شماره كتابشناسي ملي : ايران۸۳-۲۴۸۱۱
سرشناسه : شهبازي، عبدالله
عنوان و نام پديدآور : جستارهايي از تاريخ بهائيگري در ايران/ شهبازي، عبدالله
منشا مقاله : ، تاريخ معاصر ايران، ش ۲۷، (پاييز ۱۳۸۲): ص ۷ - ۵۹.
توصيفگر : بهاييت
توصيفگر : يهوديت
توصيفگر : افندي، عباس
توصيفگر : دوره پهلوي
توصيفگر : قاجاريه
توصيفگر : ترور
توصيفگر : زردشتيان
توصيفگر : ابوالفتحزاده، اسدالله
توصيفگر : منشيزاده، ابراهيم
توصيفگر : مشكاتالممالك، محمدنظر
توصيفگر : كميته مجازات
توصيفگر : دوستدار، احساناللهخان
توصيفگر : جنبش جنگل
توصيفگر : يزد
توصيفگر : شورش داخلي
توصيفگر : سازمانهاي امنيتي
توصيفگر : اينتليجنت سرويس
توصيفگر : انگلستان
درباره جمعيت بهائيان ايران دادههاي موجود سخت متناقض است. در اوايل سده بيستم ميلادي تعداد ايشان حدود ده هزار نفر گزارش ميشد. بيست سال بعد، در حوالي سال 1307 ش.، حسن نيكو، مبلغ پيشين بهائي، اين رقم را اغراقآميز دانست و شمار بابيها در سراسر جهان را، اعم از ازلي و بهائي، 5207 نفر اعلام نمود كه 3960 نفر در ايران زندگي ميكنند. اين ادعا قانعكننده نيست زيرا در فهرست مندرج در كتاب نيكو، نام برخي از روستاهاي معروف بهائينشين ديده نميشود و لذا بهنظر ميرسد كه ارقام فوق منطبق با روح كتاب نيكوست كه با هدف تخفيف و تحقير بهائيت تدوين شده است. بهنوشته دنيس مكايون، استاد دانشگاه نيوكاسل انگليس، در دايرةالمعارف ايرانيكا، بهائيگري در سالهاي 1928-1952 ميلادي رشدي كند داشت ولي از سال 1952م./ 1331ش. گسترش آن شتاب گرفت و اين امر بهدليل برنامهريزيها و سازماندهيهايي بود كه با برنامه «جهاد ده ساله» شوقي افندي آغاز شد. دايرةالمعارف بريتانيكا (1998) اوج گسترش بهائيت را در دهه 1960 ميلادي ميداند كه سبب شد در اواخر سده بيستم ميلادي شمار نهادهاي بهائي به بيش از 150 مجمع روحاني ملّي و حدود 20 هزار مجمع روحاني محلي برسد. دايرةالمعارف اسلام (ويرايش جديد، 1960) مركز اصلي جمعيتي بهائيان را در ايران ميداند و تعداد آنان را در حوالي سال 1338 ش. بين پانصد هزار تا يك ميليون نفر تخمين ميزند. در اين زمان در شهر تهران حدود 30 هزار بهائي زندگي ميكردند. دومين گروه پرشمار جمعيتي بهائيان در ايالات متحده آمريكا بود كه در آن زمان شمار ايشان ده هزار نفر گزارش شده است. در اين زمان در اروپا، بهويژه در آلمان، حدود يكهزار نفر بهائي زندگي ميكردند. در ساير كشورها جوامع بهائي تنها چند صد نفر عضو داشتند بجز اوگاندا كه در اثر تبليغات بهائيان شمار ايشان طي سالهاي 1335- 1338 ش. به بيش از سه هزار نفر رسيد.
تحرك جدّي مبلغين بهائي و به تبع آن رشد بهائيت در ايران از دوران سلطنت مظفرالدينشاه قاجار آغاز شد و در دوران سلطنت احمدشاه قاجار و رضاشاه پهلوي، كه بهائيان از نفوذ و حمايت فراوان در دستگاه دولتي برخوردار بودند، شدت يافت. معهذا، چنانكه ديديم، رشد جمعيت بهائيان ايران بهطور عمده از دهه 1330 ش. آغاز شد. در سالهاي 1326-1330 ش. محفل ملّي بهائيان ايران برنامه خود را براي گسترش بهائيت به مرحله اجرا گذارد و شدت تبليغات و فعاليت ايشان از ارديبهشت / رمضان 1334 ش. اعتراض شديد آيتاللهالعظمي بروجردي را برانگيخت. پس از ابراز نارضايتيهاي شديد آيتاللهالعظمي بروجردي حكومت پهلوي ناگزير به محدودكردن فعاليت بهائيان شد. به دستور شاه پزشك مخصوص بهائي او، سرلشكر عبدالكريم ايادي، مدت كوتاهي ايران را ترك كرد و در ايتاليا اقامت گزيد و در 16 ارديبهشت مقامات نظامي (سرتيپ تيمور بختيار فرماندار نظامي تهران و سرلشكر نادر باتمانقليچ رئيس ستاد ارتش) به تصرف و تخريب حظيرةالقدس، مركز بهائيان تهران، ياري رسانيدند. بختيار اين محل را به مقر ركن دوّم ستاد ارتش بدل نمود. دكتر مهدي حائري يزدي علت مقابله شديد آيتالله بروجردي با بهائيان را چنين ذكر ميكند: در مسئله بهائي ها تا آنجايي كه ايشان تشخيص ميداد، كه بهائيها يك گروه ناراحت كننده و اخلالگر در ايران هستند. مسئله صرف اختلاف مذهبي نبود. اينطوري هم كه معروف بود تا يك اندازهاي هم درست بود كه اين گروه يك نوع سروسري با منابع خارجي دارند و بيشتر مجري منافع خارجي هستند تا منافع ملّي. در اينطريق مرحوم آقاي بروجردي به هيچ وجه ترديدي از خودش نشان نميداد كه [از] آنچه گروه بهائيها از دستش برميآيد [جلوگيري كند] از اذيت ها و كارهاي موذيانه اي كه بهائيها دارند و درباره مسلمانها دريغ نميكنند. يعني بهطور مخفيانه افراد خودشان را وارد مقامات اداري ميكنند و مقامات را اشغال ميكنند. بعد هم مسلمانها را ناراحت ميكنند. مي زنند. از بين ميبرند. از اين كارها خيلي زياد ميكردند. حالا بگذريد از اين كه الان صورت حق به جانبي به خودشان ميگيرند. كاري ندارم به وضع فعلي. ولي آن زمان اين شكل بود. واقعاً هر كجا كه دستشان ميرسيد، به هر وسيله بود، هر مقامي بود اشغال ميكردند و سعي ميكردند ديگران را از بين ببرند يا وارد مجمع خودشان بكنند و كارهايي كه آنها ميخواهند انجام بدهند... ولي ايشان [آيتالله بروجردي] از اين جريان و از اين ماجرا آگاه بود و به هر وسيله اي بود جلوگيري ميكرد. حسين خطيبي، كه فردي مطلع بود، در آن زمان شمار بهائيان ايران را 300 هزار نفر و بهائيان تهران را 50 هزار نفر تخمين زد و هدف از همكاري شاه و ارتش با علما را تلاش آمريكاييها براي «تصرف آرشيو» بهائيان و دستيابي به اسامي ايشان اعلام نمود. خطيبي در نامه مورخ 30ارديبهشت 1334 به دكتر مظفر بقايي، به دو جريان متفاوت اشاره ميكند. جريان اوّل مردم و علما هستند كه خواستار ريشهكن كردن بهائيان ميباشند و جريان دوّم آمريكاييها و شاه كه پس از اشغال حظيرةالقدس خواستار پايان دادن به موج ضد بهائي هستند. او مينويسد: مخصوصا چيزي كه سر رشته را دراز ميكند اصرار آيتالله بروجردي دامتبركاته براي شدت عمل دولت نسبت به افراد فرقه بهائي است. و از طرف اعليحضرت رئيس شهرباني و يك دو نفر در عرض هفته اخير چند بار آيتالله را ملاقات كرده ولي از اين ملاقاتها نتيجه نگرفتهاند. و طبق يك اطلاع خصوصي اساساً از ايام عيد به اين طرف آيتالله از اعليحضرت گلهمند شده است و تاكنون با همه اقداماتي كه صورت گرفته است از ايشان رفع گله نشده است. آخرين آمار بهائيان به آوريل 1985 تعلق دارد كه مركز سازمان جهاني بهائيان (حيفا، اسرائيل) شمار اعضاي خود را در سراسر جهان چهار ميليون و 739 هزار نفر اعلام كرد. از اين تعداد، 59 درصد در قاره آسيا، 20 درصد در آفريقا، 18 درصد در آمريكا، 1 / 6 درصد در استراليا و نيم درصد در اروپا ساكن بودند. در اين آمار تعداد بهائيان ساكن در ايران اعلام نشده است. معهذا، ادعا شده كه 2,807,000 نفر از بهائيان در قاره آسيا زندگي ميكنند. از آنجا كه ايران مهمترين مركز بهائينشين در آسيا و جهان است، ميتوان حدس زد كه از ديدگاه مركز سازمان جهاني بهائيان حداقل دو ميليون بهائي در ايران زندگي ميكنند. به دليل فقدان آمار رسمي بهائيان در ايران راهي براي ارزيابي اين رقم و سنجش ميزان صحت وسقم آن در دست نيست. اين تصوّر وجود دارد كه مركز بهائيت هماره درباره شمار پيروان خود اغراق كرده و در مقابل منابع ضد بهائي در ايران نيز هماره رقم بهائيان را ناچيز جلوه دادهاند. دنيس مكايون مينويسد: منابع بهائي ادعا ميكنند كه پس از انقلاب اسلامي در ايران حدود 20 هزار نفر بهائي به قتل رسيدند. او اين رقم را بسيار اغراقآميز ميداند و مدعي است كه طي هفت ساله اوّل حكومت جمهوري اسلامي در ايران حدود 200 نفر بهائي اعدام شدند و در طي دوران پس از انقلاب جمعاً 300 تا 400.بهائي در جريانهاي مختلف به قتل رسيدند. بهائياني كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي اعدام يا از ايران خارج شدند، عموماً به مشهورترين و ثروتمندترين خانوادههاي بهائي تعلق داشتند و به دليل تصدي مناصب عالي دولتي يا دستيابي به ثروتهاي عظيم از طريق پيوند با حكومت پهلوي مورد تعقيب قرار گرفتند. افرادي مانند اميرعباس هويدا، حبيب ثابت، هژبر يزداني، عبدالكريم ايادي، هوشنگ انصاري، غلامرضا ازهاري و غيره، بهعنوان شاخصترين چهرههاي فرقه بهائي در ايران، تمامي بهائيان ايران نبودند و اعدام يا فرار ايشان از كشور به معني پايان حيات بهائيت در ايران نبود. بهنوشته مكايون، بخش مهمي از جمعيت بهائيان ايران را «روستاييان و دهقانان و صنعتگران و كسبه شهري» تشكيل ميدادند. آماري كه حسن نيكو در حوالي سال 1307 ش. از بهائيان ايران (با ذكر تعداد ايشان در برخي از شهرها و روستاها) بهدست داده، هر چند در جهت تخفيف بهائيت جلوه ميكند، ولي از اين منظر حائز اهميت است كه مراكز مهم تراكم جمعيتي بهائيان و تركيب ايشان را از نظر تعلق به مناطق مختلف كشور نشان ميدهد. طبق فهرست نيكو، مناطق داراي جمعيت انبوه بابي و بهائي در ايران بهشرح زير است: شهر يزد 400 نفر، تهران و توابع 370 نفر، سنگسر 307 نفر، همدان 300 نفر، آباده و همتآباد 250 نفر، نجفآباد 200 نفر، سيسان (بستانآباد تبريز) 180 نفر، اردستان 150 نفر. حسن نيكو شمار بابيها و بهائيهاي شهر تبريز را 60 نفر و شيراز را 45 نفر ذكر كرده كه احتمالاً، به دليلي كه گفتم، كمتر از ميزان واقعي است. اگر نسبت موجود در تخمين حسن نيكو درباره تركيب محلي جمعيت بابيان و بهائيان ايران را در اوايل دهه 1300 ش. بالنسبه درست بدانيم، همين نسبت را در طول هفت دهه بعد ثابت فرض كنيم و جمعيت كنوني بهائيان ايران را يك ميليون نفر بدانيم، تركيب جمعيتي ايشان بر اساس تعلق محلي چندان واقعي جلوه نخواهد كرد. مثلاً، بر اساس روش فوق هماكنون بايد 154 هزار بهائي در سنگسر و 90 هزار بهائي در سيسان زندگي كنند. اين ارزيابي درباره تركيب منطقهاي جمعيت بهائيان دقيق و علمي نيست زيرا رشد سريع بهائيت در ايران در دهههاي 1330 و 1340 ش. و در اثر تبليغ بود نه زاد و ولد بهائيان پيشين. براي نمونه، حسن نيكو در حوالي سال 1307 تعداد بهائيان خوي را يازده نفر تخمين زده در حاليكه در سال 1330 شمار بهائيان اين شهر و سه روستاي پيراموني آن (ايواوغلي، پيركندي و ويشلق) حدود 500 نفر گزارش شده است. رشد بهائيت در اين منطقه بهعلت بهائي شدن يكي از متنفذين محلي بهنام مشهدي اسماعيل بود.
