ويژگيهاي امام رضا علیه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: ويژگيهاي امام رضا (ع): خصائص‌الرضويه / پاك نيا، عبدالكريم، ۱۳۴۱.
مشخصات نشر: قم : نسيم كوثر، انتشارات، ۱۳۸۴.
مشخصات ظاهري: ۲۸۰ص.
فروست: موسوعه خصائص معصومين (عليه‌السلام)
شابك: ۲۲۰۰۰ ريال‌964-8487-51-0:
وضعيت فهرست نويسي: فاپا
يادداشت: كتابنامه: ص. [۲۷۸] - ۲۸۰؛ همچنين به صورت زيرنويس.
عنوان ديگر: خصائص‌الرضويه.
موضوع: علي‌بن موسي (ع)، امام هشتم، ۱۵۳؟ - ۲۰۳ق. -- فضايل
موضوع: علي‌بن موسي (ع)، امام هشتم، ۱۵۳؟ - ۲۰۳ق. -- كرامت‌ها
موضوع: علي‌بن موسي (ع)، امام هشتم، ۱۵۳؟ - ۲۰۳ق. -- احاديث
رده بندي كنگره: BP۴۷/پ۲۶و۹ ۱۳۸۴
رده بندي ديويي: ۲۹۷/۹۵۷
شماره كتابشناسي ملي: م‌۸۴-۴۵۳۹۱

مقدمه ناشر

آشنايي با زندگي پيشوايان اسلام به خصوص آن بخش از مواردي كه شامل ويژگيهاي اخلاقي آنان، كه مربوط به ساختار فكري و رفتاري پيروان ولايت و دوستداران اهل بيت مي‌باشد، در راه استيلاي اهداف بلند شيعي از ضرورتهاي مهم است. به طوري كه بررسي اين خصائص ائمه در طول تاريخ پرفراز و نشيب اسلام هر چند تلخ و شيرين، در جهت خودسازي و تثبيت مباني اخلاقي، فكري و اعتقادي شيعه شايان توجه بوده و آگاهي از رفتار و سخنان گهربار و ارزشمند اين معصومين بسيار سودمند و آموزنده است.
اما در اين برهه از زمان كه تهاجم فرهنگي به معارف شيعي از هر زمان گسترده‌تر مي‌باشد؛ اشاعه فرهنگ ناب محمدي و معرفي پيشوايان معصومين (ع) به نسل جوان جامعه، باري بس گرانسنگ بوده و تلاش مضاعفي را مي‌طلبد كه براي آيندگان سرمايه‌گذاري فكري بيشتري را انجام داد. مؤسسه انتشارات نسيم كوثر با استعانت از خداوند متعال و توكل به ذات پاكش و مدد خواهي از ائمه هدي عليهم‌السلام، اميدوار است در مدتي كه پا به عرصه نشر گذاشته، با بضاعت اندك خود بتواند در راه پرافتخار خدمت به ائمه معصومين (ع) قدمهايي استوارتر از پيش بردارد.
لذا در اين راستا با همكاري صميمانه جمعي از اساتيد گرانقدر همچون حضرات، حجة الاسلام جناب آقاي عبدالكريم پاك نيا و حجة الاسلام جناب آقاي حامد فدوي اردستاني، مجموعه ارزشمند «موسوعه خصائص معصومين (ع)» را تحت عناوين اختصاصي هر يك از معصومين، حاوي ويژگيها، مناقب و.. به صورت مجلدات مستقل در
[صفحه 9]
عين حال با عنايت معصومين (ع)، به صورت دوره‌ي كامل، تدوين و به جامعه فرهنگ و انديشه اسلامي ارائه نمايد.
در اين مجموعه‌ها سعي شده با استفاده از مدارك و منابع معتبر شيعه و اهل سنت، مطالبي را در قالب موضوعاتي چون معجزات، فضائل، مكارم اخلاق و شمه‌اي از سيره‌ي فردي و اجتماعي و نيز قسمتي از گفتار گرانمايه، كلمات قصار و روايات وارده از ايشان را تحت عنوان «ويژگيهاي امام معصوم (ع)» به دوستداران اهل بيت (ع) تقديم نمايد تا خوانندگان محترم به مقام والاي آن امامان همام هر چه بيشتر واقف آمده و از سرچشمه‌هاي زلال معرفتشان حظ كافي را ببرند.
البته در مورد زندگاني و حالات معصومين مجموعه‌هاي ارزشمندي با موضوعات و روشهاي تحقيقي متعددي تدوين شده كه در جاي خود مورد تقدير مي‌باشد. ولي در اين مجال سعي شده با ارائه اين مجموعه، خلائي كه در زمينه‌ي ويژگيهاي معصومين (ع) بوده را پر نماييم.
كتاب حاضر با نام «ويژگيهاي امام رضا (ع) - خصائص الرضويه» كه حاصل زحمات دوست فاضل و فرزانه‌ام حضرت حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاي پاك نيا مي‌باشد، همين هدف ياد شده را دنبال كرده و به روشن كردن برخي از زواياي اخلاقي و ويژگيهاي امام رضا (ع) مي‌پردازد، كه تقديم خوانندگان عزيز مي‌گردد.
به اميد آنكه اين موسوعه از جانب گروه تحقيق انتشارات نسيم كوثر، مورد قبول درگاه احديت قرار گرفته و اهل فضل و كمال، از كاستي‌هاي موجود ما را به ديده بزرگواري بخشيده و در هر چه پربارتر نمودن اين مجموعه از راهنمايي خود بهره‌مند نمايند.
محمدرضا جعفري نيا
[صفحه 10]

مقدمه مؤلف

حضرت ابوالحسن علي بن موسي الرضا (ع) هشتمين پيشواي معصوم شيعيان در 11 ذيقعده سال 148 ه ق در شهر مدينه‌ي منوره ديده به جهان گشود [1] پدر بزرگوارش حضرت امام موسي كاظم (ع) و مادر گرامي‌اش جناب نجمه خاتون بود كه بعد از تولد آن حضرت به طاهره ملقب گرديد.
امام رضا (ع) در دوران امامت بيست ساله‌ي خويش 17 سال در مدينه و سه سال آخر را در منطقه‌ي خراسان به سر برد. حساس‌ترين دوران امامت آن حضرت همين سه سال آخر مي‌باشد، زيرا امام رضا (ع) از سوئي در پايتخت كشور اسلامي بعنوان داناترين و پرنفوذترين شخصيت جهان اسلام مطرح گرديده و انديشه‌هاي ناب اهل بيت (ع) را به صاحبان اديان و انديشمندان مذاهب مختلف عرضه نمود و از سوئي ديگر با تدابير حكيمانه‌ي خويش توطئه‌ها و نقشه‌هاي خليفه‌ي مكار عباسي، مامون الرشيد را به نحو احسن خنثي نموده و از حوادث پيش آمده بهترين بهره را به نفع اسلام و شيعيان برگرفت.
طبق نظر مشهور علماي شيعه آن حضرت فقط داراي يك فرزند پسر (حضرت جواد (ع)) بود كه در هنگام شهادت پدر در سن 7 سالگي به مقام امامت نائل گرديد.
آن حضرت پس از شهادت پدر بزرگوارش در زندان بغداد، در سن سي و پنج سالگي عهده‌دار مقام ولايت و امامت گرديد و مدت امامت آن
[صفحه 11]
بزرگوار 20 سال (203 - 183) بطول انجاميد، ده سال اول امامت حضرت رضا (ع) با خلافت هارون الرشيد عباسي مقارن بود و پنج سال بعدي با خلافت محمد امين معاصر شده و پنج سال آخر امامت و همچنين آخرين سالهاي عمر با بركت آن جناب در زمان خلافت عبدالله مامون بود.
توجه به دو عامل مي‌تواند بي‌مهري و سختگيري مأمون را نسبت به امام رضا (ع) روشن سازد.
يك - ستمگر هاي بني‌اميه و بني‌عباس، زمينه‌ي مساعدي فراهم ساخته بود كه در جامعه‌ي آن روز، حكومتي نمونه مانند آنچه كه در صدر اسلام وجود داشت، تشكيل شود و تحت نظارت و مديريت و رهبري شخصيتهاي بزرگي از خاندان علي (ع) اداره گردد.
دو - مقام بلند، انديشه‌هاي والا و محبوبيت فوق‌العاده ائمه بزرگوار شيعه موجب گشته بود كه خلفاي اموي و عباسي پيوسته پيشوايان شيعه را به تبعيد و زندان بفرستند، تا مردم نتوانند آنچنان كه بايد از پيشوايان معصوم (ع) استفاده كنند، حتي آنان راضي نبودند كه اين چهره‌ها براي مردم شناخته شوند، زيرا بيم آن داشتند كه اگر مردم با آنان آشنا شده و ارتباط برقرار سازند زمينه حكومتشان فراهم شده و زمام امور مسلمانان به دست آنان بيفتد [2] شهادت امام رضا (ع) را نيز مي‌توان در همين راستا ارزيابي كرد به همين جهت آن حضرت در آخر ماه صفر سال 203 ه ق در سن 55 سالگي به وسيله‌ي مامون الرشيد (هفتمين خليفه عباسي) مسموم شده و به شهادت رسيد.
در مورد شرح حال و زندگاني و شيوه‌ي آن حضرت كتابهاي متعددي به رشته‌ي تحرير در آمده كه هر كدام به نوبه‌ي خود ارزشمند بوده و بخشي از شخصيت ملكوتي آن رهبر الهي را شناسانده است. اما نوشته‌اي كه پيش
[صفحه 12]
رو داريد با رويكردي جديد به معرفي ابعاد و ويژگيهاي شخصيت آن پيشواي معصوم پرداخته است كه در نوع خود براي مخاطبان مشتاق اهلبيت (ع) شيرين و خواندني خواهد بود.
اميدواريم اين دفتر كه به اهتمام جناب آقاي جعفري نيا مديريت محترم انتشارات نسيم كوثر به ثمر مي‌نشيند؛ بتواند نسل جديد ما را با شخصيت و رهنمودهاي سرچشمه‌هاي هدايت و كرامت آشنا ساخته و رضايت خداوند متعال را فراهم آورده باشد و همواره بتوانيم در طول زندگي از عنايات و بركات ائمه اطهار (ع) كمال بهره را ببريم. از خوانندگان گرامي انتظار داريم تا براي غناي بيشتر اين دفتر و آثار بعدي، ما را از راهنمائي‌ها، انتقادات و پيشنهادات سازنده خود محروم نفرمايند.
عبدالكريم پاك نيا
[صفحه 15]

رفتار فردي و اجتماعي

دوران كودكي

مادر شايسته

مادر ارجمند حضرت رضا (ع) بانوئي از اهالي مغرب (حدود آفريقا و اندلس) به نام تكتم بود كه در خانواده‌ي امامت و ولايت نجمه ناميده شد.
اروي و سمانه نيز از نامهاي اين مادر سعادتمند است.
مادر امام كاظم (ع) وقتي با او آشنا شد و از كمالات اخلاقي و صفات والايش خبردار گرديد او را به همسري فرزندش امام كاظم (ع) برگزيد.
حضرت كاظم (ع) نيز براي تربيت فرزندان صالح همسري با چنين بانوئي را پذيرفته و براي فرزندانش مادري شايسته انتخاب كرد.
هنگامي كه نجمه خاتون به خانه‌ي اهل بيت (ع) راه يافت از محضر حميده (مادر امام هفتم (ع) مسائل اسلامي و معارف الهي را بنحو شايسته‌اي فرا گرفت. او از نظر عقل و هوشياري و دين مداري از بلند مرتبه ترين بانوان عصر خود بود [7] به طوري كه به احترام حميده هيچگاه در مقابل او نمي‌نشست. جناب حميده گفته است: من در خواب رسول خدا (ص) را زيارت كردم آن گرامي به من فرمود: اي حميده! نجمه را به همسري پسرت موسي، برگزين! كه از او به زودي بهترين شخصيت روي زمين به دنيا خواهد آمد. من نيز طبق اين دستور نجمه را به همسري پسرم موسي انتخاب كردم [6] مادر امام كاظم (ع) در مورد انتخاب چنين همسري به فرزندش موسي بن جعفر (ع) گفت: پسرم! همسرت دوشيزه اي است كه بهتر از آن سراغ ندارم پسرم! به اطرافيان هم توصيه كن
[صفحه 16]
كه به او خوبي كنند [7].
حضرت نجمه خاتون در عبادات و مناجات حق تعالي آنچنان راغب و مشتاق بود كه وقتي فرزندش امام رضا (ع) به دنيا آمد، براي شير دادن حضرتش دايه‌اي كمكي درخواست كرد وقتي به او گفتند: آيا شيرت كم شده؟ گفت: نه، اما من به عبادات و اذكار و مناجات هايم مثل قبل نمي‌توانم برسم. [6].
امام كاظم (ع) در مورد اين ازدواج آسماني فرموده است: اين بانوي ارجمند را من به همسري خود انتخاب نكرده‌ام مگر به امر خدا و اشاره‌ي وحياني پيامبر (ص). آن حضرت در توضيح اين سخن فرمود: در ضمن يك رؤياي صادقانه جدم رسول خدا و پدرم علي (ع) را رؤيت كردم آن بزرگواران يك لوح ابريشمين را به من نشان دادند كه صورت اين خانم در روي آن نقش بسته بود و هر دو به من فرمودند: اي موسي! از اين بانو بهترين فرد روي زمين متولد خواهد شد آنگاه پيامبر (ص) و علي (ع) فرمودند: هرگاه فرزند پسر او به دنيا آمد نامش را علي بگذار كه خداوند متعال بوسيله‌ي هدايت و دلسوزي وي، عدالت و مهرباني را در ميان مردم آشكار مي‌كند خوشا به حال آنكه آن نوزاد را تصديق كند و واي بر آنكه با او دشمني ورزيده و حق رهبري اش را منكر شود [7].
و اينگونه بود كه حضرت موسي بن جعفر (ع) براي فرزندش امام رضا (ع) با اشارات آسماني، مادري شايسته، هوشمند و حق باور انتخاب كرد تا فرزندش در دامن چنين بانوئي پاك پرورش يافته و تربيت شود.

نوزاد مبارك

حضرت نجمه خاتون مي‌گويد: از زماني كه به فرزندم علي باردار شدم
[صفحه 17]
هيچگونه سنگيني حمل را در خود احساس نمي‌كردم. در خواب پيوسته زمزمه‌ي تسبيح، تهليل و ذكر خداوندي را از درون شكم خود مي‌شنيدم تا جائي كه اين امر موجب بيم و هراس من مي‌شد، چون بيدار مي‌شدم هيچ صدايي به گوشم نمي‌خورد. هنگامي كه نوزاد متولد شد، دستهايش را روي زمين قرار داد و سرش را به سوي آسمان بلند كرد و لبانش را حركت داد چنانكه گويي حرف مي‌زد. در اين هنگام پدرش امام موسي بن جعفر (ع) به نزدم آمد و گفت: اي نجمه! كرامت پروردگارت بر تو مبارك باد. [8] من نوزاد را در جامه‌اي سفيد پيچيدم و به دست امام دادم آن حضرت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه زمزمه كرد، سپس آب فرات خواست و از آن به كام كودك ماليد، آنگاه نوزاد را به من بازگردانيد و فرمود:
خذيه فانه بقية الله تعالي في ارضه؛
او را بگير كه بقية الله در روي زمين است. [9].
امام موسي بن جعفر (ع) از همان دوران طفوليت او را به «رضا» ملقب گردانيده و كنيه‌ي «ابوالحسن» را برايش برگزيد. آن حضرت به فرزند دلبندش كه يادگار امامت محسوب مي‌شد، خيلي علاقه داشت. مفضل بن عمر مي‌گويد: روزي به حضور امام كاظم (ع) مشرف شدم. آن جناب فرزندش علي را در دامنش نشانده و نوازش مي‌كرد و مي‌بوسيد. زبان آن كودك را مي‌مكيد و گاهي او را بر دوش خويش مي‌نهاد و به سينه‌اش مي‌چسبانيد و پيوسته مي‌گفت:
بابي انت ما اطيب و اطهر خلقك و ابين فضلك؛
پدرم فدايت! تو چه خوشبويي و چه پاكيزه خوئي و فضل و برتري تو چه تابان و درخشنده است!
گفتم: فدايت شوم! در قلبم نسبت به اين كودك علاقه‌ي عجيبي احساس
[صفحه 18]
مي‌كنم كه به غير از شما اين چنين عشق و علاقه‌اي به كسي ندارم. امام كاظم (ع) فرمود: اي مفضل! او در نظر من همانند من نسبت به پدرم امام صادق (ع) مي‌باشد و آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود:
ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم؛
مفضل پرسيد؛ آيا او بعد از شما امام و مقام پيشوايي امت را خواهد داشت؟ فرمود: آري، هر كه از او اطاعت كند هدايت يافته و آن كه نافرماني نمايد از راه راست منحرف شده است. [10].

اخلاق و رفتار

اشاره

امام هشتم (ع) همانند اجداد طاهرين خويش در اخلاق و رفتار و آداب معاشرت و كمالات انساني برترين الگوي عصر خود بود. احترام به حقوق ديگران، سخاوت و احسان، نفوذ معنوي و اجتماعي، حسن خلق، عدالت، تواضع و فروتني، حياء و ادب، دعوت به نيكي، دفاع از مستضعفان و ياري به آنان، ابراز محبت و مهرباني با بندگان خدا و ساير كمالات انساني سرآمد همه‌ي خوبان بود. در اينجا فرازهائي از سيره‌ي فردي و اجتماعي آن حضرت را با هم مي‌خوانيم:

عفو و گذشت

عفو و گذشت از زيباترين خصلتهاي مردان خدا جو و انسانهاي به كمال پيوسته است. آنان همواره اين كلام قرآن را نصب العين خود قرار مي‌دهند كه خداوند متعال به رسول گرامي‌اش و مسلمانان عفو و اغماض را سفارش كرده و فرمود:
فاعفوا و اصفحوا حتي يأتي الله بأمره؛ [11].
شما عفو كنيد و از خطاي آنان درگذريد تا اينكه خداوند دستوراتش را به شما ابلاغ
[صفحه 19]
كند.
و در آيه ديگري عفو و گذشت را نزديكترين و ميان برترين راه براي تقوي و پارسائي قلمداد كرده و فرمود:
و ان تعفوا اقرب للتقوي، [12].
اگر گذشت و عفو را پيشه كنيد و پارسائي نزديكتر است.
از منظر فرهنگ قرآن انسانهاي وارسته داراي يك سري كمالات اخلاقي و ويژگيهاي پسنديده هستند كه از جمله‌ي آنها عفو كردن خطاهاي ديگران و ناديده انگاشتن بدي‌هاي مردم است. خداوند دارندگان چنين اوصافي را نيكوكاران حقيقي مي‌نامد و مي‌فرمايد:
الذين ينفقون في السراء، و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين؛
شخصيتهاي سعادت طلب و پرهيزگار، آنهائي هستند كه در توانگري و تنگدستي انفاق مي‌كنند و خشم خود را فرو مي‌برند و از خطاي مردم چشم‌پوشي مي‌كنند و خداوند نيكوكاران را دوست دارد. [13].
اين صفت نيك و پسنديده آنچنان مورد عنايت خداوند است كه پروردگار احديت برخي از اسماء حسناي خود را به نام عفو و غفور مطرح مي‌كند كه حكايت از بخشايندگي و آمرزندگي حضرت حق دارد. با توجه به اين آيات، عفو و گذشت در سيره‌ي امام رضا (ع) جايگاه والائي دارد چرا كه آن بزرگوار مظهر اسماء الهي و جلوه‌اي كامل از كمالات اخلاقي به شمار مي‌آيد.
عياشي سمرقندي در تفسير خود به اين ويژگيهاي والاي امام هشتم (ع) پرداخته و مي‌نويسد:
صفوان براي شرفيابي محمد بن خالد به حضور امام رضا (ع) اجازه گرفت. او قبلا به اطلاع امام (ع) رساند كه محمد بن خالد از پيروان مكتب
[صفحه 20]
اهل بيت (ع) نيست و در پشت سر امام رضا (ع) بدگوئي مي‌كرده است. اما حالا پشيمان شده و مي‌خواهد عذرخواهي كرده و گذشته را جبران نمايد.
امام رضا (ع) به او اجازه ورود داد. محمد بن خالد آمده و عرضه داشت: فدايت شوم من اشتباهاتي را مرتكب شده و به خودم ستم كرده‌ام من از گذشته‌ي خود پشيمانم و به درگاه الهي از گذشته خود استغفار مي‌كنم.
دوست دارم عذرم را پذيرفته و خطاي مرا ببخشيد. امام هشتم (ع) فرمود: بلي، من بخشيدم و عذرت را پذيرفتم. آنگاه امام رضا (ع) به آيه‌اي از قرآن استناد جسته و فرمود:
خداوند به پيامبر خود مي‌فرمايد: به بركت رحمت الهي در برخورد با مردم نرم و مهربان شدي اگر خشن و سنگدل بودي مردم از اطراف تو پراكنده مي‌شدند پس آنان را عفو كن و برايشان طلب آمرزش نما! و با آنان در امور جامعه مشورت كن! [14].
بعد از تلاوت آيه امام رضا (ع) از پدر محمد پرسيد و او گفت: پدرم از دنيا رفت و امام علي (ع) نيز براي پدرش هم استغفار نمود. [15].
در خاطره‌ي ديگري از آن حضرت ابعاد بيشتري از بخشش و گذشت آن سرور و سالار شيعيان روشن مي‌شود. احمد حلال از شيفتگان اهل بيت (ع) مي‌گويد: شنيدم فردي به نام اخرس در مكه به امام رضا (ع) جسارت كرده و با ذكر نام امام او را دشنام مي‌دهد. چنان ناراحت شدم كه به سوي مكه سفر كردم و كاردي آماده كرده و بيش خود سوگند خوردم كه: بخدا قسم هرگاه او از مسجد بيرون آيد او را به قتل رسانم، و با همين نيت در سر راه او قرار گرفتم. ناگاه از سوي امام رضا (ع) رقعه‌اي به دست من رسيد كه در آن نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحيم ترا به حقي كه بر گردن تو دارم با اخرس كاري نداشته باش همانا كه خداوند متعال تكيه‌گاه و كفايت كننده من
[صفحه 21]
مي‌باشد. [16].
آن حضرت مي‌فرمود: ما خاندان پيامبر (ص) وارث تمام خوبيها و كمالات انبياء گذشته هستيم ما عفو و گذشت را از آل يعقوب و شكر و سپاسگذاري از آل داود و صبر و بردباري از آل ايوب به ارث برده‌ايم. [17] بلي عفو و گذشت و چشم‌پوشي از خطاي ديگران شيوه‌ي مردان والا و انسانهاي وارسته است. همچنانكه قرآن كريم به كرامت و بزرگواري و گذشت حضرت يوسف از خطاي برادرانش اشاره كرده و از زبان حضرت يوسف مي‌فرمايد:
لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو الرحم الراحمين؛ [18].
امروز هيچ ملامت و توبيخي براي شما نيست خداوند شما را مي‌بخشد و او مهربانترين مهربانان است.
سعدي مي‌گويد:
گنهكار را عذر نسيان بنه
چو زنهار خواهند ز نهار ده
گر آيد گنهكاري اندر پناه
نه شرط است كيفر به اول گناه
كه سهل است لعل بدخشان شكست
شكسته نشايد دگر باره بست
امام رضا نه تنها براي دوستان و شيعيان عفو و گذشت داشت، بلكه ستمكار ترين دشمن خود را نيز مورد عفو و اغماض قرار داد. داستان زير گواه اين مدعاست: بعد از تثبيت حكومت مامون در خراسان و ورود امام رضا (ع) به آن منطقه، برخي از فرماندهان عصر و حكومت هارون كه جنايات زيادي
[صفحه 22]
مرتكب شده بودند به علت نافرماني با مأمون به زندان افتادند. كه از جمله‌ي آنها علي بن ابي عمران، ابن مونس و جلودي بودند. مامون يك به يك آنان را محاكمه كرده و مي‌كشت. تا اينكه كه جلودي را براي محاكمه در حضور امام رضا (ع) به نزد مامون آوردند.
او يكي از فرماندهان جنايتكار رژيم هارون بود و زماني كه بعد از شهادت امام هفتم (ع) محمد بن جعفر در مدينه خروج كرده بود جلودي براي خاموش كردن قيام محمد و سركوب شورش به مدينه رفت. او به خانه‌هاي آل ابي‌طالب حمله كرده و لباسها و زينت هاي بانوان هاشمي را غارت نمود و براي آنان بيش از يك لباس باقي نگذاشت. جلودي هنگامي كه به خانه‌ي امام رضا (ع) رسيد با لشگريانش به منزل حضرت هجوم برد. حضرت وقتي هجوم بي‌رحمانه لشگر خيانتكار هارون را ديد. تمام بانوان را در يك خانه جمع كرد و خود در جلو در ايستاد. جلودي گفت: طبق دستور هارون بايد به داخل خانه رفته و تمام لوازم و لباسها و زينت هاي زنان را غارت كنم. حضرت علي بن موسي الرضا (ع) فرمود: شما اجازه دهيد من خودم شخصا داخل منزل شده و تمام آنچه را كه مي‌خواهيد برايتان بياورم و مطمئن باشيد كه اين كار را انجام مي‌دهم و با اصرار تمام آنان را نگذاشت كه داخل خانه شوند. امام رضا (ع) با اينكه شديدا ناراحت بود ولي مجبور شد كه تمام لوازم، لباسها و زينت‌هاي زنان به غير از يك تن پوش را گرفته و به جلودي تحويل دهد.
حالا زمان گذشته و جلودي با همه‌ي جنايات و آزار و اذيت‌هاي كه به خاندان اهل بيت (ع) بويژه امام رضا انجام داده الآن در مقابل تيغ انتقام روزگار قرار داد. وقتي جلودي را وارد بارگاه مامون كردند. امام رضا (ع) با كمال بزرگواري ميان جگري كرده و با تقاضاي عفو جلودي به مامون گفت:
اي خليفه! اين پيرمرد را به من ببخش! مامون اظهار داشت: آقاي من!
[صفحه 23]
اين همان شخص پليدي است كه به دختران رسول خدا (ص) رحم نكرد و تمام وسائل آنان را در مدينه غارت نمود.
وقتي جلودي به مكالمه امام با مامون متوجه شد كه امام درخواست عفو او را مي‌كرد چنين پنداشت كه امام هشتم مجازات او را مي‌خواهد (از آنجايي كه كافر همه را به كيش خود پندارد) با التماس تمام به مامون گفت: ترا قسم مي‌دهم به خدا و به خدمتي كه به پدرت كرده‌ام سخن اين مرد را در مورد من نپذير!
مامون هم گفت: به خداي عالم سوگند! سخن امام رضا را در مورد تو نخواهم پذيرفت و سپس او را بقتل رساند. [19] بلي امام رضا (ع) چنان قلبي مهربان، دلسوز و بخشنده داشت؛ كه نه تنها دشمن خود را مورد عفو و بخشش قرار مي‌داد بلكه براي نجات او شفاعت هم مي‌كرد.
آن رهبر الهي هيچگاه اهل كينه و انتقام نبود و اين خصلت جوانمردانه را از پدران و اجداد پاك خود به ارث برده بود. آن حضرت نه تنها در انديشه انتقام و كينه جوئي نبود بلكه مي‌كوشيد بدي‌ها را با خوبي پاسخ دهد و به اين وسيله دشمنان قسم خورده‌اش را به دوستان جاني و صميمي بدل كند. و اين همان آموزه‌ي قرآن و رهنمود علي (ع) است كه در ضمن شمار صفات پارسيان فرمود:
يعفو عمن ظلمه؛
پرهيزگاران آنانند كه از كسي كه به آنان بدي و ستم كرده عفو مي‌كنند.
متاب اي پارسا روي از گنه‌كار
به بخشايندگي در وي نظر كن
اگر من ناجوانمردانه به كردار
تو بر من چون جوانمردان گذر كن
البته عفو گذشت امام رضا به اين معنا نيست كه آن حضرت هرگز در
[صفحه 24]
مقابل ستمگران و معاندان هيچ عكس العملي از خود نشان نمي‌داد، بلكه در بحث صلابت و قاطعيت آن حضرت به اين نكته بيشتر خواهيم پرداخت كه: امام رضا براي شكستن ابهت و اقتدار متجاوزان به حريم امامت نه تنها از خطاهاي شان عفو نمي‌كرد بلكه با قدرت و صلابت، غرور و تكبر آنان را در هم مي‌شكست. ماجراي مجازات حميد بن مهران كه تحت عنوان «كيفر كستاخي» خواهد آمد يكي از همين نمونه‌ها است.

سخاوت و مهمان‌نوازي

اشاره

از خصلتهاي والاي اهل بيت (ع) مهمان نوازي و كرامت و بخشش است. تاريخ و سيره‌ي آن گراميان گواه اين حقيقت است كه آنان بخشنده ترين و كريم‌ترين افراد عصر بودند. در زيارات جامعه كبيره مي‌خوانيم:
عادتكم الاحسان و سجيتكم الكرم؛
عادت و رسم احسان و بخشش و شيوه‌ي كرامت و بزرگواري است.
حضرت رضا (ع) نيز به عنوان اسوه‌ي كامل بشري از تمام كمالات انساني برخوردار بود. در مهمان‌نوازي و احسان، زبانزد دوست و دشمن بود. انبوه كرامات ايشان نيز كه به برخي را در فصل پنجم خواهيم خواند نشانگر اين واقعيت است. امام رضا (ع) در مورد فرق مشخص سخاوتمند و بخيل فرمود:
السخي يأكل من طعام الناس ليأكلوا من طعامه و البخيل لا تأكل من طعام الناس لئلا يأكلوا من طعامه [20].
شخص بخشنده از غذاي مردم مي‌خورد تا از غذايش ديگران بخورند. اما شخص بخيل از خوردن غذاي مردم خودداري مي‌كند تا از غذاي او ديگران نيز نخورند.
آن حضرت در مورد فوائد و دست آوردهاي سخاوت مي‌فرمايد:
[صفحه 25]
شخص بخشنده به خداوند و بهشت و به مردم نزديك است و از آتش جهنم دور است و در مقابل انسان بخيل و تنگ نظر از بهشت و رضاي الهي و مردم دور است و به جهنم نزديك است. و اضافه فرمود كه: سخاوت درختي است در بهشت كه شاخه‌هاي آن در اين دنياست هر كس به يكي از شاخه‌هاي درخت سخاوت آويزان شود او را به سوي بهشت خواهد كشيد، بخل و خساست نيز ريشه در جهنم دارد كه شاخه هايش به دنيا كشيده شده و هر كس از شاخه‌هاي آن آويزان شود او را به سوي دوزخ مي‌كشاند كه پناه مي‌بريم از آتش جهنم به خداوند متعال. [21].
امام رضا (ع) در مورد عظمت و شكوه و آثار سخاوت به گفتگوي پيامبر (ص) با فرزند حاتم طائي اشاره كرد و مي‌فرمايد:
پيامبر اسلام به عدي به حاتم گفت: از پدرت عذاب شديد جهنم برداشته شد و اين به خاطر خصلت زيباي سخاوت در او بود. [22].
آن بزرگوار بر اين باور بود كه: جوان سخاوتمند گنهكار در نزد خداوند بهتر از سالمند عابدي است كه بخيل است. [23] احسان كردن و رسيدگي به ديگران بهترين شيوه‌ي رسيدن به خداست امام رضا (ع) مي‌فرمود: هيچ وسيله‌اي مثل غذا دادن به مردم و ذبح گوسفندان و ساير حيوانان حلال گوشت براي اطعام به ديگران، انسان را به خداوند متعال نزديك نمي‌گرداند. [24].
در اينجا مواردي از مهمان نوازي و سخاوت آن سلاله‌ي پاك رسول خدا (ص) را به نظاره مي‌نشينيم:

سكه‌هاي متبرك

ريان بن صلت از ياران مخلص امام رضا (ع) از محدثين و دانشمندان
[صفحه 26]
مورد اعتماد علماي اماميه مي‌باشد. او مي‌گويد: وقتي در خراسان به حضور امام هشتم (ع) مشرف شدم با خود انديشيدم اي كاش امام از آن سكه هائي كه به نامش زده‌اند برايم عنايت كند. وقتي داخل رفته و نشستم.
حضرت بدون درنگ به غلامش دستور داد كه: مهمان ما دوست دارد از سكه هائي كه به نام من است برايش بدهيم. برو! سي تا از آن سكه‌ها به او بده! من با كمال خوشحالي سكه‌ها را تحويل گرفتم. آنگاه در دلم خطور كرد كه اي كاش آقا از لباسهايش هم يكي را كه خود قبلا پوشيده به من مي‌پوشانيد. امام دوباره خادمش را خواسته و فرمود: لباسهاي مرا نشوييد و آنان را همانطوري كه هست بياوريد و خادمان امام پيراهن و شلوار و نعلين حضرت را برايم هديه دادند. [25].

كمك به بدهكار

عبدالله بن ابراهيم غفاري ضمن خاطره‌اي اميدبخش، سخاوت و بزرگواري حضرت علي بن موسي الرضا (ع) را اينگونه گزارش كرده است: مردي از آل ابو رافع از من طلبكار بود. او با اصرار تمام طلب خود را از من خواست و من هم از پرداختن بدهي وي ناتوان و عاجز بودم.
درخواست‌هاي مكرر او مرا به ستوه آورده و كلافه كرده بود.
روزي تصميم گرفتم بعد از خواندن نماز صبح در مسجد رسول گرامي اسلام به عريض
[26] رفته و دست به دامن حضرت رضا (ع) بشوم. فرداي
[صفحه 27]
همان روز بدون درنگ نماز صبح را در مسجد النبي (ص) خوانده و در عريض به خانه‌ي امام رضا (ع) رفتم. نزديك در كه رسيدم آن بزرگوار را در حالي كه پيراهن و عبائي پوشيده و سوار بر مركبش مي‌رفت ملاقات كردم.
اما حيا مرا مانع شده و از اظهار خواسته‌ي خود خجالت كشيدم. امام چون به نزد من رسيد توقف نموده و با نگاه مهر آميزي به من نگريست. من نيز جرئت يافته بعد از عرض سلام اظهار داشتم: فدايت شوم فلاني از من طلب دارد و اداي آن بر من مقدور نيست بخدا سوگند او آبروي مرا ملاحظه نمي‌كند و مرا رسوا كرده است. البته من انتظار داشتم آن حضرت به طلبكار من سفارشي بكند تا برايم مهلت دهد و متعرض آبرويم نشود.
به همين جهت در مورد علت بدهي و مقدار آن توضيح ندادم. امام به من دستور داد كه آن روز را منتظر حضرت باشم و چون ماه رمضان بود و روزه داشتم مي‌خواستم تا غروب برگردم نماز مغرب را خوانده بودم كه امام برگشت و در اطرافش عده‌اي نيازمند بود كه آقا به آنان هدايائي بخشيده و هر كدام را به نوعي مي‌نواخت.
حضرت مستقيم به منزل رفته و مرا صدا كرد. به داخل رفتم بعد از صحبتهاي مقدماتي به من فرمود: فكر مي‌كنم كه هنوز افطار نخورده‌اي؟ گفتم: بلي هنوز افطار نكرده‌ام. اما دستور داد برايم غذا آوردند و به صورت شايسته‌اي از من پذيرائي كردند. بعد از صرف غذا حضرت علي بن موسي الرضا (ع) به من فرمود: بالش را بلند كن و هر مبلغي كه در زير آن است بردار! من طبق فرمان عمل كردم مقداري دينارهاي طلا آنجا بود من سكه‌هاي طلا را از آنجا برداشته و در جيبم گذاشتم و سپس مرا با كمال احترام به منزلم روانه كرد و غلامان خود را دستور داد تا نزديكي‌هاي
[صفحه 28]
منزلم مرا همراهي كنند. در خانه دينارهاي طلا را شمردم چهل و هشت دينار بود و من فقط بيست و هشت دينار بدهكار بودم. در ميان آنان چشمم به نوشته‌اي افتاد كه در آن با خط روشن و خيره كننده‌اي نوشته بود. فلاني از تو بيست و هشت دينار طلبكار است بدهي خود را به وي بپرداز بيست دينار باقي مانده را هر طور كه دوست داري خرج كن!
عبدالله غفاري با شگفتي تمام گفته است به خدا سوگند من به امام نگفته بود بودم كه چقدر بدهكارم. [27].

تشويق شاعر

در يكي از روزهائي كه حضرت رضا (ع) در خراسان به سر مي‌برد ابونواس شاعر [28] حضرت را مشاهده كرد كه از نزد مامون بيرون آمده و سوار بر استري است. شاعر پيش آمده و بر آن حضرت سلام نمود. عرض كرد: يا بن رسول الله! من درباره‌ي شما چند بيت سروده‌ام دوست داشتم در محضر شما آن را بخوانم، حضرت فرمود: بخوان. ابونواس شروع كرده و گفت:
مطهرون نقيات ثيابهم
تجري الصلوة عليهم اينما ذكروا
آل پيغمبر (ص) افرادي هستند كه دامنشان از هر گناه و آلودگي پاك و مطهر است و هرگاه ذكر شان به ميان آيد درود و سلام و صلوات بر ايشان فرستاده مي‌شود.
من لم يكن علويا حين تنسبه
فماله من قديم الدهر مفتخر
هر آنكس كه از تبار علويان نباشد از قديم الايام براي او افتخار نبوده است
[صفحه 29]
فالله لما برأ خلقا فاتقنه
صفاكم و اصطفاكم ايها البشر
خداوند متعال هنگامي كه بندگانش را آفريد با چنين اتفاق و نظم و ويژگي، از ميان همه‌ي مخلوقاتش شما خاندان آل محمد (ص) را برگزيد و در ميان همه، شما را انتخاب كرد با اينكه شما بشر هستيد.
فانتم الملاء الاعلي و عندكم
علم الكتاب و ما جاءت به السور
شمائيد آن ملاء اعلي و نزد شماست علم كتاب خدا (يعني قرآن) و آنچه از سوره‌ها آمده است.
هنگامي كه امام رضا (ع) اين ابيات را از ابونواس شاعر شنيد فرمود: ابيات جديدي سروده‌اي! كه ديگران تا به حال نسروده بودند. آنگاه به غلامش فرمود: آيا از مخارج ما چيزي نزد تو هست؟ غلام گفت: سيصد دينار، فرمود: آنها را به ابونواس بده، سپس آن بزرگوار فرمود: شايد آنرا اندك شمارد، اي غلام آن استر را هم به او عطا كن و حضرت پياده به منزل تشريف برد. [29].

در سنگر عبادت

اشاره

امام رضا (ع) بزرگترين افتخار خود را عبادت و بندگي حق تعالي مي‌دانست به همين جهت در برنامه‌ي روزانه‌اش براي نيايش و عبادت برنامه‌ي مخصوصي قرار داده بود. آن حضرت همانند پيامبر اكرم (ص) و علي بن ابي‌طالب (ع) به عبادت عشق مي‌ورزيد. شيخ صدوق به نقل از رجاء بن ضحاك - كه در سفر به خراسان از مدينه تا مرو امام را همراهي كرده است - مي‌نويسد: من مردي را پارسا تر از او نديدم در جميع اوقات شبانه روزش ذكر خدا بر لب او بود خوف از نافرماني حق و عشق به عبادت سراسر وجودش را فراگرفته بود. هنگامي كه نماز صبح را تمام مي‌كرد در مصلاي خود به تسبيح، تحميد، تكبير، صلوات و سجده
[صفحه 30]
مي‌پرداخت. [30].
ابراهيم بن عباس نيز گفته است: حضرت رضا (ع) در شب كم مي‌خوابيد و بيشتر بيدار مي‌ماند اكثر شب‌هايش را از اول شب تا صبح احياء مي‌داشت و به عبادت و نيايش مي‌پرداخت. آن گرامي حتي دوست داشت اهل منزلش نيز به نماز شب برخيزند و آنان را به اين امر تشويق مي‌كرد. [31].
آن حضرت مي‌فرمود: شيطان همواره از مومني كه به نمازهاي پنجگانه‌اش محافظت مي‌كند در بيم و هراس است. و هرگاه نمازهايش را ضايع گرداند به او جرئت پيدا كرده و با رسوخ در دلش وي را به گناهان كبيره وا مي‌دارد. [32].

نماز اول وقت

يكي از مهمترين ويژگيهاي امام هشتم (ع) اهميت دادن به نماز اول وقت بود. آن حضرت همواره به ياران و پيروانش تاكيد مي‌كرد كه بدون عذر نماز را اول وقت فضيلت آن به تاخير نيندازند و در سخني حكيمانه به ابراهيم بن موسي سفارش نمود:
لا تؤخرن الصلوة عن اول وقتها الي آخر وقتها من غير علة عليك ابدأ باول الوقت [33]؛انجام نماز واجب را بدون علت و عذر شرعي از اول وقت آن به تاخير نينداز هميشه در نخستين دقائق وقت نماز، به اقامه‌ي آن اقدام كن!
آري نماز ارتباط قلبي و صميمانه‌ي انسان با آفريدگار اوست. نماز آرامش روح خسته و روان هاي مضطرب است. اگر اين عبادت انسان ساز مخلصانه و به دور از شائبه هاي مادي برگزار شود براي نفي هرگونه زشتي
[صفحه 31]
و پليدي و ايجاد هر نيكوئي و زيبايي در وجود انسان كافي خواهد بود. نماز بازيابي فطرت پاك هر انسان مسلمان است. اگر اين فريضه‌ي الهي در وقت مقرر خود و در همان لحظات آغازين اذان برگزار شود علاوه بر منافع اخروي و ساير بهره‌هاي معنوي، تاثير مهمي نيز در بيدار كردن روح نظم و حفظ نظام زندگي نمازگزار خواهد داشت. حضرت رضا (ع) خود نيز عملا اين آموزه ديني را به ديگران آموخته و بعنوان نمونه‌ي كامل نيايشگران راستين به نماز اول وقت ولو در حساس ترين لحظات اقدام مي‌كرد.
شيخ صدوق در كتاب توحيد خود مي‌نويسد: در يكي از جلسات مهم علمي- كه در دربار مأمون تشكيل مي‌شد - امام رضا (ع) با عمران صابي درباره توحيد به مناظره و بحث پرداخت. هر سوالي كه مطرح مي‌شد حضرت رضا (ع) با استدلال‌هاي روشن و منطق قوي پاسخ مي‌داد. مناظره به اوج خود رسيده و همه‌ي حاضرين با دقت تمام اين بحث طولاني را دنبال مي‌كردند كه هنگام وقت نماز ظهر فرا رسيد. امام رضا (ع) به مامون فرمود:
الصلاة قد حضرت؛
وقت نماز فرا رسيد.
عمران صابي گفت: يا سيدي لا تقطع علي مسألتي فقد رق قلبي؛
اي آقاي من! پاسخ سوال مرا قطع نكن اكنون قلب من آمادگي پذيرش سخنان شما را يافته است.
امام رضا (ع) با كمال قاطعيت خواسته او را رد كرده و تحت تأثير احساسات و فضاي آن جلسه قرار نگرفت و فرمود:
نصلي و نعود؛
نماز مي‌خوانيم و دوباره باز مي‌گرديم.
امام با همراهان برخاسته و نماز خواندند و پس از اقامه‌ي نماز به جلسه
[صفحه 32]
مناظره بازگشتند و آنگاه به ادامه‌ي بحث توحيد پرداختند. [34].

فلسفه نماز

امام رضا (ع) در مورد فلسفه‌ي نماز فرمود: نماز خواندن و مداومت ياد خدا در شب و روز، سبب مي‌شود كه انسان مولا و مدبر و خالق خود را از ياد نبرد و روح سركشي و طغيانگري و عجب و غرور وجود او را فرا نگيرد. او در نماز در مقابل مولاي عظيم الشأن خويش تواضع و فروتني نشان داده و پيشاني بر خاك مي‌سايد، طلب رحمت و بخشش و مغفرت از خطاها و لغزشهاي خويش مي‌كند اين عمل هر روز تكرار مي‌شود و تداوم آن روح عبوديت و بندگي را در فرد نمازگزار تقويت مي‌كند.
تقديس و تسبيح مداوم جان و دل انسان را با مبدأ مرتبط مي‌سازد و به اين ترتيب به سوي خوبيها و كمال گام برمي‌دارد و از زشتي‌ها و ناپاكيها فاصله مي‌گيرد. افزون بر آن دعاها و خواسته هايي كه در نماز از خداي متعال
مي‌خواهد به آرزوهاي ديني و دنيوي نائل مي‌شود. [35].

بركات نماز

امام رضا (ع) در مورد آثار و بركات نماز به نقل از رسول خدا (ص) مي‌فرمايد:
من ادي فريضة فله عندالله دعوة مستجابة؛
هر كس نماز واجب خود را بجاي آورد در نزد پروردگار متعال يك دعاي قبول شده دارد. [36].
آن حضرت در مورد ساير فوائد اخروي نماز مي‌فرمايد: در روز قيامت از سوي خداوند متعال بنده را صدا مي‌كنند و مورد بازخواست قرار
[صفحه 33]
مي‌دهند اولين سؤال در مورد نماز است اگر آن را صحيح و كامل بجاي آورده باشد آزاد و راحت خواهد بود و اگر نتواند از سوال نماز پاسخ كافي بدهد بدون هيچ سوال و جوابي راهي دوزخ خواهد شد. [37].
جدا شدن از صف منافقان، ستمگران و گنهكاران يكي ديگر از بركات اقامه‌ي نماز است. امام هشتم (ع) شيعيان را به نماز توصيه كرده و فرمود: سعي كنيد نماز هايتان ضايع نشود چرا كه هر كس نماز خود را ضايع كند (سبك بشمارد، قضا شود، فراموش شود و … ) با قارون و هامان محشور خواهد شد و بر خدا سزاوار است كه تارك نماز را به همراه منافقين به جهنم ببرد پس واي بر كسي كه بر نمازهاي خود مواظبت و مداومت ندارد و از شيوه پيامبر خود پيروي نمي‌كند. [38].
امام رضا (ع) آنچنان به نماز اهميت مي‌داد كه راضي نبود شيعيانش در هيچ حالي نماز را ترك كنند آن حضرت به نقل از رسول خدا (ص) مي‌فرمود: اگر شخصي نمي‌تواند ايستاده نماز بخواند نشسته آنرا بجاي آورد. و اگر نشسته هم نتواند خوابيده بخواند و اگر باز هم نتواند با اشاره نماز را به جاي آورد.
[39].

ساده زيستي و دوري از تجملات

اشاره

دوري از تجملات و تشريفات ظاهري دنيا، شيوه‌ي پيامبران و اولياء الهي و بندگان خالص خداست. براستي قلبي كه مملو از محبت دنيا و زرق و برق آن باشد چگونه مي‌تواند جايگاه عشق الهي و حضرت حق باشد.
دلي كه به جاذبه‌هاي دنيوي و مظاهر مادي تعلق داشته باشد چگونه مي‌تواند محل تابش انوار آسماني و آيينه صفات كبريائي گردد. اساسا ساده زيستي و آزاد بودن از تعلقات مادي مهمترين راز موفقيت رهبران
[صفحه 34]
الهي و عمده‌ترين عامل نفوذ در قلب توده‌هاي عظيم مردم است.
مولاي متقيان در يك كلام كوتاه و حكيمانه فرمود:
تخففوا تلحقوا [40]؛ سبكبار شويد تا (به كمال و مقصد حقيقي) برسيد.
براي رهائي از جلوه‌هاي فريبنده مظاهر مادي هيچ راهي بهتر از زهد و ساده زيستي نيست. انسان ساده زيست بدون تعلق و تكلف مسير كمال را با آزادگي تمام مي‌پيمايد و بدون مانع در آسمان معرفت و كمال به پرواز در مي‌آيد. وارستگان زاهد با صفاي قناعت و ساده زيستي و با روحي سرشار از ايمان و معنويت به سير و سلوك زندگي آزادانه مي‌پردازند ولي دلدادگان به دنيا و دون همتاي غرق در ظلمت هاي غفلت، از مقام آنان خبر ندارند.
تن آدمي شريف است به جان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت
خور و خواب و خشم و شهوت سغب [41] است و جهل و ظلمت
حيوان خبر ندارد ز جهان آدميت
رسد آدمي به جايي كه بجز خدا نبيند
بنگر كه تا چه حد است مكان آدميت
حضرت رضا (ع) در مورد ساده زيستي رسول خدا (ص) فرمود: روزي فرشته‌اي از طرف خداوند متعال به نزد پيامبر (ص) آمده و عرضه داشت: اي محمد (ص)! پروردگار عزيز و جليل ترا سلام مي‌رساند و مي‌فرمايد: اگر مي‌خواهي (در مقابل اين همه زحماتي كه در راه دين ما متحمل شده‌اي) صحراي بطحاء را برايت طلا كنيم (و هر چقدر دوست داري براي آبادي دنيايت از آن بهره بگير و نيازهاي مادي‌ات را رفع كن!) رسول خدا (ص) صورت مبارك به سوي آسمان بلند كرده و عرض كرد:
[صفحه 35]
بار الها! دوست دارم روزي سيرم كني ترا سپاس گويم و روز ديگر گرسنه و محتاج تو باشم تا به درگاهت استغاثه كرده و از تو نياز هايم را بخواهم. [42].

