رساله انصافیه

مشخصات کتاب

رساله انصافیه

در سؤال از فرقه بهائية از تصنیفات عالم عامل و فاضل کامل

مرحوم جنّت مکان آقا شیخ محمّد رضا النّجفى رحمة اللّه علیه

خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب: خانم زهرا روؤفی

ص: 1

رساله انصافیه

یا هادی

رساله انصافیه

در سؤال از فرقه بهائية از تصنیفات عالم عامل و فاضل کامل

مرحوم جنّت مکان آقا شیخ محمّد رضا النّجفى رحمة اللّه علیه

ص: 2

این کتاب گوهر گران بهاءِ در جواب

تابع عبد ابَهاءِ

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه على آلائه و الصّلوة على خاتم انبيائه المنزل عليه خاتمة انبائه و على خلفائه و اوصيائه صورت مکتوب یکی از دوستان بحذف القاب چه می فرمائید در خصوص آیه کریمه ﴿ یا بَنی آدَمَ اِمَّا یَاْتِیَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْكُمْ

ص: 3

آیاتی فَمَنِ اتَّقی وَ اَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاهُمْ یَحْزَنُونَ﴾

که یک نفر بھائی استدلال نموده باین که ممکن است بعد از وجود حضرت ختمی مرتبت علیه و آله السّلام ارسال رسل و انزال کتب مستدعی آن که بیان آیه شریفه را بفرمائید بطوری که جواب خصم داده شود

عموم مؤمنين متشکر از برکات موجود مبارک هستیم.

جواب

وجه استدلال بآیه شریفه بر آن چه ادّعاء کرده

ص: 4

معلوم نشد و گویا این مستدل از اهل علم نیست و بر اصول مناظره اطلاع ندارد چه از قواعد مسلّمه بین اهل علم است که مستدلّ باید وجه دلالت دلیل نظری را بر مدّعای خود بیان نماید نه این که اکتفا کند بذکر آیه که ابداً ربطی بمقصود او ندارد و اصل ادّعاءِ او اعجب امر دلیل است چه این مدّعی که خلاف ضرورت دین مقدس اسلام است خلاف مقررّات و مسلّمات بابیّه نیز می باشد و بتصریح

ص: 5

رؤسآ و مؤلّفين آن ها جناب باب و خلفاءِ ایشان از نبوّت بهره ندارند تا چه رسد برسالت که فرع نبوّت و متأخر از آنست چه واضح است که هر رسولی لابدّ نبّی است و تا نبوّت نباشد رسالت متحقّق نخواهد شد و نمی دانم کسی که جهل و بی اطّلاعی او بحدّیست که مقررّات مذهب خود را نمی داند و از کلمات بزرگان او خبر ندارد چگونه تکلّم در تفسیر آیات قرآن مجید می کند و بمیدان مبارزه علمی یا علماءِ اعلام و حادسین

ص: 6

ثغور دین اسلام وارد می شود.

(ای مگس عرصۀ سیمرغ نه جولان گه تو است) *** (عرض خود می بری و زحمت ما می داری )

و این کم ترین خدّام شریعیت حضرت ختمی مرتبت و حاملین آثار اهل بیت طهارت اوّل تصریح بزرگان این طایفه را بآن چه عرض شد نقل خواهم نمود و جهل این مستدّل را بمذهب خود اشکار خواهم داشت و بعد از آن بمعنی آیه کریمه خواهم پرداخت و بموجب آن چه گفته اند ﴿ إن علي سائلنا أن نسئله﴾

ص: 7

سؤالی از این طایفه نموده و نجاتمه مهمّه بجواب خاتمه خواهم داد انشآء اللّه تعالیٰ

تهريج صاحب نقطة الكاف نجاتميّت آن حضرت حاج میرزا جانی کاشانی در کتاب نقطه الکاف صفحه 82 از نسخه مطبوعَه لیدن از بلاد هُلند می گوید ایمان بحضرت خداوند در چهار رکن تمام گردید رکن اوّل توحید بگفتن لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ

رکن ثانی بنبوّت باقرار محمّد رسول اللّه و خاتم النّبييّن و كتابهُ حق ركن ثالث ولايت بانّ

ص: 8

عليًّا علیه السّلام واحد عشر ذرّیته اوصیاءُ رسول اللّه و امنائه في ملکه رکن رابع اذعان بانّ ابواب الاربع المنصوص و المخصوص من قبل الامام عليه السّلام حقّ و امنائه و حُفّاظ على دینه این بود عبارت او که بعینها نقل می شود.

با اغلاط آن بحسب قواعد علمّیه و البتّه کسی که کتاب آسمانی او بیان باشد در غلط نوشتن معذور بلکه باید نزد هم کیشان خود مأجور باشد و مراد او بابواب اربع امام چنان چه قبل از این عبارت

ص: 9

تصریح شده بان حسین بن روح و سه نایب خاصّ دیگر رضوان اللّه علیهم می باشد که در ایّام غیبت صغری سفراءِ آن حضرت بودند و این نیابت باصطلاّح این کاتب خاصّه و نقی است و نیابت زمان غیبت کبری عامّه و آثاری چنان چه در صفحۀ 91 بیان کرده.

و ايضًا در صفحه 52 از کتاب فزبور می گوید پس بدلیل عقل چهار چیز بر پیغمبر لازم است

اوّل آن که ادّعاءِ محال نکند مثل شریک باری تعالیٰ

ص: 10

بلکه ادّعاءِ امکان (ممکن) نماید مثل پیغمبری ولی ادّعایش در خود زمان باشد نه این که من اللّه نسخ آن ادّعاء رسیده باشد مثل ادّعاءِ ختم پیغمبری و ثبوت آن و بعد از ثبوت دیگر ادّعاءِ آن جایز نیست.

و نیز در صفحۀ 53 می گوید از این جا بود که حضرت پیغمبر آخر الزّمان من بعد از آن که چهل سال از عمر شریف او گذشته مبعوث بامر رسالت شدند و سرّ آن که قبل از چهل سالگی مبعوث نگردیدند

ص: 11

آن بود که چون که آن سیّد امکان نقطه ختم دوره نبوّت بوده و لهذا بایست سیر آن تمام و ظهورش تام باشد و تعبیر از آن حضرت بلفظ ختمی مرتبت در این کتاب بسیار است چنان چه در صفحۀ 32 و غّيرها و پوشیده نماند که حاجی مزبور میرزا جانی صاحب کتاب مزبور از قدماء بابتیه و اصحاب جناب آقا میرزا علی محمّد می باشد و در طبقۀ میرزا يحيى ازل و میزرا حسین علی بهاء و سیّد مجیبی دارابی و قرّة العين و شيخ على ترشیزی ملقّب بجناب

ص: 12

عظیم و غیر هم است و با اکثر آن طبقه مصاحب و موافق و خود و دو برادر او وقتی جناب باب را از اصفهان بماکو می بردند و شبانه روز در کاشان ضیافت شایانی از او نمودند و در غالب وقایع بابیّه حاضر بلکه شریک بوده تا آن که دو سال بعد از قتل باب که سنه 126 است در طهران با عدّه از هم عقید های خود کشته شد و کتاب مذکور قدیمی ترین کتب این طایفه و دارای وقایع مهمّه آن ها است و مع ذلک فرقه بهائیه را بار سنگینی بر دل است

ص: 13

از این کتاب و کمال جدّ و جهد در اتلاف نسخه های این کتاب نمودند.

بجهت این که در این کتاب نصّ صریح باب را بر وصایت و ولایت ازل و فرستادن نوشتجات و مهر و قلمدان را نزد وی و امر بنوشتن هشت واحد بیان و غیره را نقل نموده و قصّه خواب ما در بهارا و در حقّ او ایّام طفولیّت او از خود بها نقل کرده و این مطالب تمام بر خلاف معتقد بهائیان بلکه هرم اساس مذهب آن ها است لهذا يحدّى سعی و کوشش در اعدام کتاب نمودند که نزدیک شده که اثری از آن باقی نماند و لکن از باب اتّفاق نسخۀ از آن بدست سفیر فرانسه در ایران افتاد و بار و پا نقل نمود و من بعد باهتمام مستشرق مشهود داد وارد برون انگلیسی طبع و نسخ آن در عالم منتشر شد و بر قوّت ازلیّه بر بهائیة و بر قوّت اسلام بر بابیه با بی مفتوح شد که چاره بردار نیست و عجب آن که على المنقول هنوز در سدد جمع نسخ و اعلام آن هستند غافل از آن که اتسع الخرق على الرّاقع منه

ص: 14

تصریح حاج میرزا ابوالفضل گلپایگانی بخاتمیّت آن حضرت و پیغمبر نبودن باب

در کتاب فوائد می گوید در ظهور مظاهر امر اللّه عالم دیانت لباس جدید می پوشد و جمیع اشیاء از از شرایع و آداب و عوائد و سنن و القاب متبدّل و متجدّد می گردد لهذا اسماء حسنى و القاب علیا که خاصّه امر اللّه است نیز جدید و بدیع می گردد

(تا این که می گوید) حضرت رسول ملقّب بلقب کریم و اسم عظیم خاتم الانبياء و خاتم النّبین که هرگز بخاطر یهود و نصاری خطور ننموده بود موسوم و معروف گشت کزاور ظهور نقطۀ اولی

ص: 15

(یعنی باب) در حینی که اهل اسلام جز لقب قائم و مهدی نمی دانستند حضرتش بامر اللّه و اذنه بالقاب فخیمه باب و نقطه اولی و ربّ اعلیٰ ( تعالی اللّه عمّا یقول ) امتیاز و اشتهار یافت لهذا اتباع آن حضرت وجود مقدسش را جز باین القاب نمی خوانند و حضرتش را به وصف امامت و نبوّت موصوف نمی دانند.

مقام جناب حاجی مرقوم

در این طائفه بر اهل اطّلاع مخفی نیست چه ایشان

ص: 16

اوّل شخص بلکه موّسس این مذهب می باشند و آن چه از وجوه سخيفه و اخبار ضعیفه و تاویلات بارده که دست آویز این جماعت می باشد

اکثر بلکه همه اثر فکر ایشان ست و قلم او در ترویج این مذهب زیاده از قلم اعلی خود باب و خلفاء او اثر داشت و لهذا بملاحظه اختصار و ملول نشدن ناظرین قناعت بنقل از این دو نفر که یکی از طبقۀ اولی و اصحاب خود باب و دیگری افضل اتباع بهاءِ

ص: 17

نمودیم و در نقل زیاده بر این جز تضییع عمر و کاغذ ثمرۀ نبود.

و این طایفه را اگر چه در این باب دعاوي متناقضه و كلمات غير مفهومه بسيار است ولكن تعرض آن ها خارج از موضوع بحث است و برای آن چه مقصود است کافی است اعتراف این دو بخاتمیّت حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم و تصریح صاحب فرائد باین که اتباع باب او را بصفّت نبوت موصوف نمی دانند و بلقّب نبوّت نمی خوانند و تصريح صاحب نقطة

ص: 18

الکاف باین که ناسخ ادّعاء نبوّت بعد از ان حضرت من اللّه رسيده و بعد از آن وجود مقدّس این ادعا جایز نیست؛ فعلی هذا اگر باب این ادعا را نکرده و مدعای او غیر از نبوّت بوده پس آیه از مطلب او اجنبی و بیگانه است و اگر ادّعاء نموده پس خود دعوی او مکذّب او است و کذب او به نفس ادّعاء ثابت و محتاج بمکذّب از خارج نخواهد بود.

پس واضح و معلوم شد که آیه شریفه اگر بر فرض دلالت بر مبعوث شدن هزار پیغمبر بعد از آن حضرت

ص: 19

بنماید چیزی نصیب باب نخواهد شد و زحمت این مستدل بیچاره بهدر خواهد رفت.

و ممکن است بهمین الزام خصم نمود و در رد این استدلال اكتفا كرد ولكن مع ذلك عطف عنان قلم بسوی معنی آیه شریفه خواهیم نمود و چنان چه بی اطلاعی مستدل را بر مذهب خودش واضح داشتیم عدم اطلاع او را بر واضحات قواعد علم و جهل او را بلغت عرب آشکار خواهم داشت.

ترجمۀ آیۀ کریمه و معنی آن

ص: 20

چنان چه سابقاً اشاره شد این مستدلّ عامی و از بضاعت علم هیچ بهره ندارد و بحکم (از کوزه همان برون تراود که در اوست) باید استدلال او هم عامیانه باشد و چون لازمست که جواب مناسب سؤال و فهم سائل باشد لهذا آیه شریفه را ترجمه و بعبارت ساده توضیح مراد از آیه را نمودیم و از اهل علم و فضل معذرت می خواهیم.

(چون که با کودک سر و کارت فتاد) *** (پس زبان کودکی باید گشاد )

ص: 21

خداوند جلّت عظمته در اوایل سوره مبارکه اعراف نوع اولاد آدم را مخاطب داشته اوّل بعض نعمت ها که بآن ها کرامت فرموده بیان نموده

﴿ وَ لَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَکُمْ فیها مَعایِشَ﴾ الخ و بعد از آن آن ها را متذکّر بابتداء خلقت خود و اکرامی که به آن ها نمود در امر ملائکه بسجده فرمود

﴿ وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَوَ﴾ الخ و بهمین نحو بعد از آیاتی چند که مشتمل است بر نصایح و اوامر و جمیع آن ها خطاب

ص: 22

بنوع بنی آدم است این نوع را مخاطب ما داشته و فرموده ﴿ یا بَنِی آدَمَ إِمّا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی فَمَنِ اتَّقی وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ یعنی ای اولاد آدم اگر بیایند شما را پیغمبران از جنس شما بخوانند بر شما آیت های مرا پس هر کسی پرهیز کرد و اصلاح کرد پس ترسی بر آن ها نیست و محزون نخواهد شد.