بخش قابل توجهي از بهائيان ايران روستائيان فقيري بودند كه در روستاهاي اربابان و مالكان بهائي زندگي ميكردند. تعداد قابل توجهي از اينگونه روستاها در سراسر ايران وجود داشت كه يا ملك بهائيان ثروتمند بود يا از موقوفات بهائي. از مالكين بزرگ بهائي در دوران متأخر قاجار، ميتوان به افراد زير اشاره كرد: ميرزا محمدحسين خان معتمدديوان كواري (فارس) و دو برادرش ميرزا عبدالحسين خان و موقرالدوله (پسران ميرزا احمد خان، از خاندان افنان)، لطفعلي خان كلبادي (سردار جليل) رئيس ايل كلبادي مازندران، قاسم خان عبدالملكي (هژبرالدوله) رئيس ايل عبدالملكي مازندران، و ابراهيم خان ابتهاجالملك گرگاني (بزرگ مالك گيلان). حضور بزرگ مالكان بهائي در تمامي دوران سلطنت پهلوي ادامه يافت. سياست تقسيم اراضي دهه 1340 ش. اين روند را تقويت نمود زيرا با سلب مالكيت از مالكان مسلمان و ايجاد آشفتگي در ساختار مالكيت و مديريت روستايي راه را براي رشد بزرگمالكان وابسته به دربار پهلوي، بهويژه بهائيان، هموار كرد. سلطه بهائيان بر دو نهاد اصلي متولي اراضي (اصلاحات ارضي و منابع طبيعي) عامل مهمي در تجديد ساختار مالكيت به سود اعضاي متنفذ فرقه بهائي بود. براي مثال، ناصر گلسرخي، وزير منابع طبيعي در دولت هويدا، در زمينه واگذاري و تملك اراضي چنان بيپروا بود كه كارش به رسوايي كشيد؛ و سپهبد پرويز خسرواني از طريق نهادهاي تحت امر خود، سازمان تربيت بدني و باشگاه تاج، به كمك گلسرخي، اراضي پهناوري را تملك كرد. محسن پزشكپور، نماينده آخرين دوره مجلس شوراي ملّي، در جلسه طرح و بررسي لايحه بودجه سال 1357 با اشاره به هژبر يزداني، بزرگ مالك بهائي دوران متأخر پهلوي، چنين گفت: در مسير اصلاحات ارضي يك فئوداليسم جديد بهوجود آوردند... زمين را به روستاييان صاحب نسق دادند و بعد با برنامه كشت و صنعت از آنها گرفتند و آن وقت آن زمينها را بهدست عده معدودي دادند... اين زمينها را بهنام ملّي شدن از هزار نفر گرفتند و به يك نفر دادند... مراد از تقسيمات ارضي اين بود كه قسمت عظيمي از منابع مملكت را در اختيار عده معدودي قرار دهند. اين بود كه وقتي شما از مشهد حركت ميكنيد و به سمت مازندران ميرويد، دو طرف جاده مدام يك تابلو ميبينيد كه نوشته مزارع فلان شخص [هژبر يزداني]... نتيجهاش همين است كه در روزنامهها خوانديم كه فلان كس [هژبر يزداني] انگشتري هشتاد ميليوني در دست دارد و بادي گارد دارد و لابد ميدانيد كه بهوسيله باديگاردهايش هم در مواردي اقدام كرده است... در اين بخش تصويري نمونهوار، نه كامل، از برخي مناطق بهائينشين ايران بهدست ميدهم:
از ديرباز در استان فارس مناطق متراكم بهائينشين وجود داشت. علاوه بر شهر شيراز، مناطق آباده، مروست، نيريز، سروستان، ارسنجان، جهرم، ابرقو، فسا و داراب از مناطق بهائينشين فارس است و خانوادههاي بهائي در ساير نقاط فارس نيز كموبيش پراكنده اند. آباده و نواحي مجاور آن مهمترين مركز بهائيان فارس و يكي از مراكز مهم بهائيان ايران است. در گذشته مردم شهر آباده به دو طايفه اصلي هرندي و كرجهاي تقسيم ميشدند. هرنديها عموماً بابي و بهائي شدند و كرجهايها عموماً مسلمان ماندند. قهرمان ميرزا عينالسلطنه، كه در زمان مظفرالدينشاه مدتي حاكم فارس بود، درباره آباده مينويسد: «در اين شهر بابي زياد است و اغلب محترمين از آن طايفه هستند. چندان هم تقيه نميكنند.» اسدالله فاضل مازندراني، مورخ بهائي، مينويسد: در آباده... مركزي قوي از اين فئه انعقاد يافت و عدهاي كثير ديگر نيز از اولاد متنفذين و از مؤمنين جديد به عرصه ايمان قدم گذاشتند و شهرت در خدمت يافتند. برخي از مهمترين روستاهاي بهائينشين آباده عبارت بودند از: همتآباد، ادريسآباد، صغاد، درغوك، عباسآباد و وزيرآباد. در برخي از اين روستاها. مانند همتآباد، اكثر يا تمامي اهالي بهائي بودند و در برخي، مانند صغاد و ادريسآباد، بخشي بهائي و بخشي مسلمان. جمعيت روستاهاي فوق در سال 1329 ش. بهشرح زير بود: همتآباد 950 نفر، ادريسآباد 534 نفر، درغوك 580 نفر، وزيرآباد 175 نفر، عباسآباد 150 نفر. در سال 1346 ش. جمعيت روستاي مهم صغاد حدود هفت هزار نفر گزارش شده است. بخش مهمي از روستاهاي آباده املاك خاصه خاندان افنان يا موقوفات مركز بهائيان بود. خاندان افنان علاوه بر املاك آباده در ساير بخشهاي فارس نيز روستاهاي متعدد در تملك داشت. از جمله بايد به روستاي كارزين (در بخش قيروكارزين فيروزآباد) اشاره كرد كه نام بهائي آن «بيان» بود. در سال 1329 جمعيت اين روستا 682 نفر گزارش شده كه، عليالقاعده، به دليل سلطه مالكان و مباشران و كدخدايان بهائي، تعدادي از ايشان بهائي بودند. نمونهاي از اين مباشران بهائي محمد طاهر مالميري، مبلغ معروف (نياي خاندان طاهرزاده)، است. مالميري خود در روستاي مزوار (يك فرسنگي مهريز) داراي مزرعه و خانه ييلاقي بود. وي به مدت ده سال مباشر روستاي خرمي بود و سپس بهعنوان مباشر املاك خاندان افنان در منطقه آباده به اين خطه اعزام شد. مدتي بعد، خاندان افنان روستاهاي خرمي و كارزين (در فارس) را به اجاره او دادند. هفت سال مستأجر اين دو روستا بود. در زمان جنگ اوّل جهاني مأمور گردآوري درآمد خاندان افنان از املاك پهناورشان در فارس و يزد شد و مدتي مباشر روستاي طوطك (بوانات فارس) بود. همين وضع درباره ساير روستاهاي خاندان افنان، از جمله طوطكان و مروست و خرمي، صادق است. روستاي طوطكان (واقع در بلوك بوانات) از املاك خاندان افنان بود و در سال 1329 سكنه آن 125 نفر. مروست بلوك بزرگي بود در استان فارس در مرز كرمان كه از غرب به بوانات و از جنوب به نيريز محدود و مركز آن روستاي مروست است. اين روستاي مهم ملك خاصه ميرزا محمود افنان بود و پناهگاه مبلغين فراري بهائي در زمان بلواهاي ضد بهائي در يزد. در سال 1329 سكنه روستاي مروست 2542 نفر گزارش شده است. روستاي خرمي (بلوك قونقري بخش بوانات) نيز چنين وضعي داشت. اين روستا ملك خانواده افنان بود و سكنه آن عموماً يا همگي بهائي بودند. خرمي در اواخر دوره ناصري 400 خانوار زارع داشت. در سال 1329 ش. سكنه خرمي 1851 نفر ذكر شده است. در منطقه جهرم فارس نيز برخي نقاط بهائينشين را ميتوان يافت. در اواخر قاجاريه، در شهر جهرم بهائيان حضور فعال داشتند و فردي بهنام حاجي حسينعلي رئيس ايشان بود. تعدادي از بهائيان جهرم در جريان شورشهاي ضد بهائي به قتل رسيدند مانند سيد حسين روحاني و محمدحسن بن آقا كربلايي علي و استاد محمدحسن و غيره. در منطقه فلاحي (حاشيه خليج فارس) روستايي بهنام هنديان (هنديجان) ميشناسيم. اين روستاي ساحلي از مناطق بهائينشين بود كه در ميان آنها «نفوس شهير برخاستند و آثار بسيار از حضرت عبدالبهاء در حقشان صادر گرديد.» در زرقان فارس نيز تعدادي بهائي وجود داشت و برخي بهائيان سرشناس به اين محل تعلق دارند مانند ملا عبدالله فاضل زرقاني، ميرزا عبدالاحد بن ميرزا جلال زرقاني، ميرزا محمود زرقاني و برادرش ميرزا احمد، ملا جلال بن ملا عبدالله (نياي خاندان بكايي) و غيره. دو منطقه مهم نيريز و سروستان فارس نيز بهعنوان محل سكونت گروه قابل توجهي از بهائيان شهرت داشت. نيريز در تاريخ بابيگري و بهائيگري داراي جايگاه برجستهاي است و هماره بهعنوان يكي از مراكز مهم بهائيان شناخته ميشده. سروستان (و منطقه مجاور آن يعني ارسنجان) وضع مشابهي داشته است.
در استان اصفهان، نجفآباد از مراكز مهم بهائينشين بود. اين شهر و برخي روستاهاي اطراف آن از نظر كثرت و تراكم جمعيت بهائيان در اوايل دوره رضاشاه ششمين منطقه بهائينشين كشور بهشمار ميرفت. اهميت بهائيان نجفآباد تا بدانجا بود كه در سال 1308 ش. خانم مارتا روت (بهائي آمريكايي) را به اين شهر دعوت كردند و براي او مجالس تبليغ گذاشتند. بابيگري را مبلغي بهنام سليمان به نجفآباد وارد كرد و جمع قابل توجهي از مردم اين منطقه را بابي نمود. يكي از بابيهاي اوليه نجفآباد فردي بهنام ملا قاسم است كه در خانه ملا احمد مجتهد پس از استماع سخنان سليمان بابي شد. فاضل مازندراني مينويسد از نسل ملا قاسم «خاندان وسيعي برقرار گرديد و... خاندان مذكور در اين دوره [در حوالي سال 1328 ق.] به كثرت عدد رسيدند.» خاندان ديگر بهائي نجفآباد از نسل فردي بهنام ميرزا باقر وهايي است كه در سال 1316 ق. مدتي در تهران زنداني شد. تعدادي از بابيها و بهائيهاي نجفآباد در ماجراهاي مختلف كشته شدند كه اسامي برخي بهشرح زير است: غلامرضا و حسن زينالعابدين و رجبعلي بن ملا محمد و حاجي كلبعلي (مقتول در سال 1287 ش.) و حاجي حيدر (مقتول در 24 شوال 1327 ق.) و محمد جعفر صباغ (مقتول در رمضان 1328 ق.). زندگينامه حاجي حيدر نجفآبادي گوياي وزن و اهميت بهائيان نجفآباد است. او از اعيان متنفذ و ثروتمند نجفآباد بود كه در سي سالگي بابي شد. آقا نجفي اصفهاني از بابي شدن وي مطلع شد و از ظلالسلطان تنبيه او را خواست ولي ظلالسلطان پاسخ داد «چون حاجي حيدر متنفذ و از اعيان و ملاكين نجفآباد است اگر فيالفور كشته شود اغتشاش عظيمي بر پا خواهد شد، بهتر است چندي حبس شود.» لذا، حاجي حيدر مدت كوتاهي حبس شد. منابع بهائي عامل اصلي تحريكات ضد بهائي در نجفآباد را فردي بهنام فتحعلي خان معروف به حاجي ياور نجفآبادي و پسرانش، بهويژه غلامحسين خان، ذكر ميكنند كه از متنفذين منطقه و از وابستگان آقا نجفي، مجتهد نامدار اصفهان، بود. وي با حاجي حيدر خويشاوندي داشت. حاجي حيدر بار ديگر بهعلت فشار آقا نجفي اصفهاني و حاجي ياور نجفآبادي بهدستور ظلالسلطان دستگير و در اصفهان به مدت نه ماه زنداني شد. وي پس از آزادي بههمراه يكصد نفر از بهائيان نجفآباد براي تظلم و دادخواهي به تهران رفت و به مظفرالدينشاه عرضحال داد. حاجي حيدر با صمصامالسلطنه بختياري، حاكم اصفهان در زمان مشروطه، رابطه داشت و زمانيكه سوار بر اسب از نزد صمصام به خانه خود باز ميگشت، در بازارچه قصر شمسآباد با شليك گلوله فردي ناشناس به قتل رسيد. نامدارترين شخصيت بهائيان نجفآباد ملا زينالعابدين نجفآبادي (متوفي 1321 ق.) است كه منابع بهائي از او بهعنوان يكي از «اجله اصحاب و اعاظم احباب و از اكابر رجال تاريخي اين امر اعظم» ياد ميكنند. او در ميان بهائيان به «زينالمقربين» و «حضرت زين» معروف است. پسرش بهنام نورالدين زين منشي مخصوص شوقي افندي بود و بسياري از نامههاي فارسي شوقي به خط و امضاي اوست. ملا زينالعابدين دو خواهر و دو پسر ساكن در نجفآباد داشت كه از ايشان «اولاد و احفاد بسياري بهوجود آمدهاند.» از ديگر بهائيان سرشناس نجفآباد بايد به حاجي كلبعلي كفاش و تراب خان اشاره كرد كه مراسم دفن ايشان در ربيعالثاني (زمستان) 1335 ق. منجر به آشوبي بزرگ در شهر و دستگيري 32 نفر از بهائيان نجفآباد شد كه سرانجام با حمايت حكومت اصفهان آزاد شدند. و نيز بايد به زني بهنام مخموره نجفآبادي (نياي خاندان مخمور) اشاره كرد كه در 1310 ش. در يكصد سالگي در نجفآباد درگذشت. روستاهاي ملكآباد و عليآباد واقع در يك فرسنگي حومه شهر نجفآباد، كه امروزه جذب شهر شدهاند، از مناطق محل تراكم جمعيت بهائي بهشمار ميرفتند و بخش قابل توجهي از سكنه و خردهمالكين اين دو روستا بهائي بودند. در ملكآباد رؤساي بهائيان نورالله و اسدالله و در عليآباد كريم و رضا بيگ نام داشتند. مالكيت اصلي اين دو روستا با ظلالسلطان بود. در يك مورد، ظاهراً به تحريك حاجي ياور و بهدستور آقا نجفي اصفهاني، مسلمانان شهر نجفآباد به اين دو روستا ريختند و، به ادعاي تاريخ ظهورالحق، منازل بهائيان را غارت كردند و در يك روز حدود 50 هزار تومان اموال ايشان را بردند. در سال 1329 جمعيت ملكآباد 573 نفر گزارش شده است.
مهمترين روستاي بهائينشين آذربايجان سيسان، واقع در دهستان مهران رود بخش بستانآباد تبريز، بود. بهنوشته اخبار امري، «اكثر قريب به اتفاق» اهالي سيسان بهائي هستند. و سيسان «پرجمعيتترين قصبه آن سامان [آذربايجان] از لحاظ تعداد احباي الهي است.» جمعيت اين روستا در سال 1329 ش. حدود 1660 نفر گزارش شده است. علاوه بر سيسان، در منطقه آذربايجان برخي روستاهاي ديگر نيز وجود داشت كه بخشي از سكنه آن، كم و بيش، بهائي بودند. از جمله بايد به روستاي مطنق (متنق) اشاره كرد كه در اوايل دوره مظفرالدينشاه تعداد قابل توجهي بهائي داشت. اين روستا نيز، چون سيسان، در بخش بستانآباد تبريز واقع و در سال 1329 سكنه آن 1057 نفر بود. اسكو و ميلان نيز از مناطقي بود كه در اواخر دوره قاجاريه تعداد قابل توجهي بهائي از ميان سكنه آن برخاستند. بخشي از ايشان به عشقآباد مهاجرت كردند و در زمان رضاشاه به ايران بازگشتند. بخش اعظم سكنه شهر اسكو در دوران ناصري شيخي بودند و در دهه پاياني سلطنت ناصرالدينشاه تعداد بهائيان شهر به 50 نفر رسيد. در سالهاي پاياني سلطنت ناصرالدينشاه (حوالي 1312 ق.) حاكم اسكو بهائي بود و كسي جرئت نداشت عليه اين فرقه حرف بزند. در سال 1303 ق. به دليل كثرت تبليغات بهائيان در شهرهاي اسكو و ميلان آشوبي عليه ايشان پديد آمد و در نتيجه برخي مبلغين سرشناس بهائي، مانند مشهدي اصغر ميلاني و محمد جعفر اسكويي، به عشقآباد رفتند. ميرزا حيدرعلي اسكويي (نياي خاندان صميمي تبريز) نيز به صلاحديد پدرش و حاجي احمد ميلاني بههمراه اين دو نفر و عائله مشهدي يوسف ميلاني به عشقآباد رفت. او در عشقآباد با مشهدي اصغر ميلاني شريك شده و در كاروانسراي مخدومقلي خان تركمن حجرهاي گرفتند و با ضمانت مشهدي ابراهيم ميلاني به تجارت پرداخت. طرف عمده تجارت ايشان تركمنها بودند.
شهر قزوين و روستاهاي پيرامون آن، بهويژه قديمآباد و ككين و محمدآباد و كلهدره و اشتهارد و امينآباد و بايه، بهعنوان يكي از مراكز بهائيان شناخته ميشد. در تمامي روستاهاي فوقالذكر محافل محلي بهائي وجود داشت كه هدايتشان با محفل امري شهر قزوين بود. علت رشد بهائيگري در روستاهاي فوق گروش يكي از علماي قريه قديمآباد، بهنام ملا حيدرقلي قديمآبادي، به اين فرقه در اواسط دوران مظفرالدينشاه و تبليغات اوست. در سال 1329 جمعيت روستاي قديمآباد 629 نفر بود. از شهر قزوين تعداد قابل توجهي شخصيتهاي متنفذ و فعال بهائي برخاستند مانند آقا محمد جواد قزويني و برادرش ميرزا عبدالله از طايفه زرگر. محمد جواد از ايام اقامت ميرزا حسينعلي نوري در ادرنه به تحرير و استنساخ الواح او مشغول بود ولي «جميع اعضاي خاندانش در حلقه ناقضين ميثاق درآمدند» يعني يا به فرقه ازلي پيوستند و يا با بابيگري قطع رابطه كردند. بخش قابل توجهي از اعضاي طايفه زرگر قزوين بهائي بودند. فتنه قاجار، شاعره بهائي، در مثنوي خود مينويسد: زرگران ديدم در آن شهر و ديار همچو من ديوانگان روي يار ميرزا موسي خان حكيم الهي (پسر ميرزا محمدجعفرخان مافي و نياي خاندان حكيم الهي)، شيخ كاظم سمندر (نياي خاندان سمندر)، آقا محمدمهدي و آقا محمد جواد عموجان (نياكان خاندان فرهادي)، حاج شيخ محمدعلي نبيل (نياي خاندان نبيلي)، ميرزا باقر اسعدالحكما (نياي خاندان اسعدي)، حاجي عبدالكريم قزويني و برادرانش كه خاندان بزرگي در تهران و قزوين بر جاي نهادند، ابراهيم خان احياءالسلطنه طبيب (نياي خاندان رستمي)، ميرزا يوسف خان ثابت وجداني (مبلغ سرشناس و نياي خاندان ثابت وجداني)، ميرزا رضاخان (نياي خاندان تسليمي)، حاج ميرزا غلامحسين راسخ و برادرش ميرزا احمد (نياكان خاندان راسخ) از بهائيان سرشناس قزوين بودند.