عشق اهل بيت و مظاهر دنيا

احمد بن ابي شعبه روزي با رفيق خود حسي نوفلي - كه هر دو از شيفتگان اهل بيت (ع) و امام هشتم بودند - به حضور امام رضا (ع) شرفياب شده و در مورد فشارهاي سخت زندگي و ناسازگاري روزگار لب به شكوه و گلايه گشودند. آنان به امام گفتند: آقا جان! ما زندگي راحت و خاطري آسوده داشتيم. اما وضع اقتصادي مان دگرگون شده و در تنگناي سخت معيشتي قرار گرفته‌ايم. از شما استدعا داريم كه از خداوند متعال بخواهيد رفاه و ثروت قلبي را به ما برگرداند. حضرت رضا (ع) فرمود:
چه مي‌خواهيد؟ آيا مي‌خواهيد زندگي شاهانه داشته باشيد؟ آيا دوست داريد مانند طاهر و هرثمه (هر دو از سران حكومت مامون و از نظر مالي و تشريفات دنيوي در اوج بودند) باشيد اما اعتقاد به آيين حق و عشق به اهل بيت (ع) و دوستي ما را نداشته باشيد؟ احمد با شنيدن سخن يكه‌اي خورده و مانند كسي كه سرمايه بزرگي را مي‌خواهد با چيز اندكي معاوضه كند ملتمسانه گفت: نه به خدا! من دوست ندارم كه دنيا و تمام زر و زيور و طلا و نقره‌اش مال من باشد اما اعتقادات و باورهاي حق و عشق به اهل بيت (ع) از من گرفته شود. امام رضا (ع) فرمود:
پس هر چقدر مي‌توانيد شكر و سپاس خدا را گوييد، كه خداوند مي‌فرمايد: اي فرزندان داود كه خدا را شكر كنيد كه اندكي از بندگانم سپاسگزار است. و اعتقادات خود را بخدا نيكو گردانيد.
[صفحه 36]
سپس امام هشتم (ع) گفتار امام صادق (ع) را نقل كرد كه مي‌فرمايد: هر كس به خدا حسن ظن داشته باشد خداوند متعال با او همچنان رفتار خواهد كرد و هر كس به روزي اندك راضي باشد خداوند متعال اعمال اندك، ناقابل و كوچك را از او خواهد پذيرفت. هر كس به مقدار كمي از حلال راضي باشد مؤونه اش سبك خواهد بود (و حساب و كتابش در روز قيامت راحت و آسان مي‌شود) و خانواده‌ي او داراي نعمت بوده و خداوند او را به دردها و دواهاي دنيا آشنا خواهد كرد و بالاخره انسان ساده زيست از دنيا با سلامتي رها شده و به سوي بهشت و خانه‌ي سلامتي كوچ خواهد كرد. [43].
امام هشتم (ع) در مورد آثار و بركات ساده زيستي مي‌فرمود:
قناعت و ساده زيستي نفس انسان را از خوار شدن حفظ مي‌كند و عزت و توانمندي به همراه دارد، روحيه‌ي زياده‌خواهي و افزون طلبي بي‌پايان (كه دنيا پرستان را اسير و ناتوان ساخته) را از وجود آدمي دور مي‌كند و از همه مهمتر از قيد بندگي و چشم به راه اهل دنيا بودن انسان را آزاد مي‌سازد. [44].
بر در ارباب بي‌مروت دنيا
چند نشيني كه خواجه كي بدر آيد
صبر و ظفر هر دو دوستان قديم‌اند
بر اثر صبر نوبت ظفر آيد
امام رضا (ع) ساده زيستي را بر دو گروه سهل و آسان مي‌داند و مي‌فرمايد: هنر ساده زيستي كار كسي است كه يا با ايمان و متعبد است و چشم به پاداش‌هاي خداوند متعال در جهان آخرت دارد و متاع اندك دنيا را در مقابل نعمتهاي اخروي چيزي نمي‌انگارد و يا اينكه شخص بزرگواري است و مقام و منزلت والاي انساني را از آلوده شدن به متاع
[صفحه 37]
قليل دنيا و تواضع به دنيا داران پست و لئيم و طمع كار، مبرا و منزه مي‌داند. [45].
و حافظ اين جمله را چه زيبا معني كرده است كه:
جهان پير رعنا را ترحم در جبلت نيست
ز مهر او چه مي‌پرسي در او همت چه مي‌بندي
همائي چون تو عاليقدر حرص استخوان تا كي؟
دريغ آن سايه‌ي همت كه برنا اهل افكندي
درين بازار اگر سوديست با درويش خرسند است
خدايا منعمم گردان بدرويشي و خرسندي
امام رضا آن چنان زندگي خود را ساده و بي پيرايه انتخاب كرده بود كه در اوج عزت و توانمندي با ضعيف‌ترين قشر جامعه حشر و نشر داشت با فقرا مي‌نشست و با آنان غذا مي‌خورد و هيچگونه فرقي بين خود و اقشار كم درآمد و بيچاره جامعه قائل نبود. آن رهبر فرزانه در عين حالي كه با عاليترين مقامات كشوري و لشگري و بالاترين دانشمندان اديان و نامدارترين علماي عصر همنشين مي‌شد همچنان با سادگي و بدون تشريفات با محرومين و مستضعفين و رده‌هاي پائين جامعه با مهرباني و دلسوزي رفتار مي‌كرد.
يكي از همسفران امام رضا (ع) گويد:
در سفري كه علي بن موسي الرضا (ع) به خراسان مي‌رفت من با آن حضرت بودم. روزي در كنار سفره‌ي خود تمام نوكرها و غلامان سياه و سفيد را بر صرف غذا جمع كرد، عرض كردم: فدايت شوم، بهتر بود براي غلامان و نوكرها سفره‌ي جداگانه‌اي مي‌گسترديد. فرمود:
مه! ان الرب تبارك و تعالي و الأم واحدة و الأب واحد و الجزاء
[صفحه 38]
بأعمال؛ [46].
آرام باش! خداي همه يكي است، مادر و پدر همه يكي است، پاداش و كيفر هر كس به چگونگي رفتار و عمل او بستگي دارد.
آن حضرت دوست نداشت غلامانش وقتي بر سر سفره نشسته‌اند به احترام او برخيزند و مي‌فرمود: اگر در حالي كه غذا مي‌خوريد بر بالاي سر شما آمدم بر نخيزيد تا وقتي كه از خوردن فارغ شويد. [47].

خاطره‌اي از ساده زيستي

امام رضا (ع) گاهي براي تبيين خصلت پسنديده‌ي زهد و تجمل گريزي، به رفتار اولياء الهي و مردان صالح اشاره كرده و خاطره هائي را از آنان نقل مي‌كرد. آن حضرت در روايتي كه به فرزندش امام جواد (ع) نقل كرده مي‌فرمايد:
روزي جناب سلمان، دوست صميمي‌اش ابوذر را به منزل دعوت كرد و از او با نان خشكي كه در داخل سفره‌اش با آب كوزه خيسانده بود پذيرائي نمود. ابوذر هنگام تناول غذا گفت: چه نان خوشمزه و دل چسبي است اگر نمكي هم به همراه آن بود! سلمان سريعا بلند شده و با گرو گذاشتن كوزه‌اش مقداري نمك تهيه كرده و در سر سفره‌ي ميهمان عزيزش قرار داد. ابوذر از آن غذاي ساده كه نان و نمك بود ميل كرده و مي‌گفت: حمد و شكر خداي را سزاست كه ما را از قناعت پيشگان و ساده زيستان قرار داد. سلمان به (شوخي) گفت: اگر قناعتي در كار بود كوزه‌ي ما به گرو نمي‌رفت. [48].
زندگي تشريفاتي و دوري از سنت عاقلانه‌ي ساده زيستي آفات زيادي به دنبال دارد. كه يكي از آنان سختي حساب در روز قيامت است. حضرت
[صفحه 39]
سليمان از خداوند متعال زندگي شاهانه خواست و عرضه داشت: پروردگارا! مرا حكومتي عطا كن كه بعد از من سزاوار هيچكس نباشد. [49]! خداوند متعال هم خواسته‌ي او را اجابت كرده و آن حضرت به زيباترين و عاليترين زندگي شاهانه دست يافت. حضرت سليمان تمام دستورات شرعي را اعم از واجب و مستحب در حد يك پيامبر (ص) انجام مي‌داد و معصوم بود هيچ گناهي هم از او صادر نشد با اين حال حضرت صادق (ع) فرمود:
جناب سليمان به خاطر انتخاب پادشاهي دنيا بعد از همه پيامبران به بهشت داخل خواهد شد. [50].
حضرت امام خميني كه يكي از پيروان ساده زيست اهل بيت (ع) و درس آموز مكتب امام رضا (ع) مي‌باشد، ساده زيستي را عامل نفوذ رهبران روحاني در قلب توده‌هاي مردم مي‌دانست. آن رهبر فرزانه نه تنها زاهدانه و عارفانه زندگي كرد بلكه در اين زمينه مي‌فرمود: من اكثر موفقيتهاي روحانيت و نفوذ آنان را در جوامع اسلامي، در ارزش عملي و زهد آنان مي‌دانم و امروزه هم اين ارزش نه تنها نبايد به فراموشي سپرده شود كه بايد بيشتر از گذشته به آن پرداخت. هيچ چيزي به زشتي دنيا گرائي روحانيت نيست و هيچ وسيله‌اي هم نمي‌تواند بدتر از دنيا گرائي، روحانيت را آلوده كند. [51].
[صفحه 40]

دلداده‌ي آيات وحي

با مروري اجمالي به زندگاني پر بركت امام رضا (ع) روشن مي‌شود كه قرآن، در سيره و سخن آن گرامي جايگاه ويژه‌اي داشته و آن حضرت (ع) زندگي روزمره خود را با آيه‌هاي وحياني قرآن آن چنان عجين كرده بود كه نور قرآن، در تمام ابعاد زندگي حضرتش پرتو افشاني مي‌كرد. ابراهيم بن عباس يكي از همراهان حضرت رضا (ع) در اين زمينه مي‌گويد: همه‌ي سخنان، پاسخها و مثالهاي آن حضرت، برگرفته از قرآن مجيد بود. هر سه روز يكبار قرآن را ختم مي‌كرد و مي‌فرمود: اگر بخواهيم در كمتر از سه روز هم مي‌توانم آن را ختم كنم. اما هرگز آيه‌اي را تلاوت نمي‌كنم، مگر اينكه در آن مي‌انديشم كه درباره‌ي چه چيزي نازل شده است. [52].
حضرت رضا (ع) در مورد پيروي از آيات الهي تاكيد كرده و مي‌فرمود: قرآن كلام و سخن خداست، از آن نگذريد و هدايت را در غير آن مجوئيد كه گمراه مي‌شويد. [53].
اساسا پيشوايان معصوم (ع) نه تنها قرآن را به نحو شايسته‌اي عمل مي‌كردند بلكه تفسير و مضامين آن را نيز در موارد لازم بيان مي‌نمودند چرا كه امامان معصوم (ع) سرچشمه‌ي وحي و مفسران حقيقي آن هستند. آري ائمه اهل بيت (ع) بعد از رسول خدا (ص) حجت‌هاي الهي، جانشينان پيامبر اكرم (ص) و شايسته‌ترين ترجمان قرآن و آشناترين كس به تفسير كلام وحي هستند به همين جهت براي كسب معارف قرآن و فهميدن معاني بلند آن اول بايد به سراغ امامان معصوم (ع) رفت. امير مومنان علي (ع) فرمود:
اين قرآن خطوطي است كه در ميان جلد پنهان است، با زبان سخن نمي‌گويد و نيازمند مفسر و ترجمان است ما (اهل بيت) بر تفسير و
[صفحه 41]
ترجمان قرآن از همه‌ي مردم شايسته‌تريم. [54] پيشواي پنجم (ع) نيز ضمن گفتار روشنگرانه اي كه در مورد امتيازات اهل بيت (ع) بيان فرموده است به اين نكته اشاره كرده و فرمود:
نحن تراجمة وحي الله؛
ما مترجمان وحي الهي هستيم. [55].
در همين راستا امام رضا (ع) در مناسبت‌هاي مختلف به قرآن استناد كرده، آيات آن را تفسير و تأويل مي‌نمود به طوري كه مخاطبان مسلمان و غير مسلمان به عمق تفسير و صحت كلمات آن حضرت اعتراف مي‌كردند. برخي از اين گفتارها در بخش مناظرات خواهد آمد. ابونواس شاعر در قصيده‌اي كه براي امام رضا (ع) قراءت كرد با اشاره به مقام والاي اهل بيت (ع) به اين حقيقت نيز پرداخته است در فرازي از قصيده‌ي رائيه‌اش مي‌گويد:
مطهرون نقيات ثيابهم
تجري الصلوة عليهم اينما ذكروا
آل پيامبر از هر گناه و آلودگي پاك و مطهرند و هرگاه نامشان برده مي‌شود درود و سلام نيز همراه نامشان فرستاده مي‌شود.
فانتم الملاء الاعلي و عندكم
علم الكتاب و ما جاءت به السور
شمائيد آن ملاء اعلي و نزد شماست علم كتاب خداوند و آنچه از سوره‌ها آمده است. [56].
امام هشتم (ع) علاوه بر تدبر در آيات و عمل به مضامين آن و اشاره به رهنمودهاي حياتبخش كلام خداوند، به تلاوت عبارات قرآن نيز تاكيد مي‌كرد و دوست داشت كه قرآن با صوت زيبا خوانده شود. به همين
[صفحه 42]
جهت سفارش مي‌نمود كه:
حسنوا القرآن باصواتكم فان صوت الحسن يزيد القرآن حسنا
با صداهاي زيبا و دلنشين به قرآن زينت دهيد چرا كه صوت زيبا تلاوت قرآن را آرايش مي‌دهد و بر زيبايش مي‌افزايد. [57].
و اين آيه را نيز قرائت مي‌كرد كه:
و الله يزيد في الخلق ما يشاء؛
خداوند در آفريده‌ها ي خود آنچه را بخواهد افزايش داده و كاملتر مي‌كند.
آن بزرگوار در عين حالي كه توصيه مي‌كرد قرآن با صوت و لحن زيبا و دلنشين تلاوت شود، از تلاوت هايي كه همانند آهنگ‌هاي غير شرعي و متناسب با مجالس لهو و لعب هست نهي مي‌كرد. [58].
در انديشه‌ي امام هشتم (ع) قرآن نه تنها هدايتگر و روشني بخش محافل ظلماني جهان بشريت است بلكه آيات آن گره‌گشاي مشكلات زندگي و شفابخش بيماريها نيز هست. شيخ طبرسي از امام رضا (ع) اين سخن را اينگونه گزارش كرده است:
اگر از امري و مشكلي هراسي داشتيد صد آيه از هر كجاي قرآن را كه دوست داريد انتخاب كرده و بخوانيد آنگاه 3 بار بگوئيد: اللهم اكشف عني البلاء [59] انشاءالله كه ترس و نگراني شما رفع مي‌شود.

الگوي نيك مردان

ابراهيم بن عباس مي‌گويد:
هرگز نديدم امام رضا (ع) به كسي - ولو به يك كلمه - جفا و بي‌مهري كند و با زبان او را بيازارد و نيز نديدم كه سخن شخصي را قطع نمايد، بلكه صبر مي‌كرد تا سخن او به آخر برسد و نديدم كه آن حضرت تا آنجا
[صفحه 43]
كه امكان داشت تقاضاي كسي را رد نمايد، او هرگز پاهايش را در كنار افرادي كه در حضورش بودند دراز نمي‌نمود.
هرگز در حضور كسي تكيه نمي‌كرد و هرگز نديدم كه آن حضرت به خدمتكاران و غلامان ناسزا بگويد و نديدم او را كه در حضور افراد آب دهانش را بيرون بيندازد و هرگز نديدم كه خنده‌اي با صدا و قهقهه آميز داشته باشد، بلكه خنده‌اش تبسم و لبخند بود، وقتي كه خلوت مي‌كرد و كنار سفره مي‌نشست همه خدمتكاران و غلامان حتي دربان ها را كنار سفره مي‌نشاند و با هم غذا مي‌خوردند. آن حضرت شب كم مي‌خوابيد بسيار سحرخيز بود، بسيار روزه مي‌گرفت و روزه‌ي سه روز در هر ماه را حتما انجام مي‌داد و مي‌فرمود:
روزه سه روز هر ماه، معادل روزه‌ي همه‌ي زمانهاست او كارهاي نيك بسيار مي‌كرد و غالبا آن را در شب‌هاي تاريك و مخفيانه انجام مي‌داد. [60].

خدمت رساني

خدمت به مردم

اشاره

خدمت رساني به مردم از مهم‌ترين نشانه‌هاي مردان الهي و انسانهاي كامل است. اساسا خدمت به ديگران از بهترين راه‌هاي رسيدن به كمال و اهداف والاي انساني بوده و از منظر عقل و دين به اين امتياز ويژه‌ي انساني توجه خاص شده است.
مصاديق بارز خدمت رساني در متون ديني ما به ويژه قرآن كريم و سيره‌ي اهل بيت (ع) در قالب واژه‌هائي همچون امداد، انفاق، حمايت از محرومان و مظلومان، قضاي حوائج نيازمندان ديده مي‌شود. از منظر حضرت رضا (ع) خدمت به نيازمندان آثار و بركات ارزشمندي دارد.
[صفحه 44]
هشتمين امام شيعيان جهان در يك گفتاري روشنگر مي‌فرمايد: خداوند متعال در روي زمين بندگاني دارد كه در رفع حوائج نيازمندان تلاش مي‌كنند و در عرصه خدمت رساني از هيچ كوششي فروگذار نيستند آنان در روز قيامت از سختي‌ها و گرفتاريها در امان خواهند بود. در ادامه حضرت اضافه كرد: هر كس دل مومني را شاد گرداند خداوند دلش را در روز قيامت مسرور و خوشحال خواهد كرد. [61].
به گواهي تجربه و تاريخ كساني كه با پذيرش مسئوليت‌هاي اجتماعي و با اعتقاد به ضرورت خدمت رساني در اين ميدان گام نهاده‌اند و تا حد امكان در اين راستا كوشيده‌اند شايسته‌ترين افراد براي تصدي رياست و رهبري مردم بوده‌اند. هنر توفيق تمام رهبران اجتماعي به ويژه پيامبران الهي در مردم دوستي و خدمت به آنان بوده است. رسول گرامي اسلام در همين راستا جمله‌ي معروفي فرموده‌اند كه: سيد القوم خادمهم [62]، رهبر و آقاي مردم، خدمتگزار حقيقي آنان است.
علي (ع) نيز در توضيح اين سخن پيامبر (ص) فرموده است:
السيد من تحمل اثقال اخوانه [63]؛ سروري و آقائي مردم شايسته كسي است كه بار مشكلات برادران ديني خود را به دوش بكشد.
امام رضا (ع) نه تنها در مورد دوستان و اهل ايمان خدمت و احسان را توصيه مي‌كرد بلكه آن حضرت طبق بينش قرآني خويش بر اين نكته تاكيد مي‌ورزيد كه با خدمت و احسان، دشمنان خود را به دوست تبديل كنيد و اين شيوه را از رسول گرامي اسلام در جذب افراد به سوي دين اسلام به ارث برده بود. امام رضا (ع) راز توفيق در مديريت را رام كردن
[صفحه 45]
مخالفان از طريق خدمت و احسان به آنان مي‌دانست و اين اشعار را قرائت مي‌كرد كه:
و ذي غيلة سالمته فقهرته
فاوقرته مني لعفو التجمل
چه بسا با صاحبان انديشه و خدعه و مكر صلح و مدارا كرده و بر آنها غالب آمده‌ام و با عفو و بخشش و خدمت، آنان را وادار به حيا كرده و از خود شرمنده ساخته‌ام.
و من لم يدافع سيئات عدوه
باحسانه لم يأخذ الطول من عل
و كسي كه اعمال بد و كردار ناشايست دشمن خود را با احسان و برخورد نيكو دفع نمي‌كند از بزرگان شيوه‌ي نيكوي زندگي را نياموخته است.
و لم ار في الاشياء اسرع مهلكا
لغمر قديم من وداد معجل [64].
من براي از ميان بردن پرده‌هاي كينه و عداوت ديرينه شيوه‌اي بهتر از شتاب در برقرار كردن رشته‌هاي دوستي و محبت سراغ ندارم.
مضامين اين اشعار امام هشتم (ع) برگرفته از آيات وحياني قرآن است كه به پيامبر (ص) مي‌فرمايد:
و لا تستوي الحسنة و لا السيئة ادفع بالتي هي احسن فاذا الذي بينك و بينه عداوة كأنه ولي حميم و ما يلقاها الا الذين صبروا و ما يلقاها الا ذو حظ عظيم [65]؛ هرگز نيكي و بدي يكسان نيست رفتارهاي بد را با آنچه كه بهتر است دفع كن! در آن صورت خواهي ديد كه همان كسي كه بين تو و او دشمني است، بهترين دوست تو خواهد شد، اما جز كساني كه بردباري دارند به اين مقام نمي‌رسند و همچنين به اين مقام والا دست نمي‌يابند جز كساني كه سهم بيشتري از ايمان دارند.
آن حضرت پيوسته اين سخن رابه يارانش مي‌آموخت كه:
[صفحه 46]
نيكي و خدمت كردن را به اهل و نااهل انجام دهيد زيرا اگر طرف اهل نيكي باشد كه چه زيباست و اگر اهل نيكي نباشد شما كه اهل آن هستيد. [66].
با سيري كوتاه در سيره و تاريخ رسول خدا (ص) و ائمه اطهار (ع) مي‌توان راز موفقيت آن گراميان را در نفوذ اجتماعي و محبوبيت عمومي دريافت. آنان با عمل به اين رهنمود قرآني نه تنها به جذب انسانهاي مستعد مي‌پرداختند بلكه دشمنان قسم خورده شان را نيز به دوستان صميمي تبديل مي‌كردند.
و اينك نمونه‌هائي از سيره‌ي امام (ع) را در عرصه خدمت رساني با هم مي‌خوانيم:

ياري به مسافر درمانده

اليسع بن حمزه مي‌گويد: روزي در مجلس امام هشتم نشسته بوديم كه مردي بلند قد به حضور امام آمده و عرضه داشت: درود خدا بر تو باد اي پسر رسول خدا (ص)! من مردي از دوستان شما و پدرانتان هستم كه از سفر حج مي‌آيم. مولاي من! تمام مخارج سفرم را در راه گم كرده‌ام و آن چنان تهيدست درمانده شده‌ام كه براي رسيدن به وطنم هيچ ندارم.
اگر برايتان مقدور است مقداري پول برايم عنايت كنيد تا به وطن برسم و اگر به وطنم رسيدم آن مبلغ را از جانب شما صدقه مي‌دهم چرا كه من شخصي متمول و ثروتمند م. امام با شنيدن سخنان آن مرد غريب از جاي خود بلند شده و به داخل حجره‌ي مخصوصش رفت و بعد از مدتي بدون اينكه امام بيرون آيد دست خود را از لاي در بيرون آورده و فرمود: اي مرد! اين دويست دينار (اشرفي) را از ما بگير و در رفع نيازت مصرف كن! و لازم نيست از طرف ما تصدق نمائي! مسافر غريب اشرفي‌ها را گرفته و
[صفحه 47]
از منزل بيرون رفت. بعد از رفتن او حضرت رضا (ع) به مجلس آمد و هنگامي كه از او پرسيدند: يابن رسول الله! چرا خود نيامدي و از پشت در انفاق نمودي؟ حضرت پاسخ داد: من نخواستم كه ذلت سوال را در چهره‌اش ببينم و او بخاطر خدمت ما شرمنده شود، آيا سخن رسول خدا (ص) را در اين مورد نشنيده‌ايد كه فرمود: كسي كه نيكي به ديگران را پنهان كند معادل هفتاد حج ثواب دارد.
ما اهل بيت دوست نداريم وقتي به كسي خدمت مي‌كنيم يا نيازش را برطرف مي‌نمائيم ذلت سوال را در چهره‌اش مشاهده كنيم. [67].
در اين رفتار و گفتار امام هشتم (ع) به مهمترين نكات تربيتي اشاره شده است و آن تقويت عزت نفس و پرورش خودباوري در نهاد افراد است چرا كه اگر انسانها روحيه حقارت و خود كم بيني را در خود احساس نمايند با بسياري از مشكلات روحي و رواني مواجه خواهند شد.
رهبران الهي با علم به اينكه ايجاد خصلتهاي نيكو و صفات ستوده در انسانها با تقويت شخصيت آنان امكان‌پذير است تلاشي مي‌كردند تا ضمن كمك‌هاي مادي و رفع نيازهاي ظاهري به جبران فقر عاطفي و فرهنگي نيز اقدام نمايند. اگر كرامت نفس و عزت انسان خدشه‌دار شود و او خود را فردي خود باخته و ذليل تلقي نمايند نه تنها به سوي كمالات قدم برنمي‌دارد بلكه ممكن است به امور خلاف و ناهنجار نيز روي آورد به همين جهت علي (ع) فرمود:
من كرمت عليه نفسه لم يهنها بالمعصية؛
آنكه بزرگي و كرامت نفس خود را باور داشته باشد آن را با گناه و اعمال خلاف، پست و ذليل نخواهد كرد.
گذشته از اين، حفظ آبروي يك مسلمان از ظريف ترين دستورات ديني
[صفحه 48]
ماست كه در همه‌ي موارد بويژه در ياري رساندن به آنها بايد رعايت شود.
اگر در ضمن خدمت رساني و نيكي و احسان به آبرو حيثيت افراد لطمه بخورد نه تنها عمل ما نتيجه مثبت نخواهد داد بلكه مايه‌ي انزجار و نفرت نيز خواهد بود، در اين صورت شيرين ترين ثمره‌ي عمل، به تلخ ترين خاطره‌ها تبديل مي‌شود. آري انساني كه نيازمند به خدمت است و به توانمندي براي رفع نياز خود رجوع مي‌كند از نظر عاطفي و رواني در مرتبه‌ي پايين‌تري قرار دارد براي همين شخص خدمت رسان بايد مراعات حال او را بنمايد تا عواطف و احساسات فرد نيازمند خدشه‌دار نشود.

نامه به فرزند

امام رضا (ع) از خراسان براي فرزندش امام جواد (ع) نامه‌اي نگاشته و به پسر دلبند خود سفارشات مهمي نمود. بخشي از آن در مورد خدمت به مردم و انفاق و احسان بود. امام هشتم در فرازي از آن مي‌نويسد:
پسرم خدا تو را نگهدارد و از دشمنانت پناه دهد، عزيزم پدرت فدايت باد! من در مورد اموال دنيوي‌ام به تو توضيح داده‌ام در حالي كه زنده و سرپا هستم. آن اموال را من در اختيار تو گذاشتم تا به بستگانت صله رحم نمائي! به خدمتگزاران پدرم موسي بن جعفر و جدم امام جعفرصادق (ع) احسان و نيكي بكني! [68].
آن حضرت در نامه‌ي ديگري نيز چنين مي‌نگارد: اي ابوجعفر! به من اطلاع داده‌اند كه خادمان تو هنگام خروج از منزل تو را از در كوچك و پشتي مي‌برند و اين بخاطر بخل و تنگ نظري آنهاست كه از تو به نيازمندان خيري نرسد. پسرم به حقي كه بر گردن تو دارم از تو مي‌خواهم كه هنگام ورود و خروج از در اصلي و عمومي رفت و آمد كني و هنگامي كه از منزل بيرون مي‌آيي با خودت طلا و نقره و پول بردار و هر كس از
[صفحه 49]
تو چيزي خواست او را دست خالي بر مگردان! اگر عمو هايت از تو كمك مالي خواستند كمتر از پنجاه دينار عطا نكن و بيشتر از آن را خود داني! و اگر عمه هايت از تو چيزي طلب كردند كمتر از بيست و پنج دينار مده و بيشتر از آن به اختيار توست. اين توصيه‌هاي من بخاطر بلندي مقام تو در نزد خداي تعالي است. پس به ديگران انفاق و احسان و خدمت نما و از خداي صاحب عرش ترس فقر و تنگدستي نداشته باش! [69].
امام رضا همانند جدش امير مومنان علي و پدران بزرگوارش شبها به منازل فقراء و محرومين سركشي نموده و لوازم مورد نياز آنان را فراهم مي‌ساخت. ابراهيم بن عباس مي‌گويد: آن حضرت بسياري از خدمات خود را به صورت مخفيانه و ناشناس انجام مي‌داد. در شبهاي تاريك كه ظلمت همه جا را فراگرفته بود امام رضا (ع) به پخش صدقات و احسان به منازل نيازمندان اقدام مي‌كرد. اگر كسي ادعا كند كه در عصر او نيك مردي همانند امام رضا (ع) ديده است باور نكنيد. [70].
ابن شهر آشوب مي‌نويسد:
آن حضرت روزي وارد حمام شد شخصي كه امام را نمي‌شناخت از امام درخواست نمود كه به بدنش كيسه بكشد امام رضا (ع) پذيرفته و مشغول كيسه كشي گرديد. هنگامي كه ديگران امام را به آن شخص معرفي كردند او در نهايت شرمساري از حضرت پوزش خواسته و التماس نمود كه امام رضا (ع) از ادامه كار خودداري كند. اما حضرت رضا (ع) نپذيرفت و او را آرام كرده و به كار خود ادامه داد. [71].

احياي سنت پيامبر

روزي مامون از امام تقاضا كرد كه: نماز عيد را با مردم بخواند، تا براي
[صفحه 50]
مردم اطمينان بيشتري در اين كار پيدا شود. امام پيغام داد كه: «پيمان ما بر اين بوده كه در هيچ كار رسمي دخالت نكنم بنابراين مرا از اقامه نماز عيد معذور بدار».
مامون گفت: مصلحت در اين است كه شما برويد تا هم موضوع ولايتعهدي تثبيت شود و هم فضل شما آشكار تر گردد. امام قبول نكرد. اما مامون دست بردار نبود تا اينكه در آخر امام رضا (ع) پيغام فرستاد كه: «اگر قرار است من به نماز بروم من اين فريضه را آنطور كه رسول خدا (ص) و علي بن ابي‌طالب (ع) اقامه مي‌كرده‌اند ادا مي‌كنم».
مامون گفت: «اختيار با شماست، هر طور مي‌خواهي عمل كن!» بامداد روز عيد، سران سپاه و طبقات اعيان و اشراف و ساير مردم، طبق معمول و عادتي كه در زمان خلفا پيدا شده بود، لباسهاي فاخر پوشيده و خود را آراسته و بر اسبهاي آماده سوار شده و براي شركت در نماز عيد در اطراف محل سكونت آن حضرت جمع شدند.
مردم عادي نيز در كوچه‌ها و معابر خود را آماده كردند و منتظر امام هشتم (ع) شدند تا در ركاب او به مصلي بروند. حتي عده زيادي مرد و زن در پشت بامها آمده بودند تا عظمت و شوكت موكب آن ولي خدا را از نزديك مشاهده كنند.
اما حضرت رضا (ع) برخلاف انتظار، مثل خلفاء و وزراء بيرون نمايد بلكه همانطوري كه خودش شرط كرده بود طبق سيره‌ي پيامبر و علي (ع) به نماز عيد حركت كرد:
حضرت اول صبح غسل كرد لباسهاي خود را پوشيد عمامه سفيدي بر سر بست و يك سر آنرا از جلو سينه انداخته و سر ديگرش را به پشت ميان دو شانه‌اش قرار داد و مقداري هم بوي خوش بكار برد، سپس عصائي بدست گرفت پاها را برهنه كرد دامن لباسش را بالا زد و به غلامان و اطرافيانش هم فرمود كه چنين كنند.
[صفحه 51]
كمي راه رفته و آنگاه سر به سوي آسمان كرد و تكبير گفت: «الله اكبر، الله اكبر … » جمعيت با او به گفتن اين ذكر هم آوا شدند و چنان جمعيت با شور و هيجان هماهنگ تكبير مي‌گفتند، كه گويي زمين و آسمان و در و ديوار با آنان همصدا و همنوا شده است حضرت لحظه‌اي توقف كرده و با صداي بلند تكبير گفت تمام مردم با صداي بلند، هماهنگ اين جمله را تكرار كرده و در حالي كه مي‌گريستند، احساساتشان به شدت تهييج شده بود؛ گوئي كه شهر مرو يكپارچه تكبير مي‌گويد؛ فضاي معنوي مرو همه را به تعجب واداشت.
سران و افسران سوار بر اسب، كه با لباس رسمي و با چكمه‌هاي نظامي حاضر شده بودند و خيال مي‌كردند مقام ولايت عهدي با تشريفات سلطنتي و لباسهاي فاخر و سوار بر اسب بيرون خواهد آمد؛ همين كه امام را در آن وضع ساده و پياده و متوجه به خداوند ديدند؛ آنچنان تحت تاثير قرار گرفتند كه نتوانستند احساسات قلبي خويش را كنترل نمايند.
آنان اشك ريزان، تكبير گويان با شتاب هر چه تمامتر خود را از مركبها به زير افكنده و بي‌درنگ چكمه‌ها را از پا در آوردند هر كس دنبال چاقويي بود تا بند چكمه‌ها را پاره كند و كساني كه موفق مي‌شدند خود را از ديگران خوشبخت‌تر مي‌دانستند.
طولي نكشيد كه شهر مرو پر از ضجه و ناله شد، و احساسات و شور و نوا همه را فراگرفت. امام بعد از هر ده گام كه برمي‌داشت مي‌ايستاد و چهار با تكبير مي‌گفت و جمعيت با صداي بلند و با گريه و هيجان، آن جناب را همراهي مي‌كردند. شكوه ايمان آنچنان فضا را پر كرده بود كه جلوه‌هاي مادي از ذهن و خاطره‌ها فراموش شده بود، گويي همه چيز با امام همنوا بود زمين و آسمان و پرندگان و ماهيان دريا تكبير مي‌گفتند جمعيت يكپارچه و در صفهاي متحد به دنبال امام حركت كرده و به سوي مصلي مي‌شتافتند.
[صفحه 52]
اين خبر به مامون رسيد؛ اطرافيانش گفتند اگر لحظاتي ديگر وضع همين طور ادامه يابد همه‌ي مردم مفتون و شيفته‌ي او خواهند شد، مامون احساس خطر نمود فورا پيغام فرستاد و از حضرت تقاضا كرد كه: «برگرديد، زيرا ممكن است ناراحت شده و به مشقت بيفتيد! همان كسي كه هر سال نماز مي‌خواند او بخواند!».
امام كفش و جامه‌هاي خود را طلبيده، پوشيد و مراجعت كرد و فرمود: «من كه اول گفتم از اين كار معذورم بداري». [72].

حقوق كارگر

اشاره

هر كسي كه به نحوي كارگري را استخدام كند و به او كار مي‌سپارد شايسته است كه مزد او را منصفانه و با توجه به ارزش كار وي معين كرده و به او اعلام نمايد. تا او با خيال راحت به كار خويش بپردازد و با رضايت كامل از كار فرمايش به منزل برود.
سليمان جعفري مي‌گويد: همراه امام رضا (ع) بودم. آن حضرت داخل منزلش شد و متوجه گرديد كه كارگزاران وي در كار ساختمان، كارگر جديدي را به سر كار آورده‌اند. امام علي (ع) پرسيد: آيا دستمزد او را معين كرده‌ايد؟ گفتند: نه! ما هر چه قدر بدهيم او راضي خواهد شد.
امام ناراحت شد و فرمود: من بارها گفته‌ام كه وقتي كارگر استخدام مي‌كنيد مزدش را مشخص كنيد، زيرا در صورت تعيين اجرت، اگر هنگام پرداخت چيزي هم اضافه دهيد، او با رضايت كامل از شما جدا مي‌شود (و از شما ممنون و متشكر هم خواهد شد) اما در صورت عدم تعيين اگر سه برابر هم به او مزد بدهيد ممكن است او خيال كند دستمزدش را به طور نپرداخته‌ايد! [73].
[صفحه 53]

تكريم بانوان با ايمان

حبابه و البيه از معدود زنان موفق تاريخ اسلام است او توفيق زيارات هشت امام معصوم را يافته و از آن گراميان سخن و حديث و معارف آموخته است.
حبابه از اميرمؤمنان علي (ع) دليلي براي امامت خواست و آن حضرت سنگريزه هائي را همانند موم در دست خود صاف كرده و مهر مباركش را بر آن كوبيد و به حبابه فرمود: بعد از من هر كس چنين كند او امام واجب الاطاعه‌ي تو خواهد بود. بعد از اين واقعه حبابه به يكايك ائمه (ع) آن سنگريزه را داد و امام بعدي آن را در دست خود صاف كرد و مهرش را بر آن مي‌كوبيد. آن بانوي سعادتمند بعد از زيارت هفت امام معصوم و بدست آوردن نشانه‌ي امامت آن گراميان، به محضر امام رضا (ع) شرفياب شد و نشانه‌هاي امامت آن حضرت را نيز دريافت كرد.
او در حالي كه 230 سال از عمرش را سپري كرده بود دار فاني را وداع گفت.
امام رضا (ع) به پاس محبت‌ها و خدمات وي، دستور داد كه بانوان مسلمان، اين بانوي سالمند شيعي را در پيراهن مخصوص حضرتش كفن نمايند و خود شخصا در مراسم دفن وي شركت كرد اين فضيلت نيز بر انبوه امتيازات آن بانوي ارجمند افزوده شد. [74].

دورانديشي و شناخت زماني

حضرت رضا (ع) در اثر دورانديشي و شناخت زمان در مواقع حساس تصميم هاي به موقع و حكيمانه اتخاذ مي‌نمود. صفوان بن يحيي يكي از ياران مورد اعتماد حضرت رضا (ع) و از نمايندگان آن بزرگوار در اين زمينه مي‌گويد: پس از شهادت حضرت موسي بن جعفر (ع) امام رضا (ع)
[صفحه 54]
خطبه خوانده و امامت خود را آشكار ساخت. ما از عواقب اين امر ترسيديم به همين جهت به حضور حضرت رضا (ع) شتافته و گفتيم: شما امامت خود را آشكار نموديد اما ما از گزند اين طاغوت (هارون) بر شما بيمناكيم.
امام رضا (ع) فرمود: «او هر چه سعي دارد انجام دهد، قدرت تسلط بر من نخواهيد يافت.»
صفوان مي‌گويد: بعدا ما از منبع موثقي اطلاع يافتيم كه يحيي بن خالد برمكي در يك جلسه‌ي خصوصي به هارون گفته است: اين علي بن موسي بن جعفر (ع) براي خود ادعاي امامت مي‌كند و هارون پاسخ داده آنچه كه در مورد پذيرش انجام داديم به ضرر ما تمام شد و نتيجه‌ي مثبتي نگرفتيم، آيا مي‌خواهي همه‌ي آنها را بكشيم؟! [75].

رهنمودهاي ازدواج

شرايط خواستگاري

امام رضا (ع) براي دوستاران و شيعيان خود در مشكلات و بحرانهاي زندگي رهنمودهاي راهگشائي داشت. حسين بن بشار واسطي مي‌گويد: به حضرت رضا (ع) نامه‌اي نوشتم و اظهار داشتم كه يكي از بستگانم از دخترم خواستگاري نموده است، او جواني تندخو و بداخلاق است، آيا با او وصلت كردن را صلاح مي‌دانيد؟! حضرت در پاسخ فرمود:
«لا تزوجه ان كان سيئي الخلق؛
اگر بد اخلاق است با او وصلت نكن». [76].

همسر شايسته

همچنين آن بزرگوار براي جوانان در مورد انتخاب همسر
[صفحه 55]
رهنمود هائي ارائه مي‌فرمود: صفوان بن يحيي مي‌گويد: امام رضا (ع) در مورد انتخاب همسر صالح و ره‌آورد مثبت اين انتخاب چنين فرمود:
هيچ بهره‌اي براي يك مرد در اين دنيا بهتر از همسر صالح سراغ ندارم هنگامي كه او را مي‌بيند شادمان شود و هرگاه از نظر او غائب شود ناموس و اموال او را پاس بدار يعني خود را از ديد نامحرمان و اموال شوهرش را از گزند حوادث محافظت نمايد. [77].

آرايش زن و مرد

حسن بن جهم مي‌گويد: حضرت امام رضا (ع) را ديدم كه خضاب كرده بود و ظاهري آراسته داشت. عرض كردم: خضاب كرده‌ايد؟! فرمود: بله، مرتب بودن و آراستگي ظاهر يك مرد موجب پاسداري از عفت همسرش مي‌گردد. اگر ظاهر يك مرد نامرتب و ژوليده باشد همسرش ممكن است عفت و ناموس خود را از دست بدهد. سپس فرمود: آيا تو دوست داري همسرت را نامرتب و ژوليده ببيني؟! گفتم: نه.
فرمود! همسرت نيز مانند توست دلش مي‌خواهد شوهري آراسته، منظم و پاكيزه داشته باشد. [78].
امام در سخن ديگري فرمود: زنان بني‌اسرائيل بدان جهت از طريق عفت خارج شدند و ناموس خود را به حراج گذاشتند كه مردان آنان به مرتب بودن و زيبائي و آرايش ظاهري اهميت نمي‌دادند. [79].

ابراز محبت به فرزند

اشاره

فرزندان گلهاي بوستان زندگي‌اند و كام تشنه‌ي آنها جز با محبت والدين سيراب نمي‌گردد، هر نوع كوتاهي در سيراب نمودن عطش روحي آنان اثري جز پژمرده شدن اين گلهاي معطر در پي نخواهد داشت. برخي
[صفحه 56]
والدين از نقش محبت در رشد معنوي و حتي جسماني فرزندان خود غافلند و كمتر به اهميت و تاثير سحرآميز آن توجه دارند در حالي كه محبت دارويي شفابخش بسياري از دردها است. بسياري از ناسازگاريها و پرخاشگري هاي فرزندان را با محبت مي‌توان پيشگيري نمود. نكته‌ي مهم در محبت و عاطفه به فرزندان اظهار و ابزار آن است چه بسا والديني كه فرزندان خود را بسيار هم دوست مي‌دارند، اما از ابزار اين دوستي يا غافلند يا ناتوانند. از بهترين جلوه‌هاي محبت به آغوش كشيده، بوسيدن، هديه دادن در كودكي، نوجواني و حتي دوران جواني فرزندان است. [80].
آن حضرت به فرزند خويش ابراز محبت مي‌نمود و با جملات دلنشيني كه از عمق جانش بر مي‌خواست فرزند گرامي‌اش را مورد خطاب قرار داده و مي‌فرمود:
بابي انت و امي انت لها (يعني الامامه)
پدر و مادرم فدايت، تو براي مقام امامت شايستگي داري.
آن حضرت حتي در آخرين لحظات زندگي در حالي كه در بستر شهادت قرار داشت از ابراز محبت به فرزند نوجوان خويش دريغ نمي‌ورزيد؛ به احترام او بلند شده، دست به گردن فرزندش انداخته، او را در آغوش گرفته و ميان چشمانش را بوسيد. [81].
آري محبت خيلي از دردها را درمان مي‌كند و دلها را بسوي انسان متمايل و مجذوب مي‌گرداند. اساسا راز توفيق پيامبر اكرم (ص) و امامان معصوم (ع) در مديريت اجتماعي و تسخير دلهاي مردم همين عشق و علاقه و ابراز آن با تمام شكل هايش به تشنگان كوثر محبت بوده است.
رسول خدا (ص) مي‌فرمود:
ان الله عزوجل رحيم يحب كل رحيم، [82].
[صفحه 57]
خداوند عزيز و جليل، مهربان است و هر فرد مهربان را دوست دارد.
امام رضا (ع) نيز از اين داروي شفابخش و كيمياي سحرآميز كمال بهره را مي‌برد. چنانكه ابزار علاقه آن گرامي به فرزند بزرگوارش با عبارات بابي انت و امي و شبيه آن كاملا گوياي اين حقيقت است. كرامات، بخشش‌ها، تكريم محرومين، ابراز محبت به شيعيان و ساير افراد دليل ديگري بر اين مدعاست. مولوي اثر عميق و جاويدان ابراز مهر و عطوفت، اين ابراز كارساز تربيتي را براي همگام كردن ديگران با انديشه‌هاي راستين و مقرون نمودن افراد به فضائل و كمالات، اينگونه به رشته‌ي نظم كشيده است.
از محبت دردها صافي شود
از محبت دردها شافي شود
از محبت تلخها شيرين شود
از محبت مسها زرين شود
از محبت خارها گل مي‌شود
از محبت سركه‌ها مل مي‌شود
از محبت نار نوري مي‌شود
از محبت ديو حوري مي‌شود
از محبت سقم صحت مي‌شود
وز محبت قهر رحمت مي‌شود
از محبت مرده زنده مي‌كنند
از محبت شاه بنده مي‌كنند
از محبت دار تختي مي‌شود
وز محبت بار، بختي مي‌شود
از محبت خار سوسن مي‌شود
بي‌محبت موم، آهن مي‌شود
از محبت سنگ روغن مي‌شود
بي‌محبت باغ، گلخن مي‌شود
از محبت حرن شادي مي‌شود
وز محبت غول هادي مي‌شود
از محبت نيش، نوشي مي‌شود
بي‌محبت شير، موشي مي‌شود.