خداوند تعالی در این آیات مبارکات چنان چه بیان نمودیم نوع اولاد آدم را مخاطب داشته

ص: 23

و مختص بطائفه نفرموده پس اوّل شخصی که اولاد آدم موجود شد تا آخر کسی که از آن ها بمتند مخاطب باین خطاب ها می باشد و این آیه همه مانند آیات قبل از آنست هر کسی که از آدم علیه و على الظاهرين من ولده السّلام بوجود آمده يا بیاید تا آخر دنیا این آیه مخاطب و هر پیغمبری که بعد از آدم علیه السلام مبعوث شده مراد از آیه است و اگر خطاب بطایفه مخصوصی بود هر آینه مخاطب آن طایفه را قرار می داد چنان چه در مواضع دیگر

ص: 24

می فرماید ﴿ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا یَا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾ و . و . چه عدول از ان چه مقصود است بلفظ دیگر خلاف قواعد فصاحت و عربیّت است مگر آن که نکته بدیعیه موجب آن شود و بدون آن حمل کلام فصحاء مخلوقین بر این جایز نیست تا چه رسد بکلام معجز نظام خالق تعالی شأنه و کدام مطلّعی بر واضحات عربیّت احتمال می دهد که مخاطب در آیات سابقه بر این آیه از بیان تمکین در زمین و جعل معاش و نصیحت بفریب نخوردن از شیطان و غیر

ص: 25

آن ها تمام بنی آدم نباشند و حال آن که جمیع در آن مشترکند و کدام عالمی بمسلمّات قواعد فصاحت تجویز می کند اختلاف این آیات را در سوق کلامی که بعضی در حقّ تمام بنی آدم و بعضی دیگر خطاب بطایفه از آن ها باشد حاشا که عالم منصفی کلام اقل فصحاء مخلوقین را بر چنین محمل رکیک زشت حمل نماید تا چه رسد بکلام معجز نظام خالق جلّت قدرته و این معنی نزد اهل علم اوضح از آنست که محتاج ببیان باشد.

ص: 26

الحال باید تأمل نمود در این که این شخص عامی چه خیال عامیانه نموده و بچه جهت از آیۀ کریمه استفاده بعث رسل بعد از سید کل آن ها کرده چنان چه گذشت بیان این مطلب با سائل است و تا بیان نکند حق جواب ندارد و مع ذلك ان چه بنظر می رسد آنست که گمان نموده خطاب لابد باید بآیندگان باشد چه خطاب گذشتگان ممکن نیست یا این که لفظ صیغۀ یأتینّکم صیغۀ مستقبل است یعنی بیایند پیغمبرانی پس شامل پیغمبران که آمده اند

ص: 27

نخواهد شد اگر این توّهم را نموده پس باید دانست که قرآن کریم نازل شد بر حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم نه این که حادث شد در زمان آن بزرگوار.

علماء اهل سنّت که نصف بیش تر مسلمین اند قرآن را قدیم می دانند باین معنی که تا ذات احدیّت بوده قرآن هم بوده و تا هست قرآن هم هست

و لسان احدیّت از ازل بخطاب یا بنی آدم گویا بوده و تا ابد گویا خواهد بود و در آن مقام ارفع گذشته و آینده نیست و این خطاب از کلّ

ص: 28

مخلوقات است و بعد از فناء كلّ ممکنات و معتزله اگر چه انکار قدیم بودن قرآن را نمودند و علماء شیعه اهل بیت مسلک متوسّطی پیمودند که وسط است بین افراط و تفریط و شرح آن مناست موضوع بحث ما نیست و بهر حال قرآن باتّفاق امّت محمدّیه صلی اللّه علیه و آله و سلم و نبص خود قرآن قبل از بعثت حضرت مرتبت صلی اللّه علیه و آله و سلم بقلم قدرت در لوح محفوظ مرقوم و در لوح محفوظ موجود ﴿ بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ `فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ﴾ و بر آن حضرت نازل فرمود قرآن را چنان چه مکرّر بیان

ص: 29

آن را در خود قرآن فرموده ﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ و چنان چه عقل بشری از ادراک حقیقت قرآن عاجز است از تعیین مبدء آن هم بطریق یقین عاجز خواهد بود ولكن نظر اعتبار و شواهد آثار مقتضی آنست که تا حقیقت محمدیّه صلی اللّه علیه و آله و سلم جل خالقها که اول مخلوقاتست بوده قرآن هم بوده و آن حقیقت محیّر العقول از قرآن هیچ زمانی منفک نبوده ﴿ کُنْتُ نَبِیّاً

ص: 30

وَ آدَمُ بَیْنَ اَلْمَاءِ وَ اَلطِّینِ﴾ از آن حضرت مرویست و ايضًا ما بین قرآن و سایر کتب آسمانی مشترکاتی هست باین معنی که آیاتی در قرآن موجود است که در آن کتب هم بوده و لو بلفظ دیگر و لغت دیگر چنان چه در سورۀ اعلی می فرماید ﴿ إِنَّ هذا لَفِی اَلصُّحُفِ اَلْأُولی صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی﴾ پس ممکن است که این خطاب از آن قبیل باشد که هر امتّی را در سابق باین خطاب مخایب داشته و امر بمتابعت پیغمبر مبعوث نموده باشد. پس

ص: 31

بر تقدیر تسلیم اختصاص این خطاب و حال آن که وجهی برای تسلیم آن نیست چنان چه دانستی دلیل بر بعث پیغمبری بعد از آن حضرت نخواهد شد

و از آیه شریفه در سورۀ بقره آیه 36 ظاهر می شود که این خطاب در اوّل هبوط آدم علیه السلام بزمین است ﴿ قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ و هم چنین آیه 121 سوره مریم ﴿ قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِیعاً بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً

ص: 32

فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقی﴾ و اما لفظ يأتينّكم که بصیغه آینده است پس وجه آن از آن چه گفتم معلوم خواهد شد چه البتّه اگر خطاب مقدّم شد آمدن رسل بعد از آن خواهد بود و زیاده بر آن بر اهل لسان واضح است که صیغۀ مضارع در کثیری از موارد دلالت بر وقوع فعل دارد فقط چنان چه در آیه شریفه ﴿ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ و اگر از این

ص: 33

مطلب اغماض شود مناسب است این مستدل از آیه شریفه واقعۀ در سورۀ مبارکۀ ﴿ حج للَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ﴾ استفاده پیغمبری دیگر برای ملائکه گرام هم بنماید و بتدریج او را ترقی رتبه داده بمقام نقطه و ربّ أعلیٰ رساند و این مقدار کفایت می کند در جواب کلام شخص عامی و اگر از اهل علم بود چنین بی ربطی از او صادر نمی شد و اگر صادر می شد جواب آن بلسان علمی بدو سه سطر

ص: 34

ممکن بود و اگر مع ذلک باز هم محلّ کلامی باشد اظهار دارند کتباً یا لساناً جواب داده شود.

اکنون نوبت سؤال ما است

بدان که بسیاری از مذاهب فاسده مبنی است بر دعاوی محدوده معقوله و اغلب ادلّه که بآن تمسکّ می جویند مطابق است با اصول علمیّه و قواعد منطقيّه و لهذا وظیفه اهل علم جواب دادن از ادلۀ آن ها است بقواعد علمیّه بخلاف این مذهب که مبانی آن نه بعقل نزدیک است

ص: 35

و نه بحدّى محدود است و آن چه دست آویز خود می کنند نه صریح عقل است و نه صحیح نقل بلکه با یک مشت اخبار ضعیفه بلکه مجعوله است یا منقول از کتب غیر معتبره یا مجهوله و يا تأویلات باردۀ مضحکه در آیات محکمات و صحاح روایات چنان چه نمونه آن را خواهی شنید

و چون این متاع بجز از عوام مشتری نخواهد پیدا کرد و آن سکه های قلب در غیر بازار بی سوادی رواج نخواهد یافت لهذا مبلغین

ص: 36

این طایفه از مناظره اهل علم کناره می جویند و هم خود را مصروف فریب دادن عوام بیچاره می دارند و هر روزی از این قبیل شبهات که نمونه آن گذشت القاء بآن ها نموده و باعث زحمت اهل علم می شوند و چون این قسم شبهات حدّی ندارد و تا این درخت برپا است از این قبیل شاخ ها و برگ ها خواهد بر آورد و میوه تلخ خواهد داد لهذا بموجب قول عرب اقلع الشّجر من عروقه ولا تنضب نفسك يقطع فروعه

ص: 37

سؤال بسیار ساده خالی از هر گونه تعصّب و عبارات زشت نمودیم امید آن که نظر منصفانه در این سؤال بنمایند و تعصّب را کنار گذاشته و خود را بهلاکت ابدی نیندازند و از دین خدا خارج نشوند که انّ الدّین عند اللّه الإسلام و بدینی که قبول خداوند نمی شود متدّین نشوند که ﴿ وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ اَلْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ) و نشوند از کسانی که در حق آن ها فرمود ﴿ كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً﴾

مقدمه سؤال

ص: 38

بدان که مراتبی که جناب باب در دعاوی خود سیر نمودند از باب امام بودن و بعد از آن مهدی قائم شدن و بعد از آن بمرتبه نقطه اولی و ربّ اعلی رسیدن در هیچ مرتبه از این مراتب منفرد نبودند یعنی ادّعائی نکردند که قبل از ایشان کسی آن ادّعا را ننموده باشد

بابیّت

امّا ادّعاءِ باب امام بودن پس در زمان غیبت صُغری جمع کثیری در قبال نوّاب اربعه و سفراء ممد و حین رضوان اللّه عليهم اجمعین دعوی

ص: 39

بابیّت نمودند مانند شریعی و محمّد بن نصیر نميرى و محمّد بن علّى شلمغاني و بلالى و غيرهم و در کتب حدیث و رجال تفضيل احوال آن ها مفصّل مذکور است بلکه این ادّعاء قبل از غیبت امام عصر و در زمان آباء گرام آن بزرگوار نزد غلاة شیعه متعارف بوده چنان چه در مکتوبی که امام عسکری علیه السلام بعبیدی مرقوم فرموده اند چنان چه شیخ ابو عمرو کشی روایت نموده می فرماید ﴿ یَزْعُمُ اِبْنُ بَابَا أَنِّی بَعَثْتُهُ نَبِیّاً وَ أَنَّهُ بَابٌ عَلَیْهِ لَعْنَهُ اَللَّهِ

ص: 40

سَخَّرَ مِنْهُ اَلشَّیْطَانُ فَأَغْوَاهُ، فَلَعَنَ اَللَّهُ مَنْ قَبِلَ مِنْهُ ذَلِکَ﴾ یعنی گمان می کند إبن بابا ( اسم او محمّد بن الحسن است) که من او را بپیغمبری مبعوث نمودم و او بابست بر او باد لعنت خدا شیطان از او سخریة نمود پس او را اغواء کرد پس لعنت خدا بر کسی که از او قبول کند و در بعضی کتب غلات که نسخه از آن در نجف اشرف بنظر رسید مذکور است که مقام امام بالا تر از آنست که خلق بتوانند او را بشناسند و معنی معرفت امام معرفت باب امام است

ص: 41

و برای هر امامی دو باب معیّن کرده و احوالات آن ها را بیان نموده.

مهدويّت و قائمیّت

و امّا محدویّت و قائمیّت که بعد از بابیّت ادّعاء نموده و مقام اوّل خود را بملّا حسین بشرویه وا گذار کرد نه آن قدر کهنه است که بتوان بیان نمود و نه مدعیان به بقدریست که بتوان شمرد بعد از گذشتن شصت سال و کسری از هجرت یعنی بعد از واقعۀ جان گداز کربلا جمعی از شیعیان که کیسانیه باشند لقب مهدی را

ص: 42

بمحمّد بن الحنفيّه روا داشتند و چندی نگذشت که محمّد بن عبد اللّه ابن الحسن المثّنیٰ ملقب بمهدی شد و روایت منقولۀ از حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم در وصف مهدی (اسمه اسمی و اسم ابیه اسم ابی) را بر او منطبق کردند و بعد از او مهدویّت از اولاد امیر المومنين عليه السّلام تجاوز نمود و در طوائف متعدّده مهدی نمودار شد و قائمی پدید گشت منصور پسر خود را باین طمع مهدی نام نهاد و سلطان محمد فاتح قسطنطنیّه را مهدی دانستند چون در

ص: 43

وصف مهدی وارد شده بود که فاتح آن بلد است ابو الطيب متنبى ابن العميد وزیر معروف را از روی تملّق مهدی خواند و گفت ( و إنْ يكُنِ المَهديّ مَن بانَ هَدْيُهُ ) (فهذا و الأ فالهدى ما و ما المهدى)

و در كثيري از اصقاع عالم مهدي ها ظاهر شدند و عجب آن که حتی در شجره ملعونه بنی امیّه هم مهدی قائم نمودار شد و در بلاد اندلس که فعلا معروف است باسپانیا ظاهر شد و شرع فسق و فجور را

ص: 44

ترویج نمود و آن قدر زنان و پسران مسلمان ها را هتک نمود که شاعر گفت

(قد قام مهدينا ولكن *** بملة الفسق و المجون)

(من كان من قبل ذا أجما *** فانه اليوم ذو قرون)

و حمزة بن علی که حاکم بامر اللّه علوی مصری را إله و خالق کل شی می خواند اصحاب او او را قائم و امام منتظر دانستند و غیبت او را غیبة الامتحان نامیده اند و محل ظهور او را بلاد تهامه یا اقاصی يمن معیّن کرده اند و در همین ازمنه متمهدی

ص: 45

در سودان و قادیانی که جامع مرتبه مسیحیّه و مهدویّت بود و در بلاد هند الى غير ذلك.

