن نوزادان پسر از بنی اسرائیل بگیرد . ولی قرارگرفتن جمله « یُذَبِّحُ اَبْناءَهُمْ » بعداز « یَسْتَضْعِفُ طائِفَهً مِنْهُمْ » ، مطالب دیگری را بازگو می کند، می گوید: فرعونیان برای تضعیف بنی اسرائیل این نقشه را طرح کرده بودند که نسل ذکور آن ها را که می توانست قیام کند و با فرعونیان بجنگد ، براندازد و تنها دختران و زنان را که به تنهایی قدرت بر قیام و مبارزه نداشتند ، برای خدمتکاری زنده بگذارند .

در مورد این برنامه جنایت بار فرعونیان داستان ها گفته اند ، بعضی می گویند : فرعون دستور داده بود که زنان باردار بنی اسرائیل را دقیقا زیر نظر بگیرند و تنها قابله های قبطی و فرعونی مأمور وضع حمل آن بودند، تا اگر نوزاد پسر باشد، فورا به مقامات حکومت مصر خبر دهند و جلادان بیایند و قربانی خود را بگیرند .

ص:37


1- « مجمع البیان » ، جلد 7 ، صفحه 239 .
2- « مجمع البیان » ، جلد 7 ، صفحه 239 .

جزء بیستم (51)

5 وَ نُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِف-ُوا فِی الاَْرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ

اراده ما بر این قرار گرفته است که به مستضعفین نعمت بخشیم و آن هاراپیشوایان و وارثین روی زمین قرار دهیم.

6 وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الاَْرْضِ وَ نُرِیَ فِرْع-َوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَروُنَ

حکومتشان راپابرجاسازیم و به فرعون و هامان و لشکریان آن ها آن چه را بیم داشتند ازاین گروه ، نشان دهیم .

چه قدر این دو آیه گویا و امیدبخش است ، چراکه به صورت یک قانون کلی و درشکل فعل مضارع و مستمر بیان شده است تا تصور نشود اختصاص به مستضعفان بنی اسرائیل و حکومت فرعونیان داشته ، می گوید : ما می خواهیم چنین کنیم ... ، یعنی فرعون می خواست بنی اسرائیل را تار و مار کند و قدرت و شوکتشان را درهم بشکند، اما ما می خواستیم آن ها قوی و پیروز شوند .

(52) سوره قَصَص

او می خواست حکومت تا ابد در دست مستکبران باشد ، اما ما اراده کرده بودیم که حکومت را به مستضعفان بسپاریم و سرانجام چنین شد.

تعبیر به « مِنَّت » به معنی بخشیدن مواهب و نعمت ها است و این با منت زبانی که بازگو کردن نعمت به قصد تحقیر طرف است و مسلما کار مذمومی می باشد ، فرق بسیار دارد .

دو آیه فوق هرگز سخن از یک برنامه موضعی و خصوصی مربوط به بنی اسرائیل نمی گوید ، بلکه بیانگر یک قانون کلی است برای گ

ص:38

همه اعصار و قرون و همه اقوام و جمعیت ها، می گوید : « ما اراده داریم که برمستضعفان منت بگذاریم و آن هارا پیشوایان و وارثان حکومت روی زمین قرار دهیم » .

این بشارتی است در زمینه پیروزی حق بر باطل و ایمان بر کفر .

این بشارتی است برای همه انسان های آزاده و خواهان حکومت عدل وداد و برچیده شدن بساط ظلم و جور .

جزء بیستم (53)

نمونه ای از تحقق این مشیات الهی ، حکومت بنی اسرائیل و زوال حکومت فرعونیان بود .

و نمونه کامل ترش حکومت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و یارانش بعد از ظهور اسلام بود ، حکومت پابرهنه ها و تهی دستان باایمان و مظلومان پاکدل که پیوسته از سوی فراعنه زمان خود مورد تحقیر و استهزاء بودند و تحت فشار و ظلم و ستم قرار داشتند .

سرانجام خدا به دست همین گروه دروازه قصرهای کسراها و قیصرها را گشود و آن ها را از تخت قدرت به زیر آورد و بینی مستکبران را به خاک مالید .

و نمونه « گسترده تر » آن ظهور حکومت حق و عدالت در تمام کره زمین به وسیله مهدی " ارواحنا له الفداء" است .

این آیات ازجمله آیاتی است که به روشنی بشارت ظهور چنین حکومتی را می دهد، لذا در روایات اسلامی می خوانیم که ؛ ائمه اهل بیت علیهم السلام در تفسیر این آیه اشاره به این ظهور بزرگ کرده اند .

ص:39

(54) سوره قَصَص

« مستضعفان » و « مستکبران » چه کسانی هستند ؟

می دانیم واژه « مُسْتَضْعَف » از ماده « ضَعْف » است ، اما چون به باب استفعال برده شده، به معنی کسی است که او را به ضعف کشانده اند و در بند و زنجیرکرده اند .

به تعبیر دیگر « مُسْتَضْعَف » کسی نیست که ضعیف و ناتوان و فاقد قدرت و نیرو باشد ، مُسْتَضْعَف کسی است که نیروهای بالفعل و بالقوّه دارد ، اما از ناحیه ظالمان و جباران سخت در فشار قرار گرفته ، ولی با این حال در برابر بند و زنجیر که بر دست و پای او نهاده اند ، ساکت و تسلیم نیست ، پیوسته تلاش می کند تا زنجیرها را بشکند و آزاد شود ، دست جباران و ستمگران را کوتاه سازد و آیین حق و عدالت را برپا کند.

خداوند به چنین گروهی وعده یاری و حکومت در زمین داده است ، نه افراد بی دست و پا و جبان و ترسو که حتی حاضر نیستند فریادی بکشند ، تا چه رسد به این که پا در میدان مبارزه بگذارند و قربانی دهند .

جزء بیستم (55)

بنی اسرائیل نیز آن روز توانستند وارث حکومت فرعونیان شوند که گرد رهبر خود موسی را گرفتند ، نیروهای خود را بسیج کردند و همه صف واحدی را تشکیل دادند، بقایای ایمانی که از جدشان ابراهیم به ارث برده بودند ، با دعوت موسی تکمیل و خرافات را از فکر خود زدودند و آماده قیام شدند .

البته « مستضعف » انواع و اقسامی دارد ؛ مستضعف "فکری" ، "فرهنگی" ، " اقتصادی" ، " اخلاقی" و "سیاسی" و آن چه قرآن

ص:40

بیشتر روی آن تکیه کرده است ، مستضعفین "سیاسی" و " اخلاقی" می باشد .

بدون شک جباران مستکبر برای تحکیم پایه های سیاست جابرانه خود قبل از هرچیز سعی می کنند قربانیان خود را به استضعاف فکری و فرهنگی بکشانند ، سپس به استضعاف اقتصادی ، تا قدرت و توانی برای آن ها باقی نماند، تا فکر قیام و گرفتن زمام حکومت را در دست و مغز خود نپرورانند .

(56) سوره قَصَص

روش عمومی مستکبران تاریخ

نه تنها فرعون بود که برای اسارت بنی اسرائیل مردان آن ها را می کشت و زنانشان را برای خدمتکاری زنده نگه می داشت که در طول تاریخ همه جباران چنین بودند و با هر وسیله نیروهای فعال را از کار می انداختند .

آن جا که نمی توانستند مردان را بکشند ، مردانگی را می کشتند و با پخش وسایل فساد ، مواد مخدر ، توسعه فحشاء و بی بند و باری جنسی ، گسترش شراب و قمار و انواع سرگرمی های ناسالم ، روح شهامت و سلحشوری و ایمان را در آن ها خفه می کردند ، تا بتوانند با خیالی آسوده به حکومت خودکامه خویش ادامه دهند .

اما پیامبران الهی مخصوصا پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله سعی داشتند نیروهای خفته جوانان رابیدار و آزادسازند و حتی به زنان، درس مردانگی بیاموزند و آن ها را در صف مردان ، در برابر مستکبران قرار دهند .

شواهد این دو برنامه در تاریخ گذشته و امروز در همه کشورهای اسلامی به خوبی نمایان است ، لذا نیازی به ذکر آن نمی بینیم .

ص:41

جزء بیستم (57)

7 وَ اَوْحَیْنا اِلی اُمِّ مُوسی اَنْ اَرْضِعیهِ فَاِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَاَلْقیهِ فِی الْیَمِّ وَلاتَخافیوَلا تَحْزَنی اِنّا رادُّوهُ اِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلینَ

ما به مادر موسی الهام کردیم که او را شیرده و هنگامی که بر اوترسیدی،وی را در دریا(یِ نیل)بیفکن و نترس و غمگین مباش که ما او را به تو بازمی گردانیم و او را از رسولانش قرار می دهیم .

این آیه کوتاه مشتمل بر دو امر و دو نهی و دو بشارت است که مجموعا خلاصه ای است از یک داستان بزرگ و پرماجرا که فشرده اش چنین است ؛

دستگاه فرعون برنامه وسیعی برای کشتن « نوزادان پسر » از بنی اسرائیل ترتیب داده بود و حتی قابله های فرعونی مراقب زنان باردار بنی اسرائیل بودند .

(58) سوره قَصَص

در این میان یکی از این قابله ها با مادر موسی ، دوستی داشت ( حمل موسی مخفیانه صورت گرفت و چندان آثاری از حمل درمادر نمایان نبود ) هنگامی که احساس کرد تولد نوزاد نزدیک شده، به سراغ دوستش ( همان قابله ) فرستاد و گفت : ماجرای من چنین است، فرزندی در رَحِم دارم و امروز به محبت و دوستی تو نیازمندم .

هنگامی که موسی تولد یافت ، از چشمان او نور مرموزی درخشید ، چنان که بدن قابله به لرزه درآمد و برقی از محبت در اعماق قلب او فرو نشست و تمام زوایای دلش را روشن ساخت .

ص:42

زن قابله رو به مادر موسی کرد و گفت : من در نظر داشتم ماجرای تولد این نوزاد را به دستگاه حکومت خبر دهم تا جلادان بیایند و این پسر را به قتل رسانند ( و من جایزه خود را بگیرم ) ولی چه کنم که عشق شدیدی از این نوزاد در درون قلبم احساس می کنم ، حتی راضی نیستم مویی از سر او کم شود ، با دقت از او حفاظت کن ، من فکر می کنم دشمن نهایی ما سرانجام او باشد .

جزء بیستم (59)

قابله از خانه مادر موسی بیرون آمد ، بعضی از جاسوسان حکومت او را دیدند و تصمیم گرفتند وارد خانه شوند ، خواهر موسی ماجرا را به مادر خبر داد و مادر دستپاچه شد ، آن چنان که نمی دانست چه کند ؟

در میان این وحشت شدید که هوش از سرش برده بود ، نوزاد را در پارچه ای پیچید و در تنور انداخت ، مأمورین وارد شدند در آن جا چیزی جز تنور آتش ندیدند، تحقیقات را از مادر موسی شروع کردند ، گفتند : این زن قابله در این جا چه می کرد ؟ گفت : او دوست من است ، برای دیدار من آمده بود ، مأمورین مأیوس شدند و بیرون رفتند .

مادرموسی به هوش آمد و به خواهر موسی گفت : نوزاد کجا است ؟ او اظهار بی اطلاعی کرد، ناگهان صدای گریه ای از درون تنور برخاست ، مادر به سوی تنور دوید ، دید خداوند آتش را برای او سرد و سلام کرده است ( همان خدایی که آتش نمرودی را برای ابراهیم سرد و سالم ساخت ) دست کرد و نوزادش را سالم بیرون آورد .

اما باز مادر در امان نبود ، چراکه مأموران چپ و راست در حرکت و جستجو بودند و شنیدن صدای یک نوزاد کافی بود که

ص:43

خطر بزرگی واقع شود .

در این جا یک الهام الهی قلب مادر راروشن ساخت ، الهامی که ظاهرا او را به کار خطرناکی دعوت می کرد، ولی با این حال از آن احساس آرامش نمود .

(60) سوره قَصَص

این یک مأموریت الهی است که به هرحال باید انجام شود و تصمیم گرفت به این الهام،لباس عمل بپوشاندونوزادخویش رابه نیل بسپارد.

به سراغ یک نجار مصری آمد ( نجاری که او نیز از قبطیان و فرعونیان بود ) از او درخواست کرد صندوق کوچکی برای او بسازد .

نجار گفت : با این اوصاف که می گویی، صندوق رابرای چه می خواهی ؟ مادری که زبانش عادت به دروغ نداشت ، نتوانست در این جا سخنی جز این بگوید که ؛ من از بنی اسرائیلم ، نوزاد پسری دارم و می خواهم نوزادم را در آن مخفی کنم .

نجار قبطی تصمیم گرفت این خبر را به جلادان برساند ، به سراغ آن ها آمد، اما چنان وحشتی بر قلب او مستولی شد که زبانش بازایستاد ، تنها با دست اشاره می کرد و می خواست با علایم ، مطلب را بازگو کند ، مأمورین که گویا از حرکات او یک نحو سخریه و استهزاء برداشت کردند، او را زدند و بیرون کردند .

جزء بیستم (61)

هنگامی که بیرون آمد ، حال عادی خود را بازیافت ، این ماجرا تکرار شد و در نتیجه فهمید در این جا یک سرّ الهی نهفته است ، صندوق را ساخت و به مادر موسی تحویل داد .

شاید صبحگاهانی بود که هنوز چشم مردم مصر در خواب بود .

ص:44

هوا کمی روشن شده بود . مادر ، نوزاد خود را همراه صندوق به کنار نیل آورد ، پستان در دهان نوزاد گذاشت و آخرین شیر را به او داد ، سپس او را در صندوق مخصوص که همچون یک کشتی کوچک قادر بود بر روی آب حرکت کند ، گذاشت و آن را روی موج نهاد .

امواج خروشان نیل ، صندوق را به زودی از ساحل دور کرده ، مادر در کنار ایستاده بود و این منظره را تماشا می نمود ، در یک لحظه احساس کرد قلبش از او جدا شده و روی امواج حرکت می کند ، اگر لطف الهی قلب اورا آرام نکرده بود، فریادمی کشیدوهمه چیز فاش می شد.

(62) سوره قَصَص

این ها همه از یک سو .

اما ببینیم در کاخ فرعون چه خبر بود ؟ در اخبار آمده ؛ فرعون دختری داشت که تنها فرزندش بود و از بیماری شدیدی رنج می برد ، فرعون دست به دامن اطباء زد ، نتیجه ای نگرفت ، به کاهنان متوسل شد ، آن ها گفتند : ای فرعون ! ما پیش بینی می کنیم که از درون این دریا انسانی به این کاخ گام می نهد که اگر از آب دهانش به بدن این بیمار بمالند ، بهبودی می یابد .

فرعون و همسرش آسیه در انتظار چنین ماجرایی بودند که ناگهان روزی صندوقچه ای که بر امواج در حرکت بود ، نظر آن ها را جلب کرد . دستور داد مأمورین فورا به سراغ صندوق بروند و آن را از آب بگیرند تا ببینند در آن چیست .

صندوق مرموز در برابر فرعون قرار گرفت ، دیگران نتوانستند درِ آن را بگشایند ، آری می بایست درِ صندوق نجات موسی ، به دست

ص:45

فرعون گشوده شود و گشوده شد . هنگامی که چشم همسرفرعون به چشم کودک افتاد ، برقی از آن جهید و اعماق قلبش را روشن ساخت و همگی مخصوصا همسر فرعون مهر او را به دل گرفتند و هنگامی که آب دهان این نوزاد مایه شفای بیمار شد ، این محبت فزونی گرفت .

جزء بیستم (63)

اکنون خلاصه این ماجرا را از زبان قرآن می شنویم .

پرورش موسی در آغوش فرعون

8 فَالْتَقَطَهُ الُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّا وَ حَزَنا اِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئینَ

(هنگامی که مادر از سوی کودک خود سخت در وحشت فرو رفت، اورا به فرمان خدا به دریا افکند ) خاندان فرعون او را از آب گرفتندتا سرانجام دشمن آنان و مایه اندوهشان گردد، مسلما فرعون و هامان و لشکریان آن دو خطاکار بودند .

« اِلْتَقَطَ » از ماده « اِلْتِقاط » در اصل به معنی بی تلاش و کوشش به چیزی رسیدن می باشد و این که به اشیاء گم شده ای که انسان پیدا می کند ، « لُقَطَه » می گویند ، نیز به همین جهت است .

(64) سوره قَصَص

بدیهی است فرعونیان قنداقه این نوزاد را از امواج به این منظور نگرفتند که دشمن سرسختشان را در آغوش خود پرورش دهند ، بلکه آن ها به گفته همسر فرعون می خواستند نورچشمی برای خود برگزینند .

اما سرانجام و عاقبت کار چنین شد و به اصطلاح علمای ادب ، « لام » در این جا « لام عاقبت » است نه « لام علت » و لطافت این تعبیر

ص:46

در همین است که خدا می خواهد قدرت خود را نشان دهد که چگونه این گروه را که تمام نیروهای خود را برای کشتن پسران بنی اسرائیل بسیج کرده بودند ، وادار می کند که همان کسی را که این همه مقدمات برای نابودی او است ، چون جان شیرین دربربگیرند و پرورش دهند .

ضمنا تعبیر به « ا آلُ فِرْعَوْنَ » نشان می دهد که نه یک نفر ، بلکه گروهی از فرعونیان برای گرفتن صندوق از آب ، شرکت کردند

جزء بیستم (65)

و این شاهد بر آن است که چنین انتظاری را داشتند .

و در پایان آیه اضافه می کند : « اِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودُهُما کانُوا خاطِئینَ » .

چه خطایی از این روشن تر که آن ها هزاران طفل را سر بریدند تا کلیم اللّه را نابود کنند ، ولی خداوند او را به دست خودشان سپرد و گفت : بگیرید و این دشمنتان را پرورش دهید و بزرگ کنید .

9 وَ قالَتِ امْرَأَهُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لی وَ لَکَ لا تَقْتُلُوهُ عَسی اَنْ یَنْفَعَنا اَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدا وَ هُمْ لا یَشْعُروُنَ

همسرفرعون (هنگامی که دید آن ها قصد کشتن کودک رادارند ) گفت: او را نکشید، نور چشم من و شما است ، شاید برای ما مفیدباشد یا اورا پسر خود برگزینیم وآن ها نمی فهمیدند ( که دشمن اصلی خود را در آغوش خویش می پرورانند ) .

به نظر می رسد که فرعون از چهره نوزاد و نشانه های دیگر از جمله گذاردن او در صندوق و رها کردنش در امواج نیل ، دریافته بود که این نوزاد از بنی اسرائیل است ، ناگهان کابوس قیام یک مرد بنی اسرائیلی

ص:47

و زوال ملک او به دست آن مرد بر روح او سایه افکند و خواهان اجرای قانون جنایت بارش درباره نوزادان بنی اسرائیل در این مورد شد .

(66) سوره قَصَص

اطرافیان متملق و چاپلوس نیز فرعون را در این طرز فکر تشویق کردند و گفتند : دلیل ندارد که قانون درباره این کودک اجرا نشود .

اما « آسیه » همسر فرعون که نوزاد پسری نداشت و قلب پاکش که از قماش درباریان فرعون نبود ،کانون مهر این نوزاد شده بود ، در مقابل همه آن ها ایستاد و از آن جا که در این گونه کشمکش های خانوادگی ، غالبا پیروزی با زنان است ، او در کار خود پیروز شد .

و اگر داستان شفای دختر فرعون نیز به آن افزوده شود ، دلیل پیروزی آسیه در این درگیری روشن تر خواهد شد .

ولی قرآن با یک جمله کوتاه و پرمعنی در پایان آیه می گوید : « وَ هُمْ لا یَشْعُروُنَ » .

آن ها نمی دانستند که فرمان نافذ الهی و مشیت شکست ناپذیر خداوند بر این قرار گرفته است که این نوزاد را در مهم ترین کانون خطر پرورش دهد و هیچ کس را یارای مخالفت با این اراده و مشیت نیست .

جزء بیستم (67)

برنامه عجیب الهی

قدرت نمایی این نیست که اگر خدا بخواهد قوم نیرومند و جباری را نابود کند ، لشکریان آسمان و زمین را برای نابودی آن ها بسیج نماید .

قدرت نمایی این است که خود آن جباران مستکبر را مأمور نابودی خودشان سازد و آن چنان در قلب و افکار آن ها اثربگذارد که مشتاقانه هیزمی را جمع کنند که باید با

ص:48

آتشش بسوزند ، زندانی را بسازند که باید در آن بمیرند ، چوبه داری را برپا کنند که باید بر آن اعدام شوند .

و در مورد فرعونیان زورمند گردنکش نیز چنان شد و پرورش و نجات موسی در تمام مراحل به دست خود آن ها صورت گرفت ؛

قابله موسی از قبطیان بود .

سازنده صندوق نجات موسی، یک نجار قبطی بود .

(68) سوره قَصَص

گیرندگان صندوق نجات از امواج نیل ، « آل فرعون » بودند .

بازکننده درِ صندوق ، شخص فرعون یا همسرش آسیه بود .

و سرانجام کانون امن و آرامش و پرورش موسای قهرمان و فرعون شکن ،

همان کاخ فرعون بود .

و این است قدرت نمایی پروردگار .

10 وَاَصْبَحَ فُؤادُ اُمِ مُوسی فارِغا اِنْ کادَتْ لَتُبْدی بِهِ لَوْلا اَنْ رَبَطْنا عَلی قَلْبِها لِتَک-ُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ

قلب مادر موسی بی تاب و درهم ریخته گشت و اگرقلب او را به وسیله ایمان و امید محکم نکرده بودیم ، نزدیک بود مطلب را افشا کند .

واژه « فارِغ » به معنی بی تاب و صاحب اضطراب و درهم ریختگی و بیچارگی است .

« رَبَطْنا » از ماده « رَبْط » در اصل به معنی بستن حیوان یا مانند آن

جزء بیستم (69)

به جایی است تا مطمئنا در جای خود محفوظ بماند و لذا محل این گونه

ص:49

حیوانات را « رِباط » می گویند و سپس به معنی وسیع تری که همان حفظ و تقویت و استحکام بخشیدن است ، آمده و منظور از « رَبْط قَلْب » در این جا ، تقویت دل این مادر است تا ایمان به وحی الهی آورد و این حادثه بزرگ را تحمل کند .

مادر موسی فرزندش را به ترتیبی که قبلاً گفتیم ، به امواج نیل سپرد ، اما بعد از این ماجرا طوفانی شدید در قلب او وزیدن گرفت ، جای خالی نوزاد که تمام قلبش را پر کرده بود ، کاملاً محسوس بود .

نزدیک بود فریاد کشد و اسرار درون دل خود را برون افکند .

نزدیک بود نعره زند و از جدایی فرزند ناله سر دهد .

این کاملاً طبیعی است مادری که نوزاد خود را با این صورت ازخود جدا کند ، همه چیز را جز نوزادش فراموش نماید و آن چنان هوش از سرش برود که بدون درنظر گرفتن خطراتی که خود و فرزندش را تهدید می کند ، فریاد کشد و اسرار درون دل را فاش سازد .

(70) سوره قَصَص

اما خداوندی که این مأموریت سنگین را به این مادر مهربان داده ، قلب او را آن چنان استحکام می بخشد که به وعده الهی ایمان داشته باشد و بداند کودکش در دست خدا است ، سرانجام به او بازمی گردد و پیامبر می شود .

11 وَ قالَتْ لاُِخْتِهِ قُصّیهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا یَشْعُروُنَ

مادر به خواهر اوگفت: وضع حال اورا پی گیری کن، او نیز از دور ماجرا رامشاهده کرد،درحالی که آن هابی خبر بودند.

ص:50

« قُصّیهِ » از ماده « قَصّ » به معنی جستجو از آثار چیزی است و این که به داستان ، « قِصَّه » می گویند ،به خاطر این است که از اخبار و حوادث گوناگون درآن پی گیری می شود .

بعد از بازگشت مادر موسی به خانه خویش ، خواهر از فاصله دور در کنار نیل ، ماجرا را زیر نظر داشت و با چشم خود دید که چگونه فرعونیان او را از آب گرفتند و از خطر بزرگی که نوزاد را تهدید می کرد، رهایی یافت .

جزء بیستم (71)

12 وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ اَدُلُّکُمْ عَلی اَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ

ما همه زنان شیرده را از قبل بر او تحریم کردیم ( تا تنها به آغوش مادر برگردد )، خواهرش (که بی تابی مأموران برای پیدا کردن دایه را مشاهده کرد) گفت: آیا شما را به خانواده ای راهنمایی کنم که می توانند این نوزاد را کفالت کنند و خیرخواه او هستند ؟

« مَراضِع » جمع « مُرْضِع » به معنی زن شیرده است .

طبیعی است نوزاد شیرخوار چند ساعت که می گذرد ، گرسنه می شود ، گریه و بی تابی می کند ، باید دایه ای برای او جستجو کرد ، خصوصا این که ملکه مصر سخت به آن دل بسته و او را چون جان شیرینش دوست می دارد .

مأموران حرکت کرده و دربه در دنبال دایه می گردند ، اما عجیب این که پستان هیچ دایه ای را نمی گیرد .

ص:51

(72) سوره قَصَص

شاید از دیدن قیافه آن ها وحشت می کند و یا طعم شیرشان که با ذائقه او آشنا نیست ، تلخ و نامطلوب جلوه می کند ، گویی می خواهد خود را از دامان دایه ها پرتاب کند ، این همان تحریم تکوینی الهی بود که همه دایه ها را بر او حرام کرده بود .

کودک لحظه به لحظه گرسنه تر و بی تاب تر می شود ، پی درپی گریه می کند و سر و صدای او در درون قصر فرعون می پیچد و قلب ملکه را به لرزه درمی آورد .

مأمورین بر تلاش خود می افزایند، ناگهان درفاصله نه چندان دوری به دختری برمی خورند که می گوید: من زنی از بنی اسرائیل را می شناسم که پستانی پرشیر و قلبی پرمحبت دارد ، او نوزادش را از دست داده و حاضر است شیر دادن نوزاد کاخ رابرعهده گیرد .

مأمورین خوشحال شدند و مادر موسی را به قصر فرعون بردند ، نوزاد هنگامی که بوی مادر را شنید ، سخت پستانش را در دهان فشرد و از شیره جان مادر ، جان تازه ای پیدا کرد ، برق خوشحالی از چشم ها جهید ، مخصوصا مأموران خسته و کوفته که به مقصد خود رسیده بودند ، از همه خوشحال تر بودند ، همسر فرعون نیز نمی توانست خوشحالی خودرا از این امر کتمان کند

جزء بیستم (73)

در بعضی از روایات آمده است که وقتی موسی پستان این مادر را قبول کرد ، هامان وزیر فرعون گفت : من فکر می کنم تو مادر واقعی او هستی ، چرا در میان این همه زن ، تنها پستان تو را پذیرفت ؟ گفت : ای پادشاه ، به خاطر این است که من زنی خوشبو

ص:52

هستم و شیرم بسیار شیرین است ، تاکنون هیچ کودکی به من سپرده نشده ، مگر این که پستان مرا پذیرفته است ، حاضران این سخن او را تصدیق کردند و هرکدام هدیه و تحفه گران قیمتی به او دادند .(1)

در حدیثی از امام باقر می خوانیم که فرمود : « سه روز بیشتر طول نکشید که خداوند نوزاد را به مادرش بازگرداند » .

1 « تفسیر فخر رازی » ، جلد 24 ، صفحه 231 .

(74) سوره قَصَص

بازگشت موسی به آغوش مادر

13 فَرَدَدْناهُ اِلی اُمِّهِ کَیْ تَقَرَّعَیْنُهاوَلاتَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ اَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ لکِنَّ اَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَم-ُونَ

ما او را به مادرش بازگرداندیم تا چشمش روشن شود و غمگین نباشد و بداند وعده الهی حق است ، ولی اکثر آن ها نمی دانند .

در این جا سؤالی مطرح است و آن این که ؛ آیا فرعونیان موسی را به مادر سپردند که او را شیر دهد و در خلال این کار ، همه روز یا گاه به گاه کودک را به دربار فرعون بیاورد تا ملکه مصر دیداری از او تازه کند و یا کودک را در دربار نگه داشتند و مادر موسی در فواصل معین می آمد و به او شیر می داد ؟

دلیل روشنی بر هیچ یک از این دو احتمال وجود ندارد اما احتمال اول ، منطقی تر به نظر می آید .

جزء بیستم (75)

و نیز بعد از پایان دوران شیرخوارگی ، آیا موسی به کاخ فرعون

ص:53

منتقل شد یا رابطه خود را با مادر و خانواده نگاه می داشت و میان این دو در رفت و آمد بود ؟

بعضی گفته اند : بعد از دوران شیرخوارگی ، او را به فرعون و همسرش آسیه سپرد و موسی در دامن آن دو و با دست آن دو پرورش یافت و در این جا داستان های دیگری از کارهای کودکانه اما پرمعنی موسی نسبت به فرعون نقل کرده اند که ذکر همه آن ها به درازا می کشد، اما این جمله که فرعون بعداز مبعوث شدن موسی به نبوت به او گفت : «اَلَمْ نُرَبِّکَ فینا وَلیدا وَ لَبِثْتَ فینا مِنْ عُمُرِکَ سِنینَ : آیا تو را در کودکی در دامان پرمهر خود پرورش ندادیم و سال هایی از عمرت را در میان ما نبودی » ؟ ( 18 / شعراء ) نشان می دهد که موسی مدتی در کاخ فرعون زندگی کرده و سال هایی در آن جا درنگ نموده است .

از « تفسیر علی بن ابراهیم » چنین استفاده می شود که موسی با نهایت احترام تا دوران بلوغ در کاخ فرعون ماند ، ولی سخنان توحیدی

(76) سوره قَصَص

او ، فرعون را سخت ناراحت می کرد ، تا آن جا که تصمیم قتل او را گرفت ، موسی کاخ را رها کرد و وارد شهر شد که با نزاع دو نفر که یکی از قبطیان و دیگری از سبطیان بود ، روبرو گشت .(1)

14 وَ لَمّا بَلَغَ اَشُدَّهُ وَ اسْتَوی اتَیْناهُ حُکْما وَ عِلْما وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ

هنگامی که نیرومند و کامل شد، حکمت ودانش به او دادیم

ص:54

و این گونه نیکوکاران را جزا می دهیم .

« اَشُدّ » از ماده « شِدَّت » به معنی نیرومند شدن و « اِسْتَوی » از ماده « اِسْتِواء » به معنی کمال خلقت و اعتدال آن است .

در این که میان این دو چه تفاوتی است ، مفسران گفتگوهای مختلفی دارند ؛ بعضی گفته اند « بُلوغ اَشُدّ » آن است که انسان از نظر قوای جسمانی به سرحد کمال برسد که غالبا در سن 18 سالگی است و

1 « نور الثقلین » ، جلد 4 ، صفحه 117 .

جزء بیستم (77)

« اِسْتِواء » همان اعتدال و استقرار در امر حیات و زندگی است که غالبا بعد از کمال نیروی جسمانی حاصل می شود .

بعضی دیگر « بلوغ اَشُد » را به معنی کمال جسمی و « استواء » را به معنی کمال عقلی و فکری دانسته اند .

در حدیثی از امام صادق که در کتاب « معانی الاخبار » نقل شده ، می خوانیم : « " اَشُد" 18 سالگی است و " استواء" زمانی است که محاسن بیرون آید » .

در میان این تعبیرات تفاوت زیادی نیست و از مجموعه آن باتوجه به معنی لغوی این دو واژه ، تکامل نیروهای جسمی و فکری و روحی استفاده می شود .

فرق میان « حُکْم » و « عِلْم » ممکن است این باشد که « حُکْم » اشاره به عقل و فهم و قدرت بر داوری صحیح است و « عِلْم » به معنی آگاهی و دانشی است که جهل با آن همراه نباشد .

تعبیر « کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ » به خوبی نشان می دهد که موسی به خاطر تقوای الهی و اعمال نیک و پاکش ، این

ص:55

شایستگی را پیدا کرده بود که خداوند پاداش علم و حکمت به او بدهد و روشن است که منظور از این علم و حکمت ، وحی و نبوت نیست، زیرا موسی آن روز با زمان وحی و نبوت فاصله زیادی داشت .

(78) سوره قَصَص

بلکه منظور همان آگاهی و روشن بینی و قدرت بر قضاوت صحیح و مانند آن است که خدا به عنوان پاکدامنی و درستی و نیکوکاری به موسی داد و از این تعبیر اجمالاً برمی آید که موسی در همان کاخ فرعون که بود ، رنگ آن محیط را هرگز به خود نگرفت و تا آن جا که درتوان داشت، به کمک حق و عدالت می شتافت، هر چند جزئیات آن امروز بر ما روشن نیست .

15 وَ دَخَلَ الْمَدینَهَ عَلی حینِ غَفْلَهٍ مِنْ اَهْلِها فَوَجَدَ فیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذی مِنْ شیعَتِهِ عَلَی الَّذی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسیفَقَضیعَلَیْهِ قالَ هذامِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ

جزء بیستم (79)

اِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبینٌ

او در موقعی که اهل شهر در غفلت بودند ، وارد شهر شد، ناگهان دومرد را دیدکه به جنگ و نزاع مشغولند ، یکی از پیروان او بود و دیگری از دشمنانش ، آن یک که از پیروان او بود، از وی در برابردشمنش تقاضای کمک کرد، موسی مُشت محکمی بر سینه او زد و کار او را ساخت ( و بر زمین افتاد و مرد ) موسی گفت : این از عمل شیطان بود که او دشمن و گمراه کننده آشکاری است .

ص:56

« وَکَزَ » از ماده « وَکْز » به معنی مشت کوبیدن است .

این شهر ، کدام شهر بوده ، روشن نیست ، اما به احتمال قوی پایتخت مصر بوده و به گفته بعضی از مفسران ، موسی بر اثر مخالفت هایی که با فرعون و دستگاه او داشت و روز به روز اوج می گرفت ، محکوم به تبعید از پایتخت مصر شد ، ولی با استفاده از فرصت خاصی که مردم درحال غفلت بودند ، وارد پایتخت گردید .

(80) سوره قَصَص

این احتمال نیز وجود دارد که منظور وارد شدن در شهر از قصر فرعون بوده باشد ، زیرا معمولاً قصرهای فراعنه را در کنار شهر که بهتر بتوانند راه های ورود و خروجش را کنترل کنند ، می ساختند .

شب ها را به غفلت نگذرانید

منظور از جمله « عَلی حینِ غَفْلَهٍ مِنْ اَهْلِها » موقعی بوده که مردم شهر کسب و کار خود را تعطیل کرده و کسی دقیقا مراقب اوضاع شهر نبود ، اما این که چه موقعی بوده ، بعضی گفته اند : در آغاز شب بوده است که مردم کسب و کار را تعطیل می کنند ، گروهی راهی خانه خود می شوند و گروهی نیز به تفریح و سرگرمی و شب نشینی مشغولند ، این همان ساعتی است که در بعضی از روایات اسلامی از آن به عنوان « ساعت غفلت » تعبیر شده است .

در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله آمده است که فرمود : « تَنَفَّلُوا فی ساعَهِ الْغَفْلَهِ وَ لَوْبِرَکْعَتَیْنِ خَفیفَتَیْنِ : در ساعت غفلت ، نماز نافله به جا آورید ولو دو رکعت مختصر باشد » .

جزء بیستم (81)

و در ذیل این حدیث آمده : « وَ ساعَهُ الْغَفْلَهِ

ص:57

ما بَیْنَ الْمَغْرِبِ وَ الْعِشاءِ » .(1)

و به راستی این ساعت ، ساعت غفلت است و بسیاری از جنایت ها و تبهکاری ها و انحرافات اخلاقی در همین ساعات آغاز شب انجام می شود .

نه مردم مشغول کسب و کارند و نه در خواب و استراحت ، بلکه یک حالت غفلت عمومی معمولاً بر شهرها مسلط می شود و رواج کار مراکز فساد نیز در همین ساعت است .

به هرحال موسی وارد شهرشد ودر آن جا با صحنه ای روبرو گردید ؛ « دو نفر مرد را دید که سخت باهم گلاویز شده اند و مشغول زد و خورد هستند که یکی از آن ها از شیعیان و پیروان موسی بود و دیگری از دشمنانش » .

(82) سوره قَصَص

تعبیر به « شیعَتِهِ » نشان می دهد که موسی از همان زمان ارتباط هایی با بنی اسرائیل برقرار کرده بود و گروهی پیرو داشت و احتمالاً آن ها را برای مبارزه با دستگاه جبار فرعون به عنوان یک هسته مرکزی برگزیده بود .

هنگامی که مرد بنی اسرائیلی چشمش به موسی افتاد ، « از موسی ( که جوانی نیرومند و قوی پنجه بود ) در برابر دشمنش تقاضای کمک کرد » .

ص:58


1- « وسایل الشیعه » ، جلد 5 ، صفحه 249 .

از درگیر شدن با دیگران پرهیز کنید

موسی به یاری او شتافت تا او را از چنگال این دشمن ظالم ستمگر که بعضی گفته اند ؛ یکی از طباخان فرعون بود و می خواست مرد بنی اسرائیلی رابرای حمل هیزم به بیگاری کشد، نجات دهد « در این جا موسی مشتی محکم بر سینه مرد فرعونی زد، اما همین یک مشت ، کار او را ساخت و بر زمین افتاد و مرد » (فَوَکَزَهُ مُوسی فَقَضی عَلَیْهِ).

جزء بیستم (83)

بدون شک موسی قصد کشتن مرد فرعونی را نداشت و از آیات بعد نیز به خوبی این معنی روشن می شود ، نه به خاطر این که آن ها مستحق قتل نبودند ، بلکه به خاطر پیامدهایی که این عمل ممکن بود برای موسی و بنی اسرائیل داشته باشد .

لذا بلافاصله موسی « گفت : این از عمل شیطان بود » .

به تعبیر دیگر او می خواست دست مرد فرعونی را از گریبان بنی اسرائیلی جدا کند، هرچند گروه فرعونیان مستحق بیش از این بودند ، اما در آن شرایط اقدام به چنین کاری مصلحت نبود و چنان که خواهیم دید ، همین امر سبب شد که دیگر نتواند در مصر بماند و راه مَدْیَن را در پیش گرفت .

16 قالَ رَبِّ اِنّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْلی فَغَفَرَ لَهُ اِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ

عرض کرد : پروردگارا ! من به خویشتن ستم کردم ، مرا ببخش، خداوند او را بخشید که او غفور و رحیم است .

(84) سوره قَصَص

موسی در این جا همان طور که در آیه قبل به آن اشاره

ص:59

شد ، از موقعیت مردمان آن شهر غفلت داشت ، وگرنه خود را در معرض این زد و خوردهای مردمی قرار نمی داد تا چنین واقع شود .

موسی در طریق حمایت از مظلومان

17 قالَ رَبِّ بِما اَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ اَکُونَ ظَهیرا لِلْمُجْرِمینَ

عرض کرد : پروردگارا ! به شکرانه نعمتی که به من دادی، من هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود .

من همیشه به یاری مظلومان و رنجدیدگان خواهم شتافت ، منظورش از این جمله این بود که من هرگز با فرعونیان مجرم و گنهکار همکاری نمی کنم و یار و پشتیبان ستمدیدگان بنی اسرائیلی خواهم بود و این که بعضی احتمال داده اند منظور از « مُجْرِم » آن مرد بنی اسرائیلی بوده باشد ، بسیار بعید به نظر می رسد .

آیا مشاجره موسی ، منافی مقام عصمت نیست ؟

مفسران بحث های دامنه داری درمورد مشاجره مرد قبطی و بنی اسرائیلی و کشته شدن قبطی به دست موسی کرده اند .

جزء بیستم (85)

البته اصل این عمل ، مسأله مهمی نبوده ، چراکه جنایتکاران فرعونی ، مفسدان بی رحمی بودندکه هزاران نوزاد بنی اسرائیلی را سر بریدند و از هیچ گونه جنایت بر بنی اسرائیل اِبا نداشتند و به این ترتیب افرادی نبودند که خونشان خصوصا برای بنی اسرائیل محترم باشد.

آن چه برای علمای تفسیر ایجاد مشکل کرده ، تعبیراتی است که خود موسی در این ماجرا مطرح می کند ، به غیر معنایی که ما آوردیم ؛

ص:60

یک جا می گوید : « هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ » .

جای دیگر می گوید : « رَبِّ اِنّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْلی : خدایا ! من بر خود ستم کردم ، مرا ببخش » .

این تعبیرات چگونه با عصمت انبیاء که حتی قبل از نبوت و رسالت باید دارای مقام عصمت باشند ، سازگار است ؟

اما باتوضیحی که در تفسیر آیات فوق دادیم ، روشن می شود که

(86) سوره قَصَص

آن چه از موسی سر زد ، وارد شدن به جایی بود که صلاح نبود وارد شود ، او با این عملش خود را به زحمت انداخت ، چراکه قتل یک قبطی به وسیله موسی ، چیزی نبود که فرعونیان به آسانی از آن بگذرند و به همین جهت بعد از آن که خداوند عمل او را مستور داشت و کسی جز آن مرد اسرائیلی از قتل قبطی خبر نداشت ، به شکرانه توفیق قتل آن دشمن خدا ، قوت بدنی خود را نعمت خدا قلمداد کرد .

در « عیون الاخبار » از امام علی بن موسی الرضا در تفسیر این آیات ، آمده است : « منظور از جمله " هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ" نزاع و جدال آن دو مرد با یکدیگر بوده که عمل شیطانی محسوب می شده، نه عمل موسی و منظور از جمله " رَبِّ اِنّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْلی" این است که من خودرا در آن جاکه نباید بگذارم، گذاردم ، من نباید وارد این شهر می شدم و منظور از جمله " فَاغْفِرْلی" این است که مرا از دشمنانت مستور دار تا بر من دست پیدا نکنند ( یکی از

ص:61

معانی غفران ، پوشانیدن است ) » .(1)

جزء بیستم (87)

18 فَاَصْبَحَ فِی الْمَدینَهِ خائِفا یَتَرَقَّبُ فَاِذَاالَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالاَْمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسیاِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبینٌ

موسی در شهر ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه ای (و در جستجوی اخبار) ناگهان دید همان کسی که دیروزاز او یاری طلبیده بود، فریاد می زند و از او کمک می خواهد، موسی به او گفت : تو آشکارا انسان گمراهی هستی .

« یَتَرَقَّبُ » از ماده « تَرَقُّب » به معنی انتظار کشیدن است و موسی در این جا در انتظار پیامدهای این حادثه بود و نیز در انتظار اخبار آن .

« یَسْتَصْرِخُ » از ماده « اِسْتِصْراخ » به معنی یاری طلبیدن است ، ولی در اصل به معنی فریاد کشیدن و یا از دیگری تقاضای فریاد زدن می باشد و این امر معمولاً ملازم با یاری طلبیدن است .

مسأله کشته شدن یکی از فرعونیان به سرعت در مصر منعکس شد

1 « نور الثقلین » ، جلد 4 ، صفحه 119 .

(88) سوره قَصَص

و شاید کم و بیش از قرائن معلوم بود که قاتل او یک بنی اسرائیلی است و شاید نام موسی هم در این میان بر سر زبان ها بود .

البته این قتل ، یک قتل ساده نبود ، جرقه ای برای یک انقلاب و یا مقدمه آن محسوب می شد و دستگاه حکومت نمی توانست به سادگی از کنار آن بگذرد که بردگان بنی اسرائیل قصد جان اربابان خود کنند .

ناگهان با صحنه تازه ای روبرو شد « و دید همان بنی اسرائیلی که

ص:62

دیروز از او یاری طلبیده بود ، فریاد می کشد و از او کمک می خواهد » و با قبطی دیگری گلاویز شده است .

اما « موسی به او گفت : تو به وضوح انسان جاهل و گمراهی هستی »، هر روز با کسی گلاویز می شوی و دردسر می آفرینی و دست به کارهایی می زنی که الآن موقع آن نیست ، ما هنوز گرفتار پیامدهای برنامه دیروز تو هستیم که امروز نیز تجدید برنامه کردی .

19 فَلَمّااَنْ اَرادَاَنْ یَبْطِشَ بِالَّذیهُوَ عَدُوٌّلَهُماقالَ یا مُوسی اَتُریدُ اَنْ تَقْتُلَنی کَما قَتَلْتَ نَفْسا بِالاَْمْسِ اِنْ تُریدُ اِلاّ اَنْ تَکُونَ جَبّارا فِی الاَْرْضِ وَ ما تُریدُ اَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحینَ

جزء بیستم (89)

و هنگامی که خواست با کسی که دشمن هردوی آن ها بود، درگیر شود و باقدرت مانع او گردد ( فریادش بلند شد ) گفت:ای موسی!می خواهی مرابکشی،همان گونه که دیروز انسانی را به قتل رساندی ؟ تو می خواهی فقط جباری در روی زمین باشی و نمی خواهی از مصلحان باشی .

ولی به هرحال مظلومی بود که در چنگال ستمگری گرفتار شده بود ( خواه در مقدمات تقصیر کرده باشد یا نه ) می بایست موسی به یاری او بشتابدو تنهایش نگذارد « اما هنگامی که موسی خواست از آن مرد بنی اسرائیلی دفاع کند ، فریاد او بلند شد و گفت : ای موسی تو می خواهی مرا بکشی همان گونه که دیروز انسانی را کشتی » ؟

از قرار معلوم « تو می خواهی فقط جباری در روی

ص:63

زمین باشی و نمی خواهی از مصلحان باشی » .

(90) سوره قَصَص

این جمله نشان می دهد که موسی قبلاً نیّت اصلاح طلبی خود را چه در کاخ فرعون و چه در بیرون آن ، اظهار کرده بود و در بعضی از روایات می خوانیم که ؛ درگیری هایی در این زمینه نیز با فرعون داشت ، لذا مرد قبطی می گوید : تو هر روز می خواهی انسانی را به قتل برسانی ، این چه اصلاح طلبی است ؟ در صورتی که اگر موسی می خواست این جبار را نیز به قتل برساند ، گامی در مسیر اصلاح بود .

به هر حال موسی متوجه شد که ماجرای دیروز افشا شده است و برای این که مشکلات بیشتری پیدا نکند ، کوتاه آمد .

20 وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ اَقْصَاالْمَدینَهِ یَسْعیقالَ یا مُوسی اِنَّ الْمَلاَءَ یَأْتَمِروُنَ بِکَ لِیَقْتُل-ُوکَ فَاخْرُجْ اِنّی لَکَ مِنَ النّاصِحینَ

(دراین هنگام)مردی ازنقطه دوردست شهر (از مرکز فرعونیان) با سرعت آمد و به موسی گفت: ای موسی! این جمعیت برای کشتنت به مشورت نشسته اند ، فورا ( از شهر ) خارج شو که من از خیرخواهان تو هستم .

جزء بیستم (91)

ماجرا به فرعون و اطرافیان او رسید و تکرار این عمل را تهدیدی بر وضع خود گرفتند ، جلسه مشورتی تشکیل دادند و حکم قتل موسی صادر شد .

در این هنگام یک حادثه غیرمنتظره موسی را از مرگ حتمی رهایی بخشید و آن این که « مردی از نقطه دوردست شهر ( از مرکز فرعونیان

ص:64

و کاخ فرعون ) به سرعت خودرا به موسی رساند و گفت : ای موسی ! این جمعیت برای کشتن تو به مشورت نشسته اند، فورا از شهر خارج شو که من از خیرخواهان تو هستم » .

این مرد ظاهرا همان کسی بود که بعدا به عنوان « مؤمن آل فرعون » معروف شد ، می گویند : نامش « حَزْقیل » بود و از خویشاوندان نزدیک فرعون محسوب می شد و آن چنان با آن ها رابطه داشت که در این گونه جلسات شرکت می کرد .

او از وضع جنایات فرعون رنج می برد و در انتظار این بود که قیامی بر ضد او صورت گیرد و او به این قیام الهی بپیپوندد .

(92) سوره قَصَص

ظاهرا چشم امید به موسی دوخته بود و در چهره او سیمای یک مرد الهی انقلابی را مشاهده می کرد ، به همین دلیل هنگامی که احساس کرد او در خطر است ، باسرعت خود را به او رسانید و موسی را از چنگال خطر نجات داد و بعدا خواهیم دید که نه تنها در این ماجرا که در ماجراهای دیگر نیز تکیه گاهی برای موسی بود و دیده تیزبینی برای بنی اسرائیل در قصر فرعون محسوب می شد .

موسی مخفیانه به سوی مدین حرکت می کند

21 فَخَرَجَ مِنْها خائِفا یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ

موسی ازشهر خارج شد،درحالی که ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه ای ، عرض کرد : پروردگارا ! مرا از این قوم ظالم رهایی بخش .

ص:65

موسی این خبر را کاملاً جدّی گرفت ، به خیرخواهی این مرد

جزء بیستم (93)

باایمان ارج نهاد و به توصیه او «ازشهرخارج شد، درحالی که ترسان بود و هرلحظه در انتظار حادثه ای» .

تمام قلب خود را متوجه پروردگار کرد و برای حل این مشکل بزرگ ، دست به دامن لطف او زد و « گفت : پروردگار من ! مرا از این قوم ظالم رهایی بخش » .

من می دانم آن ها ظالم و بی رحمند و من به دفاع از مظلومان برخاستم و از ظالمان بیگانه بودم و همان گونه که من به قدر توانایی شرّ ظالمان را از مظلومان کوتاه کرده ام ، تو نیز ای خدای بزرگ ، شرّ ظالمان را از من دفع نما .

22 وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسی رَبّی اَنْ یَهْدِیَنی سَواءَ السَّبیلِ

و هنگامی که متوجه جانب مَدْیَن شد ، گفت : امیدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدایت کند .

« تِلْقاء » در این جا به معنی سمت و جانب آمده است .

(94) سوره قَصَص

موسی تصمیم گرفت که به سوی سرزمین « مَدْیَن » که شهری در جنوب شام و شمال حجاز بود و از قلمرو مصر و حکومت فرعونیان جدا محسوب می شد ، برود ، اما جوانی که در ناز و نعمت بزرگ شده و به سوی سفری می رود که در عمرش سابقه نداشته ، نه زاد و توشه ای دارد ، نه مرکب و نه دوست و راهنمایی و پیوسته از این بیم دارد که مأموران فرا رسند و او را دستگیر کرده و به قتل رسانند ،

ص:66

وضع حالش روشن است .

آری موسی باید یک دوران سختی و شدت را پشت سر بگذارد و از تارهایی که قصر فرعون بر گِرد شخصیت او تنیده بود ، بیرون آید ، در کنار مستضعفان قرار گیرد ، درد آن ها را با تمام وجودش احساس کند و آماده یک قیام الهی به نفع آن ها و بر ضد مستکبران گردد .

ولی در این راه یک سرمایه بزرگ همراه داشت ، سرمایه ایمان و توکل بر خدا .

23 وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ اُمَّهً مِنَ النّاسِ یَسْقُونَ

جزء بیستم (95)

وَ وَجَدَ مِنْ دوُنِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذوُدانِ قالَ ما خَطْبُکُما قالَتالانَسْقیحَتّی یُصْدِرَالرِّعاءُوَاَبُوناشَیْخٌ کَبیرٌ

و هنگامی که به ( چاه ) آب مدین رسید، گروهی از مردم را در آن جا دید که چهارپایان خود را سیراب می کنند و در کنار آن ها دو زن را دید که مراقب گوسفندان خویشند ( و به چاه نزدیک نمی شوند، موسی ) به آن ها گفت : کار شما چیست؟ ( چرا گوسفندان خود را آب نمی دهید ؟ ) گفتند : ما آن ها را آب نمی دهیم تا چوپان ها همگی خارج شوند و پدرماپیرمرد مسنی است .

« تَذوُدانِ » از ماده « ذَوْد » به معنی منع کردن و جلوگیری نمودن است ، آن ها مراقب بودند که گوسفندانشان متفرق یا آمیخته با گوسفندان دیگر نشود .

« خَطْب » به معنی کار و مقصود و منظور است .

ص:67

« یُصْدِرَ » از ماده « صَدَر » به معنی خارج شدن از آبگاه است و « رِعاء » جمع « راعی » به معنی چوپان است .

(96) سوره قَصَص

در این جا در برابر « پنجمین صحنه » از این داستان قرار می گیریم و آن صحنه ورود موسی به شهر مَدْیَن است ... .

این جوان پاکباز چندین روز در راه بود ، راهی که هرگز از آن نرفته بود و با آن آشنایی نداشت ، حتی به گفته بعضی ناچار بود با پای برهنه این راه را طی کند ، گفته اند : هشت روز در راه بود ، آن قدر راه رفت که پاهایش آبله کرد .

برای رفع گرسنگی از گیاهان بیابان و برگ درختان استفاده می نمود و در برابر این همه مشکلات و ناراحتی ها ، تنها یک دلخوشی داشت و آن این که به لطف پروردگار از چنگال ظلم فرعونی رهایی یافته است .

کم کم دورنمای « مَدْیَن » در افق نمایان شد و موجی از آرامش بر قلب او نشست ، نزدیک شهر رسید ، اجتماع گروهی نظر او را به خود جلب کرد ، به زودی فهمید این ها شبان هایی هستند که برای آب دادن به گوسفندان ، اطراف چاه آب اجتماع کرده اند .

جزء بیستم (97)

« و در کنار آن ها دو زن را دید که گوسفندان خود را مراقبت می کنند ، اما به چاه نزدیک نمی شوند » .

وضع این دختران باعفت که در گوشه ای ایستاده اند و کسی به داد آن ها نمی رسد و یک مشت شبان گردن کلفت تنها در فکر گوسفندان خویشند و نوبت به دیگری نمی دهند ، نظر موسی را جلب

ص:68

کرد ، نزدیک آن دو آمد و « گفت : کار شما چیست » ؟ چرا پیش نمی روید و گوسفندان را سیراب نمی کنید ؟

برای موسی این تبعیض و ظلم و ستم ، این بی عدالتی و عدم رعایت حق مظلومان که در پیشانی شهر مدین به چشم می خورد ، قابل تحمل نبود ، او مدافع مظلومان بود و به خاطر همین کار ، به کاخ فرعون و نعمت هایش پشت پا زده و از وطن آواره گشته بود ، او نمی توانست راه و رسم خود را ترک گفته و در برابر بی عدالتی ها سکوت کند .

دختران در پاسخ او « گفتند : ما گوسفندان خود را سیراب نمی کنیم

(98) سوره قَصَص

تا چوپانان همگی حیوانات خود را آب دهند و خارج شوند » و ما از باقی مانده آب استفاده کنیم .

و برای این که این سؤال برای موسی بی جواب نماند که چرا پدر این دختران عفیف ، آن ها را به دنبال این کار فرستاده ، افزودند : « پدر ما پیرمرد مسنّی است » ، پیرمردی شکسته و سالخورده ، نه خود او قادر است گوسفندان را آب دهد و نه برادری داریم که این مشکل را متحمل گردد و برای این که سربار مردم نباشیم ، چاره ای جز این نیست که این کار را ما انجام دهیم .

24 فَسَقی لَهُما ثُمَّ تَوَلّی اِلَی الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ اِنّی لِما اَنْزَلْتَ اِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقیرٌ

موسی به ( گوسفندان ) آن ها آب داد ، سپس رو به سوی سایه آورد و عرض کرد: پروردگارا! هر خیر و نیکی بر من فرستی ، من به آن نیازمندم .

ص:69

موسی از شنیدن این سخن سخت ناراحت شد ، چه بی انصاف مردمی هستند که تمام در فکر خویشند و کمترین حمایتی از مظلوم نمی کنند .

جزء بیستم (99)

جلو آمد، دلو سنگین را گرفت و در چاه افکند، دلوی که می گویند : چندین نفر می بایست آن را ازچاه بیرون بکشند، را باقدرت بازوان نیرومندش یک تنه ازچاه بیرون آورد و « گوسفندان آن دورا سیراب کرد » .

می گویند : هنگامی که نزدیک آمد و جمعیت را کنار زد ، به آن ها گفت : شما چه مردمی هستید که به غیر از خودتان ، به کسی نمی اندیشید ؟ جمعیت کنار رفتند و دلو را به او دادند و گفتند : « بسم اللّه » ، اگر می توانی آب بکش ، چراکه می دانستند دلو به قدری سنگین است که تنها با نیروی ده نفر از چاه بیرون می آید ، آن ها موسی را تنها گذاشتند ، ولی موسی با این که خسته و گرسنه و ناراحت بود ، نیروی ایمان به یاریش آمد و بر قدرت جسمیش افزود و باکشیدن یک دلو از چاه ، همه گوسفندان آن دو را سیراب کرد .

« سپس به سایه روی آورد و به درگاه خدا عرض کرد : خدایا ! هر خیر و نیکی بر من فرستی ، من به آن نیازمندم » .

(100) سوره قَصَص

آری او خسته و گرسنه بود ، او در آن شهر غریب و تنها بود و پناهگاهی نداشت ، اما در عین حال بی تابی نمی کند ، آن قدر مؤدب است که حتی به هنگام دعا کردن ، صریحا نمی گوید : خدایا چنین و چنان کن ، بلکه می گوید : « هر خیری که بر من فرستی ، به آن نیازمندم » یعنی تنها احتیاج و نیاز خود را بازگو می کند و بقیه را به

ص:70

لطف پروردگار وامی گذارد .

یک کار نیک درهای خیرات را به روی موسی گشود

25 فَجاءَتْهُ اِحْدیهُما تَمْشی عَلَی اسْتِحْیاءٍ قالَتْ اِنَّ اَبی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ اَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا فَلَمّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ

ناگهان یکی ازآن دو به سراغ او آمد، در حالی که با نهایت حیا گام برمی داشت و گفت: پدرم از تو دعوت می کند تا

جزء بیستم (101)

مزدسیراب کردن گوسفندان برای مارابه توبپردازد،هنگامی که موسی نزد او (شعیب) آمد و سرگذشت خودراشرح داد ، گفت : نترس ، از قوم ظالم نجات یافتی .

اما کار خیر را بنگر که چه قدرت نمایی می کند ، چه برکات عجیبی دارد ، یک قدم برای خدا برداشتن و یک دلو آب از چاه برای حمایت مظلوم ناشناخته ای کشیدن ، فصل تازه ای در زندگانی موسی می گشاید و یک دنیا برکات مادی و معنوی برای او به ارمغان می آورد ، گمشده ای را که می بایست سالیان دراز به دنبال آن بگردد ، در اختیارش می گذارد .

و آغاز این برنامه زمانی بود که ملاحظه کرد « یکی از آن دو دختر که با نهایت حیا گام برمی داشت و پیدا بود از سخن گفتن با یک جوان بیگانه شرم دارد ، به سراغ او آمد و تنها این جمله را گفت : پدرم از تو دعوت می کند تا پاداش و مزد آبی را که از چاه برای گوسفندان ما کشیدی ، به تو بدهد » .

ص:71

برق امیدی در دل او جهید ، گویا احساس کرد واقعه مهمی در

(102) سوره قَصَص

شُرُف تکوین است و با مرد بزرگی روبرو خواهد شد ، مرد حق شناسی که حاضر نیست زحمت انسانی ، حتی به اندازه کشیدن یک دلو آب ، بدون پاداش بماند ، او باید یک انسان نمونه ، یک مرد آسمانی و الهی باشد ، ای خدای من ! چه فرصت گرانبهایی .

آری این پیرمرد کسی جز شعیب پیامبر خدا نبود که سالیان دراز مردم را در این شهر به خدا دعوت کرده و نمونه ای از حق شناسی و حق پرستی بود ، امروز که می بیند دخترانش زودتر از هر روز به خانه بازگشتند ، جویا می شود و هنگامی که از جریان کار آگاه می گردد ، تصمیم می گیرد دَیْن خود را به این جوان ناشناس، ادا کند .

خانم های نامحرم پشت سر مردها حرکت کنند

موسی حرکت کرد و به سوی خانه شعیب آمد ، طبق بعضی از روایات ، دختر برای راهنمایی از پیش رو حرکت می کرد و موسی از پشت سرش ، باد بر لباس دختر می وزید و ممکن بود لباس را از اندام او کنار زند ، حیا و عفت موسی اجازه نمی داد چنین شود ، به دختر گفت : من از جلو می روم بر سر دوراهی ها و چند راهی ها ، مرا راهنمایی کن .(1)

جزء بیستم (103)

موسی وارد خانه شعیب شد ، خانه ای که نور نبوت از آن ساطع است و روحانیت از همه جای آن نمایان ، پیرمردی باوقار ،

ص:72


1- « تفسیر ابوالفتوح رازی » ، ذیل آیات مورد بحث .

با موهای سفید در گوشه ای نشسته ، به موسی خوش آمد گفت .

ازکجا می آیی ؟ چه کاره ای ؟ در این شهر چه می کنی ؟ هدف و مقصودت چیست ؟ چرا تنها هستی؟ و از این گونه سؤالات .

موسی ماجرای خود را برای شعیب بازگوکرد .

قرآن می گوید : « هنگامی که موسی نزد او آمد و سرگذشت خود را برای وی شرح داد ، گفت : نترس ، از جمعیت ظالمان رهایی یافتی » .

سرزمین ما از قلمرو آن ها بیرون است و آن ها دسترسی به این جا ندارند ، کمترین وحشتی به دل راه مده ، تو در یک منطقه امن و امان قرارداری، ازغربت و تنهایی رنج نبر، همه چیز به لطف خدا حل می شود .

(104) سوره قَصَص

موسی به زودی متوجه شد که استاد بزرگی پیدا کرده که چشمه های زلال علم و معرفت و تقوا و روحانیت از وجودش می جوشد و می تواند او را به خوبی سیراب کند .

شعیب نیز احساس کرد شاگرد لایق و مستعدّی یافته که می تواند علوم و دانش ها و تجربیات یک عمر خود را به او منتقل سازد ، آری به همان اندازه که شاگرد از پیدا کردن یک استاد بزرگ ، لذت می برد ، استاد هم از یافتن یک شاگردلایق، خوشحال بود .

درس های آموزنده پنجگانه از داستان موسی برای نوجوانان عزیز

در این بخش از سرگذشت موسی درس های آموزنده فراوانی است ؛

پیامبران الهی همیشه حامی مظلومان بوده اند ، موسی چه

ص:73

در زمانی که در مصر بود و چه وقتی که به مدین آمده ، هرجا صحنه ظلم و ستمی را می دید ، ناراحت می شد و به یاری مظلوم می شتافت ، چراکه یکی از اهداف بعثت انبیاء ، همین حمایت از مظلومان است .

جزء بیستم (105)

انجام یک کار کوچک برای خدا ، چه پربرکت است ، موسی یک دلو آب از چاه کشید و انگیزه ای جزجلب رضای خالق نداشت ، اما چه قدر این کار کوچک ، پربرکت بود ، زیرا همان سبب شد که به خانه شعیب پیامبر بزرگ خدا راه پیدا کند ، از غربت رهایی یابد ، پناهگاهی مطمئن پیدا کند ، غذا و لباس و همسری پاکدامن نصیب او شود ، و از همه مهم تر این که مکتب انسان ساز شعیب آن پیر روشن ضمیر را در مدت ده سال ببیند و آماده رهبری خلق شود .

مردان خدا هیچ خدمتی خصوصا خدمت زحمتکشان را بی اجر و مزدنمی گذارندوبه همین دلیل شعیب پیامبر، تا خدمت این جوان ناشناس را شنید ، آرام نگرفت ، فورا به سراغ او فرستادتا مزدش رابدهد.

این نکته نیز در زندگی وی قابل توجه است که همیشه به یاد خدا و متوجه درگاه او بود و حل هر مشکلی را از او می خواست .

(106) سوره قَصَص

هنگامی که مرد قبطی را کشت و خطری او را تهدید کرد ، فورا از خدا تقاضای جلوگیری از خطر را کرد و گفت : « پروردگارا ! من خود را در معرض خطر بردم ، مرا نجات ده » .

و به هنگامی که از مصر بیرون آمد ، عرض کرد : « خداوندا ! مرا از قوم ستمکار نجات ده » .

و به هنگامی که متوجه سرزمین مَدْیَن شد ، گفت : « امیدوارم

ص:74

پروردگارم مرا به راه راست هدایت کند » .

و هنگامی که گوسفندان شعیب را سیراب کرد و در سایه او آرمید ، عرض کرد : « پروردگارا ! هر خیری بر من نازل کنی ، من نیازمندم » .

مخصوصا این دعای اخیرکه در بحرانی ترین لحظات زندگی او بود ، به قدری مؤدبانه و توأم با آرامش و خونسردی بود که حتی نگفت : خدایا ! نیازهای مرا برطرف گردان ، بلکه تنها عرض کرد : من محتاج خیر و احسان تو هستم .

تصور نشود که موسی فقط در سختی ها در فکر پروردگار

جزء بیستم (107)

بود ، که در قصر فرعون در آن ناز و نعمت نیز خدا را فراموش نکرد ، لذا در روایات می خوانیم : روزی در مقابل فرعون عطسه زد و بلافاصله « اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمین » گفت ، فرعون از شنیدن این سخن ناراحت شد و به او سیلی زد و موسی نیز متقابلاً ریش بلند او را گرفت و کشید ، فرعون سخت عصبانی شد و تصمیم بر کشتن او گرفت ، ولی همسرش به عنوان این که او کودکی خردسال است و متوجه کارهای خود نیست ، او را از مرگ نجات داد .(1)

موسی در خانه شعیب

26 قالَتْ اِحْدیهُما یا اَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ اِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الاَْمینُ

یکی از آن دو ( دختر ) گفت : پدرم ! او را استخدام کن ،

ص:75

چرا که بهترین کسی را که می توانی استخدام کنی ، آن کس است که قوی و امین باشد .

1 « نور الثقلین » ، جلد 4 ، صفحه 117 .

(108) سوره قَصَص

این ششمین صحنه از زندگی موسی در این ماجرای بزرگ است .

موسی به خانه شعیب آمد ، خانه ای ساده و روستایی ، خانه ای پاک و مملو از معنویت ، بعد از آن که سرگذشت خود را برای شعیب بازگو کرد ، یکی از دخترانش زبان به سخن گشود و با این عبارت کوتاه و پرمعنی به پدر پیشنهاد استخدام موسی برای نگهداری گوسفندان را داد ، « گفت : ای پدر ! این جوان را استخدام کن ، چراکه بهترین کسی که می توانی استخدام کنی ، این فرد است که قوی و امین می باشد » ، او هم امتحان نیرومندی خود را داده و هم پاکی و درستکاری را .

دختری که در دامان یک پیامبر بزرگ پرورش یافته ، باید این چنین مؤدبانه و حساب شده سخن بگوید و در عبارتی کوتاه و با کمترین الفاظ حق سخن را ادا کند .

این دختر از کجا می دانست که این جوان هم نیرومند است و هم درستکار ، با این که نخستین بار که او را دیده ، بر سر چاه بوده و سوابق زندگیش برای او روشن نیست .

جزء بیستم (109)

پاسخ این سؤال معلوم است ؛ قوت او را به هنگام کنار زدن چوپان ها از سر چاه برای گرفتن حق این مظلومان و کشیدن دلو سنگین یک تنه از چاه فهمیده بود و امانت و درستکاریش آن زمان روشن شد که درمسیر خانه شعیب راضی نشد دختر جوانی پیش روی او راه رود ،

ص:76

چرا که باد ممکن بود لباس او را جابه جا کند .

به علاوه از خلال سرگذشت صادقانه ای که برای شعیب نقل کرد ، هم قدرت او در مبارزه با قبطیان روشن می شد و هم امانت و درستی او که هرگز با جباران سازش نکرد و روی خوش نشان نداد .

دو شرط اساسی برای مدیریت صحیح

در جمله کوتاهی که در آیات فوق از زبان دخترشعیب در مورد استخدام موسی آمده بود ، مهم ترین واصولی ترین شرایط مدیریت به صورت کلی و فشرده خلاصه شده بود ؛ قدرت و امانت .

(110) سوره قَصَص

بدیهی است منظور از قدرت ، تنها قدرت جسمانی نیست ، بلکه مراد قدرت و قوت بر انجام مسؤولیت است .

یک پزشک قوی و امین ، پزشکی است که از کار خود آگاهی کافی و بر آن تسلط کامل داشته باشد .

یک مدیر قوی ، کسی است که حوزه مدیریت خودرا به خوبی بشناسد، از « انگیزه ها » باخبر باشد ، در « برنامه ریزی » مسلط و از « ابتکار » سهم کافی و در « تنظیم کارها » مهارت لازم را داشته باشد، «هدف ها را روشن کند» و نیروهارا برای رسیدن به هدف « بسیج » نماید.

در عین حال « دلسوز » ، « خیرخواه » ، « امین » و « درستکار » باشد .

آن ها که در سپردن مسؤولیت ها و کارها تنها به امانت و پاکی قناعت می کنند ، به همان اندازه در اشتباهندکه برای پذیرش مسؤولیت، داشتن تخصص را کافی بدانند .

« متخصصان خائن و آگاهان نادرست » همان ضربه را

ص:77

می زنند که « درستکاران ناآگاه و بی اطلاع » .

جزء بیستم (111)

اگر بخواهیم کشوری را تخریب کنیم ، باید کارها را به دست یکی از این دو گروه بسپاریم ؛ مدیران خائن و پاکان غیرمدیر ، و نتیجه هر دو یکی است .

منطق اسلام این است که هرکار باید به دست افرادی نیرومند و توانا و امین باشد ، تا نظام جامعه به سامان رسد و اگر در علل زوال حکومت ها در طول تاریخ بیندیشیم ، می بینیم که عامل اصلی ، سپردن کار به دست یکی از دو گروه فوق بوده است .

جالب این که در برنامه های اسلامی در همه جا « علم » و « تقوا » در کنار هم قرار دارد ، مرجع تقلید باید « مجتهد » و « عادل » باشد ، قاضی و رهبر باید « مجتهد » و « عادل » باشد ( البته درکنار این دو شرط ، شرایط دیگری نیز هست ، اما اساس و پایه، این دو است ؛ « علم و آگاهی » توأم با « عدالت و تقوا » ) .

پیشنهاد ازدواج از طرف پدر و بستگان دختر به پسر ، بلامانع است

(112) سوره قَصَص

27 قالَ اِنّی اُریدُ اَنْ اُنْکِحَکَ اِحْدَی ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلی اَنْ تَأْجُرَنی ثَمانِیَ حِجَجٍ فَاِنْ اَتْمَمْتَ عَشْرا فَمِنْ عِنْدِکَ وَ ما اُریدُ اَنْ اَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنی اِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّالِحینَ

( شعیب ) گفت : من می خواهم یکی از این دو دخترم را به همسری تو درآورم ، به این شرط که هشت سال برای من

ص:78

کار کنی و اگر آن را تا ده سال افزایش دهی ، محبتی از ناحیه تو است ، من نمی خواهم کار سنگینی بر دوش تو بگذارم و ان شاء اللّه مرا از صالحان خواهی یافت .

28 قالَ ذلِکَ بَیْنی وَ بَیْنَکَ اَیَّمَا الاَْجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ وَ اللّهُ عَلی ما نَق-ُولُ وَکیلٌ

(موسی)گفت:(مانعی ندارد)این قراردادی میان من و تو باشد، البته هرکدام از این دو مدت را انجام دهم، ستمی بر من نخواهد بود ( و من در انتخاب آن آزادم ) و خدا بر آن چه ما می گوییم ، گواه است .

جزء بیستم (113)

« حِجَج » جمع « حِجَّه » است و « حِجَّه » به معنی یک سال است ، نظر به این که معمول عرب این بودکه در هرسال یک حج به جامی آوردند و اززمان ابراهیم به یادگارمانده بود.

نام دختران شعیب را «صفوره» (صفورا) و «لیا» نوشته اند که اولی با موسی ازدواج کرد .(1)

از این داستان استفاده می شود آن چه امروز در میان ما رایج شده که پیشنهاد پدر و کسان دختر را در مورد ازدواج با پسر عیب می دانند ، درست نیست ، هیچ مانعی ندارد کسان دختر شخصی را که لایق همسری فرزندشان می دانند ، پیدا کنند و به او پیشنهاد دهند همان گونه که شعیب چنین کرد و در حالات بعضی از

ص:79


1- «مجمع البیان»، جلد 7، صفحه 249 .

بزرگان اسلام نظیر آن دیده شده است .

(114) سوره قَصَص

29 فَلَمّا قَضی مُوسَی الاَْجَلَ وَ سارَ بِاَهْلِهِ انَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ نارا قالَ لاَِهْلِهِ امْکُثُوا اِنّی انَسْتُ نارا لَعَلّی اتیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ اَوْ جَذْوَهٍ مِنَ النّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ

هنگامی که موسی مدت خود را به پایان رساند و همراه خانواده اش ( از مَدین به سوی مصر ) حرکت کرد ، از جانب طور آتشی دید ، به خانواده اش گفت : درنگ کنید، من آتشی دیدم، می روم شاید خبری برای شما بیاورم، یا شعله ای از آتش، تا با آن گرم شوید.

« انَسْتُ » از ماده « ایناس » به معنی مشاهده کردن و دیدن توأم با یک نوع آرامش و انس است ، « جَذْوَه » به معنی قطعه ای از آتش است و بعضی گفته اند : به قطعه بزرگی از هیزم گفته می شود .

در این جا به هفتمین صحنه از این داستان می رسیم ؛

هیچ کس دقیقا نمی داند در این ده سال بر موسی چه گذشت ،

جزء بیستم (115)

اما بدون شک این ده سال از بهترین سال های عمر موسی بود ، سال هایی گوارا ، شیرین و آرام بخش ، سال های سازندگی و آمادگی برای یک مأموریت بزرگ .

در حقیقت ضرورت داشت که موسی یک دوران ده ساله را در غربت و در کنار یک پیامبر بزرگ بگذراند و شبانی کند ، تا اگر خوی کاخ نشینی بر فکر و جان او اثر گذاشته است ، به کلی شستشو شود ،

ص:80

موسی باید در کنار کوخ نشینان باشد ، از دردهای آن ها آگاه گردد و برای مبارزه با کاخ نشینان آماده شود .

از سوی دیگر موسی باید زمان طولانی برای تفکر در اسرار آفرینش و خودسازی در اختیار داشته باشد ، کجا بهتر از بیابان مدین و کجا بهتر از خانه شعیب بود ؟

مأموریت یک « پیامبر اولوا العزم » ساده نیست که به آسانی بتوان عهده دار آن شد ، بلکه می توان گفت : مأموریت موسی بعد از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در میان پیامبران از یک نظر از همه سنگین تر بود ، مبارزه با بزرگ ترین جباران روی زمین کردن و به اسارت قوم بزرگی پایان بخشیدن و آثار فرهنگ اسارت را از روح آن ها شستشو دادن ، کار آسانی نیست .

(116) سوره قَصَص

در تورات و همچنین در روایات اسلامی آمده که شعیب برای قدردانی از زحمات موسی قرار گذاشته بود گوسفندانی که با علایم مخصوص متولد می شوند ، را به او ببخشد ، اتفاقا در آخرین سال که موسی عزم داشت با شعیب خداحافظی کند و به سوی مصر بازگردد ، تمام یا غالب نوزادان گوسفند با همان ویژگی متولد شدند (1)و شعیب نیز با کمال میل آن هارا به موسی داد .

بدیهی است موسی به این قانع نیست که تا پایان عمر شبانی کند ، هرچند محضر شعیب برای او بسیار مغتنم بود ، او باید به یاری قوم خود

ص:81


1- « اعلام قرآن » ، صفحه 409 .

بشتابد که در زنجیر اسارت گرفتارند و در جهل و نادانی و بی خبری غوطه ورند .

جزء بیستم (117)

سرانجام اثاث و متاع و گوسفندان خود را جمع آوری کرد و بار سفر را بست .

ضمنا از تعبیر « اَهْل » که در آیات متعددی از قرآن آمده ، استفاده می شودکه موسی غیراز همسرش در آن جا فرزند یا فرزندانی همراه داشت ، روایات اسلامی نیز این معنی را تأیید می کند و در تورات در سِفْر خروج به آن تصریح شده است ، به علاوه همسرش در آن موقع باردار بود .

او به هنگام بازگشت ، راه را گم کرد و شاید به این دلیل بود که برای گرفتارنشدن در چنگال متجاوزان شام از بیراهه می رفت .

از جمله « اتیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ » ( خبری بیاورم ) استفاده می شود که او راه را گم کرده بود و از جمله « لَعَلَّکُمْ تَصْطَل-ُونَ » به دست می آید که شبی سرد و ناراحت کننده بود .

درآیه سخنی ازوضع همسرموسی به میان نیامده، ولی مشهور درتفاسیر و روایات این است که او باردار بود و در آن لحظه درد زاییدن به او دست داد و موسی از این نظر نیز نگران بود .

(118) سوره قَصَص

نخستین جرقه وحی

30 فَلَمّا اَتیها نُودِیَ مِنْ شاطِی ءِ الْوادِ الاَْیْمَنِ فِی الْبُقْعَهِ الْمُبارَکَهِ مِنَ الشَّجَرَهِ اَنْ یا مُوسی اِنّی اَنَا اللّهُ رَبُّ الْعالَمینَ

ص:82

هنگامی که به سراغ آتش آمد ، ناگهان از ساحل راست وادی در آن سرزمین بلند و پربرکت ازمیان یک درخت نداداده شدکه؛ ای موسی! منم خداوند، پروردگارجهانیان.

« شاطِی ء » به معنی ساحل و « وادی » به معنی دره یا محل عبور سیلاب و « اَیْمَن » به معنی راست و صفت است برای « شاطِی ء » و «بُقْعَه» به معنی قطعه زمینی است که نسبت به اطرافش مشخص است.

هنگامی که به سراغ آتش آمد ، دید آتشی است نه همچون آتش های دیگر خالی از حرارت و سوزندگی ، یکپارچه نور و صفا ، در همین حال که موسی سخت در تعجب فرو رفته بود ، ناگهان از ساحل راست وادی در آن سرزمین بلند و پربرکت ، از میان یک درخت ندا داده شد که ؛ ای موسی ! منم خداوند پروردگار عالمیان .

جزء بیستم (119)

بی شک خدا قدرت دارد امواج صوتی را در هرچیز بخواهد ، بیافریند ، در این جا در میان درخت ایجاد کرد ، چراکه می خواهد با موسی سخن بگوید و موسی جسم است و دارای گوش و نیازمند به امواج صوتی ، البته بسیاری اوقات پیامبران از طریق الهام درونی وحی را می گرفتند و گاه در خواب ، ولی گاهی نیز از طریق شنیدن امواج صوتی بوده است و به هرحال به هیچ وجه جای این توهم نیست که برای خدا جسمی قائل شویم .

در بعضی از روایات آمده که موسی هنگامی که نزدیک آتش رسید ، دقت کرد ، دید از درون شاخه سبزی آتش می درخشد و لحظه به لحظه پرفروغ تر و زیباتر می شود ، با شاخه کوچکی که در دست

ص:83

داشت ، خم شد تا کمی از آن برگیرد ، آتش به سوی او آمد ، وحشت کرد و عقب رفت ، گاه او به سوی آتش می آمد و گاه آتش به سوی او ، که ناگهان ندایی برخاست و بشارت وحی به او داد و به این ترتیب از قرائن غیرقابل انکار برای موسی روشن شد که این ندا ، ندای الهی است و نه غیر آن .

(120) سوره قَصَص

31 وَ اَنْ اَلْقِ عَصاکَ فَلَمّارَاها تَهْتَزُّ کَاَنَّها جانٌّ وَلّی مُدْبِرا وَ لَمْ یُعَقِّبْ یامُوسی اَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ اِنَّکَ مِنَ الاْمِنینَ

عصایت را بیفکن ، هنگامی که ( عصا را افکند ) نگاه کرد و دید همچون ماری باسرعت حرکت می کند ، ترسید و به عقب برگشت و حتی پشت سر خود را نگاه نکرد ( به او گفته شد:) برگرد و نترس، تو در امان هستی .

« جانّ » در اصل به معنی موجود ناپیدا است و به مارهای کوچک « جانّ » گفته می شود ، چون به صورت ناپیدایی از لابلای علف ها و شیارهای زمین می گذرند، البته در بعضی دیگر از آیات قرآن به «ثُعْبانٌ مُبینٌ» ( اژدهای آشکار ) ( 107 / اعراف و 32 / شعراء ) تعبیر شده

جزء بیستم (121)

است ، این تفاوت تعبیرها ممکن است بیانگر حالات مختلف آن مار باشد که در آغاز کوچک بود و بعد به صورت اژدهایی عظیم درمی آمد، این احتمال نیز وجود دارد که موسی نخستین بار که در وادی طور آن را دید، به صورت کوچک تری بود و درمراحل بعد بزرگ تر.

32 اُسْلُکْ یَدَکَ فی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ اِلَیْکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذانِکَ بُرْهانانِ مِنْ

ص:84

رَبِّکَ اِلی فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ اِنَّهُمْ کانُوا قَوْما فاسِقینَ

دستت را در گریبانت فرو بر، هنگامی که خارج می شود، سفید و درخشنده است و بدون عیب و نقص و دستهایت را بر سینه ات بگذار تا ترس و وحشت از تو دور شود، این دوبرهان روشن از پروردگارت به سوی فرعون و اطرافیان او است که آن ها قوم فاسقی هستند.

معجزه نخستین ، آیتی از وحشت بود ، سپس به او دستور داده می شود که به سراغ معجزه دیگرش برود که آیتی از نور و امید است و مجموع آن دو ، ترکیبی از « انذار » و « بشارت » خواهد بود ، به او فرمان داده شد ؛ « دست خود را در گریبانت کن و بیرون آور ، هنگامی که خارج می شود ، سفید و درخشنده است ، بدون عیب و نقص » .

(122) سوره قَصَص

مشاهده این خارق عادات عجیب ، در آن شب تاریک و در آن بیابان خالی ، موسی را سخت تکان داد و برای این که آرامش خویش را بازیابد ، دستور دیگری به او داده شد ؛ « دست هایت را بر سینه بگذار تا قلبت آرامش خود را بازیابد » .

تعبیر « جَناح » ( بال ) به جای دست ، تعبیر زیبایی است که شاید هدف از آن ، تشبیه حالت آرامش انسان به حالت پرنده ای باشد که به هنگام مشاهده امر وحشتناک ، بال و پر می زند، اما وقتی آرامش خود را باز یافت ، بال و پر خود را جمع می کند .

سپس همان ندا به موسی گفت : « فَذانِکَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّکَ اِلی فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ اِنَّهُمْ کانُوا قَوْما فاسِقینَ » .

ص:85

آری این گروه از طاعت پروردگار خارج شده اند و طغیان را به حد اعلی رسانده اند ، وظیفه تو است که آن ها را نصیحت کنی و اندرز گویی و اگر مؤثر نشد ، با آن ها مبارزه نمایی .

جزء بیستم (123)

33 قالَ رَبِّ اِنّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسا فَاَخافُ اَنْ یَقْتُل-ُونِ

عرض کرد : پروردگارا ! من از آن ها یک تن را کشته ام، می ترسم مرا به قتل رسانند .

در این جا موسی به یاد حادثه مهم زندگیش در مصر افتاد ، حادثه کشتن مرد قبطی و بسیج نیروهای فرعونی برای تلافی خون او ، گرچه موسی به خاطر حمایت مظلومی با این ظالم ، گلاویز شده بود ، ولی این ها در منطق فرعون معنی نداشت ، او هنوز هم تصمیم دارد اگر موسی را پیدا کند ، بدون چون و چرا او را به قتل برساند .

34 وَ اَخی هاروُنُ هُوَ اَفْصَحُ مِنّی لِسانا فَاَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءا یُصَدِّقُنی اِنّی اَخافُ اَنْ یُکَذِّبُونِ

و برادرم هارون زبانش از من فصیح تر است ، او را همراه من بفرست تا یاور من باشد و مرا تصدیق کند، می ترسم مرا تکذیب کنند .

(124) سوره قَصَص

« اَفْصَح » از ماده « فصیح » در اصل به معنی خالص بودن چیزی است و به سخن خالص و گویا که خالی از هرگونه حشو و زواید باشد ، فصیح گفته می شود .

«رِدْء» به معنی معین ویاور است .

به هر حال از آن جا که این مأموریت بسیار بزرگ بود

ص:86

و موسی می خواست هرگز با شکست مواجه نشود ، این تقاضا را از خداوند بزرگ کرد .

35 قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِاَخیکَ وَ نَجْعَلُ لَکُما سُلْطانا فَلا یَصِلُونَ اِلَیْکُما بِآیاتِنا اَنْتُما وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغالِبُونَ

فرمود : بازوان تو را به وسیله برادرت محکم می کنیم و برای شما سلطه و برتری قرار می دهیم و به برکت آیات ما بر شما دست نمی یابند ، شما و پیروانتان پیروزید .

چه نوید بزرگی ، و چه بشارت عظیمی ، نوید و بشارتی که قلب موسی را گرم و عزم او را جزم و اراده او را محکم و آهنین ساخت که اثرات روشن آن را در فرازهای آینده از این داستان خواهیم دید .

جزء بیستم (125)

موسی در برابر فرعون

36 فَلَمّاجاءَهُمْ مُوسیبِآیاتِنابَیِّناتٍ قالُوا ماهذااِلاّ سِحْرٌ مُفْتَرًی وَ ما سَمِعْنا بِهذا فی ابائِنَا الاَْوَّلینَ

هنگامی که موسی با معجزات روشن ما به سراغ آن ها آمد، گفتند : این چیزی جز سِحر نیست که به دروغ به خدا بسته شده ، ما هرگز چنین چیزی در نیاکان خود نشنیده ایم .

در این جا با هشتمین صحنه از این ماجرای بزرگ روبرو می شویم .

موسی فرمان نبوت را در آن شب تاریک و در آن سرزمین مقدس از خداوند دریافت نمود ، به مصر آمد و برادرش هارون را باخبر ساخت و پیام این رسالت بزرگ را به او رسانید ، هردو به سراغ فرعون رفتند و بعد از زحمت زیاد توانستند با شخص او روبرو شوند ،

ص:87

درحالی که اطرافیان و خاصانش گرداگرد او را گرفته بودند ، موسی دعوت الهی را به آن ها ابلاغ کرد ، اکنون ببینیم عکس العمل آن ها در برابر پیام حق چه بود ؟

(126) سوره قَصَص

آن ها در برابر معجزات بزرگ موسی ، به همان حربه ای متوسل شدند که همه جباران و گمراهان در طول تاریخ در برابر معجزات انبیاء به آن متوسل می شدند ، حربه سِحْر ، چراکه آن خارق عادت بود و این هم خارق عادت، « لکن این کجا و آن کجا » ؟

ساحران افراد منحرف و دنیاپرستی هستند که اساس کارشان بر تحریف حقایق است و با این نشانه به خوبی می توان آن ها را شناخت ، درحالی که دعوت انبیاء و محتوای آن گواه صدق معجزات آن ها است .

وانگهی ساحران چون به نیروی بشری متکی هستند ، همیشه کارشان محدود است اما پیامبران که از نیروی الهی بهره می گیرند، معجزاتشان عظیم و نامحدود می باشد .

تعبیر به « مُفْتَرًی » از ماده « فِرْیَه » به معنی تهمت و دروغ از این نظر است که می خواستند بگویند : موسی این نسبت را به دروغ بر خدا بسته است .

جزء بیستم (127)

تعبیربه این که ما هرگز چنین چیزی را در نیاکان خود نشنیده ایم با این که قبل از موسی ، آوازه دعوت نوح و ابراهیم و یوسف در آن سرزمین پیچیده بود ، یا به خاطر فاصله زیاد و بُعد عهد است و یا به خاطر این است که می خواهند بگویند : نیاکان ما نیز در مقابل چنین دعوت هایی هرگز تسلیم نشده اند .

ص:88

37 وَ قالَ مُوسی رَبّی اَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدی مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَهُ الدّارِ اِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِم-ُونَ

موسی گفت: پروردگار من از حال کسانی که هدایت را از نزد او آورده اند و کسانی که سرانجام سرای دنیا و آخرت از آنِ آن ها است ، آگاه تر است ، مسلما ظالمان ، رستگار نخواهند شد .

اشاره به این که خدا به خوبی از حال من آگاه است ، هرچند شما مرا متهم به دروغ کنید ، چگونه ممکن است خدا

(128) سوره قَصَص

چنین خارق عادتی در اختیار دروغگویی قرار دهد که مایه گمراهی بندگانش شود ، این که خدا باطن مرا می داند و این امکان را به من داده ، بهترین دلیل بر حقانیت دعوت من است .

تعبیربه«عاقِبَهُ الدّارِ»اشاره به سرانجام دار دنیا و آخرت می باشد.

موسی با این بیان منطقی و مؤدبانه ، شکست و ناکامی آن ها را در این دنیا و جهان دیگر به آن ها گوشزد کرد .

روش فرعونی انحراف افکار عمومی

38 وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا اَیُّهَا الْمَلاَءُ ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْری فَاَوْقِدْ لی یا هامانُ عَلَی الطِّینِ فَاجْعَلْ لی صَرْحا لَعَلّی اَطَّلِعُ اِلیاِلهِ مُوسی وَاِنّی لاََظُنُّهُ مِنَ الْکاذِبینَ

فرعون گفت: ای جمعیت( درباریان ! ) من خدایی جز خودم برای شما سراغ ندارم ( اما برای تحقیق بیشتر ) ای هامان آتشی بر گل بیفروز (و آجرهای محکم بساز) و برای من برج

ص:89

بلندی ترتیب ده تا از خدای موسی خبر گیرم، هرچند من

جزء بیستم (129)

گمان می کنم او از دروغگویان است .

در این جا با نهمین صحنه از این تاریخ پرماجرا و آموزنده مواجه می شویم و آن صحنه سازی فرعون به وسیله ساختن برج معروفش برای بیرون کردن موسی از میدان است.

می دانیم یکی از سنت های سیاست بازان کهنه کار ، این است که هرگاه حادثه مهمی برخلاف میلشان واقع شود، برای «منحرف ساختن افکار عمومی» از آن، فورا دست به کار آفریدن صحنه تازه ای می شوند که افکار توده ها را به خود جلب و از آن حادثه نامطلوب منحرف و منصرف کنند .

به نظر می رسد که داستان ساختن برج عظیم ، بعد از ماجرای مبارزه موسی با ساحران بوده ، چراکه از سوره مؤمن در قرآن مجید استفاده می شود که این کار در هنگامی بود که فرعونیان نقشه قتل موسی را می کشیدند و مؤمن آل فرعون به دفاع از او برخاسته بود و می دانیم قبل از مبارزه موسی با ساحران ، چنین سخنی در کار نبود ، بلکه

(130) سوره قَصَص

برنامه تحقیق درباره موسی و کوبیدن او از طریق ساحران در جریان بود و از آن جا که قرآن مجید جریان مبارزه موسی با ساحران را در سوره های طه ، اعراف ، یونس و شعراء بیان کرده است ، در این جا از بیان آن صرف نظر نموده ، تنها به مسأله بنای برج پرداخته که فقط در این سوره و سوره مؤمن مطرح شده است .

به هرحال آوازه پیروزی موسی بر ساحران درسراسر مصر

ص:90

پیچید ، ایمان آوردن ساحران به موسی نیز مزید بر علت شد ، موقعیت حکومت فرعونیان سخت به خطر افتاد ، احتمال بیدار شدن توده های دربند ، بسیار زیاد بود ، باید افکار عمومی را به هر قیمتی که هست ، از این مسأله منحرف ساخت و یک سلسله مشغولیات ذهنی که در عین حال توأم با بذل و بخشش دستگاه حکومت باشد و بتواند مردم را اغفال و تحمیق کند ، فراهم ساخت .

فرعون در این زمینه به مشورت نشست و « گفت : ای گروه اطرافیان و درباریان ! من خدایی غیر از خودم برای شما سراغ ندارم » ،

جزء بیستم (131)

خدای زمینی مسلما منم و اما دلیلی بر وجود خدای آسمان در دست نیست ، اما من احتیاط را از دست نمی دهم و به تحقیق می پردازم ، سپس رو به وزیرش هامان کرد و گفت : « هامان ! آتشی برافروز بر خشت ها ( و آجرهای محکمی بساز ) » .

« سپس قصر و برجی بسیار مرتفع برای من بساز ، تا بر بالای آن روم و خبری از خدای موسی بگیرم ، هرچند باور نمی کنم او راستگو باشد و فکر می کنم او از دروغگویان است » .

طبق بعضی از تواریخ ، « هامان » دستور داد تا زمین وسیعی برای این کاخ و برج بلند درنظر گیرند و پنجاه هزار مرد بنا و معمار برای این کار گسیل داشت و هزاران نفر کارگر برای فراهم آوردن وسایل کار مأمور کرد ، درهای خزانه را گشود و اموال زیادی در این راه مصرف کرد و کارگران زیادی را به کار گمارد ، به طوری که در همه جا سر و صدای این برج عظیم پیچید .

ص:91

هرقدر این بنا بالاتر و بالاتر می رفت ، مردم بیشتر به تماشای آن می آمدند و در انتظار این بودند که فرعون با این بنا چه خواهد کرد .

(132) سوره قَصَص

بنا به قدری بالا رفت که بر تمام اطراف مسلط شد ، بعضی نوشته اند معماران آن را چنان ساختند که از پله های مارپیچ آن ، مرد اسب سواری می توانست بر فراز برج قرار گیرد .

هنگامی که ساختمان به اتمام رسید و بیش از آن توان بالا بردن آن را نداشتند ، روزی فرعون با تشریفاتی به آن جا آمد و شخصا از برج عظیم بالا رفت ، هنگامی که بر فراز برج رسید ، نگاهی به آسمان کرد و منظره آسمان را همان گونه دید که از روی زمین صاف معمولی می دید ، کمترین تغییر و تحولی وجود نداشت .

معروف است که تیری به کمان گذاشت و به آسمان پرتاب کرد ، تیر بر اثر اصابت به پرنده ای و یا طبق توطئه قبلی خودش ، خون آلود بازگشت ، فرعون از آن جا پایین آمد و به مردم گفت : بروید و فکرتان راحت باشد ، خدای موسی را کشتم .(1)

جزء بیستم (133)

حتما گروهی از ساده لوحان و مقلّدان چشم وگوش بسته حکومت وقت ، این خبر را باور کردند و در همه جا پخش نمودند و از آن سرگرمی تازه ای برای اغفال مردم مصر ساختند .

این را نیز نقل کرده اند که این بنا دوامی نیاورد ( و طبعا نباید هم دوام بیاورد ) درهم شکست و ویران شد و گروهی را از میان برد .

ص:92


1- « تفسیر ابوالفتوح رازی » ، جلد 8 ، صفحه 462 .

39 وَاسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی الاَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا اَنَّهُمْ اِلَیْنا لا یُرْجَعُونَ

(سرانجام) فرعون و لشکریانش به ناحق در زمین استکبار کردند و پنداشتند به سوی ما بازنمی گردند .

انسان ضعیفی که گاهی قادر به دور کردن پشه ای از خود نیست و گاه یک موجود ذره بینی به نام میکروب ، نیرومندترین افراد او را به زیر خاک می فرستد ، چگونه می تواند خود را بزرگ معرفی کند و دعوی الوهیت نماید ؟

(134) سوره قَصَص

در حدیث معروف قدسی آمده است که خداوند می فرماید : «اَلْکِبْرِیاءُ رَدائی وَ الْعَظَمَهُ اِزاری فَمَنْ نازَعَنی واحِدا مِنْهُما اَلْقَیْتُهُ فِی النّارِ : بزرگی ، ردای من است و عظمت ، لباسی است که به قامت کبریایی من دوخته شده ، هرکس در این ها با من منازعه کند ، او را به دوزخ می افکنم » .(1)

بدیهی است خدا نیازی به این توصیف ها ندارد ، مهم این است که طغیانگری انسان و جنایتگری او زمانی شروع می شود که خود را گم می کند و باد کبر و غرور ، مغز او را پر سازد .

40 فَاَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الظّالِمینَ

مانیزاو و لشکریانش راگرفتیم و به دریاافکندیم، اکنون بنگر

ص:93


1- «روح المعانی»،ذیل آیات موردبحث.

پایان کار ظالمان چه شد؟

جزء بیستم (135)

آری مرگ آن ها را به دست عامل حیاتشان سپردیم و نیل را که رمز عظمت و قدرت آن ها بود، به گورستانشان مبدل ساختیم .

جالب این که تعبیر به « نَبَذْناهُمْ » از ماده « نَبْذ » می کند که به معنی دورافکندن اشیاء بی ارزش و بی مقدار است ، راستی انسان خودخواه مستکبر و جانی و جبار، چه ارزشی می تواند داشته باشد؟ آری ما این موجودات بی ارزش را از جامعه انسانی طردکردیم و صفحه زمین را از لوث وجودشان پاک ساختیم .

و در پایان آیه روی سخن را به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله کرده ، می فرماید : « فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الظّالِمینَ » .

این نگاه ، با چشم ظاهر نیست ، بلکه با چشم دل است و این تعبیر مخصوص ظالمان دیروز نیست که ستمگران امروز نیز سرنوشتی جز این ندارند .

41 وَ جَعَلْناهُمْ اَئِمَّهً یَدْعُونَ اِلَی النّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ لایُنْصَروُنَ

(136) سوره قَصَص

و ما آن ها را پیشوایانی که دعوت به آتش (دوزخ) می کنند، قرار دادیم و روز رستاخیز یاری نخواهند شد .

این تعبیر برای بعضی از مفسران مشکلی ایجاد کرده که چگونه ممکن است خداوند کسانی را پیشوایان باطل قرار دهد ؟ کار او دعوت به خیر و مبعوث ساختن امامان و پیشوایان حق است نه باطل .

ولی این مطلب پیچیده ای نیست ، زیرا ؛

ص:94

اولاً : آن ها سردسته دوزخیانند و هنگامی که گروه هایی از دوزخیان به سوی آتش حرکت می کنند ، آن ها پیشاپیش آنان در حرکتند ، همان گونه که در این جهان ، ائمه ضلال بودند ، در آن جا نیز پیشوایان دوزخند که آن جهان تجسم بزرگی است از این جهان .

ثانیا : ائمه ضلال بودن ، درحقیقت نتیجه اعمال خود آن ها است و می دانیم تأثیر هر سبب، به فرمان خدا است ، آن ها خطی را پیش گرفتند که به امامت گمراهان منتهی می شد، این وضع آن ها در رستاخیز است .

42 وَ اَتْبَعْناهُمْ فی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَهً وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحینَ

جزء بیستم (137)

در این دنیا لعنت پشت سر لعنت، نصیب آن ها کردیم و روز قیامت از زشت رویانند .

لعنت خدا که همان طرد از رحمت است و لعنت فرشتگان و مؤمنان که نفرین است ، هر صبح و شام و هر وقت و بی وقت نثار آن ها می شود . گاهی در عموم لعن ، ظالمان و مستکبران داخلند و گاه به طور خاص مورد لعن و نفرین واقع می شوند ، زیرا هرکس تاریخ آن ها را ورق می زند، بر آن ها لعن و نفرین می فرستد .

به هر حال زشت سیرتان این جهان ، زشت صورتان آن جهانند که آن روز « یَوْمُ الْبُروُز » و روز کنار رفتن پرده ها است .

43 وَ لَقَدْ اتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ مِنْ بَعْدِ ما اَهْلَکْنَا الْقُروُنَ الاْوُلیبَصائِرَلِلنّاسِ وَهُدًی وَرَحْمَهً لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّروُنَ

ما به موسی کتاب آسمانی دادیم، بعد از آن که اقوام قرون

ص:95

نخستین راهلاک کردیم، کتابی که برای مردم، بصیرت آفرین بود و مایه هدایت و رحمت ، تا متذکر شوند .

(138) سوره قَصَص

« بَصائِر » جمع « بَصیرَه » به معنی بینایی است و این جا منظور آیات و دلایلی است که موجب روشنایی قلب مؤمنان می شد و هدایت و رحمت نیز از لوازم این بصیرت است و به دنبال آن تذکر و بیداری دل های آماده .

در این بخش از آیات ، به دهمین صحنه یعنی آخرین بخش از آیات مربوط به داستان پرماجرای موسی می رسیم که سخن از نزول احکام و تورات می گوید ، یعنی زمانی که دوران « نفی طاغوت » پایان گرفته و دوران سازندگی و اثبات آغاز می شود .

در این که منظور از « قُروُن اوُلی » ( اقوام عصرهای پیشین که هلاک شدند ) در این جا کدام اقوامند ، بعضی از مفسران آن را اشاره به کفار قوم نوح و عاد و ثمود و مانند آن ها می دانند ، چراکه باگذشت زمان ، آثار انبیای پیشین محو شده بود و لازم بود کتاب آسمانی تازه ای در اختیار بشریت قرار گیرد .

جزء بیستم (139)

و بعضی اشاره به هلاکت قوم فرعون که بازماندگان اقوام پیشین بودند ، می دانند، چرا که خداوند تورات را بعد از هلاکت آن ها ، به موسی داد .

اما هیچ مانعی ندارد که جمله فوق اشاره به همه این اقوام داشته باشد .

ص:96

این اخبار غیبی را تنها خدا در اختیارت نهاد

44 وَ ماکُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِیِّ اِذْ قَضَیْنا اِلی مُوسَی الاَْمْرَ وَ ما کُنْتَ مِنَ الشّاهِدینَ

تو در جانب غربی نبودی ، هنگامی که ما فرمان نبوت را به موسی دادیم و تو از شاهدان این ماجرا نبودی ( در آن هنگام که معجزات را در اختیار موسی نهادیم ) .

سپس به بیان این حقیقت می پردازد که آن چه را درباره موسی و فرعون با تمام ریزه کاری های دقیق آن بیان کردیم ، خود دلیلی است بر حقانیت قرآن تو ، چراکه تو در این صحنه ها هرگز حاضر نبودی و این ماجراها را با چشم ندیدی ، بلکه این لطف خدا بود که این آیات را برای مردم بر تو نازل کرد .

45 وَ لکِنّا اَنْشَأْنا قُروُنا فَتَطاوَلَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ وَ ما کُنْتَ ثاوِیا فی اَهْلِ مَدْیَنَ تَتْلُوا عَلَیْهِمْ ایاتِنا وَ لکِنّا کُنّا مُرْسِلینَ

(140) سوره قَصَص

ولی مااقوامی رادراعصارمختلف خلق کردیم، اما زمان های طولانی بر آن ها گذشت ( و آثار انبیاء از دل ها محوشد، لذا تو را با کتاب آسمانیت فرستادیم ) ، تو هرگز در میان مردم مَدْیَن اقامت نداشتی تا آیات مارا به دست آوری و برای آن ها(مشرکان مکه)بخوانی، ولی مابودیم که تو را فرستادیم ( و این اخبار را در اختیارت قرار دادیم ) .

« ثاوی » از ماده « ثَوی » به معنی اقامت توأم با استقرار است

ص:97

و به همین جهت جایگاه و قرارگاه را « مَثْوی » می گویند .

جزء بیستم (141)

فاصله میان ظهورموسی و ظهور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ، حدود دوهزار سال بوده است.

46 وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ اِذْنادَیْنا وَلکِنْ رَحْمَهً مِنْ رَبِّکَ لِتُنْذِرَقَوْمامااَتیهُمْ مِنْ نَذیرٍمِنْ قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّروُنَ

تو در طرف طور نبودی ، زمانی که ما ندا دادیم ، ولی این رحمتی از سوی پروردگار تو بود ( که این اخبار را در اختیارت نهاد ) تا به وسیله آن قومی را انذار کنی که قبل از تو هیچ انذارکننده ای برای آن ها نیامده ، شاید متذکر گردند .

حوادث بیدارکننده و هشداردهنده ای راکه در اقوام دوردست واقع شده و تو حاضر و ناظر آن نبودی ، برای تو بازگو کردیم تا آن ها را برای این قوم گمراه بخوانی ، شاید مایه بیداری آن ها گردد .

در این جا این سؤال پیش می آید که چرا قرآن می گوید : هیچ انذارکننده ای قبل از تو برای این قوم ( اعراب معاصر پیامبر صلی الله علیه و آله ) نیامده ، درحالی که می دانیم هرگز روی زمین از حجت الهی خالی نمی شود و اوصیای پیامبران در میان این قوم نیز بوده اند .

(142) سوره قَصَص

در پاسخ می گوییم : منظور فرستادن پیامبر صاحب کتاب و انذارکننده آشکار است ، زیرا میان عصر حضرت مسیح وظهور پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله قرن ها طول کشید و پیامبر اولوا العزمی نیامد و همین موضوع بهانه ای به دست ملحدان و مفسدان داد .

47 وَ لَوْلا اَنْ تُصیبَهُمْ مُصیبَهٌ بِما قَدَّمَتْ اَیْدیهِمْ فَیَقُولُوا

ص:98

رَبَّنالَوْلا اَرْسَلْتَ اِلَیْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ ایاتِکَ وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ

هرگاه ما پیش ازفرستادن پیامبری آن هارابه خاطر اعمالشان مجازات می کردیم، می گفتند: پروردگارا! چرارسولی برای مانفرستادی تا آیات تورا پیروی کنیم و از مؤمنان باشیم ؟

در حقیقت آیه اشاره به این نکته است که راه حق ، روشن است و هر عقلی حاکم به بطلان شرک و بت پرستی است و زشتی بسیاری از اعمال آن ها همچون مظالم و ستم ها از مستقلات حکم عقل می باشد و حتی بدون فرستادن پیامبران در این زمینه می توان آن ها را مجازات کرد ، ولی خداوند حتی در این قسمت که حکم عقل در آن واضح و روشن است ، برای اتمام حجت و نفی هرگونه عذر ، پیامبران را با کتاب های آسمانی و معجزات می فرستد تا کسی نگوید: بدبختی ما به خاطر نبودن راهنما بود ، اگر رهبر الهی داشتیم ، اهل هدایت و نجات بودیم .

جزء بیستم (143)

به هرحال این آیه از آیاتی است که دلالت بر لزوم لطف از طریق ارسال پیامبران دارد و نشان می دهد که سنت خداوند بر این است که قبل از ارسال پیامبر ، هیچ امتی را به خاطر گناهشان مجازات نکند، همان گونه که در آیه 165 سوره نساء می خوانیم : « رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللّهُ عَزیزا حَکیما : ما پیامبرانی فرستادیم که بشارت دهنده و بیم دهنده بودند تا برای مردم بعداز این پیامبران ، حجتی باقی نماند و خداوند توانا و حکیم است » .

ص:99

هر روز به بهانه ای از حق می گریزند

(144) سوره قَصَص

48 فَلَمّاجاءَهُمُ الْحَقُ مِنْ عِنْدِناقالُوالَوْلااُوتِیَ مِثْلَ ما اُوتِیَ مُوسی اَوَلَمْ یَکْفُروُا بِما اُوتِیَ مُوسی مِنْ قَبْلُ قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا وَ قالُوا اِنّا بِکُلٍّ کافِروُنَ

هنگامی که حق از نزد ما برای آن ها آمد، گفتند: چرا مثل همان چیزی که به موسی داده شد ، به این پیامبر اعطاء نگردیده است ؟ مگر بهانه جویانی همانند آن ها معجزاتی را که درگذشته به موسی داده شد ، انکار نکردند و گفتند : این دو ( موسی و هارون ) دو نفر ساحرند که دست به دست هم داده اند (تامارا گمراه کنند) و ما به هریک از آن هاکافریم.

چرا عصای موسی در دست او نیست ؟ چرا ید بیضاء ندارد ؟ چرا دریا برای او شکافته نمی شود؟ چرا دشمنانش غرق نمی شوند؟ چرا و چرا؟...

قرآن به پاسخ این بهانه جویی پرداخته و می گوید : « مگر بهانه جویانی همانند این ها معجزاتی را که در گذشته به موسی داده شد ، انکار نکردند » ؟

جزء بیستم (145)

« مگر نگفتند این دو ( موسی و هارون ) دونفر ساحرندکه دست به دست هم داده اند(تا مارا گمراه کنند)و مابه هرکدام ازآن ها کافریم».

تعبیر به « سِحْرانِ » با این که قاعدتا باید « ساحِران » گفته شود ، برای بیان شدت تأکید است ، چراکه عرب وقتی در مورد کسی مؤکّدا سخن می گوید ، او را عین « عدالت » یا « ظلم » و یا « سِحر » می شمرد .

ص:100

این احتمال نیز وجود دارد که مراد از « سِحْرانِ » دو معجزه بزرگ موسی ؛ « عصا » و « یَد بَیْضاء » باشد .

و اگر گفته شود که این انکارها چه ارتباطی با مشرکان مکه دارد ، این مربوط به فرعونیان کفرپیشه است ، پاسخ آن روشن است و آن این که منظور این است که مسأله بهانه جویی چیز تازه ای نیست ، این ها همه از یک قماشند و سخنانشان شباهت زیادی باهم دارد و خط و روش و برنامه آن ها یکی است .

49 قُلْ فَأْتُوا بِکِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللّهِ هُوَ اَهْدی مِنْهُما اَتَّبِعْهُ اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ

(146) سوره قَصَص

بگو: اگر راست می گویید ( که تورات و قرآن ازسوی خدا نیست ) کتابی هدایت بخش تر از این دو بیاورید تا من از آن پیروی کنم .

مشرکان لجوج اصرار داشتند که چرا پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله معجزاتی همچون موسی نداشته است ؟ و از سوی دیگر نه به گفته ها و گواهی تورات درباره علایم پیامبر صلی الله علیه و آله اعتنا می کردند و نه به قرآن و آیات پرعظمتش .

و به تعبیر دیگر آن ها به دنبال کتاب هدایت می گردند و دنبال معجزات ، چه معجزه ای بالاتر از قرآن و چه کتاب هدایتی بهتر از آن؟ اگر چیزی در دست پیامبراسلام صلی الله علیه و آله جز این قرآن نبود ، برای اثبات حقانیت دعوتش کفایت می کرد ، ولی آن ها حق طلب نیستند ، بلکه مشتی بهانه جویانند .

ص:101

50 فَاِنْ لَمْ یَسْتَجیبُوالَکَ فَاعْلَمْ اَنَّمایَتَّبِعُونَ اَهْواءَهُمْ وَ مَنْ

جزء بیستم (147)

اَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَویهُ بِغَیْرِ هُدًی مِنَ اللّهِ اِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمینَ

هرگاه این پیشنهاد تو را نپذیرند ، بدان آن ها از هوس های خودپیروی می کنند و آیاگمراه ترازآن کس که پیروی هوای نفس خویش کرده و هیچ هدایت الهی را نپذیرفته است، کسی پیدا می شود؟ مسلما خداوند قوم ستمگر را هدایت نمی کند .

هوای نفس حجاب ضخیمی در مقابل چشمان عقل انسان است .

هوای نفس آن چنان دلبستگی به انسان نسبت به موضوعی می دهد که قدرت بر درک حقانیت را از دست می دهد ، چراکه برای درک حقیقت ، تسلیم مطلق در برابر واقعیات و ترک هرگونه پیشداوری و دلبستگی شرط است ، تسلیم بی قید و شرط درمقابل هرچیز که عینیت خارجی دارد ، خواه شیرین باشد یا تلخ ، موافق تمایلات درونی ما یا مخالف ، هماهنگ با منافع شخصی یا ناهماهنگ ، ولی هوای نفس با این اصول سازگار نیست .

(148) سوره قَصَص

51 وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّروُنَ

ما آیات قرآن را یکی بعد از دیگری برای آن ها آوردیم، شاید متذکر شوند .

«وَصَّلْنا»ازماده «وصل» به معنی ارتباط دادن و وصل کردن است و چون به باب تفعیل رفته، معنی کثرت و تأکید نیز ازآن استفاده می شود.

ص:102

این آیات همچون قطرات باران پیوسته به هم ، بر آن ها نازل شد در شکل های متنوع و کیفیات متفاوت ، گاهی وعده پاداش ، گاهی وعید دوزخ ، گاه نصیحت و اندرز ، گاه تهدید و انذار ، گاه استدلالات عقلی و گاه تاریخ عبرت انگیز و پربار گذشتگان ، خلاصه مجموعه ای کامل و بسیار متجانس که هر قلبی مختصر آمادگی داشته باشد ، او را به خود جذب می کند ، اما کوردلان نپذیرفتند .

52 اَلَّذینَ اتَیْناهُمُ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ یُؤْمِنُونَ

کسانی که قبلاً کتاب آسمانی به آن ها داده ایم ، به آن ( قرآن ) ایمان می آورند .

جزء بیستم (149)

چرا که آن را هماهنگ با نشانه هایی می بینند که در کتب آسمانی خود یافته اند .

جالب این که این ها فقط گروهی بودند از اهل کتاب ، اما آیه فوق از آن ها به عنوان « اهل کتاب » بدون هیچ قیدی یاد می کند ، شاید اشاره به این دارد که اهل کتاب واقعی این ها بودند و دیگران هیچ .

53 وَ اِذا یُتْلی عَلَیْهِمْ قالُوا امَنّا بِهِ اِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا اِنّا کُنّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمینَ

و هنگامی که بر آن ها خوانده می شود، می گویند : به آن ایمان آوردیم ، این ها همه حق است و از سوی پروردگار ما است ، ما قبل از این هم مسلمان بودیم .

ما نشانه های این پیامبر را در کتب آسمانی خود یافته بودیم و به او دل بسته بودیم و با بی صبری انتظار او را می کشیدیم و در اولین

ص:103

فرصت که گمشده خود را یافتیم ، آن را گرفتیم و با جان و دل پذیرفتیم .

(150) سوره قَصَص

54 اوُلئِکَ یُؤْتَوْنَ اَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ بِماصَبَروُا وَ یَدْرَؤوُنَ بِالْحَسَنَهِ السَّیِّئَهِ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِق-ُونَ

آن ها کسانی هستند که اجر و پاداششان را به خاطر شکیبایی شان دوبار دریافت می دارند، آن ها به وسیله نیکی ها، بدی ها را دفع می کنند و از آن چه به آنان روزی داده ایم، انفاق می نمایند .

یک بار به خاطر ایمانشان به کتاب آسمانی خودشان که به راستی نسبت به آن وفادار و پایبند بودند و یک بار هم به خاطر ایمان آوردن به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ، پیامبر موعودی که کتب پیشین از او خبر داده بود.

سپس به یک رشته از اعمال صالح آن ها که هر یک از دیگری ارزنده تر است ، اشاره می کند .

نخست می گوید : « وَ یَدْرَؤوُنَ بِالْحَسَنَهِ السَّیِّئَهِ » .

آن ها باگفتار نیکو ، سخنان زشت را و با معروف ، منکر را و باحلم، جهل جاهلان را و با محبت ، عداوت و کینه توزی را و با پیوند دوستی و صله رَحِم ، قطع پیوند را دفع می نمایند ، خلاصه آن ها سعی می کنند به جای این که بدی را با بدی پاسخ گویند ، با نیکی دفع کنند .

جزء بیستم (151)

این یک روش بسیارمؤثر است در مبارزه با مفاسد ، خصوصا در برابر گروهی از لجوجان و قرآن کرارا روی آن تکیه کرده است ( شرح مبسوطی در این زمینه در جلد دهم تفسیر نمونه ، ذیل آیه 22 سوره رعد و جلد چهاردهم ذیل آیه 96 سوره مؤمنون مطرح شده است ) .

ص:104

سپس می گوید : « وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ » .

نه تنها از اموال و ثروتشان ، که از علم و دانش و نیروی فکری و جسمی و وجاهت اجتماعیشان که همه مواهب و روزی های الهی است ، در راه نیازمندان می بخشند .

55 وَ اِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ اَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا اَعْمالُنا وَ لَکُمْ اَعْمالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ لا نَبْتَغِی الْجاهِلینَ

هرگاه سخن لغو وبیهوده ای بشنوند، از آن روی می گردانند و می گویند: اعمال ما از آنِ ما است و اعمال شما از آنِ خودتان، سلام برشما (سلام وداع) ما طالب جاهلان نیستیم .

(152) سوره قَصَص

آن ها هرگز « لغو » را با « لغو » و « جهل » را با « جهل » پاسخ نمی گویند ، بلکه به بیهوده گویان « می گویند : اعمال ما از آنِ ما است و اعمال شما از آنِ خودتان » .

و لذا آن ها به جای این که نیروهایشان را در مقابله با جاهلان کوردل و زشتگویان بی خبر، به هدر دهند ، با بزرگواری از کنار آن ها گذشته ، به هدف ها و برنامه های اساسی خود می پردازند .

قابل توجه این که آن ها بااین گونه افراد که روبرو می شوند ، سلام تحیت نمی گویند ، بلکه سلامشان ، " سلام وداع " است .

هدایت تنها به دست خدا است

56 اِنَّکَ لا تَهْدی مَنْ اَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ اَعْلَمُ بِالْمُهْتَدینَ

تو نمی توانی کسی راکه دوست داری، هدایت کنی، ولی

ص:105

خداوند هرکس را که بخواهد، هدایت می کند و او از هدایت یافتگان آگاه تر است .

جزء بیستم (153)

او می داند چه افرادی لایق پذیرش ایمانند ، او می داند چه قلب هایی برای حق می طپند، او می داند در چه سرهایی سودای عشق خدا است ، آری او این افراد شایسته را خوب می شناسد و به آن ها توفیق می دهد و لطفش را رفیق راه آن ها می سازد تا به سوی ایمان رهنمون شوند .

اما تاریک دلان زشت سیرتی که در دل باحق دشمنند و باتمام قدرتشان به پیکار با فرستادگان خدا برخاسته اند و از نظر زندگی آن قدر آلوده و ننگینند که لایق نور ایمان نیستند، خداوند هرگز چراغ توفیق را فرا راه آن ها قرار نمی دهد .

بنابراین منظور از هدایت در این جا « ارائه طریق » نیست ، چراکه ارائه طریق ، کار اصلی پیامبر صلی الله علیه و آله است و بدون استثناء راه را به همه نشان می دهد ، بلکه منظور از هدایت در این جا « ایصال به مطلوب » و رسانیدن به سرمنزل مقصود است ، این تنها کار خدا است که بذر ایمان

(154) سوره قَصَص

را در دل ها بپاشد و کار او هم بی حساب نیست ، او به دل های آماده نظر می افکند و این نور آسمانی را بر آن ها می پاشد .

57 وَ قالُوا اِنْ نَتَّبِعِ الْهُدی مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ اَرْضِنا اَوَلَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ حَرَما امِنا یُجْبی اِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْ ءٍ رِزْقا مِنْ لَدُنّا وَ لکِنَّ اَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ

آن ها گفتند : ما اگر هدایت را همراه تو پذیرا شویم ، ما را

ص:106

از سرزمینمان می ربایند ، آیا ما حرم امنی در اختیار آن ها قرارندادیم که ثمرات هرچیزی ( از هر شهر و دیاری ) به سوی آن آورده می شود ، ولی اکثر آن ها نمی دانند .

« نُمَکِّنْ » در این آیه به معنی « نَجْعَل » است .

« یُجْبی » از ماده « جِبایَه » به معنی جمع کردن است و لذا به حوض که آب را در خود جمع می کند ، « جابِیَه » می گویند .

خداوندی که سرزمین شوره زار و سنگلاخ بی آب و درختی را حرم امن قرار داد ، آن چنان دل ها را متوجه آن ساخت که بهترین محصولات

جزء بیستم (155)

از نقاط مختلف جهان را به سوی آن می آورند ، قدرت خود را به خوبی نشان داده است ، کسی که چنین قدرت نمایی کرده و این همه « امنیت » و « نعمت » را در چنین سرزمینی قرار داده و با چشم خود آثار آن را می بینید و سال ها از آن بهره گرفته اید، چگونه قادر نیست شما را در برابر هجوم مشتی اعراب بت پرست حفظ کند ؟

شما در حال کفر مشمول این دو نعمت بزرگ الهی « امنیت » و « مواهب زندگی » بودید ، چگونه ممکن است خداوند بعد از اسلام شما را از آن محروم سازد ، دل را قوی دارید و ایمان بیاورید و محکم بایستید که خدای کعبه و مکه با شما است .

توسعه اقتصادی در گرو توسعه امنیتی است

توجه به این نکته نیز لازم است که خداوند در این جا اول نعمت امنیت را می شمرد و بعد جلب ارزاق از همه جا به سوی مکه ، این تعبیر ممکن است بیانگر این واقعیت باشد که تا امنیت در شهر و کشوری

ص:107

حکمفرما نگردد ، وضع اقتصادی آن ها سامان نخواهد یافت .

(156) سوره قَصَص

( شرح این سخن را می توانید در جلد 10 تفسیر نمونه ، ذیل آیه 35 سوره ابراهیم مطالعه فرمایید ) .

58 وَ کَمْ اَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَهٍ بَطِرَتْ مَعیشَتَها فَتِلْکَ مَساکِنُهُمْ لَمْ تُسْکَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ اِلاّ قَلیلاً وَ کُنّا نَحْنُ الْوارِثینَ

بسیاری از شهرها و آبادی هایی که بر اثر فزونی نعمت مست و مغرورشده بود، هلاک کردیم، این خانه های آن ها است ( که ویران شده ) و بعد از آن ها جز اندکی کسی در آن سکونت نکرد و ما وارث آنان بودیم .

« بَطِرَت » از ماده « بَطَر » به معنی طغیان و غرور بر اثر فزونی نعمت است .

آری غرور نعمت، آن هارا به طغیان دعوت کرد و طغیان، سرچشمه ظلم و بیدادگری شد و ظلم، ریشه زندگانی آن ها را به آتش کشید .

شهرها و خانه های ویران آن ها همچنان خالی و خاموش و بدون صاحب مانده است و اگر کسانی به سراغ آن آمدند ، افراد کم و در مدت کوتاهی بود .

جزء بیستم (157)

آیا شما مشرکان مکه نیز می خواهید در سایه کفر به همان زندگی مرفهی برسید که پایانش همان است که گفته شد، این چه ارزشی می تواند داشته باشد ؟

تعبیر به « کُنّا نَحْنُ الْوارِثینَ » اشاره به خالی ماندن آن دیار است و نیز اشاره ای است به مالکیت حقیقی خداوند نسبت به همه چیز

ص:108

که اگر مالکیت اعتباری بعضی اشیاء را موقتا به بعضی انسان ها واگذار کند،چیزی نمی گذرد که همه زایل می گردد و او وارث همگان خواهد بود.

59 وَ ما کانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُری حَتّی یَبْعَثَ فی اُمِّها رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْهِمْ ایاتِنا وَ ما کُنّا مُهْلِکِی الْقُری اِلاّ وَ اَهْلُها ظالِمُونَ

پروردگار تو هرگز شهرها و آبادی ها را هلاک نمی کرد تا این که در کانون آن ها پیامبری مبعوث کند که آیات ما را بر آنان بخواند و ما هرگز آبادی هایی را هلاک نکردیم مگر آن که اهلش ظالم بودند .

(158) سوره قَصَص

این آیه در حقیقت جواب سؤال مقدری است و آن این که ؛ اگر چنین است که خداوند طغیانگران را نابود می کند ، پس چرا مشرکان مکه و حجاز را که طغیانگری را به حد اعلا رسانیده بودند و جهل و جنایتی نبود که مرتکب نشوند ، با عذابش نابود نکرد ؟

قرآن از قول پروردگار عالَم می گوید : تا اتمام حجت نکنیم و پیامبران را با دستورهای صریح نفرستیم، مجازات نخواهیم کرد .

تازه بعد از اتمام حجت ، مراقب اعمال آن ها هستیم ، اگر ظلم و ستمی از آن ها سر زد و مستوجب عذاب شدند ، مجازاتشان می کنیم .

جمله « حَتّی یَبْعَثَ فی اُمِّها رَسُولاً » ( تا در مرکز این شهرها پیامبری مبعوث کند ) اشاره به این است که لزومی ندارد در هر شهر و روستا پیامبری مبعوث شود ، همین اندازه که در یک کانون بزرگ که مرکز پخش اخبار و محل اندیشمندان و متفکران یک قوم است ،

ص:109

پیامبری مبعوث گردد ، کافی است ، زیرا مردم تمام آن منطقه بر اثر نیازهای زندگی ، مرتبا به آن جا رفت و آمد دارند و هر خبری در آن جا باشد ، به سرعت در تمام منطقه و نقاط دور و نزدیک پخش می گردد ، همان طور که آوازه قیام پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در سرزمین مکه ، درمدت کوتاهی در تمام شبه جزیره عربستان پیچیده و از آن هم فراتر رفت، چون مکه اُمُّ الْقُری بود ، هم مرکز روحانی حجاز و هم مرکز تجاری بود و حتی در مدت کوتاهی به مراکز مهم تمدن آن زمان رسید .

جزء بیستم (159)

دلبستگی های دنیا شما را نفریبد

60 وَ مااوُتیتُمْ مِنْ شَیْ ءٍفَمَتاعُ الْحَیوهِ الدُّنْیا وَ زینَتُها وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَیْرٌ وَ اَبْقی اَفَلا تَعْقِلُونَ

آن چه به شما داده شده، متاع زندگی دنیا و زینت آن است و آن چه نزد خدا است، بهتر و پایدارتر است، آیا اندیشه نمی کنید ؟

این آیه پاسخ سومی است برای گفتار بهانه جویانی که می گفتند ؛ اگر ایمان بیاوریم، عرب بر ما هجوم می کند و زندگی مارابه هم می ریزد ، قرآن می گوید : « آن چه را از این رهگذر به دست می آورید ، متاع بی ارزش زندگی دنیا و زینت آن است » .

(160) سوره قَصَص

« ولی آن چه نزد خدا است ( از نعمت های بی پایان جهان دیگر و مواهب معنویش در این دنیا ) بهتر و پایدارتر است » .

61 اَفَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْدا حَسَنا فَهُوَ لاقیهِ کَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَیوهِ الدُّنْیاثُمَ هُوَیَوْمَ الْقِیامَهِ مِنَ الْمُحْضَرینَ

ص:110

آیاکسی که به او وعده نیک داده ایم و به آن خواهد رسید، همانند کسی است که متاع زندگی دنیا به او داده ایم ، سپس روز قیامت ( برای حساب و جزا ) احضار می شود .

بدون شک هر وجدان بیداری ، وعده های نیک الهی و مواهب عظیم و جاویدان او را بر بهره گیری چندروزه از نعمت های فانی و لذات زودگذر که به دنبال آن درد و رنج جاویدان است، ترجیح می دهد.

62 وَ یَوْمَ یُنادیهِمْ فَیَقُولُ اَیْنَ شُرَکائِیَ الَّذینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ

جزء بیستم (161)

روزی را به خاطر بیاورید که خداوند آن ها را ندا می دهد و می گوید:کجاهستند شریکانی که برای من می پنداشتید ؟

بدیهی است که این سؤالی توبیخی می باشد ، برای این که در قیامت که روز کنار رفتن پرده ها و حجاب ها است ، نه شرک مفهومی دارد و نه مشرکان بر عقیده خود باقیند، این سؤال در حقیقت یک نوع سرزنش و مجازات است، یک نوع توبیخ و عقوبت است .

نعمت بزرگ روز و شب

72 قُلْ اَرَاَیْتُمْ اِنْ جَعَلَ اللّهُ عَلَیْکُمُ النَّهارَ سَرْمَدا اِلی یَوْمِ الْقِیامَهِ مَنْ اِلهٌ غَیْرُ اللّهِ یَأْتیکُمْ بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فیهِ اَفَلا تُبْصِروُنَ

بگو : به من خبر دهید هرگاه خداوند روز را تا قیامت بر شما جاودان کند ، کدام معبود غیر از اللّه است که شبی برای شما بیاورد تا در آن آرامش یابید ؟ آیا نمی بینید ؟

ص:111

73 وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْکُنُوا فیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُروُنَ

(162) سوره قَصَص

از رحمت او است که برای شما شب و روز قرار داد تاهم در آن آرامش داشته باشید و هم برای بهره گیری از فضل خدا تلاش کنید ، شاید شکر نعمت او را به جا آورید .

آری گستردگی دامنه رحمت خدا ایجاب می کند که تمام وسایل حیات شما را تأمین کند ، شما از یک سو نیاز به کار و کوشش و حرکت دارید که بدون روشنایی روز ممکن نیست و از سوی دیگر نیاز به استراحت و آرامش که بدون تاریکی شب کامل نمی شود .

امروز از نظر علمی ثابت شده است که در برابر نور ، تمام دستگاه های بدن انسان ، فعال و سرزنده می شوند؛ گردش خون ، دستگاه تنفس ، حرکت قلب و سایر دستگاه ها و اگر نور بیش از اندازه بتابد ، سلول ها خسته می شوند و نشاط جای خودرا به فرسودگی می دهد و برعکس ، دستگاه های بدن در تاریکی شب در آرامش و آسایش عمیقی فرومی روند و در سایه آن تجدیدقوا و نشاط می کنند ( شرح این معنا در جلد 8 تفسیرنمونه، صفحه343 و جلد12صفحه41 درج گردیده است ).

جزء بیستم (163)

جالب توجه این که هنگامی که سخن از شب جاویدان می گوید ، در پایان آیه می فرماید : « آیا نمی شنوید » ؟ و هنگامی که سخن از روز سرمدی به میان می آورد ، می فرماید : « آیا نمی بینید » ؟ این تفاوت تعبیر ممکن است به خاطر این باشد که حس متناسب با شب ، گوش است و شنوایی و حس متناسب با روز ، چشم است و بینایی ، تا این حد قرآن

ص:112

مجید در تعبیرات خود دقت به خرج داده است .

قارون ثروتمند خودخواه بنی اسرائیل

76 اِنَّ قاروُنَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسی فَبَغی عَلَیْهِمْ وَ اتَیْناهُ مِنَ الْکُنُوزِ ما اِنَ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَهِ اُولِی الْقُوَّهِ اِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ اِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحینَ

قارون از قوم موسی بود اما بر آن ها ستم کرد ، ما آن قدر از گنج ها به او داده بودیم که حمل صندوق های آن برای یک گروه زورمند مشکل بود ، به خاطر بیاور هنگامی را

(164) سوره قَصَص

که قومش به او گفتند : این همه شادی مغرورانه مکن که خداوند شادی کنندگان مغرور را دوست نمی دارد .

« مَفاتِح » جمع « مِفْتَحْ » به معنی کلیدهای محلی است که چیزی را در آن ذخیره می کنند ، مانند صندوق هایی که اموال را در آن نگهداری می نمایند .

جمله « تَنُوءُ » از ماده « نَوْء » به معنی قیام کردن با زحمت و سنگینی است و در مورد بارهای پروزنی به کار می رود که وقتی انسان آن را حمل می کند ، از سنگینی او را به این طرف و آن طرف متمایل می سازد .

«عُصْبَه» به معنی جماعتی است که دست به دست هم داده اند و نیرومند هستند و همچون اعصاب ، یکدیگر را گرفته اند ( بعضی می گویند : « عُصْبَه » برای ده نفر تا چهل نفر می آید )

« فَرِحینَ » جمع « فَرِح » به معنی کسی است که بر اثر به دست

ص:113

آوردن چیزی ، مغرور و متکبر شده و از باده پیروزی سرمست می باشد و از خوشحالی در پوست نمی گنجد .

جزء بیستم (165)

اصولاً موسی درطول زندگی خود با سه قدرت طاغوتی تجاوزگر مبارزه کرد؛ «فرعون» که مظهر قدرت حکومت بود ، « قارون » که مظهر ثروت بود و « سامری » که مظهر صنعت و فریب و اغفال بود .

گرچه مهم ترین مبارزه موسی با قدرت حکومت بود ، ولی دو مبارزه اخیر نیز برای خود واجد اهمیت و شامل درس های آموزنده بزرگی می باشد .

معروف این است که قارون از بستگان نزدیک موسی ( پسرعمو یا پسرعمّه یا پسرخاله او ) بود و از نظر اطلاعات و آگاهی از تورات، معلومات قابل ملاحظه ای داشت ، نخست در صف مؤمنان بود، ولی غرور ثروت او را به آغوش کفر کشید و به قعر زمین فرستاد ، او را به مبارزه با پیامبر خدا وادار نمود و مرگ عبرت انگیزش درسی برای همگان شدکه شرح این ماجرا را در آیات 76 تا 82 این سوره می خوانیم.

77 وَ ابْتَغِ فیما اتیکَ اللّهُ الدّارَ الاْخِرَهَ وَ لا تَنْسَ نَصیبَکَ

(166) سوره قَصَص

مِنَ الدُّنْیاوَاَحْسِنْ کَمااَحْسَنَ اللّهُ اِلَیْکَ وَلاتَبْغِ الْفَسادَ فِی الاَْرْضِ اِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدینَ

و در آن چه خدا به تو داده ، سرای آخرت را جستجو کن و بهره ات را از دنیا فراموش منما و همان گونه که خدا به تو نیکی کرده است، نیکی کن و هرگز درزمین فساد منما که خدا مفسدان را دوست ندارد .

ص:114

اشاره به این نکته است که مال و ثروت برخلاف پندار بعضی از کج اندیشان چیز بدی نیست ، مهم آن است که ببینیم در چه مسیری به کار می افتد و اگر به وسیله آن « اِبْتِغاء دار آخرت » شود ، چه چیزی از آن بهتر است ؟ اگر وسیله ای برای غرور و غفلت و ظلم و تجاوز و هوسرانی و هوسبازی گردد ، چه چیزی از آن بدتر ؟

و این همان منطقی است که درجمله معروف امیر مؤمنان علی درباره دنیا به روشنی از آن یاد شده است ؛ « مَنْ اَبْصَرَ بِها بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ اَبْصَرَ اِلَیْهااَعْمَتْهُ : کسی که به دنیا به عنوان یک وسیله بنگرد ، چشمش را بینا می کند ، و کسی که به عنوان یک هدف نگاه کند ، نابینایش خواهد کرد » .(1)

جزء بیستم (167)

تفسیر دیگری برای این جمله در روایات اسلامی و سخنان مفسران دیده می شود که با تفسیر فوق قابل جمع است و ممکن است هردو معنی مراد باشد ( چون استعمال لفظ در اکثر از معنی واحد ، جایز است ) و آن این که ؛

در « معانی الاخبار » از امیرمؤمنان علی در تفسیر جمله فوق از آیه مورد بحث چنین آمده : « وَ لا تَنْسَ صِحَّتَکَ وَ قُدْرَتَکَ وَ فَراغَکَ وَ شَبابَکَ وَ نَشاطَکَ اَنْ تَطْلُبَ بِهَا الاْآخِرَهَ : تندرستی و قوت و فراغت و جوانی و نشاطت را فراموش مکن

ص:115

و به وسیله این ( پنج نعمت بزرگ ) آخرت را بطلب » .(2)

طبق این تفسیر،جمله فوق هشداری است به همه انسان هاکه فرصت ها و سرمایه ها را از دست ندهند که فرصت چون ابر درگذر است .

1 « نهج البلاغه » ، خطبه 82 .

2 « نور الثقلین » ، جلد 4 ، صفحه 139 .

(168) سوره قَصَص

سومین اندرز این که : « وَ اَحْسِنْ کَما اَحْسَنَ اللّهُ اِلَیْکَ » .

گاه خداوند مواهب عظیمی به انسان می دهد که در زندگی شخصیش نیاز به همه آن ها ندارد ، عقل توانایی می دهد که نه فقط برای اداره یک فرد، بلکه برای اداره یک کشور کارساز است ، علمی می دهد که نه یک انسان ، بلکه یک جامعه می تواند از آن استفاده کند ، اموال و ثروتی می دهد که در خور برنامه های عظیم اجتماعی است .

این گونه مواهب الهی مفهوم ضمنیش این است که همه آن به تو تعلق ندارد ، بلکه تو وکیل پروردگار در منتقل ساختن آن به دیگران هستی ، خدا این موهبت را به تو داده که با دست تو بندگانش را اداره کند .

بالاخره چهارمین اندرز این که ؛ « نکند این امکانات مادی تو را بفریبد و آن را در راه "فساد" و " افساد" به کارگیری » ( وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الاَْرْضِ اِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدینَ ) .

جزء بیستم (169)

78 قالَ اِنَّمااُوتیتُهُ عَلیعِلْمٍ عِنْدیاَوَلَمْ یَعْلَمْ اَنَ اللّهَ قَدْ اَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُروُنِ مَنْ هُوَ اَشَدُّ مِنْهُ قُوَّهً وَ اَکْثَرُ جَمْعا وَ لا یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ

ص:116

( قارون ) گفت : این ثروت را به وسیله دانشی که در نزد من است، به دست آورده ام، آیا اونمی دانست خداوند اقوامی را قبل از او هلاک کرد که از او نیرومندتر و ثروتمندتر بودند؟(وهنگامی که عذاب الهی فرارسد)مجرمان از گناهانشان سؤال نمی شوند (و مجالی برای عذرخواهی آنان نیست) .

اکنون نوبت آن رسیده است که ببینیم مرد یاغی وستمگر بنی اسرائیل به این واعظان دلسوز چه پاسخی داد ؟

قارون با همان حالت غرور و تکبری که از ثروت بی حسابش ناشی می شد ، چنین گفت : « من این ثروت را به وسیله علم و دانش خودم به دست آورده ام » .

این به شما مربوط نیست که من با ثروتم چگونه معامله

(170) سوره قَصَص

کنم ، من که با علم و آگاهی ام در ایجاد آن دخالت داشته ام ، در مصرف آن نیاز به ارشاد و راهنمایی کسی ندارم .

و از همه این ها گذشته من زحمت کشیده ام ، رنج برده ام ، خون جگر خورده ام تا این ثروت را اندوخته ام، دیگران هم اگر لیاقت و توانایی دارند ، چرا زحمت نمی کشند ؟ من مزاحم آن ها نیستم و اگر ندارند ، چه بهتر که گرسنه بمانند و بمیرند .

این ها منطق های پوسیده و رسوایی است که غالبا ثروتمندان بی ایمان در مقابل کسانی که آن ها را نصیحت می کنند ، اظهار می دارند .

دراین جاقرآن پاسخ کوبنده ای به قارون و قارون ها می دهدکه ؛ « اَوَ لَمْ یَعْلَمْ اَنَّ اللّهَ قَدْ اَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُروُنِ مَنْ

ص:117

هُوَ اَشَدُّ مِنْهُ قُوَّهً وَ اَکْثَرُ جَمْعا » .

تو می گویی : آن چه داری ، از طریق علم و دانشت داری ، اما فراموش کردی که از تو عالم تر و نیرومندتر و ثروتمندتر فراوان بودند ، آیا توانستند از چنگال مجازات الهی رهایی یابند ؟

جزء بیستم (171)

و در پایان آیه با یک جمله کوتاه و پرمعنی هشدار دیگری به او می دهد و می فرماید : « وَ لایُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِم-ُونَ » .

یعنی امروز آگاهان بنی اسرائیل به قارون نصیحت می کنند و مجال اندیشه و پاسخ به او می دهند ، اما هنگامی که اتمام حجت شد و عذاب الهی فرا رسید ، دیگر مجالی برای اندیشه یا سخنان ناموزون و کبرآلود نیست، عذاب الهی همان و نابودی همان .

در این جا این پرسش پیش می آید که ؛ منظور از این سؤال که در مورد مجرمان نفی شده، کدام سؤال است؟ در دنیا یا آخرت ؟

مانعی نداردکه هردو، مرادباشد، یعنی هم درموقع مجازات استیصال دردنیاازآن هاسؤالی نمی شودتابخواهندعذرتراشی نمایندو خودرا بی گناه قلمدادکنندوهم درقیامت،چراکه درآن جابدون سؤال،همه چیزروشن است.

جنون نمایش ثروت

79 فَخَرَجَ عَلیقَوْمِهِ فیزینَتِهِ قالَ الَّذینَ یُریدوُنَ الْحَیوهَ الدُّنْیا یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما اوُتِیَ قاروُنُ اِنَّهُ لَذوُ حَظٍّ عَظیمٍ

(172) سوره قَصَص

(قارون) با تمام زینت خود در برابر قومش ظاهر شد، آن ها که طالب حیات دنیا بودند، گفتند: ای کاش همانند آن چه

ص:118

به قارون داده شده است ، ما نیز داشتیم ، به راستی که او بهره عظیمی دارد .

معمولاً ثروتمندان مغرور گرفتار انواعی از جنون می شوند ، یک شاخه آن « جنون نمایش ثروت » است ، آن ها از این که ثروت خود را به رخ دیگران بکشند ، لذت می برند ، از این که سوار بر مرکب راهوار گرانقیمت خود شوند و از میان پابرهنه ها بگذرند و گرد و غبار برصورت آن هابیفشانند و تحقیرشان کنند ، احساس آرامش خاطر می کنند .

گرچه همین نمایش ثروت ، غالبا بلای جانشان است ، زیرا کینه ها را در سینه ها پرورش می دهد و احساسات را بر ضد آن ها بسیج می کند و بسیار می شود که همین عمل زشت و شرم آور، طومار زندگی آن هارا درهم می پیچد و یا ثروتشان را بر باد می دهد .

جزء بیستم (173)

به هر حال قارون از این قانون مستثنی نبود ، بلکه نمونه بارز آن محسوب می شد .

در تواریخ ، داستان ها و افسانه های زیادی در این زمینه نقل شده است ، بعضی نوشته اند؛ قارون بایک جمعیت چهارهزار نفری درمیان بنی اسرائیل رژه رفت ، درحالی که چهارهزار نفر بر اسب های گران قیمت با پوشش های سرخ ، سوار بودند ، کنیزان سپیدروی با خود آورد که بر زین هایی طلایی که بر استرهای سفیدرنگ قرار داشت ، سوار بودند ، لباس هایشان سرخ و همه غرق زینت آلات طلا بودند .

80 وَ قالَ الَّذینَ اُوتُواالْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللّهِ خَیْرٌ لِمَنْ اَمَنَ وَ عَمِلَ صالِحا وَ لا یُلَقّیها اِلاَّ الصّابِروُنَ

ص:119

کسانی که علم و دانش به آن ها داده شده بود، گفتند: وای بر شما، ثواب الهی بهتر است برای کسانی که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام می دهند ، اما جز صابران آن را دریافت نمی کنند .

(174) سوره قَصَص

ولی در مقابل این گروه عظیم، گروه اندکی عالِم و دانشمند، پرهیزکار و باایمان که افق فکرشان از این مسائل برتر و بالاتربود ، در آن جا حاضر بودند ، کسانی که شخصیت را با معیار زر و زور نمی سنجیدند ، کسانی که ارزش ها را در امکانات مادی جستجو نمی کردند ، کسانی که بر این گونه نمایش های مسخره ، همیشه لبخند تمسخر آمیز می زدند و این مغزهای پوک را تحقیر می کردند ، آری گروهی از آن ها در آن جا بودند .

81 فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الاَْرْضَ فَما کانَ لَهُ مِنْ فِئَهٍ یَنْصُروُنَهُ مِنْ دوُنِ اللّهِ وَ ما کانَ مِنَ الْمُنْتَصِرینَ

سپس ما او وخانه اش رادرزمین فروبردیم و گروهی نداشت که اورا دربرابرعذاب الهی یاری کنندو خودنیز نمی توانست خویشتن را یاری دهد .

مسأله « خَسْف » که در این جا به معنی فرو رفتن و پنهان گشتن در زمین است ، بارها در طول تاریخ بشر واقع شده است که زمین لرزه شدیدی آمده و زمین ازهم شکافته شده و شهر یا آبادی هایی را در کام خود فروبلعیده است ، ولی این خسف با موارد دیگر متفاوت بود ، طعمه اصلی او فقط قارون و گنج های او بود .

جزء بیستم (175)

82 وَاَصْبَحَ الَّذینَ تَمَنَّوْامَکانَهُ بِالاَْمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَاَنَّ اللّهَ

ص:120

یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَوْ لا اَنْ مَنَ اللّهُ عَلَیْنا لَخَسَفَ بِنا وَیْکَاَنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِروُنَ

آن ها که دیروز آرزو می کردند به جای او باشند ( هنگامی که این صحنه را دیدند ) گفتند : وای بر ما، گویی خدا روزی را برهرکس از بندگانش بخواهد، گسترش می دهد، یا تنگ می گیرد، اگرخدا بر مامنت ننهاده بود، ما را نیز به قعر زمین فرو می برد، ای وای گویی کافران هرگز رستگارنمی شوند.

امروز بر ما ثابت شد که هیچ کس از خود چیزی ندارد ، هرچه هست ، از ناحیه او است ، نه عطایش دلیل بر رضایت و خشنودی از کسی است و نه منعش دلیل بر عدم ارزش او در پیشگاه خدا می باشد .

سپس دراین فکرفرورفتندکه اگردعای دیروزآن هابه اجابت می رسید و خدا آن هارا به جای قارون می گذاشت،امروز چه خاکی بر سرمی کردند؟

(176) سوره قَصَص

83 تِلْکَ الدّارُ الاْخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدوُنَ عُلُوّا فِی الاَْرْضِ وَ لا فَسادا وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ

(آری)این سرای آخرت را تنها برای کسانی قرارمی دهیم که اراده برتری جویی در زمین و فساد را ندارند و عاقبت نیک برای پرهیزکاران است .

آن چه سبب محرومیت انسان از مواهب سرای آخرت می شود، در واقع همین دو است؛ «برتری جویی» ( استکبار ) و « فساد در زمین » که همه گناهان در آن جمع است ، چراکه هرچه خدا از آن نهی کرده ، حتما برخلاف نظام آفرینش انسان و تکامل وجود بوده ، بنابراین ارتکاب

ص:121

آن ، نظام زندگی او را برهم می زند ، لذا مایه فساد در زمین است .

در روایات اسلامی مخصوصا روی این مسأله تکیه شده است، تا آن جاکه در حدیثی از امیر مؤمنان علی می خوانیم: «اِنَّ الرَّجُلَ لَیُعْجِبُهُ اَنْ یَکُونَ شِراکُ نَعْلِهِ اَجْوَدَ مِنْ شِراکِ نَعْلِ صاحِبِهِ فَیَدْخُلُ تَحْتَها : گاه می شود که انسان از این لذت می بردکه بندکفش اواز بندکفش دوستش بهتر باشد و به خاطر همین داخل تحت این آیه می شود ( چرا که این هم شاخه کوچکی از برتری جویی است ) » .(1)

جزء بیستم (177)

84 مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلایُجْزَی الَّذینَ عَمِلُواالسَّیِّئاتِ اِلاّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ

کسی که کار نیکی انجام دهد، برای او پاداشی بهتر از آن است و به کسانی که کار بدی انجام دهند، مجازاتی جز اعمالشان داده نمی شود .

این همان مرحله «تَفَضُّل» است، یعنی خدا همچون مردم تنگ چشم نیست که به هنگام رعایت عدالت،سعی می کنندمزدوپاداش درست به اندازه عمل باشد،اوگاهی ده برابروگاه صدهابرابروگاه هزاران برابرازلطف بی کرانش پاداش عمل می دهد و حداقل آن همان ده برابر است ، چنان که در آیه 160 سوره انعام می خوانیم: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها» و حداکثر آن را تنها خدا می داند که گوشه ای ازآن درمورد انفاق در راه خدا، در آیه 261 سوљǠبقره آمده است .پایان سوره قَصَص

ص:122


1- « جوامع الجامع » ، ذیل آیه مورد بحث .

(178) سوره قَصَص

جزء بیستم (179)

سوره عَنکبوت

سوره عَنکبوت

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 الآمآ

الم .

در ابتدای این سوره به حروف مقطعه ( الف ، لام ، میم ) برخورد می کنیم که تاکنون بارها و بارها تفسیر آن را از دیدگاه های مختلف بیان کرده ایم .(1)

آزمایش الهی یک سنت جاویدان

2 اَحَسِبَ النّاسُ اَنْ یُتْرَکُوا اَنْ یَقُولُواامَنّاوَهُمْ لا یُفْتَنُونَ

آیا مردم گمان کردند به حال خود رها می شوند و آزمایش نخواهند شد ؟

(180) سوره عَنکبوت

3 وَ لَقَدْ فَتَنَّاالَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَ اللّهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبینَ

ما کسانی را که پیش از آنان بودند ، آزمودیم ( و این ها را نیز امتحان می کنیم ) باید علم خدا در موردکسانی که راست می گویند و کسانی که دروغ می گویند ، تحقق یابد .

« یُفْتَنُونَ » از ماده « فِتْنَه » در اصل به معنی گذاشتن طلا در آتش

ص:123


1- « تفسیر نمونه » ، جلد 1 ، آغاز بقره و جلد 2 ، آغاز آل عمران و جلد 6 ، آغاز اعراف.

برای شناخته شدن میزان خلوص آن است ، سپس به هرگونه آزمایش ظاهری و معنوی اطلاق شده است .

این عالم همچون یک « دانشگاه » یا یک « مزرعه » است ( این تشبیهات در متون احادیث اسلامی وارد شده ) برنامه این است که در دانشگاه استعدادها شکوفا گردد ، لیاقت ها پرورش یابد و آن چه در مرحله « قوّه » است ، به « فعلیّت » برسد .

باید در این مزرعه ، نهاد بذرها ظاهر گردد و از درون آن ها جوانه ها بیرون آید، جوانه ها سر از خاک بردارند، پرورش یابند ، نهال کوچکی شوند و سرانجام درختی تنومند و بارور ، و این امور هرگز بدون آزمایش و امتحان ممکن نیست .

جزء بیستم (181)

از این جا می فهمیم که آزمایش های الهی برای شناخت افراد نیست ، بلکه برای پرورش و شکوفایی استعدادها است .

بنابراین اگرماآزمایش می کنیم،برای کشف مجهول است،امااگرخداوند آزمایش می کند، برای کشف مجهول نیست که علمش به همه چیز احاطه دارد، بلکه برای پرورش استعدادها و به فعلیت رسانیدن قوه ها است .

توضیح بیشتر درباره آزمایش الهی و جوانب این موضوع در « تفسیرنمونه » جلد 1 ، ذیل آیه 157 سوره بقره بیان شده است .

فرار از حوزه قدرت خدا ممکن نیست

4 اَمْ حَسِبَ الَّذینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ اَنْ یَسْبِقُونا ساءَما یَحْکُم-ُونَ

آیا کسانی که اعمال بد به جا می آورند ، گمان کردند از

ص:124

حوزه قدرت مابیرون خواهندرفت؟ چه بدداوری می کنند.

(182) سوره عَنکبوت

مهلت الهی ، کفار و مشرکین را مغرور نکند که این نیز برای آن ها آزمونی است و فرصتی برای توبه و بازگشت .

5 مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللّهِ فَاِنَّ اَجَلَ اللّهِ لاَتٍ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ

کسی که امید به لقاء اللّه ( و رستاخیز ) دارد ، ( باید در اطاعت فرمان او فروگذار نکند ) زیرا زمانی را که خدا تعیین کرده ، سرانجام فرامی رسد و او شنوا و دانا است .

در این که منظور از « لِقاءَ اللّهِ » ( ملاقات پروردگار ) چیست ؟ باید گفت : « لقاء پروردگار » در قیامت ، یک ملاقات حسی نیست ، بعضی «لِقاءَ اللّه » را به معنی ملاقات حساب و جزا و بعضی به ملاقات حکم و فرمان خداوند تفسیر کرده اند و بعضی آن را کنایه از قیامت و رستاخیز دانسته اند و معلوم است که همه آن ها در قیامت موجود است .

6 وَ مَنْ جاهَدَ فَاِنَّما یُجاهِدُ لِنَفْسِهِ اِنَّ اللّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعالَمینَ

جزء بیستم (183)

کسی که جهاد و تلاش کند، برای خود جهاد می کند، چرا که خداوند از همه جهانیان بی نیاز است .

برنامه آزمون الهی، جهاد با هوای نفس و مبارزه با دشمنان سرسخت برای حفظ ایمان و پاکی و تقوا ، برنامه خود انسان است ، وگرنه خداوند وجودی است نامتناهی از هرنظر و هیچ نیازی ندارد که به وسیله عبادت یا اطاعت بندگان برطرف شود ، کمبودی ندارد که دیگران به او بدهند،

ص:125

بلکه دیگران هر چه دارند، از او دارند ، از خودشان چیزی ندارند .

7 وَ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ اَحْسَنَ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ

و کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند ، گناهان آن ها را می پوشانیم ( و می بخشیم ) و آن ها را به بهترین اعمالی که انجام داده اند ، پاداش می دهیم .

« نُکَفِّرُ » از ماده « تکفیر » در اصل به معنی پوشاندن است و منظور از پوشاندن گناهان در این جا عفو و بخشش الهی است .

(184) سوره عَنکبوت

تعبیر به « اَحْسَنَ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ » با این که خداوند همه اعمال نیک انسان را جزا می دهد ، چه « حَسَن » باشد و چه « اَحْسَن » ( چه خوب و چه خوب تر ) ممکن است اشاره به این باشد که ما همه اعمال خوب آن ها را به حساب بهترین آن ها می گذاریم ، یعنی اگر بعضی از اعمال آن ها عالی و بعضی خوب یا متوسط است ، همه را به حساب عالی می گذاریم و این است معنی تفضل پروردگار که درآیات دیگر قرآن ( مانند آیه 38 سوره نور ) نیز به آن اشاره شده است ؛ «لِیَجْزِیَهُمُ اللّهُ اَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ یَزیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ : تا خداوند بهترین اعمال آن ها را پاداش دهد و از فضلش بر آن بیفزاید » .

مهربانی به پدر و مادر

8 وَ وَصَّیْنَا الاِْنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْنا وَ اِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما اِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَاُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَل-ُونَ

ص:126

ما به انسان توصیه کردیم که به پدر و مادرش نیکی کند و اگر آن ها تلاش کنند که برای من شریکی قائل شوی که به آن علم نداری، از آن ها اطاعت مکن، بازگشت همه شما به سوی من است و شما را از آن چه انجام می دادید ، باخبر خواهم ساخت .

جزء بیستم (185)

یکی از مهم ترین آزمایش های الهی ، مسأله « تضاد » خط ایمان و تقوا با پیوندهای عاطفی و خویشاوندی است ، قرآن در این زمینه تکلیف مسلمانان را به روشنی بیان کرده است .

نخست به عنوان یک قانون کلی که از ریشه های عواطف و حق شناسی سرچشمه می گیرد، می فرماید : «وَ وَصَّیْنَاالاِْنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْنا» .

گرچه این یک حکم تشریعی است ، ولی این مسأله پیش از آن که یک لازم تشریعی باشد ، به صورت یک قانون تکوینی در نهاد همه انسان ها وجود دارد و مخصوصا تعبیر به « اِنْسان » در این جا جلب توجه می کند ، چراکه این قانون مخصوص مؤمنان نیست ، بلکه هرکس شایسته نام انسان است ، باید در برابر پدر و مادر ، حق شناس باشد و احترام و تکریم و نیکی به آن ها را در تمام عمر فراموش نکند ، هرچند با این اعمال هرگز نمی تواند دَیْن خود را به آن ها اداء کند .

(186) سوره عَنکبوت

سپس برای این که کسی تصور نکند که پیوند عاطفی با پدر و مادر، می تواند بر پیوند انسان با خدا و مسأله ایمان ، حاکم گردد ، بایک استثناء

ص:127

صریح ، مطلب را در این زمینه روشن کرده ، می فرماید : « و اگر آن دو ( پدر و مادر ) تلاش و کوشش کنند و به تو اصرار ورزند که برای من شریکی قائل شوی که به آن علم نداری ، از آن ها اطاعت مکن » ( وَ اِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما ... ) .

تعبیر به « جاهَداکَ » مفهومش به کار گرفتن نهایت تلاش و کوشش و اصرار آن ها است .

در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم: شخصی خدمتش آمد و عرض کرد : « من به چه کسی نیکی کنم » ؟ فرمود : « به مادرت » ، دوباره سؤال کرد : « بعد از او به چه کسی » ؟ فرمود : « به مادرت » ، بار سوم سؤال کرد : « بعد از او به چه کسی » ؟ باز فرمود : « به مادرت » و در چهارمین بار توصیه پدر و سپس سایر بستگان را به ترتیب نزدیکی آن ها با انسان فرمود .(1)

جزء بیستم (187)

و تعبیر به « ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ » ( چیزی که به آن علم نداری ) اشاره به منطقی نبودن شرک است ، چون اگر واقعا شرک ، صحیح بود ، دلیلی بر آن وجود داشت و به تعبیر دیگر جایی که انسان به چیزی علم نداشته باشد ، نباید از آن پیروی کند تا چه رسد به جایی که علم به بطلان آن داشته باشد .

9 وَالَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُواالصّالِحاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِی الصّالِحینَ

ص:128

کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، آن ها را در زمره صالحان وارد خواهم کرد .

1 « مجمع البیان » ، ذیل آیات مورد بحث .

(188) سوره عَنکبوت

اصولاً عمل انسان به انسان رنگ می دهد ، عمل صالح انسان را از نظر روحی به رنگ خود درمی آورد و در زمره « صالحان » وارد می کند و عمل سوء در زمره « ناصالحان » .

بلاهای زمینی و آسمانی نتیجه گناه آدمهاست

40 فَکُلاًّ اَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ اَرْسَلْنا عَلَیْهِ حاصِبا وَ مِنْهُمْ مَنْ اَخَذَتْهُ الصَّیْحَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الاَْرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ اَغْرَقْنا وَ ما کانَ اللّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لکِنْ کانُوا اَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ

ما هریک از آنهارا به گناهانشان گرفتیم، بر بعضی از آن ها طوفانی توأم با سنگریزه فرستادیم و بعضی از آن ها را صیحه آسمانی فرو گرفت و بعضی دیگر را در زمین فرو بردیم و بعضی را غرق کردیم ، خداوند هرگز به آن ها ستم نکرد، ولی آن ها خودشان بر خویشتن ستم نمودند .

جزء بیستم (189)

« حاصِب » به معنی طوفانی است که در آن سنگریزه ها به حرکت درآیند ( « حَصْباء » به معنی سنگریزه است ) .

منظور از این گروه در فراز اول آیه، قوم عاد است که بر طبق سوره ذاریات وحاقَّه و قمر، طوفان شدید و بسیارکوبنده ای درمدت 7 شب و 8 روز برآن ها مسلط گردید، خانه هایشان رادرهم کوبید و اجسادشان را همچون برگ های پاییزی به اطراف پراکنده ساخت (5 تا 7 / حاقَّه).

ص:129

« بعضی دیگر را صیحه آسمانی فروگرفت » .

صیحه آسمانی ، نتیجه صاعقه ها است که با زمین لرزه در مرکز وقوعش همراه است و این عذابی بود که برای قوم ثمود و بعضی اقوام دیگر نازل گردید .

« و بعضی دیگر از آن ها را در زمین فروبردیم » .

این مجازاتی بود که در مورد قارون ، ثروتمند مغرور مستکبر بنی اسرائیل تحقق یافت که در آیه 81 سوره قصص به آن اشاره شده است.

« و بالاخره بعضی دیگر را غرق کردیم » .

(190) سوره عَنکبوت

می دانیم این اشاره به فرعون و هامان و اتباع آن ها است که در سوره های مختلف قرآن از آن بحث شده است .

تکیه گاه های سست همچون لانه عنکبوت

41 مَثَلُ الَّذینَ اتَّخَذوُا مِنْ دوُنِ اللّهِ اَوْلِیاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتا وَ اِنَّ اَوْهَنَ الْبُی-ُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ

کسانی که غیر از خدا را اولیاء خود برگزیدند ، همچون عنکبوتندکه خانه ای برای خود انتخاب کرده و سست ترین خانه ها ، خانه عنکبوت است ، اگر می دانستند .

هر حیوان و حشره ای برای خود خانه و لانه ای دارد ، اما هیچ یک از این خانه ها به سستی خانه عنکبوت نیست .

اصولاً خانه باید دیوار و سقف و دری داشته باشد و صاحب آن را از حوادث ، حفظ کند، طعمه و غذا و نیازهای او را درخود نگاه دارد ،

ص:130

بعضی از خانه ها سقف ندارند اما حداقل دیواری دارند یا اگر دیوار ندارند ، سقفی دارند .

جزء بیستم (191)

اما لانه عنکبوت که از تعدادی تارهای بسیار نازک ساخته شده ، نه دیواری دارد ، نه سقفی ، نه حیاطی و نه دری ، این ها همه از یک سو .

از سوی دیگر مصالح آن به قدری سست و بی دوام است که در برابر هیچ حادثه ای مقاومت نمی کند .

معبودهای دروغین این گروه نیز نه سودی دارند و نه زیانی ، نه مشکلی را حل می کنند و نه در روز بیچارگی پناهگاه کسی هستند .

42 اِنَّ اللّهَ یَعْلَمُ ما یَدْعُونَ مِنْ دوُنِهِ مِنْ شَیْ ءٍ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ

خداوند آن چه راکه غیر از او می خوانند ، می داند و او شکست ناپذیر و حکیم است .

بعضی از مفسران این جمله را اشاره به بهانه هایی دانسته اند که مشرکان برای خود می تراشیدند و آن این که ؛ اگر ما این بت ها را می پرستیم ، به خاطر خودشان نیست ، این ها در حقیقت مظهر و سمبل هستند از ستارگان آسمان و از پیامبران و فرشتگان ، ما در حقیقت برای آن ها سجده می کنیم و نسبت به آن ها احترام به عمل می آوریم و خیر و شرّ ما و سود و زیان ما در دست آن ها است .

(192) سوره عَنکبوت

قرآن می گوید: خدا می داند شما چه چیزهایی را می خوانید ، هرکه باشند و هرچه باشند ، در برابر قدرت فرمان او چون تار عنکبوت هستند و از خود چیزی ندارند که به شما بدهند .

ص:131

43 وَ تِلْکَ الاَْمْثالُ نَضْرِبُهالِلنّاسِ وَمایَعْقِلُها اِلاَّ الْعالِمُونَ

این ها مثال هایی است که ما برای مردم می زنیم و جز عالمان آن را درک نمی کنند .

اهمیت و ظرافت مثال ، در بزرگی و کوچکی آن نیست ، بلکه در انطباق آن بر مقصود است ، گاه کوچک بودن آن ، بزرگ ترین نقطه قوت آن است .

برای مثال هنگامی که سخن از تکیه گاه های سست و بی اساس است، باید مثال را از تار عنکبوت انتخاب کرد که بهتر از هر چیز می تواند این سستی و ناپایداری و عدم ثبات را منعکس کند ، این عین فصاحت و بلاغت است .

جزء بیستم (193)

این جا است که می گوید: تنها عالمان هستند که ریزه کاری های مثال های قرآن را درک می کنند .

44 خَلَقَ اللّهُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ بِالْحَقِّ اِنَّ فی ذلِکَ لاَیَهً لِلْمُؤْمِنینَ

خدا آسمان ها و زمین را به حق آفرید ، در این آیتی است برای مؤمنان .

باطل و بیهوده در کار او راه ندارد ، اگر مثال به عنکبوت و خانه سست و بی بنیادش می زند ، روی حساب است و اگر موجود کوچکی را برای تمثیل برگزیده ، برای بیان حق است ، وگرنه او آفریننده بزرگ ترین کهکشان ها و منظومه های آسمانی است .

جالب این که در پایان این چند آیه ، تکیه روی « علم » و

ص:132

« ایمان » است ، در یک جا می فرماید : « لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ » ( اگر می دانستند )و جای دیگر می فرماید: «وَ مایَعْقِلُها اِلاَّالْعالِمُونَ» ( جز عالمان آگاه، این مثل هارا درک نمی کنند ) و دراین جا می فرماید : «اِنَّ فی ذلِکَ لاَیَهً لِلْمُؤْمِنینَ» ( در این نشانه بزرگی است برای افراد باایمان).

(194) سوره عَنکبوت

اشاره به این نکته که چهره حق ، روشن و آفتابی است اما در زمینه های مستعد شکوفا می شود، قلبی آگاه و جستجوگر، روحی بیدار و تسلیم در مقابل حق ، لازم است و اگر این کوردلان جمال حق رانمی بینند، به خاطر خفای آن نیست ، بلکه به خاطر نابینایی آن ها است .

نماز بازدارنده از زشتی ها و بدی ها

45 اُتْلُ مااوُحِیَ اِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ وَ اَقِمِ الصَّلوهَ اِنَ الصَّلوهَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللّهِ اَکْبَرُ وَ اللّهُ یَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ

آن چه را که از کتاب آسمانی قرآن بر تو وحی شد بر خلق تلاوت کن و نماز را (که بزرگ عبادت خدا است) بجای آر که همانا نماز است که اهل نماز را از هر کار زشت و منکر باز می دارد همانا ذکر خدا بزرگتر و برتر از اندیشه خلق است و خدا به هر چه کنید آگاهست .

جزء بیستم (195)

تفاوت میان « فَحْشاء » و « مُنْکَر » آن است که « فَحْشاء » گناهان بزرگ پنهانی و « مُنْکَر » گناهان بزرگ آشکار است و یا « فَحْشاء » گناهانی است که بر اثر غلبه قوای شهویه و « مُنْکَر » گناهانی است که بر اثر غلبه قوه غضبیه صورت می گیرد .

ص:133

سپس می گوید: « وَ اَقِمِ الصَّلوهَ اِنَّ الصَّلوهَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ » .

طبیعت نماز از آن جا که انسان را به یاد نیرومندترین عامل بازدارنده یعنی اعتقاد به مبدأ و معاد می اندازد ، دارای اثر بازدارندگی از فحشاء و منکر است .

این عمل چند بار در شبانه روز تکرار می گردد ؛ هنگامی که صبح از خواب برمی خیزد ، در یاد او غرق می شود ، در وسط روز هنگامی که غرق زندگی مادی شده ، ناگهان صدای تکبیر مؤذن را می شنود، برنامه خود را قطع کرده ، به درگاه او می شتابد و حتی در پایان روز و آغاز شب پیش از آن که به بستر استراحت رود ، با او راز و نیاز می کند و دل را مرکز انوار او می سازد .

(196) سوره عَنکبوت

از این گذشته هنگامی که آماده مقدمات نماز می شود ، خود را شستشو می دهد ، پاک می کند ، حرام و غصب را از خود دور می سازد و به بارگاه دوست می رود ، همه این امور تأثیر بازدارنده در برابر خط فحشاء و منکرات دارد .

منتها هر نمازی به همان اندازه که از شرایط کمال و روح عبادت برخوردار است ، نهی از فحشاء و منکر می کند ، گاه نهی کلی و جامع و گاه نهی جزئی و محدود .

ممکن نیست کسی نماز بخواند و هیچ گونه اثری در او نبخشد ، هر چند نمازش صوری باشد ، هر چند آلوده گناه باشد ، البته این گونه نماز تأثیرش کم است ، این گونه افراد اگر همان نماز را نمی خواندند ، از این

ص:134

هم آلوده تر بودند .

جزء بیستم (197)

روشن تر بگوییم : نهی از فحشاء و منکر ، سلسله مراتب و درجات زیادی دارد و هر نمازی به نسبت رعایت شرایط ، دارای بعضی از این درجات است .

در دنباله آیه می افزاید : « وَ لَذِکْرُ اللّهِ اَکْبَرُ » .

ظاهر جمله فوق این است که بیان فلسفه مهم تری برای نماز می باشد یعنی یکی دیگر از آثار و برکات مهم نماز که حتی از نهی از فحشاء و منکر نیز مهم تر است ، آن است که انسان را به یاد خدا می اندازد که ریشه اصلی هر خیر و سعادت است و حتی عامل اصلی نهی از فحشاء و منکر نیز همین « ذکر اللّه » می باشد، درواقع برتری آن به خاطر آن است که علت و ریشه محسوب می شود .

اصولاً یاد خدا ، مایه حیات قلوب و آرامش دل ها است و هیچ چیز به پایه آن نمی رسد ؛ « اَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُل-ُوبُ : آگاه باشید یاد خدا ، مایه اطمینان دل ها است » ( 28 / رعد ) .

اصولاً روح همه عبادات ، چه نماز و چه غیر آن ، ذکر خدا است ، اقوال نماز ، افعال نماز، مقدمات نماز ، تعقیبات نماز ، همه و همه در واقع یاد خدا را در دل انسان زنده می کند.

(198) سوره عَنکبوت

پایان جزء بیستم

جزء بیستم (199)

ص:135

ص:136

ص:137

ص:138

ص:139

ص:140

جلد 21

فهرست مطالب

ص:1

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقد مه••• 8

سوره عَنکبوت••• 11

برای بحث، بهترین روش را برگزینید••• 11

تضمین تأمین روزی همه موجودات••• 14

شداید ، زمینه ساز شکوفایی فطرت است••• 17

سوره رُوم••• 18

پیشگویی عجیب قرآن درباره پیروزی رومیان برایرانیان••• 18

اعجاز قرآن از دریچه علم غیب••• 20

راز سقوط دولت ها و ملت ها••• 26

تکرار گناه و آلودگی انسان را بتدریج به کفر می رساند••• 28

چرایکی از نام های قیامت، "ساعه" است؟••• 30

(175)

تسبیح و حمد درهمه حال برای خدااست••• 33

زمستان را نظاره کنید تا معاد را باور کنید••• 35

فهرست مطالب

موضوع صفحه

آیات خدا در آفاق وانفس(برون و درون)••• 38

نشانه های خداشناسی درانسان و جهان••• 40

خواب و استراحت عامل نشاط و زندگی••• 42

شگفتی های عالم خواب••• 45

رعد و برق را دریابید••• 46

خلقت مجدد آسان تر از خلقت نخستین است••• 48

خداپرستی در سرشت شماست••• 49

خداشناسی عامل «وحدت»وشرک مایه «تفرقه»است••• 52

در خوشی و ناخوشی به یاد خدا باشید••• 56

کمی یا زیادی رزق و روزی برای آزمایش شماست••• 58

(176)

سرچشمه فساد ، اعمال ناشایسته خود مردم است••• 59

رابطه « گناه » و « فساد »••• 61

گردشگری در زمین از دیدگاه قرآن••• 64

نقش بادها در بقای طبیعت••• 66

فهرست مطالب

موضوع صفحه

از طبیعت زیبا درس بگیرید••• 72

کودکی خود را به خاطر بسپار••• 76

سوره لُقمان••• 79

ویژگی های سه گانه نیکوکاران••• 81

قانون جاذبه و دافعه••• 83

تعادل نیروی جاذبه و دافعه در کرات آسمانی••• 84

فلسفه آفرینش کوه ها••• 87

قانون زوجیّت در گیاهان••• 89

(177)

ص:2

زوجیت درگیاهان••• 89

لقمان که بود ؟••• 92

پدر و مادر خودرا پاس دارید••• 96

رابطه خویشاوندی نباید مقدم بر رابطه با خدا باشد••• 98

از کارهای کوچک غافل نشوید••• 100

نظارت عمومی••• 102

فهرست مطالب

موضوع صفحه

پرهیز از تکبّر و خودپسندی••• 103

میانه روی در رفتار و گفتار••• 105

موجودات زمینی و آسمانی در خدمت انسان هستند••• 106

به دستگیره محکم الهی چنگ بزنید••• 109

علم بی پایان و غیر قابل شمارش خداوند••• 111

شب و روز و ماه و خورشید مسخّر شماست••• 115

(178)

توجه به حرکت کشتی ها در اقیانوس ها••• 117

سوره سَجده••• 119

در باد و باران اندیشه کنید••• 120

سوره اَحزاب••• 124

تنها از وحی الهی پیروی کن••• 126

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله الگوی نوجوانان در تمام زندگی••• 127

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

(4)

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

(5)

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

(6)

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

(7)

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

(8)

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

مقدمه (9)

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز»

(10) مقدمه

است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

سوره عَنکبوت

برای بحث ، بهترین روش را برگزینید

46 وَ لاتُجادِلُوا اَهْلَ الْکِتابِ اِلاّ بِالَّتی هِیَ اَحْسَنُ اِلاَّ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا ا مَنّا بِالَّذی اُنْزِلَ اِلَیْنا وَ اُنْزِلَ اِلَیْکُمْ وَ اِلهُنا وَ اِلهُکُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِم-ُونَ

جزء بیست و یکم (11)

با اهل کتاب جز به روشی که از همه نیکوتر است ، مجادله نکنید ، مگر کسانی از آن ها که مرتکب ظلم و ستم شدند و به آن ها بگویید : ما به تمام آن چه از سوی خدا بر ما و شما نازل شده ، ایمان داریم ، معبود ما و شما یکی است و در برابر او تسلیم هستیم .

« لا تُجادِلُوا » از ماده « جِدال » در اصل به معنی تابیدن طناب و محکم کردن آن می باشد ، این واژه در مورد ساختمان محکم و مانند آن نیز به کار می رود و هنگامی که دونفر به بحث می پردازندو درحقیقت هرکدام می خواهد دیگری را از عقیده اش بپیچاند ، به این کار ، مجادله گفته می شود ، به کشتی گرفتن نیز « جِدال » می گویند و به هرحال منظور در این جا بحث و گفتگوهای منطقی است .

تعبیر به « اَلَّتی هِیَ اَحْسَنُ » تعبیر بسیار جامعی است که تمام روش های صحیح و مناسب مباحثه را شامل می شود ، چه در الفاظ ، چه در محتوای سخن ، چه در آهنگ گفتار و چه در حرکات دیگر همراه آن.

(12) سوره عَنکبوت

بنابراین مفهوم این جمله آن است که ؛ الفاظ شما مؤدبانه ، لحن سخن دوستانه ، محتوای آن مستدل ، آهنگ صدا خالی از فریاد و جنجال و هرگونه خشونت و هتک احترام ، همچنین حرکات دست

ص:11

و چشم و ابرو که معمولاً مکمل بیان انسان هستند، همه باید باهمین شیوه و روش انجام گیرد .

این ها همه به خاطر آن است که هدف از بحث و مجادله ، برتری جویی و تفوق طلبی و شرمنده ساختن طرف مقابل نیست ، بلکه هدف تأثیر کلام و نفوذ سخن در اعماق روح طرف است و بهترین راه برای رسیدن به این هدف ، همین شیوه قرآنی است .

حتی بسیارمی شودکه انسان اگر سخن حق رابه صورتی منعکس کند که طرف مقابل آن را فکرخود بداند نه فکر گوینده ، زودتر انعطاف نشان می دهد ، چراکه انسان به افکار خود همچون فرزندانش علاقمند است .

درست به همین دلیل است که قرآن مجید بسیاری از مسائل را

جزء بیست و یکم (13)

به صورت « سؤال و استفهام » طرح می کند ، تا جوابش از درون فکر مخاطب بجوشد و آن را از خود بداند .

ولی البته هر قانونی استثنایی دارد ، از جمله همین اصل کلی در بحث و مجادله اسلامی در مواردی ممکن است حمل بر ضعف و زبونی شود و یا طرف مقابل آن چنان مست و مغرور باشدکه این طرز برخورد انسانی، بر جرأت و جسارتش بیفزاید ، لذا در دنباله آیه به صورت یک استثناء می فرماید : « اِلاَّ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ » .

همان ها که بر خود و دیگران ظلم کردند و بسیاری از آیات الهی را کتمان نمودند تا مردم به اوصاف پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله آشنا نشوند. آن ها که ظلم کردند و فرمان های الهی را در آن جا که برخلاف منافعشان بود ، زیر پا گذاشتند .

ص:12

آن ها که ظلم کردند و خرافاتی همچون مشرکان به میان آوردند، « مسیح » یا « عزیر » را فرزند خدا خواندند .

و بالاخره آن ها که ظلم کردند و به جای بحث منطقی ، دست بر

(14) سوره عَنکبوت

شمشیر برده و متوسل به زور شدند و به شیطنت و توطئه چینی پرداختند.

58 وَالَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُواالصّالِحاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّهِ غُرَفا تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ خالِدینَ فیها نِعْمَ اَجْرُ الْعامِلینَ

کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند ، آن ها را در غرفه هایی از بهشت جای می دهیم که نهرها در زیر آن جاری است، جاودانه در آن خواهند ماند ، چه خوب است پاداش عمل کنندگان .

« لَنُبَوِّئَنَّهُمْ » از ماده « تَبْوِئَه » به معنی سکنی دادن به قصد بقاء و دوام است .

« غُرَف » جمع « غُرْفَه » به معنی ساختمان بلند است که بر اطراف خود مشرف باشد .

آن ها در قصرهایی که درختان بهشتی ازهرسو احاطه اش کرده و نهرهای گوناگون که طبق آیات دیگر قرآن هرکدام طعم و منظره ای مخصوص به خود دارند ، از لابلای آن درختان و زیر این قصرها در جریان است ، منزل می کنند .

جزء بیست و یکم (15)

یکی از امتیازات غرفه های بهشتی این است که همچون منازل و قصرهای این جهان نیست که هنوز انسان دمی در آن نیاسوده است ،

ص:13

بانگ « اَلرَّحیل » زده می شود ، بلکه « آن ها جاودانه در آن خواهند ماند » ( خالِدینَ فیها نِعْمَ اَجْرُ الْعامِلینَ ) .

منظور از «عامِلینَ» به قرینه جمله های قبل ، کسانی است که عمل صالح و توأم باایمان دارند، هر چند کلمه « عامِلینَ» مطلق است .

در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله چنین می خوانیم: « اِنَّ فِی الْجَنَّهِ لَغُرَفا یُری ظُهُورُها مِنْ بُطُونِها وَ بُطُونُها مِنْ ظُهُورِها : در بهشت غرفه هایی است آن قدر شفاف که بیرونش از درون و درونش از بیرون دیده می شود » ، کسی برخاست و عرض کرد : « این غرفه ها از آنِ کیست ای رسول خدا » ؟ حضرت صلی الله علیه و آله فرمود : « هِیَ لِمَنْ اَطابَ الْکَلامَ وَ اَطْعَمَ الطَّعامَ وَ اَدامَ الصِّیامَ وَ صَلَّی اللّهَ بِاللَّیْلِ وَ النّاسُ نِیامٌ : این ها برای کسی است که سخن خودرا پاکیزه کند، گرسنگان را سیر نماید و روزه را بسیار بگیرد و در دل شب هنگامی که مردم درخوابند، برای خدا نماز بخواند » .(1)

(16) سوره عَنکبوت

تضمین تأمین روزی همه موجودات

60 وَ کَاَیِّنْ مِنْ دابَّهٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللّهُ یَرْزُقُها وَ اِیّاکُمْ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ

چه بسیار جنبندگانی که قدرت ندارند روزی خود را حمل کنند ، خداوند آن ها را و شما را روزی می دهد و او است شنوا و دانا .

ص:14


1- « تفسیرقرطبی »، جلد 7 ، صفحه 5075 .

در میان جنبندگان و حیوانات و حشرات گذشته از انسان انواع کمی هستند که همچون مورچگان و زنبور عسل مواد غذایی خود را از صحرا و بیابان به سوی لانه حمل و ذخیره می کنند و غالبا « گنجشک روزی » هستند ، یعنی هر روز جدید باید دنبال روزی تازه ای بروند و میلیون ها میلیون از آن ها در اطراف ما در نقاط دور و نزدیک ، در بیابان ها و اعماق

جزء بیست و یکم (17)

و تو ای انسان که از آن ها برای به دست آوردن روزی و ذخیره کردن ، باهوش تر و تواناتری ، چرا این چنین از ترس قطع روزی ، به زندگی آلوده و ننگین چسبیده ای و زیر بار هر ظلم و ستم و خواری و مذلت می روی ؟ تو هم از درون این محدوده زندگی تنگ و تاریک خود بیرون آی و با کار و تلاش بر سر سفره گسترده پروردگارت بنشین و غم روزی مخور .

64 وَ ماهذِهِ الْحَیوهُ الدُّنْیا اِلاّلَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ اِنَ الدّارَ الاْخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ

این زندگی دنیا جز لهو و لعب چیزی نیست و زندگی واقعی سرای آخرت است ، اگر آن ها می دانستند .

(18) سوره عَنکبوت

«لَهْو» به معنی سرگرمی است و هرکاری که انسان را به خود مشغول داشته و ازمسائل اصولی زندگی منحرف می کند،« لَعِب » به کارهایی می گویندکه دارای یک نوع نظم خیالی برای یک هدف خیالی است (بازی).

در لعب و بازی ، یکی شاه می شود و دیگری وزیر ، یکی فرمانده

ص:15

لشکر و دیگری قافله یا دزد و بعد از درگیری ها ، وقتی بازی به پایان می رسد ، می بینیم همه نقش ها خواب و خیال بوده است .

قرآن می گوید : زندگی دنیا یک نوع سرگرمی و بازی است ، مردمی جمع می شوند و به پندارهایی دل می بندند ، بعد از چند روزی پراکنده می شوند و در زیر خاک پنهان می گردند ، سپس همه چیز به دست فراموشی سپرده می شود، اما حیات حقیقی که فنایی در آن نیست ، درد و رنج و ناراحتی و ترس و دلهره و تضاد و تزاحم در آن وجود ندارد، تنها حیات آخرت است ، ولی اگر انسان بداند و اهل تحقیق باشد.

و آن ها که دل به این زندگی می بندند ، به زرق و برق آن مفتون و دلخوش می شوند ، کودکانی بیش نیستند ، هرچند سالیان دراز از عمر آن ها می گذرد .

جزء بیست و یکم (19)

« حَیَوان » به اعتقاد جمعی از مفسران و ارباب لغت به معنی حیات است ( معنی مصدری دارد ) ، این کلمه در اصل از « حَیّ » گرفته شده و«حَیَیان»بوده که "یاء" دوم تبدیل به "واو" گشته و «حَیَوان»شده است.

اشاره به این که « سرای آخرت » عین زندگی و حیات است ، گویی حیات از همه ابعاد آن می جوشد و چیزی جز « زندگی » در آن نیست .

بدیهی است قرآن هرگز نمی خواهد با این تعبیر ، ارزش مواهب الهی در این جهان را نفی کند، بلکه می خواهد بایک مقایسه صریح و روشن ، ارزش این زندگی را در برابر آن زندگی مجسم سازد ، علاوه بر این به انسان هشدار دهد که « اسیر » این مواهب نباشد ، بلکه « امیر » بر آن ها گردد و هرگز ارزش های اصیل وجود خود را با آن ها معاوضه نکند.

ص:16

شداید ، زمینه ساز شکوفایی فطرت است

65 فَاِذارَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ فَلَمّا نَجّیهُمْ اِلَی الْبَرِّ اِذا هُمْ یُشْرِکُونَ

(20) سوره عَنکبوت

هنگامی که سوار بر کشتی شوند، خدا را با اخلاص می خوانند ( و غیر او را فراموش می کنند ) اما هنگامی که خدا آن هارا به خشکی رسانید،ونجات داد،بازمشرک می شوند.

شداید و طوفان ها زمینه ساز شکوفایی فطرت آدمی است ، چراکه نور توحید در درون جان همه انسان ها نهفته است ، آداب و رسوم خرافی ، تربیت های غلط ، تلقین های سوء ، پرده هایی بر آن می افکند ، ولی هنگامی که طوفان ها از هر سو می وزد و گرداب های مشکلات در برابر انسان نمایان می گردد و دست خود را از همه اسباب ظاهری و مادی کوتاه می بیند ، بی اختیار به سراغ عالم ماوراء طبیعت می رود و هرگونه فکر شرک آلود را از دل زدوده و در کوره این حوادث به مصداق « مُخْلِصینَ لَهُ الدّینِ » از هر ناخالصی خالص می گردد .

همیشه یک نقطه نورانی درقلب انسان هست که خط ارتباطی او با جهان ماوراء طبیعت و نزدیک ترین راه به سوی خدا است .

تعلیمات غلط و غفلت و غرور، مخصوصا به هنگام سلامت و وفور نعمت، پرده هایی بر آن می افکند ، اما طوفان های حوادث این پرده ها را می درد و خاکسترهاراکنار می زند و آن نقطه نورانی آشکار می شود و لذا پیشوایان بزرگ اسلام کسانی را که در مسأله خداشناسی سخت در تردید فرومی رفتند، از همین طریق ارشاد می نمودند.

پایان سوره عَنکبوت

ص:17

جزء بیست و یکم (21)

(22) سوره عَنکبوت

سوره رُوم

سوره رُوم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

پیشگویی عجیب قرآن درباره پیروزی رومیان بر ایرانیان

1 الآمآ

الم .

این سوره جزء 29 سوره ای است که با حروف مقطعه آغاز می شود .

تنها چیزی که این جا جلب توجه می کند ، این است که برخلاف بسیاری از سوره هایی که با حروف مقطعه آغاز می شود و پشت سر آن سخن از عظمت قرآن است ، در این جا بحثی از عظمت قرآن نمی یابیم ، بلکه سخن از شکست رومیان و پیروزی مجدد آن ها در آینده است ، ولی بادقت روشن می شود که این بحث نیز بیان عظمت قرآن است، چراکه این خبر غیبی مربوط به آینده ، از نشانه های اعجاز و عظمت این کتاب آسمانی محسوب می شود .

جزء بیست و یکم (23)

2 غُلِبَتِ الرُّومُ

رومیان مغلوب شدند .

3 فی اَدْنَی الاَْرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِب-ُونَ

( و این شکست ) در سرزمین نزدیکی رخ داد ، اما آن ها بعد از مغلوبیت، به زودی غلبه خواهند کرد .

منظور از این « زمین » ، زمین روم است ، یعنی آن ها در

ص:18

نزدیک ترین سرحداتشان با ایران گرفتار شکست شدند و این اشاره به اهمیت و عمق این شکست است ، چراکه شکست درنقطه های دوردست و مرزهای بعید ، چندان مهم نیست ، مهم آن است که کشوری در نزدیک ترین مرزهایش به دشمن که از همه جا قوی تر و نیرومندتر است ، گرفتار شکست شود .

بنابراین ذکر جمله « فی اَدْنَی الاَْرْضِ » اشاره ای خواهد بود به اهمیت این شکست و طبعا پیشگویی از پیروزی طرف مغلوب ، ظرف چند سال آینده ، واجد اهمیت بیشتری خواهد بود که جز از طریق اعجاز قابل پیش بینی نیست .

(24) سوره روم

سپس اضافه می کند : « وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ » .

با این که جمله « سَیَغْلِبُونَ » ( به زودی غالب می شوند ) برای بیان مقصود کافی بود ، ولی مخصوصا تعبیر « مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ » ( بعد از مغلوبیتشان ) بر آن افزوده شده است ، تا اهمیت این پیروزی رومیان آشکارتر گردد ، چراکه غالب شدن یک جمعیت مغلوب آن هم در نزدیک ترین و نیرومندترین مرزهایش ، در یک مدت کوتاه ، غیرمنتظره است و قرآن صریحا از این حادثه غیرمنتظره خبر می دهد .

4 فی بِضْعِ سِنینَ لِلّهِ الاَْمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ

در چند سال ، همه کارها از آنِ خدا است ، چه قبل و چه بعد (از این شکست و پیروزی) و در آن روز

ص:19

مؤمنان خوشحال خواهند شد .

جزء بیست و یکم (25)

مفهوم تعبیر « بِضْع » حداقل سه و حداکثر نُه می باشد .

و اگر می بینید خداوند از آینده خبر می دهد ، به خاطر آن است که « همه چیز و همه کار به دست او است ، چه قبل از پیروزی و چه بعد از پیروزی این قوم شکست خورده » ( لِلّهِ الاَْمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ ) .

بدیهی است بودن همه چیز به دست خدا و به فرمان و اراده او ، مانع از اختیار و آزادی اراده ما و تلاش و کوشش و جهاد در مسیر اهداف مورد نظر نیست ، به تعبیر دیگر این عبارت نمی خواهد اختیار را از دیگران سلب کند ، بلکه می خواهد این نکته را روشن سازد که قادر بِالذّات و مالک عَلَی الاِْطلاق او است و هرکس هرچیزی دارد، ازاودارد.

سپس می افزاید : اگر امروز که رومیان شکست خوردند ، مشرکان خوشحال شدند « در آن روز که رومیان غالب شدند ، مؤمنان خوشحال خواهند شد » ( وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ) .

اعجاز قرآن از دریچه علم غیب

یکی از طرق اثبات اعجاز قرآن ، خبرهای غیبی قرآن است

(26) سوره روم

که یک نمونه روشن آن در همین آیات موردبحث آمده ، در طی چند آیه با انواع تأکیدات از پیروزی بزرگ یک ارتش شکست خورده در چند سال بعد خبر داده و آن را به عنوان یک وعده تخلف ناپذیر الهی معرفی می کند .

ص:20

از یک سو خبر از اصل پیروزی می دهد ( وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ) .

از سوی دیگر خبر از پیروزی دیگری برای مسلمانان بر کفار مقارن همان زمان ( وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللّهِ ). و از سوی سوم تصریح می کند که این امر در چند سال آینده به وقوع خواهد پیوست ( فی بِضْعِ سِنینَ ). و از سوی چهارم با دو بار تأکید ، قطعی بودن این وعده الهی را مسجّل می سازد ( وَعْدَ اللّهِ لا یُخْلِفُ اللّهُ وَعْدَهُ ) .

تاریخ به ما می گوید که هنوز نُه سال نگذشته بود که این دو حادثه انجام یافت ؛ رومیان در نبرد جدیدی بر ایرانیان پیروز شدند و مقارن همان زمان مسلمانان با صلح حدیبیه ( و بر طبق روایتی در جنگ بدر ) پیروزی چشمگیری بر دشمنان پیدا کردند .

جزء بیست و یکم (27)

اکنون این سؤال مطرح است که آیا یک انسان با علم عادی می توانداین چنین قاطعانه ازحادثه ای به این مهمی خبردهد؟حتی اگر فرضا قابل پیش بینی سیاسی هم باشد، که نبود، بایدبا قید احتیاط و ذکر احتمال بگوید ، نه این چنین باصراحت و قاطعیت که اگر تخلف آن ظاهر گردد ، بهترین سند برای ابطال دعوی نبوت به دست دشمنان خواهد افتاد .

حقیقت این است که مسائلی از قبیل پیش بینی پیروزی یک کشور بزرگ همچون کشور روم یا مسأله مباهله به خوبی نشان می دهد که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به جای دیگری دل بسته بود و پشت گرمی

ص:21

ازجای دیگر داشت وگرنه هیچ کس در شرایط عادی ، توانایی و جرأت بر چنین اموری را ندارد .

به خصوص این که مطالعه در حال پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نشان می دهد که او از کسانی نبود که بی گدار به آب بزند ، بلکه کارهایش حساب شده بود ، چنین ادعایی از چنین کسی ، نشان می دهد که او تکیه بر جهان ماورای طبیعت ، وحی الهی و علم بی پایان خداوند داشته است .

(28) سوره روم

5 بِنَصْرِ اللّهِ یَنْصُرُ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْعَزیزُ الرَّحیمُ

به سبب یاری پروردگار ، خداوند هرکس را که بخواهد، نصرت می دهد و او عزیز و حکیم است .

مسلمانان در آن روز از جهات مختلفی خوشحال شدند ؛

از پیروزی اهل کتاب بر مجوسیان که صحنه ای از غلبه خداپرستی بر شرک بود ، از پیروزی معنوی به خاطر ظهور و اعجاز قرآن و از پیروزی مقارن آن که احتمالاً « صلح حدیبیه » یا یکی دیگر از فتوحات مسلمین بود .

6 وَعْدَ اللّهِ لا یُخْلِفُ اللّهُ وَعْدَهُ وَ لکِنَّ اَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ

این چیزی است که خدا وعده کرده و وعده الهی ، هرگز تخلف نمی پذیرد ، ولی اکثر مردم نمی دانند .

علت عدم آگاهی مردم ، عدم معرفتشان نسبت به خدا و علم

ص:22

و قدرت او است ، آن ها خدا را به درستی نشناختند و لذا از این حقیقت که او محال است از وعده اش تخلف کند ، درست آگاه نیستند ، چراکه تخلف از وعده یا به خاطر جهل است که مطلبی مکتوم بوده، سپس آشکار گردیده و مایه تغییر عقیده شده است ، و یا به خاطر ضعف و ناتوانی است که وعده دهنده از عقیده خود بازنگشته ، ولی توانایی بر انجام وعده خود ندارد .

اما خدایی که هم از عواقب امور آگاه است و هم قدرتش مافوق همه قدرت ها است ، هرگز از وعده اش تخلف نخواهد کرد .

جزء بیست و یکم (29)

7 یَعْلَمُونَ ظاهِرا مِنَ الْحَیوهِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الاْخِرَهِ هُمْ غافِلُونَ

آن ها تنها ظاهری از زندگی دنیا را می دانند و از آخرت ( و پایان کار ) بی خبرند .

آن ها تنها از زندگی دنیا آگاهند و تازه از این زندگی نیز به ظاهری قناعت کرده ، مجموعه ای از سرگرمی هاو لذّات زودگذر و خواب هاو خیال ها برداشت آن ها از زندگی دنیا را تشکیل می دهد ، غرور و غفلتی که دراین برداشت نهفته است، بر کسی پوشیده نیست .

(30) سوره روم

اگرآن ها باطن و درون این زندگی دنیا را نیز می دانستند ، برای شناخت آخرت کافی بود ، چراکه دقت کافی در این زندگی زودگذر نشان می دهد که حلقه ای است از یک سلسله طولانی و مرحله ای

ص:23

است از یک مسیر بزرگ ، همان گونه که دقت در زندگی دوران جنینی نشان می دهد که هدف نهایی ، خود این زندگی نیست، بلکه این یک مرحله مقدماتی برای زندگی گسترده ای است .

جالب این که با تکرار ضمیر « هُم » به این حقیقت اشاره می کند که علت این غفلت و بی خبری ، خود آن ها هستند، درست مثل این که کسی به ما بگوید : « تو مرا از این امر غافل کردی » و در جواب بگوییم : « تو خودت غافل شدی » ، یعنی سبب غفلت ، خودت بودی .

8 اَوَ لَمْ یَتَفَکَّروُا فی اَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللّهُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ وَ ما بَیْنَهُما اِلاّ بِالْحَقِّ وَ اَجَلٍ مُسَمًّی وَ اِنَّ کَثیرا مِنَ النّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِروُنَ

جزء بیست و یکم (31)

آیا آن ها در دل خود نیندیشیدند که خداوند آسمان ها و زمین و آن چه را میان آن دو است، جز به حق و برای زمان معینی نیافریده ، ولی بسیاری از مردم ( رستاخیز و ) لقای پروردگارشان را منکرند .

اگر آن ها درست بیندیشند و به وجدان خود و داوری عقلشان مراجعه کنند ، به خوبی از این دو امر آگاه می شوند که ؛ اولاً جهان بر اساس حق آفریده شده و نظاماتی بر آن حاکم است که دلیل بر وجود علم و قدرت کامل در خالق این جهان است و ثانیا این جهان رو به زوال و فنا می رود و از آن جا که خالق حکیم ممکن نیست بیهوده آن را

ص:24

آفریده باشد ، دلیل بر این است که جهان دیگری که سرای بقا است ، بعد از این جهان می باشد ، وگرنه آفرینش این جهان مفهومی نداشت و این خلقت طویل و عریض تنها برای چهار روز زندگی دنیا بی معنی بود و از این جا به وجود آخرت پی می برند .

(32) سوره روم

بنابراین دقت در نظم و حقانیت این جهان ، دلیل بر وجود مبدأ است و دقت در داشتن « اجل مسمّی » ، دلیل بر معاد است .

لذا در پایان آیه می افزاید : « وَ اِنَّ کَثیرا مِنَ النّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِروُنَ » .

یا اصلاً منکر معادند، همان گونه که مکرر درآیات قرآنی ازقول مشرکان نقل شده که می گفتند : آیا هنگامی که ما خاک شدیم، مجددا به زندگی بازمی گردیم ؟ این حرف عجیبی است ، این غیر ممکن است، این دلیل جنون گوینده آن است ( 5 / رعد ، 35 / مؤمنون ، 67 / نمل و 3 / ق ) .

و یا این که با زبان منکر نیستند ، اما عملشان آن چنان آلوده و ننگین است که نشان می دهد آن ها اعتقادی به معاد ندارند، چراکه اگر معتقدبودند، نباید این چنین فاسد و مفسد باشند .

ضمنا تعبیر « فی اَنْفُسِهِمْ » به این معنی نیست که آن ها درباره اسرار وجود خویش مطالعه کنند ، آن چنان که « فخر رازی » در تفسیر خود گفته : بلکه منظور این است که آن ها در درون جان از طریق

ص:25

عقل و وجدان به آفرینش آسمان ها و زمین بیندیشند .

جزء بیست و یکم (33)

تعبیر « بِالْحَقِّ » ممکن است دو معنی داشته باشد ؛ یکی توأم بودن آفرینش با حق و قانون و نظم است و دیگر این که هدف حقی بوده است و البته این دو تفسیر باهم منافات ندارند .

تعبیر به «لِقاءِ رَبِّهِمْ» اشاره به قیامت و رستاخیز است که در آن جا حجاب ها کنار می رود و انسان باشهودباطنی خدارا به عظمت می شناسد.

راز سقوط دولت ها و ملت ها

9 اَوَ لَمْ یَسیروُا فِی الاَْرْضِ فَیَنْظُروُا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کانُوا اَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّهً وَ اَثاروُا الاَْرْضَ وَ عَمَروُها اَکْثَرَ مِمّا عَمَروُها وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَما کانَ اللّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لکِنْ کانُوا اَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ

آیادرزمین سیرنکردندو ببینندعاقبت کسانی که قبل از آن ها بودند ، چگونه شد؟ آن ها نیرویی بیش از اینان داشتند و زمین را ( برای زراعت و آبادی ) دگرگون ساختند و بیش از آن چه اینان آباد کردند ، عمران نمودند وپیامبرانشان با دلایل روشن به سراغشان آمدند ( اما آن ها انکار کردند و کیفر خود را دیدند ) خداوند هرگز به آن ها ستم نکرد، آن ها به خودشان ستم می کردند .

(34) سوره روم

ص:26

« اَثارَ » از ماده « ثَوْر » به معنی پراکنده ساختن است و این که عرب به گاو نر « ثَوْر » می گوید ، به خاطر آن است که زمین را با آن شخم می زند .

در واقع قرآن اشاره به اقوامی می کند که نسبت به مشرکان معاصر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله برتری چشمگیری از نظر قدرت و نیروی جسمی و مالی داشتند و سرنوشت دردناک آن ها را درس عبرتی برای این ها قرار می دهد .

جمله « اَثاروُا الاَْرْضَ » ( زمین را زیر و رو کردند ) ممکن است اشاره به شخم زدن زمین برای زراعت و درختکاری ، یا کندن نهرها و قنات ها و یا بیرون آوردن شالوده عمارت های بزرگ و یا همه این ها باشد ، چراکه جمله « اَثاروُا الاَْرْضَ » مفهوم وسیعی دارد که تمام این امور را که مقدمه عمران و آبادی است ، شامل می شود .

جزء بیست و یکم (35)

از آن جا که در دنیای آن روز بیشترین قدرت در دست کسانی بود که از نظر کشاورزی ، پیشرفته تر بودند و از نظر ساختن عمارت ها ، ترقی چشمگیری داشتند ، برتری این اقوام را نسبت به مشرکان مکه که قدرتشان از این نظر بسیار محدود بود ، روشن می سازد .

اما آن ها با این همه توانایی ، هنگامی که آیات الهی را انکار و پیامبران را تکذیب کردند ، قدرت فرار از چنگال مجازات را نداشتند ، شما چگونه می توانید فرار کنید ؟

ص:27

و این مجازات های دردناک ، محصول اعمال و فرآورده دست خود آن ها بود ، آن ها کسانی بودند که بر خویشتن ظلم کردند و خداوند هرگز ظلم و ستمی بر کسی روا نمی دارد .

(36) سوره روم

تکرار گناه و آلودگی انسان را بتدریج به کفر می رساند

10 ثُمَّ کانَ عاقِبَهَ الَّذینَ اَساؤُاالسُّوآای اَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ کان-ُوا بِها یَسْتَهْزِؤوُنَ

سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند ، به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به سخریه گرفتند .

گناه و آلودگی همچون بیماری خوره به جان انسان می افتد و روح ایمان را می خورد و از بین می برد و کار به جایی می رسد که سر از تکذیب آیات الهی درمی آورد و از آن هم فراتر می رود و او را به استهزاء و سخریه پیامبران و آیات الهی وامی دارد و به مرحله ای می رسد که دیگر هیچ وعظ و انذاری مؤثر نیست و جز تازیانه عذاب دردناک الهی راهی باقی نمی ماند .

یک نگاه به صفحات تاریخ زندگی بسیاری از یاغیان و جانیان نشان می دهد که آن ها در آغاز کار چنین نبودند ، حداقل نور ضعیفی از ایمان در قلب آن ها می تابید ، ولی ارتکاب گناهان پی درپی سبب شد که روزبه روزازایمان وتقوافاصله بگیرندوسرانجام به آخرین مرحله کفربرسند.

ص:28

جزء بیست و یکم (37)

در خطبه معروف حضرت زینب شیرزن کربلا علیهاالسلام که در شام مقابل یزید ایراد فرمود ، نیز این آیه باهمان برداشتی که در بالا گفتیم ، آمده است .

زیرا آن حضرت هنگامی که دید یزید با گفتن کلمات کفرآمیز و اشعار معروف « لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ ... » که بیانگر عدم ایمان او به اساس اسلام بود، همه چیز را به سخریه گرفته ، بعد از حمد الهی و درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله چنین فرمود : « صَدَقَ اللّهُ کَذلِکَ یَقُولُ ثُمَّ کانَ عاقِبَهَ الَّذینَ اَساؤُا السُّوآای اَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤوُنَ ... » ، یعنی اگر تو امروز با این اشعار کفرآمیز اسلام و ایمان را انکار می کنی و به نیاکان مشرکت که در جنگ بدر به دست مسلمانان کشته شدند ، می گویی : ای کاش بودید و انتقام گیری مرا از خاندان بنی هاشم می دیدید ، جای تعجب نیست ، این همان چیزی است که خدا فرموده که مجرمان سرانجام آیات ما را تکذیب می کنند ... و در این زمینه مطالب فراوانی فرمود ( برای توضیح بیشتر به جلد 45 بحار الانوار ، صفحه 157 مراجعه فرمایید ) .

(38) سوره روم

11 اَللّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعیدُهُ ثُمَّ اِلَیْهِ تُرْجَعُونَ

خداوند آفرینش را آغاز می کند ، سپس آن را تجدید می نماید، سپس به سوی او بازمی گردید .

در آیه یک استدلال کوتاه و پرمعنی برای مسأله معاد بیان شده که

ص:29

در آیات دیگر قرآن نیز به عبارات دیگری تکرار گردیده است و آن این که ؛ « همان کسی که قدرت بر آفرینش نخستین داشت ، قدرت بر معاد هم دارد و قانون عدالت و همچنین حکمت خداوند ایجاب می کند که این آفرینش مجدد تحقق یابد » .

جمله « ثُمَّ اِلَیْهِ تُرْجَعُونَ » اشاره به این است که بعد از زندگی قیامت ، همگی به سوی دادگاه پروردگار و پاداش و ثواب او بازمی گردید و از این فراتر مؤمنانی که در خط تکامل الهی قرارگرفته اند ، همچنان در تکامل خویش به سوی بی نهایت و به سوی رضوان پروردگار پیش می روند .

جزء بیست و یکم (39)

چرا یکی از نام های قیامت ، "ساعه " است ؟

14 وَ یَوْمَ تَق-ُومُ السّاعَهُ یَوْمَئِذٍ یَتَفَرَّقُونَ

آن روزکه قیامت برپامی گردد ( مردم ) از هم جدا می شوند .

توجه به این نکته نیز لازم است که در بسیاری از آیات قرآن و از جمله آیه مورد بحث از قیام قیامت ، تعبیر به « قیام ساعت » شده است ، این به خاطر آن است که « ساعَه » در اصل به معنی جزئی از زمان یا لحظاتی زودگذر است و از آن جا که از یک سو وقوع رستاخیز به صورت ناگهانی و برق آسا است و از سوی دیگر به مقتضای « سریع الحساب » بودن خداوند ، حساب بندگان را در آن روز به سرعت می رسد ، این تعبیر در مورد قیامت به کار رفته تا مردم موقعیت

ص:30

رستاخیز را همواره در نظر داشته باشند .

« ابن منظور » در « لسان العرب » می گوید : « ساعَه » ، اسم برای

(40) سوره روم

زمانی است که صیحه پایان جهان زده می شود و همگی ناگهان می میرند و نیز نام برای وقتی است که مردم در قیامت برانگیخته می شوند، این نام از آن جهت برای پایان جهان و وقوع رستاخیز انتخاب شده است که در صیحه نخستین که خداوند در آیه 29 / یس ؛ « اِنْ کانَتْ اِلاّ صَیْحَهً واحِدَهً فَاِذاهُمْ خامِدوُنَ » اشاره کرده ، به طور ناگهانی همگی می میرند ( و در نفخه دوم ناگهان همه به پا می خیزند و قیامت برپا می شود ) .

« زبیدی » در « تاج العروس » از برخی نقل می کند که « ساعَه » سه گونه است ؛

« ساعت کُبْری » روز رستاخیز و زنده شدن مردم برای حساب .

و « ساعت وُسْطی » روز مرگ ناگهانی اهل یک زمان ( به مجازات های الهی و عذاب های استیصال ). و « ساعت صُغْری » روز مرگ هر انسانی .

15 فَاَمَّا الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَهُمْ فی رَوْضَهٍ یُحْبَروُنَ

جزء بیست و یکم (41)

اما آن ها که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند ، در باغی از بهشت شاد و مسرور خواهند بود .

« رَوْضَه » به معنی محلی است که آب و درخت فراوان دارد ، لذا به باغ های خرم و سرسبز « روضه » اطلاق می شود و اگر می بینیم در این جا این کلمه به صورت نکره آمده است ، برای تعظیم و بزرگداشت آن است ، یعنی در بهترین و برترین باغ های زیبا و سرورانگیز بهشت غرق نعمت خواهند بود .

ص:31

« یُحْبَروُنَ » از ماده « حِبْر » به معنی اثر جالب و خوب است و به حالت شادی و سروری که آثار آن در چهره ظاهر می گردد ، نیز گفته می شود و از آن جا که قلب بهشتیان چنان مالامال از شادی و سرور است که آثار آن در تمام وجودشان ظاهر می گردد ، این تعبیر در مورد آن ها به کار رفته است .

16 وَاَمَّاالَّذینَ کَفَروُا وَکَذَّبُوابِآیاتِنا وَ لِقاءِالاْخِرَهِ فَاوُلئِکَ فِی الْعَذابِ مُحْضَروُنَ

(42) سوره روم

و اما آن ها که به آیات ما و لقای آخرت کافر شدند ، در عذاب الهی احضار می شوند .

جالب این که در مورد بهشتیان تعبیر به « یُحْبَروُنَ » آمده که نشان رضایت همه جانبه آن ها است ، ولی درباره دوزخیان به « مُحْضَروُنَ » تعبیر می کندکه دلیل برنهایت کراهت و ناخوشایندی آن ها است زیرا احضار کردن در مواردی اطلاق می شود که برخلاف میل باطنی انسان صورت می گیرد .

ص:32

نکته دیگر این که ؛ در مورد بهشتیان « ایمان » و « عمل صالح » هردو را قید می کند ، درحالی که در مورد دوزخیان تنها به عدم ایمان ( انکار مبدأ و معاد ) قناعت نموده است ، اشاره به این که برای ورود در بهشت ، تنها ایمان کافی نیست ، عمل صالح نیز لازم است، اما برای دخول در دوزخ، عدم ایمان کافی است، هرچند گناهی از او سر نزده باشد، چراکه کفر خود بزرگ ترین گناه است .

جزء بیست و یکم (43)

تسبیح و حمد درهمه حال برای خدا است

17 فَسُبْحانَ اللّهِ حینَ تُمْس-ُونَ وَ حینَ تُصْبِح-ُونَ

منزه است خداوند به هنگامی که شام می کنید و صبح می کنید.

18 وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ عَشِیّا وَ حینَ تُظْهِروُنَ

و حمد و ستایش مخصوص او است در آسمان و زمین و تسبیح و تنزیه برای او است، به هنگام عصر و هنگامی که ظهر می کنید .

به این ترتیب در این دو آیه چهار وقت برای « تسبیح » پروردگار بیان شده است ؛

آغاز شب ( حینَ تُمْس-ُونَ ) .

طلوع صبح ( حینَ تُصْبِح-ُونَ ) .

عصرگاهان ( عَشِیّا ) .

و به هنگام زوال ظهر ( وَ حینَ تُظْهِروُنَ ) .

ص:33

(44) سوره روم

اما « حمد » از نظر مکان تعمیم یافته و پهنه آسمان و زمین را شامل شده است .

ذکر این چهار وقت در آیات فوق ، ممکن است کنایه از دوام و همیشگی تسبیح باشد ، چنان که در فارسی می گوییم : « هر صبح و شام از فلان کس مراقبت کن » (یعنی همیشه و در هرزمان) .

ممکن است این حمد و تسبیح به معنی امر باشد ، یعنی « او را تسبیح و حمد گویید » ( سَبِّحُوهُ وَ احْمَدوُا لَهُ ) و این تفسیر نزدیک تر به نظرمی رسد که آیات فوق دستوری باشد به همه بندگان که برای زدودن آثار شرک و گناه از دل و جان ، هر صبح و شام و هرظهر و عصر حمد و تسبیح خدا گویند ، به وسیله نماز و غیرنماز .

درحدیثی از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله چنین آمده : « هرکس دو آیه مابعد از آن را صبحگاهان بخواند ، آن چه را در روز از او فوت می گردد ، جبران خواهد کرد و هرکس آن را در آغاز شب بخواند ، آن چه را در شب از او فوت شود ، جبران خواهد کرد » .(1)

ص:34


1- « نور الثقلین » ، جلد 4 ، صفحه 172 .

جزء بیست و یکم (45)

زمستان را نظاره کنید تا معاد را باور کنید

19 یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ یُحْیِی الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ

او زنده را از مرده خارج می کند و مرده را از زنده و زمین را بعدازمرگ، حیات می بخشد و به همین گونه روز قیامت برانگیخته می شوید .

« صحنه معاد » و « صحنه پایان دنیا » که یکی خروج « حیّ از میّت » است و دیگری «میّت از حیّ» مرتبا در برابر چشم شما تکرار می شود، بنابراین چه جای تعجب که در پایان جهان همه موجودات زنده بمیرند و در رستاخیز همه انسان ها به زندگی جدیدی بازگردند ؟

(46) سوره روم

اما « خروج حیّ از میّت » در مورد زمین های مرده که بارها در قرآن برای مسأله معاد روی آن تکیه شده است ، برای همه روشن می باشد که در فصل زمستان زمین به صورت مرده درمی آید ، نه گیاهی از آن می روید ، نه گلی می خندد و نه شکوفه ای می شکفد، اما در فصل بهاربا تعادل هوا و فرو ریختن قطرات حیاتبخش باران ، جنبشی در زمین پیدا می شود ، همه جا گیاهان می رویند ، گل ها می خندند و شکوفه ها بر شاخ ها آشکار می شوند و این صحنه معاد است که در این جهان می بینیم.

اما در مورد خارج ساختن مرده از زنده ، آن هم چیز پوشیده و پنهانی نیست ، دائما در سطح کره زمین درختانی می میرند و به چوب

ص:35

خشکیده ای تبدیل می شوند ، انسان ها و حیوانات حیات خود را از دست داده و به جسد بی جانی مبدل می گردند .

گرچه طبق مسلمات علم امروز در حال حاضر حداقل در آزمایش های بشری و مشاهدات روزمره موردی دیده نشده است که موجودات زنده از موجودات بی جان تولد یابند ، بلکه همواره موجودات زنده از تخم یا بذر یا نطفه موجودات زنده دیگری متولد می شوند ، ولی مسلما در آغاز که این کره خاکی یکپارچه آتش بود ، موجود زنده ای وجود نداشت ، بعدا در شرایط خاصی که علم هنوز آن را به درستی کشف نکرده است ، موجودات زنده از مواد بی جان با یک جهش بزرگ ، متولد شدند اما این موضوع در شرایط فعلی کره زمین در آن جا که در دسترس علم و دانش بشر است ، دیده نمی شود ( البته شاید در اعماق اقیانوس ها در پاره ای از شرایط هم اکنون نیز این جهش بزرگ صورت پذیرد ) .

جزء بیست و یکم (47)

اما آن چه برای ما محسوس و کاملاً قابل لمس و درک است ، این است که موجودات مرده دائما جزء اندام موجودات زنده می شوند و لباس حیات در تن می پوشانند ، آب و غذایی که ما می خوریم ، موجود زنده ای نیست ، اما جزء بدن ما که شد ، تبدیل به یک موجود زنده می شود و سلول های تازه ای بر سلول های بدن ما افزوده می گردد ، چنان که طفل شیرخوار از همین راه به جوان نیرومند

ص:36

قوی پیکری تبدیل می گردد .

(48) سوره روم

آیا این خارج کردن زندگی از دل مرگ و « حیّ » از « میّت » نیست ؟

بنابراین می توان گفت : دائما در نظام عالَم طبیعت زندگی از دل مرگ و مرگ از دل زندگی بیرون می آید ، به همین دلیل خدایی که آفریننده طبیعت است، قادر به احیای مردگان در جهان دیگر نیز می باشد.

البته آیه فوق از نظر بُعد معنوی نیز تفسیرهای دیگری دارد ، از جمله تولد مؤمن از کافر ، کافر از مؤمن ، عالِم از جاهل ، جاهل از عالِم ، صالح از مفسد و مفسد از صالح ، همان گونه که در بعضی از روایات اسلامی نیز به آن اشاره شده است .

این معانی ممکن است از بطون آیه باشد ، چرا که می دانیم آیات قرآن ظاهر و باطنی دارد و نیز ممکن است مرگ و حیات معنی جامع و وسیعی داشته باشد که هم جنبه مادی و هم جنبه معنوی را شامل شود .

در روایتی از امام موسی بن جعفر در تفسیر آیه « یُحْیِی الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها » چنین آمده است : « لَیْسَ یُحْییها بِالْقَطْرِ وَلکِنْ یَبْعَثُ اللّهُ رِجالاً فَیُحْیُونَ الْعَدْلَ فَتُحْیِ الاَْرْضُ لاِِحْیاءِ الْعَدْلِ وَ لاَِقامَهُ الْعَدْلِ فیهِ اَنْفَعُ فِی الاَْرْضِ مِنَ الْقَطْرِ اَرْبَعینَ صَباحا : منظور این نیست که خداوند زمین را به وسیله باران زنده می کند، بلکه مردانی را برمی انگیزدکه اصول عدالت را احیاء کنند و زمین با احیای عدالت ، زنده می شود ( بدانید ) اقامه عدل در زمین ، از چهل روز

ص:37

باران ، نافع تر است » .(1)

جزء بیست و یکم (49)

روشن است این که امام می فرماید ، منظور نزول باران نیست، نفی انحصار است ، یعنی آیه را منحصرا نباید به باران تفسیر کرد ، چرا که احیای معنوی زمین به عدالت ، از نزول باران نیز پراهمیت تر است .

آیات خدا در آفاق و انفس ( برون و درون )

(50) سوره روم

20 وَ مِنْ ایاتِهِ اَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ اِذا اَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِروُنَ

از نشانه های او این است که شما را از خاک آفرید ، سپس انسان هایی شدید و در روی زمین انتشار یافتید .

آیات 20 تا 25 که همه با تعبیر « مِنْ ایاتِهِ » ( یکی از نشانه های خدا ) آغاز می شود و آهنگ مخصوص و لحن گیرا و جذاب و تعبیرات مؤثر و عمیقی دارد ، مجموعا از هفت آیه تشکیل شده که شش آیه آن پشت سر هم و یک آیه آن جداگانه است ( آیه 46 این سوره ) .

این هفت آیه ، تقسیم بندی جالبی ازنظر آیات « آفاقی » و « اَنْفُسی » دارد، به طوری که سه آیه درباره آیات انفسی ( نشانه های خدا در وجود خود انسان ) و سه آیه درباره آیات آفاقی ( نشانه های

ص:38


1- « نور الثقلین » ، جلد 4 ، صفحه 173 .

عظمت پروردگار در بیرون وجود انسان ) و یک آیه هم از آیات انفسی و هم آیات آفاقی سخن می گوید .

قابل توجه این که آیاتی که با این جمله شروع می شود ، در قرآن

جزء بیست و یکم (51)

یازده آیه بیش نیست که هفت آیه آن در همین سوره روم است و دو آیه آن نیز آیات 37 و 39 سوره فصّلت و دو آیه دیگر نیز آیات 29 و 32 سوره شوری می باشد و مجموع این یازده آیه ، حقا یک دوره کامل توحید است. قرآن در این جا نخست به سراغ آفرینش انسان که اولین و مهم ترین موهبت الهی بر او است ، می رود. در این آیه به دو نشانه عظمت الهی اشاره شده ؛ یکی آفرینش انسان از خاک که ممکن است اشاره به آفرینش نخستین انسان یعنی آدم بوده باشد ، یا آفرینش همه انسان ها از خاک ، چراکه مواد غذایی تشکیل دهنده وجود انسان همه مستقیما یا به طور غیرمستقیم از خاک گرفته می شود .

دیگر تکثیر نسل انسان و انتشار فرزندان آدم در سراسر روی زمین است که اگر ویژگی گسترش در آدم آفریده نشده بود ، به زودی از میان می رفت و نسل او برچیده می شد .

راستی خاک کجا و انسانی با این ظرافت کجا ؟

اگر پرده های ظریف چشم که از برگ گل هم لطیف تر و حساس تر و

(52) سوره روم

ظریف تر است و نیز سلول های فوق العاده حساس و ظریف مغز را در کنار خاک بگذاریم و باهم مقایسه کنیم ، آنگاه می فهمیم که آفریدگار

ص:39

جهان چه قدرت عجیبی به کار گرفته که از آن ماده تیره کم ارزش ، چنین دستگاه های ظریف و دقیق و پرارزشی را به وجود آورده است ؟

خاک نه نور دارد ، نه حرارت ، نه زیبایی ، نه طراوت ، نه حس و نه حرکت ، ولی در عین حال خمیرمایه انسانی شده است دارای همه این صفات ، آن کس که از چنین موجود مرده ای که کم ارزش ترین موجودات محسوب می شود، چنان موجود زنده شگرفی بیافریند، شایسته هرگونه ستایش بر این قدرت و علم و دانش بی حساب است « تَبارَکَ اللّهُ اَحْسَنُ الْخالِقینَ » .

این تعبیر ضمنا بیانگراین واقعیت است که درمیان انسان ها تفاوتی نیست و ریشه همه به یک جا باز می گردد، همگی پیوند ناگسستنی باخاک دارند و طبعا سرانجام نیز همه به همان خاک بازمی گردند .

جزء بیست و یکم (53)

نشانه های خداشناسی در انسان و جهان

22 وَمِنْایاتِهِ خَلْقُ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ وَاخْتِلافُ اَلْسِنَتِکُمْ وَ اَلْوانِکُمْ اِنَّ فی ذلِکَ لاَیاتٍ لِلْعالِمینَ

و از آیات او آفرینش آسمان ها و زمین و تفاوت زبان ها ورنگ های شمااست،دراین نشانه هایی است برای عالمان.

آیه مورد بحث معجونی از آیات آفاقی و انفسی است ، نخست به مسأله خلقت آسمان ها و زمین اشاره کرده ، می گوید : « وَ مِنْ ایاتِهِ

ص:40

خَلْقُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ » .

آسمان ها با آن همه کُرات ، منظومه ها و کهکشان ها ، آسمان هایی که اندیشه بلندپرواز انسان از درک عظمت آن عاجز و فکر از مطالعه آن خسته می شود و هرقدر علم و دانش انسان پیش می رود ، نکته های تازه ای از عظمتش آشکار می گردد .

روزی انسان کواکب آسمان را همین تعداد می دانست که با چشم دیده می شود ( دانشمندان آن چه را با چشم غیرمسلح دیده می شود ، حدود پنج الی شش هزار احصاء کرده اند ) ، اما هرقدر تلسکوپ های قوی تر و عظیم تری ساخته شد ، عظمت و کثرت ستارگان آسمان فزون تر گردید تا آن جا که امروز معتقدند تنها کهکشان ما که یکی از انبوه کهکشان های آسمان است ، بیش از یک صد میلیون ستاره دارد که خورشید با عظمت خیره کننده اش یکی از ستارگان متوسط آن محسوب می شود و تنها خدا می داند که در همه کهکشان ها که تعداد آن ها بر هیچ کس روشن نیست ، چه قدر ستاره وجود دارد .

(54) سوره روم

همچنین هرقدر علوم طبیعی ، زمین شناسی ، گیاه شناسی ، حیوان شناسی ، علم تشریح ، فیزیولوژی ، روان شناسی و روان کاوی پیشرفت می کند ، عجایب تازه ای درباره آفرینش زمین کشف می شود که هریک آیتی از آیات عظمت خدا است .

سپس به یکی از آیات بزرگ انفسی ، سخن را منتقل ساخته و

ص:41

می گوید : « وَ اخْتِلافُ اَلْسِنَتِکُمْ وَ اَلْوانِکُمْ » .

بدون شک زندگی اجتماعی بشر بدون « شناخت افراد و اشخاص »

جزء بیست و یکم (55)

ممکن نیست ، که اگر یک روز همه انسان ها ، یک شکل و قیافه و دارای یک قد و قواره باشند، در همان یک روز شیرازه زندگی آن ها به هم می ریزد ، نه پدر و فرزند و همسر ازبیگانه شناخته می شوند و نه مجرم از بی گناه، بدهکار از طلبکار، فرمانده از فرمانبر ، رئیس از مرؤوس ، میزبان از میهمان و دوست از دشمن شناخته نمی شود و چه جنجال عجیبی برپا خواهد شد .

اتفاقا گاهی این مسأله در مورد برادران دوقلو که از هر نظر باهم شباهت دارند ، پیش می آید و چه مشکلاتی در برخورد مردم و مناسبات با آن ها روی می دهد ، تا آن جا که شنیده ایم گاهی یکی از برادران دوقلوی هم رنگ و هم شکل بیمار بوده و مادر دارو را به دیگری داده است .

لذابرای سازمان یافتن اجتماع بشر، خداوند صداها و رنگ ها را مختلف قرار داده است .

خواب و استراحت عامل نشاط و زندگی

(56) سوره روم

23 وَ مِنْ ایاتِهِ مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُکُمْ مِنْ فَضْلِهِ اِنَّ فی ذلِکَ لاَیاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ

و از نشانه های او خواب شما در شب و روز است و تلاش

ص:42

و کوششتان برای بهره گیری از فضل پروردگار ( و تأمین معاش ) در این امور نشانه هایی است برای آن ها که گوش شنوا دارند .

این حقیقت بر هیچ کس پوشیده نیست که همه « موجودات زنده » برای تجدید نیرو و به دست آوردن آمادگی لازم برای ادامه کار و فعالیت نیاز به استراحت دارند ، استراحتی که به طور الزامی به سراغ آن ها بیاید و حتی افراد پرتلاش و یا حریص را ناگزیر به انجام آن می سازد .

چه عاملی برای وصول به این هدف بهتر از خواب ، تصور می شود که الزاما به سراغ انسان می آید و او را وادار می کند که تمام فعالیت های جسمانی و بخش کمی از فعالیت های فکری و مغزی خویش را تعطیل کند ، تنها دستگاه هایی از جسم همانند قلب و ریه و بخشی از فعالیت های مغزی که برای ادامه حیات لازم است ، به کار خود ادامه می دهند ، آن هم بسیار آرام و آهسته .

جزء بیست و یکم (57)

این موهبت بزرگ الهی سبب می شود که جسم و روح انسان به اصطلاح سرویس شود و با بروز حالت خواب که یک نوع وقفه و تعطیل کار بدن است ، آرامش و رفع خستگی حاصل گردد و انسان حیات و نشاط و نیروی تازه ای پیدا کند .

مسلما اگر خواب نبود ، روح و جسم انسان بسیار پژمرده و

ص:43

فرسوده می شد و پیری و شکستگی بسیار زود به سراغ او می آمد ، به همین دلیل خواب متناسب و آرام، راز سلامت و طول عمر و دوام نشاط جوانی است .

قابل توجه این که اولاً خواب را قبل از « اِبْتِغاءُ فَضْلِ اللّهِ » که در آیات قرآن به معنی تلاش برای روزی است ، قرار داده ، اشاره به این که پایه ای برای آن محسوب می شود ، چرا که بدون خواب کافی ، « اِبْتِغاءُ فَضْلِ اللّه » مشکل است .

(58) سوره روم

ثانیا درست است که خواب معمولاً در شب است و تلاش معاش در روز ، اما چنان نیست که انسان نتواند این برنامه را به هنگام لزوم تغییر دهد ، بلکه خداوند انسان را چنان آفریده که می تواند برنامه خواب خود را تغییر داده و بر ضرورت ها و نیاز منطبق سازد، تعبیر به « مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ » ( خواب شما در شب و روز ) گویا اشاره به همین نکته است .

بی شک برنامه اصلی خواب ، مربوط به شب است و شب به خاطر آرامشی که از تاریکی پدید می آید ، اولویت خاصی در این مورد دارد ، اما گاه شرایطی در زندگی انسان پیدا می شود که مثلاً مجبور می شود شبانه سفر کند و روز استراحت نماید ، اگر برنامه تنظیم خواب در اختیار انسان نبود ، چه مشکلی پیش می آمد ؟

اهمیت این مطلب مخصوصا در عصر ما که بسیاری از مؤسسات

ص:44

صنعتی و پزشکی و درمانی مجبورند به طور مداوم در تمام شبانه روز کار کنند و تعطیل برنامه های آن ها ممکن نیست و لذا کارگران در سه نوبت به کار می پردازند ، از هر زمان دیگری روشن تر است .

جزء بیست و یکم (59)

شگفتی های عالم خواب

از شگفتی های عالم خواب که دانشمندان اخیرا از روی آن پرده برداشته اند ، این است که به هنگام خواب و از کار افتادن موقت بخش عظیمی از مغز ، بعضی از سلول ها که باید آن ها را « سلول های نگهبان » نامید ، همچنان بیدار می مانند و توصیه هایی را که انسان قبل از خواب در مورد لحظه بیداری به آن ها می کند ، هرگز فراموش نمی کنند تا به هنگام لزوم تمام مغز را بیدار کرده و به حرکت درآورند .

به طور مثال مادر خسته و کوفته ای که شب می خوابد و فرزند شیرخوارش در گهواره نزدیک او است ، ناخودآگاه به سلول نگهبان که رابط میان روح و جسم است ، این مطلب را توصیه می کند که هر زمان کودک من کمترین صدایی کرد ، مرا بیدار کن اما سر و صداهای دیگر مهم نیست ، لذا ممکن است غرش رعد این مادر را از خواب بیدار نکند ، اما کمترین صدای کودکش سبب بیداری او است ، این وظیفه مهم را همان سلول نگهبان برعهده گرفته است .

(60) سوره روم

خود ما نیز این مطلب را بسیار آزموده ایم که هروقت تصمیم داشته باشیم صبح زود یا حتی وسط شب دنبال سفر یا برنامه مهمی

ص:45

برویم و این را به خودمان بسپاریم ، غالبا به موقع بیدار می شویم ، درحالی که در غیر این موقع، ساعت ها ممکن است در خواب فرو رویم.

خلاصه از آن جا که خواب از پدیده های روحی است و روح ، جهانی پر از اسرار می باشد ، عجیب نیست که زوایای این مسأله هنوز روشن نشده باشد ، ولی هرچه بیشتر در آن به غور و بررسی می پردازیم ، به عظمت آفریدگار این پدیده آشناتر می شویم .

این ها همه در مورد خواب بود و اما درباره رؤیا و خواب دیدن، بحث های فراوانی مطرح است که در جلد 9 تفسیر نمونه ، صفحه 312 به بعد در تفسیر سوره یوسف آورده شده است .

رعد و برق را دریابید

جزء بیست و یکم (61)

24 وَ مِنْ ایاتِهِ یُریکُمُ الْبَرْقَ خَوْفا وَ طَمَعا وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَیُحْیی بِهِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها اِنَّ فی ذلِکَ لاَیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ

و ازآیات اواین است که برق( و رعد )رابه شمانشان می دهد که هم مایه ترس است و هم امید ( ترس ازصاعقه و امید به نزول باران ) و ازآسمان آبی فرومی فرستدکه زمین را بعداز مردن به وسیله آن زنده می کند ، در این نشانه هایی است برای جمعیتی که عقل خود را به کار می گیرند .

« ترس » از خطرات ناشی از برق که گاه به صورت « صاعقه »

ص:46

درمی آید و هرچیز را که در حوزه آن قرار گیرد ، آتش می زند و خاکستر می کند و « امید » از نظر نزول باران که غالبا بعد از رعد و برق به صورت رگبار فرو می ریزد .

بنابراین برق آسمان پیشاهنگی است برای نزول باران ( علاوه بر فواید گوناگون مهمی که در این برق نهفته شده و دانش امروز از آن پرده برداشته و در آغاز سوره رعد به آن اشاره کردیم ) .(1)

(62) سوره روم

سپس می افزاید : « وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَیُحْیی بِهِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها » .

زمین خشک و سوزانی که بوی مرگ از تمام آن به مشام می رسد ، بعد از نزول چند باران حیاتبخش ، آن چنان جان می گیرد و زنده می شود و آثار حیات به صورت گل ها و گیاهان در آن نمایان می گردد که گاه باورکردنی نیست که این همان زمین مرده سابق باشد .

در پایان آیه به عنوان تأکید می افزاید: « اِنَّ فی ذلِکَ لاَیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ » .

آن ها هستند که می فهمند در این برنامه حساب شده ، دست قدرتی در کار است که آن را رهبری و هدایت می کند و هرگز نمی تواند معلول

ص:47


1- به « تفسیر نمونه » ، جلد 10 ، صفحه 149 مراجعه فرمایید .

تصادف ها و ضرورت های کور و کر باشد .

جزء بیست و یکم (63)

خلقت مجدد آسان تر از خلقت نخستین است

27 وَ هُوَ الَّذی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعیدُهُ وَ هُوَ اَهْوَنُ عَلَیْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ الاَْعْلی فِی السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ

اوکسی است که آفرینش راآغازکرد،سپس آن رابازمی گرداند و این کار برای او آسان ترمی باشد و برای او توصیف برتر در آسمان و زمین است و اوست شکست ناپذیر و حکیم .

قرآن دراین آیه باکوتاه ترین استدلال ، مسأله امکان معاد را اثبات کرده است ، می گوید : شما معتقدید آغاز آفرینش از او است ، بازگشت مجدد که از آن آسان تر است چرا از او نباشد ؟

دلیل آسان تر بودن « اعاده » از « آغاز » این است که در آغاز اصلاً چیزی نبود و خدا آن را ابداع کرد ، ولی در اعاده لااقل مواد اصلی موجود است ، قسمتی در لابلای خاک های زمین و بخشی در فضا پراکنده می باشد ، تنها مسأله همان نظام دادن و صورت بندی آن است .

(64) سوره روم

ولی توجه به یک نکته در این جا ضروری است که تعبیر به آسان بودن و سخت بودن از دریچه فکر ما است وگرنه برای وجودی که بی نهایت است ، « سخت » و « آسان » هیچ تفاوتی ندارد ، اصولاً سخت و آسان در جایی مفهوم دارد که سخن از قدرت محدودی در میان باشد

ص:48

که از عهده کاری به خوبی برآید و از عهده کار دیگری به زحمت ، اما هنگامی که سخن از قدرت نامحدود در میان است ، سخت و آسان بی معنی می شود .

به تعبیر دیگر برداشتن عظیم ترین کوه های روی زمین برای خداوند به همان اندازه آسان است که برداشتن یک پر کاه .

و شاید به همین دلیل بلافاصله در ذیل آیه می فرماید : « وَ لَهُ الْمَثَلُ الاَْعْلی فِی السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ » .

چراکه هر وصف کمالی در آسمان و زمین درباره هر موجودی تصور کنید از علم قدرت و مالکیت و عظمت و جود و کرم ، مصداق اتمّ و اکمل آن نزد خدا است ، چراکه همه محدودش را دارند و او نامحدودش ، اوصاف همه عارضی است و اوصاف او ذاتی و او منبع اصلی همه کمالات است .

جزء بیست و یکم (65)

خداپرستی در سرشت شماست

30 فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنیفا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَالنّاسَ عَلَیْها لاتَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِکَ الدّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ اَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ

روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن ، این فطرتی است که خداوندانسان هارا بر آن آفریده، دگرگونی در آفرینش خدا نیست، این است دین و آیین

ص:49

محکم و استوار ، ولی اکثر مردم نمی دانند .

« اَقِمْ » از ماده «اِقامَه» به معنی صاف و مستقیم کردن و برپاداشتن است .

« وَجْه » به معنی "صورت" است و در این جا منظور صورت باطنی و روی دل می باشد ، بنابراین منظور تنها توجه با صورت نیست ، بلکه توجه با تمام وجود است ، زیرا وجه و صورت ، مهم ترین عضو بدن و سمبل آن است .

« حَنیف » از ماده « حَنَف » به معنی تمایل از باطل به سوی حق و از کجی به راستی است ، به عکس « جَنَف » به معنی تمایل از راستی به گمراهی می باشد .

(66) سوره روم

« فِطْرَه » در اصل از ماده « فَطْر » به معنی شکافتن چیزی از طول است و در این گونه موارد به معنی خلقت به کار می رود ، گویی به هنگام آفرینش موجودات ، پرده عدم شکافته می شود و آن ها آشکارمی گردند .

بنابراین « دین حنیف » یعنی دینی که از تمام کجی ها و انحرافات و خرافات و گمراهی ها به سوی راستی و درستی متمایل شده است .

مجموع این جمله چنین معنی می دهد که توجه خود را به سوی آیینی داشته باشد که از هرگونه اعوجاج و کجی، خالی است که همان آیین اسلام و آیین پاک و خالص خدا می باشد .

آیه فوق تأکید می کند که دین حنیف و خالص خالی از هرگونه

ص:50

جزء بیست و یکم (67)

شرک ، دینی است که خداوند در سرشت همه انسان ها آفریده است ، سرشتی جاودانی و تغییرناپذیر ، هرچند بسیاری از مردم به این واقعیت توجه نداشته باشند .

31 مُنیبینَ اِلَیْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ اَقیم-ُوا الصَّلوهَ وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکینَ

این باید در حالی باشد که شما بازگشت به سوی او کنید و از او بپرهیزید و نماز را برپا دارید و از مشرکان نباشید .

واژه « مُنیبینَ » از ماده « اِنابَه » و در اصل به معنی بازگشت مکرر است و در این جا منظور بازگشت به سوی خدا و بازگشت به سوی سرشت توحیدی می باشد ، به این معنی که هر زمان عاملی پیدا شود که انسان را از نظر عقیده و عمل از اصل توحید منحرف سازد، باید به سوی او بازگردد و هرقدر این امر تکرار شود ، مانعی ندارد تا سرانجام پایه های فطرت آن چنان محکم و موانع و دوافع آن چنان سست و بی اثر گردد که به طور مداوم در جبهه توحید بایستید

(68) سوره روم

و مصداق تامّ « فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنیفا » گردد .

قابل توجه این که « اَقِمْ وَجْهَکَ » به صورت مفرد آمده است و «مُنیبینَ» به صیغه جمع ، این نشان می دهد که دستور اول گرچه مفرد است و مخاطب آن پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد ، ولی درحقیقت همه مؤمنین و مسلمین مخاطبند .

ص:51

به دنبال دستور « اِنابَه » و بازگشت ، دستور به « تقوا » می دهد که جامع همه اوامر و نواهی الهی است ، می فرماید: « ازخداوند بپرهیزید » ( وَ اتَّقُوهُ ) ، یعنی از مخالفت فرمانش بپرهیزید. سپس ازمیان تمام اوامر، تکیه و تأکید بر موضوع نماز کرده ، می گوید : « وَ اَقیمُوا الصَّلوهَ ». چراکه نماز در تمام ابعادش مهم ترین برنامه مبارزه با شرک و مؤثرترین وسیله تقویت پایه های توحید و ایمان به خدا است .

لذا از میان تمام نواهی نیز روی « شرک » تکیه می کند و می گوید: « وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکینَ » .

چراکه شرک بزرگ ترین گناه و اکبر کبائر است که هر گناهی را ممکن است خداوند ببخشد اما شرک را هرگز نخواهد بخشید ، چنان که در آیه 48 سوره نساء می خوانیم : « اِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دوُنَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ : خداوند شرک را نمی بخشد ولی کمتر از آن را برای هرکس بخواهد ، می بخشد » .

خداشناسی عامل «وحدت» و شرک مایه «تفرقه» است

جزء بیست و یکم (69)

32 مِنَ الَّذینَ فَرَّقُوا دینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعا کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ

ازکسانی که دین خودراپراکنده ساختند و به دسته هاو گروه ها تقسیم شدند و ( عجیب این که ) هر گروهی به آن چه نزد آن ها است ، ( دلبسته و ) خوشحالند .

ص:52

یکی از نشانه های شرک ، پراکندگی و تفرقه است ، چراکه معبودهای مختلف منشأ روش های متفاوت و سرچشمه جدایی ها و پراکندگی ها است ، به خصوص این که شرک همواره توأم با هوای نفس و تعصب و کبر و خودخواهی و خودپسندی و مولود آن است ، لذا اتحاد و وحدت جز در سایه خداپرستی و عقل و تواضع و ایثار امکان پذیر نیست .

بنابراین هرجا اختلاف و پراکندگی دیدیم ، باید بدانیم نوعی شرک حاکم است ، این موضوع را به صورت نتیجه می توان بازگو کرد که نتیجه شرک ، جدایی صفوف ، تضاد ، هدر رفتن نیروها و سرانجام ضعف و زبونی و ناتوانی است .

(70) سوره روم

اما این که هر گروهی از منحرفان و مشرکان از راهی که انتخاب کرده اند، خوشحالند و آن را حق می پندارند ، دلیلش روشن است، چراکه هوا و هوس ، کارش زینت کردن خواسته های دل در نظر انسان است و این تزیین نتیجه اش دلبستگی هرچه بیشتر و خوشحالی به خاطر راهی است که برگزیده ، هرچند بیراهه و گمراهی باشد .

هواپرستی هرگز به انسان اجازه نمی دهد چهره حقیقت را آن چنان که هست،ببیند و قضاوت صحیح و خالی از حبّ و بغض ها پیدا کند .

قرآن مجید در آیه 8 سوره فاطر می گوید : « اَفَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ

جزء بیست و یکم (71)

عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنا : آیا کسی که اعمال زشتش در نظرش تزیین شده و

ص:53

آن را زیبا می بیند ( همانند کسی است که در راه حق گام برمی دارد و حقایق را آن چنان که هست ، می بیند و می داند ) » ؟

33 وَ اِذا مَسَّ النّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنیبینَ اِلَیْهِ ثُمَّ اِذا اَذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَهً اِذا فَریقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ

هنگامی که ضرر و ناراحتی به مردم برسد، پروردگار خود را می خوانند و به سوی او بازمی گردند ، اما هنگامی که رحمتی از خودش به آن ها بچشاند ، گروهی از آنان نسبت به پروردگارشان مشرک می شوند .

تعبیر به « مَسَّ النّاسَ ضُرٌّ » ، اشاره به مختصر ناراحتی است. همان گونه که تعبیر « اَذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَهً » ( رحمتی از سوی خود به سوی آن ها می چشاند ) اشاره به رسیدن به مختصر نعمت است ، زیرا تعبیر چشیدن در این گونه موارد در امور کم و جزئی اطلاق می شود ، مخصوصا با ذکر کلمه « ضُرّ » و « رَحْمَه » به صورت نکره. یعنی گروهی چنانند که با مختصر مشکلی به سراغ « اللّه » می روند و پرده ها از روی فطرت توحیدیشان به کنار می رود ، اما با مختصر نعمتی به کلی تغییر مسیر داده و مست و غافل می شوند و همه چیز را به دست فراموشی می سپارند .

(72) سوره روم

البته در مورد اول به صورت کلی می گوید : همه مردم چنین هستند که در مشکلات به یاد خدا می افتند ، زیرا وجود فطرت

ص:54

توحیدی ، همگانی است .

اما در مورد دوم یعنی نعمت ، تنها از گروهی یاد می کند که راه شرک را می پویند ، چرا که گروهی از بندگان خدا هم در مشکلات به یاد او هستند و هم در نعمت ها ، هرگز تغییرات زندگی آن ها را از یاد حق غافل نمی کند .

تکیه روی « مُنیبینَ اِلَیْهِ » باتوجه به مفهومی که قبلاً برای « اِنابه » ذکر کردیم ، که « اِنابه » از ماده « نَوْب » به معنی بازگشت مکرر به چیزی است ، اشاره لطیفی به این معنی می باشد که پایه و اساس در فطرت انسان ، توحید و خداپرستی است و شرک ، امر عارضی است که وقتی از آن قطع امید می کند، خواه ناخواه به سوی ایمان و توحید بازمی گردد .

جزء بیست و یکم (73)

جالب این که « رحمت » در آیه فوق از ناحیه خدا شمرده شده اما « ضُرّ » و ناراحتی اسناد به او داده نشده است ، زیرا بسیاری از گرفتاری ها و مشکلات ما نتیجه اعمال و گناهان خود ما است ، اما رحمت ها همه به خدا بازمی گردد ، خواه به طور مستقیم یا غیرمستقیم .

34 لِیَکْفُروُا بِما اتَیْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ

( بگذار ) نعمت هایی را که ما به آن ها داده ایم ، کفران کنند و ( از نعمت های زودگذر دنیا هرچه می توانید ) بهره گیرید ، اما به زودی خواهید دانست ( که نتیجه کفران و کامجویی های بی حساب شما چه بوده است ) .

ص:55

گرچه مخاطب ، مشرکان هستند ، ولی بعید نیست آیه مفهوم وسیعی داشته باشد که تمام کسانی را که به هنگام روآوردن نعمت ها خدا را فراموش کرده و تنها به تمتّع و بهره گیری از این نِعَم پرداخته و بخشنده نعمت ها را از یاد می برند ، شامل می گردد .

(74) سوره روم

بدیهی است به کار بردن صیغه امر در این جا به عنوان تهدید است .

در خوشی و ناخوشی به یاد خدا باشید

36 وَ اِذا اَذَقْنَاالنّاسَ رَحْمَهً فَرِحُوا بِها وَ اِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ بِما قَدَّمَتْ اَیْدیهِمْ اِذا هُمْ یَقْنَطُونَ

و هنگامی که رحمتی به مردم بچشانیم، خوشحال می شوند و هرگاه رنج و مصیبتی به خاطر اعمالی که انجام داده اند، به آن ها رسد ، ناگهان مأیوس می شوند .

درحالی که افراد بی ایمان در میان « غرور » و « یأس » دست و پا می زنند، افراد باایمان در میان « شکر » و « صبر » قرار دارند .

از این آیه به خوبی استفاده می شود که حداقل بخشی از مصائب و گرفتاری هایی که دامان انسان را می گیرد، نتیجه اعمال و گناهان او است ، خدا می خواهد به این وسیله به آن ها هشدار دهد و آنان را پاک کرده و به سوی خود آورد .

جزء بیست و یکم (75)

این نکته نیز لازم به یادآوری است که جمله « فَرِحُوا بِها » در این جا تنها به معنی خوشحال شدن به نعمت نیست ، بلکه منظور شادی

ص:56

توأم با غرور و یک نوع مستی و بی خبری است ، همان حالتی که به افراد کم مایه به هنگامی که به نوایی می رسند ، دست می دهد وگرنه شادی توأم با شکر و توجه به خدا نه تنها بد نیست ، بلکه به آن دستور داده شده است؛ «قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا» (58/یونس) .

تعبیر به « ما قَدَّمَتْ اَیْدیهِمْ » که معاصی را به دست ها نسبت می دهد ، به خاطر این است که بیشترین اعمال انسان به کمک دست او انجام می شود ، هرچند گناهانی باقلب یا با چشم و زبان نیز صورت می گیرد ، اما فزونی اعمال دست ، موجب این تعبیر شده است .

در این جا سؤالی پیش می آید که آیا این آیه با آیه 33 همین سوره تضاد ندارد ؟ چون در این آیه سخن از یأس آن ها به هنگام مصائب است ، درحالی که آیه گذشته از توجه آن ها به خدا به هنگام بروز مشکلات و شدائد سخن می گوید ، خلاصه ، آن یکی سخن از امیدواری می گوید و این یکی سخن از یأس .

(76) سوره روم

اما باتوجه به یک نکته ، پاسخ سؤال را روشن می سازد و آن این که؛ در آیه گذشته بحث از مسأله « ضُرّ » یعنی حوادث زیان بار مانند طوفان ها و زلزله ها و شدائد دیگر در میان بود که عموم مردم اعم از موحد و مشرک در این حال به یاد خدا می افتند و این یکی از نشانه های فطرت توحیدی است .

اما در آیه مورد بحث ، سخن از بازتاب های معاصی انسان است

ص:57

و یأس ناشی از آن ، زیرا بعضی از افراد چنان هستند که اگر عمل نیکی انجام دهند ، مغرور می شوند و خودرا مصون از عذاب الهی می شمرند و هنگامی که کار بدی انجام دهند و عکس العملش دامن آن ها را بگیرد ، یأس از رحمت خدا سراسر وجودشان را احاطه می کند، هم آن «عُجْب» و غرور مذموم است و هم این « یأس و نومیدی » از رحمت خدا .

بنابراین هریک از دوآیه مطلبی را مطرح کرده که از دیگری جدااست.

کمی یا زیادی رزق وروزی برای آزمایش شماست

جزء بیست و یکم (77)

37 اَوَلَمْ یَرَوْا اَنَّ اللّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ اِنَّ فی ذلِکَ لاَیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ

آیا ندیدند که خداوند روزی را برای هرکس بخواهد، گسترده یا تنگ می سازد ، در این نشانه هایی است برای جمعیتی که ایمان می آورند .

نه ظهور نعمت ها باید مایه غرور و فراموشکاری و طغیان شود و نه پشت کردن آن مایه یأس و نومیدی ، که وسعت و ضیق روزی به دست خدا است ، گاهی مصلحت را در اولی می بیند و گاهی در دومی .

درست است که عالَم ، عالَم اسباب است و آن هاکه تلاشگرند و سخت کوش ، معمولاً بهره بیشتری از روزی ها دارند و آن ها که تنبلند و سست و کم تلاش ، بهره کمتری ، ولی در عین حال این یک قاعده کلی و همیشگی نیست ، چراکه گاه افراد بسیار جدی و لایقی را می بینیم که

ص:58

هرچه می دوند ، به جایی نمی رسند و به عکس گاه افراد کم دست و پا را مشاهده می کنیم که درهای روزی از هرسو به روی آن ها گشوده است .

(78) سوره روم

این استثناها گویا برای این است که خداوند نشان دهد با تمام تأثیری که در عالَم اسباب آفریده ، نباید در عالَم اسباب گم شوند و نباید فراموش کنند که درپشت این دستگاه ، دست نیرومند دیگری است که آن را می گرداند. گاه چنان سخت می گیرد که هر چه انسان می کوشد و به هر دری می زند ، همه درها را به روی خود بسته می بیند و گاه آن چنان آسان می گیرد که هنوز به سراغ دری نیامده ، در برابر او باز می شود .

آری وجود این استثناها نشانه این است که کار به دست دیگری است، چنان که در حدیث معروفی ازعلی آمده است : « عَرَفْتُ اللّهَ سُبْحانَهُ بِفَسْخِ الْعَزائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ : من خداوند سبحان را از آن جا شناختم که ( گاه ) تصمیم های محکم فسخ می شود و گاه گره ها گشوده و اراده های قوی نقض می گردد و ناکام می ماند » .(1)

سرچشمه فساد، اعمال ناشایسته خودمردم است

جزء بیست و یکم (79)

41 ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ اَیْدِی النّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِل-ُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ

فساد در خشکی و دریا به خاطر کارهایی که مردم انجام

ص:59


1- « نهج البلاغه » ، حکمت 250 .

داده اند، آشکار شده ، خدا می خواهد نتیجه بعضی از اعمال آن هارابه آن ها بچشاند، شاید (به سوی حق) بازگردند.

آیه فوق معنی وسیع و گسترده ای راپیرامون ارتباط « فساد » و « گناه » با یکدیگر بیان می کند که نه مخصوص سرزمین مکه و حجاز است و نه عصر و زمان پیامبر صلی الله علیه و آله ، بلکه به اصطلاح از قبیل « قضیه حقیقیه » است که پیوند "محمول" و "موضوع" را بیان می کند ، به عبارت دیگر هرجا فسادی ظاهر شود ، بازتاب اعمال مردم است و در ضمن یک هدف تربیتی دارد تا مردم طعم تلخ نتیجه اعمالشان را بچشند ، شاید به خود آیند .

« فساد بحر » ممکن است به صورت کمبود مواهب دریایی و یا ناامنی ها و جنگ هایی که در دریاها به وقوع می پیوست ، باشد .

(80) سوره روم

در حدیثی از امام صادق می خوانیم : « زندگی موجودات دریا به وسیله باران است ، هنگامی که باران نبارد ، هم خشکی ها به فساد کشیده می شود و هم دریا، و این هنگامی است که گناهان فزونی گیرد » .(1)البته آن چه در این روایت آمده ، بیان یک مصداق روشن از فساد است و نیز آن چه در رابطه با نزول باران و حیات حیوانات دریایی در این حدیث ذکر شده ، مسأله ای است که دقیقا به تجربه رسیده که هروقت

ص:60


1- « المیزان » ، جلد 16 ، صفحه 210 .

باران کمتر ببارد ، ماهی در دریا کم خواهد شد و حتی از بعضی از ساحل نشینان شنیده ایم که می گفتند : « فایده باران برای دریا ، بیش از فایده آن برای صحرا است » .

رابطه « گناه » و « فساد »

بدون شک هر کار خلافی در وضع « جامعه » و از طریق آن در وضع « افراد » اثر می گذارد و موجب نوعی فساد در سازمان اجتماعی

جزء بیست و یکم (81)

می شود ، گناه و کار خلاف و قانون شکنی همانند یک غذای ناسالم و مسموم است که در سازمان بدن انسان چه بخواهیم و چه نخواهیم ، تأثیر نامطلوب خواهد گذارد و انسان گرفتار واکنش طبیعی آن می شود .

« دروغ » سلب اعتماد می کند ، « خیانت در امانت » روابط اجتماعی را برهم می زند ، « ظلم » همیشه منشأ ظلم دیگری است ، « سوء استفاده از آزادی » به دیکتاتوری می انجامد و دیکتاتوری به انفجار ، « ترک حقوق محرومان » کینه و عداوت می آفریند و تراکم کینه ها و عداوت ها، اساس جامعه را متزلزل می سازد .

خلاصه این که ؛ هر کار نادرست چه در مقیاس محدود و چه گسترده ، عکس العمل نامطلوبی دارد و یکی از تفسیرهای آیه « ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ اَیْدِی النّاسِ » همین است (این رابطه طبیعی «گناه» و «فساد» است) .

ولی از روایات اسلامی استفاده می شود که بسیاری از گناهان

ص:61

علاوه بر این ها ، یک سلسله آثار شوم با خود همراه می آورند که ارتباط و پیوندشان با آن آثار حداقل از نظر طبیعی ناشناخته است. مثلاً در روایات آمده است که ؛ « قطع رَحِم » عمر را کوتاه و « خوردن مال حرام » قلب را تاریک و شیوع زنا سبب فنای انسان ها می شود و روزی را کم می کند و ... .

(82) سوره روم

حتی در روایتی از امام صادق می خوانیم : « مَنْ یَمُوتُ بِالذُّنُوبِ اَکْثَرُ مِمَّنْ یَمُوتُ بِالاْآجالِ : آن ها که به وسیله گناه از دنیا می روند ، بیش از کسانی هستند که به مرگ طبیعی می میرند » .(1)

نظیر این معنی به تعبیر دیگری در قرآن آمده آن جاکه می فرماید : «وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْناعَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَاَخَذْناهُمْ بِماکانُوا یَکْسِبُونَ : اگر آن هاکه درشهرها و آبادی ها زندگی می کنند، ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند ، برکات آسمان ها و زمین را به روی آن ها می گشاییم ولی آیات ما را

جزء بیست و یکم (83)

تکذیب کردند ، ما نیز آن هارا به مجازات اعمالشان گرفتیم » (96/اعراف). به این ترتیب « فساد » در آیه مورد بحث ، اعم از مفاسد اجتماعی و بلاها و سلب برکات است .

نکته قابل توجه دیگر این که ؛ از آیه فوق ضمنا استفاده

ص:62


1- « سفینه البحار » ، ماده " ذنب" .

می شود که یکی از فلسفه های آفات و بلاها ، تأثیر تربیتی آن ها روی انسان است ، آن ها باید واکنش اعمال خود را ببینند تا از خواب غفلت بیدار شوند و به سوی پاکی و تقوا بازگردند .

نمی گوییم همه شرور و آفات از این قبیل است ، ولی می گوییم : حداقل بخشی از آن ها دارای چنین فلسفه ای است و البته فلسفه های دیگری نیز دارد که در جای خود از آن بحث کرده ایم .

42 قُلْ سیروُا فِی الاَْرْضِ فَانْظُروُا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الَّذینَ مِنْ قَبْلُ کانَ اَکْثَرُهُمْ مُشْرِکینَ

بگو در زمین سیر کنید و بنگرید عاقبت کسانی که قبل از شما بودند ، چگونه بود؟ بیشتر آن ها مشرک بودند .

(84) سوره روم

قصرها و کاخ های ویران شده آن ها را بنگرید، خزائن به تاراج رفته آن ها را تماشا کنید ، جمعیت نیرومند پراکنده آن ها را مشاهده نمایید و سرانجام قبرهای درهم شکسته و استخوان های پوسیده آن ها را بنگرید. ببینید سرانجام ظلم و ستم و گناه و شرک آن ها چه شد؟ ببینید اگر آن ها آشیانه مرغان را سوزاندند ، چگونه خانه این صیادان نیز به ویرانی کشیده شد؟ آری « اکثر آن ها مشرک بودند » « کانَ اَکْثَرُهُمْ مُشْرِکینَ » و شرک ، امّ الفساد و مایه تباهی آن ها شد .

ص:63

گردشگری در زمین از دیدگاه قرآن

مسأله گردش در زمین( سیر در ارض ) شش بار در قرآن مجید در سوره های آل عمران ، انعام ، نحل ، نمل ، عنکبوت و روم آمده که یک بار از آن ها به منظور مطالعه اسرار آفرینش ( 20 / عنکبوت ) و پنج بار دیگر به منظور عبرت گرفتن از عواقب دردناک و شوم اقوام ظالم و جبار و ستمگر و آلوده است .

جزء بیست و یکم (85)

قرآن برای مسائل عینی و حسی که آثار آن کاملاً قابل لمس است ، در امور تربیتی اهمیت خاصی قائل است ، مخصوصا به مسلمانان دستور می دهد که از محیط محدود زندگی خود درآیند و به سیر و سیاحت این جهان پهناور بپردازند، دراعمال و رفتار اقوام دیگر و پایان کار آن ها بیندیشند و از این رهگذر اندوخته پرارزشی از آگاهی و عبرت فراهم سازند .

قدرت های شیطانی در دنیای امروز برای گسترش دامنه استثمار خود در سراسر جهان ، تمام کشورها و سرزمین ها و اقوام مختلف را بررسی کرده و طرز فرهنگ و نقاط قوت و ضعف و صنایع مادی آن ها را به خوبی برآورد کرده اند .

قرآن می گوید : به جای این جباران ، شما سیر در ارض کنید و به جای تصمیم های شیطانی آن ها ، درس های رحمانی بیاموزید .

عبرت گرفتن از زندگی دیگران ، از تجربه های شخصی ،

ص:64

(86) سوره روم

پرارزش تر و مهم تر است ، زیرا در این تجربه ها باید انسان زیان هایی متحمل شود تا مسائلی بیاموزد ولی در عبرت گرفتن از زندگی و تجارب دیگران ، انسان بی آن که متحمل سوخت و زیانی شود ، توشه گرانبهایی می اندوزد. دستور قرآن در زمینه « سیر در ارض » منطبق بر کامل ترین شیوه هایی است که امروز بشر برای مطالعات خود به دست آورده و آن این که پس از فراگرفتن مسائل در کتاب ها ، دست شاگردان را می گیرند و به سیر در ارض و مطالعه شواهد عینی آن چه خوانده اند ، می برند. البته امروز نوع دیگری سیر در ارض به نام « جهانگردی » از طرف تمدن های شیطانی برای جلب مال و ثروت حرام رایج شده که غالبا اهداف انحرافی دارد ، مانند انتقال فرهنگ های ناسالم ، عیاشی ، هوس رانی ، بی بند و باری و سرگرمی های ناسالم دیگر ، این همان جهانگردی ویرانگر است .

اسلام طرفدار آن نوع جهانگردی است که وسیله انتقال فرهنگ های سالم ، تراکم تجربه ها ، آگاهی از اسرار آفرینش در جهان انسانیت و جهان طبیعت و گرفتن درس های عبرت از سرنوشت دردناک اقوام فاسد و ستمگر است .

جزء بیست و یکم (87)

ذکر این نکته نیز بی تناسب نیست که در اسلام نوع دیگری از جهانگردی تحت عنوان «سیاحت» مورد نهی واقع شده است ، چنان که در حدیثی می خوانیم : « لا سِیاحَهَ فِی الاِْسْلامِ :

ص:65

سیاحت در اسلام نیست » و منظور از آن ، زندگی کسانی است که برای تمام عمر یا مدتی ، از زندگی اجتماعی به کلی جدا می شوند و بی آن که فعالیتی داشته باشند ، در روی زمین به حرکت می پرداختند و همچون رهبان ها زندگی می کردند و سربار اجتماع بودند .

به تعبیر دیگر کار آن ها « رهبانیت سیار » بود ، در مقابل رهبان های ثابتی که در دیرها منزوی بودند و از جامعه برکنار ، و از آن جا که اسلام با رهبانیت و انزوای اجتماعی مخالف است ، این نوع « سیاحت » را نیز محکوم می کند .

نقش بادها در بقای طبیعت

(88) سوره روم

46 وَ مِنْ ایاتِهِ اَنْ یُرْسِلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ وَ لِیُذیقَکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ لِتَجْرِیَ الْفُلْکُ بِاَمْرِهِ وَلِتَبْتَغ-ُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُروُنَ

از آیات(عظمت و قدرت)خدا این است که بادها را به عنوان بشارتگرانی می فرستد تاشمارا ازرحمتش بچشاند (و سیراب کند) و کشتی هابه فرمانش حرکت کنند و از فضل او بهره گیرید ، شاید شکرگزاری کنید .

بادها در پیشاپیش باران حرکت می کنند ، قطعات پراکنده ابر را با خود برداشته ، به هم می پیوندند و به سوی سرزمین های خشک و تشنه می برند، صفحه آسمان را می پوشانند و با دگرگون ساختن درجه

ص:66

حرارت جو ، ابرها را آماده ریزش باران می کنند .

ممکن است اهمیت قدوم این بشارتگران برای شهرنشینان متنعم چندان روشن نباشد ، اما بیابان گردان تشنه کامی که نیاز به قطراتی از باران دارند ، همین که بادها به حرکت درمی آیند و ابرها را همراه خود جابه جا می کنند و از لابلای نسیم ، عطر مخصوص بارانی که بر گیاهان در نقطه دیگری باریده ، به مشامشان می رسد ، برق امید در دل هایشان جستن می کند .

جزء بیست و یکم (89)

گرچه در آیات قرآن بیشتر روی بشارتگری باد ، نسبت به نزول باران تکیه شده ، اما کلمه « مُبَشِّراتٍ » را نمی توان در آن محدود ساخت ، چرا که بادها بشارت های فراوان دیگری نیز با خود دارند ؛

بادها ، گرما و سرمای هوا را تعدیل می کنند ، عفونت ها را در فضای بزرگ مستهلک کرده و هوا را تصفیه می کنند ، از فشار حرارت خورشید بر برگ ها و گیاهان می کاهند و از آفتاب سوختگی جلوگیری می کنند ، اکسیژن تولیدشده به وسیله برگ های درختان را برای انسان ها به ارمغان آورده و گاز کربن تولید شده به وسیله بازدم انسان را برای گیاهان هدیه می برند و ... . ذا در دنباله آیه می خوانیم : « وَ لِیُذیقَکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ ... » .

بادها هم وسیله تولید نعمت های فراوان در زمینه کشاورزی و دامداری هستند و هم وسیله حمل و نقل و سرانجام سبب رونق امر

ص:67

تجارت که با جمله « لِیُذیقَکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ » به اولی اشاره شده و با جمله « لِتَجْرِیَ الْفُلْکُ بِاَمْرِهِ » به دومی ، و با جمله «لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» به سومی .

(90) سوره روم

جالب این که همه این « برکات » مولود « حرکت » است ، حرکتی در ذرات هوا ، در محیط مجاور زمین .

اما هیچ نعمتی تا از انسان سلب نشود ، قدر آن معلوم نخواهد شد ، این بادها و نسیم ها نیز تا متوقف نشوند ، انسان نمی داند چه بلایی بر سر او می آید ، توقف هوا زندگی در بهترین باغ ها را همچون زندگی در سیاه چال های زندان می کند و اگر نسیمی در سلول های زندان های انفرادی بوزد ، آن را همچون فضای باز می کند و اصولاً یکی از عوامل شکنجه در زندان ها ، همان توقف هوای آن ها می باشد .

حتی در سطح اقیانوس ها اگر بادها متوقف شود و امواج خاموش گردد ، زندگی جانداران دریاها بر اثر کمبود اکسیژن هوا به مخاطره خواهدافتاد و دریا تبدیل به مرداب و باتلاق متعفن وحشتناکی خواهدشد.

جزء بیست و یکم (91)

« فخر رازی » می گوید : جمله « وَ لِیُذیقَکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ » ( تا شما را از رحمت خود بچشاند ) باتوجه به این که چشانیدن در مورد « شی ء قلیل » گفته می شود ، اشاره به این است که تمام دنیا و نعمت دنیا ، رحمت اندکی بیش نیست و رحمت واسعه الهی مخصوص جهان دیگر است .

ص:68

48 اَللّهُ الَّذی یُرْسِلُ الرِّیاحَ فَتُثیرُ سَحابا فَیَبْسُطُهُ فِی السَّماءِ کَیْفَ یَشاءُ وَ یَجْعَلُهُ کِسَفا فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ فَاِذا اَصابَ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ اِذاهُمْ یَسْتَبْشِروُنَ

خداوند همان کسی است که بادها را می فرستد تا ابرهایی را به حرکت درآورند، سپس آن هارادرپهنه آسمان آن گونه که بخواهد ، می گستراند و متراکم می سازد ، در این هنگام دانه های باران رامی بینی که ازلابلاهای آن خارج می شوند، هنگامی که این ( باران حیاتبخش ) را به هرکس از بندگانش که بخواهد ، می رساند ، خوشحال می شوند .

(92) سوره روم

« کِسَف » جمع « کِسْفَه » به معنی قطعه می باشد و در این جا ظاهرا اشاره به قطعاتی است از ابر که روی یکدیگر متراکم می شوند و آن را غلظت و شدت می بخشد و این به هنگامی است که ابرها آماده برای نزول باران می شود .

« وَدْق » گاه به ذرات کوچک آب غبارمانندی گفته می شود که به هنگام نزول باران در آسمان پخش می شود و به قطره های پراکنده باران نیز اطلاق می گردد .

آری یکی از نقش های مهم هنگام نزول باران ، بر عهده بادها گذاشته شده است ، آن ها هستند که قطعات ابر را از سوی زمین های

ص:69

خشک و تشنه حمل می کنند و همان ها هستند که مأموریت گستردن ابرها بر صفحه آسمان و سپس متراکم ساختن آن ها و بعد از آن خنک کردن محیط ابرها و آماده نمودن برای باران زایی را بر عهده دارند .

جزء بیست و یکم (93)

بادها همچون چوپان آگاه و پرتجربه ای هستند که گله گوسفندان را به موقع از اطراف بیابان جمع می کنند و در مسیرهای معینی حرکت می دهند ، سپس آن ها را برای دوشیدن شیر آماده می سازد .

جمله « فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ » ( دانه های باران و ذرات کوچک آن را می بینی که از لابلای ابرها خارج می شوند ) ممکن است اشاره به این باشد که غلظت ابرها و شدت وزش بادها در حدی نیست که مانع خروج قطره های کوچک باران از ابر و نزول آن بر زمین شود ، بلکه این ذرات کوچک علی رغم طوفان و ابری که صحنه آسمان را پوشانده است ، راه خودرا از لابلای آن ها به سوی زمین پیدا می کنند و نرم نرم بر زمین های تشنه پاشیده می شوند تا به خوبی آن هارا سیراب کنند و درعین حال ویرانی به بارنیاورند .

باد و طوفانی که گاه درختان عظیم را از جا می کند و صخره ها را به حرکت درمی آورد ، به قطره کوچک و لطیف باران اجازه می دهد که از لابلای آن بگذرد و بر زمین قرار گیرد .

(94) سوره روم

این نکته نیز قابل توجه است که قطعه قطعه بودن ابرها هرچند در یک روز ابری که ابر تمام صفحه آسمان را پوشانیده، برای ما چندان

ص:70

محسوس نیست ، اما به هنگامی که با هواپیما از لابلای ابرها عبور می کنیم یا بر فراز آن قرار می گیریم ، کاملاً روشن و نمایان است .

49 وَ اِنْ کانُوا مِنْ قَبْلِ اَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمُبْلِسینَ

هرچند پیش از آن که بر آنان نازل شود ، مأیوس بودند .

« مُبْلِس » از ماده « اِبْلاس » به معنی یأس و نومیدی است .

این یأس و آن بشارت را کسانی به خوبی درک می کنند که همچون عرب های بیابانگرد حیات و زندگیشان پیوند بسیار نزدیکی با همین قطره های باران دارد .

آن ها در حالی که گاه ناامیدی و یأس ، سایه شوم و سنگینی بر جان و روحشان افکنده و آثار تشنگی و عطش در وجود آن ها و دام ها و زمین مزروعیشان آشکارگشته ، ناگهان بادهایی که پیش قراولان نزول باران هستند ، به حرکت درمی آید ، بادهایی که بوی باران از لابلایش به مشام می رسد .

جزء بیست و یکم (95)

چند لحظه می گذرد ، ابرها در آسمان گسترده می شوند ، غلیظ تر و فشرده تر می گردند و سپس باران شروع می شود ، گودال ها از آب زلال پر می شود ، جوی های کوچک و بزرگ از این مائده آسمانی لبریز می گردد ، زندگی و حیات در زمین های خشک و هم در اعماق دل این بیابانگردان جوانه می زند ، برق امید در دل هایشان می درخشد و ابرهای تاریک یأس و نومیدی کنار می رود .

ص:71

از طبیعت زیبا درس بگیرید

50 فَانْظُرْ اِلی اثارِ رَحْمَتِ اللّهِ کَیْفَ یُحْیِی الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها اِنَّ ذلِکَ لَمُحْیِ الْمَوْتی وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ

به آثار رحمت الهی بنگر که چگونه زمین را بعد از مردنش زنده می کند، آن کس ( که زمین مرده را زنده کرد ) زنده کننده مردگان در قیامت است و او بر همه چیز توانا است .

(96) سوره روم

تکیه روی جمله « فَانْظُرْ » ( بنگر ) اشاره به این است که آن قدر آثار رحمت الهی در احیای زمین های مرده به وسیله نزول باران آشکار است ، که با یک نگاه کردن بدون نیاز به جستجوگری بر هر انسان ظاهر می شود. تعبیر به « رحمت الهی » در مورد باران ، اشاره به آثار پربرکت آن از جهات مختلف است .

باران، زمین های خشک را آبیاری و بذر گیاهان را پرورش می دهد.

باران ، به درختان ، زندگی و حیات نوین می بخشد .

باران ، گرد و غبار هوا را فرومی نشاند و محیط زیست انسان را سالم و پاک می کند .

باران ، گیاهان را شستشو داده و به آن ها طراوت می بخشد .

باران هوا را مرطوب و ملایم و برای انسان قابل استنشاق می کند .

باران ، به زمین فرومی رود و بعداز چندی به صورت قنات ها

ص:72

و چشمه ها ظاهر می شود .

باران ، نهرها و سیلاب هایی به راه می اندازد که بعد از مهار شدن در پشت سدها ، تولید برق و نور و روشنایی و حرکت می کنند .

جزء بیست و یکم (97)

و بالاخره باران ، هوای گرم و سرد ، هردو را تعدیل می کند ، از گرمی می کاهد و سردی را قابل تحمل می کند .

تعبیر به « رحمت » در مورد باران در آیات دیگر قرآن نیز منعکس است ؛ از جمله در آیه 48 سوره فرقان و 63 سوره نمل .

و نیز در آیه 28سوره شوری می خوانیم: «وَ هُوَالَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ : او کسی است که باران را نازل می کند ، بعد از آن که مردم نومید شده اند و دامنه رحمت خود را می گستراند» .

سپس با توجه به پیوندی که مبدأ و معاد در مسائل مختلف دارند ، در پایان آیه می افزاید : « اِنَّ ذلِکَ لَمُحْیِ الْمَوْتی وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ » .

تعبیر به « مُحْیی » به صورت اسم فاعل به جای فعل مضارع ، مخصوصا با « لام » تأکید ، دلیل بر نهایت تأکید است .

(98) سوره روم

بارها در آیات قرآن دیده ایم که این کتاب آسمانی برای اثبات مسأله معاد ، زنده شدن زمین مرده را بعد از نزول باران ، به عنوان گواه انتخاب می کند .

ص:73

در آیه 11 سوره ق نیز بعد از ذکر حیات زمین های مرده ، می فرماید : « کَذلِکَ الْخُروُجُ : رستاخیز نیز چنین است ». شبیه همین تعبیر در آیه 9 سوره فاطر نیز آمده است که می فرماید: « کَذلِکَ النُّشُورُ : نشور در قیامت این گونه است » .

در واقع قانون حیات و مرگ همه جا شبیه یکدیگر است ؛ کسی که با چند قطره باران ، زمین مرده را زنده می کند و شور و جنبش و حرکت در آن می آفریند و این کار همه سال وگاه همه روز تکرار می شود ، این توانایی را دارد که انسان ها را نیز بعد از مرگ زنده کند ، همه جا مرگ به دست او است و حیات نیز به فرمان او .

51 وَ لَئِنْ اَرْسَلْنا ریحا فَرَاَوْهُ مُصْفَرّا لَظَلُّوا مِنْ بَعْدِهِ یَکْفُروُنَ

جزء بیست و یکم (99)

و اگر ما بادی بفرستیم( داغ و سوزان )و بر اثر آن زراعت و باغ خودرازرد و پژمرده ببینند،راه کفران را پیش می گیرند.

کلمه « مُصْفَرّا » از ماده « صُفْرَه » به معنی رنگ زرد است و به اعتقاد اکثر مفسران ، ضمیر « رَاَوْهُ » به گیاهان و درختان بازمی گرددکه بر اثر وزش بادهای مضرّ ، زرد و پژمرده می شوند. آن ها افراد ضعیف و کم ظرفیتی هستند و آن چنانند که قبل از آمدن باران مأیوس و بعد از نزول آن ، بسیار شادند و اگر روزی باد سمومی بوزد و زندگی آنان موقتا گرفتار مشکلاتی گردد ، فریادشان بلند می شود و زبان به کفر می گشایند .

ص:74

به عکس مؤمنان راستین که از نعمت خدا شادند و شکرگزار و در مصائب و مشکلات صبورند و شکیبا، دگرگونی های زندگی مادی ، کمترین خللی وارد نمی کند و همچون کوردلان ضعیف الایمان با وزش یک باد مؤمن و با وزش باد دیگر کافر نمی شوند .

نکته جالب این که در این جا بادهای مفید و باران زا به صورت صیغه جمع آمده ( رِیاح ) اما در مورد بادهای زیان بار ، صیغه مفرد

(100) سوره روم

( ریح ) ، اشاره به این که اغلب بادها ، مفید هستند و باد سموم، جنبه استثنایی دارد که گاه در یک ماه و یایک سال، یک بار می وزد اما وزش های مفید در تمام روزها و شب ها درجریانند .

آخرین نکته ای که ذکر آن در ذیل این آیه ضروری به نظر می رسد ، تفاوت «یَسْتَبْشِروُنَ» ( خوشحال می شوند ) که در مورد وزش های مفید و نافع در آیات گذشته آمده است ، با جمله « لَظَلُّوا مِنْ بَعْدِهِ یَکْفُروُنَ » ( بعد از آن به کفر خود ادامه می دهند ) که در این آیه آمده ، می باشد .

این تفاوت نشان می دهد که آنان آن همه نعمت های بزرگ و پی درپی خدا را می بینند و خوشحال می شوند ، اما اگر برای یک بار و یک روز مصیبتی فرا رسد ، چنان داد و فریاد می کشند و به سوی کفر می روند که گویی از آن دست بردار نیستند .

درست همانند کسانی که یک عمر سالم هستند و زبان به شکر باز

ص:75

نمی کنند، اما یک شب که در آتش تب می سوزند، آن چه کفر و ناسزا است ، می گویند و چنین است حال افراد بی دانش و ضعیف الایمان .

جزء بیست و یکم (101)

در این زمینه در ذیل آیه 35 همین سوره و آیه 9 و 10 سوره هود و آیه 11 سوره حج بحث های دیگری مطرح شده است که می توانید به آن ها مراجعه نمایید .

کودکی خود را به خاطر بسپار

54 اَللّهُ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّهً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّهٍ ضَعْفا وَ شَیْبَهً یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ هُوَ الْعَلیمُ الْقَدیرُ

خدا همان کسی است که شما را آفرید ، درحالی که ضعیف بودید ، سپس بعد از این ضعف و ناتوانی قوت بخشید و باز بعد از قوت ، ضعف و پیری قرار داد ، او هرچه بخواهد ، می آفریند و او است عالم و قادر .

در آغاز چنان ناتوان بودید که حتی قدرت دورکردن مگسی از خود را نداشتید ، یا این که قادر نبودید آب دهان خود را نگه دارید ، این از نظر جسمانی ، و ازنظر فکری به مصداق « لا تَعْلَمُونَ شَیْئا » (هیچ چیز نمی دانستید) حتی پدر و مادر مهربانی را که دائما مراقب شما بودند ، نمی شناختید .

(102) سوره روم

ولی کم کم دارای رشد و قدرت شدید، اندامی نیرومند و فکری

ص:76

قوی و عقلی توانا و درکی وسیع پیدا کردید .

و با این حال نمی توانستید این قدرت را نگه دارید و درست همانند انسانی که از دامنه کوه بلندی به فراز قله رسیده ، از طرف دیگر سراشیبی را شروع کردید و باز به قعر دره ضعف و ناتوانی جسمی و روحی رسیدید .

این دگرگونی ها و فراز و نشیب ها ، بهترین دلیل برای این حقیقت است که نه آن قوت از شما بود و نه آن ضعف ، بلکه هردو از ناحیه دیگری بود و این خود نشانه آن است که چرخ وجودشما را دیگری می گرداند و هر چه دارید، عارضی است .

این همان است که امیرمؤمنان علی درگفتار نورانیش به آن

جزء بیست و یکم (103)

اشاره کرده ، می فرماید : « عَرَفْتُ اللّهَ سُبْحانَهُ بِفَسْخِ الْعَزائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ : من خدا رادر فسخ تصمیم های محکم و گشودن گره هاو نقض اراده های قوی و ناکام ماندن آن شناختم » (1)، من از این دگرگونی ها فهمیدم که قدرت اصلی ، دست دیگری است و ما ازخود چیزی نداریم جزآن چه او به مامی بخشد .

جالب توجه این که درمورد ضعف دوم که برای انسان پیش می آید، کلمه « شَیْبَه » ( پیری ) را نیز اضافه می کند ، ولی در

ص:77


1- «نهج البلاغه» ، کلمات قصار، شماره 250 .

ضعف اول ، نامی از « کودکی » نمی برد .

این تعبیر ممکن است اشاره به آن باشد که ضعف پیری ، دردناک تر است ، زیرا اولاً روبه سوی مرگ و فنا دارد ، برعکس ضعف کودکی و ثانیا توقعی که از پیران سالخورده و باتجربه دارند، هرگز از کودکان نیست ، در حالی که گاه ضعف و ناتوانی آن ها یکسان است و این بسیار عبرت انگیز می باشد .

1 «نهج البلاغه» ، کلمات قصار، شماره 250 .

(104) سوره روم

این مرحله است که قدرتمندان یاغی و سرکش را به زانو درمی آورد و به ضعف و زبونی و بیچارگی می کشاند .

پایان سوره روم

ص:78

جزء بیست و یکم (105)

سوره لُقمان

سوره لُقمان

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 الآمآ

الم .

2 تِلْکَ ایاتُ الْکِتابِ الْحَکیمِ

این آیات کتاب حکیم است ( آیاتی پر محتوا و استوار ) .

این سوره ، با ذکر عظمت و اهمیت قرآن آغاز می شود و بیان حروف مقطعه در ابتدای آن نیز اشاره لطیفی به همین حقیقت است، که این آیات که از حروف ساده الفبا ترکیب یافته ، چنان محتوایی بزرگ و عالی دارد که سرنوشت انسان ها را به کلی دگرگون می سازد .

« تِلْکَ » در لسان عرب برای اشاره به دور است ، این تعبیر مخصوصا کنایه از عظمت و اهمیت این آیات است گویی در اوج آسمان ها و در نقطه دوردستی قرار گرفته .

(106) سوره لُقمان

توصیف « کِتاب » به « حَکیم » یا به خاطر استحکام محتوای آن است ، چرا که هرگز باطل به آن راه نمی یابد و هرگونه خرافه را از خود دور می سازد جز حق نمی گوید و جز به راه حق دعوت نمی کند ، درست در مقابل « لَهْوَ الْحَدیث » ( سخنان بیهوده ) که در آیات بعد می آید قراردارد .

ص:79

و یا به معنی آن است که این قرآن همچون دانشمند حکیمی است که در عین خاموشی با هزار زبان سخن می گوید، تعلیم می دهد، اندرز می گوید ، تشویق می کند ، انذار می نماید ، داستان های عبرت انگیز بیان می کند و خلاصه به تمام معنی دارای حکمت است و این سرآغاز تناسب مستقیمی دارد با سخنان « لقمان حکیم » که در این سوره از آن بحث به میان آمده است. البته هیچ مانعی ندارد که هر دو معنی « حکمت » در آیه فوق منظور باشد .

3 هُدًی وَ رَحْمَهً لِلْمُحْسِنینَ

مایه هدایت و رحمت برای نیکوکاران است .

جزء بیست و یکم (107)

« هدایت » در حقیقت مقدمه ای است برای « رحمت پروردگار » ، چراکه انسان نخست در پرتو نور قرآن حقیقت را پیدا می کند و به آن معتقد می شود و در عمل خود آن را به کار می بندد و در آغاز سوره نمل، مایه هدایت و بشارت « مؤمنین » ( هدی و بشری للمؤمنین ) .

و در آغاز سوره بقره ، مایه هدایت « متقین » « هدی للمتقین ».

این تفاوت تعبیر ممکن است به خاطر آن باشد که بدون تقوا و پرهیزگاری روح تسلیم و پذیرش حقایق در انسان زنده نمی شود و طبعا هدایتی در کار نخواهد بود .

و ازاین مرحله پذیرش حق که بگذریم ، مرحله ایمان فرامی رسد که علاوه بر هدایت، بشارت به نعمت های الهی نیز وجود خواهد داشت .

ص:80

و اگر از مرحله تقوی و ایمان فراتر رویم و به مرحله عمل صالح برسیم رحمت خدا نیز در آنجا افزوده می شود .

بنابراین سه آیه فوق ، سه مرحله پی درپی از مراحل تکامل بندگان خدا را بازگو می کند: مرحله پذیرش حق ، مرحله ایمان و مرحله عمل و

(108) سوره لُقمان

قرآن در این سه مرحله به ترتیب مایه « هدایت » و « رحمت » است .

ویژگی های سه گانه نیکوکاران

4 اَلَّذینَ یُقیم-ُونَ الصَّلوهَ وَ یُؤْت-ُونَ الزَّکوهَ وَ هُمْ بِالاْخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ

همان ها که نماز را برپامی دارند ، زکات را ادا می کنند و به آخرت یقین دارند .

این آیه محسنین را با سه وصف ، توصیف کرده ، می گوید: « آنها کسانی هستند که نماز را برپا می دارند ، زکات را ادا می کنند و به آخرت یقین دارند ».

پیوند آن ها با خالق از طریق نماز و با خلق خدا از طریق زکات ، قطعی است و یقین آنها به دادگاه قیامت انگیزه نیرومندی است برای پرهیز از گناه و برای انجام وظایف .

5 اوُلئِکَ عَلی هُدًی مِنْ رَبِّهِمْ وَ اوُلئِکَ هُمُ الْمُفْلِح-ُونَ

آن ها بر طریق هدایت پروردگارشان هستند و آن هایند رستگاران .

ص:81

جزء بیست و یکم (109)

جمله « اوُلئِکَ عَلی هُدًی مِنْ رَبِّهِمْ » از یک سو نشان می دهد که هدایت آنها از طرف پروردگارشان تضمین شده است و از سوی دیگر تعبیر « عَلی » ، دلیل بر این است که گویی هدایت برای آنها یک مرکب راهوار است و آنها بر این مرکب سوار و مسلطند .

و از این جا تفاوت این « هدایت » با هدایتی که در آغاز سوره آمده روشن می شود ، چرا که هدایت نخستین همان آمادگی پذیرش حق است و دراین هدایت برنامه وصول به مقصدمی باشد.

6 وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْتَری لَهْوَ الْحَدیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّخِذَها هُزُوًا اوُلئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ

بعضی از مردم سخنان باطل و بیهوده خریداری می کنند تا مردم را از روی جهل و نادانی گمراه سازند و آیات الهی را به استهزاء و سخریه گیرند، برای آن ها عذاب خوارکننده است

(110) سوره لُقمان

« لَهْوَالْحَدیث » مفهوم وسیع و گسترده ای دارد که هرگونه سخنان یا آهنگ های سرگرم کننده و غفلت را که انسان را به بیهودگی یا گمراهی می کشاند دربرمی گیرد ، خواه از قبیل « غنا » و الحان و آهنگ های شهوت انگیز و هوس آلود باشد و خواه بیهودگی و فساد .

اما توصیف عذاب به « مُهینٌ » ( خوارکننده و اهانت بار ) به خاطر

ص:82

آن است که جریمه باید همانند جرم باشد ، آن ها نسبت به آیات الهی توهین کردند ، خداوند هم برای آن ها مجازاتی تعیین کرده که علاوه بر دردناک بودن توهین آور نیزمی باشد .

قانون جاذبه و دافعه

10 خَلَقَ السَّمواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها وَ اَلْقی فِی الاَْرْضِ رَواسِیَ اَنْ تَمیدَبِکُمْ وَ بَثَّ فیها مِنْ کُلِّ دابَّهٍ وَ اَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَریمٍ

آسمان ها را بدون ستونی که قابل رؤیت باشد آفرید و در زمین کوه هایی افکند تا شمارا به لرزه درنیاورد و از هرگونه جنبنده روی آن منتشر ساخت و از آسمان آبی نازل کردیم و به وسیله آن در روی زمین انواع گوناگونی از جفت های گیاهان پرارزش رویاندیم .

جزء بیست و یکم (111)

« عَمَدٍ » جمع « عَمُود » به معنی ستون است و مقید ساختن آن به « تَرَوْنَها »، دلیل براین است که آسمان ستون های مریی ندارد ، مفهوم این سخن آن است که ستون هایی دارد اما غیر قابل رؤیت است ، این تعبیر اشاره لطیفی است به قانون جاذبه و دافعه که همچون ستونی بسیار نیرومند اما نامریی کرات آسمانی را در جای خود نگه داشته .

« تَمیدْ » از ماده مَیْد ( بر وزن صَیْد ) به معنی تزلزل

ص:83

و اضطراب اشیاء عظیم است .

در حدیثی که « حسین بن خالد » از امام علی بن موسی الرضا نقل کرده به این معنی تصریح شده است ، فرمود :

(112) سوره لُقمان

« سُبْحانَ اللّهِ ، اَلَیْسَ اللّهُ یَقُولُ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ؟ قُلْتُ بَلی ، فَقالَ : ثَمَّ عَمَدٌ وَ لکِنْ لا تَرَوْنَها : منزه است خدا ، آیا خداوند نمی فرماید بدون ستونی که آن را مشاهده کنید راوی می گوید عرض کردم: آری فرمود: پس ستون هایی هست ولی شما آن را نمی بینید» .(1)

تعادل نیروی جاذبه و دافعه در کرات آسمانی

برای جمله «بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها» دو تفسیر گفته اند: نخست این که «همان گونه که می بینید آسمان، بی ستون است» (گویی در اصل چنین بوده، تَرَوْنَها بِغَیْرِ عَمَدٍ) .

دیگر این که «تَرَوْنَها»، صفت برای «عَمَدٍ» بوده باشد که معنیش چنین است، آسمان ها را بدون ستونی که مرئی باشد، برافراشته است، که لازمه آن وجود ستونی برای آسمان است، اما ستونی نامرئی .

و این همان است که از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام در حدیث

جزء بیست و یکم (113)

حسین بن خالد آمده است، او می گوید از امام ابی الحسن الرضا علیه السلام پرسیدم، این که خداوند فرموده «وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُکِ» (سوگند به

ص:84


1- « تفسیر برهان » ، جلد 2 ، صفحه 278 .

آسمان که دارای راه هاست) یعنی چه، فرمود: این آسمان راه هایی به سوی زمین دارد. حسین بن خالد می گوید: عرض کردم: چگونه می تواند راه ارتباطی با زمین داشته باشد در حالی که خداوند می فرماید: آسمان ها بی ستون است، امام فرمود: «سُبْحانَ اللّه ِ، أَلَیْسَ اللّه ُ یَقُولُ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها؟ قُلْتُ بَلی، فَقالَ ثَمَّ عَمَدٌ وَ لکِنْ لا تَرَوْنَها» (عجیب است، آیا خداوند نمی فرماید بدون ستونی که قابل مشاهده باشد؟ من عرض کردم آری، فرمود: پس ستون هایی هست ولیکن شما آن را نمی بینید؟) .(1)

این آیه با توجه به حدیثی که در تفسیر آن وارد شده است، پرده از روی یک حقیقت علمی برداشته که در زمان نزول آیات، بر کسی

(114) سوره لُقمان

آشکار نبود، چرا که در آن زمان هیئت بطلمیوس با قدرت هرچه تمام تر، بر محافل علمی جهان و بر افکار مردم حکومت می کرد، و طبق آن آسمان ها به صورت کراتی تو در تو همانند طبقات پیاز روی هم قرار داشتند و طبعا هیچ کدام معلق و بی ستون نبود، بلکه هرکدام بر دیگری تکیه داشت، ولی حدود هزار سال بعد از نزول این آیات، علم و دانش بشر به این جا رسید که افلاک پوست پیازی، به کلی موهوم است و آنچه

ص:85


1- این حدیث را در تفسیر برهان از تفسیر علی بن ابراهیم و همچنین از تفسیر عیاشی نقل کرده است . (برهان، جلد 2، صفحه 278) .

واقعیت دارد، این است که کرات آسمان هرکدام در مدار و جایگاه خود، معلق و ثابتند، بی آن که تکیه گاهی داشته باشند، و تنها چیزی که آن ها را در جای خود ثابت می دارد، تعادل قوه جاذبه و دافعه است که یکی ارتباط با جرم این کرات دارد و دیگری مربوط به حرکت آن هاست.

این تعادل جاذبه و دافعه به صورت یک ستون نامرئی، کرات آسمان را در جای خود نگه داشته است .

حدیثی که از امیرمؤمنان علی علیه السلام در این زمینه نقل شده بسیار

جزء بیست و یکم (115)

جالب است، طبق این حدیث امام فرمود: «هذِهِ النُّجُومُ الَّتی فِی السَّماءِ مَدائِنُ مِثْلُ الْمَدائِنِ الَّذی فِی الاَْرْضِ مَرْبُوطَهٌ کُلُّ مَدینَهٍ اِلی عَمُودٍ مِنْ نُورٍ» .(1)

«این ستارگانی که در آسمانند، شهرهایی هستند همچون شهرهای روی زمین که هر شهری با شهر دیگر (هر ستاره ای با ستاره دیگر) با ستونی از نور مربوط است .

آیا تعبیری روشن تر و رساتر از «ستون نامرئی» یا «ستونی از نور» در افق ادبیات آن روز برای ذکر امواج جاذبه و تعادل آن

ص:86


1- « سفینه البحار » ، جلد 2 ، صفحه 574، نقل از تفسیر علی بن ابراهیم قمی .

با نیروی دافعه پیدا می شود؟ (1)

فلسفه آفرینش کوه ها

اشاره

(116) سوره لُقمان

سپس درباره فلسفه « آفرینش کوه ها » می گوید : وَاَلْقی فِی الاَْرْضِ رَواسِیَ اَنْ تَمیدَبِکُمْ .

این آیه که نظایر فراوانی در قرآن دارد نشان می دهد که کوه ها وسیله ثبات زمین هستند ، امروز از نظر علمی نیز این حقیقت ثابت شده که کوه ها از جهات متعددی مایه ثبات زمین هستند .

از این نظر که ریشه های آن ها به هم پیوسته و همچون زره محکمی ، کره زمین را در برابر فشارهایی که از حرارت درونی ناشی می شود حفظ می کند و اگر آن ها نبودند زلزله های ویرانگر آنقدر زیاد بود که شاید مجالی به انسان برای زندگی نمی داد .

و از این نظر که این قشر محکم در برابر فشار جاذبه ماه و خورشید مقاومت می کند که اگر کوه ها نبود ، جزر و مد عظیمی در پوسته خاکی زمین به وجود می آمد که بی شباهت به جزر و مد دریاها نبودند و زندگی را بر انسان ناممکن می ساخت .

و از این نظر که فشار طوفان ها را در هم می شکند و تماس

ص:87


1- برای توضیح بیشتر به کتاب «قرآن و آخرین پیامبر» صفحه 166 به بعد مراجعه فرمائید .

هوای مجاور زمین را به هنگام حرکت وضعی زمین به حداقل می رساند و اگر آن ها نبودند صفحه زمین همچون کویرهای خشک در تمام طول شب و روز صحنه طوفان های مرگبار و بادهای کوبنده بود .(1)

جزء بیست و یکم (117)

حال که نعمت آرامش آسمان به وسیله ستون نامرئیش و آرامش زمین به وسیله کوه ها تأمین شد نوبت به آفرینش موجودات زنده و آرامش آنها می رسد که در محیطی آرام بتوانند قدم به عرصه حیات بگذارند. تعبیر به « مِنْ کُلِّ دابَّهٍ » ، اشاره به تنوع حیات و زندگی در چهره های مختلف است از جنبندگانی که با چشم عادی دیده نمی شوند و سرتاسر محیط ما را پر کرده اند گرفته ، تا جنبندگان غول پیکری که عظمت آن ها انسان را در وحشت فرو می برد .

همچنین جنبندگان به رنگ های مختلف و چهره های کاملاًمتفاوت، آبزیان و هوا زیان ، پرندگان و خزندگان ، حشرات گوناگون و مانند آن ها که هر کدام برای خود عالمی دارند و مسأله حیات را در صدها هزار آیینه منعکس می سازند .

ص:88


1- توضیح بیشتر درباره فواید کوه هارا در « تفسیر نمونه » ، جلد 10 ، صفحه 113 به بعد مطالعه فرمایید .
از کارهای کوچک غافل نشوید

16 یا بُنَیَّ اِنَّها اِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فی صَخْرَهٍ اَوْ فِی السَّمواتِ اَوْ فِی الاَْرْضِ یَاْتِ بِهَااللّهُ اِنَّ اللّهَ لَطیفٌ خَبیرٌ

(134) سوره لُقمان

پسرم ! اگر به اندازه سنگینی دانه خردلی ( عمل نیک یا بد ) باشد و در دل سنگی یا در گوشه ای از آسمان ها و زمین قرار گیرد خداوند آن را ( در قیامت برای حساب ) می آورد، خداوند دقیق وآگاه است .

« خَرْدَل » گیاهی است که دارای دانه های سیاه بسیار کوچکی

ص:100

است که در کوچکی و حقارت ضرب المثل می باشد .

اشاره به این که اعمال نیک و بد هرقدر کوچک و کم ارزش و هرقدر مخفی و پنهان باشد ، همانند خردلی که در درون سنگی در اعماق زمین ، یا در گوشه ای از آسمان ها مخفی باشد ، خداوند لطیف و خبیر که از تمام موجودات کوچک و بزرگ و صغیر و کبیر در سراسر عالم هستی آگاه است آن را برای حساب و پاداش و کیفر حاضر می کند و چیزی در این دستگاه گم نمی شود .

توجه به این آگاهی پروردگار از اعمال انسان و محفوظ ماندن همه نیکی ها و بدی ها در کتاب علم پروردگار و نابود نشدن چیزی در این عالم محرک قوی به سوی خیرات و بازدارنده از شرور و بدی ها است .

جزء بیست و یکم (135)

17 یا بُنَیَّ اَقِمِ الصَّلوهَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْروُفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اصْبِرْ عَلی ما اَصابَکَ اِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ

پسرم ! نماز را برپادار و امر به معروف و نهی از منکر کن، و دربرابرمصایبی که به تو می رسدبا استقامت و شکیبا باش که این از کارهای مهم و اساسی است .

نماز مهمترین پیوند تو با خالق است ، نماز قلب تو را بیدار و روح تو را با مصفّی و زندگی تو را روشن می سازد .

آثار گناه را از جانت می شوید ، نور ایمان را در سرای قلبت پرتو افکن می دارد و تو را از فحشاء و منکرات باز می دارد .

ص:101

قانون زوجیّت در گیاهان

(118) سوره لُقمان

اما پیدا است که این جنبندگان نیاز به آب و غذا دارند ، لذا در جمله های بعد به این دو موضوع اشاره کرده می گوید : «وَ اَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَریمٍ ».