آثار مهرورزي

امام رضا (ع) با اين نيروي خدادي مهر ورزي به ديگران، چنان در اعماق روح و جان افراد اثر گذشته و دلهايشان را تسخير مي‌كرد كه براي ابد شيفته‌ي حضرتش مي‌شدند.
[صفحه 58]
مرزبان بن عمران قمي اشعري يكي از چشندگان محبت رضوي (ع) است او آنچنان به حضرت رضا (ع) عشق مي‌ورزيد كه هميشه در دلش آرزو مي‌كرد كه از دوستان و پيروان راستين امام رضا (ع) باشد. تا اينكه روزي اين راز قلبي خود را با حضرت در ميان گذاشته و گفت: اي فرزند رسول خدا (ص) مي‌خواهم از مطلبي كه برايم خيلي مهم است از شما سوال كنم آيا من از شيعيان و دوستان شما هستم؟! امام رضا (ع) فرمود: بلي. دلش با پاسخ كوتاه امام آرام نشده و دوباره پرسيد: آيا اسم من در ميان دوستانت نوشته شده است؟ امام رضا (ع) دوباره فرمود: بلي تو از شيعيان ما هستي و نامت پيش ماست. [83].
[صفحه 61]

در عرصه‌ي علم و دانش

معدن حكمت

اشاره

پيشوايان معصوم شيعه هر كدام به نوبه‌ي خود سرچشمه‌ي كمالات و منبع فضائل و صفات عالي انساني محسوب مي‌شوند. نه تنها شيعيان بلكه افراد و گروه‌هاي مختلفي كه با آن بزرگان در ارتباط بوده‌اند به اين نكته اذعان دارند. حتي مخالفين و معاندين آنان گاهي در لابه‌لاي سخنان خويش اين حقيقت را ابراز كرده‌اند. يكي از كارگزاران حكومتي مأمون به نام رجاء بن ضحاك - كه مأمور آوردن امام هشتم (ع) از مدينه به خراسان بود - مي‌گويد: هنگامي كه امام رضا (ع) را به دستور مأمون از مدينه به خراسان آوردم، مأمون از رفتار و حالات و خصوصيات وي از من سؤالاتي كرد و من آنچه را كه در طول سفر و در اوقات شبانه‌روز از علي بن موسي بن الرضا (ع) ديده بودم به خليفه گزارش دادم.
مأمون به من گفت:
يابن ابي الضحاك! هذا خير اهل الارض و اعلمهم و اعبدهم فلا تخبر احدا بما شاهدته منه؛
اي پسر ضحاك! اين شخص بهترين، داناترين و عابدترين فرد روي زمين است، آنچه را كه از فضائل و مناقب و صفات والاي او ديده‌اي نزد كسي فاش نكن (تا اينكه فضائل او توسط من منتشر شود). [84].
ائمه اطهار (ع) معدن علم و حكمت و اخلاق و معارف عالي انساني بوده و به تمام علوم مورد نياز بشر آگاهي كامل دارند. به فرموده‌ي امام هشتم (ع) تمام نيازمندي‌هاي فرزندان آدم در نزد امام معصوم (ع)
[صفحه 62]
مي‌باشد، و جميع علوم مختلف بشري نزد آنهاست. [85].

برتري بر دانشمندان

اساسا سخن گفتن از علم و دانش و انديشه‌ها و تفكرات حضرت رضا (ع) كه يك شخصيت ملكوتي و حجت الهي است از سطح انديشه‌هاي بشري بسي فراتر است و عظمت دانش و عمق تفكرات چنين پيشوائي با نص پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت كرامش به اثبات رسيده و به شهادت تاريخ و اعتراف دوست و دشمن، گويندگان زبردست و نويسندگان برجسته و انديشوران عمق نگر افق‌هاي فكر و انديشه‌ي خود را در مورد شخصيت‌هاي والاي حضرتش ناتوان ديده‌اند. احمد بن عبدالله اندلسي مالكي (م 328 ه ق) معروف به ابن عبد ربه از دانشمند معروف اهل سنت در كتاب معروف خود عقد الفريد مي‌نويسد:
مامون از دانشمندان فرهيخته و چيره دست عصر خود دعوت مي‌كرد تا در جلسات مختلف با امام رضا (ع) گفتگو كرده و مناظره نمايند، در يكي از آن مجالس چهل سؤال بر امام رضا (ع) مطرح كردند، حضرت همه را بدون تأمل پاسخ داد، آنان از اين همه شكوه و عظمت علمي و دانش سرشار شگفت‌زده شده و به اعلميت و برتري آن گرامي اقرار كرده و در مقابل عظمت علمي حضرتش سر تعظيم فرود آوردند. [86].

عالم آل محمد

امام كاظم (ع) همواره با ارشاد به امام رضا (ع) به فرزندان خويش مي‌فرمود:
[صفحه 63]
اين برادر شما علي بن موسي (ع)، عالم آل محمد (ص) است، پس وي پرسش‌ها و مجهولات خويش را بپرسيد و آنچه به شما ياد مي‌دهد آن را حفظ كنيد، از پدرم (امام صادق (ع)) چندين بار شنيدم كه فرمود:
عالم آل محمد (ص) در صلب توست و اي كاش او را درك مي‌كردم. [87].
مرحوم شيخ صدوق مي‌گويد:
مأمون در هر جا كه احتمال مي‌داد دانشمندي باشد و توانايي مناظره و مباحثه با امام رضا (ع) را داشته باشد به مجلس خويش دعوت كرده و او را با امام هشتم (ع) وارد بحث مي‌نمود. او در اين زمينه تلاشهاي فراواني به عمل آورد كه انديشمندان و نظريه پردازان فرقه‌ها و گروههاي مختلف اسلامي و غير اسلامي در مباحثه‌ي علمي بر حضرت رضا (ع) پيروز شوند و اين به جهت حسد و كينه‌ي باطني وي نسبت به آن حضرت بود. اما امام رضا (ع) در تمام آن جلسات و مناظره‌هاي سنگين و پيچيده‌ي علمي بر تمام دانشمندان عصر غلبه كرد. آن حضرت با كسي به بحث و مناظره نپرداخت مگر اينكه در پايان، طرف مقابل به فضيلت و برتري و دانش سرشار امام هشتم (ع) اعتراف نمود و در برابر استدلال‌هاي قوي و محكم او سر تعظيم فرود آورد. [88].
شيخ طبرسي از هروي نقل كرده است كه هيچ كس را دانشمندتر از علي بن موسي الرضا (ع) نديدم و هيچ دانشمندي نيز او را نديد مگر اينكه همانند من به فضل و دانش او شهادت داد. [89].
خود امام رضا (ع) در مورد دانش بي‌كران حضرتش و برتري بر انديشمندان و متفكرين علوم مختلف مي‌فرمايد: «زماني من در روضه (مسجد النبي ص) مي‌نشستم و در آن دوران دانشمندان زيادي در مدينه بودند، هرگاه يكي از آنها از پاسخ پرسشي عاجز مي‌گشت و ديگران هم
[صفحه 64]
نمي‌توانستند از عهده برآيند، همگي به من اشاره مي‌كردند و مسائل مشكل را پيش من مي‌فرستادند و من پاسخ همه‌ي آنها را مي‌دادم!. [90].
آن حضرت در گفتار ديگري مي‌فرمايد:
«آن‌گاه كه من بر اهل تورات با تورات شان و بر اهل انجيل با انجيل شان و بر اهل زبور با زبور شان و بر صابئين با زبان عبري خودشان و بر روميان با منطق خودشان و بر اصحاب مقالات و انديشه‌هاي مختلف به طريقه‌ي خودشان استدلال كنم و آنگاه كه هر دسته‌اي را محكوم نمودم و دليل شان را باطل ساختم و آنان از عقيده و پندارهاي خويش دست كشيده و بر گفتار من گرويدند، مأمون در خواهد يافت مسندي كه بر آن تكيه زده حق او نيست و در آن هنگام از كرده‌ي خود پشيمان خواهد شد.
سپس فرمود:
«و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» [91].

تسلط به زبانهاي مختلف

شيخ صدوق (ع) به نقل از ابوالصلت هروي مي‌نويسد: امام رضا (ع) با هر گروه و مليتي از مردم، با زبان مادري او سخن مي‌گفت، به خدا سوگند او از خود آنها به زبان محلي شان داناتر بود و از خودشان فصيح تر صحبت مي‌كرد، روزي به او گفتم:
«يابن رسول الله اني لا عجب من معرفتك بهذه اللغات علي اختلافها، فقال: يا ابا الصلت انا حجة الله علي خلقه؛ و ما كان الله ليتخذ حجة علي قوم و هو لا يعرف لغاتهم او ما بلغك قول اميرالمؤمنين (ع)؛ اوتينا فصل الخطاب فهل فصل الخطاب الا معرفة اللغات؛
اي پسر رسول خدا، من از آشنايي شما به اين همه زبانهاي مختلف در شگفتم!
[صفحه 65]
[چه طور ممكن است يك انسان به اين همه زبانهاي رايج و ملتهاي مختلف آشنا كامل داشته باشد؟!] آن حضرت در پاسخ فرمود: اي اباصلت! من حجت خداوند بر تمامي مردم روي زمين هستم، و پروردگار متعال حجت و خليفه‌ي خويش بر قومي نمي‌گرداند كسي را كه زبان و گويش آنها را بلد نباشد، آيا سخن اميرمؤمنان را نشنيده‌اي كه فرمود: به ما فصل الخطاب عطا شده است و آيا فصل الخطاب غير از آشنايي به لغات و زبانهاي گوناگون چيز ديگري است؟!». [92].

اطلاع از آينده

كليم بن عمران مي‌گويد: به امام رضا (ع) گفتم: از خداوند بخواه برايت فرزندي عطا كند. حضرت فرمود: «من صاحب فرزندي خواهم شد و او وارث و يادگار من خواهد بود».
بعد از مدتي امام جواد (ع) به دنيا آمد، حضرت رضا (ع) به اصحابش فرمود: «فرزندي به دنيا آمد كه شبيه موسي بن عمران شكافنده‌ي درياست و مانند عيسي بن مريم مادرش پاك و مطهر است. [93].
همچنين صفوان بن يحيي نقل مي‌كند: روزي نزد امام هشتم (ع) نشسته بودم كه حسين بن خالد صيرفي وارد شد. وي به قصد مشورت و نظرخواهي به امام رضا (ع) گفت: مي‌خواهم سفري به منطقه‌ي عريض داشته باشم. حضرت فرمود: «در جائي كه عافيت و امنيت و سلامتي براي تو وجود دارد ترك نكن» (يعني به سفر نرو كه احتمال خطر هست) او از گفتار امام (ع) قانع نشد و به قصد سفر به عريض به راه افتاد، اتفاقا در راه با دزدان و راهزنان مواجه شده و تمام اموال و دارائي‌اش به سرقت رفت و راستي گفتار حضرت بر او روشن گرديد. [94].
[صفحه 66]

خبر از شهادت خويش

هنگامي كه دعبل بن علي خزاعي قصيده‌ي تائيه‌ي خود را به نام «مدارس آيات» كه يكي از بي‌نظير ترين، زيباترين و معروف‌ترين قصايد عربي است، سرود با خود عهد كرد كه آن را نخست بر حضرت رضا (ع) بخواند. بدين منظور از مدينه به مرو آمد و در مرو به محضر حضرت رضا (ع) رسيده و عرضه داشت «يابن رسول الله! من در مناقب و مدح شما اهل بيت (ع) قصيده‌اي سروده‌ام و با خود عهد كردم كه آن را بر هيچ كسي غير از شما نخوانم. امام رضا (ع) فرمود: بخوان! او قصيده‌ي مفصل خود را قرائت كرد. در اينجا چند بيت از قصيده‌ي دعبل را مي‌خوانيم:
مدارس آيات خلت من تلاوة
و منزل وحي مقفر العرصات
مدارس آيات الهي كه منل اهل بيت (ع) است از تلاوت آيات الهي خالي مانده و عرصه‌هاي منزل وحي از ساكنانش تهي گشته است.
سقي الله قبرا بالمدينة غيثه
فقد حل فيه الامن بالبركات
خداوند با نزول رحمت خود سيراب كند قبري را كه در مدينه موجب امنيت و انواع بركات است و آن قبر منور رسول الله (ص) مي‌باشد.
و صلي عليه الله ما ذر شارق
و لاحت نجوم اليل مبتدرات
«همواره درود مي‌فرستد خداوند متعال بر او مادامي كه آفتاب فروزان طلوع مي‌كند و ستارگان آسمان به سرعت در طلوع و غروب‌اند.»
افاطم قومي يا ابنة الخير فاندبي
نجوم سماوات بارض فلات
«اي فاطمه! اي دختر بهترين انسانها برخيز و ندبه كن بر آن ستارگان درخشان آسمان عزت كه در سرزمين كربلا به خاك افتادند».
هنگامي كه دعبل اين بيت را بر امام رضا (ع) قرائت كرد:
و قبر ببغداد لنفس زكيه
تضمنها الرحمن في الغرفات
«و قبري ديگر در بغداد، براي شخصيتي پاك و مطهر مي‌باشد كه خداوند متعال تضمين كرده كه در غرفه هاي بهشتي آن گرامي را جاي دهد، و آن قبر معطر امام
[صفحه 67]
موسي كاظم (ع) است».
آن حضرت فرمود: اي دعبل خزاعي! آيا دوست داري كه دو بيت ديگر بر اين قصيده‌ي تو اضافه كنم، تا كاملتر گردد، دعبل گفت: بلي يابن رسول الله! امام رضا (ع) فرمود:
و قبر بطوس يا لها من مصيبة
الحت علي الاحشاء بالزفرات
الي الحشر حتي يبعث الله قائما
يفرج عنا الغم و الكربات
«و قبر ديگري در سرزمين طوس خواهد بود كه حسرتها و مصيبتها از آن به دل مؤمنان رسد، كه دائما سوز آن مصيبت درونشان شعله‌ور بوده و آن را از طريق اشك و آه بيرون مي‌كنند و اين سوز و گداز همچنان ادامه مي‌يابد، تا آنكه حق تعالي حضرت قائم (ع) را مبعوث فرمايد، تا آن مصيبت‌ها، از دلها زدوده شده و به سرور و شادي بدل شود».
دعبل پرسيد: يابن رسول الله! آن قبر چه كسي خواهد بود؟ امام رضا (ع) فرمود: قبر من مي‌باشد و طولي نمي‌كشد كه، طوس محل رفت و آمد شيعيان و دوستان ما خواهد بود.
حضرت در ادامه فرمود:
«الا فمن زارني في غربتي بطوس كان معي في درجتي يوم القيامة؛
اي دعبل بدان! هر كس مرا در غربت، در شهر طوس زيارت كند، در روز قيامت با من همنشين خواهد بود».
دعبل به قصيده‌ي خود ادامه داد تا رسيد به اين ابيات:
خروج امام لا محالة خارج
يقوم علي اسم الله و البركات
يميز فينا كل حق و باطل
و يجزي علي النعماء و النقمات
بدون شك امام قائم (عج) خروج خواهد كرد، قيام او با نام خدا و به همراه بركات و خيرات خواهد بود. آن حضرت در ميان ما حق و باطل را از هم جدا كرده و براي كارهاي نيك پاداش عطا كرده و زشت كاران را مجازات خواهد نمود.
هنگامي كه دعبل اين ابيات را قرائت كرد، به شدت اشك از چشمان
[صفحه 68]
مبارك امام رضا (ع) جاري شد و بعد از آن سر مبارك را بلند كرده و نگاه خود را به سوي دعبل دوخته و فرمود:
«يا خزاعي! نطق روح القدس علي لسانك بهذين البيتين و هل تدري من هذا الامام؟! او متي يقوم؟!»؛ اي خزاعي اين دو بيت را روح القدس بر زبانت جاري كرد آيا مي‌داني اين امام كيست و كي ظهور خواهد كرد؟
عرض كرد: نه اي مولاي من! اما شنيده‌ام امامي از شما خاندان ظهور خواهد كرد و زمين را از آلودگي‌ها و فساد پاك نموده و از قسط و عدالت پر خواهد كرد.
امام رضا (ع) فرمود: اي دعبل، امام بعد از من پسرم محمد مي‌باشد و بعد از او فرزندش علي امام خواهد بود و بعد از علي فرزندش حسن، و بعد از او فرزندش حجت قائم (ع) امام مي‌باشد. در غيبت او شيعيان انتظارش را مي‌كشند و بعد از ظهور، اطاعتش خواهند نمود، اگر از عمر دنيا نماند، مگر يك روز، خداوند آن روز را طولاني خواهد كرد تا آن حضرت خروج نمايد و زمين را پر از عدل و داد كند چنانكه قبل از او از ظلم و جور پر شده است. [95].

نظريه شرطي سازي در تربيت

امروزه در علوم روانشناسي و تربيتي نظريه شرطي سازي جايگاه ويژه‌اي يافته است نظريه پردازان اين علوم بر اين باورند كه شرطي سازگاري يكي از روشهاي موثر در ايجاد زمينه‌هاي رشد و تربيت افراد در وصول به اهداف تربيتي است براي توفيق بيشتر در ايجاد عدالت و سجاياي پسنديده در كودكان و نوجوانان مي‌توان از اين شيوه‌ي كارآمد بهره گرفت به عنوان مثال، ربط دادن خوشي‌ها و شادكامي ها زندگي با اهداف مطلوب و مورد نظر مربيان، مي‌تواند متربيان را به طور غيرمستقيم به
[صفحه 69]
سوي خواسته‌هاي مورد نظر مربيان، سوق دهد. حضرت رضا (ع)، در گفتاري حكيمانه به اين روش اشاره كرده و فرمود:
«بروا اهاليكم و اولادكم جمعة الي جمعة؛ [96] جمعه به جمعه (در روزهاي جمعه) به همسر و فرزندان خويش نيكي كنيد».
براي اينكه بتوانيم روز جمعه را در نظر اعضاي خانواده خوشايند و زيبا و دوست داشتني جلوه دهيم مي‌توانيم در آنروز به آنها بيشتر توجه كرده و با تأمين نيازهاي مادي و رفاهي و عاطفي آنان، به اين خواسته‌ي تربيتي اسلامي به طور غيرمستقيم نائل شويم. البته نيكي كردن به خانواده هميشه خوب است، اما امام هشتم (ع) كه به نيكي كردن در روز جمعه تأكيد مي‌كند، براي اين است كه روز جمعه يكي از اعياد مسلمين و روز شادي و نشاط است و خانواده‌ي يك فرد مسلمان بايد خاطره‌ي خوش و با نشاطي از آن روز داشته باشد و با رسيدن جمعه، ناخودآگاه مسرور و شادمان گردد. مدير يك خانواده مي‌تواند غيرمستقيم با نيكي كردن توسعه‌ي بيشتر به رفاه خانواده در روز جمعه، اين شادي و نشاط را به كانون گرم و صميمي خانواده‌ي خويش به ارمغان آورد.

پرورش جسم

از آن حضرت در مورد تغذيه‌ي مناسب و سلامت افراد سخنان ارزنده‌اي به ما رسيده است كه به مواردي اشاره مي‌كنيم: محمد بن سنان نقل كرده است كه امام رضا (ع) فرمود:
«همسران باردار تان را كندر دهيد، اگر فرزند آنها پسر باشد، پاكيزه قلب و دانشمند و شجاع خواهد شد و اگر دختر باشد، خوش اخلاق و زيبا مي‌شود و مورد توجه شوهر آينده‌اش خواهد بود.» [97].
بديهي است كه اين نوع خوراكي‌ها علت تامه پديد آوردن اين صفات
[صفحه 70]
نيست بلكه عوامل ديگري نيز در اين مورد دخالت دارند. در سيره‌ي تربيتي امام رضا (ع) علاوه بر تأكيد بر ساير ابعادي معنوي انسان، به رعايت بهداشت و تغذيه سالم و نيز ساير عوامل غيرمادي مؤثر در سلامتي مانند صدقه و عقيقه توجه خاصي شده است آن حضرت در بخشي از مطالبي كه براي مأمون نوشته است مي‌فرمايد:
«و العقيقة عن المولود للذكر و الانثي واجبة و كذلك تسميته و حلق رأسه يوم السابع و يتصدق بوزن الشعر ذهبا او فضة و الختان سنة واجبة للرجال؛
عقيقه براي پسر و دختر، تراشيدن موهاي سر نوزاد در روز هفتم و معادل وزن موها طلا و يا نقره صدقه دادن لازم است و ختنه پسر بچه‌ها واجب است.» [98].
آن حضرت در سخن ديگري به نقل از پيامبر اكرم (ص) فرمود: «فرزندانتان را در روز هفتم ختنه كنيد، زيرا ختنه باعث پاكي بيشتر و رشد سريعتر آنان مي‌شود». تغذيه‌ي سالم و مقوي را امام رضا (ع) در مورد فرزندش نيز عملا مراعات مي‌كرد يحيي صنعاني مي‌گويد: در منا به محضر امام رضا (ع) وارد شدم، ديدم آن حضرت تنها پسر خردسالش حضرت جواد (ع) را در دامان خود نشانده و به او موز مي‌دهد. [99].

حديث سلسلة الذهب

امام رضا (ع) هنگام عزيمت به خراسان در مسير خود به نيشابور رسيد، جمعيت بسياري از آن حضرت استقبال كردند، هنگامي كه خواست به سوي مرو برود، جماعتي از علماي اهل تسنن بر سر راه آن حضرت آمدند، هنگامي كه خواست به سوي مرو برود، جماعتي از اهل تسنن بر سر راه آن حضرت آمدند تا آن حضرت را زيارت كنند و خواستند تا حديثي از آباء گراميش كه صاحبان انديشه‌ي توحيدي بودند نقل كند، امام دستور داد پرده
[صفحه 71]
را كنار زدند، مردم در حال هجوم بودند و سر و صدا مي‌كردند، امام از مردم خواست تا ساكت گردند، آنگاه فرمود:
پدرم از پدرش تا اميرالمؤمنين علي (ع) و او از پيامبر (ص) و او از جبرئيل نقل كرد كه خداوند فرمود: «كلمة لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي؛ كلمه‌ي توحيد حصار محكم من است، هر كس داخل آن گرديد، از عذاب من ايمن خواهد شد.»
امام بعد از اندكي تأمل به آنها فرمود:
اين موضوع شروطي دارد «و انا من شروطها؛ پذيرش امامت من از جمله شرايط آنهاست».
20 هزار و به نقلي 24 هزار نفر اين سخن را نوشتند. [100].

كتابهاي منسوب به امام رضا

1- صدوق در عيون اخبار الرضا (ع) رساله‌اي از آن حضرت نقل كرده كه در جواب محمد بن سنان قمي در علل احكام نوشته است و در آن پنجاه و پنج علت از علل شرايع مطرح شده است.
2- كتاب علل فضل به شاذان كه همه را از امام رضا (ع) شنيده و جمع كرده و از آن حضرت به علي بن محمد بن قتيبه نيشابوري نقل مي‌كند.
3- رساله‌اي كه آن حضرت براي مأمون عباسي در محض اسلام و شرايع دين مرقوم فرموده و صدوق (ره) آن را در عيون اخبار الرضا (ع) آورده است.
4- رساله‌اي كه براي مأمون عباسي درباره شريعت نوشت، حسن بن شعبه در تحف العقول نقل كرده: مأمون فضل بن سهل را محضر امام رضا (ع) فرستاد و پيغام داد كه دوست دارم براي من از حلال و حرام و واجبات و سنن بنويسي كه تو حجت خدا بر خلق و معدن علم هستي،
[صفحه 72]
امام علي (ع) دوات و كاغذ خواست و نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم … آنگاه ابن شعبه اين رسالت را به تفصيل نقل مي‌كند [101].
5- رساله ذهيبه، رساله‌اي بود كه امام (ع) درباره طب و بهداشت و صحت بدن توسط اغذيه براي مأمون عباسي نوشت و چون مأمون دستور داد آن را با آب طلا نوشتند، به رساله ذهبيه معروف گرديد. علامه مجلسي همه آن رساله را در پنجاه صفحه نقل كرده و در آخر فرموده: ابومحمد حسن قمي گويد: چون اين رساله به دست مامون رسيد، آن را خواند و شاد شد و گفت: با آب طلا نوشته شود و رساله مذهبيه مسمي گرديد [102].
6- كتاب فقه الرضا، و آن كتابي است در ابواب فقه، اين كتاب تا زمان مجلسي اول مشهور نبود و از زمان وي معروف گرديد، علتش آن بود كه، جماعتي از اهل قم نسخه آن كتاب را به مكه آوردند، قاضي امير سيد حسين اصفهاني آن را ديد و يقين كرد كه آن تأليف حضرت رضا (ع) است، سيد آن را استنساخ كرد و با خود به اصفهان آورد و به مجلسي اول نشان داد، او و فرزندش مجلسي دوم يقين كردند كه آن از حضرت رضا (ع) است.

شاگردان مكتب امام رضا

اشاره

در سيره‌ي فرهنگي امام رضا (ع) پرورش شاگردان شايسته و مورد اعتماد از اهميت خاصي برخوردار است. آن حضرت با جذب و شكوفائي استعدادهاي درخشان و قابل اعتماد براي خدمات فرهنگي در عرصه‌ي تبليغ و تدريس و نشر معارف الهي گامهاي اساسي برداشته است.
در اينجا با تني چند از آن درس آموختگان مكتب رضوي (ع) آشنا
[صفحه 73]
مي‌شويم:

ابراهيم بن عباس صولي

اين عالم و شاعر برجسته‌ي شيعي در نزد امام هشتم از مقامات عاليه برخوردار بود. او در عين حالي كه در دربار مامون به كار اشتغال داشت اما در حقيقت يكي از عوامل كارساز امام رضا (ع) در حل مشكلات شيعيان به شمار مي‌رفت. ابراهيم بن عباس شاعري توانا، گوينده‌اي بليغ و نويسنده‌ي زبردست و ماهر بود. او براي امام رضا (ع) قصيده‌اي ساخته و در حضور آن حضرت آن را قرائت كرد و همچنين وي شعري در مصيبت امام حسين (ع) سروده و به جمع عاشورائيان پيوست. امام رضا (ع) نيز از اين عمل نيك وي سپاسگزاري نموده و مبلغ ده هزار درهم از سكه هائي كه به نام حضرتش مزين شده بود براي وي عطا نمود. [103].

حسن بن جهم

وي از حديث نگاران و راويان اهل بيت (ع) و از تربيت شدگان مكتب امام هشتم مي‌باشد. او مورد اعتماد امام رضا (ع) و از نزديكترين خواص آن گرامي است. و روايات متعددي از امام رضا (ع) و امام كاظم (ع) براي مشتاقان فرهنگ اهل بيت (ع) به يادگار گذاشته است. [104].

صفوان بن يحيي

شغل او پارچه فروشي بود اما وي در مكتب امام كاظم و امام رضا و امام جواد (ع) به درجه‌اي از علم و دانش و اعتبار رسيده كه امام رضا (ع) او را وكيل خود قرار داد. صفوان در ميان علما به كوشش و فعاليت در عرصه‌ي علم و عبادت معروف است و از وي تأليفات متعددي بجاي مانده است كه به سي جلد بالغ مي‌شود. حضرت جواد (ع) در حق وي دعا كرده و فرمود: خدا از او راضي و خشنود باشد همچنانكه ما از او خشنوديم و
[صفحه 74]
پاداش نيك برايش عنايت كند او هرگز با من و پدرم مخالفت نكرد.
صفوان در وفاي به عهد، تقوا و پارسائي و عبادت و نيايش، گوي سبقت را از تمام دوستانش ربوده بود. امام رضا (ع) در مورد تقواي وي فرمود: ضرر دو گرگ درنده‌ي حريص، براي گوسفنداني كه چوپان ندارد بيشتر از ضرر حب رياست براي دين مسلمان نيست اما صفوان رياست را دوست نمي‌دارد. صفوان بن يحيي در سال 210 در مدينه‌ي منوره وفات يافت. [105].

يونس بن عبدالرحمن

اشاره

يونس بن عبدالرحمن يكي ديگر از شاگردان ممتاز مكتب حضرت رضا (ع) است. او همواره پاسدار حريم ولايت و مرزبان فرهنگ اهل بيت (ع) بود. يونس در برابر انواع ناملايمات و مشكلات استقامت ورزيد و نام خود را در زمره‌ي مردان الهي و ياران مخلص اهل بيت (ع) جاودانه كرد. تا آنجائي سه بار حضرت رضا (ع) بهشتي بودنش را تضمين كرده است. [106].
يونس در مورد كوششهاي خويش در كسب علم و فضيلت چنين مي‌گويد: بيست سال سكوت كردم و بيست سال سوال مي‌كردم و بعد از آن به سوالات ديگران پاسخ داده اظهارنظر مي‌كردم. يونس همنشين سه تن از امامان معصوم (ع) است و در مكتب امام صادق و امام كاظم و امام رضا (ع) به كسب فيض و علوم الهي پرداخت تا جائي كه بعنوان مرجع شيعيان و صاحب نظر در علم فقه گرديد. عبدالعزيز مهتدي - كه روايات متعددي از امام رضا (ع) نقل كرده و نماينده حضرت در شهر قم بود، - روزي به امام رضا (ع) عرض كرد: راه من دور است و هميشه نمي‌توانم به حضور شما برسم و مسائل و احكام شرعي را بپرسم مشكلات ديني خود را از چه كسي جويا شوم؟ امام رضا (ع) فرمود! از يونس بن
[صفحه 75]
عبدالرحمن. [107].
محمد بن عيسي نيز از امام رضا (ع) پرسيد: فدايت شوم من هميشه نمي‌توانم به ديدار شما بيايم و مسائل و احكام دينم را فرا بگيرم آيا يونس بن عبدالرحمن (كه مقام و موقعيت علمي خوبي دارد) مورد اعتماد شماست؟ آيا مي‌توانم مسائل دينم را از او بياموزم؟ امام هشتم (ع) فرمود: بلي. [108].
فضل بن شاذان فقيه، متكلم و محدث سرشناس و از ياران فداكار اهل بيت (ع) در مورد عظمت شخصيت يونس بن عبدالرحمن مي‌گويد: در عالم اسلام - بعد از چهارده معصوم (ع) - مردي فقيه‌تر از سلمان فارسي ظهور نكرده است و بعد از او شخصي فقيه‌تر از يونس بن عبدالرحمن سراغ ندارم و از امام رضا (ع) شنيدم كه فرمود: يونس بن عبدالرحمن سلمان روزگار خويش است. [109].

يونس و گروه واقفيه

اشاره

هنگامي كه امام هفتم (ع) در سال 183 به دست هارون الرشيد پنجمين خليفه ستمگر عباسي (193 -170) به شهادت رسيد. مسئوليت الهي امامت و رهبري به عهده‌ي فرزندش امام ابوالحسن علي بن موسي الرضا (ع) قرار گرفت. با اينكه امام هفتم (ع) بارها به جانشيني فرزندش امام رضا (ع) براي تصدي امر خطير امامت تاكيد كرده بود اما گروهي از سودجويان با نيت‌هاي مادي و انگيزه‌هاي واهي امامت امام هشتم را انكار كرده گفتند: امام كاظم (ع) همان مهدي موعود است او نمرده بلكه زنده است و از منظر ما غائب شده او آخرين امام مي‌باشد. آنها در امام هفتم متوقف شده و به گروه واقفيه موسوم گرديدند.
[صفحه 76]
آنها وقتي وجود مقدس امام رضا (ع) را با مقاصد شيطاني خود مخالف ديدند، در امامت آن حضرت در ميان شيعيان شبهه و ترديد كرده و به شايعه پراكني منافقانه اقدام نمودند. سران واقفيه كه از وكلاء و نمايندگان حضرت كاظم (ع) بودند و اموال بيشماري را از سوي آن حضرت در دست داشتند براي تصاحب اين اموال منكر امامت امام رضا (ع) شدند.
يونس بن عبدالرحمن يكي از پيشتازان مبارزه بر عليه گروه منحرف واقفيه است. يونس از همان روز شهادت امام هفتم (ع) براي حمايت از حجت خدا بپا خواسته و با ژرف‌نگر ي و بينشي عقلاني و عرفاني بر مسأله امامت تأكيد كرده و با اصرار بر امامت حضرت رضا (ع)، عرصه را بر سران واقفيه تنگ نمود. او روزي در مجلس عيسي نشسته بود كه خبر شهادت امام هفتم را آوردند يونس با تيزبيني و دورانديشي كاملي كه داشت در همان جلسه بلند شده با قاطعيت تمام خطاب به اهل مجلس گفت: اي اهل مجلس بدانيد از اين لحظه به بعد بين من و خدايم امامي نيست مگر علي بن موسي (ع) كه او امام بحق من است. [110].

رد پيشنهاد رشوه

پاسدار شجاع فرهنگ اهل بيت (ع) بعد از احساس خطر انحراف در مسير امامت و رهبري مصمم شد با فتنه‌گران به شدت مقابله كند او كه در آشفته بازار آن روز، ملجأ و پناهگاه مطمئني براي شيعيان محسوب مي‌شد، ضرورت تداوم امامت براي رهبري جامعه را گوشزد كرده و با اطمينان خاطر و ايماني راسخ و قلبي سرشار از محبت اهل بيت (ع)، امامت و رهبري حضرت رضا (ع) را به صورت شايسته‌اي تبليغ نمود.
هنگامي‌كه رهبران دنيا دوست واقفيه او را سدي محكم در برابر خواسته‌هاي شيطاني خويش ديدند براي فريفتن يار ديرين امامت نقشه كشيده و مبلغ قابل توجهي رشوه پيشنهاد كردند. يونس در اين مورد
[صفحه 77]
مي‌گويد:
بعد از شهادت امام هفتم (ع) نمايندگان آن حضرت مبالغي كلاني از بيت‌المال در اختيار داشتند و آنان بايد اين مبالغ را به امام بعدي يعني حضرت رضا (ع) تحويل مي‌دادند. مثلا «زياد قندي» مبلغ هفتاد هزار دينار و «علي بن حمزه» سي هزار دينار در دست داشت. زرق و برق اين مبالغ هنگفت چشم و گوش آنان را از دريافت حقيقت بسته بود. به همين جهت منكر امامت امام رضا (ع) گرديدند. وقتي من اين واقعيت را فهميدم بي‌پروا به مردم ماجرا را گفته و آنان را به پذيرش امامت حضرت رضا (ع) تشويق و تبليغ كردم. آنان به من پيغام فرستادند كه اگر از تبليغ امامت علي بن موسي دست برداري و در اين زمينه سكوت كني ما تو را از پول بي‌نياز مي‌كنيم و مبلغ ده هزار دينار طلا پيشنهاد كردند من در پاسخ آنان گفتم: مگر ما از امام صادق (ع) روايت نمي‌كنيم كه هر زمان بدعت‌ها در دين آشكار شود عالم بايد علم خود را ظاهر كند و گرنه نور ايمان از قلب او گرفته مي‌شود. بعد يونس پيشنهاد شيطاني آنان را به شدت رد كرده و گفت: من هرگز و در هيچ زمان از جهاد در راه خدا فروگذاري نخواهم كرد.»
وقتي كه سران فتنه‌گر واقفيه مواضع اصولي و نظر يونس را فهميدند با او به دشمني پرداختند. [111].
يونس بن عبدالرحمن علاوه بر تلاشهاي تبليغي و مبارزان فرهنگي و سياسي و اجتماعي بيش از سي جلد در موضوعات مختلف اسلامي آثار ارزنده‌اي از خود بجاي گذارد و در حدود 263 حديث از امامان معصوم (ع) به ما گزارش كرده است كه همه‌ي آنها مورد توجه دانشمندان حديث شناس و فقهاي زبردست قرار گرفته است. يونس پس از عمري مجاهدت و تلاش بي‌وقفه در راه نشر فرهنگ
[صفحه 78]
اهل بيت (ع) بويژه آشكار نمودن امامت حضرت رضا (ع) و درك محضر چهار معصوم (ع) در شهر مدينه در گذشت.
امام رضا (ع) در پيامي به مناسبت رحلت اين شاگرد ممتاز مكتب اهل بيت (ع) چنين فرمود: عاقبت كار يونس را بنگريد خداوند متعال او را در كنار رسول گرامي‌اش قبض روح كرد. [112].
علاوه بر اينها افراد متعدد ديگري نيز از درس آموزان دانشگاه امام رضا محسوب مي‌شوند كه فقط شيخ طوسي نام 319 نفر از آنان را در كتاب ارزشمند رجال خويش فهرست كرده است.
نام برخي از شاگردان امام رضا (ع) بدين قرار است:
- احمد بن ابي نصر بزنطي
- دعبل خزائي
- ابراهيم بن موسي
- حسن بن شاء بجلي كوفي
- اسحاق بن موسي بن جعفر
- زكريا بن آدم
- حسن بن محبوب
- نصر بن قابوس
- حسين بن بشار
- داود زربي
- محمد بن اسماعيل بن بزيع
- مرزبان بن عمران
- محمد بن سنان
- حبابه‌ي والبيه
- هشام بن ابراهيم
- فاطمه دختر امام رضا (ع) [113].
- علي بن مهزيار اهوازي
- حسن بن فضال
- اباصلت هروي خادم
- علي بن جعفر
[صفحه 81]

گفتارهاي حكيمانه

گفتارهاي تربيتي

اشاره

از حضرت رضا (ع) در مورد تربيت فرمايشات گهر باري به ما رسيده است كه در اينجا برخي از آنان را يادآور مي‌شويم:

ابراز دوستي

- التودد الي الناس نصف العقل؛ [114].
ابراز محبت و دوستي به ديگران نيمي از خردمندي است.

عيال صالح

- ما افاد عبد فائدة خيرا من زوجة صالحة اذا رآها سرته و اذا غاب عنها حفظته في نفسها و ماله؛ [115].
هيچ سودي براي بنده‌ي خدا بهتر از همسر صالح نيست كه هنگام ديدن وي خوشحال شود و در غياب او حافظ نفس خود و اموال شوهرش باشد.

بهره‌هاي ازدواج

- لو لم تكن في المناكحة و المصاهرة آية منزلة و لا سنة متبعة فكان ما جعل الله فيه من بر القريب و تألف البعيد ما رغب فيه العاقل اللبيب و سارع اليه الموفق المصيب؛ [116].
اگر در مورد ازدواج از خدا و پيامبر (ص) دستوري هم نرسيده بود.
همان فوائد و بهره‌هاي اجتماعي و فردي كه خداوند در آن نهاده - از قبيل نيكي با بستگان نزديك و پيوند با بيگانگان - كافي بود كه خردمندان و
[صفحه 82]
مصلحت انديشان بدان رغبت نمايند.

بركات نماز

الصلاة قربان لكي تقي؛ [117].
بوسيله‌ي نماز هر انسان پارسا به خداوند نزديك مي‌شود.

تامين آسايش خانواده

- ينبغي للرجل ان يوسع علي عياله لئلا يتمنوا موته؛ [118].
بر مرد مسلمان شايسته است كه با زحمات شبانه‌روزي خود بر رفاه خانواده‌اش توسعه دهد تا آنان [در اثر محروميت و مشكلات زندگي] مرگ وي را آرزو نكنند.

اهميت نام نيك

- اذا سميتم الولد محمدا فاكرموه و اوسعوا له في المجلس و لا تقبحوا له وجها؛ [119].
هرگاه نام فرزند تان را محمد گذاشتيد [كه از بهترين نامها است] او را اكرامش كنيد و در مجلس برايش جا باز كنيد و هرگز با سيمائي عبوس و گرفته و خشم آلود به او ننگريد.

حسن خلق

آن حضرت به نقل از رسول خدا (ص) فرمود:
بيشترين چيزي كه مردم را به سوي بهشت مي‌كشاند پرهيزگاري و حسن خلق است. [120].

عزت نفس

امام رضا (ع) فرمود: مردي نزد پيامبر اكرم (ص) آمده و عرضه داشت: يا رسول الله! برايم عملي بياموز كه با انجام آن بتوانم به راحتي وارد بهشت شوم و چيزي بين من و بهشت حائل نباشد پيامبر (ص) فرمود:
[صفحه 83]
لا تغصب و لا تسأل الناس شيئا و ارض للناس ما ترضي لنفسك؛ [121].
هيچگاه خشم مگير و عصباني نشو! از مردم هم سعي كن چيزي نخواهي [تا گرد ذلت به چهره‌ات نشيند] و آنچه را كه براي خود نمي‌پسندي براي ديگران نيز نپسند.

كلام اهل بيت

امام رضا (ع) فرمود:
- ان الناس لو علموا محاسن كلامنا لا تبعونا؛ [122].
اگر مردم زيبائي و لذت كلام ما را بدانند حتما از ما پيروي مي‌كنند.

پاداش نيكي پنهاني

المستتر بالحسنة يعدل سبعين حسنة، و المذيع بالسيئة مخذول، و المستتر بالسيئة مغفورة. [123].
پنهان كننده كار نيك پاداشش برابر هفتاد حسنه است و آشكار كننده كار بد سرافكنده است و پنهان كننده كار بد آمرزيده است.

نظافت

من اخلاق الأنبياء التنظف. [124].
از اخلاق پيامبران، نظافت و پاكيزگي است.

مقام برادر بزرگتر

الاخ الاكبر بمنزلة الأب؛ [125].
برادر بزرگتر به منزله‌ي پدر است.

بي‌اعتنايي به محرومان

من لقي فقيرا مسلما فسلم عليه خلاف سلامه علي الغني لقي الله عزوجل يوم القيامة و هو عليه غضبان؛
كسي كه با يك مسلمان فقير ملاقات كند و برخلاف ثروتمندان بر او
[صفحه 84]
سلام كند در روز قيامت در حالي خدا را ملاقات نمايد كه بر او خشمگين باشد. [126].

آسايش زندگي

سئل الامام الرضا (ع): عن عيش الدنيا؟ فقال (ع) سعة المنزل و كثرة المحبين؛
از حضرت امام رضا (ع): درباره آسايش زندگي در دنيا سوال شد فرمود: وسعت منزل و زيادي دوستان. [127].

بازتاب گناهان

اذا كذب الولاة حبس المطر و اذا جار السلطان هانت الدولة و اذا حبست الزكوة ماتت المواشي؛
زماني كه حاكمان دروغ بگويند باران قطع شود و چون زمامدار ستم ورزد، دولت خوار گردد، و اگر زكات اموال داده نشود چهارپايان از بين روند. [128].

خوش حال كردن مؤمن

من فرج عن مومن فرج الله عن قلبه يوم القيمة؛
هر كس اندوه و مشكلي را از دل مومني برطرف نمايد، خداوند در روز قيامت اندوه را از قلبش برطرف خواهد ساخت. [129].
و در حديث ديگري در همين رابطه فرمود:
ليس شي‌ء من الاعمال عند الله بعد الفرائض افضل من ادخال السرور علي المؤمن؛ بعد از انجام واجبات، كاري بهتر از ايجاد خوشحالي براي مومن، نزد خداوند بزرگ نيست. [130].

اعتدال و ميانه‌روي

عليكم بالقصد في الغني و الفقر، و البر من القليل و الكثير فان الله تبارك و
[صفحه 85]
تعالي، يعظم شقة التمرة حتي يأتي يوم القيمة كجبل أحد؛
بر شما باد به ميانه‌روي در فقر و ثروت، و نيكي كردن چه زياد چه كم، زيرا خداوند متعال در روز قيامت پاداش انفاق يك نصفه خرما را چنان بزرگ نمايد كه مانند كوه احد باشد. [131].

اتحاد و دوستي

تزاوروا تحابوا و تصافحوا و لا تحاشموا؛
به ديدن يكديگر رويد تا يكديگر را دوست داشته باشيد و دست يكديگر را بفشاريد و همديگر را خشمگين و عصباني نكنيد! [132].

گفتارهاي اخلاقي

اشاره

همچنين از حضرت رضا (ع) در مورد آداب معاشرت سخنان ارزشمندي وجود دارد كه در اينجا برخي از آنان را يادآور مي‌شويم:

معاشرت زيبا

- اجمل معاشرتك مع الصغير و الكبير؛ [133].
برخورد و معاشرت زيبا و احترام‌آميز با كوچكتر و بزرگتر را بر خود لازم بدان.

نهي از منكر

امام روزي متوجه شد كه غلامانش ميوه‌اي را نيم خورده بيرون انداخته‌اند. حضرت ناراحت شده و فرمود:
ان كنتم استغنيتم فان اناسا لم يستغنوا اطعموه من يحتاج اليه؛
اگر شما سير شده‌ايد و به آن نياز نداريد، عده‌اي از مردم به اين ميوه محتاجند آن را به نيازمندان بدهيد و اين گونه اسراف نكنيد. [134].
[صفحه 86]

حلم و بردباري

- ان الصمت يكسب المحبة انه دليل علي كل خير؛ [135].
سكوت، محبت آور بوده و نشانگر هر خير و نيكي است.

ارزش درآمد حلال

- الذي يطلب من فضل الله عزوجل ما يكف به عياله اعظم اجرا من المجاهد في سبيل الله عزوجل؛ [136].
آنانكه به فضل و عنايت خداوند توجه كرده و در راه تامين معاش خانواده‌هايشان زحمت مي‌كشند از جهادگران در راه خداوند بزرگ پاداش بيشتري دارند.

آراستگي در نماز

امام هشتم (ع) در تفسير آيه‌ي:
- خذوا زينتكم عند كل مسجد؛ [137].
هنگامي كه براي عبادت به مسجد مي‌رويد زينت خود را برگيريد.
فرمود: يكي از موارد مصاديق زينت هنگام نماز، شانه زدن و مرتب كردن سر و صورت مي‌باشد. [138].

آفت سياست

آن حضرت در زمينه‌ي آسيبها و آفات سياست فرمود: ضرر دو گرگ درنده‌ي حريص براي گوسفنداني كه چوپان نداشته باشند زيادتر از ضرر رياست طلبي براي دين يك مسلمان نخواهد بود. [139].

حق مؤمن

امام رضا (ع) در مورد حق مؤمن مي‌فرمايد:
سير كردن مؤمن برتر از آزاد كردن بنده است، كسي كه مؤمني را سيراب نمايد خداوند او را از رحيق مختوم (از نوشيدني هاي بهشتي) سيراب مي‌كند و كسي كه براي مؤمني پوشاك تهيه كند خداوند به او
[صفحه 87]
سندس و حرير (از لباسهاي بهشتي) مي‌پوشاند و كسي كه به مؤمني قرض بدهد و اين عمل را به خاطر خداوند انجام دهد، اين قرض‌الحسنه وي صدقه محسوب خواهد شد. هر كس غمي را از دغدغه‌هاي دنيوي مؤمني برطرف نمايد خداوند از غصه‌هاي آخرتي وي بكاهد و كسي كه نياز مومني را رفع كند از روزه و اعتكاف او در مسجدالحرام برتر خواهد بود. [140].

آثار اذان

هشام بن ابراهيم به امام رضا (ع) عرضه داشت: سرورم از دو مشكل سخت رنج مي‌برم: يكي بيماري و دومي نداشتن فرزند. امام رضا (ع) به او دستور داد كه در منزل خود در اوقات نماز با صداي بلند اذان بگويد.
هشام بعد از عمل به اين دستور از هر دو مشكل خود راحت شد هم بيماريش برطرف گرديد و هم اينكه داراي فرزندان متعدد گرديد. مرحوم كليني مي‌فرمايد: محمد بن راشد وقتي اين سخن را از هشام بن ابراهيم شنيد او نيز عمل كرده و به آرزويش رسيد. [141].
حضرت رضا (ع) در حديث ديگري در مورد بركات اذان مي‌فرمايد: هر كس قبل از نماز اذان و اقامه بگويد دو صف از فرشتگان در پشت سرش به او اقتدا مي‌كنند و اگر فقط اقامه بگويد يك صف از ملائكه در راست و چپ به او به نماز مي‌ايستند سپس امام فرمود:
دو صف را غنيمت بدانيد يعني سعي كنيد هم اذان و هم اقامه بگوئيد. [142].

امين و امين نما

لم يخنك الامين و لكن ائتمنت الخائن؛ [143].
امين به تو خيانت نكرده (و نمي‌كند) و ليكن (تو) خائن را از امين تصور
[صفحه 88]
نموده‌اي.

دوست و دشمن

صديق كل امرء علقه و عدوه جهله. [144].
دوست هر كس عقل او، و دشمنش جهل اوست.

انسانهاي پر توقع

ان الله يبغض القيل و القال و اضاعة المال و كثرة السوال. [145].
به درستي كه خداوند، داد و فرياد و تلف كردن مال و پر خواهشي را دشمن مي‌دارد.

ميهماني ازدواج

من السنة اطعام الطعام عند التزويج؛
اطعام و ميهماني كردن براي ازدواج از سنت است. [146].

صله رحم

صل رحمك و لو بشربة من ماء و افضل ما توصل به الرحم كف الاذي عنها؛
پيوند خويشاوندي را برقرار كنيد گرچه با جرعه آبي باشد، و بهترين پيوند خويشاوندي، خودداري از آزار خويشاوندان است. [147].

محدوده‌ي توكل

سئل الرضا (ع): عن حد التوكل؟ فقال (ع): ان لا تخاف احدا الا الله؛
از امام رضا (ع) از حقيقت توكل سوال شد. فرمود: اين كه جز خدا از كسي نترسي. [148].