نقطويّت

و امّا ادعاء نقطویة که مرتبه سوّم از دعاوی باب است پس آن چه فعلا بنظر دارم آن که در زمان سلطنت مرحوم شاه عبّاس اوّل مذهب نقطويّة شیوع پیدا نمود اوّل رئیس آن ها استاد خسرو قزوینی بود و من بعد استاد یوسفی و از علماء آن ها بود شیخ ابو الفضل بن مبارک که نزد محمّد اکبر پادشاه هند بسیار مقرّب بود و از منشوری

ص: 46

که باسم میر سیّد احمد کاشی نوشته معلوم شد که پادشاه مرقوم را گمراه کرده بود و میر سیّد احمد کاشی اعلم آن ها بود که شاه عبّاس با شمشیر بدست خود او را دو نیم نمود و بموجب نقل صاحب تاریخ عالم آراء ظاهر شد که در ممالک محرُوسه این طبقه زیاد شده بودند و ببلاد هند سرایت نموده و شریف املی که جامع کمالات و حامل مقالات مزخرفه و از اکابر این طایفه بود از بیم فقهاءِ فرار بهند نمود و حضرت پادشاه و امراء و اعیان

ص: 47

باو پیر مریدانه باو سلوک می نمودند و آن چه از تعلیمات آن ها فعلاً بنظر دارم ( تا مراجعه شود) قریب بتعلیمات بابیّه است از تناسخ و انکار معاد که هر دو دو رکن معظم مذهب آن ها است.

ربّ اعلی

گمان نمی کنم خود جناب باب چنین ادّعائی نموده و بعد از ادّعاء همسری با آدم تا خاتم علیهم السّلام در مظهر بودن راضی شوند که در عداد نمرود و فرعون محسوب شوند فریاد ﴿ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی

ص: 48

الْأَعْلَی﴾ بر آورند چنان چه متوقّع از جناب آقا میرزا ابو الفضل که فاضل این طایفه اند نبودم که رئیس خود را در عبارت سابقه چون گوسالۀ سامری قرار داده خطاب ﴿ هذا إِلهُكُمْ﴾ بطائفه خود نمایند و علی ایُّ حالٍ اگر راضی شوند مطلّع خبیر می داند که این ادّعاء از چه کسانی صادر شد و نتیجه آن چه بود.

ظهور یا مظهریت امر اللّه و مانند این الفاظ

ظهورات بحدّیست که عدّ آن مشگل و تعیین اوّل زمان ظهور این ادّعاءِ در عالم غیر ممکن

ص: 49

اجمالاً مظاهر از ایشان تعدّی نموده بحیوانات هم رسیده چنان چه در مذهب طایفۀ از ملاحده اسماعیلیه که الی کنون در بلاد هند و بعض بلاد خراسان هستند در خرچنگ و خوگ و حیوانات دیگر ظهورات شده و اسامی پیغمبران هر حیوانی بعنوان پیغمبران حضرت خوگ و حضرت خرچنگ و. و.

با احوالات آن ها موجود و از این قبیل است حیواناتی که معبود مصرییّن و آشورييّن و غير هما بودند بلکه جمادات هم از این فیض عظیم محروم

ص: 50

نمانده و اکثریت بت پرستان بهمین معنی یا قریب آن تقدیس بت های خود را نموده برای آن ها سجده می کند و الّا محالست کسی که اوّل مرتبه عقل را دارا باشد بدون این تأویل یک قطعه سنگ مصنوع محدود را ذات غیر محدود و صانع کل موجود بداند و بدون هیچ تأویلی او را برای حوائج خود بخواند.

و امّا ظهورات در انسان هم بسیار و تعداد آن موجب ملالت قرأء محترمست و اگر من سَیَظهَر این طلایفه یک مرتبه ظهور نموده باشد خلیفه

ص: 51

حاکم بامر اللّه عبیدی علوی مصری باعتقاد اصحاب او چنان چه در کتاب های حمزة بن علی و غیره مفصّلاً مذکور است ولا مرتبه در ناسوت ظهور نمود بصورت انسانی و در هر ظهوری باسمی دیگر و بلد دیگر چون علی و باری و مؤمل و قائم و غيره در هند و اصفهان و مغرب و غیره و این سوای ظهوراتی است که در ناسوت بغیر شکل بشری ہود قبل از ظهور آدم الصّفا (1) هفتاد ظهور نمود و بین

ص: 52


1- حمزه و اصحاب او بسه اوم معتقد ندادم الصّفا و ادم العاصی و ادم ناسی منه

هر ظهوری 70 روز و هر روزی 70 هفته و هر هفته 70 سال و هر سالی هزار سال بسال های این زمان بالجملة ثبوت مظاهر مبنای اکثر شرایع بت پرستی و ملاحده زمان اسلام است.

دعوى نزول آیات

کسانی که ادّعاءِ نبوّت نمودند در صدر اسلام تا چند قرن بعد از آن به بسیاری از آن ها عباراتی بهم گرد آورده و مدّعی بودند که آیات سماویست و بآن ها بطريق وحی نازل شده چون مسیلمه و سجاح

ص: 53

و غیر هما و چون معروفست و در کتب تواریخ مذکور لهذا حاجت بنقل آن ها نیست.

بلی ما بین آن ها و جناب باب فرقی واضح است چه آیات آن ها عباراتی است با معنی و با قواعد عربیّت مطابق بلکه بسیاری از آن دارای فصاحت و مشتمل بر نکات بدیع و شُروط بلاغت است متنبی بعد از آن که ادّعاء نبوّت کرد و وارد لاذقیّه شد اسماعیل لاذقی در در قصّه مفصّلی که نقل نموده می گوید از او سئوال کردم آیا بر تو وحی نازل می شود گفت بلی گفتم

ص: 54

پارۀ از آن را برای من بخوان (فاتی بکلام ما مر بسمعى أحسن منه) یعنی پس آورد بکلامی که گوش من بهتر از آن نشنیده بود گفتم چه قدر از این بر تو وحی شده گفت صد و چهارده عبره گفتم عبره چقدر است پس آورد بمقدار بزرگ تر آیه از آیات کتاب خداوند الخ و اگر ترس این نبود که از تأدّب در مناظره خارج باشد می گفتم اگر اسمعیل آیات جناب علی قیل نبیل (1) را بشنید آیا نمی گفت

ص: 55


1- مراد علی محمّد است و این عبارتیست که خود باب در کنایات خود از خود تعبیر بآن می کند چه نبیل بحساب ابجد مطابق است با محمّد منه

( فانی بکلامِ ما مر على بسمعی أسخف و أقبح منه) البتّه می گفت فرق دیگر ان که این آیات مجعوله آن ها که دارای معنى و صحّت الفاظ بود اکتفا به آن نمی کردند و چیزی که خلاف اسباب عادیّه شمرده می شد بان ضمیمه می کردند و اتباع خود را به آن فریب می دادند

مسیلمه رأیة شادن و بیضه قاروده داشت. متنبی صدحه داشت یعنی باران را از هر بقعۀ زمین که می خواست منع می کرد چنان چه اسمعیل لاذقى در قصّه که بعض آن گذشت مفصّلاً

ص: 56

نقل کرده گویا اتباع آن ها و لو هر قدر عامی و ابله بودند می دانستند که این عبارات نه مثل قرآن است که از طاقت بشر خارج باشد و بالطّبع فرق ما بين كلام خالق و مخلوق را می گذاشتند

لهذا این مدّعیان بیچاره محتاج می شدند بافعال غربیه برای اقامه حجّت خود و از حظّ جناب باب و بخت ایشان بود که اصحابی پیدا نمودند که فرق ما بین هذیان و قرآن نگذارند و الفاظ بی معنی غلط را که اقلّ مخلوقین از آن استنکاف دارند.

ص: 57

کلام خداوند عالم دانند و حاجی گلپایگانی که ربّ النّوع این طایفه است گاه اصل خرق عادت و معجزه را انکار نماید و گاه او را ممکن شمرده لکن دلیل صدق دعوی نداند و گاه هر دو مطلب را تسلیم نموده احتجاج و خواستن آن را از مدّعی وحی جایز نشمارد تا آن که جناب باب و خلفاء ایشان در زحمت نیفتند و از تناقض و اختلاف دعاوی خود باکی ندارد و اعجب آن که با این همه اصرار بر انکار معجزات انبیاء اصحاب او

ص: 58

کتابت نمودن هزار بیت که امر عادی متعارف است دلیل صحّت دعوی او دانند و این مقام جای تعجب است و من بعد اشاره تتمۀ کلام خواهد شد. إن شاء اللّه.

ادّعاء آوردن شرع جدید

جمله از این مدّعیان شرع تازه آورده بودند و چون روایت مجهوله بلکه مجعوله در وصف قائم ﴿ ياتي بشرعٍ جديد على العرب شدید﴾ از اعظم ادلّه این طایفه است طرفه آن که شرع بعض آن ها بر (1)

ص: 59


1- كتاب جدید نسخه قضاء جدید جز بحاد احکام جدید کتاب ایمان از كتب بابیّه منه

عرب خیلی شدید بود مثلا شلمغانی که در زمان غیبت صغری ادّعاء بابیّت نمود و اعتقادات و تعلیمات او بسیار شباهت دارد با معتقدات جناب باب و تعالیم ایشان از احکام شریعت جدید او یکی این بود چنان چه این اثر در کامل التّواریخ در وقایع سنه 322 نقل نموده لابّد للفاضل منهم ان ینکح المفضول لیولج النّور فيه و من امتنع من ذلك قلب في الدّور الذّي يأتي بعد هذا العالم امرأة لان مذهبهم (التّناسخ) یعنی لابّد است از برای

ص: 60

فاضل این طایفه این که و طی نماید مفضول را بجهت این که نور را ایلاج کند و داخل کند در او و هر کس امتناع از این کار نمود در دوری که پس از این عالم است طبیعت منقلب شده و بصورت زن ظاهر خواهد شد چون مذهب این قوم تناسخ است.

تامّل کن ای عزیز کدام شریعتی از این اشدّ است و کدام شدّتی از این بر مرد بالا تر است که بمجرّد این که مفضول شد و لو آن که رئیس مطاع و صاحب حسب و نسب عالی باشند و سنّ او از هفتاد سال گذشته

ص: 61

باشد بر او لازم باشد که باو شخص لئیم دنی مرتکب أقبح اعمال شود و اللّه این شرع و این حکم شدید است.

بر تمام طوائف عالم حتّی وحشيان افریقا و متّمدنین اروپا تا چه رسد بعرب که شهامت و بلندی طبع آن ها و فرار آن ها از عیب و عار در تمام اعصار مشهور در تمام بلاد و امصار است حماقت جاعل این شرع جدید در این امر واضح تر می شود اگر چه خود واضح است که عقاب امتناع از این فعل را منقلب شدن بزن در دوره آتی قرار گذاشته

ص: 62

غافل از این که عیب و عار در اینست که با دو قبضه لحيه و یک وجب سبیل با او کاری کند که با زن می کند بلکه عموم زن ها هم از او عار دارند و امّا اگر زن شود عادی نخواهد ماند و این شرع جدید شدید بر عرب منحصر شلمغانی نبود بلکه در مدّعیان بابیّت شیوع داشت و چون یکی از شرائط حجّت نزد بابيّة انست که خود عامل باشد بآن ترتیبی که اوردہ و ناسخ شرع سابق قرار داده چنان چه صاحب نقطة الکاف در صفحه 59 ذکر کرده و گفته

ص: 63

( و تا ناسخ را بر خود روا نداشته بر خلق نیز حکم نفرمودند و در صفحه 52 هم قریب باین مذکور است )

لهذا خود این ابواب بر نفس نفیس خود هم این حکم را جاری می نمودند محمّد بن نصیر نمیری که اوّل ادّعاء بابیّت امام عصر نمود و بر نهج معهود از آن مرتبه ترقی نمود و بمقام پیغبری رسید و بتناسخ که اصل این قوم است قائل شد یحیی ابن عبد الرّحمن بن خاقان گفت دیدم عیاناً غلام او را که بر پشت او بود پس او را ملاقات نمودم و او را ملامت کردم گفت

ص: 64

﴿إِنَّ هَذَا مِنَ اللَّذَّاتِ وَ هُوَ مِنَ التَّوَاضُعِ لِلَّهِ وَ تَرْكِ التَّجَبُّرِ﴾ یعنی این کار از لذّاتست (تامّل نما) و این از تواضع برای خدا است و ترک تجبّر و بعبارت دیگر منقولست که گفت لذّة للفاعِل و تواضع للمفعول

این بود منتخب از آن چه فعلاً در نظر داشتم بدون مراجعه كتب از احوال مدّعیان بابیّت و مراتب بعد از آن و اگر تمام محفوظات خود را و آن چه ضمیمه آن می شود از تتبّع کتب می نگاشتم کتابی می شد کبیر بخصوص اگر منّضم بآن شود ذکر مدّعیان مقدماتی

ص: 65

دیگر که جناب باب بآن بر نخوردند یا عمداً اغماض از آن نمودند چون مقام نبوّت و مسیحیّه و زی المقته و غيره از مراتب اسماعیلیه و محسن سقط شده طائفه خفشانیه و. و.