به این ترتیب اساس زندگی همه جنبندگان ، مخصوصا انسان را که آب و گیاه تشکیل می دهد بیان می کند ، سفره ای است گسترده با غذاهای متنوع در سرتاسر روی زمین که هریک از آنها ازنظر آفرینش ، دلیلی است بر عظمت و قدرت پروردگار .

این آیه بار دیگر به « زوجیت در جهان گیاهان » اشاره می کند که آن نیز از معجزات علمی قرآن است ، چرا که در آن زمان ، زوجیت ( وجود جنس نر و ماده ) در جهان گیاهان به طور گسترده ثابت نشده بود و قرآن از آن پرده برداشت .

جزء بیست و یکم (119)

زوجیت در گیاهان

در این جا تعبیر به «زوج» در مورد گیاهان قابل دقت است، گرچه غالب مفسران زوج را به معنی نوع و صنف، و ازواج را به معنی انواع و اصناف گرفته اند، ولی چه مانعی دارد که زوج را به معنی معروفش که قبل از هر معنی دیگر به ذهن می آید بگیریم و اشاره به زوجیت در جهان گیاهان باشد؟!

در گذشته انسان ها کم و بیش فهمیده بودند که بعضی از گیاهان

ص:89

دارای نوع نر و نوع ماده است، و برای بارور ساختن گیاهان از طریق تلقیح استفاده می کردند. این مسأله در مورد درختان نخل کاملاً شناخته شده بود، ولی نخستین بار «لینه» دانشمند و گیاه شناس معروف سوئدی، در اواسط قرن 18 میلادی، موفق به کشف این واقعیت شد که مسأله زوجیت در دنیای گیاهان تقریبا یک قانون عمومی است و گیاهان نیز همانند غالب حیوانات از طریق آمیزش نطفه نر و ماده بارور می شوند و سپس میوه می دهند.

ولی قرآن مجید قرن ها قبل از این دانشمند کرارا در آیات مختلف به زوجیت در جهان گیاهان اشاره کرده (در آیات مورد بحث، و در سوره رعد آیه 4، و لقمان آیه 10 و سوره ق آیه 7) و این خود یکی از معجزات علمی قرآن است.

(120) سوره لُقمان

واژه «کریم» در اصل به معنی هر چیز پرارزش است، گاه در مورد انسان به کار می رود و گاه گیاهان، و گاهی حتی نامه توصیف به «کریم» می شود مانند سخن ملکه سبأ در مورد نامه سلیمان: «اِنّی اُلْقِیَ اِلَیَّ کِتابٌ کَریمٌ» (29 / نمل) .

و منظور از گیاه کریم گیاهان پرفایده است و البته هر گیاهی دارای فوائدی است که با پیشرفت علم این حقیقت روز به روز آشکارتر می شود .

ضمناتوصیف زوج های گیاهان به « کَریم » اشاره به انواع مواهبی

ص:90

است که در آن ها وجود دارد .

جزء بیست و یکم (121)

11 هذا خَلْقُ اللّهِ فَاَروُنی ماذا خَلَقَ الَّذینَ مِنْ دُونِه بَلِ الظّالِمُونَ فی ضَلالٍ مُبینٍ

این آفرینش خدا است ، اما به من نشان دهید معبودانی که غیر او هستند چه چیز را آفریده اند ؟ ولی ظالمان در گمراهی آشکارند .

مسلما آن ها نمی توانستند ادعا کنند هیچ یک از مخلوقات این جهان مخلوق بت ها هستند ، بنابراین آن ها به توحید خالقیت معترف بودند ، با این حال چگونه می توانستند شرک در عبادت را توجیه کنند ، چرا که توحید خالقیت دلیل بر توحید ربوبیت و یگانگی مدبر عالم و آن هم دلیل بر توحید عبودیت است. می دانیم « ظُلْم » معنی گسترده ای دارد که شامل قرار دادن هرچیز در غیر محل خودش می شود و از آنجا که مشرکان عبادت و گاه تدبیر جهان را در اختیار بت ها می گذاشتند مرتکب بزرگ ترین ظلم و ضلالت بودند .

(122) سوره لُقمان

ضمنا تعبیر فوق اشاره لطیفی است به ارتباط ظلم و ضلال زیرا هنگامی که انسان موقعیت موجودات عینی را در جهان نشناسد ، یا بشناسد و رعایت نکند و هرچیز را در جهان خویش نبیند ، مسلما این ظلم سبب ضلالت و گمراهی او خواهد شد .

ص:91

لقمان که بود ؟

12 وَلَقَدْ اَتَیْنالُقْمنَ الْحِکْمَهَ اَنِ اشْکُرْلِلّهِ وَمَنْ یَشْکُرْ فَاِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِه وَ مَنْ کَفَرَ فَاِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ حَمیدٌ

ما به لقمان حکمت دادیم ( و به او گفتیم ) شکر خدا را به جای آور ، هرکس شکرگزاری کند به سود خویش شکر کرده و آن کس که کفران کند ( زیانی به خدا نمی رساند ) چرا که خداوند بی نیاز و ستوده است .

نام لقمان در دو آیه از قرآن در همین سوره آمده است ، در قرآن دلیل صریحی بر اینکه او پیامبر بوده است یا تنها یک فرد حکیم وجود

جزء بیست و یکم (123)

ندارد ، ولی لحن قرآن در مورد لقمان ، نشان می دهد که او پیامبر نبود ، زیرا در مورد پیامبران سخن از رسالت و دعوت به سوی توحید و مبارزه با شرک و انحراف محیط و عدم مطالبه اجر و پاداش و نیز بشارت و انذار در برابر امت ها معمولاً دیده می شود ، در حالی که در مورد لقمان هیچ یک از این مسایل ذکر نشده و تنها اندرزهای او که به صورت خصوصی که با فرزندش بیان شده هر چند محتوای آن جنبه عمومی دارد ، آمده است و این گواه براین است که او تنها یک مرد حکیم بوده است .

در حدیثی که از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نیز نقل شده چنین می خوانیم : « به حق می گوییم که لقمان پیامبر نبود ولی بنده ای بود که

ص:92

بسیار فکر می کرد ، ایمان و یقینش عالی بود ، خدا را دوست می داشت و خدا نیز او را دوست داشت و نعمت حکمت بر او ارزانی فرمود ... »

در بعضی از تواریخ آمده است که لقمان غلامی سیاه از مردم سودان مصر بود و با وجود چهره نازیبا ، دلی روشن و روحی مصفا داشت ، او از همان آغاز به راستی سخن می گفت و امانت را به خیانت نمی آلود و در اموری که مربوط به او نبود دخالت نمی کرد .(1)

(124) سوره لُقمان

در بعضی از روایات آمده است که شخصی به لقمان گفت : « مگر تو با ما شبانی نمی کردی ؟ در پاسخ گفت : آری چنین است. سؤال کننده پرسید : « پس از کجا این همه علم و حکمت نصیب تو شد » ؟ در پاسخ گفت : « قَدَرُ اللّهِ وَ اَداءُ الاَْمانَهِ وَ صِدْقُ الْحَدیثِ وَ الصَّمْتُ عَمّا لایَعْنینی : این به خواست خدا بود و اداء امانت و راستگویی و سکوت در برابر آنچه به من مربوط نبود » .(2)

در ذیل روایتی که در بالا از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل کردیم نیز چنین آمده است : « روزی لقمان در وسط روز برای استراحت خوابیده بود ، ناگهان ندایی شنید که ای لقمان آیا می خواهی خداوندتو را خلیفه در زمین قرار دهد که در میان مردم به حق قضاوت کنی ؟

ص:93


1- « قصص قرآن » ، شرح حالات لقمان .

جزء بیست و یکم (125)(1)

لقمان در پاسخ آن ندا گفت : اگر پروردگارم مرا مخیرکند ، راه عافیت را می پذیرم و تن به این آزمون بزرگ نمی دهم ولی اگر فرمان دهد فرمانش را به جان پذیرا می شوم ، زیرا می دانم اگر چنین مسؤولیتی بر دوش من بگذارد حتما مرا کمک می کند و از لغزش ها نگه می دارد.

فرشتگان در حالی که آن ها را نمی دید گفتند : ای لقمان برای چه ؟

گفت : برای این که داوری در میان مردم سخت ترین منزلگاه ها و مهم ترین مراحل است و امواج ظلم و ستم از هر سو متوجه آن است ، اگر خدا انسان را حفظ کند شایسته نجات است و اگر راه خطا برود از راه بهشت منحرف شده است کسی که در دنیا سربزیر و در آخرت سربلند باشد بهتر از کسی است که در دنیا سربلند و در آخرت سربه زیر باشد و کسی که دنیا را بر آخرت برگزیند به دنیا نخواهد رسید و آخرت را نیز از دست خواهد داد .

فرشتگان از منطق جالب لقمان در شگفتی فرو رفتند ، لقمان این سخن را گفت و به خواب فرو رفت و خداوند نور حکمت در دل او افکند ، هنگامی که بیدار شد زبان به حکمت گشود ... .(2)

(126) سوره لُقمان

13 وَ اِذْقالَ لُقْمنُ لاِبْنِه وَ هُوَیَعِظُهُ یابُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللّهِ اِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ

ص:94


1- « مجمع البیان » ، ذیل آیات مورد بحث .
2- « انَّ » و « لام » و « جمله اسمیه بودن » هرکدام یکی از اسباب

به خاطر بیاور هنگامی راکه لقمان به فرزندش گفت در حالی که او را موعظه می کرد پسرم ! چیزی را شریک خدا قرار مده که شرک ظلم عظیمی است .

حکمت لقمان ایجاب می کند که قبل از هرچیز به سراغ اساسی ترین مسأله عقیدتی برود و آن مسأله « توحید » است ، توحید در تمام زمینه ها و ابعاد ، زیرا هر حرکت تخریبی و ضدّ الهی از شرک سرچشمه می گیرد ، از دنیاپرستی ، مقام پرستی هواپرستی و مانند آن که هرکدام شاخه ای از شرک محسوب می شود. همان گونه که اساس تمام حرکت های صحیح و سازنده ، توحید است ، تنها دل به خدا بستن و سر بر فرمان او نهادن و از غیراو بریدن و همه بت ها رادر آستان کبریایی او هم درهم شکستن. قابل توجه این که لقمان حکیم ، دلیل بر نفی شرک را این ذکر می کند که شرک ظلم عظیم است ، آن هم با تعبیری که از چند جهت ، تأکید در بردارد .(1)

جزء بیست و یکم (127)

و چه ظلمی از این بالاتر که هم در مورد خدا انجام گرفته که موجود بی ارزشی را همتای او قرار دهند و هم درباره خلق خدا که آن ها را به گمراهی بکشانند و با اعمال جنایت بار خود آن ها را مورد ستم قرار

ص:95


1- « مجمع البیان » ، جلد 8 ، صفحه 316 .

دهند و هم درباره خویشتن که از اوج عزت عبودیت پروردگار به قعر درّه ذلت پرستش غیر او ساقط کنند .

پدر و مادر خود را پاس دارید

14 وَوَصَّیْنَاالاِْنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ اُمُّهُ وَهْناً عَلی وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فی عامَیْنِ اَنِ اشْکُرْلی وَ لِوالِدَیْکَ اِلَیَ الْمَصیرُ

1 « انَّ » و « لام » و « جمله اسمیه بودن » هرکدام یکی از اسباب

تأکید است .

(128) سوره لُقمان

و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش کردیم، مادرش او را بازحمت روی زحمت حمل کرد، ( و به هنگام بارداری هر روز رنج و ناراحتی تازه ای را متحمل می شد ) و دوران شیرخوارگی او در دو سال پایان می یابد ( آری به او توصیه کردم ) که شکر برای من و برای پدر و مادرت بجا آور که بازگشت همه شما به سوی من است .

این مسأله از نظر علمی ثابت شده و تجربه نیز نشان داده که مادران در دوران بارداری گرفتار وهن و سستی می شوند ، چرا که شیره جان و مغز استخوانشان را به پرورش جنین خود اختصاص می دهند و از تمام مواد حیاتی وجود خود بهترینش را تقدیم او می دارند .

به همین دلیل ، مادران در دوران بارداری گرفتار کمبود انواع ویتامین ها می شوند که اگر جبران نگردد ناراحتی هایی برای آن ها به وجود می آورد ، حتی این مطلب در دوران رضاع و شیر دادن نیز ادامه

ص:96

می یابد ، چرا که « شیر » شیره جان مادر است .

جزء بیست و یکم (129)

به دنبال آن می افزاید : همانگونه که در جای دیگر قرآن نیز اشاره شده است « وَالْوالِداتُ یُرْضِعْنَ اَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ : مادران فرزندانشان را دو سال تمام شیر می دهند » ( 233 / بقره ).

البته منظور دوران کامل شیرخوارگی است هرچند ممکن است گاهی کمتر از آن انجام شود .

به هرحال مادر در این 33 ماه ( دوران حمل و دوران شیرخوارگی ) بزرگترین فداکاری را هم ازنظر روحی و عاطفی و هم از نظر جسمی و هم ازجهت خدمات در مورد فرزندش انجام می دهد . جالب این که در آغاز توصیه درباره هردومی کند ولی به هنگام بیان زحمات و خدمات تکیه روی زحمات مادر می نماید تا انسان را متوجه ایثارگری ها و حق عظیم او می سازد. سپس می گوید : « اَنِ اشْکُرْلی وَ لِوالِدَیْکِ » .

شکر مرا به جاآور که خالق و منعم اصلی توام و چنین پدر و مادر مهربانی به تو داده ام و هم شکر پدر و مادرت را که واسطه این فیض و عهده دار انتقال نعمت های من به تو می باشند .

(130) سوره لُقمان

و چقدر جالب و پرمعنی است که شکر پدر و مادر درست در کنار شکر خدا قرار گرفته .

و در پایان آیه با لحنی که خالی از تهدید و عتاب نیست می فرماید : « اِلَیَّ الْمَصیرُ » .

ص:97

آری اگر در اینجا کوتاهی کنید در آنجا تمام این حقوق و زحمات و خدمات مورد بررسی قرار می گیرد و موبه مو حساب می شود ، باید از عهده حساب الهی در مورد شکر نعمت هایش و هم چنین در مورد شکر وجود پدر و مادر و عواطف پاک و بی آلایش آن هابرآیید .

بعضی ازمفسران در اینجا به نکته ای توجه کرده اند که در قرآن مجید تأکید بر رعایت حقوق پدر و مادر کرارا آمده است ، اما سفارش نسبت به فرزندان کمتر دیده می شود ( جز در مورد نهی از کشتن فرزندان که یک عادت شوم و زشت استثنایی درعصر جاهلیت بوده است ) .

این به خاطر آن است که پدر و مادر به حکم عواطف نیرومندشان کمتر ممکن است فرزندان را به دست فراموشی بسپارند ، در حالی که زیاد دیده شده است که فرزندان ، پدر و مادر را مخصوصا به هنگام پیری و از کارافتادگی فراموش می کنند و این دردناک ترین حالت برای آن ها و بدترین ناشکری برای فرزندان محسوب می شود .(1)

جزء بیست و یکم (131)

رابطه خویشاوندی نباید مقدم بر رابطه با خدا باشد

15 وَ اِنْ جاهَداکَ عَلی اَنْ تُشْرِکَ بی ما لَیْسَ لَکَ بِه عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوُفاً وَاتَّبِعْ سَبیلَ مَنْ اَنابَ اِلَیَّ ثُمَّ اِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَاُنَبِّئُکُمْ

ص:98


1- « تفسیر فی ظلال » ، جلد 6 ، صفحه 484 .

بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

و هرگاه آن ها تلاش کنند که موجودی را شریک من قرار دهی که از آن آگاهی نداری ( بلکه می دانی باطل است ) از آن ها اطاعت مکن، ولی با آن ها در دنیا به طرز شایسته ای رفتارکن و پیروی از راه کسانی بنماکه به سوی من آمده اند، سپس بازگشت همه شما به سوی من است و من شما را از آنچه عمل می کردید آگاه می کنم .

(132) سوره لُقمان

هرگز نباید رابطه خویشاوندی انسان و پدر و مادرش ، مقدم بر رابطه او با خدا باشد و هرگز نباید عواطف خویشاوندی حاکم بر اعتقاد مکتبی او گردد .

تعبیر به « جاهَداکَ » اشاره به این است که پدر و مادر گاه به گمان این که سعادت فرزند را می خواهند ، تلاش و کوشش می کنند که او را به عقیده انحرافی خود بکشانند .

وظیفه فرزندان این است که هرگز در برابر این فشارها تسلیم نشوند و استقلال فکری خود را حفظ کرده ، عقیده توحید را با هیچ چیز معاوضه نکنند .

ضمنا جمله « ما لَیْسَ لَکَ بِه عِلْمٌ : چیزی که به آن علم و آگاهی نداری » اشاره به این است که اگر فرضا دلایل بطلان شرک را نادیده بگیریم ، حداقل دلیلی بر اثبات آن نیست و هیچ شخص بهانه جویی نیز

ص:99

نمی تواند دلیلی بر اثبات شرک اقامه کند .

جزء بیست و یکم (133)

باز از آنجا که ممکن است ، این فرمان ، این توهم را به وجود آورد که در برابر پدر و مادر مشرک، باید شدت عمل و بی حرمتی به خرج داد، بلافاصله اضافه می کند که عدم اطاعت آن ها در مسأله کفر و شرک ، دلیل بر قطع رابطه مطلق با آن ها نیست بلکه در عین حال «با آن ها در دنیا به طرز شایسته ای رفتار کن» « وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوُفاً» .

از نظر دنیا و زندگی مادی با آن ها مهر و محبت و ملاطفت کن و از نظر اعتقاد و برنامه های مذهبی، تسلیم افکار و پیشنهادهای آن ها نباش ، این درست نقطه اصلی اعتدال است که حقوق خدا و پدر و مادر ، در آن جمع است .

نظارت عمومی

بعد از برنامه نماز به مهم ترین دستور اجتماعی یعنی « امر به معروف و نهی از منکر » پرداخته می گوید : « وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ

(136) سوره لُقمان

وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ »

و بعد از این سه دستور مهم عملی به مسأله صبر و استقامت که در برابر ایمان همچون سر نسبت به تن است ، پرداخته می گوید : « وَ اصْبِر عَلی ما اصابَکَ اِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الاَْمُورِ »

مسلم است که در همه کارهای اجتماعی مخصوصا در برنامه امر به معروف و نهی از منکر ، مشکلات فراوانی وجود دارد و سودپرستان سلطه جو ، گنه کاران آلوده و خودخواه ، به آسانی تسلیم نمی شوند و حتی در مقام اذیت و آزار و متهم ساختن آمران به معروف و ناهیان از منکر برمی آیند که بدون صبر و استقامت و شکیبایی هرگز نمی توان براین مشکلات پیروز شد .

« عَزْم » به معنی اراده محکم است و تعبیر به« عَزْمُ الاُْمُور » در اینجا یا به معنی کارهایی است که دستور مؤکد از سوی پروردگار به آن داده شده است و یا کارهایی که انسان باید نسبت به آن عزم آهنین و تصمیم راسخ داشته باشد و هرکدام از این دو معنی باشد اشاره

جزء بیست و یکم (137)

به اهمیت آن است .

ص:102

پرهیز از تکبّر و خودپسندی

18 وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلْنّاسِ وَ لا تَمْشِ فِی الاَْرْضِ مَرَحَاً اِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ

« پسرم ! » با بی اعتنایی از مردم روی مگردان و مغرورانه برزمین راه مروکه خداوندهیچ متکبرمغروری رادوست ندارد.

19 وَاقْصِدْ فی مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ اِنَّ اَنْکَرَ الاَْصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمیرِ

(پسرم!) در راه رفتن اعتدال را رعایت کن ، از صدای خود بکاه ( و هرگز فریاد مزن ) که زشت ترین صداها صدای خران است .

« تُصَعِّر » از ماده « صَعَر » در اصل یک نوع بیماری است که به شتر دست می دهد و گردن خود را کج می کند . «مَرَح » به معنی غرور و مستی ناشی از نعمت است .

(138) سوره لُقمان

« مُخْتالٍ » از ماده « خیال » و « خُیَلاء » به معنی کسی است که با یک سلسله تخیلات و پندارها خود را بزرگ می بیند .

« فَخُورٍ » از ماده « فَخْر » به معنی کسی است که نسبت به دیگران فخر فروشی می کند ( تفاوت « مُخْتال » و « فَخُور » در این است که اولی اشاره به تخیّلات کبرآلود ذهنی است و دومی به اعمال کبرآمیز خارجی است ) .

ص:103

«حَمیر» جمع «حِمار» به معنی خر است .

و به این ترتیب لقمان حکیم در این جا از دو صفت بسیار زشت ناپسند که مایه از هم پاشیدن روابط صمیمانه اجتماعی است اشاره می کند : یکی تکبر و بی اعتنایی و دیگر خودپسندی است که هردو در این جهت مشترک اند که انسان را در عالمی از توهم و پندار و خود برتربینی فرومی برند و رابطه او را از دیگران قطع می کنند .

جزء بیست و یکم (139)

مخصوصا با توجه به ریشه لغوی « صَعَرَ » روشن می شود که این گونه صفات یک نوع بیماری روانی و اخلاقی است ، یک نوع انحراف در تشخیص و تفکر است وگرنه یک انسان سالم از نظر روح و روان هرگز گرفتار این گونه پندارها و تخیّلات نمی شود .

ناگفته پیدا است که منظور « لقمان » ، تنها مسأله روی گرداندن از مردم و یا راه رفتن مغرورانه نیست ، بلکه منظور مبارزه با تمام مظاهر تکبر و غرور است اما از آنجا که این گونه صفات قبل از هرچیز خود را در حرکات عادی و روزانه نشان می دهد ، انگشت روی این مظاهر خاص گذارده است .

« نهی » از « خود برتر بینی » و « خودپسندی » که یکی سبب می شود انسان نسبت به بندگان خدا تکبر کند و دیگری سبب می شود که انسان خود را در حد کمال پندارد و در نتیجه درهای

ص:104

تکامل را بروی خود ببندد .

میانه روی در رفتار و گفتار

(140) سوره لُقمان

آیه دومّ « امر » به رعایت اعتدال در « عمل » و « سخن » است ، زیرا تکیه روی اعتدال در راه رفتن یا آهنگ صدا در حقیقت به عنوان مثال است .

و به راستی کسی که این صفات چهارگانه را دارد انسان موفق و خوشبخت و پیروزی است ، در میان مردم محبوب و در پیشگاه خدا عزیز است .

قابل توجه این که ممکن است در محیط زندگی ما صداهایی ناراحت کننده تر از صدای خران هست ( مانند صدای کشیده شدن بعضی از قطعات فلزات به یکدیگر که انسان به هنگام شنیدنش احساس می کند ، گوشت اندامش فرو می ریزد ). ولی بدون شک این صداها جنبه عمومی و همگانی ندارد.

به علاوه ناراحت کننده بودن با زشت تر بودن فرق دارد ، آنچه به راستی از صداهای معمولی که انسان می شنود از همه زشت تر است همان صدای الاغ می باشد ، که نعره ها و فریادهای مغروران و ابلهان به آن تشبیه شده است .

جزء بیست و یکم (141)

نه تنها زشتی از نظر بلندی صدا و طرز آن ، بلکه گاه به جهت بی دلیل بودن ، چرا که به گفته بعضی از مفسران صدای حیوانات دیگر

ص:105

غالبا به واسطه نیازی است ، اما این حیوان گاهی بی جهت و بدون هیچ گونه نیاز و بی هیچ مقدمه فریاد را وقت و بی وقت سرمی دهد .

و شاید به همین دلیل است که در بعضی از روایات نقل شده است که هرگاه صدای الاغ بلند می شود شیطانی را دیده است .

بعضی گفته اند فریاد هر حیوانی تسبیح خدا است جز صدای الاغ .

به هر حال از همه این سخن ها که بگذریم زشت بودن این صدا از میان صداها نیاز به بحث و گفتگو ندارد .

موجودات زمینی و آسمانی در خدمت انسان هستند

20 اَلَمْ تَرَوْاَنَ اللّهَ سَخَّرَلَکُمْ مافِی السَّمواتِ وَما فِی الاَْرْضِ وَاَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَهً وَ باطِنَهً وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لاهُدیً وَلاکِتابٍ مُنیرٍ

(142) سوره لُقمان

آیا ندیدی خداوند آن چه را در آسمان ها و زمین است مسخر شما کرد و نعمت های خود را ، چه نعمت های ظاهر و چه نعمت های باطن ، بر شما گسترده و افزون ساخته است؟ ولی بعضی از مردم بدون هیچ دانش و هدایت و کتاب روشنی درباره خدا مجادله می کنند .

« اَسْبَغَ » از ماده « سَبْغ » در اصل به معنی پیراهن یا زره گشاد و وسیع و کامل است، سپس به نعمت گسترده وفراوان نیزاطلاق شده است .

تسخیر موجودات آسمانی و زمینی برای انسان مفهوم وسیعی دارد

ص:106

که هم شامل اموری می شود که در قبضه اختیار او است و با میل و اراده اش در مسیر منافع خود به کار می گیرد ، مانند بسیاری از موجودات زمینی ، یا اموری که در اختیار انسان نیست اما خداوند آن ها را مأمور ساخته که به انسان خدمت کند ، همچون خورشید و ماه .

بنابراین ، همه موجودات مسخر فرمان خدا در طریق سود انسان ها هستند خواه مسخر فرمان انسان باشند یا نه و به این ترتیب لام در «لَکُم»به اصطلاح لام منفعت است (1).

جزء بیست و یکم (143)

سپس می فرماید : «وَاَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَهً وَ باطِنَهً ». در این که منظور از نعمت های « ظاهر » و « باطن » در آیه چیست ؟ مفسران بسیار سخن گفته اند .

در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم که « ابن عباس » از آن حضرت در این زمینه سؤال کرد ، فرمود : « ابن عباس نعمت ظاهر اسلام است و آفرینش کامل و منظم تو به وسیله پروردگار و روزی هایی که به تو ارزانی داشته . و اما نعمت باطن ، پوشاندن

ص:107


1- درباره تسخیر موجودات برای انسان در جلد 10 تفسیر نمونه ذیل آیه 2 سوره رعد صفحه 120 بحث های دیگری نیز مطرح شده است

زشتی های اعمال تو و رسوا نکردنت در برابر مردم است » .(1)

در حدیث دیگری از امام باقر می خوانیم : « نعمت آشکار .

(144) سوره لُقمان

پیامبر صلی الله علیه و آله و معرفه اللّه و توحید است که پیامبر آورده و اما نعمت پنهان ، ولایت ما اهل بیت و پیمان دوستی با ما است » .(2)

ولی در حقیقت هیچ گونه منافاتی در میان این تفسیرها وجود ندارد و هرکدام یکی از مصداق های روشن نعمت ظاهر و باطن را بیان می کند، بی آن که مفهوم گسترده آن را محدود سازد .

و در پایان آیه از کسانی سخن می گوید که نعمت های بزرگ الهی را که از درون و برون ، انسان را احاطه کرده ، کفران می کنند و به جدال و ستیز در برابر حق بر می خیزند ، می فرماید : « وَ مِنَ النّاسَ مَنْ یُجادِلُ فِی اللّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدیً وَ لا کِتابٍ مُنیرٍ ».

21 وَاذا قیلَ لَهُمُ اتَّبِعُو ما اَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَیْهِ اباءَنا اَوَلَوْ کانَ الشَّیْطانُ یَدْعُوهُمْ اِلی عَذابِ السَّعیرِ

جزء بیست و یکم (145)

هنگامی که به آن ها گفته شود از آن چه خدا نازل کرده پیروی کنید، می گویند : نه ، ما از چیزی پیروی می کنیم که

ص:108


1- « مجمع البیان » ذیل آیه مورد بحث .
2- « مجمع البیان » ذیل آیه مورد بحث .

پدران خود را بر آن یافتیم آیا حتی اگر شیطان آن ها را دعوت به عذاب آتش فروزان کند ( باز هم تبعیت می کنند )؟

در حقیقت قرآن در اینجا پوشش پیروی از سنت نیاکان را که ظاهری فریبنده دارد کنار می زند و چهره واقعی عمل آن ها را که همان پیروی از شیطان در مسیرآتش دوزخ و جهنم است آشکار می سازد.

آری رهبری شیطان به تنهایی کافی است که انسان با آن مخالفت کند ، هر چند در لفافه های دعوت به سوی حق بوده باشد که مسلما یک پوشش انحرافی است و دعوت به سوی آتش دوزخ نیز به تنهایی کافی برای مخالفت است هر چند دعوت کننده مجهول الحال باشد ، حال اگر دعوت کننده شیطان و دعوتش به سوی آتش افروخته جهنم باشد تکلیف روشن است .

آیا هیچ عاقلی دعوت پیامبران الهی را به سوی بهشت رها می کند

(146) سوره لُقمان

و به دنبال دعوت شیطان به سوی جهنم می رود ؟

به دستگیره محکم الهی چنگ بزنید

22 وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ اِلَی اللّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقی وَ اِلَی اللّهِ عاقِبَهُ الاُْمُورِ

کسی که روح خود را تسلیم خدا کند در حالی که نیکوکار باشدبه دستگیره محکمی چنگ زده ( و به تکیه گاه مطمئنی تکیه کرده است ) و عاقبت همه کارها به سوی خدا است .

ص:109

منظور از « تسلیم وجه برای خدا » در حقیقت اشاره به توجه کامل با تمام وجود به ذات پاک پروردگار است زیرا « وجه » ( به معنی صورت ) به خاطر آن که شریف ترین عضو بدن و مرکز مهم ترین حواس انسانی است به عنوان کنایه از ذات او به کار می رود .

تعبیر به «هُوَ مُحْسِن» از قبیل ذکر عمل صالح بعد از ایمان است .

چنگ زدن به دستگیره محکم تشبیه لطیفی از این حقیقت است که انسان برای نجات از قعر درّه مادّیگری و ارتقاء به بلندترین قلّه های معرفت و معنویت و روحانیت نیازبه یک وسیله محکم و مطمئن دارد این وسیله چیزی جز ایمان و عمل صالح نیست ، غیرآن، همه پوسیده و پاره شدنی و مایه سقوط ومرگ است علاوه بر این آنچه باقی می ماند این وسیله است و بقیه همه فانی و نابود شدنی است و لذا در پایان می فرماید : « وَ اِلَی اللّهِ عاقِبَهُ الاُْمُورِ » .

جزء بیست و یکم (147)

در حدیثی که در تفسیر برهان از طرق اهل سنت از امام علی بن موسی الرضا از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله چنین آمده : «بعد از من فتنه ای تاریک و ظلمانی خواهد بود تنها کسی از آن رهایی می یابد که به عروه الوثقی چنگ زند ، عرض کردند : ای رسول خدا عروه الوثقی چیست ؟ فرمود ولایت سید اوصیاء است .

عرض کردند یا رسول اللّه سید اوصیاء کیست؟ فرمود: امیرمؤمنان .

عرض کردند امیرمؤمنان کیست ؟ فرمود : « مولای مسلمانان و

ص:110

پیشوای آنان بعد از من » ، باز برای این که پاسخ صریح تری بگیرند عرض کردند او کیست ؟ فرمود : برادرم علی بن ابیطالب (1).

(148) سوره لُقمان

روایات دیگری نیز درهمین زمینه که منظور از « عروه الوثقی » دوستی اهل بیت علیهم السلام یا دوستی آل محمّد صلی الله علیه و آله یا امامان از فرزندان حسین است نقل شده است (2).

این تفسیرها بیان مصداق های روشن است و منافات با مصادیق دیگری همچون توحید و تقوی و مانند آن ندارند .

علم بی پایان و غیر قابل شمارش خداوند

27 وَلَوْ اَنَّ ما فِی الاَْرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ اَقْلامٌ وَالْبَحْرُ یَمُّدُهُ مِنْ بَعْدِه سَبْعَهُ اَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللّهِ اِنَّ اللّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ

اگرآن چه روی زمین از درختان است قلم شوند و دریا برای آن مرکب گردد و هفت دریا به آن افزوده شود، این ها همه تمام می شوند اما کلمات خدا پایان نمی گیرد، خداوند عزیز و حکیم است .

ص:111


1- « تفسیر برهان » ، جلد 2 ، صفحه 279 ، ذیل آیه مورد بحث .
2- برای توضیح بیشتر به « تفسیر برهان » ، جلد 3 ، صفحه 278 و 279 ، مراجعه فرمایید .

« یَمُدُّهُ » از ماده « مِداد » به معنی مرکب یا ماده رنگینی است که با آن می نویسند و در اصل « مدّ » به معنی کشش گرفته شده زیرا خطوط به وسیله کشش قلم بر صفحه کاغذ پیدا می شود .

جزء بیست و یکم (149)

« کَلِماتُ » جمع « کَلِمَهْ » است و در اصل به معنی الفاظی است که انسان با آن سخن می گوید ، سپس به معنی گسترده تری اطلاق شده و آن هرچیزی است که می تواند بیانگر مطلبی باشد و از آن جا که مخلوقات گوناگون این جهان هرکدام بیانگر ذات پاک خدا و علم و قدرت اویند ، به هر موجودی « کَلِمَهُ اللّهِ » اطلاق شده ، مخصوصا در مورد موجودات شریف تر و با عظمت تر ، این تعبیر به کار رفته ، چنان که درباره مسیح در آیه سوره نساء می خوانیم : « اِنَّمَا الْمَسیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّه وَ کَلِمَتُهُ » ( نظیر همین معنی درآیه 45 سوره آل عمران نیز آمده است » .

(150) سوره لُقمان

سپس به همین مناسبت « کَلِماتُ اللّهِ » به معنی علم و دانش پروردگار به کار رفته است .

اکنون باید درست بیندیشیم که برای نوشتن تمام معلومات یک انسان ، گاه یک قلم با مقداری مرکب کفایت می کند ، حتی ممکن است با همین یک قلم انسان های دیگری نیز مجموعه معلوماتشان را بر صفحه کاغذ بیاورند ولی قرآن می گوید : «اگر تمام درختان روی زمین قلم شوند » می دانیم گاه از یک درخت تنومند از ساقه و شاخه هایش ،

ص:112

هزاران بلکه میلیون ها قلم به وجود می آید و با در نظر گرفتن حجم عظیم درختان روی زمین و جنگل هایی که بسیاری از کوه ها و دشت ها را پوشانیده است و تعداد قلم هایی که از آن به وجود می آید و همچنین اگر تمام اقیانوس های روی زمین که تقریبا سه چهارم صفحه کره زمین را با عمق و ژرفای بسیار پوشانیده است مرکّب شوند ، چه وضع عجیبی را برای نوشتن ایجاد می کند و چقدر علوم و دانش ها را با آن می توان نوشت .

جزء بیست و یکم (151)

مخصوصا با توجه به افزوده شدن هفت دریای دیگر به آن که هرکدام از آن ها معادل تمام اقیانوس های روی زمین باشد و بالاخص با توجه به این که عدد هفت دریا در این جا به معنی تعداد نیست بلکه برای تکثیر است و اشاره به دریاهای بی حساب می کند ، روشن می شود که وسعت دامنه علم خداوند تا چه حد گسترده است و تازه همه این ها پایان می گیرد و باز علوم او پایان نخواهد گرفت .

آیا ترسیمی برای بی نهایت از این جالب تر و زیباتر به نظرمی رسد؟ این عدد به قدری زنده و گویا است که امواج فکر انسان را در افق های بی کران ونامحدود با خود همراه می برد و غرق در حیرت و ابهت می کند.

با توجه به این بیان گویا و روشن ، انسان احساس می کند که معلوماتش در برابر آن چه در علم خدا است همچون یک صفر در برابر بی نهایت است و شایسته است فقط بگوید : « دانش من آن جا رسیده

ص:113

است که به نادانی خود پی برده ام » حتی تشبیه به قطره و دریا برای بیان این واقعیت نارسا به نظر می رسد .

(152) سوره لُقمان

از جمله نکات لطیفی که در آیه به چشم می خورد این است که «شَجَره» به صورت مفرد و « اَقْلام » به صورت جمع آمده ، تا بیانگر تعداد فراوان قلم هایی باشد که از یک درخت با تمام ساقه و شاخه هایش به وجود می آید .

و نیز تعبیر « البَحْر » به صورت مفرد و « الف و لام جنس » برای آن است که تمام اقیانوس های روی زمین را شامل شود ، به خصوص این که تمام اقیانوس های جهان با هم مربوط و متصل هستند و در واقع در حکم یک دریای پهناورند .

و جالب این که درباره « قلم ها » سخن از قلم های اضافی و کمکی نمی کند اما درباره اقیانوس ها سخن از هفت دریای دیگر به میان می آورد ، چرا که به هنگام نوشتن قلم بسیار کم مصرف می شود آن چه بیشتر مصرف می گردد مرکب است .

انتخاب کلمه « سَبْع » ( هفت ) در لغت عرب برای تکثیر شاید از این نظر باشد که پیشینیان عدد کرات منظومه شمسی را هفت می دانستند

جزء بیست و یکم (153)

( و در واقع آن چه از منظومه شمسی امروز نیز با چشم غیر مسلح دیده می شود هفت کره بیش نیست ) و با توجه به این که « هفته » به صورت یک دوره کامل زمان هفت روز بیشتر نیست و تمام کره زمین را نیز

ص:114

به هفت منطقه تقسیم می کردند و نام هفت اقلیم بر آن گذارده بودند ، روشن می شود که چرا هفت به عنوان یک عدد کامل در میان آحاد و برای بیان کثرت به کار رفته است . (1)

شب و روز و ماه و خورشید مسخّر شماست

29 اَلَمْ تَرَ اَنَّ اللّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وِ سَخَّرَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری اِلی اَجَلٍ مُسَمًّی وَ اَنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرٌ

آیاندیدی که خداوند شب را در روز و روزرادرشب داخل می کند؟ و خورشید و ماه را مسخر شما ساخته ؟ و هرکدام تا سرآمد معینی به حرکت خود ادامه می دهند؟ خداوند به آن چه انجام می دهید آگاه است .

(154) سوره لُقمان

« وُلُوج » در اصل به معنی « دخول » است و داخل کردن شب در روز و روز در شب ممکن است اشاره به افزایش تدریجی و کوتاه شدن شب و روز در طول سال باشد که تدریجا از یکی کاسته و به صورت نامحسوسی بر دیگری می افزاید ، تا فصول چهارگانه سال با ویژگی ها

ص:115


1- در زمینه « علم بی پایان پروردگار » در جلد 12 ، ذیل تفسیر نمونه ذیل آیه 109 ، سوره کهف ، ( صفحه 574 ) نیز سخن گفته شده است .

و آثار پر برکتش ظاهر گردد ( تنها در دو نقطه حقیقی قطب شمال و جنوب است که در طول سال ، شش ماه شب و شش ماه روز می باشد و دیگری خط باریک و دقیق استوا است که در تمام سال ، شب و روز یکسان است .

و یا اشاره به این باشد که تبدیل شب به روز و روز به شب به خاطر وجود جو زمین به طور ناگهانی صورت نمی گیرد تا انسان و همه موجودات زنده را در برابر خطرات مختلف قرار دهد ، بلکه نخستین اشعه آفتاب از هنگام طلوع فجر در اعماق تاریکی نفوذ کرده ، کم کم نفوذ بیشتری پیدا می کند ، تا تمام صفحه آسمان را بگیرد ، درست به عکس چیزی که به هنگام پایان روز و دخول شب تحقق می یابد .

جزء بیست و یکم (155)

این انتقال تدریجی و کاملاً منظم و حساب شده از مظاهر قدرت خدا است. البته این دو تفسیر با هم منافاتی ندارند و ممکن است جمعا در معنی آیه منظور باشند .(1)

ص:116


1- درمورد «تسخیر خورشید و ماه و موجودات دیگر برای انسان» ، در جلد10 تفسیرنمونه ذیل آیه 2 سوره رعد (صفحه 120) و آیه 32 سوره ابراهیم ( صفحه 350 )بحث مشروحی مطرح شده است .

توجه به حرکت کشتی ها در اقیانوس ها

31 اَلَمْ تَرَ اَنَّ الْفُلْکَ تَجْری فِی الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللّهِ لِیُرِیَکُمْ مِنْ ایاتِه اِنَّ فی ذلِکَ لاَیاتٍ لِکُلِّ صَبّارٍ شَکُورٍ

(156) سوره لُقمان

آیا ندیدی کشتی ها بر صفحه دریاها به فرمان خدا و به برکت نعمت او حرکت می کنند ؟او می خواهد گوشه ای از آیاتش را به شما نشان دهد که در این ها آیات و نشانه هایی است برای کسانی که شکیبا و شکر گزارند .

بدون شک حرکت کشتی ها بر صفحه اقیانوس ها نتیجه مجموعه ای از قوانین آفرینش است: حرکت منظم بادها از یک سو . وزن مخصوص چوب یا موادی که با آن کشتی را می سازند از سوی دیگر .میزان غلظت آب از سوی سوم و فشاری که از ناحیه آب بر اجسامی که در آن شناور می شوند از سوی چهارم و هرگاه در یکی از این امور اختلالی رخ دهد یا کشتی در قعر دریا فرو می رود ، یا واژگون می شود و یا در وسط دریا سرگردان و حیران می ماند. اما خداوندی که اراده کرده است پهنه دریاها را بهترین شاهراه برای مسافرت انسان ها و حمل مواد مورد نیاز از نقطه ای به نقطه دیگر قرار دهد ، این شرایط را که هریک نعمتی از نعمت های او است فراهم ساخته .

جزء بیست و یکم (157)

عظمت قدرت خدا در صفحه اقیانوس ها و کوچکی انسان در مقابل آن به قدری است که در گذشته که تنها از نیروی باد

ص:117

برای حرکت کشتی استفاده می شد ، اگر تمام مردم جهان جمع می شدند که یک کشتی را در وسط دریا بر خلاف مسیر یک باد سنگین به حرکت درآورند قدرت نداشتند .

و امروز هم که قدرت موتورهای عظیم جانشین باد شده است باز وزش طوفان آن قدر سخت و سنگین است که عظیم ترین کشتی ها را جابجا می کند و گاه آن ها را درهم می شکند .

و این که در آخر آیه روی اوصاف « صَبّار » و « شَکُور » ( بسیار صابر و شکیبا و بسیار شکرگزار ) تکیه شده ، یا به خاطر این است که زندگی دنیا مجموعه ای است از « بلا » و « نعمت » که هردو وسیله آزمایش هستند ، ایستادگی و شکیبایی در برابر حوادث سخت و شکرگزاری در برابرنعمت ها مجموعه وظیفه انسان ها را تشکیل می دهد.

لذا در حدیثی که بسیاری از مفسران از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل کرده اند می خوانیم : «اَلاْیمانُ نِصْفانِ نِصْفٌ صَبْرٌ وَ نِصْفٌ شُکْرٌ : ایمان دو نیمه است نیمه ای صبر و نیمه ای شکر» . (1)

(158) سوره لُقمان

پایان سوره لُقمان

ص:118


1- « مجمع البیان » و « قرطبی » و « فخررازی » و « صافی » ذیل آیه .

جزء بیست و یکم (159)

سوره سَجده

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 الآمآ

الم

« الآمآ » اشاره به عظمت قرآن و قدرت نمایی عظیم پروردگار است که چنین کتاب بزرگ و پرمحتواکه معجزه جاویدان محمّد صلی الله علیه و آله است از حروف ساده « الفبا » که در دسترس همگان قرار دارد به وجود آمده است .

2 تَنْزیلُ الکِتابِ لا رَیْبَ فیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ

این کتابی است که از سوی پروردگار جهانیان نازل شده و شک و تردیدی در آن نیست .

این آیه در واقع پاسخ به دو سؤال است ، گویی نخست از محتوای این کتاب آسمانی سؤال می شود ، در پاسخ می گوید :

(160) سوره سَجده

محتوای آن حق است و جای کمترین شک و تردیدی درباره آن نیست ، سپس سؤال درباره ابداع کننده آن به میان می آید ، در پاسخ می گوید این کتاب از سوی « ربِّ العالمین » است .

توجه به این نکته نیز لازم است که قرآن نمی خواهد در این جا به صرف ادعا قناعت کند بلکه می خواهد بگوید چیزی که عیان است چه

ص:119

حاجت به بیان است،محتوای این کتاب خودگواه حقانیت و صحت آن است.

26 اَوَلَمْ یَهْدِ لَهُمْ کَمْ اَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ یَمْشُونَ فیمَساکِنِهِمْ اِنَّ فی ذلِکَ لاَیاتٍ اَفَلا یَسْمَعُونَ

آیابرای هدایت آن ها(مشرکین)همین کافی نیست که افراد زیادی را که در قرون پیش از آن ها زندگی داشتند هلاک کردیم؟این هادرمساکن(ویران شده)آنان راه می روند. در این آیاتی است(ازقدرت خداوندومجازات دردناک او)آیانمی شنوید؟

سرزمین بلا دیده « عاد » و « ثمود » و شهرهای ویران شده « قوم لوط » در سر راه آن ها به شام قرار دارد ، هر زمان که از این سرزمین هایی که یک روز مرکز اقوامی قدرتمند و در عین حال گمراه و آلوده بود و هرچه پیامبران آن ها به آنان هشدار دادند اثری نبخشید و سرانجام عذاب الهی طومار زندگی شان را در نوردید ، عبور می کنند ، گویی تمام سنگریزه های بیابان و کاخ های ویران شده آن ها صد زبان دارند و فریاد می زنند و نتیجه کفر و آلودگی را بازگو می کنند ، اما گویی گوش شنوا را به کلی از دست داده اند .

جزء بیست و یکم (161)

در باد و باران اندیشه کنید

27 اَوَلَمْ یَرَوْا اَنّا نَسُوقُ الْماءَ اِلَی الاَْرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهزَرْعاتَأْکُلُ مِنْهُ اَنْعامُهُمْ وَ اَنْفُسُهُمْ اَفَلا یُبْصِرُونَ

آیا ندیدند که ما آب را به سوی زمین های خشک

ص:120

می رانیم و به وسیله آن زراعت هایی می رویانیم که هم چهارپایانشان از آن می خورند و هم خودشان تغذیه می کنند، آیا نمی بینند ؟

« جُرُز » به معنی زمینی است که گیاه از آن ریشه کن شده یا به

(162) سوره سَجده

تعبیر دیگر به هیچ وجه گیاهی از آن نمی روید و در اصل از ماده « جُرُز » به معنی قطع کردن و بریدن است .

گویی هرگونه گیاه از چنین زمینی بریده شده و یا زمین خودش ، آن گیاهان را قطع کرده است .

« زَرْعٍ » در این جا معنی وسیعی دارد که هرگونه گیاه و درخت را شامل می شود ، هرچند گاهی در استعمالات در مقابل درخت قرار می گیرد. مقدم داشتن « چهار پایان » بر « انسان ها » در این آیه ممکن است به خاطر این باشد که تمام تغذیه چهار پایان از گیاه است ، در حالی که انسان ها هم از گیاهان تغذیه می کنند و هم از گوشت چهارپایان .

جالب این که در این جا تعبیر به « نَسُوقُ الْماءَ » ( آب را می رانیم ) شده است ، اشاره به این که طبیعت آب به مقتضای سنگینیش ایجاب می کند که روی زمین و در گودال ها باشد و به مقتضای روان بودنش بایددر اعماق زمین فرو رود ، ولی هنگامی که فرمان خدا فرا رسید طبیعت خودرا از دست داده تبدیل به بخارسبکی می شودکه با وزش نسیم به هرسو حرکت می کند .

ص:121

جزء بیست و یکم (163)

آری همین ابرها که بر فراز آسمانند دریاهای بزرگی از آب شیرین هستند که به فرمان خدا به کمک بادها به سوی زمین های ، خشک فرستاده می شوند .

به راستی اگر باران نمی بارید بسیاری از زمین ها، قطره ای از آب به خود نمی دید حتی اگر فرضا رودخانه پرآبی وجود داشت بر آن ها مسلط نمی شد ، اما اکنون می بینیم که به برکت این رحمت الهی بر فراز بسیاری از کوه ها و دامنه های صعب العبور و تپه های مرتفع جنگل ها و درختان فراوان و گیاهان بسیار روییده است ، این قدرت آبیاری عجیب، تنها در باران است و از هیچ چیز دیگر ساخته نیست. و یا از این جهت که گیاه به محض روییدن برای چهارپایان قابل استفاده است ، در حالی که استفاده انسان از گیاهان غالبا به زمان بعد موکول می شود که دانه و ثمره خود را به بار می آورد .جالب این که در ذیل آیه مورد بحث جمله «اَفَلایُبْصِرُونَ» ( آیا نمی بینید ) آمده است ، در حالی که در ذیل آیه قبل که سخن از قصرها و خانه های ویران شده اقوام پیشین است جمله « اَفَلا یَسْمَعُونَ» ( آیا نمی شنوند ) آمده .

(164) سوره سَجده

این تفاوت به خاطر آن است که منظره زنده شدن زمین های لم یزرع بر اثر نزول باران را همه باچشم می بینند، درحالی که مسایل مربوط به اقوام پیشین را غالبا به صورت اخباری می شنوند .

در یک جمع بندی از مجموع دو آیه فوق ، چنین استفاده می شود

ص:122

که خداوند به این گروه سرکش می فرماید : چشم و گوش خود را بازکنید ، حقایق را بشنوید و ببینید و بیندیشید که چگونه یک روز به بادها فرمان دادیم ، قصرها و کاخ های قوم عاد را در هم بکوبند و ویران کنند ، روز دیگر به همین بادها فرمان می دهیم که ابرهای پربار را به سوی زمین های مرده و بایر ببرند و آن ها را آباد و سرسبز سازند آیا باز در برابر چنین قدرتی سرتسلیم فرود نمی آورید ؟

پایان سوره سَجده

ص:123

جزء بیست و یکم (165)

سوره اَحزاب

سوره اَحزاب

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 یا اَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللّهَ وَ لاتُطِعِ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ اِنَّ اللّهَ کانَ عَلیما حَکیما

ای پیامبرتقوای الهی پیشه کن و ازکافران و منافقان اطاعت منما ، خداوند عالم و حکیم است

از خطرناک ترین پرتگاه هایی که بر سر راه رهبران بزرگ قرار دارد مسأله پیشنهادهای سازش کارانه است که از ناحیه مخالفان مطرح می گردد و در این جا است که خطوط انحرافی بر سر راه رهبران ایجاد می شود و سعی دارد آن ها را از مسیر اصلی بیرون برد و این آزمون بزرگی برای آن ها است .

مشرکان«مکه»ومنافقان«مدینه»بارهاکوشیدندکه باطرح پیشنهادهای سازش کارانه ، پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله را از خط « توحید » منحرف سازند ، از جمله همان بود که در شأن نزول این سوره منقول است .

(166) سوره اَحزاب

اما نخستین آیات سوره احزاب نازل شد و به توطئه آن ها پایان داد و پیامبر صلی الله علیه و آله را به ادامه روش قاطعانه اش در خط توحید بدون کم ترین سازش دعوت نمود .

این آیات مجموعا چهار دستور مهم به پیامبر صلی الله علیه و آله می دهد :

ص:124

دستور اول : در زمینه تقوی و پرهیزکاری است که زمینه ساز هر برنامه دیگری می باشد می فرماید : « یا اَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللّهَ » .

حقیقت«تقوی»همان احساس مسؤولیت درونی است وتااین احساس مسؤولیت نباشد انسان به دنبال هیچ برنامه سازنده ای حرکت نمی کند .

تقوی انگیزه هدایت و بهره گیری از آیات الهی است ، چنان که در آیه دوم سوره بقره می خوانیم : « هُدیً لِلْمُتَّقینْ : این قرآن مایه هدایت پرهیزکاران است » .

درست است که مرحله نهایی تقوی بعد از ایمان و عمل به دستورهای خدا حاصل می شود ولی مرحله ابتدایی آن قبل از همه این مسایل قرار دارد . چراکه انسان اگر احساس مسؤولیتی در خود نکند به دنبال تحقیق از دعوت پیامبران نمی رود و نه گوش به سخنان آن ها فرا می دهد ، حتی مسأله « دفع ضرر محتمل » را که علمای کلام و عقاید آن را پایه تلاش برای معرفه اللّه ذکرکرده انددرحقیقت شاخه ای ازتقوی است.

جزء بیست و یکم (167)

دستور دوم : نفی اطاعت کافران و منافقان است ، می فرماید : « وَ لا تُطِعِ الْکافِرینَ وَالْمُنافِقینَ » .

و در پایان این آیه برای تأکید این موضوع می گوید : « اِنَّ اللّهَ کانَ عَلیما حَکیما » .

اگر فرمان ترک پیروی آن ها را به تو می دهد روی علم و حکمت بی پایان او است ، زیرا می داند در این تبعیت و سازش کاری چه

ص:125

مصایب دردناک و مفاسد بی شماری نهفته است .

به هرحال،بعدازتقواو احساس مسؤولیت، نخستین وظیفه شستشوی صفحه دل از اغیار و ریشه کن نمودن خارهای مزاحم ازاین سرزمین است.

تنها از وحی الهی پیروی کن

(168) سوره اَحزاب

2 وَاتَّبِعْ ما یُوحی اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ اِنَّ اللّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرا

و ازآن چه ازسوی پروردگارت به تو وحی می شود پیروی نما که خداوند به آن چه انجام می دهید آگاه است .

در سومین دستور مسأله بذرافشانی توحید و تبعیت از وحی الهی را مطرح می کند می گوید: «وَاتَّبِعْ مایُوحی اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ».

و مراقب باش و بدان که : « اِنَّ اللّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرا » .

بنابراین نخست بایددیو را از درون جان بیرون راند تا فرشته درآید .

خارها را برچید تا بذر گل ها بروید .

بایدطاغوت زدایی کرد تا حکومت اللّه و نظام الهی جانشین آن گردد .

3 وَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ وَکَفی بِاللّهِ وَکیلاً

و توکل برخدا کن و همین بس که خدا حافظ و مدافع انسان باشد .

و ازآن جا که در ادامه این راه مشکلات فراوان است و تهدیدوتوطئه و کارشکنی بسیار زیاد ، چهارمین دستور را به

ص:126

این صورت صادر می کند: «وَ کَفی بِاللّهِ وَکیلاً» .

جزء بیست و یکم (169)

اگر هزار دشمن قصد هلاکت تو را دارند ، چون من دوست و یاور توأم از دشمنان باکی نداشته باش .

گرچه مخاطب در این آیات شخص پیامبر است ، ولی پیدا است که دستوری است برای همه مؤمنان و همه مسلمانان جهان ، نسخه ای است نجات بخش و معجونی است حیات آفرین برای هر عصر و هرزمان.

ناگفته پیدا است ، مفهوم این دستورها به پیامبر صلی الله علیه و آله این نیست که او در مسأله تقوا و ترک اطاعت کافران و منافقان کوتاهی داشته ، بلکه این بیانات از یک سو جنبه تأکید درمورد وظایف پیغمبر صلی الله علیه و آله دارد و از سوی دیگر درسی است برای همه مؤمنان .

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله الگوی نوجوانان در تمام زندگی

21 لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللّهِ اُسْوَهٌ حَسَنَهٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللّهَ وَ الْیَوْمَ الاْخِرَ وَ ذَکَرَ اللّهَ کَثیرا

(170) سوره اَحزاب

برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکویی بود، برای آن ها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد می کنند .

« اُسْوَهٌ » در اصل به معنی آن حالتی است که انسان به هنگام پیروی از دیگران به خود می گیرد و به تعبیر دیگری همان تأسی کردن و اقتدا نمودن است ، بنابراین معنی مصدری دارد ، نه معنی وصفی و

ص:127

جمله « لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللّهِ اُسْوَهٌ حَسَنَهٌ » مفهومش این است که برای شما در زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله تأسی و پیروی خوبی است، می توانید با اقتدا کردن به او خطوط خود را اصلاح و در مسیر « صراط مستقیم » قرار گیرید .

بهترین الگو برای شما نه تنها در این میدان که درتمام زندگی، شخص پیامبر صلی الله علیه و آله است ، روحیات عالی او ، استقامت و شکیبایی او ، هوشیاری و درایت و اخلاص و توجه به خدا و تسلط او بر حوادث و زانو نزدن در برابر سختی ها و مشکلات ، هرکدام می تواند الگو و سرمشقی برای همه مسلمین باشد .

جزء بیست و یکم (171)

این ناخدای بزرگ به هنگامی که سفینه اش گرفتار سخت ترین طوفان ها می شود کمترین ضعف و سستی و دستپاچگی به خود راه نمی دهد ، او هم ناخدا است هم لنگر مطمئن این کشتی، هم چراغ هدایت است و هم مایه آرامش و راحت روح و جان سرنشینان .

همراه دیگر مؤمنان ، کلنگ به دست می گیرد ، خندق می کند، با بیل جمع آوری کرده و با ظرف از خندق بیرون می برد ، برای حفظ روحیه و خونسردی یارانش با آن ها مزاح می کند و برای گرم کردن دل و جان آن ها را به خواندن اشعار حماسی تشویق می نماید ، مرتبا آنان را به یاد خدا می اندازد و به آینده درخشان و فتوحات بزرگ نوید می دهد .

از توطئه منافقان برحذر می دارد و هوشیاری لازم را به آن هامی دهد.

ص:128

از آرایش جنگی صحیح و انتخاب بهترین روش های نظامی لحظه ای غافل نمی ماند و درعین حال از راه های مختلف برای ایجاد شکاف در میان صفوف دشمن از پای نمی نشیند .

(172) سوره اَحزاب

آری او بهترین مقتدا و اسوه مؤمنان در این میدان و در همه میدان ها است .

جالب این که : قرآن در آیه فوق این اسوه حسنه را مخصوص کسانی که دارای سه ویژگی هستند ، امید به اللّه و امید به روز قیامت دارند و خدا را بسیار یاد می کنند .

درحقیقت ایمان به مبدء و معاد انگیزه این حرکت است و ذکر خداوند تداوم بخش آن ، زیرا بدون شک کسی که از چنین ایمانی قلبش سرشار نباشد ، قادر به قدم گذاشتن در جای قدم های پیامبر نیست و در ادامه این راه نیز اگر پیوسته ذکر خدا نکند و شیاطین را از خود نراند ، قادر به ادامه تأسی و اقتدا نخواهد بود. این نکته نیز قابل توجه است که علی با آن شهامت و شجاعتش در همه میدان های جنگ که یک نمونه زنده آن غزوه احزاب است و بعد اشاره خواهد شد در سخنی که در نهج البلاغه آمده می فرماید: « کُنّا اِذِا احْمَرَّالْبَأْسُ اتَّقَیْنا بِرَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَلَمْ یَکُنْ اَحَدٌ مِنّا اَقْرَبَ اِلَیِّ

جزء بیست و یکم (173)

الْعَدُوِّ مِنْهُ : هرگاه آتش جنگ ، سخت شعله ور می شد ما به رسول اللّه پناه می بردیم و هیچ یک از ما به دشمن نزدیک تراز او نبود» .(1)

ص:129


1- « نهج البلاغه » ، کلمات قصار ، فصل غرائب ، جمله 9 .

(174)

ص:130

ص:131

ص:132

ص:133

ص:134

ص:135

جلد 22

فهرست مطالب

ص:1

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقد مه••• 8

سوره اَحزاب••• 11

نعمت های مادی و معنوی دستاورد ایمان و ادب••• 11

دلایل خاتمیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ••• 11

خاتمیت چگونه باسیرتکاملی انسان سازگاراست؟••• 16

قوانین ثابت چگونه با نیازهای متغیر می سازد ؟••• 17

رحمت و درود خدا و فرشتگان راه گشای جوانان••• 21

سلام کردن و اهمیت آن••• 23

توضیحی درباره «لقاءاللّه»••• 28

پاداش های مؤمنان هم اکنون آماده است••• 28

ای پیامبر صلی الله علیه و آله تو چراغ فروزانی••• 31

(195)

دستورالعمل پنج گانه برای رهروان راه حق••• 37

سلام و درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله ••• 37

(196)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

کیفیّت صلوات بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ••• 39

سخن حقّ بگویید تا اعمالتان اصلاح شود••• 41

زبان پربرکت ترین و در عین حال خطرناکترین

عضو بدن است••• 42

سوره سَبَأ••• 45

او مالک همه چیز و عالم به همه چیز است••• 45

مواهب بزرگ خدا بر داود علیه السلام ••• 48

رعایت دقت در کیفیت و کمیت محصولات••• 51

حشمت سلیمان و مرگ عبرت انگیز وی••• 53

چرا مرگ سلیمان مدتی مخفی ماند ؟••• 61

تمدن درخشانی که بر اثر کفران بر باد رفت••• 64

قوم سبأ راچنان متلاشی کردیم که ضرب المثل شدند••• 69

(197)

هیچ کس مجبور به پیروی از وسوسه های شیطان نیست••• 71

چه کسی انسان ها را روزی می دهد؟••• 72

(198)

ص:2

فهرست مطالب

موضوع صفحه

پیامبر صلی الله علیه و آله و حکومت جهانی واحد••• 74

مخالفت افراد فاسد و خوش گذران با پیامبران••• 75

مال و فرزنددلیل قرب به خدا نیست••• 77

معیار اصلی شخصیت انسان ها••• 78

وسعت مفهوم «انفاق»••• 80

از باطل کاری ساخته نیست••• 81

پاسخ به سؤالی درخصوص چگونگی غلبه حقّ بر باطل••• 82

سوره فاطِر••• 84

راز بدبختی و گمراهی آدم ها••• 86

باد و باران مایه حیات و زندگی••• 88

گفتار و کردار پاک و صالح به سوی خدا می رود••• 90

دریای آب شیرین و شور یکسان نیستند••• 94

(199)

از آب بی رنگ هزاران رنگ آورده پدید••• 98

فقط افراد دانشمندوفهمیده خداپرست واقعی هستند••• 101

فهرست مطالب

موضوع صفحه

معامله پر سود با پروردگار••• 102

امتیازات شش گانه تجارت انسان ها باخدا••• 104

وارثان حقیقی میراث انبیاء••• 109

آن جا که نه غمی است، نه رنجی و نه درماندگی••• 112

چه کسی آسمان هاوزمین رابرسرجای خود نگه می دارد ؟••• 119

سوره یآسآ••• 120

سرآغاز «قلب قرآن»••• 120

چه کسانی انذار تو را می پذیرند••• 128

کتاب های سه گانه ثبت اعمال••• 132

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

(4)

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

(5)

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

(6)

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

(7)

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236 آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

(8) مقدمه

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

مقدمه (9)

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز» است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

(10) مقدمه

سوره احزاب

نعمت های مادی و معنوی دستاورد ایمان و ادب

31 وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلّهِ وَ رَسُولِه وَ تَعْمَلْ صالِحانُؤْتِها اَجْرَها مَرَّتَیْنِ وَ اَعْتَدْنا لَها رِزْقا کَریما

و هر کس از شما برای خدا و پیامبرش خضوع کند و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهیم ساخت و روزی پر ارزشی برای او فراهم ساخته ایم .

« یَقْنُتْ » از ماده « قُن-ُوت » به معنی اطاعت توأم با خضوع و ادب است و قرآن با این تعبیر به آن ها گوشزد می کند که هم مطیع فرمان خدا و پیامبر باشند و هم شرط ادب را کاملاً رعایت کنند.

در این جا باز به این نکته برخورد می کنیم که تنها ادعای ایمان و اطاعت کافی نیست بلکه باید به مقتضای « وَ تَعْمَلْ صالِحا » آثار آن در عمل نیز هویدا گردد .

« رِزْق کَریم » معنی گسترده ای دارد که تمام مواهب معنوی و مادی را در بر می گیرد و تفسیر آن به بهشت به خاطر آن است که بهشت کانون همه این مواهب است .

دلایل خاتمیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله

40 ماکانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَلکِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبیّنَ وَ کانَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیما

محمد پدر هیچ یک از مردان شما نبود ولی رسول خدا و خاتم و آخرین پیامبران است و خداوندبه هرچیز آگاه است.

آیه فوق گرچه برای اثبات این مطلب کافی است ، ولی دلیل

ص:11

خاتمیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله منحصر به آن نمی باشد ، چه این که هم آیات دیگری در قرآن مجید به این معنی اشاره می کند و هم روایات فراوانی در این باره وارد شده است .

ازجمله در آیه 19 سوره انعام می خوانیم: «وَاُوحِیَ اِلَیَّ هذَاالْقُرْآنُ لاُِنْذِرَکُمْ بِه وَ مَنْ بَلَغَ : این قرآن بر من وحی شده تا شما و تمام کسانی را که این قرآن به آن ها می رسد انذار کنم (و به سوی خدا دعوت نمایم) .

جزء بیست و دوّم (11)

وسعت مفهوم تعبیر « وَ مَنْ بَلَغَ » ( تمام کسانی که این سخن به آن ها می رسد ) رسالت جهانی قرآن و پیامبر اسلام را از یک سو و مسأله خاتمیت را از سوی دیگر روشن می سازد.

آیات دیگری که عمومیت دعوت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را برای جهانیان اثبات می کند مانند « تَبارَکَ الَّذی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِه لِیَکُونَ لِلْعالَمینَ نَذیرا : جاوید و پربرکت است خداوندی که قرآن را بر بنده اش نازل کرد تا تمام اهل جهان را انذار کند » ( 1 / فرقان ) .

(12) سوره اَحزاب

و مانند « وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاّ کافَّهً لِلنّاسِ بَشیرا وَ نَذیرا : ما تو را جز برای عموم مردم به عنوان بشارت و انذار نفرستادیم» ( 28 / سبأ ) .

و آیه « قُلْ یا اَیُّهَاالنّاسُ اِنّی رَسُولُ اللّهِ اِلَیْکُمْ جَمیعا : بگو : ای مردم! من فرستاده خدا به همه شما هستم » ( 158 / اعراف ) .

با توجه به وسعت مفهوم « عالَمین » و « ناس » و « کافَّه » نیز مؤید این معنی است از این گذشته اجماع علماء اسلام از یک سو و ضروری بودن این مسأله در میان مسلمین از سوی دیگر و روایات فراوانی که از پیامبر و دیگر پیشوایان اسلام رسیده از سوی سوم مطلب

ص:12

را روشن تر می سازد که به عنوان نمونه به ذکر چند روایت زیر قناعت می کنیم .

درحدیث معروفی ازپیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود: «حَلالیحَلالٌ اِلییَوْمِ الْقِیامَهِ وَ حَرامی حَرامٌ اِلی یَوْمِ الْقِیامَهِ : حلال من تا روزقیامت حلال است وحرام من تا روز قیامت حرام » .(1)

جزء بیست و دوّم (13)

این تعبیر بیانگر ادامه این شریعت تا پایان جهان می باشد .

گاهی حدیث فوق به صورت « حَلالُ مُحَمَّدٍ حَلالٌ اَبَدا اِلییَوْمِ الْقِیامَهِ وَ حَرامُهُ حَرامٌ اَبَدا اِلی یَوْمِ الْقِیامَهِ لایَکُونُ غَیْرُهُ وَلایَجی ءُ غَیْرُهُ» نیز نقل شده است : « حلال محمّد همیشه تا روز قیامت حلال است و حرام او همیشه تا قیامت حرام است ، غیر آن نخواهد بود و غیر او نخواهد آمد ».(1)

حدیث معروف «مَنْزِلَه» که درکتب مختلف شیعه و اهل سنت در مورد علی و داستان ماندن او به جای پیامبر در مدینه به هنگام رفتن رسول خدا صلی الله علیه و آله ، به سوی جنگ تبوک آمده نیزکاملاً مسأله خاتمیت را روشن می کند، زیرا دراین حدیث می خوانیم:پیامبر صلی الله علیه و آله به علی فرمود : « اَنْتَ مِنّی بِمَنْزِلَهِ هارُونَ مِنْ مُوسی اِلاّ اَنَّهُ لانَبِیَّ بَعْدی : تو نسبت به من ، به منزله هارون نسبت به موسی هستی ،

ص:13


1- « بحار الانوار » ، جلد دوم ، صفحه 260 ، باب 31 ، حدیث 17.

جز این که بعد از من پیامبری نیست » ( بنابراین تو همه منصب های هارون را نسبت به موسی داری جز نبوّت ) . (1)

1 « اصول کافی » ، جلد اول ، « بابُ الْبِدَعِ وَ الرّأَیِ وَ الْمَقائیسِ » ، حدیث 19 .

(14) سوره اَحزاب

این حدیث نیز مشهوراست و در بسیاری از منابع اهل سنت نقل شده که فرمود : « مَثَلی وَ مَثَلُ الاَْنْبِیاءِ کَمَثَلِ رَجُلٍ بَنی بُنْیانا فَاَحْسَنَهُ وَ اَجْمَلَهُ ، فَجَعَلَ النّاسُ یُطیفُونَ بِهِ یَقُولُونَ مارَأَیْنا بُنْیانا اَحْسَنَ مِنْ هذااِلاّهذِهِ اللَّبْنَهِ ، فَکُنْتُ اَنَا تِلْکَ النِّبْنَهُ : مثل من در مقایسه با انبیاء پیشین همانند مردی است که بنایی بسیار زیبا و جالب بسازد ، مردم گرد آن بگردند و بگویند بنایی زیباتر از این نیست جز این که جای یک خشت آن خالی است و من همان خشت آخرین هستم » .

این حدیث در صحیح مسلم به عبارات مختلف و از روات متعدد نقل شده ، حتی در یک مورد در ذیل آن این جمله آمده است :

جزء بیست و دوّم (15)

«وَ اَنَا خاتَمُ النَّبییّنَ» .

در بسیاری از خطبه های نهج البلاغه نیز خاتمیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله صریحا آمده است از جمله در خطبه 173 در توصیف پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله چنین می خوانیم : « اَمینُ وَحْیِه وَ خاتَمُ رُسُلِه وَ بَشیرُ رَحْمَتِه وَ نَذیرُ نِقْمَتِه : او ( محمّد ) امین وحی خدا و خاتم پیامبران و بشارت دهنده رحمت و انذار کننده از عذاب او بود » .

و در خطبه 133 چنین آمده است : « اَرْسَلَهُ عَلی حینِ فِتْرِهٍ مِنَ

ص:14


1- « ذَخایِرُالْعُقْبی » « محب الدین طبری » ، صفحه 79 .

الرُّسُلِ وَ تَنازُعٍ مِنَ الاَْلْسُنِ ، فَقُفِیَ بِهِ الرُّسُلُ وَ خُتِمَ بِهِ الْوَحْیُ : او را پس از یک دوران فترت بعد از پیامبران گذشته فرستاد به هنگامی که میان مذاهب مختلف نزاع درگرفته بود به وسیله او سلسله نبوت را تکمیل کرده و وحی را با او ختم نمود».

و در خطبه نخستین نهج البلاغه بعد از شمردن برنامه های انبیاء و پیامبران پیشین می فرماید : «اِلی اَنْ بَعَثَ اللّهُ سُبْحانَهُ مُحَمَّدا رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لاِِنْجازِ عِدَتِه وَ اِتِّمامِ نُبُوَّتِه : تا زمانی که خداوند سبحان محمّد صلی الله علیه و آله رسولش را برای تحقق بخشیدن به وعده هایش و پایان دادن سلسله نبوت مبعوث فرمود » .

(16) سوره اَحزاب

و در پایان خطبه حجه الوداع همان خطبه ای که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در آخرین حج و آخرین سال عمر مبارکش به عنوان یک وصیت نامه جامع برای مردم بیان کرد ، نیز مسأله خاتمیت صریحا آمده است ، آن جا که می فرماید : « اَلا فَلْیُبَلِّغْ شاهِدُکُمْ غائِبَکُمْ لانَبِیَّ بَعْدی وَ لااُمَّهَ بَعْدَکُمْ : حاضران به غائبان این سخن را برسانند که بعد از شما امتی نخواهد بود ، سپس دست های خود را به سوی آسمان بلند کرد آن چنان که سفیدی زیربغلش نمایان گشت و عرضه داشت : « اَللّهُمَّ اشْهَدْ اَنّی قَدْ بَلَّغْتُ: خدایا گواه باش که من آن چه را باید بگویم گفتم».(1)

ص:15


1- « بحارالانوار »،جلد21، صفحه381 .

جزء بیست و دوّم (17)

خاتمیت چگونه با سیر تکاملی انسان سازگار است؟

نخستین سؤالی که در این بحث مطرح می شود این است که مگر جامعه انسانیت ممکن است متوقف شود ؟ مگر سیر تکاملی بشر حد و مرزی دارد ؟ مگر با چشم خود نمی بینیم که انسان های امروز در مرحله ای بالاتر از علم و دانش و فرهنگ نسبت به گذشته قرار دارند ؟

با این حال چگونه ممکن است دفتر نبوت به کلی بسته شود و انسان در این سیر تکاملیش از رهبری پیامبران تازه ای محروم گردد ؟

« پاسخ » این سؤال با توجّه به یک نکته روشن می شود و آن این که گاه انسان به مرحله ای از بلوغ فکری و فرهنگی می رسد که می تواند با استفاده مستمر از اصول و تعلیماتی که نبی خاتم به طور جامع در اختیار او گذارده راه را ادامه دهد بی آن که احتیاج به شریعت تازه ای داشته باشد .

این درست به آن می ماند که انسان در مقاطع مختلف تحصیلی در هر مقطع نیاز به معلم و مربی جدید دارد تا دوران های مختلف را بگذراند ، اما هنگامی که به مرحله دکترا رسید و مجتهد و صاحب نظر در علم یا علوم مختلفی گردید در این جا دیگر به تحصیلات خود نزد استاد جدیدی ادامه نمی دهد ، بلکه به اتکاء آن چه از محضر اساتید پیشین و مخصوصا استاد اخیر دریافته ، به بحث و تحقیق و مطالعه و بررسی می پردازد و مسیر تکاملی خود را ادامه می دهد و به تعبیر دیگر نیازها و مشکلات راه را با آن اصول کلی که از آخرین استاد در دست دارد حل می کند بنابراین لزومی ندارد که گذشت زمان

ص:16

همواره دین و آیین تازه ای پا به عرصه وجود بگذارد .

(18) سوره اَحزاب

و به تعبیر دیگر انبیای پیشین برای این که انسان بتواند در این راه پرنشیب و فرازی که به سوی تکامل دارد پیش برود هرکدام قسمتی از نقشه این مسیر را در اختیار او گذاردند ، تا این شایستگی را پیدا کرد که نقشه کلی و جامع تمام راه را ، به وسیله آخرین پیامبر از سوی خداوند بزرگ ، در اختیار او بگذارد .

بدیهی است با دریافت نقشه کلی و جامع نیازی به نقشه دیگر نخواهد بود و این در حقیقت بیان همان تعبیری است که در روایات خاتمیت آمده و پیامبر اسلام را آخرین آجر یا گذارنده آخرین آجر کاخ زیبا و مستحکم رسالت شمرده است .

جزء بیست و دوّم (19)

این ها همه در مورد عدم نیاز به دین و آیین جدید است اما مسأله رهبری و امامت که همان نظارت کلی بر اجرای این اصول و قوانین و دستگیری از واماندگان در راه می باشد ، مسأله دیگری است که انسان هیچ وقت از آن بی نیاز نخواهد بود ، به همین دلیل پایان یافتن سلسله نبوت هرگز به معنی پایان یافتن سلسله امامت نخواهد بود ، چرا که « تبیین » و « توضیح این اصول » و « عینیت بخشیدن و تحقق خارجی آن ها » بدون استفاده از وجود یک رهبر معصوم الهی ممکن نیست .

قوانین ثابت چگونه با نیازهای متغیر می سازد ؟

گذشته از مسأله سیر تکاملی بشر که در سؤال اول مطرح بود سؤال دیگری نیز در این جا عنوان می شود و آن این که می دانیم مقتضیات زمان ها و مکان ها متفاوتند و به تعبیر دیگر نیازهای انسان دایما در تغییر

ص:17

است ، در حالی که شریعت خاتم صلی الله علیه و آله قوانین ثابتی دارد، آیا این قوانین ثابت می تواند پاسخ گوی نیازهای متغیر انسان در طول زمان بوده باشد؟

(20) سوره اَحزاب

این سؤال را نیز با توجه به نکته زیر می توان به خوبی پاسخ گفت و آن این که :

اگر تمام قوانین اسلام جنبه جزیی داشت و برای هر موضوعی حکم کاملاً مشخص و جزیی تعیین کرده بود جای این سؤال بود ، اما با توجه به این که در دستورهای اسلام یک سلسله اصول کلی و بسیار وسیع و گسترده وجود دارد که می تواند بر نیازهای متغیر منطبق شود و پاسخ گوی آن ها باشد ، دیگر جایی برای این ایراد نیست .

فی المثل با گذشت زمان یک سلسله قراردادهای جدید و روابط حقوقی در میان انسان ها پیدا می شود که در عصر نزول قرآن هرگز وجود نداشت مثلاً در آن زمان چیزی به نام « بیمه » با شاخه های متعددش به هیچ وجه موجود نبود .

جزء بیست و دوّم (21)

و هم چنین انواع شرکت هایی که در عصر و زمان ما برحسب احتیاجات روز به وجود آمده ، ولی با این حال یک اصل کلی در اسلام داریم که در آغاز سوره مائده به عنوان لزوم وفای به عهد و عقد : « یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اَوْفُوا بِالْعُقُودِ : ای کسانی که ایمان آورده اید به قراردادهای خود وفا کنید » آمده است و همه این قراردادها را می تواند زیر پوشش خود قرار دهد ، البته قیود و شروطی نیز به صورت کلی برای این اصل کلی در اسلام آمده است که آن ها را نیز باید در نظرگرفت.

ص:18

بنابراین قانون کلی در این زمینه ثابت است ، هرچند مصداق های آن در تغییرند و هر روز ممکن است مصداق جدیدی برای آن پیداشود.

مثال دیگر این که ما قانون مسلمی در اسلام داریم به نام قانون لاضَرَرَ که به وسیله آن می توان هر حکمی را که سرچشمه ضرر و زیانی در جامعه اسلامی گردد محدود ساخت و بسیاری از نیازها را از این طریق بر طرف نمود .

گذشته از این مسأله « لزوم حفظ نظام جامعه » و « وجوب مقدمه واجب » و مسأله « تقدیم اَهَمّ بر مُهِمّ » نیز می تواند در موارد بسیار گسترده ای حلال مشکلات گردد .

(22) سوره اَحزاب

علاوه بر همه این ها اختیاراتی که به حکومت اسلامی از طریق « ولایت فقیه » واگذار شده به او امکانات وسیعی برای گشودن مشکل ها در چارچوب اصول کلی اسلام می دهد .

البته بیان هریک از این امور مخصوصا با توجه به مفتوح بودن باب اجتهاد ( اجتهاد به معنی استنباط احکام الهی از مدارک اسلامی ) نیاز به بحث فراوانی دارد که پرداختن به آن ما را از هدف دور می سازد ، ولی با این حال آن چه در این جا به طور اشاره آوردیم می تواند پاسخ گوی اشکال فوق باشد .

41 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اذْکُرُوا اللّهَ ذِکْرا کَثیرا

ای کسانی که ایمان آورده اید خدا را بسیار یاد کنید .

42 وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَهً وَ اَصیلاً

و صبح و شام او را تسبیح نمایید .

ص:19

جزء بیست و دوّم (23)

آری چون عوامل غفلت در زندگی مادی بسیار فراوان و تیرهای وسوسه شیاطین از هر سو به طرف انسان پرتاب می گردد برای مبارزه با آن راهی جز « ذکر کثیر »نیست « ذکر کثیر » به معنی واقعی کلمه یعنی « توجه باتمام وجود به خداوند » نه تنها بازبان و لقلقه لسان ذکر کثیری که در همه اعمال انسان پرتو افکن باشد و نور و روشنایی بر آن هابپاشد.

به این ترتیب قرآن همه مؤمنان را در این آیه موظف می کند که در همه حال به یاد خداباشید .

ذکر کثیر معنی وسیعی دارد و اگر در بعضی از روایات به تسبیح حضرت فاطمه علیهاالسلام ( 34 مرتبه اللّه اَکْبَرُ و 33 مرتبه الْحَمْدُلِلّهِ و 33 مرتبه سُبْحانَ اللّهِ ) و در کلمات بعضی از مفسران به ذکر صفات علیا و اسماء حسنی و تنزیه پروردگار از آن چه شایسته او نیست یا مانند آن تفسیر شده ، همه از قبیل بیان ذکر مصداق روشن است ، نه محدود ساختن مفهوم آیه به خصوص این مصادیق است .

همان گونه که از سیاق آیات به خوبی بر می آید منظور از « تسبیح خداوند در هر صبح و شام » همان دوام تسبیح است و ذکر خصوص این دو وقت به عنوان آغاز و پایان روز می باشد و این که بعضی آن را به نماز صبح و عصر یا مانند آن تفسیر کرده اند باز از قبیل ذکر مصداق است .

(24) سوره اَحزاب

به این ترتیب « ذکر کثیر خداوند و تسبیح او هر صبح و شام » جز به تداوم توجه به پروردگار و تنزیه و تقدیس مداوم او از هر عیب و نقص حاصل نمی گردد و می دانیم که یادخدا برای روح و جان انسان هم چون

ص:20

غذا و آب است برای تن، درآیه 28 سوره رعد آمده است «اَلابِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُ الْقُلُوبُ : آگاه باشید تنها با یاد خدادل ها آرامش می یابد » .

آرامش و اطمینان دل نیزنتیجه اش همان است که درآیات 27 تا 30 سوره فجرآمده است : « یا اَیَّتُهَاالنَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهِ ارْجِعی اِلی رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً فَادْخُلی فی عِبادی وَادْخُلی جَنَّتی : ای نفس مطمئنه مطمئن و آرام به سوی پروردگارت بازگرد ، در حالی که هم تو از او خشنود هستی و هم او از تو خشنوداست ، سپس در زمره بندگانم درآی و در بهشتم وارد شو » .

جزء بیست و دوّم (25)

رحمت و درود خدا و فرشتگان راه گشای جوانان

43 هُوَ الَّذی یُصَلّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّورِ وَ کانَ بِالْمُؤْمِنینَ رَحیما

او کسی است که بر شما درود و رحمت می فرستد و فرشتگان او (نیزبرای شما تقاضای رحمت می کنند) تا شما را از ظلمات (جهل و شرک و گناه) به سوی نور ( ایمان و علم و تقوی ) رهنمون گردد، او نسبت به مؤمنان مهربان است .

« یُصَلّی » از ماده « صَلاه » در این جا به معنی توجه و عنایت مخصوص است ، این عنایت در مورد خداوند همان نزول رحمت است و در مورد فرشتگان استغفار و تقاضای رحمت می باشد ، چنان که در آیه 7 سوره غافر می خوانیم : « وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ امَنُوا: حاملان عرش خدا برای مؤمنان استغفار می کنند » .

این آیه بشارت بزرگ و نوید عظیمی برای نوجوانانی که همواره به

ص:21

یاد خدا هستند دربر دارد ، چرا که با صراحت می گوید آن ها در سیر خود به سوی اللّه تنها نیستند ، بلکه به مقتضای « یُصَلّی » که فعل مضارع است و دلیل بر استمرار می باشد همواره زیر پوشش رحمت خداوند و فرشتگان او قرار دارند ، در سایه این رحمت پرده های ظلمت شکافته می شود و نور علم و حکمت و ایمان و تقوا را بر قلب و جان آن ها می پاشد .

(26) سوره اَحزاب

این آیه تضمینی است برای همه مجاهدان راه«اللّه»که سوگندشیطان درزمینه اغوای فرزندان آدم دامان آن هارا نمی گیرد ، چرا که در زمره خالصان و مخلصان قرار دارند و شیطان از همان روز نخست از گمراه ساختن آن ها اظهار عجز و ناتوانی کرده و گفته است « فَبِعِزَّتِکَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعینَ اِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلِصینَ: به عزتت سوگند همه را گمراه می کنم جز بندگان مخلصت را» (82 و 83/ص).

جمله « وَ کانَ بِالْمُؤْمِنینَ رَحیما » با توجه به این که « کانَ » فعل ماضی است و دلیل بر این است که همیشه خداوند نسبت به مؤمنان رحمت خاصی داشته ، تأکید مجددی است بر آن چه در آغاز این آیه آمده است .

آری این رحمت خاص خدا است که مؤمنان را از ظلمات اوهام و شهوات و وساوس شیطانی بیرون می آورد و به نور یقین و اطمینان و تسلط بر نفس رهنمون می گردد که اگر رحمت او نبود این راه پر پیچ و خم هرگز پیموده نمی شد .

جزء بیست و دوّم (27)

44 تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ اَعَدَّلَهُمْ اَجْرا کَریما

ص:22

تحیت آنان در روزی که او را دیدار می کنند سلام است و برای آن ها پاداش پرارزشی فراهم ساخته است .

« تَحِیَّت » از ماده « حیات » به معنی دعا کردن برای سلامت و حیات دیگری است ( برای توضیح بیشتر به جلد 4 صفحه 42 مراجعه فرمایید ) .

سلام کردن و اهمیت آن

تا آن جا که می دانیم تمام اقوام جهان هنگامی که به هم می رسند

(28) سوره اَحزاب

برای اظهار محبت به یکدیگر نوعی تحیّت دارند که گاهی جنبه لفظی دارد و گاهی به صورت عملی است که رمز تحیّت می باشد، در اسلام نیز «سلام» یکی از روشن ترین تحیت ها است، و آیه فوق همان طور که اشاره شد گرچه معنی وسیعی دارد اما یک مصداق روشن آن سلام کردن است، بنابراین طبق این آیه همه مسلمانان موظفند که سلام را به طور عالی تر و یا لااقل مساوی جواب گویند .

از آیات قرآن نیز استفاده می شود که سلام یک نوع تحیّت است.

در سوره نور آیه 61 می خوانیم: «فَاِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتا فَسَلِّمُوا عَلی اَنْفُسِکُمْ تَحِیَّهً مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُبارَکَهً طَیِّبَهً» هنگامی که وارد خانه ای شدید بر یکدیگر تحیت الهی بفرستید تحیتی پربرکت و پاکیزه .

در این آیه اسلام به عنوان تحیت الهی که هم مبارک است و هم پاکیزه معرفی شده است و ضمنا می توان از آن استفاده کرده که معنی سلام علیکم در اصل سلام اللّه علیکم است، یعنی درود پروردگار بر تو باد، یا خداوند تو را به سلامت دارد، و در امن و امان باشی به همین

ص:23

جهت سلام کردن یک نوع اعلام دوستی و صلح و ترک مخاصمه و جنگ محسوب می شود.

جزء بیست و دوّم (29)

از پاره ای از آیات قرآن نیز استفاده می شود که تحیت اهل بهشت نیز سلام است. «اُولئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَهَ بِما صَبَرُوا وَ یُلَقَّوْنَ فیها تَحِیَّهً وَ سَلاما » اهل بهشت در برابر استقامتشان از غرفه های بهشتی بهره مند می شوند و تحیت و سلام به آن ها نثار می شود(1)و در آیه 23 سوره ابراهیم و آیه 10 سوره یونس درباره بهشتیان نیز می خوانیم: «تَحِیَّتُهُمْ فیها سَلمٌ» تحیت آنها در بهشت سلام است.

و نیز از آیات قرآن استفاده می شود که تحیت به معنی سلام (یا چیزی معادل آن) در اقوام پیشین بوده است چنان که در سوره ذاریات آیه 25 در داستان ابراهیم می گوید هنگامی که فرشتگان مأمور مجازات قوم لوط به صورت ناشناس بر او وارد شدند به او سلام کردند و او هم پاسخ آن ها را به سلام داد:

(30) سوره اَحزاب

«اِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقالُوا سَلاما قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ» از اشعار عرب جاهلی نیز استفاده می شود که تحیت به وسیله سلام در آن ایام بوده است.

هرگاه بی طرفانه این تحیت اسلامی را که محتوی توجه به خدا و دعا برای سلامت طرف و اعلام صلح و امنیت است با تحیت های دیگری که در میان اقوام مختلف معمول است مقایسه کنیم ارزش آن

ص:24


1- 75 / فرقان .

برای ما روشن تر می گردد .

در روایات اسلامی تأکید زیادی روی سلام شده تا آن جا که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده: «مَنْ بَدَءَ بِالْکَلامِ قَبْلَ السَّلامِ فَلاتُجیبُوهُ» کسی که پیش از سلام آغازبه سخن کندپاسخ اورانگوئید.(1)

و نیز از امام صادق علیه السلام نقل شده که خداوند می فرماید: «اَلْبَخیلُ مَنْ یَبْخَلُ بِالسَّلامِ» بخیل کسی است که حتی از سلام کردن بخل ورزد. (2)

جزء بیست و دوّم (31)

و در حدیث دیگری از امام باقر علیه السلام می خوانیم: «اِنَّ اللّه َ عَزَّ وَ جَلَّ یُحِبُ اِفْشاءَ السَّلامِ» خداوند افشاء سلام را دوست دارد .(3) منظور از افشای سلام، سلام کردن به افراد مختلف است .

در احادیث، آداب فراوانی درباره سلام وارد شده از جمله این که: سلام تنها مخصوص کسانی نیست که انسان با آن ها آشنایی خاصی دارد، چنان که در حدیثی داریم که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سؤال شد: اَیُ الْعَمَلِ خَیْرٌ؟ : «کدام عمل بهتر است؟» فرمود: «تُطْعِمُ الطَّعامَ وَ تَقْرَءُ السَّلامَ عَلی مَنْ عَرَفْتَ وَ مَنْ لَمْ تَعْرِفُ» اطعام طعام کن و سلام به کسانی که می شناسی و نمی شناسی بنما. (4)

و نیز در احادیث وارد شده که سواره بر پیاده، و آن ها که مرکب

ص:25


1- اصول کافی، ج 2، باب التسلیم .
2- صول کافی، ج 2، باب التسلیم .
3- اصول کافی، ج 2، باب التسلیم .
4- تفسیر فی ظلال ذیل آیه .

گران قیمت تری دارند به کسانی که مرکب ارزان تر دارند، سلام کنند، و گویا این دستور یک نوع مبارزه با تکبر ناشی از ثروت و موقعیت های خاص مادی است، و این درست نقطه مقابل چیزی است که امروز دیده می شود که تحیت و سلام را وظیفه افراد پائین تر می دانند و شکلی از استعمارواستعبادوبت پرستی به آن می دهند،ولذادرحالات پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم که او به همه حتی به کودکان سلام می کرد.

(32) سوره اَحزاب

البته این سخن منافات با دستوری که در بعضی از روایات وارد شده که افراد کوچک تر از نظر سن بر بزرگ تر سلام کنند ندارد، زیرا این یک نوع ادب و تواضع انسانی است و ارتباطی با مسئله اختلاف طبقاتی و تفاوت در ثروت و موقعیت های مادی ندارد.

در پاره ای از روایات دستور داده شده است که به افراد رباخوار، فاسق، منحرف و مانند آن ها سلام نکنید و این خود یک نوع مبارزه با فساد است، مگر این که سلام کردن به آن ها وسیله ای باشد برای آشنایی و دعوت به ترک منکر.

جزء بیست و دوّم (33)

ضمنا باید توجه داشت که منظور از تحیت به احسن آن است که سلام را با عبارات دیگری مانند «وَ رَحْمَهُ اللّه ِ» و مانند «وَ رَحْمَهُ اللّه ِ وَ بَرَکاتُهُ» تعقیب کنند.

در تفسیر «دُرُّالْمَنْثُور» می خوانیم شخصی به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله عرض کرد «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ» پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللّه ِ»، دیگری عرض کرد: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَرَحْمَهُ اللّه ِ»پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «وَ عَلَیْکَ السَّلامُ وَ رَحْمَهُ اللّه ِ وَ بَرَکاتُهُ» نفر دیگری گفت

ص:26

: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللّه ِ وَ بَرَکاتُهُ» پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «وَعَلَیْکَ» و هنگامی که سؤال کرد که چرا جواب مرا کوتاه بیان کردید فرمود: «قرآن می گوید: تحیت را به طرز نیکوتری پاسخ گوئید اما تو چیزی باقی نگذاشتی»! در حقیقت در مورد شخص سوم به مساوی زیرا جمله «عَلَیْکَ» مفهومش این است که تمام آنچه گفتی بر تو نیز باشد.(1)

(34) سوره اَحزاب

این سلامی است که نشانه سلامت از عذاب و از هرگونه درد و رنج و ناراحتی است ، سلامی است توأم با آرامش و اطمینان .

گرچه بعضی از مفسران معتقدند که معنی « تَحِیَّتُهُمْ » اشاره به درود و تحیت مؤمنان به یکدیگر می باشد ، ولی با توجه به آیات قبل که در آن سخن از صلاه و رحمت الهی و ملائکه در این جهان بود ظاهر این است که این تحیت نیز از ناحیه فرشتگانش در آخرت است ، چنان که در آیه 23 سوره رعد می خوانیم : « وَ الْمَلائِکَهُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ : آن روز فرشتگان از هر دری بر مؤمنان وارد می شوند و به آن ها می گویند سلام بر شما به خاطر صبر و شکیباییتان » .

از آن چه گفتیم ضمنا روشن شد که مراد از جمله « یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ» همان روز قیامت است که « روزلِقاءُاللّه » نامیده شده و معمولاً این تعبیر در آیات قرآن در همین معنی به کارمی رود.

جزء بیست و دوّم (35)

بعد از این تحیت که در حقیقت مربوط به آغاز کار است اشاره به

ص:27


1- درالمنثور، ج 2، صفحه 8 .

پایان کار آن ها کرده، می فرماید : « وَ اَعَدَّلَهُمْ اَجْرا کَریما » .

جمله ای که در عین اختصار همه چیز در آن جمع است و همه نعمت ها و مواهب در آن نهفته است .

توضیحی درباره « لقاء اللّه »

این تعبیر در قرآن مجید معمولاً اشاره به قیامت است و از آن جاکه ملاقات حسی درمورد پروردگار مفهوم ندارد ، چراکه او نه جسم است و نه دارای عوارض جسم، بعضی از مفسران ناچار شده اند به اصطلاح مضافی در این جا در تقدیر بگیرند و بگویند منظور « لِقاءُ ثَوابِ اللّه » یا « ملاقات فرشتگان خدا » است .

اما « لقاء » را می توان در این جا به معنی لقای حقیقی و با چشم دل گرفت چرا که در قیامت حجاب ها کنار می رود و عظمت خدا و آیات او از هر زمان روشن تر جلوه می کند و گفتار بعضی از مفسران که این تعبیر را اشاره به لحظه مرگ و ملاقات با فرشته مرگ دانسته اند مناسب آیات مورد بحث نیست .

(36) سوره اَحزاب

پاداش های مؤمنان هم اکنون آماده است

جمله « اَعَدَّلَهُمْ اَجْرا کَریما » که نشان می دهد هم اکنون بهشت و نعمت هایش آفریده شده و در انتظار مؤمنان است این سؤال را ممکن است برانگیزد که آماده ساختن در مورد کسانی شایسته است که قدرتشان محدود باشد و گاه نتوانند به هنگام نیاز آن چه را می خواهند فراهم سازند ، ولی در برابر قدرت نامحدود پروردگار که هر لحظه چیزی را اراده کند فرمان می دهد « موجود شو » آن نیز فورا موجود

ص:28

می شود ، چنین نیازی احساس نمی گردد، پس تکیه روی « آماده سازی » در این آیه و سایر آیات قرآن برای چه منظوری است .

اما توجه به یک نکته ، مشکل را حل می کند و آن این که :

آماده ساختن چیزی همیشه برای محدود بودن قدرت نیست ، بلکه گاه برای دل گرمی و اطمینان خاطر بیشتر و گاه برای احترام و اکرام فزون تر می باشد ، لذا اگر ما مهمانی را دعوت کنیم و از مدتی قبل مشغول آماده

جزء بیست و دوّم (37)

ساختن وسایل پذیرایی او باشیم احترام و اهمیت بیشتری برای او قایل شده ایم ، به عکس اگر در همان روز و همان ساعت ورودش دست به کار وسایل پذیرایی شویم این خود یک نوع بی اعتنایی و کم احترامی محسوب می شود .

در عین حال این سخن مانع از آن نخواهد بود که هر قدر افراد با ایمان تلاش و کوشش بیشتری در خودسازی و معرفت و پاکی عمل کنند پاداش های آماده شده الهی تکامل بیشتری پیدا کند و به موازات آن به سوی کمال پیش رود .

45 یا اَیُّهَاالنَّبِیُّ اِنّا اَرْسَلْناکَ شاهِدا وَ مُبَشِّرا وَ نَذیرا

ای پیامبر! ما تو را به عنوان گواه فرستادیم و بشارت دهنده و انذارکننده .

او از یک سو گواه اعمال امت است ، چرا که اعمال آن ها را می بیند چنان که در جای دیگر می خوانیم : « وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ : بگو عمل کنید خداوند و رسول او و مؤمنان ( امامان معصوم ) اعمال شما را می بینند » ( 105 / توبه ) و این

ص:29

آگاهی از طریق مسأله عرضه اعمال امت بر پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام تحقق می پذیرد که شرح آن ذیل همان آیه ( جلد هشتم صفحه 124 ) آمده است .

(38) سوره اَحزاب

و از سوی دیگر شاهد و گواه بر انبیای پیشین است که آن ها خود گواه امت خویش بودند « فَکَیْفَ اِذاجِئْنا مِنْ کُلِّ اُمَّهٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنابِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهیدا : حال آن ها چگونه است آن روزکه برای هر امتی گواهی بر اعمالشان می طلبیم و تورا گواه براعمال این ها قرار خواهیم داد » ( 41 / نساء ).

و از سوی سوم وجود تو با اوصاف و اخلاقت با برنامه های سازنده ات با سوابق درخشانت و با عملکردت شاهد و گواه بر حقانیت مکتبت و شاهد و گواه بر عظمت و قدرت پروردگار است .

سپس می فرماید : « وَ مُبَشِّرا وَ نَذیرا » .

بشارت دهنده نیکوکاران به پاداش بی پایان پروردگار ، به سلامت و سعادت جاودان به پیروزی و موفقیت پر افتخار .

جزء بیست و دوّم (39)

و انذار کننده کافران و منافقان از عذاب دردناک الهی ، از خسارت تمام سرمایه های وجودی و از سقوط در دامان بدبختی در دنیا و آخرت.

بشارت و انذار همه جا بایدتوأم باهم و متعادل بایکدیگرباشد چراکه نیمی از وجود انسان راعلاقه جلب منفعت و نیم دیگری را دفع مضرت تشکیل می دهد، «بشارت» انگیزه بخش اول است و «انذار» انگیزه بخش دوم و آن هاکه دربرنامه های خودتنهاروی یک قسمت تکیه می کنند انسان را به حقیقت نشناخته اند و انگیزه های

ص:30

حرکت او را مورد توجه قرار نداده اند.(1)

ای پیامبر صلی الله علیه و آله تو چراغ فروزانی

46 وَ داعِیا اِلَی اللّهِ بِاِذْنِه وَ سِراجامُنیرا

(40) سوره اَحزاب

و تو را دعوت کننده به سوی اللّه به فرمان او قرار دادیم و چراغ روشنی بخش .

دعوت به سوی خداوند مرحله ای است بعد از بشارت و انذار، چرا که بشارت و انذار وسیله ای است برای آماده ساختن افراد به منظور پذیرش حق ، هنگامی که از طریق تشویق و تهدید آمادگی پذیرش حاصل شد ، دعوت به سوی خداوند شروع می شود ، تنها در این جا است که دعوت مؤثر خواهد افتاد .

با این که همه کارهای پیامبر صلی الله علیه و آله به اذن فرمان خدا است در این جا تنها برنامه دعوت مقید به اذن پروردگار شده و این به خاطر آن است که مشکل ترین و مهم ترین کار پیامبران همان دعوت به سوی خدا است چرا که باید مردم را در مسیری برخلاف هوس ها و شهوات سیر دهد و در این مرحله بایداذن و فرمان و یاری خدا باشد تا به انجام رسد ، ضمنا روشن شود که پیامبر از خود چیزی ندارد و آن چه می گوید به اذن خدا است .

ص:31


1- در جلد اول « تفسیر نمونه » ذیل آیه 119 سوره بقره بحث مشروحی در این زمینه تحت عنوان دو اصل مهم تربیتی مطرح شده است .

جزء بیست و دوّم (41)

« سِراجِ مُنیر » بودن پیامبر صلی الله علیه و آله با توجه به این که « سراج » به معنی « چراغ » و « منیر » به معنی « نور افشان » است اشاره به معجزات و دلایل حقانیت و نشانه های صدق دعوت پیامبر است، او چراغ روشنی است که خودش گواه خویش است ، تاریکی ها و ظلمات را می زداید و چشم ها و دل ها را به سوی خود متوجه می کند و همان گونه که آفتاب آمد دلیل آفتاب وجود او نیز دلیل حقانیت او است.

قابل توجه این که در قرآن مجید چهار بار واژه « سِراج » آمده که در سه مورد به معنی « خورشید » است ، از جمله در سوره نوح آیه 16 می فرماید : « وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فیهِنَّ نُورا وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجا : خداوند ماه را نور آسمان ها و خورشید را چراغ فروزنده آن قرارداد » .

گفتیم « سراج » در اصل به معنی چراغ است که در سابق با استفاده از فتیله و « روغن قابل اشتعال » و امروز با نیروی برق و مانند آن منبع نور و روشنایی است ، ولی به گفته « راغب » در « مفردات » این کلمه تدریجا به هر منبع نور و روشنایی اطلاق شده است و اطلاق آن به خورشید به خاطر آن است که نور آن از درونش می جوشد و هم چون ماه اکتساب نور از منبع دیگری نمی کند .

(42) سوره اَحزاب

وجود پیامبر هم چون خورشید تابانی است که ظلمت های جهل و شرک و کفر را از افق آسمان روح انسان ها می زداید ولی همان گونه که نابینایان از نور آفتاب استفاده نمی کنند و خفاشانی که چشمشان توانایی دیدن این نور را ندارد خود را از آن پنهان می دارند ، کوردلان لجوج نیز از این نور هرگز استفاده نکرده و نمی کنند و ابوجهل ها دست در

ص:32

گوش می کردند که آهنگ قرآن او را نشنوند .

همیشه ظلمت و تاریکی مایه اضطراب و وحشت است و نور سبب آرامش، دزدان از تاریکی شب استفاده می کنند و حیوانات درنده بیابان غالبا در تاریکی شب از لانه خود بیرون می آیند .

تاریکی مایه پراکندگی است و نور سبب جمعیت و اجتماع است به همین دلیل اگر چراغی را در یک شب تاریک در میان بیابانی روشن کنیم در مدت کوتاهی انواع حشرات دور آن جمع می شوند .

جزء بیست و دوّم (43)

روشنایی و نور مایه نمو درختان ، پرورش گل ها ، رسیدن میوه ها و خلاصه تمام فعالیت های حیاتی است و تشبیه وجود پیامبر صلی الله علیه و آله به یک منبع نور همه این مفاهیم را در ذهن تداعی می کند .

وجود پیامبر صلی الله علیه و آله مایه آرامش و فرار دزدان دین و ایمان و گرگان بی رحم ستمگر جامعه ها و موجب جمعیت خاطر و پرورش و نمو روح ایمان و اخلاق و خلاصه مایه حیات و جنبش و حرکت است و تاریخ زندگی او شاهد و گواه زنده این موضوع است .

47 وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ بِاَنَّ لَهُمْ مِنَ اللّهِ فَضْلاً کَبیرا

و مؤمنان را بشارت ده که برای آن ها از سوی خدا فضل و پاداش بزرگی است .

اشاره به این که مسأله «تبشیر» پیامبر صلی الله علیه و آله تنها محدودبه پاداش اعمال نیک مؤمنان نمی شود ، بلکه خداوند آن قدر از فضل خود به آن ها می بخشد که موازنه میان عمل و پاداش را به کلی بر هم می زند، چنان که آیات دیگر قرآن شاهد گویای این مدعا است .

ص:33

(44) سوره اَحزاب

در یک جا می فرماید : « مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها : کسی که کار نیکی کند ده برابر به او پاداش داده می شود » ( 160 / انعام ) .

و در جای دیگر می گوید : « مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّهٍ اَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فی کُلَّ سُنْبُلَهٍ مِأَهُ حَبَّهٍ وَ اللّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ » ( 261 / بقره ) .

و گاه ازاین هم فراتر می رود و می گوید : « فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ اَعْیُنٍ : هیچ کس نمی داند چه پاداش هایی که موجب روشنایی چشم ها است برای او پنهان داشته شده » ( 17 / الم سجده ) .

و به این ترتیب ابعاد فضل کبیر الهی را از آن چه در وهم و تصور بگنجد دورتر و فراتر می برد .

48 وَ لا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ وَدَعْ اَذیهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ وَ کَفی بِاللّهِ وَکیلاً

و از کافران و منافقان اطاعت مکن و به آزارهای آن ها اعتنا منما ، بر خدا توکل کن و همین بس که خدا حامی ومدافع (تو) باشد .

جزء بیست و دوّم (45)

بدون شک رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگز اطاعتی از کافران و منافقان نداشت ، اما اهمیت موضوع به قدری است که به عنوان تأکیدی برای شخص پیامبر صلی الله علیه و آله و هشدار و سرمشقی برای دیگران ، روی این موضوع مخصوصا تکیه کند ، چه این که از خطرات مهمی که بر سر راه رهبران راستین قرار دارد به سازش و تسلیم کشیدن در اثناء مسیر است که گاه از طریق تهدید و گاه از طریق دادن امتیازات، زمینه های آن فراهم

ص:34

می شود، تا آن جا که گاهی انسان به اشتباه می افتد و گمان می کند راه وصول به هدف تن دادن به چنین سازش و تسلیمی است، همان سازش و تسلیمی که نتیجه اش عقیم ماندن همه تلاش ها و کوشش ها و خنثی شدن همه مجاهدات است .

تاریخ اسلام نشان می دهد که بارها کافران و یا گروه هایی از منافقان کوشیدند پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را به چنین موضعی بکشانند ، گاه پیشنهاد کردند که نام بت ها را به بدی نبرد و از آن ها انتقاد نکند و گاه گفتند اجازه ده یک سال معبود تو را بپرستیم و یک سال هم تو معبودان ما را پرستش کن و گاه می گفتند به ما مهلت ده تا یک سال دیگر به برنامه های خود ادامه دهیم و بعد ایمان بیاوریم ، گاه پیشنهاد کردند تهی دستان و مؤمنان فقیر را از گرد خود دور کن تا ما ثروتمندان متنفذ با تو هم صدا شویم و گاه اعلام آمادگی برای دادن امتیازات مالی و پست و مقام حساس و زنان زیبا و مانند آن کردند .

(46) سوره اَحزاب

مسلم است همه این ها دام های خطرناکی بود بر سر راه پیشرفت سریع اسلام و ریشه کن شدن کفر، و نفاق و اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در برابر یکی از پیشنهادها انعطاف و نرمشی به خرج می داد پایه های انقلاب اسلامی فرو می ریخت و تلاش ها هرگز به نتیجه نمی رسید .

سپس می گوید : « وَدَعْ اَذیهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ وَ کَفی بِاللّهِ وَکیلاً » .

این قسمت از آیه نشان می دهد که آن ها برای تسلیم ساختن پیامبر صلی الله علیه و آله او را سخت در فشار قرار داده بودند و انواع آزارها چه از

ص:35

طریق زخم زبان و بدگویی و جسارت و چه از طریق آزار بدنی و چه محاصره اقتصادی نسبت به او و یارانش روا می داشتند ، البته در دوران مکه به صورتی و در دوران مدینه به صورت دیگر ، زیرا « اَذی » واژه ای است که همه انواع آزار را شامل می شود .

جزء بیست و دوّم (47)

« راغب » در « مفردات » می گوید : « اَذی به معنی هرگونه ضرری است که به یک موجود زنده برسد ، چه در جان ، یا در جسم ، یا وابستگان به او ، خواه دنیوی یا اخروی » .

البته این کلمه گاه در آیات قرآن در خصوص « ایذاء زبانی » به کار رفته ، مانند آیه 61 سوره توبه : « وَ مِنْهُمُ الَّذینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَاُذُنٌ : بعضی از آن ها پیامبر را ایذاء می کنند و می گویند او آدم خوش باوری است و به حرف هر کس گوش می دهد » .

ولی در آیات دیگر در مورد آزار بدنی نیز به کار رفته ، مانند آیه 16 سوره نساء : « وَ الَّذانِ یَأْتِیانِها مِنْکُمْ فَاَذُوهُما : مردان و زنانی که اقدام به ارتکاب آن عمل زشت ( زنا ) می کنند آن ها را آزار دهید ( و حدّ شرعی را بر آن ها جاری نمایید )» .

(48) سوره اَحزاب

تاریخ می گوید پیامبر صلی الله علیه و آله و مؤمنان نخستین هم چون کوه در مقابل انواع آزارها ایستادگی به خرج دادند و هرگزننگ تسلیم و شکست را نپذیرفتند و سرانجام در اهداف خود پیروز شدند .

دلیل این مقاومت و پیروزی همان توکل بر خدا و اعتماد بر ذات پاک او بود ، خدایی که همه مشکلات در برابر اراده اش سهل و آسان است و « اگر تیغ عالم بجنبد ز جای ، نبرد رگی تا نخواهد خدای » آری

ص:36

کافی است که پشتیبان و پناه گاه انسان چنین خدایی باشد .

دستورالعمل پنج گانه برای رهروان راه حق

دستورهای پنج گانه فوق که در دو آیه اخیر آمده مکمل یکدیگر و مربوط به هم هستند ، بشارت دادن به مؤمنان برای جذب نیروهای با ایمان ، عدم سازش و تسلیم در مقابل کفار و در برابر منافقان ، بی اعتنایی به آزارهای آن ها و توکل برخدا مجموعه ای را تشکیل می دهد که راه وصول به مقصد درآن نهفته است و دستورالعمل جامعی برای همه رهروان راه حق است.

جزء بیست و دوّم (49)

سلام و درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله

56 اِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّم-ُوا تَسْلیما

خداوند و فرشتگانش بر پیامبر درود می فرستند ، ای کسانی که ایمان آوردید بر او درود فرستید و سلام گویید و تسلیم فرمانش باشید .

«صَلات» و «صَلَوات» که جمع آن است هرگاه به خدا نسبت داده شود به معنی فرستادن رحمت است و هرگاه به فرشتگان و مؤمنان منسوب گردد به معنی طلب رحمت می باشد . (1)

تعبیر به « یُصَلُّون » به صورت فعل مضارع دلیل بر استمرار است

ص:37


1- « راغب » در « مفردات » همین معنی را به عبارت دیگری آورده است .

یعنی پیوسته خداوند و فرشتگان رحمت و درود بر او می فرستند ، رحمت و درودی پیوسته و جاودانی .

(50) سوره اَحزاب

در این که میان « صَلُّوا » و « سَلِّمُوا » چه فرقی است ؟ مفسران بحث های مختلفی دارند ، آن چه مناسب تر با ریشه لغوی این دو کلمه و ظاهر آیه قرآن به نظر می رسد این است که « صَلُّوا » امر به طلب رحمت و درود فرستادن بر پیامبر است ، اما « سَلِّمُوا » یا به معنی تسلیم در برابر فرمان های پیامبر گرامی اسلام است چنان که در آیه 65 سوره نساء آمده : « ثُمَّ لا یَجِدُوا فی اَنْفُسِهِمْ حَرَجا مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیما : مؤمنان کسانی هستند که به داوری تو تن دهند و حتی در دل از قضاوتت کمترین ناراحتی نداشته باشند و تسلیم مطلق گردند » .

چنان که در روایتی از امام صادق می خوانیم : « ابوبصیر » از محضرش سؤال کرد منظور از « صلات » بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را فهمیده ایم ، اما معنی تسلیم بر او چیست ؟ امام فرمود : « هُوَ التَّسْلیمُ لَهُ فِی الاُْمُورِ : منظور تسلیم بودن در برابر او در هر کار است » . (1)

جزء بیست و دوّم (51)

و یا به معنی سلام فرستادن بر پیامبر صلی الله علیه و آله به عنوان « اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللّه » و مانند آن می باشد ، که محتوایش تقاضای سلامت بر پیامبر صلی الله علیه و آله از پیشگاه خدا است .

ص:38


1- « مجمع البیان » ، ذیل آیات مورد بحث .

کیفیّت صلوات بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

درباره کیفیت صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله در روایات بی شماری که از طرق اهل سنت و اهل بیت رسیده صریحا آمده است که « آل محمد » را به هنگام صلوات بر « محمد » بیفزایید .

در « درالمنثور » از صحیح « بخاری » و « مسلم » و « ابوداود » و « ترمذی » و « نسایی » و « ابن ماجه » و « ابن مردویه » و روات دیگری از « کعب بن عجره » نقل شده که مردی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: «اَمَّا السَّلامُ عَلَیْکَ فَقَدْ عَلِمْنا فَکَیْفَ الصَلاهُ عَلَیْکَ : سلام بر تو را ما

(52) سوره اَحزاب

می دانیم چگونه است ، اما صلات بر شما باید چگونه باشد » ؟ پیامبر فرمود : بگو : اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمّدٍ وَ عَلی الِ مُحَمَّدٍ کَما صَلَّیْتَ عَلی اِبْراهیمَ اِنَّکَ حَمیدٌ مَجیدٌ ، اللّهُمَّ بارَکْ عَلی مُحَمَّدٍ وَ عَلی الِ مُحَمَّدٍ کَما بارَکْتَ عَلی اِبْراهیمَ وَ الِ اِبْراهیمَ اِنَّکَ حَمیدٌ مَجیدٌ » .

نامبرده ( نویسنده در المنثور ) علاوه بر حدیث فوق ، هیجده حدیث دیگر نقل کرده ، که همگی تصریح شده که « آل محمّد » را باید به هنگام صلوات ذکر کرد .

این احادیث را از کتب معروف و مشهور اهل سنت از گروهی از صحابه از جمله « ابن عباس » و « طلحه » و « ابو سعیدخدری » و « ابوهریره » و « ابومسعودانصاری » و « بریده » و « ابن مسعود » و « کعب بن عجره » و امیر مؤمنان علی نقل کرده است .(1)

ص:39


1- « المیزان » ، جلد 16 ، صفحه 365 و 366 .

این نکته نیز قابل توجه است که در بعضی از روایات اهل سنت و بسیاری از روایات شیعه حتی کلمه « علی » میان « محمّد » و « آل محمّد » جدایی نمی افکند بلکه کیفیت صلاه به این صورت است «اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ» .

جزء بیست و دوّم (53)

این بحث را با حدیث دیگری از پیغمبرگرامی اسلام صلی الله علیه و آله پایان می دهیم: « ابن حجر » در « صواعق » چنین نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « لا تُصَلُّوا عَلیَّ الصَّلاهَ الْبَتْراءِ فَقالُوا وَ مَا الصَّلاهُ الْبَتْراءُ ؟ قالَ تَقُولُونَ : اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ تُمْسِکُونَ ، بَلْ قُولُوا اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ : هرگز بر من صلوات ناقص نفرستید عرض کردند : صلوات ناقص چیست ؟ فرمود : این که فقط بگویید "اَللّهُمَّ صَلِّ علَی مُحَمَّدٍ " و ادامه ندهید، بلکه بگویید "اَللّهُمَّ صَلِّ علَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ" . (1)

و به خاطر همین روایات است که جمعی از فقهای بزرگ اهل سنت اضافه « آل محمّد » را بر نام آن حضرت در تشهد نماز واجب می شمرند .

(54) سوره اَحزاب

آیا فرستادن صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله واجب است یانه ؟ و اگر واجب است در کجا واجب است ؟ این سؤال است که فقها به آن پاسخ می گویند :

تمام فقهای اهل بیت آن را در تشهد اول و دوم نماز واجب

ص:40


1- « صواعق » ، صفحه 144 .

می دانند و در غیر آن مستحب و علاوه بر احادیثی که از طرق اهل بیت دراین زمینه رسیده در کتب اهل سنت نیز روایاتی که دالّ بر وجوب است کم نیست .

از جمله در روایت معروفی ، عایشه می گوید : « سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ : لا یُقْبَلُ صَلاهٌ اِلاّ بِطَهُورٍ وَ بِالصَّلاهِ عَلَیَّ : نماز بدون طهارت و درود بر من قبول نخواهد شد » .

از فقهای اهل سنت «شافعی» آن را در تشهد دوم واجب می داند و «احمد» در یکی از دو روایت که از او نقل شده و جمعی دیگر از فقهاء، ولی بعضی مانند «ابوحنیفه» آن را واجب نشمرده اند.(1)

جزء بیست و دوّم (55)

سخن حقّ بگویید تا اعمالتان اصلاح شود

70 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اتَّقُوااللّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدیدا

ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا بپرهیزید و سخن حق و درست بگویید .

71 یُصْلِحْ لَکُمْ اَعْمالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاعَظیما

تا خدا اعمال شما را اصلاح کند و گناهانتان را بیامرزد و هرکس اطاعت خدا و رسولش کند به رستگاری ( و پیروزی ) عظیمی نایل شده است .

قول « سَدید » از ماده « سَدّ » به معنی « محکم و استوار »

ص:41


1- « تذکره علامّه » ، جلد 1 ، صفحه 126 .

و خلل ناپذیر و موافق حق و واقع است ، سخنی است که هم چون یک سد

(56) سوره اَحزاب

محکم جلو امواج فساد و باطل را می گیرد و اگر بعضی از مفسران آن را به معنی « صواب » و بعضی به معنی « خالص بودن از کذب و لغو » یا « هماهنگ بودن ظاهر و باطن » و یا « صلاح و رشاد » و مانند آن تفسیر کرده اند همه به معنی جامع فوق برمی گردد.

آیه 71 نتیجه « قول سدید » و سخن حق را بیان می کند ، در حقیقت تقوا پایه اصلاح زبان و سرچشمه گفتار حق است و گفتار حق یکی از عوامل مؤثر اصلاح اعمال و اصلاح اعمال سبب آمرزش گناهان است ، چرا که « اِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ : اعمال نیک گناهان را از بین می برند » ( 114 / هود ).

زبان پربرکت ترین و در عین حال خطرناکترین عضو بدن است

علمای اخلاق گفته اند : زبان پربرکت ترین عضو بدن و مؤثرترین وسیله طاعت و هدایت و اصلاح است و در عین حال خطرناک ترین و پرگناه ترین عضو بدن محسوب می شود ، تا آن جا که حدود سی گناه کبیره از همین عضو کوچک صادر می گردد .

جزء بیست و دوّم (57)

« غزالی » در « احیاءالعلوم » بیست گناه کبیره یا انحراف را که از زبان سر می زند برشمرده است که عبارتنداز:

دروغ

غیبت

سخن چینی

نفاق در سخن (ذُواللِّسانَیْن بودن)

مدح بی جا

بد زبانی و دشنام

غنا و اشعار نادرست

افراط در مزاح

سخریه و استهزاء افشاء اسرار دیگران

ص:42

وعده خلاف

لعن نابجا

خصومت و نزاع

جدال و مراء

گفتگو در امور باطل

پر حرفی

گفتگو در اموری که به انسان مربوط نیست

وصف مجالس شراب و قمار و گناه

سؤال و جستجو از مسایلی که از عهده درک انسان بیرون است

تَصَنُّع و تَکَلُّف در سخن

(58) سوره اَحزاب

و ما ده موضوع مهم دیگر نیز بر آن افزوده ایم :

تهمت زدن

شهادت باطل

اشاعه فحشاونشر شایعات بی اساس

خود ستایی

اصراربی جا

خشونت در سخن

ایذاء با زبان

مذمت از کسی که مستحق ذم نیست

کفران نعمت به وسیله زبان

تبلیغ باطل .

در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم: « لا یَسْتَقیمُ ایمانُ عَبْدٍ حَتّی یَسْتَقیمُ قَلْبُهُ وَ لا یَسْتَقیمُ قَلْبُهُ حَتّی یَسْتَقیمُ لِسانُهُ : ایمان هیچ بنده ای از بندگان خدا به راستی نمی گراید مگر این که قلبش مستقیم گردد و قلبش مستقیم نمی شود مگراین که زبانش درست شود» . (1)

جالب این که در حدیث دیگری از امام سجاد آمده است که « زبان هر انسانی همه روزه صبح از اعضای دیگر احوال پرسی می کند و می گوید : کَیْفَ اَصْبَحْتُم ؟ چگونه صبح کردید» ؟

ص:43


1- « بحارالانوار » ، جلد 71 ، صفحه 78 .

جزء بیست و دوّم (59)

همه آن ها در پاسخ این اظهار محبت زبان می گویند : « بِخَیْرٍ اِنْ تَرَکْتَنا : حال ما خوب است اگر تو بگذاری » .

سپس اضافه می کنند : تو را به خدا سوگند مارا رعایت کن، « اِنَّما نُثابُ بِکَ وَنُعاقِبُ:ما به وسیله تو ثواب می بینیم ویامجازات می شویم».(1)

در این زمینه روایات بسیار است که همگی حاکی از اهمیت فوق العاده نقش زبان و اصلاح آن در اصلاح اخلاق و تهذیب نفوس انسانی است و به همین دلیل در حدیثی می خوانیم : « ما جَلَسَ رَسُولُ اللّهِ عَلی هذَا الْمِنْبَرَ قَطُّ اِلاّتَلا هذِهِ الاْیَهَ : یا اَیَّهَاالَّذینَ امَنُوا اتَّقُواللّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدیداً : هرگز پیامبر بر منبرش ننشست مگر این که این آیه را تلاوت فرمود : ای کسانی که ایمان آورده اید تقوای الهی را پیشه کنید و سخن حق و درست بگویید » . (2)

(60) سوره اَحزاب

در پایان آیه می افزاید : « هرکس خدا و پیامبرش را اطاعت کند به فوز عظیمی نایل شده است : وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ رَس-ُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزا عَظیما » .

چه رستگاری و پیروزی از این برتر و بالاتر که اعمال انسان پاک گردد و گناهانش بخشوده شود و در پیشگاه خدا روسفید گردد ؟

پایان سوره اَحزاب

ص:44


1- « بحارالانوار » ، جلد 71 ، صفحه 278 .
2- « درالمنثور » ، ( طبق نقل تفسیرالمیزان ، جلد 16 ، صفحه 376 ).

جزء بیست و دوّم (61)

سوره سَبَأ

سوره سَبَأ

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

او مالک همه چیز و عالم به همه چیز است

1 اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی لَهُ ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الاَْرْضِ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الاْخِرَهِ وَ هُوَ الْحَکیْمُ الْخَبیرُ

حمد (و ستایش) مخصوص خداوندی است که تمام آن چه در آسمان ها وزمین است از آن اوست و حمد و (سپاس) برای اواست در سرای آخرت و اوداناوآگاه است.

پنج سوره از سوره های قرآن مجید با حمد پروردگار شروع می شود که در سه سوره آن حمد و ستایش خداوند به خاطر آفرینش آسمان و زمین و موجودات دیگر است (سوره سبأ، سوره فاطر و سوره انعام).

و دریک سوره(سوره کهف)این حمد و ستایش به خاطر نزول قرآن برقلب پاک پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد. در حالی که در سوره حمد تعبیر جامعی شده که همه این امور را دربرمی گیرد «اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمین» .

(62) سوره سَبَأ

2 یَعْلَمُ مایَلِجُ فِی الاَْرْضِ وَ ما یَخْرُجُ مِنْها وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما یَعْرُجُ فیها وَ هُوَ الرَّحیمُ الْغَفُورُ

آن چه را در زمین فرومی رود و آن چه را از آن برمی آید، می داند و(همچنین)آن چه از آسمان نازل می شود و آن چه بر آن بالا می رود و او مهربان و آمرزنده است.

آری او از تمام قطرات باران و امواج سیلاب که در اعماق زمین

ص:45

فرو می روند و به طبقه نفوذ ناپذیر می رسند و در آن جا متمرکز و برای انسان ها ذخیره می شوند، آگاه است. او از دانه های گیاهان که با کمک باد یا حشرات در پهنه زمین پراکنده می شوند و در زمین فرومی روند و روزی به درخت سر سبز یا گیاه پرطراوتی تبدیل می گردند، با خبر است. از ریشه های درختان به هنگامی که در جستجوی آب و غذا به اعماق زمین پیشروی می کنند. از امواج الکتریسیته، از گازهای مختلف و ذرات هوا که داخل زمین نفوذ می کنند، از جاندارانی که در زمین فرو می روند و به آن حیات می بخشند و نیز از گنج ها و دفینه ها و اجساد مردگان اعم از انسان ها و غیر انسان ها که در این زمین گسترده دفن می شوند، آری از همه این ها با خبر است. همچنین از گیاهانی که از زمین خارج می شوند، از انسان ها که از آن برخاسته اند، از چشمه هایی که از آن می جوشد، از گازهایی که از آن بر می خیزد، از آتشفشان هایی که از آن زبانه می کشد و از حشراتی که در درون زمین لانه دارند و از آن سر برمی دارند و خلاصه از تمام موجوداتی که از اعماق زمین بیرون می ریزند، اعم از آن چه ما می دانیم و نمی دانیم، او از همه آن ها مطلع و آگاه است. سپس می افزاید : «وَما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما یَعْرُجُ فیها».

جزء بیست و دوّم (63)

از دانه های باران ، از اشعه حیات بخش خورشید، از امواج نیرومند وحی و شرایع آسمانی، از فرشتگانی که برای ابلاغ رسالت یا انجام مأموریت های دیگر به زمین نزول می کنند، از اشعه کیهانی که از ماوراء جو به زمین نازل می شود، از شهاب ها و سنگ ریزه های سرگردان فضا که به سوی زمین جذب می شوند، او از همه این ها مطلع است. و نیز

ص:46

از اعمال عباد که به آسمان عروج می کنند، از فرشتگانی که پس از ادای رسالت خود به آسمان باز می گردند، از شیاطینی که برای استراق سمع به آسمان ها می روند ، از شاخه های درختان برومندی که سر به آسمان بر می کشند، از بخارهایی که از دریا برمی خیزد و بر فراز آسمان ابرها را تشکیل می دهند، از آهی که از دل مظلومی برمی خیزد و به آسمان صعود می کند، آری از همه این ها آگاه است. آیا هیچ کس جز او از این امور آگاهی دارد؟ آیا علم همه دانشمندان بشر به گوشه ای از این معلومات احاطه پیدا می کند ؟

(64) سوره سَبَأ

9 اَفَلَمْ یَرَوْا اِلی ما بَیْنَ اَیْدیهِمْ وَماخَلْفَهُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ اِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الاَْرْضَ اَوْنُسْقِطْ عَلَیْهِمْ کِسَفا مِنَ السَّماءِاِنَ فیذلِکَ لاَیَهً لِکُلِّعَبْدٍ مُنیبٍ

آیابه آن چه پیش رو و پشت سر آنان از آسمان و زمین قرار داردنگاه نکردند (تا به قدرت خدا برهمه چیز واقف شوند) اگر ما بخواهیم آن هارا (با یک زمین لرزه) در زمین فرو می بریم، یا قطعات سنگ هایی از آسمان را بر آن ها فرومی ریزیم، دراین نشانه روشنی(بر قدرت خداست)برای هر بنده توبه کار.

جزء بیست و دوّم (65)

این آسمان با عظمت با این همه عجایب، با این همه اختران، ثابت و سیار و نظاماتی که حاکم بر آن است و همچنین این زمین با تمام شگفتی ها و انواع موجودات زنده و برکات و مواهبش، گویاترین دلیل بر قدرت پروردگار است .

آیا کسی که قدرت بر این همه امور دارد از بازگرداندن

ص:47

انسان بعد از مرگ به عالم حیات و زندگی عاجز است؟

این همان «برهان قدرت» است که در آیات دیگر قرآن در برابر منکران معاد به آن استدلال شده، ازجمله آخرسوره یس (آیه82) و آیه99 سوره اسراء و آیات 6 و 7 سوره «ق». هر کسی در زندگانی خود نمونه هایی از زلزله و خسف و فرو رفتن در زمین را دیده یا شنیده است و نیز سقوط سنگ های آسمانی را از بالای جو، یا بر اثر ریزش کوه ها، بر اثر صاعقه ها یا آتشفشان ها و مانند آن دیده یا شنیده است، هر انسان عاقلی می داند که وقوع این امور در هرلحظه و هرمکان امکان پذیراست، اگر زمین آرامشی دارد و آسمان برای ما امن وامان است، به قدرت و فرمان دیگری است، ماکه از هرسو در قبضه قدرت او قرار داریم، چگونه می توانیم تواناییش را بر معاد انکار کنیم و یا چگونه می توانیم از حوزه حکومت او فرار نماییم؟

(66) سوره سَبَأ

مواهب بزرگ خدا بر داود علیه السلام

10 وَ لَقَدْاتَیْناداوُدَ مِنّا فَضْلاً یا جِبالُ اَوِّبی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ اَلَنّا لَهُ الْحَدیدَ

ما به داود ازفضل خود نعمتی بزرگ بخشیدیم، (مابه کوه ها و پرندگان)گفتیم:ای کوه ها وای پرندگان بااو هم آواز شوید (و همراه او تسبیح خدا گویید) و آهن را برای او نرم کردیم.

کلمه «اَوِّبی» در اصل از «تَأْویب» به معنی ترجیع و گرداندن صدا در گلو است، این ماده گاهی به معنی توبه نیز استعمال می شود، به خاطر این که حقیقت آن بازگشت به سوی خداست.

ص:48

جزء بیست و دوّم (67)

واژه «فَضْل» مفهوم وسیعی دارد که تمام مواهبی را که خدا به داود علیه السلام ارزانی داشته بود، شامل می شود و ذکر آن به صورت «نکره» دلیل بر عظمت آن است.

حضرت داود علیه السلام مشمول مواهب بسیاری چه در جنبه معنوی و چه درجنبه مادّی ازسوی پروردگارشده بودکه آیات قرآن گویای آن است.

در یک جامی گوید:«ما به او و فرزندش علم وافری دادیم» (15/نمل).

در جایی دیگر مخصوصا روی آگاهی از سخن گفتن حیوانات تکیه شده است (16/نمل).

معجزات مختلفی که در ذیل آیه مورد بحث از آن سخن به میان خواهد آمد، بخشی از آن فضایل است و نیز صورت و آهنگ بسیار زیبا و قدرت بر قضاوت عادلانه که در سوره «ص» به آن اشاره شده ، بخشی دیگر از این فضل الهی محسوب می شود و از همه مهم تر فضیلت نبوت و رسالت بود که خدا در اختیار داود گذاشت. گرچه همه ذرات جهان ذکر و تسبیح و حمد خدا می گویند، خواه داودی با آن ها هم صدا بشود یا نشود، ولی امتیاز داود این بود که به هنگام بلند کردن صدا و سر دادن نغمه تسبیح، آن چه در درون این موجودات بود، آشکار می گشت و زمزمه درونی به نغمه برونی تبدیل می شد، همان گونه که در مورد تسبیح «سنگ ریزه» در دست پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نیز در روایات آمده است.

(68) سوره سَبَأ

در روایتی از امام صادق علیه السلام می خوانیم : «داود به سوی دشت و بیابان خارج شد و هنگامی که زبور را تلاوت می کرد، هیچ کوه

ص:49

و سنگ و پرنده ای نبود مگر این که با او هم صدا می شد».(1)

بعد از ذکر این فضیلت معنوی به ذکر یک فضیلت مادّی پرداخته می گوید : « وَ اَلَنّا لَهُ الْحَدیدَ » .

ممکن است گفته شود خداوند به صورت اعجازمانندی روش نرم کردن آهن را به داود علیه السلام تعلیم داد، آن چنان که بتواند از آن مفتول های نازک و محکمی برای بافتن زره بسازد و یا گفته شود که قبل از داود علیه السلام برای دفاع در جنگ ها از صفحات آهن استفاده می شد که هم سنگین بود و هم اگر آن را به خود می بستند، چنان خشک و انعطاف ناپذیر بود که جنگجویان را سخت ناراحت می کرد.

جزء بیست و دوّم (69)

نرم شدن آهن در دست داود علیه السلام به فرمان الهی و به صورت اعجاز انجام می گرفت، چه مانعی دارد همان کسی که به کوره داغ خاصیت نرم کردن آهن را داده، همین خاصیت را به شکل دیگر در پنجه های داود علیه السلام قرار دهد، در بعضی از روایات اسلامی نیز به همین معنی اشاره شده است.(2)

به هر حال داود علیه السلام از این توانایی که خدا به او داده بود، در بهترین طریق یعنی ساختن وسیله جهاد، آن هم وسیله حفاظت در برابر دشمن، استفاده می کرد و هرگز از آن در وسایل عادی زندگی بهره گیری

ص:50


1- «المیزان»، جلد 16، صفحه 390 .
2- «تفسیر برهان» ، جلد 3 ، صفحه 343 و «نورالثقلین» جلد 4 ، صفحه 315 .

ننمود و تازه از درآمد آن، طبق بعضی از روایات، علاوه بر این که

(70) سوره سَبَأ

زندگی ساده خود را اداره می کرد، چیزی هم به نیازمندان انفاق می نمود(1)، علاوه بر همه این ها فایده دیگر این کار آن بود که معجزه ای گویا برای او محسوب می شد.

رعایت دقت در کیفیت و کمیت محصولات

11 اَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ وَاعْمَلوُا صالِحا اِنّی بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ

(و دستور دادیم) زره های کامل و فراخ بساز و حلقه ها را به اندازه و متناسب کن و عمل صالح به جا آورید، که من به آن چه انجام می دهید، بینا هستم .

«سابِغات» جمع «سابِغَه» به معنی زره کامل و فراخ است و «اِسْباغ نعمت» نیز به معنی فراخی نعمت است .

«سَرْد» در اصل به معنی بافتن اشیاء خشن همانند زره است، جمله «وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ» مفهومش همان رعایت کردن اندازه های متناسب در حلقه های زره و طرز بافتن آن است . در واقع خداوند به داود علیه السلام دستوری می دهد که باید سرمشقی برای همه صنعتگران و کارگران با ایمان جهان باشد، دستور محکم کاری و رعایت دقت در کیفیت و کمیت در مصنوعات، آن چنان که مصرف کنندگان به خوبی و راحتی بتوانند از آن استفاده کنند و از استحکام

ص:51


1- «تفسیر ابوالفتوح رازی» ، جلد 9 ، صفحه 192 .

کامل برخوردار باشد.

جزء بیست و دوّم (71)

به داود می گوید: زره را گشاد و راحت درست کن، تا جنگجو به هنگام پوشیدن در زندان گرفتار نشود، نه حلقه ها را بیش از اندازه کوچک و باریک کن که حالت انعطاف خود را از دست بدهد و نه زیاد درشت و بی قواره که گاه نوک شمشیر و خنجر و نیزه و تیر از آن بگذرد، همه چیزش به اندازه و متناسب باشد .

خلاصه این که: خداوند هم «ماده» اصلی را به مقتضای «وَاَلَنّا لَهُ الْحَدیدَ» در اختیار داود علیه السلام گذاشت و هم طرز صورت بخشیدن و

(72) سوره سَبَأ

ساختن زره را به او آموزش داد، تا محصولی کامل از این «ماده» و «صورت» فراهم گردد.

و در پایان آیه داود علیه السلام و خاندانش را مخاطب ساخته ، می گوید : «وَاعْمَلوُا صالِحا اِنّی بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ». مخاطب در آغاز آیه تنها داود علیه السلام است و در پایان او و خاندانش یا او و قومش می باشد، چرا که همه این مسائل مقدمه برای عمل صالح است، هدف ساختن زره و کسب درآمد نیست، هدف عمل صالح است و این ها وسیله ای است در آن مسیر که هم داود علیه السلام از آن بهره می گرفت و هم خاندانش. و یکی از شؤون عمل صالح آن است که در صنایع دقت کافی را از هر جهت رعایت کنند و محصول کامل و مفیدی ارائه دهند و از هرگونه بدکاری و کم کاری بپرهیزند.

ص:52

حشمت سلیمان و مرگ عبرت انگیز وی

جزء بیست و دوّم (73)

12 وَلِسُلَیْمنَ الرّیحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌوَاَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ وَ مِنَ الْجِنَّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّه وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ اَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعیرِ

و برای سلیمان باد را مسخر ساختیم که صبحگاهان مسیر یک ماه را می پیمود و عصرگاهان مسیر یک ماه را و چشمه مس (مذاب) را برای او روان ساختیم و گروهی از جنّ پیش روی او به اذن پروردگار کار می کردند و هرکدام از آن هااز فرمان ما سرپیچی می کرد، او را از عذاب آتش سوزان می چشاندیم.

«غُدُوّ» (بر وزن عُلُوّ) به معنی طرف صبح است، در مقابل «رَواح» که طرف غروب را می گویند، که حیوانات برای استراحت به جایگاه خود بازمی گردند، ولی از قراین برمی آید که در آیه مورد بحث، «غُدُوّ» به معنی نیم اول روز است و «رَواح» نیم دوم و مفهوم آیه این است که سلیمان از صبح تا به ظهر با این مرکب راهوار به اندازه یک ماه مسافران آن زمان راه می رفت و نیم دوم روز نیز به همین مقدار راه می پیمود.

(74) سوره سَبَأ

«اَسَلْنا» ازماده «سَیَلان» به معنی جاری ساختن است و «قِطْر» به معنی مس می باشد و منظور این است که ما این فلز را برای او ذوب کردیم و همچون چشمه آب روان گردید .

بعضی «قِطْر» را به معنی انواع مختلف فلزات یا به معنی «روی» دانسته اند و به این ترتیب برای پدر، آهن نرم شد و برای پسر فلزات ذوب

ص:53

گردید (ولی معروف همان معنی اول است).

جالب این که برای پدر جسم خشن و فوق العاده محکمی یعنی آهن را مسخر می کند و برای فرزند موجود بسیار لطیف ، ولی هر دو کارساز و اعجاز آمیز و مفیدند ، جسم سخت را برای داود علیه السلام نرم می کند و امواج لطیف باد را برای سلیمان فعال و محکم. لطافت باد هرگز مانع از آن نیست که اعمال مهمی را انجام دهد، بادها هستند که کشتی های عظیم را بر سطح اقیانوس ها به حرکت درمی آورند، سنگ های سنگین آسیا را می چرخانند و بالن ها را بر فراز آسمان به شکل هواپیما به حرکت درمی آورند. آری خداوند این جسم لطیف را با این قدرت خیره کننده در اختیار سلیمان قرار داد. در این که باد چگونه دستگاه سلیمان (کرسی یا فرش اورا) به حرکت درمی آورد، بر ما روشن نیست همین قدر می دانیم هیچ چیز در برابر قدرت خدا مشکل و پیچیده نمی باشد، جایی که انسان بتواند با قدرت ناچیزش بالن ها و امروز هواپیماهای عظیم غول پیکر را با صدها مسافر و وسایل زیاد دراوج آسمان ها به حرکت درآورد، چگونه حرکت دادن بساط سلیمان به وسیله باد برای خداوند مشکل است؟

جزء بیست و دوّم (75)

چه عاملی سلیمان و دستگاه او را از سقوط و یا فشار هوا و مشکلات دیگر ناشی از حرکت آسمانی حفظ می کرد ؟ این نیز از مسائلی است که جزئیاتش برای ما روشن نیست، ولی می دانیم این گونه خارق عادت ها در تاریخ انبیاء فراوان بوده است، هر چند متأسفانه افراد نادان یا دشمنان دانا آن هارا آمیخته با خرافاتی کرده اند که چهره اصلی

ص:54

این مسائل را دگرگون و بد نما ساخته و ما در این زمینه به همان مقدار که قرآن اشاره کرده، قناعت می کنیم. (1)

(76) سوره سَبَأ

سپس به دومین موهبت الهی نسبت به سلیمان اشاره کرده، می گوید : «وَ اَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ».

چگونه چشمه ای از مس مذاب یا فلزات دیگر در اختیار سلیمان قرار گرفت ؟ آیا خداوند طریقه ذوب کردن این فلزات را در مقیاس بسیار وسیع و گسترده ، از طریق اعجاز و الهام به این پیامبر آموخت ؟

و یا چشمه ای از این فلز مایع شبیه همان چشمه هایی که به هنگام فعالیت کوه های آتشفشانی از دامنه آن ها سرازیر می شود، به صورت اعجاز آمیز در اختیار او قرار گرفت و یا به نحوی دیگر؟ دقیقا بر ما روشن نیست، همین اندازه می دانیم این نیز از الطاف الهی درباره این پیامبر بزرگ بود.

و بالاخره به بیان سومین موهبت پروردگار نسبت به سلیمان یعنی تسخیر گروه عظیمی از جن پرداخته، چنین می گوید : «وَمِنَ الْجِنِّ...».

1 در این باره در جلد 13 «تفسیر نمونه» ، صفحه 472 ذیل آیه 81 سوره انبیاء نیز بحث شده است .

جزء بیست و دوّم (77)

«جنّ» چنان که از نامش نیز پیداست موجودی است مستور از حس ، دارای عقل و قدرت و چنان که از آیات قرآن استفاده می شود، مکلف به تکالیف الهی است.

درباره «جنّ» افسانه ها و داستان های خرافی بسیار ساخته اند، ولی

ص:55


1- در این باره در جلد 13 «تفسیر نمونه» ، صفحه 472 ذیل آیه 81 سوره انبیاء نیز بحث شده است .

اگر این خرافات را حذف کنیم، اصل وجود آن و صفات ویژه ای که در قرآن برای جنّ آمده است، مطلبی است که هرگز با علم و عقل مخالف نیست و شرح بیشتر این موضوع در تفسیر «سوره جنّ» به خواست خدا خواهد آمد. به هر حال از تعبیر آیه فوق استفاده می شود که تسخیر این نیروی عظیم نیز به فرمان پروردگار بوده و هرگاه از انجام وظایفشان سرباز می زدند، مجازات می شدند.

از آیات «سوره ص» نیز به خوبی استفاده می شود که خداوند گروهی از شیاطین را در اختیار او قرار داده بود که برای او کارهای عمرانی مهمی انجام می دادند و هرگاه تخلف می کردند، آن ها را به زنجیر می افکند : «وَ الشَّیاطینَ کُلَّ بَنّاءٍ وَ غَوّاصٍ وَ اخَرینَ مُقَرَّنِینَ فِی الاَْصْفادِ» (آیات 37 و 38/ص) . قابل توجه این که برای اداره یک حکومت وسیع و کشور پهناوری همچون کشور سلیمان عوامل زیادی لازم است، ولی از همه مهم تر سه عامل است که در آیه فوق اشاره به آن ها شده :

(78) سوره سَبَأ

نخست یک وسیله نقلیه سریع و مستمر و فراگیر است که رئیس حکومت بتواند با آن از تمام جوانب کشورش آگاه گردد.

دوّم مواد اولیه ای که برای تهیه ابزار لازم برای زندگی مردم و صنایع مختلف، مورد استفاده قرار گیرد.

و سرانجام نیروی فعال کار که بتواند از آن مواد بهره گیری کافی کند و کیفیت لازم را به آن ها بدهد و نیازهای مختلف کشور را از این نظر برطرف سازد.

ص:56

و می بینیم خداوند این هر سه موضوع را در اختیار سلیمان قرار داده بود و او نیز به نحو احسن برای رفاه مردم و عمران و آبادانی و امنیت از آن ها بهره می گرفت. این موضوع اختصاص به عصر سلیمان و حکومت او ندارد و توجّه به آن امروز و فردا و این جا و همه جا برای اداره صحیح کشورها ضرورت دارد.

جزء بیست و دوّم (79)

13 یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحاریبَ وَ تَماثیلَ وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ وَقُدُورٍ راسِیاتٍنِ اعْمَلُوا الَ داوُدَ شُکْرا وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ

آن ها هرچه سلیمان می خواست برایش درست می کردند، معبدها، تمثال ها، ظروف بزرگ غذا همانند حوض ها و دیگ های ثابت (که از بزرگی قابل حمل و نقل نبود و به آن ها گفتیم:) ای آل داود شکر (این همه نعمت را) به جا آورید، اما عده کمی از بندگان من شکر گذارند.

«مَحاریب» جمع «مِحْراب» در لغت به معنی «عبادت گاه» یا«قصرها و ساختمان های بزرگی»است که به منظور معبد ساخته می شود.

گاهی نیز به قسمت صدر مجلس، یا صدر مسجد و معبد، نیز اطلاق می شود، آن چه امروز به آن محراب می گویند که همان محل امام جماعت است، در حقیقت تعبیر و معنی تازه ای است که از ریشه اصلی گرفته شده است .

به هرحال از آن جا که این واژه از ماده «حَرْب» و به معنی جنگ است، علّت نام گذاری معابد را به «مِحْراب» این دانسته اند که محل

ص:57

محاربه و جنگ با شیطان و هوای نفس است.(1)

(80) سوره سَبَأ

به هر حال این کارکنان فعال و چابک سلیمان ، معابد بزرگ و با شکوهی که درخور حکومت الهی و مذهبی او بود، برای او ترتیب می دادند، تا مردم بتوانند به راحتی به وظایف عبادی خود قیام کنند.

«تَماثیل» جمع «تِمْثال» هم به معنی نقش و عکس آمده و هم مجسمه، در این که این مجسمه ها یا نقش ها، صورت های چه موجوداتی بودند و به چه منظور سلیمان دستور تهیه آن ها را می داد،

جزء بیست و دوّم (81)

تفسیرهای مختلفی شده است:

ممکن است این ها جنبه تزیینی داشته ، همان گونه که در بناهای مهم قدیم بلکه جدید ما نیز دیده می شود.

و یا برای افزودن ابهت به تشکیلات او بوده است، چرا که نقش پاره ای از حیوانات چون شیر در افکار بسیاری از مردم ابهت آفرین است.

آیا مجسمه سازی موجودات ذی روح در شریعت سلیمان علیه السلام مجاز بوده، هرچند در اسلام ممنوع است، یا این که مجسمه هایی که برای سلیمان علیه السلام می ساختند از جنس غیر ذی روح بوده، مانند تمثال های درختان و کوه ها و خورشید و ماه و ستارگان . و یا فقط برای او نقش و نگار بر دیوارها می زدند که در ظریف کاری های آثار باستانی بسیار دیده می شود و می دانیم نقش و نگار هر چه باشد، برخلاف

ص:58


1- «مفردات راغِب» ، ماده «حَرْب» .

مجسمه حرام نیست. همه این ها محتمل است، چرا که ممکن است تحریم مجسمه سازی در اسلام به منظور مبارزه شدید با مسأله بت پرستی و ریشه کن کردن آن بوده و این ضرورت درزمان سلیمان علیه السلام تا این اندازه وجود نداشته و این حکم در شریعت او نبوده است.

(82) سوره سَبَأ

ولی در روایتی که از امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه نقل شده، چنین می خوانیم : «وَ اللّهِ ما هِیَ تَماثیلُ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ لَکِنَّهَاالشَّجَرُ وَ شِبْهُهُ: به خدا سوگند تمثال های مورد درخواست سلیمان مجسمه مردان و زنان نبوده، بلکه تمثال درخت و مانند آن بوده است». (1)مطابق این روایت مجسمه سازی ذی روح در شریعت وی نیز حرام بوده. «جِفان» جمع «جَفْنَه» به معنی ظرف های غذاخوری است و «جَواب» جمع «جابِیَه» به معنی حوض آب است و از این تعبیر استفاده می شود که ظرف های بسیار عظیم غذاخوری که هر کدام همچون حوضی بود، برای سلیمان تهیه می دیدند تا گروه کثیری بتوانند اطراف آن بنشینند و از آن غذا بخورند و اگر فراموش نکرده باشیم در

جزء بیست و دوّم (83)

زمان های کمی قدیم نیز بر سر سفره ها از مجموعه های بزرگ برای خوردن غذا به صورت دسته جمعی استفاده می شد و در حقیقت سفره آن ها همان ظرف بزرگ بود و مثل امروز ظرف های مستقل و جدای از یکدیگر معمول نبود. «قُدوُرٍ» جمع «قِدْر» به معنی ظرفی است که غذا در آن طبخ می شود و «راسِیاتٍ» جمع «راسِیَه» به معنی پابرجا و ثابت

ص:59


1- «وسائل الشیعه» ، جلد 12 ، ابواب «ما یُکْتَسَبُ بِه» حدیث 1.

است و در این جا منظور دیگ هایی است که از عظمت آن را از جا تکان نمی دادند. درپایان آیه، بعداز ذکر این مواهب، خداوند خطاب به دودمان حضرت داود علیه السلام می فرماید : «اعْمَلُوا الَ داوُدَ شُکْرا وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ» . بدیهی است اگر منظور از شکرگزاری تنها شکر با زبان باشد، مسأله مشکلی نیست تا عاملان به آن قلیل بوده باشند، بلکه منظور «شکر در عمل» است، یعنی استفاده از مواهب در مسیر همان اهدافی که به خاطر آن آفریده و اعطا شده اند و مسلم است کسانی که مواهب الهی را عموما در جای خود به کار گیرند، اندکی بیش نیستند.

(84) سوره سَبَأ

14 فَلَمّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلی مَوْتِه اِلاّ دابَّهُ الاَْرْضِ تأْکُلُ مِنْسَاَتَهُ فَلَمّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ اَنْ لَوْ کانُوایَعْلَمُونَ الْغَیْبَ مالَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهینِ

(با این همه جلال و شکوه سلیمان) هنگامی که مرگ را بر او مقرر داشتیم، کسی آن ها را از مرگ وی آگاه نساخت، مگر جنبنده زمین (موریانه) که عصای او رامی خورد (تا شکست و پیکر سلیمان فروافتاد) هنگامی که بر زمین افتاد، جنیان فهمیدندکه اگرازغیب آگاه بودنددرعذاب خوارکننده باقی نمی مانند.

«مِنْسَأَتَهُ» از ماده نَسْأ (بر وزن نَسْخ) و نَسیی ءْ (بر وزن نَصیب) به معنی تأخیر است و از آن جا که به وسیله عصا اشیایی را به عقب می رانند و دور می کنند کلمه

ص:60

«مِنْسَأَتَهُ» به آن اطلاق شده است (یعنی وسیله عقب رانی).

از تعبیر آیه فوق و همچنین روایات متعدد استفاده می شود، به هنگامی که مرگ سلیمان فرارسید، ایستاده بود و بر عصای خود تکیه کرده بود، ناگهان مرگ گریبانش را گرفت و روح از بدنش پرواز کرد، او در همان حال مدتی سر پا ماند تا این که موریانه که قرآن از آن به «دابَّهُ الاَْرْضِ: جنبنده زمین» تعبیر کرده، عصای او را خورد و تعادل خود را از دست داد و روی زمین افتاد تا مردم از مرگ او آگاه شدند .

لذا بعد از آن می افزاید : «فَلَمّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ..» .

جزء بیست و دوّم (85)

جمله «تَبَیَّنَتِ» از ماده «تَبَیُّن» معمولاً به معنی آشکار شدن است (فعل لازم) و گاهی نیز به معنی دانستن و آگاه شدن از چیزی آمده است (فعل متعدی) و این جا متناسب با معنی دوم است، یعنی تا آن زمان گروه جنّ ازمرگ سلیمان آگاه نبودند و فهمیدند که اگر از اسرار غیب آگاه بودند، در این مدت در زحمت و رنج کارهای سنگین باقی نمی ماندند.

تعبیر به «عَذابِ مُهین» ممکن است اشاره به کارهای سنگین و سختی بوده باشد که سلیمان گاهی به عنوان جریمه و مجازات برعهده گروهی از جن می گذارد وگرنه پیامبرخدا صلی الله علیه و آله هرگز کسی را بی جهت در فشار و عذاب ، آن هم «عذاب خوارکننده» قرار نمی دهد.

(86) سوره سَبَأ

چرا مرگ سلیمان مدتی مخفی ماند؟

در این که چه مدت مرگ حضرت سلیمان علیه السلام بر کارکنان حکومتش مخفی مانددقیقا روشن نیست، یک سال؟ یک ماه؟یاچند روز؟

مفسّران در این باره نظر واحدی ندارند. آیا این کتمان از ناحیه

ص:61

اطرافیان او صورت گرفت که آگاهانه برای این که رشته امور کشور موقتا از هم متلاشی نشود، مرگ او را مکتوم داشتند؟ و یا این که اطرافیان نیز ازاین امرآگاهی نداشتند.

بسیار بعید به نظر می رسد که برای یک مدت طولانی، حتّی بیش از یک روز اطرافیان او آگاه نشوند، چرا که مسلما افرادی مأمور بودند که برای او غذا و سایر احتیاجات را ببرند، آن ها از این ماجرا آگاه می شدند، بنابراین بعید نیست، همان گونه که بعضی از مفسّران گفته اند، آن ها از این امر آگاهɠیافتند، ولی آن را به خاطر مصالحی مخفی کردند، لذا در بعضی از روایات آمده است که در این مدت، «آصف بن برخیا» وزیر مخصوص او امور کشور را تدبیر می کرد.

جزء بیست و دوّم (87)

آیا سلیمان در حال ایستاده، تکیه بر عصا کرده بود یا نشسته دست ها را بر عصا نهاده و سر را به روی دست تکیه داده بود و به همین حال قبض روح شد و مدتی باقی ماند؟ احتمالات مختلفی وجود دارد، هر چند احتمال اخیر نزدیک تر به نظر می رسد. آیا اگر این مدت طولانی بوده، نخوردن غذا و ننوشیدن آب، مسأله ای برای بینندگان مطرح نمی کرده؟ از آن جا که همه کار سلیمان عجیب بوده، شاید این مسأله را نیز از عجایب او می شمردند، حتی در روایتی می خوانیم: کم کم این زمزمه در میان گروهی پیدا شد که باید سلیمان را پرستش کرد، مگر نه این است که او مدتی بر جای خود ثابت مانده، نه می خوابد و نه غذا

ص:62

می خورد و نه آب می نوشد. (1) امّا به هنگامی که عصا درهم شکست و فروافتاد، همه این رشته ها از هم گسست و خیالات آن ها نقش بر آب شد. ولی به هر حال هر چه بود، این تأخیر در اعلام مرگ سلیمان بسیار چیزها را فاش ساخت.

1 «تفسیر برهان» ، جلد 3 ، صفحه 345 .

(88) سوره سَبَأ

بر همگان روشن شد که انسان اگر هم به اوج قدرت برسد، باز موجودی است ضعیف در برابر حوادث و همچون پر کاهی است در مسیر طوفان، به هر سو پرتاب می شود.

امیر مؤمنان علی علیه السلام در یکی از خطب نهج البلاغه می فرماید : «فَلَوْا اَنَّ اَحَدا یَجِدُ اِلَی الْبَقاءِسُلَّما اَوْلِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبیلاًلَکانَ ذلِکَ سُلَیْمانُ بْنُ داوُدَ علیه السلام الَّذی سُخِّرَ لَهُ مُلْکُ الْجِنِّ وَ الْاِنْسِ مَعَ النُّبُوَّهِ وَعَظیمِ الزُّلْفَهِ: اگر کسی در این جهان نردبانی به عالم بقا می یافت و یا می توانست مرگ را از خود دور کند، سلیمان علیه السلام بود که حکومت بر جن و انس توأم با نبوت و مقام والا برای او فراهم شده بود». (1)

برهمه روشن شد که گروه جنّ از غیب آگاه نیستند و انسان های نادان و بی خبری که آنها را پرستش می کردند، سخت در اشتباه و خطا بودند.

جزء بیست و دوّم (89)

برای همه مردم این حقیقت فاش گشت که چگونه ممکن

ص:63


1- «نهج البلاغه» ، خطبه 182 .

است نظام و شیرازه کشوری بستگی به موضوع کوچکی پیداکند، با وجود آن پابرجا باشد و با فروریختنش فروریزد و در ماورای این امور قدرت بی انتهای پروردگار تجلّی نماید.

تمدن درخشانی که بر اثر کفران بر باد رفت

15 لَقَدْ کانَ لِسَبَأٍ فی مَسْکَنِهِمْ ایَهٌ جَنَّتانِ عَنْ یَمِینٍ وَ شِمالٍ کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَ اشْکُرُوا لَهُ بَلْدَهٌ طَیِّبَهٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ

برای قوم سبأ در محل سکونتشان نشانه ای (از قدرت الهی) بود، دو باغ (عظیم و گسترده) از راست و چپ (با میوه های فراوان ، به آن ها) گفتیم از روزی پروردگارتان بخورید و شکر او را به جا آورید، شهری است پاک و پاکیزه و پروردگاری آمرزنده (و مهربان).

(90) سوره سَبَأ

در این که «سَبَأ» (بر وزن سبد) نام کیست و چیست؟ در میان مورخان گفتگوست، ولی معروف این است که «سبأ» نام پدر اعراب «یمن» است و طبق روایتی که از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله نقل شده، مردی بود به نام «سبأ» که ده فرزند از او متولد شد و از هر کدام از آن ها، قبیله ای از قبایل عرب در آن سامان به وجود آمدند. (1)بعضی «سبأ» را نام سرزمین یمن یا منطقه ای از آن دانسته اند، ظاهر قرآن مجید در داستان «سلیمان» و «هدهد» در سوره «نمل» نیز نشان می دهد که «سبأ»

ص:64


1- «مجمع البیان» ، ذیل آیات مورد بحث .

نام مکانی بوده است، آن جا که می گوید : «وَجِئْتُکَ مِنْ سَبَأٍ بِنَبَاءٍ یَقینٍ : من از سرزمین سبأ خبر قاطعی برای تو آوردم» (22/نمل).

در حالی که ظاهر آیه مورد بحث این است که سبأ قومی بوده اند که درآن منطقه می زیسته اند،زیراضمیرجمع مذکر«هُمْ»به آن هابازگشته است.

جزء بیست و دوّم (91)

ولی منافاتی میان این دو تفسیر نیست ، زیرا ممکن است سبأ در ابتدا نام کسی بوده، سپس تمام فرزندان و قوم او به آن نام نامیده شده اند و بعد این اسم به سرزمین آن ها نیز منتقل گردیده. ماجرا چنین بود که قوم سبأ توانستند با سد عظیمی که در میان کوه های مهم آن ناحیه برپا ساختند، سیلاب های فراوانی را که موجب ویرانی می گشت یا لااقل در بیابان ها بیهوده تلف می شد، در پشت آن سد عظیم ذخیره کنند و با ایجاد دریچه هایی در سدّ ، استفاده از آن مخزن عظیم آب را تحت کنترل خود قراردهند و به این ترتیب، سرزمین های وسیع و گسترده ای را زیر کشت درآورند. اشکالی را که «فخر رازی» در این جا نقل کرده، که وجود دو باغ چیز مهمی نیست که به عنوان آیه از آن یاد شود و سپس به پاسخ آن پرداخته، به نظر ما اساسا قابل طرح نیست، چرا که آن ها دو باغ ساده و معمولی نبودند ، بلکه یک رشته باغ های به هم پیوسته در دو طرف نهر عظیمی بود که از آن سدّ بزرگ آبیاری می شد و به قدری پر برکت بود که در تواریخ آمده، اگر کسی سبدی بر روی سر می گذاشت و در فصل میوه از زیر درختان عبور می کرد، آن قدر میوه در آن می ریخت که بعد از مدّت کوتاهی سبد پر می شد.

(92) سوره سَبَأ

آیا سیلابی که مایه خرابی است، این چنین مایه آبادانی شود،

ص:65

عجیب نیست ؟ آیا این آیت بزرگ خدای محسوب نمی شود ؟ علاوه بر همه این ها امنیت فوق العاده ای بر آن سرزمین سایه افکن بود که آن خود نیز از آیات حقّ محسوب می شد، چنان که قرآن بعدا به آن اشاره خواهدکرد.سپس می افزاید: «کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ...». این جمله کوتاه مجموعه نعمت های مادی و معنوی را به زیباترین وجهی منعکس ساخته، از نظر نعمت های مادّی سرزمین پاک و پاکیزه ای داشتند، پاک از آلودگی های گوناگون، از دزدان و ظالمان، از آفات و بلاها، از خشکسالی و قحطی، از ناامنی و وحشت و حتّی گفته می شود از حشرات موذی نیز پاک بود.

هوایی پاک و نسیمی فرح افزا داشت و سرزمینی حاصل خیز و درختانی پربار و امّا از نظر نعمت معنوی ، غفران خداوند شامل حال آن ها بود، از تقصیر و کوتاهی آن ها صرف نظر می کرد و آن ها را مشمول عذاب و سرزمینشان را گرفتار بلا نمی ساخت.

جزء بیست و دوّم (93)

16 فَاَعْرَضُوا فَاَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَواتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ وَ اَثْلٍ وَ شَیْ ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ

امّا آن ها (از خدا) روی گردان شدند و ما سیل ویران گر را بر آن ها فرستادیم و دوباغ (پربرکت)شان را به دو باغ (بی ارزش) با میوه های تلخ و درختان شوره گز و اندکی درخت سدر مبدل ساختیم .

«عَرِمِ» در اصل از«عَرامَه» (بروزن علامه)به معنی خشونت و کج

ص:66

خلقی و سخت گیری است و توصیف سیلاب به آن، اشاره به شدّت خشونت و ویران گری آن است و تعبیر به «سَیْلَ الْعَرِمِ» به اصطلاح از قبیل اضافه موصوف به صفت است.

اما این ناسپاس مردم، قدر این همه نعمت را ندانستند، از بوته آزمایش سالم بیرون نیامدند، راه کفران و اعراض را پیش گرفتند و خداوند نیز آن ها را سخت گوشمالی داد.

(94) سوره سَبَأ

نعمت های خدا را ناچیز شمردند، عمران و آبادی و امنیّت را ساده انگاشتند، از یاد حقّ غافل شدند و مست نعمت گشتند، اغنیاء بر تهیدستان فخرفروشی کردند و آن ها را مزاحم حال خویش پنداشتند، که شرح آن در آیات بعد خواهد آمد . این جا بود که شلاق مجازات بر پیکر آن ها نواخته شد .

«اُکُل» به معنی هر گونه ماده خوراکی است .

«خَمْط» به معنی گیاه تلخ است .

«اَثْل» به معنی درخت «شوره گز» است .

و به این ترتیب به جای آن همه درختان خرم و سرسبز، مشتی درخت بیابانی وحشی و بسیار کم ارزش که شاید مهمّ ترین آن ها همان درخت سدربود،که آن هم به مقدارکم درمیان آن هاوجودداشت،باقی ماند.

ممکن است بیان این سه نوع درخت که در آن سرزمین ویران باقی ماند، اشاره به سه گروه مختلف بوده باشد، که بخشی از این درختان زیان بخش بود و بعضی بی مصرف و بعضی بسیار کم منفعت بود.

جزء بیست و دوّم (95)

17 ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِما کَفَرُوا وَ هَلْ نُجازی اِلاَّ الْکَفُورَ

ص:67

این را به خاطر کفرشان به آن ها جزا دادیم و آیا جز کفران کننده را به چنین مجازاتی کیفر می دهیم.

امّا برای این که تصوّر نشود این سرنوشت مخصوص به این گروه بود، بلکه عمومیّت آن نسبت به همه کسانی که دارای اعمال مشابهی هستند، مسلم است، می افزاید : «آیا جز کفران کنندگان را به چنین مجازاتی گرفتار می سازیم» .

18 وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَی الَّتی بارَکْنا فیها قُرًی ظاهِرَهً وَ قَدَّرْنا فیهَا السَّیْرَ سیرُوا فیها لَیالِیَ وَ اَیّاما امِنینَ

میان آن ها و سرزمین هایی که برکت داده بودیم، شهرها و آبادی های آشکار قرار دادیم و فاصله های متناسب و نزدیک مقرر داشتیم (و به آن ها گفتیم) شب ها و روزها در این آبادی ها در امنیت کامل مسافرت کنید.

(96) سوره سَبَأ

در حقیقت در میان آن ها و سرزمین مبارک، آبادی های متصل و زنجیره ای وجود داشت و فاصله این آبادی ها به اندازه ای کم بود که از هر یک دیگری را می دیدند (و این است معنی «قُرًی ظاهِرَهً» آبادی های آشکار) .

ولی ازآن جاکه تنهاعمران کافی نیست و شرط مهم و اساسی آن«سهولت دسترسی به آبادی ها و امنیّت آن ها» است، اضافه می کند : «وَقَدَّرْنا فیهَا السّیْرَ سیرُوا فیها لَیالِیَ وَ اَیّاما امِنینَ».

به این ترتیب آبادی ها فواصل متناسب و حساب شده ای داشت

ص:68

و از نظر حمله وحوش و درندگان بیابان، یا سارقین و قطاع الطریق نیز در نهایت امنیت بود، به گونه ای که مردم می توانستند بدون زاد و توشه و مرکب، بی آن که احتیاج به حرکت دسته جمعی و استفاده از افراد مسلح داشته باشند، بدون هیچ خوف و ترس از جهت ناامنی راه یا کمبود آب و آذوقه به مسیر خود ادامه دهند.

جزء بیست و دوّم (97)

در این که جمله «سیرُوا فیها ...» (در این آبادی ها سیر کنید...) به وسیله چه کسی به آن ها ابلاغ شد، دو احتمال وجود دارد: یکی این که به وسیله پیامبران آن ها به آن ها ابلاغ شد و دیگر این که زبان حال آن سرزمین آباد و جاده های امن و امان همین بود.

قوم سبأ را چنان متلاشی کردیم که ضرب المثل شدند

19 فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ اَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ اَحادیثَ وَ مَزَّقْناهُمْ کَلَّ مُمَزَّقٍ اِنَّ فی ذلِکَ لاَآیاتٍ لِکُلِّ صَبّارٍ شَکُورٍ

ولی (این ناسپاس مردم) گفتند: پروردگارا میان سفرهای ما دوری بیفکن (تا بینوایان نتوانند دوش به دوش اغنیا سفر کنند و به این طریق) آن ها به خویشتن ستم کردند و ما آن ها را اخبار و داستانی (برای دیگران) قراردادیم و جمعیت شان را متلاشی ساختیم، دراین ماجرا آیات و نشانه های عبرتی است، برای هر صابر شکرگزار.

(98) سوره سَبَأ

منظورشان این بود که در میان این قریه های آباد، فاصله ای بیفتد و بیابانهای خشکی پیدا شود، به این جهت که اغنیاء و ثروتمندان مایل

ص:69

نبودند افراد کم درآمد همانند آن ها سفر کنند و به هر جا می خواهند بی زاد و توشه و مرکب بروند. گویی سفر از افتخارات آن ها و نشانه قدرت و ثروت بود و می بایست این امتیاز و برتری همیشه برای آنان ثبت شود.

و یا این که راحتی و رفاه آن ها را ناراحت کرده بود، همان گونه که بنی اسرائیل از «مَنّ» و «سَلْوی» (دو غذای آسمانی) خسته شدند و تقاضای پیاز و سیر و عدس از خدا کردند. آری، اگر فکر می کردند به دیگران ستم می کنند در اشتباه بودند، خنجری برداشته بودند و سینه خود را می شکافتند و دود همه این آتش ها درچشم خودشان فرورفت.

قرآن به دنبال جمله ای که درباره سرنوشت دردناک آن ها بیان می کند، می گوید : «فَجَعَلْناهُمْ اَحادیثَ وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزِّقٍ».

جزء بیست و دوّم (99)

آری از آن همه زندگانی با رونق و تمدن درخشان و گسترده، چیزی جز اخباری بر سر زبان ها و یادی در خاطره ها و سطوری بر صفحات تاریخ ها باقی نماند. چنان سرزمین آن ها ویران گشت که توانایی اقامت از آنان سلب شد و برای ادامه زندگی مجبور شدند هر گروهی به سویی روی آورند و مانند برگ های خزان که بر سینه تندباد قرار گرفته، هر کدام به گوشه ای پرتاب شدند، آن چنان که پراکندگی آن ها به صورت «ضرب المثل» در آمد که هر گاه می خواستند بگویند فلان جمعیت سخت متلاشی شدند، می گفتند : «تَفَرَّقُوا اَیادی سَبَأْ» (همانند قوم سبأ و نعمت های آن ها پراکنده شده اند).

ص:70

هیچ کس مجبور به پیروی از وسوسه های شیطان نیست

21 وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلطانٍ اِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ یُؤْمِنُ بِالاْخِرَهِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فی شَکٍّ وَ رَبُّکَ عَلی کُلِّ شَی ءٍ حَفیظٌ

(100) سوره سَبَأ

شیطان سلطه برآن ها نداشت (و آن هارا بر پیروی خود مجبور نساخت) و هدف از آزادی شیطان در وسوسه هایش این بود که مؤمنان به آخرت از آن ها که در شک هستند، شناخته شوند و پروردگارتوحافظ و نگاهبان همه چیز است.

این ماهستیم که اجازه ورود به شیطان می دهیم و پروانه عبورش را از مرزهای کشور تن به درون قلبمان صادر می کنیم. این همان است که قرآن در جای دیگر از گفتار خود شیطان نقل می کند : «وَما کانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ اِلاّ اَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی: من سلطه ای بر شما نداشتم، جز این که شما را دعوت کردم و شما هم دعوت مرا اجابت نمودید» (22/ابراهیم).

ولی پیدا است بعد از اجابت دعوت او از ناحیه افراد بی ایمان و هوی پرست آرام نمی نشیند و پایه های سلطه خود را بر وجود آنان مستحکم می کند.

لذا در دنباله آیه می افزاید : «اِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ یُؤْمِنُ بِالاْخِرَهِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فی شَکٍّ».

جزء بیست و دوّم (101)

بدیهی است خداوند از ازل به همه چیز که در این جهان تا ابد واقع می شود، آگاه است، بنابراین جمله «لِنَعْلَمَ» مفهومش این نیست

ص:71

که ما مؤمنان به آخرت را از آن ها که در شک و تردیدند، نمی شناسیم، باید وسوسه های شیطان به میان آید، تا شناخته شوند، بلکه منظور از این جمله تحقق عینی علم خداوند است، چراکه خداوند هرگز به علمش از باطن اشخاص و اعمال بالقوه آن ها کسی را مجازات نمی کند، بلکه باید میدان امتحان فراهم گردد و وسوسه های شیطان و هوای نفس شروع شود، تا هر کس آن چه در درون دارد با کمال آزادی اراده و اختیار بیرون ریزد و علم خدا تحقق عینی یابد، زیرا تا در خارج عملی انجام نشود، استحقاق ثواب و عقاب حاصل نمی شود.

به تعبیر دیگر: تا آن چه بالقوه است فعلیت نیابد، تنها به حسن باطن یا سوءباطن، کسی را پاداش نمی دهند و مجازات نمی کنند.

و در پایان آیه به عنوان یک هشدار به همه بندگان

(102) سوره سَبَأ

می گوید : «وَ رَبُّکَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ حَفیظٌ».

تا پیروان شیطان تصور نکنند چیزی از اعمال و گفتار آن ها در این جهان ازبین می رود یا خداوند آن را فراموش می کند، نه هرگز، بلکه خداوند همه را برای روز جزا نگهداری و حفظ می نماید.

چه کسی انسان ها را روزی می دهد؟

24 قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ قُلِ اللّهُ وَ اِنّا اَوْ اِیّاکُمْ لَعَلی هُدًی اَوْفیضَلالٍ مُبینٍ

بگو: چه کسی شمارا از آسمان ها و زمین روزی می دهد؟ بگو: اللّه و ما یا شما بر (طریق) هدایت یا در ضلالت آشکاری هستیم.

ص:72

بدیهی است هیچ کس از مشرکین نمی توانستند بگویند این بت های سنگی و چوبی باران را از آسمان نازل می کنند، گیاهان را از زمین می رویانند و منابع ارضی و سماوی را در اختیار ما می گذارند.

جالب این که بدون آن که درانتظار پاسخ آن هاباشد، بلافاصله می فرماید: «بگواللّه» (قُلِ اللّهُ).

جزء بیست و دوّم (103)

بگو خداست که منبع همه این برکات است، یعنی مطلب به قدری واضح و روشن است که نیاز به پاسخ طرف ندارد، بلکه سؤال کننده و شنونده با یکدیگر هم صدا هستند، چرا که حتّی مشرکان خداوند را خالق و معطی ارزاق می دانستند وبرای بت هاتنهامقام شفاعت قائل بودند.

این نکته نیز قابل توجّه است که روزی های پروردگار که از ناحیه آسمان به انسان ها می رسد، منحصر به باران نیست، «نور و حرارت آفتاب» و «هوا» که در جوّ زمین وجود دارد، از قطرات حیات بخش باران نیز مهم تراست.

همان گونه که برکات زمین نیز منحصر به گیاهان نیست بلکه انواع منابع آب های زیر زمینی، معادن گوناگون که بعضی در آن زمان کشف شده بود و بعضی باگذشت زمان آشکارگشت، همه در این عنوان جمعند.

در پایان آیه اشاره به مطلبی می کند که خود می تواند پایه دلیلی را تشکیل دهد، دلیلی واقع بینانه و توأم با نهایت انصاف و ادب، به گونه ای که طرف از مرکب لجاج و غرور پایین آید و به اندیشه و فکر بپردازد، می گوید : «وَاِنّا اَوْ اِیّاکُمْ لَعَلی هُدیً اَوْ فی ضَلالٍ مُبینٍ».

(104) سوره سَبَأ

اشاره به این که عقیده ما و شما با هم تضاد روشنی دارد، بنابراین

ص:73

ممکن نیست هر دو حقّ باشد، چرا که جمع بین نقیضین و ضدین امکان ندارد، پس حتما یک گروه اهل هدایت است و گروه دوم گرفتار ضلالت. اکنون بیندیشید کدام یک هدایت یافته و کدام یک گمراه است ؟

نشانه ها را در هر دو گروه بنگرید که با کدامین گروه نشانه های هدایت و با دیگری ضلالت است؟ و این یکی از بهترین روش های مناظره و بحث است که طرف را به اندیشه و خودجوشی وا دارند و این که بعضی آن را یک نوع تقیّه پنداشته اند، نهایت اشتباه است.

پیامبر صلی الله علیه و آله و حکومت جهانی واحد

28 وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاّ کافَّهً لِلنّاسِ بَشیرا وَنَذیرا وَلکِنَّ اَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ

جزء بیست و دوّم (105)

ما تورا جزبرای همه مردم نفرستادیم تا (آن هارا به پاداش های الهی) بشارت دهی و (از عذاب او) بترسانی، ولی اکثر مردم نمی دانند.

«کافَّه» از مادّه «کَفّ» به همان معنی کف دست است و از آن جا که انسان با دست خود اشیاء را می گیرد، یا از خود دور می کند، این کلمه گاهی به معنی «جمع کردن» آمده است. روایات متعددی که در تفسیر آیه از طریق شیعه و اهل سنّت نقل شده نیز همین تفسیر را تقویت می کند. بنابراین محتوای آیه، همچون آیه 1 سوره فرقان است که می گوید : «تَبارَکَ الَّذی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمینَ نَذیرا: جاوید و پر برکت است خداوندی که قرآن را بر بنده اش نازل کرد،

ص:74

تا همه جهانیان را انذار کند». و همچون آیه 19 سوره انعام که می گوید : «وَاُوحِیَ اِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِاُنْذِرَکُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ: این قرآن بر من وحی شده تا شما و همه کسانی را که این سخن به آن ها می رسد، انذار کنم». در حدیثی که بعضی از مفسّران به تناسب آیه فوق ذکر کردند،

(106) سوره سَبَأ

عمومیّت دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله به عنوان یکی از افتخارات بزرگش منعکس است، آن جا که می گوید: «پنج چیز خداوند به من مرحمت فرموده و این را از روی فخر و مباهات نمی گویم (بلکه به عنوان شکر نعمت می گویم) من به تمام انسان ها از سفید و سیاه مبعوث شدم و زمین برای من پاک و پاک کننده و همه جای آن مسجد و معبد قرار داده شده، غنیمت جنگی برای من حلال است، در حالی که برای هیچ کس قبل از من حلال نشده بود، من به وسیله رعب و وحشت در دل دشمنان یاری شده ام (و خداوند رعب مارا در دل خصم ما افکنده) به طوری که در پیشاپیش من به اندازه یک ماه راه طی طریق می کند و مقام شفاعت به من داده شده و من آن را برای امتم در قیامت ذخیره کرده ام». (1)

مخالفت افرادفاسد و خوش گذران باپیامبران

34 وَ ما اَرْسَلْنا فی قَرْیَهٍ مِنْ نَذیرٍ اِلاّ قالَ مُتْرَفُوها اِنّا بِما اُرْسِلْتُمْ بِه کافِرُونَ

جزء بیست و دوّم (107)

ما در هیچ شهر و دیاری پیامبری انذارکننده نفرستادیم، مگر این که مترفین آن ها (همان ها که مست ناز و نعمت بودند)

ص:75


1- «مجمع البیان» ، ذیل آیات مورد بحث .

گفتند : ما به آن چه شما فرستاده شده اید ، کافر هستیم.

«نَذیر» به معنی بیم دهنده، اشاره به پیامبران الهی است که مردم را از عذاب الهی در برابر کج روی ها و بیدادگری ها و گناه و فساد بیم می دادند.

«مُترَفُوها» جمع «مُتْرَف» از مادّه «تَرَفْ» به معنی تنعم است و مترف به کسی می گویند که فزونی نعمت و زندگی مرفه اورامست و مغرور و غافل کرده و به طغیان گری واداشته است.(1)

آری معمولاً کسانی که در صفّ اول مخالفین انبیاء بودند، این گروه مُترَف طغیان گر غافل بودند که چون تعلیمات انبیاء را از یک سو مزاحم کامجویی و هوسرانی خود می دیدند و از سوی دیگر مدافع حقوق محرومانی که با غصب حقوق آن ها به این زندگی پر زرق و برق رسیده بودند و از سوی سوم آن ها همیشه برای پاسداری مال و ثروتشان قدرت حکومت را یدک می کشیدند و پیامبران را در تمام این جهات در نقطه مقابل خود می دیدند، لذا فورا به مبارزه برمی خاستند.

36 قُلْ اِنَّ رَبّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقدِرُ وَ لکِنَّ اَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ

بگو : پروردگار من ، روزی را برای هر کس بخواهد، وسیع یا تنگ می کند (این ارتباطی به قرب در درگاه او ندارد) ولی اکثر مردم نمی دانند.

ص:76


1- «لسان العرب» ، جلد 9 ، صفحه 17 .

کمی یا زیادی رزق و روزی طبق مصالحی است که برای آزمون خلق و نظام زندگی انسان لازم می داند و ربطی به قدر و مقام در درگاه خدا ندارد.

بنابراین هرگز نباید وسعت روزی را دلیل بر سعادت و تنگی روزی را دلیل بر شقاوت شمرد.

جزء بیست و دوّم (109)

مال و فرزند دلیل قرب به خدا نیست

37 وَ مااَمْوالُکُمْ وَ لااَوْلادُکُمْ بِالَّتیتُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنا زُلْفی اِلاّ مَنْ امَنَ وَ عَمِلَ صالِحا فَاُولئِکَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ امِنُونَ

اموال و فرزندان شما هرگز شما را نزد ما مقرب نمی سازد، جزکسانی که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند که برای آنها پاداش مضاعف در برابراعمالی است که انجام داده اند و آن هادر غرفه های(بهشتی)در(نهایت)امنیت خواهند بود.

«زُلْفی» و «زُلْفَه» به معنی مقام و منزلت و منزلگاه آمده است و به همین دلیل منازل شب را « زُلَفُ اللَّیْل» گویند .

«غُرُفات» جمع «غُرفَه» به معنی حجره هایی است در طبقه بالا قرار گرفته که هم نور بیشتر دارد و هم هوای بهتر و هم از آفات به دور است، به همین دلیل این تعبیر در مورد برترین منازل بهشت به کار رفته است .

(110) سوره سَبَأ

این لغت در اصل از مادّه «غَرْف» به معنی بالا بردن و برداشتن چیزی است .

این اشتباه بزرگی است که دامن گیر گروهی از عوام شده است که

ص:77

تصور می کنند، آن ها که در این جهان از نظر مادی گرفتار محرومیتند، مغضوب و مطرود درگاه خدا هستند و آن ها که در رفاه نعمت غوطه ورند محبوب و مقبول او می باشند. چه بسیار افراد محرومی که با این وسیله آزمایش می شوند و به برترین مقامات می رسند و چه بسیار افرادمتنعمی که اموال و ثروتشان بلای جانشان و مقدمه مجازاتشان است.

مگر قرآن در آیه 15 سوره تغابن صریحا نمی گوید : «اِنَّما اَمْوالُکُمْ وَ اَوْلادُکُمْ فِتْنَهٌ وَاللّهُ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظیمٌ : اموال و فرزندان شما وسیله آزمایش شما هستند و پاداش عظیم نزد خدا است».

این سخن بدان معنی نیست که انسان دست از تلاش و کوشش لازم برای زندگی بردارد، بلکه هدف این است که داشتن امکانات اقتصادی و نیروی انسانی فراوان، هرگز معیار ارزش معنوی انسان ها در پیشگاه خدا نمی شود.

جزء بیست و دوّم (111)

معیار اصلی شخصیت انسان ها

سپس به معیار اصلی ارزش های انسان ها و آن چه مایه تقرّب به درگاه خدا می شود پرداخته، می گوید : «اِلاّ مَنْ امَنَ وَ عَمِلَ صالِحا فَاوُلئِکَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ امِنُونَ».

بنابراین تمام معیارها به این دو امر باز می گردد: «ایمان» و عمل «صالح»، از هرکس و در هر زمان و در هر مکان و از هر قشر و هر گروه و تفاوت انسان ها در پیشگاه خدا به تفاوت درجات ایمان و مراتب عمل صالح آن ها است و جز این چیز دیگری نیست.

حتی علم و دانش و انتساب به افراد بزرگ، حتی به پیامبران، اگر

ص:78

توأم با این دو معیار نباشد، به تنهایی چیزی بر ارزش انسان نمی افزاید.

39 قُلْ اِنَ رَبّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ وَمااَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍفَهُوَیُخْلِفُهُ وَهُوَخَیْرُ الرّازِقینَ

بگو : پروردگارم روزی را برای هر کس بخواهد توسعه

(112) سوره سَبَأ

می دهد و برای هرکس بخواهد تنگ (و محدود) می سازد و هر چیزی را (در راه او) انفاق کنید، جای آن را پر می کند و او بهترین روزی دهندگان است.

گرچه محتوای این آیه تأکید بر مطلب گذشته است ولی از دو جهت تازگی دارد:

نخست این که آیه گذشته که مفهومش همین مفهوم بود، بیشتر ناظر به اموال و اولاد کفار بود، درحالی که تعبیر به «عِباد» (بندگان) در آیه مورد بحث نشان می دهد که ناظر به مؤمنان است، یعنی حتی در مورد مؤمنان، گاه روزی را گسترده می کند (آن جاکه صلاح مؤمن باشد) و گاه روزی را تنگ و محدود می سازد (آنجا که مصلحتش ایجاب کند) و به هر حال وسعت و تنگی معیشت دلیل بر هیچ چیز نمی تواند باشد.

دیگر این که آیه قبل وسعت و تنگی معیشت را درباره دو گروه مختلف بیان می کرد، در حالی که آیه مورد بحث ممکن است اشاره به دو حالت مختلف از یک انسان باشد، که گاه روزیش گسترده وگاه تنگ و محدوداست.

جزء بیست و دوّم (113)

به علاوه آن چه در آغاز این آیه آمده، در حقیقت مقدمه ای است برای آن چه در پایان آیه است و آن تشویق به انفاق در راه خدا است.

ص:79

جمله «فَهُوَ یُخْلِفُهُ» (او جایش را پر می کند) تعبیر جالبی است که نشان می دهد آن چه در راه خدا انفاق گردد، در حقیقت یک تجارت پر سود است، چرا که خداوند عوض آن را بر عهده گرفته و می دانیم هنگامی که شخص کریمی عوض چیزی را بر عهده می گیرد، رعایت برابری و مساوات نمی کند، بلکه چند برابر و گاه صدچندان می کند.

البتّه این وعده الهی منحصر به آخرت و سرای دیگر نیست، آن که در جای خود مسلم است، در دنیا نیز با انواع برکات جای انفاق ها را به نحو احسن پر می کند.

وسعت مفهوم «انفاق»

برای این که بدانیم مفهوم «انفاق» تا چه حد در اسلام گسترده است، کافی است حدیث زیر را مورد توجه قرار دهیم:

(114) سوره سَبَأ

پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمود : «کُلُّ مَعْرُوفٍ صَدَقَهٌ وَ ما اَنْفَقَ الرَّجُلُ عَلی نَفْسِه وَ اَهْلِه کُتِبَ لَهُ صَدَقَهٌ وَ ما وَقی بِهِ الرَّجُلُ عِرْضَهُ فَهُوَ صَدَقَهٌ وَ ما اَنْفَقَ الرَّجُلُ مِنْ نَفَقَهٍ فَعَلَی اللّهِ خَلَفُها، اِلاّ ما کانَ مِنْ نَفَقَهٍ فی بُنْیانٍ اَوْ مَعْصِیَهٍ: هر کار نیکی به هر صورت باشد، صدقه و انفاق در راه خدا محسوب می شود (و منحصر به انفاق های مالی نیست) و هر چه انسان برای حوائج زندگی خود و خانواده خود صرف می کند، صدقه نوشته می شود و آن چه را که انسان ، آبروی خود را با آن حفظ می کند، صدقه محسوب می گردد و آن چه را که انسان در راه خدا انفاق می کند، عوض آن را به او خواهد داد، مگر چیزی که صرف بنا شود

ص:80

(همچون بنای خانه) یا در راه معصیت صرف گردد».(1)

استثناء خانه ممکن است از این نظر باشد که عین آن باقی است، به علاوه مردم بیشترین توجهشان به آن است.

جزء بیست و دوّم (115)

از باطل کاری ساخته نیست

49 قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَما یُبْدِءُ الْباطِلُ وَما یُعیدُ

بگو : حق آمد و باطل (کاری از آن ساخته نیست) نمی تواند آغازگر چیزی باشد و نه تجدید کننده آن.

«یُبْدِءُ» از ماده «اِبْداءْ» به معنی ایجاد کردن ابتدایی است و «یُعیدُ» از ماده «اِعادَه» به معنی تکرار است.

و به این ترتیب در برابر حقّ هیچ گونه نقشی نخواهد داشت، نه یک نقش جدید و آغازگر و نه یک نقش تکراری، چرا که نقشه هایش نقش بر آب است و درست به همین دلیل نمی تواند نور حقّ را بپوشاند و اثر آن را از خاطره ها بزداید.

و در حقیقت این آیه شبیه آیه 81 سوره اسراء است که می فرماید : «وَقُلْ جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ

ص:81


1- «قرطبی» ، جلد 6 ، صفحه 5389 ، ذیل آیه مورد بحث .

اِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقا: بگو حق آمد و باطل از میان رفت، چرا که باطل از بین رفتنی است».

در روایتی از ابن مسعود چنین آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله واردمکّه شد،

(116) سوره سَبَأ

درحالی که در اطراف خانه خدا 360بت بود،با چوبی که به دست داشت، یک یک ازبت ها رافرومی انداخت ومی فرمود:«جاءَالْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقا، جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِءُ الْباطِلُ وَما یُعیدُ».(1)

پاسخ به سؤالی در خصوص چگونگی غلبه حقّ بر باطل

در این جا سؤالی مطرح است و آن این که، آیه فوق می گوید:

با ظهور حقّ «باطل» رنگ باخته شده و به کلی ابتکار را از دست داده، با این که ما می بینیم هنوز باطل جولان دارد و بسیاری از مناطق را زیر سیطره خود قرار داده است. در پاسخ باید به این نکته توجّه داشت که، اولاً با ظهور حقّ و آشکار شدن آن، باطل یعنی شرک و کفر و نفاق و آن چه از آن سرچشمه می گیرد، بی رنگ می گردد و اگر به حیات خود ادامه دهد، از طریق زور و ظلم و فشار خواهد بود وگرنه نقاب از صورتش برداشته شده و چهره کریه آن بر جویندگان حقّ آشکار گشته و منظور از آمدن حقّ و محو شدن باطل همین است.

جزء بیست و دوّم (117)

ثانیا: برای تحقق حکومت حق و زوال حکومت باطل در پهنه جهان، علاوه بر امکاناتی که از سوی خداوند در اختیار بندگان قرار داده شده، وجود شرایطی نیز از ناحیه آنان ضروری است، که مهم ترین آن ها ترتیب مقدمات برای استفاده از این امکانات است. و به تعبیر دیگر: پیروزی حقّ بر باطل نه تنها در جنبه های مکتبی و منطقی و هدفی، بلکه در جنبه های اجرایی، بر دو اساس قرار دارد:

«فاعلیت فاعل» و «قابلیّت قابل» و اگر بر اثر عدم تحقق قابلیّت ها در مرحله اجرا به پیروزی نرسد، دلیل بر عدم پیروزی آن نیست.

ص:82


1- «مجمع البیان» ، جلد 8 ، صفحه 397 .

چنان که قرآن فی المثل می گوید : «اُدْعُونی اَسْتَجِبْ لَکُمْ: مرا بخوانید تا دعای شما را اجابت کنم». (60/مؤمن) اما می دانیم اجابت دعا بی قید و شرط نیست، چنان چه شرایطش حاصل شود، اجابتش قطعی است و در غیر این صورت نباید انتظار اجابت داشت، شرح این معنی در ذیل آیه 186سوره بقره(جلداول تفسیرنمونه،صفحه639)آمده است.

(118) سوره سَبَأ

این درست به آن می ماند که طبیب حاذقی را بر بالین بیماری حاضرکنیم، می گوییم : اسباب نجات تو فراهم شد و هرگاه دارو را برای او آماده کردیم ، می گوییم: مشکل تو دیگر حل شده است، درحالی که همه این هامقتضی است، نه علّت تامّه، بیماربایداز دارواستفاده کند، شرایط طبیب را به کار بندد و پرهیزهای لازم را فراموش نکند، تا شفا عینیّت خارجی پیدا کند.

پایان سوره سَبَأ

ص:83

جزء بیست و دوّم (119)

سوره فاطِر

سوره فاطِر

2 مایَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَهٍ فَلامُمْسِکَ لَها وَما یُمسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِه وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ

خداوندهر رحمتی را به روی مردم بگشاید،کسی نمی تواند جلو آن را بگیرد و هر چه را امساک کند، کسی غیر از او قادر به فرستادن آن نیست و او عزیز و حکیم است.

تمام خزائن رحمت نزد او است و هر کس را لایق ببیند، مشمول آن می سازد و هرکجا حکمتش اقتضا کند، درهای آن را می گشاید و اگر جمله جهانیان دست به دست هم بدهند تا دری را که گشوده است، ببندند یا دری را که او بسته بگشایند، هرگز قادر نخواهند بود و این در حقیقت شاخه مهمی از توحید است که منشأ شاخه های دیگری می باشد.

شبیه این معنی در سایر آیات قرآن نیز آمده است، آن جا که می گوید : «وَ اِنْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ اِلاّ هُوَ وَ اِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلا رادَّ لِفَضْلِهِ یُصیبُ بِه مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِه وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ : اگر خداوند (برای امتحان یا کیفر خطا) زیانی به تو رساند، هیچ کس جز او آن را برطرف نخواهد کرد و اگر اراده خیری برای تو کند، هیچ کس مانع فضل او نخواهد شد، او به هرکس از بندگانش بخواهد، فضل خود را می رساند و او غفور و رحیم است» (107 / یونس).

(120) سوره فاطِر

تعبیر به «یَفْتَح» که از ماده «فتح» به معنی گشودن است، اشاره به وجود خزائن رحمت الهی است که در آیات دیگر قرآن نیز به آن اشاره

ص:84

شده است و جالب این که این خزائن چنانند که به محض گشوده شدن، بر خلایق جاری می شوند و نیاز به چیز دیگری نیست و هیچ کس مانع از آن نتواند شد. مقدم داشتن گشایش رحمت بر امساک آن به خاطر این است که همیشه خداوند رحمتش بر غضبش پیشی دارد. تعبیر به «رحمت» معنی بسیار وسیع و گسترده ای دارد، که تمام مواهب جهان را شامل می شود، گاه جنبه معنوی دارد و گاه جنبه مادّی، به همین دلیل گاه که انسان تمام درهای ظاهری را به روی خود بسته می بیند، احساس می کند، رحمت الهی بر قلب و جان او روان است، لذا شاد و خرسند است، آرام و مطمئن، هر چند در تنگنای زندان گرفتار باشد. امّا به عکس، گاه انسان تمام درهای ظاهری را به روی خود گشوده می بیند، اما گویی درِ رحمت الهی در جان او بسته شده، چنان خود را در تنگنا و فشار احساس می کند که دنیا با تمام وسعتش برای او یک زندان تاریک و وحشتناک می شود و این چیزی است که برای بسیاری از مردم محسوس و ملموس است.

جزء بیست و دوّم (121)

تعبیر به دو وصف «عزیز و حکیم» بیانگر قدرت او بر «ارسال» و «امساک» رحمت است و درعین حال اشاره به این حقیقت می باشد، که این گشودن و بستن در همه جا بر اساس حکمت است، چرا که قدرت او با حکمتش آمیخته است.

به هر حال توجه به محتوای این آیه چنان آرامشی به انسان مؤمن می دهد که در برابر تمام حوادث مقاوم می شود، از هیچ مشکلی نمی ترسد و از هیچ پیروزی مغرور نمی گردد.

ص:85

(122) سوره فاطِر

راز بدبختی و گمراهی آدم ها

8 اَفَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِه فَرَآهُ حَسَنا فَاِنَّ اللّه یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهدی مَنْ یَشاءُ فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ اِنَّ اللّهَ عَلیمٌ بِمایَصْنَعُونَ

آیا کسی که عمل بدش برای او تزیین شده و آن را خوب و زیبا می بیند (همانند کسی است که واقع را آن چنان که هست می یابد) خداوند هر کس را بخواهد گمراه می سازد و هر کس را بخواهد هدایت می کند، بنابراین جان خود را به خاطر شدت تأسف برآن ها از دست مده که خداوند به آن چه انجام می دهند، عالم است.

در حقیقت این مسأله کلید همه بدبختی های افراد گمراه و لجوج است که اعمال زشتشان به خاطر هماهنگ بودن با خواسته ها و قلب های سیاهشان در نظرشان زیباست. بدیهی است چنین کسی نه موعظه ای را پذیرا می شود نه آمادگی برای شنیدن انتقاد دارد و نه هرگز حاضر است، مسیر خود را تغییر دهد.

جزء بیست و دوّم (123)

نه پیرامون اعمال خویش به تجزیه و تحلیل می پردازد و نه از عواقب آن بیمناک است.

و از آن بالاتر هنگامی که سخن از زشتی و زیبایی به میان آید، مرجع ضمیر را در زیبایی های خودشان می دانند و در زشتی ها، مؤمنان راستین را و ای بسا کفّار لجوج هنگامی که آیات گذشته را درباره حزب شیطان و سرنوشت دردناکشان شنیدند، آن را بر مؤمنان راستین تطبیق

ص:86

کردند و خود را مصداق حزب اللّه شمردند. امّا چه کسی اعمال سوء بدکاران را در نظرشان جلوه می دهد، خداوند، یا هوای نفس و یا شیطان؟

بدون شک عامل اصلی، هوای نفس و شیطان است، اما چون خدا این اثر را در اعمال آن ها آفریده، می توان آن را به خدا نسبت داد، زیرا انسان ها هنگامی که گناهی را مرتکب می شوند، در آغاز که فطرتشان پاک و وجدانشان بیدار و عقلشان واقع بین است، از عمل خود ناراحت می شوند، اما هر قدر آن را تکرار می کنند، از ناراحتی آن ها کاسته می شود.

(124) سوره فاطِر

تدریجا به مرحله بی تفاوتی می رسند و اگر باز هم تکرار کنند، زشتی ها در نظرشان زیبا می شود، تا آن جا که آن را از افتخارات و فضایل خویش می پندارند، در حالی که در منجلاب بدبختی غوطه ور شده اند. سپس قرآن به بیان علّت تفاوت این دو گروه پرداخته، می افزاید: (فَاِنَّ اللّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ). اگر گروه اول اعمال زشتشان در نظرشان تزیینی شده، این نتیجه اضلال الهی است، اوست که این خاصیّت را در تکرار اعمال زشت قرار داده، که نفس انسان به آن خو می گیرد و عادت می کند و همرنگ و هماهنگ آن می شود.

و اوست که به مؤمنان پاکدل چشمانی نافذ و بینا و گوش هایی شنوا برای درک حقایق، آن چنان که هست می بخشد. روشن است این مشیّت الهی توأم با حکمت اوست و به هرکس آن چه لایق هست، آن می دهد.

ص:87

جزء بیست و دوّم (125)

لذا در پایان آیه می فرماید : (فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ).

این تعبیر همانند تعبیری است که در آیه 3 سوره شعراء آمده است : «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ اِلاّ یَکُونُوا مُؤْمِنینَ : گویی می خواهی جان خود را از دست دهی که ایمان نمی آورند». تعبیر به «حَسَراتٍ» برای جمله قبل، اشاره به این است که نه تنها یک حسرت بر آن ها می خوری، بلکه حسرت ها بر آن ها داری.

حسرت از دست دادن نعمت هدایت ، حسرت ضایع کردن گوهر انسانیّت، حسرت از دست دادن حسّ تشخیص ، تا آن جا که زشت را زیبا می بینند و بالاخره حسرت گرفتار شدن در آتش قهر و غضب پروردگار.

از لحن آیه دلسوزی فوق العاده پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نسبت به گمراهان و منحرفان کاملاً هویداست و چنین است حال یک رهبر الهی راستین که از عدم پذیرش مردم نسبت به حقّ و تسلیم در برابر باطل و پشت پازدن به تمام وسایل سعادت، آن چنان رنج می برد که گویی می خواهد قالب تهی کند.

(126) سوره فاطِر

باد و باران مایه حیات و زندگی

9 وَاللّهُ الَّذی اَرْسَلَ الرِّیاحَ فَتُثیرُ سَحابا فَسُقْناهُ اِلی بَلَدٍمَیِّتٍ فَاَحْیَیْنا بِهِ الاَْرْضَ بَعْدَمَوْتِها کَذلِکَ النُّشُورُ

خداوند آن کس است که بادها را فرستاد تا ابرهایی را به حرکت درآورند، ما این ابرها را به سوی سرزمین مرده ای

ص:88

می رانیم و به وسیله آن زمین را بعد ازمردنش زنده می کنیم، رستاخیز نیز همین گونه است.

جمله «فَتُثیرُ» از ماده «اِثارَه» به معنی منتشر ساختن و پراکندن است و در این جا اشاره به تولید ابرها و بر اثر وزش بادها بر صفحه اقیانوس ها می کند، زیرا مسأله حرکت ابرها در جمله بعد (فَسُقْناهُ اِلی بَلَدٍ مَیِّتٍ) آمده است .

نظام حساب شده ای که بر حرکت بادها و سپس حرکت ابرها و بعد از آن نزول قطره های حیات بخش باران و به دنبال آن زنده شدن زمین های مرده حاکم است، خود بهترین دلیل و خود بهترین گواه بر این حقیقت است که دست قدرت حکیمی در پشت این دستگاه قرار دارد و آن را تدبیر می کند .

جزء بیست و دوّم (127)

نخست به بادهای گرم و داغ دستور می دهد از مناطق استوایی به سوی مناطق سرد، حرکت کنند و در مسیر خود آب دریاها را بخار کرده ، به آسمان فرستند ، سپس به جریان های منظم سرد قطبی که دائما در جهت مخالف جریان اول حرکت می کنند، دستور می دهد بخارهای حاصله را جمع آوری کرده و ابرها را تشکیل دهند.

بازبه همان بادهادستورمی دهد،ابرهارابردوش خودحمل کنندوبسوی بیابان های مرده گسیل دارند، تاقطرات زنده کننده باران ازآن هاسرازیرگردد.

سپس به شرایط خاص زمین و بذرهای گیاهانی که در آن افشانده شده، فرمان پذیرش آب و نمو و رویش می دهد و از موجودی ظاهرا پست و بی ارزش، موجوداتی زنده و بسیار متنوع و زیبا، خرم و سرسبز،

ص:89

(128) سوره فاطِر

مفید و پربار به وجود می آورند که هم دلیلی است بر قدرت او و هم گواهی است بر حکمت او و هم نشانه ای است از رستاخیز بزرگ. در حقیقت آیه فوق از چند جهت دعوت به توحید می کند: از نظر برهان نظم و از نظر برهان حرکت که هر موجود متحرکی، محرکی می خواهد و از نظر بیان نعمت ها، که از جهت فطری انگیزه ای است برای شکر منعم. و از جهاتی نیز دلیل بر مسأله معاد است: از نظر سیر تکاملی موجودات و از نظر پدیدار شدن چهره حیات از زمین مرده، یعنی ای انسان صحنه معاد در فصول هر سال، دربرابرچشم تو و در زیر پای تو است. در حدیثی از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله چنین می خوانیم : یکی از اصحاب عرض کرد: «ای رسول خدا، چگونه پروردگار مردگان را زنده می کند و نشانه و نمونه آن در جهان خلقت چیست؟» پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود : «آیا از سرزمین قبیله ات گذر نکرده ای، در حالی که خشک و مرده بوده و سپس از آن جا عبور کنی، در حالی که از خرّمی و سرسبزی گویی به حرکت درآمده»؟ گفتم: «آری ای پیامبر» فرمود: «این گونه خداوند مردگان را زنده می کند و این نمونه و نشانه او در آفرینش است».(1)

جزء بیست و دوّم (129)

گفتار و کردار پاک و صالح به سوی خدا می رود

10 مَنْ کانَ یُریدُالْعِزَّهَ فَلِلّهِ الْعِزَّهُ جَمیعا اِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ وَ الَّذینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ وَ مَکْرُ اُولئِکَ هُوَ یَبُورُ

ص:90


1- «قرطبی» ، جلد 8 ، صفحه 5409 ، ذیل آیات موردبحث .

کسی که خواهان عزّت است(بایدازخدابخواهد)که تمام عزّت برای خدا است، سخنان پاکیزه به سوی او صعود می کند و عمل صالح را بالا می برد و آن ها که نقشه های سوء می کشند، عذاب شدید برای آن ها است و مکر (وتلاش افسادگرانه) آن ها نابود می شود (و به جایی نمی رسد).

«عِزَّت» به گفته «راغب» در «مفردات» در اصل آن حالتی است که انسان را مقاوم و شکست ناپذیر می سازد.

(130) سوره فاطِر

«مَکْر» گر چه در لغت به معنی هرگونه چاره اندیشی است، اما در مواردی به معنی چاره اندیشی های توأم بااِفْساد به کارمی رود، که آیه مورد بحث از آن ها است.

«سَیِّئات» در آیه فوق همه زشتی ها و بدی ها را، اعم از بدی های عقیدتی یا عملی شامل می شود و این که بعضی آن را تفسیر به توطئه های مشرکان برای کشتن یا تبعید کردن پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از مکّه تفسیر کرده اند، در واقع یکی از مصادیق آن را بیان کرده اند، نه تمام مفهوم آن را.

جمله «یَبُور» از ماده «بَوار» و «بُوران» در اصل به معنی کسادی مفرط است و از آن جا که این چنین کسادی مایه نابودی است، این کلمه به معنی هلاک و نابودی به کارمی رود، ضرب المثل معروفی است: «کسد حتی فسد : آن قدر کساد شد که فاسد گردید».

از آن جا که تنها ذات پاک اوست که شکست ناپذیر است، لذا تمام عزّت از آن اوست و هرکس عزّتی کسب می کند، از

ص:91

برکت دریای بی انتهای اوست.

جزء بیست و دوّم (131)

در حدیثی از انس نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «اِنَّ رَبَّکُمْ یَقُولُ کُلَّ یَوْمٍ اَنَا الْعَزیزُ، فَمَنْ اَرادَ عِزَّ الدّارَیْنِ فَلْیُطِعِ الْعَزیزَ : پروردگار شما همه روز می گوید: منم عزیز و هر کس عزت دو جهان خواهد، باید اطاعت عزیز کند».

در حقیقت انسان آگاه باید آب را از سرچشمه بگیرد، که آب زلال و فراوان آن جا است، نه از ظروف کوچک و مختصری که هم محدود است و هم آلوده و در دست این و آن می باشد. در حالات امام حسن بن علی علیه السلام می خوانیم، که در ساعات آخر عمرش هنگامی که یکی از یاران به نام «جُنادَهُ بْنِ اَبی سُفْیانَ» از او انذار خواست، نصایح ارزنده و مؤثری برای او بیان فرمود که از جمله این بود : «وَاِذا اَرَدْتَ عِزّا بِلا عَشیرَهٍ وَهَیْبَهً بِلا سُلْطانٍ فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِیَهِ اللّهِ اِلی عِزِّ طاعَهِ اللّهِ: هرگاه بخواهی بدون داشتن قبیله «عزیز» باشی و بدون قدرت حکومت، هیبت داشته باشی، از سایه ذلت معصیت خدا بدرآی و در پناه عزّت اطاعت او قرار گیر». (1)

(132) سوره فاطِر

و اگر می بینیم در بعضی از آیات قرآن «عزت» را علاوه بر خداوند ، برای پیامبر صلی الله علیه و آله و مؤمنان قرار می دهد : «وَلِلّهِ الْعِزَّهُ وَلِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ» (8/منافقون) به خاطر آن است که آن ها نیز از پرتو عزت پروردگار کسب عزّت کرده اند و در مسیر طاعت او گام برمی دارند.

ص:92


1- «بحارالانوار» ، جلد 44 ، صفحه 139 .

سپس راه وصول به «عزّت» را چنین تشریح می کند : (اِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ).

«اَلْکَلِمُ الطَّیِّبُ» به معنی سخنان پاکیزه است و پاکیزگی سخن به پاکیزگی محتوای آن است و پاکیزگی محتوا، به خاطر مفاهیمی است که بر واقعیت های عینی پاک و درخشان تطبیق می کند و چه واقعیّتی بالاتر از ذات پاک خدا و آیین حقّ و عدالت او و نیکان و پاکانی که، در راه نشر آن گام برمی دارند.

جزء بیست و دوّم (133)

لذا «اَلْکَلِمُ الطّیِّبُ» را به اعتقادات صحیح نسبت به مبدأ و معاد و آیین خداوند تفسیر کرده اند.

آری یک چنین عقیده پاکی است که به سوی خدا اوج می گیرد و دارنده اش را نیز پرواز می دهد، تا در جوار قرب حقّ قرار گیرند و غرق در عزّت خداوند عزیز شود.

مسلما از این ریشه پاک شاخه هایی می روید که میوه آن عمل صالح است، هر کار شایسته و مفید و سازنده، چه دعوت به سوی حقّ باشد، چه حمایت از مظلوم، چه مبارزه با ظالم و ستمگر، چه خودسازی و عبادت، چه آموزش و پرورش و خلاصه هر چیزی که در این مفهوم وسیع و گسترده، داخل است، اگر برای خدا و به خاطر رضای او انجام شود، آن هم اوج می گیرد و به آسمان لطف پروردگار عروج می کند و مایه معراج و تکامل صاحب آن و برخورداری از عزّت حقّ می شود.

به هر حال همان خداوندی که به مقتضای آیه گذشته، زمین مرده را با قطره های حیات بخش باران زنده می کند، «کلام طیب» و «عمل صالح»

ص:93

را نیز پرورش می دهد و به جوار قرب و رحمت خود می رساند.

(134) سوره فاطِر

سپس به نقطه مقابل آن پرداخته، می گوید : (وَالَّذینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ وَمَکْرُ اُولئِکَ هُوَ یَب-ُورُ).

گرچه این فاسدان مفسد چنین می پندارند که با ظلم و ستم و دروغ و تقلب می توانند، عزّتی برای خود کسب کنند و مال و ثروت و قدرتی، اما در پایان کار هم عذاب الهی را برای خود فراهم ساخته اند و هم تلاش های آن ها بر باد می رود.

کسانی بودند که به گفته قرآن : «خدایان ساختگی را مایه عزّت خود می پنداشتند»(وَاتَّخَذُوامِنْ دُونِ اللّهِالِهَهً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزّا)(81/مریم).

و منافقانی بودند که خود را عزیز و مؤمنان را ذلیل فکر می کردند و «می گفتند: اگر به مدینه بازگردیم، عزیزان، ذلیلان را بیرون خواهند کرد» «یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا اِلَی الْمَدینَهِ لَیُخْرِجَنَّ الاَْعَزُّ مِنْهَاالاَْذَلَّ» (8/منافقون).

افراد دیگری بودند که قُرْب فَراعِنَه را مایه عزّت خویش تصوّر می کردند، یا از گناه و ظلم و ستم آبرو می طلبیدند، اما همگی سقوط کردند و تنها ایمان و عمل صالح است که به سوی خداوند عزیز بالا می رود.

جزء بیست و دوّم (135)

دریای آب شیرین و شور یکسان نیستند

12 وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ اُجاجٌ وَ مِنْ کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْما طَرِیّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْیَهً تَلْبَسُونَها وَ تَرَی الْفُلْکَ فیهِ

ص:94

مَواخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ

این دو دریا یکسان نیستند: این دریایی که آبش گوارا و شیرین و نوشیدنش خوشگوار است و این یکی که شور و تلخ و گلوگیر است، (امّا) از هر دو گوشت تازه می خورید و از هردو وسایل زینتی استخراج کرده، می پوشید و کشتی ها را در آن می بینی که آن ها را می شکافند (و به هر طرف پیش می روند) تا از فضل خداوند بهره گیرید و شاید شکر (نعمت های او را) به جا آورید.

(136) سوره فاطِر

«عَذْبٌ» چنان که «راغب» در «مفردات» می گوید: به معنی پاکیزه و خنک است.

«فُرات» به گفته «لسان العرب» آبی است که در نهایت «عُذُوبَت» (پاکیزگی و گوارایی) باشد. «سائِغ» به معنی آبی است که به خاطر گوارایی، به راحتی از گلو پایین می رود، به عکس مِلْح (آب شور) و اُجاج (آب تلخ) است که گویی گلو را می سوزاند و راه حلق را می بندد.

جمعی از مفسّران معتقدند که آیه مثالی برای عدم مساوات «مؤمن» و «کافر» است، ولی آیات قبل و بعد که همه سخن از آیات خلقت می گوید و حتی ذیل خود این آیه، گواه بر این حقیقت است که ، این جمله نیز در زمینه اسرار توحید بحث می کند و اشاره به تنوع آب ها و آثار متفاوت و فواید مشترک آن ها است.

در این آیه سه فایده از فواید فراوان دریاها بیان

ص:95

شده است مواد غذایی، وسایل زینتی و مسأله حمل و نقل.

جزء بیست و دوّم (137)

می دانیم دریا منبع مهمّی از منابع غذایی بشر است و همه سال میلیون ها تن گوشت تازه از آن گرفته می شود، بی آن که انسان رنج و زحمتی برای آن متحمّل شده باشد، دستگاه آفرینش برنامه ریزی دقیقی در این زمینه کرده، که انسان ها بتوانند با کمترین زحمتی از این خوان نعمت بی دریغ و سفره گسترده الهی بهره گیرند. وسایل زینتی مختلفی از قبیل «مروارید» و «صدف» و «درّ» و «مرجان» از آن استخراج می شود و تکیه قرآن روی این مسأله به خاطر آن است که روح انسان برخلاف چهارپایان دارای ابعاد مختلفی است که یکی از آن ها، حس زیبایی است که سرچشمه پیدایش مسائل ذوقی و هنری و ادبی می باشد، که اشباع آن به صورت صحیح و دور از هرگونه افراط و تفریط و اسراف و تبذیر، روح را شاداب می سازد و به انسان نشاط و آرامش می بخشد و برای انجام کارهای سنگین زندگی آماده می کند.

و اما مسأله حمل و نقل که یکی از مهم ترین پایه های تمدّن انسانی و زندگانی اجتماعی بشر است، با توجه به این که دریاها قسمت عمده روی زمین را فراگرفته و به یکدیگر ارتباط دارند، می توانند مهم ترین خدمت را در این زمینه به انسان ها کنند.

(138) سوره فاطِر

حجم کالاهایی که به وسیله دریاها حمل و نقل می شود و مسافرانی که با آن جابه جا می شوند، به قدری زیاد است که با هیچ وسیله نقلیه دیگر قابل مقایسه نیست، چنان که گاه یک کشتی می تواند به اندازه ده ها هزار اتومبیل بار با خود ببرد.

ص:96

البتّه فواید دریاها منحصر به مسائل فوق نیست و قرآن نمی خواهد آن را در این امور سه گانه محدود سازد، مسأله تشکیل ابرها، مواد دارویی، نفت، وسایل پوششی، مواد تقویتی برای زمین های بایر، تأثیر در ایجاد بادها و غیر آن، برکات دیگر دریاها محسوب می شود.

تکیّه قرآن روی «لَحْم طَریّ» (گوشت تازه) اشاره پرمعنایی به فوایدتغذیه به چنین گوشت ها، در برابر زیان ها گوشت های کهنه و کنسرو و منجمد و امثال آن است.

جزء بیست و دوّم (139)

در این جا سؤالی مطرح است : دریاهای آب شور در سراسر کره زمین گسترده است ، امّا دریای آب شیرین کجاست؟

در پاسخ باید گفت: دریا و دریاچه های آب شیرین نیز در کره زمین کم نیستند، مانند دریاچه های آب شیرین ایالات متّحده و غیر آن، به علاوه نهرهای عظیم را احیانا دریا می نامند، همان گونه که در داستان موسی علیه السلام کلمه «بحر» به رود عظیم نیل اطلاق شده است (50/بقره 63/شعراء 138/اعراف).

از این گذشته، پیشرفت آب نهرهای عظیم در دریاها، با توجّه به این که، آب های شور را به عقب می رانند و تا مدّتی با آن مخلوط نمی شوند، خود دریاهای عظیمی از آب شیرین را تشکیل می دهند.

جمله «لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ : تا از فضل او بهره گیرید» معنی وسیعی دارد، که هرگونه فعالیّت اقتصادی را که از طریق راه های دریایی صورت گیرد، شامل می شود.

و جمله «لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» برای بیدار ساختن حس شکرگزاری

ص:97

انسان ها آمده، که وسیله ای است برای خداجویی و خداشناسی .

(140) سوره فاطِر

از آب بی رنگ هزاران رنگ آورده پدید

27 اَلَمْ تَرَ اَنَّ اللّهَ اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفا اَلْوانُها وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ اَلْوانُها وَ غَرابیبُ سُودٌ

آیا ندیدی خداوند از آسمان آبی فرو فرستاد که به وسیله آن میوه هایی(از زمین)خارج ساختیم باالوان گوناگون و از کوه ها نیز (به لطف پروردگار) جاده هایی آفریده شده، به رنگ سفید و سرخ با الوان مختلف و (گاه) به رنگ کاملاً سیاه.

«جُدَدٌ» جمع «جُدَّه» به معنی جادّه و طریق است.

«بَیْض» جمع «اَبْیَض» به معنی سفید و «حُمْر» جمع «اَحْمَرْ» به معنی سرخ است.

«غَرابیب» جمع «غِرْبیب» به معنی سیاه پر رنگ است و این که

جزء بیست و دوّم (141)

عرب به کلاغ «غُراب» می گوید، نیز از همین جهت است، بنابراین ذکر کلمه «سُودٌ» که آن نیز جمع «اَسْوَد» به معنی سیاه است، پشت سر آن تأکیدی است بر معنی سیاهی شدید و بعضی از جادّه های کوهستانی. «الوان» ممکن است به معنی رنگ های ظاهری میوه ها باشد که حتّی در یک نوع میوه مانند سیب الوان گوناگونی وجود دارد تا چه رسد به میوه های مختلف، و ممکن است کنایه از تفاوت در طعم و ساختمان و خواصّ گوناگون آنها بوده باشد، تا آن جا که حتّی در یک نوع میوه باز

ص:98

اصناف گوناگونی وجود دارد، چنان که مثلاً در انگور شاید بیش از 50 نوع، و در خرما حدود 70 نوع وجود دارد. بار دیگر در این آیات به مسأله توحید بازمی گردد و صفحه تازه ای از کتاب تکوین را در برابر دیدگان انسان ها می گشاید، تا پاسخی دندان شکن به مشرکان لجوج و منکران سرسخت توحید باشد. در این صفحه زیبا از این کاتب بزرگ آفرینش تنوّع موجودات بی جان و چهره های مختلف و زیبای حیات در جهان نبات و حیوان و انسان، مورد توجّه قرار گرفته، که چگونه خداوند «از آب بی رنگ صد هزاران رنگ» پدید آورده و از عناصر معیّن و محدود، موجودات کاملاً متنوعی که هر یکی از دیگری زیباتر است، آفریده.

(142) سوره فاطِر

این نقّاش چیره دست با یک قلم و یک مرکّب، انواع نقش ها را ابداع کرده که بینندگان را مجذوب و شیفته و مفتون می کند.

در دنباله آیه می افزاید : «وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ اَلْوانُها وَغَرابیبُ سُودٌ».

این تفاوت الوان از یک سو زیبایی خاصّی به کوه ها می بخشد و از سوی دیگر سببی برای پیدا کردن راه ها و گم نشدن در جادّه های پرپیچ و خم کوهستانی است و در نهایت دلیل است بر قدرت خداوند بر همه چیز.

28 وَ مِنَ النّاسِ وَ الدَّوابِّ وَ الاَْنْعامِ مُخْتَلِفٌ اَلْوانُهُ کَذلِکَ اِنَّمایَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمؤُا اِنَ اللّهَ عَزیزٌ غَفُورٌ

و از انسان ها و جنبندگان و چهار پایان انواعی با الوان

ص:99

مختلف، (آری) حقیقت چنین است، از میان بندگان خدا تنهادانشمندان ازاو می ترسند، خداوند عزیز و غفور است.

جزء بیست و دوّم (143)

«راغب» در «مفردات» می گوید : «خشیت به معنی ترسی است آمیخته با تعظیم و غالبا در مواردی به کار می رود که از علم و آگاهی به چیزی سرچشمه می گیرد و لذا در قرآن مجید این مقام مخصوص عالمان شمرده شده است».

آری انسان ها با این که همه از یک پدر و مادرند، دارای نژادها و رنگ های کاملاً متفاوتند، بعضی سفید همچون برف، بعضی سیاه همچون مرکب، حتّی در یک نژاد نیز تفاوت در میان رنگ ها بسیار است، بلکه فرزندان دو قلو هم که تمام مراحل جنینی را با یکدیگر طی کرده و از آغاز در آغوش هم بوده اند ، با دقّت که نگاه کنیم از نظر رنگ کاملاً یکسان نیستند، با این که از یک پدر و مادر و در یک زمان نطفه آن ها منعقد شده و از یک نوع غذا تغذیه کرده اند.

گذشته از چهره ظاهری، رنگ های باطنی آن ها و خلق و خوهای آن ها و صفات و ویژگی های آنان و استعداد و ذوق هایشان، کاملاً متنوع و مختلف است، تا مجموعا یک واحد منسجم با تمام نیازمندی ها را به وجود آورد.

(144) سوره فاطِر

در جهان جنبندگان هزاران هزار نوع حشره، پرنده، خزنده، حیوانات دریایی و حیوانات وحشی بیابانی وجود دارد که هرکدام با ویژگی ها و عجایب خلقتشان نشانه ای از قدرت و عظمت و علم آفریدگارند.

ص:100

پس از بیان این نشانه های توحیدی در پایان به صورت یک جمع بندی می گوید : «آری مطلب چنین است» (کَذلِکَ).

فقط افراد دانشمند و فهمیده خداپرست واقعی هستند

در دنباله آیه می فرماید : «اِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمؤُا».

آری از میان تمام بندگان، دانشمندانند که به مقام عالی خشیّت یعنی «ترس از مسؤولیت توأم با درک عظمت مقام پروردگار» نائل می گردند، این حالت «خشیّت» مولود سیر در آیات آفاقی و انفسی و آگاهی از علم و قدرت پروردگار و هدف آفرینش است.

جزء بیست و دوّم (145)

ترس از خدا به معنی ترس از مسؤولیّت هایی است که انسان در برابراو دارد، ترس ازاین که درادای رسالت و وظیفه خویش کوتاهی کند.

از این جمله ضمنا این نتیجه به خوبی گرفته می شود که عالمان واقعی آن ها هستند که در برابر وظایف خود احساس مسؤولیّت شدید دارند و به تعبیر دیگر اهل عملند، نه سخن، چراکه علم بی عمل دلیل بر عدم خشیّت است و صاحبان آن درآیه فوق درزمره علماءمحسوب نیستند.

و در حدیثی از امام صادق علیه السلام در تفسیر همین آیه می خوانیم : « یَعْنی بِالْعُلَماءِ مَنْ صَدَّقَ قَوْلَهُ فِعْلُهُ وَ مَنْ لَمْ یُصَدِّقْ قَوْلَهُ فِعْلُهُ فَلَیْسَ بِعالِمٍ:منظورازعلماکسانی هستندکه اعمال آن هاهماهنگ باسخنان آن ها باشد، کسی که گفتار و کردارش هماهنگ نباشد، عالم نیست».(1)

و در حدیث دیگری آمده : «اَعْلَمُکُمْ بِاللّهِ اَخْوَفُکُمْ لِلّهِ :

ص:101


1- «مجمع البیان» ، ذیل آیه مورد بحث .

(146) سوره فاطِر

از همه شما عالم تر کسی است که ترسش از خدا از همه بیشتر باشد». (1)

کوتاه سخن این که «عالمان» درمنطق قرآن کسانی نیستندکه مغزشان صندوقچه آراء و افکار این و آن و انباشته از قوانین و فرمول های علمی جهان و زبانشان گویای این مسائل و محلّ زندگیشان مدارس و دانشگاهها و کتابخانه ها است، بلکه علما آن گروه از صاحب نظران و دانشمندانند که نور علم و دانش تمام وجودشان را به نور خدا و ایمان و تقوا روشن ساخته و نسبت به وظایفشان سخت احساس مسؤولیّت می کنند و از همه پای بندترند.

معامله پر سود با پروردگار

29 اِنَّ الَّذینَ یَتْلُونَ کِتابَ اللّهِ وَ اَقامُوا الصَّلوهَ وَ اَنْفَقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرّا وَ عَلانِیَهً یَرْجُونَ تِجارَهً لَنْ تَبُورَ

کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند و نماز را برپا

1 «مجمع البیان» ، ذیل آیه مورد بحث .

جزء بیست و دوّم (147)

می دارند و از آن چه به آن ها روزی داده ایم، پنهان و آشکار انفاق می کنند، تجارت (پر سودی) را امید دارند که نابودی و کساد در آن نیست.

«تَبُور» ازمادّه «بَوار» به معنی شدّت کسادی است و از آن جا که شدّت کسادی باعث فساد می شود «بَوار» به معنی هلاکت آمده، به این ترتیب «تجارت خالی از بَوار» تجارتی است که نه کَساد دارد و نه فَساد.

«تِلاوَت» در این جا به معنی قرائت سرسری و خالی از تفکّر

ص:102


1- «مجمع البیان» ، ذیل آیه مورد بحث .

و اندیشه نیست، خواندنی است که سرچشمه فکر باشد، فکری که سرچشمه عمل صالح گردد، عملی که از یک سو انسان را به خدا پیوند دهد، که مظهر آن نماز است و از سوی دیگر به خلق خدا ارتباطی دهد که مظهر آن انفاق است، انفاق از تمام آن چه خدا به انسان داده، از علمش، از مال و ثروت و نفوذش، از فکر نیرومندش، از اخلاق و تجربیاتش و خلاصه از تمام مواهب خدادادی.

این انفاق گاهی مخفیانه صورت می گیرد تا نشانه اخلاص کامل باشد (سِرّا) و گاه آشکارا تا مُشَوِّق دیگران گردد و تعظیم شعائر شود (عَلانِیَهَ).

(148) سوره فاطِر

آری علمی که چنین اثری دارد مایه رجاء و امیدواری است.

با توجّه به آن چه در این آیه و آیه پیشین آمده، چنین نتیجه می گیریم که علمای راستین دارای این صفاتند:

از نظر روحی قلبشان مملو از خشیّت و ترس آمیخته با عظمت خدا است، از نظر گفتار زبانشان به تلاوت آیات خدا مشغول است، از نظر عمل روحی و جسمی نماز می خوانند و او را عبادت می کنند، از نظر عمل مالی از آن چه دارند در آشکار و پنهان انفاق می نمایند و سرانجام از نظر هدف، افق فکرشان آن چنان بالا است که دل از دنیای مادّی زودگذر برکنده، تنها به تجارت پرسود الهی می نگرند، که دست فنا به دامانش دراز نمی شود.

در حدیث جالبی چنین آمده : مردی خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد : «چرا من مرگ را دوست ندارم؟» فرمود : «آیا مال

ص:103

و ثروتی داری؟» عرض کرد : «آری» فرمود : «آن را پیش از خودت بفرست» عرض کرد : «نمی توانم».

جزء بیست و دوّم (149)

فرمود : «اِنَّ قَلْبَ الرَّجُلِ مَعَ مالِهِ اِنْ قَدَّمَهُ اَحَبَّ اَنْ یَلْحَقَ بِهِ وَ اِنْ اَخَرَّهُ اَحَبَّ اَنْ یَتَأَخَّرَ: قلب انسان همراه اموال او است، اگر آن را پیش از خود بفرستد، دوست دارد به آن ملحق شود و اگر آن را نگه دارد، دوست دارد همراه آن بماند». (1)

این حدیث در حقیقت روح آیه فوق را منعکس ساخته، زیرا می گوید: آن ها که نماز را برپامی دارند و انفاق در راه خدا می کنند، امید و علاقه به سرای دیگر دارند، چرا که نیکی ها را قبل از خود فرستاده اند و مایلند به آن ملحق شوند.

امتیازات شش گانه تجارت انسان ها با خدا

در بسیاری از آیات قرآن این جهان به تجارت خانه ای تشبیه شده

(150) سوره فاطِر

که تاجران آن انسان ها و مشتری پروردگار بزرگ و متاع آن عمل صالح و بها بهشت و رحمت و رضای او است. (1)

و اگر درست بیندیشیم این تجارت عجیب با خداوند کریم بی نظیر است، چرا که دارای امتیازاتی است که در هیچ تجارتی وجود ندارد:

تمام سرمایه را خودش در اختیار فروشنده گذارده، سپس در مقام خریداری بر می آید.

ص:104


1- / صف ، 111 / توبه ، 207 / بقره و 74 / نساء.

او خریدار است، در حالی که هیچ نیازی به خریداری این اعمال ندارد، چرا که خزائن همه چیز نزد او است.

او «متاع قلیل» را به «بهای گزاف» می خرد، «یا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسیرُ وَ یَعْفُو عَنِ الْکَثیرُ : ای خدایی که عمل کم را می پذیری و گناهان بسیار را می بخشی» .

حتّی متاع بسیار ناچیز را خریدار است :

جزء بیست و دوّم (151)

«فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْرا یَرَهُ» .

گاه بها را هفت صد برابر و گاه افزون تر از آن می دهد (261 / بقره).

علاوه بر پرداخت این بهای عظیم، باز از فضل و رحمتش آن چه در فکر نمی گنجد بر آن می افزاید : «وَ یَزیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» (آیه موردبحث).

و چه تأسّف آور است که انسان خردمند آزاده چشم از چنین تجارتی بربندد و به غیر آن روی آورد و از آن بدتر که متاع هستی خود را به هیچ بفروشد.

امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید : «وَ اَنَّهَ لَیْسَ لاَِنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ اِلاَّ الْجَنَّهَ فَلا تَبیعُوها اِلاّ بِها: بدانید که برای سرمایه هستی شما بهایی غیر از بهشت نیست، آن را به غیر این بها نفروشید». (1)

(152) سوره فاطِر

30 لِیُوَفِّیَهُمْ اُجُورَهُمْ وَیَزیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ اِنَّهُ غَفُورٌ شَکُورٌ

ص:105


1- «نهج البلاغه» ، کلمات قصار ،جمله 456 .

(آن هااین اعمال صالح راانجام می دهند)تاخداونداجر وپاداش کامل به آن ها دهد و از فضلش بر آن ها بیفزاید که او آمرزنده و شکرگزار است.

تعبیر به «اُجُور» (جمع اَجْر) به معنی «مزد» در حقیقت لطفی است از سوی پروردگار، گویی بندگان را در مقابل اعمال صالح طلبکار خود می داند، در حالی که بندگان هر چه دارند از او است، حتّی قدرت برای انجام اعمال صالح نیز از سوی او اعطا شده.

این آیه در حقیقت اشاره به نهایت اخلاص مؤمنین است که در اعمال نیک خود جز به پاداش الهی نظر ندارند، هر چه می خواهند از او می خواهند و برای ریا و تظاهر و تحسین و تمجید این و آن گامی برنمی دارند،چراکه مهم ترین مسأله دراعمال صالح همان نیّت خالص است.

و از این تعبیر محبّت آمیزتر جمله : «وَ یَزیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» است

جزء بیست و دوّم (153)

که به آنان نوید می دهد، علاوه بر پاداش معمولی که آن خود گاهی صدها یا هزاران برابر عمل است، از فضل خود بر آنان می افزاید و مواهبی که در هیچ فکری نمی گنجد و هیچ کس در این جهان توانایی تصور آن را ندارد، ازفضل گسترده اش به آن هامی بخشد. در حدیثی از ابن مسعود آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله در تفسیر همین آیه فرمود : «هُوَالشَّفاعَهُ لِمَنْ وَجَبَتْ لَهُ النّارُ مِمَّنْ صَنَعَ اِلَیْهِ مَعْرُوفا فِی الدُّنْیا: منظور مقام شفاعت است که به آن ها داده می شود، تا درباره کسانی که در دنیا به آن ها خوبی کرده اند، ولی بر اثر اعمالشان

ص:106

مستحق عذابند شفاعت کنند». (1)

به این ترتیب آن ها نه تنها خود اهل نجاتند که برای دیگران نیز به فضل پروردگار مایه نجاتند.

جمله «اِنَّهُ غَفُورٌ شَکُورٌ» نشان می دهد که نخستین لطف پروردگار در حقّ آن ها همان آمرزش گناهان و لغزش هایی است که احیانا از آن ها سرزده، چرا که بیشترین نگرانی انسان، نگرانی از این ناحیه است. بعد از آن که از این نظر آسوده خاطر شدند ، آن ها را مشمول «شکر» خودقرارمی دهد، یعنی از اعمالشان تشکّر می کند و برترین جزا را به آن ها می بخشد.

(154) سوره فاطِر

31 وَ الَّذی اَوْحَیْنا اِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ اِنَّ اللّهَ بِعِبادِهِ لَخَبیرٌ بَصیرٌ

آن چه از کتاب به تو وحی کردیم، حقّ است و هماهنگ باکتب پیش ازآن،خداوندنسبت به بندگانش خبیر و بیناست.

«راغب» در «مفردات» می گوید : «اصل حق به معنی مطابقت و موافقت است و این کلمه بر چند معنی اطلاق می شود : نخست ؛ کسی که چیزی را براساس حکمت ایجاد می کند و به همین دلیل به خداوند حقّ گفته می شود : «فَذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ» (32/یونس).

دوّم؛ به چیزی که براساس حکمت ایجاد شده، نیز حقّ گفته می شود و چون عالم هستی فعل خدا است و موافق با حکمت، تمام آن

ص:107


1- «مجمع البیان»،ذیل آیات موردبحث.

حقّ است، چنان که قرآن می گوید : «ما خَلَقَ اللّهُ ذلِکَ اِلاّ بِالْحَقِّ : خداوند این موجودات (خورشید و ماه و منازل

جزء بیست و دوّم (155)

آن ها) را جز به حق نیافریده» (5/یونس).

سوّم؛ به اعتقاداتی که مطابق واقعیّت ها است، حقّ گفته می شود : «فَهَدَی اللّهُ الَّذینَ امَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحَقِّ: خداوند مؤمنان را به سوی آن چه از حق اختلاف کرده بودند، رهنمون شد» (213/بقره).

چهارم؛ به سخنان و افعالی که بر طبق وظیفه و در وقت مقرر انجام می شود نیز حقّ گفته می شود، همان گونه که می گوییم : «سخن تو حق است و کردارت حق». (1)

بنابراین حقّ بودن قرآن مجید هم از این نظر است که سخنی است مطابق مصالح و واقعیّت ها و هم از این نظر که عقاید و معارف موجود در آن با واقعیّت هماهنگ است و هم کار خداوندی است که آن را بر اساس حکمت آفرید و خود خداوند که عین حقّ است در آن تجلّی کرده و عقل چیزی را که حقّ و واقعیّت است، تصدیق می کند.

(156) سوره فاطِر

جمله «مُصَدِّقا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ» دلیل دیگری بر صدق این کتاب آسمانی است، چرا که هماهنگ با نشانه هایی است که در کتب پیشین درباره آن و آورنده اش آمده است (در این زمینه بحث مشروحی ذیل آیه 41 از سوره بقره مطرح شده است). (2)

ص:108


1- «مفردات راغب» ، ماده «حقّ» .
2- به «تفسیر نمونه» ، جلد اوّل ، صفحه 210 به بعد مراجعه شود.

جمله «اِنَّ اللّهَ بِعِبادِه لَخَبیرٌ بَصیرٌ» بیان گر علت حقانیّت قرآن و هماهنگی آن با واقعیّت ها و نیازها است، چرا که از سوی خداوندی نازل شده که بندگان خود را به خوبی می شناسد و نسبت به نیازهایشان بصیر و بینا است.

«خَبیر» به معنی آگاهی از بواطن و عقاید و نیات و ساختمان روحی انسان و «بَصیر» به معنی بینایی نسبت به ظواهر و پدیده های جسمانی او است. (1)

وارثان حقیقی میراث انبیاء

1 به «تفسیر نمونه» ، جلد اوّل ، صفحه 210 به بعد مراجعه شود.

جزء بیست و دوّم (157)

32 ثُمَّ اَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِه وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌوَمِنهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِاِذْنِ اللّهِ ذلِکَ هُوَالْفَضْلُ الْکَبیرُ

سپس این کتاب آسمانی را به گروهی ازبندگان برگزیده خود به میراث داده ایم، (امّا) از میان آن ها عدّه ای بر خود ستم کردند و عدّه ای میانه روبودند و عدّه ای به اذن خدا درنیکی هاازهمه(پیشی)گرفتند و این فضیلت بزرگی است.

روشن است که منظور از «کتاب» در این جا همان چیزی است که در آیه قبل آمده است (قرآن مجید).

1 «فخر رازی» ، در «تفسیر کبیر» ذیل آیه مورد بحث .

(158) سوره فاطِر

تعبیر به «ارث» در این جا و موارد دیگری شبیه آن در قرآن مجید، به خاطر آن است که «ارث» به چیزی گفته می شود که بدون داد و ستد

ص:109

و زحمت به دست می آید و خداوند این کتاب بسیار بزرگ را این گونه در اختیار مسلمانان قرارداد.

در این جا روایات فراوانی از طرق اهل بیت علیه السلام وارد شده که در همه آن ها «بندگان برگزیده خدا» به امامان معصوم تفسیر شده است. (1)

این روایات بیان مصادیق روشن و درجه اول است و مانع از آن نخواهد بود که علماء و دانشمندان امت و صالحان و شهدایی که در طریق پاسداری از این کتاب آسمانی و تداوم بخشیدن به دستورهای آن تلاش و کوشش کردند، در عنوان «الَّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا: بندگان برگزیده خداوند» داخل باشند .

سپس به یک تقسیم بندی مهمّ در این زمینه پرداخته،

1 «نورالثقلین» ، جلد 4 ، صفحه 361 به بعد مراجعه شود.

جزء بیست و دوّم (159)

می گوید : «فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِاِذْنِ اللّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبیرُ».

ظاهر آیه این است که این گروههای سه گانه در میان «برگزیدگان خداوند» که وارثان و حاملان کتاب الهی هستند، می باشند.

به تعبیر روشن تر : خداوند پاسداری این کتاب آسمانی را بعد از پیامبرش بر عهده این امّت گذاشته، امّتی که برگزیده خدا است، ولی در میان این امت گروههای مختلفی یافت می شوند: بعضی به وظیفه بزرگ خود در پاسداری از این کتاب و عمل به احکامش کوتاهی کرده و در حقیقت بر

ص:110

خویشتن ستم نمودند، این ها مصداق «ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» می باشند.

گروهی دیگر تا حدّزیادی به این وظیفه پاسداری و عمل به کتاب قیام نموده اند، هر چند لغزش ها و نارسایی هایی درکارخودنیز داشته اند، این ها مصداق «مُقْتَصِد» (میانه رو) می باشند.

و بالاخره گروه ممتازی وظایف سنگین خود را به نحواحسن انجام داده و در این میدان مسابقه بزرگ بر همگان پیشی گرفته اند، این گروه پیش رو همان ها هستند که در آیه فوق از آن ها به عنوان «سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِاِذْنِ اللّهِ» تعبیر شده.

(160) سوره فاطِر

ممکن است در این جا گفته شود که وجود گروه «ظالِم» با جمله «اصْطَفَیْنا» که دلیل بر این است که همه این گروه ها برگزیدگان خدا هستند، منافات دارد، در پاسخ می گوییم: این شبیه آیه 110 آل عمران است که می گوید : «کُنْتُمْ خَیْرَ اُمَّهٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ : شما مسلمانان بهترین امتی بودید که به سود انسان ها قدم به عرصه حیات گذاشتید».

هدف از این گونه تعبیرات فرد فرد امت نیست، بلکه مجموعه امت است، هر چند در میان آن ها قشرها و گروه های مختلفی یافت شود.

در این جا سؤالی مطرح است و آن این که : چرا نخست از گروه ظالمان، سپس میانه روان و بعد «سابِقینَ بِالْخَیْرات» سخن می گوید، در حالی که از جهاتی عکس آن اولی به نظر می رسد ؟

در حدیثی از امام صادق صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود : «ظالم را از این نظر مقدم داشته تا از رحمتش مأیوس نگردد و سابقین به

ص:111

خیرات را از این رو مؤخّر نموده، تا به عملشان مغرور نگردند». (1)

جزء بیست و دوّم (161)

آن جا که نه غمی است، نه رنجی و نه درماندگی

33 جَنّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها یُحَلَّوْنَ فیها مِنْ اَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤا وَ لِباسُهُمْ فیها حَریرٌ

(پاداش آن ها) باغ های جاویدان بهشت است که وارد آن می شوند، در حالی که به دستبندهایی از طلا و مروارید آراسته اند و لباسشان در آن جا از حریر است.

«جَنّات» جمع «جَنَّه» به معنی باغ و «عَدْن» به معنی استقرار و ثبات است و مَعْدِن را به این جهت مَعْدِن می گویند که جایگاه استقرار فلزات و جواهرات است، بنابراین «جَنّاتُ عَدْنٍ» باغ های جاویدان بهشتی است .

این تعبیر نشان می دهد که نعمت های عظیم بهشتی جاودانی و ثابت است و همچون مواهب دنیای مادّی آمیخته به اضطراب ناشی از بیم زوال نیست، بهشتیان نه تنها باغی از بهشت که باغ های بسیاری در اختیار دارند.

(162) سوره فاطِر

سپس به سه بخش از نعمت های بهشتی که بعضی جنبه مادی دارد و ظاهری و بعضی جنبه معنوی و باطنی و قسمتی نیز ناظر به نفی و طرد هرگونه مانع و مزاحم است، اشاره کرده، می گوید: (یُحَلَّوْنَ فیها مِنْ اَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤا وَ لِباسُهُمْ فیها حَریرٌ). آن ها در این دنیا

ص:112


1- تفسیر «ابوالفتوح رازی» ، جلد 9 ، ذیل آیات مورد بحث .

به زرق و برق ها بی اعتنایی کردند و خود را اسیر زر و زیور نساختند و درحالی که محرومان لباس کرباس هم در تن نداشتند، در بند لباس های فاخر نبودند، خداوند به جبران این ها در جهان دیگر بهترین لباس ها و زیورها را بر آن ها می پوشاند.

آن ها در این جهان ظاهر خویش را به خیرات آراستند، خدا نیز در جهان دیگر که جهان تجسّم اعمال است، ظاهرشان را به انواع زیورها می آراید.

جزء بیست و دوّم (163)

34 وَ قالُوا الْحَمْدُ للّهِ الَّذی اَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ اِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ

آن ها می گویند حمد (و ستایش) برای خداوندی است که اندوه را از ما برطرف ساخت، چرا که پروردگار ما غفور و شکور است.

«حَزَن» و «حُزْن» چنان که در بسیاری از کتب لغت و تفسیر آمده، هر دو به یک معنی است و در اصل به معنی ناهمواری زمین است و از آن جا که غم و اندوه، روح انسان را ناهموار و خشن می سازد، این تعبیر در این معنی به کار رفته است .

آن ها از این موهبت عظیم که نصیبشان شده و تمام عوامل غم و اندوه به برکت لطف الهی از محیط زندگیشان دور گشته و آسمان روحشان از لکه های ابرهای تاریک اندوه پاک شده، خدا را حمد و ستایش می کنند، نه ترسی از عذاب الهی دارند، نه وحشتی از مرگ و فنا، نه موجبات ناامنی خاطر فراهم است و نه آزار بداندیشان

ص:113

و تحمیلات ناپاکان و جبّاران و همنشینی بدان و نااهلان.

(164) سوره فاطِر

سپس این مؤمنان بهشتی می افزایند (اِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ).

با وصف غفوریتش اندوه سنگین لغزش ها و گناهان را برطرف ساخته و با وصف شکوریتش، مواهب جاودانی که هرگز سایه شوم غم بر آن ها نمی افتد، به ما ارزانی داشته.

گناهان بسیار ما را، غفرانش پوشانده و اعمال اندک و ناچیز ما را با شکوریتش پاداش فراوان بخشیده.

35 اَلَّذیاَحَلَّنا دارَالْمُقامَهِ مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فیها لُغُوبٌ

خداوندی که با فضل خود مارا دراین سرای اقامت(جاویدان) جای داد که نه در آن جا رنجی به ما می رسد و نه سستی و واماندگی.

«نَصَب» به معنی مشقّت و زحمت است و «لُغُوب» را نیز بسیاری از ارباب لغت و مفسّران به همین معنی دانسته اند، درحالی که بعضی میان این دو چنین فرق گذاشته اند : «نَصَب» را به مشقّت های جسمانی می گویند: و «لُغُوب» را به تعب و زحمت روحانی. (1)

جزء بیست و دوّم (165)

بعضی نیز «لُغُوب» را به معنی سستی و واماندگی ناشی از مشقّت و رنج دانسته اند و به این ترتیب «لُغُوب» نتیجه «نَصَب» می شود. (2)

ص:114


1- «روح المعانی» ، جلد 22 ، صفحه 184، ذیل آیه مورد بحث .
2- «روح المعانی» ، جلد 22 ، صفحه 184، ذیل آیه مورد بحث .

و به این ترتیب در آن جا نه عوامل مشقّت بار جسمانی وجود دارد ، نه از اسباب رنج روحی خبری است .

از یک سو آن جا سرای اقامت است و چنان نیست که انسان تا می خواهد به محیط آن آشنا شود و به آن دل ببندد، بانگ «اَلرَّحیل» سر داده شود .

و از سوی دیگر با این که عمر طولانی آن به ابدیّت می پیوندد و در چنین مدتی قاعدتا انتظار تعب و درد و مشقّتی می رود، مطلقا در آن جا خبری از این امور نیست، حتّی طول مدّت نیز باعث ملال و خستگی نمی شود، که هر روز نعمت جدید و جلوه تازه ای از نعمت ها و جلوه های پروردگار به بهشتیان ارائه می شود .

(166) سوره فاطِر

36 وَ الَّذینَ کَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا یُقْضی عَلَیهِمْ فَیَمُوتُوا وَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها کَذلِکَ نَجْزی کُلَّ کَفُورٍ

کسانی که کافر شدند، آتش دوزخ برای آن ها است، هرگز فرمان مرگ آن ها صادر نمی شود، تا بمیرند و نه چیزی از عذابش از آن ها تخفیف داده می شود، این گونه هر کفران کننده ای را کیفر می دهیم .

معمولاً قرآن در کنار «وعده ها» به «وعیدها» و در کنار «بشارت ها» به «انذارها» می پردازد، تا دو عامل خوف و رجاء را که انگیزه حرکت تکاملی است، تقویت کند، چرا که انسان به مقتضای حبّ ذات تحت تأثیر غریزه «جلب منفعت» و «دفع ضرر» است.

ص:115

در این جا نیز سخن از مجازات های مادّی و معنوی است.

جزء بیست و دوّم (167)

با این که آتش سوزان دوزخ و آن همه عذاب دردناک هر لحظه می تواند آن ها را به کام مرگ فروبرد، ولی چون فرمان خداوند که همه چیز و از جمله مرگ و حیات به دست او است، صادر نشده، نمی میرند، باید زنده بمانند تا عذاب الهی را بچشند.

مرگ برای این گونه اشخاص یک دریچه نجات است، امّا با جمله گذشته این دریچه بسته شده، باقی می ماند دریچه دیگر و آن این که زنده بمانند و مجازاتشان تدریجا تخفیف یابد و یا تحمّل آن ها را بیفزاید، تا نتیجه آن تخفیف درد و رنج باشد، این دریچه را نیز با جمله دیگری می بندد و می گوید : (وَ لا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِن عَذابِها) .

37 وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فیها رَبَّنا اَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحا غَیْرَ الَّذی کُنّا نَعْمَلُ اَوَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فیهِ مَنْ تَذَکَّرَوَ جاءَکُمُ النَّذیرُفَذُوقُوافَمالِلظّالِمینَ مِنْ نَصیرٍ

آن ها در دوزخ فریادمی زنند پروردگارا! ما را خارج کن تا عمل صالح به جاآوریم، غیر از آن چه انجام می دادیم (در پاسخ به آن ها گفته می شود) آیا شما رابه اندازه ای که انسان درآن متذکّرمی شود،عمرندادیم وانذارکننده(الهی)به سراغ شمانیامد؟اکنون بچشیدکه برای ظالمان هیچ یاوری نیست.

(168) سوره فاطِر

«یَصْطَرِخُون» از مادّه «صُراخ» به معنی فریاد شدیدی است که انسان در مقام استغاثه و طلبیدن یار و یاور برای برطرف ساختن درد و رنج از دل بر می کشد.

ص:116

تعبیر به «صالِحا» (به صورت نکره) اشاره به این است که ما کمترین عمل صالحی انجام ندادیم و لازمه اش این است که این همه عذاب و رنج برای کسانی است که هیچ راهی به سوی خدا در زندگی نداشته اند و غرق در عصیان و گناه بودند، بنابراین انجام پاره ای از اعمال صالح نیز ممکن است، مایه نجات گردد.

تعبیر به «نَعْمَل» که فعل مضارع است و دلیل بر استمرار می باشد، نیز تأکیدی برهمین معنی است، که ماپیوسته مشغول اعمال ناصالح بودیم.

آری گناه کار در آغاز کار طبق فطرت پاک انسانی زشتی اعمال خود را درک می کند، ولی کم کم به آن خو می گیرد و قبح آن در نظرش کاسته می شود، کم کم از این فراتر می رود و در نظرش خوب جلوه می کند، چنان که قرآن می گوید : «زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ اَعْمالِهِمْ: اعمال زشتشان در نظرشان زینت داده شده است» (37 / توبه).

جزء بیست و دوّم (169)

و گاه می گوید : «وَ هُمْ یَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعا : آن ها چنین می پندارند که عمل نیکی انجام می دهند» (104/کهف).

به هر حال در برابر این تقاضا یک پاسخ قاطع از سوی خداوند به آن ها داده می شود، می فرماید : «اَوَلَمْ نُعَمِّرْکُمْ...».

این آیه با صراحت می گوید : شما چیزی کم نداشتید، زیرا به اندازه کافی فرصت در اختیارتان بود و به مقدار لازم انذارکننده الهی به سراغ

ص:117

شما آمد و این دو رکن بیداری و نجات حاصل گشت، بنابراین عذر و بهانه ای برای شما وجود ندارد، اگر مهلت کافی نداشتید، عذری بود و اگر مهلت داشتید و معلّم و مربّی و رهبر و هادی به سراغ شما نمی آمد، باز عذری امّا با وجود این دو دیگر چه عذر و بهانه ای؟

(170) سوره فاطِر

«نَذیر» (بیم دهنده) معمولاً درآیات قرآن اشاره به وجود انبیاء مخصوصا، پیامبراسلام صلی الله علیه و آله است، ولی بعضی از مفسران در این جا معنی گسترده تری برای آن ذکر کرده اند که هم پیامبران را شامل می شود و هم کتب آسمانی و هم حوادث بیدار کننده، همچون مرگ دوستان و نزدیکان و پیری و ناتوانی. (1) این نکته نیز شایان توجّه است که در روایات اسلامی درباره حدّی از عمر که برای بیداری و تذکّر انسان کافی است، تعبیرات گوناگونی وارد شده است:

در بعضی به شصت سال تفسیر شده، چنان که در حدیثی از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم: «مَنْ عَمَّرَهُ اللّهُ سِتّینَ سَنَهً فَقَدْاَعْذَرَاِلَیْهِ: کسی را که خدا شصت سال عمر به او داده، راه عذر را بر او بسته». (2)

همین معنی از امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز نقل شده است. (3)

1 «مجمع البیان» ، ذیل آیه مورد بحث .

جزء بیست و دوّم (171)

ولی در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام مقدار آن فقط هیجده سال تعیین شده است .(1)

البتّه ممکن است روایت اخیر اشاره به حداقل و روایات قبل اشاره به حداکثر باشد، بنابراین منافاتی میان این روایات نیست، حتّی بر سنین دیگر نیز، به تفاوت افراد، قابل تطبیق است و به هرحال گستردگی مفهوم آیه محفوظ خواهد بود .

ص:118


1- «مجمع البیان» ، ذیل آیه مورد بحث .

چه کسی آسمان ها و زمین را بر سر جای خود نگه می دارد؟

41 اِنَ اللّهَ یُمْسِکُ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ اَنْ تَزُولا وَلَئِنْ زالَتا اِنْ اَمْسَکَهُما مِنْ اَحَدٍ مِنْ بَعْدِه اِنَّهُ کانَ حَلیما غَفُورا

خداوند آسمان ها و زمین را نگاه می دارد، تااز نظام خود

2 و 3 و 4 «مجمع البیان» ، ذیل آیه مورد بحث .

(172) سوره فاطِر

منحرف نشوند و هرگاه منحرف گردند، کسی جز او نمی تواند آن ها را نگاه دارد، او حلیم و غفور است.

نه تنها آفرینش در آغاز با خدا است، که نگهداری و تدبیر و حفظ آن ها نیز به دست قدرت او است، بلکه آن ها هر لحظه آفرینش جدیدی دارند و هر زمان خلقت نوینی و فیض هستی، لحظه به لحظه از آن مبدأ فیاض به آن ها می رسد، که اگر لحظه ای رابطه آن ها با آن مبدأ بزرگ قطع شود، راه فنا و نیستی را پیش می گیرند.

اگر نازی کند یک دم فرو ریزند قالب ها

کرات آسمانی بی آن که به جایی بسته باشند، میلیون ها سال در قرارگاه خود یا مداری که برای آن ها تعیین شده در حرکتند، بی آن که کمترین انحراف پیدا کنند، همان گونه که نمونه آن را در منظومه شمسی می نگریم، کره زمین ما میلیون ها، بلکه میلیاردها سال است بر دور آفتاب در مسیر خود با نظم دقیقی که از تعادل نیروی جاذبه و دافعه سرچشمه می گیرد، می چرخد و سر بر فرمان پروردگار دارد.

جزء بیست و دوّم (173)

سپس به عنوان تأکید می افزاید : «وَلَئِنْ زالَتا اِنْ اَمْسَکَهُما مِنْ اَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ». نه بت های ساختگی شما، نه فرشتگان و نه غیر آن ها، هیچ کس قادربرنگهداری نظم آسمان هاوزمین نیست.پایان سوره فاطِر

ص:119

(174) سوره فاطِر

سوره یس

سوره یس

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

سرآغاز «قلب قرآن»

1 یسآ

این سوره همانند 28 سوره دیگر قرآن مجید با حروف مقطعه آغاز می شود (یا و سین). درباره تفسیر حروف مقطعه قرآن در آغاز سوره های«بقره»و «آل عمران» و «اعراف»بحث های فراوانی داشته ایم.(1)ولی درخصوص سوره «یس» تفسیرهای دیگری نیز برای این حروف مقطعه وجود دارد: از جمله این که: این کلمه مرکب از «یا» (حرف ندا) و «سین» یعنی شخص پیامبر اسلام است و به این ترتیب پیامبر صلی الله علیه و آله را برای بیان مطالب بعد مخاطب می سازد.

جزء بیست و دوّم (175)

در احادیث مختلفی نیز آمده است که این کلمه یکی از نام های پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله است . (2)

ص:120


1- «تفسیر نمونه» ، جلد 1 ، صفحه 61 به بعد ، و جلد 2 ، صفحه 303 و جلد 6 ، صفحه 77 مراجعه شود .
2- «نورالثقلین» ، جلد 4 ، صفحه 374 و 375 .

لذا درروایتی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود : «یسآ اِسْمُ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَالدَّلیلُ عَلیذلِکَ قَوْلُهُ تَعالی"اِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ عَلیصِراطٍ مُسْتَقیمٍ": یس اسم رسول خدا است و دلیل بر آن این است که بعد از آن می فرماید: تو از مرسلین و بر صراط مستقیم هستی».(1)

2 وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ

سوگند به قرآن حکیم

خداوند در این آیه «قرآن» را به «حکیم» توصیف می کند، درحالی که حکمت معمولاً صفت شخص زنده و عاقل است، گویی قرآن را موجودی زنده و عاقل و رهبر و پیشوا معرفی می کند که

(176) سوره یس

می تواند درهای حکمت را به روی انسان ها بگشاید و به صراط مستقیمی که در آیات بعد به آن اشاره کرده، راهنمایی کند. البتّه خداوند نیازی به سوگند ندارد، ولی سوگندهای قرآن همواره دارای دو فایده مهمّ است: نخست تأکید روی مطلب و دیگر بیان عظمت چیزی که به آن سوگندیادمی شود،زیراهیچ کس به موجودات کم ارزش سوگندیاد نمی کند.

3 اِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ

که تو قطعا از رسولان (خداوند) هستی.

4 عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ

بر طریقی مستقیم.

در این آیه چیزی را که سوگند آیه قبل به خاطر آن بوده است، بازگو می کند، یعنی رسول بودن پیامبر صلی الله علیه و آله آن هم رسالتی که توأم با حقیقت است و بودن پیامبر صلی الله علیه و آله بر صراط مستقیم.

5 تَنْزیلَ الْعَزیزِ الرَّحیمِ

این قرآنی است که از سوی خداوند عزیز و رحیم نازل شده.

ص:121


1- «نورالثقلین» ، جلد 4 ، صفحه 374 و 375 .

جزء بیست و دوّم (177)

تکیه روی «عزیز بودن» خداوند برای بیان قدرت او بر چنین کتاب بزرگ شکست ناپذیری است که در تمام طول اعصار و قرون به صورت یک معجزه جاویدان باقی می ماند و هیچ قدرتی نمی تواند عظمت آن را از صفحه دل ها محو کند.

و تکیه روی «رحیمیت» خداوند برای بیان این حقیقت است که رحمت او ایجاب کرده که چنین نعمت بزرگی رادراختیارانسان ها بگذارد.

در این جا سؤالی مطرح است که مگر می توان حقانیت یک پیامبر یا کتاب آسمانی را با سوگند و تأکید اثبات کرد؟

ولی پاسخ این سؤال در دل آیات فوق نهفته است، زیرا از یک سو قرآن را توصیف به حکیم بودن می کند، اشاره به این که حکمتش بر کسی پوشیده نیست و خود دلیل بر حقّانیّت خویش است.

دیگر این که پیامبر صلی الله علیه و آله را به ره سپردن بر «صراط مستقیم» توصیف کرده، یعنی محتوای دعوت او خود بیان می کند که مسیر او، مسیر مستقیمی است، سوابق زندگی او نیز نشان می دهد که او طریقی جز طریق مستقیم ندارد.

(178) سوره یس

و ما در بحث های دلایل حقانیّت پیامبران به این مطلب اشاره کرده ایم که یکی از بهترین طرق برای پی بردن به حقانیّت آن ها این است، که محتوای دعوت آنان دقیقا بررسی شود، هرگاه هماهنگ با فطرت و عقل و وجدان بود و در سطحی قرار داشت که از انسان با نیروی بشری امکان پذیر نیست، به علاوه سوابق زندگی شخص پیامبر چنان بود که نشان می داد، مرد امانت و صداقت است، نه دروغ و مکر و تزویر، این امور قرائن زنده ای می شود بر این که او فرستاده خدا است

ص:122

و آیات فوق در حقیقت اشاره ای به هر دو مطلب است، بنابراین سوگند و ادعای فوق هرگز بی دلیل نیست.

ازاین گذشته از نظر فنّ مناظره، برای نفوذ در دل های منکران لجوج هرقدر عبارات محکم تر و قاطع تر و توأم باتأکیدبیشترمطرح شود، این افراد را بیشتر تحت تأثیر قرار می دهد.

باز سؤال دیگری مطرح می شود که چرا مخاطب را در این جمله

جزء بیست و دوّم (179)

شخص پیامبر صلی الله علیه و آله قرار داده است، نه مشرکان و نه عموم مردم؟

پاسخ این که: هدف این بوده که تأکید کند تو بر حقّی و بر صراط مستقیمی، خواه آن ها بپذیرند و خواه نپذیرند، به همین دلیل در رسالت سنگین خود کوشا باش و از عدم قبول مخالفان کمترین سستی به خود راه مده.

6 لِتُنْذِرَ قَوْما ما اُنْذِرَ اباؤُهُمْ فَهُمْ غافِل-ُونَ

تا قومی را انذار کنی که پدران آن ها انذار نشدند و لذا آن ها غافلند.

امیرمؤمنان علی علیه السلام در این زمینه می فرماید : «اِنَّ اللّهَ بَعَثَ مُحَمَّدا صلی الله علیه و آله وَ لَیْسَ اَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ یَقْرَأُ کِتابا وَ لا یَدَّعی نُبُّوَّهً : خداوند هنگامی محمد صلی الله علیه و آله را مبعوث ساخت که احدی از عرب کتاب آسمانی نمی خواند و ادعای نبوت نمی کرد»(نهج البلاغه، خطبه33 و 104).

هدف از نزول قرآن این بود که مردم غافل را هشیار و خواب زدگان را بیدار سازد و خطراتی که آن ها را احاطه کرده و گناهانی که در آن

(180) سوره یس

فرورفته اند و شرک و فسادی که به آن آلوده شده اند، به آن ها یادآوری کند، آری قرآن پایه آگاهی و بیداری و کتاب پاک سازی دل و جان است.

ص:123

7 لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلی اَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لا یُؤْمِن-ُونَ

فرمان(الهی) درباره اکثر آن ها تحقق یافته، به همین جهت ایمان نمی آورند.

منظور از «قَوْل» در این جا همان وعده عذاب جهنم برای پیروان شیاطین است، چنان که در آیه 13 سوره سجده آمده است : «وَ لکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنّی لاََمْلَئَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّهِ وَ النّاسِ اَجْمَعینَ : ولی سخن من درباره آن ها تحقق یافته که دوزخ را از جن و انس پر می کنم» و در آیه 71 سوره زمر می خوانیم : «وَلکِنْ حَقَّتْ کَلِمَهُ الْعَذابِ عَلَی الْکافِرینَ : ولی حکم و وعده عذاب درباره کافران محقق شده است».

به هر حال این در مورد کسانی است که تمام خطوط ارتباطی خود را با خدا قطع کرده بودند، پیوندها را گسسته و تمام دریچه های هدایت را به روی خود بسته بودند و لجاجت و عناد و خیره سری را به حد اعلی

جزء بیست و دوّم (181)

رسانده اند، آری این ها هرگز ایمان نخواهند آورد و راه بازگشتی ندارند، چرا که تمام پل ها را در پشت سر خود ویران کرده اند.

حقیقت این است که انسان در صورتی اصلاح پذیر و قابل هدایت است که فطرت توحیدی خود را با اعمال زشت و اخلاق آلوده اش به کلّی پایمال نکرده باشد وگرنه تاریکی مطلق بر قلب او چیره خواهد شد و تمام روزنه های امید برای او بسته می شود. ضمنا از این سخن روشن شد که منظور از این اکثریّتی که هرگز ایمان نمی آورند، سران شرک و کفرند و همین گونه شد که گروهی در جنگ های اسلامی در حال شرک و بت پرستی کشته شدند و بعضی که باقی ماندند تا پایان کار در دل ایمان نداشتند وگرنه اکثریّت مشرکان عرب بعد از فتح مکّه به مفاد «یَدْخُلُونَ

ص:124

فی دینِ اللّهِ اَفْواجا» (2/نصر) گروه گروه وارد اسلام شدند.

8 اِنّا جَعَلْنا فی اَعْناقِهِمْ اَغْلالاً فَهِیَ اِلَی الاَْذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ

ما در گردن های آن ها غل هایی قراردادیم که تاچانه ها ادامه

(182) سوره یس

دارد و سرهای آن ها را به بالا نگاه داشته است.

«اَغْلال» جمع «غُلّ» در اصل از مادّه «غَلَل» به معنی چیزی است که در وسط اشیایی قرار گرفته، مثلاً به آب جاری که از لابلای درختان عبور می کند، «غَلَل» می گویند و «غُلّ» حلقه ای بود که بر گردن یا دست ها قرار می دادند، سپس آن را با زنجیر می بستند و از آن جا که گردن یا دست در میان آن قرار گرفته، این کلمه در مورد آن به کار رفته است، گاه غلّ هایی که برگردن بوده، جداگانه به زنجیر بسته می شد و غلّ های بردست جدا بوده، امّا گاهی دست ها را در غلّ می کردند و به حلقه هایی که بر گردن بود، می بستند و شخص زندانی و اسیر را شدیدا در محدودیّت و فشار و شکنجه قرار می دادند. (1)

در هر صورت گاهی طوق «غلّ» که بر گردن گذارده می شد تا چانه ادامه پیدا می کرد و سر را به بالا نگه می داشت و در حالی که اسیر و

جزء بیست و دوّم (183)

زندانی فوق العاده از این جهت شکنجه می دید، از مشاهده اطراف

ص:125


1- «مفردات راغب» و «قطر محیط» و «مجمع البحرین» ماده غلل .

خود بازمی ماند.

و چه جالب است تشبیهی که از حال بت برستان لجوج به چنین انسان هایی شده، آن ها طوق «تقلید» و زنجیر «عادات و رسوم خرافی» را بر گردن و دست و پای خود بسته اند و غلّ های آن ها آن قدر پهن و گسترده است که سر آن ها را بالا نگاه داشته و از دیدن حقایق محروم ساخته، آن ها اسیرانی هستند که نه قدرت فعالیت و حرکت دارند و نه قدرت دید.

به هر حال آیه فوق هم می تواند ترسیمی از حال این گروه بی ایمان در دنیا باشد و هم بیان حال آنها در آخرت که تجسمی است از مسائل این جهان و اگر این جمله به صورت ماضی ذکر شده، مشکلی ایجاد نمی کند، زیرا در بسیاری از آیات قرآن مجید حوادث مسلم آینده با صیغه فعل ماضی بیان شده است و این همان است که در زبان ادبا معروف است که «مُضارَعٌ مُتَحَقَّقُ الْوُق-ُوعِ به

(184) سوره یس

شکل ماضی درمی آید» و نیز می تواند اشاره به هر دو معنی باشد، هم حال آن ها در این جهان و هم حالشان در جهان دیگر.

9 وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ اَیْدیهِمْ سَدّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّا فَاَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لایُبْصِرُونَ

و در پیش روی آن ها سدّی قرار دادیم و در پشت سرشان سدّی و چشمان آن ها را پوشانده ایم، لذا چیزی را

ص:126

نمی بیند.

از یک سو همچون اسیرانی هستند که در غلّ و زنجیرند، از سوی دیگر حلقه غلّ چنان پهن و گسترده است که سرهای آن ها را به آسمان متوجّه ساخته و مطلقا از اطراف خود چیزی نمی بینند.

از سوی سوّم سدی از پیش رو و پشت سر آن ها رادر محاصره خود قرار داده و راه پیش و پس را بر آن ها بسته است.

و از سوی چهارم چشمان آن ها بسته شده و قدرت دید و باصره آن ها به کلّی از کار افتاده است.

جزء بیست و دوّم (185)

خوب فکر کنید کسی که دارای چنین اوصافی است، چه کاری از او ساخته است؟ چه چیزی می فهمد؟ چه چیزی می تواند ببیند و چگونه می تواند گام بردارد و چنین است حال مستکبران خودخواه و خودبین و مقلدان کور و کر و متعصّبان لجوج در برابر چهره حقایق.

10 و َسَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَاَنْذَرْتَهُمْ اَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ

برای آن ها یکسان است، چه انذارشان کنی یا نکنی، ایمان نمی آورند.

گفتار تو هرقدر نافذ و وحی آسمانی هر قدر مؤثر باشد، تا در زمین آماده وارد نشود، تأثیر نخواهد گذاشت، اگر هزاران سال آفتاب عالمتاب بر شوره زار بتابد و باران های پربرکت بر آن نازل شود و نسیم بهاری مرتبا از آن بگذرد، محصولی جز خس و خاشاک نخواهد

ص:127

داشت که قابلیّت قابل در کنار فاعلیّت فاعل شرط است.

چه کسانی انذار تو را می پذیرند

11 اِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ وَ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ

(186) سوره یس

فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَهٍ وَ اَجْرٍ کَریمٍ

تو تنها کسی را انذارمی کنی که از این یادآوری الهی پیروی کند و از خداوند رحمن در پنهان بترسد، چنین کسی را به آمرزش و پاداش پرارزش بشارت ده.

دراین آیه دو وصف برای کسانی که«انذار»و «اندرز» پیامبر صلی الله علیه و آله در آن ها مؤثر است، ذکر شده: پیروی از ذکر و خشیّت از خداوند در پنهان ، البتّه منظور از بیان این دو وصف همان آمادگی و جنبه «بِالْقُوَّه» آن است، یعنی انذار تنها در کسانی مؤثّر واقع می شود که گوش شنوا و قلب آماده دارند، انذار در آن ها دو اثر می گذارد: نخست پیروی از ذکر و قرآن و دیگر احساس ترس در برابر پروردگار و مسؤولیّت ها. و به تعبیر دیگر این دو حالت بالقوّه در آن ها وجود دارد، امّا بعد از انذار به فعلیّت می رسد بر خلاف کوردلان لجوج و غافل که هرگز نه گوش شنوا دارند، نه آماده خشیت اند.

این آیه درست مانند آیات نخستین سوره بقره است که می گوید :

جزء بیست و دوّم (187)

«ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدیً لِلْمُتَّقینَ : این کتاب آسمانی شکّی در آن نیست و مایه هدایت پرهیزکاران است». منظور از «ذِکْر» به عقیده

ص:128

بسیاری از مفسّران «قرآن مجید» است، زیرا این کلمه به همین صورت کرارا در قرآن در همین معنی به کار رفته است. (1)

ولی مانعی ندارد که منظور معنی لغوی آن، یعنی هرگونه یادآوری بوده باشد، که شامل آیات قرآن و سایر انذارهای پیامبر صلی الله علیه و آله و رهبران الهی می شود.

«خَشیت» به معنی ترسی است که آمیخته با احساس عظمت باشد و تعبیر به «رَحْمان» که مظهر رحمت عامه خداوند است، در این جا نکته لطیفی دربردارد و آن این که: در عین ترس از عظمت خداوند باید امید به رحمت او نیز داشته باشند، تا دو کفه «خوف» و «رجاء» که عامل حرکت مستمر تکاملی است متوازن گردد.

(188) سوره یس

تعبیر به «بِالْغَیْب» در این جا اشاره به شناخت خداوند از طریق استدلال و برهان است، چرا که ذات پاک او از حواس انسان پنهان می باشد، تنها با چشم دل و از لابلای آثارش می توان جمال و جلال او را مشاهده کرد.

جمله«فَبَشِّرْهُ»درحقیقت تکمیل«انذار»است، زیراپیامبر صلی الله علیه و آله در آغاز انذار می کند و هنگامی که پیروی از فرمان خدا و ترس آمیخته با عظمت نسبت به او پیدا شد و اثراتش در «قول» و

ص:129


1- 44 / نحل ، 41 / فصّلت ، 44 / زخرف ، 25 / قمر .

«فعل» انسان ظاهر گشت، بشارت می دهد.

به چه چیز بشارت می دهد؟ نخست به چیزی که بیشتر از هر موضوع دیگر فکر انسان را به خود مشغول می دارد و آن لغزش هایی است که احیانا از او سرزده، به او بشارت می دهد که خدای بزرگ همه آن ها را بخشوده است، سپس به اجر کریم و پاداش پرارزش که هیچ کس جز خداوند ابعاد آن را نمی داند.

جالب این که هم «مغفرت» به صورت نکره ذکر شده، همچنین

جزء بیست و دوّم (189)

«اَجْرِ کَریم» و می دانیم نکره آوردن در این گونه موارد برای بیان عظمت است.

12 اِنّا نَحْنُ نُحْییِ الْمَوْتی وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ اثارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْ ءٍ اَحْصَیْناهُ فی اِمامٍ مُبینٍ

ما مردگان را زنده می کنیم و آن چه را از پیش فرستاده اند و تمام آثار آن ها را می نویسیم و همه چیز را در «کتاب» احصا کرده ایم.

تکیه روی عنوان«نَحْن»(ما) اشاره به این است که با قدرت عظیمی که همه در ما سراغ دارید، دیگر جای بحث و گفتگو نیست که چگونه استخوان های پوسیده و عظام رمیم از نو، جان می گیرد و لباس حیات در تن می پوشد ؟

نه تنها مردگان را زنده می کنیم، بلکه «تمام آن چه

ص:130

را از پیش فرستاده اند و تمام آثار آن ها را می نویسیم» .

جمله «ما قَدَّمُوا» (آن چه را از پیش فرستادند) اشاره به اعمالی

(190) سوره یس

است که انجام داده اند و اثری از آن باقی نمانده، اما تعبیر به «وَ اثارَهُم» اشاره به اعمالی است که از انسان باقی می ماند و آثارش در محیط منعکس می شود، مانند صدقات جاریه (بناها و اوقاف و مراکزی که بعد از انسان باقی می ماند و مردم از آن منتفع می شوند).

این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که «ما قَدَّمُوا» اشاره به اعمالی است که جنبه شخصی دارد و «وَاثارَهُم» اشاره به کارهایی است که سنّت می شود و بعد از انسان نیز موجب خیر و برکت و یا شر و زیان و گناه می گردد. و در پایان آیه برای تأکید بیشتر می افزاید : «وَ کُلِّ شَیْ ءٍ اَحصَیْناهُ فی اِمامٍ مُبینٍ». غالب مفسّران «اِمامٍ مُبینٍ» را در این جا به عنوان «لوح محفوظ»، همان کتابی که همه اعمال و همه موجودات وحوادث این جهان درآن ثبت و محفوظ است،تفسیر کرده اند.

و تعبیر به «اِمام» ممکن است از این نظر باشد که این کتاب در قیامت رهبر و پیشوا است، برای همه مأموران ثواب و عقاب و معیاری است برای سنجش ارزش اعمال انسان ها و پاداش و کیفر آن ها.

جزء بیست و دوّم (191)

جالب این که این تعبیر (اِمام) در بعضی دیگر از آیات قرآن در مورد «تورات» به کار رفته، آنجاکه می فرماید : «اَفَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَمِنْ قَبْلِهِ کِتابُ موسی اِماما وَ رَحْمَهً:

ص:131

آیا آن کس که دلیل آشکاری از پروردگار خویش دارد و به دنبال آن شاهدی از سوی او می باشد و پیش از آن کتاب موسی که امام و رحمت بود، گواهی بر آن می دهد، همچون کسی است که چنین نباشد».

اطلاق کلمه «امام» در این آیه بر تورات به خاطر معارف و احکام و دستورهای آن است و همچنین به خاطر نشانه های پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله که در آن آمده و در تمام این امور می توانست، رهبر و پیشوای خلق باشد، بنابراین کلمه مزبور در هر مورد متناسب با آن مفهومی دارد.

کتاب های سه گانه ثبت اعمال

از آیات قرآن مجید چنین استفاده می شود که اعمال انسان در سه کتاب ثبت و ضبط می گردد، تا به هنگام حساب هیچ گونه عذر و بهانه ای برای کسی باقی نماند.

(192) سوره یس

نخست «نامه اعمال شخصی» است که ثبت کننده تمام کارهای یک فرددرسراسرعمراواست، قرآن می گوید:«روزقیامت به هرکس گفته می شود: " اِقْرَءْکِتابَکَ کَفیبِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیبا: خودت نامه اعمالت رابخوان،کافی است که خودحساب گرخویش باشی (14/اسراء).

این جا است که فریاد مجرمان بلند می شود و می گویند : «وای بر ما، این چه کتابی است که هیچ گناه کوچکی و بزرگی نیست ، مگر این که آن را ثبت و احصا کرده است : یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا مالِ هذَا الْکِتابِ لایُغادِرُ صَغیرَهً وَ لا کَبیرَهً اِلاّ اَحْصاها» (49 / کهف).

ص:132

این همان کتابی است که «نیکوکاران آن را در دست راست دارند و بدکاران در دست چپ» (19 و 25/حاقّه).

دوم کتابی است که «نامه اعمال امت ها»است وبیان گر خطوط اجتماعی زندگی آن هامی باشد، چنان که قرآن می گوید:«کُلُ اُمَّهٍ تُدْعی اِلی کِتابِها:روزقیامت هرامتی به نامه اعمالش فراخوانده می شود» (28/جاثیه).

سومین کتاب همان کتاب «نامه جامع و عمومی لوح

جزء بیست و دوّم (193)

محفوظ» است که نه تنها اعمال همه انسان ها از اولین تا آخرین، بلکه همه حوادث جهان در آن یک جا ثبت است و گواه دیگری در آن صحنه بزرگ بر اعمال آدمی است و در حقیقت امام و رهبر برای فرشتگان حساب و ملائکه پاداش و عقاب است. (1)

ص:133


1- درباره «لوح محفوظ» در جلد 10 «تفسیر نمونه» ، صفحه 241 ذیل آیه 39 سوره رعد و همچنین جلد 5 ، صفحه 268 ، ذیل آیه 59 سوره انعام بحث شده است .

(194) سوره یس

(201)

ص:134

ص:135

ص:136

ص:137

ص:138

ص:139

ص:140

ص:141

جلد 23

فهرست مطالب

ص:1

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقد مه••• 8

سوره یآسآ••• 11

حیات گیاهان و حیوانات دلیل خداشناسی و معاد••• 11

خواص فراوان درخت نخل و میوه انگور••• 12

قانون عمومی زوجیت در همه موجودات جهان••• 15

خورشید و ماه نشانه ای است تا راه را گم نکنید••• 17

رستاخیز انرژی ها••• 25

فرق میان آتش گیره و آتش زنه••• 29

خدا مالک و حاکم بر همه چیز است••• 30

بازتاب اعتقاد به معاد در زندگی انسان ها••• 31

قرآن و مسأله معاد••• 35

(175)

معاد جسمانی••• 35

بهشت و دوزخ••• 39

سوره صافّات••• 41

منظور از "سوگندها " در قرآن چیست ؟••• 41

(176)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

داستان حضرت ابراهیم••• 46

طرح جالب بت شکنی ابراهیم ••• 48

نقشه های مشرکان شکست می خورد••• 53

ابراهیم در قربانگاه••• 59

چگونه خواب ابراهیم می توانست حجّت باشد؟••• 67

وسوسه های شیطان در روح بزرگ ابراهیم اثرنگذاشت••• 68

ابراهیم بنده مؤمن خدا••• 69

سوره ص••• 72

احزاب ششگانه جاهلیت وعذاب خاص هرکدام ازآن ها••• 73

از زندگی داوود درس بیاموز••• 77

ده صفت برجسته حضرت داوود ••• 80

شیطان تکبر کرد و رانده درگاه خدا شد••• 82

(177)

آتش کبر و غرور سرمایه هستی را می سوزاند••• 84

فلسفه وجود شیطان••• 86

شیطان بر بندگان شایسته خدا تسلط ندارد••• 88

(178)

ص:2

فهرست مطالب

موضوع صفحه

آخرین سخن درباره ابلیس••• 89

پیامبر صلی الله علیه و آله به دنبال مزد و تشکر نیست••• 89

متکلف کیست ؟••• 90

سوره زُمَر••• 92

دین خودرا ازهرگونه شرک پاک و خالص کن••• 92

فرق میان «تنزیل» و «انزال»••• 93

نظام پیچیده و منظم شب و روز••• 96

خطوط اصلی هفتگانه برنامه بندگان مخلص

(تقوا، احسان، هجرت، صبر، اخلاق، تسلیم، خوف)••• 99

ضرر واقعی چیست ؟••• 105

بندگان حقیقی خدا••• 107

منطق آزاد اندیشی اسلام••• 110

(179)

پاسخ به سه سؤال در خصوص « فَبَشِّرْ عِبادِ »••• 111

آن ها که بر فراز مرکبی از نورند••• 116

عوامل « شرح صدر » و « قساوت قلب »••• 117

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

(4)

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

(5)

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

(6)

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

(7)

ص:7

(8)

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236 آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

مقدمه (9)

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز» است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

(10) مقدمه

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

سوره یس

حیات گیاهان و حیوانات دلیل خداشناسی و معاد

33 وَ ایَهٌ لَهُمُ الاَْرْضُ الْمَیْتَهُ اَحْیَیْناها وَ اَخْرَجْنامِنْها حَبّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ

زمین مرده برای آن ها آیتی است، ما آن را زنده کردیم و دانه هایی از آن خارج ساختیم و آن ها از آن می خورند.

مسأله حیات و زندگی از مهمّ ترین دلایل توحید است، مسأله ای است فوق العاده مرموز و پیچیده و شگفت انگیز که عقل همه دانشمندان را به حیرت افکنده و با تمام پیشرفت های عظیمی که در علم و دانش نصیب بشر شده، هنوز کسی معمای آن را نگشوده است، هنوز کسی به درستی نمی داند تحت تأثیر چه عواملی در روز نخست، موجودات بی جان تبدیل به سلول های زنده شده است؟

هنوز کسی نمی داند که بذرهای گیاهان و طبقات مختلف آن دقیقا چگونه ساخته شده و چه قوانین مرموزی بر آن حاکم است که به هنگام فراهم شدن شرایط مساعد به حرکت درمی آید و رشد و نمو را آغاز می کند و ذرّات زمین مرده را جذب وجود خود می نماید و از این طریق موجودات مرده را تبدیل به بافت های موجود زنده می کند، تا هر روز جلوه تازه ای از حیات را نشان دهد.

(12) سوره یس

مسأله حیات در جهان گیاهان و حیوانات و زنده شدن زمین های مرده، از یک سو دلیل روشنی است بر این که علم و دانش عظیمی در آفرینش این جهان به کار رفته و ازسوی دیگر نشانه ای آشکار از رستاخیز است.

ص:11

روشن است که ضمیر در «لَهُمْ» به «عِباد» برمی گردد که در آیات قبل آمده است و منظور از «عِباد» در این جا تمام بندگانی است که در مسائل مربوط به مبدأ و معاد گرفتار انحراف یا اشتباهند و قرآن وضع آن ها را مایه حسرت و تأسف می شمرد.

تعبیربه «ایَه» به صورت «نکره» اشاره به عظمت و اهمیت و وضوح این نشانه توحیدی است.

جمله «فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ» از یک سو اشاره به این است که انسان از بخشی از دانه های گیاهی تغذیه می کند و بعضی دیگر قابل تغذیه برای انسان نیست، ولی فواید دیگری دارد، مانند تغذیه حیوانات، ساختن مواد رنگی، دارویی و امور دیگری که در زندگی انسان کاملاً مورد استفاده است.

جزء بیست و سوم (13)

و از سوی دیگر با مقدم داشتن «مِنْهُ» بر «یَأکُلُون» که معمولاً برای حصر می آید، این نکته را بیان می کند که بیشترین (و نیز بهترین) تغذیه انسان از مواد گیاهی است، آن چنان که گویی تمام غذای انسان را تشکیل می دهد.

خواص فراوان درخت نخل و میوه انگور

34 وَ جَعَلْنا فیها جَنّاتٍ مِنْ نَخیلٍ وَ اَعْنابٍ وَ فَجَّرْنا فیها مِنَ الْعُی-ُونِ

و در آن باغ هایی از نخل ها و انگورها قرار دادیم و چشمه هایی از آن بیرون فرستادیم.

«اَعْناب» جمع «عِنَب» و «نَخیل» نیز، چنان که «راغب»

ص:12

در مفردات می گوید، جمع «نَخْل» است، با این تفاوت که «عنب» معمولاً به خود «انگور» گفته می شود و به طور نادر به «درخت انگور» ولی «نخل» اسم برای درخت است و میوه آن «رُطَب» و «تَمْر» (خرمای تازه و خشک) نام دارد. (1)

(14) سوره یس

«فَجَّرْنا» از ماده «تَفْجیر» به معنی ایجاد شکاف وسیع است و از آن جا که چشمه ها با شکافته شدن زمین بیرون می ریزند، این تعبیر در مورد بیرون آمدن چشمه از زمین به کار رفته است.

در آیه گذشته سخن از دانه های غذایی در میان بود، اما در این جا از میوه های نیروبخش و مغذّی سخن می گوید که دو نمونه بارز و کامل آن ها : «خرما» و «انگور» است که هر یک غذایی کامل محسوب می شود.

جزء بیست و سوم (15)

مطالعات دانشمندان نشان می دهد که مخصوصا این دو میوه دارای انواع ویتامین های لازم و مواد مختلف حیاتی برای بدن انسان است، به علاوه این دومیوه در تمام طول سال به صورت تازه یا خشک قابل نگهداری و استفاده برای تغذیه است.

بعضی معتقدند این تفاوت تعبیر که در یک جا سخن از درخت می گوید و در جای دیگر از میوه، به خاطر آن است که درخت

ص:13


1- درباره این دو میوه حیات بخش (انگور و خرما) در جلدهای 11 «تفسیر نمونه» صفحه 175 و جلد 13 صفحه 46 ذیل آیات 11 / نحل و 26 / مریم بحث شده است .

نخل،چنان که معروف است همه چیزش قابل استفاده است، تنه آن، شاخه ها و برگ هایش، همه مورد استفاده های مختلف می باشد و میوه اش سرآمد همه این هااست، درحالی که درخت انگور رامعمولاً برای میوه اش می خواهند و ساقه و شاخه و کنده آن مصرف زیادی ندارد.

و این که هر دو به صیغه جمع آمده، ممکن است اشاره به انواع مختلف این دو میوه بوده باشد، چرا که هر یک از آن ها ده ها نوع دارد، با ویژگی های مختلف و باب طبع همه و برای همه ذائقه ها.

این نکته نیز قابل توجه است که در آیه قبل تنها تعبیر به احیای زمین های مرده شده بود که در قرآن مجید معمولاً با نزول باران همراه است، ولی در این آیه سخن از چشمه های آب جاری به میان آمده، زیرا برای بسیاری از زراعت ها آب باران تنها کافی است، در حالی که درختان میوه معمولاً نیاز به آب جاری نیز دارند.

(16) سوره یس

35 لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِه وَ ما عَمِلَتْهُ اَیْدیهِمْ اَفَلا یَشْکُرُونَ

تا ازمیوه آن بخورند، درحالی که دست آن ها هیچ دخالتی در ساختن آن نداشته است، آیاشکرخدارابه جا نمی آورند؟

آری میوه هایی که به صورت غذای کامل بر شاخسار درختان ظاهر می شود، بی آن که کمترین نیازی به پختن و یا تغییرات دیگر داشته باشد، به مجرد چیدن از درخت قابل استفاده است و این نهایت لطف و عظمت پروردگار را درباره انسان ها نشان می دهد.

حتّی این غذای آماده و لذیذ را آن چنان بسته بندی کرده که برای مدّت زیادی قابل نگهداری است، بی آن که ارزش غذایی خود را از

ص:14

دست دهد، برخلاف غذاهایی که انسان از مواد طبیعی خداداد با دست خود می سازد، که غالبا به سرعت فاسد می شود.

جزء بیست و سوم (17)

در هر صورت، هدف آن است که حس حقّ شناسی و شکرگزاری انسان ها را تحریک کند تا از طریق شکرگزاری قدم در مرحله معرفت پروردگار بگذارند، که شکر منعم نخستین گام معرفت کردگار است.

قانون عمومی زوجیت در همه موجودات جهان

36 سُبْحانَ الَّذی خَلَقَ الاَْزْواجَ کُلَّها مِمّا تُنْبِتُ الاَْرْضُ وَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ وَ مِمّا لا یَعْلَمُونَ

منزّه است کسی که تمام «زوج ها» را آفرید، از آن چه زمین می رویاند و از خود آن ها و از آن چه نمی دانند.

آری خداوندی که این همه «زوج ها» را در پهنه جهان هستی آفریده، علم و قدرتش بی انتها است، عیب و نقصی در وجودش راه ندارد، لذا شریک و شبیه و نظیر برای او نیست و اگر گروهی سنگ و چوب های بی جان و مخلوقات دیگری را شبیه او شمرده اند، از این نسبت های ناروا بر دامان کبریاییش گردی نمی نشیند.

(18) سوره یس

بدیهی است خداوند نیاز به این ندارد که خویشتن را تسبیح و تنزیه کند، این تعلیمی است برای بندگان و دستورالعملی است برای پیمودن خط تکامل.

در این که منظور از «اَزْواج» در این جا چیست، مفسّران سخن بسیار دارند:

آن چه مسلّم است این است که «اَزْواج» جمع «زَوْج» معمولاً

ص:15

به دو جنس مذکر و مؤنث گفته می شود، خواه در عالم حیوانات باشد، یا غیر آن ها، سپس توسعه داده شده و به هر دو موجودی که قرین یکدیگر و یا حتّی ضدّ یکدگرند، «زوج» اطلاق می شود، حتّی به دو اطاق مشابه در یک خانه، یا دو لنگه در و یا دو همکار و قرین، این کلمه گفته می شود و به این ترتیب برای هر موجودی در جهان زوجی متصوّر است.

به هر حال بعید نیست که زوجیّت در این جا به همان معنی خاص، یعنی جنس «مذکر» و «مؤنث» باشد و قرآن مجید در این آیه خبر از وجود زوجیّت در تمام جهان گیاهان و انسان ها و موجودات دیگری که مردم از آن اطلاعی ندارند، می دهد.

جزء بیست و سوم (19)

این موجودات ممکن است گیاهان باشد که وسعت دایره زوجیّت در آن روز هنوز در آن ها کشف نشده بود.یا اشاره به حیوانات اعماق دریاها که در آن روز کسی از آن آگاه نبود و امروز گوشه ای از آن برای انسان ها کشف شده است.

ولی روشن است وقتی ما بتوانیم این الفاظ را بر معنی حقیقی (جنس مذکّر و مؤنّث) حمل کنیم و قرینه ای برخلاف آن نباشد، دلیلی ندارد که به سراغ معانی کنایی برویم و چنان که دیدیم چندین تفسیر جالب برای معنی حقیقی زوجیت در این جا وجود دارد.

به هر حال این آیه یکی دیگر از آیاتی است که محدود بودن علم انسان را بیان می کند و نشان می دهد که در این جهان حقایق بسیاری

ص:16

است که از علم و دانش ما پوشیده است. (1)

(20) سوره یس

خورشید و ماه نشانه ای است تا راه را گم نکنید

37 وَ ایَهٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَاِذا هُمْ مُظْلِمُونَ

شب برای آن ها (نیز) نشانه ای است (از عظمت خدا) ما روز را از آن برمی گیریم، ناگهان تاریکی آن ها را فرامی گیرد.

تعبیر به «نَسْلَخُ» از ماده سَلْخ که در اصل به معنی کندن پوست حیوان است، تعبیر لطیفی است، گویی روشنایی روز همچون لباس سفیدی است که بر تن شب پوشانیده شده، به هنگام غروب آفتاب این لباس را از تن او همچون پوستی می کنند، تا باطن و درون اوآشکار گردد.

دقّت در این تعبیر این نکته را بازگو می کند که طبیعت اصلی کره زمین تاریکی است، نور و روشنایی صفتی است عارضی که از منبع دیگری به او داده می شود، همچون لباس که بر تن کسی بپوشانند، که هرگاه آن لباس را بیرون آورد، رنگ طبیعی تن آشکار می شود.

جزء بیست و سوم (21)

در این جا قرآن مجید روی تاریکی شب انگشت نهاده، گویا می خواهد بعد از بیان زنده کردن زمین های مرده که به عنوان آیتی از آیات خداوند قبلاً گذشت، تبدیل روشنایی روز را به تاریکی شب، به عنوان نمونه ای از مرگ بعد از حیات بیان کند.

ص:17


1- درباره «زوجیت موجودات جهان» و مخصوصا عالم گیاهان در جلد 10 «تفسیرنمونه»، صفحه 115 و جلد15 صفحه190: ذیل آیه 7 سوره شعراء بحث شده است

به هر حال هنگامی که انسان در میان ظلمت شب غرق می شود، به یاد نور و برکاتش، نور و هیجاناتش، نور و منبع وجودش می افتد و با یک مقایسه به «خالق نور و ظلمت» آشنا می گردد.

38 وَالشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّلَهاذلِکَ تَقْدیرُالْعَزیزِ الْعَلیمِ

و خورشید (نیز برای آن ها آیتی است) که پیوسته به سوی قرارگاهش درحرکت است،این تقدیرخداوندقادرودانااست.

این آیه به وضوح حرکت خورشید را به طور مستمر بیان می کند، امادراین که منظورازاین حرکت چیست،مفسّران بحث های فراوانی دارند:

گروهی آن را اشاره به حرکت ظاهری خورشید برگرد زمین می دانند که این حرکت تا پایان جهان، که در حقیقت قرارگاه خورشید و پایان عمر او است، ادامه دارد.

(22) سوره یس

بعضی دیگر آن را اشاره به میل شمس در تابستان و زمستان به سوی شمال و جنوب زمین دانسته اند، زیرا می دانیم خورشید از آغاز بهار از خط اعتدالی به سوی شمال متمایل می شود و تا مدار 23 درجه شمالی پیش می رود و از آغاز تابستان به عقب بازمی گردد، تا در آغاز پاییز باز به خط اعتدالی می رسد و همین خط سیر را تا آغاز زمستان به سوی جنوب ادامه می دهد و از آغاز زمستان به سوی خط اعتدال حرکت می کند و در آغاز بهار به آن می رسد.

البتّه تمام این حرکات در واقع ناشی از حرکت زمین و تمایل محور آن نسبت به سطح مدارش می باشد، هر چند در ظاهر و به حسب حسّ، مربوط به حرکت آفتاب است.

ص:18

بعضی دیگر آن را اشاره به حرکت وضعی «کره آفتاب» دانسته اند، زیرا مطالعات دانشمندان به طور قطع ثابت کرده که خورشید به دور خود گردش می کند .

جزء بیست و سوم (23)

آخرین و جدیدترین تفسیر برای آیه فوق همان است که اخیرا دانشمندان کشف کرده اند و آن حرکت خورشید با مجموعه منظومه شمسی در وسط کهکشان ما به سوی یک سمت معین و ستاره دوردستی که آن را ستاره «وگا» نامیده اند، می باشد. این معانی منافاتی با هم ندارند و ممکن است جمله «تَجْری» اشاره به تمام این حرکت ها و حرکت های دیگری که تاکنون علم و دانش ما به آن نرسیده و شاید در آینده کشف شود، بوده باشد.

به هر حال حرکت دادن خورشید، این کره بسیار عظیمی که یک میلیون و دویست هزار مرتبه از کره زمین بزرگ تر است، آن هم با حرکت حساب شده در این فضای بیکران، از هیچ کس میسّر نیست، جز از خداوندی که قدرتش فوق همه قدرت ها و علم و دانشش بی انتها است و به همین جهت در پایان آیه می فرماید : «ذلِکَ تَقْدیرُالْعَزیزِالْعَلیمِ».

39 وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّی عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدیمِ

(24) سوره یس

و برای ماه منزل گاه هایی قرار دادیم (و به هنگامی که این منازل را طی کرد) سرانجام به صورت شاخه کهنه (قوسی شکل و زرد رنگ) خرما درمی آید.

منظور از «مَنازِل» همان منزل گاه های بیست و هشت گانه ای است

ص:19

که ماه، قبل از «محاق» و تاریکی مطلق طی می کند، زیرا هنگامی که ماه، سی روز تمام باشد، تا شب بیست و هشتم در آسمان قابل رؤیت است، ولی در شب بیست و هشتم به صورت هلال بسیار باریک زرد رنگ و کم نور و کم فروغ در می آید و در دو شب باقی مانده قابل رؤیت نیست،که آن را «مَحاق» می نامند، البتّه در ماه هایی که بیست و نه روز است تا شب بیست و هفتم معمولاً ماه در آسمان دیده می شود و دو شب باقی مانده محاق است.

این منزل گاه ها کاملاً دقیق و حساب شده است، به طوری که منجمان از صدها سال قبل می توانند طبق محاسبات دقیقی که دارند، آن را پیش بینی کنند.

جزء بیست و سوم (25)

این نظام عجیب به زندگی انسان ها نظم می بخشد و یک تقویم طبیعی آسمانی است، که با سواد و بی سواد توانایی خواندن آن را دارد، به طوری که اگر انسان کمی دقت و ممارست در وضع ماه در شب های مختلف کند، می تواند با نگاه کردن وضع آن دقیقا و یا تقریبا بداند، آن شب کدام شب از ماه است (و ما این امر را آزموده ایم).

زیرا در آغاز ماه نوک های هلال رو به طرف بالا است و تدریجا بر حجم ماه افزوده می شود تا هفتم، که نیمی از دایره کامل ماه آشکار می شود و باز بر آن افزوده می شود تا چهاردهم که به صورت بدر کامل درمی آید.

از آن به بعد از سمت پایین ماه کم می شود تا بیست

ص:20

و یکم که باز به صورت نیم دایره در می آید، همچنین از آن کاسته می شود تا شب بیست و هشتم که به صورت هلال ضعیف کم رنگی درمی آید که نوک های آن رو به طرف پایین است.