دست بوسي ممنوع

لا يقبل الرجل يد الرجل، فان قبلة يده كالصلاة له؛
[صفحه 89]
كسي دست كسي را نمي‌بوسد، زيرا بوسيدن دست او مانند پرستش اوست. [149].

راه سعادت

احسن الظن بالله، فان من حسن ظنه بالله كان الله عند ظنه و من رضي بالقليل من الرزق قبل منه اليسير من العمل؛
و من رضي باليسير من الحلال خفت موونته و نعم اهله و بصره الله داء الدنيا و دواءها و اخرجه منها سالما الي دار السلام؛
به خداوند خوش‌بين باش، زيرا هر كه به خدا حسن ظن داشته باشد، خدا با گمان خوش او همراه است، و هر كه به رزق و روزي حلال اندك خشنود باشد، خداوند كردار اندك او را مي‌پذيرد، و هر كه به اندك از روزي حلال خشنود باشد، بارش سبك و خانواده‌اش در نعمت خواهد بود و خداوند او را به دردها و دواهاي دنيا بينا ساخته و او را از دنيا به سلامت به دارالسلام بهشت خواهد برد. [150].

رازپوشي در كارها

عليكم في اموركم بالكتمان؛
بر شما باد به رازپوشي در كارهايتان.

شكرگزاري

لا تستقلوا قليل الرزق فتحرموا كثيرة؛
روزي اندك را با ناسپاسي كم نشماريد كه از روزي بيشتر محروم مي‌مانيد. [151].

پيمان شكني

لا يعدم المرء دائرة مع نكث الصفقة، و لا يعدم تعجيل العقوبة مع ادراء البغي؛
[صفحه 90]
آدمي نمي‌تواند از گرداب هاي گرفتاري با پيمان شكني رهايي يابد، و از چنگال عقوبت زودرس رهايي ندارد كسي كه با حيله به ستمگري مي‌پردازد. [152].

حسابرسي خويشتن

من حاسب نفسه ربح و من غفل عنها خسر؛
هر كس نفس خود را حسابرسي نمايد بهره‌ها خواهد برد و هر كس از حسابرسي خويشتن غفلت كند دچار زيان و حسرت مي‌شود. [153].

عقل و ادب

العقل حباء من الله و الادب كلفة فمن تكلف الادب قدر عليه، و من تكلف العقل لم يزد بذلك الا جهلا؛
عقل، عطيه و بخششي است از جانب خدا، و ادب داشتن، تحمل يك مشقت است، هر كس با زحمت ادب را نگهدارد، قادر بر آن مي‌شود، اما هر كه به زحمت بخواهد عقل را به دست آورد جز بر جهل او افزوده نمي‌شود. [154].

ارزش عفو و گذشت

ما التقت فئتان الا نصر اعظمهما عفوا؛
دو گروه با هم روبه‌رو نمي‌شوند، مگر اين كه نصرت و پيروزي با گروهي است كه عفو و بخشش بيشتري داشته باشد. [155].

رهنمودهاي حياتبخش

فاطمه اسوه بانوان

از حضرت علي بن موسي الرضا (ع)، روايات متعددي درباره مقام و جايگاه رفيع حضرت فاطمه (س) نقل شده است.
[صفحه 91]
حضرت امام رضا (ع) از پدران بزرگوار خود از علي (ع) نقل مي‌كند كه پيامبر به من فرمود: اي علي عده‌اي از بزرگان قريش، مرا در مورد ازدواج فاطمه، سرزنش كرده و گفتند: فاطمه را از تو خواستگاري كرديم و موافقت ننمودي و او را به علي دادي؛ به آنها گفتم: به خدا سوگند! من از پيش خود در اين باره مخالفت نكردم و به نظر شخصي او را به ازدواج علي در نياوردم، بلكه خداوند با ازدواج شما مخالفت و با ازدواج علي موافقت فرمود، جبرئيل بر من نازل شده و گفت: اي محمد! خداوند عزوجل مي‌فرمايد: اگر علي (ع) را نمي‌آفريدم، براي دخترت فاطمه همتا و همسري در روي زمين يافت نمي‌شد. [156].
برتري فاطمه (س)
همسري با فاطمه زهرا (س) آنچنان سبب كمال و برتري و مباهات است كه امام رضا (ع) از پدر و اجداد گراميش نقل مي‌كند كه پيامبر به علي (ع) فرمود: سه فضيلت به تو داده شد كه به من داده نشده است.
علي (ع) عرض كرد: چه چيزهايي به من داده شده است؟ فرمود:
تو پدر زني همچون من داري، كه من چنين پدر زني ندارم؛ همسري چون فاطمه به تو داده شده، كه به من داده نشده است؛ حسن و حسين به تو داده شده، كه به من داده نشده است. [157].
بديهي است همسان بودن زن و شوهر از جهت دانش و معرفت و آگاهي و كمالات و اخلاق سبب مي‌شود زندگي در مسيري سازنده و انسان ساز باشد و زن و شوهر بتوانند از عمر خود حداكثر استفاده را ببرند و در راه ساختن جامعه و تربيت انسانهاي شايسته بهترين توفيقات را داشته باشند؛ همان طور كه آن دو بزرگوار چنين بودند و توانستند در ساختن جامعه و تحولات اساسي آن مهمترين نقش را ايفا نمايند.
[صفحه 92]

تفسير سخن پيامبر

هنگامي كه از حضرت علي بن موسي الرضا (ع) از معناي اين سخن پيامبر (ص) سوال كردند كه فرمود:
انا ابن الذبيحين [158]، من فرزند دو فدائي هستم؛ امام (ع) فرمود: يعني من فرزند اسماعيل بن ابراهيم خليل الرحمن و عبدالله بن عبدالمطلب هستم و آنگاه داستان ذبح هر دو را به تفصيل شرح داد. [159].

سه ويژگي برجسته مؤمن

لا يكون المؤمن مؤمنا حتي يكون فيه ثلاث خصال:
- سنة من ربه و سنة من نبيه و سنة من وليه. فاما السنة من ربه فكتمان سره و اما السنة من نبيه فمداراة الناس و اما السنة من وليه فالصبر في البأساء و الضراء؛ [160].
مومن، مومن واقعي نيست، مگر آن كه سه خصلت در او باشد:
سنتي از پروردگارش و سنتي از پيامبرش و سنتي از امامش.
اما سنت پروردگارش، پوشاندن راز خود است، اما سنت پيغمبرش، مدارا و نرم رفتاري با مردم است، اما سنت امامش صبر كردن در زمان تنگدستي و پريشان حالي است.

ويژگيهاي دهگانه عاقل

عقل شخص مسلمان تمام نيست، مگر اين ده خصلت را دارا باشد:
1- از او اميد خير باشد.
2- از بدي او در امان باشند.
3- خير اندك ديگري را بسيار شمارد.
4- خير بسيار خود را اندك شمارد.
5- هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود.
[صفحه 93]
6- در عمر خود از دانش طلبي خسته نشود.
7- فقر در راه خداي را بر توانگري در غير راه خدا ترجيح دهد.
8- خواري در راه خويش از عزت با دشمنش محبوبتر باشد.
9- گمنامي را از شهرت بيشتر بپسندد.
10- سپس فرمود: دهمي و چيست و دهمي؟ به او گفته شد: چيست؟ فرمود: احدي را ننگرد جز اينكه بگويد او از من بهتر و پرهيزكارتر است. [161].

نشانه افراد پست

سئل الرضا (ع) عن السفلة فقال: من كان له شي‌ء يلهيه عن الله؛ [162].
از امام رضا (ع) سوال شد: پست‌ترين انسان كيست؟
فرمود: آن كه در وجودش مانعي هست كه او را از ياد خدا بازمي‌دارد. [163].

مراحل معرفت

ان الايمان من الاسلام بدرجة، و التقوي افضل من الايمان بدرجة و لم يعط بنوا آدم الفضل من اليقين؛
ايمان يك درجه بالاتر از اسلام است، و تقوا يك درجه بالاتر از ايمان است و به فرزند آدم چيزي بالاتر از يقين داده نشده است. [164].

سلاح پيامبران

عليكم بسلاح الانبياء فقيل: و ما سلاح الانبياء؟ قال: الدعاء؛
حضرت رضا (ع) هميشه به اصحاب خود مي‌فرمود: بر شما باد اسلحه پيامبران، گفته شد: اسلحه پيامبران چيست؟ فرمود: دعا. [165].

فوائد سكوت

ان من علامات الفقه، الحلم و العلم، و الصمت باب من ابواب الحكمة ان
[صفحه 94]
الصمت يكسب المحبة، انه‌شش دليل علي كل خير؛
از نشانه‌هاي دين فهمي، حلم و علم است، و خاموشي دري از درهاي حكمت است. خاموشي و سكوت، دوستي آور و راهنماي هر كار خيري است. [166].

راه نجات در زمان فتنه

يأتي علي الناس زمان تكون العافية عشرة اجزاء: تسعة منها في اعتزال الناس و واحدة في الصمت؛
زماني بر مردم خواهد آمد كه در آن عافيت ده جزء است كه نه جزء در كناره‌گيري از مردم و يك جزء آن در خاموشي است. [167].

بدترين مردم

ان شر الناس من منع رفده و اكل وحده و جلد عبده؛
به راستي كه بدترين مردم كسي است كه ياري‌اش را (از مردم) باز دارد، تنها بخورد زير دستش را بيازارد. [168].

حكمت‌هاي چهارگانه

ليس لبخيل راحة، و لا لحسود لذة و لا لملوك وفاء و لا لكذوب مروة؛
بخيل را آسايش نيست و حسود را خوشي و لذتي نيست و زمامداران ستمگر را وفايي نيست و دروغگو را مروت و مردانگي نيست. [169].

چهار ركن ايمان

الايمان اربعة اركان: التوكل علي الله، و الرضا بقضاء الله و التسليم لامر الله، و التفويض الي الله؛
ايمان چهار ركن دارد:
1- توكل بر خدا
2- رضا به قضاي خدا
[صفحه 95]
3- تسليم به امر خدا
4- واگذاشتن كار به خدا [170].

بندگان برگزيده

سئل عليه‌السلام عن خيار العباد؟ فقال (ع):
الذين اذا احسنوا استبشروا، و اذا اساءوا استغفروا و اذا اعطوا شكروا، و اذا ابتلو صبروا، و اذا غضبوا عفوا؛
از امام رضا (ع) درباره ويژگيهاي بهترين بندگان سوال شد.
فرمود: آنان كه هرگاه نيكي كنند خوشحال شوند، و هرگاه بدي كنند آمرزش خواهند، و هرگاه عطا شوند شكر گزارند و هرگاه بلا بينند صبر كنند، و هرگاه خشمگين شوند عفو پيشه كنند. [171].

دست تقدير

اذا اراد الله امرا سلب العباد عقولهم فانفذ امره و تمت ارادته؛
هرگاه خداوند امري را اراده كند عقل بندگان از كار مي‌افتد در آن هنگام امر خدا اجرا شده و اراده‌اش انجام مي‌پذيرد. [172].

شيوه‌ي برخورد با چهار گروه

اصحب السلطان بالحذر، و الصديق بالتواضع و العدو بالتحرز و العامة بالبشر؛ با سلطان و زمامدار با ترس، با دوست با فروتني و ادب، با دشمن با احتياط، و با عموم مردم با روي خوش و سيمائي گشاده برخورد نما! [173].

شايسته‌ي اعتماد

خمس من لم تكن فيه فلا ترجوه لشي‌ء من الدنيا و الآخرة: من لم تعرف الوثاقة في ارومته و الكرم في طباعه، و الرضانة في خلقه، و النبل في نفسه و المخافة لربه؛
[صفحه 96]
پنج چيز است كه در هر كس نباشد اميد چيزي از دنيا و آخرت به او نداشته باش: 1- كسي كه در نهادش اعتماد نبيني.
2- كسي كه در سرشتش كرم نيابي.
3- كسي كه در آفرينش او صلابت و استواري نبيني.
4- كسي كه در نفسش نجابت و فضيلت نباشد.
5- كسي كه از خدايش ترسناك نباشد. [174].

شرايط دوستي آل محمد

لا تدعوا العمل الصالح و الاجتهاد في العبادة علي حب آل محمد (ص) لا تدعوا حب آل محمد (ص) و التسليم لامرهم اتكالا علي العبادة فانه لا يقبل احدهما دون الآخر؛
مبادا اعمال نيك و تلاش در راه كسب كمالات را به اتكاي دوستي آل محمد (ص) رها كنيد، مبادا دوستي آل محمد (ص) را به اتكاي اعمال صالح از دست بدهيد زيرا هيچ كدام از اين دو، به تنهايي پذيرفته نمي‌شود. [175].
[صفحه 99]

مناظرات و گفتگوها

ضرورت گفتگو

براي روشن شدن اهميت موضوع و تبيين جايگاه ويژه‌ي مناظرات و گفتگوهاي امام رضا (ع) در توسعه‌ي فرهنگ حيات بخش اسلام، لازم است نكاتي را در مورد ضرورت گفتگوي اديان و نحل در شريعت اسلام بيان نمائيم و سپس به ويژگي‌ها و تأثير گفتگوهاي امام رضا (ع) با صاحبان انديشه‌ها و پيروان اديان و ساير مذاهب پي ببريم.
آئين جاوداني اسلام به عنوان برترين راه سعادت، از حقيقتي راستين و روشي استوار و اركاني پايدار برخوردار است به همين جهت از همان روز نخست كه اين دين آسماني قدم به عرصه‌ي زندگي بشر نهاد، با قاطعيت تمام بر گفتگو و مباحثه‌ي منطقي پاي فشرده و تأكيد بسيار ورزيده و با آواي توحيدي خويش ندا داد:
قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمة سوآء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا؛ [176].
بگو: اي اهل كتاب! بياييد به سوي سخني كه ميان ما و شما يكسان است كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزي را همتاي او قرار ندهيم.
در اين فراز از قرآن كريم، خداوند متعال دستور صريح داده است كه پيامبر (ص) باب گفتگو با اهل كتاب را باز كند و محور اساسي بحث توحيد باشد كه سخن همه‌ي پيامبران گذشته بوده است اين در حالي است كه هيچ يك از اديان آسماني و ساير نحل چه در متون مقدس و چه در سيره و سنت دانشمندان خويش چنين ادعايي را نكرده‌اند. هر چند
[صفحه 100]
بعضي از اديان مانند مسيحيت داعيه‌ي تبليغ و جذب پيروان جديد را داشته‌اند اما هرگز ديده نشده است كه با اديان ديگر به گفتگوي آزادانه و منطقي تن دهند.
در قرآن گفتگو با موافقان و مخالفان هم به عنوان يك شيوه‌ي پسنديده مطرح شده و همچنين موارد و مصاديق بسياري از آنها بيان گرديده است گفتگوي خداوند با ملائكه، گفتگوي خداوند متعال با شيطان، گفتگوي نوح (ع) با قوم خود كه 950 سال [177] به طول انجاميد و در آخر قوم او گفتند:
يا نوح! قد جادلتنا فاكثرت جدالنا؛ [178].
اي نوح! با ما گفتگو و زياد هم گفتگو كردي بس است.
و همچنين گفتگوهاي نوح با فرزندش و ابراهيم، صالح، لوط، موسي و عيسي (عليهم‌السلام) و … با قوم خودشان در قرآن آمده است در تمام اين گفتگوها بحث سر اصل كلي و امور فطري بشر بوده است كه بين همه‌ي اديان مشترك مي‌باشد.

فوايد گفتگو و مناظره

خاتمه دادن به دشمني‌ها

ريشه‌ي دشمني‌ها و اختلافات انسان‌ها يا از سر زورگويي و تسلط بر ديگران و غارت اموال آنان مي‌باشد و يا بر اثر برداشت‌هاي گوناگون در مسائل اعتقادي اجتماعي و غيره هست. در صورت اول راهي براي گفتگو نيست و بايد از موضع قدرت با آنان مقابله نمود، كه احكام دفاع و جهاد بدين منظور وضع شده است اما در صورت دوم نمي‌توان با تندي و خشونت به سراغ مخالفت رفت زيرا تجربه و تاريخ بشر نشان مي‌دهد كه استفاده از زور در اين موارد ناموفق بوده است بنابراين با برخورد منطقي
[صفحه 101]
و گفتگوي صحيح مي‌توان دشمني‌ها را تبديل به دوستي نمود. همچنانكه خداوند به پيامبر (ص) فرمود:
و لا تستوي الحسنة و لا السيئة ادفع بالتي هي الحسن فاذا الذي بينك و بينه عداوة كأنه ولي حميم؛ [179].
خوبي و بدي يكي نيست همواره به گونه‌اي بهتر و خوبتر مباحثه و گفتگو كن تا كسي كه ميان تو و او دشمني است چون دوست مهربان شود.

زمينه‌سازي براي هدايت

رسيدن به سعادت و دستيابي به حقيقت خواسته‌ي طبيعي هر انساني است براي رسيدن به اين آرزو رعايت اصولي لازم است كه مهمترين آنها داشتن روحيه‌ي حق طلبي است انسان آن‌گاه مي‌تواند به حقيقت دست يابد كه بدون هيج تعصب و پيش داوري با افكار و انديشه‌هاي مختلف روبه‌رو شود و دلايل هر كدام را مورد بررسي قرار دهد تا بهترين آنها را شناخته و بپذيرد.
مسلما اگر فردي با ذهنيت خاصي با مطلبي روبرو شود نمي‌تواند صحيح را از ناصحيح تشخيص دهد. در نتيجه به مطلوب خود، كه پي بردن به حق است، نخواهد رسيد. قرآن در اين زمينه مي‌فرمايد:
فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه أولئك الذين هدئهم الله و أولئك هم أولوا الالباب؛ [180].
بندگان مرا بشارت ده، همان كساني كه سخنان را مي‌شنوند و از نيكوترين آنها پيروي مي‌كنند، آنها كساني هستند كه خداوند هدايتشان كرد هم آنها خردمندانند.
امام موسي بن جعفر (ع) فرمود: خداوند در اين آيه به اهل تفكر و انديشه بشارت داده است و اين بشارت مختص به مؤمنان نيست. [181].
علامه‌ي طباطبايي از جمله‌ي معاني اين آيه را اشاره به روحيه‌ي حق پذيري
[صفحه 102]
دانسته و مي‌فرمايد: با اين روحيه مي‌توان به هدايت تفصيلي كه فهم كليه‌ي معارف الهي است دست يافت.

پيش شرطهاي مناظره

توجه به علم و آگاهي

يكي از امتيازات انسان قدرت تفكر و انديشه است كه به اين وسيله مي‌تواند به مراحل عالي رشد و كمال برسد در گفتگوي بين اديان لازم است كه اساس بحث و مناظره بر تفكر و فهميدن، بنيان نهاده شود و گرنه نتيجه‌اي در بر نخواهد داشت.

پذيرش يگانگي ذاتي انسان‌ها

گاهي در ذهن انسان‌ها اين سؤال طرح مي‌شود كه اين همه اختلاف كه در ميان اقوام و ملل گوناگون وجود دارد آيا مي‌تواند روزي به تفاهم و هماهنگي تبديل شود؟ آيا اين اختلافات در ذات انسانها نهفته شده است؟ دين مبين اسلام انسانها را ذاتاً از نوع واحد و اصول اخلاقي را ثابت و مشترك ميان تمام افراد بشر مي‌داند و در آيات متعددي بر وحدت انسان‌ها و داشتن فطرتي واحد تأكيد مي‌كند كه آيه‌ي فطرت [182] معروفترين آنها است.
بنابراين در گفتگوهاي اديان بايد طرفين اول به يگانگي فطري انسان‌ها توجه داشته باشند و آن را بپذيرند. به عنوان مثال، گرايش به حقيقت و دانايي، توجه به هنر و زيبايي، دوست داشتن خير و فضيلت و علم و عدالت، همه از فطرت يگانه‌ي انسانها سرچشمه مي‌گيرد.

آزادي فكر و انديشه

در گفتگوي بين اديان بايد اين اصل را رعايت نمود همچنان كه دين اسلام، انسان‌ها را در انتخاب راه آزاد مي‌گذارد و در برابر آزادي، او را
[صفحه 103]
مسئول و متعهد مي‌داند تا خود پاسخگوي انتخاب راه و جوابگوي انديشه‌ي خويش باشد. خداوند مي‌فرمايد:
اگر ما مي‌خواستيم همه‌ي مردم را يك امت قرار دهيم مي‌توانستيم، ولي خواسته‌ايم آنها را بيازماييم تا خود راه حق را انتخاب نمايند. [183].

امتيازات گفتگوهاي امام رضا

از گفته‌هاي فوق معلوم شد كه اسلام يك دين كاملا مترقي، و از معارف بلند منطقي برخوردار است و با قاطعيت تمام از روز نخست باب گفتگو را باز كرده و همه‌ي صاحبان اديان و مذاهب و صاحبان انديشه‌هاي مختلف را به مناظره دعوت كرده و بر اين امر پافشاري نموده است و رهبران دين ما، از پيامبر اسلام گرفته تا اوصياي آن حضرت اين امر مهم را مراعات كرده، و با سركردگان فرقه‌ها و نظريه‌پردازان اديان و مذاهب، به گفتگو نشسته‌اند در ميان مناظرات امام رضا (ع) كه از طرف مأمون، خليفه‌ي وقت به منظور نيل به اهداف سياسي پيشنهاد شده و با استقبال آن حضرت روبه‌رو گرديده است، از ويژگي‌هاي خاصي برخوردار است كه در اين مجال برخي از آنان را مرور مي‌كنيم.
انتقال امام رضا (ع) به پايتخت جهان اسلام و پذيرفتن اجباري ولايتعهدي مأمون، سبب شد كه آن حضرت در متن برخوردهاي فكري آن عصر قرار بگيرد. امام رضا (ع) براي دفع شبهه‌ها و تشكيك هاي گروههاي مختلف با ارباب ملل و مذاهب گوناگون، مناظره‌هاي مهمي انجام داد. توجه دقيق به محتواي گفتگوهاي آن حضرت نشان مي‌دهد كه:
1- سطح فرهنگي آن زمان و تناسب عبارتهاي انتخاب شده با عقول مردم و سطح افكار و انديشه‌هاي آنان در گفتارهاي آن حضرت مراعات شده است.
[صفحه 104]
2- دفع شبهات و ترديد هايي كه از سوي مخالفين اسلام مطرح مي‌شده به ويژه جنبه‌ي عقلاني احكام دقيقا مدنظر امام رضا (ع) بوده است.
به همين جهت حضرت در برخي از گفتگوهاي خويش به علل و فلسفه شرايع و حكمت هاي احكام ديني پرداخته است.
3- آن حضرت با تمسك به مشتركات و دلائل قابل قبول، طرف مقابل به استدلال برخاسته كه مورد پذيرش صاحبان اديان و مذاهب قرار گرفته است و ضمن تشريح اهداف مأمون از تشكيل جلسات مناظره و گفتگوي اديان در اين رابطه مي‌فرمايد: «آن‌گاه كه من پيروان تورات را با استدلال به تورات، و پيروان انجيل را با استدلال به انجيل و اهل زبور را با زبور شان و صابئيان را به زبان عبري و آتش پرستان را به زبان پارسي شان و روميان را با منطق خودشان و بر اصحاب مقالات و انديشه‌هاي مختلف به طريقه‌ي خودشان استدلال كرده و آنان را مجاب نمايم و هنگامي كه هر گروه را قانع كردم و بطلان سخن و دليلش را بر خودش آشكار ساختم و او را به اعتراف حقيقت وادار نمودم؛ مأمون در مي‌يابد كه جايگاهي كه او بر آن تكيه زده سزاوار وي نيست. در اين هنگام مأمون از كرده‌ي خود پشيمان خواهد شد.
«و لا حول و لا قوة بالله العلي العظيم» [184].
4- امام با فرقه‌هاي اسلامي به قرآن استدلال نموده و براي اثبات فضيلت و حقانيت اهل بيت (ع) و در استدلال به حقانيت گفتارهاي خويش از آيات متعدد كلام وحي سود جسته است.
5- اهميت گفتگوهاي آن حضرت با دانشمندان جهان زماني به اوج خود مي‌رسد كه بدانيم آن مناظرات، در عصري واقع شد كه، عصر طلائي اسلام ناميده مي‌شود، يعني در زماني اتفاق افتاد كه دين اسلام از لحاظ جغرافيائي به وسيعترين و پهناور ترين دوران خود رسيده بود. از حجاز
[صفحه 105]
شروع شده و به تونس و مراكش و مصر و اسپانيا و از طرفي به فلسطين و ايران و افغانستان و حدود چين رسيده بود. در آن عصر يگانه ابرقدرت جهان، اسلام بود و مذاهب و اديان ديگر تحت الشعاع بودند و به حكومت اسلام جزيه مي‌پرداختند. اديب الممالك فراهاني در مورد توسعه‌ي قدرت اسلام و نفوذ معارف آسماني مي‌گويد:
در چين و ختن ولوله از هيبت ما بود
در مصر و عدن غلغله از شكوت ما بود
در اندلس و روم عيان قدرت ما بود
غرناطه و اشبيله در طاعت ما بود
خاك عرب از مشرق اقصي گذرانديم
وز ناحيه‌ي غرب به افريقيه رانديم
هند از كف هند و ختن از ترك ستانديم
ماييم كه از خاك بر افلاك رسانديم
نام هنر و رسم كرم را به سزاوار [185].
خلاصه در آن عصر آوازه‌ي پيام حياتبخش اسلام به گوش جهانيان رسيده و دانشمندان از لحاظ علمي خود را آماده‌ي مقابله با فرامين حياتبخش آن نموده و تهاجم گسترده‌ي فرهنگي را به مرزهاي عقيدتي آن آغاز نموده بودند در چنين عصري دانشمنداني را كه مأمون فرا مي‌خواند قطعا همگي از علماء طراز اول مذاهب و ملل خواهند بود.
جريان گفتگوهاي اين مجالس مناظره را، بايد به دقت مطالعه نمود، تا تقابل فرهنگي كفر و اسلام را در آن موقعيت حساس تاريخي درك نمود.
تفوق و برتري امام رضا (ع) را بر بزرگترين دانشمندان اديان، احساس كرد. نبودن علم صحيح در شرق و غرب جهان و وجود آن را در خاندان
[صفحه 106]
رسالت و ائمه معصومين (ع) فهميده و بالاخره حقانيت اسلام و بطلان ساير اديان و مذاهب و نحل را دريافت. [186].
در اين جا نمونه‌هائي از گفتگوهاي امام رضا (ع) را با اصحاب انديشه و رؤساي اديان و مخالفين اسلام مي‌خوانيم:

مناظره با جاثليق (رهبر مسيحيان)

حسين بن محمد نوفلي مي‌گويد:
«هنگامي كه مأمون امام رضا (ع) را به جلسه‌ي گفتگو با صاحبان اديان دعوت نمود. ما راضي به شركت آن حضرت نبوديم، ولي حضرت با كمال ميل پذيرفت. بامداد روز بعد فضل بن سهل آمد و به امام رضا (ع) گفت: قربانت گردم، پسر عمويت منتظر شماست و همه‌ي علما و مدعوين آمده‌اند. كي تشريف مي‌آوريد؟! امام فرمود: شما زودتر برويد و من هم به خواست خدا خواهم آمد.
سپس امام رضا (ع) وضو گرفته و مقداري سويق (نوعي غذاي مقوي) ميل فرمود و قدري نيز به ما داد. آنگاه همگي خارج شده و نزد مأمون رفتيم مجلس مملو از جميعت بود. مجلسي با شكوه و بي‌نظير كه با حضور شخص مأمون، دانشمندان اديان و دانشوران ملل گوناگون از اقصاء نقاط جهان، رجال و اعيان كشور جلوه‌ي خاصي داشت.
پس از معارفه و سخنان مقدماتي، جاثليق بزرگ دانشمند جهان مسيحيت در عصر مأمون، گفت و گوي خويش را با امام رضا (ع) با طرح شبهه‌اي در مورد دين اسلام آغاز كرد وي گفت: شما و همه‌ي مسلمين و نيز تمام ما نصاري [187] نبوت حضرت عيسي و كتاب انجيل را قبول داريم ولي نبوت پيغمبر شما مشكوك است. او را تنها شما قبول داريد. بنابراين
[صفحه 107]
نبوت حضرت عيسي قطعي و مسلم و غيرقابل انكار است و نبوت حضرت محمد غير قطعي و مشكوك است». [188].
بدون شك عالم نصراني عصاره‌ي تمام مطالعات و تحقيقات دوره‌ي عمر خود را در اين سؤال خلاصه كرده بود و به نظرش قاطع ترين حجتي بود كه در برابر مسلمين اقامه كرده و كوچكترين ايرادي را بر استدلال خويش وارد نمي‌دانست. شايد هم در آن زمان كسي به غير از امام رضا (ع) نمي‌توانست اين شبهه‌ي قوي را كه ظاهري فريبنده‌ي نيز داشت، جواب گويد.
امام رضا (ع) ضمن چند جمله‌ي كوتاه، استدلال او را از پايه سست نموده و وي را مبهوت ساخت به طوري كه جاثليق موضوع بحث را به ناحيه‌ي ديگري كشاند.
امام رضا (ع) گفت: ما مسلمانان، حضرت عيسي و كتاب انجيلي را قبول داريم كه امتش را به آمدن پيغمبر آخرالزمان بشارت داده است و حواريون عيسي به آن اعتراف نموده‌اند …
يعني اگر تو، حضرت عيسي و انجيل بدون بشارت به پيغمبر آخرالزمان را مي‌خواهي به گردن ما بگذري، ما قبول نداريم و اگر عيسي و انجيل با بشارت مي‌گويي كه ما قبول داريم بايد به تو بگويم چرا مخالفت پيغمبر و كتاب خود مي‌كني و به دستورات پيامبري كه آنها بشارت داده‌اند گردن نمي‌نهي.
اصلا اگر صحبت نبوت پيامبر آخرالزمان و قرآن مجيد ثابت نباشد، نبوت حضرت عيسي و كتابش ثابت نمي‌شود. زيرا كه انجيل بعد از حضرت عيسي مدتي مفقود بود. نصاري نزد علماء آن زمان رفتند و گفتند: عيسي كشته شد و انجيل مفقود گشت شما كه دانشمندان ما هستيد،
[صفحه 108]
از انجيل چه خبر داريد؟ آنها گفتند: انجيل در سينه‌ي ما موجود است و سپس چهار تن به نام‌هاي الوقا و مرقابوس و يوحنا و متي، كه از شاگردان طبقه دوم عيسي بودند، نشستند و اين انجيل ها را با اختلافاتي كه مشاهده مي‌شود نوشتند. آيا اين مطلب را مي‌دانستي؟ جاثليق گفت: اين مطلب را تا به حال نمي‌دانستم و از بركت آگاهي شما نسبت به انجيل، امروز برايم روشن شد. قلبم گواهي مي‌دهد كه گفته هايت حق است. [189].
امام رضا (ع) در همان مناظره براي اعتراف گرفتن از عالم مسيحي از مجادله‌ي احسن بهره گرفته و به جاثليق فرمود: اي مسيحي! به خدا قسم ما به «عيسي» كه به محمد ايمان داشت ايمان داريم و نسبت به عيساي شما ايرادي نداريم به جز ضعف و ناتواني و كمي نماز و روزه‌اش.
جاثليق از اين سخن برآشفت و گفت: به خدا قسم، علم خود را ضايع كردي و خود را تضعيف نمودي، گمان كردم تو عالم‌ترين فرد در ميان مسلمانان هستي، حضرت فرمود: مگر چه طور شده است كه اين چنين بر آشفتي؟! او گفت: مي‌گويي عيسي كم روزه مي‌گرفت و كم نماز مي‌خواند و حال آنكه عيسي، حتي يك روز را بدون روزه سپري نكرد و حتي يك شب را بدون عبادت نخوابيد، او هميشه روزها روزه بود و شبها شب زنده دار!
امام رضا (ع) فرمود: براي تقرب به چه كسي روزه مي‌گرفت و نماز مي‌خواند؟! در اينجا بود كه جاثليق، رهبر مسيحيان از سخن گفتن بازمانده و ساكت شد.
امام رضا (ع) در ادامه‌ي مناظره گفت: اي پيشواي مسيحيان! مي‌خواهم از تو سؤالي بپرسم؟ جاثليق گفت: بپرس، اگر جوابش را بدانم پاسخ خواهم گفت. امام هشتم پرسيدي: چرا منكر هستي كه عيسي به اجازه‌ي خدا مرده‌ها را
[صفحه 109]
زنده مي‌كرد؟ جاثليق گفت: براي اين كه كسي كه مرده‌ها را زنده كند و نابينا و اشخاص مبتلا به بيماريهاي درمان ناپذير را شفا دهد خداست و شايسته‌ي پرستش مي‌باشد.
امام رضا فرمود: يسع نيز كارهايي نظير كارهاي عيسي انجام مي‌داد، بر روي آب راه مي‌رفت،مرده زنده مي‌كرد، نابينا و مبتلا به پيسي را شفا مي‌داد ولي امتش او را خدا ندانسته و كسي او را نپرستيد؛ «حزقيل» پيامبر نيز مثل عيسي بن مريم مرده زنده كرد، سي و پنج هزار نفر را بعد از گذشت مدتها از مرگشان، زنده نمود. [190].

گفتگو با علماي حديث

امام رضا (ع) گاهي با دانشمندان اهل حديث و متفكران اهل سنت به گفتگو مي‌نشست و درباره‌ي آيات الهي و صفات ربوبي با آنان به جدال احسن و مناظره‌ي منطقي مي‌پرداخت گزارش يكي از اين جلسات را با هم مي‌خوانيم:
ابو قره‌ي محدث از صفوان بن يحيي يار ديرين امام هشتم (ع) درخواست نمود تا جلسه‌ي گفتگويي را با امام رضا (ع) ترتيب دهد ابو قره‌ي محدث در آن نشست، بعد از طرح پرسش‌هايي در مورد احكام دين و حلال و حرام سخن را به توحيد كشانيده و از صفات پروردگار سخن گفت: وي از امام رضا (ع) پرسيد: به ما روايت كرده‌اند كه خداوند هم سخن بودن خود را به حضرت موسي (ع) و ديدار خود را به حضرت محمد (ص) عطا كرده است! آيا چنين است؟
حضرت رضا (ع) پاسخ داد:
- اي ابو قره به من بگو، اين آيات را: (لا تدركه الابصار، ديده‌ها او را درك نمي‌كند، و لا يحيطون به علما، دانش مخلوقات به او احاطه نمي‌كند، و ليس
[صفحه 110]
كمثله شي‌ء؛ چيزي مانند او نيست.) چه كسي بر جن و انس ابلاغ كرده است؟ آيا به غير از محمد (ص) كسي ديگر اين آيات را به ما رسانده است؟
- درست است، اين آيات را حضرت محمد (ص) آورده است.
- چگونه ممكن است فردي به سوي تمام مخلوق بيايد و به آنها اعلام نمايد كه من از طرف خدا آمده‌ام و مردم را با فرمان خدا به سوي خدا بخواند و اين آيات را بر آنان تلاوت كند، سپس همين مرد بگويد: من به چشم خود خدا را ديدم و به او احاطه‌ي علمي پيدا كردم و او به شكل انسان است!! آيا شما خجالت نمي‌كشيد؟! زنديق ها نتوانستند چنين نسبتي به پيامبر بدهند كه: محمد (ص) از جانب خدا چيزي آورد و سپس از راه ديگر برخلاف آن را گفت.
ابو قره در پاسخ گفت:
- خداوند خودش مي‌فرمايد:
(و لقد رآه نزلة اخري؛ [191] و بار ديگر در فرود آمدن او را مشاهده كرد).
امام در جواب فرمود: در همين سوره آيه‌ي ديگري است و آنچه را كه پيامبر ديده، توضيح مي‌دهد. خداوند در آنجا مي‌فرمايد: ما كذب الفؤاد ما رأي؛ [192] دل آنچه را ديد دروغ نشمرد.
يعني دل محمد (ص) آنچه را چشمش ديد، دروغ ندانست. سپس در همين سوره خداوند آنچه را كه محمد (ص) ديده است خبر مي‌دهد و مي‌فرمايد: (لقد رأي من آيات ربه الكبري؛ [193] پيامبر از آيات و نشانه‌هاي بسيار بزرگ پروردگارش را ديد.)
ديدن آيات خداوند غير از ديدن خود اوست. و باز هم خداوند مي‌فرمايد: مردم احاطه‌ي علمي به خدا پيدا نمي‌كنند.
[صفحه 111]
در صورتي كه اگر ديدگان او را ببينند علمشان به او احاطه كرده و دريافت و شناخت او واقع شده است.
ابو قره گفت: پس روايات را تكذيب مي‌نمائيد؟
امام فرمود: بلي، هرگاه روايات مخالف قرآن باشند، آنها را تكذيب مي‌كنم و آنچه مسلمانان به آن اتفاق دارند اين است كه: احاطه‌ي علمي به خدا نمي‌توان يافت.
چشم‌ها از ادراك او عاجزند و چيزي مانند او نيست. [194].

ولايتعهدي چرا

هنگامي كه مردي به حضرت رضا (ع) اعتراض كرد كه چرا ولايتعهدي يك جائر و ستمگر را قبول كرديد، در حالي كه شما اهل بيت (ع) و انسانهاي پاك و مطهر از ستمگران بيزار هستيد؟ حضرت در پاسخ با او چنين گفتگو نمود:
- آيا پيامبر افضل است يا وصي پيامبر؟
- پيامبر.
- آيا يك پادشاه مشرك بهتر است يا يك پادشاه مسلمان فاسق؟
- پادشاه مسلمان فاسق از پادشاه مشرك بهتر است.
- آن كسي كه همكاري را با تقاضاي خود شروع كند بالاتر است يا كسي كه به زور او را مجبور به همكاري كنند؟
- آن كسي كه با رضايت و تقاضاي خود همكاري را آغاز كند.
امام رضا (ع) در اين هنگام فرمود: يوسف صديق پيامبر است، عزيز مصر كافر و مشرك بود. يوسف خود تقاضا كرد كه:
اجعلني علي خزآئن الارض اني حفيظ عليم؛ [195].
[صفحه 112]
مرا سرپرست خزاين سرزمين (مصر) قرار ده، كه نگه دارنده و آگاهم.
يوسف پيامبر بود و من وصي پيامبر هستم، عزيز مصر كافر و مشرك بود، اما مأمون مسلمان فاسقي است. [196].
به اين ترتيب حضرت به مرد پرسشگر فهمانيد كه من كاري كرده‌ام كه يك پيامبر الهي انجام داده بود و آن هم مورد رضايت خداوند بود.

مناظره در توحيد

محمد بن عبدالله خراساني، خادم پيشواي هشتم (ع) بود. او يكي از جلسات مناظره‌ي امام رضا (ع) را با يك دانشمند مشرك و زنديق چنين گزارش كرده است: امام علي (ع) در ضمن گفتگو به مرد زنديق فرمود:
- اگر حق همان باشد كه شما باور كرده‌ايد؛ كه اين عالم آفريدگاري ندارد - با اينكه چنين نيست - مگر نه اين است كه ما و شما با هم برابريم.
ايمان به خداي يگانه، انجام نماز و روزه و پرداخت زكوة به ما زياني نرسانده است.
اما اگر قول حق گفته‌ي ما باشد - چنانچه همين طور است - در اين صورت شما زيانكار بوده و هلاك شده‌ايد اما ما نجات يافته‌ايم.
- خيلي خوب! به من بگو خدا چگونه و در كجاست؟
- امام فرمود: واي بر تو راهي را كه رفته‌اي اشتباه است او مكان را مكان قرار داد بدون اينكه براي او مكاني باشد و چگونگي را چگونگي قرار داد بدون اينكه براي او چگونگي باشد (آن زمان كه خدا بود هيچ چيز ديگر نبود - كلمه‌ي آن زمان هم از ضيق تعبير نبودن معادل است - نه جسمي بود نه روحي، نه مكاني نه كيفي و نه زميني و نه آسماني، خودش بود و خودش، و سپس به تدريج همه چيز را آفريده و او كه جسم و
[صفحه 113]
ماهيت نيست تا در مكاني باشد و مركب نيست تا چگونگي داشته باشد).
پس خدا به چگونگي و مكان گرفتن شناخته نشود و به هيچ حسي درك نگردد و با هيچ معياري به سنجش نيايد.
- در صورتي كه او به هيچ حسي ادراك نشود پس چيزي نيست!!
- واي بر تو! چون حواس تو از ادراك او عاجز است خدائي و ربوبيت او را انكار كرده‌اي! ولي ما چون حواسمان از ادراك عاجز گشت، يقين كرديم او پروردگار ماست كه برخلاف همه‌ي موجودات است (ما دانستيم كه تنها جسم و ماده است كه به حس درك شود و آنچه با حواس درك شود آفريده شده است و محتاج است و خالق و صانع موجودات عالم محال است كه آفريده شده‌ي چيز ديگر باشد، ولي تو چون به اين حقيقت پي نبردي در نقطه‌ي مقابل ما قرار گرفتي.)
- به من بگو خدا از چه زماني بوده است؟!
- تو به من بگو چه زماني بوده كه او نبوده است، تا بگويم از چه زماني بوده است.
- دليل بر وجود او چيست؟
- من چون تن خود را نگريستم فهميدم كه نمي‌توانم در طول و عرض آن زياد يا كم كنم.
هنگامي كه فهميدم قدرت ندارم زيان و بدي‌ها از خودم دور كرده و خوبي‌ها و سودها را جلب كنم، يقين كردم اين ساختمان سازنده‌اي دارد و به وجود آن اعتراف كردم. علاوه بر اين، گردش فلك به قدرت اوست و پيدايش ابر و وزش بادها و جريان خورشيد و ماه و ستارگان و نشانه‌هاي شگفت و آشكار ديگر را ديدم و دانستم كه اين دستگاه و اين سازمان منظم و تشكيلات منسجم اين جهان، آفريننده و مدبري دارد. [197].
[صفحه 114]

فضيلت اهل بيت

مأمون عباسي در يكي از جلسات علمي خويش كه در دربار حكومتي و با حضور دانشمندان برجسته اديان و مذاهب و ارباب نحله‌هاي مختلف تشكيل شده بود از امام رضا (ع) پرسيد: آيا مي‌توانيد فضيلت و برتري عترت رسول الله (ص) را بر ساير مردم از كتاب محكم الهي به طور واضح بيان كنيد؟!
فرمود: بلي.
- در كجاي قرآن بيان شده است؟
حضرت رضا (ع) بعد از شمارش آياتي در اين زمينه فرمود: اما هفتمين آيه اين است:
ان الله و ملائكته يصلون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما؛ [198].
خداوند و فرشتگان او بر پيامبر (ص) درود مي‌فرستند، اي كساني كه ايمان آورده‌ايد بر او درود فرستيد و سلام گوئيد و كاملا تسليم فرمان او باشيد.
مسلمانان گفتند: يا رسول الله! ما معني تسليم را فهميديم كه بايد تسليم فرمان شما باشيم، اما چگونه صلوات بگوئيم. پيامبر (ص) فرمود: بگوئيد: «اللهم صلي علي محمد و آل محمد كما صليت علي ابراهيم و آل ابراهيم، انك حميد مجيد».
سپس امام رضا (ع) خطاب به حاضرين مجلس فرمود: آيا در اين سخن خلافي هست؟ گفتند: نه.
در اين هنگام مأمون گفت: اين سخن اجماعي است و هيچ اختلافي در ميان امت اسلام نيست آيا در مورد آل و فضيلت آل محمد (ص)، سخني واضح تر و صريح‌تر مي‌توانيد از قرآن بيان كنيد؟ حضرت رضا (ع) فرمود: بلي، شما به من بگوئيد، آيه‌ي شريفه‌ي:
[صفحه 115]
«يس و القرآن الحكيم، انك لمن المرسلين علي صراط مستقيم؛ [199].
يس! سوگند به قرآن حكيم كه تو قطعا از رسولان خداوندي و بر راهي مستقيم قرار داري»
مقصود از «يس» چيست؟
دانشمندان مجلس گفتند: «معني يس، محمد (ص) است و كسي در آن شكي ندارد».
امام فرمود: «در اين آيه خداوند متعال بر محمد و آل محمد فضيلتي عطا كرده است و كسي را ياراي درك حقيقت آن نيست مگر از راه تعقل و انديشه، براي اينكه خداوند متعال در كتاب مقدس خويش، به غير از انبياء (ع) بر هيچ كس سلام و درود نفرستاده و فرمود:
«سلام علي نوح في العالمين»؛ [200] «سلام علي ابراهيم»؛ [201] و «سلام علي موسي و هارون» [202] و در هيچ جاي قرآن نفرمود: «سلام علي آل نوح و سلام علي آل ابراهيم و سلام علي آل موسي و آل هارون. فقط فرمود: «سلام علي آل يس؛ [203] يعني آل محمد»
مأمون بعد از شنيدن اين بيان عالي و استدلال قرآني، خطاب به حاضرين مجلس گفت: «اكنون فهميدم كه شرح اين آيات و بيان آنها، در نزد معدن نبوت و اهل بيت پيامبر (ص) مي‌باشد. [204].
حضرت رضا (ع) در همان مجلس، در شمار آياتي كه براي فضيلت و برتري اهل بيت (ع) نقل مي‌كرد آيه‌ي:
«فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون؛ [205].
«اگر نمي‌دانيد از آگاهان بپرسيد» را تلاوت كرده و فرمود: «ما اهل ذكر هستيم، اگر نمي‌دانيد از ما خانواده‌ي پيامبر (ص) بپرسيد». دانشمنداني كه در
[صفحه 116]
مجلس حضور داشتند گفتند: «مقصود خداوند در اين آيه از اهل ذكر، يهود و نصاري هستند». امام هشتم فرمود: «سبحان الله! اگر ما پرسيديم و آنها هم به دين خودشان دعوت كردند و گفتند: دين ما بهتر از دين اسلام است، آيا چنين كاري بر ما جايز است؟» مأمون پرسيد: «يا اباالحسن! ممكن است اين سخن را بشكافيد و شرح دهيد، تا خلاف ادعاي اينها ثابت شود؟» حضرت رضا (ع) فرمود: «بلي ذكر، رسول الله است و ما (اهل بيت) اهل آن حضرت هستيم و اين نكته در كتاب خدا بيان شده است.
آنجا كه در سوره‌ي طلاق مي‌فرمايد: «فاتقوا الله يا أولي الالباب الذين امنوا قد انزل الله اليكم ذكرا رسولا يتلوا عليكم آيات الله مبينات؛ [206].
از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد اي خردمنداني كه ايمان آورده‌ايد! زيرا خداوند ذكر را بر شما فرستاده است رسولي كه آيات روشن خدا را بر شما تلاوت مي‌كند)
پس ذكر، رسول الله است و ما اهل ذكر هستيم». [207].