و این مقدّمه اگر چه کمی طول کشید لکن بجهاتی تفصیل آن لازم بود امید که ناظرین عذر این فقير را قبول نموده و ملول نشوند و متوجّه سؤال شوند

سؤال

بچه جهت ما بین تمام این صدا های مختلفه که

ص: 66

در تمام ازمنه در اطراف عالم بلند شد از زمان صاحب شریعت مطهّره تا حال فقط صوت جناب باب را لبیّک گفتند و هر چه ادّعاء نمود تصدیق نمودند و آن چه گفت پذیرفتند و سوای آن را ردّ نمودند و تکذیب کردند و حال آن که آن چه بدان متمسّک شوند در تصدیق باب در حقّ بسیاری از این مدّعیان بوجه اتم و اکمل موجود است

توضیح آن که این طایفه برای فریب عوام بیچاره چیزی ندارند جز (1) آیات بیان و مانند آن گاه بمجرّد

ص: 67

این آیات اکتفاء می نمایند و گاه عدم معارضه آن را ضمیمه آن کنند و گاه بعدم ردع الهی بخیال خود جبران نقص دلیل نمایند و (2) دلیل علیلی که نام آن را و لیل تقریر گذاشته اند و ( 3 ) پاد تأویلات بارده در ایات قرآن و متشابهات اخبار و مجعولات آن ها و (4) نفوذ و شدّت تمسّک قدماء آن ها با این مذهب و ما بفضل خداوند بیان هر یک از این چهار مغالطه را نموده تا نگویند علماء اسلام اطّلاع از مطالب ما ندارند و جواب

ص: 68

آن را بطریق واضح عامی فهم بیان نمائیم تا نگویند از جواب عاجزند.

جواب از آن چه آن را آیات می نامند

چنان چه گذشت اعظم حجّت های این طایفه برای اثبات مذهب خود عبادات ملّفقه جنابان باب و بهاء است و عمده ادلّه خود را همین عبادات می دانند بلکه (1) این دو نفر در ایّام خود بهمین مستمسّک بودند چنان چه حاج میرزا ابو الفضل

ص: 69


1- بلکه دلیل این طایفه منحصر است بهمین آیات چنان چه حاجّ مرقوم مواضع كثيره تصریح به آن نموده اند منه

در صفحه 35 از کتاب خود می گوید (بر صغیر و کبیر معلوم است که حضرت باب اعظم و نقطه اولی در مدّت هفت سال و جمال اقدس ابھی تقریبا چهل سال بهمین برهان آیات متمسّک بودند و بھیں دلیل بر اعلاء امر اللّه قیام می نمودند) الحال بتوفیق خداوند وجود این قبیل آیات را نزد مدعیان کاذبین سابق بیان خواهیم نمود و بعد از آن اجمالی از شرح این آیات و فضایح آن خواهیم نگاشت.

ص: 70

پس اگر اکتفاء به مجرّد این آیات نمایند و همین که فقراتی ولو بی معنی و غلط نسبت بوحی داده شود تصدیق به آن را لازم دانند و مدّعی آن را بدون هیچ حجتّی و برهانی صادق شمرند).

گوئیم گذشت که مسیلمه و سجاح و غیر آن ها از دروغ گویان دارای آیات بودند چنان چه سابقاً در مقدّمه سئوال گذشت و معلوم شد که آیات آن ها از هیچ جهت طرف نسبت نبود با آن چه این جنابان آن را آیات خود قرار دادند پس چرا آن ها را

ص: 71

تصدیق نکردند و اگر عدم معارضه آن را منضّم به آن نمایند و گویند کسی با این آیات معارضه نکرد و این دلیل عجز است از معارضه گوئیم اوّلاً یا آیات مسیلمه و امثال او هم تا حال نشنیدیم کسی معارضه نموده باشد و ثانیاً این مطلب دروغ واضح است که ناشی از عناد یا عدم اطلّاع است چه در زمان خود باب و در حضور او با آیات او معارضه نمودند چنان چه حاج میرزا جانی در صفحه 130 کتاب نقطة الكاف

ص: 72

در طیّ مجلس و در تبریز با ولیعهد مرحوم ناصر الدین شاه و تمسّک بآیات معارضه ارسلان خان و بافتن او آیاتی در مقابل آیات باب نقل نموده و من بعد هم مرحوم حاج حسين قلى جديد الاسلام و غير او بعنوان الزام این طایفه عباراتی تلفیق نموده و عدّه از آن ها بطبع رسیده و نسخ آن منتشر است بلی اهل علم و ادب کم تر در این مقام بر آمدند ولکن نه بجهت عجز ملکه از جهت عدم اعتناء و این که مقام خود را بلند تر از آن دانستند

ص: 73

که عبارات مغلوط بی معنی بگویید و خود را مورد مسخره اهل کمال سازند چه اهل علم و حکمت با مثل فارابی معلّم اوّل و ابو علی شیخ رئیس مقابله نمایند و اهل فصاحت و بلاغت با امثال حریری و بدیع الزّمان معارضه کنند با این آیات نگشتند و این میدان را برای جولان عوام خالی گذاشتند

لهذا هیچ یک از آن ها پیرامون معارضه شخصی از اهل علم و فضل این عصر روزی

ص: 74

از باب مزاح در خیال معارضه با آیات بیان و بهم آوردن عباراتی بهمان طرز افتاد و سعی کامل نمود که عباراتی خالی از معنی و ربط شامل لحن و غلط بساز و بعد از مدّتی گفت

یا سبز قبل على و يا قلى بعد نبيل مالكما و نقطة البيان كم عنها تعرضان يا اهل الایقان این الیقین و یا خولی البستان این الکمثری و اليقطين الخ و در مقابل فقرات جناب بهاء مثل قول ایشان در کتاب اشراقات

ص: 75

يا حيدر قبل علىّ انّا نذكر من سمّی بآقا بابا ان شاء اللّه مؤیّد شود و امثال آن فقراتی بهم انداخته که خجالت از اهل کمال مانع از نقل آنست و لكن مع التّأسف بعد از اتمام معلوم شد که بمقصود نرسیده و عبارات دارای معنی و موصوف بصحّت و مطابق قواعد عربیّت و فصاحت است و شامل چند نکته بدیعی است و ابداً شباهت با آن آیات ندارد جز در الفاظ سبز قبل علیّ و قلی بعد نبیل که این قبیل تعبیر

ص: 76

ابو الهول از مختّصات این آیات و از اعظم مضحکات مبكيات است و من بعد اعتراف بعجز اهل علم از این معارضه نمودم و صدور این قبیل آیات را مختّص بجنابان باب و بهاء و عوام النّاس دانستم

عجایب روزگار

اوّلاً بشرف اهل علم سوگند یاد می کنم و عموم اهل علم را بر صدق خود گواه می گیرم که آن چه می نویسم نه بر سبیل مبالغه و اغراق است و

ص: 77

و نه از راه تعصّب و عناد بلکه مطابق است با اعتقاد قلبی و یقین دارم که هر کسی که رایحۀ علم بشامّه او رسیده و از مبادی علم بهره برده در این اعتقاد با من شراکت دارد و هر نفسی که اندکی از خلق انصاف دارا باشد تصدیق آن چه مذکور می شود خواهد داشت و من بعد معلوم می دارم که عجائب روزگار اگر چه بسیار و غرائب ایّام بی شمار است ولکن یکی از اعجب عجائب آن که شخصی که از حلیۀ علم

ص: 78

و فضل بالمّره عادی باشد ند از معقول بهرۀ داشته باشد نه از منقول ند از فروع جزی داشته باشد نه از اصول در مقابل حضرت اشرف ممکنات و سیّد کُلّ مخلوقات ادّعای شارعیّت نماید و ظهور خود را اشرف از ظهور آن حضرت بداند و در مقابل قرآن الفاظی که کودکان عرب و اطفال مكتب بآن می خندند بهم تلفیق نماید و آن را وحی الهی نامد و از اظهار آن خجلت نکشد بلکه مردم را بآن دعوت نماید و آن را

ص: 79

معجزه وحيده خود قرار دهد آیا خود او نفهمید که این مهملات قابل آن نیست که کلام اجهل مخلوقین باشد تا چه رسد بکلام خالق تعالی یا فهمید و گمان نمود که مردم نمی فهمند و عموم مردم را عوام کالانعام فرض نمود این امر گر چه خیلی عجیب است ولکن اعجب از آن تصدیق جمعی از عقلاء عوام است این ادّعا را و حال آن که عاقل اگر اهل خبره چیزی نباشد بالفطره رجوع باهل خبره آن می نماید و تا آن ها

ص: 80

تصدیق نکنند تصدیق نمی کند و تصدیق آن ها را معتبر می داند نه غیر آن ها را سبحان اللّه اگر پارچه بخواهد خریداری نماید و اهل خبره آن نباشد در تعیین خوبی و بدی آن و تعیین قیمت آن رجوع ببّزاز می کند فرق گذاشتن ما بین مروارید و مهره را بجواهری وا گذار می کند و اگر یک قران کسی باو بدهد و نداند که رایج است یا قلب تا صراف حاذق نگوید که رایج است بیک فلس قبول نمی کند پس چه شد

ص: 81

که بدین خود که اعزّاز هر چیزی است و نجات ابدی او در آنست بمقدار یک قران وقع نمی گذارد و این مهملات را در عوض آیات محکمات قبول می کند بدون آن که از یک نفر اهل خبره بی غرضی سئوال کند که این الفاظ آیا عربی است یا غیر عربی مربوط است یا غیر مربوط ممکن است کلام خداوند باشد یا نه تمام درد ها از جهل و و عامی بودن و رجوع باهل خبره و اهل علم نکردن است و همانست که امام عصر حضرت حجةّ ابن الحسن

ص: 82

عجّل اللّه فرجه و صلیّ علیه و علی آبائه در توقیع مبارک می فرماید و از این قبیل شیعیان شکایت می کند ﴿ لا لأمر اللّه تعقلون ولا من أوليائه تسمعون﴾ نه خود امر خداوند تعالی را می فهمید و نه از اولیاء او می شنوید این شخص نجف آبادی

یا آبادۀ اگر اندکی سواد داشت می دانست حال این الفاظ چیست لکن چکند بیچاره که از آیات مقدّسه قرآن چون هیچ نمی فهمید ملفقات بیان و ایقان را مثل آن تصوّر می کند و هر دو را

ص: 83

بجامع این که هیچ کدام را نمی فهمد وحی آسمانی می پندارد.

طلیحة بن خویلد اسدی که یکی از همین شارعین دروغ گو است بعد از وفات حضرت ختمی مرتبت ( یا اواخر ایّام آن حضرت ) ادّعاء نبوّت نمود و ابو بکر لشگری بجنگ او فرستاد بسر کردگی خالد بن الولید و در (بزاخه) از اراضی نجد جنگ واقع شد یکی از سر کردگان طلیحه عینیة بن حصن قراری بود که با او هفت صد نفر از بنی فزاده بودند وقتی که آثار

ص: 84

غلبه لشگر اسلام را مشاهده نمود بطلیحه گفت آیا ملاحظه می کنی که لشگر خالد چه می کند آیا ذو النوّن برای تو چیزی نیاورد (کنایه از وحی است) طلیحه گفت بلی آمد و گفت «انّ لك يوماً ستلقاه ليس لك اوّله ولكن لک آخرة ورحى كرحاه و حديثاً لا تنساه»

عینیه گفت من هم و اللّه برای تو حدیثی می بینیم که او را فراموش نمی کنی آن گاه گفت یا بنی فزاره هذا کذّاب ای بنی فزاره این مرد دروغ گو است

ص: 85

و از عسگر او رو گردانید و طلیحه شکست خورد غرض از نقل مجملی از این واقعۀ این بود که عیینه چون عربی اللّسان بود بمجرّد شنیدن این کلام فهمید که این کلام خالق نیست و کذب طلیحه را دانست و از او رو گردانید و حال آن که عبارات او با معنی و دارای ربط و چند نکته فصاحت بود نه مثل آیات جناب باب که اجمالی از اوصاف آن را شنیدی

جواب از خبر مجهول یا مجعول

ص: 86

چنان چه سابقاً اشاره شد یکی از معظم استدلال بابیّه بر قائم بودن باب خبر مجهول بلکه مجعول است که در وصف قائم روایت شده بدین مضمون ( یاتی بشرع جديد على العرب شديد) و دانستی که نسخ آن مختلف است و یکی از آن ها یأتی بکتاب جدید است و این نسخه انصافاً با کتاب باب کمال انطباق دارد چه بر عرب که کمال تعصّب برای لغت خود دارند و حفظ آن را اهّم وظایف خود می دانند و غلط در کلام را ولو یک فتحه یا ضمّه باشد

ص: 87

اعظم عیوب می شمارند البتّه هیچ کتابی اشدّ بر آن ها از بیان نخواهد بود که صفحه از آن نیست که دارای انواع و اقسام اغلاط واضحه نباشد.