همدان يكي از كانونهاي اصلي گسترش بابيگري و بهائيگري در سراسر ايران است. بابيگري و بهائيگري در همدان بهوسيله جامعه متنفذ و منسجم يهودي اين شهر اشاعه داده شد. فضلالله مهتدي، معروف به صبحي، مبلغ پيشين بهائي، مينويسد: «همدان اكثر بهائيانش يهودياند.» بهنوشته حسن نيكو، در همدان كه مركز مهم بهائيان است، به استثناي سه چهار نفر همگي يهودي بهائي هستند. در سال 1316 ق. سرشناسترين بهائيان همدان، كه بهوسيله مظفرالملك حاكم وقت، بازداشت شدند عبارت بودند از: دايي روبين، حاجي ياري، حاجي موسي مبين، حاجي سليمان طبيب، آقا سليمان بن آقا موسي، حاجي مهدي بن آقا رفائيل، حاجي مهدي بن آقا ياري، آقا سليمان زرگر كه «كلاً از احباي اسرائيل بودند.» از ديگر بهائيان سرشناس همدان، كه همگي يهوديالاصل بودند، بايد به افراد زير اشاره كرد: ميرزا ابراهيم و برادرش حافظالصحه، حاج يوحناي حافظي، حكيم عزيز، حاجي حكيم هارون، حاجي حكيم موسي، حكيم يوسف، حاجي قلندر، حكيم الي و حكيم هارون، آقا علي كليمي، آقا روبين و پسرش ميرزا حبيبالله، شمسالاطباء اسرائيلي همداني، آقا يهودا، ميرزا يوسف بن آقا ابراهيم. بر بنياد همين جامعه يهودي- بهائي بود كه مدرسه آمريكائي همدان تأسيس شد. برخي از خاندانهاي يهودي بهائيشده همدان عبارتند از: آزاده، اتحاديه (از نسل حكيم دانيال)، اخوان صفا (از نسل ميرزا مهدي اخوان الصفا)، ارجمند (از نسل حاجي مهدي ارجمند بن آقا رفائيل، مؤلف كتاب گلشن حقايق)، باهر (از نسل حاجي ميرزا طاهر)، برجيس (از نسل حكيم يعقوب)، جاويد (از نسل حاجي يهودا معروف به حاجي شكرالله جاويد)، حافظي (از نسل حاجي يوحنا خان)، رفعت (از نسل ميرزا آقا جان طبيب)، ساجد (از نسل ميرزا آشور يا آشر)، سراج (از نسل دكتر يوسف سراج)، شايان (از نسل ميرزا يحيي شايان برادر كوچك ميرزا سليمان جاويد)، صميمي (از نسل ميرزا حبيبالله صميمي)، صنيعي (از نسل ميرزا آقا جان. اسدالله صنيعي آجودان مخصوص محمدرضا پهلوي در دوره وليعهدي كه بعداً به درجه سپهبدي رسيد از اين خانواده است)، عبدي (از نسل ميرزا فرجالله عبدي)، عطار (از نسل حاجي حبيبالله عطار همداني)، علاقهبند (از نسل آقا يهودا علاقهبند)، عهديه (يكي از اعضاي اين خاندان زن حسينقلي خان نظامالسلطنه مافي شد)، فيروز، گرانفر (از نسل موشه پسر حاجي لالهزار)، لالهزار و لالهزاري (از نسل حاجي لالهزار)، مؤيد (از نسل حبيب مؤيد)، متحده (از نسل ميرزا يعقوب متحده)، متحدين (از نسل ميرزا محمدرضا جديدالاسلام)، مشهود (از نسل ميرزا يوسف مشهود)، ممتازي (از نسل نورالدين ممتازي برادر ميرزا يعقوب متحده)، ميثاقيه (از نسل آقا يهودا ميثاقيه)، يوسفيان (از نسل ميرزا يوسف بن آقا ابراهيم). خانواده كحالزاده نيز احتمالاً از يهوديان همدان است زيرا همسر دكتر حسين خان كحال، كه اوّلين نشريه اختصاصي زنان ايران را بهنام دانش در 1328 ق. منتشر كرد، دختر ميرزا يعقوب همداني (ميرزا محمد حكيمباشي) بود. يهوديان بهائي همدان نقش مهمي در اشاعه بهائيگري در ساير مناطق داشتند. براي مثال، بايد به ميرزا ابراهيم اسرائيلي همداني (اتحاديه)، صاحب داروخانه اتحاديه رشت و عضو محفل روحاني رشت، در گيلان و نقش حاجي موسي همداني در اراك اشاره كرد. حتي در ارمنستان (ايروان) نيز بهائيگري بهوسيله يك يهودي همداني (ميرزا آقا جان طبيب اسرائيلي) اشاعه يافت. از ساير بهائيان همدان، كه يا مسلمانتبارند و يا تبار ايشان براي نگارنده روشن نشد، ميتوان به خانوادههاي زير اشاره كرد: پروين (از نسل حاج ابراهيم پروين دندانساز)، درويش (از نسل ميرزا حسين خان درويش از بابيان اوّليه)، توكل (از نسل حاجي محمدعلي تويسركاني)، حصاري (از نسل محمدعلي حصاري)، دانش (از نسل عبدالحسين خان دينارآبادي)، درخشاني (از نسل حبيبالله درخشاني)، فاني (از نسل عزتالله فاني از بهائيان بهار همدان)، قوام (از نسل سيد مهدي قوام). در روستاهاي همدان نيز تعدادي بهائي سكونت داشتند. در اين ميان بهويژه بايد به روستاي امزاجرد اشاره كرد كه تعداد كثيري بهائي داشت در حدي كه به احداث حظيرةالقدس دست زدند. در دوران ناصري بهائي مقتدر اين روستا داوود قلي بيگ، از سران فرقه نصيريان (علياللهي)، بود؛ و در دوران احمدشاه كدخداي قريه بهائي بود. در سال 1329 امزاجرد 435 نفر سكنه داشت. عبدالحسين خان دينارآبادي (نياي خاندان دانش)، مالك روستاي دينارآباد، نيز بهائي بود. در سال 1329 اين روستا 560 نفر سكنه داشت. در روستاهاي احمدآباد و صحنه نيز از زمان ناصري تعداد قابل توجهي از بابيان و بهائيان بودند. صحنه همان روستايي است كه قرةالعين دو روز در آن توقف كرد و اهالي را تبليغ نمود. از شخصيتهاي مهم بهائي همدان بايد به صدرالصدور و سيد مهدي قوام همداني اشاره كرد: حاجي سيد احمد صدرالعلما پسر حاجي سيد ابوالقاسم صدرالعلماي همداني، مباشر امور كتابت شرعيه حاجي ميرزا هادي مجتهد همداني، بود. سيد احمد براي تحصيل به نجف رفت و سپس در مدرسه خان مروي تهران مستقر شد. در سال 1316 ق. در همدان بهوسيله حكيم موسي، طبيب يهودي، به بهائيت گرويد. به تهران بازگشت و در مدرسه مروي به تدريس و تحصيل پرداخت و لقب صدرالعلماي پدرش به او رسيد. او سپس به طريقت شاهنعمتاللهي وارد شد و در اين فرقه به مقام پير دليل، كه نايب و قائممقام پير طريقت است، دست يافت. حاجي صدر در سال 1325 ق. در تهران درگذشت. او از سوي عباس افندي به «صدرالصدور» ملقب بود. سيد مهدي قوام همداني به يك خانواده روحاني مقيم كردستان تعلق داشت. در سال 1318 ق. بهوسيله دايياش، آقا صادق، بهائي شد. قوام از مبلغين فعال بهائي بود و گروهي را بهائي كرد. مدتي در سلك علماي ديني سنندج بود.
كاشان نيز، مانند همدان، از كانونهاي اصلي رشد بابيگري و بهائيگري در سراسر ايران است و اين امر بهدليل وجود جمع كثيري از يهوديان آشكار و مخفي در اين منطقه بود. بهنوشته فاضل مازندراني، شهر كاشان و توابعش در زمان آغاز دعوي ميرزا حسينعلي نوري (بهاء) «مركز پرجمعيتي از بهائيان بود.» علاوه بر بابيهاي پيشين، گروهي از يهوديان كاشان نيز بهائي شدند و اين فرقه را در منطقه كاشان و توابع قدرت بخشيدند. در بخشهاي بعد، با برخي از خاندانهاي يهودي بهائيشده كاشان آشنا خواهيم شد. بهعلاوه، بايد به حضور جمعي از بابيها و بهائيها در مناطق روستايي كاشان اشاره كرد. مهمترين اين مناطق نراق و آران و جوشقان و قمصر است. بهنظر ميرسد كه در نراق غلبه با بابيهاي ازلي بود و در آران و جوشقان و قمصر با بهائيان. در دوران احمد شاه، در روستاي آران (مركز بلوك آران) محفل بهائي تأسيس شد كه بهائيان مقتدري چون ارباب ميرزا محمدرضا آراني (نياي خاندان فلاح) گردانندگان اصلي آن بودند. ارباب ميرزا محمدرضا آراني در سال 1332 ق./ 1292ش. در اين روستا به تأسيس مدرسه ويژه بهائيان دست زد كه بعدها (1300ش.) به مدرسه معرفت تبديل شد. از خاندانهاي سرشناس بهائي آران، علاوه بر فلاح، بايد به ضيايي و فروغي اشاره كرد. سكنه روستاي آران كاشان در سال 1329 ش. حدود ده هزار نفر گزارش شده است. در روستاهاي بيدگل و نوشآباد (از توابع آران) نيز تعدادي بهائي ساكن بودند. در روستاي جوشقان و توابع آن، بهويژه فتحآباد و ضياءآباد، نيز تعدادي بهائي وجود داشت. جمعيت روستاي جوشقان در سال 1329 ش. 2766 نفر ذكر شده است.
ساري و توابع آن از مراكز متراكم جمعيتي بهائيان بود. در دوران احمد شاه قاجار، سران ثروتمند دو طايفه مقتدر اين منطقه (عبدالملكي و كلبادي) بهائي بودند و طبعاً در ميان اتباع ايشان بهائيان حضور داشتند. علاوه بر شهرهاي ساري و بارفروش (بابل)، كه در اواخر سده نوزدهم و اوايل سده بيستم ميلادي مأواي گروهي از متنفذان و ثروتمندان بهائي بود (مانند اعضاي خاندانهاي كلبادي و درخشان و مقدس در ساري و خاندان شريعتمدار در بابل)، از مراكز بهائينشين منطقه فوق بايد به شهرها و روستاهاي زير اشاره كرد: آمل، ارطي، ايول، بابلسر، بهنمير، چال زمين، درزيكلا، روشندان، ضياء گلده، عرب خيل، عليآباد (شاهي)، فريدون كنار، كفشگركلا و ماه فروزك. در تمامي اين روستاها محفل روحاني داير بود. در اين ميان روستاهاي درزيكلا و كفشگركلا (از توابع عليآباد) چنان انباشته از جمعيت بهائي بودند كه به «قراء بابي» شهرت داشتند. در سال 1329 جمعيت كفشگركلا 1600 نفر گزارش شده است. روستاي ماهفروزك (ماهفروجك) در تاريخ بهائيت از اهميت فراوان برخوردار بود و از آن با عنوان «روستاي مباركه» ياد ميشد. مقبره برخي بهائيان نامدار در اين روستا واقع است. از مشاهير بهائيان اين روستا بايد به ملاعليجان ماهفروزكي ملقب به «علي اعلي» اشاره كرد. در سال 1329 سكنه اين روستا 560 نفر ذكر شده است. محل تراكم بهائيان در مازندران از ساري به سمت گرگان امتداد مييافت. از سرشناسترين خانوادههاي بهائي گرگان بايد به خانوادههاي ابتهاج (از نسل ابراهيم خان ابتهاجالملك گرگاني) و سرخوش (از نسل ميرزا يحيي خان سرخوش) اشاره كرد. در بسياري از شهرها و روستاهاي گرگان، از جمله گرگان، گنبد كاووس، بندر گز، مينودشت، كورون كفتر، كلاله، كاليكش، قونيلي، قريه بديع، قره قاج، قره شو، قرق، فاضل آباد، شيرآباد، راميان، خوشه، خان ببين، جلاليه، پيچك محله، پهلوي دژ، بشمك شاه پسند، باجگير، رحمت آباد و غيره بهائيان حضور داشتند.
در سال 1345، در اوايل صدارت اميرعباس هويدا- كه به يك خاندان سرشناس بهايي تعلق داشت، ايران به 24 «قسمت امري» تقسيم ميشد. هر قسمت امري داراي مركزي بود كه محفل آن به «محفل روحاني مركز قسمت امري» موسوم بود. قسمتهاي امري و مراكز بيست و چهارگانه آن به شرح زير بود: 1- آباده (آباده)، 2- آذربايجان شرقي (تبريز)، 3- آذربايجان غربي (رضاييه)، 4- اصفهان (اصفهان)، 5- بابل (بابل)، 6- گرگان (گرگان)، 7- بنادر و جزاير خليج فارس (بندرعباس)، 8- خراسان (مشهد)، 9- خوزستان (اهواز)، 10- زاهدان (زاهدان)، 11- ساري (ساري)، 12- سنگسر (سنگسر)، 13- تهران (تهران)، 14- عراق (اراك)، 15- فارس (شيراز)، 16- قائنات (بيرجند)، 17- قزوين (قزوين)، 18- كاشان (كاشان)، 19- كرمان (كرمان)، 20- كرمانشاه (كرمانشاه)، 21- گيلان (رشت)، 22- نيريز (نيريز)، 23- همدان (همدان)، 24- يزد (يزد). آنچه در اين فهرست حايز اهميت است تراكم جمعيت بهائيان در برخي مناطق است كه تأسيس يك مركز امري مستقل را ضرور ساخته بود. مهمترين اين مناطق فارس و مازندران است. در فارس سه مركز امري دائر بود (شيراز، آباده، نيريز) و در مازندران سه مركز امري (ساري، بابل و گرگان). در سال 1349 تعداد مراكز قسمت امري ايران به 67 مركز رسيد و در «نقشه پنج ساله»، كه به اواخر دوران سلطنت پهلوي تعلق دارد، بايد تعداد محافل محلي ايران به 1100 محفل ميرسيد.
بيشتر بهائيان ايران يهوديان و زردشتيان هستند و مسلماناني كه به اين فرقه گرويدهاند در اقليت ميباشند. اكنون سالهاست كه كمتر شده مسلماني به آنها پيوسته باشد. برخلاف نظر مورخيني چون احمد كسروي و فريدون آدميت، كه بابيگري اوليه را جنبشي خودجوش و ناوابسته به قدرتهاي استعماري ميدانند، پژوهش من بر پيوندهاي اوليه عليمحمد باب و پيروان او با كانونهاي معيني تأكيد دارد كه شبكهاي از خاندانهاي قدرتمند و ثروتمند يهودي در زمره شركاي اصلي آن بودند. اين تصوير، بابيگري را از اساس و از بدو پيدايش فرقهاي مشابه با دونمههاي تركيه و فرانكيستهاي اروپاي شرقي جلوهگر ميسازد. ارائه تمامي مستندات خود را درباره پيوند بابيگري اوّليه با كانون فوق به فرصتي ديگر موكول ميكنم و در اينجا تنها دو نكته را مورد تأكيد قرار ميدهم: اول، حضور پنج ساله عليمحمد باب در تجارتخانه دايياش در بوشهر و ارتباط او با كمپانيهاي يهودي و انگليسي مستقر در اين بندر و كارگزاران ايشان. اندكي پس از اين اقامت پنج ساله بود كه باب در سال 1260 ق./ 1844م. دعوي خود را اعلام كرد و با حمايت كانونهاي متنفذ و مرموزي بهسرعت شهرت يافت. دوران اقامت باب در بوشهر مقارن است با سالهاي اوليه فعاليت كمپاني ساسون (متعلق به سران يهوديان بغداد) در بوشهر و بمبئي. ساسونها در دهههاي بعد به «امپراتوران تجاري شرق» بدل شدند و در زمره دوستان خاندان سلطنتي بريتانيا جاي گرفتند. خاندان ساسون بنيانگذاران تجارت ترياك ايران بودند و با تأسيس بانك شاهي انگليس و ايران نقش بسيار مهمي در تحولات تاريخ معاصر ايران ايفا نمودند. دوم، ارتباط نزديك مانكجي هاتريا، رئيس شبكه اطلاعاتي حكومت هند بريتانيا در ايران در سالهاي 1854- 1890، با سران بابي و از جمله با شخص ميرزا حسينعلي نوري (بهاء).