مناظره با عالم مسيحي

صفوان بن يحيي، [208] از دوستان نزديك امام رضا (ع) مي‌گويد: يوحناي
[صفحه 117]
مسيحي از انديشمندان علم كلام در جهان مسيحيت، از من خواست كه او را به حضور حضرت رضا (ع) ببرم. من از امام اجازه گرفته و او را به حضور آن گرامي بردم. يوحنا فرش زير پاي امام (ع) را بوسه زد و گفت: «دين ما چنين از ما خواسته كه اين گونه به شريف‌ترين افراد زمان خود احترام كنيم».
سپس از امام پرسيد: «نظر شما درباره‌ي گروهي كه ادعايي مي‌كنند و گروه ديگر آن ادعا را تاييد مي‌كنند، چيست؟».
امام فرمود: ادعاي فرقه‌ي اول درست است.
يوحنا پرسيد: «نظر شما درباره‌ي گروه ديگري كه ادعايي دارند ولي گروه ديگري غير از خودشان آن را تصديق نمي‌نمايند، چيست؟»
امام فرمود: ادعاي اين گروه دوم، بي‌اساس است.
يوحنا گفت: «ما (مسيحيان) ادعا داريم كه عيسي بن مريم روح الله و كلمه‌ي خداست مسلمانان در اين ادعا با ما موافقند.»
ولي مسلمانان ادعا دارند كه محمد (ص) پيامبر است، ولي ما آن را قبول نداريم، بنابراين بهتر است در آن چيزي كه اتفاق نظر داريم همان را بگيريم، و اين كار شايسته‌تر از اختلاف است.
امام رضا (ع) فرمود: «نام تو چيست؟» او گفت: «يوحنا» فرمود: «اي يوحنا! ما ايمان به عيسايي داريم و آن عيسي را روح خدا و كلمه‌ي (مخلوق) خدا مي‌دانيم كه ايمان به محمد (ص) داشته باشد و بشارت به آمدن او داده باشد و بر خود اقرار كند كه بنده‌ي مربوب خداست و اگر به ادعاي شما عيسي روح خدا و كلمه‌ي خدا است ولي ايمان به محمد (ص) ندارد و بشارت به آمدن او نداده است و اقرار به عبوديت خود در برابر خدا نمي‌كند، ما از او بيزاريم بنابراين در كدام نقطه ما با هم موافق هستيم، تا در همان نقطه با هم باشيم و آن را محور حل اختلافات مان قرار دهيم؟
او از اين پاسخ دندان‌شكن در بن‌بست قرار گرفت و برخاست و با
[صفحه 118]
ناراحتي تمام به صفوان گفت: «برخيز برويم، از اين مجلس چيزي عايد ما نمي‌شود». [209].

ويژگيهاي پيشوايان معصوم

امام رضا (ع) در عرصه‌هاي مختلف علمي به مسئوليت سنگين تبليغ معارف اسلامي همت گماشته و به دفاع از انديشه‌هاي حياتبخش قرآن و اهل بيت (ع) مي‌پرداخت. يكي از شيوه‌هاي آن گرامي پاسخ به پرسشهاي مختلف و مناظره با صاحبان انديشه بود. همچنانكه در مناظرات قبلي به اين نكته اشاره گرديد. حسن بن جهم مي‌گويد: در يكي از جلسات مناظره كه فقهاء بزرگ اسلامي، سران اديان آسماني، صاحبان انديشه، نظريه پردازان فرقه‌هاي مختلف فلسفي و كلامي حضور داشتند؛ يكي از دانشوران با امام رضا (ع) به گفتگو در موضوع امامت پرداخت كه در اينجا متن گفتگو را با هم مي‌خوانيم:
- اي پسر رسول خدا! مدعي امامت چگونه مي‌تواند ادعايش را ثابت كند؟
- بوسيله‌ي نص رسول خدا (ص) و دلائل عقلي و شرعي.
- دلائل و نشانه‌ها كدام است؟
- علم امام (به حقايق اشياء و مسائلي كه ديگران ناتوانند) و بوسيله مستجاب شدن دعاي او.
- چگونه شما حوادث آينده را پيش‌بيني مي‌كنيد؟
- اين توسط عهدي است كه از رسول خدا (ص) به ما رسيده است و آن صحيفه‌اي است كه علم گذشته حال و آينده در آن ثبت است و از نبي مكرم اسلام براي ما اهل بيت به يادگار مانده است.
- اطلاع شما از انديشه‌هاي سري و آنچه كه در دلهاي مردم مي‌گذرد
[صفحه 119]
چگونه است؟
- آيا شما نشنيده‌ايد كه پيامبر اكرم (ص) فرموده است: از هوشمندي و تيزبيني مومن مراقب باشيد كه او با نور خدا مي‌نگرد.
- بلي، اين سخن پيامبر (ص) را شنيده‌ام.
- بر اساس اين سخن هر مومني به اندازه‌ي قدرت ايمان وافق ديدش و عمق بينش و دانش خود به هستي مي‌نگرد و مي‌فهمد. خداوند متعال، تمام آنچه كه در ديگران پراكنده است در وجود ما امامان معصوم جمع كرده و تمام تيزهوشي و ايمان و بصيرت و بينش و فضائل و كمالات در ما خاندان وحي جمع شده است. خداوند در قرآن مي‌فرمايد:
ان في ذلك لآيات للمتوسمين؛ [210].
در اين سرگذشت عبرت‌انگيز براي هوشياران و صاحبان بصيرت و فراست نشانه‌هائي است.
اول شخص متوسمين وجود مقدس رسول خدا (ص) است بعد از آن بزرگوار، حضرت اميرالمومنين علي (ع) و بعد امام حسن و امام حسين (ع) بعد به ترتيب پيشوايان معصوم (ع) از فرزندان امام حسين (ع) تا روز قيامت.
وقتي سخن امام رضا (ع) در اينجا تمام شد. مامون به امام (ع) گفت: اي اباالحسن! كلام متين و مستدل خود را ادامه بده و از علومي كه خداوند در وجود شما به وديعت نهاده ما را بهره‌مند گردان و در مورد ويژگيهاي امامان بيشتر توضيح داده و سخن بگو!
و امام اينگونه ادامه داد:
- خداوند بزرگ ما را با روح مقدس و پاك خود تائيد كرده كه آن روح از ملائكه نيست و به همراه كسي از گذشتگان نبوده است. آن روح بلند فقط با رسول خدا (ص) و با امامان معصوم (ع) همراه است. آن نيروي
[صفحه 120]
عظيم الهي پيشوايان معصوم را در رسيدن به حقائق ياري مي‌كند و آن را موفق مي‌دارد آن روح عمودي از نور است كه بين ما و خداوند متعال ارتباط برقرار مي‌سازد.

شيعيان افراطي

در اينجا مأمون از امام رضا (ع) پرسيد:
- من شنيده‌ام كه گروهي در مورد شما غلو كرده و در بالا بردن مقام تان افراط مي‌نمايند.
- از پدرم موسي بن جعفر (ع) و آن گرامي از پدرانشان و آنان از رسول خدا (ص) نقل كرده‌اند كه:
مرا از مقام و جايگاه معين و شايستگي ويژه‌ي خودم بالا نبريد، چرا كه خداي تبارك و تعالي مرا قبل از اينكه پيامبر قرار دهد بنده و عبد خود گردانيده است. من اول بنده‌ي خدا هستم و بعد نبي و پيام‌آور حق. خداوند در سوره‌ي آل‌عمران مي‌فرمايد:
براي هيچ بشري سزاوار نيست كه خداوند، كتاب آسماني و حكم و نبوت به او بدهد سپس او به مردم بگويد: غير از خدا مرا پرستش كنيد بلكه (سزاوار مقام او، اين است كه بگويد:) مردمي الهي باشيد آنگونه كه كتاب خدا را مي‌آموختيد و درس مي‌خوانديد و غير از خدا را پرستش نكنيد و همچنين سزاوار نيست كه به شما دستور دهد كه فرشتگان و پيامبران را پروردگار خود انتخاب كنيد، آيا شما را پس از آنكه مسلمان شديد به كفر دعوت مي‌كند؟! [211].
علي (ع) نيز در اين زمينه پيروان خود را از افراط و تفريط نهي كرده و فرمود:
دو گروه در مورد من خود را به ورطه‌ي نابودي و سقوط مي‌كشانند
[صفحه 121]
بدون اينكه من تقصيري داشته باشيم: 1- دوستان تندرو و افراطي 2- دشمنان تنگ نظر و كوتاه بين. و من به خدا پناه مي‌برم از كساني كه در مورد ما تندروي كرده و ما را از آنچه شايسته‌ايم بالاتر مي‌برند هم چنانكه حضرت عيسي (ع) از نسبت‌هاي افراطي نصاري برائت جسته و فرمود:
خدايا! تو پاك و منزهي! و من حق ندارم آنچه را كه شايسته‌ي من نيست، بگويم! اگر چنين سخني را گفته باشم، تو مي‌داني، تو از آنچه در روح و جان من است، آگاهي؛ و من از آنچه در ذات پاك توست، آگاه نيستم، مطمئنا تو از تمام اسرار و پنهاني ها باخبري؛ من جز آنچه مرا به آن فرمان دادي، چيزي به آنها نگفتم؛ خداوندي را بپرستيد كه پرودگار من و پروردگار شماست و تا زماني كه در ميان آنها بودم، مراقب و گواه شان بودم، ولي هنگامي كه مرا از ميانشان گرفتي تو خود مراقب آنها بودي و تو بر هر چيز گواهي. [212].
همچنين خداوند متعال در آيه‌ي ديگري حضرت مسيح را از ادعاهاي واهي كه برخي مسيحيان به آن بزرگوار نسبت مي‌دهند مبرا دانسته مي‌فرمايد: هرگز مسيح (ع) از اين حقيقت فاصله نگرفت كه بنده‌ي خدا باشد و نه فرشتگان او اين حقيقت را انكار كردند. [213] در آيه ديگري فرمود: مسيح فرزند مريم غير از يك فرستاده نيست همچنانكه قبل از او فرستادگاني نيز آمدند و مادر مسيح بانوي راست گفتاري است آنان هر دو مثل بقيه‌ي مردم طعام مي‌خورند. [214] (و زندگي عادي بشري داشتند)
حضرت رضا (ع) در ادامه تفاسير و توضيح اين آيات فرمود: هر كس براي پيامبران مقام بالاتري كه نزديك ربوبيت است ادعا كند يا براي ائمه اطهار (ع) مقام خدائي يا پيامبري قائل شود يا براي غير امامان معصوم (ع) ادعاي امامت داشته باشد ما از آنان در دنيا و آخرت بيزاريم.
[صفحه 122]

معناي رجعت

مأمون در ادامه جلسه از معناي رجعت سوال كرد و امام رضا (ع) در پاسخ فرمود: رجعت (يعني بازگشت دوباره‌ي مردگان به اين جهان) حق است و در امتهاي پيشين نيز بوده است همچنانكه قرآن كريم به آن تصريح دارد. رسول خدا (ص) فرموده است: در اين امت تمام برنامه‌ها و حوادثي كه براي امتهاي قبلي رخ نموده بودن ذره‌اي تغيير و كم كاست رخ خواهد داد. هنگامي كه فرزندم مهدي (ع) خروج نمايد عيسي از آسمان فرود آمده و در پشت سر آن بزرگوار به نماز خواهد ايستاد. اسلام در آغاز با غربت همراه بود و در نهايت هم غريب خواهد شد و خوشا به حال غريبان و بي كسان. از رسول خدا (ص) سوال شد: يا رسول الله! بعد از آن چه خواهد شد. پيامبر (ص) فرمود: بعد از آن حق به دست اهلش برخواهد گشت.

اعتقاد به تناسخ

مامون باز هم از امام رضا (ع) پرسيد: يا اباالحسن! در مورد معتقدين به تناسخ چه مي‌گوئيد؟
امام رضا (ع) پاسخ داد: هر كس به تناسخ [215] (انتقال روح مرده‌اي به بدن زنده‌ي ديگري) باور داشته باشد او به خداوند بزرگ كافر شده و وجود بهشت و جهنم را انكار نموده است.
مامون پرسيد: نظر شما در مورد انسان هائي كه مسخ شده‌اند چيست؟
حضرت رضا (ع) فرمود: آنان گروهي بودند كه مورد غضب و قهر الهي قرار گرفتند و خداوند آنان را به صورت ميمون و يا خوك مسخ نمود و آنان بعد از سه روز كه به صورت حيوان بودند مردند، و نسلي از خود
[صفحه 123]
بجاي نگذاشتند امروزه آنچه كه به صورت مسخ شدگان (ميمون و خوك) ديده مي‌شود آنان حرام گوشت بوده و خوردن و بهره‌هاي ديگرش جايز نيست.
مامون بعد از بيانات شيوه‌اي امام هشتم (ع) اظهار داشت: يا اباالحسن! خداوند مرا بعد از تو زنده نگذارد به خدا سوگند علوم حقيقي و دانش راستين يافت نمي‌شود مگر نزد اهل بيت (ع) و تمام علوم پدرانت در وجود تو جمع شده است خداوند متعال از اسلام و مسلمانان به تو جزاي خير عنايت فرمايد.
حسن بن جهم كه ناظر پاسخهاي گويا و استدلالي حضرت رضا (ع) به سوالات آن جلسه بود هنگام بازگشت امام رضا (ع) به منزل با خوشحالي تمام بدنبال امام آمده و در منزل به ايشان عرضه داشت: اي فرزند رسول الله (ص) حمد و سپاس خداوند را كه براي شما اين همه انديشه‌هاي شايسته عنايت كرده و خليفه افكار بلند شما را مورد تحسين و ستايش قرار داد و آن همه تكريم و تجليل نمود. حضرت فرمود: اي پسر جهم! تكريم و تعظيم ظاهري مامون ترا فريب ندهد او بزودي مرا با سم شهيد خواهيد كرد (او فرد ستمگري است كه براي پاسداري از اركان قدرت و حكومت خود به هر جنايتي حتي قتل من دست مي‌زند.) اين نكته را من بر اساس عهدي از جدم رسول خدا (ص) مي‌دانم و به تو سفارش اكيد مي‌كنم كه تا زنده‌ام اين راز را فاش نكن. حسن بن جهم هم طبق سفارش امام اين راز را مخفي نگه داشت تا اينكه حضرت در طوس با سم شهيد شده و در باغ حميد بن قحطبه‌ي طائي و در جنب قبر هارون الرشيد دفن گرديد. [216].
[صفحه 124]

مناظره با مامون پيرامون خلافت

روزي مامون به امام رضا (ع) گفت: اي پسر رسول خدا (ص) من به فضيلت و علم و زهد و تقوا و عبادت تو پي بردم و فهميدم كه تو از من به خلافت شايسته تري! حضرت فرمود:
من به عبادت در پيشگاه الهي افتخار مي‌كنم و به زهد و ساده زيستي در دنيا به اميد نجات از ضررها و گرفتاريهاي مادي روي آورده‌ام و با پرهيز از معاصي و محارم الهي اميدوارم به مقامات معنوي و غنيمت هاي حقيقي برسم. با تواضع و فروتني چشم اميد به رسيدن به درجات عالي در نزد خداوند دارم. مامون گفت: من چون شايستگي شما را احساس نموده‌ام مي‌خواهم خود را از خلافت عزل كرده و با شما به عنوان خليفه بيعت كنم.
امام رضا (ع) فرمود: اگر اين خلافت را خداوند براي تو معين كرده است تو حق نداري لباسي را كه خداوند برايت پوشانده از تن درآوري و به ديگري بپوشاني و اگر تو شايستگي اين مقام را نداري تو نمي‌تواني منصبي را كه از براي تو نيست براي من قرار دهي! مامون گفت: بايد اين امر را بپذيري! حضرت فرمود: من به دلخواه خود هيچگاه به اين امر (ذلت‌آور) تن نخواهم داد. امام خواست به او بفهماند كه منصب امارت و رهبري مسلمانان را خداوند به ما خانواده داده و تو در اين وسط كاره‌اي نيستي تا ما را به خلافت برساني يا از آن عزل كني! [217].
مامون آن قدر اصرار كرد كه حضرت نپذيرفت در نهايت گفت: بايد ولايتعهدي را بپذيري؟
[صفحه 127]

صلابت و مبارزه

ظلم ستيزي و صلابت

شكستن ابهت فرمانروايان ستم پيشه يكي از شيوه‌هاي رهبري حضرت رضا (ع) در طول زندگي آن حضرت بوده است. آن حضرت با دفاع از ستم‌ديدگان و مبارزه‌ي مدبرانه و حكيمانه با حاكمان ظالم در اجراي عدالت اجتماعي و ترويج معارف عاليه‌ي الهي اقدام مي‌نمود.
آن بزرگوار بر اين باور وحياني قرآن اصرار مي‌كرد كه فروپاشي جوامع گذشته و هلاكت اقوام پيشين در اثر عدم اجراي عدالت و رواج ظلم و ستم و نا عدالتي در ميان مردم بوده است. همچنانكه قرآن مي‌فرمايد:
و ما كنا مهلكي القري الا و اهلها ظالمون؛ [218].
و ما هرگز اهل آبادي‌ها و شهرها را هلاكت نكرديم و مگر اينكه اهل آنان ستمكار بودند.
به همين جهت هم رسول گرامي اسلام فرموده است:
الملك يبقي مع الكفر و لا يبقي مع الظلم؟ [219].
حكومت بر مردم با كفر ادامه مي‌يابد اما با ظلم و ستم هرگز پايدار نخواهد بود.
زيرا ظلم و ستم مردم را به ستوه آورده و تبعيض و نا عدالتي تخم كينه و بغض و عداوت سردمداران ستم را، در دلهاي مردم پرورش مي‌دهد و در نتيجه در مدت زمان كوتاهي مردم با آنان مقابله كرده و از مسند حكومت آنان را به پائين مي‌كشند. اما كفر و اعتقادات فاسد حكمرانان، اگر در راستاي مقابله با مردم و ظلم و ستم آنان نباشد ممكن است سالهاي
[صفحه 128]
طولاني دوام يابد.
ابن مسكويه گفته است: شهرها در زمان حجاج بن يوسف به خاطر ظلم و بيداد وي رو به ويراني نهاد و در زمان عمر بن عبدالعزيز به خاطر گسترش عدل و داد رو به آباداني بود. [220].
و فردوسي هم به اين حديث پيامبر اشاره دارد كه:
اگر كشور آباد داري به داد
بماني تو آباد و از داد شاد
اگر داد باشي اي شهريار
نماني و نامت بود يادگار
امام رضا (ع) در عين حالي كه با ستم و ستمگري مبارزه مي‌كرد به محرومان و مستمندان نيز بي‌نهايت رسيدگي كرده و در مقابل آنان خاضع و فروتن بود آن حضرت مي‌فرمود:
عونك للضعيف من افضل الصدقه [221].
ياري به بي‌چاره‌گان و محرومان از بهترين صدقات و اعمال نيك است.
چرا كه براي تحقق عدالت اجتماعي علاوه بر مقابله با نا عدالتي ها و ظلم و ستم لازم است كه از طبقات محروم حمايت شود و آنان بايد زير چتر حمايتي مسئولين جامعه قرار گيرند.
در زيارت نامه‌ي رجبيه‌ي حضرت رضا (ع) با اشاره به تلاشهاي عدالت خواهانه و محروميت زدائي آن بزرگوار مي‌خوانيم كه:
السلام علي غوث اللهفان، [222].
سلام و درود بر فريادرس محرومان و ياري دهنده به بيچارگان و مستمندان.
در حالات آن حضرت آمده است كه آن بزرگوار تمام خدمتگزاران و غلامان سياه پوست را در سفره‌اش جمع كرده و با آنان غذا مي‌خورد
[صفحه 129]
بدون اينكه كمترين تبعيض بين آنان و ديگران داشته باشد تواضع و فروتني آن جناب در نزد فقراء ستودني بود.
آن حضرت همانطوري كه در مقابل نيازمندان و محرومان جامعه با فروتني تمام تلاش كرده و از هيچ كوششي فروگذار نبود همان طور هم در مقابل مستكبران و ستمگران با صلابت و قاطعيت عمل نموده و ابهت و غرور آنان را مي‌شكست.
شيخ صدوق در گزارشي از حالات آن حضرت آورده است كه: روزي فضل بن سهل - كه مسئوليت وزارت حكومت مامون را به عهده داشت و از سردمداران حكومت عباسي در عصر هارون و مامون به شمار مي‌رفت - به حضور امام رضا (ع) آمد.
مدتي در مقابل امام رضا (ع) ايستاد تا اينكه امام سربلند كرده و فرمود: چه كاري با من داشتي؟! فضل با آن همه غروري كه داشت و از بي‌اعتنايي حضرت رضا (ع) كلافه شده بود پاسخ داد: سرورم! اين نامه را از اميرالمومنين مامون در مورد عطايائي به من نوشته است و شما بعنوان ولي عهد مسلمانان شايسته‌تر يد كه همانند اين عطايا را بر من عنايت كنيد.
امام بدون اينكه به او اجازه نشستن دهد فرمود: نامه را بخوان و او در حال ايستاده آن نامه طولاني را قرائت كرد. هنگامي كه فضل از خواندن آن نوشته فارغ شد حضرت رضا (ع) فرمود: اي فضل ما نيز همانند آن نوشته را به تو مي‌دهيم تا زماني كه از معصيت خداوند بپرهيزي و تقوا پيشه كني!
ياسر خادم مي‌گويد: امام هشتم (ع) با يك جمله تمام بافته هاي او را پنبه كرد. [223].

كيفر گستاخي

بعد از اينكه كرامت امام رضا (ع) در مورد درخواست باران و اجابت
[صفحه 130]
آن از سوي خداوند در همه جا منتشر گرديد، عظمت اين حادثه موجب رسوائي و سرافكندگي مخالفين و منافقين گرديد.
آنان در پي اين حادثه به پيش مأمون رفته و اظهار داشتند: «اي امير! آيا مي‌داني كه بعد از اين ماجرا محبوبيت ابوالحسن (امام رضا (ع)) در ميان مردم زيادتر شده و موجب تزلزل خلافت شما گرديده است؟ يكي از آن كينه توزان بد دل به نام «حميد به مهران» كه از رجال دربار مأمون بود گستاخي را از حد گذرانده و در يك مجلسي در دربار مأمون، به امام رضا (ع) گفت: «اي فرزند موسي! تو از حدود خود قدم فراتر گذاشتي، باراني را كه خداوند در وقت معين خويش فرستاده است آن را به خودت نسبت داده و دليل شكوه و عظمت خويش در بارگاه پروردگار دانستي، گويا مانند ابراهيم خليل (ع) معجزه كرده‌اي كه پرندگان را با اذن خداوند زنده كرد.»
سپس آن نگون‌بخت به اين اهانت‌ها بسنده نكرده و از محضر آن امام رحمت و درياي كرامت هلاكت خويش را خواستار شد و گفت: «اي ابوالحسن! اگر راست مي‌گويي به اين دو صورت شيري را كه بر مسند مامون در روي ديوار نقش بسته‌اند فرمان بده تا زنده شوند و سپس آنها را بر من مسلط ساز، در اين صورت چنين چيزي، معجزه و كرامتي براي تو محسوب خواهد شد نه باراني كه در وقت معين طبق تقدير الهي و به طور طبيعي به زمين نازل مي‌شود».
در اين هنگام حضرت ناراحت شد و طبق درخواست آن كوردل كينه‌توز به آن دو عكس شير اشاره كرده و فرمود: «اي شيرها، اين شخص پست فطرت را بگيريد».
همان لحظه آن دو صورت شير، تبديل به دو شير درنده‌ي حقيقي شدند و در يك آن، حميد بن مهران را دريده و چيزي از آن باقي نگذاشتند و حتي خون نا پاكش را هم از روي زمين تميز كردند. سپس به امام رضا (ع)
[صفحه 131]
متوجه شده و با زبان حال عرضه داشتند: «اي ولي خدا، هر فرمان ديگري داشته باشي در خدمتگزاري حاضريم، حتي اگر فرمان دهي اين شخص (مامون) را نيز از ميان برداريم.»
مامون با شنيدن اين سخن بي‌هوش شد، امام رضا (ع) به آن دو شير فرمود: توقف كنيد، آنها توقف كردند و حضرت امر كرد: «به جايگاه قبلي خويش بازگرديد.» آنها به تصوير قبلي تبديل شدند.
بعد از مدتي كه مامون به هوش آمد، گفت: «حمد و سپاس خداوندي را كه ما را از شر حميد بن مهران، كفايت نمود.» آنگاه رو به حضرت كرده و گفت: «اي فرزند رسول الله! چنين اعجازي از اختيارات جد تان رسول خدا (ص) و سپس از اختيارات شما مي‌باشد.» [224].

مقابله با فاميل سالاري

در زماني كه علي بن موسي الرضا (ع) از طرف مأمون به خراسان احضار شده و اجبارا با شرايط خاصي ولايت عهد مأمون را پذيرفته بود، «زيد النار» برادر امام نيز در خراسان بود. زيد به واسطه‌ي داعيه‌اي كه داشت و انقلابي كه در مدينه برپا كرده بود، مورد خشم و غضب مأمون قرار گرفته بود. اما مأمون كه آن ايام سياستش اقتضا مي‌كرد حرمت و حشمت امام رضا (ع) را حفظ كند، به خاطر امام از قتل يا حبس برادرش زيد صرف‌نظر كرد.
روزي در يك مجلس عمومي، عده‌ي زيادي شركت داشتند و امام رضا (ع) براي آنها صحبت مي‌كرد. از آن سو زيد، عده‌اي از اهل مجلس را متوجه خود كرده بود و براي آنها در فضيلت سادات و اولاد پيغمبر، و اينكه آنان وضع استثنائي دارند، داد سخن مي‌داد و مرتب مي‌گفت: «ما خانواده چنين، ما خانواده چنان». امام متوجه گفتار زيد شد. ناگهان نگاه
[صفحه 132]
تند و فرياد «يا زيد!» امام، زيد و همه‌ي اهل مجلس را متوجه كرد.
فرمود: «اي زيد! حرفهاي نقالان كوفه باورت آمده و مرتب تحويل مردم مي‌دهي؟ اينها چه چيز است كه به مردم مي‌گويي؟ آن كه شنيده‌اي خداوند ذريه‌ي فاطمه را از آتش جهنم مصون داشته است. مقصود فرزندان بلافصل فاطمه حسن و حسين و دو خواهر ايشان است. اگر مطلب اين طور است كه تو مي‌گويي و اولاد فاطمه وضع استثنائي دارند و به هر حال آنها اهل نجات و سعادت‌اند، پس تو نزد خدا از پدرت موسي بن جعفر گرامي تري، زيرا او در دنيا امر خدا را اطاعت كرد، قائم الليل و صائم النهار بود و تو امر خدا را عصيان مي‌كني و به قول تو هر دو مثل هم اهل نجات و سعادت هستيد. پس برد، با تو است، زيرا موسي بن جعفر عمل كرد و سعادتمند شد و تو عمل نكرده و رنج نبرده گنج بردي.
علي بن الحسين زين‌العابدين (ع) مي‌گفت: نيكوكار ما اهل‌بيت پيغمبر دو برابر اجر دارد و بدكار ما دو برابر عذاب، همانطور كه قرآن درباره‌ي زنان پيغمبر تصريح كرده است؛ زيرا آن كس كه از خاندان ما نيكوكاري مي‌كند در حقيقت دو كار كرده: يكي آن كه مانند ديگران كار نيكي كرده، ديگر اينكه حيثيت و احترام پيغمبر را حفظ كرده است. آن كس هم كه گناه مي‌كند دو گناه مرتكب مي‌شود؛ يكي اينكه مانند ديگران كار بدي كرده، ديگر اينكه آبرو و حيثيت پيغمبر را از بين برده است.»
گيرم پدر تو بوده فاضل
از فضل پدر تو را چه حاصل
آنگاه امام رو كرد به حسن بن موساي و شاء بغدادي كه از اهل عراق بود و در آن وقت در جلسه حضور داشت و فرمود: «مردم عراق اين آيه‌ي قرآن را:
«انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح» [225] چگونه قرائت مي‌كنند؟»
[صفحه 133]
پاسخ داد: «يابن رسول الله! بعضي طبق معمول «انه عمل غير صالح»؛ اين فرزند نوح، فرزندي است ناصالح قرائت مي‌كنند.
اما بعضي ديگر كه باور نمي‌كنند خداوند پسر پيغمبري را مشمول قهر و غضب خود قرار دهد، اين آيه را «انه عمل غير صالح»؛ او فرزند آدم بدي است، فرزند تو نيست قرائت مي‌كنند و مي‌گويند او در واقع از نسل نوح نبود. خداوند به او گفت: اي نوح او از نسل تو نيست؛ اگر از نسل تو مي‌بود من به خاطر تو او را نجات مي‌دادم».
امام فرمود: «ابدا اين طور نيست! او فرزند حقيقي نوح و از نسل نوح بود. چون بدكار شد و امر خدا را عصيان كرد، پيوند معنوي اش با نوح بريده شد. به نوح گفته شد اين فرزند تو ناصالح است، از اين رو نمي‌تواند در رديف صالحان قرار گيرد.
موضوع ما خانواده چنين است. اساس كار، پيوند معنوي و صلاح عمل و اطاعت امر خداست. هر كس خدا را اطاعت كند از ما اهل‌بيت (ع) است، گرچه هيچ گونه نسبت و رابطه‌ي نسلي و جسماني با ما نداشته است و هر كس گنهكار باشد از ما نيست، گرچه از اولاد حقيقي و صحيح النسب زهرا (ع) باشد. همين خود تو كه با ما هيچگونه نسبتي نسبي نداري، اما اگر نيكوكار و مطيع امر حق باشي از ما هستي.» [226].
امام رضا (ع) در جلسه‌ي ديگري با برادرش زيد كه فردي خطاكار بود برخورد كرده و خطاي وي را به او گوشزد نمود. ابن شهر آشوب نوشته است: روزي زيد بن موسي بن جعفر (ع) به حضور مامون آمد و امام رضا (ع) هم آنجا بود مامون مقدم او را گرامي داشته و به خاطر حضرت احترامش كرد.
زيد سپس به حضور امام سلام گفت. اما آن بزرگوار جوابش را نداد.
[صفحه 134]
زيد گفت: من برادر تو هستم آيا جواب سلام مرا نمي‌دهي! امام رضا (ع) فرمود: تو برادر مني تا زماني كه در راه حق و اطاعت خدا باشي اما اگر از جاده حق منحرف شده و به معصيت خداوند اقدام كردي بين من و تو رابطه‌ي برادري نخواهد بود. [227].

نفي سنت‌هاي باطل

عبدالله مامون كه، هفتمين خليفه‌ي عباسي (218 - 198) و يكي از خلفاي باهوش و حيله‌گر و سياستمدار عصر حضرت رضا (ع) بود بعد از آنكه براي كسب قدرت، برادرش محمد امين را در بغداد به قتل رساند و تمام منطقه‌ي وسيع كشورهاي اسلامي را تحت نفوذ خويش در آورد. براي كسب وجهه‌ي اجتماعي و رفع شايعات احتمالي تصميم گرفت تا از شخصيت معنوي و ظاهري حضرت رضا (ع) در اين زمينه بهره گيرد به اين منظور نامه‌اي به امام (ع) نوشته و آن بزرگوار را از مدينه به مرو احضار كرد.
او با اين اقدام سياسي خويش، اولا مي‌خواست از نفوذ آن حضرت استفاده كرده و شيعيان را ساكت نمايد و ثانيا براي سرپوش گذاشتن به جنايت هاي خويش امام را به خود نزديك نموده و بدين ترتيب كارهاي خلاف خود را توجيه كند و اما مهمترين هدف او اين بود كه از گسترش نفوذ امام رضا (ع) جلوگيري كرده و از قيام احتمالي آن بزرگوار بر عليه حكومت طاغوتي اش ممانعت به عمل آورد. او به اين منظور امام رضا (ع) را به اجبار از مدينه به مرو آورد اما حضرت پيشنهاد خلافت را رد كرد و حتي سمت وليعهدي را به صورت تشريفاتي پذيرفت و در حقيقت حضرت امام رضا (ع) مسئوليت هيچ كاري را در تحت حكومت مامون قبول نكرد.
[صفحه 135]
ماجراي نماز عيد از عمق نفوذ معنوي امام هشتم و شكست سياستهاي شيطاني مامون حكايت دارد. امام در آن حادثه تمام سنت‌هاي باطل را كه از زمان خلفاي پيشين باب شده بود نفي كرده و بر احياي سنت پيامبر (ص) پاي فشرد. آن رهبر دورانديش در تمام موضع‌گيري‌ها و اتخاذ مواضع به نفي سنت‌هاي باطل و بدعت‌ها توجه داشته و سمت و سوي كارهايش به احياي سنت پيامبر (ص) مي‌انجاميد و از هر فرصتي در اين زمينه بهره مي‌گرفت. فراخواني مردم به توحيد همراه با ولايت در نيشابور و نيز در همين راستا مي‌باشد.

حق گويي و حقيقت جوئي

محمد بن سنان مي‌گويد: «در خراسان، مأمون روزهاي دوشنبه و پنج‌شنبه ملاقات عمومي داشت در يكي از اين ملاقات‌ها، مولايم حضرت رضا را هم آورده و در طرف راست خود نشانده بود، همچنانكه به شكايت‌هاي مردم رسيدگي مي‌كرد، مأمورين خبر دادند كه مردي، صوفي را به اتهام دزدي دستگير كرده و آوردند، وقتي كه او در مقابل مأمون قرار گرفت و چشم مأمون، به چهره‌ي او افتاد؛ آثار سجده را در پيشاني او مشاهده كرد و اظهار داشت: «چه قدر زشت است اين كار قبيح، با اين سيماي به ظاهر آراسته، آيا تو دزدي كرده‌اي؟»
گفت: «من از روي ناچاري و اضطرار، دست به اين كار زده‌ام و اين اختياري نبوده است. زيرا تو، حق مرا از خمس و غنيمت نداده‌اي!» مأمون گفت: «تو چه حقي در خمس داري؟» متهم در جواب مأمون اظهار داشت: «خداوند خمس را به شش سهم تقسيم كرده آنجا كه مي‌فرمايد:
و اعلموا انا غمنتم من شي‌ء فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي و اليتامي و المساكن و ابن السبيل؛ [228].
[صفحه 136]
بدانيد هرگونه غنيمتي بدست آوريد، خمس آن براي خدا و پيامبر و نزديكان پيامبر و يتيمان و مسكينان و وامانده گان در راه است.
و همچنين در سوره‌ي حشر «في‌ء» را به 6 قسمت تقسيم كرده و فرمود: ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فلله و للرسول و لذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل كي لا يكون دولة بين الاغنياء منكم؛ [229].
آنچه را كه خداوند از اهل اين آبادي‌ها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا اين اموال عظيم در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد.
اي مأمون! يكي از مستحقين خمس و غنيمت، ابن سبيل و درمانده در راه است و من از آنهايم. مستمندي هستم كه راه بجائي ندارم و دستم از همه جا كوتاه است و ضمنا از قاريان و حافظان قرآن هم هستم. مأمون گفت: «به خيال تو من با اين ياوه سرائي ها حد شرعي كه از حدود الهي است را ترك كرده حد سرقت را جاري نكنم؟» مرد صوفي جواب داد: «اول از خودت شروع كن و اول، نفست را پاك كن، بعد ديگري را و اول حد الهي را بر خودت جاري كن بعد به ديگري … »
ميزني خود، پشت و پا بر راستي
راستي از ديگران مي‌خواستي؟
حد به گردن داري و حد مي‌زني؟
گر يكي بايد زدن صد مي‌زني؟
مأمون رو به حضرت رضا (ع) كرد و گفت: «اين مرد چه مي‌گويد؟»
امام رضا (ع) فرمود: «او مي‌گويد قبل از من دزدي شده و من هم دزدي كرده‌ام». خليفه بسيار خشمگين شده و خطاب به مرد صوفي گفت: «بخدا قسم دست ترا قطع خواهم كرد». صوفي جواب داد: «تو دست مرا قطع مي‌كني؟ با اينكه بنده و غلام حلقه بگوش مني؟!» مأمون پرسيد: «واي بر
[صفحه 137]
تو! من از كجا بنده و عبد تو هستم؟»
مرد متهم جواب داد: «از آنجائي كه مادر تو كنيز بوده و پدرت آن را، با پول بيت‌المال جميع مسلمانان خريده است. تو بنده‌ي تمام مسلمانان، در شرق و غرب عالم هستي، مگر اينكه تو را آزاد كنند و اگر همه‌ي مسلمانان ترا آزاد كنند، من يكي آزاد نكرده‌ام». با همه‌ي اين اوضاع تو خمس را مي‌بلعي و حق آل رسول و من و امثال مرا نمي‌دهي؟
علاوه بر اين، شخص ناپاك هرگز نمي‌تواند، مانند خودش را پاك كند؛ بلكه بايد انسانهاي پاك، حدود الهي را جاري كنند و كسي كه در گردن او حقوق الهي باشد، نمي‌تواند حدود الهي را اجرا كند، مگر اينكه اول بر خود او حد اجرا شود! آيا اين آيه را شنيده‌اي؟
اتأمرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتاب افلا تعقلون؛ [230].
آيا مردم را به نيكي دعوت مي‌كنيد، آيا خودتان را فراموش كرده‌ايد، با اينكه شما كتاب خدا را مي‌خوانيد؟ آيا نمي‌انديشيد؟
مأمون متوجه حضرت امام رضا (ع) شده و گفت: «درباره‌ي اين شخص چه مي‌فرمائيد؟» حضرت فرمود: «فلله الحجة البالغه … [231]؛ دليل رسا و قاطع براي خداست. دليلي كه براي هيچ كس، بهانه‌اي باقي نمي‌گذارد، چنان دليلي كه جاهل با ناداني‌اش متوجه آن مي‌شود، همانطوري كه دانا بوسيله‌ي علم خويش آن دليل را در مي‌يابد و دنيا و آخرت بوسيله‌ي دليل و برهان پايدار مانده است. اين مرد براي تو استدلال نموده و دليل اقامه كرد».
مأمون وقتي اوضاع را چنين ديد؛ ملاقات عمومي را تعطيل كرد و دستور آزادي آن مرد را صادر نمود و از اينجا به فكر از ميان برداشتن حضرت رضا (ع) افتاد و بالاخره آن حضرت را مسموم نموده و به شهادت رسانيد. [232].
[صفحه 138]

دفاع از حقوق مردم

ياسر، خادم مامون مي‌گويد: در حضور امام رضا (ع) بوديم كه مامون خواست به نزد حضرت بيايد امام حاضران را مرخص كرد و مامون آمد و خواست براي احترام خليفه به پا خيزد، اما مامون او را به رسول خدا سوگند داد كه بر نخيزد. سپس امام را در آغوش گرفته و بوسيد و در كنارش نشست و نامه‌اي در آورده و خواند كه در آن نوشته بود: «سپاه اسلام قريه‌هاي كابل را فتح كرده‌اند».
امام به مأمون فرمود: از فتح اين قريه ها خوشحال شدي؟ مأمون گفت: آيا خبر فتح اين بلاد شادي ندارد؟ امام فرمود: مأمون! در مورد امت محمد (ص) و در مورد سلطنتي كه بر آنها داري از خدا بترس و پرهيزكار باش، چرا كه تو امور مسلمانان را تباه ساخته‌اي و شؤون آنها را به غير آنها وا گذاشته‌اي كه هر طور بخواهند انجام مي‌دهند، تو اين قريه ها را فتح كرده‌اي، ولي مركز وحي و هجرت (مدينه) را از ياد برده‌اي، مهاجران و انصار مورد ظلم قرار مي‌گيرند، آنان همچنان در سختي به سر مي‌برند و از تأمين زندگي ابتدايي عاجزند و كسي نيست تا شكايت خودشان را به او بگويند و دستشان به تو نمي‌رسد و در مورد شؤون مسلمانان از خدا بترس!، برو به مدينه خانه‌ي نبوت و مركز مهاجران و انصار، آيا تو نمي‌داني كه حاكم مسلمانان همچون عمود (ستون) خيمه است كه در وسط خيمه قرار گرفته و هر كس بخواهد دستش به آن مي‌رسد؟
مأمون گفت: چه بايد كرد؟ امام فرمود: به حجاز برو به شئون مسلمانان برس و مستقيما با مردم آنجا صحبت كن و دردهاي آنها را بشنو و به حوائج آنها رسيدگي كن، فرداي قيامت خداوند از تو بازخواست مي‌كند.
مأمون تحت‌تأثير گفتار امام رضا (ع) قرار گرفت، اما «ذو الرياستين» مأمون را از تصميم خود به رفتن حجاز پشيمان كرد. [233].
[صفحه 139]

كيفر مهاجمان

حكومت سلطنتي تزار روس در حدود سي صد سال در كشور روسيه با اقتدار كامل حكومت مي‌كرد اما آنان در سال 1330 ق به كشور ايران تجاوز كرده و عده‌اي بيگناه از اهالي خراسان و آذربايجان را به قتل رسانده و يا بدار آويختند. اوج جنايت آن زماني بود كه به مرقد مطهر حضرت رضا (ع) جسارت كرده و آن بقعه‌ي مبارك را به توپ بستند.
در هزار و سيصد از جفا و جور روس
هتك شد اندر خراسان بقعه‌ي شمس الشموس
در ربيع ثانوي عصر دهم شد منكسف
آفتاب كشور دين خسرو اقليم طوس
بعد از اين جنايت هتاكانه در مدت كوتاهي عوامل جنايتكار روس دچار قهر و انتقام الهي گرديده و نابود شدند.
بدين ترتيب كه: در همان سال بلشويكها در شهر (اكاترين بورك) تمام اعضاي خانواده‌ي سلطنتي تزار را قتل عام كرده و از بين بردند و همچنين تمامي 700 نفر نظامي روسي كه در حمله به حرم منور رضوي شركت داشتند دچار قهر آن حجت الهي گرديده و در همان ايام در جنگ جهاني اول توسط نيروهاي آلمان و متحدانش نابود گرديدند. كه داستان زير يكي از شواهد اين ماجرا است:
بعد از ماجراي حمله‌ي روسها به مشهد مقدس و به توپ بستن مرقد منور امام رضا (ع) شخصي از اهالي مشهد به حج مشرف شده بود او بعد از اتمام مناسك حج سفري به اروپا كرده و در بين راه در داخل يك رستوران مردي از اهالي روسيه را مشاهده مي‌كند كه در هر عضو بدنش عيبي پديدار بوده و با زحمت تمام خودش را جابجا مي‌كند. در آن ملاقات آن مرد معلول روسي، وقتي اين مسافر را مي‌شناسد و مي‌فهمد كه
[صفحه 140]
از اهل ايران و ساكن مشهد مي‌باشد چنين مي‌گويد: «من در جنگ با آلمان ها اين چنين ناقص الاعضاء شده‌ام و مي‌دانم كه مرا «آقا رضاي شما» اين طور مبتلا كرده است».
آن افسر معلول روسي در ادامه سخنانش مي‌گويد: «ما هفتصد تن از نظاميان روسي بوديم كه قبر او را بمباران كرديم، بعد از آن تمامي همكاران من در جنگ با آلمان ها نابوده شده و از بين رفتند و من تنها كسي هستم كه از آن گروه مهاجم باقي مانده‌ام و تا به حال متحيرانه مي‌انديشيدم كه چرا از بين آن گروه من زنده مانده‌ام؟! اكنون با ملاقات تو راز ماجرا برايم كشف شد! براي اينكه شما از اين مسير بيايي و حكايت من و عاقبت جنايتكاران را بشنوي و كرامت پيشواي خود را در انتقام از دشمنانش با چشم خويش ديده و براي عبرت ديگران آن را نقل كني. [234].
در همين زمينه سيد شرف الدين قزويني معروف به نسيم شمال (1342 - 1288) اشعار زير را سروده و به حضرتش تقديم كرد:
ديشب بسرم باز هواي دگر افتاد
در خواب مرا سوي خراسان گذر افتاد
چشمم به ضريح شه والا گهر افتاد
اين شعر همان لحظه مرا در نظر افتاد
«با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد»
اين قبر غريب الغرباء خسرو طوس است
اين قبر مغيث الضعفا شمس شموس است
[صفحه 141]
خاك در او مرجع ارواح و نفوس است
بايد زره صدق بر اين خاك در افتاد
«با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد»
حوران بهشتي زده اندر حرمش صف
خيل ملك از نور طبقها همه بر كف
شاهان به ادب در حرمش گشته مشرف
اينجاست كه تاج از سر هر تاجور افتاد
«با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد»
اولاد علي شافع يوم عرصاتند
داراي مقامات رفيع الدرجاتند
در روز قيامت همه اسباب نجاتند
اي واي بر آنكس كه به اين دوره [235] در افتاد
«با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد»

ملاقات با ستمگر

امام رضا (ع) با ستم‌گران مسامحه نمي‌كرد بلكه آن گرامي در فرصتهاي مناسب فاصله گرفتن از آنان را سر لوحه ي برنامه‌هايش قرار داده بود به همين جهت حتي تاثير همراهي با آنان را در مسائل فقهي دخالت داده و انگيزه‌هاي مختلف را به حساب مي‌آورد.
ابوسعيد خراساني ماجرائي از اهتمام ويژه‌ي امام رضا (ع) در عرصه ظلم ستيزي گزارش كرده است كه سيره‌ي آن گرامي را در اين زمينه كاملا واضح و روشن مي‌نمايد. او مي‌گويد: روزي دو نفر از شيعيان از راه دوري در خراسان به ملاقات امام رضا (ع) آمده بودند. آنان از امام سوال كردند: آيا
[صفحه 142]
نماز ما در اين سفر كامل است يا شكسته؟
امام به يكي از آنان فرمود: نماز تو شكسته است زيرا به قصد ديدار من رنج سفر را بر خود هموار ساخته‌اي؟ آنگاه به ديگري رو كرده و فرمود:
اما نماز تو در اين سفر كامل است چرا كه به قصد ديدار سلطان ستمگر راهي سفر شده‌اي و تو در مسير معصيت قرار داري! [236].
اين حكم فقهي حضرت رضا (ع) نشانگر مواضع صريح آن حضرت در اين زمينه مي‌باشد و همچنين تقارن مسائل فقهي و سياسي را نشان مي‌دهد كه يك فقيه جامع شرائط نمي‌تواند مسائل فقهي را به دور از مسائل سياسي بررسي و استنباط نمايد.
[صفحه 145]

عظمت بارگاه رضوي

اثر تربيتي زيارت

شايسته است كه زائران و شيفتگان امام رضا (ع) با درايت و معرفت تمام به زيارت آن حضرت شرفياب شوند تا بهره لازم را از آن منبع جوشان الهي برده باشند اگر مشتاقان دربار ملك پاسبان حضرت رضوي (ع) با بينش‌ها ي مادي و باورهاي سطحي به آن ديار قدسي مشرف شوند، ارتقاء معنوي و تعالي روحاني را نمي‌توانند بدست آورند.
اگر به قصد تفريح و تفرج و سياحت قدم به خاك پاك آستان قدسي حضرتش بنهند، بعيد است كه از فضائل و كمالات و كرامات آن گرامي توشه‌اي اخذ كنند. اساسا قبولي زيارت به همين معناست كه زائر بتواند خالصانه به امام دل بسپارد و امام علي (ع) هم در روح و جان او تصرف كرده و تحولي روحي ايجاد شود.
بعضي از بزرگان گفته‌اند: آنان كه به زيارت مي‌آيند اگر دلشان مي‌خواهد بدانند كه زيارت شان قبول شده يا نه؟ نشان قبولي زيارت آنست كه وقتي كه به شهر خود باز مي‌كردند به اعمال و رفتار خود بنگرند و حال خود را با قبل از زيارت مقايسه كنند اگر هيچ تفاوتي نكرده‌اند به قبولي زيارت خود اميدوار نباشند اگر هم قبول باشد در سطح خيلي ناقص خواهد بود. ولي اگر وقتي از حرم بيرون آمده‌اند يك گام به سوي خوبيها، كمالات، صفا و نورانيت نزديك شده‌اند و از گناهان خود واقعا توبه كرده‌اند و به طاعت خدا نزديك شده‌اند مطمئن باشند كه اين نشانه قبولي زيارت آنهاست.
[صفحه 146]