در کتب محاضرات منقول است که شخصی از اعراب بحر احتّمام در آمد شخص عجمی را شنید که همی تسبیح می گوید و حرف سین را از مخرج صاد اداء می کند و صبحان اللّه می گوید اعرابی صدائی داد و گفت و اللّه انّ ضرطتی أفصح من تسبیحك

این صدای من از تسبیح تو فصیح تر است این

ص: 88

اعرابی که بمجرّد شنیدن صبحان اللّه عوض سبحان اللّه که بجز تبدیل مخرج حرفی بمخرج حرف دیگر نبود کرد آن چه کرد و گفت آن چه گفت پس اگر آیات عجیبه بیان را استماع می کرد آیا چه می کرد و چه می گفت ملخص آن که اگر کسی خود اهل خبره باشد و اندک اطلاعی بر واضحات عربیّت داشته باشد و یا از اهل لسان باشد ولو عامی باشد و در ملفّقات نظر کند باوّل نظر خواهد فهمید که مقام اقلّ طلاّب عجم و افراد عوام عرب اجلّ از این کلام است

ص: 89

و مناسب مقام هیچ کس بجز یکی از عوام عجم نخواهد بود اگر چه در این رساله جوابیّه بنا بر اختصار است و نقد عمر اعزّ از آن ست که صرف این مطالب بیهوده شود ولكن بجهة آن که شاید بعض قراّءِ کرام تا حال چیزی از آن آیات نشنیده باشند و برای تصدیق بآن چه گفته شد در جهت افتذ الهذا لازم شد دو سه عبارت از بابت نمونه مذکور دارم و چون خود بیان فعلاً موجود نبود و نقل از آن بتوسّط کتاب های مسلمانان موجب

ص: 90

اطمینان معاندین نمی شد لهذا از كتاب الايمان یکی از بابیان که در مقام تحدّی و احتجاج نقل نموده و با کمال وقاحت بعد از نقل آن ترجیح قائل آن را بر بزرگواری که قرآن بر او نازل شده داده نقل نمودم (من كتاب الاسماء الباب الثّانى من الواحد السّادس و تشهدّن انّ مثل ظهور القائم كمثل ظهور محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم رسول اللّه من قیل كُلّ فى ايّام اللّه يفتنون) اهالی ایران اگر چه فارسی زبانند و از لغت عرب اطّلاعی ندارند

ص: 91

لكن عراق عرب حد بلاد محروسه آن ها است این عبارت را بر کودکان اهالی آن جا عرضه کنند آن گاه ملاحظه کنند که چگونه باعث خنده آن ها خواهد شد عبارت دیگر (من یکن ما على الارض كلُّها حينئذٍ على مقعد بعد بعيد)

و از اهل لسان و دانایان مبادی عربیّت جویا شو که معنی این عبارت چیست و مبتداء آن کدام و جز او کجا است قطعاً سیبویه و استاد او خلیل از اعراب این و اشباه او از کلمات این مرد

ص: 92

عاجز خواهند بود و انصافاً این معجزه ایست که مختص باین مدّعی است و هیچ پیغمبری این معجزه را دارا نبوده و از دعاء شهر صیام که بقول صاحب کتاب مرقوم محض ازدیاد بصیرت تیمّناً تحریر نموده ( و لک یمتنع الدّلیل إذ کینو نیّتکُ کما هی عليها كافورية محّبة معرفة الجوهريّات عن حدّ العرفان و انّ ذاتیّتکُ کما هی عليها سازجيّه (كذا) عدله مقطعة كلّ الجوهريّات عن احد البیان) نمی دانم این کا تب از این

ص: 93

عبارات چه فهمید که بعد از نقل آن با کمال بی انصافی گفت (حال انصاف بده قرآنی که از شخص عرب چهل و پنج ساله که از خانواده بزرگان و فصحاء عرب بوده هر روزی دو سه آیه در مدّت بیست و سه سال این قدر نازل شده آن را معجزه می شماریم و کلماتی که از صبی بیست و سه ساله روزی دو هزار بیت صادر شده در آن تأمّل می نمائی زهی بی انصافی ست ) الحال ملاحظه قدرت خداوند را نما و بنگر چگونه از انسان عقل

ص: 94

و شعور را سلب می کند که این مهملات که مضحکه اطفال عرب و حیرت اهل ادب است وحی از سماء فطرت می نامند و آن را معجزه می خواند و با مثل قرآن مجید مقایسه می کند و می گوید آن چه می گوید آن چه تأملّ نمودم از کلمات عرب و عجم کلامی که بتوان معارض این ملفقّات قرار دهم نیافتم بجز آن چه مرحوم شیخ شوشتری در بلدۀ طیبّه سامره از روی مزاح می گفت.

(شیرینی سرکه از سجاف است ) *** (بی چاره مگس منار باف است )

ص: 95

اگر چه این مقایسه هم بی انصافیست چه شعر این شیخ مفردات او درست و کلمات او بهم مربوط اند و فقط در معنی نداشتن مشترکند مخفی نماند که با این همه اغلاط و الفاظ بی ربط این مرد فقرات فصیحه بلیغه ادعیّۀ مأثوره از خانواده عصمت را مأخوذ می دارد و آن ها را از لباس محاسن سلخ بلکه مسخ می کند و جزء وحی که از سماء فطرت است با اعتقاد اتباع او قرار می دهد مثلاً در همین دعاء شهر صیام می گوید « لَو لم تَعَفَ

ص: 96

الاّ عن المؤمنين فمن اين يفر المسيئين و إنّ لم تغفر إلا للطائعين فمن يهرب العاصين»

ملاحظه نما که فقرات شریفه صحیحه فصیحه دعاء شهر رمضان مروی از اهل بیت علیهم السلام را بچه قسم غلط نموده و از فصاحت انداخته و هم چنین در این دعاء می گوید بذکرک المصون الذّي اذا دعيت به على أبواب اسماء انفحت و اذا دعيت على مضائق الأرضين انفجرت و انابة الأرض سطحت و البحور جرت و السماء

ص: 97

قامت و الأشجار و رقت و الجبال رفعت»

بیچاره خواسته تقليد دعاء كثير البركات سمات را بنماید خود را رسوای اهل علم نموده خداوند ترحّم نمود که صاحب این وحی مدّتی در شیراز بتصريح صاحب نقطة الكاف صفحه و غير او تحصیل نحو و صرف نموده بودند و این قسم تکلّم نمودند و استخوان های پوسیده يعرب ابن قحطان را در قبر بلرزه در آوردند و اگر نخوانده بودند آیا چه می گفتند

ص: 98

بلی این وحی از سماء فطرت ایشان دارای یکی از نکات بزرگ فصاحت است که مناسبت لفظ با معنی باشد چه معنی من اَین یَهرِب کمال مناسبت با لفظ العاصين دارد و نسبت دادن جریان بحور و انفجار برای مضائق از نمایش گاه حسن مقال و تماشا گاه ارباب کمال است و اگر خوف ملالت ناظرین و تضيیع وقت ثمین نبود شواهد بسیاری از این قبیل مذکور می داشتم اجمالاً اکثر این وحی ها یا عباراتی است از آیات

ص: 99

و ادعيه مأثوره که آن ها را سرقت کرده و از آن ها لباس فصاحت بلکه صحّت را خلع نموده بلکه مسخ کرده و یا الفاظی است از معارف فضائل که از اصحاب مرحوم شیخ احمد احسائی شنیده و معانی آن را نفهمیده و در غیر موقع استعمال نموده و بقیّه وحی این مرد مفرداتی است که بسمع هیچ عرب نرسیده و مشتقاتی است که قبایل عدنان و قحطان بدان تکلّم نکرده (1) مانند القادر القدران

ص: 100


1- این الفاظ و امثال آن در کتاب مسمّی بصحیفه مخزون ایشان على المنقول موجود است منه

ذى القدار ذي القدراء ذى الاقادر ذى القدار و اشباه آن که وحی های سماء فطرت ایشان مملوّ است از این الفاظ هر که زیاده بر این بخواهد رجوع بكتب و الواح ایشان نماید.

چنان چه دانستی ادّعاء این مرد این مقام بلند از عجایب و تصدیق جمعی از عوام او را اعجب و از هر دو عجیب تر اظهار متابعت نمودن بعضی که فی الجمله اطّلاعات علمیّه دارند و از عربیّت اندکی با خبرند مانند حاجی گلپایگانی که سال ها در

ص: 101

مدارس علمیّه ساکن و با اهل علم معاشر چگونه متابعت و (یا اظهار متابعت) کسی را می کند که خود از او بصد درجه اعلم و افضل است و کلام الهی و وحی آسمانی می خواند الفاظی را که ما می دانیم و خود او هم می داند که اگر می خواست بهتر از آن بهزار مرتبه جعل می کرد ( و المرء يعجب لو لم يعرف السّبب) ولكن سبب این اظهار عقیده بعد از تأملّ واضح است چه ایشان و امثال ایشان چون بعد از مدّتی تحمّل

ص: 102

زحمت تحصیل ملاحظه نمودند که مقام دیگران را نتوانستند در علوم اسلامیّه پیدا کنند و مرتبه رفیعه را نزد مسلمین دارا شوند لهذا حبّ شهرت و تحصیل ثروت آن ها را باعث شد که نزد این طایفه مقامی را که از تحصیل آن نزد مسلمانان مأیوس شدند پیدا نمایند و چون در عداد علماء اسلام محسوب نشدند اعلم این عوام خوانده شدند و بمقصود خود رسیدند ﴿ وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَهٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ﴾ لكن برای وصول

ص: 103

باین مقصود همان انتحال این دین و تبلیغ و مسافرت بمصر و امریکا کافی بود که بهائیه مقدم نو رسیده خود را مبارک دانند و بذل نفس و نفیس برای او نموده از جان و مال مضایقه نکنند و لازم نبود این قدر از جادّه انصاف دور شوند و تجّدی بخلاف وجدان خود تکلّم کنند و بگویند از ابن العّربی سی جز و تصدیق نمودند و از ابن العجمی چرا اضعاف آن را تصدیق نمی کنند از خداوند تعالی نترسید و از اهل علم حیاء نکرد و از وجدان خود

ص: 104

خجلت نکشید که از وجود مبارک حضرت سیّد مخلوقات و اشرف ممکنات باین خفّت تعبیر نمود و او را متقابل ابن العجمی گذاشت آن گاه فکر این را نکرد که عقلا و دانشمندان و اهل لسان مقایسه ما بین این دو کرده آن گاه بر قلّت عقل و می خندند و کلام نازل بر آن حضرت را شنیده ایمان آن ها زیاده شده و إذا تلیت علیهم آیاته زادتهُم ايماناً و یقین خواهد نمود که فوق طاقت بشر و کلام حضرت داود است و کلام مقتدای این مرد را

ص: 105

شنیده خواهند دانست که بجز کلام عامی جاهل قليل العقل نخواهد بود بلی ابن العربی کتابی آورد که فصحاء عرب اعتراف بعجز از اتیان بمثل سورۀ از آن نمودند و چنان بود که در خود آن کتاب وصف آن را فرموده ﴿ اَللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللّهِ ذلِكَ هُدَى اللّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ﴾ (سوره زمر)

ص: 106

و ابن العجمي الفاظی بهم بافت که مضحکه اطفال عربست که نمونه آن را شنیدی ابن العَربي ارواح العالمين له الفداء كتابی آورد که بخودی خود دلیل بود بر این که کلام خداوند است و معجزه دیگری احتیاج نداشت با آن که معجزات بسیار داشت و این العجمی کتابی آورد که با صد خرق عادت (بر فرض) نمی توان او را بذات احدیّت منسوب داشت و بصد من سر شوم نتوان بوحی وصل نمود و بخودی خود دلیل است بر این که

ص: 107

کلام عجمی عامی جاهل است.

این مطلب هم مخفی نماند که جناب بهاء و خلیفه ایشان على المنقول سعی بسیاری در جمع نسخ بيان و شیوع نیافتن آن نمودند ولی افسوس که این زحمت ایشان هم مثل زحمتی که در باب کتاب نقطة الکاف کشیدند بهدر رفت چه بیان على المنقول چه عربی آن و چه فارسی در بلاد اروپا طبع شده و نسخ آن در تمام عالم منتشر گشته و نسخ خطّی آن هم در عراق و ایران بسیار است

ص: 108

و گویا این کوشش بی فایده برای آنست که بی سوادی نقطه اولی مستور بماند و مضحکه خواصّ نگردد و اگر سبب این است پس خوب بود که وحی های نازل بر خود را هم مخفی می کردند نه آن که طبع نموده منتشر دارند چه کهر هم کم از کبود نیست این منظهر امر کمر از آن نقطه اولی نیستند عبارات اشراقات و ایقان کمال موافقت با بیان دارد اگر تأمّل نمائی در فرمایشات ایشان مانند یا حیدر قبل علی انّا نذکر من سمّی باقا بابا إن شاء اللّه

ص: 109

مؤیّد می شود و نذكر من سمی بملّا میرزا و ألذي آمنوا باللّه يا مشهدی حسن ذکرك من احبنی و فاز بذکری و خدمتى و بهمين نسج ما شاء اللّه تا چشم کار می کند عبد الوهّاب و سمندر و ملّا علی اکبر یابن دوست محمد و خداداد و ارض طاء و صاد است و فن دیگر از وصاحت بر فنون نقطه اولی زیاد نموده خیلی اوقات وحی ملمّع از سماء فطرت بر ایشان نازل شده عربی را با فارسی مخلوط نموده می گوید مظلوم در

ص: 110

بیتی که جدار آن بمثابه قرطاس الامل مقطوع الّا من اللّه انَّه لو يشاءُ يجعل القرطاس حديداً اغلظ من الجبلِ و الحدَيد رقيقاً ارّق من جفن الاعالمین

افسوس که عبد الحَميد و ابن العمید (1) حیات ندارند که از این فصاحت لذّت ببرند و خجلت کشیده اسم کتابت را بر زبان جاری نکنند و ای دریغ که شیخ عبد القاهر و سکّاکی (2) و سایر علماء بلاغت استعاره و تشبيه بقرطاس الامل و حديد اغلظ

ص: 111


1- دو نفر از کُتّاب معروف عرب می باشند منه
2- دو نفر از علماء علوم معانی و بیان و بدیع می باشند منه

من الجبل را ندیده اند تا بر ابواب تشبیه و استعاره ابواب دیگر بیفزایند و از ارّق من جفن العالمین چشم غبرت بر ندارند اجمالاً ( وافق شَنٌ طبقه) (1) و این خلیفه بسیار مناسب آن شارع و ابداً محلّ شکّ نیست که وحی بر هر دو از یک مصدر است و سماء به فطرت هر دو شبیه یک دیگر

اعتذار

من خود اعتراف دارم که در این مقام کلام بطول

ص: 112


1- مثل عربی است که آورده می شود از برای موافقت دو نفر با هم (شنّ) اسم مردیست و (طبقه) اسم زنیّست و قصّه دارد که معروف است منه رحمه اللّه

انجامید و از اختصار که مبنای رساله بر آنست خارج شده و فی الجمله از حدّ نزاکت بیرون رفته و لکن چون بزرگ تر دلیل این طایفه این آیات (و حال این آیات این) و استدلال رؤسآءِ آن ها چنان چه گذشت منحصر به آن و برای افهام عامّۀ مردم که بلغت مبارکه عربیّت و مبادی علمیه آشنائی ندارند چاره از توضیح نبود و برای بیان حال این عبارات و قابل نبودن برای این که کلام خداوند باشد چارۀ از استعمال الفاظی مثل عامی و جاهل

ص: 113

نبود و کسانی که مأنوس بمناظرات علماءِ در مسائل خلافیه می باشند می دانند که این قبیل تغییرات و زیاده بر آن بین آن ها متعارف و چاره در بیان حقایق از آن نیست.