آری اساس زندگی انسان ها را نظم تشکیل می دهد و نظم بدون تعیین دقیق زمان امکان پذیر نیست و خداوند این تقویم دقیق ماهانه و سالانه را در آسمان برای همین هدف قرار داده است.

(26) سوره یس

و از همین جا مفهوم تعبیر لطیف «کَالْعُرْجُونِ الْقَدیمِ» روشن می شود، زیرا «عُرْجُون» آن قسمت از خوشه خرماست که به درخت اتّصال دارد. توضیح این که : خرما به صورت خوشه بر درخت ظاهر می شود، پایه این خوشه به صورت چوب قوسی شکل زرد رنگی است که به درخت متّصل است و نوک آن مانند جارو است و دانه های خرما همچون دانه های انگور به نخ های آن متّصلند، هنگامی که خوشه نخل را می برند، آن پایه قوسی شکل بر درخت باقی می ماند، که وقتی می خشکد و پژمرده می شود کاملاً به هلال قبل از محاق می ماند، زیرا همان گونه که هلال آخر ماه که در جانب مشرق آسمان نزدیک صبح گاهان ظاهرمی شود، خمیده و پژمرده و زرد رنگ و نوک های آن رو به پایین است، «عُرْجُونِ قَدیم» نیز همین گونه است. در حقیقت این شباهت در جهات مختلف ظاهر می شود:

جزء بیست و سوم (27)

از نظر هلالی بودن چوب خوشه خرما، از نظر زرد رنگ بودن، از نظر پژمردگی، از نظر تمایل نوک قوس آن به طرف پایین و از نظر قرار گرفتن در میان توده سبز رنگ شاخه های درخت نخل که بی شباهت به قرار گرفتن هلال آخرین شب در میان آسمان تیره رنگ نیست.

ص:21

و توصیف آن به «قَدیم» اشاره به کهنگی آن است، زیرا هرقدر این شاخه ها کهنه تر می شود، باریک تر و پژمرده تر و زرد رنگ تر می شود و شباهت بیشتری به هلال آخر ماه پیدا می کند، سبحان اللّه که در یک تعبیر کوتاه چه ظرافت ها و چه زیبایی ها نهفته شده است.

40 لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغی لَها اَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ فی فَلَکٍ یَسْبَح-ُونَ

نه برای خورشید سزاوار است که به ماه رسد و نه شب بر روز پیشی می گیرد و هرکدام ازآن هادر مسیر خود شناورند.

می دانیم خورشید دوران خود را در برج های دوازده گانه در یک سال طی می کند، درحالی که کره ماه منزل گاه های خویش را در یک ماه طی می کند.

(28) سوره یس

بنابراین حرکت دورانی ماه در مسیرش دوازده بار از حرکت خورشید در مدارش سریع تر است، لذا می فرماید: خورشید هرگز در حرکت خود به پای ماه نمی رسد تا حرکت یک ساله خود را در یک ماه انجام دهد و نظام سالیانه بر هم خورد.

همچنین شب بر روز پیشی نمی گیرد که بخشی از آن را در کام خود فروبرد و نظام موجود به هم ریزد، بلکه همه این ها مسیر خود را میلیون ها سال بدون کمترین تغییر ادامه می دهند. از آن چه گفتیم روشن می شود که منظور از حرکت خورشید در این بحث، حرکت آن به حسب حسّ ماست، جالب این که این تعبیر حتّی بعد از آن که به ثبوت رسیده که خورشید در جای خود ساکن و زمین در مدّت یک سال یک

ص:22

بار به دور آن می گردد نیز به کار می رود، مثلاً امروز می گویند تحویل خورشید به برج حمل (رسیدن آن به آغاز فروردین) و یا رسیدن خورشید به دایره نصف النّهار و یا رسیدن به میل کلی (منظور از میل کل، رسیدن خورشید به آخرین نقطه ارتفاع خود در نیم کره شمالی در آغاز تابستان و یا به عکس آخرین نقطه انخفاض در آغاز زمستان است).

جزء بیست و سوم (29)

این تعبیرات همگی نشان می دهد که حتّی بعد از کشف حرکت زمین به دور خورشید و سکون آن، تعبیرات گذشته راجع به حرکت خورشید به کار می رود، چرا که از نظر حسّی چنین به نظر می آید که خورشید در حرکت است و این تعبیرات از همین جا گرفته می شود.

و به این ترتیب شناور بودن خورشید و ماه در فلک های خود (کُلٌّ فی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ) نیز از همین جا ناشی می شود.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از شناور بودن خورشید در فلک خود، حرکت آن همراه با منظومه شمسی و همراه با کهکشانی که ما در آن قرار داریم، می باشد چه اینکه امروز ثابت شده است که منظومه شمسی ما، جزیی از کهکشان عظیمی است که به دور خود درحال گردش است. (1)

(30) سوره یس

زیرا «فَلَک» چنان که ارباب لغت گفته اند : در اصل به معنی برآمدن

ص:23


1- این حرکت غیر از حرکت مجموعه منظومه شمسی در دل کهکشان ها است که به سوی ستاره «وگا» در حرکت می باشد .

پستان دختران و شکل دورانی به خود گرفتن است، سپس به قطعاتی از زمین که مدور است و یا اشیاء مدور دیگر نیز اطلاق شده و از همین رو به مسیر دورانی کواکب نیز اطلاق می شود. جمله (کُلٌّ فی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ) به عقیده بسیاری از مفسّران اشاره به هر یک از خورشید و ماه و ستارگان است که برای خود مسیر و مداری دارند، هر چند نام ستارگان قبلاً در آیات ذکر نشده، ولی با توجّه به ذکر «لَیْل» (شب) و قرین بودن ستارگان با ماه و خورشید، فهم این معنی از جمله مزبور بعید به نظر نمی رسد، به خصوص که «یَسْبَحُون» به صورت صیغه جمع آمده است.

این تفسیر نیز وجود دارد که این جمله اشاره به هر یک از خورشید و ماه و شب و روز بوده باشد، چرا که شب و روز هر کدام

جزء بیست و سوم (31)

برای خود مداری دارند و دقیقا دور کره زمین گردش می کنند ، تاریکی نیمی از کره زمین را همیشه پوشانده و روشنایی نیم دیگر را و این دو در بیست و چهار ساعت یک دور تمام به گرد زمین می گردند.

تعبیر به «یَسْبَحُونَ» از ماده «سِباحَت» که طبق نقل «راغب» در «مفردات» در اصل به معنی حرکت «سریع» در آب و هوا است، (1) اشاره به حرکت سریع کرات آسمانی می کند و آن ها را تشبیه به

ص:24


1- این که ذکر خدا و عبادت او را «تسبیح» می گویند نیز از همین جا ناشی شده، چرا که آن هم یک نوع حرکت سریع در طریق اطاعت و عبادت پروردگار است (مفردات راغب ماده سبح).

موجودات عاقلی کرده است که با سرعت به گردش خود ادامه می دهند، امروز نیز این حقیقت ثابت شده است که اجرام آسمانی با سرعت های بسیار عجیب و گاه سرسام آوری در مسیر خود حرکت دارند.

رستاخیز انرژی ها

80 اَلَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الاَْخْضَرِ ناراً فَاِذا اَنْتُمْ مِنْهُ ت-ُوقِدُونَ

(32) سوره یس

همان کسی که برای شما از درخت سبز آتش آفرید و شما به وسیله آن آتش می افروزید.

چه تعبیر عجیب و جالبی که هر قدر در آن بیشتر دقیق شویم، معانی عمیق تری به ما ارائه می دهد.

اصولاً بسیاری از آیات قرآن دارای محتوای چندین معنی است، بعضی ساده برای فهم عامه مردم در هر زمان و هر مکان و بعضی عمیق برای خواص و سرانجام بعضی کاملاً عمیق برای زبده های خواص و یا اعصار و قرون دیگر و آینده های دور.

در عین حال این معانی با هم منافاتی ندارد و در آن واحد در یک تعبیر پر معنی جمع است. آیه فوق همین گونه است:

نخستین تفسیری که بسیاری از مفسران پیشین برای آن ذکر کرده اند و معنی ساده و روشنی است که برای عموم مردم قابل فهم می باشد، این است که: در اعصار قدیم در میان عرب ها این امر رایج بود که برای آتش افروختن از چوب درختان مخصوص به نام «مَرْخ» و «عَفار» که در بیابان های حجاز می رویید، استفاده می کردند.

ص:25

جزء بیست و سوم (33)

«مَرْخ» و «عَفار» دو نوع چوب «آتش زنه» بود، که اولی را زیر قرار می دادند و دومی را روی آن می زدند و مانند سنگ آتش زنه جرقه از آن تولید می شد، در واقع به جای کبریت امروز از آن استفاده می کردند.

قرآن می گوید: «آن خدایی که می تواند از این درختان سبز آتش بیرون بفرستد، قدرت دارد که بر مردگان لباس حیات بپوشاند».

«آب» و «آتش» دو چیز متضاد است، کسی که می تواند آن ها را در کنار هم قرار دهد، قدرت این را دارد که «حیات» را در کنار «مرگ» و «مرگ» را در کنار «حیات» قرار دهد.

آفرین بر آن هستی آفرین که «آتش» را در دل «آب» و «آب» را در دل «آتش» نگاه می دارد، مسلّما برای او پوشانیدن لباس زندگی بر اندام انسان های مرده کار مشکلی نیست.

اگر از این معنی گام فراتر بگذاریم به تفسیر دقیق تری می رسیم و آن این که: خاصیت آتش افروزی به وسیله چوب درختان، منحصر به چوب های «مَرْخ» و «عَفار» نیست، بلکه این خاصیت در همه درختان و تمام اجسام عالم وجود دارد (هر چند دو چوب مزبور بر اثر مواد و وضع مخصوصشان آمادگی بیشتری برای این کار دارند).

خلاصه این که تمام چوب های درختان، اگر محکم به هم بخورند، جرقه می دهند، حتی «چوب درختان سبز».

(34) سوره یس

به همین دلیل گاه آتش سوزی های وسیع و وحشتناکی در دل جنگل ها روی می دهد که هیچ انسانی عامل آن نبوده ، فقط وزش شدید بادها و طوفان هایی که شاخه های درختان را محکم

ص:26

به هم کوفته است و از میان آن ها جرقه ای در میان برگ های خشک افتاده، سپس وزش باد به آن آتش دامن زده، عامل اصلی بوده است، این همان جرقه الکتریسیته است که بر اثر اصطکاک و مالش آشکار می گردد.

این همان آتشی است که در دل تمامی ذرات موجودات جهان نهفته است و به هنگام اصطکاک و مالش خود را نشان می دهد و از «شجر اخضر» «نار» می آفریند، این تفسیر وسیع تری است که چشم انداز جمع اضداد را در آفرینش گسترده تر می کند و «بقاء» را در کنار «فنا» واضح تر نشان می دهد.

جزء بیست و سوم (35)

اما در این جا تفسیر سومی نیز است که از آن هم عمیق تر است و به کمک دانش های امروز بر آن دست یافته ایم، که ما نام آن را رستاخیز انرژی ها گذارده ایم.

توضیح این که : یکی از کارهای مهم گیاهان مسأله «کربن گیری» از هوا و ساختن «سلولز نباتی» است (سلولز همان جرم درختان است که اجزاء عمده آن «کربن» و «اکسیژن» و «ئیدروژن» است).

اکنون ببینیم این سلولز چگونه ساخته می شود؟ یاخته های درختان و گیاهان «گازکربن» را از هوا گرفته و آن را تجزیه می کنند، اکسیژن آن را آزاد ساخته و کربن را در وجود خود نگه می دارد و آن را با آب ترکیب کرده و چوب درختان را از آن می سازد، ولی مسأله مهم این است که طبق گواهی علوم طبیعی هر ترکیب شیمیایی که انجام می یابد، یا باید توأم با جذب انرژی خاصی باشد و یا آزاد کردن آن.

ص:27

(36) سوره یس

بنابراین هنگامی که درختان به عمل کربن گیری مشغولند، طبق این قانون احتیاج به وجود یک انرژی دارند و در این جا از گرما و نور آفتاب به عنوان یک انرژی فعال استفاده می کنند.

به این ترتیب به هنگام تشکیل چوب های درختان مقداری از انرژی آفتاب نیز در دل آن ها ذخیره می شود و به هنگامی که چوب ها را به اصطلاح می سوزانیم، همان انرژی ذخیره شده آفتاب آزاد می گردد، زیرا بار دیگر «کربن» با «اکسیژن» هوا ترکیب شده و گاز کربن را تشکیل می دهد و اکسیژن و ئیدروژن (مقداری آب) آزاد می گردد.

از این تعبیرات اصطلاحی که بگذریم، به عبارت بسیار ساده این نور و حرارت مطبوعی که در زمستان درون کلبه آن روستایی یا کرسی زغال سوز این شهرنشین را گرم و روشن می سازد، همان نور و حرارت آفتاب است که در ضمن چند سال یا ده ها سال در چوب این درختان ذخیره شده است و آن چه را درخت در طول یک عمر تدریجا از آفتاب گرفته، اکنون بی کم و کاست پس می دهد و این که می گویند همه انرژی ها در کره زمین به انرژی آفتاب بازمی گردد، یکی از چهره هایش همین است.

جزء بیست و سوم (37)

این جا است که به «رستاخیز انرژی ها» می رسیم و می بینیم نور و حرارتی که در این فضا پراکنده می شود و برگ درختان و چوب های آن ها را نوازش و پرورش می دهد، هرگز نابود نشده است، بلکه تغییر چهره داده و دور از چشم ما انسان ها در درون ذرات چوب و شاخه و برگ درختان پنهان شده است و هنگامی که یک شعله آتش به چوب

ص:28

خشکیده می رسد، رستاخیز آن ها شروع می شود و تمام آن چه از انرژی آفتاب در درخت پنهان بود در آن لحظه «حشر و نشورش» ظاهر می گردد، بی آن که حتی به اندازه روشنایی یک شمع دریک زمان کوتاه از آن کم شده باشد (بازهم دقّت کنید).

بدون شک این معنی در زمان نزول آیه بر توده های مردم روشن نبود، ولی همان گونه که گفتیم این موضوع هیچ مشکلی ایجاد نمی کند، زیرا که آیات قرآن دارای معانی چند مرحله ای است، در سطوح مختلف و برای استعدادهای متفاوت.

یک روز از این آیه چیزی می فهمیدند و امروز ما چیز بیشتری می فهمیم و شاید آیندگان از این هم فراتر روند و بیشتر درک کنند و در عین حال همه این معانی صحیح است و کاملاً قابل قبول و در معنی آیه جمع است.

(38) سوره یس

فرق میان آتش گیره و آتش زنه

«تُوقَدُون» از ماده «وُقُود» به معنی روشن شدن آتش است، «وایقاد» به معنی آتش افروختن و «وَقُود»

ص:29

به معنی هیزمی است که برای افروختن آتش مورد استفاده قرار می گیرد.

بنابراین جمله «فَاِذا اَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ» (از آن آتش روشن می کنید) اشاره به هیزم هایی است که با آن آتش می افروزند و به تعبیر دیگر اشاره به «آتش گیره» است نه «آتش زنه».

جزء بیست و سوم (39)

توضیح این که ما در فارسی «هیزم» را «آتش گیره» و «کبریت» یا فندک را «آتش زنه» می نامیم و در لغت عرب هیزم را «وَقُود» و کبریت و فندک را«زَنْد» یا زِناد (1)می نامند.

بنابراین قرآن می گوید: «آن خدایی که برای شما از درخت سبز آتش قرار داد و شما با آن آتش گیره تهیه می کنید (نمی فرماید آتش زنه) هم او قادر است، مردگان را به زندگی بازگرداند» و این تعبیر کاملاً با رستاخیز انرژی ها منطبق است (دقت کنید).

به هر حال مسأله آتش افروختن با چوب های درختان گرچه یک مسأله ساده در نظر ما است، ولی با دقت معلوم می شود که از عجیب ترین مسائل است، چه این که موادی که درخت از آن تشکیل شده، قسمت مهمش آب و مقداری اجزاء زمین است و هیچ کدام از آن ها قابل اشتعال نیست، این چه قدرتی است که از آب و خاک (و هوا) این ماده انرژی زا را که هزاران سال زندگی انسان ها باآن پیوند نزدیک داشته است، آفریده؟

(40) سوره یس

خدا مالک و حاکم برهمه چیز است

83 فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِه مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ اِلَیْهِ تُرْجَعُونَ

پس منزه است خداوندی که مالکیت و حاکمیت همه چیز در دست او است و (همگی) به سوی او باز می گردید.

با توجه به این که «مَلَکُوت» از ریشه «مُلْک» بر وزن «حُکْم» به معنی حکومت و مالکیت است و اضافه «واو» و «ت» به آن برای تأکید و

ص:30


1- «زَنْد» دراصل به معنی چوب بالایی است که با آن آتش می افروزند و چوب زیرین را«زَنْدَه»وهردو را«زَنْدان»می گویند و جمع«زَنْد» «زِناد» است.

مبالغه می باشد، مفهوم آیه چنین می شود: حاکمیت و مالکیت بی قید و شرط همه چیز به دست قدرت خدا است و چنین خداوندی از هرگونه عجز و ناتوانی منزه و مُبرّا است و در این صورت احیاء مردگان و پوشیدن لباس حیات بر استخوانهای پوسیده و خاک های پراکنده مشکلی برای او ایجاد نخواهد کرد، چون چنین است به طور یقین همه شما به سوی او بازمی گردید و معاد حق است.

جزء بیست و سوم (41)

بازتاب اعتقاد به معاد در زندگی انسان ها

اعتقاد به عالم پس از مرگ و بقای آثار اعمال آدمی و جاودانگی کارهای او اعم از خیر و شر، اثر بسیار نیرومندی بر فکر و اعصاب و عضلات انسان ها می گذارد و به عنوان یک عامل مؤثری در تشویق به نیکی ها و مبارزه با زشتی ها می تواند مؤثر شود.

اثراتی که ایمان به زندگی پس از مرگ می تواند در اصلاح افراد فاسد و منحرف و تشویق افراد فداکار و مجاهد و ایثارگر بگذارد، به مراتب بیش از اثرات دادگاه ها و کیفرهای معمولی است، چرا که مشخصات دادگاه رستاخیز با دادگاه های معمولی بسیار متفاوت است، در آن دادگاه نه تجدید نظر وجود دارد و نه زر و زور روی فکر ناظرانش اثر می گذارد، نه ارائه مدارک دروغین در آن فایده ای دارد و نه تشریفات آن نیازمند به طول زمان است.

قرآن مجید می گوید :«وَ اتَّقُوا یَوما لا تَجْزی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئا وَ لایُقْبَلُ مِنْها شَفاعَهٌ وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ: از روزی بپرهیزید که هیچ کس به جای دیگری جزا داده ن

ص:31

می شود و نه شفاعتی از او پذیرفته خواهد شد و نه غرامت و بدل و نه کسی به یاری او می آید» (48 / بقره).

(42) سوره یس

و نیز می گوید: «وَ لَوْ اَنَّ لِکُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِی الاَْرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ وَ اَسَرُّوا النَّدامَهَ لَمّا رَاَوُا الْعَذابَ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ: هرکس ازآن ها که ظلم و ستم کرده ، اگر تمامی روی زمین را در اختیار داشته باشد، در آن روز همه را برای نجات خویش می دهد و هنگامی که عذاب الهی را می بیند، پشیمانی خود را مکتوم می دارند (مبادا رسواتر شوند) و در میان آن ها به عدالت داوری می شود و ستمی بر آن ها نخواهد رفت» (54 / یونس).

و نیز می خوانیم: «لِیَجْزِیَ اللّهُ کُلَّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ اِنَّ اللّهَ سَریعُ الْحِسابِ: هدف این است که خداوند هر کس را به آن چه انجام داده، جزا دهد چرا که خداوند سریع الحساب است» (51/ابراهیم) .

به قدری حساب او سریع و قاطع است که طبق بعضی از روایات

جزء بیست و سوم (43)

(اِنَّ اللّهَ تَعالی یُحاسِبُ الْخَلائِقَ کُلُّها فی مِقْدارِ لَمْحِ الْبَصَرِ: خداوند در یک چشم به هم زدن حساب همه را می رسد). (1)

به همین دلیل در قرآن مجید سرچشمه بسیاری از گناهان فراموش کردن روز جزا ذکر شده، در آیه (14/الم سجده) می فرماید: «فَذُوقُوا بِما نَسیتُمْ لِقاءَ یَومِکُمْ هذا: بچشید آتش دوزخ را به خاطر این که ملاقات امروز را فراموش کردید».

ص:32

حتی از پاره ای از تعبیرات استفاده می شود که انسان اگر گمانی در قیامت داشته باشد، نیز از انجام بسیار از اعمال خلاف خودداری می کند، چنان که درباره کم فروشان می فرماید: «اَلا یَظُنُّ اُولئِکَ اَنَّهُمْ مَبْع-ُوث-ُونَ لِیَوْمٍ عَظیمٍ : آیا آن ها گمان نمی کنند که برای روز بزرگی مبعوث می شوند» (آیه 4 و 5 / مطففین).

حماسه های جاویدانی که مجاهدان اسلام در گذشته و امروز در میدان های جهاد می آفرینند و گذشت و ایثار و فداکاری عظیمی که بسیاری از مردم در زمینه دفاع از کشورهای اسلامی و حمایت از محرومان و مستضعفان نشان می دهند، همه بازتاب اعتقاد به زندگی جاویدان سرای دیگر است، مطالعات دانشمندان و تجربیات مختلف نشان داده که این گونه پدیده ها در مقیاس وسیع و گسترده ، جز از طریق عقیده ای که زندگی پس از مرگ در آن جای ویژه ای دارد، امکان پذیر نیست.

1 «مجمع البیان» ، ذیل آیه 202 سوره بقره .

(44) سوره یس

سربازی که منطقش این است : «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا اِلاّ اِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ : بگو شما دشمنان درباره ما چه می اندیشید؟ جز رسیدن به یکی از دو خیر و سعادت و افتخار» (یا پیروزی برشما و یا رسیدن به افتخار شهادت) (52 / توبه)، قطعا سربازی است شکست ناپذیر.

چهره مرگ که برای بسیاری از مردم جهان وحشت انگیزاست و حتی از نام آن و هر چیز که آن را تداعی کند، می گریزند، برای عقیده مندان به زندگی پس از مرگ نه تنها نازیبا نیست، بلکه دریچه ای است به جهانی بزرگ، شکستن قفل و آزاد شدن روح انسان،

ص:33

گشوده شدن درهای زندان تن و رسیدن به آزادی مطلق است.

جزء بیست و سوم (45)

اصولاً مسأله معاد بعد از مبدأ، خط فاصل فرهنگ خداپرستان و دنیاپرستان است، چرا که دو دیدگاه مختلف در این جا وجود دارد.

دیدگاهی که مرگ را فنا و نابودی مطلق می بیند و با تمام وجودش از آن می گریزد، چرا که همه چیز با آن پایان می گیرد و دیدگاهی که مرگ را یک تولد جدید و گام نهادن به عالمی وسیع و پهناور و روشن و پرگشودن در آسمان بی کران می شمرد.

طبیعی است که طرفداران این مکتب نه تنها از مرگ و شهادت در راه هدف ترس و وحشتی به خود راه نمی دهند، بلکه با الهام گرفتن از مکتب امیر مؤمنان علی علیه السلام که می فرماید: «وَ اللّهِ لاَبْنُ اَبیطالِبٍ انَسَ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ اُمِّه: به خدا سوگند فرزند ابیطالب علاقه اش به مرگ بیشتر است از کودک شیرخوار به پستان مادر» .(1)

(46) سوره یس

از مرگ در راه هدف استقبال می کنند و به همین دلیل هنگامی که ضربت شمشیر جنایتکار روزگار «عَبْدُ الرَّحْمنِ ابْنُ مُلْجَمْ» بر مغز مبارکش فرو نشست فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَه : به خدای کعبه، پیروز و رستگار و راحت شدم».

کوتاه سخن این که ایمان به معاد از انسان ترسو و بی هدف، آدم شجاع و با شهامت و هدفداری می آفریند که زندگیش مملو از حماسه و ایثارها و پاکی و تقوا است.

ص:34


1- «نهج البلاغه» ، خطبه 5 .

قرآن و مسأله معاد

کوتاه سخن این که ترسیمی که قرآن مجید از معاد و چهره های آن و مقدمات و نتایج آن دارد و دلایل گویایی که در این زمینه مطرح کرده است، به قدری زنده و قانع کننده است که هر کس کمترین بهره ای از وجدان بیدار داشته باشد، تحت تأثیر عمیق آن قرار می گیرد.

به گفته بعضی : حدود یک هزار و دویست آیه از قرآن پیرامون

جزء بیست و سوم (47)

معاد بحث می کند که اگر آن ها جمع آوری و تفسیر شود ، خود کتاب قطوری خواهد شد و ما امیدواریم بعد از پایان نگارش این تفسیر، هنگامی که به خواست خدا به بحث «تفسیر موضوعی» می پردازیم این مجموعه را دردسترس علاقه مندان قراردهیم.

معاد جسمانی

منظور از معاد جسمانی این نیست که تنها جسم در جهان دیگر بازگشت می کند، بلکه هدف این است که روح و جسم توأما مبعوث می شود و به تعبیر دیگر بازگشت روح مسلم است، گفتگو از بازگشت جسم است.

جمعی از فلاسفه پیشین تنها به معاد روحانی معتقد بودند و جسم را مرکبی می دانستند که تنها در این جهان با انسان است و بعد از مرگ از آن بی نیاز می شود، آن را رها می سازد و به عالم ارواح می شتابد. ولی عقیده علمای بزرگ اسلام این است، که معاد در هر دو جنبه روحانی و جسمانی صورت می گیرد، در این جا بعضی مقید به خصوص جسم سابق نیستند و می گویند: خداوند جسمی را در اختیار روح می گذارد

ص:35

و چون شخصیت انسان به روح او است این جسم، جسم او محسوب می شود.

(48) سوره یس

در حالی که محققین معتقدند همان جسمی که خاک و متلاشی گشته، به فرمان خدا جمع آوری می شود و لباس حیات نوینی بر آن می پوشاند و این عقیده ای است که از متون آیات قرآن مجید گرفته شده است. شواهد معاد جسمانی در قرآن مجید آن قدر زیاد است که به طور یقین می توان گفت: آن ها که معاد را منحصر در روحانی می دانند، کمترین مطالعه ای درآیات فراوان معادنکرده اند وگرنه جسمانی بودن معاد در آیات قرآن به قدری روشن است که جای هیچ گونه تردید نیست.

همین آیاتی که در آخر سوره یس خواندیم به وضوح بیانگر این حقیقت است، چرا که مرد عرب بیابانی تعجبش از این بود که این استخوان پوسیده راکه در دست دارد، چه کسی می تواند زنده کند و قرآن با صراحت در پاسخ او می گوید: «قُلْ یُحْییهَا الَّذی اَنْشَأَها اَوَّلَ

جزء بیست و سوم (49)

مَرَّهٍ : بگو همین استخوان پوسیده را خدایی که روز نخست آن را ابداع و ایجاد کرد، زنده می کند».

تمام تعجب مشرکان و مخالفت آن ها در مسأله معاد بر سر همین مطلب بود که چگونه وقتی ما خاک شدیم و خاک های ما در زمین گم شد، دوباره لباس حیات در تن می کنیم (وَقالُوا اَءِذا ضَلَلْنا فِی الاَْرْضِ اَءِنّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ) (10/الم سجده).

آن ها می گفتند: «چگونه این مرد به شما وعده می دهد، وقتی که مردید و خاک شدید بار دیگر به زندگی باز می گردید: (اَیَعِدُکُمْ اَنَّکُمْ اِذا

ص:36

مِتُّمْ وَ کُنْتُمْ تُرابا وَ عِظاما اَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ) (35 / مؤمنون).

آن ها به قدری از این مسأله تعجب می کردند که اظهار آن را نشانه جنون و یا دروغ بر خدا می پنداشتند: «قالَ الَّذینَ کَفَرُوا هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلی رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ اِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمُزَّقٍ اِنَّکُمْ لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ : کافران گفتند: مردی رابه شمانشان دهیم که به شما خبر می دهد هنگامی که کاملاًخاک و پراکنده شدید، دیگر بار آفرینش جدیدی می یابید» (7/سبأ).

(50) سوره یس

به همین دلیل عموما «استدلالات قرآن درباره امکان معاد» بر محور همین معاد جسمانی دور می زند و بیانات شش گانه ای که در فصل گذشت ، همه شاهد و گواه این مدعا است.

به علاوه قرآن کرارا خاطر نشان می کند شما در قیامت از قبرها خارج می شوید (51/یس و 7/قمر) قبرها مربوط به معاد جسمانی است.

داستان مرغ های چهارگانه ابراهیم و همچنین داستان عُزَیر و زنده شدن او بعد از مرگ و ماجرای مقتول بنی اسرائیل همه با صراحت از معاد جسمانی سخن می گوید.

توصیف های زیادی که قرآن مجید از مواهب مادی و معنوی بهشت کرده است، همه نشان می دهد که معاد هم در مرحله جسم و هم در مرحله روح تحقق می پذیرد وگرنه حور و قصور و انواع غذاهای بهشتی و لذایذ مادّی در کنار مواهب معنوی معنی ندارد.

به هر حال ممکن نیست کسی کمترین آگاهی از منطق و فرهنگ قرآن داشته باشد و معاد جسمانی را انکار کند و به تعبیر دیگر انکار

جزء بیست و سوم (51)

معاد جسمانی از نظر قرآن مساوی است با انکار اصل معاد. علاوه بر این

ص:37

دلایل نقلی، شواهد عقلی نیز در این زمینه وجود دارد که اگر بخواهیم وارد آن شویم، سخن به درازا می کشد.

البته اعتقاد به معاد جسمانی پاره ای از سؤالات و اشکالات برمی انگیزد، مانند شبهه آکل و مأکول که محققان اسلامی از آن پاسخ گفته اند و ما شرح جامع و فشرده ای در همین زمینه در ذیل آیه 260 سوره بقره آورده ایم.(1)

بهشت و دوزخ

بسیاری چنین می پندارند که عالم پس از مرگ کاملاً شبیه این جهان است، منتهی در شکلی کامل تر و جالب تر .

ولی قرائن زیادی دردست داریم که نشان می دهد فاصله زیادی از نظر کیفیت و کمیت میان این جهان و آن جهان است، حتی این که اگر این فاصله را به تفاوت میان عالم کوچک جنین با این دنیای وسیع تشبیه می کنیم، باز مقایسه کاملی به نظر نمی رسد.

(52) سوره یس

طبق صریح بعضی از روایات درآن جا چیزهایی است که چشمی ندیده و گوشی نشنیده و حتی از فکرانسانی خطور نکرده است، قرآن مجید می گوید:«فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ اَعْیُنٍ:هیچ انسانی نمی داندچه چیزهایی که مایه روشنی چشم است، برای او پنهان نگه داشته شده» (17/سجده).

ص:38


1- برای توضیح بیشتر به جلد 2 «تفسیر نمونه» صفحه 228 به بعد مراجعه شود .

نظامات حاکم بر آن جهان نیز با آنچه در این عالم حاکم است، کاملاً تفاوت دارد، در این جا افراد به عنوان شهود در دادگاه حاضر می شوند، ولی در آن جا دست و پا و حتی پوست تن شهادت می دهد. «اَلْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلی اَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا اَیْدیهِمْ وَ تَشْهَدُ اَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ» (65/یس) «وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا اَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذی اَنْطَقَ کُلَّ شَیْ ءٍ» (21/فصلت). به هر حال آن چه درباره جهان دیگر گفته شود، تنها

جزء بیست و سوم (53)

شبحی از دور در نظر ما مجسم می کند و اصولاً الفبای ما و فرهنگ فکری ما در این جهان قادر به توصیف حقیقی آن نیست و از این جا به بسیاری از سؤالات در زمینه بهشت و دوزخ و چگونگی نعمت ها و عذاب هایش پاسخ داده خواهد شد.

همین قدر می دانیم بهشت کانون انواع مواهب الهی اعم از مادی و معنوی است و دوزخ کانونی است از شدیدترین عذاب ها در هر دو جهت، اما در مورد جزئیات این دو ، قرآن اشاراتی دارد که ما به آن مؤمن هستیم، اما تفصیل آن را تا کسی نبیند نمی داند. در زمینه وجود بهشت و دوزخ در حال حاضر و این که در کجا است، بحث نسبتا مشروحی در جلد دوّم «تفسیر نمونه» ذیل آیه 133 سوره آل عمران (صفحه 92 به بعد) مطرح شده است .

همچنین در زمینه پاداش و کیفر در عالم قیامت و مسأله «تجسم اعمال» و «نامه اعمال» در جلد دوم صفحه 378 (ذیل 30/آل عمران) و جلد دوازدهم صفحه 455 (ذیل 49 / کهف) بحث شده است .

ص:39

(54) سوره یس

خداوندا! اگر داوری بر معیار اعمال باشد، دست ما تهی است، با ترازوی فضل و کرم حسنات و ناچیز ما را بسنج و با رحمت و غفرانت بر سیئات ما پرده بیفکن.

بارالها! آن چنان کن که سرانجام کار هم تو از ما خشنود باشی و هم ما در پیشگاهت رستگار باشیم. آمین رب العالمین.

پایان سوره یس

ص:40

جزء بیست و سوم (55)

سوره صافّات

منظور از "سوگندها " در قرآن چیست ؟

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 وَ الصّافّاتِ صَفّا

سوگند به آن ها که صف کشیده اند ( و صفوف خود را منظم ساخته اند ) .

2 فَالزّاجِراتِ زَجْرا

همان ها که قویا نهی می کنند ( و باز می دارند ) .

3 فَالتّالِیاتِ ذِکْرا

و آن ها که پی درپی ذکر ( الهی ) را تلاوت می کنند .

این سوره نخستین سوره از سوره های قرآن مجید است که اولین آیات آن با سوگندها شروع می شود، سوگندهایی پرمعنا و اندیشه انگیز ، سوگندهایی که فکر انسان را همراه خود به جوانب مختلف این جهان می کشاند و آمادگی برای پذیرش حقایق می دهد .

(56) سوره صافّات

درست است که خداوند از همه راستگویان ، راستگوتر است و نیازی به سوگند ندارد ، به علاوه سوگند اگر برای مؤمنان باشد ، که آن ها بدون سوگند ، تسلیمند و اگر برای منکران باشد که آن ها اعتقادی به سوگندهای الهی ندارند .

ولی توجه به دو نکته ، مشکل سوگند را در تمام آیات قرآن که از این به بعد گهگاه با آن سر و کار داریم ، حل خواهد کرد .

ص:41

نخست این که ؛ همیشه به امور پرارزش و مهم، سوگند یاد می کنند، بنابراین سوگندهای قرآن ، دلیل بر عظمت و اهمیت اموری است که به آن ها سوگند یاد شده و همین امر سبب اندیشه هرچه بیشتر در « مُقْسَمٌ بِه » یعنی چیزی که به آن سوگند یادشده ، می گردد ، اندیشه ای که انسان را به حقایق تازه آشنا می سازد .

دیگر این که سوگند همیشه برای تأکید است و دلیل بر این است که اموری که برای آن سوگند یاد شده، از امور کاملاً جدّی و مؤکد است .

جزء بیست و سوم (57)

به هر حال در آغاز این سوره به نام سه گروه برخورد می کنیم که به آن ها سوگند یاد شده است .

این گروه های سه گانه چه کسانی هستند ؟ و این توصیفات درباره چه افرادی است ؟ و هدف نهایی از آن چیست ؟ مفسران در این جا سخن بسیار گفته اند ، اما معروف و مشهور آن است که این ها اوصافی است برای گروه هایی از فرشتگان .

گروه هایی که برای انجام فرمان الهی در عالَم هستی به صف ایستاده و آماده فرمانند .

گروه هایی از فرشتگان که انسان ها را از معاصی و گناه بازمی دارند و وسوسه های شیاطین را در قلوب آن ها خنثی می کنند و یا مأمور ابرهای آسمانند و آن ها را به هرسو می رانند و آماده آبیاری سرزمین های خشک می کنند .

و بالاخره گروه هایی از فرشتگان که آیات کتب آسمانی را به هنگام نزول وحی بر پیامبران می خوانند .

ص:42

(58) سوره صافّات

« صافّات » جمع « صافَّه » است که آن نیز به نوبه خود مفهوم جمعی دارد و اشاره به گروهی است که صفّ کشیده اند ، بنابراین « صافّات » بیانگر صفوف متعدد است .

« زاجِرات »از ماده « زَجْر » به معنی راندن چیزی با صدا و فریاد است ، سپس در معنی گسترده تری به کار رفته که هرگونه طرد و منع را شامل می شود . بنابراین « زاجرات » به معنی گروه هایی است که به منع و طرد و زجر دیگران می پردازند .

« تالِیات » از مادّه « تِلاوت » جمع « تالی » است و به معنی گروه هایی است که اقدام به تلاوت چیزی می کنند .

4 اِنَّ اِلهَکُمْ لَواحِدٌ

که معبود شمامسلما یکتا است .

اکنون ببینیم این سوگندهای پرمحتوا ، سوگند به صفوف فرشتگان و انسان ها برای چه منظوری بوده است ؟

آیه بالا این مطلب را روشن ساخته ، می گوید :

جزء بیست و سوم (59)

« معبودشما مسلما یکتا است » .

سوگند به آن مقدّساتی که گفته شد که بت ها همه بر بادند و هیچ گونه شریک و شبیه و نظیری برای پروردگار نیست .

5 رَبُّ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ

پروردگار آسمان ها و زمین و آن چه در میان آن ها است و پروردگارمشرق ها .

در این جا دو سؤال پیش می آید :

ص:43

بعد از ذکر آسمان ها و زمین و آن چه در میان آن دو قرار گرفته ، دیگر چه نیازی به ذکر « مَشارِق » ( مشرق ها ) می باشد که این نیز جزئی از آن است .

پاسخ این سؤال باتوجه به یک نکته روشن می شود و آن این که ؛ « مشارق » خواه اشاره به مشرق ها و خاستگاه های خورشید در ایام سال بوده باشد و یا مشرق های ستارگان مختلف آسمان ، همه دارای نظم و برنامه خاصی است که نظام آن ها علاوه بر نظام آسمان ها و زمین ، قدرت و علم بی پایان آفریننده و مدبّر آن ها است .

(60) سوره صافّات

خورشید آسمان در هر روز از سال ، از نقطه ای غیر از نقطه روز قبل و بعد طلوع می کند و فاصله این نقاط با یکدیگر آن قدر منظم و دقیق است که حتی یک هزارم ثانیه کم و زیاد نمی شود و هزاران هزار سال است که نظم « مشارق شمس » برقرار می باشد .

در طلوع و غروب ستارگان دیگر نیز همین نظام ، حکمفرما است .

به علاوه اگر خورشید این مسیر تدریجی را در طول سال نمی پیمود، فصول چهارگانه و برکات مختلفی که از آن حاصل می شود ، عاید ما نمی گشت و این خود نشانه دیگری بر عظمت و تدبیر او است. از این گذشته یکی دیگر از معانی « مشارق » این است که زمین به خاطر کروی بودن ، هر نقطه ای از آن نسبت به نقطه دیگر مشرق یا مغرب محسوب می شود و به این ترتیب آیه فوق ما را به کرویت زمین و مشرق ها و مغرب های آن توجه می دهد ( اراده هر دو معنی از آیه نیز بی مانع است ) .

ص:44

جزء بیست و سوم (61)

سؤال دیگر این که ؛ چرا در مقابل « مشارق » ، سخن از « مغارب » به میان نیامده ، همان گونه که در آیه 40 سوره معارج آمده است : « فَلا اُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ : سوگند به پروردگار مشرق ها ومغرب ها » .

پاسخ این است که گاه بخشی از کلام را به قرینه بخش دیگر حذف می کنند و گاه هردو را باهم می آورند و دراین جا ذکر «مشارق» ، قرینه ای است بر « مغارب » و این تنوع در بیان، ازفنون فصاحت محسوب می شود.

6 اِنّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَهٍ نِ الْکَواکِبِ

ما آسمان پایین را با ستارگان تزیین کردیم .

به راستی منظره ستارگان آسمان آن قدر زیبا است که هرگز چشم از دیدن آن خسته نمی شود، بلکه خستگی را از تمام وجود انسان بیرون می کند .

جالب این که می گوید : « آسمان پایین را با کواکب تزیین کردیم » درحالی که فرضیه ای که در آن زمان بر افکار دانشمندان حاکم بود ، می گفت : فقط آسمان بالا ، آسمان ستارگان ثوابت است ( آسمان هشتم طبق فرضیه بطلمیوس ) .

(62) سوره صافّات

ولی چنان که می دانیم بطلان این فرضیه ، اثبات شده و عدم پیروی قرآن از فرضیه نادرست مشهور آن زمان ، خود معجزه زنده ای از این کتاب آسمانی است .

نکته جالب دیگر این که از نظر علم امروز مسلم است که چشمک زدن زیبای ستارگان به خاطر قشر هوایی است که اطراف زمین

ص:45

را فراگرفته و آن هارا به این کار وامی دارد و این با تعبیر « اَلسَّماءَ الدُّنْیا » ( آسمان پایین ) بسیار مناسب است اما در بیرون جوّ زمین ، ستارگان خیره خیره نگاه می کنند و فاقد تلألؤ هستند .

داستان حضرت ابراهیم

83 وَ اِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لاَِبْراهیمَ

و از پیروان او ( نوح ) ابراهیم بود .

او در همان خط توحید و عدل ، در همان مسیر تقوا و اخلاص که

جزء بیست و سوم (63)

سنت نوح بود ، گام برمی داشت که انبیاء همه مبلغان یک مکتب و استادان یک دانشگاهند و هرکدام برنامه دیگری را تداوم می بخشند و تکمیل می کنند .

چه تعبیر جالبی ، ابراهیم از شیعیان نوح بود ، با این که فاصله زمانی زیادی ، آن دو را از هم جدا می کرد ( حدود 2600 سال ، به گفته بعضی ازمفسران )ولی می دانیم درپیوندمکتبی، زمان کمترین تأثیری ندارد.

84 اِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ

به خاطربیاورهنگامی راکه باقلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد.

« سَلیم » از ماده « سلامت » است و هنگامی که « سلامت » به طور مطلق مطرح باشد ، از این کلمه استفاده می گردد ، آن هم سلامتی از هرگونه بیماری اخلاقی و اعتقادی .

جالب ترین تفسیر برای « قَلْب سَلیم » را امام صادق بیان فرموده در آن جا که می خوانیم : « اَلْقَلْبُ السَّلیمُ الَّذی یَلْقی رَبَّهُ وَ لَیْسَ فیهِ اَحَدٌ سِواهُ : قلب سلیم ، قلبی است که خدا را ملاقات کند، در

ص:46

حالی که هیچ کس جز او در آن نباشد » .(1)

(64) سوره صافّات

و این تعبیر، جامع همه اوصاف گذشته است .

و همچنین در روایت دیگری از همان امام آمده است که فرمودند: « صاحِبُ النِّیَّهِ الصّادِقَهِ صاحِبُ الْقَلْبِ السَّلیمِ ، لاَِنَّ سَلامَهَ الْقَلْبِ مِنْ هَواجِسِ الْمَذْکُوراتِ تُخْلِصُ النِّیَّهَ لِلّهِ فِی الاُْمُورِ کُلِّها : کسی که نیّت صادقی دارد ، صاحب قلب سلیم است ، چرا که سلامت قلب از شرک و شکّ ، نیّت را در همه چیز خالص می کند » .(2)

درباره اهمیت قلب سلیم، همین بس که قرآن مجید آن را تنها سرمایه نجات روز قیامت ، شمرده، چنان که در آیات 88 و 89 سوره شعراء از زبان همین پیامبر بزرگ ،

جزء بیست و سوم (65)

کسی که باقلب سلیم در پیشگاه خداوند حضور یابد » .

85 اِذْ قالَ لاَِبیهِ وَ قَوْمِهِ ماذا تَعْبُدوُنَ

هنگامی که به پدر و قومش گفت : این ها چه چیز است که می پرستید ؟

آری ابراهیم، باقلب سلیم و روح پاک و اراده نیرومند و عزم راسخ، مأمورمبارزه با بت پرستان شد و از پدر ( عمو ) و قوم خودش آغاز کرد .

ص:47


1- « صافی » ، ذیل 89 / شعراء .
2- « صافی » ، ذیل 89 / شعراء .

86 اَئِفْکا الِهَهً دوُنَ اللّهِ تُریدوُنَ

آیا غیر از خدا ، به سراغ این معبودان دروغین می روید ؟

از آن جاکه « اِفْک » به معنی دروغ بزرگ و یا زشت ترین دروغ ها است ، قاطعیت سخن ابراهیم درباره بت ها روشن تر می شود .

87 فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ

شما درباره پروردگار عالمیان ، چه گمان می برید ؟

روزیِ اورا می خورید و مواهب او سراسر وجود شما را احاطه کرده ، با این حال موجودات بی ارزشی را هم ردیف او قرار داده اید ، با این حال باز انتظار دارید به شما رحم کند و شما را با اَشدّ مجازات کیفر ندهد ؟ چه اشتباه بزرگی ، چه گمراهی خطرناکی !

(66) سوره صافّات

تعبیر به « رَبِّ الْعالَمینَ » اشاره به این است که تمام عالم در سایه ربوبیت او اداره می شوند، شما او را رها ساخته به سراغ یک مشت پندار و اوهامی که هیچ منشأ اثر نیست ، رفته اید.

طرح جالب بت شکنی ابراهیم

88 فَنَظَرَ نَظْرَهً فِی النُّج-ُومِ

( سپس ) او نگاهی به ستارگان افکند .

89 فَقالَ اِنّی سَقیمٌ

و گفت : من بیمارم ( و با شما به مراسم جشن نمی آیم ).

90 فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرینَ

آن ها از او روی برتافته و به او پشت کردند ( و به سرعت دور شدند ).

ص:48

در تواریخ و تفاسیر آمده است که بت پرستان بابل هر سال مراسم عید مخصوصی داشتند ، غذاهایی در بتخانه آماده می کردند و در آن جا می چیدند ، به این پندار که غذاها متبرک شود ، سپس دستجمعی به بیرون شهر می رفتند و در پایان روز بازمی گشتند و برای نیایش و صرف غذا به بتخانه می آمدند .

جزء بیست و سوم (67)

آن روز شهر خالی شد و فرصت خوبی برای درهم کوبیدن بت ها به دست ابراهیم افتاد .

فرصتی که ابراهیم مدت ها انتظار آن را می کشید و مایل نبود به آسانی ازدست برود .

لذا هنگامی که در شب از او دعوت به شرکت در این مراسم کردند، « او نگاهی به ستارگان افکند و گفت : من بیمارم » و به این ترتیب عذر خود را خواست. « آن ها به او پشت کرده و به سرعت از او دور شدند » و به دنبال مراسم خود شتافتند .

در این جا دو سؤال مطرح است :

نخست این که : چرا ابراهیم به ستارگان نگاه کرد ، هدفش از این نگاه چه بود ؟ دیگر این که آیا به راستی بیمار بود که گفت بیمارم ، چه بیماری داشت ؟

پاسخ سؤال اول با توجه به اعتقادات مردم بابل و رسوم و عادات آن ها روشن است ، آن ها در علم نجوم مطالعاتی داشتند و حتی می گویند بت های آن ها نیز « هیاکل » ستارگان بود و به این خاطر به آن ها احترام می گذاشتند که سمبل ستارگان بودند .

ص:49

(68) سوره صافّات

البته درکنار اطلاعات نجومی ، خرافات بسیار نیز در این زمینه در میان آن ها شایع بود ، از جمله این که ستارگان را در سرنوشت خود مؤثر می دانستند و از آن ها خیر و برکت می طلبیدند و از وضع آن ها بر حوادث آینده استدلال می کردند .

ابراهیم برای متقاعدکردن آن ها، طبق رسوم آن ها نگاهی به ستارگان آسمان افکند تا چنان تصور کنند که پیش بینی بیماری خود را از مطالعه اوضاع کواکب کرده است و قانع شوند .

در مورد سؤال دوم ، پاسخ های متعددی داده اند .

جزء بیست و سوم (69)

از جمله این که او واقعا بیمار بود ، هرچند اگر سالم هم بود ، هرگز در مراسم جشن بت ها شرکت نمی کرد ، ولی بیماریش بهانه خوبی برای عدم شرکت در آن مراسم و استفاده از فرصت طلایی برای درهم کوبیدن بت ها بود و دلیلی ندارد که ما بگوییم او در این جا توریه کرده ، چرا که توریه برای انبیاء مناسب نیست .

بعضی دیگر گفته اند که : ابراهیم واقعا بیماری جسمی نداشت ، اما روحش بر اثر اعمال ناموزون این جمعیت و کفر و شرک و ظلم و فسادشان بیمار بود ، بنابراین او واقعیتی را بیان کرد ، هر چند آن ها طور دیگری فکر کردند و او را از نظر جسمی بیمار پنداشتند .

91 فَراغَ اِلی الِهَتِهِمْ فَقالَ اَلا تَأْکُلُونَ

( او وارد بتخانه شد ) مخفیانه نگاهی به معبودان آن ها کرد و از روی تمسخر گفت: چرا از این غذاها نمی خورید ؟

« راغَ » از ماده « رَوْغ » به معنی توجه و تمایل به چیزی و به

ص:50

صورت پنهانی و مخفیانه ، یا به صورت توطئه و تخریب است .

(70) سوره صافّات

به این ترتیب ابراهیم تنها در شهر ماند و بت پرستان شهر را خالی کرده و بیرون رفتند ، ابراهیم نگاهی به اطراف خود کرد ، برق شوق در چشمانش نمایان گشت ، لحظاتی را که از مدّت ها قبل انتظارش را می کشید ، فرارسید ، باید یک تنه برخیزد و به جنگ بت ها برود و ضربه سختی بر پیکر آنان وارد سازد ، ضربه ای که مغزهای خفته بت پرستان را تکان دهد و بیدار کند .

قرآن می گوید: « او به سراغ خدایان آن ها آمد ، نگاهی به آن ها و ظروف غذایی که در اطرافشان بود ، افکند و از روی تمسخر صدا زد : آیا از این غذاها نمی خورید » ؟ این غذا را عبادت کنندگانتان فراهم کرده اند ، غذاهای چرب و شیرین و متنوع و رنگین است ، چرا میل نمی کنید ؟

92 ما لَکُمْ لا تَنْطِق-ُونَ

( اصلاً ) چرا سخن نمی گویید ؟

و به این ترتیب تمام معتقدات خرافی آن ها را به سخریه کشید ، بدون شک او به خوبی می دانست نه آن ها غذا می خورند و نه سخن می گویند ، موجودات بی جانی بیش نیستند ، اما درحقیقت می خواست دلیل برنامه بت شکنی خود رابه این صورت زیبا و لطیف ارائه داده باشد.

جزء بیست و سوم (71)

93 فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْبا بِالْیَمینِ

سپس ضربه ای محکم بادست راست و باتوجه برپیکر آن ها فرود آورد ( و همه را جز بت بزرگ ، درهم شکست ) .

منظور از « یَمین » یا واقعا همان دست راست است که انسان

ص:51

غالب کارهای خود را با آن انجام می دهد و یا کنایه از قدرت و قوّت است ( هر دو معنی نیز باهم قابل جمع است ) .

به هر حال چیزی نگذشت که از آن بت خانه آباد و زیبا ویرانه ای وحشتناک ساخت ، بت ها همه لت و پار شدند و دست و پا شکسته ، هرکدام به گوشه ای افتادند و به راستی برای بت پرستان منظره ای دلخراش و اسفبار و غم انگیز پیدا کردند .

ابراهیم کار خود را کرد و مطمئن و آرام از بت کده بیرون آمد و به سراغ خانه خود رفت ، در حالی که خود را برای حوادث آینده آماده می ساخت .

(72) سوره صافّات

او می دانست انفجار عظیمی در شهر ، بلکه در سراسر کشور بابل ایجاد کرده که صدای آن بعدا بلند خواهد شد ، طوفانی از خشم و غضب به راه می افتد که او در میان طوفان تنها است ، امّا او خدا را دارد و همین او را کافی است .

94 فَاَقْبَل-ُوا اِلَیْهِ یَزِفُّونَ

آن ها به سرعت به سراغ او آمدند .

« یَزِفُّون » از ماده « زَفّ » دراصل در مورد وزش باد و حرکت سریع شترمرغ که مخلوطی از راه رفتن و پریدن است ، به کار رفته ، سپس این کلمه به طور کنایه در مورد « زفاف عروس » یعنی بردن عروس به خانه داماد استعمال شده است .

به هر حال منظور این است که بت پرستان با سرعت به سوی ابراهیم آمدند .

ص:52

بت پرستان به شهر بازگشتند و به سراغ بتخانه آمدند ، چه منظره

جزء بیست و سوم (73)

وحشتناک و بهت آوری ، گویی بر سر جایشان خشکشان زده ، لحظاتی چند رشته افکارشان از دست رفت و مات و مبهوت ، خیره خیره به آن ویرانه نگاه کردند و بت هایی را که پناه روز بی پناهی خود می پنداشتند ، بی پناه در آن جا دیدند. سپس سکوت جای خودرا به خروش و نعره و فریاد داد ... چه کسی این کار را کرده ؟ کدام ستمگر؟ و چیزی نگذشت که به خاطرشان آمد جوان خداپرستی در این شهر وجود دارد ، به نام ابراهیم که بت ها را به باد استهزاء می گرفت و تهدید کرده بود من نقشه خطرناکی برای بت های شما کشیده ام ، معلوم می شود کار ، کار او است .

نقشه های مشرکان شکست می خورد

95 قالَ اَتَعْبُدوُنَ ما تَنْحِتُونَ

او (ابراهیم) گفت: آیا چیزی را می پرستید که با دست خود می تراشید ؟

سرانجام بعد از ماجرای بت شکنی ، ابراهیم را به همین اتهام به دادگاه کشاندند .

(74) سوره صافّات

او را مورد سؤال قرار داده و از خواستند توضیح دهد که حادثه وحشتناک بتخانه به دست چه کسی انجام یافته ؟ قرآن شرح این ماجرا را در سوره انبیاء بیان کرده و در آیات مورد بحث تنها به یک فراز حساس قناعت می کند و آن آخرین سخن ابراهیم با آنان در زمینه باطل بودن بت پرستی است .

96 وَ اللّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَل-ُونَ

ص:53

با این که خداوند هم شما را آفریده و هم بت هایی را که می سازید .

آسمان و زمین همه مخلوق اویند و زمان و مکان همه از او است ، باید سر بر آستان چنین خالقی نهاد و اورا پرستش و نیایش کرد.

این دلیلی است بسیار قوی و دندان شکن که هیچ پاسخی در مقابل آن نداشتند .

97 قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیانا فَاَلْقُوهُ فِی الْجَحیمِ

آن ها گفتند : بنای مرتفعی برای او بسازید و او را در جهنمی از آتش بیفکنید .

جزء بیست و سوم (75)

ولی می دانیم زورگویان و قلدران هرگز بامنطق و استدلال آشنا نبوده اند ، به همین دلیل این برهان گویا و نیرومند ابراهیم در قلب سردمداران نظام جبار بابل اثر نگذاشت ، هرچند گروهی از توده مردم مستضعف را بیدار کرد ، اما مستکبران که پیشرفت این منطق توحیدی را مزاحم منافع خویش می دیدند ، با منطق زور و سرنیزه و آتش به میدان آمدند ، منطقی که هرگز جز آن را نمی فهمند ، تکیه بر قدرت خویش کردند « و فریاد زدند : برای او بنای مرتفعی بسازید و در میان آن آتش بیفروزید و او را در جهنمی سوزان بیفکنید » .

از این تعبیر استفاده می شود که قبلاً دستور داده شد : چهاردیواری بزرگی ساختند ، سپس در درون آن آتش افروختند ، شاید به این منظور که هم آتش را از پراکنده شدن و خطرات احتمالی مهار کنند و هم دوزخی را که ابراهیم ، بت پرستان را با آن تهدید

ص:54

می کرد ، عملاً به وجود آورند .

(76) سوره صافّات

درست است که برای سوزاندن انسانی همچون ابراهیم یک بار کوچک هیزم کافی بود ، ولی برای این که سوز دل خود را از شکستن بت ها فروبنشانند و به اصطلاح انتقام خویش را به حد اَعلی بگیرند و در ضمن شکوه و عظمتی به بت ها بخشند که آبروی برباد رفته آن ها شاید برگردد و نیز زهرچشمی از همه مخالفان خود بگیرند که این حادثه دیگر در تاریخ بابل تکرار نگردد ، این دریای آتش را به وجود آوردند ( توجه داشته باشید « جَحیم » در لغت به معنی آتش هایی است که روی هم متراکم شده است ) .

98 فَاَرادوُا بِهِ کَیْدا فَجَعَلْناهُمُ الاَْسْفَلینَ

آن ها طرحی برای نابودی ابراهیم ریخته بودند ، ولی ما آن ها را پست و مغلوب ساختیم .

« کَیْد » در اصل به معنی هرگونه چاره اندیشی است ، خواه در طریق صحیح باشد یاغلط ، هرچند غالبا درموارد مذموم استعمال می شود و باتوجه به این که در این جا به صورت « نکره » آمده ، نکره ای که دلالت برعظمت و اهمیت می کند، اشاره به نقشه وسیع و گسترده ای است که آن ها برای نابود ساختن ابراهیم و برچیدن اثرات تبلیغ قولی و عملی او طرح کرده بودند .

جزء بیست و سوم (77)

آری خداوند آن ها را « اَسْفَلْ » و پایین قرار داد و ابراهیم را در « مرتبه اعلی » ، همان گونه که منطقش برتری داشت ، در حادثه آتش سوزی نیز خدا او را برتر قرار داد و دشمنان نیرومندش را به

ص:55

سقوط کشانید ، آتش را بر او سرد و سالم ساخت و بی آن که حتی یک تار موی او بسوزد ، از آن دریای آتش سالم به در آمد .

یک روز نوح را از « غَرْق » نجات می دهد و روز دیگر ابراهیم را از « حَرْق » ، تا روشن کند « آب » و « آتش » سر بر فرمان خدا دارند .

99 وَ قالَ اِنّی ذاهِبٌ اِلی رَبّی سَیَهْدینِ

( او از این مهلکه به سلامت بیرون آمد ) و گفت : من به سوی پروردگارم می روم ، او مرا هدایت خواهد کرد .

ابراهیم از این حادثه هولناک و توطئه خطرناکی که دشمن برای او چیده بود ، سالم و سربلند بیرون آمد و چون رسالت خود را در بابل پایان یافته می دید، تصمیم برمهاجرت به اراضی مقدّس« شام »گرفت.

(78) سوره صافّات

بدیهی است خداوند مکانی ندارد ، اما مهاجرت از محیط آلوده به محیط پاک ، مهاجرت به سوی خدا است .

مهاجرت به سرزمین انبیاء و اولیاء و کانون های وحی الهی ، مهاجرت به سوی خدا است ، همان گونه که سفر به مکه « سفر الی اللّه » نامیده می شود .

به علاوه مهاجرت برای انجام وظیفه و رسالت الهی ، سفر به سوی دوست محسوب می گردد و در این سفر ، هادی و راهنما در همه جا خدا است .

100 رَبِّ هَبْ لی مِنَ الصّالِحینَ

پروردگارا ! به من از ( فرزندان ) صالح ببخش .

و در این جا نخستین تقاضایش از خدا که در آیات فوق منعکس

ص:56

است ، تقاضای فرزند صالح بود ، فرزندی که بتواند خط رسالت او را تداوم بخشد و برنامه های نیمه تمامش را به پایان برساند .

جزء بیست و سوم (79)

چه تعبیر جالبی « فرزند صالح و شایسته » ، شایسته از نظر اعتقاد و ایمان ، شایسته از نظر گفتار و عمل و شایسته از تمام جهات .

قابل توجه این که یک جا ابراهیم خودش تقاضا می کند که در زمره صالحان باشد ، چنان که قرآن از قول او نقل می کند : « رَبِّ هَبْ لی حُکْما وَ اَلْحِقْنی بِالصّالِحینَ : پروردگارا ! به من علم و دانش مرحمت فرما و مرا به صالحان ملحق کن » ( 83 / شعراء ) .

و در این جا تقاضا می کند که فرزندان صالح به من مرحمت فرما ، چراکه « صالح » وصفی است جامع که تمام شایستگی های یک انسان کامل در آن جمع است .

خداوند نیز این دعا را مستجاب کرد و فرزندان صالحی همچون « اسماعیل » و « اسحاق » به او مرحمت فرمود ، چنان که در آیات بعد همین سوره می خوانیم:«وَ بَشَّرْناهُ بِاِسْحاقَ نَبِیّامِنَ الصّالِحینَ: ما او را بشارت دادیم به تولد اسحق پیامبری از صالحان » .

(80) سوره صافّات

101 فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ

ما او ( ابراهیم ) را به نوجوانی بردبار و پراستقامت بشارت دادیم .

واژه « غُلام » به عقیده بعضی به هر کودکی قبل از رسیدن به سن جوانی گفته می شود و بعضی آن را به کودکی که از ده سال گذشته و هنوز به سن بلوغ نرسیده است ، اطلاق کرده اند .

ص:57

از تعبیرات مختلفی که درلغت عرب آمده ، می توان استفاده کرد که « غلام » حدفاصل میان « طفل » ( کودک ) و « شاب » ( جوان ) است که در زبان فارسی از آن تعبیر به « نوجوان » می کنیم .

در تفسیر « حَلیم » گفته اند کسی است که در عین توانایی ، در هیچ کاری قبل از وقتش شتاب نمی کند و در کیفر مجرمان عجله ای به خرج نمی دهد ، روحی بزرگ دارد و بر احساسات خویش مسلط است .

« راغب » در « مفردات » می گوید : « حِلْم » به معنی خویشتن داری به هنگام هیجان غضب است و از آن جاکه این حالت از عقل و خرد ناشی می شود ، گاه به معنی عقل و خرد نیز به کار رفته وگرنه معنی حقیقی « حلم » همان است که در اول گفته شد ، ضمنا از این توصیف استفاده می شود که خداوند بشارت بقای این فرزند را تا زمانی که به سنی برسد که قابل توصیف به حلم باشد ، داده است و چنان که در آیات بعد خواهیم دید ، او مقام حلیم بودن خود را به هنگام ماجرای « ذبح » نشان داد ، همان گونه که ابراهیم نیز حلیم بودن خود را در آن هنگام و هم در موقع آتش سوزی آشکار ساخت .

جزء بیست و سوم (81)

در آیات گذشته به این جا رسیدیم که ابراهیم بعد از ادای رسالت خویش دربابل ، از آن جا هجرت کرد و نخستین تقاضایش از پروردگار ، این بود که فرزند صالحی به او عطا فرماید ، زیرا تا آن روز صاحب فرزندی نشده بود .

آیه مورد بحث سخن از اجابت این دعای ابراهیم به میان می آورد .

در واقع سه بشارت در این آیه جمع شده است : بشارت تولد

ص:58

فرزندی پسر ، بشارت رسیدن او به سنین نوجوانی و بشارت به صفت والای حلم .

(82) سوره صافّات

ابراهیم در قربانگاه

102 فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قالَ یابُنَیَّ اِنّیاَری فِی الْمَنامِ اَنّی اَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ماذا تَری قالَ یا اَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی اِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرینَ

هنگامی که با اوبه مقام سعی و کوشش رسید، گفت: فرزندم من در خواب دیدم که باید تو را ذبح کنم، بنگر نظر تو چیست ؟ گفت : پدرم هرچه دستور داری ، اجرا کن ، به خواست خدا مراازصابران خواهی یافت .

بعضی « سَعْی » را در این جا به معنی عبادت و کار برای خدا دانسته اند ، البته « سَعْی » ، مفهوم وسیعی داردکه این معنی را نیز شامل می شود، ولی منحصربه آن نیست و تعبیر «مَعَهُ» ( با پدرش ) نشان می دهد که منظور معاونت پدر ، در امور زندگی است .

سرانجام فرزند موعود ابراهیم طبق بشارت الهی متولد شد و قلب پدر را که در انتظار فرزندی صالح ، سال ها چشم به راه بود ، روشن ساخت ، دوران طفولیت را پشت سر گذاشت و به سنّ نوجوانی رسید .

جزء بیست و سوم (83)

به گفته جمعی از مفسران ، فرزندش در آن وقت 13 ساله بود که ابراهیم خواب عجیب و شگفت انگیزی می بیند که بیانگر شروع یک آزمایش بزرگ دیگر در مورد این پیامبر عظیم الشأن است ، در خواب می بیند که از سوی خداوند به او دستور داده شد تا فرزند

ص:59

یگانه اش را با دست خود قربانی کند و سر ببرد .

ابراهیم وحشت زده از خواب بیدار شد ، می دانست که خواب پیامبران ، واقعیت دارد و از وسوسه های شیطانی دور است ، اما با این حال دو شب دیگر همان خواب تکرار شد که تأکیدی بود بر لزوم این امر و فوریت آن .

می گویند : نخستین بار در شب « ترویه » ( شب هشتم ماه ذی الحجه ) این خواب را دید ودر شب های « عرفه » و شب « عید قربان » ( نهم و دهم ذی الحجه ) خواب تکرار گردید ، لذا برای او کمترین شکی باقی نماند که این فرمان قطعی خدا است .

(84) سوره صافّات

ابراهیم که بارها از کوره داغ امتحان الهی سرفراز بیرون آمده بود ، این بار نیز باید دل به دریا بزند و سر بر فرمان حق بگذارد و فرزندی را که یک عمر در انتظارش بوده و اکنون نوجوانی برومند شده است ، با دست خود سر ببرد .

ولی باید قبل از هر چیز فرزند را آماده این کار کند ، رو به سوی او کرد و گفت : « فرزندم من در خواب دیدم که باید تو را ذبح کنم ، بنگر نظر تو چیست » ؟

فرزندش که نسخه ای از وجود پدر ایثارگر بود و درس صبر و استقامت و ایمان را در همین عمر کوتاهش در مکتب او خوانده بود، با آغوش باز و از روی طیب خاطر از این فرمان الهی استقبال کرد و با صراحت و قاطعیت « گفت : پدرم ! هر دستوری به تو داده شده است ، اجرا کن » و از ناحیه من فکر تو راحت باشد که « به خواست خدا مرا از

ص:60

صابران خواهی یافت » .

جزء بیست و سوم (85)

این تعبیرات و سخنان پدر و پسر ، چه قدر پرمعنی است و چه ریزه کاری هایی در آن نهفته است .

از یک سو پدر با صراحت مسأله ذبح را با فرزند 13 ساله مطرح کرده و از او نظرخواهی می کند ، برای او شخصیت مستقل و آزادی اراده قائل می شود، او هرگز نمی خواهد فرزندش را بفریبد و کورکورانه به این میدان بزرگ امتحان دعوت کند ، او می خواهد فرزند نیز در این پیکار بزرگ با نفس، شرکت جوید و لذّت تسلیم و رضا را همچون پدر بچشد .

از سوی دیگر فرزند هم می خواهد پدر در عزم و تصمیمش راسخ باشد ، نمی گوید : مرا ذبح کن ، بلکه می گوید : هر مأموریتی داری ، انجام ده ، من تسلیم امر و فرمان او هستم و مخصوصا پدر را با خطاب «یا اَبَتِ» ( ای پدر ) مخاطب می سازد تا نشان دهد این مسأله از عواطف فرزندی و پدری ، سر سوزنی نمی کاهد که فرمان خدا حاکم بر همه چیز است .

و از سوی سوم مراتب ادب را در پیشگاه پروردگار ، به عالی ترین وجهی نگه می دارد ، هرگز به نیروی ایمان و اراده و تصمیم خویش تکیه نمی کند ، بلکه بر مشیّت خدا و اراده او تکیه می نماید و با این عبارت از او توفیق پایمردی و استقامت می طلبد .

(86) سوره صافّات

و به این ترتیب هم پدر و هم پسر ، نخستین مرحله این آزمایش بزرگ را با پیروزی کامل می گذرانند .

103 فَلَمّا اَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبینِ

ص:61

هنگامی که هر دو تسلیم و آماده شدند و ابراهیم جبین او را بر خاک نهاد ...

در این میان چه ها گذشت ؟ قرآن از شرح آن خودداری کرده و تنها روی نقطه حساس این ماجرای عجیب انگشت می گذارد .

بعضی نوشته اند : فرزند فداکار برای این که پدر را در انجام این مأموریت ، کمک کند و هم از رنج و اندوه مادر بکاهد ، هنگامی که او را در قربانگاه در میان کوه های خشک و سوزان سرزمین « مِنی » آورد ، به پدر گفت : « پدرم ! ریسمان را محکم ببند تا هنگام اجرای فرمان الهی ،

جزء بیست و سوم (87)

دست و پا نزنم ، می ترسم از پاداشم کاسته شود ، پدر جان ! کارد را تیز کن و باسرعت بر گلویم بگذران تا تحملش بر من ( و بر تو ) آسان تر باشد ، پدرم ! قبلاً پیراهنم را از تن بیرون کن که به خون آلوده نشود ، چراکه بیم دارم چون مادرم آن را ببیند ، عنان صبر از کَفَش بیرون رود » .

آن گاه افزود : « سلامم را به مادرم برسان و اگر مانعی ندیدی ، پیراهنم را برایش ببر که باعث تسلّی خاطر و تسکین دردهای او است ، چراکه بوی فرزندش را از آن خواهد یافت و هرگاه دلتنگ شود ، آن را در آغوش می فشارد و سوز درونش را تخفیف خواهد داد » .

لحظه های حساس ، فرا رسید ، فرمان الهی باید اجرا می شد ، ابراهیم که مقام تسلیم فرزند را دید ، او را در آغوش کشید و گونه هایش را بوسه داد و هر دو در این لحظه به گریه افتادند ، گریه ای که بیانگر عواطف و مقدمه شوق لقای خدا بود .

قرآن همین اندازه در عبارتی کوتاه و پرمعنی می گوید : « هنگامی که

ص:62

هر دو تسلیم و آماده شدند و ابراهیم ، جبین فرزند را بر خاک نهاد... » ( فَلَمّا اَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبینِ ) .

(88) سوره صافّات

باز قرآن این جا را به اختصار برگزار کرده و به شنونده اجازه می دهد تا با امواج عواطفش ، قصه را همچنان دنبال کند .

« تَلَّهُ » از ماده « تَلّ » و در اصل به معنی مکان مرتفع است و «جَبین» به معنی یک طرف صورت است و دو طرف را « جَبینان » می گویند و « تَلَّهُ لِلْجَبینِ » مفهومش این است که او را بر مکان مرتفعی به یک طرف صورت بر زمین افکند .

ابراهیم صورت فرزند را بر خاک نهاد و کارد را به حرکت درآورد و با سرعت و قدرت بر گلوی فرزند گذارد ، درحالی که روحش در هیجان فرو رفته بود و تنها عشق خدا بود که او را درمسیرش بی تردید پیش می برد.

اما کارد بُرنده در گلوی فرزندش کمترین اثری نگذارد ... !

ابراهیم در حیرت فرو رفت ، بار دیگر کارد را به حرکت درآورد ، ولی باز کارگر نیفتاد ، آری ابراهیم « خلیل »

جزء بیست و سوم (89)

می گوید : بِبُر ! اما خداوند « جلیل » فرمان می دهد : نَبُر! و کارد تنها گوش بر فرمان او دارد .

104 وَ نادَیْناهُ اَنْ یا اِبْراهیمُ

او را ندا دادیم که ای ابراهیم !

105 قَدْ صَدَّقْتَ الرُّءْیا اِنّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ

آن چه را در خواب مأموریت یافتی ، انجام دادی ، ما

ص:63

این گونه نیکوکاران را جزا می دهیم .

این جا است که قرآن با یک جمله کوتاه و پرمعنی به همه انتظارها پایان داده و می گوید : « در این هنگام او را ندا دادیم که ای ابراهیم ! آن چه را در خواب مأموریت یافتی ، انجام دادی ، ما این گونه نیکوکاران را جزا و پاداش می دهیم » .

هم به آن ها توفیق پیروزی در امتحان می دهیم و هم نمی گذاریم فرزند دلبندشان از دست برود ، آری کسی که سر تا پا تسلیم فرمان ما است و نیکی را به حدّ اعلا رسانده ، جز این پاداشی نخواهد داشت .

(90) سوره صافّات

106 اِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلؤُا الْمُبینُ

این مسلماامتحان مهمّ و آشکاری است .

ذبح کردن فرزند با دست خود ، آن هم فرزندی برومند و لایق برای پدری که یک عمر در انتظار چنین فرزندی بوده ، کار ساده و آسانی نیست ، چگونه می توان دل از چنین فرزندی برکند و از آن بالاتر با نهایت تسلیم و رضا بی آن که خم به ابرو آورد ، به امتثال این فرمان بشتابد و تمام مقدمات را تا آخرین مرحله انجام دهد ، به طوری که از نظر آمادگی های روانی و عملی ، چیزی فروگذار نکند ؟

و از آن عجیب تر تسلیم مطلق این نوجوان در برابر این فرمان بود که با آغوش باز و با اطمینان خاطر به لطف پروردگار و تسلیم در برابر اراده او به استقبال ذبح شتافت .

لذا در بعضی از روایات آمده : هنگامی که این کار انجام گرفت ، جبرئیل ( از روی اعجاب ) صدا زد : « اَللّهُ اَکْبَرُ ، اَللّهُ اَکْبَرُ » ... !

ص:64

و فرزند صدا زد : « لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَ اللّهُ اَکْبَرُ » ... !

جزء بیست و سوم (91)

و پدر قهرمان فداکار نیز گفت: « اَللّهُ اَکْبَرُ وَ لِلّهِ الْحَمْدُ » ... ! (1)

و این شبیه تکبیراتی است که ما در روز عید قربان می گوییم .

107 وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ

ما ذبح عظیمی را فدای او کردیم .

« فَدَیْنا » از ماده « فِداء » در اصل به معنی قرار دادن چیزی به عنوان بلاگردان و دفع ضرر از شخص یاچیز دیگر است ، لذا مالی را که برای آزاد کردن اسیر می دهند ، « فِدْیَه » می گویند و نیز کفاره ای را که بعضی از بیماران به جای روزه می دهند، به این نام نامیده می شود .

اما برای این که برنامه ابراهیم ناتمام نماند و در پیشگاه خدا قربانی کرده باشد و آرزوی ابراهیم برآورده شود ، خداوند قوچی بزرگ فرستاد تا به جای فرزند ، قربانی کند و سنتی برای آیندگان در مراسم « حج » و سرزمین « مِنی » از خود بگذارد .

1 « تفسیر قرطبی » و « روح البیان » .

(92) سوره صافّات

در این که عظمت این ذبح از چه نظر بوده ، از نظر جسمانی و ظاهری و یا از جهت این که فدای فرزند ابراهیم شد و یا از نظر این که برای خدا و در راه خدا بود و یا از این نظر که این قربانی از سوی خدا برای ابراهیم فرستاده شد ؟

مفسران گفتگوهای فراوانی دارند ، ولی هیچ مانعی ندارد که تمام این جهات در « ذِبْحٍ عَظیمٍ » جمع و از دیدگاه های

ص:65

مختلف دارای عظمت باشد .

یکی از نشانه های عظمت این ذبح ، آن است که باگذشت زمان سال به سال وسعت بیشتری یافته و الآن هر سال بیش از یک میلیون نفر به یاد آن ذبح عظیم ، ذبح می کنند و خاطره اش را زنده نگه می دارند .

در این که این قوچ بزرگ چگونه به ابراهیم داده شد ، بسیاری معتقدند : جبرئیل آورد ، بعضی نیز گفته اند : از دامنه کوه های « مِنی » سرازیر شد ، هرچه بود ، به فرمان خدا و به اراده او بود .

108 وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الاْخِرینَ

جزء بیست و سوم (93)

و نام نیک او را در امت های بعد باقی گذاردیم .

او « اسوه »ای شد برای همه آیندگان و « قدوه »ای برای تمام پاکبازان و عاشقان دلداده کوی دوست و برنامه او را به صورت سنّت حج در اعصار و قرون آینده وتا پایان جهان ، جاودان نمودیم ، او پدر پیامبران بزرگ ، پدر امت اسلام و پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بود

109 سَلامٌ عَلی اِبْراهیمَ

سلام بر ابراهیم باد .

110 کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ

این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم .

پاداشی به عظمت دنیا ، پاداشی جاودان در سراسر زمان ، پاداشی در خور سلام و درود خداوند بزرگ .

ص:66

چگونه خواب ابراهیم می توانست حجّت باشد ؟

(94) سوره صافّات

در مورد « خواب » و « خواب دیدن » ، سخن بسیار است که در جلد 9 ، تفسیر نمونه ، ذیل آیه 4 سوره یوسف ، صفحه 311 به بعد ، شرح مبسوطی از آن آورده شده است .

آن چه در این جا لازم است به آن توجه شود ، این است که چگونه ابراهیم ، خواب را حجت دانست و آن را معیار عمل خود قرار داد ؟ در پاسخ این سؤال گاه گفته می شود که خواب های انبیاء ، هرگز خواب های شیطانی یا مولود فعالیت قوه واهمه نیست ، بلکه گوشه ای از برنامه نبوت و وحی آن ها است .

و به تعبیر دیگر ارتباط انبیاء با مصدر وحی ، گاهی به صورت القاء به قلب است .

و گاه از طریق دیدن فرشته وحی .

و گاه از راه شنیدن امواج صوتی که به فرمان خدا ایجاد شده .

و گاه از طریق خواب است .

و به این ترتیب خواب های آن ها هیچ گونه خطا و اشتباهی رخ نمی دهد و آن چه در خواب می بینند ، درست همانند چیزی است که در بیداری می بینند .

جزء بیست و سوم (95)

و گاه گفته می شود : که ابراهیم درحال بیداری ، ازطریق وحی، آگاهی یافت که بایدبه خوابی که در زمینه «ذبح» می بیند، عمل کند.

و گاه گفته می شود : قرائن مختلفی که در این خواب بود و از جمله این که در سه شب متوالی عینا تکرار شد ، برای او علم

ص:67

و یقین ایجاد کرد که این یک مأموریت الهی است و نه غیر آن .

به هر حال همه این تفسیرها ممکن است صحیح باشد و منافاتی باهم ندارد و مخالف ظواهر آیات نیز نمی باشد .

وسوسه های شیطان در روح بزرگ ابراهیم اثر نگذاشت

از آن جاکه امتحان ابراهیم یکی از بزرگ ترین امتحانات در طول تاریخ بود ، امتحانی که هدفش این بود که قلب او را از مهر و عشق غیرخدا تهی کند و عشق الهی را در سراسر قلب او پرتوافکن سازد ، طبق بعضی از روایات، شیطان به دست و پاافتاد کاری کندکه ابراهیم

(96) سوره صافّات

از این میدان پیروزمند بیرون نیاید ، گاه به سراغ مادرش « هاجر » آمد و به او گفت : می دانی ابراهیم ، چه در نظر دارد ؟ می خواهد فرزندش را امروز سر ببرد .

هاجر گفت : برو سخن محال نگو که او مهربان تر از این است که فرزند خود را بکشد ، اصولاً مگر در دنیا انسانی پیدا می شود که فرزند خود را با دست خود ذبح کند ؟

شیطان به وسوسه خود ادامه داد و گفت : او مدّعی است خدا دستور داده .

هاجر گفت : اگر خدا دستورش داده ، پس باید اطاعت کند و جز رضا و تسلیم ، راهی نیست .

گاهی به سراغ « فرزند » آمد و به وسوسه او مشغول شد ، از آن هم نتیجه ای نگرفت ، چون اسماعیل را یکپارچه تسلیم و رضا یافت .

سرانجام به سراغ « پدر » آمد و به او گفت : ابراهیم خوابی را

ص:68

که دیدی ، خواب شیطانی است ، اطاعت شیطان مکن .

جزء بیست و سوم (97)

ابراهیم بنده مؤمن خدا

111 اِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ

او ( ابراهیم ) از بندگان باایمان ما است.

درحقیقت این جمله دلیلی است برآن چه گذشت و این واقعیت را بیان می کند که اگر ابراهیم همه هستی و وجود خویش و حتی فرزند عزیزش را یک جا در طَبَق اخلاص گذارد و فدای راه معبود خویش کرد ، به خاطر ایمان عمیق و قویش بود .

آری همه این ها از جلوه های ایمان است و ایمان چه جلوه های عجیبی دارد .

در ضمن این تعبیر به ماجرای ابراهیم و فرزندش ، گسترش و تعمیم می دهد و آن را از صورت یک واقعه شخصی و خصوصی بیرون می آورد و نشان می دهد هرکجا ایمان است ، ایثار و عشق و فداکاری و گذشت است . ابراهیم همان را می پسندید که خدا می پسندید و همان رامی خواست که خدا می خواست و هرمؤمنی می تواند چنین باشد .

(98) سوره صافّات

112 وَ بَشَّرْناهُ بِاِسْحقَ نَبِیّا مِنَ الصّالِحینَ

ما او را به اسحاق ، پیامبری صالح ، بشارت دادیم .

در این جا بار دیگر به عظمت مقام صالحان برخورد می کنیم که درتوصیف اسحاق می فرماید: « می بایست پیامبر شودو از صالحان گردد » و چه والا است مقام صالحان در پیشگاه خداوند بزرگ .

113 وَ بارَکْناعَلَیْهِ وَ عَلی اِسْحقَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ

ص:69

ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبینٌ

ما به « او » و « اسحاق » برکت دادیم و از دودمان آن ها افرادی نیکوکار به وجود آمدند و افرادی که آشکارا به خود ستم کردند .

« بَرْکَت » در اصل از « بَرْک » به معنی سینه شتر است و هنگامی که شتر ، سینه خود را بر زمین می افکند ، همین ماده در مورد او به کار می رود ( بَرَکَ الْبَعیرُ ) .

و تدریجا این ماده در معنی ثبوت و دوام چیزی به کار رفته است ،

جزء بیست و سوم (99)

برکه آب را نیز از آن جهت « بِرْکَه » گویند که آب در آن ثابت است و «مُبارَک» را از این نظر « مُبارَک » می گویند که خیر آن باقی و برقرار است .

از این جا روشن می شود که آیه مورد بحث اشاره به ثبوت و دوام نعمت های الهی بر ابراهیم و اسحاق ( و خاندانشان ) می باشد و یکی از برکاتی که خداوند بر ابراهیم و اسحاق داد ، این بود که تمام انبیای بنی اسرائیل از دودمان اسحاق به وجود آمدند ، درحالی که پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله از دودمان اسماعیل است .

اما برای این که توهم نشود که این برکت در خاندان ابراهیم ، جنبه نَسَب و قبیله دارد، بلکه در ارتباط بامذهب و مکتب و ایمان است، در آخر آیه می افزاید : « از دودمان این دو، افرادی نیکوکار به وجود آمدند و هم افرادی که به خاطر عدم ایمان ، آشکارا به خود ستم کردند » ( مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبینٌ ) .

« مُحْسِن » در این جا به معنی مؤمن و مطیع فرمان خدا است و چه

ص:70

احسان و نیکوکاری از این برتر تصور می شود ؟ و « ظالِم » به معنی

(100) سوره صافّات

کافر و گنهکار است و تعبیر به « لِنَفْسِهِ » اشاره به این است که کفر و گناه در درجه اول ، ظلم بر خویشتن است ، آن هم ظلمی واضح و آشکار .

و به این ترتیب آیه فوق به گروهی از یهود و نصاری که افتخار می کردند ما از فرزندان انبیاء هستیم ، پاسخ می گوید : که پیوند خویشاوندی به تنهایی افتخار نیست ، مگر این که در سایه پیوند فکری و مکتبی قرار گیرد .

پایان سوره صافّات

ص:71

جزء بیست و سوم (101)

سوره ص

سوره ص

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 صآ وَ الْقُرْانِ ذِی الذِّکْرِ

ص ، سوگند به قرآنی که متضمن ذکر است ( که این کتاب اعجاز الهی است ) .

در نخستین آیه این سوره به حرف "ص" که یکی از حروف مقطعه است ، برخورد می کنیم و همان گفتگوهای پیشین در تفسیر این حروف مقطعه مطرح می شود که آیا این ها اشاره به عظمت قرآن مجید است که از مواد ساده ای همچون حروف الفبا تشکیل شده با محتوایی که جهان انسانیت را دگرگون می سازد ؟ و این قدرت نمایی عجیب خدا است که از آن مواد ساده ، چنین ترکیب شگرفی به وجود آورده است .

شرح بیشتر پیرامون تفسیر حروف مقطعه را می توانید در آغاز سوره های بقره ، آل عمران و اعراف ( در جلدهای اول و دوم و ششم

(102) سوره ص

تفسیر نمونه ) مطالعه فرمایید. قرآن هم خودش ذکر است و دارای ذکر . « ذِکْر » به معنی یادآوری و زدودن زنگار غفلت از صفحه دل، یادخدا، یادنعمت های او ، یاد دادگاه بزرگ رستاخیز و یادهدف خلقت انسان. آری عامل مهم بدبختی انسان ها ، فراموشی و غفلت است و قرآن مجید آن را زایل می کند. آری بلای بزرگ گمراهان و گنهکاران ، همان فراموشی است ، تا آن جاکه حتی خویشتن و ارزش های وجودی خویش را فراموش می کنند ، چنان که در آیه 19 سوره حشر آمده :

ص:72

« وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللّهَ فَاَنْساهُمْ اَنْفُسَهُمْ اوُلئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ : مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند ، خداوند خودشان را نیز از یادشان برد ، آن ها فاسقانند ». و قرآن وسیله ای برای شکافتن این پرده های نسیان و نوری برای برطرف ساختن ظلمات غفلت و فراموش کاری است ، آیاتش انسان را به یاد خدا و معاد می اندازد و جمله هایش ، انسان را به ارزش های وجودی خویش آشنا می سازد .

احزاب ششگانه جاهلیت و عذاب خاص هرکدام از آن ها

جزء بیست و سوم (103)

12 کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذوُ الاَْوْتادِ

قبل از آن ها قوم نوح و عاد و فرعون صاحب قدرت ( پیامبران ما را ) تکذیب کردند .

13 وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ اَصْحابُ الاَْیْکَهِ اوُلئِکَ الاَْحْزابُ

و قوم ثمود و لوط و اصحاب الایکه ( قوم شعیب ) ، این ها احزابی بودند ( که به تکذیب پیامبران برخاستند ) .

این ها شش گروه از احزاب جاهلی و بت پرست بودند که برضد پیامبران بزرگی قیام کردند و آن چه درتوان داشتند ، در تکذیب و آزار پیامبران و مؤمنان به کارگرفتند، اما سرانجام عذاب الهی دامانشان را گرفت و همچون مزرعه خشک شده ، آن ها را درو کرد .

قوم « نوح » در برابر این پیامبر عظیم الشأن؛ آن هابا طوفان و باران های سیلابی نابودشدند .

قوم عاد در مقابل حضرت « هود » ؛ این قوم با تندبادی کوبنده از بین رفتند .

ص:73

(104) سوره ص

فرعون در برابر « موسی » و « هارون » ؛ آن ها با امواج رود نیل منهدم شدند .

قوم ثمود در برابر « صالح » ؛ این قوم با صاعقه ای عظیم ( صیحه ای آسمانی ) نابود شدند .

قوم لوط در برابر حضرت « لوط » ؛ آن ها با زلزله ای وحشتناک توأم با بارانی از سنگ های آسمانی از بین رفتند .

و اصحاب الایکه در برابر « شعیب » ؛ این ها با صاعقه ای مرگبار منهدم شدند .

« آب » و « باد » و « خاک » و « آتش » که وسایل اصلی زندگی انسان را تشکیل می دهند، مأمور مرگ آن ها شدند و چنان طومار عمر این سرکشان یاغی را درهم نوردیدند که اثری از آن ها باقی نماند .

این مشرکان مکه باید بیندیشند نسبت به این اقوام ، گروه کوچکی بیش نیستند ، چرا از خواب غفلت بیدار نمی شوند ؟

توصیف فرعون به « ذوُ الاَْوْتاد » ( صاحب میخ های محکم ) که در آیات فوق صریح تر و در آیه 10 سوره فجر آمده است ، کنایه از استحکام قدرت فرعون و فرعونیان است ، این تعبیر در سخنان روزمرّه نیز به معنی استحکام به کار می رود ، گفته می شود : « فلان کس میخ هایش محکم است » یا « میخ های این کار، کوبیده شده » و یا « چهار میخه شده است » چراکه همیشه برای استحکام بنا یا خیمه ها ، از انواع میخ ها استفاده می کنند .

جزء بیست و سوم (105)

« اَیْکَه » به معنی درخت و « اَصْحابُ الاَْیْکَه » همان قوم حضرت

ص:74

شعیب هستند که در سرزمینی پرآب و مشجّر درمیان حجاز و شام زندگی می کردند . ( در جلد 11 تفسیر نمونه ، ذیل آیه 78 سوره حجر ، در مورد این مسأله به طور مشروح سخن گفته شده است ) .

14 اِنْ کُلٌّ اِلاّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ

هریک از این گروه ها رسولان را تکذیب کردند و عذاب الهی درباره آن ها تحقق یافت .

تاریخ نشان می دهد که چگونه هر گروهی از آن ها به بلایی جان سپردند و در مدت کوتاهی شهر و دیارشان به ویرانه ای تبدیل شد و نفراتشان به جسدهایی بی روح .

(106) سوره ص

15 وَ ما یَنْظُرُ هؤُلاءِ اِلاّ صَیْحَهً واحِدَهً ما لَها مِنْ فَواقٍ

این ها (با این اعمالشان) انتظاری جز این نمی کشند که یک صیحه آسمانی فرود آید ، صیحه ای که در آن بازگشت نیست ( و همگی را نابود سازد ) .

« فَواق » به طوری که بسیاری از اهل لغت و تفسیر گفته اند ، در اصل به معنی فاصله ای است که در میان دو مرتبه نوشیدن شیر از پستان می باشد ، زیرا هنگامی که شیر به طور کامل دوشیده شود ، کمی باید صبر کرد تا مجددا شیر در پستان جمع شود .

و نیز از آن جا که این فاصله برای بازگشت شیر به پستان است ، این تعبیر به معنی بازگشت و رجوع نیز آمده است و از همین جهت بهبودی مریض را « اِفاقه » می گویند ، چرا که سلامت و تندرستی به او بازمی گردد .

ص:75

جزء بیست و سوم (107)

آیا این مشرکان مکه با این کارهای خود ، سرنوشتی بهتر از آن اقوام گذشته می توانند داشته باشند ؟ در حالی که اعمال آن ها همان اعمال است و سنّت خداوند همان سنّت ؟

این بی خبران با تکذیب و انکار آیات الهی و نسبت های ناروا درباره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و اصرار و لجاجت بر بت پرستی ، ظلم و فساد ، گویی در انتظار عذاب الهی نشسته اند ، عذابی که خرمن عمر آن ها را بسوزاند و یا صیحه ای که به عمر جهان پایان دهد و آن ها را به راهی غیر قابل بازگشت ببرد .

این صیحه وحشتناک هیچ گونه بازگشت و راحت و آرامش و سکونی در آن نیست و هنگامی که تحقق یافت ، همه درها به روی انسان بسته می شود ، نه پشیمانی سودی دارد ، نه امکان جبران موجود است و نه فریادها به جایی می رسد .

16 وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ

آن ها ( از روی خیره سری ) گفتند : پروردگارا ! نصیب ما را از عذابت هرچه زودتر قبل از روز حساب به ما ده .

(108) سوره ص

« قِط » در اصل به معنی چیزی است که از عرض بریده می شود و « قَدْ »به معنی چیزی است که از طول بریده می شود و از آن جا که نصیب و سهمیه معین هرکس ، گویی چیزی مقطوع و بریده شده است ، این واژه در معنی سهم نیز به کار رفته است .

این کوردلان مغرور آن چنان مست باده غرور بودند که حتی عذاب الهی و دادگاه عدلش را به باد مسخره گرفتند و می گفتند : چرا

ص:76

سهمیه عذاب ما تأخیر کرد ؟ چرا خدا زودتر سهمیه ما را نمی دهد ؟

در میان اقوام پیشین این چنین سبک مغزان ازخودراضی نیز کم نبودند ، اما در لحظه گرفتاری در چنگال عذاب الهی، مانند حیوانات نعره می کشیدند و کسی به فریادشان نمی رسید .

« جهل » و « غرور » دو صفت بسیار زشت و مذموم است که غالبا از یکدیگر جدانمی شود ؛ جاهلان ، مغرورند و مغروران ، جاهل و آثار این دو در مشرکان عصر جاهلیت فراوان به چشم می خورد .

جزء بیست و سوم (109)

از زندگی داوود درس بیاموز

17 اِصْبِرْ عَلی ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الاَْیْدِ اِنَّهُ اَوّابٌ

در برابر آن چه می گویند، شکیباباش و به خاطر بیاور بنده ما داوود صاحب قدرت و توبه کار را .

« اَیْد » جمع « یَدْ » به معنی دست می باشد ، سپس به مناسبت این که دست ، مظهر قدرت و بخشیدن نعمت و سلطه و مالکیت است ، در همه این معانی به کار رفته است .

و داوود به هر دو معنی « ذَا الاَْیْد » بود ، نیروی جسمانی اش در حدی بود که درمیدان جنگ بنی اسرائیل باجالوت جبار ستمگر ، با یک ضربه نیرومند به وسیله سنگی که از فلاخن رها کرد ، جالوت را از بالای مرکب به روی خاک افکند و در خون خود غلطید . بعضی نوشته اند : سنگ سینه او را شکافت و از آن طرف بیرون آمد .

و از نظر قدرت سیاسی ، حکومتی نیرومند داشت که با قدرت

ص:77

(110) سوره ص

تمام در برابر دشمنان می ایستاد ، حتی گفته اند : در اطراف محراب عبادت او ، هزاران نفر شب تا به صبح به حال آماده باش بودند .

و از نظر قدرت معنوی و اخلاقی و نیروی عبادت چنان بود که بسیاری از شب را بیدار بود و به عبادت پروردگار مشغول و نیمی از روزهای سال را روزه می گرفت .

از نظر نعمت ها ، خداوند انواع نعم ظاهری و باطنی را به او ارزانی داشته بود ، خلاصه این که داوود مردی بود نیرومند در جنگ ها، در عبادت ، در علم و دانش و در حکومت و هم صاحب نعمت فراوان .

« اَوّاب » از ماده « اَوْب » به معنی بازگشت اختیاری به سوی چیزی است و از آن جا که « اَوّاب » صیغه مبالغه می باشد ، اشاره به این است که او بسیار به سوی پروردگارش بازگشت می کرد و ازکوچک ترین غفلت و ترک اولی توبه می نمود .

18 اِنّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ الاِْشْراقِ

ما کوه ها را مسخر او ساختیم که هر شامگاه و صبحگاه با او تسبیح می گفتند .

جزء بیست و سوم (111)

19 وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَهً کُلٌّ لَهُ اَوّابٌ

پرندگان را نیز دستجمعی مسخراو کردیم (تاهمراه او تسبیح خدا گویند ) و همه این ها بازگشت کننده به سوی او بودند .

در این که همصدا شدن کوه ها و پرندگان با داوود ، چگونه بوده است ، باید گفت : این تسبیح توأم با صدای ظاهری و همراه با نوعی درک و شعور بوده که در باطن ذرات عالَم است ، طبق این نظر تمامی

ص:78

موجودات جهان از یک نوع عقل و شعور برخوردارند و هنگامی که صدای دل انگیز این پیامبر بزرگ را به وقت مناجات می شنیدند، با او همصدا می شدند و غلغله تسبیح آن ها درهم می آمیخت .

این از قدرت خدا بعید نیست ، این زمزمه ای بود که در درون این موجودات جهان و در مکنون باطن آن ها همیشه جریان داشت ، اما خداوند به نیروی اعجاز آن را برای داوود ظاهر می ساخت ، همان گونه که در مورد تسبیح سنگریزه در کف پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله نیز مشهور است .

(112) سوره ص

20 وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ اتَیْناهُ الْحِکْمَهَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ

و حکومت او را استحکام بخشیدیم، هم دانش به او دادیم و هم داوری عادلانه .

« حِکْمَه » در این جا به معنی علم و دانش و نیروی تدبیر امور کشور یا مقام نبوت و یا همه این ها است .

تعبیرازداوری به «فَصْلَ الْخِطاب»، به خاطرآن است که «خِطاب» همان گفتگوهای طرفین نزاع است و «فَصْل» به معنی قطع وجدایی است .

و می دانیم گفتگوهای صاحبان نزاع هنگامی قطع خواهد شد که داوری صحیحی بین آن ها بشود، لذا این تعبیر به معنی قضاوت عادلانه آمده است .

این احتمال در تفسیر این جمله نیز وجود دارد که خداوند منطق نیرومندی که از فکر بلند و عمق اندیشه ، حکایت می کرد ، در اختیار داوود گذارد ، نه تنها در مقام داوری ، که در همه جا سخن آخر و آخرین سخن را بیان می کرد .

ص:79

جزء بیست و سوم (113)

ده صفت برجسته حضرت داوود

بعضی از مفسران از چند آیه فوق ، 10 موهبت بزرگ الهی برای داوود استفاده کرده اند که هم مقام والای این پیامبر را روشن می کند و هم ویژگی های یک انسان کامل را ؛

به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله با آن عظمت مقام، دستور می دهد که در صبر و شکیبایی به داوود اقتدا کند و از تاریخ او کمک گیرد ( اِصْبِرْ عَلی ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ ) .

او را به مقام عبودیت و بندگی توصیف می کند و در واقع نخستین ویژگی او را همین مقام عبودیتش می شمرد ( عَبْدَنا داوُدَ ) . نظیر این معنی را درمورد پیامبراسلام صلی الله علیه و آله درمسأله معراج می خوانیم ، آن جا که می گوید : « سُبْحانَ الَّذی اَسْری بِعَبْدِهِ ... : منزه است خداوندی که بنده خود را شبانه حرکت داد » ( 1 / اسراء ) .

او دارای قوت و قدرت بر اطاعت پروردگار و پرهیز از گناه و تدبیر امور مملکت بود ( ذَا الاَْیْدِ ) همان گونه که در مورد پیغمبر

(114) سوره ص

گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نیز می خوانیم: « هُوَ الَّذی اَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ : او کسی است که تو را با یاری خود تقویت کرد ، همچنین به وسیله مؤمنان » ( 62 / انفال ) .

او را به اَوّاب بودن که مفهومش بازگشت مکرر و رجوع پی در پی به ساحت قدس خداوند است، توصیف می کند (اِنَّهُ اَوّابٌ).

تسخیر کوه ها با او در تسبیح صبحگاهان و شامگاهان را از افتخاراتش می شمرد ( اِنّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ

ص:80

مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ الاِْشْراقِ ) .

هم آوازی پرندگان با او در نیایش و تسبیح خدا را یکی از مواهب خدادادی او می شمرد ( وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَهً ) .

نه تنها در آغاز با او هم صدا بودند که هر بار او به تسبیح خدا بازمی گشت ، با او هم آواز می شدند ( کُلٌّ لَهُ اَوّابٌ ) .

خداوند ملک و حکومتی به او داد که پایه های آن را محکم ساخته بود و وسایل مادی و معنوی برای نیل به این مقصود را در اختیارش گذارده بود ( وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ ) .

جزء بیست و سوم (115)

سرمایه دیگر خدادادیش علم و دانش فوق العاده بود ، همان علم و دانشی که هرجا باشد ، منبع خیر کثیر و سرچشمه هر نیکی و برکت است ( وَ اتَیْناهُ الْحِکْمَهَ ) .

و بالاخره منطقی نیرومند و گفتاری مؤثر و نافذ ، و قدرت بر داوری قاطع و عادلانه به او ارزانی شده بود (وَفَصْلَ الْخِطابِ).(1)

و به راستی پایه های هیچ حکومتی بدون این صفات؛ علم، قدرت منطق، تقوای الهی، توانایی بر ضبط نفس و نیل به مقام عبودیت پروردگار محکم نمی شود .

71 اِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ اِنّی خالِقٌ بَشَرا مِنْ طینٍ

به خاطر بیاور هنگامی را که پروردگارت به ملائکه

ص:81


1- « تفسیر کبیر فخر رازی » ، جلد 26 ، صفحه 183 ، ذیل آیات مورد بحث .

گفت : من بشری را از گِل می آفرینم .

(116) سوره ص

72 فَاِذاسَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ روُحی فَقَعُوالَهُ ساجِدینَ

هنگامی که آن را نظام بخشیدم و از روح خودم در آن دمیدم ، برای او سجده کنید

73 فَسَجَدَ الْمَلائِکَهُ کُلُّهُمْ اَجْمَعُونَ

در آن هنگام همه فرشتگان سجده کردند .

به این ترتیب آفرینش انسان پایان پذیرفت ، « روح خدا » و « گِل تیره » به هم آمیختند و موجودی عجیب و بی سابقه که قوس صعودی و نزولیش هر دو بی انتها بود ، آفرینش یافت و موجودی با استعداد فوق العاده که می توانست شایسته مقام « خلیفه اللهی » باشد ، قدم به عرصه هستی گذاشت « و در آن هنگام همه فرشتگان بدون استثناء سجده کردند » .

شیطان تکبر کرد و رانده درگاه خدا شد

74 اِلاّ اِبْلیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ

جز ابلیس که تکبر ورزید و ازکافران بود .

جزء بیست و سوم (117)

بدترین بلای جان انسان نیز همین کبر و غرور است که پرده های تاریک جهل را بر چشم بینای او می افکند و او را از درک حقایق محروم می سازد ، او را به تمرد و سرکشی وامی دارد و از صف مؤمنان که صف بندگان مطیع خدا است ، بیرون می افکند و در صف کافران که صف یاغیان و طاغیان است ، قرار می دهد ، آن گونه که ابلیس را قرار داد .

75 قالَ یا اِبْلیسُ ما مَنَعَکَ اَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ ب

ص:82

ِیَدَیَّ اَسْتَکْبَرْتَ اَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالینَ

گفت: ای ابلیس! چه چیز مانع تو از سجده کردن بر مخلوقی که با قدرت خود او را آفریدم ، گردید ؟ آیا تکبر کردی ، یا از برترین بودی ؟ ( بالاتر از این که فرمان سجود به تو داده شود ) .

بدیهی است تعبیربه«یَدَیّ»(دو دست) به معنی دست های حسی نیست که او ازهرگونه جسم و جسمانیت پاک و منزه است، بلکه دست، دراین جاکنایه ازقدرت است، چراکه انسان معمولاً قدرت خود را با دست اِعمال می کند ، لذا در تعبیرات روزمره این کلمه در معنی قدرت، فراوان به کار می رود ، گفته می شود ؛ « فلان کشور در دست فلان گروه است » ، یا « فلان معبد و ساختمان بزرگ به دست فلان کس ساخته شده »، گاه گفته می شود؛«دست من کوتاه است یادست تو پر است».

(118) سوره ص

دست در هیچ کدام از این استعمالات به معنی عضو مخصوص نیست ، بلکه تمام این ها کنایه از قدرت و سلطه است .

و از آن جا که انسان کارهای مهم را با دو دست انجام می دهد و به کار گرفتن دو دست ، نشانه نهایت توجه و علاقه انسان به چیزی است ، ذکر این تعبیر در آیه فوق کنایه از عنایت مخصوص پروردگار و اِعمال قدرت مطلقه اش در آفرینش انسان است .

سپس می افزاید : « اَسْتَکْبَرْتَ اَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالینَ » .

بدون شک احدی نمی تواند ادعا کند که قدر و منزلتش مافوق این است که برای خدا سجده کند ( یا برای آدم به فرمان خدا ) بنابراین

ص:83

تنها راهی که باقی می ماند ، همان احتمال دوم یعنی تکبر است .

جزء بیست و سوم (119)

آتش کبر و غرور سرمایه هستی را می سوزاند

76 قالَ اَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ

گفت: من ازاو بهترم، مرا ازآتش آفریده ای و او را از گِل .

ابلیس معتقد بود برتر از آن است که چنین دستوری به او داده شود، لذا باکمال جسارت به مقام استدلال در مخالفتش با فرمان خدا برآمد و گفت : « من از او ( آدم ) بهترم، چرا که مرا از آتش آفریده ای و او را از گِل » .

او در واقع می خواست به پندار خویش فرمان پروردگار را نفی کند.

به فرموده علی در خطبه 192 « نهج البلاغه » : « ای بندگان خدا به آن چه خداوند در مورد ابلیس انجام داد ، عبرت گیرید که اعمال طولانی و کوشش های فراوان او را درحالی که شش هزار سال عبادت کرده بود به خاطر یک ساعت تکبر بر باد داد ، پس چگونه ممکن است کسی همان کار ابلیس را انجام دهد و از غضب خداوند در امان بماند » ؟

آری یک بنای مهم و معظم راباید در سالیان دراز ساخت ، ولی ممکن است آن را دریک لحظه با یک بمب قوی به ویرانی کشید .

(120) سوره ص

77 قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَاِنَّکَ رَجیمٌ

فرمود : از آسمان ها ( و از صفوف ملائکه ) خارج شو که تو رانده درگاه منی .

78 وَ اِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتی اِلی یَوْمِ الدّینِ

و مسلمالعنت من بر تو تا روزقیامت خواهدبود .

« رَجیم » از ماده « رَجْم » به معنی سنگسار کردن است و چون

ص:84

لازمه آن طرد می باشد ، گاه در این معنی به کار می رود .

آری این نامحرم باید از این جا بیرون رود که دیگر جای او نیست، این جا جای پاکان و مقربان است ، نه جای آلودگان و سرکشان و تاریک دلان .

79 قالَ رَبِّ فَاَنْظِرْنی اِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ

عرض کرد: پروردگارمن! مراتاروزی که انسان ها برانگیخته می شوند ، مهلت ده .

مهم این است که انسان هنگامی که از اعمال زشت خود نتیجه شومی می گیرد ، بیدار شود و به فکر جبران بیفتد ، اما چیزی خطرناک تر از آن نیست که همچنان بر مرکب غرور و لجاج سوار گردد و به مسیر خود به سوی پرتگاه ادامه دهد ، این جا است که لحظه به لحظه فاصله او از صراط مستقیم بیشتر می شود و این همان سرنوشت شومی بود که دامن « ابلیس » را گرفت .

جزء بیست و سوم (121)

این جا بود که « حسد » تبدیل به « کینه » شد ، کینه ای سخت و ریشه دار ، در حقیقت او می خواست تا آخرین فرصت ممکن به اغوای فرزندان آدم بپردازد ، چراکه روز رستاخیز پایان دوران تکلیف است و دیگر وسوسه و اغوا مفهومی ندارد ، علاوه بر این با این درخواست مرگ را از خود دور کند و تا قیامت زنده بماند ، هرچند همه جهانیان از دنیا بروند .

ص:85

فلسفه وجود شیطان

(122) سوره ص

80 قالَ فَاِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ

فرمود : تو از مهلت داده شدگانی .

81 اِلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ

ولی تا روز و زمان معینی .

بسیاری سؤال می کنند که اگر انسان برای تکامل و نایل شدن به سعادت از طریق بندگی خدا آفریده شده ، وجود شیطان که یک موجود ویرانگر ضد تکاملی است ، چه دلیلی می تواند داشته باشد ؟ آن هم موجودی هوشیار، کینه توز، مکار، پرفریب و مصمم .

اما اگر اندکی بیشتر بیندیشیم ، خواهیم دانست که وجود این دشمن نیز کمکی است به پیشرفت تکامل انسان ها .

راه دور نرویم ، همیشه نیروهای مقاوم در برابر دشمنان سرسخت جان می گیرند و سیر تکاملی خود را می پیمایند .

فرماندهان و سربازان ورزیده و نیرومند کسانی هستند که در جنگ های بزرگ با دشمنان سرسخت درگیر بوده اند .

جزء بیست و سوم (123)

سیاستمداران باتجربه و پرقدرت آن ها هستند که در کوره های سخت بحران های سیاسی با دشمنان نیرومندی دست و پنجه نرم کرده اند .

قهرمانان بزرگ کشتی آن ها هستند که با حریف های پرقدرت و سرسخت زورآزمایی کرده اند .

بنابراین چه جای تعجب که بندگان بزرگ خدا با مبارزه مستمر و

ص:86

پی گیر در برابر « شیطان » روز به روز قوی تر و نیرومندتر شوند .

دانشمندان امروز در مورد فلسفه وجود میکروب های مزاحم می گویند : « اگر آن ها نبودند ، سلول های بدن انسان در یک حالت سستی و کِرِخی فرو می رفتند و احتمالاً نمو بدن انسان ها از 80 سانتی متر تجاوز نمی کرد ، همگی به صورت آدم های کوتوله بودند و به این ترتیب انسان های کنونی با مبارزه جسمانی با میکروب های مزاحم ، نیرو و نمو بیشتری کسب کرده اند. و چنین است روح انسان در مبارزه با شیطان و هوای نفس .

(124) سوره ص

اما این بدان معنا نیست که شیطان وظیفه دارد بندگان خدا را اغوا کند، شیطان از روز اول خلقتی پاک داشت ، مانند همه موجودات دیگر، انحراف و انحطاط و بدبختی و شیطنت با اراده و خواست خودش به سراغش آمد ، بنابراین خداوند ابلیس را از روز اول شیطان نیافرید ، او خودش خواست شیطان باشد ، ولی در عین حال شیطنت او نه تنها زیانی به بندگان حق طلب نمی رساند ، بلکه نردبان ترقی آن ها است. منتها این سؤال باقی می ماند که چرا درخواست او را درباره ادامه حیاتش پذیرفت و چرا فورا نابودش نکرد ؟

پاسخ این سؤال همان است که در بالا گفته شد و به تعبیر دیگر ؛ عالَم دنیا میدان آزمایش و امتحان است ( آزمایشی که وسیله پرورش و تکامل انسان ها است ) و می دانیم آزمایش جز در برابر دشمنان سرسخت و طوفان ها و بحران ها امکان پذیر نیست .

البته اگر شیطان هم نبود ، هوای نفس و وسوسه های نفسانی ، انسان

ص:87

را در بوته آزمایش قرار می داد ، اما با وجود شیطان ، این تنور آزمایش ، داغ تر شد ، چرا که شیطان عاملی است از برون و هوای نفس عاملی است از درون .

جزء بیست و سوم (125)

82 قالَ فَبِعِزَّتِکَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعینَ

گفت : به عزتت سوگند همه آن ها را گمراه خواهم کرد .

سوگند به « عزت » برای تکیه بر قدرت و اظهار توانایی است و این تأکیدهای پی درپی ( قسم از یک سو و "نون" تأکید ثقیله از سوی دیگر و کلمه " اَجْمَعین" از سوی سوم ) نشان می دهد که او نهایت پافشاری را در تصمیم خویش داشته و دارد و تا آخرین نفس بر سر گفتار خود ایستاده است .

شیطان بر بندگان شایسته خدا تسلط ندارد

83 اِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ

مگر بندگان خالص تو از میان آن ها .

ولی متوجه این واقعیت بود که گروهی از بندگان خاص خدا به هیچ قیمتی در منطقه نفوذ و حوزه وسوسه او قرار نمی گیرند ، لذا ناچار آن ها را از گفتار بالا استثناء کرد .

(126) سوره ص

همان ها که در راه معرفت و بندگی تو از روی اخلاص و صدق و صفا گام برمی دارند ، تو نیز آن ها را پذیرا شده ای ، خالصشان کرده ای و در حوزه حفاظت خود قرار داده ای ، تنها این گروهند که من به آن ها دسترسی ندارم ، وگرنه بقیه را به دام خود خواهم افکند .

اتفاقا این حدس و گمان ابلیس درست از آب درآمد و هرکس

ص:88

به نحوی دردام او گرفتارشد و جز«مُخلَصین»ازآن نجات نیافتند، همان گونه که قرآن در آیه 20 سوره سبأ می فرماید:«وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ اِبْلیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ اِلاّ فَریقا مِنَ الْمُوْمِنینَ : گمان ابلیس درباره آن ها به واقعیت پیوست و جز گروهی از مؤمنان همه از او پیروی کردند » .

آخرین سخن درباره ابلیس

84 قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ اَقُولُ

فرمود : به حق سوگند و حق می گویم .

85 لاََمْلاََنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَمِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ اَجْمَعینَ

جزء بیست و سوم (127)

که جهنم را ازتو وپیروانت همگی پرخواهم کرد .

آن چه از آغاز سوره تا به این جا بوده ، همه حق بوده است و آن چه پیامبران بزرگی که گوشه ای از زندگیشان در این سوره آمده ، به خاطر آن پیکار و مبارزه کردند ، حق بوده ، سخن از قیامت و عذاب دردناک طاغیان و انواع مواهب بهشتیان که در این سوره به میان آمد ، همه حق بود ، پایان سوره نیز حق است و خداوند به حق سوگند یاد می کند و حق می گوید که جهنم را از شیطان و پیروانش پر می کند تا در برابر حرف ابلیس در مورد اغوای انسان ها که با قاطعیت ادا شد ، پاسخ قاطعی بیان فرموده باشد و تکلیف همه را روشن کند .

پیامبر صلی الله علیه و آله به دنبال مزد و تشکر نیست

86 قُلْ ما اَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ اَجْرٍ وَ ما اَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفینَ

بگو: ( ای پیامبر ) من از شما هیچ پاداشی نمی طلبم و من از متکلفین نیستم ( سخنانم روشن و همراه با دلیل است ) .

ص:89

و به این ترتیب به بهانه های بهانه جویان پایان می دهد و روشن می سازد که من تنها طالب نجات و سعادت شما هستم ، نه پاداش مادی از شما می خواهم ، نه معنوی ، نه تقدیر و نه شکرگزاری، نه مقام و نه حکومت، پاداش من تنها بر خدا است .

(128) سوره ص

این خود یکی از دلایل صدق پیامبر صلی الله علیه و آله است ، چراکه مدعی دروغین ، برای مطامعی دعوی خودرا مطرح می کند و مطامعش از خلال سخنانش به هر صورت آشکار خواهد شد .

در مرحله دوم می گوید : « من از متکلفین نیستم » ، سخنانم مقرون به دلیل و منطق است و هیچ گونه تکلفی در آن وجود ندارد، عباراتم روشن و سخنانم خالی از هرگونه ابهام و پیچیدگی است .

متکلف کیست ؟

در روایات اسلامی بحث های فراوانی درباره نشانه های « متکلفین » و علایم آن ها آمده است ؛

در حدیثی که در « جوامع الجامع » از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده ، می خوانیم : «لِلْمُتَکَلِّفِ ثَلاثُ عَلاماتٍ ؛ یُنازِعَ مَنْ فَوْقَهُ وَ یَتَعاطی

جزء بیست و سوم (129)

ما لا یَنالُ وَ یَقُولُ ما لا یَعْلَمُ : متکلف سه نشانه دارد ؛ پیوسته با کسانی که مافوق او هستند ، نزاع و پرخاشگری می کند و به دنبال اموری است که به آن هرگز نمی رسد و سخن از مطالبی می گوید که از آن آگاهی ندارد » .(1)

ص:90

87 اِنْ هُوَ اِلاّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ

این (قرآن) وسیله تذکر برای همه جهانیان است .

آری مهم آن است که مردم از غفلت به در آیند و به تفکر و اندیشه پردازند ، چراکه راه روشن و نشانه های آن آشکار است و در درون جان انسان فطرت پاکی است که به او جهت می دهد و به خط توحید و تقوا می کشاند ، مهم بیداری است و رسالت اصلی پیامبران و کتب آسمانی همین است .

88 وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حینٍ

1 « المیزان » ، جلد 17 ، صفحه 243 .

(130) سوره ص

و خبر آن را بعداز مدتی می شنوید .

ممکن است شما این سخنان را جدی نگیرید و بی اعتنا از کنار آن بگذرید ، اما به زودی صدق گفتار من آشکار خواهد شد ، هم در این جهان در میدان های نبرد اسلام و کفر ، در منطقه نفوذ اجتماعی و فکری ، در مجازات های الهی و هم در عالَم دیگر و مجازات های دردناک خدا خواهید دید ، خلاصه هرچه را به شما گفتم ، به موقع آن را با چشم خویش مشاهده خواهید کرد ، خلاصه تازیانه الهی آماده است و به زودی بر گرده مستکبران و ظالمان فرود خواهد آمد.

پایان سوره ص

ص:91

جزء بیست و سوم (131)

سوره زُمَر

سوره زُمَر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 تَنْزیلُ الْکِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ

این کتابی است که از سوی خداوند عزیز و حکیم نازل شده است .

هر کتابی را به نازل کننده یا نویسنده آن باید شناخت و هنگامی که بدانیم که این کتاب بزرگ آسمانی از علم خداوند قادر و حکیمی سرچشمه گرفته که هیچ چیز در برابر قدرت بی پایانش مشکل نیست و هیچ امری از علم نامتناهیش مخفی نمی باشد ، پی به عظمت محتوای آن می بریم و بی آن که توضیح بیشتری داده شود، یقین پیدامی کنیم که محتوای آن حق و سراسر حکمت و نور و هدایت است .

دین خود را از هرگونه شرک پاک و خالص کن

2 اِنّا اَنْزَلْنا اِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصا لَهُ الدّینَ

(132) سوره زُمَر

مااین کتاب را به حق بر تو نازل کردیم، خدا را پرستش کن و دین خود را برای او خالص گردان .

چیزی جز « حق » در آن نیست و مطلبی جز « حق » در آن مشاهده نمی کنی ، از همین رو حق طلبان به دنبال آن می روند و تشنه کامان وادی حقیقت در جستجوی محتوای آنند .

و از آن جا که هدف از نزول آن ، دادن دین خالص به انسان ها

ص:92

است ، در پایان آیه می افزاید : اکنون که چنین است ، « خدا را پرستش کن ، در حالی که دین خود را برای او خالص می کنی » .

وسعت مفهوم « دین » و عدم وجود هیچ گونه قید و شرط در آن ، معنی گسترده ای رامی رساند که هم عبادت را شامل می شود و هم اعمال دیگر و اعتقادات را ، به تعبیر دیگر « دین » مجموعه حیات معنوی و مادی انسان را دربرمی گیرد و بندگان خالص خدا باید تمام شؤون زندگی خود را برای او خالص گردانند ، غیر او را از خانه دل و صحنه

جزء بیست و سوم (133)

جان و میدان عمل و دایره گفتار ، بزدایند و به او بیندیشند و برای او دوست بدارند از او سخن بگویند و به خاطر او عمل کنند و همیشه در راه رضای او گام بردارند که « اخلاص دین » همین است .

فرق میان «تَنْزیل» و «اِنْزال»

در نخستین آیه این سوره تعبیر به « تَنْزیلُ الْکِتابِ » و در آیه دوم تعبیر به « اَنْزَلْنا اِلَیْکَ الْکِتابَ » شده است .

دراین که میان «تَنْزیل» و «اِنْزال» چه تفاوتی است؟ و این اختلاف تعبیر دراین آیات به چه منظور است ؟ آن چه از پاره ای از متون لغت استفاده می شود ، این است که « تنزیل » معمولاً در مواردی گفته می شود که چیزی تدریجا نازل شود ، درحالی که « انزال » معنی عامی دارد که هم شامل نزول تدریجی می گردد و هم نزول دفعی .(1)

بعضی نیز این دو را در مقابل یکدیگر دانسته اند و معتقدند

ص:93


1- « مفردات راغَب» ، ماده " نَزَلَ" .

(134) سوره زُمَر

« تنزیل » فقط نزول تدریجی و « انزال » فقط نزول دفعی است .(1)

بنابراین اختلاف تعبیر فوق ، ممکن است به خاطر آن باشد که قرآن دارای دو گونه نزول است ؛ یکی نزول دفعی که در شب قدر و در ماه مبارک رمضان واقع شده که یک جا بر قلب پیامبر صلی الله علیه و آله نازل گشت ، چنان که قرآن می گوید : « اِنّا اَنْزَلْناهُ فی لَیْلَهِ الْقَدْرِ : ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم » ( 1 / قدر ) ، « اِنّا اَنْزَلْناهُ فی لَیْلَهٍ مُبارَکَهٍ : ما آن را در شب مبارکی نازل کردیم » ( 3 / دخان ) ، « شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی اُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ : ماه رمضان همان ماهی است که قرآن در آن نازل شده » ( 185 / بقره ) .

در تمام این موارد از ماده « اِنْزال » استفاده شده که اشاره به نزول دفعی قرآن است .

و نزول دیگری که تدریجا در طی 23 سال دوران نبوت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله صورت گرفت و در هر حادثه و ماجرایی آیاتی متناسب آن نازل گردید و مسلمان ها را مرحله به مرحله در مدارج کمال معنوی و اخلاقی و اعتقادی و اجتماعی سیر دارد ، چنان که در آیه 106 سوره اسراء می خوانیم : « وَ قُرْآنا فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النّاسِ عَلی مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزیلاً : ما قرآنی بر تو نازل کردیم که به صورت آیاتی جدا از هم می باشد تا آن را تدریجا و باآرامش بر مردم بخوانی ( و جذب دل ها شود ) و به طور قطع این قرآن را تدریجا ما نازل کردیم » .

ص:94


1- در « تفسیر فخر رازی » این تفاوت از برخی نقل شده است .

جزء بیست و سوم (135)

جالب این که گاهی در یک آیه هر دو تعبیر به دو منظور به کار رفته است ، چنان که قرآن مجید در آیه 20 سوره محمد می گوید : « وَ یَقُولُ الَّذینَ آمَنُوا لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَهٌ فَاِذا اُنْزِلَتْ سُورهٌ مُحْکَمَهٌ وَ ذُکِرَ فیهَا الْقِتالُ رَأَیْتَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یَنْظُروُنَ اِلَیْکَ نَظَرَ الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ : مؤمنان می گویند : چرا سوره ای نازل نشده ؟ هنگامی که سوره محکمی نازل شود و یادی از جنگ در آن باشد ، منافقان بیماردل را می بینی آن چنان به تو نگاه می کنند که گویی می خواهند قبض روح شوند » .

(136) سوره زُمَر

گویی منافقان تقاضای نزول تدریجی یک سوره را می کنند تا با آن خو بگیرند ، ولی از آن جا که گاهی نزول یک سوره به طور تدریجی درمورد مسائلی چون جهاد سبب سوءاستفاده منافقان می شد ، تا مرحله به مرحله از آن شانه خالی کنند ، در این گونه موارد سوره یک جا نازل می گشت .

این آخرین چیزی است که در تفاوت این دو تعبیر می توان گفت ، و بر طبق آن آیات مورد بحث ، اشاره به هر دو گونه نزول کرده است و از این نظر جامعیت کامل دارد .

ولی با این حال موارد استثنائی نیز برای تفسیر و تفاوت فوق وجود دارد ، از جمله در آیه 32 سوره فرقان می خوانیم : « وَ قالَ الَّذینَ کَفَروُا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَهً واحِدَهً کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتیلاً : کافران گفتند : چرا قرآن یک جا براو نازل نشده ؟ این به خاطر آن است که قلب تو را محکم داریم، و آن

ص:95

را تدریجا بر تو فروخواندیم » .

جزء بیست و سوم (137)

البته هر یک از این دو « نزول » فواید و آثاری دارد که در جای خود به آن اشاره شده است (1)

نظام پیچیده و منظم شب و روز

5 خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ بِالْحَقِ یُکَوِّرُاللَّیْلَ عَلَی النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَی اللَّیْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری لاَِجَلٍ مُسَمًّی اَلا هُوَ الْعَزیزُ الْغَفّارُ

آسمان ها و زمین را به حق آفرید ، شب را بر روز می پیچد و روز را بر شب و خورشید و ماه را مسخر فرمان خویش قرار داد ، هرکدام تا سرآمد معینی به حرکت خود ادامه می دهند ، آگاه باشید او قادر بخشنده است .

(138) سوره زُمَر

« غَفّار » صیغه مبالغه از ماده « غُفْران » است که در اصل به معنی پوشیدن چیزی است که انسان را از آلودگی نگه دارد و هنگامی که در مورد خداوند به کار می رود ، مفهومش این است که عیوب و گناهان بندگان نادم را می پوشاند و آن ها را از عذاب و کیفر حفظ می کند .

حق بودن آن ها دلیل بر این است که هدفی بزرگ در کار بوده که آن چیزی جز تکامل موجودات و در پیشاپیش آن ها انسان و

ص:96


1- برای دستیابی به توضیحات بیشتر درباره فواید نزول تدریجی قرآن به « تفسیر نمونه »، جلد 15 ، صفحه 81 مراجعه فرمایید .

سپس منتهی شدن به رستاخیز نیست .

بعد از بیان این آفرینش بزرگ به گوشه ای از تدبیر عجیب و تغییرات حساب شده و نظامات شگرف حاکم بر آن ها اشاره کرده ، می گوید : « او شب را بر روز می پیچد و روز را بر شب » ( یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَی اللَّیْلِ ) .

چه تعبیر جالبی ، اگر انسانی بیرون کره زمین ایستاده باشد و به منظره حرکت وضعی زمین به دور خودش و پیدایش شب و روز بر گِرد آن نگاه کند ، می بیند که گویی به طور مرتب از یک سو نوار سیاه رنگ

جزء بیست و سوم (139)

شب بر روشنایی روز پیچیده می شود و از سوی دیگر نوار سفیدرنگ روز برسیاهی شب و باتوجه به این که « یُکَوِّرُ » از ماده « تکویر » به معنی پیچیدن است و مخصوصا ارباب لغت پیچیدن عمامه و دستار را به دور سر نمونه ای از آن می شمارند ، نکته لطیفی که در این تعبیر قرآنی نهفته است ، روشن می شود ، هرچند بسیاری از مفسران بر اثر عدم توجه به این نکته مطالب دیگری ذکر کرده اند که چندان مناسب بامفهوم « تکویر » نیست ، نکته این است که زمین کروی است و به دور خود گردش می کند و بر اثر این گردش ، نوار سیاه شب و نوار سفید روز ، دائما گِرد آن می گردند ، گویی از یک سو نوار سفید بر سیاه و از سوی دیگرنوار سیاه بر سفید پیچیده می شود .

به هر حال قرآن مجید در مورد نظام « نور » و « ظلمت » و پیدایش شب و روز تعبیرات گوناگونی دارد که هرکدام به نکته ای اشاره می کند و از زاویه خاصی به آن می نگرد ؛

ص:97

گاه می گوید : «یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ: شب را در روز تدریجاواردمی کند و روز را درشب » ( 13/فاطر ) .

(140) سوره زُمَر

در این جا سخن از ورود مخفیانه و بی سر و صدای شب در روز و روز در شب است .

و گاه می گوید : « یُغْشِی اللّیْلَ النَّهارَ : خداوند پرده های ظلمانی شب رابر روز می پوشاند » (54/اعراف) و در این جا شب به پرده ای ظلمانی تشبیه شده که گویی بر روشنایی روز می افتد و آن را پنهان می سازد .

و در آیه مورد بحث سخن از « تکویر » و پیچیده شدن این دو بر یکدیگر است که آن نیز نکته ای دارد که در بالا به آن اشاره شد .

سپس به گوشه ای دیگر از تدبیر و نظم این جهان پرداخته ، می گوید : « وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری لاَِجَلٍ مُسَمًّی » .

نه خورشید در حرکتی که به گِرد خود دارد ، یا حرکتی که با مجموع منظومه شمسی به سوی نقطه خاصی از کهکشان پیش می رود، کمترین بی نظمی از خود نشان می دهد و نه ماه در حرکت خود به دور زمین و به دور خودش و در همه حال سر بر فرمان او دارند ، « مسخر قوانین آفرینش » اویند و تا سرآمد عمرشان به وضع خود ادامه می دهند.

جزء بیست و سوم (141)

درپایان آیه به عنوان تهدید مشرکان درعین گشودن راه بازگشت و لطف و عنایت می فرماید : « بدانید او عزیز غفّار است » (اَلا هُوَ الْعَزیزُ الْغَفّارُ) .

به مقتضای عزت و قدرت بی انتهایش هیچ گنهکار و مشرکی

ص:98

نمی تواند از چنگال عذابش بگریزد و به مقتضای غفاریتش پرده بر روی عیوب و گناهان توبه کاران می افکند و آن ها را در سایه رحمتش قرار می دهد .

آری او در عین عزت و قدرت ، « غفار » است و در عین رحمت و غفران ، « قهار » و ذکر این دو وصف در پایان آیه برای ایجاد حالت خوف و رجاء در بندگان است که عامل اصلی هرگونه حرکت تکاملی است .

خطوط اصلی هفتگانه برنامه بندگان مخلص

(142) سوره زُمَر

( تقوا ، احسان ، هجرت ، صبر ، اخلاق ، تسلیم ، خوف )

10 قُلْ یا عِبادِ الَّذینَ امَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ لِلَّذینَ اَحْسَنُوا فی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَهٌ وَ اَرْضُ اللّهِ واسِعَهٌ اِنَّما یُوَفَّی الصّابِروُنَ اَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ

بگو : ای بندگان من که ایمان آورده اید ، از ( مخالفت ) پروردگارتان بپرهیزید ، برای کسانی که در این دنیا نیکی کرده اند ، پاداش نیک است و زمین خدا وسیع است ( هرگاه تحت فشار سردمداران کفر واقع شدید ، مهاجرت کنید ) که صابران اجروپاداش خودرابی حساب دریافت می دارند.

در آیات ده الی شانزده خطوط اصلی برنامه های بندگان راستین و مخلص را ضمن « هفت دستور » که در طی چند آیه آمده و هرآیه به خطاب « قُلْ » شروع می شود ، بیان شده است .

ابتدا از « تقوا » شروع می کند ؛ « قُلْ یا عِبادِ

ص:99

الَّذینَ امَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ » . آری تقوا که همان خویشتن داری در برابر گناه و

جزء بیست و سوم (143)

احساس مسؤولیت و تعهد در پیشگاه حق است ، نخستین برنامه بندگان مؤمن خدا می باشد ، تقوا سپری است در مقابل آتش و عاملی است بازدارنده در برابر انحراف ، تقوا ، سرمایه بزرگ بازار قیامت و معیار شخصیت و کرامت انسان در پیشگاه پروردگار است .

در دومین دستور به مسأله « احسان و نیکوکاری » در این دنیا که دار عمل است ، پرداخته و از طریق بیان نتیجه احسان ، مردم را به آن تشویق و تحریص می کند ؛ « لِلَّذینَ اَحْسَنُوا فی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَهٌ » .

آری نیکوکاری به طور مطلق در این دنیا گفتار ، عمل ، طرز اندیشه و تفکر نسبت به دوستان و نسبت به بیگانگان ، نتیجه اش برخورداری از پاداش عظیم در هر دو جهان است که نیکی جز نتیجه نیک نخواهد داشت .

در حقیقت تقوا یک عامل بازدارنده است و احسان یک عامل حرکت آفرین که مجموعا « ترک گناه » و « انجام فرایض و مستحبات » را شامل می شود .

(144) سوره زُمَر

سومین دستور تشویق به « هجرت » از مراکز شرک و کفر و آلوده به گناه است ، می گوید : « وَ اَرْضُ اللّهِ واسِعَهٌ » .

که در حقیقت پاسخی است به بهانه جویان سست اراده ای که می گفتند : ما در سرزمین مکه به خاطر سیطره حکومت مشرکان قادر به انجام وظایف الهی خود نیستیم ، قرآن می گوید : سرزمین خدا محدود به

ص:100

مکه نیست ، مکه نشد ، مدینه ، دنیا پهناور است ، تکانی به خود دهید و از مراکز آلوده به شرک و کفر و خفقان که مانع آزادی و انجام وظایف شما است ، به جای دیگر نقل مکان کنید .

مسأله هجرت ، از مهم ترین مسائلی است که نه تنها در آغاز اسلام اساسی ترین نقش را درپیروزی حکومت اسلامی ایفا کرد و به همین دلیل پایه و سرآغاز حکومت اسلامی شد ، بلکه در هر زمان دیگر نیز از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است که از یک سو مؤمنان را از تسلیم در برابر فشار و خفقان محیط بازمی دارد و از سویی دیگر عامل صدور اسلام به نقاط مختلف جهان است

جزء بیست و سوم (145)

قرآن مجید می گوید : « اِنَّ الَّذینَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَهُ ظالِمی اَنْفُسِهِمْ قالُوا فیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنّا مُسْتَضْعَفینَ فِی الاَْرْضِ قالُوا اَلَمْ تَکُنْ اَرْضُ اللّهِ واسِعَهً فَتُهاجِروُا فیها فَاوُلئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصیرا : به هنگام قبض روح ظالمان و مشرکان ، فرشتگان قبض روح می پرسند : شما در چه حال بودید ؟ در جواب می گویند : ما مستضعف بودیم و در سرزمین خود تحت فشار ، ولی فرشتگان به آن ها پاسخ می دهند ؛ مگر سرزمین الهی پهناور نبود ؟ چرا مهاجرت نکردید ؟ جایگاهشان جهنم است و چه جایگاه بدی است » ( 97 / نساء ) .

این به خوبی نشان می دهدکه فشار و خفقان محیط در آن جاکه امکان هجرت وجود دارد، به هیچ وجه در پیشگاه خدا عذر نیست .

( در زمینه اهمیت هجرت در اسلام و ابعاد مختلف آن بحث های

ص:101

گوناگونی در جلد 4 تفسیر نمونه صفحه 89 ذیل آیه 100 سوره نساء

(146) سوره زُمَر

و در جلد 7 صفحه 261 ذیل آیه 72 سوره انفال به طور مشروح بحث شده است) .

و از آن جاکه هجرت معمولاً همراه بامشکلات فراوانی در جنبه های مختلف زندگی است ، چهارمین دستور را درباره « صبر و استقامت » این گونه بیان می کند ؛ « اِنَّما یُوَفَّی الصّابِروُنَ اَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ » .

تعبیر به « یُوَفّی » که از ماده « وَفّی » و به معنی اعطاء کامل است ، از یک سو و تعبیر «بِغَیْرِ حِسابٍ» از سوی دیگر نشان می دهد که صابران بااستقامت ، برترین اجر و پاداش را در پیشگاه خدا دارند و اهمیت هیچ عملی به پایه صبر و استقامت نمی رسد .

شاهد این سخن حدیث معروفی است که امام صادق از رسول اللّه صلی الله علیه و آله نقل می کند : « اِذا نُشِرَتِ الدَّواوینُ وَ نُصِبَتِ الْمَوازینُ لَمْ یُنْصَبْ لاَِهْلِ الْبَلاءِ میزانٌ وَ لَمْ یُنْشَرْ لَهُمْ دیوانٌ ، ثُمَّ تَلا هذِهِ الاْآیَهِ ؛ " اِنَّما یُوَفَّی الصّابِروُنَ اَجْرَهُمْ بِغَیْرِ

جزء بیست و سوم (147)

حِسابٍ " : هنگامی که نامه های اعمال گشوده می شود و ترازوهای عدالت پروردگار نصب می گردد، برای کسانی که گرفتار بلاها و حوادث سخت شدند و استقامت ورزیدند، نه میزان سنجشی نصب می شود و نه نامه عملی گشوده خواهدشد،سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به عنوان شاهد سخنش

ص:102

آیه فوق را تلاوت فرمود که؛"خداونداجرصابران رابی حساب می دهد" » .(1)

11 قُلْ اِنّی اُمِرْتُ اَنْ اَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصا لَهُ الدّینَ

بگو : من مأمورم که خدا را پرستش کنم در حالی که دینم را برای او خالص نمایم .

در پنجمین دستور سخن از مسأله « اخلاص » و توحید خالص از هرگونه شائبه شرک به میان آمده ، اما در این جا لحن کلام عوض می شود و پیامبر صلی الله علیه و آله از وظایف و مسؤولیت های خودش سخن می گوید .

1 « مجمع البیان » ، ذیل آیات مورد بحث .

(148) سوره زُمَر

12 وَ اُمِرْتُ لاَِنْ اَک-ُونَ اَوَّلَ الْمُسْلِمینَ

و مأمورم که نخستین مسلمان باشم .

در این جا ششمین دستور یعنی پیشی گرفتن از همگان در اسلام و تسلیم کامل در برابر فرمان خدا مطرح شده است .

13 قُلْ اِنّی اَخافُ اِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ

بگو : من اگر نافرمانی پروردگارم کنم ، از عذاب روز بزرگ قیامت ( او ) می ترسم .

هفتمین و آخرین دستور که مسأله خوف از مجازات پروردگار در روز قیامت است ، نیز با همین لحن عنوان شده است تا این حقیقت روشن شود که پیامبر صلی الله علیه و آله نیز بنده ای از بندگان خدا است، او نیز مأمور به پرستش خالصانه است ، او نیز از کیفر الهی خائف

ص:103

می باشد ، او نیز مأمور به تسلیم در برابر فرمان حق است و حتی مأموریتی سنگین تر از دیگران دارد که باید از همه پیشگام تر باشد .

او درواقع می گوید: من مانند سلاطین جباری که مردم را موظف

جزء بیست و سوم (149)

به وظایفی می کنندو خودرا « مافوق وظیفه و تکلیف » می پندارند، نیستم و این درواقع اشاره به یک مطلب مهم و تربیتی است که هر مربی و رهبری باید در انجام دستورات مکتب خویش از همه پیشگام تر باشد، او باید اولین مؤمن به آیین خویش و کوشاترین فرد و فداکارترین نفر باشد، تامردم به صداقتش ایمان پیدا کنند و او را در همه چیز قُدْوه و اُسْوه خویش بشناسند .

و از این جا روشن می شود که نخستین مسلمان بودن پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله نه تنها بر حسب زمان است ، که نخستین مسلمان در تمامی جهات بود ، در جهت ایمان ، اخلاص ، عمل ، فداکاری ، جهاد ، ایستادگی ، مقاومت و ... .

سراسر تاریخ زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله نیز این حقیقت را به خوبی تأیید می کند .

14 قُلِ اللّهَ اَعْبُدُ مُخْلِصا لَهُ دینی

بگو : من تنها خدا را می پرستم ، در حالی که دینم را برای او خالص می کنم .

(150) سوره زُمَر

پس از بیان برنامه هفت ماده ای آیات فوق ازآن جاکه « اخلاص » خصوصا دربرابر انگیزه های مختلف شرک ، دارای ویژگی خاصی می باشد ، بار دیگر برای تأکید به سراغ آن رفته است .

ص:104

15 فَاعْبُدوُا ما شِئْتُمْ مِنْ دوُنِهِ قُلْ اِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِروُا اَنْفُسَهُمْ وَ اَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ اَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ

شما هرکس را جز او می خواهید بپرستید ، بگو : زیانکاران واقعی کسانی هستندکه سرمایه وجودخویش و بستگانشان را در روز قیامت از دست داده اند ، آگاه باشید زیان آشکار همین است .

جمله « فَاعْبُدوُا ما شِئْتُمْ » ( هرچه را می خواهید ، بپرستید ) به اصطلاح امری است که برای تهدید بیان شده و این در مقامی گفته می شود که نصیحت و اندرز در شخص مجرم و گنهکار اثر نمی بخشد ، آخرین سخنی که به او گفته می شود ، این است : « هرچه می خواهی بکن ، اما منتظر مجازات باش » ، یعنی به جایی رسیده ای که دیگر ارزش تکلیف و نصیحت و اندرز را نداری و جز عذاب دردناک ، سرنوشت و درمان دیگری نداری .

جزء بیست و سوم (151)

ضرر واقعی چیست ؟

خُسران ، چنان که « راغب » در « مفردات » می گوید : در اصل به معنی از دست دادن سرمایه و کمبود آن است که گاه به انسان نسبت داده می شود و گفته می شود ؛ « فلان کس زیان کرد » و گاه به خود عمل نسبت می دهند و می گویند ؛ « تجارتش زیان کرد » .

از سوی دیگر گاه « خسران » در مورد سرمایه های ظاهر به کار می رود، مانند مال و مقام دنیوی وگاه در سرمایه های معنوی مانند

ص:105

صحت و سلامت و عقل و ایمان و ثواب ، و این همان چیزی است که خداوند آن را « خُسْرانُ مُبین » نام نهاده است ... و هر خسرانی که خداوند در قرآن بیان کرده ، اشاره به معنی دوم است ، نه آن چه مربوط به سرمایه های دنیوی و تجارت های معمولی است .(1)

(152) سوره زُمَر

قرآن در حقیقت انسان ها را به تجارت پیشگانی تشبیه کرده که باسرمایه های سنگین قدم به تجارتخانه این جهان می گذارند، بعضی سودکلانی می برند و گروهی سخت زیان می بینند

آیات زیادی در قرآن وجود دارد که این تعبیر و تشبیه در آن منعکس می باشد و در واقع بیانگر این حقیقت است که برای نجات در قیامت نباید در انتظار این و آن نشست ، تنها راه ، بهره گیری ازسرمایه های موجود و تلاش و کوشش در این تجارت بزرگ است که در آن جا «همه چیز را به بها می دهند ، به بهانه نمی دهند » .

و اما چرا زیان مشرکان و گنهکاران را « خُسْرانُ مُبین » توصیف کرده ؟ زیرا ؛

اولاً : آن ها برترین سرمایه یعنی سرمایه عمر و عقل و خرد و

جزء بیست و سوم (153)

عواطف و زندگانی را از دست داده اند ، بی آن که در مقابل آن چیزی به دست آورند .

ثانیا : اگرفقط این سرمایه رااز دست داده بودند،بی آن که عذاب و مجازاتی خریداری کنند، بازمطلبی بود، بدبختی این جااست که

ص:106


1- « مفردات » ، ماده " خَسِرَ" .

در برابر از دست دادن این سرمایه های عظیم ، سخت ترین و دردناک ترین عذاب را برای خود فراهم ساخته اند .

ثالثا : این خسرانی است که قابل جبران نمی باشد و این از همه دردناک تر است ، آری این است « خُسْرانُ مُبین » .

16 لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِکَ یُخَوِّفُ اللّهُ بِهِ عِبادَهُ یا عِبادِ فَاتَّق-ُونِ

برای آنها از بالای سرشان سایبان هایی از آتش و در زیر پایشان نیز سایبان هایی از آتش است، این چیزی است که خداوند با آن بندگانش را تخویف می کند ، ای بندگان من! از نافرمانی من بپرهیزید .

(154) سوره زُمَر

« ظُلَل » جمع « ظُلَّه » به معنی پرده ای است که در طرف بالا نصب شود ، لذا اطلاق آن بر فرشی که در زیر پا گسترده است ، یک نوع اطلاق مجازی و از باب توسعه درمفهوم کلمه می باشد .

این عذاب تجسمی از حالات دنیای آن ها است که جهل و کفر و ظلم تمام وجودشان را احاطه کرده و ازهرسو آن هارا می پوشاند .

بندگان حقیقی خدا

17 وَالَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ اَنْ یَعْبُدوُها وَ اَنابُوا اِلَی اللّهِ لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْعِبادِ

کسانی که از عبادت طاغوت اجتناب کردند و به سوی خداوند بازگشتند ، بشارت از آن آن ها است، بنابراین بندگان مرا بشارت ده .

ص:107

18 اَلَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ اوُلئِکَ الَّذینَ هَدیهُمُ اللّهُ وَ اوُلئِکَ هُمْ اوُل-ُوا الاَْلْبابِ

کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آن ها پیروی می کنند، آن ها کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده و آن ها خردمندانند .

جزء بیست و سوم (155)

« طاغُوت » در اصل از ماده « طغیان » به معنی تعدی و تجاوز از حد و مرز است و لذا این کلمه به هر متجاوز و هر معبودی جز خدا ، مانند شیطان و حکام جَبّار اطلاق می شود .

بنابراین « اجتناب از طاغوت » با این معنی وسیع و گسترده ، دوری از هرگونه شرک و بت پرستی و هواپرستی و شیطان پرستی و تسلیم دربرابر حاکمان جبار و سلطه گران ستمکار را فرامی گیرد، «اِنابَهُ اِلَی اللّهِ» جامع روح تقوا و پرهیزکاری و ایمان است و البته چنین کسانی در خور بشارتند .

نکته قابل توجه این که عبادت طاغوت تنها به معنی رکوع و سجود نیست ، بلکه هرگونه اطاعت رانیز شامل می شود، چنان که در حدیثی از امام صادق می خوانیم : « مَنْ اَطاعَ جَبّارا فَقَدْ عَبَدَهُ : کسی که از زمامدار ستمگری اطاعت کند، او را پرستش کرده است ».(1)

(156) سوره زُمَر

سپس برای معرفی این بندگان ویژه

ص:108


1- « عِباد » در اصل « یا عِبادی » بوده ، "یاء" حذف و " کسره" به جای آن آمده .

می گوید : « فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذینَ ... » .(1)

این دو آیه که به صورت یک شعار اسلامی درآمده ، آزاد اندیشی مسلمانان و انتخابگری آن ها در مسایل مختلف را به خوبی نشان می دهد .

نخست می گوید : « بندگان مرا بشارت ده » و بعد این بندگان ویژه را به این صورت معرفی می کند که ؛ « آن ها به سخنان این و آن بدون درنظرگرفتن گوینده وخصوصیات دیگر گوش فرامی دهند و با نیروی عقل و خرد ، بهترین آن ها را برمی گزینند ، هیچ گونه تعصب و لجاجتی در کار آن ها نیست و هیچ گونه محدودیتی در فکر و اندیشه آن ها وجود ندارد ، آن ها جویای حقند و تشنه حقیقت ، هرجا آن را بیابند، با تمام وجود از آن استقبال می کنند و از چشمه زلال آن بی دریغ می نوشند و سیراب می شوند .

1 « مجمع البیان » ، ذیل آیات مورد بحث .

2 « عِباد » در اصل « یا عِبادی » بوده ، "یاء" حذف و " کسره" به جای آن آمده .

جزء بیست و سوم (157)

آن ها نه تنها طالب حقند و تشنه گفتار نیک ، بلکه در میان « خوب » و « خوب تر » و « نیکو » و « نیکوتر » دومی را برمی گزینند خلاصه آن ها خواهان بهترین و برترینند .

آری این است نشانه یک مسلمان راستین و مؤمن حق طلب .

« قَوْل » در جمله « یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ » ( سخنان را می شنوند ) هرگونه قول و سخن را شامل می شود ، بندگان باایمان خداوند از میان تمام سخنان آن را برمی گزینند که « اَحْسَن »

ص:109


1- « مجمع البیان » ، ذیل آیات مورد بحث .

است و از آن تبعیت می کنند و در عمل خویش به کار می بندند .

جالب این که قرآن در آیه فوق صاحبان « هدایت الهی » را منحصر در این قوم شمرده ، همان گونه که خردمندان را منحصر به این گروه دانسته است ، اشاره به این که این گروه مشمول هدایت ظاهر و باطنند ، هدایت ظاهر از طریق عقل و خرد و هدایت باطن از طریق نور الهی و امدادغیبی و این دو افتخار بزرگ براین حقیقت جویان آزاداندیش است .

(158) سوره زُمَر

منطق آزاد اندیشی اسلام

بسیاری از مذاهب پیروان خود را از مطالعه و بررسی سخنان دیگران نهی می کنند ، زیرا بر اثر ضعف منطق که به آن گرفتارند ، از این می ترسند که منطق دیگران برتری پیدا کند و پیروانشان را از دستشان بگیرد .

اما به طوری که در آیات فوق خواندیم ، اسلام در این قسمت سیاست « دروازه های باز » را به اجرا درآورده و بندگان راستین خداوند را کسانی می داند که اهل تحقیقند ، نه از شنیدن سخنان دیگران وحشت دارند ، نه تسلیم بی قید و شرط می شوند و نه هر وسوسه ای را می پذیرند .

اسلام به کسانی بشارت می دهد که گفتارها را می شنوند و خوب ترین آن ها را برمی گزینند ، نه تنها خوب را بر بد ترجیح می دهند ، بلکه در میان خوب ها نیز هر گلی را که بهتر است ، می چینند .

قرآن جاهلان بی خبری را که به هنگام شنیدن پیام حق دست در

جزء بیست و سوم (159)

گوش می گذاردند و جامه بر سر می کشیدند ، شدیدا نکوهش می کند ،

ص:110

چنان که در سخنان نوح به هنگام شکوا به پیشگاه پروردگار آمده : « وَ اِنّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اَصابِعَهُمْ فی آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَروُا اسْتِکْبارا : خداوندا ! هر زمان آنان را دعوت کردم که آن ها را ببخشی ، انگشت ها را در گوش قرار دادند و لباس برخویشتن پیچیدند، در گمراهی خود اصرار ورزیدند و شدیدا استکبار کردند » ( 7 / نوح ) .

اصولاً مکتبی که دارای منطق نیرومندی است ، دلیلی ندارد که از گفته های دیگران وحشت داشته باشد و از طرح مسائل آن ها هراس به خود راه دهد ، آن ها باید بترسند که ضعیف و بی منطق هستند .

این آیه در عین حال چشم و گوش بسته هایی را که هر سخنی را بی قید و شرط می پذیرند و حتی به اندازه گوسفندانی که به علفزار می روند ، در انتخاب خوراک خود تحقیق و بررسی نمی کنند ، از صف «اوُلُوا الاَْلْباب» و «هدایت یافتگان» بیرون می شمرد و این دو وصف را مخصوص کسانی می داند که نه گرفتار افراط تسلیم بی قید و شرطند و نه تفریط تعصب های خشک وجاهلانه .

(160) سوره زُمَر

پاسخ به سه سؤال در خصوص « فَبَشِّر عِبادِ »

چرا در اسلام خرید و فروش کتب ضلال ممنوع است ؟

زیرا بحث در آیات فوق از سخنانی است که امید هدایت در آن باشد ، هرگاه بعد از بررسی و دقت ثابت شد که فلان کتاب گمراه کننده است ، دیگر از موضوع این دستور خارج می شود ، اسلام هرگز اجازه نمی دهد مردم در راهی که نادرست بودنش

ص:111

به ثبوت رسیده ، گام بگذارند .

البته تا زمانی که این امر بر کسی ثابت نشده و به اصطلاح در حال تحقیق از مذاهب مختلف برای پذیرش دین صحیح است ، می تواند همه این کتب را مورد بررسی قرار دهد ، ولی بعد از ثبوت مطلب باید آن را به عنوان یک ماده سمی از دسترس این و آن خارج کرد .

چرا دادن قرآن به دست کفار ، حرام شمرده شده است ؟

جزء بیست و سوم (161)

در صورتی جایز نیست قرآن به دست غیرمسلمان داده شود که مایه هتک و بی حرمتی باشد ، ولی اگر بدانیم غیرمسلمانی به راستی در فکر تحقیق از اسلام است و می خواهد قرآن را به این منظور و هدف بررسی کند ، نه تنها گذاردن قرآن در اختیارش بی مانع است ، بلکه شاید واجب باشد و آن ها که این امر را تحریم کرده اند ، منظورشان غیر از این صورت است .

و لذا مجامع بزرگ اسلامی اصرار دارند که قرآن را به زبان های زنده دنیا ترجمه کنند و برای نشر دعوت اسلامی در اختیار حق طلبان و تشنگان حقایق قرار دهند .

کسی که مطلبی را نمی داند ، چگونه می تواند در آن انتخابگری کند و خوب را از بد جدا نماید ؟ آیا این مستلزم دُوْر نیست؟

باید به این نکته توجه داشت بسیار می شود که انسان شخصا از عهده کاری برنمی آید ، اما به هنگامی که دیگری آن را انجام دهد ، می تواند خوب را از بد تشخیص دهد و با نیروی خرد و سرمایه وجدان بهترین آن ها را برگزیند .

ص:112

(162) سوره زُمَر

مثلاً ممکن است کسانی باشند که از فن معماری و بنّایی ، آگاه نباشند ، حتی نتوانند دو آجر را به صورت صحیح روی هم بگذارند ، ولی با این حال می توانند یک ساختمان خوب با کیفیت عالی را از یک ساختمان زشت و بی قواره و ناموزون تشخیص دهند .

افراد زیادی را می شناسیم که خود شاعر نیستند ، اما ارزش اشعار شعرای بزرگ را تشخیص می دهند و آن را از اشعار بی ارزش متکلفان جدا می سازند ، کسانی ورزشکار نیستند ، اما به خوبی در میان ورزشکاران داوری و انتخاب می کنند .

21 اَلَمْ تَرَ اَنَّ اللّهَ اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی الاَْرْضِ ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعا مُخْتَلِفا اَلْوانُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَریهُ مُصْفَرّا ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطاما اِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْری لاِوُلِی الاَْلْبابِ

آیا ندیدی که خداوند از آسمان آبی فرستاد و آن را به

جزء بیست و سوم (163)

صورت چشمه هایی در زمین واردنمود، سپس باآن زراعتی را خارج می سازد که الوان مختلف دارد ، بعد این گیاه خشک می شود ، به گونه ای که آن را زرد و بی روح می بینی، سپس آن را درهم می شکند و خرد می کند ، در این ماجرا تذکری برای صاحبان مغز است

قطره های حیاتبخش باران از آسمان نازل می شود ، قشر « نفوذپذیر » زمین آن ها را به درون می پذیرد و تا به قشر « نفوذ ناپذیر » می رسد، آن ها را متوقف ساخته و ذخیره می نماید و سپس

ص:113

به صورت چشمه ها و قنات ها و چاه ها بیرون می فرستد .

جمله « سَلَکَهُ » ( آب باران را در مجاری زمین وارد ساخت ) اشاره ای است فشرده به آن چه در بالا گفتیم .

« یَنابیع » جمع « یَنْبُوع » از ماده « نَبْع » به معنی جوشش آب از زمین است .

هرگاه زمین یک قشر نفوذناپذیر بیشتر نداشت ، ذره ای از آب باران

(164) سوره زُمَر

را در خود ذخیره نمی کرد ، و همه بعد از نزول از آسمان ، به دریاها می ریختند ، نه چشمه ای وجود داشت و نه کاریز و چاهی و اگر تنها یک قشر نفوذپذیر داشت ، همگی به اعماق زمین فرو می رفتند ، به طوری که دسترسی به آن ممکن نبود ، تنظیم قشر زمین از این دو لایه نفوذپذیر و نفوذناپذیر ، با این فاصله حساب شده ، از نشانه های قدرت او است و جالب این که گاهی به صورت لایه های متعدد نفوذپذیر و نفوذناپذیر است که روی یکدیگر قرار گرفته اند که در حفر چاه های « سطحی » و « نیمه عمیق » و « عمیق » از آن استفاده می شود .

بعد می افزاید : « ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعا مُخْتَلِفا اَلْوانُهُ » .

هم انواع آن مختلف است ، همچون گندم و جو و برنج و ذرت ، و هم کیفیت های آن متفاوت است ، و هم رنگ ظاهری آن ، بعضی سبز تیره و بعضی سبز کمرنگ ، بعضی دارای برگ های پهن و گسترده و بعضی برگ های باریک و لطیف و همچنین با توجه به این که «زَرْع» به گیاهی گفته می شود که ساقه قوی ندارد ، در مقابل «شَجَر» که غالبا به

جزء بیست و سوم (165)

درختانی که دارای ساقه نیرومند هستند ، اطلاق می شود ، « زَرْع » مفهوم

ص:114

وسیعی دارد که گیاهان غیر غذایی را نیز دربرمی گیرد ، انواع گل ها و گیاهان زینتی و دارویی و مانند آن که فوق العاده متنوع و دارای الوان و چهره های گوناگون می باشد ، حتی گاه در یک شاخه ، بلکه در یک گل ، این رنگ های مختلف به شکل بسیار جالب و ظریفی در کنار هم قرار گرفته اند و بازبان بی زبانی نغمه توحید و تسبیح خدا را سرداده اند.

بعد به مراحل دیگر حیات این گیاه پرداخته و می گوید : «ثُمَّ یَهیجُ فَتَریهُ مُصْفَرّا» .

«یَهیجُ» از ماده « هَیَجان » در لغت به دو معنی آمده است ؛ نخست خشک و زرد شدن گیاه و دیگر به حرکت درآمدن و جوش و خروش برداشتن ، ممکن است این دو معنی به یک ریشه بازگردد، زیرا هنگامی که گیاه خشک می شود ، آماده جدایی ، پراکندگی و حرکت و هیجان می گردد. تندباد از هرسو می وزد و آن را که سست شده است ، ازجا می کند ، « سپس خداوند آن را درهم می شکند و خرد می کند » .

(166) سوره زُمَر

« آری در این ماجرا تذکر و یادآوری برای صاحبان فکر و اندیشمندان است » .

تذکری است از نظام حساب شده و باعظمت عالَم هستی و ربوبیت پروردگار در این صحنه عظیم و نیز تذکری است از پایان زندگی و خاموش شدن شعله های حیات و سپس مسأله رستاخیز و تجدید حیات مردگان .

این صحنه اگرچه در عالَم گیاهان است ، ولی به انسان ها هشدار می دهد که همانند آن در عمر و حیات شما نیز تکرار می شود ، ممکن

ص:115

است مدت آن متفاوت باشد ، اما اصول آن یکی است ؛ تولد ، نشاط و جوانی ، سپس پژمردگی و پیری و سرانجام مرگ .

آن ها که بر فراز مرکبی از نورند

22 اَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلاِْسْلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَهِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللّهِ اُولئِکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ

جزء بیست و سوم (167)

آیاکسی که خداسینه اش را برای اسلام گشاده کرده و بر فراز مرکبی از نور الهی قرارگرفته ( همچون کوردلانی است که نور هدایت به قلبشان راه نیافته ) وای بر آن ها که قلب هایی سخت در برابر ذکرخدا دارند، آن هادر گمراهی آشکارند.

« قاسِیَه » از ماده « قَسْوَه » به معنی خشونت و سختی و نفوذناپذیری است ، لذا سنگ های خشن را « قاسی » می گویند واز همین رو به دل هایی که در برابر نور حق و هدایت ، انعطافی از خود نشان نمی دهد و نرم و تسلیم نمی گردد و نور هدایت در آن نفوذ نمی کند ، « قلب های قاسیه » یا قساوتمند گفته می شود و در فارسی از آن به سنگدلی تعبیر می کنیم .

به دنبال این درس بزرگ توحید و معاد ، به مقایسه ای در میان مؤمن و کافر پرداخته تا این حقیقت را روشن سازد که قرآن و وحی آسمانی نیز همچون دانه های باران است که بر سرزمین دل ها نازل می شود ، تنها دل هایی از آیات الهی بهره می گیرد که در سایه لطف او و خودسازی آمادگی و گسترش پیدا کرده است .

ص:116

(168) سوره زُمَر

در روایتی می خوانیم که«ابن مسعود»می گویدازپیامبراسلام صلی الله علیه و آله از تفسیر آیه «اَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلاِْسْلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ» سؤال کردیم : « چگونه انسان شرح صدر پیدا می کند » ؟ فرمود : «اِذا دَخَلَ النُّورُ فِی الْقَلْبِ انْشَرَحَ وَ انْفَتَحَ : هنگامی که نور به قلب انسان داخل شد، گسترده و باز می گردد » . عرض کردیم : « ای رسول خدا ! نشانه آن چیست » ؟ فرمود : « اَلاِْنابَهُ اِلی دارِ الْخُلُودِ وَ التَّجافی عَنْ دارِالْغُرُورِ وَالاِْسْتِعْدادِلِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزوُلِهِ : نشانه آن توجه به سرای جاوید و جدا شدن از سرای غرور و آماده گشتن برای استقبال از مرگ پیش از نزول آن است » .(1)

جالب توجه این که در جمله « فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ » نور و روشنایی به منزله مرکبی ذکرشده که مؤمنان برآن سوار می شوند، سرعت سیرش عجیب ، مسیرش روشن ، و قدرت جولانش همه جهان را فرامی گیرد .

جزء بیست و سوم (169)

عوامل « شرح صدر » و « قساوت قلب »

انسان ها در پذیرش حق و درک مطالب و خودجوشی یکسان نیستند ، بعضی با یک اشاره لطیف یا یک کلام کوتاه حقیقت را به خوبی درک می کنند ، یک تذکر آن ها را بیدار می سازد و یک موعظه و اندرز در روح آن ها طوفانی به پا می کند .

درحالی که بعضی دیگر شدیدترین خطابه ها و گویاترین دلایل

ص:117


1- « تفسیر قرطبی » ، جلد 8 ، صفحه 5691 .

و نیرومندترین اندرزها و مواعظ در وجودشان کمترین اثری نمی گذارد و این مسأله ساده ای نیست .

قرآن در این زمینه چه تعبیر جالبی دارد که بعضی را صاحب شرح صدر و گستردگی روح و بعضی را دارای تنگی و ضیق صدر معرفی می کند ، چنان که در آیه 125 سوره انعام می گوید : « فَمَنْ یُرِدِ اللّهُ اَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلاِْسْلامِ وَ مَنْ یُرِدْ اَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ

(170) سوره زُمَر

ضَیِّقا حَرَجا کَاَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ : آن کس را که خدا می خواهد هدایتش کند ، سینه اش را برای اسلام گشاده می سازد و آن کس را که بخواهد گمراه نماید ، سینه اش را چنان تنگ می کند که گویی می خواهد به آسمان بالا رود » .

این موضوعی است که با مطالعه حالات افراد کاملاً مشخص است، بعضی آن چنان روحشان باز و گشاده است که هرقدر از حقایق در آن وارد شود ، به راحتی پذیرا می شود ، اما بعضی به عکس آن چنان روح و فکرشان محدود است که گویی هیچ جایی برای هیچ حقیقتی در آن نیست ، گویی مغزشان را در یک محفظه با دیوارهای نیرومند آهنی قرار داده اند. البته هر یک از این دو عواملی دارد ؛

مطالعات پی گیر و مستمر و ارتباط مداوم با دانشمندان و علمای صالح ، خودسازی و تهذیب نفس ، پرهیز از گناه و خصوصا غذای حرام و یادخداکردن ، از عوامل شرح صدر است .

برعکس جهل و گناه و لجاجت و جدال و مِراء و

جزء بیست و سوم (171)

همنشینی با بدان و فاجران و مجرمان و دنیاپرستی

ص:118

و هواپرستی باعث تنگی روح و قساوت قلب می شود .

و این که قرآن می گوید : آن کس راکه خدا بخواهد هدایت کند، شرح صدر می دهد ، یا اگر خدا بخواهد گمراه سازد ، ضیق صدر می دهد ، این « خواستن » و « نخواستن » بی دلیل نیست ، سرچشمه های آن از خود ما شروع می شود .

در حدیثی از امام صادق می خوانیم : « اَوْحَی اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اِلی مُوسی یا مُوسی لا تَفْرَحْ بِکِثْرَهِ الْمالِ وَ لا تَدَعْ ذِکْری عَلی کُلِّ حالٍ فَاِنَّ کِثْرَهَ الْمالِ تَنْسَی الذُّنُوبِ وَ اِنَّ تَرْکَ ذِکْری یَقْسَی الْقُلُوبِ: خداوند متعال به موسی وحی فرستاد که ای موسی از فزونی اموال خوشحال مباش و یاد مرا در هیچ حال ترک مکن ، چراکه فزونی مال غالبا موجب فراموش کردن گناهان است و ترک یاد من قلب را سخت می کند ».(1)

1 و 2 « بحار الانوار » ، جلد 70 ، صفحه 55 ، حدیث 23 و 24 .

(172) سوره زُمَر

در حدیث دیگری از امیر مؤمنان آمده است : « ما جَفَّتِ الدُّمُوعُ اِلاّ لِقَسْوَهِ الْقُلُوبِ وَ ما قَسَتِ الْقُل-ُوبُ اِلاّ لِکَثْرَهِ الذُّنُوبِ : اشک ها خشک نمی شود مگر به خاطر سختی دل ها، و دل ها سخت و سنگین نمی شود مگر به خاطر فزونی گناه » .(2)

در حدیث دیگری آمده است که از جمله پیام های پروردگار به موسی این بود : « یا مُوسی لا تُطَوِّلْ فِی الدُّنْیا اَمَلَکَ ، فَیَقْسُوا قَلْبُکَ وَ الْقاسِی الْقَلْبِ مِنّی بَعیدٌ : ای موسی آرزوهایت

ص:119


1- « کافی » ، جلد 2 ، بابُ الْقَسْوَه ، حدیث 1 .
2- « کافی » ، جلد 2 ، بابُ الْقَسْوَه ، حدیث 1 .

را در دنیا دراز مکن که قلبت سخت و انعطاف ناپذیر می شود و سنگدلان از من دورند » .(2)

و بالاخره در حدیث دیگری از امیر مؤمنان علی چنین آمده است : « لَمَّتانِ ؛ لَمَّهٌ مِنَ الشَّیْطانِ وَ لَمَّهٌ مِنَ الْمَلَکِ ، فَلَمَّهُ الْمَلَکِ

1 « کافی » ، جلد 2 ، بابُ الْقَسْوَه ، حدیث 1 .

جزء بیست و سوم (173)

الرِّقَّهُ وَ الْفَهْمُ وَ لَمَّهُ الشَّیْطانِ السَّهْوُ وَ الْقَسْوَهُ : دوگونه القاء وجود دارد ؛ القای شیطانی و القای فرشته ، القای فرشته باعث نرمی قلب و فزونی فهم می شود و القای شیطانی موجب سهو و قساوت قلب می گردد » .(1)

به هرحال برای به دست آوردن شرح صدر و رهایی از قساو قلب، باید به درگاه خدا روی آورد، تا آن نورالهی که پیامبرگرامی صلی الله علیه و آله وعده داده ، در قلب بتابد ، باید آیینه قلب را از زنگار گناه صیقل داد و سرای دل را از زباله های هوا و هوس پاک کرد تا آماده پذیرایی محبوب گردد ، اشک ریختن از خوف خدا و از عشق آن محبوب بی مثال ، تأثیر عجیبی در رقّت قلب و نرمش و گسترش روح دارد و جمود چشم ، از نشانه های سنگدلی می باشد .

ص:120


1- « کافی » ، جلد 2 ، بابُ الْقَسْوَه ، حدیث 3 .

(174) سوره زُمَر

ص:121

ص:122

ص:123

ص:124

ص:125

ص:126

ص:127

ص:128

جلد 24

اشاره

ص:1

ص:2

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

(8) مقدمه

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236 آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

مقدمه (9)

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز» است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

سوره زُمَر

سختی یا رفاه هر دو وسیله آزمایش و رشد است

49 فَاِذا مَسَّ الاِْنْسانَ ضُرٌّ دَعانا ثُمَّ اِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَهً مِنّا قالَ اِنَّما اوُتیتُهُ عَلی عِلْمٍ بَلْ هِیَ فِتْنَهٌ وَ لکِنَّ اَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ

هنگامی که انسان را زیانی رسد، ما را ( برای حل مشکلش ) می خواند، سپس هنگامی که به او نعمتی دهیم، می گوید: این نعمت را به خاطر کاردانی خودم به دست آوردم بلکه این وسیله آزمایش آن ها است ، ولی اکثرشان نمی دانند .

« خَوَّلَ » از ماده « تَخْویل » به معنی اعطا و بخشش و تفضل است .

این حقیقت بارها در آیات قرآن تکرار شده است که خداوند حکیم گاه انسان را در تنگنای مشکلات قرار می دهد و گاه در رفاه و آسایش و نعمت ، تا او را از این طریق بیازماید ، ارزش وجودی او را بالا ببرد و به این حقیقت که همه چیز از ناحیه او است ، آشنا سازد .

اصولاً شدائد زمینه ساز شکوفایی فطرت است ، همان گونه که نعمت ها مقدمه معرفت می باشد ( در این زمینه بحث دیگری در جلد 16 تفسیر نمونه ، صفحه 343 ذیل آیه 65 سوره عنکبوت ذکر شده است ) .

ص:11

جزء بیست و چهارم (11)

قابل توجه این که در این آیه روی کلمه « اِنْسان » تکیه شده و او را به عنوان فراموشکار و مغرور معرفی کرده ، این اشاره به انسان هایی است که تحت تربیت مکتب های الهی قرار نگرفته اند و مربی و راهنمایی نداشته اند ، شهواتشان آزاد بوده ، در میان هوس ها غوطه ور شده و به صورت گیاهانی خودرو بوده اند ، آری آن ها هستند که هرگاه گرفتار درد و رنجی شوند ، به سوی خدا می آیند و هنگامی که طوفان حوادث فرو می نشیند و مشمول نعمت هایی می گردند ، خدا را به دست فراموشی می سپارند.

شما حداکثر تلاش خود را بکار گیرید کمی یا زیادی روزی دست خداست

52 اَوَ لَمْ یَعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُاِنَّ فی ذلِکَ لاَیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ

آیا آن ها ندانستند خداوند روزی را برای هرکس بخواهد گسترده یا تنگ می سازد ؟ در این ، آیات و نشانه هایی است برای گروهی که ایمان می آورند .

(12) سوره زُمَر

چه بسیارند افراد شایسته ای که در زندگی محروم و منزوی هستند و چه بسیار افراد ضعیف و ناتوانی که از هر نظر متنعمند ، اگر

ص:12

پیروزی های مادی همگی در سایه تلاش و کوشش خودِ افراد و لیاقت های آن ها به دست می آمد، نباید شاهد چنین صحنه هایی باشیم .

این خود نشانگر این مطلب است که در پشت عالَم اسباب ، دست نیرومند دیگری است که آن را طبق برنامه حساب شده ای اداره می کند .

درست است که انسان باید در زندگی تلاش و کوشش کند ، درست است که جهاد و کوشش ، کلید حل بسیاری از مشکلات است ، اما این اشتباه بزرگی است که ما مُسَبِّبُ الاَْسْباب را فراموش کنیم و تنها چشم به اسباب بدوزیم و مؤثر واقعی را خودمان بدانیم .

یکی از اسرار ناکام ماندن جمعی از آگاهان لایق و کامیاب شدن جمعی از جاهلان بی کفایت همین است که هشداری برای همه مردم باشد تا در عالَم اسباب گم نشوند و تنها بر نیروی شخصی خود تکیه نکنند .

جزء بیست و چهارم (13)

بنابراین در پایان آیه می افزاید : « در این آیات نشانه هایی است برای گروهی که ایمان می آورند » ( اِنَّ فی ذلِکَ لاَیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ ).

نشانه هایی برای ذات پاک خدا همان گونه که امیرمؤمنان فرمود : « عَرَفْتُ اللّهَ بِفَسْخِ الْعَزائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ :

ص:13

من خدا را به وسیله برهم خوردن تصمیم ها ، گشوده شدن گره ها و درهم شکستن اراده ها شناختم » .(1)

و نشانه هایی است از ضعف و ناتوانی انسان تا خود را گم نکند و گرفتار غرور و خودبینی نگردد .

نوجوانان عزیز هرگز از رحمت خدا مأیوس نشوید

53 قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ اَسْرَفُوا عَلی اَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوامِنْ

(14) سوره زُمَر

رَحْمَهِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعا اِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ

بگو: ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده اید ، از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را می آمرزد ، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است .

دقت در تعبیرات این آیه نشان می دهد که از امیدبخش ترین آیات قرآن مجید نسبت به همه گنهکاران است ، شمول و گستردگی آن به حدی است که طبق روایتی امیرمؤمنان علی فرمود : « در تمام قرآن آیه ای وسیع تر از این آیه نیست » ( ما فِی الْقُرْآنِ آیَهٌ اَوْسَعُ

ص:14


1- « نهج البلاغه » ، کلمات قصار ، کلمه 250 .

مِنْ یا عِبادِیَ الَّذینَ اَسْرَفُوا ... )(1)

دلیل آن نیز روشن است ، زیرا ؛

تعبیر به « یا عِبادی » ( ای بندگان من ) آغازگر لطفی است از ناحیه پروردگار .

جزء بیست و چهارم (15)

تعبیر به « اِسْراف » به جای « ظلم و گناه و جنایت » نیز لطف دیگری است .

تعبیر به « عَلی اَنْفُسِهِمْ » که نشان می دهد گناهان آدمی همه به خود او بازمی گردد ، نشانه دیگری از محبت پروردگار است ، همان گونه که یک پدر دلسوز به فرزند خویش می گوید : « این همه بر خود ستم مکن » .

تعبیر به « لا تَقْنَطُوا » ( مأیوس نشوید ) با توجه به این که « قُنُوط » در اصل به معنی مأیوس شدن از خیر است ، به تنهایی دلیل بر این است که گنهکاران نباید از " لطف الهی" نومید گردند .

تعبیر به «مِنْ رَحْمَهِ اللّهِ» بعد از جمله «لاتَقْنَطُوا» تأکید بیشتری بر این خیر و محبت می باشد .

ص:15


1- « مجمع البیان » ، « تفسیر قرطبی » و « تفسیر صافی » ، ذیل آیه مورد بحث .

هنگامی که به جمله « اِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ » می رسیم که با حرف تأکید آغاز شده و کلمه « اَلذُّنُوبَ » ( جمع با الف و لام ) همه گناهان را بدون استثناء دربرمی گیرد و دریای رحمت موّاج می شود .

(16) سوره زُمَر

هنگامی که « جَمیعا » به عنوان تأکید دیگری بر آن افزوده می شود ، امیدواری به آخرین مرحله می رسد .

توصیف خداوند به « غَفُور » و « رَحیم » که دو وصف از اوصاف امیدبخش پروردگار است ، در پایان آیه ، جایی برای کمترین یأس و نومیدی باقی نمی گذارد .

امید بخش ترین آیه قرآن

آری به همین دلیل آیه فوق ، از گسترده ترین آیات قرآن است که شمول آن هرگونه گناه را دربرمی گیرد و نیز به همین دلیل از امیدبخش ترین آیات قرآن مجید محسوب می شود .

و به راستی از کسی که دریای لطفش بی کران و شعاع فیضش نامحدود است ، جز این انتظاری نمی توان داشت .

از کسی که « رحمتش بر غضبش پیشی گرفته » و بندگان را برای رحمت آفریده ، نه برای خشم و عذاب ،

ص:16

غیر از این چشم داشتی نیست .

جزء بیست و چهارم (17)

گام های سه گانه وصول به رحمت خدا

54 وَ اَنیبُوا اِلی رَبِّکُمْ وَ اَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ اَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَروُنَ

و به درگاه پروردگارتان بازگردید و در برابر او تسلیم شوید، پیش از آن که عذاب به سراغ شما آید، سپس از سوی هیچ کس یاری نشوید .

55 وَ اتَّبِعُوا اَحْسَنَ ما اُنْزِلَ اِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ مِنْ قَبْلِ اَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ بَغْتَهً وَ اَنْتُمْ لا تَشْعُروُنَ

و از بهترین دستوراتی که از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده،پیروی کنید، پیش ازآن که عذاب (الهی) ناگهانی به سراغ شما آید ، در حالی که از آن خبر ندارید .

و به این ترتیب مسیر وصول به رحمت خدا ، سه گام بیشتر نیست ؛

(18) سوره زُمَر

گام اول ؛ توبه و پشیمانی از گناه و روی آوردن به سوی خدا .

گام دوم ؛ ایمان وتسلیم دربرابرفرمان او.

گام سوم ؛ عمل صالح .

و بعد از این سه گام ورود در دریای بی کران رحمتش طبق

ص:17

وعده ای که فرموده قطعی است، هر چند بار گناهان انسان سنگین باشد.

در این که منظور از « اِتَّبِعُوا اَحْسَنَ ما اُنْزِلَ اِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ » ( از بهترین چیزی که از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده ، پیروی کنید ) چیست ، مفسران احتمالات متعددی داده اند .

آن چه از همه بهتر به نظر می رسد ، این است که دستوراتی که از سوی خداوند نازل شده ، مختلف است ، بعضی دعوت به واجبات و بعضی مستحبات و بعضی مشتمل بر اجازه مباحات است ، منظور از « اَحْسَن » ، انتخاب واجبات و مستحبات می باشد، باتوجه به سلسله مراتب آن ها .

بعضی نیز آن را اشاره به قرآن درمیان کتب آسمانی دانسته اند، به

جزء بیست و چهارم (19)

قرینه آن چه در آیه 23 همین سوره ( زمر ) آمده است که قرآن را « اَحْسَنُ الْحَدیث » ( بهترین سخن ) نامیده ؛ « اَللّهُ نَزَّلَ اَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتابا مُتَشابِها مَثانِیَ » .

البته این دو تفسیر منافاتی باهم ندارند .

پشیمانی در روز قیامت فایده ندارد

56 اَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یاحَسْرَتی عَلی مافَرَّطْتُ فی جَنْبِ اللّهِ وَ اِنْ کُنْتُ لَمِنَ السّاخِرینَ

(این دستورها به خاطر آن است که) مبادا کسی روز قیامت

ص:18

بگوید: افسوس بر من از کوتاهی هایی که دراطاعت فرمان خدا کردم و ( آیات او را ) به سخریه گرفتم .

« یا حَسْرَتا » در اصل « یا حَسْرَتی » ( حسرت به یاء متکلم اضافه شده است ) بوده ، و« حسرت » به معنی اندوه و غم بر چیزهایی است که از دست رفته و پشیمانی به بار آورده است .

« راغب » در « مفردات » می گوید: این کلمه از ماده « حَسْر » به معنی برهنه کردن و کنار زدن لباس است و از آن جا که در موارد ندامت و اندوه بر گذشته، گویی پرده های جهل کنار رفته، این تعبیر به کار می رود .

(20) سوره زُمَر

آری هنگامی که انسان وارد عرصه محشر می شود و نتیجه تفریط ها و مسامحه کاری ها و خلافکاری ها و شوخی گرفتن جدی ها را در برابر چشم خود می بیند ، فریادش به « وا حَسْرَتا » بلند می شود ، اندوهی سنگین توأم با ندامتی عمیق بر قلب او سایه می افکند و این حالت درونی خود را بر زبان آورده و به صورت جمله های فوق بیان می دارد .

در این که « جَنْبِ اللّه » در این جا به چه معنی است ، مفسران احتمالات فراوانی داده اند .

حقیقت این است که « جَنْب » در لغت به معنی پهلو است و سپس

ص:19

به هرچیزی که در کنار چیزی قرار گرفته باشد ، اطلاق می شود ، همان گونه که « یمین » و « یسار » به معنی طرف چپ و راست بدن است، سپس به هرچیزی که در این ناحیه قرار گیرد ، یمین و یسار گفته می شود،

جزء بیست و چهارم (21)

در این جا « جَنْبِ اللّهِ » نیز به معنی تمام اموری است که در جانب پروردگار قرار دارد ؛ فرمان او ، اطاعت او ، قرب او و کتب آسمانی که از ناحیه او نازل شده است ، همه در معنی آن جمع است .

و به این ترتیب گنهکاران اظهار ندامت و پشیمانی و غم و اندوه و حسرت نسبت به تمام کوتاهی هایی که در برابر خداوند داشتند ، می کنند ، مخصوصا روی مسأله سخریه و استهزاء نسبت به آیات و رسولان او انگشت می نهند ، چراکه عامل اصلی تفریط های آن ها همین بی اعتنا بودن و شوخی پنداشتن این حقایق بزرگ بر اثر جهل و غرور و تعصب است .

در اطاعت خدا سستی نکنید

« جَنْبِ اللّه » درآیه مورد بحث معنی وسیعی دارد که هرگونه مطلبی را که مربوط به خداوند است ، شامل می شود و به این ترتیب تفریط در این قسمت شامل تمام انواع سستی ها در اطاعت فرمان او و پیروی از کتب آسمانی و اقتداء به انبیاء و اولیاء می گردد .

ص:20

(22) سوره زُمَر

به همین دلیل در روایات متعددی از ائمه اهل بیت علیهم السلام می خوانیم که : « جنب اللّه » به امامان تفسیر شده ، از جمله در روایتی در « اصول کافی » از امام موسی بن جعفر در تفسیر « یا حَسْرَتی عَلی مافَرَّطْتُ فی جَنْبِ اللّهِ » چنین آمده : « جَنْبُ اللّهِ اَمیرُ الْمُؤْمِنینَ وَ کَذلِکَ مَنْ کانَ بَعْدَهُ مِنَ الاَْوْصِیاءِ بِالْمَکانِ الرَّفیعِ اِلی اَنْ یَنْتَهِیَ الاَْمْرُ اِلی آخِرِهِمْ : جنب اللّه ، امیرمؤمنان و همچنین اوصیای بعد از او هستند که مقام والایی دارند ، تا به آخرین نفر آن ها برسد ( که حضرت مهدی " ارواحنا فداه" می باشد ) » .(1)

و نیز در تفسیر « علی بن ابراهیم » از امام صادق می خوانیم : « نَحْنُ جَنْبُ اللّهِ : جنب اللّه ماییم » .(2)

این تفسیرها از قبیل بیان مصداق های روشن است ، چرا که آن ها از خود چیزی نمی گویند .

جزء بیست و چهارم (23)

در حدیث دیگری مصداق روشن حسرت داران روز قیامت را «عالمان بی عمل»معرفی می کند،در کتاب «محاسن»ازامام محمدباقر آمده است : « اِنَّ اَشَدَّ النّاسِ حَسْرَهً یَوْمَ الْقِیامَهِ الَّذینَ وَصَفُوا

ص:21


1- « نور الثقلین » ، جلد 4 ، صفحه 495 .
2- « نور الثقلین » ، جلد 4 ، صفحه 495 .

الْعَدْلَ ثُمَّ خالَفُوهُ وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ " اَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فی جَنْبِ اللّهِ" : از همه مردم متأسف تر در روز قیامت ، کسانی هستند که طریقه حق و عدالت و خوبی ها را برای مردم توصیف کردند ، سپس خود به مخالفت برخاستند و این همان است که خداوند متعال می گوید ؛ " اَنْ تَق-ُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فی جَنْبِ اللّهِ" » .(1)

57 اَوْ تَقُولَ لَوْ اَنَّ اللّهَ هَدانی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقینَ

و مبادا بگوید: اگر خداوند مرا هدایت می کرد، از پرهیزکاران بودم .

(24) سوره زُمَر

این سخن را گویا زمانی می گویدکه او را به پای میزان حساب می آورند ، گروهی را می بیند که با دست پر از حسنات به سوی بهشت روانه می شوند ، او نیز آرزو می کند در صف آنان باشد و همراه آنان به سوی نعمت های الهی برود .پایان سوره زُمَر

ص:22


1- « نور الثقلین » ، جلد 4 ، صفحه 496 .

جزء بیست و چهارم (25)

سوره مؤمن ( غافر )

سوره مؤمن ( غافر )

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 حمآ

حمآ

سوره مؤمن ، نخستین سوره از « حوامیم » است ( حوامیم هفت سوره از قرآن است که با "حم" شروع می شود و پشت سر هم قرار گرفته و همه از سوره های مکی است ) .

ویژگی این سوره فرازی است از داستان موسی و فرعون مربوط به « مؤمن آل فرعون » که تنها در همین سوره مطرح شده و در جای دیگر قرآن نیست ، داستان همان مرد با ایمان و بسیار هوشیار و مدبری که درزمره شخصیت های فرعونی بود، ولی در باطن به موسی ایمان آورده و سنگر مطمئنی برای دفاع از موسی و آئینش بود و به طوری که خواهیم دید در آن لحظاتی که موسی در خطر مرگ قرار گرفت ، او با روشی بسیار زیرکانه و ظریف به یاری او شتافت و او را از مرگ نجات داد .

(26) سوره مؤمن

نام گذاری این سوره به سوره « مؤمن » نیز به خاطر همین است که

ص:23

شرح مجاهدت های او بیش از « 20 آیه » از این سوره ، یعنی حدود یک چهارم از مجموع آیات این سوره را فرا گرفته است .

در روایات اسلامی که از پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمه اهل بیت علیهم السلام نقل شده ، فضایل بسیاری برای همه سوره های "حم" عموما و سوره "مؤمن" خصوصا وارد شده است .

2 تَنْزیلُ الْکِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزیزِ الْعَلیمِ

این کتابی است که از سوی خداوند قادر و دانا نازل شده است.

در این آیه همان گونه که روش قرآن است بعد از ذکر « حروف مقطعه » سخن از عظمت مقام « قرآن » به میان می آورد ، اشاره به این که این کتاب با این همه عظمت از حروف ساده الفبا ترکیب یافته ، بنایی چنان عظیم از مصالحی چنین کوچک و این خود دلیل بر اعجاز آن است.

جزء بیست و چهارم (27)

عزت و قدرتش موجب شده که احدی نتواند با آن برابری کند و علمش سبب گردیده که محتوای آن در اعلی درجه کمال و فراگیر همه نیازهای انسان ها در طریق تکامل باشد .

3 غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ شَدیدِ الْعِقابِ ذِی الطَّوْلِ

ص:24

لا اِلهَ اِلاّ هُوَ اِلَیْهِ الْمَصیرُ

خداوندی که آمرزنده گناه و پذیرنده توبه و شدیدالعقاب و صاحب نعمت فراوان است ، هیچ معبودی جز او نیست و بازگشت ( همه شما ) به سوی او است .

« طَوْل » ( بر وزن قَوْل ) به معنی نعمت و فضل است و به معنی توانایی و رسائی و امکانات و مانند آن نیز آمده است ، بعضی از مفسران گفته اند « ذِی الطَّوْل » به کسی گفته می شود که نعمتی طولانی به دیگری می بخشد ، بنابراین معنی آن اخص از معنی « منعم » است ( مجمع البیان ) .

(28) سوره مؤمن

این آیه خدا را به پنج وصف دیگر از صفات بزرگش که بعضی امیدآفرین و بعضی خوف آفرین است ، توصیف می کند .

جمله « لا اِلهَ اِلاّ هُوَ » که به عنوان آخرین وصف آمده و حکایت از مقام «توحید عبودیت» و عدم شایستگی غیر او برای پرستش می کند، به عنوان آخرین صفت و نتیجه نهایی بیان شده و لذا در حدیثی از ابن عباس آمده است که می گوید : « او "غافِرِ الذَّنْب" است برای کسی که "لااِلهَ اِلاَّاللّه"

بگوید،"قابِلِ التَّوْب" است برای کسی که "لا اِلهَ اِلاَّ اللّه" بگوید و "شَدیدُ الْعِقاب" است برای کسی که "لا اِلهَ اِلاَّ اللّه"

ص:25

نگوید ، "ذِی الطَّوْل" و غنی و بی نیاز است از کسی که "لا اِلهَ اِلاَّ اللّه" نگوید .

بنابراین محور همه این صفات کسانی هستند که مؤمن به توحید باشند و در گفتار و عمل از این خط اصیل الهی منحرف نشوند .

اسباب آمرزش در قرآن مجید

جزء بیست و چهارم (29)

در قرآن مجید امور زیادی به عنوان اسباب مغفرت و از بین رفتن گناهان معرفی شده است که به قسمت هایی از آن ذیلاً اشاره می شود :

« توبه » : « یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا تُوبُوا اِلَی اللّهِ تَوْبَهً نَصُوحا عَسی رَبُّکُمْ اَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ : ای کسانی که ایمان آورده اید به سوی خدا بازگردید و توبه خالص کنید ، امید است خداوند گناهان شما را ببخشد » (8/تحریم) .

ایمان و عمل صالح : « وَالَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلی مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ:کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و نیزبه آن چه بر محمد صلی الله علیه و آله نازل شده است ایمان آوردند ، آیاتی که حق است و از سوی پروردگارشان می باشد ، خداوند گناهان آن ها را می بخشد » ( 2 / محمد ).

ص:26

تقوی : « اِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانا وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ : اگر تقوی الهی پیشه کنید خداوند برای تشخیص حق از باطل به شما روشن بینی می دهد و گناهانتان را می بخشد » (29 / انفال) .

(30) سوره مؤمن

هجرت و جهاد و شهادت : « فَالَّذینَ هاجَرُوا وَ اُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ اُوذُوا فی سَبیلی وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لاَُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ: کسانی که هجرت کنند و از خانه و وطن خود رانده شوند و در راه من آزار بینند و پیکار کنند و مقتول گردند ، گناهانشان را می بخشم » ( 195 / آل عمران ) .

انفاق مخفی : « اِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمّاهِیَ وَ اِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَیْرٌلَکُمْ وَیُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئاتِکُمْ : اگر انفاق های خود را در راه خدا آشکار سازید خوب است و اگر آن را پنهان دارید و به فقرا بدهید ، به سود شما است و از گناهانتان می بخشد » ( 271 / بقره )

دادن قرض الحسنه : « اِنْ تُقْرِضُوا اللّهَ قَرْضا حَسَنا یُضاعِفْهُ لَکُمْ وَ یَغْفِرْلَکُمْ : اگر به خداوند قرض الحسنه دهید آن را برای شما مضاعف می کند و شما را می آمرزد » ( 17 / تغابن )

جزء بیست و چهارم (31)

پرهیز از گناهان کبیره که موجب آمرزش گناهان صغیره

ص:27

است : « اِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ : اگر از گناهان کبیره که از آن نهی شده اید ، اجتناب کنید گناهان صغیره شما را خواهیم بخشید » ( 31 / نساء ) .

به این ترتیب درهای مغفرت الهی از هر سو به روی بندگان باز است که هفت درِ آن در بالا به استناد هفت آیه قرآن ذکر شد ، تا از کدامین در وارد شویم و چه خوب تر که از هر در وارد شویم .

35 اَلَّذینَ یُجادِلُونَ فی آیاتِ اللّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ اَتیهُمْ کَبُرَمَقْتا عِنْدَاللّهِ وَ عِنْدَالَّذینَامَنُوا کَذلِکَ یَطْبَعُ اللّهُ عَلی کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبّارٍ

همان هاکه در آیات الهی بی آن که دلیلی برای آن ها آمده باشد به مجادله برمی خیزند، کاری که خشم عظیمی نزد خداوند و نزدکسانی که ایمان آورده اند بار می آورد ، این گونه خداوند بر قلب هر متکبر جباری مهر می نهد .

(32) سوره مؤمن

این آیه « مُسْرِفانِ مُرْتاب » را معرفی می کند ، آن ها بی آن که هیچ دلیل روشنی از عقل و نقل برای سخنان خود داشته باشند ، در برابر آیات بینات الهی موضع گیری می کنند .

ص:28

لجاجت ها و عناد در برابر حق پرده ای ظلمانی بر فکر انسان می اندازد و حس تشخیص را از او می گیرد ، کار به جایی می رسد که قلب او همچون یک ظرف دربسته مهر شده ، می گردد که نه محتوای فاسد آن بیرون می آید و نه محتوای صحیح و جان پروری وارد آن می شود .

آری کسانی که به خاطر داشتن این دو صفت زشت « تکبر و جباریت » تصمیم گرفته اند در مقابل حق بایستند و هیچ واقعیتی را پذیرا نشوند ، خداوند روح حق طلبی را از آن ها می گیرد ، آن چنان که حق در ذائقه آن ها تلخ و باطل شیرین می آید .

عوام فریبی، روش تاریخی رهبران تباهی

جزء بیست و چهارم (33)

36 وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا هامانُ ابْنِ لی صَرْحا لَعَلّی اَبْلُغُ الاَْسْبابَ

فرعون گفت : ای هامان ! برای من بنای مرتفعی بساز، شاید به وسایلی برسم .

37 اَسْبابَ السَّمواتِ فَاطَّلِعَ اِلی اِلهِ مُوسی وَ اِنّی لاََظُنُّهُ کاذِبا وَ کَذلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِه وَ صُدَّ عَنِ السَّبیلِ وَ ما کَیْدُ فِرْعَوْنَ اِلاّ فی تَبابٍ

ص:29

وسایل(صعود به)آسمان ها، تا از خدای موسی آگاه شوم، هرچند گمان می کنم او دروغ گو باشد، این چنین اعمال بد فرعون در نظرش زینت داده شده بود و او را از راه حق بازداشت و توطئه فرعون ( و فرعون صفتان ) جز به نابودی نمی انجامد .

« صَرْح » در اصل به معنی وضوح و روشنی و « تصریح » به معنی آشکارانمودن، سپس به بناهای بلند و به قصرهای زیبا و مرتفع این کلمه اطلاق شده، چراکه کاملاً واضح و روشن و آشکار است .

(34) سوره مؤمن

« تَباب » به معنی خسارت و هلاکت است .

نخستین چیزی که در این جا به نظر می رسد ، این است که هدف فرعون از این کار چه بود ؟

آیا او واقعا در این حد از حماقت بود که فکر می کرد خدای موسی در آسمان است و به فرض که در آسمان باشد با ساختن یک بنای بلند که در مقابل کوه های سطح زمین ارتفاع بسیار ناچیزی دارد ، می تواند به آسمان برود ؟

این مسأله بسیار بعید به نظر می رسد ، چراکه فرعون با تمام غرور و تکبری که داشته ، مرد هوشیار و سیاستمداری بود که سالیان دراز ملت

ص:30

عظیمی را دربند نگه داشته بود و با قدرت بر آن ها حکومت می کرد و در مورد چنین اشخاصی هر حرکتی جنبه شیطانی دارد ، باید قبل از هرچیز به سراغ تحلیل انگیزه سیاست شیطانی این امر رفت .

ظاهر این است فرعون به عنوان چند هدف دست به چنین کاری زد:

جزء بیست و چهارم (35)

او می خواست وسیله ای برای اشتغال فکری مردم و انصراف ذهن آن ها از مسأله نبوت موسی و قیام بنی اسرائیل فراهم آورد و مسأله ساختن این بنای مرتفع که به گفته بعضی از مفسران در زمینی بسیار وسیع با پنجاه هزار مرد بنا و معمار و کارگران زیاد برای فراهم آوردن وسایل ساخته می شد ، می توانست مسائل دیگر را تحت الشعاع قرار دهد و هر چه بنا بالاتر می رود ، توجه مردم را بیشتر به خود جلب کند و نقل همه محافل و خبر روز ، همین موضوع باشد و مسأله پیروزی موسی را بر ساحران که ضربه عظیمی بر پیکر قدرت فرعونیان وارد ساخت ، موقتا به طاق نسیان زند .

او می خواست از این طریق کمک مادی و اقتصادی به توده های زحمت کش کند و کاری هرچند موقت برای بیکاران فراهم سازد تا کمی مظالم او را فراموش کنند و وابستگی مردم از نظر اقتصادی ، به خزینه او بیشتر گردد .

ص:31

برنامه این بود که بعد از پایان بنا بر فراز آن رود و نگاهی به آسمان کند و احتمالاً تیری در کمان گذارد و پرتاب کند و بازگردد و برای تحمیق مردم بگوید : « خدای موسی هر چه بود تمام شد ، به سراغ کار خود بروید و فکرتان راحت باشد » .

(36) سوره مؤمن

و گرنه برای فرعون روشن بود که به جای بنای عظیم او که از چند صد متر تجاوز نمی کرد ، اگر از فراز کوه های بسیار مرتفع نیز به آسمان نگاه شود ، منظره آن همان است که از روی زمین صاف دیده می شود ، بدون کمترین تغییر .

قابل توجه این که فرعون در برابر موسی با گفتن این سخنان و بیان این دستور یک گام عقب نشینی می کند و می گوید : « من می خواهم درباره خدای موسی تحقیق کنم »( فَاطَّلِعَ اِلی اِلهِ مُوسی) و می افزاید : « هر چند او را دروغ گو گمان می کنم » و به این ترتیب از مرحله یقین به خلاف مرحله گمان و شک تنزل می کند .

و نیز قابل توجه این که قرآن با جمله « کَذلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِه وَ صُدَّ عَنِ السَّبیلِ وَ ما کَیْدُ فِرْعَوْنَ اِلاّ فی تَبابٍ » نخست

جزء بیست و چهارم (37)

ریشه اصلی انحراف فرعون را که همان زینت یافتن اعمال زشتش در نظرش به خاطر کبر و غرور و خودخواهی است ، بیان می دارد ، سپس

ص:32

نتیجه آن را که گمراهی از طریق حق است و در مرحله سوم شکست نهایی نقشه های او را اعلام می کند ، سه جمله کوتاه با سه محتوای غنی .

مسلما این بازی های سیاسی برای مدت کوتاهی می تواند مؤثر واقع شود ، ولی در درازمدت قطعا با شکست روبرو خواهد شد .

در بعضی از روایات آمده است که « هامان » بنای برج فرعونی را آن قدر بالا برد که دیگر تندبادها اجازه ادامه کار به بناها نمی دادند ، نزد فرعون آمد و به او گفت : دیگر ما قادر نیستیم بر ارتفاع بنا بیفزاییم و چیزی نگذشت که تندباد سهمگینی وزید و بنا را واژگون کرد.(1)

و معلوم شد تمام قدرت نمایی فرعون به یک باد بند است .

(38) سوره مؤمن

مجازات آخرت متناسب با اعمالی است که انسان در دنیا انجام داده است

40 مَنْ عَمِلَ سَیِّئَهً فَلا یُجْزی اِلاّ مِثْلَها وَ مَنْ عَمِلَ صالِحا مِنْ ذَکَرٍ اَوْ اُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَاُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ یُرْزَقُونَ فیها بِغَیْرِ حِسابٍ

ص:33


1- « بحارالانوار » ، جلد 13 ، صفحه 125 .

هر کس عمل بدی انجام دهد جز به مانند آن کیفر داده نمی شود ، ولی کسی که عمل صالحی انجام دهد، خواه مردیا زن، در حالی که مؤمن باشد وارد بهشت می شود و روزی بی حسابی به او داده خواهد شد .

او در این سخنان حساب شده اش از یک سو اشاره به عدالت خداوند در مورد مجرمان می کند که تنها به مقدار جرمشان جریمه می شوند .

و از سوی دیگر اشاره به فضل بی انتهای او که در مقابل یک عمل صالح پاداش بی حساب به مؤمنان داده می شود و هیچ گونه موازنه ای در آن رعایت نخواهد شد ، پاداشی که هیچ چشمی ندیده ، هیچ گوشی نشنیده و حتی به فکر انسانی خطور نکرده است.

جزء بیست و چهارم (39)

و از سوی سوم لزوم توأم بودن ایمان و عمل صالح را یادآور می شود .

و از سوی چهارم مساوات مرد و زن در پیشگاه خداوند و در ارزش های انسانی .

به هر حال او با این سخن کوتاه خود این واقعیت را بیان می کند که متاع این جهان گرچه ناچیز است و

ص:34

ناپایدار ، ولی می تواند وسیله رسیدن به پاداش بی حساب گردد ، چه معامله ای از این پرسودتر .

ضمنا تعبیر به « مِثْلَها » اشاره به این است که مجازات های عالم دیگر شبیه همان کاری است که انسان در این دنیا انجام داده است ، شباهتی کامل و تمام عیار .

تعبیر به «غَیْرِ حِساب» ممکن است ، اشاره به این مطلب باشد که نگاه داشتن حساب عطایا مخصوص کسانی است که مواهب محدودی دارند و می ترسند اگر حساب را نگه ندارند گرفتار کمبود شوند ، اما کسی که خزائن نعمت های او نامحدود و بی پایان است و هر قدر ببخشد کاستی در آن پیدا نمی شود ( زیرا هر قدر از بی نهایت بردارند باز هم بی نهایت است ) ، نیاز به حساب گری ندارد .

(40) سوره مؤمن

دراین جا این سؤال پیش می آیدکه آیا این آیه باآیه ای که می گوید: « هرکس کارنیکی انجام دهد، ده برابر پاداش به او عطامی شود » منافات ندارد؟ (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها) ( 160 / انعام ).

در پاسخ باید به این نکته توجه کرد که ، ده برابر حداقل پاداش الهی است و لذا در مورد انفاق به هفت صد برابر و بیشتر ارتقاء می یابد و سرانجام به مرحله پاداش بی حساب می رسد که

ص:35

هیچ کس جز خدا حد آن رانمی داند .

ما شایستگان را در دنیا و آخرت یاری می دهیم

51 اِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذینَ امَنُوا فِی الْحَیوهِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الاَْشْهادُ

جزء بیست و چهارم (41)

مابه طورمسلم رسولان خود و کسانی راکه ایمان آورده اند، در زندگی دنیا و روزی که گواهان به پا می خیزند ، یاری می دهیم .

«اَشْهاد» جمع «شاهد» یا «شهید» است و به معنی گواهان است .

حمایت الهی ، حمایتی بی دریغ و مؤکد به انواع تأکید و حمایتی است بی قید و شرط . به همین جهت انواع پیروزی ها را به دنبال دارد ، اعم از پیروزی در منطق و بیان یا پیروزی در جنگ ها ، یا فرستادن عذاب الهی بر مخالفان و نابود کردن آنان و یا امدادهای غیبی که قلب را تقویت و روح را به لطف الهی نیرومند و قوی می سازد .

در این جا به تعبیر تازه ای درباره روز قیامت برخورد می کنیم و آن « یَوْمَ یَقُومُ الاَْشْهادُ » ( روزی که گواهان قیام می کنند ) می باشد .

در این که این گواهان کیانند ، تفسیرهای مختلفی

ص:36

شده است که همه قابل جمع است :

(42) سوره مؤمن

منظور فرشتگان مراقب اعمال آدمی است .

منظور پیامبران می باشد که گواهان امت ها هستند .

مقصود فرشتگان و پیامبران و مؤمنانند که گواهان اعمال انسان ها می باشند .

این تعبیر اشاره به نکته جالبی است و می خواهد بگوید آن روزی که همه خلایق در آن جمعند ، گواهان در آن محضر بزرگ قیام می کنند و رسوایی در آن جا بدترین رسوایی است و پیروزی نیز برترین پیروزی است ، ما در آن روز مؤمنان و رسولان خود را یاری می کنیم و بر آبروی آن ها در آن محضر بزرگ می افزاییم .

اگر خدا وعده پیروزی پیامبران و مؤمنان را داده ، چرا در طول تاریخ جمعی از آن ها شکست خورده اند

در این جا سؤال مهمی مطرح می شود و آن این که : اگر خداوند وعده پیروزی پیامبران و مؤمنان را به صورت مؤکد داده ، پس چرا ما در طول تاریخ شاهد کشتار جمعی از پیامبران و مؤمنان به دست کفار بی ایمان هستیم ؟ چرا گاه آن ها شدیدا در تنگنا واقع می شدند و یا از نظر نظامی شاهد شکست بودند ؟ مگر وعده الهی تخلف پذیر است ؟

ص:37

جزء بیست و چهارم (43)

پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته روشن می شود و آن این که : مقیاس سنجش بسیاری از مردم در ارزیابی مفهوم پیروزی بسیار محدود است ، آن ها پیروزی را تنها در این می دانند که انسان دشمن را به عقب براند و چند روزی حکومت را به دست گیرد .

آن ها پیروزی در هدف و برتری مکتب را به حساب نمی آورند ، آن ها الگو شدن یک مجاهد شهید را برای نسل های موجود و آینده در نظر نمی گیرند ، آن ها عزت و سربلندی در نزد همه آزادگان جهان و جلب خشنودی و رضایت خدا را به هیچ می انگارند .

بدیهی است در چنان ارزیابی محدودی این ایراد پاسخ ندارد ، اما اگر دید خود را وسیع تر و افق فکر خود را بازتر کنیم و ارزش های واقعی را در نظر بگیریم ، آن گاه به معنی عمیق آیه پی خواهیم برد .

(44) سوره مؤمن

« سید قطب » در تفسیر « فی ظلال » در این جا سخنی دارد که شاهد ارزنده ای بر این مقصود است .

او قهرمان میدان کربلا حسین عزیز را مثال می زند و چنین می گوید : « حسین رضوان اللّه علیه در چنان صحنه بزرگ از یک سو و دردناک از سوی دیگر ، شربت شهادت نوشید ، آیا این پیروزی بود یا شکست ؟

ص:38

در مقیاس کوچک و صورت ظاهر شکست بود ، اما در برابر حقیقت خالص و مقیاس های بزرگ پیروزی عظیمی به شمار می آید .

برای هر شهیدی در روی زمین قلوب پاک انسان ها می لرزد ، عشق و عواطف را بر می انگیزد و غیرت و فداکاری را در نفوس به جنب و جوش می آورد ، همان گونه که حسین ( رضوان اللّه علیه ) چنین کرد .

این سخنی است که هم شیعیان و هم غیر شیعیان از سایر مسلمین و هم گروه عظیمی از غیرمسلمانان در آن متفق و هم عقیده اند .

جزء بیست و چهارم (45)

چه بسیار شهیدانی که اگر هزار سال زنده می ماندند ، نمی توانستند به مقدار شهادتشان عقیده و مکتب خود را یاری کنند و قدرت نداشتند ، این همه مفاهیم بزرگ انسانی را در دل ها به یادگار گذارند و هزاران انسان را با آخرین سخنان خود که با خونشان می نویسند ، به کارهای بزرگ وادار کنند .

آری این سخنان و خطبه های آخرین که با خط خونین نوشته شده است ، پیوسته زنده می ماند و فرزندان و نسل های آینده را به حرکت درمی آورد و ای بسا تمام تاریخ را در طول قرون و

ص:39

اعصار تحت تأثیر خود قرار می دهد » .(1)

ما با چشم خود شاهد و ناظر حرکت میلیون ها نفر مسلمان بیدار در ایام عاشورای حسینی برای ریشه کن ساختن کاخ ظلم و استبداد و استعمار بودیم .

1

(46) سوره مؤمن

ما با چشم خود دیدیم که این نسل فداکار که درس خویش را در مکتب امام حسین و مجالس یادبود و ایام عاشورای او خوانده بود ، چگونه با دست خالی از هر گونه سلاح ، قدرتمندترین سلاطین جبار را از تخت خود پایین کشیده اند .

آری ما با چشم خود دیدیم چگونه خون حسین در عروق آن ها به جریان افتاد و تمام محاسبات سیاسی و نظامی ابرقدرت ها را برهم زد .

آیا این پیروزی حسین و یارانش نبود که توانستند بعژد از 13 قرن چنان قدرت نمایی کنند ؟

ص:40


1- « تفسیر فی ظلال » ، جلد 7 ، صفحه 189 .

عزیزان نوجوان با خدا حرف بزنید، حتما پاسخ شما را می دهد

جزء بیست و چهارم (47)

60 وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونی اَسْتَجِبْ لَکُمْ اِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ

پروردگارشما گفته است مرابخوانید تا(دعای)شما را اجابت کنم، کسانی که از عبادت من تکبرمی ورزند به زودی با ذلت وارد دوزخ می شوند .

« داخِرْ » از ماده « دُخُور » به معنی ذلت و خواری است .

از آیه فوق چند نکته استفاده می شود :

دعا کردن محبوب الهی و خواست خود او است .

بعد از دعا وعده اجابت داده شده است ، ولی می دانیم این وعده ، وعده ای است مشروط و نه مطلق ، دعایی به هدف اجابت می رسد که شرایط لازم در « دعا » و « دعا کننده » و « مطلبی که مورد تقاضا » است جمع باشد و ما این موضوع را به ضمیمه فلسفه « نیایش و دعا » و « مفهوم واقعی آن » در ذیل آیه 186 سوره بقره به

ص:41

طور مشروح بیان کرده ایم و نیاز به تکرار نیست (1)

(48) سوره مؤمن

دعا خود یک نوع عبادت است ، چرا که در ذیل آیه واژه عبادت بر آن اطلاق شده است .

اهمیت دعا و شرایط استجابت

روایات متعددی که از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سایر پیشوایان بزرگ علیهم السلام نقل شده، اهمیت دعا را کاملاً روشن می سازد .

در حدیثی از امام صادق می خوانیم : یکی از یارانش سؤال کرد : « چه می فرمایی درباره دو نفر که هر دو وارد مسجد شدند ، یکی نماز بیشتری به جاآورد و دیگری دعای بیشتری ، کدامیک از این دو افضلند؟ »، فرمود : « هر دو خوبند » .

سؤال کننده مجددا عرض کرد : « می دانم هر دو خوبند ولی کدامیک افضل است ».

امام فرمود : « آن کس که بیشتر دعا می کند ، افضل است

جزء بیست و چهارم (49)

مگر سخن خداوند متعال را نشنیده ای که می فرماید : اَدْع-ُونی اَسْتَجِبْ لَکُمْ » .

ص:42


1- « تفسیر نمونه » ، جلد 1 ، صفحات 638 647 ( چاپ جدید ) .

سپس افزود: « هِیَ الْعِبادَهُ الْکُبْری : دعا عبادت بزرگ است » .(1)

در روایتی از امام صادق آمده است : « مقاماتی نزد خداوند است که راه وصول به آن تنها دعاست :

"اِنَّ عِنْدَاللّهِ عَزَّوَجَلَّ مَنْزِلَهٌ لا تُنالُ اِلاّ بِمَسْأَلَهٍ وَ لَوْ اَنَّ عَبْدا سَدَّ فاهُ وَ لَمْ یَسْئَلْ لَمْ یُعْطَ شَیْئا ، فَاسْئَلْ تُعْطَ ، اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ بابٍ یُقْرَعُ اِلاّ یُوشَکُ اَنْ یُفْتَحَ لِصاحِبِه" : نزد خدا مقامی است که جز با دعا و تقاضا نمی توان به آن رسید و اگر بنده ای دهان خود را از دعا فرو بندد و چیزی تقاضا نکند ، چیزی به او داده نخواهد شد ، پس از خدا بخواه تا به تو عطا شود ، چرا که هر دری را بکوبید و اصرار کنید سرانجام گشوده خواهد شد » (2)

(50) سوره مؤمن

در بعضی از روایات دعا کردن حتی از تلاوت قرآن هم افضل شمرده شده است ، چنان که از پیامبر صلی الله علیه و آله و امام باقر و امام صادقنقل شده که فرمودند:«اَلدُّعاءُاَفْضَلُ مِنْ قِرائَهِ الْقُرْآنِ».(3)

در یک تحلیل کوتاه می توان به عمق مفاد این احادیث رسید ، زیرا

ص:43


1- « مجمع البیان » ، جلد 8 ، صفحه 529 .
2- « کافی » ، جلد 2 ، باب « فَضْلِ الدُّعاءِ وَ الْحَثِّ عَلَیْهِ» صفحه 338 .
3- « المیزان » ، جلد 2 ، صفحه 34 ذیل آیه 186 بقره .

دعا از یک سو انسان را به شناخت پروردگار « معرفه اللّه » که برترین سرمایه هر انسان است دعوت می کند .

و از سوی دیگر سبب می شود که خود را نیازمند او ببیند و در برابرش خضوع کند و از مرکب غرور و کبر که سرچشمه انواع بدبختی ها و مجادله در آیات اللّه است فرود آید و برای خود در برابر ذات پاک او موجودیتی قائل نشود .

از سوی سوم نعمت ها را از او ببیند و به او عشق ورزد و رابطه عاطفی او از این طریق باساحت مقدسش محکم گردد .

جزء بیست و چهارم (51)

از سوی چهارم چون خود را نیازمند و مرهون نعمت های خدا می بیند ، موظف به اطاعت فرمانش می شمرد .

از سوی پنجم چون می داند استجابت این دعا بی قید و شرط نیست ، بلکه خلوص نیت و صفای دل و توبه از گناه و برآوردن حاجات نیازمندان و دوستان از شرایط آن است ، خودسازی می کند و در طریق تربیت خویشتن گام برمی دارد .

از سوی ششم دعا به او اعتماد به نفس می دهد و از یأس و نومیدی باز می دارد و به تلاش و کوشش بیشتر دعوت می کند .

« نکته مهمی » که در پایان این بحث فشرده لازم است یادآوری

ص:44

شود ، این که دعا طبق روایات اسلامی مخصوص مواردی است که تلاش ها و کوشش های انسان اثری نبخشد و یا به تعبیر دیگر آن چه انسان در توان دارد، انجام دهد و بقیه را از خدا بخواهد .

بنابراین اگر انسان دعا را جانشین تلاش و کوشش کند ، قطعا مستجاب نخواهد شد .

(52) سوره مؤمن

لذا درحدیثی ازامام صادق می خوانیم : « چهار گروهند که دعای آن ها مستجاب نمی شود : کسی که در خانه خود نشسته و می گوید : خداوندا ! مرا روزی ده ، به او گفته می شود : آیا به تو دستور تلاش و کوشش ندادم ؟

کسی که همسری دارد ( که دائما اورا ناراحت می کند ) و او دعامی کند که او از دستش خلاص شود، به او گفته می شود: مگر حق طلاق را به تو ندادم؟

و کسی که اموالی داشته و آن را بیهوده تلف کرده ، می گوید : خداوندا ! به من روزی مرحمت کن ، اما به او گفته می شود : مگر دستور اقتصاد و میانه روی به تو ندادم ؟ مگر دستور اصلاح مال به تو ندادم ؟

و کسی که مالی داشته و بدون شاهد و گواه به دیگری وام داده ( اما وام گیرنده منکر شده ، او دعا می کند : خداوندا ! قلبش را نرم کن و وادار به اداء دین فرما ) به او گفته می شود : مگر به تو دستور ندادم به هنگام

ص:45

وام دادن شاهد و گواه بگیر » .(1)

جزء بیست و چهارم (53)

روشن است در تمام این موارد انسان تلاش و تدبیر لازم را به خرج نداده و گرفتار پیامدهای آن شده و دربرابر این تقصیر و کوتاهی و ترک تلاش دعای او مستجاب نخواهد شد.

و از این جا یکی از علل عدم استجابت بسیاری از دعاها روشن می شود ، چراکه گروهی از مردم می خواهند دست از تلاش لازم بردارند و به دعا پناه برند ، چنین دعاهایی مستجاب نمی گردد ، این یک سنت الهی است .

البته عدم استجابت بعضی از دعاها علل و عوامل دیگری نیز دارد ، از جمله این که بسیار می شود که انسان در تشخیص مصالح و مفاسد خود به اشتباه می افتد ، گاه با تمام وجودش مطلبی را از خدا می خواهد که به هیچ وجه صلاح او نیست ، حتی ممکن است خود او بعدا واقف به چنین امری بشود ، این درست به این می ماند که گاهی بیمار یا کودک غذاهای رنگینی از پرستاران خود می طلبند که اگر به خواسته او عمل کنند ، بیماریش افزون می شود و یا حتی جان او را به خطر می افکند ، در

ص:46


1- « اصول کافی » جلد 2 ، بابُ مَنْ لا یُسْتَجابُ لَهُ دَعْوَهٌ ، حدیث 2 .

این گونه موارد خداوند رحیم و مهربان دعا را مستجاب نمی کند و برای آخرت او ذخیره می سازد .

(54) سوره مؤمن

موانع استجابت دعا

در بعضی از روایات گناهان متعددی به عنوان موانع استجابت دعا ذکر شده از جمله سوء نیت ، نفاق ، تأخیر نماز از وقت ، بدزبانی ، غذای حرام و ترک صدقه و انفاق در راه خدا است .(1)

این سخن را باحدیثی پر معنی از امام صادق پایان می دهیم : مرحوم « طبرسی » در « احتجاج » از آن حضرت چنین نقل می کند : « از آن حضرت سؤال کردند آیا خداوند نمی فرماید دعا کنید تا برای شما اجابت کنم ، در حالی که افراد مضطری را می بینم که دعا می کنند و به اجابت نمی رسد و مظلومانی را می بینیم که از خدا پیروزی بر دشمن می طلبند ، ولی آن ها را یاری نمی کند » .

جزء بیست و چهارم (55)

امام فرمود : « وای بر تو ، هیچ کس او را نمی خواند مگر این که اجابت می کند ، اما ظالم دعای او مردود است تا توبه کند و

ص:47


1- « تفسیر نور الثقلین » ، جلد 4 ، صفحه 534 و اصول کافی .

اما صاحب حق هنگامی که دعا کند ، اجابت می فرماید و بلا را از او برطرف می سازد ، به طوری که گاه خود او نمی داند و یا آن را به صورت ثواب فراوانی برای روز نیازش به آن ( روز قیامت ) ذخیره می کند و هرگاه چیزی را که بندگانش تقاضا کنند مصلحت آن ها نباشد خودداری می فرماید » .(1)

نعمت های زمانی

61 اَللّهُ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فیهِ وَ النَّهارَ

(56) سوره مؤمن

مُبْصِرا اِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النّاسِ وَ لکِنَّ اَکْثَرَ النّاسِ لا یَشْکُرُونَ

خداوند کسی است که شب را برای شما آفرید تا در آن بیاسایید و روز را روشنی بخش قرارداد، خداوند نسبت به مردم صاحب فضل و کرم است ، هرچند اکثرمردم شکرگزاری نمی کنند .

تاریکی شب از یک سو موجب تعطیل قهری برنامه های روزانه است و از سوی دیگر خود تاریکی آرام بخش و مایه استراحت تن و

ص:48


1- « تفسیر صافی » ، ذیل آیات مورد بحث .

اعصاب و روح است و نور مایه جنبش و حرکت است .(1)

این نظام دقیق شب و روز و برنامه متناوب نور و

جزء بیست و چهارم (57)

ظلمت ، یکی از نمونه های فضل و کرم پروردگار بر بندگان است و از عوامل مهم حیات انسان ها و موجودات زنده است .

اگر نور نبود، حیات و زندگی و حرکت وجودنداشت و اگر تاریکی متناوب نبود ، شدت نور همه موجودات را خسته و ناتوان و فرسوده می کرد و گیاهان را می سوزانید و نابود می ساخت ، ولی اکثر مردم از کنار این مواهب عظیم الهی، بی توجه می گذرند و شکر او را به جا نمی آورند.(2)

ص:49


1- درباره اسرار و فلسفه های نور و ظلمت و شب و روز در تفسیر نمونه ، جلد 16 صفحه 146 و جلد 15 صفحه 564 و جلد 8 صفحه 341 ذیل آیه 71 سوره قصص و آیه 86 سوره نمل و آیه 87 سوره یونس بحث شده است .
2- درباره معنی « شکر » و اقسام آن در جلد 10 تفسیر نمونه ، صفحه 278 به بعد ذیل آیه 7 سوره ابراهیم مشروحا بحث شده است .

نعمت های مکانی

64 اَللّهُ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الاَْرْضَ قَرارا وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَکُمْ فَاَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ

(58) سوره مؤمن

ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ فَتَبارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمینَ

خداوند کسی است که زمین را برای شما جایگاه امن و مطمئن قرارداد و آسمان راهمچون سقفی ( بالای سرتان ) و شما را صورت گری کرد و صورتتان را نیکو آفرید و از طیبات به شما روزی داد ، این است خداوند ، پروردگار شما ، جاوید و پربرکت است خداوندی که پروردگار عالمیان است .

« بِناء » به معنی خانه هایی است که اعراب بادیه نشین از آن استفاده می کردند ، مانند خیمه ها و سایبان ها و نظایر آن .

در آیات گذشته سخن از « نعمت های زمانی » یعنی شب و روز بود و در این جا سخن از « نعمت های مکانی » یعنی قرارگاه زمین و سقف مرتفع آسمان است .

او تمام شرایطی را که برای یک قرارگاه مطمئن و آرام لازم است در کره زمین آفریده ، محلی است ثابت و خالی از هر گونه تزلزل ،

ص:50

هماهنگ با ساختمان روح و جسم انسان ، دارای منابع گوناگون ، مشتمل بر همه وسایل مورد نیاز انسان ، بسیار گسترده و مباح و رایگان .

جزء بیست و چهارم (59)

آسمان این خیمه بزرگ الهی از شدت تابش نور آفتاب می کاهد ، در حالی که اگر نبود اشعه آفتاب و همچنین اشعه مرگ بار کیهانی ، موجود زنده ای را بر زمین نمی گذاشت و به همین دلیل مسافران فضایی مجبورند دائما در برابر این پرتوها از لباس های مخصوص سنگین و گرانقیمتی استفاده کنند .

سپس از آیات آفاقی به آیات انفسی پرداخته ، می گوید : ( وَ صَوَّرَکُمْ فَاَحْسَنَ صُوَرَکُمْ ) .

قامتی موزون و راست ، با صورتی زیبا و دلپذیر ، در نهایت نظم و استحکام که امتیاز آن بر صورت موجودات زنده دیگر و انواع حیوانات در نخستین برخورد روشن و آشکار است و همین ساختمان ویژه به او امکان می دهد ، که به انواع کارها و صنایع ظریف یا سنگین دست زند و با داشتن اعضای مختلف به راحتی زندگی کند و از مواهب حیات بهره گیرد .

(60) سوره مؤمن

انسان برخلاف غالب حیوانات که با دهان آب و غذا می خورند ، با

ص:51

دست خود و با دقت و ظرافت غذا و نوشیدنی را برمی دارد و به دهان می گذارد و این امر کمک فراوانی به انتخاب غذاهای پاک از غذاهای آلوده به اجزاء خارجی و اضافی می کند، میوه ها را به راحتی پوست می کند و اجزاء غیر قابل استفاده را دور می ریزد .

و سرانجام در بیان چهارمین و آخرین نعمت از این سلسله ، موضوع روزی های پاکیزه را مطرح کرده ، می فرماید : ( وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ ) .

« طَیِّبات » معنی بسیار گسترده ای دارد که هر چیز پاکیزه اعم از غذا ، لباس ، همسران ، خانه ها، مرکب ها، حتی سخنان و گفتگوهای پاکیزه را شامل می شود .

جزء بیست و چهارم (61)

ممکن است انسان بر اثر نادانی ، این مواهب پاک را بیالاید ، ولی خداوند در عالم آفرینش آن ها را پاک آفریده است .

در پایان آیه بعد از بیان این چهار نعمت بزرگ که نیمی از آن به آسمان و زمین برمی گردد و نیمی از آن به انسان ها ، می فرماید : « این است خداوند پروردگار شما » ( ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ ) .

ص:52

« ذلِکُم » در اصل اشاره به دور است که در این گونه موارد کنایه از علو مقام و عظمت می باشد ، ولی چون در فارسی این تعبیر معمول نیست ما در ترجمه ها آن را به صورت اشاره به نزدیک تفسیر می کنیم .

آری کسی که این همه مواهب را به انسان ها بخشیده ، مدبر عالم هستی است و هم او شایسته عبودیت و پرستش است .

مراحل هفت گانه خلقت انسان

67 هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَهٍ ثُمَّ

(62) سوره مؤمن

یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا اَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَک-ُون-ُوا شُی-ُوخا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفّی مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا اَجَلاً مُسَمًّی وَ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ

او کسی است که شما را از خاک آفرید ، سپس از نطفه، بعد از علقه ( خون منعقد )، سپس شمارا به صورت طفلی بیرون می فرستد، بعد به مرحله کمال قوت می رسید، بعد از آن که پیر می شوید و (در این میان) گروهی از شما پیش ازرسیدن به این مرحله می میرند و هدف این است به سرآمد عمر خود برسید و شاید تعقل کنید .

ص:53

به این ترتیب نخستین مرحله ، مرحله تراب و خاک است که اشاره به آفرینش آدم جد نخستین ما از خاک می باشد و یا خلقت همه انسان ها از خاک ، چراکه مواد غذایی که وجود انسان و حتی نطفه او را تشکیل می دهد ، اعم از مواد حیوانی و گیاهی همه از خاک مایه می گیرد .

جزء بیست و چهارم (63)

مرحله دوم مرحله نطفه است که مربوط به همه انسان ها جز آدم و همسرش حوا است .

مرحله سوم ، مرحله ای است که نطفه تکامل یافته و نمو قابل ملاحظه ای نموده و به صورت یک قطعه خون بسته درآمده است .

بعد از این مرحله « مُضْغَه » ( چیزی شبیه به گوشت جویده ) و مرحله ظهور اعضاء ، مرحله حس و حرکت است که قرآن در این جا سخنی از این سه مرحله به میان نیاورده ، هر چند در آیات دیگر به آن اشاره کرده است .

در این جا چهارمین مرحله را مرحله تولد جنین ذکر می کند و مرحله پنجم را مرحله تکامل قدرت و قوت جسمی که بعضی آن را سن سی سالگی می دانند که در آن حداکثر نمو قوای جسمانی حاصل می شود و بعضی آن را کمتر یا بیشتر گفته اند ، البته ممکن است در افراد

ص:54

متفاوت باشد و قرآن از آن تعبیر به « بلوغ اَشُدّ » کرده است .

از آن به بعد مرحله عقب گرد و از دست دادن نیروها آغاز می شود و تدریجا دوران پیری که مرحله ششم است ، فرا می رسد .

(64) سوره مؤمن

سرانجام پایان عمر که آخرین مرحله است فرا می رسد و انتقال از این سرا به سرای جاویدان تحقق می یابد .

آیا با این همه تغییرات و تطورات منظم و حساب شده ، باز هم جای تردیددرقدرت و عظمت مبدأعالم هستی والطاف ومواهب اووجوددارد؟

قابل توجه این که در چهار مرحله اول که مربوط به آفرینش از خاک و نطفه و علقه و تولد طفل است، تعبیر به « خَلَقَکُمْ » ( شمارا آفرید ) شده و هیچ نقشی برای خود انسان در آن قائل نیست ، ولی در سه مرحله بعد از تولد یعنی مرحله وصول به نهایت قوت جسمانی و بعد از آن پیری و بعد پایان عمر ، تعبیر به « لِتَبْلُغُوا » ( تا برسید ) و «لِتَکُونُوا» ( تا بوده باشید ) آمده است که هم اشاره ای است به استقلال وجودی انسان بعد از تولد و هم احتمالاً اشاره ای است به این حقیقت که ، این دوران های سه گانه ممکن است با حسن تدبیر یا سوء تدبیر خود انسان جلوتر یا عقب تر شود و گاه پیری زودرس ، یا مرگ زودرس ،

جزء بیست و چهارم (65)

دامان انسان را بگیرد و این نشان می دهد که تعبیرات قرآن تا

ص:55

چه حد دقیق و حساب شده است .

تعبیر به « یُتَوَفّی » در مورد مرگ اشاره به این است که « مرگ » در منطق قرآن به معنی فنا و نابودی نیست ، بلکه فرشتگان مرگ روح انسان را دریافت می دارند و به عالم پس از مرگ منتقل می سازند ، این تعبیر که بارها در قرآن تکرار شده است ، دیدگاه اسلام را در مورد مرگ به خوبی نشان می دهد و مرگ را از مفهوم مادی آن که فنا و نیستی است ، به کلی درمی آورد و دریچه به عالم بقا معرفی می کند .

جمله « وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفّی مِنْ قَبْلُ » ( بعضی از شما پیش از این می میرند ) ممکن است اشاره به قبل از رسیدن به مرحله پیری باشد یا اشاره به تمام مراحل قبلی ، یعنی قبل از رسیدن به هر یک از مراحل امکان مرگ وجود دارد .

این نیز قابل توجه است که تمام این مراحل را با کلمه « ثُمَّ » به یکدیگر عطف کرده ، که نشانه ترتیب توأم با فاصله است ، جز مرحله اخیر یعنی رسیدن به پایان زندگی که به وسیله « واو » عطف شده ، این تفاوت تعبیر ممکن است به خاطر این باشد که رسیدن به پایان عمر همیشه بعد از پیری نخواهد بود ، چراکه ( بسیار جوان مرد و یکی پیر نشد ) و یا حتی افرادی قبل از رسیدن به دوران جوانی می میرند .

ص:56

(66) سوره مؤمن

منافع گوناگون چهارپایان

79 اَللّهُ الَّذیجَعَلَ لَکُمُ الاَْنْعامَ لِتَرْکَبُوامِنْها وَ مِنْها تَأْکُلُونَ

خداوند کسی است که چهارپایان را برای شما آفرید تا بعضی را سوار شوید و از بعضی تغذیه کنید .

«اَنْعام» جمع «نَعَم» دراصل بر شتراطلاق می شده، ولی بعدا توسعه یافته و به شتر و گاو و گوسفند گفته می شود، این واژه از کلمه «نعمت» گرفته شده، به خاطر این که یکی از بزرگ ترین نعمت ها برای انسان ها چهارپایان محسوب می شود، حتی امروز که آن همه وسایل نقلیه سریع السیرهوایی و زمینی اختراع شده است، باز در بعضی از موارد منحصراباید ازچهارپایان استفاده کرد، دربیابان های شنزارکه عبور وسایل نقلیه درآن بسیارمشکل است و دربعضی ازگذرگاه های باریک کوهستان ها، تنها وسیله ای که با آن می توان عبور کرد هنوز هم چهارپایانند .

جزء بیست و چهارم (67)

اصولاً آفرینش چهارپایان با آن خلقت های متفاوت و مخصوصا با آن روح تسلیم و قابلیت برای رام شدن ، در حالی که در بسیاری از اوقات نیرومندتر از قوی ترین انسان ها هستند ، خود نشانه ای از نشانه های بزرگ خدا است .

حیوانات کوچک و کم جثه ای را سراغ داریم که به خاطر توحش

ص:57

برای انسان ها سخت خطرناکند ، در حالی که گاهی افسار یک قطار بزرگ از شتران عظیم الجثه را به دست کودکی می سپارند « و می برد هر جا که خاطرخواه اوست » .

80 وَ لَکُمْ فیها مَنافِعُ وَ لِتَبْلُغ-ُوا عَلَیْها حاجَهً فی صُدُورِکُمْ وَ عَلَیْها وَ عَلَی الْفُلْکِ تُحْمَل-ُونَ

و برای شما در آن ها منافع قابل ملاحظه ای ( غیر از این ها ) است، منظور این است که به وسیله آن ها به مقصدی که در دل دارید، برسید و برآن ها و برکشتی هاسوار می شوید.

(68) سوره مؤمن

ازشیر و پشم و پوست و سایراجزای آن ها استفاده می کنید و حتی فضولات بدن آن ها نیز در کشاورزی و غیره قابل استفاده است ، خلاصه در تمام وجود این چهارپایان چیزی بی مصرف نیست، تمام مفید و سودمنداست،حتی بعضی ازمواددارویی راازبدن چهارپایان می گیرند(1)

درکشتی ها خاصیتی آفریدکه با تمام ثقل و سنگینی بر روی آب باقی بماندوجریان بادهاراآن چنان منظم قرارداده که می توان ازآن هادر مسیرهای معینی پیوسته استفاده کردو «باآن به دیارآشنارسید».پایان سوره مؤمن

ص:58


1- درباره منافع حیوانات در جلد 11 تفسیر نمونه ، صفحه 158 ذیل آیه 5 سوره نحل مشروحا بحث شده است .

جزء بیست و چهارم (69)

سوره فُصِّلَت

سوره فُصِّلَت

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 حمآ

حمآ

در آغاز این سوره به « حروف مقطعه » برخورد می کنیم ، « حمآ » که برای دومین بار در آغاز سوره های قرآن خودنمایی می کند ، بارها پیرامون تفسیر حروف مقطعه بحث کرده ایم و نیاز به تکرار نمی بینیم ، جزاین که بعضی « حمآ » را نام سوره و یا « ح » را اشاره به «حمید» و « م » را اشاره به « مجید » ، که دو نام از نام های بزرگ خداوند است ، دانسته اند .

2 تَنْزیلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

این کتابی است که از سوی خداوند رحمن و رحیم نازل شده است .

(70) سوره فُصِّلَت

« رحمت عامه » خداوند و « رحمت خاصه » او دست به دست هم داده اند و نزول این آیات را سبب شده است ، آیاتی که برای دوست و دشمن مایه رحمت است و برای اولیای خدا برکات و رحمت های

ص:59

فراوان ویژه ای در بردارد . در حقیقت صفت بارز این کتاب آسمانی که در لابلای تمام آیاتش همچون عطر در ذرات برگ گل قرار گرفته ، همان « رحمت » است ، « رحمت » برای کسانی که راه آن را بپویند و از تعلیماتش الهام گیرند .

ویژگی های پنج گانه قرآن کریم

3 کِتابٌ فُصِّلَتْ ایاتُهُ قُرْانا عَرَبِیّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ

کتابی که آیاتش هر مطلبی را در جای خود بازگو کرده است ،فصیح و گویا برای جمعیتی که آگاهند .

4 بَشیرا وَ نَذیرا فَاَعْرَضَ اَکْثَرُهُمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ

قرآنی که بشارت دهنده و بیم دهنده است ، ولی اکثر آنان روی گردان شدند ، لذا چیزی نمی شنوند .

جزء بیست و چهارم (71)

بعد از بیان اجمالی فوق درباره قرآن کریم به بیان تفصیلی پرداخته و اوصاف پنج گانه ای برای برای این کتاب آسمانی بیان می کند ، اوصافی که ترسیم روشن و گویایی از چهره اصلی قرآن در بردارد .

نخستین امتیاز این کتاب بزرگ آسمانی این است که مسائل مختلف مورد نیاز بشر در آن تبیین و تشریع شده است ، به گونه ای که هر کس در هر

سطحی از فکر و اندیشه باشد و در هر

ص:60

مرحله ای از نیاز روحی ، به مقدار فکر و نیاز خویش از آن بهره می گیرد .

وصف دیگرش این است که مجموعه ای کامل است ، زیرا « قرآن » از ماده قرائت در اصل به معنی جمع کردن اجزای سخن است .

در توصیف سوم فصاحت و بلاغت مخصوص آن را بیان می کند ، که حقایق را صریح و دقیق و بی کم و کاست و گویا و رسا و در عین حال زیبا و جذاب منعکس می سازد .

(72) سوره فُصِّلَت

توصیف چهارم و پنجم بیانگر تأثیر عمیق تربیتی آن است ، از طریق بشارت و انذار ، گاه چنان آیاتش در تشویق نیکان و پاکان اوج می گیرد ، که تمام وجود انسان را به وجد می آورد و گاه در تهدید و انذار فاسدان و مجرمان چنان تکان دهنده است که مو بر تن انسان راست می شود و این دو اصل تربیتی را دوش به دوش یکدیگر در آیاتش پیش می برد .

ولی افسوس که متعصبان لجوج گوش شنوا ندارند ، گویی کرند و هیچ نمی شنوند ، گوش ظاهرشان سالم است ، ولی روح شنوایی و درک حقایق را از محتوای کلام از دست داده اند

ص:61

شهادت اعضای بدن در روز قیامت

20 حَتّی اِذا ما جاءُوها شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ اَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ

وقتی به آن می رسند، گوش ها و چشم ها و پوست های تنشان به اعمال آن ها گواهی می دهد.

جزء بیست و چهارم (73)

چه شاهدان عجیبی که عضو پیکر خود انسانند و شهادتشان به هیچ وجه قابل انکار نیست ، چراکه در همه صحنه ها حاضر و ناظر بوده و به فرمان الهی به سخن آمده اند .

آیا شهادت اعضا از این طریق است که خدا درک و شعور و قدرت سخن در آن ها می آفریند ؟ یا همانند درختی است که خدا در میان آن برای موسی ایجاد صوت کرد ؟ و یا آثار گناهان که در طول عمر در آن ها نقش بسته ، در آن جا که « یَوْمُ الْبُرُوز » و روز آشکار شدن اسرار نهانی برملا می شود ؟ در تعبیرات معمولی نیز گاهی از این گونه آثار تعبیر به نطق یا اِخْبار می شود و می گوییم « رنگ رخساره خبر می دهد از سرّ درون » .

همه این تفسیرها قابل قبول است و در لابلای سخنان مفسران کم و بیش آمده .

ص:62

منظور از « جُلُود : پوست ها » ( به صیغه جمع ) چیست ؟ ظاهر این است که منظور پوست های قسمت های مختلف تن است ، پوست دست و پا و صورت و غیر آن و اگر در بعضی از روایات تفسیر به « فروج » شده است ، در حقیقت از قبیل بیان مصداق است ، نه منحصر بودن مفهوم جلود در آن .

(74) سوره فُصِّلَت

از سوی سوم این سؤال مطرح می شود که چرا از میان اعضای بدن تنها چشم و گوش و پوست ها گواهان آن دادگاهند ؟ آیا گواهان منحصر به این هاست یا اعضای دیگر نیز گواهی می دهند ؟

آن چه از آیات دیگر قرآن استفاده می شود ، این است که علاوه بر این ها گواهان دیگری نیز از اعضای بدن وجود دارد ، در آیه 65 سوره یس می خوانیم : « وَ تُکَلِّمُنا اَیْدیهِمْ وَ تَشْهَدُ اَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ : دست های آن ها با ما سخن می گویند و پاهای آن ها به اعمالشان گواهی می دهند » .

در آیه 24 سوره نور سخن از شهادت « زبان » و « دست و پا » به میان آمده : « یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ اَلْسِنَتُهُمْ وَ اَیْدیهِمْ وَ اَرْجُلُهُمْ » .

بنابراین به نظر می رسد که اعضای دیگر نیز هر کدام به نوبه خود گواهی دهند ، اما چون بیشترین اعمال انسان به کمک چشم و گوش

ص:63

انجام می گیرد و پوست های تن نخستین اعضایی هستند که بااعمال تماس دارند ، گواهانِ صف مقدمند .

جزء بیست و چهارم (75)

21 وَقالُوالِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْناقالُوااَنْطَقَنَااللّهُ الَّذی اَنْطَقَ کُلَ شَیْ ءٍ وَ هُوَخَلَقَکُمْ اَوَّلَ مَرَّهٍ وَ اِلَیْهِ تُرْجَعُونَ

آن هابه پوست های تن خود می گویند: چرا برضدما گواهی دادید؟ آن ها جواب می دهند: همان خدایی که هر موجودی را به نطق درآورده ، ما را گویا ساخته و او شما را در آغاز آفرید و بازگشتتان به سوی او است .

به هر حال آن روز ، روز رسوایی بزرگ است ، روزی است که تمام وجود انسان به سخن درمی آید ، تمامی اسرار او را فاش می کنند ، که تمام گنه کاران را در وحشت عمیقی فرو می برد ، این جاست که « رو به پوست های تن خود کرده ، فریاد می زنند : چرا شما بر ضد ما گواهی دادید » ؟

(76) سوره فُصِّلَت

ما که سالیان دراز شما را نوازش دادیم ، از سرما و گرما حفظ کردیم ، شستشو و نظافت و پذیرایی نمودیم ، شما چرا این چنین ؟

« آن ها در پاسخ می گویند : همان خدایی که هر موجودی

ص:64

را به نطق درآورده، ما را به سخن درآورده است » .

خداوند مأموریت افشاگری را در این روز و این دادگاه بزرگ بر عهده ما گذارده و ما چاره ای جز اطاعت فرمان او نداریم ، آری همان کس که قدرت نطق را در موجودات ناطق دیگر آفریده ، در ما نیز این توانایی را قرار داده است .

جالب این که آن ها تنها از پوست تنشان این سؤال را می کنند نه از سایر گواهان ، مانند چشم و گوش .

ممکن است به خاطر این باشد که گواهی پوست از همه عجیب تر و شگفت انگیزتر و از همه گسترده تر و وسیع تر است ، همان پوستی که خود باید قبل از همه اعضاء طعم عذاب الهی را بچشد ، به چنین گواهی برمی خیزد و این راستی حیرت آور است .

جزء بیست و چهارم (77)

گواهان شش گانه در دادگاه قیامت

هنگامی که می گوییم درجهان دیگر همه انسان ها محاکمه می شوند ، ممکن است دادگاه هایی را همچون دادگاه های عالم دنیا تداعی کند ، که هر کس با پرونده ای کوچک یا بزرگ با شاهدانی همچون شاهدان این دادگاه ها ، در برابر قضات حاضر می شوند و سؤال و جوابی صورت می گیرد و حکم نهایی صادر می شود .

ص:65

الفاظ در آن جا مفهوم عمیق تری به خود می گیرد که گاه تصور مفاهیم آن ها برای ما زندانیان دنیا مشکل و گاهی غیر ممکن است ، ولی هر گاه اشاراتی را که در آیات قرآن و روایات پیشوایان معصوم وارد شده ، مورد توجه قرار دهیم ، حقایقی برای ما کشف می شود که از عظمت و عمق زندگی در آن جهان اجمالاً پرده برمی دارد و نشان می دهد که دادگاه رستاخیز چه دادگاه عجیبی است .

مثلاً هنگامی که گفته می شود « میزان عمل » ، ممکن است این

(78) سوره فُصِّلَت

تصور پیدا شود که اعمال ما در آن روز به صورت اجسام سبک و سنگینی درمی آید که در ترازوهای دو کفه ای وزن می شود ، اما هنگامی که در روایات معصومین می خوانیم ، علی میزان اعمال است ، یعنی ارزش اعمال و شخصیت افراد با مقیاس وجودی این بزرگ مرد عالم انسانیت سنجیده می شود و هر اندازه به آن شبیه و نزدیک است ، وزن بیشتری دارد و هر قدر بی شباهت و دوراست وزن کمتری دارد ، متوجه می شویم که میزان عمل در آن جا یعنی چه ؟

در مورد مسأله « گواهان »نیز آیات قرآن پرده از روی حقایقی برداشته و پای گواهی اموری را به میان کشیده که در دادگاه های دنیا مطلقا مطرح نیستند ، ولی در آن جا نقش اساسی را دارند .

ص:66

به طور کلی از آیات قرآن استفاده می شود که شش نوع گواه برای آن دادگاه وجود دارد :

1 از همه برتر و بالاتر « ذات پاک خداوند » است : « وَ ما تَکُونُ فی شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لاتَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ اِلاّ کُنّا

جزء بیست و چهارم (79)

عَلَیْکُمْ شُهُودا اِذْ تُفیضُونَ فیهِ : در هر حال که باشی و هر آیه ای از قرآن که بخوانی و هر کاری را انجام دهید، ما گواه بر شما هستیم، هنگامی که در آن وارد می شوید » (61/یونس ).

البته همین گواهی برای همه چیز و همه کس کافی است ، ولی لطف خداوند و مقام عدالت او ایجاب کرده که گواهان دیگری نیز معین فرموده است .

2 پیامبران و اوصیاء

قرآن می گوید : « فَکَیْفَ اِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ اُمَّهٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهیدا : چگونه خواهد بود آن روز که از هر امتی گواهی می آوریم و تو را گواه بر آن ها قرار می دهیم » ( 41 / نساء ) .

3 زبان و دست و پا و چشم و گوش نیز گواهی می دهند

قرآن می گوید : « یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ اَلْسِنَتُهُمْ وَ اَیْدیهِمْ وَ اَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ : در آن روز زبان ها و دست ها و پاهایشان بر

ص:67

ضد آن ها نسبت به اعمالی که مرتکب شدند،گواهی می دهد » ( 24/نور ) .

(80) سوره فُصِّلَت

از آیه مورد بحث نیز استفاده می شود که چشم و گوش در زمره گواهانند و از پاره ای از روایات برمی آید که همه اعضای تن به نوبه خود اعمالی را که انجام داده اند ، گواهی می دهند

4 پوست های تن نیزگواهی می دهند

آیه مورد بحث با صراحت از این موضوع سخن می گفت و حتی اضافه می کند که گنهکاران که هرگز انتظار نداشتند ، پوست های تن آن ها به صورت گواهانی بر ضد آنان درآیند ، آن ها را مخاطب ساخته می گویند:«چرا شما بر ضد ما گواهی دادید ؟ آن ها پاسخ می دهند : خدایی که همه چیز را به نطق درآورده مارا به سخن درآورده است» (21/فصلت) .

5 فرشتگان

قرآن می گوید : « وَ جائَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهیدٌ : در آن روز هر انسانی وارد صحنه محشر می شود ، در حالی که فرشته ای با او است که او را به سوی حساب سوق می دهد و گواهی از فرشتگان است که بر اعمال او شهادت می دهد» (21 / ق) .

ص:68

جزء بیست و چهارم (81)

6 زمین

آری زمین که زیر پای ما قرار دارد و ما همیشه میهمان آن هستیم و با انواع برکاتش از ما پذیرایی می کند ، نیز دقیقا مراقب ما است و در آن روز همه گفتنی ها را می گوید ، چنان که می خوانیم : « یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ اَخْبارَها : در آن روز زمین اخبار خود را بازگو می کند » ( 4 / زلزال ) .

7 زمان نیز از شهود است

گرچه در متن آیات قرآن به این امر اشاره نشده ، ولی در روایات معصومین علیهم السلام شاهد بر آن وجود دارد ، چنان که از علی می خوانیم : « ما مِنْ یَوْمٍ یَمُرُّ عَلَی ابْنِ ادَمَ اِلاّ قالَ لَهُ ذلِکَ الْیَوْمُ یَا ابْنَ ادَمَ ! اَنَا یَوْمٌ جَدیدٌ وَ اَنَا عَلَیْکَ شَهیدٌ ، فَقُلْ فِیَّ خَیْرا وَ اعْمَلْ فِیَّ خَیْرا ، اَشْهَدُ لَکَ یَوْمَ الْقِیامَهِ : هیچ روزی بر فرزند آدم نمی گذرد ، مگر این که به او می گوید : ای فرزند آدم من روز تازه ای هستم و بر تو گواهم ، در من سخن خوب بگو و عمل نیک انجام ده ، تا در قیامت به نفع تو گواهی دهم » .(1)

(82) سوره فُصِّلَت

به راستی عجیب است این همه گواهان حق و شاهدان آن دادگاه بزرگ ، از زمان و مکان گرفته ، تا فرشتگان و اعضای پیکر ما و انبیاء و اولیاء و برتر از همه ذات پاک خدا ، مراقب اعمال ما هستند و گواه

ص:69


1- « سفینه البحار » ، جلد 2 ، ماده یوم .

بر ما و ما چه بی خبریم .

آیا ایمان به وجود چنین مراقبانی کافی نیست که انسان را کاملاً در مسیر حق و عدالت و پاکی و تقوا قرار دهد .

22 وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ اَنْ یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَ لااَبْصارُکُمْ وَلاجُلُودُکُمْ وَلکِنْ ظَنَنْتُمْ اَنَ اللّهَ لایَعْلَمُ کَثیرا مِمّا تَعْمَلُونَ

شما اگر گناهانتان را مخفی می کردید ، نه به خاطر این بود که از شهادت گوش و چشم ها و پوست های تنتان بیم داشتید، بلکه شما گمان می کردید که خداوند بسیاری

جزء بیست و چهارم (83)

از اعمالی را که انجام می دهید ، نمی داند .

خداوند در همه جا شاهد و ناظر بر اعمال شماست و از اسرار درون و برون شما آگاه است و مأموران مراقبت او همه جا با شماهستند، آیا هرگز می توانید پنهان از چشم و گوش و حتی پوست تنتان ، عملی انجام دهید ؟ آری شما چنان در قبضه قدرت او و مراقبان مخفی و آشکارش قرار دارید ، که حتی ابزارهای گناه شما گواهانی هستند بر ضد شما .

ص:70

حسن ظن و سوء ظن به خدا

23 وَ ذلِکُمْ ظَنُّکُمُ الَّذی ظَنَنْتُمْ بِرَبِّکُمْ اَرْدیکُمْ فَاَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرینَ

آری این گمان بدی بود که درباره پروردگارتان داشتید و همان موجب هلاکت شما گردید و سرانجام از زیان کاران شدید .

(84) سوره فُصِّلَت

« اَرْدیکُم » از ماده رَدْی به معنی هلاکت است .

آیه فوق به خوبی گواهی می دهد که گمان بد درباره خداوند به قدری خطرناک است ، که گاه موجب هلاکت و عذاب ابدی انسان می گردد ، نمونه آن گمان گروهی از کفار بود که گمان می کردند ، خدا اعمال آن ها را نمی بیند و سخنان آن ها را نمی شنود ، همین سوءظن سبب خسران و هلاکتشان شد .

به عکس حسن ظن درباره خداوند موجب نجات در دنیا و آخرت است ، چنان که در حدیثی از امام صادق می خوانیم : « یَنْبَغی لِلْمُؤْمِنِ اَنْ یَخافَ اللّهَ خَوْفا کَاَنَّهُ یُشْرِفُ عَلَی النّارِ وَ یَرْجُوهُ رَجاءً کَاَنَّهُ مِنْ اَهْلِ الْجَنَّهِ ، اِنَّ اللّهَ تَعالی یَقُولُ : وَ ذلِکُمْ ظَنَّکُمُ الَّذی ظَنَنْتُمْ بِرَبِّکُمْ ... ثُمَ قالَ اِنَّ اللّهَ عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِه : اِنْ خَیْرا

ص:71

فَخَیْرٌ وَ اِنْ شَرّا فَشَرٌّ : سزاوار است بنده مؤمن آن چنان از خدا بترسد که گویی در کنار دوزخ قرار گرفته و مشرف بر آتش است و آن چنان به او امیدوار باشد که گویی اهل بهشت است ، چنان که خداوند متعال می فرماید : این گمانی است که شما به خدا پیدا کردید و سبب هلاکتان شد ، سپس امام افزود : خداوند نزد گمان بنده خویش است ، اگر گمان نیک ببردنتیجه اش نیک و اگرگمان بد ببرد، نتیجه اش بداست » .(1)

جزء بیست و چهارم (85)

در حدیث دیگری از امام صادق از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله آمده است : « آخرین کسی را که دستور داده می شود به سوی دوزخ ببرند ، ناگهان به اطراف خود نگاه می کند ، خداوند بزرگ دستور می دهد او را برگردانید ، او را برمی گردانند ، خطاب می کند : چرا به اطراف خود نگاه کردی و در انتظار چه فرمانی بودی ؟ عرض می کند : پروردگارا من درباره تو این چنین گمان نمی کردم ، می فرماید : چه گمان می کردی ؟ عرض می کند : گمانم این بود که گناهان مرا می بخشی و مرا در بهشت خود جای می دهی ، خداوند می فرماید : ای فرشتگان من به عزت و جلال و نعمت ها و مقام والایم سوگند ، این بنده ام هرگز گمان خیر درباره من نبرده و اگر

ص:72


1- « مجمع البیان » ، ذیل آیات مورد بحث .

(86) سوره فُصِّلَت

ساعتی گمان خیر برده بود ، من اورا به جهنم نمی فرستادم ، گرچه او دروغ می گوید ، ولی با این حال اظهار حسن ظن او را بپذیرید و او را به بهشت برید ، سپس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : هیچ بنده ای نیست که نسبت به خداوند متعال گمان خیر ببرد ، مگر این که خدا نزد گمان وی خواهد بود و این همان است که می فرماید : « وَ ذلِکُمْ ظَنُّکُمُ الَّذی ظَنَنْتُمْ ... » .(1)

جنجال آفرینی و سرگرم کردن مردم به منظور منزوی کردن قرآن

26 وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ

کافران گفتند: گوش به این قرآن فراندهید و به هنگام تلاوت آن جنجال کنید تا پیروز شوید .

در بعضی از روایات آمده است که هرگاه پیامبر صلی الله علیه و آله در مکه

جزء بیست و چهارم (87)

صدای خود را به تلاوت قرآن مجید و کلمات شیرین و جذاب و پرمحتوای خداوند بلند می کرد ، مشرکان مردم را از او دور می کردند و می گفتند: سوت و صفیر بکشید و صدا را به شعر بلند

ص:73


1- « نورالثقلین » ، جلد 4 ، صفحه 544 .

کنید تا سخنان او را نشنوند.(1)

این یک روش قدیمی برای مبارزه در برابر نفوذ حق است که امروز نیز به صورت گسترده تر و خطرناک تری ادامه دارد ، که برای منحرف ساختن افکار مردم و خفه کردن صدای منادیان حق و عدالت ، محیط را آن چنان پر از جنجال می کنند ، که هیچ کس صدای آن ها را نشنود و با توجه به این که « وَالْغَوْا » از ماده « لَغْو » معنی گسترده ای دارد و هر گونه کلام بیهوده ای را شامل می شود ، وسعت این برنامه روشن خواهد شد .

گاه با جار و جنجال و سوت و صفیر .

(88) سوره فُصِّلَت

گاه با داستان های خرافی و دروغین .

گاه با افسانه های عشقی و هوس انگیز .

گاه از مرحله سخن نیز فراتر رفته ، مراکز سرگرمی و فساد و انواع فیلم های مبتذل و مطبوعات بی محتوای سرگرم کننده و بازی های دروغین سیاسی و هیجان های کاذب و خلاصه هر چیزی که افکار مردم را از محور حق منحرف سازد ، به وجود می آوردند .

ص:74


1- « تفسیر مراغی » ، جلد 24 ، صفحه 125 و « تفسیر روح المعانی » جلد 24 صفحه 106 . (88) سوره فُصِّلَت

و از همه بدتر این که گاه بحث های بیهوده ای در میان دانشمندان یک قوم مطرح می کنند و چنان آن ها را به قیل و قال درباره آن وامی دارند که هر گونه مجال تفکر در مسائل بنیادی از آن ها گرفته شود .

ولی آیا مشرکان توانستند با این اعمالشان بر قرآن غلبه کنند ؟ نه ، آن ها و شیطنت هایشان بر باد رفت و قرآن روز به روز گسترده تر و پربارتر شد و در سراسر جهان درخشیدن گرفت .

بدی را با نیکی پاسخ دهید

جزء بیست و چهارم (89)

34 وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَهُ وَ لاَ السَّیِّئَهُ ادْفَعْ بِالَّتی هِیَ اَحْسَنُ فَاِذَا الَّذی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَهٌ کَاَنَّهُ وَلِیٌّ حَمیمٌ

هرگزنیکی و بدی یکسان نیست، بدی را بانیکی دفع کن، تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صمیمی شوند.

« وَلِیّ » در این جا به معنی دوست و « حَمیمٌ » در اصل به معنی آب داغ و سوزان است و اگر به عرق بدن حمیم گفته می شود به خاطر گرمی آن است و حمام را نیز به همین مناسبت حمام می گویند ، به دوستان پرمحبت و گرم و داغ نیز « حمیم » گفته

ص:75

می شود و منظور در آیه همین است .

بعد از بیان دعوت به سوی خداوند و اوصاف داعیان الی اللّه ، این آیه روش دعوت را شرح داده است ( وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَهُ وَ لاَالسَّیِّئَهُ ) .

در حالی که مخالفان حق سلاحی جز بدگویی و افتراء و سخریه و استهزاء و انواع فشارها و ستم ها ندارند ، باید سلاح شما پاکی و تقوا و سخن حق و نرمش و محبت باشد .

(90) سوره فُصِّلَت

گرچه « حَسَنَه » و « سَیِّئَه » مفهوم وسیعی دارد ، تمام نیکی ها و خوبی ها و خیرات و برکات در مفهوم حسنه جمع است ، همان گونه که هر گونه انحراف و زشتی و عذاب در مفهوم سیّئه خلاصه شده است ، ولی در آیه مورد بحث آن شاخه ای از « حَسَنَه » و « سَیِّئَه » که مربوط به روش های تبلیغی است منظور می باشد .

در پایان آیه به فلسفه عمیق این برنامه در یک جمله کوتاه اشاره کرده ، می فرماید : نتیجه این کار آن خواهد شد که « دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صمیمی شوند » ( فَاِذَا الَّذی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَهٌ کَاَنَّهُ وَلِیٌّ حَمیمٌ ) .

آن چه را قرآن در این آیه بیان کرده و در آیه 96 سوره مؤمنون نیز

ص:76

به شکل دیگری آمده ( اِدْفَعْ بِالَّتی هِیَ اَحْسَنُ السَّیِّئَهَ ) از مهم ترین و ظریف ترین و پربارترین روش های تبلیغ ، مخصوصا در برابر دشمنان نادان و لجوج است و آخرین تحقیقات روانشناسان نیز به آن منتهی شده است .

جزء بیست و چهارم (91)

زیرا هر کس بدی کند ، انتظار مقابله به مثل را دارد ، مخصوصا افراد بد چون خودشان از این قماشند و گاه یک بدی را چند برابر پاسخ می گویند ، هنگامی که ببینند که طرف مقابل نه تنها بدی را به بدی پاسخ نمی دهد ، بلکه با خوبی و نیکی به مقابله برمی خیزد ، این جا است که طوفانی در وجودشان برپا می شود ، وجدانشان تحت فشار شدیدی قرار می گیرد و بیدار می گردد ، انقلابی در درون جانشان صورت می گیرد ، شرمنده می شوند ، احساس حقارت می کنند و برای طرف مقابل عظمت قائل می شوند .

این جا است که کینه ها و عداوت ها با طوفانی از درون ̘ǙƠبرخاسته و جای آن را محبت و صمیمیت می گیرد .

بدیهی است این یک قانون غالبی است نه دایمی ، زیرا همیشه اقلیتی هستند که از این روش سوء استفاده می کنند و تا زیر ضربات خردکننده شلاق مجازات قرار نگیرند ، آدم نمی شوند و دست از

ص:77

اعمال زشت خود برنمی دارند .

(92) سوره فُصِّلَت

البته حساب این گروه جدا است و باید در برابر آن ها از شدت عمل استفاده کرد ، ولی نباید فراموش کرد که این دسته همیشه در اقلیت هستند ، قانونی که حاکم بر اکثریت است ، همان قانون « دفع سیئه با حسنه » است .

و لذا ملاحظه می کنیم که پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و پیشوایان معصوم علیهم السلام همیشه از این روش عالی قرآنی بهره می گرفتند ، فی المثل به هنگام فتح مکه که نه تنها دشمنان ، بلکه دوستان انتظار انتقام جویی شدید مسلمین و به راه انداختن حمام خون در آن سرزمین کفر و شرک و نفاق و کانون دشمنان سنگ دل و بی رحم داشتند و حتی بعضی از پرچم داران سپاه اسلام در آن روز رو به سوی ابوسفیان کرده و شعار « اَلْیَوْمُ یَوْمُ الْمَلْحَمَهِ ، اَلْیَوْمُ تُسْبَی الْحُرْمَهُ، اَلْیَوْمُ اَذَلَّ اللّهُ قُرَیْشا : امروز ، روز انتقام ، روز از بین رفتن احترام نفوس و اموال

جزء بیست و چهارم (93)

دشمنان و روز ذلت و خواری قریش است » سر دادند ، پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله با جمله « اِذْهَبُوا فَاَنْتُمُ الطُّلَقاءُ : بروید و همه آزادید » همه را مشمول عفو خود قرار داد ، رو به سوی ابوسفیان فرمود و شعار انتقام جویانه را به این شعار محبت آمیز تبدیل فرمود : « اَلْیَوْمُ یَوْمُ

ص:78

الْمَرْحَمَهُ اَلْیَوْمُ اَعَزَّ اللّهُ قُرَیْشا : امروز، روز رحمت است، امروز روز عزت قریش است » .(1)

همین عمل چنان طوفانی در سرزمین دل های مکیان مشرک بر پا کرد که به گفته قرآن : « یَدْخُلُونَ فی دینِ اللّهِ اَفْواجا:فوج، فوج مسلمان شدند و آیین اسلام را با جان و دل پذیرا گشتند » (2/نصر ).

ولی با تمام این احوال به طوری که در تواریخ اسلام آمده است پیامبر صلی الله علیه و آله چند نفر را نام برد و از عفو عمومی مستثنی کرد ، چراکه افرادی خطرناک و غیر قابل بخشش بودند ، اما بقیه را جز این چند نفر مشمول عفو عمومی ساخت و در ضمن این جمله پرمعنی را بیان کرد : « من درباره شما همان می گویم که یوسف درباره برادران خود که بر او ستم کرده بودند ، گفت » : لا تَثْریبَ عَلَیْکُمُ اَلْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّهُ لَکُمْ وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ :امروز ملامتی برشما نیست ، خدا شما را ببخشد که او ارحم الراحمین است » .(2)

(94) سوره فُصِّلَت

35 وَ ما یُلَقّیها اِلاَّ الَّذینَ صَبَرُوا وَ ما یُلَقّیها اِلاّ ذُوحَظٍّ عَظیمٍ

ص:79


1- « بحار الانوار » ، جلد 21 ، صفحه 109
2- « بحار الانوار » ، جلد 21 ، صفحه 132 ..

اما به این مرحله جز کسانی که دارای صبر و استقامتند نمی رسند و جز کسانی که بهره عظیمی از ایمان و تقوا دارند به آن نایل نمی گردند .

آری انسان مدت ها باید خودسازی کند تا بتواند بر خشم و غضب خویش چیره گردد ، باید در پرتو ایمان و تقوی آن قدر روح او وسیع و قوی شود ، که به آسانی از آزار دشمنان متأثر نگردد و حس انتقام جویی در او شعله ور نشود ، روحی بزرگ و شرح صدر کافی لازم است ، تا شخص به چنین مرحله ای از کمال انسانیت برسد که بدی ها را با نیکی پاسخ گوید و در راه خدا و برای رسیدن به اهداف مقدسش حتی از مرحله عفو و گذشت فراتر رود و به مقام « دفع سیئه به حسنه » برسد .

جزء بیست و چهارم (95)

باز در این جا به مسأله « صبر » برخورد می کنیم که ریشه همه ملکات فاضله اخلاقی و پیشرفت ها و موفقیت های مادی و معنوی است.

36 وَ اِمّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ

و هر گاه وسوسه هایی از شیطان متوجه تو گردد از خدا پناه طلب که او شنونده و آگاه است .

« نَزْغ » به معنی ورود در کاری به قصد فساد است

ص:80

و به همین جهت به وسوسه های شیطانی « نَزْغ » گفته می شود .

امروز روانشناسان کتاب ها و رساله هایی در زمینه راه نفوذ در دیگران نوشته اند که در برابر عظمت آیات فوق مطلب قابل ملاحظه ای به نظر نمی رسد ، به خصوص این که روش هایی را که آن ها توصیه می کنند ، غالبا جنبه ظاهر سازی و تحمیق و گاه نیرنگ و فریب دارد ، در حالی که روش قرآنی بالا که بر ایمان و تقوی و اصالت ها استوار است از همه این امور برکنار می باشد .

(96) سوره فُصِّلَت

چه خوب است که مسلمانان امروز این روش را احیا کنند و دامنه اسلام را در دنیایی که تشنه آن است ، از این طریق گسترش دهند .

برای مقابله با وسوسه های شیطانی چه باید کرد ؟

در مسیر دور و درازی که انسان به سوی سعادت و جلب رضای خدا دارد ، گردنه های صعب العبوری است که شیاطین در آن جا کمین کرده اند و اگر انسان تنها بماند هرگز توانایی پیمودن این راه را ندارد ، باید دست به دامن لطف الهی زند و با تکیه و توکل بر او این راه پر خطر را بسپرد، هرگاه طوفان ها شدید و شدیدتر می شود او بیشتر به سایه لطف خدا پناه برد.

جزء بیست و چهارم (97)

در حدیثی می خوانیم که در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله یکی نسبت به

ص:81

دیگری بدگویی کرد، آتش غضب در دل او افروخته شد ، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اِنّی لاََ عْلَمُ کَلِمَهً لَوْ قالَها لَذَهَبَ عَنْهُ الْغَضَبُ : اَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ : « من سخنی می دانم که اگر مرد خشمگین آن را بگوید خشمش فرو می نشیند و آن جمله "اعوذ بالله من الشیطان الرجیم" است » .

مرد خشمگین عرض کرد : « اَمَجْن-ُونا تَرانی : یعنی فکر می فرمایید من دیوانه ام » ؟ ( و شیطان در پوست من رفته است ) ؟

پیامبر صلی الله علیه و آله به قرآن استناد فرمود و این آیه را تلاوت کرد : « وَ اِمّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ : هرگاه وسوسه های شیطانی به سراغ تو بیاید به خدا پناه بر » (1)

(98) سوره فُصِّلَت

اشاره به این که طوفان غضب از وسوسه های شیطان است ، همان گونه که طوفان شهوت و هوی و هوس هر کدام یکی از آن وسوسه ها است .

ص:82


1- « روح المعانی » ، جلد 24 ، صفحه 111 .

قرآن هدایت است و درمان

44 وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْانا اَعْجَمِیّا لَقالُوا لَوْلا فُصِّلَتْ ایاتُهُ ءَاَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذینَ امَنُوا هُدیً وَ شِفاءٌ وَالَّذینَ لایُؤْمِنُونَ فیاذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَعَلَیْهِمْ عَمیً اُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ

هرگاه آن را قرآنی عجمی قرار می دادیم، حتما می گفتند: چرا آیاتش روشن نیست؟آیا قرآن عجمی ازپیغمبری عربی درست است؟ بگو: این برای کسانی که ایمان آورده اند هدایت و درمان است ، ولی کسانی که ایمان نمی آورند

جزء بیست و چهارم (99)

گوش هایشان سنگین است، گویی نابینا هستند و آن را نمی بینند، آن ها همچون کسانی هستند که از راه دور صدا زده می شوند .

« أَعْجَمِیّ » از ماده « عُجْمَه » به معنی عدم فصاحت و ابهام در سخن است و « عَجَم » را به غیر عرب می گویند ، چرا که زبان آن ها را به خوبی نمی فهمند و « أَعْجَم » به کسی گفته می شود که مطالب را خوب ادا نمی کند ( خواه عرب باشد یا غیر عرب ) .

بنابراین واژه « أَعْجَمِیّ » همان « أَعْجَم » است که با یاء

ص:83

نسبت توأم شده است .

آن ها بیماردلانی هستند که هر طرحی ریخته شود و هر برنامه ای پیاده گردد به آن ایرادی می کنند و بهانه ای می تراشند ، اگر عربی باشد سحر و افسونش می خوانند و اگر عجمی باشد نامفهومش می شمرند و اگر مخلوطی از الفاظ عربی و عجمی باشد ، ناموزونش معرفی می کنند .

(100) سوره فُصِّلَت

سپس قرآن خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله می افزاید : « بگو این کتاب آسمانی برای کسانی که ایمان آورده اند ، مایه هدایت و درمان است » ( قُلْ هُوَ لِلَّذینَ امَنُوا هُدیً وَ شِفاءٌ ) .

« اما کسانی که ایمان نمی آورند ، گوش هایشان سنگین است » و آن را درک نمی کنند ( وَالَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ فی اذانِهِمْ وَقْرٌ ) ، « و بر اثر نابینایی آن را نمی بینند » ( وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمیً ) .

« درست مثل کسانی هستند که آن ها را از راه دور صدا می زنند » : ( اوُلئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ ) .

و معلوم است چنین کسانی نه می شنوند و نه می بینند .

آری برای پیدا کردن راه و رسیدن به مقصد ، تنها وجود نور کافی نیست ، چشم بینا نیز لازم است ، همچنین برای تعلیم یافتن تنها وجود

ص:84

مبلّغ دانشمند و فصیح کفایت نمی کند ، گوش شنوایی نیز باید باشد .

در لطافت دانه های باران و تأثیر حیات بخش آن شک نیست ، اما « در باغ سبزه روید و در شوره زار خس » .

جزء بیست و چهارم (101)

آن ها که با روح حق طلبی به سراغ قرآن می آمدند ، هدایت و شفا از آن می یافتند ، بیماری های اخلاقی و روحی آن ها در شفاخانه قرآن درمان می شد ، سپس بار سفر را می بستند و در پرتو نور هدایت قرآن ، با سرعت به سوی کوی دوست حرکت می کردند .

اما لجوجان متعصب و دشمنان حق و حقیقت و آن ها که از قبل تصمیم خودشان را بر مخالفت انبیا گرفته بودند ، چه بهره ای می توانستند از آن بگیرند ؟ آن ها همچون کوران و کرانی بودند که در نقطه دور دستی قرار داشتند ، آن ها گرفتار ناشنوایی و نابینایی مضاعف بودند ، هم از نظر ابزار دید و شنود و هم از نظر بعد مکان .

قرآن داروی مؤثربرای همه دردهای اجتماعی و اخلاقی

بدون شک بیماری های روحی و اخلاقی انسان، شباهت زیادی با بیماری های جسمی او دارد، هر دو کشنده است، هر دو نیاز به طبیب و درمان و پرهیز دارد، هر دو گاهی سبب سرایت به دیگران می شود، هر دو باید ریشه یابی شوند و پس از شناخت ریشه

ص:85

اصلی باید به درمان هر دو پرداخت .

(102) سوره فُصِّلَت

هر دو گاهی به مرحله ای می رسند که غیرقابل علاجند ولی در بیشتر موارد می توان آن ها را درمان کرد.

چه تشبیه جالب و پرمعنی و پرمایه ای؟ آری قرآن نسخه حیاتبخشی است برای آن ها که می خواهند با جهل و کبر و غرور و حسد و نفاق به مبارزه برخیزند.

قرآن نسخه شفابخشی است برای برطرف ساختن ضعف ها و زبونی ها و ترس های بی دلیل. اختلاف ها و پراکندگی ها.

قرآن داروی شفابخشی است. برای آن ها که از بیماری عشق به دنیا، وابستگی به مادیات، تسلیم بی قید و شرط در برابر شهوت ها رنج می برند .

قرآن نسخه شفابخشی است برای دنیایی که آتش جنگ ها در هر سوی آن افروخته است، و در زیر بار مسابقه تسلیحاتی کمرش خم شده، و مهمترین سرمایه های اقتصادی و انسانی خود را در پای غول جنگ و تسلیحات می ریزد .

جزء بیست و چهارم (103)

و سرانجام قرآن نسخه شفابخشی است برای آن ها که پرده های ظلماتی شهوات آن ها را از رسیدن به قرب پروردگار مانع شده است.

ص:86

در آیه 57 سوره یونس می خوانیم: «قَدْ جآءَتْکُمْ مَوْعِظَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفآءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدًی وَرَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنینَ» به تحقیق موعظه ای از سوی پروردگارتان برای شما آمده و درمان آن چه در سینه ها است و هدایت و رحمت برای مؤمنان .

در آیه 44 سوره فصلت نیز می خوانیم: «قُلْ هُوَ لِلَّذینَامَنُوا هُدیً وَ شِفاءٌ» به این لجوجان تیره دل بگو این قرآن برای مؤمنان مایه هدایت و شفاء است .

علی علیه السلام در سخن بسیار جامع خود در نهج البلاغه این حقیقت را با شیواترین عبارات بیان فرموده است: «فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ اَدْوائِکُمْ وَاسْتَعینُوا بِه عَلی لاَءْوائِکُمْ، فَاِنَّ فیهِ شِفاءٌ مِنْ اَکْبَرِ الدّاءِ، وَ هُوَ الْکُفْرُ وَ النِّفاقُ وَالْغَیُّ وَ الضَّلالُ» از این کتاب بزرگ آسمانی برای بیماری های خود شفا بخواهید و برای حل مشکلاتتان از آن یاری بطلبید ؛ چرا که در این کتاب درمان بزرگ ترین دردها است: درد کفر و نفاق و گمراهی و ضلالت. (1)

(104) سوره فُصِّلَت

و در عبارت دیگری از همان حضرت می خوانیم: «اَلا اِنَّ فیهِ عِلْمَ

ص:87


1- « نهج البلاغه » ، خطبه 176 .

ما یَأْتی وَ الْحَدیثَ عَنِ الْماضی وَ دَواءَ دائِکُمْ وَ نَظْمَ ما بَیْنَکُمْ» آگاه باشید در این خبرهای آینده است، و بیان حوادث اقوام گذشته، و درمان بیماری های شما و برنامه نظم زندگی اجتماعی شما.(1)

و در جای دیگر از همان امام بزرگ می خوانیم: «وَ عَلَیْکُمْ بِکِتابِ اللّه ِ فَاِنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتینُ وَ النُّورُالْمُبینُ وَ الشِّفاءُ النّافِعُ، وَ الرَّیُّ النّاقِعُ، وَ الْعِصْمَهُ لِلْمُتَمَسِّکِ وَ النَّجاهُ لِلْمُتَعَلِّقِ، لا یَعْوَجُّ فَیُقامَ، وَ لا یَزیغُ فَیُسْتَعْتَبَ، وَ لا تُخْلِقُهُ کَثْرَهُ الرَّدِّ وَ وُلُوجُ السَّمْعِ، مَنْ قالَ بِه صَدَقَ وَ مَنْ عَمِلَ بِه سَبَقَ»(2) کتاب خدا را محکم بگیرید، زیرا

جزء بیست و چهارم (105)

رشته ای است بسیار مستحکم، و نوری است آشکار، دارویی است شفابخش و پربرکت، و آب حیاتی است که عطش تشنگان حق را فرومی نشاند هرکس به آن تمسک جوید او را حفظ می کند، و آن کس که به دامنش چنگ زند نجاتش می بخشد، انحراف در آن راه ندارد تا نیاز به راست نمودن داشته باشد، و هرگز خطا نمی کند تا از خوانندگانش پوزش بطلبد، تکرارش موجب کهنگی و یا ناراحتی گوش نمی گردد (و هر قدر آن را بخوانند، شیرین تر و دلپذیرتر خواهد بود)

ص:88


1- « نهج البلاغه » ، خطبه 158 .
2- « نهج البلاغه » ، خطبه 156 .

کسی که با قرآن سخن بگوید راست می گوید و کسی که به آن عمل کند گوی سبقت را از همگان می برد.(1)

این تعبیرهای رسا و گویا که نظیر آن در سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سایر گفته های علی علیه السلام و ائمه هدی علیهم السلام کم نیست، به خوبی ثابت می کند که قرآن نسخه ای است برای سامان بخشیدن به همه نابسامانی ها، بهبودی فرد و جامعه از انواع بیماری های اخلاقی و اجتماعی.

(106) سوره فُصِّلَت

تأثیر قرآن کریم

بهترین دلیل برای اثبات این واقعیت، مقایسه وضع عرب جاهلی باتربیت شدگان مکتب پیامبر صلی الله علیه و آله در آغاز اسلام است، دیدیم چگونه آن قوم خونخوار و جاهل و نادان که انواع بیماری های اجتماعی و اخلاقی سرتاپای وجودشان را فراگرفته بود، با استفاده از این نسخه شفابخش نه تنها درمان یافتند، بلکه آنچنان قوی و نیرومند شدند که ابرقدرت های جبار جهان را به زانو درآوردند.

و این درست همان حقیقتی است که مسلمانان امروز آن را از یاد برده اند، و به این حال و روزگار که می دانیم و

ص:89


1- « نهج البلاغه » ، خطبه 156 .

می دانید گرفتار گشته اند.

تفرقه در میانشان غوغا می کند، غارتگران بر منابعشان مسلّط شده اند، سرنوشتشان به دست دیگران تعیین می شود، و انواع وابستگی ها آن ها را به ضعف و زبونی و ذلّت کشانده است.

جزء بیست و چهارم (107)

و این است سرانجام کار کسانی که نسخه شفابخش در خانه هاشان باشد و برای شفای دردهای خود دست به سوی کسانی دراز کنند، که از آن ها بیمارترند!

قرآن نه فقط شفا می بخشد، بلکه بعد از بهبودی یعنی در دوران نقاهت بیماران را با پیام های گوناگونش تقویت می کند چرا که بعد از «شفا»، «رحمت» است .

جالب این که داروهای دردهای جسمانی غالبا اثرهای نامطلوبی روی ارگان های بدن می گذارد تا آن جا که در حدیث معروفی آمده: «هیچ دارویی نیست مگر این که خود سرچشمه بیماری دیگر است» (ما مِنْ دَواءٍ اِلاّ وَ یَهیجُ داءٍ) .(1)

اما این داروی شفابخش هیچ گونه اثر نامطلوب روی جان

ص:90


1- سفینه البحار .

و فکر و روح آدمی ندارد، بلکه به عکس تمام آن خیر و برکت است.

(108) سوره فُصِّلَت

در یکی از عبارات نهج البلاغه می خوانیم: «شِفاءٌ لا تُخْشی اَسْقامُهُ» (قرآن داروی شفابخشی است که هیچ بیماری از آن برنمی خیزد .(1)

کافی است یک ماه خود را متعهد به پیروی از این نسخه شفابخش کنیم، فرمانش را در زمینه علم و آگاهی و عدل و داد و تقوی و پرهیزگاری، اتحاد و صمیمیت، از خودگذشتگی و جهاد و... پذیرا گردیم، خواهیم دید به سرعت نابسامانی هامان سامان می یابد.

ذکر این نکته: نیز ضرورت دارد که این نسخه مانند نسخه های دیگر وقتی مؤثر است که به آن عمل شود و الا صدبار اگر بهترین نسخه های شفابخش را بخوانیم و روی سربگذاریم ولی به آن عمل نکنیم، نتیجه ای نخواهیم گرفت.

ص:91


1- « نهج البلاغه » ، خطبه 198 .

جزء بیست و چهارم (109)

اختیار و عدالت

46 مَنْ عَمِلَ صالِحا فَلِنَفْسِه وَ مَنْ اَساءَ فَعَلَیْها وَ ما رَبُّکَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبیدِ

کسی که عمل صالحی به جا آورد، نفعش برای خود او است و هرکس بدی کند به خویشتن بدی کرده و پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمی کند.

بنابراین اگر آن ها به این کتاب و این آیین بزرگ ایمان نیاورند ، نه به خداوند زیانی می رسانند و نه به تو ، چراکه خوبی ها و بدی ها همه به صاحبانش باز می گردد و آن ها هستند که میوه شیرین یا تلخ اعمال خویش را می چینند .

جمله « وَ ما رَبُّکَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبیدِ » دلیل روشنی است بر مسأله اختیار و آزادی اراده و بیانگر این حقیقت است که خداوند نه بی جهت کسی را کیفر می دهد و نه بر مجازات کسی بدون دلیل می افزاید ، برنامه او عدالت محض است ، چرا که سرچشمه ظلم ، کمبودها و نقصان ها، جهل و ناآگاهی و یا هوای نفس است و ذات پاک او از همه این امور منزه می باشد .

(110) سوره فُصِّلَت

تعبیر به « ظَلاّم » که صیغه مبالغه و به معنی

ص:92

« بسیار ظلم کننده » است ، در این جا و در بعضی دیگر از آیات قرآن ممکن است ، اشاره به این باشد که مجازات بی دلیل از سوی خداوند بزرگ همیشه مصداق ظلم بسیار خواهد بود ، چرا که از او هرگز چنین انتظاری نیست .

قرآن در این آیات بینات خود قلم بطلان بر مکتب جبر را که مایه اشاعه فساد و امضای انواع زشتی ها و نفی هرگونه تعهد و مسؤولیت است ، می کشد ، همگان را در برابر اعمالشان مسؤول می شمرد و نتایج اعمال هرکس را در درجه اول متوجّه خود او می داند .

لذا در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا می خوانیم که یکی از یارانش سؤال کرد : « آیا خداوند بندگان را بر گناه مجبور می کند » ؟

جزء بیست و چهارم (111)

فرمود : « نه بلکه آن ها را آزاد می گذارد و مهلت می دهد تا از گناه خویش توبه کنند » .

مجدد سؤال می کند:« آیا بندگان خودرا تکلیف مالایطاق می کند » ؟

امام فرمود : « کَیْفَ یَفْعَلُ ذلِکَ وَ هُوَ یَقُول : "وَ ما رَبُّکَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبیدِ" : چگونه چنین کاری را می کند در حالی که خودش فرموده : پروردگار تو به بندگان ظلم و ستم روا نمی دارد » .

ص:93

سپس امام افزود : « پدرم موسی بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد چنین نقل فرمود : « کسی که گمان کند خداوند بندگان را مجبور بر گناه می کند ، یا تکلیف ما لایُطاقُ می نماید ، از گوشت حیوانی که او ذبح می کند نخورید ، شهادتش را نپذیرید ، پشت سرش نماز نخوانید و از زکات نیز چیزی به او ندهید » ( خلاصه احکام اسلام را بر او جاری نکنید ) (1)

(112) سوره فُصِّلَت

حدیث فوق ضمنا اشاره ای است به این نکته ظریف که مکتب جبر سر از « تکلیف به مالایُطاق » درمی آورد ، چراکه اگر انسان از یک سو مجبور به گناه باشد و از سوی دیگر او را از آن نهی کنند ، مصداق روشن تکلیف به مالایُطاق است .

گناه و سلب نعمت

امیرمؤمنان علی می فرماید :

« وَ اَیْمُ اللّهِ ما کانَ قَوْمٌ قَطُّ فی غَضِّ نِعْمَهٍ مِنْ عَیْشٍ فَزالَ عَنْهُمْ اِلاّ بِذُنُوبِنِ اجْتَرَحُوها ، لاَِنَّ اللّه لَیْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبیدِ : به خدا سوگند هیچ ملتی از آغوش ناز و نعمت زندگی گرفته نشد ، مگر به

ص:94


1- «نورالثقلین»، جلد 4، صفحه 555 .

واسطه گناهانی که مرتکب شدند ، زیرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمی دارد » .

سپس افزود :

جزء بیست و چهارم (113)

« وَ لَوْ اَنَّ النّاسَ حینَ تُنْزَلُ بِهِمُ النِّقَمُ وَ تَزُولُ عَنْهُمُ النِّعَمُ ، فَزِعُوا اِلی رَبِّهِمْ بِصِدْقٍ مِنْ نِیّاتِهِمْ وَ وَلَهٍ مِنْ قُلُوبِهِمْ ، لَرَدَّ عَلَیْهِمْ کُلَّ شارِدٍ وَ اَصْلَحَ لَهُمْ کُلَّ فاسِدٍ : هرگاه مردم موقعی که بلاها نازل می شود و نعمت های الهی از آن ها سلب می گردد ، با صدق نیت رو به درگاه خدا آورند و با قلب هایی آکنده از عشق و محبت به خدا از او درخواست حل مشکل کنند ، خداوند آن چه را از دستشان رفته به آن ها باز می گرداند و هر گونه فسادی را برای آن ها اصلاح می کند » (1)

و از این بیان رابطه گناهان با سلب نعمت ها به خوبی آشکار می شود .

1 «نهج البلاغه»، خطبه 188.

ص:95


1- «نهج البلاغه»، خطبه 188.

(114) سوره فُصِّلَت

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقد مه••• 8

سوره زُمَر••• 11

سختی یا رفاه هر دو وسیله آزمایش و رشد است••• 11

شما حداکثر تلاش خود رابکار گیرید کمی یا زیادی

روزی دست خداست••• 12

نوجوانان عزیز هرگزاز رحمت خدا مأیوس نشوید••• 14

امید بخش ترین آیه قرآن••• 16

گام های سه گانه وصول به رحمت خدا••• 17

پشیمانی در روز قیامت فایده ندارد••• 18

دراطاعت خدا سستی نکنید••• 20

سوره مؤمن (غافِر)••• 23

اسباب آمرزش در قرآن مجید••• 26

عوام فریبی، روش تاریخی رهبران تباهی••• 29

ص:96

فهرست مطالب

موضوع صفحه

مجازات آخرت متناسب با اعمالی است که انسان در

دنیا انجام داده است••• 33

ما شایستگان را در دنیا و آخرت یاری می دهیم••• 36

اگر خدا وعده پیروزی پیامبران و مؤمنان را داده ،

چرا در طول تاریخ جمعی از آن ها شکست خورده اند••• 37

عزیزان نوجوان با خدا حرف بزنید، حتماپاسخ شمارامی دهد••• 41

اهمیت دعا و شرایط استجابت••• 42

موانع استجابت دعا••• 47

نعمت های زمانی••• 48

نعمت های مکانی••• 50

مراحل هفت گانه خلقت انسان••• 53

منافع گوناگون چهارپایان••• 57

سوره فُصّلَت••• 59

ویژگی های پنج گانه قرآن کریم••• 60

ص:97

فهرست مطالب

موضوع صفحه

شهادت اعضای بدن در روز قیامت••• 62

گواهان شش گانه در دادگاه قیامت••• 65

حسن ظن و سوءظن به خدا••• 71

جنجال آفرینی وسرگرم کردن مردم به منظورمنزوی کردن قرآن••• 73

بدی را با نیکی پاسخ دهید••• 75

برای مقابله با وسوسه های شیطانی چه باید کرد ؟••• 81

قرآن هدایت است و درمان••• 83

قرآن داروی مؤثربرای همه دردهای اجتماعی و اخلاقی••• 85

تأثیر قرآن کریم••• 89

اختیار و عدالت••• 92

گناه و سلب نعمت••• 94

ص:98

ص:99

ص:100

ص:101

ص:102

ص:103

ص:104

جلد 25

فهرست مطالب

ص:1

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

سوره فُصِّلَت••• 11

حرص و طمع انسان های کم ظرفیت••• 11

نشانه های حق در جهان بزرگ و کوچک••• 17

سوره شُوری••• 19

نزدیک است آسمان ها متلاشی شوند••• 22

آیا فرشتگان برای همه استغفار می کنند ؟••• 25

ایمان و عمل اجباری ارزش معنوی ندارد••• 26

اسلام دینی جهانی است••• 27

خدا روزی بخش است چرا و چگونه ؟••• 33

چند نکته مهم در ارتباط با رزق و روزی••• 34

(167)

آیین تو عصاره آیین همه انبیاست••• 38

دستورات پنج گانه برای تحقق عدالت••• 43

مزرعه دنیا و آخرت••• 44

(168)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

خدا توبه بندگان را می پذیرد••• 47

مرفهین طغیانگر••• 48

باران مظهر امید و طراوت••• 51

بیان یکی دیگر از معجزات علمی قرآن (ستارگان آسمان

دارای موجودات زنده اند)••• 55

علت گرفتاری ها و مشکلات••• 56

گرفتاری های شما نتیجه رفتار خودتان است••• 62

رفع یک اشتباه بزرگ در ارتباط با بحث مصیبت ها••• 64

وزش بادهای منظم و حرکت کشتی هاازآیات خدااست••• 65

اگر بادها نبودند••• 68

سوره زُخْرُف••• 74

زمین و راه های مواصلاتی آن••• 77

(169)

باران رمزحیات و زندگی••• 78

بار دیگر بیان قانون عمومی زوجیت••• 79

ص:2

فهرست مطالب

موضوع صفحه

وسایل نقلیه راحت و مطمئن••• 80

یاد خدا به هنگام بهره گیری از نعمت ها••• 82

تعاون و همکاری متقابل اجتماعی••• 83

پاسخ به دو سؤال مهم در مورد رزق و معیشت••• 85

قصرهای باشکوه باسقف های نقره ای(ارزش های دروغین)••• 89

نظام ارزشی و اصلاحات از دیدگاه اسلام••• 91

ثروت و امکانات مادی ، وسیله است نه هدف••• 92

همنشین شیاطین••• 94

تحقیر مردم ، برنامه همیشگی سران گمراهی••• 97

سوره دُخان••• 99

(170)

نزول قرآن در شبی پربرکت••• 100

نزول دفعی و نزول تدریجی قرآن••• 101

رابطه قرآن با شب قدر و حیات مادی و معنوی••• 104

انس با قرآن بسیار ساده است••• 107

فهرست مطالب

موضوع صفحه

سوره جاثِیَه••• 109

به عظمت آسمان و زمین نظاره کنید••• 109

به دنیای درون خود بیاندیشید••• 111

نور و ظلمت، آب و باد••• 113

وای بر هر دروغگوی گنهکار••• 117

دریاها در تسخیر شماست، چرا؟!••• 122

همه آنچه درآسمان هاوزمین است دراختیارشماست چرا؟!••• 123

قرآن بهترین وسیله روشنگری، هدایت و رحمت است••• 125

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

(4)

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند

(6)

داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

(7)

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

(8)

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

مقدمه (9)

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز» است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

(10) مقدمه

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

سوره فُصِّلَت

حرص و طمع انسان های کم ظرفیت

49 لایَسْأَمُ الاِْنْسانُ مِنْ دُعاءِالْخَیْرِ وَ اِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُسٌ قَنُوطٌ

انسان هرگز از تقاضای نیکی ( و نعمت ) خسته نمی شود و هرگاه شر و بدی به او رسد مأیوس و نومید می گردد .

«دُعاء» گاه به معنی خواندن کسی است و گاه به معنی طلب کردن چیزی است و درآیه مورد بحث به معنی دوم می باشد، بنابراین «لایَسْاَمُ الاِْنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَیْرِ: یعنی انسان از طلب و تقاضای نیکی ها هرگز ملول و خسته نمی شود » .

در این که « یَئُوس » و « قَنُوط » به یک معنی است ، یعنی انسان نومید ، یا دو معنی مختلف دارد و تفاوت میان این دو چیست ، در میان مفسران گفتگو است .

ولی آن چه از موارد استعمال واژه « یَأْس » و « قُنُوط » در قرآن مجید به دست می آید ، این است که یَأْس و قُنُوط تقریبا در یک معنی به کار می رود ، مثلاً در داستان یوسف می خوانیم که یعقوب فرزندان خود را از یأس از رحمت الهی برحذر داشت ، در حالی که آن ها در مورد پیدا کردن یوسف هم قلبا مأیوس بودند و هم نشانه های یأس را ظاهر کرده بودند ( 87 / یوسف ) .

(12) سوره فُصِّلَت

و در مورد قُنُوط در داستان بشارت فرزند به ابراهیم

ص:11

می خوانیم که او از این مسأله اظهار تعجب کرد ، اما فرشتگان به او گفتند : « بَشَّرْناکَ بِالْحَقِّ فَلا تَکُنْ مِنَ الْقانِطینَ : ما تو را به حق بشارت دادیم ، بنابراین مأیوس نباش » ( 55 / حجر ) .

منظور از انسان در این جا « انسان تربیت نایافته »ای است که قلبش به نور معرفت الهی و ایمان پروردگار و احساس مسؤولیت در روز جزا روشن نشده ، انسان هایی که بر اثر جهان بینی های غلط در محدوده عالم ماده گرفتارند و روح بلندی که ماورای آن را ببیند و ارزش های والای انسانی را بنگرد ، ندارند .

آری آن ها به هنگام اقبال دنیا مسرور و مغرورند و به هنگام ادبار

جزء بیست و پنجم (13)

دنیا مغموم و مأیوسند ، نه پناهگاهی دارند که به آن ها پناه دهد و نه چراغ فروزانی که نور امید بر قلب آن ها بپاشد .

50 وَ لَئِنْ اَذَقْناهُ رَحْمَهً مِنّا مِنْ بَعْدِ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ هذا لی وَ ما اَظُنُّ السّاعَهَ قائِمَهً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ اِلی رَبّی اِنَّ لی عِنْدَهُ لَلْحُسْنی فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِما عَمِلُوا وَ لَنُذیقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلیظٍ

و هرگاه اورا رحمتی ازسوی خود بعداز ناراحتی بچشانیم، می گوید : این به خاطر شایستگی و استحقاق من بوده و گمان نمی کنم قیامت بر پا شود ( و به فرض که قیامتی باشد ) هرگاه به سوی پروردگارم بازگردم ،

ص:12

برای من نزد او پاداش های نیک است، ما کافران را از اعمالی که انجام داده اند ( به زودی ) آگاه خواهیم کرد و عذاب شدید به آنها می چشانیم .

« عَذابٍ غَلیظٍ » به معنی عذاب شدید و متراکم است .

(14) سوره فُصِّلَت

این بینوای مغرور فراموش می کند که اگر لطف خدا نبود ، به جای این نعمت باید گرفتار بلا شود و همچون قارون مستکبر که وقتی خداوند برای آزمایش او ثروت زیادی به وی بخشید و به او گفتند : تو هم نیکی کن آن گونه که خدا بر تو روا داشته ، گفت : « نه ، من هر چه دارم بر اثر علم و دانش و لیاقت ذاتی خودم دارم » ( قال اِنَّما اُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی ) ( 78 / قصص ) .

در دنباله آیه می افزاید : این غرور سرانجام او را به انکار آخرت می کشاند و می گوید : « من باور ندارم قیامتی در کار باشد » ( وَ ما اَظُنُّ السّاعَهَ قائِمَهً ) .

« و به فرض که قیامتی در کار باشد ، هرگاه من به سوی پروردگارم بازگردم ، پاداش های نیک و مواهب بسیار از برای من نزد او آماده است » ، خدایی که در دنیا مرا این چنین گرامی داشته ، حتما در آخرت بهتر از این پذیرایی خواهد کرد ( وَ لَئِنْ رُجِعْتُ اِلی رَبّی اِنَّ لی عِنْدَهُ لَلْحُسْنی ) .

جزء بیست و پنجم (15)

51 وَ اِذا اَنْعَمْنا عَلَی الاِْنْسانِ اَعْرَضَ وَنَا بِجانِبِه وَ اِذا

ص:13

مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَریضٍ

و هرگاه نعمتی به انسان دهیم ، روی می گرداند و با حال تکبر از حق دور می شود ، ولی هرگاه مختصر ناراحتی به او رسد، تقاضای فراوان و مستمر ( برای برطرف شدن آن ) دارد.

«نَآ» از ماده « نَأْی » به معنی دور شدن می باشد و هنگامی که «جانِب» ( پهلو ) پشت سر آن قرارگیرد ، کنایه از تکبر و غرور است، چون آدم های متکبر صورت خود را برمی گردانند و با بی اعتنایی دور می شوند .

« عَریض » به معنی پهن در مقابل طویل است و عرب این دو تعبیر را در مورد کثرت و زیادی به کار می برد .

شبیه همین معنی در سوره یونس آمده است : « وَ اِذا مَسَّ الاِْنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِه اَوْ قاعِدا اَوْ قائِما فَلَمّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا اِلی ضُرٍّ مَسَّهُ کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْمُسْرِفینَ ما

(16) سوره فُصِّلَت

کانُوا یَعْمَلُونَ : هنگامی که به انسان مختصر زیانی برسد ما را در همه حال می خواند ، در حالی که به پهلو خوابیده ، یا نشسته یا ایستاده است ، اما هنگامی که ناراحتی او را برطرف سازیم ، چنان می رود که گویی هرگز ما را برای حل مشکلی نخوانده ، این گونه برای اسراف کاران اعمالشان زینت داده شده است » (12/ یونس).

آری چنین است ، انسان فاقد ایمان و تقوا که دائما به این حالات

ص:14

گرفتار است ، به هنگام روی آوردن نعمت ها « حریص » و « مغرور » و «فراموش کار»و به هنگام پشت کردن نعمت ها«مأیوس»ونومیدو«پر جزع» .

ولی درمقابل، مردان حق و پیروان راستین مکتب انبیا ، آن چنان پر ظرفیت و پرمایه اند ، که نه روی آوردن نعمت ها آن ها را دگرگون می سازد و نه ادبار دنیا ، ضعیف و ناتوان و مأیوس ، آن ها به مصداق «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ : سودمندترین تجارت ها و پرفایده ترین درآمدها ، آن ها را از یاد خدا غافل نمی سازد » ، آن ها فلسفه تلخی ها و شیرینی های زندگی را به خوبی می دانند ، آن ها می دانند که گاه تلخی ها زنگ بیدارباش است و شیرینی ها آزمایش و امتحان الهی .

گاه تلخی ها مجازات غفلت ها است و نعمت ها برای برانگیختن حس شکرگزاری بندگان .