نقش شبكه زرسالاران يهودي و شركا و كارگزاران ايشان در گسترش بابيگري و بهائيگري را از دو طريق ميتوان پيگيري كرد: اول، حركتهاي سنجيده و برنامهريزي شدة برخي از دولتمردان قجر، بهويژه حاج ميرزا آقاسي صدراعظم و منوچهر خان معتمدالدوله گرجي حاكم اصفهان، كه به گسترش بابيگري انجاميد. دوم، گروش وسيع يهوديان به بهائيگري كه سبب افزايش كمي و كيفي اين فرقه و گسترش جدّي آن در ايران شد. حاج ميرزا آقاسي ايرواني از رابطه بسيار نزديك با جديدالاسلامهاي يهودي، بهويژه اعضاي خاندان قوام شيرازي، برخوردار بود و اين گروه، از جمله حيدرعليخان شيرازي، در بركشيدن وي به مقام صدراعظمي ايران نقش اساسي داشتند. حيدرعلي خان مدتي مهردار عباس ميرزا بود و از دشمنان قائم مقام. قائم مقام در هجويهاي خطاب به عباس ميرزا درباره نفوذ وي و حاجي ميرزا آقاسي در دستگاه وليعهد چنين گفته است: از آن دم كاين جهود بدقدم را بسط يد دادي ترا زحمت پياپي، درد و محنت دم به دم باشد سپيد نر كه داري با سياه ماده سودا كن كه باجي خوشقدم بهتر ز حاجي بدقدم باشد «باجي خوشقدم» كنيز عباس ميرزاست. منظور از «حاجي بدقدم» حاج ميرزا آقاسي و «جهود بدقدم» حيدرعلي خان شيرازي، از اعضاي خاندان قوام شيرازي، است. صعود حاج ميرزا آقاسي به صدارت (1260 ق.) مقارن با آغاز دعوت عليمحمد باب است. هما ناطق مينويسد: باب مريدان نخستين خود را نه در ميان "جهال" بلكه در "طبقات بالاي كشور" يافت... حاج ميرزا آقاسي كه جاي خود داشت. باب از او به ستايش ياد مي كند و مي نويسد «بديهي است حاجي به حقيقت آگاه است.» عليقلي خان اعتضادالسلطنه، شاهزاده فرهيخته و خوشنام قجر، حاج ميرزا آقاسي را مسبب گسترش نايره فتنه بابيه مي بيند و مي نويسد: اما حاجي ميرزا آقاسي هم چون صوفي بود و از علماء ديني و فقها، آن هم علماي صاحب نفوذ اصفهان، دل خوشي نداشت، ابتدا بدش نمي آمد كه باب مايه وحشتي براي علما باشد. عبدالحسين آيتي مينويسد: در ابتداي پيدايش باب دو تن از دولتيان سوء سياستي بروز دادند كه هر يك از جهتي خسارت كلي به اين ملت وارد كرد و قضيه باب را كاملاً به موقع اهميت گذاشتند: اول، حاجي ميرزا آقاسي بهصورت مخالف؛ دوّم، منوچهر خان معتمدالدوله بهصورت موافقت... شبهه[اي] نيست كه اگر از طرف حاجي ميرزا آقاسي سختي و فشار و نفي بر باب و حبس وارد نشده بود و بالعكس از طرف معتمدالدوله (منوچهر خان خواجه) حاكم اصفهان پذيرايي و نگهداري به عمل نيامده بود و قضيه باب به خونسردي تلقي شده بود، تا اين درجه خسارت به مال و جان و حيثيات مدني و ملّي ايران وارد نميشد. آيتي اين اقدامات را نتيجه سياست خارجي قدرتهاي بزرگ ميداند: خلاصه اين كه براي اين مسائل به عوامل خارجي معتقد شده، آن را نتيجه يك نوع سياستهايي شناختهام كه در دوره قاجاريه در ايران شايع شده بوده است. درباره مانكجي هاتريا و پيوندهاي او با بابيگري و بهائيگري اوّليه در فرصتي ديگر سخن خواهم گفت.
از سال 1868 ميلادي كه ميرزا حسينعلي نوري (بهاء) و همراهانش به بندر عكا منتقل شدند، پيوند بهائيان با كانونهاي مقتدر يهودي غرب تداوم يافت و مركز بهائيگري در سرزمين فلسطين به ابزاري مهم براي عمليات بغرنج ايشان و شركايشان در دستگاه استعماري بريتانيا بدل شد. بهنوشته فريدون آدميت: عنصر بهائي چون عنصر جهود به عنوان يكي از عوامل پيشرفت سياست انگليس در ايران درآمد. طرفه اينكه از جهودان نيز كساني به اين فرقه پيوستند و همان ميراث سياست انگليس به آمريكائيان نيز رسيده... اين پيوند در دوران رياست عباس افندي (عبدالبهاء) بر فرقه بهائي تداوم يافت. در اين زمان، بهائيان در تحقق استراتژي تأسيس دولت يهود در فلسطين، كه از دهههاي 1870 و 1880 ميلادي آغاز شده بود، مشاركت جدي نمودند و اين تعلق در اسناد ايشان بازتاب يافت. براي نمونه، عباس افندي در سال 1907 (مقارن با انقلاب مشروطه در ايران) به حبيب مؤيد، كه به يكي از خاندانهاي يهودي بهائيشده تعلق داشت، چنين گفت: اينجا فلسطين است، اراضي مقدسه است. عنقريب قوم يهود به اين اراضي بازگشت خواهند نمود، سلطنت داوودي و حشمت سليماني خواهند يافت. اين از مواعيد صريحه الهيه است و شك و ترديدي ندارد. قوم يهود عزيز ميشود... و تمامي اين اراضي باير آباد و داير خواهد شد. تمام پراكندگان يهود جمع ميشوند و اين اراضي مركز صنايع و بدايع خواهد شد، آباد و پرجمعيت ميشود و ترديدي در آن نيست. در اين دوران، عباس افندي با اعضاي خاندان روچيلد، گردانندگان و سرمايهگذاران اصلي در طرح استقرار يهوديان در فلسطين، رابطه داشت. براي نمونه، حبيب مؤيد مينويسد: مستر روچلد آلماني نقاش ماهري است. تمثال مبارك را با قلم نقش درآورده و به حضور مبارك آورد و استدعا نمود چند كلمه در زير اين عكس محض تذكار مرقوم فرمايند تا به آلماني ترجمه و نوشته شود... سفر سالهاي 1911-1913 عباس افندي به اروپا و آمريكا، كه با تبليغات فراوان از سوي متنفذترين محافل سياسي و مطبوعاتي دنياي غرب همراه بود، نشاني است آشكار از اين پيوند عميق ميان سران فرقه بهائي و كانونهاي مقتدري در اروپا و آمريكا. در كتاب نظريه توطئه اين سفر را چنين توصيف كردم: سفر سالهاي 1911-1913 عباس افندي به اروپا و آمريكا سفري كاملاً برنامهريزي شده بود. بررسي جريان اين سفر، و مجامعي كه عباس افندي در آن حضور يافت، نشان ميدهد كه كانونهاي مقتدري در پشت اين ماجرا حضور داشتند و ميكوشيدند تا اين "پيغمبر" نوظهور شرقي را به عنوان نماد پيدايش "مذهب جديد انساني"، آرمان ماسوني- تئوسوفيستي، معرفي كنند. اين بررسي ثابت ميكند كه كارگردان اصلي اين نمايش انجمن جهاني تئوسوفي، يكي از محافل عالي ماسوني غرب، بود... در اين سفر تبليغات وسيعي درباره عباس افندي، به عنوان يكي از رهبران تئوسوفيسم، صورت گرفت؛ در حدي كه ملكه روماني و دخترش ژوليا وي را به عنوان "رهبر تئوسوفيسم" ميشناختند و به اين عنوان با او مكاتبه داشتند. عباس افندي در اين سفر با برخي رجال سياسي و فرهنگي ايران- چون جلالالدوله پسر ظلالسلطان، دوستمحمد خان معيرالممالك داماد ناصرالدينشاه، سيد حسن تقيزاده، ميرزا محمد خان قزويني، عليقلي خان سردار اسعد بختياري و غيره- ملاقات كرد. اين ماجرا، كه حمايت كانونهاي عالي قدرت جهان معاصر را از بهائيگري نشان ميداد، بر محافل سياسي عثماني و مصر نيز تأثير نهاد و عباس افندي پس از بازگشت از اين سفر وزن و اهميتي تازه يافت. سفر پرهياهوي عباس افندي به اروپا و آمريكا و حمايتهاي گسترده از او درست در زماني رخ داد كه آخوند ملا محمدكاظم خراساني و شيخ عبدالله مازندراني، دو رهبر نامدار انقلاب مشروطه، به شدت در زير ضربه بودند و تلاش براي اخراج آنان از صحنه اجتماعي و سياسي و منزوي كردن آنها در اوج خود بود. در نتيجه اين تحريكات، آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني در انزوا و فشار شديد رواني و سياسي، در شرايطي كه به تعبير مازندراني «خسته و درمانده» و «خائف بر جان خود» بودند، زندگي را بدرود گفتند. در نامهاي كه شيخ عبدالله مازندراني در 29 جماديالثاني 1328 ق. به حاجي محمدعلي بادامچي، از تجار مشروطهخواه تبريز، نوشته، اين تحركات به «انجمن سرّي» منتسب ميشود كه بهائيان در آن حضور دارند: چون مانع از پيشرفت مقاصدشان را فيالحقيقه به ما دو نفر، يعني حضرت حجتالاسلام آقاي آيتالله خراساني دامظله و حقير، منحصر دانستند و از انجمن سرّي طهران بعض مطالب طبع و نشر شد و جلوگيري كرديم، لهذا انجمن سرّي مذكور، كه مركز و به همه بلاد شعبه دارد و بهائيه لعنهمالله تعالي هم محققاً در آن انجمن عضويت دارند و هكذا ارامنه و يك دسته ديگر مسلمانصورتان غير مقيد به احكام اسلام كه از مسالك فاسده فرنگيان تقليد كردهاند هم داخل هستند، از انجمن سري مذكور به شعبه[اي] كه در نجف اشرف و غيره دارند رأي درآمده كه نفوذ ما دو نفر تا حالا كه استبداد در مقابل بود نافع و از اين به بعد مضرّ است، بايد در سلب اين نفوذ بكوشند. مجالس سرّيه خبر داريم در نجف اشرف منعقد گرديد. اشخاص عوامي كه به صورت طلبه محسوب ميشوند در اين شعبه داخل و به همين اغراض در نجف اشرف اقامت دارند... مكاتيبي به غير اسباب عاديه به دست آمده كه بر جانمان هم خائف و چه ابتلاها داريم... و واقعاً خسته و درمانده شده، بر جان خودمان هم خائفيم... اين همه زحمت را براي چه كشيديم و اين همه نفوس و اموال براي چه فدا كرديم و آخر كار به چه نتيجه ضد مقصودي بواسطه همين چند نفر خيانتكار دشمن گرفتار شديم. كشفالله تعالي هذالغمه عن المله. السلام عليكم و رحمهالله بركاته. الاحقر عبدالله المازندراني. در دوران جنگ اوّل جهاني فرقه بهائي كاركردهاي اطلاعاتي جدّي به سود دولت بريتانيا داشت و اين اقدامات كار را بدانجا رسانيد كه گويا در اواخر جنگ مقامات نظامي عثماني تصميم گرفتند عباس افندي را اعدام كنند و اماكن بهائيان در حيفا و عكا را منهدم نمايند. اندكي بعد، عثماني شكست خورد و اين طرح تحقق نيافت. پس از پايان جنگ اوّل جهاني، شوراي عالي متفقين قيموميت فلسطين را به دولت بريتانيا واگذارد و در 30 ژوئن 1920 سِر هربرت ساموئل به عنوان نخستين كميسر عالي فلسطين در اين سرزمين مستقر شد. ساموئل از انديشمندان و فعالان برجسته و نامدار صهيونيسم بود و به خانواده معروف ساموئل- مونتاگ تعلق داشت. در دوران پنج ساله حكومت مقتدرانه "شاه ساموئل" در فلسطين (نامي كه چرچيل بر او نهاده بود) دوستي و همكاري نزديكي ميان او و عباس افندي وجود داشت؛ و در اوايل حكومت ساموئل در فلسطين بود كه دربار بريتانيا عنوان «شهسوار طريقت امپراتوري بريتانيا» را به عباس افندي اعطا كرد. اعطاي اين نشان بهپاس قدرداني از خدمات بهائيان در دوران جنگ بود. اندكي بعد، كودتاي 3 اسفند 1299 رضا خان ميرپنج و سيد ضياءالدين طباطبايي در ايران رخ داد. در كابينه سيد ضياء يكي از سران درجه اوّل بهائيان ايران بهنام عليمحمد خان موقرالدوله وزير فوايد عامه و تجارت و فلاحت شد. اين مقام نيز بهدليل خدمات بهائيان در پيروزي كودتا به ايشان اعطا شد. موقرالدوله پدر حسن موقر باليوزي (1908- 1980 م.)، بنيانگذار بخش فارسي راديو بي. بي. سي.، است كه در سالهاي 1937-1960 رياست محفل ملّي روحاني بريتانيا را بهدست داشت. در سال 1957 شوقي افندي، رهبر بهائيان، باليوزي را به عنوان يكي از «ايادي امرالله» منصوب كرد. خاندان ساموئل در كودتاي 1299 ايران نقش جدّي داشت. طبق پژوهش نگارنده، كودتاي 1299 و صعود رضا خان و سرانجام تأسيس سلطنت پهلوي در ايران در اساس طرحي بود كه شبكه متنفذ زرسالاران يهودي بريتانيا به كمك سازمان اطلاعاتي حكومت هند بريتانيا در ايران، در زمان فرمانفرمايي سِر روفوس اسحاق يهودي (لرد ريدينگ) در هند، تحقق بخشيدند. روحيه رباني (ماري ماكسول)، همسر آمريكايي شوقي رباني، مينويسد: موقعي كه سِر هربرت ساموئل از كار كناره گرفت، [شوقي] نامهاي مملو از عواطف وديه براي او مرقوم و ارسال فرمودند كه هر جملهاي از آن حلقه محكمي گرديد در سلسله روابط حسنه بين مركز امر و حكومت اين كشور. در اين نامه از مساعدتهاي عاليه و نيات حسنه آن شخص محترم اظهار قدرداني ميفرمايند و گوشزد مينمايند كه ايشان در مواقع مواجه شدن با مسائل و غوامض مربوط به ديانت بهائي همه گاه جانب عدل و شرافت را ميگرفتند كه بهائيان جهان در هر وقت و هر مكان از اين ملاحظات دقيقه با نهايت قدرداني ياد ميكنند... ايشان [ساموئل] در جواب اين نامه مرقوم داشتند كه: «در مدت پنج سال زمامداري اين كشور بينهايت از اينكه با بهائيت تماس داشتند مسرور و دائماً از حسن نظر آنان و نيات حسنهشان نسبت به طرز اداره امور ممنون بودند.»
در دوران متأخر قاجاريه، تعداد قابل توجهي از بهائيان را بهعنوان كارگزاران سفارتخانههاي اروپايي و بانك شاهي انگليس و بانك استقراضي روسيه و كمپاني تلگراف و برخي ديگر از نهادهاي غربي فعال در ايران ميشناسيم. لازم به توضيح است كه مالكين اصلي بانك شاهي انگليس و بانك استقراضي روسيه در ايران برخي از خاندانهاي سرشناس زرسالار يهودي بودند. ساسونها مالكين اصلي بانك شاهي بودند و پولياكوفها مالكين اصلي بانك استقراضي. اين دو خاندان نامدار يهودي رابطه نزديك داشتند. براي نمونه، روبن گباي داماد ياكوب پولياكوف بود و پدرش از شركاي بنياد ديويد ساسون. سابقه عضويت بابيها و بهائيها در سفارتخانههاي دولتهاي غربي در ايران بسيار مفصل است و برخي از اعضا و خويشان خاندان نوري از نخستين بابيان و بهائياني بودند كه به استخدام سفارتخانههاي فوق درآمدند. در اين ميان بهويژه بايد به به ميرزا حسن نوري، برادر ارشد ميرزا حسينعلي بهاء و ميرزا يحيي صبحازل، اشاره كرد كه منشي سفارت روسيه بود و نيز به ميرزا مجيد خان آهي، شوهر خواهر ميرزا حسينعلي بهاء. اين سنت در خاندان آهي ادامه يافت و بعدها ميرزا ابوالقاسم آهي، خواهرزاده بهاء، نيز منشي سفارت روسيه بود. ميرزا ابوالقاسم آهي پدر مجيد آهي، از رجال دوران پهلوي، است. اعضاي خاندان افنان (خويشان باب و نمايندگان عباس افندي در ايران) نيز با سفارت روسيه رابطه نزديك داشتند و حاجي ميرزا محمد تقي افنان (وكيلالدوله) و برادران و پسرانش نمايندگان تجاري روسيه در بمبئي و يزد بودند. آقا علي حيدر شيرواني (بهائي و از شركاي تجاري خاندان افنان) از اعضاي متنفذ سفارت روسيه در تهران بود و با حمايت او بود كه حاجي ميرزا محمد تقي افنان وكيلالتجاره دولت روسيه در بمبئي شد. عزيزالله خان ورقا، از اعاظم بهائيان تهران، وارد خدمت بانك استقراضي روس در تهران شد: [گروبه، رئيس مقتدر بانك] غايت اعتماد و محبت و احترام را به او حاصل نمود و او يگانه واسطه فيمابين رجال و اولياي امور و محترمين متنفذين كشور با آن بانك پرقدرت قرار گرفت و خانه و اثاثيه در قسمت علياي شهر و درشكه با اسب زيبا و سرطويله مخصوص فراهم گرديد. و غالباً سوار بر آن درشكه خود و با سواران قوي هيكل با لباسها و نشانهاي مخصوص بانك پي رتق و فتق امور ميگذشت و فلانالملك و بهمانالدولهها ناچار از احترامش بودند. وليالله خان ورقا، برادر ميرزا عزيزالله خان، نيز مدتي كارمند سفارت روسيه بود و سپس منشي اوّل سفارت عثماني در تهران. شاهزاده محمد مهدي ميرزا لسانالادب (بهائي) مترجم بانك شاهي در تهران بود. ابوالحسن ابتهاج (پسر ابتهاجالملك بهائي مقتدر گيلان و مازندران) كارمند بانك شاهي انگليس بود. او بعدها به يكي از مقتدرترين شخصيتهاي مالي حكومت محمدرضا پهلوي بدل شد. در اين زمينه نمونههاي فراوان ميتوان ذكر كرد. در دوران قاجاريه سفارتخانههاي اروپايي در ايران را به شكلي آشكار و گاه زننده حامي بابيها و بهائيها مييابيم. براي نمونه، شيخ علي اكبر قوچاني، بهائي معروف (نياي خاندان شهيدزاده)، با اروپاييان ارتباط داشت و به اين جرم بهدستور ميرزا عبدالوهاب خان آصفالدوله، حاكم خراسان، زنداني شد. او از زندان نامهاي به كاستن، رئيس گمركات خراسان، نوشت به اين مضمون: چون ابناي وطن بر ايذاي من قيام نمودهاند و بر اهل و عيال و بستگانم سخت گرفتهاند، از شما كه شخصي بيطرف هستيد و خدمتگزار دولت ايران ميباشيد، خواهش ميكنم كه اگر ميتوانيد از مجراي قانوني جلوگيري كنيد و تحقيق نماييد كه به چه سبب شجاعالدوله كسان مرا تحت فشار قرار داده و اگر در اين مملكت جز هرجومرج چيزي حكمفرما نيست دست زن و فرزند خود را گرفته، به يكي از دول خارجه پناه برم. يك نمونه ديگر ماجراي زنداني شدن بهائيان آذربايجان است. ميرزا حيدرعلي اسكويي و گروهي از بهائيان مدتي در تبريز زنداني شدند ولي با مداخله كنسولهاي روسيه و فرانسه رهايي يافتند. حتي كنسول روسيه به شجاعالدوله، حاكم تبريز، «تغير نمود» و شخصاً شبانه به زندان رفته، بهائيان را آزاد كرد و با درشكه شخصي خود به كنسولگري برد و پذيرايي نمود.