بارگاه رضوي

براي درك اهميت زيارت مرقد منور امام هشتم (ع) و آثار و بركات آن رواياتي چند در اين زمينه نقل مي‌كنيم:
1- رسول خدا (ص) فرمود:
ستدفن بضعة مني بارض خراسان لا يزورها مؤمن الا اوجب الله عزوجل له الجنة؛ [237].
در آينده‌ي نزديك پاره‌ي تن مرا در سرزمين خراسان دفن مي‌كنند آنجا را هيچ مؤمني زيارت نمي‌كند مگر اينكه خداوند متعال بهشت را بر او واجب مي‌كند.
2 - علي (ع) نيز ارزش زيارت امام رضا (ع) را اينگونه بيان نمود:
سيقتل رجل من ولدي بارض خراسان بالسم ظلما، اسمه اسمي و اسم ابيه اسم ابن‌عمران موسي الا فمن زاره في غربته غفرالله ذنوبه؛ [238].
در آينده مردي از فرزندانم را در سرزمين خراسان با ظلم و ستم به سم به شهادت مي‌رسانند او همنام من است و پدرش همنام پيامبر الهي جناب موسي بن عمران، بدانيد هر كس او را در غربتش زيارت كند خداوند گناهانش را مي‌آمرزد. 3- امام رضا (ع) نيز فرمود:
ما زارني احد من اوليائي عارفا بحقي الا تشفعت فيه يوم القيامة؛ [239].
هيچيك از دوستانم مرا زيارت عارفانه نمي‌كند مگر اينكه در روز قيامت او را شفاعت خواهم كرد.
و در روايت ديگري فرمود:
و در سه جاي حساس من زائرم مرا ياري مي‌كنم: 1- هنگامي كه نامه اعمالي را به دست راست يا چپ افراد بدهند.
2- هنگام عبور از پل صراط
3- موقع حسابرسي در كنار ميزان [240].
[صفحه 147]

قبله‌ي دلها

از زماني كه امام هشتم (ع) را بعد از شهادت در مرقد منور خويش در مشهد مقدس دفن كرده‌اند مرقد منور آن گرامي، مورد توجه اولياء الهي، شيفتگان معارف اهل بيت و دوستداران اخلاق و معنويت و كمالات گرديده است. آثار و بركات و فضائل آن مزار نوراني موجب شده كه هر روز دهها هزار زائر عاشق از اقصاء نقاط عالم با هزاران اميد و آرزو به آن بارگاه ملكوتي روي كرده و با تحمل رنج دوري راه و سختي سفر به آن مأمن دلدادگان حضرت حق وارد شوند و دلهاي مالامال از محبت آن عزيز نبوي را به فضاي عطرآگين مرقد مطهر رضوي (ع) بسپارند.
در ميان آن همه زائر طبقات مختلفي را از هر گروه و صنفي در يك صف واحد و در مقابل امام (ع) متواضعانه و خاشعانه مشاهده مي‌كنيم كه هيچگونه فرقي بين شاه و گدا وجود ندارد. چند نمونه از عرض ادب مشاهير تاريخ را با هم مي‌خوانيم:

شاه عباس صفوي

در سال 1006 / ق شاه عباس اول [241]، وارد مشهد مقدس شده و به فيض زيارت آن حضرت نائل گرديد او بعد از آنكه مواضع متعددي از حرم را بازسازي كرده و منظم نموده و دست اندركاران و خدام آن آستان
[صفحه 148]
مقدس را مورد تفقد و عنايت خويش قرار داد، به سمت عراق رفت و به زيارت عتبات عاليات پرداخت.
شاه عباس در زمستان 1008 / ق مجددا به خراسان آمده و در طول زمستان به عنوان خدمت گذار آستان قدس حرم رضوي (ع) به مرمت و بازسازي و زيباسازي حرم پرداخت و ضمن انجام كارها حتي به تنظيف و جارو كردن و اصلاح شمعها و چراغهاي حرم، اشتغال داشت. روزي بزرگترين عالم و دانشمند جهان تشيع مرحوم شيخ بهائي او را در حال اصلاح كردن شمعهاي حرم ديده في البداهه رباعي ذيل را سرود:
پيوسته بود ملائك عليين
پروانه‌ي شمع روضه‌ي خلد آئين
مقراض [242] به احتياط زن اي خادم
ترسم ببري شهپر جبرئيل امين
او همچنين در سال 1009 بنابر نذري كه كرده بود پياده به مشهد رفته و در طول 28 روز آن مسافت را طي نمود و مولف كتاب تاريخ عالم آراي عباسي اشعار ذيل را در آن مورد سرود:
غلام شاه مردان شاه عباس
شه والا گهر خاقان امجد
بطوف مرقد شاه خراسان
پياده رفت با اخلاص بيحد
پياده رفت شد تاريخ رفتن
ز اصفاهان پياده تا بمشهد
و در اين سفر بود كه حرم را توسعه داده و براي اولين بار طلا كاري گنبد منور حضرت ثامن الحجج (ع) را آغاز كرده و در سال 1016 به پايان رسانيد. [243].
[صفحه 149]

ناصرالدين شاه قاجار

اشاره

ناصرالدين شاه قاجار چهارمين فردي است كه از سلاطين قاجاريه در سال 1246 / ق در ايران به سلطنت رسيد و نزديك به پنجاه سال بر مردم ايران حكومت نمود. او در سال 1284/ ق به مشهد سفر نمود و هنگامي كه به كفشداري روضه‌ي منوره‌ي حضرت رضا (ع) رسيد رباعي زير را سروده و در آنجا خواند:
در طوس تجلي خدا مي‌بينم
آثار جلال كبريا مي‌بينم
در كفش كن حريم پور موسي
موساي كليم با عصا مي‌بينم
او همچنين در سال 1287 به عتبات عاليات عراق سفر نموده و هنگام حضور در كتاب قبر مطهر اميرمؤمنان علي (ع) رباعي زير را سروده و خطاب به حضرتش قرائت كرد:
اسكندر و من اي شه معبود صفات ور جهان صرف نموديم اوقات بر همت من كجا رسد همت او خاك درت جستم و او آب حيات در چاپ سوم ديوان اين شاه آمده است: هنگامي كه به مرض سختي دچار شد و معالجه‌ي آن در تهران ميسر نشد او نذر كرد كه هرگاه از آن بيماري مهلك نجات پيدا كند به زيارت حضرت رضا (ع) مشرف شده و پانزده روز در كفشداري حرم به زائرين حضرتش خدمت نموده و با نهايت تواضع كفش آنان را جفت كند. خداوند متعال به توسط امام هشتم (ع) او را از آن مرض مهلك نجات داد. ناصرالدين هم طبق نذر خويش به ارض اقدس رضوي مشرف گرديد و مشغول خدمتگزاري شد.
روزي در كفشداري صحن عتيق در حالي كه كفشهاي زائرين را در جاي مخصوص مي‌نهاد اين دو بيت را سروده و با صداي بلند مي‌خواند:
كجا هواي شهنشاهي زمين دارم
كه كفشداري سلطان هشتمين دارم
[صفحه 150]
سزد كه فخر كنم بر شهان به روز جزا
بكفرش باني سلطان دين امام رضا (ع)
اين شعر را در ديوار كفش باني صحن بزرگ با خط درشت نوشته بودند و تا سال 1383 / ق در آنجا ديده مي‌شد. [244].
و اين چنين است كه در بارگاه اقدس رضوي (ع) شاه و گدا برابرند و هر كس از هر طبقه خود را نيازمند آن وجود مقدس مي‌داند و نوكري آن درگاه را از حكومت بر جهان برتري مي‌شمارد و چه زيبا سروده است مرحوم ملا فتح الله شوشتري كه مي‌گويد:
اي خاك طوس چشم مرا توتيا توئي
مائيم دردمند و سراسر دوا توئي
اي خاك طوس در دلم را توئي علاج
بر دردها طبيب و به غمها دوا توئي
اي خاك طوس رتبه‌ات اين بس كه از شرف
مهد امان و مشهد پاك رضا توئي
اي خاك طوس چون تو مقام رضا شدي
برتر از هزار پايه ز عرش علا توئي
شاهنشهي كه سلسله‌ي انبياء تمام
گويندش اي فداي تو، چون مقتدا توئي
اي كشتي نجات ندانم ترا صفات
دانم به بحر علم خدا، ناخدا توئي
فريادرس به هر غم و كافي به هر الم
حصن حصين عالم و كهف الوري توئي
و الشمس آيتي بود از روي انورت
توضيحش آنكه ترجمه‌ي و الضحي توئي
[صفحه 151]

چهره‌ي شاخص دنياي پزشكي

پرفسور حسين صادقي جراح قلب و استاد دانشگاه لوزان در كشور سوئيس يكي از چهره‌هاي علمي جهان پزشكي در قرن اخير است. او در مدت 30 سال خدمت در دنياي طب يازده هزار جراحي قلب و نود پيوند قلب انجام داده است كه بيش از هزار نفر از اين بيماران، ايراني و هموطن او بوده‌اند. او اين همه موفقيت را از عنايات خداوند و توجهات و كرامات حضرت رضا (ع) مي‌داند.
پرفسور صادقي كه در سال 1308/ ش در ايران متولد شده و دوران تحصيلات عاليه‌ي پزشكي را در كشورهاي سوئيس و آمريكا گذرانده، از سال 1345 تا 1375 مهمترين خدمات پزشكي را به عالم بشريت ارائه داده است. وي در مورد عشق و علاقه‌اش به امام هشتم (ع) مي‌گويد: در سالهاي اخير سه بار به ايران آمدم، و هر سفر به محض ورود به ايران به مشهد رفته و در حرم مطهر حضرت رضا (ع) عرض ارادت مي‌كنم.
من در ايام تحصيلات در ايران هميشه از حضرت رضا (ع) توجه و عنايت طلب مي‌كردم و توفيقات خويش را مديون الطاف آن امام همام مي‌دانم. من با نظر لطف و كرامت امام رضا (ع) توانستم به اين درجه و مرتبه علمي رسيده و تاكنون يازده هزار پيوند قلب انجام دهم. من حتي براي بهبود بيمارانم دعا مي‌كنم و از راهي دور براي بيمارانم از امام هشتم (ع) شفا مي‌طلبم. به نظر من حرم مطهر ثامن الائمه (ع) جايگاه مقدسي است كه هر فرد شيعه به آن عشق مي‌ورزد».
پرفسور صادقي مي‌گويد: افتخار م اين است يك ايراني هستم و شيعه‌ي علي (ع) و دوستدار فرزندش و من در هر كاري بوسيله‌ي ائمه‌ي معصومين (ع) از خداوند متعال ياري گرفته و موفق شده‌ام.
و بعنوان يك ايراني در دنيا توانسته‌ام در جهت سلامت و درمان بيماران خدمت نمايم و در هر كاري خداوند متعال يار و ياورم بوده است.
[صفحه 152]
من در هر كجا و هر موقعيتي هرگز فراموش نكرده‌ام كه يك مسلمان و ايراني هستم و سعي كرده‌ام نام اسلام و ايران هميشه زنده بماند. [245].

زائر شگفت‌انگيز

شخصيت نگار معاصر مرحوم شيخ محمد شريف رازي مي‌گويد:
در يك سفري در رمضان سال 1369 قمري، هنگامي كه در دامغان به سر مي‌بردم. روزي در منزل يكي از فرهنگيان متدين و با معنويت آنجا بنام «نصرالله شهابي» مهمان بودم. ناگاه صداي تلاوت قرآن بگوش رسيد.
ما ناخواسته جذب آن صدا شده و از منزل بدنبال آن صدا بيرون رفتيم، ديديم در راهرو مسجد جوان نا بينائي روي زمين نشسته، بسيار مؤدب و باوقار و از سوره‌هاي بزرگ قرآن با مراعات آداب كامل، قرآن تلاوت مي‌كند، مردم نيز به گمان اين كه فقير است به او پول مي‌دهند اما او نمي‌پذيرد.
مقداري به آيات تلاوت شده گوش جان سپرده خود را در حال و هواي معنوي احساس نموديم، تا اينكه ساكت شد. نزديكتر رفته سلام گفتيم و او جواب ما را داد پرسيديم:
«نام شما چيست؟»
- «غلامعلي»
- «از كجا هستي؟»
- «از مراغه»
- «كجا مي‌روي؟»
- «مشهد مقدس.»
- «چرا دامغان پياده شدي؟»
- «سوار نبودم تا پياده شده باشم.»
[صفحه 153]
- «شما كه نابينايي چه كسي شما را هدايت مي‌كند؟»
- «الذي خلقني فهو يهدين [246] در اينجا دريافتم كه فرد عادي نيست.
پرسيدم:
«اينك به چه چيزي نياز داري؟»
گفت: «هيچ چيز، فقط مي‌خواهم براي افطاري قدري نان تهيه كنم.»
گفتم: «مگر روزه هستي؟»
گفت: «آري!»
پرسيدم: «مگر مسافر نيستي؟»
گفت: «من دائم السفر و خانه بدوشم.»
از اين سخن او احتمال دادم كه شايد از رجال الغيب باشد همانها كه به صورتهاي گوناگون در سراسر گيتي سير و سفر نموده و از گمشدگان دستگيري كرده و راه گم كردگان را، راهنمائي مي‌نمايند.
با اجازه از ميزبان و با اصرار و سوگند به حضرت رضا (ع) او را به منزل برديم، چند روزي كه نزد ما بود. من بسيار مراقب اعمال و رفتار او بودم، با كسي سخن نمي‌گفت و همواره يا تلاوت قرآن مي‌كرد و يا ذكر خدا بر لب داشت. او را به زحمت به سخن مي‌آوردم و او تنها به جواب ضروري قناعت مي‌نمود. پرسيدم: «از كجا آمده‌اي؟»
گفت: «آذربايجان.»
پرسيدم: «تمام راه را پياده … ؟»
گفت: «آري! من هميشه پياده سفر مي‌كنم.»
گفتم: «در اين كوهها و گردنه‌ها و راههاي پر پيچ و خم و خطرناك چطور؟ آيا برايت پيشامدي نشده است؟»
گفت: «چرا فقط يكبار به چاه افتادم.»
[صفحه 154]
پرسيدم: «كسي تو را از چاه در آورد؟»
گفت: «همو كه به چاه افكند.»
او بسيار مكتوم و رازدار و كم سخن بود و هرگز زياد حرف نمي‌زد.
شب بيست و يكم ماه رمضان به همراه او و ميزبان به صحرا رفتيم و به نقطه‌اي نزديك مسجد جامع دامغان و كنار قبري كه منسوب به «بكير بن اعين» برادر جناب «زراره» است. قدري قدم زديم. به غلامعلي گفتم: «امشب نوبت شماست كه ما را بهره ور سازي.»
او در آن شب مشغول دعا و مناجات گرديد، غوغا كرد و ما را منقلب كرد، يك وقت متوجه شدم. ديدم آقاي شهابي بيهوش به زمين افتاده و خودم نيز چنان شده بودم كه كمتر چنين حالتي در خود ديده بودم. آن شب با مناجات به پايان رسيد تا پايان رمضان او را نگاه داشتيم. ماه به سر آمد، غلامعلي برخاست و بسان زنداني كه در زندان ما باشد، گفت: «ديگر عهد ما با شما تمام شد.»
خداحافظي كرد. آقاي شهابي او را برد تا به اتوبوس مشهد سوار كند، اما طولي نكشيد كه برگشت اما غرق در حيرت و بهت، مي‌گفت: «آقا! سيزده شبانه‌روز با او بوديم، دريغا كه ندانستيم او از رجال الغيب و ابدال است.» گفتم: «چطور؟»
گفت: «با او تا خيابان رفتيم ماشين رسيد دست بلند كردم، ماشين چند قدم از ما گذشت و ايستاد. من نزديك ماشين رفتم تا سفارش او را بكنم ديدم غلامعلي غائب شد هر چه گشتم او را نيافتم. به خدا سوگند! نمي‌دانم به آسمان رفت يا زمين! و الله العالم.» [247].

هشدار براي زائران

اشاره

عالم بزرگواري از ائمه‌ي جماعات تهران نقل مي‌كند: كه يكي از دوستان
[صفحه 155]
مسجد من به مشهد مقدس مشرف شده بودند. يك شب جمعه‌اي كه بعدا معلوم شد شب آخر زيارت آن دوستم در مشهد بود، خواب ديدم كه او در حرم مطهر حضرت رضا (ع) ايستاده و حضرت هم در كنار قبر مطهرش نشسته و به زائرين عنايت دارد و جواب سلام زائرين را با محبت مي‌دهند.
اما متأسفانه ديدم كه در دست اين رفيقم يك قطعه چوبي است و در طرف پائين پاي آن حضرت آن چوب را به قصد زدن به سوي حضرت حواله كرد. ولي آن چوب به حضرت اصابت نكرد. رفيقم آمد رو به روي حضرت و چوبدستي را به طرف حضرت حواله كرد باز به حضرت اصابت نكرد براي بار سوم رفيقم به بالاي سر مبارك حضرت رفت و چوب دستي را حواله‌ي حضرت كرد اين بار چوب از دست او به حضرت رضا (ع) اصابت كرد كه حضرت را مقداري ناراحت نمود.
از اين بي‌ادبي رفيق تهراني ام كه تمام آن را در عالم رؤيا در شب جمعه ديدم و جنايت و گستاخي آن رفيق را نيز نسبت به حضرت مشاهده كردم خيلي رنجيده شدم. از خواب بيدار شدم در اثر ناراحتي ديگر خوابم نگرفت، پيش خود حدس زدم و تعبير كردم كه حتما در امشب، شب جمعه از اين دوست من در حرم حضرت رضا (ع) عملي جسورانه و اهانت‌آميز سرزده است كه اذيت به حضرت و جسارت به آقا شده است.
منتظر ماندم تا او فرداي آن روز به تهران بيايد. خودم صلاح ديديم كه به عنوان ديدن ايشان نزد او بروم و قصه خوابم را در شب جمعه‌ي گذشته به طور خصوصي از ايشان بپرسم تا ايمانم در معرفت امام و اخلاص من به آن حضرت زيادتر گردد.
لذا در ساعتي كه خلوت بود به منزلش رفتم كه ايشان خيلي گرم و مؤدب از من استقبال كرده و از اين كه من به ديدن او رفته بودم خوشحال و خيلي احترام كردند. وقتي مجلس از اغيار كاملا خالي شد و فقط من و
[صفحه 156]
ايشان بوديم گفتم درست من امروز به ديدن تو آمدم چون از زيارت حضرت امام رضا (ع) برگشتي! فقط از شما يك سوال دارم و حقيقتي را مي‌خواهم از زبان شما بشنوم بدان كه محرم راز تو هستم و با هيچ احدي صحبت نخواهم كرد. فقط مي‌خواهم بدانم آن چه در خواب ديده‌ام چيست؟
تو را به همان آقا قسم مي‌دهم كه حقيقت را بر من پنهان نكن و آن چه برايت پيش آمده تعريف كن كه اميدوارم به نفعت باشد.
با اين تقاضا كم‌كم قدري صورت رفيقم تغيير كرد، مثل اين كه تقريبا وحشت زده است، گفت: بفرمائيد چه سؤالي داريد؟
پرسيدم: آيا در شب جمعه ديشب براي وداع در حرم حضرت رضا (ع) مشرف شده بوديد؟
گفت: بلي جاي شما خالي، شبهاي جمعه اكثرا در حرم مشرف بوديم براي چه سؤال كردي؟
گفتم: شما در شب جمعه در كنار قبر مطهر آقا چه عملي انجام داده‌ايد كه موجب آزار و اذيت حضرت ثامن الائمه شده است؟ به من بگو!
ديدم صورتش قرمز شد و از خجالت سرش را پائين انداخت و آهي عميق كشيد و در همان حال گفت: شما از كجا مي‌دانيد؟
گفتم: من در همان شب خواب ديدم و صحنه‌ي بودن شما در حرم حضرت و كاري كه انجام داديد همه را در عالم رؤيا ديدم، پرسيد: در خواب چه ديده‌اي؟ گفتم: من آنچه را كه ديدم به تو مي‌گويم و تو هم شرافتمندانه قول بده كه ماجرا را تمام و كمال شرح دهي. گفت قول مي‌دهم.
گفتم: من در خواب ديدم در حرم حضرت رضا (ع) مشرف هستم و آقا كنار قبرش نشسته، ديدم كه به سلام و زيارت زائرين جواب داده و اظهار محبت و عنايت مي‌كردند و شما را در ميان جمعيت ديدم در حالي كه
[صفحه 157]
قطعه چوبي در دست داشتيد و در پائين پاي حضرت با آن چوب به آقا حواله كرديد ولي به ايشان نخورد. آمديد روبروي حضرت و با آن چوب به حضرت حواله كرديد باز اين بار چوب شما به هدف نخورد.
ولي آمديد سر حضرت كه جمعيت فشرده تر بود و جا تنگ‌تر بود با آن چوب دستي به طرف سر مبارك امام (ع) حواله كرديد كه من متأسفانه ديدم چوبدستي تو به آقا اصابت كرده و حضرت از اين جسارت و بي‌ادبي تو اظهار خشم و ناراحتي نمودند كه من با ديدن اين منظره دلخراش با تأثر از عمل زشت تو از خواب بيدار شدم و خيلي ناراحت بودم، در همان وقت خوابم را تعبير نمودم به اين كه حتما شما در آن شب جمعه در حرم حضرت در حضور و ديدگاه حضرت رضا (ع) كه همه‌ي زوار و واردين حرمش را مي‌بيند، كار زشتي كرديد كه حضرت از تو ناراحت شد حالا حقيقت را بگو چه جسارت و عمل زشتي در كنار قبر مطهر آن حضرت انجام داده‌اي؟
رفيقم در حالي كه اشك مي‌ريخت گفت: من شب جمعه تقريبا آخرهاي شب براي زيارت وداع به حرم مطهر مشرف شدم - در آن زمانها مرد و زن مخلوط كنار ضريح مقدس جمع و متوسل مي‌شدند - من از درب پائين پاي مقدس حضرت وارد شدم به مجرد ورود در كنار ضريح چشمم به صورت زيباي زني تهراني كه كنارم بود افتاد. من از حال و وضع او فهميدم كه مي‌توان از اين زن كام گرفت و از همان بدو ورود شيطان مرا اسير خود كرد، ديگر توجه به ضريح و زيارت نداشتم و فقط تمام توجه و هواسم به آن زن دلربا بود كه قلبم را در كنار ضريح حضرت صيد و در دام خود گرفتار كرده بود.
من با كمال بي‌ادبي و بي‌توجهي پشت سر آن زن قرار گرفتم خواستم به طريقي علاقه‌ي قلبي خودم را به او بفهمانم وقتي آن خانم در پائين پاي حضرت دستش را كه از بازو برهنه شد به طرف ضريح مقدس بلند كرد
[صفحه 158]
من در پشت سر او به عنوان اين كه اين زن از آن من است تا ديگران بر جنايتم پي نبرند دستم را پشت سر همان خانم بلند كردم كه پنجه‌ي دستم را به پشت دست زيباي او قرار دهم و موفق نشدم و خانم قبل از رسيدن دستم، دستش را از ضريح جدا كرد و رفت. روبروي حضرت من هم بدون توجه به حضرت پشت سر او بودم و در فكر آن زن با او دور مي‌زدم براي بار دوم دستش را بلند كرد من نيز دستم را بلند كردم باز در اثر حركت جمعيت موفق نشدم.
تا اينكه خود را به او نزديكتر كردم و در بالاي سر همان طور كه فرموديد محل تنگ‌تر و جمعيت فشرده تر هستند آن جا ديگر خانم نتوانست از دستم بگريزد همين كه دستش را به طرف ضريح بلند كرد من هم همزمان دستم را پشت سرش بلند كردم به عنوان آن كه ضريح را مي‌گيرم و پنجه‌ي دستم را روي دست خانم قرار دادم و فشار دادم به طوري كه خانم برگشت و به من نگاه كرد.
من كه منتظر نگاه او بودم لبخندي عاشقانه به او زده و او هم لبخندي زد من كاملا به او نزديك شدم و گفتم: بيرون حرم در فلان مكان انتظار ديدن تو را مي‌كشم زودتر بيا، من از حرم بيرون آمدم و در محل موعود منتظر خانم ماندم پس از چند لحظه او نيز آمد پرسيدم: از كجا به مشهد آمدي؟ گفت: از تهران گفتم من هم از تهران آمده‌ام. اگر مايليد فردا ميهمان من باش و فردا در قطار تا تهران با هم باشيم به هر دوي ما خوش مي‌گذرد و پولي هم به او دادم تا خريد كند شب را با هم بوديم و فردا هم براي او بليط قطار گرفتم و چه بگويم كه در كوپه‌ي شخصي قطار هم براي ما تا تهران به ظاهر خوش گذشت. اين سرنوشت شوم من بدبخت و نتيجه‌ي سفرم به مشهد مقدس است كه معلوم شد گرفتار نفس اماره گشته و از شيطان پيروي نموده‌ام.
در حرم حضرت رضا (ع) به جاي زيارت و وداع آن گرامي مرتكب
[صفحه 159]
جنايت و گناه شده‌ام. به جاي جلب رضايت آقا امام رضا (ع) با گناه و معصيت دل حضرت را به درد آورده و ناراحت كرده‌ام. من خيلي بدبخت شده‌ام همه‌ي اعمال نيك من در راه شهوتراني به باد رفته است. حضرت آقا! من شديدا پشيمانم آيا توبه‌ي من قبول است؟! چه كنم كه آقا امام رضا (ع) از من راضي و خشنود شود؟ حضرت عالي راهنمائيم كن و از اين مهلكه رهائيم ده، آقاي روحاني در ادامه گفت: من پس از آنكه او را در مورد اين عمل زشت در حضور امام رضا (ع) سرزنش كردم او را در اين زمينه راهنمائي نموده و در آخر گفتم: از رحمت خدا مأيوس نباش!

زائر ساده‌لوح

اين فصل را با نوشته‌اي طنزآميز از استاد مطهري در رابطه با زائرين حرم امام رضا (ع) به پايان مي‌بريم:
يك نفر نقل مي‌كرد كه در ايام جوانيش مداحي از تهران به مشهد آمده بود و روزها در مسجد گوهرشاد يا در صحن مي‌ايستاد و شعر مي‌خواند، و مداحي مي‌كرد، از جمله غزل معروف و منسوب حافظ را در اشعارش قرائت مي‌كرد:
اي دل غلام شاه جهان باش و شاه باش
پيوسته در حمايت لطف اله باش
قبر امام هشتم و سلطان دين رضا
از جان ببوس و در آن بارگاه باش
اين آقا براي اينكه او را دست بيندازد و شوخي كرده باشد پيش او رفته و گفته بود آقا جان! اين شعر را چرا غلط مي‌خواني؟ بايد اين طور بخواني:
[صفحه 160]
قبر امام هشتم و سلطان دين رضا
از جان ببوس و بر در آن، باركاه باش
يعني وقتي به در حرم رسيدي همانطور كه يك بار كاه را از روي الاغ به زمين مي‌اندازند، تو هم فورا خودت را به زمين بينداز، او هم باور كرده بود از آن پس آن مداح بيچاره اين شعر را مي‌خواند، و بجاي بارگاه مي‌گفت: بارگاه و خود را هم به زمين مي‌انداخت. [248].
[صفحه 163]

كرامات امام رضا

كرامت و معجزه

كارهاي خارق‌العاده اي كه مقرون به دعوي نبوت باشد معجزه و بدون ادعاي نبوت كرامت ناميده مي‌شود. بنابراين كرامت به كارهاي خارق‌العاده اي اطلاق مي‌شود كه به وسيله‌ي بنده‌ي صالح خدا و بدون ادعا ظاهر مي‌شود و دليل برهاني الهي است كه با اذن خداوند متعال توسط حجت الهي بر عموم مردم يا بعضي از خواص ظاهر مي‌شود و توسط آن، مقام امامت اثبات شده و در دل‌ها استقرار يافته و انديشه‌ها و نقشه‌هاي مخالفين و منكرين تحت الشعاع قرار گرفته و حجت الهي بر مردم شناخته مي‌شود. چنانكه خداوند متعال مي‌فرمايد:
ليهلك من هلك عن بينه و يحيي من حي عن بينة؛ [249].
تا آنها كه هلاك [و گمراه] مي‌شوند، از روي اتمام حجت باشد و آنها كه زنده و هدايت مي‌شوند از روي دليل روشن باشد.
از اين رو امور خارق‌العاده اي كه توسط ائمه (ع) انجام مي‌شود گاهي به عنوان معجزه و گاهي به عنوان كرامت مطرح است و دليلي قاطع براي حقانيت ائمه اطهار (ع) مي‌باشد برخي گفته‌اند:
كارهاي خارق‌العاده ائمه اطهار (ع) دو قسم است گاهي در مقام اثبات حقانيت خويش در برابر مخالفين بوده‌اند و گاهي در مقام تقويت ايمان در قلوب مؤمنين، مي‌توان به اولي معجزه و به دومي كرامت اطلاق كرد در هر صورت ائمه اطهار (ع) چون حجت‌هاي بر بندگان هستند براي اثبات حقانيت خويش و همچنين تقويت قلوب مؤمنين و براي آرامش
[صفحه 164]
دلهاي مشتاق از خود معجزه و كرامت نشان مي‌دهند.
اين نكته را نيز ناگفته نگذاريم كه از منظر باورهاي شيعي، اولياء الهي و ائمه معصومين (ع) حيات و ممات ندارند و ما آنان را بعد از شهادت نيز قادر بر اعمال خارق‌العاده مي‌دانيم به همين جهت براي حل معضلات، مشكلات و عرض ارادت به محضر انور آن گراميان، متوسل شده و حاجات خود را طلب كرده و در صورت صلاح ديد خداوند و آن بزرگواران، به مقصود نائل مي‌شويم.
امام سجاد (ع) فرمود:
خداوند ما را از نور ذات خويش خلق نموده و حاجات بندگان را به وسيله‌ي ما برآورده مي‌كند، ما با اذن الهي هر چه خواهيم انجام مي‌دهيم و خواسته و اراده‌ي ما با خواست و اراده‌ي الهي هم آهنگ است. [250].
امام صادق (ع) نيز فرمود:
و لا يشاء الامام شيئا الا ما شاء الله؛ [251].
امام خواسته‌اي به غير از خواسته‌ي خداوند متعال ندارد.
به همين جهت در زيارتنامه آن عزيزان كه از امام صادق (ع) نقل شده و در كنار مرقد نوراني شان قرائت مي‌كنيم و يا از فواصل دور براي ارائه ادب آن را مي‌خوانيم آمده است كه:
اشهد انك تشهد مقامي و تسمع كلامي و انك حي عند ربك ترزق؛ [252].
اي روح بلند حجت الهي! من شهادت مي‌دهم كه شما مرا مي‌بينيد و سخن مرا مي‌شنويد و شما زنده‌ايد و نزد الهي روزي مي‌خوريد.
در اين بخش ما به برخي از كرامات آن حضرت كه در زمان خودش و يا در عصرهاي بعدي به ظهور رسيده است مي‌پردازيم و بر اين باوريم كه:
مولاي! ارادة الرب في مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم؛ [253].
[صفحه 165]
اي مولاي من! اراده و مشيت پروردگار در تدبير امور عالم به سوي شما مي‌آيد و از خانه‌هاي شما به ديگر جاها مي‌رسد.

فراق يار

ريان بن صلت قمي از كاركنان دربار مامون و مورد توجه فضل بن سهل وزير مامون بود او كارهاي مهم فضل را انجام مي‌داد اما شيعه بودن خويش را پنهان مي‌كرد. روزي ريان بن صلت كه در حقيقت از ياران وفادار امام هشتم عليه‌السلام بود از طرف فضل بن سهل ماموريت يافت تا از خراسان به سوي عراق مسافرت كند او دوست داشت قبل از اينكه قدم به سفر عراق بگذارد از امام رضا (ع) ديداري داشته باشد.
ريان در اين زمينه مي‌گويد:
با خود انديشيدم چون به محضر حضرت رسيدم از او بخواهم لباسي از لباسهاي مبارك خويش را به من مرحمت فرمايد تا بعد از مرگم، آن را به همراه كفن بر بدنم بپوشانند و همچنين از سكه هائي كه بنام حضرت رضا (ع) ضرب شده است چند عدد به عنوان تبرك از حضرت بخواهم، تا براي دخترانم هديه كنم وقتي كه به محضر آن بزرگوار شرفياب شدم هنگام خداحافظي تصور فراق و جدايي آن حضرت آنچنان بر من اثر كرد كه در نتيجه‌ي گريه و دوري از امام (ع)، خواسته‌هايم را فراموش كردم.
زماني كه از اتاق خارج شدم صداي حضرت رضا (ع) را شنيدم كه فرمود: ريان برگرد! چون برگشتم به من گفت: دوست داري يكي از جامه‌هاي خود را به تو بدهم تا هرگاه اجل تو فرا رسيد كفن تو باشد و سكه هائي نيز به تو بدهم تا به عنوان تبرك آنها را به همراه خويش داشته باشي و به دخترانت هديه كني؟!
عرض كردم: فدايت شوم قصد داشتم همين‌ها را از شما مطالبه كنم
[صفحه 166]
ليكن انديشه‌ي فراق شما، خواسته‌هايم را از ياد برد، حضرت پشتي خويش را بلند كرد و جامه‌اي به من داد و از گوشه‌ي سجاده‌اش چند سكه به من عطا فرمود. [254].

نيازمند

ابراهيم بن موسي قزاز مي‌گويد: هنگامي كه حضرت رضا (ع) در خراسان بود روزي در مسجد به محضرش رفته و از حضرتش استمداد مالي كردم در آن حال آن بزرگوار براي استقبال از بعضي مهمانانش بيرون رفت تا اينكه در هنگام نماز حضرت تشريف آورد در آن موقع من و امام رضا (ع) تنها بوديم و نفر سومي با ما نبود به من فرمود:
اذان بگو! گفتم: صبر كنيد تا دوستان ديگر هم بيايند؛ فرمود: «خدا ترا بيامرزد: نماز را از اول وقت تاخير ميندازد بدون اينكه علتي داشته باشد بر تو باد هميشه به اول وقت.»
پس به من اذان گفتم و نماز خوانديم.
بعد از نماز گفتم: اي فرزند رسول خدا! همچنانكه قبلا عرض كردم من محتاجم و شديدا به پول نياز دارم و سر شما شلوغ است من هم نمي‌توانم هميشه به خدمت شما رسيده و عرض حاجت كنم.
ابراهيم در ادامه مي‌افزايد: آن حضرت با تازيانه‌ي خويش زمين را كنده و بعد دست برد از آنجا كه شمشي طلا بيرون آورد و به من فرمود: بگير! اين را خداوند به تو بركت دهد و از آن استفاده كن و آنچه را كه ديدي پنهان كن.
او مي‌گويد: خداوند از آن قطعه‌ي طلا به من بركت زيادي داد، تا آنجائي كه غني ترين مردم گرديدم. [255].
[صفحه 167]

ضامن آهو

حضرت رضا (ع) هنگامي كه در نيشابور در محله‌اي به نام «فوزا» نزول اجلال فرموده بود به دستور حضرت در آن منطقه حمامي تاسيس نمودند و در كنار آن چشمه‌اي هم لاي روبي كرده و آماده بهره‌برداري كردند همچنين با راهنمائي امام (ع) در همان جا حوضي ساختند كه از آن حوض براي امور بهداشتي و وضو براي نماز استفاده مي‌شد حضرت خودش آنجا را افتتاح كرده و در همان مصلي نماز خواند و مردم هم از آن جناب پيروي نمودند.
در اين هنگام كه مردم به تبعيت از آن حضرت در كنار حوض جمع شده بودند آهويي از راه دور به حضور امام هشتم (ع) رسيده و به آن حضرت پناهنده شد.
گويا آن آهو در دست صيادي گرفتار شده بود و با عنايت آن بزرگوار آزاد گرديد.
و از همين جاست كه به آن امام همام ضامن آهو مي‌گويند.
ابن حماد شاعر به همين پناهندگي آهو اشاره كرده و در شعر خود مي‌گويد:
الذي لا ذبه الظبة و القوم جلوس
من ابوه المرتضي يزكو و يعلو و يروس
يعني: امامي كه در حضورش مردم نشسته بودند، آهويي به او پناهنده شد، همان امامي كه پدرش علي مرتضي (ع) است كه پاك روش و بلند مقام و باوقار است.» [256].

نماز باران

مدتي در منطقه‌ي خراسان باران نيامد و خشك سالي پديدار گشت عده‌اي
[صفحه 168]
كه از حاشيه نشينان مجلس مأمون بودند از اين قضيه سوءاستفاده كرده و شايع نمودند كه باران به خاطر اين است كه مامون عباسي علي بن موسي (ع) را ولايت عهد خويش گردانيده است. چون اين خبر به گوش مامون رسيد در روز جمعه از حضرت رضا (ع) تقاضا كرد براي نزول باران دعا كند حضرت فرمود:
«روز دوشنبه براي استسقاء بيرون خواهم آمد زيرا جدم رسول خدا (ص) را به همراه اميرمؤمنان علي (ع) در عالم رؤيا زيارت كردم و پيامبر به من فرمود: پسرم! تا روز دوشنبه صبر كن، سپس در آن روز از درگاه خدا طلب باران كن، خداوند باران مي‌فرستد و مردم به عظمت مقام تو در پيشگاه خدا پي مي‌برند». هنگامي كه روز دوشنبه فرا رسيد مردم از خانه‌ها بيرون آمدند، امام رضا (ع) بر بالاي منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي گفت: «خدايا! تو حق ما خاندان رسالت را بزرگ نمودي، مردم طبق فرمان تو، به ما متوسل شده‌اند و اميد به فضل و رحمت او احسان تو دارند، باران فراوان و سودمند و بي ضرر خويش را بر آنان بفرست، و اين باران را پس از بازگشت مردم به خانه‌هاي خود نازل فرما.»
يكي از حاضرين در آنجا مي‌گويد: سوگند به خدا همان لحظه، حركت ابرها در هوا شروع شد و رعد و برق پديد آمد، مردم به جنب و جوش افتادند كه تا باران نيامده به خانه‌هاي خود برگردند، حضرت علي بن موسي الرضا (ع) به آنان فرمود: آرام باشيد، اين ابر براي اين منطقه نيست بلكه براي فلان ناحيه مي‌رود، آن ابر رفت و ابر ديگر به همراه رعد و برق آمد، مردم خواستند حركت كنند، امام فرمود: اين ابر نيز به فلان قسمت خواهد رفت، در حدود ده ابر به همين ترتيب آمد و از فضاي آنجا عبور نمود و هر بار امام فرمود: «اين ابر براي شما نيست».
يازدهمين ابر از راه رسيد امام رضا (ع) فرمود: اين ابر را خداوند براي
[صفحه 169]
شما فرستاده است، در برابر فضل و كرم خداوند، شكر كرده و به سوي منازل خويش برگرديد و تا شما به خانه نرسيده‌اند باران نخواهد باريد آنگاه امام (ع) از فراز منبر پائين آمده و مردم نيز به خانه‌هايشان رفتند، در همين هنگام بود كه باران شديدي نازل شده و تمام حوض ها، گودالها و نهرها را پر كرد و مردم با خوشحالي تمام مي‌گفتند: «كرامتها و الطاف الهي بر فرزند رسول گرامي اسلام (ع) مبارك باد».
بعد از نزول باران و لطف الهي امام رضا (ع) نزد جمعيت آمده و آنان را موعظه كرده و به شكرگزاري به درگاه پروردگار منان دعوت نمود. [257].

سكه‌هاي زندگي‌ساز

هنگامي كه دعبل خزائي در مرو به محضر امام هشتم (ع) مشرف شده و قصيده‌ي معروف [258] خود را در محضر آن حضرت خواند، حضرت رضا (ع) صد دينار رضوي از سكه‌هاي خويش، به همراه يكي از لباسهايش را به دعبل هديه داد و فرمود: اين كيسه‌ي دينار را نگهدار كه طولي نمي‌كشد به آن نيازمند خواهي شد دعبل به وطن بازگشت، با كمال تعجب ديد كه دزد آمده و تمام لوازم منزل او را به سرقت برده است. در آن موقع سكه‌هاي اهدائي امام (ع) را به شيعيان فروخته و مايحتاج خويش را تامين نمود و در آنجا بود كه سخن امام به يادش آمد كه فرموده بود به زودي به اين سكه‌ها محتاج خواهي شد.
همچنين در آن هنگام كنيزي شايسته داشت به درد چشم شديدي مبتلا گرديد، پزشكان حاذق را در بالين وي حاضر نمود ولي نتيجه‌اي نگرفت دعبل از اين بابت شديدا اندوهگين شد. در همين فكرها بود كه ناگهان يادش آمد كه قطعه‌اي از لباس اهدائي امام رضا (ع) را به همراه آورده بود،
[صفحه 170]
سريعا آن را حاضر كرده و در اول شب چشمهاي كنيزك را با آن بست.
چون صبح شد هر دو چشم آن دختر در اثر كرامت و بركت حضرت رضا (ع) به بهترين حالات سلامتي خويش را بازيافته و از اول هم نوراني و قوي‌تر شده بود. [259].

حضور بر بالين يار

روزي حضرت رضا (ع) در مرو در مجلس مامون نشسته و مشغول گفتگو بودند در آن ميان اهل مجلس ناگاه ديدند كه حضرت يك لحظه متوجه جايي شده و فرمود: «لبيك! … لبيك! … » و آنگاه از نظرها ناپديد گرديد، مامون بسيار مضطرب و هراسان شد اما پس از اندك زماني ديد كه حضرت در جاي خود نشسته است. گفت: اي پسر پيامبر! شما كجا رفتيد و چه كسي شما را صدا زد و چگونه لحظاتي ناپديد شديد؟»
فرمود: «هنگامي كه در راه خراسان به بصره مي‌آمدم كه يكي از دوستانم از من درخواست نمود كه به هنگامه‌ي احتضار اگر مرا صدا كند در بالينش حاضرم شوم و او اينك در بستر بود و فرشته‌ي مرگ مي‌خواست كه او را قبض روح كند در آن لحظه مرا طلبيد و من پاسخ او را گفتم و ظرف چند لحظه به ياري خداوند متعال به بصره رفتم و سفارش او را به فرشته‌ي مرگ نمودم، خداي متعال مرگ او را به تاخير افكنده و سي سال به عمر او افزود.»
مامون بي‌درنگ دستور داد تا فرماندار بصره در آنجا دقيقا تحقيق كند و ببيند حضرت رضا (ع) در آن روزي كه خود فرموده بود در بصره ديده شده و چنين فردي در آن شهر هست كه فرموده بود دوست من است و آيا او بيمار بوده و نجات يافته است؟!
پس از رسيدن نامه‌ي مامون، فرماندار بصره مردم را در مسجد جامع فرا
[صفحه 171]
خواند و نامه‌ي خليفه را خواند، در همان جلسه گروهي گواهي دادند كه:
آري! حضرت رضا (ع) را در آن روز معين، برخي در كوچه و خيابان و گروهي در منزل همان فردي كه دوست حضرت بود او را ديده‌اند.
فرماندار حتي شخص بيمار را كه از مرگ نجات يافته بود پيدا كرده و با او صحبت نمود و او نيز گفت: «آري! حضرت رضا () مرا شفا بخشيد.» و آنگاه فرماندار گزارش جامعي را در صحت آن واقعه به مركز حكومت فرستاد و معلوم شد كه امام هشتم (ع) در آن روز با طي الارض به بصره آمده و برگشته است. [260].