جزء بیست و پنجم (17)

قابل توجه این که در آیات فوق تعبیر به « اَذَقْنا » و « مَسَّهُ » شده ، که مفهومش این است با مختصر رو آوردن دنیا یا زوال نعمت ها ، وضع این افراد کم مایه دگرگون می شود و راه غرور ، یا نومیدی و یأس را پیش می گیرند ، آن ها چنان کوتاه فکر و ضعیفند که طبق ضرب المثل معروف : « با غوره ای ترش می شوند و با مویزی شیرین » .

آری یکی از مهم ترین آثار ایمان به خدا همان وسعت روح و

ص:15

بلندی افق فکر و شرح صدر و آمادگی مقابله با مشکلات و مصائب و مبارزه با هیجانات نامطلوب نعمت ها است .

نکته :

(18) سوره فُصِّلَت

در این جا سؤالی مطرح است و آن این که : در آیات مورد بحث خواندیم : « اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَریضٍ : هنگامی که به انسان شر و ناراحتی برسد ، دعای عریض و مستمر دارد » .

ولی در آیه 83 اسراء آمده است : « وَ اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ کانَ یَؤُسا: هنگامی که بدی به او برسد ، مأیوس می شود » ( همین مضمون در آیات مورد بحث نیز آمده بود ) .

سؤال این است : دعای مستمر و کثیر دلیل بر امیدواری است ، درحالی که در آیه دیگر می گوید: اونومیدمی شود .

این احتمال وجود دارد که منظور از « فَذُو دُعاءٍ عَریضٍ » تقاضایی از خداوند نیست ، بلکه جزع و فزع فراوان است ، شاهد این سخن آیه 20 سوره معارج است که می فرماید : «اِنَّ الاِْنْسانَ خُلِقَ هَلُوعا اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعا : انسان حریص آفریده شده ، هنگامی که ناراحتی به او رسد ، بسیار جزع و فزع می کند » .

یا این که این دو حالت ، در دو مرحله به این گونه افراد کم ظرفیت دست می دهد ، در ابتدا شروع به دعا و تقاضای زیاد از پیر و پیغمبر می کنند و فریاد و جزع و فزع سر می دهند ، اما چیزی نمی گذرد که

ص:16

حالت یأس سراسر وجود آن هارا فراگرفته، مأیوس و خاموش می شوند .

جزء بیست و پنجم (19)

نشانه های حق در جهان بزرگ و کوچک

53 سَنُریهِمْ ایاتِنا فِی الاْفاقِ وَ فی اَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقُّ اَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ اَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهیدٌ

به زودی نشانه های خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آن ها نشان می دهیم، تا آشکار گردد که او حق است،آیاکافی نیست که او برهمه چیزشاهد وگواه است.

« آیات آفاقی » همچون آفرینش خورشید و ماه و ستارگان با نظام دقیقی که بر آن ها حاکم است و آفرینش انواع جانداران و گیاهان و کوه ها و دریاها با عجایب و شگفتی های بی شمارش و موجودات گوناگون اسرار آمیزش ، که هر زمان اسرار تازه ای از خلقت آن ها کشف می شود ، هر یک آیه و نشانه است بر حقانیت ذات پاک او .

(20) سوره فُصِّلَت

« آیات انفسی » همچون آفرینش دستگاه های مختلف جسم انسان و نظامی که بر ساختمان حیرت انگیز مغز و حرکات منظم قلب و عروق و بافت ها و استخوان ها و انعقاد نطفه و پرورش جنین در رحم مادران و از آن بالاتر اسرار و شگفتی های روح انسان می باشد ، که هر گوشه ای از آن کتابی است از معرفت پروردگار و خالق جهان .

درست است که این آیات قبلاً به اندازه کافی از سوی پروردگار ارائه شده ، اما با توجه به جمله « سَنُریهِمْ » که

ص:17

« فعل مضارع » و دلیل بر استمرار است ، این ارائه به طور مستمر ادامه دارد و اگر انسان صدها هزار سال نیز عمر کند ، هر زمان کشف تازه و ارائه جدیدی از آیات الهی خواهد داشت ، چراکه اسرار این جهان پایان پذیر نیست .

تمام کتاب های علوم طبیعی و انسان شناسی در تمام ابعادش (علم تشریح ، فیزیولوژی ، روان شناسی،روان کاوی) و علوم مربوط به شناخت گیاهان و حیوانات و مواد آلی طبیعت و هیئت و غیر آن ، در حقیقت همه کتب توحید و معرفه اللّه هستند ، چرا که عموما پرده از روی اسرار شگفت انگیزی برمی دارند که بیانگر علم و حکمت و قدرت بی پایان آفریننده اصلی این جهان است .

جزء بیست و پنجم (21)

گاه یکی از این علوم ، بلکه یک رشته از ده ها رشته از یکی از این علوم ، تمام عمر یک دانشمند را به خود اختصاص می دهد و در پایان می گوید : « افسوس که هنوز از این رشته چیزی نمی دانم و آن چه تا به حال دانسته ام ، مرا به عمق نادانیم رهنمون گردیده » .

پایان سوره فُصِّلَت

ص:18

(22) سوره فُصِّلَت

سوره شُوری

سوره شُوری

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 حمآ

حم

2 عآسآقآ

عسق

باز در این سوره با « حروف مقطعه » روبرو می شویم ، حروف مقطعه ای که در یکی از مفصل ترین اشکال منعکس شده ، یعنی پنج حرف ( حمآ ، عآسآقآ ) .

« حمآ » در آغاز هفت سوره قرآن مجید است ( سوره های مؤمن ، فصلت ، شوری ، زخرف ، دخان ، جاثیه ، احقاف ) منتها در خصوص سوره شوری « عآسآقآ » نیز بر آن افزوده شده است .

درباره تفسیر حروف مقطعه قرآن سخن بسیار گفته شده و هر یک

جزء بیست و پنجم (23)

از مفسران در این زمینه بحث های فراوانی دارند و به گفته مفسر بزرگ مرحوم طبرسی ، یازده تفسیر برای حروف مقطعه قرآن شده است که قسمت های قابل توجه آن را ما قبلاً در آغاز سوره های « بقره » ، « آل عمران » ، « اعراف » و « مریم » آورده ایم ، از جمله این که « حروف مقطعه » برای خاموش ساختن کفار و جلب توجه مردم به محتوای قرآن

ص:19

بوده ، زیرا مشرکان لجوج مخصوصا به یکدیگر توصیه کرده بودند ، هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله قرآن می خواند کسی گوش به آن فرا ندهد و با ایجاد سر و صدا و غوغا نگذارند صدای پیامبر صلی الله علیه و آله به گوش مردم برسد ، لذا خداوند در آغاز بسیاری از سوره های قرآن ( 29 سوره ) حروف مقطعه را که مطلب نوظهوری بوده و جلب توجه می کرده ، قرار داده است .

تفسیر دیگری این است که ، این حروف ممکن است اشارات و رموزی برای نام های خدا و نعمت های او و مسائل دیگر باشد ، فی المثل در سوره مورد بحث ، سوره شوری « ح » را اشاره به رحمن ، «م» را به مجید، «ع» را به علیم ، «س» را به قدوس و «ق» را به قاهر دانسته اند .(1)

(24) سوره شُوری

گر چه بعضی به این سخن ایراد کرده اند ، که اگر منظور از رموز این است که دیگری آگاه نشود ، این معنی در حروف مقطعه صادق نیست ، چراکه این نام های بزرگ خدا در آیات دیگر با صراحت آمده ، ولی باید توجه داشت که اشارات و رموز همیشه برای محرمانه ماندن مطالب نیست ، بلکه گاه جنبه علامت اختصاری دارد ، این معنی در گذشته وجود داشته و در عصر ما نیز بسیار گسترش پیدا کرده است ، به طوری که نام های بسیاری از مؤسسات و تشکیلات بزرگ به صورت

ص:20


1- « تفسیر قرطبی » جلد 9 صفحه 5822 به نقل از امام صادق .

حروف مقطعه است ، که هر کدام را از آغاز یک کلمه انتخاب نموده ، سپس با هم تلفیق کرده اند .

3 کَذلِکَ یُوحی اِلَیْکَ وَ اِلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکَ اللّهُ الْعَزیزُ الْحَکیمُ

جزء بیست و پنجم (25)

این گونه خداوندعزیز و حکیم به تو و پیامبرانی که قبل از تو بودند ، وحی می کند .

بعد از حروف مقطعه ، طبق معمول سخن از وحی و قرآن شروع می شود .

در حقیقت « کَذلِکَ » اشاره به محتوای این سوره و مطالب بلند و والای آن است .

سرچشمه وحی همه جا یکی است و آن علم و قدرت پروردگار است و محتوای وحی نیز در اصول و کلیات نسبت به تمام پیامبران یکی است ، هر چند در خصوصیات آن برحسب نیاز زمان و مسیر تکاملی انسان ها تغییراتی رخ می دهد .

4 لَهُ مافِی السَّمواتِ وَ ما فِی الاَْرْضِ وَ هُوَالْعَلِیُّ الْعَظیمُ

آن چه در آسمان ها و آن چه در زمین است ، از آن اوست و او بلند مرتبه و بزرگ است .

« علو مقام » و « عظمت » او که چهارمین و پنجمین اوصاف او در این آیات است ، اشاره به این است که او هیچ گونه نیاز و حاجتی به

ص:21

اطاعت و بندگی بندگان ندارد و اگر برنامه هایی برای آنان تنظیم کرده و از طریق وحی فرستاده است ، تنها برای این است که بر بندگان، جودی کند .

(26) سوره شُوری

نزدیک است آسمان ها متلاشی شوند

5 تَکادُالسَّمواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَ وَالْمَلائِکَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الاَْرْضِ اَلا اِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ

نزدیک است آسمان ها (به خاطر نسبت های ناروای مشرکان) ازبالامتلاشی شوند،فرشتگان پیوسته تسبیح وحمد پروردگار خود را به جا می آورند و برای کسانی که در زمین هستند استغفار می کنند ، آگاه باشید خداوند آمرزنده و مهربان است .

«یَتَفَطَّرْنَ» از ماده « فَطر » در اصل به معنی شکاف از طول است .

جزء بیست و پنجم (27)

فراز اول آیه دو گونه تفسیر دارد که برای هر کدام شاهدی در دست است : نخست این که در ارتباط با مسأله وحی که موضوع بحث آیات گذشته بود ، می باشد و در حقیقت شبیه چیزی است که در آیه 21 سوره حشر آمده : « لَوْ اَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعا مُتَصَدِّعا مِنْ خَشْیَهِ اللّهِ : هر گاه این قرآن را بر کوهی نازل می کردیم ، به خاطر خوف خداوند خاشع و از هم شکافته می دیدی » .

ص:22

آری این کلام خدا است که نزولش از آسمان ها لرزه بر آن ها می افکند ، نزدیک است آن ها را از هم متلاشی سازد ، اگر بر کوه ها نازل می شد از هم می شکافت ، چراکه سخنی است عظیم از سوی خداوندی حکیم ، تنها قلب این انسان لجوج و خیره سر است که در برابر آن نرم و تسلیم نمی شود .

دیگر این که نزدیک است آسمان ها به خاطر شرک و بت پرستی این مشرکان که پست ترین موجودات را هم ردیف مبدأ بزرگ عالم هستی قرار می دهند ، از هم متلاشی گردد .

(28) سوره شُوری

تفسیر اول متناسب آیات مورد بحث در زمینه وحی است و تفسیر دوم متناسب با آیه 90 و 91 سوره مریم می باشد که بعد از ذکر گفتار ناهنجار کفار که برای خدا فرزند قائل شدند ، می فرماید : « تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الاَْرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدّا اَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَدا : نزدیک است آسمان ها به خاطر این سخن از هم پاره شود و زمین بشکافد و کوه ها به شدت فرو ریزد ، چراکه آن ها برای خداوند رحمن ، فرزندی قائل شدند » . این دو تفسیر در عین حال با هم منافاتی ندارد و می تواند در مفهوم آیه جمع باشد .

در این که چگونه آسمان ها و کوه ها که موجوداتی جامدند ، در برابر عظمت وحی یا گفتار ناهنجار مشرکان ممکن است از هم بشکافند ، تفسیرهای متعددی وجود دارد که شرح آن را در سوره مریم،

ص:23

ذیل آیات فوق آورده ایم و خلاصه اش چنین است :

مجموعه عالم هستی ، از جماد و نبات و غیر آن ، دارای یک نوع عقل و شعور است ، هرچند ما آن را درک نمی کنیم و بر همین اساس تسبیح و حمد خدا می گویند و در برابر کلام او خاضع و خاشعند .

جزء بیست و پنجم (29)

یا این که این تعبیر کنایه از عظمت و اهمیت مطلب است ، مثل این که می گوییم حادثه به قدری عظیم بود که گویی آسمان و زمین را بر سر ما خراب کردند .

سپس در دنباله آیه می افزاید: «فرشتگان تسبیح و حمد پروردگارشان را به جا می آورند و برای کسانی که در زمین هستند ، استغفار می کنند» ( وَ الْمَلائِکَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الاَْرْضِ ) .

رابطه این جمله با جمله قبل بنابر تفسیر اول چنین است که فرشتگان حامل این وحی بزرگ آسمانی ، پیوسته حمد و تسبیح خدا به جا می آورند و او را به هر کمالی می ستایند و از هر نقصی منزه می شمرند و چون در محتوای این وحی بزرگ یک سلسله تکالیف و وظایف الهی است و احیانا ممکن است برای مؤمنان لغزش هایی پیش آید ، می گوید آن ها به یاری مؤمنان می شتابند و برای لغزش های آن ها از خدا طلب آمرزش می کنند .

(30) سوره شُوری

اما بنابر تفسیر دوم ، تسبیح و حمد ملائکه برای تنزیه خداوند از

ص:24

نسبت شرک به او است و استغفارشان نیز برای مشرکانی است که بیدار شده و ایمان آورده اند و راه توحید را یافته و به سوی پروردگار یکتا بازگشته اند .

جایی که فرشتگان برای این گناه بزرگ در مورد گروه با ایمان استغفار کنند ، به طریق اولی برای سایرگناهان آن ها نیزاستغفار خواهند کرد و شاید مطلق بودن آیه نیز به همین دلیل است .

در پایان این آیه به ششمین و هفتمین اوصاف پروردگار که آن هم در زمینه غفران و رحمت است و تناسب نزدیکی با مسأله وحی و محتوای آن در مورد وظایف مؤمنان دارد ، اشاره کرده می فرماید : « آگاه باشیدخداوندآمرزنده و مهربان است » (اَلا اِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ) .

و به این ترتیب مجموعه کاملی از اسمای حسنای خداوند را در رابطه با مسأله وحی بیان می کند و در ضمن اشاره لطیفی است بر اجابت دعای فرشتگان در مورد استغفار برای مؤمنان ، بلکه علاوه بر آمرزش ، رحمتش را نیز بر آن می افزاید، که فضل او عظیم است .

جزء بیست و پنجم (31)

آیا فرشتگان برای همه استغفار می کنند ؟

در این جا سؤالی پیش می آید و آن این که : جمله « وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الاَْرْضِ » در این جا مطلق است و نشان می دهد که فرشتگان برای تمام اهل زمین استغفار می کنند ، اعم از مؤمن و کافر ، آیا این معنی ممکن است ؟

ص:25

پاسخ این سؤال را آیه 7 سوره مؤمن داده است ، زیرا می گوید : «یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ امَنُوا» بنابراین شرط آن ایمان است ، به علاوه آن ها معصومند و هرگز برای کسانی که زمینه آمرزش ندارند ، تقاضای محال نمی کنند .

ایمان وعمل اجباری ارزش معنوی ندارد

6 وَالَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِه اَوْلِیاءَ اللّهُ حَفیظٌ عَلَیْهِمْ وَ ما اَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ

(32) سوره شُوری

کسانی که غیر خدا را ولی خود انتخاب کردند ، خداوند حساب همه اعمال آن ها را نگه می دارد و تو مأمور نیستی که آن ها را مجبور به قبول حق کنی .

در آیه مورد بحث به نتیجه کار مشرکان و انتهای مسیرشان می پردازد ، سپس روی سخن را به پیامبر صلی الله علیه و آله کرده ، می گوید : « تو مأمور نیستی که آن ها را مجبور به قبول حق سازی » ( وَ ما اَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ ) .

وظیفه تو تنها ابلاغ رسالت و رسانیدن پیام خدا به همه بندگان است ، شبیه این جمله در قرآن فراوان است : « لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ : تو سیطره و غلبه بر آن ها نداری » ( 22 / غاشیه ) .

«ما اَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبّارٍ: تو موظف به اجبار آن ها نیستی »( 45 / ق ).

« وَ ما جَعَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفیظا : تو مسؤول اعمال آن ها نیستی و

ص:26

برای اجبار آنان مبعوث نشده ای » (107 / انعام). « ما عَلَی الرَّسُولِ اِلاَّ الْبَلاغُ : رسول وظیفه ای جز ابلاغ رسالت ندارد » ( 99 / مائده ) .

جزء بیست و پنجم (33)

خداوند می خواهد بندگان آزاد باشند و راه او را با اراده و اختیار خود بپویند ، چراکه ارزش واقعی ایمان و عمل صالح در همین است و ایمان و عمل اجباری ارزش معنوی ندارد.

اسلام دینی جهانی است

7 وَ کَذلِکَ اَوْحَیْنا اِلَیْکَ قُرْانا عَرَبِیّا لِتُنْذِرَ اُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ لا رَیْبَ فیهِ فَریقٌ فِی الْجَنَّهِ وَ فَریقٌ فِی السَّعیرِ

و این گونه قرآنی عربی ( فصیح و گویا ) بر تو وحی کردیم، تا ام القری و کسانی را که اطراف آن هستند ، انذار کنی و آن هارا از روزی که همه خلایق در آن روز جمع می شوند و شک و تردید درآن نیست بترسانی، همان روزکه گروهی در بهشتند و گروهی در آتش .

درست است که از ذیل آیه یعنی جمله : « فَریقٌ فِی الْجَنَّهِ وَ فَریقٌ فِی السَّعیرِ » استفاده می شود ، که وظیفه پیامبر هم انذار است و هم بشارت ، ولی از آن جا که تأثیر « انذار » در نفوس مخصوصا در افراد نادان و لجوج عمیق تر است ، در آیه ، دو بار فقط روی « انذار » تکیه شده ، با این تفاوت که در مرحله اول

ص:27

سخن از انذارشوندگان است و در مرحله دوم سخن از چیزی است که باید از آن بترسند ، یعنی دادگاه قیامت .

(34) سوره شُوری

روزی که به خاطر اجتماع عموم انسان ها ، رسواییش بسیار دردناک و شدید است .

در این جا سؤالی مطرح است و آن این که آیا از جمله « لِتُنْذِرَ اُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها » استفاده نمی شود که هدف از نزول قرآن انذار مردم مکه و اطراف آن است ؟ آیا این تعبیر با جهانی بودن اسلام تضاد ندارد ؟

پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته روشن می شود و آن این که : کلمه « اُمُّ الْقُری » که یکی از نام های مکه است ، از دو واژه ترکیب یافته « اُمّ » که در اصل به معنی اساس و ابتدا و آغاز هر چیزی است و مادر را هم به همین جهت « اُمّ » می گویند که اساس و اصل فرزندان است .

جزء بیست و پنجم (35)

و « قُری » که جمع « قریه » به معنی هر گونه آبادی و شهر است ، اعم از شهرهای بزرگ و کوچک یا روستاها و شواهد زیادی نیز در قرآن براین معنی وجوددارد .

اکنون ببینیم چرا « مکه » را « اُمُّ الْقُری » نامیده اند ؟ ( مادر و اصل همه آبادی ها ) .

روایات اسلامی تصریح می کند که همه زمین ، نخست زیر آب

ص:28

غرق بود و خشکی ها تدریجا سر از آب بیرون آوردند ( علم امروز نیز این معنی را پذیرفته است ) .

این روایات می گوید : نخستین نطفه ای که از زیر آب سر برآورد « کعبه بود و سپس خشکی های زمین از کنار آن گسترش یافت که از آن به عنوان "دَحْوُ الاَْرْضِ" ( گسترش زمین ) یاد شده است » .

با توجه به این تاریخچه روشن می شود که « مکه » اصل و اساس و آغاز همه آبادی های روی زمین است، بنابراین هرگاه گفته شود «اُمُّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها» پیداست که تمام مردم روی زمین را شامل می شود .(1)

(36) سوره شُوری

از این گذشته می دانیم اسلام تدریجا گسترش یافت :

پیامبر صلی الله علیه و آله نخست مأمور بودبستگان نزدیک خود را انذار کند ، چنان که در آیه 214 سوره شعرا می خوانیم : « وَ اَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الاَْقْرَبینَ » ، تا هسته بندی اسلام محکم شود و آماده گسترش گردد .

سپس در مرحله دوم پیامبر مأمور شد ، ملت عرب را تبلیغ و انذار کند ، چنان که در آیه 3 سوره فصلت آمده : « قُرْانا عَرَبِیّا لِقَوْمٍ

ص:29


1- طبرسی در«مجمع البیان»،جلد 8، صفحه 279(ذیل 22 / عنکبوت).

یَعْلَمُونَ : این قرآن است عربی برای قومی که می فهمند و درک می کنند » . و در آیه 44 سوره زخرف نیز آمده است : « وَ اِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ : این قرآن مایه تذکر تو و قوم تو است » .

1 این تعبیر در آیه 92 سوره انعام نیز آمده و توضیح بیشتر در این زمینه در جلد 5 تفسیر نمونه صفحه 44 درج شده است .

جزء بیست و پنجم (37)

هنگامی که پایه های اسلام در میان این قوم قوی و مستحکم شد ، پیامبر صلی الله علیه و آله مأموریت گسترده تری یافت و مأمور انذار جهانیان شد ، چنان که در آیه اول سوره فرقان می خوانیم : «تَبارَکَ الَّذی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِه لِیَکُونَ لِلْعالَمینَ نَذیرا : جاوید و پر برکت است خداوندی که قرآن را بر بنده اش نازل کرد تا همه جهانیان را انذار کند » ( و آیات فراوان دیگر ) .

و به خاطر همین مأموریت بود که پیامبر صلی الله علیه و آله نامه به سران بزرگ جهان آن روز ، در خارج از جزیره عربستان نوشت و کسراها و قیصرها و نجاشی ها را به اسلام دعوت کرد .

و نیز بر اساس همین خط و برنامه بود ، که پیروانش برای تبلیغ اسلام بعد از او به همه جهان گام نهادند و تعالیم اسلام را در دنیا منتشر ساختند .

در این که چرا روز قیامت « یَوْمُ الْجَمْعِ » نامیده شده ، تفسیرهای متعددی وجود دارد ، ولی ظاهر این است که منظور اجتماع ، همه خلایق در آن روز بزرگ است ، از اولین و آخرین ، همان گونه که در آیه 50 سوره واقعه آمده است : « قُلْ اِنَّ الاَْوَّلینَ وَ الاْخِرینَ لَمَجْمُوعُونَ

ص:30

اِلی میقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ : بگو ، اولین و آخرین همگی در موعد روز معینی جمع می شوند » .

(38) سوره شُوری

8 وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَهُمْ اُمَّهً واحِدَهً وَ لکِنْ یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فی رَحْمَتِه وَ الظّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِیٍّ وَ لانَصیرٍ

و اگر خداوند می خواست همه آن ها را امت واحدی قرار می داد ( و اجبارا هدایت می کرد ، ولی هدایت اجباری فایده ای ندارد ) اما خداوند هر کس را بخواهد در رحمتش وارد می کند و برای ظالمان ولی و یاوری نیست .

و از آن جا که جمله « فَریقٌ فِی الْجَنَّهِ وَ فَریقٌ فِی السَّعیرِ » بیانگر تقسیم مردم به دو گروه بود ، در این آیه می افزاید : « اگر خدا می خواست همه آن ها را امت واحدی قرار می داد و به حکم اجبار هدایت می کرد و مؤمن می ساخت » (وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَهُمْ اُمَّهً واحِدَهً) .

جزء بیست و پنجم (39)

اما ایمان اجباری چه ارزشی دارد و چگونه می تواند معیار کمال انسانی گردد ؟ تکامل واقعی آن است که انسان با اراده خویش و در نهایت اختیار و آزادی طی کند .

آیات قرآن پر است از دلایل اختیار و آزادی اراده انسان ، اصولاً امتیاز انسان از جانداران دیگر ، همین مسأله است و اگر آزادی انسان از

ص:31

او گرفته شود ، در حقیقت انسانیت او از او گرفته شده است. این بزرگ ترین امتیازی است که خداوند به او داده و راه تکامل را به صورت نامحدود به روی او گشوده است ، این سنت غیر قابل تغییر الهی است .

و عجیب است که گروهی بی خبر هنوز طرف دار مکتب جبرند و در عین حال دم از مکتب انبیا می زنند ، در حالی که قبول جبر مساوی

(40) سوره شُوری

است ، با نفی تمام محتوای مکتب انبیا ، نه تکلیف مفهومی خواهد داشت ، نه سؤال و جواب ، نه اندرز و نصیحت و به طریق اولی نه ثواب و عقاب . نه انسان هرگز در کار خود تردید می کند و نه پشیمانی مفهومی خواهد داشت و نه اصلاح اشتباهات گذشته . سپس به مسأله مهم دیگری در این رابطه می پردازد و توصیف گروهی را که اهل بهشت و سعادتمند در برابر گروهی که به دوزخ فرستاده می شوند ، بیان می کند ( وَ لکِنْ یُدْخِلُ ... ). با توجه به این که گروه دوزخی را با وصف « ظلم » مشخص می کند ، روشن می شود که منظور از « مَنْ یَشاءُ » ( هر کس را بخواهد ) در جمله اول گروهی است که ظالم نیستند. به این ترتیب « عادلان » بهشتی اند و غرق در رحمت خدا و ظالمان دوزخیند .

اما باید توجه داشت که « ظالِم » در این جا و در بسیاری دیگر از آیات قرآن ، معنی وسیع و گسترده ای دارد و تنها شامل کسانی نمی شود که به دیگران ستم کرده اند ، بلکه کسانی که بر خود ستم کرده ، یا آن ها که در

ص:32

عقیده منحرفند ، نیز ظالمند و چه ظلمی برتر از شرک و کفر است ؟

جزء بیست و پنجم (41)

لقمان به فرزندش می گوید : « یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللّهِ اِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ : فرزندم ، چیزی را شریک خدا قرار مده که شرک ظلم عظیم است » ( 13 / لقمان ) .

در آیه دیگر می خوانیم : « اَلا لَعْنَهُ اللّهِ عَلَی الظّالِمینَ الَّذینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجا وَ هُمْ بِالاْخِرَهِ کافِرُونَ : آگاه باشید ، لعنت خدا بر ظالمان است ، همان ها که مردم را از راه حق باز می دارند و آن را دگرگون می سازند و به آخرت ایمان ندارند » .

در مورد فرق میان « وَلّی » و « نَصیر » بعضی گفته اند ، « وَلّی » کسی است که بدون درخواست به انسان کمک کند ، اما « نَصیر » مفهومی اعم دارد .(1)

خدا روزی بخش است چرا و چگونه ؟

12 لَهُ مَقالیدُالسَّمواتِ وَالاَْرْضِ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ اِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیمٌ

(42) سوره شُوری

کلیدهای آسمان و زمین از آن اوست ، روزی را برای هر کس بخواهد ، گسترش می دهد و برای هر کس بخواهد ، محدود می سازد ، او از همه چیز آگاه است .

ص:33

« مَقالید » جمع مِقلید به معنی کلید است و این کلمه در بسیاری از مواقع به صورت کنایه از تسلّط کامل بر چیزی به کار می رود ، گفته می شود کلید این کار در دست من است ، یعنی راه و برنامه و شرایط پیروزی آن همه در اختیار من قرار دارد و ( درباره ریشه این لغت و ویژگی های آن بحث مشروح تری در ذیل آیه 63 سوره زمر در جلد 19 تفسیر نمونه درج شده است ) .

در توصیف بعد می افزاید : « یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ » .

از آن جا که خزائن عالم در دست او است ، تمام رزق و روزی ها نیز در قبضه قدرت او قرار دارد و بر طبق مشیتش که از حکمت او سرچشمه می گیرد و مصالح بندگان در آن ملحوظ است ، آن را تقسیم می کند .

جزء بیست و پنجم (43)

و از آن جا که بهره مند ساختن همه موجودات زنده از روزی ها نیاز به علم و آگاهی از مقدار احتیاجات و محل و سایر خصوصیات آن دارد، در آخرین توصیف اضافه می کند : « او به همه چیز دانا است » ( اِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیمٌ ) .

چند نکته مهم در ارتباط با رزق و روزی

معیار گستردگی و تنگی روزی: هرگز نباید تصور کرد که وسعت رزق دلیل بر محبت خداوند و یا تنگی معیشت دلیل بر خشم و غضب او است ، زیرا خداوند گاه انسان را به وسعت روزی آزمایش

ص:34

می کند و اموال سرشاری در اختیار او قرار می دهد و گاه با تنگی معیشت میزان مقاومت و پایمردی او را روشن می سازد و آن ها را از این طریق پرورش می دهد . گاه ثروت زیاد مایه بلا و عذاب جان صاحبان آن هاست و هر گونه آرامش و استراحت را از آن ها می گیرد ،

(44) سوره شُوری

چنان که قرآن مجید در آیه 55 سوره توبه می گوید : « فَلا تُعْجِبْکَ اَمْوالُهُمْ وَ لا اَوْلادُهُمْ اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ تَزْهَقَ اَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ: فزونی اموال و اولاد آن ها تورا در شگفتی فرونبرد ، خدا می خواهد آنان را به این وسیله در زندگی دنیا مجازات کند و در حال کفر بمیرند » .

در جای دیگر می گوید : « اَیَحْسَبُونَ اَنَّما نُمِدُّهُمْ بِه مِنْ مالٍ وَ بَنینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ بَلْ لا یَشْعُرُونَ : آیا آن ها چنین می پندارند که اموال و فرزندانی را که به آنان داده ایم ، برای این است که درهای خیرات را به رویشان بگشاییم ، چنین نیست ، آن ها نمی فهمند »( 55 و 56 / مؤمنون ) .

تقدیر روزی تضادی با تلاش ها ندارد : نباید از آیاتی که در زمینه تقدیر و اندازه گیری روزی به وسیله پروردگار آمده ، چنین استنباط کرد که تلاش ها و کوشش ها نقشی در این زمینه ندارد و این ها را بهانه تنبلی و فرار از زیر بار مسؤولیت ها و مجاهدت ها در مقیاس فرد

جزء بیست و پنجم (45)

و اجتماع قرار داد ، که این پندار بر ضد آیات فراوانی از قرآن مجید

ص:35

است که سعی و کوشش و تلاش را معیار موفقیت ها شمرده است .

هدف این است که با تمام تلاش ها و کوشش ها باز به روشنی می بینیم دست دیگری نیز درکار است که گاه نتیجه تلاش ها بر باد می رود و گاه به عکس، تا مردم فراموش نکنند در پشت عالم اسباب دست قدرت « مُسَبِّبُ الاَْسْبابِ » کار می کند .

و در هر حال محرومیت های ناشی از تنبلی و سستی را هرگز نباید به حساب تقسیم روزی از ناحیه خداوند گذارد ، چراکه خود فرموده : « روزی را به تناسب تلاش هاوسعت می دهم » .

روزی تنها به معنی مواهب مادی نیست : روزی معنی وسیعی دارد که روزی های معنوی را نیز دربر می گیرد ، بلکه روزی اصلی همین روزی معنوی است ، در دعاها تعبیر به رزق در مورد روزی های معنوی بسیار به کار رفته است ، در مورد حج می گوییم: «اَللّهُمَ ارْزُقْنی حَجَ بَیْتِکَ الْحَرام». در مورد توفیق اطاعت و دوری از

(46) سوره شُوری

معصیت آمده : «اَللّهُمَ ارْزُقْنی تَوْفیقَ الطّاعَهَ وَ بُعْدِالْمَعْصِیَهِ...» .

در دعاهای روزه ماه رمضان می خوانیم : « اَللّهُمَّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَهَ الْخاشَعین» (دعای روز 15) و همچنین مواهب معنوی دیگر .

قرآن و اسباب فزونی روزی : قرآن چند امر را معرفی کرده ، که خود درسی سازنده برای تربیت انسان است ، در یک جا می گوید : « لَئِنْ شَکَرْتُمْ لاََزیدَنَّکُمْ : هر گاه شکر نعمت ها را به جاآورید

ص:36

(و آن را در مصرف واقعی صرف کنید) نعمت را بر شما افزون می کنم» (7/ ابراهیم) .

در جای دیگر مردم را به تلاش دعوت کرده ، می گوید : « هُوَالَّذی جَعَلَ لَکُمُ الاَْرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فی مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِه : او کسی است که زمین را تسلیم و خاشع در برابر شما قرار داد تا بر پشت آن راه روید و از رزق آن استفاده کنید » ( 15 / ملک ). در جای دیگر تقوی و درست کاری را معیار گشایش روزی قرار داده ، می فرماید : « وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُری امَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ

جزء بیست و پنجم (47)

الاَْرْضِ : هرگاه مردم روی زمین ایمان آورند و تقوا پیشه کنند برکات آسمان و زمین را به روی آن ها می گشاییم »( 96 / اعراف ) .

تنگی رزق و مسائل تربیتی : گاه تنگی رزق به خاطر جلوگیری از طغیان مردم است، چنان که در آیه 27 شوری ( همین سوره ) می خوانیم : « وَ لَوْ بَسَطَ اللّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِه لَبَغَوْا فِی الاَْرْضِ : هرگاه خداوند روزی را بر مردم گشاده دارد ، راه ظلم و طغیان پیش می گیرند » .

کسب روزی در سایه توکل به خدا : قرآن تأکیددارد که انسان ها روزی بخش خود را تنها خدا بدانند و از غیر او تقاضا نکنند و به دنبال این ایمان و توکل بر نیرو و تلاش و سعی خود متکی باشند ، در آیه 3 فاطر آمده است : « هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللّهِ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ

ص:37

وَ الاَْرْضِ : آیا خالقی غیر از خدا وجود دارد که شما را از آسمان و زمین روزی دهد » و در آیه 17 عنکبوت می خوانیم : « فَابْتَغُوا عِنْدَ اللّهِ الرِّزْقَ : تنها روزی را نزد خدا بجویید » .

(48) سوره شُوری

در مورد تقسیم ارزاق و تلاش برای زندگی و اسباب و سرچشمه های روزی ، بحث های مشروحی در جلد 11 تفسیر نمونه صفحه 310 به بعد ( ذیل آیه 71 نحل ) و در جلد 9 صفحه 18 به بعد ( ذیل آیه 6 هود ) مطرح شده است .

آیین پیامبر صلی الله علیه و آله عصاره آیین همه انبیاست

13 شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدّینِ ما وَصّی بِه نُوحا وَ الَّذی اَوْحَیْنا اِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِه اِبْراهیمَ وَ مُوسی وَ عیسی اَنْ اَقیمُوا الدّینَ وَ لاتَتَفَرَّقُوا فیهِ کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکینَ ما تَدْعُوهُمْ اِلَیْهِ اللّهُ یَجْتَبی اِلَیْهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی اِلَیْهِ مَنْ یُنیبُ

آیینی را برای شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود و آن چه را بر تو وحی فرستادیم و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نمودیم، که دین را برپا دارید و در آن تفرقه ایجاد نکنید. بر مشرکان گران است آنچه شما آنان را به سویش دعوت می کنید. خداوند هرکس را بخواهد برمی گزیند و کسی را که به سوی او بازگردد، هدایت می کند .

ص:38

جزء بیست و پنجم (49)

« شَرَعَ » از ماده « شَرْع » در اصل به معنی راه روشن است ، راه ورود به نهرها را نیز « شَریعَه » می گویند ، سپس این کلمه در مورد ادیان الهی و شرایع آسمانی به کار رفته ، چراکه راه روشن سعادت در آن است و طریق وصول به آب حیات ایمان و تقوی و صلح و عدالت است. و از آن جا که آب مایه پاکیزگی و طهارت و حیات است ، این واژه تناسب روشنی با آیین الهی که از نظر معنوی همین کارها را با روح و جان انسان و جامعه انسانیت می کند ، دارد .(1)

به این ترتیب آن چه در شرایع همه انبیا بوده ، در شریعت تو است و « آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری » .

تعبیر « مِنَ الدّینِ » نشان می دهد که هماهنگی شرایع آسمانی تنها

(50) سوره شُوری

در مسأله توحید و یا اصول عقاید نیست ، بلکه مجموعه دین الهی از نظر اساس و ریشه همه جا یکی است ، هر چند تکامل جامعه انسانی ایجاب می کند که تشریعات و قوانین فرعی هماهنگ با تکامل انسان ها رو به تکامل رود ، تا به سر حد نهایی و خاتم ادیان رسد .

به همین دلیل در آیات دیگر قرآن شواهد فراوانی

ص:39


1- این معنی به طور اجمال در « لِسانُ الْعَرَب » و « مُفْرَداتِ راغِب» و دیگر کتب لغت آمده است .

وجود دارد که نشان می دهد، اصول کلی عقاید و قوانین و وظایف در همه ادیان یکسان بوده .

مثلاً در شرح حال بسیاری از انبیا در قرآن مجید می خوانیم که نخستین دعوتشان این بود : « یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ » .(1)

انذار به رستاخیز نیز در دعوت بسیاری از انبیا آمده است ( 130 / انعام ، 59/اعراف، 135 / شعراء، 15 / طه، 31 / مریم ) .

جزء بیست و پنجم (51)

موسی و عیسی و شعیب: از نماز سخن می گویند (14/طه، 31/مریم ، 87/هود) ابراهیم دعوت به حج می کند (27/حج) و روزه در همه اقوام پیشین بوده است (183 / بقره) .

لذا در دنباله آیه به عنوان یک دستور کلی به همه این پیامبران بزرگ ، می افزاید : « به همه آن ها توصیه کردیم که دین را برپا دارید و در آن تفرقه ایجاد نکنید » ( اَنْ اَقیمُوا الدّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فیهِ ) .

توصیه به دو امر مهم ، نخست : برپا داشتن آیین خدا در همه زمینه ها ( نه تنها عمل کردن بلکه اقامه و احیای آن ) ، دوم : پرهیز از بلای بزرگ ، یعنی تفرقه و نفاق در دین .

و به دنبال آن می افزاید : ( کَبُرَ عَلَی

ص:40


1- 59 ، 65 ، 73 ، 85 / اعراف 50 ، 61 ، 84 / هود به ترتیب در مورد نوح ، هود ، صالح ، شعیب آمده است .

الْمُشْرِکینَ ما تَدْعُوهُمْ اِلَیْهِ ) .

آن ها بر اثر جهل و تعصب سالیان دراز آن چنان به شرک و بت پرستی خو گرفته اند و در اعماق وجودشان حلول کرده که دعوت به توحید مایه وحشت آن ها است ، به علاوه در شرک منافع نامشروع سران مشرکان محفوظ است ، در حالی که توحید مایه قیام مستضعفان می گردد و جلو هوی پرستی ها و مظالم آن ها را می گیرد .

(52) سوره شُوری

در این آیه نکته هایی است که باید به آن توجه داشت :

در این آیه تنها به پنج تن از پیامبران خدا اشاره شده ( نوح و ابراهیم و عیسی و موسی و محمد علیهم السلام ) چرا که پیامبران اولوالعزم ، یعنی صاحبان دین و آیین جدید ، تنها این پنج تن هستند و در حقیقت آیه اشاره ای است به انحصار پیامبران صاحب شریعت در این پنج نفر .

در آغاز از نوح یاد شده ، چراکه نخستین شریعت ، یعنی آیینی که دارای همه گونه قوانین عبادی و اجتماعی بود از او آغاز گشت و پیامبران پیش از او برنامه و دستورات محدودی داشتند .

و به همین دلیل در قرآن و روایات اسلامی سخنی از کتب آسمانی قبل از نوح نیامده است.

قابل توجه این که در ذکر این پنج تن نخست از نوح

جزء بیست و پنجم (53)

سخن به میان آمده، سپس از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و بعد از ابراهیم

ص:41

و موسی و عیسی ، این ترتیب بندی به خاطر این است که نوح به خاطر آغازگر بودنش در آغاز قرار گرفته و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به خاطر عظمتش بلافاصله بعد از او و دیگران به ترتیب زمان ظهور بعد از آن ها .

این نکته نیز قابل توجه است که در مورد پیامبر صلی الله علیه و آله تعبیر به « اَوْحَیْنا اِلَیْکَ » ( وحی بر تو فرستادیم ) می کند ، اما درباره سایرین تعبیر به « توصیه » شده است ، شاید این تفاوت تعبیر برای اهمیت اسلام نسبت به سایر ادیان آسمانی است .

در پایان آیه ، در مورد چگونگی گزینش پیامبران تعبیر به « مَنْ یَشاءُ » ( هر کس را بخواهد ) که اشاره سربسته ای است به شایستگی های وجودی رسولان الهی . اما در مورد امت ها تعبیر به « مَنْ یُنیبُ » ( کسی که به سوی خدا بازگردد و از گناه توبه کند و از در اطاعت درآید ) تا معیار هدایت الهی و شرایط آن برای همگان روشن گردد و راه وصول به دریای رحمتش را بیابند .

(54) سوره شُوری

در حدیث قدسی آمده است : « مَنْ تَقَرَّبَ مِنّی شِبْرا تَقَرَّبْتُ مِنْهُ ذِراعا وَ مَنْ اَتانی یَمْشی ، اَتَیْتُهُ هَرْوَلَهً : کسی که یک وجب به سوی من آید ، من یک ذراع به سوی او می روم و کسی که آهسته

ص:42

به سوی من بیاید من شتابان به سوی او می روم » .(1)

دستورات پنج گانه برای تحقق عدالت

15 فَلِذلِکَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ کَما اُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ اَهْواءَ هُمْ وَ قُلْ امَنْتُ بِمْا اَنْزَلَ اللّهُ مِنْ کِتابٍ وَ اُمِرْتُ لاَِعْدِلَ بَیْنَکُمُ اللّهُ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ لَنا اَعْمالُنا وَ لَکُمْ اَعْمالُکُمْ لاحُجَّهَ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ اللّهُ یَجْمَعُ بَیْنَناوَاِلَیْهِ الْمَصیرُ

تو نیز آن ها را به سوی این آیین واحد الهی دعوت کن و آن چنان که مأمور شده ای، استقامت نما و از هوی و

جزء بیست و پنجم (55)

هوس های آنان پیروی مکن و بگو: به هرکتابی که از سوی خدانازل شده،ایمان آورده ام و مأمورم درمیان شما عدالت کنم ، خداوند پروردگار ما و شما است ، نتیجه اعمال ما از آن ما است و نتیجه اعمال شما از آن شما، خصومت شخصی در میان ما نیست و خداوند ما و شما را در یک جا جمع می کند و بازگشت همه به سوی اواست .

آیه مورد بحث از پنج دستور مهم به شرح زیر تشکیل یافته است :

1 اصل دعوت 2 وسیله پیشرفت آن یعنی استقامت ،

ص:43


1- « تفسیر کبیر » فخر رازی ، جلد 27 ، صفحه 157 .

آن هم استقامت منطبق بر دستور و طبق برنامه 3 توجه به موانع راه که « هوی پرستی » است 4 نقطه شروع که از خویشتن است 5 هدف نهایی که گسترش و تعمیم عدالت است.

بدنبال این پنج دستور ، به جهات مشترک همه اقوام که آن هم در پنج قسمت خلاصه شده ، اشاره می کند .

(56) سوره شُوری

هم خدای ما یکی است و هم سرانجام ما یک جاست و هم قاضی دادگاه و مرجع امورمان و از این گذشته همه در برابراعمالمان مسؤولیم و هیچ یک امتیازی بر دیگری جز به ایمان و عمل پاک نداریم .

مزرعه دنیا و آخرت

20 مَنْ کانَ یُریدُ حَرْثَ الاْخِرَهِ نَزِدْ لَهُ فی حَرْثِه وَ مَنْ کانَ یُریدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِه مِنْها وَ ما لَهُ فِی الاْخِرَهِ مِنْ نَصیبٍ

کسی که زراعت آخرت را بخواهد به او برکت می دهیم و بر محصولش می افزاییم و آن ها که فقط کشت دنیا را می طلبند کمی از آن به آن ها می دهیم ، اما در آخرت هیچ نصیبی ندارند .

واژه « حَرْثَ » به طوری که راغب در مفردات می گوید : « در اصل به معنی پاشیدن بذر در زمین و مهیا ساختن آن برای زارعت است» و در قرآن مجید نیز کرارا در این معنی به کار رفته .

ص:44

جزء بیست و پنجم (57)

انسان ها همگی زارعند و این جهان مزرعه ماست ، اعمال ما بذرهای آن و امکانات الهی بارانی است که بر آن می بارد ، اما این بذرها بسیار متفاوت است ، بعضی محصولش نامحدود ، جاودانی و درختانش همیشه خرم و سرسبز و پر میوه ، اما بعضی دیگر محصولاتش بسیار کم ، عمرش کوتاه و زودگذر و میوه هایی تلخ و ناگوار دارد .

جالب این که در مورد کشت کاران آخرت می گوید : «نَزِدْ لَهُ فی حَرْثِه : زراعت او را افزون می کنیم » ولی نمی گوید از تمتع دنیا نیز بی نصیبند ، اما در مورد کشت کاران دنیا می گوید : «مقداری از آن را که می خواهند به آن ها می دهیم » بعد می افزاید : « در آخرت هیچ نصیب و بهره ای ندارند » .

به این ترتیب نه دنیا پرستان به آن چه می خواهند ، می رسند و نه طالبان آخرت از دنیا محروم می شوند ، اما با این تفاوت که گروه اول با دست خالی به سرای آخرت می روند و گروه دوم با دست های پر .

(58) سوره شُوری

آیه فوق ترسیم گویایی از بینش اسلامی درباره زندگی دنیا است ، دنیایی که مطلوب با لذات است و دنیایی که مقدمه جهان دیگر و مطلوب بالغیر ، اسلام به دنیا به عنوان یک مزرعه می نگرد که محصولش در قیامت چیده می شود .

در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم : « وَ هَلْ تُکِبُّ النّاسِ عَلی

ص:45

مَناخِرِهِمْ فِی النّارِ اِلاّ حَصائِدُ اَلْسِنَتِهِمْ : آیاچیزی مردم را به زور درآتش می افکند جز محصولات درو شده زبان های آن ها » .(1)

این نکته را نیز از آیه فوق می توان استفاده کرد ، که دنیا و آخرت هر دو نیاز به تلاش و سعی و کوشش دارد و هیچ کدام بی زحمت و رنج به دست نمی آید ، همان گونه که هیچ بذر و محصولی بی رنج و زحمت نیست، چه بهتر که انسان با رنج و زحمتش درختی پرورش دهد ، که بارش شیرین و همیشگی و دائم و برقرار باشد، نه درختی که زود خزان می شود و نابودمی گردد .

جزء بیست و پنجم (59)

این سخن را با حدیثی از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله پایان می دهیم ، فرمود : « کسی که نیتش دنیا باشد ، خداوند کار او را پریشان می سازد ، فقر را در برابر او قرار می دهد و جز آن چه برای او مقرر شده ، چیزی از دنیا به چنگ نمی آورد و کسی که نیتش سرای آخرت باشد ، خداوند پراکندگی او را به جمعیت مبدل می سازد و غنا و بی نیازی را در قلبش قرار می دهد ، دنیا تسلیم او می گردد و به سراغ او می آید » .(2)

این که در میان علما مشهور است « اَلدُّنْیا مَزْرَعَهُ الاْخِرَهِ » در حقیقت اقتباسی از مجموع بیانات فوق است .

ص:46


1- «مَحَجَّهُ الْبَیْضاء»، جلد 5، صفحه 193، کتاب آفاتُ اللِّسانِ .
2- « مجمع البیان » ، ذیل آیات مورد بحث .

خدا توبه بندگان را می پذیرد

25 وَ هُوَالَّذییَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبادِه وَیَعْفُواعَنِ السَّیِّئاتِ وَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ

(60) سوره شُوری

او کسی است که توبه را از بندگانش می پذیرد و گناهان را می بخشد و آن چه را انجام می دهید ، می داند .

از آن جا که خداوند راه بازگشت را همواره به روی بندگان باز می گذارد ، کرارا در آیات قرآن بعد از مذمت از اعمال زشت مشرکان و گنهکاران به مسأله گشوده بودن درهای توبه اشاره می کند ، اما اگر تظاهر به توبه کنید ، ولی در خفا کار دیگر انجام دهید ، تصور نکنید که از دیده تیزبین علم پروردگار مخفی خواهد ماند ، نه « او آن چه را انجام می دهید ، می داند » ( وَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ ) .

26 وَیَسْتَجیبُ الَّذینَامَنُوا وَ عَمِلُواالصّالِحاتِ وَ یَزیدُهُمْ مِنْ فَضْلِه وَ الْکافِرُونَ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ

و درخواست کسانی را که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند ، اجابت می کند و از فضلش بر آن ها می افزاید ، اما برای کافران عذاب شدیدی است .

خداوند هر گونه درخواستی را مؤمنان صالح العمل داشته باشند ، می پذیرد و از آن بالاتر اموری را که شاید به فکر آن ها نیامده است که از خدا درخواست کنند ، از فضلش به آن ها می بخشد و این نهایت

ص:47

لطف و مرحمت خداوند درباره مؤمنان است .

جزء بیست و پنجم (61)

در حدیثی از امام صادق از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در تفسیر « وَ یَزیدُهُمْ مِنْ فَضْلِه » می خوانیم : « اَلشَّفاعَهُ لِمَنْ وَجَبَتْ لَهُ النّارُ مِمَّنْ اَحْسَنَ اِلَیْهِمْ فِی الدُّنْیا : آن چه را خداوند از فضلش بر آن ها می افزاید ، شفاعت برای کسانی است که در دنیا به آن ها نیکی کرده اند ، اما ( بر اثر سوء اعمالشان ) مستحق آتش دوزخ شده اند » .(1)این حدیث پرمعنی نیز مفهومش این نیست که فضل اضافی خداوند منحصر به این است ، بلکه بیان یکی از مصداق های روشن آن است .

مرفهین طغیانگر

27 وَ لَوْ بَسَطَ اللّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِه لَبَغَوْا فِی الاَْرْضِ وَ لکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ اِنَّهُ بِعِبادِه خَبیرٌ بَصیرٌ

(62) سوره شُوری

هرگاه خداوند روزی را بر بندگانش وسعت بخشد ، در زمین طغیان و ستم می کنند، لذا به مقداری که می خواهند نازل می کند که او نسبت به بندگانش آگاه و بینا است .

شبیه این معنی در آیه 6 و 7 سوره علق آمده است : « اِنَّ الاِْنْسانَ لَیَطْغی اَنْ رَآهُ اسْتَغْنی : انسان طغیان می کند هرگاه احساس بی نیازی و غنی نماید » .

ص:48


1- «مجمع البیان» ذیل آیات موردبحث .

و به راستی چنین است و مطالعه در حال انسان ها گواه صادق این واقعیت است که وقتی دنیا به آن ها روی می آورد و صاحب زندگی مرفه می شوند و مسیر حوادث بر وفق مراد آن ها است ، دیگر خدا را بنده نیستند ، به سرعت از او فاصله می گیرند ، در دریای شهوات غرق می شوند و آن چه ناگفتنی است ، آن می کنند و هر گونه ظلم و ستم و فساد را در زمین گسترش می دهند . دراین جا دو سؤال پیش می آید :

نخست این که اگر برنامه تقسیم روزی چنین است ، پس چرا گروهی را می بینیم که روزی فراوان دارند و طغیان و فساد کرده اند و دنیا را به تباهی کشانده اند و خداوند جلو آن هارا نگرفته، هم در مقیاس افراد و هم در مقیاس دولت های غارتگر زورگو .

جزء بیست و پنجم (63)

در پاسخ این سؤال باید به این نکته توجه داشت که گاه گسترش روزی وسیله ای است برای امتحان و آزمایش ، چراکه همه انسان ها باید در این جهان آزمایش شوند ، گروهی نیز با ثروت آزمایش می شوند .

و گاه به خاطر این است که هم خودشان و هم انسان های دیگر بدانند ، که ثروت خوشبختی نمی آفریند ، شاید راه را پیدا کنند و به سوی خدا بازگردند ، هم اکنون جامعه هایی را می بینیم که غرق انواع نعمت و ثروت و رفاهند و در عین حال گرفتار انواع مصائب و بدبختی ها می باشند ، ناامنی ، کشتار ، آلودگی فراوان اخلاقی ، اضطراب و انواع نگرانی ها

ص:49

جسم و روح آن ها را فرا گرفته است .

گاهی نیز ثروت بی حساب یک مجازات الهی است که خدا بعضی را گرفتار آن می سازد ، دورنمای زندگانیشان دل انگیز ، اما اگر از نزدیک نگاه کنیم می بینیم از خودشان بدبخت تر خودشانند ، در این زمینه سرگذشت های فراوانی ازسلاطین ثروت دنیا وجوددارد که بسیاری شنیده اید و نقل آن ها سخن را به درازا می کشد .

(64) سوره شُوری

سؤال دیگر این که : آیا مفهوم این سخن این نیست که هرگاه انسان فقیر و محروم است ، نباید دست و پایی برای وسعت روزی کند ، به احتمال این که خدا مصلحت او را در این دانسته است ؟

در پاسخ این سؤال نیز باید توجه داشت که گاهی کمبود روزی به خاطر سستی و تنبلی خود انسان است ، این کمبودها و محرومیت ها خواست حتمی خداوند نیست ، بلکه نتیجه اعمال او است که دامنگیرش شده و اسلام بر اساس اصل سعی و کوشش که هم در آیات قرآن منعکس است و هم در سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام همه را دعوت به تلاش و جهادکرده است .

جزء بیست و پنجم (65)

ولی هرگاه انسان نهایت تلاش خود را به کار گرفت ، در عین حال درها به روی او بسته شد ، باید بداند در این امر مصلحتی بوده ، بی تابی نکند ، مأیوس نشود ، زبان

ص:50

به کفران نگشاید و به تلاش خود ادامه دهد و تسلیم رضای الهی نیز باشد .

این نکته نیز قابل ذکر است که تعبیر به « عِبادِه » ( بندگانش ) هرگز منافاتی با طغیان آن ها در صورت گسترش روزی ندارد ، چراکه این تعبیر در موردبندگان خوب و بد و متوسط الحال همه به کار می رود ، مانند « قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ اَسْرَفُوا عَلی اَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللّهِ : بگو ای بندگان من که درباره خویش اسراف کرده اید ، از رحمت خدا نومید نشوید » .

باران مظهر امید و طراوت

28 وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمیدُ

(66) سوره شُوری

او کسی است که باران نافع را بعد از آن که مأیوس شدند نازل می کند و دامنه رحمت خویش را می گستراند و او ولی و حمید است .

این آیه در عین این که بیان نعمت و لطف پروردگار است از آیات و نشانه های توحید نیز سخن می گوید ، چراکه نزول باران نظام بسیار دقیق و حساب شده ای دارد ، از موقعی که آفتاب بر اقیانوس ها می تابد و ذرات لطیف آب را از املاح جدا کرده و به صورت توده های ابر به آسمان می فرستد و هنگامی که قشر سرد

ص:51

فوقانی هوا آن ها را متراکم می سازد و سپس بادها آن ها را بر دوش خود حمل می کنند و بر فراز زمین های تشنه و خشکیده می برند و براثر برودت و فشار مخصوص هوا تبدیل به دانه های کوچک باران می شود ، که به نرمی برزمین نشیند و در آن نفوذ می کند ، بی آن که ویرانی بیافریند .

آری اگر این نظام را بادقت بررسی کنیم ، نشانه های علم و قدرت

جزء بیست و پنجم (67)

خداوند در آن نمایان است ، او ولی حمیدی است که نیازهای بندگان را تأمین کرده و آن ها را مشمول الطاف خویش می گرداند. قابل توجه این که « غَیْث » ، چنان که بسیاری از مفسران و بعضی از اهل لغت تصریح کرده اند ، به معنی باران نافع است ، در حالی که مطر به هرگونه باران گفته می شود ، خواه نافع باشد یا غیر نافع .

و لذا به دنبال آن جمله « وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ » ( رحمت خود را گسترش می دهد ) آمده است .

چه تعبیر زیبا و جامعی ، رحمت خود را در زنده کردن زمین های مرده ، در رویانیدن گیاهان ، در شستشوی هوا ، در تأمین آب آشامیدنی انسان ها و موجودات زنده دیگر و خلاصه در تمام زمینه ها می گستراند .

اگرانسان بخواهد مفهوم این جمله قرآنی را درک کند، باید پس از نزول باران دریک ساعت آفتابی، قدم به کوه و دشت و بیابان بگذارد و لطافت و زیبایی و طراوت را که رحمت گسترده خدا است ، در همه جا

ص:52

مشاهده کند .

(68) سوره شُوری

29 وَ مِنْ ایاتِه خَلْقُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ ما بَثَّ فیهِما مِنْ دابَّهٍ وَ هُوَ عَلی جَمْعِهِمْ اِذا یَشاءُ قَدیرٌ

و از آیات او است آفرینش آسمان ها و زمین و آن چه از جنبندگان در آن ها خلق و منتشر نموده و او هرگاه بخواهد قادر بر جمع آن ها است .

آسمان ها با آن همه عظمت ، با آن منظومه ها و کهکشان ها و میلیون ها میلیون ستاره عظیم و درخشان ، آسمان ها با آن نظامی که انسان از مطالعه آن در حیرت فرو می رود و زمین با انواع منابع حیاتیش ، با گیاهان متنوع و رنگارنگ و گل ها و میوه ها ، با انواع مواهب و برکات و انواع زیبایی هایش ، همه آیات و نشانه های او است ، این از یک سو .

از سوی دیگر جنبندگان زمین و آسمان ، انواع پرندگان ، صدها هزار نوع حشرات ، انواع حیوانات وحشی و اهلی و خزندگان و ماهیان بسیار کوچک و ظریف و غول پیکر و عظیم و انواع آبزیان و عجایب و شگفتی هایی که در ساختمان هر یک از آن ها به کار رفته و از همه مهم تر

جزء بیست و پنجم (69)

در اصل حقیقت « حیات » و زندگی و اصول اسرارآمیزی که بر آن حاکم است ، که هنوز بعد از هزاران سال مطالعه میلیون ها دانشمند ، کسی به عمق آن نرسیده ، همه و همه آیات خدا است .

جالب این که « دابَّه » هم موجودات زنده ذره بینی را شامل

ص:53

می شود که دارای حرکت ظریف و مرموزی است و هم حیوانات غول پیکری که ده ها متر طول و ده ها تن وزن دارد ، هر یک به نوعی تسبیح حق می گویند و ثناخوان او هستند و با زبان حال بیانگر عظمت و قدرت و علم بی پایان او. و در پایان آیه می فرماید :( وَ هُوَ عَلی جَمْعِهِمْ اِذا یَشاءُ قَدیرٌ ) .

در این که منظور از جمع کردن تمام جنبندگان در این آیه چیست ، بسیاری از مفسران آن را به معنی ، جمع برای حساب و جزای اعمال در قیامت دانسته اند و می توان آیاتی را که از قیامت به عنوان « یَوْمُ الْجَمْع » یاد می کند ، گواه بر این معنا گرفت ( مانند آیه 7 همین سوره شوری و 9 / تغابن ) .

(70) سوره شُوری

دراین صورت این سؤال پیش می آیدکه آیا همه جنبندگان در قیامت محشور می شوند، حتی غیر انسان ها؟ بلکه گاه گفته می شودکه «دابَّه» ( جنبنده ) معمولاً به غیر انسان ها اطلاق می شود، در این صورت این مشکل مطرح خواهد شد که چگونه جنبندگان غیر انسان حشر و حساب دارند، در حالی که عقل و شعور و تکلیفی ندارند .

پاسخ این سؤال را ذیل آیه 38 سوره انعام داده ایم و گفتیم زندگی بسیاری از حیوانات آمیخته با نظام جالب و شگفت انگیزی است ، چه مانعی دارد که این اعمال بیانگر نوعی عقل و شعور در آن ها باشد ، چه لزومی دارد که همه این ها را به غریزه تقسیم کنیم ؟ در این صورت

ص:54

نوعی از حشر و حساب برای آن ها متصور خواهد بود ( شرح بیشتر این موضوع را در جلد پنجم تفسیر نمونه صفحه 224 به بعد ذیل آیه فوق مطالعه فرمایید ) . این احتمال هم نیز در تفسیر آیه مورد بحث وجود دارد که منظور از جمع نقطه مقابل بَثّ ( پراکندن ) است که هر گاه خدا بخواهد آن ها را جمع و نابود و منقرض می سازد .

جزء بیست و پنجم (71)

بیان یکی دیگر از معجزات علمی قرآن (ستارگان آسمان دارای موجودات زنده اند)

از نکات قابل ملاحظه ای که از این آیه استفاده می شود ، این است که دلالت بر وجود انواع موجودات زنده در آسمان ها دارد ، گرچه هنوز دانشمندان به صورت قاطعی در این زمینه قضاوت نمی کنند ، همین قدر سربسته می گویند : « در میان کواکب آسمان به احتمال قوی ستارگان زیادی هستند که دارای موجودات زنده اند ، ولی قرآن با جمله « وَ ما بَثَّ فیهِما مِنْ دابَّهٍ » ( آن چه در آسمان و زمین ازجنبندگان گسترده است )باصراحت این حقیقت را اعلام می داردکه در پهنه آسمان نیز جنبندگان زنده فراوان است. و این که بعضی از مفسران احتمال داده اند « فیهِما » منحصر به کره زمین باشد ، بسیار بعید به نظر می رسد ، زیرا « ضمیر تثنیه » است و به آسمان و زمین هر دو برمی گردد ، همان گونه که تفسیر « دابَّه » به فرشتگان آسمان ، تفسیری است بسیار بعید ، چرا که « دابَّه » معمولاً به جنبندگان مادی اطلاق می شود .

ص:55

(72) سوره شُوری

این معنی از آیات متعدد دیگر قرآن مجید نیز استفاده می شود .

در حدیث معروفی از امیر مؤمنان امام علی بن ابیطالب نقل شده است که فرمود : « هذِهِ النُّجُومُ الَّتی فِی السَّماءِ مَدائِنُ مِثْلُ الْمَدائِنِ الَّتی فِی الاَْرْضِ مَرْبُوطَهٌ کُلُّ مَدینَهٍ اِلی عَمُودٍ مِنْ نُورٍ: این ستارگانی که در آسمان است ، شهرهایی همچون شهرهای زمین دارد ، هر شهری با شهر دیگر (هر ستاره ای با ستاره دیگر) با ستونی از نور مربوط است » .(1)

روایات متعدد دیگری نیز در این زمینه نقل شده است ( برای اطلاع بیشتر می توان به کتاب « الهیئه و الاسلام » مراجعه کرد ) .

علت گرفتاری ها و مشکلات

30 وَ ما اَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَهٍ فَبِما کَسَبَتْ اَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ

جزء بیست و پنجم (73)

هر مصیبتی به شما رسد به خاطر اعمالی است که انجام داده اید و بسیاری را نیز عفو می کند.

در این آیه نکاتی است که باید به آن توجه داشت:

این آیه به خوبی نشان می دهد ، مصائبی که دامن گیر انسان می شود ، یک نوع مجازات الهی و هشدار است ( هر چند استثنائاتی

ص:56


1- « سفینه البحار » ماده نجم ، جلد 20 صفحه 574 .

دارد که بعد به آن اشاره خواهد شد ) و به این ترتیب یکی از فلسفه های حوادث دردناک و مشکلات زندگی روشن می شود .

جالب این که درحدیثی از امیرمؤمنان علی می خوانیم، که از پیامبر گرامی خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود: « خَیْرُ آیَهٍ فی کِتابِ اللّهِ هذِهِ الاْیَهُ ، یا عَلِیُّ ما مِنْ خَدْشِ عُودٍ وَ لا نَکْبَهِ قَدَمٍ اِلاّ بِذْنْبٍ وَ ما عَفَی اللّهُ عَنْهُ فِی الدُّنْیا فَهُوَ اَکْرَمُ مِنْ اَنْ یَعُودَ فیهِ وَ ما عاقَبَ عَلَیْهِ فِی الدُّنْیا فَهُوَ اَعْدَلُ مِنْ اَنْ یُثَنّی عَلی عَبْدِه : این آیه ( وَ ما اَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَهٍ ... ) بهترین آیه در قرآن مجید است ، ای علی هر خراشی که ازچوبی بر تن انسان واردمی شود و هرلغزش قدمی، براثر

(74) سوره شُوری

گناهی است که از او سرزده و آن چه خداوند دردنیا عفو می کند، گرامی تراز آن است که ( در قیامت ) در آن تجدید نظر فرماید و آن چه را که در این دنیا عقوبت فرموده، عادل تر از آن است که در آخرت بار دیگر کیفر دهد » . (1)

و به این ترتیب این گونه مصائب علاوه بر این که بار انسان را سبک می کند ، او را نسبت به آینده کنترل خواهد نمود .

گرچه ظاهر آیه عام است و همه مصائب را دربرمی گیرد ، ولی مطابق معمول در عمومات ، استثناهایی وجود دارد ، مانند مصائب

ص:57


1- « مجمع البیان » ، جلد 9 ، صفحه 31 ، ذیل آیات مورد بحث .

و مشکلاتی که دامن گیر انبیاء و ائمه معصومین علیهم السلام می شد که برای ترفیع مقام آن ها بود .

و هم چنین مصائبی که گریبان غیر معصومین را می گیرد و جنبه آزمون دارد و یا مصائبی که بر اثر ندانم کاری ها و عدم دقت و مشورت و سهل انگاری در امور حاصل می شود ، که اثر تکوینی اعمال خود انسان ها است .

جزء بیست و پنجم (75)

و به تعبیر دیگر جمع میان آیات مختلف قرآن و روایات ایجاب می کند که عموم این آیه در مواردی تخصیص پیدا کند و این مطلب تازه ای نیست که مایه گفتگوی بعضی از مفسران شده است . کوتاه سخن این که مصائب و گرفتاری های سخت ، فلسفه های مختلفی دارد که در بحث های توحیدی و مباحث عدل الهی ، به آن اشاره شده است .

شکوفایی استعدادها تحت فشار مصائب ، هشدار نسبت به آینده ، آزمون الهی ، بیداری از غرور و غفلت و کفاره گناه و ... .

اما از آن جا که بیشتر موارد آن جنبه کیفری و کفاره ای دارد ، آیه فوق آن را به صورت عموم مطرح ساخته است .

و لذا در حدیثی می خوانیم : هنگامی که امام علی بن الحسین وارد بر یزید شد ، یزید نگاهی به او کرد و گفت : « یا عَلِیُّ ما اَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَهٍ فَبِما کَسَبَتْ اَیْدیکُمْ » ( اشاره به این که حوادث کربلا

(76) سوره شُوری

نتیجه اعمال خود شما بود ) . ولی امام علی بن الحسین فورا در

ص:58

پاسخ فرمود : « کَلاّ ما هذِه فینا نَزَلَتْ ، اِنَّما نَزَلَ فینا "ما اَصابَ مِنْ مُصیبَهٍ فِی الاَْرْضِ وَ لا فی اَنْفُسِکُمْ اِلاّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرَأَها اِنَّ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسیرٌ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ"(1)فَنَحْنُ الَّذینَ لا نَأْسی عَلی ما فاتَنا مِنْ اَمْرِ الدُّنْیا وَ لا نَفْرَحُ بِما اوُتینا :(2)

چنین نیست ، این آیه در مورد ما نازل نشده ، آن چه درباره ما نازل شده آیه دیگری است که می گوید : هر مصیبتی در زمین یا در جسم و جان شما روی دهد ، پیش از آفرینش شما در کتاب ( لوح محفوظ ) بوده و آگاهی بر این امر بر خداوند آسان است ، این برای آن است که شما به خاطر آن چه از دست می دهید ، غمگین نشوید و به خاطر آن چه در دست دارید ، زیاد خوشحال نباشید ( هدف از این مصائب عدم دلبستگی شما به مواهب زودگذر دنیا است و یک نوع تربیت و آزمون برای شما است ). سپس امام افزود : « ما کسانی هستیم که هرگز به خاطر آن چه از دست داده ایم ، غمگین نخواهیم شد و به خاطر آن چه در دست داریم ، خوشحال نیستیم "همه را زودگذر می دانیم و چشم به لطف و عنایت خدا بسته ایم"

جزء بیست و پنجم (77)

این سخن را با حدیث دیگری از امام صادق پایان می دهیم :

ص:59


1- 22 و 23 / حدید .
2- « نور الثقلین » ، جلد 4 ، صفحه 580 .

هنگامی که از حضرتش تفسیر آیه فوق را خواستند ، فرمود : « می دانید علی و اهل بیتش بعد از او گرفتار مصائبی شدند ، آیا به خاطر اعمالشان بود؟ درحالی که آن ها اهل بیت طهارتند و معصوم ازگناه » ، سپس افزود : « اِنَّ رَسُولَ اللّهِ کانَ یَتُوبُ اِلَی اللّهِ وَ یَسْتَغْفِرُ فی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَهٍ مِأَهَ مَرَّهٍ مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ اِنَّ اللّهَ یَخُصُّ اَوْلِیائَهُ بِالْمَصائِبِ لِیَأْجُرَ هُمْ عَلَیْها مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ : رسول خدا صلی الله علیه و آله پیوسته توبه می کرد و در هر شبانه روز صد بار استغفار می نمود ، بی آن که گناهی مرتکب شده (1)باشد ، خداوند برای اولیاء و دوستانش مصائبی قرار می دهد تا به خاطر صبر در برابر آن از او پاداش گیرند ، بی آن که گناهی مرتکب شده باشند » . (1)

(78) سوره شُوری

گاه بعضی در این مسأله تردید کرده اند که مصائب در آیه فوق اشاره به مصائب دنیا باشد، چرا که دنیا دار عمل است نه دار پاداش و کیفر .

ولی این اشتباه بزرگی است ، چراکه « آیات » و « روایات » فراوانی نشان می دهد که گاه انسان در همین دنیا گوشه ای از کیفر اعمالش را می بیند و این که می گویند : دنیا دار مجازات نیست ، یعنی تمام حساب ها تصفیه نمی شود ، نه این که مطلقا مجازاتی وجود ندارد

ص:60


1- «نورالثقلین»، جلد 4، صفحه 581.

و انکار این حقیقت از نظر آشنایان به آیات و روایات ، شبیه انکار یک امر بدیهی است .

گاه مصائب ، جنبه دست جمعی دارد و محصول گناهان جمعی است ، همان گونه که در آیه 41 سوره روم می خوانیم :

جزء بیست و پنجم (79)

« ظَهَرَالْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ اَیْدِی النّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ : فساد در خشکی و دریا به خاطر اعمال مردم آشکار شد ، تا نتیجه بعضی از اعمالی را که انجام داده اند ، به آن ها بچشاند ، شاید بازگردند » .

روشن است که این درباره جوامع انسانی است ، که به خاطر اعمالشان گرفتار نابسامانی ها می شوند . و در آیه 11 سوره رعد آمده است : « اِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ : خداوند سرنوشت هیچ جمعیتی را تغییر نمی دهد ، مگر این که خویشتن را تغییر دهند » .

و امثال این آیات که گواهی می دهد ، در میان اعمال انسان و نظام تکوینی زندگی او ارتباط و پیوند نزدیکی وجود دارد ، که اگر بر اصول فطرت و قوانین آفرینش گام بردارند ، برکات الهی شامل حال آن ها می شود و هرگاه فاسد شوند ، زندگی آن ها به فساد می گراید .

و گاه ممکن است این قضیه در مورد فرد فرد انسان ها صادق شود

(80) سوره شُوری

و هر کس در مقابل گناهی که مرتکب می شود ، به مصیبتی در جسم

ص:61

و جان یا اموال و متعلقاتش گرفتار گردد ، همان طور که در آیه فوق آمده است . (1)

گرفتاری های شما نتیجه رفتار خودتان است

این تصور برای بسیاری وجود دارد که گمان می کنند رابطه اعمال انسان با جزای الهی ، همان رابطه قراردادی است که شبیه آن در مورد قوانین دنیا و پاداش و کیفر آن وجود دارد ، در حالی که بارها گفته ایم که این ارتباط ، به یک نوع ارتباط تکوینی شبیه تر است تا ارتباط تشریعی و قراردادی و به تعبیر دیگر پاداش کیفرها « بیشتر بازتاب طبیعی و تکوینی اعمال انسان هااست که دامن آن ها را می گیرد » .

آیات فوق شاهد گویایی برای این واقعیت است .

در این زمینه روایات زیادی در منابع اسلامی وارد شده که به

جزء بیست و پنجم (81)

گوشه ای ازآن برای تکمیل این بحث اشاره می کنیم :

در یکی از خطبه های نهج البلاغه آمده است : « هیچ ملتی از آغوش ناز و نعمت زندگی گرفته نشد ، مگر به واسطه گناهانی که انجام دادند زیرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمی دارد ، هرگاه مردم در موقع نزول بلاها و سلب نعمت ها با صدق نیّت به پیشگاه خدا تضرع کنند و با دل های پر اشتیاق و آکنده از مهرخدا از او درخواست جبران نمایند

ص:62


1- « المیزان » ، جلد 18 ، صفحه 61 .

مسلما آن چه از دستشان رفته به آن ها بازمی گرداند و هرگونه مفسده ای رابرای آن ها اصلاح می کند » .(1)

در «جامع الاخبار»حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی نقل شده است که فرمود : « اِنَّ الْبَلاءَ لِلظّالِمِ اَدَبٌ وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحانٌ وَ لِلاَْنْبِیاءِ دَرَجَهٌ وَ لِلاَْوْلِیاءِ کَرامَهٌ : بلاها برای ظالم تأدیب است و برای مؤمنان امتحان و برای پیامبران درجه و برای اولیاء کرامت و مقام است » .(2)

(82) سوره شُوری

این حدیث شاهد گویایی است برای آن چه در مورد استثناهای آیه بیان کردیم .

در حدیث دیگری در «کافی» از حضرت امام صادق آمده است که فرمود : « اِنَّ الْعَبْدَ اِذا کَثُرَتْ ذُنُوبُهُ وَ لَمْ یَکُنْ عِنْدَهُ مِنَ الْعَمَلِ ما یُکَفِّرُها ، ابْتَلاهُ بِالْحُزْنِ لِیُکَفِّرَها : هنگامی که انسان گناهش افزون شود و اعمالی که آن را جبران کند ، نداشته باشد ، خداوند او را گرفتار اندوه می کند تا گناهانش را تلافی کند » .(3)

ص:63


1- « نهج البلاغه » ، خطبه 178 .
2- 1 « بِحار الانوار » ، جلد 81 ، صفحه 198 .
3- 2 « کافی » جلد 2 ، «کتابُ الاْیمانِ وَ الْکُفْر » بابُ «تَعْجیلِ عُقُوبَهِ الذَّنْب» ، حدیث 2 .

تازه همه این ها غیر از گناهانی است که خداوند طبق صریح آیه فوق مشمول عفو و رحمتش قرارمی دهد، که آن نیز به نوبه خود بسیار است .

جزء بیست و پنجم (83)

رفع یک اشتباه بزرگ در ارتباط با بحث مصیبت ها

ممکن است کسانی از این حقیقت قرآنی سوء استفاده کنند و هرگونه مصیبتی دامنشان را می گیرد ، با آغوش باز از آن استقبال نمایند و بگویند باید در برابر هر حادثه ناگواری تسلیم شد و از این اصل آموزنده و حرکت آفرین قرآنی نتیجه معکوس ، یعنی نتیجه تخدیری بگیرند که این بسیار خطرناک است .

هیچ گاه قرآن نمی گوید در برابر مصائب تسلیم باش و در رفع مشکلات کوشش مکن و تن به ظلم ها و ستم ها و بیماری ها بده ، بلکه می گوید : اگر با تمام تلاش و کوششی که انجام دادی باز هم گرفتاری ها بر تو چیره شد ، بدان گناهی کرده ای که نتیجه و کفاره اش دامانت را گرفته ، به اعمال گذشته ات بیندیش و از گناهانت استغفار کن و خویشتن را بساز و ضعف ها را اصلاح نما .

و اگرمی بینیم در بعضی از روایات ، این آیه بهترین آیه قرآن معرفی شده ، به خاطر همین آثارتربیتی مهم آن است و به خاطر سبک

(84) سوره شُوری

کردن بار انسان از سوی دیگر و زنده کردن نور امید و عشق پروردگار در قلب و جان او از سوی سوم .

ص:64

31 وَ ما اَنْتُمْ بِمُعْجِزینَ فِی الاَْرْضِ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصیرٍ

و شما هرگز نمی توانید در زمین از قدرت خداوند فرار کنید و غیر از خدا هیچ ولی و یاوری برای شما نیست .

« مُعْجِزین » از ماده « اِعْجاز » به معنی به عجز درآوردن است ، اما این کلمه در بسیاری از آیات قرآن به معنی فرار کردن از حیطه قدرت الهی و از چنگال عذاب او آمده است که لازمه معنی آن می باشد . چگونه شما می توانید از حیطه قدرت و حاکمیت او بگریزید ، در حالی که تمام عالم هستی عرصه حکومت بلامنازع پروردگار است .

فرق میان «وَلی» و «نَصیر» ممکن است از این نظر باشد که «ولی»سرپرستی است برای جلب منفعت و «نصیر» برای دفع مضرت است

جزء بیست و پنجم (85)

و یا این که«ولی»به کسی گفته می شودکه مستقلاً به دفاع برخیزد و «نصیر» کسی است که در کنار خود انسان قرار می گیرد و او را یاری می دهد .

وزش بادهای منظم و حرکت کشتی ها از آیات خدا است

32 وَ مِنْ ایاتِهِ الْجَوارِ فیِ الْبَحْرِ کَالاَْعْلامِ

از نشانه های او کشتی هایی است همچون کوه ها که در دریا در حرکت است .

« جَوار » جمع « جاریه » توصیفی است برای « سُفُن » جمع

ص:65

« سَفینَه » به معنی کشتی ، که برای اختصار از عبارت حذف شده و اصولاً تکیه آیه روی همین جریان و حرکت کشتی هاست و به همین دلیل مخصوصا این وصف موضوع سخن قرار گرفته .

و این که درلغت عرب به دختران جوان «جارِیَه» گفته می شود، به خاطر جریان نشاط جوانی در تمام وجود آن ها است .

« اَعْلام » جمع « عَلَم » به معنی « کوه » است ، ولی در اصل به معنی علامت و اثری است که از چیزی خبر می دهد ، مانند «عَلَمُ الطریق»

(86) سوره شُوری

(نشانه های راه) و «عَلَمُ الْجَیْش» (پرچم لشکر) و مانند آن و اگر به « کوه » « عَلَم » گفته می شود ، به خاطر همین است که از دور نمایان است و گاه بر فراز آن آتشی می افروختند تا نشانه ای برای رهگذران باشد ، ولی بود و نبود آتش در این نام گذاری تأثیری ندارد .

به این ترتیب قرآن مجید در این آیه ، همچون آیات متعدد دیگر ، حرکت کشتی های کوه پیکر را بر صفحه دریاها بر اثر وزش بادهای منظم از نشانه های خداوند می شمرد .

اگر زورق یا قایق کوچکی برصفحه آب به خاطر وزش باد حرکت کند ، زیاد مهم نیست ، مهم آن است که کشتی های کوه پیکر با وزش امواج لطیف هوا با عده زیادی مسافر و بار فراوان به حرکت درآید و هزاران کیلومتر راه را در میان دو نقطه بپیماید و به مقصد برسد .

راستی چه کسی اقیانوس ها را با این وسعت و عمق و ویژگی های

ص:66

آب آفریده ؟ چه کسی به چوب و موارد دیگری که کشتی را با آن شکل مخصوص می سازند ، این خاصیت را بخشیده که بر صفحه آب ثابت بماند ؟

جزء بیست و پنجم (87)

و چه کسی به بادها دستور داده است به صورت منظمی بر صفحه دریاها و اقیانوس ها بوزند که هر کس از هر نقطه به نقطه دیگری می خواهد برود ، بتواند از آن استفاده کند ؟

همه جا نظم نشانه عقل و دانش است و در این جا نیز همین گونه است .

اصولاً اگر نقشه هایی که دریانوردان از حرکت بادها در اختیار دارند و معلوماتی که بشر درباره وزش بادها از قطبین زمین به سوی خط استوا و از خط استوا به سوی دو قطب و همچنین وزش های متناوب از سوی سواحل و خشکی ها به دریا و از سوی دریا به خشکی ، درنظر بگیرید ، می دانید چه قدر این مسأله حساب شده است .

البته در عصر ما نیروی محرک کشتی ها موتورهای نیرومندی است، که پروانه های کشتی را به حرکت درمی آورد، ولی با این حال وزش بادها در حرکت این کشتی ها نیز مؤثر است .

ص:67

(88) سوره شُوری

اگر بادها نبودند

33 اِنْ یَشَأْ یُسْکِنِ الرّیحَ فَیَظْلَلْنَ رَواکِدَ عَلی ظَهْرِه اِنَّ فی ذلِکَ لاَآیاتٍ لِکُلِّ صَبّارٍ شَکُورٍ

اگر اراده کند باد را ساکن می سازد تا آن ها بر پشت دریا متوقف شوند ، در این نشانه هایی است برای هر صبر کننده شکرگزار .

آری در این حرکت بادها و جریان کشتی ها و آفرینش دریاها و نظام و هماهنگی مخصوصی که بر این امور حکم فرماست ، نشانه های گوناگونی برای ذات پاک او است .

می دانیم وزش بادها در درجه اول به خاطر تفاوت درجه حرارت در دو نقطه روی زمین است ، زیرا هوا بر اثر حرارت منبسط می شود ، سپس به طرف بالا حرکت می کند و به همین دلیل از یک سو فشار بر هوای اطراف می آورد و آن ها را متحرک می سازد و از سوی دیگر ، هنگامی که به سمت بالا حرکت کند ، جای خود را به هوای اطراف می دهد ، اگر خداوند فقط این خاصیت انبساط را از آن بگیرد ، سکون و سکوتی مرگبار بر آن حاکم می شود و کشتی های بادبانی بی حرکت بر صفحه اقیانوس ها حیران و سرگردان می مانند .

جزء بیست و پنجم (89)

« صَبّار » و « شَکُور » هر دو صیغه مبالغه است که یکی فزونی صبر را می رساند و دیگری فزونی شکر را . تکیه بر این دو وصف در آیه

ص:68

مورد بحث و چند مورد دیگر از آیات قرآن مجید (1) اشاره به نکات لطیفی دارد : این دو وصف مجموعا ترسیم گویایی از حقیقت ایمان است ، چراکه مؤمن در مشکلات و گرفتاری ها صبور و در نعمت ها شکور است ، لذا در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم :

1 5/ابراهیم،31/لقمان،19/سباوآیه موردبحث .

(90) سوره شُوری

«اَلاْیمانُ نِصْفانِ: نِصْفٌ صَبْرٌ وَ نِصْفٌ شُکْرٌ : ایمان دو نیمه است ، نیمی از آن صبر و نیمی از آن شکر است » . (1)

به علاوه مطالعه اسرار نظام آفرینش از یک سو نیاز به صبر و حوصله و پشتکار و صرف وقت دارد و از سوی دیگر انگیزه شکر منعم .

هرگاه این دو دست به دست هم می دهند ، انسان را آماده برای مطالعه این آیات می سازند و اصولاً مطالعه اسرار آفرینش خود یک نوع شکر است .

از سوی سوم به هنگامی که انسان سوار بر کشتی می شود ، این دو وصف در او از هر زمان دیگر نمایان تر است ، صبر در برابر حوادث و مشکلات دریا و شکر به هنگام

ص:69

رسیدن به ساحل مقصود .

1 « مجمع البیان » « تفسیر صافی » « فخر رازی » و « قرطبی » ، ذیل 31 / لقمان .

جزء بیست و پنجم (91)

38 وَ الَّذینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ اَقامُوا الصَّلوهَ وَ اَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ

و آن ها که دعوت پروردگارشان را اجابت کرده و نماز را برپا داشته و کارهایشان به طریق مشورت در میان آن ها صورت می گیرد و از آن چه به آن ها روزی داده ایم انفاق می کنند .

در آیه مورد بحث سخن از بازسازی افراد شایسته است ، که از همه مهم تر اجابت دعوت پروردگار و تسلیم در برابر فرمان او است ، مطلبی که همه نیکی ها و خوبی ها و اطاعت اوامر الهی در آن جمع است ، آن ها با تمام وجود در برابر فرمانش تسلیمند و در مقابل اراده او از خود اراده ای ندارند و باید چنین باشد ، چراکه بعداز پاکسازی قلب و جان از آثار گناه که موانع راه حقند ، تسلیم و اجابت قطعی است .

ولی از آن جا که در میان اوامر الهی مسائل بسیار مهمی وجود دارد که باید انگشت روی آن گذاشت ، چند موضوع مهم را به دنبال آن

(92) سوره شُوری

یادآور می شود که مهم ترین آن ها « نماز » است ، نمازی که ستون دین ، پیوند خلق و خالق ، مربی نفوس ، معراج مؤمن و نهی کننده از فحشا و منکر است .

بعد از آن مهم ترین مسأله اجتماعی همان اصل « شوری »

ص:70

است که بدون آن همه کارها ناقص است ، یک انسان هر قدر از نظر فکری نیرومند باشد ، نسبت به مسائل مختلف تنها از یک یا چند بعد می نگرد و لذا ابعاد دیگر بر او مجهول می ماند ، اما هنگامی که مسائل در شوری مطرح گردد و عقل ها و تجارب و دیدگاه های مختلف به کمک هم بشتابند ، مسائل کاملاً پخته و کم عیب و نقص می گردد و از لغزش دورتر است .

لذا در حدیث پرمعنایی از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم : « اَنَّهُ ما مِنْ رَجُلٍ یُشاوِرُ اَحَدا اِلاّ هُدِیَ اِلَی الرُّشْدِ : احدی در کارهای خود مشورت نمی کند ، مگر این که به راه راست و مطلوب هدایت می شود » .

جزء بیست و پنجم (93)

قابل توجه این که : تعبیر در این جا به صورتی است که آن را یک برنامه مستمر مؤمنان می شمرد ، نه تنها در یک کار زودگذر و موقت ، می گوید : همه کارهای آن ها در میانشان به صورت شوری است و جالب این که خود پیامبر صلی الله علیه و آله با این که عقل کل بود و با مبدأ وحی ارتباط داشت ، در مسائل مختلف اجتماعی و اجرایی ، در جنگ و صلح و امور مهم دیگر ، به مشورت با یاران می نشست و حتی گاه نظرآن هارا ترجیح می داد ، با این که مشکلاتی از این ناحیه حاصل می شد، تا الگو و اسوه ای برای مردم باشد، چراکه برکات مشورت از زیان های احتمالی آن به مراتب بیشتراست .

ص:71

درباره اهمیت « مشورت » و « شرایط شوری » و « اوصاف کسانی که باید مورد مشورت قرار گیرند » و « وظیفه مشاور » بحث های مشروحی در ذیل آیه 159 سوره آل عمران جلد 3 تفسیر نمونه صفحه 142 ذکر شده است که نیازی به تکرار آن نیست ، اما چند موضوع را باید در این جا اضافه کنیم :

(94) سوره شُوری

الف : شوری منحصرا در مورد کارهای اجرایی و شناسایی موضوعات است ، نه درباره احکام که تنها باید از مبدأ وحی و از کتاب و سنت گرفته شود ، تعبیر به « اَمْرُهُمْ » ( کارهایشان ) نیز ناظر به همین معنی است ، چراکه احکام ، کار مردم نیست ، کار خدا است ، به خصوص این که مامعتقدیم هیچ امری دراسلام نیست، مگر این که نص عام یا خاصی درمورد آن صادر شده است و گرنه « اَلْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ » (3/مائده) صحیح نبود ( شرح این معنی را باید در کتب اصول فقه در مورد بطلان اجتهاد به معنی قانون گذاری در اسلام مطالعه کرد ) .

ب : بعضی از مفسران گفته اند که شأن نزول جمله « وَ اَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ » در مورد انصار است و این یا به خاطر آن است که آن ها حتی قبل از اسلام کارهایشان بر اساس شوری بود و یا اشاره به آن گروهی از انصار است که قبل از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آوردند و در « عقبه » با او بیعت کردند و از حضرتش دعوت به مدینه نمودند ( چون این سوره مکی است

ص:72

و آیات فوق نیز ظاهرا در مکه نازل شده ) .

جزء بیست و پنجم (95)

ولی به هر حال آیه مخصوص شأن نزولش نیست و یک برنامه عمومی و همگانی را بیان می کند .

این سخن را با حدیثی از امیرمؤمنان علی پایان می دهیم ، آن جا که فرمود : « لا ظَهیرَ کَالْمُشاوَرَهِ وَ الاِْسْتِشارَهُ عَیْنُ الْهِدایَهِ : هیچ پشتیبان و تکیه گاهی همچون مشورت نیست و مشورت عین هدایت است » .(1)

این نکته نیز قابل توجه است که آخرین توصیفی که در این آیه مطرح شده تنها انفاق در مسائل مالی را بیان نمی کند ، بلکه انفاق از تمام آن چه خداوند روزی داده است ، از مال ، از علم ، از عقل و هوش و تجربه ، از نفوذ اجتماعی و خلاصه از همه چیز .

پایان سوره شُوری

ص:73


1- « وسائل الشیعه » ، جلد 8 ، صفحه 425 ، باب 21 از ابواب اَحْکامُ الْعِشْرَه .

(96) سوره شُوری

سوره زُخْرُف

سوره زُخْرُف

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 حمآ

حمآ .

درآغاز این سوره باز باحروف مُقَطّعه «حم» روبرو می شویم، این چهارمین سوره ای است که با « حم » آغاز شده ، سه سوره دیگر نیز با همین دو حرف شروع می شود که مجموعا این هفت سوره ، « خانواده حم » را تشکیل می دهد که به ترتیب عبارتند از : «مؤمن» ، «فصّلت»، «شوری»، «زخرف»، «دخان»، «جاثیه» و «احقاف».

درباره « حروف مقطعه » در تفسیرنمونه جلد 1 ، آغاز سوره بقره ، جلد 2 ، آغاز سوره آل عمران ، جلد 6 ، آغاز سوره اعراف و جلد 20 آغاز سوره فصّلت بحث مشروحی ذکر شده است .

جزء بیست و پنجم (97)

2 وَ الْکِتابِ الْمُبینِ

سوگند به این کتابی که حقایقش آشکار است .

سوگندبه این کتابی که حقایقش آشکار، مفاهیمش روشن، دلایل صدقش نمایان و راه های هدایتش واضح و مبین است .

3 اِنّا جَعَلْناهُ قُرْآنا عَرَبِیّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ

ص:74

که ما آن را قرآنی فصیح و عربی قرار دادیم تا شما آن را درک کنید .

عربی بودن قرآن یا به معنی نزول آن به زبان عرب است که از گسترده ترین زبان های جهان برای بیان حقایق می باشد و به خوبی می تواند ریزه کاری های مطالب را با ظرافت تمام منعکس سازد .

و یا به معنی « فصاحت » آن است ( چراکه یکی از معانی عربی ، همان " فصیح" است ) اشاره به این که آن را در نهایت فصاحت قرار دادیم تا حقایق خوبی از لابلای کلمات و جمله هایش ظاهر گردد و همگان آن را به خوبی درک کنند .

(98) سوره زُخرُف

جالب این که در این جا قسم و جواب قسم هردو ، یک چیز است . به قرآن سوگند یاد می کند که این کتاب عربی قرار داده شده تا همگان به محتوایش پی ببرند ، شاید اشاره به این است که چیزی والاتر از قرآن نبود که به آن سوگند یاد شود ، والاتر از قرآن ، خود قرآن است ، چرا که کلام خدا است و کلام خدا ، بیانگر ذات پاک او است .

تعبیر به « لَعَلَّ » ( شاید و به این امید ... ) نه به خاطر این است که خداوند در تأثیر قرآن تردیدی داشته یا سخن از امید و آرزویی در میان باشد که رسیدن به آن مشکل است ، نه ، این تعبیر اشاره به تفاوت زمینه های فکری و اخلاقی شنوندگان آیات قرآن است و اشاره به این

ص:75

است که نفوذ قرآن ، شرایطی دارد که با کلمه « لَعَلَّ » اجمالاً به آن اشاره شده است ( شرح بیشتر این معنی در جلد 3 تفسیر نمونه ، ذیل آیه 200 سوره آل عمران آمده است ) .

9 وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزیزُ الْعَلیمُ

جزء بیست و پنجم (99)

هرگاه از آن ها سؤال کنی چه کسی آسمان ها و زمین را آفریده ؟ مسلما می گویند: خداوند قادر و دانا آن ها را آفریده است .

این تعبیر که در چهار آیه از قرآن مجید با تفاوت مختصری آمده است ( 61 / عنکبوت ، 25 / لقمان ، 38 / زمر و 9 / زخرف ) از یک سو دلیل بر فطری بودن خداشناسی و تجلی نور الهی در سرشت انسان ها است و از سوی دیگر دلیل بر این است که مشرکان به این حقیقت که خالق آسمان ها و زمین ، خدا است ، معترف بودند و جُز در موارد نادری برای معبودان خود خالقیت ، قائل نبودند .

از سوی سوم این اعتراف ، پایه ای است برای ابطال عبودیت بت ها ، چراکه کسی شایسته عبادت است که خالق و مدبر عالَم باشد ، نه موجوداتی که هیچ سهمی در این قسمت ندارند ، لذا اعتراف آن ها به خالقیت « اللّه » دلیل دندان شکنی بر بطلان مذهب فاسدشان بود .

ص:76

(100) سوره زُخرُف

زمین و راه های مواصلاتی آن

10 اَلَّذی جَعَلَ لَکُمُ الاَْرْضَ مَهْدا وَ جَعَلَ لَکُمْ فیها سُبُلاً لَعَلَّکُمْ تَهْتَدوُنَ

همان کسی که زمین را گهواره و محل آرامش شما قرار داد و برای شما در آن راه هایی آفرید تا هدایت شوید (و به مقصد رسید).

کلمه «سُبُل» جمع « سبیل » هم به راه های خشکی اطلاق می شود ، هم به راه های دریایی ، چنان که در بخش 42 دعای جوشن می خوانیم : « یا مَنْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ سَبیلُهُ » .

نخست از زمین شروع می کند ، واژه های « مَهْد و مِهاد » هر دو به معنی محلی است که برای نشستن و خوابیدن و استراحت آماده شده است و در اصل به محلی گفته می شود که کودک را در آن می خوابانند ، خواه گهواره باشد یا غیر آن .

جزء بیست و پنجم (101)

آری خداوند زمین را گهواره انسان قرار داد و درحالی که چندین نوع حرکت دارد ، در پرتو قانون جاذبه و قشر عظیم هوایی که آن را از هر سو فراگرفته و عوامل گوناگون دیگر ، چنان آرام است که ساکنان آن کمترین ناراحتی احساس نمی کنند و می دانیم نعمت آرامش و امنیت پایه اصلی بهره گیری از نعمت های دیگر است ، بدیهی است اگر این عوامل مختلف دست به دست هم نمی دادند،هرگزاین آرامش وجودنداشت.

ص:77

دومین نعمت از نعمت هایی است که بسیاری از آن غافلند ، زیرا می دانیم تقریبا سراسر خشکی ها را چین خوردگی های بسیار ، فراگرفته و کوه های بزرگ و کوچک و تپه های مختلف آن را پوشانده است و جالب این که در میان بزرگ ترین سلسله جبال دنیا ، غالبا بریدگی هایی وجود دارد که انسان می تواند راه خود را از میان آن ها پیدا کند و کمتر اتفاق می افتد که این کوه ها به کلی مایه جدایی بخش های مختلف زمین گردند و این یکی از اسرار نظام آفرینش و از مواهب الهی بر بندگان است .

باران رمز حیات و زندگی

(102) سوره زُخرُف

11 وَ الَّذی نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَهً مَیْتا کَذلِکَ تُخْرَجُونَ

و آن کسی که از آسمان آبی فرستاد به مقدار معین و به وسیله آن سرزمین مرده را حیات بخشیدیم و همین گونه در قیامت زنده می شوید .

سومین موهبت ، نزول باران و احیای زمین های مرده است .

تعبیر به « قَدَر » اشاره لطیفی است به نظام خاصی که بر نزول باران حکمفرما است ، به اندازه ای می بارد که مفید و ثمربخش است و زیانبار نیست .

درست است که گاهی سیلاب ها به راه می افتد و زمین هایی را ویران می کند ، اما این از حالات استثنایی است و جنبه هشدار دارد ،

ص:78

ولی اکثریت قریب به اتفاق باران ها سودمند و مفید است ، اصولاً پرورش تمام درختان و گیاهان و گل ها و مزارع پرثمر از برکت همین نزول به اندازه باران است و اگر نزول باران ، نظامی نداشت ، این همه برکات عاید نمی شد .

جزء بیست و پنجم (103)

در قسمت دوم آیه روی جمله « اَنْشَرْنا » که از ماده « نشور » به معنی گستردن است ، تکیه شده که "رستاخیز جهان نباتات" را مجسم می سازد : زمین های خشکیده که بذرهای گیاهان را همچون اجساد مردگان در قبرها در دل خود پنهان داشته با نفخه صور « نزول باران » به حرکت درمی آیند ، تکانی می خورند و مردگان گیاه سر از خاک برمی دارند و محشری برپا می شود که خود نمونه ای از رستاخیز انسان ها است که در آخر همین آیه و در آیات متعدد دیگری از قرآن مجید به آن اشاره شده است .

بار دیگر بیان قانون عمومی زوجیت

12 وَالَّذیخَلَقَ الاَْزْواجَ کُلَّها وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْفُلْکِ وَ الاَْنْعامِ ما تَرْکَبُونَ

و همان کسی که همه زوج ها را آفرید و برای شما از کشتی ها و چهارپایان مرکب هایی قرار داد که بر آن سوار شوید .

(104) سوره زُخرُف

چهارمین نعمت ، آفرینش انواع حیوانات است ، تعبیر به

ص:79

« زوج ها » ، کنایه از انواع حیوانات است ، به قرینه گیاهان که در آیات قبل آمد و می دانیم قانون زوجیت ، قانون حیات در همه جانداران می باشد و افراد نادر و استثنایی مانع از کلیت قانون نیست .

وسایل نقلیه راحت و مطمئن

پنجمین و آخرین نعمت در این سلسله نعمت ها ، سخن از مرکب هایی است که خداوند برای پیمودن راه های دریایی و خشکی در اختیار بشر گذارده است .

این یکی از مواهب و اکرام های خداوند نسبت به نوع بشر است که در انواع دیگر موجودات زنده دیده نمی شود که خداوند انسان را بر مرکب هایی حمل کرده که در سفرهای دریا و صحرا به او کمک می کنند .

13 لِتَسْتَووُا عَلی ظُه-ُورِهِ ثُمَّ تَذْکُروُا نِعْمَهَ رَبِّکُمْ اِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنّا لَهُ مُقْرِنینَ

جزء بیست و پنجم (105)

تا بر پشت آن ها به خوبی قرار گیرید ، سپس نعمت پروردگارتان را هنگامی که بر آن ها سوار شدید ، متذکر شوید و بگویید پاک و منزه است کسی که این را مسخر ما ساخت وگرنه ما توانایی آن را نداشتیم .

جمله « لِتَسْتَووُا عَلی ظُهُورِهِ » اشاره به این است که این مرکب ها را به گونه ای آفریده است که شما می توانید به خوبی بر

ص:80

آن ها سوار شوید و به راحتی به مقصد برسید .

« مُقْرِنین » از ماده « اِقْران » به معنی قدرت و توانایی داشتن بر چیزی است . بعضی از ارباب لغت نیز گفته اند به معنی ضبط کردن و نگهداری چیزی می باشد و در اصل به معنی قرین چیزی واقع شدن ، بوده که لازمه اش توانایی بر نگهداری و ضبط آن است .

بنابراین جمله « وَ ما کُنّا لَهُ مُقْرِنین » مفهومش این است که اگر لطف پروردگار و مواهب او نبود ، ما هرگز توانایی بر ضبط و نگهداری

(106) سوره زُخرُف

این مرکب ها نداشتیم ، بادهای مخالف ، دائما کشتی ها را واژگون می ساخت و ما را از رسیدن به ساحل نجات ، بازمی داشت و این حیوانات نیرومند که قدرت آن ها به مراتب از انسان بیشتر است ، اگر روح تسلیم بر آن ها حاکم نمی شد ، هرگز انسان نمی توانست حتی نزدیک آن ها برود ، به همین دلیل گهگاه که یکی از این حیوانات خشمگین شده و روح تسلیم خود را از دست می دهند ، مبدل به موجودات خطرناکی می گردند که چندین نفر هم قدرت مقابله با آن ها را ندارند ، درصورتی که در حال عادی ممکن است ده ها یا صدها رأس از آن ها را به ریسمانی ببندند و دست بچه ای بسپارند تا « برد هر جا که خاطرخواه او است » .

14 وَ اِنّا اِلی رَبِّنا لَمُنْقَلِب-ُونَ

و ما به سوی پروردگارمان بازمی گردیم .

ص:81

مبادا هنگام سوار شدن و تسلط بر این مرکب های راهوار ، مغرور شوید و در زرق و برق این دنیا فرو روید ، باید به هر حال به یاد آخرت باشید ، زیرا حالت غرور مخصوصا در این موقع ، فراوان دست می دهد و کسانی که مرکب های خود را وسیله برتری جویی و تکبر بر دیگران قرار می دهند ، کم نیستند. و از سوی سوم سوار شدن بر مرکب و انتقال از جایی به جای دیگر ما را به انتقال بزرگمان از این جهان به جهان دیگر متوجه می سازد ، آری ما سرانجام به سوی خدا می رویم .

جزء بیست و پنجم (107)

یاد خدا به هنگام بهره گیری از نعمت ها

از نکات جالبی که در آیات قرآن به چشم می خورد ، این است که دعاهایی به مؤمنان تعلیم داده که به هنگام بهره گیری از مواهب الهی بخوانند ، دعاهایی که با محتوای سازنده اش روح و جان انسان را می سازد و آثار غرور و غفلت را می زداید .

به حضرت نوح دستورمی دهدکه برای تقاضای نزول در منزلگاه پربرکت ، بگوید : « رَبِّ اَنْزِلْنی مُنْزَلاً مُبارَکا وَ اَنْتَ خَیْرُالْمُنْزِلینَ : پروردگارا ! مرا در منزلگاه پربرکتی فرود آور و تو بهترین فرودآورندگانی » ( 29 / مؤمنون ) .

(108) سوره زُخرُف

و در آیات مورد بحث نیز خواندیم که دستور شکر نعمت های پروردگار و تسبیح او به هنگام قرار گرفتن بر مرکب ها را می دهد. و هرگاه این خُلق و خوی انسان گردد که به هنگام بهره گیری از هر نعمتی ،

ص:82

به یاد منعم حقیقی و مبدأ آن نعمت باشد ، نه در ظلمت غفلت فرومی رود و نه در پرتگاه غرور می افتد، بلکه مواهب مادی برای او پلی می شوند به سوی خدا .

در حالات پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله آمده است که هرگاه پای خود را در رکاب می گذاشت ، می فرمود : « بِسْمِ اللّه » و وقتی که بر مرکب استقرار می یافت ، می فرمود : «اَلْحَمْدُلِلّهِ عَلی کُلِّ حالٍ، سُبْحانَ الَّذی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنّا لَهُ مُقْرِنینَ وَ اِنّا اِلی رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ» .(1)

قابل توجه این که از برخی روایات استفاده می شود که هرکس این جمله ( سُبْحانَ الَّذی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنّا لَهُ مُقْرِنینَ وَ اِنّا اِلی رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ ) را هنگام سوار شدن بر مرکب بگوید ، به فرمان خدا ، آسیبی به او نخواهد رسید .(2)

جزء بیست و پنجم (109)

تعاون و همکاری متقابل اجتماعی

32 اَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنابَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُمْ فِی الْحَیوهِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضا سُخْرِیّا وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمّا یَجْمَعُونَ

ص:83


1- « تفسیر فخر رازی » ، جلد 27 ، صفحه 199 .
2- « تفسیر فخر رازی » ، جلد 27 ، صفحه 199 .

آیا آن هارحمت پروردگارت را تقسیم می کنند؟ ما معیشت آن هارا در حیات دنیا در میان آن ها تقسیم کردیم و بعضی را بر بعضی برتری دادیم تا یکدیگر را تسخیر و باهم تعاون کنند و رحمت پروردگارت ازتمام آن چه جمع آوری می کنند، بهتر است .

(110) سوره زُخرُف

رحمت پروردگارت را خود او تقسیم می کند و او از همه کس بهتر می داند که چه کسی شایسته این مقام بزرگ است ، چنان که در آیه 124 سوره انعام نیز آمده است : « اَللّهُ اَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ : خدا بهتر می داند رسالت خود را در کجا قرار دهد » .

از این گذشته اگر تفاوت و اختلافی از نظر سطح زندگی در میان انسان ها وجود دارد ، هرگز دلیل تفاوت آن ها در مقامات معنوی نیست .

آن ها فراموش کرده اند که زندگی بشر یک زندگی دستجمعی است و اداره این زندگی ، جز از طریق تعاون و خدمت متقابل امکان پذیر نیست ، هرگاه همه مردم در یک سطح از نظر زندگی و استعداد و در یک پایه از نظر مقامات اجتماعی باشند ، اصل تعاون و خدمت به یکدیگر و بهره گیری هر انسانی از دیگران ، متزلزل می شود .

بنابراین نباید این تفاوت ، آن ها را بفریبد و آن را معیار ارزش های انسانی بپندارند .

ص:84

جزء بیست و پنجم (111)

پاسخ به دو سؤال مهم در مورد رزق و معیشت

در این جا سؤال هایی مطرح است که غالبا به هنگام مطالعه آیه فوق به نظر می رسد و از سوی دشمنان اسلام نیز دستاویزی برای حمله به جهان بینی اسلامی شده است .

نخست این که چگونه قرآن ، استخدام و تسخیر انسان را به وسیله انسان امضاء کرده است ؟ آیا این قبول نظام طبقاتی اقتصادی ( نظام استثمارکننده و استثمارشونده ) نیست ؟

از این گذشته اگر ارزاق و معیشت ها از سوی خدا تقسیم شده و تفاوت ها همه از ناحیه او است ، پس تلاش و کوشش های ما چه ثمری می تواند داشته باشد ؟ آیا این به معنی خاموش شدن شعله های تلاش و جهاد برای زندگی نیست ؟

پاسخ این سؤال ها با دقت در متن آیه ، روشن می شود ؛

کسانی که چنین ایرادی می کنند ، تصورشان این است که مفهوم آیه چنین است که گروه معینی از بشر گروه دیگری را مسخر خود سازد ،

(112) سوره زُخرُف

آن هم تسخیر به معنی بهره کشی کردن ظالمانه ، درحالی که مطلب چنین نیست ، بلکه منظور استخدام عمومی مردم نسبت به یکدیگر است ، به این معنی که هرگروهی امکانات و استعدادها و آمادگی های خاصی دارند که در یک رشته از مسائل زندگی می توانند فعالیت کنند ، طبعا خدمات آن ها در آن رشته در اختیار دیگران قرار می گیرد ، همان گونه که

ص:85

خدمات دیگران در رشته های دیگر در اختیار آن ها قرارمی گیرد ، خلاصه استخدامی است متقابل و خدمتی است طرفینی و به تعبیر دیگر هدف ، تعاون در امر زندگی است و نه چیز دیگر .

ناگفته پیدا است که اگر همه انسان ها از نظر هوش و استعداد روحی و جسمی یکسان باشند ، هرگز نظامات اجتماعی سامان نمی یابد ، همان گونه که اگر سلول های تن انسان از نظر ساختمان و ظرافت و مقاومت همه شبیه هم بودند ، نظام جسم انسان مختل می شد ، سلول های بسیار محکم استخوان پاشنه پا کجا و سلول های ظریف شبکیه چشم کجا ؟ هرکدام از این دو مأموریتی دارند که بر طبق آن ساخته شده اند .

جزء بیست و پنجم (113)

مثال زنده ای که برای این موضوع می توان گفت ، همان استخدام متقابلی است که در دستگاه تنفس ، گردش خون ، تغذیه و سایر دستگاه های بدن انسان است که مصداق روشن « لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضا سُخْرِیّا » است ( اما در شعاع فعالیت های داخلی بدن ) آیا چنین تسخیری می تواند اشکال داشته باشد ؟

و اگر گفته شود جمله « رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجات » دلیل بر عدم عدالت اجتماعی است ، می گوییم این در صورتی است که « عدالت » به معنی مساوات تفسیر شود ، درحالی که حقیقت عدالت آن است که هرچیز در یک سازمان در جای خود قرار

ص:86

گیرد ، آیا وجود سلسله مراتب در یک لشکر یا یک سازمان اداری و یک کشور ، دلیل بر وجود ظلم در آن دستگاه است ؟!

ممکن است افرادی در مقام شعار ، کلمه « مساوات » را بدون توجه به مفهوم واقعی آن در همه جا به کار برند ، ولی در عمل هرگز نظم بدون تفاوت ها ، امکان پذیر نیست ، اما هرگز وجود این تفاوت ها نباید بهانه ای برای استثمار انسان به وسیله انسان گردد ، همه باید آزاد باشند که نیروهای خلاق خود را به کار گیرند و نبوغ خود را شکوفا سازند و از نتایج فعالیت های خود بی کم و کاست بهره گیرند و درمورد نارسایی ها ، باید آن ها که قدرت دارند ، برای برطرف ساختن آن بکوشند .

(114) سوره زُخرُف

و اما در مورد سؤال دوم که چگونه ممکن است با وجود معین بودن روزی ، شعله جهاد و تلاش و کوشش را روشن نگه داشت ؟ اشتباه از این جا ناشی شده که گاه گمان می کنند خداوند برای تلاش و کوشش انسان ، هیچ نقشی قائل نشده است .

درست است که خدا استعدادها را برای فعالیت های مختلف ، به طور متفاوت آفریده و درست است که عواملی بیرون از اراده انسان در مسیر زندگی او مؤثر است ، ولی با این حال یکی از عوامل بنیادی را نیز تلاش و کوشش او قرار داده است و با بیان اصل « اَنْ لَیْسَ لِلاِْنْسانِ اِلاّ ما سَعی » ( 39 / نجم ) ، این مطلب را روشن ساخته که بهره انسان در زندگی ، ارتباط نزدیکی با سعی و تلاش او دارد .

ص:87

جزء بیست و پنجم (115)

به هر حال نکته باریک و دقیق این جا است که انسان ها همچون ظروف یک دستی نیستند که در یک کارخانه ساخته می شود ، یک شکل ، یکنواخت ، یک اندازه و با یک نوع فایده و اگر چنین بود ، حتی یک روز هم نمی توانستند با هم زندگی کنند .

و نه مانند پیچ و مهره های یک ماشین هستند که سازنده و مهندسش آن را تنظیم کرده و به طور اجباری به کار خود ادامه دهند، بلکه هم آزادی اراده دارند و هم مسؤولیت و وظیفه ، در عین تفاوت استعدادها و شایستگی ها و این معجون خاصی است که انسان نامیده می شود و خرده گیری ها و ایرادها غالبا از عدم شناخت این انسان سرچشمه می گیرد .

خلاصه این که خداوند هیچ انسانی را بر انسان های دیگر در تمام جهات امتیاز نبخشیده ، بلکه جمله « رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجات » اشاره به امتیازهای مختلفی است که هر گروهی بر گروه دیگر دارد و تسخیر و استخدام هرگروه نسبت به گروه دیگر ، درست از همین

(116) سوره زُخرُف

امتیازات سرچشمه می گیردو این عین عدالت و تدبیر و حکمت است .(1)

ص:88


1- برای کسب اطلاعات بیشتر به جلد 3 تفسیر نمونه، ذیل آیه 32 ، سوره نساء و نیز جلد ششم ، ذیل آیه 165 ، سوره انعام مراجعه نمایید .

قصرهای با شکوه با سقف های نقره ای (ارزش های دروغین)

33 وَ لَوْ لا اَنْ یَکُونَ النّاسُ اُمَّهً واحِدَهً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفا مِنْ فِضَّهٍ وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَروُنَ

اگر ( تمکّن کفار از مواهب مادی ) سبب نمی شد که همه مردم امت واحد ( گمراه ) شوند، ما برای کسانی که کافر می شدند، خانه هایی قرارمی دادیم باسقف هایی از نقره و نردبان هایی که از آن بالا روند .

جزء بیست و پنجم (117)

« سُقُف » جمع « سَقف » و بعضی آن را جمع « سقیفه » به معنی مکان مسقف می دانند ، ولی قول اول مشهورتر است. « مَعارِج » جمع « مِعْراج » به معنی وسیله ای است که انسان برای صعود به طبقات بالاتر از آن استفاده می کند .

خانه هایی که چندین طبقه داشته باشد « و برای آن ها پله ها و نردبان های جالبی قرار می دادیم که از آن بالا روند » (وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَروُنَ) .

34 وَ لِبُیُوتِهِمْ اَبْوابا وَ سُرُرا عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ

و برای خانه های آن ها درها و تخت هایی ( زیبا و نقره گون ) قرار می دادیم که بر آن تکیه کنند .

ص:89

وجود درها و تخت های متعدد ( با توجه به این که اَبْوابا و سُرُرا، نکره است و در این جا برای اهمیت آمده ) خود دلیل بر عظمت آن قصرها می باشد ، زیرا هرگز برای یک خانه محقر ، درهای متعدد نمی گذارند ، این مخصوص قصرها و خانه های مجلل است و همچنین وجود تخت های بسیار .

(118) سوره زُخرُف

35 وَ زُخْرُفا وَ اِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمّا مَتاعُ الْحَیوهِ الدُّنْیا وَ الاْخِرَهُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقینَ

و انواع وسایل تجملی، ولی تمام این ها متاع زندگی دنیا است و آخرت نزدِ پروردگارت از آنِ پرهیزگاران است .

« زُخْرُف » در اصل به معنی هرگونه زینت و تجمل توأم با نقش و نگار است و از آن جا که طلا ، یکی از مهم ترین وسایل زینت است ، به آن « زُخْرُف » گفته شده است و این که به سخنان بیهوده ، « مُزَخْرَف » می گویند ، به خاطر زرق و برقی است که به آن می دهند .

این سرمایه های مادی و وسایل تجملاتی دنیا به قدری در پیشگاه پروردگار ، بی ارزش است که می بایست تنها نصیب افراد بی ارزش همچون کفار و منکران حق باشد و اگر مردم کم ظرفیت و دنیاطلب ، به سوی بی ایمانی و کفر ، متمایل نمی شدند ، خداوند این سرمایه ها را تنها نصیب این گروه منفور و مطرود می کرد ، تا همگان بدانند مقیاس ارزش و شخصیت انسان ، این امور نیست .

ص:90

جزء بیست و پنجم (119)

نظام ارزشی و اصلاحات از دیدگاه اسلام

به راستی تعبیری رساتر از آن چه که در آیات فوق آمده ، برای درهم شکستن ارزش های دروغین پیدا نمی شود ، برای دگرگون ساختن جامعه ای که محور سنجش شخصیت افراد در آن ، تعداد شتران ، مقدار درهم و دینار ، تعداد غلامان و کنیزان و خانه ها و وسایل تجملاتی است تا آن جا که تعجب می کنند چرا محمد یتیم و از نظر مادی فقیر ، به نبوت برگزیده شده ، اساسی ترین کار این است که این چهارچوب های غلط ارزشی درهم شکسته شود و بر ویرانه آن ، ارزش های اصیل انسانی ، تقوا و پرهیزگاری ، علم و دانش ، ایثار و فداکاری و شهامت و گذشت ، بناشود ، در غیراین صورت همه اصلاحات ، روبنایی ، سطحی و ناپایدار خواهد بود .

و این همان کاری است که اسلام و قرآن و شخص پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به عالی ترین وجهی انجام داد و به همین دلیل جامعه ای که از عقب افتاده ترین و خرافی ترین جوامع بشری بود ، در مدت کوتاهی آن چنان رشد و نمو کرد که در صف اول قرار گرفت .

(120) سوره زُخرُف

جالب این که در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در تکمیل این برنامه می خوانیم : «لَوْ وُزِنَتِ الدُّنْیا عِنْدَ اللّهِ جَناحَ بَعُوضَهٍ ماسُقِیَ الْکافِرُ مِنْها شَرْبَهَ ماءٍ : اگر دنیا به اندازه بال مگسی نزدخدا

ص:91

وزن داشت، خداوند به کافر حتی یک شربت آب نمی نوشانید».(1)

اساس انقلاب اسلامی ، انقلاب ارزش ها است و اگر مسلمانان امروز در شرایطی سخت و ناگوار تحت فشار دشمنان بی رحم و خون خوار قرار گرفته اند ، به خاطر همین است که آن ارزش های اصیل را رها ساخته، بار دیگر ارزش های جاهلی در میان آن ها رونق گرفته است، مقیاس شخصیت مال و مقام دنیا شده و علم و تقوا و فضیلت را به فراموشی سپرده اند ، در زرق و برق مادی فرو رفته و از اسلام بیگانه شده اند و تا چنین است باید کفاره این خطای بزرگ را بپردازند و تا تحول را از ارزش های حاکم بر وجودشان ، شروع نکنند ، مشمول الطاف الهی نخواهند شد که « اِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتیّ یُغَیِّروُا ما بِاَنْفُسِهِمْ » ( 11 / رعد ) .

جزء بیست و پنجم (121)

ثروت و امکانات مادی، وسیله است نه هدف

بامطالعه آیات فوق ، پیرامون تحقیر شدید زینت های ظاهری و ثروت و مقام مادی ، این سؤال مطرح می شود که پس چرا قرآن مجید در جای دیگر می گوید : « قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَهَ اللّهِ الَّتی اَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذینَ آمَنُوا فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا خالِصَهً یَوْمَ الْقِیامَهِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الاْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ : بگو چه

ص:92


1- « تفسیر کشاف » ، جلد 4 ، صفحه 250 .

کسی زینت های الهی را که برای بندگان خود آفریده و طیّبات را حرام کرده است ؟ بگو : این ها در زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آورده اند ( اگرچه دیگران نیز با آن ها مشارکت دارند ، ولی ) در قیامت خالص برای آن ها خواهد بود ، این چنین آیات خود را برای کسانی که می فهمند ، شرح می دهیم » ( 32 / اعراف ) .

(122) سوره زُخرُف

یا در جای دیگری می فرماید : « یا بَنی آدَمَ خُذوُا زینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ : ای فرزندان آدم ! زینت خود را به هنگام رفتن به مسجد ، برگیرید » ( 31 / اعراف ) .

چگونه این دوگروه از آیات با هم سازگاراست؟

درپاسخ باید به این نکته توجه داشت که هدف در آیات مورد بحث ، شکستن ارزش های دروغین است . هدف این است که مقیاس شخصیت انسان ها را ، ثروت و زینت آن ها نشمارند ، نه این که امکانات مادی ، چیز بدی است ، مهم این است که به آن ها به صورت یک ابزار نگاه شود ، نه یک هدف متعالی و نهایی .

البته این ها در صورتی ارزش دارد که در حد معقول و شایسته و خالی از هرگونه اسراف و تبذیرباشد، نه ساختن کاخ هایی از طلا و نقره و گردآوردن زینت های انبوهی از سیم و زر .

و از این جا روشن می شود که نه بهره مند بودن گروهی از کفار و ظالمان از این مواهب مادی ، دلیل بر شخصیت آن ها است و نه

ص:93

محروم بودن مؤمنان از آن و نه استفاده از این امور در حد معقول به صورت یک ابزار ، ضرری به ایمان و تقوای انسان می زند و این است تفکر صحیح اسلامی و قرآنی .

جزء بیست و پنجم (123)

همنشین شیاطین

36 وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطانا فَهُوَ لَهُ قَرینٌ

هرکس از یاد خدا روی گردان شود ، شیطانی را به سراغ او می فرستیم و همواره قرین او باشد.

« یَعْشُ » از ماده « عَشْو » اگر با « اِلی » متعدی شود ، ( عَشَوْتَ اِلَیْهِ ) به معنی هدایت یافتن به وسیله چیزی است با چشمانی ضعیف و اگر با « عَنْ » متعدی شود ، (عَشَوْ عَنْهُ) به معنی اعراض کردن و روی گردان شدن از چیزی است و در آیه مورد بحث نیز منظور همین است .

(124) سوره زُخرُف

« نُقَیِّضْ » از ماده « قِیْض » و در اصل به معنی پوست روی تخم مرغ است ، سپس به معنی مستولی ساختن چیزی بر چیز دیگر آمده است .

بدیهی است جای این ندارد که کسی از این آیه ، تصور جبر کند ، چراکه این نتیجه اعمالی است که خود آن ها انجام داده اند ، بارها گفته ایم اعمال انسان ، مخصوصا غرق شدن در لذات دنیا و آلوده شدن به انواع

ص:94

گناهان ، نخستین تأثیرش این است که پرده بر قلب و چشم و گوش انسان می افتد ، او را از خدا بیگانه می کند و شیاطین را بر او مسلط می سازد و تا آن جا ادامه می یابد که گاهی راه بازگشت به روی او بسته می شود ، چراکه شیاطین و افکار شیطانی از هرسو او را احاطه می کنند و این نتیجه عمل خود انسان است ، هرچند نسبت آن به خداوند نیز به عنوان « سبب الاسباب » بودن صحیح است .

37 وَاِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبیلِ وَیَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ مُهْتَدوُنَ

و آن ها (شیاطین) این گروه را از راه خدا بازمی دارند، در حالی که گمان می کنندهدایت یافتگان حقیقی آن هاهستند.

جزء بیست و پنجم (125)

هر وقت اراده بازگشت کنند ، سنگی سر راه آن ها می افکنند و مانعی ایجاد می کنند تا هرگز به صراط مستقیم بازنگردند. و آن چنان طریق گمراهی را در نظر آن ها زینت می دهند که گمان می کنند هدایت یافتگان حقیقی آن ها هستند .

38 حَتّی اِذاجاءَنا قالَ یالَیْتَ بَیْنی وَبَیْنَکَ بُعْدَالْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرینُ

تا زمانی که نزد ما حاضر شود، می گوید: ای کاش میان من و توفاصله مشرق و مغرب بود، چه بد همنشینی هستی تو .

همه عذاب ها یک طرف و همنشینی با این قرین سوء ، یک طرف . همنشینی با شیطانی که هر وقت به قیافه نفرت انگیز او می نگرد ، تمام

ص:95

خاطرات گمراهی و بدبختی اش در نظرش مجسم می گردد ، کسی که زشتی ها را در نظرش زیبا جلوه می داد و بیراهه را شاهراه و گمراهی را هدایت ، ای وای که او برای همیشه قرین و هم بند او است .

(126) سوره زُخرُف

آری صحنه قیامت ، تجسمی گسترده است از صحنه های این جهان و قرین و دوست و رهبر این جا با آن جا یکی است ، حتی به گفته بعضی از مفسران ، هر دو را با یک زنجیر می بندند .

پیدا است که منظور از « مَشْرِقَیْن » ( دو مشرق ) « مشرق » و « مغرب » است ، زیراطبق عادت عرب به هنگامی که می خواهند از دو جنس مخالف ، تثنیه بسازند ، لفظ را از یکی انتخاب می کنند ، مانند « شَمْسَیْن » ( اشاره به خورشید و ماه ) و « ظُهْرَیْن » (اشاره به نماز ظهر و عصر ) و «عِشائَیْن» ( اشاره به نماز مغرب و عشاء ).

این تعبیر کنایه ای است از دورترین فاصله ای که به تصور می گنجد ، چراکه « دوری مشرق و مغرب » ضرب المثل معروفی در این زمینه است .

39 وَ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْیَوْمَ اِذْظَلَمْتُمْ اَنَّکُمْ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ

هرگز این گفتگوها امروز به حال شما سودی ندارد، چرا که ظلم کردید و همه در عذاب مشترکید .

جزء بیست و پنجم (127)

ولی این آرزو هرگز به جایی نمی رسد و میان آن ها و شیاطین هرگز

ص:96

جدایی نمی افتد . باید عذاب این همنشین سوء را با عذاب های دیگر برای همیشه ببینید .

تحقیر مردم ، برنامه همیشگی سران گمراهی

54 فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَاَطاعُوهُ اِنَّهُمْ کانُواقَوْمافاسِقینَ

او قومش را تحمیق کرد و از وی اطاعت کردند ، آنان قوم فاسقی بودند .

اصولاً راه و رسم همه حکومت های فاسد و جبار این است که برای ادامه خودکامگی باید مردم را در سطح پایینی از فکر و اندیشه نگهدارند و با انواع وسایل آن ها را تحمیق کنند ، آن ها را در یک حالت بی خبری از واقعیت ها فرو برند و ارزش های دروغین را جانشین ارزش های راستین کنند و دائما آن ها را نسبت به واقعیت هاشستشوی مغزی دهند.

(128) سوره زُخرُف

چراکه بیدار شدن ملت ها و آگاهی و رشد فکری آن ها ، بزرگ ترین و خطرناک ترین دشمن حکومت های خودکامه و شیطانی است که با تمام قوا با آن مبارزه می کنند .

این شیوه فرعونی یعنی استخفاف عقول ، با شدت هرچه تمام تر در عصر و زمان ما برهمه جوامع فاسد ، حاکم است . اگر فرعون برای نِیل به این هدف ، وسایل محدودی در اختیار داشت ، طاغوتیان امروز با استفاده از وسایل ارتباط جمعی ، مطبوعات ، فرستنده های رادیو

ص:97

تلویزیونی ، انواع فیلم ها ، حتی ورزش در شکل انحرافی و ابداع انواع مدهای مسخره ، به استخفاف عقول ملت ها می پردازند ، تا در بی خبری کامل فرو روند و از آن ها اطاعت کنند ، به همین دلیل دانشمندان و متعهدان دینی که خط فکری و مکتبی انبیاء را تداوم می بخشند ، وظیفه سنگین در مبارزه با برنامه « استخفاف عقول » بر عهده دارند که از مهم ترین وظایف آن ها است. جالب این که آیه فوق را با این جمله تکمیل و پایان می دهد : « آن ها گروهی فاسق بودند » ( اِنَّهُمْ کانُوا قَوْما فاسِقینَ ) .

جزء بیست و پنجم (129)

اشاره به این که این قوم گمراه اگر فاسق و خارج از اطاعت فرمان خدا و حکم عقل نبودند ، تسلیم چنین تبلیغاتی نمی شدند و اسباب گمراهی خود را به دست خویش فراهم نمی ساختند ، به همین دلیل آن ها هرگز در این گمراهی معذور نبودند ، درست است که فرعون عقل آن ها را دزدید و به طاعت خویش واداشت ، ولی آن ها نیز با « تسلیم کورکورانه » موجبات این دزدی را فراهم ساختند. آری آن ها فاسقانی بودند که از فاسقی تبعیت می کردند .

پایان سوره زُخْرُف

ص:98

(130) سوره زُخرُف

سوره دُخان

سوره دُخان

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 حمآ

حمآ .

در ابتدای این سوره نیز همانند چهار سوره گذشته و دو سوره آینده که مجموعا هفت سوره را تشکیل می دهند ، با حروف مقطعه ( حم ) روبرو می شویم درباره تفسیر حروف مقطعه در گذشته به طور کامل بحث کرده ایم .(1)

قابل توجه این که بعضی از مفسران در این جا « حم » را به عنوان سوگند ، تفسیر کرده اند که باسوگنددیگری که بعدازآن آمده است و به قرآن قسم یادشده، دوسوگندپی درپی و متناسب را تشکیل می دهد ،

جزء بیست و پنجم (131)

سوگند به حروف الفبا همچون « حم » و سوگند به این کتاب مقدس که از این حروف تشکیل یافته است .

2 وَ الْکِتابِ الْمُبینِ

سوگند به این کتاب آشکار .

ص:99


1- به جلد 1 «تفسیر نمونه»، آغاز سوره بقره و جلد 2 آغاز سوره آل عمران و جلد 6، آغاز سوره اعراف مراجعه فرمایید .

کتابی که محتوایش روشن ، معارفش آشکار، تعلیماتش زنده ، احکامش سازنده و برنامه هایش حساب شده است ، کتابی که خود دلیل حقانیت خویش است ، آفتاب آمد دلیل آفتاب .

نزول قرآن در شبی پربرکت

3 اِنّا اَنْزَلْناهُ فی لَیْلَهٍ مُبارَکَهٍ اِنّا کُنّا مُنْذِرینَ

که ما آن را در شبی پربرکت نازل کردیم ، ما همواره انذارکننده بوده ایم .

« مُبارَک » از ماده « برکت » به معنی سودمند و جاویدان و پردوام است .

این کدام شب است که مبدأ خیرات و سرچشمه خوبی های پایدار می باشد ؟

(132) سوره دُخان

غالب مفسران آن را به شب قدر تفسیر کرده اند ، شب پربرکتی که مقدرات جهان بشریت بانزول قرآن رنگ تازه ای به خود گرفت ، شبی که سرنوشت خلایق و مقدرات یکسان در آن رقم زده می شود، آری قرآن در شبی سرنوشت ساز بر قلب پاک پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله نازل شد .

این نکته لازم به تذکر است که ظاهر آیه این است که تمام قرآن در شب قدر نازل گردید .

اما هدف اصلی از نزول آن چه بود ؟ همان است که در ذیل همین آیه به آن اشاره شده ، می فرماید : « ما همواره

ص:100

انذارکننده بودیم » ( اِنّا کُنّا مُنْذِرینَ ) .

این یک سنت همیشگی ما است که فرستادگان خود را برای بیم دادن ظالمان و مشرکان مأموریت می دهیم و فرستادن پیامبراسلام صلی الله علیه و آله با این کتاب مبین نیز آخرین حلقه از این سلسله است .

درست است که پیامبران از یک سو انذارمی کنند و ازسوی دیگر

جزء بیست و پنجم (133)

بشارت می دهند، اما چون پایه اصلی دعوت آن ها در مقابل قوم ظالم و مجرم را بیشتر بیم و انذار تشکیل می دهد ، غالبا از آن سخن گفته شده است .

نزول دفعی و نزول تدریجی قرآن

می دانیم قرآن در طی بیست و سه سال دوران نبوت پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله نازل شده است و از این گذشته محتوای قرآن ، محتوایی است که ارتباط و پیوند با حوادث مختلف زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله و مسلمانان در طول این 23 سال دارد که اگر از آن بریده شود ، نامفهوم خواهد بود .

با این حال چگونه قرآن به طور کامل در شب قدر نازل شده است ؟

برای یافتن پاسخ این سؤال باید توجه داشت که از یک سو در آیه می خوانیم : « قرآن ، در لیله مبارکه نازل شده است ». از سوی دیگر در آیه 185 سوره بقره آمده است : « شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی اُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآن : ماه رمضان را روزه بدارید ، ماهی که قرآن

ص:101

در آن نازل شده است » .

(134) سوره دُخان

و از سوی سوم در سوره قدر می خوانیم : « اِنّا اَنْزَلْناهُ فی لَیْلَهِ الْقَدْرِ : ما آن را در شب قدر نازل کردیم ». از مجموع این آیات به خوبی استفاده می شود که آن شب مبارکی که در آیه مورد بحث به آن اشاره شده است ، شب قدر در ماه مبارک رمضان می باشد .

بر طبق بسیاری از آیات قرآن ، پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از نزول تدریجی قرآن ، از آن آگاهی داشت ، مانند آیه 114 سوره طه : « وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْاآنِ مِنْ قَبْلِ اَنْ یُقْضی اِلَیْکَ وَحْیُهُ : پیش از آن که وحی درباره قرآن بر تو نازل شود ، نسبت به آن عجله نکن » .

و در آیه 16 سوره قیامت آمده است : « لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ : زبان خود را برای عجله به قرآن ، حرکت مده » .

از مجموع این آیات می توان نتیجه گرفت که قرآن دارای دو نوع نزول بوده است ؛ اول «نزول دفعی»و جمعی که یک جاازسوی خداوند برقلب پاک پیامبر صلی الله علیه و آله در ماه رمضان و شب قدر نازل گردیده، دوم «نزول تدریجی» که بر حسب شرایط و حوادث و نیازها در طی 23 سال نازل شده است .

شاهد دیگر این سخن این که در بعضی از آیات قرآن ، تعبیر به «انزال» و در بعضی دیگر تعبیر به «نزول» شده است ، از پاره ای از متون لغت استفاده می شود که « تنزیل » معمولاً در مواردی گفته می شود که

ص:102

چیزی تدریجا نازل شود و به صورت پراکنده و تدریجی ، اما « انزال » مفهوم وسیعی دارد که هم نزول تدریجی را شامل می شود و هم نزول دفعی را .

جزء بیست و پنجم (135)

و جالب این که در تمام آیات فوق که سخن از نزول قرآن در شب قدر و ماه مبارک رمضان است ، تعبیر به « انزال » شده که با « نزول دفعی » هماهنگ است ، درحالی که در موارددیگری که سخن از « نزول تدریجی » درمیان است، تنها تعبیر به «تنزیل» شده است .

اما این « نزول دفعی » بر قلب پاک پیامبر صلی الله علیه و آله چگونه بوده ؟ آیا به شکل همین قرآن فعلی با آیات و سوره های مختلف بوده ؟ یا مفاهیم و حقایق آن ها به صورت فشرده و جمعی بوده ؟

(136) سوره دُخان

دقیقا روشن نیست ، همین قدر از قرائن فوق می فهمیم که یک بار این قرآن در شب قدر بر قلب پاک پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده است و یک بار تدریجی در 23 سال .

و به تعبیر دیگر آن چه از آیات گذشته استفاده کردیم که قرآن دوبار بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده ؛ یک بار « نزول دفعی » در شب قدر و بار دیگر « نزول تدریجی » در طول 23 سال ، منافاتی با حدیثی که از قول امیر المؤمنین علی می گوید : « در شب قدر بر "بیت المعمور" نازل

ص:103

شد »،ندارد،چراکه قلب پیامبر صلی الله علیه و آله از «بیت المعمور»، آگاه است .(1)

رابطه قرآن با شب قدر و حیات مادی و معنوی

قابل توجه این که در آیات فوق ، به طور اشاره و در آیات سوره قدر ، باصراحت این معنی آمده است که قرآن در شب قدر نازل شده و چه پرمعنی است این سخن !

جزء بیست و پنجم (137)

شبی که مقدّرات بندگان و مواهب و روزی های آن ها تقدیر می شود ، در چنین شبی قرآن بر قلب پاک پیامبر صلی الله علیه و آله نازل می گردد ، آیا این سخن بدان معنی نیست که مقدّرات و سرنوشت شما با محتوای این کتاب آسمانی پیوند و رابطه نزدیک دارد ؟

آیا مفهوم این کلام ، آن نیست که نه تنها حیات معنوی شما که حیات مادی شما نیز با آن رابطه ناگسستنی دارد ؟ پیروزی شما بر دشمنان ، سربلندی و آزادی و استقلال شما ، آبادی و عمران شهرهای شما ، همه با آن گره خورده است .

آری در آن شبی که مقدّرات، تعیین می شد، قرآن نیز در آن شب نازل گردید .

4 فیها یُفْرَقُ کُلُّ اَمْرٍ حَکیمٍ

ص:104


1- «بیت معمور» ، خانه ای است به محاذات خانه کعبه در آسمان ها که عبادتگاه فرشتگان است .

در آن شب که هر امری برطبق حکمت خدا تنظیم می گردد.

تعبیر به « یُفْرَقُ » اشاره به این است که

(138) سوره دُخان

همه امور و مسائل سرنوشت ساز در آن شب مقدّر می شود و تعبیر به « حَکیم » بیانگر استحکام این تقدیر الهی و تغییرناپذیری و حکیمانه بودن آن است ، منتها این صفت در قرآن معمولاً برای خدا ذکر می شود .

این بیان هماهنگ با روایات بسیاری است که می گوید : در شب قدر مقدّرات یک سال همه انسان ها تعیین می گردد و اَرزاق و سرآمد عمرها و اموردیگر در آن شب تفریق و تبیین می شود .

5 اَمْرا مِنْ عِنْدِنا اِنّا کُنّا مُرْسِلینَ

فرمانی بود از ناحیه ما ، ما ( محمد صلی الله علیه و آله را ) فرستادیم .

6 رَحْمَهً مِنْ رَبِّکَ اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ

این ها همه به خاطر رحمتی است از سوی پروردگارت که او شنونده و دانا است .

رحمت بی کران او ایجاب می کند که بندگان را به حال خود رهانکند و برنامه و راهنما برایشان بفرستد تا در مسیر پرپیچ و خم تکامل و سیر الی اللّه آن ها را رهنمون گردد ، اصولاً تمام عالَم هستی از رحمت بی دریغش سرچشمه گرفته است و انسان ها بیش از همه مشمول این رحمت هستند .

ص:105

جزء بیست و پنجم (139)

7 رَبِّ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ ما بَیْنَهُما اِنْ کُنْتُمْ مُوقِنینَ

پروردگار آسمان ها و زمین و آن چه در میان آن ها است ، اگر اهل یقین هستید .

از آن جا که بسیاری از مشرکان به خدایان و ارباب متعددی قائل بودند و برای هر نوع از انواع موجودات ، ربی می پنداشتند و تعبیر « بِرَبِّکَ » ( پروردگار تو ) در آیه قبل ممکن بود چنین توهمی را برای آن ها ایجاد کند که پروردگار پیامبر صلی الله علیه و آله غیر از رب موجودات دیگر است ، در این آیه با جمله « رَبِّ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ ما بَیْنَهُما » ، خط بطلان بر همه می کشد و اثبات می کند که پروردگار همه موجودات عالَم ، یکی است .

جمله « اِنْ کُنْتُمْ مُوقِنین » ( اگر شما یقین دارید ) که به صورت جمله شرطیه آمده ، در این جا سؤال انگیز است که آیا ربوبیت پروردگار عالَم ، مشروط به چنین شرطی است ؟

(140) سوره دُخان

ولی ظاهر این است که منظور از ذکر این جمله ، بیان یکی از دو معنی و یا هر دو معنی است ؛ نخست این که " اگر شما طالب یقین هستید ، راه این است که در ربوبیت مطلقه پروردگار بیندیشید" .

دیگر این که "اگر شما اهل یقین می باشید، بهترین مورد برای پیداکردن یقین، همین جا است". اگر شماکه آثار ربوبیت خداوند را در

ص:106

تمام عالَم هستی می بینید و دل هر ذره ای را که بشکافید، نشانه ای ازاین ربوبیت را درآن می یابید، اگر به ربوبیت او یقین پیدانکنید، به چه چیز می توانید در عالَم ، ایمان و یقین پیدا کنید ؟

انس با قرآن بسیار ساده است

58 فَاِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّروُنَ

ما آن (قرآن) را برزبان تو آسان ساختیم، تا متذکر شوند .

جزء بیست و پنجم (141)

با این که محتوایش فوق العاده عمیق و ابعادش بسیار گسترده است ، اما ساده ، روان ، همه کس فهم و قابل استفاده برای همه قشرها می باشد ، مثال هایش زیبا ، تشبیهاتش طبیعی و رسا ، داستان هایش واقعی و آموزنده ، دلایلش روشن و محکم ، بیانش ساده و فشرده و پرمحتوا و در عین حال شیرین و جذاب ، تا در اعماق قلوب انسان ها نفوذ کند ، بی خبران را آگاه و دل های آماده را متذکر سازد .

آیات فوق به خوبی نشان می دهد که قرآن مجید تعلق به قشر و گروه خاصی ندارد ، بلکه برای فهم و تذکر و پندگیری عموم است ، بنابراین آن ها که قرآن را در پیچ و خم مفاهیم مبهم و مسائل نامفهومی قرار می دهند که درک آن تعلق به قشر خاصی دارد و حتی آن قشر هم چیزی از آن نمی فهمند ، در حقیقت از روح قرآن غافلند .

قرآن باید در زندگی همه مردم حضور داشته باشد، در شهر و روستا، در خلوت و جمع ، در دبستان و دانشگاه ، در مسجد و میدان

ص:107

جنگ و در همه جا ، چراکه « خداوند آن را سهل و ساده و روان ساخته تا همگان متذکر شوند » .

(142) سوره دُخان

و نیز این آیه قلم بطلان بر افکار کسانی که قرآن را در طرز تلاوت و پیچ و خم قواعد تجوید خلاصه کرده و تنها همتشان ، ادای الفاظ آن از مخارج و رعایت آداب وقف و وصل است ، می کشد و می گوید : همه این ها برای تذکر است ، تذکری که عامل حرکت و سازندگی در عمل شود، رعایت ظواهر الفاظ در جای خود صحیح ولی هدف نهایی ، معانی است نه الفاظ .

پایان سوره دُخان

ص:108

جزء بیست و پنجم (143)

سوره جاثیَه

سوره جاثیَه

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 حمآ

حمآ .

آری این کتابی که نور است و هدایت و راهنما و راهگشا و معجزه جاویدان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ، از ترکیب همین حروف ساده به وجود آمده و این نهایت عظمت است ، که چنان امر مهمی ، از چنین وسیله ساده ای تشکیل گردد .

2 تَنْزیلُ الْکِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ

این کتاب از سوی خداوند عزیز و حکیم نازل شده است .

« عَزیز » به معنی قدرتمند و شکست ناپذیر و « حَکیم » به معنی کسی که از اسرار همه چیز آگاه است و تمام افعالش روی حساب و حکمت می باشد .

(144) سوره جاثیَه

به عظمت آسمان و زمین نظاره کنید

3 اِنَّ فِی السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ لاَآیاتٍ لِلْمُؤْمِنینَ

بدون شک در آسمان ها و زمین ، نشانه های فراوانی است برای آن ها که اهل ایمانند .

عظمت آسمان ها از یک سو و نظام شگفت انگیز آن ها که میلیون ها

ص:109

سال می گذرد و برنامه های آن ها بدون کمترین انحراف و دگرگونی ادامه می یابد ، از سوی دیگر و ساختمان زمین و عجایب آن از سوی سوم هریک آیتی از آیات خدا است .

زمینی که به گفته بعضی از دانشمندان ، 14 نوع حرکت دارد و با سرعت سرسام آوری به گِرد خود می گردد و نیز حرکتی سریع به گِرد خورشید و حرکت دیگری همراه خانواده منظومه شمسی در دل کهکشان دارد و به مسافرتی بی انتها مشغول است ، با این حال چنان آرام است که مهد آسایش انسان و همه موجودات زنده است و ابدا احساس نمی شود که حتی به مقدار سر سوزنی حرکت می کند .

جزء بیست و پنجم (145)

نه چنان سخت است که نتوان در آن زراعت کرد و خانه بنا نمود و نه چنان نرم است که قابل استقرار و بقا نباشد .

انواع منابع و معادن و وسایل حیات برای میلیاردها انسان گذشته و امروز و آینده در آن فراهم شده و آن قدر زیبایی دارد که انسان را مسحور و مفتون خود می سازد ، کوه ها و دریاها و جوّ زمین نیز هرکدام آیتی است اسرارآمیز ، ولی این نشانه های توحید و عظمت آفریدگار را تنها در اختیار مؤمنان یعنی طالبان حق و پویندگان راه « اللّه » قرار می دهد و کوردلان

ص:110

بی خبر و مغرور ، از درک آن محرومند .

به دنیای درون خود بیاندیشید

4 وَ فی خَلْقِکُمْ وَ ما یَبُثُّ مِنْ دابَّهٍ اآیاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ

و همچنین درآفرینش شما و جنبندگانی که در سراسر زمین منتشرساخته، نشانه هایی است برای جمعیتی که اهل یقینند.

همان گونه که در عبارت معروف و منسوب به امیرمؤمنان آمده است : « این انسان جِرم صغیری است که عالَم کبیری در آن خلاصه شده » و آن چه در عالَم کبیر وجود دارد ، نمونه ای از آن در درون جسم و جان او است .

ساختمان یک سلول او به اندازه ساختمان یک شهر عظیم صنعتی ، اسرارانگیز است و آفرینش یک موی او با ویژگی ها و خصوصیات مختلفی که باسرپنجه علم و دانش کشف شده است، خود آیتی بزرگ از آیات الهی است .

(146) سوره جاثیَه

وجود هزاران کیلومتر رگ های کوچک و بزرگ و مویرگ های فوق العاده ظریف در بدن او و هزار کیلومتر رشته های ارتباطی و سیم های مخابراتی سلسله اعصاب و چگونگی ارتباط آن ها با مرکز فرماندهی فوق العاده پیچیده و اسرارآمیز و در عین حال

ص:111

قوی و نیرومند در مغز و طرز کار هریک از دستگاه های داخلی بدن و هماهنگی عجیب آن ها به هنگام بروز حوادث ناگهانی و دفاع سرسختانه نیروهای محافظ تن در برابر هجوم عوامل خارجی ، هریک به تنهایی آیتی است .

جزء بیست و پنجم (147)

از انسان گذشته صدها هزار نوع جنبنده از حیوانات ذره بینی گرفته تا حیوانات غول پیکر ، با ویژگی ها و ساختمان های کاملاً متنوع و رنگارنگ که گاه برای مطالعه یک نوع از آن ها باید جمعی از دانشمندان ، تمام عمر خود را مصروف کنند و با این که هزاران کتاب درباره اسرار آفرینش آن ها نوشته شده، هنوز آن چه درباره آن ها می دانیم ، در برابر آن چه نمی دانیم ، بسیارکم است ، آری هریک به نوبه خود آیت و نشانه ای از علم و حکمت و قدرت بی پایان مبدأ آفرینش است .

ولی چرا گروهی ده ها سال در لابلای این آیات ، رفت و آمد دارند و کمترین آگاهی حتی از یکی از آن ها ندارند ؟ دلیلش همان است که قرآن می گوید : « این آیات مخصوص طالبان ایمان و یقین و صاحبان اندیشه و فکر است » ، برای آن ها که درهای قلب خود را گشوده و با تمام وجود تشنه یقین و علم و دانشند ، حتی کمترین حرکت و کوچک ترین موجود را از نظر دور نمی دارند و ساعت ها در آن

ص:112

می اندیشند و از آن نردبانی می سازند برای ارتقاء به سوی « اللّه » و دفتری برای « معرفت کردگار » و با او به راز و نیاز می پردازند و جام دل را از باده عشقش لبریز می کنند .

(148) سوره جاثیَه

نور و ظلمت، آب و باد

5 وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ما اَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَاَحْیا بِهِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ تَصْریفِ الرِّیاحِ آیاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِل-ُونَ

و نیز در آمدوشد شب و روز و رزقی که خداونداز آسمان نازل کرده و به وسیله آن زمین را بعد از مردنش ، حیات بخشیده و همچنین در وزش بادها ، نشانه های روشنی است برای جمعیتی که اهل تفکرند .

در این آیه از سه موهبت بزرگ که هریک نقش مهمی در حیات انسان و موجودات زنده دیگر دارد و هریک آیتی از آیات خدا است ، نام می برد ؛ مسأله « نور » ، « آب » و « هوا » .

جزء بیست و پنجم (149)

مسأله « نظام نور و ظلمت » و آمد و شد شب و روز که هریک با نظم خاصی ، جانشین و خلیفه دیگری می شود ، بسیار حساب شده و شگفت انگیز است . هرگاه روز دایمی بود یا فوق طولانی ، حرارت ،

ص:113

آن قدر بالا می رفت که تمام موجودات زنده ، می سوختند و هرگاه شب ، جاویدان بود و یا بسیار طولانی ، همه از شدت سرما منجمد می شدند .

جالب این که دانشمندان می گویند : با تمام تفاوتی که مناطق مختلف روی زمین از نظر طول شب و روز دارند ، اگر مجموع ایام سال را حساب کنیم ، تمام مناطق ، دقیقا به اندازه هم از نور و آفتاب بهره می گیرند .

درمرحله دوم از رزق حیاتبخش آسمانی یعنی « باران » ، سخن به میان آمده که نه در لطافت طبعش کلامی است و نه در قدرت احیاگریش سخنی و همه جا نشانه زندگی و طراوت و زیبایی است. چرا چنین نباشد درحالی که قسمت اصلی بدن انسان و بسیاری از جانداران دیگر و گیاهان را ، همین آب تشکیل می دهد .

(150) سوره جاثیَه

و در مورد سوم سخن از وزش « بادها » است ، بادهایی که هوای پراکسیژن زنده را جابه جا می کنند و در اختیار جانداران می گذارند ، هوای آلوده به کربن را برای تصفیه به دشت ها و جنگل ها و صحراها می فرستند و پس از تصفیه شدن ، به شهرها و آبادی ها می برند و عجیب این که این دو دسته از موجودات زنده یعنی « حیوانات »

ص:114

و « گیاهان » درست بر ضد هم عمل می کنند ، اولی اکسیژن را می گیرد و گاز کربن می دهد و دومی کربن را می گیرد و اکسیژن می دهد تا تعادل در نظام حیات برقرار گردد و با گذشت زمان ، ذخیره هوای مفید زمین نابود نشود .

وزش بادهایی که علاوه بر این ، تلقیح گر گیاهان و بارور کننده آن هاو افشاننده انواع بذرها در سرزمین های مختلف و پرورش دهنده مراتع طبیعی و جنگل ها و موج آفرین در دل اقیانوس ها است ، موجی که به دریا حیات و حرکت می بخشد و آب را از عفونت و فساد حفظ می کند و نیز همین بادها کشتی هارا برصفحه اقیانوس ها به حرکت درمی آورد .(1)

جزء بیست و پنجم (151)

جالب این که در آیات فوق نخست سخن از آیات آسمان و زمین می گوید و در پایان می فرماید : « در این ها ، نشانه هایی برای " مؤمنان" است » ، سپس از آفرینش موجودات زنده سخن به میان می آورد و می گوید : « در این ،

ص:115


1- در این زمینه به « تفسیر نمونه » ، جلد 16 ، صفحه 463 مراجعه شود.

آیاتی برای " اهل یقین" است » و بعد از نظام نور و ظلمت و باد و باران بحث می کند و می گوید : « در این ها ، نشانه هایی برای " اهل تعقل" است » .

این تفاوت تعبیر ممکن است به خاطر این باشد که انسان سه مرحله را در مسیر معرفه اللّه می پیماید تا به مقصد برسد ؛ نخست مرتبه « تفکر » ، سپس مرحله « یقین » و علم و بعد از آن مرحله « ایمان » و به اصطلاح عقد قلب است و از آن جا که از نظر شرافت ، ایمان ، مرحله اول ، یقین ، مرحله دوم و تفکر ، مرحله سوم است ، این ترتیب آیات ذکر شده ، هرچند از نظر وجود خارجی ، تفکر در مرتبه اول ، سپس یقین و بعد ایمان است و به تعبیر دیگر آن ها که اهل ایمانند ، از مشاهده آیات الهی به این مرحله عالی صعود می کنند و آن ها که نیستند ، لااقل به مرحله یقین و یا حداقل به مرحله تفکر درآیند .

(152) سوره جاثیَه

6 تِلْکَ آیاتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ فَبِاَیِّ حَدیثٍ بَعْدَ اللّهِ وَ آیاتِهِ یُؤْمِنُونَ

این ها آیات الهی است که ما آن را به حق بر تو تلاوت می کنیم ، اگر آن ها به این آیات ایمان نیاورند ، به کدام سخن بعد از سخن خدا و آیاتش ایمان می آورند ؟

« تلاوَتْ » از ماده « تِلْو » به معنی سخنی را پشت سر سخن دیگری آوردن ، می باشد ، بنابراین تلاوت آیات قرآن ، همان قرائت

ص:116

آیات پشت سر یکدیگر است .

تعبیربه « حَق »، هم اشاره به محتوای این آیات و هم اشاره به

جزء بیست و پنجم (153)

حقانیت نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله و وحی الهی است و به عبارت دیگر این آیات آن چنان گویا و مستدل است که دلیل حقانیت آن و آورنده آن در خودش نهفته است .

آری به راستی قرآن مجید آن چنان محتوایی از نظر استدلال و براهین توحیدی و همچنین از نظر پند و اندرز دارد که هر دلی ، کمترین آمادگی در آن باشد و هر سری ، شوری از حق داشته باشد ، او را به سوی خدا و پاکی و تقوا ، دعوت می کند ، هرگاه این آیات بیّنات درکسی اثر نبخشد ، هرگز امیدی به هدایت او نیست .

وای بر هر دروغگوی گنهکار

7 وَیْلٌ لِکُلِّ اَفّاکٍ اَثیمٍ

وای بر هر دروغگوی گنهکار .

« اَفّاک » صیغه مبالغه و به معنی کسی است که بسیار دروغ می گوید و گاه به کسی که دروغ بزرگ می گوید ، هرچند زیاد هم نباشد ، گفته شده است .

(154) سوره جاثیَه

« اَثیم » از ماده « اِثْم » به معنی مجرم و گنهکار است

ص:117

و آن نیز معنی مبالغه را می دهد .

از این آیه به خوبی روشن می شود که موضع گیری خصمانه در برابر آیات الهی ، کار کسانی است که سر تا پا آلوده گناه و کذب و دروغند ، نه پاک نهادان راستگو .

8 یَسْمَعُ آیاتِ اللّهِ تُتْلیعَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَکْبِرا کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ اَلیمٍ

که پیوسته آیات الهی را می شنود که بر او تلاوت می شود، اما از روی تکبر، اصراربرمخالفت دارد، گویی اصلاً آن را نشنیده است، چنین کسی رابه عذاب دردناک بشارت ده !

و به این ترتیب آلودگی به گناه و دروغ و همچنین کبر و خودبینی ، سبب می شود که این همه آیات را نشنیده گیرد و خود را به کر گوشی زند .

و در پایان آیه آن ها را شدیدا به کیفر سختی تهدید کرده ، می گوید : همان گونه که او دل پیامبر صلی الله علیه و آله و مؤمنان را به درد آورده ، ما نیز او را به عذاب دردناکی مبتلا می سازیم ، چراکه عذاب قیامت، تجسمی از اعمال امروز انسان ها است.

جزء بیست و پنجم (155)

با این که « عذاب » تناسبی با « بشارت » ندارد ، این تعبیر

ص:118

به عنوان سخریه و تحقیر این گروه ذکر شده است .

9 وَ اِذا عَلِمَ مِنْ آیاتِنا شَیْئا نِ اتَّخَذَها هُزُوا اُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ

و هرگاه از بعضی آیات ما آگاه شود، آن را به باد استهزاء می گیرد ، برای آن ها عذاب خوارکننده ای است .

در حقیقت این جاهلان خودخواه دارای دو حالتند ؛ حالت اول این که غالبا آیات الهی را می شنوند و نادیده می گیرند و با بی اعتنایی می گذرند ، گویی اصلاً نشنیده اند ، حالت دوم این که اگر بشنوند و بخواهند به آن اعتنا کنند و عکس العملی نشان دهند ، کاری جز استهزاء و مسخره کردن ندارند و همه آن ها در این دو برنامه مشترکند ، گاه آن و گاه این ( بنابراین هیچ گونه تضادی در میان این آیه و آیه قبل وجود ندارد ) .

(156) سوره جاثیَه

ضمنا در آیه گذشته ، عذاب به « اَلیم » توصیف شده و در این آیه به « مُهین » و در آیه آینده به « عَظیم » . این تفاوت در تعبیر ، در حقیقت متناسب با کیفیت گناه آن ها است .

10 مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ لا یُغْنی عَنْهُمْ ما کَسَبُوا شَیْئا وَ لا مَا اتَّخَذوُا مِنْ دوُنِ اللّهِ اَوْلِیاءَ وَ لَهُمْ

ص:119

عَذابٌ عَظیمٌ

و پشت سر آن ها دوزخ است و هرگز آن چه را به دست آورده اند ، آن ها را از عذاب الهی رهایی نمی بخشد و نه اولیایی که غیر از خدا برای خود برگزیدند و عذاب دردناکی برای آن ها است .

این آیه « عَذابٌ مُهین » را چنین شرح می دهد؛ « پشت سر آن ها دوزخ است » .

جزء بیست و پنجم (157)

تعبیر به "پشت سر" با این که دوزخ ، جلوی آن ها قرار دارد و در آینده به آن می رسند ، ممکن است از این نظر باشد که آن ها اقبال به دنیا کرده و آخرت و عذاب الهی را نادیده گرفته و پشت سر انداخته اند و این تعبیر معمول است که انسان به هر چیزی بی اعتنایی کند ، می گویند : « آن را پشت سر انداخته » .

جمعی از مفسران نیز گفته اند : « وَراء » از ماده « مُوارات » ، هر چیزی است که از انسان پوشیده باشد، هم به "پشت سر" گفته می شود و هم به "پیش رو" آن جاکه دور باشد و پنهان ، به این ترتیب « وَراء » مفهوم جامعی دارد که به دو مصداق متضاد اطلاق می شود .

و در دنبال آیه می افزاید : « اگر آن ها گمان می کنند اموال سرشار

ص:120

و بت ها و خدایان ساختگی شان ، گِرهی از کار آن ها می گشاید ، سخت در اشتباهند » .

آن ها آیات الهی را کوچک شمردند ، خداوند عذاب آن ها را بزرگ می کند ، آن ها بزرگی فروختند ، خدا نیز عذاب عظیم به آن ها می دهد .

(158) سوره جاثیَه

این عذاب از هر نظر عظمت دارد ، هم جاودانی است ، هم شدید ، هم توأم با تحقیر می باشد و هم تا اعماق استخوان و جان گنهکاران نفوذ می کند، آری گناه عظیم در برابر خداوند عظیم، کیفرش عذاب عظیم است.

11 هذا هُدًی وَ الَّذینَ کَفَروُا بِایاتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ اَلیمٌ

این (قرآن) مایه هدایت است و کسانی که به آیات پروردگارشان کافر شدند، عذابی سخت و دردناک دارند .

« رِجْز » چنان که « راغب » در « مفردات » گفته ، در اصل به معنی اضطراب و لرزش و بی نظمی است. این کلمه به بلاهای سخت و یا برف و تگرگ شدید و وسوسه های شیاطین و مانند آن نیز اطلاق می شود ، چراکه همه آن ها باعث اضطراب و تزلزل و بی نظمی است و اگر به اَشعار جنگی، «رَجَز» می گویند، به خاطر تزلزل و اضطرابی

ص:121

است که بر پیکر دشمن می افکند.

جزء بیست و پنجم (159)

دریاها در تسخیر شماست، چرا؟!

12 اَللّهُ الَّذی سَخَّرَ لَکُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِیَ الْفُلْکُ فیهِ بِاَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْک-ُروُنَ

خداوندهمان کسی است که دریارا مسخّرشماکردتا کشتی ها به فرمانش در آن حرکت کنند و بتوانید از فضل او بهره گیرید و شاید شکر نعمت هایش را به جا آورید .

چه کسی در ماده اصلی کشتی ها ، این خاصیت را آفریده که در آب فرو نمی رود ؟ و چه کسی آب را بستر نرمی برای حرکت آن ها قرار داده که به راحتی در آن پیش می رود ؟ و چه کسی به نیروی باد فرمان داده که به صورت منظم بر صفحه اقیانوس ها بوزد و کشتی ها را به حرکت درآورد ؟ ( یا این که نیروی بخار را جانشین باد سازد و این مرکب های عظیم را با سرعت زیاد به جریان اندازد ) .

می دانیم بزرگ ترین و مهم ترین وسیله نقلیه انسان در گذشته و امروز ، کشتی های کوچک و بزرگ و غول پیکر بوده است که در طول سال میلیون ها انسان و بیش از آن اموال تجارتی را از دورترین نقاط جهان به مناطق مختلف می برد و گاه به اندازه یک شهر کوچک ،

ص:122

وسعت و ساکنان دارد و وسایل و اموال در آن است .

(160) سوره جاثیَه

راستی اگر این نیروهای سه گانه ( آب ، باد و کشتی ) نبودند ، چگونه انسان می توانست با مرکب های ساده معمولی ، مشکلات حمل و نقل خود را حل کند ؟ هرچند مرکب های ساده نیزاز نعمت های او است و درجای خود کارساز .

هدف از این تسخیر آن است که « ابتغاء فضل الهی » کنید که معمولاً این تعبیر در مورد تجارت و فعالیت های اقتصادی می آید و البته نقل و انتقال مسافرین و جابه جا شدن آن ها نیز در آن نهفته است .

و هدف از این بهره گیری از فضل الهی ، تحریک حس شکرگزاری انسان ها است تا عواطف آن ها برای شکر منعم بسیج شود و به دنبال آن در مسیر معرفه اللّه قرار گیرند .

شرح بیشتر درباره تسخیر دریاها ، کشتی ها و منافع و برکات آن ها را در ذیل آیه 14 سوره نحل ( جلد11 تفسیر نمونه ، صفحه 179 به بعد ) مطالعه فرمایید .

جزء بیست و پنجم (161)

همه آنچه درآسمان هاوزمین است دراختیارشماست چرا؟!

13 وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الاَْرْضِ جَمیعا مِنْهُ اِنَّ فی ذلِکَ لاَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّروُنَ

او آن چه در آسمان ها و آن چه در زمین است ، همه را از سوی خودش مسخّر شما ساخته ، در این ، نشانه های

ص:123

مهمی است برای کسانی که اهل فکرند .

آن قدر به شما شخصیت و ارزش و عظمت داد که تمام موجودات عالَم هستی را مسخر و در مسیر منافع شما قرار داد ، آفتاب و ماه ، باد و باران ، کوه ها و دره ها ، جنگل ها و صحراها ، درختان و حیوانات ، معادن و منابع زیرزمینی و خلاصه همه این موجودات را به خدمت شما دعوت کرد و همه را سرگشته و فرمانبردار شما ساخت تا از مواهب او بهره گیرید و به غفلت نخورید .

(162) سوره جاثیَه

قابل توجه این که می فرماید : « جَمیعا مِنْهُ » یعنی همه این ها با تمام ویژگی ها و اختلافاتی که دارند، از سوی اویند و به فرمان او در خدمت شما .

با توجه به این که همه مواهب از ناحیه او است و خالق و مدبر و پروردگار همه ، ذات پاک او می باشد ، پس چرا انسان به سراغ غیر او رود ؟ و سر بر آستان مخلوقات ضعیف بگذارد ؟ و از معرفت منعم حقیقی غافل بماند ؟

لذا درپایان آیه می افزاید: « اِنَّ فی ذلِکَ لاَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّروُنَ » . در آیه قبل از عواطف انسان ها استفاده می شد و در این جا از عقول و اندیشه های آن ها . چه خدای مهربانی که با هر زبان ممکن با بندگانش

ص:124

سخن می گوید ، گاه با زبان دل و گاه با زبان فکر و هدف در همه این ها یک چیز بیش نیست و آن بیداری انسان های غافل و به حرکت درآوردن آن ها در سیر الی اللّه است .

درباره تسخیر موجودات مختلف جهان، بحث مشروحی ذیل آیات 31 تا 33 سوره ابراهیم (جلد 10 تفسیر نمونه صفحه 349 به بعد) مطرح شده است .

جزء بیست و پنجم (163)

قرآن بهترین وسیله روشنگری، هدایت و رحمت است

20 هذا بَصائِرُ لِلنّاسِ وَ هُدًی وَ رَحْمَهٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ

این ( قرآن و شریعت آسمانی ) وسایل بینایی و مایه هدایت و رحمت است برای مردمی که به آن یقین دارند .

« بَصائِر » جمع « بصیرت » به معنی بینایی است ، هرچند این واژه بیشتر در مورد بینش های فکری و عقلی استعمال می شود ، ولی گاه به تمام اموری که مایه درک و فهم مطلب است ، اطلاق می گردد .

جالب این که می گوید : « این قرآن و شریعت، بینایی هایی است » یعنی عین بینایی است ، آن هم نه یک بینایی بلکه بینایی ها ، نه در یک بُعد بلکه در همه ابعاد زندگی به انسان ، بینش

ص:125

صحیح می دهد .

دراین جا سه موضوع در آیه مطرح شده است؛ «بصائر»،«هدایت»

(164) سوره جاثیَه

و « رحمت » که به ترتیب علت و معلول یکدیگرند ، آیات روشنگر و شریعتِ بیناکننده ، انسان را به سوی هدایت می برد و هدایت نیز مایه رحمت پروردگار است .

جالب این که « بصائر » را برای عموم مردم ذکر می کند ، اما «هدایت و رحمت» را مخصوص کسانی که اهل یقینند و باید چنین باشد ، زیرا آیات قرآن مخصوص قوم و گروهی نیست ، بلکه تمام انسان ها که در مفهوم « اَلنّاس » جمعند ، در آن شریکند ، بی هیچ گونه محدودیتی از نظر زمان و مکان ، ولی طبیعی است هدایت ، فرع بر یقین و رحمت الهی نیز مولود آن است و شامل حال همه نمی شود .

به هر حال این که می گوید : قرآن ، عین بصیرت و عین هدایت و رحمت است ، تعبیر زیبایی است که از عظمت و تأثیر و عمق این کتاب آسمانی حکایت می کند، برای آن ها که رهرو راه و جستجوگر حقند .

پایان سوره جاثیَه

ص:126

جزء بیست و پنجم (165)

ص:127

ص:128

ص:129

ص:130

ص:131

جلد 26

اشاره

ص:1

ص:2

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه

ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند

داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

(10) مقدمه

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز» است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

مقدمه (11)

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

(12) مقدمه

سوره اَحْقاف

سوره اَحْقاف

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 حمآ

حمآ .

« اَحْقاف » جمع « حِقْف » به معنی شن های روان است که بر اثر وزش باد در بیابان ها به صورت مستطیل و کج و معوج روی هم انباشته می شود و سرزمین قوم عاد را از این جهت « اَحْقاف » می گفتند ، که ریگستانی به این صورت بود .

این سوره ، آخرین سوره از سوره های هفت گانه «حم» است که مجموعا «حوامیم» نام دارد.

در تفسیر « حروف مقطعه » عموما و « حم » خصوصا ، مطالب زیادی در سوره های گذشته « حم » داشتیم که نیازی به تکرار ندارد .

همین قدر می گوییم که این آیات تکان دهنده و حرکت آفرین و

جزء بیست و ششم (13)

پرمحتوای قرآن از حروف ساده الفبا ، از حاء و میم و مانند آن ، ترکیب یافته و در عظمت خداوند ، همین بس که چنان ترکیب عظیمی را از چنین مفردات ساده ای به وجود آورده که اگر تا دامنه قیامت در اسرار آن اندیشه کنند ، باز هم مطالب ناگفته بسیار دارد

2 تَنْزیلُ الْکِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ

این کتاب از سوی خداوند عزیز و حکیم نازل شده است .

قدرتی شکست ناپذیر و حکمتی بی کران لازم

ص:11

است تا چنین کتابی را نازل کند .

آفرینش این جهان ، هدفی را تعقیب می کند

3 ما خَلَقْنَا السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ وَ ما بَیْنَهُما اِلاّ بِالْحَقِ وَ اَجَلٍ مُسَمًّی وَ الَّذینَ کَفَروُا عَمّا اُنْذِروُا مُعْرِضُونَ

ما آسمان ها و زمین و آن چه در میان این دو است ، جز به حق و برای سرآمد معینی نیافریدیم، اما کافران از آن چه انذار می شوند ، روی گردان هستند .

(14) سوره اَحقاف

نه در کتاب آسمانیش ، کلمه ای بر خلاف حق است و نه در مجموعه عالَم خلقتش چیزی ناموزون و مخالف حق یافت می شود،همه موزون، سنجیده و همراه وتوأم باحق است.

اما این آفرینش همان گونه که سرآغازی داشته ، سرانجامی نیز دارد و لذا در دنباله آیه می افزاید : « ما برای آن سرآمد معینی قرار دادیم » ( وَ اَجَلٍ مُسَمًّی ) که بافرارسیدن آن ، دنیا فانی می شود و چون این جهان توأم با حق و دارای هدف است ، طبعا باید به دنبال آن ، جهانی دیگر که نتایج اعمال در آن بررسی می شود ، وجود داشته باشد ، بنابراین حقانیت این جهان، خود دلیل بروجود معاداست وگرنه پوچ و بیهوده و توأم با ظلم و ستم فراوان بود.

تعبیر به « مُعْرِضُونَ » از ماده « اِعراض » اشاره به این است که اگر با آیات تکوین و تدوین ، روبرو شوند ، حقایق را درک می کنند ، اما آن ها صورت خودرا برمی گردانند و از حق گریزانند ، مبادا در روند تقالید و تخیلات و هوی و هوس آن ها دگرگونی ایجاد کند .

ص:12

جزء بیست و ششم (15)

نوجوانان عزیز به پدر و مادر خود نیکی کنید

15 وَ وَصَّیْنَا الاِْنْسانَ بِوالِدَیْهِ اِحْسانا حَمَلَتْهُ اُمُّهُ کُرْها وَ وَضَعَتْهُ کُرْها وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْرا حَتّی اِذا بَلَغَ اَشُدَّهُ وَ بَلَغَ اَرْبَعینَ سَنَهً قالَ رَبِّ اَوْزِعْنی اَنْ اَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتی اَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلی والِدَیَّ وَ اَنْ اَعْمَلَ صالِحا تَرْضیهُ وَ اَصْلِحْ لی فی ذُرِّیَّتی اِنّی تُبْتُ اِلَیْکَ وَ اِنّی مِنَ الْمُسْلِمینَ

مابه انسان توصیه کردیم که به پدرومادرش نیکی کند، مادرش اورا با ناراحتی حمل می کند و باناراحتی بر زمین می گذارد و دوران حمل و ازشیر بازگرفتنش، سی ماه است، تا زمانی که به کمال قدرت و رشد برسد و به چهل سالگی وارد گردد، می گوید: پروردگارا! مرا توفیق ده تا شکرنعمتی را که به من و پدر و مادرم دادی ، به جا آورم و عمل صالحی انجام دهم که از آن خشنود باشی و فرزندان مرا صالح کن، من به سوی تو بازمی گردم و توبه می کنم و من از مسلمینم .

(16) سوره اَحقاف

« وَصِیَّه » و « توصیه » به معنی مطلق سفارش است و مفهوم آن منحصربه سفارش های مربوط به بعد از مرگ نیست ، لذا جمعی در این جا آن را به معنی " امر و دستورو فرمان" تفسیرکرده اند .

«اَوْزِعْنی» از ماده « ایزاع » است که به چند معنی آمده ؛ توفیق ، الهام کردن ، ایجاد عشق و علاقه و بازداشتن از انحراف .

«مادر» درطول این سی ماه، بزرگ ترین ایثار و فداکاری را

ص:13

درموردفرزندش انجام می دهد .

از نخستین روزهای انعقاد نطفه ، حالت مادر دگرگون می شود و ناراحتی ها پشت سر یکدیگر می آید ، حالتی که به حالت « ویار » نامیده می شود و یکی از سخت ترین حالات مادر است ، روی می دهد و پزشکان می گویند : بر اثر کمبودهایی است که در جسم مادر به خاطر ایثار به فرزند رخ می دهد .

هرقدر جنین رشد و نمو بیشتری می کند ، مواد بیشتری از شیره جان مادر می گیرد و حتی روی استخوان ها و اعصاب او اثر می گذارد ، گاه خواب و خوراک و استراحت و آرامش را از او می گیرد و در آخر دوران حمل ، راه رفتن و حتی نشست و برخاست برای او مشکل می شود اما با صبر و حوصله تمام و به عشق فرزندی که به زودی چشم به دنیا می گشاید و بر روی مادر لبخند می زند ، تمام این ناملایمات را تحمل می کند .

جزء بیست و ششم (17)

دوران وضع حمل که یکی از سخت ترین لحظات زندگی مادر است ، فرامی رسد تا آن جاکه گاه مادر، جانش را برسر فرزند می نهد .

به هر حال بار سنگینی را بر زمین گذارده ، دوران سخت دیگری شروع می شود ، دوران مراقبت دائم و شبانه روزی از فرزند ، دورانی که باید به تمام نیازهای کودکی پاسخ گوید که هیچ گونه قدرت بر بیان نیازهای خود ندارد ، اگر دردی دارد ، نمی تواند محل درد را تعیین کند و اگرناراحتی ازگرسنگی و تشنگی و گرما و سرمادارد،قادربه بیان آن نیست، جز این که ناله سر دهد و اشک ریزد و مادر باید با کنجکاوی و صبر و

ص:14

حوصله تمام ، یک یک این نیازها را تشخیص دهد و برآورده کند .

(18) سوره اَحقاف

نظافت فرزند در این دوران ، مشکلی طاقت فرسا است و تأمین غذای او که از شیره جان مادر گرفته می شود ، ایثاری بزرگ است .

بیماری های مختلفی که در این دوران دامان نوزاد را می گیرد و مادر باید با شکیبایی فوق العاده به مقابله با آن ها برخیزد ، مشکل دیگری است .

این که قرآن در این جا تنها از ناراحتی های مادر سخن به میان آورده و از پدر ، سخنی نگفته ، به خاطر عدم اهمیت آن نیست ، چراکه پدر نیز در بسیاری از این مشکلات ، شریک مادر است ، ولی چون مادر سهم بیشتری دارد ، بیشتر روی او تکیه شده است .

در حدیثی آمده است که مردی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد : « مَنْ اَبُرُّ ؟ قالَ : اُمَّکَ ، قالَ : ثُمَّ مَنْ ؟ قالَ : اُمَّکَ ، قالَ : ثُمَّ مَنْ ؟ قالَ : اُمَّکَ ، قالَ : ثُمَّ مَنْ ؟ قالَ : اَباکَ : ای رسول خدا به چه کسی نیکی کنم ؟ فرمود : به مادرت ، عرض کرد : بعد از او به چه

جزء بیست و ششم (19)

کسی ؟ فرمود : به مادرت ، برای سومین بار عرض کرد : بعد از او به چه کسی ؟ باز فرمود : به مادرت و در چهارمین بار وقتی این سؤال را تکرار کرد ، فرمود : به پدرت » (1)

در حدیث دیگری آمده که مردی، مادر پیر و ناتوان خود را بر دوش گرفته بود و به طواف مشغول بود ، در همین هنگام خدمت

ص:15


1- « روح المعانی » ، جلد 26 ، صفحه 16 .

پیامبر صلی الله علیه و آله رسید ، عرض کرد : « هَلْ اَدَّیْتُ حَقَّها : آیا حق مادرم را این سان ادا کرده ام »؟ پیامبر صلی الله علیه و آله در جواب فرمود : « لا وَ لابِزَفْرَهٍ واحِدَهٍ : نه حتی یک نفس او را جبران نکردی » (1)

در این جا این سؤال مطرح می شود که در آیه 233 سوره بقره ، دوران شیرخوارگی ، دو سال کامل ( 24 ماه ) ذکر شده است : « وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ اَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ اَرادَ اَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَهَ: مادران فرزندان خود را دو سال کامل شیر می دهند ، آن ها که بخواهند دوران شیر دادن را تکمیل کنند » .

(20) سوره اَحقاف

در حالی که مجموع « دوران حمل و شیرخوارگی » در آیه مورد بحث ، فقط سی ماه ذکر شده ، مگر ممکن است دوران حمل شش ماه باشد ؟

فقهاء و مفسران با الهام از روایات اسلامی در پاسخ گفته اند : آری حداقل دوران حمل ، 6 ماه و حداکثر دوران مفید رضاع ، 24 ماه است ، حتی از جمعی از پزشکان پیشین همچون «جالینوس» و «ابن سینا» نقل شده که گفته اند: خود با چشم شاهد چنین امری بوده اند که فرزندی بعد از شش ماه به دنیا آمده است .

ضمنا از این تعبیر قرآنی می توان استفاده کرد که هرقدر از مقدار حمل کاسته شود ، باید بر مقدار دوران شیرخوارگی افزود ، به گونه ای که مجموعا 30 ماه تمام را شامل گردد . از « ابن عباس » نیز نقل شده که :

ص:16


1- «فی ظِلالِ الْقُرآن» ، جلد 7 ، صفحه 415 .

« هرگاه دوران بارداری زن ، 9 ماه باشد ، باید 21 ماه فرزند را شیر دهد و اگر مدت حمل ، 6 ماه باشد ، باید 24 ماه شیر دهد .

جزء بیست و ششم (21)

قانون طبیعی نیز همین را ایجاب می کند ، چراکه کمبودهای دوران حمل در دوران شیرخوارگی باید جبران گردد .

سپس می افزاید : « حیات انسان همچنان ادامه می یابد تا زمانی که به کمال قدرت و نیروی جسمانی رسد و به مرز چهل سالگی وارد گردد »(حَتّی اِذابَلَغَ اَشُدَّهُ وَ بَلَغَ اَرْبَعینَ سَنَهً) .

بعضی از مفسران ، « بُلُوغ اَشُدّ » ( رسیدن به مرحله توانایی ) را با رسیدن به چهل سالگی هماهنگ و برای تأکید می دانند ، ولی ظاهر این است که « بُلُوغ اَشُدّ » ، اشاره به "بلوغ جسمانی" و رسیدن به «اَرْبَعینَ سَنَهً» ( چهل سالگی ) اشاره به "بلوغ فکری و عقلانی" است، چراکه معروف است که انسان غالبا در چهل سالگی به مرحله کمال عقل می رسد و گفته اند که : غالب انبیاء در چهل سالگی به نبوت ، مبعوث شدند .

ضمنا در این که سن بلوغ قدرت جسمانی ، چه سنی است ؟ در آن نیز گفتگو است ، بعضی همان سن معروف بلوغ را می دانند که در آیه 34 سوره اسراء در مورد یتیمان نیز به آن اشاره شده ، درحالی که در بعضی از روایات تصریح شده که سن هیجده سالگی می باشد .

(22) سوره اَحقاف

البته مانعی ندارد که این تعبیر در موارد مختلف، معانی متفاوتی دهد که با قرائن روشن می شود.

در حدیثی آمده است : « اِنَّ الشَّیْطانَ یَجُرُّ یَدَهُ عَلی وَجْهِ مَنْ

ص:17

زادَ عَلَی الاَْرْبَعینَ وَ لَمْ یَتُبْ وَ یَقُولُ بِاَبی وَجْهٌ لایُفْلِحُ: شیطان دستش را به صورت کسانی که به چهل سالگی برسند و از گناه توبه نکنند، می کشد و می گوید : پدرم فدای چهره ای باد که هرگز رستگار نمی شود » ( و در جبین این انسان ، نور رستگاری نیست ) .(1)

به هر حال قرآن در ادامه این سخن می افزاید : این انسان لایق و باایمان ، هنگامی که به چهل سالگی رسید ، سه چیز را از خدا تقاضا می کند ؛ نخست می گوید : « پروردگارا! به من الهام ده و توفیق بخش تا شکر نعمتی را که به من و پدر و مادرم ارزانی داشتی، به جا آورم » ( قالَ رَبِّ اَوْزِعْنی اَنْ اَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتی اَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلی والِدَیَّ ) .

جزء بیست و ششم (23)

این تعبیر نشان می دهد که انسان باایمان در چنین سن و سالی ، هم از عمق و وسعت نعمت های خدا بر او آگاه می گردد و هم از خدماتی که پدر و مادر به او کرده است تا به این حد رسیده ، چراکه در این سن و سال ، معمولاً خودش پدر یا مادر می شود و زحمات طاقت فرسا و ایثارگرانه آن دو را باچشم خود می بیند و بی اختیار به یاد آن ها می افتد و به جای آن ها در پیشگاه خدا شکرگزاری می کند .

در دومین تقاضا عرضه می دارد : « خداوندا ! به من توفیق ده تا عمل صالح به جا آورم ، عملی که تو از آن خشنود باشی » ( وَ اَنْ اَعْمَلَ صالِحا تَرْضیهُ ) .

ص:18


1- « روح المعانی » ، جلد 26 ، صفحه 17 .

و بالاخره در سومین تقاضایش عرض می کند : « خداوندا ! صلاح و درستکاری را در فرزندان و دودمان من تداوم بخش »

(24) سوره اَحقاف

( وَ اَصْلِحْ لی فی ذُرِّیَّتی ) .

تعبیر به « لی » ( برای من ) ضمنا اشاره به این است که صلاح و نیکی فرزندان من چنان باشد که نتایجش عاید من نیز بشود .

و تعبیر به « فی ذُرِّیَّتی » ( در فرزندان من ) به طور مطلق ، اشاره به تداوم صلاح و نیکوکاری در تمام دودمان او است .

جالب این که در دعای اول ، پدر و مادر را شریک می کند و در دعای سوم ، فرزندان را ، ولی در دعای دوم ، برای خود دعا می کند و این گونه است انسان صالح که اگر با یک چشم به خویشتن می نگرد ، با چشم دیگر به افرادی که بر او حق دارند ، نگاه می کند .

در پایان آیه دومطلب را اعلام می دارد که هر کدام بیانگر یک برنامه عملی مؤثر است ، می گوید : « پروردگارا ! من در این سن و سال به سوی تو بازمی گردم و توبه می کنم » ( اِنّی تُبْتُ اِلَیْکَ ) .

به مرحله ای رسیده ام که باید خطوط زندگی من تعیین گردد و تا به آخر عمر همچنان ادامه یابد ، آری من به مرز چهل سالگی رسیده ام و برای بنده ای چون من چقدر زشت و نازیبا است که به سوی تو نیایم و خودم را از گناهان با آب توبه نشویم .

جزء بیست و ششم (25)

و دیگر این که می گوید : « من از مسلمین هستم » ( وَ اِنّی مِنَ الْمُسْلِمینَ ) .

در حقیقت این دو جمله پشتوانه ای است برای آن دعاهای سه گانه

ص:19

و مفهومش این است که : « چون من توبه کرده ام و تسلیم مطلق در برابر فرمان تو هستم ، تو نیز بزرگواری کن و مرا مشمول آن نعمت ها بفرما » .

16 اُولئِکَ الَّذینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ اَحْسَنَ ماعَمِلُوا وَ نَتَجاوَزُعَنْ سَیِّئاتِهِمْ فی اَصْحابِ الْجَنَّهِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذی کانُوا یُوعَدوُنَ

آن هاکسانی هستند که مابهترین اعمالشان را قبول می کنیم و از گناهانشان می گذریم و در میان بهشتیان جای دارند ، این وعده صدقی است که وعده داده می شدند .

این آیه ، بیان گویایی است از اجر و پاداش این گروه از مؤمنان شکرگزارصالح العمل و توبه کارکه به سه پاداش مهم درآن اشاره شده است.

(26) سوره اَحقاف

نخست می فرماید : « آن ها کسانی هستند که ما بهترین اعمالشان را قبول می کنیم » .

با این که خداوند همه اعمال نیک رامی پذیرد ، چرا می گوید : « بهترین اعمال آن ها را پذیرا می شود » ؟

در پاسخ این سؤال ، جمعی از مفسران گفته اند : منظور از بهترین اعمال ، واجبات و مستحبات است در برابر مباحات که اعمال خوبی است ، اما چیزی نیست که مورد پذیرش واقع شود و اجر و ثوابی به آن تعلق گیرد .(1)

پاسخ دیگر این که خداوند ، بهترین اعمال آن ها را معیار پذیرش

ص:20


1- « مجمع البیان » ، « المیزان » و غیره ، ذیل آیات مورد بحث .

قرار می دهد و حتی اعمال درجه دو و کم اهمیت آن ها را به حساب اعمال درجه یک به فضل و رحمتش می گذارد، این درست به آن می مانَد که خریداری به عنوان فضل و کرم ، اجناس متفاوتی را که از طرف فروشنده ای عرضه شده است، به بهای جنس اعلاء محاسبه کند و از فضل و لطف خداوند، هرچه گفته شود ، عجیب نیست .

جزء بیست و ششم (27)

موهبت دوم ، پاکسازی آن ها است ، می گوید: « ما از گناهانشان می گذریم » .

« درحالی که در میان بهشتیان جای دارند » و این سومین موهبت الهی نسبت به آن ها است که آنان را با این که لغزش هایی داشته اند ، شستشو داده ، در کنار نیکان و پاکانی جای می دهد که از مقربان درگاه اویند .

انسان بهشتی از دیدگاه قرآن

دوآیه موردبحث، ترسیمی است ازیک انسان مؤمن بهشتی که هفت مرحله به شرح زیر را در زندگی طی می کند ؛

رشد جسمانی .

کمال عقلی .

(28) سوره اَحقاف

شکرگزاری در برابر نعمت های پروردگار .

شکر زحمات طاقت فرسای پدر و مادر .

به موقع از لغزش ها و خطاها توبه کردن .

به انجام اعمال صالح از جمله تربیت فرزندان اهتمام ورزیدن .

و سرانجام به مقام تسلیم مطلق در برابر فرمان الهی ، صعود

ص:21

کردن و همین امر سبب می شود که غرق در رحمت و غفران و نعمت های گوناگون خداوند شود .

آری باید یک انسان بهشتی را از این صفاتش شناخت .

پایمال کنندگان حقوق پدر و مادر

17 وَ الَّذی قالَ لِوالِدَیْهِ اُفٍّ لَکُما اَتَعِدانِنی اَنْ اُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُروُنُ مِنْ قَبْلی وَ هُما یَسْتَغیثانِ اللّهَ وَیْلَکَ أَمِنْ اِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ فَیَقُولُ ما هذا اِلاّ اَساطیرُ الاَْوَّلینَ

کسی که به پدر و مادرش می گوید: اف بر شما ! آیا به من وعده می دهید که روز قیامت مبعوث می شوم ؟ در حالی که قبل از من اقوام زیادی بودند ( و هرگز مبعوث نشدند ) و آن ها پیوسته فریاد می کشند و خدا را به یاری می طلبند که وای بر تو، ایمان بیاور که وعده خدا ، حق است ، اما او پیوسته می گوید : این ها چیزی جز افسانه های پیشینیان نیست .

جزء بیست و ششم (29)

در آیات قبل ، سخن از مؤمنانی در میان بود که در پرتو ایمان و عمل صالح وشکرنعمت های حق و توجه به حقوق پدر و مادر و فرزندان ، به مقام قرب الهی راه می یابند و مشمول الطاف خاص او می شوند .

اما در آیات 17 تا 19 ، سخن از کسانی است که در نقطه مقابل آن ها قرار دارند ، افرادی بی ایمان و حق نشناس و عاق پدر ومادر .

اوصافی که ازاین آیه درباره آن گروه استفاده می شود، چندوصف است؛ بی احترامی و اسائه ادب نسبت به مقام پدر و مادر ، زیرا « اُفّ »

ص:22

در اصل به معنی هر چیز کثیف و آلوده است و در مقام توهین و تحقیر گفته می شود .

(30) سوره اَحقاف

دیگر این که نه تنها ایمانی به قیامت و روز رستاخیز ندارند ، بلکه آن را به باد مسخره گرفته ، جزء افسانه ها و پندارهای خرافی می شمرند .

وصف دیگرشان این است که گوش شنوا ندارند، تسلیم در برابر حق نیستند و روحشان از غرور و جهل و خودخواهی انباشته است .

آری پدر و مادر دلسوز او هرچه تلاش و کوشش می کنند که او را از گرداب جهل و بی خبری نجات دهند ، تا این فرزند دلبند گرفتار عذاب دردناک الهی نشود ، او همچنان در کفر خود پافشاری می کند و اصرار می ورزد و سرانجام ناچار او را رها می کنند .

18 اُولئِکَ الَّذینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ فی اُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ اِنَّهُمْ کانُوا خاسِرینَ

آن ها کسانی هستند که فرمان عذاب همراه اقوام ( کافری )که قبل از آن ها از جن و انس بودند ، درباره آن ها مسجل شده ، چراکه همگی زیانکار بودند .

همان طور که در آیات گذشته پاداش مؤمنان صالح العمل بیان شد، در این جا سرانجام کار کافران جسور و خیره سر را نیز بیان کرده است .

جزء بیست و ششم (31)

در مقایسه این دو گروه دوزخی و بهشتی ، در این آیات به این امور برخورد می کنیم .

آن ها مدارج رشد و تکامل خود را طی می کنند ، درحالی که این ها همه سرمایه های خویش را از دست می دهند و زیانکارند .

ص:23

آن ها حق شناسند و شکرگزار ، حتی در برابر پدر و مادر ، اما این ها حق نشناسند و جسور و بی ادب ، حتی نسبت به والدینشان .

آن ها « همراه مقربان خداوند » در بهشتند و این ها در « زمره اقوام بی ایمان » در دوزخند و هریک به گروه همجنس خود ملحق می شوند .

آن ها از لغزش های خود توبه می کنند و در برابر حق ، تسلیم هستند اما این ها طغیانگر و سرکش و خودخواه و متکبر هستند .

19 وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمّا عَمِلُوا وَ لِیُوَفِّیَهُمْ اَعْمالَهُمْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ

و برای هر کدام از آن ها درجاتی است برطبق اعمالی که انجام داده اند، تا خداوندکارهای آن ها را بی کم و کاست به آنان تحویل دهد و به آن ها هیچ ستمی نخواهد شد .

(32) سوره اَحقاف

« دَرَجات » جمع « درجه » معمولاً به پله هایی گفته می شود که از آن به سمت بالا می روند و « دَرَکات » جمع « دَرَک » به پله هایی گفته می شود که از آن به طرف پایین حرکت می کنند ، لذا در مورد بهشت ، « درجات » و در مورد دوزخ ، « درکات » گفته می شود ، ولی در آیه مورد بحث ، که هردو باهم ذکر شده ، با توجه به اهمیت مقام بهشتیان ، هر دو به عنوان « درجات » آمده و به اصطلاح از باب « تغلیب » است .

چنان نیست که بهشتیان یادوزخیان ، همه در یک درجه باشند ، بلکه آن ها نیز به تفاوت اعمالشان و به تناسب خلوص نیّت و میزان معرفتشان ، مقامات متفاوتی دارند و اصل عدالت ، دقیقا در این جا حاکم است .

ص:24

سپس می افزاید : « وَ لِیُوَفِّیَهُمْ اَعْمالَهُمْ » ، این تعبیر اشاره دیگری است به مسأله « تجسم اعمال » که در آن جا اعمال آدمی با او

جزء بیست و ششم (33)

خواهد بود ، اعمال نیکش ، مایه رحمت و آرامش او است و اعمال زشتش ، مایه بلا و ناراحتی و رنج و عذاب او .

همچون پیامبران اولوا العزم شکیبا باش

35 فَاصْبِرْکَما صَبَرَاُولُواالْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ کَاَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ مایُوعَدوُنَ لَمْ یَلْبَثُوا اِلاّ ساعَهً مِنْ نَهارٍ بَلاغٌ فَهَلْ یُهْلَکُ اِلاَّ الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ

بنابراین صبر کن، آن گونه که پیامبران اولوا العزم شکیبایی کردند و برای (عذاب) آن ها شتاب مکن ، هنگامی که وعده هایی را که به آن ها داده شد ، می بینند ، احساس می کنند که گویی فقط ساعتی از یک روز در دنیا توقف داشتند، این ابلاغی است برای همگان، آیا جز قوم فاسق، هلاک می شوند ؟

تنها تو نیستی که بامخالفت و عداوت این قوم مواجه شده ای ، همه پیامبران اولو العزم با این مشکلات روبرو بودند و استقامت کردند ؛

(34) سوره اَحقاف

« نوح » پیامبر بزرگ خدا ، 950 سال دعوت کرد ، اما جز گروه اندکی به او ایمان نیاوردند ، پیوسته آزارش می دادند و به سخریه اش می گرفتند . « ابراهیم » را به میان آتش افکندند و « موسی » را تهدید به مرگ نمودند و قلبش از نافرمانی های قومش پرخون بود و « عیسی مسیح » را بعد از آزار بسیار می خواستند به قتل برسانند

ص:25

که خداوند نجاتش داد ، خلاصه تا بوده ، دنیا چنین بوده است و جز با نیروی صبر و استقامت ، نمی توان بر مشکلات پیروز شد .

پیامبران اولوا العزم چه کسانی بودند ؟

در این که منظور از پیامبران اولوا العزم چه کسانی هستند ، در میان مفسران گفتگو بسیار است و پیش از آن که در این باره تحقیق کنیم ، باید معنی«عَزْم»رابررسی کرد،زیرا«اولواالعزم»به معنی"صاحبان«عزم»"است.

« عَزْم » به معنی اراده محکم و استوار است ، « راغب » در « مفردات » می گوید : « عزم » به معنی تصمیم گرفتن بر انجام کاری است ( عَقْدُ الْقَلْبِ عَلی اِمْضاءِ الاَْمْرِ ) .

جزء بیست و ششم (35)

در قرآن مجید ، گاهی « عزم » در مورد "صبر" به کار رفته ، مانند : «وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ اِنَّ ذلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ : کسی که صبر کند و عفو نماید ، این از عزم امور است » (43/شوری) .

و گاه به معنی "وفای به عهد" آمده ، مانند : « وَ لَقَدْ عَهِدْنا اِلی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما : ما به آدم از قبل، عهد کردیم، اما او فراموش کرد و بر سر عهد خود نایستاد » ( 115 / طه ) .

ولی باتوجه به این که پیامبران صاحب شریعت جدید و آیین تازه با مشکلات و گرفتاری های بیشتری روبرو بودند و برای مقابله با آن ، عزم و اراده محکم تری لازم داشتند، به این دسته از پیامبران ، « اولوا العزم » اطلاق شده است و آیه مورد بحث نیز ظاهرا اشاره به همین معنا است .

در ضمن اشاره ای است به این که پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله نیز از همان پیامبران است ، زیرا می گوید : « تو هم شکیبایی کن، آن گونه که

ص:26

پیامبران اولواالعزم شکیبایی کردند » .

در آیه 13 سوره شوری از آن ها سخن می گوید : « شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدّینِ ما وَصّی بِهِ نُوحا وَ الَّذی اَوْحَیْنا اِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ اِبْراهیمَ وَ مُوسی وَ عیسی : آیینی برای شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود و آن چه را بر تو وحی فرستادیم و بر ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نمودیم » .

(36) سوره اَحقاف

روایات فراوانی در منابع شیعه و اهل سنت در این زمینه نقل شده است که پیامبران اولوا العزم ، همین پنج تن بودند ، چنان که در حدیثی از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام آمده : « مِنْهُمْ خَمْسَهٌ ؛ اَوَّلُهُمْ نُوحٌ ، ثُمَّ اِبْراهیمُ، ثُمَّ مُوسی ، ثُمَّ عیسی ، ثُمَّ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله » .(1)

در حدیث دیگری از امام علی بن الحسین آمده است : «مِنْهُمْ خَمْسَهٌ اوُلُوا الْعَزْمِ مِنَ الْمُرْسَلینَ ؛ نُوحٌ وَ اِبْراهیمُ وَ مُوسی وَ عیسی وَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله » ، راوی می پرسد: « لِمَ سُمُّوا اوُلُوا الْعَزْمِ : چرا آن ها اولوا العزم نامیده شدند » ؟ امام در پاسخ فرمود :

جزء بیست و ششم (37)

«لاَِنَّهُمْ بُعِثُوا اِلی شَرْقِها وَ غَرْبِها وَ جِنِّها وَ اِنْسِها : زیرا آن ها مبعوث به شرق و غرب و جن و انس شدند » (2)

در ادامه آیه می فرماید : « لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ ... » .

این احساس کمی عمر دنیا در برابر آخرت ، یا به خاطر آن است که

ص:27


1- « مجمع البیان » ، جلد 9 ، صفحه 94 .
2- « بحار الانوار » ، جلد 11 ، صفحه 58 ، حدیث 61 .

واقعا این زندگی در برابر آن حیات جاویدان ، ساعتی بیش نیست و یا به خاطر این است که دنیا چنان باسرعت بر آن ها می گذرد که گویی ساعتی بیش نبوده است و یا از این جهت که آن ها محصول تمام عمر خود را که از آن بهره برداری صحیح نکردند ، بیش از یک ساعت نمی بینند .

این جا است که سیلاب حسرت بر قلب آن ها جاری می شود ، اما چه سود که راه بازگشت وجود ندارد .

لذا می بینیم هنگامی که از پیامبر صلی الله علیه و آله می پرسند : « کَمْ ما بَیْنَ الدُّنْیا وَ الاْآخِرَهِ : فاصله بین دنیا و آخرت چه قدر است » ؟ در پاسخ می فرماید : « غَمْضَهُ عَیْنٍ : یک چشم برهم زدن » سپس می گوید : « خداوند فرموده : " کَاَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ مایُوعَدوُنَ لَمْ یَلْبَثُوا اِلاّ ساعَهً مِنْ نَهارٍ"» (1)

(38) سوره اَحقاف

این نشان می دهد که تعبیر به « ساعَه » به معنی مقدار ساعت معمولی نیست ، بلکه اشاره به زمان کم و کوتاه است .

بعد به عنوان هشدار به همه انسان ها می افزاید : « این ابلاغی است برای همه » (بَلاغٌ) .

برای تمام کسانی که از خط عبودیت پروردگار خارج شدند، برای کسانی که غرق در زندگی زودگذر دنیا و شهوات آن گشتند و بالاخره ابلاغی است برای همه ساکنان این جهان ناپایدار .

ص:28


1- «نور الثقلین»، جلد 5، صفحه 25 .

پیامبر اسلام ، اسطوره صبر و استقامت بود

جزء بیست و ششم (39)

زندگی پیامبران بزرگ خدا ، مخصوصا پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بیانگر مقاومت بی حد و حصر آن ها در برابر حوادث سخت و طوفان های شدید و مشکلات طاقت فرسا است و با توجه به این که مسیر حق همیشه دارای این گونه مشکلات است ، رهروان راه حق باید از آن ها در این مسیر الهام بگیرند .

ما معمولاً از نقطه روشن تاریخ اسلام به روزهای تاریک پیشین می نگریم و این نگرش که « از آینده به گذشته » است ، واقعیت ها را طور دیگری مجسم می کند،ما باید خودرادرآن روز تصورکنیم که پیامبر صلی الله علیه و آله تک وتنهابود، هیچ نشانه ای از پیروزی درافق زندگی اوبه چشم نمی خورد .

دشمنان لجوج برای نابودی او ، کمر بسته بودند و حتی خویشاوندان نزدیکش در صف اول این مبارزه قرار داشتند .

روزهایی بر پیامبر صلی الله علیه و آله گذشت که توصیف آن با بیان و قلم ، مشکل است . هنگامی که برای دعوت مردم به سوی اسلام به « طائف » آمد ، نه تنها دعوتش را اجابت نگفتند ، بلکه آن قدر سنگ بر او زدند که خون از پاهایش جاری شد . گاه ساحرش خواندند و گاه دیوانه اش خطاب کردند . گاه خاکستر بر سرش ریختند و گاه کمر به قتلش بستند و خانه اش را در میان شمشیرها محاصره نمودند . اما باتمام این احوال ، همچنان به صبر و شکیبایی و استقامت ادامه داد .

(40) سوره اَحقاف

و سرانجام میوه شیرین این درخت را چشید ، آیین او نه تنها جزیره عربستان ، که شرق و غرب عالَم را دربر گرفت و امروز بانگ

ص:29

اذان که فریاد پیروزی او است ، هر صبح و شام ، از چهارگوشه دنیا و در تمام پنج قاره جهان ، به گوش می رسد .

و این است معنی « فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ اوُلُواالْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ » .

و این است راه و رسم مبارزه با شیاطین و اهریمنان و طریق پیروزی بر آنان و نیل به اهداف بزرگ الهی .

بااین حال چگونه عافیت طلبان می خواهند بدون شکیبایی و تحمل رنج و درد ، به اهداف بزرگ خود نایل شوند ؟ چگونه مسلمانان امروزدر برابر این همه دشمنانی که کمر به نابودی آن ها بسته اند ، می خواهند

جزء بیست و ششم (41)

بدون الهام گرفتن از مکتب اصیل پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله پیروزشوند ؟

مخصوصا رهبران اسلامی، بیش از همه مأمور به این برنامه هستند ، چنان که درحدیثی ازامیرمؤمنان علی آمده است: « اِنَ الصَّبْرَ عَلی وُلاهِ الاَْمْرِمَفْروُضٌ لِقَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِیِّهِ ؛ " فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ اوُلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ" وَ ایجابِهِ مِثْلَ ذلِکَ عَلی اَوْلِیائِهِ وَ اَهْلِ طاعَتِهِ، بِقَوْلِهِ؛ " لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللّهِ اُسْوَهٌ حَسَنَهٌ " : صبر و استقامت بررهبران وزمامداران،فریضه است،زیراخداوندبه پیامبرش فرموده: " فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ اوُلُواالْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ"و همین معنی را بردوستان و اهل طاعتش نیز فرض کرده است ، چراکه می گوید : برای شما در زندگی پیامبر ، تأسی نیکویی بود(و شما نیز باید همگی به او اقتدا کنید)» (1)

پایان سوره اَحْقاف

ص:30


1- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 23 .

(42) سوره مُحَمَّد

سوره مُحَمَّد صلی الله علیه و آله

سوره مُحَمَّد صلی الله علیه و آله

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 اَلَّذینَ کَفَروُا وَ صَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللّهِ اَضَلَّ اَعْمالَهُمْ

کسانی که کافر شدند و مردم را از راه خدا بازداشتند ، اعمالشان را نابود می کند .

این آیه اشاره به سردمداران کفر و مشرکان مکه دارد که آتش افروزان جنگ های ضداسلامی بودند ، نه تنها خودشان کافر بودند ، بلکه دیگران را نیز با انواع حیل و نقشه ها از راه خدا بازمی داشتند .

منظور از « اَضَلَّ اَعْمالَهُمْ » این است که آن را نابود و حبط می کند ، زیرا گم کردن ، کنایه از بی سرپرست ماندن چیزی است که لازمه آن ، از بین رفتن است .

این جمله در واقع اشاره به کسانی است که برای محو اسلام و درهم شکستن مسلمین ، اعمال مختلفی نظیر کمک به مستمندان ، میهمان نوازی و یاغیر این هارا انجام می دادند ، در حالی که خداوند همه آن ها را گم و نابود کرد و از رسیدن به هدف ، بازداشت .

جزء بیست و ششم (43)

2 وَالَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُواالصّالِحاتِ وَ امَنُوا بِما نُزِّلَ عَلی مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ اَصْلَحَ بالَهُمْ

و کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند ، به آن چه بر محمد صلی الله علیه و آله نازل شده و همه حق است و از

ص:31

سوی پروردگار، نیز ایمان آوردند ، خداوند گناهانشان را می بخشد و کارشان را اصلاح می کند .

ذکر « ایمان به آن چه بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده » ، بعد از ذکر « ایمان به طور مطلق » تأکیدی است بر برنامه های این پیامبر بزرگ و از قبیل ذکر خاص بعد از عام است و بیانگر این واقعیت است که بدون ایمان به آن چه بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده ، هرگز ایمان به خدا تکمیل نمی شود .

(44) سوره مُحَمَّد

قابل توجه این است که بعد از ذکر این جمله می گوید: «وَ هُوَالْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ»(درحالی که آن چه براونازل شده،حق است،ازسوی پروردگارشان).

یعنی ایمان آن ها ، بی حساب و بی دلیل نیست ، چون حق را در آن تشخیص داده اند ، ایمان آورده اند .

« بال » به معانی مختلفی آمده است به معنی حال ، کار ، قلب و به گفته « راغب » در « مفردات » به معنی "حالات پراهمیت" است ، بنابراین « اصلاح بال » ، به معنی سر و سامان دادن به تمام شؤون زندگی و امور سرنوشت ساز می باشد که طبعا هم پیروزی در دنیا را شامل می شود و هم نجات در آخرت را ، به عکس سرنوشتی که کفار دارند که به حکم « اَضَلَّ اَعْمالَهُمْ » تلاش ها و کوشش هایشان به جایی نمی رسد و به جز شکست ، نصیب و بهره ای ندارند .

و می توان گفت: آمرزش گناهان، نتیجه ایمان آن ها و اصلاح بال، نتیجه اعمال صالح آن ها است.

مؤمنان هم دارای آرامش فکرند و هم پیروزی در برنامه های

ص:32

جزء بیست و ششم (45)

عملی که " اصلاح بال" دامنه گسترده ای دارد و همه این ها را شامل است و چه نعمتی از این بالاتر که انسان ، روحی آرام و قلبی مطمئن و برنامه هایی مفید و سازنده داشته باشد .

مؤمنان ، پیرو حقند و کافران ، پیرو باطل

3 ذلِکَ بِاَنَّ الَّذینَ کَفَروُا اتَّبَعُوا الْباطِلَ وَ اَنَّ الَّذینَ امَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ لِلنّاسِ اَمْثالَهُمْ

این به خاطر آن است که کافران از باطل پیروی کردند و مؤمنان از حقی که از سوی پروردگارشان بود، این گونه خداوند برای مردم ، زندگیشان را توصیف می کند .

جان مطلب این است که دو خط « ایمان » و « کفر » ، از دو خط « حق » و « باطل »، منشعب می شود .

« حق » یعنی واقعیت های عینی که از همه بالاتر ، ذات پاک پروردگار است و به دنبال آن حقایق مربوط به زندگی انسان و قوانین حاکم بر رابطه او با خدا و روابط آن ها با یکدیگر .

(46) سوره مُحَمَّد

«باطل» یعنی پندارها، خیال ها، نیرنگ ها ، افسانه های خرافی ، کارهای بیهوده و بی هدف و هرگونه انحراف از قوانین حاکم برعالَم هستی. آری مؤمنان ، پیروی از حق می کنند ، به همان معنی که گفته شد و کفار از باطل ، و همین موضوع دلیل پیروزی آن ها و شکست این هااست .

و در پایان آیه می افزاید : « کَذلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ لِلنّاسِ اَمْثالَهُمْ » .

« مثل » به معنی مشابهت و گاه به معنی توصیف به کار می رود و

ص:33

ظاهرا در آیه مورد بحث ، منظور ، معنی دوم است ، یعنی خداوند این گونه توصیف حال مردم می کند ، همان گونه که در آیه15 سوره محمد صلی الله علیه و آله آمده: « مَثَلُ الْجَنَّهِ الَّتی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ : توصیف بهشتی که به پرهیزکاران، وعده داده شده، چنین است ...» .

از این آیه به خوبی استفاده می شود که هر اندازه به حق نزدیک تر باشیم ، به ایمان نزدیک تریم و هر اندازه اعتقاد و عمل ما گرایش به باطل داشته باشد ، از حقیقت ایمان دورتریم و به کفر ، نزدیک تر ، که خط ایمان و کفر همان خط حق و باطل است .

جزء بیست و ششم (47)

اگر خدا را یاری کنید، شما را یاری می کند

7 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اِنْ تَنْصُروُا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ اَقْدامَکُمْ

ای کسانی که ایمان آورده اید ! اگر خدا را یاری کنید ، شما را یاری می کند و گام هایتان را استوار می دارد .

تعبیر به یاری کردن خدا ، به وضوح به معنی یاری کردن آیین او است ، یاری کردن پیامبر او و شریعت و تعلیمات او و لذا در بعضی دیگر از آیات قرآن ، یاری کردن خدا و رسولش در کنار یکدیگر قرار داده شده ؛ در آیه 8 سوره حشر می خوانیم : « وَ یَنْصُروُنَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ اوُلئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ » ، با این که قدرت خداوند ، بی پایان است و قدرت مخلوقات در برابراو، بسیار ناچیز، ولی باز تعبیر به یاری کردن خداوند می کند تا اهمیت مسأله جهاد و دفاع ازآیین حق را روشن سازد و تعبیری از این باعظمت تر برای این موضوع پیدا نمی شود.

ص:34

(48) سوره مُحَمَّد

اما ببینیم وعده ای را که خداوند در برابر دفاع از آیینش به مجاهدان داده ، چیست ؟ نخست می گوید : « شما را یاری می کند » ، اما از کدام طریق ؟ از طرق بسیار در قلب شما نور ایمان ، در روح شما تقوا ، در اراده شما قدرت و در فکر شما آرامش می افکند .

از سوی دیگر فرشتگان را به یاری شما می فرستد ، حوادث را به نفع شما تغییر مسیر می دهد ، قلوب مردم را به شما متمایل می کند، سخنانتان را نافذ و فعالیت هایتان را پرثمر می سازد ، آری یاری خدا ، جسم و جان و درون و برون را احاطه می کند .

اما در میان تمام اَشکال یاری کردن، روی مسأله «ثبات قدم» تأکید می کند، چراکه ایستادگی در برابر دشمن، مهم ترین رمز پیروزی است و برندگان جنگ ها، آن ها هستند که ثبات و استقامت بیشتری نشان می دهند .

و لذا در داستان پیکار «طالوت» ، فرمانده بزرگ بنی اسرائیل با «جالوت» ، آن زمامدار ستمگر و خون خوار و قوی پنجه ، می خوانیم : مؤمنان اندکی که با او بودند ، به هنگامی که در برابر انبوه دشمن قرار گرفتند ، چنین گفتند : « رَبَّنا اَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْرا وَ ثَبِّتْ اَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرینَ :

جزء بیست و ششم (49)

پروردگارا ! صبر و استقامت را بر ما بریز و گام های ما را استوار دار و در برابر قوم کافر ، یاری فرما » .

و در آیه بعد از آن می خوانیم : « فَهَزَمُوهُمْ بِاِذْنِ اللّهِ : یاران طالوت ، لشکر نیرومند جالوت را به فرمان خدا ، شکست دادند » .

ص:35

آری نتیجه ثبات قدم ، پیروزی بر دشمن است .

مسیر کفر محکوم به شکست و نابودی است

8 وَ الَّذینَ کَفَروُا فَتَعْسا لَهُمْ وَ اَضَلَّ اَعْمالَهُمْ

و کسانی که کافرشدند، مرگ بر آن ها و اعمالشان نابود باد.

« تَعْس » ( بر وزن نَحْس ) به معنی لغزیدن و به رو در افتادن است و این که بعضی آن را به هلاکت و انحطاط تفسیر کرده اند ، در واقع لازمه آن است .

(50) سوره مُحَمَّد

آری هنگامی که افراد بی ایمان لغزش می کنند ، کسی نیست زیر بازوی آن ها را بگیرد و به آسانی در پرتگاه ها سقوط خواهند کرد ، اما فرشتگان رحمت الهی به یاری مؤمنان می شتابند و آن ها را در لغزشگاه ها و پرتگاه ها حفظ می کنند ، چنان که در جای دیگر می خوانیم : « اِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَهُ » ( 30 / فصلت ) .

9 ذلِکَ بِاَنَّهُمْ کَرِهُوا ما اَنْزَلَ اللّهُ فَاَحْبَطَ اَعْمالَهُمْ

این به خاطر آن است که از آن چه خداوند نازل کرده، کراهت داشتند، لذا خدا اعمالشان را حبط و نابود کرد .

در این آیه علت سقوط آن ها و نابودی اعمالشان بیان شده است .

خداوند قبل از هر چیز آیین توحید را نازل فرمود ، اما آن ها به آن پشت کرده ، رو به شرک آوردند، خداوند دستور به حق و عدالت و پاکی و تقوا داد ، اما آن ها همه را پشت سر افکندند و به ظلم و فساد روی آوردند .

ص:36

جزء بیست و ششم (51)

آری هنگامی که آن هااز این امورنفرت داشتند، طبعا گامی در این مسیر برنمی داشتند و تمام تلاش ها و کوشش هایشان در مسیر باطل بود و طبیعی است که چنین اعمالی حبط و نابود گردد.

در حدیثی از امام باقر آمده است: «کَرِهُوا ما اَنْزَلَ اللّهُ فی حَقِّ عَلِیٍّ: آن ها آن چه را که خداوند در حق علی نازل کرده بود، کراهت داشتند » .(1)

البته تعبیر به « ما اَنْزَلَ اللّهُ » معنی گسترده ای دارد که یکی از مصداق های روشنش ، مسأله ولایت امیرمؤمنان علی است ، نه این که منحصر در آن باشد .

10 اَفَلَمْ یَسیروُافِی الاَْرْضِ فَیَنْظُروُا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَ لِلْکافِرینَ اَمْثالُها

آیادرزمین سیرنکردندتاببینندعاقبت کسانی که قبل از آن ها بودند،چه شد؟خداوند آن هارا هلاک کرد و برای کافران، امثال این مجازات ها خواهدبود .

(52) سوره مُحَمَّد

«دَمَّرَ» از ماده « تدمیر » در اصل به معنی هلاک کردن است ، اما هنگامی که با « عَلی » ذکر می شود،به معنی نابودکردن همه چیز حتی فرزندان و خانواده و اموال مخصوص انسان است(2)و به این ترتیب این تعبیر بیان مصیبت دردناک تری است ، مخصوصا با توجه به

ص:37


1- « مجمع البیان » ، ذیل آیات مورد بحث .
2- «روح المعانی» ، « روح البیان » و « تفسیر فخر رازی » ، ذیل آیه .

این که لفظ « عَلی » معمولاً در مورد سلطه به کار می رود ، مفهوم جمله این می شود که خداوند هلاک و نابودی را بر سر این اقوام و اموال و آن چه مورد علاقه آن ها بود ، فرو ریخت .

آن ها انتظار نداشته باشند که با انجام اعمال مشابه آن ها ، از کیفرهای مشابه مصون و برکنار بمانند ، بروند آثار گذشتگان را بنگرند و آینده خود را در آیینه زندگی آنان ببینند .

.

جزء بیست و ششم (53)

درمورد «سیردرارض» که قرآن مجید به عنوان یک برنامه آگاه کننده بارها روی آن تکیه کرده است ، در جلد 3 تفسیر نمونه ذیل آیه 137 سوره آل عمران،صفحه 102 و درجلد 16 تفسیرنمونه صفحه458 به طور مشروح بحث شده است .

خدا یارمؤمنان است و کفارپشتوانه ندارند

11 ذلِکَ بِاَنَّ اللّهَ مَوْلَی الَّذینَ امَنُوا وَ اَنَّ الْکافِرینَ لا مَوْلی لَهُمْ

این به خاطر آن است که خداوند مولا و سرپرست کسانی است که ایمان آوردند، اما کافران ، مولایی ندارند.

« مَوْلی » به معنی ولیّ و سرپرست و یار و یاور است و به این ترتیب خداوند ولایت و سرپرستی و یاری مؤمنان را بر عهده گرفته ، اما کافران را از زیر چتر ولایت خود خارج ساخته است ، روشن است کسانی که تحت ولایت ذات پاک او باشند ، هم در مشکلات یاری می شوند و هم ثبات قدم دارند و سرانجام به مقصود خود نایل می شوند ، اما آن ها که از زیر این پوشش خارجند ، اعمالشان حبط و نابود

ص:38

و عاقبت کارشان ، هلاکت است .

(54) سوره مُحَمَّد

در این جا سؤالی پیش می آید که در آیه مورد بحث ، خداوند فقط به عنوان مولای مؤمنان ذکرشده،درحالی که دربعضی دیگرازآیات قرآن مانند آیه 30 سوره یونس حتی مولای کافران معرفی شده است: «وَ رُدُّوا اِلَی اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَ عَنْهُمْ ماکانُوایَفْتَروُنَ:آن ها به سوی خداوند مولای حقیقی خود بازمی گردند و بت هایی را که به دروغ شریک خدا می پنداشتند ، گم و نابود می شود » .

پاسخ این سؤال باتوجه به یک نکته روشن می شود و آن این که « ولایت عامه » خداوند که همان مسأله خالقیت و تدبیر او است ، همگان را فرامی گیرد ولی « ولایت خاصه » و عنایت مخصوص او که توأم با انواع حمایت ها است ، تنها شامل حال مؤمنان است .

بعضی گفته اند : این آیه ، امیدبخش ترین آیات قرآن است ( اَرْجی آیَهٍ فِی الْقُرْآنِ ) چراکه همه مؤمنان اعم از عالِم و جاهل ، زاهد

جزء بیست و ششم (55)

و راغب ، کوچک و بزرگ ، زن و مرد و پیر و جوان ، را تحت حمایت و عنایت خاص پروردگار معرفی می کند ، حتی مؤمنان گنهکار را استثناء نمی کند ، او در حوادث سخت و مصائب جانکاه ، نمونه های حمایت خویش را نشان می دهد که هرکس در طول عمر خود این معنی را احساس کرده است و در تواریخ نیز شواهد فراوان دارد .

در حدیثی آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از یکی از غزوات ، زیر درختی تنها نشسته بود، مشرکی با شمشیر برهنه به طور غافلگیرانه به حضرت حمله کرد و گفت : « مَنْ یُخَلِّصُکَ مِنِّی الاْآنَ : چه کسی

ص:39

هم اکنون می تواند تو را از چنگال من نجات دهد » ؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « اَللّه » و در این هنگام پای مشرک لغزید و بر زمین خورد و شمشیرازدستش فروافتاد،پیامبر صلی الله علیه و آله شمشیر را برداشت و فرمود : « الآن تو بگو چه کسی تو را از دست من رهایی می بخشد » ؟ در جواب عرض کرد: «لا اَحَدٌ : هیچ کس» و سپس ایمان آورد (1)

(56) سوره مُحَمَّد

آری مولای همه مؤمنان او است و کافران مولا و پناهگاهی ندارند .

صِرف خوردن و خوابیدن در دنیا، سبقت با حیوانات است

12 اِنَّ اللّهَ یُدْخِلُ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَاالاَْنْهارُ وَ الَّذینَ کَفَروُا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الاَْنْعامُ وَ النّارُ مَثْوًی لَهُمْ

خداوندکسانی راکه ایمان آوردندو عمل صالح انجام دادند، وارد باغ هایی از بهشت می کند که نهرها از زیر درختانش جاری است ، درحالی که کافران از متاع زودگذر دنیا بهره می گیرند و همچون چهارپایان می خورند و سرانجام آتش دوزخ جایگاه آن ها است.

درست است که هردو گروه در دنیا زندگی می کنند و از مواهب آن

جزء بیست و ششم (57)

بهره مند می شوند ، ولی تفاوت این جااست که مؤمنان، هدفشان، انجام

ص:40


1- « روح البیان » ، جلد 8 ، صفحه 503 .

عمل صالح است،اعمالی مفیدوسازنده و برای جلب خشنودی پروردگار .

ولی کافران تمام هدفشان همین خوردن و خوابیدن و تمتع بردن از لذات حیات است .

مؤمنان حرکتی آگاهانه دارند و کافران ، بی هدف زندگی می کنند و بی هدف می میرند ، درست مانند چهارپایان .

مؤمنان در بهره گیری از مواهب حیات ، قید و شرط فراوان قائلند و در مشروعیت و طرق تحصیل آن و چگونگی مصرفش ، دقیقا می اندیشند ، اما کافران چون چهارپایانند که برای آن ها تفاوت نمی کند این علف از زمین صاحب آن ها است یا غصب ؟ حق یتیم و بیوه زنی است یا نه ؟

بعضی تفاوت بین این دو گروه را چنین گفته اند : « اِنَّ الْمُؤْمِنَ لایَخْلُوا اَکْلُهُ عَنْ ثَلاثٍ ؛ اَلْوَرَعُ عِنْدَ الطَّلَبِ وَ اسْتِعْمالُ الاَْدَبِ وَ الاَْکْلُ لِلسَّبَبِ وَ الْکافِرُ یَطْلُبُ لِلنَّهْمَهِ وَ یَأْکُلُ لِلشَّهْوَهِ وَ عَیْشُهُ فی

(58) سوره مُحَمَّد

غَفْلَهٍ : مؤمن ، خوردنش از سه برنامه خالی نیست ؛ ورع در به دست آوردن و ادب در به کار بردن و هدف در مصرف کردن، ولی کافر طلبش بی قید و شرط و خوردنش برای شهوت و زندگیش سراسرغفلت است » .

در بعضی دیگر از آیات قرآن نیز این دوزخیان به چهارپایان تشبیه شده اند ، بلکه از چهارپایان بدتر : « اوُلئِکَ کَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ اوُلئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ » ( 179 / اعراف ) .

17 وَ الَّذینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدًی وَ اتیهُمْ تَقْویهُمْ

کسانی که هدایت یافته اند، خداوند برهدایتشان می افزایدو

ص:41

روح تقوا به آن هامی بخشد.

نقطه مقابل کفّار، مؤمنان راستین هستند، آن ها نخستین گام های هدایت را شخصا برداشته و عقل و خرد و فطرت خویش را در این راه به کار گرفته اند، سپس خداوند طبق وعده ای که داده است ، مجاهدان راهش را هدایت و راهنمایی بیشتر می کند ، نور ایمان به قلب آن ها می افکند و از شرح صدر و روشن بینی بهره مندشان می سازد، این از نظر اعتقاد و ایمان، و اما از نظر عمل، روح تقوا را در آن ها زنده می کند، آن چنان که از گناه متنفر می شوند و به طاعت و نیکی عشق می ورزند.

جزء بیست و ششم (59)

چرا در قرآن تدبر نمی کنند ؟

24 اَفَلا یَتَدَبَّروُنَ الْقُرْآنَ اَمْ عَلی قُلُوبٍ اَقْفالُها

آیا آن ها در قرآن تدبر نمی کنند؟ یا بر دل هایشان قفل نهاده شده است .

« اَقْفال » جمع « قُفْل » در اصل از ماده « قُفُول » به معنی بازگشت کردن یا « قَفیل » به معنی اشیای خشک است و از آن جا که وقتی در را ببندند و بر آن قفل بزنند ، هرکس بیاید ، از آن جا بازمی گردد و همانند موجود خشک ، چیزی در آن نفوذ نمی کند ، این کلمه به این ابزار مخصوص گفته شده است .

قرآن کتاب اندیشه و عمل است

آیات مختلف قرآن ، این حقیقت را فاش می گوید که این کتاب بزرگ آسمانی ، تنها برای تلاوت نیست ، بلکه هدف نهایی از آن « ذکر »

(60) سوره مُحَمَّد

( یادآوری ) ، « تدبّر » ( بررسی عواقب و نتایج کار ) ، « انذار » ، « خارج

ص:42

کردن انسان ها از ظلمات به نور » و « شفا و رحمت و هدایت » است .

در آیه 50 سوره « انبیاء » می فرماید: « وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ اَنْزَلْناهُ : این یادآوری پربرکتی است که ما نازل کرده ایم » .

در آیه 29 سوره « ص » آمده است : « کِتابٌ اَنْزَلْناهُ اِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّروُا آیاتِهِ : این کتاب پربرکتی است که بر تو نازل کرده ایم تا در آیاتش تدبر کنند » .

در آیه 19 سوره « انعام » می خوانیم : « وَ اوُحِیَ اِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لاُِنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ : این قرآن به من وحی شده است تا شما و تمام کسانی را که این پیام به آن ها می رسد ، به وسیله آن انذار کنم » .

در آیه 1 سوره « ابراهیم » می فرماید : « کِتابٌ اَنْزَلْناهُ اِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّورِ : این کتابی است که بر تو نازل کردیم تا مردم را به وسیله آن از ظلمت ها به سوی نور خارج سازی » .

و بالاخره در آیه 82 سوره « اسراء » آمده : « وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ

جزء بیست و ششم (61)

ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنینَ : آیاتی از قرآن نازل می کنیم که مایه شفاء و رحمت برای مؤمنان است » .

و به این ترتیب باید قرآن مجید در متن زندگی مسلمانان قرار گیرد و آن را اسوه خویش قرار دهند، دستوراتش را مو به مو اجرا کنند و تمام خطوط زندگی خویش را با آن هماهنگ سازند .

اما متأسفانه برخورد گروهی از مسلمانان با قرآن ، برخورد با یک مشت اوراد نامفهوم است ، تنهابه تلاوت سرسری می پردازند و در نهایت فقط به تجوید و مخارج حروف و زیبایی صوت ، اهمیت

ص:43

می دهند و بیشترین بدبختی مسلمانان از همین جا است که قرآن را از شکل یک برنامه جامع زندگی خارج ساخته و تنها به الفاظ آن قناعت کرده اند .

قابل توجه این که در آیات مورد بحث ، باصراحت می گوید : این منافقان بیمار دل در قرآن تدبّر نکردند که به این روز سیاه افتادند .

« تَدَبُّر » از ماده « دَبْر » به معنی بررسی نتایج و عواقب چیزی

(62) سوره مُحَمَّد

است ، به عکس « تفکر » که بیشتر به بررسی علل و اسباب چیزی گفته می شود و به کار بردن هر دو تعبیر ، در قرآن مجید پرمعنی است . اما نباید فراموش کرد که بهره گیری از قرآن ، نیاز به یک نوع خودسازی دارد ، هرچند خود قرآن نیز به خودسازی کمک می کند ، زیرا اگر بر دل ها قفل ها باشد ، قفل هایی از هوا و هوس ، کبر و غرور ، لجاجت و تعصب ، اجازه ورود نور حق به آن نمی دهد ، در آیات مورد بحث ، به همین امر نیز اشاره شده است .

و چه زیبا می گوید امیر مؤمنان علی در خطبه ای که پیرامون صفات پرهیزکاران فرموده : « آن ها شب هنگام بر پا ایستاده و قرآن را شمرده و با تدبر ، تلاوت می کنند و جان خود را با آن محزون می سازند ، داروی درد خود را از آن می گیرند ، هرگاه به آیه ای رسند که در آن تشویق است ، با علاقه فراوان به آن روی می آورند و چشم جانشان با شوق بسیار در آن خیره می شود و آن را همواره نصب العین خود می سازند و هرگاه به آیه ای رسند که در آن بیم و انذار است ، گوش های دل خود را برای

جزء بیست و ششم (63)

شنیدنش باز کرده ، فکرمی کنند صدای ناله آتش سوزان دوزخ و به هم

ص:44

خوردن زبانه هایش در گوش جانشان طنین انداز است » (1)

33 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اَطیعُوا اللّهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا اَعْمالَکُمْ

ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا و اطاعت کنید رسول خدا را و اعمال خود را باطل مسازید !

در حقیقت برنامه های مؤمنان در همه چیز نقطه مقابل گروه کافر و منافق است ، آن ها با فرمان خدا مخالفت می کنند و این ها اطاعت ، آن ها به عداوت و دشمنی با پیامبر صلی الله علیه و آله برمی خیزند و این ها فرمانبردارند ، آن ها اعمالشان بر اثر کفر و ریا و منت و مانند آن نابود می شود ، اما این ها با ترک این امور پاداش اعمالشان در پیشگاه خدا محفوظ است .

به هر حال لحن آیه نشان می دهد که در میان

(64) سوره مُحَمَّد

مؤمنان آن روز نیز افرادی بوده اند که در مسأله اطاعت خداوند و رسول و حفظ اعمالشان از باطل شدن ، کوتاهی هایی داشته اند که خداوند با این آیه به آن ها اخطار می کند .

عوامل چهارگانه نابودی ثواب عمل

از نکات حساسی که در آیات مختلف قرآن از جمله آیه مورد بحث ، به آن هشدار داده شده ، این است که مؤمنان ، مراقب باشند که اعمالشان همچون کفار ، حبط و نابود نشود .

و به تعبیر دیگر اصل عمل ، مطلبی است و نگهداری آن ، مطلبی

ص:45


1- « نهج البلاغه » ، خطبه 193 ( معروف به خطبه هَمّام ) .

مهم تر . یک عمل پاک و سالم و مفید ، عملی است که از آغاز سالم و بی عیب باشد و محافظت و مراقبت از آن تا پایان عمر بشود .

عواملی که اعمال آدمی را به خطر می افکند یا نابود می سازد، بسیار است ، از جمله ؛

1 و 2 « منت گذاردن و آزار دادن و ریا و کفر » ؛ چنان که قرآن می گوید : « یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ

جزء بیست و ششم (65)

الاَْذی کَالَّذی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاسِ وَ لا یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاْآخِرِ : ای کسانی که ایمان آورده اید ! انفاق ها و بخشش های خود را با منت و آزار ، باطل نسازید ، همانند کسی که مال خود رابرای نشان دادن به مردم انفاق می کند و ایمان به خدا و روز قیامت ندارد » ( 264 / بقره ).

در این جا دو عامل بطلان عمل ، یکی « منت و آزار » و دیگری « ریا و کفر » مطرح شده است که اولی بعد از عمل می آید و دومی ، مقارن آن و اعمال نیک را به آتش می کشند .

3 « عُجب » ؛ عامل دیگری است برای نابودی اثر عمل ، چنان که در حدیث آمده است: «اَلْعُجْبُ یَأْکُلُ الْحَسَناتُ کَما تَأْکُلُ النّارُ الْحَطَبَ: عُجب، حسنات انسان را می خورد ، همان گونه که آتش ، هیزم را » .(1)

4 « حسد » ؛ نیز یکی از این گونه اعمال است که

(66) سوره مُحَمَّد

درباره آن نیز تعبیری شبیه به « عُجب » آمده که همچون آتش ،

ص:46


1- « روح البیان » ، جلد 8 ، صفحه 522 .

حسنات را نابود می کند ، پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمود : «اِیّاکُمْ وَالْحَسَدَفَاِنَ الْحَسَدَیَأْکُلُ الْحَسَناتِ کَماتَأْکُلُ النّارُالْحَطَبَ»(1)

اصولاً همان گونه که حسنات ، سیّئات را از بین می برد ( اِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ ) ( 114 / هود ) همچنین گاهی سیئات ، حسنات را به کلی از اثر می اندازد .

این جا است که به اهمیت و مشکلات مسأله نگهداری اعمال ، پی می بریم و لذا در حدیثی از امام باقر آمده که فرمود : « نگهداری عمل ، از خود عمل ، سخت تر است » . راوی سؤال می کند : « منظور از نگهداری عمل چیست » ؟ حضرت در پاسخ فرمود : « انسان ، بخششی می کند و یا انفاقی در راه خداوند یکتا و به عنوان یک انفاق پنهانی برای او ثبت می شود ، سپس در جایی آن را مطرح می کند ،

جزء بیست و ششم (67)

این انفاق پنهانی حذف می شود و به جای آن انفاق آشکار نوشته می شود ، دگربار در جایی دیگر آن را مطرح می کند ، باز حذف می شود و به عنوان ریا نوشته می شود » .(2)

آیه مورد بحث، اشاره سربسته ای به همه این امور کرده، می گوید: «وَ لا تُبْطِلُوا اَعْمالَکُمْ» .(3)پایان سوره مُحَمَّد

ص:47


1- « بحار الانوار » ، جلد 73 ، صفحه 255 .
2- « کافی » ، جلد 2 ، باب ریاء ، حدیث 16 .
3- برای کسب اطلاعات بیشتر پیرامون مسأله حبط به « تفسیر نمونه » ، جلد 2 ، ذیل آیه 217 بقره ، صفحه 70 مراجعه فرمائید .

(68) سوره فَتح

سوره فَتْح

فتح المبین

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 اِنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحا مُبینا

ما برای تو پیروزی آشکاری فراهم ساختیم .

درنخستین آیه سوره بشارت عظیمی به پیامبر صلی الله علیه و آله داده شده است، بشارتی که طبق بعضی ازروایات نزدپیامبر صلی الله علیه و آله محبوب ترازتمام جهان بود.

پیروزی چشمگیری که آثار آن در کوتاه مدت و دراز مدت در پیشرفت اسلام و زندگی مسلمانان آشکار شده و می شود، فتحی که در طول تاریخ اسلام کم نظیر یا بی نظیر بود .

در این جا گفتگو و بحث عظیمی در میان مفسران درگرفته است که منظور از این فتح ، کدام فتح است ؟

اکثر مفسران آن را اشاره به پیروزی عظیمی می دانند که از

جزء بیست و ششم (69)

« صلح حدیبیه » نصیب مسلمانان شد .

اما برای روشن شدن تفسیر این آیات باید قبل از هر چیز فشرده ای از داستان حدیبیه را در این جا بیاوریم که به منزله شأن نزول آن است .

داستان صلح حدیبیه

در سال ششم هجرت ماه ذی القعده پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به قصد عمره به سوی مکه حرکت کرده و همه مسلمانان را تشویق به شرکت در این سفر نمود ، اما گروهی خودداری کردند ، ولی جمع کثیری از

ص:48

مهاجران و انصار و اعراب بادیه نشین در خدمتش عازم مکه شدند .

این جمعیت که در حدود یکهزار و چهارصد نفر بودند همگی لباس احرام بر تن داشتند و جز شمشیر که اسلحه مسافران محسوب می شد هیچ سلاح جنگی با خود برنداشتند .

هنگامی که پیامبر به « عُسْفان » در نزدیکی مکه رسید با خبر شد که قریش تصمیم گرفته اند از ورود او به مکه جلوگیری نمایند ، تا این که پیامبر صلی الله علیه و آله به « حُدَیْبِیَّهْ » رسید ( « حدیبیه » روستایی است

(70) سوره فَتح

در بیست کیلومتری مکه که به مناسبت چاه و یا درختی که در آن جا بوده، به این نام نامیده می شد .) حضرت فرمود همین جا توقف کنید ، عرض کردند در این جا آبی وجود ندارد ، پیامبر صلی الله علیه و آله از طریق اعجاز از چاهی که در آن جا بود آب برای یارانش فراهم ساخت .

در این جا سفرایی میان قریش و پیامبر صلی الله علیه و آله رفت و آمد کردند تا مشکل به نحوی حل شود ، سرانجام « عُروه ابن مسعود ثقفی » که مرد هوشیاری بود از سوی قریش خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمد ، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : من به قصد جنگ نیامده ام و تنها هدفم زیارت خانه خدا است ، ضمنا عروه در این ملاقات منظره وضو گرفتن پیامبر صلی الله علیه و آله را که اصحاب اجازه نمی دادند قطره ای از آب وضوی او به روی زمین بیفتد مشاهده کرد و هنگام بازگشت به قریش گفت : من به دربار کسری و قیصر و نجاشی رفته ام ، هرگز زمامداری را در میان قومش به عظمت محمد صلی الله علیه و آله در میان یارانش ندیدم و اگر تصور کنید که آن ها دست از محمد صلی الله علیه و آله بردارند ، اشتباه بزرگی است ، شما با چنین افراد

ص:49

جزء بیست و ششم (71)

ایثارگری روبرو هستید ، تصمیمتان را بگیرید .

در این میان پیامبر صلی الله علیه و آله به « عمر » پیشنهاد فرمود که به مکه رود و اشراف قریش را از هدف این سفر آگاه سازد ، عمر گفت قریش با من عداوت شدیدی دارند و من از آن ها بیمناکم ، بهتر این است که « عثمان » به این کار مبادرت ورزد ، عثمان به سوی مکه آمد و چیزی نگذشت که درمیان مسلمانان شایع شداوراکشته اند، در این جاپیامبر صلی الله علیه و آله تصمیم به شدت عمل گرفت و در زیر درختی که در آن جا بود با یارانش تجدید بیعت کرد که به نام « بیعت رضوان » معروف شد و با آنان عهد بست که تا آخرین نفس مقاومت کنند ، ولی چیزی نگذشت که عثمان سالم بازگشت و به دنبال او قریش « سهیل ابن عمرو » را برای مصالحه خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله فرستادند ، ولی تأکید کردند که امسال به هیچ وجه ورود او به مکه ممکن نیست .

بعد از گفتگوهای زیاد پیمان صلحی منعقد شد که یکی از موادش همین بود که مسلمانان آن سال را از عمره چشم بپوشند و سال آینده به مکه بیایند ، مشروط بر این که بیش از سه روز نمانند و سلاحی جز سلاح مسافر با خود نیاورند و مواد متعدد دیگری دایر بر امنیت جانی و مالی مسلمانان که از مدینه وارد مکه می شوند و همچنین 10 سال متارکه جنگ میان مسلمین و مشرکین و آزادی مسلمانان مکه در انجام فرایض مذهبی در آن گنجانیده شد .

(72) سوره فَتح

این پیمان در حقیقت یک پیمان عدم تعرض همه جانبه بود که به جنگ های مداوم و مکرر بین مسلمانان و مشرکان موقتا پایان می داد .

ص:50

«متن پیمان صلح» ازاین قرار بودکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به علی دستور داد : « بنویس : « بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ » ، « سُهَیْل بن عَمْرو » که نماینده مشرکان بود ، گفت : « من با چنین جمله ای آشنا نیستم ، بنویس : بِسْمِکَ اللّهُمَّ » ، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « بنویس : بِسْمِکَ اللّهُمَّ » . سپس فرمود : « بنویس ، این چیزی است که محمد رسول اللّه صلی الله علیه و آله با « سهیل بن عمرو » مصالحه کرده » ، « سهیل » گفت : « ما اگر تو را « رسول اللّه » می دانستیم ، با تو جنگ نمی کردیم ، تنها اسم خودت و اسم پدرت را بنویس » ، پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود : « مانعی ندارد، بنویس: « این چیزی است که « محمد بن عبداللّه » با « سهیل بن عمرو » صلح کرده که ده سال متارکه جنگ شود تا مردم امنیت خود را بازیابند » .

جزء بیست و ششم (73)

علاوه بر این هر کس از قریش بدون اجازه ولیش نزد محمّد بیاید ( و مسلمان شود ) او را بازگردانند و هر کس از آن ها که با محمّد هستند نزد قریش بازگردد بازگرداندن او لازم نیست .

همه آزادند هر کس می خواهد در پیمان محمّد و هر کس می خواهد در پیمان قریش وارد شود .

طرفین متعهدند که نسبت به یکدیگر خیانت نکنند ( و جان و مال یکدیگر را محترم بشمارند ) .

از این گذشته محمّد امسال باز می گردد و وارد مکه نمی شود، اما سال آینده ما به مدت سه روز از مکه بیرون می رویم و یارانش بیایند اما بیش از سه روز توقف نکنند ( و مراسم عمره را انجام دهند و

ص:51

بازگردند ) به شرط این که جز اسلحه مسافر یعنی شمشیر ، آن هم در غلاف سلاح دیگری به همراه نداشته باشند » .

(74) سوره فَتح

بر این پیمان صلح گروهی از مسلمانان و مشرکان گواهی داده و کاتب عهدنامه « علی بن ابیطالب » بود .(1)

در این جا پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد شترهای قربانی را که به همراه آورده بودند در همان جا قربانی کنند ، سرهای خود را بتراشند و از احرام به در آیند . اما این امر برای جمعی از مسلمانان سخت ناگوار بود. چراکه بیرون آمدن ازاحرام بدون انجام مناسک عمره در نظر آن ها امکان پذیر نبود، ولی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله شخصا پیشگام شد و شتران قربانی را نحر فرمود و از احرام بیرون آمد و به مسلمانان تفهیم نمود که این استثنایی است در قانون احرام و قربانی که از سوی خداوند قرار داده شده است .

جزء بیست و ششم (75)

مسلمین هنگامی که چنین دیدند تسلیم شدند و دستور پیامبر صلی الله علیه و آله دقیقا اجرا شد و از همان جا آهنگ مدینه کردند ، اما کوهی از غم و اندوه بر قلب آن ها سنگینی می نمود ، چراکه ظاهر قضیه مجموع این مسافرت یک ناکامی و شکست بود ولی خبر نداشتند که در پشت داستان صلح حدیبیه چه پیروزی هایی برای مسلمانان و آینده اسلام نهفته است و در همین هنگام بود که سوره فتح نازل شد و بشارت فتح عظیمی

ص:52


1- « تاریخ طبری » ، جلد 2 ، صفحه 281 .

را به پیامبر گرامی اسلام داد (1)

پیامدهای هفت گانه سیاسی و اجتماعی و مذهبی صلح حدیبیه

یک مقایسه اجمالی میان وضع مسلمانان در سال ششم هجرت ( هنگام صلح حدیبیه ) و دو سال بعد که با ده هزار سرباز مجهز برای فتح مکه حرکت کردند تا به پیمان شکنی مشرکان پاسخ دندان شکنی دهند و سرانجام بدون کم ترین برخورد نظامی مکه را گشودند ، چراکه قریش کم ترین قدرت مقاومت در خود نمی دیدند ، نشان می دهد که بازتاب صلح حدیبیه تا چه حد گسترده بود .

به طور خلاصه مسلمانان از این صلح چند امتیاز و پیروزی مهم به شرح زیر به دست آوردند .

(76) سوره فَتح

1 عملاً به فریب خوردگان مکه نشان دادند که آن ها قصد کشتار ندارند و برای شهر مقدس مکه و خانه خدا احترام فراوان قائلند ، همین امر سبب جلب قلوب جمع کثیری به سوی اسلام شد .

2 قریش برای اولین بار اسلام و مسلمین را به رسمیت شناختند ، مطلبی که دلیل بر تثبیت موقعیت آن ها در جزیره عربستان بود .

3 بعداز صلح حدیبیه مسلمانان به راحتی می توانستند همه جا رفت و آمد کنند و جان و مالشان محفوظ بماند و عملاً با مشرکان از

ص:53


1- «سیره ابن هُشام»،جلد3،صفحه321.

نزدیک تماس پیدا کردند ، تماسی که نتیجه اش شناخت بیشتر اسلام از سوی مشرکان و جلب توجه آن ها به اسلام بود .

جزء بیست و ششم (77)

4 بعد از صلح حدیبیه راه برای نشر اسلام در سراسر جزیره عرب گشوده شده و آوازه صلح طلبی پیامبر صلی الله علیه و آله اقوام مختلفی را که برداشت غلطی از اسلام و شخص پیامبر صلی الله علیه و آله داشتند به تجدید نظر وادار کرد و امکانات وسیعی از نظر تبلیغاتی به دست مسلمانان افتاد .

5 صلح حدیبیه راه را برای گشودن « خیبر » و برچیدن این غده سرطانی یهود که بالفعل و بالقوه خطر مهمی برای اسلام و مسلمین محسوب می شد هموار ساخت .

6 اصولاً وحشت قریش ازدرگیری باسپاه هزار و چهارصد نفری پیامبر صلی الله علیه و آله که هیچ سلاح مهم جنگی با خود نداشتند و پذیرفتن شرایط صلح خود عامل مهمی برای تقویت روحیه طرفداران اسلام و شکست مخالفان بود که تا این اندازه از مسلمانان حساب بردند .

7 بعداز ماجرای حدیبیه پیامبر صلی الله علیه و آله نامه های متعددی به

(78) سوره فَتح

سران کشورهای بزرگ ایران و روم و حبشه و پادشاهان بزرگ جهان نوشت و آن ها را به سوی اسلام دعوت کرد و این به خوبی نشان می دهد که تا چه حد صلح حدیبیه اعتماد به نفس به مسلمین داده بود که نه تنها در جزیره عرب که در دنیای بزرگ آن روز راه خود را به پیش می گشودند .

از آن چه گفته شد ، به خوبی می توان درک کرد که صلح حدیبیه به راستی فتح و پیروزی بزرگی برای اسلام و مسلمین بود

ص:54

و تعجب نیست که قرآن مجید از آن به عنوان « فتح مبین » یاد کند .

نتایج بزرگ فتح المبین

2 لِیَغْفِرَ لَکَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِراطا مُسْتَقیما

غرض این بود که خداوند گناهان گذشته و آینده ای را که به تو نسبت می دادند ببخشد و نعمتش را بر تو تمام کند و به راه راست هدایتت فرماید .

3 وَ یَنْصُرَکَ اللّهُ نَصْرا عَزیزا

جزء بیست و ششم (79)

و پیروزی شکست ناپذیری نصیب توکند .

در این دو آیه قسمتی از نتایج پر برکت « فتح المبین » ( صلح حدیبیه ) که در آیه قبل آمده تشریح شده است .

و به این ترتیب خداوند چهار موهبت عظیم در سایه این فتح مبین نصیب پیامبرش کرد : مغفرت ، تکمیل نعمت ، هدایت و نصرت .

پاسخ به چند سؤال مهم در مورد آیه 2 سوره فتح

در اینجا سؤالات زیادی مطرح شده و مفسران از قدیم ترین ایّام تاکنون به پاسخ این سؤالات پرداخته اند .

مخصوصا سه سؤال زیر درباره نخستین موهبت الهی یعنی موهبت « مغفرت گناهان گذشته و آینده » مطرح است .

1 با اینکه پیامبر به حکم مقام عصمت از هر گناهی پاک است منظور از این جمله چیست ؟

2 به فرض که از این ایراد صرف نظر کنیم چه

ص:55

ارتباطی میان «فتح حدیبیه» و «آمرزش گناهان» مطرح است .

(80) سوره فَتح

3 اگر منظوراز جمله «ما تأخَّر» گناهان آینده است، چگونه ممکن است گناهی که صورت نگرفته مورد عفو قرار گیرد ؟ آیا این اجازه ارتکاب گناه در آینده نیست ؟

هر یک از مفسران به نحوی به حل این اشکالات پرداخته اند ، اما برای پی بردن به جامع ترین پاسخ و تفسیر دقیق این آیات ذکر مقدمه ای لازم به نظر می رسد و آن این که :

مهم این است که ما رابطه «فتح حدیبیه» را با مسأله «آمرزش گناه» پیدا کنیم که کلیداصلی پاسخ به سؤالات سه گانه فوق در آن نهفته است .

با دقت در حوادث و رویدادهای تاریخی به این نتیجه می رسیم: هنگامی که مکتبی راستین ظاهرمی شود و قدبرمی افرازد، وفاداران به سنن خرافی که موجودیت خود را در خطر می بینند هر گونه تهمت و نسبت ناروا به آن می بندند ، شایعه ها می سازند و دروغ ها می پردازند ، گناهان مختلف برای او می شمرند و در انتظارند ببینند سرانجام کارش به کجا می رسد؟

جزء بیست و ششم (81)

اگر این مکتب در مسیر پیشرفت خود مواجه با شکست شود، دستاویزی محکم برای اثبات نسبت های ناروا به دست مخالفان می افتد و فریاد می کشند نگفتیم چنین است ، نگفتیم چنان است ؟

اما هنگامی که به پیروزی نایل گردد و برنامه های خود را از بوته آزمایش موفق بیرون آورد ، تمام نسبت های ناروا نقش بر آب می شود و تمام « نگفتیم ها » به افسوس و ندامت

ص:56

مبدّل می گردد و جای خود را به « ندانستیم ها » می دهد .

مخصوصا در مورد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله این نسبت های ناروا و گناهان پنداری بسیار فراوان بود ، او را جنگ طلب ، آتش افروز، بی اعتناء به سنت های راستین ، غیرقابل تفاهم و مانند آن می شمردند .

صلح حدیبیه به خوبی نشان داد که آیین او برخلاف آن چه دشمنان می پندارند یک آیین پیشرو و الهی است و آیات قرآنش ضامن تربیت نفوس انسان ها و پایانگر ظلم و ستم و جنگ و خونریزی است .

او به خانه خدا احترام می گذارد ، هرگز بی دلیل به قوم و جمعیتی

(82) سوره فَتح

حمله نمی کند ، او اهل منطق و حساب است ، پیروانش به او عشق می ورزند ، او به راستی همه انسان ها را به سوی محبوبشان اللّه دعوت می کند و اگر دشمنانش جنگ را بر او تحمیل نکنند او طالب صلح و آرامش است .

به این ترتیب فتح حدیبیه تمام گناهانی که قبل از هجرت و بعد از هجرت ، یا تمام گناهانی که قبل از این ماجرا و حتی در آینده ممکن بود به او نسبت دهند ، همه را شست و چون خداوند این پیروزی را نصیب پیامبر صلی الله علیه و آله نمود می توان گفت خداوند همه آن ها را شستشو کرد .

نتیجه این که این گناهان ، گناهان واقعی نبود ، بلکه گناهانی پنداری و در افکار مردم و در باور آن ها، چنان که در آیه 14 سوره شعراء داستان موسی می خوانیم که موسی به پیشگاه خدا عرضه داشت : « وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَاَخافُ اَنْ یَقْتُلوُنِ : فرعونیان بر من گناهی دارند که می ترسم به جرم آن

ص:57

گناه مرا بکشند » در حالی که گناه او چیزی جز یاری فرد مظلومی

جزء بیست و ششم (83)

از بنی اسرائیل و کوبیدن ستمگری از فرعونیان نبود .

بدیهی است این نه تنها گناه نبود بلکه حمایت از مظلوم بود ولی از دریچه چشم فرعونیان گناه محسوب می شد .

به تعبیر دیگر « ذَنْبٌ » در لغت به معنی آثار شوم و تبعات کاری است ، ظهور اسلام در آغاز ، زندگی مشرکان را به هم ریخت ، ولی پیروزی های بعد سبب شد که آن تبعات به دست فراموشی سپرده شود .

هر گاه خانه کهنه و فرسوده ای را که سرپناه فعلی ما است و به آن دلبستگی داریم خراب کنند ممکن است این کار را تخطئه کنیم ، ولی بعد از آن که ساختمانی محکم و مجهز به جای آن ساخته شد و تمام ناراحتی ها برطرف گشت ، قضاوت ما به کلی دگرگون می شود .

مشرکان مکه ، چه قبل از هجرت و چه بعد از آن ، ذهنیّت نادرستی درباره اسلام و شخص پیامبر صلی الله علیه و آله داشتند که پیروزی های بعد بر همه آن ها خط بطلان کشید .

آری اگر رابطه آمرزش این گناهان را با مسأله فتح حدیبیه در نظر

(84) سوره فَتح

بگیریم مطلب کاملاً روشن است ، رابطه ای که از « لام » « لِیَغْفِرَ لَکَ اللّهُ » استفاده می شود و کلید رمز برای گشودن معنی آیه است .

اما آن ها که به این نکته توجه نکرده اند در این جا مقام عصمت پیامبر صلی الله علیه و آله را زیر سؤال برده اند و برای او (نعوذباللّه) گناهانی قائل شده اند که خدا در پرتو فتح حدیبیه آن ها را بخشیده است یا آیه را بر خلاف ظاهر معنی کرده اند .

ص:58

اما روشن است که همه این ها تکلّفاتی است بدون دلیل ، چه این که اگر ما عصمت انبیاء را مخدوش کنیم فلسفه وجودی آن ها از میان می رود ، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله باید در همه چیز سرمشق باشد ، چگونه یک فرد گنهکار می تواند این نقش را ایفا کند .

به علاوه او خود نیاز به رهبر و راهنمای دیگری داردتاهدایتش نماید.

این ها همه درباره نخستین موهبت از مواهب چهارگانه ای است که خداوند در پرتو « صلح حدیبیه » به پیامبرش داد .

اما « اتمام نعمت پروردگار » و « هدایت به جاده صاف و مستقیم »

جزء بیست و ششم (85)

و « نصرت شکست ناپذیر الهی » بعد از پیروزی حدیبیه چیزی نیست که بر کسی مکتوم بماند ، اسلام به سرعت گسترش یافت ، قلوب آماده را تسخیر کرد ، عظمت تعلیمات آن بر همگان آشکار شد ، سمپاشی ها را خنثی نمود ، نعمت خداوندی را کامل کرد و به راهی مستقیم به سوی پیروزی های عظیم هموار ساخت به طوری که در ماجرای فتح مکه لشکر اسلام بدون هیچ گونه مقاومت مهم ترین دژ دشمن را گشود .

منظوراز«ماتَقَدَّم»و«ماتَأَخَّر»درآیه 2 سوره فتح چیست؟

در آیه مورد بحث خواندیم که خداوند می فرماید : « در سایه این فتح مبین ، گناهان متقدم و متأخر تو را بخشیده » ، در این که منظور از « متقدم » و « متأخر » چیست ، بین مفسران گفتگو است .

با توجه به تفسیری که درباره اصل معنی آیه و مخصوصا رابطه این آمرزش ، با مسأله فتح حدیبیه بیان کردیم روشن می شود که مراد

ص:59

تمام نسبت های ناروا و گناهانی است که به زعم خود در « گذشته » و

(86) سوره فَتح

« آینده » به پیغمبر اکرم نسبت می دادند و اگر این پیروزی بزرگ نصیب نشده بود تمام این گناهان را قطعی می پنداشتند ، ولی با حصول این پیروزی هم نسبت های ناروای گذشته برچیده شد و هم آن چه ممکن بود در آینده نسبت دهند. شاهد دیگر این تفسیر حدیثی است که از امام علی ابن موسی الرضا آمده است که مأمون هنگامی که از این آیه سؤال کرد امام در پاسخ فرمود: « هیچ کس نزدمشرکان مکه گناهش سنگین تر از رسول اللّه صلی الله علیه و آله نبود ، زیرا آن ها 330 بت می پرستیدند ، هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را به توحید دعوت کرد بسیار بر آن ها گران آمد و گفتند: آیا او همه خدایان ما را تبدیل به یک خدا کرده ؟ چیز عجیبی است ... ما هرگز چنین چیزی را از پدران خود نشنیده ایم این فقط یک دروغ بزرگ است .

اما هنگامی که خداوند مکه را برای پیامبرش ( بعد از صلح حدیبیه ) گشود خداوند فرمود :« ای محمد صلی الله علیه و آله ما فتح مبینی را برای تو فراهم کردیم تا گناهان گذشته و آینده ای را که نزد مشرکان عرب

جزء بیست و ششم (87)

به خاطر دعوت به توحید داشته و داری ببخشد » ، زیرا بعضی از مشرکان مکه تا آن روز ایمان آورده و بعضی ها از مکه بیرون رفتند و ایمان نیاوردند ، ولی قادر بر انکار توحید نبودند و لذا گناه پیامبر در نظر آن ها به خاطر پیروزی بخشوده شد. هنگامی که مأمون این سخن را

ص:60

شنید عرض کرد : « بارَکَ اللّه ُ ای ابوالحسن » .(1)

نزول سکینه و آرامش بر دل های مؤمنان

4 هُوَالَّذی اَنْزَلَ السَّکینَهَ فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ لِیَزْدادوُا ایمانا مَعَ ایمانِهِمْ وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ کانَ اللّهُ عَلیما حَکیما

او کسی است که سکینه و آرامش را در دل های مؤمنان نازل کرد تا ایمانی بر ایمانشان افزوده شود ، لشکر آسمان ها و زمین از آن خداست و خداوند دانا و حکیم است .

.

(88) سوره فَتح

« سکینه » در اصل از ماده سکون به معنی آرامش و اطمینان خاطری است که هر گونه شک و تردید و وحشت را از انسان زائل می کند و او را در طوفان حوادث ثابت قدم می دارد.

این آرامش ممکن است جنبه عقیدتی داشته باشد و تزلزل اعتقاد را برطرف سازد ، یا جنبه عملی ، به گونه ای که ثبات قدم و مقاومت و شکیبایی به انسان بخشد و البته به تناسب بحث هایی که گذشت و تعبیرات خود آیه در این جا بیشتر نǘؘѠبه معنی اول است ، درحالی که در آیه 248 سوره بقره در داستان « طالوت » و « جالوت » بیشتر روی جنبه های عملی تکیه دارد .

باز لازم است در این جا به داستان « صلح حدیبیه » برگردیم و خود را در فضای « حدیبیه » و در جوی که بعد از صلح پیدا شد تصور

ص:61


1- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 56 .

کنیم ، تا به عمق مفهوم آیه آشنا گردیم .

پیامبر صلی الله علیه و آله خوابی دیده بود رویایی الهی و رحمانی که با یارانش وارد مسجدالحرام می شوند و به دنبال آن به عزم زیارت خانه خدا حرکت کرد، غالب اصحاب فکر کردند تعبیر این خواب و رؤیای صادقه در همین سفر واقع می شود، در حالی که مقدر چیز دیگری بود این از یکسو .

جزء بیست و ششم (89)

از سوی دیگر مسلمانان مُحْرِم شده بودند و حیوانات قربانی با خود آورده بودند ، اما برخلاف انتظارشان توفیق زیارت خانه خدا نصیب آن ها نشد و پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد در همان حدیبیه شتران قربانی را نحر کنند و از احرام بیرون آیند ، کاری که برای آن ها سخت و باورنکردنی بود ، چراکه آداب و سنن آن ها و نیز دستورات اسلام ایجاب می کرد که تا مناسک عمره را انجام ندهند از احرام بیرون نیایند .

از سوی سوم در مواد صلح نامه حدیبیه مطالبی که پذیرش آن بسیار سنگین می نمود ، از جمله این که اگر کسی از قریش مسلمان شود و به مدینه پناه آورد مسلمانان او را به خانواده اش تحویل دهند ، اما عکس آن لازم نیست ، وجود داشت .

از سوی چهارم به هنگام تنظیم صلح نامه قریش حاضر نشدند کلمه

(90) سوره فَتح

« رسول اللّه » کنار نام محمد صلی الله علیه و آله باشد و « سهیل » نماینده قریش با اصرار آن را حذف کرد و حتی با نوشتن «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ » نیز موافقت نکرد و اصرار داشت به جای آن « بِسْمِکَ اللّهُمَّ » نوشته شود که با سنت اهل مکه سازگار بود . واضح است این امور هر

ص:62

کدام به تنهایی مطلب ناگواری بود تا چه رسد به مجموع آن ها و به همین جهت تزلزلی در قلوب افراد ضعیف الایمان افتاد ، حتی وقتی سوره فتح نازل شد بعضی با تعجب پرسیدند : چه فتحی ؟

این جا است که باید لطف الهی شامل حال مسلمانان شود و سکینه و آرامش را به دل های آن ها بازگرداند ، نه تنها ضعف و فتوری در آنان راه نیابد ، بلکه به مصداق « لِیَزْدادوُا ایمانا مَعَ ایمانِهِمْ » بر قدرت ایمان آن ها افزوده شود، آیه فوق در چنین شرایطی نازل گردید.

این نکته نیز قابل توجه است که در مورد « سکینه » تعبیر به « انزال » شده است و چنان که می دانیم این تعبیر در قرآن مجید گاهی به معنی ایجاد و خلقت و بخشش نعمت آمده و چون از یک مقام عالی به مقام پایین است این تعبیر در آن به کار رفته است .

جزء بیست و ششم (91)

دستاوردهای چهارگانه ایمان

اگر ایمان هیچ ثمری جز همین مسأله آرامش نداشت کافی بود که انسان باتمام وجود از آن استقبال کند ، تا چه رسد به ثمرات و برکات دیگر .

بررسی حال مؤمنان و افراد بی ایمان روشنگر این حقیقت است که گروه دوم در یک حال اضطراب و نگرانی دایم به سر می برند ، در حالی که گروه اول از اطمینان خاطر بی نظیری بهره مندند و درسایه آن:

1 هرگز از کسی جز خدا نمی ترسند : « وَ لا یَخْشَوْنَ اَحَدا اِلاَّاللّهَ » ( 39 / احزاب ) .

2 هرگز ملامت ها و سرزنش این و آن در اراده آهنین شان

ص:63

اثر نمی گذارد : « وَ لا یَخافُونَ لَوْمَهَ لائِمٍ » (54 / مائده) .

3 هرگز به خاطر آن چه از دست داده اند ، غمگین و ناراحت نمی شوند و به آن چه دارند، دلبستگی شدید ندارند و این دو اصل ،

(92) سوره فَتح

سبب می شود که آرامش روحی آن ها به خاطر گذشته و آینده، متزلزل نشود «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی مافاتَکُمْ وَ لاتَفْرَحوُا بِما اتاکُمْ» ( 23 / حدید ) .

4 و بالاخره هرگز در برابر حوادث سخت سست نمی شوند و اندوهی به خود راه نمی دهند و همواره خود را برتر از دشمن می بینند: « وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنوُا وَ اَنْتُمُ الاَْعْلَوْنَ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ » ( 139 / آل عمران ) .

مؤمن در میدان حوادث خود را تنها نمی بیند ، دست لطف و حمایت خدا را دائما بر سر خویش احساس می کند و یاری فرشتگان را در وجود خویش لمس می کند .

در حالی که اضطراب حاکم بر افراد بی ایمان از خلال گفتار و رفتارشان مخصوصا به هنگام وزش طوفان های حوادث کاملاً محسوس است .

سلسله مراتب هفت گانه ایمان

جزء بیست و ششم (93)

ایمان چه به معنی علم و آگاهی و معرفت باشد و چه به معنی روح تسلیم و پذیرش در برابر حق ، دارای درجات و سلسله مراتبی است ، چراکه علم ، درجاتی دارد و پذیرش و تسلیم نیز دارای مراتب مختلفی است و حتی عشق و شور و محبت توأم با ایمان نیز متفاوت است .

ص:64

آیه مورد بحث که می گوید : « لِیَزْدادوُا ایمانا مَعَ ایمانِهِمْ » نیز تأکیدی بر این حقیقت است و به همین دلیل یک فرد مؤمن هرگز نباید در یک مرحله از ایمان متوقف گردد ، او دائما به سوی درجات بالاتر از طریق خودسازی و علم و عمل گام برمی دارد .

در حدیثی از امام صادق آمده است : « خداوند ایمان را بر هفت سهم تقسیم کرده : نیکی ، صدق ، یقین ، رضا ، وفا ، علم ، حلم و سپس آن را در میان مردم توزیع نموده ، کسی که تمام این هفت سهم را دارد مؤمن کامل و متعهد است و برای بعضی از مردم یک سهم ، دو سهم و بعضی سه سهم قرار داده تا به هفت سهم می رسد » .

سپس امام افزود : « آن چه را وظیفه صاحب دو سهم است بر دوش صاحب یک سهم حمل نکنید و آن چه مربوط به صاحب سه سهم است بر دوش صاحب دو سهم ننهید ، مبادا بارشان سنگین شود و به زحمت افتند » .(1)

(94) سوره فَتح

دو وسیله مهم آرامش

در ذیل آیه مورد بحث دو جمله خواندیم که هر کدام بیانگر یکی از عوامل « سکینه » و آرامش مؤمنان است : نخست جمله « وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّمواتِ وَ اْلاَرْضِ » ( لشکریان آسمان ها و زمین ازآن خدا و تحت فرمان اویند ) سپس جمله «وَ کانَ اللّهُ عَلیما حَکیما» (خداوند علیم و حکیم است).

ص:65


1- « کافی » ، جلد 2 ، باب درجات الایمان ، حدیث 1 .

اولی به انسان می گوید اگر با خدا باشی تمام قوای زمین و آسمان با تو است و دومی به او می گوید : خداوند هم نیازها و مشکلات و گرفتاری های تو را می داند و هم از تلاش ها و کوشش ها و اطاعت و بندگی تو باخبر است .

جزء بیست و ششم (95)

با ایمان به این دو اصل چگونه ممکن است آرامش خاطر بر وجود انسان حاکم نگردد ؟

نتیجه دیگر فتح المبین

5 لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلاَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ کانَ ذلِکَ عِنْدَ اللّهِ فَوْزا عَظیما

هدف ( دیگر از این فتح مبین ) آن بود که مردان و زنان باایمان را در باغ هایی ( از بهشت ) وارد کند که نهرها از زیر درختانش جاری است ، در حالی که جاودانه در آن می مانند و گناهان آن ها را می بخشد و این نزد خدا پیروزی بزرگی است .

کلمه «فوز» که در قرآن مجید معمولاً باتوصیف «عظیم» ذکر شده و گاهی نیز همراه با « مبین » و « کبیر » آمده به معنی پیروزی و نیل به خیرات توأم با سلامت است و این در صورتی است که نجات آخرت در آن باشد هرچند با از دست دادن مواهب مادی دنیا همراه گردد.

(96) سوره فَتح

به این ترتیب خداوند در برابر آن چهار موهبتی که به پیامبرش در فتح المبین داد ، دو موهبت عظیم نیز به مؤمنان ارزانی

ص:66

داشت : بهشت جاویدان با تمام نعمت هایش و عفو و گذشت از لغزش های آن ها ، علاوه بر سکینه و آرامش روحی که در این دنیا به آن ها بخشید و مجموعه این سه نعمت فوز عظیم و پیروزی بزرگی است برای کسانی که از این بوته امتحان سالم بیرون آمدند .

6 وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَالْمُشْرِکاتِ الظّانّینَ بِاللّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دائِرَهُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ اَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیرا

و نیزمردان و زنان منافق ومردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بدمی برندمجازات کند،حوادث سویی(که برای مؤمنان

جزء بیست و ششم (97)

انتظار می کشند) تنها برخودشان نازل می شود، خداوند آن هارا غضب کرده و آن ها را از رحمت خود دور ساخته و جهنم را برای آن ها آماده کرده و چه بدسرانجامی است .

« دائِرَه » در لغت به معنی حوادث و رویدادهایی است که برای انسان پیش می آید ، اعم از خوب و بد ، ولی در این جا با ذکر کلمه « سوء » منظور حوادث نامطلوب است .

« مَصیر » به معنی حالات مختلفی است که انسان به یکی بعد از دیگری می رسد .

منافقان به هنگام حرکت پیامبر صلی الله علیه و آله و مؤمنان از مدینه گمان داشتند که این گروه هرگز سالم به مدینه بازنخواهند گشت ، چنان که در آیه 12 همین سوره می خوانیم : « بَلْ ظَنَنْتُمْ اَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ

ص:67

الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ اِلی اَهْلیهِمْ اَبَدا » .

و مشرکان نیز گمان داشتند که محمد صلی الله علیه و آله با این جمع کم و نداشتن اسلحه کافی ، سالم به مدینه بازنخواهند گشت و ستاره اسلام به زودی افول می کند .

(98) سوره فَتح

جالب توجه این است که در صحنه « حدیبیه » غالبا مردان مسلمان بودند و در نقطه مقابل نیز مردان منافق و مشرک ، ولی در آیات فوق قرآن زنان و مردان را در آن فوز عظیم و این عذاب الیم ، مشترک شمرده، این به خاطر آن است که مردان با ایمان که در میدان نبرد حاضر می شوند بدون پشتیبانی زنان باایمان و مردان منافق بدون همکاری زنان منافق ، به اهداف خود نائل نمی شوند .

اصولاً اسلام دین مردان نیست که شخصیت زنان را نادیده بگیرد و لذا در هر مورد که عدم ذکر نام زنان مفهوم انحصاری به کلام می دهد آن ها را صریحا مطرح می کند ، تا معلوم شود اسلام متعلق به همه انسان ها است .

7 وَلِلّهِ جُنُودُالسَّمواتِ وَاْلاَرْضِ وَکانَ اللّهُ عَزیزاحَکیما

لشکریان آسمان ها و زمین تنها از آن خدا است و خداوند شکست ناپذیر و حکیم است .

جزء بیست و ششم (99)

این سخن یک بار در ذیل مقامات و مواهب اهل ایمان در آخر آیه 4 آمده و یک بار هم در این جا در ذیل مجازات منافقان و مشرکان ، تا روشن شود خداوندی که تمام جنود آسمان و زمین تحت فرمانش قرار دارند هم قدرت بر آن دارد و هم توانایی بر این ، هر گاه دریای رحمتش

ص:68

موج زند شایستگان را هرجاباشند شامل می شود و هر گاه آتش قهر و غضبش زبانه کشد مجرمی را قدرت فرارازآن نیست .

قابل توجه این که به هنگام ذکر مؤمنان ، خداوند توصیف به « علم و حکمت » شده که مناسب مقام رحمت است ، ولی در مورد منافقان و مشرکان توصیف به « قدرت و حکمت » که مناسب مقام عذاب است .

منظور از « جنود آسمان و زمین » چیست ؟

این واژه معنی وسیعی دارد که هم لشکریان فرشتگان الهی را شامل می شود و هم لشکریانی همچون صاعقه ها ، زلزله ها ، طوفان ها ، سیلاب ها و امواج و نیروهای نامریی دیگری که ما از آن آگاهی

(100) سوره فَتح

نداریم ، چرا که همه جنود الهی هستند و سر بر فرمان او دارند .

انواع سه گانه سوء ظن

«سوءظن» گاهی نسبت به خویشتن است ، گاهی نسبت به دیگران و گاه نسبت به خدا ، همان طورکه «حسن ظن» نیز تقسیم سه گانه ای دارد .

اما سوءظن نسبت به خویشتن در صورتی که به حد افراط نرسد نردبان تکامل است و سبب می شود که انسان نسبت به اعمال خود سخت گیر و موشکاف باشد و جلوی عجب و غرور ناشی از اعمال نیک را می گیرد .

اما اگر این سوءظن در مورد مردم باشد ممنوع است ، مگر در مواقعی که فساد بر جامعه غلبه کند که در آن جا خوش باوری درست نیست . ( شرح این مطلب به خواست خدا در ذیل آیه 12 سوره

ص:69

حجرات خواهدآمد ) .

و اما « سوءظن » نسبت به خداوند یعنی نسبت به وعده های او ، نسبت به رحمت و کرم بی پایان او ، بسیار زشت و زننده و نشانه ضعف ایمان و گاه نشانه عدم ایمان است .

جزء بیست و ششم (101)

قرآن کریم کرارا از سوءظن افراد بی ایمان ویا ضعیف الایمان ، مخصوصا به هنگام بروز حوادث سخت اجتماعی و طوفان های آزمایش یاد می کند ، که چگونه مؤمنان در این مواقع با حسن ظن تمام و اطمینان به لطف پروردگار ثابت قدم می مانند اما افرادضعیف و ناتوان زبان به شکایت می گشایند ، همان طور که در داستان فتح « حدیبیه » نیز منافقان و همفکران آن ها گمان بد بردند و گفتند : محمد صلی الله علیه و آله و یارانش به این سفر می روند و باز نمی گردند ، گویی وعده های الهی را به فراموشی سپردند و یا نسبت به آن بدبین بودند.

مخصوصا نمونه روشنی از آن در میدان جنگ احزاب زمانی که مسلمانان سخت تحت فشار قرار گرفتند ظاهر شد و خداوند گمان های سوء گروهی را سخت نکوهش کرد: « به خاطر بیاورید زمانی را که آن ها ( لشکر احزاب ) از سمت بالا و پایین شهر شما وارد شدند ( و مدینه را محاصره کردند ) و زمانی را که چشم ها از شدت وحشت خیره شده و

(102) سوره فَتح

جان ها به لب رسیده بود و گمان های بدی به خدا می بردید ، در آن جا مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختی خوردند » . (1)

ص:70


1- 10 و 11 / احزاب .

حتی در آیه 154 آل عمران این گونه گمان ها را « ظَنَّ الْجاهِلِیَّه » ( گمان های دوران جاهلیت ) خوانده است .

به هر حال مسأله حسن ظن به خدا و وعده رحمت و کرم و لطف و عنایت او از نشانه های مهم ایمان و از وسایل مؤثر نجات و سعادت است .

تا آن جاکه در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله آمده است : «اِنَّ حُسْنَ الظَّنِّ بِاللّهِ عَزَّوَجَلَّ ثَمَنُ الْجَنَّهِ : حسن ظن به خدا بهای بهشت است »(1) چه بهایی از این سهل تر و چه متاعی از آن پرارزش تر ؟

و در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا آمده است : «اَحْسِنْ بِاللّهِ الظَّنَّ ، فَاِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ اَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِیَ

جزء بیست و ششم (103)

الْمُؤْمِنِ بی ، اِنْ خَیْرٌ فَخَیْرٌ وَ اِنْ شَرٌّ فَشَرٌّ : گمان خود را به خداوند خوب کن ، چراکه خداوند عزوجل می فرماید : من نزد ظن بنده مؤمنم هستم هر گاه گمان نیکی نسبت به من داشته باشد ، به نیکی با او رفتارمی کنم و اگر بد باشد به بدی » .(2)

تحکیم موقعیت پیامبر صلی الله علیه و آله و وظائف مردم در برابر او

8 اِنّا اَرْسَلْناکَ شاهِدا وَ مُبَشِّرا وَ نَذیرا

ما تو را به عنوان گواه و بشارت دهنده و بیم دهنده فرستادیم .

ص:71


1- « بحار الانوار » ، جلد 70 ، صفحه 385 .
2- « بحار الانوار » ، جلد 70 ، صفحه 385 .

گفتیم که صلح حدیبیه از سوی بعضی از ناآگاهان شدیدا مورد انتقادقرارگرفت وحتی تعبیراتی که خالی از بی حرمتی نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله نبود در برابر حضرت کردند ، مجموع این حوادث ایجاب می کردکه موقعیت یا عظمت پیامبر صلی الله علیه و آله بار دیگر مورد تأکید قرار گیرد.

(104) سوره فَتح

این سه توصیف بزرگ و سه مقام برجسته از مهم ترین مقامات پیامبر صلی الله علیه و آله است ، « گواه بودن » و « بشیر » و « نذیر » بودن ، گواه بر تمام امت اسلام بلکه به یک معنی گواه بر همه امت ها ، چنان که در آیه 41 سوره نساء آمده است : « فَکَیْفَ اِذَا جِئْنا مِنْ کُلِّ اُمَّهٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنابِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهیدا: چگونه خواهدبود آن روزکه برای هرامتی گواهی بر اعمالشان می آوریم و تو را گواه بر این گواهان » .

گواهان پنج گانه که شاهداعمال انسان هاهستند

اصولاً هر انسانی گواهان زیادی دارد که به پنج گروه به شرح زیر تقسیم می شوند :

1 قبل از هرکس خداوند که عالم الغیب و الشهاده است ناظر بر همه اعمال و نیات ماست .

2 بعداز او « فرشتگان » مأمور ضبط اعمال آدمی هستند چنان که در آیه 21 سوره ق اشاره شده است : « وَ جائَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهیدٌ » .

جزء بیست و ششم (105)

3 سپس « اعضای پیکر آدمی » و حتی پوست تن او گواهی می دهند :« یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ اَلْسِنَتُهُمْ وَ اَیْدیهِمْ وَ اَرْجُلُهُمْ بِما کان-ُوا یَعْمَلُونَ : روزی که زبان ها و دست ها و پاهایشان به آن چه

ص:72

انجام می دادند ، گواهی می دهند » ( 24 / نور ) . « وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالوُا اَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذی اَنْطَقَ کُلَّ شَیْ ءٍ : به پوست های تن خود می گویند چرا بر ضد ما گواهی دادید ؟ می گویند خداوندی که هر موجودی را به نطق درآورده ، ما را گویا ساخته است تا گواهی دهیم » ( 21 / فصلت ) .

4 « زمین » نیز جزء گواهان است ، همان گونه که در سوره زلزال آمده : « یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ اَخْبارَهَا » .

5 طبق بعضی از روایات « زمان » نیز در آن روز در صف گواهان است ، در حدیثی از علی می خوانیم : « ما مِنْ یَوْمٍ یَمُرُّ عَلی بَنی آدَمَ اِلاّ قالَ لَهُ ذلِکَ الْیَوْمُ اَنَا یَوْمٌ جَدیدٌ وَ اَنَا عَلَیْکَ شَهیدٌ، فَافْعَلْ فِیَ خَیْرا وَ اعْمَلْ فِیَّ خَیْرا ، اَشْهَدُلَکَ بِه یَوْمَ الْقِیامَهِ ،

(106) سوره فَتح

فَاِنَّکَ لَنْ تَرانی بَعْدَ هذا اَبَدا : هیچ روزی بر فرزند آدم نمی گذرد مگر این که به او می گوید من روز تازه ای هستم و درباره تو گواهی می دهم ، در من کار نیک کن و عمل خیر به جا آور ، تا روز قیامت به نفع تو گواهی دهم ، چرا که بعد از این هرگز مرا نخواهی دید ».(1)

(2)

بدون شک گواهی خداوند به تنهایی کافی است ، ولی تعدد گواهان هم اتمام حجت بیشتری است و هم اثر

ص:73


1- « نور الثقلین» ، جلد 5 ، صفحه 112 .
2- توضیحات بیشتر درباره "گواهان در دادگاه قیامت" ، ذیل آیات 20 22 سوره فصلت مطرح شده است .

تربیتی قوی تری در انسان ها دارد .

9 لِتُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُکْرَهً وَ اَصیلاً

تا به خدا و رسولش ایمان بیاورید و از او دفاع کنید ، او را بزرگ دارید و خدا را صبح و شام تسبیح کنید .

جزء بیست و ششم (107)

« تُعَزِّرُوهُ » از ماده « تعزیر » در اصل به معنی منع است ، سپس به هرگونه دفاع و نصرت و یاری کردن در مقابل دشمنان اطلاق شده است، به بعضی از مجازات هایی که مانع از گناه می شود نیز « تعزیر » می گویند .

«تُوَقِّرُوهُ» ازماده « توقیر » ازریشه«وقر»به معنی سنگینی است، بنابراین «توقیر» در این جا به معنی تعظیم و بزرگداشت است .

مطابق این تفسیر ضمیرهایی که در« تُعَزِّرُوهُ »و« تُوَقِّرُوهُ» آمده،به شخص پیامبر صلی الله علیه و آله بازمی گردد و هدف از آن دفاع از او در مقابل دشمن و تعظیم و بزرگداشت او است .

فتح خیبر دستاورد دیگر صلح حدیبیه

20 وَعَدَکُمُ اللّهُ مَغانِمَ کَثیرَهً تَأْخُذوُنَها فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ وَ کَفَّ اَیْدِیَ النّاسِ عَنْکُمْ وَ لِتَکُونَ ایَهً لِلْمُؤْمِنینَ وَ یَهْدِیَکُمْ صِراطا مُسْتَقیما

خداوند غنائم فراوانی به شما وعده داده که آن ها را به چنگ می آورید ، ولی این یکی را زودتر برای شما فراهم ساخت و دست تعدی مردم(دشمنان)را از شمابازداشت، تا

ص:74

نشانه ای برای مؤمنان باشد و شمارابه راه راست هدایت کند.

(108) سوره فَتح

لحن آیه نشان می دهد که منظور از غنائم فراوان در این جا تمام غنائمی است که خداوند نصیب مسلمانان کرد ، چه در کوتاه مدت و چه در دراز مدت ، حتی جمعی از مفسران عقیده دارندکه غنائمی را که تا دامنه قیامت به دست مسلمین می افتد در این عبارت داخل است .

اما این که می گوید : « این یکی را زودتر برای شما فراهم ساخت » ، غالبا اشاره به « غنائم خیبر » دانسته اند که در فاصله کوتاهی بعد از فتح حدیبیه فراهم شد .

این لطف بزرگی بود که آن ها با کمی نفرات و نداشتن ابزار جنگی کافی آن هم درنقطه ای دوراز وطن و بیخ گوش دشمن ، مورد تهاجم قرار نگرفتند و چنان رعب و وحشتی از آنان در دل دشمنان افکند که از هرگونه اقدام و حمله خودداری کردند .

جزء بیست و ششم (109)

21 وَ اُخْری لَمْ تَقْدِروُا عَلَیْها قَدْ اَحاطَ اللّهُ بِها وَ کانَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرا

و نیز غنائم و فتوحات دیگری که شما قدرت بر آن ندارید ولی خداوند قدرتش بر آن احاطه دارد نصیب شما می کند و خداوند بر هر چیز توانا است .

تعبیر به « لَمْ تَقْدِروُا عَلَیْها » اشاره به این است که مسلمانان قبل از آن هرگز احتمال چنین فتوحات و غنائمی را نمی دادند ، ولی به برکت اسلام و امدادهای الهی این نیرو و توان برای آن ها پیدا شد .

جمله « قَدْ اَحاطَ اللّهُ بِها : خداوند آن را احاطه فرموده » اشاره به

ص:75

احاطه قدرت پروردگار بر این غنائم یا فتوحات است .

و بالاخره آخرین جمله آیه یعنی «وَ کانَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرا» در حقیقت به منزله بیان علت است برای جمله قبل، اشاره به این که با قدرت خداوند بر همه چیز این گونه فتوحات برای مسلمانان عجیب نیست .

(110) سوره فَتح

و به هرحال، آیه از اخبار غیبی و پیش گویی های قرآن مجید درباره حوادث آینده است ، این پیروزی ها در مدت کوتاهی به وقوع پیوست و عظمت این آیات را روشن ساخت .

ماجرای غزوه خیبر

هنگامی که پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله از حدیبیه بازگشت ، تمام ماه ذی الحجه و مقداری از ماه محرم سال هفتم هجری را در مدینه توقف فرمود ، سپس با یک هزار و چهارصد نفر از یارانش که در حدیبیه شرکت کرده بودند به سوی « خیبر » حرکت کرد ، ( جایی که کانون تحریکات ضداسلامی بود و پیامبر صلی الله علیه و آله برای فرصت مناسبی روزشماری می کرد که آن کانون فساد را برچیند ) .

قبیله « غَطَفان » در آغاز تصمیم گرفتند که از یهود « خیبر » حمایت کنند ، ولی بعدا ترسیدند و خودداری کردند .

هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله به نزدیک قلعه های « خیبر » رسید ، به یارانش دستور داد توقف کنید ، سپس سر به آسمان بلند کرد و این دعا

جزء بیست و ششم (111)

را خواند : « اَللّهُمَّ رَبَّ السَّمواتِ وَ ما اَظْلَلْنَ وَ رَبَّ الاَْرَضینَ وَ ما اَقْلَلْنَ ... نَسْأَلُکَ خَیْرَ هذِهِ الْقَرْیَهِ وَ خَیْرَ اَهْلِها وَ نَعُوذُبِکَ مِنْ

ص:76

شَرِّها وَ شَرِّ اَهْلِها وَ شَرِّ ما فیها : خداوندا ! ای پروردگار آسمان ها و آن چه بر آن سایه افکنده اند و ای پروردگار زمین ها و آن چه بر خود حمل کرده اند ... از تو خیر این آبادی و خیر اهل آن را می خواهیم و به تو از شر آن و شر اهلش و شر آن چه در آن است پناه می بریم » .

سپس فرمود : بِسْمِ اللّه ، حرکت کنید و به این ترتیب شبانه به کنار « خیبر » رسیدند و صبحگاهان که اهل «خیبر» ازماجرا با خبر شدند خود را در محاصره سربازان اسلام دیدند، سپس پیامبر صلی الله علیه و آله قلعه ها را یکی بعد از دیگری فتح کرد ، تا به آخرین قلعه ها که از همه محکم تر و نیرومندتر بود و فرمانده معروف یهود « مرحب » در آن قرار داشت ، رسید .

دراین ایام حالت سردردشدیدی که گهگاه به سراغ پیامبرگرامی صلی الله علیه و آله می آمد به او دست داد ، به گونه ای که یکی دو روز نتوانست از خیمه

(112) سوره فَتح

بیرون آید ، در این هنگام ( طبق تواریخ معروف اسلامی ) « ابوبکر » پرچم را به دست گرفت و با مسلمانان به سوی لشکر یهود تاخت ، اما بی آن که نتیجه بگیرد بازگشت ، بار دیگر « عمر » پرچم را به دست گرفت و مسلمانان شدیدتر از روز قبل جنگیدند ، ولی بدون نتیجه بازگشتند .

این خبر به گوش رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و فرمود : « اَما وَ اللّهِ لاَُعْطِیَنَّها غَدا رَجُلاً یُحِبُ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ ، یَأْخُذُها عَنْوَهً : به خدا سوگند فردا پرچم را به دست مردی می سپارم که او خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبر نیز او را دوست دارند و او قلعه را با قدرت فتح خواهد نمود » .

ص:77

گردن ها از هر سو کشیده شد که منظور چه کسی است ؟ جمعی حدس می زدندکه منظورپیامبر صلی الله علیه و آله علی است،ولی علی هنوز در آن جا حضور نداشت ، چراکه چشم درد شدیدی او را از حضور در لشکر مانع شده بود ، اما صبحگاهان علی سوار بر شتری وارد شد و نزدیک خیمه پیامبر صلی الله علیه و آله پیاده گشت، در حالی که

جزء بیست و ششم (113)

چشمانش شدیدا درد می کرد .

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: « نزدیک بیا » ، نزدیک رفت ، از آب دهان مبارکش بر چشم علی مالید و چشمش به برکت این اعجاز کاملاً سالم شد، سپس پرچم را به دست او داد .

علی با لشکر اسلام به سوی قلعه بزرگ خیبر حرکت کرد ، مردی از یهود از بالای دیوار سؤال کرد تو کیستی ؟ فرمود : « من علی ابن ابیطالبم » ، یهودی فریاد کشید : ای جماعت یهودشکستتان فرارسید، در این هنگام مرحب یهودی فرمانده آن دژ به میدان مبارزه علی آمد و چیزی نگذشت که با یک ضربت کاری بر زمین افتاد .

جنگ شدیدی میان مسلمانان و یهودیان درگرفت ، علی نزدیک در قلعه آمد و با حرکتی نیرومند و پرقدرت در را از جا کند و به کناری افکند ، به این ترتیب قلعه گشوده شد و مسلمانان وارد شدند آن را فتح کردند .

(114) سوره فَتح

یهود تسلیم شدند و از پیامبر خواستند در برابر این تسلیم خون آن ها محفوظ باشد ، پیامبر صلی الله علیه و آله پذیرفت ، غنائم منقول به دست سپاه

ص:78

اسلام افتاد و اراضی و باغ های آن جارا به دست یهود سپرد ، مشروط بر این که نیمی از درآمد آن را به مسلمین بپردازند (1)

اگر در حدیبیه جنگی روی می داد مشرکین شکست می خوردند

22 وَ لَوْ قاتَلَکُمُ الَّذینَ کَفَروُا لَوَلَّوُا الاَْدْبارَ ثُمَّ لایَجِدوُنَ وَلِیّا وَ لا نَصیرا

اگر کافران (در سرزمین حدیبیه) با شما پیکار می کردند ، به زودی فرار می نمودند ، سپس ولی و یاوری نمی یافتند .

23 سُنَّهَ اللّهِ الَّتی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللّهِ تَبْدیلاً

جزء بیست و ششم (115)

این سنت الهی است که در گذشته نیز بوده است و هرگز برای سنت الهی تغییر و تبدیلی نخواهی یافت .

آیات 22 تا 25 همچنان ابعاد دیگری از ماجرای عظیم « حدیبیه » را بازگو و به دو نکته مهم در این رابطه اشاره می کند .

نخست این که:تصور نکنیدکه اگر درسرزمین« حدیبیه » درگیری میان شما و مشرکان مکه رخ می داد،مشرکان برنده جنگ می شدند.

و این منحصر به شما نیست ، « این یک سنت الهی است که در گذشته هم بوده است » .

این یک قانون همیشگی الهی است که اگر مؤمنان در امر جهاد

ص:79


1- « کامل ابن اثیر » ، جلد 2 ، صفحه 221 216 .

ضعف و سستی نشان ندهند و باقلبی پاک و نیتی خالص به مبارزه با دشمنان برخیزند ، خدا آن ها را پیروز می کند ، ممکن است گاهی در این امر به منظور امتحان یا اهداف دیگری دیر و زودی باشد ، اما قطعا پیروزی نهایی با آن ها است .

اما در مواردی همچون میدان « احد » که جمعی از فرمان

(116) سوره فَتح

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله سرپیچی کردند و گروهی نیات خود را آلوده به عشق دنیا ساختند و به جمع غنائم پرداختند ، سرانجام شکست تلخی دامانشان را گرفت و بعدا نیز چنین است .

نکته مهمی را که این آیات تعقیب می کند این است که قریش ننشینند و بگویند افسوس که ما قیام نکردیم و این گروه اندک را در هم نکوبیدیم ، افسوس که صید به خانه آمد و از آن غفلت کردیم ، افسوس و افسوس .

ابدا چنین نیست ، گرچه مسلمانان نسبت به آن ها اندک بودند و دور از وطن و مأمن و فاقد سلاح کافی ، ولی با این حال اگر درگیری واقع شده بود باز هم به برکت نیروی ایمان و نصرت الهی پیروزی از آن آن ها بود ، مگر در « بدر » یا در « احزاب » نفرات آن ها کم تر و تجهیزات دشمن بیشتر نبود ؟ چگونه در هر دو مورد شکست دامان دشمن را گرفت .

24 وَ هُوَ الَّذی کَفَّ اَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ اَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ

جزء بیست و ششم (117)

بِبَطْنِ مَکَّهَ مِنْ بَعْدِ اَنْ اَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرا

ص:80

او کسی است که دست آن ها را از شما و دست شما را از آن ها در دل مکه کوتاه کرد، بعد از آن که شما را بر آن ها پیروزساخت و خداوندبه آن چه انجام می دهید بینا است.

نکته دیگر این که به راستی این ماجرا مصداق روشن « فتح المبین » بود همان توصیفی که قرآن برای آن برگزیده ، جمعیتی محدود بدون تجهیزات کافی جنگی ، وارد سرزمین دشمن شوند ، دشمنی که بارها به مدینه لشکرکشی کرده و تلاش عجیبی برای درهم شکستن آن ها داشته ، ولی اکنون که قدم در شهر و دیار او گذارده اند چنان مرعوب شود که پیشنهاد صلح کند، چه پیروزی از این برتر بی آن که حتی قطره خونی از دماغ کسی بریزد چنین تفوّقی بر دشمن حاصل گردد .

بدون شک ماجرای صلح « حدیبیه » در سراسر جزیره عربستان شکستی برای قریش و فتحی برای مسلمین محسوب می شد که تا آن حد توانسته بودند از دشمن زهر چشم بگیرند.

(118) سوره فَتح

قابل توجه این که قرآن روی عدم درگیری در دل مکه تکیه می کند ، این تعبیر ممکن است اشاره به دو نکته باشد : نخست این که « مکه » کانون قدرت دشمن بود و قاعدتا می بایست از این فرصت مناسب استفاده می کردند و به مسلمانان حمله ور می شدند و به اصطلاح آن ها مسلمان ها را در آسمان جستجو می کردند ، وقتی که آن ها را در زمین خودشان به چنگ آوردند نباید به سادگی رها کنند ، اما خداوند قدرت آن ها را گرفت .

دیگر این که : « مکه » حرم امن خدا بود ، اگر درگیری و خونریزی

ص:81

در آن جا واقع می شد از یک سو احترام حرم خدشه دار می گشت و از سوی دیگر عیب و عاری برای مسلمانان محسوب می شد ، که آن ها امنیت سنتی این سرزمین مقدس را درهم شکسته اند و لذا یکی از نعمت های بزرگ خداوند بر پیامبر صلی الله علیه و آله و مسلمین این بود که دو سال بعد از این ماجرا مکه فتح شد که آن هم بدون خونریزی بود .

جزء بیست و ششم (119)

رؤیای صادقه پیامبر صلی الله علیه و آله

27 لَقَدْصَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُّءْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ اِنْ شاءَ اللّهُ امِنینَ مُحَلِّقینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرینَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَموُا فَجَعَلَ مِنْ دوُنِ ذلِکَ فَتْحا قَریبا

خداوندآن چه را به پیامبرش درعالم خواب نشان داد راست بود،به طورقطع همه شما به خواست خداوارد مسجدالحرام می شوید درنهایت امنیت و در حالی که سرهای خود را تراشیده، یا ناخن های خود را کوتاه کرده و از هیچ کس ترس و وحشتی ندارید ، ولی خداوند چیزهایی می دانست که شما نمی دانستید ( و در این تأخیر حکمتی بود ) وقبل از آن فتح نزدیکی ( برای شما ) قرار داد.

این آیه نیز فراز دیگری از فرازهای مهم داستان «حدیبیه» راترسیم می کند، ماجرا این بود :

(120) سوره فَتح

پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه خوابی دید که به اتفاق یارانش برای انجام مناسک «عمره» وارد مکه می شوند و این خواب را برای یاران بیان کرد ،

ص:82

همگی شاد و خوشحال شدند ، اما چون جمعی تصور می کردند تعبیر و تحقق این خواب در همان سال واقع خواهد شد ، هنگامی که مشرکان راه ورود به مکه را در حدیبیه به روی آن ها بستند ، گرفتار شک و تردید شدند ، که مگر رؤیای پیامبر هم ممکن است نادرست از آب درآید ؟ مگر بنا نبود ما به زیارت خانه خدا مشرف شویم ؟ پس چه شد این وعده ؟ و کجا رفت آن خواب رحمانی ؟

پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ این سؤال فرمود : « مگر من به شما گفتم این رؤیا همین امسال تحقق خواهدیافت ؟ »

آیه فوق درهمین رابطه درطریق بازگشت به مدینه نازل شدوتأکید کرد که این رؤیای صادقه بوده وچنین مسأله ای حتمی وقطعی وانجام شدنی است.

دین اسلام سراسر جهان را فرا خواهدگرفت

28 هُوَ الَّذی اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ

جزء بیست و ششم (121)

عَلَی الدّینِ کُلِّهِ وَ کَفی بِاللّهِ شَهیدا

او کسی است که رسولش را با هدایت و دین حق فرستاده ، تا آن را بر همه ادیان پیروز کند و کافی است که خدا شاهد این موضوع باشد .

این وعده ای است صریح و قاطع ، از سوی خداوند قادر متعال ، در رابطه با غلبه اسلام بر همه ادیان .

آری منطق نیرومند اسلام و محتوای غنی و پربار آن ، ایجاب می کند که سرانجام ادیان شرک آلود را جاروب کند و ادیان آسمانی تحریف یافته را در برابر خود به خضوع وادارد و با جاذبه

ص:83

عمیق خود دل ها را به سوی این آیین خالص جلب و جذب کند .

علاوه برمناطق بسیاروسیعی که امروزدرشرق وغرب وشمال و جنوب عالم در قلمرو اسلام قرار گرفته و هم اکنون بیش از 40 کشور اسلامی با جمعیتی حدود یک میلیارد نفر زیر پرچم اسلام قرار دارند ، زمانی فرا خواهد رسید که همه جهان رسما در زیر این پرچم قرار می گیرد و

(122) سوره فَتح

این امر به وسیله قیام « مهدی » ( ارواحنا فداه ) تکمیل می گردد، چنان که درحدیثی ازپیغمبرگرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: « لایَبْقی عَلی ظَهْرِالاَْرْضِ بَیْتُ مَدَرٍ وَ لاوَبَرٍ اِلاّ اَدْخَلَهُ اللّهُ کَلِمَهَ الاِْسْلامِ: در سراسر روی زمین خانه ای از سنگ و گل ، یا خیمه هایی از کرک و مو ، باقی نمی ماند ، مگر این که خداوند اسلام را در آن وارد می کند » .(1)

در این زمینه بحث مشروحی ذیل آیه مشابه آن آیه 33 سوره توبه در جلد 7 تفسیر نمونه ، صفحه 371 آورده شده است .

صفات پنج گانه یاران پیامبر صلی الله علیه و آله

29 مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَالَّذینَ مَعَهُ اَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَریهُمْ رُکَّعا سُجَّدا یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانا سیماهُمْ فی وُجُوهِهِمْ مِنْ اَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْریهِ وَ مَثَلُهُمْ

جزء بیست و ششم (123)

فِی الاِْنْجیلِ کَزَرْعٍ اَخْرَجَ شَطْئَهُ فَازَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوی عَلی سُوقِه یُعْجِبُ الزُّرّاعَ لِیَغیظَ

ص:84


1- « مجمع البیان » ، جلد 5 ، صفحه 25 .