پديده «يهوديان مخفي» (انوسيها) و نقش ايشان در پيدايش و گسترش بابيگري و بهائيگري عامل مهمي در تحولات معاصر ايران است كه بايد، بهدور از هر گونه افراط و تفريط، مورد شناسايي مستند و علمي قرار گيرد. طبق بررسي نگارنده، گسترش سريع بابيگري و بهائيگري و بهويژه نفوذ منسجم و عميق ايشان در ساختار حكومتي قاجار، از دوران مظفرالدين شاه، بدون شناخت اين پيوند غيرقابل توضيح است. در بررسي تاريخ پيدايش و گسترش بابيگري در ايران، نمونههاي فراواني از گروش يهوديان جديدالاسلام به اين فرقه مشاهده ميشود كه به مروجين اوليه بابيگري و عناصر مؤثر در رشد و گسترش آن بدل شدند. ميدانيم كه بابيگري را يك يهودي جديدالاسلام ساكن رشت، بهنام ميرزا ابراهيم جديد، به سياهكل وارد كرد و نيز ميدانيم اولين كساني كه در خراسان بابي شدند يهوديان جديدالاسلام مشهد بودند. معروفترين ايشان ملا عبدالخالق يزدي است كه ابتدا در يزد اقامت داشت. او از علماي دين يهود بود و پس از مسلمان شدن در زمره اصحاب مقرب شيخ احمد احسايي جاي گرفت و احسايي هفت سال در خانه وي سكونت داشت. ملا عبدالخالق يزدي سپس به مشهد مهاجرت كرد، در صحن حضرت رضا (ع) جماعت و منبر و وعظ برقرار نمود و، بهنوشته مهدي بامداد، به يكي از «علماي طراز اوّل مشهد» بدل شد. گوبينو مينويسد: [ملا عبدالخالق يزدي] از شاگردان شيخ احمد احسايي بود... و از حيث مقام علمي و فضايل شهرت زيادي داشت و در انظار عامه احترام و اعتباري پيدا كرده بود. يهوديان مشهد، كه تعداد ايشان در سال 1831 حدود دو هزار نفر گزارش شده، در سال 1839 ميلادي، اندكي پس از استقرار كمپاني ساسون در بوشهر و بمبئي و پنج سال پيش از آغاز دعوت عليمحمد باب، بهطور دستهجمعي مسلمان شدند بي آنكه هيچ فشاري بر ايشان باشد، و كدخداي ايشان، بهنام ملا مشياخ، به ملا مهدي و حاخام ايشان، بهنام ملا بنيامين يزدي، به ملا امين تغيير نام داد. گروهي از جديدالاسلامهاي مشهد در سلك اهل تصوف بودند و به ترويج ميرزا ابوالقاسم سكوت شيرازي بهعنوان مرشد خود ميپرداختند. گروهي از آنان به بابيگري پيوستند و بعدها نقش فعالي در گسترش بهائيگري بهدست گرفتند. گروش اين يهوديان به اسلام واقعي نبود و ايشان بهطور پنهان يهودي بودند. دايرةالمعارف يهود پديده جديدالاسلامهاي مشهد را در ذيل مدخل «يهوديان مخفي» مطرح كرده نه در مدخل «مرتدين» و در جاي ديگر تصريح ميكند كه آنان بهعنوان «يهودياني در لباس اسلام» به حيات خود ادامه دادند. والتر فيشل، محقق يهودي، مينويسد كه اين جديدالاسلامها همچنان مخفيانه به دين يهود پايبند بوده و هستند. فيشل اين مطلب را در سال 1328 ش. عنوان ميكند. به عبارت ديگر، در طي دوران طولاني 110 سالهاي (1839- 1949) كه از مسلمان شدن اين يهوديان ميگذشت، اينان همچنان در خفا يهودي بودند. از اين يهوديان مشهد فردي بهنام ملا ابراهيم ناتان را ميشناسيم كه رهبري يك شبكه فعال اطلاعاتي انگليس را در منطقه بهدست داشت و در سال 1844 (سال آغازين دعوي باب) به بمبئي مهاجرت كرد. توماس تيمبرگ مينويسد: ملا ابراهيم ناتان، به سان يهوديان بغدادي (ساسونها و بستگان و كارگزاران ايشان) «داراي پيوندهاي قوي» با جامعه يهودي خراسان بود و نيز داراي پيوندهاي قوي با حكومت بريتانيا. دايرةالمعارف يهود تصريح ميكند كه ملا ابراهيم ناتان رهبري يهوديان بخارايي، افغاني و ايراني مقيم بمبئي را بهدست داشت و «نقش مهمي در جنگ اوّل انگليس و افغان ايفا نمود.» اين مأخذ در جاي ديگر از ملا ابراهيم ناتان به صراحت بهعنوان «مأمور اطلاعاتي بريتانيا» ياد كرده است. صرفنظر از انوسيها (يهوديان مخفي)، نقش يهوديان علني در ترويج و گسترش كمي و كيفي بابيگري و بهائيگري نيز چشمگير است. اسماعيل رائين در واپسين كتابش، كه در اوايل پيروزي انقلاب اسلامي ايران منتشر شد، مينويسد: بيشتر بهائيان ايران يهوديان و زردشتيان هستند و مسلماناني كه به اين فرقه گرويدهاند در اقليت ميباشند. اكنون سالهاست كه كمتر شده مسلماني به آنها پيوسته باشد... سالها پيش از رائين، در اوايل حكومت رضاشاه، آيتي نظر مشابهي ابراز داشت و به سلطه يهوديان بر جامعه بهائي ايران اشاره كرد: اين بشارتي است براي مسلمين كه بساط بهائيت بهطوري خالي از اهل علم و قلم شده كه زمام خامه را بهدست مثل حكيم رحيم و اسحاق يهودي و امثال او دادهاند. رائين مينويسد: بهائيان از بدو پيدايش تا به امروزه همواره از جهودان ممالك استفاده كرده آنها را بهائي كردهاند. ميدانيم كه ذات يهودي با پول و ازدياد سرمايه عجين شده است. يهوديان ممالك مسلمان، كه عده كثيري از آنها دشمن مسلمانان هستند و همه جا در پي آزار رسانيدن و دشمني با مسلمين ميباشند، خيلي زودتر از مسلمانان به بهائيت گرويدهاند و از امتيازهاي مالي بهره فراوان برده و ميبرند و مقداري نيز به مركز بهائيت (عكا) ميفرستند. حسن نيكو، مبلغ پيشين بهائي، نظري مشابه دارد و مينويسد: طبقه ديگر [بهائيان] يهودي هستند كه با چه بغض و عناد به اسلام معروفاند... در چنين صورتي اگر كسي علمي بلند كند كه باعث تفريق و تشتيت جمعيت اسلام شود و سبب تفريق مسلمين گردد، البته دشمن... دلشاد گرديده وي را استقبال ميكند... [يهوديان] در دخول در مجامع و محافل بهائيان سه فايده مسلم براي خود تصور داشته، اوّل آن كه لااقل سياهي لشكر دشمني ميشود كه بر ضد اسلام قيام كرده و رايت تشتيت و تفريق را بلند نموده است. دوّم آنكه از مسئله اجتناب و دوري كه در مسلمين شيعه نسبت به يهود بود مستخلص ميشوند و با آنها معاشرت ميكنند بلكه وصلت مينمايند. سوم آنكه اگر غلبه و قدرت با بهائيان گردد عجالتا خودي در حزب آنان وارد كرده باشند. فضلالله مهتدي معروف به صبحي، مبلغ پيشين بهائي كه سالها منشي مخصوص عباس افندي بود، مينويسد: بنظر اين بنده بيشتر از آنان براي فرار از يهوديت بهائي شدهاند تا گذشته از اينكه اسم جهود از روي آنها برداشته شود، در فسق و فجور نيز فيالجمله آزادي داشته باشند. و من از اين قبيل يهوديان نه در همدان بلكه در طهران نيز سراغ دارم و بر اعمال آنان واقفم. صبحي مهتدي اشاراتي به عملكرد يهوديان بهائيشده دارد. از جمله مينويسد: از چند سال پيش من آگهي پيدا كردم كه شوقي همه خويشاوندان و پدر و مادر و برادرها و خواهرها و دائيزادهها و فرزندانشان را رانده و ميان آنها تيرگي پديد شده و اكنون همه كارها در دست بيگانگان است و بزرگ و سر بهائيان آنجا هم يك بيگانه است و هيچ ايراني دست اندركار نيست جز لطفالله حكيم كه از جهودان بهائي است و كارش آوردن و گرداندن هبائيان است بر سر گور سروران اين كيش كه در ايران به اين كار «زيارتنامهخواني» ميگويند... خاندان حكيم از بيخ و بن يهودي هستند و آئين و روش اين كيش را نگه ميدارند، ولي هر دستهاي از آنها در كيشي فرورفتهاند: دكتر ايوب مسلمان شد و در مسلماني استواري نشان داد. به مسجد ميرفت و فرزندانش را مسلمان نمود، چنانكه اكنون هم هستند. ميرزا شكرالله و يك دسته از بستگانش يهودي بوده و هستند. ميرزا جالينوس و ميرزا يعقوب و فرزندان ميرزا نورالله مسيحي و پروتستانت شدند و ميرزا جالينوس پايگاه كشيشي گرفت و در كليسا روزهاي يكشنبه پندبده بود و از روي انجيل سخنراني ميكرد. دكتر ارسطو پدر دكتر منوچهر و غلامحسين و برادرش لطفالله، كه نامش را برديم، بهائي شدند. و همه اينها در هر كيشي كه خودنمايي ميكردند شور و جوش نشان ميدادند ولي در خانه همه با هم همدست و يگانه بودند تا آنجا كه ارسطو دختر زيباي خود را به هيچ يك از خواستگاران بهائي نداد و به ميرزا جالينوس [مسيحي شده] داد. خاندان حكيم از خاندانهاي متنفذ دوران قاجار و پهلوي است از نسل يك يهودي مهاجر بهنام حكيم سليمان كه در زمان فتحعليشاه قاجار به ايران كوچيد. اعقاب او بهنام حكيم حق نظر و حكيم موشه (مشه) پزشك خصوصي ناصرالدينشاه قاجار شدند و شبكه گسترده خود را در ايران تنيدند. نمونه ديگر، گروش يهوديان به بابيگري و بهائيگري در كاشان است. از جمله يهوديان سرشناس كاشان كه بهائي شدند و خاندانهاي ثروتمند و پرشماري را بنيان نهادند بايد به افراد زير اشاره كرد: آقا يهودا نياي خاندان ميثاقيه، ملاربيع كه نام خاندان وي ذكر نشده، حكيم يعقوب نياي خاندان برجيس، ميرزا عاشور (آشور) و برادران و خواهرش كه خانوادههاي پرجمعيت ساجد و ماهر و وحدت و غيره از نسل ايشان است، حكيم فرج الله نياي خاندان توفيق، ميرزا ريحان (روبين) نياي دو خاندان ريحاني (از نسل پسري) و روحاني (از نسل دختري)، ملا سليمان و ميرزا موسي و ميرزا اسحاق خان نياكان خاندانهاي متحده و اخلاقي، ميرزا يوسف خان نياي خاندان يوسفيان. (به دليل زندگي اعضاي اين خاندانها در همدان و كاشان، برخي از ايشان همداني نيز بهشمار ميروند.) در همدان نيز وضعي مشابه با كاشان ديده ميشود. حسن نيكو مينويسد: در همدان، كه مركز مهم بهائيان است، به استثناي سه چهار نفر همگي يهودي بهائي هستند «و همان كليميها كه بهائي شدهاند زمام امور را بهدست گرفته هر اقدامي كه مخالف روح اسلاميت است ميكنند و هميشه به آن سه چهار نفري كه بهاصطلاح خودشان بهائي فرقاني هستند طعن ميزنند و آنان را در هيج محفل رسمي عضويت نميدهند.» تعداد زيادي از خانوادههاي بهائي همدان از تبار حاجي لالهزار (العازار)، يهودي همداني، هستند. او نياي دو هزار نفر يهودي، مسيحي و بهائي است. يكي از پسران او مسيو حائيم است كه مسيحي شد. ديگري بهنام دكتر موسي خان (حكيم موشه) نيز مسيحي شد. يكي از پسران دكتر موسي خان بهنام حكيم هارون يهودي است. خانواده گوهري از نسل ابراهيم، يكي ديگر از پسران حاجي لالهزار، است. خانواده گرانفر، از نسل موشه پسر ديگر حاجي لالهزار، بهائي است. حاجي ميرزا يوحنا پسر حافظالصحه بهائي است. آقا يعقوب لالهزاري يهودي است. حاجي يهودا (حاجي شكرالله جاويد) بهائي است. حاجي ميرزا اسحاق يهودي است. دكتر يوسف سراج بهائي است. حاجي ميرزا طاهر، پدر دكتر نصرالله باهر، بهائي بود. حاجي سليمان، پسر حاجي لالهزار، مسيحي بود. عزرا، پسر ارشد حاجي لالهزار يهودي، بود. او نياي خانوادههاي رسمي و كيميابخش است. حكيم موشه پدر دكتر داوود يهودي بود. روبن پسر آقا عزرا نيز يهودي بود. او پدر نجات رابينسون است. حاجي العازار شوشني يهودي بود. حاجي يهودا شوشني يهودي بود. الياهو پسر آقا حكيم و نوه حاجي لالهزار مسيحي بود. دكتر داوود پسر حكيم موشه مسيحي شد. يوسف مشهود بهائي بود. ميرزا هارون لالهزاري يهودي بود. عطاءالله خان حافظي، پسر ميرزا يوحنا، يهودي بود. نورالله احتشامي، پسر دكتر داوود مسيحي، بود. وضعي مشابه با شيراز و مشهد و كاشان و همدان را در اراك و تربت و رشت و ساير نقاط ايران، و حتي سياهكل، ميتوان ديد. در تهران نيز جمع قابل توجهي از يهوديان بهائيشده وجود داشت. بعدها، در دوره پهلوي، گروهي از ثروتمندترين خاندانهاي يهودي- بهائي سراسر ايران در تهران مجتمع شدند و شبكهاي متنفذ و مقتدر پديد آوردند كه در قلب آن خاندانهاي آزاده، اتحاديه، اخوان صفا، ارجمند، برجيس، برومند، جاويد، حافظي، حقيقي، حكيم، شايان، صميمي، عزيزي، عهديه، فيروز، لالهزار، لالهزاري، مؤيد، ماهر، مبين، متحده، متحدين، مجذوب، معنوي، ملكوتي، ميثاقيان، ميثاقيه، نصرت، وحدت، يوسفزاده برومند، يوسفيان و غيره جاي داشتند. در اواسط دوران سلطنت رضا شاه (1312) افرادي چون ميرزا اسحاق خان حقيقي، يوسف وحدت، عبدالله خان متحده، جلال ارجمند و اسحاق خان متحده (يهوديان بهائيشده) متنفذترين سران جامعه بهائي تهران بودند. گروش يهوديان به بهائيت و تلاش براي تبديل اين فرقه به يك دين متنفذ جهاني به ايران محدود نيست و در ساير كشورها، بهويژه در اروپا و ايالات متحده آمريكا، نيز يهوديان و يهوديان مخفي (بهظاهر مسيحي) به اين فرقه پيوستند. نامدارترين ايشان هيپولت دريفوس است. دريفوس نقش مهمي در گسترش و تقويت بهائيت ايفا نمود. او در حوالي سال 1317 ق. بهائي شد و در سال 1328 ق. در 70 سالگي در پاريس درگذشت. دريفوس در سال 1318 ق. به عكا رفت و مدتي با عباس افندي بود. شناخت نامهاي بهظاهر مسيحي اروپاييان و آمريكاييان بهائيشده دشوار است ولي خانم پولاك را نيز ميشناسيم كه بهائي شد و آسيه نام گرفت. اين خانم نيز، چنانكه نام او نشان ميدهد، به يكي از خاندانهاي زرسالار يهودي (خاندان پولاك) تعلق داشت. بر اساس چنين بستر و با اتكا بر چنين حمايتهايي است كه بهائيگري در طول بيش از يك قرن فعاليت خود در ايالات متحده آمريكا به سازماني بسيار متنفذ، هم از نظر كمي و هم از نظر كيفي، در اين كشور بدل شد. مركز بهائيان جهان در آوريل 1985 تعداد اعضاي اين فرقه در كل قاره آمريكا را 857 هزار نفر اعلام كرده است. بخش مهمي از اين گروه بهائيان ايراني مهاجر در سالهاي پس از انقلاب اسلامي هستند و بخشي بهائيان ايراني كه در طول يكصد سال اخير بهتدريج به ايالات متحده و ساير كشورهاي قاره آمريكا مهاجرت كردند. صرفنظر از جمعيت كثير بهائيان آمريكا، بايد به نفوذ اين فرقه در نهادهاي دانشگاهي و پژوهشي ايالات متحده آمريكا نيز توجه كرد كه به حاكميت ايشان بر حوزه مطالعات ايراني در ايالات متحده آمريكا انجاميده است.