عنايت به مردم قم

وقتي كه حضرت رضا (ع) به فرمان مأمون ناگزير شد كه از مدينه به سوي خراسان حركت كند، آن حضرت از راه بصره به بغداد آمد و از آنجا به سوي قم روانه شد، اهالي قم، با استقبال عظيمي آن حضرت را وارد شهر مقدس قم كردند بسياري آن حضرت را به ميهماني خود دعوت نمودند، تا اينكه حضرت فرمود: ناقه‌ي من در هر جا توقف كرد همانجا مي‌روم، ناقه در خانه‌ي مرد صالحي توقف كرد، كه شب در خواب ديده بود امام هشتم (ع) مهمان او شده است.
امام در همان جا پياده شد و مهمان آن مرد گرديد، و اكنون آن خانه به صورت مدرسه‌ي علميه‌ي بنام مدرسه‌ي رضويه در خيابان آذر قم معروف است.
اين ماجرا در سال 200 هجري واقع شد يعني يك سال قبل از ورود حضرت معصومه (س) به قم، زيرا حضرت معصومه در سال 201 ه ق وارد قم گرديد. [261].
[صفحه 172]

با آل علي هر كه در افتاد، بر افتاد

بس تجربه كرديم در اين دير مكافات
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد
ابو حبيب هرثمه بن اعين، از كارگزاران حكومت مأمون شايع بود كه حضرت رضا (ع) از دنيا رفته است، اما از آن جايي كه اين خبر را صحيح نمي‌دانستم، براي صحت و سقم آن به دربار رفتم و در ميان خادمان مأمون غلامي بنام صبيح ديلمي وجود داشت كه مورد وثوق و اطمينان مأمون بود. وي هنگامي كه مرا ديد گفت: اي هرثمه! تو مي‌داني كه من از غلامان مورد اطمينان و اهل سر مأمون هستم.
گفتم: «آري»، صبيح ديلمي گفت: داستان عجيبي دارم پاسي از شب گذشته بود كه مأمون مرا به همراه سي نفر از غلامان مخصوص و محرم اسرار خود، فراخواند. هنگامي كه به حضورش رفتيم، از بس شمع و چراغ در اطراف او روشن بود، شب مانند روز مي‌نمود. در برابر مامون تعدادي شمشير آماده، مسموم و تيز و براق ديده مي‌شد. تك تك ما را صدا كرده و از ما عهد و پيمان گرفت و گفت: «اين عهد بر شما لازم است و نبايد هيچگونه تخلفي كرده و يا دست از پا خطا كنيد و هر آنچه كه فرمان مي‌دهم بايد انجام دهيد!» ما هم سوگند وفاداري ياد كرديم و همگي گفتيم:
اطاعت اميرمؤمنان، مأمون بر ما واجب است آنگاه دستور داد به هر يك از ما شمشيري زهرآلود دادند و گفت: «همين ساعت به منزل علي بن موسي الرضا مي‌رويد و دور او را مي‌گيريد و با شمشير او را قطعه قطعه
[صفحه 173]
مي‌نماييد و خون و مو و گوشت و استخوانش را مخلوط مي‌كنيد و اين دستور را پنهان كنيد و به هيچ كس نگوييد. در مقابل اين خدمت به هر يك از شما ده كيسه پول و ده ملك مرغوب و حاصلخيز جايزه خواهم داد و تا زنده‌ايد در پيش من مقرب خواهيد بود.
ما طبق دستور به طور ناگهاني به منزل حضرت رضا (ع) رفتيم، آن حضرت را در رختخواب ديديم، دورش را گرفتيم، به او حمله كرده و بدنش را قطعه قطعه نموديم و خون شمشيرهاي مان را با رختخواب آن جناب پاك نموديم و سپس به منزل مأمون بازگشتيم و خبر كشتن امام را به او داديم و سوگندهاي زيادي خورديم كه مطابق دستور عمل شد. مأمون از ما تشكر كرد و به ما اجازه‌ي مرخصي داد. چون صبح نزد مأمون رفتيم، ديديم لباس سياه در بر نموده و با سر و پاي برهنه قصد دارد (به عنوان عزاداري در رحلت امام) از منزل بيرون آيد من در جلو با او همراه شدم، وقتي كه نزديك حجره‌ي امام رسيديم، صداي آن حضرت به گوش ما رسيد، مأمون لرزان شد و به من گفت: «زود وارد حجره شو و خبري برايم بياور!»
وارد حجره شدم ديدم آن حضرت در كمال سلامتي مشغول عبادت است به من رو كرد و فرمود:
«اي صبيح! (يريدون ان يطفؤا نور الله بأفواههم و يأبي الله الا ان يتم نوره و لو كره الكافرون؛ [262].
آنها مي‌خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند ولي خدا جز اين نمي‌خواهد كه نورش را كامل كند هر چند كافران نپسندند».
سپس فرمود: «سوگند به خدا نيرنگ آنها (دشمنان) به ما ضرر نمي‌رساند تا وقتي كه اجل فرارسد».
صبيح گويد: برگشتم و سلامتي امام را به مأمون اطلاع دادم مأمون با
[صفحه 174]
كمال شرمندگي به خانه‌اش بازگشت.
هرثمه گويد: خداوند را بسيار شكر كردم و به حضور امام رسيدم فرمود: «اين مطلب را به هيچ كس نگو مگر به كسي كه قلبش سرشار از ايمان و ولايت ماست».
گفتم: بلي اي مولاي من! آنگاه امام علي (ع) فرمود: اي هرثمه! به خدا سوگند، نقشه‌هاي آنان به ما هيچ آسيبي نمي‌رساند، تا اينكه هنگام اجل و مرگ ما فرا رسد. [263].
[صفحه 177]

معجزات مشهد رضوي

دختري در آستانه‌ي ازدواج

حضرت آيت‌الله العظمي ميلاني (ره) نقل فرموده‌اند:
دو نفر از بازاريان متدين تهران، مدتي بود كه هفته‌اي يكبار از تهران به مشهد آمدند و به حرم حضرت علي بن موسي الرضا (ع) تشرف مي‌يافتند، آنگاه چون از مقلدين من بودند، به منزل ما آمده و پس از ديداري كوتاه، به تهران بازمي‌گشتند.
روزي از اصرار شان در تشرف به محضر حضرت رضا (ع) سؤال كردم، يكي از
آن دو چنين گفت: اگر در توان داشتم، هر روز به زيارت او آمده و بازمي‌گشتم؛ زيرا كه زندگي‌ام را مديون آن امام همام مي‌دانم.
آنگاه در توضيح سخن خود، چنين ادامه داد كه:
من پسري به نام محمد داشتم كه تك فرزند زندگي ما بود آنچه در توان داشتم، براي رشد و تربيت او به كار گرفتم. او نيز بزرگ شد و پس از رفتن به دانشگاه تهران و فارغ‌التحصيل شدن، جهت تكميل درسش را در امتحان بورسيه شركت كرد و پذيرفته شد.
او بايد به انگلستان مي‌رفت، من كه از خارج رفتنش سخت نگران دين و زندگي او بودم، به شدت با رفتنش مخالفت مي‌كردم هر چه او را نصيحت كردم، او منصرف نمي‌شد. حتي به او گفتم تمام ثروت و دارايي ام را به او مي‌بخشم، تا مشغول به كار شده و ازدواج نمايد، ولي او همچنان اصرار به رفتن داشت.
پس چاره‌اي جز اين كه دست به دامان حضرت امام رضا (ع) شوم، در خود نديدم. از اين جهت به قصد گرفتن حاجت خود، به مشهد سفر
[صفحه 178]
نمودم.
اتفاقا فرداي آنروز قرار بود كه حرم حضرت غبار روبي شود. توفيق يارم شد و من نيز در مراسم غبار روبي حرم شركت نمودم. پس از گردگيري حرم، توليت حرم، به رسم هميشگي، به هر يك از حاضران در مراسم غبار رويي چيزي را همانند سكه‌هاي افتاده در ضريح و ساير اشياء را به عنوان تبرك داد. من در حين غبار روبي، تكه كاغذ سفيدي را از داخل ضريح برداشته و آن را به توليت آستان مقدسه نشان داده و به او چنين گفتم: اين تكه كاغذ سفيد است، اگر اجازه بدهيد من به عنوان تبرك همين تكه كاغذ را بردارم.
توليت آستان مقدس چون كه ديد نوشته‌اي بر روي كاغذ نيست، آن را به من داد، من مقداري از غبار حرم را داخل آن كاغذ ريخته، آن را تا كردم و با
احترام تمام در جيبم گذاردم، شب همان روز، به تهران بازگشتم، چون كارهاي حسابرسي ام عقب افتاده بود، چراغ مطالعه را روشن كرده و در همان شب به بررسي كارهايم پرداختم.
پس از ساعتي كار در آن شب، كاغذ را در آوردم تا آن را جهت تبرك به چشمهايم بمالم، وقتي آن را نزديك آوردم، با كمال تعجب متوجه شدم كه در برگه‌ي سفيد با مركب مطالبي نوشته شده، حساس شده و با دقت شروع به خواندن مفاد آن نامه شدم. در همان لحظه‌ي اول دريافتم كه اين برگه‌ي كاغذ، نامه‌اي از يك دختر ساكنين كرج مي‌باشد كه خطاب به حضرت نوشته است. او چنين نوشته بود:
من دختر يك رفتگر كرجي هستم، پدرم نه فرزند دارد من ديپلم خود را گرفته و عده‌اي به خواستگاري ام آمده‌اند، در بين آنها كسي كه من دلم بخواهد با او ازدواج كنم ديده نمي‌شود. من اين نامه را براي شما فرستاده‌ام چرا كه خود به خاطر وضع بد اقتصادي نتوانستم به زيارت شما به مشهد بيايم، و آن را به يكي از همسايگان خود كه قرار است به زيارت
[صفحه 179]
شما بيايد مي‌دهم تا آن را در ضريح بيندازد. لطفا مشكل مرا حل كنيد! آنگاه در پايان نامه‌اش امضاء كرده بود:
معصومه
من چند بار نامه را خواندم، خيلي منقلب شده بودم وقتي همسرم در همان نيمه شب به اتاقم آمد و به عنوان اعتراض گفت: حاجي! چرا امشب نمي‌خوابيد! من جريان آن تكه كاغذ را براي او گفتم، آنگاه نامه را برايش خواندم، ظاهرا پسرم محمد كه در اتاق ديگري بود و در آن نيمه‌هاي شب مطالعه مي‌كرد از گفتگوهاي ما چيزي دستگيرش شده بود او نيز به اتاق من آمد و تمام جريان را فهميد از من درخواست كرد يكبار نامه را براي او بخوانم و من نيز خواندم، او بيدرنگ گفت:
پدر! اين نامه از سوي حضرت رضا (ع) براي ما فرستاده شده است، معلوم مي‌شود كه اين همان كسي است كه من بايد با او ازدواج كنم، اين همسري است كه حضرت رضا (ع) براي من انتخاب كرده است و من هرگز پيشنهاد امام رضا (ع) را رد نمي‌كنم. سفرم را به انگلستان لغو مي‌كنم و به جستجوي او مي‌پردازم.
ما با حيرت تمام نمي‌دانستيم چه كنيم؟ ولي به هر حال تصميم گرفتيم به شهرستان كرج رفته تا شايد بتوان از سه نشانه‌ي رفتگر بودن پدر، نام معصومه و نه فرزندي بودن خانواده‌ي، او را بيابيم.
من به همسرم و پسرم محمد گفتم يكي از دوستان من در كرج باغي دارد، ظهر را به آنجا رفته و پس از صرف غذا، جستجو جهت يافتن دختر مذكور را آغاز مي‌كنيم. با آن دوست تماس گرفتيم، وقتي فهميد كه به باغ شان مي‌رويم، بسيار خوشحال شد، فرداي آن روز به ديدارش رفتيم، همسرش نيز آنجا بود. وقتي وارد باغ شديم، پر از ميوه بود. با تعجب از آنان پرسيدم:
شما چگونه اين همه ميوه را مي‌چينيد و چه كسي در كارهاي اين باغ
[صفحه 180]
شما را كمك مي‌كند؟ دوستم گفت: خداوند به يك خانواده‌ي رفتگر خير بدهد كه روزهاي جمعه‌ي هر هفته، خود با نه فرزندش به اينجا مي‌آيند و تمام ميوه‌هاي رسيده را جمع‌آوري كرده، سپس به كارهاي باغ سر و سامان مي‌دهند و مي‌روند؟! با شنيدن اين سخنان جرقه‌ي اميدي در دل ما روشن شد.
همسرم از خانم دوست مان پرسيد: اين خانواده فرزند دختر هم دارند؟
او گفت: آري چند دختر دارند، اسم دختر بزرگ آنها معصومه است، او دختر بسيار متين و تحصيل كرده‌اي است. ما ديگر صحبتي نكرديم، بعدازظهر به بهانه‌اي آدرس آن رفتگر را گرفته و مستقيم به خانه‌ي آنها رفتيم. در زديم، خود رفتگر منزل نبود، خانم وي به استقبال مان آمد، به او گفتيم:
آيا مي‌توانيم داخل خانه بياييم؟!
او با تعجب پاسخ داد: به چه مناسبتي؟
گفتيم: مي‌خواهيم آب يا چايي بنوشيم!
او مقصود ما را فهميد، تعارف كرد و ما به خانه‌اش وارد شديم، سر صحبت باز شد، پرسيديم: آيا شما دختر بزرگ داريد؟ گفت: بله.
گفتيم: اگر مي‌شود ما مي‌خواهيم او را ببينيم.
دقايقي بعد دختر آمد، همسرم با يك نگاه شيفته‌ي او شد. محمد نيز مهر او به دلش نشست و فهميدم كه اين دختر همان كسي است كه حضرت رضا (ع) به عنوان عروس برايمان انتخاب كرده است. پس اظهار داشتيم: ما خواستگار دختر شما براي پسر مان هستيم.
مادر معصومه گفت: اين كه نمي‌شود، شما به ما اجازه بدهيد يك هفته تحقيق كنيم، با پدرش هم صحبت كنيم، بعدا به شما جواب بدهيم. ما نيز پذيرفته و به آنها نشاني دوست مان - صاحب باغ را داديم، تا اگر مي‌خواهند تحقيق كنند، از آنان بپرسند. آنگاه با خوشحالي خداحافظي كرده و به تهران بازگشتيم. بعد از يك هفته آنها موافقت خود را اعلام و
[صفحه 181]
مراسم عقد در كمال متانت و عظمت برگزار شد.
روزي كه قرار شد براي خريد به بازار بروند. پسرم محمد را صدا كرده و چنين گفتم: پسرم! مبادا در ميزان خريد، فكر كني كه براي دختر يك رفتگر خريد مي‌نمايي، اين را بدان كه اين دختر، عروس انتخابي حضرت رضا (ع) است، پس بايد به ميزان توان خويش براي عروس انتخابي آن حضرت، خريد انجام شود، و چنين نيز شد.
مدتي بعد قرار عروسي گذارده شد، عروسي باشكوهي برپا شد. من هميشه از پسرم محمد مي‌خواستم كه تحت هيچ شرائطي نگذارد كه عروس مان از اين راز خواستگاري باخبر شود، ولي ساعاتي پس از پايان عروسي، ناگهان فرزندم با ناراحتي از اتاق بيرون آمد و چنين گفت:
پدر! آن راز برملا شده نتوانستم در مقابل اصرار هاي معصومه دوام بياورم، او مدتي بود مي‌پرسيد، هر چه فكر مي‌كنم، مي‌بينم من لياقت عروسي اين خانواده را ندارم، چگونه است كه عروس اين خانواده شده و اينگونه با من برخورد مي‌شود كه بسيار بالاتر از شأن من است؟ ليكن هر بار به او جوابي داده بودم، ولي او امشب به اصرار از من حقيقت ماجرا را پرسيد، من نتوانستم در مقابل خواست او تاب آورده، پس چنين به او گفتم: مگر تو به حضرت علي بن موسي الرضا (ع) نامه ننوشته بودي؟ او ابتدا متوجه نشده و گفت: بله من نامه‌اي براي حضرت نوشته بودم، ولي اين چه ربطي به مساله ازدواج من با شما دارد. آنگاه به ناچار تمام حوادث را برايش بيان كردم و اضافه نمودم كه من و خانواده‌ام به شما به عنوان عروس انتخابي حضرت رضا (ع) و هديه‌ي آن بزرگوار نگاه مي‌كنيم.
او پس از شنيدن واقعيت ازدواج، سخت منقلب شده است.
مرحوم آيةالله ميلاني در ادامه افزود:
آن پسر در ايران ماند، و زندگي سعادتمندانه‌اي يافت و آن تاجر تهراني به احترام اجابت خواسته‌اش به بهترين نحو ممكن هفته‌اي يك شب به
[صفحه 182]
مشهد مي‌آيد، تا شايد بتواند پاسخي براي عنايات حضرت - در حد وسع خويش - داده باشد. [264].

پاسخ امام هشتم

آنگاه كه مرحوم «معين الاطبا» از انسانهاي با ايمان و مورد اعتماد، خواست از شهر بابل به سوي مشهد مقدس رضوي (ع) سفر كند؛ به محضر استاد خويش، آيت‌الله ملا محمد اشرفي [265] رسيده و مي‌خواست از آن بزرگوار خداحافظي نموده و جدا شود. در هنگام توديع آيت‌الله اشرفي نامه‌اي به حضرت رضا (ع) نوشته و به دست او داد و اضافه نمود «جواب آن را بياور!» معين الاطباء مي‌گويد: اينجانب به مشهد رفتم و به حرم شرفياب شدم و نامه‌ي آن بزرگوار را به ضريح انداختم موقع بازگشت از مشهد براي زيارت و وداع به حرم مشرف شدم و مشغول زيارت و نيايش با خدا بودم كه لحظه‌اي حالت مكاشفه به من دست داد. در آن حالت بطور شگفت انگيزي از حرم مطهر خلوت شد و بزرگواري از درون ضريح بيرون آمد و خطاب به من فرمود: به حاج اشرف سلام برسان و بگو:
آئينه شو جمال پر طلعتان طلب
جاروب كن تو خانه سپس ميهمان طلب
و آنگاه به سوي ضريح بازگشت و از برابر ديدگانم ناپديد شد.
به خود آمدم و دريافتم كه اين پاسخ نامه بود كه بايد به بابل ببرم. شعر كاملا در ذهنم ثبت شد. هنگامي كه به شهر بابل رسيدم به خدمت عالم رباني حاج اشرفي رسيدم در خانه را زدم درب را گشود و پيش از آنكه من كلمه‌اي حرف بزنم ديدم با حالتي وصف‌ناپذير و با نشاط گفت: آري!
[صفحه 183]
سالارم عنايت فرمود: و به من سلام رسانيد و فرمود:
آئينه شو جمال پر طلعتان طلب
جاروب كن تو خانه سپس ميهمان طلب [266].

جوان مجوسي در حرم

در دربار خوارزم شاه، [267] جواني به نام انوشيروان اصفهاني خدمت مي‌كرد، او كه از نظر مذهب مجوسي بود معمولا به عنوان پيك شاه به اطراف و اكناف خبر مي‌برد روزي خوارزم شاه، او را براي رساندن پيغامي به نزد سلطان سنجر بن ملك شاه [268] فرستاد. اما از بخت بد اين جوان مجوسي، در ميان راه سخت دچار مرض برص (نوعي بيماري پوست كه لكه‌هاي سفيد در بدن ايجاد مي‌كند و شديدا مورد نفرت ديگران قرار مي‌گيرد) شده و از رفتن بسوي سلطان سنجر خجالت كشيده و سخت امتناع مي‌ورزيد، زيرا مي‌ترسيد بر اثر عوارض آن بيماري مورد تنفر سلطان سنجر قرار گرفته و براي او عواقب ناگواري داشته باشد.
در همين فكرها بود كه به شهر طوس رسيد در آنجا شخصي به او گفت: اگر به حرم امام رضا (ع) بروي و آن جناب را زيارت كني و نزد قبر آن بزرگوار به خداوند التماس كني و او را بين خود و خداوند شفيع گرداني خداي تعالي خواسته‌ي ترا اجابت كرده و بيماريت را برطرف مي‌كند.
انوشيروان مجوسي گفت: من كه مسلمان نيستم و خدام حرم مانع از ورود من به داخل صحن مقدس مي‌شوند به او گفته شد لباس خودت را تغيير بده و هنگامي كه صحن مطهر شلوغ است به طور ناشناس به داخل
[صفحه 184]
برو! او چنين كرده و به قبر شريف امام هشتم پناهنده شد و دعا كرده و با قلبي خالص در كنار امام رضا (ع) با خداوند مناجات نموده و درد دل كرد.
او آن حضرت را در ميان خود و خداوند وسيله‌ي نجات قرار داده و در نهايت خضوع و خشوع با مالك هستي به راز و نياز پرداخت. وقتي كه از حرم بيرون آمد و در بدن خود نظري افكند از بيماري برص اثري نديد.
از فرط خوشحالي غش كرد آنگاه كه به هوش آمد مسلمان شد و در رديف يكي از بهترين مسلمانان درآمد و اموال بسياري در آبادي و زيبائي حرم مطهر امام هشتم (ع) خرج نمود.

هديه به شاعر

مداح و شاعر ترك زباني به نام شيخ ابراهيم صاحب الزماني، براي زيارت و آستان بوسي حضرت ثامن الحجج (ع) مشرف شده و مدت زيادي در آنجا توقف كرد تا اينكه خرجي اش تمام شده و براي مخارج مراجعت و سوغاتي اهل و عيال خود پول نداشت.
وي مي‌گويد: براي تامين اين منظور مديحه اي درباره‌ي يكي از بزرگان (استاندار خراسان) ساختم تا از او صله‌اي دريافت كنم، اما بعد به قلبم خطور كرد كه در جوار قبر حضرت رضا (ع) سزاوار نيست كه مداح ديگران باشم و از غير آن حاجتي بخواهم. فورا استغفار كردم و مديحه اي بن نام حضرت رضا (ع) ساختم و به حرم مطهر وارد شدم. پس از زيارت عرض كردم: آقا! مديحه اي براي شما سروده‌ام و انتظار صله دارم. آنگاه آهسته آن مديحه را خواندم. سپس نزديك ضريح مقدس رفته و بر آن بوسه دادم و عرض حاجت كردم.
پس از قدري توقف نتيجه‌اي حاصل نشد وصله اي دريافت نكردم.
ناراحت شدم. عرض كردم: اي آقا! اگر من اين اشعار را براي هر كسي غير از شما مي‌خواندم، صله و انعام من حتمي بود، ولي از سوي شما خبري
[صفحه 185]
نشد. با ناراحتي از حرم بيرون آمدم و چون خواستم از در صحن بيرون روم ناگاه شيخ الجليل را ديدم كه جلو آمد و با من مصافحه كرد و گفت: صله و انعام حضرت را بگير و ديگر با امام گستاخانه سخن مگو!
پس از مصافحه پاكتي را در دستم ديدم، امام از هيبت آقا سخني نگفته و رد شدم.
پاكت را كه باز كردم مبلغ يكصد و بيست تومان [269] پول در آن بود كه تمام مخارج بعدي مرا كفايت كرد. پس از چند دقيقه از وقوع اين ماجرا، براي شناختن آن شيخ بزرگوار به نزديك صحن رفته و از خادمي كه ناظر و شاهد ملاقات من با آن مرد بزرگ بود، پرسيدم: اين بزرگوار كه با من مصافحه كرده و دست داد كه بود؟ ايشان آقاي حاج شيخ حسنعلي اصفهاني هستند كه با حضرت رضا (ع) ارتباط مستقيم دارند. [270].
سالك راه حق بيا نور هدي زما طلب
نور بصيرت از در عترت مصطفي طلب
هست سفينة النجاة، عتر و ناخدا خدا
چنگ بر اين سفينه زن دامن ناخدا طلب
خسته‌ي درد را بگو هرزه مگرد كو به كو
از در ما شفا بجو و ز در ما دوا طلب

آشناترين يار

آيةالله شيخ مرتضي حائري فرزند شيخ عبدالكريم حائري موسس حوزه‌ي علميه‌ي قم وقتي از دنيا مي‌رود، بعد از چند شب به خواب آيةالله العظمي مرعشي نجفي مي‌آيد ايشان از آيةالله مرتضي حائري درباره‌ي اوضاع و احوال سؤال مي‌كند.
[صفحه 186]
او در جواب مي‌گويد، بعد از اينكه بدنم را داخل قبر گذاشتند، روح من مثل اينكه لباس از تن در آوري از بدنم جدا شد، ولي همينطور كه خود به حالت بهت و حيرت نشسته بودم از طرف پائين پايم صدايي بلند شد. وقتي نگاه كردم ديدم دو نفر كه وجودشان از آتش است به طرف من مي‌آيند و من در آن حالت بي‌كس و غريب به خدا توجه پيدا كردم، و ترس تمام وجودم را گرفته بود.
بعد ديدم بالاي سرم سر و صدايي بلند شد وقتي متوجه شدم ديدم آقايي با چهره‌ي نوراني و تبسم بر لب به من طرف من مي‌آيند و هر چه ايشان جلوتر مي‌آمدند آن دو نفر كه وجودشان از آتش بود عقب‌تر مي‌رفتند تا اينكه از نظرم پنهان شدند و آقا به من خيلي نزديك شد و فرمود: «آقاي حائري ترسيدي؟» گفتم «بله، شما كي هستيد؟» فرمود: «من امام تو علي بن موسي الرضا هستم شما 38 مرتبه به مشهد به زيارت من آمديد من هم 38 بار مي‌آيم كه بعد از اين بار 37 بار ديگر خواهم آمد.» [271].

در حريم خلوت

عليرضا حسيني در يكي از روزهاي تابستان 1374 به همراه هياتي از شهر نكا در روز 28 صفر عازم مشهد شد، او همچون رودي به بحر خروشان حرم پيوست به سرزميني آمد كه سر تا پا معنويت، به اقليمي پا گذاشت كه عرشيان و فرشيان در آنجا زانو زده‌اند. ديدن گنبد و بارگاه حرم، چشمان بي‌فروغش را جلا بخشيد فضاي روحاني و معنوي حرم را از نزديك لمس نمود، حرم مملو از جمعيت بود در ميان سيل مشتاقان و ارادتمندان و حاجتمندان بارگاه ملكوتي حجت بالغه‌ي پروردگار، خود را همچون قطره‌اي مي‌ديد.
او كه مدتها بيمار بود و از بي حسي اندام تحتاني يعني فلج پاها رنج
[صفحه 187]
مي‌برد خود را به نزديك شبكه‌هاي پنجره فولاد كشانده و ضمن ارتباط قلبي، ارتباط ظاهري خود را نيز با طنابي كه او را به پنجره فولاد متصل مي‌نمود در پناه هشتمين امام نور قرار داد. طناب رشته‌ي الفت او گشت، تا دل و جانش به هم پيوند خورده و ضميرش از انوار نوراني امامت بهره‌مند گرديد. فضاي معنوي حرم دل هر عاشق و شيدايي را متحول مي‌ساخت.
پير و جوان، زن و مرد و كودك و نوجوان، از هر قشر و طايفه‌اي، شهري و روستائي، فقير و غني در ميان دخيل شدگان ديده مي‌شد. ايوان طلائي، راز و نياز عارفانه، اشكهاي جاري شده، دلهاي سوخته، بي‌پناهان خسته دل، صداي پاي زائرين، صداي ملكوتي مناجاتيان. صداي بال بال زدن كبوتران در آسمان مهتابي و پر ستاره، فضاي معطر، پارچه هاي سبز رنگ، طناب هاي رنگارنگ، قفل هاي بسته شده بر پنجره و … خدايا چه محيطي است؟! اينجا كه اين چنين دل آدمي را مي‌برد!
و با خود اين چنين زمزمه مي‌كرد:
اينجاست طبيبي كه ندارد نوبت
هر دل كه شكسته‌تر بود پيش‌تر است
و سپس رو به ضريح حضرت كرد و با دلي سوزان مي‌گفت: اي مولا و سرور من و اي طبيب دردمندان:
فقير و خسته بدرگاهت آمدم رحمي
كه جز ولاي توام نيست هيچ دستآويز
و خود را با اين جمله تسكين داد كه:
به نااميدي از اين در مرو اميد اينجاست
فزون‌تر از همه‌ي قفلها كليد اينجاست
عليرضا در جمع دلسوختگان و دردمندان، بيماران لاعلاجي كه از دكترها قطع اميد كرده‌اند قرار گرفت. با چشمان به اشك نشسته‌اش با مولا به راز و نياز پرداخت: «يا ضامن آهو بر جواني ام رحمي كن ترا به پهلوي
[صفحه 188]
بشكسته‌ي مادرت زهرا (س)، نااميدم نكن! عزيز درگاه الهي! … »
لحظاتي بعد در تفكري عميق فرو رفت. خاطره‌هاي دوران بيماري جلوي چشمانش نمايان گشت. از يادش نمي‌رفت آن روزي كه مادرش را صدا مي‌زد: مادر! مادر! درد پا امانم را بريده، و مادرش چونان شمعي در اين مدت سوخت و از هيچ كوششي دريغ نكرد، پروانه‌وار بر گرد فرزند دلبندش مي‌چرخيد. به ياد محروم شدن از تحصيلاتش افتاد، به ياد عاجز شدن از كارها و فعاليتهاي روزانه‌اش به ياد دارو و درمان هايي كه برايش كرده بودند و تأثيري نداشت، به ياد دستهاي پينه بسته پدرش كه كارگري ساده بود به ياد جوابهاي مايوس كننده‌ي پزشكان و خسته از اين همه تفكر، پلك هايش به سنگيني گرائيده و آرام آرام به خواب رفت.
… ناگهان بيدار مي‌شود، طناب را باز شده مي‌بيند. روي پاهايش مي‌ايستد شروع به راه رفتن مي‌كند. آن شب شادماني عليرضا ديدني بود و همه زائرين در شادماني‌اش شريك. [272].

رهائي از مرگ

يك از خادمين كشيك آستان قدس رضوي مي‌گويد:
زماني همراه به عده‌اي در نجف اشرف در خدمت آيةالله سيد محمدباقر صدر بوديم روزي يكي از دوستان به من گفت: يكبار سه نفر از ما را به جرم فعاليتهاي ضد رژيم گرفتند، وقتي محاكمه ما تمام شد به جايي كه قرار بود صدام از نزديك ملاقاتمان كند بردند و داخل اطاقي شديم. بعد از چند دقيقه صدام آمد و با نفر اول صحبت كرد و بر سر او فرياد زد: شما به كشور ما مي‌آييد، نان ما را مي‌خوريد و براي ريشه‌كن كردن ما تلاش مي‌كنيد و بعد هم هفت تيرش را بيرون كشيد و او را كشت. نفر دوم را به همين صورت به قتل رسانيد. بعد نوبت من شد در همان حالي كه خودم
[صفحه 189]
را صد در صد در معرض كشته شدن مي‌ديدم، يك لحظه به حضرت رضا (ع) متوسل شدم البته امانتي نزد من بود كه بايد صاحبش در مشهد مي‌رساندم و از اين موضوع هيچ كس اطلاعي نداشت و اگر كشته مي‌شدم، اين كار انجام نشده باقي مي‌ماند.
در همان لحظه به حضرت رضا (ع) متوسل شدم در همين هنگام صدام گفت: اين مرد را سريعا از مرز عراق خارج كرده و از كشور بيرونش كنيد.
همان موقع ماشيني آوردند و مرا سوار كرده و در مرز ايران رها نمودند از آن به بعد به تمام زندگي‌ام مملو از ارتباط با حضرت رضا (ع) است. [273].

دسته گلي از امام رضا

مرحوم حاج شيخ حبيب الله گلپايگاني در مورد علت رسيدن به كمالات معنوي كه دست به هر بيمار مي‌زد شفا مي‌يافت و مي‌فرمود:
هنگامي كه براثر بيماري مرا در بيمارستان خوابانيدند، روزي حال من منقلب شد رو كردم به طرف حرم امام رضا (ع) و گفتم: آقا! مدت چهل سال است كه نيمه‌هاي شب اولين كسي بود كه در پشت حرم تو مي‌آمدم و نماز شب مي‌خواندم تا در باز شود و اولين كسي بودم كه وارد حرمت مي‌شدم و تا حال چيزي از شما نخواسته‌ام حال شما هر چه دوست داريد عنايت كنيد من اكنون در اينجا گرفتارم. حالا ببينم شما چه مي‌كنيد. اين را تا گفتم، ناگهان حالت مكاشفه به من دست داد، ديدم روزگار ديگري است.
باغستاني است تختي در ميان باغ گذاشته شده بود، آقا علي بن موسي الرضا (ع) نيز بر روي تخت نشسته بودند و من هم در كنارشان بودم. بدون هيچ گفتگويي يك طاقه گل چيدند و به من دادند، در اين لحظه متوجه شدم كه هيچ خبري نيست. بعد از آن ماجرا دست بر اعضاي بدنم كشيدم
[صفحه 190]
درد زايل شد. با آن دست كه گل را گرفته بودم به هر فرد مريضي مي‌زد خوب مي‌شد. سرطاني ها خوب مي‌شدند. اينكار تا زماني كه ارباب معصيت با من دست نداده بودند ادامه داشت اما، هر وقت دست ارباب معصيت به دستم مي‌خورد اثر اين كار كم مي‌شد اگر بر مريضي دست مي‌كشيدم خوب نمي‌شد فقط دردش تخفيف مي‌يافت. [274].
گداي درگه تو مي‌سزد نمايد فخر
كه بارگاه من ارفع بود ز سبع شداد
لن يخب الآن من رجاك و من
حرك من دون بابك الحلقه

شفاي چشم

آيةالله حسن زاده آملي مي‌گويد: حدود 15 سال گرفتار بيماري چشم بودم و برحسب توصيه‌ي پزشك معالجم تيمم مي‌كردم كه آب وارد چشم نشود. هميشه سعي مي‌كردم بين شام و خوابم فاصله باشد. شب چهارشنبه اول اسفند 1363/ ه. ش چون پاسي از شب بگذشت. مزاج، بناي بهانه را گذاشت. ولي از بيم آن، تا دوازده شب بيدار بودم و با خواب مي‌جنگيدم براي هضم غذا صبر كردم و اكثر در حياط قدم مي‌زدم بعد خواب شيرين بود و رؤياي شيرين‌تر. كه در خواب به زيارت حضرت ثامن الائمه علي بن موسي الرضا (ع) تشرف حاصل كردم. در ابتدا، به اشارت تفهيم فرمودند كه چرا كمتر خودت را به ما نشان مي‌دهي و پس از آن عبارت تصريح فرمودند كه: ما ضامن چشم توايم.
الحمدلله كه از اين بشارت آن ولي الله اعظم كه به لقب ضامن هم شناخته شده است، براي يقين حاصل شد كه هر دو كريمه‌ي من تا آخرين دقايق عمرم بينا خواهند بود چون ضامن شان معتبر است. چنانكه مشمول
[صفحه 191]
الطاف ديگر آن حضرت نيز بودم و هستيم و آن كه حضرت فرمود: چرا خودت را كمتر به ما نشان مي‌دهي؟ شايد علتش اين بود كه در آن اوان بر اثر تراكم اشتغال درس و بحث و تصنيف و تصحيح، مدتي به زيارت حضرت بي‌بي فاطمه‌ي معصومه سلام الله عليها، خواهر آن جناب توفيق نيافتم و تشرف حاصل نكردم. شگفت اينكه در آن شب اصلا انديشه‌ي آن جناب در خاطرم نبود بلافاصله پس از بيداري فورا وضو گرفتم خاطرم جمع بود كه آسيبي به چشم نخواهد رسيد الحمدلله از آن روز به بعد ديگر از ناحيه‌ي چشم ناراحتي ندارم.

سيدي يا ابا الجواد

آقاي شيخ احمد وائلي، استاد سخن، مورخ بزرگ و شيعه شناس برجسته و شيداي خاندان اهل بيت (ع) و خطيب تواناي عراق است، كه سخنراني‌هاي ايشان در طول بيش از نيم قرن به صورت مدرسه‌ي سيار (در خليج و ساير نقاط جهان) دلها را روشني بخشيده است. وي، در اواخر سال 1418 ه ق به بيماري سرطان در قسمت گردن مبتلا شد و براي معالجه به لندن رفت. وقت معالجه نزديك ماه محرم الحرام بود، ماهي كه او پيوسته در چنين ماهي در حسينيه هاي شيعيان در كويت به سخنراني مي‌پرداخت از اين رو، موجي از احساسات به او دست داد و قصيده‌اي سرود و آن را به وسيله‌ي زائري امين به كربلا فرستاد تا در كنار ضريح سالار شهيدان خوانده شود: نخستين بيت آن قصيده چنين است:
عنق عشت فيه ستين عاما
كنت عقدا يزينه و وساما
در اين شرايط يك نفر از مؤمنين از او درخواست كرد كه قصيده‌اي نيز درباره‌ي امام هشتم (ع) بسرايد و از حضرتش بطلبد كه از درگاه الهي شفاي او را بخواهد. او اين پيشنهاد را پذيرفت و قصيده‌ي دومي نيز سرود كه
[صفحه 192]
نخستين بيت آن چنين است:
سيدي يا اباالجواد و يابن
الخير و يا مناط الرجاء
وي در اين فكر بود كه اين مديحه را توسط زائري به ايران بفرستد تا در كنار ضريح خوانده شود؛ ولي وي پيش از آنكه تصميم اش را عملي سازد، يكي از بستگانش كه در ايران به سر مي‌برد و در تماس تلفني كه براي استفسار از احوال او، انجام گرفته بود، به او چنين گفت:
من پيامي از امام هشتم (ع) به تو دارم و آن اين كه فرمود: «نيازي به ارسال قصيده نيست، سروده شما رسيد و حاجت تو برآورده شد!» اين پيام دگرگوني عجيبي در روح و روان خطيب شهير، ايجاد كرد و همچنانكه پيش‌بيني مي‌كرد:
پس از مراجعه به پزشك، به او بشارت داده شد كه شما از اين بيماري بهبود يافته‌ايد و مي‌توانيد به هر كجا مي‌خواهيد سفر كنيد از اين جهت او خود را رهين عنايات ثامن الحجج (ع) مي‌داند. [275].

مهر آفتاب

مرحوم شيخ حسنعلي نخودكي اصفهاني اسوه‌ي عارفان و شمع محفل سالكان مي‌گويد: زماني تصميم گرفتم به نجف اشرف رحل اقامت افكنم، ليكن در آن هنگام در يكي از اطاق هاي صحن عتيق رضوي در مشهد، به رياضت و عبادتي سرگرم بودم.
در حال ذكر و مراقبه، يك لحظه حالت مكاشفه [276] به من دست داد و
[صفحه 193]
چشم باطني ام بينا گرديد در آن حال ديدم كه درهاي صحن مطهر عتيق بسته شد و ندا برآمد كه حضرت رضا سلام الله عليه، اراده فرموده‌اند كه از زوار خويش سان ببينند. پس از آن، در محلي جنب ايوان عباسي، [در همين نقطه كه آن عارف سالك الان دفن شده است] كرسي نهادند و حضرت بر آن استقرار يافتند و به فرمان آن حضرت در شرقي و غربي صحن عتيق گشوده شد، تا زوار از در شرقي وارد و از در غربي خارج گردند در آن زمان ديدم كه سرتاسر صحن مطهر مالامال از گروهي شد كه برخي به صورت حيوانات مختلف بودند و از پيشاپيش حضرتش مي‌گذشتند و امام عليه‌السلام دست ولايت و نوازش بر سر همه آن زوار، حتي آنها كه به صورت غيرانساني بودند، مي‌كشيدند و اظهار مرحمت مي‌فرمودند. پس از آن سير و شهود معنوي و مشاهده‌ي آن رأفت عام از امام هشتم عليه‌السلام، بر آن شدم كه در مشهد سكونت گزينم و چشم اميد به الطاف و عنايات آن حضرت بدوزم.
مرحوم شيخ حسنعلي اصفهاني بعد از اين واقعه، محل استقرار كرسي آن حضرت را به عنوان مدفن خويش برگزيده و وصيت كرد كه او را در همان نقطه دفن كنند. [277].
اي آستان قدس تو تنها پناه من
بر خاك باد پيش تو روي سياه
اي غربت مجسم تاريخ اي امام
اي خاك پاك مرقد تو بوسه‌گاه من

شتري كه به ضامن آهو پناه آورد

در سال 1353، شتري در مشهد از دست سلاخان گريخته و به حرم امام هشتم (ع) پناه آورد و پاي پنجره‌ي فولادي زار زار گريست. حاج سيد
[صفحه 194]
حسيني، يكي از دربانان صحن عتيق مي‌گويد: «شتر وارد حرم شد، با قدم‌هايي آهسته گام برداشت سه دور اطراف سقاخانه چرخيد و بعد رفت و به آرامي جلوي پنجره فولاد زانو زد و پس از سر و صداي زياد چنان اشك ريخت كه از يك شتر بعيد مي‌نمود.
در همان موقع دربان ياد شده، شالي سبز بر گردن شتر انداخته و او را به دنبال خود راهنمايي كرد. شتر مانند آهويي رام با او همراه شد و مردم هم گروه گروه به دنبالش رفتند.
رئيس تشريفات حرم در آن زمان، صاحب شتر را دعوت كرده و از او خواست كه شتر را به آستان قدس واگذار كند و در مقابل تقاضاي ديگري از مسئولين حرم بكند. او هم متقابلا، فقط درخواست كرد او را به عنوان خادم حرم امام رضا (ع) قبول كنند. تقاضاي او پذيرفته شد و بدين ترتيب آقاي حاج نصرالله حسن‌زاده صاحب شتر معروف در رديف خادمين امام هشتم (ع) قرار گرفت.
موضوع پناهندگي آن شتر به حرم مطهر رضوي (ع) آنچنان در روحيه‌ي مردم و شيفتگان آن حضرت اثر گذاشت كه شعرا شعرها سروده و در اين زمينه قطعه‌هاي ادبي آفريدند به عنوان نمونه به قطعه شعري كه ملك الشعراي دربار رضوي (ع) دكتر قاسم «رسا» سروده است اشاره مي‌كنيم:
سارباني اشتري را صبح‌گاه
بهر كشتن برد در كشتارگاه
اشتر از مسلخ چو آهو مي‌گريخت
تا برد بر ضامن آهو پناه
شد هراسان وارد صحن عتيق
ملتجي بر دادرس شد دادخواه
[صفحه 195]
زد چو زانوي ادب را بر زمين
شه بر او افكند از رحمت نگاه
لطف سلطان بين كه تا پايان عمر
مي‌چرد در سايه‌ي الطاف شاه
باز كن چشم يقين اي كور دل
كز يقين آيي برون از اشتباه
هر كه را نور ولايت در دل است
برد سوي كعبه‌ي مقصود راه
كمتر از حيوان نئي از دردمند
آنچه مي‌خواهي از اين درگه بخواه
كعبه‌ي دلها بود شمس الشموس
خيره از نور جمالش مهر و ماه
بر فرازد چون رضا (ع) سر از شرف
هر كه سايد جبه بر اين بارگاه [278].

آقا تقي بي‌نماز

آقا سيد يونس آذر شهري، سيدي متدين و خالص در ولايت اهل بيت (ع) و از افراد شريف و آبرومند آذر شهر، مي‌گويد: مردي گمنام در شهر ما زندگي مي‌كرد و چون مردم نماز خواندن او را در ظاهر نديده بودند به او «تقي بي‌نماز» مي‌گفتند و به اين نام او را مي‌شناختند.
در يكي از سفرها هنگامي كه به زيارت حضرت امام رضا (ع) مشرف شده بودم، تمام مخارج و نقدينگي من گم شده و معطل ماندم. گفتم: خدايا چه كنم؟ از همه جا اميدم قطع بود راه چاره را در تشرف به حرم و عرض حاجت به مولايم حضرت رضا (ع) ديدم. به آن بزرگوار پناه آورده
[صفحه 196]
و بعد از عرض حاجت اضافه نمودم كه: آقا جان! من مشكل خود را به غير از شما به كسي نگفته و نمي‌گويم زيرا ميهمان و زائر شما هستم.
شب در عالم رؤيا آن حضرت را زيارت كرده و جريان را دوباره عرض كردم، فرمودند: فردا اول صبح مي‌روي درب صحن، آنجائي كه نقاره‌خانه قرار دارد و به اولين كسي كه وارد مي‌شود مشكل خويش را مي‌گويي، من بعد از بيداري در اولين فرصت مستقيما آنجا رفته و مقابل در منتظر شدم در همان لحظه با كمال تعجب ديدم اولين شخصي كه مي‌آيد همان همشهري خودمان «تقي بي‌نماز» است، از او خجالت كشيده و چيزي به او نگفتم. دوباره به حرم آمده و حاجت خود را به امام (ع) عرضه داشتم، باز در شب دوم همان جواب را دادند و صبح دوم نيز همان آقا تقي ياد شده را ديدم و شب سوم هم همان واقعه تكرار شد.
از قضاي روزگار صبح روز سوم، اولين فردي را كه در همان محل ملاقات كردم باز هم آقا تقي بود به ناچار جلو رفته و بعد از سلام بلافاصله از من سؤال كرد: آقا سيد يونس سه روز است شما را اينجا مي‌بينم، من هم ماجرا را به او گفتم: پرسيد: چند روز در مشهد خواهي ماند؟ گفتم: يك ماه.
گفت: حتما براي تهيه سوغاتي براي خانواده و دوستان هم پول لازم داري؟
گفتم: بلي.
مقداري به من پول داده و اين مقدار كافي است؟
گفتم: بلي و مقداري هم براي تهيه‌ي سوغاتي اضافه داد و در آخر به من گفت: پس از يك ماه بار و توشه‌ات را بردار و اول صبح بيا در ميان آخر بازار سرشور، آنجا منتظر تو هستم.
پس از گذشت يك ماه و خريدن لوازم لازم و سوغاتي همه را در خورجين خود گذارده و بر دوش گرفته و به ميدان آخر بازار سرشور
[صفحه 197]
رفتم، هنگامي كه به آنجا رسيدم متوجه شدم كه آقا تقي منتظر من مي‌باشد.
تا مرا ديد گفت: آقا سيد يونس بيا دوش من!
گفتم: آقا تقي شوخي مي‌كني؟!
گفت: نه زود بيا!
گفتم: آقا جان خورجينم سنگين است.
گفت: باشد عيبي ندارد ناچار بر دوش او سوار شدم و با كمال ناباوري احساس كردم مثل اينكه آقا تقي بال در آورده زمينها، كوه‌ها و دشت‌ها بسرعت از زير پاي آقا تقي مي‌گذرد. ناگهان كوه‌هاي ميانه و آذربايجان را ديدم و همچنان كه طي طريق مي‌كردم ناگهان احساس كردم بر فراز شهر آذر شهر هستيم و در منزل خود دخترم را در كنار اجاق ديدم كه نشسته و غذا درست مي‌كند.
او مرا در فاصله‌ي چند لحظه از مشهد، در مقابله خانه‌ام گذاشت و خواست كه خداحافظي كند و برود از لباس او چسبيده و گفتم: آقا تقي تو معروف به «تقي بي‌نماز» هستي چون كسي در حال نماز تو را نديده است ولي من ديدم كه امام رضا (ع) مشكل مرا بدست تو حل نمود و حاجت مرا به واسطه‌ي تو روا ساخت و بالاتر از آن ديدم كه تو مرا به «طي الارض» به وطن و خانه‌ام رساندي راز اين ماجرا چيست؟!
گفت: آقا يونس! حالا كه سوال كردي مي‌گويم ولي با تو شرط مي‌كنم تا من زنده‌ام براي كسي اين راز را فاش نكني. تعهد كرده و قول دادم كه در حال حيات او اين سر را به كسي نگويم.
گفت: «من در اوقات نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا با «طي الارض» خود را به مولايم حضرت صاحب الامر (ع) رسانده و به آن حضرت اقتداء مي‌كنم». اين را گفت و رفت.
او بعد از يك ماه از دنيا رفت و به اولياء خدا پيوست. [279].
[صفحه 198]
آري اولياء الهي و رجال الغيب چنين‌اند كه به مسائل ظاهري توجه نمي‌كنند گرچه در ظاهر مردم عادي آنان را اين چنين با القاب توهين آميز بشناسند. آنان دنبال حجت الهي در مسير مستقيم هدايت حركت مي‌كنند و هيچگاه از مولايشان جدا نمي‌شوند و مانعي هم بين آنان نيست، زيرا آنان انسانهاي خود ساخته‌اي هستند مورد عنايت خداوند متعال و ولي الله اعظم امام زمان (عج) مي‌باشد. آنان عاشقان ره‌يافته و سالكان به مقصد رسيده‌اند كه هميشه اين چنين با مقتداي خويش نجوي مي‌كنند:
در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم
بدان اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم
علي الصباح قيامت كه سر زخاك برآرم
بگفتگوي تو خيزم بجستجوي تو باشم

روشن دل آذري

هيئتي مركب از عده‌اي آذري زبان كه سالها مشتاق زيارت امام هشتم (ع) بودند به مشهد رفته و به حرم امام هشتم (ع) مشرف شدند و بعد از زيارت و خريدن سوغاتي و ره توشه لازم از آن حضرت وداع كرده و به سوي وطن حركت نمودند. آنان كه در آن ايام با وسائل نقليه ابتدائي مسافرت مي‌كردند. در دو فرسخي مشهد مقدس براي استراحت فرود آمده و منزل كردند آنان همچنان كه دور هم نشسته و خوشحال از فيض زيارت و سرمست از جام محبت بودند لوازم خود را باز كرده و از داخل آن كاغذها و عكس هائي كه نقش گنبد و بارگاه روضه‌ي منوره آن حضرت را داشت در آورده و با نگاه معنوي به آنان اظهار مسرت و خوشحالي مي‌كردند. يكي از آنان كه نابينا بود و جايي را نمي‌ديد و خبري از آن عكسها و كاغذها نداشت هنگامي كه خوشحال دوستانش را ديد و
[صفحه 199]
صداي خش خش كاغذها را شنيد از رفقايش پرسيد: علت خوشحالي شما چيست و اين كاغذها از كجاست؟
همسفرانش بعنوان شوخي به او گفتند: مگر تو نمي‌داني اين كاغذها برات آزادي از آتش جهنم است و آن را مولايمان حضرت رضا (ع) به ما عنايت كرده است؟!
آن زائر نابينا تا اين سخن را شنيد منقلب شد و سخن دوستانش را جدي تلقي نمود و قلبش شكست و با حالت خاصي گفت: پس معلوم مي‌شود امام هشتم (ع) به هر يك از شما كه چشم داشتيد برات آزادي از آتش جهنم مرحمت نموده و به من كه كور و ضعيف هستم چيزي نداده است.
به خداي عالم قسم! من دست بر نمي‌دارم و الساعة به محضر آقا برمي‌گردم و برات خود را مي‌گيرم.
او بلند شد كه دوباره به حرم برگردد، رفقاي او گفتند: اي مرد! ما شوخي و مزاح مي‌كرديم و اين كاغذها چنين و چنان است و هر چقدر آنان گفتند، آن مرد روشن ضمير باور نكرد و با نهايت پريشاني و دلي مملو از اميد و آرزو خود را يكسره به آستان مقدس حضرت ثامن الائمه (ع) كشانيد. او ضريح مطهر را گرفته و آنچنان با جديت و حال معنوي سخن مي‌گفت كه همه‌ي حاضرين در حرم را منقلب نمود.
او به زبان خود چنين به حضرت عرضه داشت: اي آقاي من! من مردي كور و عاجز م و از وطن خود با هزاران اميد و تحمل زحمات شديد به زيارت حضرتت شتافته ام، آقا جان! از مقام كرمت بعيد است كه به دوستان بيناي من كه چشم دارند برات آزادي از آتش دوزخ مرحمت كني اما من عاجز و ضعيف را محروم كرده و به من عنايت نكني. به حق خودت قسم! دست از ضريحت بر نمي‌دارم تا به من نيز برات آزادي عطا فرمائي! آن روشن ضمير فرزانه همچنان به نجواي عاشقانه‌ي خود ادامه داده و لحظه به
[صفحه 200]
لحظه به اوج ارتباط با حضرت نزديك مي‌شد كه لحظه‌اي احساس كرد تكه كاغذي به دستش رسيد و همان لحظه هر دو چشمش بينا گرديد و بر آن كاغذ به خط سبز نوشته بود كه: فلان پسر فلان از آتش جهنم آزاد است.
او با نهايت خوشحالي از محضر حضرت وداع كرده و خود را به دوستان و همسفرانش رسانيد. [280].
شاها اگر به عرش رسانم سرير فضل
محتاج آن جنابم و مملوك اين درم
گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهر
اين مهر بر كه افكنم اين دل كجا برم