بِهِمُ الْکُفّارَ وَعَدَاللّهُ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلوُا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَهً وَ اَجْرا عَظیما

محمد فرستاده خدا است و کسانی که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید و در میان خود مهربانند ، پیوسته آن ها را در حال رکوع و سجود می بینی ، آن ها همواره فضل خدا و رضای او را می طلبند ، نشانه آن ها در صورتشان از اثر سجده نمایان است، این توصیف آن ها در تورات است و توصیف آن ها در انجیل همانند زراعتی است که جوانه های خود را خارج ساخته، سپس به تقویت آن پرداخته ، تا محکم شده و بر پای خود ایستاده است و به قدری نمو و رشد کرده که زارعان را به شگفتی وامی دارد، این برای آن است که کافران را به خشم آورد ،

(124) سوره فَتح

خداوند کسانی از آن ها راکه ایمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند وعده آمرزش و اجر عظیمی داده است .

در آخرین آیه ترسیم بسیار گویایی از اصحاب و یاران خاص پیامبر صلی الله علیه و آله و آن ها که در خط او بودند ، از لسان تورات و انجیل بیان کرده که هم افتخار و مباهاتی است برای آن ها که در « حدیبیه » و مراحل دیگر پایمردی به خرج دادند و هم درس آموزنده ای است برای همه مسلمانان درتمام قرون و اعصار .

در آغاز می فرماید: « محمد فرستاده خدا است » .

سپس به توصیف یارانش پرداخته و اوصاف ظاهر و باطن و

ص:85

عواطف و افکار و اعمال آن ها را در طی پنج صفت چنین بیان می کند :

1 «کسانی که با او هستند در برابر کفار شدید و محکم هستند» ( وَ الَّذینَ مَعَهُ اَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ) .

2 در دومین وصف می گوید : « اما در میان خود رحیم و مهربانند »( رُحَماءُ بَیْنَهُمْ ) .

جزء بیست و ششم (125)

آن ها کانونی از عواطف و محبت نسبت به برادران و دوستان و هم کیشانند و آتشی سخت و سوزان و سدی محکم و پولادین در مقابل دشمنان. در حقیقت عواطف آن هادراین «مهر» و «قهر» خلاصه می شود.

3 در سومین صفت که از اعمال آن ها سخن می گوید می افزاید : « پیوسته آن ها را در حال رکوع و سجود می بینی و همواره به عبادت خدا مشغولند » ( تَریهُمْ رُکَّعا سُجَّدا ) .

این تعبیر عبادت و بندگی خدا را که با دو رکن اصلیش «رکوع و سجود» ترسیم شده به عنوان حالت دائمی و همیشگی آن ها ذکر می کند، عبادتی که رمز تسلیم در برابر فرمان حق و نفی کبر و خودخواهی و غرور، از وجود ایشان است .

4 در چهارمین توصیف که از نیت پاک و خالص آن ها بحث می کند ، می فرماید : « آن ها همواره فضل خدا و رضای او را می طلبند » ( یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانا ) .

نه برای تظاهر و ریا قدم برمی دارند و نه انتظار پاداش از خلق خدا

(126) سوره فَتح

دارند ، بلکه چشمشان تنها به رضا و فضل او دوخته شده و انگیزه حرکت آن ها در تمام زندگی همین است و بس .

ص:86

حتی تعبیر به « فَضْل » نشان می دهد که آن ها به تقصیر خود معترفند و اعمال خود را کمتر از آن می دانند که پاداش الهی برای آن بطلبند ، بلکه با تمام تلاش و کوشش باز هم می گویند خداوندا ! اگر فضل تو به یاری ما نیاید وای بر ما .

5 در پنجمین و آخرین توصیف از ظاهر آراسته و نورانی آن ها بحث کرده ، می گوید : « نشانه آن ها در صورتشان از اثر سجده نمایان است » ( سیماهُمْ فی وُجُوهِهِمْ مِنْ اَثَرِ السُّجُودِ ) .

« سیما » در اصل به معنی علامت و هیئت است ، خواه این علامت در صورت باشد یا در جای دیگر بدن هرچند در استعمالات روزمره فارسی به نشانه های صورت و وضع ظاهری چهره گفته می شود.

به تعبیر دیگری « قیافه » آن ها به خوبی نشان می دهد که آن ها انسان هایی خاضع در برابر خداوند و حق و قانون و عدالتند ، نه تنها در

جزء بیست و ششم (127)

صورت آن ها، که درتمام وجود و زندگی آنان این علامت منعکس است .

به هرحال قرآن بعداز بیان همه این اوصاف می افزاید: « این توصیف آن ها (یاران محمد صلی الله علیه و آله ) در تورات است» (ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْریهِ) .

این حقیقتی است که از پیش گفته شده و توصیفی است در یک کتاب بزرگ آسمانی که از پیش از هزارسال قبل نازل شده است .

سپس به توصیف آن ها در یک کتاب بزرگ دیگر آسمانی یعنی « انجیل » پرداخته ، چنین می گوید : « توصیف آن ها در انجیل همانند زراعتی است که جوانه های خود را خارج ساخته ، سپس به تقویت آن پرداخته ، تا محکم شده و بر پای خود ایستاده است و به قدری نمو و رشد

ص:87

کرده و پر برکت شده که زارعان را به شگفتی وامی دارد » ( وَ مَثَلُهُمْ فِی الاِْنْجیلِ کَزَرْعٍ اَخْرَجَ شَطْئَهُ فَازَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوی عَلی سُوقِه یُعْجِبُ الزُّرّاعَ ) .

«شَطْأَ» به معنی «جوانه» و «جوجه» است، جوانه هایی که از پایین ساقه و کنار ریشه ها بیرون می آید .

(128) سوره فَتح

« آزَرَ » از ماده « مُؤازَرَه » به معنی معاونت است .

« اِسْتَغْلَظَ » از ماده « غلظت » به معنی سفت و محکم شدن است.

جمله«اِسْتَویعَلی سُوقِهِ»مفهومش این است که به حدی محکم شده که بر پای خود ایستاده، (توجه داشته باشیدکه «سوق» جمع «ساق» است).

تعبیر « یُعْجِبُ الزُّرّاعَ » یعنی به حدی از نمو سریع و جوانه های زیاد و محصول وافر رسیده که حتی کشاورزانی که پیوسته با این مسائل سر و کار دارند در شگفتی فرو می روند .

جالب این که : در توصیف دوم که در انجیل آمده نیز پنج وصف عمده برای مؤمنان و یاران محمد صلی الله علیه و آله ذکر شده است ، ( جوانه زدن کمک کردن برای پرورش محکم شدن برپای خود ایستادن نمو چشمگیر اعجاب انگیز ) .

درحقیقت اوصافی که در تورات برای آن ها ذکر شده ، اوصافی است که ابعاد وجود آن ها را ازنظرعواطف و اهداف و اعمال و صورت ظاهر بیان می کند و امااوصافی که در انجیل آمده بیانگرحرکت و

جزء بیست و ششم (129)

نموورشد آن ها درجنبه های مختلف است .

آری آن ها انسان هایی هستند با صفات والا که آنی از «حرکت» باز

ص:88

نمی ایستند، همواره جوانه می زنند و جوانه ها پرورش می یابد و بارور می شود .

همواره اسلام را با گفتار و اعمال خود در جهان نشر می دهند و روز به روز خیل تازه ای بر جامعه اسلامی می افزایند .

سپس در دنباله آیه می افزاید : این اوصاف عالی ، این نمو و رشد سریع و این حرکت پر برکت ، به همان اندازه که دوستان را به شوق و نشاط می آورد ، سبب خشم کفار می شود : « این برای آن است که کافران را به خشم آورد » ( لِیَغیظَ بِهِمُ الْکُفّارَ ) . و در پایان آیه می فرماید : « خداوند کسانی از آن ها را که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند وعده آمرزش و اجر عظیمی داده است » ( وَعَدَ اللّهُ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلوُا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَهً وَ اَجْرا عَظمیا ) .

بدیهی است اوصافی که در آغازآیه گفته شد ایمان و عمل صالح در

(130) سوره فَتح

آن جمع بود، بنابراین تکرار این دو وصف، اشاره به تداوم آن است، یعنی خداونداین وعده را تنها به آن گروه از یاران محمد صلی الله علیه و آله داده که در خط او باقی بمانند و ایمان و عمل صالح راتداوم بخشند و گرنه کسانی که یک روز در زمره دوستان و یاران او بودند و روز دیگر از او جدا شدند و راهی برخلاف آن در پیش گرفتند ، هرگز مشمول چنین وعده ای نیستند.

جمله « وَالَّذینَ مَعَهُ » ( کسانی که با او هستند ) مفهومش همنشین بودن و مصاحبت جسمانی با پیامبر صلی الله علیه و آله نیست ، چراکه منافقین هم دارای چنین مصاحبتی بودند، بلکه منظوراز « مَعَهُ » به طور قطع همراه بودن از نظر اصول ایمان و تقوی است .

ص:89

بنابراین ما هرگز نمی توانیم از آیه فوق یک حکم کلی درباره همه معاصران و همنشینان پیامبر صلی الله علیه و آله استفاده کنیم .

ولی هرگاه خود را از پیشداوری ها تهی کنیم، قرائن روشنی در برابر ما وجود دارد که این عقیده مشهور را متزلزل می سازد :

جمله «رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ » در سوره توبه تنها

جزء بیست و ششم (131)

مخصوص مهاجران وانصار نیست ، زیرا در همان آیه در کنار مهاجران و انصار « وَالَّذینَ اتَّبَعُوهُمْ بِاِحْسانٍ » قرار گرفته که مفهومش شامل تمام کسانی است که تا دامنه قیامت به نیکی از آن ها پیروی می کنند .

همان گونه که «تابعان» اگر یک روز در خط ایمان و احسان باشند و روز دیگر در خط کفر و اسائه (بدی کردن) قرار گیرند، از زیرچتر رضایت الهی خارج می شوند. عین این مطلب درباره «صحابه» نیز می آید ، زیرا آن ها را نیز در آخرین آیه سوره فتح مقید به ایمان و عمل صالح کرده که اگر یک روز این عنوان از آن ها سلب شود از دایره رضایت الهی بیرون خواهند رفت .

و به تعبیردیگر، تعبیر به «احسان» هم در مورد « تابعان » است و هم در مورد « متبوعان » ، بنابراین هر کدام از این دو ، « خط احسان » را رها کنند مشمول رضایت خدا نخواهند بود .

محبت متقابل اسلامی

در روایات اسلامی که در تفسیر آیه اخیر آمده است ، تأکید

(132) سوره فَتح

فراوانی بر روی اصل « رُحَماءُ بَیْنَهُمْ » دیده می شود .

از جمله در حدیثی از امام صادق می خوانیم : « مسلمان

ص:90

برادرمسلمان است به او ستم نمی کند،تنهایش نمی گذارد،تهدیدش نمی کند وسزاواراست مسلمان درارتباط وپیوند وتعاون ومحبت ومواسات با نیازمندان کوشش کند و نسبت به یکدیگر مهربان باشند ، تا مطابق گفته خداوند «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» نسبت به یکدیگربامحبت رفتارکنید و حتی درغیاب آن ها نسبت به امورشان دلسوزی کنید،آن گونه که انصاردرعصررسول اللّه بودند (1)

ولی عجیب است که مسلمانان امروز از رهنمودهای مؤثر این آیه و ویژگی هایی که برای مؤمنان راستین ویاران رسول اللّه صلی الله علیه و آله نقل می کند ، فاصله گرفته اند ، گاه آن چنان به جان هم می افتند و کینه توزی و خونریزی می کنند که هرگز دشمنان اسلام آن چنان نکردند .

گاه با کفار آن چنان پیوند دوستی می بندند که گویی برادرانی از یک اصل و نسبند .

جزء بیست و ششم (133)

نه خبری از آن رکوع و سجود است و نه آن نیات پاک و « اِبْتِغاءِ فَضْلِ اللّه » و نه آثار سجود در چهره نمایان و نه آن نمو و رشد و جوانه زدن و قوی شدن و روی پای خود ایستادن .

و عجب این که هرقدر از این اصول قرآنی فاصله گرفته ایم به درد و رنج و ذلت و نکبت بیشتری گرفتار شده ایم، ولی باز متوجه نیستیم از کجا ضربه می خوریم؟ باز «حمیّت های جاهلیت» مانع اندیشه و تجدید نظر و بازگشت به قرآن است، خدایا ما را از این خواب عمیق و خطرناک بیدار کن.پایان سوره فَتْح

ص:91


1- « نورالثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 77 حدیث 91 .

(134) سوره فَتح

سوره حُجُرات

آداب ملاقات با پیامبر صلی الله علیه و آله

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنوُا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ وَ رَسُولِه وَ اتَّقُوا اللّهَ اِنَّ اللّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ

ای کسانی که ایمان آورده اید چیزی را بر خدا و رسولش مقدم نشمرید و پیشی مگیرید و تقوای الهی پیشه کنید که خداوند شنوا و دانا است .

در این سوره یک رشته از مباحث مهم اخلاقی و دستورهای انضباطی نازل شده که آن را شایسته نام « سوره اخلاق » می کند .

منظور از مقدم نداشتن چیزی در برابر خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله پیشی نگرفتن بر آن ها است در کارها و ترک عجله و شتاب در مقابل دستور خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است .

جزء بیست و ششم (135)

مسؤولیت انضباط « رهروان » در برابر « رهبران » آن هم یک رهبر بزرگ الهی ایجاب می کند که در هیچ کار و هیچ سخن و برنامه ، بر آن ها پیشی نگیرند و شتاب و عجله نکنند .

البته این بدان معنا نیست که اگر پیشنهاد یا مشورتی دارند در اختیار رهبر الهی نگذارند ، بلکه منظور جلو افتادن و تصمیم گرفتن و انجام دادن پیش از تصویب آن ها است ، حتی نباید درباره مسائل بیش از اندازه لازم سؤال و گفتگو کرد ، باید گذاشت که رهبر خودش به موقع

ص:92

مسائل را مطرح کند ، آن هم رهبر معصوم که از چیزی غفلت نمی کند و نیز اگر کسی سؤالی از او می کند نباید دیگران پیشقدم شده ، پاسخ سؤال را عجولانه بگویند ، در حقیقت همه این معانی در مفهوم آیه جمع است .

2 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لا تَرْفَعوُا اَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لاتَجْهَروُا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ اَنْ تَحْبَطَ اَعْمالُکُمْ وَ اَنْتُمْ لا تَشْعُروُنَ

(136) سوره حُجُرات

ای کسانی که ایمان آورده اید صدای خود را فراتر از صدای پیامبرنکنید و در برابر او بلند سخن مگویید (و داد و فریاد نزنید) آن گونه که بعضی از شما در برابر بعضی می کنند، مبادا اعمال شما نابود گردد ، در حالی که نمی دانید .

جمله اول (لا تَرْفَعُوا اَصْواتَکُمْ...) اشاره به این است که صدا را بلندتر از صدای پیامبر صلی الله علیه و آله نکنید ، که این خود یک نوع بی ادبی در محضر مبارک او است ، پیامبر صلی الله علیه و آله که جای خود دارد ، این کار در برابر پدر و مادر و استاد و معلم نیز مخالف احترام و ادب است .

اما جمله ( لا تَجْهَروُا لَهُ بِالْقَوْلِ ... ) ممکن است تأکیدی بر همان معنی جمله اول باشد یا اشاره به مطلب تازه ای و آن ترک خطاب پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله با جمله « یا محمد » و تبدیل آن به «یا رسول اللّه است .

بدیهی است اگر این گونه اعمال به قصد توهین به مقام شامخ نبوت باشد ، موجب کفر است و بدون آن ایذاء و گناه .

ص:93

جزء بیست و ششم (137)

در صورت اول علت حبط و نابودی اعمال روشن است ، زیرا کفر علت حبط(ازمیان رفتن ثواب عمل نیک) می شود .

و در صورت دوم نیز مانعی ندارد که چنین عمل زشتی باعث نابودی ثواب بسیاری از اعمال گردد و نابود شدن ثواب بعضی از اعمال به خاطر بعضی از گناهان خاص ، بی مانع است ، همان گونه که نابود شدن اثر بعضی از گناهان به وسیله اعمال صالح نیز قطعی است و دلایل فراوانی در آیات قرآن یا روایات اسلامی بر این معنی وجود دارد ، هرچند این معنی به صورت یک قانون کلی در همه « حسنات » و « سیئات » ثابت نشده است، اما در مورد بعضی از « حسنات » و «سیئات» مهم، دلائلی نقلی وجوددارد و دلیلی هم از عقل برخلاف آن نیست.(1)

3 اِنَّ الَّذینَ یَغُضُّونَ اَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ

1 شرح بیشتر پیرامون مسأله "حبط" را در جلد دوم تفسیر نمونه صفحه 70 ، ذیل آیه 217 سوره بقره مطالعه کنید .

(138) سوره حُجُرات

اوُلئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ اَجْرٌ عَظیمٌ

آن هاکه صدای خودرانزد رسول خداکوتاه می کنند، کسانی هستند که خداوند قلوبشان را برای تقوی خالص نموده و برای آن هاآمرزش وپاداش عظیمی است.

« یَغُضُّونَ » از ماده « غَضّ » ( بر وزن حَظّ ) به معنی کم کردن و

ص:94

کوتاه نمودن نگاه یا صدا است و نقطه مقابل آن خیره نگاه کردن و صدا را بلند نمودن است .

«اِمْتَحَنَ» ازماده «امتحان» در اصل به معنی ذوب کردن طلا و گرفتن ناخالصی آن است، ولی بعدا در معنی آزمایش به کار رفته است ، مانند آیه مورد بحث ، آزمایشی که نتیجه آن خلوص قلب و گستردگی آن برای پذیرش تقوی است .

قابل توجه این که : در آیه قبل تعبیر به « نبی » شده و در این جا تعبیر به « رسول اللّه » صلی الله علیه و آله و هر دو گویا اشاره به این نکته است که

جزء بیست و ششم (139)

پیامبر صلی الله علیه و آله از خود چیزی ندارد ، او فرستاده خدا و پیام آور او است ، اسائه ادب در برابر او اسائه ادب نسبت به خدا است و رعایت ادب نسبت به او رعایت نسبت به خداوند است .

4 اِنَ الَّذینَ یُنادوُنَکَ مِنْ وَراءِالْحُجُراتِ اَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلوُنَ

( ولی ) کسانی که تو را از پشت حجره ها بلند صدا می زنند، اکثرشان نمی فهمند .

« حُجُرات » جمع « حُجْرَه » در این جا اشاره به اطاق های متعدد است که در کنار مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله برای همسران او تهیه شده بود و در اصل از ماده « حَجْر » به معنی منع است ، زیرا « حُجْرَه » مانع ورود دیگران در حریم زندگی انسان است و تعبیر به « وراء » در این جا به معنی بیرون است، از هرطرف که باشد، زیرا در حجره های پیامبر به مسجد گشوده می شد و افرادنادان و عجول گاه دربرابر درحجره می آمدند و فریادیامحمد صلی الله علیه و آله می زدند، قرآن آن ها را از این کار نهی می کند .

ص:95

این چه عقلی است که انسان در برابر بزرگترین سفیر الهی رعایت

(140) سوره حُجُرات

ادب نکند و با صدای بلند و نامؤدّبانه ، همچون اعراب « بنی تمیم » پشت خانه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بیاید و فریاد زند : « یا مُحَمَّدُ ، یا مُحَمَّدُ صلی الله علیه و آله اُخْرُجْ اِلَیْنا » و آن کانون مهر و عطوفت پروردگار را بدین وسیله ایذاء و آزار نماید .

اصولاً هر قدر سطح عقل و خرد انسان بالاتر می رود ، بر ادب او افزوده می شود ، زیرا « ارزش ها » و « ضدارزش ها » را بهتر درک می کند و به همین دلیل بی ادبی همیشه نشانه بی خردی است ، یا به تعبیر دیگر بی ادبی کار حیوان و ادب کار انسان است.

تعبیربه «اَکْثَرُهُمْ لایَعْقِلوُنَ» ( غالب آن هانمی فهمند ) یا به خاطر این است که « اَکْثَر » در زبان عرب گاه به معنی "همه" می آید، که برای رعایت احتیاط و ادب این تعبیر را به کار می برند ، که حتی اگر یک نفر مستثنی بوده باشد حق او ضایع نشود، گویی خداوند با این تعبیر می فرماید : « من که پروردگار شما هستم و به همه چیز احاطه علمی دارم به هنگام سخن گفتن رعایت آداب می کنم ، پس شما چرا رعایت نمی کنید » .

جزء بیست و ششم (141)

5 وَ لَوْاَنَّهُمْ صَبَروُا حَتّی تَخْرُجَ اِلَیْهِمْ لَکانَ خَیْرا لَهُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ

هر گاه آن ها صبر می کردند تا خود به سراغشان آیی برای آن ها بهتر بود و خداوند غفور و رحیم است .

درست است که عجله و شتاب گاه سبب می شود که انسان زودتر

ص:96

به مقصود خود برسد ، ولی شکیبایی و صبر در چنین مقامی مایه رحمت و آمرزش و اجر عظیم است و مسلما این بر آن برتری دارد .

و از آن جا که افرادی ناآگاهانه قبلاً مرتکب چنین کاری شده بودند و با نزول این دستور الهی طبعا به وحشت می افتادند ، قرآن به آن ها نیز نوید می دهد که اگر توبه کنند ، مشمول رحمت خداوند می شوند ، لذا در پایان آیه می فرماید : « و خداوند غفور و رحیم است » (وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ) .

ادب برترین سرمایه زندگی است

(142) سوره حُجُرات

در اسلام اهمیت زیادی به مسأله رعایت آداب و برخورد توأم با احترام و ادب با همه کس و هر گروه وارد شده است که به عنوان نمونه در این جا به چند حدیث اشاره می شود .

علی می فرماید : « اَلاَْدَبُ یُغْنی عَنِ الْحَسَبِ : ادب انسان را از افتخارات پدران و نیاکان بی نیاز می کند » .(1)

در حدیث دیگری از امام صادق آمده است : « خَمْسٌ مَنْ لَمْ تَکُنْ فیهِ لَمْ یَکُنْ فیهِ کَثیرٌ مُسْتَمْتَعٌ ، قیلَ وَ ما هُنَّ یَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، قالَ : اَلدّینُ وَ الْعَقْلُ وَ الْحَیاءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ حُسْنُ الاَْدَبِ : پنج چیز است که در هرکس نباشد ، صفات و امتیازات قابل ملاحظه ای نخواهد داشت ، عرض کردند : ای فرزند رسول اللّه صلی الله علیه و آله

ص:97


1- « بحار الانوار » ، جلد 75 ، صفحه 68 و 67 .

آن ها چیست ؟ فرمود : دین و عقل و حیا و حسن خلق و حسن ادب » (1)

به همین دلیل هنگامی که در زندگی پیشوایان بزرگ اسلام دقت

جزء بیست و ششم (143)

می کنیم ، می بینیم که دقیق ترین نکات مربوط به ادب را حتی با افرادکوچک رعایت می کردند .

اصولاً دین مجموعه ای است از آداب : ادب در برابر خدا ، ادب در مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله و پیشوایان معصوم صلی الله علیه و آله ، ادب در مقابل استاد و معلم و پدر و مادر و عالم و دانشمند .

حتی دقت در آیات قرآن مجید نشان می دهد خداوند با آن عظمت هنگامی که با بندگان خود سخن می گوید آداب را کاملاً رعایت می کند .

جایی که چنین است ، تکلیف مردم در مقابل خدا و پیغمبرش روشن است .

در حدیثی می خوانیم : « هنگامی که آیات آغاز سوره مؤمنون نازل شد و یک سلسله آداب اسلامی را به آن ها دستور داد ، از جمله مسأله خشوع در نماز ، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله که قبلاً به هنگام نماز گاه به آسمان نظر می افکند، دیگر سر برنمی داشت و دائما به زمین نگاه می فرمود » .(1)

1 « تفسیر مجمع البیان ، تفسیر فخر رازی » ، ذیل آیه 2 / مؤمنون .

(144) سوره حُجُرات

در مورد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیز این موضوع تا آن حد مهم است که قرآن صریحا در آیات فوق می گوید صدارا بلندتر از صدای پیامبر صلی الله علیه و آله کردن و در مقابل او جار و جنجال راه انداختن موجب

ص:98


1- « بحار الانوار » ، جلد 75 ، صفحه 68 و 67 .

حبط اعمال و از بین رفتن ثواب است .

روشن است تنها رعایت این نکته در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله کافی نیست ، بلکه امور دیگری که از نظر سوء ادب همانند صدای بلند و جار و جنجال است نیز در محضرش ممنوع است و به اصطلاح فقهی در این جا باید « اِلْغاءِ خُصُوصِیَّت » و « تَنْقیحِ مَناط » کرد و اشباه و نظایر آن را به آن ملحق نمود .

حتی بعضی از مفسران آیات مورد بحث راتوسعه داده ، گفته اند مراحل پایین تر ، مانند علما و دانشمندان و رهبران فکری و اخلاقی را نیز شامل می شود ، مسلمانان موظفند در برابر آن ها نیز آداب را رعایت کنند .

جزء بیست و ششم (145)

اهمیت برادری

10 اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ اِخْوَهٌ فَاَصْلِحُوا بَیْنَ اَخَوَیْکُمْ وَ اتَّقُوااللّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ

مؤمنان برادر یکدگرند، بنابراین میان دو برادر خود صلح برقرارسازید و تقوای الهی پیشه کنید تا مشمول رحمت او شوید .

همان اندازه که برای ایجاد صلح در میان دو برادر نسبی تلاش و کوشش می کنید ، باید در میان مؤمنان متخاصم نیز برای برقراری صلح به طور جدی و قاطع وارد عمل شوید .

چه تعبیر جالب و گیرایی ؟ که همه مؤمنان برادر یکدگرند و نزاع و درگیری میان آن ها را درگیری میان برادران نامیده ، که باید به

ص:99

زودی جای خود را به صلح و صفا بدهد .

و از آن جا که در بسیاری از اوقات « روابط » در این گونه مسائل جانشین « ضوابط » می شود ، بار دیگر هشدار داده و در پایان آیه می افزاید : « تقوای الهی پیشه کنید تا مشمول رحمت او شوید »( وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ ) .

(146) سوره حُجُرات

و به این ترتیب یکی از مهم ترین مسؤولیت های اجتماعی مسلمانان در برابر یکدیگر و در اجرای عدالت اجتماعی با تمام ابعادش روشن می شود .

جمله « اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ اِخْوَهٌ » که در آیات فوق آمده است یکی از شعارهای اساسی و ریشه دار اسلامی است، شعاری بسیار گیرا ، عمیق ، مؤثر و پرمعنی .

دیگران وقتی می خواهند زیاد اظهار علاقه به هم مسلکان خود کنند از آنان به عنوان « رفیق » یاد می کنند ، ولی اسلام سطح پیوند علائق دوستی مسلمین را به قدری بالا برده که به صورت نزدیک ترین پیوند دو انسان با یکدیگر آن هم پیوندی بر اساس مساوات و برابری ، مطرح می کند و آن علاقه دو « برادر » نسبت به یکدیگر است .

روی این اصل مهم اسلامی مسلمانان از هر نژاد و هر قبیله و دارای هر زبان و هر سن و سال ، با یکدیگر احساس عمیق برادری می کنند، هر چند یکی در شرق جهان زندگی کند و دیگری در غرب .

جزء بیست و ششم (147)

در مراسم « حج » که مسلمین از همه نقاط جهان در آن کانون توحید جمع می شوند ، این علاقه و پیوند و همبستگی نزدیک ، کاملاً

ص:100

محسوس است و صحنه ای است از تحقق عینی این قانون مهم اسلامی .

به تعبیر دیگر اسلام تمام مسلمان ها را به حکم یک خانواده می داند و همه را خواهر و برادر یکدیگر خطاب کرده ، نه تنها در لفظ و در شعار که در عمل و تعهدهای متقابل نیز همه خواهر و برادرند .

در روایات اسلامی نیز روی این مسأله تأکید فراوان شده و مخصوصا جنبه های عملی آن ارائه گردیده است که به عنوان نمونه چند حدیث پرمحتوای زیر را از نظر می گذرانیم :

1 در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله آمده است : «اَلْمُسْلِمُ اَخُو الْمُسْلِمِ ، لایَظْلِمُهُ ، وَ لا یَخْذُلُهُ ، وَ لا یُسَلِّمُهُ: مسلمان برادر مسلمان است ، هرگز به او ستم نمی کند ، دست از یاریش بر نمی دارد

(148) سوره حُجُرات

و او را در برابر حوادث تنها نمی گذارد » . (1)

2 در حدیث دیگری از همان حضرت صلی الله علیه و آله نقل شده : «مَثَلُ الاَْخَوَینِ مَثَلُ الْیَدَیْنِ یَغْسِلُ اِحْداهُمَا الاْخَرَ : دو برادر دینی همانند دو دستند که هر کدام دیگری را می شوید ،( با یکدیگر کمال همکاری را دارند و عیوب هم را پاک می کنند ) .(2)

3 امام صادق می فرماید : « اَلْمُؤْمِنُ اَخُو الْمُؤْمِنِ ، کَالْجَسَدِ الْواحِدِ ، اِذَا اشْتَکی شَیْئا مِنْهُ وُجِدَ اَلَمُ ذلِکَ فی سائِرِ جَسَدِهِ وَ اَرْواحُهُما مِنْ روُحٍ واحِدَهٍ : مؤمن برادر مؤمن است و همگی

ص:101


1- « اَلْمُحَجَهُ الْبَیْضاء » ، جلد 3 ، صفحه 332 و 319 .
2- « اَلْمُحَجَهُ الْبَیْضاء » ، جلد 3 ، صفحه 332 و 319 .

به منزله اعضاء یک پیکرند ، که اگر عضوی به درد آید ، دیگر عضوها را نماند قرار و ارواح همگی آن ها از روح واحدی گرفته شده است »(1)

حقوق 30گانه دوستان خوب نسبت به یکدیگر

جزء بیست و ششم (149)

درپایان این بحث به روایتی اشاره می کنیم که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره حقوق سی گانه مؤمن بر برادر مؤمنش نقل شده که از جامع ترین روایات در این زمینه است :

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود : « مسلمان بر برادر مسلمانش سی حق دارد که برائت ذمه از آن حاصل نمی کند ، مگر به ادای این حقوق یا عفو کردن برادر مسلمان او :

2 لغزش های او را ببخشد . 2 در ناراحتی ها نسبت به او مهربان باشد .

3 اسرار او را پنهان دارد .4 اشتباهات او را جبران کند .

5 عذر او را بپذیرد . 6 در برابر بدگویان، از او دفاع کند .

7 همواره خیرخواه او باشد . 8 دوستی او را پاسداری کند .

9 پیمان او را رعایت کند . 10 در حال مرض از او عیادت کند .

11 در حال مرگ ، به تشییع او حاضر شود .

12 دعوت او را اجابت کند . 13 هدیه او را بپذیرد .

14 عطای او را جزا دهد . 15 نعمت او را شکر گوید .

(150) سوره حُجُرات

16 در یاری او بکوشد . 17 ناموس او را حفظ کند .

18 حاجت او را برآورد . 19 برای خواسته اش شفاعت کند .

ص:102


1- «اصول کافی»، جلد 2 ، صفحه 133 .

20 عطسه اش را تحیت گوید . 21 گمشده اش را راهنمایی کند .

22 سلامش را جواب دهد . 23 گفته او را نیکو شمرد .

24 انعام او را خوب قراردهد . 25 سوگندهایش را تصدیق کند .

26 دوستش را دوست دارد و با او دشمنی نکند .

27 در یاری او بکوشد ، خواه ظالم باشد یا مظلوم : اما یاری او در حالی که ظالم باشد ، به این است که او را از ظلمش بازدارد و در حالی که مظلوم است ، به این است که او را در گرفتن حقش کمک کند .

28 او را در برابر حوادث ، تنها نگذارد .

29 آن چه را از نیکی ها برای خود دوست دارد برای او دوست بدارد .

30 آن چه از بدی ها برای خود نمی خواهد برای او نخواهد » (1)

جزء بیست و ششم (151)

ممنوعیت مسخره کردن ودیگران رابه نام زشت صدا کردن

11 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنوُا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی اَنْ یَکُونُوا خَیْرا مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی اَنْ یَکُنَّ خَیْرا مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا اَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالاَْلْقابِ بِئْسَ الاِْسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَالاْیمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَاُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ

ای کسانی که ایمان آورده اید نباید گروهی از مردان شما گروه دیگر را استهزاء کنند، شاید آن ها از این ها بهتر باشند و نه زنانی از زنان دیگر ، شاید آنان بهتر از اینان باشند

ص:103


1- « بحار الانوار » ، جلد 74 ، صفحه 236 .

و یکدیگررا موردطعن و عیب جویی قرارندهید و با القاب زشت و ناپسند یاد نکنید، بسیار بد است که بر کسی بعد ازایمان نام کفر بگذارید و آن ها که توبه نکنند ، ظالم و ستمگرند .

(152) سوره حُجُرات

در این جا مخاطب مؤمنانند ، اعم از مردان و زنان ، قرآن به همه هشدار می دهد که از این عمل زشت بپرهیزند ، چراکه سرچشمه استهزاء و سخریه همان حس خود برتر بینی و کبر و غرور است که عامل بسیاری از جنگ های خونین در طول تاریخ بوده است .

و این « خود برتر بینی » بیشتر از ارزش های ظاهری و مادی سرچشمه می گیرد ، مثلاً فلان کس خود را از دیگری ثروتمندتر، زیباتر ، یا از قبیله ای سرشناس تر می شمرد و احیانا این پندار که از نظر علم و عبادت و معنویات از فلان جمعیت برتر است ، او را وادار به سخریه می کند ، در حالی که معیار ارزش در پیشگاه خداوند تقوا است و این بستگی به پاکی قلب و نیت و تواضع و اخلاق و ادب دارد .

سپس در دومین مرحله می فرماید : « و یکدیگر را مورد طعن و عیب جویی قرار ندهید » ( وَ لا تَلْمِزُوا اَنْفُسَکُمْ ) .

«لا تَلْمِزُوا» از ماده « لَمْز » به معنی عیب جویی و طعنه زدن است .

جالب این که قرآن در این آیه با تعبیر « اَنْفُسَکُمْ »

جزء بیست و ششم (153)

به وحدت و یکپارچگی مؤمنان اشاره کرده و اعلام می دارد که همه مؤمنان به منزله نفْس واحدی هستند و اگر از دیگری عیب جویی کنید ، در واقع از خودتان عیب جویی کرده اید .

ص:104

و بالاخره در مرحله سوم می افزاید : « و یکدیگر را با القاب زشت و ناپسند یاد نکنید » ( وَ لا تَنابَزُوا بِالاَْلْقابِ ) .

بسیاری ازافراد بی بند و بار درگذشته و حال اصرارداشته و دارند که بر دیگران القاب زشتی بگذارند و از این طریق آن ها را تحقیر کنند، شخصیتشان را بکوبند و یا احیانا از آنان انتقام گیرند و یا اگر کسی در سابق کار بدی داشته، سپس توبه کرده و کاملاً پاک شده باز هم لقبی که بازگو کننده وضع سابق باشد، بر او بگذارند .

اسلام صریحا از این عمل زشت نهی می کند و هر اسم و لقبی را که کوچک ترین مفهوم نامطلوبی دارد و مایه تحقیر مسلمانی است ، ممنوع شمرده است .

جاده ورودممنوع(سوءظن،فضولی درکاردیگران،غیبت)

(154) سوره حُجُرات

12 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنوُا اجْتَنِبُوا کَثیرا مِنَ الظَّنِّ اِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ اِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضااَیُحِبُ اَحَدُکُمْ اَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ اَخیهِ مَیْتا فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللّهَ اِنَّ اللّهَ تَوّابٌ رَحیمٌ

ای کسانی که ایمان آورده ایدازبسیاری از گمان ها بپرهیزید چراکه بعضی از گمان ها گناه است و هرگز ( در کار دیگران ) تجسّس نکنید و هیچ یک از شما دیگری را غیبت نکند ، آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ (به یقین) همه شما از این امر کراهت دارید، تقوای الهی پیشه کنید که خداوند توبه پذیر و مهربان است .

ص:105

منظور از « کَثیرا مِنَ الظَّنِّ » گمان های بد است که نسبت به گمان های خوب در میان مردم بیشتر است ، لذا از آن تعبیر به کثیر شده وگرنه «حسن ظن وگمان خیر» نه تنها ممنوع نیست بلکه مستحسن است.

در این جا این سؤال مطرح می شود که گمان بد و خوب

جزء بیست و ششم (155)

غالبا اختیاری نیست ، یعنی بر اثر یک سلسله مقدمات که از اختیار انسان بیرون است در ذهن منعکس می شود ، بنابراین چگونه می شود از آن نهی کرد ؟

1 منظور از این نهی ، نهی از ترتیب آثار است ، یعنی هر گاه گمان بدی نسبت به مسلمانی در ذهن شما پیدا شد ، در عمل کوچک ترین اعتنایی به آن نکنید ، طرز رفتار خود را دگرگون نسازید و مناسبات خود را با طرف تغییر ندهید ، بنابراین آن چه گناه است « ترتیب اثر دادن به گمان بد » می باشد .

لذا در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم : «ثَلاثٌ فِی الْمُؤْمِنِ لا یُسْتَحْسَنُ ، وَ لَهُ مِنْهُنَّ مَخْرَجٌ ، فَمَخْرَجُهُ مِنْ سُوءِالظَّنِّ اَنْ لا یُحَقِّقَهُ : سه چیز است که وجود آن در مؤمن پسندیده نیست و راه فرار دارد ، از جمله سوءظن است که راه فرارش این است که به آن جامه عمل نپوشاند » .(1)

(156) سوره حُجُرات

2 انسان می تواند با تفکر روی مسائل مختلفی ، گمان بد را در بسیاری از موارد از خود دور سازد ، به این

ص:106


1- « مُحَجَهُ الْبَیْضاء » ، جلد 5 ، صفحه 269 .

ترتیب که در راه های حمل بر صحت بیندیشد و احتمالات صحیحی را که در مورد آن عمل وجود دارد ، در ذهن خود مجسم سازد و تدریجا بر گمان بد غلبه کند .

بنابراین گمان بد چیزی نیست که همیشه از اختیار آدمی بیرون باشد . لذا در روایات دستور داده شده که اعمال دوستت را بر نیکوترین وجه ممکن حمل کن ، تا دلیلی برخلاف آن اثبات شود و هرگز نسبت به سخنی که از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر ، مادام که می توانی مَحْمِل نیکی برای آن بیابی ، قالَ اَمیرُ الْمُؤْمِنینَ : «ضِعْ اَمْرَ اَخیکَ عَلی اَحْسَنِه حَتّییَأْتیکَ مایُقَلِّبُکَ مِنْهُ، وَ لاتَظُنَّنَّبِکَلِمَهٍ خَرَجَتْ مِنْ اَخیکَ سُوءً وَ اَنْتَ تَجِدُلَها فِی الْخَیْرِ مَحْمِلاً».(1)

جزء بیست و ششم (157)

به هر حال این دستور اسلامی یکی از جامع ترین و حساب شده ترین دستورها در زمینه روابط اجتماعی انسان ها است ، که مسأله امنیت را به طور کامل در جامعه تضمین می کند .

توجه به این نکته نیز لازم است که منظور از «ظن» در این جا گمان های بی دلیل است، بنابراین در مواردی که گمان متکی به دلیل یعنی ظن معتبر باشد، از این حکم مستثنی است، مانند گمانی که از شهادت دو نفر عادل حاصل می شود .

سپس در دستور بعد مسأله « نهی از تجسس » را مطرح کرده ، می فرماید: « و هرگز درکار دیگران تجسس نکنید » ( وَ لا تَجَسَّسُوا ) .

ص:107


1- « اصول کافی » ، جلد 2 ، حدیث 3 .

« تجسس » و « تحسس » هر دو به معنی جستجوگری است ، ولی اولی معمولاً در امور نامطلوب می آید و دومی غالبا در امر خیر ، چنان که یعقوب به فرزندانش دستور می دهد : « یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ اَخیهِ : ای فرزندان من ، بروید و از « گمشده من » یوسف و برادرش جستجو کنید » ( 87 / یوسف ) .

(158) سوره حُجُرات

در حقیقت گمان بد عاملی است برای جستجوگری و جستجوگری عاملی است برای کشف اسرار و رازهای نهانی مردم و اسلام هرگز اجازه نمی دهد که رازهای خصوصی آن ها فاش شود .

و به تعبیر دیگر اسلام می خواهد مردم در زندگی خصوصی خود از هر نظر در امنیت باشند ، بدیهی است اگر اجازه داده شود ، هر کس به جستجوگری درباره دیگران برخیزد ، حیثیت و آبروی مردم بر باد می رود و جهنمی به وجود می آید که همه افراد اجتماع در آن معذب خواهند بود .

البته این دستور منافاتی باوجوددستگاه های اطلاعاتی در حکومت اسلامی برای مبارزه با توطئه ها نخواهد داشت، ولی این بدان معنی نیست که این دستگاه ها حق دارند در زندگی خصوصی مردم جستجوگری کنند .

و بالاخره در سومین و آخرین دستور که در حقیقت معلول و نتیجه دو برنامه قبل است، می فرماید : « هیچ کدام از شما دیگری را غیبت نکند » ( وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضا ) .

جزء بیست و ششم (159)

و به این ترتیب گمان بد سرچشمه تجسس و تجسس موجب افشای

ص:108

عیوب و اسرار پنهانی و آگاهی بر این امور سبب غیبت می شود که اسلام از معلول و علت همگی نهی کرده است .

سپس برای این که قبح و زشتی این عمل را کاملاًمجسم کند، آن را در ضمن یک مثال گویا ریخته، می گوید: « آیا هیچ یک از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد » ( اَیُحِبُّ اَحَدُکُمْ اَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ اَخیهِ مَیْتا ) .

« و به یقین همه شما از این امر کراهت دارید » (ف-َکَرِه-ْت-ُمُوهُ ).

آری آبروی برادر مسلمان همچون گوشت تن او است و ریختن این آبرو به وسیله غیبت و افشای اسرار پنهانی همچون خوردن گوشت تن او است و تعبیر به « مرده » به خاطر آن است که « غیبت » در غیاب افرادصورت می گیرد،که همچون مردگان قادربر دفاع از خویشتن نیستند .

(160) سوره حُجُرات

و این ناجوان مردانه ترین ستمی است که ممکن است انسان درباره برادر خود روا دارد .

آری این تشبیه بیانگر زشتی فوق العاده غیبت و گناه عظیم آن است.

پیغمبر گرامی صلی الله علیه و آله در حدیثی می فرماید : « اِنَّ اللّهَ حَرَّمَ مِنَ الْمُسْلِمِ دَمَهُ وَ مالَهُ وَ عِرْضَهُ ، وَ اَنْ یُظَنَّ بِهِ السُّوءُ : خداوند خون و مال و آبروی مسلمان را بر دیگران حرام کرده و هم چنین گمان بد درباره او بردن » .(1)

گمان بد نه تنها به طرف مقابل و حیثیت او لطمه وارد می کند، بلکه

ص:109


1- «المحجه البیضاء»، جلد 5، صفحه 268 .

برای صاحب آن نیز بلایی است بزرگ ، زیرا سبب می شود که او را از همکاری با مردم و تعاون اجتماعی برکنار کند و در دنیایی وحشتناک آکنده از غربت و انزوا فراهم سازد ، چنان که در حدیثی از امیر مؤمنان علی آمده است : « مَنْ لَمْ یُحْسِنْ ظَنَّهُ اسْتَوْحَشَ مِنْ کُلِّ اَحَدٍ :

1 «المحجه البیضاء»، جلد 5، صفحه 268 .

جزء بیست و ششم (161)

کسی که گمان بد داشته باشد از همه کس می ترسد و وحشت دارد » .(1)

مفهوم غیبت

«غیبَت» چنان که از اسمش پیدا است، این است که در غیاب کسی سخنی گویند ، منتهی سخنی که عیبی از عیوب اورافاش سازد، خواه این عیب جسمانی باشد، یا اخلاقی، در اعمال اوباشد یا درسخنش و حتی در اموری که مربوط به او است، مانند لباس، خانه، همسر و فرزندان و مانند این ها .

بنابراین اگر کسی صفات ظاهر و آشکار دیگری را بیان کند، غیبَت نخواهد بود ، مگر این که قصد مذمت و عیب جویی داشته باشد ، که در این صورت حرام است ، مثل این که در مقام مذمت بگوید ، آن مرد نابینا ، یا کوتاه قد ، یا سیاهرنگ ، یا کوسه .

به این ترتیب ذکر عیوب پنهانی به هر قصد و نیتی که باشد ، غیبت

(162) سوره حُجُرات

و حرام است و ذکر عیوب آشکار اگر به قصد مذمت باشد نیز حرام است ، خواه آن را در مفهوم غیبت وارد بدانیم یا نه .

این ها همه در صورتی است که این صفات واقعا در طرف باشد ،

ص:110


1- «غُرَرُالْحِکَم»، صفحه697.

اما اگر صفتی اصلاً وجود نداشته باشد ، داخل در عنوان « تهمت » خواهد بود که گناه آن به مراتب شدیدتر و سنگین تر است .

در حدیثی از امام صادق می خوانیم : « اَلْغیبَهُ اَنْ تَقُولَ فی اَخیکَ ما سَتَرَهُ اللّهُ عَلَیْهِ ، وَ اَمَّا الاَْمْرُ الظّاهِرِ فیهِ مِثْلُ الْحِدَّهِ وَ الْعَجَلَهِ فَلا وَ الْبُهْتانُ اَنْ تَقُولَ ما لَیْسَ فیهِ : غیبت آن است که درباره برادر مسلمانت چیزی را بگویی که خداوند پنهان داشته و اما چیزی که ظاهر است مانند تندخویی و عجله داخل در غیبت نیست ، اما بهتان این است که چیزی را بگویی که در او وجود ندارد »(1)

و از این جا روشن می شود ، عذرهای عوامانه ای که بعضی برای

جزء بیست و ششم (163)

غیبت می آورند مسموع نیست ، مثلاً گاهی غیبت کننده می گوید : این غیبت نیست ، بلکه صفت او است .

یا این که می گوید : این سخنی است که در حضور او نیز می گویم ، در حالی که گفتن آن پیش روی طرف ، نه تنها از گناه غیبت نمی کاهد، بلکه به خاطر آزار وی، گناه سنگین تری را مرتکب شده است .

موارد استثناء غیبت

قانون غیبت مانند هر قانون دیگر استثناهایی دارد ، از جمله این که گاه در مقام « مشورت » مثلاً برای انتخاب همسر ، یا شریک در کسب و کار و مانند آن کسی سؤالی از انسان می کند ، امانت در مشورت که یک قانون مسلم اسلامی است ، ایجاب می کند اگر

ص:111


1- «اصول کافی»، جلد 2، بابُ الْغِیْبَهِ وَ الْبَهْت حدیث 7 .

عیوبی از طرف سراغ دارد بگوید ، مبادا مسلمانی در دام بیفتد و چنین غیبتی که با چنین نیت انجام می گیرد ، حرام نیست .

همچنین در موارد دیگری که اهداف مهمی مانند هدف مشورت در کار باشد ، یا برای احقاق حق و تظلم صورت گیرد .

(164) سوره حُجُرات

البته کسی که آشکارا گناه می کند و به اصطلاح « متجاهر به فسق » است از موضوع غیبت خارج است و اگر گناه او را پشت سر او بازگو کنند ، ایرادی ندارد ، ولی باید توجه داشت این حکم مخصوص گناهی است که نسبت به ارتکاب آشکار آن پرهیزی ندارد .

این نکته نیز قابل توجه است که نه تنها غیبت کردن حرام است ، گوش دادن به غیبت و حضور در مجلس غیبت نیز جزء محرمات است ، بلکه طبق پاره ای از روایات بر مسلمانان واجب است که ردّ غیبت کنند ، یعنی در برابر غیبت به دفاع برخیزند و از برادر مسلمانی که آبروی او به خطر افتاده دفاع کنند.

تقوی بزرگ ترین ارزش انسانی

13 یا اَیُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ اُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوبا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا اِنَ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقیکُمْ اِنَّ اللّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ

جزء بیست و ششم (165)

ای مردم ، ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و تیره ها و قبیله ها قراردادیم، تایکدیگر را بشناسید، ولی گرامی ترین شمانزدخداوندباتقواترین شماست،خداوندداناوخبیراست.

ص:112

در این آیه مخاطب کل جامعه انسانی است و مهم ترین اصلی را که ضامن نظم و ثبات است ، بیان می کند و میزان واقعی ارزش های انسانی را در برابر ارزش های کاذب و دروغین مشخص می سازد .

منظور از آفرینش مردم از یک مرد و زن همان بازگشت نسب انسان ها به « آدم » و « حواء » است ، بنابراین چون همه از ریشه واحدی هستند ، معنی ندارد که از نظر نسب و قبیله بر یکدیگر افتخار کنند و اگر خداوند برای هر قبیله و طایفه ای ویژگی هایی آفریده برای حفظ نظم زندگی اجتماعی مردم است ، چراکه این تفاوت ها سبب شناسایی است و بدون شناسایی افراد ، نظم در جامعه انسانی حکم فرما نمی شود ، چراکه هر گاه همه یکسان و شبیه یکدیگر و همانند بودند ، هرج و مرج عظیمی سراسر جامعه انسانی را فرا می گرفت .

(166) سوره حُجُرات

در این که میان « شعوب » ( جمع « شَعْب » بر وزن صعب ) به معنی « گروه عظیمی از مردم » و « قبایل » جمع « قبیله » ، چه تفاوتی است ؟ مفسران احتمالات مختلفی داده اند ، اما بهترین تفسیر آن است که دایره شعوب گسترده تر از دایره قبایل است ، همانطور که « شَعْب » امروز بر یک « ملت » اطلاق می شود .

به هرحال قرآن مجید بعداز آن که بزرگترین مایه مباهات و مفاخره عصرجاهلی یعنی نسب و قبیله را ازکار می اندازد، به سراغ معیار واقعی ارزشی رفته ، می افزاید : « گرامی ترین شما نزد خداوند باتقواترین شما است » ( اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقیکُمْ ) .

به این ترتیب قلم سرخ بر تمام امتیازات ظاهری و مادی کشیده و

ص:113

اصالت و واقعیت را به مسأله تقوا و پرهیزکاری و خداترسی می دهد و می گوید برای تقرب به خدا و نزدیکی به ساحت مقدس او هیچ امتیازی جز تقوا مؤثر نیست .

اما چرا این تفکر متعفن هنوز مورد علاقه گروه زیادی است که

جزء بیست و ششم (167)

خود را ظاهرا مسلمان می شمرند و دم از قرآن و اخوت اسلامی می زنند ، معلوم نیست .

در نظام ارزشی جاهلی که بر محور « تفاخر به آباء و اموال و اولاد » دور می زد ، یک مشت دزد و غارتگر پرورش می یافت ، اما با دگرگون شدن این نظام و احیای اصل والای اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقیکُمْ محصول آن انسان هایی همچون سلمان و ابوذر و عمار یاسر و مقدادبود.

مهم در انقلاب جوامع انسانی انقلاب نظام ارزشی آن و احیای این اصل اصیل اسلامی است.

حقیقت تقوی

قرآن بزرگترین امتیاز را برای تقوی قرار داده و آن را تنها معیار سنجش ارزش انسان ها می شمرد .

در جای دیگر تقوی را بهترین زاد و توشه شمرده ، می گوید : « وَ تَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی »( 197/بقره ) .

و در جای دیگر لباس تقوی را بهترین لباس برای انسان می شمرد :

(168) سوره حُجُرات

« وَ لِباسُ التَّقْوی ذلِکَ خَیْرٌ » ( 26 / اعراف ) .

و در آیات متعددی یکی از نخستین اصول دعوت انبیاء را « تقوی » ذکر کرده و بالاخره در جای دیگر اهمیت این موضوع را تا

ص:114

آن حد بالا برده که خدا را « اهل تقوی » می شمرد و می گوید : « هُوَ اَهْلُ التَّقْوی وَ اَهْلُ الْمَغْفِرَهِ » ( 56 / مدثر ) .

قرآن « تقوی » را نور الهی می داند که هر جا راسخ شود ، علم و دانش می آفریند : « وَاتَّقُوا اللّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللّهُ » ( 282 / بقره ) .

و نیز «نیکی» و «تقوی»را قرین هم می شمرد: (وَ تَعاوَنوُا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی) ( 2 / مائده ) .

و « عدالت » را قرین « تقوی » ذکر می کند : ( اِعْدِلُوا هُوَ اَقْرَبُ لِلتَّقْوی ) ( 8 / مائده ) .

اکنون باید دید حقیقت تقوی این سرمایه بزرگ معنوی و این بزرگترین افتخار انسان با این همه امتیازات چیست ؟

قرآن اشاراتی دارد که پرده از روی حقیقت تقوی

جزء بیست و ششم (169)

برمی دارد : در آیات متعددی جای تقوی را « قلب » می شمرد ، از جمله می فرماید : « اوُلئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی : آن ها که صدای خود را در برابر رسول خدا صلی الله علیه و آله پایین می آورند و رعایت ادب می کنند، کسانی هستند که خداوند قلوبشان را برای پذیرش تقوی آزموده است » ( 3 / حجرات ) .

قرآن « تقوی » را نقطه مقابل « فجور » ذکر کرده ، چنان که در آیه 8 سوره شمس می خوانیم: « فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْویها : خداوند انسان را آفرید و راه فجور و تقوی را به او نشان داد ».

قرآن هر عملی را که از روح اخلاص و ایمان و نیت پاک سرچشمه گرفته باشد ، بر اساس « تقوی » می شمرد ، چنان که در آیه 108

ص:115

سوره توبه درباره مسجد « قبا » که منافقان مسجد « ضرار » را در مقابل آن ساختند ، می فرماید : «لَمَسْجِدٌ اُسِّسَ عَلَی التَّقْوی مِنْ اَوَّلِ یَوْمٍ اَحَقُّ اَنْ تَقُومَ فیهِ : مسجدی که از روز نخست بر شالوده تقوی باشد ، شایسته تر است که در آن نماز بخوانی » .

(170) سوره حُجُرات

از مجموع این آیات به خوبی استفاده می شود که «تقوی» همان احساس مسؤولیت و تعهدی است که به دنبال رسوخ ایمان در قلب بر وجود انسان حاکم می شود و او را از « فجور » و گناه بازمی دارد، به نیکی و پاکی و عدالت دعوت می کند، اعمال آدمی را خالص و فکر و نیت او را از آلودگی ها می شوید .

هنگامی که به ریشه لغوی این کلمه باز می گردیم نیز به همین نتیجه می رسیم ، زیرا « تقوی » از « وِقایه » به معنی کوشش در حفظ و نگهداری چیزی است و منظور در این گونه موارد نگهداری روح و جان از هر گونه آلودگی و متمرکز ساختن نیروها در اموری است که رضای خدا درآن است .

بعضی از بزرگان برای تقوی سه مرحله قائل شده اند :

1 نگهداری نفس از عذاب جاویدان از طریق تحصیل اعتقادات صحیح .

2 پرهیز از هر گونه گناه اعم از ترک واجب و فعل معصیت .

جزء بیست و ششم (171)

3 خویشتن داری در برابر آن چه قلب آدمی را به خود مشغول می دارد و از حق منصرف می کند و این تقوای

ص:116

خواص ، بلکه خاص الخاص است(1)

از لابلای مجموع این تعبیرات حقیقت و روح تقوی به خوبی روشن می شود .

امام علی بن موسی الرضا می فرماید : « ایمان یک درجه برتر از "اسلام" است و "تقوی" درجه ای است بالاتر از "ایمان" و "یقین" درجه ای برتر از "تقوی" است و هیچ چیز در میان مردم کمتر از "یقین" تقسیم نشده است » (2)

پایان سوره حُجُرات

(172) سوره حُجُرات

ص:117


1- « بحارالانوار » ، جلد 70، صفحه 136 .
2- « بحارالانوار » ، جلد 70، صفحه 136 .

سوره قآ

قرآن با همه عظمتش از کلمات ساده ای تشکیل شده است

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 قآ وَ الْقُرْآنِ الْمَجیدِ

ق ، سوگند به قرآن مجید .

در این جا بار دیگر در آغاز این سوره به بعضی از « حروف مقطعه » برخورد می کنیم و آن حرف « ق » است. یکی از تفسیرهای قابل توجه « حروف مقطعه » این است که « قرآن » با آن همه عظمت از ماده ساده ای همچون حروف « الفبا » تشکیل یافته و این نشان می دهد که ابداعگر و نازل کننده قرآن مجید علم و قدرت بی پایان داشته که از چنین ابزار ساده ای چنان ترکیب عالی آفریده است .

از جمله اموری که گواهی می دهد ، ذکر این حرف از حروف مقطعه برای بیان عظمت قرآن است ، این که بلافاصله بعد از آن سوگند

جزء بیست و ششم (173)

به قرآن مجید یاد کرده ، می فرماید : « قسم به قرآن مجید » ( وَالْقُرْآنِ الْمَجیدِ ) .

واژه « مَجید » از ماده « مجد » به معنی شرافت گسترده است و از آن جا که قرآن ، عظمت و شرافتی بی پایان دارد ، کلمه « مجید » از هر نظر سزاوار آن است ، ظاهرش زیبا ، محتوایش عظیم ، دستوراتش عالی و برنامه هایش آموزنده و حیات بخش است .

ص:118

بهانه تراشی کفّار

2 بَلْ عَجِبُوا اَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْکافِرُونَ هذا شَیْ ءٌ عَجیبٌ

آن ها تعجب کردند که پیامبری انذارگر از میان خودشان آمده و کافران گفتند : این چیز عجیبی است .

این ایرادی است که قرآن بارها به آن و پاسخ آن اشاره کرده و تکرار آن نشان می دهد که از ایرادهای اصلی کفار بوده که

(174) سوره قآ

همواره آن را تکرار می کردند .

نه تنها پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله که به سایر پیامبران نیز همین ایراد را می گرفتند ، گاه می گفتند: « ما هذا اِلاّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَ یَشْرَبُ مِمّا تَشْرَبُونَ: این انسانی همانند شماست ، از آن چه می خورید، می خورد وازآن چه می نوشید، می نوشد » (33 / مؤمنون).

و گاه می افزودند: «لَوْلا اُنْزِلَ اِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذیرا : چرا فرشته ای همراه او نازل نشده تا همراه او انذار کند» ؟ ( 7 / فرقان ) .

ولی همه این ها بهانه هایی بود برای عدم تسلیم در برابر حق .

قرآن در آیات مورد بحث پاسخی از این ایراد نمی گوید ، چراکه بارها به آن پاسخ گفته است ، که اگر فرضا فرشته ای می فرستادیم آن را به صورت بشر قرار می دادیم ، یعنی رهبر و راهنمای انسان تنها می تواند انسان باشد ، تا از تمام دردها ، نیازها ، تمایلات ، خواسته ها و مسائل زندگی او باخبر باشد و از سوی دیگر بتواند در جنبه های عملی الگویی برای آن ها گردد و نگویند ، اگر او هم از جنس ما

ص:119

بود ، هرگز پاک و پاکیزه نمی ماند .

جزء بیست و ششم (175)

بازگشت به زندگی پس از مردن و خاک شدن

3 ءَاِذا مِتْنا وَ کُنّا تُرابا ذلِکَ رَجْعٌ بَعیدٌ

آیا هنگامی که ما مردیم و خاک شدیم ، دوباره به زندگی بازمی گردیم؟ این بازگشتی است بعید .

بعد از این ایراد به رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و این که چگونه از جنس بشر است ، ایراد دیگری به محتوای دعوت او داشتند و انگشت روی مسأله ای می گذارند که برای آن ها از هر نظر عجیب و غریب بود . آن ها بازگشت مجدد به زندگی را مسأله ای دور از عقل می پنداشتند، بلکه گاه آن رامحال دانسته و ادعای آن را دلیل بر جنون گوینده اش می گرفتند ، چنان که در آیه 7 و 8 سبا می خوانیم : « کافران گفتند : آیا مردی را به شما نشان دهیم که خبر می دهد هنگامی که کاملاً از هم متلاشی شدید، بار دیگر به خلقت تازه ای برمی گردید، آیا افترا بر خدابسته؟ یا جنون دارد »؟

4 قَدْ عَلِمْنا ماتَنْقُصُ الاَْرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا کِتابٌ حَفیظٌ

(176) سوره قآ

ولی مامی دانیم آن چه را زمین از بدن آن ها می کاهد و نزد ما کتابی است که همه چیز در آن محفوظ است .

قرآن مجید دراین جا ازچندراه به آن ها پاسخ می گوید: نخست : به علم بی پایان خدا اشاره می کند ، اگر اشکال و ایراد شما به خاطر این است که استخوان های آدمی می پوسد و گوشت او خاک می شود و جزء زمین می گردد و ذراتی از آن نیز تبدیل به بخار و گازهای پراکنده در هوا می گردد ، چه کسی می تواند آن ها را جمع آوری کند

ص:120

و اصلاً چه کسی از آن ها باخبر است ؟

پاسخش معلوم است : خداوندی که علم او به تمام اشیاء احاطه دارد ، تمام این ذرات را می شناسد و به هنگام لزوم همه را جمع آوری می کند، همان گونه که ذرات پراکنده آهن را در میان تلی از غبار با یک قطعه آهن ربا می توان جمع آوری کرد، جمع آوری ذرات پراکنده هر انسان برای خدا از این هم آسان تر است .

و اگر ایراد آن ها این است که حساب اعمال انسان را چه کسی برای

جزء بیست و ششم (177)

معاد و رستاخیز نگه می دارد ، پاسخش این است که همه این ها در لوح محفوظ ثبت است و اصولاً چیزی در این عالم گم نمی شود ، حتی اعمال شما باقی می ماند ، هرچند تغییرشکل می دهد .

« کتاب حفیظ » به معنی کتابی است که حافظ اعمال تمام انسان ها و غیر آن است و اشاره به « لوح محفوظ » است که شرح آن ذیل آیه 39 سوره رعد جلد دهم تفسیرنمونه صفحه 241 ذکر شده است .

5 بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ فَهُمْ فی اَمْرٍ مَریجٍ

آن ها حق را هنگامی که به سراغشان آمد تکذیب کردند، لذا پیوسته در کار پراکنده خود متحیرند .

« مَریجٍ » از ماده « مرج » ( بر وزن حرج ) به معنی امر « مختلط و مشوش و مشتبه » است و لذا به زمینی که گیاهان مختلف و فراوان در آن روییده « مَرْج » ( مرتع ) گفته می شود .

در این آیه به پاسخ دیگری می پردازد که بیشتر جنبه روانی دارد ، یعنی آن ها آگاهانه منکر حق شده اند و گرنه گرد و غباری بر چهره حق

ص:121

نیست و چنان که در آیات بعد می آید ، آن ها صحنه معاد را با چشم خود مکرر در این دنیا می بینند و جای شک و تردید ندارند .

(178) سوره قآ

لذا در پایان آیه می افزاید : « چون آن ها در مقام تکذیب برآمده اند ، پیوسته ضد و نقیض می گویند ، در کار خود متحیرند و در امور مختلط گرفتارند » ( فَهُمْ فی اَمْرٍ مَریجٍ ) .

گاه پیامبر صلی الله علیه و آله را مجنون می خوانند و گاه کاهن و گاه شاعر . گاه می گویند : « سخنان او "اساطیر الاولین" است ». گاه می گویند : « بشری به او تعلیم می دهد » . گاه نفوذ کلماتش را نوعی « سحر » می دانند و گاه مدعی می شوند ما هم مثل آن می توانیم بیاوریم

این پراکنده گویی ها نشان می دهد که حق را دریافته اند و به دنبال بهانه جویی هستند و لذا هرگز روی یک حرف نمی ایستند .

لحظه ای به آسمان بنگرید

6 اَفَلَمْ یَنْظُرُوا اِلَی السَّماءِ فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْناهاوَ زَیَّنّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ

جزء بیست و ششم (179)

آیا آن ها به آسمانی که بالای سرشان است نگاه نکردند که چگونه ماآن را بناکرده ایم؟ و چگونه به وسیله ستارگان زینت بخشیده ایم؟ و هیچ شکاف و ناموزونی درآن نیست.

منظور از نگاه کردن در این جا نگاهی توأم با اندیشه و تفکر است که انسان را به قدرت عظیم خالق این آسمان پهناور و شگفتی هایش آشنا سازد ، که هم عظمت خیره کننده ای دارد و هم زیبایی های فراوان و هم استحکام و نظم و حساب .

ص:122

جمله وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ ( هیچ شکافی در آن نیست ) یا به معنی عدم وجود نقص و عیب و ناموزونی است ، چنان که بعضی از مفسران گفته اند و یا به معنی عدم وجود شکاف در خصوص آسمانی است که اطراف زمین را احاطه کرده و جو زمین نامیده می شود و به گفته قرآن « سقف محفوظی » است ( 32 / انبیاء ) ، که راه را بر سنگ های آسمانی که به طور مداوم با سرعت سرسام آوری به سوی زمین می آید ، می بندد و قبل از وصول به سطح زمین آن ها را آتش می زند و خاکستر می کند و همچنین از اشعه های کیهانی زیانبخش ممانعت به عمل می آورد .

(180) سوره قآ

وگرنه آسمان به معنی محل ستارگان ، یک فضای خالی است که این کرات در آن شناورند .

7 وَالاَْرْضَ مَدَدْناها وَ اَلْقَیْنا فیها رَواسِیَ وَ اَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ

و زمین را گسترش دادیم و در آن کوه های عظیمی افکندیم و از هر نوع گیاه بهجت انگیز رویاندیم .

آری آفرینش زمین از یک سو ، گسترش آن ( بیرون آمدن از زیر آب ) از سوی دیگر ، پیدایش کوه ها که ریشه های آن به هم پیوسته و همچون زرهی زمین را در برابر فشارهای درونی و برونی و جزر و مدهای حاصل از جاذبه ماه و خورشید حفظ می کند ، از سوی سوم و پیدایش انواع گیاهان با آن همه عجایب و زیبایی ها از سوی چهارم ، همگی دلیل برقدرت بی پایان اواست .

تعبیر به « مِنْ کُلِّ زَوْجٍ » اشاره به مسأله زوجیت در عالم گیاهان است که در موقع نزول این آیات هرگز به عنوان یک اصل کلی کشف نشده بود و بعد از قرن ها علم و دانش بشر پرده از روی آن برداشت و یا به معنی اصناف و انواع مختلف گیاهان است ، چراکه تنوع در عالم گیاهان

ص:123

فوق العاده زیاد و حیرت انگیز است .

جزء بیست و ششم (181)

8 تَبْصِرَهً وَ ذِکْری لِکُلِّ عَبْدٍ مُنیبٍ

تا وسیله بینایی و بیداری برای هر بنده توبه کاری باشد .

آری کسی که قدرت بر آفرینش آسمان ها با آن همه عظمت و زیبایی و زمین با این همه نعمت و جمال و نظم و حساب دارد ، چگونه نمی تواند مردگان را بار دیگر لباس حیات بپوشاند و قیامتی برپاکند؟ آیا این قدرت عظیم خیره کننده دلیل روشنی بر امکان معاد نیست ؟

9 وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکا فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصیدِ

و از آسمان آبی پربرکت فرستادیم و به وسیله آن باغ ها و دانه هایی را که درو می کنند، رویاندیم .

(182) سوره قآ

«جَنّات» در این جا اشاره به باغ های میوه است و «حَبَّ الْحَصید» ( دانه های قابل درو ) اشاره به حبوباتی همچون جو ، گندم و مانند آن است که مواد اصلی غذای انسان ها را تشکیل می دهد .

10 وَالنَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضیدٌ

ص:124

و نخل های بلند قامت که میوه های متراکم دارند .

« باسِقات » جمع « باسقه » به معنی مرتفع و بلنداست و « طَلْعٌ » به ثمره درخت خرما در آغاز ظهورش گفته می شود و « نَضیدٌ » به معنی متراکم است ، مخصوصا خوشه درخت خرما هنگامی که در درون غلاف قرار دارد، کاملاً روی یکدیگر سوار و متراکم است و زمانی که از غلاف بیرون می آید بسیار اعجاب انگیز است .

نمونه معاد را هر روز در گوشه و کنار خود نظاره کنید

11 رِزْقا لِلْعِبادِ وَ اَحْیَیْنا بِهِ بَلْدَهً مَیْتا کَذلِکَ الْخُرُوجُ

همه این ها به منظور بخشیدن روزی به بندگان است و به وسیله باران زمین مرده را زنده کردیم ، آری زنده شدن مردگان نیز همین گونه است .

جزء بیست و ششم (183)

و به این ترتیب ضمن یادآوری نعمت های عظیمش به بندگان و تحریک حس شکرگزاری آن ها در مسیر شناخت او ، به آن ها یادآور می شود که شما نمونه معاد را همه سال در برابر چشمان خود در همین جهان می بینید، زمین های مرده و خشک و خالی از هرگونه آثار زندگی ، بر اثر نزول قطرات باران به حرکت درمی آیند و غوغای رستاخیز را سرمی دهند ، از هر گوشه ، گیاهی می روید و «وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ» می گوید .

این جنبش عظیم و حرکت به سوی حیات و زندگی در عالم گیاهان بیانگر این واقعیت است که آفریدگار عالم می تواند موجودات مرده را بار دیگر حیات بخشد، چراکه « وقوع » چیزی اقوی دلیل بر « امکان » آن است .

ص:125

(184) سوره قآ

نوجوان عزیز مراقب حرف زدن خود باش

18 ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ اِلاّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ

هیچ سخنی راانسان تلفظ نمی کندمگراین که نزدآن فرشته ای مراقب و آماده برای انجام مأموریت است .

« رَقیب » به معنی « مراقب » و « عَتید » از ماده عِتاد به معنی ذخیره کردن است و سپس به معنی کسی است که مهیای انجام کار است ، لذا به اسبی که مهیای دویدن است « فَرَسٌ عَتیدٌ » می گویند و به کسی که چیزی را ذخیره و نگهداری می کند نیز « عَتید » گفته می شود ( از ماده "عِتاد" بر وزن جِهاد به معنی ذخیره کردن ) .

غالب مفسران معتقدند که « رقیب » و « عتید » همان دو فرشته ای هستند که در آیه قبل به عنوان « مُتَلَقِّیان » از آن ها یاد شده است ، فرشته سمت راست نامش « رقیب » و فرشته سمت چپ نامش « عتید » است ، گرچه آیه مورد بحث صراحتی در این مطلب ندارد ، ولی با ملاحظه مجموع آیات چنین تفسیری بعید به نظر نمی رسد .

جزء بیست و ششم (185)

19 وَ جاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحیدُ

و سرانجام سکرات مرگ به حق فرا می رسد ( و به انسان گفته می شود ) این همان چیزی است که از آن می گریختی .

«سَکْر» در اصل به معنی مسدود کردن راه آب است و سِکْر به معنی محل مسدود آمده و از آن جا که در حال مستی گویی سدی میان انسان و عقلش ایجاد می شود به آن «سُکْر» گفته شده است.

« سکره مرگ » حالتی است شبیه به « مستی » که بر اثر فرا رسیدن

ص:126

مقدمات مرگ ، به صورت هیجان و انقلاب فوق العاده ای به انسان دست می دهد و گاه بر عقل او چیره می گردد و او را در اضطراب و ناآرامی شدیدی فرو می برد .

چگونه چنین نباشد ، در حالی که مرگ یک مرحله انتقالی مهم است که باید انسان در آن لحظه تمام پیوندهای خود را با جهانی که سالیان دراز با آن خو گرفته بود ، قطع کند و در عالمی گام بگذارد که برای او کاملاً تازه و اسرارآمیز است ، به خصوص این که در لحظه مرگ

(186) سوره قآ

انسان درک و دید تازه ای پیدا می کند ، بی ثباتی این جهان را با چشم خود می بیند و حوادث بعد از مرگ را کم و بیش مشاهده می کند . این جاست که وحشتی عظیم سرتاپای او را فرا می گیرد و حالتی شبیه به مستی به او دست می دهد ولی « مست » نیست .

حتی انبیا و مردان خدا که در لحظه مرگ از آرامش کاملی برخوردارند از مشکلات و شدائد این لحظه انتقالی بی نصیب نیستند ، چنان که در حالات پیامبر صلی الله علیه و آله آمده است که در لحظات آخر عمر مبارکش دست خود را در ظرف آبی می کرد و به صورت می کشید و « لا اِلهَ اِلاَّ اللّه » می گفت و می فرمود : « اِنَّ لِلْمَوْتِ سَکَراتٌ : مرگ سکراتی دارد » (1)

سپس قرآن ادامه می دهد: « به کسی که در حال سکرات مرگ است گفته می شود این همان چیزی است که ناخوش داشتی و از آن

ص:127


1- «روح البیان»،جلد9، صفحه118.

می گریختی » (ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحیدُ) .

جزء بیست و ششم (187)

«تَحید» از ماده «حَیْد» به معنی عدول کردن از چیزی و فرارکردن از آن است .

آری مرگ واقعیتی است که غالب افراد از آن می گریزند ، به خاطر این که آن را « فنا » می دانند ، نه دریچه ای به عالم « بقا » ، یابه خاطر علایق و پیوندهای شدیدی که با دنیا و مواهب مادی دارند نمی توانند از آن دل برکنند و یا به خاطر تاریکی نامه اعمالشان .

حقیقت مرگ

غالبا تصور می کنند ، مرگ یک امر عدمی و به معنی فنا است، ولی این برداشت هرگز با آن چه در قرآن مجید آمده و دلایل عقلی به آن رهنمون می شود، موافق نیست .

«مرگ» ازنظر قرآن یک امر وجودی است، یک انتقال و عبور از جهانی به جهان دیگر است و لذا در بسیاری از آیات قرآن از «مرگ» تعبیر به «تُوُفّی» شده که به معنی بازگرفتن و دریافت روح از تن به وسیله فرشتگان است .

(188) سوره قآ

تعبیر آیه فوق « وَ جاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ : شدائد مرگ به حق به سراغ انسان می آید » ، نیز اشاره به همین معنی است ، در بعضی از آیات مرگ را صریحا مخلوق خدا شمرده : « اَلَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیوهَ » ( 2 / ملک ) .

در روایات اسلامی تعبیرات مختلفی درباره حقیقت مرگ آمده است.

در حدیثی می خوانیم که از علی بن الحسین امام سجاد

ص:128

سؤال کردند : « مَا الْمَوْتُ :

مرگ چیست » ؟

در پاسخ فرمودند: «برای مؤمن مانند کندن لباس چرکین و پرحشرات است وگشودن غل و زنجیرهای سنگین و تبدیل آن به فاخرترین لباس ها و خوشبوترین عطرها و راهوارترین مرکب ها و مناسب ترین منزل ها است » .

«و برای کافر مانند کندن لباسی است فاخر و انتقال از منزل های موردعلاقه و تبدیل آن به چرک ترین و خشن ترین لباس ها و

جزء بیست و ششم (189)

وحشتناک ترین منزل ها و بزرگترین عذاب » .

از امام محمدبن علی نیز همین سؤال شد فرمود: « هُوَ النَّوْمُ الَّذی یَأْتیکُمْ کُلَّ لَیْلَهٍ اِلاّ اَنَّهُ طَویلٌ مُدَّتُهُ، لایَنْتَبِهُ مِنْهُ اِلاّ یَوْمَ الْقِیامَهِ : مرگ همان خوابی است که هرشب به سراغ شما می آید، جز این که مدتش طولانی است و انسان ازآن بیدارنمی شود تا روز قیامت » .(1)

در مباحث مربوط به برزخ گفته ایم که حالت اشخاص در برزخ متفاوت است : بعضی گویی به خواب فرو می روند و بعضی ( همچون شهیدان راه خدا و مؤمنان قوی الایمان ) غرق انواع نعمت ها می شوند و جمعی از جباران و اشقیا غرق عذاب الهی .

امام حسین بن علی سید الشهداء نیز در کربلا و روز عاشورا و به هنگام شدت گرفتن جنگ تعبیر لطیفی در مورد حقیقت مرگ برای یارانش ارائه فرمود : « شکیبایی کنید ای فرزندان مردان بزرگوار ، مرگ

1 « بحارالانوار » ، جلد 6 ، صفحه 155 .

ص:129

(190) سوره قآ

تنها پلی است که شما را از ناراحتی ها و رنج ها به باغ های وسیع بهشت و نعمت های جاودان منتقل می کند ، کدامیک از شما از انتقال یافتن از زندان به قصر ناراحتید ؟ و اما نسبت به دشمنان شما همانند این است که شخصی را ازقصری به زندان و عذاب منتقل کنند، پدرم از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل فرمود که دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرگ پل آن ها به باغ های بهشت و پل این ها به جهنم است».(1)

مرگ « حق » است

نه فقط در آیات مورد بحث ، « سکرات موت » به عنوان « حق » معرفی شده ، بلکه در آیات متعدد دیگر روی حق بودن مرگ تکیه شده است، در آیه 99 سوره « حجر » می خوانیم: «وَاعْبُدْرَبَّکَ حَتّی یَأْتِیَکَ الْیَقینُ: پروردگارت را عبادت کن تا یقین (مرگ) به سراغ توآید». ( در سوره مدثرآیه 47 نیز تعبیری شبیه آن دیده می شود ) «حَتّی

جزء بیست و ششم (191)

اَتینَاالْیَقینُ: تا آمد ما را یقین ، یعنی مرگ » .

این ها همه به خاطر آن است که انسان هر چیز را انکار کند ، نمی تواند این واقعیت را منکر شود که سرانجام مرگ در خانه همه ما را می کوبد و همه را با خود می برد .

توجه به حقانیت مرگ هشداری است برای همه انسان ها که بیشتر و بهتر بیندیشند و از راهی که در پیش دارند باخبر شوند و خود را برای آن آماده سازند .پایان سوره قآ

ص:130


1- « معانی الاخبار » ، صفحه 289 ، باب مَعْنَی الْمَوْتِ ، حدیث 3 .

(192) سوره ذاریات

سوره ذاریات

سوگند به طوفان ها و ابرهای باران زا

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 وَالذّارِیاتِ ذَرْوا

سوگند به بادهایی که ابرها را به حرکت درمی آورند ( و گرد و غبار و بذرهای گیاهان را ) .

2 فَالْحامِلاتِ وِقْرا

و سپس سوگند به ابرهایی که بار سنگینی ( از باران ) با خود حمل می کنند .

3 فَالْجارِیاتِ یُسْرا

وسپس سوگندبه کشتی هایی که به آسانی به حرکت درمی آیند.

4 فَالْمُقَسِّماتِ اَمْرا

و سوگند به فرشتگانی که کارها را تقسیم می کنند .

جزء بیست و ششم (193)

« ذارِیات » جمع « ذاریه » به معنی بادهایی است که اشیاء را به پرواز درمی آورد .

« وِقْر » به معنی بار سنگین است و نیز به معنی سنگینی گوش آمده است، « وقار » نیز به معنی سنگینی حرکات و آرامش و حلم است .

« جاریات » جمع « جاریه » به معنی کشتی است و به معنی نهرهای آب جاری نیز آمده ، ( فیها عَیْنٌ جارِیَهٌ12 / غاشیه ) و همچنین به معنی خورشید به خاطر حرکتش در آسمان و نیز به دختر

ص:131

نوجوان نیز « جاریه » گفته می شود ، چرا که نشاط جوانی در تمام وجودش جریان دارد .

در حدیثی که بسیاری از مفسران در ذیل همین آیه آورده اند می خوانیم : « اِبْنُ الْکَوّاء » روزی از علی در حالی که بر منبر خطبه می خواند سؤال کرد: « منظور از ذارِیاتِ ذَرْوا چیست ؟ »

فرمود : « بادها است » . عرض کرد : « فَالْحاِملاتِ وِقْرا » فرمود : « ابرها است » . عرض کرد : « فَالْجارِیاتِ یُسْرا » فرمود :

(194) سوره ذاریات

« کشتی ها است » عرض کرد : « فَالْمُقَسِّماتِ اَمْرا » فرمود : « منظور فرشتگان است » .

در این جا این سؤال پیش می آید که اگر منظور فرشتگان است ، فرشتگان چه اموری را تقسیم می کنند ؟ در پاسخ می گوییم : این تقسیم کار ممکن است مربوط به کل تدبیر این عالم باشد که گروه هایی از فرشتگان الهی به فرمان او تدبیر امور آن را بر عهده دارند و نیز ممکن است مربوط به تقسیم ارزاق و یا تقسیم قطرات باران بر مناطق روی زمین باشد .

5 اِنَّما تُوعَدوُنَ لَصادِقٌ

(آری سوگند به همه این ها)که آن چه به شما وعده داده شده قطعا راست است .

6 وَ اِنَّ الدّینَ لَواقِعٌ

و بدون شک جزای اعمال واقع شدنی است .

« دین » در این جا به معنی جزاء است ، همانطور که در « مالِکِ

ص:132

جزء بیست و ششم (195)

یَوْمِ الدّین » آمده و اصولاً یکی از نام های قیامت « یَوْمِ الدّین » ( روز جزا ) است و از آن روشن می شود که منظور از وعده های واقع شدنی در این جا وعده های مربوط به قیامت و حساب و پاداش و کیفر و بهشت و دوزخ و سایر امور مربوط به معاد است، بنابراین جمله اول تمام وعده های قیامت را شامل می شود و جمله دوم تأکیدی است بر مسأله جزا.

سوگندهایی که در آغاز این سوره آمده ، پیوند و تناسب روشنی با نتیجه این قسم ها دارد ، چراکه حرکت ابرها و نزول باران ها و در نتیجه زنده شدن زمین های مرده ، خود صحنه ای از قیامت و معاد را در این دنیا نشان می دهد .

سوگند به آسمان و چین و شکن های زیبایش

7 وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُکِ

قسم به آسمان که دارای چین و شکن های زیباست .

« حُبُک » جمع حِباک از ریشه اصلی « حَبْک » ( بر وزن کبک ) به معنی بستن و محکم کردن است و در این جا به معنی چین و شکن های زیبایی است که در میان امواج ، ابرهای آسمان ، رمل های بیابان و موهای سر پیدا می شود .

و اما تطبیق این معنی بر آسمان یا به خاطر اشکال مختلف توده های ستارگان و صورت های فلکی ( مجموعه هایی از ستارگان ثابت را که شکل خاصی به خود گرفته ، صورت فلکی می نامند ) .

(196) سوره ذاریات

یا به خاطرموج های جالبی است که درابرهای آسمانی پیدامی شود و گاه به قدری زیبااست که مدت ها چشم های انسان را متوجه خود می سازد .

ص:133

و یا توده های عظیم کهکشان ها است که همچون پیچ و خم های موهای مجعد بر صفحه آسمان ظاهر می شود ، مخصوصا عکس های جالبی که دانشمندان وسیله تلسکوپ ها از این کهکشان ها برداشته اند ، کاملاً موهای مجعد و پیچیده را تداعی می کند .

بنابراین معنی، قرآن به آسمان و این کهکشان های عظیم که در آن روز چشم تیزبین علم و دانش بشر هنوز به آن نیفتاده بود، سوگند یاد می کند .

جزء بیست و ششم (197)

این نکته نیز قابل توجه است که ریشه اصلی « حُبُک » می تواند اشاره به استحکام آسمان ها و پیوند محکم کرات با یکدیگر مانند سیارات منظومه شمسی با قرص خورشید نیز بوده، باشد .

8 اِنَّکُمْ لَفی قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ

که شما در گفتاری مختلف و گوناگون هستید .

این آیه به جواب قسم ، یعنی مطلبی که به خاطر آن سوگند یاد شده است ، می پردازد و اشاره می کند که پیوسته ضد و نقیض می گویید و همین تناقض گویی دلیل بر بی پایه بودن سخنان شما است .

در مورد معاد ، گاه می گویید : ما اصلاً باور نمی کنیم که استخوان های پوسیده زنده شوند و گاه می گویید : ما در این باره شک و تردید داریم و گاه می افزایید : پدران و نیاکان ما را بیاورید تا گواهی دهند بعد از مرگ ، قیامت و رستاخیزی در کار است ، تا قبول کنیم .

و در مورد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله گاه می گویید : دیوانه است ، گاه شاعرش می خوانید ، گاه ساحرش می نامید، گاهی می گویید معلم

ص:134

و استادی دارد که این سخنان را به او تعلیم می دهد .

(198) سوره ذاریات

همچنین در مورد قرآن ، گاه آن را « اساطیر الاولین » ( افسانه ها و خرافات پیشینیان ) می نامید ، گاهی شعرش می خوانید و گاه سحر و گاه دروغ .

سوگند به چین و شکن های آسمان ها که سخنان شما پر از تناقض و پیچ و خم است و اگر پایه و مایه ای داشتید، لااقل روی یک مطلب می ایستادید و هر روز سراغ مطلبی نمی رفتید .

20 وَ فِی الاَْرْضِ ایاتٌ لِلْمُوقِنینَ

و در زمین آیاتی برای طالبان یقین است .

حجم زمین ، فاصله آن با خورشید ، حرکت آن به دور خود و حرکت آن به دور آفتاب و نیروی جاذبه و دافعه ای که از آن حجم و این حرکت به وجود می آید و کاملاً متعادل و معادل یکدیگر است و هماهنگی تمام این ها با هم تا شرایط حیات را بر صفحه زمین فراهم سازد، همه از آیات بزرگ خدااست .

جزء بیست و ششم (199)

موادی که زمین را تشکیل داده و منابع مختلفی که در سطح و زیرزمین برای حیات و زندگی آماده شده ، هر یک نشانه ای از نشانه های او است .

بد نیست در این جا به گوشه ای از سخنان یکی از دانشمندان معروف جهان که دراین زمینه مطالعات زیادی دارد، گوش فرا دهیم .

« کرسی موریسین » می گوید : « در تنظیم عوامل طبیعی منتهای دقت و ریزه کاری به کار رفته است ، مثلاً اگر قشر خارجی کره زمین ده پا

ص:135

ضخیم تر از آن چه هست ، می بود اکسیژن یعنی ماده اصلی حیات وجود پیدا نمی کرد ، یا هر گاه عمق دریاها چند پا بیشتر از عمق فعلی بود آن وقت کلیه اکسیژن و کربن زمین جذب می شد و دیگر امکان هیچ گونه زندگی نباتی و یا حیوانی در سطح خاک باقی نمی ماند » .

«غلظت هوای محیط زمین به اندازه ای است که اشعه کیهانی را تا میزانی که برای رشد و نمو نباتات لازم است به طرف زمین عبور می دهد و کلیه میکرب های مضر را در همان فضا معدوم می سازد و ویتامین های مفید را ایجاد می نماید» .

(200) سوره ذاریات

« یا وجود بخارهای مختلفی که در طی قرون متمادی از اعماق زمین برآمده و در هوا منتشر شده است و غالب آن ها هم گازهای سمی هستند،معهذاهوای محیط زمین آلودگی پیدانکرده و همیشه به همان حالت متعادل که برای ادامه حیات انسانی مناسب باشد ، باقی مانده است » .

« دستگاه عظیمی که این موازنه عجیب را ایجاد می نماید و تعادل را حفظ می کند ، همان دریا و اقیانوس است که مواد حیاتی و غذایی و باران و اعتدال هوا و نباتات و بالاخره وجود خود انسان از منبع فیض آن سرچشمه می گیرد » .

21 وَ فی اَنْفُسِکُمْ اَفَلا تُبْصِرُونَ

و در وجود خود شما ( نیز آیاتی است ) آیا نمی بینید ؟

در حدیث آمده است که پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمود : «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ : کسی که خویش را بشناسد ، خدای

ص:136

خویش را بازشناخته است » (1)

جزء بیست و ششم (201)

22 وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ

روزی شمادرآسمان است وآن چه به شماوعده داده می شود.

گستردگی مفهوم رزق هم باران را شامل می شود ، هم نور آفتاب را که از آسمان به سوی ما می آید و نقش آن در حیات و زندگی فوق العاده حساس است و همچنین هوا را که مایه حیات همه موجودات زنده است .

و اما جمله « ما تُوعَدُون » ( آن چه به شما وعده داده می شود ) می تواند تأکیدی بر مسأله رزق و وعده الهی در این زمینه بوده ، باشد و یا به معنی بهشت موعود ، چراکه در آیه 15 سوره « والنجم » می خوانیم : « عِنْدَها جَنَّهُ الْمَأْوی : بهشت موعود نزد سدره المنتهی در آسمان ها است » و یا اشاره به هر گونه خیر و برکت و یا عذابی است که از آسمان نازل می گردد و یا ناظر به همه این مفاهیم است ، چراکه جمله « ما تُوعَدُون » مفهومش وسیع و گسترده است .

1 « سفینه البحار » ، جلد 2 ، صفحه 603 ، ماده « نفس » .

(202) سوره ذاریات

چیزی که مانع بصیرت آدمی می شود و او را از مطالعه اسرار آفرینش ، اسرار زمین و شگفتی های وجود خودش باز می دارد ، همان حرص برای روزی است ، خداوند در آیه اخیر به انسان اطمینان می دهد که روزی او تضمین شده است ، تا بتواند با خیال راحت به شگفتی های جهان هستی بنگرد و جمله « اَفَلا تُبْصِرُون » در مورد او تحقق یابد .

ص:137

23 فَوَ رَبِ السَّماءِ وَالاَْرْضِ اِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما اَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ

سوگند به پروردگار آسمان و زمین که این مطلب حق است همان گونه که شما سخن می گویید.

کار به جایی رسیده است که خداوند با آن عظمت و قدرتش برای اطمینان دادن به بندگان شکاک و دیرباور و ضعیف النفس و حریص ، سوگند یاد می کند که آن چه به شما در زمینه رزق و روزی و وعده های ثواب و عقاب قیامت وعده داده شده ، همه حق است و هیچ شک و تردیدی در آن نیست .

جزء بیست و ششم (203)

تعبیر به « مِثْلَ ما اَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ » ( همان گونه که سخن می گویید ) تعبیر لطیف و حساب شده ای است که از محسوس ترین اشیاء سخن می گوید ، چراکه گاهی خطا در باصره یا سامعه انسان واقع می شود ، اما در سخن گفتن چنین خطایی راه ندارد ، که انسان احساس کند سخن گفته ، در حالی که سخن نگفته باشد ، لذا قرآن می گوید : « همان اندازه که سخن گفتن شما برایتان محسوس است و واقعیت دارد ، رزق و روزی و وعده های الهی نیز همین گونه است »

بهره گیری از نشانه های حق آمادگی لازم دارد

هنگامی که آیات قرآن سخن از اسرار آفرینش و نشانه های خدا در عالم هستی می گوید ، گاه می فرماید : « این ها نشانه هایی است برای کسانی که می شنوند » ( لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ ) ( 67 / یونس ) .

و گاه می گوید : « برای آن هایی که تفکر می کنند » ( لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ) ( 3 / رعد ) .

ص:138

گاه می فرماید : « برای کسانی که تعقل می کنند »

(204) سوره ذاریات

( لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ ) ( 4 / رعد ) .

گاه می گوید : « برای کسانی که بسیار شکیبا و شکرگزارند » ( لِکلِّ صَبّارٍ شَکُورٍ ) ( 5 / ابراهیم ) .

گاه می فرماید : « برای کسانی که ایمان دارند » ( لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ ) ( 79 / نحل ) .

گاه می گوید:«برای همه صاحبان مغز»(لاَآیاتٍ لاُِولِی النُّهی)(54/طه).

گاه می فرماید : « برای آن ها که هوش سرشار دارند » ( لاَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ ) ( 75 / حجر ) .

و بالاخره گاهی می گوید : « برای دانشمندان » ( لاَآیاتٍ لِلْعالِمینَ ) (22 / روم) .

این تعبیرات به خوبی نشان می دهد که برای استفاده و بهره گیری از آیات بی شمار و نشانه های بسیار که برای وجود پاک او در سراسر عالم آفرینش وجود دارد ، زمینه آماده ای لازم است ، چشمی بینا ، گوشی شنوا ، فکری بیدار و دلی هشیار و روحی آماده پذیرش و تشنه حقایق

جزء بیست و ششم (205)

لازم است و گرنه ممکن است انسان سال ها در لابلای این آیات زندگی کند ، اما همچون حیوانات جز اصطبل و علف نشناسد .

رزق و روزی و راه های افزایش آن

دراحادیث اسلامی تعبیرات جالبی دراین زمینه دیده می شود.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم : « اِنَّ الرِّزْقَ لا یَجُرُّهُ حِرْصُ حَریصٍ ، وَ لا یَصْرِفُهُ کُرْهُ کارِهٍ : روزی از سوی

ص:139

خداوند مقدر شده ، نه حرص حریص آن را جلب می کند و نه اکراه افراد آن را منع می نماید » .(1)

در حدیث دیگری از امام صادق آمده است که در پاسخ کسی که تقاضای موعظه کرده بود ، فرمود : « وَ اِنْ کانَ الرِّزْقُ مَقْسُوما فَالْحِرْصُ لِماذا ؟ ... : هر گاه رزق قسمت شده است ، حرص برای چیست ... » ؟ .(2)

1 « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 126 .

(206) سوره ذاریات

هدف ازاین بیانات این نیست که جلو تلاش را بگیرد بلکه افراد حریص را با توجه به مقدر بودن رزق از حرصشان بازمی دارد .

این نکته نیز قابل توجه است که در احادیث اسلامی امور زیادی به عنوان وسیله جذب روزی یا موانع آن معرفی شده که هر یک به نوبه خود سازنده است .

در حدیثی از امام صادق می خوانیم : «وَالَّذی بَعَثَ جَدّی بِالْحَقِ نَبِیّا اِنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَ تَعالی یَرْزُقُ الْعَبْدَ عَلی قَدْرِ الْمُرُوَّهِ ، وَاِنَ الْمَعُونَهَ تُنْزَلُ عَلیقَدْرِ شِدَّهِ الْبَلاءِ: سوگند به کسی که جدم رابه حق به نبوت مبعوث کرده است که خداوندمتعال انسان رابه قدرمروت و شخصیتش

ص:140

روزی می دهد و کمک پروردگار متناسب با شدت بلا و حادثه است».(1)

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است: « کَفُّ الاَْذی وَ قِلَّهُ الصَّخَبِ یَزیدانِ فِی الرِّزْقِ: ترک آزار مردم

1 « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 126 .

2 « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 125 ( حدیث 31 ) .

جزء بیست و ششم (207)

و جار و جنجال ، روزی را افزایش می دهد » .(1)

از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نیز نقل شده است که فرمود : «اَلتَّوْحیدُ نِصْفُ الدّینِ وَ اِسْتَنْزِلِ الرِّزْقَ بِالصَّدَقَهِ : توحید نیمی از دین است و روزی را از طریق انفاق در راه خدا بر خود نازل کن » .(2)

و همچنین امور دیگری مانند تمیز کردن اطراف خانه و شستشو و تمیز کردن ظروف ، از اسباب افزایش روزی معرفی شده است .

1 «نورالثقلین»، جلد 5، صفحه 126(حدیث 35 و 37) .

2 « نورالثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 126 (حدیث 35 و 37) .

ص:141

(208) سوره ذاریات

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

سوره اَحْقاف••• 11

آفرینش این جهان ، هدفی را تعقیب می کند••• 12

نوجوانان عزیز به پدر و مادر خود نیکی کنید••• 13

انسان بهشتی از دیدگاه قرآن••• 21

پایمال کنندگان حقوق پدر و مادر••• 22

همچون پیامبران اولوا العزم شکیبا باش••• 25

پیامبران اولوا العزم چه کسانی بودند ؟••• 26

پیامبر اسلام ، اسطوره صبر و استقامت بود••• 29

سوره مُحَمَّد••• 31

مؤمنان ، پیرو حقند و کافران ، پیرو باطل••• 33

(209)

اگر خدا را یاری کنید، شما را یاری می کند••• 34

مسیر کفر محکوم به شکست و نابودی است••• 36

ص:142

فهرست مطالب

موضوع صفحه

خدا یارمؤمنان است و کفار پشتوانه ندارند••• 38

صِرف خوردن و خوابیدن دردنیا، سبقت با حیوانات است••• 40

چرا در قرآن تدبر نمی کنند ؟••• 42

قرآن کتاب اندیشه و عمل است••• 42

عوامل چهارگانه نابودی ثواب عمل••• 45

سوره فَتْح••• 48

فتح المبین••• 48

داستان صلح حدیبیه••• 48

پیامدهای هفت گانه سیاسی و اجتماعی و مذهبی صلح حدیبیه••• 53

نتایج بزرگ فتح المبین••• 55

(210)

پاسخ به چند سؤال مهم در مورد آیه 2 سوره فتح••• 55

منظوراز«ماتَقَدَّم»و«ماتَأَخَّر»درآیه2سوره فتح چیست؟••• 59

نزول سکینه و آرامش بر دل های مؤمنان••• 61

دستاوردهای چهارگانه ایمان••• 63

ص:143

فهرست مطالب

موضوع صفحه

سلسله مراتب هفت گانه ایمان••• 64

دو وسیله مهم آرامش••• 65

نتیجه دیگر فتح المبین••• 66

انواع سه گانه سوء ظن••• 69

تحکیم موقعیت پیامبر صلی الله علیه و آله و وظائف مردم دربرابر او••• 71

گواهان پنج گانه که شاهد اعمال انسان ها هستند••• 72

فتح خیبر دستاورد دیگر صلح حدیبیه••• 74

ماجرای غزوه خیبر••• 76

(211)

اگردرحدیبیه جنگی روی می دادمشرکین شکست می خوردند••• 79

رؤیای صادقه پیامبر صلی الله علیه و آله ••• 82

دین اسلام سراسر جهان را فرا خواهد گرفت••• 83

صفات پنج گانه یاران پیامبر صلی الله علیه و آله ••• 84

محبت متقابل اسلامی••• 90

سوره حُجُرات••• 92

ص:144

فهرست مطالب

موضوع صفحه

آداب ملاقات با پیامبر صلی الله علیه و آله ••• 92

ادب برترین سرمایه زندگی است••• 97

اهمیت برادری••• 99

حقوق 30گانه دوستان خوب نسبت به یکدیگر••• 102

ممنوعیت مسخره کردن ودیگران رابه نام زشت صداکردن••• 103

جاده ورود ممنوع (سوءظن، فضولی درکاردیگران،غیبت)••• 105

(212)

مفهوم غیبت••• 110

موارد استثناء غیبت••• 111

تقوی بزرگ ترین ارزش انسانی••• 112

حقیقت تقوی••• 114

سوره قآ••• 118

قرآن باهمه عظمتش ازکلمات ساده ای تشکیل شده است••• 118

بهانه تراشی کفّار••• 119

بازگشت به زندگی پس از مردن و خاک شدن••• 120

ص:145

فهرست مطالب

موضوع صفحه

لحظه ای به آسمان بنگرید••• 122

نمونه معاد را هر روز در گوشه و کنار خود نظاره کنید••• 125

نوجوان عزیز مراقب حرف زدن خود باش••• 126

حقیقت مرگ••• 128

(213)

مرگ « حق » است••• 130

سوره ذاریات••• 131

سوگند به طوفان ها و ابرهای باران زا••• 131

سوگند به آسمان و چین و شکن های زیبایش••• 133

بهره گیری از نشانه های حق آمادگی لازم دارد••• 138

رزق و روزی و راه های افزایش آن••• 139

ص:146

ص:147

ص:148

ص:149

ص:150

ص:151

ص:152

جلد 27

اشاره

ص:1

ص:2

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را

تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه

ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند

داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ناصر مکارم شیرازی

/12/854

ص:7

(9)

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

(10) مقدمه

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

1 از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

2 حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

3 همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

4 قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

5 صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز»

مقدمه (11)

است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

سوره ذاریات

بیان یکی ازمعجزات علمی(گسترش مستمر آسمان ها)

47 وَالسَّماءَ بَنَیْناها بِاَیْدٍ وَ اِنّا لَمُوسِعُونَ

ما آسمان را با قدرت بنا کردیم و همواره آن را وسعت می بخشیم .

« اَیْد » به معنی قدرت و قوت است و در آیات قرآن مجید کرارا به این معنی آمده است و در این جا اشاره به قدرت کامله خداوندبزرگ در آفرینش آسمان ها دارد .

در این که منظور از « اِنّا لَمُوسِعُون » ( ما پیوسته وسعت می بخشیم ) چیست ؟ باید گفت نه تنها کره زمین ، بر اثر جذب مواد آسمانی تدریجا فربه و سنگین تر می شود ، بلکه آسمان ها نیز در گسترش اند ، یعنی ستارگانی که در یک کهکشان قرار دارند به سرعت از مرکز کهکشان دور می شوند ، حتی سرعت این گسترش را در بسیاری از مواقع اندازه گیری کرده اند .

چند جمله در این زمینه از آقای « جان الدر » بشنوید ، او می گوید :

جزء بیست و هفتم (13)

« جدیدترین و دقیق ترین اندازه گیری ها در طول امواجی که از ستارگان پخش می شود ، پرده از روی یک حقیقت عجیب و حیرت آور برداشته ، یعنی نشان داده است مجموعه ستارگانی که جهان از آن ها تشکیل می یابد ، پیوسته با سرعتی زیاد از یک مرکز دور می شوند و هر قدر فاصله آن ها از این مرکز بیشتر باشد ، بر سرعت سیر آن ها افزوده می گردد ، مثل این است که زمانی کلیه ستارگان در این مرکز مجتمع بوده اند و بعد از آن از هم پاشیده و مجموعه ستارگان بزرگی از آن ها

ص:11

جدا و به سرعت به هرطرف روانه می شوند» .

دانشمندان از این موضوع چنین استفاده کرده اند که جهان دارای نقطه شروعی بوده است.(1)

« ژرژ گاموف » در کتاب « آفرینش جهان » در این زمینه چنین می گوید : « فضای جهان که از میلیاردها کهکشان تشکیل یافته ، در یک حالت انبساط سریع است ، حقیقت این است که جهان ما در حال سکون نیست ، بلکه انبساط آن مسلم است .

.

(14) سوره ذاریات

پی بردن به این که جهان ما در حال انبساط است ، کلید اصلی را برای گنجینه معمای جهان شناسی مهیا می کند ، زیرا اگر اکنون جهان در حال انبساط باشد ، لازم می آید که زمانی در حال انقباض بسیار شدیدی بوده است » .(2)

جالب توجه این که تعبیر به « اِنّا لَمُوسِعُون » ( ما گسترش دهندگانیم ) با استفاده از جمله اسمیه و اسم فاعل دلیل بر تداوم این موضوع است و نشان می دهد که این گسترش همواره وجودداشته و همچنان ادامه دارد و این درست همان چیزی است که امروز به آن رسیده اند که تمام کرات آسمانی و کهکشان ها در آغاز در مرکز واحدی جمع بوده (با وزن مخصوص فوق العاده سنگین) سپس انفجار عظیم و بی نهایت وحشتناکی در آن رخ داده و به دنبال آن اجزای جهان متلاشی

ص:12


1- « آغاز و انجام جهان » صفحات 74 77 .
2- « آغاز و انجام جهان » صفحات 74 77 .

شده و به صورت کرات درآمده و به سرعت در حالت عقب نشینی و توسعه است .

جزء بیست و هفتم (15)

48 وَ الاَْرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ

و زمین را گستردیم و چه خوب گستراننده ایم .

تعبیر به « ماهِدُون » تعبیر لطیفی است که نشان می دهد خداوند زمین را با تمام وسایل استراحت برای زندگی انسان ها « مُمَهَّد » و آماده ساخته است، زیرا « ماهد » از ماده « مَهْد » به معنی گاهواره و یا هر محلی است که برای استراحت آماده می کنند ، چنین محلی باید آرام ، مطمئن ، محفوظ و گرم و نرم باشد و تمام این شرایط در کره زمین حاصل است .

به فرمان الهی از یک سو سنگ ها نرم و تبدیل به خاک شده و از سوی دیگر صلابت کوه ها و پوسته سخت زمین آن را در برابر فشار جزر و مد مقاوم ساخته، از سوی سوم قشر هوایی که گرداگرد آن را فرا گرفته ، هم حرارت خورشید را در خود نگه می دارد و همچون لحاف بزرگی بر این بستر گسترده افتاده و هم سپر نیرومندی است در برابر هجوم سنگ های آسمانی که آن ها را به محض ورود به قلمرو زمین آتش زده ، خاکستر می کند .

(16) سوره ذاریات

و به این ترتیب تمام شرایط آسایش از سوی خداوند برای پذیرایی ازانسان که میهمان خدادر این کره خاکی است، فراهم شده است .

ص:13

بیان یکی دیگر از معجزات علمی قرآن (قانون عمومی زوجیت و بار الکتریکی مثبت و منفی)

49 وَ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ

و از هرچیز دو زوج آفریدیم، شاید متذکر شوید.

واژه «زَوْج» را معمولاً به دو جنس « نر » و « ماده » می گویند ، خواه در عالم حیوانات باشد یا گیاهان و هر گاه کمی آن را توسعه دهیم ، تمام

جزء بیست و هفتم (17)

نیروهای « مثبت » و « منفی » را شامل می شود و با توجه به این که قرآن در آیه فوق می گوید : « مِنْ کُلِّ شَی ءٍ » ( از همه موجودات ) ، نه فقط موجودات زنده ، می تواند اشاره به این حقیقت باشد که تمام اشیاء جهان از ذرات مثبت و منفی ساخته شده و امروز از نظر علمی مسلم است که « اتم ها » از اجزاء مختلفی تشکیل یافته اند ، از جمله اجزایی که دارای بار الکتریسته منفی هستند و « الکترون » نامیده می شوند و اجزایی که دارای بار الکتریسته « مثبت » هستند و پروتون نام دارند .

ضمنا جمله « لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُون » اشاره به این است که زوجیت و تعدد و دوگانگی در تمام اشیاء جهان ، انسان را متذکر این معنی می کند که خالق جهان ، واحد و یگانه است، زیرا دوگانگی از ویژگی های مخلوقات است .

برای پذیرش خوبی ها دل های آماده لازم است

55 وَ ذَکِّرْ فَاِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنینَ

و پیوسته تذکر ده، زیرا تذکر برای مؤمنان سودمند است .

(18) سوره ذاریات

اشاره به این که دل های آماده ای در گوشه و کنار در انتظار سخنان

ص:14

تو است ، اگر گروهی به مخالفت در برابر حق برخاسته اند ، گروه دیگری از جان و دل مشتاق آنند و گفتار دلنشین تو تأثیر خود را در نفوس آنان می گذارد .

کشاورزی را در نظر بگیرید که مشغول بذرافشانی است ، قسمتی از این بذرها ممکن است به روی سنگ ها بریزد ، مسلما هرگز بارور نخواهد شد .

قسمت دیگری روی قشرهای نازک خاک می ریزد که سنگ های سخت را پوشانده اند ، در این جا بذرها جوانه ای می زنند ، اما چون محل کافی برای ریشه ها موجود نیست ، به زودی می خشکند و از بین می روند . قسمت دیگری روی خاک هایی می ریزد که عمق زیادی دارد ولی در لابلای آن بذرها علف هرزه های مزاحم موجود است، این بذرها نمو می کند و ریشه می دواند، ولی به زودی خارها و علف هرزه ها بر آن ها می پیچد و آن ها را خفه می کند .

جزء بیست و هفتم (19)

ازهمه این بذرها خوشبخت تر بذرهایی است که در میان خاک های عمیق و بدون مزاحم قرارگیرند، چیزی نمی گذرد، جوانه می زنند و شاخ و برگ می آورند و تنومندو پربار می شوند .

سخنان حق که از دهان انبیاء و فرستادگان الهی و جانشینان معصوم آن ها خارج می شود ، همانند این بذرها است ، دل هایی که چون سنگ خارا است، هرگز آن را نمی پذیرد و دل هایی که نرمش ضعیف و کمی دارد ، موقتا می پذیرد ، سپس آن را بیرون می افکند و دل هایی که آماده پذیرش است اما خارهای هوا و هوس و شهوات و صفات رذیله در آن

ص:15

روییده، تأثیر آن را خنثی می کند .

تنهادل هایی سخنان این پیشوایان بزرگ را می پذیرد و پرورش می دهد و بارور می کند که هم روح حق جویی و حق طلبی بر آن حاکم است و هم از این صفات خالی است و آن دل های مؤمنان است آری « فَذَکِّرْ اِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنینَ : پند و اندرز ده که مؤمنان را فایده می بخشد » .

(20) سوره ذاریات

56 وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ اِلاّ لِیَعْبُدُونِ

من جن و انس را نیافریدم جز برای این که عبادتم کنند (و از این طریق تکامل یابند و به من نزدیک شوند ) .

57 ما اُریدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما اُریدُ اَنْ یُطْعِمُونِ

هرگز از آن ها نمی خواهم که به من روزی دهند و نمی خواهم مرا اطعام کنند .

هدف خلقت انسان از دیدگاه قرآن

58 اِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُوالْقُوَّهِ الْمَتینُ

خداوند روزی دهنده و صاحب قوت و قدرت است .

از مهم ترین سؤالاتی که هرکس از خود می کند این است که « ما برای چه آفریده شده ایم » ؟ « هدف آفرینش انسان ها و آمدن به این جهان چیست » ؟

آیات 56 و 57 و 58 از سوره ذاریات به این سؤال مهم و همگانی با تعبیرات فشرده و پرمحتوایی پاسخ می گوید .

جزء بیست و هفتم (21)

این سه آیه که در نهایت اختصار و فشردگی است ، پرده از

ص:16

روی حقیقتی که همه خواهان آگاهی از آنند برمی دارد و ما را در برابر هدفی بزرگ قرار می دهد .

بدون شک هر فرد عاقل و حکیمی که کاری انجام می دهد ، هدفی برای آن در نظر دارد و از آن جا که خداوند از همه عالم تر و حکیم تر است ، بلکه با هیچ کس قابل مقایسه نیست ، این سؤال پیش می آید که او چرا انسان را آفرید ؟ آیا کمبودی داشت که با آفرینش انسان برطرف می شد . آیا نیازی داشته که ما را برای پاسخ گویی به آن آفریده است ؟ در حالی که می دانیم وجود او از هر جهت کامل و بی نهایت در بی نهایت است و غنی بالذات .

پس طبق مقدمه اول باید قبول کنیم که او هدفی داشته و طبق مقدمه دوم ، باید بپذیریم که هدف او از آفرینش انسان چیزی نیست که بازگشت به ذات پاکش کند .

نتیجتا باید این هدف را در بیرون ذات او جستجو کرد ، هدفی که

(22) سوره ذاریات

به خود مخلوقات بازمی گردد و مایه کمال خود آن ها است ، این از یک سو و از سوی دیگر در آیات قرآن تعبیرهای مختلفی درباره هدف آفرینش انسان شده است .

در یک جا می خوانیم :« او کسی است که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را آزمایش کند ، کدامین نفر بهتر عمل می کنید » ؟ ( 2/ملک ) .در این جا مسأله آزمایش و امتحان انسان ها از نظر « حسن عمل » به عنوان یک هدف معرفی شده است .

و در آیه دیگر آمده است :« خداوند کسی است که هفت آسمان را

ص:17

آفریده و از زمین نیز مانند آن خلق کرده است ، فرمان او در میان آن ها نازل می شود تا بدانید خداوند بر هر چیز توانا است و علم او به همه موجودات احاطه دارد » ( 12 / طلاق ) .

و دراین جا «علم و آگاهی از قدرت و علم خداوند» به عنوان هدفی برای آفرینش آسمان ها و زمین ( و آن چه در آن ها است ) ذکر شده است.

در آیه دیگر می خوانیم : « اگر پروردگارت می خواست همه

جزء بیست و هفتم (23)

مردم را « امت واحده » ( و بدون هیچ گونه اختلاف ) قرار می داد ، ولی آن ها همواره مختلفند مگر آن چه پروردگارت رحم کند و برای همین ( رحمت ) آن ها را آفریده » ( 118 و 119 / هود ) ، بر طبق این آیه رحمت الهی هدف اصلی آفرینش انسان است .

اما آیات مورد بحث تنها روی مسأله عبودیت و بندگی تکیه می کند و با صراحت تمام آن را به عنوان هدف نهایی آفرینش جن و انسان معرفی می نماید .

اندکی تأمل در مفهوم این آیات و آن چه مشابه آن است ، نشان می دهد که هیچ تضاد و اختلافی در میان آن ها نیست ، در واقع بعضی هدف مقدماتی ، بعضی متوسط و بعضی هدف نهایی اند و بعضی نتیجه آن .

هدف اصلی همان « عبودیت » است که در آیات مورد بحث به آن اشاره شده و مسأله « علم و دانش » و « امتحان و آزمایش » اهدافی هستند که در مسیر عبودیت قرار می گیرند

(24) سوره ذاریات

و « رحمت واسعه خداوند » نتیجه این عبودیت است .

ص:18

به این ترتیب روشن می شود که ما همه برای عبادت پروردگار آفریده شده ایم، اما مهم این است که بدانیم حقیقت « عبادت » چیست ؟

آیا تنها انجام مراسمی مانند رکوع و سجود و قیام و قعود و نماز و روزه منظور است ؟ یا حقیقتی است ماورای این ها ؟ هرچند عبادات رسمی نیز همگی واجد اهمیتند .

برای یافتن پاسخ این سؤال باید روی واژه « عبد » و « عبودیت » تکیه کرد و به تحلیل آن ها پرداخت .

« عبد » از نظر لغت عرب به انسانی می گویند که سرتا پا تعلق به مولا و صاحب خود دارد ، اراده اش تابع اراده او و خواستش تابع خواست او است ، در برابر او مالک چیزی نیست و در اطاعت او هرگز سستی به خود راه نمی دهد .

و به تعبیر دیگر « عبودیت » ، آن گونه که در متون لغت آمده ، اظهار آخرین درجه خضوع در برابر معبود است و به همین دلیل تنها کسی می تواند معبود باشد که نهایت انعام و اکرام را کرده است و او کسی جز خدا نیست .

بنابراین عبودیت نهایت اوج تکامل یک انسان و قرب او به خدا است . عبودیت نهایت تسلیم در برابر ذات پاک او است .

جزء بیست و هفتم (25)

عبودیت اطاعت بی قید و شرط و فرمانبرداری در تمام زمینه هاست .

ص:19

و بالاخره عبودیت کامل آن است که انسان جز به معبود واقعی یعنی کمال مطلق نیندیشد، جز در راه او گام برندارد و هر چه غیر ازاو است فراموش کند ، حتی خویشتن را .

و این است هدف نهایی آفرینش بشر که خدا برای وصول به آن میدان آزمایشی فراهم ساخته و علم و آگاهی به انسان داده و نتیجه نهاییش نیز غرق شدن در اقیانوس « رحمت » او است .

خدا صاحب « قوه » و « متین » است

« مَتین » از ماده « متن » در اصل به معنی دو عضله نیرومند است

(26) سوره ذاریات

که در دو طرف ستون فقرات قرار گرفته ، پشت انسان را محکم می سازد و برای تحمل فشارهای سنگین آماده می کند و به همین مناسبت به معنی قدرت و قوت کامل آمده است ، بنابراین ذکر آن بعد از کلمه « ذُوالقُوَّه » به عنوان تأکید است ، زیرا « ذوالقوه » به اصل قدرت پروردگار اشاره می کند و « متین » به کمال قدرت او و هنگامی که با واژه « رزاق » ، که آن نیز صیغه مبالغه است همراه گردد ، این حقیقت را ثابت می کند که خداوند در دادن روزی به بندگان نهایت توانایی و تسلط را دارد و در هر گوشه ای از این جهان پهناور ، در اعماق دریاها ، در میان دره ها ، بر فراز کوه ها ، در دل سنگ ها و در هر نقطه ای که از کرات آسمانی باشند ، روزی لازم را به آن ها می رساند و همگی بر سر خوان احسان جمعند ، پس اگر آن ها را آفریده نه به خاطر

ص:20

نیازی بوده است ، بلکه به خاطر فیض و لطفی بوده است .

اگر خداوند بندگان را برای عبودیت آفریده است ، چرا گروهی راه کفر را پیش می گیرند ؟

جزء بیست و هفتم (27)

کسانی که این ایراد را می کنند ، در حقیقت اراده تکوینی و تشریعی را با هم اشتباه کرده اند ، زیرا هدف عبادت اجباری نبوده ، بلکه عبادت و بندگی توأم با اراده و اختیار است و در چنین زمینه ای ، هدف به صورت آماده کردن زمینه ها تجلی می کند ، فی المثل هنگامی که گفته می شود ، من این مسجد را برای نماز خواندن مردم درست کرده ام ، مفهومش این است آن را آماده برای این کار ساخته ام ، نه این که مردم را به اجبار به نماز وادارم ، همچنین در موارد دیگر مانند ساختن مدرسه برای تحصیل و بیمارستان برای درمان و کتابخانه برای مطالعه .

به این ترتیب خداوند این انسان را آماده برای اطاعت و بندگی ساخته و هر گونه وسیله اعم از عقل و عواطف و قوای مختلف را از درون و پیامبران و کتب آسمانی و برنامه های تشریعی را از برون برای آن ها فراهم نموده است .

مسلم است این معنی در مؤمن و کافر یکسان است ، هرچند مؤمن از امکانات خود بهره برداری نموده و کافر ننموده است .

(28) سوره ذاریات

پایان سوره ذاریات

ص:21

جزء بیست و هفتم (29)

سوره طُور

سوره طُور

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 وَالطُّورِ

سوگند به کوه « طور » .

« طُور » در لغت به معنی « کوه » است ، ولی با توجه به این که این کلمه در 10 آیه از قرآن مجید مطرح شده ، که در 9 مورد سخن از « طور سینا » ، همان کوهی که در آن جا وحی بر موسی نازل می شد ، به میان آمده ، معلوم می شود که در آیه مورد بحث (مخصوصا باتوجه به الف و لام عهد)(1)، دراین جانیزهمان معنی است.

بنابراین خداوند در نخستین مرحله ، به یکی از

(30) سوره طُور

مکان های مقدس روی زمین که وحی الهی در آن جا نازل می گشت ، سوگند یاد کرده است .

2 وَ کِتابٍ مَسْطُورٍ

و کتابی که نوشته شده است .

در تفسیر « کِتابٍ مَسطُور » نیز احتمالات گوناگونی داده اند ، ولی به تناسب سوگندی که قبل از آن آمده ، این تعبیر یا اشاره به

ص:22


1- منظور از « الف و لام عهد » این است: که چون قبلاً این کلمه مطرح بوده ، شنونده نسبت به آن کلمه معهود است ، یعنی در ذهنش سابقه موضوع روشن است .

تورات است و یا همه کتب آسمانی .

3 فی رَقٍّ مَنْشُورٍ

در صفحه ای گسترده .

واژه «رَقّ» از ماده « رِقَّت » در اصل به معنی نازک و لطیف بودن است و به کاغذ یا پوست نازکی که مطلبی بر آن می نویسند ، نیز گفته می شود و « منشور » به معنی گسترده است .

بنابراین سوگند به کتابی خورده شده که بر صفحه ای از بهترین صفحات نگاشته شده و در عین حال باز و گسترده است و نه پیچیده .

جزء بیست و هفتم (31)

4 وَ الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ

و سوگند به بیت المعمور .

در مورد « بَیْتِ الْمَعْمُور » تفسیرهای گوناگونی شده است ، ولی با توجه به تعبیرات مختلفی که در قرآن ، از « کعبه » به عنوان « بیت » آمده ، همین معنی از همه مناسب تر به نظر می رسد ، زیرا کعبه به وسیله زوّار و حاجیان همواره معمور و آباد است و نخستین خانه ای است که برای عبادت ، در روی زمین ساخته و آباد شده است .

5 وَالسَّقْفِ الْمَرْفُوعِ

و سقف برافراشته .

اما منظور از «اَلسَّقْفِ الْمَرْفُوع»، آسمان است ، چراکه در آیه 32 سوره انبیاء می خوانیم : « وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفا

ص:23

مَحْفُوظا : ما آسمان را سقف محفوظی قرار دادیم » .

(32) سوره طُور

تعبیر به « سقف » ممکن است از این نظر باشد که ستارگان و کرات آسمانی آن چنان سراسر آسمان را پوشانده اند و به سقفی می مانند و نیز ممکن است اشاره به « جو اطراف زمین » باشد که قشر فشرده ای از هوا همچون سقف محکمی اطراف آن را فراگرفته و آن را در برابر هجوم سنگ های آسمانی و اشعه زیانبار کیهانی به خوبی حفظ می کند .

6 وَالْبَحْرِ الْمَسْجُورِ

و دریای مملو و برافروخته .

برای « مَسْجُور » دو معنی در لغت ذکر شده : یکی « برافروخته » و دیگری « مملو » .

در سخنان امیرمؤمنان علی در داستان « حَدیدَهٌ مُحْماهٌ » به برادرش عقیل نیز می خوانیم که فرمود : « أَتَأِنُّ مِنْ حَدیدَهٍ اَحْماها اِنْسانُها لِلَعِبِهِ وَ تَجُرُّنی اِلی نارٍ سَجَرَها جَبّارُها لِغَضَبِه : آیا از آهنی که انسانی به صورت بازیچه آن را گداخته است، ناله می کنی، ولی مرا به سوی آتشی می کشانی که پروردگار آن را ازخشمش برافروخته »؟ (1)

جزء بیست و هفتم (33)

اما این « بحر مسجور » و دریای برافروخته کجاست ؟ بعضی گفته اند همین اقیانوس های کره زمین ما است که در آستانه قیامت ، برافروخته می شود و سپس منفجر می گردد ، چنان که در آیه 6

ص:24

سوره تکویر آمده است : « وَ اِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ : هنگامی که دریاها برافروخته می شود » و در آیه 3 سوره انفطار می خوانیم : « وَ اِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ: هنگامی که دریاها منفجر و شکافته می شود » .

قابل توجه این که در چگونگی ارتباط مفهوم این پنج سوگند با یکدیگر ، مفسران چندان بحث نکرده اند ، ولی چنین به نظر می رسد که سه سوگند نخست رابطه نزدیکی با یکدیگر دارند ، چرا که همه از وحی و خصوصیات آن سخن می گویند ، « کوه طور » محل نزول وحی بود و « کتاب مسطور » نیز اشاره به کتاب آسمانی است ، خواه تورات باشد یا قرآن و « بیت المعمور » محل رفت و آمد فرشتگان و پیک وحی خدا است .

1 «نهج البلاغه» با ترجمه فیض الاسلام، خطبه 215 ، صفحه 713 .

(34) سوره طُور

و اما دو سوگند دیگر از آیات « تکوینی » سخن می گوید ( در برابر سه سوگند نخست که از آیات "تشریعی" سخن می گفت ) این دو سوگند ، یکی اشاره به مهمترین نشانه توحید ، یعنی آسمان با عظمت است و دیگری به یکی از نشانه های مهم معاد که در آستانه رستاخیز رخ می دهد .(1)

بنابراین «توحید» و «نبوت» و «معاد» در این پنج سوگند جمع است.

ص:25


1- منظور از آیات تکوینی آیاتی است که با فرمان خداوند که به آن ها می گوید "کُن" یعنی باش فَیَکُونُ پس می باشد . و منظور از آیات تشریعی آیاتی است که خداوند دستور فرموده که بندگانش آن را انجام دهند که همان دستورهای شرع قلمداد می شود .

7 اِنَّ عَذابَ رَبِّکَ لَواقِعٌ

که عذاب پروردگارت واقع می شود.

جزء بیست و هفتم (35)

8 مالَهُ مِنْ دافِعٍ

و چیزی از آن مانع نخواهد بود .

نکته ای که در این جا باقی می ماند این است که ارتباط این قسم ها و موضوعی که برای آن سوگند یاد شده ، چگونه است ؟

پاسخ این سؤال با توجه به مطالبی که در بالا گفته شد ، روشن می شود و آن این که سوگندهای فوق که بر محور قدرت خداوند درعالم « تکوین و تشریع » دور می زند ، بیانگر این است که چنین کسی به خوبی قادر است مردگان را بار دیگر به زندگی و حیات بازگرداند و قیامت را برپا کند ، این همان چیزی است که سوگندها به خاطر آن یاد شده ، همان گونه که در این آیه اشاره شده است .

فرزندان صالح با پدر و مادر مؤمن در بهشت به یکدیگر ملحق می شوند

21 وَالَّذینَ امَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِایمانٍ اَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ ما اَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ ءٍ کُلُّ امْرِءٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ

(36) سوره طُور

و آن ها که ایمان آوردند و فرزندانشان به پیروی از آنان ایمان اختیار کردند، فرزندانشان را ( در بهشت ) به آن ها ملحق می کنیم و از عمل آن ها چیزی نمی کاهیم و هر کس در گرو اعمال خویش است .

ص:26

« اَلَتْناهُم » از ماده « اَلْت » به معنی کم کردن است .

این نیز خود یک نعمت بزرگ است که انسان ، فرزندان باایمان و مورد علاقه اش را در بهشت در کنار خود ببیند و از انس با آن ها لذت برد ، بی آن که از اعمال او چیزی کاسته شود .

از تعبیرات آیه برمی آید که منظور ، فرزندان بالغی است که در مسیر مادران و پدران صالح گام برمی دارند ، در ایمان از آن ها پیروی می کنند و از نظر مکتبی به آن ها ملحق می شوند .

این گونه افراد اگر از نظر عمل کوتاهی و تقصیراتی داشته باشند ، خداوند به احترام پدران صالح ، آن ها را

جزء بیست و هفتم (37)

می بخشد و ترفیع مقام می دهد و به درجه آنان می رساند و این موهبتی است بزرگ برای پدران و فرزندان .

به هر حال ، از آن جا که ارتقاء این فرزندان به درجه پدران ممکن است این توهم را به وجود آورد که از اعمال پدران برمی دارند و به فرزندان می دهند ، به دنبال آن آمده است : « وَ ما اَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ ءٍ : ما چیزی از اعمال آن ها نمی کاهیم » .

در پایان آیه می افزاید: « هر کس در گرو و همراه اعمال خویش است » ( کُلُّ امْرِءٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ ) .

عمل انسان در بهشت همراه اوست

یکی ازمعانی «رهن» در لغت ملازمت و همراه بودن چیزی است ، هرچند معنی معروف «رهن» همان «وثیقه» در مقابل وام است، ولی از کلمات اهل لغت چنین استفاده می شود که یکی از معانی آن نیز

ص:27

دوام و ملازمت است .

به این ترتیب جمله « کُلُّ امْرِءٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ » مفهومش این

(38) سوره طُور

است که اعمال هر کسی ملازم و همراه او است و هرگز از او جدا نمی شود ، خواه عمل نیک باشد یا بد ؟ و به همین دلیل « متقین » در بهشت با اعمال خویشند و اگر فرزندانشان در کنار آن ها قرار می گیرند به این معنی نیست که از اعمال آن ها کاسته شود .

به هرحال این جمله تأکیدی براین واقعیت است که اعمال انسان هرگز از او جدا نشده و پیوسته در تمام مراحل و مواقف همراه او است .

22 وَ اَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَهٍ وَ لَحْمٍ مِمّا یَشْتَهُونَ

همواره از انواع میوه ها و گوشت ها از هر نوع تمایل داشته باشند در اختیار آن ها می گذاریم.

«اَمْدَدْناهُم» ازماده «اِمْداد» به معنی ادامه و افزایش و اعطاء است ، یعنی میوه ها و غذاهای بهشتی آن چنان نیست که با تناول کردن کمبودی پیداکند و یامثل میوه های دنیاکه درفصول سال نوسان زیادی دارد ، تغییری در آن حاصل شود ، بلکه همیشگی و جاودانی و مستمر است .

تعبیر « مِمّا یَشْتَهُون » ( از آن چه بخواهند ) نشان می دهد که بهشتیان در انتخاب نوع و کمیت و کیفیت این میوه ها و غذاها ، کاملاً آزادند، هر آن چه بخواهند در اختیار دارند .

جزء بیست و هفتم (39)

البته غذاهای بهشتی منحصر به این دو نیست ، ولی این ها دوغذای مهم اند .

مقدم داشتن «فاکِهَه» بر « لَحْم » اشاره ای است به

ص:28

برتری « میوه ها » بر « گوشت ها » .

23 یَتَنازَعُونَ فیها کَأْسا لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ

آن هادربهشت جام های پرازشراب طهورراکه نه بیهوده گویی در آن است و نه گناه ازیکدیگر می گیرند .

« یَتَنازَعُون » از ماده « تنازع » به معنی گرفتن از یکدیگر است .

« کَأْس » جامی است که پر از شراب باشد و به ظرف خالی قَدَح می گویند .

به هرحال از آن جا که تعبیر به «کَأْس» شراب های تخدیر کننده دنیا را احیانا تداعی می کند، می افزاید: در آن شراب نه لغو و بیهوده گویی است و نه گناه، زیرا هرگز عقل و هوش انسان را نمی گیرد، بنابراین سخنان ناموزون و اعمال زشتی که از مست ها سر می زند ، هرگز از آنان سر نخواهد زد بلکه به حکم آن که شراب طهور است آن ها را پاک تر و خالص تر و هوشیارترمی کند .

(40) سوره طُور

در بهشت، نوجوانانی از جنس فرشتگان در خدمت نوجوانان صالح هستند

24 وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ کَاَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ

و پیوسته در گرد آن ها نوجوانانی برای خدمت آنان گردش می کنند که همچون مرواریدهای در صدفند .

« مروارید درون صدف » به قدری تازه و شفاف و زیبا است که حد ندارد ، هر چند در بیرون صدف نیز قسمت زیادی از زیبایی خود را حفظ می کند ، ولی گرد و غبار هوا و آلودگی دست ها هر

ص:29

چه باشد از صفای آن می کاهد ، خدمتگزاران بهشتی آن قدر زیبا و سفید چهره و با صفا هستند که گویی مرواریدهایی در صدفند .

جزء بیست و هفتم (41)

تعبیر به « یَطُوفُ عَلَیْهِم » ( بر آن ها طواف می کنند ) اشاره به آمادگی دائمی آن ها برای خدمت است .

گرچه در بهشت نیازی به خدمتکار نیست و هر چه بخواهند در اختیار آن ها قرار می گیرد ، ولی این خود احترام و اکرام بیشتری برای بهشتیان است .

در حدیثی آمده است که از رسول اکرم صلی الله علیه و آله سؤال کردند : « اگر خدمتگزار همچون مروارید در صدف باشد ، مخدوم ، یعنی مؤمنان بهشتی چگونه اند ؟ فرمود : « برتری مخدوم بر خدمتگزار در آن جا همچون برتری ماه در شب چهارده بر سایر کواکب است » .(1)

تعبیر به « لَهُم » نشان می دهد که هر یک از مؤمنان خدمتگزار مخصوص به خود دارند

و از آن جا که بهشت جای غم و اندوه نیست ، آن خدمتگزاران

(42) سوره طُور

نیز از خدمت مؤمنان نهایت لذت را می برند .

آن روز ترسان بودیم و امروز در نهایت امنیت

25 وَ اَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ

در این هنگام روبه یکدیگرکرده(ازگذشته)سؤال می نمایند .

26 قالُوا اِنّا کُنّا قَبْلُ فی اَهْلِنا مُشْفِقینَ

ص:30


1- « مَجْم-َعُ الْبَیان » ، « کَشّاف » و « قُرْطُبی » .

می گویند : ما در میان خانواده خود ترسان بودیم .

و آخرین نعمت در این سلسله همان نعمت آرامش کامل و اطمینان خاطر از هر گونه عذاب و کیفر است .

با این که در میان خانواده خود زندگی می کردیم و باید احساس امنیت کنیم ، باز ترسان بودیم ، از این بیم داشتیم که حوادث ناگوار زندگی و عذاب الهی ، هر لحظه فرا رسد و دامن مارا فرا گیرد .

از این بیم داشتیم که فرزندان و خانواده ما راه خطا پیش گیرند و در وادی ضلالت گمراه و سرگردان شوند .

و از این بیم داشتیم که دشمنان سنگدل، ما را غافلگیر سازند

جزء بیست و هفتم (43)

و عرصه را بر ما تنگ کنند .

اثبات وجود خداوند

35 اَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ ءٍ اَمْ هُمُ الْخالِقُونَ

آیا آن ها (مشرکین) بی سبب آفریده شده اند ؟ یا خود خالق خویشند .

عبارت کوتاه و فشرده آیه بالا در حقیقت اشاره به « برهان معروف عِلِّیَّت » است که برای اثبات وجود خداوند آمده است و آن این که عالمی که در آن زندگی می کنیم ، بدون شک حادث است ( زیرا دائما در حال تغییر است و آن چه در حال تغییر و دگرگونی است ، معرض حوادث است و چیزی که در معرض حوادث است ، محال است قدیم و ازلی باشد ) .

اکنون این سؤال پیش می آید که اگر حادث است

ص:31

از پنج حال بیرون نیست :

1 بدون علت به وجود آمده است .

(44) سوره طُور

2 خود علت خویشتن است .

3 معلولات جهان علت وجودآن هستند .

4 این جهان معلول علتی است که آن هم به نوبه خود معلول علت دیگری است و تا بی نهایت پیش می رود .

5 این جهان مخلوق خداوند واجب الوجود است که هستیش از درون ذات پاک او است .

باطل بودن چهار احتمال نخست معلوم است ، زیرا : وجود معلول بدون علت محال است و گرنه هر چیز در هر شرایطی باید به وجود آید، در حالی که چنین نیست .

احتمال دوم که چیزی خودش را به وجود آورد ، نیز محال است ، زیرا مفهومش این است که قبل از وجودش موجود باشد.

همچنین احتمال سوم که مخلوقات انسان ، خالق انسان باشد، نیز به عقل جور درنمی آید .

و نیز احتمال چهارم یعنی تسلسل علت ها و کشیده شدن سلسله

جزء بیست و هفتم (45)

علل و معلول به بی نهایت آن نیز غیر قابل قبول است ، چراکه بی نهایت معلول و مخلوق ، بالاخره مخلوق است و نیاز به خالقی دارد که آن را ایجاد کند ، مگر بی نهایت صفر عدد می شود ؟ یا از درون بی نهایت ظلمت نوربرمی خیزد؟ یا ازبی نهایت فقر و نیاز، بی نیازی به وجودمی آید؟

بنابراین راهی جزقبول احتمال پنجم یعنی خالقیت خدا باقی نمی ماند.

ص:32

49 وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ وَ اِدْبارَ النُّجُومِ

(همچنین) به هنگام شب اوراتسبیح کن وبه هنگام پشت کردن ستارگان و طلوع صبح.

بسیاری از مفسران جمله « وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ » را به « نماز شب » تفسیر کرده اند ، « وَ اِدْبارَ النُّجُومِ » را به دو رکعت نافله صبح که در آغاز طلوع فجر و به هنگام پنهان شدن ستارگان در نور صبح انجام می شود . به هر حال ، عبادت و تسبیح و حمد خدا در دل شب و در آغاز طلوع فجر ، لطف و صفای دیگری دارد و از تظاهر و ریا دورتر است و آمادگی روحی برای آن بیشتر می باشد، چرا که کارهای مشغول کننده زندگی روزانه تعطیل است ، استراحت شبانه به انسان آرامش بخشیده و قال و غوغا فرو نشسته است .

(46) سوره طُور

و در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم : « رَکْعَتَا الْفَجْرِ خَیْرٌ مِنَ الدُّنْیا وَ ما فیها : دو رکعت نافله صبح برای تو بهتر است از دنیا و آن چه در دنیاست » (1)پایان سوره طُور

1 «تفسیر قرطبی»، جلد 9، صفحه 6251 ذیل آیات مورد بحث .

ص:33


1- «تفسیر قرطبی»، جلد 9، صفحه 6251 ذیل آیات مورد بحث .

جزء بیست و هفتم (47)

سوره نَجْم

سوره نَجْم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 وَ النَّجْمِ اِذا هَوی

سوگندبه ستاره هنگامی که افول می کند .

ظاهر آیه آن چنان که اطلاق واژه « اَلنَّجْم » اقتضا می کند ، سوگند به همه ستارگان آسمان است که از نشانه های بارز عظمت خداوند و از اسراربزرگ جهان آفرینش و ازمخلوقات فوق العاده عظیم پروردگاراست.

تکیه بر غروب آن ها ، در حالی که طلوع آن ها بیشتر جلب توجه می کند ، به خاطر آن است که غروب ستارگان دلیل بر حدوث آن ها می باشد و نیز دلیلی است بر نفی عقیده ستاره پرستان ، همان گونه که در داستان ابراهیم آمده است .

این معنی نیز قابل توجه است که مسأله «طلوع» در ریشه لغت «نجم» افتاده، چراکه به گفته «راغب»در«مفردات» اصل«نجم»همان

(48) سوره نَجم

«کوکب طالع» است و به خاطرهمین است که از «روئیدن گیاه در زمین» و «دندان در دهان» و «آشکارشدن نظریه ای درذهن» تعبیربه«نجم»می شود.

2 ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی

که هرگز دوست شما ( محمد صلی الله علیه و آله ) منحرف نشده و مقصد را گم نکرده است .

تعبیر به « صاحِب » که به معنی دوست و همنشین است ، ممکن است اشاره به این باشد که آن چه او می گوید از روی محبت و دلسوزی

ص:34

برای شما است . « ضلالت » به معنی مطلق جهل و نادانی و بی خبری است، ولی «غوایت» جهلی است که با عقیده باطلی توأم باشد و به هر حال خداوند می خواهد در این عبارت ، هر گونه انحراف و جهل و گمراهی و اشتباه را از پیامبرش نفی کند و تهمت هایی راکه در این زمینه از سوی دشمنان به او زده می شد، خنثی کند .

3 وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی

و هرگزاز روی هوای نفس سخن نمی گوید .

جزء بیست و هفتم (49)

این تعبیرشبیه استدلالی است برای آن چه درآیه قبل درزمینه نفی ضلالت و غوایت آمده، چراکه سرچشمه گمراهی هاغالباپیروی ازهوای نفس است.

بعضی از مفسران معتقدند که جمله « ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ » ناظر به نفی جنون از پیامبر صلی الله علیه و آله است و جمله « وَ ما غَوی » ناظر به نفی شاعر بودن و یا هر گونه ارتباط به شعر است ، چراکه در آیه 224 سوره شعرا می خوانیم : « وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ : شعرا کسانی هستند که گمراهان ازآن ها پیروی می کنند » ( شعرای خیال پرداز و بی هدف ) و جمله « وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی » نفی نسبت کهانت است، زیراکاهنان افرادی هواپرست و هوسبازند .

4 اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْیٌ یُو حی

آن چه آورده چیزی جز وحی نیست که به او وحی شده است.

او از خودش چیزی نمی گوید و قرآن ساخته و پرداخته فکر او نیست ، همه از ناحیه خدا است و دلیل این ادعا در خودش نهفته است ، بررسی آیات قرآن به خوبی گواهی می دهد که هرگز یک انسان هر قدر

ص:35

(50) سوره نَجم

عالم ومتفکرباشد،تا چه رسد به انسان درس نخوانده ای که درمحیطی مملو از جهل و خرافات پرورش یافته ، قادر نیست سخنانی چنین پرمحتوا بیاورد که بعد از گذشتن قرن ها الهام بخش مغزهای متفکران است و می تواند پایه ای برای ساختن اجتماع صالح ، سالم،مؤمن و پیشرو گردد .

ضمنا باید توجه داشت این سخن تنها در مورد آیات قرآن نیست ، بلکه به قرینه آیات گذشته سنت پیامبر صلی الله علیه و آله را نیز شامل می شود که آن هم برطبق وحی الهی است ، چراکه این آیه با صراحت می گوید: « او از روی هوی سخن نمی گوید ، هرچه می گوید ، وحی است » .

حدیث جالب زیر شاهد دیگری بر این مدعا است :

« سیوطی » که از دانشمندان معروف اهل سنت است در تفسیر « درالمنثور » چنین نقل می کند : روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور داد تمام درهای خانه هایی را که به داخل مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله گشوده می شد ( جز در خانه علی ) بسته شود ، این امر بر مسلمانان گران آمد، تا آن جا که «حمزه» عموی پیغمبر صلی الله علیه و آله از این کار گله کرد که

جزء بیست و هفتم (51)

چگونه در خانه عمویت و ابوبکر و عمر و عباس را بستی، اما در خانه پسرعمویت را بازگذاردی؟ (و او را بر دیگران ترجیح دادی).

هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله متوجه شد که این امر بر آن ها گران آمده است ، مردم را به مسجد دعوت فرمود و خطبه بی نظیری در تمجید و توحید خداوند ایراد کرد ، سپس افزود : « ای مردم ، من شخصا درها را نبستم و نگشودم و من شما را از مسجد بیرون نکردم و علی را ساکن ننمودم ( آن چه بود وحی الهی و فرمان خدا بود ) سپس این آیات

ص:36

را تلاوت کرد : "وَ النَّجْمِ اِذا هَوی ... اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْیٌ یُوحی" » .(1)

این حدیث که بیانگرمقام والای امیرمؤمنان علی در میان تمام امت اسلامی بعد از شخص پیامبراست، نشان می دهد که نه تنها گفته های پیامبر صلی الله علیه و آله بر طبق وحی است بلکه اعمال و کردار او نیز چنین است .

نخستین دیدار دوست

1 «دُرُّالْم-َنثور» ، جلد 6 ، صفحه 122 .

(52) سوره نَجم

5 عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوی

آن کس که قدرت عظیمی دارد او را تعلیم داده .

تعبیر به « عَلَّمَهُ » یا مانند آن در قرآن مجید هیچ گاه در مورد جبرئیل به کارنرفته و این تعبیردرموردخداوندنسبت به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و پیامبران دیگر بسیار زیاد است و به عبارت دیگر جبرئیل معلم پیامبر صلی الله علیه و آله نبود ، بلکه واسطه وحی بود و معلمش تنها خدا است .

« شَدیدُ الْقُوی » به معنی کسی که تمام قدرت هایش فوق العاده است ، تنها مناسب ذات پاک پروردگار است .

6 ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَوی

همان کس که توانایی فوق العاده و سلطه بر همه چیز دارد .

« مِرَّه » به معنی « تابیده شده » است و از آن جا که هر قدر طناب بهتر تابیده شود ، محکم تراست، این کلمه در معنی قدرت و توانایی و استحکام مادی یا معنوی به کار می رود .

ص:37

جزء بیست و هفتم (53)

آرزوهای دور و دراز

24 اَمْ لِلاِْنْسانِ ما تَمَنّی

آیا آن چه انسان تمنا دارد به آن می رسد .

25 فَلِلّهِ الاْخِرَهُ وَ الاُْولی

درحالی که آخرت و دنیا از آن خدا است .

آرزو و تمنی از محدودبودن قدرت انسان و ناتوانی او سرچشمه می گیرد ، زیرا هرگاه به چیزی علاقه داشت و به آن نرسید، شکل آرزو و تمنی به خود می گیرد و اگر همیشه خواستن ، توانستن بود و هرچه می خواست فورا به آن دست می یافت، آرزو معنی نداشت .

البته تمنیات انسان گاهی صادق است و از روح بلند او سرچشمه می گیرد و عاملی است برای حرکت و تلاش و جهاد و سیر تکاملی او ، مثل این که انسان آرزو می کند در علم و دانش و تقوی و شخصیت و آبرو سرآمد جهانیان باشد .

ولی بسیار می شود که این آرزوها کاذب است و درست برعکس

(54) سوره نَجم

آرزوهای صادق مایه غفلت و بی خبری و تخدیروعقب ماندگی است، مثل آرزوی رسیدن به عمرجاویدان وخلوددرزمین ودراختیارگرفتن تمام اموال و ثروت ها و حکومت بر همه انسان ها و موهومات دیگری از این قبیل .

و به همین دلیل در روایات اسلامی تشویق شده که مردم ، به سراغ آرزوهای خیر بروند، در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم : «مَنْ تَمَنّی شَیْئا وَ هُوَ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ رِضیً لَمْ یَخْرُجْ مِنَ الدُّنْیا حَتّی یُعْطاهُ : کسی که تمنی چیزی کند که موجب رضای خدا

ص:38

است ، از دنیا بیرون نمی رود، مگر به آن برسد » .

(1)

و از بعضی روایات استفاده می شود که هر گاه در دنیا به آن نرسد ، به ثواب و پاداش آن خواهد رسید (2)

تعریف از خود کردن

32 ... فَلا تُزَکُّوا اَنْفُسَکُمْ هُوَ اَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقی

...خودستایی نکنید چراکه او پرهیزکاران را بهتر می شناسد.

سرچشمه اصلی این عمل ناپسند ، عدم شناخت خویشتن است ، چراکه اگر انسان خود را به خوبی بشناسد ، کوچکی خود را در برابر عظمت پروردگار و ناچیز بودن اعمالش را در برابر مسؤولیت های سنگینی که برعهده دارد و نعمت های عظیمی را که خدا به او بخشیده ، بداند هرگز گام در جاده خودستایی نخواهد گذاشت .

غرور و غفلت و خود برتربینی و تفکرات جاهلی نیز انگیزه های دیگری برای این کار زشت است .

خودستایی از آن جا که بیانگر اعتقاد انسان به کمال خویشتن است ، مایه عقب ماندگی او است ، چراکه رمز تکامل « اعتراف به تقصیر » و قبول وجود نقص ها و ضعف ها است .

ناگفته نماند که گاه ضرورت هایی ایجاب می کند که انسان خود را با تمام امتیازاتی که دارد، معرفی کند، چراکه بدون آن هدف های مقدسی پایمال می گردد ، میان این گونه سخنان، با

ص:39


1- «بِحارالانوار»، جلد 71، بابُ ثَوابِ تَمَنِّی الْخَیْرات ، صفحه 261 .
2- «بِحارالانوار»، جلد 71، بابُ ثَوابِ تَمَنِّی الْخَیْرات ، صفحه 261 .

خودستایی و تزکیه نفس تفاوت بسیار است .

(56) سوره نَجم

نمونه این سخن خطبه امام سجاد در مسجد شام است ، در آن هنگام که می خواهد خود و خاندانش را به مردم شام معرفی کند ، تا توطئه بنی امیه در زمینه خارجی بودن شهیدان کربلا عقیم گردد و نقشه های شیطانی آن ها نقش برآب شود .

در روایتی از امام صادق نیز می خوانیم ، هنگامی که از مسأله ستایش خویشتن سؤال کردند ، فرمود : « گاه به خاطر ضرورت هایی لازم می شود » سپس به دو مورد از سخنان انبیا که در قرآن آمده است ، استدلال کرد : نخست یوسف که به عزیز مصر پیشنهاد کرد ، او را خزانه دار کشور مصر کند و افزود : « اِنّی حَفیظٌ عَلیمٌ : من نگاهبان آگاهی هستم » و دیگری در مورد پیامبر بزرگ خدا "هود" که قوم خود را مخاطب ساخته ، گفت : « اَن-َا لَکُمْ ناصِحٌ اَمینٌ : من برای شما خیر خواه ، امینی می باشم » .

جزء بیست و هفتم (57)

خوشبختی یا بدبختی نوجوانان نتیجه تلاش خودشان است

39 وَ اَنْ لَیْسَ لِلاِْنْسانِ اِلاّ ما سَعی

و این که برای انسان بهره ای جز سعی و کوشش او نیست .

« سَعی » در اصل به معنی راه رفتن سریع است که به مرحله دویدن نرسیده ، ولی غالبا به معنی تلاش و کوشش به کار می رود، چراکه به هنگام تلاش و کوشش در کارها انسان حرکات سریعی انجام می دهد ، خواه کار خیر باشد یا شر .

جالب این که نمی فرماید : بهره انسان کاری است که انجام داده ،

ص:40

بلکه می فرماید : تلاشی است که از او حاصل شده است ، اشاره به این که ، مهم تلاش و کوشش است هرچند انسان احیانا به مقصد و مقصودش نرسد که اگر نیتش خیر باشد ، خدا پاداش خیر به او می دهد ، چراکه او خریدار نیت ها و اراده هاست ، نه فقط کارهای انجام شده .

40 وَ اَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُری

واین که سعیش به زودی دیده می شود(و به نتیجه اش می رسد).

(58) سوره نَجم

نه تنها نتیجه های این سعی و تلاش ، چه در مسیر خیر باشد یا شر ، بلکه خود اعمال او ، در آن روز در برابرش آشکار می شود، همان گونه که در جای دیگر می فرماید: « یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَرا: روزی که هرکس اعمال نیکی را که انجام داده، حاضر می بیند » (30 / آل عمران).

و نیز درباره مشاهده اعمال نیک و بد در قیامت در سوره زلزال آیه 7 و 8 می خوانیم : « فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْرا یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرّا یَرَهُ : هر کس به قدر سنگینی ذره ای کار خیر کرده باشد آن را می بیند و هرکس به اندازه سنگینی ذره ای کار بد کرده باشد ، آن را خواهد دید » .

41 ثُمَّ یُجْزیهُ الْجَزاءَ الاَْوْفی

سپس به او جزای کافی داده خواهد شد .

منظور از « جَزاءَ اَوْفی » جزایی است که درست به اندازه عمل باشد ، البته این منافات با تفضل الهی در مورد اعمال نیک به ده برابر ، یا

جزء بیست و هفتم (59)

صدها و هزاران برابر ندارد. پایان سوره نَجْم

ص:41

(60) سوره قَمَر

سوره قَمَر

ماه شکافته شد

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 اِقْتَرَبَتِ السّاعَهُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ

قیامت نزدیک شد و ماه ازهم شکافت .

قیامت نزدیک است گرچه در مقیاس عمر دنیا ممکن است هزاران سال طول بکشد اما با توجه به مجموع عمر این جهان از یک سو و با توجه به این که تمام عمر دنیا در برابر قیامت لحظه زودگذری بیش نیست ، منظور از این تعبیر روشن می شود .

ذکر این دو حادثه باهم ، به خاطر آن است که اصولاً ظهور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله که آخرین پیامبر الهی است ، خود از نشانه های نزدیکی قیامت است ، لذا در حدیثی از خود پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود : « بُعِثْتُ اَنَا وَ السّاعَهُ کَهاتَیْنِ : مبعوث شدن

جزء بیست و هفتم (61)

من و قیامت همچون این دو است » (1) ( اشاره به دو انگشت مبارکش که در کنار هم قرار گرفته ) .

از سوی دیگر شکافتن ماه خود دلیلی است بر امکان به هم ریختن نظام کواکب و نمونه کوچکی است از حوادث عظیمی که در آستانه رستاخیز در این جهان رخ می دهد ، چراکه تمامی کواکب و ستارگان

ص:42


1- « تفسیر فخر رازی » ، جلد 29 ، صفحه 29 .

و زمین درهم می ریزند و عالَمی نو به جای آن ها ایجاد می شود .

طبق برخی روایات مشهور که بعضی ادعای تواتر آن را نیز کرده اند ، مشرکان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند و گفتند : « اگر راست می گویی و تو پیامبر خدایی ، ماه را برای ما دو پاره کن » . ایشان فرمود : « اگر این کار را کنم ، ایمان می آورید » ؟ عرض کردند : « آری » و آن شب ، شب چهاردهم ماه بود پیامبر صلی الله علیه و آله از پیشگاه پروردگار تقاضا کرد آن چه را خواسته اند به او بدهد، ناگهان ماه به دو پاره شد و رسول اللّه آن ها را یک یک صدا می زد و می فرمود: «ببینید» .(1)

(62) سوره قَمَر

شقّ القمر یک معجزه بزرگ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله

گرچه بعضی از کوته نظران اصرار دارند که این معجزه را طوری توجیه کنند که از صورت یک خارق العاده خارج شود ، چنان که گفته اند : آیه فوق از آینده خبر می دهد و مربوط به « اَشْراط ساعَت » یعنی حوادث قبل از قیامت است ولی قرائن متعددی در آیه وجود دارد که تأکیدبر وقوع یک اعجاز می کند، ازجمله ذکر این موضوع به صورت فعل ماضی که نشان می دهد « شَقُّ الْقَمَر » واقع شده است ، همان گونه که نزدیکی رستاخیز با ظهور آخرین پیامبر نیز تحقق یافته است .

به علاوه اگر سخن از معجزه نباشد، هیچ تناسبی با نسبت سِحر به پیامبر صلی الله علیه و آله که در آیه بعد آمده است، ندارد و همچنین باجمله «وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا اَهْوائَهُمْ » که خبر از تکذیب آن ها می دهد ، هماهنگ نیست .

ص:43


1- « مجمع البیان » و کتب تفسیر دیگر ، ذیل آیه مورد بحث .

جزء بیست و هفتم (63)

تاریخ وقوع معجزه بزرگ شقّ القمر

در این که شقّ القمر در مکه و قبل از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله واقع شده ، در میان مفسران و روات حدیث بحثی نیست .

در برخی روایات آمده علت پیشنهاد « شقّ القمر » به پیامبر صلی الله علیه و آله این بود که می گفتند: سِحر در امور زمینی اثر می گذارد ، ما می خواهیم مطمئن شویم که معجزات محمد صلی الله علیه و آله سِحرنیست.(1)

حتی جمعی از متعصبان لجوج بعداز دیدن این معجزه بزرگ ، گفتند : ما قبول نخواهیم کرد ، مگر این که کاروان های شام و یمن فرارسند و از آن ها سؤال کنیم : آیا آن ها در مسیر خود چنین چیزی را دیده اند، اما هنگامی که مسافران گفتند: دیده ایم، باز ایمان نیاوردند (2)

2 وَ اِنْ یَرَوْا ایَهً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ

و هرگاه نشانه و معجزه ای راببینند ، اعراض کرده می گویند:

(64) سوره قَمَر

این سِحری است مستمرّ .

تعبیر به « مُسْتَمِرّ » اشاره به این است که آن ها معجزات مکرری از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله دیده بودند که شقّ القمر ادامه آن بود ، آن ها همه را بر تداوم سِحر حمل می کردند و آن را «سِحری مستمر» می پنداشتند، هر چند این تهمت بهانه ای بود برای عدم تسلیم در مقابل حق.

3 وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا اَهْوائَهُمْ وَ کُلُّ اَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ

ص:44


1- « بحار الانوار » ، جلد 17 ، صفحه 355 ، حدیث 10 .
2- « در المنثور » ، جلد 6 ، صفحه 133 .

آن ها (آیات خدا را) تکذیب کردند و ازهوای نفسشان پیروی نمودند و هر امری قرارگاهی دارد .

سرچشمه مخالفت آن ها و تکذیب پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله یا تکذیب معجزات و دلایل او و همچنین تکذیب رستاخیز و قیامت ، پیروی از هوای نفس بود ، تعصب ها و لجاجت ها و خودخواهی ها به آن ها اجازه نمی داد که در برابر حق تسلیم شوند و از سوی دیگر علاقه به بی بندوباری برای کامجویی از لذات بدون هیچ قید و شرط و آلودگی به گناه و ستم ، مانع از این بود که دعوت حق را پذیرا شوند ،

جزء بیست و هفتم (65)

چراکه قبول این دعوت مسؤولیت آفرین بود .

آری همیشه چنین بوده و همواره چنان خواهد بود که مانع بزرگ در مسیر حق « هواپرستی » است .

منظور از جمله « وَ کُلُّ اَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ : هر چیز قرارگاهی دارد » ، این است که هرکس به سزای عمل خویش می رسد ، قرارگاه نیکی، نیکان و قرارگاه شر ، بدان هستند .

16 فَکَیْفَ کانَ عَذابی وَ نُذُرِ

( اکنون بنگرید ) عذاب و انذارهای من چگونه بود ؟

آیا آن عذاب ها واقعیت داشت یا داستان و افسانه بود ؟

قرآن برای همه افراد ساده و قابل فهم است

17 وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ

ما قرآن را برای تذکر آسان ساختیم ، آیا کسی هست که متذکر شود ؟

ص:45

این آیه شریفه در همین سوره 4 بار تکرار شده است (آیات 17،

(66) سوره قَمَر

22، 32، 40) که بیانگر اهمیت توجه به سادگی و قابل فهم بودن قرآن برای همه مردم می باشد. آری این قرآن هیچ پیچیدگی ندارد و شرایط تأثیر در آن جمع است ، الفاظش شیرین و جذاب ، تعبیراتش زنده و پرمعنی ، انذارها و بشارت هایش صریح و گویا ، داستان هایش واقعی و پرمحتوا، دلایلش قوی و محکم ، منطقش شیوا و متین ، خلاصه آن چه لازمه تأثیر گذاردن یک سخن است ، در آن جمع است و به همین دلیل هر زمان دل های آماده با آن تماس یابد ، مجذوب آن می شود و در طول تاریخ اسلام نمونه های عجیب و شگفت انگیزی از تأثیر عمیق قرآن در دل های آماده دیده می شود که شاهد گویای این امر است .

ولی چه می توان کرد هنگامی که نطفه حیاتی یک بذر مرده باشد ، اگر در بهترین زمین ها آن را جای دهند و از آب کوثر زیر نظر بهترین باغبان ها آبیاری کنند ، هرگز نمو نخواهد کرد و گل و گیاهی از آن نمی روید .

18 کَذَّبَتْ عادٌفَکَیْفَ کانَ عَذابی وَ نُذُرِ

جزء بیست و هفتم (67)

قوم عاد ( نیز پیامبر خود ، هود را ) تکذیب کردند ، اکنون ( ببینید ) عذاب و انذارهای من چگونه بود ؟

هرقدر پیامبر آن ها هود بر تبلیغات خود می افزود و از راه های مختلف برای بیدار ساختن آن ها تلاش می کرد ، آن ها بر خیره سری و لجاجت خود می افزودند و غرور ناشی از ثروت و امکانات مادی و غفلت ناشی از غرق بودن در شهوات ، گوش شنوا و

ص:46

چشم بینا را از آن ها گرفته بود . سرانجام خداوند آن ها را با عذاب دردناکی مجازات کرد .

مبارکی یا شومی روزها

19 اِنّااَرْسَلْناعَلَیْهِمْ ریحاصَرْصَرافی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ

ما تندباد وحشتناک و سردی را در یک روز شوم مستمر بر آن ها فرستادیم .

« صَرْصَر » از ماده « صَرْ » در اصل به معنی "بستن و محکم کردن" است و تکرار آن در واژه « صَرْصَر » برای تأکید است و از آن جا که این باد هم شدید بوده است و هم سرد ، هم پُرسوزش و هم پُر سر و صدا ، این واژه به آن اطلاق شده است .

(68) سوره قَمَر

« نَحْس » در اصل به معنی "سرخی شدیدی است که گاه در افق ظاهر می شود و همچون شعله آتش بی دودی است که عرب آن را « نحاس » می گوید ، سپس این واژه به هر چیز " شوم" در مقابل "سعد" اطلاق شده است .

« مُسْتَمِر » صفتی است برای « یَوْم » یا « نَحْس » ، در صورت اول مفهومش این است که حوادث آن روز همچنان استمرار یافت و چنان که در آیه 7 سوره حاقه آمده است ، «هفت شب و هشت روز این عذاب الهی به طور مداوم بر آن ها مسلط بود، تا همگی را درهم کوبید و کسی را زنده نگذاشت» و در صورت دوم معنایش این است که نحوست این روز ادامه یافت تا همگی را هلاک کرد .

در میان مردم معمول است که بعضی از روزها را روز سعد و

ص:47

مبارک و بعضی را روز شوم و نحس می شمرند ، هرچند در تعیین آن اختلاف بسیار است ، سخن این جاست که این اعتقاد عمومی تا چه حد در اسلام پذیرفته شده و یا از اسلام گرفته شده است ؟

جزء بیست و هفتم (69)

بنابراین اگر دلایل شرعی از طریق وحی که افق های وسیع تری را روشن می سازد ، در دست داشته باشیم ، قبول آن نه تنها بی مانع بلکه لازم است .

در آیات قرآن تنها در دو مورد اشاره به « نحوست ایام » شده است: یکی در آیات مورد بحث و دیگری در آیه 16 سوره فصلت که درباره همین ماجرای قوم عاد سخن می گوید در آن جا می خوانیم : « فَاَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحا صَرْصَرا فی اَیّامٍ نَحِساتٍ : ما تندبادی سخت و سرد در روزهای شومی بر آن ها مسلط ساختیم » .

و درنقطه مقابل، تعبیر «مُبارَک» نیز در بعضی از آیات قرآن دیده می شود ، چنان که درباره شب قدر می فرماید: «اِنّا اَنْزَلْناهُ فیلَیْلَهٍ مُبارَکَهٍ: ما قرآن را در شبی پُر برکت نازل کردیم » (3/دخان ).

همان طور که گفتیم ، « نَحس » در اصل به معنی

(70) سوره قَمَر

"سرخی فوق العاده افق" است که آن را به صورت « نحاس » یعنی " شعله آتش خالی از دود" درمی آورد ، سپس به همین مناسبت در معنی " شوم" به کار رفته است .

به این ترتیب قرآن اشاره سربسته ای به این مسأله دارد، ولی در روایات اسلامی به روایات زیادی در زمینه «سعد و نحس ایام» برخورد می کنیم .

آن چه به طور فشرده و خلاصه در این جا می توان

ص:48

گفت، چند مطلب است :

الف در روایات متعددی « سعد و نحس ایام » در ارتباط با حوادثی که در آن واقع شده است ، تفسیر شده است ، برای مثال در روایتی از امیرمؤمنان می خوانیم : شخصی از امام درخواست کرد تا درباره « روز چهارشنبه » و فال بدی که به آن می زنند و سنگینی آن ، بیانی فرماید که منظور کدام چهارشنبه است ؟ امام فرمود : « چهارشنبه آخر ماه است که در محاق اتفاق افتد و در همین روز « قابیل » برادرش « هابیل » را کشت ... و خداوند در این روز چهارشنبه تندباد را بر قوم عاد فرستاد » .(1)

جزء بیست و هفتم (71)

لذا بسیاری از مفسران به پیروی بسیاری از روایات، آخرین چهارشنبه هر ماه را روز نحس می دانند .

در بعضی دیگر از روایات می خوانیم که روز اول ماه روز سعد و مبارکی است ، چراکه آدم درآن آفریده شد ، همچنین روز 26 ، چراکه خداوند دریا را برای موسی شکافت(2)

یااین که روز سوم ماه، روز نحسی است، زیرا آدم و حوا درآن روز از بهشت رانده شدند و لباس بهشتی ازتنشان کنده شد (3)

یااین که روز هفتم ماه روز مبارکی است، چراکه نوح سوار بر کشتی شد (و از غرق شدن، نجات یافت) (4)

(72) سوره قَمَر

یااین که در موردنوروز در حدیثی از امام صادق می خوانیم

ص:49


1- « نور الثقلین » ، جلد 5، صفحه 183، 105، 58 و 61 .
2- « نور الثقلین » ، جلد 5، صفحه 183، 105، 58 و 61 .
3- « نور الثقلین » ، جلد 5، صفحه 183، 105، 58 و 61 .
4- « نور الثقلین » ، جلد 5، صفحه 183، 105، 58 و 61 .

که فرمود : « روز مبارکی است که کشتی نوح بر جودی قرار گرفت و جبرئیل بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نازل شد و روزی است که علی بر دوش پیامبر صلی الله علیه و آله رفت ، بت های کعبه را شکست و داستان غدیر خم مصادف با نوروز بود ... » .(1)

این گونه تعبیرات ، در روایات فراوان است که سعد و نحس ایام را با بعضی از حوادث مطلوب یا نامطلوب پیوند می دهد ، مخصوصا در مورد روز عاشورا که بنی امیه به گمان پیروزی بر اهل بیت علیهم السلام آن را روز مسعودی می شمردند و در روایات شدیدا از تبرک به آن روز نهی شده و حتی دستور داده اند که آن روز را روز ذخیره آذوقه سال و مانند آن نکنند ، بلکه کسب و کار را در آن روز تعطیل کرده و عملاً از برنامه بنی امیه فاصله بگیرند ، مجموع این روایات سبب شده که بعضی مسأله سعد و نحس ایام را طوری تفسیر کنند که مقصود اسلام ، توجه دادن مسلمین به این حوادث است تا از نظر عمل خود را بر حوادث تاریخی سازنده تطبیق دهند و از حوادث مخرب و روش بنیان گذاران آن ها فاصله گیرند .

جزء بیست و هفتم (73)

این تفسیر ممکن است در مورد قسمتی از این روایات صادق باشد ، ولی در مورد همه آن ها مسلما صادق نیست ، چراکه از بعضی از آن ها استفاده می شود تأثیر مرموزی در بعضی ایام احیانا وجود دارد که ما از آن آگاهی نداریم .

ص:50


1- « بِحار الانوار » ، جلد 59 ، صفحه 92 .

ب این نکته نیز قابل دقت است که بعضی در مسأله سعد و نحس ایام به اندازه ای راه افراط را پوییده اند که به هر کاری می خواهند دست بزنند ، قبلاً به سراغ سعد و نحس ایام می روند و عملاً از بسیاری فعالیت ها بازمی مانند و فرصت های طلایی را از دست می دهند .

یا این که به جای بررسی عوامل شکست و پیروزی خود و دیگران استفاده از این تجربیات گرانبها در زندگی ، گناه همه شکست ها را به گردن شومی ایام می اندازند ، همان گونه که رمز پیروزی ها را در نیکی ایام جستجو می کنند .

(74) سوره قَمَر

این یک نوع فرار از حقیقت و افراط در مسأله و توضیح خرافی حوادث زندگی است که باید از آن به شدت پرهیز کرد و در این مسایل نه گوش به شایعات میان مردم داد ، نه سخن منجمان و نه گفته فال گیران، اگر چیزی در حدیث معتبر در این زمینه ثابت شود ، باید پذیرفت وگرنه بی اعتنا به گفته این و آن باید خط زندگی را ادامه داد و با تلاش و سعی و کوشش محکم به پیش گام برداشت و از توکل بر خدا یاری جست و از لطف او استعانت خواست .

ج مسأله توجه به سعد و نحس ایام علاوه بر این که غالبا انسان را به یک سلسله حوادث تاریخی آموزنده رهنمون می شود ، عاملی است برای توسل و توجه به ساحت قدس الهی و استمداد از ذات پاک پروردگار و لذا در روایات متعددی می خوانیم : « در روزهایی که نام نحس بر آن گذارده شده ، می توانید با دادن صدقه ، یا خواندن دعا و استمداد از لطف خداوند و همچنین قرائت بعضی از آیات قرآن و توکل بر

ص:51

ذات پاک او ، به دنبال کارها بروید و پیروز و موفق باشید » .

جزء بیست و هفتم (75)

از جمله در حدیثی می خوانیم که یکی از دوستان امام حسن عسکری روز سه شنبه خدمتش رسید ، امام فرمود : « دیروز تو را ندیدم » ، عرض کرد : « دوشنبه بود و من در این روز حرکت را ناخوش داشتم » . فرمود : « کسی که دوست دارد از شرّ روز دوشنبه در امان بماند، در اولین رکعت نماز صبح، سوره "هل اتی" بخواند»، سپس امام این آیه از سوره "هل اتی" را (که تناسب با رفع شر دارد) تلاوت فرمود: «فَوَقاهُمُ اللّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ ... : خداوند نیکان را از شرّ روز رستاخیز نگاه می دارد، او به آن ها خرمی و طراوت ظاهر و خوشحالی درون عطا می کند» .(1)

(76) سوره قَمَر

در حدیث دیگری آمده ؛ یکی از یاران امام ششم از ایشان پرسید : « آیا در هیچ روزی ازروزهای مکروه چهارشنبه و غیرآن سفرکردن مناسب است » ؟ امام در پاسخ فرمود : «سفرت را با صدقه آغازکن و آیه الکرسی را هنگامی که می خواهی حرکت کنی، تلاوت کن» (و هر کجا می خواهی برو).(2)

در حدیث دیگری نیز آمده است که : یکی از یاران امام دهم علی بن محمد الهادی می گوید: « خدمت حضرت رسیدم ، درحالی که در مسیر راه انگشتم مجروح شده بود و سواری از کنارم گذشت و

ص:52


1- « بحار الانوار » ، جلد 59 ، صفحه 39 ، حدیث 7 .
2- « بحار الانوار » ، جلد 59 ، صفحه 28 .

به شانه من صدمه زد و در وسط جمعیت گرفتار شدم و لباسم را پاره کردند ، گفتم : خداوند مرا از شرّ تو ای روز حفظ کند ، عجب روز شومی هستی » . امام فرمود : « ... روزها چه گناهی دارد که شما آن ها را شوم می شمرید ، هنگامی که کیفر اَعمال شما در این روزها دامانتان را

جزء بیست و هفتم (77)

می گیرد » ؟ این حدیث پُرمعنی اشاره به این است که اگر روزها هم تأثیری داشته باشد، به فرمان خدا است، هرگز نباید برای آن ها تأثیر مستقلی قائل شد و از لطف خداوند متعال خود را بی نیاز دانست ، وانگهی نباید حوادثی را که غالباجنبه کفاره اَعمال نادرست انسان را دارد ، به تأثیر ایام ارتباط داد و خودرا تبرئه کرد و شاید این بیان بهترین راه برای جمع میان اخبار مختلف در این باب است .

20 تَنْزِعُ النّاسَ کَاَنَّهُمْ اَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ

که مردم راهمچون تنه های نخل ریشه کن شده،ازجابرمی کَنَد.

تعبیر به « اَعْجاز » جمع « عَجُز » ( بر وزن رَجُل ) به معنی "قسمت عقب یا پایین چیزی است و تشبیه آن به قسمت پایین نخل ها ، به خاطر آن است که به گفته بعضی باد به قدری شدید بود که نخست دست و سرهای آن ها را کند و با خود برد و بعد بقیه بدن هایشان همچون نخل بی شاخ و برگ ، از زمینی کنده شده ، به هر گوشه و کنار پرتاب می گشت ، یا به خاطرآن است که باد آن هارا باسر به زمین می کوبید و گردن هامی شکست و سرهاجدا می شد.

(78) سوره قَمَر

« مُنْقَعِر » از ماده « قعر » به معنی "پایین ترین نقطه چیزی" است و به همین جهت این واژه در معنی "ریشه کن ساختن" به کار می رود .

ص:53

این تعبیر یا به خاطر آن است که قوم عاد اندامی قوی و هیکل هایی درشت داشتند و چنان که بعضی از مفسران گفته اند ، برای حفظ خود از تندباد ، گودال ها و پناهگاه هایی زیرزمینی ساخته بودند ، اما قدرت تندباد در آن روز به حدی بود که آن ها را از پناهگاه هایشان ریشه کن می کرد و به این طرف و آن طرف می افکند، حتی گفته اند آن ها را چنان با سر به زمین می کوبید که سرهایشان از تن جدا می شد .

21 فَکَیْفَ کانَ عَذابی وَ نُذُرِ

(اکنون ببینید) عذاب و انذارهای من چگونه بود؟

ما با اقوام دیگر که راه تکذیب و کبر و غرور و گناه و عصیان را پوییدند، چنین رفتار کردیم ، شما درباره خود چه می اندیشید که راه آن ها را ادامه می دهید ؟

جزء بیست و هفتم (79)

جمله « فَکَیْفَ کانَ عَذابی وَ نُذُر » در مورد قوم عاد ، دو بار تکرارشده است؛ یکی درآغاز بیان این سرگذشت و یکی هم در پایان آن، این تفاوت شاید ازاین جهت است که عذاب این گروه از دیگران شدیدتر و وحشتناک تر بود ، هرچند عذاب های الهی همه شدید می باشد .

41 وَ لَقَدْ جاءَ الَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ

انذارها و هشدارها(یکی پس ازدیگری)برای آل فرعون آمد.

منظور از « آلَ فِرْعَوْن » تنها خاندان و بستگان او نیست ، بلکه پیروان او را به طور عموم شامل می شود ، زیرا « آل » گرچه غالبا در مورد " اهل بیت و خانواده" به کار می رود ، ولی احیانا در معنی وسیعی که گفتیم ، نیز استعمال می شود و قرائن مقام نشان می دهد که در این جا

ص:54

منظور همین معنی وسیع است .

« نُذُر » جمع « نذیر » به معنی "بیم دهنده" است ، خواه انسانی باشد یا حادثه ای از حوادث که به انسان ها هشدار می دهد و آن ها را از عاقبت کارشان برحذر می دارد ، در صورت اول ممکن است آیه فوق اشاره به موسی و هارون باشد و در صورت دوم اشاره به معجزات نُه گانه موسی ، ولی آیه بعد نشان می دهد که معنی دوم در این جا

مناسب است .

(80) سوره قَمَر

معجزات نه گانه حضرت موسی

42 کَذَّبُوا بِایاتِنا کُلِّها فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزیزٍ مُقْتَدِرٍ

اما آن ها همه آیات ماراتکذیب کردند و ما آن ها را گرفتیم و مجازات کردیم ، گرفتن شخصی قدرتمند و توانا .

« آیات » مفهوم وسیعی دارد که هم دلایل عقلی را شامل می شود ، هم معجزات و هم دلایل نقلی را، اما به قرینه آیه 101 سوره اسراء : « وَ لَقَدْ آتَیْنا م-ُوسی تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ : ما به موسی نُه معجزه روشن دادیم »، معلوم می شود که در این جا اشاره به همان معجزات نه گانه است .

« معجزات نه گانه موسی » با توجه به آیات مختلف قرآن عبارتنداز :

جزء بیست و هفتم (81)

1 « تبدیل شدن عصا به مار عظیم » ( 20 / طه ) .

2 « ید بیضاء » و درخشیدن دست موسی همچون یک منبع نور ( 22 / طه ) .

ص:55

3 « طوفان های کوبنده » ( 133 / اعراف ) .

4 و 5 و 6 و 7 « ملخ » که بر زراعت ها مسلط شد ، « قُمَّل » که یک نوع از آفات نباتی است ، « ضَفادِع » که قورباغه هایی بودندکه از رودنیل برخاستند و در مدت کوتاهی سطح زندگی آن ها را پوشاندند و « دَم » که در طی آن رود نیل ، رنگ خون گرفت ( 133 / اعراف ) .

8 و 9 « خشکسالی » و کمبود انواع میوه ( 130 / اعراف ) .

که شرح هرکدام از آن ها در ذیل آیات مربوطه داده شده است .

انسان اگر حقیقت جو باشد ، دیدن یکی از این معجزات با اخطار قبلی و سپس برطرف شدن بلا به وسیله دعای پیامبر خدا برای او کافی است ، ولی هنگامی که انسان به اصطلاح بر سر دنده لج قرار می گیرد ، اگر تمام آسمان و زمین آیت خدا شود ، مؤثر نیست ، تنها عذاب

(82) سوره قَمَر

الهی باید فرارسد و مغزهایی را که پر از باد غرور است ، در هم بکوبد .

« اَخْذ » در اصل به معنی گرفتن است ، ولی از آن جا که مجرم را برای مجازات کردن ، قبلاً دستگیر می کنند ، این کلمه به عنوان کنایه از مجازات به کار می رود .

تعبیری که در ذیل این داستان آمده است ، در سرگذشت های دیگر نظیر ندارد ، این بدان خاطر است که فرعونیان بیش از همه به قدرت و عزت خود می بالیدند و همه جا سخن از نیروی حکومت آن ها بود ، اما خداوند می گوید : ما آن ها را گرفتیم ، گرفتن عزیز مقتدر تا معلوم شود این قدرت و عزت پوشالی در مقابل قدرت و عزت خداوند ، هیچ و پوچ است و عجیب این که همان رود عظیم نیل که سرچشمه تمام

ص:56

ثروت و قدرت و آبادی و تمدن آن ها بود ، مأمور نابودی آن ها شد و عجیب تر این که موجودات کوچکی همچون ملخ ، قورباغه و قُمَّل ( یک نوع حشره ) بر آن ها مسلط گشت و آنان را به ستوه آورد و بیچاره کرد .

جزء بیست و هفتم (83)

43 اَکُفّارُکُمْ خَیْرٌ مِنْ اُولئِکُمْ اَمْ لَکُمْ بَراءَهٌ فِی الزُّبُرِ

آیاکفار شما بهتراز این ها هستند؟ یا برای شما امان نامه ای در کتب آسمانی نازل شده است ؟

بعد از بیان داستان اقوام پیشین و عذاب و کیفر امت های سرکش و مجرم ، در این آیه مشرکان مکه را مخاطب می سازد .

میان شما و قوم فرعون و قوم نوح و لوط و ثمود چه تفاوتی است ؟ اگر آن ها به خاطر کفر و طغیان و ظلم و گناه گرفتار طوفان ها و زلزله ها و صاعقه ها شدند، چه دلیلی دارد که شما به چنین سرنوشتی مبتلا نشوید ؟

آیا شما از آن ها بهترید ؟ یا طغیان و عناد و کفر شما از آن هاکمتراست؟ پس چگونه خود را از عذاب الهی مصون می شمرید؟ مگر این که اَمان نامه ای در کتب آسمانی برای شما آمده باشد و مسلما چنین ادعایی دروغ است و هیچ گونه دلیلی بر آن ندارید .

44 اَمْ یَقُولُونَ نَحْنُ جَمیعٌ مُنْتَصِرٌ

(84) سوره قَمَر

یا می گویند : ما جماعتی متحد و نیرومند و پیروزیم ؟

« جَمیع » به معنی "مجموع" است و منظور در این جا جماعتی است که هدف و قدرت عمل دارند و تعبیربه « مُنْتَصِر » نیز

ص:57

تأکیدی بر این معنی است ، زیرا از ماده « انتصار » و به معنی " انتقام گرفتن و پیروز شدن" است .

به هر حال اگر آن ها ادعای چنین قدرتی کنند ، آن نیز ادعای بی اساسی است ، چراکه آل فرعون و قوم عاد و ثمود و اَمثال آنان که از این ها قوی تر بودند ، در برابر عذاب الهی همچون پَر کاه در برابر یک طوفان عظیم کمترین مقاومتی از خود نشان ندادند تا چه رسد به این گروه اندک و فاقد همه چیز .

45 سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ

( ولی بدانند ) جمعشان به زودی شکست می خوردو پابه فرارمی گذارند .

« سَیُهْزَمُ » از ماده « هزم » در اصل به معنی "فشار دادن جسم

جزء بیست و هفتم (85)

خشک" است به حدی که متلاشی شود و به همین مناسبت در متلاشی شدن لشکر و در هم شکستن آن به کار رفته است.

این تعبیر ممکن است اشاره ای به این نکته باشد که اگرچه آن ها ظاهرا متحد و منسجمند ، ولی چون موجوداتی خشک و فاقد انعطافند ، در برابر یک فشار قوی در هم می شکنند ، برعکس مؤمنان که صلابتی توأم با انعطاف دارند که اگر تندباد حوادث کمر آن ها را خم کند ، به زودی قامت راست کرده و باز هم در برابر حادثه می ایستند .

« دُبُر » به معنی "پشت" و در مقابل « قُبُل » که به معنی "پیش رو" می باشد ، است و ذکر این کلمه در این جا برای بیان پشت کردن به میدان جنگ به طور کامل است .

ص:58

یک پیشگویی صریح و اعجازآمیز

بدون شک آن زمان که این آیات در مکه نازل شد ، مسلمانان در اقلیت شدید و دشمن در اوج قدرت بود و هرگز پیش بینی پیروزی سریع مسلمانان بر آن ها قابل باور نبود ، ولی مدت کوتاهی گذشت که

(86) سوره قَمَر

مسلمانان هجرت نمودند و آن قدر قدرت پیدا کردند که در نخستین برخورد مسلحانه خود با دشمن در میدان بدر ، ضربه بسیار سهمگینی بر آنان وارد ساختند ، آن چنان که هرگز انتظارش را نداشتند و چند سالی از ماجرای بدر بیشتر نگذشت که نه فقط کفار مکه بلکه تمام شبه جزیره عربستان در مقابل آنان تسلیم شدند .

آیا خبر غیبی از آینده آن هم با این قاطعیت ، معجزه نیست ؟ می دانیم یکی از جنبه های اعجاز قرآن، مشتمل بودن بر خبرهای غیبی است که یک نمونه اش آیه مورد بحث می باشد .

46 بَلِ السّاعَهُ مَوْعِدُهُمْ وَ السّاعَهُ اَدْهی وَ اَمَرُّ

(علاوه براین) رستاخیز موعد آن ها است و مجازات قیامت هولناک تر و تلخ تر است .

«اَدْهی» از ماده « دَهْو » و « دِهاء » به معنی "مصیبت و حادثه بزرگ" است که راه خلاص و علاج و درمان ندارد . آری آن هادرقیامت گرچه گرفتار چنان سرنوشتی می شوند که راه فراری برای آن نیست.

جزء بیست و هفتم (87)

47 اِنَّ الْمُجْرِمینَ فی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ

مجرمان در گمراهی و شعله های آتشند .

« سُعُر » جمع « سعیر » به معنی " آتش برافروخته" و نیز به معنی

ص:59

جنون و هیجان زدگی و برافروختگی توأم با از دست دادن اعتدال فکری است و در آیه مورد بحث ممکن است به معنی اول باشد ویا به معنی دوم ، در این صورت مفهوم آیه چنین است : « مشرکان و مجرمان می گفتند : ما اگر از انسانی همانند خود پیروی کنیم ، گمراه و دیوانه ایم » و قرآن می گوید : « روز قیامت می فهمند که با انکار و تکذیب انبیاء در گمراهی و جنون بوده اند » .

48 یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النّارِ عَلیوُجُوهِهِمْ ذوُقُوامَسَّ سَقَرَ

در آن روزکه در آتش دوزخ به صورتشان کشیده می شوند ( و به آن ها گفته می شود : ) بچشید آتش دوزخ را .

واژه « سَقَر » ( بر وزن سفر ) و در اصل به معنی "تغییر رنگ بدن و متأذی شدن از تابش آفتاب و مانند آن" است و از آن جا که جهنم

(88) سوره قَمَر

این دگرگونی و آزار را به نحو شدید دارد ، یکی از نام های آن « سَقَر » است و مراد از « مَسّ » همان "تماس گرفتن و لمس کردن" است ، بنابراین به دوزخیان گفته می شود : « بچشید حرارت سوزانی را که از لمس آتش دوزخ حاصل می شود ، بچشید و نگویید این ها دروغ و خرافه و اسطوره است » .

بعضی از مفسران معتقدند که « سَقَر » نامی نیست که به تمامی دوزخ اطلاق شود ، بلکه بخش خاصی از دوزخ را گویند که سوزندگی فوق العاده عجیبی دارد ، چنان که در روایتی از ششمین امام شیعیان، امام صادق نقل شده است که: « دره ای است به نام سَقَر که جایگاه

ص:60

متکبران است و هرگاه نَفَس بکشد ، دوزخ را می سوزاند » .(1)

همه چیز جهان روی حساب و کتاب است

49 اِنّا کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ

جزء بیست و هفتم (89)

ما هر چیزی را به اندازه آفریدیم .

جمله « اِنّا کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ » در عین فشردگی، از حقیقت مهمی در عالَم خلقت پرده برمی دارد، حقیقتی که بر سراسر جهان هستی حاکم است و آن اندازه گیری دقیق در همه کائنات جهان است .

هرچه علم و دانش بشری پیشرفت می کند، به این اندازه گیری دقیق آشناتر می شود، این اندازه گیری دقیق نه تنها در موجودات ذره بینی، بلکه در کُرات عظیم آسمانی نیز حاکم است .

مثلاً می شنویم فضانوردان بامحاسبات دقیق علمی که توسط صدها نفر کارشناس متخصص و به وسیله مغزهای الکترونیکی انجام می گیرد ، موفق می شوند ، درست در همان منطقه ای از کُره ماه که می خواستند ، بنشینند با این که ظرف چند روزی که سفینه فضایی فاصله زمین و ماه را می پیماید ، همه چیز دگرگون می شود ، ماه هم به دور خود می گردد و هم به دور زمین و جای آن به کلی عوض می شود و حتی در لحظه پرتاب سفینه نیز زمین هم به دور خود و هم به دور

(90) سوره قَمَر

خورشید با سرعت فوق العاده ای در حرکت است ، ولی از آن جا که تمام این حرکات گوناگون حساب و اندازه دقیقی دارد که مطلقا از آن تخلف

ص:61


1- « تفسیر صافی » ، ذیل آیات مورد بحث .

نمی کند ، فضانوردان موفق می شوند که با محاسبات پیچیده درست در منطقه مورد نظر فرود آیند .

ستاره شناسان می توانند از ده ها سال قبل ، خسوف و کسوف های جزئی و کلی را که در نقاط مختلف زمین روی می دهد ، دقیقا پیش بینی کنند ، این ها همه نشانه دقت در اندازه گیری های جهان بزرگ است .

در موجودات کوچک مثلاً مورچگان ریز با آن اندام های پیچیده و متنوع و رگ ها و اعصاب ، ظرافت این اندازه گیری خیره کننده است و هنگامی که به موجودات کوچک تر یعنی جانداران ذره بینی ، میکروب ها، ویروس ها و آمیب ها می رسیم ، ظرافت این اندازه گیری اوج می گیرد و در آن جا حتی یک هزارم میلی متر و کوچک تر از آن تحت حساب است و از آن فراتر هنگامی که به داخل اتم وارد می شویم،

جزء بیست و هفتم (91)

تمام این مقیاس های اندازه گیری را باید دور بریزیم و اندازه ها به قدری کوچک می شود که به فکر هیچ انسانی نمی گنجد .

در عالَم طبیعت موجوداتی هستند که آفت یکدیگرند و هر کدام ترمزی در برابر دیگری محسوب می شود .

پرندگان شکاری از گوشت پرندگان کوچک تغذیه می کنند و از این که آن ها از حد بگذرند و به تمام محصولات آسیب برسانند ، جلوگیری می نمایند و لذا عمر طولانی دارند. ولی همین پرندگان شکاری ، بسیار کم تخم می گذارند و کم جوجه می آورند و تنها در شرایط خاصی زندگی می کنند ، اگر بنا بود با این عمر طولانی ،

ص:62

جوجه های فراوان هم بیاورند ، فاتحه تمام پرندگان کوچک خوانده می شد .

تقدیر الهی و آزادی اراده انسان

ممکن است از آیه مورد بحث و شبیه آن ، این توهم یا سوءاستفاده پیش آید که اگر همه چیز را خداوند روی اندازه و حسابی آفریده است ، پس اعمال و افعال ما نیز مخلوق او است و بنابراین از خود اختیاری نداریم .

(92) سوره قَمَر

گرچه اعمال ما به تقدیر و مشیت الهی است و هرگز خارج از محدوده قدرت و اراده او نیست ، ولی او مقدر ساخته که ما در اعمال خود مختار باشیم و لذا برای ما تکلیف و مسؤولیت قائل شده است که اگر اختیار نداشتیم ، تکلیف و مسؤولیت نامفهوم و بی معنی بود، بنابراین اگر ما در اعمال خود فاقد اراده و مجبور باشیم، این برخلاف تقدیر الهی است .پایان سوره قَمَر

ص:63

جزء بیست و هفتم (93)

سوره الرَّحْمن

سوره الرَّحْمن

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 اَلرَّحْمنُ

خداوند بخشنده .

از آن جا که این سوره بیانگر انواع نعمت ها و مواهب بزرگ الهی است ، با نام مقدس « رَحْمن » که رمزی از رحمت واسعه او است ، آغاز می شود ، چراکه اگر صفت « رحمانیت » او نبود ، این چنین خوان نعمت را برای دوست و دشمن نمی گسترانید .

2 عَلَّمَ الْقُرْآنَ

قرآن را تعلیم فرمود .

و به این ترتیب نخستین و مهم ترین نعمت را همان « تعلیم قرآن » بیان می کند ، چه تعبیر جالب و پُرمحتوایی ، چراکه اگر درست بیندیشیم ، این قرآن مجید سرچشمه همه مواهب و وسیله وصول به هر

(94) سوره الرَّحمن

نعمت و بهره گیری از تمام نعمت های معنوی و مادی است و جالب این که بیان نعمت « تعلیم قرآن » را حتی قبل از مسأله « خلقت انسان » و « تعلیم بیان » ذکر کرده است ، درحالی که از نظر ترتیب طبیعی باید نخست اشاره به مسأله « آفرینش انسان » و بعد نعمت « تعلیم بیان » و سپس نعمت « تعلیم قرآن » شود ، اما عظمت قرآن ایجاب کرده که بر خلاف این ترتیب طبیعی نخست از آن سخن گوید .

نام « رَحْمن » بعد از نام « اللّه » گسترده ترین مفهوم را در میان

ص:64

نام های پروردگار دارد ، زیرا می دانیم خداوند دارای دو رحمت است : « رحمت عام » و «رحمت خاص » . نام « رَحْمن » اشاره به « رحمت عام » او است که همگان را شامل می شود و نام « رَحیم » اشاره به «رحمت خاص » او است که مخصوص اهل ایمان و طاعت است .

در این که خداوند قرآن را به چه کسی تعلیم کرده است ؟ مفسران تفسیرهای گوناگونی ذکر کرده اند ؛ گاه گفته اند : به جبرئیل و فرشتگان ، گاه گفته اند: به پیامبراسلام صلی الله علیه و آله و گاه گفته اند: به همه انسان ها و حتی جن.

جزء بیست و هفتم (95)

و از آن جا که این سوره بیانگر رحمت های الهی به جن و انس است و لذا 31 بار بعد از ذکر بحث هایی از این نعمت ها از آن ها سؤال می کند : « کدامیک از نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید » ؟ مناسب همان تفسیر آخر است که خدا این قرآن را به وسیله پیامبر بزرگش محمد صلی الله علیه و آله به جن و انس تعلیم فرمود .

3 خَلَقَ الاِْنْسانَ

انسان را آفرید .

مسلما منظور از « اِنْسان » در این جا "نوع انسان" است نه حضرت آدم ، چراکه در چند آیه بعد درباره او جداگانه سخن می گوید و نه شخص پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ، هرچند ایشان برترین و والاترین مصداق آن است .

گستردگی نعمت بیان که بعد از آن می آید نیز شاهد دیگری بر عمومیت معنی انسان است .

ذکر نام « انسان » بعد از « قرآن » ، قابل دقت است ، چراکه قرآن

ص:65

(96) سوره الرَّحمن

مجموعه اَسرار هستی به صورت تدوین است و انسان خلاصه این اَسرار به صورت تکوین است و هر کدام نسخه ای است از این عالَم بزرگ و پهناور .

نعمت زبان و قدرت سخن گفتن

4 عَلَّمَهُ الْبَیانَ

و به او بیان را تعلیم کرد .

« بَیان » از نظر مفهوم لغت ، معنی گسترده ای دارد و به هر چیزی گفته می شود که آشکارکننده چیزی باشد ، بنابراین نه فقط نطق و سخن را شامل می شود که حتی کتابت و خط و انواع استدلالات عقلی و منطقی که مُبَیِّن مسایل مختلف و پیچیده است ، همه در مفهوم « بَیان » جمع است ، هرچند شاخص این مجموعه همان "سخن گفتن" است .

گرچه ما به خاطر عادت به سخن گفتن ، آن را مسأله ساده ای می دانیم ، ولی در واقع سخن گفتن از پیچیده ترین و ظریف ترین اعمال انسان است ، بلکه می توان گفت : هیچ کاری به این ظرافت و پیچیدگی

جزء بیست و هفتم (97)

نیست ، زیرا از یک سو دستگاه های صوتی برای ایجاد اَصوات مختلف بایکدیگر همکاری می کنند ، ریه هوا را در خود جمع می کند و آن را تدریجا از حنجره بیرون می فرستد ، تارهای صوتی به صدا درمی آیند و صداهای کاملاً متفاوت که بعضی نشانه رضا ، برخی خشم ، بعضی استمداد و برخی دیگر محبت یا عداوت است ، ایجاد می کنند ، سپس این صداها با کمک زبان ، لب ها ، دندان ها و فضای دهان ، حروف الفبا را با سرعت و ظرافت خاصی به وجود

ص:66

می آورند و به تعبیر دیگر آن صدای ممتد و یکنواخت که از حنجره بیرون می آید ، به اَشکال و اندازه های مختلف بریده می شود و حروف از آن تشکیل می گردد .

از سوی دیگر مسأله وضع لغات پیش می آید که انسان بر اثر پیشرفت فکری لغات گوناگون برای انواع نیازهای مادی و معنویش وضع می کند و عجیب این که هیچ گونه محدودیتی برای انسان در وضع لغات نیست و تعداد زبان های موجود در دنیا به قدری زیاد است که دقیقا نمی توان آن ها را احصا کرد و حتی با گذشت زمان لغات و زبان های جدیدی تدریجا تشکیل می شود .

(98) سوره الرَّحمن

بعضی تعداد زبان های موجود در دنیا را سه هزار زبان می دانند و بعضی این عدد را بالاتر از این ذکر کرده اند (1) ، ولی به نظر می رسد که هدف ، شمارش اصول زبان ها بوده وَالاّ اگر زبان های محلی را در نظر بگیریم ، مطلب از این هم فراتر خواهد بود تا آن جا که گاه دیده شده دو روستای مجاور با دوزبان مختلف محلی صحبت می کنند.

از سوی سوم مسأله تنظیم جمله بندی ها و استدلالات یا بیان احساسات از طریق عقل و فکر پیش می آید که روح بیان و نطق است و به همین دلیل سخن گفتن مخصوص انسان ها است .

درست است که بسیاری از حیوانات برای تفهیم نیازهایشان اَصوات مختلفی ایجاد می کنند ولی تعداد این اَصوات بسیار محدود و

ص:67


1- « دایره المعارف » فرید وجدی ، جلد 8 ، صفحه 364 ، ماده لغت .

جزء بیست و هفتم (99)

گنگ و مبهم است ، درحالی که بیان به صورت گسترده و نامحدود در اختیار انسان ها قرار دارد ، چراکه خداوند قدرت فکری لازم را برای سخن گفتن به آن ها بخشیده است .

از این ها که بگذریم اگر نقش « بیان » را در تکامل و پیشرفت زندگی انسان ها و پیدایش و ترقی تمدن ها در نظر بگیریم ، یقین خواهیم کرد که اگر این نعمت بزرگ نبود ، انسان هرگز نمی توانست تجربیات و علوم خود را به سادگی از نسلی به نسل دیگر منتقل سازد و باعث پیشرفت علم و دانش و تمدن و دین و اخلاق گردد و اگر یک روز این نعمت بزرگ از انسان ها گرفته شود ، جامعه انسانی به سرعت راه قهقرا را پیش خواهد گرفت و هرگاه بیان را به معنی وسیع آن که شامل خط و کتابت و حتی انواع هنرها می شود ، تفسیر کنیم ، نقش فوق العاده مهم آن در زندگی انسان ها روشن تر می گردد .

این جا است که می فهمیم چرا بعد از نعمت خلقت انسان ، سخن از تعلیم بیان در این سوره که مجموعه ای از مواهب پروردگار است ، به میان آمده است .

(100) سوره الرَّحمن

حرکت منظم و حساب شده ماه و خورشید

5 اَلشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ

خورشید و ماه برطبق حساب منظمی می گردند .

« حُسْبان » ( بر وزن غفران ) مصدر است و به معنی "حساب و نظم و ترتیب" می باشد و آیه محذوفی دارد و در تقدیر چنین است : « اَلشَّمْسُ وَالْقَمَرُ تَجْرِیانِ بِحُسْبانٍ » .

ص:68

اصل وجود خورشید از بزرگترین نعمت ها برای انسان است ، چراکه بدون نور و حرارت حاصل از آن زندگی در منظومه شمسی غیرممکن است . هر جنبش و حرکتی در کره خاکی ما صورت می گیرد ، سرچشمه اصلی آن نور و حرارت خورشید است ، نمو و رشدگیاهان، تمام مواد غذایی، بارش باران ها، وزش بادها همه به برکت این موهبت الهی است .

ماه نیز به سهم خود نقش مهمی را در حیات انسان ایفاء می کند ،

جزء بیست و هفتم (101)

علاوه بر این که چراغ شب های تاریک است ، جاذبه اش که سرچشمه جزر و مد در اقیانوس ها است ، عاملی است برای بقاء حیات در دریاها و مشروب ساختن بسیاری از سواحل که رودخانه ها در مجاورت آن به دریا می ریزند .

و افزون بر همه این ها نظام ثابت حرکت این دو حرکت ( یا به تعبیر دیگر حرکت ماه به دور زمین و حرکت زمین به دور خورشید ) که سبب پیدایش منظم شب و روز ، ماه و سال و فصول مختلف است ، سبب نظم زندگی انسان ها و برنامه ریزی برای امور تجاری و صنعتی و کشاورزی است که اگر این سِیر منظم نبود ، زندگی بشر هرگز نظام نمی یافت .

نه تنها حرکت این کرات آسمانی نظام بسیار دقیقی دارد ، بلکه مقدار جرم و جاذبه آن ها و فاصله ای که از زمین و از یکدیگر دارند ، همه روی حساب و « حُسْبان » است و به طور قطع هر کدام از این امور به هم بخورد ، اختلالات عظیمی در منظومه شمسی و به دنبال

ص:69

آن در نظام زندگی بشر رخ می دهد .

(102) سوره الرَّحمن

منظومه شمسی ما از مخلوط ( ظاهرا ) درهم برهم مواد و مصالحی که با حرارت دوازده هزار درجه از خورشید جدا شده و با سرعتی غیر قابل تصور در فضای بی پایان پراکنده گشته ، به وجود آمده است .

اما در همین آشفتگی ظاهری و انقلاب جوی چنان نظم و ترتیب دقیق و منظمی ایجاد شده که امروزحتی دقایق و لحظات حوادث آینده آن را می توانیم پیش بینی کنیم و نتیجه این نظم و ترتیب، آن است که اوضاع فلکی ما هزارمیلیون سال است که به همین حال باقی مانده است.

این نکته نیز قابل توجه است که خورشید هر چند در وسط منظومه شمسی ظاهرا بدون حرکت و ثابت مانده است ، ولی نباید فراموش کرد که آن هم به اتفاق تمام سیارات و اَقمارش در دل کهکشانی که به آن تعلق دارد ، به سوی نقطه معینی ( ستاره معروف وگا ) در حرکت است و این حرکت نیز نظم و سرعت معینی دارد .

گیاهان نیز در برابر قوانین الهی متواضعند

جزء بیست و هفتم (103)

6 وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ

و گیاه و درخت برای او سجده می کنند .

« نَجْم » گاه به معنی "ستاره" می آید و گاه به معنی " گیاهان بدون ساقه" و در این جا به قرینه « شَجَر » ( درخت ) معنی دوم یعنی گیاهان بدون ساقه مدّنظر است . اصولاً این واژه در اصل به معنی " طلوع" است و اگر به این گیاهان نیز « نجم » می گویند، به خاطر آن است که از زمین سربرمی آورند و اگربه ستاره نیز«نجم»گفته می شود،به خاطرطلوع آن است.

ص:70

می دانیم تمام مواد غذایی انسان ها در اصل از گیاهان گرفته می شود ، با این تفاوت که قسمتی را انسان مستقیما مصرف می کند و قسمت دیگری صرف تغذیه حیواناتی می شود که جُزء مواد غذایی انسان ها است ، این معنی حتی در مورد حیوانات دریایی نیز صادق است ، زیرا آن ها نیز از گیاهان بسیار کوچکی تغذیه می کنند که میلیون ها میلیون از آن در هر گوشه و کنار دریا در پرتو نور آفتاب می روید و در لابلای امواج در حرکت است .

(104) سوره الرَّحمن

به این ترتیب « نَجْم » انواع گیاهان کوچک و خزنده ( مانند بوته کدو ، خیار و امثال آن ها ) و « شَجَر » انواع گیاهان ساقه دار ( مانند غلات و درختان میوه و غیر آن ) را شامل می شود .

تعبیر « یَسْجُدان » ( این دو سجده می کنند ) اشاره به تسلیم بی قید و شرط آن ها در برابر قوانین آفرینش و در مسیر منافع انسان ها است ، مسیری که خدا برای آن ها تعیین کرده و آن را بی کم وکاست می پیمایند .

خدا آسمان رابرافراشت و برای هرچیز مقرراتی قرار داد

7 وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمیزانَ

و آسمان را برافراشت و میزان و قانون (در آن) گذاشت .

« آسمان » در این آیه خواه به معنی "جهت بالا" باشد ، یا " کواکب آسمانی" و یا "جوّ زمین" ( یعنی قشر عظیم هوایی که گرداگرد این کره را فراگرفته و همچون سپری ، زمین را در مقابل اشعه زیانبار کیهانی و سنگ های آسمانی حفظ می کند و نیز گرمای آفتاب و رطوبت برخاسته از دریا را برای تشکیل ابرها و نزول باران در خود نگاه می دارد ) هرکدام

ص:71

باشد ، موهبتی است بزرگ و نعمتی است بی نظیر ، چراکه بدون آن زندگی کردن برای انسان محال است و یا ناقص .

جزء بیست و هفتم (105)

آری نور و روشنایی که مایه گرما و هدایت و حیات و حرکت است ، از سوی آسمان می آید ، باران از طریق آسمان می بارد و نزول وحی نیز از آسمان است ( در این صورت آسمان ، مفهوم اعم از مادی و معنوی دارد ) .

«میزان» به معنی "هرگونه وسیله سنجش" است، سنجش حق از باطل، سنجش عدالت از ظلم و ستم، سنجش ارزش ها و سنجش حقوق انسان ها در مراحل و مسیرهای مختلف اجتماعی .

درست است که « میزان » در لغت به معنی "ترازو و وسیله وزن کردن سنگینی اجسام" است ، اما مسلما میزانی که در این آیه بعد از ذکر آفرینش آسمان به آن اشاره شده ، مفهوم گسترده ای دارد که هر وسیله سنجش و همه قوانین تکوین و تشریع را فرامی گیرد ، نه فقط وسیله سنجش وزن اجناس .

(106) سوره الرَّحمن

8 اَلاّ تَطْغَوْا فِی الْمیزانِ

تا در میزان طغیان نکنید (و از مسیر عدالت منحرف نشوید) .

شما نیز بخشی از این عالَم عظیم هستید و هرگز نمی توانید به صورت یک وصله ناهمرنگ در این جهان بزرگ زندگی کنید ، عالَم نظام و میزانی دارد ، شما هم باید نظام و میزان داشته باشید .

اگر میزان و قانون از عالَم بزرگ برچیده شود ، راه فنا و نابودی پیش می گیرد و اگر زندگی شما هم فاقد نظم و

ص:72

میزان باشد ، رو به فنا خواهید رفت .

مسأله نظم و حساب در زندگی

در بدن ما بیش از بیست فلز و شبه فلز به کار رفته است که هر کدام با کیفیت خاص و کمیت معینی است و هر گاه کمترین تغییری در میزان و معیار آن ها رخ دهد ، سلامت ما به خطر می افتد ، مثلاً در فصل گرما که انسان زیاد عرق می کند ، گاه گرفتار گرمازدگی می شود و بی آن که بیماری دیگری داشته باشد ، ممکن است تا سرحد مرگ پیش رود ،

جزء بیست و هفتم (107)

درحالی که علت آن مسأله بسیار ساده ای است و آن کم شدن آب بدن و نمک خون می باشد و درمان آن چیزی جُز نوشیدن آب و خوردن نمک اضافی نیست .

این یک نمونه ساده از نظم و حساب در ساختمان تن ما است ، گاه اندازه گیری ها در ساختمان موجودات ظریف تر همچون سلول ها و از آن ظریف تر اتم ها به قدری دقیق و ظریف است که یک هزارم و گاه یک میلیونم میلی متر یا میلی گرم ، سرنوشت ساز است تا آن جا که دانشمندان ناچارند برای این محاسبات دقیق از مغزهای الکترونیکی استفاده کنند

این درنظام تکوین است، چه بسا در جریان های اجتماعی نیز انحراف از قانون عدالت ، ملتی را در کام نیستی فروبَرَد .

قرآن مجید در چهارده قرن قبل با تعبیراتی که در آیات فوق خواندیم ، پرده از روی این حقیقت برداشته و با جمله « وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمیزانَ اَلاّ تَطْغَوْا فِی الْمیزانِ » همه گفتنی ها را

ص:73

(108) سوره الرَّحمن

گفته است و طغیان و سرپیچی از قوانین تشریعی را همسنگ طغیان و سرپیچی از قوانین تکوینی که حاکم بر آسمان ها است ، شمرده است .

چه تصویر جالبی قرآن در این آیات از جهان هستی و از عالَم انسانیت ارائه می دهد، نه تنها این جهان بلکه جهان آخرت نیز « یوم الحساب » است و روز « نصب موازین » بلکه در آن جا حساب و میزان به درجات دقیق تر از این جا است و به همین دلیل در روایات اسلامی به ما دستور داده شده است که حساب خودمان را برسیم ، پیش از آن که به حسابمان برسند و خویشتن را در میزان سنجش بگذاریم ، پیش از آن که ما را وزن کنند ( حاسِب-ُوا اَنْفُسَکُمْ قَبْلَ اَنْ تُحاسَب-ُوا وَزِن-ُوها قَبْلَ اَنْ ت-ُوزَنُوا ) .

9 وَ اَقیم-ُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِروُا الْمیزانَ

وزن را بر اساس عدل برپادارید و در میزان کم نگذارید .

قابل توجه این که در این آیات سه بار کلمه « میزان » ذکر شده است ، با این که ممکن بود در مرحله دوم و سوم از ضمیر استفاده شود ،

جزء بیست و هفتم (109)

این نشان می دهد که « میزان » در این سه آیه به سه معنی متفاوت است که استفاده از ضمیر ، جوابگوی آن نیست و تناسب آیات نیز چنین ایجاب می کنند ، چراکه در مرحله اول سخن از "میزان و معیار و قوانینی" است که خداوند در سراسر عالَم هستی قرار داده است .

و درمرحله دوم سخن از "عدم طغیان انسان ها در تمام موازین زندگی فردی و اجتماعی" است که طبعا دایره محدودتری دارد .

و در مرحله سوم روی مسأله "وزن به معنی خاص" آن تکیه کرده و

ص:74

دستور می دهد که در سنجش و وزن اشیاء به هنگام معامله چیزی کم و کسر نگذارند و این مرحله محدودتر است

و به هر حال با توجه به این که همه این آیات در مقام ذکر نعمت های الهی است ، روشن می شود که وجود « میزان » چه در کل جهان هستی و چه در جامعه انسانیت و روابط اجتماعی و چه در کسب و کار و تجارت ، همه از نعمت های گرانبهای خداوند است .

10 وَ الاَْرْضَ وَضَعَها لِلاَْنامِ

(110) سوره الرَّحمن

و زمین را برای خلایق آفرید .

« اَنام » به معنی " انسان ها" ، " انس و جن" و "هرموجود ذی روح" می باشد .

البته جمعی از ارباب لغت و مفسران آن را به مطلق "خَلق" نیز تفسیرکرده اند، ولی قرائن موجود و خطاب های سوره که متوجه انس و جن است، نشان می دهد که منظور از آن در این جا همان " انس و جن" است .

آری این کره خاکی که دراین جابه عنوان یک موهبت مهم الهی ذکر شده و در آیات دیگر از آن به عنوان « مهاد » (گهواره) یاد گردیده، قرارگاه مطمئن وآرام وآماده ای است که برای غالب مااهمیتش درحالت عادی درک نمی شود، اما هنگامی که یک زمین لرزه کوچک همه چیز را به هم می ریزد و یا یک آتشفشان، شهری را زیر مواد مذاب و دود و آتش دفن می کند ، به این حقیقت پی می بریم که این زمین آرام چه نعمت و برکتی است .

11 فیها فاکِهَهٌ وَالنَّخْلُ ذاتُ الاَْکْمامِ

که درآن میوه هاونخل های پرشکوفه است.

ص:75

جزء بیست و هفتم (111)

« فاکِهَه » به معنی "هرگونه میوه" است .

« اَکْمام » جمع «کِمْ» به معنای "غلافی است که میوه را می پوشاند" .

انتخاب این توصیف در مورد میوه درخت نخل که در آغاز در غلافی پنهان است و سپس غلاف می شکافد و خوشه نخل به طرز جالبی بیرون می ریزد ، ممکن است به خاطر زیبایی خیره کننده آن باشد و یا به خاطر منافعی که در همان غلاف نهفته است و دارای عصاره اسانس مخصوصی است که هم جنبه غذایی دارد و هم دارویی و از همه گذشته این غلاف همچون رَحِم مادر ، فرزندان نخل را تا مدتی در خود پرورش می دهد و از آفات حفظ می کند و هنگامی که توانستند راه خود را در برابر هوا و نور آفتاب ادامه دهند ، غلاف جدا می شود و کنار می رود .

از همه گذشته وضع خاص میوه این درخت که نخست در غلاف است و بعد به صورت خوشه ای بیرون می آید ، چیدن آن را سهل و آسان می سازد و اگر بنا بود درخت نخل با آن طول قامت ، میوه های

(112) سوره الرَّحمن

پراکنده ای مانند درخت سیب داشت ، چیدنش بسیار مشکل بود .

12 وَ الْحَبُّ ذوُالْعَصْفِ وَ الرَّیْحانُ

و دانه هایی که همراه با ساقه و برگی است که به صورت کاه درمی آید و گیاهان خوشبو.

« حَب » به هرگونه دانه می گویند و « عَصْف » به معنی برگ ها و اجزائی است که از گیاهان جدا می شوند و گاه به وسیله بادها به هرسو پراکنده می گردد و به " کاه" نیز گفته شده است .

ص:76

« رَیْحان » در این جا به معنی " گیاهان خوشبو" است .

دانه های غذایی خوراک انسان و برگ های تر و خشکش خوراک حیواناتی است که در خدمت انسان است و از شیر و گوشت و پوست و پشم آن ها بهره می گیرد و به این ترتیب چیزی از آن بی فایده و دور ریختنی نیست .

ازسوی دیگر گیاهان خوشبو و گل هارا نیز در زمین آفریده که مشام جسم و جان را معطر می کند و روح را آرامش می بخشد و به این وسیله نعمت هایش را بر انسان تمام کرده است .

جزء بیست و هفتم (113)

13 فَبِاَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ

پس کدامین نعمت های پروردگارتان را تکذیب می کنید شما ای گروه انس و جن ؟

این آیه 31 بار در سوره الرّحمن ذکر شده است که به وسیله آن خدا از بندگانش بر نعمت های خود اقرار می گیرد .

این استفهام ، استفهام تقریری یا انکاری است که در مقام اقرار گرفتن می آورند و لذا در روایتی از امام صادق به ما دستور داده شده است که بعد از ذکر این جمله عرضه داریم : « پروردگارا ما هیچ یک از نعمت های تو را تکذیب نمی کنیم » ( لابِشَیْ ءٍ مِنْ آلائِکَ رَبِّ اُکَذِّبُ ) .

گرچه در آیات گذشته تنها سخن از انسان ها به میان آمده است و مطلقا سخنی از طایفه جن در میان نبود، ولی آیات بعد نشان می دهد که مخاطب در ضمیر تثنیه ( کُما ) این دو گروهند.

ص:77

(114) سوره الرَّحمن

شناخت نعمت ها، نردبان معرفت خداست

کمی دقت در نعمت های دوازده گانه فوق ( نعمت قرآن ، خلقت انسان ، تعلیم بیان ، حساب منظم زمان ، آفرینش گیاهان و انواع اشجار ، آفرینش آسمان ، حاکمیت قوانین ، آفرینش زمین با ویژگی هایش ، خلقت میوه ها ، خلقت نخل ، آفرینش حبوبات و خلقت گل ها و گیاهان معطر ) با جزئیات و ریزه کاری ها و اَسراری که در هریک نهفته است ، کافی است که حس شکرگزاری را در انسان برانگیزد و او را به دنبال عرفان و شناخت مبدأ این نعمت ها بفرستد .

و به همین دلیل خداوند متعال از بندگانش بعد از ذکر این نعمت ها نسبت به یک یک آن ها اقرار می گیرد .

آفرینش انسان از خاکی همچون سفال

14 خَلَقَ الاِْنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخّارِ

انسان را از گِلِ خشکیده ای همچون سفال آفرید .

« صَلْصال » در اصل به معنی "رفت وآمد صدا در اجسام

جزء بیست و هفتم (115)

خشک" است ، سپس به خاک های خشکیده که وقتی اشاره به آن می کنند ، صدا می کند ، گفته شده است .

« فَخّار » از ماده « فخر » گرفته شده و به معنی کسی است که بسیار فخر می کند و از آن جا که این گونه اشخاص آدم هایی توخالی و پر سر و صدا هستند ، این کلمه به کوزه و هرگونه "سفال" به خاطر سر و صدای زیادی که دارد ، اطلاق شده است .

از آیات مختلف قرآن و تعبیرات گوناگونی که درباره مبدأ آفرینش

ص:78

انسان آمده ، به خوبی استفاده می شود که انسان در آغاز خاک بوده ( 5 / حج ) سپس با آب آمیخته شده و به صورت « گل » درآمد ( 2 / انعام ) و بعد « گل بدبو » ( لجن ) شد ( 28 / حجر ) سپس حالت « چسبندگی » پیدا کرد ( 11 / صافات ) و بعدا به صورت « خشکیده » درآمد و حالت «صَلْصالٍ کَالْفَخّار» به خود گرفت (آیه مورد بحث) .

تعبیرات مزبور بیانگر یک واقعیت است که با مسائل تربیتی انسان پیوند مهمی دارد و آن این که ماده اولیه انسان بسیار بی ارزش و بی مقدار و از حقیرترین مواد روی زمین بوده، اما خداوند بزرگ از چنین ماده بی ارزشی چنان مخلوق پرارزشی ساخت که گُل سرسبدجهان آفرینش شد.

(116) سوره الرَّحمن

15 وَ خَلَقَ الْجانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ

و جن را از شعله های مختلط و متحرک آتش .

« مارِج » در اصل از « مَرَج » به معنی " اختلاط و آمیزش" است و این جا منظور اختلاط شعله های مختلف آتش می باشد ، زیرا هنگامی که آتش شعله ور می شود ، گاه به رنگ سرخ ، گاه به رنگ زرد ، گاه به رنگ آبی و گاه به رنگ سفید درمی آید .

بیشترین موجوداتی که ما با آن سر و کار داریم ، آب و خاک و باد و آتش است . مبدأ آفرینش « انسان » ، آب و خاک بوده ، درحالی که مبدأ آفرینش « جن » باد و آتش است و این دوگانگی مبدأ آفرینش ، سرچشمه تفاوت های زیادی در میان این دو است .

16 فَبِاَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ

پس کدامین نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید ؟

ص:79

جزء بیست و هفتم (117)

باز به دنبال نعمت هایی که در آغاز آفرینش انسان بوده ، جمله فوق را تکرار می کند .

17 رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ

او پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب است .

درست است که خورشید در هر روزی از ایام سال از نقطه ای طلوع و در نقطه ای غروب می کند و به این ترتیب به تعداد روزهای سال مشرق و مغرب دارد ، ولی با توجه به حداکثر « میل شمالی » آفتاب و « میل جنوبی » آن در حقیقت دو مشرق و دو مغرب دارد و بقیه در میان این دو می باشد .

این نظام که مبدأ پیدایش فصول چهارگانه سال با برکات فراوانی است، در حقیقت تأکید و تکمیلی است برای آن چه در آیات قبل آمده ، آن جا که سخن از حساب سیر خورشید و ماه در میان است و همچنین سخن از وجود میزان در آفرینش آسمان ها می باشد و اشاره ای است به نعمت ها و برکاتی که از این رهگذر عاید انسان می شود .

(118) سوره الرَّحمن

از آن چه گفتیم ، این نکته به خوبی روشن شد که چرا در بعضی آیات قرآن آمده است ؛ « فَلا اُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِب : سوگند به پروردگار مشرق ها و مغرب ها » ( 40 / معارج ) .

زیرا در آن جا اشاره به تمام مشرق ها و مغرب های خورشید در عرض سال است ، درحالی که در آیه مورد بحث تنها به نهایت قوس صعودی و نزولی آن اشاره می کند .

ص:80

18 فَبِاَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ

پس کدامین نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید ؟

به هر حال بعد از ذکر این نعمت باز جن و انس را مخاطب ساخته و در خصوص نعمت های الهی ازآن ها اقرار می گیرد .

دریاها با ذخایر گرانبهایشان

19 مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ

دو دریای مختلف را در کنار هم قرار داد ، در حالی که

جزء بیست و هفتم (119)

با هم تماس دارند .

20 بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ

امادرمیان آن دوبرزخی است که یکی بردیگری غلبه نمی کند.

« مَرَج » به معنی مخلوط کردن و یا فرستادن و رها نمودن است و در این جا به معنی فرستادن و در کنار هم قراردادن می باشد ، به قرینه جمله « بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ » .

در ادامه شرح نعمت های پروردگار سخن از دریاها به میان می آورد ، اما نه همه دریاها بلکه کیفیت خاصی در پاره ای از دریاها که هم پدیده ای است عجیب و نشانه ای است از قدرت بی پایان حق و هم وسیله ای است برای پدیدآمدن بعضی از متاع های مورد استفاده انسان ها.

منظور از این دو دریا به گواهی آیه 53 سوره فرقان ، دو دریای آب « شیرین » و « شور » است ، آن جاکه می فرماید: « وَ هُوَ الَّذی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ اُجاجٌ وَ جَعَلَ بَیْنَهُما بَرْزَخا وَ حِجْرا مَحْج-ُورا : او کسی است که دو دریا را در کنار هم قرار

ص:81

داد ؛ یکی گوارا و شیرین است و دیگری شور و تلخ و در میان آن ها برزخی قرار داد تا با هم مخلوط نشوند » .

(120) سوره الرَّحمن

منظور از این دو دریا چیست ؟

سابقا در تفسیر سوره فرقان به این واقعیت اشاره کردیم که رودخانه های عظیم ، آب شیرین هنگامی که به دریاها و اقیانوس ها می ریزند ، معمولاً دریایی از آب شیرین در کنار ساحل تشکیل می دهند و آب شور را به عقب می رانند و عجیب این که تا مدت زیادی این دو آب شیرین و شور ، به خاطر تفاوت درجه غلظت به هم آمیخته نمی شوند .

در مسافرت با هواپیما به مناطقی که این رودخانه ها به دریا می ریزند ، منظره دریاهای آب شیرین و شور که در کنار هم قرار دارند و از هم جدا هستند ، به خوبی از بالا نمایان است و هنگامی که کناره این آب ها به یکدیگر مخلوط شوند ، آب های شیرین تازه ، جای آن ها را می گیرند ، به طوری که این دو دریای جدا از هم ، دائما جلب توجه می کند .

جزء بیست و هفتم (121)

جالب این که به هنگام مد دریا که سطح اقیانوس بالا می آید ، آب های شیرین به عقب رانده می شود و بی آن که با آب شور مخلوط گردند ( مگر در مواقع خشکسالی و کم آبی ) و قسمت زیادی از خشکی را می پوشانند ، لذا ساحل نشینان در این مناطق با مهار کردن این آب های شیرین ، نهرهای زیادی در منطقه ساحلی به وجود می آورند که به وسیله آن زمین های فراوانی مشروب می شود .

ص:82

این نهرها که از برکت جزر و مد ساحلی و تأثیر آن در آب این نهرها به وجود می آید، در شبانه روز دوبار از آب شیرین پر و خالی می شود و وسیله بسیار مؤثری برای آبیاری مناطق وسیعی هستند.

گلف استریم و رودهای عظیم دریایی

در سراسر اقیانوس های جهان ، رودهای عظیمی در حرکت است که یکی از نیرومندترین آن ها «گلف استریم» نام دارد .

این رود عظیم از سواحل آمریکای مرکزی حرکت می کند و سراسر اقیانوس اطلس را می پیماید و به سواحل اروپای شمالی می رسد .

(122) سوره الرَّحمن

این آب ها که از مناطق نزدیک به خط استوا حرکت می کنند ، گرم هستند و حتی رنگ آن ها گاه بارنگ آب های مجاور متفاوت است و عجیب این که عرض این رود عظیم دریایی ( گلف استریم ) در حدود 150 کیلومتر و عمق آن چندصد متر می باشد . سرعت آن در بعضی از مناطق به قدری است که در یک روز 160 کیلومتر راه را طی می کند .

تفاوت درجه حرارت این آب ها با آب های مجاور ، در حدود 10 تا 15 درجه است و لذا حاشیه غربی آن را دیوار سرد می نامند .

« گلف استریم » بادهای گرمی به وجود می آورد و مقدار قابل توجهی از حرارتش را به طرف کشورهای شمالی قاره اروپا می برد و هوای آن کشورهارا بسیار مطبوع می کند و شاید اگر این جریان نبود ، زندگی در آن کشورها بسیار سخت و طاقت فرسا بود .

« گلف استریم » یکی از این رودها است و در آب های پنج قاره جهان نظیر این جریان دریایی فراوان است .

ص:83

جزء بیست و هفتم (123)

و عامل اصلی آن تفاوت حرارت منطقه استوائی زمین و مناطق قطبی است که این حرکت را در آب دریاها به وجود می آورد .

این موضوع را با یک تجربه ساده می توان دریافت ؛ اگر ظرف بزرگ آبی داشته باشیم ، در یک طرف آن قطعه یخی قرار دهیم و در طرف دیگر قطعه آهن داغی و روی سطح آب کمی کاه بریزیم ، می بینیم جریانی در سطح این آب پیدا می شود و آب ها آهسته از آن منطقه گرم به سوی منطقه سرد حرکت می کنند ، عین این ماجرا در کل دریاهای جهان روی می دهد و سرچشمه پیدایش این رودهای دریایی است .

عجیب این که این رودهای عظیم دریایی با آبهای اطراف خود کمتر آمیخته می شوند و هزاران کیلومتر راه را به همان صورت می پیمایند و مصداق « مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ » را به وجود می آورند .

و از آن جالب تر این که در محل برخورد این آب های گرم با

(124) سوره الرَّحمن

آب های سرد مجاور ، پدیده ای رخ می دهد که برای انسان بسیار پرسود است ، زیرا در محل تقاطع این آب های گرم و سرد یک نوع حالت بی حسی یا مرگ دستجمعی برای حیوانات ذره بینی که در میان آب معلق هستند ، به وجود می آید و از این راه ماده غذایی فراوان و بی حساب جمع می شود که سبب جلب دسته های بزرگ ماهیان می گردد و به این ترتیب این منطقه یکی از بهترین مناطق صید ماهی در کره زمین است .

ص:84

لذا یک تفسیر برای آیات فوق ، همین است و منافاتی با سایر تفسیرها ندارد و جمع میان همگی ممکن است .

21 فَبِاَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ

پس کدامین نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید ؟

بار دیگر بندگان را مخاطب ساخته و در برابر این نعمت ها از آن ها سؤال می کند .

22 یَخْرُجُ مِنْهُمَا الُّلؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ

جزء بیست و هفتم (125)

از آن دو لؤلؤ و مرجان خارج می شود .

« لؤلؤ » و « مرجان » دو وسیله جالب زینتی است و در طب و معالجه بیماری ها نیز استفاده می شود ، ضمنا مال التجاره و کالای خوبی است که از آن عواید زیادی به دست می آید و روی همین جهات به عنوان دو نعمت در آیات فوق به آن اشاره شده است .

اما « لؤلؤ » که در فارسی آن را « مروارید » گویند ، دانه شفاف و گرانبهایی است که در درون صدف در اعماق دریاها پرورش می یابد و هرقدر درشت تر باشد ، قیمتی تر است و در طب موارد استعمال گسترده ای دارد، اطبای پیشین از آن داروهایی را برای تقویت قلب و اعصاب و برطرف کردن انواع خفقان و حالت ترس و وحشت و تقویت کبد و رفع بدبویی دهان و سنگ های کلیه و مثانه و یرقان تهیه می کردند ، حتی در بیماری های چشم نیز از آن استفاده می نمودند .

« مرجان » موجود زنده ای است شبیه شاخه کوچک درخت که در اعماق دریاها می روید و تا مدت ها دانشمندان آن را نوعی گیاه

ص:85

می پنداشتند ، ولی بعدا روشن شد که نوعی حیوان است ، هرچند به صخره های کف دریا می چسبد و گاه منطقه وسیعی را می پوشاند و تدریجا افزوده می شود و جزایری را تشکیل می دهد که به « جزایر مرجانی » معروف است.

(126) سوره الرَّحمن

« مرجان » معمولاً در آب های ساکن نشو و نما می کند .

بهترین نوع مرجان زینتی ، مرجان سرخ رنگ است و هرقدر سرخ تر باشد ، قیمتی تر است و در تشبیهات شعرا در اشعارشان نیز بر همین اساس است و بدترین نوع مرجان ، مرجان سفید است که به طور فراوان یافت می شود و در میان این دو ، مرجان سیاه قراردارد.

« مرجان » نیز علاوه بر جنبه زینت ، استعمال طبی دارد و خواص زیادی برای آن ذکر کرده اند ، از جمله از آن داروهایی می سازند که برای تقویت قلب ، دفع سم افعی ، تقویت اعصاب ، معالجه اسهال و خونریزی های رحم ، بهره گیری می کنند و گفته اند برای بیماری صرع نیز مفید است .

جزء بیست و هفتم (127)

23 فَبِاَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ

پس کدامین نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید ؟

24 وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَأتُ فِی الْبَحْرِ کَالاْءَعْلامِ

وبرای اواست کشتی های ساخته شده ای که در دریابه حرکت درمی آیند که همچون کوهی هستند .

« جَوار » جمع « جاریه » به معنای جریان و حرکت ، توصیفی است برای « کشتی ها » ، زیرا آن چه بیشتر مورد توجه

ص:86

است ، همین جریان و حرکت کشتی ها است ، به همین جهت روی همین وصف تکیه شده است .

و این که کنیز را «جاریه» می گویند، به خاطر حرکت و کوشش او در انجام خدمات است و نیز اگر به دختر جوان، «جاریه» گفته می شود، به خاطر جریان نشاط جوانی در وجود او است.

« مُنْشَات » جمع « مُنْشَأ » اسم مفعول از « انشاء » به معنی ایجاد است و جالب این که در عین تعبیر به « مُنْشَات » که حکایت از مصنوع بودن کشتی به وسیله انسان می کند ، می فرماید : « وَ لَهُ » ( از برای خدا است ... ) اشاره به این که مخترعان و سازندگان کشتی از خواص خداداد که در مصالح مختلفی که در کشتی ها به کار می رود ، استفاده می کنند ، همچنین از خاصیت سیال بودن آب دریاها و نیروی وزش بادها بهره می گیرند و خدا است که در آن مواد و در دریا و باد این خواص و آثار را آفریده است .

(128) سوره الرَّحمن

« اَعْلام » جمع « عَلَم » به معنی کوه است ، هرچند در اصل به معنی علامت و اثری است که از چیزی خبر می دهد و چون کوه ها از دور نمایان هستند ، از آن ها تعبیر به « عَلَم » شده است ، همان گونه که پرچم را نیز عَلَم می گویند .

به این ترتیب قرآن روی کشتی های بزرگ که بر صفحه اقیانوس ها و دریاها حرکت می کنند ، تکیه کرده است و برخلاف آن چه بعضی تصور می کنند ، کشتی های بزرگ مخصوص عصر موتور و بخار نیست، در داستان جنگ های یونانیان و کشورهای دیگر می خوانیم که از

ص:87

جزء بیست و هفتم (129)

کشتی های بسیار بزرگ نیروبر استفاده می کردند .

25 فَبِاَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ

پس کدامین نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید ؟

26 کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ

تمام کسانی که روی آن ( زمین ) هستند ، فانی می شوند .

چگونه « مسأله فنا » می تواند در زمره نعمت های الهی قرار گیرد ؟ ممکن است از این نظر باشد که این فنا به معنی فنای مطلق نیست بلکه دریچه ای است به عالَم بقا و دالان و گذرگاهی است که شرط وصول به سرای جاویدان ، عبور از آن است .

منظوراز «مَنْ عَلَیْها» (کسانی که بر زمین هستند) انس و جن است.

حقیقت « فنا » چیست ؟

این که در آیات فوق خواندیم که جز خدا همه فانی می شوند ، به معنی نابودی مطلق نیست ، به این معنی که حتی روح انسان نیز نابود می شود و یا خاک های حاصل از جسم او معدوم می گردد ، چراکه آیات قرآن تصریح به وجود برزخ تا روز رستاخیز می کند(1)و از سوی دیگر بارها می گوید که مردگان در قیامت از قبرها برمی خیزند (2) و استخوان های پوسیده و « عظم رمیم » به فرمان خدا لباس حیات در تن می پوشند .(3)

(130) سوره الرَّحمن

و این ها همه گواه برای این است که فنا در این آیه و آیات

ص:88


1- 100 / مؤمنون . 2 51 / یس . 3 79 / یس .
2- 100 / مؤمنون . 2 51 / یس . 3 79 / یس .
3- 100 / مؤمنون . 2 51 / یس . 3 79 / یس .

مشابه ، به معنی به هم ریختن نظام جسم و جان و قطع پیوندها و برهم خوردن نظم عالَم خلقت وجانشین شدن عالَم دیگری به جای آن است .

27 وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذوُ الْجَلالِ وَ الاِْکْرامِ

و تنها ذات ذوالجلال و گرامی پروردگارت باقی می ماند .

« وَجْه » از نظر لغت به معنی صورت است که به

جزء بیست و هفتم (131)

هنگام مقابله با کسی با آن مواجه و روبرو می شویم، ولی هنگامی که در مورد خداوند به کار می رود، منظور ذات پاک او است .

اما « ذوُ الْجَلالِ وَ الاِْکْرام » که توصیفی برای « وجه » است ، اشاره به صفات جلال و جمال خدا است ، زیرا « ذو الجلال » از صفاتی خبر می دهد که خداوند ، اجل و برتر از آن است، این صفات را «صفات سلبیه» می نامند و «اکرام» به صفاتی اشاره می کند که حسن و ارزش چیزی را ظاهر می سازد و به این قبیل صفات، « صفات ثبوتیه » خداوند می گویند ، مانند علم و قدرت و حیات او. بنابراین معنای آیه روی هم رفته چنین می شود ؛ تنها ذات پاک خداوندی که متصف به صفات ثبوتیه ومنزه ازصفات سلبیه است، دراین عالَم باقی وبرقرار می ماند .

ورود به آسمان ها فقط با ابزار مخصوص امکان پذیر است

33 یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ اِنِ اسْتَطَعْتُمْ اَنْ تَنْفُذوُا مِنْ اَقْطارِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ فَانْفُذوُا لا تَنْفُذوُنَ اِلاّ بِسُلْطانٍ

(132) سوره الرَّحمن

ای گروه جن و انس! اگر می توانید از مرزهای آسمان ها و

ص:89

زمین بگذرید، پس بگذرید، ولی هرگز قادر نیستید مگر با نیرویی (الهی) .

« مَعْشَر » از « عَشَر » به معنی عدد ده ، گرفته شده و چون عدد ده ، یک عدد کامل است ، واژه « مَعْشَر » به جمعیت کاملی گفته می شود که از اَصناف و طوایف مختلفی تشکیل گردد.

« تَنْفُذوُا » از ماده « نفوذ » در اصل به معنی پاره کردن و عبور کردن از چیزی است و تعبیر به « مِنْ اَقْطار » اشاره به این است که جوانب آسمان ها رابشکافید و ازآن بگذرید و به خارج آن ها سفر کنید .

« اَقْطار » جمع « قطر » به معنی اطراف چیزی است .

ضمنا مقدم داشتن « جن » در این جا ممکن است به خاطر این باشد که آن ها آمادگی بیشتری برای سیر آسمان ها دارند .

در این که آیه فوق ، مربوط به قیامت است یا دنیا و یا هر دو ؟

جزء بیست و هفتم (133)

در میان مفسران گفتگو است و چون آیات قبل و بعد از آن ناظر به رویدادهای سرای دیگر است ، به نظر می رسد که این آیه نیز مربوط به فرار از چنگال عدالت الهی در قیامت باشد و مؤید آن بعضی از اخباری است که در منابع اسلامی در این زمینه نقل شده است .

در روز قیامت ، گنهکاران از سیمایشان شناخته می شوند

41 یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسیماهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصی وَ الاَْقْدامِ

بلکه مجرمان با قیافه هایشان شناخته می شوندوآن گاه آن ها

ص:90

راباموهای پیش سروپاهایشان می گیرند(وبه دوزخ می افکنند).

« سیما » در اصل به معنی علامت و نشانه است و هرگونه علامت و نشانه ای راکه در صورت و یا سایر نقاط بدن آن ها باشد، شامل می شود، ولی از آن جا که علایم خوشحالی و بدحالی بیشتر در صورت نمایان می گردد ، به هنگام ذکر این لفظ ، غالبا صورت ، تداعی می شود .

(134) سوره الرَّحمن

کلمه « نَواصی » جمع « ناصیه » و در اصل به معنی موهای پیش سر و از ماده « نَصْأ » ( بر وزن نَصْر ) به معنی اتصال و پیوستگی است و « اَخذ به ناصیه » نیز به معنی گرفتن موی پیش سر است و گاه کنایه از غلبه و تسلط کامل بر چیزی است .

« اَقْدام » جمع « قدم » به معنی پاها است .

در قیامت گروهی دارای چهره های بشاش نورانی و درخشان هستند که بیانگر ایمان و عمل صالح آن ها است و گروهی دیگر صورت هایی سیاه و تاریک و زشت و عبوس دارند که نشانه کفر و گناه آن ها است ، چنان که در آیات 38 تا 41 سوره عبس می خوانیم : «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَهٌ ضاحِکَهٌ مُسْتَبْشِرَهٌ وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَهٌ تَرْهَقُها قَتَرَهٌ : در آن روز چهره هایی درخشان و نورانی هستند و چهره هایی تاریک ، که سیاهی مخصوصی آن را پوشانیده است » .

گرفتن مجرمان با موی پیش سر و پاها ، ممکن است به معنی حقیقی آن باشد که مأموران عذاب این دو را می گیرند و آن ها را از زمین

جزء بیست و هفتم (135)

برداشته ، با نهایت ذلت به دوزخ می افکنند و یا کنایه از نهایت ضعف و ناتوانی آن ها در چنگال مأموران عذاب الهی است ، که این گروه

ص:91

را با خواری تمام به دوزخ می برند و چه صحنه دردناک و وحشتناکی است آن صحنه .

68 فیهِما فاکِهَهٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمّانٌ

در آن ها (در بهشت آخرت) میوه های فراوان و درخت نخل و انار است .

بدون شک « فاکِهَه » مفهوم گسترده ای دارد و همه انواع میوه را شامل می شود ولی اهمیت خرما و انار سبب شده که بالخصوص از آن دو نام برده شود و این که بعضی مفسران پنداشته اند که این دو میوه در مفهوم « فاکِهَه » داخل نیست ، اشتباه است ، زیرا علمای لغت آن را انکار کرده اند و اصولاً عطف خاص بر عام در مواردی که امتیازی موجودباشد،کاملاًمعمول است، چنان که در آیه 98سوره بقره می خوانیم: « مَنْ کانَ عَدُوّا لِلّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْریلَ وَ میکالَ فَاِنَّ اللّهَ

(136) سوره الرَّحمن

عَدُوٌّ لِلْکافِرینَ : کسی که دشمن خدا و ملائکه و فرستادگان او و جبرئیل و میکائیل باشد ( کافر است و ) خداوند دشمن کافران می باشد » .

در این جا « جبرئیل » و « میکائیل » که دو نفر از فرشتگان خاص بزرگ خدا هستند ، بعد از ذکر کلمه « ملائکه » که عام است ، مورد توجه قرار گرفته اند .

ارزش غذایی میوه ها خصوصا خرما و انار

اما ذکر خصوص میوه ها از میان غذاهای بهشتی ، به خاطر اهمیتی است که میوه ها در تغذیه دارند ، تا آن جا که انسان را موجودی « میوه خوار » نامیده اند و نقش میوه ها در طراوت و شادابی و نشاط انسان

ص:92

نه تنها ازنظر علمی بلکه از نظر تجربه عمومی مردم نیز آشکار است .

و اما ذکر درخت نخل به جای میوه آن ، ممکن است از این نظر باشد که درخت نخل ، علاوه بر میوه اش از جهات مختلف مورد استفاده است ، درحالی که درخت انار چنین نیست ، از برگ های نخل ، انواع وسایل زندگی از فرش گرفته تا کلاه و لباس و وسیله حمل و نقل و

جزء بیست و هفتم (137)

تختخواب می بافند و از الیاف آن استفاده های مختلف می کنند ، بعضی از قسمت های آن خواص دارویی دارد و حتی از تنه آن به عنوان ستون برای بعضی عمارت ها یا پل برای عبور از نهرها استفاده می کنند .

و اما انتخاب این دو میوه از میان میوه های بهشتی ، به خاطر تنوع این دو می باشد ؛ یکی غالبا در مناطق گرم می روید و دیگری در مناطق سرد ، یکی ماده قندی دارد و دیگری ماده اسیدی ، یکی از نظر طبیعت ، گرم است و دیگری سرد ، یکی غذا است و دیگری برطرف کننده تشنگی .

درباره مواد حیاتی موجود در خرما و انواع ویتامین های آن که امروز کشف شده است و بالغ بر 13 ماده حیاتی و 5 نوع ویتامین است و همچنین سایر خواص آن ذیل آیه 25 سوره مریم تحت عنوان یک غذای نیروبخش سخن گفته ایم(1)

(138) سوره الرَّحمن

و اما انار در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به

ص:93


1- « تفسیر نمونه » ، جلد 13 ، صفحه 46 .

عنوان بهترین میوه ها ( سَیِّدُ الْفاکِهَه ) معرفی شده است (1)

دانشمندان غذاشناس در این باره مطالب بسیاری گفته اند ، از جمله روی قدرت پاک کنندگی خون و وجود مقدار قابل ملاحظه ای « ویتامین ث » در آن تکیه کرده اند .

فواید فراوان دیگری برای انار ( شیرین و ترش ) در کتب آمده است ، از جمله تقویت معده ، دفع تب های صفرایی ، یرقان ، بیماری خارش ، تقویت دید چشم ، رفع جراحات مزمن ، تقویت لثه و دفع اسهال است .

امام صادق فرموده : « اَطْعِمُوا صِبْیانَکُمُ الرُّمّانَ ، فَاِنَّهُ اَسْرَعُ لِشَبابِهِمْ : به کودکانتان انار دهید که موجب رشد سریع آن هاست » .(2)

.

جزء بیست و هفتم (139)

و در حدیث دیگری نیز آمده است : « فَاِنَّهُ اَسْرَعُ لاَِلْسِنَتِهِمْ : زودتر به سخن می آیند » .(3)

و در حدیث دیگری از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام آمده است که فرمودند: «ما عَلی وَجْهِ الاَْرْضِ ثَمَرَهٌ کانَتْ اَحَبَّ اِلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِنَ الرُّمّانِ : هیچ میوه ای در روی زمین نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله محبوب تر از انار نبود » .(4)پایان سوره رَحْمن


1- « بِحار الانوار » ، جلد 66 ، صفحه 163 .
2- « بِحار الانوار » ، جلد 66 ، صفحه 164 و 165 .
3- « بِحار الانوار » ، جلد 66 ، صفحه 164 و 165 .
4- « کافی » ، جلد 6 ، صفحه 352 .

(140) سوره واقِعَه

سوره واقِعَه

سوره واقِعَه

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 اِذا وَقَعَتِ الْواقِعَهُ

هنگامی که واقعه عظیم (قیامت) برپا شود،

2 لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَهٌ

هیچ کس نمی تواند آن را انکار کند .

« واقِعَه » به صورت سربسته اشاره به مسأله رستاخیز است و از آن جا که وقوعش حتمی است، ازآن تعبیر به «واقعه» شده است و حتی بعضی آن را یکی از نام های قیامت شمرده اند.

واژه «کاذِبَه» را در این جا بعضی به معنی مصدری گرفته اند ، اشاره به این که وقوع قیامت آن چنان ظاهر و آشکار خواهد بود ، که هیچ گونه جای تکذیب و گفتگو ندارد ، بعضی آن را به معنی ظاهریش که اسم فاعل است ، تفسیر کرده اند و گفته اند : در

جزء بیست و هفتم (141)

برابر وقوع رستاخیز ، تکذیب کننده ای وجود نخواهد داشت .

3 خافِضَهٌ رافِعَهٌ

گروهی را پایین می آورد و گروهی را بالا می برد .

مستکبران گردنکش و ظالمان صدرنشین سقوط می کنند و مستضعفان مؤمن و صالح بر اوج قله افتخار قرار می گیرند و این است خاصیت یک انقلاب بزرگ و گسترده الهی .

لذا در روایتی از امام علی بن الحسین می خوانیم که در

ص:95

تفسیر این آیه فرمود : « رستاخیزخافضه است، چراکه به خدا سوگند دشمنان خدا را در آتش ساقط می کند و رافعه است، چراکه به خدا سوگند اولیاءاللّه را به بهشت بالا می برد » .(1)

4 اِذا رُجَّتِ الاَْرْضُ رَجّا

این در هنگامی است که زمین به شدت به لرزه درمی آید .

(142) سوره واقِعَه

5 وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسّا

و کوه ها در هم کوبیده می شود .

6 فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثّا

و به صورت غبار پراکنده درمی آید .

« رُجَّت » از ماده « رَجّ » ( بر وزن حَجّ ) به معنی حرکت دادن شدید است و « رَجْرَجَه » به اضطراب گفته می شود .

«بُسَّت» از ماده « بَسّ » ( بر وزن حَجّ ) در اصل به معنی نرم کردن آرد به وسیله آب است .

« هَباء » به معنی غبار است و « مُنْبَث » به معنی پراکنده ، بعضی گفته اند « هَباء » آن غبارهای بسیار کوچکی است که در فضا معلق است و در حال عادی دیده نمی شود ، مگر زمانی که نور آفتاب از روزنه ای به درون محل تاریکی بتابد .

اکنون باید اندیشید که آن زلزله و انفجار تا چه حد سنگین است که می تواند کوه های عظیم را که در صلابت و استحکام ، ضرب المثلند ،

ص:96


1- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 204 .

جزء بیست و هفتم (143)

آن چنان متلاشی کند که تبدیل به غبار پراکنده کند و فریادی که از این انفجار عظیم برمی خیزد ، از آن هم وحشتناک تر است .

در قرآن درباره وضع کوه ها در آستانه قیامت ، تعبیرات گوناگونی آمده که مراحل مختلف انفجارکوه هارا نشان می دهد .

7 وَ کُنْتُمْ اَزْواجا ثَلاثَهً

و شما به سه گروه تقسیم خواهید شد .

«زَوْج» همیشه به جنس مذکر و مؤنث گفته نمی شود ، بلکه به اموری که قرین هم هستند، نیز «زوج» اطلاق می شود و ازآن جاکه اصنافی ازمردم در قیامت و حشر و نشر، قرین یکدیگر هستند ، به آنها « اَزْواج » اطلاق شده است .

8 فَاَصْحابُ الْمَیْمَنَهِ ما اَصْحابُ الْمَیْمَنَهِ

نخست « اصحاب میمنه » هستند ، چه اصحاب میمنه ای ؟

« مَیْمَنَه » از ماده « یُمْن » به معنی سعادت و خوشبختی گرفته شده و به این ترتیب گروه اول ، گروه سعادتمندانند .

(144) سوره واقِعَه

تعبیر به « ما اَصْحابُ الْمَیْمَنَهِ » ( چه گروه خوشبختی ؟ ) برای بیان این حقیقت است که حد و نهایتی برای خوشبختی و سعادت آن ها متصور نیست و این بالاترین توصیفی است که دراین گونه مواردامکان دارد، مثل این است که می گوییم: «فلان کس انسان است، چه انسانی»؟!

9 وَ اَصْحابُ الْمَشْأَمَهِ ما اَصْحابُ الْمَشْأَمَهِ

گروه دیگر « اصحاب شوم » هستند ، چه اصحاب شومی ؟

« مَشْأَمَه » از ماده « شوم » به معنی بدبختی و شقاوت است .

ص:97

گروهی بدبخت و تیره روز و بیچاره و بینوا که نامه اعمالشان را به دست چپشان می دهند که خود نشانه و رمزی است برای تیره بختی و جرم و جنایت آن ها .

10 وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ

و سومین گروه « پیشگامان پیشگام » .

11 اُؤلئِکَ الْمُقَرَّبُونَ

آن هامقربانند .

جزء بیست و هفتم (145)

« سابِقُونَ » کسانی هستند که نه تنها در ایمان ، پیشگامند ، که در اعمال خیر و صفات و اخلاق انسانی نیز پیشقدمند ، آن ها « اُسْوَه » و « قُدْوَه » مردمند و امام و پیشوای خلقند و به همین دلیل مقربان درگاه خداوند بزرگند .

بدیهی است منظور از « قُرْب » در این جا "قرب مقامی" است نه "قرب مکانی" ، چراکه خداوندمکان ندارد و از ما به ما نزدیک تر است .

12 فی جَنّاتِ النَّعیمِ

در باغ های پرنعمت بهشت جای دارند .

تعبیر به « جَنّاتِ النَّعیم » انواع نعمت های مادی و معنوی بهشت را شامل می شود .

13 ثُلَّهٌ مِنَ الاَْوَّلینَ

گروه کثیری ازامت های نخستین هستند .

14 وَ قَلیلٌ مِنَ الاْخِرینَ

و اندکی از امت آخرین .

ص:98

(146) سوره واقِعَه

« ثُلَّه » چنان که « راغب » در « مفردات » می گوید ، در اصل به معنی قطعه مجتمع از پشم است ، سپس به معنی جماعت و گروه به کار رفته است و در این جا به قرینه مقابله با « قَلیلٌ مِنَ الاْخِرینَ »، به معنی قطعه عظیم است .

طبق این دو آیه ، گروه زیادی از مقربان ، از امت های پیشین هستند و تنها کمی از آن ها از امت محمد صلی الله علیه و آله می باشند .

ممکن است در این جا این سؤال پیش آید که چگونه این مسأله با اهمیت فوق العاده امت اسلامی سازگاراست، با این که خداوند آن هارا بهترین امت خطاب کرده و فرموده است: « کُنْتُمْ خَیْرَ اُمَّهٍ ... » ( 110 / آل عمران ) .

پاسخ این سؤال با توجه به دو نکته روشن می شود : نخست این که منظور از مقربان ، همان سابقون و پیشگامان در ایمان هستند ، مسلم است که در امت اسلامی پیشگامان در پذیرش اسلام، گروه اندکی بودندکه نخستین آن ها از مردان علی و از زنان خدیجه بود ،

جزء بیست و هفتم (147)

درحالی که کثرت پیامبران پیشین و تعداد امت های آن ها و وجود پیشگامان در هر امت، سبب می شود که آن ها از نظر تعداد ، فزونی یابند .

دیگر این که کثرت عددی دلیل بر کثرت کیفی نیست و به تعبیر دیگر ، ممکن است تعداد سابقون این امت کمتر باشند ، ولی از نظر مقام بسیار برتر ، همان گونه که در میان خود پیامبران نیز تفاوت است : « تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ : ما بعضی از رسولان را بر بعضی دیگر برتری دادیم » ( 253 / بقره ) .

ص:99

معاد شناسی

57 نَحْنُ خَلَقْناکُمْ فَلَوْلا تُصَدِّقُونَ

ما شما راآفریدیم، چراآفرینش مجدد را تصدیق نمی کنید؟

« لَوْ لا » به اصطلاح برای ترغیب و تحریک بر انجام کاری است .

می گوید: ما شما را خلق کرده ایم، چرا آفرینش مجدد یعنی معاد را تصدیق نمی کنید؟

این استدلال در حقیقت شبیه همان است که در آیه 78 و 79 سوره

(148) سوره واقِعَه

« یس » آمده که قرآن در پاسخ یکی از مشرکان که استخوان پوسیده ای را در دست گرفته بود و می گفت : « چه کسی این استخوان ها را زنده می کند » ؟ می فرماید : « او برای ما مَثَلی زد و آفرینش نخستین خود را فراموش کرد و گفت: چه کسی استخوان های پوسیده را زنده می کند ؟ بگو : همان کس که آن را در آغاز آفرید و او ازهمه مخلوقات خودآگاه است » .

زارع ، خداوند است یا شما ؟

63 اَفَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ

آیا هیچ درباره آن چه کِشت می کنید، اندیشیده اید ؟

64 ءَاَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ اَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ

آیا شما آن را می رویانید ، یا ما می رویانیم ؟

آیات 63 تا 67 به سه دلیل دیگر که هرکدام نمونه ای از قدرت بی پایان خدا در زندگی انسان است ، اشاره می کند که یکی مربوط به " آفرینش دانه های غذایی" و دیگری " آب" و سومی " آتش" است ، زیرا سه رکن اساسی زندگی انسان را این ها تشکیل می دهد ، دانه های گیاهی

ص:100

جزء بیست و هفتم (149)

مهم ترین ماده غذایی انسان محسوب می شود و آب مهم ترین مایع آشامیدنی و آتش مهم ترین وسیله برای اصلاح مواد غذایی و سایر امور زندگی است .

5 در آیه 63 ، تعبیر به « تَحْرُثُون » از ماده « حَرْث » می کند که به معنی کشت کردن ( افشاندن دانه و آماده ساختن آن برای نمو است ) و در آیه دوم تعبیر به « تَزْرَعُونَه » از ماده « زراعت » می کند ، که به معنی رویانیدن است .

بدیهی است کار انسان، تنها کِشت است، اما رویانیدن ، تنها کار خدا است و لذا در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود : « لا یَقُولَنَّ اَحَدُکُمْ زَرَعْتُ وَ لْیَقُلْ حَرَثْتُ ( فَاِنَّ الزّارِعَ هُوَ اللّهُ ) : هیچ یک ازشما نگوید : من زراعت کردم ، بلکه بگوید : کِشت کردم ( زیرا زارع حقیقی خدا است ) » .

شرح این دلیل چنین است که انسان کاری را که در مورد زراعت می کند ، بی شباهت به کار او درمورد تولد فرزند نیست ، دانه ای را

(150) سوره واقِعَه

می افشاند و کنار می رود ، این خداوند است که در درون دانه یک سلول زنده بسیار کوچک آفریده که وقتی در محیط مساعد قرار گرفت ، در آغاز از مواد غذایی آماده در خود دانه استفاده می کند ، جوانه زده و ریشه می دواند ، سپس با سرعت عجیبی از مواد غذایی زمین کمک می گیرد و دستگاه های عظیم و لابراتوارهای موجود در درون گیاه به کار می افتد و غوغایی برپا می کند ، ساقه و شاخه و خوشه را می سازد و گاه از یک تخم ، صدها یا هزاران تخم برمی خیزد .

ص:101

دانشمندان می گویند : تشکیلاتی که در ساختمان یک گیاه به کار رفته ، از تشکیلات موجود در یک شهر عظیم صنعتی با کارخانه های متعددش شگفت انگیزتر و به مراتب پیچیده تر است .

آیا کسی که چنین قدرتی دارد ، از احیای مجدد مردگان عاجز است ؟

65 لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاما فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ

هرگاه بخواهیم آن را تبدیل به کاه درهم کوبیده می کنیم، به گونه ای که تعجب کنید .

جزء بیست و هفتم (151)

«حُطام» از ماده «حَطْم» در اصل به معنی شکستن چیزی است و غالبا به شکستن اشیاء خشک مانند استخوان پوسیده و یا ساقه های خشک گیاهان اطلاق می شود و در این جا منظور کاه است.

« تَفَکَّهُون » از ماده « فاکِهَه » و به معنی میوه است ، سپس « فَکاهَت » به مزاح و شوخی و گفتن لطیفه ها که میوه جلسات انس است ، اطلاق شده ولی این ماده گاهی به معنی تعجب و حیرت نیز آمده است و آیه مورد بحث از این قبیل است .

می توانیم تندباد سمومی بفرستیم که آن را قبل از بستن دانه ها خشک کرده و درهم بشکند یا آفتی برای آن مسلط کنیم که محصول را از بین ببرد و نیز می توانیم سیل ملخ ها را بر آن بفرستیم و یا گوشه ای از یک صاعقه بزرگ را بر آن مسلط سازیم، به گونه ای که چیزی جز یک مشت کاه خشکیده از آن باقی نماند و شما از مشاهده منظره آن در حیرت و ندامت فرو روید.

ص:102

(152) سوره واقِعَه

آیا اگر زارع حقیقی شما بودید ، این امور امکان داشت ؟ پس بدانید همه این برکات از جای دیگر است .

66 اِنّا لَمُغْرَمُونَ

( به گونه ای که بگویید : ) به راستی ما زیان کرده ایم .

67 بَلْ نَحْنُ مَحْروُمُونَ

بلکه ما به کلی محرومیم .

آیا اگر زارع حقیقی شما بودید ، چنین سرنوشتی امکان پذیر بود ؟ این ها نشان می دهد که این همه آوازه ها از او است و هم او است که از یک دانه ناچیز ، گیاهان پرطراوت و گاه صدها یا هزاران دانه تولید می کند ، گیاهانی که دانه هایش خوراک انسان ها و شاخ و برگش ، غذای حیوانات و گاه ریشه ها و سایر اجزایش درمان انواع دردها است .

این آب و آتش از کیست ؟

68 اَفَرَأَیْتُمُ الْماءَ الَّذی تَشْرَبُونَ

آیابه آبی که می نوشید، اندیشیده اید ؟

جزء بیست و هفتم (153)

69 ءَاَنْتُمْ اَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ اَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ

آیا شما آن را از ابر نازل می کنید یا ما نازل می کنیم ؟

« مُزْن » به معنی ابرهای روشن است و بعضی آن را به ابرهای باران زا تفسیر کرده اند .

6 این آیات وجدان انسان ها را در برابر یک سلسله سؤال ها قرار می دهد و از آن ها اقرار می گیرد و در واقع می گوید : آیا درباره این آبی که مایه حیات شما است و پیوسته آن را می نوشید ، فکر کرده اید ؟

ص:103

چه کسی به آفتاب فرمان می دهد بر صفحه اقیانوس ها بتابد و از میان آب های شور و تلخ تنها ذرات آب خالص و شیرین و پاک از هرگونه آلودگی را جدا ساخته و به صورت بخار به آسمان بفرستد ؟

چه کسی به این بخارات دستور می دهد دست به دست هم دهند و فشرده شوند و قطعات ابرهای باران زا را تشکیل دهند ؟

چه کسی دستور حرکت به بادها و جابه جا کردن قطعات ابرها و فرستادن آن ها را بر فراز زمین های خشک و مرده می دهد ؟

(154) سوره واقِعَه

چه کسی به طبقات بالای هوا این خاصیت را بخشیده که به هنگام سرد شدن ، توانایی جذب بخار را از دست دهد و در نتیجه بخارات موجود به صورت قطرات باران ، نرم و ملایم، آهسته و پی درپی بر زمین ها فرود آیند ؟

کسی که این قدرت را دارد که با وسایلی این چنین ساده ، آن چنان برکاتی برای شما فراهم سازد ، آیا قادر بر احیای مردگان نیست ؟ این خود یک نوع احیای مردگان است ، احیای زمین های مرده که هم نشانه توحید و عظمت خدا است و هم دلیل بر رستاخیز و معاد .

70 لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ اُجاجا فَلَوْلا تَشْکُروُنَ

هرگاه بخواهیم این آب گوارا را تلخ و شور قرار می دهیم ، پس چرا شکر نمی کنید ؟

«اُجاج» از ماده «اَجّ» در اصل از «اَجیج» آتش یعنی برافروختگی و سوزندگی آن گرفته شده است و به آبهایی که به خاطر شوری یا تلخی و حرارت ، دهان را می سوزاند ، اُجاج می گویند.

ص:104

جزء بیست و هفتم (155)

آری اگر خدا می خواست ، به املاح محلول در آب نیز اجازه می داد که همراه ذرات آب تبخیر شوند و دوش به دوش آن ها به آسمان صعود کنند و ابرهایی شور و تلخ تشکیل داده ، قطره های بارانی درست همانند آب دریا شور و تلخ فرو ریزند ، اما او به قدرت کامله اش این اجازه رابه املاح نداد ، نه تنها املاح در آب ، بلکه میکروب های موذی و مضر و مزاحم نیز اجازه ندارند همراه بخارات آب به آسمان صعود کرده و دانه های باران را آلوده سازند ، به همین دلیل قطرات باران هرگاه هوا آلوده نباشد، خالص ترین، پاک ترین و گواراترین آب ها است.

71 اَفَرَأَیْتُمُ النّارَ الَّتی تُوروُنَ

آیا درباره آتشی که می افروزید ، فکر کرده اید ؟

72 ءَاَنْتُمْ اَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها اَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ

آیا شما درخت آن را آفریده اید یا ماآفریده ایم ؟

7 سرانجام به هفتمین و آخرین دلیل معاد در این سلسله آیات می رسیم و آن آفرینش آتش است ، آتشی که از مهم ترین ابزار

(156) سوره واقِعَه

زندگی بشر و مؤثرترین وسیله در تمام صنایع است ، می فرماید : آیا هیچ درباره آتشی که می افروزید ، اندیشیده اید ؟

« تُوروُن » از ماده « وَرْی » ( بر وزن نَفْی ) به معنی مستور ساختن است و به آتشی که در وسایل آتش افروزی نهفته است و آن را از طریق جرقه زدن بیرون می آورند ، « وَرّی » و « ایراء » می گویند .

توضیح این که : از نظر علمی ثابت شده ، آتشی که امروز به هنگام سوختن چوب ها مشاهده می کنیم ، همان حرارتی است که درختان طی

ص:105

سالیان دراز از آفتاب گرفته و در خود ذخیره کرده اند، ما فکرمی کنیم تابش پنجاه سال نور آفتاب بر بدنه درخت از میان رفته ، غافل از این که تمام آن حرارت در درخت ذخیره شده و به هنگامی که جرقه آتش به چوب های خشک می رسد و شروع به سوختن می کند ، آن حرارت و نور و انرژی را پس می دهد .

یعنی در این جا رستاخیز و معادی برپا می شود و انرژی های مرده از نو زنده می شوند و جان می گیرند و به ما می گویند :

جزء بیست و هفتم (157)

خدایی که رستاخیز ما را فراهم ساخت ، قدرت دارد که رستاخیز شما انسان ها را نیز فراهم سازد .

( برای دستیابی به توضیح بیشتر در این زمینه، به بحث مشروحی که در جلد 18 تفسیر نمونه ، صفحه 461 تا 467 مطرح شده است ، مراجعه کنید ) .

جمله « تُوروُن » که به معنی آتش افروختن است ، گرچه معمولاً در این جا به استفاده از آتش زنه تفسیر شده است ، ولی هیچ مانعی ندارد که آتش گیره ( هیزم ) را نیز شامل شود ، زیرا به هر حال آتشی است پنهان که آشکار می گردد .

73 نَحْنُ جَعَلْناها تَذْکِرَهً وَ مَتاعا لِلْمُقْوینَ

ما آن را وسیله یادآوری ( برای همگان ) و وسیله زندگی برای مسافران قرار داده ایم .

«مَتاع» به هر وسیله ای که انسان در زندگی خویش ازآن بهره مند می شود، اطلاق می گردد .

ص:106

(158) سوره واقِعَه

بازگشت آتش از درون درختان سبز از یک سو یادآور بازگشت روح به بدن های بی جان در رستاخیز است و از سوی دیگر این آتش تذکری است نسبت به آتش دوزخ ، چراکه طبق حدیثی پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمود : « نارُکُمْ هذِهِ الَّتی تُوقِدُونَ جُزْءٌ مِنْ سَبْعینَ جُزْءً مِنْ نارِ جَهَنَّمَ : این آتشی که برمی افروزید ، یک جزء از هفتاد جزء آتش دوزخ است » .(1)

و اماتعبیربه «مَتاعا لِلْمُقْوین» اشاره کوتاه و پرمعنی به فواید دنیوی این آتش است ، زیرا در معنی « مُقْوین » دو تفسیر آمده ؛ نخست این که از ماده « قِواء » ( بر وزن کتاب ) به معنی بیابان خشک و خالی است ، لذا « مُقْوین » به کسانی می گویند که در بیابان ها گام می نهند و از آن جاکه افراد بادیه نشین غالبا فقیرند ، گاه این تعبیر در معنی "فقیر" نیز به کار رفته است .

جزء بیست و هفتم (159)

تفسیر دوم این که از ماده « قوت » و به معنی نیرومندان است ، لذا واژه مزبور از لغاتی است که در دو معنی متضاد به کار می رود .

درست است که « آتش » و درختان « آتش زنه » و « آتش گیره » مورد استفاده همگان است ، ولی چون مسافران برای دفع سرما و طبخ غذا مخصوصا در سفرهای قدیم به وسیله قافله ها بیش از همه محتاج به آن بودند ، روی آن تکیه شده است .

استفاده « اقویاء » از آتش نیز به خاطر گستردگی زندگی آن ها

ص:107


1- «تفسیرقرطبی»،جلد 9،صفحه6392 .

روشن است ، مخصوصا اگر این بحث را به جهان امروز گسترش دهیم که چگونه حرارت ناشی از انواع آتش ها دنیای صنعتی را به حرکت درمی آورد و چرخ های عظیم کارخانجات را به گردش وامی دارد که اگر این شعله عظیم ( که همه از درختان است ، حتی آتشی که از زغال سنگ و یا مواد نفتی گرفته می شود ، آن هم بی واسطه یا باواسطه به گیاهان بازمی گردد ) روزی خاموش شود ، نه تنها چراغ تمدن ، که چراغ زندگی انسان ها نیز خاموش خواهد گشت .

(160) سوره واقِعَه

بدون شک آتش یکی از مهم ترین اکتشافات بشر است ، در حالی که تمام نقش ایجاد در آن را آفرینش برعهده گرفته و نقش انسان در آن بسیار ناچیز و بی ارزش است و نیز بدون شک از زمانی که آتش کشف شد ، بشریت در مرحله تازه ای از تمدن خود گام نهاد .

آری قرآن مجید در همین یک جمله کوتاه به تمام این حقایق به صورت سربسته اشاره کرده است .

در مورد ذکر این نعمت های سه گانه ( دانه های غذایی ، آب و آتش ) ترتیبی رعایت شده که یک ترتیب کاملاً طبیعی است ، انسان نخست به سراغ دانه های غذایی می رود ، بعد آن ها رابا آب می آمیزد و سپس آن را با آتش طبخ و برای تغذیه آماده می کند .

74 فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظیمِ

حال که چنین است ، به نام پروردگار بزرگت تسبیح کن ( و اورا پاک و منزه بشمار ) .

آری خداوندی که این همه نعمت را آفریده است و هرکدام یادآور

ص:108

جزء بیست و هفتم (161)

توحید و معاد و قدرت و عظمت او است ، شایسته تسبیح و تنزیه از هرگونه عیب و نقص است .

نکته

دراین جا لازم است به چند حدیث پرمعنی درارتباط باآیات فوق از پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علی اشاره کنیم:

1 در حدیثی از علی می خوانیم : « شبی از شب ها حضرت به هنگام نماز و خواندن سوره "واقعه" ، وقتی به آیه « اَفَرَاَیْتُمْ ما تُمْنُونَ ، ءَاَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ اَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ » رسید ، سه بار عرض کرد : « بَلْ اَنْتَ یا رَبِّ : بلکه تو خالق انسان هستی ای پروردگار » و هنگامی که به آیه « ءَاَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ اَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ » رسید ، باز سه مرتبه عرض کرد : « بَلْ اَنْتَ یا رَبِّ : بلکه زارع حقیقی تویی ای پروردگار » و هنگامی که به آیه « ءَاَنْتُمْ اَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ اَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ » رسید ، باز سه مرتبه عرض کرد : « بَلْ اَنْتَ یا رَبِّ : تویی که باران را از ابرها فرومی فرستی ای پروردگار » ، سپس آیه « ءَاَنْتُمْ

(162) سوره واقِعَه

اَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها اَمْ نَحْنُ الْمُنْشِئُونَ » را تلاوت فرمود و سه مرتبه عرض کرد : « بَلْ اَنْتَ یا رَبِّ : تویی که درختان آتش زا را آفریده ای ای پروردگار » » (1)

از این حدیث استفاده می شود که مناسب است انسان در برابر جمله هایی که به صورت استفهام تقریری در قرآن مجید آمده است،

ص:109


1- «روح المعانی»، جلد 27، صفحه 130 .

پاسخ مساعد دهد ، گویی که خدا با او سخن می گوید ، سپس حقیقت آن را در روح و جان خود زنده نماید و تنها به تلاوت بی روح و فاقد اندیشه و عمل قناعت نکند .

2 در حدیث دیگری از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله آمده است که فرمود : « لا تَمْنَعُوا عِبادَ اللّهِ فَضْلَ الْماءِ وَ لا کِلاءَ وَ لا نارا فَاِنَّ اللّهَ تَعالی جَعَلَهامَتاعا لِلْمُقْوینَ وَ قُوَّهً لِلْمُسْتَضْعَفینَ : هرگز بندگان خدا را از آب اضافی که در اختیار دارید ، منع نکنید و نه از

جزء بیست و هفتم (163)

مرتع اضافی و نه از آتش ، چراکه خداوند این ها را وسیله زندگی مسافران و مایه قوت نیازمندان قرار داده است »(1)

3 در حدیث دیگری می خوانیم : هنگامی که آیه «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظیمِ » نازل شد ، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: « اِجْعَلُوها فی رُکُوعِکُمْ : آن را ذکر رکوع خود قرار دهید » ( در رکوع خود بگویید : « سُبْحانَ رَبِّیَ الْعَظیمِ وَ بِحَمْدِهِ » ) .(2)

75 فَلااُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّج-ُومِ

سوگند به جایگاه ستارگان و محل طلوع و غروب آن ها .

به هنگام نزول این آیات غالب مردم اهمیت این سوگند را نمی دانستند ، امروز برای ما روشن شده است که ستارگان آسمان هر کدام جایگاه مشخصی دارد و مسیر و مدار آن ها که طبق قانون جاذبه و

ص:110


1- « دُرُّالْم-َنْثُور » ، جلد 6 ، صفحه 161 .
2- « مَجْمَعُ الْبَیان » ، جلد 9 ، صفحه 224 .

دافعه تعیین می شود ، بسیار دقیق و حساب شده است و سرعت

(164) سوره واقِعَه

سیر آن ها هرکدام با برنامه معینی انجام می پذیرد .

این مسأله گرچه در کرات دوردست ، دقیقا قابل محاسبه نیست ، اما در منظومه شمسی که خانواده ستارگان نزدیک به ما را تشکیل می دهد ، دقیقا مورد بررسی قرار گرفته و نظام مدارات آن ها به قدری دقیق و حساب شده است که انسان را به شگفتی وامی دارد .

هنگامی که به این نکته توجه کنیم که طبق گواهی دانشمندان تنها در کهکشان ما حدود یک هزار میلیون ستاره وجود دارد و در جهان کهکشان های زیادی موجود است که هرکدام مسیر خاصی دارند ، به اهمیت این سوگند قرآن آشناتر می شویم .

در صفحه 33 از کتاب « اللّه و العلم الحدیث » می خوانیم : « دانشمندان فلکی معتقدند این ستارگانی که از میلیاردها متجاوزند که قسمتی از آن ها رابا چشم غیرمسلح می توان دید و قسمت ( بسیار بیشتری ) را جز با تلسکوپ ها نمی توان دید ، بلکه قسمتی از آن ها حتی با تلسکوپ هم قابل مشاهده نیست ، فقط با وسایل خاصی می توان از

جزء بیست و هفتم (165)

آن ها عکسبرداری کرد ، همه این ها در مدار مخصوص خود شناورند و هیچ احتمال این را ندارد که یکی از آنها در حوزه جاذبه ستاره دیگری قرار گیرد ، یا با یکدیگر تصادف کنند و در واقع چنین تصادفی همانند این است که فرض کنیم یک کشتی اقیانوس پیما در دریای مدیترانه با کشتی دیگری دراقیانوس کبیر تصادف کند، درحالی که هردو کشتی به یک سو و باسرعت واحدی در حرکتند و چنین احتمالی اگر

ص:111

محال نباشد ، لااقل بعید است » .

با توجه به این اکتشافات علمی از وضع ستارگان ، اهمیت سوگند بالا روشن تر می گردد .

76 وَ اِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظیمٌ

و این سوگندی است بسیار بزرگ ، اگر بدانید .

تعبیر به « لَوْ تَعْلَمُونَ » ( اگر بدانید ) به خوبی گواهی می دهد که علم و دانش بشر در آن زمان این حقیقت را به طور کامل درک نکرده بود و این خود یک اعجاز علمی قرآن محسوب می شود

(166) سوره واقِعَه

که در عصری که شاید هنوز عده ای می پنداشتند ستارگان میخ های نقره ای هستند که بر سقف آسمان کوبیده شده اند ، یک چنین بیانی آن هم در محیطی که به حق محیط جهل و نادانی محسوب می شد ، از یک انسان عادی محال است .

77 اِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ

که آن قرآن کریمی است .

توصیف « قُرْآن » به « کَریم » ( با توجه به این که « کرم » در مورد خداوند، به معنی احسان و انعام و در مورد انسان ها به معنی دارا بودن اخلاق و افعال ستوده و به طور کلی اشاره به محاسن بزرگ است ) نیز اشاره به زیبایی های ظاهری قرآن از نظر فصاحت و بلاغت الفاظ و جمله ها و هم اشاره به محتوای جالب آن است ، چراکه از سوی خدایی نازل شده که مبدأ و منشأ هر کمال و جمال و خوبی و زیبایی است .

حال ببینیم قسم عظیمی که در آیه قبل آمده ، برای چه منظوری

ص:112

ذکر شده است ؟ در واقع این آیه پرده از روی آن برداشته است .

جزء بیست و هفتم (167)

و به این ترتیب به مشرکان لجوج که پیوسته اصرار داشتند این آیات ، نوعی کهانت است و یا اَلْعَیاذُ بِاللّه سخنانی است جنون آمیز ، یا همچون اشعار شاعران یا از سوی شیاطین است ، پاسخ می گوید که این وحی آسمانی است و سخنی است که آثار عظمت و اصالت از آن ظاهر و نمایان است و محتوای آن حاکی از مبدأ نزول آن می باشد و آن چنان این موضوع عیان است که حاجت به بیان نیست .

78 فی کِتابٍ مَکْنُونٍ

که در کتاب محفوظ جای دارد .

در همان « لوح محفوظ » در « علم خدا » که از هرگونه خطا و تغییر و تبدیل ، محفوظ است ، بدیهی است کتابی که از چنان مبدئی ، سرچشمه می گیرد و نسخه اصلی آن در آن جا است ، از هرگونه دگرگونی و خطا و اشتباه مصون است .

تنها پاکان به حریم قرآن راه می یابند

79 لا یَمَسُّهُ اِلاَّ الْمُطَهَّروُنَ

(168) سوره واقِعَه

و جزپاکان نمی توانندآن رامس کنند .

بسیاری از مفسران به پیروی از روایات و احادیثی که از امامان معصوم علیهم السلام وارد شده ، این آیه را به عدم جواز مسّ کتابت قرآن بدون غسل و وضوتفسیرکرده اند .

بعضی نیز آن را اشاره به این معنی می دانند که حقایق و مفاهیم عالی قرآن را جز پاکان درک نمی کنند ، همان گونه که در آیه 2 سوره بقره

ص:113

می خوانیم : « ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدًی لِلْمُتَّقینَ : این کتاب شکی در آن نیست و مایه هدایت پرهیزگاران است » و به تعبیر دیگر حداقل پاکی که داشتن روح حقیقت جویی است ، برای درک حداقل مفاهیم آن لازم است و هرقدر پاکی و قداست بیشتر شود ، درک انسان از مفاهیم قرآن و محتوای آن افزون خواهد شد .

ولی هیچ منافاتی در میان این دو تفسیر وجود ندارد و ممکن است همه در مفهوم آیه جمع باشد .

80 تَنْزیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ

جزء بیست و هفتم (169)

این چیزی است که از سوی پروردگار عالمیان نازل شده .

خدایی که مالک و مربی تمام جهانیان است، این قرآن را برای تربیت تمام انسان ها بر قلب پاک پیامبرش نازل کرده است و همان گونه که در جهان تکوین، او مالک و مربی است، در جهان تشریع نیز هرچه هست، از ناحیه او می باشد .

81 اَفَبِهذَا الْحَدیثِ اَنْتُمْ مُدْهِن-ُونَ

آیا این سخن را ( این قرآن را با اوصافی که گفته شد ) سست و کوچک می شمرید ؟

« هذَا الْحَدیث » ( این سخن ) اشاره به قرآن است و « مُدْهِنُون » در اصل از ماده « دُهْن » به معنی روغن است و از آن جا که برای نرم کردن پوست تن و یا اشیاء دیگر آن را روغن مالی می کنند ، کلمه « اِدْهان » به معنی مدارا و ملایمت و گاه به معنی سستی و عدم برخورد جدی آمده است و نیز از آن جا که افراد منافق و دروغگو غالبا زبان های

ص:114

نرم و ملایمی دارند ، این واژه احیانا به معنی تکذیب و انکار نیز به کار رفته است و هر دو معنی در آیه فوق محتمل است . اصولاً انسان چیزی را که باور دارد ، جدی می گیرد ، اگر آن را جدی نگرفت ، دلیل بر این است که آن را باور ندارد .

(170) سوره واقِعَه

ویژگی های چهارگانه قرآن مجید

از چهار توصیفی که در آیات فوق درباره قرآن ذکر شد ، چنین می توان نتیجه گرفت که عظمت قرآن از یک سو به خاطر "عظمت محتوای آن" و از سوی دیگر "عمق معانی" و از سوی سوم "قداستش" که جز پاکان و نیکان به آن راه نمی یابند و از سوی چهارم "جنبه تربیتی" فوق العاده ای است که دارد ، چراکه از جانب ربّ العالمین نازل شده است .

پایان سوره واقِعَه

ص:115

جزء بیست و هفتم (171)

سوره حَدید

آیات ژرف اندیشان

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 سَبَّحَ لِلّهِ مافِی السَّمواتِ وَالاَْرْضِ وَ هُوَالْعَزیزُ الْحَکیمُ

آن چه درآسمان هاو زمین است، برای خداتسبیح می گویند و او عزیز و حکیم است .

این سوره با یک بخش توحیدی که جامع حدود « بیست وصف » از اوصاف الهی است ، آغاز می شود . اوصافی که شناخت آن ها سطح معرفت انسان را بالا می برد و به ذات مقدس خدا آشنا می کند ، اوصافی که هر کدام به گوشه ای از صفات جلال و جمال او اشاره دارد و هرقدر اندیشمندان بیشتر در آن بیندیشند ، به حقایق تازه ای دست می یابند .

چنان که در حدیثی از امام علی بن الحسین می خوانیم : « وقتی درباره توحید از حضرتش سؤال کردند، در پاسخ فرمود: خداوند

(172) سوره حَدید

متعال می دانست که در آخر زمان اقوامی می آیند که در مسایل تعمق و دقت می کنند،لذاسوره اخلاص و آیات آغازسوره حدید تا «عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدوُر» را نازل فرمود ، پس هرکس طالب ماورای آن باشد ، هلاک می شود » .(1)

از این حدیث استفاده می شود که این آیات حداکثر معرفت ممکن را به تشنه کامان می دهد .

ص:116


1- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 231 .

نخستین آیه این سوره با تسبیح و تنزیه خدا شروع شده است .

« تَسْبیح » در اصل از ماده « سَبْح » ( بر وزن مَسْح ) به معنی حرکت سریع در آب و هوا است ، « تسبیح » نیز حرکت سریع در مسیر عبادت پروردگار است .

حقیقت تسبیح ، عبارت است از نفی هرگونه عیب و نقص و گواهی همه موجودات جهان به پاکی ذات مقدس او از هرگونه عیب و نقص یا به خاطر این است که آن چنان نظم و حساب و حکمت و

جزء بیست و هفتم (173)

عجایب و شگفتی ها در نظام همه آن ها به کار رفته که همگی با زبان حال ذکر حق می گویند و تسبیح و ثنای او می خوانند و فریاد می کشند که آفریدگار ما قدرتش بی انتها و حکمتش بی پایان است یا این که تمامی ذرات جهان از نوعی درک و شعور برخوردارند به طوری که در عالَم خود تسبیح و حمد خدا می گویند هرچند ما بر اثر محدود بودن اطلاعات از آن بی خبریم .

شرح بیشتر درباره حمد و تسبیح عمومی موجودات جهان را در جلد 12 تفسیر نمونه ذیل آیه 44 سوره اسراء ( صفحه 133 تا 136 ) مطالعه فرمایید .

این نکته نیز لازم به یادآوری است که « ما » در جمله « سَبَّحَ لِلّهِ ما فِی السَّمواتِ » معنی وسیع و گسترده ای دارد که همه موجودات جهان را اعم از صاحبان عقل و جاندار و بی جان را شامل می شود .

2 لَهُ مُلْکُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ یُحْیی وَ یُمیتُ وَ هُوَ

ص:117

(174) سوره حَدید

عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ

مالکیت ( و حاکمیت ) آسمان ها و زمین از آنِ او است ، زنده می کند و می میراند و او بر هر چیز قادر است .

مالکیت خداوند نسبت به عالم هستی ، مالکیت اعتباری و تشریعی نیست ، بلکه مالکیت حقیقی و تکوینی است ، یعنی او به همه چیز احاطه دارد و همه جهان در قبضه قدرت او و تحت اراده و فرمان او است ، لذا به دنبال آن سخن از زنده کردن و میراندن و توانایی بر هرچیز به میان آمده است .

تفاوت « عزت » و « قدرت » در این است که عزت ، بیشتر توجه به "درهم شکستن مدافع" دارد و قدرت ، " توجه به ایجاد اسباب" ، بنابراین دووصف مختلف محسوب می شوند،هرچنددرریشه توانایی باهم مشترکند.

جمله « یُحْیی وَ یُمیتُ » به صورت فعل مضارع دلیل بر استمرار مسأله حیات و مرگ در طول همه زمان ها است و اطلاق این دو ، نه تنها شامل حیات و مرگ انسان در این جهان می شود ، که شامل هرگونه حیات و مرگ از عالَم فرشتگان گرفته تا موجودات زنده دیگر و حیوانات و گیاهان ، نه تنها حیات دنیا که حیات برزخی و رستاخیز را نیز دربرمی گیرد ، آری حیات و مرگ در تمام اشکالش به دست قدرت او است .

جزء بیست و هفتم (175)

3 هُوَ الاَْوَّلُ وَ الاْخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیمٌ

اول و آخر و ظاهر و باطن او است و از هر چیز آگاه است .

ص:118

توصیف به « اَوَّل » و « آخِر » بودن ، تعبیر لطیفی است از ازلیت و ابدیت او ، زیرا می دانیم او وجودی است بی انتها و واجب الوجود ، یعنی هستیش از درون ذات او است نه از بیرون ، تا پایان گیرد یا آغازی داشته باشد و بنابراین از ازل بوده و تا ابد خواهد بود .

او سرآغاز و ابتدای عالَم هستی است و او است که بعد از فنای جهان نیز خواهد بود .

بنابراین تعبیر به « اَوَّل » و « آخِر » ، هرگز زمان خاصی را

(176) سوره حَدید

دربرندارد و اشاره به مدت معینی نیست .

توصیف به «ظاهِر» و «باطِن» نیز تعبیر دیگری از احاطه وجودی او نسبت به همه چیز است، از همه چیز ظاهرتر است، زیرا آثارش همه جا را فرا گرفته و از همه چیز مخفی تر است، چون کُنه ذاتش بر کسی روشن نیست .

یکی از نتایج این امور همان است که در پایان آیه آمده است : « وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیمٌ » زیرا کسی که از آغاز بوده و تا پایان باقی است و در ظاهر و باطن جهان است ، قطعا از همه چیز آگاه و مطلع می باشد .

جمع اضداد در صفات خدا

بسیاری از صفات است که در ما انسان ها و موجودات دیگر غیرقابل جمع است و به صورت صفات متضاد جلوه می کند ، مثلاً اگر من اولین نفر در میان جمعیت باشم ، قطعا آخرین نفر نخواهم بود ، اگر ظاهر باشم ، پنهان نیستم و اگر پنهان باشم ، ظاهر نخواهم بود ، همه این ها به خاطر آن است که وجود ما محدود است و یک وجود محدود

ص:119

جزء بیست و هفتم (177)

جز این نمی تواند باشد ، اما هنگامی که سخن به صفات خداوند می رسد ، اوصاف دگرگون می شوند و تغییر شکل می دهند ، در آن جا ظاهر و باطن باهم جمع می شود و همچنین آغاز و انجام و با توجه به لایتناهی بودن ذات مقدسش جای تعجب نیست .

غفلت و بی خبری تا کی ؟

16 اَلَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ امَنُوا اَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا یَکُونُوا کَالَّذینَ اوُتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ

آیا وقت آن نرسیده است که دل های مؤمنان در برابر ذکر خدا و آن چه از حق نازل شده است ، خاشع گردد ؟ و مانند کسانی نباشند که قبلاً به آن ها کتاب آسمانی داده شد، سپس زمانی طولانی بر آن ها گذشت و قلب های آن ها قساوت پیدا کرد و بسیاری از آن ها گنهکارند .

(178) سوره حَدید

« یَأْنِ » از ماده « اَنْی » و از ماده « اِنا » و از ماده « اَنا » به معنی نزدیک شدن و حضور وقت چیزی است .

«تَخْشَعَ» ازماده «خشوع» به معنی حالت تواضع و ادب جسمی و روحی است که دربرابرحقیقت مهم یا شخص بزرگی به انسان دست می دهد.

روشن است یاد خداوند اگر در عمق جان قرار گیرد و نیز شنیدن آیاتی که بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده است ، هرگاه به درستی تدبر شود ، باید مایه خشوع گردد ، ولی قرآن گروهی از مؤمنان را در این جا سخت

ص:120

ملامت می کند که چرا در برابر این امور خاشع نمی شوند ؟ و چرا همچون بسیاری از امت های پیشین گرفتار غفلت و بی خبری شده اند ؟ همان غفلتی که نتیجه آن قساوت دل است که ثمره اش فسق و گناه است.

آیا تنها به ادعای ایمان قناعت کردن و از کنار این مسائل مهم به سادگی گذشتن و تن به زندگی مرفه سپردن، در ناز و نعمت زیستن و دایم مشغول عیش و نوش بودن، با ایمان، سازگار است ؟

جمله « طالَ عَلَیْهِمُ الاَْمَدُ » ( زمان بر آن ها طولانی شد )

جزء بیست و هفتم (179)

ممکن است اشاره به فاصله زمانی میان آن ها و پیامبرانشان باشد و یا طول عمر و درازی آرزوها و یا عدم نزول عذاب الهی در زمان طولانی و یا همه این ها ، چراکه هریک می تواند عاملی برای غفلت و قساوت و آن هم سببی برای فسق و گناه گردد .

در حدیثی از امیر مؤمنان علی آمده است : « لا تُعاجِلُوا الاَْمْرَ قَبْلَ بُلُوغِهِ فَتَنْدَمُوا وَ لا یَطُولَنَّ عَلَیْکُمُ الاَْمَدُ فَتَقْس-ُوا قُلُوبُکُمْ : در هیچ کاری قبل از فرا رسیدن زمان آن عجله نکنید که پشیمان می شوید و فاصله میان شما و حق ، نباید طولانی گردد که قلوب شما قساوت می یابد » .(1)

در حدیث دیگری از زبان حضرت عیسی مسیح می خوانیم : « لا تُکْثِروُا الْکَلامَ بِغَیْرِ ذِکْرِ اللّهِ فَتَقْسُوا قُلُوبُکُمْ ، فَاِنَّ الْقَلْبَ الْقاسی بَعیدٌ مِنَ اللّهِ وَ لا تَنْظُروُا فی ذُنُوبِ الْعِبادِ کَاَنَّکُمْ اَرْبابٌ

ص:121


1- « بحار الانوار » ، جلد 78 ، صفحه 83 ، حدیث 85 .

(180) سوره حَدید

وَ انْظُروُا فی ذُنُوبِکُمْ کَاَنَّکُمْ عَبیدٌ وَ النّاسُ رَجُلانِ : مُبْتَلی وَ مُعافی ، فَارْحَمُوا اَهْلَ الْبَلاءِ وَ احْمَدوُا اللّهَ عَلَی الْعافِیَهِ : بدون ذکر خداوند زیاد سخن مگویید که موجب قساوت قلب است و قلب قساوتمند از خدا دور است و به گناهان بندگان همچون ارباب نسبت به بنده اش نگاه نکنید ، بلکه به گناهان خویش بنگرید همچون بنده ای در برابر مولی، مردم دو دسته اند: گروهی مبتلا و گروهی اهل عافیت، نسبت به مبتلایان ترحم کنید و خدا را بر عافیت سپاس گویید » (1)

17 اِعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ یُحْیِی الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَیَّنّا لَکُمُ الاْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ

بدانید خداوند زمین را بعد از مرگ آن زنده می کند ، ما آیات ( خود ) را برای شما بیان کردیم شاید اندیشه کنید .

زنده شدن قلب های مرده با ذکر الهی و پیدا کردن حیات

جزء بیست و هفتم (181)

معنوی در پرتو خشوع و خضوع در مقابل قرآن ، شباهت زیادی به زنده شدن زمین های مرده به برکت قطرات حیاتبخش باران دارد .

در حقیقت این آیه هم اشاره ای است به زنده شدن زمین های مرده به وسیله باران و هم زنده شدن دل های مرده به وسیله ذکراللّه و قرآن مجید که از آسمان وحی بر قلب پاک محمد صلی الله علیه و آله نازل شده است و هر دو شایسته تدبّر و تعقّل است .

در حدیثی از امام کاظم آمده است : « خداوند

ص:122


1- «مجمع البیان»، جلد 9، صفحه 238 .

دل های مرده را به نور حکمت زنده می کند ، همان گونه که زمین های مرده را به باران های پربرکت » .(1)

افراد گنهکاری که با شنیدن آیه «اَلَمْ یَأْنِ ...» ، توبه کردند

آیه « اَلَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ امَنُوا ... » از آیات تکان دهنده قرآن مجید است که قلب و روح انسان را در تسخیر خود قرار می دهد ، پرده های

(182) سوره حَدید

غفلت را می دَرَد و فریاد می زند آیا موقع آن نرسیده است کǠقلب های باایمان در برابر ذکر خدا و از آن چه از حق نازل شده ، خاشع گردد ؟ و همانند کسانی نباشند که قبل از آن ها آیات کتاب آسمانی را دریافت داشتند ، اما بر اثر طول زمان ، قلب های آن ها به قساوت گرایید ؟

لذا در طول تاریخ ، افراد بسیار آلوده ای را می بینیم که با شنیدن این آیه ، چنان تکانی خوردند که در یک لحظه با تمام گناهان خود وداع گفتند و حتی بعضا در صف زاهدان و عابدان قرار گرفتند ، از جمله سرگذشت معروف « فُضَیْل بن عَیاض » است .

« فضیل » که در کتب رجال ، به عنوان یکی از راویان موثق از امام صادق و از زهاد معروف ، معرفی شده و در پایان عمر در جوار کعبه می زیست و همان جا در روز عاشورا بدرود حیات گفت ، در آغاز ، راهزن خطرناکی بود که مردم از او وحشت داشتند .

روزی از نزدیکی یک آبادی می گذشت ، دخترکی را دید و به او علاقه مند شد . عشق سوزان دخترک ، فضیل را وادار کرد که شب هنگام

ص:123


1- « بحار الانوار » ، جلد 78 ، صفحه 308 .

جزء بیست و هفتم (183)

از دیوار خانه او بالا رود و تصمیم داشت به هر قیمتی که شده ، به وصال او نایل گردد ، در این هنگام بود که در یکی از خانه های اطراف ، شخص بیداردلی مشغول تلاوت قرآن بود و به همین آیه رسیده بود : « اَلَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ امَنُوا اَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللّهِ ... » این آیه همچون تیری بر قلب آلوده فضیل نشست ، درد و سوزی در درون دل احساس کرد ، تکان عجیبی خورد ، اندکی در فکر فرورفت ، این کیست که سخن می گوید ؟ و به چه کسی این پیام را می دهد ؟ به من می گوید : « ای فضیل ! آیا وقت آن نرسیده است که بیدار شوی ، از این راه خطا برگردی ، از این آلودگی خود را بشویی و دست به دامن توبه زنی » ؟ ناگهان صدای فضیل بلند شد و پیوسته می گفت : « بَلی وَ اللّهِ قَدْ آنَ ، بَلی وَاللّهِ قَدْ آنَ : به خدا سوگند وقت آن رسیده است ، به خدا سوگند وقت آن رسیده است » .

او تصمیم نهایی خود را گرفته بود و با یک جهش برق آسا ، از صف اَشقیا بیرون پرید و در صفوف سُعَدا جای گرفت ، به عقب برگشت

(184) سوره حَدید

و از دیوار بام فرود آمد و به خرابه ای وارد شد که جمعی از کاروانیان آن جا بودند و برای حرکت به سوی مقصدی با یکدیگر مشورت می کردند ، می گفتند : فضیل و دار و دسته او در راهند ، اگر برویم ، راه را بر ما می بندند و ثروت ما را به غارت خواهند برد . فضیل تکانی خورد و خود را سخت ملامت کرد و گفت : « چه بد مردی هستم ، این چه شقاوت است که به من رو آورده ؟ در دل شب به قصد گناه از خانه بیرون آمده ام و قومی مسلمان از بیم من به کنج این خرابه گریخته اند » .

ص:124

روی به سوی آسمان کرد و با دلی توبه کار این سخنان را بر زبان جاری ساخت : « اَللّهُمَّ اِنّی تُبْتُ اِلَیْکَ وَ جَعَلْتُ تَوْبَتی اِلَیْکَ جِوارَ بَیْتِکَ الْحَرامِ : خداوندا ! من به سوی تو بازگشتم و توبه خود را این قرار می دهم که پیوسته در جوار خانه تو باشم ، خدایا ! از بدکاری خود در رنجم و از ناکسی در فغانم ، درد مرا درمان کن ، ای درمان کننده همه دردها و ای پاک و منزه از همه عیب ها ! ای بی نیاز از خدمت من و ای بی نقصان از خیانت من ! مرا به رحمتت ببخشای و مرا که اسیر بند هوای خویشم ، از این بند رهایی بخش » !

جزء بیست و هفتم (185)

خداوند دعای او را مستجاب کرد و به اوعنایت هافرمود و ازآن جابازگشت و به سوی مکه آمد ، سال ها در آن جا مجاور بود و از جمله اولیاء گشت .(1)

19 وَ الَّذینَ امَن-ُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ اوُلئِکَ هُمُ الصِّدّیقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ اَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ وَالَّذینَ کَفَروُا وَ کَذَّبُوا بِایاتِنا اوُلئِکَ اَصْحابُ الْجَحیمِ

کسانی که به خدا و رسولانش ایمان آوردند، آنها صدیقین و شهداء نزد پروردگارشان هستند، بر آن ها است پاداش (اعمال)شان ونور(ایمان)شان وکسانی که کافرشدند و آیات ما را تکذیب کردند ، اصحاب دوزخند .

« صِدّیق » صیغه مبالغه از « صدق » و به معنی کسی است که

1 « روح البیان » ، جلد 9 ، صفحه 365 .

ص:125

(186) سوره حَدید

سرتاپا راستی است ، کسی که عملش ، گفتارش را تصدیق می کند و نمونه کامل صداقت است .

« شُهَداء » جمع « شهید » و از ماده « شهود » به معنی حضور توأم با مشاهده است ، خواه با چشم ظاهر باشد یا چشم دل و اگر به گواه ، شاهد یا شهید اطلاق می شود ، به خاطر حضور و مشاهده صحنه است ، همان گونه که اطلاق این واژه بر « شهیدان راه خدا » ، به خاطر حضورشان در میدان جهاد است .

اما در آیه مورد بحث، ممکن است به معنی شهادت بر اعمال بوده باشد ، همان گونه که از آیات دیگر قرآن استفاده می شود که پیامبران، گواه اعمال امت های خود هستند و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله گواه بر آن ها و بر امت اسلامی است و مسلمانان نیز شاهد و گواه بر اعمال مردمند (1)

بنابراین مقام « شُهَداء » ( گواهان بر اعمال ) مقام

جزء بیست و هفتم (187)

والایی است که برای افراد باایمان است .

بعضی نیز احتمال داده اند که « شهداء » در این جا به همان معنی شهیدان راه خدا است ، یعنی افراد مؤمن ، اجر و پاداش شهیدان را دارند و به منزله شهداء محسوب می شوند ، لذا در روایتی آمده است : کسی خدمت امام صادق آمد و عرض کرد : « اُدْعُ اللّهَ اَنْ یَرْزُقَنِی الشَّهادَهَ : از خدا بخواه که شهادت را به من روزی

ص:126


1- برای کسب اطلاعات بیشتر به جلد 14 تفسیر نمونه ، ذیل آیه 78 سوره حج و نیز جلد 3 ، ذیل آیه 41 سوره نساء مراجعه نمایید .

کند » . امام فرمود : « اِنَّ الْمُؤْمِنَ شَهیدٌ وَ قَرَأَ هذِهِ الاْآیَهَ : مؤمن ، شهید است ، سپس همین آیه را قرائت فرمود » (1)

به هرحال خداوند مؤمنان راستین را در این جا به دو وصف ، توصیف می کند ؛ نخست وصف « صدّیق » و دیگری « شهید » و این نشان می دهد که منظور از مؤمنان در آیه مورد بحث ، مقام بالایی از ایمان است وگرنه یک مؤمن عادی چگونه می تواند این دو

(188) سوره حَدید

وصف را به خود اختصاص دهد ؟

دوران پنجگانه عمر انسان

20 اِعْلَم-ُوا اَنَّمَا الْحَیوهُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَهٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الاَْمْوالِ وَ الاَْوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ اَعْجَبَ الْکُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَریهُ مُصْفَرّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاما وَ فِی الاْخِرَهِ عَذابٌ شَدیدٌ وَ مَغْفِرَهٌ مِنَ اللّهِ وَرِضْوانٌ وَ مَا الْحَیوهُ الدُّنْیااِلاّمَتاعُ الْغُروُرِ

بدانید زندگی دنیا، تنها بازی و سرگرمی و تجمل پرستی و تفاخردر میان شما و افزون طلبی دراموال و فرزندان است، مانندبارانی که محصولش کشاورزان رادرشگفتی فرومی برد، سپس خشک می شود ، به گونه ای که آن را زرد رنگ می بینی، سپس تبدیل به کاه می شود و در آخرت، یا عذاب شدید است یا مغفرت و رضای الهی و ( به هر حال )

ص:127


1- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 244 .