دليل تقرير

و اگر در جواب سؤال ما بدلیل تقریر تمسّک جویند و گویند اگر این شارع کاذب بود و این کلام افتراء بر حضرت احدیّت باشد بر خداوند لازم بود که او را ردع نماید و او را هلاک

ص: 114

کند بلکه بقول صاحب نقطة الكاف او را ساعتی مهلت ندهد گوئیم این مطلب تحکمّ صرف و ایجاب چیزیست بر خداوند که نه عقل به آن حکم می کند و نه نقل و آن چه مقتضای لطف خداوند است آنست که دین خود را بتوسّط پیغمبری بمردم بشناساند و حجّتی بآن پیغمبر بدهد که عقول سلیمه صدق او را بآن حجّت بفهمند و محقّ را از مبطل و دین حقّ را از باطل تمیز دهد نه آن که لازم باشد که دروغ گو را هلاک سازد

ص: 115

و بر فرض صحّت این دلیل مطالبه جواب سؤال خود را از این طایفه نموده گوئیم این دلیل بعینه در حقّ مدّعیان کاذب جاریست پس چرا آن ها را تصدیق نکردند و فقط بجنابان باب و بهاء گرویدند چه اگر هلاک فوری کاذب را لازم دانند و امهال او را و لو یک ساعت جایز نشمرند چنان چه صاحب نقطة الکاف گفت پس بسی واضح است که مدّعیان کاذب سال های بسیار زنده و سالم بودند و با کمال جدیّت در ترویج شریعت

ص: 116

خود کوشش می نمودند و اتباع آن ها اضعاف این دو نفر بودند و نفوذ آن ها بیش تر تا این که بعد از مدتی اسود عنسی در یمن و مسیلمه در یمامه کشته شدند چنان چه باب در تبریز مقتول گشت و اگر واجب بودن بطريق فور لازم نباشد و امهال تا مدّتی جایز باشد پس اوّلاً باید آن مدّت را معیّن نمایند و بعد از آن دلیل آن تعیین را معلوم دارند و هم چنین است کلام در شرایع باطله و هیچ دلیل عقلی یا نقلی نیست

ص: 117

بر این که بر خداوند لازم باشد که شرایع باطله را با داده تکوینیّه معدوم سازد بلکه آن چه مقتضای لطف خداوند تعالی است بر بندگان آن است که راه حق و راه راست بیسوی خود را تا مکلّفی در عالم هست باقی بدارد و اقامه حجّت بر صحّت آن دین و فساد سایر ادیان به لسان عقل یا السنه مبارکه حجج خود بفرماید و حجّت بر مردم تمام شود لئلّا يكون للنّاس علی اللّه حجّته بعد الرُّسل و اگر کسی هلاک شود

ص: 118

تقصیر خود او باشد لیهلك من هلك عن بیّنةٍ يحيى من حيّ عن بيّنةٍ والّا همیشه ادیان باطله در میان مردم بوده و هیچ زمانی بعد از حضرت آدم علیه و المعصومين من ولده السّلام نشد که همه بنی آدم متدّین به دین حقّ بوده باشند و بجز دین حقّ دینی دیگر شایع نباشد و عجیب است از اعلم العوام گلپایگانی که ملتفت این مطلب شده و معتذر می شود با این که اصول شرایع بر همیّه و بودیه و زردشتیه از جانب خداوند

ص: 119

تشریع شده و عوايد و بدع فاسده بسبب طول زمان در این شرایع داخل گشته نمی فهمید (یا آن که فهمیده و خلاف عقیده خود می گوید)

که دین خداوند از آدم تا خاتم مبنی بر توحید و ضدیّت با بت پرستی است بلکه عمده عرض از بعثت انبیاء و سعی آن ها در بر انداختن اساس بت پرستی و نیاء بنیان محکم توحید پس چگونه این مرد ادیانی که اصلاً و فرماً هیچ شباهتی بادیان الهیّه ندارد از آن ها می شمارد و اگر

ص: 120

باین اندازه برای لازم نبودن روع اكتفاء می کند پس ردع جناب باب هم لازم نیست چه ظاهر است که شریعت او بنیان سست کجی است که بر اساس محکم راست مذهب تشیُّع گذاشته شده همان ظهور مهدی و قیام قائم و رجعت است که اساس ادّعای خود قرار داد و همان الفاظی ست که از اصحاب مرحوم شیخ احسائی شنیده مانند مقامات اربع که یکی از آن ها ابواب ست مراد آن ها را نفهمیده یا فهمیده

ص: 121

قدم بالا تر گذاشته و هم چنین بیان او چه دانستی که از آیات قرآن و ادعیه اهل بیت تلفیقات بی ربطی باندازه عقل و سواد خود نموده و آن را وحی سماوی نامیده و احکام مقدّسه اسلام را تغییرات زشت داده مثل تغییر عدد ایّام و ماه و روزه و غیر ذلک.

عجب است که طلیحه اعقل از آن بود و افصح سجده را ساقط نمود و از جمله وحی او این بود « انّ اللّه لا يصنع بتعفير وجوهكم و قبح ادباركم شيئًا فاذكرو اللّه قياماً

ص: 122

فان الرّغوة فوق الصّريح» چون دانست که سجده بر عرب خیلی سخت است و طباع آن ها از آن اباء دارد چنان چه مکرّر خدمت صاحب شریعت مطهّره علیه السلام عرض کردند نماز می کنیم بدون سجده لهذا سجده را از آن ها بر داشت و بقیام تنها اکتفاء نمود و باین عبارت صحیحه لطیفه که ظاهراً جنابان باب و بهاء نمی فهمند تا چه رسد باین که حسن او را درک کنند و تا چه رسد به این که مثل او را بیاورند ولکن جناب بهاء در صفحه 5

ص: 123

کتاب اقدس گفتند «قد أذن اللّه لكم السجود على كل شيئ طاهر و رفعنا عنه حكم الحد في الكتاب» (1) و حال آن که قبل از او باب در بیان گفته بود.

« ثُمّ السّابع من بعد العشر ما يخرج من الحيوان فلا تحذّرن الاّ و أنتم تحبّون أن تلطفون»

جناب بهاء سجده بر هر چیز پاکی را جایز نمود و جناب باب هر چه از حیوان خارج شود پاک دانست و حاصل این دو وحی نازل بر این دو

ص: 124


1- على الظّاهر مراد ایشان بحکم حقّ در کتاب قول بابست در بیان قلّ انّما الثامن فلا تسجدلَّ الاعلى البلور فيها من زرات الطّين الاوّل و الآخر منه

شخص جواز سجده بر پلیدی خوگ و سگ است و حاصل مطلب آن که فاضل این عوام اگر ردع را از هر دین باطلی لازم داند ولو آن که از دین حقّی مأخوذ باشد پس باقی بودن ادیان بت پرستی دلیل واجب نبودن ردع و بطلان دلیل تقریر است و اگر لازم نداند ردع را مگر در دینی که ابداً از هیچ حقّی مأخود نباشد سپس عدم ردع باب بر فرض دلیل حق بودن او نخواهد بود چه دین باب ولو آن که فرسنگ ها از دین اسلام دور است

ص: 125

لکن از دین فتیشیة (1) دور تر نیست.

بدان که این دلیل تقریر عمده مستند بابیّه است و صاحب فرائد با آن که در چند موضع تصریح بانحصار دلیل در نفس مدّعی مظهریّب و آیات نموده فارق بین حق و باطل را منحصر در همین دانسته و از تناقض صریح اندیشه نکرده و جز این هم تناقضات بسیار دیگر هم در کلمات او هست که شرح آن موجب تطویل و خروج از موضوع

ص: 126


1- فتیشی کلمه اسپانیولی است یعنی قریب بلفظ تعوید و حرز است و مراد بت پرستی وحشیان امریکا است منه

رساله است و صاحب کتاب احقاق الحقّ مفصّلاً بیان آن را با سایر مفاسد کلمات او را نموده و این فقیر اگر چه مصنّف آن کتاب را نمی شناسم و اسم او را نمی دانم لکن قدر او را می دانم و انصافاً زحمات این فاضل دانشمند سزاوار هر گونه تمجید و تحسین است و اگر چه غرض ما فقط الزام بابیّه بود بعدم فرق ما بین ادّعا رباب و بین سایر دروغ گویان ولکن چون این دلیل اصل تمام خرافات آن ها است لازم دانستم فساد مستند او را ظاهر سازم و در

ص: 127

ضمن آن مقدار علم و سواد حاملین لواء این شریعت معلوم شود.

در سورۀ مبارکه الحاقه می فرماید ﴿ وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ اَلْأَقاوِیلِ `لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ `ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ اَلْوَتِینَ ﴾ ترجمه آیۀ شریفه قریب بدین مضمون است که اگر این پیغمبر (یعنی حضرت خاتم الانبیاء صلی اللّه علیه و آله و سلم) اگر بر ما افترا بزند بعض گفتار ها را هر آینه او را بدست راست گرفته و رگ و تین او را قطع خواهیم نمود این طایفه از بی فهمی چنین از آیه فهمیده اند که مراد

ص: 128

آنست که هر که ادّعاء شارعیّت نماید و آیاتی دروغ بخداوند نسبت دهد خداوند تعالی او را از یمین گرفته قطع و تین او را خواهد نمود و هر ادّعائی که غیر از آن باشد مشمول آیه نخواهد بود و حال آن که باندک تأمّلی ظاهر است که این حکم در حقّ خصوص پیغمبر است و مراد افتراء بستن بخداوند است در آن چه نقل از او می فرماید و غرض بیان آنست که پیغمبر هر چه از خداوند خبر دهد صدق است و اگر با وصف پیغمبری دروغ بر خدا

ص: 129

بگوید او را هلاک خواهد ساخت نه این که هر که پیغمبر نباشد و دعوی او را نماید او را املاک خواهد ساخت بعبارت دیگر پیغمبر خدا اگر دروغ بگوید خداوند او را هلاک می کند نه آن که هر که بدروغ بگوید من پیغمبرم و این بجهت بیان شرف منصب نبوّت و اطمینان پیدا نمودن مسلمین است بهر چه پیغمبر بفرماید و توضیح آن که پیغمبر خدا هرگز دروغ نخواهد گفت و خداوند نخواهد گذاشت که او دروغ بگوید چنان چه گوئی

ص: 130

هر که مال مردم را بسرقت ببرد یا متعرّض اعراض آن ها شود خود داند لکن اگر پسر من دست بمال کسی دراز کند یا نگاه بنا محرم کند دست او را خواهم برید و چشم او را خواهم کند یا پادشاهی گوید وزیر من نباید دروغ گو باشد اگر دروغی گفت او را خواهم کشت و تأکید این معنی در مواضع دیگر در قرآن شده چنان چه می فرماید ﴿ وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى﴾ و نظیر همین تهدید در سوره اسری واقع است که می فرماید

ص: 131

﴿ وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ وَ إِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلًا وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلًا إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاهِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً﴾

خداوند تعالى بمجّرد این که اگر رکون قلیلی می فرمود بسوی آن ها و از وحی الهی مفتون می شد و غیر آن را بخداوند نسبت می داد هر آینه او را بضعف حیات و ضعف ممات یعنی عذاب دنیا و آخرت بقول مفسّرین باو

ص: 132

می چشانید و بی شک این اهتمام در حقّ غیر انبیاء و اولیاء نیست که بمجّرد رکون کمی در عالم دنیا و آخرت معاقب شوند و الاّ در عالم کسی نباید باقی ماند الاّمعدودی چه عالم از بدو خلقت تا حال مملوّ است از افترا های گوناگون بر خداوند چه در اصول و چه در فروع و لازم این ادّعاء این بود که تمام کسانی که بغیر دین حقّ متدیّن هستند هلاک شوند و هم چنین کسی از اصل حقّ که یک فتوى نا حقّ از او صادر شود بهر حال این طایفه

ص: 133

امر را معکوس نموده افتراء را مخصوص بادّعاء شارعیّت و نزول آیات دانستند و حال آن که آیه شریفه شامل هم افترائیست و امری که مخصوص پیغمبر بود در حقّ سایر مخلوق جاری نمودند.