بررسي كه درباره نقش يهوديان در گسترش بهائيگري در ايران ارائه شد، در مقياسي محدودتر، درباره زرتشتيان بهائيشده نيز صادق است. موج گروش زرتشتيان به بهائيگري در حوالي سال 1919 ميلادي رخ داد و از حدود 250 نفر زرتشتي بهائيشده، بسياريشان رعاياي ارباب جمشيد جمشيديان، ثروتمند مقتدر زرتشتي، بودند و از روستاييان يزد و كرمان (روستاهاي حسينآباد و مريمآباد و قاسمآباد و غيره). اين پديده را ميتوان به شكلهاي مختلف تحليل كرد و براي آن پايههاي اجتماعي و فرهنگي فرض نمود. ولي در آن روزها دستاندركاران و آشنايان با سياست مسئله را به گونه ديگر ميديدند؛ عموماً نه آن را جدي مي گرفتند نه براي آن اصالتي قائل بودند. براي نمونه، اعظام قدسي در خاطرات خود از دوران تدريس در مدرسه سن لوئي تهران مينويسد: يك معلم انگليسي بنام فريبرز كه اصلاً زردشتي بود ولي بهائي شده بود با من از نقطه نظر اينكه علاقمند به خط فارسي بود اظهار دوستي و تقاضا داشت كه خط تعليم بگيرد. من هم حاضر شدم. اين بود كه در روزهاي مدرسه ايشان هم چند دقيقه كه سر كلاس من نبود به اصطلاح در زنگ تنفس تعليم ميگرفتند... يكي از روزها وارد صحبت مذهبي گرديد و خواست از درِ تبليغ با من وارد مذاكره گردد. به ايشان گفتم: اگر ميخواهيد كه من به شما تعليم خط بدهم از اين مقوله با من صحبت ننمائيد، چون تمام اينها را از موسس و غيره ميشناسم. ولي شما حق داريد چون زردشتي بودهايد و حالا قبول اين مسلك را نمودهايد. شما هم از نقطه نظر سياسي قبول كردهايد. خندهاي كردند و گفتند: آقاي ميرزا حسن! مثل اينكه شما خوب وارد هستيد. در بررسي اين پديده با نقش ارباب جمشيد جمشيديان به عنوان حامي اصلي اين موج آشنا ميشويم. ارباب جمشيد از صميميترين دوستان اردشير ريپورتر، رئيس شبكه اطلاعاتي حكومت هند بريتانيا در ايران پس مانكجي هاتريا، بود و صميميت ميان اين دو تا بدان حد بود كه برخي از ديدارهاي محرمانه اردشيرجي و رضاخان در خانه ارباب جمشيد صورت ميگرفت. با توجه به اين پيوند، اگر تحولات فوق را به سازمان اطلاعاتي حكومت هند بريتانيا و اردشير ريپورتر منتسب كنيم به بيراهه نرفتهايم. جايگاه ارباب جمشيد در اين ماجرا تا بدان حد است كه عباس افندي مكرراً بهائيان يزد و كرمان را به فرمانبري و اطاعت از او امر ميكند. بهنوشته حسن نيكو، بهائيان هندوستان «همگي زردشتي ايراني هستند كه از دهات يزد و كرمان بهعنوان چايفروشي در بمبئي مجتمع شدهاند و آنان نيز مانند كليميها... همان تعصب زردشتي را قدري كمتر از يهوديان دارند و دو سه نفر مسلمان كه در بمبئي هستند در اكثريت آنها مستهلك شده مخصوصاً به آنها راه نميدهند.» از جمله كمكهاي اليگارشي ثروتمند و مقتدر پارسي به فرقه بهائي بايد به اراضي وسيعي در شهر دهلي اشاره كرد كه پارسيان به بهائيان اهدا كردند و در آن بناي باشكوه معبد لوتوس (نيلوفر آبي) ايجاد شد. اين معبد يكي از اماكن مهم و مشهور شهر دهلي است و هر روزه هزاران تن بازديدكننده دارد. صبحي مهتدي مينويسد: اين را هم بدانيد كه من با مردم هيچ كيش و آئيني دشمني ندارم... ولي با اين گروه كه به دروغ و از روي ريو خود را بهائي ناميده و من آنها را جهود ميخوانم دل خوش ندارم زيرا اينها در سايه اين نام كه مردم اينها را يهودي ندانند كارهاي زشت بسيار كردهاند كه زيانش به همه مردم كشور رسيده است. گراني خانهها و بالا بردن بهاي زمينها و ساختن داروهاي دغلي و دزدي و گرمي بازار ساره خواري و بردن نشانههاي باستاني به بيرون كشور و تبهكاري و ناپاكي و روائي بازار زشتكاري و فريب زنان ساده به كارهاي ناهنجار همه با دست اين گروه است كه از نام يهودي گريزان و به بهائيگري سرافرازند. صبحي نمونهاي از اين دغلكاريها را چنين شرح ميدهد: چند سال پيش به هر نيرنگي بود يك جهود هبائي را بهنام عزيز نويدي در دادگاه ارتش آوردند. آنگاه براي زمينهاي قلعه مرغي، كه در دست هواپيمايي بود، دادمند تراشيدند و نيرنگها به كار بردند تا بيست ميليون از كيسه ارتش بيرون كشيدند و به دست چند تن بهائي دادند كه براي شوقي [رهبر فرقه بهائي] بفرستد.
سران بهائيت در گذشته و هيئتهاي محافل بهائي كنوني متفقاً دولت اسرائيل و صهيونيسم جهاني را تأييد و همراهي كرده و ميكنند. در بسياري از نقاط جهان بخصوص در كشورهاي اسلامي و عرب اكثر بهائيان متمايل به جهودان و دولت اسرائيل بوده و هستند. در بسياري از كشورها، بخصوص كشورهاي عربي، شنيده و ديده شده كه بهائيان داخل در تشكيلات جاسوسي موساد شده و همه جا به نفع اسرائيليان به خبرچيني و جاسوسي و نوكري مشغولاند. آيتي از نظر قساوت و شجاعت بهائيان را مشابه با يزيديان كردستان ميداند و خلق و خوي ايشان را چنين توصيف ميكند: داراي اخلاقي خشن بوده، سخت دل و كينهجو ولي متظاهر به مهر و محبت و نيز در شجاعت ايشان گفتگو رفته، اغلب برآنند كه از اين سجيه پسنديده محروماند به قسمي كه تا مقاومت نديدهاند نهايت پردلي را اظهار ميدارند ولي به محض اينكه به مقاومتي برخوردند ميدان خالي كرده عقبنشيني ميكنند. اين قساوت را از اولين روزهاي پيدايش بابيگري در ميان اعضاي اين فرقه ميتوان ديد. بهنوشته فريدون آدميت، بابيها در جريان شورشهاي خود در دوران ناصري، با مردم و نيروهاي دولتي رفتاري سبعانه داشتند و «اسيران جنگي» را «دست و پا ميبريدند و به آتش ميسوختند.» قساوت و سبعيت فوقالذكر را در ماجراي قتل شهيد ثالث (حاج ملا محمد تقي برغاني، 17 ذيقعده 1263ق.)، عمو و پدر همسر قرةالعين، نيز بهروشني ميتوان مشاهده كرد. فريدون آدميت «بساط ميرزا حسينعلي» (بهاء) را از روز نخست مبتني بر «دستگاه ميرغضبي و آدمكشي» ميداند. درواقع، از نخستين روزهاي فعاليت فرقه بهائي مجموعهاي از قتلها آغاز شد كه اسرار برخي از آنها تاكنون روشن نشده و در برخي موارد نقش بهائيان در آن كاملاً به اثبات رسيده است. اين قتلها را به پنج گروه ميتوان تقسيم كرد: اوّل، قتلهاي سياسي؛ دوّم، قتل برخي شخصيتهاي مسلمان كه تداوم حيات ايشان براي بهائيت مضر بود؛ سوم، قتل بابيان مخالف دستگاه ميرزا حسينعلي نوري (بهطور عمده ازليها)؛ چهارم، قتل بهائياني كه از برخي اسرار مطلع بودند يا به دلايلي تداوم حيات ايشان مصلحت نبود؛ پنجم، قتل بنا به اغراض شخصي سران فرقه بهائي.
يكي از اولين قتلهاي سران بهائيت قتل ميرزا اسدالله ديان است. ميرزا اسدالله ديان كاتب بيان و ساير مكتوبات عليمحمد باب و از بابيان «حروف حي» بود و بسياري از اسرار پيدايش بابيگري را ميدانست. او بهدستور ميرزا حسينعلي بهاء به قتل رسيد. ميرزا آقاخان كرماني (بابي ازلي و داماد ميرزا يحيي صبحازل) مينويسد: ميرزا حسينعلي چون ميرزا اسدالله ديان را «مخل خود يافت، ميرزا محمد مازندراني پيشخدمت خود را فرستاده او را مقتول ساخت.» اين رويه پدر را عباس افندي نيز ادامه داد. آيتي مينويسد: عباس افندي اين روّيه را دائماً تعقيب داشت يعني مخالف علني خود را كه در بساط محرم و مجرم شده و اسرار را شناخته و به كشف آن پرداخته بود ميكوشيد براي افناء و اعدامش. ادوارد براون، استاد دانشگاه كمبريج، به فردي بهنام نصير بغدادي معروف به مشهدي عباس (ساكن بيروت) اشاره ميكند كه آدمكش حرفهاي و مزدور ميرزا حسينعلي بهاء و عباس افندي بود و بهدستور ايشان چند نفر را كشت از جمله ملا رجبعلي قهير، برادرزن عليمحمد باب، را كه از برخي اسرار پيدايش بابيگري مطلع بود. براون، همچنين، به فعاليتهاي تبليغي سه بابي ازلي در عكا اشاره ميكند و مينويسد بهائيان عكا تصميم گرفتند ايشان را از ميان بردارند. آنان ابتدا خواستند اين مأموريت را به نصير بغدادي محول كنند ولي بعد منصرف شدند زيرا احضار نصير از بيروت ممكن بود راز قتل را آِشكار كند. لذا، در 12 ذيقعده 1288 ق. هفت نفر از بهائيان به خانه افراد فوق در عكا ريختند و سيد محمد اصفهاني و آقاجان كجكلاه و ميرزا رضاقلي تفرشي را كشتند. حكومت عكا بهاء و پسرانش، عباس و محمدعلي افندي، و ميرزا محمدقلي، برادر بهاء، و تمامي بهائيان عكا، از جمله قاتلين، را دستگير كرد. بهاء و پسران و خويشانش شش روز زنداني بودند، سپس قاتلين شناخته شده و در دادگاه به حبسهاي طولاني (7 و 15 سال) محكوم شدند. براون در جاي ديگر (حواشي بر مقاله شخصي سياح، چاپ اوّل، 1891) به اين ماجرا اشاره ميكند. او مينويسد: مقامات دولت عثماني تصميم به تبعيد دو برادر به دو نقطه مختلف گرفتند و (در ربيعالثاني سال 1285ق.) صبحازل و پيروانش را به فاماگوستا (قلعه ماغوسا در قبرس) و حسينعلي بهاء و 80 نفر از پيروانش و چهار نفر ازلي را به عكا فرستادند. اين چهار نفر ازلي عبارت بودند از: حاجي سيد محمد اصفهاني، آقاجان بيگ كجكلاه، ميرزا رضاقلي تفرشي و برادرش آقا ميرزا نصرالله. بهنوشته براون، قبل از عزيمت به عكا، حسينعلي بهاء ميرزا نصرالله تفرشي را در ادرنه (آدريانوپول) با سم به قتل رسانيد و كمي پس از ورود به عكا سه ازلي ديگر در منزل مسكونيشان در بندر عكا بهدست اطرافيان بهاء مقتول شدند. ميرزا آقاخان كرماني در رساله هشت بهشت درباره آدمكشيهاي سران فرقه بهائي به تفصيل سخن گفته است. او مينويسد: ميرزا حسينعلي بهاء در ادرنه، قبل از حركت به عكا، ميرزا نصرالله را با سم مقتول كرد و «در عكا نيز چند نفر از اصحاب خود را فرستاد آن سه نفر را [حاجي سيد محمد و آقاجان بيگ و ميرزا رضاقلي تفرشي] در خانه نزديك قشله كه منزل داشتند شهيد كردند و قاتلين اينان عبدالكريم شمر و حسين آبكش و محمد جواد قزويني.» بهنوشته ميرزا آقاخان كرماني، در ايران نيز اصحاب حسينعلي بهاء موجي از وحشت و ترور آفريدند و به قتل متنفذين ازلي دست زدند: آقا عبدالاحد و آقا محمدعلي اصفهاني و حاجي آقا تبريزي و پسر حاجي فتاح، هر يك را بهطوري جداگانه در صدد قتل برآمدند و بعضي فرار كردند. از آنجمله خياطباشي و حاجي ابراهيم خان را در خانه گندمفروشي كشتند و جسم آنان را با آهك در زير خاك گذارده، روي آنها را با گچ سكو بستند... اين قتلها حتي شامل طلبكاران ميرزا حسينعلي نوري (بهاء) نيز ميشد: و همچنين حاجي جعفر را، كه ميلغ هزار و دويست ليره از ميرزا [حسينعلي بهاء] طلبكار بود و به مطالبه پول خود در عكا قدري تندي نمود و دزديهاي حضرات را حس كرده، ميرزا آقاجان كچل قزويني را تشويق كردند كه آن پيرمرد را شبانه كشته، از طبقه فوقاني كاروانسرا به زير انداختند و گفتند خودش پرت شده... همچنين هر يك از اصحاب اقدمين، كه از فضاحت و شناعت كارهاي ميرزا مطلع بودند و فريب او را نخوردند، فرستاد در هر نقطه شهيد نمودند. مثلا، جناب آقا سيد علي عرب را، كه از حروف حي نخستين بود، در تبريز، ميرزا مصطفي نراقي و شيخ خراساني شهيد كردند. و ميرزا بزرگ كرمانشاهي را، كه از اجله سادات بود، و جناب آقا رجبعلي قهير را، كه او نيز از حروف و ادله بود، ناصر عرب در كربلا به درجه شهادت رسانيد و برادرش آقا عليمحمد را در بغداد عبدالكريم شمر كشت. هر يك از اصحاب خودش را نيز كه از فسق و فجور و باطن كار وي خبردار شدند در عكا يا نقطه ديگر تمام كردند. مانند حاجي آقا تبريزي. حتي آقا محمدعلي اصفهاني را، كه در اسلامبول تجارت مينمود و مدتي فريب او را خورده بود،... ميرزا ابوالقاسم دزد بختياري را مخصوص از عكا مأمور نمود كه برود در اسلامبول آن جرثوم غفلت را... فصد نمايد.... بهنوشته ميرزا آقاخان كرماني، پس از فوت ميرزا حسينعلي بهاء (2 ذيقعده 1309 ق.) رويه فوق ادامه يافت. اولين قرباني ميرزا محمد نبيل زرندي، مورخ معروف بهائي، بود كه خيال داشت خود را جانشين بهاء بخواند. «پسران خدا [حسينعلي بهاء] خبردار شده، دو نفر را فرستاده، آن لنگ بيچاره را خفه كرده، بردند به دريا انداختند.» در ميان قتلهاي متعدد و فراوان بهائيان، بهويژه بايد به قتل حاج شيخ زكريا نصيرالاسلام اشاره كرد. حاج شيخ زكريا انصاري دارابي، ملقب به نصيرالاسلام، از سران مجاهديني بود كه به فتواي حاج سيد عبدالحسين مجتهد لاري به جهاد عليه استعمار انگليس و عوامل داخلي ايشان دست زد و در اين زمينه سهمي بزرگ داشت. نامبرده از شاگردان آخوند ملا محمدكاظم خراساني و شيخ عبدالله مازندراني و حاجي ميرزا حسين تهراني (نجل خليل) و حاج سيد عبدالحسين مجتهد لاري بود و، بهنوشته ركنزاده آدميت، «در شهرستانهاي داراب و فسا و لار و نيريز عليه مستبدين قيام مسلحانه كرد و به نشر افكار آزاديخواهي و استحكام مباني مشروطه ايران كوشيد» و در ركاب مجتهد لاري جهاد كرد. مساعي وي چنان ارجمند بود كه آخوند خراساني «يك حلقه انگشتري فيروزه و اجازه مجاهده در راه آزادي براي او فرستاده و او را در اجازهنامه نصيرالاسلام خواند.» ركنزاده آدميت ميافزايد: اين است كه نصيرالاسلام با گروهي از تفنگچيان مجاهد در راه تعقيب و تنكيل ستمپيشگان بيآزرم و فرقه بهائي، كه در شهر نيريز جمعيت و نفوسي داشتند، بيش از پيش كوشيد و آنها هم در پي انتهاز فرصت بودند تا او را از ميان بردارند و همين كه فرصت بهدست آمد دو نفر از تفنگچيان او را، كه يوسف و جعفرقلي نام داشتند، بهوسيله تطميع و تحميق وادار به قتل او كردند. و در ماه رجب سال 1331 ق. پس از فراغت از غسل روز جمعه هنگام خروج از گرمابه... بهوسيله شليك سه تير تفنگ شهيدش كردند. و آن وقت 52 سال داشت. قتل سيد ابوالحسن كلانتر سيرجان (1324ق.) از قتلهاي جنجالي بهائيان است. بهائيان به تحريك مخالفين سيد ابوالحسن كلانتر (اسفنديارخان رئيس طايفه بوچاقچي، شاهزاده حاج داراب ميرزا از مالكين محل و سيد حسين قوامالتجار از متنفذين سيرجان) پرداختند و در نتيجه در