زندگی دنیا چیزی جز متاع غرورنیست .

جزء بیست و هفتم (189)

« غفلت » ، « سرگرمی » ، « تجمل » ، « تفاخر » و « تکاثر » دوران های پنجگانه عمر انسان را به شرح زیر تشکیل می دهند :

1 مرحله « کودکی » است که زندگی در هاله ای از غفلت و بی خبری و لعب و بازی فرو می رود ( لَعِبٌ ) .

2 مرحله « نوجوانی » که در آن سرگرمی جای بازی را می گیرد و در این مرحله ، انسان به دنبال مسائلی است که او را به خود سرگرم سازد و از مسائل جدی دور دارد ( لَهْوٌ ) .

3 مرحله « جوانی » و شور و عشق و تجمل پرستی ( زینَهٌ ) .

4 مرحله « توجه به کسب مقام و فخر » ( تَفاخُرٌ ) .

5 مرحله « توجه به افزایش مال و نفرات و جمع آوری ثروت » ( تَکاثُرٌ ) .

مراحل نخستین ، تقریبا بر حسب سنین عمر مشخص است ولی مراحل بعد در افراد ، کاملاً متفاوت می باشد و بعضی از آن ها مانند مرحله تکاثر اموال ، تا پایان عمر ادامه دارد ، هرچند بعضی معتقدند که

(190) سوره حَدید

هر دوره ای از این دوره های پنجگانه ، هشت سال از عمر انسان را می گیرد و مجموعا به چهل سال بالغ می گردد و هنگامی که به این سن رسید ، شخصیت انسان ، تثبیت می گردد .

این امر نیز کاملاً ممکن است که بعضی از انسان ها شخصیتشان در همان مرحله اول و دوم متوقف گردد و تا پیری در فکر بازی و سرگرمی و معرکه گیری باشند و یا در دوران تجمل پرستی متوقف گردد و فکر و

ص:128

ذکرشان تا دم مرگ ، فراهم کردن خانه و مرکب و لباس زینتی باشد ، این ها کودکانی هستند در سن کهولت و پیرانی هستند با روحیه کودک .

سپس باذکر یک مثال آغاز و پایان زندگی دنیا را در برابر دیدگان انسان ها مجسم ساخته، می فرماید : « کَمَثَلِ غَیْثٍ اَعْجَبَ الْکُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَریهُ مُصْفَرّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاما » .

« کُفّار » در این جا به معنی افراد بی ایمان نیست ، بلکه به معنی کشاورزان است ، زیرا کفر در اصل به معنی پوشاندن است و چون کشاورز ، بذرافشانی کرده و آن را زیر

جزء بیست و هفتم (191)

خاک می پوشاند ، از این رو به او « کافر » می گویند .

« یَهیجُ » از ماده « هیجان » در لغت به دو معنی آمده است ؛ یکی خشک شدن گیاه و دیگری به حرکت درآمدن و جوش و خروش . ممکن است این دو معنی به یک ریشه بازگردد ، زیرا هنگامی که گیاه خشک شد ، آماده جدایی و پراکندگی و حرکت و جوش و خروش می شود .

« حُطام » از ماده « حَطْم » به معنی شکستن و خرد کردن است و به اجزای پراکنده کاه، «حُطام» گفته می شودکه همراه تندباد به هرسو می دود .

آری مراحلی را که انسان در طی هفتاد سال یا بیشتر طی می کند، در چند ماه در گیاهان ظاهر می شود و انسان می تواند بر لب کشتزار بنشیند و گذشت عمر و آغاز و پایان آن را در دیداری کوتاه بنگرد .

سپس به بازده عمر و نتیجه و محصول نهایی آن پرداخته و می افزاید : « وَ فِی الاْآخِرَهِ ... اِلاّ مَتاعُ الْغُروُرِ » .

ص:129

« مَتاع » به معنی هرگونه وسایل بهره گیری است ، بنابراین جمله

(192) سوره حَدید

« دنیا ، متاع غرور است » ، مفهومش این است که وسیله و ابزاری است برای فریبکاری ، فریب دادن خویشتن و فریب دادن دیگران و البته این در مورد کسانی است که دنیا را هدف نهایی قرار می دهند و به آن دل می بندند و بر آن تکیه می کنند و آخرین آرزویشان وصول به آن است ، اما اگر مواهب این جهان مادی، وسیله ای برای وصول به ارزش های والای انسانی و سعادت جاودان باشد، هرگز دنیا نیست، بلکه مزرعه آخرت و پلی برای رسیدن به آن هدف های بزرگ است .

اما اگر این مواهب مادی، تغییر جهت دهند و نردبانی برای رسیدن به اهداف الهی گردند، سرمایه هایی می شوندکه خداآن هاراازمؤمنان می خرد و بهشت جاویدان و سعادت ابدی به آن ها می بخشد: «اِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ اَنْفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ بِاَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ ... » ( 111 / توبه ) .

بدیهی است توجه به دنیا و مواهب آن به عنوان یک « گذرگاه » یا یک « قرارگاه » ، دو جهت گیری مختلف به انسان می دهد که در یکی وسیله بیداری و آگاهی و ایثار و فداکاری و برادری و گذشت و در دیگری مایه نزاع و فساد و تجاوز و بیدادگری و طغیان و غفلت است .

جزء بیست و هفتم (193)

«غُروُر» در اصل از ماده «غُر» به معنی اثر ظاهری چیزی است ، سپس به حالت غفلت ، اطلاق شده است که در ظاهر، انسان هوشیار است اما در حقیقت بی خبر است و به معنی فریب و نیرنگ نیز استعمال می شود .

ص:130

مصیبت های دوگانه ای که گریبانگیر انسان ها می شود

22 ما اَصابَ مِنْ مُصیبَهٍ فِی الاَْرْضِ وَ لا فی اَنْفُسِکُمْ اِلاّ فیکِتابٍ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرَاَها اِنَّ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسیرٌ

هیچ مصیبتی درزمین و نه در وجودشماروی نمی دهد، مگر این که همه آن ها قبل از آن که زمین را بیافرینیم، در لوح محفوظ، ثبت است و این امر برای خداوند آسان است.

مصائبی که در زمین رخ می دهد همچون زلزله ها، سیل ها، طوفان ها و آفات مختلف و همچنین مصائبی که در نفوس انسان ها واقع می شود ،

(194) سوره حَدید

مانند مرگ و میرها و انواع حوادث دردناکی که دامان انسان را می گیرد، همه آن ها از قبل مقدر شده است و در لوح محفوظ (1)، ثبت است .

ولی باید توجه داشت که مصائبی که در این آیه به آن اشاره شده ، تنها مصائبی است که به هیچ وجه قابل اجتناب نیست و مولود اعمال انسان ها نمی باشد .

شاهد این سخن آن که در آیه 30 سوره شوری می خوانیم: « وَ ما اَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَهٍ فَبِما کَسَبَتْ اَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ : هر مصیبتی به شما رسد ، به خاطر اعمالی است که انجام داده اید و بسیاری را نیز عفو می کند » .

با توجه به این که آیات ، یکدیگر را تفسیر می کنند ، هنگامی که این دو آیه در برابر هم قرار گیرد ، نشان می دهد مصائبی که دامنگیر

ص:131


1- « لوح محفوظ » ، علم بی پایان خدا و یا صفحه جهان خلقت است .

انسان می شود ، بر دو گونه است : مصائبی که مجازات و کفاره گناهانش است و بسیارند ، ظلم ها ، بیدادگری ها ، خیانت ها ، انحرافات و ندانم کاری ها و امثال آن ، سرچشمه بسیاری از مصائب خود ساخته ما است .

جزء بیست و هفتم (195)

ولی بخشی از مصائب است که ما هیچ گونه نقشی در آن ها نداریم و به صورت یک امر حتمی و اجتناب ناپذیر ، دامان فرد یا جامعه ای را می گیرد . حساب این دو از هم جدا است و لذابسیاری ازانبیاء، اولیاء و صلحاء گرفتار این گونه مصائب می شدند. این مصائب فلسفه دقیقی دارد که در بحث های خداشناسی و عدل الهی و مسأله آفات و بلاها به آن اشاره کرده ایم .

بحث مشروح تری در این زمینه ذیل آیه 30 سوره شوری ( جلد 20 تفسیر نمونه صفحه 440 ) مطرح شده است .

دلیل بروز مصیبت های حتمی

23 لِکَیْلاتَأْسَوْا عَلیمافاتَکُمْ وَ لاتَفْرَحُوابِمااتیکُمْ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ

این به خاطر آن است که برای آن چه از شما فوت شده،

(196) سوره حَدید

تأسف نخوریدوبه آن چه به شماداده است،دلبسته و شادمان نباشید و خداوند هیچ متکبر فخرفروشی را دوست ندارد.

این دو جمله کوتاه در حقیقت یکی از مسائل پیچیده فلسفه آفرینش را حل می کند ، چراکه انسان همیشه در جهان هستی با مشکلات و گرفتاری ها و حوادث ناگواری روبرو است و غالبا از خود سؤال می کند : با این که خداوند مهربان و کریم و رحیم است ، این

ص:132

حوادث دردناک برای چیست ؟

قرآن می گوید : « هدف این بوده که شما دلبسته و اسیر زرق و برق این جهان نباشید » .

منظور این بوده که موقعیت این گذرگاه و پلی که نامش دنیااست و نیز موقعیت خودتان در این جهان را گم نکنید ، دلباخته و دلداده آن نشوید و آن راجاودانه نپنداریدکه این دلبستگی فوق العاده،بزرگترین دشمن سعادت شما است، شما را از یاد خدا غافل می کند و از مسیر تکامل بازمی دارد .

این مصائب زنگ بیدارباشی است برای غافلان و شلاقی است

جزء بیست و هفتم (197)

بر ارواح خفته ، رمزی است از ناپایداری جهان و اشاره ای است به کوتاه بودن عمر این زندگی .

این بدان معنی نیست که انسان به مواهب الهی در این دنیا ، پشت پا بزند و یا از آنها بهره نگیرد ، مهم این است که اسیر آن نگردد و آن را هدف و بهره اصلی خود نشمرد .

«مُخْتال» از ماده «خیال» گرفته شده و به معنی متکبراست، زیرا تکبر ازخیال فضیلت و پنداربرتری بردیگران، پیدا می شود و « فَخُور » صیغه مبالغه ازماده«فخر»به معنی کسی است که بسیاربردیگران فخرفروشی می کند.

تنها کسی گرفتار این حالات می شود که مست ناز و نعمت گردد، ولی وجود آفات و مصائب برای آن ها که قابل بیداری و هدایتند ، این مستی و آثار آن را از بین می برد .

افراد باایمان باتوجه به اصل فوق ، هنگامی که به نعمتی از سوی خدا می رسند ، خود را امانتدار او می دانند ، نه از رفتن آن غمگین می شوند ، نه از داشتن آن مست و مغرور ، در حقیقت آن ها خودرا مانند مسؤولان بیت المال می دانند که یک روز اموال زیادی را دریافت و روز دیگر هزاران هزار پرداخت می کنند ، نه از دریافتش ذوق زده می شوند و نه از پرداختش غمگین .

ص:133

(198) سوره حَدید

و چه تعبیر جالبی دارد امیرمؤمنان علی درباره همین آیه ، آن جا که می گوید : « تمام زهد در میان دوجمله از قرآن است، آنجاکه خداوند متعال می فرماید: " این برای آن است که برای آن چه از دست داده اید ، غمگین نشوید و به آن چه خدا به شما داده ، دلبسته و مغرور نباشید" ، بنابراین هرکس بر گذشته تأسف نخورد و به آن چه در دست دارد، دلبسته نباشد، زهد را از هر دو طرف در اختیار گرفته است » .(1)

نکته دیگر این که توجه به این اصل که ناکامی ها با زندگی انسان از آغاز عجین بوده است و طبق سنت حکیمانه ای مقدر شده است و دنیا پیوسته فراز و نشیب دارد ، انسان را برای تحمل شدائد ، شجاع و در برابر حوادث سخت ، صبور و مقاوم می سازد ، به او آرامش خاطر می دهد و از بی تابی ها و جزع ، مانع می گردد .

جزء بیست و هفتم (199)

ولی باز تأکید می کنیم این تنها در مورد مصائب غیر قابل اجتناب است وگرنه مصیبت ها و ناکامی هایی که تنها معلول گناهان و سهل انگاری خود انسان است ، از این بحث خارج می باشد و راه مقابله با آن ها ، موضع گیری های صحیح در برنامه های زندگی است .

ص:134


1- « نهج البلاغه » ، کلمات قصار ، کلمه 439 .

24 اَلَّذینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُروُنَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَاِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ

همان ها که بخل می کنند و مردم را نیز دعوت به بخل می نمایند و هرکس (از این فرمان) روی گردان شود (به خدا زیانی نمی رساند)زیرا خداوند بی نیازوشایسته ستایش است.

لازمه دلبستگی شدید به مواهب دنیا ، تکبر و غرور است و لازمه تکبر و غرور ، بخل ورزیدن و دعوت دیگران به بخل است ، اما بخل ورزیدن به این دلیل که سرمایه کبر و غرور خود را ، این اموال می داند و هرگز نمی خواهد آن را از دست دهد و اما دعوت دیگران به بخل ، برای این است که اولاً اگر دیگران سخاوتمند باشند ، او رسوا می شود و ثانیا چون بخل را دوست دارد ، مبلّغ چیزی است که به آن عشق می ورزد .

(200) سوره حَدید

گرچه « بُخل » در آیه فوق ، بیشتر ناظر به بخل در انفاق مالی است ، ولی این واژه مفهوم گسترده ای دارد که بخل در علم و ادای حقوق و مانند آن را نیز شامل می شود .

اهداف سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اخلاقی بعثت انییاء

25 لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ اَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ وَ اَنْزَلْنَاالْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ اِنَّ اللّهَ قَوِیٌّ عَزیزٌ

مارسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و باآن ها کتاب (آسمانی)و میزان(شناسایی حق و قوانین عادلانه)نازل کردیم

ص:135

تا مردم قیام به عدالت کنند و آهن را خلق کردیم که در آن قوت شدیدی است و منافعی برای مردم ، تا خداوند بداند چه کسی او و رسولانش را یاری می کند ، بی آن که او را ببیند ، خداوند قوی و شکست ناپذیر است .

جزء بیست و هفتم (201)

«بَیِّنات» ( دلایل روشن ) معنی گسترده ای دارد که شامل معجزات و دلایل عقلی می شود که انبیاء با آن مجهز بودند .

منظور از « کِتاب » همان کتب آسمانی است و از آن جا که روح و حقیقت همه، یک چیز است، تعبیر به «کِتاب»، به صورت مفرد می کند ، هرچند با گذشت زمان و تکامل انسان ها ، محتوای آن کامل تر می شود .

«میزان» به معنی وسیله وزن کردن و سنجش است که مصداق حسی آن،ترازوهایی است که وزن اجناس راباآن می سنجند، ولی مسلمادر این جا منظور، مصداق معنوی آن است ، یعنی چیزی که تمام اعمال انسان ها را می توان با آن سنجید و آن احکام و قوانین الهی و یا آیین او به طور کلی است که معیار سنجش نیکی ها و بدی ها و ارزش ها و ضدارزش هااست.

«بَأْس» در لغت به معنی شدت و قوت و قدرت است و به مبارزه و جنگ نیز گفته می شود .

(202) سوره حَدید

به این ترتیب پیامبران با سه وسیله مجهز بودند ؛ دلایل روشن ، کتب آسمانی و معیار سنجش حق از باطل و خوب از بد و مانعی ندارد که مثلاً قرآن مجید هم « بیّنه » ( معجزه ) باشد و هم کتاب آسمانی و هم بیان کننده احکام و قوانین ، یعنی سه بعد در یک محتوا .

هدف سیاسی از اعزام این مردان بزرگ با این

ص:136

تجهیزات کامل ، همان « اجرای قسط و عدل » است .

دومین هدف که فرهنگی می باشد، تعلیم و تربیت است، چنان که در آیه 2 سوره جمعه آمده است: « او کسی است که از میان مردم درس نخوانده، رسولی فرستاد تا آیاتش را بر آن ها بخواند و آن هارا تزکیه کند و کتاب و حکمت بیاموزد » .

هدف دیگر که اجتماعی می باشد، شکستن غُل و زنجیرهای اسارت است ، چنان که در آیه 157 سوره اعراف می خوانیم : « پیامبر اسلام ، بارهای سنگین را از دوش آن ها برمی دارد و غل و زنجیرهایی را که بر دست و پا و گردنشان بود، می شکند » .

جزء بیست و هفتم (203)

هدف چهارم ، تکمیل ارزش های اخلاقی است ، چنان که در حدیث معروفی آمده است : « بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَکارِمَ الاَْخْلاقِ : من برای تکمیل فضایل اخلاقی مبعوث شده ام » .(1)

نکته جالب در جمله « لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ » این است که از خود جوشی مردم ، سخن می گوید . نمی فرماید : هدف ، این بوده که انبیاء ، انسان ها را وادار به اقامه قسط کنند ، بلکه می گوید : هدف این بوده که مردم مجری قسط و عدل باشند .

آری مهم این است که مردم چنان ساخته شوند که خود مجری عدالت گردند و این راه را با پای خویش بپویند .

ولی از آن جا که به هر حال در یک جامعه انسانی ، هرقدر سطح

ص:137

اخلاق و اعتقاد و تقوا بالا باشد ، باز افرادی پیدا می شوند که سر به طغیان و گردنکشی برمی دارند و مانع اجرای قسط و عدل خواهند بود ، لذا در ادامه آیه می فرماید : « ما آهن را نازل کردیم که در آن قوت شدیدی است و نیز منافعی برای مردم » ( وَ اَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ ) .

1 « بحار الانوار » ، جلد 71 ، صفحه 373 .

(204) سوره حَدید

آری تجهیزات سه گانه انبیاء الهی ، برای اجرای عدالت ، وقتی می تواند به هدف نهایی برسد که از ضمانت اجرایی آهن و « بَأْس شَدید » آن برخوردار باشد .

منظور از «مَنافِع» ، هرگونه بهره ای است که انسان از آهن می برد و می دانیم اهمیت آهن در زندگی انسان ها به اندازه ای زیاد است که با کشف آن ، دوران تازه ای در تاریخ زندگی بشر شروع شد که به "دوران آهن" معروف است ، زیرا با این کشف ، چهره زندگی انسان در تمام زمینه ها دگرگون گشت و این خود بیانگر ابعاد واژه « مَنافِع » در آیه فوق است .

سپس به یکی دیگر از اهداف ارسال انبیاء و نزول کتب آسمانی و همچنین آفرینش وسایلی همچون آهن اشاره کرده ، می فرماید :

جزء بیست و هفتم (205)

(وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ) .

منظور از علم خداوند در این جا ، تحقق عینی علم او است ، یعنی تا آشکار شود چه کسانی به یاری خدا و مکتب او به پا می خیزند و قیام به قسط می کنند و چه کسانی از این وظیفه بزرگ ، سر باز می زنند .

به این ترتیب مسأله آزمون و امتحان انسان ها و جداسازی صفوف و تصفیه ، یکی دیگر از اهداف بزرگ این برنامه بوده است .

ص:138

برای او ممکن است با یک اشاره همه جهان را زیر و رو کند و تمامی دشمنان را نابود و اولیائش را پیروز گرداند ، ولی هدف اصلی که تربیت و تکامل انسان ها است ، از این طریق حاصل نمی گردد ، لذا آن ها را دعوت به یاری آیین حق کرده است .

قلمرو « منطق » و « زور »

آیه فوق ترسیم گویایی از چهره اسلام در زمینه تعلیم و تربیت و گسترش عدل و داد و اجرای قسط در جامعه انسانی است .

نخست از «بیّنات» و دلایل روشن و « کتب آسمانی » و « معیار

(206) سوره حَدید

سنجش ارزش ها و بیان احکام و قوانین » کمک می گیرد یعنی پایه را بر انقلاب فکری و فرهنگی می گذارد و از عقل و منطق، استمداد می جوید .

اما اگر این ها مؤثر نیفتاد و کار به بن بست کشید ، یعنی زورمندان قلدری پیدا شوند که نه در برابر « بیّنات » سر تسلیم فرود می آورند و نه برای کتاب و میزان ، ارزشی قائلند ، در این جا نوبت به « حدید » که در آن « بأس شدید » است ، می رسد و با سلاح بر مغز این گردنکشان می کوبند تا در برابر قسط و عدل ، تسلیم شوند و البته از یاری مردم باایمان در این مسیر ، کمک گرفته می شود .

در حدیثی از امام باقر می خوانیم : « اَلْخَیْرُ کُلُّهُ فِی السَّیْفِ وَ تَحْتَ السَّیْفِ وَ فیظِلِ السَّیْفِ: خوبی ها تمام در شمشیر است و زیر شمشیر و در سایه شمشیر » .(1)ایان سوره حَدید

ص:139


1- «فروع کافی»، جلد5 ، صفحه8، حدیث11.

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقد مه••• 8

سوره ذاریات••• 11

بیان یکی ازمعجزات علمی(گسترش مستمرآسمان ها)••• 11

بیان یکی دیگراز معجزات علمی قرآن (قانون عمومی

زوجیت و بار الکتریکی مثبت و منفی)••• 14

برای پذیرش خوبی ها دل های آماده لازم است••• 14

هدف خلقت انسان از دیدگاه قرآن••• 16

خدا صاحب « قوه » و « متین » است••• 20

اگر خداوند بندگان را برای عبودیت آفریده است ،

چرا گروهی راه کفر را پیش می گیرند ؟••• 21

سوره طُور••• 22

فرزندان صالح با پدر و مادر مؤمن در بهشت به

یکدیگر ملحق می شوند••• 26

ص:140

فهرست مطالب

موضوع صفحه

عمل انسان در بهشت همراه اوست••• 27

در بهشت، نوجوانانی از جنس فرشتگان در خدمت

نوجوانان صالح هستند••• 29

آن روز ترسان بودیم و امروز در نهایت امنیت••• 30

اثبات وجود خداوند••• 31

سوره نَجْم••• 34

نخستین دیدار دوست••• 37

آرزوهای دور و دراز••• 38

تعریف از خود کردن••• 39

خوشبختی یابدبختی نوجوانان نتیجه تلاش خودشان است••• 40

سوره قَمَر••• 42

ماه شکافته شد••• 42

شقّ القمر یک معجزه بزرگ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ••• 43

تاریخ وقوع معجزه بزرگ شقّ القمر••• 44

ص:141

فهرست مطالب

موضوع صفحه

قرآن برای همه افراد ساده و قابل فهم است••• 45

مبارکی یا شومی روزها••• 47

معجزات نه گانه حضرت موسی ••• 55

یک پیشگویی صریح و اعجازآمیز••• 59

همه چیز جهان روی حساب و کتاب است••• 61

تقدیر الهی و آزادی اراده انسان••• 63

سوره رَحْمن••• 64

نعمت زبان و قدرت سخن گفتن••• 66

حرکت منظم و حساب شده ماه و خورشید••• 68

گیاهان نیز در برابر قوانین الهی متواضعند••• 70

خداآسمان رابرافراشت وبرای هرچیز مقرراتی قرار داد••• 71

مسأله نظم و حساب در زندگی••• 73

شناخت نعمت ها ، نردبان معرفت خداست••• 78

آفرینش انسان از خاکی همچون سفال••• 78

ص:142

فهرست مطالب

موضوع صفحه

دریاها با ذخایر گرانبهایشان••• 81

گلف استریم و رودهای عظیم دریایی••• 83

حقیقت « فنا » چیست ؟••• 88

ورود به آسمان ها فقط با ابزار مخصوص امکان پذیر است••• 89

در روز قیامت، گنهکاران از سیمایشان شناخته می شوند••• 90

ارزش غذایی میوه ها خصوصا خرما و انار••• 92

سوره واقِعَه••• 95

معادشناسی••• 100

زارع، خداوند است یا شما ؟••• 100

این آب و آتش از کیست ؟••• 103

نکته ••• 109

تنها پاکان به حریم قرآن راه می یابند••• 113

س

ویژگی های چهارگانه قرآن مجید••• 115

سوره حَدید••• 116

ص:143

فهرست مطالب

موضوع صفحه

آیات ژرف اندیشان••• 116

جمع اضداد در صفات خدا••• 119

غفلت و بی خبری تا کی ؟••• 120

افراد گنهکاری که با شنیدن آیه «اَلَمْ یَأْنِ...»، توبه کردند••• 123

دوران پنجگانه عمر انسان••• 127

مصیبت های دوگانه ای که گریبانگیرانسان هامی شود••• 131

دلیل بروز مصیبت های حتمی••• 132

اهداف سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اخلاقی بعثت انییاء••• 135

قلمرو « منطق » و « زور »••• 139

ص:144

ص:145

جلد 28

تقدیم

ص:1

ص:2

ص:3

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:5

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236 آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

1 از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

2 حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

3 همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

4 قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

5 صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز» است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

سوره مُجادِلَه

آداب معاشرت و مجالست

11 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اِذا قیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللّهُ لَکُمْ وَ اِذا قیلَ انْشُزوُافَانْشُزوُا یَرْفَعِ اللّهُ الَّذینَ امَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ اُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرٌ

ای کسانی که ایمان آورده اید ! هنگامی که به شما گفته شود مجلس را وسعت بخشید ( و به تازه واردها جا دهید ) وسعت بخشید ، خداوند ( بهشت را ) برای شما وسعت می بخشد و هنگامی که گفته شود : برخیزید ، برخیزید . اگر چنین کنید خداوند آن هارا که ایمان آورده اند و کسانی را که از علم ، بهره دارند ، درجات عظیمی می بخشد و خداوند به آنچه انجام می دهید آگاه است .

«تَفَسَّحُوا» از ماده «فُسْح» به معنی مکان وسیع است ، بنابراین «تَفَسُّح» به معنی توسعه دادن می باشد و این یکی از آداب مجلس است که وقتی تازه واردی داخل می شود، حاضران، جمع تر بنشینند و برای او جا باز کنند ، مبادا سرگردان و احیانا خسته و شرمنده شود . این موضوع یکی از وسایل تحکیم پیوندهای محبت و دوستی است .

« اُنْشُزوُا » از ماده « نَشْز » به معنی زمین بلند گرفته شده ، لذا این واژه در معنی برخاستن نیز استعمال می شود . زن « ناشزه » به زنی

جزء بیست و هشتم (11)

ص:11

می گویند که خود را برتر از این می داند که اطاعت همسرش کند ، این واژه گاه به معنی زنده کردن نیز آمده است ، زیرا این امر سبب می شود که ازجا برخیزد .

جمله « یَفْسَحِ اللّهُ لَکُمْ » ( خداوند به شما وسعت می بخشد ) را جمعی از مفسران به توسعه مجالس بهشتی تفسیر کرده اند و این پاداشی است که خداوند برای افرادی که در این جهان این آداب را رعایت کنند، می دهد ولی از آن جاکه آیه مطلق است و قید و شرطی در آن نیست ، مفهوم گسترده ای دارد و هرگونه وسعت بخشیدن الهی را چه در بهشت و چه در دنیا و در روح و فکر ، در عمر و زندگی و در مال و روزی را شامل می شود و از فضل خدا تعجب نیست که در برابر چنین کار کوچکی ، چنان پاداش عظیمی قرار دهد که پاداش به قدر کرم او است نه به قدر اعمال و کارهای ما .

از آن جاکه گاهی مجلس آن چنان مملو است که بدون برخاستن

(12) سوره مُجادِلَه

بعضی ، جا برای دیگران پیدا نمی شود و یا اگر جایی پیدا می شود ، مناسب حال آن ها نیست ، در ادامه آیه می افزاید : « هنگامی که به شما گفته شود : برخیزید ، برخیزید » ( وَ اِذا قیلَ انْشُزوُا فَانْشُزوُا ) .

نه تعلل جویید و نه به هنگامی که برمی خیزید ، ناراحت شوید ، چراکه گاه تازه واردها از شما برای نشستن ، سزاوارترند ، به خاطر خستگی مفرط یا کهولت سن یا احترام خاصی که دارند و یا جهات

ص:12

دیگر ، این جا است که باید حاضران ایثار کنند و این ادب اسلامی را رعایت نمایند ، همان گونه که در شأن نزول آیه آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله به جمعی از کسانی که نزدیک او نشسته بودند ، دستور داد جای خود را به جمعی از تازه واردان که از مجاهدان بدر بودند و از نظر علم و فضیلت بر دیگران برتری داشتند ، بدهند .

تعبیر به « دَرَجاتٍ » ( به صورت نکره و با صیغه جمع ) در فراز پایانی آیه ، اشاره به درجات عظیم و والایی است که خداوند به این گونه افرادی که علم و ایمان را توأما دارا هستند ، می دهد . در

جزء بیست و هشتم (13)

حقیقت کسانی که به تازه واردان در کنار خود جا دهند ، درجه ای دارند و آن ها که ایثار کنند و جای خود را به آن ها بسپارند و از علم و معرفت بهره داشته باشند ، درجات بیشتری دارند. و از آن جاکه گروهی این آداب را با طیب خاطر و از صمیم دل انجام می دهند و گروه دیگری با کراهت و ناخشنودی و یا برای ریا و تظاهر ، در پایان آیه می افزاید : « خداوند به آنچه انجام می دهید، آگاه است »(وَاللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرٌ).

آداب معاشرت و مجالست در اسلام

در قرآن مجید کرارا در کنار مسائل مهم ، اشاراتی به آداب اسلامی مجالس شده است ، از جمله آداب تحیت و ورود در مجلس ، آداب دعوت به طعام ، آداب سخن گفتن با پیامبر صلی الله علیه و آله و آداب جادادن به تازه واردها مخصوصا افراد بافضیلت و پیشگام در ایمان و علم .

ص:13

و این به خوبی نشان می دهد که قرآن برای هر موضوعی در جای خود اهمیت و ارزش قائل شده است و هرگز اجازه نمی دهد آداب انسانی معاشرت ، به خاطر بی اعتنایی افراد ، زیر پا گذارده شود .

(14) سوره مُجادِلَه

در کتب احادیث ، صدها روایت درباره آداب معاشرت با دیگران از پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام نقل شده است و مرحوم « شیخ حرعاملی » آن ها را در کتاب « وسائل » جلد هشتم در 166 باب ، گردآوری کرده است . ریزه کاری هایی که در این روایات است ، نشان می دهد اسلام تاچه حد در این باره باریک بین و حتی سخت گیر است .

دراین روایات حتی طرزنشستن ، سخن گفتن ، تبسم کردن ، مزاح نمودن ، اطعام کردن ، طرز نامه نوشتن و حتی طرز نگاه کردن به دوستان نیز مورد توجه قرار گرفته و دستورهایی در زمینه هریک داده شده است که نقل آن ها ما را از بحث تفسیری خارج می کند ، تنها به یک حدیث از امیر مؤمنان علی در این جا قناعت می کنیم : « باید در قلب تو نیاز به مردم و بی نیازی از آن ها جمع باشد ، نیازت در نرمی سخن و حسن سلوک تجلی کند و بی نیازیت در حفظ آبرو و عزت نفس » (1)

جزء بیست و هشتم (15)

ص:14


1- « وسائل الشیعه » ، جلد 8 ، صفحه 401 .

حزب شیطان

19 اِسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَاَنْسهُمْ ذِکْرَ اللّهِ اُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ اَلا اِنَ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِروُنَ

(شیطان بر آن ها منافقین) چیره شده و یاد خدا را از خاطر برده است، آن ها حزب شیطانند، بدانید حزب شیطان زیانکارانند .

« اِسْتَحْوَذَ » از ماده « حَوْذ » در اصل قسمت پشت ران شتر است و چون ساربان به هنگام راندن شترها، برپشت ران های آن هامی زند، به معنی تسلط یافتن و به سرعت راندن آمده است.

آری منافقان دروغگو و مغرور به مال و مقام ، سرنوشتی جز این ندارند که دربست در اختیار شیطان و وسوسه های او

(16) سوره مُجادِلَه

قرار گیرند و خدا را به کلی فراموش کنند ، نه تنها منحرف می شوند که در زمره عمّال شیطان و اعوان و انصار و لشکر و حزب او برای گمراه ساختن دیگران نیز قرار می گیرند .

علی درباره آغاز وقوع فتنه ها و اختلاف ها می فرماید : « ای مردم آغاز وقوع فتنه ها ، آراء باطلی است که از آن پیروی می کنند و بدعت هایی است که برخلاف حکم قرآن گذارده می شود و گروهی از مردم به دوستی گروهی دیگر و تبعیت آن هادر این امور می پردازند، اگر باطل به صورت خالص خودنمایی می کرد، از دیده هیچ صاحب عقلی پنهان

ص:15

نمی ماند و اگر حق از آمیزش به باطل خالص می شد ، اختلافی رخ نمی داد ، ولی بخشی از این می گیرند و بخشی از آن و ممزوج می کنند، این جاست که شیطان بر دوستان خود چیره می شود و آن هایی که توفیق الهی یارشان شده ، رهایی می یابند » (1)

جزء بیست و هشتم (17)

همین تعبیر در کلام امام حسین سیدالشهداء در کربلا دیده می شود که وقتی صفوف اهل کوفه را همچون شب تاریک و سیل خروشانی ، در مقابل خود دید ، فرمود : «عجب بندگان بدی هستید، اظهاراطاعت خداوایمان به رسول کردید،ولی اکنون آمده ایدذریه پیامبر صلی الله علیه و آله را به قتل برسانید » در ادامه فرمود : « لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیْکُمُ الشَّیْطانُ فَاَنْساکُمْ ذِکْرَ اللّهِ الْعَظیمِ : شیطان بر شما چیره شده و یاد خدای بزرگ را از خاطرتان برده » ، سپس افزودند : « مرگ بر شما و بر آن چه می خواهید ، اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ » .(1)

مفهوم و شرایط تحقق پیروزی از دیدگاه قرآن

21 کَتَبَ اللّهُ لاََغْلِبَنَّ اَنَا وَ رُسُلی اِنَّ اللّهَ قَوِیٌّ عَزیزٌ

خداوند چنین مقرر داشته که من و رسولانم پیروز می شویم، چرا که خداوند قوی و شکست ناپذیر است.

(18) سوره مُجادِلَه

« یُحادُّونَ » از ماده « مُحادَّه » و به معنی مبارزه

ص:16


1- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 266 و 267 .

مسلحانه و غیر مسلحانه است .

در طول تاریخ پیروزی فرستادگان الهی در چهره های گوناگونی نمایان شده : در عذاب های مختلفی همچون طوفان نوح و صاعقه عاد و ثمود و زلزله های ویرانگر قوم لوط و مانند آن و در پیروزی در جنگ های مختلف مانند غزوات « بدر » و « حنین » و فتح « مکه » و سایر غزوات پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله .

و از همه مهم تر در پیروزی منطقی آن ها بر مکاتب شیطانی و دشمنان حق و عدالت بوده است و از این جا پاسخ سؤال کسانی که می گویند : اگر این وعده قطعی است ، پس چرا بسیاری از رسولان الهی و امامان معصوم علیهم السلام و مؤمنان راستین را شهید کردند و هرگز پیروز نشدند ؟ روشن می شود .

این ایراد کنندگان در واقع معنی « پیروزی » را درست تشخیص نداده اند ، مثلاً شاید تصور کنند امام حسین در کربلا شکست

جزء بیست و هشتم (19)

خورد ، زیرا خود و یارانش شهید شدند ، در حالی که می دانیم او به هدف نهایی اش که رسوایی بنی امیه و بنیان گذاردن مکتب آزادگی و درس دادن به همه آزادگان جهان بود ، رسید و هم اکنون به عنوان سرور شهیدان عالم ( سید الشهداء ) و سرسلسله آزادگان جهان انسانیت ، بر

ص:17

افکار قشر عظیمی از انسان ها با پیروزی حکومت می کند.(1)

ولی نباید فراموش کرد که این وعده حتمی خداوند بی قید و شرط نیست ، شرط آن ایمان و آثار ایمان است ، شرطش این است که سستی به خود راه ندهند و از مشکلات نهراسند و غمگین نشوند ، چنان که در آیه 139 سوره آل عمران می فرماید : « وَ لا تَهِنُوا وَ لاتَحْزَنُوا وَ اَنْتُمُ الاَْعْلَوْنَ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ » .

شرط دیگرش این است که دگرگونی هارا ازخود شروع کنند چراکه خداوند نعمت های هیچ قوم و ملتی را تغییرنمی دهد مگرتغییری

(20) سوره مُجادِلَه

درخود آن هاپیداشود: «ذلِکَ بِاَنَ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرا نِعْمَهً اَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتّی یُغَیِّروُا ما بِاَنْفُسِهِمْ» ( 53 / انفال ) .

باید دست به رشته محکم الهی بزنند و صفوف خود را متحد کنند ، نیروهای خود را بسیج نمایند ، نیات را خالص گردانند و مطمئن باشند دشمن هرقدر قوی و نیرومند و آن هاهرقدربه ظاهر کم جمعیت و کم توان باشند ، سرانجام با جهاد و کوشش و توکل بر پروردگارپیروز می شوند .

پاداش پنجگانه آنان که قلبشان فقط برای خدا می تپد

22 لا تَجِدُ قَوْما یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الاْخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حادَّاللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا اباءَهُمْ اَوْ اَبْناءَهُمْ اَوْ اِخْوانَهُمْ اَوْعَشیرَتَهُمْ اُولئِکَ کَتَبَ فیقُلُوبِهِمُ الاْیمانَ

ص:18


1- اطلاعات بیشتر در جلد 19 تفسیر نمونه صفحه 187 آمده است .

وَ اَیَّدَهُمْ بِروُحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ خالِدینَ فیها رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ اُولئِکَ حِزْبُ اللّهِ اَلا اِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

جزء بیست و هشتم (21)

هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز قیامت دارد ، نمی یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند ، هرچند پدران یا فرزندان یابرادران یاخویشاوندان آن ها باشند ، آن هاکسانی هستندکه خدا ایمان را برصفحه قلوبشان نوشته و با روحی از ناحیه خودش آن هارا تقویت فرموده ، آن ها را در باغ هایی از بهشت داخل می کند که نهرها از زیر درختانش جاری است ، جاودانه در آن می مانند ، خدا از آن ها خشنود و آن ها نیز از خدا خشنودند ، آن ها حزب اللّه اند ، بدانید حزب اللّه پیروز است .

در آیه مورد بحث که آخرین آیه از سوره مجادله و از کوبنده ترین آیات قرآن است ، به مؤمنان هشدار می دهد که جمع میان « محبت خدا » و «محبت دشمنان خدا» در یک دل ممکن نیست و باید از میان این دو ، یکی را برگزینند ، اگر به راستی مؤمنند ، باید از دوستی دشمنان خدا بپرهیزند وگرنه ادعای مسلمانی نکنند .

(22) سوره مُجادِلَه

محبت پدران و فرزندان و برادران و اقوام ، بسیار خوب است و

ص:19

نشانه زنده بودن عواطف انسانی است ، اما هنگامی که این محبت رو در روی محبت خدا قرار گیرد ، ارزش خود را از دست می دهد .

البته افراد مورد علاقه انسان تنها این چهار گروه که در آیه ذکر شده اند ، نمی باشد ، ولی این ها نزدیک ترین افراد انسانند و با توجه به آن ها ، حال بقیه نیز روشن می شود .

سپس به پاداش های بزرگ این گروه که قلبشان به طور کامل در اختیار عشق خدا است ، پرداخته و پنج موضوع را که بعضی به صورت امداد و توفیق است و بعضی به صورت نتیجه و سرانجام کار ، بیان می کند ؛

در بیان قسمت اول و دوم می فرماید : ( اُولئِکَ کَتَبَ فیقُلُوبِهِمُ الاْیمانَ وَ اَیَّدَهُمْ بِروُحٍ مِنْهُ ) .

بدیهی است این امداد و لطف الهی هرگز با اصل آزادی اراده و اختیار انسان منافات ندارد ، چراکه گام های نخستین یعنی « ترک محبت

جزء بیست و هشتم (23)

دشمنان خدا » از سوی خود آنان برداشته شده ، سپس امدادهای الهی به صورت « استقرار ایمان » که از آن تعبیر به « کتابت » و نوشتن شده به سراغ آنان می آید.

آیا این روح الهی که خدا مؤمنان رابا آن تأیید می کند ، تقویت پایه های ایمان است یا دلایل عقلی یا قرآن و یا فرشته بزرگ خدا که روح نام دارد ؟ احتمالات و تفسیرهای مختلفی ذکر شده ، اما جمع

ص:20

میان همه آن ها نیز ممکن است ، خلاصه این روح یک نوع "حیات معنوی جدید" است که خدا بر مؤمنان افاضه می کند .

در سومین مرحله می فرماید : « خداوند آن ها را در "باغ هایی از بهشت" داخل می کند که نهرها از زیر درختان و قصورش جاری است و جاودانه در آن می مانند » ( وَ یُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ ... ) .

در چهارمین مرحله می افزاید : « خداوند از آن ها خشنود است و آن ها نیز از خدا خشنودند » ( رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ) .

آری هیچ نعمتی به پایه این خشنودی دو جانبه نمی رسد

(24) سوره مُجادِلَه

و این کلیدی است برای مواهب و نعمت های دیگر ، چرا که وقتی خدا از کسی خشنود باشد ، هر چه تقاضا کند ، به او می دهد که او هم کریم است و هم قادر و توانا .

و در آخرین و پنجمین مرحله به صورت یک اعلام عمومی که حاکی از نعمت و موهبت دیگری است ، می فرماید : « آن ها حزب اللّه اند ، بدانید حزب اللّه پیروز است » (اُولئِکَ حِزْبُ اللّهِ اَلااِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .

نه تنها پیروزی در سرای دیگر و نیل به انواع نعمت های مادی و معنوی در قیامت ، بلکه همان گونه که در آیات قبل نیز آمد ، در این دنیا نیز به لطف الهی بر دشمنان پیروزند و در پایان جهان نیز حکومت حق و عدالت در دست آن ها است .

ص:21

نشانه اصلی حزب اللّه و حزب شیطان

در دو آیه از قرآن اشاره به « حزب اللّه » شده ( آیه مورد بحث و آیه 56 سوره مائده ) و در یک آیه اشاره به « حزب شیطان » ، در هر دو مورد

جزء بیست و هشتم (25)

که از حزب خدا سخن می گوید ، روی مسأله « حُبٌّ فِی اللّه ِ وَ بُغْضٌ فِی اللّه ِ » و ولایت اولیای حق تکیه کرده است ، در آیه سوره مائده بعد از بیان مسأله « ولایت » و حکم به وجوب اطاعت خدا و اطاعت رسول و آن کس که در حال نماز، زکات پرداخته (امیر مؤمنان علی ) می فرماید : « وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ امَنُوا فَاِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ » .

در آیات مورد بحث نیز روی قطع رابطه دوستی از دشمنان خدا تکیه می کند ، بنابراین خط حزب اللّه همان خط ولایت و بریدن از غیر خدا و پیامبر و اوصیای او است .

درمقابل هنگام توصیف « حزب شیطان » که در آیات قبل این سوره به آن اشاره شده ، بارزترین نشانه های آن ها را همان نفاق و دشمنی با حق و فراموشی یاد خدا و دروغ و نیرنگ می شمرد .قابل توجه این است که در یک مورد می گوید : « فَاِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ » و در مورد دیگر می فرماید : « اَلا اِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ » و با

(26) سوره مُجادِلَه

توجه به این که « فلاح » نیز همراه با پیروزی و غلبه بر دشمن است هر دو آیه به یک معنی باز می گردد ، با این قید که « فلاح و رستگاری » مفهومی

ص:22

عمیق تر از مفهوم « غلبه و پیروزی » دارد ، چراکه وصول به هدف را نیز مشخص می کند. و برعکس حزب شیطان را به زیانکاری و شکست و ناکامی در برنامه ها و بازماندن از مقصد توصیف می نماید .

مسأله ولایت به معنی خاص و حبّ فی اللّه و بغض فی اللّه به معنی عام ، مسأله ای است که در روایات اسلامی روی آن تأکید فراوان شده است ، تا آن جاکه سلمان فارسی به امیر مؤمنان عرض می کند : هر زمان خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسیدم ، دست بر شانه من زد و اشاره به تو کرد و فرمود : « ای سلمان ! این مرد و حزبش پیروزند » .(1)

و در مورد دوم یعنی ولایت عامه در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمودند : « وُدُّ الْمُؤْمِنِ

جزء بیست و هشتم (27)

لِلْمُؤْمِنِ فِی اللّهِ مِنْ اَعْظَمِ شُعُبِ الاْیمانِ : دوستی مؤمن نسبت به مؤمن برای خدااز مهم ترین شعبه های ایمان است».(2)

و در حدیث دیگری آمده: « خداوند به موسی وحی فرستاد آیا هرگز عملی برای من انجام داده ای » ؟ عرض کرد: « آری برای تو نماز خوانده ام ، روزه گرفته ام ، انفاق کرده ام و به یاد تو بوده ام » ، فرمود : « اما نماز برای تو نشانه حق است ، روزه سپر آتش ، انفاق سایه ای در محشر و

ص:23


1- « تفسیر برهان » ، جلد 4 ، صفحه 312 .
2- « اصول کافی » ، جلد 2 ، باب حب فی اللّه ، حدیث 3 .

ذکر ، نور است . کدام عمل را برای من به جا آورده ای ای موسی » ؟ عرض کرد: « خداوندا ! خودت مرا در این مورد راهنمایی فرما » ، فرمود: « هَلْ والَیْتَ لی وَلِیّا ؟ وَ هَلْ عادَیْتَ لی عَدُوّا قَطٌّ ؟ فَعَلِمَ مُوسی اَنَّ اَفْضَلَ الاَْعْمالِ الْحُبُّ فِی اللّهِ وَ الْبُغْضُ فِی اللّهِ: آیاهرگز به خاطر من کسی را دوست داشته ای؟ و به خاطر من کسی را دشمن داشته ای؟ این جا بود که موسی دانست برترین اعمال حبّ فی اللّه و بغض فی اللّه است

(28) سوره مُجادِلَه

(دوستی برای خدا و دشمنی برای خدا)» .(1)

و در حدیثی از امام صادق می خوانیم که فرمود : « لا یُمْحَضُ رَجُلٌ نِ الاْیمانَ بِاللّهِ حَتّی یَکُونَ اللّهُ اَحَبَّ اِلَیْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَ اَبیهِ وَ اُمِّهِ وَ وَلَدِهِ وَ اَهْلِهِ وَ مالِهِ وَ مِنَ النّاسِ کُلِّهِمْ : هیچ کس ایمانش به خدا خالص نمی شود ، مگر آن زمانی که خداوند در نظرش محبوب تر از جانش و پدر و مادر و فرزند و خانواده و مالش و همه مردم باشد » (2)

در این مورد روایات هم در جانب مثبت ( دوستی با دوستان خدا ) و هم در جانب منفی ( دشمنی با دوستان خدا ) بسیار است که ذکر همه آن ها به طول می انجامد ، بهتر است این سخن را با حدیث پرمعنای دیگری از امام باقر پایان دهیم ، فرمود : « اِذا اَرَدْتَ اَنْ تَعْلَمَ اَنَّ

ص:24


1- « سَفینَهُ البِحار » ، جلد 1 ، صفحه 201 .
2- « سَفینَهُ البِحار » ، جلد 1 ، صفحه 201 .

فیکَ خَیْرا ، فَانْظُرْ اِلی قَلْبِکَ فَاِنْ کانَ یُحِبُّ اَهْلَ طاعَهِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یُبْغِضُ اَهْلَ مَعْصِیَتِهِ فَفیکَ خَیْرٌ وَ اللّهُ یُحِبُّکَ وَ اِذا کانَ یُبْغِضُ

جزء بیست و هشتم (29)

اَهْلَ طاعَهِ اللّهِ وَ یُحِبُّ اَهْلَ مَعْصِیَتِهِ ، لَیْسَ فیکَ خَیْرٌ وَ اللّهُ یُبْغِضُکَ وَ الْمَرْءُ مَعَ مَنْ اَحَبَّ : اگر بخواهی بدانی آدم خوبی هستی ، نگاهی به قلبت کن ، اگر اهل طاعت خدا را دوست داری و اهل معصیتش را دشمن ، بدان آدم خوبی هستی و خدا تو را دوست دارد و اگر اهل طاعتش را دشمن داری و اهل معصیتش را دوست ، چیزی در تو نیست و خدا تو را دشمن دارد و انسان همیشه باکسی است که اورا دوست دارد » (1)

پایان سوره مُجادِلَه

(30) سوره مُجادِلَه

ص:25


1- « سَفینَهُ البِحار » ، جلد 1 ، صفحه 201 .

سوره حَشْر

تسبیح موجودات زمین و آسمان

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 سَبَّحَ لِلّهِ ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الاَْرْضِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ

آن چه در آسمان ها و زمین وجود دارد ، برای خدا تسبیح می گوید و او عزیز و حکیم است .

تسبیح عمومی موجودات زمین و آسمان ، اعم از فرشتگان و انسان ها و حیوانات و گیاهان و جمادات ، ممکن است با زبان قال باشد یا با زبان حال ، چراکه نظام شگفت انگیزی که درآفرینش هر ذره ای به کاررفته، با زبان حال بیانگرعلم و قدرت وعظمت وحکمت خدا است.

و از سوی دیگر به عقیده جمعی از دانشمندان ، هر موجودی در عالَم خود سهمی از عقل و درک و شعور دارد ، هرچند ما از آن آگاه

جزء بیست و هشتم (31)

نیستیم و به همین دلیل بازبان خود تسبیح خدا می گوید ، هرچند گوش ما توانایی شنوایی آن را ندارد ، سرتاسر جهان ، غلغله تسبیح و حمد او است ، هرچند که ما نامحرمان از آن بی خبریم ، اما آن ها که از جمادی سوی جانِ جان رفته اند و برای آنان از غیب چشمی باز شده ، با تمامی موجودات جهان ، همرازند و نطق آب و گِل را به خوبی

ص:26

می شنوند، چراکه این نطق، محسوس اهل دل است .

در آیات مختلف قرآن ، سخن از تسبیح و حمد موجودات عالم هستی در برابر خداوند بزرگ به میان آمده است .

قرآن می گوید : عالم هستی یکپارچه زمزمه و غوغا است ، هر موجودی به نوعی به حمد و ثنای حق مشغول است و غلغله ای خاموش در پهنه عالم هستی طنین افکنده که بی خبران توانایی شنیدن آن را ندارند ، اما اندیشمندانی که قلب و جانشان به نور ایمان زنده و روشن است ، این صدا را از هر سو به خوبی به گوش و جان می شنوند .

ولی در تفسیر حقیقت این حمد و تسبیح در میان

(32) سوره حَشر

دانشمندان و فلاسفه و مفسران بسیار گفتگو است :

بعضی آن را حمد و تسبیح « حالی » دانسته اند و بعضی « قالی » که خلاصه نظرات آن هارا با آن چه مورد قبول ما است ذیلاً می خوانید:

1 جمعی معتقدند که همه ذرات موجودات این جهان اعم از آن چه ما آن را عاقل می شماریم یا بی جان و غیرعاقل همه دارای یک نوع درک و شعورند و در عالم خود تسبیح و حمد خدا می گویند ، هر چند ما قادر نیستیم به نحوه درک و احساس آن ها پی ببریم و زمزمه حمد و تسبیح آن ها را بشنویم .

آیاتی مانند « وَ اِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَهِ اللّهِ : بعضی از سنگ ها از ترس خدا از فراز کوه ها به پایین می افتند » ( 74 / بقره ) .

ص:27

مانند « فَقالَ لَها وَ لِلاَْرْضِ ائتِیَا طَوْعا اَوْ کَرْها قالَتا اَتَیْنا طائِعِینَ : خداوند به آسمان و زمین فرمود از روی اطاعت یا کراهت به فرمان من آیید ، آن ها گفتند ما از در اطاعت می آییم » ( 11 / فصلت )... و مانند آن را می توان گواه بر این عقیده گرفت .

جزء بیست و هشتم (33)

2 بسیاری معتقدند که این تسبیح و حمد ، همان چیزی است که ما آن را « زبان حال » می نامیم ، حقیقی است نه مجازی ، ولی زبان حال است نه قال .

توضیح این که : بسیار می شود به کسی که آثار ناراحتی و درد و رنج و بی خوابی در چهره و چشم او نمایان است می گوییم : هرچند تو از ناراحتیت سخن نمی گویی اما چشم تو می گوید که دیشب به خواب نرفتی و چهره ات گواهی می دهد که از درد و ناراحتی جانکاهی رنج می بری .

این زبان حال گاهی آن قدر قوی و نیرومند است که « زبان قال » را تحت الشعاع خود قرار می دهد و به تکذیب آن برمی خیزد ، این همان چیزی است که علی در گفتار معروفش می فرماید : « ما اَضْمَرَ اَحَدٌ شَیْئا اِلاّ ظَهَرَ فی فَلَتاتِ لِسانِهِ وَ صَفَحاتِ وَجْهِهِ : هرگز کسی رازی را در دل نهان نمی کند مگر این که در لابلای سخنانش به طور

ص:28

ناخودآگاه و صفحه صورتش آشکار می گردد » .(1)

(34) سوره حَشر

از سوی دیگر آیا می توان انکار کرد که یک تابلو بسیار زیبا که شاهکاری از هنر راستین است گواهی بر ذوق و مهارت نقاش می دهد و او را مدح و ثنا می گوید ؟

آیا می توان انکار کرد که دیوان شعر شعرای بزرگ و نامدار از قریحه عالی آن ها حکایت می کند ؟ و دائما آن ها را می ستاید ؟

آیا می توان منکر شد که ساختمان های عظیم و کارخانه های بزرگ و مغزهای پیچیده الکترونیک و امثال آن ها، با زبان بی زبانی از سازنده و مخترع و مبتکر خود سخن می گویند و هریک درحد خود از آن ها ستایش می کنند ؟

بنابراین باید قبول کرد که عالم شگرف هستی با آن نظام عجیبش ، با آن همه رازها و اسرار ، با آن عظمت خیره کننده اش و با آن ریزه کاری های حیرت زا همگی « تسبیح و حمد » خدا می گویند .

جزء بیست و هشتم (35)

مگر «تَسْبیح» جز به معنی پاک و منزه شمردن از عیوب می باشد؟ ساختمان و نظم این عالم هستی می گوید خالق آن از هرگونه نقص و عیبی مبرا است .

اگر یک روز آن شاعر نکته پرداز هر برگی از برگ های درختان سبز

ص:29


1- « نهج البلاغه » ، حکمت 26 .

را دفتری از معرفت کردگار می دانست ، دانشمندان گیاه شناس امروز درباره این برگ ها نه یک دفتر بلکه کتاب ها نوشته اند واز ساختمان اسرارآمیز کوچک ترین اجزای آن یعنی سلول ها گرفته تا طبقات هفتگانه برگ و دستگاه تنفسی آن و رشته های آبیاری و تغذیه و سایر مشخصات بسیار پیچیده برگ ها در این کتاب ها ، بحث ها کرده اند .

این معنی برای تسبیح و حمد عمومی موجودات کاملاً قابل درک است و نیاز به آن ندارد که ما برای همه ذرات عالم هستی درک و شعور قایل شویم چرا که دلیل قاطعی برای آن در دست نیست و آیات گذشته نیز به احتمال زیاد همان زبان حال را بیان می کند .

در روایاتی که از پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه اهل بیت علیهم السلام رسیده

(36) سوره حَشر

تعبیرات جالبی در این زمینه دیده می شود ، از جمله :

یکی از یاران امام صادق می گوید : از تفسیر آیه « وَ اِنْ مِنْ شَیْ ءٍ اِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ » سؤال کردم ، امام فرمود : « کُلُّ شَیْ ءٍ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ اِنّالَنَری اَنْ یَنْقُضَ الْجِدارُ وَ هُوَ تَسْبیحُها : آری هر چیز تسبیح و حمد خدا می گوید حتّی هنگامی که دیوار می شکافد و صدایی از آن به گوش می رسد آن نیز تسبیح است » .

از امام باقر نقل شده که فرمود : « نَهی رَسُولُ اللّهِ عَنْ اَنْ تُوْسَمَ الْبَهائِمُ فیوُجُوهِها ، وَ اَنْ تُضْرَبَ وُجُوهُها لاَِنَّها تُسَبِّحُ بِحَمْدِ رَبِّها: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : علامت داغ در صورت حیوانات نگذارید

ص:30

و تازیانه به صورت آن ها نزنید زیرا آن ها حمد و ثنای خدا می گویند » .

و نیز از امام صادق نقل شده : « مامِنْ طَیْرٍ یُصادُ فی بَرٍّ وَ لا بَحْرٍ وَ لا شَیْ ءٌ یُصادُ مِنَ الْوَحْشِ اِلاّبِتَضْییعِهالتَّسْبیحَ : هیچ پرنده ای در صحرا و دریا صید نمی شود و هیچ حیوان وحشی به دام صیاد نمی افتد مگر به خاطر ترک تسبیح » .

جزء بیست و هشتم (37)

امام باقر صدای گنجشکانی را شنید، فرمود : « می دانید این ها چه می گویند » ، ابوحمزه ثمالی که از یاران خاص امام بود می گوید ، عرض کردم : « نه » ، فرمود : «یُسَبِّحْنَ رَبَّهُنَّ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یَسْئَلْنَ قُوتَ یَوْمِهِنَّ : این ها تسبیح خداوند بزرگ را می گویند و روزی خود را از او می خواهند » .

در حدیث دیگری می خوانیم که یک روز پیامبر صلی الله علیه و آله نزد عایشه آمد ، فرمود : « این دو لباس مرا بشوی » عرض کرد : « ای رسول خدا دیروز شستم » ، فرمود : « اَمّاعَلِمْتَ اَنَّ الثَّوْبَ یُسَبِّحُ فِاِذَا اتَّسَخَ انْقَطَعَ تَسْبیحُهُ : آیا نمی دانی که لباس انسان نیز تسبیح خدا می گوید و هنگامی که چرک و آلوده شود تسبیح آن قطع می شود » .

مجموعه این روایات که بعضی از آن ها معانی دقیق و باریکی دارد نشان می دهد که این حکم عمومی تسبیح موجودات ، همه چیز را بدون استثناء دربرمی گیرد و همه این ها با آن چه در تفسیر دوم ( تسبیح به معنی زبان حال و تکوین ) گفتیم کاملاً سازگار است و این که در این

(38) سوره حَشر

ص:31

روایات خواندیم هنگامی که لباس آلوده و کثیف می شود ، تسبیح آن قطع می گردد ، ممکن است اشاره به این باشد که موجودات تا چهره پاک طبیعی دارند ، انسان را به یاد خدا می اندازند،اما هنگامی که چهره پاک طبیعی خود را از دست دادند دیگر آن یادآوری از بین می رود.

برای آخرت خود زاد و توشه فراهم کنید

18 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّهَ اِنَّ اللّهَ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ

ای کسانی که ایمان آورده اید ! از مخالفت خدا بپرهیزید و هرانسانی باید بنگردکه چه چیز را برای فردایش از پیش فرستاده و از نافرمانی خدا بپرهیزید که خدا از آن چه انجام می دهید ، آگاه است .

تعبیر به « غَدْ » ( فردا ) اشاره به قیامت است ، چراکه با توجه به مقیاس عمر دنیا ، به سرعت فرامی رسد و ذکر آن به صورت نکره برای اهمیت آن است .

جزء بیست و هشتم (39)

تعبیر به « نَفْس » (یک نفر) ممکن است در این جا به معنی هر یک نفر بوده باشد ، یعنی هر انسانی باید به فکر فردای خویش باشد و بدون آن که از دیگران انتظاری داشته باشد که برای او کاری انجام دهند ، خودش تا در این دنیا است ، آن چه می تواند از پیش بفرستد .

آری تقوا و ترس از خدا سبب می شود که انسان برای

ص:32

فردای قیامت بیندیشد و اعمال خود را پاک و پاکیزه و خالص کند . تکرار امر به تقوا ، برای تأکید است ، زیرا انگیزه تمام اعمال صالح و پرهیز از گناه، همین تقوا و خداترسی می باشد .

سرمایه اصلی انسان در صحنه قیامت ، کارهایی است که از پیش فرستاده وگرنه غالبا کسی به فکر انسان نیست که برای او چیزی بعد از مرگ او بفرستد و یا اگر بفرستد ، ارزش زیادی ندارد .

لذا در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود : « در راه خدا انفاق کنید ، هرچند به اندازه یک من خرما یا کمتر و یا یک مشت و یا کمتر باشد و یا حتی به نیمی از یک دانه خرما و اگر کسی آن را هم نیابد ،

(40) سوره حَشر

با سخنان پاکیزه ، دل هایی را شاد کند ، زیرا در قیامت هنگامی که در پیشگاه خدا قرار می گیرید ، به شما می فرماید : " آیا درباره تو چنین و چنان نکردم ؟ آیا گوش و چشم در اختیارت قرار ندادم ؟ آیا مال و فرزند به تو نبخشیدم" ؟ و بنده عرض می کند : " آری" و در این جا خداوند متعال می گوید : "پس نگاه کن ببین برای خودت چه از قبل فرستاده ای"؟، او نگاهی به پیش و پشت سر و طرف راست و چپ می افکند، چیزی نمی یابد که بتواند با آن صورتش را از آتش دوزخ حفظ کند ».(1)

این معنی در آیات دیگر قرآن ، کرارا مورد تأکید قرار گرفته ، از

ص:33


1- « ن-ُور الثَّقَلَین » ، جلد 5 ، صفحه 292 .

جمله در آیه 110 سوره بقره می خوانیم : « وَ اَقیمُوا الصَّلاهَ وَ اتُوا الزَّکاهَ وَ ما تُقَدِّمُوا لاَِنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدوُهُ عِنْدَ اللّهِ اِنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ : نماز زا برپا دارید و زکات را اداء کنید و هر کار خیری را برای خود از پیش می فرستید ، آن را نزد خدا خواهید یافت ، خدا نسبت به اعمال شما بینا است » .

جزء بیست و هشتم (41)

«خودفراموشی»نتیجه«خدافراموشی»است

19 وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللّهَ فَاَنْسیهُمْ اَنْفُسَهُمْ اُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ

و همچون کسانی که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آن ها را به «خود فراموشی» گرفتار کرد، نباشید و آن ها فاسق و گنهکارند .

اصولاً خمیرمایه تقوا دو چیز است ؛ یاد خدا یعنی توجه به مراقبت دائمی اللّه و حضور او در همه جا و همه حال و توجه به دادگاه عدل خداوند و نامه اعمالی که هیچ کار صغیری و کبیری وجود ندارد مگر این که درآن ثبت می شود و به همین دلیل توجه به این دو اصل ( مبدأ و معاد ) در سرلوحه برنامه های تربیتی انبیاء و اولیاء قرار داشته و تأثیر آن در پاکسازی فرد و اجتماع کاملاً چشمگیر است .

فراموش کردن خدا سبب « خودفراموشی » می شود ، دلیل آن نیز

(42) سوره حَشر

روشن است ، زیرا از یک سو فراموشی پروردگار سبب می شود که

ص:34

انسان در لذات مادی و شهوات حیوانی فرو رود و هدف آفرینش خود را به دست فراموشی بسپارد و در نتیجه از ذخیره لازم برای فردای قیامت غافل بماند .

از سوی دیگر فراموش کردن خدا همراه با فراموش کردن صفات پاک او است که هستی مطلق و علم بی پایان و غنای بی انتها از آنِ او است و هر چه غیر او است ، وابسته به او و نیازمند به ذات پاکش می باشد و همین امر سبب می شود که انسان خود را مستقل و غنی و بی نیاز بشمرد و به این ترتیب واقعیت و هویت انسانی خویش را فراموش کند .(1)

این نکته نیز قابل توجه است که نمی گوید: خدارا فراموش نکنید، بلکه می گوید:مانندکسانی که خدارافراموش کردندوخداآن هارابه خودفراموشی مبتلا ساخت ، نباشید و این در حقیقت یک مصداق روشن حسی را نشان می دهد که می توانند عاقبت فراموش کردن خدا را در آن ببینند .

جزء بیست و هشتم (43)

خط خوبی ها و بدی ها از هم جداست

20 لا یَسْتَوی اَصْحابُ النّارِ وَ اَصْحابُ الْجَنَّهِ اَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمُ الْفائِزوُنَ

هرگز اصحاب دوزخ و اصحاب بهشت یکسان نیستند ،

ص:35


1- « المیزان » ، جلد 19 ، صفحه 253 .

اصحاب بهشت، رستگار و پیروزند .

نه در این دنیا ، نه در معارف ، نه در نحوه تفکر ، نه در طرز زندگی فردی و جمعی و هدف آن و نه در آخرت و پاداش های الهی ، خط این دو گروه متوجه به مبدأ و معاد و گروه فراموشکاران خداکه گرفتار خودفراموشی شده اند، درهمه جاو همه چیز ازهم جدا است ، یکی به یاد خدا و قیامت و احیای ارزش های والای انسانی و اندوختن ذخایر برای زندگی جاویدان است و دیگری غرق شهوات و لذات مادی و گرفتار فراموشی همه چیز و اسیر بند هوا و هوس .

(44) سوره حَشر

و به این ترتیب انسان بر سر دوراهی قرار دارد یا باید به گروه اول بپیوندد یا گروه دوم و راه سومی در پیش نیست .

اگر قرآن بر کوه ها نازل می شد ، از هم می شکافتند

21 لَوْاَنْزَلْنا هذَاالْقُرْآنَ عَلیجَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعا مُتَصَدِّعا مِنْ خَشْیَهِ اللّهِ وَ تِلْکَ الاَْمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّروُنَ

اگر این قرآن را بر کوهی نازل می کردیم ، می دیدی که در برابر آن خشوع می کند و از خوف خدا می شکافد و این ها مثال هایی است که برای مردم می زنیم تا در آن بیندیشند .

« مُتَصَدِّع » از « صَدْع » به معنی شکافتن اشیاء سفت و محکم است ، مانند آهن و شیشه و اگر به سردرد ، « صُداع » می گویند ،

ص:36

به خاطر این است که گویی می خواهد سر انسان را از هم بشکافد .

بسیاری از مفسران این آیه را به صورت تشبیه ، تفسیر کرده اند و گفته اند هدف این است که این کوه ها با همه استحکام و صلابتی که

جزء بیست و هشتم (45)

دارند ، اگر عقل و احساس می داشتند و این آیات به جای قلب انسان ها بر آن ها نازل می شد ، چنان به لرزه درمی آمدند که از هم می شکافتند ، اما گروهی از انسان های قساوتمند و سنگدل می شنوند و کمتر تغییری در آن ها رخ نمی دهد ( جمله « وَ تِلْکَ الاَْمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ » را گواه بر این تفسیر گرفته اند ) .

بعضی دیگر آن را بر ظاهرش حمل کرده اند و گفته اند : تمام موجودات این جهان ، از جمله کوه ها برای خود نوعی درک و شعور دارند و اگر این آیات بر آن ها نازل می شد ، به راستی از هم متلاشی می شدند ، گواه این معنی را آیه 74 سوره بقره می دانند که در توصیف گروهی از یهود می گوید : « ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَهِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَهً وَ اِنَّ مِنَ الْحِجارَهِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَْنْهارُ وَ اِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ اِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَهِ اللّهِ : سپس دل های شما بعد از این ماجرا سخت شد ، همچون سنگ و یا سخت تر ، چراکه پاره ای از سنگ ها می شکافد و از آن ها نهری

(46) سوره حَشر

جاری می شود و پاره ای از آن ها شکاف برمی دارد و آب از آن تراوش می کند و پاره ای از آن ها از خوف خدا به زیر می افتد » .

ص:37

صفات 18گانه خدایی که دوستش داریم

22 هُوَ اللّهُ الَّذی لا اِلهَ اِلاّ هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحیمُ

او خدایی است که معبودی جز او نیست، ازپنهان و آشکار آگاه است و او رحمان و رحیم است .

در این جا قبل از هرچیز روی مسأله توحید که خمیرمایه همه اوصاف 18 گانه مندرج در آیات 22 تا 24 است، تکیه می کند و بعداز آن روی علم و دانش او نسبت به غیب و شهود .

« شَهادَت » و « شُهُود » حضور توأم با مشاهده است خواه با چشم ظاهر باشد یاچشم دل ، بنابراین هرجا قلمرو احاطه حسی و علمی انسان است ، « عالَم شهود » است و آن چه از این قلمرو بیرون است ، « عالَم غیب » محسوب می گردد ، ولی همه این ها در برابر علم

جزء بیست و هشتم (47)

خدا یکسان است ، چراکه وجود بی پایان او همه جا حاضر و ناظر است و بنابراین جایی وجود ندارد که از قلمرو علم و حضور او بیرون باشد .

سپس روی رحمت عامه او که تمامی مخلوقات را شامل می شود (رَحْمان) و رحمت خاصه اش که فقط ویژه مؤمنان است(رَحیم) تکیه شده تا به انسان امید بخشد و او را در راه طولانی تکامل و سیر الی اللّه که در پیش دارد ، یاری دهد که قطع این مرحله بی همراهی لطف او ممکن نیست و ظلمات است و خطرگمراهی دارد .

ص:38

23 هُوَ اللّهُ الَّذی لااِلهَ اِلاّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزیزُ الْجَبّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللّهِ عَمّا یُشْرِکُونَ

او خدایی است که معبودی جز او نیست ، حاکم و مالک اصلی او است، از هر عیب منزه است، به کسی ستم نمی کند، به مؤمنان امنیت می بخشد و مراقب همه چیز است ، او قدرتمندی است شکست ناپذیر که با اراده نافذ خود هر

(48) سوره حَشر

امری را اصلاح می کند ، او شایسته بزرگی است . خداوند منزه است از آن چه شریک برای او قرار می دهند .

در این آیه ، علاوه بر تأکید روی مسأله توحید ، هشت وصف دیگر ذکر کرده ، می فرماید : «او خدایی است که معبودی جز او نیست» ( هُوَ اللّهُ الَّذی لا اِلهَ اِلاّ هُوَ ) .

« حاکم و مالک اصلی ، او است » ( اَلْمَلِک ) .

« از هر عیب و نقص ، پاک و مبرا است » ( اَلْقُدُّوس ) .

« هیچ گونه ظلم و ستم بر کسی روا نمی دارد و همه از ناحیه او در سلامت هستند » (اَلسَّلام) .

اصولاً دعوت خدا به سوی سلامت است : « وَ اللّهُ یَدْعُوا اِلی دارِ السَّلامِ » ( 25 / یونس ) ، هدایتش هم متوجه به سلامت است : «یَهْدی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلام» (16 / مائده) ،

ص:39

قرارگاهی که برای مؤمنان فراهم ساخته نیز خانه سلامت است : « لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ » و درود و تحیت بهشتیان نیز چیزی

جزء بیست و هشتم (49)

جز سلام نیست : « اِلاّ قیلاً سَلاما سَلاما » ( 26 / واقعه ) .

سپس می افزاید: «او دوستانش را امنیت می بخشد و ایمان، مرحمت می کند» ( اَلْمُؤْمِن ) .

« او حافظ و نگهدارنده و مراقب همه چیز است » ( اَلْمُهَیْمِن ) .

« او قدرتمندی است که هرگز مغلوب نمی شود » ( اَلْعَزیز ) .

« او با اراده نافذ خود به اصلاح هر امر می پردازد » ( اَلْجَبّار) .

« این واژه که از ماده « جَبر » گرفته شده ، گاه به معنی قهر و غلبه و نفوذ اراده می آید وگاه به معنی جبران و اصلاح و « راغب » در « مفردات » هر دو معنی را به هم آمیخته ، می گوید : اصل جبر ، اصلاح کردن چیزی است با غلبه و قدرت ، این واژه هنگامی که در مورد خداوند به کار رود ، بیانگر یکی از صفات بزرگ او است که با نفوذ اراده و کمال قدرت به اصلاح هر فسادی می پردازد و هرگاه در مورد غیر او به کار رود ، معنی مذمت را دارد و به گفته « راغب » به کسی گفته می شود که می خواهد نقصان و کمبود خود را با ادعای مقاماتی که

(50) سوره حَشر

شایسته آن نیست ، " جبران" کند . این واژه در قرآن مجید در ده مورد به کار رفته که نُه مورد آن در مورد افراد ظالم و گردنکش و مفسد است و تنها یک مورد آن در مورد خداوند متعال ( آیه مورد بحث ) می باشد .

ص:40

سپس می افزاید: « او شایسته بزرگی است و چیزی برتر و بالاتر از آن نیست » ( اَلْمُتَکَبِّر ) .

« مُتَکَبِّر » از ماده « تَکَبُّر » به دو معنی آمده است ؛ یکی ممدوح که در مورد خداوند به کار می رود و آن دارا بودن بزرگی و کارهای نیک و صفات پسندیده فراوان است و دیگری نکوهیده و مذموم که در مورد غیرخدا به کار می رود و آن ، این است که افراد کوچک و کم مقدار ادعای بزرگی کنند و صفاتی را که ندارند ، به خود نسبت دهند و از آن جا که عظمت و بزرگی تنها شایسته مقام خدا است ، این واژه به معنی ممدوحش تنها درباره او به کار می رود و هرگاه در غیر مورد او به کار رود ، به معنی مذموم است .

و در پایان آیه ، یک مرتبه دیگر روی مسأله توحید که سخن با آن

جزء بیست و هشتم (51)

آغاز شده بود ، تکیه کرده ، می فرماید : « خدا منزه است از آن چه که برای او شریک قرار می دهند » (سُبْحانَ اللّهِ عَمّا یُشْرِکُونَ) .

با این توضیح، روشن می شود که هیچ موجودی نمی تواند در صفاتی که در این جا آمده است، شریک و شبیه و نظیر او باشد .

24 هُوَ اللّهُ الْخالِقُ الْبارِی ءُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الاَْسْماءُ الْحُسْنی یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ هُوَ الْعَزیزُالْحَکیمُ

اوخداوندی است خالق وآفریننده ای بی سابقه و صورتگری

ص:41

است ( بی نظیر ) برای او نام های نیک است و آن چه در آسمان ها و زمین است ، تسبیح او می گویند و او عزیز و حکیم است .

دراین آیه در تکمیل صفات قبلی، به شش وصف دیگر اشاره کرده، چنین می فرماید : « او خداوندی است آفریننده » ( هُوَ اللّهُ الْخالِق ) .

« خداوندی که مخلوقات را بی کم و کاست و بدون شبیهی

(52) سوره حَشر

از قبل، ایجاد کرد » ( اَلْبارِی ء ).

« خالقی که به هر موجود صورت خاصی بخشید » (اَلْمُصَوِّر) .

و سپس از آن جا که اوصاف خداوند منحصر به این اوصاف نیست، بلکه اوصافش همچون ذاتش بی پایان است، می افزاید : « برای او نام های نیک است » (لَهُ الاَْسْماءُالْحُسْنی) .

و به همین دلیل از هرگونه عیب و نقص ، منزه و مبرا است « و تمام موجوداتی که در آسمان و زمین هستند ، برای او تسبیح می گویند » و او را از هر عیب و نقصی ، پاک می شمرند ( یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّمواتِ وَ الاَْرْض ) .و سرانجام برای تأکید بیشتر ، روی موضوع نظام آفرینش ، به دو وصف دیگر از اوصافش که یکی از آن ها قبلاً مطرح شد ، اشاره کرده ، می فرماید : « او عزیز و حکیم است » ( وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیم ) .

اولی نشانه کمال قدرت او بر همه چیز و غلبه بر هر مانع است و

ص:42

دومی اشاره به علم و آگاهی او از نظام آفرینش و تنظیم برنامه دقیق

جزء بیست و هشتم (53)

در امرخلقت و تدبیر است .

و به این ترتیب درمجموع این آیات سه گانه علاوه بر مسأله توحید که دوبار تکرار شده، هفده وصف از اوصاف خدا آمده است، به این ترتیب :

1 عالم الغیب و الشهاده 2 رحمان .

3 رحیم . 4 ملک .

5 قدّوس . 6 سلام .

7 مؤمن . 8 مهیمن .

9 عزیز . 10 جبّار .

11 متکبّر . 12 خالق .

13 باری ء . 14 مصوّر .

15 حکیم . 16 دارای اسماء حسنی .

17 کسی که همه موجودات عالَم تسبیح او را می گویند .

که با وصف توحید ، مجموعا هیجده صفت می شود ( توجه داشته باشید که توحید ، دوبار و عزیز ، هم دوبار ذکر شده است ) .

(54) سوره حَشر

در میان مجموع این صفات ، یک نوع نظم بندی خاصی در سه آیه دیده می شود :

در آیه نخست ، از عمومی ترین اوصاف ذات ( علم ) و عمومی ترین اوصاف فعل ( رحمت ) که ریشه همه افعال

ص:43

خداوندی است ، بحث می کند .

در آیه دوم ، سخن از حاکمیت او و شؤون این حاکمیت است و صفاتی همچون « قدّوس » ، « سلام » ، « مؤمن » ، « مهیمن » ، « جبّار » و « متکبّر » با توجه به معنی آن ها که ذکر کردیم ، همه از ویژگی های این حاکمیت مطلقه الهی است .

و در آخرین آیه ، از مسأله خلقت و آن چه مربوط به آن است ، مانند نظم بندی و صورت بندی و قدرت و حکمت ، بحث می کند .

و به این ترتیب این آیات، دست پویندگان راه معرفت اللّه را گرفته ، منزل به منزل پیش می برد ، از ذات پاک او شروع می کند و بعد به عالَم خلقت می آورد و باز در این سیر الی اللّه از مخلوق نیز به سوی خالق

جزء بیست و هشتم (55)

می برد ، قلب را مظهر اسماء و صفات الهی و مرکز انوار ربّانی می کند و در لابلای این معارف و انوار ، او را می سازد و تربیت می نماید ، شکوفه های تقوا را بر شاخسار وجودش ظاهر ساخته و لایق قرب جوارش می کند تا با تمام ذرات جهان همصدا شود و تسبیح گویان ، نغمه سُبّوح و قُدّوس سر دهد .

بنابراین جای تعجب نیست که در روایات اسلامی، اهمیت فوق العاده ای به این آیات داده شده که مختصرا به توضیح آن می پردازیم :

ص:44

عظمت آیات آخر سوره حشر

آیات آخر این سوره که مشتمل بر بخش مهمی از اسماء و صفات الهی می باشد ، آیاتی است فوق العاده باعظمت و الهام بخش و درس بزرگ تربیت است برای انسان ها ، چرا که به آن ها می گوید : اگر قرب خدا می طلبید و خواهان عظمت و کمال هستید ،

(56) سوره حَشر

شعله ای از این صفات را در وجود خود زنده کنید .

در بعضی از روایات آمده است : « اسم اعظم خدا در آیات آخر سوره حشر است » .(1)

و در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم : « مَنْ قَرَأَ آخِرَ الْحَشْرِ غُفِرَ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ ما تَأَخَّرَ : هرکس آخر سوره حشر را بخواند ، گناهان گذشته و آینده او بخشوده می شود » (2)

و باز در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است : « مَنْ قَرَأَ " لَوْ اَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآن " اِلی آخِرِها فَماتَ مِنْ لَیْلَتِهِ ماتَ شَهیدا : هرکس آیات " لَوْ اَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآن" را تا آخر بخواند و در همان شب بمیرد ، شهید مرده است » (3)

یکی از اصحاب می گوید : « از رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره اسم

جزء بیست و هشتم (57)

ص:45


1- « مجمع البیان » ، جلد 9 ، صفحه 267 .
2- «ن-ُورُالثَّقَلَین»، جلد 5، صفحه 293 ..
3- «ن-ُورُالثَّقَلَین»، جلد 5، صفحه 293 .

اعظم خدا سؤال کردم، فرمود: « عَلَیْکَ بِآخِرِ الْحَشْرِ وَ اَکْثِرْ قِرائَتَها : بر تو باد که آخر سوره حشر را بخوانی و زیاد بخوان »، بار دیگر همین سؤال را تکرار کردم و حضرت صلی الله علیه و آله همان پاسخ را تکرار فرمود ».(1)

حتی در حدیثی آمده است : « اِنَّها شِفاءٌ مِنْ کُلِّ داءٍ اِلاَّ السّامَ وَ السّامُ الْمَوْتُ : این آیات ، شفاء هر دردی است ، مگر مرگ » (2)

خلاصه این که روایات در این زمینه در کتب شیعه و اهل سنت ، زیاد است که همگی بر عظمت این آیات و لزوم تفکر و اندیشه در محتوای آن ، دلالت دارد .

قابل توجه این که این سوره همان گونه که با تسبیح خداوند و نام « عزیز و حکیم » آغاز می شود ، با نام « عزیز و حکیم » نیز پایان می پذیرد ، چراکه هدف نهایی سوره ، شناخت خدا و تسبیح او و آشنایی با اسماء و صفات مقدس او است .

(58) سوره حَشر

در مورد « اسماء حسنی » که در آیات فوق اشاره شده ، در جلد 7 تفسیر نمونه ذیل آیه 18 سوره اعراف ( صفحه 25 ) ، مباحثی مطرح شده است .پایان سوره حَشر

جزء بیست و هشتم (59)

ص:46


1- «ن-ُورالثَّقَلَین»، جلد 5، صفحه 293 .
2- « دُرُّالْمَنْثُور » ، جلد 6 ، صفحه 201 .

سوره مُمْتَحِنَه

عاقبت دوستی های غیر خدایی

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 یااَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لا تَتَّخِذوُا عَدُوّی وَ عَدُوَّکُمْ اَوْلِیاءَ تُلْقُونَ اِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّهِ وَقَدْکَفَروُا بِماجاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ اِیّاکُمْ اَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّکُمْ اِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهادا فی سَبیلی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی تُسِرُّونَ اِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّهِ وَ اَنَا اَعْلَمُ بِما اَخْفَیْتُمْ وَ ما اَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ

ای کسانی که ایمان آورده اید ! دشمن من و دشمن خویش را دوست خود قرار ندهید، شما نسبت به آن ها اظهار محبت می کنید ، در حالی که به آن چه از حق برای شما آمده ، کافر شده اند و رسول خدا و شما را به خاطر ایمان

(60) سوره مُمتَحِنَه

به خداوندی که پروردگار همه شما است، ازشهر و دیارتان بیرون می رانند ، اگر شما برای جهاد در راه من و جلب خشنودیم هجرت کرده اید ، پیوند دوستی با آن ها برقرار نسازید، شمامخفیانه باآن ها رابطه دوستی برقرار می کنید، در حالی که من آن چه را پنهان یا آشکار می کنید ،

ص:47

از همه بهتر می دانم و هرکس از شما چنین کاری کند ، از راه راست گمراه شده است .

حرکتی از ناحیه یکی از مسلمانان صادر شد که هر چند به قصد جاسوسی نبود ، ولی اظهار محبتی به دشمنان اسلام محسوب می شد ، لذا آیات فوق نازل شد و به مسلمانان هشدار داد که از تکرار این گونه کارها در آینده بپرهیزند .

در فراز نخست آیه می گوید : فقط دشمنان خدا هستند که با شما نیز عداوت و دشمنی دارند ، با این حال چگونه دست دوستی به سوی آن ها دراز می کنید ؟

جزء بیست و هشتم (61)

سپس می افزاید : آن ها هم در عقیده با شما مخالفند و هم عملاً به مبارزه برخاسته اند و کاری را که بزرگترین افتخار شماست ، یعنی ایمان به پروردگار را برای شما بزرگترین جُرم کرده اند ، با این حال آیا جای این است که شما نسبت به آن ها اظهار محبت کنید و برای نجاتشان از چنگال مجازات الهی به دست توانمند رزمندگان سپاه اسلام تلاش کنید ؟

سپس برای توضیح بیشتر می افزاید : اگر به راستی دم از دوستی خدا می زنید و به خاطر او از شهر و دیار خود هجرت کرده اید و طالب جهاد فی سبیل اللّه و جلب رضای او هستید ، این مطلب با دوستی دشمنان خدا سازگار نیست .

در ادامه می گوید : ( تُسِرُّونَ اِلَیْهِمْ ... ) شما با آن ها

ص:48

مخفیانه رابطه دوستی برقرار می سازید ولی با توجه به علم خداوند ، مخفی کاری چه فایده ای دارد ؟

و در پایان آیه به عنوان یک تهدید قاطع می فرماید : هرکس از شما چنین کاری کند ، هم از راه معرفت خدا منحرف گشته که گمان کرده

(62) سوره مُمتَحِنَه

چیزی بر خدا مخفی می ماند و هم از راه ایمان و اخلاص و تقوا که طرح دوستی با دشمنان خدا ریخته و هم تیشه به ریشه زندگانی خود زده است که دشمنش را از اسرارش باخبر ساخته و این بدترین انحرافی است که ممکن است به شخص مؤمن بعد از وصول به سرچشمه ایمان دست دهد .

2 اِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ اَعْداءً وَ یَبْسُطُوا اِلَیْکُمْ اَیْدِیَهُمْ وَ اَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُروُنَ

اگرآن ها بر شما مسلط شوند، دشمنتان خواهندبود و دست و زبان خود را به بدی بر شما می گشایند و دوست دارند شما به کفر بازگردید .

« یَثْقَفُوکُمْ » از ماده « ثَقَف و ثَقافَه » به معنی " مهارت در تشخیص یا انجام چیزی" است ، به همین جهت به معنی فرهنگ و یا تسلط ماهرانه بر چیزی نیز به کار می رود .

شما برای آن ها دلسوزی می کنید ، در حالی که عداوت آن ها با شما

جزء بیست و هشتم (63)

آن چنان ریشه دار است که اگر بر شما دست یابند ، از هیچ کاری

ص:49

فروگذار نمی کنند و شما را با دست و زبان خود مورد هرگونه آزار قرار می دهند ، آیا دلسوزی بر چنین جمعیتی سزاوار است ؟

و ازهمه بدتر این است که آن ها دوست دارند شما از اسلام به سوی کفر بازگردید و بزرگترین افتخار خود یعنی گوهر ایمان را از دست دهید ( وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُروُنَ ) و این درست دردناک ترین ضربه ای است که می خواهند به شما بزنند .

ابراهیم برای همه شما اُسوه بود

4 قَدْکانَتْ لَکُمْ اُسْوَهٌ حَسَنَهٌ فی اِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ اِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ اِنّا بُرَاؤُا مِنْکُمْ وَ مِمّا تَعْبُدوُنَ مِنْ دوُنِ اللّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَهُ وَ الْبَغْضاءُ اَبَدا حَتّی تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ اِلاّ قَوْلَ اِبْراهیمَ لاَِبیهِ لاََسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ ما اَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللّهِ مِنْ شَیْ ءٍ رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ اِلَیْکَ

(64) سوره مُمتَحِنَه

اَنَبْنا وَ اِلَیْکَ الْمَصیرُ

برای شما تأسی نیکی در زندگی ابراهیم و کسانی که با او بودند ، وجود داشت، هنگامی که به قوم مشرک خود گفتند: ما از شما و آن چه غیر از خدا می پرستید ، بیزاریم. ما نسبت به شما کافریم و میان ما و شما عداوت و دشمنی همیشگی آشکارشده است و این وضع همچنان ادامه دارد

ص:50

تا به خدای یگانه ایمان بیاورید ، جُز آن سخن ابراهیم که به پدرش (عمویش آزر) وعده دادکه برای توطلب آمرزش می کنم و در عین حال در برابر خداوند برای تو مالک چیزی نیستم. پروردگارا! ما برتو توکل کرده ایم و به سوی تو بازگشتیم و سرانجام همه به سوی تو است .

« اُسْوَه » به معنی " تأسی نمودن" و "پیروی کردن" گاه در کارهای خوب است و گاه در کارهای بد و لذا در این آیه مقیّد به « حَسَنَه » شده است .

جزء بیست و هشتم (65)

ابراهیم بزرگ پیامبران که زندگیش سراسر درس بندگی و عبودیت خدا،جهادفی سبیل اللّه و عشق به ذات پاک او بود، ابراهیم که امت اسلامی از برکت دعای او و مفتخر به نامگذاری او می باشد ، می تواند در این زمینه سرمشق خوبی برای شما گردد .

منظور از تعبیر «وَالَّذینَ مَعَهُ» (آن ها که با ابراهیم بودند) مؤمنانی است که او را در این راه همراهی می کردند ، هرچند قلیل و اندک بودند .

در تواریخ آمده که گروهی در بابل بعد از مشاهده معجزات ابراهیم به او ایمان آورده و در هجرت به سوی شام ، او را همراهی کردند و این نشان می دهد که او یاران وفاداری داشته است (1)

ص:51


1- « کامل ابنِ اَثیر » ، جلد 1 ، صفحه 100 .

سپس درتوضیح این معنی می افزاید: ما نه شمارا قبول داریم ونه آیین و مذهبتان را ، ما هم از خودتان و هم از بت های بی ارزشتان متنفریم .

و باز برای تأکید افزودند : « کَفَرْنا بِکُمْ » ، البته این کفر همان کفر

(66) سوره مُمتَحِنَه

برائت و بیزاری است که در بعضی از روایات ضمن برشمردن اقسام پنجگانه کفر به آن اشاره شده است .

و سومین بار برای تأکید بیشتر افزودند: « وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَهُ وَ الْبَغْضاءُ اَبَدا حَتّی تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ » .

و به این ترتیب با نهایت قاطعیت و بدون هیچ گونه پرده پوشی اعلام جدایی و بیزاری از دشمنان خدا کردند و تصریح نمودند که این جدایی به هیچ قیمت قابل برگشت و تجدید نظر نیست و تا ابد ادامه دارد ، مگر این که آن ها مسیر خودرا تغییردهندو از خط کفر به خط ایمان روی آورند.

ولی از آن جا که این قانون کلی و عمومی در زندگی ابراهیم استثنایی داشته که آن هم به خاطر هدایت بعضی از مشرکان صورت گرفته ، به دنبال آن می فرماید : آن ها هرگونه ارتباطشان را با قوم کافر قطع کردند و هیچ سخن محبت آمیزی به آن ها نگفتند : « اِلاّ قَوْلَ اِبْراهیمَ لاَِبیهِ لاََسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ ما اَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللّهِ مِنْ شَیْ ءٍ : جُز این سخن ابراهیم که به پدرش ( عمویش آزر ) وعده داد که برای تو از

جزء بیست و هشتم (67)

خداوند طلب آمرزش می کنم ولی در عین حال من در برابر خداوند برای تو

ص:52

مالک چیزی نیستم و آمرزش تنها به دست او است » .(1)

این در حقیقت استثنایی است از مسأله قطع هر گونه ارتباط ابراهیم و یارانش از بت پرستان که آن هم دارای شرایط و مصلحت خاصی بود ، زیرا قرائن نشان می دهد که ابراهیم احتمالاً آمادگی برای ایمان را در عمویش آزر مشاهده کرده بود ولی آزر از این مسأله نگران بود که اگر راه توحید را پیش گیرد ، دوران بت پرستی او چه خواهد شد ؟ ابراهیم به او وعده داد که در پیشگاه خدا برای تو استغفار می کنم و به این وعده خود نیز عمل کرد ولی آزر ایمان نیاورد و هنگامی که بر ابراهیم روشن شد که او دشمن خداست و هرگز ایمان نمی آورد ، دیگر برای او استغفار نکرد و با او قطع رابطه نمود .

و از آن جا که مسلمانان از این برنامه ابراهیم و آزر اجمالاً باخبر

(68) سوره مُمتَحِنَه

بودند و ممکن بود همین مطلب بهانه ای شود برای افرادی همچون « حاطب بن ابی بلتعه » که با کفار سر و سرّی برقرار نمایند ، قرآن می گوید : این استثناء در شرایط خاصی صورت گرفته است و وسیله ای برای جلب آزر به ایمان بوده ، نه برای اهداف دنیوی و لذا در آیه 114 سوره توبه می فرماید : « استغفار ابراهیم برای پدرش (عمویش آزر) فقط به خاطر وعده ای بود که به او داده بود ( تا وی را

ص:53


1- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 302 .

به سوی ایمان جذب کند ) اما هنگامی که برای او مسلم شد که وی دشمن خدا است ، از او بیزاری جست ، چرا که ابراهیم مهربان و بردبار بود » .

خلاصه این که ابراهیم و پیروانش قویّا با بت پرستان مخالف بودند و باید این درس را از آن ها سرمشق گرفت . داستان آزر شرایط خاصی داشته که اگر برای ما هم پیدا شود ، قابل تأسی است .

و از آن جاکه مبارزه با دشمنان خدا با این صراحت و قاطعیت مخصوصا در زمانی که آن ها از قدرت ظاهری برخوردارند ، جُز با توکل بر ذات خدا ممکن نیست ، در پایان آیه می افزاید :

جزء بیست و هشتم (69)

« رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ اِلَیْکَ اَنَبْنا وَ اِلَیْکَ الْمَصیرُ » .

در حقیقت آن ها سه مطلب را در این عبارت به پیشگاه الهی عرضه داشتند : نخست توکل بر ذات او ، دیگر توبه و بازگشت به سوی او و سپس توجه به این حقیقت که رجوع نهایی همه چیز به سوی او است که علت و معلول یکدیگرند ، ایمان به معاد و بازگشت نهایی سبب توبه می گردد و توبه روح توکل را در انسان زنده می کند .

5 رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَهً لِلَّذینَ کَفَروُا وَ اغْفِرْلَنا رَبَّنا اِنَّکَ اَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ

پروردگارا ! ما را مایه گمراهی کافران قرار مده و ما را ببخش ای پروردگار ماکه تو عزیز و حکیمی .

در این آیه به یکی دیگراز درخواست های ابراهیم و یارانش که در

ص:54

این زمینه حساس و چشمگیر است ، اشاره می کند ، این تعبیر ممکن است اشاره به اعمالی مانند اعمال « حاطب بن ابی بلتعه » باشد که گاهی از افراد بی خبر سرمی زند و کاری می کنند که سبب تقویت گمراهان

(70) سوره مُمتَحِنَه

می گردد ، در حالی که گمان می کنند کار خلافی مرتکب نشده اند .

و در انتهای آیه می افزاید : « وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا اِنَّکَ اَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ » .

این جمله ممکن است اشاره به آن باشد که اگر در خلال زندگی ما نشانه ای از تمایل و محبت و دوستی به دشمنان تو وجود داشته ، این لغزش را بر ما ببخش .

6 لَقَدْ کانَ لَکُمْ فیهِمْ اُسْوَهٌ حَسَنَهٌ لِمَنْ کانَ یَرْج-ُوا اللّهَ وَالْیَوْمَ الاْخِرَ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَاِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ

برای شما در برنامه زندگی آن ها اُسوه حسنه ای بود برای کسانی که امید به خدا و روزقیامت دارند و هرکس سرپیچی کند ، به خویشتن ضرر زده است ، زیرا خداوند بی نیاز و شایسته هرگونه ستایش است .

در این آیه ، بار دیگر روی همان مطلبی تکیه می کند که در نخستین آیه تکیه شده بود ، نه تنها برائت و بیزاریشان از بت پرستان و

جزء بیست و هشتم (71)

خط کفر ، بلکه دعاهای آن ها و تقاضاهایشان در پیشگاه خدا که نمونه هایی از آن در آیات قبل آمد، نیز برای همه مسلمانان سرمشق است.

ص:55

این سرمشق راتنها کسانی می گیرندکه دل به خدابسته اندوایمان به مبدأ و معاد قلبشان را روشن ساخته و در طریق حق به حرکت درآمده اند .

الگوهای جاودان

برنامه های عملی ، همیشه مؤثرترین برنامه ها است ، چون عمل ، حکایت از ایمان عمیق انسان به گفتارش می کند و سخنی که از دل برآید ، لاجرم بر دل نشیند .

همیشه وجود الگوها و سرمشق های بزرگ در زندگی انسان ها ، وسیله مؤثری برای تربیت آن ها بوده است، به همین دلیل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و پیشوایان معصوم علیهم السلام ، مهم ترین شاخه هدایت را با عمل خود نشان می دادند و لذا هنگامی که سخن از « سنّت » به میان می آید ، گفته می شود : سنت عبارت است از « قول » و « فعل » و « تقریر » معصوم ، یعنی پیشوایان معصوم سخن و عمل و سکوتشان همه حجت و راهنما است و نیز به همین دلیل است که عصمت درتمام پیامبران و امامان علیهم السلام شرط است تا الگوهایی درهمه زمینه هاباشند .

(72) سوره مُمتَحِنَه

قرآن نیز بر این مسأله مهم صحّه گذارده ، الگوها و سرمشق هایی در همه زمینه ها برای مؤمنان معرفی می کند ، از جمله در سه آیه مورد بحث ، دو بار از ابراهیم و یارانش سخن می گوید و در سوره احزاب ، شخص پیامبر صلی الله علیه و آله را به عنوان الگو و اُسوه، به مسلمانان معرفی می نماید .

ص:56

در جنگ پرمخاطره احزاب ، در ایامی که مسلمانان سخت در بوته آزمایش قرار گرفته بودند و حوادث کوبنده نیرومندترین افراد را به لرزه درمی آورد ، خداوند پیامبر صلی الله علیه و آله را به عنوان الگو و اُسوه ای از استقامت و پایمردی و ایمان و اخلاص و آرامش در میان طوفان معرفی می کند و البته این امر منحصر به میدان « احزاب » نبود که در همه جا پیامبر صلی الله علیه و آله سرمشق عظیمی برای مسلمانان محسوب می شد .

شعار « کُونُوا دُعاهَ النّاسِ بِاَعْمالِکُمْ وَ لا تَکُونُوا دُعاهً

جزء بیست و هشتم (73)

بِاَلْسِنَتِکُمْ : مردم را به اعمال خویش دعوت به سوی خدا کنید ، نه به زبان خود » که از حدیث امام صادق گرفته شده (1)، دلیل بر این است که همه مسلمانان راستین نیز به نوبه خود باید الگو و اُسوه برای دیگران باشند و با زبان عمل ، اسلام را به دنیا معرفی کنند که اگر این کار می شد ، اسلام دنیاگیر شده بود .

اصل اساسی دوستی یادشمنی در راه خدا

پیوند مکتبی مهم ترین پیوندی است که انسان ها را با یکدیگر مربوط می سازد که هر پیوندی تحت الشعاع آن است .

این سخنی است که قرآن بارها روی آن تأکید کرده است و اگر این پیوند هم تحت تأثیر روابط دوستی و خویشاوندی و منافع شخصی

ص:57


1- «سفینه البحار»، جلد 2، صفحه 278 (ماده عمل) .

قرار گیرد ، ارکان مذهب متزلزل خواهد شد .

به علاوه ارزش نهایی در ایمان و تقوا است ، چگونه ممکن

(74) سوره مُمتَحِنَه

است با کسانی که فاقد این دو هستند ، ارتباط برقرار سازیم ؟

لذا در حدیثی از امام صادق می خوانیم: « مَنْ اَحَبَّ لِلّهِ وَ اَبْغَضَ لِلّهِ وَ اَعْطی لِلّهِ جَلَّ وَ عَزَّ فَهُوَ مِمَّنْ کَمُلَ ایمانُهُ : کسی که برای خدا دوست دارد و برای خدا دشمن دارد و برای خدا ببخشد، از کسانی است که ایمانش کامل شده است » .(1)

در حدیث دیگری از همان امام می خوانیم: « مِنْ اَوْثَقِ عُرَی الاْیمانِ اَنْ تُحِبَّ فِی اللّهِ وَ تَبْغُضَ فِی اللّهِ وَ تُعْطی فِی اللّهِ وَ تَمْنَعَ فِی اللّهِ : از محکم ترین دستگیره های ایمان این است که برای خدا دوست داری و برای خدا دشمن داری و برای خدا ببخشی و برای خدا منع کنی »(2)

پایان سوره مُمتَحِنَه

ص:58


1- « اصول کافی » ، جلد 2 ، باب اَلحُبُّ فِی اللّه ، حدیث 1 و 2 .
2- « اصول کافی » ، جلد 2 ، باب اَلحُبُّ فِی اللّه ، حدیث 1 و 2 .

جزء بیست و هشتم (75)

سوره صَفّ

سوره صَفّ

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 سَبَّحَ لِلّهِ ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الاَْرْضِ وَ هُوَالْعَزیزُ الْحَکیمُ

آن چه درآسمان ها و زمین است، همه تسبیح خدا می گویند و او قدرتمند و آگاه است .

توجه به مسأله تسبیح عمومی موجودات که با زبان حال و قال صورت می گیرد و نظام شگفت انگیز حاکم بر آن ها که بهترین دلیل بر وجود خالق عزیز و حکیم است ، پایه های ایمان را در قلوب مستحکم ساخته و راه را برای فرمان جهاد استوار می کند .

2 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ

ای کسانی که ایمان آورده اید ! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید ؟

(76) سوره صَفّ

گرچه مطابق شأن نزول ، این آیات در مورد گفتگوهای جهاد و سپس فرار در روز جنگ اُحُد نازل شده، ولی می دانیم "هیچ گاه شأن نزول ها، مفهوم گسترده آیات را محدود نمی کند" ، بنابراین هرگونه گفتار بی عمل در خور سرزنش و ملامت است ، خواه در رابطه با پایمردی در میدان جهاد باشد و یا در هر عمل مثبت و سازنده دیگر .

ص:59

گفتار بی عمل

زبان ، ترجمان دل است و اگر راه این دو از یکدیگر جدا شود ، نشانه نفاق است و می دانیم یک انسان منافق از سلامت فکر و روح برخوردار نیست .

از بدترین بلاهایی که ممکن است بر یک جامعه مسلط شود ، بلای سلب اطمینان است و عامل اصلی آن جدایی گفتار از کردار است، مردمی که می گویند و عمل نمی کنند، هرگز نمی توانند به یکدیگر اعتماد کنند و در برابر مشکلات هماهنگ باشند، هرگز برادری و صمیمیت در میان آن ها حاکم نخواهد شد و هرگز ارزش و قیمتی نخواهند داشت و هیچ دشمنی از آن هاحساب نمی برد .

جزء بیست و هشتم (77)

در حدیثی از امام صادق می خوانیم که فرمود : « یَعْنی بِالْعُلَماءِ مَنْ صَدَّقَ فِعْلُهُ قَوْلَهُ وَ مَنْ لَمْ یُصَدِّقْ فِعْلُهُ قَوْلَهُ فَلَیْسَ بِعالِمٍ : عالِم کسی است که عملش ، گفتارش را تصدیق کند و هرکس عملش ، گفتارش را تصدیق نکند ، عالِم نیست » .(1)

3 کَبُرَ مَقْتا عِنْدَ اللّهِ اَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ

نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنی بگویید که عمل نمی کنید .

ص:60


1- «اصول کافی»، جلد1، باب صفه العلماء،حدیث2.

« مَقْت » در اصل به معنی " بغض شدید" است نسبت به کسی که کار قبیحی انجام داده است و در جمله « کَبُرَ مَقْتا » ، واژه « مَقْت » با « کَبُرَ » که آن نیز دلیل بر شدت و عظمت است ، توأم شده و دلیل بر خشم عظیم خدا نسبت به گفتار خالی از عمل است .

(78) سوره صَفّ

از نشانه های مهم مؤمنان راستین این است که گفتار و کردارشان صد درصد هماهنگ باشد و هر قدر انسان از این اصل دور شود ، از حقیقت ایمان دور شده است .

آیه فوق هرگونه تخلف از عهد و پیمان و وعده و حتی به گفته بعضی نذر را نیز شامل می شود .

در حدیثی از امام صادق آمده : « عِدَهُ الْمُؤْمِنِ اَخا نَذْرٌ لاکَفّارَهَ فیهِ ، فَمَنْ اَخْلَفَ فَبِخُلْفِ اللّهِ بَدَأَ وَ لِمَقْتِهِ تَعَرَّضَ وَ ذلِکَ قَوْلُهُ : یا اَیُّهَا الَّذینَ امَن-ُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتا عِنْدَ اللّهِ اَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ : وعده مؤمن به برادرش نوعی نذر است ، هر چند کفاره ندارد و هرکس خلف وعده کند ، با خدا مخالفت کرده و خویش را در معرض خشم او قرار داده و این همان است که قرآن در این آیات می گوید » (1)

ص:61


1- «اصول کافی»، جلد 2 ، باب «خُلْفُ الْوَعْد».

جزء بیست و هشتم (79)

پیکارگرانی همچون سدّ فولادین

4 اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِهِ صَفّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ

خداوند کسانی را دوست می دارد که در راه او پیکار می کنند همچون بنائی آهنین .

« صَف » در اصل معنی مصدری دارد و به معنی " قرار دادن چیزی در خط صاف" است ، ولی این جا معنی اسم فاعل را دارد .

« مَرْصُوص » از ماده « رَصاص » به معنی "سرب" است و از آن جا که گاه برای استحکام و یکپارچگی بناها سرب را آب کرده و در لابلای قطعات آن می ریختند ، به طوری که فوق العاده محکم و یکپارچه می شد ، به هر بنای محکمی « مَرْصُوص » اطلاق می شود و در این جا منظور این است که مجاهدان راه حق در برابر دشمن یک دل و یک جان

(80) سوره صَفّ

و مستحکم و استوار بایستند ، گویی همه یک واحد به هم پیوسته اند که هیچ شکافی در میان آن نیست .

در حدیثی آمده است که امیر مؤمنان علی در میدان « صفین » هنگامی که می خواست یاران خود را آماده پیکار کند ، فرمود : « خداوند عزّوجل شما را به این وظیفه راهنمایی کرده است ... و فرموده : اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِهِ صَفّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ

ص:62

مَرْصُوصٌ، بنابراین صفوف خودرا همچون یک بنای آهنین محکم کنید، آن ها که زره پوشند ، مقدّم شوند و آن ها که بی زره هستند ، پشت سر آنان قرار گیرند ، دندان ها را محکم به هم بفشارید که ... و در برابر نیزه ها در پیچ و خم باشید که برای رد کردن نیزه دشمن مؤثرتر است ، به انبوه دشمن خیره نگاه نکنید تا قلبتان قوی تر و روحتان آرام تر باشد ، سخن کمتر بگویید که سستی را دور می کند و با وقار شما مناسب تر است ، پرچم های خود را کج نکنید و آن ها را از جا تکان ندهید و جز به دست دلیران مسپارید » (1)

جزء بیست و هشتم (81)

از آیه بالا استفاده می شود که نفس پیکار مطرح نیست ، بلکه مهم این است که پیکار « فی سَبیلِ اللّه » باشد و آن هم با اتحاد و انسجام کامل همانند سدّی فولادین .

ضرورت وحدت جامعه

از مهم ترین عوامل پیروزی در برابر دشمنان ، به هم پیوستگی و انسجام صفوف در میدان نبرد است ، نه تنها در نبردهای نظامی ، که در نبرد سیاسی و اقتصادی نیز جز از طریق وحدت کاری ساخته نیست .

در حقیقت قرآن دشمنان را به سیلاب ویرانگری تشبیه می کند که تنها با سدّ فولادین آن ها را می توان مهار کرد ، تعبیر به « بُنیان مَرصوص » جالب ترین تعبیری است که در این زمینه وجود دارد ، در یک بنا یا سدّ عظیم هر کدام از اجزاء نقشی دارند ، ولی این نقش درصورتی مؤثرمی شودکه هیچ گونه فاصله و شکاف درمیان آن هانباشد و

(82) سوره صَفّ

ص:63


1- «نور الثقلین»، جلد5، صفحه301 .

چنان متحد گردند که گویی یک واحد بیش نیستند ، همگی تبدیل به یک دست و یک مُشت عظیم و محکم شوند که فرق دشمن را در هم می کوبد و متلاشی می کند .

افسوس که این تعلیم بزرگ اسلام امروز فراموش شده و جامعه بزرگ اسلامی نه تنها شکل « بُنیان مَرصوص » ندارد ، بلکه به صفوف پراکنده ای تبدیل گشته که در مقابل هم ایستاده اند و هر کدام هوایی در سر و هوسی در دل دارند .

باید توجه داشت که وحدت صفوف با گفتار و شعار به دست نمی آید ، نیاز به « وحدت هدف » و « وحدت عقیده » دارد و این چیزی است که بدون خلوص نیّت و معرفت واقعی و تربیت صحیح اسلامی و احیای فرهنگ قرآن ممکن نیست .

اگر خدا مجاهدینی را دوست دارد که همچون بنیان مرصوص هستند ، پس این جمعیت های پراکنده را دشمن می دارد و هم اکنون آثار خشم خدا و غضب الهی را در این جامعه چند صد میلیونی با چشم

جزء بیست و هشتم (83)

خود می بینیم که یک نمونه آن تسلط گروه کوچک « صهیونیست ها » بر سرزمین های اسلامی است . ( خدایا ! به ما آگاهی و بیداری و آشنایی با قرآن و تعلیمات حیات بخش آن را مرحمت فرما ) .

ص:64

عیسی بشارت ظهور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله رامی دهد

6 وَ اِذْ قالَ عیسَی ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنی اِسْرائیلَ اِنّی رَسُولُ اللّهِ اِلَیْکُمْ مُصَدِّقا لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْریهِ وَ مُبَشِّرا بِرَسُولٍ یَأْتی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ اَحْمَدُ فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبینٌ

و به یاد آورید هنگامی را که عیسی پسر مریم گفت : ای بنی اسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شماهستم، در حالی که تصدیق کننده کتابی که قبل از من فرستاده شده یعنی تورات می باشم و بشارت دهنده به رسولی هستم که بعد از من می آید و نام او احمد است ، هنگامی که او ( احمد ) با معجزات و دلایل روشن به سراغ آن ها آمد، گفتند : این

(84) سوره صَفّ

سِحری است آشکار .

بنابراین من حلقه اتصالی هستم که امت موسی و کتاب او را به امت پیامبر آینده ( پیامبر اسلام ) و کتاب او پیوند می دهم .

به این ترتیب حضرت مسیح ادعایی جُز رسالت الهی، آن هم در مقطع خاصی از زمان نداشت و آن چه به او درباره الوهیت یا فرزند خدا بودن ، بسته اند ، همه کذب و دروغ است .

گرچه جمعی از بنی اسرائیل به این پیامبر موعود ایمان آوردند ، اما گروه عظیمی سرسختانه در برابر او ایستادند و

ص:65

حتی معجزات آشکار او را انکار کردند .

عجیب این که طایفه یهود قبل از مشرکان عرب ، این پیامبر صلی الله علیه و آله را شناخته بودند و حتی برای شوق دیدار او ترک وطن نموده و طوایفی از آن ها در سرزمین مدینه ساکن شدند، اما با این همه بسیاری از بت پرستان، سرانجام این پیامبر موعود را شناخته و ایمان آوردند ولی بسیاری از یهود بر لجاج و عناد و انکار باقی ماندند.

جزء بیست و هشتم (85)

رابطه بشارت و تکامل دین

تعبیر « بشارت » در مورد خبر دادن مسیح از ظهور اسلام ، اشاره لطیفی به تکامل این آیین نسبت به آیین های پیشین است ، بررسی آیات قرآن و مقایسه معارف و تعلیمات اسلام در زمینه عقاید ، احکام ، قوانین و مسائل اخلاقی و اجتماعی با آن چه در کتب عهدین ( تورات و انجیل ) آمده است ، این برتری را به وضوح نشان می دهد .

گرچه در آیه فوق ذکری از این سخن به میان نیامده که این بشارت در متن کتاب آسمانی مسیح بوده یا نه ، ولی آیات دیگر قرآن گواه بر ذکر آن در خود انجیل است ، در آیه 157 اعراف می خوانیم: « اَلَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الاُْمِّیَّ الَّذی یَجِدوُنَهُ مَکْتُوبا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراهِ وَ الاِْنْجیلِ . . . : آن ها که از فرستاده خدا ، پیامبر اُمّی پیروی می کنند ، همان کس که صفاتش را در تورات و انجیلی

ص:66

که نزدشان است ، مکتوب می بینند. . .» و بعضی دیگر از آیات قرآن .(1)

(86) سوره صَفّ

دشمنان حق می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند

8 یُریدوُنَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِاَفْواهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِروُنَ

آن ها می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند، ولی خدا نور خود را کامل می کند، هرچند کافران خوش نداشته باشند .

این مضمون دوبار در آیات قرآن مجید ذکر شده است ، با این تفاوت که در یک جا ، «یُریدوُنَ اَنْ یُطْفِئُوا» آمده ( 32 / توبه ) ولی در این جا « یُریدوُنَ لِیُطْفِئُوا » می باشد .

« راغب » در « مفردات » در توضیح این تفاوت می گوید : آیه نخست اشاره به خاموش کردن بدون مقدمه است و دومی اشاره به خاموش کردن با توسل به مقدمات است .

جزء بیست و هشتم (87)

یعنی خواه آن ها مقدمه چینی کنند یا نکنند ، قادر به خاموش کردن نور الهی نیستند .

آن ها به کسی می مانند که می خواهد نور آفتاب عالمتاب را با

ص:67


1- «المیزان»، جلد 19، صفحه 290 .

پف کردن خاموش سازد ، آن ها خفاشانی هستند که گمان می کنند اگر چشم از آفتاب فروپوشند و خود را در پرده های ظلمت شب فروبرند ، می توانند به مقابله با این چشمه نور برخیزند .

تاریخ اسلام سند زنده ای است بر تحقق آن پیشگویی بزرگ قرآن ، چرا که از نخستین روز ظهور اسلام توطئه های گوناگون برای نابودی آن چیده شد :

گاه از طریق سخریه و ایذاء و آزار دشمنان .

گاه از طریق محاصره اقتصادی و اجتماعی .

گاه از طریق تحمیل جنگ های گوناگون در میدان های اُحُد و اَحزاب و حنین و ... .

گاه از طریق توطئه های داخلی منافقان .

(88) سوره صَفّ

گاه از طریق ایجاد اختلاف در میان صفوف مسلمین .

گاه از طریق برنامه تغییر خط و بریدن جوانان اسلام از فرهنگ کهن خویش.

گاه از طریق نشر فحشاء و وسایل فساد اخلاق و انحراف عقیده در میان قشرهای جوان.

ولی همان گونه که خداوند اراده کرده بود ، این نور الهی روز به روز در گسترش است و دامنه اسلام هر زمان نسبت به گذشته وسیع تر می شود و آمارها نشان می دهد که جمعیت مسلمانان جهان علی رغم

ص:68

تلاش های مشترک « صهیونیست ها » و « صلیبی ها » و « ماتریالیست های شرق » رو به افزایش است ، آری آن ها پیوسته می خواهند که نور خدا را خاموش سازند ولی خداوند اراده دیگری دارد . و این یک معجزه جاودانی قرآن است .

9 هُوَ الَّذی اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ

جزء بیست و هشتم (89)

او کسی است که رسول خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا او را بر همه ادیان غالب سازد، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند .

تعبیر به « اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دینِ الْحَقِّ » به منزله بیان رمز پیروزی و غلبه اسلام است ، زیرا در طبیعت « هدایت » و « دین حق » این پیروزی نهفته است ، اسلام و قرآن نور الهی است و نور هر جا باشد ، آثار خود را نشان می دهد و مایه پیروزی است و کراهت مشرکان و کافران نمی تواند سدی در این راه ایجاد کند .

این تأکید در زمانی بود که هنوز اسلام در شبه جزیره عربستان جا نیفتاده بود ، تا چه رسد به نقاط دیگر جهان ، اما قرآن در همان وقت مؤکدا روی این مسأله تکیه کرد و حوادث آینده صدق این پیشگویی بزرگ را ثابت نمود و سرانجام اسلام هم از نظر منطق و هم از نظر پیشرفت علمی بر مذاهب دیگر غالب شد و دشمنان را از

ص:69

قسمت های وسیعی از جهان عقب زد و جای آن ها را گرفت و

(90) سوره صَفّ

هم اکنون نیز در حال پیشروی است .

البته مرحله نهایی این پیشروی به عقیده ما با ظهور حضرت مهدی "عج" تحقق می یابدکه این آیات خود دلیلی بر آن ظهور عظیم است .

درباره محتوای این آیه و این که منظور غلبه منطقی یا غلبه قدرت است و ارتباط آن با ظهور حضرت مهدی چگونه است ؟ بحث های بیشتری ذیل آیه 23 سوره توبه آورده ایم .(1)

ایمان و جهاد، تجارتی پر سود و بی نظیر

10 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا هَلْ اَدُلُّکُمْ عَلی تِجارَهٍ تُنْجیکُمْ مِنْ عَذابٍ اَلیمٍ

ای کسانی که ایمان آورده اید ! آیا شما را به تجارتی که از عذاب دردناک شما را رهایی می بخشد ، راهنمایی کنم ؟

11 تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدوُنَ فی سَبیلِ اللّهِ

جزء بیست و هشتم (91)

بِاَمْوالِکُمْ وَ اَنْفُسِکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ

به خدا و رسول او ایمان بیاورید و در راه خداوند با اموال و جان هایتان جهاد کنید، این برای شما از هر چیز بهتر است، اگر بدانید .

ص:70


1- به تفسیر نمونه جلد 7 صفحه 368 تا 389 مراجعه شود .

با این که « ایمان » و « جهاد » از واجبات قطعیه اند ولی در این جا آن را نه به صورت امر ، بلکه به صورت پیشنهاد تجارت ، مطرح می کند ، آن هم آمیخته با تعبیراتی که از لطف بی پایان خدا حکایت می کند .

بدون شک نجات از عذاب الیم ، از مهم ترین خواسته های هر انسانی است و لذا این سؤال که آیا می خواهید شما را به تجارتی رهنمون شوم که شما را از عذاب الیم رهایی می بخشد ؟ برای همه جالب توجه است .

هنگامی که با این سؤال دل ها را به سوی خود جذب کرد ، بی آن که منتظر پاسخ آن ها باشد ، به شرح آن تجارت پُرسود پرداخته و می افزاید : « تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ . . . » .

(92) سوره صَفّ

بدون شک خدا نیازی به این تجارت پرسود ندارد ، بلکه تمام منافع آن دربست به مؤمنان تعلق می گیرد .

ایمان به پیامبر صلی الله علیه و آله از ایمان به خدا جدا نیست ، همان گونه که جهاد با جان از جهاد با مال نمی تواند جدا باشد ، زیرا تمام نبردها نیاز به وسایل و امکاناتی دارد که از طریق کمک های مالی باید تأمین شود ، بعضی قادر بر هر دو نوع جهادند و بعضی تنها قادر بر جهاد با مال و در پشت جبهه اند و گاه تنها جان دارند و آماده بذل جان .

اما به هر صورت باید این دو نوع جهاد با یکدیگر توأم گردد تا پیروزی فراهم شود و اگر می بینیم که جهاد با مال مقدم داشته

ص:71

شده ، نه به خاطر آن است که از جهاد با جان مهم تر می باشد ، بلکه به خاطر این است که مقدمه آن محسوب می شود ، چراکه ابزار جهاد از طریق کمک های مالی فراهم می گردد .

دنیا ، تجارتخانه اولیاء خدا است

در نهج البلاغه آمده : علی در مقابل شخص پرادعایی که به

جزء بیست و هشتم (93)

اصطلاح « جانماز ، آب می کشید » و پشت سر هم مذمّت دنیا می کرد ، فرمود : « اشتباه کردی ، دنیا برای آن ها که بیدار و آگاهند ، سرمایه بزرگی است و سپس شرحی در این زمینه بیان فرمود از جمله این که ؛ دنیا « تجارتخانه دوستان خدا » (مَتْجَرُاَوْلِیاءِاللّه) است »(1)

بنابراین اگر در یک جا دنیا به « مزرعه » آخرت تشبیه شده ، در این جا به تجارتخانه تشبیه گردیده است که انسان سرمایه هایی را که از خدا گرفته ، به گران ترین قیمت به خود او می فروشد و در برابر متاع ناچیزی که همان مال و جان او است ، بزرگترین نعمت را از او دریافت می دارد .

پایان سوره صَفّ

ص:72


1- « نهج البلاغه » ، کلمات قصار ، جمله 131 ( با تلخیص ) .

(94) سوره صَفّ

سوره جُمُعَه

سوره جُمُعَه

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 یُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الاَْرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ

آن چه در آسمان ها و زمین است ، همواره تسبیح خدا می گویند ، خداوندی که مالک و حاکم است و از هر عیب و نقصی مبرّا و عزیز و حکیم است .

نخست بر « مالکیت و حاکمیت » و سپس « منزّه بودن خداوند از هرگونه ظلم و ستم و نقص » تأکید می کند ، زیرا با توجه به مظالم بی حساب ملوک و شاهان ، واژه « مَلِک » تداعی معانی نامقدسی می کند که با کلمه « قُدُّوس » همه شستشو می شود .

و از طرفی روی « قدرت » و « علم » که دو رکن اصلی حکومت است ، تکیه می نماید . این صفات ارتباط نزدیکی به بحث های

جزء بیست و هشتم (95)

آینده این سوره دارد و نشان می دهد که انتخاب اوصاف حق در آیات مختلف قرآن روی حساب و نظم و رابطه خاصی است .

درباره تسبیح

ص:73

عمومی موجودات جهان ، به تفسیر نمونه جلد 12 صفحه 133 ذیل آیه 44 سوره اسراء و جلد 14 صفحه 497 ذیل آیه 41 سوره نور مراجعه کنید ، ضمنا خلاصه مطالب مذکور درباره تسبیح موجودات جهان ذیل آیه 1 سوره تغابن در همین جلد منتخب تفسیر نمونه آمده است .

اهداف سه گانه بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله

2 هُوَالَّذیبَعَثَ فِی الاُْمِّیّینَ رَسُولاًمِنْهُمْ یَتْلُواعَلَیْهِمْایاتِهِ وَ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَهَ وَ اِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ

او کسی است که در میان جمعیت درس نخوانده ، رسولی ازخودشان برانگیخت تاآیاتش را بر آن ها بخواند و آن ها را پاکیزه کند و کتاب و حکمت بیاموزد، هرچند پیش از آن

(96) سوره جُمُعَه

در گمراهی آشکاری بودند .

«اُمِّیّینَ» جمع « اُمّی » به معنی "درس نخوانده" است ، منسوب به « اُم » ( مادر ) یعنی مکتبی جُز دامان مادرش را ندیده است .

می گوید : پیامبر اسلام از میان همین گروه و همین قشر درس نخوانده برخاسته تا عظمت رسالت او را روشن سازد و دلیلی باشد بر حقانیت او ، چراکه کتابی مثل قرآن با این محتوای عمیق و عظیم و فرهنگی چون فرهنگ اسلام ، محال است زاییده فکر بشر باشد ، آن هم بشری که نه خود درس خوانده و نه در محیط علم و دانش پرورش یافته است ، این نوری است که از ظلمت برخاسته و باغ سرسبزی است که از دل کویر سربرآورده و این خود

ص:74

معجزه ای است آشکار و سندی است روشن بر حقانیت او .

در آیه فوق هدف از این بعثت را در سه امر به شرح زیر خلاصه کرده است :

1 جنبه مقدماتی دارد و آن تلاوت آیات الهی است .

جزء بیست و هشتم (97)

2 تهذیب و تزکیه نفوس .

3 تعلیم کتاب و حکمت .

دو مورد اخیر ، دو هدف بزرگ و نهایی را تشکیل می دهد. آری پیامبر صلی الله علیه و آله آمده است که انسان ها را هم در زمینه علم و دانش و هم اخلاق و عمل ، پرورش دهد تا به وسیله این دو بال بر اوج آسمان سعادت پرواز کنند و مسیر الی اللّه را پیش گیرند و به مقام قرب او نایل شوند .

این نکته نیز شایان توجه است که در بعضی از آیات قرآن « تزکیه » مقدم بر « تعلیم » و در بعضی « تعلیم » مقدم بر « تزکیه » شمرده شده ، یعنی از چهار مورد در سه مورد تربیت بر تعلیم مقدم است و در یک مورد تعلیم بر تربیت مقدم .

این تعبیر ضمن این که نشان می دهد این دو امر در یکدیگر تأثیر متقابل دارند ( اخلاق زاییده علم است همان گونه که علم زاییده اخلاق است ) اصالت تربیت را مشخص می سازد ،

(98) سوره جُمُعَه

البته منظور علوم حقیقی است نه اصطلاحی در لباس علم .

ص:75

« حِکْمَه » در اصل به معنی " منع کردن به قصد اصلاح" است ، بنابراین مفهوم آن دلایل عقلی است و از این جا روشن می شود که ذکر « کِتاب » و « حِکْمَه » پشت سر یکدیگر می تواند اشاره به دو سرچشمه بزرگ شناخت یعنی « وحی » و « عقل » بوده باشد ، یا به تعبیر دیگر احکام آسمانی و تعلیمات اسلام در عین این که از وحی الهی سرچشمه می گیرد با ترازوی عقل قابل سنجش و درک می باشد ( منظور کلیات احکام است ) .

و اما « ضَلالٍ مُبینٍ » ( گمراهی آشکار ) که در ذیل آیه به عنوان سابقه قوم عرب بیان شده ، اشاره سربسته و پرمعنایی است به عصر جاهلیت که گمراهی بر سراسر جامعه آن ها حکمفرما بود ، چه گمراهی از این بدتر و آشکارتر که بت هایی از سنگ و چوب با دست خود می تراشیدند ، پرستش می کردند و در مشکلات خود به این موجودات بی شعور پناه می بردند.

جزء بیست و هشتم (99)

دختران خود را با دست خویش زنده به گور می کردند ، سهل است به این عمل فخر و مباهات نیز می کردند که نگذاردیم ناموسمان به دست بیگانگان بیفتد .

مراسم نماز و نیایش آن ها کف زدن و سوت کشیدن در کنار خانه کعبه بوده و حتی زنان به صورت برهنه مادرزاد بر گِرد خانه خدا طواف می کردند و آن را عبادت می شمردند .

ص:76

انواع خرافات و موهومات بر افکار آن ها حاکم بود و جنگ و خونریزی و غارتگری مایه مباهاتشان ، زن در میان آن ها متاع بی ارزشی بود که حتی روی آن قمار می زدند و از ساده ترین حقوق انسانی محروم بود، کینه ها و عداوت هارا پدران به ارث به فرزندانشان منتقل می کردند و به همین دلیل خونریزی و کُشت و کُشتار یک امر عادی محسوب می شد.

آری پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و آن ها را از این ضلال مبین به برکت کتاب و حکمت نجات داد و تعلیم و تربیت نمود و به راستی نفوذ در چنین جامعه گمراهی خود یکی از دلایل عظمت اسلام و

(100) سوره جُمُعَه

معجزه آشکار پیامبر بزرگ ما است .

3 وَ اخَرینَ مِنْهُمْ لَمّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ

و رسول بر گروه دیگری که هنوز به آن ها ملحق نشده اند و او عزیز و حکیم است .

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله تنها مبعوث به این قوم «اُمّی» نبود ، بلکه دعوتش همه جهانیان را دربرمی گیرد . اقوام دیگری که بعد از یاران پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله پا به عرصه وجود گذاردند ، در مکتب تعلیم و تربیت پیامبر صلی الله علیه و آله پرورش یافتندوازسرچشمه زلال قرآن وسنت محمدی صلی الله علیه و آله سیراب گشتند ، آری آن ها نیز مشمول این دعوت بزرگ بودند .

به این ترتیب آیه فوق تمام اقوامی را که بعد از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله به وجود آمدند از عرب و عجم شامل می شود ، در حدیثی می خوانیم ؛

ص:77

هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله این آیه را تلاوت فرمود ، سؤال کردند : « این ها چه کسانی هستند » ؟ پیامبر صلی الله علیه و آله دست خود را بر شانه سلمان گذارد و فرمود: « لَوْ کانَ الاْیمانُ فِی الثُّرَیّا لَنالَتْهُ رِجالٌ مِنْ هؤُلاءِ :

جزء بیست و هشتم (101)

اگر ایمان در ثریا ( ستاره دوردستی که در این زمینه ضرب المثل است ) باشد ، مردانی از این گروه ( ایرانیان ) به آن دست می یابند » .

4 ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُوَاللّهُ ذوُالْفَضْلِ الْعَظیمِ

این فضل خدا است که به هر کس بخواهد ( و شایسته بداند ) می بخشد و خداوند صاحب فضل عظیم است .

هم رهبریِ پیامبر صلی الله علیه و آله ، برای امت فضل الهی است و هم مقام نبوت برای شخص پیامبر صلی الله علیه و آله . ناگفته پیدا است که تعبیر « مَنْ یَشاء » ( هرکس را بخواهد ) مفهومش این نیست که خدا بی حساب ، فضل و مرحمت خود را به کسی می دهد ، بلکه مشیت در این جا توأم با حکمت است ، همان گونه که توصیف خداوند را به عزیز و حکیم در نخستین آیه سوره این مطلب را روشن ساخته است .

فضل الهی روی حساب است

درحدیثی آمده است که جمعی ازفقرای امت خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدند و عرض کردند : « ای رسول خدا ! ثروتمندان اموالی برای انفاق

(102) سوره جُمُعَه

دارند و ما چیزی نداریم ، وسیله ای برای حج دارند و ما نداریم و امکانات برای آزاد کردن بندگان دارند و ما نداریم » .

ص:78

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « هر کسی که صد بار « تکبیر » بگوید ، افضل است از آزاد کردن یک برده و کسی که صد بار « تسبیح خدا » بگوید ، افضل است از این که یکصد اسب را برای جهاد زین و لجام کند و کسی که صد بار « لا اله الاّ اللّه » بگوید ، عملش از تمام مردم در آن روز برتر است ، مگر این که کسی بیشتر بگوید » .

این سخن به گوش اغنیاء رسید، آن ها نیز به سراغ این اذکار رفتند ، فقرای امت خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسیدند و عرض کردند: « سخن شما به گوش این ها رسیده و آن ها نیز مشغول ذکر شده اند » .

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود : « ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ : این فضل الهی است به هرکس بخواهد، می دهد» ( اشاره به این که این برای امثال شمااست که اشتیاق انفاق دارید و وسیله آن را در اختیار ندارید و اما برای آن ها که ثروتمندند ، راه وصول به فضل الهی از طریق انفاق از

جزء بیست و هشتم (103)

ثروت هایشان است و البته در این ثواب شما هم شریک شده اند ) .(1)

چهارپایی بر او کتابی چند

5 مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُواالتَّوْریهَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ اَسْفارابِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کَذَّبُوا بِایاتِ اللّهِ وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمینَ

ص:79


1- «مجمع البیان»، جلد10، صفحه284 .

کسانی که مکلف به تورات شدندولی حق آن رااداءننمودند، ماننددرازگوشی هستندکه کتاب هایی را حمل می کند، قومی که آیات الهی را تکذیب کردند،مثال بدی دارند و خداوند جمعیت ظالمان را هدایت نمی کند .

در بعضی از روایات آمده است که یهود می گفتند : « اگر محمد به رسالت مبعوث شده ، رسالتش شامل حال ما نیست » ، لذا نخستین آیه مورد بحث به آن ها گوشزد می کند که اگر کتاب آسمانی خود را دقیقا

(104) سوره جُمُعَه

خوانده و عمل می کردید ، این سخن را نمی گفتید ، چراکه بشارت ظهور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در آن آمده است .

او از کتاب چیزی جُز سنگینی احساس نمی کند و برایش تفاوت ندارد که سنگ و چوب بر پشت دارد یا کتاب هایی که دقیق ترین اسرار آفرینش و مفیدترین برنامه های زندگی در آن است .

این گویاترین مثالی است که برای عالِم بی عمل می توان بیان کرد که سنگینی مسؤولیت علم را بر دوش دارد بی آن که از برکات آن بهره گیرد و افرادی که با الفاظ قرآن سر و کار دارند ولی از محتوا و برنامه عملی آن بی خبرند ( و چه بسیارند این افراد در بین صفوف مسلمین ) مشمول همین آیه اند .

این آیه هشداری است به همه مسلمانان که مراقب باشند سرنوشتی همچون یهود پیدا نکنند ، این فضل عظیم الهی که شامل حال

ص:80

آن ها شده و این قرآن مجید که بر آن ها نازل گردیده ، برای این نیست که تنها در خانه ها خاک بخورد ، یا به عنوان « تعویذ چشم زخم » حمایل

جزء بیست و هشتم (105)

کنند یا برای حفظ از حوادث به هنگام سفر از زیر آن رد شوند ، یا برای میمنت و شگون خانه جدید همراه آیینه به خانه تازه بفرستند و تا این حد آن را تنزل ندهند و یا آخرین همت آن ها تلاش وکوشش برای رعایت تجوید و تلاوت زیبا و ترتیل و حفظ آن باشد ، ولی در زندگی فردی و اجتماعی کمترین انعکاسی نداشته باشد و در عقیده و عمل از آن اثری به چشم نخورد .

سپس در ادامه این مثل می افزاید : « بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ . . . » چگونه آن ها تشبیه به « حمار حامل اسفار » نشوند در حالی که نه تنها با عمل که با زبان هم آیات الهی را انکار کردند ؟

و در پایان آیه در یک جمله کوتاه و پرمعنی می فرماید : « خداوند ، قوم ستمگر را هدایت نمی کند » .

درست است که هدایت کار خدا است ، اما زمینه لازم دارد و زمینه آن که روح حق طلبی و حق جویی است ، باید از ناحیه خود انسان ها فراهم شود و ستمگران از این مرحله دورند .

(106) سوره جُمُعَه

6 قُلْ یا اَیُّهَا الَّذینَ هادوُا اِنْ زَعَمْتُمْ اَنَّکُمْ اَوْلِیاءُ لِلّهِ مِنْ دوُنِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ

بگو ای یهودیان ! اگر گمان می کنید که شما دوستان خدا

ص:81

غیرازمردم هستید،آرزوی مرگ کنید، اگر راست می گویید ( تا به لقای محبوبتان برسید ) .

اگر شما راست می گویید و دوست خاص او هستید ، پس چرا این قدر به زندگانی دنیا چسبیده اید ؟ چرا این قدر از مرگ وحشت دارید؟ این دلیل بر این است که شما در این ادعای خود صادق نیستید .

قرآن همین معنی را به تعبیر دیگری در آیه 96 سوره بقره بازگو کرده است ، می گوید : «آن ها را حریص ترین مردم بر زندگی این دنیا می یابی ، حتی حریص تر از مشرکان ، تا آن جا که هر یک از آن ها دوست دارد هزار سال عمر کند ، در حالی که این عمر طولانی او را از عذاب الهی باز نخواهدداشت و خداوند به اعمال آن ها بینا است» .

عالِم بی عمل

جزء بیست و هشتم (107)

بدون شک تحصیل علم ، مشکلات فراوانی دارد ، ولی این مشکلات هر قدر باشد ، در برابر برکات حاصل از علم ، ناچیز است . بیچارگی انسان روزی خواهد بود که زحمت تحصیل علم را بر خود هموار کند ، اما چیزی از برکاتش عاید او نشود ، درست بسان چهارپایی است که سنگینی یک بار کتاب را به پشت خود احساس می کند ، بی آن که از محتوای آن بهره گیرد .

در بعضی از تعبیرات ، عالِم بی عمل به « شَجَرٌ بِلا ثَمَر » ( درخت بی میوه ) یا « سَحابٌ بِلا مَطَر » ( ابر بی باران ) یا شمعی که

ص:82

می سوزد و اطراف خود را روشن می کند ولی خودش از بین می رود، یا چهارپایی که به آسیاب می بندند و دائما زحمت می کشد و طی طریق می کند ، اما چون به دور خود می گردد ، هرگز راهی را طی نمی کند و به جایی نمی رسد و مانند این تشبیهات که هر کدام بیانگر گوشه ای از سرنوشت شوم عالِم بی عمل است ، تشبیه شده است .

در روایات اسلامی نیز در نکوهش این گونه عالِمان، تعبیرات

(108) سوره جُمُعَه

تکان دهنده ای آمده است :

از جمله؛ از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده: « هرکس علمش افزوده شود ولی بر هدایتش نیفزاید، این علم جُز دوری از خدا ، برای او حاصلی ندارد » ( مَنِ ازْدادَ عِلْما وَ لَمْ یَزْدَدْ هُدًی لَمْ یَزْدَدْ مِنَ اللّهِ اِلاّ بُعْدا ) .(1)

درجای دیگراز امیرمؤمنان علی می خوانیم: «علم باعمل توأم است ، هر کس چیزی را می داند ، باید به آن عمل کند و علم فریاد می زند و عمل را دعوت می کند ، اگر به او پاسخ مثبت نداد ، از آن جا کوچ می کند» (اَلْعِلْمُ مَقْروُنٌ بِالْعَمَلِ، فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَالْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَاِنْ اَجابَهُ وَ اِلاَّ ارْتَحَلَ عَنْهُ ) .(2)

7 وَ لا یَتَمَنَّوْنَهُ اَبَدا بِما قَدَّمَتْ اَیْدیهِمْ وَ اللّهُ

ص:83


1- « مَحَ-َجهُ الْبَیْضاء » ، جلد 1 ، صفحه 125 و 126 .
2- « نهج البلاغه » ، کلمات قصار ، جمله 366 .

عَلیمٌ بِالظّالِمینَ

ولی آن ها هرگز تمنای مرگ نمی کنند ، به خاطر اعمالی

جزء بیست و هشتم (109)

که ازپیش فرستاده اندوخداوندظالمان رابه خوبی می شناسد.

در حقیقت ترس انسان از مرگ به خاطر یکی از دو عامل است ؛ یا به زندگی بعداز مرگ، ایمان ندارد و مرگ را هیولای فنا و نیستی و ظلمتکده عدم می پندارد و طبیعی است که انسان از نیستی و عدم بگریزد .

و یا این که به جهان پس از مرگ معتقد است ، اما پرونده اعمال خود را چنان تاریک و سیاه می بیند که از حضور در آن دادگاه بزرگ ، سخت بیمناک است .

و از آن جا که یهود معتقد به معاد و جهان پس از مرگ بودند ، طبعا علت وحشت آن ها از مرگ ، عامل دوم بود .

8 قُلْ اِنَ الْمَوْتَ الَّذی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَاِنَّهُ مُلاقیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ اِلیعالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهادَهِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِماکُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

بگو این مرگی که ازآن فرار می کنید،سرانجام باشما ملاقات خواهدکرد، سپس به سوی کسی که از پنهان و آشکار باخبر است ، برده می شوید و شما را از آن چه انجام می دادید، خبر می دهد .

(110) سوره جُمُعَه

ولی مسلما این وحشت و اضطراب ، مشکلی را حل نمی کند چون مرگ ، شتری است که بر دَرِ خانه همه خوابیده است .

ص:84

قانون مرگ ، از عمومی ترین و گسترده ترین قوانین این عالَم است ، انبیاء بزرگ الهی و فرشتگان مقربین همه می میرند و جُز ذات پاک خداوند در این جهان باقی نمی ماند .

تنها راه برای پایان دادن به این وحشت ، پاک سازی اعمال و شستشوی دل از آلودگی گناه می باشد که هرکس حسابش پاک است ، از محاسبه اش چه باک است ؟

علل سه گانه ترس انسان از مرگ

معمولاً غالب مردم از مرگ می ترسند ، تنها گروه اندکی هستند که بر چهره مرگ لبخند می زنند و آن را در آغوش می فشارند ، دلقی (1)

جزء بیست و هشتم (111)

رنگ رنگ را می دهند و جانی جاودان را می گیرند .

چرا مرگ و مظاهرش و حتی نام آن برای عده ای دردآور است ؟

1 دلیل عمده اش این است که به زندگی بعد از مرگ ، ایمان ندارند و یا اگر ایمان دارند، این ایمان به صورت یک باور عمیق درنیامده و بر افکار و عواطف آن ها حاکم نشده است .

وحشت انسان از فناء و نیستی ، طبیعی است . انسان حتی از تاریکی شب می ترسد چرا که ظلمت ، نیستیِ نور است و گاه از مرده نیز می ترسد چرا که آن هم در مسیر فناء قرار گرفته است .

ص:85


1- دَلْق یعنی جامه کهنه وصله دار ، آن هم وصله های غیرهمرنگ .

اما اگر انسان با تمام وجودش باور کند که دنیا ، زندان مؤمن و بهشت کافر است ( اَلدُّنْیا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّهُ الْکافِرِ ) .(1)

اگر باور کند که این جسم خاکی ، قفسی است برای مرغ روح او که وقتی این قفس شکست ، آزاد می شود و به هوای کوی دوست پَر و بال

1 «سَفینَهُ الْبِحار»، جلد 1، صفحه603 .

(112) سوره جُمُعَه

می زند ، اگر باور کند که « حجاب چهره جان می شود غبار تنش » ، مسلما در آرزوی آن دَم است که از این چهره پرده برفکند .

اگر باور کند که مرغ باغ ملکوت است و از عالَم خاک نیست و تنها « دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنش » ، آری اگر دیدگاه انسان درباره مرگ چنین باشد ، هرگز از مرگ وحشت نمی کند ، در عین این که زندگی را برای پیمودن مسیر تکامل خواهان است .

2 علت دیگر برای ترس از مرگ، دلبستگی بیش از حد به دنیا است، چراکه مرگ میان او و محبوبش جدایی می افکند و دل کندن از آن همه امکاناتی که برای زندگی مرفه و پُرعیش و نوش فراهم ساخته، برای او طاقت فرسا است .

3 عامل سوم خالی بودن ستون حسنات و پُر بودن ستون سیّئات نامه عمل است

در حدیثی می خوانیم : کسی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و عرض

ص:86

کرد : « یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله من چرا مرگ را دوست نمی دارم »؟ فرمود: «آیا

جزء بیست و هشتم (113)

ثروتی داری»؟ عرض کرد: «آری»، فرمود: «چیزی از آن را پیش از خود فرستاده ای»؟ عرض کرد : « نه » ، فرمود : «به همین دلیل است که مرگ را دوست نداری ( چون نامه اعمالت از حسنات خالی است )» .(1)

دیگری نزد ابوذر آمد و همین سؤال را کرد که : « چرا از مرگ متنفریم » ؟ فرمود : « لاَِنَّکُمْ عَمَّرْتُمُ الدُّنْیا وَ خَرَّبْتُمُ الاْخِرَهَ فَتَکْرَهُونَ اَنْ تَنْتَقِلُوا مِنْ عُمْرانٍ اِلی خَرابٍ : برای این که شما دنیا را آباد کرده اید و آخرتتان را ویران، طبیعی است که دوست ندارید از نقطه آبادی به نقطه ویرانی منتقل شوید » (2)

بزرگترین اجتماع عبادی سیاسی هفته

9 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اِذا نُودِیَ لِلصَّلوهِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَهِ فَاسْعَوْا اِلی ذِکْرِ اللّهِ وَ ذَروُا الْبَیْعَ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ

(114) سوره جُمُعَه

ای کسانی که ایمان آورده اید ! هنگامی که برای نماز روز جمعه اذان گفته می شود ، به سوی ذکر خدا بشتابید و خرید و فروش را رها کنید که این برای شما بهتر است

ص:87


1- « مَحَجَهُ الْبَیْضاء » ، جلد 8 ، صفحه 258 .
2- « مَحَجَهُ الْبَیْضاء » ، جلد 8 ، صفحه 258 .

اگر می دانستید .

«نُودِیَ»از ماده « نداء » به معنی " بانگ برآوردن" است و در این جا به معنی " اذان" است ، زیرا در اسلام ندایی برای نماز جُز اذان نداریم .

البته ترک خرید و فروش مفهوم وسیعی دارد که هر کار مزاحمی را شامل می شود .

اما این که چرا روز « جمعه » را به این نام نامیده اند ؟ به خاطر اجتماع مردم در این روز برای نماز است .

10 فَاِذا قُضِیَتِ الصَّلوهُ فَانْتَشِروُا فِی الاَْرْضِ وَابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ اذْکُروُا اللّهَ کَثیرا لَعَلَّکُمْ تُفْلِح-ُونَ

وهنگامی که نماز پایان گرفت، شما آزادیددرزمین پراکنده شوید و از فضل الهی طلب کنید و خدا را بسیار یاد نمایید تا رستگارشوید .

جزء بیست و هشتم (115)

گرچه جمله « اِبْتَغ-ُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ » ( فضل خدا را طلب کنید ) یا تعبیرات مشابه آن در قرآن مجید شاید غالبا به معنی " طلب روزی و کسب و تجارت" آمده است ، ولی روشن است که مفهوم این جمله گسترده است و کسب و کار یکی از مصادیق آن است ، لذا بعضی آن را به معنی " عیادت مریض " و " زیارت مؤمن" یا " تحصیل علم و دانش" تفسیر کرده اند ، هرچند منحصر به این ها نیز نمی باشد .

جمله « وَ اذْکُروُا اللّهَ کَثیرا » مفهوم گسترده ای دارد که اشاره

ص:88

به یاد خدا و فکر و توجه به خدا در بازارها و به هنگام معاملات و عدم انحراف از اصول حق و عدالت ، مصادیقی از آن است . این نیز مسلّم است که روح « ذکر » ، « فکر » است و ذکر بی فکر ، لقلقه زبانی بیش نیست و آن چه مایه فلاح و رستگاری است ، همان ذکر آمیخته با تفکر در جمیع حالات است .

اصولاً ادامه « ذکر » سبب می شود که یاد خدا در اعماق جان انسان

(116) سوره جُمُعَه

رسوخ کند و ریشه های غفلت و بی خبری که عامل اصلی هرگونه گناه است ، را بسوزاند و انسان را در مسیر فلاح و رستگاری قرار دهد و حقیقت «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» حاصل گردد .

11 وَ اِذا رَاَوْاتِجارَهً اَوْ لَهْوا انْفَضُّوا اِلَیْها وَ تَرَکُوکَ قائِما قُلْ ما عِنْدَ اللّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَهِ وَ اللّهُ خَیْرُ الرّازِقینَ

هنگامی که تجارت یا سرگرمی و لهوی را ببینند ، پراکنده می شوند و به سوی آن می روند و توراایستاده به حال خود رهامی کنند، بگو آن چه نزدخدااست، بهترازلهوو تجارت است و خداوند بهترین روزی دهندگان است .

تعبیر به « لَهْو » اشاره به طبل و سایر آلات لهوی است که به هنگام ورود قافله تازه ای به مدینه می زدند که هم نوعی اخبار و اعلام بود و هم وسیله ای برای سرگرمی و تبلیغ کالا .

ص:89

تعبیر به « اِنْفَضُّوا » به معنی " پراکنده شدن" و " انصراف از نماز

جزء بیست و هشتم (117)

جماعت" و "روی آوردن به کاروان" است که طبق شأن نزول آیه هنگامی که کاروان « دحیه » وارد مدینه شد ، با صدای طبل و سایر آلات لهو مردم را به بازار فراخواند ، مردم مدینه حتی مسلمانانی که در مسجد مشغول استماع خطبه نماز جمعه پیامبر صلی الله علیه و آله بودند ، به سوی او شتافتند و تنها سیزده نفر و به روایتی کمتر در مسجد باقی ماندند .

تعبیر به « قائِما » نشان می دهد که پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاده ، خطبه نماز جمعه را می خواند .

ثواب و پاداش الهی و برکاتی که از حضور در نماز جمعه و شنیدن مواعظ و اندرزهای پیامبر صلی الله علیه و آله و تربیت معنوی و روحانی عاید شما می شود ، قابل مقایسه با هیچ چیز دیگر نیست و اگر از این می ترسید که روزیِ شما بریده شود ، اشتباه می کنید ، خداوند بهترین روزی دهندگان است .

نخستین نماز جمعه در اسلام

در بعضی از روایات اسلامی آمده است که مسلمانان مدینه ، پیش

(118) سوره جُمُعَه

از آن که پیامبر صلی الله علیه و آله هجرت کند ، با یکدیگر صحبت کردند و گفتند : یهود در یک روز هفته اجتماع می کنند ( روز شنبه ) و نصاری نیز روزی برای اجتماع دارند ( یکشنبه ) ، خوب است ما هم روزی را قرار دهیم و در آن روز جمع شویم و ذکر خدا گوییم و شکر او را به جا آوریم ، آن ها

ص:90

روز قبل از شنبه را که در آن زمان « یَوْمُ الْعَروُبَه » نامیده می شد ، برای این هدف برگزیدند و به سراغ « اسعد بن زراره » ( یکی از بزرگان مدینه ) رفتند ، او نماز را به صورت جماعت با آن ها به جا آورد و به آن ها اندرز داد و آن روز ، روز « جمعه » نامیده شد ، زیرا روز اجتماع مسلمین بود. « اسعد » دستور داد گوسفندی را ذبح کردند و نهار و شام همگی از همان یک گوسفند بود ، چراکه تعداد مسلمانان در آن روزبسیارکم بود ... و این نخستین جمعه ای بود که در اسلام تشکیل شد .

اما اولین جمعه ای که رسول خدا صلی الله علیه و آله با اصحابش تشکیل دادند ، هنگامی بود که به مدینه هجرت کرد ، وارد مدینه شد و آن روز ، روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول هنگام ظهر بود ، حضرت صلی الله علیه و آله چهار روز

جزء بیست و هشتم (119)

در « قبا » ماندند و مسجد قبا را بنیان نهادند ، سپس روز جمعه به سوی مدینه حرکت کرد ( فاصله میان قبا و مدینه بسیار کم است و امروز قبا یکی از محله های داخل مدینه است ) و به هنگام نماز جمعه به محله « بنی سالم » رسید و مراسم نماز جمعه را در آن جا برپاداشت و این اولین جمعه ای بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله در اسلام به جا آورد ، خطبه ای هم دراین نمازجمعه خواندکه اولین خطبه حضرت صلی الله علیه و آله در مدینه بود.(1)

ص:91


1- «مجمع البیان»، جلد 10، صفحه286 .

اهمیت نماز جمعه

بهترین دلیل بر اهمیت این فریضه بزرگ اسلامی قبل از هر چیز آیات همین سوره است که به همه مسلمانان و اهل ایمان دستور می دهد به محض شنیدن اذان جمعه به سوی آن بشتابند و هرگونه کسب و کار و برنامه مزاحم را ترک گویند تا آن جاکه اگر در سالی که مردم گرفتار

(120) سوره جُمُعَه

کمبود موادغذایی هستند، کاروانی بیاید و نیازهای آن ها را با خود داشته باشد، به سراغ آن نروند و برنامه نماز جمعه را ادامه دهند .

در احادیث اسلامی نیز تأکیدهای فراوانی در این زمینه وارد شده است از جمله : در خطبه ای که موافق و مخالف آن را از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل کرده اند ، آمده است : «خداوند نماز جمعه را بر شما واجب کرده ، هر کس آن را در حیات من یا بعد از وفات من از روی استخفاف یا انکار ترک کند ، خداوند او را پریشان می کند و به کار او برکت نمی دهد، بدانید نماز او قبول نمی شود، بدانید زکات او قبول نمی شود، بدانید حج او قبول نمی شود ، بدانید اعمال نیک او قبول نخواهد شد تا از این کار توبه کند» .(1)

روایات دراین زمینه بسیاراست که ذکر همه آن ها به طول می انجامد، در این جا با اشاره به یک حدیث دیگر این بحث را پایان می دهیم .

ص:92

جزء بیست و هشتم (121)

کسی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمد ، عرض کرد : « یا رسول اللّه ! من بارها آماده حج شده ام ، اما توفیق نصیبم نشده » ، فرمود : « عَلَیْکَ بِالْجُمْعَهِ فَاِنَّها حَجُّ الْمَساکینِ : بر تو باد به نماز جمعه که حج مستمندان است » (1) ( اشاره به این که بسیاری از برکات کنگره عظیم اسلامی حج در اجتماع نماز جمعه وجود دارد ) .

البته بایدتوجه داشت که مذمت های شدیدی که درموردترک نمازجمعه آمده است و تارکان نماز جمعه در ردیف منافقان شمرده شده اند ، در صورتی است که نماز جمعه واجب عینی باشد ، یعنی در زمان حضور امام معصوم و مبسوط الید ، ولی در زمان غیبت بنابراین که واجب مخیّر باشد ( تخییر میان نماز جمعه و نماز ظهر ) و از روی استخفاف و انکار انجام نگیرد ، مشمول این مذمت ها نخواهد شد ، هرچند عظمت نماز جمعه و اهمیت فوق العاده آن در این حال نیز محفوظ است ( توضیح

(122) سوره جُمُعَه

بیشتر درباره این مسأله را در کتب فقهی باید مطالعه کرد ) .

فلسفه نماز عبادی سیاسی جمعه

نماز جمعه قبل از هر چیز یک عبادت بزرگ دستجمعی است و اثر عمومی عبادات را که تلطیف روح و جان و شستن دل از آلودگی های گناه و زدودن زنگار معصیت از قلب می باشد ، دربردارد ، خصوصا

ص:93


1- « وسائل الشیعه » ، جلد 5 ، صفحه 5 ، حدیث 17 .

این که مقدمتا دو خطبه دارد که مشتمل بر انواع مواعظ و اندرزها و امر به تقوا و پرهیزگاری است .

و اما از نظر اجتماعی و سیاسی ، یک کنگره عظیم هفتگی است که بعد از کنگره سالانه حج، بزرگترین کنگره اسلامی می باشد و به همین دلیل در روایتی که قبلاً از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کردیم ، آمده بود که جمعه ، حج کسانی است که قادر به شرکت در مراسم حج نیستند .

در حقیقت اسلام به سه اجتماع بزرگ اهمیت می دهد ؛

اجتماعات "روزانه" که در نماز جماعت حاصل می شود .

اجتماع " هفتگی" که در مراسم نماز جمعه است .

جزء بیست و هشتم (123)

و اجتماع حج که در کنار خانه خدا " هر سال یک بار" انجام می گیرد .

نقش نمازجمعه در این میان بسیار مهم است، خصوصا این که یکی از برنامه های خطیب در خطبه نماز جمعه ، ذکر مسائل مهم سیاسی و اجتماعی و اقتصادی است و به این ترتیب این اجتماع عظیم و پرشکوه می تواند منشأ برکات زیر شود :

الف : آگاهی بخشیدن به مردم در زمینه معارف اسلامی و رویدادهای مهم اجتماعی و سیاسی .

ب : ایجاد همبستگی و انسجام هرچه بیشتر در میان صفوف مسلمین به گونه ای که دشمنان را به وحشت افکند و پشت آن ها را بلرزاند.

ص:94

ج : تجدید روح دینی و نشاط معنوی برای توده مردم مسلمان.

د : جلب همکاری برای حل مشکلات عمومی .

به همین دلیل همیشه دشمنان اسلام،ازیک نماز جمعه جامع الشرایط که دستورهای اسلامی دقیقا در آن رعایت شود ، بیم داشته اند .

(124) سوره جُمُعَه

و نیز به همین دلیل نماز جمعه همیشه به عنوان یک اهرم نیرومند سیاسی در دست حکومت ها بوده است ، منتها حکومت های عدل همچون حکومت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از آن بهترین بهره برداری ها را به نفع اسلام و حکومت های جور همانند بنی امیه از آن سوءاستفاده برای تحکیم پایه های قدرت خود می کردند .

درطول تاریخ مواردی را مشاهده می کنیم که هرکس می خواست بر ضدّ حکومتی قیام کند ، نخست از شرکت در نماز جمعه او خودداری می کرد ، چنان که در داستان عاشوراء می خوانیم که گروهی از شیعیان در خانه « سلیمان بن صرد خزاعی » جمع شدند و نامه ای خدمت امام حسین ازکوفه فرستادندکه در نامه آمده بود: « "نعمان بن بشیر" والی بنی امیه برکوفه، منزوی شده و ما درنمازجمعه او شرکت نمی کنیم و چنان چه بدانیم شما به سوی ما حرکت کرده اید، اورا ازکوفه بیرون خواهیم کرد ».(1)

جزء بیست و هشتم (125)

توجه به این نکته که طبق فقه شیعه در محدوده یک فرسخ در یک فرسخ ، بیش از یک نماز جمعه جایز نیست و حتی کسانی که در دو فرسخی ( تقریبا 11 کیلومتری ) از محل انعقاد نماز جمعه قرار دارند ،

ص:95


1- «بِحارالانوار»، جلد 44، صفحه 333.

در آن نماز شرکت می کنند ، روشن می شود که عملاً در هر شهر کوچک یا بزرگ و حومه آن یک نماز جمعه بیشتر منعقد نخواهد شد ، بنابراین چنین اجتماعی عظیم ترین اجتماع آن منطقه را تشکیل می دهد .

شرایط وجوب نماز جمعه

در این که امام جمعه مانند هر امام جماعت دیگر باید عادل باشد ، تردیدی نیست ولی سخن در این است که شرایطی افزون بر این دارد یا نه ؟

جمعی معتقدند این نماز از وظایف امام معصوم یا نماینده خاص او است و به تعبیر دیگر مربوط به زمان حضور امام معصوم است .

در حالی که بسیاری از محققین معتقدند که این شرط وجوب عینی

(126) سوره جُمُعَه

نماز جمعه است ، ولی برای وجوب تخییری این شرط لازم نیست و در زمان غیبت نیز می توان نماز جمعه را برپاداشت و جانشین نماز ظهر می شود و حق هم همین است ، بلکه هر گاه حکومت اسلامی با شرایط آن از طرف نایب عام امام تشکیل گردد ، احتیاط این است که امام جمعه منصوب از طرف او باشد و مسلمانان در نماز جمعه شرکت کنند .

سایر مسائل مربوط به نماز جمعه را باید در کتب فقهی و حدیثی جستجو نمود .(1)پایان سوره جُمُعَه

ص:96


1- « بِحار الانوار » ، جلد 89 و 90 .

جزء بیست و هشتم (127)

سوره مُنافِقُون

سوره مُنافِقُون

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 اِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوانَشْهَدُ اِنَّکَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ یَعْلَمُ اِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللّهُ یَشْهَدُاِنَ الْمُنافِقینَ لَکاذِبُونَ

هنگامی که منافقان نزد تو می آیند ، می گویند : ما شهادت می دهیم که حتما تو رسول خدایی خداوند می داند که تو قطعا رسول او هستی ولی خداوند شهادت می دهد که منافقان دروغگو هستند .

« مُنافِق » در اصل از ماده « نفق » به معنی "نفوذ و پیشروی" است و « نفق » به معنی " کانال ها و نقب هایی است که زیر زمین می زنند تا برای استتار یا فرار از آن استفاده کنند" .

و به این ترتیب « منافق » کسی است که طریقی مرموز و مخفیانه برای خود برگزیده تا با مخفی کاری و پنهان کاری در جامعه نفوذ کند

(128) سوره مُنافِقُون

و به هنگام خطر از طریق دیگر فرار نماید .

نخستین نشانه نفاق ، دوگانگی ظاهر و باطن است که با زبان مؤکدا اظهار ایمان می کنند ولی در دل آن ها مطلقا خبری از ایمان نیست ، این دروغگویی و کذب ، این دوگانگی درون و برون محور اصلی نفاق را تشکیل می دهد .

ص:97

قابل توجه این که صدق و کذب دو گونه است ؛ « صدق و کذب خبری » و « صدق و کذب مخبری » . در قسم اول معیار ، موافق و مخالف واقع بودن است، ولی در قسم دوم موافقت و مخالفت با اعتقاد ، مطرح است ، یعنی اگر انسان خبری می دهد که مطابق با واقع است ولی بر خلاف عقیده او ، آن را کذب ( مخبری ) می نامیم و اگر موافق عقیده او است، صدق می باشد .

روی این حساب،شهادت منافقان به رسالت پیامبرگرامی اسلام صلی الله علیه و آله از نظر اخبار ، هرگز کذب نبود ، یک واقعیت بود ، ولی از نظر گوینده و مخبر چون بر خلاف عقیده آن ها بود ، کذب محسوب می شد ، لذا قرآن می گوید: تو پیغمبر خدا هستی اما این ها دروغ می گویند .

جزء بیست و هشتم (129)

به تعبیردیگرمنافقان نمی خواستند خبراز رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بدهند ، بلکه می خواستند از اعتقاد خود به نبوت او خبر دهند و مسلما در این خبر دروغگو بودند .

سرچشمه نفاق و نشانه های منافقان

مسأله نفاق ومنافقان دراسلام اززمانی مطرح شدکه پیامبراسلام صلی الله علیه و آله به مدینه هجرت فرمود و پایه های اسلام ، قوی و پیروزی آن آشکار شد وگرنه در مکه تقریبا منافقی وجود نداشت ، زیرا مخالفان قدرتمند هر چه می خواستند ، آشکارا بر ضد اسلام می گفتند و انجام می دادند و از کسی پروا نداشتند و نیازی به کارهای منافقانه نبود .

ص:98

اما هنگامی که نفوذ و گسترش اسلام در مدینه دشمنان را در ضعف و ناتوانی قرار داد ، دیگر اظهار مخالفت به طور آشکار مشکل و گاه غیر ممکن بود و لذا دشمنان شکست خورده برای ادامه برنامه های تخریبی خود تغییر چهره داده ، ظاهرا به صفوف مسلمانان پیوستند ،

(130) سوره مُنافِقُون

ولی در خفاء به اعمال خود ادامه می دادند .

اصولاً طبیعت هرانقلابی این است که بعد از پیروزی چشمگیر با صفوف منافقان روبرو خواهد شد و دشمنان سرسخت دیروز به صورت عوامل نفوذی امروز در لباس دوستان ظاهری جلوه گر می شوند و از این جا است که می توان فهمید چرا این همه آیات مربوط به منافقین در مدینه نازل شده نه در مکه .

این نکته نیز قابل توجه است که مسأله نفاق و منافقان خاص عمر پیامبر صلی الله علیه و آله نبود ، بلکه هر جامعه ای مخصوصا جوامع انقلابی با آن روبرو هستند ، به همین دلیل باید تحلیل ها و موشکافی های قرآن را روی این مسأله نه به عنوان یک مسأله تاریخی ، بلکه به عنوان یک مسأله موردنیاز فعلی، موردبررسی دقیق قرارداد و از آن برای مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقین در جوامع اسلامی امروز الهام گرفت .

و نیز باید نشانه های آن ها را که قرآن به طور گسترده بازگو کرده است ، دقیقا شناخت و از طریق این

جزء بیست و هشتم (131)

نشانه ها به خطوط و نقشه های آن ها پی برد .

ص:99

نکته مهم دیگر این که خطر منافقان برای هر جامعه از خطر هر دشمنی بیشتر است ، چراکه از یک سو شناخت آن ها غالبا آسان نیست و از سوی دیگر دشمنان داخلی هستند و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ می کنند که جدا ساختن آن ها کار بسیار مشکلی است و از سوی سوم روابط مختلف آن ها با سایر اعضای جامعه کار مبارزه با آن ها را دشوار می سازد .

به همین دلیل اسلام در طول تاریخ خود بیشترین ضربه را از منافقان خورده و نیز به همین دلیل قرآن سخت ترین حملات خود را متوجه منافقان ساخته و آن قدر که آن ها را کوبیده ، هیچ دشمنی را نکوبیده است .

نفاق « اعتقادی » و « رفتاری »

نفاق معنی وسیعی دارد که هرگونه دوگانگی ظاهر و باطن را شامل می شود، مصداق بارز آن ، نفاق عقیدتی است که آیات سوره منافقین

(132) سوره مُنافِقُون

معمولاً ناظربه آن است و آن مربوط به کسانی است که در ظاهر اظهار ایمان می کنند ولی در دل شرک و کفر راپنهان می دارند .

اما نفاق رفتاری در مورد کسانی است که اعتقاد باطنی آن ها اسلام است ولی اعمالی برخلاف این تعهد باطنی انجام می دهند که دوگانگی چهره درون و برون را نشان می دهد ، مانند پیمان شکنی ، دروغ ، خیانت در امانت و ... لذا در حدیثی از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله آمده است : « ثَلاثٌ

ص:100

مَنْ کُنَّ فیهِ کانَ مُنافِقا وَ اِنْ صامَ وَ صَلّی وَ زَعَمَ اَنَّهُ مُسْلِمٌ ؛ مَنْ اِذَا ائْتُمِنَ خانَ وَ اِذا حَدَثَ کَذَبَ وَ اِذا وَعَدَ اَخْلَفَ : سه چیز است که در هرکس باشد ، منافق است هر چند نماز بخواند و روزه بگیرد و خود را مسلمان بداند ؛ کسی که در امانت خیانت می کند و به هنگام سخن گفتن دروغ می گوید و هرگاه وعده ای می دهد ، تخلّف می کند » .(1)

در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم: « ما زادَ

جزء بیست و هشتم (133)

خُشُوعُ الْجَسَدِ عَلی ما فِی الْقَلْبِ فَهُوَ عِنْدَنا نِفاقٌ: هر مقدار خشوع ظاهر برآن چه درقلب است،افزون گردد، او در نزد ما نفاق است» .(2)

و در جای دیگری از امام علیّ بن الحسین می خوانیم : « اِنَّ الْمُنافِقَ یَنْهی وَلا یَنْتَهی وَ یَأْمُرُ بِما لا یَأْتی : منافق ، نهی از منکر می کند اما خود ، آن را ترک نمی گوید و امر به معروف می کند ، اما خودش آن را انجام نمی دهد » .(3)و از شعب مهم نفاق عملی ، مسأله شرک و ریاکاری است که درروایات اسلامی نیزبه آن اشاره شده است.

پایان سوره مُنافِقُون

(134) سوره تَغابُن

ص:101


1- «سفینه البحار» ، جلد 2، صفحه 605 .
2- « اصول کافی » ، جلد 2 ، باب صفه النفاق ، حدیث 6 .
3- « اصول کافی » ، جلد 2 ، باب صفه النفاق ، حدیث 3 .

سوره تَغابُن

تسبیح و حمد عمومی موجودات جهان

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 یُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الاَْرْضِ لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ

آن چه درآسمان هاوزمین است، برای خداتسبیح می گویند، مالکیت و حکومت از آنِ او است و ستایش از آنِ او و بر همه چیز توانا است .

این سوره با تسبیح خداوند آغاز می شود ، خداوندی که مالک و حاکم بر کل جهان هستی و قادر بر همه چیز است .

این تسبیح و حمد در حقیقت لازمه قدرت او بر همه چیز و مالکیت او نسبت به هر چیز است ، زیرا تمام اوصاف جمال و جلالش در این دو امر نهفته است .

جزء بیست و هشتم (135)

در آیات مختلف قرآن ، سخن از تسبیح و حمد موجودات عالَم هستی در برابر خداوند بزرگ به میان آمده است .

قرآن می گوید : عالَم هستی یکپارچه زمزمه و غوغا است ، هر موجودی به نوعی به حمد و ثنای حق مشغول است و غلغله ای خاموش در پهنه عالَم هستی طنین افکنده که بی خبران ، توانایی شنیدن آن را

ص:102

ندارند ، اما اندیشمندانی که قلب و و جانشان به نور ایمان زنده و روشن است ، این صدا را از هر سو به خوبی به گوش جان می شنوند .

ولی در تفسیر حقیقت این حمد و تسبیح در میان دانشمندان و فلاسفه و مفسران بسیار گفتگو است :

بعضی آن را حمد و تسبیح « حالی » دانسته اند و بعضی « قالی » ، که خلاصه نظرات آن ها را با آن چه مورد قبول ما است در ذیل می خوانیم :

1 جمعی معتقدند که همه ذرات موجودات این جهان اعم از آن چه ما آن را عاقل می شماریم یا بی جان و غیرعاقل، همه دارای یک نوع درک و شعورند و در عالَم خود تسبیح و حمد خدا می گویند ،

(136) سوره تَغابُن

هر چند ما قادر نیستیم به نحوه درک و احساس آن ها پی ببریم و زمزمه حمد و تسبیح آن ها را بشنویم .

آیاتی مانند « وَ اِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَهِ اللّهِ : بعضی از سنگ ها از ترس خدا از فراز کوه ها به پایین می افتند » ( 74 / بقره ) .

و مانند آیه « فَقالَ لَها وَلِلاَْرْضِ ائْتِیا طَوْعا اَوْ کَرْها قالَتا اَتَیْنا طائِعینَ: خداوند به آسمان و زمین فرمود از روی اطاعت یا کراهت به فرمان من آیید، آن ها گفتند ما از درِ اطاعت می آییم » (11 / فصلت) ... و مانند آن را می توان گواه بر این عقیده گرفت .

2 بسیاری معتقدند که این تسبیح و حمد، همان چیزی است که ما آن را « زبان حال » می نامیم ، حقیقی است نه مجازی ولی به

ص:103

زبان حال است نه قال ( دقت کنید ) .

توضیح این که : بسیار می شود که آثار ناراحتی و درد و رنج و بی خوابی در چهره و چشم او نمایان است ، می گوییم : هر چند تو از ناراحتیت سخن نمی گویی اما چشم تو می گوید که دیشب به خواب نرفتی وچهره ات گواهی می دهدکه از درد و ناراحتی جانکاهی رنج می بری.

جزء بیست و هشتم (137)

این « زبان حال » گاهی آن قدر قوی و نیرومند است که « زبان قال » را تحت الشعاع خود قرار می دهد و به تکذیب آن برمی خیزد، این همان چیزی است که علی در گفتار معروفش می فرماید : « ما اَضْمَرَ اَحَدٌ شَیْئا اِلاّ ظَهَرَ فی فَلَتاتِ لِسانِهِ وَ صَفَحاتِ وَجْهِهِ : هرگز کسی رازی را در دل پنهان نمی کند مگر این که در لابلای سخنان ناآگاه و صفحه صورتش آشکار می گردد » .(1)

از سوی دیگر آیا می توان انکار کرد که یک تابلوی بسیار زیبا که شاهکاری از هنر راستین است ، گواهی بر ذوق و مهارت نقاش می دهد و او را مدح و ثنا می گوید ؟

آیا می توان انکار کرد که دیوان شعر شعرای بزرگ و نامدار از قریحه عالی آن ها حکایت می کند و دائما آن ها را می ستاید ؟

(138) سوره تَغابُن

آیا می توان منکر شد که ساختمان های عظیم و کارخانه های

ص:104


1- « نهج البلاغه » ، حکمت 26 .

بزرگ و مغزهای پیچیده الکترونیک و امثال آن ها ، با زبان بی زبانی از سازنده و مخترع و مبتکر خود سخن می گویند و هر یک در حدّ خود از آن ها ستایش می کنند ؟

بنابراین باید قبول کرد که عالَم شگرف هستی با آن نظام عجیبش، با آن همه رازها و اسرار ، باآن عظمت خیره کننده اش و با آن ریزه کاری های حیرت آور همگی « تسبیح و حمد » خداوند را به جا می آورند .

مگر « تسبیح » جُز به معنی پاک و منزه شمردن از عیوب می باشد ؟ ساختمان و نظم این عالَم هستی همگی می گویند خالق آن از هر گونه نقص و عیبی مبرّا است .

مگر « حمد » چیزی جُز بیان صفات کمال می باشد ؟ نظام جهان آفرینش از صفات کمال خدا ، از علم بی پایان و قدرت بی انتها و همچنین از حکمت وسیع وفراگیراو سخن می گوید .

جزء بیست و هشتم (139)

مخصوصا با پیشرفت علم و دانش بشر و پرده برداشتن از گوشه هایی از اسرار و رازهای این عالَم پهناور ، این حمد و تسبیح عمومی موجودات آشکارتر شده است .

اگر یک روز آن شاعر نکته پرداز ، هر برگی از برگ های درختان سبز را دفتری از معرفت کردگار می دانست ، دانشمندان گیاه شناس امروز درباره این برگ ها نه یک دفتر ، بلکه کتاب ها نوشته اند و از ساختمان

ص:105

اسرارآمیز کوچکترین اجزای آن یعنی سلول ها گرفته تا طبقات هفتگانه برگ و دستگاه تنفسی آن و رشته های آبیاری و تغذیه و سایر مشخصات بسیار پیچیده برگ ها در این کتاب ها ، بحث ها کرده اند .

بنابراین هر برگی شب و روز نغمه توحید سرمی دهد و آواز رسای تسبیحش را در درون جنگل ، بر فراز کوه ها و در خمیدگی دره ها پخش می کند ، اما بی خبران چیزی از آن نمی فهمند ، خاموشش می شمارند و زبان بسته .

این معنی برای تسبیح و حمد عمومی موجودات کاملاً

(140) سوره تَغابُن

قابل درک است و نیاز به آن ندارد که ما برای همه ذرات عالَم هستی درک و شعور قائل شویم ، چراکه دلیل قاطعی برای آن در دست نیست و آیات گذشته نیز به احتمال زیاد همان را بیان می کند .

ولی در این جا یک سؤال باقی می ماند و آن این که اگر منظور از تسبیح و حمد ، حکایت نظام آفرینش از پاکی و عظمت و قدرت خدا است و صفات « سلبیه » و « ثبوتیه » او را شرح می دهد پس چرا قرآن می گوید : شما حمد و تسبیح آن ها را نمی فهمید ؟ اگر بعضی نفهمند، حداقل دانشمندان که می فهمند .

ولی این سؤال ، دو پاسخ دارد :

نخست این که روی سخن با اکثریت مردم نادان و مخصوصا مشرکان است و دانشمندان با ایمان که در اقلیت قرار دارند ، از این

ص:106

عموم ، مستثنا هستند که هر عامی استثنایی دارد .

دیگر این که آن چه ما از اسرار این عالَم می دانیم ، در برابر آن چه نمی دانیم ، همانند قطره ای است در برابر دریا و ذره کاهی است در مقابل یک کوه عظیم ، که اگر درست بیندیشیم ، حتی نام علم و دانش نمی توان بر آن گذاشت .

جزء بیست و هشتم (141)

بنابراین ما تسبیح و حمد این موجودات را هرچند دانشمند باشیم ، نمی شنویم چراکه آن چه را می شنویم ، تنها یک کلمه است از یک کتاب بزرگ و روی این حساب می توان به صورت یک حکم عمومی خطاب به همه جهانیان گفت شما تسبیح و حمد موجودات عالَم هستی را که به زبان حال دارند ، درک نمی کنید ، زیرا آن چه درک می کنید ، به قدری ناچیز است که به حساب نمی آید .

در روایاتی که از پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام رسیده ، تعبیرات جالبی در این زمینه دیده می شود، ازجمله؛ یکی ازیاران امام صادق می گوید : از تفسیر آیه « وَ اِنْ مِنْ شَیْ ءٍ اِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ » ( 44 / اسراء ) سؤال کردم ، امام فرمود: « کُلُّ شَیْ ءٍ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ اِنّا لَنَری اَنْ یَنْقُضَ الْجِدارُ وَ هُوَ تَسْبیحُها : آری هر چیز تسبیح و حمد خدا را می گوید، حتی هنگامی که دیوار

ص:107

(142) سوره تَغابُن

می شکافد و صدایی از آن به گوش می رسد ، آن نیز تسبیح است » (1)

از امام باقر نقل شده که فرمود : « نَهی رَسُولُ اللّهِ عَنْ اَنْ تُوسَمَ الْبَهائِمُ فی وُجُوهِها وَ اَنْ تُضْرَبَ وُجُوهُها لاَِنَّها تُسَبِّحُ بِحَمْدِ رَبِّها : پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : علامت داغ در صورت حیوانات نگذارید و تازیانه به صورت آن ها نزنید ، زیرا آن ها حمد و ثنای خدا می گویند » .(2)

و نیز از امام صادق نقل شده است : « ما مِنْ طَیْرٍ یُصادُ فی بَرٍّ وَ لا بَحْرٍ وَ لا ش-َیْ ءٌ یُصادُ مِنَ الْوَحْشِ اِلاّ بِتَضْییعِهِ التَّسْبیحَ : هیچ پرنده ای در صحرا و دریا صید نمی شود و هیچ حیوان وحشی به دام صیاد نمی افتد ، مگر به خاطر ترک تسبیح »(3)

امام باقر صدای گنجشکانی را شنید ، فرمود :

جزء بیست و هشتم (143)

« می دانید این ها چه می گویند » ؟ ابوحمزه ثمالی که از یاران خاص امام بود ، می گوید : « عرض کردم : نه » ، فرمود : « این ها تسبیح خداوند بزرگ را می گویند و روزی خودشان را از او می خواهند

ص:108


1- « نور الثقلین » ، جلد 3 ، صفحه 168 .
2- « نور الثقلین » ، جلد 3 ، صفحه 168 .
3- « نور الثقلین » ، جلد 3 ، صفحه 168 .

( یُسَبِّحْنَ رَبَّهُنَّ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یَسْئَلْنَ قُوتَ یَوْمِهِنَّ ) » (1)

در حدیث دیگری می خوانیم که یک روز پیامبر صلی الله علیه و آله نزد عایشه آمد و فرمود : « این دو لباس مرا بشوی » ، عرض کرد : « ای رسول خدا ! دیروز شستم » ، فرمود : « اَما عَلِمْتَ اَنَّ الثَّوْبَ یُسَبِّحْنَ فَاِذَا اتَّسَخَ انْقَطَعَ تَسْبیحُهُ : آیا نمی دانی که لباس انسان نیز تسبیح خدا می گوید و هنگامی که چرک و آلوده شود ، تسبیح آن قطع می شود » .(2)

در حدیث دیگری از امام صادق فرمود : « حیوان بر صاحبش ، شش حق دارد ؛ بیش از توانایی اش بر او بار نکند ، پشت او را مجلسی برای سخن گفتن قرار ندهد (بلکه هنگامی که به دیگری می رسد

(144) سوره تَغابُن

و می خواهد بااو سخن بگوید ، پیاده شود و پس از اتمام سخن سوار شود ) ، در هر منزلی وارد می شود ، نخست علف او را آماده کند ، علامت داغ در صورت او نگذارد و او را نزند ، چرا که تسبیح خدا می گوید و هنگامی که بر چشمه آب و مانند آن می گذرد ، او را به کنار آب برد ( تا اگر تشنه است ، بنوشد ) » .(3)

مجموعه این روایات که بعضی از آن ها معانی دقیق و باریکی دارند ، نشان می دهد که این حکم عمومی تسبیح موجودات ، همه چیز

ص:109


1- « المیزان » ، ذیل آیه 44 سوره اسراء .
2- « المیزان » ، ذیل آیه 44 سوره اسراء .
3- « المیزان » ، ذیل آیه 44 سوره اسراء .

را بدون استثناء دربرمی گیرد و همه این ها با آن چه از تفسیر دوم ( تفسیر به معنی زبان حال و تکوین ) گفتیم کاملاً سازگار است و این که در این روایات خواندیم هنگامی که لباس آلوده و کثیف می شود ، تسبیح آن قطع می گردد ، ممکن است اشاره به این باشد که موجودات تا چهره پاک طبیعی دارند ، انسان را به یاد خدا می اندازند ، اما هنگامی که چهره پاک

جزء بیست و هشتم (145)

طبیعی خود را از دست دادند ، دیگر آن یادآوری از بین می رود .

2 هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ وَ اللّهُ بِما تَعْمَل-ُونَ بَصیرٌ

او کسی است که شما را آفرید (و به شما آزادی و اختیار داد) گروهی از شما کافر و گروهی مؤمن هستند و خداوند به آن چه انجام می دهید ، بینا است .

در این آیه به امر خلقت و آفرینش که لازمه قدرت است ، اشاره می کند و می گوید : «گروهی از شما کافر و گروهی مؤمن شدند» یعنی به شما نعمت آزادی و اختیار داد و به این ترتیب بازار امتحان و آزمایش الهی داغ شد .

3 خَلَقَ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ اِلَیْهِ الْمَصیرُ

آسمان ها و زمین را به حق آفرید و شما را تصویر کرد ، تصویری زیبا و دلپذیر و سرانجام بازگشت همه به سوی او است .

ص:110

(146) سوره تَغابُن

هم در آفرینش آن نظام حق و دقیقی است و هم دارای هدف حکیمانه و مصالح حقی است. بعد به آفرینش « انسان » پرداخته و ما را از سِیر آفاقی به سِیر اَنفُسی دعوت می کند .

تعبیر به « فَاَحْسَنَ صُوَرَکُمْ » ( صورت شما را نیکو آفرید ) هم صورت ظاهر را شامل می شود و هم صورت باطن را ، هم از نظر جسم و هم از نظر جان و به راستی یک نظر اجمالی در آفرینش جسم و جان انسان ، نشان می دهد که زیباترین پدیده عالَم هستی او است و خدا در آفرینش این موجود ، قدرت نمایی عجیبی کرده و سنگ تمام گذارده است .

خدا از اسرار نهفته درون سینه ها آگاه است

4 یَعْلَمُ ما فِی السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ یَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ وَ اللّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدوُرِ

آن چه را در آسمان ها و زمین است ، می داند و از آن چه

جزء بیست و هشتم (147)

پنهان یا آشکار می کنید، باخبر است و خداوند از آن چه در سینه است ، آگاه است .

این آیه ترسیمی از علم بی پایان خداوند است در سه مرحله : نخست علم او نسبت به تمامی موجودات آسمان ها و زمین، سپس علم او به همه اعمال انسان ها و آن چه را پنهان می دارند یا آشکار می سازند و در مرحله سوم مخصوصا روی عقاید باطنی و چگونگی نیت ها و

ص:111

آن چه بر قلب و جان انسان حاکم است ، تکیه می کند .

معرفت به این علم گسترده الهی، اثر تربیتی فوق العاده ای در انسان دارد و به او هشدار می دهد که هرکه باشی و به هرجا برسی و هر عقیده ای در سر و هر نیتی در دل و هر اخلاقی در درون جان تو باشد، همه در پیشگاه علم بی پایان حق، آشکار است . مسلما توجه به این حقیقت در اصلاح و تربیت انسان، فوق العاده مؤثر است و این ها تعلیماتی است که انسان را برای وصول به هدف آفرینش و قانون و تکامل آماده می سازد .

(148) سوره تَغابُن

5 اَلَمْ یَأْتِکُمْ نَبَؤُا الَّذینَ کَفَروُا مِنْ قَبْلُ فَذاقُوا وَبالَ اَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ اَلیمٌ

آیا خبر کسانی که قبل از شما بودند ، به شما نرسیده است که چگونه طعم گناهان بزرگ خود را چشیدند و عذاب دردناک برای آن ها است .

« وَبال » از ماده « وَبَل » و « وابِل » به معنی "باران سنگین" است و به هر موضوع مهمی که انسان از زیان آن بیمناک است ، نیز گفته می شود .

از آن جا که یکی از مؤثرترین وسایل تربیت و طُرُق انذار ، توجه دادن به سرنوشت اقوام و امت های پیشین است ، این آیه یک نگاه اجمالی به زندگی آن ها می افکند .

شما از کنار شهرهای بلادیده و ویران شده آن ها در مسیر خود به

ص:112

سوی شام ومناطق دیگر عبورمی کنید، نتیجه کفر وظلم وعصیانگری آن ها را باچشم می بینید و اخبار آن هارا درتاریخ می خوانید، همان هاکه طومار زندگیشان باطوفان وسیلاب درهم پیچیده شد و یاصاعقه هاخرمن عمرشان

جزء بیست و هشتم (149)

را آتش زد و یا زلزله های ویرانگر آن ها را به کام زمین فروکشید و یا تندباد سنگینی اجسام آن ها را چون پر کاه به هر سو پرتاب کرد ، این عذاب دنیای آن هابود، در آخرت نیز عذاب دردناکی در انتظارشان است.

همه مصائب به فرمان خدا است

11 ما اَصابَ مِنْ مُصیبَهٍ اِلاّ بِأِذْنِ اللّهِ وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ یَهْدِقَلْبَهُ وَاللّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیمٌ

هیچ مصیبتی رخ نمی دهد مگر به اذن خدا و هرکس به خدا ایمان آورد، خداوند قلبش را هدایت می کند و خدا به همه چیز دانا است .

در آیه مورد بحث به یک اصل کلی در مورد مصائب و حوادث دردناک این جهان اشاره می کند، شایداز این جهت که همیشه وجودمصائب دستاویزی برای کفار در مورد نفی عدالت دراین جهان بوده است و یا از این نظر که در راه تحقق ایمان و عمل صالح همیشه مشکلاتی وجود دارد که بدون مقاومت در برابر آن ها مؤمن به جایی نمی رسد و به این ترتیب رابطه این آیات باآیات گذشته روشن می شود .

(150) سوره تَغابُن

در این جا سؤال مهمی مطرح است و آن این که : بسیاری از این

ص:113

مصائب به وسیله ظلم ظالمان و اراده جباران رخ می دهد و یا این که خود انسان بر اثر کوتاهی و ندانم کاری و یا ارتکاب خلاف ، گرفتار آن می شود ، آیا این ها همه به اذن خدا است ؟

در پاسخ به این سؤال باید گفت : از مجموع آیاتی که درباره مصائب در قرآن مجید آمده است، برمی آیدکه مصائب بر دوگونه است ؛ مصائبی که با طبیعت زندگی انسان سرشته شده و اراده بشر کمترین تأثیری در آن ندارد، مانند مرگ ومیر و قسمتی از حوادث دردناک طبیعی.

دوم مصائبی که به نحوی انسان در آن نقش داشته است .

قرآن درباره دسته اول می گوید : همه به اذن خدا روی می دهد و درباره قسم دوم می گوید: به خاطر اعمال خودتان دامانتان را می گیرد. (1)

جزء بیست و هشتم (151)

بنابراین کسی نمی تواند به این بهانه که تمام مصائب از سوی خدا است ، در مقابل ظالمان سکوت کرده ، به مبارزه برنخیزد و نیز نمی تواند به این بهانه دست از مبارزه با بیماری ها و آفات و مبارزه با فقر و جهل بردارد .

البته دراین جانکته دیگری نیز وجوددارد و آن این که حتی در مصائبی

ص:114


1- مراجعه به آیات 22 سوره حدید و 30 شوری و 165 آل عمران این مطلب را کاملاً روشن می کند ، شرح بیشتر در این زمینه در جلد 23 تفسیر نمونه ذیل آیات سوره حدید آمده است .

که خود انسان درآن نقشی دارد، تأثیر این اسباب از ناحیه خداوند و به اذن و فرمان او است که اگر او اراده کند ، هر سببی بی رنگ و بی اثر می شود .

سپس در دنباله آیه به مؤمنان بشارت می دهد که هر کس به خدا ایمان آورد ، خدا قلبش را هدایت می کند .

این هدایت الهی هنگامی که به سراغ انسان آید ، در نعمت ها شاکر باشد و در مصیبت ها صابر و دربرابر قضای الهی، تسلیم .

البته هدایت قلبی معنی وسیعی دارد که « صبر »، « شکر » ، « رضا » ،

(152) سوره تَغابُن

«تسلیم» و گفتن «اِنّالِلّه و اِنّااِلیه راجعون» هرکدام یکی از شاخه های آن است و این که بعضی ازمفسران خصوص یکی از این موضوعات را نقل کرده اند، درحقیقت تمام مفهوم آیه نیست، بلکه بیان مصداق روشن است.

و در پایان آیه می فرماید : « خداوند به همه چیز دانا است » . این تعبیر می تواند اشاره اجمالی به فلسفه مصائب و بلاها باشد که خداوند روی علم و آگاهی بی پایانش برای تربیت بندگان و اعلام بیدارباش و مبارزه با هر گونه غرور و غفلت گهگاه در زندگانی آن ها مصائبی ایجاد می کند تا به خواب فرونروند و موقعیت خویش را در دنیا فراموش نکنند و دست به طغیان و سرکشی نزنند .

12 وَ اَطیعُوااللّهَ وَ اَطیعُواالرَّسُولَ فَأِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاِنَّما عَلی رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبینُ

واطاعت کنیدخدارا و اطاعت کنیدپیامبرراواگر روی گردان

ص:115

شوید ، رسول ما جُز ابلاغ آشکار، وظیفه ای ندارد .

اطاعت رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز شعبه ای از اطاعت خداوند است ،

جزء بیست و هشتم (153)

چراکه او از خود چیزی نمی گوید و تکرار « اَطیع-ُوا » در این جا اشاره به همین است که این دو در عرض هم نیست ، بلکه یکی از دیگری سرچشمه می گیرد . از این گذشته اطاعت خداوند مربوط به اصول قوانین و تشریع الهی است و اطاعت رسول مربوط به تفسیرها و مسائل اجرایی می باشد ، بنابراین یکی اصل و دیگری فرع است .

سپس می فرماید: «اگر شما روی گردان شوید و اطاعت نکنید، او هرگز مأمور به اجبار شما نیست، وظیفه رسول ما تنها ابلاغ آشکار است».

13 اَللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ وَ عَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

خداوند کسی است که هیچ معبودی جُز او نیست و مؤمنان باید فقط بر او توکل کنند .

در این آیه به مسأله توحید در عبودیت اشاره می کند که به منزله دلیلی بر وجوب اطاعت است و چون چنین است ، مؤمنان باید فقط بر او تکیه کنند .

غیرازاو هیچ کس شایسته عبودیت نیست ، چراکه مالکیت و قدرت

(154) سوره تَغابُن

و علم همه ازآنِ اواست و دیگران هرچه دارند،از او دارند و به همین دلیل نبایددربرابرغیراو سرتسلیم فرودآورندونیزبه همین دلیل برای حل هرگونه مشکل بایدازاو مددبگیرند و فقط براوتوکل کنند.پایان سوره تَغابُن

ص:116

جزء بیست و هشتم (155)

سوره طَلاق

سوره طَلاق

2 ... وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا

...هرکس تقوای الهی پیشه کند ، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می کند .

3 وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لایَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَ اللّهَ بالِغُ اَمْرِهِ قَدْجَعَلَ اللّهُ لِکُلِّ شَیْ ءٍ قَدْرا

و او را از جایی که گمان ندارد ، روزی می دهد و هر کس بر خداوند توکل کند، کفایت امرش را می کند ، خداوند فرمان خود را به انجام می رساند و خدا برای هر چیزی اندازه ای قرار داده است .

به این ترتیب هشدار می دهد که از مشکلات حق نهراسند و مجری عدالت باشند و گشایش کارهای بسته را از خدا بخواهند ، چراکه خداوند تضمین کرده است که مشکلات پرهیزکاران را بگشاید و آن ها را از جایی که خودشان هم انتظار ندارند ، روزی دهد .

(156) سوره طَلاق

خداوند ضمانت کرده که هر کس بر او توکل نماید ، درنمی ماند و خداوند قادر بر انجام این ضمانت است .

جمله « قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِکُلِّ شَیْ ءٍ قَدْرا » اشاره لطیفی است به نظامی که حاکم بر تشریع و تکوین است ، یعنی این دستورهایی که خداوند در مورد طلاق و غیر آن صادر فرموده ، همه طبق حساب و

ص:117

اندازه گیری دقیق و حکیمانه ای است ، همچنین مشکلاتی که در طول زندگی انسان چه در مسأله زناشویی و چه در غیر آن رخ می دهد ، هرکدام اندازه و حساب و مصلحت و پایانی دارد ، نباید به هنگام بروز این حوادث دستپاچه شوند و زبان به شِکوه بگشایند و یا برای حل مشکلات به بی تقوایی ها توسل جویند ، بلکه باید با نیروی تقوا و خویشتن داری به جنگ آن ها رفته و حل نهایی را از خدا بخواهند .

ارتباط بین تقوا و نجات از مشکلات

آیات فوق از امیدبخش ترین آیات قرآن مجید است که تلاوت آن دل را صفا و جان را نور و ضیاء می بخشد ، پرده های یأس و ناامیدی را

جزء بیست و هشتم (157)

می درد ، شعاع های حیاتبخش امید را به قلب می تاباند و به تمام افراد پرهیزگار باتقوا وعده نجات و حل مشکلات می دهد .

در حدیثی از ابوذر غفاری نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « اِنّی لاََعْلَمُ آیَهً لَوْ اَخَذَ بِهَا النّاسُ لَکَفَتْهُمْ ؛ وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا . . . فَمازالَ یَقُولُها وَ یُعیدُها : من آیه ای را می شناسم که اگر تمام انسان ها دست به دامن آن زنند، برای حل مشکلات آن ها کافی است، پس آیه « وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ » را تلاوت فرمود و بارها آن را تکرار کرد » .(1)

ص:118


1- « مجمع البیان » ، جلد 10 ، صفحه 306 .

و در حدیث دیگری از همان حضرت صلی الله علیه و آله آمده است:« مَنْ اَکْثَرَ الاِْسْتِغْفارِ جَعَلَهُ اللّهُ لَهُ مِنْ کُلِّ هَمٍّ فَرَجا وَ مِنْ کُلِّ ضیقٍ مَخْرَجا : هر کس بسیار استغفار کند ( و لوح دل را از زنگار گناه بشوید ) خدا برای او از هر اندوهی ، گشایشی و از هر تنگنایی ، راه نجاتی قرار می دهد »(1)

(158) سوره طَلاق

جمعی از مفسران گفته اند که این آیه درباره « عوف بن مالک » نازل شده که از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله بود ، دشمنان اسلام فرزندش را اسیر کردند ، او به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و از این ماجرا و فقر و تنگدستی شکایت کرد ، ایشان فرمودند : « تقوا را پیشه کن و شکیبا باش و بسیار ذکر " لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ اِلاّ بِاللّه " را بگو » ، او این کار را انجام داد ، ناگهان درحالی که در خانه اش نشسته بود، فرزندش از درآمد، معلوم شدکه ازیک لحظه غفلت دشمن استفاده کرده و فرار نموده است و حتی شتری از دشمن را نیز با خود آورده است ( این جا بود که آیه فوق نازل شد و از گشایش مشکل این فرد باتقوا و رسیدن روزی از جایی که انتظارش را نداشت ، خبر داد ) .

ذکر این مطلب نیز لازم است که هرگز مفهوم آیه این نیست که انسان تلاش و کوشش برای زندگی را به دست فراموشی بسپارد و

جزء بیست و هشتم (159)

بگوید در خانه می نشینم و تقوا پیشه می کنم و ذکر " لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ

ص:119


1- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 357 ..

اِلاّ بِاللّه " می گویم تا از آن جا که گمان ندارم به من روزی برسد ، نه هرگز مفهوم آیه چنین نیست ، هدف تقوا و پرهیزگاری توأم با تلاش و کوشش است ، اگر با این حال درها به روی انسان بسته شد ، خداوند گشودن آن ها را تضمین فرموده است .

و لذا در حدیثی می خوانیم که یکی از یاران امام صادق « عمر بن مسلم » مدتی خدمتش نیامد ، حضرت جویای حال او شد، عرض کردند : « او تجارت را ترک گفته و رو به عبادت آورده است » ، فرمود: « وای بر او، آیا نمی داند کسی که تلاش و طلب روزی را ترک گوید ، دعایش مستجاب نمی شود(اَما عَلِمَ اَنَّ تارِکَ الطَّلَبِ لا یُسْتَجابُ لَهُ) » .

سپس افزود : جمعی از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله وقتی آیه وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ نازل شد ، درها را به روی خود بستند و رو به عبادت آوردند و گفتند : « خداوند روزی ما را عهده دار شده » این جریان به گوش پیامبر صلی الله علیه و آله رسید، کسی

(160) سوره طَلاق

را نزد آن ها فرستاد که : « چرا چنین کرده اید »؟ گفتند : « ای رسول خدا ! چون خداوندروزی مارا تکفل کرده، ما مشغول عبادت شدیم » پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « اَنَّهُ مَنْ فَعَلَ ذلِکَ لَمْ یُسْتَجَبْ لَهُ عَلَیْکُمْ بِالطَّلَبِ: هر کس چنین کند،دعایش مستجاب نمی شود،بر شما بادکه تلاش و طلب کنید».(1)

ص:120


1- «نورالثقلین» ، جلد 5 ، صفحه 354 ، حدیث 35 .

مفهوم روح توکل بر خدا

منظور از توکل بر خدا ، این است که انسان تلاشگر کار خود را به او واگذارد و حل مشکلات خویش را از او بخواهد ، خدایی که از تمام نیازهای او آگاه است ، خدایی که نسبت به او ، رحیم و مهربان است و خدایی که قدرت حل هر مشکلی را دارد .

کسی که دارای روح توکل است ، هرگز یأس و ناامیدی را به خود راه نمی دهد ، در برابر مشکلات ، احساس ضعف و زبونی نمی کند ، در برابر حوادث سخت ، مقاوم است و همین فرهنگ و عقیده چنان قدرت

جزء بیست و هشتم (161)

روانی به او می دهد که می تواند بر مشکلات پیروز شود و از سوی دیگر امدادهای غیبی که به متوکلان نوید داده شده است ، به یاری او می آید و او را از شکست و ناتوانی رهایی می بخشد .

در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله آمده است که فرمود : « از پیک وحی خدا ، جبرئیل ، پرسیدم : توکل چیست ؟ گفت : حقیقت توکل این است که انسان بداند مخلوق نه زیان می رساند و نه نفع ، نه عطا می کند و نه منع ، چشم امید از خلق برداشتن (و به خالق دوختن) هنگامی که چنین شود ، انسان جُز برای خدا کارنمی کند، به غیراو امیدندارد، از غیر او نمی ترسد و دل به کسی جُز او نمی بندد، این روح توکل است » (1)

ص:121


1- « بِحارالانوار » ، جلد 69 ، صفحه 373 ، حدیث 19 .

« توکل » با این محتوای عمیق ، شخصیت تازه ای به انسان می بخشد و در تمام اعمال او اثر می گذارد ، لذا در حدیثی می خوانیم که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در شب معراج از پیشگاه خداوند سؤال کرد :

(162) سوره طَلاق

« پروردگارا ! چه عملی از همه اعمال برتر است ( اَیُّ الاَْعْمالِ اَفْضَلُ ) » ؟ خداوند متعال فرمود : « لَیْسَ شَیْ ءٌ عِنْدی اَفْضَلَ مِنَ التَّوَکُّلِ عَلَیَّ وَ الرِّضا بِما قَسَمْتُ : چیزی در نزد من افضل و برتر از توکل بر من و خشنودی به آن چه قسمت کرده ام، نیست ».(1)

بدیهی است توکل به این معنی همیشه توأم با جهاد و تلاش و کوشش است ، نه تنبلی و فرار از مسؤولیت ها .

11 رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْکُمْ ایاتِ اللّهِ مُبَیِّناتٍ لِیُخْرِجَ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُواالصّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّورِ وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ یَعْمَلْ صالِحا یُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ خالِدینَ فیها اَبَدا قَدْ اَحْسَنَ اللّهُ لَهُ رِزْقا

رسولی به سوی شما فرستاده که آیات روشن الهی را بر

جزء بیست و هشتم (163)

شما تلاوت می کند تا آن هاراکه ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند ، از تاریکی ها به نور هدایت کند و هرکس

ص:122


1- « سفینه البحار » ، جلد 2 ، صفحه 683 ( ماده وکل ) .

به خداایمان آوردوعمل صالح انجام دهد، اورادر باغ هایی ازبهشت واردسازدکه از زیر درختانش نهرها جاری است، جاودانه در آن می مانند و خداوند روزی نیکویی برای او قرار داده است .

هدف نهایی از ارسال این رسول و انزال قرآن ، این است که با تلاوت آیات الهی آن ها را از ظلمت های کفر و جهل و گناه و فساد اخلاق بیرون آورده ، به سوی نور ایمان و توحید و تقوا رهنمون گردد و در حقیقت تمام اهداف بعثت پیغمبر صلی الله علیه و آله و نزول قرآن در همین یک جمله خلاصه شده ؛ « خارج کردن از ظلمت ها به نور » و قابل توجه این که « ظُلُمات » به صیغه جمع و « ن-ُور » به صیغه مفرد ذکر شده است ، زیرا شرک و کفر و فساد ، عامل پراکندگی و چندگانگی است ، در حالی که ایمان و توحید و تقوا عامل وحدت و یگانگی می باشد .

(164) سوره طَلاق

تعبیر به «یُؤْمِنْ» و «یَعْمَلْ» به صورت فعل مضارع اشاره به این است که ایمان و عمل صالح آن ها محدود به زمان خاصی نیست ، بلکه استمرار و تداوم دارد. و تعبیر به «خالِدینَ» دلیل بر جاودانگی بهشت است، بنابراین ذکر کلمه «اَبَدا» بعد از آن تأکیدی برای "خلود" محسوب می شود .

تعبیر به « رِزْقا » به صورت « نکره » اشاره به عظمت و اهمیت روزی های نیکویی است که خداوند برای این جمعیت فراهم می سازد و

ص:123

مفهوم وسیعی دارد که هر گونه موهبت الهی را در آخرت و حتی در دنیا نیز دربرمی گیرد ، چراکه نتیجه ایمان و تقوا تنها مربوط به آخرت نیست، افراد مؤمن و پرهیزگار در این دنیا نیز زندگی پاک تر و آرام تر و لذتبخش تری دارند .

هدف از آفرینش عالَم ، معرفت است

12 اَللّهُ الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَمواتٍ وَ مِنَ الاَْرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الاَْمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَم-ُوا اَنَّ اللّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ وَ اَنَّ اللّهَ قَدْ اَحاطَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عِلْما

جزء بیست و هشتم (165)

خداوند کسی است که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همانند آن را، فرمان او در میان آن ها پیوسته نازل می شود تا بدانید که خداوند بر هر چیز توانا است و علم او به همه چیزاحاطه دارد .

همان گونه که آسمان ها « هفتگانه »اند ، زمین ها نیز « هفتگانه » می باشند و این تنها آیه ای از قرآن مجید است که اشاره به زمین های هفتگانه می کند .

اکنون ببینیم منظور از این آسمان های هفتگانه و زمین های مشابه آن چیست ؟ در این زمینه در جلد اول ذیل آیه 29 سوره بقره و در جلد بیستم ذیل آیه 12 سوره فصّلت بحث های مشروحی داشتیم ، لذا در این جا به اشاره فشرده ای قناعت می کنیم و آن این که ؛

ص:124

ممکن است منظور از عدد هفت ، همان کثرت باشد ، زیرا این تعبیر در قرآن مجید و غیر آن گاه به معنی کثرت آمده است، مثلاً می گوییم اگر هفت دریا را هم بیاوری ، کافی نیست .

(166) سوره طَلاق

بنابراین منظور از « هفت آسمان » و « هفت زمین » ، تعداد عظیم و کثیر کواکب آسمانی و کراتی مشابه زمین است .

اما اگر عدد هفت را برای " تعداد" و شماره بدانیم ، مفهوم آن وجود هفت آسمان می شود و با توجه به آیه 6 سوره صافات که می گوید : « اِنّا زَیَّنَّا السَّمآءَ الدُّنْیا بِزینَهٍ الْکَواکِبِ : ما آسمان نزدیک ( آسمان اول ) را با کواکب و ستارگان زینت بخشیدیم » روشن می شود که آن چه ما می بینیم و علم و دانش بشر به آن احاطه دارد ، همه مربوط به آسمان اول است و ماورای این ثوابت و سیارات ، شش عالَم دیگر وجود دارد که از دسترس علم ما بیرون است .

و اما در مورد زمین های هفتگانه ، اگر عدد هفت را برای " تعداد" بدانیم ، ممکن است اشاره به طبقات مختلف کره زمین باشد ، زیرا امروزه ثابت شده که زمین از قشرهای گوناگونی تشکیل یافته و یا اشاره به اقلیم های هفتگانه روی زمین ، چراکه هم در گذشته و هم امروز

جزء بیست و هشتم (167)

کره زمین را به هفت « منطقه » تقسیم می کردند ( البته طرز تقسیم در گذشته و امروز متفاوت است ، امروز زمین را به دو منطقه منجمد شمالی و جنوبی و دو منطقه معتدله و دو منطقه حارّه و یک

ص:125

منطقه استوایی تقسیم کرده اند ، اما در گذشته اقلیم های هفتگانه به شکل دیگری تقسیم می شد ) .

ولی ممکن است در این جا نیز عدد هفت که از تعبیر « مِثْلَهُنَّ » استفاده می شود ، نیز برای " تکثیر" و اشاره به زمین های متعددی باشد که در عالَم هستی وجود دارد . تا آن جا که بعضی از دانشمندان فلکی می گویند کُراتی که مشابه کره زمین بر گِرد خورشیدها در این عالَم بزرگ گردش می کند ، حداقل سیصد میلیون کره است .(1)

هر چند با اطلاعات کمی که ما از ماورای منظومه شمسی داریم ، به دست دادن عدد در این زمینه کار مشکلی است ، ولی به هر حال

(168) سوره طَلاق

دانشمندان دیگر فلکی نیز تأکید می کنند که در کهکشانی که منظومه شمسی جُزء آن است ، میلیون ها میلیون کره وجود دارد که در شرایطی مشابه کره زمین قرار گرفته و مرکز حیات و زندگی می باشد. البته ممکن است پیشرفت علم و دانش بشر در آینده اطلاعات بیشتری درباره تفسیر این گونه آیات در اختیار ما بگذارد. سپس به مسأله تدبیر این عالَم بزرگ به وسیله فرمان خداوند اشاره می کند(یَتَنَزَّلُ الاَْمْرُ بَیْنَهُنَّ) .

پیدا است که منظور از « اَمْر » در این جا همان فرمان تکوینی خداوند در مورد تدبیر این عالَم بزرگ و آسمان ها و زمین های هفتگانه

ص:126


1- « تفسیر مراغی » ، جلد 28 ، صفحه 151 .

است ، چراکه او پیوسته با فرمان مخصوص خود آن ها را در مسیر منظمی هدایت و رهبری می کند .

به هر حال اگر تدبیر او لحظه ای از این عالَم برداشته شود ، نظام همگی در هم می ریزد و راه فنا پیش می گیرند. و در پایان به هدف این آفرینش عظیم اشاره می کند .

چه تعبیر جالبی که هدف این آفرینش عظیم را آگاهی

جزء بیست و هشتم (169)

انسان از صفات خدا و علم و قدرت او می شمرد که آگاهی از این دو صفت برای تربیت انسان کافی است .

آری خدایی که چنین « علم » و « قدرتی » دارد و نظام عالَم هستی را اداره می کند ، اگر احکامی در زمینه زندگی انسان ها ، در رابطه با طلاق و حقوق زنان قرار داده ، همگی روی حساب دقیق و مُتقن است. در زمینه « هدف آفرینش » ، بحث مشروحی در جلد 22 تفسیر نمونه ذیل آیه 56 ذاریات آورده شده است .

قابل توجه این که در آیات مختلف قرآن اشاراتی به هدف آفرینش انسان یا مجموع این جهان شده که در بَدو امر ممکن است مختلف به نظر برسد ، ولی با کمی دقت، می بینیم که همه به یک حقیقت بازمی گردند :

1 درآیه 56ذاریات، هدف آفرینش انسان و جن را « عبادت » می شمرد ( وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ اِلاّ لِیَعْبُدوُنِ ) .

ص:127

2 در آیه 7 سوره هود هدف آفرینش عظیم آسمان ها و زمین

(170) سوره طَلاق

را « آزمون بشر » معرفی می کند ( وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ فی سِتَّهِ اَیّامٍ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ لِیَبْلُوَکُمْ اَیُّکُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً ) .

3 در آیه 119 سوره هود هدف را « رحمت الهی » می شمرد ( وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ )

4 و بالاخره در آیه مورد بحث ، هدف را « علم و آگاهی از صفات خدا » دانسته است (لِتَعْلَم-ُوا ...) .

کمی دقت در این آیات نشان می دهد که بعضی مقدمه برای بعضی دیگر است ، آگاهی و معرفت مقدمه ای است برای بندگی و عبادت و آن نیز مقدمه ای است برای آزمون و تربیت بشر و آن هم مقدمه ای است برای بهره گیری از رحمت خدا ( دقت کنید ) .

پایان سوره طَلاق

ص:128

جزء بیست و هشتم (171)

سوره تَحْریم

سوره تَحْریم

8 یا اَیُّهَاالَّذینَامَنُوا تُوبُوا اِلَی اللّهِ تَوْبَهً نَصُوحا عَسی رَبُّکُمْ اَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ یُدْخِلَکُمْ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ یَوْمَ لا یُخْزِی اللّهُ النَّبِیَّ وَ الَّذینَ امَنُوا مَعَهُ ن-ُورُهُمْ یَسْعی بَیْنَ اَیْدیهِمْ وَ بِاَیْمانِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنا اَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ

ای کسانی که ایمان آورده اید! توبه کنید توبه خالصی، امید است با این کار، پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغ هایی از بهشت که نهرها از زیر درختانش جاری است، وارد کند، در آن روزی که خداوند، پیامبر و کسانی را که با او ایمان آوردند ، خوار نمی کند . این در حالی است که نور آن هااز پیشاپیش آن ها و ازسوی راستشان در حرکت است و می گویند : پروردگارا! نور مارا کامل کن و

(172) سوره تَحریم

مارا ببخش که تو بر هرکاری قادری .

این آیه راه نجات از آتش دوزخ را نشان داده و می گوید : « یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا تُوبُوا اِلَی اللّهِ تَوْبَهً نَصُوحا » .

« نَص-ُوح » از ماده « نُصْح » در اصل به معنی "خیرخواهی خالصانه" است و لذا به عسل خالص، « ناصِح » گفته می شود و از

ص:129

آن جاکه خیرخواهی واقعی باید توأم با محکم کاری باشد ، واژه « نصح » گاه به این معنی نیز آمده است ، به همین جهت به نمای محکم « نصاح » و به خیاط ، « ناصح » گفته می شود و این هر دو معنی یعنی "خالص بودن" و "محکم بودن" ، در توبه « نصوح » باید جمع باشد .

نخستین گام برای نجات ، توبه از گناه است ، توبه ای که از هر نظر خالص باشد ، توبه ای که محرّک آن فرمان خدا و ترس از گناه ، نه وحشت از آثار اجتماعی و دنیوی آن ، بوده باشد ، توبه ای که برای همیشه انسان را از معصیت جدا کند و بازگشتی در آن رخ ندهد .

می دانیم حقیقت توبه ، همان ندامت و پشیمانی از گناه است که

جزء بیست و هشتم (173)

لازمه آن تصمیم بر ترک در آینده است و اگر کاری بوده که قابل جبران است ، در صدد جبران برآید و گفتن استغفار نیز بیانگر همین معنی است و به این ترتیب ارکان توبه را می توان در پنج چیز خلاصه کرد : «ترک گناه ، ندامت، تصمیم بر ترک در آینده ، جبران گذشته و استغفار» .

ثمرات پنجگانه توبه نصوح

در حقیقت « توبه نصوح » ، پنج ثمره بزرگ دارد ؛

1 بخشودگی سیّئات و گناهان .

2 ورود در بهشت پُرنعمت الهی .

3 عدم رسوایی در آن روز که پرده ها کنار می رود و حقایق آشکار می گردد و دروغگویان تبهکار خوار و رسوا

ص:130

می شوند ، آری در آن روز پیامبر صلی الله علیه و آله و مؤمنان آبرومند خواهند بود ، چراکه آن چه گفتند به واقعیت می پیوندد .

4 این که نور ایمان و عمل آن ها از پیشاپیش و سمت راست آن ها حرکت می کند و مسیر آن هارا به سوی بهشت روشن می سازد

(174) سوره تَحریم

( بعضی از مفسران نوری را که پیشاپیش حرکت می کند ، نور « عمل » دانسته اند ، در این زمینه تفسیر دیگری نیز ذیل آیه 12 سوره حدید در جلد 23 تفسیرنمونه آورده شده است ) .

5 این که توجهشان به خدا بیشتر می گردد، لذا رو به سوی درگاه خدا می آورند و از او تقاضای تکمیل نور و آمرزش کامل گناه خویش را می کنند .

تعلیم و تربیت خانواده

دستور امر به معروف و نهی از منکر ، یک دستور عام است که همه مسلمین نسبت به یکدیگر دارند ، ولی از آیات فوق و روایاتی که درباره حقوق فرزند و مانند آن در منابع اسلامی وارد شده است ، به خوبی استفاده می شود که انسان در مقابل همسر و فرزند خویش مسؤولیت سنگین تری دارد و موظف است تا آن جا که می تواند در تعلیم و تربیت آن ها بکوشد ، آن ها را از گناه بازدارد و به نیکی ها دعوت نماید ، نه این که تنها به تغذیه جسم آن ها قناعت کند. در حقیقت

جزء بیست و هشتم (175)

اجتماع بزرگ از واحدهای کوچکی تشکیل می شود که « خانواده » نام

ص:131

دارد و هرگاه این واحدهای کوچک که رسیدگی به آن ها آسان تر است ، اصلاح گردد ، کل جامعه نیز اصلاح می شود و این مسؤولیت در درجه اول بر عهده پدران و مادران است .

مخصوصا در عصر ما که امواج کوبنده فساد در بیرون خانواده ها بسیار قوی و خطرناک است ، برای خنثی کردن آن ها از طریق تعلیم و تربیت خانوادگی باید برنامه ریزی اساسی تر و دقیق تری انجام گیرد .

نه تنها آتش های قیامت ، بلکه آتش های دنیا نیز از درون وجود انسان ها سرچشمه می گیرد و هر کس موظف است خانواده خود را از این آتش ها حفظ کند .

در حدیثی می خوانیم : هنگامی که آیه فوق نازل شد ، کسی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله سؤال کرد : « چگونه خانواده خود را از آتش دوزخ حفظ کنم » ؟ حضرت صلی الله علیه و آله فرمود : « تَأْمُرُهُمْ بِما اَمَرَ اللّهُ وَ تَنْهاهُمْ عَمّا نَهاهُمُ اللّهُ ، اِنْ اَطاعُوکَ کُنْتَ قَدْ وَقَیْتَهُمْ وَ اِنْ

(176) سوره تَحریم

عَصَوْکَ کُنْتَ قَدْ قَضَیْتَ ما عَلَیْکَ: آن ها را امربه معروف و نهی از منکر می کنی ، اگر ازتو پذیرفتند ، آن هارا از آتش دوزخ حفظ کرده ای و اگر نپذیرفتند، وظیفه خود را انجام داده ای » .(1)

ص:132


1- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 372 .

توبه دری به سوی رحمت خدا

بسیار می شود که از انسان مخصوصا در آغاز تربیت و سیر و سلوک الی اللّه لغزش هایی سر می زند ، اگر درهای بازگشت به روی او بسته شود ، مأیوس می گردد و برای همیشه از راه می ماند و لذا در مکتب تربیتی اسلام ، توبه به عنوان یک اصل تربیتی با اهمیت فوق العاده ای مطرح است و از تمام گنهکاران دعوت می کند که برای اصلاح خویش و جبران گذشته از این در، وارد شوند .

به قدری مسأله توبه در روایات تأکید شده که در حدیثی از

جزء بیست و هشتم (177)

امام باقر می خوانیم: «اَنَّ اللّهَ تَعالی اَشَدُّ فَرَحا بِتَوْبَهِ عَبْدِهِ مِنْ رَجُلٍ اَضَلَّ راحِلَتَهُ وَ زادَهُ فی لَیْلَهٍ ظَلْماءٍ فَوَجَدَها: خداوند از توبه بنده اش بیش ازکسی که مرکب و توشه خودرا دربیابان دریک شب تاریک گم کرده وسپس آن رابیابد، شادمی گردد» (1)

این تعبیرات آمیخته با بزرگواری همه برای تشویق به این امر مهم و حیاتی است

ولی باید توجه داشت که توبه تنها لقلقه زبان و گفتن " اَسْتَغْفِرُ اللّه نیست ، بلکه شرایط و ارکانی دارد که در تفسیر توبه نصوح در آیات فوق به آن اشاره شد ، هرگاه توبه با این شرایط انجام گیرد ، آن چنان اثر

ص:133


1- « اصول کافی » ، جلد 2 ، باب التوبه ، حدیث 8 و 10 .

می گذارد که گناه و آثار گناه را به کلی از روح و جان انسان محو می کند ، لذا در حدیثی از امام باقر می خوانیم : « اَلتّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ کَمَنْ لا ذَنْبَ لَهُ وَ الْمُقیمُ عَلَی الذَّنْبِ وَ هُوَ مُسْتَغْفِرٌ مِنْهُ

(178) سوره تَحریم

کَالْمُسْتَهْزِءِ : کسی که از گناه توبه کند ، همچون کسی است که اصلاً گناه نکرده و کسی که به گناه خود ادامه دهد ، درحالی که استغفار می کند مانند کسی است که مسخره می کند» .(1)

9 یا اَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفّارَ وَ الْمُنافِقینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْویهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ

ای پیامبر! باکفار و منافقین پیکارکن و برآن هاسخت بگیر، جایگاهشان جهنّم است و بد جایگاهی است .

این جهاد در مورد کفار ممکن است به صورت مسلحانه یا غیرمسلحانه بوده باشد ، ولی درمورد منافقان بدون شک جهاد مسلحانه نیست ، زیرا در هیچ تاریخی نقل نشده که پیامبر صلی الله علیه و آله با منافقان پیکار مسلحانه کرده باشد، لذا در حدیثی از امام صادق می خوانیم که فرمود : « اِنَّ رَسُولَ اللّهِ لَمْ یُقاتِلْ مُنافِقا قَطٌّ اِنَّما کانَ یَتَأَلَّفَهُمْ :

جزء بیست و هشتم (179)

رسول خدا هرگز با منافقی جنگ نکرد ، بلکه پیوسته در

ص:134


1- « اصول کافی » ، جلد 2 ، باب التوبه ، حدیث 8 و 10 .

تألیف قلوب آن ها می کوشید » .(1)

بنابراین مراد از جهاد با آن ها ، همان توبیخ و سرزنش و تهدید و انذار و رسوا ساختن آن ها و یا در بعضی از موارد ، تألیف قلوب آن ها است ، چه این که « جهاد » ، معنی وسیع و گسترده ای دارد و هرگونه تلاش و کوشش را شامل می شود ، تعبیر به « وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ » ( بر آن ها سخت بگیر و خشونت کن ) نیز اشاره به خشونت در سخن و افشاگری و تهدید و مانند آن است. این وضع خاص در مقابل منافقان ، با این که آن ها خطرناک ترین دشمن اسلام بودند ، به خاطر این بود که آن ها ظاهرا دَم از اسلام می زدند و با مسلمانان کاملاً آمیزش داشتند ، لذا ممکن نبود همچون یک کافر با آن ها رفتار کرد .

البته این در صورتی بود که آن ها دست به اسلحه نبرند و اگر این

(180) سوره تَحریم

کار رامی کردند ، مسلما با آن ها مقابله به مثل می شد، زیرا دراین صورت عنوان « مُحارب » به خود می گرفتند .

گرچه این مسأله در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله واقع نشد ، ولی بعد از او مخصوصا در عصر امیرمؤمنان روی داد و او با منافقان مسلح، به نبرد برخاست .

ص:135


1- «مجمع البیان»،جلد10،صفحه319 .

الگوهایی از زنان مؤمن و کافر

10 ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَروُا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَیْئا وَ قیلَ ادْخُلاَ النّارَ مَعَ الدّاخِلینَ

خداوند مَثَلی برای کسانی که کافرشده اند ، زده است ، مَثَل به همسر نوح و همسر لوط، آن ها تحت سرپرستی دو بنده از بندگان صالح ما بودند ، ولی به آن دو خیانت کردند

جزء بیست و هشتم (181)

و ارتباط آن ها با این دو (پیامبر) سودی به حالشان (در برابر عذاب الهی) نداشت و به آن ها گفته شد: وارد آتش شوید، همراه کسانی که وارد می شوند .

بار دیگر به ماجرای همسران پیامبر صلی الله علیه و آله بازمی گردد و برای این که درس عملی زنده ای به آن ها بدهد ، به ذکر سرنوشت فشرده دو نفر از زنان بی تقوا که در خانه دو پیامبر بزرگ خدا بودند و سرنوشت دو زن مؤمن و ایثارگر که یکی از آن ها در خانه یکی از جبارترین مردان تاریخ بود ، می پردازد .

و به این ترتیب به دو همسر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله که در ماجرای افشای اسرار و آزار آن حضرت صلی الله علیه و آله دخالت داشتند ، هشدار می دهد که گمان نکنند همسری پیامبر صلی الله علیه و آله به تنهایی می تواند مانع

ص:136

کیفر آن ها باشد ، همان گونه که رابطه همسران نوح و لوط ، به خاطر خیانت ، از خاندان نبوت و وحی قطع شد و گرفتار عذاب الهی شدند .

و در ضمن هشداری است به همه مؤمنان درتمام قشرهاکه پیوندهای

(182) سوره تَحریم

خود را با اولیاء اللّه در صورت گناه و عصیان مانع عذاب الهی نپندارند .

به هر حال این دو زن به این دو پیامبر بزرگ ، خیانت کردند ، البته خیانت آن ها هرگز انحراف از جاده عفت نبود ، زیرا هرگز همسر هیچ پیامبری آلوده به بی عفتی نشده است،چنان که در حدیثی از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله صریحا آمده است : « ما بَغَتِ امْرَأَهُ نَبِیٍّ قَطُّ : همسر هیچ پیامبری هرگز آلوده عمل منافی عفت نشد » .(1)

خیانت همسر «لوط» این بودکه بادشمنان آن پیامبر همکاری می کرد و اسرارخانه او را به دشمن می سپرد و همسر نوح نیز چنین بود .

« راغب » در « مفردات » می گوید : « خیانت » و « نفاق » یک حقیقت است ، جُز این که « خیانت » در مقابل "عهد و امانت" گفته می شود و « نفاق » در "مسائل دینی" .

تناسب این داستان با داستان افشای اَسرار خانه پیامبر صلی الله علیه و آله نیز

جزء بیست و هشتم (183)

ایجاب می کندکه منظورازخیانت همین باشد .

به هرحال آیه فوق امیدهای کاذب افرادی راکه گمان می کنندتنها ارتباط

ص:137


1- « دُرُّالْمَنْثُور » ، جلد 6 ، صفحه 245 .

باشخص بزرگی همچون پیامبر صلی الله علیه و آله می تواندمایه نجات آن هاگردد( هرچند درعمل آلوده باشند )قطع می کند، تا هیچ کس ازاین نظربرای خود مصونیتی قایل نشود ، لذا در پایان آیه می گوید:«به آن ها گفته می شودباسایر دوزخیان وارد جهنم شوید» یعنی میان شما و دیگران ازاین نظر، هیچ امتیازی نیست.

11 وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ امَنُوا امْرَاَتَ فِرْعَوْنَ اِذْ قالَتْ رَبِ ابْنِ لی عِنْدَکَ بَیْتا فِی الْجَنَّهِ وَ نَجِّنی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ

و خداوند مَثَلی برای مؤمنان زده، به همسر فرعون در آن هنگام که گفت : پروردگارا! خانه ای برای من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و عمل او نجات ده و مرا از قوم ظالم رهایی بخش .

معروف این است که نام همسرفرعون " آسیه" و نام پدرش "مَزاحم"

(184) سوره تَحریم

بوده است، گفته اندوقتی معجزه موسی رادرمقابل ساحران مشاهده کرد،اعماق قلبش به نورایمان روشن شد و ازهمان لحظه به اوایمان آورد، اوپیوسته ایمان خودرامکتوم می داشت ولی ایمان و عشق به خدارا نمی توان همیشه کتمان کرد، وقتی که فرعون ازایمان اوباخبر شد، بارهااورا نهی کرد و اصرار داشت که دست از دامن آیین موسی بردارد و خدای او را رها کند، ولی این زن بااستقامت ، هرگز تسلیم خواسته فرعون نشد.

سرانجام فرعون دستور داد دست و پاهایش را با میخ ها بسته ، در

ص:138

زیر آفتاب سوزان قرار دهند و سنگ عظیمی بر سینه او بیفکنند ، هنگامی که آخرین لحظه های عمر خود را می گذراند ، دعایش این بود : « پروردگارا ! برای من خانه ای در بهشت در جوار خودت بنا کن و مرا از فرعون و اعمالش رهایی بخش و مرا از این قوم ظالم نجات ده » .

خداوند نیز دعای این زن مؤمن پاکباز فداکار را اجابت فرمود و او را در کنار بهترین زنان جهان مانند مریم قرار داد . چنان که در همین آیات در ردیف او قرار گرفته است .

جزء بیست و هشتم (185)

در روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله آمده : « برترین زنان اهل بهشت چهار نفرند ؛ "خدیجه" دختر خویلد، "فاطمه" دختر محمد صلی الله علیه و آله ، "مریم" دختر عمران و " آسیه" دختر مزاحم همسر فرعون » .(1)

مسلما زرق و برق و جلال و جبروتی برتر از دستگاه فرعونی وجود نداشت ، همان طور که فشار و شکنجه ای فراتراز شکنجه های فرعون جنایتکار نبود ولی نه آن زرق و برق و نه این فشار و شکنجه، آن زن مؤمن را به زانو درنیاورد و همچنان به راه خود در مسیر رضای خدا ادامه داد تا جان خویش را در را معشوق حقیقی فدا کرد .

قابل توجه این که تقاضا می کند خداوند خانه ای در بهشت و در نزد خودش برای او بنا کند که در بهشت بودن، جنبه جسمانی آن است و نزد خدا بودن، جنبه روحانی آن و او هردو را در یک عبارت کوتاه جمع کرده است .پایان سوره تَحریم

(186) سوره تَحریم

ص:139


1- « دُرُّالْمَنْثُور » ، جلد 6 ، صفحه 246 .

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقد مه••• 8

سوره مُجادِلَه••• 11

آداب معاشرت و مجالست••• 11

آداب معاشرت و مجالست در اسلام••• 13

حزب شیطان••• 15

مفهوم و شرایط تحقق پیروزی از دیدگاه قرآن••• 16

پاداش پنجگانه آنان که قلبشان فقط برای خدامی تپد••• 18

نشانه اصلی حزب اللّه و حزب شیطان••• 22

سوره حَشْر••• 26

تسبیح موجودات زمین و آسمان••• 26

برای آخرت خود زاد و توشه فراهم کنید••• 32

«خود فراموشی» نتیجه «خدافراموشی» است••• 34

خط خوبی ها و بدی ها از هم جداست••• 35

ص:140

فهرست مطالب

موضوع صفحه

اگر قرآن بر کوه ها نازل می شد ، از هم می شکافتند••• 36

صفات 18گانه خدایی که دوستش داریم••• 38

عظمت آیات آخر سوره حشر••• 45

سوره مُمْتَحِنَه••• 47

عاقبت دوستی های غیر خدایی••• 47

ابراهیم برای همه شما اُسوه بود••• 50

الگوهای جاودان••• 56

اصل اساسی دوستی یا دشمنی در راه خدا••• 57

سوره صَفّ••• 59

گفتار بی عمل••• 60

پیکارگرانی همچون سدّ فولادین••• 62

ضرورت وحدت جامعه••• 63

عیسی بشارت ظهورپیامبراسلام صلی الله علیه و آله رامی دهد••• 65

رابطه بشارت و تکامل دین••• 66

دشمنان حق می خواهند نور خدا را با دهان خود

خاموش کنند••• 67

ص:141

فهرست مطالب

موضوع صفحه

ایمان و جهاد، تجارتی پر سود و بی نظیر••• 70

دنیا ، تجارتخانه اولیاء خدا است••• 72

سوره جُمُعَه••• 73

اهداف سه گانه بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله ••• 74

فضل الهی روی حساب است••• 78

چهارپایی بر او کتابی چند••• 79

عالِم بی عمل••• 82

علل سه گانه ترس انسان از مرگ••• 85

بزرگترین اجتماع عبادی سیاسی هفته••• 87

نخستین نماز جمعه در اسلام••• 90

اهمیت نماز جمعه••• 92

فلسفه نماز عبادی سیاسی جمعه••• 93

شرایط وجوب نمازجمعه••• 96

سوره مُنافِقُون••• 97

سرچشمه نفاق و نشانه های منافقان••• 98

ص:142

فهرست مطالب

موضوع صفحه

نفاق « اعتقادی » و « رفتاری »••• 100

سوره تَغابُن••• 102

تسبیح و حمد عمومی موجودات جهان••• 102

خدا از اسرار نهفته درون سینه ها آگاه است••• 111

همه مصائب به فرمان خدا است••• 113

سوره طَلاق••• 117

ارتباط بین تقوا و نجات از مشکلات••• 118

مفهوم روح توکل بر خدا••• 121

هدف از آفرینش عالَم ، معرفت است••• 124

سوره تَحْریم••• 129

ثمرات پنجگانه توبه نصوح••• 130

تعلیم و تربیت خانواده••• 131

توبه دری به سوی رحمت خدا••• 133

الگوهایی از زنان مؤمن و کافر••• 136

ص:143

ص:144

جلد 29

فهرست مطالب

ص:1

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

سوره مُلْک ••• 11

اسلام به"کیفیت عمل" اهمیت می دهدنه" کثرت وکمیت"••• 12

هیچ نقصی در جهان هستی نمی بینی••• 14

مسیر نجات در خوب شنیدن و خوب دیدن است••• 16

ارزش والای عقل و خرد••• 17

مهندسی خلقت زمینی متناسب با نیاز شماست••• 19

چه کسی پرندگان را بر فراز آسمان نگه می دارد؟••• 21

تضمین تأمین روزی شما با کیست؟!••• 22

چه کسی آب جاری در اختیار شما قرار می دهد ؟••• 23

سوره قَلَم••• 24

(207)

نقش قلم در حیات انسان ها••• 25

تحسین اخلاق برجسته پیامبر صلی الله علیه و آله ••• 27

فهرست مطالب

موضوع صفحه

نمونه ای از اخلاق پیامبر صلی الله علیه و آله ••• 27

گروه های 9گانه ای که شایستگی رفاقت ندارند••• 30

آیا چشم زدن واقعیت دارد ؟••• 35

سوره حاقَّه••• 38

عذابی سرکش برای قوم طغیانگر••• 38

تناسب میان « گناه » و « کیفر »••• 43

کجاست گوش های شنوا ؟••• 44

فضیلت دیگری از فضایل علی ••• 45

سوره مَعارج••• 46

عذاب فوری••• 46

(208)

سازگاری وجمع بین آیات متفاوت درموردصفات انسان••• 47

ویژگی های9گانه انسان های شایسته••• 49

سوره نُوح••• 56

نخستین پیام نوح••• 56

فهرست مطالب

موضوع صفحه

تأثیر عوامل معنوی در زیادی و کوتاهی عمر••• 60

از هر فرصتی برای هدایت آن ها استفاده کردم، اما...••• 62

راه و رسم تبلیغ••• 63

فرار از حقیقت چرا ؟••• 64

پاداش دنیوی ایمان••• 66

رابطه «تقوا» و «عمران و آبادی»••• 67

گناه و ویرانی جامعه ها••• 68

سوره جنّ••• 72

(209)

ص:2

ما قرآن عجیبی شنیده ایم••• 72

جریان استراق سمع قوم جن••• 77

ما حق را شنیدیم و تسلیم شدیم••• 78

شما را با نعمت های فراوان آزمایش می کنیم••• 82

تحریف در تفسیر آیه « وَ اَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ »••• 84

تحقیقی پیرامون آفرینش « جن »••• 86

فهرست مطالب

موضوع صفحه

سوره مُزَّمِّل••• 91

ای جامه به خود پیچیده به پاخیز !••• 91

قیام شبانه برای تلاوت قرآن و نیایش••• 93

فضیلت نماز شب••• 94

معنی ترتیل چیست ؟••• 95

ازچه نظر قرآن، "قول سنگین" است ؟••• 97

(210)

تأثیر نیایش در دل شب••• 98

دستورهای پنجگانه مکمّل نماز شب••• 101

ضرورت آمادگی عقیدتی و فرهنگی••• 103

سوره مُدَّثِّر••• 105

برخیز و جهانیان را انذار کن!••• 105

برنامه پنجگانه قرآن برای هدایت انسان ها••• 106

سوره قِیامَت••• 112

سوگند به روز قیامت و وجدان ملامت گر••• 112

فهرست مطالب

موضوع صفحه

« محکمه وجدان » یا « قیامت صغری »••• 113

شباهتهای پنجگانه دادگاه "وجدان"بادادگاه"رستاخیز"••• 115

سوره اِنسان••• 118

سندی بزرگ بر فضیلت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله ••• 118

(211)

شأن نزول••• 118

پاداش عظیم ابرار••• 121

اوصاف5گانه نیکان که آن هارامستحقّ بهشت می سازد••• 123

سیر کردن گرسنگان از بهترین حسنات است••• 125

سوره مُرسلات••• 131

محتوای این سوگندها••• 133

با این همه مظاهر قدرت،باز هم در معاد شک دارید؟••• 137

ص:3

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را

(4)

تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه

(5)

ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

(6)

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند

(7)

داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت

(8)

آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

(9)

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

(10) مقدمه

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

1 از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

2 حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

3 همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

4 قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

5 صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز»

مقدمه (11)

است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

(12) مقدمه

سوره مُلْک

سوره مُلْک

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ

پُربرکت و زوال ناپذیر است کسی که حکومت جهان هستی به دست اوست و بر همه چیز قادر است .

« تَبارَک » از مادّه « برکت » در اصل از « بَرْک » ( بر وزن برگ ) به معنی "سینه شتر" است ، سپس این کلمه به معنی "دوام و بقاء و زوال ناپذیری" آمده و در مورد هر نعمتی که پایدار و بادوام باشد ، گفته شده است . مخزن آب را از این رو « بِرکه » می گویند که آب مدتی طولانی در آن باقی می ماند .

در آیه فوق در حقیقت دلیل مبارک بودن ذات پاک خدا ذکر شده و آن مالکیت و حاکمیت او بر جهان و قدرت او بر همه چیز است و به همین دلیل وجودی است زوال ناپذیر و پُربرکت .

جزء بیست و نهم (13)

2 اَلَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیوهَ لِیَبْلُوَکُمْ اَیُّکُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزیزُ الْغَفُورُ

همان کسی که مرگ و حیات را آفرید تاشما را بیازماید که کدامیک بهترعمل می کنیدواوشکست ناپذیروبخشنده است.

« مرگ » اگر به معنای فنا و نیستی باشد ، مخلوق نیست ، چراکه خلقت به امور وجودی

ص:11

تعلق می گیرد، ولی می دانیم که حقیقت مرگ انتقال از جهانی به جهان دیگراست و این قطعا یک امر وجودی است که می تواند مخلوق باشد .

اسلام به "کیفیت عمل" اهمیت می دهد نه "کثرت و کمیت" آن

قابل توجه این که هدف از آفرینش را " آزمایش حُسن عمل" معرفی کرده نه " کثرت عمل" و این دلیل آن است که اسلام به « کیفیت » اهمیت می دهد نه به « کمیت » . مهم آن است که عمل خالصانه و برای خدا مفید و جامع باشد ، هر چند از نظر کمیت ، کم باشد .

(14) سوره مُلک

لذا در این که منظور از « اَحْسَنُ عَمَلاً » چیست ؟ در بعضی از روایات اسلامی از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود : « منظور این است که کدام یک از شما عقل و خرد کامل تر و خدا ترسی بیشتر و آگاهی فزون تر بر اوامر و نواهی الهی دارید، هرچند که اعمال مستحبتان کمتر بوده باشد» .(1)

بدیهی است عقل کامل ، عمل را پاک تر و نیّت را خالص تر و پاداش را بیشتر می کند .

و در حدیثی از امام صادق می خوانیم : « منظور این نیست کدامیک بیشتر عمل می کنید ، بلکه منظور این است کدامیک صحیح تر عمل می کنید و عمل صحیح آن است که توأم با خداپرستی و نیت پاک باشد ، سپس فرمود : نگهداری عمل از آلودگی ، سخت تر است از خود عمل و عمل خالص صالح ، عملی است که نمی خواهی احدی

ص:12


1- « مجمع البیان » ، جلد 10 ، صفحه 322 .

جز خدا تو رابه خاطر آن بستاید » .(1)

جزء بیست و نهم (15)

در مورد هدف آفرینش انسان در تفسیر سوره « ذاریات » ذیل آیه 56 « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ اِلاّ لِیَعْبُدوُنِ » ، بحث مشروحی داشتیم . در آن جا هدف « عبودیت خدا » ذکر شده و در این جا « آزمایش حُسن عمل » . روشن است که "مسأله آزمون و امتحان از مسأله عبودیت جدا نیست " ، همان گونه که کمال عقل و خداترسی و نیّت خالص که در روایات بالا به آن اشاره شده ، روح عبودیت را تشکیل می دهد .

به این ترتیب عالم، میدان آزمایش بزرگی است برای همه انسان ها، وسیله آزمایش، مرگ و حیات و هدف این آزمون بزرگ رسیدن به حُسن عمل که مفهومش "تکامل معرفت و اخلاص نیّت و انجام هرکار خیر" است، می باشد .

(16) سوره مُلک

و از آن جا که در این میدان آزمایش بزرگ ، انسان گرفتار لغزش های فراوانی می شود ، نباید این لغزش ها او را مأیوس کند و از تلاش و کوشش برای اصلاح خویش بازدارد . در پایان آیه به بندگان وعده یاری و آمرزش داده و می گوید: « و او شکست ناپذیر و بخشنده است » . آری او قادر بر هر چیز و آمرزنده هر انسان توبه کاری است .

ص:13


1- « صافی » ، ذیل آیات مورد بحث .

هیچ نقصی در جهان هستی نمی بینی

4 ثُمَ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ اِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئا وَ هُوَ حَسیرٌ

بار دیگر (به عالم هستی) نگاه کن سرانجام چشمانت (در جستجوی خلل و نقصان ناکام مانده ) به سوی تو بازمی گردد، در حالی که خسته و ناتوان است .

« کَرَّتَیْن » از مادّه « کر » ( بر وزن شرّ ) به معنی "توجه و بازگشت

جزء بیست و نهم (17)

به چیزی" است و « کَرَّه » به معنای تکرار و « کَرَّتَیْن » تثنیه آن است ولی بعضی از مفسّران گفته اند که : منظور از « کَرَّتَیْن » در این جا معنی تثنیه نیست، بلکه منظور توجّهات مکرر و پی درپی و متعدد است .

بنابراین حداقل قرآن دراین آیات دستور به مردم می دهدکه سه بار در عالم هستی بنگرند و اسرار آفرینش را مطالعه کنند و به یک معنی بارها و بارها دقیق شوند و وقتی که نتوانستند کمترین خلل و نقصانی در این نظام عجیب بیابند، به آفریننده این دستگاه و خالق این جهان و علم و قدرت بی پایان آشناتر شوند .

« خاسِی ء » از مادّه «خَسْأ» و «خُس-ُوء» ( بر وزن مدح و خشوع ) هرگاه در مورد چشم به کار رود ، به معنی "خسته و ناتوان شدن" است و هرگاه در مورد سگ به کار رود ، به معنی "دورکردن آن" است .

« حَسیر » از مادّه « حسر » ( بر وزن قصر ) به معنی "برهنه کردن" است و از آن جا که انسان به هنگام خستگی تاب و توان خود را از دست می دهد و گویی برهنه از نیروهای خود می شود ، به معنی "خستگی و

ص:14

ناتوانی" آمده است . بنابراین « خاسِی ء » و « حَسیر » در آیه فوق هر دو به یک معنی و برای تأکید در موضوع درماندگی و ناتوانی چشم از دیدن نقصانی در نظام عالم هستی است .

(18) سوره مُلک

به هر حال از این آیات دو نتیجه مهم می توان گرفت : نخست این که قرآن به همه رهروان راه حق ، دستور مؤکد می دهد که هرچه می توانند در اسرار عالم هستی و شگفتی های جهان آفرینش بیشتر مطالعه و دقّت کنند و به یک بار و دو بار قناعت ننمایند ، چه بسیار اَسراری که در نگاه اول و دوم خود را نشان نمی دهد ، دیده های تیزبین لازم است که بعد از چندین نگاه آن ها را بیابد .

دیگر این که هرقدر انسان در این نظام دقیق تر و باریک تر شود ، انسجام آن را بهتر درک می کند ، انسجامی خالی از هرگونه نقص و خلل و کژی و اعوجاج .

و اگر در نظر سطحی و ابتدایی بعضی از پدیده های این جهان به عنوان شرور و آفات و فساد دیده می شود (همچون زمین لرزه ها ،

جزء بیست و نهم (19)

سیلاب ها ، بیماری ها و حوادث ناگواری که گهگاه در زندگی انسان ها رخ می دهد) در مطالعات دقیق تر روشن می شود که آن ها نیز اسرار و فلسفه های دقیق و مهمی دارد .

این آیات اشاره روشنی به برهان نظم دارد که می گوید : وجود نظم در هر دستگاه نشانه وجود علم و قدرتی در پشت آن دستگاه است ، وگرنه حوادث اتفاقی حساب نشده و تصادف های کور و کر ، هرگز نمی تواند مبدأ نظام و حساب گردد ، همان گونه که در حدیث معروف

ص:15

مفضل از امام صادق آمده است : « مهمل کاری هرگز نتیجه درست نمی دهد و تضاد مبدأ نظام نمی گردد » .(1)

مسیر نجات در خوب شنیدن و خوب دیدن است

10 وَقالُوالَوْکُنّانَسْمَعُ اَوْنَعْقِلُ ماکُنّافیاَصْحابِ السَّعیرِ

و می گویند: اگر ما گوش شنوا داشتیم ، یا تعقل می کردیم ، جزء دوزخیان نبودیم .

1 «بحارالانوار»، جلد 3، صفحه 63 .

(20) سوره مُلک

11 فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقا لاَِصْحابِ السَّعیرِ

این جا است که به گناه خود اعتراف می کنند ، دور باشند دوزخیان از رحمت خدا .

در این آیات ضمن بیان سرنوشت وحشتناک دوزخیان ، انگشت روی علت اصلی بدبختی آن ها گذارده شده است ، می گوید : از یک سو خداوند گوش شنوا و عقل و هوش داده و از سوی دیگر پیامبرانش را با دلایل روشن فرستاده ، اگر این دو با هم ضمیمه شوند ، سعادت انسان تأمین است .

ولی هنگامی که انسان گوش دارد اما با آن نمی شنود ، چشم دارد و نمی بیند و عقل دارد و نمی اندیشد ، اگر تمام پیامبران الهی و کتب آسمانی به سراغ او آیند ، اثری ندارد .

در روایتی آمده است که جمعی در محضر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله مدح و ستایش از مسلمانانی کردند ، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : « کَیْفَ

ص:16

جزء بیست و نهم (21)

عَقْلُ الرَّجُلِ ؟ عقل او چگونه است» ؟ سپس در ادامه فرمود : « مصیبتی که از ناحیه حماقت احمق حاصل می شود ، بدتر است از فجور فاجران و گناه بدکاران ، خداوند فردای قیامت مقام بندگان را به مقدار عقل و خرد آن ها بالا می برد و بر این اساس به قُرب خداوند نایل می گردند » .(1)

« سُحْق » ( بر وزن قفل ) به معنی "ساییدن و نرم کردن" است و به لباس کهنه نیز گفته می شود ولی در این جا به معنی "دوری از رحمت خدا" است ، بنابراین « فَسُحْقا لاَِصْحابِ السَّعیر » مفهومش این است که دوزخیان از رحمت خدا دور باشند و از آن جا که نفرین خداوند توأم با تحقق خارجی است، این جمله دلیل بر این است که این گروه به کلی از رحمت خدا دورند .

ارزش والای عقل و خرد

این نخستین بار نیست که قرآن مجید به ارزش فوق العاده

(22) سوره مُلک

عقل و خرد اشاره می کند و گناه عمده دوزخیان و عامل اصلی بدبختی آن ها را ، از کار انداختن این نیروی الهی می شمرد ، بلکه هرکس با قرآن آشنا باشد ، می داند که در مناسبت های مختلف اهمیت این موضوع را آشکار ساخته است و علی رغم دروغ پردازی های کسانی که مذهب را وسیله تخدیر مغزها و نادیده گرفتن فرمان عقل و خرد می شمرند ، اسلام اساس خداشناسی و سعادت و نجات را بر عقل و خرد می نهد و روی سخنش در همه جا با « اولوا الالباب »

ص:17


1- « مجمع البیان »، جلد 10، صفحه 324 .

و « اولوا الابصار » و اندیشمندان و دانشمندان است .

در منابع اسلامی روایات بسیار زیادی در این زمینه وارد شده است . در کتاب «کافی» که از معتبرترین منابع حدیث ماست ، نیز روایات زیادی مطرح شده است که به ذکر دو مورد از آن ها اکتفا می نماییم :

در حدیثی از علی آمده است : جبرئیل بر آدم نازل شد و گفت : « من مأمورم که تو را میان یکی از این سه موهبت مخیّر کنم تا

جزء بیست و نهم (23)

یکی را برگزینی و بقیه را رها کنی » . آدم گفت : « آن ها چیست » ؟ جبرئیل در پاسخ گفت : « "عقل" ، "حیا " و "دین" » . آدم گفت : « من "عقل" را برگزیدم » ، جبرئیل به "حیا " و "دین" گفت : « او را رها کنید و به دنبال کار خود بروید » . گفتند : « ما مأموریم همه جا با عقل باشیم و از آن جدا نشویم ». جبرئیل گفت : « حال که چنین است به مأموریت خود عمل کنید » ، سپس به آسمان صعود کرد .(1)

این لطیف ترین تعبیری است که ممکن است درباره عقل و خرد و نسبت آن با حیا و دین گفته شود . چراکه اگر عقل از دین جدا گردد ، با اندک چیزی بر باد می رود ، یا به انحراف کشیده می شود و اما حیا که مانع انسان از ارتکاب زشتی ها و گناهان است ، آن نیز ثمره شجره معرفت و عقل و خرد است. این نشان می دهد که آدم، سهم قابل ملاحظه ای از عقل داشت که به هنگام مخیّر شدن در

ص:18


1- « نورالثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 382 .

میان این سه چیز ، مرحله بالاتر عقل را برگزید و در سایه آن هم دین را تصاحب کرد و هم حیا را .

(24) سوره مُلک

در حدیث دیگری از امام صادق می خوانیم: « مَنْ کانَ عاقِلاً کانَ لَهُ دینٌ ، وَ مَنْ کانَ لَهُ دینٌ دَخَلَ الْجَنَّهَ : کسی که عاقل باشد ، دین دارد و کسی که دین داشته باشد ، داخل بهشت می شود » ( بنابراین بهشت جای عاقلان است ) .(1)

البتّه عقل در این جا به معنی "معرفت راستین" است ، نه شیطنت های شیاطین که در سیاستمداران جبّار و ظالم جهان دیده می شود که به گفته امام صادق : « شَبیهَهٌ بِالْعَقْلِ ، وَ لَیْسَتْ بِالْعَقْلِ : شبیه عقل است ، ولی عقل نیست » .(2)

مهندسی خلقت زمین متناسب با نیاز شماست

جزء بیست و نهم (25)

15 هُوَ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الاَْرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فی مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ اِلَیْهِ النُّشُورُ

او کسی است که زمین را برای شما رام کرد ، بر شانه های آن راه بروید و از روزی های خداوند بخورید و بازگشت همه به سوی اوست .

« ذَل-ُول » ، به معنی "رام" جامع ترین تعبیری است که در مورد زمین ممکن است بشود . چراکه این مرکب راهوار با حرکات متعدد

ص:19


1- «نورالثقلین» ، جلد 5 ، صفحه 382 .
2- «نورالثقلین» ، جلد 5 ، صفحه 382 .

و بسیار سریعی که دارد ، آن چنان آرام به نظر می رسد که گویی مطلقا ساکن است ، بعضی از دانشمندان می گویند : زمین چهارده نوع حرکت مختلف دارد که سه قسمت آن حرکت به دور خود و حرکت به دور خورشید و حرکت همراه مجموعه منظومه شمسی در دل کهکشان است، این حرکات که سرعت زیادی دارد ، چنان نرم و ملایم است که تا براهین قطعی بر حرکت زمین اقامه نشده بود ، کسی باور نمی کرد حرکتی در کار باشد .

(26) سوره مُلک

از سوی دیگر پوسته زمین نه چنان سفت و خشن است که قابل زندگی نباشد و نه چنان سست و نرم است که قرار و آرام نگیرد ، بلکه کاملاً برای زندگی بشر رام است ، اگر مثلاً غالب سطح زمین باتلاق هایی بود که همه چیز در آن فرومی رفت ، یا ماسه های نرمی که پای انسان تا زانو در آن فرومی نشست ، یا سنگ های تیز و خشنی که با مختصر راه رفتن بدن انسان را کوفته و مجروح می کرد ، آن وقت معنی ناآرامی زمین روشن می شد .

از سوی سوّم ، فاصله آن از خورشید نه چندان کم است که همه چیز از شدت گرما بسوزد و نه چندان زیاد است که همه چیز از سرما بخشکد ، فشار هوا بر کُره زمین آن چنان است که آرامش انسان را تأمین کند ، نه آن قدر کم است که با یک حرکت انسان از جا کنده شود و در فضا پرتاب شود .

خلاصه از هر نظر « ذَلوُل » و رام و مسخر فرمان انسان است ، جالب این که بعد از توصیف زمین به ذلول بودن دستور می دهد که

ص:20

بر «مَناکِب» آن راه بروید .

جزء بیست و نهم (27)

«مَناکِبْ» جمع « مَنْکِبْ » ( بر وزن مغرب ) به معنی " شانه" است ، گویی انسان پا بر شانه زمین می گذارد و چنان زمین آرام است که می تواند تعادل خودرا حفظ کند .

در عین حال اشاره ای است به این که تا گامی برندارید و تلاشی نکنید ، بهره ای از روزی های زمین نخواهید داشت .

تعبیر به « رِزْق » نیز تعبیر بسیار جامعی است که تمام موادّ غذایی زمین اعم از حیوانی و گیاهی و معدنی را شامل می شود .

ولی این ها هدف نهایی آفرینش شما نیست ، بلکه وسایلی است در مسیر « نُش-ُور » و رستاخیز و حیات ابدی شما .

چه کسی پرندگان را بر فراز آسمان نگه می دارد؟

19 اَوَ لَمْ یَرَوْا اِلَی الطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صافّاتٍ وَ یَقْبِضْنَ ما یُمْسِکُهُنَّ اِلاَّ الرَّحْمنُ اِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ بَصیرٌ

آیاپرندگانی راکه بالای سرشان گاه بال های خودرا گسترده و گاه جمع می کنند ، نگاه نکردند ؟ جز خداوند رحمان کسی آن ها را بر فراز آسمان نگه نمی دارد، چراکه او به هر چیز بیناست .

(28) سوره مُلک

پرندگان برخلاف قانون جاذبه از زمین برمی خیزند و به راحتی تمام بر فراز آسمان ، ساعت ها و گاه هفته ها و ماه ها پشت سر هم به حرکت سریع و نرم خود ادامه می دهند، بی آن که هیچ مشکلی داشته باشند.

بعضی به هنگام پرواز غالبا بال های خود را گسترانده اند

ص:21

( صافّات ) و گویی نیروی مرموزی آن ها را به حرکت درمی آورد .

در حالی که بعضی دیگر دائما بال می زنند و گاهی نیز بالشان را می گسترانند .

گروه چهارمی مدتی بال می زنند ، هنگامی که سرعت گرفتند بال ها را به کلی جمع کرده و در اقیانوس هوا شیرجه می روند ( مانند گنجشک ها ) خلاصه در عین این که همه پرواز می کنند ، هرکدام برای خود برنامه مخصوصی دارند .

جزء بیست و نهم (29)

چه کسی بدن آن ها را به گونه ای آفریده که به راحتی در هوا سیر می کنند ؟ و چه کسی این قدرت را به بال های آن ها بخشیده و دانش پرواز را به آن ها آموخته ؟ مخصوصا در پروازهای پیچیده دست جمعی پرندگان مهاجر که گاه چندین ماه به طول می انجامد و هزاران کیلومتر راه را پیموده و از فراز کشورهای زیادی ، از کوه ها و دره ها و جنگل ها و دریاها می گذرند و به مقصد خود می رسند، راستی چه کسی جز خداوند رحمان این همه نیرو و آگاهی به آن ها داده است؟

تضمین تأمین روزی شما با کیست؟!

21 اَمَّنْ هذَا الَّذی یَرْزُقُکُمْ اِنْ اَمْسَکَ رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوا فی عُتُوٍّ وَ نُف-ُورٍ

یا آن کسی که شما را روزی می دهد ، اگر روزیش را بازدارد (چه کسی می تواند نیاز شما را تأمین کند) ولی آن ها در سرکشی و فرار از حقیقت لجاجت می ورزند .

هرگاه به آسمان دستور دهد نبارد ، زمین گیاهی نرویاند و یا آفات

ص:22

(30) سوره مُلک

مختلف نباتی محصولات را نابود کنند ، چه کسی توانایی دارد غذایی در اختیار شما بگذارد ؟ و یا اگر روزی های معنوی و وحی آسمانی را از شما قطع کند، چه کسی توانایی راهنمایی شما را دارد؟

این ها همگی حقایقی است آشکار ، ولی لجاجت و خیره سری حجابی است در برابر درک و شعور آدمی .

چه کسی آب جاری در اختیار شما قرار می دهد ؟

30 قُلْ اَرَأَیْتُمْ اِنْ اَصْبَحَ مآؤُکُمْ غَوْرافَمَنْ یَأْتیکُمْ بِمآءٍ مَعینٍ

بگو: به من خبر دهید اگر آب های (سرزمین) شما در زمین فرورود ، چه کسی می تواند آب جاری در دسترس شما قرار دهد ؟

«مَعین» از مادّه «معن» ( بر وزن طعن ) به معنی "جریان آب" است.

می دانیم زمین از دو قشر تشکیل شده : « قشر نفوذ پذیر » که آب را در خود فرو می برد و در زیر آن « قشر نفوذ ناپذیر » است که آب را در آن جا نگاه می دارد . تمام چشمه ها، چاه ها و قنات ها از برکت این ترکیب خاص به وجود آمده ، زیرا اگر تمام روی زمین تااعماق زیاد قشر نفوذپذیربود، آب ها چنان درزمین فرومی رفتند که هرگز دست کسی به دامانشان نمی رسید و اگر همه نفوذناپذیر بودند، آب هاروی زمین می ایستادند و تبدیل به یک باتلاق می شدند ، یا به زودی به دریاها می ریختند و به این ترتیب تمام ذخایر زیرزمینی آب از دست می رفت .

جزء بیست و نهم (31)

این نمونه کوچکی از رحمت عام خداست که مرگ و حیات انسان سخت با آن گره خورده است .پایان سوره مُلْک

ص:23

(32) سوره قَلَم

سوره قَلَم

سوره قَلَم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 نآ وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُروُنَ

ن ، سوگند به قلم و آن چه را با قلم می نویسند .

چه سوگند عجیبی ؟ درواقع آن چه که در این جا به آن سوگند یاد شده است ، ظاهرا موضوع کوچکی است : یک قطعه نی و یا چیزی شبیه به آن و کمی مادّه سیاه رنگ و سپس سطوری که بر صفحه کاغذ ناچیز رقم زده می شود .

اما در واقع این چیزی است که منشأ پیدایش تمام تمدن های انسانی ، پیشرفت و تکامل علوم ، بیداری اندیشه ها و افکار ، شکل گیری مذهب ها و سرچشمه هدایت و آگاهی بشر است ، تا آن جاکه دوران زندگی بشر را به دو دوران تقسیم می کنند ؛ « دوران تاریخ » و « دوران قبل از تاریخ ». دوران تاریخ از زمانی شروع می شود که خط اختراع شد

جزء بیست و نهم (33)

و انسان توانست ماجرای زندگی خودرا بر صفحات نقش کند و یا به تعبیر دیگر دورانی است که انسان دست به قلم گردید و از او « ما یَسْطُروُن » به یادگار ماند .

عظمت این سوگند هنگامی آشکارتر می گردد ، که توجه داشته باشیم آن روزی که این آیات نازل گشت ، نویسنده و ارباب قلمی در آن محیط وجود نداشت و اگر کسانی مختصر سواد خواندن و نوشتن را داشتند ، تعداد آن ها در کلّ سرزمین مکّه که مرکز عبادی و سیاسی

ص:24

و اقتصادی حجاز بود ، به بیست نفر نمی رسید ، آری سوگند به قلم یاد کردن در چنین محیطی عظمت خاصی دارد .

نقش قلم در حیات انسان ها

پیشوایان ما در احادیث بسیاری به یاران خود تأکید می کردند که به حافظه خود قناعت نکنند و احادیث اسلامی و علوم الهی را به رشته تحریر درآورده و برای آیندگان به یادگارگذارند .(1)

(34) سوره قَلَم

برخی دانشمندان گفته اند: « اَلْبَیانُ بَیانانِ : بَیانُ اللِّسانِ وَ بَیانُ الْبَنانِ، بَیانُ اللِّسانِ تَدْرُسُهُ الاَْعْوامِ وَ بَیانُ الاَْقْلامِ باقٍ عَلی مَرِّ الاَْیّامِ: بیان، دو گونه است: بیان زبان و بیان قلم، بیان زبان با گذشت زمان کهنه می شود و از بین می رود ولی بیان قلم ها تا ابد باقی است » .(2)

و نیز گفته اند : « اِنَّ قِوامَ اُمُورِ الدّینِ وَ الدُّنْیا بِشَیْئَیْنِ الْقَلَمُ وَ السَّیْفُ وَ السَّیْفُ تَحْتَ الْقَلَمِ : پایه امور دین و دنیا بر دو چیز است : " قلم" و " شمشیر" و شمشیر زیر پوشش قلم قرار دارد » .(3)

برای قلم نویسندگان این افتخار در تمام دوران جهان بس که خداوند سوگند به قلم یاد کرده است ( و نه به شمشیر ) .(4)

و راستی چنین است چراکه پیروزی های نظامی اگر از ناحیه

ص:25


1- « وسائل الشیعه » ، جلد 18 ، صفحه 56 .
2- « مجمع البیان » ، جلد 10 ، صفحه 332 .
3- « مجمع البیان » ، جلد 10 ، صفحه 332 .
4- « روح البیان » ، جلد 10 ، صفحه 102 .

فرهنگ نیرومندی تضمین نگردد ، هرگز پایدار نخواهد بود ، مغول ها در

جزء بیست و نهم (35)

تاریخ ایران بزرگ ترین پیروزی را کسب کردند ، ولی چون ملّت بی فرهنگی بودند ، به زودی در فرهنگ اسلام و ایران حل شدند و مسیر خود را تغییر دادند .

گرچه این بحث بسیار دامنه دار است ، ولی برای این که از روش تفسیری خارج نشویم ، سخن را با حدیث بسیار پُرمعنایی از پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله در این زمینه پایان می دهیم: « ثَلاثٌ تَخْرُقُ الْحُجُبَ وَ تَنْتَهی اِلی ما بَیْنَ یَدَیِ اللّه : صَریرُ اَقْلامِ الْعُلَماءِ ، وَ وَطْیُ اَقْدامِ الْمُجاهِدینَ وَ صَوْتُ مَغازِلِ الْمُحْصَناتِ : سه صدا است که حجاب ها را پاره می کند و به پیشگاه باعظمت خدا می رسد : صدای گردش قلم های دانشمندان به هنگام نوشتن و صدای قدم های مجاهدان در میدان جهاد و صدای چرخ نخ ریسی زنان پاکدامن » .(1)

البته تمام آن چه گفته شد ، درباره قلم هایی است که در مسیر حق و

(36) سوره قَلَم

عدالت و در صراط مستقیم گردش می کند. اما قلم های مسموم و گمراه کننده بزرگ ترین بلا و عظیم ترین خطر برای جوامع انسانی محسوب می شود .

2 ما اَنْتَ بِنِعْمَهِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ

به برکت نعمت پروردگارت تو مجنون نیستی .

آن ها که این نسبت ناروا را به تو می زنند ، کوردلانی هستند که

ص:26


1- «الشهاب فی الحکم و الآداب»، صفحه 22 .

این همه نعمت الهی را درباره تو نمی نگرند ، نعمت عقل و درایت سرشار ، نعمت امانت و صدق و راستی ، نعمت علم و دانش آشکار و نبوّت و مقام عصمت .

دیوانه آن ها هستند که مظهر عقل کل را متّهم به جنون می کنند و رهبر و راهنمای انسان ها را با این نسبت ناروا از خود دور می سازند .

تحسین اخلاق برجسته پیامبر صلی الله علیه و آله

4 وَ اِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ

و تو اخلاق عظیم و برجسته ای داری .

جزء بیست و نهم (37)

« خُلُق » از مادّه « خلقت » و به معنی صفاتی است که از انسان جدا نمی شود و همچون خلقت و آفرینش انسان می گردد .

اگر مردم را به بندگی خدا دعوت می کنی ، تو خود بیش از همه عبادت می نمایی و اگر از کار بد بازمی داری ، تو خود قبل از همه خودداری می کنی ، آزارت می کنند و تو اندرز می دهی ، ناسزایت می گویند و برای آن ها دعا می کنی، بر بدنت سنگ می زنند و خاکستر داغ بر سرت می ریزند و تو برای هدایت آن ها دست به درگاه خدا برمی داری.

آری تو کانون مهر و محبّت و عواطف و سرچشمه رحمتی .

نمونه ای از اخلاق پیامبر صلی الله علیه و آله

پیروزی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله هرچند با تأیید و امداد الهی بود، ولی عوامل زیادی از نظر ظاهر داشت که یکی از مهم ترین آن ها جاذبه اخلاقی پیامبر صلی الله علیه و آله بود . آن چنان صفات عالی انسانی و مکارم اخلاق در او جمع بود، که دشمنان سرسخت را تحت تأثیر قرار می داد و به

ص:27

تسلیم وادار می کرد و دوستان را سخت مجذوب می ساخت .

(38) سوره قَلَم

بلکه اگر این را معجزه اخلاقی پیامبر صلی الله علیه و آله بنامیم ، اِغراق نکرده ایم ، چنان که نمونه ای از این معجزه اخلاقی در فتح مکه نمایان گشت ؛ هنگامی که مشرکان خونخوار و جنایت پیشه که سالیان دراز هر چه در توان داشتند ، بر ضدّ اسلام و شخص پیامبر صلی الله علیه و آله به کار گرفتند ، در چنگال مسلمین گرفتارشدند، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بر خلاف تمام محاسبات دوستان و دشمنان فرمان عفو عمومی آن ها را صادر کرد و تمام جنایات آن ها را به دست فراموشی سپرد و همین سبب شد که به مصداق « یَدْخُلُونَ فی دینِ اللّهِ اَفْواجا » فوج فوج مسلمان شوند .

در حدیثی از حسین بن علی آمده است که می گوید : از پدرم علی درباره ویژگی های زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله و اخلاق او سؤال کردم و پدرم مشروحا به من پاسخ فرمود ، در بخشی از این حدیث آمده است : « رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله با همنشینانش چنین بود که دائما خوشرو و خندان و سهل الخلق و ملایم بود ، هرگز خشن و سنگدل و پرخاشگر و بدزبان و عیبجو و مدیحه گر نبود ، هیچ کس از او مأیوس نمی شد و هرکس به درِ خانه او می آمد ، نومید بازنمی گشت ، سه چیز را از خود رها کرده بود :

جزء بیست و نهم (39)

مجادله در سخن ، پُرگویی و دخالت در کاری که به او مربوط نبود و سه چیز را در مورد مردم رها کرده بود : کسی را مذمّت نمی کرد ، سرزنش نمی فرمود و از لغزش ها و عیوب پنهانی مردم جستجو نمی کرد . هرگز سخن نمی گفت مگر در مورد اموری که ثواب الهی را امید داشت ، در موقع سخن گفتن به قدری نافذ الکلمه بود ، که همه سکوت اختیار

ص:28

می کردند و تکان نمی خوردند و به هنگامی که ساکت می شد ، آن ها به سخن درمی آمدند ، اما نزد او هرگز نزاع و مجادله نمی کردند... هرگاه فرد غریب و ناآگاهی با خشونت سخن می گفت و درخواستی می کرد ، تحمل می نمود و به یارانش می فرمود: هرگاه کسی را دیدید که حاجتی دارد ، به او اعطاء کنید و هرگز کلام کسی را قطع نمی کرد تا سخنش پایان گیرد ».(1)« مجمع البیان » ، جلد 10 ، صفحه 333 .(2)

آری اگر این اخلاق کریمه و این ملکات فاضله نبود ، آن ملّت عقب مانده جاهلی و آن جمع خَشن انعطاف ناپذیر در آغوش اسلام قرار نمی گرفتند و به مصداق « لاَ انْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک » همه پراکنده می شدند .

(40) سوره قَلَم

و چه خوب است که این اخلاق اسلامی امروز زنده شود و در هر مسلمانی پرتوی از خُلق و خوی پیامبر صلی الله علیه و آله باشد .

روایات اسلامی نیز در این زمینه چه درباره شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و چه درباره وظیفه همه مسلمین فراوان است که به ذکر چند روایت اکتفا می کنیم :

2 در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است :

ص:29


1- در حدیثی آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«من برای این مبعوث شده ام که فضایل اخلاقی را تکمیل کنم» .
2- به این ترتیب یکی ازاهداف اصلی بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله همین تکمیل اخلاق فضیله است .

جزء بیست و نهم (41)

«مؤمن با حُسن خُلق خود به درجه کسی می رسد که شب ها به عبادت می ایستد و روزها روزه دار است».(1)

3 و باز از همان حضرت آمده است که فرمود : « ما مِنْ شَیْ ءٍ اَثْقَلُ فِی الْمیزانِ مِنْ خُلْقٍ حَسَنٍ : چیزی در میزان عمل در روز قیامت سنگین تر از خُلق خوب نیست » .(2)

4 در حدیثی از امام علی بن موسی الرّضا آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « بر شما لازم است به سراغ حُسن خُلق بروید ، زیرا حُسن خُلق سرانجام در بهشت است و از سوء خُلق بپرهیزید که سوء خُلق سرانجام در آتش است » .(3)

از مجموع اخبار فوق استفاده می کنیم که حُسن خُلق کلید بهشت ، وسیله جلب رضای خدا، نشانه قدرت ایمان و همطراز

(42) سوره قَلَم

عبادات شبانه و روزانه است و حدیث در این زمینه فراوان است .

گروه های 9گانه ای که شایستگی رفاقت ندارند

10 وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاّفٍ مَهینٍ

و اطاعت از کسی که بسیار سوگند یاد می کند و پَست است ، نکن !

بار دیگر از اطاعت آن ها نهی کرده و صفات نه گانه مذمومی را

ص:30


1- « مجمع البیان » ، جلد 10 ، صفحه 333 .
2- « مجمع البیان » ، جلد 10 ، صفحه 333 .
3- « روح البیان » ، جلد 10 ، صفحه 108 .

که هریک به تنهایی می تواند مانع اطاعت و تبعیت گردد، برمی شمرد.

« حَلاّف » به کسی می گویند که بسیار قَسم می خورد و برای هر کار کوچک و بزرگی سوگند یاد می کند و معمولاً این گونه افراد در سوگندهای خویش صادق نیستند .

« مَهین » از « مهانت » به معنی "حقارت و پَستی" است و برخی آن را به معنی افراد کم فکر یا دروغگو یا شرور می دانند .

11 هَمّازٍ مَشّآءٍ بِنَمیمٍ

کسی که بسیار عیبجو و سخن چین است .

جزء بیست و نهم (43)

« هَمّاز » از مادّه « هَمْز » ( بر وزن طَنْز ) به معنی "غیبت کردن و عیبجویی نمودن" است .

« مَشّآءٍ بِنَمیم » کسی است که برای برهم زدن و افساد در میان مردم و ایجاد خصومت و دشمنی رفت و آمد می کند .

12 مَنّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ اَثیمٍ

و بسیار مانع کار خیر و تجاوزگر و گناهکار است .

نه تنها خود کار خیری نمی کند و راه خیری ارائه نمی دهد ، بلکه سدی است در مقابل خیر و برکت دیگران ، به علاوه انسانی است متجاوز از حدود الهی و حقوقی که خدا برای هر انسانی تعیین کرده و اضافه بر این صفات ، آلوده هرگونه گناهی نیز هست ، به طوری که گناه جزء طبیعت او شده است .

13 عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنیمٍ

علاوه بر این ها کینه توز و پُرخور و خَشِن و بدنام است .

ص:31

و سرانجام به هشتمین و نهمین صفات این افراد اشاره می کند :

(44) سوره قَلَم

« عُتُلّ » به طوری که « راغب » در « مفردات » می گوید ، به کسی می گویند که بسیار غذا می خورد و همه چیز را به سوی خود می کشد و دیگران را از آن بازمی دارد . بعضی دیگر آن را به معنی انسان بدخوی کینه توز خَشِن ، یا انسان بی حیای بدخُلق تفسیر کرده اند .

« زَنیم » کسی است که اصل و نَسَب روشنی ندارد و او را به قومی نسبت می دهند درحالی که از آن ها نیست و در اصل از « زَنَمَه » ( بر وزن قَلَمَه ) به قسمتی از گوش گوسفند می گویند که آویزان است ، گویی جُزء گوش نیست و به آن وابسته است .

خلاصه این که خداوند در این جا چنان ترسیمی از مکذّبان و صفات زشت و اخلاق رذیله آن ها فرموده که شاید در سراسر قرآن شبیه و نظیر نداشته باشد و به این ترتیب روشن می سازد که مخالفان اسلام و قرآن و مخالفان شخص پیامبر صلی الله علیه و آله چگونه افرادی بوده اند ، افرادی:

1 دروغگو 2 حقیروپَست 3 غیبت کننده عیبجو

4 اختلاف افکن بین مردم 5 مانع خیر 6 متجاوز

جزء بیست و نهم (45)

7 گنهکار8 کینه ای وخشن9 بی اصل و نَسَب

14 اَنْ کانَ ذامالٍ وَ بَنینَ

مبادا به خاطر این که صاحب مال و فرزندان فراوان است ، از او پیروی کنی .

بدون شک پیامبر صلی الله علیه و آله هرگز تسلیم نمی شد و این آیات در حقیقت تأکیدی است بر این معنی ، تا خطّ مکتبی و روش عملی ا

ص:32

و بر همه آشکار گردد و هیچ کس از دوست و دشمن چنین انتظاری نداشته باشد.

15 اِذا تُتْلی عَلَیْهِ ایاتُنا قالَ اَساطیرُ الاَْوَّلینَ

هنگامی که آیات ما براو خوانده می شود، می گوید: این ها افسانه های خُرافی پیشینیان است.

در این آیه عکس العمل این گونه افراد را که دارای چنین صفات پَست هستند ، در برابر آیات الهی نشان می دهد ، با این بهانه و برچسب زشت از آیات خداوند فاصله می گیرد و آن ها را به دست فراموشی می سپرد و دیگران را نیز اغواء می کند و به همین دلیل نباید از چنین افرادی اطاعت و پیروی کرد و این تکمیلی است بر نهی از اطاعت این گونه افراد .

(46) سوره قَلَم

16 سَنَسِمُهُ عَلَی الْخُرْطُومِ

به زودی ما بر بینی او علامت و داغ ننگ می نهیم .

این تعبیری است گویا و رسا بر نهایت ذلیل ساختن آن ها ، زیرا اولاً تعبیر « خُرْط-ُوم » به معنای "بینی" ، که تنها در مورد خوک و فیل گفته می شود ، تحقیر روشنی برای آن هاست و ثانیا بینی در لغت عرب معمولاً کنایه از بزرگی و عزّت است ، همان گونه که در فارسی نیز وقتی می گوییم بینی او را به خاک بمالید ، دلیل بر این است که عزت او را بر باد دهید ، ثالثا علامت گذاردن مخصوص حیوانات است ، حتی در حیوانات در صورت آن ها مخصوصا بر بینی آن ها علامت گذاری نمی شود و در اسلام نیز این کار نهی شده است ، همه این ها

ص:33

با بیانی رسا می گوید : خداوند این چنین افراد طغیانگر خودخواه متجاوز سرکش را چنان ذلیل می کند و کوس رسوایی آن ها را در همه جا به صدا درمی آورد که عبرت همگان گردند .

جزء بیست و نهم (47)

و تاریخ اسلام نیز گواه بر این معنی است که این دسته از مخالفان لجوج با پیشرفت اسلام چنان خواروذلیل شدند، که نظیر و مانند نداشت و رسوایی در آخرت از آن هم بیشتر است .

51 وَ اِنْ یَکادُ الَّذینَ کَفَروُا لَیُزْلِقُونَکَ بِاَبْصارِهِمْ لَمّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ اِنَّهُ لَمَجْنُونٌ

نزدیک است کافران هنگامی که آیات قرآن را می شنوند، تو را باچشمان خود هلاک کنند و می گوینداو دیوانه است.

« لَیُزْلِقُونَکَ » از ماده « زَلْق » به معنی " لغزیدن و بر زمین افتادن" است و کنایه از هلاکت و نابودی می باشد .

قرآن می خواهد تضاد عجیبی را که در میان گفته های دشمنان اسلام وجود داشت ، با این بیان ظاهر سازد و آن این که آن ها وقتی آیات قرآن را می شنوند ، آن قدر مجذوب می شوند و در برابر آن اعجاب می کنند که می خواهند تو را با چشم بزنند ( زیرا چشم زدن معمولاً در برابر اموری است که بسیار اعجاب انگیز می باشد ) اما در عین حال می گویند : تو دیوانه ای و این راستی شگفت آور است ، دیوانگی و پریشان گویی کجا و این آیات اعجاب انگیز جذاب و پرنفوذ کجا ؟

(48) سوره قَلَم

این سبک مغزان نمی دانند چه می گویند و چه نسبت های ضد و نقیضی به تو می دهند .

ص:34

آیاچشم زدن واقعیت دارد ؟

بسیاری مردم معتقدند در بعضی چشم ها اثرمخصوصی است که وقتی از روی اعجاب به چیزی بنگرند، ممکن است آن را از بین ببرد یا در هم بشکند و اگر انسان است ، او را بیمار یا دیوانه کند .

این مسأله از نظر عقلی امر محالی نیست ، چراکه بسیاری از دانشمندان امروز معتقدند در بعضی از چشم ها نیروی مغناطیسی خاصی نهفته شده که کارایی زیادی دارد ، حتی با تمرین و ممارست می توان آن را پرورش داد ، خواب مغناطیسی از طریق همین نیروی مغناطیسی چشم ها است .

جزء بیست و نهم (49)

در دنیایی که « اشعه لیزر » که شعاعی نامریی است ، می تواند کاری کند که از هیچ سلاح مخرّبی ساخته نیست ، پذیرش وجود نیرویی در بعضی از چشم ها که از طریق امواج مخصوص در طرف مقابل اثر بگذارد ، چیز عجیبی نخواهد بود .

بسیاری نقل می کنند که با چشم خود افرادی را دیده اند که دارای این نیروی مرموز چشم بوده اند و افراد یا حیوانات یا اشیایی را از طریق چشم زدن ، از کار انداخته اند .

لذا نه تنها نباید اصراری در انکار این امور داشت ، بلکه باید امکان وجود آن از نظر عقل و علم را نیز پذیرفت. در روایات اسلامی نیز تعبیرات مختلفی دیده می شود که وجود چنین امری را اجمالاً تأیید می کند .

در حدیثی آمده « اسماء بنت عمیس » خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله عرض

ص:35

کرد : « گاه به فرزندان جعفر چشم می زنند ، آیا « رُقْیِه »ای برای آن ها بگیرم » ؟ ( منظور از « رقیه » دعاهایی است که می نویسند و افراد برای جلوگیری از چشم زخم با خود نگه می دارند و آن را تعویذ نیز می گویند ) . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « نَعَمْ ، فَلَوْ کانَ شَیْ ءٌ یَسْبِقُ الْقَدَرَ لَسَبَقَهُ الْعَیْنُ : آری ، مانعی ندارد اگر چیزی می توانست بر قضا و قَدَر پیشی گیرد ، چشم زدن بود » .(1)

(50) سوره قَلَم

و در حدیث دیگری آمده است که امیرمؤمنان فرمود : پیامبر صلی الله علیه و آله برای امام حسن و امام حسین « رُقْیه » گرفت و این دعارا خواند: « اُعیذُکُما بِکَلِماتِ التّامَّهِ وَ اَسْماءِ اللّهِ الْحُسْنی کُلُّها عامَّهٌ ، مِنْ شَرِّ السّامَّهِ وَ الْهامَّهِ وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ عَیْنٍ لامَّهٍ وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ اِذا حَسَدَ : شما را به تمام کلمات و اسماء حُسنای خداوند از شرّ مرگ و حیوانات موذی و هر چشم بد و حسود آنگاه که حسد ورزد ، می سپارم » سپس پیامبر صلی الله علیه و آله نگاهی به ما کرد و فرمود : « این چنین

جزء بیست و نهم (51)

حضرت ابراهیم برای اسماعیل و اسحاق تعویذ نمود » .(2)

در نهج البلاغه نیز آمده است : « اَلْعَیْنُ حَقٌّ وَ الرَّقْیُ حَقٌّ : چشم زخم حق است و توسل به دعا برای رفع آن نیز حق است » .(3)

ذکر این نکته لازم است که هیچ مانعی ندارد این دعاها

ص:36


1- « مجمع البیان » ، جلد 10 ، صفحه 341 .
2- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 400 .
3- « نهج البلاغه » ، کلمات قصار ، جمله 400 .

و توسل ها به فرمان خداوند جلوی تأثیر نیروی مرموز مغناطیسی چشم ها را بگیرد ، همان گونه که دعاها در بسیاری از عوامل مخرب دیگر اثرمی گذارد و آن هارا به فرمان خدا خنثی می کند .

این نیز لازم به یادآوری است که قبول چشم زخم به طور اجمال به این معنی نیست که به کارهای خرافی و اعمال عوامانه در این گونه موارد پناه برده شود که هم برخلاف دستورهای شرع است و هم سبب شک و تردید افراد ناآگاه در اصل موضوع است، همان گونه که آلوده شدن بسیاری ازحقایق با خرافات این تأثیر نامطلوب را در اَذهان گذارده است.

(52) سوره قَلَم

52 وَ ما هُوَ اِلاّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ

درحالی که این(قرآن)جز مایه بیداری برای جهانیان نیست.

« ذِکْر » در این جا به معنی "یادآوری" است .

معارف قرآن ، روشنگر ، انذارهایش آگاه کننده ، مثال هایش پُرمعنی ، تشویق ها و بشارت هایش روح پرور و در مجموع مایه بیداری خفتگان و یادآوری غافلان است ، با این حال چگونه می توان نسبت جنون به آورنده آن داد ؟

پایان سوره قَلَم

ص:37

جزء بیست و نهم (53)

سوره حاقَّه

عذابی سرکش برای قوم طغیانگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 اَلْحا قَّهُ

آن روزی که مسلما واقع می شود .

2 مَا الْحاقَّهُ

چه روز واقع شدنی است ؟

3 وَ ما اَدْریکَ مَا الْحاقَّهُ

و تو چه می دانی آن روز تحقق یابنده چیست ؟

این سوره از مسأله قیامت و آن هم با عنوان تازه ای شروع می شود .

تقریبا عموم مفسران ، « حاقَّه » را به معنی "روز قیامت" تفسیر کرده اند ، چون روزی است که قطعا واقع می شود.

تعبیر به « مَا الْحاقَّهُ » برای بیان عظمت آن روز است ، درست مثل این که در تعبیرات روزمره می گوییم : فلان کس انسان است ، چه انسانی ؟ یعنی هیچ حد و مرزی برای توصیف انسانیت او نیست .

(54) سوره حاقَّه

تعبیر به « ما اَدْریکَ مَا الْحاقَّهُ » باز هم برای تأکید بیشتر روی عظمت حوادث آن روز عظیم است ، تا آن جا که حتی به پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب می شود که تو نمی دانی آن روز چگونه است ؟ و حقیقت همین است که درک حوادث قیامت برای ما زندانیان زندان دنیا امکان پذیر نیست ، همان گونه که درک مسائل مربوط به دنیا برای جنینی

ص:38

که در شکم مادر است ، با هیچ بیانی میسّر نمی باشد .

بعضی از مفسران گفته اند جمله « ما اَدْریکَ » در تمام قرآن در جایی گفته می شود که مطلب معلوم و مسلمی است ، اما جمله « وَ ما یُدْریک » در مواردی آمده که نامعلوم است .

4 کَذَّبَتْ ثَم-ُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَهِ

قوم ثمود و عاد ، عذاب کوبنده الهی را انکار کردند .

5 فَاَمّا ثَمُودُ فَاُهْلِکُوا بِالطّاغِیَهِ

جزء بیست و نهم (55)

اما قوم ثمود با عذابی سرکش هلاک شدند .

در این آیات به سراغ بیان سرنوشت اقوامی می رود که روز قیامت ( یا نزول عذاب الهی در دنیا ) را منکر شدند .

قوم « ثمود » قومی بودند که در یک منطقه کوهستانی میان حجاز و شام ( عربستان و سوریه امروزی ) زندگی می کردند ، حضرت « صالح » به سوی آن ها مبعوث شد ولی آن ها هرگزایمان نیاوردند و به مبارزه با او برخاستند، حتی از او خواستند که اگر راست می گویی ، عذابی را که به ما وعده می دهی ، فرود آور ! در این هنگام « صاعقه ای ویرانگر » بر آن ها مسلط شد و در چند لحظه لرزه بر قصرها و خانه های مستحکمشان افکند و همه را در هم کوبید و جسم های بی جانشان بر زمین افتاد .

قابل توجه این که قرآن عامل نابودی این قوم سرکش را عذابی سرکش می شمرد « اَلطّاغِیَه » و این عذاب سرکش در آیه 78 سوره اعراف به عنوان « رَجْفَه » ( زلزله ) ذکر شده و در آیه 13 سوره فصلت « صاعِقَهً » و در آیه 67 سوره هود « صَیْحَه » آمده است که در

ص:39

(56) سوره حاقَّه

حقیقت همه به یک معنی بازمی گردد ، زیرا صاعقه همیشه با صدای عظیمی همراه است و لرزه بر نقطه ای که فرود می آید ، وارد می کند و عذابی است طغیانگر و سرکش .

6 وَ اَمّا عادٌ فَاُهْلِکُوا بِریحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَهٍ

و اما قوم عاد، به وسیله تندبادی طغیانگر و سرد و پرصدا به هلاکت رسیدند .

«صَرْصَر» به بادهای سرد یا پُرسروصدا و یامسموم گفته می شود و مفسران هر سه معنی را در تفسیر آن ذکر کرده اند و جمع میان آن ها نیز ممکن است .

«عاتِیَه» از ماده « عتو » ( بر وزن غلو ) به معنی "سرکش" است ، منتها نه سرکش از فرمان خدا ، بلکه سرکش در معیار نسیم ها و بادهای معمولی .

سپس به سراغ سرنوشت « قوم عاد » می رود، قومی که در سرزمین احقاف ( در شبه جزیره عرب یایمن ) زندگی می کردند و قامت هایی طویل، اندامی قوی ، شهرهایی آباد ، زمین هایی خرم و سرسبز و باغ هایی پُرطراوت داشتند ، پیامبر آن ها « هود » بود ، آن هانیز طغیان و سرکشی را به جایی رساندندکه خداوند باعذابی دردناک که شرح آن در همین آیات آمده است، طومار زندگی آن ها را در هم پیچید .

جزء بیست و نهم (57)

7 سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَهَ اَیّامٍ حُسُوما فَتَرَی الْقَوْمَ فیها صَرْعی کَاَنَّهُمْ اَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَهٍ

(خداوند) این تندباد را هفت شب و هشت روز پی درپی

ص:40

و بنیانکن بر آن ها مسلط ساخت و (اگر آن جا بودی) می دیدی که آن قوم همچون تنه های پوسیده و توخالی درختان نخل در میان این تندباد روی زمین افتاده و هلاک شده اند.

« حُسُوما » از ماده « حسم » ( بر وزن رسم ) به معنی " از بین بردن آثار چیزی" است و اگر به شمشیر ، « حُسام » گفته می شود ، به همین مناسبت است و گاه به داغ نهادن بر زخم برای سوزاندن ریشه آن نیز « حَسْم » گفته می شود و در این جا منظور این است که

(58) سوره حاقَّه

این هفت شب و هشت روز پی درپی زندگی گسترده و بارونق این قوم عظیم را درهم کوبید و متلاشی و ریشه کن ساخت .

« خاوِیَه » از ماده « خَواء » در اصل به معنی "خالی شدن" است ، این تعبیر در مورد شکم های گرسنه ، ستارگان خالی از باران ( به اعتقاد عرب جاهلی ) و گردوی پوک نیز به کار می رود .

نتیجه آن شد که قرآن می گوید : « اگر آن جا بودی ، مشاهده می کردی که آن قوم همگی به روی زمین افتاده ، همچون تنه های پوسیده و توخالی درختان نخل » .

چه تشبیه جالبی که هم بزرگی قامت آن هارا مشخص می کند، هم ریشه کن شدن آن ها را و هم توخالی بودن در برابر عذاب های الهی به گونه ای که تندباد آن هارا به آسانی جابه جامی کرد .

8 فَهَلْ تَری لَهُمْ مِنْ باقِیَهٍ

آیا کسی از آن ها را باقی می بینی ؟

آری امروز نه تنها اثری از قوم عاد نیست ، بلکه از ویرانه های

ص:41

شهرهای آباد ، عمارت های پُرشکوه و مزارع سرسبز آن ها نیز چیزی باقی نمانده است .

جزء بیست و نهم (59)

9 وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِکاتُ بِالْخاطِئَهِ

فرعون و کسانی که قبل از او بودند و همچنین اهل شهرهای زیر و رو شده ( قوم لوط ) مرتکب گناهان بزرگ شدند .

منظور از « مَنْ قَبْلَهُ » ، اقوامی است که قبل از فرعون بودند ، مانند قوم « شعیب » و گردنکشانی همچون « نمرود » .

« مُؤْتَفِکات » جمع « مُؤْتَفِکَه » از ماده « اِئْتِفاک » به معنی " انقلاب و زیر و رو شدن" است و در این جا اشاره به شهرهای قوم لوط است که با زلزله شدیدی زیر و رو گردید .

« خاطِئَه » به معنی "خطا " است و مراد از خطا در این جا ، "شرک و کفر و ظلم و فساد و انواع گناهان" است .

بعد از ذکر گوشه ای از سرگذشت قوم عاد و ثمود به سراغ اقوام دیگری همچون قوم « نوح » و قوم « لوط » می رود ، تا از زندگی آن ها درس عبرت دیگری به افراد بیداردل دهد .

(60) سوره حاقَّه

10 فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَاَخَذَهُمْ اَخْذَهً رابِیَهً

با فرستاده رسول پروردگارشان مخالفت کردند و خداوند نیز آن ها را به عذاب شدیدی گرفتار ساخت .

« رابِیَه » و « رِبا » از یک ماده است و به معنی " افزایش و اضافه" است و در این جا منظور عذابی است که بسیار سخت و شدید بود .

فرعونیان با « موسی » و « هارون » به مخالفت برخاستند و

ص:42

ساکنان شهرهای « سَدوُم » به مخالفت با حضرت لوط و اقوام دیگر نیز از فرمان پیامبر خود سرپیچیدند و هر گروهی از این سرکشان به نوعی گرفتار عذاب شدند ، فرعونیان در کام امواج « نیل » که مایه حیات و آبادی و برکت کشورشان بود ، غرق گشتند و قوم لوط با « زلزله شدید » و سپس « بارانی از سنگ » ، محو و نابود شدند .

11 اِنّا لَمّا طَغَا الْماءُ حَمَلْناکُمْ فِی الْجارِیَهِ

ما هنگامی که آب طغیان کرد، شمارا سوار برکشتی کردیم .

جزء بیست و نهم (61)

تعبیر به « حَمَلْناکُمْ » (شما را حمل کردیم) کنایه از اَسلاف و نیاکان ما است، چراکه اگر آن ها نجات نیافته بودند ، ما نیز امروز وجود نداشتیم .

طغیان آب چنین بود که ابرهای تیره و تار آسمان را پوشانید و چنان بارانی نازل شد که گویی سیلاب از آسمان فرومی ریزد ، چشمه ها نیز از زمین جوشیدن گرفت و این هر دو آب دست به هم دادند و همه چیز زیر آب فرورفت ؛ باغ ها ، مزارع ، قصرها و خانه های قوم طغیانگر ، تنها گروهی که نجات یافتند ، مؤمنانی بودند که همراه نوح سوار بر کشتی شدند .

تناسب میان « گناه » و « کیفر »

تعبیراتی که درآیات 5 تا 11 این سوره آمده،جالب توجه است، زیرا در موردعذاب قوم ثمود، «طاغِیَه» (صاعقه ای ویرانگر) و در مورد قوم عاد، «عاتِیَه»(تندبادی سرکش)و درموردقوم فرعون وقوم لوط، «رابِیَه» ( آب و خاک و سنگ ) و درباره قوم نوح ، تعبیر به «طَغَا الْماء» (طغیان

ص:43

(62) سوره حاقَّه

آب حاصل از باران)می کندکه همه این ها مفهوم طغیان و سرکشی درآن نهفته است و به این ترتیب عذاب این اقوام طغیانگر طغیان بعضی ازمواهب زندگی شمرده شده است، اعم از آب و باد و خاک و آتش . این تعبیرات تأکیدی بر این حقیقت است که کیفرهای دنیا و آخرت تجسمی از اعمال خود ما است و این کردار انسان ها است که به آن ها بازمی گردد .

و به بیان قرآن کریم « وَ ما اَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَهٍ فَبِما کَسَبَتْ اَیْدیکُمْ وَ یَعْف-ُوا عَنْ کَثیرٍ : هرمصیبتی که به شما می رسد ، دستاورد خودتان است و بسیاری را نیز عفو می کند » ( 30 / شوری ) .

کجاست گوش های شنوا ؟

12 لِنَجْعَلَها لَکُمْ تَذْکِرَهً وَ تَعِیَها اُذُنٌ واعِیَهٌ

تا آن را وسیله تذکری برای شما قرار دهیم و گوش های شنوا آن را نگهداری می کنند .

«تَعِیَها»ازماده«وَعی»(بروزن سعی)آن گونه که«راغب»در«مفردات» و «ابن منظور» در «لسان العرب»گفته اند، دراصل به معنی "نگهداری چیزی

جزء بیست و نهم (63)

در قلب" است، سپس به هر ظرفی « وِعاء » گفته شده ، چون چیزی را در خودنگه می دارد و در آیه موردبحث این صفت برای « گوش ها » ذکر شده است ، گوش هایی که حقایق را می شنوند و در خود نگه می دارند .

یا به تعبیر دیگرگاه انسان سخنی را می شنود و فورا آن را از گوش بیرون می افکند، همان طور که در تعبیرات عامیانه می گوییم : از یک گوش شنید و از گوش دیگر بیرون کرد ، ولی گاه روی آن اندیشه می کند و در دل جای می دهد و آن را چراغ راه زندگی خود می شمرد، این چیزی

ص:44

است که از آن تعبیر به « وَعی » می شود .

در این آیه به هدف اصلی این مجازات ها اشاره می کند و می گوید : هرگز نمی خواستیم از آن ها انتقام بگیریم ، بلکه به هدف تربیت انسان ها و هدایت آن ها در مسیرکمال و ارائه طریق و ایصال به مطلوب بوده است.

فضیلت دیگری از فضایل علی

در بسیاری از کتب معروف اسلامی اعم از تفسیر و حدیث ، آمده است که پیغمبرگرامی اسلام به هنگام نزول آیه فوق (وَ تَعِیَها اُذُنٌ واعِیَهٌ)

(64) سوره حاقَّه

فرمود : « سَأَلْتُ رَبّی اَنْ یَجْعَلَها اُذُنُ عَلِیٍّ : من از خدا خواستم که گوش علی را از این گوش های شنوا و نگه دارنده حقایق قرار دهد » و به دنبال آن علی می فرمود : « ما سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله شَیْئا قَطٌّ فَنَسیتُهُ اِلاّ وَ حَفِظْتُهُ : من هیچ سخنی بعد از آن از رسول خدانشنیدم که آن را فراموش کنم، بلکه همیشه آن را به خاطرداشتم » .(1)

« محدث بحرانی » در تفسیر « البرهان » از « محمدبن عباس » نقل می کند که دراین باره سی حدیث از طرق عامه و خاصه نقل شده است .

و این فضیلتی بزرگ برای پیشوای بزرگ اسلام علی است که صندوقچه اَسرارپیامبر صلی الله علیه و آله و وارث تمام علوم رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و به همین دلیل بعدازاو در مشکلاتی که برای جامعه اسلامی در مسائل علمی پیش می آمد، موافقان و مخالفان به او پناه می بردند و حل مشکل را از او می خواستندکه در کتب تواریخ مشروحاآمده است.پایان سوره حاقَّه

ص:45


1- «تفسیر قُرطُبی»، جلد 10، صفحه6743 .

جزء بیست و نهم (65)

سوره مَعارج

سوره مَعارج

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

عذاب فوری

1 سَأَلَ سآئِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ

تقاضاکننده ای ، تقاضای عذابی کرد که واقع شد .

2 لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ

این عذاب مخصوص کافران است و هیچ کس نمی تواند آن را دفع کند .

این تقاضاکننده ، "نعمان بن حارث" یا "نضر بن حارث" بود که به هنگام منصوب شدن علی به مقام خلافت و ولایت در غدیر خم و پخش شدن این خبر در شهرها بسیار خشمگین گشت و خدمت رسول خدا آمد و گفت : « آیا این از ناحیه توست یا از ناحیه خداوند » ؟ پیامبر صلی الله علیه و آله صریحا فرمود : « از ناحیه خداست » . او بیشتر ناراحت شد

(66) سوره مَعارج

و گفت: « خداوندا! اگر این حق است و از ناحیه توست، سنگی از آسمان بر ما فرودآور » و در این هنگام سنگی فرودآمد و بر سراوخورد و اوراکشت.

همین مضمون را بسیاری از مفسران اهل سنّت و راویان حدیث با مختصری تفاوت نقل کرده اند .

مرحوم «علامه امینی» در «الغدیر» آن را از سی نفر ازعلمای معروف اهل سنت با ذکر مدرک و نقل عین عبارت ، آورده است ، از جمله :

تفسیر غریب القرآن « حافظ ابوعبید هروی » .

ص:46

تفسیر ابوبکر یحیی « القرطبی » .

تفسیر سراج المنیر « شمس الدین شافعی » .

کتاب سیره حلبی .

و غیر این ها .(1)

19 اِنَّ الاِْنْسانَ خُلِقَ هَلُوعا

1 « الغدیر » ، جلد 1 ، صفحه 239 تا 246 .

جزء بیست و نهم (67)

انسان، حریص و کم طاقت آفریده شده است .