﴿ ذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾ لزوم توضیح این مطلب حتّی برای عوام سبب طول کلام شد بتکرار و ذکر مثال های عالی فهم البتّه اهل علم قبول این عذر خواهند فرمود و معذورم خواهند دانست .

تأویل اخبار ضعیفه

ص: 134

این صفحه مؤخر از صفحه مقابل است.

آن ها در کتاب فرائد اوّلا در عداد سو فسطائیه و شبطيقين (1) در آمده و انکار حجیّت محسوسات را در مظاهر امر اللّه نموده و گفته صفحه 72 چون خطای حسّ ظاهری در بعض موارد مسلّم شد

حجیّت آن نزد اهل علم ساقط گردد و من بعد انکار ادلّه عقلیّه را بر عم تمام عقلاء عالم و اهل تمام علوم و بروشنی چشم دیوانگان نموده و گفته ادلّه عقلیّه و قیاسات منطقیّه اختلال و عدم کفایت ان اظهر است از میزان حسّ خصوصاً

ص: 135


1- شیطیقی کلمه معربه از لغت فرانسه است یعنی ارتیابین و شکاکین منه

این صفحه مقدّم بر صفحه مقابل است.

و اگر گویند خصوصیّت این ظهور منطبق شدن بعضی اخبار است بر جناب باب و منطبق بودن آن ها بر سایر مدّعیان کذاب

در جواب گوئیم اوّلا خصوص بھائیه ما بین سائر مذاهب و ادیان حقّ استدلال نمودن بدلیل نقلی ولو صریح آیه قرآن و متواتر اخبار قطعی الصّدور از معصوم باشد ندارند تا چه رسد بتأويل اخبار ضعیفه بلکه مجعوله توضیح این ادّعاء آن که فیلسوف این طایفه بلکه مؤسّس مذهب

ص: 136

در معرفت مظاهر امر اللّه

و من بعد سید باب استدلال بادلّه نقلیه را نموده و گفته میزان ثالث که عبارت از ادلّه نقلیّه است و مفاهیم خطابیّه اختلالش از سایر موازین اوضح است و افتضاحش در معرفت حقائق اصرح.

اوّلا بشرف علم سوگند یاد می کنم که طریقه من در مناظرات علمیّه تعصّب و عناد نیست و غلبه بر خصم را بالفاظ زشت و عبارات رکیکه خوش ندارم آن گاه از تمام عقلاء عالم و علماء تمام ملل

ص: 137

و ادیان جویا شده و سؤال می کنم که با این شخص که بمحسوسات اعتماد ندارد تا چه رسد به عقل و نقل چه باید گفت و بچه حُجَتّی باید با او مناظره کرد آیا چنین کسی قابل خطاب و کلمات او قابل جواب است آیا منکر محسوسات که مرتبه ادراک او پست تر از حیوانات است چاره دارد جز این که انسان میخی آهنین در آتش سرخ نموده و در چشم او فرو برند و هر چه فریاد زند باو بگویند این میخ نیست بلکه میل سرمه اثمد است و این

ص: 138

الم تو لذّت یا آن که این چشم تو نیست بلکه سوراخ دیوار است و آیا کسی که میزان ادلّه عقلیه را مختلّ داند عقلاء عالم راضی می شوند که او را در عداد خوب محسوب دارند و آیا مناظره او را برای غیر مجانین تجویز می کنند و محلیّ را غیر از بیمارستان مناسب او می دانند.

بلی چه کند بیچاره که می خواهد شخص جاهل فاقد هر علم و کمالی را در مرتبه حضرت محمّد ابن عبد اللّه صلیّ اللّه علیه و آله بلکه بالا تر در آورد

ص: 139

و كلمات مغلوطه غیر مربوطه او را وحی سماوی خواند و مثل قرآن کریم داند جز این که انکار حس و عقل و نقل را اوّلاً بنماید تا آن که بتواند در همین کتاب بگوید ( ما جز نفس مظهر امر اللّه و کتاب او را دلیل و حجّت ندانیم و جز تمسّک به این حبل ممدود چیزی را موجب نیک بختی و سعادت نشماریم) نمی دانم اگر حسّ خطا نماید پس وجود این مظهر و این کتاب هم شاید خطاء باشد نه مظهری آمده و نه کتابی آورده پس اوّلاً

ص: 140

اثبات این مظهّر و این کتاب را بغیر حسّ بنمایند آن گاه با شیخ الاسلام تفیّس مناظره در حقیقّت آن ها کنند .

اینک طرف کلام عوام این طایفه قرار داده گوئیم البتّه بجهت نفهمیدن معنی و خصوصیّات کلام نمی توانید بفهمید فرق ما بین فرمایش خداوند تعالی را ﴿ إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ `إِنَّهُ هُوَ یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ `وَ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلْوَدُودُ `ذُو اَلْعَرْشِ اَلْمَجِیدُ `فَعّالٌ لِما یُرِیدُ﴾ و ما بين قول باب « من يكن ما على الارض كُلهّا حينئذٍ على مقعدٍ

ص: 141

بعد بعيد» لکن عبارت اعلم این طایفه که فارسی است در آن تأمل نمائید که چگونه انکار حجیّت محسوسات می نماید و انسان را در مدارج علم و معرفت بقهقری بر می گرداند تا آن که از حیوانات هم پست تر می رود و چه حیوان اگر بچشم خود علف و آب را یقین می کند که علف و آب است.

فوراً رفته رفع گرسنگی و تشنگی می کند و مقتدای این قوم بقدر این حیوان درک نمی کند و می گوید شاید گلخن باشد نه چمن و سراب باشد نه آب

ص: 142

آن گاه بعقل خود رجوع کن و ببین از چه دینی دست برداشته و چه دینی اختیار کرده و متابعت بزرگان علوم عقلیه و نقلیّه را بدل نموده به متابعت کسانی که در عداد دیوانگان باید محسوب شوند چون حجیّت عقل را منکرند و ہان کار اصابۀ حسّیات از حیوان پست ترند.

الحال که سخن بدین جا کشید و عنان قلم را تعجّب های متعّدده از دست ربود اشاره بمطلب عجیب دیگر بنمائیم شنیده می شود که جمعی از تجدّد

ص: 143

خواهان یا باصطلاح این زمان فرنگی مآبان که بحقایق ثابته در شریعت مبارکه اسلامیّه بلکه تمام شرایع الهيّه اعتقاد ندارند و وجود ملائکه و شیاطین را از خرافات و اوهام می شمارند و مکررّ بزبان ورد ما متمدّن و متنوّریم و بغیر محسوسات اعتقاد نداریم جاری می دارند.

متابعت این قوم منکر محسوسات را می کنند و بموهومات و خرافاتی که وحشیان افریقا و ساکنین ( اوسترالیا و زیلاندا جدید می خندند

ص: 144

اذعان می دارند قیامت که متّفق علیه تمام ادیان است انکار دادند و برجعت که از مختصّات مذهب حق تشیّع است اقرار بشخص حضرت خاتم الانبیاء ایمان نمی آورند ولكن بملاّ محمّد على بار فروشی (حضرت قدوّس) ایمان آورده که پیغمبر است و رجوع کرده.

زرّین تاج خانم (قرّة العين يا طاهرة) معلومة النسّب بعد از مدّتی شوهر داری فاطمه زهرا می شود (نقطه صفحه)

ملاّ حسین بشرویه حضرت امام حسین

ص: 145

مظلوم می شود بنصّ حضرت قدّوس (نقطه صفحه) الى غير ذلك از ظهورات و جميعاً را تصدیق می کنند و حال آن که باصل قبل از رجعت اعتقاد ندارند بنصوص محکمه آیات قرآن اعتناء ندارند و بخبری که در جلد غیبت بحار الانوار مذکور باشد استدلال می کنند بهر حال عقاید این طایفه مجموعه خرافات و اوهامی است که در میثولُوجیای یونان و سایر بت پرستان نظیر آن یافت نمی شود و لیکن یا للعجب جمعی از

ص: 146

اهل این زمان پیروی آن را نموده و خود را متنّور و این زمان فاسد را زمان علم و نور می خوانند.

جواب دوّم چنان چه در کتب حدیث اخباری یافت می شود که بخیال این طایفه می توان تأویل نمود و مطابق نمود با جناب باب هم اخبار بسیاری می توان پیدا نمود که ممکن باشد آن ها را تأویل نمود در حقّ سائر مدّعیان دروغ گو و مطابق نمود با ظهورات آن ها و اگر خوف آن نبود که نقل آن اخبار موجب فتنه شود و آتش های

ص: 147

دیگری افروخته گردد هر آینه شمّه از آن ها را نقل نموده با تأویلانی که هر منصفی تصدیق کند که اگر بتأویل دو یا سه جز ضعیف می شود شخصی جاهلی نقطه اولی و ربّ اعلی گردد سایر مدّعیان باید باب باب الابواب و ربّ الارباب باشند.

فتح این باب برای واضح نمودن فساد ادّعاء باب اگر چه بسیار ناقع بوده است ولكن بجهت مذکور چون صلاح نبود از آن اغماض کرده گوئیم با این که این اخباری که بدان تمسّک نموده اند

ص: 148

اخباریست که دارای شرائط حجیّت که نزد اهل علم مقرر است نیست و ایضاً تأویل حجّت نمی شود بلکه باید خبر صریح یا ظاهر باشد (و شرح این مطلب را در خاتمه جواب انشاء اللّه مرقوم خواهم داشت)

ممکن است تطبیق آن ها را بر غیر باب و فعلاً از باب نمونه دو یا سه روایت که نزد این طایفه اهمّ و اظهر روایاتست مذکور داشته و در خاتمه جواب کلّی که این با استدلال را بر بابیّه مسدود کند خواهم نگاشت و اشاره

ص: 149

ببعض دیگر از اخبار نمود انشاء اللّه تعالی.

«إن صلحت امتی فلها يومٌ و ان فَسدت فلها نصف يوم» حاج میرزا ابو الفضل از شعرانی نقل نموده که او نقل از شیخ تقّی الدّین بن ابى المنصور کرده که گفته است «هذه الآيات تقع في المأة الأخيرة التي وعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم امتّه بقوله ان صلحت امّتي الخ»

يعنى «من ايّام الرّب الشاد اليها بقوله تعالى و انّ يوماً عند ربّک کالف سَنة

ص: 150

ممّا تعدّون»

حاج مزبور و هم کیشان ایشان این خبر را وحی منزل و قول تقی الدین را کلام نبّی مرسل دانسته و بمنزله برهان ناطقی او را فرض کرده و گفته اند آن چه ملخّص آنست که پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرموده اگر امّت من صالح و نیکو کار باشند یک روز را مالک شوند و الاّ اگر فاسد و بد کردار باشند نصف روز. و هر سالی نزد پروردگار هزار سال است از شماره شما و بفهم خود چنین فهمیده که مراد انقضاء شریعت اسلام است پس از هزار

ص: 151

سال و مبدء سال را از وفات حضرت امام عسگری علی آبائه و ولده السّلام گرفته تا منطبق شود با سال 1260 که بگفته او سال ظهور باب است و در فرائد می گوید که روایت ان صلحت امّتی را مجلسی در غیبت بحار نقل نموده.

این فقیر اوّل فرض صحّت این خبر و تسلیم این که معنی این همین است که توهّم نموده اند می نمائیم و بترتیب رساله اوّلاً بیان می کنم که باین خبر جناب باب ما بین سائر مدّعیان کاذب معیّن نمی شوند

ص: 152

چه بر غیر ایشان هم منطبق می شود بلکه بعضی از آن ها اولی و احقّ می باشند باین حدیث مجهول بلکه مجعول آن گاه حال سند این خبر و معنی که برای آن کرده اند بیان خواهم نمود انشاء اللّه .

بموجب این بیان مدّت هزار سال و عده این امّت است اگر نیکو کار باشند و اگر نباشند نصف آن وعده آن ها است پس باید اوّل اثبات صَلاح این امّت را بنمایند آن گاه استدلال کنند بلکه گوئیم این امّت نیکو کار نبودند پس باید وعده

ص: 153

آن ها نصف آن باشد و بد کرداری این امّت از شدّت وضوح محتاج بیان نیست و چگونه نیکو کار باشند امّتی که قبل از این که جسد مقدّس مطهّر پیغمبر خود را دفن نمایید در سقیفه اجتماع نمودند و خلافت را از پسر عمّ و وصی او گردانیدند و فدک را از بضعه مطهّره او غصب کردند و دو ریحانه او را بزهر و شمشیر شهید نمودند و اهل بیت او را اسیر نموده از شهر بشهر بردند و هكذا الى آخر آن چه طغات

ص: 154

بني اميّه و بني العبّاس با ذريّه طاهره نمودند و بد کرداری آن ها نه بس با اولاد او بود بلکه قرآن را هدف تیر کردند و شعائر دین را تغییر داده.