جريان يك ميهماني كلانتر سيرجان در تاريكي شب به قتل رسيد. اين ماجرا به شورش مردم سيرجان عليه بهائيان انجاميد و مردم، كه منابع بهائي ايشان را «چند هزار نفر عوام كالانعام» ميخوانند، سيد يحيي سيرجاني (بهائي عامل قتل كلانتر) را كشتند. قتل محمد فخار نيز از قتلهايي است كه سروصداي فراوان به پا كرد. بهائيان، بهدستور محفل روحاني يزد، فرد فوق را، كه گويا به بهائيگري اهانت ميكرد، كشتند و جسد او را سوزانيدند. در اين رابطه ابتدا عامل مستقيم قتل، سلطان نيكآئين، دستگير شد و سپس 12 نفر از معاريف بهائيان يزد، از جمله محمدطاهر مالميري و ميرزا حسن نوشآبادي و حسين شيدا، به اتهام مشاركت در قتل زنداني شدند. پس از هفت ماه پرونده متهمين به تهران ارسال شد. هر چند اتهام اين گروه قتل بود ولي در زندان تهران در «محل كم جمعيت و آبرومندي كه مختص به اشراف و اعيان» بود محبوس شدند و با سران اكراد و الوار و خوانين بختياري معاشر بودند و حتي مدير زندان را تبليغ ميكردند. بهائيان در دادگاه به مظلومنمايي فراوان دست زدند و از جمله مالميري چنين گفت: هواي يزد خشك است و كلههاي اهل يزد تمام خشك است و يك تعصبات لامذهبي جاهلانهاي دارند كه در ساير ولايات نيست. اهل يزد عموماً قتل ما بهائيان را واجب ميدانند و مال ما را حلال و هر گونه تهمتي و اذيتي را در حق ما ثواب ميدانند و به عقيده باطل خود بهشت ميخرند. تمامي اعضاي اين گروه، بهجز سلطان نيكآئين، پس از 14 ماه حبس در تهران، با اعمال نفوذ بهائيان مقتدر پايتخت، تبرئه شدند. رياست اين دادگاه را فردي بهنام عاصمي و وكالت بهائيان را فردي بهنام دادخواه به عهده داشتند. هر چند منابع بهائي ميكوشند تا اين ماجرا را «تهمت» جلوه دهند، ولي محكوم شدن سلطان نيكآئين، بهرغم اعمال نفوذ فراوان بهائيان، ثابت ميكند كه مجرم بوده است. عبدالحسين آيتي با اشاره به قتل محمد فخار و موارد ديگر مينويسد: خدا نيارد روزي كه ميدان براي بغضاء و شحناء ايشان باز شود. آن وقت است كه چند نفرشان در شاهرود آدم ميكشند (در واقعه 1324 فتنه بابيهاي شاهرود) يا مانند سلطان باروتكوب [نيكآئين] و چند تن اهل محفل روحاني در يزد محمد كوزهگر [فخار] را در كوره ميسوزانند يا ذكرالله و عبدالحق نامي خود را در بين مهاجرين روسيه انداخته، در آذربايجان آتشي برافروختند كه نمرود از آن شرم ميبرد.
تروريسم سياسي در تاريخ معاصر ايران از اواسط دهه 1840 م./ 1260 ق. با بابيگري آغاز شد و چنان با بابيگري پيوند خورد كه در دوران متأخر قاجار نام «بابي» و «تروريست» مترادف بود. ميدانيم كه بابيها ترور اميركبير را طراحي كردند و در 28 شوال 1268 ق./ 15 اوت 1852 م. به ترور نافرجام ناصرالدين شاه دست زدند كه به دستگيري گروهي از ايشان انجاميد. از آن پس اين رويه در ايران تداوم يافت و بهويژه در دوران انقلاب مشروطه و پس از آن اوج گرفت. فعاليتهاي تروريستي دوران انقلاب مشروطه و پس از آن با نام سردار محيي (عبدالحسين خان معزالسلطان)، احسانالله خان دوستدار، اسدالله خان ابوالفتحزاده، ابراهيم خان منشيزاده و محمد نظر خان مشكاتالممالك در پيوند است. درباره سردار محيي و احسانالله خان در بحث نهضت جنگل سخن خواهم گفت. ابوالفتحزاده و منشيزاده و مشكاتالممالك عضو فرقه بهائي بودند. ابوالحسن علوي، پدر بزرگ علوي (نويسنده معروف)، مينويسد: [ابوالفتحزاده] در حدود سال 1328 سفر كوتاهي به اروپا كرد و بعد از مراجعت در 1329، كه مسيو مرنارد بلژيكي رئيس خزانهداري گرديد، او مأمور ماليات ساوجبلاغ و شهريار گرديد و بعد از مدت كمي به واسطه بد رفتاري با رعايا معزول شد و در همين موقع بود كه معلوم شد كه او جزو بهائيها شده است و شب و روز براي پيشرفت آن دسته كار ميكند. اين سه نفر با حيدرعمواوغلي، تروريست معروف قفقازي، رابطه و همكاري نزديك داشتند. بهنظر من، ديدگاه كساني كه حيدر عمواوغلي را بهعنوان رهبر تروريسم دوران مشروطه معرفي كردهاند بهكلي نادرست است. بهعكس، حيدر عمواوغلي در زير نظر ابوالفتحزاده و منشيزاده و مشكاتالملك و با هدايت و دستور ايشان كار ميكرد. فعاليتهاي مخفي اسدالله خان ابوالفتحزاده (سرتيپ فوج قزاق) و ابراهيم خان منشيزاده (سرتيپ فوج قزاق) و محمدنظرخان مشكاتالممالك از سال 1323 ق. و با عضويت در انجمن مخفي معروف به بينالطلوعين آغاز شد كه جلسات آن در خانه ابراهيم حكيمي (حكيمالملك)، نخستوزير بعدي دوران پهلوي، برگزار ميشد و بسياري از اعضاي آن بابي ازلي و تعدادي بهائي بودند. اين همان نكتهاي است كه آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني بسيار دير (پنج سال بعد) متوجه شدند و مازندراني در نامه به حاجي محمدعلي بادامچي به آن اشاره كرد. عضويت در اين انجمن و فعاليتهاي بعدي ابوالفتحزاده و منشيزاده و مشكاتالممالك (بهائي) و ازليهاي عضو انجمن فوق را بايد بخشي از عملكرد شبكه توطئهگر وابسته به اردشير ريپورتر ارزيابي كرد و به اين دليل حضور اعضاي دو فرقه متعارض ازلي و بهائي در كميته فوق قابل توضيح است. بايد اضافه كنم كه اعضاي اين انجمن، اعم از ازلي و بهائي، پس از تأسيس سازمان ماسوني لژ بيداري ايران (1325ق./ 1907م.) در پيرامون آن مجتمع شدند. براي مثال، مشكاتالممالك صندوقدار لژ بيداري ايران بود. از ذيقعده 1323 ق. اين فعاليت با عضويت اسدالله خان ابوالفتحزاده و برادرش سيفالله خان و ابراهيم خان منشيزاده در «انجمن مخفي دوّم» تداوم يافت. در اين انجمن سيد محمدصادق طباطبايي (پسر آيتالله سيد محمد طباطبايي)، ناظمالاسلام كرماني و آقا سيد قريش (از اعضاي بيت سيد محمد طباطبايي) و شيخ مهدي (پسر آيتالله شيخ فضلالله نوري) عضويت داشتند. در همين زمان گرايشهاي تروريستي برخي از اعضاي اين انجمن كاملاً مشهود بود. براي مثال، در يكي از جلسات انجمن مسئله قتل آيت الله سيد عبدالله بهبهاني مطرح شد كه با مخالفت سيد محمد صادق طباطبايي مواجه گرديد. اندكي بعد، ارباب جمشيد جمشيديان (دوست صميمي و محرم اردشير ريپورتر) به عضويت اين انجمن درآمد. گروه تروريستي فوق سرانجام شكل نهايي خود را يافت و به عمليات آِشوبگرانه و تفرقهافكنانهاي چون ترور نافرجام شيخ فضلالله نوري (16 ذيحجه 1326ق.) دست زد. عامل اين ترور كريم دواتگر بود كه دستگير شد. در اين رابطه افراد ديگري نيز دستگير شدند. يكي از ايشان ميرزا محمد نجات خراساني، عضو فرقه بهائي، بود كه به ارتباط با سفارت انگليس و به عنوان شخصيتي فاسد شهرت داشت. نجات نيز عضو كميته بينالطلوعين بود. بهگفته تقيزاده، اسمارت، نماينده سفارت انگليس، در جلسات بازجويي از محمد نجات شركت ميكرد و مواظب بود كه «نتوانند به ميرزا محمد زور بگويند.» طبق گزارش 15 ژانويه سِر جرج باركلي به سِر ادوارد گري، وزير خارجه انگليس، در جريان اين بازجوييها كريم دواتگر تلويحاً حسينقلي خان نواب، برادر عباسقلي خان كارمند سفارت انگليس، را به ترور مربوط كرد. حسينقلي خان نواب نيز از نزديكان و محارم اردشير ريپورتر، رئيس شبكه اطلاعاتي حكومت هند بريتانيا در ايران، بود. ابوالفتحزاده و برادرانش و ساير اعضاي گروه تروريستي و آشوبگر فوق، از جمله كريم دواتگر، سپس در روستاي قلهك مستقر شدند كه در آن زمان در ملكيت سفارت انگليس بود و دولت ايران بر آن نظارت نداشت. در اوّل جماديالثاني 1327ق. ابوالفتحزاده و منشيزاده، بههمراه زينالعابدين خان مستعانالملك، گروه تروريستي جديدي تشكيل دادند موسوم به كميته جهانگير. ابوالفتحزاده و مستعانالملك و ميرزا محمد نجات از جمله اعضاي «محكمه انقلابي» بودند كه حكم مرگ شيخ فضلالله نوري را صادر كردند. دادستان اين محكمه شيخ ابراهيم زنجاني بود كه تحتتأثير ميرزا مهدي خان غفاري كاشي (وزير همايون)، عضو فرقه بهائي، قرار داشت. در رجب 1328ق. حادثه قتل سيد عبدالله بهبهاني رخ داد كه عاملين آن وابستگان شبكه تروريستي ابوالفتحزاده و منشيزاده بودند. يكي از ضاربين بهبهاني فردي بهنام حسين لله بود كه بعدها با ابوالفتحزاده و منشيزاده و مشكاتالممالك در كميته مجازات همكاري كرد. پس از اين واقعه، ابوالفتحزاده به اروپا گريخت، مدتي بعد به ايران بازگشت و بهعنوان متصدي گردآوري ماليات منطقه ساوجبلاغ و شهريار منصوب و اندكي بعد معزول شد.
در اوايل شهريور 1295/ ذيقعده 1334 ابوالفتحزاده و منشيزاده و مشكاتالممالك عمليات خود را در قالب گروه جديدي بهنام كميته مجازات آغاز كردند و قتلهايي را، بههمراه انتشار اعلاميههايي، آغاز كردند كه بازتاب اجتماعي و سياسي فراوان داشت و فضايي از رعب و وحشت در تهران آفريد و تأثيرات سياسي عميق بر جاي نهاد. عمليات كميته مجازات را بايد بخشي از سناريوي بغرنجي ارزيابي كرد كه حدود چهار سال بعد به كودتاي رضاخان و سيد ضياء طباطبايي (3 اسفند 1299) و سرانجام به سقوط حكومت قاجار و استقرار ديكتاتوري پهلوي انجاميد. قتلهاي فوق حدود پنج ماه به طول انجاميد و عدهاي، از جمله سيد محسن مجتهد (فرزند محمد باقر صدرالعلما و داماد سيد عبدالله بهبهاني) مقتول شدند. سيد محسن مجتهد در اين زمان نفوذ فراوان در تهران و سراسر ايران بهدست آورده بود. قتل او بهوسيله احسانالله خان دوستدار و حسين لله و حاجي علي صورت گرفت و آنان قبل از شروع عمليات مقداري عرق نوشيدند. يكي ديگر از قربانيان اين كميته ميرزا عبدالحميد خان متينالسلطنه ثقفي، مدير روزنامه عصر جديد، بود كه در روزنامه مظفري بوشهر (شمارههاي 67 و 68 مورخ شعبان 1322ق.) مقالهاي تند عليه اردشير ريپورتر منتشر كرده بود. هسته مركزي كميته مجازات ابوالفتحزاده و منشيزاده و مشكاتالممالك بودند و ابوالفتحزاده رئيس كميته محسوب ميشد. بنابراين محقيم كه كميته مجازات را، كه سران آن به بهائيگري شهرت كامل داشتند، يك شبكه تروريستي بهائي بخوانيم. مدتي بعد، اعضاي كميته شناسايي و تعدادي از ايشان دستگير شدند. ابوالفتحزاده و منشيزاده در 26 ذيقعده 1336ق. بهشكلي مرموز در سمنان به قتل رسيدند و احسانالله خان دوستدار به قفقاز گريخت. مشكاتالممالك پس از مدت كوتاهي آزاد شد. پس از دستگيري اعضاي كميته مجازات، احمد خان صفا، مسئول پرونده فوق در نظميه، بهشكلي مرموز به قتل رسيد. در اين زمان، گروهي بهنام «كميته سيمرغ» طي اطلاعيهاي خطاب به رئيسالوزرا قتل صفا را ناشي از مماشاتي دانست كه دولت در قبال بهائيان در پيش گرفته است. گروه فوق مدعي بود كه در تنظيم پرونده تنها نام ابوالفتحزاده و منشيزاده ذكر شده، كه برخلاف ميل مسئولين دولت تصادفاً به تله افتادهاند، و مشاركت ساير بهائيان مسكوت مانده است. در اين اعلاميه چنين مي خوانيم: احسانالله خان، قاتل منتخبالدوله، و احمد آقاي روحي و ميرزا ضياءاله كه عضو عمده كميته تروريست بودند، هر كدام در يك محلي مشغول عيش و نوش ميباشند... ما كه بر تمام احوال و اسرار اطلاع داريم، نخواهيم گذاشت كه كابينه وزرا از طايفه [بهائي] تشكيل شود زيرا كه اينها شروع به وزيركشي هم خواهند كرد تا اينكه ديگر كسي زير بار وزارت نرود و ميدان را براي خود مصفا نمايند... اين رشته سر دراز دارد. در زمان دستگيري اعضاي كميته مجازات فرقه بهائي در دستگاه نظميه از چنان نفوذي برخوردار بود كه بتواند پرونده را به شيوه دلخواه خود فيصله دهد. نفوذ بهائيان در نظيمه از زمان رياست كنت دو مونت فورت بر نظميه تهران آغاز شد. عبدالرحيم ضرابي (بهائي كاشاني) معاون او و كلانتر تهران بود و به اين دليل به عبدالرحيم خان كلانتر شهرت داشت. عبدالرحيم ضرابي با مانكجي هاتريا، رئيس شبكه اطلاعاتي بريتانيا در ايران، مرتبط بود و كتاب تاريخ كاشان را به سفارش مانكجي نوشت. از اين كتاب سه نسخه خطي وجود داشت كه در اختيار مانكجي، هنري ليونل چرچيل (كارمند سفارت بريتانيا) و جلالالدوله (پسر ظلالسلطان و حاكم كاشان) بود. عبدالرحيم خان ضرابي از اعضاي خاندان سپهر و از خويشان مورخالدوله سپهر است و پدر عليقلي خان نبيلالدوله بهائي معروف كه از دوستان عباس افندي بود و سالها شارژدافر ايران در ايالات متحده آمريكا. عليقلي خان ضرابي (نبيلالدوله) نيز در جواني در سفارت انگليس در تهران كار ميكرد. وي در آمريكا به يكي از ماسونهاي بلندپايه بدل شد و در طريقت اسكاتي كهن به درجه سي و سوم (عاليترين درجه ماسوني) رسيد. برخي مورخين كوشيدهاند تا گردانندگان و دستاندركاران كميته مجازات را انقلابيوني صادق و خشمگين جلوه دهند كه از نابساماني پس از انقلاب مشروطه و عدم تحقق آرمانهايشان سرخورده و به تروريسم روي آوردند. اين تحليل، كه در سريال تلويزيوني پربيننده هزار دستان (ساخته علي حاتمي) انعكاس يافته، بهكلي نادرست است. بررسي دقيق زندگينامه گردانندگان كميته مجازات چهرهاي بهكلي ناسالم و وابسته به كانونهاي استعماري از ايشان به دست ميدهد و كارگزاران ايشان نيز گروهي اوباش و آدمكش حرفهاي، چون كريم دواتگر، بودند. برخي نويسندگان عمليات كميته مجازات را اعتراض انقلابي عليه قرارداد 1919 و دولت وثوقالدوله خواندهاند. اين ادعا نيز بهكلي بيپايه است. كميته مجازات در زمان اولين دولت وثوقالدوله در سال 1295ش./ 1916م. تشكيل شد و تنها پنج ماه (تا پائيز 1296/ 1917) فعاليت كرد. بنابراين، عملكرد آن ربطي به قرارداد 1919 نداشت. يكي از سه پسر ميرزا ابراهيم خان منشيزاده، بهنام داوود منشيزاده، در سالهاي پس از شهريور 1320 به تأسيس گروه فاشيستي سومكا دست زد. اين گروه با نظاميان عاليرتبه وابسته به سازمان اطلاعاتي انگليس، به رهبري سرلشكر حسن ارفع، رابطه تنگاتنگ داشت و اقدامات آن بخشي از عمليات شبكه فوق بهشمار ميرفت.