20 اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزوُعا

هنگامی که بدی به او رسد ، بی تابی می کند .

21 وَ اِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعا

و هنگامی که خوبی به او رسد ، مانع دیگران می شود .

جمعی از مفسران و ارباب لغت « هَلُوع » را به معنی "حریص" تفسیرکرده اند و جمعی دیگر آن را به معنی " کم طاقت و بخیل"گرفته اند. البته این دو صفت لازم و ملزوم یکدیگرند و هردو در معنی حریص، جمع می باشند، زیرا آدم های حریص غالبا بخیلند و در برابرحوادث ناگوار کم تحمل و البته عکس آن نیز صادق می باشد.

سازگاری و جمع بین آیات متفاوت در مورد صفات انسان

دراین جا سه سؤال به شرح زیر مطرح است که بایدبه آن ها پاسخ داد :

ص:47


1- اگر خداوند انسان را برای سعادت و کمال آفریده ، چگونه در طبیعت او شر و بدی را قرار داده است ؟

(68) سوره مَعارج

2 آیا ممکن است خداوند چیزی را با صفتی بیافریند و سپس آفرینش خود را مذمّت کند؟

3 قرآن درآیه4 سوره«تین»صریحا می گوید:«لَقَدْ خَلَقْنَاالاِْنْسانَ فی اَحْسَنِ تَقْویم: ما انسان را با بهترین صورت و ساختمان آفریدیم» .

مسلما منظور این نیست که ظاهر انسان خوب و باطنش زشت و بد است ، بلکه کلّ خلقت انسان به صورت « اَحْسَن تَقْویم » است و همچنین آیات دیگری که مقام والای انسان را می ستایند ، این آیات با آیه مورد بحث چگونه سازگار است ؟

پاسخ همه این سؤالات با توجه به یک نکته روشن می شود و آن این است که خداوند نیروها و غرایز و صفاتی را در انسان آفریده است که این ها بالقوّه وسیله تکامل و ترقّی و سعادت او محسوب می شوند ، بنابراین صفات و غرایز مزبور ذاتا بد نیست ، بلکه وسیله کمال است ، اما هنگامی که همین صفات در مسیر انحرافی قرار گیرد و از آن سوءاستفاده شود ، مایه نکبت و بدبختی و شرّ و فساد خواهد بود .

جزء بیست و نهم (69)

برای مثال همین حرص نیرویی است که به انسان اجازه نمی دهد به زودی از تلاش و کوشش بازایستد و با رسیدن به نعمتی سیر شود ، این یک عطش سوزان است که بر وجود انسان مسلّط است ، اگر این صفت در مسیر تحصیل علم و دانش به کار افتد و انسان حریص در علم و یا به تعبیر دیگرتشنه و عاشق بی قرار علم باشد، مسلما مایه کمال اوست ، اما اگر آن در مسیر مادیات به کار افتد ، مایه شر و بدبختی و بُخل می گردد .

به تعبیر دیگر : این صفت شاخه ای از حُبّ ذات است و می دانیم

ص:48

حُبّ ذات چیزی است که انسان را به سوی کمال می فرستد ، اما اگر در مسیر انحرافی واقع شود ، به سوی انحصارطلبی ، بخل ، حسد و مانند آن پیش می رود .

در مورد مواهب دیگر نیز مطلب همین گونه است ، خداوند قدرت عظیمی در دل اتم آفریده که مسلما مفید و سودمند است ، ولی هرگاه از این قدرت درونی اتم سوء استفاده شود و از آن بمب های ویرانگر بسازند ، نه نیروگاه های برق و وسایل صنعتی دیگر ، این مایه شر و

(70) سوره مَعارج

فساد خواهد بود. و با توجه به بیان فوق ، می توان میان تمام آیاتی که در قرآن مجید درباره انسان وارد شده است ، جمع کرد .

ویژگی های نُه گانه انسان های شایسته

22 اِلاَّ الْمُصَلّینَ

مگر نمازگزاران .

23 اَلَّذینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِم-ُونَ

آن هاکه نمازها را مرتّبا به جامی آورند .

این نخستین ویژگی و خصوصیت آن ها است که ارتباط مستمر با درگاه پروردگار متعال دارند و این ارتباط از طریق نماز تأمین می گردد ، نمازی که انسان را از فحشاء و منکر باز می دارد ، نمازی که روح و جان انسان را پرورش می دهد ، او را همواره به یاد خدا می دارد و این توجه مستمر مانع از غفلت و غرور و فرورفتن در دریای شهوات و اسارت در چنگال شیطان و هوای نفس می شود. بدیهی است منظور از مداومت بر نماز این نیست که همیشه در حال نماز باشند ، بلکه منظور این است

ص:49

که در اوقات معین ، نماز را انجام می دهند .

جزء بیست و نهم (71)

اصولاًهرکار خیری آن گاه درانسان اثر مثبت می گذاردکه تداوم داشته باشد ، لذادر حدیثی ازپیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است: « اِنَّ اَحَبَّ الاَْعْمالِ اِلَی اللّهِ مادامَ وَ اِنْ قَلَّ: محبوب ترین اعمال نزد خدا چیزی است که مداومت داشته باشد، هرچند کم باشد ».(1)

در حدیثی از امام باقر نقل شده که فرمود: « این آیه اشاره به نافله است و آیه « وَ الَّذینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ » ناظر به نماز فریضه است » .(2)

این تفاوت ممکن است از این جا باشد که تعبیر به "محافظت" ، مناسبِ نمازهای واجب است که دقیقاآن هاراباید در وقت های معیّن انجام داد، اما تعبیر به "تداوم"، مناسبِ نمازهای مستحب است، چراکه انسان می تواند آن ها را انجام دهد و گاه ترک کند .

(72) سوره مَعارج

24 وَ الَّذینَ فی اَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ

و آن ها که در اموالشان حقّ معلومی است .

25 لِلسّائِلِ وَ الْمَحْروُمِ

برای تقاضاکنندگان و محرومان .

مراد از « حَقٌّ مَعْلُوم » چیزی غیر از زکات است که انسان بر خود لازم می شمرد که به نیازمندان دهد . شاهد این تفسیر

ص:50


1- «المعجم المفهرس لاَِلفاظ الحدیث»، جلد2، صفحه160 (ماده دوام).
2- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 416 .

حدیثی از امام صادق است که : وقتی از تفسیر این آیه سؤال کردند که آیا این چیزی غیر از زکات است ؟ فرمود : « آری این درباره کسی است که خداوند ثروت و مالی به او می بخشد و او به مقدار هزار یا دوهزار یا سه هزار یا بیشتر و کمتر از آن جدا کرده و با آن صله رَحِم می کند و مشقّت را از قوم خود برمی دارد » .(1)

تفاوت میان « سائل » و «محروم» این است که « سائل » کسی است

1 و 2 «نورالثقلین »، جلد5، صفحه417، حدیث25 و 27 .

جزء بیست و نهم (73)

که حاجت خود را می گوید و تقاضا می کند و « محروم » کسی است که شرم و حیا مانع تقاضای اوست. در این زمینه در حدیثی از امام صادق نیز آمده است : « محروم کسی است که زحمت در کسب و کار می کشد ، ولی زندگی او پیچیده شده است » .(1)

این حدیث نیز مناسب همان تفسیری است که ذکر شده ، زیرا چنین اشخاصی کمتر روی سؤال دارند .

26 وَ الَّذینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدّینِ

و آن ها که به روز جزا ایمان دارند .

27 وَ الَّذینَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِق-ُونَ

و آن ها که از عذاب پروردگارشان بیمناکند .

28 اِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ

چرا که هیچ گاه خودرا از عذاب پروردگار درامان نمی بینند.

ص:51


1- «نورالثقلین »، جلد5، صفحه417، حدیث25 و 27 .

(74) سوره مَعارج

آن ها از یک سو ایمان به روز جزا دارند و با توجه به تعبیر « یُصَدِّقُونَ » که فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد ، آن ها پیوسته توجه دارند که حساب و کتاب و جزایی در کار است .

ولی از آن جا که ممکن است کسی ایمان به روز جزا داشته باشد ، اما خود را مشمول مجازات نشمرد ، می گوید : « آن ها هرگز خود را در امان نمی بینند » یعنی دائما احساس مسؤولیت می کنند و حسنات خود را ناچیز و سیّئات خویش را بزرگ محسوب می دارند ، لذا در حدیثی از امیرمؤمنان آمده است که به فرزندش نصیحت کرد و فرمود : « خَفِ اللّهَ خَوْفا اَنَّکَ لَوْ اَتَیْتَهُ بِحَسَناتِ اَهْلِ الاَْرْضِ لَمْ یَقْبَلْها مِنْکَ وَ ارْجُ اللّهَ رَجاءً اَنَّکَ لَوْ اَتَیْتَهُ بِسَیِّئاتِ اَهْلِ الاَْرْضِ غَفَرَها لَکَ : ( فرزندم ! ) آن چنان از خدا خائف باش که اگر تمام حسنات مردم روی زمین را بیاوری ، احتمال بده از تو نپذیرد و آن چنان به او امیدوار باش که اگر تمام گناهان اهل زمین را داشته باشی ، احتمال ده تو را بیامرزد » .(1)

جزء بیست و نهم (75)

حتی خود پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمود : « لَنْ یُدْخِلَ الْجَنَّهَ اَحَدا عَمَلُهُ قالُوا وَ لا اَنْتَ یا رَسُولَ اللّه ؟ قالَ وَ لا اَنَا ، اِلاّ اَنْ یَتَغَمَّدَنِیَ اللّهُ بِرَحْمَتِهِ : هیچ کس با عملش وارد بهشت نمی شود ، عرض کردند : حتی خودشما ای رسول خدا؟ فرمود: آری، من هم چنین هستم، مگرآن که رحمت خدا شامل من شود » .

ص:52


1- «جامع الاخبار»، صفحه113 .

29 وَ الَّذینَ هُمْ لِفُروُجِهِمْ حافِظُونَ

و آن ها که دامان خویش را از بی عفّتی حفظ می کنند .

32 وَ الَّذینَ هُمْ لاَِماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راع-ُونَ

و آن ها که امانت ها و عهد خود را رعایت می کنند .

« اَمانَه » معنی وسیعی دارد که نه تنها امانت های مادی مردم را از هر نوع دربرمی گیرد ، بلکه امانت های الهی و پیامبران و پیشوایان معصوم همه را شامل می شود .

(76) سوره مَعارج

هریک از نعمت های الهی امانتی از امانات او است ، پُست های اجتماعی و خصوصا "پست حکومت" از مهم ترین امانات است و لذا در حدیثی از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام در تفسیر آیه 58 سوره نساء ( اِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ اَنْ تُؤَدُّوا الاَْماناتِ اِلی اَهْلِها ) صریحا آمده است که : « ولایت و حکومت را به اهلش واگذارید » .(1)

در آیه 72 سوره احزاب نیز مسأله تکلیف و مسؤولیت به عنوان یک امانت بزرگ الهی معرفی شده است : « اِنّا عَرَضْنَا الاَْمانَهَ عَلَی السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ » و از همه مهم تر دین و آیین خدا و کتاب قرآن ، امانت بزرگ اوست که باید در حفظ آن کوشید .

« عَهْد » نیز مفهوم وسیعی دارد که هم عهدهای مردمی را شامل می شود و هم عهدها و پیمان های الهی را. زیرا « عهد » هر گونه التزام و تعهدی است که انسان نسبت به دیگری می دهد و بدون شک کسی که

ص:53


1- «تفسیربرهان»،جلد1،صفحه380 .

جزء بیست و نهم (77)

ایمان به خدا و پیامبر او می آورد ، با این ایمان تعهدات وسیعی را پذیرفته است .

33 وَ الَّذینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قآئِمُونَ

و آن هاکه قیام به ادای شهادت حق می نمایند .

قرآن در این آیه کریمه و آیات متعددی مسلمانان را دعوت به ادای شهادت حق کرده و کتمان را گناه شمرده است . (1)در فقه اسلامی نیز شهادت اهمیت خاصی دارد و پایه اثبات بسیاری از حقوق فردی و اجتماعی شمرده شده و احکام ویژه ای دارد .

آن ها که می گویند : چرا ما با شهادت و گواهی دادن بر ضدّ این و آن مثلاً نان زن و بچه آن ها را قطع کنیم یا عداوت این ها را بخریم و دردسر برای خود بیافرینیم ، افرادی بی اعتنا به حقوق انسانی و فاقد روح اجتماعی و غیرمتعهد نسبت به اجرای عدالتند .

(78) سوره مَعارج

34 وَ الَّذینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ

و آن ها که بر نماز مواظبت دارند .

« نماز » در این جا اشاره به "نماز واجب" و در آیه گذشته اشاره به "نماز نافله" دارد .

البته در نخستین وصف اشاره به « تداوم » نماز بوده ، اما در این جا سخن از « حفظ آداب و شرایط و ارکان و خصوصیات آن » است ، آدابی که هم ظاهر نماز را از آن چه مایه فساد است ، حفظ می کند

ص:54


1- 283 و 140 / بقره ، 106 / مائده و 2 / طلاق .

و هم روح نماز راکه حضور قلب است ، تقویت می نماید و هم موانع اخلاقی را که سدّ راه قبول آن است از بین می برد ، بنابراین هرگز تکرار محسوب نمی شود .

این آغاز و پایان نشان می دهد که در میان تمام این اوصاف نه گانه انسان های برجسته و شایسته توجه به نماز برترین و مهم ترین آن هاست ، چرا چنین نباشد ، در حالی که نماز « مکتب عالی تربیت » و « مهم ترین وسیله تهذیب نفوس و پاکسازی جامعه و ستون اصلی خیمه دین » است .

جزء بیست و نهم (79)

35 اُولئِکَ فی جَنّاتٍ مُکْرَمُونَ

این افراد در باغ های بهشتی گرامیند .

و در پایان این سخن مسیر نهایی صاحبان این اوصاف را بیان می کند ، همان گونه که در آیات گذشته مسیرنهایی مجرمان را شرح داد.

چرا گرامی نباشند ؟ در حالی که میهمان های خدا هستند و خداوند قادر و رحمان تمام وسایل پذیرایی را برای آن ها فراهم ساخته و در حقیقت دو تعبیر ( « جَنّات » و « مُکْرَمُون » ) اشاره به نعمت های مادی و معنوی است که شامل حال این گروه است .

پایان سوره مَعارج

ص:55

(80) سوره مَعارج

سوره نُوح

سوره نُوح

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 اِنّا اَرْسَلْنا نُوحا اِلی قَوْمِهِ اَنْ اَنْذِرْ قَوْمَکَ مِنْ قَبْلِ اَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ اَلیمٌ

ما نوح را به سوی قومش فرستادیم و گفتیم : قوم خود را انذار کن پیش از آن که عذاب دردناک به سراغشان آید .

این عذاب دردناک ممکن است عذاب دنیا باشد یا عذاب آخرت و مناسب تر این است که هر دو باشد ، هرچند به قرینه آیات آخر این سوره بیشتر منظور عذاب دنیا است .

تکیه روی « انذار » ( و بیم دادن ) با این که پیامبران هم « بیم دهنده » بودند و هم « بشارت دهنده » ، به خاطر آن است که انذار غالبا تأثیر قوی تر دارد ، همان گونه که برای ضمانت اجرایی قوانین در تمام دنیا روی انذار و مجازات تکیه می شود .

جزء بیست و نهم (81)

نخستین پیام نوح

2 قالَ یاقَوْمِ اِنّی لَکُمْ نَذیرٌ مُبینٌ

گفت : ای قوم ! من برای شما بیم دهنده آشکاری هستم .

نوح این "پیامبر اولوالعزم" که صاحب نخستین شریعت و آیین الهی بود و دعوت جهانی داشت ، بعد از دریافت این فرمان به سراغ قومش آمد و آن ها را بیم داد .

3 اَنِ اعْبُدوُااللّهَ وَاتَّقُوهُ وَاَطیعُونِ

ص:56

که خداراپرستش کنیدو ازمخالفت اوبپرهیزید و مرا اطاعت نمایید .

نوح محتوای دعوت خود را در سه جمله خلاصه کرد : پرستش خدای یکتا ، رعایت تقوا و اطاعت از قوانین و دستوراتی که او از سوی خدا آورده که مجموعه عقاید و اخلاق و احکام بود .

4 یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُن-ُوبِکُمْ وَ یُؤَخِّرْکُمْ اِلی اَجَلٍ مُسَمًّی اِنَّ اَجَلَ اللّهِ اِذا جآءَ لا یُؤَخَّرُ لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ

(82) سوره نُوح

اگرچنین کنید، خدا گناهانتان را می آمرزد و تا زمان معینی شما را عمر می دهد ، اما هنگامی که اجل الهی فرارسد، تأخیری نخواهد داشت ، اگر می دانستید .

سپس به تشویق آن ها پرداخته ، نتایج مهم اجابت این دعوت را در دو جمله کوتاه بیان می کند که عبارت است از ؛ « آمرزش گناهان » و « عمر طولانی » .

در حقیقت قاعده معروف « اَلاِْسْلامُ یَجُبُّ ما قَبْلَهُ : اسلام پیش از خود را می پوشاند و از بین می برد » قانونی است که در همه ادیان الهی و توحیدی بوده است و منحصر به اسلام نیست .

از این آیه به خوبی استفاده می شود که « اَجَل » و سررسید عمر انسان ، دو گونه است ؛ « اجل مُسَمّی » و « اجل نهایی » و یا به تعبیری «اجل مُعَلَّق» (مشروط) و «اجل حتمی» (مطلق).

قسم اول سررسیدی است که قابل تغییر و دگرگونی است و بر اثر اعمال نادرست انسان ممکن است بسیار جلو بیفتد که عذاب های الهی

ص:57

جزء بیست و نهم (83)

یکی از آن ها است و به عکس بر اثر تقوا و نیکوکاری و تدبیر ممکن است بسیار عقب بیفتد .

اما اجل و سررسید نهایی به هیچ وجه قابل دگرگونی نیست ، این موضوع را با یک مثال می توان مشخص کرد و آن این که یک انسان استعداد عمر جاویدان ندارد ، اگر تمام دستگاه های بدن خوب کار کند ، سرانجام زمانی فرامی رسد که بر اثر فرسودگی زیاد قلب او خود به خود از کار می افتد ، ولی رعایت اصول بهداشت و جلوگیری به موقع از بیماری ها می تواند عمر انسان را طولانی کند ، در حالی که عدم رعایت این امور ممکن است آن را بسیار کوتاه سازد و به زودی به آن پایان دهد.

توضیح این که : بسیاری از موجودات از نظر ساختمان ذاتی و طبیعی ، استعداد و قابلیت بقاء برای مدتی طولانی را دارند ، ولی در اثناء این مدت ممکن است موانعی ایجاد شود که آن ها را از رسیدن به حداکثر عمر طبیعی بازدارد . مثلاً یک چراغ نفت سوز باتوجه به مخزن نفت آن ممکن است مثلاً بیست ساعت استعداد روشنایی داشته باشد ، اما وزش یک باد شدید و ریزش باران و عدم مراقبت از آن سبب می شود که عمر آن کوتاه گردد .

(84) سوره نُوح

در این جا اگر چراغ با هیچ مانعی برخورد نکند و تا آخرین قطره نفت آن بسوزد ، سپس خاموش شود ، به « اجل حتمی » خود رسیده است و اگر موانعی قبل از آن باعث خاموشی چراغ گردد ، مدت عمر آن را « اجل غیر حتمی » می گوییم .

در مورد یک انسان نیز چنین است ، اگر تمام شرایط برای بقای او

ص:58

جمع گردد و موانع برطرف شود ، ساختمان و استعداد او ایجاب می کند که مدتی طولانی هرچند این مدت بالاخره پایان و حدّی دارد عمر کند ، اما ممکن است بر اثر سوء تغذیه یا مبتلا شدن به اعتیادات مختلف و یادست زدن به خودکشی یاارتکاب گناهان خیلی زودترازآن مدت بمیرد ، مرگ را درصورت اول اجل حتمی ودرصورت دوم اجل غیرحتمی می نامند.

و به تعبیر دیگر اجل حتمی در صورتی است که ما به مجموع علل تامّه بنگریم و اجل غیرحتمی در صورتی است که تنها مقتضیات را در نظر بگیریم. با توجه به این دو نوع « اجل » بسیاری از مطالب روشن می شود ، از جمله این که در روایات می خوانیم صله رَحِم عمر را زیاد و یا قطع رَحِم عمر را کم می کند (منظور از عمر و اجل در این موارد اجل غیرحتمی است).

جزء بیست و نهم (85)

و یا در آیه ای می خوانیم : « فَاِذا جآءَ اَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِروُنَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ : هنگامی که اجل آن ها فرارسد، نه ساعتی به عقب می افتد و نه به جلو » (1)، که منظور از اجل، مرگ حتمی است .

بنابراین آیه مزبور تنها مربوط به موردی است که انسان به عمر نهایی خودرسیده است و اما مرگ های پیش رس را به هیچ وجه شامل نمی شود.

و در هر صورت باید توجه داشت که هر دو اجل از ناحیه خدا تعیین می شود ، یکی به طور مطلق و دیگری به عنوان مشروط یا معلق ، درست مثل این که می گوییم : این چراغ بعد از بیست ساعت بدون هیچ

ص:59


1- 34 / اعراف .

(86) سوره نُوح

قید و شرط خاموش می شود و نیز می گوییم : اگر طوفانی بوزد ، بعد از دو ساعت خاموش خواهد شد . در مورد انسان و اقوام و ملت ها نیز چنین است . می گوییم : خداوند اراده کرده که فلان شخص یا ملت پس از فلان مقدار عمر به طور قطع از میان برود و نیز می گوییم : اگر ظلم و ستم و نفاق و تفرقه و سهل انگاری و تنبلی را پیشه کنند ، در یک سوم آن مدت ، از بین خواهند رفت . هر دو اجل از ناحیه خداست؛ یکی مطلق و دیگری مشروط .

از امام صادق در ذیل آیه فوق چنین نقل شده که فرمود: « هُما اَجَلانِ اَجَلٌ مَحْتُومٌ وَ اَجَلٌ مَوْقُوفٌ : این اشاره به دو نوع اجل است ؛ اجل حتمی و اجل مشروط » و در احادیث دیگری که در این زمینه آمده ، تصریح شده که اجل غیر حتمی ( مشروط ) قابل تقدیم و تأخیر است و اجل حتمی قابل تغییر نیست .(1)

جزء بیست و نهم (87)

تأثیر عوامل معنوی در زیادی و کوتاهی عمر

نکته دیگری که به خوبی از این آیه استفاده می شود ، تأثیر گناهان در کوتاهی عمر است ، زیرا می گوید : « اگر ایمان بیاورید و تقوا پیشه کنید ، خدا به شما عمر طولانی می دهد و مرگ شما را به تأخیر می اندازد »، با توجه به این که گناهان همواره بر جسم و یا روح انسان ضربه های هولناک وارد می کند ، درک این معنی آسان است .

در روایات اسلامی نیز روی این معنی تأکید فراوان شده

ص:60


1- «بِحارالانوار»، جلد52، صفحه249 .

است ، از جمله در یک حدیث پرمعنی از امام صادق می خوانیم : « مَنْ یَمُوتُ بِالذُّنُوبِ اَکْثَرُ مِمَّنْ یَمُوتُ بِالاْجالِ وَ مَنْ یَعیشُ بِالاِْحْسانِ اَکْثَرُ مِمَّنْ یَعیشُ بِالاَْعْمارِ : آن ها که بر اثر گناهان می میرند ، بیش از آن هایی هستند که به مرگ الهی از دنیا می روند و کسانی که بر اثر نیکوکاری عمر طولانی پیدا می کنند ، بیش از کسانی هستند که بر اثر عوامل طبیعی عمرشان زیاد می شود » .(1)

(88) سوره نُوح

5 قالَ رَبِّ اِنّی دَعَوْتُ قَوْمی لَیْلاً وَ نَهارا

( نوح ) گفت : پروردگارا ! من قوم خود را شب و روز ( به سوی تو ) دعوت کردم .

سخنان نوح در این زمینه سخنانی است که می تواند برای همه مبلّغان دینی راهگشا باشد ، می فرماید : « لحظه ای در ارشاد و تبلیغ آن ها کوتاهی نکردم » .

6 فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعآءی اِلاّفِرارا

اما دعوت من چیزی جُز «فرارازحق» بر آن ها نیفزود.

افراد لجوج و دشمن حق ، هنگامی که دعوت مردان خدا را می شنوند ، در مقابل آن مقاومت به خرج می دهند و همین مقاومت ، در واقع آن ها را از خدا دورتر کرده و کفر و نفاق را راسخ تر می سازد .

و این که در آیات قرآن می خوانیم این کتاب آسمانی مایه

جزء بیست و نهم (89)

هدایت پرهیزگاران است ( هُدیً لِلْمُتَّقینَ « 2 / بقره » ) به خاطر

ص:61


1- « سفینه البحار » ، جلد 1 ، صفحه 488 ( ماده ذنب ) .

همین است که باید مرحله ای از تقوا هرچند ضعیف ، در وجود انسان باشد ، تا آماده پذیرش حق گردد . این مرحله همان «روح حقیقت جویی» و آمادگی برای پذیرش گفتار حق است .

از هر فرصتی برای هدایت آن ها استفاده کردم، اما...

7 وَ اِنّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اَصابِعَهُمْ فی اذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَروُا اسْتِکْبارا

و من هر زمان آن ها را دعوت کردم که ایمان بیاورند و تو آن هارا بیامرزی، انگشتان خویش را در گوش ها قرار داده و لباس هایشان را بر خود ( پیچیدند ) و در مخالفت اصرار ورزیدند و شدیدا استکبار کردند .

گذاشتن انگشت در گوش ها برای این بوده که صدای حق را نشنوند و پیچیدن لباس بر خویشتن یا به این معنی است که لباس بر سر

(90) سوره نُوح

می انداختند تا پشتوانه ای برای انگشتان فروکرده در گوش باشد و کمترین امواج صوتی به پرده صماخ آن ها نرسد و از آن جا پیامی به مغز منتقل نگردد و یا می خواستند صورت خود را بپوشانند، مبادا چشمانشان برقیافه ملکوتی نوح این پیامبر بزرگ بیفتد ، در واقع اصرار داشتند هم گوش از شنیدن بازماند و هم چشم از دیدن .

این راستی حیرت انگیز است که انسان به این مرحله از عداوت و دشمنی با حق برسد که حتی اجازه دیدن و شنیدن و اندیشیدن را به خود ندهد. این آیه نشان می دهد که یکی از عوامل مهم بدبختی آن ها

ص:62

استکبار و غرور بود ، زیرا خود را بالاتر از این می دیدند که در برابر انسانی مانند خود هر چند نماینده خدا باشد و قلبش کانون علم و دانش و تقوا سر تسلیم فرود آورند ، این کبر و غرور همیشه یکی از موانع مهم راه حق بوده و ثمر شوم آن را در تمام طول تاریخ بشر در زندگی افراد بی ایمان مشاهده می کنیم .

8 ثُمَّ اِنّی دَعَوْتُهُمْ جِهارا

جزء بیست و نهم (91)

سپس من آن هاراآشکارا (به توحید و بندگی تو) دعوت کردم.

9 ثُمَّ اِنّی اَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ اَسْرَرْتُ لَهُمْ اِسْرارا

آن گاه آشکار و پنهان آن ها را به سوی تو خواندم .

نوح برای نفوذ در دل های این گروه لجوج و خودخواه، دعوت خودرا از سه طریق مختلف دنبال کرد: گاه تنهادعوت مخفیانه می نمود که باعکس العمل های چهارگانه مواجه شد ( انگشت ها را در گوش گذاشته ، لباس ها را به خود پیچیدند ، در کفر اصرار ورزیدند و استکبار نمودند ) و گاه تنها دعوت علنی و آشکار داشت و گاه نیز از روش آمیختن دعوت آشکار و نهان استفاده می کرد، ولی هیچ یک از آن هامؤثرنیفتاد.(1)

راه و رسم تبلیغ

نوح گاه به سراغ مردم در خانه هایشان می رفت ، یا در کوچه و بازار آن ها را به طور خصوصی صدا می زد و با حوصله و لحن

(92) سوره نُوح

محبت آمیزی تبلیغ می کرد و گاه در مجالس عمومی که به منظورهای

ص:63


1- تفسیر « فخر رازی » ، جلد 30 ، صفحه 136 .

دیگری ازقبیل جشن و عزاتشکیل شده بود،می آمدوباصدای بلند و آشکار فرمان خدا را بر آن ها می خواند ، اما همیشه با عکس العمل های نامطلوب و توهین و استهزاء و گاه ضرب و جرح روبرو می شد، ولی بااین حال هرگز منصرف نشد .

این صبر و حوصله عجیب و آن دلسوزی عجیب تر و پشتکار و استقامت بی نظیر ، سرمایه او در راه دعوت به آیین حق بود. و شگفت انگیزتر این که در طول نهصد و پنجاه سال دعوتش تنها حدود هشتاد نفر به او ایمان آوردند که اگر این دو عدد را بر یکدیگر تقسیم کنیم ، روشن می شود که برای هدایت هر یک نفر به طور متوسط حدود دوازده سال تبلیغ کرد. آیا اگر مبلّغان اسلامی از یک چنین استقامت و پشتکاری برخوردار باشند ، اسلام با این محتوای غنی و جالب عالمگیرنخواهد شد ؟

فرار از حقیقت ƘјǠ؟

جزء بیست و نهم (93)

گاه انسان تعجب می کند که مگر ممکن است در زیر این آسمان کسانی پیدا شوند که حتی حاضر به شنیدن حرف حق نباشند و از آن فرار کنند ؟ سخن از پذیرش نیست ، سخن تنها از شنیدن است ، ولی تاریخ می گوید که این گونه افراد بسیار بوده اند .

نه تنها قوم نوح هنگامی که آن ها را دعوت به توحیدمی کرد، انگشت درگوش نهاده و جامه بر سر و صورت می پیچیدند که حق را نشنوند و نبینند ، بلکه در عصر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله طبق صریح قرآن گروهی بودند که وقتی صدای دل انگیز پیامبر صلی الله علیه و آله به آیات قرآن بلند می شد ، با جار

ص:64

و جنجال و سوت و صفیر چنان غوغایی به راه می انداختند که هیچ کس صدای اورا نشنود، همچنان که درآیه 26 سوره فصّلت آمده که : « کافران گفتند : گوش به این قرآن فراندهید و به هنگام تلاوت آن جنجال کنید تا پیروز شوید » .

در تاریخ خونین کربلا نیز آمده است؛ هنگامی که امام حسین سالار شهیدان می خواست دشمنان منحرف را ارشاد و بیدار کند ، چنان جنجالی به راه انداختند که صدای امام در میان آن ها گم شد .(1)

(94) سوره نُوح

امروز نیز این برنامه ادامه دارد ، اما در اَشکال و چهره های دیگر ؛ طرفداران باطل با انواع سرگرمی های ناسالم ، موسیقی های مخرّب ، موادّ مخدّر و مانند آن چنان جوّی فراهم کرده اند که مردم خصوصا جوانان صدای دلنواز مردان خدا را نشنوند .

10 فَقُلْتُ اسْتَغْفِروُا رَبَّکُمْ اِنَّهُ کانَ غَفّارا

به آن ها گفتم : از پروردگار خویش آمرزش طلبید که او بسیار آمرزنده است .

نوح در ادامه بیانات مؤثر خود برای هدایت آن قوم لجوج و سرکش این بار روی بشارت و تشویق تکیه می کند و به آن ها وعده مؤکد می دهد که اگر از شرک و گناه توبه کنند ، خدا درهای رحمت خویش را از هر سو به روی آن ها می گشاید .

ص:65


1- «بِحارالانوار»،جلد45،صفحه 8 .

جزء بیست و نهم (95)

پاداش دنیوی ایمان

11 یُرْسِلِ السَّمآءَ عَلَیْکُمْ مِدْرارا

تا باران های پربرکت آسمان را پی درپی بر شما فرستد .

12 وَ یُمْدِدْکُمْ بِاَمْوالٍ وَ بَنینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ اَنْهارا

و شما را با اموال و فرزندان فراوان امداد کند و باغ های سرسبز و نهرهای جاری در اختیارتان قرار دهد .

می گوید: «آسمان را بر شما می فرستد» یعنی آن قدر باران می بارد که گویی آسمان داردنازل می شود،اماچون باران رحمت است نه ویرانی می آورد ونه آسیبی می رساند،بلکه درهمه جامایه خرّمی وسرسبزی وطراوت است.

خلاصه هم باران رحمت معنوی و هم باران پربرکت مادی او شما را فرامی گیرد .

به این ترتیب یک نعمت بزرگ معنوی و پنج نعمت بزرگ مادی را به آن ها وعده داده ؛ نعمت بزرگ معنوی ، بخشودگی گناهان و پاک شدن از آلودگی کفر و عصیان است ، اما نعمت های مادی ، ریزش باران های مفید و به موقع و پربرکت ، فزونی اموال ، فزونی فرزندان ( سرمایه های انسانی ) ، باغ های پربرکت و نهرهای آب جاری .

(96) سوره نُوح

آری ایمان و تقوا طبق گواهی قرآن مجید هم موجب آبادی دنیا و هم آخرت است .

دربعضی از روایات آمده است که وقتی این قوم لجوج از قبول دعوت نوح سر باز زدند ، خشکسالی و قحطی آن ها را فراگرفت

ص:66

و بسیاری از اموال و فرزندانشان هلاک شدند ، زنان عقیم گشتند و کمتر بچه می آوردند ، نوح به آن ها گفت : اگر ایمان بیاورید ، همه این مصائب و بلاها از شما دفع خواهد شد ، ولی آن ها اعتنایی به او نکردند وهمچنان سرسختی نشان دادند تا عذاب نهایی فرارسید و همه رادرو کرد.

رابطه «تقوا» و «عمران و آبادی»

از آیات مختلف قرآن از جمله آیات فوق، این نکته به خوبی استفاده می شود که ایمان و عدالت مایه آبادی جامعه ها و کفر و ظلم و گناه مایه ویرانی است .

جزء بیست و نهم (97)

در آیه 96اَعراف می خوانیم : « وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُری امَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّمآءِ وَالاَْرْضِ: اگر اهل شهرها و آبادی ها ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند، درهای برکات آسمان و زمین را به روی آن ها می گشاییم»ودرآیه41سوره روم می خوانیم:«ظَهَرَالْفَسادُفِی الْبَرِّوَالْبَحْرِ بِماکَسَبَتْ اَیْدِی النّاسِ:فساد در خشکی ودریابراثراعمال مردم ظاهرشد».

و درآیه 30 سوره شوری آمده است : « وَ ما اَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَهٍ فَبِماکَسَبَتْ اَیْدیکُمْ:هرمصیبتی به شما می رسد، به خاطراعمال شماست».

این«رابطه»تنها یک رابطه معنوی نیست، بلکه علاوه بررابطه معنوی که آثارش رابه خوبی می بینیم،رابطه مادی روشنی نیزدراین زمینه وجوددارد.

کفر و بی ایمانی ، منشأ عدم احساس مسؤولیت ، قانون شکنی و فراموش کردن ارزش های اخلاقی است و این امور سبب از میان رفتن وحدت جامعه ها ، متزلزل شدن پایه های اعتماد و اطمینان ، هدر رفتن نیروهای انسانی و اقتصادی و به هم خوردن تعادل اجتماعی است .

ص:67

(98) سوره نُوح

بدیهی است که جامعه ای که این امور بر آن حاکم گردد ، به سرعت عقب نشینی کرده و راه سقوط و نابودی را در پیش می گیرد .

و اگر می بینیم جوامعی هستند که با وجود عدم ایمان و تقوا از پیشرفت نسبی وضع مادی برخوردارند ، آن را نیز باید مرهون رعایت نسبی بعضی از اصول اخلاقی بدانیم که میراث انبیای پیشین و نتیجه زحمات رهبران الهی و علماء در طول قرن هاست .

علاوه بر آیات فوق در روایات اسلامی نیز روی این معنی زیاد تکیه شده است که استغفار و ترک گناه سبب فزونی روزی و بهبودی زندگی می شود ، از جمله :

در حدیثی از علی آمده که فرمود : « اَکْثِرِ الاِْسْتِغْفارَ تَجْلِبِ الرِّزْقَ: زیاد استغفار کن تا روزی را به سوی خود جلب کنی » .(1)

جزء بیست و نهم (99)

در حقیقت مجازات بسیاری از گناهان ، محرومیت هایی در این جهان است و هنگامی که انسان از آن توبه کند و راه پاکی و تقوا را پیش گیرد ، خداوند این مجازات را از او برطرف می سازد .

گناه و ویرانی جامعه ها

این حقیقت در بسیاری دیگر از آیات قرآن نیز دیده می شود .

جالب این که درروایات اسلامی می خوانیم که«ربیع بن صبیح»می گوید: نزدحسن بصری بودم،مردی ازدرواردشد و ازخشکسالی آبادیش شکایت کرد. حسن به او گفت: « استغفار کن » ، دیگری آمد از فقر شکایت کرد

ص:68


1- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 424 .

، به او نیز گفت: «استغفارکن»، سومی آمد و به او گفت : دعاکن که خداوند پسری به من بدهد،به اونیزگفت:«استغفارکن». ربیع می گوید: ( من تعجب کردم و )به او گفتم: «هرکس نزدتو می آید و مشکلی دارد و تقاضای نعمتی، به او همین دستوررا می دهی و به همه می گویی استغفار کنید و از خدا طلب آمرزش نمایید».وی درجواب من گفت: «آن چه را گفتم، ازپیش خود نگفتم،

(100) سوره نُوح

من این مطلب را از کلام خدا که از پیامبرش نوح حکایت می کند، استفاده کردم»، سپس آیات سوره نوح را که در بالا ذکرشد ، تلاوت کرد.(1)

آن ها که عادت دارند از این مسایل آسان بگذرند ، فورا یک نوع ارتباط و پیوندمعنوی ناشناخته درمیان این امور قائل می شوند و ازهر گونه تحلیل بیشتر خود را راحت می کنند

ولی اگر بیشتر دقت کنیم ، در میان این امور پیوندهای نزدیکی می یابیم ، که توجه به آن ها مسایل مادی و معنوی را در متن جامعه همچون تار و پود پارچه به هم می آمیزد و یا همانند ریشه و ساقه درخت با گل و میوه آن ربط می دهد .

کدام جامعه است که روح تعاون و همکاری را از دست دهد و جنگ و نزاع و خونریزی را جانشین آن سازد و زمین های خرّم و سرسبز و وضع اقتصادی مرفّهی داشته باشد .

جزء بیست و نهم (101)

کدام جامعه است که مردمش آلوده انواع هوس ها باشند و در عین حال نیرومند و پابرجا در مقابل دشمنان ایستادگی کنند .

ص:69


1- «مجمع البیان»،جلد10،صفحه361.

با صراحت باید گفت : هیچ مسأله اخلاقی نیست مگر این که اثر مفید و سازنده ای در زندگی مادی مردم دارد و هیچ اعتقاد و ایمان صحیحی پیدا نمی شود مگر این که در ساختن یک جامعه ای آباد و آزاد و مستقل و نیرومند سهم به سزایی دارد .

آن ها که مسایل اخلاقی و ایمان مذهبی و توحید را از مسایل مادی جدا می کنند، نه مسایل معنوی را درست شناخته اند و نه مسایل مادی را .

اگر دین به صورت یک سلسله تشریفات و آداب ظاهری خالی از محتوا در میان مردم باشد ، بدیهی است تأثیری در نظام مادی اجتماع نخواهد داشت ، اما آن گاه که اعتقادات معنوی و روحانی آن چنان در اعماق روح انسان نفوذ کند که آثارش در دست و پا و چشم و گوش و زبان و تمام ذرات وجودش ظاهر گردد ، آثار سازنده این اعتقادات در جامعه بر هیچ کس مخفی نخواهد ماند .

(102) سوره نُوح

ممکن است ما بعضی از مراحل پیوند استغفار را با نزول برکات مادی نتوانیم درست درک کنیم ولی بدون شک قسمت بیشتری از آن برای ما قابل درک است .

در انقلاب اسلامی کشور ما ایران در این عصر و زمان به خوبی مشاهده کردیم که اعتقادات اسلامی و نیروی اخلاق و معنویت چگونه توانست بر نیرومندترین اسلحه زمان و قوی ترین ارتش ها و قدرت های استعماری پیروز گردد و این نشان می دهد کاربرد عقاید دینی و اخلاق مثبت معنوی تا چه حد در مسایل اجتماعی و سیاسی زیاد است .

28 رَبِّ اغْفِرْ لی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِنا وَ

ص:70

لِلْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظّالِمینَ اِلاّ تَبارا

پروردگارا! مرا بیامرز و همچنین پدر و مادرم وتمام کسانی را که با ایمان وارد خانه من شدند و جمیع مردان و زنان باایمان را و ظالمان را جُز هلاکت میفزا .

و چنین است حال « اولیاء اللّه » ، که بعد از آن همه زحمت و تلاش

جزء بیست و نهم (103)

در راه خدا باز هم خویش را مقصّر می دانند و هرگز گرفتار غرور و خودبزرگ بینی نمی شوند ، نه همچون افراد کم ظرفیت که با انجام یک کار کوچک چنان مغرور می شوند که گویی از خداوند طلبکارند .

نوح در حقیقت برای چند نفر طلب آمرزش می کند :

« اول » برای خودش ، مبادا قصور و ترک اولایی از او سرزده باشد .

«دوم»برای پدر و مادرش،به عنوان قدردانی وحق شناسی اززحمات آنان.

« سوم » برای تمام کسانی که به اوایمان آوردند،هرچندکم بودند و سپس همراه او سوار بر کشتی شدند که آن کشتی نیز خانه نوح بود .

« چهارم » برای مردان و زنان باایمان درتمام جهان و درتمام طول تاریخ و از این جا رابطه خود را با مؤمنان سراسر عالم برقرار می سازد .

ولی در پایان بازتأکید بر نابودی ظالمان می کند، اشاره به این که آن ها به خاطر ظلمشان مستحق چنین عذابی بودند .

امام صادقنیز فرموده اند:«منظوراز بیت دراین جا"ولایت" است، هرکس واردولایت گردد،درخانه انبیاء واردشده است».(1)پایان سوره نُوح

ص:71


1- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 429 .

(104) سوره نُوح

جزء بیست و نهم (105)

سوره جنّ

ما قرآن عجیبی شنیده ایم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 قُلْ اوُحِیَ اِلَیَّ اَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا اِنّا سَمِعْنا قُرْآنا عَجَبا

بگو: به من وحی شده است که جمعی از « جن » به سخنانم گوش فراداده اند، سپس گفته اند: ما قرآن عجیبی شنیده ایم .

« نَفَر » بنا به گفته جمعی از ارباب لغت و تفسیر به 3 تا 9 نفر گفته می شود .

این آیه به خوبی نشان می دهد که طایفه « جن » دارای عقل ، شعور ، فهم ، درک ، تکلیف ، مسؤولیت ، آشنایی به لغت و توجه به فرق بین کلام اعجازآمیز هستند ، همچنین خود را موظف به تبلیغ حق می دانند و مخاطب خطاب های قرآن نیز می باشند .

(106) سوره جنّ

آن ها حق داشتند که قرآن را سخنی عجیب بشمرند ، زیرا هم لحن و آهنگ آن عجیب است و هم نفوذ و جاذبه اش ، هم محتوا و تأثیرش عجیب است و هم آورنده آن که درس نخوانده بود و به این ترتیب آن ها اعتراف به اعجاز قرآن نمودند .

2 یَهْدی اِلَی الرُّشْدِ فَامَنّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنا اَحَدا

که به راه راست هدایت می کند،لذامابه آن ایمان آورده ایم و هرگز احدی را شریک پروردگارمان قرار نمی دهیم .

ص:72

تعبیر به « رُشْد » ، تعبیر بسیار گسترده و جامعی است که هر گونه امتیازی را در بر می گیرد، راهی است صاف ، بدون پیچ و خم ، روشن و واضح که پویندگان را به سرمنزل سعادت و کمال می رساند .

3 وَ اَنَّهُ تَعالی جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَهً وَلا وَلَدا

واین که بلنداست مقام باعظمت پروردگار ما و اوهرگز برای خود همسر و فرزندی انتخاب نکرده است .

« جَد » آن چنان که « راغب » در « مفردات » آورده ، به معنی " قطع"

جزء بیست و نهم (107)

است و از آن جا که هر وجود باعظمتی از موجودات دیگر جدا می شود ، این واژه به معنی عظمت آمده و اگر به پدربزرگ ، جد گفته می شود ، آن هم به واسطه بزرگی مقام یا سنّ او است .

گویندگان جنّ ، در این جا مخصوصا روی این مطلب تکیه می کنند که خداوند همسر و فرزندی ندارد و این تعبیر احتمالاً اشاره به نفی خرافه ای است که در میان عرب وجود داشت ، می گفتند : ملائکه دختران خدا هستنداز همسری از جن که خداوند برای خود برگزیده است .

4 وَ اَنَّهُ کانَ یَق-ُولُ سَفیهُنا عَلَی اللّهِ شَطَطا

و این که سفیهان ما درباره خداوند سخنان ناروا می گفتند.

« سَفیه » در این جا همان مفهوم فردی را دارد و اشاره به « ابلیس » است که بعد از مخالفت فرمان خدا ، نسبت های ناروایی به ساحت مقدس او داد ، حتی به دستور پروردگار دایر به سجده بر آدم ، رسما اعتراض کرد و آن را دور از حکمت شمرد

ص:73

و خود را برتر از آدم پنداشت .

(108) سوره جنّ

« شَطَط » ( بر وزن وسط ) به معنی خارج شدن از حدّ اعتدال و دور افتادن است ، لذا به سخنانی که دور از حق است ، شطط گفته می شود و نیز به همین دلیل حاشیه نهرهای بزرگ که از آب فاصله زیادی دارد و دیواره هایش بلند است ، شط نامیده می شود .

از آن جا که « ابلیس » از جن بوده ، مؤمنان جن به این وسیله از او ابراز تنفر می کنند و سخن او را گزافه و شطط می نامند ، هرچند ظاهرا عالم و عابد بود ، اما عالم بی عمل، عابدخودخواه و منحرف و مغرور، از مصداق های روشن سفیه است .

5 وَ اَنّا ظَنَنّا اَنْ لَنْ تَق-ُولَ الاِْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَی اللّهِ کَذِبا

و این که ما گمان می کردیم که انس و جن هرگز دروغ بر خدا نمی بندند .

این سخن اشاره به تقلید کورکورانه ای بود که این گروه قبلاً از دیگران داشتند و برای خدا شریک و شبیه و همسر و فرزند قائل بودند ،

جزء بیست و نهم (109)

می گویند : اگر ما این مسایل را از دیگران بدون دلیل پذیرفتیم ، به خاطر خوش باوری بود ، هرگز خیال نمی کردیم که انس و جن به خود جرأت دهند که چنین دروغ های بزرگی به خدا ببندند ، ولی اکنون که در مقام تحقیق برآمدیم و حق را دریافتیم و به آن ایمان آوردیم ، حالا پی به غلط بودن این تقلید ناروامی بریم و به این ترتیب به اشتباه خود و انحراف مشرکان جن اعتراف می کنیم .

6 وَ اَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الاِْنْسِ یَعُوذوُنَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ

ص:74

فَزادوُهُمْ رَهَقا

و این که مردانی از بشر به مردانی از جن پناه می بردند و آن ها سبب گمراهی و طغیانشان می شدند .

« رَهَق » در اصل به معنی پوشاندن چیزی با قهر و غلبه است و چون « گمراهی » و « گناه » و « طغیان » و « ترس » بر قلب و روح آدمی مسلط شده و آن را می پوشاند، به این معانی تفسیر شده است .

مفهوم آیه ، مفهوم وسیعی است که هرگونه پناه بردن افرادی از انسان ها به جن را شامل می شود ، زیرا در میان عرب کاهنان زیادی وجود داشتند که معتقد بودند به وسیله طایفه « جن » بسیاری از مشکلات را حل می کنند و از آینده خبر می دهند .

(110) سوره جنّ

ضمنا از این آیه استفاده می شود که طایفه جن نیز ، مرد و زن دارند ، زیرا در آن تعبیر به « رِجالٌ مِنَ الْجِن » شده است .

7 وَ اَنَّهُمْ ظَنُّوا کَما ظَنَنْتُمْ اَنْ لَنْ یَبْعَثَ اللّهُ اَحَدا

و این که آن ها گمان کردندهمان گونه که شماگمان می کردید که خداوند هرگز کسی را ( به نبوّت ) مبعوث نمی کند .

این آیات همچنان سخنان مؤمنان جنّ است که به هنگام تبلیغ قوم خود بیان داشتند و از طرق مختلف آن ها را به سوی اسلام و قرآن دعوت نمودند و گفتند : هنگامی که ما با دقت به آیات این کتاب آسمانی گوش فرا دادیم ، حقانیت آن را به روشنی درک کردیم ، مبادا شما هم مانند مشرکانِ انسان ها راه کفر پیش گیرید و به سرنوشت آن ها گرفتار شوید .

ص:75

جزء بیست و نهم (111)

این تعبیر هشداری است به مشرکان که بدانند وقتی جن ، منطقش این است و داوریش چنین ، بیدار شوند و به دامن قرآن و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنگ زنند .

8 وَ اَنّا لَمَسْنَا السَّمآءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَسا شَدیدا وَ شُهُبا

و این که ماآسمان را جستجوکردیم و همه را پُر از محافظان قوی و تیرهای شُهُب یافتیم .

9 وَ اَنّا کُنّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ یَسْتَمِعِ الاْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهابا رَصَدا

و این که ماپیش ازاین به استراق سمع درآسمان هامی نشستیم، اما اکنون هرکس بخواهد استراق سمع کند ، شهابی را در کمین خود می یابد .

« لَمَسْنا » از ماده « لمس » می باشد که معنی آن معروف است ، ولی دراین جا کنایه از طلب و جستجو است .

(112) سوره جنّ

« حَرَس » جمع «حارِس» به معنی نگاهبان و بعضی آن را اسم جمع دانسته اند

« شِهاب » در اصل به معنی شعله ای است که از آتش زبانه می کشد و به شعله های آتشینی که در آسمان به صورت خط ممتد ظاهر می شود نیز « شهاب » می گویند ، طبق تحقیقات دانشمندان امروز آن ها قطعه سنگ های کوچکی هستند که در فضای بیرون از کُره زمین در حرکتند ، هنگامی که به زمین نزدیک شوند ، تحت

ص:76

تأثیر جاذبه آن قرار گرفته و با سرعت به طرف زمین سقوط می کنند ، هنگامی که وارد جَو یعنی قشر هوای فشرده محیط به زمین شوند ، به خاطر برخورد شدید با آن داغ و آتشین و به صورت شعله سوزانی درمی آیند و سرانجام خاکستر آن ها بر زمین می نشیند .

واژه « رَصَد » ( بر وزن حَسَد ) به معنی آمادگی برای انتظار چیزی است که در فارسی از آن تعبیر به « کمین کردن » می شود ، این واژه گاه به معنی اسم فاعل یعنی کسی یاچیزی که در کمین نشسته، نیز آمده است.

جزء بیست و نهم (113)

جریان استراق سمع قوم جن

سپس مؤمنان جن به یکی از نشانه های صدق گفتار خود که در جهان طبیعت برای همه جنّیان قابل درک است ، اشاره کرده اند . آیا این وضع تازه ، دلیل بر این حقیقت نیست که با ظهور این پیامبر و نزول کتاب آسمانی او دگرگونی عظیمی در جهان رخ داده است ؟ چرا شما قبلاً قدرت بر استراق سمع داشتید و الآن احدی توانایی بر این کار ندارد ؟ آیا مفهوم وضع جدید این نیست که دوران شیطنت و کهانت و فریب پایان گرفته و شب تاریک جهل به پایان رسیده و آفتاب عالمتاب وحی و نبوّت طلوع کرده است ؟

10 وَ اَنّا لا نَدْری اَشَرٌّ اُریدَ بِمَنْ فِی الاَْرْضِ اَمْ اَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَدا

و این که ( با این اوضاع و احوال ) ما نمی دانیم آیا اراده شرّی درباره اهل زمین شده یا پروردگارشان اراده کرده است آن ها را هدایت کند .

ص:77

(114) سوره جنّ

آن هاگفتند: ما نمی دانیم آیا این امر مقدمه نزول عذاب و بلا از سوی خدا است یا مقدمه هدایت آن ها ؟

ولی مؤمنان جن قاعدتابایدفهمیده باشندکه ممنوعیت ازاستراق سمع که باظهور پیامبراسلام صلی الله علیه و آله مقارن بوده، مقدمه هدایت انسان هاو برچیده شدن دستگاه کهانت و خرافات دیگری مانند آن است و این چیزی جُز اعلام پایان یک دوره تاریک و آغاز دورانی نورانی نمی تواند باشد .

اما از آن جا که « جن » به مسأله استراق سمع دلبستگی خاصی داشت ، هنوز نمی توانست باور کند که این محرومیت یک نوع خیر و برکت است وگرنه روشن است که کاهنان در عصر جاهلیت با اتکاء به همین مسأله استراق سمع سهم بزرگی در گمراه ساختن مردم داشتند.

قابل توجه این که آن ها در این جمله هدایت را به خدا نسبت می دهند ، ولی شر را به صورت فعل مجهول بدون نسبت به خدا ذکر می کنند ، اشاره به این که آن چه از سوی خدا می رسد ، خیر و هدایت است و شر و فساد از خود مردم و سوء استفاده آن ها از نعمت های الهی و مواهب آفرینش ناشی می شود .

جزء بیست و نهم (115)

ما حق را شنیدیم و تسلیم شدیم

11 وَ اَنّا مِنَّا الصّالِحُونَ وَ مِنّا دوُنَ ذلِکَ کُنّا طَرائِقَ قِدَدا

و این که درمیان ما افرادی صالح و افرادی غیرصالحند و ما گروه های متفاوتی هستیم .

واژه « قِدَد » ( بر وزن پسر ) جمع « قِد » ( بر وزن ضد ) و به معنی "بریده شده" است و به گروه های مختلف ، به خاطر

ص:78

این که قطعه های جدا از هم هستند ، نیز اطلاق می شود .

مؤمنان جن با این سخن روشن می سازند که اصل اختیار و آزادی اراده بر آن ها نیز حاکم است و افرادی صالح و غیرصالح هر دو وجود دارند ، بنابراین زمینه های هدایت در وجود آن ها فراهم می باشد و اصولاً یکی از عوامل تأثیر تبلیغ ، « شخصیت دادن » به طرف مقابل و توجه دادن او به وجود زمینه های هدایت و کمال است .

این آیه در ضمن ذهنیات ما انسان ها را درباره جن نیز اصلاح می کند ، زیرا در تصوّر بسیاری از مردم واژه جن با نوعی « شیطنت » و فساد و گمراهی و انحراف ، همراه است ، این آیه می گوید : آن ها نیز گروه های مختلفی دارند ؛ صالح و غیرصالح .

(116) سوره جنّ

12 وَ اَنّاظَنَنّااَنْ لَنْ نُعْجِزَاللّهَ فِی الاَْرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَبا

و این که ما یقین داریم هرگز نمی توانیم بر اراده خداوند در زمین غالب شویم و نمی توانیم از پنجه قدرت او فرارکنیم .

مؤمنان جن به قوم خود هشدار دادند که اگر تصور کنید می توانید از کیفر و مجازات خدا با فرار کردن به گوشه ای از زمین یا نقطه ای از آسمان ها نجات یابید ، سخت در اشتباهید .

13 وَاَنّالَمّاسَمِعْنَاالْهُدی امَنّابِهِ فَمَنْ یُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا یَخافُ بَخْسا وَ لارَهَقا

و این که ما هنگامی که هدایت قرآن را شنیدیم ، به آن ایمان آوردیم و هرکس به پروردگارش ایمان بیاورد ، نه

ص:79

ازنقصان می ترسد و نه از ظلم .

جزء بیست و نهم (117)

« بَخْس » ( بر وزن شخص ) به معنی نقصان از طریق ظلم و ستم است و « رَهَق » ( بر وزن شفق ) به معنی پوشاندن چیزی به زور است .

منظور از آیه مورد بحث این است که ؛ مؤمنان هر کار کوچک و بزرگی را انجام دهند ، اجر و پاداش آن را بی کم و کاست دریافت می نمایند .

14 وَ اَنّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ فَمَنْ اَسْلَمَ فَاُولئِکَ تَحَرَّوْا رَشَدا

و این که گروهی از ما مسلمان و گروهی ظالمند ، هرکس اسلام را اختیار کند، راه راست را برگزیده است .

15 وَ اَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا

و اما ظالمان هیزم بر آتش جهنّم گردیدند .

« قاسِط » از ماده « قسط » به معنی "تقسیم عادلانه" است ، این ماده وقتی که به صورت ثلاثی مجرد استعمال شود ( مانند این آیه ) به معنی ظلم و انحراف از مسیر حق است .

(118) سوره جنّ

« تَحَرَّوْا » از ماده « تَحَرّی » به معنی قصد کردن چیزی است .

در این آیات « مُسلم » در برابر « ظالم » قرار گرفته ، اشاره به این که چیزی که انسان را از ظلم باز می دارد ، همان ایمان است وگرنه یک فرد بی ایمان به هر حال آلوده به ظلم و ستم خواهد شد و ضمنا نشان می دهدکه مؤمن واقعی کسی است که هرگز آلوده به ظلم و ستمی نشود ، چنان که در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم : « اَلْمُؤْمِنُ مَنْ اَمِنَهُ

ص:80

النّاسُ عَلی اَنْفُسِهِمْ وَ اَمْوالِهِمْ : مؤمن کسی است که مردم بر جان و مال خود از ناحیه او در امان باشند » .(1)

و در حدیث دیگری از همان حضرت صلی الله علیه و آله نقل شده است : « اَلْمُسْلِمُ مَنْ سَلُمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسانِهِ وَ یَدِهِ : مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبان او آسوده باشند » .(2)

جزء بیست و نهم (119)

تعبیر به « تَحَرَّوْا رَشَدا » نشان می دهد که مؤمنان از روی توجه و قصد و تحقیق به سراغ هدایت می روند ، نه چشم بسته و کورکورانه و بالاترین پاداش آن ها نیز همان نیل به حقیقت است که در سایه آن به همه نعمت های الهی نایل می شوند ، در حالی که بدترین بدبختی ستمکاران آن است که هیزم دوزخند ، یعنی آتش از درون وجودشان زبانه می کشد .

16 وَ اَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَهِ لاََسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقا

و اگر آن ها (جن و انس) بر طریقه (ایمان) استقامت ورزند، ما آن ها را با آب فراوان سیراب می کنیم .

«غَدَق» به معنی"آب فراوان" است .

باران رحمت خود را بر آن ها فرومی باریم و منابع و چشمه های آب حیاتبخش را در اختیارشان می گذاریم و آن جا که آب فراوان است ،

(120) سوره جنّ

همه چیز فراوان است و به این ترتیب آن ها را مشمول انواع نعمت ها

ص:81


1- « روحُ الْب-َیان » ، جلد 10 ، صفحه 195 .
2- « اصول کافی » ، جلد 2 ، بابُ الْمؤمِنِ وَ عَلاماتَهُ و صِفاتَه .

قرار می دهیم .

قابل توجه این که طبق این بیان ، آن چه مایه وفور نعمت می شود ، استقامت بر ایمان است نه اصل ایمان ، زیرا ایمان موقت و زودگذر نمی تواند چنین برکاتی از خود نشان دهد ، مهم استقامت بر ایمان و تقوا است .

17 لِنَفْتِنَهُمْ فیهِ وَ مَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِ یَسْلُکْهُ عَذابا صَعَدا

هدف این است که ما آن ها را با این نعمت فراوان بیازماییم و هرکس از ذکر پروردگارش روی گردان شود ، او را به عذاب شدید و روزافزونی گرفتار می سازد .

« صَعَد » ( بر وزن سفر ) به معنی صعود کردن و بالا رفتن است و گاه به معنی گردنه آمده است و از آن جا که بالا رفتن از گردنه ها ، مشقت بار است ، این واژه به معنی " امور مشقت بار" به کار می رود .

جزء بیست و نهم (121)

شما را با نعمت های فراوان آزمایش می کنیم

یکی از اسباب مهم امتحان الهی ، وفور نعمت است و اتفاقا آزمایش به وسیله « نعمت » از آزمایش به وسیله « عذاب » سخت تر و پیچیده تر است ، زیرا طبیعت فزونی نعمت ، ایجاد سستی ، تنبلی و غفلت در فرد و غرق شدن در لذایذ و شهوات است و این درست چیزی است که انسان را از خدا دور می سازد و میدان را برای فعالیت شیطان آماده می کند ، تنها کسانی می توانند از عوارض نامطلوب فزونی وفور نعمت در امان بمانند که به طور دائم به یاد خدا باشند ، ذکر

ص:82

او را فراموش نکنند و با یادآوری های مداوم خانه قلب را از نفوذ شیاطین حفظ نمایند .

چنان که درآیه 124سوره طه می خوانیم:« وَ مَنْ اَعْرَضَ عَنْ ذِکْریفَاِنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکا: هرکس از یاد من روی گردان شود ، زندگی تنگ و سختی خواهدداشت » .

و در آیه 40 سوره نمل از زبان سلیمان می خوانیم : « هذا

(122) سوره جنّ

مِنْ فَضْلِ رَبّی لِیَبْلُوَنی ءَاَشْکُرُ اَمْ اَکْفُرُ : این از فضل پروردگار من است ، می خواهد مرا آزمایش کند که آیا شکر او را به جا می آورم یا کفران می کنم »؟ و در آیه 28 سوره انفال آمده : « وَ اعْلَمُوا اَنَّما اَمْوالُکُمْ وَ اَوْلادُکُمْ فِتْنَهٌ : بدانید که اموال و فرزندان شما مایه امتحان شما است » .

18 وَ اَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ اَحَدا

و این که مساجد از آنِ خداست ، در این مساجد اَحَدی را با خدا نخوانید .

منظور از « مَساجِد » ، مکان هایی است که در آن جا برای خدا سجده می شود که مصداق اَکمل آن ، مسجدالحرام و مصداق دیگرش سایر مساجد و مصداق گسترده ترش تمام مکان هایی است که انسان در آن جا نماز می خواند و برای خدا سجده می کند و به حکم حدیث معروف پیغمبر صلی الله علیه و آله که فرمود : « جُعِلَتْ لِیَ الاَْرْضُ مَسْجِدا وَ طَهُورا : تمام روی زمین ، سجده گاه و وسیله طهور ( تیمّم کردن )

ص:83

جزء بیست و نهم (123)

برای من قرار داده شده است » (1)، همه جا را شامل می شود .

و به این ترتیب پاسخی است به اعمال مشرکان عرب و مانند آن ها که خانه کعبه را بتکده ساخته بودند و به اعمال مسیحیان منحرف که به سراغ «تثلیث» رفته و در کلیساهای خود خدایان سه گانه رامی پرستیدند، قرآن می گوید : تمام معابد مخصوص خداست و در این معابد ، جز برای خدا سجده نمی توان کرد و پرستش غیر او ممنوع است .

تحریف در تفسیر آیه « وَ اَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ »

مسأله « توسل » به پیامبر صلی الله علیه و آله و اولیاء دین علیهم السلام یعنی آن ها را وسیله و شفیع در درگاه خدا قرار دادن ، مطلبی است که نه با حقیقت توحید منافات دارد و نه با آیات قرآن مجید ، بلکه تأکیدی است بر توحید و این که همه چیز از ناحیه خدا است ، در آیات قرآن نیز کرارا به مسأله شفاعت و همچنین استغفار و طلب آمرزش

(124) سوره جنّ

پیامبر صلی الله علیه و آله برای مؤمنان اشاره شده است .

با این حال بعضی از دورافتادگان از تعلیمات اسلام و قرآن اصرار دارند که هرگونه توسل و شفاعتی را منکر شوند و برای اثبات مقصود خود ، دستاویزهایی پیدا کرده اند ، از جمله همین آیه ، آن ها می گویند : طبق این آیه ، قرآن دستور می دهد نام هیچ کس را همراه نام خدا نبرید و جُز او را نخوانید و شفاعت نطلبید .

ولی انصاف این است که این آیه هیچ ارتباطی به مطلب آن ها

ص:84


1- « وسایل الشیعه » ، جلد 2 ، صفحه 970 ، حدیث 3 .

ندارد،بلکه هدف ازآن نفی شرک، یعنی چیزی را همردیف خدادر عبادت یاطلبیدن حاجت، قراردادن است .

به تعبیر دیگر اگر کسی به راستی کار خدا را از غیر خدا بخواهد و او را صاحب اختیار و مستقل در انجام آن بشمرد ، مشرک است ، همان گونه که واژه « مَعَ » در جمله « فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ » به این معنی گواهی می دهد که نباید کسی را « همردیف » خدا و « مبدأ تأثیرمستقل » دانست .

جزء بیست و نهم (125)

ولی اگر از انبیاء الهی شفاعت بخواهد ، یا تقاضای وساطت در درگاه پروردگار کند ، نه تنها آن را نفی نمی کند ، بلکه قرآن گاه خود پیامبر صلی الله علیه و آله را به این معنی دعوت کرده و گاه به دیگران دستور داده از پیامبر صلی الله علیه و آله شفاعت بخواهند .

در آیه 103 سوره توبه می خوانیم : « خُذْ مِنْ اَمْوالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکّیهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ اِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ : از اموال آن ها زکات بگیر تا به وسیله آن ، آن ها را پاک سازی و ( هنگام گرفتن زکات ) به آن ها دعا کن که دعای تو مایه آرامش آن ها است » .

و در آیه 97 سوره یوسف از زبان برادرانش خطاب به پدر می خوانیم : « یا اَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا اِنّا کُنّا خاطِئینَ : ای پدر ! برای ما استغفار کن که ما خطاکار بودیم » .

یعقوب نیز این تقاضا را نه تنها انکار نکرد بلکه به آن ها قول مساعد داد و گفت : « سَوْفَ اَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبّی : به زودی برای شما از درگاه خداوند تقاضای آمرزش می کنم » .

ص:85

(126) سوره جنّ

بنابراین مسأله توسل و شفاعت طلبیدن به مفهومی که گفته شد ، از دستورهای صریح قرآن است .

تحقیقی پیرامون آفرینش«جن»

« جن » چنان که از مفهوم لغوی این کلمه به دست می آید ، موجودی است ناپیدا که مشخصات زیادی در قرآن برای او ذکر شده است ، از جمله این که :

1 موجودی است که از شعله آتش آفریده شده است ، برخلاف انسان که از خاک آفریده شده است ، ( وَ خَلَقَ الْجانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ «15 / اَلرحمن» ) .

2 دارای علم و ادراک و تشخیص حق از باطل و قدرت منطق و استدلال است ( آیات مختلف سوره جن ) .

3 دارای تکلیف و مسؤولیت است ( سوره جن و اَلرحمن ).

4 گروهی از آن ها مؤمن و صالح و گروهی کافرند ( وَ اَنّا مِنَّا الصّالِحُونَ وَ مِنّا دوُنَ ذلِکَ ) ( 11 / جن ) .

جزء بیست و نهم (127)

5 آن ها دارای حشر و نشر و معادند ( وَ اَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا ) (15 / جن) .

6 آن ها قدرت نفوذ در آسمان ها و خبرگیری و استراق سمع داشتند و بعدا ممنوع شدند ( وَ اَنّا کُنّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ یَسْتَمِعِ الاْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهابا رَصَدا ) ( 9 / جن ) .

7 آن ها با بعضی انسان ها ارتباط برقرار می کردند و با آگاهی محدودی که نسبت به بعضی از اسرار نهانی

ص:86

داشتند ، به اغوای انسان ها می پرداختند ( وَ اَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الاِْنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادوُهُمْ رَهَقا ) ( 6 / جن ) .

8 در میان آن ها افرادی هستند که از قدرت زیادی برخوردارند ، همان گونه که در میان انسان ها نیز چنین است « قالَ عِفْریتٌ مِنَ الْجِنِّ اَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ اَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ : یکی از گردنکشان جن به سلیمان گفت : من تخت ملکه سبا را پیش از آن که از جای برخیزی ، از سرزمین او به این جا می آورم » ( 39 / نمل ) .

(128) سوره جنّ

9 آن ها قدرت بر انجام بعضی کارهای موردنیاز انسان را دارند « وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ . . . یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحاریبَ وَ تَماثیلَ وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ : گروهی از جن پیش روی سلیمان به اذن پروردگار کار می کردند و برای او معبدها ، تمثال ها و ظروف بزرگ غذا تهیه می کردند » ( 12 و 13 / سبا ) .

10 خلقت آن ها در روی زمین قبل از خلقت انسان ها بوده است ( وَ الْجانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْل ) ( 27 / حجر ) و ویژگی های دیگر .

به علاوه از آیات قرآن به خوبی استفاده می شود که بر خلاف آن چه در افواه مردم عوام مشهور است و آن ها را « از ما بهتران » می دانند ، انسان نوعی است برتر از آن ها ، به دلیل این که تمام پیامبران الهی از انسان ها برگزیده شدند و آن ها به پیامبر اسلام که از نوع بشر بود، ایمان آورده و از او تبعیت کردند و اصولاً واجب شدن سجده در برابر آدم بر شیطان که بنا به تصریح قرآن آن روزاز (بزرگان)طایفه جن بود(50/ کهف) دلیل بر فضیلت نوع انسان بر جن می باشد.

ص:87

جزء بیست و نهم (129)

تا این جا سخن از مطالبی بود که از قرآن مجید درباره این موجود ناپیدا استفاده می شود که خالی از هرگونه خرافه و مسایل غیرعلمی است ، ولی می دانیم مردم عوام و ناآگاه ، خرافات زیادی درباره این موجود ساخته اند که با عقل و منطق مطابقت ندارد و به همین جهت یک چهره خرافی و غیرمنطقی به این موجود داده که وقتی کلمه جن گفته می شود ، مشتی خرافات نیز با آن تداعی می شود ، از جمله این که آن ها را با اَشکال عجیب و غریب و وحشتناک ، موجوداتی دُم دار و سُم دار، موذی و پُرآزار، کینه توز و بدرفتار که ممکن است از ریختن یک ظرف آب داغ در یک نقطه خالی ، خانه هایی را به آتش کِشند و موهومات دیگری از این قبیل .

درحالی که اگر موضوع وجود جن از این خرافات پیراسته شود ، اصل مطلب کاملاً قابل قبول است ، چراکه هیچ دلیلی بر انحصار موجودات زنده به آن چه ما می بینیم ، نداریم ، بلکه علماء و دانشمندان علوم طبیعی می گویند : موجوداتی را که انسان با حواس خود می تواند

(130) سوره جنّ

درک کند، در برابرموجوداتی که با حواس قابل درک نیستند، ناچیز است.

تااین اواخر که موجودات زنده ذره بینی کشف نشده بود ، کسی باور نمی کرد که در یک قطره آب ، یا یک قطره خون ، هزاران هزار موجود زنده باشد که انسان قدرت دید آن ها را نداشته باشد .

و نیز دانشمندان می گویند : چشم ما رنگ های محدودی را می بیند و گوش ما امواج صوتی محدودی را می شنود ، رنگ ها و صداهایی که با چشم و گوش ما قابل درک نیست، بسیار بیش از

ص:88

آن است که قابل درک است .

وقتی وضع جهان چنین باشد ، چه جای تعجب که انواع موجودات زنده ای دراین عالم وجود داشته باشند که ما نتوانیم با حواس خود آن ها را درک کنیم و وقتی فجر صادقی مانند پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از آن خبر دهد ، چرا نپذیریم ؟

به هر حال از یک طرف قرآن ، کلام ناطق صادق ، خبر از وجود جن با ویژگی هایی که در بالا ذکر شد ، داده است و از طرف دیگر

جزء بیست و نهم (131)

هیچ دلیل عقلی بر نفی آن وجود ندارد ، بنابراین باید آن را پذیرفت و از توجیهات غلط و ناروا باید برحذر بود ، همان گونه که از خرافات عوام در این قسمت باید اجتناب کرد .

این نکته نیز قابل توجه است که جن گاهی بر یک مفهوم وسیع تر اطلاق می شود که انواع موجودات ناپیدا را شامل می گردد ، اعم از آن ها که دارای عقل و درکند و آن ها که عقل و درک ندارند و حتی گروهی از حیواناتی که با چشم دیده می شوند و معمولاً در لانه ها پنهانند ، نیز در این معنی وسیع وارد شده اند : شاهد این سخن روایتی است که از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود : « خَلَقَ اللّهُ الْجِنَّ خَمْسَهَ اَصْنافٍ ؛ صِنْفٌ کَالرّیحِ فِی الْهَواءِ ، وَ صِنْفٌ حَیّاتٌ وَ صِنْفٌ عَقارِبٌ ، وَ صِنْفٌ حَشَراتُ الاَْرْضِ ، وَ صِنْفٌ کَبَنی آدَمَ عَلَیْهِمُ الْحِسابُ وَ الْعِقابُ : خداوند جن را پنج صنف آفریده است ؛ صنفی مانند باد در هوا (ناپیدا هستند) و صنفی به صورت مارها و صنفی به صورت عقرب ها و صنفی همچون حشرات زمینند و

ص:89

(132) سوره جنّ

صنفی از آن ها مانند انسانند که بر آن ها حساب و عقاب است » .(1)

مطابق این روایت و مفهوم گسترده اش ، بسیاری از مشکلاتی که در روایات و داستان ها در مورد جن گفته می شود ، حل می گردد .

مثلاً در بعضی از روایات امیرمؤمنان علی می خوانیم که فرمود: «لاتَشْرَبِ الْماءَ مِنْ ثُلْمَهِ الاِْناءِ وَ لا مِنْ عُرْوَتِهِ فَاِنَّ الشَّیْطانَ یَقْعَدُ عَلَی الْعُرْوَهِ وَ الثُّلْمَهِ: از قسمت شکسته ظرف و طرف دستگیره آن آب نخورید، زیرا شیطان روی دستگیره و قسمت شکسته می نشیند » .(2)

با توجه به این که « شیطان » از « جن » است و با توجه به این که جای شکسته ظرف و همچنین دسته آن محل اجتماع انواع میکروب هاست ، بعید به نظر نمی رسد که « جن » و « شیطان » به مفهوم عام ، این گونه موجودات را نیز شامل می شود ، هرچند که معنی خاصی دارد که به

جزء بیست و نهم (133)

موجودی گفته می شود که دارای قدرت فهم و شعور و مسؤولیت و تکلیف است .

و روایات در این زمینه فراوان است .(3)

پایان سوره جنّ

ص:90


1- « سفینه البحار » ، جلد 1 ، صفحه 186 ( ماده جن ) .
2- « کافی » ، جلد 6 ، صفحه 385 ، حدیث 5 .
3- در جلد اول کتاب « اولین دانشگاه و آخرین پیامبر » حدود 23 روایت در این زمینه مطرح شده است .

(134) سوره جنّ

سوره مُزّمّل

ای جامه به خود پیچیده به پا خیز !

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 یا اَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ

ای جامه به خود پیچیده !

2 قُمِ اللَّیْلَ اِلاّ قَلیلاً

شب را ، جز کمی ، به پا خیز !

3 نِصْفَهُ اَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلیلاً

نیمی از شب را ، یا کمی از آن کم کن !

4 اَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرآنَ تَرْتیلاً

یا بر نصف آن بیفزا و قرآن را با دقت و تأمل بخوان !

« مُزَّمِّل » در اصل « مُتَزَمِّل » بوده ، از ماده « تَزَمُّل » به معنی پیچیدن پارچه ای بر خویش است و « زَمیل » که به معنی همردیف

جزء بیست و نهم (135)

( کسی که همراه انسان بر مرکبی سوار می شود ) و سپس به معنی رفیق آمده ، به خاطر این است که ارتباط و پیوند نزدیکی دارد .

همان گونه که از لحن آغاز این سوره برمی آید ، دعوتی است آسمانی از پیامبر صلی الله علیه و آله برای استقامت و آمادگی جهت پذیرش یک وظیفه بزرگ و سنگین، که بدون خودسازی قبلی انجام آن ممکن نیست.

جالب این که مخاطب در این آیات ، پیامبر صلی الله علیه و آله است ولی نه به عنوان « یا اَیُّهَا الرَّس-ُول » و « یا اَیُّهَا النَّبِیّ » بلکه به عنوان « یا اَیُّهَا

ص:91

الْمُزَّمِّل » ، اشاره به این که دوران «جامه به خود پیچیدن» و درگوشه انزوانشستن نیست،بلکه دوران قیام و خودسازی و آمادگی برای انجام رسالتی عظیم است .

و انتخاب شب برای این کار به خاطر این است که اولاً چشم و گوش دشمنان در خواب است و ثانیا کارهای زندگی تعطیل می باشد و به همین دلیل انسان آمادگی بیشتری برای اندیشه و تفکر و تربیت نفس دارد.

همچنین انتخاب « قرآن » به عنوان متن اصلی این برنامه ، به خاطر

(136) سوره مُزّمّل

آن است که تمام درس های لازم را در این زمینه دربردارد و بهترین وسیله تقویت ایمان و استقامت است و تقوا و پرورش نفوس است .

تعبیر به « ترتیل » که در اصل به معنی تنظیم و ترتیب موزون است ، در این جا به معنی خواندن آیات قرآن با تأنی و نظم لازم ، اداء صحیح حروف ، تبیین کلمات ، دقت و تأمّل در مفاهیم آیات و اندیشه در نتایج آن است .

بدیهی است چنین قرآن خواندنی می تواند به سرعت به انسان رشد و نمو معنوی ، شهامت اخلاقی ، تقوا و پرهیزگاری ببخشد .

تعبیر به « قیام » در جمله « قُمِ اللَّیْل » به معنی برخاستن در مقابل خوابیدن است، نه فقط روی پا ایستادن .

و اما تعبیرات مختلفی که درباره مقدار « شب زنده داری » در این آیات آمده، درحقیقت برای بیان « تخییر » است و در واقع پیامبر صلی الله علیه و آله را مخیّر می کند که نیمی از شب یا چیزی کمتر ، یا چیزی بیشتر را بیدار بماند و تلاوت قرآن کند در مرحله اول « تمام شب » را جز مقدار کمی

ص:92

جزء بیست و نهم (137)

ذکر می کند و بعد تخفیف داده و آن را به نیمی از شب می رساند و سپس کمتراز نیم .

قیام شبانه برای تلاوت قرآن و نیایش

گفتیم گرچه مخاطب در این آیات ، شخص پیامبر صلی الله علیه و آله است ، ولی ذیل سوره نشان می دهد که مؤمنان هم در این برنامه با شخص پیامبر صلی الله علیه و آله همگام بودند ، اکنون سخن در این است که آیا این قیام و شب زنده داری در اوایل دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله بر همگان واجب بوده است یا نه ؟

بعضی از مفسران معتقدند این امر واجب بوده ، بعدا آیه آخر سوره این حکم را نسخ کرده و فاصله آن حدود یکسال بوده است . حتی بعضی معتقدند که این حکم قبل از تشریع نمازهای پنجگانه بوده و پس از آن که نمازهای پنجگانه تشریع شد ، این حکم نسخ گردید .

ولی همان طور که مرحوم « طبرسی » در « مجمع البیان » نیز آورده ، در ظاهر آیات این سوره چیزی که دلیل بر « نسخ » باشد ، به چشم

(138) سوره مُزّمّل

نمی خورد و بهتر آن است که گفته شود این قیام و عبادت ، مستحب و سنت مؤکد بوده و هرگز جنبه وجوب نداشته است ، جُز در مورد شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که طبق بعضی از آیات دیگر قرآن نماز شب بر او واجب بوده است و مانعی ندارد که این مسأله برای پیامبر صلی الله علیه و آله واجب باشد و بر مسلمین مستحب ، از این گذشته آن چه در آیات فوق آمده ، منحصر به « نماز شب » نیست ، چراکه نماز شب نیمی از شب یا دو ثلث از شب و یا حتی یک ثلث از شب را اشغال

ص:93

نمی کند ، آن چه در آیه مطرح است ، قیام برای ترتیل قرآن است

بنابراین در اوایل کار این حکم به صورت مستحب مؤکدی بوده و بعد تخفیف داده شده است و با توجه به این که در آغاز هر کار مخصوصا در اوایل یک انقلاب بزرگ همیشه توان و نیروی بیشتری لازم است،جای تعجب نیست که یک چنین دستورفوق العاده به پیامبر صلی الله علیه و آله و مسلمانان داده شده باشد ، که قسمت زیادی از شب را بیدار بمانند و به محتوای این برنامه جدید و تعلیمات انقلابی آن آشنا گردند و علاوه بر آگاهی ، خود را برای پیاده کردن آن از نظر روحیه بسازند .

جزء بیست و نهم (139)

فضیلت نماز شب

این آیات بار دیگر اهمیت شب زنده داری و نماز شب و تلاوت قرآن را در آن هنگام که غافلان در خوابند ، گوشزد می کند . عبادت در شب و مخصوصا در سحرگاهان و نزدیک طلوع فجر ، اثر فوق العاده ای در صفای روح و تهذیب نفوس و تربیت معنوی انسان و پاکی قلب و بیداری دل و تقویت ایمان و اراده و تحکیم پایه های تقوا در دل و جان انسان دارد ، که حتی با یک مرتبه آزمایش انسان آن را به روشنی در خود احساس می کند. و به همین دلیل علاوه بر آیات قرآن ، در روایات اسلامی نیز تأکید فراوانی روی آن شده است .

از جمله در حدیثی از امام صادق می خوانیم : « اِنَّ مِنْ رَوْحِ اللّهِ تَعالی ثَلاثَهٌ : اَلتَّهَجُّدُ بِاللَّیْلِ وَ اِفْطارُ الصّائِمِ وَ لِقاءُ الاِْخْوانِ : سه چیز از عنایات مخصوص الهی است : عبادت شبانه

ص:94

( نماز شب ) و افطار دادن به روزه داران و ملاقات برادران مسلمان » .(1)

(140) سوره مُزّمّل

و در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم که در تفسیر آیه « اِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ ( کارهای نیک، اثر کارهای بد را از بین می برد ) فرمود : « صَلاهُ اللَّیْلِ تُذْهِبُ بِذُنُوبِ النَّهارِ : نماز شب، گناهان روز را از بین می برد » .(2)

معنی ترتیل چیست ؟

آن چه در آیات فوق روی آن تکیه شده ، مسأله قرائت قرآن نیست ، بلکه مسأله « ترتیل » است .

در تفسیر « ترتیل » روایاتی از معصومین علیهم السلام نقل شده که هرکدام به یکی از ابعاد وسیع آن اشاره می کند .

در حدیثی از علی می خوانیم : « بَیِّنْهُ بَیانا وَ لا تَهُذُّهُ هَذَّ الشِّعْرِ وَ لا تَنْثُرْهُ نَثْرَ الرَّمْلِ وَ لکِنِ اقْرَعْ بِهِ الْقُل-ُوبَ الْقاسِیَهِ وَ لا یَکُونَنَّ هَمُّ اَحَدِکُمْ آخِرَ السُّورَهِ : « ترتیل » یعنی

جزء بیست و نهم (141)

آن را به طور روشن بیان کن ، نه مانند اشعار ، سریع و پشت سر هم بخوان و نه مانند دانه های شن آن را پراکنده ساز ، لکن چنان بخوان که دل های سنگین را با آن بکوبی و بیدار کنی ، هرگز هدف شما این نباشد که حتما به آخر سوره برسید ( مهم

ص:95


1- « بحار الانوار » ، جلد 87 ، صفحه 143 .
2- « بحار الانوار » ، جلد 87 ، صفحه 143 .

آن است که محتوای آیات را درک کنید ) » .(1)

در حدیث دیگری از امام صادق در تفسیر « ترتیل » می خوانیم: « اِذا مَرَرْتَ بِآیَهٍ فیها ذِکْرُ الْجَنَّهِ فَاسْأَلِ اللّهَ الْجَنَّهَ ، وَ اِذا مَرَرْتَ بِآیَهٍ فیها ذِکْرُ النّارِ فَتُعَوِّذْ بِاللّهِ مِنَ النّارِ : وقتی از کنار آیه ای می گذری که در آن نامی از بهشت است ، توقف کن و از خدا بهشت را بطلب ( و خودرا برای آن بساز ) و هنگامی که از آیه ای می گذری که درآن نام دوزخ است، ازآن به خدا پناه ببر ( و خویشتن را ازآن دوربدار )» .(2)

(142) سوره مُزّمّل

آن امام در روایت دیگری در تفسیر « ترتیل » فرموده : « هُوَ اَنْ تَتَمَکَّثَ فیهِ وَ تُحَسِّنَ بِهِ صَوْتَکَ : ترتیل آن است که در آیات مکث کنی و با صدای خوب آن را بخوانی » . (3)

و نیز در حدیث دیگری از همان حضرت چنین نقل شده است: « اِنَّ الْقُرْآنَ لایُقْرَأْهَذْرَمَهً وَ لکِنْ یُرَتَّلُ تَرْتیلاً ، اِذا مَرَرْتَ بِآیَهٍ فیها ذِکْرُ النّارِ وَقَفْتَ عِنْدَها وَ تَعَوَّذْتَ بِاللّهِ مِنَ النّارِ : قرآن را سریع و تند نباید خواند ، بلکه با ترتیل خوانده شود ، هرگاه از آیه ای می گذری که در آن سخنی از دوزخ است، می ایستی و ازآتش دوزخ به خدا پناه می بری » .(4)

و بالاخره در حالات پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که ایشان

ص:96


1- «مجمع البیان»، جلد 10، صفحه 378 .
2- «مجمع البیان»، جلد 10، صفحه 378 .
3- « مجمع البیان » ، جلد 10 ، صفحه 378 .
4- « نورالثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 447 .

آیات را از یکدیگر جدا می کرد و صدای خود را می کشید .(1)

این روایت و روایات دیگری که به همین معنی نقل شده ، همگی

جزء بیست و نهم (143)

گواه بر این حقیقت است که نباید آیات قرآن را به عنوان الفاظی خالی از محتوا و پیام تلاوت کرد ، بلکه باید به تمام اموری که تأثیر آن را در خواننده و شنونده عمیق می سازد ، توجه داشت و فراموش نکرد که این پیام الهی است و هدف تحقق بخشیدن به محتوای آن است .

ولی متأسفانه امروز بسیاری از مسلمانان از این واقعیت فاصله گرفته و ازآن قرآن تنها به الفاظی اکتفا نموده اند و همّشان فقط ختم سوره و ختم قرآن است،بی آن که بداننداین آیات برای چه نازل شده؟و چه پیامی را ابلاغ می کند؟درست است که الفاظ قرآن نیزمحترم و خواندن آن دارای فضیلت است،ولی نبایدفراموش کردکه این الفاظ و تلاوت، مقدمه بیان محتواست.

ازچه نظر قرآن، "قول سنگین" است ؟

5 اِنّا سَنُلْقی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً

چراکه ما به زودی سخنی سنگین را به تو القاء خواهیم کرد.

در این آیه هدف نهایی این دستور سخت و مهم بیان می شود .

گرچه مفسران در تفسیر « قَوْل ثَقیل » هرکدام بیانی دارند که ناظر بر

(144) سوره مُزّمّل

یکی ازابعادمسأله است،ولی چنین به نظر می رسد که سنگین بودن این قول که منظور از آن بدون شک قرآن مجیداست، ازشش جهت مختلف است؛

1 سنگین از نظر محتوا و مفهوم آیات .

ص:97


1- « مجمع البیان » ، ذیل آیات مورد بحث .

2 سنگین از نظر تحمل آن بر قلوب و دل ها ، تا آن جا که خود قرآن می گوید : « لَوْ اَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعا مُتَصَدِّعا مِنْ خَشْیَهِ اللّهِ : اگر این قرآن را بر کوه ها نازل می کردیم ، آن را خاشع و از هم شکافته می دیدی » . ( 21 / حشر ) .

3 سنگین از نظر وعده ها ، وعیدها و بیان مسؤولیت ها .

4 سنگین از نظر تبلیغ و مشکلات راه دعوت .

5 سنگین در ترازوی عمل و در عرصه قیامت .

6 سنگین از نظر برنامه ریزی و اجرای کامل آن .

خواندن قرآن گرچه آسان و زیبا و دلنشین است ، ولی تحقق بخشیدن به مفاد آن به همان نسبت سنگین و مشکل می باشد ، مخصوصا در آغاز دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله و قیام او در مکه که محیط را ابرهای تیره و تار جهل و بت پرستی و خرافات فراگرفته بود و دشمنان لجوج و متعصب و بی رحم در برابر او دست به دست هم داده بودند ، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله و یاران اندکش با استمداد از تربیت قرآن مجید و استعانت از نماز شب و استفاده از تقرب به ذات پاک پروردگار ، توانستند بر تمام این مشکلات فائق آیند و بار این « قَوْل ثَقیل » را بر دوش کشند و به منزل مقصود برسانند .

جزء بیست و نهم (145)

تأثیر نیایش در دل شب

6 اِنَّ ناشِئَهَ اللَّیْلِ هِیَ اَشَدُّ وَطْأً وَ اَقْوَمُ قیلاً

مسلمابرنامه (عبادت) شبانه پابرجاتروبا استقامت تر است .

این آیات همچنین به بحث پیرامون عبادت شبانه و

ص:98

آموزش های معنوی در پرتو تلاوت قرآن در دل شب ادامه می دهد و در حقیقت به منزله بیان دلیلی است برای آن چه در آیات قبل آمده است ، می فرماید : « این دستور عبادت و تلاوت شبانه به خاطر آن است که برنامه ( عبادت و تعلیم ) شب پابرجاتر و بااستقامت تر است » .

(146) سوره مُزّمّل

« ناشِئَه » از ماده « نَشْی ء » به معنی "حادثه" است و منظور از آن در این جا مطابق حدیثی از امام صادق در تفسیر این آیه : « قِیامُهُ عَنْ فِراشِهِ لا یُریدُ اِلاَّ اللّه : برخاستن از بستر است که هدفی جُز خدا نداشته باشد » .(1)

و نیز منظور آن « حالات معنوی و روحانی » و « نشاط و جذبه ملکوتی » است که در جان انسان در این ساعات مخصوص شب ایجاد می شود که آثارش عمیق تر و دوامش بیشتر است .

« وَطْأ » در اصل به معنی گام نهادن و نیز به معنی توافق کردن است . تعبیر به « اَشَدُّ وَطْأً » به معنی تأثیرات ثابت و راسخی است که در پرتو این عبادات در روح و جان انسان پیدا می شود .

ص:99


1- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 448 ، حدیث 16 .

این احتمال نیز وجود دارد که به معنی توافق بیشتری است که در این لحظات در میان قلب و چشم و گوش انسان و بسیج همه آن ها در مسیر عبادت پیدا می شود .

جزء بیست و نهم (147)

« اَقْوَم » از ماده « قیام » و به معنی پابرجاتر و صاف تر است و « قیلَ » به معنی سخن گفتن است که در این جا اشاره به ذکر خدا و تلاوت قرآن است .

روی هم رفته این آیه از آیاتی است که با تعبیرات پرمحتوایش ، رساترین سخن را درباره « عبادت شبانه » و نیایش سحرگاهان و راز و نیاز با محبوب ، در ساعاتی که اسباب فراغت خاطر از هر زمان فراهم تر است و همچنین تأثیر آن در تهذیب نفس و پرورش روح و جان انسانی ، بیان کرده است و نشان می دهد که روح آدمی در آن ساعات آمادگی خاصی برای نیایش و مناجات و ذکر و فکر دارد .

7 اِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحا طَویلاً

و تو در روز تلاش مستمر و طولانی خواهی داشت .

« سَبْح » در اصل به معنی حرکت و رفت و آمد است و

(148) سوره مُزّمّل

گاه به شنا کردن نیز اطلاق می گردد ، چراکه حرکات مداومی دارد .

گویی جامعه انسانی را به اقیانوس بیکرانی تشبیه می کند که گروه کثیری در آن در حال غرق شدن می باشند، امواج خروشانش به هرسو حرکت می کند، کشتی های سرگردان در آن پناهگاهی می جویند و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله تنها منجی غریق در این دریا و قرآنش تنها کشتی نجات دراین اقیانوس است.

ص:100

این شناگر بزرگ باید با عبادات شبانه خود را برای این مأموریت و رسالت عظیم روزانه آماده سازد .

دستورهای پنجگانه مکمّل نماز شب

8 وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَ تَبَتَّلْ اِلَیْهِ تَبْتیلاً

نام پروردگارت را یادکن و تنها به او دل ببند .

بعد از دستور قیام برای عبادت شبانه و اشاره اجمالی به آثار عمیق آن ، پنج دستور را که مکمّل آن است ، به شرح زیر بیان می فرماید :

1 ذکر پروردگار : مسلم است منظور تنها ذکر نام نیست، بلکه

جزء بیست و نهم (149)

توجه به معنی است ، چراکه یاد لفظی مقدمه یاد قلبی است و ذکر قلبی روح و جان را صفامی بخشد و نهال معرفت وتقوارادردل آبیاری می کند .

تعبیر به « رَبّ » اشاره به این است که هر گاه نام مقدس او را می بری ، توجه به نعمت های بی پایان و تربیت مستمر او نسبت به خویش داشته باش .

2 تَبَتُّل : از ماده « بَتْل » در اصل به معنی انقطاع است و لذا به مریم ، « بتول » گفته شده ، چراکه هیچ همسری برای خود انتخاب نکرده بود و اگر به بانوی اسلام فاطمه زهرا علیهاالسلام نیز « بتول » گفته می شود، به خاطر این است که او از زنان عصر خود از نظر اعمال و رفتار و معرفت جدا و برتر و به حالت انقطاع الی اللّه رسیده بود .

« تَبَتُّل » آن است که انسان با تمام قلبش متوجه به خدا گردد و

ص:101

از ما سِوَی اللّه منقطع شده و اعمالش را فقط برای او به جا آورد و غرق در اخلاص گردد .

9 رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکیلاً

(150) سوره مُزّمّل

همان پروردگار مشرق و مغرب که معبودی جز او نیست ، او را نگاهبان و وکیل خود انتخاب کن .

3 توکل : در این جا بعد از مرحله « ذکر اللّه » و « اخلاص » ، مرحله توکل و واگذاری همه کارها به خدا فرامی رسد ، خداوندی که مشرق و مغرب عالم ، یعنی مجموعه جهان هستی در زیر سیطره حکومت و ربوبیت او قرار دارد و تنها معبود شایسته پرستش اوست ، این تعبیر به منزله دلیلی است برای موضوع توکل بر خدا ، چگونه انسان بر او توکل نکند و کار خویش را به او نسپارد ، در حالی که در پهنه جهان هستی غیر از او حاکم ، فرمانروا ، منعم ، مربی و معبود نیست .

تعبیر به « رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِب » ( خداوند مشرق و مغرب ) اشاره به حاکمیت و ربوبیت او بر تمام جهان هستی است ، همان گونه که در تعبیرات روزمره می گوییم: فلان کس شرق و غرب زمین را در سیطره خود قرار داد، یعنی تمام روی زمین را، نه فقط نقطه مشرق و مغرب .

10 وَ اصْبِرْ عَلی ما یَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرا جَمیلاً

جزء بیست و نهم (151)

و در برابر آن چه آن ها ( دشمنان ) می گویند ، شکیبا باش و به طرزی شایسته از آن ها دوری نما .

ص:102

4 و 5 صبر و هجران : و به این ترتیب در این جا مقام « صبر » و « هجران » به عنوان چهارمین و پنجمین دستور در مسیر دعوت به سوی حق ، بدگویی دشمنان و ایذاء و آزار آنان ، فراوان است و اگر باغبان بخواهد گلی را بچیند ، باید در برابر زبان خار ، صبر و تحمل داشته باشد .

به علاوه گاهی در این جا بی اعتنایی و دوری لازم است ، تا هم از شرّشان در امان بماند و هم درسی از این طریق به آنان بدهد ، ولی این هجران و دوری نباید به معنی قطع برنامه های تربیتی و تبلیغ و دعوت به سوی خدا باشد .

به این ترتیب آیات فوق نسخه جامع و کاملی به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و تمام کسانی که در خط او گام برمی دارند ، می دهد که از عبادات شبانه و نیایش پروردگار در سحرگاهان ، مدد بگیرند و سپس این نهال را با

(152) سوره مُزّمّل

آب "یاد خدا و اخلاص و توکل و صبر و هجران جمیل" آبیاری کنند ، چه نسخه جامع و جالبی .

ضرورت آمادگی عقیدتی و فرهنگی

برای انجام کارهای مهم اجتماعی مخصوصا ایجاد یک انقلاب وسیع و گسترده در تمام شؤون زندگی قبل از هر چیز یک نیروی مصمّم انسانی لازم است که با اعتقاد راسخ و آگاهی کامل و تعلیمات لازم فکری و فرهنگی و پرورش های اخلاقی، برای این کار ساخته شده باشد.

ص:103

و این دقیقا کاری بود که پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله در مکه در سال های نخستین بعثت بلکه در تمام دوران عمرش انجام داد و به همین دلیل و به خاطر وجود همین زیربنای محکم ، نهال اسلام به سرعت نمو کرد و جوانه زد و شاخ و برگ آورد .

آن چه در این سوره آمده است نمونه زنده و بسیار گویایی از این برنامه حساب شده است : دستور به عبادت دوسوم یا حداقل یک سوم از شب ، آن هم توأم با تلاوت و دقت در آیات قرآن مجید تأثیر عجیبی در روح مسلمانان گذارد و آن ها را برای قبول « قول ثقیل » و « سبح طویل » آماده ساخت ، این حرکت ها و نشئه های شبانه که به تعبیر قرآن «اَشَدُّ وَطْأً» و «اَقْوَمُ قیلاً» بود، سرانجام کار خودرا کرد و گروهی اندک از توده های محروم و قشرهای مستضعف و دربند چنان ساخته شدند که شایستگی برای حکومت بر بخش عظیمی از جهان را پیدا کردند .

جزء بیست و نهم (153)

و امروز هم اگر ما مسلمانان بخواهیم عظمت و قدرت دیرین را بازیابیم ، راه همین راه و برنامه همین برنامه است ، هرگز نباید انتظار داشته باشیم باافرادی ضعیف وناتوان از نظر تفکر و ایمان ، افرادی که پرورش های لازم فرهنگی و اخلاقی را نیافته اند ، سیطره « یهود » را از قلب کشورهای اسلامی براندازیم و دست زورگویان و اَبَرجنایتکاران را از ممالک اسلامی کوتاه کنیم، این سخنی است دامنه دار، اما آن جاکه کس است ، یک حرف بس است .

پایان سوره مُزّمّل

ص:104

(154) سوره مُزّمّل

سوره مُدَّثِّر

برخیز و جهانیان را انذار کن !

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 یا اَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ

ای در بستر خواب آرمیده !

2 قُمْ فَاَنْذِرْ

برخیز و انذار کن ( و عالمیان را بیم ده ) .

وقت خواب و استراحت گذشته و زمان قیام و تبلیغ فرارسیده است . تکیه بر خصوص « انذار » با این که پیامبر صلی الله علیه و آله هم « بشیر » است و هم « نذیر » ، به خاطر آن است که « انذار » مخصوصا در آغاز کار ، تأثیر عمیق تری در بیدار کردن ارواح خفته دارد .

در این که چرا پیامبر صلی الله علیه و آله در بستر آرمیده بود که این خطاب او را دعوت به قیام کرد ، مفسران احتمالات زیادی داده اند

جزء بیست و نهم (155)

که مناسب ترین آن ها ، تفسیر زیر است :

مشرکان عرب در آستانه موسم حج جمع شدند و سران آن ها مانند ابوجهل ، ابوسفیان ، ولیدبن مغیره، نضربن حارث و ... به مشورت پرداختند که در برابر سؤالات مردمی که از خارج به مکه می آیند و جسته گریخته مطالبی درباره ظهور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله شنیده اند، چه بگویند ؟

اگر هر کدام بخواهند جواب جداگانه ای بدهند ، یکی کاهنش

ص:105

خواند و دیگری مجنون و دیگری ساحر، این اختلاف آراء ، اثر منفی خواهدگذاشت،باید با وحدت کلمه به مبارزه تبلیغاتی بر ضدّپیامبر صلی الله علیه و آله برخیزند . بعد از گفتگو به این جا رسیدند که بهتر از همه این است که بگویند : « ساحر » است ، زیرا یکی از آثار پدیده « سِحر » ، جدایی افکندن میان دو همسر و پدر و فرزند است و پیامبر صلی الله علیه و آله با عرضه دین اسلام چنین کاری انجام داده بود .

این سخن به گوش پیامبر صلی الله علیه و آله رسید ، سخت ناراحت شد و بیمارگونه و غمگین به خانه آمد و در بستر آرمید که آیات فوق نازل شده و اورا دعوت به قیام و مبارزه کرد .

(156) سوره مُدَّثِّر

قابل توجه این که جمله « فَاَنْذِرْ » ( انذار کن ) بیان نمی کند که درباره چه چیز یا چه موضوعی انذار کند و این در حقیقت برای بیان عمومیت است ، یعنی درباره بت پرستی و شرک و کفر و ظلم و بیدادگری و فساد ، درباره عذاب الهی و حساب محشر و ... به مردم هشدار ده ، در ضمن هم شامل عذاب دنیا می شود و هم عذاب آخرت و هم نتایج سوء اعمال انسان که دامنگیر او خواهد شد .

برنامه پنجگانه قرآن برای هدایت انسان ها

3 وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ

و پروردگارت را بزرگ شمار .

1 به دنبال دعوت به قیام و انذار ، پنج دستور مهم به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می دهد که سرمشقی است برای دیگران و نخستین دستور درباره "توحید" است .

ص:106

جزء بیست و نهم (157)

می فرماید: غیر او را در بوته فراموشی بیفکن و خط سرخ بر تمام معبودهای دروغین درکش و هرگونه آثار شرک و بت پرستی را محو کن .

منظوراز جمله «فَکَبِّرْ» تنها گفتن «اللّه اَکبر» نیست ، هرچند گفتن « اللّه اَکبر » یکی از مصداق های آن است که در روایات نیز به آن اشاره شده است ، بلکه منظور این است که خدای خود را بزرگ بشمار ، هم از نظر اعتقاد ، هم عمل ، هم در سخن و او را متصف به اوصاف جمال و و منزه ازهرگونه عیب و نقص بدان، بلکه او را از این که در توصیف بگنجد، برتر بدان ، همان گونه که در روایات اهل بیت علیهم السلام آمده است که معنی « اَللّه اَکْبَرُ » این است که خدا برتر از آن است که توصیف شود و در فکر انسان بگنجد ، بنابراین « تکبیر » مفهومی گسترده تر از « تسبیح » دارد که فقط تنزیه از هرگونه عیب و نقص است .

4 وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ

و لباست را پاک کن !

2 به دنبال مسأله توحید ، دومین دستور را به

(158) سوره مُدَّثِّر

"پاکیزگی از آلودگی ها " می دهد .

تعبیر به « لِباس » ممکن است کنایه از عمل انسان باشد، زیرا اعمال هرکس به منزله لباس اوست و ظاهر او بیانگر باطن اوست.

بعضی نیز گفته اند منظور از لباس در این جا قلب و روح و جان است ، یعنی قلبت را از هرگونه آلودگی پاک کن ، جایی که باید لباس تطهیر شود ، صاحب لباس اولویت دارد .

بعضی نیز آن را به همان لباس ظاهر تفسیر کرده اند

ص:107

، چراکه پاکیزگی لباس ظاهر از مهم ترین نشانه های شخصیت ، تربیت و فرهنگ انسان است .

بعضی نیز آن را به همسران تفسیر کرده اند ، چراکه قرآن می گوید : « شما لباس همسران خود هستید و آن ها نیز لباس شما ، چراکه حفظ آبروی یکدیگر می کنید و زینت یکدیگرید » ( 187 / بقره ) .

جمع میان این معانی نیز ممکن است. درحقیقت آیه اشاره به این نکته نیز دارد که رهبران الهی هنگامی می توانند نفوذ کلمه داشته باشند که

جزء بیست و نهم (159)

دامانشان از هرگونه آلودگی پاک باشد و تقوا و پرهیزگاریشان از هر نظر مسلم گردد و لذا به دنبال فرمان قیام و انذار ، فرمان پاکدامنی می دهد .

5 وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ

و ازپلیدی هابپرهیز !

3 در سومین دستور می فرماید : "ازپلیدی ها و آن چه موجب عذاب الهی است، بپرهیز" !

« رُجْز » در اصل به معنای اضطراب و تزلزل است و سپس به هرگونه شرک ، بت پرستی ، وسوسه های شیطانی ، اخلاق ذمیمه و عذاب الهی که مایه اضطراب انسان می گردد و او را از مسیر صحیح منحرف می کند ، اطلاق شده است . برخی نیز آن را به معنی عذاب و برخی به معنی رجس و پلیدی می دانند .

به هر حال آیه مفهوم جامعی دارد که هرگونه انحراف و عمل زشت و پلید و هرکاری را که موجب خشم و عذاب الهی در دنیا و آخرت می گردد، شامل می شود .

ص:108

(160) سوره مُدَّثِّر

مسلم است پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله حتی قبل از نبوت از این امور پرهیز و هجران داشت و تاریخ زندگی او که دوست و دشمن به آن معترفند ، نیز گواه بر این معنی است ، ولی در این جا به عنوان یک اصل اساسی در مسیر دعوت الی اللّه و نیز به عنوان یک الگو و اسوه برای همگان روی آن تکیه شده است .

6 وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ

و منت نگذار و فزونی نطلب !

4 و در چهارمین دستور می فرماید : "منّت نگذار و فزونی نطلب" !

« لا تَمْنُنْ » از ماده « منّت » ، در این گونه موارد به معنی سخن و گفتاری است که بیانگر اهمیت نعمتی است که انسان به دیگری داده است و از این جا رابطه آن با مسأله « استکثار » ( طلب فزونی ) روشن می شود ، چراکه اگر انسان خدمتش را ناچیز بشمرد ، انتظار پاداشی ندارد ، تا چه رسد به این که فزونی بطلبد و به این ترتیب منّت گذاردن

جزء بیست و نهم (161)

همیشه سرچشمه « استکثار » است ، عملی که ارزش نعمت را به کلی از بین می برد. در بعضی روایات آمده که معنی آیه این است : « لا تُعْطِ تَلْتَمِسْ اَکْثَرَ مِنْها : چیزی را به دیگری عطا نکن که انتظار بیشتر از آن را داشته باشی » .(1)نهی از منّت و فزونی طلبیدن و هرگونه منّت گذاردن بر خالق و خلق را شامل می شود . بر پروردگارت منّت مگذار

ص:109


1- « نورالثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 454 .

که برای او جهاد و تلاش می کنی ، چراکه او بر تو منّت گذارده که این مقام منیع را به تو ارزانی داشته است .

همچنین عبادت و اطاعت و اعمال صالحت را بسیار مشمار ، بلکه همیشه خود رادر سرحدّ « قصور » و « تقصیر » بدان و عبادت را یک نوع توفیق بزرگ الهی برای خودت محسوب دار .

به تعبیر دیگر نباید قیام و انذار تو ، نشر توحید و بیان عظمت پروردگار ، تطهیر ثیاب و پرهیز از هرگونه گناه را مایه منّت بر خداوند

(162) سوره مُدَّثِّر

بشمری ، یا آن ها را بزرگ بدانی ، بلکه باید این ها را هدایای گرانبهایی از سوی پروردگارت بدانی و به خاطر آن ممنون باشی و آن چنان در عشق و محبّت او غرق شوی که این کارهای مهم رابسیارناچیز حساب کنی.

و نیز اگر خدمتی به خلق می کنی، چه درجهات معنوی باشد، مانند تبلیغ و هدایت و چه در جهات مادی ، مانند انفاق و بخشش ، هیچ کدام را نباید با منّت یا انتظار جبران ، آن هم جبرانی فزون تر توأم نمایی چراکه منّت،اعمال نیک راباطل و بی اثرمی کند. ( یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الاَْذی ) « 264 / بقره » .

7 وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ

وبه خاطرپروردگارت شکیبایی کن!

5 در این آیه به آخرین دستور در این زمینه اشاره کرده ، می گوید : در طریق ادای این رسالت بزرگ، شکیبایی کن و دربرابر آزار مشرکان و دشمنان جاهل و نادان صابرباش ، در طریق عبودیت و اطاعت فرمان خدا استقامت نما و در جهاد با نفس و در

ص:110

میدان جهاد با دشمن شکیبا باش .

جزء بیست و نهم (163)

مسلم است که صبر و شکیبایی اساس و ضامن اجرای همه برنامه های گذشته است ، اصولاً مهم ترین سرمایه راه تبلیغ و هدایت همین صبر و شکیبایی است و لذا بارها در قرآن مجید روی آن تکیه شده است و به همین دلیل در گفتار امیرمؤمنان علی می خوانیم : « اَلصَّبْرُ مِنَ الاْیمانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ : صبر و استقامت در برابر ایمان مانند سر است در برابر تن » .(1)

در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله آمده که در مورد اجر صابران می گوید : « قالَ اللّه تَعالی : اِذا وَجَّهْتُ اِلی عَبْدٍ مِنْ عَبیدی مُصیبَهً فی بَدَنِهِ اَوْ مالِهِ اَوْ وَلَدِهِ ، ثُمَّ اسْتَقْبَلَ ذلِکَ بِصَبْرٍ جَمیلٍ ، اِسْتَحْیَیْتُ مِنْهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ اَنْ اَنْصِبَ لَهُ میزانا اَوْ اَنْشُرَ لَهُ دیوانا : خداوند می فرماید : هنگامی که مصیبتی متوجه یکی از بندگانم در بدن یا مال یا

(164) سوره مُدَّثِّر

فرزندش می کنم و اوباصبرجمیل باآن مقابله می کند،حیامی کنم که در قیامت میزان سنجش اعمال برای او نصب کنم و یا نامه عمل او را بگشایم » .(2)

پایان سوره مُدَّثِّر

ص:111


1- « نهج البلاغه » ، کلمات قصار 82 .
2- «روح المعانی»،جلد29،صفحه120 .

جزء بیست و نهم (165)

سوره قِیامَت

سوره قِیامَت

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 لا اُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَهِ

سوگند به روز قیامت .

2 وَ لا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَهِ

و سوگند به نفس لوّامه ، وجدان بیدار و ملامت گر (که رستاخیز حق است) .

« لَوّامَه » صیغه مبالغه و به معنی "بسیار ملامت کننده" است .

سوگندبه روز قیامت و وجدان ملامت گر

این سوره با دو سوگند پرمعنی "روز قیامت" و "نفس ملامت گر" آغاز شده است .

حقیقت این است که یکی از دلایل وجود معاد ، وجود محکمه وجدان در درون جان انسان است که به هنگام انجام کار نیک روح آدمی را مملو از شادی و نشاط می کند و از این طریق به او پاداش می دهد و به هنگام انجام کار زشت یا ارتکاب جنایت ، روح او را سخت در فشار قرار داده و مجازات و شکنجه می کند ، به حدی که گاه برای نجات از عذاب وجدان ، اقدام به خودکشی می کند . یعنی در واقع وجدان حکم اعدام او را صادر کرده و به دست خودش اجرا می کند .

ص:112

(166) سوره قِیامَت

وقتی « عالَم صغیر » یعنی وجود انسان در دل خود محکمه و دادگاه کوچکی دارد ، چگونه « عالَم کبیر » با آن عظمتش محکمه عدل عظیمی نخواهد داشت ؟

وازاین جاست که مااز وجود « وجدان اخلاقی » به وجود "رستاخیز و قیامت" پی می بریم و نیز از همین جا رابطه جالب این دو سوگند روشن می شود و به تعبیر دیگر سوگند دوم دلیلی است بر سوگند اول .

آری این دادگاه وجدان آن قدر عظمت و احترام دارد که خداوند به آن سوگند یاد می کند و آن را بزرگ می شمرد و به راستی بزرگ است ، چراکه یکی از عوامل مهم نجات انسان محسوب می شود ، به شرط آن که

جزء بیست و نهم (167)

وجدان بیدار باشد و بر اثر کثرت گناه ضعیف و ناتوان نگردد .

این نکته نیز قابل توجه است که به دنبال این دو سوگند پراهمیّت و پرمعنی ، بیان نشده است که برای چه چیز سوگند یاد شده و به اصطلاح « مُقْسَمٌ لَهُ » محذوف است ، این به خاطر آن است که از سیاق آیات بعد مطلب روشن است ، بنابراین آیات فوق چنین معنی می دهد : « سوگند به روز قیامت و نفس لوّامه که همه شما در قیامت برانگیخته می شوید و به سزای اعمالتان می رسید » .

« محکمه وجدان » یا « قیامت صغری »

از قرآن مجید به خوبی استفاده می شود که روح و نفس انسانی دارای سه مرحله است :

1 « نفس امّاره » : یعنی روح سرکش که پیوسته انسان

ص:113

را به زشتی ها و بدی ها دعوت می کند و شهوات و فجور را در برابر او زینت می بخشد ، این همان چیزی است که همسر عزیز مصر ، آن زن هوسباز هنگامی که پایان شوم کار خود را مشاهده

(168) سوره قِیامَت

کرد، به آن اشاره نمود و گفت: « وَ ما اُبَرِّی ءُ نَفْسی اِنَّ النَّفْسَ لاََمّارَهٌ بِالسُّوءِ : من هرگز نفس خود را تبرئه نمی کنم ، چراکه نفس سرکش همواره به بدی ها فرمان می دهد » ( 53 / یوسف ) .

2 « نفس لوّامه » : که در آیات مورد بحث به آن اشاره شد ، روحی است بیدار و نسبتا آگاه ، هر چند هنوز در برابر گناه مصونیت نیافته ، گاه لغزش پیدا می کند و در دامان گناه می افتد ، اما کمی بعد بیدار می شود ، توبه می کند و به مسیر سعادت بازمی گردد ، انحراف درباره او کاملاً ممکن است ، ولی موقتی است نه دائم ، گناه از او سرمی زند ، اما چیزی نمی گذرد که جای خود را به ملامت و سرزنش و توبه می دهد .

این همان چیزی است که از آن به عنوان « وجدان اخلاقی » یاد می کنند ، در بعضی از انسان ها بسیار قوی و نیرومند است و در بعضی بسیار ضعیف و ناتوان ، ولی به هر حال در هر انسانی وجود دارد ، مگر این که با کثرت گناه آن را به کلی از کار بیندازد .

جزء بیست و نهم (169)

3 « نفس مُطْمَئِنَّه » : یعنی روح تکامل یافته ای که به مقام اطمینان و تقوای کامل و احساس مسؤولیت رسیده، نفس سرکش را رام کرده و دیگر به آسانی دچار لغزش نمی شود .

این همان است که در سوره والفجر آیه 27 و 28 می فرماید : « یا

ص:114

اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ، اِرْجِعی اِلی رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً : ای نفس مطمئنّه ! به سوی پروردگارت بازگرد ، در حالی که هم تو از او خشنودی و هم او از تو » .

به هر حال این « نفس لوّامه » ، رستاخیز کوچکی است در درون جان هر انسان که بعد از انجام یک کار نیک یا بد ، بلافاصله محکمه آن در درون جان تشکیل می گردد و به حساب و کتاب او می رسد .

لذا گاه در برابر یک کار نیک و مهم چنان احساس آرامش درونی می کند و روح او لبریز از شادی و نشاط می شود ، که لذّت و شکوه و زیبایی آن با هیچ بیان و قلمی قابل توصیف نیست .

و به عکس گاهی به دنبال یک خلاف و جنایت بزرگ ، چنان

(170) سوره قِیامَت

گرفتار کابوس وحشتناک و طوفانی از غم و اندوه می گردد و از درون می سوزد که از زندگی به کلی سیر می شود و حتی گاه برای رهایی از چنگال این ناراحتی خود را آگاهانه به مقامات قضایی معرفی و به چوبه دار تسلیم می کند .

شباهت های پنجگانه دادگاه "وجدان" با دادگاه "رستاخیز"

این دادگاه عجیب درونی ، شباهت عجیبی به دادگاه رستاخیز دارد ، زیرا :

1 قاضی و شاهد و مجری حکم در حقیقت در این جا یکی است، همان طورکه درقیامت چنین است: «عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ اَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ : خداوندا ! تو از اسرار پنهان و آشکار

ص:115

آگاهی و تو در میان بندگانت قضاوت خواهی کرد » ( 46 / زمر ) .

2 این دادگاهِ وجدان، توصیه و رشوه و پارتی و پرونده سازی رایج بشری را نمی پذیرد ، همان طور که درباره دادگاه قیامت نیز می خوانیم : « وَ اتَّقُوا یَوْما لا تَجْزی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئا وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَهٌ وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنْصَروُنَ : از آن روز بترسید که هیچ کس به جای دیگری مجازات نمی شود و نه شفاعتی پذیرفته می گردد و نه فدیه و رشوه ای و نه یاری می شوند » (48 / بقره) .

جزء بیست و نهم (171)

3 محکمه وجدان مهم ترین و قطورترین پرونده ها را در کوتاه ترین مدت رسیدگی کرده ، حکم نهایی خود را به سرعت صادر می کند ، نه استیناف در آن هست و نه تجدیدنظری و نه ماه ها و سال ها سرگردانی، همان طورکه در دادگاه رستاخیز نیز می خوانیم : «وَ اللّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ وَ هُوَ سَریعُ الْحِسابِ : خداوند حکم می کند و حکم او رد و نقض نمی شود و حساب او سریع است» (41/رعد) .

4 مجازات و کیفرش بر خلاف مجازات های دادگاه های رسمی این جهان ، نخستین جرقه هایش در اعماق دل و جان افروخته می شود و از آن جا به بیرون سرایت می کند ، نخست روح انسان را می آزارد ، سپس آثارش در جسم و چهره و دگرگون شدن خواب و

(172) سوره قِیامَت

خوراک آشکار می گردد ، همان طور که در مورد دادگاه قیامت نیز می خوانیم : « نارُ اللّهِ الْمُوقَدَهُ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَی الاَْفْئِدَه : آتش برافروخته الهی که از قلب ها زبانه می کشد » . ( 6 و 7 / همزه ) .

5 این دادگاه وجدان چندان نیازبه ناظروشهودندارد،بلکه

ص:116

معلومات و آگاهی های خود انسان متهم را به عنوان « شهود » به نفع یا بر ضد او می پذیرد . همان طور که در دادگاه رستاخیز نیز ذرات وجود انسان حتی دست و پا و پوست تن او گواهان بر اعمال او هستند ، چنان که می فرماید : « حَتّی اِذا ما جاءوُها شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ اَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ : چون به کنار آتش دوزخ برسند ، گوش و چشم و پوست تن آن ها بر ضدّ آن ها گواهی می دهد » . ( 20 / فصِّلت ) .

این شباهت عجیب در میان این دو دادگاه ، نشانه دیگری بر فطری بودن مسأله معاد است ، زیرا چگونه می توان باور کرد در وجود یک انسان که قطره کوچکی از اقیانوس عظیم هستی است ، چنان حساب و کتاب و دادگاه مرموز و اسرارآمیزی وجود داشته باشد ، اما در درون این عالم بزرگ مطلقا حساب و کتاب و دادگاه و محکمه ای وجود نداشته باشد ، این باورکردنی نیست .

جزء بیست و نهم (173)

پایان سوره قِیامَت

ص:117

(174) سوره قِیامَت

سوره اِنسان ( دهر ، هَل اَتی )

سندی بزرگ بر فضیلت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله

5 اِنَّ الاَْبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُورا

ابرار(نیکان)ازجامی می نوشندکه باعطرخوشی آمیخته است.

شأن نزول

«ابن عباس»می گوید:حسن وحسین علیهماالسلام بیمارشدند، پیامبر صلی الله علیه و آله با جمعی از یاران به عیادتشان آمدند و به علی فرمودند : « ای ابوالحسن! خوب بود نذری برای شفای فرزندان خود می کردی » ، علی و فاطمه علیهاالسلام و فضّه که خادمه آن ها بود ، نذر کردند که اگر آن ها شفا یابند،سه روزروزه بگیرند(طبق بعضی از روایات حسن وحسین علیهماالسلام نیز گفتند: ما هم نذر می کنیم روزه بگیریم ).

چیزی نگذشت که هر دو شفا یافتند ، در حالی که از نظر مواد غذایی،درمضیقه بودند، علی سه من جو قرض نمود و فاطمه علیهاالسلام یک سوم آن را آرد کرده و نان پخت . در هنگام افطار سائلی بر درِ خانه

جزء بیست و نهم (175)

ایشان آمد و گفت: « اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ اَهْلَ بَیْتِ مُحَمَّد صلی الله علیه و آله : سلام بر شماای خاندان محمد صلی الله علیه و آله ، مستمندی از مستمندان مسلمین هستم ، غذایی به من بدهید ، خداوند به شما از غذاهای بهشتی مرحمت کند » . آن ها همگی مسکین را بر خود مقدم داشتند و سهم خود را به او دادند و آن شب جُز آب ننوشیدند .

روزدوم را همچنان روزه گرفتند و موقع افطار وقتی غذا ( نان جوین ) را آماده کرده بودند، یتیمی بر درِ خانه آمد، آن روز نیز ایثار

ص:118

کردند و غذای خود را به او دادند ( بار دیگر با آب افطار کردند و روز بعد را نیز روزه گرفتند ) .

در سومین روز اسیری هنگام غروب آفتاب بر درِ خانه آمد ، باز سهم غذای خود رابه او دادند ، صبح که شد، علی ، دست حسن و حسین علیهماالسلام را گرفته بود و خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند . هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را مشاهده کرد ، دید از شدت گرسنگی می لرزند . فرمود : « این حالی را که در شما می بینم ، برای من بسیار گران است » ،

(176) سوره اِنسان

سپس برخاست و باآن ها حرکت کرد . هنگامی که وارد خانه فاطمه علیهاالسلام شد ، دید در محراب عبادت ایستاده ، در حالی که از شدت گرسنگی شکم او به پشت چسبیده و چشم هایش به گودی نشسته ، پیامبر صلی الله علیه و آله ناراحت شد.درهمین وقت جبرئیل نازل گشت و گفت: « ای محمد صلی الله علیه و آله ! این سوره را بگیر ، خداوند به خاطر داشتن چنین خاندانی به تو تهنیت می گوید » . سپس سوره « انسان » ( هَلْ اَتی ) را بر او خواند ( بعضی گفته اند که از آیه « اِنَّ الاَْبْرار » تا آیه « کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُورا » که مجموعا هیجده آیه است ، در این جا نازل گشت ) .

آن چه را در بالا آوردیم ، نصّ حدیثی است که با کمی اختصار در « الغدیر » به عنوان « قدر مشترک » میان روایات زیادی که دراین باره نقل شده ، آمده است و در همان کتاب از 34 نفر علمای معروف اهل سنّت نام می برد که این حدیث را در کتاب های خود آورده اند ( با ذکر نام کتاب و صفحه آن ). به این ترتیب روایت فوق از روایاتی است که

ص:119

در میان اهل سنت مشهور بلکه متواتر است .(1)

جزء بیست و نهم (177)

و اما علمای شیعه همه اتفاق نظر دارند که این هیجده آیه یا مجموع این سوره ، در ماجرای فوق نازل شده است و همگی بدون استثناء در کتب تفسیر یا حدیث ، روایت مربوط به آن را به عنوان یکی از افتخارات و فضایل بزرگ علی و فاطمه زهرا علیهاالسلام و فرزندانشان علیهم السلام آورده اند. حتی چنان که در آغاز سوره گفتیم ، این مطلب به قدری معروف و مشهور است که در اشعار شُعراء و حتی در شعر معروف « امام شافعی » آمده است .

نکته ای را که در اینجا لازم به یادآوری می دانیم ، این است که به گفته جمعی از دانشمندان اسلامی از جمله « آلوسی » مفسر معروف اهل سنّت ، بسیاری از نعمت های بهشتی در این سوره برشمرده شده است ولی از « حور العین » که غالبا در قرآن مجید در شمار نعمت های بهشتی آمده ، مطلقا سخنی مطرح نیست ، ممکن است این امر به خاطر نزول

(178) سوره اِنسان

این سوره درباره فاطمه زهرا و همسر و فرزندانش علیهم السلام باشد که به احترام بانوی اسلام علیهاالسلام ذکری از « حور » به میان نیامده است .(2)

« اَبْرار » جمع « بَرٌّ » در اصل به معنی "وسعت و گستردگی" است و به همین جهت صحراهای وسیع را « بَرّ » می گویند و از آن جا که افراد نیکوکار اعمالشان ، نتایج گسترده ای در سطح جامعه دارد ، این واژه

ص:120


1- « الغدیر » ، جلد 3 ، صفحه 107 تا 111 .
2- « روح المعانی » ، جلد 29 ، صفحه 158 .

بر آن ها اطلاق می شود و « بِرّ » ( با کسر باء ) به معنی " نیکوکاری" است . بعضی گفته اند فرق بین آن و « خیر » ، این است که « بَرّ » به معنی " نیکی توأم با توجه" است ، در حالی که « خیر » ، معنی اعمّی دارد .

« کافُور » درلغت معانی متعددی دارد و یکی از معانی معروفش "بوی خوش" است و نیز گیاهی است خوشبو و از دیگر معانی اش همان " کافور" معمولی است که بوی تندی دارد و برای مصارف طبی از جمله ضدعفونی کردن، به کار می رود .

جزء بیست و نهم (179)

به هر حال طبق آیه فوق این شراب طهور بهشتی بسیار معطر و خوشبو است که هم ذائقه از آن لذت می برد و هم شامّه .

پاداش عظیم ابرار

در آیات گذشته بعد از آن که انسان ها را به دو گروه « شکرگزار » و « کفران کننده » تقسیم کرد ، اشاره کوتاهی به مجازات و کیفر سخت کفران کنندگان کرده بود ، آیات مورد بحث به سراغ پاداش های شکرگزاران و ابرار ( نیکان و پاکان ) می رود و نکات جالبی در این زمینه یادآوری می کند .

6 عَیْنا یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللّهِ یُفَجِّروُنَها تَفْجیرا

از چشمه ای که بندگان خاص خدا از آن می نوشند و از هر جا بخواهند آن را جاری می سازند.

« یُفَجِّروُنَ » از ماده « تَفْجیر » در اصل از ریشه « فَجْر » گرفته شده که به معنی شکافتن وسیع است ، خواه شکافتن زمین باشد یاچیز دیگر و از آن جاکه نور صبح گویی پرده شب را می شکافد ، به آن « فَجْر »

ص:121

(180) سوره اِنسان

گفته اند و به شخص فاسق از این رو « فاجِر » می گویند که پرده حیا و پاکی را دریده و از مسیر حق خارج شده است ، اما در آیه مورد بحث به معنی " شکافتن زمین" است. این چشمه شراب طهور چنان در اختیار ابرار و عباداللّه است که هرجا اراده کنند ، از همان جا سر برمی آورد و جالب اینکه در حدیثی از امام باقر نقل شده که در توصیف آن فرمود : « این چشمه ای است در خانه پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله که از آن جا به خانه سایر پیامبران و مؤمنان جاری می شود » .(1)

آری همان گونه که در دنیا چشمه های علم و رحمت از خانه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به سوی بندگان خدا و نیکان سرازیر می شود ، در آخرت که تجسم بزرگی از این برنامه است ، چشمه شراب طهور الهی از همین بیت وحی می جوشد و شاخه های آن به خانه های مؤمنان سرازیر می گردد .

جزء بیست و نهم (181)

قابل توجه این که در میان نعمت های فراوان بهشتی که در این سوره آمده است ، نخستین نعمت « شرابِ طهورِ معطّرِ خاصی » ذکر شده و این شاید به خاطر آن است که پس از فراغ از حساب محشر در نخستین گام که در بهشت می نهند ، با نوشیدن از این شراب ، هرگونه اندوه و ناراحتی و ناخالصی را از درون جان خود می شویند و سرمست از عشق حق ، به استفاده از سایر مواهب بهشتی می پردازند .

ص:122


1- «روح المعانی»، جلد 29، صفحه155 .

اوصاف پنجگانه نیکان که آن ها را مستحقّ بهشت می سازد

در این آیات به ذکر اعمال و اوصافی که « ابرار » و « عباداللّه » دارند ، پرداخته و با ذکر پنج وصف دلیل استحقاق آن ها را نسبت به این همه نعمت های بی مانند توضیح می دهد .

1 آن ها به نذر خود وفا می کنند .

2 از روزی که عذاب و شرّ آن گسترده است، می ترسند .

(182) әȘљǠاِنسان

3 اطعام می کنند .

4 در اعمال خود اخلاص دارند .

5 درهرحالی ازخداوندخوف دارند.

7 یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخافُونَ یَوْما کانَ شَرُّهُ مُسْتَطیرا

آن ها به نذر خود وفا می کنند و از روزی که عذابش گسترده است، می ترسند .

« مُسْتَطیر » به معنی " گسترده و پراکنده" است و اشاره به عذاب های گوناگون و وسیع آن روز عظیم می باشد .

به هر حال وقتی آن ها به نذرهایی که بر خویشتن واجب کرده اند ، وفا می کنند ، به طریق اولی واجبات الهی را محترم شمرده و در انجام آن می کوشند .

ترس آن ها از شرّ آن روز بزرگ اشاره به ایمانشان به مسأله معاد و احساس مسؤولیت شدید در برابر فرمان الهی است .

آن ها به خوبی معاد را باور کرده اند و به تمام کیفرهای بدکاران در

ص:123

جزء بیست و نهم (183)

آن روز ایمان دارند و اثر این ایمان در اعمالشان کاملاً نمایان است.

8 وَیُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلیحُبِّهِ مِسْکینا وَ یَتیما وَ اَسیرا

و غذای (خود) را با این که به آن علاقه (و نیاز) دارند، به مسکین و یتیم و اسیر می دهند .

اطعام کردن آن ها ساده نیست ، بلکه توأم با ایثار در هنگام نیاز شدید است و از سوی دیگر اطعامی است گسترده که انواع نیازمندان را از « مسکین » و « یتیم » و « اسیر » شامل می شود و به این ترتیب رحمتشان عام و خدمتشان گسترده است .

ضمیر در « عَلی حُبِّهِ » ، به " طعام" بازمی گردد، یعنی در عین این که علاقه به طعام دارند ، آن را انفاق می کنند .

معنی «مِسْکین» و «یَتیم» و «اَسیر» روشن است اما این که این اسیر اشاره به کدام اسیر است، در میان مفسران گفتگو است .

بسیاری گفته اند منظور اسیرانی است که از مشرکان و کفار می گرفتند و به قلمرو حکومت اسلامی در مدینه می آوردند .

(184) سوره اِنسان

در این جا این سؤال پیش می آید که مطابق شأن نزول، مرد اسیر هنگام افطار بر درِ خانه علی آمد ، مگر اسیران زندانی نبودند ؟

اما با توجه به یک نکته پاسخ این سؤال روشن می شود که طبق نقل تواریخ در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله مطلقازندانی وجودنداشت وحضرت صلی الله علیه و آله اسیران را تقسیم کرده وبه دست مسلمانان می سپرد و می فرمود : « مراقب آن ها باشید و به آن ها نیکی کنید » و گاه که توانایی بر تأمین غذای آن ها نداشتند ، از دیگر مسلمانان برای اطعام اسیران کمک می گرفتند و

ص:124

آن ها را همراه خود و یا حتی بدون همراهی خود به سراغ سایر مسلمانان می فرستادند تا به آن ها کمک کنند ، زیرا در آن موقع مسلمانان سخت در مضیقه بودند .

البته بعدا که حکومت اسلامی گسترش پیدا کرد و تعداد اسیران بالا گرفت و حتی مجرمان با گسترش دامنه حکومت ، زیاد شدند ، زندان به وجود آمد و ارتزاق اسیران و مجرمان از طریق بیت المال صوت می گرفت .

جزء بیست و نهم (185)

سیر کردن گرسنگان از بهترین حسنات است

نه تنها در آیات مورد بحث اطعام طعام را یکی از کارهای برجسته ابرار و عباداللّه می شمرد ، بلکه در بسیاری از آیات قرآن روی این معنی تکیه و تأکید شده است و نشان می دهد این کار در پیشگاه خدا محبوبیت خاصی دارد .

و اگر نگاه به دنیای امروز کنیم که طبق اخبار منتشره هر سال میلیون ها نفر از گرسنگی می میرند ، در حالی که در مناطق دیگر دنیا آن قدر غذای اضافی به زباله دان ها می ریزند که حسابی برای آن نیست ، اهمیت این دستوراسلامی ازیکسو و دوری دنیای امروز ازموازین اخلاقی از سوی دیگر روشن می گردد .

در روایات و احادیث اسلامی نیز تأکید بسیاری در این زمینه دیده می شود که به عنوان نمونه چند حدیث را در این جا می آوریم ؛

1 در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله آمده : « مَنْ اَطْعَمَ ثَلاثَهَ نَفَرٍ مِنَ الْمُسْلِمینَ اَطْعَمَهُ اللّهُ مِنْ ثَلاثِ جَنانٍ فی مَلَکُوتِ

ص:125

(186) سوره اِنسان

السَّمواتِ : کسی که سه نفر از مسلمانان را اطعام کند ، خداوند او را از سه باغ بهشتی در ملکوت آسمان ها اطعام خواهد کرد » .(1)

2 و امام صادق فرموده اند : « مَنْ اَطْعَمَ مُؤْمِنا حَتّی یُشْبِعَهُ لَمْ یَدْرِ اَحَدٌ مِنْ خَلْقِ اللّهِ ما لَهُ مِنَ الاَْجْرِ فِی الاْخِرَهِ لامَلَکٌ مُقَرَّبٌ ، وَ لا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ اِلاَّ اللّهُ رَبُّ الْعالَمینَ : کسی که مؤمنی را اطعام کند تا سیر شود ، احدی از خلق خدا نمی داند چقدر در آخرت پاداش دارد و نه فرشتگان مقرّب الهی و نه پیامبران مرسل ، جُز خداوند که پروردگار عالمیان است » .

3 در حدیث دیگری از همان امام علیه السلام آمده است که فرمود: « لاََنْ اُطْعِمَ مُؤْمِنا مُحْتاجا اَحَبُّ اِلَیَّ مِنْ اَنْ اَزوُرَهُ وَ لاََنْ اَزوُرَهُ اَحَبُّ اِلَیَّ مِنْ اَنْ اُعْتِقَ عَشَرَ رِقابٍ : اگر مؤمن نیازمندی را اطعام کنم ، نزد من محبوب تر است از این که تنها به دیدار او بروم و اگر به

جزء بیست و نهم (187)

دیدار او بروم ، نزد من محبوب تر است از این که ده برده را آزاد کنم » .(2)

قابل توجه اینکه در روایات تنها روی نیازمندان و گرسنگان تکیه نشده، بلکه در بعضی صریحا آمده است که "اطعام مؤمنان، هرچند بی نیاز باشند"، همچون آزاد کردن برده است و این نشان می دهد که هدف از این کار علاوه بر رفع نیازمندی ها، جلب محبت و تحکیم پیوندهای دوستی و صمیمیت است، به عکس آنچه در دنیای مادی امروز معمول

ص:126


1- « اصول کافی » ، جلد 2 ، باب اطعام المؤمن ، حدیث 3 و 6 .
2- « اصول کافی » ، جلد 2 ، باب اطعام المؤمن ، حدیث 18 .

است که گاه دو دوست نزدیک، یا دو خویشاوند به مهمانخانه ای می روند ، هرکدام باید سهم خود را بپردازند ، گویی مسأله میهمانی کردن مخصوصا نفرات بسیار برای آنان بسیار شگفت آور است .

در بعضی از روایات نیز تصریح شده که اطعام گرسنگان به طور مطلق ( هرچند مؤمن و مسلمان هم نباشند ) از افضل اعمال است ، چنان که در روایتی از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله آمده که فرمود : « مِنْ اَفْضَلِ

(188) سوره اِنسان

الاَْعْمالِ عِنْدَ اللّهِ اِبْرادُ الْکِبادِ الْحارَّهِ وَ اِشْباعُ الْکِبادِ الْجائِعَهِ وَ الَّذی نَفْسُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله بِیَدِهِ لا یُؤْمِنُ بی عَبْدٌ یَبیتُ شَبْعانَ وَ اَخُوهُ اَوْ قالَ جارُهُ الْمُسْلِمُ جائِعٌ : یکی از برترین اعمال نزد خدا ، خنک کردن جگرهای داغ است و سیر کردن شکم های گرسنه ، سوگند به کسی که جان محمد صلی الله علیه و آله در دست اوست ، بنده ای که شب سیر بخوابد و برادر یا فرمود همسایه مسلمانش گرسنه باشد ، به من ایمان نیاورده است » .(1)

ذیل حدیث فوق گرچه درباره سیر کردن مسلمانان است ، ولی آغاز آن هر تشنه و گرسنه ای را شامل می شود و بعید نیست گستردگی مفهوم آن حتی حیوانات را نیز شامل شود .

9 اِنَّمانُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لانُریدُمِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُورا

(و می گویند:)ما شمارا برای خدا اطعام می کنیم و هیچ پاداش

1 «بحار الانوار»، جلد 74 ، صفحه 369 .

جزء بیست و نهم (189)

و تشکری از شما نمی خواهیم.

ص:127

این برنامه منحصر به مسأله اطعام نیست که تمام اعمالشان مخلصانه و برای ذات پاک خداوند است و هیچ چشمداشتی به پاداش مردم وحتی تقدیر و تشکر آن ها نیست و اصولاً در اسلام ، ارزش عمل به خلوص نیّت است وگرنه اعمالی که انگیزه های غیر الهی داشته باشند ، خواه ریاکارانه باشد و یا به خاطر هوای نفس و یا تشکر و قدردانی مردم یا پاداش مادی ، هیچ گونه ارزش معنوی و الهی ندارد و حدیث مشهور پیامبر صلی الله علیه و آله ( لا عَمَلَ اِلاّ بِالنِّیَّهِ وَ اِنَّمَا الاَْعْمالُ بِالنِّیّاتِ ) اشاره به همین معنی است .

منظور از « وَجْهُ اللّه » همان ذات خدا است وگرنه خدا « صورت » جسمانی ندارد و این همان چیزی است که در سایر آیات قرآن نیز روی آن تکیه و تأکید شده است ، در آیه 272 سوره بقره می خوانیم : « وَ ما تُنْفِقُونَ اِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللّهِ : شما جُز برای خداوند انفاق نکنید » .

(190) سوره اِنسان

10 اِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْما عَبُوسا قَمْطَریرا

ماازپروردگارمان خائفیم، درآن روز که عبوس وشدیداست.

این سخن ممکن است زبان حال ابرار باشد یا زبان قال آن ها .

تعبیراز روز قیامت به روز « عَبُوس » و « قَمْطَریر » ( سخت ) با این که « عَبُوس » از صفات انسان است و به کسی می گویند که قیافه اش را در هم کشیده ، به خاطر تأکید بر وضع وحشتناک آن روز است ، یعنی آن قدر حوادث آن روز سخت و ناراحت کننده است که نه تنها انسان ها در آن روز عبوسند ، بلکه گویی خود آن روز نیز عبوس است .

ص:128

در این جا سؤالی پیش می آید و آن این که اگر ابرار تنها برای ذات پاک خدا کار می کنند ، پس چرا می گویند ما از عذاب روز قیامت بیمناکیم، آیا انگیزه الهی با انگیزه ترس از عذاب قیامت ، سازگار است ؟

اما با توجه به یک نکته پاسخ این سؤال روشن می شود و آن این که آن ها به هر حال به خاطر خدا گام برمی دارند و اگر از عذاب قیامت می ترسند، به خاطر آن است که عذاب الهی است و اگر به نعمت های

جزء بیست و نهم (191)

بهشتی علاقه دارند ، چون این نعمت ها از ناحیه او است و این همان چیزی است که درباره « نیّت عبادت » در فقه مطرح است که می گویند : قصد قربت در عبادات منافات با انگیزه علاقه به ثواب و ترس از عذاب و یا حتی کسب مواهب مادی این دنیا از سوی خداوند ( مانند نماز اِسْتِسْقاء برای نزول باران ) ندارد ، زیرا همه این ها بازگشت به خداوند می کند و به اصطلاح از قبیل « داعی بر داعی » است ، هرچند مرحله عالی عبادت این است که علاقه به نعمت های بهشت و ترس از عذاب دوزخ نیزانگیزه آن نباشد ، بلکه یکپارچه به عنوان «حُبّا لِلّه» انجام گیرد .

نکته قابل توجه این که دومین وصف از اوصاف پنجگانه و پنجمین وصف ، هر دو مسأله خوف است ، با این تفاوت که در اولی تنها سخن از خوف روز قیامت است و در دومی خوف از پروردگار در روز قیامت ، در یک مورد روز قیامت چنین توصیف شده که شرّ آن گسترده است و در مورد دیگر عبوس و شدید است که در واقع یکی گستردگی کمّی آن را می رساند و دیگری گستردگی کیفی آن را .

ص:129

(192) سوره اِنسان

11 فَوَقیهُمُ اللّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ وَ لَقّیهُمْ نَضْرَهً وَ سُروُرا

از این رو خداوند آن ها را از شرّ آن روز نگه می دارد و از آن ها استقبال می کند، در حالی که شادمان و مسرورند .

در این آیه به نتیجه اجمالی اعمال نیک و نیات پاکی که ابرار دارند، اشاره کرده و می فرماید : به خاطر همین ها خداوند آن ها را از شرّ آن روز نگهداری می کند و در حالی که باطراوت و مسرور و شادمان هستند، از آن ها استقبال می کند .

« نَضْرَه » به معنی طراوت و خرمی و شادابی خاصی است که بر اثر وفور نعمت و رفاه به انسان دست می دهد ، رنگ رخسار آن ها نیز در آن روز از آرامش و نشاط درونی آنان خبر می دهد.

بنابراین اگر در دنیا به خاطر احساس مسؤولیت از آن روز بیمناک بودند ، خداوند در عوض آن ها را در آن روز غرق شادمانی و سرور می کند .

جزء بیست و نهم (193)

تعبیر به « لَقّیهُمْ » از تعبیرهای بسیار جالبی است که نشان می دهد خداوند بزرگ ازاین میهمانان گرانقدر بالطف خاصش استقبال می کند و آن هاراکه غرق شادی و سرورند ، در سایه رحمتش جای می دهد .

پایان سوره اِنسان

ص:130

(194) سوره اِنسان

سوره مُرسَلات

سوره مُرسَلات

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفا

سوگندبه فرشتگانی که پی درپی فرستاده می شوند.

2 فَالْعاصِفاتِ عَصْفا

و آن ها که همچون تندباد حرکت می کنند .

3 وَ النّاشِراتِ نَشْرا

و سوگند به آن هاکه (ابرهارا)می گسترانند و منتشرمی سازند.

4 فَالْفارِقاتِ فَرْقا

و آن ها که جدا می کنند .

5 فَالْمُلْقِیاتِ ذِکْرا

و سوگند به آن ها که آیات بیدارکننده ( الهی ) را به ( انبیاء ) القاء می نمایند .

جزء بیست و نهم (195)

6 عُذْرا اَوْ نُذْرا

برای اتمام حجت ، یا انذار .

سوگند اول و دوم ناظر به مسأله « بادها و طوفان ها » است و سوگند سوم و چهارم و پنجم ناظر به نشر آیات حق توسط فرشتگان و سپس جداکردن حق از باطل و بعد القاء ذکر و دستورهای

ص:131

الهی به پیامبران به منظور اتمام حجت و انذار است .(1)

چیزی که می تواند شاهد بر این تفسیر باشد ؛

اولاً : جداسازی این دو دسته از سوگندها به وسیله « واو » است ، در حالی که بقیه به وسیله « فاء » عطف شده که نشانه ارتباط و پیوند آن ها است .

ثانیا : چنان که خواهیم دید همه این سوگندها برای مطلبی .

(196) سوره مُرسَلات

است که در آیه هفتم آمده ، یعنی حقانیت و واقعیت رستاخیز و معاد و می دانیم در آستانه رستاخیز دگرگونی عظیمی در عالَم پیدا می شود ، طوفان های شدید ، زلزله ها و حوادث تکان دهنده از یک سو و سپس تشکیل دادگاه عدل الهی از سوی دیگر که در آن جا فرشتگان نامه های اعمال را نشر می دهند و میان صفوف مؤمنان و کافران جدایی می افکنند و حکم الهی را در این زمینه القاء می کنند .

اگر قسمت های پنجگانه فوق طبق این تفسیر بیان شود ، تناسبی با "مُقْسَمٌ بِه" یعنی چیزی که برای آن سوگند یاد شده است ، خواهدداشت.

« ذِکْر » در جمله « فَالْمُلْقِیاتِ ذِکْرا » یا به معنی علوم و دانش هایی است که به انبیاء القاء شده ، یا آیاتی است که بر آن ها نازل گشته است و می دانیم در آیات قرآن از خود قرآن تعبیر به « ذِکْر » شده

ص:132


1- « عُرْف » به معنی متتابع و پی درپی آمده و در اصل به معنی " یال اسب" است که بر روی هم می ریزد و گاه آن را به معنی " کار خوب و شناخته شده" نیز تفسیر کرده اند .

است ، چنان که در آیه 6 سوره حجر آمده است : « وَ قالُوا یا اَیُّهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ اِنَّکَ لَمَجْنُونٌ : ( دشمنان ) می گفتند : ای کسی که ذکر بر تو نازل شده است ، تو دیوانه ای » .

جزء بیست و نهم (197)

تعبیر به « اَلْمُلْقِیات » به صورت جمع با این که فرشته وحی یعنی جبرئیل یک فرد بیشتر نبود ، به خاطر این است که از بعضی از روایات استفاده می شود که گاه برای نزول آیات قرآن گروه های عظیمی از فرشتگان ، جبرئیل را همراهی می کردند ، در آیه 15 سوره عبس نیز آمده است : « بِاَیْدی سَفَرَهٍ : آیات قرآنی به دست سفیران الهی ( فرشتگان ) بر پیامبر اسلام نازل شده است » .

محتوای این سوگندها

در آیات فوق نخست به بادها و طوفان ها سوگند یاد شده و این به خاطر نقش مهمی است که آن ها در جهان آفرینش دارند ؛ ابرها را به حرکت درمی آورند و سپس آن ها را بر فراز زمین های خشک و مرده پیوند می دهند و بعد از نزول باران ، آن ها را متفرق می سازند .

بذرهای گیاهان را جابجا می کنند و جنگل ها و مرتع ها را به وجود می آورند .

بسیاری از گل ها و میوه ها را بارور می سازند و حرارت و برودت را از مناطق مختلف زمین به نقاط دیگر می برند و هوا را تعدیل می کنند .

(198) سوره مُرسَلات

هوای زنده و پُراکسیژن را از مزارع و صحراها به شهرها می بَرند و هوای آلوده را برای تصفیه به صحراها می فرستند .

ص:133

آب دریا را متلاطم و موّاج و برای موجودات زنده آبزی ، پُراکسیژن می کنند ، آری بادها و نسیم ها خدمات عظیم و حیاتی در جهان دارند .

بخش دیگر این سوگندها که از برنامه نزول وحی به وسیله فرشتگان سخن می گوید ، نیز در عالَم معنی با وزش نسیم در عالَم ماده شباهت دارد . فرشتگان ، کلمات وحی را که همچون قطرات باران زنده کننده است ، بر قلوب پیامبران خدا نازل می کنند و گل ها و میوه های معارف الهی و تقوا را در قلب ها می رویانند و به این ترتیب خداوند هم به مربیان عالَم ماده و هم مربیان عالَم معنی سوگند یاد کرده است .

و جالب این که تمام این سوگندها برای بیان واقعیت روزی است که تمام این تلاش ها و کوشش ها به ثمرمی نشیند، روز قیامت و یوم الفصل.

جزء بیست و نهم (199)

7 اِنَّما تُوعَدوُنَ لَواقِعٌ

که آن چه به شما ( درباره قیامت ) وعده داده می شود ، به وقوع می پیوندد .

حال باید دید که این سوگندها برای چه منظوری است ؟ در آیه بالا پرده از روی این معنی برداشته است . بعث و نشور ، ثواب و عِقاب ، حساب و جزا ، همه حق است و هیچ تردیدی در آن نیست .

8 فَاِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ

در آن هنگام که ستارگان محو و تاریک گردند.

9 وَ اِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ

و (کواکب) آسمان از هم بشکافند .

ص:134

10 وَ اِذَاالْجِبالُ نُسِفَتْ

و در آن زمان که کوه ها از جا کنده شوند .

« طُمِسَتْ » از ماده « طَمْس » به معنی محو کردن و

(200) سوره مُرسَلات

زایل نمودن آثار چیزی است .

« نُسِفَتْ » از ماده « نَسْف » در اصل به معنی ریختن دانه های غذایی در غربال و تکان دادن آن است تا پوست از دانه جدا شود و در این جا به معنی خُرد شدن و سپس بر باد رفتن کوه ها است .

اصولاً از آیات متعددی در قرآن مجید استفاده می شود که پایان این جهان با یک سلسله حوادث بسیار هول انگیز و کوبنده همراه است ، به طوری که نظام آن را به کلی متلاشی می سازد و جهان آخرت با نظامی نوین جایگزین آن می گردد .

به طوری این حوادث عجیب و وحشتناک است که با هیچ بیانی نمی توان آن را توصیف کرد ، آیا حوادثی که کوه ها را از جا می کَنَد و چنان به هم می کوبد که تبدیل به غبار می شود و آن ها را به صورت پشم های زده شده درمی آورد ، قابل توصیف است ؟

و به تعبیر بعضی از مفسران ، عظمت این حوادث به قدری است که عظیم ترین زلزله هایی که انسان به چشم دیده، در برابر آن مانند ترقّه های کوچکی است که بچه ها برای بازی منفجر می کنند در برابر بزرگترین بمب اتم .

جزء بیست و نهم (201)

و به هر حال این تعبیر قرآنی دلیل بر تفاوت زیاد نظامات آخرت با نظامات دنیا است .

ص:135

11 وَ اِذَا الرُّسُلُ اُقِّتَتْ

و در آن هنگام که برای پیامبران ( به منظور اداء شهادت ) تعیین وقت شود .

همان گونه که در آیه 6 سوره اعراف آمده است : « فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذینَ اُرْسِلَ اِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلین: ما هم از کسانی که رسولان به آن ها مبعوث شدند ، سؤال می کنیم و هم از رسولان ».

12 لاَِیِّ یَوْمٍ اُجِّلَتْ

این امر برای چه روزی به تأخیرافتاده؟

13 لِیَوْمِ الْفَصْلِ

برای روز جدایی ( حق از باطل ) .

(202) سوره مُرسَلات

سپس می افزاید : « برای چه روزی شهادت این رسولان و گواهی آن ها بر امت ها به تأخیر افتاده » ؟ روز جدایی ها ، روز جدایی حق از باطل ، جدایی صفوف مؤمنان از کافران و نیکوکاران از بدکاران و روز داوری مطلق حق درباره همگان .

14 وَ ما اَدْریکَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ

تو چه می دانی روز جدایی چیست ؟

جایی که پیامبر صلی الله علیه و آله با آن علم وسیع و گسترده و با آن دید تیزبین که اسرار غیب را مشاهده می کرد ، ابعاد عظمت آن روز را به درستی نداند ، تکلیف بقیه مردم روشن است و همان گونه که بارها گفته ایم درک تمام اسرار باعظمت قیامت برای ما زندانیان قفس دنیا ممکن نیست ، تنها شبحی از آن را می بینیم و به آن ایمان داریم .

ص:136

15 وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبینَ

وای در آن روز بر تکذیب کنندگان .

« وَیْل » را بعضی به معنی " هلاکت" و بعضی به معنی " انواع

جزء بیست و نهم (203)

عذاب" و بعضی آن را به معنی "وادی پرعذابی در جهنم" تفسیرکرده اند، این کلمه معمولاً در مورد حوادث اَسَفناک به کار می رود و در این جا حکایت از سرنوشت دردناک تکذیب کنندگان در آن روز می کند .

منظور از «مُکَذِّبین» در این جا کسانی هستند که قیامت را تکذیب می کنند و می دانیم کسی که ایمان به قیامت و دادگاه عدل خداوند و حساب و جزا نداشته باشد ، به آسانی مرتکب هرگونه گناه و ظلم و فسادی می شود ، اما ایمان راسخ به آن روز به انسان ، تعهد و احساس مسؤولیت و تقوا و پرهیزگاری می بخشد .

با این همه مظاهر قدرت ، باز هم در معاد شک دارید ؟

16 اَلَمْ نُهْلِکِ الاَْوَّلینَ

آیا ما اقوام ( مُجرم ) نخستین را هلاک نکردیم ؟

درآیات 16تا28 سوره مرسلات، ازطُرُق مختلف به منکِران رستاخیز هشدارمی دهد و با بیانات گوناگون آن ها را از خواب سنگین غفلت بیدار می کند.

نخست دست آن ها را گرفته و به گذشته تاریخ می بَرد و سرزمین های بلادیده اقوام کفار پیشین را به آن ها نشان می دهد. اقوامی همچون قوم عاد ، قوم ثمود ، قوم نوح ، قوم لوط و قوم فرعون که گروهی با طوفان و جمعی با صاعقه و عده ای با تندباد و قومی با زلزله و سنگ های آسمانی به کیفر اعمالشان مجازات و نابود شدند .

ص:137

(204) سوره مُرسَلات

17 ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الاْآخِرینَ

سپس آخرین رابه دنبال آن هامی فرستیم .

چراکه این یک سنت مستمراست و تبعیض واستثناءندارد،مگر ممکن است گروهی را به جُرمی مجازات کند و همان جُرم رابرای دیگران بپسندد؟

18 کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمینَ

(آری)این گونه بامُجرمان رفتارمی کنیم .

این آیه در حقیقت به منزله بیان دلیل بر هلاکت « اقوام اولین » و به دنبال آن ها هلاکت « اقوام آخرین » است ، چراکه عذاب های الهی نه جنبه انتقامجویی دارد و نه تصفیه حساب شخصی است ، بلکه تابع اصل استحقاق و مقتضای حکمت خداوند است .

جزء بیست و نهم (205)

ضمنا با توجه به این که « نُتْبِعُهُم » به صورت فعل مضارع آمده ، درحالی که «اَلَمْ نُهْلِک» معنی ماضی دارد ، روشن می شود که « اَوَّلین » تمام اقوام پیشین رادربرمی گیردکه به عذاب الهی هلاک شدند و «اآخِرین» کفاری را شامل می شود که در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله بودند ، یا بعد از آن پا به عرصه وجود می گذارند و آلوده جرم و گناه و ظلم و فساد می شوند .

19 وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبینَ

وای در آن روز بر تکذیب کنندگان .

«یَوْمَئِذٍ» اشاره به روز رستاخیز است که مجازات اصلی و مهم آن ها مربوط به آن روز است و این تکرار برای تأکید است .

پایان سوره مُرسَلات

ص:138

(206) سوره مُرسَلات

ص:139

ص:140

ص:141

ص:142

ص:143

ص:144

جلد 30

فهرست مطالب

ص:1

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقد مه••• 8

سوره نَبَأ••• 11

خبر مهم••• 11

مسأله « ولایت » و « نبأ عظیم »••• 11

این همه تکیه بر معاد برای چیست ؟••• 15

زمین بستر مناسبی برای آرامش شما••• 16

چرا قرآن کوه ها را میخ های زمین می نامد ؟••• 17

پیوند این آیات با مسأله « معاد »••• 25

سرانجام روز موعود فرا می رسد••• 26

سرنوشت شش مرحله ای کوه ها در قیامت••• 30

جهنّم ، کمینگاه بزرگ••• 31

(388)

بخشی ازپاداش عظیم پرهیزگاران••• 35

کافران می گویند : ای کاش خاک بودیم••• 42

راه حل روشن ده گانه برای مسأله « جبر و اختیار »••• 43

چرا برخی افراد به سرنوشت جبری معتقدند ؟••• 45

سوره نازعات••• 47

سوگند به این فرشتگان پرتلاش••• 47

(389)

ص: 2

فهرست مطالب

موضوع صفحه

مراحل اجرای فرمان های الهی توسط فرشتگان••• 49

معاد با یک صیحه عظیم رخ می دهد••• 53

آفرینش شمامشکل تراست یاآسمان ها؟(دلیل دیگری بر معاد)••• 54

رابطه « طغیان »و « دنیاپرستی »••• 59

آن ها که نفس را از هوا و هوس بازدارند••• 60

«مقام ربّ» چیست ؟••• 61

تاریخ قیامت را فقط خدا می داند••• 62

احساس «مسؤولیت» عامل «هدایت» است••• 63

سوره عبس••• 64

انسان باید به غذای جسمی و روحی خود بنگرد••• 64

آب باران مهم ترین مایه حیات است••• 66

روییدنی های هشتگانه، ارکان اساسی غذای انسان یا حیوان••• 67

(390)

اهمیت مواد غذایی زیتون و خرما و انگور••• 69

عمده موادغذایی سالم گیاهان،حبوبات و میوه هامی باشد••• 74

سوره تکویر••• 75

آیا رستاخیز برای حیوانات هم وجود دارد ؟••• 75

اگر حیوانات رستاخیز دارند ، تکلیف هم دارند ؟••• 78

سوره بروج••• 80

(391)

(4

فهرست مطالب

موضوع صفحه

مؤمنان در برابر کوره های آدم سوزی••• 82

اصحاب اخدود چه کسانی بودند ؟••• 84

شکنجه گران در برابر مجازات الهی••• 87

سوره طارق••• 89

سوره اعلی••• 93

خداوند بزرگ را تسبیح گوی••• 93

نمونه هایی از تقدیر و هدایت عمومی موجودات••• 94

دلایل پنجگانه ربوبیت عالی پروردگار••• 97

ما تو را برای هر کار خیر آماده می کنیم••• 98

سوره غاشیه••• 100

خستگان بی نصیب••• 100

دورنمایی از نعمت های روحپروربهشتی••• 103

(392)

انواع نعمت های بهشتی••• 106

زیبایی ها و عظمت نهفته در شتر••• 107

کوه ها مظهر عظمت و مایه خیر و برکت••• 109

وجه اشتراک حیوانات، آسمان،کوه هاوزمین••• 111

سوره فجر••• 113

به سپیده صبح شما سوگند••• 113

(393)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

شب نشانه عظمت خداست••• 117

نه از نعمتش مغرور باش ونه ازسلب نعمت مأیوس••• 119

کاهش یا افزایش نعمت ها ، امتحان الهی است••• 120

ای صاحب نفس مطمئنه••• 121

سوره بلد••• 125

سوگند به مکّه مکرّمه••• 125

ارزش سرزمین هابه ارزش انسان های مقیم آن است••• 126

نعمت چشم و زبان و هدایت••• 127

شگفتی های چشم••• 128

آیا به اهمیت زبان و لب های خود توجه کرده اید؟!••• 132

هدایت به « نَجْدَیْن »••• 134

سوره شمس••• 136

(394)

نقش خورشید در عالم حیات••• 137

ارتباط سوگندهای قرآن با نتیجه آن••• 145

سوره لیل••• 146

سوره ضحی••• 150

آن قدر به تومی بخشدکه خشنودشوی••• 151

بحثی پیرامون شفاعت در قرآن••• 152

(395)

ص: 3

فهرست مطالب

موضوع صفحه

فلسفه انقطاع وحی••• 154

سوره انشراح••• 155

ما تو را مشمول انواع نعمت ها ساختیم••• 155

"شرح صدر" مافوق معجزات انبیاء است••• 155

سوره تین••• 160

سوره علق••• 165

آغاز وحی همراه با آغاز یک حرکت علمی بود••• 168

ذکر خدا در هرحال••• 170

سوره قدر••• 172

شب قدر ، شب نزول قرآن••• 172

1 چه اموری در شب قدر مقدر می شود ؟••• 175

2 شب قدر کدام شب است ؟••• 176

(396)

3 چرا شب قدر مخفی است ؟••• 176

4 شب قدر در امتهای پیشین••• 177

5 چگونه شب قدر برتراز هزارماه است ؟••• 177

6 چرا قرآن در شب قدر نازل شد ؟••• 178

7 آیاشب قدر در مناطق مختلف،یکی است؟••• 178

سوره بیّنه••• 180

(397)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

این است آیین جاویدان••• 180

بهترین و بدترین مخلوقات••• 182

علی و شیعیانش خَیْرُالبَرِیَّه اند••• 183

لزوم اخلاص نیت در عبادت••• 184

قوس عجیب صعودی و نزولی انسان••• 185

سوره زلزله••• 186

دقت و سختگیری در حسابرسی قیامت••• 189

پاسخ به یک سؤال••• 191

سوره عادیات••• 193

عظمت جهاد در راه خدا••• 195

آیا طبیعت انسان، ناسپاسی و بُخل است؟••• 197

سوره قارعه••• 200

(398)

اسباب سنگینی میزان اعمال••• 203

سوره تکاثر••• 206

سرچشمه تفاخر و فخر فروشی••• 208

سوره عصر••• 209

برنامه چهارماده ای خوشبختی••• 211

(399)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

سوره همزه••• 213

وای بر عیبجویان و غیبت کنندگان••• 213

سوره فیل••• 215

داستان اصحاب فیل••• 215

امدادهای الهی همواره یارمؤمنین است••• 220

سوره قریش••• 222

سوره ماعون••• 225

تظاهر و ریاکاری آفت اجتماعی••• 227

سوره کوثر••• 230

ما به تو خیر فراوان دادیم••• 230

« فاطمه » علیهاالسلام و « کوثر »••• 230

اعجاز سوره کوثر••• 232

(400)

ضمیرجمع درباره خدا برای چیست؟••• 232

سوره کافرون••• 234

مگر بت پرستان منکر خدا بودند ؟••• 235

این تکرار برای چیست ؟••• 236

سوره نصر••• 237

(401)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

هنگامی که پیروزی نهایی فرارسد ...••• 237

سوره تبت••• 239

بریده باد دو دست ابولهب••• 239

باز هم نشانه دیگری از اعجاز قرآن••• 241

سوره اخلاص••• 242

سوره فلق••• 247

پناه می برم به پروردگار سپیده دم••• 247

سِحْر از دیدگاه اسلام••• 250

سِحْر در عصر ما••• 252

مهمترین منابع شرّ و فساد••• 253

شرّ حسودان••• 253

سوره ناس••• 255

(402)

پناه می برم به پروردگار مردم••• 255

چرا به خدا پناه می بریم ؟••• 258

(403)

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص: 4

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص: 5

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیه اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص: 6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

ص: 7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیه اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص: 8

مقدمه

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236 آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

1 از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

2 حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

3 همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

4 قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص: 9

مقدمه

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

5 صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز» است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387 دکتر محمد بیستونی

ص: 10

مقدمه

سوره نَبَأ

خبر مهم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 عَمَ یَتَساءَلُونَ

آن ها از چه چیز از یکدیگر سؤال می کنند؟

2 عَنِ النَّبَأِ الْعَظیمِ

از خبر بزرگ و پراهمیت (رستاخیز) .

3 اَلَّذیهُمْ فیهِ مُخْتَلِفُونَ

همان خبری که پیوسته در آن اختلاف دارند.

«نَبَأ» به گفته «راغب» در «مفردات» به معنی خبری است که مهم باشد و دارای فایده و انسان نسبت به آن علم یا ظن غالب پیدا کند و این امور سه گانه در معنی نبأ شرط است. بنابراین توصیف به «عَظیم» تأکید بیشتری را می رساند و روی هم رفته نشان می دهد این خبر که گروهی در آن تردید داشتند، واقعیتی بوده است شناخته شده، پراهمیت و با عظمت که منظور" خبر روز رستاخیز" می باشد .

مسأله « ولایت » و « نبأ عظیم »

« نَبَأ عَظیم » به چند معنی تفسیر شده است ؛ قیامت ، قرآن ، تمام اصول عقاید دینی اعم از مبدأ و معاد . ولی قرائن موجوددر مجموعه آیات این سوره نشان می دهدکه تفسیر آن به « معاد » بر همه برتری دارد . ولی در روایات زیادی از طریق اهل بیت علیهم السلام و بعضی از

ص: 11

جزء سی ام

طرق اهل سنت نقل شده « نبأ عظیم » ( خبر بزرگ ) به مسأله ولایت و امامت امیر مؤمنان علی که مورد اختلاف و گفتگو از سوی جمعی بود ، یا به مسأله ولایت به طور اعم تفسیر شده است . این روایات گاهی ازخود علی و گاهی از دیگرائمه : نقل شده که به عنوان نمونه، سه روایت را در این جا می آوریم : 1 روایتی است که « حافظ محمد بن مؤمن شیرازی » که از علمای اهل سنت است ، نقل کرده که : رسول اللّه صلی الله علیه و آله در تفسیر « عَمَّ یَتَساءَلُونَ، عَنِ النَّبَأِالْعَظیم »، فرمود:«منظور "ولایت علی" است که از آن ها درباره آن در قبرسؤال می شود و هیچ کس در شرق و غرب عالم و در برّ و بحر از دنیا نمی رود، مگر این که فرشتگان از او درباره ولایت امیرمؤمنان بعد از مرگ سؤال می کنند و به او می گویند : دینت چیست ؟ پیامبرت کیست ؟ و امامت کیست » ؟ (1) 2 درحدیث دیگری آمده است که روز جنگ صفین

ص: 12


1- «رساله الاعتقاد»، ( طبق نقل احقاق الحق ، جلد 3 ، صفحه 484 ) .

سوره نَبَأ

مردی از لشکر شام در حالی که سلاح بر تن پوشیده و قرآنی حمایل کرده بود ، وارد میدان شد و سوره «نبأ» را تلاوت می کرد ، علی شخصا به میدان آمد و به او فرمود : « اَ تَعْرِفُ النَّبَأَ الْعَظیمَ الَّذی هُمْ فیهِ مُخْتَلِفُونَ : آیا می دانی نبأ عظیمی که در آن اختلاف دارند ، چیست » ؟! ، آن مرد در جواب گفت : « نه نمی دانم » . امام فرمود : « اَنَا وَ اللّهِ النَّبَأُ الْعَظیمُ الَّذی فیهِ اخْتَلَفْتُمْ وَ عَلی وَلایَتِهِ تَنازَعْتُمْ ، وَ عَنْ وَلایَتی رَجَعْتُمْ بَعْدَ ما قَبِلْتُمْ ... وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ تَعْلَمُونَ ما عَلِمْتُمْ : منم آن نبأ عظیم که درباره آن اختلاف دارید و در ولایت او به نزاع برخاسته اید ، شما از ولایت من بازگشتید بعد از آن که پذیرفتید و در قیامت بار دیگر آن چه را قبلاً در این زمینه دانسته اید ، خواهید دانست » .(1) 3 در روایتی از امام صادق آمده است که فرمود : « نبأ عظیم ، همان مسأله ولایت است » . (2) جمع میان محتوای این

ص: 13


1- « تفسیر برهان » ، جلد 4 ، صفحه 420 ، حدیث 9 .
2- « تفسیر برهان » ، جلد 4 ، صفحه 419 ، حدیث 3 .

جزء سی ام

روایات و آن چه در مورد تفسیر آیه به مسأله معاد ذکر کردیم ، از دو راه ممکن است : نخست این که « نبأ عظیم » مفهوم وسیع و گسترده ای دارد که همه این ها را شامل می شود ، هرچند به هنگام نزول این آیات تکیه قرآن بیش از همه در بیان این جمله روی مسأله معاد بود ، ولی این مانع نمی شودکه آیه مصداق های دیگری نیز نداشته باشد . دیگر این که همان گونه که می دانیم و بارها نیز گفته ایم ، قرآن دارای بطون مختلفی است ، یعنی یک آیه ممکن است معانی متعددی داشته باشد ، که از میان آن ها یک معنی ظاهر است و معانی دیگر بطون قرآن است که به کمک قرائن مختلفی از آن استفاده می شود و یا به تعبیر دیگر نوعی دلالت التزامی است که برای هیچ کس جز خاصان روشن نیست . تنها این آیه نیست که دارای ظاهر و باطنی است ، آیات زیاد دیگری در قرآن کریم داریم که در روایات اسلامی تفسیرهای گوناگونی برای آن

ص: 14

سوره نَبَأ

آمده که بعضی هماهنگ با ظاهر است و بعضی معنی باطن را بیان می کند . ولی این نکته را مؤکدا یادآور می شویم که فهم باطن قرآن بدون وجود قرائن روشن ، یا تفسیرهایی که از شخص پیغمبر و امامان معصوم علیهم السلام رسیده است ، جایز نیست و وجود بطون برای قرآن نبایددستاویزی برای هوسبازان و منحرفان شودکه آیات قرآن را مطابق سلیقه و میل خود تفسیر کنند .

4 کَلاّ سَیَعْلَمُونَ

چنین نیست که آن ها فکر می کنند ، به زودی می فهمند .

5 ثُمَّ کَلاّ سَیَعْلَمُونَ

باز هم چنین نیست که آن ها می پندارند، به زودی می فهمند.

« آن روز باخبر می شوندکه فریاد واحسرتای آن ها بلند است و از تفریط و کوتاهی خود سخت پشیمان می شوند » ( 56 / زمر ) . آن روز که امواج عذاب گرداگرد آن ها را می گیرد و تقاضای بازگشت به دنیا را می کنند ( 44 / شوری ) . حتی لحظه مرگ که حجاب ها ازبرابر

ص: 15

جزء سی ام

چشم انسان کنار می رود و حقایق عالم دیگر در برابر او آشکار می شود و به برزخ و معاد یقین پیدا می کند ، در همان لحظه نیز فریادش بلند می شود که «رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلّی اَعْمَلُ صالِحا فیما تَرَکْتُ: مرابازگردانید تاعمل صالحی انجام دهم» (99 100/مؤمنون ). تعبیر به « سَیَعْلَموُن » ( با « س » که معمولاً برای آینده نزدیک می آید ) ، اشاره به این است که قیامت ، امری است نزدیک و تمام عمر دنیا در برابر آن ساعتی بیش نیست . علت تکرار دو آیه به منظور تأکید بر یک واقعیت است و آن آگاهی آن ها در آینده نزدیک، از قیامت و رستاخیز است .

این همه تکیه بر معاد برای چیست ؟

گفتیم از مهم ترین مسایلی که در جزء سی ام قرآن مجید که اکثریت قریب به اتفاق سوره های آن مکی است و بر آن تکیه شده ، مسأله "معاد" و شرح احوال انسان در روز رستاخیز است زیرا نخستین گام در زمینه اصلاح انسان این است که بداند حساب و کتابی در کار است . نه توصیه و رشوه در آن کارساز است و نه امکان دروغ و انکار و بالاخره هیچ

ص: 16

سوره نَبَأ

راهی برای فرار از چنگال مجازات در آن جا نیست ، تنها راه ، ترک گناه در این دنیاست . ایمان به وجود چنین محکمه و دادگاهی انسان را تکان می دهد و ارواح خفته را بیدار می کند ، روح تقوا و تعهد و احساس مسؤولیت را زنده می کند و او را به وظیفه شناسی دعوت می نماید . اصولاً در هرمحیطی که فساد رخنه کند ، عامل آن یکی از دو چیز است : ضعف نیروی مراقبت ، یا ضعف تشکیلات قضایی . اگر مراقبین تیزبین اعمال انسان ها را زیر نظر بگیرند ، دادگاهها دقیقا به جرایم متخلّفان برسند و هیچ « جرمی » بدون « جریمه » نماند ، در چنین محیطی مسلما فساد و گناه و تجاوز و تعدی و طغیان به حداقل خواهد رسید . جایی که زندگی مادی در پرتو چنین مراقبین و دادگاه هایی باشد ، تکلیف زندگی معنوی و الهی انسان روشن است . ایمان به وجود مبدئی که همه جا با او است : « لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّه: به اندازه سنگینی ذره ای، چیزی از علم او مخفی نمی گردد » (3/سبأ) و ایمان به وجود معادی که به مصداق « فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْرا یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرّا

ص: 17

جزء سی ام

یَرَهُ » ( 7 و 8 / زلزال ) ، ذره ای کار خوب و بد به دست فراموشی سپرده نمی شود و در آن جا در برابر او قرار می گیرد . چنین ایمانی ، چنان تقوایی در انسان ایجاد می کند که در تمام زندگی می تواند راهنمای او در مسیر خیر باشد.

زمین بستر مناسبی برای آرامش شما

6 اَلَمْ نَجْعَلِ الاَْرْضَ مِهادا

آیا ما زمین را محلّ آرامش ( شما ) قرار ندادیم ؟

« مِهاد » به طوری که « راغب » در « مفردات » می گوید، به معنی "مکان آماده و صاف و مرتب" است و در اصل از « مهد » به معنی محلی که برای استراحت کودک آماده می کنند ( اعم از گاهواره و یا بستر ) گرفته شده و جمعی از ارباب لغت و مفسران ، آن را به « فراش » یعنی « بستر » تفسیر کرده اند که هم صاف و نرم است و هم راحت . انتخاب این تعبیر برای زمین ، بسیار پرمعنی است ، چراکه از یکسو قسمت های زیادی از زمین آن چنان نرم و صاف و مرتب است که انسان به خوبی می تواند در آن خانه سازی کند ، زراعت و باغ احداث نماید . از سوی دیگر همه نیازمندی های او در سطح زمین یا اعماق آن به صورت مواد اولیه و معادن گرانبها نهفته است .

ص: 18

سوره نَبَأ

ثالثا مواد زاید او را به خود جذب می کند و اجساد مردگان با دفن در آن به زودی تجزیه و متلاشی می شوند و انواع میکروب ها به واسطه اثر مرموزی که دست آفرینش در خاک نهاده است ، نابود می گردد . رابعا با حرکت نرم و سریع خود به دور خورشید و به دور خود گردش می کند . شب و روز و فصول چهارگانه را که نقش عمده ای در حیات انسان دارند، می آفریند . خامسا قسمت زیادی از آب هایی که بر سطح آن می بارد را در درون خود ذخیره می کند و به صورت چشمه ها و قنات ها بیرون می فرستد . خلاصه در این بستر آرام ، همه وسایل آسایش و آرامش فرزندان این زمین آماده و مهیا است و هنگامی اهمیت این نعمت آشکارتر می گردد که مختصر تزلزل و دگرگونی در آن رخ دهد .

چرا قرآن کوه ها را میخ های زمین می نامد ؟

ص: 19

جزء سی ام

7 وَ الْجِبالَ اَوْتادا و کوه ها را میخ های زمین .

قرآن کریم به چهار دلیل زیر کوه ها را میخ های زمین می نامد 1 ریشه های عظیمی در اعماق زمین دارند و در آن جا به هم پیوسته اند و همچون زرهی پوسته زمین را در برابر فشار ناشی از مواد مذاب درونی و تأثیر جاذبه جزر و مد آفرین ماه از بیرون حفظ می کنند .

2 دیوارهای بلندی در برابر طوفان های سخت و سنگین محسوب می شوند و پناهگاه مطمئنی برای مهدآسایش انسان می سازندکه اگر نبودند، دایما زندگی انسان زیر ضربات کوبنده طوفان ها دستخوش ناآرامی بود 3 کانونی هستند برای ذخیره آب ها و انواع معادن گرانبها.

4 علاوه برهمه این ها دراطراف کره زمین، قشرعظیمی ازهوا وجود دارد که بر اثر وجود کوه ها که به صورت دنده های یک چرخ ، پنجه در این قشر عظیم افکنده اند ، همراه زمین حرکت می کنند ، دانشمندان می گویند اگر سطح زمین صاف بود ، قشر هوا به هنگام حرکت زمین روی آن می لغزید و طوفان های عظیم ایجاد می شد و هم ممکن بود این

ص: 20

سوره نَبَأ

اصطکاک دایمی سطح زمین را داغ و سوزان و غیرقابل سکونت کند .

8 وَ خَلَقْناکُمْ اَزْواجا و شما را به صورت زوج ها آفریدیم .

« اَزْواج » جمع « زوج » و به معنی "جفت" و جنس مذکر و مؤنث است و آفرینش انسان از این دو جنس علاوه بر این که ضامن بقای نسل اوست ، سبب آرامش جسم و جان او می شود ، چنان که در آیه 21 سوره روم می خوانیم : « وَ مِنْ آیاتِهِ اَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجا لِتَسْکُنُوا اِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً : از نشانه های ( عظمت ) خداوند این است که همسرانی از جنس خودتان برای شما آفریدتا درکنار آن ها آرامش یابید و در میان شما محبت و رحمت قرار داد ».

9 وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتا

و خواب شما را مایه آرامشتان قرار دادیم .

« سُبات » از ماده « سَبْت » ( بر وزن وقت ) در اصل به معنی "قطع کردن" است و سپس به معنی "تعطیل کار به منظور استراحت" آمده و این که «روز شنبه» در لغت عرب « یَوْمُ السَّبْت » نامیده شده ، به

ص: 21

جزء سی ام

خاطر آن است که این نامگذاری متأثر از برنامه های یهود بوده که روز شنبه را روز تعطیلی می دانستند . تعبیر به « سُبات » اشاره لطیفی به تعطیلی قسمت های قابل توجهی از فعالیت های جسمی و روحی انسان در حالت خواب می باشد و همین تعطیل موقت سبب استراحت و بازسازی اعضای فرسوده ، تقویت روح و جسم ، تجدید نشاط انسان ، دفع هرگونه خستگی و ناراحتی و بالاخره آمادگی برای تجدید فعالیت می شود . با این که یک سوم زندگی انسان را « خواب » فراگرفته و همیشه انسان با این مسأله مواجه بوده ، هنوز اسرار خواب به خوبی شناخته نشده است و حتی این که چه عاملی سبب می شود که در لحظه معینی بخشی از فعالیت های مغزی از کار بیفتد و سپس پلک چشم ها روی هم آمده و تمام اعضای بدن در سکون و سکوت فرورود ، هنوز به درستی روشن نیست . « خواب » نقش عظیمی در سلامت انسان دارد وبه همین دلیل روانپزشکان تلاش می کنند که خواب بیماران خود را به صورت عادی تنظیم کنند ، چراکه بدون آن تعادل روانی آن ممکن نیست .

ص: 22

سوره نَبَأ

افرادی که به صورت طبیعی نمی خوابند ، افرادی پژمرده ، عصبانی ، افسرده ، غمگین و ناراحتند و به عکس کسانی که از خواب معتدلی بهره مندند ، به هنگامی که بیدار می شوند ، نشاط و توان فوق العاده ای در خود می بینند . مطالعه بعداز یک خواب آرام بخش ، بسیار سریع پیش می رود و کارهای فکری و جسمی بعد از چنین خوابی همیشه قرین موفقیت است و این ها همه بیانگر نقش پراهمیت خواب در زندگی انسان است . البته آن چه درباره اهمیت خواب گفته شد ، منظور یک خواب متعادل و مناسب است وگرنه پرخوابی مانند پرخوری از صفات زشت و موجب بیماری های مختلف است . و عجیب این که مقدار خواب طبیعی برای انسان ها یکسان نیست و هیچ گونه حد معینی برای آن نمی توان در نظر گرفت. لذا هر کس باید با تجربه ، نیاز خویش را به خواب با توجه به میزان فعالیّت های جسمی و روحی خود دریابد . و عجیب تر این که به هنگام بروز حوادث سخت که انسان ناچار است مدت ها بیدار بماند، مقاومت انسان

ص: 23

جزء سی ام

در برابر بی خوابی، موقتا افزایش می یابد ، خواب از سر انسان می پرد و گاه به حداقل لازم یعنی یک یا دو ساعت می رسد ولی بسیار دیده شده که این کمبود به هنگام عادی شدن اوضاع، جبران می گردد و جسم و روح انسان طلب خود را از خواب بازمی ستاند .

10 وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباسا و شب را پوششی ( برای شما ) .

پرده شب ، لباس و پوششی است بر اندام زمین و تمام موجودات زنده ای که روی آن زیست می کنند ، فعالیت های خسته کننده زندگی را به حکم اجبار قطع می کند و تاریکی را که مایه سکون و آرامش و استراحت است، بر همه چیز مسلط می سازد ، تا اندام های فرسوده مرمت گردد و روح خسته تجدید قوا کند ، چراکه خواب آرام جز در تاریکی میسر نیست . از این گذشته با فروافتادن پرده شب ، نور خورشید برچیده می شود که اگر به طور مداوم بتابد ، تمام گیاهان و حیوانات را می سوزاند و زمین جای زندگی نخواهد بود . قابل توجه این که در قرآن مجید به بسیاری از موضوعات مهم ، یک بار قسم یاد شده ، در حالی که به « شب » 7 بار سوگند یاد شده است . و می دانیم سوگند به امور مهم یاد می شود و این خود نشانه اهمیت پرده ظلمت شب است .

ص: 24

سوره نَبَأ

آن ها که شب را با نور مصنوعی روشن می سازند و تمام شب را بیدارند و به جای آن روز را می خوابند ، افرادی رنجور و ناسالم و فاقد نشاط می باشند . مردمی که در روستاها به عکس شهرها شب زود می خوابند و صبح زود برمی خیزند ، از سلامت بیشتری برخوردارند. شب ، منافع جانبی دیگری نیز دارد چراکه سحرگاهانش بهترین وقت برای راز و نیاز به درگاه محبوب و عبادت و خودسازی و تربیت نفوس است ، همان گونه که قرآن مجید در توصیف پرهیزگاران می گوید : « وَ بِالاَْسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِروُن : آن ها در سحرگاهان استغفار می کنند » ( 18 / ذاریات ) .

11 وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشا

و روز را وسیله ای برای زندگی و معاش قرار دادیم .

روشنایی روز نیز خود نعمتی است بی نظیر ، جنب و جوش و

ص: 25

جزء سی ام

حرکت می آفریند ، انسان را برای کار و تلاش آماده می سازد ، گیاهان را با نور می رویاند و حیوانات در پرتو آن رشد می کنند و به حق این تعبیر که می فرماید : « روز را وسیله معاش و زندگی شما قرار دادیم » ، تعبیری است از هر نظر رسا که نیاز به شرح و توصیف ندارد .

12 وَ بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعا شِدادا

و بر فراز شما هفت ( آسمان ) محکم بنا کردیم .

عدد « هفت » در این جا ممکن است برای « تکثیر » و اشاره به کُرات متعدد آسمان و مجموعه های منظومه ها و کهکشان ها و عوالم متعدد جهان هستی باشد که دارای خلقتی محکم و ساختمانی عظیم و قوی هستند و یا برای « تعداد » باشد، به این ترتیب که آن چه ما از ستارگان می بینیم ، همه به حکم آیه 6 سوره صافات « اِنّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَهٍ الْکَواکِب : ما آسمان پایین را با ستارگان زینت بخشیدیم » متعلق به آسمان اول است و ماورای آن شش عالم و آسمان دیگر وجود دارد که از دسترس علم بشر بیرون است . این احتمال نیز

ص: 26

سوره نَبَأ

وجود دارد که منظور طبقات متعدد هوای اطراف زمین باشد که در عین رقیق بودن ظاهری ، از چنان استحکامی برخوردار است که این کُره خاکی را از هجوم مستمر سنگ های آسمانی حفظ می کند و به محض این که یکی از آن ها جذب کُره زمین شود ، بر اثر تصادم شدید با قشر هوا چنان داغ می شود که آتش می گیرد و می سوزد و خاکستر آن به طور ملایم بر زمین می نشیند و اگر این قشر هوانبود ، شهرها و آبادی های ما شب و روز در معرض پرتاب این سنگ ها قرار داشت . بعضی از دانشمندان محاسبه کرده اند که استقامت قشر هوای اطراف زمین که بیش از یکصد کیلومتر ضخامت دارد ، به اندازه یک « سقف پولادین به ضخامت ده متر » است و این یکی از تفسیرهای «سَبْعا شِدادا» است .

13 وَ جَعَلْنا سِراجا وَهّاجا

و چراغی روشن و حرارت بخش آفریدیم .

« وَهّاج » از ماده « وَهَج » ( بر وزن کرج ) به معنی نور و حرارتی است که از آتش صادر می شود ، بنابراین ذکر این وصف برای این چراغ

ص: 27

جزء سی ام

پرفروغ آسمانی ، اشاره ای به دو نعمت بزرگ است که خمیر مایه همه مواهب مادی این جهان است ؛ « نور » و « حرارت » . نور خورشید نه تنها صحنه زندگی انسان و تمام منظومه شمسی را روشنی می بخشد ، بلکه تأثیر عمیقی در پرورش موجودات زنده دارد . حرارت آن نیز علاوه بر تأثیری که در حیات انسان و حیوان و گیاه به طور مستقیم دارد، منبع اصلی وجود ابرها، وزش بادها، نزول باران ها و آبیاری سرزمین های خشک است . خورشید به خاطر اشعه مخصوص « ماوراء بنفش » ، تأثیر فراوانی در کشتن میکروب ها دارد ، که اگر نبود ، کُره زمین به بیمارستان عظیمی تبدیل می شد و چه بسا در مدت کوتاهی نسل موجودات زنده از بین می رفت . خورشید، نوری سالم ، مجانی ، دایمی و از فاصله ای مناسب ، نه چندان گرم و سوزان و نه سرد و بی روح در اختیار همه ما می گذارد . اگر قیمت انرژی حاصل از خورشید را با قیمت منابع دیگر انرژی محاسبه کنیم ، عدد بسیار عظیمی را تشکیل می دهد و اگر فرضا بخواهیم درخت سیبی را با نور و انرژی مصنوعی

ص: 28

سوره نَبَأ

پرورش دهیم ، قیمت هر دانه سیب سرسام آور خواهد بود . آری این « سِراج وَهّاج » عالم آفرینش همه این ها را به طور رایگان در اختیار ما می گذارد . در کتاب "دنیای ستارگان" تألیف « آنتری وایت » محاسبه ای درباره نور و حرارتی که خورشید به اهل زمین می دهد ، کرده است و می گوید : اگر قرار بود برای نور و حرارتی که رایگان از خورشید دریافت می داریم ، طبق بهای معمولی « برق » پول بپردازیم ، مردم روی زمین هر ساعتی می بایست یک میلیارد و هفتصد میلیون دلار بپردازند که در یکسال مبلغ سرسام آوری می شود . این نشان می دهد که چه ثروت عظیمی از این رهگذر به طور رایگان به ما می رسد . و به گفته نویسنده کتاب « از جهان های دور » اگر مردم زمین بخواهند نوری راکه ازخورشید می گیرند، ازلامپ هایی دریافت دارند که در همان محلی که خورشید قرار گرفته نصب شود ، باید به تعداد هر یک نفر بیش از « پنج میلیون میلیارد لامپ 100 شمعی » روشن شود . جرم خورشید حدود 000/300/1 برابر کُره زمین است ، فاصله آن حدود 000/000/150

ص: 29

جزء سی ام

کیلومتر می باشد ، حرارت برونی سطح خورشید بالغ بر 6000 درجه سانتیگراد و حرارت درونی آن در حدود 000/000/20 درجه تخمین زده شده است. تمامی این موارد آن چنان دقیق حساب شده که اگر کمی کمتر یا بیشتر می بود ، عرصه زندگی را بر اهل زمین تنگ می کرد و ادامه حیات را غیرممکن می ساخت که شرح آن در حوصله این بیان مختصرنمی گنجد .

14 وَ اَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجّاجا

و از ابرهای باران زا آبی فراوان نازل کردیم .

« مُعْصِرات » جمع « مُعْصِر » از ماده « عصر » به معنی "فشار" است که اشاره به ابرهای باران زا است ، گویی خودش را می فشارد تا آب از درونش فروریزد . به گفته بعضی از دانشمندان ، هنگام تراکم، سیستمی بر ابرها حاکم می شود که خود را می فشارد و در نتیجه باران از آن فرو می بارد و این تعبیر در حقیقت از معجزات علمی قرآن مجید محسوب می شود ( به کتاب باد و باران صفحه 126 مراجعه شود ) . « ثَجّاج » از

ص: 30

سوره نَبَأ

ماده « ثَج » ( بر وزن حج ) به معنی "فروریختن آب به صورت پی درپی و فراوان" است و باتوجه به این که « ثَجّاج » ، صیغه مبالغه است ، کثرت و فزونی بیشتری را بیان می کند و در مجموع معنی آیه چنین می شود که ما از ابرهای باران زا آبی فراوان و پی درپی فروفرستادیم . نزول باران به خودی خود مایه خیر و برکت است ، هوا را لطیف می کند ، آلودگی ها را می شوید، کثافات را با خود می برد، گرمای هوا را فرومی نشاند و حتی سرما را تعدیل می کند، از عوامل بیماری می کاهد و به انسان روح و نشاط می دهد .

15 لِنُخْرِجَ بِهِ حَبّا وَ نَباتا

تا به وسیله آن دانه و گیاه بسیاربرویانیم.

16 وَ جَنّاتٍ اَلْفافا

و باغ هایی پر درخت .

در حقیقت در این دو آیه به تمام مواد غذایی که انسان و حیوان از آن استفاده می کنند و از زمین می روید ،اشاره شده است ؛ زیرا قسمت

ص: 31

جزء سی ام

مهمی از آن ها را دانه های غذایی تشکیل می دهد ( حَبّا ) و قسمت دیگری سبزیجات و ریشه هاست ( وَ نَباتا ) و بخش دیگری نیز میوه ها و باغ ها می باشند ( وَ جَنّات ) . « اَلْفاف » به گفته « راغب » در « مفردات » اشاره به این است که درختان این باغ ها به قدری زیادو انبوه است که به یکدیگر پیچیده شده اند . درست است که در این دو آیه تنها همین سه منفعت بزرگ برای نزول باران ذکرشده ، ولی بدون شک منافع باران منحصربه این ها نیست . اصولاً حدود 70% بدن انسان را آب تشکیل می دهد و سرچشمه پیدایش همه موجودات زنده ، طبق صریح قرآن ، آب است ؛ «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍّ » ( 30 / انبیاء ) . نه تنها بدن انسان که غالب کارخانه ها نیز بدون آب فلج می شود و نظام صنایع نیز فرو می ریزد . زیبایی چهره طبیعت و نشاط آن با آب است و بهترین جاده های تجاری و اقتصادی دنیا از طریق راه های آبی تشکیل می شود .

پیوند این آیات با مسأله « معاد »

دراین آیات که مطرح شد، به مهم ترین مواهب الهی و اساسی ترین

ص: 32

سوره نَبَأ

ارکان زندگی انسان، یعنی«نور» و «ظلمت» و «حرارت» و«آب» و «خاک» و « گیاهان »اشاره شده است. بیان این نظام دقیق از یک سو دلیل روشنی است برقدرت خداوندبرهمه چیز،بنابراین جایی برای این سخن باقی نمی ماند که چگونه ممکن است خداوند بار دیگر مردگان را به زندگی و حیات بازگرداندهمان گونه که در پاسخ منکران معاد در آیات آخر سوره « یس » نیز با کمال وضوح بیان شده است که می فرماید : « آیا کسی که آسمان ها و زمین را آفریده ، قادر نیست همانند آن را بیافریند » ؟ ( 81 / یس ) .

از سوی دیگر این تشکیلات عظیم حتما هدفی دارد و این هدف مسلما زندگی چند روزه دنیا نمی تواند باشد و به همین خوردنی هاو آشامیدنی ها وخواب وبیداری ها اکتفاء شود ، بلکه حکمت خداوند ایجاب می کندکه هدفی والاتر برای آن باشد یا به تعبیر دیگر « نشئه اولی » تذکری است برای « نشئه آخرت » و منزلگاهی است برای سیر طولانی بشر ، همان گونه که در آیه 115 سوره مؤمنون می فرماید : « اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثا وَ اَنَّکُمْ اِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ : آیا گمان

ص: 33

جزء سی ام

کردید که شما را بیهوده آفریدیم و به سوی ما باز نمی گردید » ؟ و از طرفی مسأله خواب و بیداری که خود نمونه ای از مرگ و حیات مجدد است و مسأله زنده شدن زمین های مرده بر اثر نزول باران که صحنه معاد را همه سال در برابر چشمان انسان ها جلوه گر می کند ، اشاراتی است پرمعنی به مسأله رستاخیز و زندگی پس از مرگ ، همان گونه که در آیه 9 سوره فاطر بعد از ذکر تجدید حیات زمین های مرده با نزول باران می فرماید : « کَذلِکَ النُّش-ُور : رستاخیز نیز چنین است » .

سرانجام روز موعود فرا می رسد

17 اِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کانَ میقاتا

روزجدایی میعادهمگان است .

تعبیربه « یَوْمَ الْفَصْل » تعبیر بسیارپُرمعنایی است که بیانگر جدایی ها در آن روز عظیم است .

جدایی حق از باطل .

جدایی صفوف مؤمنان صالح از مجرمان بدکار .

ص: 34

سوره نَبَأ

جدایی پدر و مادر از فرزند و برادر از برادر .

« میقات » از ماده « وقت » به معنی "وقت معین و مقرر" است و این که به مکان های معینی که زائران خانه خدا از آن جا مُحرم می شوند ، میقات گفته می شود ، به خاطر آن است که در وقت معینی در آن جا اجتماع می کنند .

18 یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ اَفْواجا

روزی که در « صور » دمیده می شود و شما فوج فوج وارد محشر می شوید .

از آیات قرآن به خوبی استفاده می شود که دو حادثه عظیم به عنوان « نفخ صور » واقع می شود . در حادثه اول نظام جهان هستی به هم می ریزد و تمام اهل زمین و همه کسانی که در آسمان ها هستند ، می میرند و در حادثه دوم جهان نوسازی می شود و مردگان به حیات جدید بازمی گردند و رستاخیز بزرگ انجام می گیرد . « نفخ » به معنی "دمیدن" و « صور » به معنی "شیپور" است که معمولاً آن را برای توقف قافله و

ص: 35

جزء سی ام

لشکر ، یا برای حرکت آن به صدا درمی آورند و اهل قافله و لشگریان از آهنگ مختلف این دو صدا می فهمند که باید توقف کنند ، یا حرکت نمایند . این تعبیر کنایه لطیف زیبایی از آن دو حادثه عظیم است و آن چه در این آیه آمده ، اشاره به « نفخ صور دوم » است که «نفخه حیات و زندگی مجدد و رستاخیز» می باشد . این آیه می گوید : در آن روز فوج فوج وارد محشر می شوید ، در حالی که آیه 95 مریم می گوید : « هرکس در آن روز تنها است » و آیه 71 اسراء می گوید : « هر گروهی با پیشوای خودشان وارد عرصه محشر می شوند » . جمع میان این آیات چنین است که فوج فوج بودن مردم ، منافاتی با این ندارد که هر فوج با رهبرش وارد محشر می شود و اما فردبودن آن ها به خاطر این است که قیامت مواقف متعددی دارد ، ممکن است در مواقف نخستین ، مردم گروه گروه با رهبران هدایت یا گمراهی وارد محشر شوند ، اما به هنگام قرار گرفتن در پای محکمه عدل الهی فرد فرد باشند و به تعبیر قرآن در آیه 21 سوره ق هرکدام با یک نفر مأمور و یک گواه در آن جا حاضر می گردند

ص: 36

سوره نَبَأ

« وَ جائَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهیدٌ » .

19 وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَکانَتْ اَبْوابا

وآسمان گشوده می شودوبه صورت درهای متعددی درمی آید.

منظور از این « درها » چیست ؟ و گشوده شدن چه مفهومی دارد ؟ انسان در شرایط موجود در دنیا قادر به حرکت در آسمان ها نیست و اگر هم برای او امکان داشته باشد بسیارمحدود است ، گویی شرایط موجود تمام درهای آسمان رابه روی او بسته ، ولی در قیامت انسان از کُره خاکی آزاد می شود و درهای سفر به آسمان ها به روی او گشوده و شرایط آن فراهم می گردد . به تعبیر دیگر : روز قیامت نخست آسمان ها از هم متلاشی شده و به دنبال آن طبق آیه 48 سوره ابراهیم ، آسمان هایی نوین و زمینی نو جای آن را می گیرد : « یَوْمَ تُبَدَّلُ الاَْرْضُ غَیْرَ الاَْرْضِ وَ السَّمواتُ » و در این حال درهای آسمان ها به روی زمینیان گشوده می شود و راه آسمان ها به روی انسان بازمی گردد ، بهشتیان به سوی بهشت می روند و درهای بهشت به روی آنهاگشوده خواهد

ص: 37

جزء سی ام

شد : «حَتّی اِذا جاءوُها وَ فُتِحَتْ اَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَیْکُمْ : تازمانی که بهشتیان به سوی بهشت می آیند و درهای آن گشوده می شود و خازنان بهشت به آن ها می گویند درود بر شما» ( 73 / زمر ) . و در همین جا است که فرشتگان از هر دری بر آن ها وارد شده و تبریک و تهنیت می گویند: «وَالْمَلائِکَهُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ» (23/رعد). و درهای دوزخ نیز به روی کافران گشوده می شود : «وَ سیقَ الَّذینَ کَفَروُا اِلی جَهَنَّمَ زُمَرا حَتّی اِذا جاءوُها فُتِحَتْ اَبْوابُها»(71/زمر). و به این ترتیب انسان در عرصه ای قدم می گذارد که پهنایش به پهنای زمین و آسمان کنونی است: « وَ جَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّمواتُ وَ الاَْرْضُ » (133/آل عمران).

20 وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَرابا

و کوه ها به حرکت درمی آید و به صورت سرابی می شود .

«سَراب» از ماده « سرب » ( بر وزن طرف ) به معنی "راه رفتن در سراشیبی" است و از آن جا که در بیابان ها در هوای گرم به هنگامی که انسان در سراشیبی حرکت می کند، از دور تلألویی به نظرش می رسد که گمان می کند آب وجود دارد ، در حالی که چیزی جز « شکست نور » نیست ، پس به هر چیزی که ظاهری دارد اما حقیقتی در آن نیست ، سراب گفته می شود . به این ترتیب آیه فوق آغاز این حرکت و پایان آن را بیان می کند و مراحل دیگر درآیات دیگرآمده است.

ص: 38

سوره نَبَأ

سرنوشت شش مرحله ای کوه ها در قیامت

از جمع بندی آیات مختلف قرآن درباره « سرنوشت کوه ها در قیامت » به دست می آید ، کوه ها مراحلی را به شرح زیر طی می کنند: 1 کوه هابه «حرکت» درمی آید (10/طور). 2 از جاکنده می شود و «سخت درهم کوبیده» می گردد (14/حاقه). 3 به صورت «توده ای از شبنم های متراکم» درمی آید (14/مزمل). 4 به شکل «پشم زده شده» درمی آید که با تندباد حرکت می کند (5/قارعه). 5 به صورت «گرد و غبار» در فضاپراکنده می شود (5 و 6 / واقعه ). 6 بالاخره چنان که دراین آیه آمده است، تنهااثری ازآن باقی می ماند

ص: 39

جزء سی ام

و همچون «سرابی» از دور نمایان خواهد شد و به این ترتیب سرانجام کوه ها از صفحه زمین برچیده می شود و زمین صاف و هموار می گردد : « وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ یَنْسِفُها رَبّی نَسْفا ، فَیَذَرُها قاعا صَفْصَفا : از تو درباره کوه ها سؤال می کنند ، بگو : پروردگارم آن ها را بر باد می دهد و زمین را صاف و هموار می سازد» (105 و 106 / طه) .

درواقع کوه ها به شکل غباری درفضا به وضعی سراب مانند درمی آیند . آن جاکه کوه باآن عظمت و صلابت، چنین سرنوشتی پیداکند ، مشخص است که چه دگرگونی ها در جهان به موازات آن روی می دهد ؟ همچنین افراد یا قدرت هایی که در زندگی این جهان ، ظاهری همچون کوه داشتند ، در آن جا سرابی بیش نخواهند بود . قابل توجه این که در آیات گذشته ، کوه ها به عنوان میخ ها و زمین به عنوان گهواره معرّفی شده بود و در آیات مورد بحث می گوید : آن روز که فرمان فنای جهان صادر می شود ، آن گهواره به هم می خورد واین میخ های عظیم ازجا کنده خواهد شد، روشن است هنگامی که میخ های چیزی

ص: 40

سوره نَبَأ

را بِکِشند ، از هم متلاشی می شود .

جهنّم ، کمینگاه بزرگ

21 اِنَّ جَهَنَّمَ کانَتْ مِرْصادا

جهنم، کمینگاهی است بزرگ .

« مِرْصاد » اسم مکان است به معنی "جایگاهی که در آن کمین می کنند" و در این که چه کسی در دوزخ در کمین طغیانگران است ؟ ، گفته اند : فرشتگان عذاب ، زیرا طبق آیه 71 سوره مریم ، همه انسان ها اعم از نیک و بد از کنار دوزخ یا از بالای آن عبور می کنند ( وَ اِنْ مِنْکُمْ اِلاّ وارِدُها کانَ عَلی رَبِّکَ حَتْما مَقْضِیّا ) در این گذرگاه عمومی و همگانی فرشتگان عذاب درکمینند و دوزخیان را می ربایند. و اگر به معنی صیغه مبالغه تفسیر کنیم ، خود دوزخ در کمین آن ها قرار دارد و هرکدام از طغیانگران به آن نزدیک می شوند ، آن ها را به سوی خود می کشاند و در کام خود فرومی برد، به هرحال ازاین گذرگاه عمومی، احدی از سرکشان نمی توانند بگذرند ؛ یا فرشتگان عذاب آن ها را می ربایند و یا جاذبه شدید جهنم.

ص: 41

جزء سی ام

22 لِلطّاغینَ مَابا

ومحلّ بازگشتی برای طغیانگران.

« مَاب » به معنی "مرجع و محل بازگشت" است و گاه به معنی "منزلگاه و قرارگاه" می آید و در این جا به همین معنی است.

23 لابِثینَ فیها اَحْقابا

مدت های طولانی در آن می مانند .

« اَحْقاب » جمع « حُقْب » ( بر وزن قفل ) به معنی "مدت نامعلومی از زمان" است . معروف در میان مفسران این است که منظور از « اَحْقاب » در این جا این است که مدت هایی طولانی و سالیان دراز پی درپی می آید و می گذرد ، بی آن که پایان یابد و هر زمانی که می گذرد ، زمان دیگری جانشین آن می شود . در بعضی روایات نیز آمده است که این آیه درباره گنهکارانی است که سرانجام پاک می شوند و از دوزخ آزاد می گردند نه کافرانی که مخلد در آتشند .(1)

ص: 42


1- «نورالثقلین»، جلد5،صفحه494،حدیث23وصفحه495،حدیث26.

سوره نَبَأ

24 لا یَذوُقُونَ فیها بَرْدا وَ لا شَرابا

در آن جا نه چیز خنکی می چشند و نه نوشیدنی گوارایی .

25 اِلاّ حَمیما وَ غَسّاقا

جز آبی سوزان و مایعی از چرک و خون .

« حَمیم » به معنی " آب بسیار داغ" و « غَسّاق » به معنی "چرک و خونی است که از زخم جاری می شود" و بعضی آن را به معنی "مایعات بدبو" تفسیر کرده اند . در این دو آیه به گوشه کوچکی از عذاب های بزرگ جهنم اشاره کرده و می افزاید : « آن ها در آن جا نه چیز خنکی می چشند که گرمای وحشتناک دوزخ را فرونشاند و نه نوشیدنی گوارایی که عطش شدید آن ها را تسکین بخشد و نمی نوشند به جز آب بسیار داغ چرکین بدبو » .

26 جَزاءً وِفاقا

ص: 43

جزء سی ام

این مجازاتی است موافق و مناسب (اعمال آن ها) .

از آیات قرآن استفاده می شود که حداقل بسیاری از کیفرهای قیامت ، تجسمی است از اعمال دنیای انسان ها ، چنان که در آیه 7 سوره تحریم می خوانیم : « ای کافران امروز عذر مخواهید ، چراکه جزای شما تنها اعمالی است که انجام می دادید » ( که اکنون تجسم یافته و در برابر شما حضور پیدا کرده ) .

27 اِنَّهُمْ کانُوا لایَرْجُونَ حِسابا

چراکه امیدی به حساب نداشتند.

در این آیه علت این مجازات را توضیح می دهد . بی اعتنایی به حساب و روز جزا مایه طغیان و سرکشی و ظلم و ستم آن ها شد و آن ظلم و فساد چنین سرنوشت دردناکی را برای آنان فراهم ساخت . در حقیقت عدم ایمان به حساب ، عاملی است برای طغیان و آن هم عاملی است برای آن کیفرهای سخت . آیه بیانگر این واقعیت است که آنان هیچ گاه انتظار و ترسی از حساب و کتاب نداشتند ، یا به تعبیر دیگر

ص: 44

سوره نَبَأ

حساب روز قیامت را به دست فراموشی سپرده و از برنامه زندگی خود کاملاً حذف کرده بودند و طبیعی است که چنین افرادی آلوده گناهان عظیمی شوند و سرانجام گرفتار این عذاب های سخت و دردناک .

28 وَ کَذَّبُوا بِایاتِنا کِذّابا

و آیات ما را به کلی تکذیب کردند .

پیدا است که آیات در این جا معنی گسترده ای دارد که همه آیات توحید و نبوت و تشریع و تکوین و معجزات انبیاء و احکام و سنن را شامل می شود و با توجه به تکذیب این همه نشانه ها و آیات الهی که جهان تکوین و تشریع را پر کرده ، باید تصدیق کنیم که آن مجازات برای چنین اشخاصی جزاء وفاق وکیفرمناسب است .

29 وَ کُلَّ شَیْ ءٍ اَحْصَیْناهُ کِتابا

و ماهمه چیزرا احصاء و ثبت کرده ایم .

آیه بالا هشداری به این طغیانگران و تأکیدی بر مسأله وجود موازنه میان « جرم » و « جریمه » و حاکمیت « جزای وفاق » است . این

ص: 45

جزء سی ام

حقیقت که تمام کارهای انسان اعم از کوچک و بزرگ ، صغیره و کبیره ، آشکار و پنهان و حتی نیات و عقاید انسان ثبت و ضبط می شود ، در بسیاری از آیات قرآن منعکس است . در یک جا می فرماید: « هرکاری را که انجام دادند، درنامه های اعمالشان ثبت است و هر عمل کوچک و بزرگی نوشته می شود » ( 52 و 53 / قمر ) . و درجای دیگر می فرماید : « اِنَّ رُسُلَنا یَکْتُب-ُونَ ما تَمْکُروُنَ : رسولان ما آن چه نیرنگ می کنید ، می نویسند » ( 21 / یونس ) . و درجای دیگر آمده : « وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ: ما آن چه راازپیش فرستاده اند و همچنین تمام آثار آن هارامی نویسیم » (12/یس). و لذا هنگامی که نامه اعمال مجرمان رابه دست آن ها می دهند ، فریادشان بلند می شود ، می گویند : « یاوَیْلَتَنا مالِ هذَا الْکِتابِ لایُغادِرُ صَغیرَهً وَ لاکَبیرَهً اِلاّ اَحْصاها: ای وای بر ما، این چه کتابی است که هیچ کار کوچک و بزرگی نیست مگر این که آن را ثبت کرده است » ؟ ( 49 / کهف ) بدون شک کسی که این واقعیت را با تمام قلبش باور کند ، در انجام کارها بسیار دقیق و حسابگر خواهد بود و همین اعتقاد مانع بزرگی میان انسان و گناه ایجاد می کند و از عوامل مهم تربیت محسوب می شود .

ص: 46

سوره نَبَأ

30 فَذوُقُوا فَلَنْ نَزیدَکُمْ اِلاّ عَذابا

پس بچشید که چیزی جز عذاب بر شما نمی افزاییم.

این جزای کسی است که وقتی آیات الهی برای او خوانده می شد، « جز بر نفرتش چیزی نمی افزود » ( وَ مایَزیدُهُمْ اِلاّ نُفُورا ) ( 41 /اسراء ). این است سزای کسی که از هیچ گناهی رویگردان نبود و به هیچ کار خیری علاقه نداشت . در حدیثی از پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود : « این آیه شدیدترین آیه ای است که در قرآن مجید درباره دوزخیان آمده است » .(1)

بخشی از پاداش عظیم پرهیزگاران

31 اِنَّ لِلْمُتَّقینَ مَفازا

ص: 47


1- تفسیر «کشاف»، جلد 4، صفحه690 .

جزء سی ام

برای پرهیزگاران مسلما پیروزی بزرگی است .

« مَفاز » اسم مکان یا مصدر میمی از ماده « فوز » به معنی "رسیدن به خیر و نیکی توأم با سلامت" است و به معنی "نجات و پیروزی" که لازمه این معنی است نیز آمده و با توجه به این که « مَفازا » به صورت نکره ذکر شده ، اشاره به پیروزی عظیم و رسیدن به خیر و سعادت بزرگی است .

32 حَدائِقَ وَ اَعْنابا

باغ هایی سرسبز وانواعی از انگورها.

« حَدائِق » جمع « حدیقه » به معنی باغ و بستان خرم و سرسبز و پردرخت است که دیوار گرداگرد آن کشیده شده و از هر نظر محفوظ است . « راغب » در « مفردات » می گوید : « حدیقه » در اصل به زمینی می گویند که دارای آب است ، همچون «حدقه» چشم که همیشه آب در آن وجود دارد . جالب این که از میان تمام میوه ها در این جا روی انگور تکیه شده ، به خاطر مزایای فوق العاده ای که این میوه در میان میوه ها دارد، زیرا به گفته دانشمندان غذاشناس «انگور» علاوه بر این که از نظر خواص ، یک غذای کامل محسوب می شود و مواد غذایی آن بسیار نزدیک به شیر مادر است ، دو برابر گوشت در بدن ایجاد حرارت می کند. گذشته از این به قدری مواد مفید در آن وجود دارد که می توان گفت یک داروخانه طبیعی است . « انگور » دارای خاصیت ضد سم ، مفید برای تصفیه خون ، دفع رماتیسم ، نقرس و عامل مبارزه با افزایش اوره خون است . علاوه بر این ها انگور اعصاب را تقویت کرده و تولید نشاط کرده و به خاطر داشتن انواع ویتامین ها ، به انسان نیرو و توان می بخشد. این ها گوشه ای از آثار و خواص انگور است و لذا در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم : « خَیْرُ فَواکِهَکُمُ الْعِنَب : بهترین میوه های شما انگور است » .(1)

ص: 48


1- « بحار الانوار » ، جلد 59 ، صفحه 292 .

سوره نَبَأ

33 وَ کَواعِبَ اَتْرابا

ص: 49

جزء سی ام

و حوریانی بسیار جوان و هم سن و سال .

« کَواعِب » جمع « کاعب » به معنی "دوشیزه ای است که تازه برآمدگی سینه او آشکار شده" و اشاره به آغاز جوانی است و « اَتْراب » جمع « تِرب » ( بر وزن حزب ) به معنی " افراد هم سن و سال" است و بیشتر در مورد جنس مؤنث به کار می رود و به گفته بعضی در اصل از « ترائب » به معنی "دنده های قفسه سینه" گرفته شده که شباهت زیادی با هم دارند . این هم سن و سال بودن در میان خود زنان بهشتی است ، یعنی همگی جوان و همسان در زیبایی و حُسن و جمال و اعتدال قامتند.

34 وَ کَأْسا دِهاقا

و جام هایی لبریز و پیاپی ( از شراب طهور ) .

« کَأْس » ( بر وزن رأس ) به معنی "جام مملو از نوشیدنی" است و گاه به خود جام یا محتوای آن نیز اطلاق می شود . « دِهاق » به معنی "لبریز" ، "پی درپی" و "صاف و زلال" است . بنابراین اگر مجموع این معانی را در نظر بگیریم ، مفهوم آیه چنین می شود که برای بهشتیان

ص: 50

سوره نَبَأ

جام های مملو از شراب طهور ، زلال ، لبریز و پی درپی می آورند .

35 لا یَسْمَع-ُونَ فیها لَغْوا وَ لا کِذّابا

در آن جا نه سخن لغو و بیهوده ای می شنوند و نه دروغی .

یکی از مواهب بزرگ بهشتیان این است که در آن جا اثری از دروغ پردازی ها ، بیهودگی ها ، تهمت ها و افتراها ، تکذیب حق ، توجیه باطل و گفتگوهای ناهنجاری که قلب پرهیزگاران را در این دنیا آزار می دهد ، وجود نخواهد داشت و به راستی چه زیبا است آن محیطی که اثری از این سخنان ناموزون و رنج آور در آن وجود ندارد و طبق آیه 62 سوره مریم « جز سلام و تحیت و سخنان مسالمت آمیز در آن جا چیزی نمی شنوند » ( لایَسْمَعُونَ فیها لَغْوا اِلاّسَلاما ).

36 جَزاءً مِنْ رَبِّکَ عَطاءً حِسابا

این جزایی است ازسوی پروردگارت و عطیه ای است کافی.

« رَبّ » ( پروردگار ) همراه با ضمیر مخاطب و توأم با کلمه « عَطاء » بیانگر لطف فوق العاده ای است که در این پاداش ها نهفته است . واژه

ص: 51

جزء سی ام

« حِسابا » به عقیده بسیاری از مفسران در این جا به معنی « کافیا » می باشد ، چنان که گاه گفته می شود « اَحْسَبْتُ » یعنی آن قدر به او بخشیدم که گفت : « حَسْبی » ( کافی است ) . (1) در حدیثی از امیرمؤمنان علی آمده است که در قیامت خداوند حسنات مؤمنان را حساب می کند و هر حسنه را ده برابر تا هفتصد برابر پاداش مرحمت می کند، همان گونه که در قرآن فرموده: «جَزآءً مِنْ رَبِّکَ عَطآءً حِسابا».(2)

37 رَبِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَاالرَّحْمنِ لا یَمْلِکُونَ مِنْهُ خِطابا

همان پروردگار آسمان ها و زمین و آن چه در میان آن دو است، پروردگار رحمان و هیچ کس حق ندارد بی اجازه او سخنی بگوید ( یا شفاعتی کند ) .

آری آن کس که مالک این جهان باعظمت و مدبر و مربی آن است

ص: 52


1- تفسیر « بیضاوی » ، ذیل آیه مورد بحث .
2- تفسیر « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 495 ، حدیث 29 .

سوره نَبَأ

و رحمتش همه جا و همه کس را فراگرفته ، هم او بخشنده آن همه عطایا در قیامت به نیکان و پاکان است . درحقیقت این آیه اشاره ای به این واقعیت است که اگر خداوند چنین وعده هایی را به متقین می فرماید، گوشه ای از آن را در این دنیا به صورت رحمت عامش به اهل آسمان ها و زمین نشان داده است . و در پایان آیه می فرماید : « و هیچ کس حق ندارد بی اجازه او در پیشگاهش سخنی بگوید ، یا شفاعتی کند » ( لایَمْلِکُونَ مِنْهُ خِطابا ) . ضمیر در « لایَمْلِکُونَ » ممکن است به همه اهل آسمان ها و زمین برگردد ، یا تمام متقین و طاغیان که در عرصه محشر برای حساب و جزاء جمع می شوند و اشاره به این است که هیچ کس را در آن روز حق اعتراض و چون و چرا نیست ، زیرا آن قدر حساب الهی دقیق و عادلانه است که جایی برای « چون و چرا » باقی نمی ماند . علاوه براین، هیچ کس حق شفاعت ندارد جز به اذن او «مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلاّ بِاِذْنِهِ» (255 / بقره).

38 یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلائِکَهُ صَفّا لایَتَکَلَّمُونَ اِلاّ مَنْ اَذِنَ

ص: 53

جزء سی ام

لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَوابا

روزی که آن فرشته بزرگ روح القدس با همه فرشتگان صف زده و به نظم برخیزند و هیچ کس سخن نگوید جزآن کسی که خدای مهربانش اذن دهد و او سخن به صواب گوید.

بدون شک قیام « روح » و « فرشتگان » در آن روز در یک صف و سخن نگفتن جز به اذن خداوند رحمان ، فقط برای اجرای فرمان او است ، آن ها در این جهان نیز « مدبرات امر » و مُجری فرمان های او هستند و در عالم آخرت این امر واضح تر خواهد بود . منظور از « روح » در این جا یکی از فرشتگان بزرگ الهی است که طبق بعضی از روایات حتّی از جبرئیل برتر است ، چنان که در حدیثی از امام صادق می خوانیم: « او فرشته ای است بزرگ تر از جبرئیل و میکائیل » .(1)این مخلوق بزرگ الهی خواه از فرشتگان باشد ، یا

ص: 54


1- « مجمع البیان » ، جلد 10 ، صفحه 427 .

سوره نَبَأ

موجود دیگری ، در قیامت همراه ملائکه آماده اطاعت فرمان او هستند و چنان هول و اضطراب محشر همه را فراگرفته که هیچ کس را یارای سخن گفتن نیست و آن گاه که ذکری یا سخنی بگویند ، یا شفاعتی کنند ، تنها به اذن پروردگار است ، حمد و ثنای او می گویند و یا شفاعت برای آن ها که شایسته شفاعتند. در حدیثی از امام صادق آمده است ؛ درباره این آیه سؤال کردند ، فرمود : «به خدا سوگند در روز قیامت به ما اجازه داده می شود و سخن می گوییم». راوی سؤال می کند : « در آن روز شما چه می گویید » ؟ فرمود : « تمجید و ستایش پروردگارمان را می کنیم و بر پیامبرمان درود می فرستیم و برای پیروانمان شفاعت می کنیم و خداوند شفاعت ما را رد نمی کند ».(1) ازاین روایت استفاده می شود که انبیاء و امامان معصوم نیز در صف فرشتگان و روح قرار می گیرند و از کسانی که به آن ها اجازه سخن گفتن و مدح و ثنای

ص: 55


1- « مجمع البیان » ، جلد 10 ، صفحه 427 .

جزء سی ام

خداوند و شفاعت ، داده می شود ، آن ها هستند . تعبیر « صَوابا » دلیل بر این است که اگر ملائکه و روح یا انبیاء و اولیاء برای کسانی شفاعت کنند ، آن هم روی حساب است و بی دلیل نیست .

39 ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ اِلی رَبِّهِ مَابا

آن روزحق است،هرکس بخواهدراهی به سوی پروردگارش برمی گزیند .

« حَقّ » به معنی چیزی است که ثابت است ، واقعیت دارد و تحقق می یابد و این معنی در مورد قیامت کاملاً صادق است ، به علاوه روزی است که « حقّ » هرکس به او داده می شود ، حقوق مظلومان از ظالمان گرفته خواهد شد و «حقایق» و اسرار درون به ظهور می پیوندد، بنابراین روزی است به تمام معنی حق. « مَاب » به معنی "محل بازگشت" است ، به معنی "طریق و راه" نیز آمده است . تمام اسباب این حرکت الهی فراهم است، راه و چاه ارائه شده، انبیاء به قدر کافی ابلاغ فرمان حق کرده اند، عقل انسانی نیز که پیامبری از درون اوست ، سرنوشت

ص: 56

سوره نَبَأ

طاغیان و پرهیزگاران را به خوبی تبیین کرده و « دادگاه » و « دادخواه » و « دادرس » نیز تعیین گردیده ، تنها چیزی که باقی مانده ، تصمیم قاطع انسان است ، که با استفاده از اختیاری که خدا به او داده است ، راه را برگزیند و پیش رود .

کافران می گویند : ای کاش خاک بودیم

40 اِنّا اَنْذَرْناکُمْ عَذابا قَریبا یَوْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنی کُنْتُ تُرابا

و ما شما را از عذاب نزدیکی بیم می دهیم ، این عذاب در روزی خواهدبودکه انسان آن چه راازقبل بادست های خود فرستاده می بیند و کافر می گوید : «ای کاش خاک بودم».

عمر دنیا هرقدر باشد، در برابر عمر آخرت ساعتی بیش نیست. از آیات مختلف قرآن و روایات اسلامی استفاده می شود که اعمال انسان در آن روز به صورت های مناسبی مجسم شده و در برابر او ظاهرمی شوند، او به راستی اعمال خویش را می بیند و از مشاهده منظره

ص: 57

جزء سی ام

اعمال بدش در وحشت و ندامت و حسرت فرو می رود و از دیدن اعمال حسنه اش ، شاد و مسرور می گردد و اصولاً یکی از بهترین پاداش های نیکوکاران و یکی از بدترین کیفرهای بدکاران ، همین اعمال مجسم آن ها است که همراهشان خواهد بود . و این از شگفتی های عالم قیامت است که اعمال آدمی در آن جا مجسم می گردد و انرژی ها تبدیل به ماده شده ، جان می گیرد . تعبیر به «قَدَّمَتْ یَداه» ( دو دست او آن را از پیش فرستاده ) به خاطر آن است که انسان غالب کارها را با دست انجام می دهد ، ولی مسلما منحصر به اعمال دست نیست ، بلکه آن چه با زبان و چشم و گوش نیز انجام می دهد ، همه مشمول این قانون است . به هرحال کفار بعد از آنکه اعمال تمام عمر خود را همه در برابر خویش حاضر می بینند ، آن چنان در اندوه و حسرت فرومی روند که می گویند : ای کاش خاک بودیم . و ای کاش بعد از آن که انسان شدیم و مردیم ، هرگز پس از مردن و خاک شدن ، زندگی تازه ای در رستاخیز نمی یافتیم. البته آن ها می دانند که خاک هم از آن ها بهتر است ، چراکه خاک یک دانه

ص: 58

سوره نَبَأ

می گیرد و گاه صدها دانه پس می دهد ، خاک منبع انواع مواد غذایی و معادن و سایر برکات است ، خاک بستر انسان و گاهواره زندگی او است و بی آن که کمترین ضرری داشته باشد ، آن همه فایده دارد ، اما آن ها یکی از فواید خاک را ندارند ولی معدن ضررهای بسیارند. آری کار انسانی که اشرف مخلوقات است، گاه براثر کفر و گناه به جایی می رسد که آرزو می کند در صف یکی از موجودات بی روح و پست باشد.

راه حل روشن ده گانه برای مسأله « جبر و اختیار »

این مسأله از قدیمی ترین مسایلی است که در میان دانشمندان مطرح بوده ؛ گروهی طرفدار آزادی اراده انسان و گروهی طرفدار جبر بوده اند و هرکدام دلایلی برای اثبات مقصود خود آورده اند. ولی جالب این است که هم « جبریّین » و هم « طرفداران اختیار » در عمل اصل اختیار و آزادی اراده را به رسمیت شناخته و پذیرفته اند . این وجدان عمومی و فطرت همگانی که یکی از روشن ترین دلایل اختیار

ص: 59

جزء سی ام

است ، به صورت های گوناگونی در زندگی انسان تجلی می کند ، زیرا اگر انسان خودرا دراعمالش مجبور می دانست و اختیاری برای خودقایل نبود، چرا:

1 گاه به خاطر اعمالی که انجام داده و یا به خاطر اعمالی که انجام نداده ، پشیمان می شود و تصمیم می گیرد در آینده از تجربه گذشته استفاده کند، این حالت ندامت برای طرفداران عقیده جبر فراوان است ، اگر اختیاری در کار نیست، ندامت چرا؟ 2 بدکاران را همه ملامت و سرزنش می کنند، اگر جبر است، سرزنش چرا ؟ 3 نیکوکاران را مدح و تمجید و ستایش می نمایند . 4 در تربیت و تعلیم فرزندان می کوشند تا آن ها سعادتمند شوند و اگر همه مجبورند، تعلیم چه مفهومی دارد ؟ 5 برای بالابردن سطح اخلاق جامعه ، همه دانشمندان بدون استثناء تلاش دارند . 6 انسان از خطاهای خود توبه می کند ، با قبول اصل جبر توبه معنی ندارد . 7 انسان بر کوتاهی هایی که کرده حسرت می خورد ، چرا ؟

ص: 60

سوره نَبَأ

8 در تمام دنیا بدکاران و مجرمان را محاکمه می کنند و آن ها را تحت بازپرسی شدید قرار می دهند ، کاری که از اختیار بیرون است ، دیگر بازپرسی و محاکمه ندارد . 9 در همه دنیا و میان تمام اقوام اعم از خداپرستان و مادّیین برای مجرمان مجازات قایلند ، مجازات بر کاری که مجبور بوده ؟ 10 حتی طرفداران مکتب جبر هنگامی که کسی به منافع و حیثیت آن ها تجاوز کند، فریاد می کشند و اورا مقصر می شمارند و به دادگاه می کشانند ، همه این ها نشان می دهد که اصل آزادی اراده ، فطری همه انسان ها و موافق وجدان عمومی بشر است ، نه تنها عوام که همه خواص و همه فلاسفه در عمل چنین اند و حتی جبری ها در عمل اختیاری هستند . و جالب این که قرآن مجید نیز کرارا بر همین مسأله تکیه کرده نه تنها در آیات مورد بحث می فرماید: « فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ اِلی رَبِّهِ مَابا : هرکس بخواهد می تواند راهی را به سوی پروردگارش برگزیند » ، بلکه در آیات دیگر نیز روی مشیت و اراده انسان بسیار تکیه کرده است که ذکر همه آن ها طولانی می شود ،

ص: 61

جزء سی ام

تنها به سه آیه زیر اکتفامی کنیم : « اِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ اِمّا شاکِرا وَ اِمّا کَف-ُورا : ما راه را به انسان نشان دادیم ، خواه پذیرا شود و شکرگزارگردد یا مخالفت کند و کفران نماید » ( 3/دهر ). و در آیه 29 سوره کهف می فرماید: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ : هرکس می خواهد ایمان بیاورد و هرکس نمی خواهد ، راه کفر پیش گیرد» (ولی بدانند ما برای کافران آتش عظیمی فراهم ساخته ایم). و نیز در آیه 29دهر می خوانیم:«اِنَّ هذِهِ تَذْکِرَهٌ فَمَنْ شاءَاتَّخَذَ اِلیرَبِّهِ سَبیلاً: این تذکری است، هرکس بخواهد راهی به سوی پروردگارش انتخاب می کند».

چرا برخی افراد به سرنوشت جبری معتقدند ؟

طرفداری گروهی از مسأله جبر تنها به خاطر پاره ای از مشکلات فلسفی و استدلالی نبوده بلکه عوامل مهم روانی و اجتماعی دیگری بدون شک در پیدایش و ادامه این عقیده دخالت داشته است . بسیاری از افراد عقیده به « جبر » یا « سرنوشت جبری » یا « قضا و قدر » به معنی جبری آن را که همه ریشه های مشترکی دارند ، به خاطر فرار از زیربار مسؤولیت ها پذیرفته اند یا این عقیده را پوششی برای شکست ها و ناکامی های خود که بر اثر کوتاهی و سهل انگاری حاصل شده ، قرار داده اند . و یا پوششی برای هوس های سرکش خویش که « مِیْ خوردن ما را حق زِ اَزل می دانسته و ما برای این مِیْ می خوریم که علم خداوند جهل نشود » .

ص: 62

سوره نَبَأ

گاه استعمارگران برای درهم کوبیدن مقاومت مردم و خاموش کردن آتش قهر ملت ها ، با توسل به این عقیده خود را بر همه تحمیل می کردند که سرنوشت شما از اول همین بوده و غیر از تسلیم و رضا هیچ چاره ای نیست . با قبول این مکتب اعمال همه جنایتکاران موجّه می شود و گناه همه گنهکاران توجیه منطقی می یابد و فرقی میان مطیع و مجرم باقی نخواهدماند .

خداوندا ! ما را از شرّ عقاید انحرافی و پی آمدهای آن حفظ فرما.

پایان سوره نَبَأ

ص: 63

جزء سی ام

سوره نازعات

سوگند به این فرشتگان پرتلاش

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 وَ النّازِعاتِ غَرْقا

سوگند به فرشتگانی که ارواح مجرمان را به شدت از بدن هایشان برمی کشند .

2 وَ النّاشِطاتِ نَشْطا

و فرشتگانی که ارواح مؤمنان را با مدارا و نشاط جدا می سازند .

3 وَ السّابِحاتِ سَبْحا

و سوگند به فرشتگانی که در اجرای فرمان الهی با سرعت حرکت می کنند .

4 فَالسّابِقاتِ سَبْقا

ص: 64

سوره نازعات

و سپس بریکدیگر سبقت می گیرند .

5 فَالْمُدَبِّراتِ اَمْرا

و آن ها که امور را تدبیر می کنند .

« نازِعات » از ماده « نزع » به معنی "چیزی را از جابرکندن و یا کشیدن" است ، مانند کشیدن کمان به هنگام پرتاب تیر و گاه این واژه در امور معنوی نیز به کار می رود ، مانند نزعِ عداوت یا محبت از قلب به معنی برکندن آن . « غَرْق » ( بر وزن فرق ) به گفته « ابن منظور » در « لسان العرب » اسمی است که جانشین مصدر شده و به معنی " اغراق" است و اغراق در اصل به معنی "کشیدن کمان تا آخرین نقطه ممکن" است ، سپس به معنی مبالغه در هرکار آمده است . و از این جا به خوبی روشن می شود که آن چه در آیه فوق آمده ، به معنی غرق شدن نیست بلکه به معنی " انجام یک کار تا سر حد امکان" است . « ناشِطات » از ماده « نشط » ( بر وزن هشت ) در اصل به معنی " گشودن گره هایی است که به آسانی باز می شود" و به چاه هایی که عمق کمی دارد و دَلو به

ص: 65

جزء سی ام

آسانی و با یک حرکت از آن بیرون می آید « انشاط » گفته می شود وبه شترهایی که بااندک اشاره ای ، به سرعت حرکت می کنند، نیز « نشیطه » می گویند ولذا به طور کلی این واژه در هرنوع حرکتی که باسهولت انجام می شود، به کارمی رود. « سابِحات » از ماده « سَبْح » ( بر وزن سطح ) به معنی "حرکت سریع در آب یا در هوا" است ، لذا در مورد شناکردن در آب و یا حرکت سریع اسب و باسرعت به دنبال کاری رفتن گفته می شود، « تسبیح » که به معنی پاک شمردن خداوند از هر عیب و نقص است نیز از همین معنی گرفته شده ، گویی کسی که تسبیح می گوید ، با سرعت در عبادت پروردگار به پیش می رود .

« سابِقات » از ماده « سِبقت » به معنی "پیشی گرفتن" است و از آن جا که پیشی گرفتن معمولاً بدون سرعت ممکن نیست گاه از این ماده مفهوم سرعت نیز استفاده می شود . « مُدَبِّرات » از ماده « تدبیر » به معنی "عاقبت چیزی را اندیشیدن" است و از آن جا که عاقبت اندیشی و آینده نگری ، سبب سامان یافتن کار به نحو احسن می گردد ، واژه « تدبیر » در این معنی نیز به کار می رود .

ص: 66

سوره نازعات

اکنون باتوجه به آن چه در معنی لغات این آیات گفته شد ، به سراغ تفسیر آن ها می رویم .

این سوگندهای پنجگانه که درابتدا در هاله ای از ابهام فرورفته ، ابهامی که انگیزه « اندیشه » بیشتر و عمیق تر و سبب جولان ذهن و دقت و بررسی است ، اشاره به چه کسان ، یا چه چیزهایی است ؟ منظوراز این سوگندها "فرشتگانی" است که مأمور قبض ارواح کفار و مجرمانند که آن هارا به شدت از بدن هایشان برمی کشند ، ارواحی که هرگز حاضر به تسلیم در برابر حق نبودند . و فرشتگانی که مأمور قبض ارواح مؤمنانند که با مدارا و نرمش و نشاط آن ها را جدا می سازند . و فرشتگانی که در اجرای فرمان الهی باسرعت حرکت می کنند ، سپس بر یکدیگر پیشی می گیرند و سرانجام امور جهان را به فرمان او تدبیر می کنند . در روایتی از امیرمؤمنان علی می خوانیم که در تفسیر آیه اول فرمود : « منظور فرشتگانی است که ارواح کفار را از بدن هایشان به شدت بیرون می کشند،

ص: 67

جزء سی ام

آن چنان که تیرانداز، کمان را تا آخرین مرحله می کشد » .(1)

مراحل پنجگانه اجرای فرمان های الهی توسط فرشتگان

البته می توان همین تفسیر را به صورت کلی تر و عمومی تری بیان کرد که مسأله قبض ارواح مؤمنان و کفار یکی از مصادیق آن باشد نه تمام محتوای آن ، به این ترتیب که گفته شود منظور از این سوگندها در مجموع فرشتگان است در رابطه با اجرای کل فرمان های الهی که اجرای این فرمان ها در پنج مرحله به شرح زیر تحقق می یابد :

1 حرکت شدید نخستین به دنبال تصمیم گیری قاطع.

2 مرحله راه افتادن آرام .

3 مرحله سرعت گرفتن . 4 مرحله پیشی جستن.

5 تدبیر و سامان دادن امور .

ولی به هر حال برنامه فرشتگان در زمینه قبض ارواح کفار و

ص: 68


1- v« نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 497 ، حدیث 4 .

سوره نازعات

مؤمنان یکی از مصادیق این مفهوم کلی است و زمینه ساز بحث های آینده این سوره درباره معاد محسوب می شود . آخرین سخن که در این جا باید گفته شود این است که همه این سوگندها برای بیان مطلبی است که صریحا در آیه ذکر نشده، ولی از قرینه مقام و همچنین از آیات بعد به خوبی روشن می شود، هدف این است که بگوید: « سوگند به این امور که همه شما سرانجام مبعوث و محشور می شوید و قیامت و رستاخیز حق است » .

6 یَوْمَ تَرْجُفُ الرّاجِفَهُ

در آن روز که زلزله های وحشتناکی همه چیز را به لرزه درمی آورند .

7 تَتْبَعُهَا الرّادِفَهُ

و به دنبال آن حادثه دومین ( صیحه عظیم ) رخ می دهد .

« راجِفَه » از ماده « رَجف » ( بر وزن کشف ) به معنی " اضطراب و لرزه شدید" است و از آن جا که اخبار فتنه انگیز مایه اضطراب جامعه

ص: 69

جزء سی ام

می شود ، به آن « اراجیف » می گویند . « رادِفَه » از ماده « ردف » ( بر وزن حرف ) به معنی شخصی یا چیزی است که به دنبال دیگری قرار می گیرد و لذا به شخصی که دنبال سر دیگری سوار بر مرکب می شود « ردیف » می گویند . منظور از « راجِفَه » همان صیحه نخستین یا "نفخ صوراول" است که شیپور فنای جهان و زلزله نابودی دنیا است و «رادِفَه» اشاره به صیحه دوم یا "نفخ صورثانی" است که نفخه حیات و رستاخیز و بازگشت به زندگی جدید است . بنابراین آیه شبیه چیزی است که در آیه 68 سوره زمر آمده است : « در صور دمیده می شود و تمام کسانی که در آسمان ها و زمین هستند ، مدهوش می شوند و می میرند ، مگر آن ها که خدا بخواهد ، سپس بار دیگر در صور دمیده می شود ناگهان همه به پامی خیزند و در انتظار حسابند » .

8 قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَهٌ

دل هایی در آن روز سخت مضطرب است.

« واجِفَه » از ماده « وَجْف » ( بر وزن حذف ) و در اصل به معنی

ص: 70

سوره نازعات

"سرعت سیر" است و از آن جا که حرکت سریع باعث لرزه و اضطراب است ، این واژه در معنی "شدت اضطراب" نیز به کار می رود .

9 اَبْصارُها خاشِعَهٌ

و چشم های آنان از شدت ترس فروافتاده .

این اضطراب درونی به قدری شدید است که آثار آن در تمام وجود گنهکاران ظاهر می شود . در آن روز چشم ها به گودی می نشیند ، از حرکت بازمی ایستد و خیره می شود و گویی دید خود را از شدت ترس از دست می دهد.

10 یَقُولُونَ ءَاِنّا لَمَرْدوُدوُنَ ف-ِی الْحافِرَهِ

(ولی امروز) می گویند: آیا ما به زندگی مجدد بازمی گردیم؟

«حافِرَه» از ماده «حفر» در اصل به معنی " کندن زمین" است و اثری که از آن باقی می ماند ، « حفره » نامیده می شود ، سپس « حافره » به عنوان کنایه در حالت نخستین استعمال شده ، زیرا انسان از راهی که می رود زمین را با پای خود حفر می کند و جای پای او باقی می ماند و

ص: 71

جزء سی ام

هنگامی که بازمی گردد، در همان « حفره های نخستین » گام می نهد ولذا این واژه به معنی حالت اول آمده است .

11 ءَاِذا کُنّا عِظاما نَخِرَهً

آیا هنگامی که استخوان های پوسیده ای شدیم ( ممکن است زنده شویم ) ؟

«نَخِرَه» صفت مشبهه است از ماده «نخر» (بر وزن «نخل» و همچنین بر وزن «شجره») دراصل به معنی "درخت پوسیده وتوخالی" است که وقتی باد برآن می وزد صدامی کند و لذا به صدایی که در بینی می پیچد « نخیر » می گویند، سپس این کلمه در مورد هر موجود پوسیده و متلاشی شده به کار رفته است . این همان چیزی است که همواره منکران معاد روی آن تکیه می کردند و می گفتند : باورکردنی نیست که استخوان پوسیده بار دیگر لباس حیات بر تن بپوشد، چرا که فاصله میان آن و یک موجود زنده را بسیار زیاد می دیدند ، در حالی که فراموش کرده بودند که در آغاز نیز از همان خاک آفریده شده اند. این جمله محذوفی دارد و در تقدیر چنین است «ءَاِذا کُنّا عِظاما نَخِرَهً اَئِنّا لَمَبْعُوثُونَ».

ص: 72

سوره نازعات

12 قالُوا تِلْکَ اِذا کَرَّهٌ خاسِرَهٌ

می گویند: اگر قیامتی در کارباشد، بازگشتی است زیانبار .

منکران معاد به این هم قناعت نمی کنند ، بلکه به استهزای « معاد » برخاسته و به عنوان مسخره می گویند : اگر قیامتی در کار باشد، وضع و حال ما در آن روز سخت و دردناک خواهد بود .

معاد تنها با یک صیحه عظیم رخ می دهد

13 فَاِنَّما هِیَ زَجْرَهٌ واحِدَهٌ

ولی این بازگشت تنها با یک صیحه عظیم واقع می شود .

14 فَاِذا هُمْ بِالسّاهِرَهِ

ناگهان همگی بر عرصه زمین ظاهر می شوند .

« زَجْرَه » در اصل به معنی فریادی است که برای راندن گفته می شود و در این جا به معنی "نفخه دوم" است ، انتخاب این تعبیر

ص: 73

جزء سی ام

( زَجْرَهً واحِدَهً ) با توجه به محتوای این دو کلمه ، اشاره به سرعت و ناگهانی بودن رستاخیز و سهولت و آسانی آن در برابر قدرت خداست که با یک فریاد آمرانه از سوی فرشته رستاخیز، یا صور اسرافیل ، همه مردگان لباس حیات در تن می کنند و در عرصه محشر برای حساب حاضر می شوند . این کار پیچیده و مشکلی نیست ، همین که به فرمان خدا نفخه دوم دمیده شود و بانگ حیات و زندگی برخیزد ، تمام این خاک ها و استخوان های پوسیده یک مرتبه جمع می شوند و جان می گیرند و از قبرها بیرون می پرند . « ساهِرَه » از ماده « سَهَر » ( بر وزن سحر ) و در اصل به معنی "شب بیداری" است و از آن جا که حوادث وحشتناک ، خواب شبانه را از چشم می برد و زمین قیامت نیز بسیار هول انگیز است، کلمه « ساهره » به عرصه محشر اطلاق شده ، بعضی نیز گفته اند « ساهره » را به هر بیابانی می گویند ، چون اصولاً همه بیابان ها وحشتناک هستند، گویی که براثروحشت، خواب شبانه را از چشم می برند.

آفرینش شما مشکل تر است یا آسمان ها؟ (دلیل دیگری بر معاد)

ص: 74

سوره نازعات

27 ءَاَنْتُمْ اَشَدُّ خَلْقا اَمِ السَّماءُ بَنیها

آیا آفرینش شما ( بعد از مرگ ) مشکل تر است یا آفرینش آسمانی که خداوند بنا نهاد ؟

به دنبال نقل سرگذشت موسی و فرعون به عنوان یک درس عبرت برای همه طغیانگران و تکذیب کنندگان باردیگر به مسأله معاد و رستاخیز برمی گردد و نمونه هایی از قدرت بی انتهای حق را در جهان هستی به عنوان یک دلیل برای امکان معاد بیان می کند و گوشه هایی از نعمت های بی پایانش را بر انسان ها شرح می دهد تا حسّ شکرگزاری را که سرچشمه معرفه اللّه است ، در آن ها برانگیزد . نخست منکران معاد را مخاطب ساخته و ضمن یک استفهام توبیخی می فرماید : « آیا آفرینش شما ( و بازگشت به زندگی پس از مرگ ) مشکل تر است یا آفرینش این آسمان باعظمت که خداوند بنا نهاده است » ؟ این آیه می گوید هر انسانی در هر مرحله ای از درک و شعور باشد ، می داند که آفرینش این آسمان بلند ، این همه کُرات عظیم و کهکشان های بی انتها ، قابل مقایسه با آفرینش انسان نیست. کسی که این قدرت را داشته، چگونه از بازگرداندن شما به حیات، عاجز است؟

ص: 75

جزء سی ام

28 رَفَعَ سَمْکَها فَسَوّیها

سقف آن را برافراشته و آن را منظم ساخت .

« سَمْک » (بروزن سقف) دراصل به معنی "ارتفاع و بلندی" است و به معنی "سقف" نیز آمده است.

« سَوّاها » از ماده « تسویه » به معنی "تنظیم و موزون ساختن چیزی" است و اشاره به نظم دقیقی است که بر تمام کُرات آسمانی حکمفرما است . ممکن است که آیه هم اشاره به ارتفاع آسمان و فاصله بسیار زیاد و سرسام آور کُرات آسمانی از ما بوده باشد و هم اشاره به سقف محفوظ و قشر عظیم هوای اطراف زمین که آن را از هجوم سنگ های پراکنده آسمانی و اشعه های مرگبار کیهانی ، حفظ می کند .

29 وَ اَغْطَشَ لَیْلَها وَ اَخْرَجَ ضُحیها

ص: 76

سوره نازعات

و شبش را تاریک و روزش را آشکار نمود .

« اَغْطَشَ » از ماده « غَطْش » ( بر وزن عرش ) به معنی "تاریکی" می باشد . «ضُحی» به معنی موقعی است که نورآفتاب درآسمان و زمین پهن می شود. هر کدام از دو نعمت نور و ظلمت، در زندگی انسان و سایر موجودات زنده اعم از حیوان و گیاه نقش فوق العاده مهمی دارد. نه انسان بدون نور می تواند زندگی کند که همه برکات و روزی ها و حس و حرکت او وابسته به آن است و نه بدون ظلمت ، زندگی او ممکن نیست که رمز آرامش اوست .

30 وَ الاَْرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحیها

و زمین را بعد از آن گسترش داد .

«دَحا» از ماده « دَحو » ( بر وزن محو ) به معنی " گستردن" است . منظور از « دَحْوُ الاَْرْض » این است که در آغاز تمام سطح زمین را آب های حاصل از باران های سیلابی نخستین فراگرفته بود این آب ها تدریجا در گودال های زمین جای گرفتند و خشکی ها از زیر آب سر بر آوردند و روز به روز گسترده تر شدند تا به وضع فعلی درآمد ( و این مسأله بعد از آفرینش زمین و آسمان روی داد ) .

ص: 77

جزء سی ام

31 اَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعیها

آبش را خارج کرد و چراگاهش را آماده ساخت.

«مَرْعی» اسم مکان است به معنی "چراگاه" و دراصل از « رعی » به معنی حفظ و مراقبت حیوان ، خواه از طریق تغذیه یا جهات دیگر گرفته شده و لذا مراعات به معنی محافظت و مراقبت و تدبیر امور آمده است و حدیث معروف « کُلُّکُمْ راعٍ وَکُلُّکُمْ مَسْؤوُلٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ »، نیز اشاره به لزوم مراقبت مردم از یکدیگر ، دارد .(1) این تعبیر نشان می دهد که آب در لابلای قشر نفوذپذیر زمین پنهان بود، سپس به صورت چشمه ها و نهرها جاری شد و حتی دریا و دریاچه ها را تشکیل داد .

ص: 78


1- « مفردات » راغب ، ماده « رعی » .

سوره نازعات

32 وَ الْجِبالَ اَرْسیها

و کوه هاراثابت و محکم نمود .

از آن جا که عوامل مختلفی از جمله طوفان های عظیم و دایمی و دیگر جزر و مدهایی که در پوسته زمین بر اثر جاذبه ماه و خورشید و همچنین لرزه هایی که بر اثر فشار مواد مذاب درونی می توانست آرامش زمین را بر هم زند، آن را به وسیله شبکه نیرومندی از کوه ها که سرتاسر روی زمین را فراگرفته ، آرام کرد.

33 مَتاعا لَکُمْ وَ لاَِنْعامِکُمْ

همه این ها برای بهره گیری شما و چهارپایان شما است.

در پایان می فرماید همه این ها وسیله تمتع و حیات شما و چهارپایانتان می باشد . آری ؛ آسمان باعظمت را برافراشت ؛ و نظام نور و ظلمت را برقرار ساخت ؛ زمین را گسترش داد و پهن کرد ؛ و آب و گیاهان ، را از آن خارج نمود ؛ کوه ها را مراقب حفاظت زمین نمود ؛ و همه وسایل زندگی انسان رافراهم ساخت؛ و همه را از بهر او سرگشته و فرمانبردارکرد ؛ تا از مواهب حیات بهره گیرد و به غفلت نخورد و به پاس این همه فرمانبرداران که برای انسان آفریده است ، او نیز در مسیر اطاعت از خدا گام بردارد . این ها از یکسو نشانه های قدرت او بر مسأله معاد است و از سوی دیگر دلایل عظمت و نشانه های وجود او در مسیر توحید و معرفت است .

ص: 79

جزء سی ام

34 فَاِذا جاءَتِ الطّامَّهُ الْکُبْری

هنگامی که آن حادثه بزرگ رخ دهد .

« طامَّه » از ماده « طَمّ » ( بر وزن فنّ ) در اصل به معنی "پرکردن" است و به هر چیزی که در حدّ اعلا قرار گیرد ، طامّه می گویند و لذا به حوادث سخت و مصائب بزرگ که مملو از مشکلات است ، نیز طامّه اطلاق می شود و در این جا اشاره به قیامت است که مملو از حوادث هولناک می باشد و توصیف آن به « کُبری » تأکید بیشتری درباره اهمیت و عظمت این حادثه بی نظیر است .

35 یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الاِْنْسانُ ما سَعی

ص: 80

سوره نازعات

در آن روز انسان به یاد کوشش هایش می افتد .

حادثه عظیم قیامت هنگامی که به وقوع پیوندد ، همگان از خواب غفلت بیدار می شوند و انسان به یاد سعی و کوشش و اعمال خویش اعم از نیک و بد می افتد .

36 وَ بُرِّزَتِ الْجَحیمُ لِمَنْ یَری

و جهنم برای هر بیننده ای آشکار می گردد .

جهنم هم اکنون نیز وجوددارد، بلکه طبق آیه 54 سوره عنکبوت: « وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَهٌ بِالْکافِرینَ » ، جهنم ، کافران را از هر سو احاطه کرده اما حجاب های عالم دنیا ، مانع رؤیت آن است ولی آن روز که روز ظهور و بروز همه چیز است ، جهنم از همه آشکارتر ظهور می کند .

37 فَاَمّا مَنْ طَغی

اما آن کسی که طغیان کرده ،

38 وَ اثَرَ الْحَیوهَ الدُّنْیا

و زندگی دنیا را مقدم داشته ،

ص: 81

جزء سی ام

39 فَاِنَّ الْجَحیمَ هِیَ الْمَأْوی

مسلما دوزخ جایگاه اوست .

در جمله اول اشاره به فساد عقیدتی آن ها می کند زیرا طغیان ناشی از خودبزرگ بینی است و خودبزرگ بینی ناشی از عدم معرفه اللّه است. کسی که خدا را به عظمت بشناسد ، خود را بسیار کوچک و ضعیف می بیند و هرگز پای خود را از جاده عبودیت بیرون نمی گذارد . و جمله دوم اشاره به فساد عملی آن هاست ، چراکه طغیان سبب می شود که انسان لذات زودگذر دنیا و زرق و برق آن را بالاترین ارزش حساب کند و آن را بر همه چیز مقدم بشمرد . این دو در حقیقت علت و معلول یکدیگرند ، طغیان و فساد عقیده سرچشمه فساد عمل و ترجیح زندگی ناپایدار دنیا بر همه چیز است و سرانجام این دو آتش سوزان دوزخ است . علی در حدیثی می فرماید : « وَ مَنْ طَغی ضَلَّ عَلی عَمَلٍ بِلا حُجَّهٍ : کسی که طغیان کند ، گمراه می شود و دست به اعمالی می زند که هیچ دلیلی برای آن ندارد » (1) و این ناشی از همان

ص: 82


1- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 506 ، حدیث 43 .

سوره نازعات

خودبزرگ بینی است که انسان تمایلات خویش را بدون هیچ دلیل منطقی می پذیرد و برای آن ارج قائل است .

رابطه « طغیان » و « دنیاپرستی »

در حقیقت آیات فشرده بالا اصول سعادت و شقاوت انسان را به نحو زیبا و شایسته ای ترسیم کرده است ، شقاوت انسان را در « طغیان » و « دنیاپرستی » می شمرد و سعادت او را در « خوف از خدا » و « ترک هوی » و عصاره تمام تعلیمات انبیاء و اولیاء نیز همین است و بس . امام باقر می فرماید: « اَلْجَنَّهُ مَحْفُوفَهٌ بِالْمَکارِهِ وَ الصَّبْرِ ، فَمَنْ صَبَرَ عَلَی الْمَکارِهِ فِی الدُّنْیا دَخَلَ الْجَنَّهَ ، وَ جَهَنَّمُ مَحْفوُفَهٌ بِاللَّذّاتِ وَ الشَّهَواتِ ، فَمَنْ اَعْطی نَفْسَها لَذَّتَها وَ شَهْوَتَها دَخَلَ النّار : بهشت در لابلای ناراحتی ها و صبر و شکیبایی و استقامت پوشیده شده است ، هرکس در برابر ناراحتی ها ( و ترک شهوات ) در دنیا شکیبایی کند ، داخل بهشت می شود و دوزخ در لابلای لذات نامشروع و شهوات سرکش پیچیده شده و هرکس نفس خویش را در برابر این لذات و شهوات آزاد بگذارد ، داخل آتش می شود » .(1) نه تنها جهنم آخرت زاییده هواپرستی است، که جهنم های سوزان دنیا همچون ناامنی ها، بی نظمی ها، جنگ ها ، خونریزی ها، جدال ها و کینه توزی ها همه ناشی از آن است .

ص: 83


1- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 507 ، حدیث 46 .

جزء سی ام

آن ها که نفس را از هوا و هوس بازدارند

40 وَ اَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی

و آن کس که از مقام پروردگارش خائف بوده و نفس را از هوی بازداشته .

41 فَاِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوی

بهشت جایگاه او است .

شرط اول بهشتی شدن ، « خوف » ناشی از « معرفت » است ،

ص: 84

سوره نازعات

شناختن مقام پروردگار و ترسیدن از مخالفت فرمان او . شرط دوم که در حقیقت نتیجه شرط اول و میوه درخت"معرفت و خوف" است ، تسلط بر هوای نفس و بازداشتن آن از سرکشی می باشد . حتی ابزار نفوذ شیطان در وجود آدمی ، « هوای نفس » است که اگر این « شیطان درون » با « شیطان برون » هماهنگ نشود و در را به روی او نگشاید ، وارد شدن او غیرممکن است، همان گونه که قرآن می گوید : « اِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ اِلاّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوینَ : تو هرگز بر بندگان من تسلط نخواهی یافت مگر بر گمراهانی که از تو پیروی می کنند » (42 / حجر) .

«مقام ربّ» چیست ؟

قابل توجه این که در آیات مورد بحث می فرماید : « کسی که از "مقام" پروردگارش بترسد » ، نمی فرماید : « کسی که از پروردگارش بترسد » . منظور از « مقام » چیست ؟ منظور ، "مواقف قیامت" و "مقام عدالت" و "علم خداوند و مقام مراقبت او" نسبت به همه انسان ها است .

ص: 85

جزء سی ام

دراین رابطه حدیثی است از امام صادق که فرمود : « کسی که می داند خدا او را می بیند و آن چه را می گوید ، می شنود و از آن چه از خیر و شر می دهد ، آگاه است و این توجه او را از اعمال قبیح بازمی دارد ، او کسی است که از مقام پروردگارش خائف است و خود را از هوای نفس بازداشته است » .(1)

تاریخ قیامت را فقط خدا می داند

42 یَسْئَلُونَکَ عَنِ السّاعَهِ اَیّانَ مُرْسیها

ازتودرباره قیامت سؤال می کنندکه درچه زمانی واقع می شود؟

43 فیمَ اَنْتَ مِنْ ذِکْریها

تو را با یادآوری این سخن چه کار ؟

در این آیات به سراغ سؤال همیشگی مشرکان و منکران معاد رفته می فرماید : از تو درباره قیامت سؤال می کنند ، قرآن در پاسخ این سؤال

ص: 86


1- «نورالثقلین»، جلد 5، صفحه 197 .

سوره نازعات

برای این که به آن ها بفهماند که هیچ کس از لحظه وقوع قیامت باخبر نبوده و نخواهد بود ، روی سخن را به پیامبر صلی الله علیه و آله کرده ، می گوید : « تو را با یادآوری این سخن چه کار » ؟ یعنی تاریخ وقوع قیامت حتی از تو پنهان است ، تا چه رسد به دیگران، این از آن علم غیبی است که از مختصات ذات پروردگار می باشد و احدی را به آن راهی نیست . از مطالبی که بر همگان مکتوم است ، زمان قیام قیامت است، چراکه اثر تربیتی آن بدون کتمان ممکن نیست ، زیرا اگر آشکار شود و زمانش دور باشد ، غفلت ، همگان را فرامی گیرد و اگر نزدیک باشد ، پرهیز از بدی ها به شکل اضطرار و دور ازآزادی و اختیار، درمی آید و این هر دو فاقد ارزش تربیتی است .

44 اِلی رَبِّکَ مُنْتَهیها

انتهای آن به سوی پروردگار تواست .

تنها اوست که می داند قیامت چه هنگام برپا می شود ، هیچ شخص دیگری از آن آگاه نیست و هرگونه تلاش و کوشش برای آگاهی از زمان قیام قیامت بی فایده است .

ص: 87

جزء سی ام

احساس « مسؤولیت » عامل « هدایت » است

45 اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشیها

کار تو فقط انذار کردن کسانی است که از آن می ترسند .

وظیفه تو همین انذار و هشدار و بیم دادن است و بس و اما تعیین وقت از قلمرو وظیفه و آگاهی تو بیرون است . قابل توجه این که انذار را مخصوص کسانی می شمرد که ترس و خوف از آن روز بزرگ دارند و این شبیه همان مطلبی است که در آیه دوم سوره «بقره» آمده است: «ذلِکَ الْکِتابُ لارَیْبَ فیهِ هُدیً لِلْمُتَّقینَ : در این کتاب آسمانی تردیدی نیست و مایه هدایت پرهیزگاران است» این گونه تعبیرات اشاره به این حقیقت است که تا روح حق جویی و حق طلبی و احساس مسؤولیت در برابر پروردگار در انسان نباشد، به سراغ تحقیق از کتب آسمانی نمی رود، و به انذارهای انبیاء و اولیاء اهمیت قائل نمی شود .

ص: 88

سوره نازعات

پایان سوره نازعات

ص: 89

جزء سی ام

سوره عَبَس

انسان باید به غذای جسمی وروحی خودبنگرد

24 فَلْیَنْظُرِ الاِْنْسانُ اِلی طَعامِهِ

انسان باید به غذای خویش بنگرد .

از آن جاکه آیات قبل سخن از مسأله معاد می گفت و آیات آینده نیز باصراحت بیشتری از این مسأله سخن می گوید ، به نظر می رسد که این آیات به منزله دلیلی است برای مسأله معاد که از طریق بیان قدرت خداوند بر همه چیز و همچنین احیای زمین های مرده به وسیله نزول باران که خود نوعی معاد در عالم گیاهان است ، امکان رستاخیز را اثبات می کند . نزدیک ترین اشیاء خارجی به انسان غذای او است که با یک دگرگونی جزء بافت وجود او می شود و اگر به او نرسد ، به زودی راه فنا را پیش می گیرد و به همین دلیل قرآن از میان تمام موجودات ، روی مواد غذایی آن هم موادی که از طریق گیاهان و درختان ، عاید انسان می شود ، تکیه کرده است . روشن است که منظوراز « نگاه کردن »

ص: 90

سوره عَبَس

تماشای ظاهری نیست، بلکه نگاه به معنی "دقت و اندیشه" در ساختمان این مواد غذایی و اجزاء حیاتبخش آن و تأثیرات شگرفی که در وجود انسان دارد و سپس اندیشه در خالق آن هاست . بعضی نیز معتقدند که منظوراز نگاه کردن به موادغذایی ، این است که انسان هنگامی که بر سر سفره می نشیند ، دقیقا بنگرد که آن ها را از چه راهی تهیه کرده ؟ حلال یا حرام ؟ مشروع یا نامشروع ؟ و به این ترتیب جنبه های اخلاقی و تشریعی را مورد توجه قرار دهد . در بعضی از روایات که از معصومین علیهم السلام نقل شده نیز آمده است که منظور از طعام دراین جا "علم و دانشی" است که غذای روح انسان است، بایدبنگرد که آن را ازچه کسی گرفته؟ ازجمله ازامام باقر نقل شده که در تفسیر این آیه فرمود : « عِلْمُهُ الَّذی یَأْخُذُهُ عَمَّنْ یَأْخُذُهُ » ؟(1) بدون شک معنی ظاهری آیه همان غذاهای جسمانی است که در آیات بعد

ص: 91


1- تفسیر « برهان » ، جلد 4 ، صفحه 429 .

جزء سی ام

مشروحا ذکر شده، ولی غذای روح را نیز از طریق قیاس اولویت می توان استفاده کرد ، چراکه انسان ترکیبی است از روح و جسم ، همان گونه که جسم او نیاز به غذای مادی دارد، روح او نیز محتاج به غذای روحانی است . از آنجا که انسان باید در غذای جسمانیش دقیق شود و سرچشمه آن راکه باران حیاتبخش است ، طبق آیات بعد بشناسد ، باید در غذای روحانی خود نیز دقیق شود که از طریق باران وحی بر سرزمین قلب پاک پیامبر صلی الله علیه و آله نازل می گردد و از آن جا در سینه های معصومین علیهم السلام ذخیره می شود و مانند چشمه های جوشانی در صفحه قلوب جاری می گردد و انواع میوه های لذتبخش ایمان و تقوا و فضایل اخلاقی را پرورش می دهد . آری انسان باید درست بنگرد که سرچشمه اصلی علم و دانش او که غذای روحانی اوست کجاست ، مبادا از سرچشمه آلوده ای تغذیه شود و روح و جان او را بیمار کند یا به هلاکت افکند . خلاصه آن که هم « طعام » در آیه شریفه معنی وسیع و گسترده دارد و هم « نگاه کردن » و بنابراین تفسیرهای

ص: 92

سوره عَبَس

سه گانه فوق در آن جمع می گردد .

آب باران مهم ترین مایه حیات است

25 اَنّا صَبَبْنَاالْماءَ صَبّا

ما آب فراوانی را از آسمان فروریختیم .

« صَبَّ » به معنی "فروریختن آب است از طرف بالا" و در این جا منظور "نزول باران" است و تعبیر به « صَبّا » در آخر آیه برای بیان تأکید و فراوانی این آب می باشد . آری آب که مهم ترین مایه حیات است ، همواره به مقدار فراوان به لطف پروردگار از آسمان نازل می شود و می دانیم تمام نهرها ، چشمه ها ، قنات ها و چاه های آب ذخایر آبی خود را از باران می گیرند و مایه اصلی همه آن ها باران است که :

اگر باران به کوهستان نبارد به سالی دجله گردد خشک رودی

بنابراین به هنگام مطالعه مواد غذایی قبل از هر چیز انسان به نظام بارش باران متوجه می شود ، که چگونه دائما آفتاب بر سطح دریاها می تابد ، ابرها از آن برمی خیزند، بادها آن ها را به حرکت درمی آورند، سپس به خاطر دور شدن از سطح زمین و قرار گرفتن در منطقه سرد جوی بار دیگر تبدیل به آب شده و فرومی ریزند ، آبی زلال و پاک و خالی از هر گونه املاح مضر و آلودگی ، آن هم به صورت قطرات کوچک یا دانه های نرم برف که به آرامی بر زمین نشسته یا جذب زمین و گیاهان و درختان می شود.

ص: 93

جزء سی ام

26 ثُمَّ شَقَقْنَا الاَْرْضَ شَقّا

سپس زمین را از هم شکافتیم .

در آغاز سطح زمین را قشر عظیمی از سنگ ها پوشانده بود ، باران های سیلابی پی درپی فروباریدند و سنگ ها را شکافتند ، ذرات آن را جدا کردند و در قسمت های گود زمین گستردند و به این ترتیب توده خاک قابل زراعت تشکیل شد و هم اکنون نیز سیلاب ها قسمتی از آن ها را در خود حل کرده و به دریا می ریزند، اما خاک های جدیدی که

ص: 94

سوره عَبَس

به وسیله برف و باران مجددا تشکیل می شود ، جای آن را می گیرد وگرنه انسان گرفتار کمبود خاک زراعتی می شد . به این ترتیب آیه اشاره به یکی از معجزات علمی قرآن است که نشان می دهد اول باران ها فرومی بارند و سپس زمین ها شکافته می شوند و آماده زراعت می گردند، نه تنها در روزهای نخست این عمل صورت گرفته که امروز نیز ادامه دارد . تفسیر «ابنات» و رویاندن گیاه که در آیه بعد ذکر می شود، از دیگر تفاسیر که منظور را «شکافتن زمین» به وسیله جوانه های گیاهی یا شخم زدن انسان ها یا حشرات ذکر می کنند، مناسب تر به نظر می رسد .

روییدنی های هشتگانه،ارکان اساسی غذای انسان یا حیوان

بعد از ذکر این دو رکن اساسی یعنی «آب» و «خاک» به هشت قسمت از روییدنی ها که از ارکان اساسی غذای انسان یا حیوانات است ، اشاره می کند .

27 فَأَنْبَتْنا فیها حَبّا

و در آن دانه های فراوانی رویانیدیم .

ص: 95

جزء سی ام

تعبیر به «حَبّا» به صورت نکره در این جا دلیل بر بیان عظمت و یا تنوع انواع دانه های خوراکی ، دارویی و صنعتی است . دانه های غذایی مایه اصلی تغذیه انسان و انواع حیوانات است و اگر یک سال بر اثر خشکسالی قطع شود ، قحطی و گرسنگی تمام جهان را فرامی گیرد و انسان ها همه در زحمت فرو می روند .

28 وَ عِنَبا وَ قَضْبا

و انگور و سبزی بسیار ،

ذکر « عِنَب » ( انگور ) از میان تمام میوه ها به خاطر مواد غذایی و حیاتی فراوانی است که در این میوه نهفته شده و آن را به صورت یک غذای کامل درآورده است . « قَضْب » ( بر وزن جذب ) در اصل به معنی سبزی هایی است که آن را در نوبت های مختلف می چینند و در این جا به معنی " انواع سبزی های خوردنی" است که در علم غذاشناسی امروز فوق العاده روی آن تکیه می شود . ولی بعید نیست که « قَضْب » در این جا معنی گسترده ای داشته باشد که هم سبزی های خوردنی را شامل شود و هم میوه های بوته ای و هم ریشه های غذایی را .

ص: 96

سوره عَبَس

29 وَ زَیْتُونا وَ نَخْلاً

و زیتون و نخل فراوان ،

تکیه روی این دو میوه نیز دلیلش روشن است چراکه امروزه ثابت شده که هم «زیتون» و هم «خرما» از مهم ترین موادغذایی نیروبخش ومفیدو سلامت آفرین است.

اهمیت مواد غذایی زیتون و خرما و انگور

ممکن است چنین به نظرآید که اگر قرآن از میان انواع میوه ها، روی زیتون و خرما ( نخل ) و انگور تکیه کرده ، به خاطر وجود آن ها در محیط نزول قرآن بوده است ، ولی با توجه به جهانی و جاودانی بودن قرآن و عمق تعبیراتش ، روشن می شود که مطلب از این فراتر است . غذاشناسان و دانشمندان بزرگی که سالیان دراز از عمر خود را در راه مطالعه خواص گوناگون میوه ها صرف کرده اند ، به ما می گویند کمتر

ص: 97

جزء سی ام

میوه ای است که برای بدن انسان از نظر غذایی به اندازه این سه میوه ، مفید و مؤثر باشد . آن ها می گویند « روغن زیتون » برای تولید سوخت بدن ، ارزش بسیار فراوان دارد ، کالری حرارتی آن بسیار بالاست و از این جهت یک نیروبخش است و آن ها که می خواهند همواره سلامت خود را حفظ کنند ، باید به این اکسیر علاقمند شوند . روغن زیتون دوست صمیمی کبد آدمی است و برای رفع عوارض کلیه ها و سنگ های صفراوی و قولنج های کلیوی و کبدی و رفع یبوست بسیار مؤثر است . به همین دلیل در روایات اسلامی نیز از آن مدح و تمجید فراوان شده ، در حدیثی از امام علیّ بن موسی الرّضا درباره زیتون چنین می خوانیم : « غذای خوبی است ، دهان را خوشبو و بلغم را برطرف می سازد ، صورت را صفاو طراوت می بخشد ، اعصاب را تقویت نموده و بیماری و درد را از میان می برد و آتش خشم و غضب را فرومی نشاند » . و از آن مهم تر این که در خود قرآن از درخت زیتون به عنوان "شجره مبارکه" ( درخت پُربرکت ) یاد شده است . با پیشرفت

ص: 98

سوره عَبَس

دانش پزشکی و غذاشناسی ، اهمیت دارویی « خرما » نیز به ثبوت رسیده است . در خرما کلسیم وجود دارد که عامل اصلی استحکام استخوان ها است و نیز فسفر وجود دارد که از عناصر اصلی تشکیل دهنده مغز و مانع ضعف اعصاب و خستگی است و قوه بینایی را می افزاید . و همچنین پتاسیم دارد که فقدان آن را در بدن علت حقیقی زخم معده می دانند و وجود آن برای ماهیچه ها و بافت های بدن بسیار پرارزش است . این سخن امروزه در میان غذاشناسان معروف است که خرما از سرطان جلوگیری می کند ، زیرا آمارهایی که در این زمینه تهیه شده ، نشان می دهد در مناطقی که خرما بیشتر می خورند ، ابتلای به سرطان کمتر است و اعراب و صحرانشینانی که در فقر غذایی به سر می برند، به واسطه خوردن خرما ، هرگز مبتلا به سرطان نمی شوند ، عامل این موضوع را وجود « منیزیم » می دانند . قند فراوانی که در خرما وجوددارد ، از سالم ترین قندها است که حتی در بسیاری از موارد مبتلایان به بیماری قند نیز می توانند به راحتی از آن استفاده کنند .

ص: 99

جزء سی ام

دانشمندان در خرما سیزده ماده حیاتی و پنج نوع ویتامین کشف کرده اند که آن را به صورت یک منبع غذایی غنی و بسیار پرارزش درآورده است . به همین دلیل در روایات اسلامی نیز روی این ماده غذایی تأکید فراوان دیده می شود ، از امام علی نقل شده که فرمودند : « کُلُواالتَّمْرَ فَاِنَّ فیهِ شِفاءٌ مِنَ الاَْدْواء : خرما بخورید که شفای بیماری ها است » .(1) و نیز روایت شده که در بسیاری از اوقات غذای علی را نان و خرما تشکیل می داد. و در روایت دیگری می خوانیم : « خانه ای که در آن خرما نیست ، اهل آن خانه در واقع گرسنه اند » . درآیات سوره مریم نیز آمده که خداوند مریم را در آن بیابان که فاقد وسیله بود ، هنگامی که عیسی "عَلی نَبِیِّنا وَ آلِهِ وَ عَلَیْهِ السَّلام" را به دنیا آورده بود ، از رطب تازه روزی داد و این اشاره ای است به این که یکی از بهترین غذاها برای مادری که فرزند به دنیا آورده ، رطب تازه است و

ص: 100


1- « بحار الانوار » ، جلد 66 ، صفحه 141 .

سوره عَبَس

حتی در روایاتی که ذیل آیه آمده می خوانیم ، بهترین دارو برای چنین زنان همین میوه است . و اما در مورد « انگور » به گفته دانشمندان غذاشناس به قدری عوامل مؤثر دارد که می توان گفت ، یک داروخانه طبیعی است . علاوه براین انگور از نظر خواص ، بسیار نزدیک به شیر مادر است ، یعنی یک غذای کامل محسوب می شود. انگور دوبرابر گوشت ، در بدن حرارت ایجاد می کند و علاوه براین ضد سم است ، برای تصفیه خون ، دفع رماتیسم ، نقرس و زیادی اوره خون ، اثر درمانی مسلمی دارد . انگور معده و روده را لایروبی می کند ، نشاط آفرین و برطرف کننده اندوه است ، اعصاب را تقویت کرده و ویتامین های مختلف موجود در آن به انسان نیرو و توان می بخشد و علاوه بر این که غذای بسیار پُرارزشی است ، قدرت میکروب کشی قابل ملاحظه ای دارد و عامل مؤثری است برای مبارزه بابیماری سرطان، به همین دلیل درحدیثی ازپیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم که:«خَیْرُطَعامِکُمُ الْخُبُزَ وَ خَیْرُ فاکِهَتِکُمُ الْعِنَبَ : بهترین طعام شما نان و بهترین میوه شما انگور است» .(1) اگر ما بخواهیم آن چه را غذاشناسان در زمینه این میوه ها گفته اند و روایات فراوانی که در منابع اسلامی در این رابطه نقل شده، دراین جا بیاوریم، مسلمااز روش تفسیر خارج خواهیم شد، مقصود این بود روشن سازیم که تکیه کردن قرآن بر این سه نوع میوه بی دلیل نیست و شاید درآن روز قسمت مهمی از آن بر مردم پوشیده بوده است .

ص: 101


1- « بحار الانوار » ، جلد 62 ، صفحه 292 .

جزء سی ام

30 وَ حَدائِقَ غُلْبا و باغ هایی پُردرخت ،

« حَدائِق » جمع « حَدیقَه » به معنی "باغی است که اطراف آن دیوار و محفوظ باشد" و در اصل به معنی قطعه زمینی است که دارای آب است، این واژه از «حدقه» چشم گرفته شده که دائما آب در آن جاری است . و از آن جا که این گونه باغ ها معمولاً باغ های میوه است ، می تواند اشاره ای به انواع میوه های بهشتی بوده باشد . « غُلْب » ( بر وزن قفل ) جمع « اغلب » و «غَلباء» به معنی " گردن کلفت" است و دراصل از ماده «غلبه» گرفته شده و دراین جابه معنی "درختان بلند و تنومند"است .

ص: 102

سوره عَبَس

31 وَ فاکِهَهً وَ اَبّا و میوه و چراگاه ،

« اَبّ » ( با تشدید باء ) به معنی گیاهان خودرو و چراگاهی است که آماده چریدن حیوانات و یا چیدن گیاهان باشد و در اصل معنی " آمادگی" رامی بخشد و از آن جاکه این گونه چراگاه ها آماده بهره برداری است ، به آن « اَبّ » گفته شده است . در این جا این سؤال پیش می آید که در آیات گذشته بعضی از میوه ها بالخصوص مطرح شده بود و در این جا میوه به طور کلی مطرح شده و از این گذشته در آیه قبل که سخن از باغ ها می گفت، ظاهرا نظر به میوه های باغ ها داشت ، چگونه بار دیگر میوه در این جا مطرح شده است ؟ در پاسخ می گوییم : اما این که بعضی از میوه ها بالخصوص ذکر شده مانند انگور و زیتون و خرما (به قرینه درخت نخل) به خاطر اهمیت فوق العاده ای است که از میان میوه ها دارند و اما این که چرا « فاکِهَه » ( میوه ) جداگانه از « حَدائِق » ( باغ ها ) ذکر شده ، ممکن است به خاطر این باشد که باغ ها منافع دیگری غیر از

ص: 103

جزء سی ام

میوه نیز دارند ، منظره زیبا ، طراوت و هوای سالم و مانند آن . از این گذشته برگ بعضی از درختان و ریشه و پوست بعضی دیگر ، جزء مواد خوراکی هستند ( مانند چای و دارچین و زنجبیل و امثال آن ) به علاوه برگ های بسیاری از درختان، خوراک مناسبی برای حیوانات است و می دانیم آن چه در آیات فوق آمده ، هم خوراک انسان را شامل می شود ، هم خوراک حیوان را.

32 مَتاعا لَکُمْ وَ لاَِنْعامِکُمْ

تا وسیله ای برای بهره گیری شما و چهارپایانتان باشد .

« مَتاع » هر چیزی است که انسان از آن متمتع و بهره مند می شود . در این آیه به نعمتی که خداوند ازطریق گیاهان و حبوبات و میوه ها برای خوراک انسان و حیوان فراهم آورده است ، اشاره می کند .

عمده مواد غذایی سالم گیاهان، حبوبات و میوه ها می باشد

ص: 104

سوره عَبَس

آن چه در این آیات آمده بود ، هشت نوع از مواد غذایی برای انسان و چهارپایان بودو جالب این که همه آن ها ، غذاهای گیاهی و نباتی است ، این به خاطر اهمیتی است که « گیاهان » و « حبوبات » و « میوه ها » در تغذیه انسان دارد ، بلکه غذای حقیقی انسان همین هاست و غذاهای حیوانی به مقدار کمتر و در درجه بعد قرار دارد . آن چه در این جا قابل توجه است ، این که : علم غذاشناسی امروز که یکی از علوم گسترده و مهم است و برای خود دنیای وسیعی با چشم اندازهای وسیع تری را مجسم می کند ، در حقیقت شرحی است بر آن چه در این آیات آمده ، زیرا توصیه می کند خوردن مواد حیوانی نظیر گوشت و چربی به حداقل ممکن تقلیل یابد ، این موضوع عظمت قرآن را منعکس می کند ، مخصوصا موادی که در آیات بالا روی آن تکیه شده هریک از دیدگاه علم غذاشناسی ، بسیار مهم و باارزش است . به هرحال دقت در این امور ، انسان را به عظمت خالق آن ها و الطاف و محبت های او نسبت به نوع بشر آشناتر می سازد . آری دقت در غذای جسم و سپس در غذای روح ، هم از نظر محتوا و ساختمان و هم از نظر طرق اکتساب ، می تواند آدمی را در مسیر معرفه اللّه و تهذیب نفس و خودسازی پیش برد ، آری « آدمی باید در غذایش به دقت بنگرد » و چه پرمعنی است همین یک جمله کوتاه .

ص: 105

جزء سی ام

پایان سوره عَبَس

ص: 106

سوره عَبَس

سوره تَکویر

سوره تَکویر

5 وَ اِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ

و در آن هنگام که وحوش جمع شوند .

همان حیواناتی که در حال عادی از هم دور بودند و از یکدیگر می ترسیدند و فرار می کردند، ولی شدت وحشت حوادث هولناک آستانه قیامت آن چنان است که این ها را گردهم جمع می کند و همه چیز را فراموش می کنند، گویی می خواهند بااین اجتماعشان از شدت ترس و وحشت خودبکاهند.وبه تعبیردیگر:وقتی آن صحنه های هولناک خصایص ویژه حیوانات وحشی را از آن ها می گیرد، با انسان ها چه می کند ؟

آیا رستاخیز برای حیوانات هم وجود دارد ؟

بسیاری از مفسران معتقدند که آیه فوق اشاره به « حشر حیوانات وحشی » در دادگاه قیامت است که آن ها نیز در عالم خود و در حدود آگاهی خویش مسؤولیت هایی دارندو اگر ظلم و ستمی به یکدیگر کرده باشند ، در آن جا از آن ها قصاص می شود و این آیه را شبیه آیه 38 سوره

ص: 107

جزء سی ام

انعام می دانند که می گوید: « وَ ما مِنْ دابَّهٍ فِی الاَْرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطیرُ بِجَناحَیْهِ اِلاّ اُمَمٌ اَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ ثُمَّ ِالی رَبِّهِمْ یُحْشَروُنَ : هیچ جنبنده ای در زمین و هیچ پرنده ای که بادو بال خود پرواز می کند ، وجود ندارد مگر این که امت هایی همانند شما هستند ، ما چیزی را در این کتاب فروگذار نکردیم ، سپس همگی به سوی پروردگارشان جمع و محشور می شوند » . شک نیست که نخستین شرط حساب و جزا ، مسأله "عقل و شعور" و به دنبال آن "تکلیف و مسؤولیت" است ، طرفداران این عقیده می گویند : مدارکی در دست است که نشان می دهد حیوانات نیز به اندازه خود دارای درک و فهمند ، از جمله : زندگی بسیاری از حیوانات آمیخته با نظام جالب و شگفت انگیزی است که روشنگر سطح عالی فهم و شعور آن ها است . کیست که درباره مورچگان و زنبور عسل و تمدن عجیب آن ها و نظام شگفت انگیز لانه و کندو ، سخنانی نشنیده باشدو بر درک و شعور تحسین آمیز آن ها آفرین نگفته باشد ؟ گرچه بعضی میل دارند همه این ها

ص: 108

سوره تَکویر

را یک نوع الهام غریزی بدانند ، اما هیچ دلیلی بر این موضوع در دست نیست که اعمال آن ها به صورت ناآگاه ( غریزه بدون عقل ) انجام می شود . علاقه ای که بسیاری از حیوانات تدریجا به صاحب خود پیدا می کنند ، شاهد دیگری برای این موضوع است ، بسیاری از سگ های درنده و خطرناک نسبت به صاحبان خود و حتی فرزندان کوچک آنان مانند یک خدمتگزار مهربان رفتار می کنند . داستان های زیادی از وفای حیوانات و این که آن ها چگونه خدمات انسانی را جبران می کنند ، در کتاب ها و در میان مردم شایع است که همه آن ها را نمی توان افسانه دانست. و مسلم است آن هارا به آسانی نمی توان ناشی از غریزه دانست ، زیرا غریزه معمولاً سرچشمه کارهای یکنواخت و مستمر است ، اما اعمالی که در شرایط خاصی که قابل پیش بینی نبوده به عنوان عکس العمل انجام می گیرد ، به فهم و شعور شبیه تر است تا به غریزه . امروزه بسیاری از حیوانات را برای مقاصد قابل توجهی تربیت می کنند ، سگ های پلیس برای گرفتن جنایتکاران ، کبوترها برای رساندن نامه ها و

ص: 109

جزء سی ام

بعضی از حیوانات برای خرید جنس از مغازه ها و حیوانات شکاری برای شکار کردن ، آموزش می بینند و وظایف سنگین خود را با دقت عجیبی انجام می دهند ، امروزه حتی برای بعضی از حیوانات رسما مدرسه افتتاح کرده اند. ازهمه این ها گذشته ، در آیات متعددی از قرآن ، مطالبی دیده می شود که دلیل قابل ملاحظه ای برای فهم و شعور بعضی از حیوانات محسوب می شود ، داستان فرار کردن مورچگان از برابر لشکر سلیمان و داستان آمدن هُدهُد به منطقه «سبا و یمن» و آوردن خبرهای هیجان انگیز برای سلیمان شاهد این مدعاست. احادیث متعددی نیز در زمینه رستاخیز حیوانات دیده می شود ، از جمله ؛ از ابوذر نقل شده که می گوید : ما خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله بودیم که در پیش روی ما دو بُز به یکدیگر شاخ زدند ، پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود : « می دانید چرااین هابه یکدیگرشاخ زدند »؟حاضران عرض کردند:«نه»، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «ولی خدامی داند چرا و به زودی در میان آن ها داوری خواهد کرد».(1) و در روایتی از طرق اهل تسنن از پیامبر نقل شده که در تفسیر

ص: 110


1- « مجمع البیان » ، جلد 4 ، صفحه 298 .

سوره تَکویر

این آیه فرمود : « اِنَّ اللّهَ یَحْشُرُ هذِهِ الاُْمَمَ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ یَقْتَصُّ مِنْ بَعْضِها لِبَعْضِ حَتّی یَقْتَصُّ لِلْجَماءِ مِنَ الْقَرْناءِ : خداوند تمام این جنبندگان را روز قیامت برمی انگیزاند و قصاص بعضی را از بعضی می گیرد، حتی قصاص حیوانی که شاخ نداشته و دیگری بی جهت به او شاخ زده است ، از او خواهد گرفت » .(1)

اگر حیوانات رستاخیز دارند ، تکلیف هم دارند ؟

سؤال مهمی که در این جا پیش می آید و تا آن حل نشود ، تفسیر آیه فوق روشن نخواهد شد این است که « آیا می توانیم قبول کنیم که حیوانات تکالیفی دارند با این که یکی از شرایط مسلم تکلیف عقل است و به همین جهت کودک و یا شخص دیوانه از دایره تکلیف بیرون است ؟ آیا حیوانات دارای چنان عقلی هستند که مورد تکلیف واقع شوند ؟ و آیا می توان باور کرد که یک حیوان بیش از یک کودک نابالغ و

ص: 111


1- « تفسیر المَنار » ، ذیل 38 / انعام .

جزء سی ام

حتی بیش از دیوانگان درک داشته باشد ؟ و اگر قبول کنیم که آن ها چنان عقل و درکی ندارند ، چگونه ممکن است تکلیف متوجه آن ها شود » ؟ در پاسخ این سؤال باید گفت که : تکلیف مراحلی دارد و هر مرحله ادراک و عقلی متناسب خود می خواهد ، تکالیف فراوانی که در قوانین اسلامی برای یک انسان وجود دارد ، به قدری است که بدون داشتن یک سطح عالی از عقل و درک ، انجام آن ها ممکن نیست و ما هرگز نمی توانیم چنان تکالیفی را برای حیوانات بپذیریم ، زیرا شرط آن ، در آن ها حاصل نیست ، اما مرحله ساده و پایین تری از تکلیف تصور می شود که مختصر فهم و شعور برای آن کافی است ، ما نمی توانیم چنان فهم و شعور و چنان تکالیفی را به طور کلی درباره حیوانات انکار کنیم . حتی درباره کودکان و دیوانگانی که پاره ای از مسائل را می فهمند ، انکار همه تکالیف مشکل است مثلاً اگر نوجوانان 14 ساله که به حد بلوغ نرسیده ولی کاملاً مطالب را خوانده و فهمیده اند در نظر بگیریم ، اگر آن ها عمدا مرتکب قتل نفس شوند ، در حالی که تمام زیان های این

ص: 112

سوره تَکویر

عمل را می دانند ، آیا می توان گفت هیچ گناهی از آن ها سرنزده است ؟ قوانین کیفری دنیا نیز افراد غیربالغ را در برابر پاره ای از گناهان مجازات می کند ، اگرچه مجازات های آن ها مسلما خفیف تر است . بنابراین بلوغ و عقل کامل ، شرط تکلیف در مرحله عالی و کامل است، در مراحل پایین تر یعنی در مورد پاره ای از گناهانی که قُبح و زشتی آن برای افراد پایین تر نیز کاملاً قابل درک است ، بلوغ و عقل کامل را نمی توان شرط دانست . باتوجه به تفاوت مراتب تکلیف و تفاوت مراتب عقل ، اشکال بالا در مورد حیوانات نیز حل می شود .

پایان سوره تکویر

ص: 113

جزء سی ام

سوره بُرُوج

سوره بُرُوج

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُروُجِ

سوگند به آسمان که دارای برج های بسیاراست.

« بُروُج » جمع « بُرْج » به معنی "قصر" است و بعضی آن را به معنی "شی ء ظاهر و آشکار" می دانند و نام گذاری قصرها و عمارت های بلند و مرتفع به این نام ، را به خاطر وضوح و ظهورشان دانسته اند ، لذا قسمت مخصوصی از دیوار اطراف شهر یا محل اجتماع لشکر که بروز و ظهور خاصی دارد ، « برج » نامیده می شود و هنگامی که زن زینت خود را آشکارسازد ، « تَبَرَّجَتِ الْمَرْأَهُ » می گویند . در حدیثی آمده است که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تفسیر این آیه را خواستند ، فرمود : « منظور کواکب و ستارگان است » .(1) سوگند به ستارگان حکایت از عظمت آن می کند ، عظمتی که شاید در آن زمان در نظر عرب روشن نبود ولی امروز برای ما کاملاً شناخته شده است .

1 «درالمنثور» ، جلد 6، صفحه 331 .

ص: 114

سوره بُرُوج

2 وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ

و سوگند به آن روز موعود .

همان روزی که تمام انبیا و پیامبران الهی آن را وعده داده اند و صدها آیه قرآن مجید از آن خبر می دهد ، همان روزی که میعاد و وعده گاه همه اولین و آخرین است و روزی است که باید حساب همگان تصفیه شود.

3 وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ

و « شاهد » و « مشهود » ( "شاهد" پیامبر و گواهان اعمال و"مشهود" اعمال امت است ) .

« شاهِد » هرگونه گواه را شامل می شود و « مَشْهُود » هر چیزی را که بر آن گواهی می دهند و این که هر دو به صورت « نکره » ذکر شده

ص: 115

جزء سی ام

است ، اشاره به عظمت این شاهد و مشهود است . تناسب این آیه با آیات قبل ایجاب می کند که اشاره به شهود روز قیامت باشد ، اعم از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله یا سایر پیامبران نسبت به امت های خود و ملائکه و فرشتگان و اعضاء پیکر آدمی و شب و روز و مانند آن ها و «مشهود» انسان ها یا اعمال آن هاست. همه این سوگندها به این خاطر است که به شکنجه گران ظالم هشداردهد اعمال آن هادر برابر مؤمنان راستین همگی ثبت و برای روزموعودنگهداری می شودو شهودی که گرداگردوجود شما رافراگرفته اند، اعم از فرشتگان و اعضای پیکر انسان و شب ها و روزها و مانند آن ، همه این کارها را زیر نظر دارند و در آن روز گواهی می دهند.

4 قُتِلَ اَصْحابُ الاُْخْدوُدِ

مرگ و عذاب بر شکنجه گران صاحب گودال (آتش)باد .

«اُخْدوُد» به گفته «راغب» در «مفردات» به معنی شکاف وسیع و عمیق و گسترده در زمین است ، یا به تعبیر دیگر گودال ها و خندق های بزرگ را گویند و جمع آن « اخادید » و در اصل از « خد » انسان گرفته شده که به معنی دو فرورفتگی است که در دو طرف بینی انسان در سمت راست و چپ قرار دارد ( و به هنگام گریه اشک بر آن جاری می شود ) و سپس به صورت کنایه برگودالی که بر صورت زمین ظاهر می شود، اطلاق شده (و بعدا به صورت یک معنی حقیقی درآمده است ).

ص: 116

سوره بُرُوج

5 اَلنّارِ ذاتِ الْوَقُودِ گودال هایی پرازآتش شعله ور .

« وَقُود » در اصل به معنی ماده ای است که آتش با آن می افروزند ، ( مانند هیزم ) و تعبیر به « ذاتِ الْوَقُود » با این که همه آتش ها احتیاج به هیزم و مانند آن دارد ، اشاره به کثرت مواد آتش زایی است که آن ها به کار می گرفتند و طبعا آتش بسیار دامنه دار و پرشعله ای به وجود می آمد و اگر بعضی « ذاتِ الْوَقُود » را در این جا به معنی آتش شعله ور تفسیر کرده اند ، ظاهرا به همین دلیل است ، نه آن چه بعضی پنداشته اند که « وقود » دارای دو معنی است یکی "هیزم" و دیگری "شعله" و تأسف خورده اند که چرا مفسران و مترجمان به این نکته توجه نکرده اند .

مؤمنان در برابر کوره های آدم سوزی

ص: 117

جزء سی ام

6 اِذْ هُمْ عَلَیْها قُعُودٌ

هنگامی که در کنار آن نشسته بودند .

7 وَ هُمْ عَلی مایَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنینَ شُهُودٌ

و آن چه را نسبت به مؤمنان انجام می دادند ( با خونسردی ) تماشا می کردند .

منظور از این دو آیه این است که گروهی با کمال خونسردی نشسته بودند و صحنه های شکنجه را تماشا می کردند و لذت می بردند که این خود نشانه نهایت قساوت آن ها بود . بعضی نیز آن ها را دو گروه دانسته اند گروهی « شکنجه گر » و گروهی « تماشاچی » و از آن جا که تماشاچیان راضی به اعمال شکنجه گران بودند، این فعل به همه آن هانسبت داده شده است و این طبیعی است که در یک چنین برنامه هایی همیشه گروهی عاملند و گروهی تماشاگر ، به علاوه سران آن ها معمولاً دستور می دهند و مجریان از قشرهای پایین ترند . جمله « یَفْعَلُون » به صورت فعل مضارع دلیل بر این است که این عمل مدتی استمرار داشت و یک حادثه زودگذر نبود .

ص: 118

سوره بُرُوج

8 وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ اِلاّ اَنْ یُؤْمِنُوا بِاللّهِ الْعَزیزِ الْحَمیدِ

هیچ ایرادی بر آن ها (مؤمنان) نداشتند جز این که به خداوند عزیز و حمید ایمان آورده بودند.

« نَقَمُوا » از ماده « نَقَم » ( بر وزن قَلَم ) به معنی انکار و عیب گرفتن چیزی است یا به زبان و یا عملاً از طریق مجازات و « انتقام » نیز از همین ماده است . مسلما چنین کاری در مقابل یک جرم بزرگ و گناه آشکار انجام می گیرد ، نه در مقابل ایمان به خداوند توانا و شایسته هرگونه حمد و ستایش و این نشان می دهد که تا چه حد فرهنگ آن قوم منحط و تحریف یافته بود که بزرگ ترین افتخارات نزد آن ها بزرگ ترین جرم و گناه بود . تعبیر به « عَزیز » ( قدرتمند شکست ناپذیر ) و « حَمید » ( شایسته هرگونه ستایش و دارای هرگونه کمال ) در حقیقت پاسخی است به جنایت های آن ها و دلیلی است بر ضد آنان ، یعنی مگر ایمان به چنین خدایی جرم و گناه است ؟ و ضمنا تهدید و هشداری نیز به این شکنجه گران در طول تاریخ محسوب می شود که خداوند عزیز و حمید در کمین آن هاست .

ص: 119

جزء سی ام

9 اَلَّذی لَهُ مُلْکُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهیدٌ

همان خدایی که حکومت آسمان ها و زمین از آن اوست و بر همه چیز گواه است.

در حقیقت این چهار وصف ، از اوصافی است که شایستگی برای عبودیت را مسلم می کند ، قدرت و توانایی ، واجد هر گونه کمال بودن ، مالکیت آسمان ها و زمین و آگاهی از همه چیز . در ضمن بشارتی است به مؤمنان که خدا حاضر و ناظر است و صبر و شکیبایی و استقامتشان را در راه حفظ ایمان می بیند و ناظر ایثارگری و فداکاری های آن هاست و البته توجه به این حقیقت به آن ها نیرو و نشاط می دهد . از سوی دیگر تهدیدی است برای دشمنان آن ها و هشداری است که اگر خدا مانع کار آن ها نمی شود ، نه به خاطر ناتوانی است ، بلکه به خاطر آزمون و امتحان است و سرانجام طعم تلخ عذاب دردناک خدا را خواهند چشید .

ص: 120

سوره بُرُوج

اصحاب اخدود چه کسانی بودند؟

گفتیم « اُخْدود » به معنی گودال بزرگ یا « خندق » است و منظور در این جا خندق های عظیمی است که مملو از آتش بود تا شکنجه گران ، مؤمنان را در آن ها بیفکنند و بسوزانند . در این که این ماجرا مربوط به چه زمان و چه قومی است ؟ و آیا این یک ماجرای خاص و معین بوده و یا اشاره به ماجراهای متعددی از این قبیل در مناطق مختلف جهان است؟، در میان مفسران و مورخان گفتگوست . معروف تر از همه آن است که مربوط به « ذونواس » آخرین پادشاه « حِمْیَر » (1) در سرزمین « یمن » است . توضیح این که : « ذونواس » که آخرین نفر از سلسله گروه « حِمْیَر » بود، به آیین یهود درآمد و گروه « حِمْیَر » نیز ازاو پیروی کردند ، او نام خود را « یوسف » نهاد و مدتی بر این منوال گذشت ، سپس به او

1

ص: 121


1- « حِمْیَر » قبیله ای بود از قبایل معروف « یمن » .

جزء سی ام

خبر دادند که در سرزمین « نجران » ( در شمال یمن ) هنوز گروهی بر آیین نصرانی هستند ، هم مسلکان « ذونواس » او را وادار کردند که اهل « نجران » را مجبور به پذیرش آیین یهود کند ، او به سوی نجران حرکت کرد و ساکنان آن جا را جمع نمود و آیین یهود را بر آن ها عرضه داشت و اصرار کرد آن را پذیرا شوند ولی آن ها ابا کردند حاضر به قبول شهادت شدند اما حاضر به صرف نظر کردن از آیین خود نبودند. « ذونواس » دستور داد خندق عظیمی کندند و هیزم درآن ریختند و آتش زدند ، گروهی را زنده زنده به آتش سوزاند و گروهی را با شمشیر کشت و قطعه قطعه کرد، به طوری که عدد مقتولین و سوختگان با آتش به بیست هزار نفر رسید .(1)

یک نفر از باقی ماندگان مردم نجران فرار کرد و به « قیصر » پادشاه روم که مسیحی بود ، شکایت نمود . « قیصر » گفت : سرزمین شمااز من

ص: 122


1- « تفسیر علیّ بن ابراهیم قمی » ، جلد 2 ، صفحه 414 .