بدعت ها گذاشتند کلمه واحده اسلام را بهفتاد و اندی منقسم کردند و کردند آن چه کردند که اگر صد یک آن را کسی بنگارد کتابی بزرگ خواهد شد پس بنا بر این بر ظهور باب منطبق نخواهد شد و لازم است یکی از مدّعیان که قریب بقرن خامس بوده اند اختیار نمایند و آن که از آن ها را

ص: 155

فعلاً بنظر دارم و عصر او قریب بهمان قرنست و صاحب شرع جدید است ابو بکر طخامی که در شرع او شراب بحدّی اهمیّت داشت که واجب بوده مرده را با شراب پیشویند تا چه رسد بآشامیدن زندگان و ملاعبه و شهوت رانی با پسران اعظم شعائر این دین محسُوب بود و در این باب حدودی مقرّر بود که قلم از نگارش آن شرم دارد و مؤیّد این ظهور و این که دین مقدّس اسلام زیاده بر این مدّت

ص: 156

نخواهد ماند استخراج خواجه سغدی بود. این مطلب را از احکام نجوم چه خواجه مرقوم با دیانت اسلام على المنقول عداوت بسیار داشت و از احکام نجوم بزعم فاسد خود انقضاء آن را باین ظهور تطبیق نمود (اگر چه بکوری چشم او و سایرین این دین مقدّس باقی ماند و تا آخر دنیا هم باقی خواهد ماند) و اگر کسی تتبّع کتب تواریخ را نماید در آن قرن ظهورات دیگر هم خواهد یافت که از ظهور جناب نقطه یا ذکر یا باب

ص: 157

اکمل و افضل باشد.

الحال فرض کنیم که این امّت استحقاق وعده دوّم و مدّت هزار سال را داشته باشند لکن بر زمان ظهور باب منطبق نخواهد شد و اولی باین وعده استاد خسرو نقطوی است که حدود هزار از هجرت ادّعاء نقطه بودن نمود.

و شرع تناسخ و الحاد را رونق داده و نفوذ او ببلاد هند رسید چنان چه سابقاً اجمالی از این قصّه مذکور شد و ظهور باب بعد از هزار سال

ص: 158

است بدویست و پنجاه سال و آن چه را ابتداء قرار داده و از فوت حضرت عسگری محسوب داشته اند از عجایب است که محملی جز عامیّت یا عصبیّت ندارد چه تاریخ بفوت آن حضرت یا وقوع غیبت در هیچ وقتی و هیچ عصری متعارف نبوده و بر فرض اگر چنین تاریخی وجود داشته باشد با این حدیث ابداً مناسبت ندارد چه آن حضرت مدّت جمیع امّت خود را مذکور داشته مسلمانانی که از زمان بعثت تا وقوع غیبت بوده اند قطعاً

ص: 159

از امّت آن حضرت می باشند پس مناسب آن که مبدء در تاریخ از زمان بعثت باشد که اوّل ظهور امّت آن بزرگوار است و این تاریخ همانست که این شخص مبدء تواریخ مذکوره در خبر ابی لبید مخزومی را بر آن قرار داده و با تکلفات بسیار و غلط های واضح بخیال فاسد خود آن را منطبق بر ظهور نقطه اولی کرده و حال این که هیچ مناسبتی ما بین تواریخ آن حدیث و بعثت نیست بخلاف این حدیث که معیّن است که باید اوّل آن

ص: 160

زمان بعثت باشد و اگر جناب حاجّ مرقوم قلیلی سواد و یا اندکی انصاف داشتند امر را بعکس می نمودند لكن .... و اگر مبدء آن بعثت نباشد باید مبدء آن صدور این کلام از آن حضرت باشد و علی ایُّ حالٍ ابتداء حساب را وفات حضرت عسگری علیه السلام قرار دادن هیچ وجهی جز تسخیر عوام نمودن و مسخره خواص شدن ندارد و با غمض عین از جمیع آن چه مذکور شد گوئیم تفسیر یوم بایّام ربّ که هزار سالست در خبر

ص: 161

وارد نشده بلکه اجتهادی ست از شخص مجهول الحالی که تقی الدّین مذکور باشد و ممکن است مرا یک روز از ایام الهیّه باشد که در آیه شریفه ﴿ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ ﴾

و بنابراین فعلاً امّت مرحومه اگر نیکو کار باشند زیاده از چهل و هشت هزار سال از وعده پیغمبر خود طلب دارند و اگر بد کردار باشند نصف این مدّت که 24 هزار سال است از طلب آن ها باقیست و انشاء اللّه قبل از هر کدام

ص: 162

که مراد باشد ولی حق ارواحنا فداه ظاهر خواهد شد و چشم شیعیان بجمال او روشن خواهد شد و اگر خدای نخواسته زیاده از این مدّت طول کشید این خبر مجعول و تكلفّات ابى الفضول بايد ذخیره بماند برای کسی که بعد از 48 یا 24 هزار سال بلکه زیاده ادّعاء ظهور نماید و بکار باب نمی خورد.

آن چه گفته شد مبنی بر تسلیم صحّت خبر و تفسیر آن بود بموجب دل خواه این طایفه ولکن نه خبر

ص: 163

صحیح است و نه معنی آن تعیین مدّت بقای شریعت است چه تقی الدّین مذکور شک نیست که از اهل سنّت است و از معروفین آن ها هم نیست و این خبر را نه بسند نقل کرده و نه بکتابی معروف منسوب داشته و فرقه حقّه شیعه باخبار مثل صحیح بخاری که مسَلسَل بسلسلة الذّهب نقل کرده اعتماد نکنند پس چگونه بمرسل شخصی مجهول الحال اعتناء خواهند نمود و امّا نسبت آن مجلد غیبت بحار الانوار تکذیب ناقل را نمی کنم ولی

ص: 164

مقداری که فحص کردم نیافتم تا ملاحظه سند آن بشود و کتاب بحار اگر چه از اعظم کتب حدیث و مؤلّف آن از اعاظم علماء اعلام است و لکن آن بزرگوار تألیف جامع نموده نه صحیح یعنی بناء ایشان بر نقل جميع اخبار مرویّه است نه خصوص صحاح اخبار و چه بسیار اخبار مجهوله و ضعیفه بلکه منکر و شاذ در آن کتاب شریف موجود است که اهل علم بقواعد علوم حدیث صحیح آن را از حسن و قوی آن را از ضعیف تمیز

ص: 165

می دهند و چه بسیار روایت را نقل نموده و خود تکذیب آن می کند و امّا تفسیر روایت پس مخفی نماند که لفظ امّت اگر چه بر شریعت اطلاق می شود.

چنان چه فرموده ﴿ إنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی اُمَّه﴾ ولكن در این خبر ممکن نیست که مراد باشد چه شریعت صالح است دائماً و فاسد نمی شود و چنان چه ممکن است مراد از امّت جمیع تابعین آن حضرت باشند ممکن است مراد طایفه آن حضرت باشند یعنی عرب یا قریش چنان چه در آیه شریفه است

ص: 166

﴿ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ﴾ که امّت تفسیر بقریش شده و این معنی اصل معنی امّت است.

چنان چه اهل لغت گفته اند الامّة الجيل من النّاس و بهمین معنی است که گفته می شود امّة الفرس و امّة التّرک.

و امّا یوم و امثال آن که در این موارد استعمال می شود و سپس مراد از آن تسلّط و اقتدار است چنان چه عرب می گوید هذا یوم فلان و زمان فلان و می گونید کانت بنی امیّه فی ایّامهم کذا و كذا و جریر گوید «هذا زمانک إنی قد مضی زَمَنی»

ص: 167

و معنی خبر بنابر این اینست که عرب یا قریش صاحب قدرت و تسلّطند در یک یوم یا نصف آن و این معنی با این که خود ظاهر است مطابق است با آن چه واقع گشت چه عرب نیکو کار نشدند

چنان چه گذشت و زیاده از نصف هزار سال اقتدار و تسلّط آن ها باقی نماند و بعد از غلبه بر سایر امم مغلوب ترک و فارس و افرنج شدند چنان چه بر مطلّع بر تواریخ ظاهر است.

و اگر امّت را حمل بر جمیع مسلمین هم بنمائیم باز

ص: 168

باین معنی صحیح است چه در حدود پانصد مسلمین ضعیف شدند و حروب صلیبیّه شروع شد و بسیاری از بلاد اندلس بدست نصاری افتاد و صدماتی که بمسلمین در حدود هزار واقع شد از شدّت وضوح محتاج بیان نیست

دوّیم خبر مفضّل از حضرت صادق علیه السلام که عرض نمود «فكيف يا مولاي في ظهوره فقال في سنة السّتین یظهر أمره و يعلو ذکره و ینادی باسمه و کنیته و نسبه و یکثر ذکره فی افواه الحق و المبطلين

ص: 169

یلزمهم الحجة بمعرفتهم به الخ»

حاصل ترجمه آن که مفضّل از آن حضرت از کیفیّت ظهور سؤال نمود امام صادق فرمود در سنه شصت امر او ظاهر می شود و نام او بلند می گردد و ندا داده می شود باسم و کنیه و نسب او و در دهان های اهل حقّ و باطل نام او بسیار مکرّر می شود تا آن که حجّت بر آن ها لازم شود بجهت معرفت او هر کسی دارای اقلّ مراتب سواد فارسی باشد می داند اگر تأمّل نماید که این روایت

ص: 170

بر فرض صحّت آن تمام انطباق بر وجود اعلی حضرت امام عصر ارواحنا فداه دارد چه امر امامت آن بزرگ وار برای فرقه حقّه در سال دویست و شصت ظاهر شد که سنه فوت حضرت عسگری و سنه انتقال منصب امامت است از آن حضرت بایشان و سائر آن چه در خبر مذکور است واقع شد و لکن جمعی از این فرقه مثل صاحب کتاب الایمان دلیل خود را بهمین لفظ ستّین خوش داشته و بر ظهور باب تطبیق کرده که شصت بعد از هزار و دویست

ص: 171

باشد غافل از این که اگر بمکابره سایر صفات مذکوره را بر او منطبق نماید نداء بکنیه را نخواهد توانست چه معنی کنیه عَلَمی است که اوّل آن اب یا امّ باشد و بعضی آن چه از اعلام که مصدّر بابن و بنت باشد هم ملحق بکنیه نموده اند و جناب باب ابداً علمی بدین صفت نداشتند و اگر کنیه برای او جعل کنند هرگز نداء به آن نشد و ایضاً در همین روایت است سمّیناه و كنيّناه و قلنا سمّی جدّه رسول اللّه و کنیة یعنی اسم و کنیه

ص: 172

او را بیان نمودیم و گفتیم هم نام جدّ خود پیغمبر خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و هم کنیه او است و باب نه اسم او محمّد است و نه کنیه او ابو القاسم.

سیُّم حدیث جابر بعد از ذکر حضرت عسگری علیه السلام می نویسد « يخرج منه ذو الإسمين خلف محمّد يخرج آخر الزّمان الخ»

صاحب ایمان و دیگران توهّم نموده اند که ذو الاسمین یعنی علی محمّد و از بی سوادی نفهمیده که علی محمّد یک اسم مرکّب است مثل معدیکرب و دو اسم نیست.

ص: 173

و ایضاً مگر آقا سیّد رضا شیرازی حضرت حسن عسگری بود که يخرج منه مطابق آید و مع ذلك خبر را علی المنقول تصحیف نموده و لفظ خبر این ست يخرج منه خلف و محمّد و این دو لفظ بنابر این ذو الاسمین است که یکی از آن دو اسم خلف است و دیگری محمّد.

و برای نمونه همین چند خبر کافی است که قرآء گرام اندازه فهم و سواد این طایفه را بدست آورند و بر تصحیفات که در روایات می کنند

ص: 174

اطّلاع یابند و از آن هم تعدّی نموده بابیات مجعوله مهمله مانند بهر الفی الف قدی بر آید و مانند خذ المخ قبل مد بعد ضم فأدرجها بتحت المدرحین که از کلام ذو العقول خارج است و امثال ان ابیات دین جدید می کنند. بهر حال زیاده بر این صرف نمودن عمر عزیز را در جواب از این خرافات روا نیست لهذا کمیت خامه را بهمین مقام باز داشته و جوابی کلیّ از این استدلالات را بخاتمه موکول نمودم. خاتمهٌ بخیر انشاء اللّه

ص: 175

و مكلف الأيام ضد طباعها *** متطلّب فى الماء جذوة نار

و من هویجرى المستحيل فانّما *** تبنى الرجاء على شفير هار

أفيقو افيقو یا غواة فانها دياناتكم مكر من الزعماء

قومی که بقرن بیست دین می سازند *** بر خاگ گمان کاخ یقین می سازند

گر روشنی از باب بھاء جوئی و ہاب زین باب نه روشنی بر آید نه جواب بی خانه گر بمانی ای خانه خراب زان به سیل خانه سازی و بر آب

ص: 176

راهی که تو داری بخدا راه خدا نیست *** جز شعبده بازی و بجز مکر و ریا نیست

دین هیچ گه آلوده بدین شعبده ها نیست *** بد بیش تر از این نتوان کرد و روا نیست

سود تو و امّت همه جز باد هوا نیست *** دین نیست لباسی که چو شد کهنه نپوشند

یا پولکی آن را به یهودی بفروشند *** مردان طریقت همه هوش و همه گوشند

در راه خدا محو خدایند و خموشند *** چون طبل تهی مغز دما دم نخروشند

ما ترس نداریم از آن امّت بی درد *** چون ما نشود هیچ گه از گفتن حق سرد

مردیم و کجا ترس کند ره بدل مرد گوئیم و نترسیم که دین هر که نو آورد مکر است و فریب است خطا کرد خطا کرد

ص: 177

ص: 178

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109