شبكه فوق در شكست و سركوب نهضت جنگل نقش اطلاعاتي و خرابكارانه بسيار مؤثر و مرموزي ايفا كرد كه تاكنون مورد بررسي كافي قرار نگرفته است. احسانالله خان دوستدار، چهره سرشناس تروريستي كه در صفوف نهضت جنگل تفرقه انداخت و «كودتاي سرخ» را عليه ميرزا كوچك خان هدايت كرد، به يكي از خانوادههاي سرشناس بهائي ساري (خانواده دوستدار) تعلق داشت و سردار محيي (عبدالحسين خان معزالسلطان)، همدست او، از اعضاي خاندان اكبر بود كه برخي از اعضاي آن، بهويژه ميرزا كريمخان رشتي، به رابطه با اينتليجنس سرويس انگليس شهرت فراوان دارند. حداقل دو تن از برادران ميرزا كريمخان رشتي و سردار محيي، مبصرالملك و سعيدالملك، را بهعنوان بهائي فعال ميشناسيم. فتحالله اكبر (سردار منصور و سپهدار رشتي) برادر ديگر ايشان است كه در آستانه كودتاي 3 اسفند 1299 رئيسالوزرا بود و نقش مهمي در هموار كردن راه كودتا ايفا نمود. در اين ميان نقش احسانالله خان دوستدار، به عنوان يكي از برجستهترين تروريستهاي تاريخ معاصر ايران، حائز اهميت فراوان است. مأمور اطلاعاتي اعزامي حزب بلشويك به جنگل در يك گزارش سرّي به باكو ارزيابي خود را از ميرزا كوچك خان و احسانالله خان دوستدار چنين بيان ميدارد: ثابت قدمي فوق العاده ميرزا كوچك خان و دقت فوق العاده، علاقه و همدردي او نسبت به اطرافيان و وضع وخيم روستائيان و خويشاوندان، احترام شديد اطرافيان و علاقه به او را برانگيخته است...زندگي كوچك خان خيلي ساده است، او در اتاق سادهاي زندگي ميكند، همراه رفقاي خود و مجاهدها روي تشك كاه ميخوابد، هيچ گونه مبل و زرق و برقي كه مخصوص خانهاست، وجود ندارد. او زندگي كاملاً متواضعانهاي دارد، سيگار نميكشد، خوشگذراني نميكند، مشروب نميخورد و ازساعت شش صبح تا نصف شب كار ميكند. مأمور اطلاعاتي حزب بلشويك در مقابل تصويري بهغايت منفي از احسانالله خان به دست ميدهد و علت كودتاي او عليه ميرزا كوچك خان را به تعصبات بهائيگري وي منتسب ميكند: احسانالله خان... داراي شخصيت ضعيف، خودخواه، داراي نظرات اغراق آميز و آدمي شهرتپرست است. او جزو فرقه بابيها (يكي از فرقههاي ايران) است و پدر زن او ميرزا حسن خان يكي از مقامات مهم اين فرقه است. از مشخصات ويژه او عدم ابتكار و نداشتن آگاهي سياسي است. احسانالله معتاد و الكلي است به طوري كه مصرف ودكاي او در روز پنج بطري و مصرف ترياكش تا دو مثقال است و اين مقدار زيادي است. او در اثر نفوذ گروه سردار محيي سريعاً ترقي كرده است... او ميخواست كوچك خان را به مرام باب جلب كند ولي كوچك خان اعتراض كرد كه حالا وقت پرداختن به مذهب نيست، لازم است براي آزادي وطن از انگليسيها و از ظلمشاه كار كرد. اين امر سبب شد كه اين بابي، كه به تدريج شبكه دسايس خود را تنيده بود، با دارودسته خود از اردوي كوچك خان خارج شود... [سردار محيي] اين شخص بياراده و بيفكر [احسانالله خان] را مطمئن كرده بود كه با برقراري كمونيزم در ايران بهائيگري درايران موفق خواهد شد و آن را مذهب رسمي اعلام خواهند كرد. اين موضوع براي هر فرد بهائي اغوا كنندهاست. اين وعده احسانالله خان را كاملاً اغوا كرد كه به منظور انتقام از تعقيب ديرينه بهائيها توسط مسلمانان شعارها و اعلاميههايي انتشار دهد... اين بابي كهنه مغز باور كرده بود كهكمونيزم اجازه خواهد داد بهائيگري در ايران توسعه يابد و مذهب رسمي كشور شود. اين بود عللي كه احسانالله خان را از كوچك خان دور ميكرد و موجب شد به دشمنان او بپيوندد. پس از شكست نهضت جنگل، كه بهطور عمده به دليل دسايس احسانالله خان و سردار محيي محقق شد، اين دو به شوروي گريختند و در دوران استالين به اتهام وابستگي به سرويس اطلاعاتي بريتانيا دستگير و اعدام شدند. تورج اتابكي اتهامات وارده بر احسانالله خان را چنين بيان كرده است: عامليت سرويسهاي اطلاعاتي بريتانيا و ايران، طرفداري پروپاقرص از فاشيسم، مبلغ تبليغات زهرآگين در ميان ايرانيان ساكن اتحاد شوروي، عامل تحويل برخي از انقلابيون ايراني به مقامات ايراني، عنصري ضد بلشويك كه با سازماندهي يك گروه سي نفره از كارگران حوزههاي نفتي تدارك عمليات تخريب را در حوزه نفتي باكو ديده بود. اين اتهامي است كه درباره ديگر قربانيان ايراني دوران استالين كمتر تكرار شد. اتهام سران حزب كمونيست ايران، مانند بهرام آقايف و ديگران، «ماجراجويي» و «چپروي ضد لنيني» بود. بنابراين، اتهام ارتباط با سرويس اطلاعاتي بريتانيا بيهوده بر احسانالله خان وارد نشد. پيشينه عملكرد احسانالله خان و دوستانش در ايران گواه آن است كه سازمان اطلاعاتي شوروي در مورد احسانالله خان به بيراهه نرفته است. علاوه بر دو نمونه فوق (احسانالله خان و سردار محيي)، موارد فراواني از حضور مأموران بهائي اينتليجنس سرويس بريتانيا در صفوف نهضت جنگل وجود دارد. يك نمونه، ميرزا شفيع خان نعيم، بهائي گيلاني، است كه در انزلي بهدست جنگليها به قتل رسيد. نمونه ديگر، غلامحسين ابتهاج (پسر ابراهيم خان ابتهاجالملك و برادر ابوالحسن ابتهاج) است كه بهوسيله انقلابيون جنگل دستگير شد. جنگليها قصد محاكمه و مجازات او را داشتند ولي با وساطت احسانالله خان دوستدار و ميرزا رضا خان افشار آزاد شد. ميرزا رضاخان افشار نيز بهائي بود و نقش مخرب و مرموزي در حوادث نهضت جنگل ايفا كرد. او در زمان آغاز نهضت پيشكار ماليه گيلان بود. به همراهي با جنگليها پرداخت و مسئول مالي «كميته اتحاد اسلام» شد. او سپس 84 هزار تومان از پول كميته را به سرقت برد و به تهران گريخت و بعدها به آمريكا رفت. افشار پس از بازگشت از آمريكا مترجم هيئت آمريكايي ميلسپو شد و در دوران سلطنت رضاشاه مشاغل مهمي چون حكومت گيلان (1307)، حكومت كرمان (1310)، مسئول راهسازي كشور (1311) و استانداري اصفهان را به عهده داشت. نمونه ديگر عبدالحسين نعيمي است كه در حوالي سال 1920 ميلادي در صفوف جنگليها حضور داشت. او بهعنوان نماينده «كميته نجات ايران»، كه رياست آن را احسانالله خان دوستدار بهدست داشت، در اولين كنگره حزب كمونيست ايران (در انزلي) شركت كرد و پيام اين كميته را قرائت نمود. عبدالحسين نعيمي پسر ميرزا محمد نعيم، شاعر معروف بهائي (اهل روستاي فروشان سده اصفهان)، است. ميرزا محمد نعيم پس از مهاجرت به تهران در سفارت انگليس به كار پرداخت. عبدالحسين نعيمي نيز، چون پدر، كارمند سفارت انگليس در تهران بود. در گزارش مورخ 10 / 7 / 1345 ساواك تهران به رياست ساواك (نصيري) و مدير كل سوم (مقدم) چنين آمده است: عبدالحسين نعيمي در سالهاي 1320 الي 1324 رئيس كميته محرمانه سفارت انگليس در تهران بوده و با همكاري دبير اوّل سفارت انگليس [الن چارلز ترات] در امور سياسي خارجي و داخلي ايران نقش مؤثري داشته و خانم لمبتون... يكي از دوستان و همكاران نزديك و مؤمن عبدالحسين نعيمي بوده. آقاي نعيمي در سال 1325 يا 1326 از سفارت انگليس كنار رفته و همكاري خود را در امور سياسي بهطور مخفيانه و غيرمحسوس با سرويس اطلاعاتي سفارت انگليس در تهران ادامه ميداده است و در ظاهر به كسب و تجارت ميپرداخته است. آقاي نعيمي اكنون از مالكين بزرگ بهشمار ميرود و همكاري مخفيانه خود را با دوستان انگليسي در تهران حفظ كرده است... در دوران محمدرضا پهلوي، يكي از دختران عبدالحسين نعيمي، بهنام مليحه، همسر سپهبد پرويز خسرواني (از عوامل كودتاي 28 مرداد 1332 و عضو فرقه بهائي) بود و ديگري، بهنام محبوبه، به همسري محسن نعيمي (دبير مؤيد) در آمد. در حوالي سال 1346 او و شوهرش به آفريقا مهاجرت كردند و به اركان بهائيت در اين منطقه بدل شدند.
در بررسي تاريخ بهائيت، موارد چشمگيري از حضور بهائيان مهاجر ساكن عشقآباد و قفقاز در صفوف سازمان هاي اطلاعاتي و امنيتي شوروي پيشين مشاهده ميشود. با توجه به نمونههاي متعدد تاريخي، اين حضور را بايد تداوم سياست گذشته بهائيان دانست كه بهعنوان «مأمور دوبل»، بهسود اينتليجنس سرويس بريتانيا، به خدمت سفارتخانههاي روسيه و عثماني و آلمان در ميآمدند. عبدالحسين آيتي، مبلغ پيشين بهائي، به موارد متعددي از حضور بهائيان در سازمانهاي اطلاعاتي و امنيتي روسيه شوروي اشاره دارد. يك نمونه، ميرزا كوچك علياوف، از بهائيان معروف عشقآباد، است كه به «تقلب» معروف بود. او پس از انقلاب بلشويكي روسيه «مفتش سرّي» بلشويكها شد و برادرزادهاش بهنام عبدالحسين حسيناوف در اداره گ. پ. او. (سازمان اطلاعاتي شوروي) به جاسوسي پرداخت و جمعي از ايرانيان مقيم روسيه را به زحمت انداخت. نمونه ديگر برادران عسكروف اند. محمود و مقصود عسكروف دو برادرند از فاميل بهائي كه يكي از آنها هنوز در نزد روسها مقرب است و از كاركنان سرّي ايشان است. اين دو برادر، كه همه فاميلشان بهائي است، در كارهاي سياسي دخالت كرده و ميكنند. آيتي ميافزايد: دوازده جوان بهائي مقيم روسيه كه «در اداره گ. پ. او. مستخدم و جاسوس بالشويكها شده و اين استخدام را وسيله قاچاق امتعه خارجه كرده چادرهاي پنج توماني را... [از ايران] ميبرند به سي تومان ميفروشند.» آيتي درباره مفاسد اخلاقي محمود و مقصود عسكروف و هتاكيهاي ايشان در زمينه مفاسد جنسي مطالبي بيان كرده است. در زندگينامه حسن فؤادي نيز اين كاركرد اطلاعاتي بهائيان ساكن عشقآباد مشاهده ميشود. او بههمراه «چند تن از معاريف بهائي» بهوسيله دولت شوروي توقيف و زنداني شد ولي شش ماه بعد، در دي 1308 ش.، با دخالت دولت رضاشاه تمامي زندانيان بهائي آزاد و به ايران وارد شدند. اسامي بهائيان فوق بهشرح زير است: عباس احمداوف پارسايي، حسين حسناوف، بهاءالدين نبيلي، احمد رحيماوف، ميرزا احمد نبيلزاده، ميرزا محمد ثابت، ميرزا حسن بشرويهاي [فؤادي]، علي ستارزاده، جعفر هادياوف شيرازي، عباس.فرحاوف، محمودزاده، محمد سرچاهي، محمدعلي نبيلي سرچاهي، عبدالكريم باقروف يزدي. در موارد مشابه، قطعاً بايد ايرانيان اخراجي از شوروي مدتي در قرنطينه ميماندند و معمولاً به ايشان مشاغل حساس ارجاع نميشد زيرا در معرض ظنّ وابستگي به سازمان جاسوسي شوروي بودند. معهذا، بهائيان فوق با احترام فراوان مورد استقبال مقامات مشهد قرار گرفتند و بلافاصله وارد مشاغل دولتي و نظامي شدند. براي مثال، حسن فؤادي وارد خدمت نظامي و مدير كتابخانه قشون مشهد شد. او مورد علاقه اميرلشكر شرق و افسران ارشد بود، يكي دو سال بعد از خدمات دولتي استعفا داد و به تهران رفت و كمي بعد بهدستور محفل بهائيان تهران براي مديريت مدرسه «وحدت بشر» راهي كاشان شد. او مدتي معلم مدرسه «تربيت» تهران بود و سپس در مدرسه نظام به تدريس پرداخت. فؤادي در اواخر عمر بسيار ثروتمند بود. با توجه به چنين سوابقي است كه اسماعيل رائين در واپسين كتابش مينويسد: نه تنها سران بهائيت در گذشته و هيئتهاي محافل بهائي كنوني متفقاً دولت اسرائيل و صهيونيسم جهاني را تأييد و همراهي كرده و ميكنند، بلكه در بسياري از نقاط جهان بخصوص در كشورهاي اسلامي و عرب اكثر از بهائيان متمايل به جهودان و دولت اسرائيل بوده و هستند. در بسياري از كشورها، بخصوص كشورهاي عربي، شنيده و ديده شده كه بهائيان داخل در تشكيلات جاسوسي موساد شده و همه جا به نفع اسرائيليان به خبرچيني و جاسوسي و نوكري مشغولاند.
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».