سوره بُرُوج

دور است ، اما نامه ای به پادشاه حبشه می نویسم که او مسیحی است و همسایه شماست و از او می خواهم شما را یاری دهد ، سپس نامه ای نوشت و از پادشاه حبشه انتقام خون مسیحیان نجران را خواست . مرد نجرانی نزد « نجاشی » سلطان حبشه آمد . او از شنیدن این داستان ، سخت متأثر گشت و از خاموشی شعله آیین مسیح در سرزمین نجران افسوس خورد و تصمیم بر انتقام شهیدان از او را گرفت . لشکریان حبشه به جانب یمن تاختند و در یک پیکار سخت سپاه « ذونواس » را شکست دادند و گروه زیادی از آنان کشته شد و طولی نکشید که مملکت یمن به دست نجاشی افتاد و به صورت ایالتی از ایالات حبشه درآمد .(1)

بعضی از مفسران نقل کرده اند که طول آن خندق چهل ذراع و عرض آن دوازده ذراع بوده است ( هر ذراع تقریبا نیم متر است و گاه به

ص: 123


1- « قصص قرآن » بلاغی ، صفحه 288 .

جزء سی ام

معنی « گز » که حدود یک متر است به کار می رود ) و بعضی نقل کرده اند هفت گودال بوده که هرکدام وسعتش به مقداری که در بالا ذکر شده ، بوده است .(1) از آن چه در بالا گفتیم ، روشن می شود که این شکنجه گران بی رحم ، سرانجام به عذاب الهی گرفتار شدند و انتقام خون هایی که ریخته بودند ، در همین دنیا از آن ها گرفته شد و عذاب حریق و سوزنده قیامت نیز در انتظارشان است . این کوره های آدم سوزی که به دست یهود به وجود آمد ، احتمالاً نخستین کوره های آدم سوزی در طول تاریخ بود ، ولی عجیب این که این بدعت قساوت بار ضد انسانی سرانجام دامان خود یهود را گرفت و چنان که می دانیم گروهی از آن ها در ماجرای آلمان هیتلری در کوره های آدم سوزی به آتش کشیده شدند و مصداق « عذاب الحریق » این جهان نیز درباره آن ها تحقق یافت. علاوه بر این « ذونواس » یهودی بنیان گذار اصلی این بنای شوم ، نیز از شرّ اعمال خود برکنار نماند . در عصر ما نیز نمونه های بسیار زیادی از این موضوع را با چشم خود دیده یا شنیده ایم که پیر و جوان در طریق حفظ دین و ایمان جان برکف نهاده و آگاهانه و عاشقانه به سوی شهادت گام برداشتند و باید گفت: بقاء آیین های الهی در گذشته و امروز بدون چنین ایثارگری هایی امکان پذیر نبوده و نیست.

ص: 124


1- تفسیر « روح المعانی » ، ذیل آیات مورد بحث .

سوره بُرُوج

شکنجه گران دربرابرمجازات الهی

10 اِنَّ الَّذینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَریقِ

کسانی که مردان و زنان باایمان را مورد شکنجه قراردادند، عذاب دوزخ برای آن هاست و عذاب آتش سوزان .

« فَتَنُوا » از ماده « فتن » ( بر وزن متن ) و « فتنه » در اصل به معنی قراردادن طلا در آتش است تا میزان خلوص آن روشن شود ، سپس این ماده ( فتنه ) هم به معنی " آزمایش" و هم به معنی "عذاب و مجازات" و هم به معنی " گمراهی و شرک" به کار رفته است و در آیه مورد بحث به

ص: 125

جزء سی ام

معنی عذاب و آزار و شکنجه آمده است . جمله « ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا » نشان می دهد که راه توبه حتی برای چنین شکنجه گران ستمگری باز است و این نهایت لطف پروردگار را نسبت به گنهکاران نشان می دهد و ضمنا هشداری است به مردم مکه که تا دیر نشده است ، دست از آزار و شکنجه مؤمنان بردارند و به سوی خدا بازگردند . قابل توجه این که در این آیه دو گونه عذاب برای آن ها ذکر کرده ؛ یکی « عذاب جهنم » و دیگری « عذاب حریق » ( عذاب آتش سوزان ) ذکر این دو ممکن است به خاطر این باشد که عذاب جهنم در برابر کفر آن ها بوده و عذاب حریق به خاطر این است که شکنجه گران مزبور مؤمنان را با آتش می سوزاندند .

11 اِنَّ الَّذینَ امَن-ُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْکَبیرُ

کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند ، برای آن ها باغهایی از بهشت است که نهرها زیر درختانش جاری است و این پیروزی بزرگی است .

ص: 126

سوره بُرُوج

تعبیر به « عَمِلُوا الصّالِحات » ( باتوجه به این که صالحات جمع صالح است ) نشان می دهد تنها یک و یا چند عمل صالح کافی نیست ، باید برنامه در همه جا بر محور عمل صالح دور زند . تعبیر به « ذلِک » که در لغت عرب برای اشاره به دور است ، در این گونه مقامات بیانگر اهمیت و علوّ مقام است ، یعنی پیروزی و نجات و افتخارات آن ها به قدری است که از دسترس فکر ما بیرون است . چه فوز و پیروزی از این برتر که در جوار قُرب پروردگار و در میان انواع نعمت های پایدار ، با سربلندی و افتخار جای گیرند ولی نباید فراموش کرد که کلید اصلی این پیروزی و فوز کبیر، «ایمان و عمل صالح»است،این است سرمایه اصلی این راه و بقیه هرچه هست، شاخ وبرگ است.پایان سوره بُرُوج

ص: 127

جزء سی ام

سوره طارِق

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 وَ السَّماءِ وَ الطّارِقِ

سوگند به آسمان و کوبنده شب .

2 وَ ما اَدْریکَ مَا الطّارِقُ

و تو نمی دانی کوبنده شب چیست ؟

3 اَلنَّجْمُ الثّاقِبُ

همان ستاره درخشان و شکافنده تاریکی ها.

« طارِق » از ماده « طَرْق » ( بر وزن برق ) به معنی کوبیدن است و راه را از این جهت « طریق » گویند که با پای رهروان کوبیده می شود و از آن جا که درهای خانه ها را به هنگام شب می بندند و کسی که شب وارد می شودناچار است در را بکوبد، به اشخاصی که در شب وارد می شوند ، « طارق » گویند . امیرمؤمنان علی درباره « اشعث بن قیس » همان

ص: 128

سوره طارِق

منافقی که شب هنگام به در خانه آن حضرت آمد و حلوای شیرینی با خود آورده بود که به پندارخام خویش قلب علی را به خود متوجه سازد تا در ماجرایی به نفع او حکم کند، می فرماید: « وَ اَعْجَبُ مِنْ ذلِکَ طارِقٌ طَرَقَنا بِمَلْفُوفَهٍ فی وِعائِها : و از این شگفت انگیزتر داستان کسی است که شب هنگام ، در خانه را کوبید و بر ما وارد شد و در حالی که ظرف سرپوشیده پر از حلوای لذیذ با خود آورده بود » .(1) اما قرآن خودش در این جا « طارق » را تفسیر کرده ، می گوید: « این مسافر شبانه، همان ستاره درخشانی است که بر آسمان ظاهر می شود و به قدری بلند است که گویی می خواهد سقف آسمان را سوراخ کند و نورش به قدری خیره کننده است که تاریکی ها را می شکافد و به درون چشم آدمی نفوذ می کند » . منجمی از امام صادق سؤال کرد که : « منظور از « ثاقِب » در کلام خدا « اَلنَّجْمُ الثّاقِب » چیست »؟ فرمود: « ستاره "زحل" است که طلوعش

ص: 129


1- « نهج البلاغه » ، خطبه 224 .

جزء سی ام

در آسمان هفتمین است و نورش آسمان ها را می شکافد و به آسمان پایین می رسد ، به همین جهت خداوند آن را « نَجْمٌ ثاقِبٌ » نامیده است » .(1) قابل توجه این که زحل آخرین و دورترین ستاره منظومه شمسی است که با چشم غیرمسلح دیده می شود و از آن جا که ازنظر ترتیب بندی کواکب منظومه شمسی نسبت به خورشید در هفتمین مدار قرار گرفته (با محاسبه مدار ماه) امام در این حدیث مدار آن را آسمان هفتم شمرده است . این ستاره ویژگی هایی دارد که آن را شایسته سوگند می کند ، از یک سو دورترین ستارگان قابل مشاهده منظومه شمسی است و به همین جهت در ادبیات عرب هر چیز بلند را بدان مثال می زنند و گاه آن را « شیخ النّجوم » گفته اند . ستاره زحل که نام فارسی اش « کیوان » است ، دارای حلقه های نورانی متعددی است که آن را احاطه کرده و هشت « قمر » دارد ، حلقه های نورانی زحل که گرداگرد

ص: 130


1- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 550 ، حدیث 4 .

سوره طارِق

آن را گرفته ، از عجیب ترین پدیده های آسمانی است که دانشمندان فلکی درباره آن نظرات گوناگونی دارند و هنوز هم پدیده اسرارآمیزی است . البته این اسرار در آن روز که قرآن نازل شد، برکسی روشن نبود ، بعدها با گذشت قرن ها آشکار گشت . اما به هرحال تفسیر نجم ثاقب به خصوص ستاره « زحل » ممکن است از قبیل بیان یک مصداق روشن باشد و منافاتی با تفسیر آن به دیگر ستارگان بلند و درخشان آسمان ندارد ، ولی می دانیم تفسیر مصداقی (1) در روایات ما بسیار است .

4 اِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمّا عَلَیْها حافِظٌ

(به این آیت بزرگ الهی سوگند)که هرکس مراقب و صاحبی دارد.

شما هرگز تنها نیستید و هرکه باشید و هرکجا باشید ، تحت مراقبت

ص: 131


1- تفسیر مصداقی یعنی: یک نوع بارز آن بیان می شود که مصداق آن کلّی است .

جزء سی ام

فرشتگان الهی و مأموران پروردگار خواهید بود ، که آن ها اعمال فرد را ثبت و ضبط می کنند و برای حساب و جزا نگهداری می نمایند . قابل توجه این که : در آیه تبیین نشده است که این « حافِظ » چه کسی است ؟ و چه اموری را حفظ می کند ؟ ولی آیات دیگر قرآن به خوبی گواهی می دهد که حافظان ملائکه اند و آن چه را حفظ می کنند ، اعمال آدمی اعم از طاعات و معاصی است . جالب این که میان سوگندهایی که قبلاً یاد شده ، با مسأله مراقبت فرشتگان از اعمال آدمی ، که جواب قسم محسوب می شود، رابطه زنده ای است ، چراکه آسمان بلند و ستارگانی که مسیرهای منظم خود را همواره می پیمایند ، دلیلی بر وجود نظم و حساب در این عالم بزرگ هستند ، پس چگونه ممکن است اعمال انسان ها بدون حساب بوده و مراقبین الهی بر آن نظارت نکنند ؟

پایان سوره طارِق

ص: 132

سوره طارِق

سوره اَعلی

خداوند بزرگ را تسبیح گوی

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الاَْعْلی

نام پروردگار بلندمرتبه ات را منزّه دار .

منظور این است که نام خداوند در ردیف نام بت ها قرار داده نشود و ذات پاک او را از هرگونه عیب و نقص و صفات مخلوق ها و عوارض جسم و جسمانیت و هرگونه محدودیت و نقصان منزّه بشمریم ، نه همچون بت پرستان که نام او را در کنار نام بت های خود قرار می دهند ، یا کسانی که او را جسم و جسمانی می شمرند . تعبیر به « اَعْلی » بیانگر این حقیقت است که او از هرکس و هرچیز و هرچه تصور کنیم و هر خیال و قیاس و گمان و وهم و هرگونه شرک جلی و خفی برتر و بالاتر است . تعبیر به « رَبِّک » (پروردگارت) اشاره به این است که پروردگاری که

ص: 133

جزء سی ام

تو مردم را به سوی او می خوانی ، از پروردگار بت پرستان جداست .

2 اَلَّذی خَلَقَ فَسَوّی

همان خداوندی که آفرید و منظم کرد .

« سَوّی » از ماده « تسویه » به معنی نظام بخشیدن و مرتب نمودن است و مفهوم گسترده ای دارد که تمام نظامات جهان را شامل می شود ، اعم از نظاماتی که بر منظومه ها وکواکب آسمان حاکم است و یا آن چه بر مخلوقات زمینی ، مخصوصا انسان از نظر جسم و جان .

3 وَ الَّذی قَدَّرَ فَهَدی

و همان کس که تقدیر کرد و هدایت فرمود .

منظور از « تَقْدیر » همان اندازه گیری و تعیین برنامه های حرکت به سوی اهدافی است که موجودات به خاطر آن آفریده شده اند . و منظور از « هدایت » همان هدایت تکوینی است که به صورت انگیزه های درونی و بیرونی و قوانینی که بر هر موجودی حاکم ساخته ، می باشد . مثلاً از یک سو پستان مادر و شیر آن را برای تغذیه طفل آفریده و به

ص: 134

سوره اَعلی

مادر عاطفه شدید مادری داده و از سوی دیگر در طفل انگیزه ای آفریده که او را به سوی پستان مادر می کشاند و این آمادگی و جاذبه دوجانبه در مسیر هدف ، در همه موجودات دیده می شود . خلاصه این که : دقت در ساختمان هر موجود و مسیری که در طول عمر خود طی می کند ، به وضوح این حقیقت را نشان می دهد که برنامه ریزی دقیقی دارد و دست هدایت نیرومندی پشت سر آن است ، که برای اجرای این برنامه ها به او کمک می کند و این نشانه دیگری از ربوبیت پروردگار است . البته در مورد انسان غیر از برنامه هدایت تکوینی ، نوع هدایت دیگری وجود دارد که از طریق وحی وارسال انبیاء صورت می گیرد و هدایت تشریعی نام دارد و جالب این که هدایت تشریعی انسان نیز در تمام زمینه ها مکمّل هدایت تکوینی اوست.

نمونه هایی از تقدیر و هدایت عمومی موجودات

مسأله تقدیر ( اندازه گیری ) و هدایت عمومی موجودات که در آیات فوق از مظاهر ربوبیت پروردگار شمرده شده، ازمسائلی است که

ص: 135

جزء سی ام

هرقدر زمان بر آن بگذرد و علم و دانش بشر پیشرفت کند ، حقایق بیشتری از آن بروز می کند. اکتشافات علمی به ما امکان می دهد که چهره های تازه و شگفت انگیز و شوق انگیزتری از این تقدیر و هدایت را در تمام ذرات جهان بنگریم ، بعضی از مفسّران در این جا با استناد به نوشته های دانشمند معروف « کمریسی موریسن » در کتاب « راز آفرینش انسان » نمونه هایی از این راز بزرگ را درمورد هدایت حیوانات و انواع مختلف جانداران آورده است که ذیلاً به قسمتی از آن بامختصر تغییر و تکمیل اشاره می شود. 1 پرندگان مهاجر که گاهی در سال هزاران کیلومتر راه بر فراز اقیانوس ها و جنگل ها و بیابان ها می پیمایند ، هرگز آشیانه خود را گم نمی کنند و بعد از بازگشت درست به وطن اصلی بازمی گردند و همچنین زنبوران عسل هرقدر از کندوی خود دور شوند و باد آن ها را این طرف و آن طرف ببرد ، باز دقیقا به آشیانه خود برمی گردند ، در حالی که انسان برای بازگشت به وطن احتیاج به نشانه ها و آدرس های دقیق و راهنما دارد. 2 حشرات

ص: 136

سوره اَعلی

چشم های میکروسکوپی ( ذره بین ) دارند که ساختمان و قدرت دید آن ، انسان را به حیرت وامی دارد ، درحالی که بازهای شکاری دارای چشم های تلسکوپی ( دوربین ) هستند. 3 انسان برای پیدا کردن راه خویش در شب باید از منبع نور استفاده کند ولی بسیاری از پرندگان در نهایت ظلمت و تاریکی شب اهداف خود را می بینند و این از طریق چشمانی است که در برابر اشعه مادون قرمز حساسیت دارد و نیز دستگاه رادار مانندی است که در وجود بعضی از آن ها تعبیه شده است . 4 سگ ها به خاطر داشتن شامّه اضافی، می توانند هر حیوانی را در مسیر آن ها باشد ، از طریق بو بشناسند، درحالی که انسان حتی با وسایلی که در دست دارد، قادر به چنین مطلبی نیست. 5 تمام حیوانات صداهایی را که شدّت ارتعاش آن بیرون از قدرت سامعه ما است ، درک می کنند و شنوایی آن ها به مراتب از شنوایی ما دقیق تر است ، هرچند انسان توانسته است این مطلب را با وسایل و ابزارعلمی جبران کند و صدای بال مگسی را که چندین کیلومتر

ص: 137

جزء سی ام

از او دور است ، آن چنان بشنود که گویی روی لاله گوش او قرار گرفته و شاید این تفاوت قدرتی را که خداوند میان انسان و حیوان قائل شده به خاطر همین است که انسان از طریق علم و عقل ، قادر بر جبران ضعف هایش می باشد ، ولی حیوانات چنین نیستند . 6 نوعی ماهی کوچک است که سال هادر دریا زندگی می کند ، سپس برای تخم ریزی به همان نهری که در آن متولد شده است ، بازمی گردد و بر ضدّ امواج پیش می رود و موطن اصلی را که مناسب پرورش اوست ، بعد از سال ها دوری ازآن،درفاصله دوردستی پیدامی کند. 7 و ازاین عجیب تر داستان بعضی ازحیوانات آبی است که آن هاعکس این مسیررا طی می کنند .

4 وَ الَّذی اَخْرَجَ الْمَرْعی

و آن کس که چراگاه را به وجود آورد .

تعبیر به « اَخْرَج » از ماده « اخراج » اشاره به این است که گویی همه گیاهان و مخصوصا مواد غذایی چهارپایان در دل زمین وجود داشته و خداوند آن ها را بیرون فرستاده ، بدیهی است تغذیه حیوانات مقدمه ای است برای تغذیه انسان و فایده آن سرانجام به انسان ها باز می گردد .

ص: 138

سوره اَعلی

5 فَجَعَلَهُ غُثاءً اَحْوی

سپس آن راخشک و سیاه قرار داد .

« غُثاء » در اصل به معنی گیاهان خشکی است که روی سیلاب قرار می گیرد و همچنین به کف هایی که روی دیگ در حال جوشیدن پیدا می شود ، « غثاء » می گویند و این تعبیر به عنوان کنایه از هر چیزی که ضایع می شود و از دست می رود ، استعمال می شود و در آیه مورد بحث به معنی گیاهان خشکیده و درهم ریخته است . « اَحْوی » از ماده « حُوَّه » ( بر وزن قُوَّه ) به معنی رنگ سبز سیر و گاه به معنی رنگ سیاه آمده است . « غُثاءً اَحْوی » ( گیاهان خشکیده تیره رنگ ) منافع زیادی دربردارد هم غذای مناسبی است برای زمستان حیوانات و هم وسیله ای است برای سوخت و سوز انسان و هم کود مناسبی است برای زمین ها .

دلایل پنجگانه ربوبیت عالی پروردگار

در حقیقت مسأله ربوبیت عالی پروردگار با پنج وصف اخیر یعنی

ص: 139

جزء سی ام

"خلقت" ، "تسویه" ،"تقدیر"، "هدایت" و "رویاندن گیاهان" به نحو احسن تشریح شده است که مطالعه آن ها انسان را به خوبی با مقام ربوبیت والای خداوند آشنا می سازد و نور ایمان را در دل او می افکند و مهم ترین نعمت های الهی را به طور اجمال بازگو می کند و حسّ شکرگزاری را در آدمی برمی انگیزد .

6 سَنُقْرِئُکَ فَلاتَنْسی

ما به زودی (قرآن را) بر تو قرائت می کنیم و هرگز فراموش نخواهی کرد .

بنابراین هنگام نزول وحی عجله مکن و هرگز نگران فراموش کردن آیات الهی مباش ، آن کس که این آیات بزرگ را برای هدایت انسان ها بر تو فرستاده، هم او حافظ و نگاهبان آن هاست ، آری او نقش این آیات را در سینه پاک تو ثابت می دارد، به طوری که هرگز گرد و غبار نسیان بر آن نخواهد نشست .

7 اِلاّ ما شاءَ اللّهُ اِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما یَخْفی

ص: 140

سوره اَعلی

مگر آن چه را خدا بخواهد،که او آشکار و پنهان را می داند.

مفهوم این تعبیر آن نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله چیزی از آیات الهی را فراموش می کند وگرنه از گفتار او سلب اطمینان خواهد شد ، بلکه هدف بیان این حقیقت است که موهبت حفظ آیات الهی از سوی خداست و لذا هر لحظه بخواهد می تواند آن را از پیامبرش بگیرد و یا به تعبیر دیگر هدف بیان تفاوت علم ذاتی خداوند و علم موهبتی پیامبرش صلی الله علیه و آله است. این یکی ازمعجزات پیغمبراسلام صلی الله علیه و آله است که آیات و سوره های طولانی را با یک بار تلاوت جبرئیل به خاطر می سپرد و همیشه به خاطر داشت و چیزی را فراموش نمی کرد .

ما تو را برای هر کار خیر آماده می کنیم

8 وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْری

و ما تو را برای انجام هر کار خیر آماده می کنیم.

در این آیه پیامبر صلی الله علیه و آله را دلداری داده ، می افزاید : « ما تو را به انجام هر کار خیری توفیق می دهیم و کارها را بر تو آسان می سازیم » . و

ص: 141

جزء سی ام

به تعبیر دیگر هدف بیان این حقیقت است که در راهی که تو در پیش داری ، مشکلات و سختی ها فراوان است، هم در راه گرفتن وحی و حفظ آن و هم در تبلیغ رسالت و ادای آن و هم در انجام کارهای خیر و عمل به آن ، ما در تمام این امور به تو یاری می دهیم و مشکلات را بر تو آسان می سازیم.این جمله ممکن است اشاره به محتوای دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله و تکالیف و برنامه های الهی نیز باشد یعنی محتوای آن آسان و شریعت او شریعت سمحه سهله است و تکالیف شاقّ و کمرشکن در آیین الهی وجود ندارد. زندگی خود پیامبر صلی الله علیه و آله هم نمونه کامل تعلیم این حقیقت بود . او در هیچ چیز ، اعم از لباس و خوراک و مرکب و وسایل زندگی سخت گیر نبود، هر غذای مناسبی را تناول می فرمود، هرگونه لباسی را که زنندگی نداشت، می پوشید، گاه در بستر می آرمید و گاه روی فرش و گاه حتی روی شن های بیابان و از هرگونه تعلق و تقیّدی آزاد بود .

پایان سوره اَعلی

ص: 142

سوره اَعلی

ص: 143

جزء سی ام

سوره غاشِیَه

سوره غاشِیَه

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 هَلْ اَتیکَ حَدیثُ الْغاشِیَهِ

آیا داستان « غاشیه » ( روز قیامت که حوادث وحشتناکش همه را می پوشاند ) به تو رسیده است ؟

« غاشِیَه » از ماده « غِشاوَه » به معنی "پوشاندن" است ، انتخاب این نام برای قیامت به خاطر آن است که حوادث وحشتناک آن ناگهان همه را زیر پوشش خود قرار می دهد .

مخاطب دراین آیه شخص پیامبر صلی الله علیه و آله است و ذکر این جمله به صورت استفهام از شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای بیان عظمت و اهمیت آن روز بزرگ است .

2 وُج-ُوهٌ یَوْمَئِذٍ خاشِعَهٌ

چهره هایی در آن روز خاشع و ذلّت بار است .

ص: 144

سوره غاشِیَه

ذلّت و ترس از عذاب و کیفرهای عظیم آن روز تمام وجود آن ها را فراگرفته و از آن جا که حالات روحی انسان بیش از همه جا در چهره او منعکس می شود ، اشاره به خوف و ذلت و وحشتی می کند که سراسر چهره آن ها را می پوشاند .

خستگان بی نصیب

3 عامِلَهٌ ناصِبَهٌ

آن ها که پیوسته عمل کرده و خسته شده اند (و نتیجه ای عایدشان نشده است) .

آن ها تلاش و کوشش زیادی در زندگی دنیا به خرج می دهند ولی هیچ فایده ای جز خستگی در حقیقت نصیبشان نمی شود ، نه عمل مقبولی در درگاه خدا دارند و نه چیزی از آن همه ثروت که اندوخته اند ، می توانند با خود ببرند و نه نام نیکی از خود به یادگار می گذارند و نه فرزند صالحی ، آن ها زحمتکشان خسته و بینوایند .

4 تَصْلی نارا حامِیَهً

ص: 145

جزء سی ام

و در آتش سوزان واردمی گردند .

« تَصْلی » از ماده « صَلْی » ( بر وزن نَفْی ) به معنی ورود در آتش و ماندن و سوختن با آن است . سرانجام این زحمتکشان خسته و بیهوده گر وارد آتش داغ و سوزان می شوند و با آن می سوزند .

5 تُسْقی مِنْ عَیْنٍ انِیَهٍ

از چشمه ای فوق العاده داغ به آن ها می نوشانند.

« آنِیَه » مؤنث « آنی » از ماده « اَنْی » ( بر وزن حَلْی ) به معنی "تأخیر افکندن" است و برای بیان فرارسیدن وقت چیزی گفته می شود و در این جا به معنی آب سوزانی است که حرارتش به منتها درجه رسیده است . در آیه 29 سوره کهف می خوانیم : « و اگر تقاضای آب کنند ، آبی برای آن ها می آورند مانند فلزگداخته که صورت هایشان را بریان می کند ، چه بدنوشیدنی است و چه بد محلّ اجتماعی » .

6 لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ اِلاّ مِنْ ضَریعٍ

طعامی جز از ضریع (خار خشک تلخ و بدبو) ندارند.

ص: 146

سوره غاشِیَه

« ضَریع » از « ضَرْع » به معنی ضعف و ذلت و خضوع است و در این جا منظور طعامی است ذلت آفرین و بدبو که دوزخیان برای رهایی از آن به درگاه خدا تضرّع می کنند .(1) در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم : « ضریع چیزی است در آتش دوزخ ، شبیه خار ، تلخ تر از صبر و متعفن تر از مردار و سوزنده تر از آتش » .

7 لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنی مِنْ جُوعٍ

غذایی که نه آن ها را فربه می کند و نه گرسنگی را فرومی نشاند.

مسلما چنین غذایی برای تقویت جسم و فرونشاندن گرسنگی نیست، غذایی است گلوگیر که خود نوعی عذاب است ، چنان که در آیه 13 سوره «مزّمِّل» می خوانیم: «وَ طَعاما ذا غُصَّهٍ وَ عَذابا اَلیما : نزد ما غذاهایی است گلوگیر و عذابی است دردناک ». آن هاکه دراین دنیا

ص: 147


1- «تفسیر قرطبی»، جلد 10، صفحه 7120 .

جزء سی ام

انواع غذاهای لذیذ و چرب و شیرین را از طریق ظلم و تجاوز به حقوق دیگران فراهم کردند و آن هاکه اجازه ندادند محرومان جزاز غذاهای گلوگیر وناگواراستفاده کنند، بایددرآن جا غذایی داشته باشندکه « عذاب الیم » آن ها گردد . البته همان گونه که بارها گفته ایم ، نه نعمت های بهشتی و نه عذاب های دوزخی هیچ کدام را نمی توان برای ما محبوسان در زندان دنیا توصیف کرد ، این ها همه اشارات و تنها شَبح هایی است که برای ما ترسیم شده است .

دورنمایی ازنعمت های روحپروربهشتی

8 وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناعِمَهٌ

چهره هایی در آن روز شاداب و باطراوت است.

« ناعِمَه » از ماده « نعمه » در این جا اشاره به چهره هایی است که غرق نعمت شده و تر و تازه و شاداب و مسرور و نورانی است، همان گونه که در آیه 24 سوره مطفّفین آمده است که در

ص: 148

سوره غاشِیَه

توصیف بهشتیان می فرماید : « تَعْرِفُ فی وُجُوهِهِمْ نَضْرَهَ النَّعیمِ : در چهره های آن ها طراوت و خرمی نعمت را مشاهده می کنی » .

9 لِسَعْیِها راضِیَهٌ

چراکه از سعی و تلاش خود خشنوداست.

به عکس دوزخیان که از تلاش و کوشش خود جز خستگی و رنج بهره ای نبردند و « عامِلَهٌ ناصِبَه » بودند ، بهشتیان نتایج تلاش و کوشش خود رابه احسن وجه می بینند و کاملاً راضی و خشنودند . تلاش هایی که در پرتو لطف خدا به اضعاف مضاعف ، گاه ده برابر و گاه هفتصد برابر و گاه بیشتر ، رشد ونمو یافته و گاهی با آن جزای بی حساب را خریداری کرده اند : «اِنَّما یُوَفَّی الصّابِروُنَ اَجْرَهُمْ بِغَیْرِحِسابٍ» که صابران اجر و پاداش خود را بی حساب دریافت می دارند. (10/ زمر).

10 فی جَنَّهٍ عالِیَهٍ در بهشتی است عالی.

واژه « عالِیَه » ممکن است اشاره به « علوّ مکانی » باشد، یعنی آن ها در طبقات عالی بهشتند و یا « علوّ مقامی » و هر دو احتمال را مفسران گفته اند ولی تفسیر دوم مناسب تر به نظر می رسد ، هرچند جمع میان دو معنی نیز ممکن است .

ص: 149

جزء سی ام

11 لا تَسْمَعُ فیها لاغِیَهً

که در آن هیچ سخن لغو و بیهوده ای نمی شنوی .

نه سخنی که حاکی از نفاق باشد ، یا عداوت و جنگ و جدال و یا کینه توزی و حسد ، نه سخنان دروغ ، نه تهمت و افترا، نه غیبت و ایذاء و نه حتی لغو و امور بی فایده . و چه آرام بخش است محیطی که از همه این سخنان پاک باشد و اگر درست بیندیشیم ، قسمت عمده ناراحتی های زندگی دنیا از شنیدن این گونه سخنان است که آرامش روح و جان و نظامات اجتماعی را بر هم می زند و آتش فتنه ها را شعله ور می سازد .

12 فیها عَیْنٌ جارِیَهٌ

در آن چشمه های جاری است .

ص: 150

سوره غاشِیَه

گرچه « عَیْن » در این جا « نکره » است و معمولاً نکره برای بیان یک فرد می آید ، ولی به قرینه سایر آیات قرآن معنی جنس دارد و شامل چشمه های مختلف می شود، همان گونه که در آیه 15 ذاریات می خوانیم : « اِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ : پرهیزگاران در میان باغ های بهشت و چشمه ها قرار دارند » .

13 فیها سُرُرٌ مَرْف-ُوعَهٌ

درآن تخت های زیبای بلند است .

« سُرُر » جمع « سریر » از ماده « سرور » به معنی تخت هایی است که در مجالس انس و سرور بر آن می نشینند . بلند بودن این تخت ها به خاطر آن است که بهشتیان بر تمام مناظر و صحنه های اطراف خود مسلط باشند و از مشاهده آن لذت برند. « ابن عباس » می گوید : « این تخت های بلند چنان هستند که وقتی صاحبان آن ها اراده جلوس بر آن کنند ، تواضع می کند و فرومی نشیند و بعد از جلوس به حال اول بازمی گردد » .

ص: 151

جزء سی ام

14 وَ اَکْوابٌ مَوْض-ُوعَهٌ

و قدح هایی که در کنار این چشمه ها نهاده .

« اَکْواب » جمع « کوُب » ( بر وزن خوُب ) به معنی قدح یا ظرفی است که دسته دار باشد . چون استفاده از آن چشمه های گوارا و شراب های طهور بهشتی، نیاز به ظرف هایی دارد، در این آیه به آن ظرف ها اشاره می کند . هر زمان اراده کنند قدح ها از چشمه ها پر می شود و در برابر آنان قرارمی گیرد ، تازه به تازه می نوشند و سیراب می شوند و لذت می برند، لذتی که توصیفش برای ساکنان دنیا غیرممکن است. توجه به این نکته لازم است که در قرآن تعبیرات مختلفی درباره ظرف های شراب طهور بهشتیان آمده، در این جا و بعضی از آیات دیگر تعبیر به « اَکْواب » شده ، در حالی که در بعضی از آیات دیگر تعبیر به « اَباریق » جمع « ابریق » به معنی ظرفی که دارای دسته و لوله برای ریختن مایعات است یا « کَأس » ( به معنی جام پر از شراب ) آمده است. مانند : « یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدوُنَ ، بِاَکْوابٍ وَ اَباریقَ وَ

ص: 152

سوره غاشِیَه

کَأْسٍ مِنْ مَعینٍ : گرداگرد آن ها نوجوانانی می گردند که همیشه طراوت جوانی را دارا هستند، درحالی که قدح ها و کوزه ها و جام هایی پر از شراب طهور در دست دارند و به آن ها عرضه می کنند » ( 17 و 18 / واقعه ) .

15 وَ نَمارِقُ مَصْف-ُوفَهٌ

و بالش ها و پشتی های صف داده شده .

« نَمارِق » جمع « نمرقه » ( بر وزن غلغله ) به معنی پشتی کوچک است که بر آن تکیه می کنند و معمولاً به هنگام استراحت کامل از آن ها استفاده می شود و تعبیر به « مَصْفُوفَه » اشاره به تعدد و نظم خاصی است که بر آن ها حاکم است ، این تعبیر نشان می دهد که آن ها جلسات انس دسته جمعی تشکیل می دهند و این اجتماع که خالی از هرگونه لغو و بیهودگی است و تنها از الطاف الهی و نعمت های بی پایان او و نجات از درد و رنج های دنیا و عذاب آخرت در آن سخن گفته می شود ، چنان لطف و لذتی دارد که چیزی با آن برابری نمی کند .

16 وَ زَرابِیُّ مَبْثُوثَهٌ

ص: 153

جزء سی ام

و فرش های فاخر گسترده .

«زَرابیّ» جمع«زریبه»به معنی فرش های عالی خواب داراست که هم نرم وراحت است و هم گرانبها و پرقیمت .

انواع نعمت های بهشتی

در آیات مورد بحث هفت نعمت مهم بهشتی ذکر شده که هر یک از دیگری جالب تر و زیباتراست. کوتاه سخن این که بهشت جایگاهی است بی نظیرازهرجهت و خالی ازهرگونه ناراحتی و جنگ و جدال با انواع میوه های رنگارنگ و نغمه های دلپذیر و چشمه های آب جاری و شراب های طهور و خدمتگزارانی شایسته و همسرانی بی مانند و تخت هایی مرصع و فرش هایی فاخر و دوستانی باصفا و ظروف و قدح هایی جالب در کنار چشمه ها و خلاصه نعمت هایی که نه با الفاظ محدود این جهان قابل شرح است و نه در عالم خیال قابل درک و همه این ها در انتظار مقدم مؤمنانی است که با اعمال صالح خود، اجازه ورود در این کانون نعمت الهی را کسب کرده اند . فراتر از این لذات مادی ،

ص: 154

سوره غاشِیَه

لذات معنوی و برتر از همه « لقاءُاللّه » و جلوه های محبوب و الطاف آن معبود است که اگریک لحظه آن به دست آید ، بر تمام نعمت های مادی بهشت برتری دارد .

زیبایی ها و عظمت نهفته در شتر

17 اَفَلا یَنْظُروُنَ اِلَی الاِْبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ

آیا آن ها به شتر نمی نگرند چگونه آفریده شده؟

در این که چرا در این جا قبل از هرچیز بر مسأله آفرینش « شتر » تکیه شده است ، مفسران سخنان بسیار دارند ولی پیدا است که روی سخن در مرحله اول به اعراب مکه بود که « شتر » همه چیز زندگی آن ها را تشکیل می داد و شب و روز با آن سر و کار داشتند . از این گذشته این حیوان ویژگی های عجیبی دارد که او را از حیوانات دیگر ممتاز می کند و به حق آیتی است از آیات خدا، از جمله این که 1 بعضی از چهارپایان تنها از گوشتشان استفاده می شود و بعضی دیگر غالبا از شیرشان ، بعضی دیگر تنها به درد سواری می خورند و بعضی برای

ص: 155

جزء سی ام

باربری ، اما شتر حیوانی است که تمام این جهات در آن جمع است ، هم گوشتش قابل استفاده است ، هم شیرش ، هم از آن برای سواری و هم باربری استفاده می شود. 2 شتر نیرومندترین و از مقاوم ترین حیوانات اهلی است ، بار زیادی با خود می برد و عجیب این که به هنگامی که خوابیده است ، بار سنگینی را بر او می گذارند و او با یک حرکت برمی خیزد و روی پا می ایستد ، در حالی که چهارپایان دیگر قدرت بر چنین کاری ندارند . 3 شتر می تواند روزهای متوالی ( حدود یک هفته الی ده روز ) تشنه بماند و در مقابل گرسنگی نیز تحمّل بسیار دارد . 4 شتر می تواند هر روز مسافتی طولانی راه را طی کند و از زمین های صعب العبور و شنزارهایی که هیچ حیوانی قادر به عبور از آن نیست ، بگذرد و به همین دلیل عرب ها آن را « کشتی بیابان ها » می نامند . 5 او از نظر تغذیه بسیار کم خرج است و هرگونه خار و خاشاکی را می خورد . 6 او در شرایط نامناسب جوّی در میان طوفان های بیابان که چشم و گوش را کور و کر می کند ،

ص: 156

سوره غاشِیَه

باوسایل خاصی که خداوند در پلک ها و گوش ها و بینی او آفریده ، مقاومت می کند و به راه خود ادامه می دهد . 7 شتر باتمام قدرتی که دارد، از رام ترین حیوانات است به طوری که یک کودک خردسال می تواند مهار یک قطار شتر را در دست گرفته و هرجا که بخواهد ، ببرد . خلاصه این که ویژگی های این حیوان چنان است که دقت در آفرینش او انسان را متوجه خالق بزرگی می کند که آفریننده چنین موجودی است ، آری قرآن می گوید : آیا این گمشدگان وادی غفلت ، به اسرار شگفت انگیز این موجود اندیشه نمی کنند ، تا راهی به حق یافته و از بیراهه بازگردند . ناگفته پیداست منظور از « نظر » در جمله « اَفَلا یَنْظُروُنَ »نگاه کردن عادی نیست، بلکه نگاهی است توأم بااندیشه و دقت.

18 وَ اِلَی السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ

و به آسمان نگاه نمی کنند که چگونه برپا شده ؟

چگونه این کُرات عظیم هریک در مدار خود میخکوب شده اند ؟ و بدون ستونی درجای خود قرار گرفته اند ؟ میلیون ها سال بر کُرات

ص: 157

جزء سی ام

منظومه شمسی می گذرد و محورهای اصلی حرکت این کرات تغییر نمی یابد . آفرینش آسمان اگرچه همیشه عجیب بوده ، ولی در پرتو اکتشافات علمی امروز شگفتی هایش به مراتب بیشتر و عظمتش جلوه گرتر شده است . آیا نباید درباره خالق و مدبّر این جهان بزرگ اندیشید و به اهداف بزرگ و والای او نزدیک شد ؟

کوه ها مظهر عظمت و مایه خیر و برکت

19 وَ اِلَی الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَتْ

و به کوه ها که چگونه در جای خود نصب گردیده ؟

« نُصِبَت » از ماده « نصب » به معنی ثابت قرار دادن است و ممکن است این تعبیر ضمنا اشاره ای به کیفیت خلقت کوه ها در آغاز آفرینش نیز بوده باشد، همان چیزی که علم امروز پرده از آن برداشته و پیدایش کوه ها را به عوامل متعددی نسبت می دهد و انواع و اقسامی برای آن قائل است: کوه هایی که بر اثر چین خوردگی زمین پیدا شده .

کوه هایی که از آتشفشان ها به وجود آمده . کوه هایی که نتیجه

ص: 158

سوره غاشِیَه

آبرفت های ناشی از باران است . کوه هایی که در دل دریاها تکوین می یابد و مجموعه ای از رسوبات دریا و باقی مانده حیوانات آن است ( مانند کوه ها و جزایر مرجانی ) . کوه هایی که ریشه های آن به یکدیگر متصل است و مانند حلقه های زره گرداگرد زمین را فراگرفته و لرزش های ناشی از مواد مذاب درونی و جزرومد ناشی از جاذبه های ماه و خورشید را به حداقل می رساند . کوه هایی که پناهگاه مطمئن است و سپری است در مقابل طوفان هاکه اگر نبودند، کره زمین به بیابانی غیرقابل زندگی تبدیل می شد. و بالاخره کوه هایی که آب ها را در خود حفظ می کند و تدریجا به سوی سرزمین های تشنه روان می سازد و در دامنه های خود نشاط حیات و سرسبزی و خرمی و طراوت می آفریند و شاید به خاطر همین جهات است که در آیات دیگر قرآن ، کوه ها به عنوان میخ ها و اوتاد زمین معرفی شده است . اصولاً کوه ها مظهر عظمت و صلابت و همه جا مایه خیر و برکت است و شاید به همین دلیل انسان در دل کوه ها اندیشه بیدارتری می یابد و بی جهت نیست که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله قبل از بعثتش مدت ها به عبادت در « جبل النور » و « غار حرا » مشغول بود . آری هرکدام از این کوه ها، تکوین آن هاو آثار و برکات آن ها درخور دقت و اهمیت است و برای انسان های بیدار نشانه های زنده ای است ازقدرت پروردگار.

ص: 159

جزء سی ام

20 وَ اِلَی الاَْرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ

وبه زمین که چگونه مسطح گشته؟

چگونه باران های مداوم کوه ها را شسته و ذرات خاک را به وجود آورده ، سپس در گودال ها پهن کرده و زمین های صافی که هم آماده کشاورزی است و هم قابل هرگونه ساختمان در اختیار انسان قرار داده است ؟ اگر به راستی کُره زمین تماما کوه و درّه بود ، زندگی کردن بر آن چه قدر مشکل و طاقت فرسا بود ، چه کسی آن را پیش از تولد مامسطح و قابل استفاده ساخت؟این هاهمه اموری است که قرآن مارا به اندیشه کردن در آن دعوت می کند .

وجه اشتراک نعمت های چهارگانه حیوانات، آسمان،

ص: 160

سوره غاشِیَه

کوه ها و زمین

در این جا این سؤال مطرح است که چه ارتباط و پیوندی میان این امور چهارگانه وجود دارد ؛ شتر ، آسمان ، کوه ها و زمین ؟ « فخر رازی » در تفسیر خود می گوید : « این به خاطر آن است که قرآن به لغت عرب نازل شده و آن ها غالبا اقدام به مسافرت می کردند چون بلادشان خالی از زراعت و فرآورده های کشاورزی بود ، از طرفی بیشتر سفرهای آن ها با شتر صورت می گرفت و هنگامی که در این بیابان های هولناک و دور از اجتماع سفر می کردند، اندیشه و فکر در آنان زنده می شد ، کسی نبود که باآن ها سخن گوید و چیزی نبود که چشم و گوش آن ها رابه خود مشغول دارد ، در این حال هنگامی که فکر می کردند قبل از هر چیز چشمشان به شتری می افتاد که بر آن سوار بودند ، منظره عجیب آن را می دیدند و در فکر فرومی رفتند و هنگامی که بالای سرشان را نگاه می کردند ، چیزی جز آسمان مشاهده نمی نمودند و هنگامی که به چپ و راست خود نظر می افکندند ، جز کوه ها چیزی مشاهده نمی شد و هنگامی که به زیرپای

ص: 161

جزء سی ام

خود نظر می افکندند ، چیزی جز زمین وجود نداشت ، گویی خداوند می خواهد به آن ها دستور اندیشه کردن دهد ، اندیشه ای به هنگام تنهایی که طبعا بر محور این چهار چیز دور می زند » .(1) ولی اگر بخواهیم نظر را از محیط زندگی محدود عرب برداریم و در فضایی وسیع تر به اندیشه پردازیم ، می توان گفت : امور چهارگانه ای که در آیات فوق آمده ، زیربنای زندگی انسان را تشکیل می دهد : آسمان کانون نور است و باران و هواو زمین مرکز پرورش انواع مواد غذایی ، کوه ها رمز آرامش و ذخیره آب و موادمعدنی و شتر نمونه روشنی از چهارپایان اهلی که در اختیار بشر قرار دارد . به این ترتیب هم مسایل کشاورزی ، هم دامداری و هم صنعتی در این امور چهارگانه نهفته شده است و اندیشه در این نعمت های گوناگون ، خواه ناخواه انسان را به شکر منعم وامی دارد و شکر منعم او را به معرفه اللّه و شناخت خالق نعمت دعوت می کند

ص: 162


1- « تفسیر فخر رازی » ، جلد 31 ، صفحه 158 .

سوره غاشِیَه

پایان سوره غاشِیَه

ص: 163

جزء سی ام

سوره فَجر

به سپیده صبح شما سوگند

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 وَ الْفَجْرِ به سپیده دم سوگند .

« فَجْر » دراصل به معنی شکافتن وسیع است و از آن جاکه نور و سپیده صبح تاریکی شب را می شکافد ، از آن تعبیر به « فجر » شده و می دانیم فجر بر دو گونه است ؛ « کاذب » و « صادق » . فجر کاذب ، همان سپیدی طولانی است که در آسمان ظاهر می شود و آن را تشبیه به دم روباه می کنند که نقطه باریک آن در طرف افق است و قاعده مخروط آن در وسط آسمان ( در واقع عمود بر زمین است ) . فجر صادق ، از همان ابتدا در افق گسترش پیدا می کند، صفا و نورانیت و شفافیت خاصی دارد ، مانند یک نهر آب زلال افق مشرق را فرامی گیرد و بعد در تمام آسمان گسترده می شود ( در واقع موازی زمین است ) . فجر صادق

ص: 164

سوره فَجر

اعلام پایان شب و آغاز روز است ، در این موقع روزه داران باید اِمساک کنند و وقت نماز صبح وارد می شود . بعضی معنی آیه را گسترده تر دانسته اند و گفته اند منظور از فجر ، هر روشنایی است که در دل تاریکی می درخشد نظیر فجر آغاز محرّم ، فجر روز عیدقربان ، درخشیدن اسلام و نور پاک محمدی صلی الله علیه و آله در تاریکی عصر جاهلیت ، سپیده صبح قیام مهدی "عج" ، قیام عاشورای حسینی ، شکافتن پرده های تاریک ظلم بنی امیه و همچنین قیام انقلاب های راستین بر ضدّ کفر و جهل و ظلم و ستم و نیز جرقه های بیداری که در دل های تاریک گنهکاران ظاهر می شود و آن ها را به توبه دعوت می کند . البته موارد مذکور توسعه در مفهوم آیه است درحالی که ظاهر آیه همان فجر به معنی طلوع سپیده صبح است .

2 وَ لَیالٍ عَشْرٍ و به شب های دهگانه .

« لَیالٍ عَشر » ( شب های دهگانه ) مشهور همان شب های دهگانه ذی الحجّه است که شاهد بزرگ ترین و تکان دهنده ترین اجتماعات

ص: 165

جزء سی ام

عبادی سیاسی مسلمین جهان است . این معنی در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است .(1) در بعضی احادیث و روایاتی که به بطون قرآن اشاره می کنند ، « فَجْر » به وجود حضرت « مهدی » "عج" و « لَیالٍ عَشْرٍ » به ده امام قبل از او و « شَفْع » که در آیه بعد می آید ، به حضرت « علی » و « فاطمه زهرا » علیهماالسلام تفسیر شده است . برخی نیز آن را به ده شب آخرماه رمضان که شب های قدر در آن است ، تفسیر کرده اند و بعضی آن را به شب های آغاز ماه محرم .

3 وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ و به زوج و فرد .

دراین که منظوراز «شَفْع» و «وَتْر» (زوج و فرد) در این آیه چیست، مفسران اقوال و احتمالات فراوانی ذکر کرده اند: بعضی بالغ بر بیست قول (2)و بعضی بالغ بر سی و شش قول نقل کرده اند (3) و مهم ترین آن ها اقوال زیر است 1 منظور اعداد

ص: 166


1- « تفسیر ابوالفتوح رازی » ، جلد 12 ، صفحه 74 .
2- « تفسیر فخر رازی » ، جلد 31 ، صفحه 164 .
3- « المیزان » ، جلد 20 ، صفحه 406 .

سوره فَجر

زوج و فرد است ، مطابق این تفسیر خداوند به کل اعداد که از زوج و فرد تشکیل شده است ، سوگند یاد کرده ، اعدادی که همه محاسبات و نظام ها بر محور آن می چرخد و سراسر عالم هستی را فرامی گیرد ، گویی فرموده است قسم به نظم و حساب و در حقیقت مهم ترین مطلب در جهان هستی همین مسأله نظم و حساب و عدد است و در زندگی انسان ها نیز پایه اصلی را تشکیل می دهد . 2 منظور از « شَفْع » مخلوقات است چراکه همه آن ها دارای زوج و قرینی هستند ومنظوراز « وَتْر » خداست که هیچ شبیه و نظیر و مانند ندارد ، به علاوه ممکنات همگی مرکب از « ماهیت » و «وجود»هستند که در فلسفه از آن تعبیر به « زوج ترکیبی » می شود ، تنها هستی بی انتها و بدون ماهیت ذات پاک خدا است ( این تفسیر در بعضی از روایات معصومین علیهم السلام به آن اشاره شده است ) .(1) 3 منظور از زوج و فرد ، کلّ مخلوقات

ص: 167


1- «مجمع البیان»، جلد 10، صفحه 485 .

جزء سی ام

جهان است که از یک نظر بعضی زوجند و بعضی فرد . 4 منظور نمازهاست که بعضی از نظر تعداد رکعات ، زوج است و بعضی فرد ( این معنی نیز در روایتی از معصومین علیهم السلام نقل شده است ) (1) یا این که منظور همان نماز شفع و وتراست که در آخر نافله شب خوانده می شود . 5 منظور از « شفع » روز « ترویه » ( هشتم ماه ذی الحجه که حاجیان آماده کوچ به عرفات می شوند ) و منظوراز «وتر» روز «عرفه» است که زائران خانه خدا در عرفاتند ، یا این که منظور از شفع ، روز عید قربان ( دهم ماه ذی الحجه ) و منظور از « وتر » روز « عرفه » است ( این تفسیر نیز در روایت معصومین آمده است ) .(2) عمده آن است " اگر الف و لام در این دو کلمه برای عموم باشد" (3) ، همه این

ص: 168


1- «مجمع البیان»، جلد 10، صفحه 485 .
2- « مجمع البیان » ، جلد 10 ، صفحه 485 .
3- الف و لام عموم ؛ چون بر سر اسم درآید ، عمومیت را می رساند .

سوره فَجر

معانی در آن جمع می گردد ، چراکه هرکدام از این تفسیرها و غیر این ها بیان مصداقی است از مصداق های « شفع » و « وتر » و ذکر هریک به خصوص به معنی انحصار در آن مفهوم نیست ، بلکه از قبیل تطبیق بریک مصداق روشن است . ولی " اگر الف و لام در آن ها برای عهد باشد" (1)، اشاره به زوج و فرد خاصی است ودر این جا به تناسب سوگندهای گذشته در معنی از همه مناسب تر است نخست این که منظور روز عید و روز عرفه باشد که با شب های دهگانه آغاز ذی الحجّه مناسبت کامل دارد و مهم ترین قسمت های مناسک حج در آن ها انجام می شود و یا این که نمازهاست به تناسب سوگند به فجر که وقت سحرگاهان و وقت راز و نیاز به درگاه پروردگار است به خصوص این که هردو تفسیر در روایاتی که از معصومین علیهم السلام نقل شده نیز وارد است.

ص: 169


1- الف و لام عهد ؛اشاره به سابقه یاخاطره ذهنی یاذکری جمله است .

جزء سی ام

شب نشانه عظمت خداست

4 وَ اللَّیْلِ اِذا یَسْرِ

و به شب هنگامی که ( به سوی روشنایی روز ) حرکت می کند سوگند ( که پروردگارت در کمین ظالمان است ) .

« یَسْر » از ماده « سُری » ( بر وزن شما ) به گفته « راغب » در « مفردات » به معنی راه رفتن در شب است . چه تعبیر جالبی که راه رفتن را به خود شب نسبت داده است ، آن هم راه رفتن در شب .

گویی شب موجود زنده ای است و دارای حس و حرکت که در تاریکی خود گام برمی دارد و به سوی صبحی روشن حرکت می کند . آری قسم به آن تاریکی یادشده که رو به سوی روشنایی است ، تاریکی متحرک نه ایستا و ثابت ، تاریکی آن گاه وحشتناک است که به صورت ثابت درآید ، اما اگر در آن حرکتی باشد به سوی نور ، پرارزش است . در این که منظور از شب در این جا چیست ، آیا همه شب ها است یا شب خاصی ، باز در میان مفسران گفتگو است ، اگر الف و لام آن به معنی

ص: 170

سوره فَجر

عموم باشد ، تمام شب ها را شامل می شود که خود آیتی است از آیات خدا و پدیده ای است از پدیده های مهم آفرینش . و اگر الف و لام آن عهد باشد ، اشاره به شب معینی است و به تناسب سوگندهای گذشته منظور شب عیدقربان است که حاجیان از عرفات به « مزدلفه » ( مشعرالحرام ) و بعد از گذراندن شب را در آن وادی مقدس به هنگام طلوع آفتاب به سوی سرزمین منا روان می شوند (این تفسیر در روایاتی که از معصومین نقل شده نیز آمده است) .(1) کسانی که از نزدیک منظره آن شب را در عرفات و مشعر دیده اند ، می دانند که چگونه از هر گوشه و کنار هزاران هزار نفر در حال حرکتند ، گویی احساس می کند که شب با تمام وجودش در آن جا حرکت می کند ، درست است که حجّاج در حرکتند اما این حرکت عمومی به قدری گسترده است که گویی تمام زمین و زمان در حرکت است و این تنها

ص: 171


1- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 571 .

جزء سی ام

وقتی احساس می شود که انسان شب عید را در آن سرزمین باشد و معنی این آیه را با چشمان خود ببیند . به هرحال شب به هرمعنی بوده باشد (عام یا خاص) ازآیات عظمت الهی است و از موضوعات پراهمیت عالم هستی ، شب حرارت هوا را تعدیل می کند و به همه موجودات آرامش می بخشد و جوّ آرامی برای راز و نیاز به درگاه خدا فراهم می سازد و اما شب عیدقربان که آن را « لیله جمع » می نامند، آن نیزاز عجیب ترین شب های سال درآن وادی مقدس مشعرالحرام است . به هر حال پیوند این قسم های پنجگانه ( سوگند به فجر ، شب های دهگانه ، زوج ، فرد و شب به هنگامی که حرکت می کند ) در صورتی که همه را ناظر به ایام ذی الحجّه و مراسم بزرگ حج بدانیم ، روشن است . در غیراین صورت اشاره به مجموعه ای از حوادث مهم عالم تکوین و تشریع شده که نشانه هایی هستند از عظمت خداوند و پدیده هایی هستند شگفت انگیز در عالم هستی .

5 هَلْ فی ذلِکَ قَسَمٌ لِذی حِجْرٍ

ص: 172

سوره فَجر

آیا در آن چه گفته شد، سوگند مهمی برای صاحبان خرد نیست؟

« حِجْر » در این جا به معنی عقل است و در اصل به معنی "منع" می باشد ، مثلاً گفته می شود قاضی فلان کس را « حجر » ( بر وزن زجر ) کرد، یعنی او را ازتصرف در اموالش ممنوع ساخت و یا این که به اطاق ، « حجره » گفته می شود چون محلی است محفوظ و ممنوع از این که دیگران وارد آن شوند و به دامان نیز « حجر » ( بر وزن فکر ) گفته می شود، به خاطر حفظ و منع دیگران و از آن جا که « عقل » نیز انسان را از کارهای نادرست منع می کند، ازآن تعبیر به «حجر» شده، همان گونه که خود واژه عقل نیز به معنی "منع" است، لذابه طنابی که بر زانوی شتر می بندند تا مانع حرکت او شود، « عقال » می گویند . در این که « مقسّم به » ( چیزی که این سوگندها به خاطر آن یادشده است ) چیست، دو احتمال وجود دارد؛ نخست این که جمله«اِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد»( پروردگارتو درکمینگاه است) جواب این قسم ها است. دیگر این که جواب قسم محذوف است و آیات آینده که سخن از مجازات طغیانگران می گوید ، گواه بر آن است و در معنی چنین است : « قسم به آن چه گفته شد که ما کفار و طغیانگران را عذاب می کنیم » . به این ترتیب قسم و مقسم به روشن می گردد .

ص: 173

جزء سی ام

نه ازنعمتش مغرورباش ونه ازسلب نعمت مأیوس

15 فَاَمَّا الاِْنْسانُ اِذا مَا ابْتَلیهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبّیاَکْرَمَنِ

اما انسان هنگامی که خداوند اورا برای آزمایش اکرام می کندونعمت می بخشد(مغرورمی شودو)می گوید:پروردگارم مرا گرامی داشته .

او نمی داند که آزمایش الهی گاه با نعمت است و گاه با انواع بلا ، نه روی آوردن نعمت باید مایه غرور گردد و نه بلاها مایه یأس و نومیدی ولی این انسان کم ظرفیت در هر دو حال هدف آزمایش را فراموش می کند ، به هنگام روی آوردن نعمت چنان می پندارد که مقرب درگاه خدا شده و این نعمت دلیل آن قرب است .

16 وَ اَمّا اِذا مَا ابْتَلیهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبّی اَهانَنِ

ص: 174

سوره فَجر

و اما هنگامی که برای امتحان روزی را بر او تنگ بگیرد، مأیوس می شود و می گوید: پروردگارم مرا خوار کرده .

یأس سر تا پای او را فرامی گیرد و از پروردگارش می رنجد و ناخشنود می شود ، غافل از این که این ها همه وسایل آزمایش و امتحان او است ، امتحانی که رمز پرورش و تکامل انسان و به دنبال آن سبب استحقاق ثواب و در صورت مخالفت مایه استحقاق عذاب است .

کاهش یا افزایش نعمت ها ، امتحان الهی است

این دو آیه هشدار می دهد که نه اقبال نعمت دلیل بر تقرّب به خداست و نه ادبار نعمت دلیل بر دوری از حق ، این ها مواد مختلف امتحانی است که خداوند طبق حکمتش هر گروهی را به چیزی آزمایش می کند ، این انسان های کم ظرفیتند که گاه مغرور و گاه مأیوس می شوند . در آیه 51 « فُصِّلَت » نیز آمده است : « وَ اِذا اَنْعَمْنا عَلَی الاِْنْسانِ اَعْرَضَ وَنَا بِجانِبِهِ وَ اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذوُ دُعآءٍ عَریضٍ : هنگامی که نعمتی به انسان می دهیم ، روی می گرداند و با تکبر از حق

ص: 175

جزء سی ام

دور می شود، اما هنگامی که مختصر ناراحتی به او برسد ، پیوسته دعا می کند و بی تابی می نماید » . و در آیه 9 سوره « هود » آمده است : « وَ لَئِنْ اَذَقْنَا الاِْنْسانَ مِنّا رَحْمَهً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ اِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُورٌ : هرگاه ما به انسان رحمتی بچشانیم ، سپس از او بگیریم ، نومید و ناسپاس می شود » . این دو آیه علاوه بر این که مسأله آزمایش الهی را از طرق مختلف گوشزد می کند ، این نتیجه را نیز می بخشد که هرگز نباید برخوردار شدن از نعمت ها و یا محرومیت از آن را دلیل بر شخصیت و مقام در پیشگاه خداوند و یا دوری از ساحت مقدس او بدانیم ، بلکه معیار همیشه و همه جا ایمان و تقواست . چه بسا پیامبرانی که به انواع مصائب در این دنیا گرفتار شدند و در مقابل چه بسیار کفار ستمگری که از انواع نعمت ها برخوردار بودند و این است طبیعت زندگی دنیا . در ضمن ، این آیه اشاره سربسته ای به فلسفه بلاها و حوادث دردناک نیز می کند و همه آن ها را آزمایش الهی می داند .

ای صاحب نفس مطمئنه

ص: 176

سوره فَجر

27 یا اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ

تو ای روح آرام یافته .

28 اِرْجِعی اِلی رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً

به سوی پروردگارت بازگرد، در حالی که هم تو از او خشنودی و هم او ازتوخشنود است.

29 فَادْخُلی فی عِبادی

و در سلک بندگانم داخل شو .

30 وَ ادْخُلی جَنَّتی

و در بهشتم ورود کن .

در آیات مورد بحث از « نفوس مطمئنّه » و مؤمنانی که در میان طوفان عظیم آخرت از آرامش کامل برخوردارند ، پرداخته و آن ها را با یک دنیا لطف و محبت مخاطب ساخته است . چه تعبیرات جالب و دل انگیز و روح پروری که لطف و صفا و آرامش و اطمینان از آن می بارد ، دعوت مستقیم پروردگار برای بازگشت به سوی مالک و مربی

ص: 177

جزء سی ام

و مصلحشان . دعوتی که آمیخته با رضایت طرفینی است ، رضایت عاشق و دلداده از معشوق و رضایت محبوب و معبود حقیقی . و به دنبال آن تاج افتخار عبودیت را بر سراو نهادن و به لباس بندگی مفتخرش کردن و در سلک خاصان درگاه او را جای دادن . و سپس دعوت از او برای ورود به بهشت که نشان می دهد میزبان این میهمانی تنها و تنها ذات مقدس اوست ، ̘٘Ƞدعوتی ، عجب میزبانی و عجب میهمانی . منظور از « نَفْس » در این جا همان "روح آدمی" است و تعبیر به « مُطْمَئِنَّه » اشاره به آرامشی است که در پرتو ایمان پیدا و حاصل شده ، چنان که قرآن می گوید : « اَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب : بدانید تنها با ذکر خدا دل ها آرام می گیرد » ( 28 / رعد ) . چنین نفسی هم اطمینان به نعمت های الهی دارد و هم به راه و روشی که برگزیده مطمئن است ، هم در اِقبال و هم در اِدبار دنیا، هم درطوفان ها و هم درحوادث و بلاها و از همه بالاتر در آن هول و وحشت واضطراب عظیم قیامت نیز آرام است . منظور از بازگشت به سوی پروردگار، به عقیده جمعی از

ص: 178

سوره فَجر

مفسران "بازگشت به ثواب و رحمت الهی" است ، ولی بهتر آن است که گفته شود بازگشت به سوی خود اوست ، یعنی در جوار قُرب او جای گرفتن ، بازگشتی معنوی و روحانی نه مکانی و جسمانی . آیا این دعوت به بازگشت به سوی پروردگار تنها در قیامت است و یا از لحظه جان دادن و پایان گرفتن عمر ؟ سیاق آیات البته مربوط به قیامت است ، هرچند تعبیر خود این آیه مطلق و گسترده است . تعبیر به « راضِیَه » به خاطر آن است که تمام وعده های پاداش الهی را بیش از آن چه تصور می کرد ، قرین واقعیت می بیند و آن چنان فضل و رحمت الهی شامل حال او می گردد که یکپارچه رضا و خشنودی می شود و اما تعبیر به « مَرْضِیَّه » به خاطر این است که مورد قبول و رضایت دوست واقع شده است . چنین بنده ای باچنان اوصاف و بارسیدن به مقام رضا و تسلیم کامل ، حقیقت عبودیت را که گذشتن از همه چیز در طریق معبود است ، دریافته و در سلک بندگان خاص خدا گام نهاده و مسلما جایی جز بهشت برای او نیست . در بعضی از تفاسیر آمده است که این

ص: 179

جزء سی ام

آیات در مورد « حمزه سیّدالشّهداء » نازل شده ، ولی باتوجه به این که این سوره مکی است ، این در حقیقت نوعی تطبیق است نه شأن نزول . جالب این که در روایتی که در « کافی » از امام صادق نقل شده می خوانیم که : یکی از یارانش پرسید : « آیا ممکن است مؤمن از قبض روحش ناراضی باشد » ؟ فرمود : « نه به خدا سوگند ، هنگامی که فرشته مرگ برای قبض روحش می آید، اظهار ناراحتی می کند، فرشته مرگ می گوید: ای ولیّ خدا ناراحت نباش! سوگند به آن کس که محمد صلی الله علیه و آله را مبعوث کرده، من بر تو مهربان ترم از پدر مهربان، درست چشم هایت را بگشا و ببین. او نگاه می کند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان و فاطمه زهرا علیهاالسلام و حسن و حسین و امامان علیهم السلام از ذریه او را می بیند . فرشته به او می گوید : نگاه کن این رسول خدا و امیرمؤمنان و فاطمه و حسن و حسین و امامان علیهم السلام دوستان تو هستند . او چشمانش را باز می کند و نگاه می کند ، ناگهان گوینده ای ازسوی پروردگار بزرگ ندامی دهد و می گوید : « یا اَیَّتُهَا النَّفْسُ

ص: 180

سوره فَجر

الْمُطْمَئِنَّه : ای کسی که به محمد و خاندانش اطمینان داشتی ، بازگرد به سوی پروردگارت ، در حالی که تو به ولایت آن ها راضی هستی و او با ثوابش ازتو خشنود است ، داخل شو درمیان بندگانم یعنی محمد و اهل بیتش علیهم السلام و داخل شو در بهشتم ، در این هنگام چیزی برای انسان محبوب تر از آن نیست که هرچه زودتر روحش از تن جدا شود و به این منادی بپیوندد » .(1)

خداوندا! ما را به چنان آرامشی مفتخر فرما که شایسته این خطاب بزرگ شویم.

پایان سوره فَجر

ص: 181


1- «کافی» ، جلد 3، بابُ اَنَّ الْمُؤْمِنَ لایُکْرَهُ عَلی قَبْضِ رُوحِه،حدیث 2.

جزء سی ام

سوره بَلَد

سوگند به مکّه مکرّمه

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 لا اُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ

قسم به این شهر مقدس (مکه) .

سنت قرآن در بسیاری از موارد بر این است که بیان حقایق بسیار مهم را با سوگندشروع می کند، سوگندهایی که خود نیز سبب حرکت اندیشه و فکر و عقل انسان است ، سوگندهایی که ارتباط خاصی با همان مطلب موردنظر دارد ، در اینجا نیز برای بیان این واقعیت که زندگی انسان دردنیاتوأم بادرد و رنج است، ازسوگندتازه ای شروع می کند.

2 وَ اَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ

شهری که تو ساکن آن هستی .

گرچه در این آیات نام « مکه » صریحا نیامده است ، ولی با توجه به

ص: 182

سوره بَلَد

مکّی بودن سوره از یکسو و اهمیت فوق العاده این شهر مقدس از سوی دیگر ، پیداست که منظور همان مکه است و اجماع مفسران نیز بر همین است . البته شرافت و عظمت سرزمین مکه ایجاب می کند خداوند به آن سوگند یاد نماید، چراکه نخستین مرکزتوحید و عبادت پروردگاردر اینجا ساخته شده و انبیای بزرگ گِرد این خانه طواف کرده اند ، ولی این آیه ، مطلب تازه ای دربردارد ، می گوید این شهر به خاطر وجود پُرفیض و پُربرکت تو چنان عظمتی به خود گرفته که شایسته این سوگند شده است .

ارزش سرزمین ها به ارزش انسان های مقیم در آن است

حقیقت این است که ارزش سرزمین ها به ارزش انسان های مقیم در آن است ، مبادا کفار مکه تصورکنند اگر قرآن به این سرزمین قسم یاد می کند ، برای وطن آنها و یا کانون بت هایشان اهمیت قائل شده است ، نه چنین نیست ، تنها ارزش این شهر ( گذشته از سوابق تاریخی خاص آن ) به خاطر وجود ذیجود بنده خاص خدا محمد صلی الله علیه و آله است .

3 وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ

ص: 183

جزء سی ام

و قسم به پدر و فرزندش (ابراهیم خلیل و اسماعیل ذبیح) .

منظور از «والِد» ابراهیم خلیل و منظور از «وَلَد» اسماعیل ذبیح است و با توجه به اینکه در آیه قبل به شهر «مکه» سوگند یادشده و می دانیم ابراهیم و فرزندش بنیانگذار کعبه و شهر مکه بودند ، این تفسیر بسیار مناسب به نظر می رسد، خصوصا این که عرب جاهلی نیز برای حضرت ابراهیم و فرزندش اهمیت فوق العاده ای قائل بود و به آنها افتخار می کرد و بسیاری از آنها نَسَب خود را به آن دو می رساندند .

4 لَقَدْ خَلَقْنَاالاِْنْسانَ فیکَبَدٍ

که ماانسان را در رنج آفریدیم (و زندگی او مملو از رنجهاست).

ریشه لغت «کَبَد» هرچه باشد ، مفهوم فعلی آن همان رنج و ناراحتی است . آری انسان از آغاز زندگی حتّی از آن لحظه ای که نطفه او در قرارگاه رَحِم واقع می شود ، مراحل زیادی از مشکلات و درد و رنج ها را طی می کند تا متولد شود و بعد از تولد در دوران طفولیت و سپس جوانی و از همه مشکل تر دوران پیری ، مواجه با انواع مشقت ها و

ص: 184

سوره بَلَد

رنج ها است و این است طبیعت زندگی دنیا و انتظار غیر آن داشتن اشتباه است . نگاهی به زندگی انبیاء و اولیاء اللّه نیز نشان می دهد که زندگی این گلهای سرسبدآفرینش نیز با انواع ناملایمات و درد و رنج ها قرین بود ، هنگامی که دنیا برای آنها چنین باشد ، وضع برای دیگران روشن است . و اگر افراد یا جوامعی را می بینیم که به ظاهر درد و رنجی ندارند، بر اثر مطالعات سطحی ما است و لذا وقتی نزدیکتر می شویم ، به عمق درد و رنج های همین صاحبان زندگی مرفه آشنا می گردیم و یا اینکه برای مدتی محدودوزمانی استثنائی است که قانون کلی جهان را بر هم نمی زند .

نعمت چشم و زبان و هدایت

8 اَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ

آیا برای او (انسان) دو چشم قرار ندادیم ؟

« چشم » مهمترین وسیله ارتباط انسان با جهان خارج است ، شگفتی های چشم به اندازه ای است که به راستی انسان را به خضوع در مقابل خالق آن وامی دارد ، طبقات هفتگانه چشم که به نامهای صلبیه

ص: 185

جزء سی ام

(قرنیه) ، مشیمیه ، عنبیه ، جلدیه ، زلالیه ، زجاجیه و شبکیه نامیده شده ، هرکدام ساختمان عجیب و ظریف و شگفت انگیزی دارد که قوانین فیزیکی و شیمیایی مربوط به نور و آیینه ها به دقیقترین وجهی در آنها رعایت شده ، به طوری که پیشرفته ترین دوربین های دقیق عکاسی در برابر آن موجود بی ارزشی است و به راستی اگر در تمام دنیا جز انسان و در تمام وجود انسان جز چشم چیز دیگری نبود ، مطالعه شگفتی هایش برای شناخت علم و قدرت عظیم پروردگار یکتا کافی بود .

شگفتی های چشم

چشم را معمولاً به یک دستگاه دوربین عکاسی تشبیه می کنند که با عدسی بسیار ظریف خود از صحنه های مختلف عکسبرداری می کند ، عکسهایی که به جای فیلم روی «شبکیه چشم» منعکس می شود و از آنجا به وسیله اعصاب بینایی به مغز منتقل می گردد . این دستگاه عکسبرداری فوق العاده ظریف و دقیق ، در شبانه روز ممکن است هزاران هزار عکس از صحنه های مختلف بردارد ولی از جهات زیادی

ص: 186

سوره بَلَد

قابل مقایسه حتی با پیشرفته ترین دستگاه های عکسبرداری و فیلمبرداری نیست ، زیرا: 1 دریچه تنظیم نور ( دیافراگم ) در این عضو که همان «مردمک چشم» است، به طور خودکار در برابر نور تغییرشکل داده ، در مقابل نور قوی تنگ تر و در مقابل نور ضعیف گشادتر می شود ، درحالی که دستگاه های عکاسی را باید به وسیله اشخاص تنظیم کرد. 2 عدسی چشم برخلاف تمام عدسی هایی که در دوربین های عکاسی دنیا به کار رفته ، دایما تغییر شکل می دهد ، به طوری که گاه قطر آن 5/1 میلیمتر است و گاه قطر آن تا 8 میلیمتر می رسد تا آماده عکسبرداری از صحنه های دور و نزدیک شود و این کار به وسیله عضلاتی که اطراف عدسی را گرفته اند و آن را می کشند یا رها می کنند ، انجام می شود ؛ به طوری که یک عدسی چشم به تنهایی کار صدهاعدسی راانجام می دهد. 3 این دستگاه عکاسی درچهار جهت مختلف حرکت می کند و می تواند به کمک عضلات چشم به هر طرف حرکت کرده و فیلمبرداری کند. 4 نکته مهم دیگر اینجاست که در

ص: 187

جزء سی ام

دوربین های عکاسی باید فیلمها را عوض کنند و یک حلقه فیلم که تمام شد ، باید حلقه دیگری جای آن بگذارند، اما چشم های انسان در تمام طول عمر فیلمبرداری می کند بی آنکه چیزی از آن عوض شود ، این به خاطر آن است که در قسمت شبکیّه چشم که تصویرها روی آن منعکس می شود ، دو رقم سلول وجود دارد ؛ سلولهای «مخروطی» و «استوانه ای» که دارای ماده بسیار حسّاسی در برابر نور است و با کمترین تابش نور تجزیه می شود و امواجی به وجود می آورد که به مغز منتقل می شود و بعد اثر آن زایل می شود و شبکیه مجددا آماده فیلمبرداری جدید خواهد شد. 5 دوربین های عکاسی از موادی بسیار محکم ساخته شده است ولی دستگاه عکاسی چشم به قدری ظریف و لطیف است که با مختصر چیزی خراش می یابد و به همین جهت در محفظه محکم استخوانی قرار گرفته اما در عین ظرافت بسیار از آهن و فولاد پُردوامتر است. 6 مسأله«تنظیم نور»برای فیلمبرداران وعکاسان مسأله بسیار مهمی است و برای اینکه تصویرها روشن باشد ، گاهی لازم است

ص: 188

سوره بَلَد

چندین ساعت مشغول تنظیم نور و مقدمات آن باشند، درحالی که چشم در هر شرایطی از نور قوی و متوسط و ضعیف حتی در تاریکی به شرط آن که نور بسیار کمی در آنجا باشد ، عکسبرداری می کند و این از عجایب چشم است. 7 گاهی ما از روشنایی به تاریکی می رویم و یا لامپهای برق دفعتا خاموش می شود ، در آن لحظه مطلقا چیزی را نمی بینیم ولی با گذشتن چند لحظه چشم ما به طور خودکار وضع خود را با آن نور ضعیف تطبیق می دهد ، به طوری که وقتی به اطراف خود نگاه می کنیم ، تدریجا اشیاء زیادی را می بینیم و می گوییم : چشم ما به تاریکی عادت کرد و این تعبیر "عادت" که با زبان ساده اداء می شود ، نتیجه مکانیسم بسیار پیچیده ای است که در چشم قرار دارد و می تواند خود را در زمان بسیار کوتاهی با شرایط جدید تطبیق دهد . عکس این معنی به هنگامی که از تاریکی به روشنایی منتقل می شویم ، نیز صادق است ، که در آغاز چشم ما تحمل نور قوی را ندارد ولی بعد ازچند لحظه خودرا با آن تطبیق می دهد و به اصطلاح عادت می کند ، این

ص: 189

جزء سی ام

امور هرگز دردستگاه های فیلمبرداری وجودندارد8 دستگاههای فیلمبرداری از فضای محدودی می توانند فیلم تهیه کنند ، در حالی که چشم انسان تمام نیم دایره افق را که در مقابل او قرار دارد ، می بیند و به تعبیر دیگر ما تقریبا 180 درجه دایره اطراف خود را می بینیم در حالی که هیچ دستگاه عکاسی چنین نیست. 9 از مطالب عجیب و جالب اینکه دوچشم انسان که هرکدام دستگاه مستقلّی است ، چنان تنظیم شده که عکسهای حاصل از آنهادرست روی یک نقطه می افتد، به طوری که اگر کمی این تنظیم به هم بخورد ، انسان با دو چشمش جسم واحدرا دوجسم می بیند. همان گونه که دراشخاص «احول» (دوبین) این معنی مشاهده می شود. 10 نکته جالب دیگر اینکه تمام صحنه هایی که چشم از آن عکسبرداری می کند ، به طور وارونه روی شبکیه چشم می افتد، درحالی که ماهیچ چیزرا وارونه نمی بینیم، این به خاطر عادت کردن چشم و حفظ نسبت اشیاء با یکدیگر می باشد. 11 سطح چشم باید دایما مرطوب باشد به طوری که اگر چند ساعتی خشک شود،

ص: 190

سوره بَلَد

ضربه شدیدی بر آن وارد می گردد . این رطوبت دایمی از غده های اشک تأمین می شود که از یک سو وارد چشم شده و از رگهای بسیار باریک و ظریفی که در گوشه چشمان قرار دارد ، بیرون می رود و به بینی ها منتقل می شود و بینی را نیز مرطوب می کند . اگر غده های اشک بخشکد ، چشم به خطر می افتد و حرکت پلکها غیر ممکن می شود و اگر بیش از حد فعالیت کند ، دایما اشک بر صورت جاری می شود ، یا اگر راه باریک فاضلاب چشم بسته شود ، باید دایما دستمالی به دست داشته باشیم و آبهای زیادی را از صورت خشک کنیم و چه فاجعه بزرگی است. 12 ترکیب اشک (آب چشم) ترکیب پیچیده ای است و از بیش از ده عنصر تشکیل می یابد که درمجموع بهترین و مناسب ترین مایع برای نگهداری چشم است . خلاصه اینکه عجایب چشم به قدری زیاد است که باید روزها نشست و درباره آن سخن گفت و کتاب ها نوشت و با تمام این ها ماده اصلی آن را که می نگریم، تقریبا "یک تکه پیه" بیشتر نیست. امیر مؤمنان علی در آن سخن پُرمایه اش می فرماید : « شگفتا از این انسان که با یک قطعه پیه می بیند و با قطعه گوشتی سخن می گوید و با استخوانی می شنود و ازشکافی نفس می کشد ». (و این کارهای بزرگ حیاتی را با وسایل کوچک انجام می دهد).(1)

ص: 191


1- « نهج البلاغه » ، کلمات قصار ، حدیث 8 .

جزء سی ام

آیا به اهمیت زبان و لب های خود توجه کرده اید؟!

9 وَ لِسانا وَ شَفَتَیْنِ و یک زبان و دو لب .

«زبان» مهمترین وسیله ارتباط انسان با انسان های دیگر و نقل و مبادله اطلاعات و معلومات از قومی به قوم دیگر و از نسلی به نسل دیگر است و اگر این وسیله ارتباطی نبود ، هرگز انسان نمی توانست تا این حد در علم و دانش و تمدن مادی و مسایل معنوی ترقی کند . در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم : خداوند متعال به فرزندان آدم

1

ص: 192

سوره بَلَد

می گوید : « یَابْنَ آدَمَ اِنْ نازِعَکَ لِسانُکَ فیما حَرَّمْتُ عَلَیْکَ فَقَدْ اَعَنْتُکَ عَلَیْهِ بِطِبْقَتَیْنِ فَاطْبِقْ وَ اِنْ نازِعَکَ بَصَرُکَ اِلی بَعْضِ ما حَرَّمْتُ عَلَیْکَ فَقَدْ اَعَنْتُکَ عَلَیْهِ بِطِبْقَتَیْنِ فَاطْبِقْ...: ای فرزند آدم اگر زبانت خواست تو را وادار به حرام کند ، من دو لب را برای جلوگیری از آن در اختیار تو قرار داده ام، لب را فروبند و اگر چشمت بخواهد تو را به سوی حرام ببرد ، من پلک ها را در اختیارتو قرارداده ام، آنها را فروبند ...». (1)

«زبان» نیز به نوبه خوداز اعضاء بسیار شگفت انگیز بدن است و وظایف سنگینی بر عهده دارد ، علاوه بر اینکه کمک مؤثری در بلع غذا می کند ، در جویدن نیز نقش مهمی دارد ، مرتبا لقمه غذا را به زیر چکش دندان ها سوق می دهد ، اما این کار را به قدری ماهرانه انجام می دهد که خود را از ضربات دندان دور نگه می دارد ، در حالی که دایما کنار آن و چسبیده به آن است . گاه ندرتا هنگام جویدن غذا زبان خود را

ص: 193


1- « نورالثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 581 .

جزء سی ام

جویده ایم و فریاد ما بلند شده و فهمیده ایم که اگر آن مهارت در زبان نبود ، چه بر سر ما می آمد ؟ درضمن بعد از خوردن غذا ، فضای دهان و دندانها را جاروب و تمیز می کند . و ازاین کارها مهمتر مسأله سخن گفتن است که با حرکات سریع و منظم و پی درپی در جهات ششگانه انجام می گیرد . جالب اینکه خداوند برای حرف زدن وسیله ای در اختیار انسانها قرار داده که بسیار آسان و در دسترس همه است ، نه خستگی می آورد و نه ملالی حاصل می شود و نه هزینه ای دارد . و از آن عجیبتر مسأله استعداد تکلّم در انسان است که در روح آدمی به ودیعت گذارده و انسان می تواند جمله بندی های زیادی را در بی نهایت شکل مختلف برای تعبیر از مقاصد فوق العاده متنوع خود انجام دهد . و باز از آن مهمتر استعداد وضع لغات مختلفی است که با مطالعه هزاران زبان که در دنیا موجود است ، اهمیت آن آشکار می شود ، راستی « اَلْعَظَمَهُ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّار » . «لبها» ؛ اولاً نقش مؤثری در تکلّم دارند ، چراکه بسیاری از مقاطع حروف به وسیله لبها ادا می شود و از این گذشته لبها کمک زیادی به جویدن غذا و حفظ رطوبت دهان و نوشیدن آب می کند و اگر نبودند ، مسأله خوردن و آشامیدن انسان و حتی چهره او بر اثر جریان آب دهان به بیرون و عدم قدرت بر اداء بسیاری از حروف ، وضع اسف انگیزی داشت .

ص: 194

سوره بَلَد

10 وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ

و او را به خیر و شرّش هدایت نمودیم .

جمله « وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ » (ما او را از خیر و شر آگاه کردیم) ، علاوه براینکه مسأله اختیار و آزادی اراده انسان را بیان می کند ، باتوجه به اینکه « نَجْد » مکان مرتفع است ( در مقابل « تهامه » که به سرزمین های پَست گفته می شود ، یابه تعبیر دیگر « بلند بوم » و « پَست بوم » است و در اینجا کنایه از خیر و شر و مسیر سعادت و شقاوت است ) اشاره به این است که پیمودن راه خیر ، خالی از مشکلات و زحمت و رنج نیست، همان گونه که بالارفتن از زمین های مرتفع مشکلاتی دارد ، حتی پیمودن راه شر نیز مشکلاتی دارد ، چه بهتر که

ص: 195

جزء سی ام

انسان با سعی و تلاشش راه خیر را برگزیند . آری او هم « دیده بینا » و « آفتاب » را در اختیار انسان گذارده و هم « راه و چاه » را نشان داده ، « تا آدمی بنگرد پیش پای خویش ». در این چند جمله کوتاه به سه نعمت مهم مادی و یک نعمت بزرگ معنوی که همه از عظیم ترین نعمت های الهی است ، اشاره نموده است ؛ نعمت چشم ها و زبان و لب ها از یکسو و نعمت هدایت و معرفت خیر و شرّ از سوی دیگر .

هدایت به « نَجْدَیْن »

« نَجد » چنانکه گفتیم، به معنی بلندی یا سرزمین بلند است و در اینجامنظور راه «خیر» و راه «شر» است، در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود : « یا اَیُّهَا النّاسُ هُما نَجدان ؛ نَجْدُ الْخَیْرِ وَ نَجْدُ الشَّرِّ ، فَما جَعَلَ نَجْدَ الشَّرِّ اَحَبُّ اِلَیْکُمْ مِنْ نَجْدِ الْخَیْرِ: ای مردم دو سرزمین مرتفع وجوددارد؛ سرزمین خیر و سرزمین شر و هرگزسرزمین شرنزد شمامحبوبتراز سرزمین خیر قرار داده نشده است».(1) بدون شک

ص: 196


1- « مجمع البیان » ، جلد 10 ، صفحه 494 .

سوره بَلَد

«تکلیف» و مسؤولیت، بدون شناخت و آگاهی ممکن نیست و خداوند طبق آیه فوق این آگاهی را در اختیار انسان ها قرار داده است. این آگاهی از سه طریق انجام می گیرد : از طریق ادراکات عقلی و استدلال، از طریق فطرت و وجدان بدون نیاز به استدلال و از طریق وحی و تعلیمات انبیاء و اوصیاء و آنچه را مورد نیاز بشر در پیمودن مسیر تکامل است، خداوند به یکی از این سه طریق یا در بسیاری از موارد با هر سه طریق به او آموخته است. قابل توجه اینکه در حدیث تصریح شده که پیمودن یکی از این دو راه بر طبع آدمی آسانتر از دیگری نیست و این در حقیقت تصور عمومی را که انسان تمایل بیشتری به شرور دارد و پیمودن راه شر برای او آسانتر است، نفی می کند . و به راستی اگر تربیت های غلط و محیط های فاسد نباشد، عشق و علاقه انسان به نیکی ها بسیار زیاد است و شاید تعبیر به «نَجْد» (سرزمین مرتفع) در

ص: 197

جزء سی ام

مورد نیکی ها به خاطر همین است ، زیرا زمین های مرتفع هوای بهتر و جالب تری دارند و در مورد شرور، از باب تغلیب است. بعضی نیز گفته اند این تعبیر اشاره به ظهور و بروز و آشکار بودن راه خیر و شر است، همانگونه که یک سرزمین مرتفع کاملاً نمایان است .

پایان سوره بَلَد

ص: 198

سوره بَلَد

سوره شَمس

سوره شَمس

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 وَ الشَّمْسِ وَ ضُحیها

به خورشید و گسترش نور آن سوگند .

« ضُحی » در اصل به معنی " گسترش نور آفتاب" است و این در هنگامی است که خورشید از افق بالا بیاید و نور آن همه جا را فراگیرد، سپس به آن موقع از روز نیز « ضُحی » اطلاق شده است .

تکیه بر خصوص « ضُحی » به خاطر اهمیت آن است ، چراکه درواقع موجب سلطه نور آفتاب بر زمین است . سوگندهای پی درپی و مهمی که در آغاز این سوره آمده ، به یک حساب « یازده » سوگند و به حساب دیگر « هفت » سوگند است و بیشترین تعداد سوگندهای قرآن را در خود جای داده و به خوبی نشان می دهد که مطلب مهمی در اینجا مطرح است ، مطلبی به عظمت آسمانها و زمین و خورشید و ماه ،

ص: 199

جزء سی ام

مطلبی سرنوشت ساز و حیات بخش . « خورشید » مهمترین و سازنده ترین نقش را در زندگی انسان و تمام موجودات زنده زمینی دارد ، زیرا علاوه بر اینکه منبع « نور » و « حرارت » است و این دو از عوامل اصلی زندگی انسان به شمار می رود ، منابع دیگر حیاتی نیز از آن مایه می گیرند ؛ وزش بادها ، نزول بارانها ، پرورش گیاهان ، حرکت رودخانه ها و آبشارها و حتی پدید آمدن منابع انرژی زا همچون نفت و زغال سنگ هرکدام اگردرست دقت کنیم ، به صورتی با نور آفتاب ارتباط دارد، به طوری که اگر روزی این چراغ حیاتبخش خاموش گردد ، تاریکی و سکوت و مرگ همه جا را فرا خواهد گرفت .

نقش خورشید در عالم حیات

خورشیدکه مرکزمنظومه شمسی و رهبر و سالارکواکب آن است، برکات و آثارفراوانی به شرح زیر دارد: 1 زندگی بشر و تمام موجودات زنده دیگر در درجه اول نیاز به حرارت و نور دارد و این دو ماده حیاتی به وسیله این کره عظیم آتشین به طور کاملاً متعادلی تأمین

ص: 200

سوره شَمس

می شود. 2 تمام موادغذایی به وسیله نورآفتاب تأمین می شود، حتی موجوداتی که در اعماق دریاها زندگی می کنند ، از گیاهانی استفاده می کنند که در سطح اقیانوس ها در پرتو نور آفتاب و در لابلای امواج آب پرورش می یابد و ته نشین می شود و یا اگر موجودات زنده از یکدیگر تغذیه می کنند ، باز غذای گروهی از آنان از گیاهان و نباتات است که بدون نور خورشید پرورش نمی یابند. 3 تمام رنگ ها ، زیبایی ها و جلوه هایی که در جهان طبیعت می بینیم ، به نوعی با تابش آفتاب ارتباط دارد و این معنی در علوم مختلف مخصوصا فیزیک ثابت شده است. 4 باران های حیاتبخش ازابرهافرومی ریزند و ابرهاهمان بخاراتی هستند که از تابش خورشید برصفحه اقیانوس ها به وجود می آیند ، بنابراین تمام منابع آب که از باران تغذیه می شوند ، اعم از نهرها ، چشمه ها ، قنات ها و چاه های عمیق از برکات نور آفتاب است . 5 بادهاکه وظیفه تعدیل هوا و جابجا کردن ابرها و تلقیح نباتات و منتقل ساختن گرما و سرما از مناطق گرم به سرد و از مناطق سرد به گرم

ص: 201

جزء سی ام

را بر عهده دارند ، بر اثر تابش نور آفتاب و تغییر درجه حرارت مناطق مختلف روی زمین به وجود می آیند و به این ترتیب آنها نیز از آفتاب مایه می گیرند. 6 مواد و منابع انرژی زا اعم از آبشارها ، سدهای عظیمی که در مناطق کوهستانی ایجاد می کنند ، منابع نفت و معادن زغال سنگ ، همه آنها به نوعی با آفتاب ارتباط دارند که اگر او نبود ، هیچ یک از این منابع وجود نداشت و تمام حرکت ها در صفحه زمین مبدل به سکون می شد. 7 بقاء نظام منظومه شمسی به خاطر تعادل جاذبه و دافعه ای است که میان کره آفتاب از یکسو و سیاراتی که دور آن می گردند ، از سوی دیگر وجود دارد و به این ترتیب خورشید نقش بسیارمهمی در نگهداری این سیارات در مدارات خود دارد . از مجموع این سخنان استفاده می کنیم که اگر خداوند نخستین سوگند را از خورشید شروع کرده ، چه دلیلی داشته است ؟

2 وَ الْقَمَرِ اِذا تَلیها

و به ماه در آن هنگام که بعد از آن درآید .

ص: 202

سوره شَمس

این تعبیر اشاره به ماه در موقع بدر کامل یعنی شب چهارده است و چون از هر زمان جالب تر و پرشکوه تر است، به آن سوگند یاد شده است.

3 وَ النَّهارِ اِذا جَلّیها

و به روز هنگامی که صفحه زمین را روشن سازد .

« جَلاّها » از ماده « تجلیه » به معنی " اظهار و ابراز" است . سوگند به این پدیده مهم آسمانی به خاطر تأثیر فوق العاده آن در زندگی بشر و تمام موجودات زنده است ، چراکه روز رمز حرکت و جنبش و حیات است و تمام تلاش ها و کوشش های زندگی معمولاً در روشنایی روز صورت می گیرد .

4 وَ اللَّیْلِ اِذا یَغْشیها

و قسم به شب آن هنگام که صفحه زمین را بپوشاند .

شب با تمام برکات و آثارش ، که از یکسو حرارت آفتاب روز را تعدیل می کند و از سوی دیگر مایه آرامش و استراحت همه موجودات زنده است ، که اگر تاریکی شب نبود و آفتاب پیوسته می تابید ، آرامشی

ص: 203

جزء سی ام

وجود نداشت ، زیرا حرارت سوزان آفتاب همه چیز را نابود می کرد حتی اگر نظام شب و روز برخلاف وضع کنونی بود ، همین مشکل پیش می آمد ، چنانکه در کره ماه که شبهایش معادل دو هفته کره زمین است و روزهایش نیز معادل دو هفته ، در وسط روز حرارت به حدود سیصد درجه سانتیگراد می رسد که هیچ موجود زنده ای که ما می شناسیم ، در آن شرایط باقی نمی ماند و در وسط شب مقدار زیادی زیر صفر می رود که اگر در آنجا موجود زنده ای باشد ، حتما یخ می زند و نابود می شود .

5 وَ السَّماءِ وَ ما بَنیها

و قسم به آسمان و کسی که آسمان را بنا کرده است .

اصل خلقت آسمان با آن عظمت خیره کننده از شگفتی های بزرگ خلقت است و بناء و پیدایش این همه کواکب و اجرام آسمانی و نظامات حاکم بر آنها شگفتی دیگر و از آن مهمتر خالق این آسمان است.

6 وَ الاَْرْضِ وَ ما طَحیها

و قسم به زمین و کسی که آن را گسترانیده است .

ص: 204

سوره شَمس

« طَحاها » از ماده « طحو » ( بر وزن سهو ) هم به معنی " انبساط و گستردگی" آمده است و هم به معنی "راندن و دورکردن و از میان بردن" و در اینجا به معنی " گستردن" است ، چراکه اولاً زمین در آغاز در زیر آب غرق بود ، تدریجا آبها در گودالهای زمین قرارگرفت و خشکی ها سربرآورد و گسترده شد و از آن تعبیر به « دَحْوُ الاَْرْض » نیز می شود . زمین با تمام شگفتی ها ؛ کوه ها ، دریاها ، دره ها ، جنگل ها ، چشمه ها ، رودخانه ها ، معادن و منابع گرانبهایش ، که هر کدام به تنهایی آیتی است از آیات حق و نشانه ای است از نشانه های او . و از آن برتر و بالاتر خالق این زمین و کسی که آن را گسترانیده است ، می باشد . زمین درآغاز به صورت پستی ها و بلندی ها با شیب های تند و غیرقابل سکونتی بود، باران های سیلابی مداوم باریدند ، ارتفاعات زمین را شستند و در دره ها گستردند و تدریجا زمین های مسطح و قابل استفاده برای زندگی انسان و کشت و زرع به وجود آمد .

7 وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّیها

ص: 205

جزء سی ام

و سوگند به نفْس آدمی و آنکس که آنرا منظم ساخته است.

در این که منظور از « نَفْس » در اینجا روح انسان است یا جسم و روح هردو، مفسران احتمالات گوناگونی داده اند . اگر منظور « روح » باشد، مراد از « سَوّاها » (از ماده تسویه ) همان "تنظیم و تعدیل قوای روحی انسان" است، ازحواس ظاهرگرفته تا نیروی ادراک ، حافظه ، انتقال ، تخیل ، ابتکار ، عشق ، اراده ، تصمیم و مانند آن در مباحث « علم النفس » مطرح شده است . و اگر منظور «روح و جسم» هر دو باشد، تمام شگفتی های نظامات بدن و دستگاه های مختلف آن را که در علم «تشریح» و «فیزیولوژی» ( وظایف الاعضاء ) به طور گسترده مورد بحث قرار گرفته ، شامل می شود . البته نفس به هر دو معنی در قرآن مجید اطلاق شده است : در مورد «روح» در آیه 42 سوره زمر می خوانیم: « اَللّهُ یَتَوَفَّی الاَْنْفُسَ حینَ مَوْتِها : خداوند ارواح را به هنگام مرگ می گیرد» . و در مورد «جسم» در آیه 33 سوره قصص آمده است که موسی می گوید: « قالَ رَبِّ اِنّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسا فَاَخافُ اَنْ

ص: 206

سوره شَمس

یَقْتُلُونِ : موسی گفت : پروردگارا من یکی از آنها (از فرعونیان ظالم) را کشته ام ، می ترسم مرا به قتل برسانند » . ولی در اینجا مناسب این است که هردوراشامل شود،چراکه شگفتی های قدرت خداوندهم درجسم است و هم در جان و اختصاص به یکی از این دو ندارد. جالب اینکه «نَفْس» در اینجا به صورت نکره ذکر شده است که می تواند اشاره به عظمت و اهمیت نفس آدمی باشد ، عظمتی مافوق تصور و آمیخته با ابهام که آن را به صورت یک موجود ناشناخته معرفی می کند ، همان گونه که بعضی از بزرگترین دانشمندان امروز از انسان به همین عنوان تعبیر کرده و انسان را ، « موجود ناشناخته » نامیده اند . همان انسانی که عصاره عالم خلقت و چکیده جهان مُلک و ملکوت و گل سرسبد عالم آفرینش است . این خلقت بدیع که مملو از شگفتی ها و اسرار است ، آن قدر اهمیت دارد که خداوند به خودش و خالق آن یکجا قسم یاد کرده است .

8 فَاَلْهَمَها فُج-ُورَها وَ تَقْویها

سپس فجور و تقوا (شر و خیر) را به او الهام کرده است .

ص: 207

جزء سی ام

« اَلْهَمَها » از ماده « الهام » در اصل به معنی "بلعیدن یا نوشیدن چیزی" است و سپس به معنی القاء مطلبی از سوی پروردگار در روح و جان آدمی آمده است ، گویی روح انسان آن مطلب را با تمام وجودش می نوشد و می بلعد و گاه به معنی "وحی" نیز آمده است ، ولی بعضی از مفسرین معتقدند که تفاوت « الهام » با « وحی » در این است که شخصی که به او الهام می شود ، نمی فهمد مطلب را از کجا به دست آورده ، درحالی که هنگام وحی ، می داندکه ازکجا و به چه وسیله به او رسیده است . « فُج-ُور » از ماده « فجر » به معنی "شکافتن وسیع" است و از آنجا که سپیده صبح پرده شب را می شکافد ، به آن « فجر » گفته شده است و نیز از آنجا که ارتکاب گناهان پرده دیانت را می شکافد ، به آن « فجور » اطلاق شده است . و منظور از « تَقْوی » که از ماده « وقایه » به معنی "نگهداری" است ، این است که انسان خود را از زشتی ها و بدی ها و آلودگی ها و گناهان نگهدارد و برکنار کند . آری هنگامی که خلقت انسان تکمیل شد و «هستی» او تحقق یافت ، خداوند « بایدها و نبایدها » را به او تعلیم داد و به این ترتیب موجودی شد از نظر آفرینش مجموعه ای از « گِل بدبو » و « روح الهی » و از نظر تعلیمات « آگاه بر فجور و تقوا » و در نتیجه وجودی است که می تواند در قوس صعودی "برتر از فرشتگان" گردد و در قوس نزولی از "حیوانات درنده نیز منحط تر" گردد و به مرحله « بَلْ هُمْ اَضَلّ » برسد و این منوط به آن است که با اراده و گزینش خویش کدام مسیررا برگزیند . و به تعبیر دیگر خداوند آنچنان قدرت تشخیص و عقل و وجدان بیدار، به انسان داده که « فُجُور » و « تَقْوی » را از طریق « عقل » و « فطرت » درمی یابد .

ص: 208

سوره شَمس

9 قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَکّیها

که هرکس نفْس خود را تزکیه کرده ، رستگار شده است.

« زَکّیها » از ماده « تزکیه » در اصل چنانکه «راغب» در «مفردات» آورده به معنی "رشد و نمو دادن" است و زکات نیز در اصل به معنی "نمو و رشد" است و لذا در روایتی از علی می خوانیم: «اَلْمالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَهَ وَالْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَی الاِْنْفاقِ : مال با انفاق

ص: 209

جزء سی ام

نقصان می یابد ، ولی علم با انفاق نمو می کند».(1) سپس این واژه به معنی "تطهیر و پاک کردن" نیز آمده است ، شاید به این مناسبت که پاکسازی از آلودگیها سبب رشد و نمو است و در آیه مورد بحث هر دو معنی امکان دارد . آری رستگاری از آنِ کسی است که نفْس خویش را تربیت کند و رشد و نمو دهد و از آلودگی به خُلق و خوی شیطانی و گناه و عصیان و کفر پاک سازد و در حقیقت مسأله اصلی زندگی انسان نیز همین « تزکیه » است ، که اگر باشد، سعادتمند است و الاّ بدبخت و بینوا. در حدیثی آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگامی که این آیه را تلاوت می فرمودند ، توقف می کردند و چنین دعا می نمودند : « اَللّهُمَّ آتِ نَفْسی تَقْواها ، اَنْتَ وَلِیُّها وَ مَولاها وَ زَکِّها اَنْتَ خَیْرُ مَنْ زَکّاها : پروردگارا به نفس من تقوایش رامرحمت کن، تو ولی و مولای آن هستی و آن را تزکیه فرما که تو بهترین تزکیه کنندگانی » . (2) این

ص: 210


1- « نهج البلاغه » ، کلمات قصار ، کلمه 147 .
2- « مجمع البیان » ، جلد 10 ، صفحه 498 .

سوره شَمس

سخن نشان می دهد که پیمودن این راه پر پیچ و خم و گذشتن از این گردنه صعب العبور حتی برای پیامبر صلی الله علیه و آله جُز به توفیق الهی ممکن نیست، یعنی با گامهایی از سوی بندگان و تأییداتی از سوی خداوند و لذا درحدیث دیگری از همان حضرت صلی الله علیه و آله می خوانیم که در تفسیر این دو آیه فرمود : « رستگار شد نفسی که خدا او را تزکیه کرده و نومید و محروم گشت نفسی که خدا او را از هر خیر محروم نموده است » . (1)

10 وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّها

و آن کس که نفْس خویش رابا معصیت وگناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است .

« خابَ » از ماده « خیبه » به معنی "نرسیدن به مطلوب و محروم شدن و زیانکار گشتن" است . « دَسّها » از ماده « دَسَّ » در اصل به معنی "داخل کردن چیزی توأم با کراهت" است ، چنانکه قرآن مجید درباره عرب جاهلی و زنده به گور کردن دختران می فرماید : « اَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّراب : آن را با کراهت و نفرت در خاک پنهان می کند ( 59 / نحل )» و « دسیسه » به کارهای مخفیانه زیانبار گفته می شود .

ص: 211


1- « در المنثور » ، جلد 6 ، صفحه 357 .

جزء سی ام

این تعبیر کنایه از فسق و گناه است چراکه اهل تقوی و صلاح ، خود را آشکار می سازند درحالی که افراد آلوده و گنهکار خود را پنهان می دارند ، چنانکه نقل شده است سخاوتمندان عرب خیمه های خود را در نقاط مرتفع می زدند و شبها آتش روشن می کردند تا نیازمندان در طول شب و روز به سراغشان بروند و مورد محبت آنها واقع شوند ، ولی افراد بخیل و لئیم در زمین های پست خیمه برپا می کردند تا کسی به سراغ آنان نیاید .

ارتباط سوگندهای قرآن با نتیجه آن

چه رابطه ای میان این سوگندهای یازده گانه و بسیار مهم با حقیقتی که به خاطر آن سوگند یادشده، وجود دارد؟ به نظر می رسد که هدف بیان این حقیقت از سوی خداوند بزرگ که من تمام وسایل مادی و معنوی را برای سعادت و خوشبختی شما انسانها فراهم ساخته ام ، از یکسو با نور آفتاب و ماه صحنه زندگی شما را روشن و پربار نموده و نظام روز و شب و حرکت و سکون شما را تنظیم کرده و زمین را برای زندگی شما از هر جهت آماده ساخته ام .

ص: 212

سوره شَمس

از سوی دیگر روح شما را با تمام استعدادهای لازم آفریده ام، وجدان بیدار به شما داده و حُسن و قبح امور را به شما الهام کرده ام ، بنابراین هیچ کمبودی برای پیمودن راه سعادت ندارید ، با این حال چگونه نفس خویش را تزکیه نمی کنید و تسلیم دسیسه های شیطانی می شوید؟

پایان سوره شَمس

ص: 213

جزء سی ام

سوره لَیل

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 وَ اللَّیْلِ اِذا یَغْشی

قسم به شب در آن هنگام که جهان را بپوشاند.

تعبیر به « یَغْشی » ممکن است به خاطر آن باشد که تاریکی شب همچون پرده ای بر نیمی از کره زمین می افتد و آن را زیر پوشش خود قرار می دهد و یا به خاطر اینکه چهره روز یا چهره آفتاب عالمتاب با فرا رسیدن آن پوشانده می شود و به هر حال اشاره ای است به اهمیت شب و نقش مؤثر آن در زندگی انسانها ، از تعدیل حرارت آفتاب گرفته تا مسأله آرامش و سکون همه موجودات زنده در پرتو آن و نیز عبادت شب زنده داران بیداردل و آگاه .

2 وَ النَّهارِ اِذا تَجَلّی

و قسم به روز هنگامی که تجلی کند .

ص: 214

سوره لَیل

و این از آن لحظه ای است که سپیده صبح پرده ظلمانی شب را می شکافد و تاریکی ها را به عقب می راند و بر تمام پهنه آسمان حاکم می شود و همه چیز را غرق نور و روشنایی می کند ، همان نوری که رمز حرکت و حیات و مایه پرورش تمام موجودات زنده است . در قرآن مجید زیاد بر مسأله نظام « نور » و « ظلمت » و تأثیر آنها در زندگی بشر توجه داده شده ، چراکه دو نعمت بزرگ دایمی و دو آیت از آیات مهم پروردگار است .

3 وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَالاُْنْثی

و قسم به آن کس که جنس مذکر و مؤنث را آفرید .

وجود این دو جنس در عالم « انسان » و « حیوان » و « نبات » و دگرگونی هایی که از لحظه انعقاد نطفه تا هنگام تولد ، رخ می دهد و ویژگی هایی که هر یک از دو جنس به تناسب فعالیت ها و برنامه هایشان دارند و اسرار فراوانی که در مفهوم جنسیت نهفته است ، همه نشانه ها و آیاتی است از جهان بزرگ آفرینش که از طریق آن می توان به عظمت آفریننده آن واقف شد .

ص: 215

جزء سی ام

4 اِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتّی

که سعی و تلاش شمامختلف است :

« شَتّی » جمع « شَتیت » ازماده « شَت » ( بر وزن شَط ) به معنی "پراکنده کردن جمعیت" است ودراینجا اشاره به تفاوت کوششهای مردم ازنظر کیفیت و هدف گیری و نتیجه آنهاست . این آیه هدف نهایی سوگندهای آیات قبل است و اشاره به این دارد که شما به هر حال در زندگی آرام نخواهید گرفت و حتما به سعی و تلاش دست می زنید و نیروهای خداداد که سرمایه های وجودتان است ، در مسیری خرج می شود . ببینید سعی و تلاش شما در کدام مسیر ، به کدام سمت و دارای کدام نتیجه است؟ نکند تمام سرمایه ها و استعدادهای خود را به بهای اندکی بفروشید و یا بیهوده به هدر دهید .

5 فَاَمّا مَنْ اَعْطی وَ اتَّقی

اما آن کس که (درراه خدا)انفاق کند و پرهیزگاری پیش گیرد.

ص: 216

سوره لَیل

منظور از « اَعْطی » همان انفاق در راه خدا و کمک به نیازمندان است و تأکید بر « تقوی » به دنبال آن ممکن است اشاره به لزوم داشتن نیّت پاک و خالص به هنگام انفاق و تهیه اموال از راه مشروع و خالی بودن از هرگونه منّت و اذیت و آزار باشد ، زیرا مجموعه این اوصاف در عنوان تقوا جمع شده است .

6 وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنی

و جزای نیک(الهی)راتصدیق کند.

تصدیق کردن «حُسْنی» («حُسْنی» مؤنث «اَحْسَنْ» به معنی نیکوتر است) اشاره به ایمان داشتن به پاداش های نیکوی الهی است.

7 فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْری

مااورادرمسیرآسانی قرارمی دهیم.

« یُسْری » از ماده « یسر » در اصل به معنی زین کردن اسب و لجام نمودن و آماده ساختن آن برای سواری است و سپس به هر کار سهل و آسانی اطلاق شده است . (1)این آیه ممکن است اشاره به توفیق الهی و آسان کردن امر طاعت بر چنین اشخاص بوده باشد و یا گشودن راه بهشت به روی آنها و استقبال ملائکه و فرشتگان با تحیّت و سلام از آنان و یا همه اینها . مسلم است آنها که راه انفاق و تقوا پیش می گیرند و به پاداشهای بزرگ الهی مؤمن و دلگرمند ، مشکلات برای آنها آسان می شود و در دنیا و آخرت از آرامش خاصی برخوردارند .

ص: 217


1- « تفسیر کشاف » ، جلد 4 ، صفحه 762 .

جزء سی ام

8 وَ اَمّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنی

اما کسی که بُخل ورزد و از این طریق بی نیازی طلبد.

« بُخْل » دراینجا نقطه مقابل « اِعْطاء » است که در گروه اول (گروه سخاوتمندان سعادتمند) بیان شد، «وَاسْتَغْنی» ( بی نیازی بطلبد ) یا بهانه ای است برای بُخل ورزیدن و وسیله ای است برای ثروت اندوختن و یا اشاره به این است که او خود را از پاداش های الهی بی نیاز می شمرد، برعکس گروه اول که چشمشان دایما به لطف خدا است و یا خود را از

ص: 218

سوره لَیل

لطف پروردگار مستغنی می بینند و دایما به گناه آلوده هستند .

9 وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنی

و پاداش نیک (الهی) را تکذیب کند .

منظور از تکذیب «حُسْنی» همان انکار پاداش های قیامت است و یا انکار دین و آیین و روش نیکوی پیغمبران.

10 فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْری

ما به زودی او را در مسیر دشواری قرار می دهیم .

این آیه که درواقع دو تعبیر ظاهرا متضاد دارد ( و ما راه آنها رابه سوی مشکلات ، آسان می سازیم ) ، نقطه مقابل « فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْری» است . به این ترتیب که خداوند گروه اول را مشمول توفیقات خود قرارمی دهد و پیمودن راه اطاعت و انفاق رابر آن ها آسان می سازد تا از مشکلات در زندگی رهایی یابند ولی گروه دوم توفیقاتشان سلب شده و پیمودن راه برای آن ها مشکل می شود و در دنیا و آخرت مواجه با سختی ها خواهند بود و اصولاًبرای این بخیلان بی ایمان انجام اعمال نیک و مخصوصاانفاق در راه خداکارسخت ودشواری است، درحالی که برای گروه اول نشاط آور و روح افزا است.پایان سوره لَیل

ص: 219

جزء سی ام

ص: 220

سوره لَیل

سوره ضُحی

سوره ضُحی

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 وَ الضُّحی

قسم به روزدرآن هنگام که آفتاب برآید (وهمه جارا فراگیرد).

« ضُحی » به معنای " اوایل روز" است ، آن موقعی که خورشید در آسمان بالا بیاید و نور آن بر همه جا مسلط شود و این در حقیقت بهترین موقع روز است و به تعبیر بعضی در حکم فصل جوانی است ؛ در تابستان هوا هنوز گرم نشده و در زمستان سرمای هوا شکسته شده است و روح و جان انسان در این موقع آماده هرگونه فعالیت است.

2 وَ اللَّیْلِ اِذا سَجی

و سوگند به شب در آن هنگام که آرام گیرد .

« سَجی » به معنی "سکون و آرامش" است . آنچه در شب مهم است ، همان آرامشی است که بر آن حکمفرما است و طبعا اعصاب و

ص: 221

جزء سی ام

روح انسان را در آرامش فرو می برد و برای تلاش و کوشش فردا و فرداها آماده می سازد و از این نظر نعمت بسیار مهمی است که شایسته است سوگند به آن یاد شود .

3 ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلی

که خداوند هرگزتورا وانگذاشته وموردخشم قرارنداده است.

« وَدَّعَ » از ماده « تودیع » به معنی "ترک گفتن و وداع کردن" است . « قَلی » از ماده « قلا » ( بر وزن صدا ) به معنی "شدت بغض و عداوت" است و از ماده « قلو » ( بر وزن سرو ) به معنی "پرتاب کردن" نیز آمده است. این تعبیر، دلداری و تسلی خاطری است برای شخص پیامبر صلی الله علیه و آله که بداند اگر گاهی در نزول وحی تأخیر افتد ، روی مصالحی است که خدا می داند و هرگز دلیل بر آن نیست که طبق گفته دشمنان ، خداوند نسبت به او خشمگین شده باشد یا بخواهد او را ترک گوید ، او همیشه مشمول لطف و عنایات خاصه خدا است و همواره در کنف حمایت ویژه او است .

ص: 222

سوره ضُحی

4 وَ لَلاْخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الاْوُلی

و مسلما آخرت برای تو از دنیا بهتر است .

تو دراین جهان مشمول الطاف او هستی و در آخرت بیشتر و بهتر ، نه در کوتاه مدت مورد غضب پروردگار خواهی بود و نه در درازمدت . کوتاه سخن این که تو در دنیا و آخرت عزیزی و در دنیا عزیز و در آخرت عزیزتر .

آن قدر به تو می بخشدکه خشنودشوی

5 وَ لَسَوْفَ یُعْطیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی

وبزودی پروردگارت آنقدربه توعطامی کندکه خشنودشوی.

این بالاترین اکرام و احترام پروردگار نسبت به بنده خاصش محمد صلی الله علیه و آله است که می فرماید : آنقدر به تو می بخشیم که راضی شوی ، در دنیا بر دشمنان پیروز خواهی شد و آیین تو جهان گیر خواهد گشت و در آخرت نیز مشمول بزرگترین مواهب خواهی بود . بدون شک پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به عنوان خاتم انبیاء و رهبر عالم بشریت

ص: 223

جزء سی ام

خشنودیش تنها در نجات خویش نیست ، بلکه آن زمان راضی و خشنود می شود که شفاعتش درباره امتش نیز پذیرفته شود ، به همین دلیل در روایات آمده است که این آیه ، امیدبخش ترین آیات قرآن مجید و دلیل بر پذیرش شفاعت آن حضرت است . ناگفته پیدا است که شفاعت پیامبر صلی الله علیه و آله شرایطی دارد ، نه او برای هر کس شفاعت می کند و نه هر گنهکاری می تواند از چنین شفاعتی بهره مند گردد .

بحثی پیرامون شفاعت در قرآن

آیاتی که در قرآن پیرامون این مطلب بحث می کند ، به چند دسته تقسیم می شوند : گروه اول آیاتی که به طور مطلق شفاعت را نفی می کند، مانند: «اَنْفِقوُامِمّا رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ اَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لابَیْعٌ فیهِ وَ لا خُلَّهٌ وَ لا شَفاعَهٌ » ( 254/بقره ) و مانند : « وَ لا یُقْب-َلُ مِنْها شَفاعَه » ( 48 / بقره ) . در این آیات راههای متصوّر برای نجات مجرمان غیر از ایمان و عمل صالح چه از طریق پرداختن عوض مادی یا پیوند و سابقه دوستی و یا مسأله شفاعت نفی شده است . گروه دوم

ص: 224

سوره ضُحی

آیاتی است که « شفیع » را منحصرا خدا معرفی می کند ، مانند : « ما لَکُمْ مِنْ دونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا شَفیعٍ : غیر از خدا ولی و شفیعی نداریم » ( 4 / سجده ) و «قُل لِلّهِ الشَّفاعَهُ جَمیعا : بگو همه شفاعت ها از آنِ خدا است » ( 44 / زمر ) . گروه سوم آیاتی است که شفاعت را مشروط به اذن و فرمان خدا می کند . مانند : « مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلاّ بِاِذْنِهِ : چه کسی می تواندجزبه اذن خدا شفاعت نماید » ؟ (255/بقره) وهمین طور « وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَهُ عِندَهُ اِلاّ لِمَنْ اَذِنَ لَهُ : شفاعت جز برای کسانی که خداوند اجازه دهد، سودی ندارد » ( 23 / سبأ ) . گروه چهارم آیاتی است که شرایطی برای شفاعت شونده بیان کرده ، گاهی این شرط را رضایت و خشنودی خدا معرفی می کند . مانند : « وَ لا یَشْفَعوُنَ اِلاّ لِمَنْ ارْتَضی » ( 28 / انبیاء ) . طبق این آیه شفاعت شفیعان منحصرا شامل حال کسانی است که به مقام « ارتضاء » یعنی "پذیرفته شدن در پیشگاه خداوند" ، رسیده اند . و گاهی شرط آن را گرفتن عهد و پیمان نزد خدا معرفی می کند . مانند : « لا یَمْلِکوُنَ

ص: 225

جزء سی ام

الشَّفاعَهَ اِلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْدا » ( 87 / مریم ) ( منظور از این عهد و پیمان ، ایمان به خدا و پیامبران الهی است ) . و زمانی صلاحیت مورد شفاعت قرار گرفتن را ازبعضی از مجرمان سلب می کند . مانند سلب شفاعت از ظالمان در این آیه : « ما لِلظّالِمینَ مِنْ حَمیمٍ وَ لا شَفیعٍ یُطاع » (18 / غافر) . و به این ترتیب داشتن عهد و پیمان الهی یعنی ایمان و رسیدن به مقام خشنودی پروردگار و پرهیز از گناهانی چون ظلم و ستم ، جزء شرایط حتمی شفاعت است . مثلاً گناهانی همانند ظلم و ستم به طور کلی از دایره شفاعت بیرون شمرده شده و قرآن می گوید : « ظالمان "شفیع مُطاعی" ندارند » . و اگر ظلم را به معنی وسیع کلمه تفسیر کنیم ، شفاعت منحصر به مجرمانی خواهد بود که از کار خود نادمند و پشیمان ودر مسیر جبران و اصلاحند ودر این صورت شفاعت پشتوانه ای خواهد بود برای توبه و ندامت از گناه ( و اینکه بعضی تصور می کنند با وجود ندامت و توبه نیازی به شفاعت نیست ، اشتباه است ) . از طرف دیگر بر طبق آیه 28 سوره «انبیاء» ، تنها کسانی

ص: 226

سوره ضُحی

مشمول بخشودگی از طریق شفاعت می شوند که به مقام « ارتضاء » رسیده اند و بر طبق آیه 87 سوره «مریم» دارای « عهد الهی » هستند . این دو عنوان همان گونه که از مفهوم لغوی آنها و از روایاتی که در تفسیر این آیات وارد شده ، استفاده می شود ، به معنی ایمان به خدا و حساب و میزان و پاداش و کیفر و اعتراف به حسنات و سیئات « نیکی اعمال نیک و بدی اعمال بد » و گواهی به درستی تمام مقرّراتی است که از سوی خدا نازل شده ، ایمانی که در فکر و سپس در زندگی آدمی انعکاس یابد و نشانه اش این است که خود را از صفت ظالمان طغیانگر که هیچ اصل مقدسی را به رسمیت نمی شناسند ، بیرون آورد و به تجدید نظر در برنامه های خود وادارد

فلسفه انقطاع وحی

از مجموع آیات فوق به خوبی روشن می شود که پیامبر صلی الله علیه و آله هر چه دارد ، از ناحیه خدا است ، حتی در نزول وحی از خود اختیاری ندارد ، هر زمان خدا بخواهد ، وحی قطع می شود و هر زمان بخواهد ،

ص: 227

جزء سی ام

برقرار می گردد و شاید انقطاع وحی نیز به همین منظور بود تا پاسخی باشد به آنها که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تقاضای معجزات اقتراحی و بر طبق میل خود داشتند ، یا به او پیشنهاد می کردند که فلان حکم یا فلان آیه را تغییر ده و او می فرمود : « من در این امور اختیاری از خود ندارم » ( همان گونه که در آیه 15 سوره یونس آمد).

پایان سوره ضُحی

سوره اِنشِراح

ما تو را مشمول انواع نعمت ها ساختیم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 اَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ

آیا ما سینه تو را گشاده نساختیم ؟

« نَشْرَح » از ماده « شرح » در اصل به معنی " گسترش دادن

ص: 228

سوره اِنشِراح

قطعات گوشت و تولید ورقه های نازکتر" است . سپس می افزاید منظور از « شرح صدر »، توسعه دادن به روح و فکر پیامبر صلی الله علیه و آله است و این توسعه می تواند مفهوم وسیعی داشته باشد که هم وسعت علمی پیامبر را از طریق وحی و رسالت شامل گردد و هم بسط و گسترش تحمل و استقامت او در برابر لجاجت ها و کارشکنی های دشمنان و مخالفان . اصولاً هیچ رهبر بزرگی نمی تواند بدون شرح صدر به مبارزه با مشکلات رود و آن کس که رسالتش از همه عظیم تر است ( مانند پیامبر اکرم ) شرح صدر او باید از همه بیشتر باشد ، طوفان ها آرامش اقیانوس روح اورا بر هم نزند، مشکلات اورا به زانو درنیاورد، کارشکنی های دشمنان مأیوسش نسازد ، سؤالات از مسایل پیچیده او را در تنگنا قرار ندهد و این عظیم ترین هدیه الهی به رسول اللّه بود .

"شرح صدر" مافوق معجزات انبیاءاست

در حدیثی آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید : من از پروردگارم تقاضایی کردم و دوست می داشتم این تقاضا را نمی کردم ، عرض کردم:

ص: 229

جزء سی ام

« خداوندا پیامبران قبل از من بعضی را جریان باد در اختیارشان قراردادی و بعضی مردگان را زنده می کردند » ، خداوند به من فرمود : « آیا تو یتیم نبودی پناهت دادم » ؟ گفتم : « آری » ، فرمود : « آیا گمشده نبودی هدایتت کردم»؟ عرض کردم: «آری». فرمود: «آیا سینه تورا گشاده و پشتت را سبکبار نکردم » ؟ عرض کردم : « آری ای پروردگار » . (1) این نشان می دهد که "نعمت « شرح صدر » مافوق معجزات انبیاء است" و به راستی که اگر کسی حالت پیامبر صلی الله علیه و آله را دقیقا مطالعه کند و میزان شرح صدر او را در حوادث سخت و پیچیده دوران عمرش بنگرد، یقین می کند که این از طریق عادی امکان پذیر نیست ، این یک تأیید الهی و ربانی است .

2 وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ

و بار سنگین را از تو برنداشتیم ؟

ص: 230


1- « مجمع البیان » ، جلد 10 ، صفحه 508 .

سوره اِنشِراح

« وِزْر » در لغت به معنی "سنگینی" است ، واژه « وزیر » نیز از همین معنی مشتق شده است ، چون بارهای سنگین حکومت را بردوش می کشد و گناهان را نیز به همین جهت « وزر » گویند ، چراکه بار سنگینی است بر دوش گنهکار .

3 اَلَّذی اَنْقَضَ ظَهْرَکَ

همان باری که سخت بر پشت تو سنگینی می کرد .

این کدامین بار بود که خداوند آن را از پشت پیامبرش برداشت ؟ قرائن آیات به خوبی نشان می دهد که منظور همان مشکلات رسالت و نبوت و دعوت به سوی توحید و یکتاپرستی و برچیدن آثار فساد از آن محیط بسیار آلوده بوده است ، نه تنها پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله که همه پیغمبران در آغاز دعوت با چنین مشکلات عظیمی روبرو بودند و تنها با امدادهای الهی بر آنها پیروز می شدند ، منتها شرایط محیط و زمان پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله از جهاتی سخت تر و سنگین تر بود .

4 وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ و آوازه تو را بلند کردیم .

ص: 231

جزء سی ام

نام تو همراه اسلام و نام قرآن همه جا پیچید و از آن بهتر این که نام تو در کنار نام اللّه هر صبح و شام بر فراز مأذنه ها و هنگام اذان برده می شود و شهادت به رسالت تو در کنار شهادت به توحید و یگانگی خداوند، نشان اسلام و دلیل پذیرش این آیین پاک است. چه افتخاری ازاین برتر و رفعت مقامی از این بالاتر تصور می شود ؟ در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در تفسیر این آیه می خوانیم که فرمود : «جبرئیل به من گفت: خداوند متعال به من می گوید: هنگامی که نام من برده می شود، نام تو نیز همراه من ذکر می شود» (1) (و در عظمت مقام تو همین بس).

5 فَاِنَ مَعَ الْعُسْرِیُسْرا بنابراین مسلما با سختی آسانی است.

6 اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا و مسلما باسختی آسانی است .

غم مخور مشکلات و سختی ها به این صورت باقی نمی ماند ،

ص: 232


1- « مجمع البیان » ، جلد 10 ، صفحه 508 .

سوره اِنشِراح

کارشکنی های دشمنان برای همیشه ادامه نخواهد یافت و محرومیت های مادی و مشکلات اقتصادی وفقر مسلمین به همین صورت ادامه نمی یابد . آن کس که مشکلات را تحمل کند و دربرابر طوفان های زندگی ایستادگی به خرج دهد، روزی میوه شیرین آن را می چشد، روزی که فریاد دشمنان خاموش ، کارشکنی ها بی رنگ ، جاده های پیشرفت و تکامل صاف و پیمودن مسیر حق آسان خواهد شد. این دوآیه به صورتی مطرح شده که اختصاص به شخص پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و زمان آن حضرت نیز ندارد و بلکه به صورت یک قاعده کلی به همه انسان های مؤمن مخلص و تلاشگر نوید می دهد که همیشه در کنار سختی ها آسانی ها است ، حتی تعبیر به «بعد» نمی کند بلکه تعبیربه «مَعَ» که نشانه همراهی است ، می کند. آری چنین است که با هر مشکلی آسانی آمیخته و با هر صعوبتی، سهولتی همراه است و این دو همیشه با هم بوده و باهم خواهند بود .

صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند بر اثر صبر نوبت ظفر آید

ص: 233

جزء سی ام

7 فَأِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ

پس هنگامی که از کار مهمی فارغ می شوی ، به مهم دیگری پرداز.

8 وَ اِلی رَبِّکَ فَارْغَبْ

و به سوی پروردگارت توجه کن .

هرگز بیکار نمان ، تلاش و کوشش را کنار مگذار ، پیوسته مشغول مجاهده باش و پایان مهمی را آغاز مهم دیگری قرار ده . آیه مفهوم گسترده ای دارد که فراغت از مهمی و پرداختن به مهم دیگر را شامل می شود و جهت گیری تمام تلاشها را به سوی پروردگار توصیه می کند . و چه برنامه سازنده و مؤثّری که رمز پیروزی و تکامل در آن نهفته است ، اصولاً بیکار بودن و فراغت کامل مایه خستگی ، کم شدن نشاط ، تنبلی و فرسودگی و در بسیاری از موارد مایه فساد و تباهی و انواع گناهان است . قابل توجه اینکه آمارها نشان می دهد که به هنگام تعطیلات

ص: 234

سوره اِنشِراح

مؤسسات آموزشی ، میزان فساد گاهی تا هفت برابر بالا می رود .

پایان سوره اِنشِراح

ص: 235

جزء سی ام

سوره تین

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 وَ التّینِ وَ الزَّیْتُونِ

قسم به انجیرو زیتون (یاقسم به سرزمین شام و بیت المقدس).

« تین » در لغت به معنی " انجیر " و « زَیْت-ُون » همان زیتون معروف است که ماده روغنی مفیدی از آن می گیرند . در معنای « تین » و « زَیْتُون » ، مطالب مختلفی گفته شده است از جمله اینکه « تین » و « زَیْت-ُون » اشاره به "شام و بیت المقدس" است . « انجیر » دارای ارزش غذایی فراوانی است و لقمه ای است مغذی و مقوی برای هر سن وسال وخالی از پوست و هسته و زواید . از « انجیر » می توان به عنوان قند طبیعی جهت کودکان استفاده نمود، ورزشکاران و آنهاکه گرفتار ضعف و پیری اند ، می توانند از « انجیر » برای تغذیه خود استفاده کنند . « جالینوس » رژیم مخصوصی از انجیر برای پهلوانان تنظیم کرده

ص: 236

سوره تین

بود، به پهلوانان روم و یونان قدیم نیز انجیر داده می شد . دانشمندان غذاشناس می گویند : انجیر ، سرشار است از ویتامین های مختلف و قند و در بسیاری از بیماری ها از آن به عنوان یک دارو می توان استفاده کرد ، مخصوصا هرگاه انجیر و عسل را به طور مساوی مخلوط کنند، برای زخم معده بسیارمفید است، خوردن انجیرخشک فکر را تقویت می کند ، خلاصه به علت وجود عناصر معدنی در انجیر که سبب تعادل قوای بدن و خون می گردد، انجیررا غذای هر سن و شرایطی معرفی کرده اند. در حدیثی ازامام علیّ بن موسی الرّضا آمده است : «" انجیر" بوی دهان را می برد ، لثه ها و استخوانها را محکم می کند ، مو را می رویاند ، درد را برطرف می سازد و با وجود آن نیاز به دارو نیست » و نیز فرمود: «انجیر شبیه ترین اشیاء به میوه بهشتی است». (1) و اما درباره « زیتون » غذاشناسان و دانشمندان بزرگی که سالیان دراز از عمر خود را در مطالعه خواص گوناگون میوه ها صرف کرده اند ، برای زیتون و روغن آن اهمیت فوق العاده ای قائلند و معتقدند کسانی که می خواهند همواره سالم باشند ، باید از این اکسیر حیاتی استفاده کنند .

ص: 237


1- « کافی » ، جلد 6 ، صفحه 358 .

جزء سی ام

روغن زیتون دوست صمیمی کبد آدمی و برای رفع عوارض کلیه ها و سنگ های صفراوی و قولنج های کلیوی و کبدی و رفع یبوست بسیار مؤثر است . به همین دلیل از درخت زیتون به عنوان « شجره مبارکه » در قرآن مجید یاد شده است . روغن زیتون نیز سرشار از انواع ویتامین ها و دارای فسفر ، گوگرد ، کلسیم ، آهن ، پتاسیم و منگنز است . مرهم هایی را که از روغن زیتون و سیر تهیه می شود ، برای انواع دردهای رماتیسمی مفید دانسته اند ، سنگ های کیسه صفراء به وسیله خوردن روغن زیتون ازبین می روند .

در خبری از امیر مؤمنان علی می خوانیم : « خانه ای که درآن از سرکه و روغن زیتون به عنوان نان خورش استفاده می کنند ، هرگز خالی از طعام نمی شود و این غذای پیامبران است » . (1) و در حدیثی از امام

ص: 238


1- « بحارالانوار » ، جلد 66 ، صفحه 180 .

سوره تین

علیّ بن موسی الرّضا آمده است : « روغن زیتون غذای خوبی است ، دهان را خوشبو و بلغم را برطرف می سازد، رنگ صورت را صفاو طراوت می بخشد، اعصاب را تقویت کرده ، بیماری و درد و ضعف را از میان می برد و آتش خشم را فرو می نشاند».(1) این بحث را با حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله پایان می دهیم که فرمودند : « کُلُوا الزَّیْتَ وَ ادْهِنوُا بِهِ فَاِنَّهُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبارَکَهٍ : روغن زیتون را بخورید و بدن را با آن چرب کنید که از درخت مبارکی است » . (2)

2 وَ طُورِ سینینَ و سوگند به «طور سینین».

3 وَ هذَا الْبَلَدِ الاَْمینِ و قسم به این «شهر امن» (مکه) .

4 لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسانَ فی اَحْسَنِ تَقْویمٍ

که ما انسان را در بهترین صورت و نظام آفریده ایم .

ص: 239


1- « بحارالانوار » ، جلد 66 ، صفحه 183 .
2- « بحارالانوار » ، جلد 66 ، صفحه 182 .

جزء سی ام

« سینین » را بعضی جمع « سینه » به معنی "درخت" دانسته اند و باتوجه به این که « طُور » به معنی " کوه" است ، مفهوم آن " کوه پردرخت" می شود ، بعضی نیز گفته اند « سینین » اسم زمینی است که آن کوه بر آن قرار دارد و برخی دیگر نیز آن را به معنی "پربرکت و زیبا" دانسته اند . « تَقْویم » به معنی "درآوردن چیزی به صورت مناسب و نظام معتدل و کیفیت شایسته" است و گستردگی مفهوم آن اشاره به این است که خداوند، انسان را از هرنظر موزون و شایسته آفرید ، هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی و عقلی ، چراکه هرگونه استعدادی را در وجود او قرار داده و او را برای پیمودن قوس صعودی بسیار عظیمی آماده ساخته و با اینکه انسان «جرم صغیری» است، «عالم کبیر» را در او جا داده است .

5 ثُمَّ رَدَدْناهُ اَسْفَلَ سافِلینَ

سپس او را به پائین ترین مرحله بازگرداندیم .

می گویند: همیشه در کنار کوههای بلند، دره های بسیار عمیق

ص: 240

سوره تین

وجود دارد و در برابر آن قوس صعودی تکامل انسان، قوس نزولی وحشتناکی دیده می شود، چرا چنین نباشد، در حالی که انسان موجودی است مملو از استعدادهای سرشار که اگر در طریق صلاح از آن استفاده کند ، بر بالاترین قله افتخار قرار می گیرد و اگر این همه هوش و استعداد را در طریق فساد به کار اندازد ، بزرگترین مفسده را می آفریند و طبیعی است که به « اسفل السّافلین » کشیده شود .

6 اِلاَّ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلوُا الصّالِحاتِ فَلَهُمْ اَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ

مگرکسانی که ایمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند که برای آنها پاداشی است قطع ناشدنی .

«مَمْنُون» از ماده « من » در اینجا به معنی "قطع" یا "نقص" است ، بنابراین « غَیْرُ مَمْن-ُون » اشاره به پاداشی دایمی و خالی از هرگونه نقص است .

7 فَما یُکَذِّبُکَ بَعْدُبِالدّینِ

ص: 241

جزء سی ام

پس چه چیز سبب می شود که تو بعد از این همه ، روز جزا را تکذیب کنی ؟

ساختمان وجود تو از یکسو و ساختمان این جهان پهناور از سوی دیگر نشان می دهد که زندگی چند روزه دنیا نمی تواند هدف نهایی آفرینش تو و این عالم بزرگ باشد . عالم گیاهان پیوسته و در هر سال منظره مرگ و حیات مجدد را در برابر چشم انسان مجسم می سازند و آفرینش های پی درپی دوران جنینی هرکدام معاد وحیات مجددی محسوب می شوند ، با این همه چگونه این انسان روز جزا را انکار می کند ؟

8 اَلَیْسَ اللّهُ بِاَحْکَمِ الْحاکِمینَ

آیا خداوند بهترین حکم کنندگان نیست ؟

درحدیثی آمده است وقتی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله سوره « تین » را تلاوت می فرمود ، وقتی به این آیه می رسید ، می فرمود : « بلی وَ اَنَا عَلی ذلِکَ مِنَ الشّاهِدینَ : آری خداوند اَحکم الحاکمین است و من بر این امر گواهم » . (1)

ص: 242


1- « مجمع البیان » ، جلد 10 ، صفحه 512 .

سوره تین

پایان سوره تین

ص: 243

جزء سی ام

سوره عَلَق

سوره عَلَق

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ

بخوان به نام پروردگارت که جهان را آفرید.

به اعتقاد اکثر مفسران ، این سوره نخستین سوره ای است که بر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل شده است، بلکه به گفته بعضی پنج آیه اول این سوره به اتفاق همه مفسران درآغاز وحی بررسول اکرم صلی الله علیه و آله نازل شده ، مضمون آن نیز مؤید این معنی است . درروایات آمده که پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله به کوه «حرا» رفته بود، جبرئیل آمد و گفت : « ای محمد بخوان » . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : « من قرائت کننده نیستم » . جبرئیل او را در آغوش گرفت و فشرد و بار دیگر گفت : « بخوان » . پیامبر صلی الله علیه و آله همان جواب را تکرارکرد ، در سومین بار این پنج آیه را تلاوت نمود . این سخن را گفت و از دیده پیامبر صلی الله علیه و آله پنهان شد .

ص: 244

سوره عَلَق

رسول خدا صلی الله علیه و آله که با دریافت نخستین اشعه وحی سخت خسته شده بود ، به سراغ « خدیجه » آمد و فرمود : « زَمِّلوُنی وَ دَثِّروُنی: مرابپوشانید و جامه ای برمن بیفکنیدتا استراحت کنم» . (1)

« طبرسی » در « مجمع البیان » نیز نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله به « خدیجه » فرمود: « هنگامی که تنها می شوم ، ندایی می شنوم ( و نگرانم )» . « خدیجه » عرض کرد : « خداوند جز خیر درباره تو کاری نخواهد کرد چراکه به خدا سوگند تو امانت را ادا می کنی ، صله رَحِم بجا می آوری و در سخن گفتن راستگو هستی » . « خدیجه » می گوید : « بعد از این ماجرا ما به سراغ « وَرَقَهِ بْنِ نُوفِل » رفتیم ( او از آگاهان عرب و عموزاده خدیجه بود ) ، رسول اللّه صلی الله علیه و آله آنچه را دیده بود، برای « ورقه » بیان کرد، «ورقه»گفت:«هنگامی که آن منادی به سراغ تومی آید،دقت کن ببین چه می شنوی؟ سپس برای من نقل کن» .

ص: 245


1- « تفسیر ابوالفتوح رازی » ، جلد 12 ، صفحه 96 .

جزء سی ام

پیامبر صلی الله علیه و آله در خلوتگاه خود این را شنید که می گوید : « ای محمد بگو: « بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ ، تا وَ لاَ الضّالّینَ » و بگو : « لا اِلهَ اِلاَّ اللّه » » ، سپس حضرت به سراغ « ورقه » آمد و مطلب را برای او بازگو کرد . « ورقه » گفت : « بشارت بر تو و باز هم بشارت بر تو ، من گواهی می دهم تو همان هستی که « عیسی بن مریم » بشارت داده است . و تو شریعتی همچون « موسی » داری ، تو پیامبر مرسلی و به زودی بعد از این روز مأمور به جهاد می شوی و اگر من آن روز را درک کنم ، در کنار تو جهاد خواهم کرد » .(1) بعضی گفته اند : مفعول در این آیه محذوف است و در اصل چنین بوده که : « اِقْرَأِ الْقُرْآنَ بِاسْمِ رَبِّکَ : قرآن را با نام پروردگارت بخوان » و به همین جهت بعضی این آیه را دلیل بر آن گرفته اند که "بسم اللّه جزء سوره های قرآن است . قابل توجه اینکه در اینجا قبل از هر چیز تکیه

ص: 246


1- « مجمع البیان » ، جلد 10 ، صفحه 514 .

سوره عَلَق

روی مسأله « ربوبیت » پروردگار شده است و می دانیم که « ربّ » به معنای "مالک مصلح" است ، کسی که هم صاحب چیزی است و هم به اصلاح و تربیت آن می پردازد . سپس برای اثبات ربوبیت پروردگار ، بر روی مسأله خلقت و آفرینش جهان هستی تکیه شده است ، چراکه بهترین دلیل بر ربوبیت او خالقیت او است ، کسی عالم را تدبیر می کند که آفریننده آن است .

2 خَلَقَ الاِْنْسانَ مِنْ عَلَقٍ

همان کس که انسان را از خون بسته ای خلق کرد .

« مِنْ عَلَق » در اصل به معنی " چسبیدن به چیزی " است و لذا به خون بسته و همچنین به زالو که برای مکیدن خون به بدن می چسبد ، علق گفته اند و از آنجا که نطفه بعد از گذراندن دوران نخستین را در عالم جنین ، به شکل قطعه خون بسته چسبنده ای درمی آید که در ظاهر بسیار کم ارزش است ، مبدأ آفرینش انسان را در این آیه همین موجود ناچیز می شمرد ، تا قدرت نمایی عظیم پروردگار روشن شود که از موجودی چنان بی ارزش مخلوقی چنین پرارزش آفریده است .

ص: 247

جزء سی ام

درست است که در آن زمان این گونه مسائل هنوز شناخته نشده بود، ولی قرآن مجید از طریق اعجاز علمی پرده از روی آن برداشته است .

3 اِقْرَأْ وَ رَبُّکَ الاَْکْرَمُ

بخوان که پروردگارت از همه بزرگوارتر است .

این آیه در حقیقت پاسخی است به گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله در جواب جبرئیل که گفت : من قرائت کننده نیستم ، یعنی « از برکت پروردگار فوق العاده کریم و بزرگوار تو توانایی بر قرائت و تلاوت داری » .

4 اَلَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ

همان کسی که به وسیله قلم تعلیم نمود .

5 عَلَّمَ الاِْنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ

و به انسان آنچه را نمی دانست ، یاد داد .

آیه چهارم در واقع دو معنی دارد ؛ نخست اینکه خداوند نوشتن و کتابت را به انسان آموخت و قدرت و توانایی این کار عظیم را که مبدأ

ص: 248

سوره عَلَق

تاریخ بشر و سرچشمه تمام علوم و فنون و تمدن ها است، در او ایجاد کرد. دیگر این که منظور این است که علوم و دانش ها را از این طریق و با این وسیله به انسان آموخت.

آغاز وحی همراه باآغاز یک حرکت علمی بود

این آیات چنان که گفتیم به اعتقاد غالب مفسران یا تمام آنها نخستین آیاتی است که بر قلب پاک پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده است و با تابش نخستین اشعه وحی ، فصل تازه ای در تاریخ بشریت آغاز شد و نوع بشر مشمول یکی از بزرگترین الطاف الهی گشت ، کاملترین آیین های الهی که نقطه پایان و ختم ادیان بود ، نازل گردیده و پس از نزول تمام احکام و تعلیمات اسلامی به مصداق « اَلْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الاِْسْلامَ دینا » ( 3 / مائده ) ، دین الهی تکمیل و نعمتش به حد تمام و کمال رسید و اسلام دین مرضیّ الهی گشت . موضوع بسیار جالب اینجا است در عین این که پیامبر صلی الله علیه و آله « اُمّی » و « درس نخوانده » بود و محیط حجاز را

ص: 249

جزء سی ام

یکپارچه جهل و نادانی فراگرفته بود ، در نخستین آیات وحی تکیه بر مسأله « علم » و « قلم » است که بلافاصله بعد از نعمت بزرگ خلقت و آفرینش در این آیات ذکر شده است . در حقیقت این آیات نخست از تکامل « جسم » انسان ، از یک موجود بی ارزش مانند « علقه » خبر می دهد و از سوی دیگر از تکامل « روح » به وسیله تعلیم و تعلّم مخصوصا از طریق قلم سخن می گوید . آن روز که این آیات نازل می شد، نه تنها در حجاز که مملو از جهل و نادانی بود ، کسی برای قلم ارزشی قائل نبود، بلکه در دنیای متمدن آن زمان نیز قلم از اهمیت کمی برخوردار بود . اما امروز می دانیم که تمام تمدنها و علوم و دانشها و پیشرفتهایی که در هر زمینه نصیب بشر شده ، بر محور قلم دور می زند و به راستی « مداد علماء » بر « دماء شهدا » پیشی گرفته ، چراکه هم زیربنای خون شهید و هم پشتوانه آن مرکب و قلم دانشمندان است و اصولاً سرنوشت اجتماعات انسانی در درجه اول به نیش قلم ها بسته است . اصلاحات جوامع انسانی از قلمهای مؤمن و متعهد شروع

ص: 250

سوره عَلَق

می شود و فساد و تباهی اجتماعات نیز از قلمهای مسموم و فاسد مایه می گیرد . بی جهت نیست که قرآن مجید سوگند به قلم و آنچه با قلم می نویسند ، یاد کرده یعنی هم به « ابزار » و هم به « محصول » آن ابزار ، آنجا که می فرماید : «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُروُنَ» (1 / قلم) ن، سوگند به قلم و آن چه را با قلم می نویسند . می دانیم دوران زندگی بشر را به دو دوران تقسیم می کنند : دوران تاریخ و دوران قبل از تاریخ . دوران تاریخ زمانی است که قلم و خواندن و نوشتن ابداع شده بود و انسان توانسته است چیزی از زندگی خود را با قلم بنگارد و برای آیندگان به یادگار بگذارد و به این ترتیب تاریخ بشر مساوی است با تاریخ پیدایش قلم و خط . بنابراین پایه اسلام از همان آغاز بر علم و قلم گذارده شده است و بی جهت نیست که قومی چنان عقب مانده به قدری در علوم و دانشها پیش رفتند که علم و دانش را به اعتراف دوست و دشمن به همه جهان صادر کردند و به اعتراف مورخان معروف اروپا این نور علم و دانش مسلمین بود که بر صفحه اروپای تاریک قرون وسطی تابید و

ص: 251

جزء سی ام

آنها را وارد عصر تمدن ساخت . در این زمینه کتابهای فراوانی از سوی خود آنها تحت عنوان « تاریخ تمدن اسلام » یا « میراث اسلام » نوشته شده است . چقدر نازیباست ملتی این چنین و آیینی آن چنان در میدان علم و دانش عقب بمانند و نیازمند دیگران و حتی وابسته به آن ها شوند.

ذکر خدا در هر حال

آغاز دعوت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از ذکر نام خدا شروع شد ، « اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ » . و جالب اینکه تمام زندگانی پربار او آمیخته با ذکر و یاد خداوند بود . ذکرخداوند باهرنفسش توأم بود، برمی خاست، می نشست، می خوابید، راه می رفت، سوارمی شد، پیاده می شد، توقف می کرد، همه با یادخدا بود و بانام « اللّه ». هنگامی که از خواب بیدارمی شد ، می فرمود : « اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی اَحْیانا بَعْدَ مااَماتَنا وَ اِلَیْهِ النُّشُورُ ». «ابن عباس» می گوید : شبی خدمتش خوابیده بودم ، هنگامی که از خواب بیدار شد ، سر به سوی آسمان بلندکرد و ده آیه آخر سوره آل عمران را تلاوت فرمود: « اِنَّ فی خَلْقِ السَّمواتِ

ص: 252

سوره عَلَق

وَالاَْرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ ... » سپس عرضه داشت : « اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ اَنْتَ نُورُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ مَنْ فیهِنَّ ... اَللّهُمَّ لَکَ اَسْلَمْتُ وَ بِکَ آمَنْتُ وَ عَلَیْکَ تَوَکَّلْتُ وَ اِلَیْکَ اَنَبْتُ ... : پروردگارا حمد و ستایش مخصوص توست ، نور آسمان ها و زمین و آنچه در آن است تویی ... خدایا تسلیم تو می باشم و به تو ایمان آوردم و بر تو توکل می کنم و به سوی تو بازگشت و توبه می نمایم» . هنگامی که از خانه بیرون می آمد، می فرمود : « بِسْمِ اللّه ، تَوَکَّلْتُ عَلَی اللّه ، اَللّهُمَّ اِنّی اَع-ُوذُ بِکَ اَنْ اَضِلَّ ، اَوْ اُضَلُّ ، اَوْ اَزِلَّ، اَوْ اُزَلَّ اَوْ اَظْلِمَ ، اَوْ اُظْلَمَ ، اَوْ اَجْهَلَ اَوْ یُجْهَلُ عَلَیَّ : بنام خدا ، بر خدا توکّل می کنم ، پروردگارا به تو پناه می برم از اینکه گمراه کنم ، یا گمراه شوم ، یا بلغزانم یا لغزیده شوم ، ظلم کنم یا به ظلم گرفتار شوم ، یا به نادانی بکشانم یا خودم به نادانی سوق داده شوم» . هنگامی که وارد مسجد می شد، می فرمود : « اَعُوذُ بِاللّهِ الْعَظیمِ وَ بِوَجْهِهِ الْکَریمِ وَ سُلْطانِهِ الْقَدیمِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ ». و هنگامی که لباس نویی در تن می کرد، می فرمود: « اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ اَنْتَ

ص: 253

جزء سی ام

کَسَوْتَنیهِ اَسْئَلُکَ خَیْرَهُ وَ خَیْرَماصُنِعَ لَهُ وَ اَعُوذُبِکَ مِنْ شَرِّهِ وَ شَرِّ ما صُنِعَ لَهُ : خدایا حمد مخصوص توست ، تو مرا پوشاندی، از تو خیر را در پوشاکم می طلبم و نیز خیر آنچه که لباس برای آن ساخته شده است و به تو پناه می برم از شرّ پوشاک (مصرف شرّ) و نیز شرّ آنچه که لباس برای آن ساخته شده است» . و هنگامی که به خانه بازمی گشت ، می فرمود : « اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی کَفانی وَ اوانی وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی اَطْعَمَنی وَ سَقانی : حمد خدای را که مرا کفایت کرد و پناه داد و طعام عنایت فرمود و سیرابم کرد؟» . و به همین ترتیب تمام زندگی او با یادخدا و نام خدا و تقاضای الطاف خداوندعجین و آمیخته بود . (1)پایان سوره عَلَق

ص: 254


1- « فی ظلال القرآن » ، جلد 8 ، صفحه 619 .

سوره عَلَق

سوره قَدر

شب قدر ، شب نزول قرآن

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 اِنّا اَنْزَلْناهُ فی لَیْلَهِ الْقَدْرِ

ما آن (قرآن) را در شب قدر نازل کردیم.

ابهام در ضمیر برای بیان عظمت مرجع ضمیر است . در اینجا سؤالی مطرح است و آن اینکه هم از نظر تاریخی و هم از نظر ارتباط ، محتوای قرآن با حوادث زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله مسلم است که این کتاب آسمانی به طور تدریجی و در طی 23 سال نازل گردید ، این امر چگونه با آیات فوق که می گوید : در ماه رمضان و شب قدر نازل شده است ، سازگار می باشد ؟ پاسخ این سؤال به گونه ای که بسیاری از محققان گفته اند ، این است که قرآن دارای دو نزول بوده است . نزول دفعی که در یک شب تمام آن بر قلب پاک پیامبر صلی الله علیه و آله یا ازبیت المعمور یا از

ص: 255

جزء سی ام

لوح محفوظ به آسمان دنیا نازل گردید . و نزول تدریجی که درطول 23 سال دوران نبوت انجام گرفت . قابل توجه این که درباره نزول قرآن در بعضی آیات تعبیر به « اِنزال » و در بعضی دیگر تعبیر به « تَنزیل » شده و از پاره ای از متون لغت استفاده می شود که « تنزیل » معمولاً در جایی گفته می شود که چیزی تدریجا نازل گردد ولی « اِنْزال » مفهوم وسیع تری دارد که نزول دفعی را نیز شامل می گردد.(1)این تفاوت تعبیر که در آیات قرآن آمده ، می تواند اشاره به دو نزول فوق باشد .

2 وَ ما اَدْریکَ ما لَیْلَهُ الْقَدْرِ

و توچه می دانی شب قدر چیست ؟

3 لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ

شب قدر بهتر از هزار ماه است .

هزار ماه معادل هشتاد و سه سال و چهار ماه است، واقعا چه شب

ص: 256


1- « مفردات » راغب ، ماده « نزل » .

سوره قَدر

باعظمتی است که به اندازه یک عمر طولانی پربرکت ارزش دارد. در بعضی از تفاسیر آمده است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود : یکی از بنی اسرائیل لباس جنگ در تن کرده بود و هزار ماه از تن بیرون نیاورد و پیوسته مشغول ( یا آماده ) جهاد فی سبیل اللّه بود ، اصحاب و یاران تعجب کردند و آرزو داشتند چنان فضیلت و افتخاری برای آنها نیز میسرمی شد، این آیه نازل گشت و بیان کرد که «شب قدر ازهزارماه برتراست».(1) در حدیث دیگری نیز آمده است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از چهار نفر از بنی اسرائیل که هشتاد سال عبادت خدا را بدون عصیان انجام داده بودند ، سخن به میان آورد ، اصحاب آرزو کردند که ای کاش آنها هم چنین توفیقی پیدا می کردند ، آیه فوق در این زمینه نازل شد .(2) دراین که عدد هزار در اینجا برای « تعداد » است یا « تکثیر » ، باید گفت که : اصولاً عدد همیشه برای « تعداد » است مگر این که

ص: 257


1- « دُرُّ الْمَنْثور » ، جلد 6 ، صفحه 371 .
2- « دُرُّ الْمَنْثور » ، جلد 6 ، صفحه 371 .

جزء سی ام

قرینه روشنی بر « تکثیر » باشد .

4 تَنَزَّلُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ فیها بِأِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ اَمْرٍ

فرشتگان و «روح» درآن شب به اذن پروردگارشان برای (تقدیر) هرکار نازل می شوند .

با توجه به این که « تَنَزُّل » فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد ( در اصل « تَتَنَزَّلَ » بوده ) روشن می شود که شب قدر مخصوص به زمان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و نزول قرآن مجید نبوده ، بلکه امری است مستمر و شبی است مداوم که درهمه سال تکرارمی شود . «روح» مخلوق عظیمی است مافوق فرشتگان ، چنان که در حدیثی از امام صادق نقل شده است که شخصی از ایشان سؤال کرد : « آیا روح همان جبرئیل است » ؟ امام در پاسخ فرمود : « جَبْرَئیلُ مِنَ الْمَلائِکَهِ ، وَ الرُّوحُ اَعْظَمُ مِنَ الْمَلائِکَهِ ، اَلَیْسَ اَنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ : تَنَزَّلُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوح : جبرئیل از ملائکه است و روح، اعظم از ملائکه است ،مگرخداوندمتعال نمی فرماید:ملائکه وروح نازل می شوند»؟(1)

ص: 258


1- تفسیر « برهان » ، جلد 4 ، صفحه 481 .

سوره قَدر

منظور از « مِنْ کُلِّ اَمْر » این است که فرشتگان برای تقدیر و تعیین سرنوشت ها و آوردن هر خیر و برکتی در آن شب نازل می شوند و هدف از نزول آنها انجام این امور است یا این که هر امر خیر و سرنوشت و تقدیری را با خود می آورند .

5 سَلامٌ هِیَ حَتّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ

شبی است مملوازسلامت (و برکت ورحمت)تاطلوع صبح.

« سَلام » که به معنی "سلامت" است ، بر آن شب ( به جای اطلاق سالم ) در حقیقت نوعی از تأکید است همان گونه که گاه می گوییم : فلان کس عین عدالت است . در داستان ابراهیم آمده است که چند نفر از فرشتگان الهی نزد او آمدند و بشارت تولد فرزند برای او آوردند و بر او سلام کردند ( 69 / هود ) می گویند : لذتی که ابراهیم از سلام این فرشتگان برد با تمام دنیا برابری نداشت ، اکنون باید فکر کرد که وقتی

ص: 259

جزء سی ام

گروه گروه فرشتگان در شب قدر نازل می شوند و بر مؤمنان سلام می کنند، چه لذت و لطف و برکتی دارد ؟ وقتی ابراهیم را در آتش نمرودی افکندند، فرشتگان آمدند و بر او سلام کردند و آتش براو گلستان شد، آیا آتش دوزخ به برکت سلام فرشتگان بر مؤمنان در شب قدر «بَرد» و «سلام»نمی شود؟این امردرواقع نشانگرعظمت امت محمد صلی الله علیه و آله است.(1)

نکته ها

1 چه اموری در شب قدر مقدر می شود ؟

شب قدر به این جهت « قدر » نامیده شده که جمیع مقدرات بندگان در تمام سال در آن شب تعیین می شود . این بیان هماهنگ با روایات متعددی است که می گوید : در آن شب ، مقدرات یک سال انسان ها تعیین می گردد و ارزاق و سرآمد عمرها و امور دیگر در آن لیله مبارکه تفریق و تبیین می شود . البته این امر هیچ گونه تضادی با آزادی اراده

ص: 260


1- تفسیر « فخر رازی » ، جلد 32 ، صفحه 36 .

سوره قَدر

انسان و مسأله اختیار ندارد ، چراکه تقدیر الهی به وسیله فرشتگان بر طبق شایستگی ها و لیاقت های افراد و میزان ایمان و تقوا و پاکی نیت و اعمال آنهاست . یعنی برای هر کس آن مقدر می کنند که لایق آن است یا به تعبیر دیگر زمینه هایش از ناحیه خود او فراهم شده و این نه تنها منافاتی با اختیار ندارد ، بلکه تأکیدی بر آن است .

2 شب قدر کدام شب است ؟

مشهور و معروف در روایات این است که در دهه آخر ماه رمضان و شب بیست و یکم یا بیست و سوم است ، لذا در روایتی می خوانیم که در دهه آخر ماه مبارک پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تمام شبها را احیاء می داشت و مشغول عبادت بود . در روایتی از امام صادق نیز نقل شده که فرمود : «اَلتَّقْدیرُ فی لَیْلَهِ الْقَدْرِ تِسْعَهَ عَشَرَ ، وَ الاِْبْرامُ فی لَیْلَهِ اِحْدی وَ عِشْرینَ ، وَ الاِْمْضاءُ فی لَیْلَهِ ثَلاثٍ وَ عِشْرینَ : تقدیر مقدرات در شب نوزدهم و تحکیم آن در شب بیست و یکم و امضاء در شب بیست و سوم است » (1) و به این ترتیب بین روایات جمع می شود .

ص: 261


1- « نورالثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 626 ، حدیث 62 .

جزء سی ام

3 چرا شب قدر مخفی است ؟

بسیاری معتقدند مخفی بودن شب قدر در میان شبهای سال ، یا در میان شبهای ماه مبارک رمضان ، برای این است که مردم به همه این شبها اهمیت دهند ، همانگونه که خداوند رضای خود را در میان انواع طاعات پنهان کرده تا مردم به همه طاعات روی آورند و غضبش را در میان معاصی پنهان کرده تا از همه بپرهیزند ، دوستانش رادر میان مردم مخفی کرده تا همه را احترام کنند ، اجابت را در میان دعاها پنهان کرده تا به همه دعاها رو آورند، اسم اعظم را در میان اسمائش مخفی ساخته تا همه را بزرگ دارند و وقت مرگ را مخفی ساخته تا در همه حال آماده باشند. و این دلیل مناسبی به نظر می رسد.

4 آیا شب قدر در امتهای پیشین هم بوده است؟

ظاهرآیات این سوره نشان می دهد که شب قدر مخصوص زمان

ص: 262

سوره قَدر

نزول قرآن و عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نبوده ، بلکه همه سال تا پایان جهان تکرار می شود ولی آیا در امتهای پیشین نیز بوده است یا نه ؟ صریح روایات متعددی این است که این از مواهب الهی بر این امت می باشد ، چنانکه در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است که فرمود : « اِنَّ اللّهَ وَهَبَ لاُِمَّتی لَیْلَهَ الْقَدْرِ لَمْ یُعْطِها مَنْ کانَ قَبْلَهُمْ:خداوند به امت من شب قدر را بخشیده و احدی ازامتهای پیشین از این موهبت برخوردارنبودند». (1)

5 چگونه شب قدر برتر از هزار ماه است ؟

ظاهر این است که بهتر بودن این شب از هزار ماه، به خاطر ارزش عبادت احیای آن شب است و روایات فضیلت لیله القدر و فضیلت عبادت آن که در کتب شیعه و اهل سنت فراوان است، این معنی را کاملاً تأیید می کند . علاوه بر این نزول قرآن در این شب و نزول برکات و رحمت الهی در آن سبب می شود که از هزار ماه برتر و بالاتر باشد.

ص: 263


1- « دُرُّالْمَنْثور » ، جلد 6 ، صفحه 371 .

جزء سی ام

6 چرا قرآن در شب قدر نازل شد ؟

از آنجا که در شب قدر سرنوشت انسانها برای یک سال ، بر طبق لیاقت ها و شایستگی های آنها تعیین می شود ، باید آن شب را بیدار بود و توبه کرد و خودسازی نمود و به درگاه خدا رفت و لیاقتی بیشتر و بهتر برای رحمت او پیدا کرد . آری در لحظاتی که سرنوشت ما تعیین می شود، نبایدانسان در خواب باشد و از همه چیز غافل و بی خبر که دراین صورت سرنوشت غم انگیزی خواهد داشت .

قرآن چون یک کتاب سرنوشت ساز است و راه سعادت و خوشبختی و هدایت انسان ها در آن مشخص شده ، باید در شب قدر ، شب تعیین سرنوشت ها، نازل گردد و چه زیباست رابطه میان « قرآن » و « شب قدر » و چه پرمعنی است پیوند این دو با یکدیگر . به عبارتی پیام این پیوند آن است که ای انسانها اگر می خواهید سرنوشت شما به خوبی رقم زده شود، به دستورات قرآن عمل کنید.

7 آیا شب قدر در مناطق مختلف ، یکی است ؟

ص: 264

سوره قَدر

می دانیم آغاز ماه های قمری در همه سرزمین ها یکسان نیست و ممکن است در منطقه ای امروز اول ماه باشد و در منطقه دیگری دوم ماه، بنابراین شب قدر نمی تواند یک شب معین در سال بوده باشد ، چراکه مثلاً شب بیست و سوم در مکه ممکن است شب بیست و دوم در ایران و عراق باشد و به این ترتیب قاعدتا هر کدام باید برای خود شب قدری داشته باشند ، آیا این با آن چه که از آیات و روایات استفاده می شود ، سازگار است ؟ پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته روشن می شود و آن این که : شب همان سایه نیم کره زمین است که بر نیم کره دیگر می افتد و می دانیم این سایه همراه گردش زمین در حرکت است و یک دوره کامل آن در بیست و چهار ساعت انجام می شود ، بنابراین ممکن است شب قدر یک دوره کامل شب به دور زمین باشد ، یعنی مدت بیست و چهار ساعت تاریکی که تمام نقاط زمین را زیر پوشش خود قرار می دهد ، شب قدراست که آغاز آن از یک نقطه شروع می شود و در نقطه دیگر پایان می گیرد .

ص: 265

جزء سی ام

پایان سوره قَدر

ص: 266

سوره قَدر

سوره بَیِّنَه

این است آیین جاویدان

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَروُا مِنْ اَهْلِ الْکِتابِ وَالْمُشْرِکینَ مُنْفَکّینَ حَتّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَهُ

کافران از اهل کتاب و مشرکان (می گفتند:) مادست از آیین خود بر نمی داریم تا دلیل روشنی برای ما بیاید .

منظور از « بَیِّنَه » در اینجا "دلیل روشن" است که مصداق آن طبق آیه دوم شخص « پیامبر » است ، درحالی که قرآن را بر زبان داشت . در آغاز سوره به وضع اهل کتاب ( یهود و نصاری ) و مشرکان عرب قبل از ظهور اسلام پرداخته و می گوید: « آنها مدعی بودند ما دست از آیین خود برنمی داریم تا دلیل روشنی و پیامبر مسلمی برای ما بیاید » .

2 رَسُولٌ مِنَ اللّهِ یَتْلُوا صُحُفا مُطَهَّرَهً

ص: 267

پیامبری از سوی خدا که صحیفه های پاکی را بر ما بخواند.

3 فیها کُتُبٌ قَیِّمَهٌ

و در آن نوشته های صحیح و پرارزش باشد .

آری آنها قبل از ظهور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله چنین ادعایی را داشتند ولی بعد از ظهور او و نزول کتاب آسمانیش صحنه عوض شد و آنها در دین خدا اختلاف کردند . می دانیم اهل کتاب انتظار چنین ظهوری را داشتند و قاعدتا مشرکان عرب که اهل کتاب را از خود عالمتر و آگاهتر می دانستند نیز در این برنامه با آنها همصدا بودند ولی بعد از تحقق آرزوهایشان مسیر خود را تغییر دادند و به صف مخالفان پیوستند . « صُحُف » جمع « صحیفه » به معنی " اوراقی است که چیزی بر روی آن می نویسند " و منظور از آن در اینجا محتوای اوراق است ، زیرا می دانیم پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله هرگز چیزی را از روی اوراق نمی خواند . و منظور از « مُطَهَّرَه » ، "پاک بودن آن از هرگونه شرک و کذب و دروغ و باطل" است و مطهّر از اینکه شیاطین جنّ و انس در آن دخالت نکنند .

ص: 268

سوره بَیِّنَه

همان گونه که در آیه 42 سوره فُصِّلَت آمده است : « لا یَأْتیهِ الْباطِلَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ : هیچ گونه باطلی نه از پیش رو و نه از پشت سر به سراغ آن نمی آید » . جمله « فیها کُتُبٌ قَیِّمَه » اشاره به این است که در این صحف آسمانی مطالبی نوشته شده که از هر گونه انحراف و اعوجاج و کجی برکنار است . بنابراین « کُتُب » به معنی "مکتوبات" است و یا به معنی احکام و مقرراتی است که از ناحیه خداوند تعیین شده است ، زیرا «کتابت» به معنی "تعیین حکم" نیز آمده ، چنانکه در آیه 183 سوره بقره می فرماید : «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ : روزه بر شما مقرر شد، همانگونه که بر پیشینیان مقرر گردید » .

و به این ترتیب « قَیِّمَه » به معنی صاف و مستقیم ، یا محکم و پابرجا ، یا ارزشمند و پربها و یا همه این مفاهیم در آن جمع است . این احتمال نیز داده شده که چون قرآن تمام محتوای کتب پیشین را با اضافات فراوانی در بر دارد ، به همین جهت گفته شده که در آن کُتُب

ص: 269

جزء سی ام

قَیّمه گذشته است . قابل توجه این که در آیه اول « کتاب » مقدم بر « مشرکان » ذکر شده اند و در آیه چهارم تنها سخن از « اهل کتاب » است و سخنی از «مشرکان» به میان نیامده ، درحالی که آیه ناظر به هر دو است . این تعبیرات ظاهرا به خاطر آن است که اهل کتاب در این برنامه ها اصل و اساس بودند و مشرکان تابع آنها و یا به خاطر آن است که اهل کتاب درخور مذمّت بیشتری بودند ، چراکه آنها علما و دانشمندان فراوانی داشتند و از این نظر در سطحی بالاتر از مشرکان قرار گرفته بودند ، بنابراین مخالفت آن ها زشت تر و ناپسندتربود و درخور سرزنش فراوان.

بهترین و بدترین مخلوقات

6 اِنَ الَّذینَ کَفَروُامِنْ اَهْلِ الْکِتابِ وَالْمُشْرِکینَ فینارِ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها اُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّهِ

قطعا کافران از اهل کتاب و مشرکان در دوزخند، جاودانه درآن می باشند، آنهابدترین مخلوقاتند .

تعبیر به « کَفَروُا » اشاره به کفرشان در مقابل آیین اسلام است

ص: 270

سوره بَیِّنَه

و گرنه کفر و شرک قبلی آنها مطلب تازه ای نیست . تعبیر « اوُلئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّه » ( آنها بدترین مخلوقاتند ) ، تعبیر تکان دهنده ای است که نشان می دهد در میان تمام جنبندگان موجودی مطرودتر از کسانی که بعد از وضوح حق و اتمام حجت ، راه راست را رها کرده و در ضلالت و گمراهی گام می نهند ، یافت نمی شود . مقدم داشتن « اهل کتاب » بر « مشرکان » در این آیه نیز ممکن است به این خاطر باشد که آن ها دارای کتاب آسمانی و علماء و دانشمندان بودند و نشانه های پیغمبر اسلام در کتب آن ها صریحا آمده بود ، بنابراین مخالفت آن ها زشت تر و بدتر بود .

7 اِنَ الَّذینَ امَنُواوَعَمِلُواالصّالِحاتِ اُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّهِ

کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، بهترین مخلوقات (خدا) هستند .

در مورد مؤمنان سخن از انجام اعمال صالح نیز به میان آمده که در حقیقت میوه درخت ایمان است . اشاره به اینکه ادعای ایمان به تنهایی کافی نیست ، بلکه اعمال انسان باید گواه بر ایمان او باشد ولی کفر به تنهایی هرچند توأم با عمل ناصالحی نیز باشد ، مایه سقوط و بدبختی است . گذشته از این کفر معمولاً مبدأ انواع گناهان و جنایات و اعمال خلاف نیز می شود . تعبیر « اوُلئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّه » ، به خوبی نشان می دهد که انسان های مؤمن و صالح العمل حتی از فرشتگان برتر و بالاترند، چرا که آیه مطلق است و هیچ استثنایی در آن نیست .

ص: 271

جزء سی ام

علی و شیعیانش خَیْرُالبَرِیَّه اند

در روایات فراوانی که از طرق اهل سنت و منابع معروف آنها و همچنین در منابع معروف شیعه نقل شده، آیه « اوُلئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّه » ( آن ها بهترین مخلوقات خدا هستند ) به علی و پیروان او تفسیر شده است .

8 جَزاؤُهُمْ عِنْدَرَبِّهِمْ جَنّاتُ عَدْنٍ تَجْریمِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ خالِدینَ فیها اَبَدا رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ

ص: 272

سوره بَیِّنَه

پاداش آنها نزد پروردگارشان باغهای بهشت جاویدان است که نهرهااز زیر درختانش جاری است، همیشه در آن می مانند،هم خداازآنهاخشنوداست وهم آنهاازخدا خشنود و این (مقام والا) برای کسی است که ازپروردگارش بترسد .

در این آیه نخست از پاداش مادی و جسمانی آنها که باغهای پرنعمت بهشتی است ، سخن به میان آمده و بعدا از پاداش معنوی و روحانی آنان ، که هم خدا از آنان راضی است و هم آنان از خدا راضی . آن ها از خدا راضیند چراکه هرچه خواسته اند به آنها داده و خدا از آن ها راضی است چراکه هرچه او خواسته ، انجام داده اند و اگر هم لغزشی بوده ، به لطفش صرف نظر کرده . چه لذتی از این برتر و بالاتر که احساس کند مورد قبول و رضای معبود و محبوبش واقع شده وبه لقای او واصل گردیده است . جمله « ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّه » نشان می دهد که تمام این برکات از « خوف و خشیت و ترس از خدا » سرچشمه می گیرد ، چراکه همین ترس انگیزه حرکت به سوی هرگونه اطاعت و تقوا و اعمال صالح است .

ص: 273

جزء سی ام

لزوم اخلاص نیت در عبادت

بعضی از علمای اصول فقه به آیه « وَ ما اُمِروُا اِلاّ لِیَعْبُدوُا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ » برای لزوم « قصد قربت » در عبادت و اینکه اصل در اوامر تعبدی بودن است نه توصلی ، استدلال کرده اند و این منوط به آن است که « دین » در اینجا به معنی "عبادت" بوده باشد ، تا دلیل بر لزوم اخلاص در عبادات گردد و « امر » را در این آیه به طور مطلق قرار دهیم تا مفهومش لزوم قصدقربت در همه اوامر باشد ( مگر مواردی که به دلیلی خارج شده است ) درحالی که مفهوم آیه ظاهرا هیچیک از این ها نیست ، بلکه مقصود اثبات توحید در مقابل شرک است ، یعنی آنها جُز به توحید دعوت نشده اند و با این حال ارتباطی با احکام فرعی ندارد.

قوس عجیب صعودی و نزولی انسان

از آیات این سوره به خوبی استفاده می شود که هیچ مخلوقی در

ص: 274

سوره بَیِّنَه

عالَم فاصله قوس صعودی و نزولیش به اندازه انسان نیست ، اگر دارای ایمان و اعمال صالح باشد ، ( قابل توجه اینکه « عَمِل-ُوا الصّالِحات » همه اعمال صالح را شامل می شود نه بعضی را ) برترین خلق خدا است و اگر راه کفر و ضلالت و لجاجت و عناد را بپوید ، چنان سقوط می کند که بدترین خلق خدا می شود . این فاصله عظیم میان قوس « صعودی » و « نزولی » انسان ، گرچه مسأله حساس و خطرناکی است ، ولی دلالت بر عظمت مقام نوع بشر و قابلیت تکامل او دارد و طبیعی است که در کنار چنین قابلیت و استعداد فوق العاده ای ، امکان تنزل و سقوط فوق العاده نیز باشد .

پایان سوره بَیِّنَه

ص: 275

جزء سی ام

سوره زَلزَله

سوره زَلزَله

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 اِذا زُلْزِلَتِ الاَْرْضُ زِلْزالَها

هنگامی که زمین شدیدا به لرزه درآید .

تعبیر به « زِلْزالَها » ( زلزله اش ) یا اشاره به این است که در آن روز تمام کره زمین به لرزه درمی آید ( برخلاف زلزله های معمولی که همه آنها موضعی و مقطعی است ) و یا اشاره به زلزله معهود یعنی زلزله رستاخیز است .

2 وَ اَخْرَجَتِ الاَْرْضُ اَثْقالَها

و زمین بارهای سنگینش را خارج سازد .

در این که منظور از « اَثْقال » ( بارهای سنگین ) چیست ، مفسران تفسیرهای متعددی ذکر کرده اند . مناسبترین تفسیر این است ؛ منظور انسان ها هستند که با زلزله رستاخیز از درون قبرها به خارج پرتاب

ص: 276

سوره زَلزَله

می شوند ، نظیر آنچه در سوره انشقاق آیه 4 آمده است : « وَ اَلْقَتْ ما فیها وَ تَخَلَّتْ » . بعضی گفته اند : گنجهای درون خود را بیرون می ریزد و مایه حسرت دنیاپرستان بی خبر می گردد ، البته می تواند منظور از آن بیرون فرستادن مواد سنگین و مذاب درون زمین باشد .

3 وَ قالَ الاِْنْسانُ مالَها

و انسان می گوید: زمین را چه می شود(که این گونه می لرزد).

در آن روز انسان از دیدن این صحنه بی سابقه ، سخت متوحش می شود . « اِنْسان » در اینجا معنی گسترده ای دارد که همگان را شامل می شود ، زیرا تعجب از اوضاع و احوال زمین در آن روز مخصوص به کافران نیست .

4 یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ اَخْبارَها

در آن روز زمین تمام خبرهای خود را بازگو می کند .

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود : « آیا می دانید که منظور از اخبار زمین در اینجا چیست » ؟ گفتند : « خدا و

ص: 277

جزء سی ام

پیامبرش آگاهتر است » . فرمود : « منظور از خبردادن زمین این است که اعمال هر مرد و زنی را که بر روی زمین انجام داده اند، خبر می دهد. می گوید : فلان شخص در فلان روز فلان کار را انجام داد ، این است خبر دادن زمین » . (1) از « ابوسعید خُدریّ » نقل شده که می گفت : « هرگاه در بیابان هستی ، صدایت را به اذان بلند کن ، چراکه از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود : « لا یَسْمَعُهُ جِنٌّ وَ لا اِنْسٌ وَ لا حَجَرٌ اِلاّ یَشْهَدُ لَهُ : هیچ جنّ و انس و قطعه سنگی آن را نمی شنود مگر اینکه برای او ( در قیامت ) گواهی می دهد » . (2) درحدیثی از علی می خوانیم که فرمود : « صَلّوُا الْمَساجِدَ فی بُقاعٍ مُخْتَلِفَهٍ ، فَاِنَّ کُلَّ بُقْعَهٍ تَشْهَدُ لِلْمُصَلّی عَلَیْها یَوْمَ الْقِیامَهِ : در قسمتهای مختلف مساجدنماز بخوانید، زیرا هر قطعه زمینی در قیامت برای کسی که روی آن نماز خوانده گواهی می دهد » . (3)

ص: 278


1- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 649 .
2- « مجمع البیان » ، جلد 10 ، صفحه 526 .
3- « لئالی الاخبار » ، جلد 5 ، صفحه 79 ( چاپ جدید ) .

سوره زَلزَله

5 بِاَنَّ رَبَّکَ اَوْحی لَها

چراکه پروردگارت به او وحی کرده است.

و زمین در اجرای این فرمان کوتاهی نمی کند ، تعبیر « اَوْحی » در اینجا به خاطر آن است که چنین سخن گفتن اسرارآمیز برخلاف طبیعت زمین است و این جزازطریق یک وحی الهی ممکن نیست.

6 یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النّاسُ اَشْتاتا لِیُرَوْا اَعْمالَهُمْ

در آن روز مردم به صورت گروه های مختلف از قبرها خارج می شوند تا اعمالشان به آن ها نشان داده شود .

« یَصْدُر » ازماده « صدر » ( بر وزن صبر ) به معنی خارج شدن شتران از آبگاه است که به صورت انبوه و هیجان زده بیرون می آیند و در اینجا کنایه از خروج اقوام مختلف از قبرها و آمدنشان در محشر برای حسابرسی است . «اَشْتات» جمع « شت » (بر وزن شط) به معنی

ص: 279

جزء سی ام

"متفرق و پراکنده" است . این اختلاف و پراکندگی ممکن است به خاطر این باشد که اهل هرمذهبی جداگانه وارد عرصه محشر می شوند، یا اهل هر نقطه ای از مناطق زمین جدا وارد می شوند و یا این که گروهی با صورت های زیبا و شاد و خندان و گروهی با چهره های عبوس و تیره و تاریک در محشر گام می نهند . یاهر امتی همراه امام و رهبر و پیشوایشان هستند ، همان گونه که در آیه 71 سوره اسراء آمده است : « یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ: روزی که هر گروهی را با پیشوایشان فرامی خوانیم » . منظور از جمله « لِیُرَوْا اَعْمالَهُمْ » ، "تجسم اعمال" و "مشاهده خود اعمال" است . این آیه یکی از روشن ترین آیات بر مسأله تجسم اعمال محسوب می شود که در آن روز اعمال آدمی به صورتهای مناسبی تجسم می یابد و در برابر او حضور پیدا می کند و همنشینی با آن مایه نشاط یا رنج وبلااست.

دقت و سختگیری در حسابرسی قیامت

7 فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْرا یَرَهُ

ص: 280

سوره زَلزَله

پس هرکس به اندازه سنگینی ذره ای کار خیر انجام داده آن را می بیند .

8 وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرّا یَرَهُ

و هرکس به اندازه ذره ای کار بد کرده ، آنرا می بیند .

« مِثْقال » در لغت به معنای " ثقل و سنگینی" آمده است . «ذَرَّه» به معنی ذرات بسیار کوچک غبار که در فضا معلق است و به هنگامی که آفتاب از روزنه ای به اتاق تاریک می تابد آشکار می گردد، تفسیر شده است. امروز کلمه «ذره» را به معنی " اتم" نیز اطلاق می کنند و بمب اتمی را «اَلْقُنْبُلَهُ الذَّرِّیَّه» می گویند. اتم به قدری کوچک است که نه با چشم عادی و نه با دقیق ترین میکروسکوپ ها قابل مشاهده نیست و تنها آثار آن را مشاهده می کنند و حجم و وزن آن با محاسبات علمی قابل سنجش است و به قدری کوچک است که چند میلیون آن روی نوک سوزنی جای می گیرد. مفهوم ذره هرچه باشد ، در اینجا به معنای " کوچکترین وزن ها " است . این تعبیرات همه نشان می دهدکه درآن

ص: 281

جزء سی ام

حسابرسی بزرگ، کوچک ترین کارها محاسبه می شود، ضمنا این آیات هشدار می دهد که نه گناهان کوچک را کم اهمیت بشمرند و نه اعمال خیر کوچک را، چیزی که مورد محاسبه الهی قرار می گیرد ، هرچه باشد ، کم اهمیت نیست . لذا بعضی از مفسران گفته اند: این آیات زمانی نازل شد که بعضی از یاران پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله نسبت به انفاق اموال کم بی اعتنا بودند و می گفتند: اجر و پاداش بر چیزهایی داده می شود که ما آن را دوست داریم و اشیاء کوچک چیزی نیست که مورد علاقه ما باشد و همچنین نسبت به گناهان کوچک بی اعتنا بودند، آیات نازل شد و آنها را به خیرات کوچک ترغیب کرد و از گناهان کوچک برحذر داشت. در حدیثی آمده است: مردی خدمت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد : « عَلِّمْنی مِمّا عَلَّمَکَ اللّهُ: ازآنچه خداوند به تو تعلیم داده به من بیاموز ». پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله او را به مردی از یارانش سپرد تا قرآن به او تعلیم کند و اوسوره « اِذا زُلْزِلَتِ الاَْرْضُ زِلْزالَها » را تا به آخر به او تعلیم داد ، آن مرد از جا برخاست و گفت : « همین یک آیه مرا کفایت می کند ».

ص: 282

سوره زَلزَله

پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «او را به حال خود بگذار که مرد فقیهی شد» . ( و طبق روایتی فرمود : « رَجَعَ فَقیها: او فقیه شد و بازگشت ») دلیل آن هم روشن است زیرا کسی که می داند که اعمال ما حتی به اندازه یک « ذره » یا یک دانه «خردل» موردمحاسبه قرار می گیرد ، امروز به حساب خود مشغول می شود و این بزرگترین اثر تربیتی روی او دارد . (1) بااین حال در روایت دیگری از « ابوسعید خُدریّ » آمده است که : وقتی این آیه نازل شد ، عرض کردم : « ای رسول خدا آیا من همه اعمالم را می بینم » ؟ فرمود: « آری » . گفتم: « آن کارهای بزرگ را » ؟ فرمود : « بله » ، گفتم : « کارهای کوچکِ کوچک را » ؟ فرمود : « بله » ، عرض کردم : « ای وای بر من ، مادرم بنشیند و برای من عزاداری کند » . فرمود : «بشارت باد برتو ای ابوسعید ! چراکه حسنات به ده برابر حساب می شود تا هفتصد برابر و خدا برای هر کس بخواهد آن را هم مضاعف می کند و اما هرگناه به اندازه یک گناه مجازات دارد، یا خداوند عفومی کند و بدان احدی باعملش نجات نخواهدیافت. (جز اینکه کَرَم خدا شامل او گردد) ». عرض کردم: «حتی تو هم ای رسول خدا»؟ فرمود: «حتی من ، مگر این که خداوند مرا مشمول رحمتش سازد».(2)

ص: 283


1- تفسیر « روح البیان » ، جلد 10 ، صفحه 495 .
2- « در المنثور » ، جلد 6 ، صفحه 381 .

جزء سی ام

پاسخ به یک سؤال

در اینجا سؤالی مطرح است و آن اینکه مطابق این آیات انسان همه اعمال خود را در قیامت اعم از نیک و بد و کوچک و بزرگ می بیند. این معنی چگونه با آیات «اِحباط» (1) و «تکفیر» و «عفو» و «توبه» سازگار است؟ در پاسخ این سؤال باید به یک نکته توجه کرد و آن اینکه دو اصلی که در این آیات آمده است که می گوید : انسان هر ذره ای از کارنیک و بد را می بیند به صورت یک قانون کلی است و می دانیم هر قانون ممکن است استثنائاتی داشته باشد ، آیات « عفو » و

ص: 284


1- نابودی اعمال .

سوره زَلزَله

« توبه » و «احباط» و «تکفیر» در حقیقت به منزله استثناء است در این قانون کلی. پاسخ دیگر اینکه: در مورد «اِحباط» و «تکفیر» در حقیقت موازنه و کسر و انکساری رخ می دهد و درست مانند «مطالبات» و «بدهی ها» است که از یکدیگر کسر می شود، هنگامی که انسان نتیجه این موازنه را می بیند، در حقیقت تمام اعمال نیک و بد خود را دیده است. همین سخن در مورد « عفو » و « توبه » نیز جاری است،چراکه عفو بدون لیاقت و شایستگی صورت نمیگیرد و توبه نیز یکی از اعمال نیک است. ظاهر این است که آیات مورد بحث مربوط به قیامت است نه دنیا، به علاوه این کلیت ندارد که هر مؤمن و کافری نتیجه اعمالش را در دنیا هم ببیند.

پایان سوره زَلزَله

ص: 285

جزء سی ام

سوره عادِیات

سوره عادِیات

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 وَ الْعادِیاتِ ضَبْحا

سوگند به اسبان دونده ای که نفس زنان (به سوی میدان جهاد) پیش رفتند .

« عادِیات » جمع « عادیه » از ماده « عدو » ( بر وزن صبر ) در اصل به معنای " گذشتن و جدا شدن " است و در اینجا منظور همان "دویدن با سرعت" است . « ضَبْح » ( بر وزن مدح ) به معنی "صدای نفسهای تند و سریع اسب" است که هنگام دویدن ازاو به گوش می رسد. درمورد تفسیر این آیه دونظر وجوددارد: نخست اینکه: منظورسوگند به اسبهایی است که باسرعت به سوی میدان جنگ پیش می روند و از آنجا که جهاد امر مقدسی است ، این حیوانات نیز در این مسیر مقدس آنچنان ارزش پیدا می کنند که شایسته است سوگند به آنها یاد شود. تفسیر دیگر اینکه :

ص: 286

سوره عادِیات

سوگند به شترانی است که در فریضه بزرگ حج درمیان مواقف و اماکن مقدس به سرعت حرکت می کنند و به همین دلیل دارای قداستی هستند شایسته سوگند .

2 فَالْمُورِیاتِ قَدْحا

و سوگند به آنها (که بر اثر برخورد سمشان به سنگ های بیابان) جرقه های آتش افروختند .

« م-ُورِیات » ، جمع « موریه » از ماده « ایراء » و به معنی " آتش افروختن" و « قَدْح » به معنی "زدن سنگ یا چوب و یا آهن و چخماق به یکدیگر برای تولید جرقه" است . منظور اسبان مجاهدانی است که چنان با سرعت به سوی میدان نبرد حرکت می کنند که از اثر برخورد سم آنها به سنگهای بیابان ، جرقه ها می پرد ، یا شترانی که به سرعت به مواقف حج می روند و سنگها و ریگها از زیر پای آنها پریده و بر اثر برخورد به سنگهایی دیگر تولید جرقه می کند

3 فَالْمُغیراتِ صُبْحا و بادمیدن صبح بردشمن یورش بردند.

ص: 287

جزء سی ام

« مُغیرات » جمع « مغیره » از ماده « اغاره » به معنی هجوم و حمله به دشمن است و از آنجا که گاهی این هجوم و حمله به منظور گرفتن اموال صورت می گیرد ، گاه این واژه به معنی معمول در فارسی، یعنی غارت کردن و گرفتن اموال دیگران به کار می رود. لشگریان اسلام به فرماندهی علی از تاریکی استفاده کرده و به سوی میدان نبرد پیش رفته اند و در نزدیکی قبیله دشمن کمین کرده ، صبحگاهان همچون صاعقه بر آنها یورش بردند و پیش از آنکه دشمن بتواند عکس العملی از خود نشان دهد ، قدرت آنها را در هم شکستند . و اگر سوگندها را اشاره به شتران حاجیان بدانیم ، منظور از این آیه هجوم قافله های شتران در صبحگاهان عید از « مشعر » به « مِنی » است .

4 فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعا و گرد و غبار به هرسو پراکنده کردند .

« اَثَرْنَ » از ماده « اثاره » به معنی "پراکنده کردن غبار یا دود" می باشد . « نَقْع » ( بر وزن نفع ) و به معنی "غبار" است. این آیه به یکی دیگراز ویژگی های این مجاهدان و مرکب های آنها اشاره می کند .

ص: 288

سوره عادِیات

5 فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعا و (ناگهان) در میان دشمن ظاهرشدند .

چنان هجوم آنها غافلگیرانه و برق آسا بود که در چند لحظه صفوف دشمن را از هم شکافته و به قلب آنها هجوم بردند و جمعیت آنها را از هم متلاشی کردند و این نتیجه همان سرعت عمل و بیداری و آمادگی و شهامت و شجاعت است و یا اشاره به ورود حاجیان از « مشعر » به « مِنی » است. روی هم رفته در یک جمع بندی نهایی به اینجا می رسیم که سوگند به اسبهایی یاد شده که نخست با سرعت ، نفس زنان به سوی میدان جهاد پیش می روند و سپس سرعت آنها بیشتر می شود ، آن چنان که از ضربات سُم آنها بر سنگها جرقه هایی برمی خیزد و تاریکی شب را می شکافد و در مرحله بعد که به نزدیکی منطقه دشمن می رسند ، آنها را غافلگیر ساخته و هنگام روشن شدن هوا بر آنها هجوم می برند، آنچنان هجومی که گرد و غبار را در فضا پراکنده می کند و سرانجام به قلب جمعیت دشمن وارد شده ، صفوف آنها را از هم متلاشی می کنند . و از اینجا روشن می شود که جهاد آنچنان عظمتی دارد که حتی نفسهای اسب های مجاهدین شایسته سوگند است و همچنین جرقه های ناشی از برخورد سمشان به سنگ ها و همچنین گرد و غباری که در فضا پخش می کنند ، آری گرد و غبار صحنه جهاد هم پرارزش و باعظمت است .

ص: 289

جزء سی ام

عظمت جهاد در راه خدا

در قرآن مجید سخن از مسأله جهاد و عظمت مجاهدان راه خدا بسیار به میان آمده ولی شاید در هیچ جا مسأله با این عظمت ترسیم نشده است که حتی نفس زدن اسبهای آنها و جرقه های سُم این ستوران و گرد و غبار ناشی از حرکت سریع آنان ، آن قدر باعظمت شناخته شده که موردقسم واقع شده است . مخصوصا روی سرعت عمل آنها که یکی از مهمترین عوامل پیروزی در جنگ هاست ، تکیه شده و نیز روی اصل غافلگیری که یکی دیگراز عوامل موفقیت در جنگ است ، تکیه گردیده است . و این ها همه آموزشی است در زمینه برنامه « جهاد » . قابل توجه این که در شأن نزول این سوره آمده است که علی دستور داد در تاریکی شب مرکبها را آماده کنند ، خوراک لازم به آنها

ص: 290

سوره عادِیات

بدهند و زین بر آنها نهند و به حالت آماده باش کامل درآیند ، هنگامی که پرده تاریکی شب شکافته شد، فورا نمازصبح را با یاران خود به جا آورد و بلافاصله به دشمن حمله کرد . دشمن وقتی بیدار شد که زیر دست اسبهای مجاهدین اسلام قرار گرفته بود . این حمله سریع و غافلگیرانه هم تعداد تلفات را به حداقل رساند و هم در ساعاتی کوتاه به جنگ خاتمه داد و جالب اینکه همه این مسائل در آیات سوره به طرز ظریفی منعکس شده است . بدیهی است نه اسب خصوصیّت دارد و نه مسأله جرقه ناشی از برخورد سُم آنها به سنگهای بیابان و نه گرد و غبار پای آنها . آن چه موضوعیت دارد ، مسأله جهاد و سپس ابزار آن است که تمام وسایل جنگی امروز را شامل می شود ، همان گونه که در آیه 60 سوره انفال در کنار « رِباطِ الْخَیْل » ( اسبهای ویژه ) سخن از « قُوّه » و « نیرو » به صورت کلی به میان آمده است .

6 اِنَّ الاِْنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَن-ُودٌ

که انسان در برابر نعمت های پروردگارش ناسپاس

ص: 291

جزء سی ام

و بخیل است .

بعد از این سوگندهای عظیم به پاسخ قسم ، یعنی چیزی که سوگندها به خاطر آن یاد شده ، پرداخته است . تعبیر به « اِنْسان » در این گونه موارد به معنی " انسان های شرور و هواپرست و سرکش و طغیانگر" است و بعضی آن را به انسان کافر تفسیر کرده اند وگرنه مسلما هر انسانی چنین نیست ، بسیارند کسانی که سپاسگزاری و عطا و بخشش با روحشان عجین شده و از کفران و بُخل بیزارند ، همچنین انسانهایی که در پرتو ایمان به خدا از وادی خودخواهی و خودپرستی گام بیرون نهاده و در آسمان معرفت اسماء و صفات پروردگار و تخلّق به اخلاق الهی به پرواز درآمده اند .

آیا طبیعت انسان ، ناسپاسی و بُخل است ؟

مفسران برای « کَن-ُود » معانی زیادی گفته اند ، « ابوالفتوح رازی » حدود پانزده معنی در این زمینه نقل کرده ولی غالبا شاخ و برگ همان معنی اصلی است که مطرح شد، ازجمله این که: 1 کنود ، کسی

ص: 292

سوره عادِیات

است که مصائبش را با آب و تاب می شمرد ولی نعمتها را فراموش می کند . 2 کنود ، کسی است که نعمتهای خدا را تنها می خورد و از دیگران منع می کند ، چنانکه در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که حضرت از یکی از اصحابشان پرسیدند : « می دانید کنود کیست »؟ عرض کرد : « خدا و رسولش آگاه تر است » . فرمود : « کنود کسی است که تنها غذا می خورد و از عطا و بخشش به دیگران خودداری می کند و بنده زیر دستش را می زند ».(1) 3 کنود کسی است که در مشکلات و مصائب با دوستان خود همدردی نمی کند. 4 کسی که خیرش بسیار کم است. 5 کسی که وقتی نعمتی به او برسد ، از دیگران دریغ می دارد و اگر گرفتار مشکلی گردد، ناشکیبایی و جزع می کند. 6 کسی که نعمت های الهی رادرمعصیت صرف می کند7 کسی که نعمت های خدا را انکار می کند . ممکن است

ص: 293


1- « مجمع البیان » ، جلد 10 ، صفحه 530 .

جزء سی ام

کسانی از جمله « اِنَّ الاِْنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنوُد » ، چنین استفاده کنند که حالت « کَنود » بودن یعنی ناسپاسی و بخل ، جزء طبیعت همه انسان هاست . سپس این سؤال پیش می آید که این امر با وجدان بیدار و شعور فطری که انسان را دعوت به شکر مُنْعِم و ایثار می کند ، چگونه می تواند سازگار باشد ؟ نظیر این سؤال در آیات زیادی از قرآن مجید که انسان را با نقاط ضعف واضحی توصیف می کند ، مطرح می شود. در یک جا انسان «ظَلوم و جَهول» شمرده شده (72/احزاب). در جای دیگر «هَلُوع» (کم ظرفیت) ( 19 / معارج ). در جای دیگر « یَؤُس و کَفُور » ( مأیوس وناسپاس ) ( 9 / هود ) . و در جای دیگر ( طغیانگر ) ( 6 / علق ) توصیف شده است . آیا به راستی همه این نقاط ضعف در طبیعت انسان نهفته است ؟ با اینکه قرآن تصریح می کند که خدا بنی آدم را گرامی داشته و بر همه خلایق برتری بخشیده ؟ (1) پاسخ این سؤال با

ص: 294


1- 70 / اسراء .

سوره عادِیات

توجه به یک نکته روشن می شود و آن این است که : انسان دارای دو بُعد وجودی است و به همین دلیل می تواند در قوس صعودیش به « اَعْلی عِلّیین » رسد و در قوس نزولیش به « اَسْفَلَ السّافِلین » کشیده شود . اگر تحت تربیت مربّیان الهی قرار گیرد و از پیام عقل الهام پذیرد و خودسازی کند ، مصداق « وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً » ( ما انسان را بر بسیاری از مخلوقات دیگری که خلق کرده ایم ، برتری داده ایم ) ، می شود . و اگر به ایمان و تقوی پشت کند و از خطّ اولیای خدا خارج گردد ، به صورت موجودی « ظَلوم » و « کَفّار » و « یؤس » و « کفور » و « هلوع » و « کنود » درمی آید . و به این ترتیب هیچ گونه تضادی در میان این آیات وجود ندارد ، منتها هرکدام به یکی از ابعاد وجود انسان نگاه می کند .

پایان سوره عادِیات

ص: 295

جزء سی ام

سوره قارِعَه

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 اَلْقارِعَهُ آن حادثه کوبنده ،

2 مَاالْقارِعَهُ و چه حادثه کوبنده ای ؟

3 وَ ما اَدْریکَ مَا الْقارِعَهُ

و تو چه می دانی که حادثه کوبنده چیست ؟

«قارِعَه»ازماده«قرع» (بروزن فرع) به معنی "کوبیدن چیزی بر چیزی" است ، به گونه ای که صدای شدیداز آن برخیزد. «قارِعَه» که یکی از نام های قیامت است، اشاره به مقدمات قیامت می باشد که عالم دنیا درهم کوبیده می شود، خورشید و ماه تاریک می گردد و دریاها برافروخته می شود، اگر چنین باشد، انتخاب نام «قارِعَه» برای این حادثه دلیلش روشن است.

4 یَوْمَ یَکوُنُ النّاسُ کَالْفَراشِ الْمَبْثوُثِ

روزی که مردم مانند پروانه های پراکنده به هرسو می دوند.

ص: 296

سوره قارِعَه

« فَراش » ، جمع « فَراشَه » به معنی "پروانه" می باشد . تشبیه به « پروانه » به خاطر آن است که پروانه ها معمولاً خود را دیوانه وار به آتش می افکنند و می سوزانند ، بدکاران نیز خود را در آتش جهنم می افکنند . این احتمال نیز وجود دارد که تشبیه به پروانه ، اشاره به حیرت و سرگردانی خاصی است که در آن روز بر همه انسان ها مستولی می شود .

5 وَ تَکوُنُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفوُشِ

و کوهها مانند پشم رنگین حلاّجی شده می گردد.

« عِهْن » ( بر وزن ذهن ) به معنی "پشم رنگ شده" است . « مَنْفوُش » از ماده « نَفش » ( بر وزن نقش ) به معنی " گستردن پشم" است که معمولاً به وسیله ابزار مخصوص حلاّجی و زدن پشم انجام می گیرد . طبق آیات مختلف قرآن ، کوه ها در آستانه قیامت نخست به حرکت درمی آیند ، بعد درهم کوبیده و متلاشی می گردند و سرانجام به صورت غباری در آسمان درمی آیند ، که در آیه مورد بحث آن را تشبیه به پشمهای رنگین حلاجی شده کرده است ، پشمهایی که همراه تندباد حرکت کنند و تنها رنگی از آنها نمایان باشد و این آخرین مرحله متلاشی شدن کوه ها است . این تعبیر ممکن است اشاره به رنگهای مختلف کوه ها نیز باشد ، چراکه کوه های روی زمین هرکدام رنگ خاصی دارند . به هر حال این جمله گواه بر آن است که آیات فوق از مراحل نخستین قیامت یعنی مرحله ویرانی و پایانی جهان سخن می گوید .

ص: 297

جزء سی ام

6 فَاَمّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازینُهُ

( در آن روز ) کسی که ترازوهای اعمالش سنگین است .

«مَوازین» جمع کلمه « میزان » و به معنی "وسیله سنجش" است ، این واژه نخست در وزن های مادی به کار رفته است ، سپس در موازین و مقیاس های معنوی نیز استعمال شده است . بعضی معتقدند: اعمال انسان در آن روز به صورت موجودات جسمانی و قابل وزن درمی آید و راستی آن ها را با ترازوهای سنجش اعمال می سنجند . این احتمال نیز داده شده که خود نامه اعمال را وزن می کنند ، اگر اعمال صالحی در آن

ص: 298

سوره قارِعَه

نوشته شده است، سنگین است وگرنه سبک وزن ، یا بی وزن است. «میزان» حتما به معنی ترازوی ظاهری که دارای کفه های مخصوص است ، نمی باشد، بلکه به هرگونه وسیله سنجش اطلاق می شود ، چنان که در حدیثی آمده است: «اِنَّ اَمیرَالْمُؤْمِنینَ وَ الاَْئِمَّهَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ ( ع ) هُمُ المَوازینُ : امیر مؤمنان و امامان از دودمانش علیهم السلام ترازوهای سنجشند » .(1) تعبیربه « مَوازین » به صورت صیغه جمع به خاطر آن است که اولیای حق و قوانین الهی هرکدام یکی از میزان های سنجشند و ضمنا تنوع صفات و اعمال آدمی ایجاب می کند که هر کدام را با میزانی بسنجند و الگوها و ترازوهای سنجش متفاوت باشد . در حدیثی از امام صادق آمده است که وقتی از معنی « میزان » سؤال کردند ، ایشان در پاسخ فرمودند : « اَلْمیزانُ الْعَدْلُ : ترازوی سنجش همان عدل است » .(2) به این ترتیب وجود اولیاءاللّه یا قوانین عدل الهی

ص: 299


1- « بحارالانوار » ، جلد 7 ، صفحه 251 .
2- تفسیر « نور الثقلین » ، جلد 2 ، صفحه 5 .

جزء سی ام

مقیاس هایی هستند که انسانها و اعمالشان را بر آنها عرضه می کنند و به همان اندازه که با آنها شباهت و مطابقت دارند ، وزنشان است . روشن است که منظور از « سبکی » و « سنگینی » میزان به سبکی و سنگینی خود ترازوهای سنجش نیست ، بلکه وزن چیزهایی است که باآن می سنجند .

7 فَهُوَ فی عیشَهٍ راضِیَهٍ

در یک زندگی خشنود خواهدبود .

تعبیر « عیشَهٍ راضِیَهٍ » ( زندگی خشنود ) تعبیر بسیار جالب و رسایی است از زندگی پرنعمت و سراسر آرامش بهشتیان در قیامت . این امتیاز بزرگ مخصوص زندگی آخرت است ، چراکه زندگی دنیا هرقدر مرفه و پرنعمت و توأم با امن وامان و رضایت و خشنودی باشد ، باز از عوامل ناخشنودی خالی نیست ، تنها زندگی آخرت است که سراسر رضایت و خشنودی و امنیت و مایه آرامش خاطر می باشد .

ص: 300

سوره قارِعَه

اسباب سنگینی میزان اعمال

8 وَ اَمّا مَنْ خَفَّتْ مَوازینُهُ

و اماکسی که ترازوهایش سبک است .

بدون شک ارزش همه اعمال نیک و صالحات یکسان نیست و با هم تفاوت زیادی دارند و به همین جهت در روایات مختلف اسلامی ، روی پاره ای از اعمال خیر تکیه بیشتری شده است و آنها را اسباب سنگینی میزان و ترازوی عمل در قیامت شمرده اند . در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله آمده که در تفسیر « لا اِلهَ اِلاَّ اللّه » فرمود : « یَعْنی بِوَحْدانِیَّتِهِ لا یَقْبَلُ اللّهُ الاَْعْمالَ اِلاّ بِها وَ هِیَ کَلِمَهُ التَّقْوی یُثْقِلُ اللّهُ بِهَا الْمیزانَ یَوْمَ الْقِیامَهِ : " لا اِلهَ اِلاَّ اللّه اشاره به وحدانیت خداوند است وهیچ عملی بدون آن پذیرفته نمی شود و این کلمه تقواست که ترازوی سنجش اعمال را در قیامت سنگین می کند » . (1) در حدیث

ص: 301


1- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 659 ، حدیث 12 .

جزء سی ام

دیگری از امیر مؤمنان علی درباره شهادت به وحدانیت خداوند و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است : « خَفَّ میزانٌ تُرْفَعانِ مِنْهُ وَ ثَقُلَ میزانٌ تُوضَعانِ فیهِ: ترازوی سنجشی که شهادتین از آن برداشته شود، سبک است و میزانی که شهادتین در آن گذاشته شود ، سنگین است » . (1) در حدیث دیگری از امام باقر یا امام صادق می خوانیم : « ما فِی الْمیزانِ شَیْ ءٌ اَثْقَلُ مِنَ الصَّلوهِ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ : در میزان چیزی سنگین تر از درود بر محمد و آل محمد نیست » و در ذیل روایت می فرماید : « افرادی در قیامت در پای میزان عمل قرار می گیرند و کفه اعمالشان سبک است ، سپس درود بر محمد و آل محمد را در آن می نهند و آن سنگین می شود » . (2) در حدیثی از امام باقر می خوانیم : «مَنْ کانَ ظاهِرُهُ اَرْجَحُ مِنْ باطِنِهِ، خَفَّ میزانُهُ : هر کس ظاهرش از باطنش بهتر باشد، میزان عملش در قیامت سبک خواهد بود».(3)

ص: 302


1- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 659 ، حدیث 8 .
2- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 659 ، حدیث 7 .
3- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 660 ، حدیث 13 .

سوره قارِعَه

9 فَاُمُّهُ هاوِیَهٌ

پناهگاهش«هاویه»(دوزخ)است .

تعبیر به « اُمّ » در این آیه به خاطر این است که « اُمّ » به معنی "مادر" است و می دانیم که مادر پناهگاهی است برای فرزندان که در مشکلات به او پناه می برند و نزد او می مانند و در اینجا اشاره به این است که این گنهکاران خفیف المیزان محلی برای پناه گرفتن جز دوزخ نمی یابند ، وای به حال کسی که پناهگاهش ، « جهنم » باشد . « هاوِیَه » از ماده « هوی » به معنای " افتادن و سقوط کردن" است و آن یکی از نام های « دوزخ » می باشد ، چراکه گنهکاران در آن سقوط می کنند و نیز اشاره به عمق آتش دوزخ است . و اگر « اُمّ » را در اینجا به معنی "مغز" بگیریم ، « هاویه » به معنی "سقوط کننده" می باشد ، ولی تفسیر اول صحیح تر و مناسب تر به نظر می رسد .

ص: 303

جزء سی ام

10 وَ ما اَدْریکَ ماهِیَهْ

و تو چه می دانی هاویه چیست ؟

11 نارٌ حامِیَهٌ

آتشی است سوزان .

«حامِیَه» ازماده « حمی » ( بر وزن نفی ) و به معنی شدت حرارت است و در اینجا اشاره به سوزندگی فوق العاده آتش دوزخ است . به هرحال این جمله که می فرماید : « تو چه می دانی هاویه چیست ؟ هاویه آتش سوزان است » ، تأکیدی است بر این معنا که "عذاب قیامت و آتش دوزخ فوق تصور همه انسان ها است" .

پایان سوره قارِعَه

ص: 304

سوره قارِعَه

سوره تَکاثُر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 اَلْهیکُمُ التَّکاثُرُ

تفاخر و تکاثر شما را به خود مشغول داشته ( و از خداوند غافل کرده است ) .

2 حَتّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ

تاآن جاکه زیارت قبرهارفتید(وقبورمردگان خود را برشمردید).

« اَلْهیکُم » از ماده « لهو » به معنای "سرگرم شدن به کارهای کوچک و غافل ماندن از اهداف و کارهای مهم" است ، «راغب» در «مفردات» می گوید : « لَهْو » چیزی است که انسان را به خود مشغول داشته و از مقاصد و اهدافش بازمی دارد . « تَکاثُر » از ماده « کثرت » به معنی "تفاخر و مباهات و فخرفروشی بر یکدیگر" است . البته گاهی نیز به معنی "فزون طلبی و جمع مال" آمده ، چنان که در حدیثی از پیغمبر

ص: 305

جزء سی ام

اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم : « تکاثر ، جمع آوری اموال از طرق نامشروع و خودداری از ادای حقّ آن و بستن آنها در خزینه ها و صندوق ها است » .(1) این بحث دامنه دار را با حدیث پرمعنایی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله پایان می دهیم ، ایشان در تفسیر «اَلْهیکُمُ التَّکاثُرُ » فرمودند : « یَقُولُ ابْنُ آدَمَ مالی مالی وَ مالَکَ مِنْ مالِکَ اِلاّ ما اَکَلْتَ فَاَفْنَیْتَ اَوْ لَبِسْتَ فَاَبْلَیْتَ اَوْ تَصَدَّقْتَ فَاَمْضَیْتَ : انسان می گوید : مال من ، مال من ، در حالی که مال تو تنها همان غذایی است که می خوری و لباسی که می پوشی و صدقاتی که در راه خدا انفاق می کنی » . (2) « زُرْتُم » از ماده « زیاره » و « زور » ( بر وزن قول ) در اصل به معنی "قسمت بالای سینه" است ، سپس به معنی "ملاقات کردن و روبرو شدن" به کار رفته است . « مَقابِر » جمع « مقبره » به معنی "محل قبر میّت" است و زیارت کردن مقابر در اینجا یا کنایه از مرگ است ( طبق بعضی تفاسیر ) و یا به معنی

ص: 306


1- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 662 ، حدیث 8 .
2- « صحیح مسلم » ( طبق نقل مجمع البیان ، جلد 10 ، صفحه 534 ).

سوره تَکاثُر

"رفتن به سراغ قبرها برای شماره کردن و تفاخر نمودن" ( طبق تفسیر مشهور ) . معنی دوم صحیح تر به نظر می رسد و یکی از شواهد آن سخنی است که از امیر مؤمنان علی در نهج البلاغه آمده است که بعد از تلاوت این آیات فرمود : « . . . این اجساد پوسیده اگر مایه عبرت باشند ، سزاوارتر است تاموجب افتخار گردند » . (1) این سوره درباره قبایلی نازل شد که بر یکدیگر تفاخر می کردند و با کثرت نفرات و جمعیت یا اموال و ثروت خود بر آنها مباهات می نمودند ، تا آنجا که برای بالا بردن آمار نفرات قبیله به گورستان می رفتند و قبرهای مردگان هر قبیله را می شمردند.

سرچشمه تفاخر و فخرفروشی

ص: 307


1- « نهج البلاغه » ، خطبه 221 .

جزء سی ام

از آیات فوق استفاده می شود که یکی از عوامل اصلی تفاخر و تکاثر و فخرفروشی ، همان جهل و نادانی نسبت به پاداش و کیفر الهی و عدم ایمان به معاد است . عامل دیگر برای این امر ، احساس ضعف و حقارت ناشی از شکست ها است که افراد برای پوشاندن شکست های خودپناه به تفاخرو فخرفروشی می برند و لذا درحدیثی از امام صادق می خوانیم که : « ما مِنْ رَجُلٍ تَکَبَّرَ اَوْ تَجَبَّرَ اِلاّ لِذِلَّهٍ وَجَدَها فی نَفْسِهِ : هیچ کس تکبر و فخرفروشی نمی کند مگر به خاطر ذلتی که در نفس خود می یابد » (1) و لذا هنگامی که احساس کند به حد کمال رسیده است، نیازی در این تفاخر نمی بیند .

در حدیث دیگری از امیرمؤمنان می خوانیم: «اَهْلَکَ النّاسَ اثْنان؛ خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْرِ: دو چیز مردم را هلاک کرده است؛ ترس از فقر (که انسان را وادار به جمع مال از هرطریق و با

ص: 308


1- « اصول کافی » ، جلد 2 ، صفحه 236 ، باب الکبر ، حدیث 17 .

سوره تَکاثُر

هر وسیله می کند) و تفاخر».(1)

پایان سوره تَکاثُر

ص: 309


1- « بحار الانوار » ، جلد 73 ، صفحه 290 ، حدیث 12 .

جزء سی ام

سوره عَصر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 وَ الْعَصْرِ به عصر سوگند ،

واژه « عَصْر » در اصل به معنی "فشردن" است و سپس به "وقت عصر" اطلاق شده ، به خاطر اینکه برنامه ها و کارهای روزانه در آن پیچیده و فشرده می شود . سپس این واژه به معنی مطلق زمان و دوران تاریخ بشر و یا بخشی از زمان ، مانند عصر ظهور اسلام و قیام پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و امثال آن استعمال شده است . « عَصْر » به معنی زمان و تاریخ بشر است ، چراکه بارها گفته ایم : سوگندهای قرآن همواره متناسب با مطلبی است که سوگند به خاطر آن یاد شده و مسلم است که خسران انسانهادرزندگی نتیجه گذشتن زمان عمرآنهااست.

2 اِنَّ الاِْنْسانَ لَفی خُسْرٍ که انسان ها همه در زیانند .

« خُسْر » ( بر وزن عسر ) و « خسران » چنان که « راغب » در

ص: 310

سوره عَصر

« مفردات » می گوید ، به معنی " کم شدن سرمایه" است ، گاه به انسان نسبت داده می شود و می گویند : فلان کس زیان کرد و گاه به خود عمل نسبت داده می شود و می گویند : تجارتش زیان کرد. این واژه غالبا در سرمایه های برونی مانند مال و مقام به کار می رود و گاه در سرمایه های درونی مانندصحت و سلامت و عقل و ایمان و ثواب و این همان است که خداوندمتعال به عنوان «خُسْران مُبین» (زیان آشکار) از آن یاد فرموده، آنجا که می گوید: « اِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِروُا اَنْفُسَهُمْ وَ اَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ اَلاذلِکَ هُوَالْخُسْرانُ الْمُبینُ:زیان کاران واقعی کسانی هستند که سرمایه وجود خود و خانواده خویش را در قیامت از دست می دهند، بدانید خسران مبین همین است » . (1)

3 اِلاَّ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ

ص: 311


1- 15 / زمر .

جزء سی ام

مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند و یکدیگر را به حق سفارش کرده و یکدیگر را به شکیبایی و استقامت توصیه نموده اند .

چیزی که می تواند جلوی زیان بزرگ ذکر شده در آیه قبل را بگیرد و آن را به منفعت و سودی عظیم مبدل کند ، آن است که در برابر از دست دادن این سرمایه ، سرمایه گرانبهاتر و ارزشمندتر به دست آورد که نه تنها جای خالی آن سرمایه پر شود ، بلکه دهها و صدها و هزاران بار از آن بیشتر و بهتر باشد . گروهی سرمایه های نفیس عمر و زندگی را از دست می دهند و در برابر آن مالی مختصر یا بسیار ، خانه محقّر یا کاخی زیبا ، فراهم می سازند . گروهی تمام این سرمایه را برای رسیدن به مقامی از دست می دهند . و گروه هایی آن را در مسیر عیش و نوش و لذات زودگذر مادی . مسلما هیچ یک از اینها نمی تواند بهای آن سرمایه عظیم باشد . بهای آن فقط و فقط رضای خدا و مقام قرب اوست . یا همان طور که امیرمؤمنان فرموده : « اِنَّهُ لَیْسَ لاَِنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ اِلاَّ الْجَنَّهَ فَلا تَبیعُوها اِلاّ بِها: برای وجود شما، بها و قیمتی جز بهشت نیست ، مبادا آن را به کمتر از آن بفروشید » .(1)

ص: 312


1- « نهج البلاغه » ، کلمات قصار ، جمله 456 .

سوره عَصر

برنامه چهارماده ای خوشبختی

اصل اول : مسأله « ایمان » است که زیربنای همه فعالیتهای انسان را تشکیل می دهد . اصل دوم : میوه درخت بارور و پرثمره ایمان یعنی « اعمال صالح » می باشد . « صالحات » همان « اعمال شایسته » است ، نه فقط عبادات ، نه تنها انفاق فی سبیل اللّه ، نه فقط جهاد در راه خدا، نه تنها کسب علم ودانش ، بلکه هرکار شایسته ای است که وسیله تکامل نفوس و پرورش اخلاق و قرب الی اللّه و پیشرفت جامعه انسانی در تمام زمینه ها شود . این تعبیر حتی کارهای کوچکی همچون برداشتن یک سنگ مزاحم را از سر راه مردم شامل می شود ، تانجات میلیونها میلیون انسان از گمراهی و ضلالت و نشر

ص: 313

جزء سی ام

آیین حقّ و عدالت در تمام جهان . وقتی چراغ ایمان در سرای قلب انسان روشن می شود ، نور آن از « زبان » و « چشم » و « گوش » و « دست و پای انسان » منعکس می شود ، حرکات هر کدام از آنها نشان می دهد نوری در قلب است که اشعه اش بیرون تافته . اصل سوم : دعوت همگانی و عمومی به سوی حق می باشد ، تا همگان حق را از باطل به خوبی بشناسند و هرگز آن را فراموش نکنند در مسیر زندگی از آن منحرف نگردند . « حَق » به معنی "واقعیت" یا "مطابقت با واقعیت" است . در کتاب « وجوه قرآن » دوازده معنی و مورد استعمال برای این کلمه درقرآن مجید ذکرشده است، مانند خدا، قرآن، اسلام، توحید، عدل، صدق، آشکاربودن واجب بودن و ماننداینها. اصل چهارم : شکیبایی و « صبر » و استقامت و سفارش کردن به یکدیگر به آن مطرح می باشد ، چراکه بعد از مسأله شناخت و آگاهی ، هرکس درمسیر عمل در هر گام با موانعی روبرو است ، اگر استقامت و صبر نداشته باشد ، هرگز نمی تواند ایمان خود را حفظ کند و عمل صالحی انجام دهد یا احقاق حق نماید .

ص: 314

سوره عَصر

با توجه به آن چه در بالا در مورد این اصول چهارگانه که به حق جامع ترین برنامه حیات و سعادت انسان ها است گفته شد ، روشن می شود که چرا در روایات آمده است که « وقتی اصحاب و یاران پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به یکدیگر می رسیدند ، پیش از آن که از هم جدا شوند ، این سوره را می خواندند و محتوای بزرگ این سوره کوچک را یادآور می شدند ، سپس با یکدیگر خداحافظی کرده و به سراغ کار خود می رفتند . (1)

پایان سوره عَصر

ص: 315


1- « دُرُّ الْمَنْثور » ، جلد 6 ، صفحه 392 .

جزء سی ام

سوره هُمَزه

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

وای بر عیبجویان و غیبت کنندگان

1 وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَهٍ لُمَزَهٍ

وای بر هرعیبجوی مسخره کننده ای .

آنها که با نیش زبان و حرکات دست و چشم و ابرو : در پشت سر و پیش رو ، دیگران را استهزاء کرده یا عیبجویی و غیبت می کنند ، یا آنها را هدف تیرهای طعن و تهمت قرار می دهند . « هُمَزَه » و « لُمَزَه » هر دو صیغه مبالغه است ، اولی از ماده « همز » در اصل به معنی "شکستن" است و از آنجا که افراد عیبجو و غیبت کننده شخصیت دیگران را درهم می شکنند ، به آنها « همزه » اطلاق شده است و دومی از ماده « لمز » ( بر وزن رمز ) در اصل به معنی "غیبت کردن و عیبجویی نمودن" می باشد. از مجموع کلمات ارباب لغت این طور استفاده

ص: 316

سوره هُمَزه

می شود که دو واژه « هُمَزَه » و « لُمَزَه » به یک معنی است و مفهوم وسیعی دارد که هرگونه عیبجویی و غیبت و طعن و استهزاء ، به وسیله زبان و علایم و اشارات و سخن چینی و بدگویی را شامل می شود . « وَیْل » تهدید شدیدی است نسبت به این گروه و اصولاً آیات قرآن موضعگیری سختی در برابر این گونه افراد نموده و تعبیراتی دارد که درباره هیچ گناهی مانند آن دیده نمی شود . اصولاً آبرو وحیثیت اشخاص ازنظر اسلام بسیار محترم است و هر کاری که موجب تحقیر مردم گردد ، گناه بزرگی است . در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است: « اَلا اُنَبِّئُکُمْ بِشِرارِکُمْ؟ قالوُا : بَلی یا رَسوُلَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قالَ : اَلْمَشّاؤوُنَ بِالنَّمیمَهِ ، اَلْمُفَرِّقوُنَ بَیْنَ الاَْحِبَّهِ ، اَلْباغوُنَ لِلْبُرَآءِ الْمَعایِبَ : آیا شما را از شریرترین افراد خبر دهم ؟ گفتند : آری ای رسول خدا. فرمود: آنهاکه بسیار سخن چینی می کنند، در میان دوستان جدایی می افکنند و برای افراد پاک و بی گناه در جستجوی عیوبند » .

پایان سوره هُمَزه

ص: 317

جزء سی ام

ص: 318

سوره هُمَزه

سوره فیل

سوره فیل

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 اَلَمْ تَرَکَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِاَصْحابِ الْفیلِ

آیا ندیدی پروردگارت با اصحاب فیل (لشگر ابرهه که به قصد نابودی کعبه آمده بودند) چه کرد؟

تعبیر به « اَلَمْ تَرَ » ( آیا ندیدی ؟ ) با اینکه این حادثه زمانی رخ داد که پیامبر صلی الله علیه و آله دیده به جهان نگشوده بود و یامقارن تولدآن حضرت صلی الله علیه و آله بود ، به خاطر آن است که حادثه مزبور بسیار نزدیک به عصر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بود و به علاوه به قدری مشهور و معروف و متواتر بود که گویی پیغمبر با چشم مبارکش آن را مشاهده کرده بود و جمعی از معاصران پیامبر صلی الله علیه و آله مسلما آن را با چشم خود دیده بودند. تعبیر به « اَصْحابُ الْفیل » به خاطر همان چند فیلی است که آنها با خود از یمن آورده بودند ، تا مخالفان را مرعوب ساخته و شترها و اسب ها از مشاهده آن رم کنند و در میدان جنگ نمانند .

ص: 319

جزء سی ام

داستان اصحاب فیل

« ذونواس » پادشاه یمن ، مسیحیان نجران را که در نزدیکی آن سرزمین می زیستند ، تحت شکنجه شدید قرار داد ، تا از آیین مسیحیت بازگردند . بعد از این جنایت بزرگ مردی به نام « دوس » از میان آنها جان سالم به دربرد و خود را به « قیصر روم » که بر آیین مسیح بود رسانید و ماجرا را برای او شرح داد . از آنجا که فاصله میان « روم » و « یمن » زیاد بود ، « قیصر » نامه ای به « نجاشی » سلطان حبشه نوشت ، تا انتقام نصارای نجران را از « ذونواس » بگیرد و نامه را با همان شخص برای نجاشی فرستاد . نجاشی سپاهی عظیم بالغ بر هفتادهزار نفر به فرماندهی شخصی به نام « اریاط » روانه یمن کرد . ( ابرهه نیز از فرماندهان این سپاه بود ) . « ذونواس » شکست خورد و « اریاط » حکمران یمن شد، بعد از مدتی ابرهه بر ضد او قیام کرد و او را از بین برد و بر جای او نشست . خبر این ماجرا به نجاشی رسید . او تصمیم

ص: 320

سوره فیل

گرفت ابرهه را سرکوب کند . ابرهه برای نجات خود موهای سر را تراشید و با مقداری از خاک یمن به نشانه تسلیم کامل نزد نجاشی فرستاد و اعلام وفاداری کرد . نجاشی وقتی چنین دید، او را بخشید و در پُست خود ابقاء نمود . در این هنگام ابرهه برای اثبات خوش خدمتی کلیسای بسیار زیبا و مهمی برپا کرد که مانند آن در آن زمان در کره زمین وجود نداشت و به دنبال آن تصمیم گرفت مردم شبه جزیره عربستان را به جای کعبه به سوی آن فراخواند و تصمیم گرفت آنجا را کانون حج عرب سازد و مرکزیت مهم مکه را به آنجا منتقل کند . به همین منظور مبلغان بسیاری به اطراف و در میان قبایل عرب و سرزمین های حجاز فرستاد . اعراب که سخت به مکه و کعبه علاقه داشتند و آن را از آثار بزرگ ابراهیم خلیل می دانستند ، احساس خطر کردند . طبق بعضی روایات گروهی آمدند و مخفیانه کلیسا را آتش زدند و طبق نقل دیگری بعضی آن را مخفیانه آلوده و ملوَّث ساختند و به این ترتیب دربرابر این دعوت بزرگ ، عکس العمل شدید نشان دادند و معبد ابرهه را بی اعتبار کردند . ابرهه سخت خشمگین شد و تصمیم گرفت خانه کعبه را به کلی ویران سازد تا هم انتقام گرفته باشد و هم عرب را متوجه معبد جدید کند . با لشگر عظیمی که بعضی از سوارانش از فیل استفاده می کردند ، عازم مکه شد.

ص: 321

جزء سی ام

هنگامی که نزدیک مکه رسید ، کسانی را فرستاد تا شتران و اموال اهل مکه را به غارت برند و در این میان دویست شتر از عبدالمطلب غارت شد . ابرهه کسی را به داخل مکه فرستاد و به او گفت بزرگ مکه را پیدا کند و به او بگوید : ابرهه پادشاه یمن می گوید : من برای جنگ نیامده ام ، تنها برای این آمده ام که این خانه کعبه را ویران کنم ، اگر شما دست به جنگ نبرید ، نیازی به ریختن خونتان ندارم . فرستاده ابرهه وارد مکه شد واز رییس و شریف مکه جستجو کرد ، همه عبدالمطلب را به او نشان دادند، ماجرا را نزد عبدالمطلب بازگو کرد، عبدالمطلب نیز گفت : ما توانایی جنگ با شمارا نداریم و اما خانه کعبه را خداوند خودش حفظ می کند . فرستاده ابرهه به عبدالمطلب گفت : باید با من

ص: 322

سوره فیل

نزد او بیایی ، هنگامی که عبدالمطلب وارد بر ابرهه شد ، او سخت تحت تأثیر قامت بلند و قیافه جذاب و ابهت فوق العاده عبدالمطلب قرارگرفت ، تا آنجا که ابرهه برای احترام او از جا برخاست و روی زمین نشست و عبدالمطلب را درکنار دست خود جای داد ، زیرا نمی خواست او را روی تخت در کنار خود بنشاند ، سپس به مترجمش گفت : از او بپرس حاجت تو چیست ؟ مترجم گفت : او می گوید : دویست شتر از من را به غارت برده اند ، دستور دهید اموالم را بازگردانند . ابرهه سخت از این تقاضا متعجب شد و به مترجمش گفت : به او بگو هنگامی که تو را دیدم ، عظمتی از تو در دلم جای گرفت، اما این سخن را که گفتی، در نظرم کوچک شدی . تو درباره دویست شترت سخن می گویی ، اما درباره کعبه که دین تو و اجداد تو است و من برای ویرانیش آمده ام ، مطلقا سخن نمی گویی ؟ عبدالمطلب گفت : « اَنَا رَبُّ الاِْبِلِ وَ اَنَّ لِلْبَیْتِ رَبّا سَیَمْنَعُهُ : من صاحب شترانم و این خانه صاحبی دارد که از آن دفاع می کند ». ( این سخن ابرهه را تکان داد و در

ص: 323

جزء سی ام

فکر فرو رفت ) . عبدالمطلب به مکه آمد و به مردم اطلاع داد که به کوه های اطراف پناهنده شوند و خودش با جمعی کنار خانه کعبه آمد تا دعا کند و یاری طلبد ، دست در حلقه در خانه کعبه کرد و اشعار معروفش را خواند : « خداوندا ! هر کس از خانواده خویش دفاع می کند ، تو نیز از ساکنان حرم امنت دفاع کن و امروز ساکنان این حرم را بر آل صلیب و عبادت کنندگانش یاری فرما » . سپس عبدالمطلب به یکی از دره های اطراف مکه آمد و در آنجا با جمعی از قریش پناه گرفت و به یکی از فرزندانش دستور داد بالای کوه ابوقبیس برود و ببیند چه خبر می شود . فرزندش به سرعت نزد پدر آمد و گفت : پدر ! ابری سیاه از ناحیه دریا ( دریای احمر ) به چشم می خورد که به سوی سرزمین ما می آید ، عبدالمطلب خرسند شد ، صدا زد : « ای جمعیت قریش ! به منزل های خود بازگردید که نصرت الهی به سراغ شما آمد » این از یکسو . از سوی دیگر ابرهه سوار بر فیل معروفش که « محمود » نام داشت ، با لشگر انبوهش برای درهم کوبیدن کعبه از کوه های اطراف سرازیر مکه

ص: 324

سوره فیل

شد ، ولی هرچه بر فیل خود فشار می آورد ، پیش نمی رفت ، اما وقتی که سر او را به سوی یمن بازمی گرداندند ، به سرعت حرکت می کرد ، ابرهه از این ماجرا سخت متعجب شد و در حیرت فرو رفت . در این هنگام پرندگانی از سوی دریا فرارسیدند ، همانند پرستوها و هریک از آنها سه عدد سنگریزه با خود همراه داشت ؛ یکی به منقار و دو تا در پنجه ها ، تقریبا به اندازه نخود . این سنگریزه ها رابر سر لشگریان ابرهه فروریختند و به هرکدام از آنها که اصابت می کرد ، هلاک می شد و بعضی گفته اند : سنگریزه ها به هر جای بدن آنها می افتاد ، سوراخ می کرد و از طرف مقابل خارج می شد . دراین هنگام وحشت عجیبی برتمام لشگر ابرهه سایه افکند، آنها که زنده مانده بودند ، پا به فرار گذاشتند و راه یمن را سؤال می کردند که بازگردند ، ولی پیوسته در وسط جاده مانند برگ خزان روی زمین می ریختند . خود ابرهه نیز مورد اصابت سنگی واقع شد و مجروح گشت و او را به « صنعا » ( پایتخت یمن ) بازگرداندند و در آنجا چشم از دنیا پوشید . بعضی گفته اند اولین بار که

ص: 325

جزء سی ام

بیماری حصبه و آبله در سرزمین عرب دیده شد ، آن سال بود . تعداد فیل هایی را که ابرهه با خود آورده بود ، بعضی همان فیل « محمود » و بعضی هشت فیل و بعضی ده و بعضی دوازده نوشته اند . و در همین سال مطابق مشهور پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تولد یافت و جهان به نور وجودش روشن شد و لذا جمعی معتقدند که : میان این دو ، رابطه ای وجود داشته است . به هرحال اهمیت این حادثه بزرگ به حدی بود که آن سال را « عام الفیل » ( سال فیل ) نامیدند و مبدأ تاریخ عرب شد .

امدادهای الهی همواره یارمؤمنین است

در نخستین آیه این سوره ، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را مخاطب ساخته و می فرماید : « آیا ندیدی پروردگارت با اصحاب فیل چه کرد » ؟ آنها با آن همه لشگر و قدرت آمده بودند تا خانه خدا را ویران سازند و خداوند با لشگری به ظاهر بسیارکوچک و ناچیز ، آنها را درهم کوبید ، فیل ها را با پرنده های کوچک و سلاح های پیشرفته آن روز را با سنگریزه « سجیل » از کار انداخت تا ضعف و ناتوانی این انسان مغرور و خیره سر

ص: 326

سوره فیل

در برابر قدرت الهی را ظاهر و آشکار سازد .

2 اَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فی تَضْلیلٍ

آیا نقشه آنها را در ضلالت و تباهی قرار نداد ؟

آنها قصد داشتند خانه کعبه را خراب کنند ، به این امید که به کلیسای یمن مرکزیت بخشند و تمام قبایل عرب را متوجه آنجا سازند ، اما آنها نه تنها به مقصد خود نرسیدند ، بلکه این ماجرا که آوازه اش در تمام جزیره عربستان پیچید ، بر عظمت مکه و خانه کعبه افزود و دلهای مشتاقان را بیش ازپیش متوجه آن ساخت وبه آن دیارامنیت بیشتری بخشید.

3 وَ اَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرا اَبابیلَ

و بر سر آنها پرندگانی را گروه گروه فرستاد .

« طَیْر » معنی جمعی دارد یعنی "پرندگان" و « اَبابیل » ، برخلاف آن چه در زبان ها مشهور است ، نام آن پرنده نبود ، بلکه معنای وصفی دارد . به این معنی که پرندگان مزبور ، گروه گروه از هر طرف به سوی لشگر فیل آمدند و این دو واژه مجموعا به معنی "پرندگان گروه گروه"

ص: 327

جزء سی ام

است (نه اینکه ابابیل نام آن پرندگان باشد). این پرندگان شبیه پرستو و چلچله بودندکه از طریق دریای احمربرخاستند و به سراغ لشگرفیل آمدند.

4 تَرْمیهِمْ بِحِجارَهٍ مِنْ سِجّیلٍ

که با سنگهای کوچکی آنها را هدف قرار می دهند .

« سِجّیل » کلمه ای فارسی است که از « سنگ » و « گل » گرفته شده است ، بنابراین چیزی است که نه همچون سنگ ، سخت است و نه همچون گِل ، سست . هر یک از این پرندگان کوچک ، سه سنگریزه به اندازه نخود یا کوچکتر با خود داشتند که یکی را با منقار و دو تا را با پاهای خویش حمل می کردند و این سنگهای کوچک بر هرکس فرود می آمد ، او را از هم متلاشی می ساخت .

5 فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْک-ُولٍ

در نتیجه آنها را همچون کاه خورده شده قرار داد.

« عَصْف » ، ( بر وزن حذف ) به معنی برگهایی است که بر ساقه زراعت است و سپس خشکیده و کوبیده شده است و به تعبیری دیگر به

ص: 328

سوره فیل

معنی " کاه" است . تعبیر به « مَأْک-ُول » ، اشاره به آن است که این کاه در زیر دندانهای حیوان بار دیگر کوبیده شده و کاملاً از هم متلاشی گشته ، سپس معده حیوان نیز آن را برای سومین بار خرد کرده است و این نشان می دهد که سنگریزه ها بر هر کس فرو می افتاد ، او را کاملاً از هم متلاشی می کرد. این تعبیر علاوه بر اینکه دلیل بر شدت متلاشی شدن آنهااست، اشاره ای به معنی "بی ارزش بودن و ضعف و ناتوانی" این گروه و جمعیت طغیانگر و مستکبر وظاهرا نیرومنداست .پایان سوره فیل

ص: 329

جزء سی ام

سوره قُرَیش

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 لاِیلافِ قُرَیْشٍ

(مجازات اصحاب فیل)به خاطراین بودکه قریش(به این سرزمین مقدس) الفت گیرند ( و مقدمات ظهور پیامبر فراهم شود ).

در اولین آیه این سوره که در واقع مکمّل سوره « فیل » است ، می فرماید : ما لشگر فیل را نابود کردیم و آنها را همچون کاه درهم کوبیده شده متلاشی ساختیم «تا قریش به این سرزمین مقدس الفت گیرند» و مقدمات ظهور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فراهم گردد . « ایلاف » مصدر است و به معنی " الفت بخشیدن" و « الفت » به معنی اجتماع توأم با انسجام و انس و التیام است و منظور ایجاد الفت میان قریش و سرزمین مکه و خانه کعبه است ، زیرا آنها و تمام اهل مکه به خاطر مرکزیت و امنیت این سرزمین در آن جا سکنی گزیده بودند ، بسیاری از مردم

ص: 330

سوره قُرَیش

حجاز هر سال به آن جا آمده ، مراسم حج را به جا می آوردند و مبادلات اقتصادی و ادبی داشتند و از برکات مختلف این سرزمین بهره می بردند . همه اینها در سایه امنیت ویژه آن بود . اگر با لشگرکشی ابرهه و امثال او این امنیت خدشه دار می شد یا خانه کعبه ویران می گشت ، دیگر کسی با این سرزمین الفتی پیدا نمی کرد . « قُرَیْش » در لغت به معنای "اجتماع" نیز آمده است و چون این قبیله از اجتماع و انسجام خاصی برخوردار بودند ، این نام برای آنها انتخاب شده است .

2 ایلافِهِمْ رِحْلَهَ الشِّتاءِ وَالصَّیْفِ

الفت آنها در سفرهای زمستانه و تابستانه است.

« رِحْلَه » دراصل از « رحل » ( بر وزن شهر ) به معنی پوششی است که برای سوار شدن می نهند ، سپس به همین مناسبت آن را به خود شتر و یا مسافرت هایی که با آن یا وسیله دیگری انجام داده می شود ، اطلاق کرده اند . زمین مکه باغ و زراعتی نداشت ، دامداری آن نیز محدود بود ، بیشترین درآمد از طریق همین کاروان های تجاری تأمین می شد، در فصل زمستان به سوی جنوب یعنی سرزمین یمن که هوای آن نسبتا گرم بود، روی می آوردند و در فصل تابستان به سوی شمال و سرزمین شام که هوای ملایم و مطلوبی داشت و اتفاقا هم سرزمین یمن و هم سرزمین شام از کانون های مهم تجارت در آن روز بودند و مکه و مدینه حلقه اتصالی در میان آن دو محسوب می شد .

ص: 331

جزء سی ام

منظور از آیه ، ایجاد الفت بین قریش و سایر مردم در طول سفرهای زمستانه و تابستانه و حفظ عشق و علاقه به "مکه" به خاطر امنیت آن می باشد . البته قریش با کارهای خلافی که انجام می دادند، مستحق این همه لطف و محبت الهی نبودند ، اما چون مقدر بود از میان این قبیله و از آن سرزمین مقدس ، اسلام و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله طلوع کند، خداوند این لطف را در حق آنها انجام داد .

3 فَلْیَعْبُدوُا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ

پس ( به شکرانه این نعمت بزرگ ) باید پروردگار این خانه را عبادت کنند .

ص: 332

سوره قُرَیش

در این آیه چنین نتیجه می گیرد که : قریش با این همه نعمت الهی که به برکت کعبه پیدا کرده اند ، باید خدای کعبه رابپرستند، نه بتها را .

4 اَلَّذی اَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ امَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ

همان کس که آنها را از گرسنگی نجات داد و از ناامنی رهایی بخشید .

از یکسو به آنها رونق تجارت عطا فرمود و جلب منفعت نمود و از سوی دیگر ناامنی را از آنها دور کرد و دفع ضرر فرمود و اینها همه با شکست سپاه ابرهه فراهم گشت .

پایان سوره قُرَیش

ص: 333

جزء سی ام

سوره ماعُون

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 اَرَأَیْتَ الَّذی یُکَذِّبُ بِالدّینِ

آیاکسی که روزجزا را پیوسته انکارمی کند، مشاهده کردی؟

منظور از « دین » ، در اینجا جزا یا روز جزا است و انکار روز جزا و دادگاه بزرگ آن ، بازتاب وسیعی در اعمال انسان دارد که در این سوره به پنج قسمت از آن اشاره شده است . از جمله : « راندن یتیمان با خشونت » و « عدم تشویق دیگران به اطعام افراد مسکین » است ، یعنی نه خود انفاق می کنند و نه دیگران را دعوت به این کار می نمایند . بعضی نیز احتمال داده اند که منظور از « دین » در اینجا قرآن یا تمام آیین اسلام است ، ولی معنی اول مناسبتر به نظر می رسد و نظیر آن را در سوره « انفطار » آیه 9 ( کَلاّ بَلْ تُکَذِّبوُنَ بِالدّینِ ) و سوره تین آیه 7 ( فَما یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدّینِ ) نیز آمده است که به قرینه آیات دیگر آن

ص: 334

سوره ماعُون

سوره ها منظور از دین ، "روز جزا " است .

2 فَذلِکَ الَّذی یَدُعُّ الْیَتیمَ

او همان کسی است که یتیم را با خشونت می راند.

« یَدُعُّ » ، از ماده « دَعَّ » ( بر وزن حَدَّ ) به معنی "دفع شدید و راندن توأم با خشونت و عنف" است . در اینجا این نکته جلب توجه می کند که در مورد یتیمان ، مسأله عواطف انسانی بیشتر مطرح است تا اطعام و سیر کردن، چراکه بیشترین رنج یتیم ، از دست دادن کانون عاطفه و غذای روح است و تغذیه جسمی در مرحله بعد قرار دارد .

3 وَلایَحُضُّ عَلیطَعامِ الْمِسْکینِ

و دیگران را به اطعام مسکین تشویق نمی کند.

« یَحُضُّ » از ماده « حض » به معنی "ترغیب دیگران بر چیزی" می باشد . و باز در این آیات به مسأله « مستمندان » که از مهمترین کارهای خیر است ، برخورد می کنیم ، تا آنجا که می فرماید: « اگر خود قادر به اطعام مستمندی نیست ، دیگران را به آن تشویق کند » .

ص: 335

جزء سی ام

4 فَوَیْلٌ لِلْمُصَلّینَ

پس وای بر نمازگزارانی که ...

5 اَلَّذینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ

نماز خود را به دست فراموشی می سپارند .

« ساه-ُون » ، از ماده « سهو » در اصل به معنی "خطایی که از روی غفلت سرزند" ، خواه در فراهم کردن مقدماتش مضر باشد یا نه ، البته در صورت اول معذور نیست و در صورت دوم معذور است ، ولی در اینجا منظور سهو توأم با تقصیر است . باید توجه داشت که نمی فرماید : « در نمازشان سهو می کنند » ، چون سهو در نماز به هر حال برای هر کسی واقع می شود ، بلکه می فرماید : « از اصل نماز سهو می کنند » و کل آن را به دست فراموشی می سپرند .

6 اَلَّذینَ هُمْ یُراؤُنَ

آنها که ریا می کنند .

مسلما یکی از سرچشمه های تظاهر و ریاکاری ، عدم ایمان به روز قیامت وعدم توجه به پاداش های الهی است وگرنه چگونه ممکن است انسان، پاداش های الهی را رها کند و رو به سوی خَلق و خوش آیند آنها آورد ؟

ص: 336

سوره ماعُون

تظاهر و ریاکاری یک بلای بزرگ اجتماعی

ارزش هر عمل بستگی به انگیزه آن دارد و یا به تعبیر دیگر از دیدگاه اسلام ، اساس هر عمل را « نیت » تشکیل می دهد ، آن هم « نیت خالص » . در حدیث معروفی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است که : « اِنَّمَا الاَعْمالُ بِالنِّیّاتِ وَ لِکُلِّ امْرِءٍ ما نَوی : هر عملی بستگی به نیت او دارد و بهره هرکس مطابق نیتی است که در عمل دارد » . در ذیل این حدیث آمده است : « آن کس که برای خدا جهاد کند ، اجرش بر خداوند بزرگ است و کسی که برای متاع دنیا پیکار کند ، یا حتی نیت به دست آوردن « عِقال » ( طناب کوچکی که پای شتر را با آن می بندند ) را کرده باشد ، بهره اش فقط همان است » . (1) این ها به خاطر آن است که « نیت » ،

ص: 337


1- « وسائل الشیعه » ، جلد 1 ، صفحه 35 .

جزء سی ام

همیشه به « عمل » شکل می دهد ، آن کس که برای خدا کاری را انجام می دهد ، شالوده آن را محکم می کند و تمام تلاش او این است که مردم از آن بهره بیشتر بگیرند ، ولی کسی که برای تظاهر و ریاکاری ، عملی را انجام می دهد ، تنها به ظاهر و زرق و برق آن می پردازد ، بی آنکه به عمق و باطن و شالوده و بهره گیری نیازمندان اهمیت دهد . در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است : « زمانی بر مردم فرامی رسد که باطن های آنها زشت و آلوده می شود و ظاهرشان زیبا ، به خاطر طمع در دنیا ، این درحالی است که علاقه ای به پاداش های پروردگارشان ندارند ، دین آنها ریا می شود و خوف خدا در دل آنها وجود ندارد ، خداوند همه آنها را به عذاب سختی گرفتار می کند و هرقدر خدا را مانند شخص غریق بخوانند ، هرگزدعایشان مستجاب نمی شود ». (1) در روایتی از امام صادق می خوانیم که به یکی از یاران خود به نام « زراره » فرمود : « مَنْ عَمِلَ

ص: 338


1- « اصول کافی » ، جلد 2 ، باب الریاء ، حدیث 14 .

سوره ماعُون

لِلنّاسِ ، کانَ ثَوابُهُ عَلَی النّاسِ یا زُرارَهُ کُلُّ رِیاءٍ شِرْکٌ : کسی که برای مردم عمل کند ، ثوابش بر مردم است ، ای زراره ! هر ریائی شرک است » . (1)

در حدیثی دیگر از پیامبر صلی الله علیه و آله آمده است : « شخص ریاکار در روز قیامت با چهار نام صدا زده می شود ؛ ای کافر ! ، ای فاجر ! ، ای حیله گر ! و ای زیانکار ! عملت نابود شد و اجرت باطل گشت . امروز هیچ راه نجاتی نداری، پاداش خود را از کسی بخواه که از برای او عمل کردی » . (2)

7 وَ یَمْنَعُونَ الْماعُونَ

و دیگران رااز ضروریات زندگی منع می کنند .

« ماعُون » از ماده « مَعْن » ( بر وزن شأن ) به معنی "چیز کم" است و بسیاری از مفسران معتقدند که منظور از آن در اینجا ، اشیاء جزیی است که مردم مخصوصا همسایه ها از یکدیگر به عنوان عاریه یا تملک

ص: 339


1- « وسائل الشیعه » ، جلد 1 ، صفحه 49 ، ذیل حدیث 11 .
2- « وسائل الشیعه » ، جلد 1 ، صفحه 51 ، ذیل حدیث 16 .

جزء سی ام

می گیرند . مانند : مقداری نمک ، آب ، آتش ( کبریت ) ، ظروف و غیره .

بدیهی است کسی که از دادن چنین اشیایی به دیگران خودداری می کند ، آدم بسیار پست و بی ایمانی است ، یعنی آنها به قدری بخیلند که حتی از دادن این اشیاء کوچک ، مضایقه دارند ، درحالی که تأمین همین اشیاء کوچک گاه نیازهای بزرگی را در زندگی مردم برطرف می نماید . در روایتی از امام صادق آمده است که در تفسیر « ماعون » فرمود : « هُوَ الْقَرْضُ یُقْرِضُهُ ، وَ الْمَتاعُ یُعیرُهُ ، وَ الْمَعْروُفُ یَصْنَعُهُ : ماعون ، وامی است که انسان به دیگری می دهد و وسایل زندگی است که به عنوان عاریه در اختیار دیگران می گذارد و کمک ها و کارهای خیری که انسان انجام می دهد » . (1)

این سخن را با حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله پایان می دهیم ، فرمود : « کسی که وسایل ضروری و کوچک را از همسایه اش دریغ دارد ، خداوند

ص: 340


1- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 679 .

سوره ماعُون

در قیامت او را از خیر خود منع می کند و او را به حال خود وامی گذارد و هرکس خدا او را به خود واگذارد ، چه بد حالی دارد » . (1)

پایان سوره ماعُون

ص: 341


1- « نور الثقلین » ، جلد 5 ، صفحه 679 .

جزء سی ام

سوره کَوثَر

ما به تو خیر فراوان دادیم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 اِنّا اَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ

ما به تو کوثر (خیر و برکت فراوان) عطا کردیم.

« کَوْثَر » ، وصف است که از « کثرت » گرفته شده و به معنی "خیر و برکت فراوان" است .

تمام مواهب الهی بر شخص پیامبر صلی الله علیه و آله در تمام زمینه ها حتی پیروزی هایش در غزوات بر دشمنان و حتی علمای امتش که در هر عصر و زمان مشعل فروزان قرآن و اسلام را پاسداری می کنند و به هر گوشه ای از جهان می برند ، همه در این خیر کثیر وارد هستند .

« فاطمه » علیهاالسلام و « کوثر »

مصادیق این « خیر کثیر » زیاد است ، ولی بسیاری از بزرگان

ص: 342

سوره کَوثَر

علمای شیعه یکی از روشن ترین مصداق های آن را وجود مبارک « فاطمه زهرا » علیهاالسلام دانسته اند ، چراکه شأن نزول آیه می گوید : آنها پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را متهم می کردند که بلاعقب است . قرآن ضمن نفی سخن آنها می گوید : « ما به تو کوثر دادیم » . از این تعبیر استنباط می شود که این « خیر کثیر » همان فاطمه زهرا علیهاالسلام است ، زیرا نسل و ذریه پیامبر صلی الله علیه و آله به وسیله همین دختر گرامی در جهان انتشار یافت . نسلی که نه تنها فرزندان جسمانی پیغمبر بودند ، بلکه آیین او و تمام ارزشهای اسلام را حفظ کردند و به آیندگان ابلاغ نمودند ، نه تنها امامان معصوم اهل بیت علیهم السلام که آنها حساب مخصوص به خود دارند ، بلکه هزاران هزار از فرزندان فاطمه علیهاالسلام در سراسر جهان پخش شدند که در میان آنها علمای بزرگ و نویسندگان و فقهاء و محدثان و مفسران والامقام و فرماندهان عظیم بودند که با ایثار و فداکاری در حفظ آیین اسلام کوشیدند .

2 فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ

ص: 343

جزء سی ام

اکنون که چنین است، برای پروردگارت نماز بخوان و قربانی کن .

آری بخشنده نعمت او است، بنابراین نماز و عبادت و قربانی که آن هم نوعی عبادت است، برای غیر او معنی ندارد، مخصوصا با توجه به مفهوم « رَبّ » که حکایت از تداوم نعمت ها و تدبیر و ربوبیت پروردگار می کند . خلاصه اینکه « عبادت » خواه به صورت نماز باشد، یا قربانی کردن ، مخصوص «رَبّ» و ولیّ نعمت است و او منحصرا ذات پاک خدا است . منظور از جمله « وَ انْحَرْ » ، رو به قبله ایستادن به هنگام نماز و بلند کردن دستها به هنگام تکبیر و آوردن آن در مقابل گلوگاه و صورت است ، چراکه ماده « نحر » به معنی گلوگاه می باشد ، سپس عرب آن را در معنی "مقابله با هرچیز" استعمال کرده است.

3 اِنَّ شانِئَکَ هُوَ الاَْبْتَرُ

مسلما دشمن تو ابتر و بلاعقب است .

« شانِی ء » از ماده « شَنَئآن » ( بر وزن ضَرَبان ) به معنی "عداوت و

ص: 344

سوره کَوثَر

کینه ورزی و بدخلقی کردن" است و « شانِی ء » کسی است که دارای این وصف باشد . « اَبْتَر » در اصل به معنی "حیوان دم بریده" است و انتخاب این تعبیر از سوی دشمنان اسلام، به منظور هتک و توهین بود .

اعجاز سوره کوثر

این سوره در حقیقت سه پیشگویی بزرگ در بر دارد ؛ از یکسو اعطاء خیر کثیر را به پیامبر صلی الله علیه و آله نوید می دهد ( اگرچه « اَعْطَیْنا » فعل ماضی است ، ولی ممکن است از قبیل مضارع مسلم باشد که در شکل ماضی بیان شده است ) و این خیر کثیر تمام پیروزی ها و موفقیت هایی را که بعدا نصیب پیامبر صلی الله علیه و آله شد و به هنگام نزول این سوره در مکه قابل پیش بینی نبود ، شامل می شود . از سوی دیگر خبر می دهد که پیغمبر صلی الله علیه و آله بلاعقب نخواهد بود ، بلکه نسل و دودمان او به طور فراوان در جهان وجود خواهند داشت . از سوی سوم خبر می دهد که دشمنان او اَبتر و بلاعقب خواهند بود ، این پیشگویی نیز تحقق یافت و چنان دشمنانش تار و مار شدند که امروز اثری از آنها باقی نمانده است ،

ص: 345

جزء سی ام

درحالی که طوایفی همچون « بنی امیه » و « بنی عباس » که به مقابله با پیغمبر صلی الله علیه و آله و فرزندان او برخاستند ، روزی آن قدر جمعیت داشتندکه فامیل و فرزندان آنها قابل شمارش نبود، ولی امروز اگر هم چیزی از آن ها باقی مانده باشد، هرگز شناخته نیست .

ضمیرجمع درباره خدا برای چیست؟

قابل توجه این که دراینجا و درآیات فراوان دیگری ازقرآن مجید،خداوندباصیغه «متکلم مع الغیر» از خود یاد می کند، می فرماید : « ما » کوثر را به تو عطا کردیم . این تعبیر و مانند آن برای بیان عظمت و قدرت است ، زیرا بزرگان هنگامی که از خود سخن می گویند ، نه فقط از خود ، بلکه از مأمورانشان نیز خبر می دهند و این کنایه از قدرت و عظمت و وجود فرمانبردارانی در مقابل اوامر است . در آیه اول این سوره ، کلمه « اِنَّ » نیز تأکید دیگری بر این معنی است و تعبیر به « اَعْطَیْناکَ » به جای « آتَیْناکَ » دلیل براین است که خداوند « کوثر » را به پیامبر صلی الله علیه و آله بخشیده و اعطاء فرموده است و این بشارتی است بزرگ به

ص: 346

سوره کَوثَر

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تا در برابر یاوه گویی های دشمنان ، قلب مبارکش آزرده نشود و در عزم آهنینش فتور و سستی راه نیابد و بداند تکیه گاه او خدایی است که منبع همه خیرات است و خیر کثیر را در اختیار او نهاده است.

پایان سوره کَوثَر

ص: 347

جزء سی ام

سوره کافِرون

سوره کافِرون

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 قُلْ یا اَیُّهَا الْکافِروُنَ

بگو ای کافران .

2 لا اَعْبُدُ ما تَعْبُدوُنَ

آنچه را شما می پرستید، من نمی پرستم .

3 وَ لا اَنْتُمْ عابِدوُنَ ما اَعْبُدُ

و نه شما آنچه را که من می پرستم، عبادت می کنید .

4 وَ لا اَنَا عابِدٌ ما عَبَدْتُمْ

و نه من هرگز آنچه را شما پرستش کرده اید، می پرستم.

5 وَ لا اَنْتُمْ عابِدوُنَ ما اَعْبُدُ

و نه شما آنچه را که من می پرستم، عبادت می کنید .

6 لَکُمْ دینُکُمْ وَلِیَ دینِ

ص: 348

سوره کافِرون

(حال که چنین است) آیین شما برای خودتان و آیین من برای خودم .

در روایات آمده که این سوره درباره گروهی از سران مشرکان قریش نازل شده، مانند «ولیدبن مغیره» و « عاص بن وائل » و «حارث بن قیس» و «اُمَیَّه بن خَلْف» و ... گفتند: « ای محمد! تو بیا از آیین ما پیروی کن ، ما نیز از آیین تو پیروی می کنیم و تو را در تمام امتیازات خود شریک می سازیم، یک سال تو خدایان ما را عبادت کن و سال دیگر ما خدای تو را عبادت می کنیم. اگر آیین تو بهتر باشد، ما با تو در آن شریک شده ایم و بهره خود را گرفته ایم و اگر آیین ما بهتر باشد، تو در آیین ما شریک شده و بهره ات را از آن گرفته ای » . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«پناه بر خدا که من چیزی را همتای او قرار دهم». گفتند: «لااقل بعضی از خدایان مارا لمس کن و ازآنها تبرک بجوی، ما هم تو را تصدیق می کنیم و خدای تو را می پرستیم». پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «من منتظر فرمان پروردگارم هستم»، در این هنگام این سوره نازل شد و پیامبر صلی الله علیه و آله به مسجدالحرام آمد ، در حالی که جمعی از سران قریش در آن جا جمع بودند، بالای سر آن ها ایستاد و این سوره را تا آخر بر آن ها خواند. آنها وقتی پیام این سوره راشنیدند، کاملاً مأیوس شده و حضرت و یارانش را آزاردادند .(1)

ص: 349


1- « مجمع البیان » و « تفسیر قرطبی » ، ذیل آیه .

جزء سی ام

مگر بت پرستان منکر خدا بودند ؟

می دانیم بت پرستان هرگز خدا را انکار نمی کردند و طبق صریح آیات قرآن اگر از خالق آسمان و زمین از آنها سؤال می شد ، می گفتند : « خدا است » .(1) پس چگونه در این سوره می گوید : « نه من معبود شما را می پرستم و نه شما معبود مرا » ؟ پاسخ این سؤال نیز با توجه به اینکه بحث از مسأله خلقت نیست ، بلکه از مسأله عبادت است ، روشن می شود ، بت پرستان خالق جهان را « خدا » می دانستند ، ولی معتقد بودند باید بتها را عبادت کرد ، تا آنها واسطه در درگاه خدا شوند، یا اینکه اصلاً ما لایق نیستیم که خدا را پرستش کنیم ، بلکه باید بتهای

ص: 350


1- 25 / لقمان .

سوره کافِرون

جسمانی را پرستش کنیم ، اینجا است که قرآن قلم سرخ بر اوهام و پندارهای آنها می کشد و می گوید : عبادت باید فقط برای خدا باشد ، نه بتها و نه هر دو .

این تکرار برای چیست ؟

این تکراربرای "تأکید"است،همان گونه که درحدیث امام صادق نیز اشاره به آن شده است آنجا که در پاسخ یکی از یارانش که از دلیل تکرار این آیات سؤال کرد ، فرمود : « سبب نزول این آیات و تکرار آن ، این بود که قریش به رسول خدا پیشنهاد کردند که یک سال تو خدایان ما را بپرست ، سال دیگر ما خدای تو را می پرستیم و همچنین سال بعد تو خدایان ما را بپرست و سال دیگر ( سال چهارم ) ما خدای تورا می پرستیم، آیات فوق نازل شد و تمام این پیشنهادها را نفی کرد ».(1)

پایان سوره کافِرون

ص: 351


1- تفسیر « علی بن ابراهیم » ، جلد 2 ، صفحه 445 ( با تلخیص ) .

جزء سی ام

ص: 352

سوره کافِرون

سوره نَصر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

هنگامی که پیروزی نهایی فرارسد ...

1 اِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ

هنگامی که یاری خدا وپیروزی فرارسد.

2 وَ رَأَیْتَ النّاسَ یَدْخُل-ُونَ فی دینِ اللّهِ اَفْواجا

و مردم را ببینی گروه گروه وارد دین خدا می شوند .

«فَتْح» در اینجا به صورت مطلق گفته شده و بدون شک منظور از آن، "فتح مکه" است که چنین بازتاب گسترده ای داشت، فتح مکه را باید مرحله تثبیت اسلام و استقرار آن در جزیره العرب و سپس در جهان دانست و لذا بعد از فتح مکه دیگر هیچ مقاومتی ازناحیه مشرکان ( جز در یک مورد که آن هم به سرعت سرکوب شد ) دیده نشد و مردم از تمام نقاط جزیره برای پذیرش اسلام خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله می آمدند. در

ص: 353

جزء سی ام

این آیه «نصرت» اضافه به «خداوند» شده است (نَصْرُاللّه تنها در اینجا نیست که این اضافه دیده می شود، در بسیاری از آیات قرآن این معنی منعکس است .(1) اشاره به اینکه به هرحال یاری و پیروزی به اراده حق است. درست است که برای غلبه بر دشمن باید تأمین قوا و تهیه نیرو کرد ، ولی یک انسان موحد ، نصرت را تنها از ناحیه خدا می داند و به همین دلیل به هنگام پیروزی مغرور نمی شود ، بلکه در مقام شکر و سپاس الهی برمی آید.

3 فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ اِنَّهُ کانَ تَوّابا

پروردگارت را تسبیح و حمد کن و از او آمرزش بخواه که او بسیار توبه پذیر است .

« تَسْبیح » به معنی منزه شمردن خداوند از هرگونه عیب و نقص است و «حَمْد» برای توصیف او به صفات کمالیه است و «استغفار» در

ص: 354


1- از جمله 214 / بقره و 126 / آل عمران و 10 / انفال .

سوره نَصر

برابر نقصانها و تقصیرهای بندگان است. این پیروزی بزرگ سبب شد که افکار شرک آلود زدوده شود ، کمال و جمال خداوند ظاهرتر گردد و گم کرده راهان به سوی حق بازگردند . این فتح عظیم سبب شد که افراد گمان نکنند خداوند یارانش را تنها می گذارد (پاکی از این نقص) و نیز بدانند که خداوند بر انجام وعده هایش توانا است (موصوف بودن به این کمال) و نیز بندگان به نقص خود در برابر عظمت او اعتراف کنند. ممکن است به هنگام پیروزی واکنش های نامطلوبی در انسان پیدا شود و گرفتار «غرور و خودبرتربینی» گردد و یا دربرابردشمن دست به « انتقامجویی و تسویه حساب شخصی » زند ، این سه دستور به او تعلیم می دهدکه در لحظه حسّاس پیروزی به یاد صفات جلال و جمال خدابیفتد، همه چیز را ازاوبداند،درمقام استغفاربرآیدتاهم غرور و غفلت او زایل گردد و هم از انتقامجویی برکنارماند .

پایان سوره نَصر

ص: 355

جزء سی ام

سوره تَبَّت

بریده باد دو دست ابولهب

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 تَبَّتْ یَدا اَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ

بریده باد هر دو دست ابولهب ( و مرگ بر او باد ) .

«تَب» و « تباب » ( بر وزن خراب ) به معنی زیان مستمر و مداوم است ، ولی « طَبْرَسی » در « مجمع البیان » می گوید : به معنی زیانی است که منتهی به هلاکت می شود . این سوره درحقیقت پاسخی است به سخنان زشت « ابولهب » عموی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و فرزند عبدالمطلب که از دشمنان سرسخت اسلام بود و به هنگام شنیدن دعوت آشکار و عمومی پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و انذار او نسبت به عذاب الهی گفت : « زیان و هلاکت بر تو باد ، آیا برای همین حرف ها ما را فراخواندی » ؟

قرآن مجید در پاسخ این مرد بد زبان می فرماید : « بریده باد هر دو

ص: 356

سوره تَبَّت

دست ابولهب، یا مرگ و خسران براوباد » .

2 مااَغْنی عَنْهُ مالُهُ وَماکَسَبَ

هرگز مال و ثروت او و آن چه را به دست آورد، به حالش سودی نبخشید .

از این تعبیر استفاده می شود که او مردی ثروتمند و مغرور بود که بر ثروت خود در کوشش های ضدّ اسلامیش تکیه می کرد.

3 سَیَصْلی نارا ذاتَ لَهَبٍ

و به زودی واردآتشی می شودکه دارای شعله فروزان است .

نه تنها « ابولهب » که هیچ یک از کافران و بدکاران ، اموال و ثروت و موقعیت اجتماعیشان آنها را ازآتش دوزخ و عذاب الهی رهایی نمی بخشد ، چنان که در آیه 88 و 89 سوره شعراء می خوانیم : « یَوْمَ لایَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ اِلاّ مَنْ اَتَی اللّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ : قیامت روزی است که نه اموال و نه فرزندان ، هیچ کدام سودی به حال انسان ندارد ، مگر آن کس که با قلب سالم ( روحی باایمان و باتقوا ) در محضر پروردگار حاضر شود » .

ص: 357

جزء سی ام

4 وَامْرَأَتُهُ حَمّالَهَ الْحَطَبِ

و همچنین همسرش در حالی که هیزم به دوش می کشد.

5 فی جیدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ

و در گردنش طنابی از لیف خرما است .

در این که همسر ابولهب که خواهر «ابوسفیان» و عمه «معاویه» بود، در عداوت ها و کارشکنی های شوهرش بر ضد اسلام شرکت داشت، حرفی نیست، اما در این که قرآن چرا او را «حَمّالَهَ الْحَطَب» (زنی که هیزم بردوش می کشد) لقب داده ، به خاطر آن است که بوته های خار را بر دوش می کشید و بر سر راه پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله می ریخت تا پاهای مبارکش آزرده شود .

بازهم نشانه دیگری ازاعجازقرآن

می دانیم این آیات درمکه نازل شد و قرآن با قاطعیت خبر داد که ابولهب و همسرش در آتش دوزخ خواهند بود ، یعنی هرگز ایمان

ص: 358

سوره تَبَّت

نمی آورند و سرانجام چنین شد . بسیاری از مشرکان مکه واقعا ایمان آوردند و بعضی ظاهرا ، اما از کسانی که نه در واقع و نه در ظاهر ایمان نیاوردند ، این دو نفر بودند و این یکی از اخبار غیبی قرآن مجید است و قرآن از این گونه اخبار در آیات دیگر نیز دارد که فصلی را در اعجاز قرآن تحت عنوان خبرهای غیبی قرآن به خود اختصاص داده است .

پایان سوره تَبَّت

ص: 360

سوره اِخلاص

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ

بگو خداوندیکتا و یگانه است .

معنی « قُلْ » (بگو) در اینجا این است که این حقیقت را اظهار کن. در حدیثی از امیرمؤمنان علی می خوانیم که فرمود: « در شب جنگ بدر، "خضر" را در خواب دیدم ، از او خواستم چیزی به من یاد دهدکه به کمک آن بر دشمنان پیروز شوم ، گفت : بگو : « یا هُوَ ، یا مَنْ لا هُوَ اِلاّ هُوَ » . هنگامی که صبح شد، جریان را خدمت رسول اللّه صلی الله علیه و آله عرض کردم ، فرمود : « یا عَلِیُّ ! عُلِّمْتَ الاِْسْمَ الاَْعْظَمَ : ای علی ! اسم اعظم به تو تعلیم شده سپس این جمله ورد زبان من در جنگ بدر بود ... ». (1)

ص: 360


1- « بحار الانوار » ، جلد 3 ، صفحه 222 .

سوره اِخلاص

« اَللّه » اسم خاص برای خداوند است و مفهوم سخن امام این است که در همین یک کلمه به تمام صفات جمال و جلال او اشاره شده و به همین جهت اسم اعظم الهی نامیده شده است . این نام جز بر خدا اطلاق نمی شود ، درحالی که نام های دیگر خداوند معمولاً اشاره به یکی از صفات جمال و جلال اوست مانند عالم و خالق و رازق و غالبا به غیر او نیز اطلاق می شود ( مانند رحیم و کریم و عالم و قادر و ... ) . این نام مقدس قریب « هزاربار » در قرآن مجید تکرار شده و هیچ اسمی از اسماء مقدس او این اندازه در قرآن نیامده است ، نامی است که قلب را روشن می کند ، به انسان نیرو و آرامش می بخشد و او را در جهانی از نور و صفا مستغرق می سازد . واژه « اَحَد » از همان ماده « وحدت » است ولذا بعضی « اَحد » و « واحد » را به یک معنی تفسیر کرده اند و ذاتی است که از هر نظر بی نظیر است . خداوند ، احد و واحد است و یگانه و یکتاست نه به معنی واحد عددی ، یا نوعی و جنسی ، بلکه به معنی وحدت ذاتی و به عبارت روشن تر وحدانیت او به معنی عدم وجود مثل و مانند و شبیه و نظیر برای او است . دلیل این سخن نیز روشن است ؛ او ذاتی است بی نهایت از هرجهت و مسلم است که دو ذات بی نهایت از هر جهت ، غیر قابل تصور است ، چون اگر دو ذات شد ، هر دو محدود می شود ، این کمالات آن را ندارد و آن کمالات این را ( دقت کنید ) .

ص: 361

جزء سی ام

2 اَللّهُ الصَّمَدُ

خداوندی است که همه نیازمندان قصد او می کنند .

« صَمَد » دراصل به معنی شخص بزرگی است که همه نیازمندان به سوی او می روند و از هرنظر پر و کامل است و ظاهرابقیه معانی و تفاسیر دیگری که برای آن ذکر شده، به همین ریشه بازمی گردد . امام حسین برای « صَمَد » ، پنج معنی را ذکر کرده اند؛ « صَمَد »، کسی است که در منتهای سیادت و آقایی است. « صَمَد »، ذاتی است دائم، ازلی و جاودانی . «صَمَد»، وجودی است که همتاندارد. «صَمَد»،

ص: 362

سوره اِخلاص

کسی است که نمی خورد و نمی آشامد . «صَمَد»، کسی است که نمی خوابد. (1) از امام علی بن الحسین نقل شده که فرمودند : « صَمَد کسی است که شریک ندارد و حفظ چیزی برای او مشکل نیست و چیزی از او مخفی نمی ماند » . (2) در حدیثی آمده است که اهل«بصره» نامه ای به محضر امام حسین نوشتند و ازمعنی «صمد» سؤال کردند، امام در پاسخ آنها فرمود: «بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ ، اما بعد درقرآن مجادله وگفتگو بدون آگاهی نکنید چراکه من از جدّم رسول اللّه شنیدم می فرمود : هر کس بدون علم سخن بگوید ، باید در محلی از آتش که برای او تعیین شده ، جای گیرد، خداوند خودش "صمد" را تفسیر نموده است : لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوا اَحَدٌ ... : نزاده و زاده هم نشده و است و اَحدی هم مانند او نیست ، ... آری خداوند "صمد" ، کسی است که از چیزی بوجود نیامده و در چیزی وجود ندارد و بر چیزی قرار نگرفته ، آفریننده اشیاء و خالق آنها است ، همه چیز را به قدرتش بوجود آورده ، آنچه را برای فنا آفریده، به اراده اش ازهم متلاشی می شود و آنچه را برای بقا خلق کرده، به علمش باقی می ماند، این است خداوندصمد ...» .(3)

ص: 363


1- « بحار الانوار » ، جلد 3 ، صفحه 223 .
2- « بحار الانوار » ، جلد 3 ، صفحه 223 .
3- « مجمع البیان »، جلد 10 ، صفحه 565 .

جزء سی ام

3 لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ ی-ُولَدْ

نزاده و زاده نشده است .

از بعضی روایات استفاده می شود که « یُولَد » در آیه « لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ » معنی وسیع تری دارد و هرگونه خروج اشیاء مادی و لطیف را از او و یا خروج آن ذات مقدس از اشیاء مادی و لطیف دیگر را نفی می کند . چنان که در همان نامه ای که امام حسین در پاسخ اهل بصره در تفسیر « صمد » مرقوم فرمود ، این آیه چنین تفسیر شده : « " لَمْ یَلِدْ " یعنی چیزی از او خارج نشد ، نه اشیاء مادی مانند فرزند و سایر اشیایی که از مخلوقین خارج می شوند ( مانند شیر از پستان مادر ) و نه

ص: 364

سوره اِخلاص

چیز لطیف مانند نفس و نه عوارض گوناگون مانند خواب و خیال و اندوه و حزن و خوشحالی و خنده و گریه و خوف و رجاء و شوق و ملامت و گرسنگی و سیری ، خداوند برتر از این است که چیزی از او خارج شود و نیز خداوند برتر از آن است که او متولد از شی ء مادی و لطیف گردد ... مانند خارج شدن موجود زنده ای از موجود دیگر و گیاه از زمین و آب از چشمه و میوه از درختان و خارج شدن اشیاء لطیف ازمنابعش، مانند دیدن از چشم و شنیدن از گوش و استشمام از بینی و چشیدن از دهان و سخن از زبان و معرفت و تشخیص از دل و جرقه آتش از سنگ » . (1)

4 وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوا اَحَدٌ

و برای او هرگز شبیه و مانبوده است .

« کُفْوْ » در اصل به معنی همطراز در مقام و منزلت و قدر است و سپس به هرگونه شبیه و مانند اطلاق می شده است . مطابق این آیه تمام

ص: 365


1- « بحار الانوار » ، جلد 3 ، صفحه 224 .

جزء سی ام

عوارض مخلوقین و صفات موجودات و هرگونه نقص و محدودیت از ذات پاک او منتفی است ، این همان توحید ذاتی و صفاتی است ، در مقابل توحید عددی و نوعی که در آغاز تفسیر این سوره به آن اشاره شد . او نه شبیهی در ذات دارد ، نه مانندی در صفات و نه مثلی در افعال و از هر نظر بی نظیر و بی مانند است . امام علی در یکی از خطبه های نهج البلاغه می فرماید : « او کسی را نزاده است که خود نیز مولود باشد و از کسی زاده نشد تا محدود گردد، ... مانندی ندارد تا با او همتا گردد و شبیهی برای او تصور نمی شود تا با او مساوی باشد » . و این تفسیر جالبی است که عالی ترین دقایق توحید را بازگو می کند ( سَلامُ اللّهِ عَلَیْکَ یا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ ) .

پایان سوره اِخلاص

ص: 366

سوره اِخلاص

سوره فَلَق

پناه می برم به پروردگار سپیده دم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ

بگو پناه می برم به پروردگار سپیده صبح .

« فَلَق » ( بر وزن شفق ) از ماده « فَلْق » ( بر وزن خلق ) در اصل به معنی شکافتن چیزی و جداکردن بعضی از بعضی دیگراست و از آنجا که به هنگام دمیدن سپیده صبح پرده سیاه شب می شکافد ، این واژه به معنی "طلوع صبح"به کار رفته ، همان گونه که « فجر » نیز به همین مناسبت بر "طلوع صبح" اطلاق می شود . بعضی آن را به معنی همه موالید و تمام موجودات زنده اعم از انسان و حیوان و گیاه می دانند ، چراکه تولد این موجودات که باشکافتن دانه و تخم ومانند آن صورت می گیرد، از عجیب ترین مراحل وجود آنها است و در حقیقت هنگام

ص: 367

جزء سی ام

تولد جهش عظیمی در آن موجود رخ می دهد و از جهانی به جهان دیگری گام می نهد . در آیه 95 سوره انعام می خوانیم : « اِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوی یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الحَیِّ : خداوند شکافنده دانه و هسته است، زنده را ازمرده خارج می سازد و مرده را از زنده ». بعضی نیز مفهوم « فلق » رااز این گسترده تر گرفته اندو آن را به هرگونه آفرینش و خلقت اطلاق کرده اند ، چراکه با آفرینش هر موجود پرده عدم شکافته می شود و نور وجود آشکار می گردد . هریک از این معانی سه گانه ( طلوع صبح تولد موجودات زنده آفرینش هر موجود ) پدیده ای است عجیب که دلیل بر عظمت پروردگار و خالق و مدبر آن است و توصیف خداوند به این وصف دارای مفهوم و محتوای عمیقی است .

2 مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ

از شرّ تمام آن چه آفریده است .

مفهوم این آیه ، این نیست که آفرینش الهی در ذات خود شرّی

ص: 368

سوره فَلَق

دارد ، چراکه آفرینش همان ایجاد است و ایجاد و وجود ، خیر محض است ، قرآن می گوید : « اَلَّذی اَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ : همان خدایی که هرچه را آفرید ، نیکو آفرید » ( 7 / الم سجده ) . بلکه شر ، هنگامی پیدامی شود که مخلوقات از قوانین آفرینش منحرف شوند و از مسیر تعیین شده جدا گردند، مثلاً نیش و دندان برنده حیوانات یک حربه دفاعی برای آنها است که در برابر دشمنانشان به کار می برند همانند سلاحی که ما در مقابل دشمن از آن استفاده می کنیم ، اگر این سلاح به جا به کار رود ، خیر است ولی اگر نابه جا و در برابر دوست مصرف گردد ، شر است . ازطرفی بسیاری از امور است که ما در ظاهر آنهارا شر حساب می کنیم ولی در باطن خیر است مانند حوادث و بلاهای بیدارگر و هشداردهنده که انسان را از خواب غفلت بیدار ساخته و متوجه خدا می کند که این ها مسلما شر نیست .

3 وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ اِذا وَقَبَ

و از شرّ هر موجود مزاحمی هنگامی که وارد می شود .

ص: 369

جزء سی ام

« غاسِق » از ماده « غسق » ( بر وزن شفق ) به گفته « راغب » در « مفردات » به معنی شدت ظلمت شب است که در همان نیمه شب حاصل می شود و لذا قرآن مجید به هنگام اشاره به پایان وقت نماز مغرب می فرماید : « اِلی غَسَقِ اللَّیْلِ » .

بنابراین معنی « غاسق » در آیه مورد بحث یا "فرد مهاجم" است ، یا "هر موجود شرور" که از تاریکی شب برای حمله کردن استفاده می کند ، زیرا نه فقط حیوانات درنده و گزنده شب هنگام از لانه ها بیرون می آیند و زیان می رسانند ، بلکه افراد شرور و ناپاک و پلید نیز غالبا از تاریکی شب برای مقاصد سوء خود استفاده می کنند . « وَقَب » ( بر وزن شفق ) از ماده « وقب » ( بر وزن نقب ) به معنی حفره و گودال است ، سپس فعل آن به معنی ورود در گودال به کار رفته ، گویی موجودات شرور و زیان آور از تاریکی شب استفاده کرده و با ایجاد حفره های زیانبار برای تحقق بخشیدن به مقاصد پلید خود اقدام می کنند ، یا اینکه این تعبیر اشاره به « نفوذ کردن » است .

ص: 370

سوره فَلَق

4 وَ مِنْ شَرِّ النَّفّاثاتِ فِی الْعُقَدِ

و از شرّ آن ها که در گره ها می دمند (و هر تصمیمی را سست می کنند) .

« نَفّاثات » از ماده « نَفْث » ( بر وزن حبس ) دراصل به معنی ریختن مقدار کمی از آب دهان است و از آنجا که این کار با دمیدن انجام می گیرد ، « نفث » به معنی "نفخ" ( دمیدن ) نیز آمده است . ولی بسیاری از مفسران « نَفّاثات » را به معنی "زنان ساحره" تفسیر کرده اند ( نفاثات جمع مؤنث است و مفرد آن « نفاثه » صیغه مبالغه از « نفث » می باشد ) آنها اورادی را می خواندند و در گره هایی می دمیدند و به این وسیله سحر می کردند ولی جمعی از مفسران آن را اشاره به "زنان وسوسه گر" می دانند که پی درپی در گوش مردان ، مخصوصا همسران خود ، مطالبی را فرومی خوانند تا عزم آهنین آنها را در انجام کارهای مثبت سست کنند و وسوسه های این گونه زنان در طول تاریخ چه حوادث مرگباری که به بارنیاورده و چه آتشها که برنیفروخته و چه عزمهای استواری را که سست نساخته است . بعضی نیز « نفّاثات » را به "نفوس شریره" و یا "جماعت های وسوسه گر" که با تبلیغات مستمر خود گره های تصمیم ها را سست می سازند ، تفسیر نموده اند .

ص: 371

جزء سی ام

بعید نیست که آیه مفهوم عام و جامعی داشته باشد که همه این ها را شامل شود حتی سخنان سخن چین ها و نمّامان که کانون های محبت را سست و ویران می سازند .

سِحر از دیدگاه اسلام

در جلد اول تفسیر نمونه ذیل آیه 102 و 103 سوره « بقره » بحث های مفصلی درباره حقیقت سحر در زمان های گذشته و امروز و حکم سحر از نظر اسلام و چگونگی تأثیر آن بحث های مشروحی به شرح زیر آمده است. در این مورد فقهای اسلام همه می گویند یادگرفتن و انجام اعمال سحر و جادوگری حرام است . در این قسمت احادیثی از پیشوایان بزرگ اسلام رسیده است که در کتاب های معتبر ما نقل گردیده ، از جمله این که : علی می فرماید : « مَنْ تَعَلَّمَ شَیْئا مِنَ السِّحرِ

ص: 372

سوره فَلَق

قَلیلاً اَوْ کَثیرا فَقَدْ کَفَرَ وَ کانَ آخِرُ عَهْدِهِ بِرَبِّهِ ... : کسی که سحر بیاموزد ، کم یا زیاد ، کافر شده است و رابطه او با خداوند به کلی قطع می شود... ». (1) اما اگر یاد گرفتن آن به منظور ابطال سحر ساحران باشد ، اشکالی ندارد ، بلکه گاهی به عنوان واجب کفایی باید عده ای سحر بیاموزند تا اگر مدعی دروغگویی خواست از این طریق مردم را اغفال یا گمراه کند ، سحر و جادوی او را ابطال نمایند و دروغ مدعی را فاش سازند . شاهد این سخن که اگر سحر برای ابطال سحر و حل و گشودن آن باشد، بی مانع است ، حدیثی است که از امام صادق نقل شده ، در این حدیث می خوانیم : یکی از ساحران و جادوگران که در برابر انجام عمل سحر مزد می گرفت ، خدمت امام صادق رسید و عرض کرد: « حرفه من سحر بوده است و در برابر آن مزد می گرفتم، خرج زندگی من نیز از همین راه تأمین می شدو با همان درآمد، حج خانه خدا را

ص: 373


1- « وسائل الشیعه » ، بابُ 25 مِنْ اَبْوابِ مایُکْتَسَبُ بِهِ ، حدیث 7 .

جزء سی ام

انجام داده ام ولی اکنون آن را ترک و توبه کرده ام ، آیا برای من راه نجاتی وجود دارد»؟ امام صادق در پاسخ فرمود: «عقده سحر را بگشا، ولی گره جادوگری مزن». (1)

از این حدیث استفاده می شود که برای گشودن گره سحر، آموختن و عمل آن بی اشکال است .

سِحْر در عصر ما

امروز یک سلسله علوم وجود دارد که در گذشته ساحران با استفاده از آنها برنامه های خود را عملی می ساختند : 1 استفاده از خواص ناشناخته فیزیکی و شیمیایی اجسام ، چنان که قبلاً نیز اشاره کردیم ، همان طور که در داستان ساحران زمان موسی آمده که آنها با استفاده از خواص فیزیکی و شیمیایی مانند جیوه و ترکیبات آن

ص: 374


1- « وسائل الشیعه » ، بابُ 25 مِنْ اَبْوابِ مایُکْتَسَبُ بِهِ ، حدیث 1 .

سوره فَلَق

توانستند چیزهایی به شکل مار بسازند و به حرکت درآوردند . البته استفاده از خواص فیزیکی و شیمیایی اجسام هرگز ممنوع نیست ، بلکه باید هرچه بیشتر از آنها آگاه شد و در زندگی از آن استفاده کرد ، ولی اگر از خواصّ مرموز آنها برای اغفال و فریب مردم ناآگاه استفاده شود و به راههای غلطی سوق داده شوند، یکی از مصادیق سحر محسوب می شود ( دقت کنید ). 2 استفاده از خواب مغناطیسی ، هیپنوتیزم و مانیه تیزم و تله پاتی، ( انتقال افکار از فاصله دور ) . البته این علوم نیز از علوم مثبتی است که می تواند در بسیاری از شؤون زندگی مورد بهره برداری صحیح قرارگیرد، ولی ساحران از آن سوء استفاده می کردند و برای اغفال و فریب مردم آنها را به کار می گرفتند . اگر امروز هم کسی از آنها چنین استفاده ای را در برابر مردم بی خبر کند ، سحر محسوب خواهد شد. کوتاه سخن این که سحر معنی وسیعی دارد که همه آن چه در اینجا گفتیم و در سابق اشاره شد نیز دربرمی گیرد. این نکته نیز به ثبوت رسیده است که نیروی اراده انسان ، قدرت فراوانی دارد و

ص: 375

جزء سی ام

هنگامی که در پرتو ریاضت های نفسانی قوی تر شود ، کارش به جایی می رسد که در موجودات محیط خود تأثیر می گذارد ، همان گونه که مرتاضان بر اثر ریاضت اقدام به کارهای خارق العاده می کنند. این نیز قابل توجه است که ریاضت ها گاهی مشروع است و گاهی نامشروع، ریاضت های مشروع ، در نفوس پاک نیروی سازنده ایجاد می کند و ریاضت های نامشروع ، نیروی شیطانی و هر دو ممکن است منشأ خارق عادات گردد که در اولی مثبت و سازنده و در دومی مخرب است .

5 وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ اِذا حَسَدَ

و از شر هر حسودی هنگامی که حسد می ورزد .

این آیه نشان می دهد که حسد از بدترین و زشت ترین صفات رذیله است ، چراکه قرآن آن را در ردیف کارهای حیوانات درنده و مارهای گزنده و شیاطین وسوسه گر قرار داده است .

مهمترین منابع شرّ و فساد

در آغاز این سوره به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور می دهد که از شرّ

ص: 376

سوره فَلَق

تمام مخلوقات شرور به خدا پناه برد ، سپس در توضیح آن اشاره به سه گونه شر می کند ؛ شرّ مهاجمین تاریک دل که از تاریکی ها استفاده می کنند و حمله ور می شوند . شرّ وسوسه گرانی که باسخنان و تبلیغات سوء خود ، اراده ها ، ایمان ها ، عقیده ها ، محبت ها و پیوندها را سست می کنند . و شرّ حسودان . از این مطالب ، چنین استفاده می شود که عمده شرور و آفات از همین جا سرچشمه می گیرد و مهمترین منابع شرّ و فساد ، این سه منبع است و این بسیار پرمعنی و قابل تأمل می باشد .

شرّ حسودان

حسد ، یک خوی زشت شیطانی است که براثر عوامل مختلف مانند ضعف ایمان و تنگ نظری و بخل در وجود انسان پیدامی شود و به معنی درخواست و آرزوی زوال نعمت ازدیگری است . حسد ، سرچشمه بسیاری از گناهان کبیره است. حسد ، همان گونه که در روایات وارد شده است ، ایمان انسان را می خورد و از بین می برد همان گونه که آتش، هیزم را. چنان که امام باقر می فرماید : « اِنَّ الْحَسَدَ لَیَأْکُلُ الاْیمانَ کَما تَأْکُلُ النّارُ الْحَطَبَ » . (1) در حدیث دیگری ازامام صادق آمده است: «آفَهُ الدّینِ الْحَسَدُ وَ العُجْبُ وَ الْفَخْرُ: آفت دین "حسد" و "خودبزرگ بینی" و "تفاخر" است » .

ص: 377


1- « بحار الانوار » ، جلد 73 ، صفحه 237 .

جزء سی ام (1)

این به خاطر آن است که حسود در واقع معترض به حکمت خدا است که چرا به افرادی نعمت بخشیده و مشمول عنایت خود قرار داده است ؟ همان گونه که در آیه 54 نساء می خوانیم : « اَمْ یَحْسُدوُنَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ » . کار حسود ممکن است به جایی رسدکه حتی برای زوال نعمت از شخص محسود خودرا به آب و آتش زند و نابود کند ، چنان که نمونه اش در داستان ها و تواریخ زیاد است . در نکوهش حسد همین بس که نخستین قتلی که در جهان واقع شد ، از ناحیه « قابیل » نسبت به برادرش « هابیل » بر اثر انگیزه « حسد » بود . «حسودان» همیشه یکی از موانع راه انبیا و اولیا بوده اند و لذا قرآن مجید به پیامبر صلی الله علیه و آله دستورمی دهدکه از شرّحاسدان به خدا و ربّ فلق پناه بَرَد . پایان سوره فَلَق

ص: 378


1- « بحار الانوار » ، جلد 73 ، صفحه 248 .

سوره فَلَق

ص: 379

جزء سی ام

سوره ناس

پناه می برم به پروردگار مردم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ

بگو پناه می برم به پروردگار مردم.

2 مَلِکِ النّاسِ

به مالک و حاکم مردم.

3 اِلهِ النّاسِ

به خدا و معبود مردم.

در این سوره روی سه وصف از اوصاف بزرگ خداوند ( ربوبیت و مالکیت و الوهیت ) تکیه شده است که همه آنها ارتباط مستقیمی با تربیت انسان و نجات او از چنگال وسوسه گران دارد . البته منظوراز پناه بردن به خدا این نیست که انسان تنها با زبان این جمله را بگوید ،

ص: 380

سوره ناس

بلکه باید با فکر و عقیده و عمل نیز خود را در پناه خدا قرار دهد ، از راههای شیطانی ، برنامه های شیطانی ، افکار و تبلیغات شیطانی ، مجالس و محافل شیطانی ، خود را کنار کشد و در مسیر افکار و تبلیغات رحمانی جای دهد وگرنه انسانی که خود را در معرض طوفان آن وسوسه ها عملاً قرارداده ، تنها با خواندن این سوره و گفتن این الفاظ به جایی نمی رسد . با گفتن « ربِّ النّاسِ » ، اعتراف به ربوبیت پروردگار می کند و خود را تحت تربیت او قرار می دهد . با گفتن « مَلِکِ النّاسِ » ، خود را ملک او می داند و بنده سریر فرمانش می شود . و با گفتن « اِلهِ النّاسِ » در طریق عبودیت او گام می نهد و از عبادت غیر او پرهیز می کند، بدون شک کسی که به این صفات سه گانه مؤمن باشدو خود را با هر سه هماهنگ سازد ، از شرّ وسوسه گران در امان خواهد بود .

در حقیقت این اوصاف سه گانه درس مهم تربیتی، سه برنامه پیشگیری و سه وسیله نجات از شرّ وسوسه گران است و انسان را در مقابل آنها بیمه می کند .

ص: 381

جزء سی ام

4 مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ

از شرّ وسواس خنّاس .

5 اَلَّذی یُوَسْوِسُ فیصُدوُرِالنّاسِ

که درسینه های انسانهاوسوسه می کند.

6 مِنَ الْجِنَّهِ وَ النّاسِ

خواه از جن باشد یا از انسان .

واژه « وَسْواس » به گفته « راغب » در « مفردات » در اصل صدای آهسته ای است که از به هم خوردن زینت آلات برمی خیزد . سپس به هر صدای آهسته گفته شده و بعداز آن به خطورات و افکار بد و نامطلوبی که در دل و جان انسان پیدا می شود و شبیه صدای آهسته ای است که در گوش فرومی خوانند ، اطلاق گردیده است .

« وسواس » معنی مصدری دارد ولی گاهی به معنی « فاعل » ( وسوسه گر ) نیز می آید و در آیه مورد بحث به همین معنی است . « خَنّاس » صیغه مبالغه ازماده « خُنوس » ( بر وزن خسوف ) به معنی

ص: 382

سوره ناس

"جمع شدن و عقب رفتن" است، این به خاطر آن است که شیاطین هنگامی که نام خدا برده می شود ، عقب نشینی می کنند و از آنجا که این امر غالبا با پنهان شدن توأم است ، این واژه به معنی " اختفاء" نیز آمده است . لذا مفهوم آیات چنین است : « بگو من از شرّ وسوسه گر شیطان صفتی که از نام خدا می گریزد و پنهان می گردد ، به خدا پناه می برم » .

اصولاً « شیاطین » برنامه های خودرا با مخفی کاری می آمیزند و گاه چنان در گوش جان انسان می دمند که انسان باور می کند فکر ، فکر خود او است و از درون جانش جوشیده و همین باعث اغوا و گمراهی او می شود . کار شیطان ، تزیین است و مخفی کردن باطل در لعابی از حق و دروغ در پوسته ای از راست و گناه در لباس عبادت و گمراهی در پوشش هدایت . خلاصه هم خودشان مخفی هستندو هم برنامه هایشان پنهان است و این هشداری است به همه رهروان راه حق که منتظر نباشند شیاطین را در چهره و قیافه اصلی ببینند ، یا برنامه هایشان را در

ص: 383

جزء سی ام

شکل انحرافی مشاهده کنند ، هرگز چنین نیست ، آنها وسواس خنّاسند و کارشان حقه ودروغ و نیرنگ و ریاکاری و ظاهرسازی ومخفی کردن حق. اگر آنها در « چهره اصلی » ظاهر شوند ، اگر آنها « باطل » را با « حق » نیامیزند و اگر آنها « صریح و صاف » سخن بگویند ، به گفته علی : « لَمْ یَخَفْ عَلَی الْمُرْتادینَ : مطلب بر پویندگان راه خدا مخفی نمی شود » . آنها همیشه قسمتی از « این » می گیرندو قسمتی از « آن » و به هم آمیزندتا بر مردم مسلط شوندچنان که امیر مؤمنان در ادامه همین سخن می فرماید : « فَهُنالِکَ یَسْتَوْلَی الشَّیْطانُ عَلی اَوْلِیائِهِ » . (1)

تعبیر « اَلَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدوُرِ النّاس » و انتخاب لفظ «وسوسه» و لفظ « صُدور » ( سینه ها )، نیز تأکیدی بر این معنی می باشد . این ها همه از یکسو ، ازسوی دیگر جمله « مِنَ الْجِنَّهِ وَ النّاس » هشدار می دهد که « وسواسان خنّاس » تنها در میان یک گروه و

ص: 384


1- « نهج البلاغه » ، خطبه 50 .

سوره ناس

یک جماعت و در یک قشر و یک لباس نیستند ، در میان جن و انس پراکنده اند و در هر لباس و هر جماعتی یافت می شوند ، باید مراقب همه آنها بود و باید از شر همه آنها به خدا پناه برد . دوستان ناباب ، همنشین های منحرف ، پیشوایان گمراه و ظالم ، کارگزاران جبّاران و طاغوتیان ، نویسندگان و گویندگان فاسد ، مکتب های الحادی و التقاطی ظاهر فریب ، وسایل ارتباط جمعی وسوسه گر ، همه این ها و غیر این ها در مفهوم گسترده « وسواس خنّاس » واردند که انسان باید از شرّ آنها به خدا پناه برد .

چرا به خدا پناه می بریم ؟

هر لحظه امکان انحراف برای انسان وجود دارد و اصولاً وقتی خداوند به پیامبرش صلی الله علیه و آله دستور می دهد که از شرّ « وسواس خنّاس » به خدا پناه ببرد ، دلیل بر امکان گرفتار شدن دیگران در دام خنّاسان و وسوسه گران است . با اینکه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به لطف الهی و با امدادهای غیبی و سپردن خویشتن به خدا از هرگونه انحراف بیمه شده

ص: 385

جزء سی ام

بود ، ولی با این حال آیات را می خواند و از شرّ وسواسان خنّاس به او پناه می برد ، با این حال تکلیف دیگران روشن است . اما نباید مأیوس شد ، چراکه در مقابل این وسوسه گران مخرّب ، فرشتگان آسمان به یاری بندگان مؤمن و رهروان راه حق می آیند ، آری مؤمنان تنها نیستند ، فرشتگان برآنها نازل می شوند و آنها را کمک می کنند : « اِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَهُ » ( 30 / فُصِّلَت ) .

ولی به هرحال هرگز نباید مغرور شد و خود را بی نیاز از موعظه و پند و تذکر و امدادهای الهی دانست، باید همیشه به او پناه برد ، همیشه بیدار بود و همیشه هشیار . در روایتی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم: « هر مؤمنی ، قلبش دو گوش دارد ؛ گوشی که فرشته در آن می دمد و گوشی که وسواس خنّاس در آن می دمد، خداوند مؤمن را به وسیله فرشته تأیید می کند و این معنی آیه است». (1)

ص: 386


1- « مجمع البیان » ، جلد 10 ، صفحه 571 .

سوره ناس

پایان سوره ناس

پایان جزء سی ام

ص: 387

جزء سی ام

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9

مقدمه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، از سال 1385 هـ .ش تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن فقیه امامی (قدس سره الشریف)، با فعالیت خالصانه و شبانه روزی گروهی از نخبگان و فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.

مرامنامه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان در راستای تسهیل و تسریع دسترسی محققین به آثار و ابزار تحقیقاتی در حوزه علوم اسلامی، و با توجه به تعدد و پراکندگی مراکز فعال در این عرصه و منابع متعدد و صعب الوصول، و با نگاهی صرفا علمی و به دور از تعصبات و جریانات اجتماعی، سیاسی، قومی و فردی، بر مبنای اجرای طرحی در قالب « مدیریت آثار تولید شده و انتشار یافته از سوی تمامی مراکز شیعه» تلاش می نماید تا مجموعه ای غنی و سرشار از کتب و مقالات پژوهشی برای متخصصین، و مطالب و مباحثی راهگشا برای فرهیختگان و عموم طبقات مردمی به زبان های مختلف و با فرمت های گوناگون تولید و در فضای مجازی به صورت رایگان در اختیار علاقمندان قرار دهد.

اهداف:
1.بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام)
2.تقویت انگیزه عامه مردم بخصوص جوانان نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی
3.جایگزین کردن محتوای سودمند به جای مطالب بی محتوا در تلفن های همراه ، تبلت ها، رایانه ها و ...
4.سرویس دهی به محققین طلاب و دانشجو
5.گسترش فرهنگ عمومی مطالعه
6.زمینه سازی جهت تشویق انتشارات و مؤلفین برای دیجیتالی نمودن آثار خود.

سیاست ها:
1.عمل بر مبنای مجوز های قانونی
2.ارتباط با مراکز هم سو
3.پرهیز از موازی کاری
4.صرفا ارائه محتوای علمی
5.ذکر منابع نشر
بدیهی است مسئولیت تمامی آثار به عهده ی نویسنده ی آن می باشد .

فعالیت های موسسه :
1.چاپ و نشر کتاب، جزوه و ماهنامه
2.برگزاری مسابقات کتابخوانی
3.تولید نمایشگاه های مجازی: سه بعدی، پانوراما در اماکن مذهبی، گردشگری و...
4.تولید انیمیشن، بازی های رایانه ای و ...
5.ایجاد سایت اینترنتی قائمیه به آدرس: www.ghaemiyeh.com
6.تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و...
7.راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی
8.طراحی سیستم های حسابداری، رسانه ساز، موبایل ساز، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک، SMS و...
9.برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم (مجازی)
10.برگزاری دوره های تربیت مربی (مجازی)
11. تولید هزاران نرم افزار تحقیقاتی قابل اجرا در انواع رایانه، تبلت، تلفن همراه و... در 8 فرمت جهانی:
1.JAVA
2.ANDROID
3.EPUB
4.CHM
5.PDF
6.HTML
7.CHM
8.GHB
و 4 عدد مارکت با نام بازار کتاب قائمیه نسخه :
1.ANDROID
2.IOS
3.WINDOWS PHONE
4.WINDOWS
به سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی و قرار دادن بر روی وب سایت موسسه به صورت رایگان .
درپایان :
از مراکز و نهادهایی همچون دفاتر مراجع معظم تقلید و همچنین سازمان ها، نهادها، انتشارات، موسسات، مؤلفین و همه بزرگوارانی که ما را در دستیابی به این هدف یاری نموده و یا دیتا های خود را در اختیار ما قرار دادند تقدیر و تشکر می نماییم.

آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109