حضرت مهدي در حرم

سيد محمدتقي مشير از پارسايان و راستگويان عصر خويش و از دانشمنداني است كه در علم جفر هم مهارت كامل داشت و بوسيله آن از برخي مجهولات پرده برداشته و برخي گم شده‌ها را مي‌يافت.
در يك زماني بر اثر ناسازگاري روزگار به بيماري سخت و علاج ناپذيري مبتلا شد. او كه شخصي پر تلاش و پركار بود از ناحيه پا دچار عارضه گشته و زمينگير شد و هر چقدر بيشتر به دكتر و درمان رو آورد كمتر نتيجه گرفت و در نهايت از همه جا نااميد گشت و راههاي علاج را به روي خويش بسته ديد.
بعد از توسلات زياد و درخواست‌هاي مكرر از خداوند متعال در ماه ذي‌القعده بوسيله‌ي معنوي دريافت كه اميد اميدواران حضرت مهدي (عج) در روز عاشورا به زيارت جد بزرگوارش حضرت رضا (ع) مشرف خواهد شد؛ با آگاهي از اين خبر بارقه‌ي اميدي در دلش روشن شد و با خود گفت: خدايا! چه مي‌شود كه ديدار يار نصيبم شود.
[صفحه 201]
او مي‌گويد: به اميد ديدار آن گرامي و نجات بيماري‌ام به اشاره‌ي معجزه‌آسا ي آن گرامي‌تر از مسيح سر راهش نشستم. روز عاشورا از راه رسيد، صبح زود غسل زيارت نموده و به زحمت وارد حرم حضرت رضا (ع) شدم، حضرت علي بن موسي (ع) را زيارت كرده و از حضرتش استمداد نمودم و بعد زيارت جامعه و عاشورا را نيز با شور و اشك خواندم آنگاه در كنار درب پيش روي حضرت، كه قبلا آگاه شده بودم كه حضرت از آنجا وارد مي‌شود، نشستم و براي فرا رسيدن لحظه‌ي موعود كه هنگامه‌ي نماز ظهر بود به لحظه شماري پرداختم. ديدگان اشك آلود و جستجو گرم را در انتظار قدم حضرتش به درب دوخته و هر تازه واردي را به دقت مي‌نگريستم. كه ناگاه چهار شخصيت بزرگوار با سيماي درخشان و چهره‌ي نوراني و شبيه به يكديگر در يك لباس و يك قيافه وارد شدند و پس از ورود از همان درب مورد نظر از هم جدا شده و هر كدام در نقطه‌اي به زيارت پرداختند. همه‌ي آنان چهره‌اي پر جاذبه و با صلابت داشتند اما يكي از آنان به نظرم مجذوب تر و باشكوه تر و گويي با الهام قلبي دريافتم كه او محبوب دلهاست.
از پي او روان شدم ديدم پس از زيارت به مسجد بالا سر رفت و تا من رسيدم به نماز ايستاد من در برابرش نشستم و با خود انديشيدم كه به مجرد پايان نمازش به او سلام عرض نموده و دست توسل به دامن پر بركت و پر مهرش مي‌زنم، اما با پايان يافتن نمازش بي‌درنگ نماز ديگري آغاز كرد چند مرتبه به همين صورت گذشت و نتوانستم به محضرش سلام عرض كنم.
در پي چاره انديشي بودم كه آن حضرت سلام نماز را داد و هنوز من لب تكان نداده يكي از آن سه نفر كه به هنگامه‌ي ورود به همراهش بود در رسيد و گفت: «يا خضر! تعال راح المهدي (ع)! جناب خضر بشتاب! كه
[صفحه 202]
مهدي (عج) رفت» و آن بزرگوار كه من خيال مي‌كردم امام عصر (ع) است اما در واقع جناب خضر بود بي‌درنگ برخاست و به آن سه همراه خويش پيوست و از حرم خارج شدند.
من كه ساعتي با آنان بودم اما نتوانسته بودم حتي يك كلمه حرف بزنم سر از پا نشناخته به دنبال آنان به سرعت از حرم خارج شدم كه جان جانان و قبله پاكان را ببينم اما دريغ و درد كه نشد.
خودم با دو چشم جستجوگر خويش مي‌ديدم كه آنان از دار السياده خارج شده و در ميان انبوه جمعيتي كه در صحن مطهر حضرت رضا (ع) به سوگواري مشغول بودند راه خويش را گشوده و مي‌روند، اما از من كاري ساخته نبود و آنان رفتند و از نظرم ناپديد شدند. به حالت عجيب و ضعيف وصف ناپذيري افتاده بودم كه از خود بي‌خود به هر طرف مي‌دويدم، از صحن به بست بالا، از آنجا به صحن مطهر و بست پائين، همه جا را در پي آنان رفتم اما ديگر اثر آنان نبود كه نبود.
به خودم آمدم ديدم بيش از يك ساعت است كه اين طرف و آن طرف دويدم و به هر جا زدم و هر جا را نگاه كردم تا شايد يك بار ديگر جمال جهان افروز امام عصر (عج) و همراهانش را بنگرم، اما دريغ و افسوس كه ديگر به آن فيض بزرگ نائل نيامدم و ناگهان متوجه شدم كه من پيش از اين، دچار بيماري سخت و درد پاي ديد و عاجز از حركت بودم، اينك چگونه است كه از هنگام ديدار آن بزرگان كه بيشتر از يك ساعت بدون تكيه به عصا و بدون احساس درد و رنج و خستگي به هر سو مي‌دوم.
خدايا! راستي آيا به خواسته‌ام رسيده‌ام! شفا يافته‌ام!
خوب دقت كردم ديدم، آري! اثري از درد پا نيست و به بركت آن وجود گرانمايه و عنايت او شفا يافته‌ام اما از اينكه خواسته مهمتر ديدار آن آشناترين يار و شناخت او برايم ميسر نشد خيلي متأسف شدم [281] چرا كه:
[صفحه 203]
لب تشنه اگر آب نبيند سخت است
شب گر رخ مهتاب نبيند سخت است
ما نوكر و ارباب توئي مهدي جان
نوكر رخ ارباب نبيند سخت است

آهوي پناهنده

منصور بن عبدالرزاق مي‌گويد: من در اوايل عمرم خيلي درباره‌ي قبر علي بن موسي متعصب بودم و هميشه زائرين را اذيت مي‌كردم كه چرا به زيارت مي‌آيند و آنان را غارت كرده و پولهاي شان را مي‌گرفتم به زايرين حضرت رضا (ع) بدبين و بدانديش بودم و دوست داشتم به آنها آزار برسانم.
يك روز به قصد شكار حركت كردم و سگ را در طلب آهو رها نمودم سگ شكاري آهو را دنبال كرد تا به ديوار قبه‌ي هاروني يا حرم حضرت رضا (ع) رسيد آهو به ديوار حرم پناهنده شد سگ در جاي خود ايستاد و جرئت نكرد به آهو حمله كند. هر قدر سگ را فرمان حمله دادم كه آهو را بگيرد از جاي خود حركتي نكرد مدتي سگ و آهو در جاي خود ايستاده بودند و به محض اينكه آهو حركت مي‌كرد سگ او را تعقيب مي‌نمود و چون آهو به ديوار حرم پناهنده مي‌شد سگ متوقف مي‌ايستاد تا آهو راهي يافت و خود را از پنجره به درون حرم انداخت. من فورا داخل حرم شدم ابونصر قاري آنجا نشسته بود گفتم آهو كجا رفت؟ گفت: من نديدم. به جستجو پرداختم آثار پاي آهو را مي‌ديدم ولي او را نمي‌يافتم هر چند بيشتر جستم كمتر يافتم تا خودم خسته شدم. فهميدم اين كرامت و خارق عادت از اثر قبر مطهر است توبه‌ي خالصانه كردم كه ديگر به زائران شرارت نكنم. پس از اين عمل هر وقت غم و غصه به من روي مي‌كرد به زيارت اين قبر مي‌رفتم و خداوند به بركت اين قبر حوائج مرا رفع
[صفحه 204]
مي‌نمود و از جمله چند فرزند خواستم كه خداوند به پاس احترام اين بزرگوار به من عطا فرمود. [282].
شهنشهي كه ز مهرش نوزاد آهو را
كجا ز درگه لطفش كسي رود مأيوس

عشق ديدار

شخصيت نگار معاصر مرحوم رازي مي‌نويسد:
سه نفر از جوانان ثروتمند نجف به محضر يكي از علماي بزرگ كه در همسايگي آنان بود رفته و عرضه مي‌دارند: اي بزرگوار! پدر ما اينك حدود چهل سال است كه همه ساله به زيارت حضرت رضا (ع) مي‌رود و هر بار مسافرت او ماهها طول مي‌كشد اينكه كه بسيار پير و ناتوان شده ما با مسافرت زيارتي او موافق نيستيم، اما او آماده‌ي حركت است و ما نگرانيم كه در راه تلف شود، بدين وسيله از محضر شما استدعا داريم كه او را نصيحت كنيد تا منصرف شود». آن عالم بزرگوار تقاضاي آنان را پذيرفته و به خانه‌شان مي‌رود اما نصيحت او سودي نمي‌بخشد و مرد سالخورده بر حركت خويش اصرار مي‌ورزد. مرد دانشمند مي‌پرسد: «اين همه اصرار براي چيست؟»
پاسخ مي‌دهد كه: «اي بزرگوار! اين كار من علتي دارد.» و آنگاه در توضيح آن مي‌افزايد: «حدود سي سال پيش دوستي داشتم كه به همراه او اين سفر را هر ساله انجام مي‌دادم اما در سفري در وسط راه و بياباني بي‌آب و علف او بيمار شده و در راه زيارت از دنيا رفت و نه آبي براي غسل او داشتم و نه پارچه‌اي براي كفن كردنش و حتي تجهيزاتي در آن بيابان براي خاكسپاري او در اختيارم نبود. ناچار پيكر او براي اينكه طعمه‌ي درندگان نشود در نقطه‌اي پنهان كردم و به سوي نزديكترين آبادي
[صفحه 205]
شتافتم تا كمك بگيرم شب در آنجا مانده و روز بعد كه به همراه چند نفر براي خاكسپاري او آمدم ديگر اثري از جسد او نيافتم در اوج تحير و سرگرداني بودم كه ديدم شخصيت گران قدري از راه رسيد، نفهميدم از كجا آمد؟!
آسمان يا زمين؟!
او فرمود: «من جسد دوستت را شب گذشته تجهيز و به خاك سپردم و اين هم قبر اوست.»
من به نقطه‌ي مورد اشاره رفته و صورت قبري را ديدم آنگاه خطاب به من فرمود: «تو هم اينك به هدف خويش رسيدي بازگرد!»
گفتم: «چگونه به هدف خويش رسيدم با اينكه من عازم زيارت حضرت رضا (ع) هستم.»
فرمود: «همان است كه گفتم.» پرسيدم: «آخر چگونه؟»
فرمود: «اگر زيارت صاحب قبر را در مشهد مي‌خواهي كه نايل شدي و اگر قبر و حرم را مي‌خواهي برو.»
و اضافه كرد: «به شيعيان ما پيام ده كه هر كس در راه زيارت ما از دنيا برود ما خود او را تجهيز مي‌كنيم و به خاك ميسپاريم.»
در اين لحظه عاشقانه خود را به روي پاي مباركش افكندم كه ببوسم دريغا كسي را نديدم … و اينك از آن تاريخ تاكنون هر سال مشرف شدم تا به فيض عظيمي كه دوستم نايل شد، من هم نايل آيم.
آري! اين داستان من است با اين بيان، اگر باز هم شما مرا از رفتن به زيارت حضرت رضا (ع) منع مي‌كنيد، مي‌پذيرم.»
آن عالم بزرگوار فرمودند: «هرگز! نه تنها شما را باز نمي‌دارم بلكه خود نيز از اين پس، همه ساله همسفر تو خواهم بود.»
و آن دو آنقدر به زيارت حرم رضوي (ع)، شتافتند تا خداوند متعال
[صفحه 206]
آنان را نيز در راه زيارت هشتمين امام نور به بارگاه خود پذيرفت. [283].

نجات گنهكار

يكي از علماي بزرگ اصفهان با كارواني به سوي مشهد و به قصد زيارت حضرت رضا (ع) حركت كرد او برادري داشت كه در خلق و خو و رفتار و كردار با او بيگانه بود زيرا مقررات الهي را رعايت نمي‌كرد و در مسير گناه و غفلت و فساد قدم مي‌گذاشت به همين جهت رابطه‌ي اين عالم بزرگوار، با آن برادر لاابالي به سردي گراييده بود.
او در هنگام حركت به سوي مشهد از دوستان و آشنايان خداحافظي كرد اما به ديدار برادر گناه كارش نرفت وقتي برادر غفلت زده از مسافرت او آگاهي يافت از پي كاروان روان شد و در چند فرسخي اصفهان خود را به كاروان رسانيد و ضمن پوزش از برادر پارسا و دانشمندش تقاضا كرد كه اجازه دهد او نيز به همراه كاروان حركت نمايد.
آن عالم بزرگوار موافقت كرد بدان اميد كه برادرش با عنايت امام هشتم (ع) موفق به توبه و بازگشت به سوي خداوند شود و در اين راه از هيچگونه تلاش و فداكاري فكري و عملي نيز براي هدايت او دريغ نورزيد.
برادر گناهكار نيز لختي انديشيد و بالاخره جهاد با نفس كرده و سرانجام در مسير راه دگرگون گشته و توبه نمود. از قضاي روزگار آن مرد توبه كار در نزديكي مشهد و در حوالي شهر سبزوار بيمار شده و جان سپرد. كاروانيان خواستند او را به خاك سپارند اما برادر دانشمندش گفت: «نه برادرم! به قصد زيارت امام رضا (ع) حركت كرده و چون توبه نموده و به بارگاه خدا بازگشته است من با هر زحمتي كه باشد بايد پيكر او را به مشهد رسانده و پس از طواف دادن به خاك بسپارم.»
[صفحه 207]
و چنين كرده و براي او بسيار طلب بخشايش نمود و همواره در انديشه‌ي او بود كه سرنوشتش به كجا انجاميده است؟
بالاخره يك شب در عالم رؤيا برادر را در قصري زيبا و باغي شكوهمند نگريست از او پرسيد كه: «برادر! شما و اين باغ زيبا و قصر باشكوه! اينجا چه مي‌كني؟»
پاسخ داد: «اينجا منزل من است و اين از لطف و عنايت حضرت رضا (ع) است». از او خواست تا جريان را مشروح تر باز گويد و او چنين ادامه داد:
«هنگامي كه مرا غسل مي‌داديد آب براي من آتش سوزان بود و همين گونه كفن و تابوت. من همواره در عذاب گرفتار بودم تا جسدم را به مشهد رسانديد. وقتي مرا به صحن مطهر وارد كرديد عذاب از من برداشته شد و مردم را در حال زيارت ديدم و مشاهده كردم كه حضرت رضا (ع) بر بالاي ضريح ايستاده و زائرين خويش را تفقد كرده و از آنان تقدير مي‌نمايد.
با اشاره و راهنمائي يكي از دربانان خيرخواه حضرت روي آوردم و از آن گرامي شفاعت خويش را خواستم چرا كه دريافتم اگر بدون رسيدن به شفاعت آن سرور مرا از حرم خارج سازند بار ديگر گرفتار خواهم بود، به همين جهت شما پيكر مرا طواف مي‌داديد اما من به امام رضا (ع) التماس مي‌كردم و آن حضرت به من توجهي نمي‌كرد. دربان ياد شده به من گفت: «آقا را به نام مادرش فاطمه [عليهاالسلام] سوگند بده!» و من نيز چنين كردم كه ديدم آن حضرت به من عنايتي فرمود و رو به آسمان نموده و گفت: «بار خدايا! اينان گناه و نافرماني مي‌كنند اما سرانجام توبه مي‌كنند و ما را به كسي سوگند مي‌دهند كه نمي‌توانيم نجات و پذيرفته شدن توبه‌ي آنان را از بارگاهت نخواهيم.»
سخن آن حضرت كه به اينجا رسيد شما نيز مرا از حرم بيرون آورديد
[صفحه 208]
ديگر عذاب به سراغم نيامد و گويي حضرت رضا (ع) به كرامت نام مادرش فاطمه عليهاالسلام مرا شفاعت نمود و آگاه بود كه مرا در اين باغ و اين قصر اسكان دادند.» [284] به همين جهت در ديوار حرم آن حضرت نوشته‌اند:
آخر به كجا روي كند اي همه رحمت
گر بر در تو شخص گرفتار نيايد
ديدم همه جار بر در و ديوار حريمت
جايي ننوشته است گنه‌كار نيايد

آشناي تو

شيخ حر عاملي برجسته‌ترين محدث شيعه و صاحب كتاب ارزشمند وسائل الشيعه مي‌نويسد:
روزي ابو منصور بن عبدالرزاق به حاكم طوس گفت: آيا فرزند داري؟ گفت: نه.
- چرا نمي‌روي در حرم حضرت رضا (ع) دعا كني كه خداوند فرزندي نصيبت كند؟ من در آنجا حاجت هائي از خداوند خواسته‌ام و همه‌ي آنها روا شده است.
حاكم طوس مي‌گويد: من طبق اين سخن به حرم مطهر رضوي (ع) مشرف شده و با اخلاص كامل از خداوند خواستم كه به خاطر حضرت رضا (ع) مرا فرزندي نصيب كند و خداوند متعال پسري به من عنايت كرد. [285].
با تو پيوستم و از غير تو دل ببريدم
آشناي تو ندارد سر بيگانه و خويش
[صفحه 209]
به عنايت نظري كن كه من دل شده را
نرود بي‌مدد لطف تو كاري از پيش

پناه اميدواران

در ايام گذشته كه طي مسير در راههاي طولاني خراسان سخت بود و مسافران با مشكلات و خطرات فراواني در بين راه برخورد مي‌كردند، شخصي به قصد زيارت حضرت ثامن الائمه (ع) از شهر و ديار خويش حركت نموده و قدم در راه دلدار گذاشت. او با عشق و علاقه‌ي تمام منازل و مراحل سفر را پشت سر گذاشته و لحظه به لحظه به مقصد خويش نزديك مي‌شد. در يكي از منزلها با مرد نا بينائي مصادف شد كه كور مادرزاد بود و هنگامي كه مرد نابينا فهميد آن مرد مسافر قاصد ديار يار بوده و بسوي حرم مطهر رضوي عازم است با دلي پر سوز و اميدوارانه از آن زائر تقاضا كرد كه هنگام مراجعت مقداري از خاك و غبار روضه‌ي منوره‌ي حضرت رضا (ع) را برايش بياورد كه شايد خداي تبارك و تعالي به بركت آن تربت اقدس چشمان بي‌فروغ او را نوراني گردانيده و شفا بخشد.
مرد زائر با دلسوزي تمام سخن او را پذيرفته و وعده داد كه هنگام برگشتن از زيارت براي او سوغاتي مورد نظرش را تهيه كرده و برايش به ارمغان بياورد.
او به حركت خود ادامه داده و وارد مشهد مقدس شد بعد از آنكه دل را در حريم يار جلا داد و به وجود خويش در آن فضاي عطرآگين حرم مطهر صفا بخشيد در روز آخر وداع نموده و مراجعت كرد اما بطور كلي از قولي كه به آن مرد نابينا داده بود غفلت نمود و دست خالي برگشت.
از قضاي روزگار هنگامي كه به محل ملاقات آن مرد نابينا رسيد در همان جا خرج راهش هم تمام شده و به بي پولي گرفتار آمد. مرد نابينا هم كه مدتها بود انتظار او را مي‌كشيد با شنيدن مراجعت او فورا به
[صفحه 210]
ديدارش شتافته و عهد خود را با او در ميان گذاشته و ارمغان خودش را طلب نمود. مرد زائر كه عهد خويش را فراموش كرده و شديدا از اين جهت ناراحت بود و از طرفي هم نمي‌خواست آن نابينا را كه مدتها منتظر او مانده نااميد كند و چون برگشتن هم در آن زمان براي او مقدور نبود راه چاره را در توسل به خود حضرت رضا (ع) ديد و در همان لحظه از امام هشتم (ع) تقاضا نمود كه: «اي پسر رسول خدا ما را در پيش اين شخص عاجز، شرمنده نفرما!» و فورا از جا برخاسته و مقداري از خاك همان محل را در لاي كاغذي ريخته و براي نابينا آورد.
او هم آن را با خوشحالي تمام گرفته و با خلوص نيت و به عنوان اينكه اين گرد و خاك قبر حضرت رضا (ع) است بر چشمان خويش ماليد.
همان شب خداوند متعال با نظر عنايت حضرت رضا (ع) چشمان بي‌فروغ او را فروغي ديگر بخشيده و او را بينا نمود. فرداي آن روز آن مرد نابينا از زائر رنج كشيده كمال تشكر را نموده و هداياي بسياري به او داد و آن روز زائر به بركت وجود امام هشتم (ع) مخارج راهش را به دست آورده و با خوشحالي به وطن خويش مراجعت نمود. [286].
اي شهنشاه خراسان شه معبود صفات
آسمان بهر تو برپا و زمين يافت ثبات
منشيان در دربار تو اي خسرو دين
قدسيانند نويسند برات حسنات
شرط توحيد تويي كس نرود سوي بهشت
تا نباشد به كفش روز جزا از تو برات
خوشتر از سلطنت و زندگي جاويد است
دادن جان به سر كوي تو هنگام ممات
[صفحه 211]
گرد و خاك حرمت توشه‌ي قبر است مرا
كه تن پر گنهم را كشد اعلا درجات
خاك كوي تو شوم تا كه بيايند مرا
در كف مقدم زوار تو روز عرصات
غرقه‌ي بحر گناهيم و نداريم اميد
غير لطف تو كه ما را دهي از لجه نجات
كي پسندي، كه به ما اهل جهنم گويند:
اي بهشتي! ز چه گشتي تو ز اهل دركات

دعوتنامه‌ي امام رضا

آيت‌الله حاج شيخ مرتضي حائري فرزند برومند موسس حوزه‌ي علميه‌ي قم كه علاقه‌ي شديدي به امام هشتم (ع) داشت، شبي در عالم رؤيا به مشهد مقدس دعوت مي‌شد و از طرف حضرت رضا (ع) به مهماني آن بزرگوار مفتخر مي‌گردد. ايشان بعد از بيداري آماده‌ي سفر مي‌شوند.
او به همراه خود كتابي قيمتي را كه متعلق به همسر محترمشان (دختر آيةالله العظمي حجت ((ره)) بوده جهت فروش به كتابخانه آستان قدس رضوي (ع) برمي‌دارد در مشهد ضمن زيارت مرقد مطهر پيشواي هشتم (ع) كتاب را به كتابخانه‌ي آستان مقدس فروخته و از پول آن مخارج سفر را تامين مي‌كند، بالاخره روزهاي آخر سفر فرا مي‌رسد و از خرج سفر و دعوت امام (ع) خبري نمي‌شود. ايشان در لحظات آخر به حضرت عرض مي‌كند: آقا جان! اين خوب مهماني بود كه ما پول كتاب خانم علويه را هم خرج كرديم بعد مي‌رود به راه آهن و سوار قطار مي‌شود. او در داخل كوپه‌ي قطار بود كه فرستاده‌ي آيةالله ميلاني مي‌آيد و مبلغي تقديم ايشان مي‌كند و اظهار مي‌دارد: آقاجان! اگر كم است ببخشيد، همين قدر حواله شده بود. آقاي حائري (ره) مي‌گويد:
[صفحه 212]
حساب كردم ديدم آن پول مخارج سفر ما را، تا دم منزل كفايت كرد. [287].

پيك امام هشتم

«امان الله» جوان متدين و عاشق اهل بيت (ع) در شهر ري زندگي مي‌كرد او از دنيا چيزي نداشت، يك پسر همه چيز او بود و به وي علاقه‌ي شديدي داشت، اما پس از چندي احساس كرد بيمار است و پس از مراجعه به پزشك و معاينه و آزمايشهاي لازم معلوم شد قلبش سخت بيمار بود و تا مرگ فاصله‌ي چنداني نمانده است.
به هر دري زد و اندك پس‌انداز خويش را صرف دارو و دكتر نمود، اما پس از مدتي بستري شدن در بيمارستان «فاطمي» و معاينات ديگر به وسيله‌ي متخصصين، به او گفتند: «ماندنت در اينجا بيهوده است، به خانه برو و دعا كن يا در اينجا باش، به هر حال كاري از ما ساخته نيست و فرصت هم رو به پايان است.» از سخنان پزشك متخصص، چنان بر خود لرزيد كه ناگهان به حالت بيهوشي نقش بر زمين شد. كادر پزشكي از اظهار اين خبر پشيمان شدند و با شتاب او را بر روي تخت برده و عمليات نجات را شروع كرده و او كم‌كم به هوش مي‌آيد.
روز ملاقات مي‌رسد و ظهر آن روز كه ساعت ملاقات بوده است، خانواده و نزديكانش به عيادت او مي‌روند. نزد آنان چيزي نمي‌گويد، اما پس از پايان وقت عيادت، برادر همسرش را صدا مي‌زند و ضمن بيان جريان خويش، از او خداحافظي مي‌كند و سفارش همسر و تنها فرزندش را به او مي‌كند و آنگاه به انتظار مرگ مي‌نشيند.
بيمارستان از عيادت كنندگان خلوت مي‌شود و نزديك غروب امواج غم و اندوه بر دل او مي‌نشيند، دست توسل به اميد اميدواران حقيقي
[صفحه 213]
مي‌گشايد كه: «سالار من! مولاي من! همه‌ي راهها به رويم مسدود شده و تنها نقطه‌ي اميدم شما هستيد كه خداي متعال به بركت شما به من شفا عنايت كند».
و با سوز و گداز و زبان حال، زمزمه مي‌كند كه:
«سيدي ارادة الرب في مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر عن بيوتكم فبكم يجبر المهيض و يشفي المريض … »
سرورم! با خواست و اراده‌ي خدا در تقدير كارها و اندازه‌گيري و تدبير امور گيتي، به سوي شما فرود مي‌آيد و از خانه‌هاي شما صادر مي‌گردد. شكستگي ها به وسيله‌ي شما بهبود يافته و بيماران به بركت شما، شفا مي‌يابند.
آنگاه با اينكه هميشه با كمك داروهاي خواب آور و تزريق مسكنهاي قوي مي‌توانسته استراحت كند، آن شب خوابش مي‌گيرد و تا نزديك سحر مي‌خوابد.
در عالم خواب يا ميان خواب و بيداري، مكاشفه‌اي رخ مي‌دهد و «امان الله» مي‌بيند كه سيد گران‌قدري كنار تخت او مي‌نشيند دست مبارك خود را بر روي سينه‌ي او نهاده و مي‌فرمايد: «من فرستاده‌ي امام رضا (ع) هستم! من از سوي امام رضا (ع) آمده‌ام كه تو را شفا بخشم و اينك به ياري خدا و خواست او برخيز كه ديگر خوب شده‌اي!»
بيدار مي‌شود و احساس مي‌كند، قلب، قلب ديگري است نه احساس درد مي‌كند و نه گرفتگي و نه ذره‌اي از علائم بيماري. [288].
اي هر دو كون بسته به يك تار موي تو
وي آفتاب و ماه فروغي ز روي تو
افلاك و آسمان و زمين از تو سر فراز
زينت گرفته عرش ز نام نكوي تو
[صفحه 214]
امروز از تو فيض خدا مي‌رسد به خلق
گردد مشام كون معطر ز بوي تو
شاها تو برگزيده‌ي حقي كه از نخست
افزون نموده ذات خدا آبروي تو

بچه‌ي گمشده

آقاي محمد حسين ركني يكي از عاشقان اهل بيت (ع) مي‌گويد: در سال 1342 با خانواده و فرزند شش ساله‌ام به مشهد مقدس مشرف شديم، روزي بعدازظهر به حرم رفته و بعد از زيارت در صحن منتظر بيرون آمدن خانواده و فرزندم شدم.
اما آمدن آنان طول كشيد بعد از مدتي ديدم همسرم پريشان و گريان رسيده و گفت: بچه را گم كردم و هر چه تفحص كردم او را نيافتم ما پريشان و ناراحت به مامورين حرم اطلاع داده و به كلانتري هم رفتيم و هر كجا كه احتمال مي‌داديم سر زديم اما خبري از فرزند مان نيافتيم من به حضرت رضا (ع) عرض كردم: «آقا جان! من هر چه باشم مهمان شما هستم، عنايت كنيد پيش از آنكه شب برسد بچه را به من برسانيد.» چند مرتبه در فلكه دور صحن گردش كردم و سمت بالا خيابان و پائين خيابان هر چه پاسبان مي‌ديدم سفارش مي‌كردم، تا اينكه مغرب شد. دوباره با بيچارگي تمام و چشماني اشكبار متوجه حضرت شده و گفتم: «آقا! شب شد چه كنم؟»:
كجا روم كه به جز درگهت پناه ندارم
جز آستانه‌ي لطفت گريزگاه ندارم
در اثر خستگي و ناتواني از ايستادن عاجز شدم و دو دستم را گذاردم روي نرده‌ي آهني كه جلو راه گذارده اند كه پياده از آن راه نرود، ناگاه دستم لغزيد و پائين آمد و افتاد روي سر بچه‌اي كه آنجا نشسته بود و من از
[صفحه 215]
بس كه از خود بي خود بودم او را نديده بودم.
بچه ناله كرد و سربلند نمود با كمال تعجب ديدم فرزند خودم هست معلوم شد كه بچه در اثر خستگي و ترس، لاي نرده نشسته و به جاده تماشا مي‌نمايد. [289].
به كوي تو هر جا كه پا مي‌گذارم
همان جا دل خويش جا مي‌گذارم
مباد براني كه من با صد اميد
قدم در حريم شما مي‌گذارم
دلي دارم آشفته از شور و مستي
كه بر آستان رضا مي‌گذارم

غذاي متبرك حرم

آقاي حاج نصرالله حسن‌زاده كه به واسطه‌ي پناهنده شدن شترش به حرم مطهر، در رديف خادمان پر افتخار بارگاه مطهر رضوي قرار گرفته است و قبلا به آن اشاره شد؛ در ضمن خاطرات خويش مي‌گويد: يك روز براي صرف غذا به مهمان خانه‌ي حضرت رفتم، پيش از خوردن غذا، فكر كردم بهتر است امروز غذايم را به يكي از زوار بدهم با اين نيت آن را برداشته و از مهمانخانه خارج شدم. از زائرين زيادي گذشتم و وارد صحن آزادي شدم. كنار يكي از غرفه ها چشمم به مرد جواني افتاد كه همسر و تنها فرزندش را همراهي مي‌كرد.
جلو رفته و پس از عرض سلام غذاي حضرت را به عنوان تبرك به آنها دادم. مرد جوان با تعجب و با چشماني اشك آلود پرسيد: «حاج آقا! اين غذا را به من مي‌دهي؟» گفتم: «مگر اشكالي دارد؟ اين غذاي متبرك حضرت است و من هم نيت كرده‌ام امروز خوراك خودم را به يك زائر
[صفحه 216]
بدهم».
مرد گفت: «پس بگذاريد جرياني را براي شما تعريف كنم: سالهاست به مشهد مقدس مشرف مي‌شوم و شاهد پذيرائي هزاران زائر در مهمان سراي حضرت هستم، اما متأسفانه تاكنون از اين غذا براي خودم و خانواده‌ام قسمت نشده است. به همين خاطر قبل از آمدن شما به امام هشتم (ع) گفتم: «يا امام رضا (ع) خودت مي‌داني سالهاست آرزوي صرف يك لقمه از غذاي متبرك شما را دارم. دوست داشتم قدري از اين غذا نصيب من و خانواده ام مي‌شد.» حاج آقا! هنوز چند دقيقه بيشتر از تقاضايم نگذشته بود كه شما با اين غذا نزد من آمديد. به همين خاطر از كارتان شگفت‌زده شدم و آن سوال را كردم. [290].

داناي اسرار

خداوند متعال مي‌فرمايد: (و قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون: [291].
اي پيامبر (ص) بگو هر عملي مي‌خواهيد انجام دهيد. خداوند متعال و فرستاده‌ي او و مؤمنان اعمال شما را مي‌بيند!)
امام معصوم (ع) از جمله‌ي مومنين بلكه كاملترين و اشرف آنهاست و او با اذن خداوند اعمال ما را مي‌بيند و بر زندگي ما نظارت دارد و از اسرار نهاني ما باخبر است.
با توجه به اين آيه داستان زير را مي‌خوانيم:
سيد عباس كمالي نقل مي‌كند كه در حرم مطهر رضوي و در دار السياده پشت پنجره‌ي فولاد مشغول قرائت زيارتنامه بودم كه يكي از دوستان را ديدم كه با حالتي پريشان و نگران از حرم مطهر بيرون آمده و مي‌رود.
وقتي به مقابل من رسيد، با او احوالپرسي كردم. از اوضاع و احوالش
[صفحه 217]
فهميدم كه بي پولي او را بيچاره كرده است.
براي همين دست به جيبم برده و مقداري پول به او تعارف كردم، او قبول نكرد و خجالت كشيد گفتم: ما با هم ديگر رفيق هستيم ممكن است روزي من هم نيازمند شوم و از شما پول بگيرم بيا اينها را ببر و خرج كرده، مشكلات زندگي را رفع كن! او ناچار قبول كرد. پول را گرفت و از حرم بيرون رفت.
بعدها كه همديگر را ملاقات كرديم گفت: دوست عزيز! مي‌داني قضيه‌ي آن روز من چه بود؟ گفتم: مگر قضيه‌اي بوده؟ گفت: بلي آن روز من بقدري تنگدست و گرفتار بودم كه از خود بيخود شدم و در محضر حضرت رضا (ع) جسارت كرده و عرض كردم: اي آقاي من! امروز از فقر و تنگدستي سخت پريشانم، نظر مرحمتي بفرما، خودت مي‌داني كه من چندين مرتبه پول به ضريح مطهر ت انداخته ام اكنون اگر مرحمتي بفرمايي همان پولهايي را كه به ضريح انداخته ام به من عنايت فرما! اين سخنان را از شدت فقر و تنگدستي گفته و از حرم بيرون آمدم تا اينكه شما مرا ديده و آن وجه را با اصرار به من داديد. من رفتم و حساب كردم، ديدم مبلغي كه شما به من داديد دقيقا به اندازه‌ي پول‌هايي است كه من تا به حال به ضريح انداخته ام. [292].
آري، ائمه اطهار (ع) از همه‌ي اسرار و امور شيعيان و زائران آگاهند. حتي مبلغ پولي را كه آنان به حرم مطهر هديه مي‌كنند.

آنگاه كه پزشكان معروف جهان عاجز مي‌شوند …

حضرت حجةالاسلام سيد كاظم رضوي يزدي از ائمه جماعات تهران در سال 1396. ق و در سن 49 سالگي در حال اقامه‌ي نماز جماعت در مسجد حضرت علي‌اكبر (ع) واقع در خيابان هاشمي تهران به سكته‌ي قلبي
[صفحه 218]
مبتلا مي‌شود.
بعد از رجوع به پزشكان قلب و بستري شدن در بخش مربوطه كوششهاي تيم پزشكي نتيجه نمي‌دهد و در حدود يك ماه و نيم آقاي رضوي با بيماري صعب العلاج قلبي دست و پنجه نرم مي‌كند؛ او در اين باره مي‌گويد:
پس از گذشت 44 روز با اجازه‌ي اطبا حاذق ايران براي عمل جراحي قلب عازم آمريكا شدم و در ايالت «اوهايو» شهر كليولند كلي ليك بستري شدم. ولي آقاي «دكتر لوك» مشهورترين جراح قلب آمريكائي وقتي كه مشغول به جراحي مي‌شود و قلب را از سينه بيرون مي‌آورد مي‌بيند كه قلب از چند جا سكته كرده و جريان خون از جهات مختلف بسته شده و قابل عمل نيست، با يأس و نااميدي قلب را به جاي خود مي‌گذارد. چون در آمريكا مرسوم است تمام خصوصيات را با مريض در ميان مي‌گذارند جريان را به من گفتند و اضافه كردند كه آقاي دكتر لوك گفته اين قلب قابل مداوا نيست اگر خدا بخواهد خوب مي‌شود.
شما مي‌دانيد چنين بيماري با شنيدن اين خبر مأيوس كننده چه حالي پيدا مي‌كند، حالت يأس و نااميدي، اضطراب و نگراني، حالتي به انتظار مرگ؛ در چنين موقع است كه انسان تمام روزنه‌هاي اميد را بر روي خود مسدود مي‌بيند و هيچ راهي ندارد و با خود مي‌گويد:
سينه مالامال درد است اي دريغا مرهمي
دل ز تنهائي به جان آمد خدايا همدمي
آري خوشبختانه يك دريچه بر روي همه باز است و آن عنايت و لطف خداوند متعال است كه قدرت دارد مريض را بدون دارو و عمل جراحي شفا دهد. و نيز مي‌دانيد كه چنين موقعيتي ايجاب مي‌كند كه انسان متوسل شده و دعا كند، از آنجائي كه حقير از نظر نسب منسوب به حضرت علي بن موسي الرضا [عليه و آلاف التحيه و الثناء] هستم دست توسل به سوي
[صفحه 219]
حضرتش دراز كرده و با قلبي مملو از اندوه و غم گفتم: يا جداه! يا علي بن موسي الرضا! اگر بگويم نمي‌تواني؟ آقا جان! مي‌تواني، چون زياد و مكرر ديده شده كه بيماراني نااميد از علاج متوسل شدند و عنايت فرمودي و اگر بگويم نمي‌خواهي دليلي ندارد، اي آقا! چون مي‌خواهي و مي‌تواني درباره‌ام عنايت بفرما تا خداوند متعال مرا شفا بخشد با چنين توسلي و با چشمي اشكبار كم كم خوابيدم. در عالم خواب خودم را نزد بعضي از آشنايان زير درختان سبز و خرم در نشاط و سلامتي ديدم وقتي كه از خواب بيدار شدم حس كردم كه از توسل نتيجه گرفته‌ام. [293].
آقاي رضوي از امام رضا (ع) شفا گرفته و سالم به ايران برگشت و اين چنين است كه در زيارت جامعه مي‌خوانيم:
من اتاكم نجا و من لم يأتكم هلك؛
هر كس به سوي شما آمد نجات مي‌يابد و كسي كه از شما رويگردان شود هلاكت و نابودي در پي خواهد داشت.

پيرمرد روشن ضمير

از آيت‌الله بهجت نقل مي‌كنند كه ايشان فرمود: در منطقه‌ي جاسب قم، گروهي از كشاورزان در زمان گذشته با شتر و قاطر به زيارت حضرت ثامن الحجج (ع) مشرف مي‌شوند و هنگام مراجعت و وارد شدن در محدوده جاسب، پيرمردي از اهل محل را مي‌بينند كه در گرماي روز كوله‌باري از علف به دوش كشيده و با مشقت بسيار به خانه مي‌رود، زائرين مشهد مقدس كه او را مي‌بينند زبان به شماتت و سرزنش مي‌گشايند كه:
پيرمرد! زحمت دنيا را هدر كن، تا كي مي‌خواهي مال دنيا جمع كني، آخر بيا تو هم لااقل يك بار به مشهد مقدس سفر كن، و او را با اين سخنان عتاب‌آميز مخاطب قرار داده و توبيخ مي‌كنند.
[صفحه 220]
پيرمرد خسته و پاك دل، زبان گشوده و به آنان مي‌گويد: شما كه به زيارت آقا رفتيد به آقا سلام داديد، جواب گرفتيد يا نه؟
مي‌گويند: پيرمرد، اين چه حرفي است كه مي‌زني مگر آقا زنده است سلام ما را جواب بدهد؟!» پيرمرد مي‌گويد: «عزيزان! امام كه زنده و مرده ندارد، ما را مي‌بيند و سخنان ما را مي‌شنود، زيارت كه يك طرفه نمي‌شود» آنان مي‌گويند: آيا تو اين عرضه را داري؟! او مي‌گويد: آري، و از همانجا رو به سمت مشهد مقدس مي‌كند و مي‌گويد: «السلام عليك يا امام هشتم» و همه با كمال صراحت مي‌شنوند كه يك نغمه‌ي ملكوتي به آن پيرمرد به نام خودش خطاب مي‌كند كه: «عليكم السلام آقاي فلاني.» و بدين ترتيب زائرين همگي خجالت كشيده و پشيمان مي‌شوند كه چرا سبب دل شكستگي اين مرد نوراني شدند». [294].

دختري در جزيره

يكي از بازرگانان راستگو و متدين گيلان كه در كشورهاي مختلف به كار تجارت مشغول بوده است در ضمن خاطرات خويش مي‌گويد:
من به شهرها و نقاط مختلف جهان براي معامله و تجارت مي‌رفتم تا اينكه در سفري به هندوستان رفتم و در آنجا براي سر و سامان دادن به كارهاي خويش در شهر بنگاله شش ماه توقف كردم و حجره‌اي را در يكي از مناطق تجاري تحويل گرفته و مشغول كارهاي خويش بودم.
در همسايگي دفتر تجارتي من، غريبي به همراه دو پسرش مشغول داد و ستد بود اما در تمام اوقات من او را غمگين و افسرده مي‌ديدم و احساس مي‌كردم كه يك رنج دروني او را مي‌آزارد حتي در بعضي اوقات صداي گريه و ناله او را مي‌شنيدم.
حالات غمبار او براي من به صورت يك معما در آمده بود و هر روز بر
[صفحه 221]
كنجكاوي من مي‌افزود تا اينكه روزي تصميم گرفتم از راز نهاني او باخبر شوم با اين نيت به حجره‌ي او قدم گذاشتم؛ ديدم كه قواي او كاسته شده و حال ضعف به او روي داده است. گفتم: «آمده‌ام كه از سر دروني تو آگاه شوم و علت اين همه بيقراري را بدانم خواهش مي‌كنم راز نهاني زندگيت را برايم بازگو كن!»
او گفت: «دوازده سال قبل مقداري اموال تجارتي از كالاهاي نفيس تهيه كرده و براي فروش در منطقه‌اي ديگر سوار كشتي شدم. مدت بيست روز در راه دريا بودم كه ناگاه تند بادي وزيدن آغاز كرد و دريا را به تلاطم افكند در آن هنگام قضاي روزگار دام اجل گسترانيد و تار و پود كشتي را از هم پاشيد، تمامي نفوس و اموال موجود در آن طعمه‌ي دريا شدند. من در ميان امواج متلاطم دريا دل به مرگ نهادم، اما با زحمت فراوان خود را به تخته پاره‌اي بند كردم باد در روي آب مرا همچون كاهي به سمت راست و چپ مي‌كشيد تا اينكه به حكم قضاي الهي آن مركب چوبين مرا از كام سهمگين مرگ رهانيده و به جزيره‌اي رسانيد و موج دريا مرا به ساحل افكند.
بدين ترتيب من از هلاكت حتمي نجات يافته و خداي را شكر ها نمودم. اما آن منطقه جزيره‌اي بود بسيار باصفا و سبز و خرم ولي آثار و علائم انسان در آن ديده نمي‌شد. من مدت يكسال در آنجا بودم شبها از ترس درندگان در روي درختها بسر مي‌بردم و روزها در آنجا گردش مي‌كردم تا اينكه روزي در زير درختي نشسته بودم و وضو مي‌گرفتم كه عكس زني بسيار خوش سيما را در ميان آب ديده و تعجب نمودم، هنگامي كه سرم را بلند كردم چشمم به دختري جميله افتاد كه در لابه‌لاي شاخه‌هاي درخت پناه گرفته بود.
هنگامي كه او متوجه من شد گفت: اي مرد! از خدا و پيغمبر شرم نمي‌كني كه به من نگاه مي‌كني؟!
[صفحه 222]
من حيا كرده و سر بزير انداخته و به او گفتم: ترا بخدا قسم مي‌دهم به من بگو آيا تو از سلسله‌ي بشري يا از صنف فرشته‌اي يا از طايفه‌ي جني؟!
گفت: من بشرم و مرا داستاني است و آن اينكه پدرم از اهل ايران بود و عازم هند شد و مرا هم به همراه خويش آورد. ما سوار بر كشتي بوديم كه كشتي دچار حادثه شد و از مسافرين آن فقط من زنده ماندم و سه سال است كه در اين جزيره افتاده‌ام.
من هم قصه‌ي خويش را نقل نمودم و سپس به او گفتم: حالا كه ما زن و مرد مسلمان بر اثر تقدير در اينجا افتاده‌ايم اگر راضي باشي كه همسر من شوي من ترا عقد نمايم. او سكوت نمود و سكوتش علامت رضايت او بود و بدين ترتيب ما طبق عقد شرعي زندگي مشترك خويش را در آن جزيره آغاز نموديم. خداوند متعال بر تنهائي ما رحم نموده و دو فرزند پسر به ما عنايت كرد كه اكنون هر دو در حضور تو هستند. اما در اثر اتفاقي ناگوار، ما از آن زن جدا شده‌ايم و اين همه ناراحتي من بخاطر اوست. آن اتفاق اين چنين بود كه: بعد از ده سال با زحمت فراوان از چوبهاي درختان كشتي، درست كرديم اما موقع حركت امواج دريا، كشتي چوبين ما را حركت داد ولي همسرم نتوانست سوار شود و در آن جزيره يكه و تنها ماند از دست ما هم در مقابل امواج سهمگين دريا، كاري ساخته نبود.
ما در روي آب شناور بوديم و آن زن بيچاره روي درختي رفته و با حسرت به ما نگاه كرد و اشك مي‌ريخت. امواج دريا هفت روز ما را در روي آب حركت داد تا اينكه ناخواسته و بدون اينكه اينجا را بشناسيم ما را به اين شهر رساند من با اين دو پسرم مدت يكسال است كه در اينجا به تجارت مشغولم اما فكر و اندوه همسرم لحظه‌اي مرا رها نمي‌كند.
تاجر گيلاني مي‌گويد: من از شنيدن حكايت آن مرد شديدا ناراحت شده و دلم به حالش سوخت به او گفتم: گره تقدير را با انگشت تدبير نمي‌توان باز كرد و حكم الهي را با تفكر و چاره انديشي نمي‌شود تغيير
[صفحه 223]
داد.
در همان لحظه انديشه‌اي مثل برق در ذهنم خطور نمود. به او گفتم: حالا كه اينقدر زندگي بر تو تنگ شده و راه چاره را از هر طرف بسته مي‌بيني چرا خودت را به آستان مقدس امام هشتم حضرت علي بن موسي الرضا (ع) نمي‌رساني؟! و درد دل خود را به آن بزرگوار عرضه نمي‌داري؟ آيا نمي‌داني كه حضرت رضا اميد اميدواران و پناه بي‌پناهان است؟! مگر نشنيده‌اي كه درماندگان و بينوايان در سايه الطاف آن سرور عالميان و حجت الهي آرامش يافته و به خواسته‌هاي دروني خويش نائل مي‌شوند؟
بلي هر روز هزاران عاشق مشتاق و گدايان مانده در راه، جبين بر آستانش سائيده و مي‌گويند:
اي كه بر خاك حريم تو ملائك زده بوس
رشك فردوس برين گشته زتو خطه طوس
هر كه آيد به گدايي بدر خانه‌ي تو
حاش لله كه ز درگاه تو گردد مأيوس
اين پيشنهاد من در آن مرد درمانده اثر كرد و در صورتش علامت رضا و خوشحالي پديدار گشت. او همان لحظه با خداوند عهد كرد كه از روي اخلاص قنديلي تهيه كرده و به آستان ملك پاسبان، حضرت رضا (ع) مشرف شده و همسر گمشده‌ي خويش را از آن حضرت بخواهد. بعد از تهيه‌ي مقدمات سفر به همراه فرزندانش راه مشهد مقدس را در پيش گرفت. در شب آن روزي كه مي‌خواست به مشهد وارد شود متولي آستان مقدس رضوي (ع) حضرت رضا را در خواب مي‌بيند و امام هشتم (ع) به او مي‌فرمايد: «فردا شخصي به زيارت ما مي‌آيد تو بايستي او را استقبال كني». صبح فردا متولي حرم با جمعي از همراهانش به استقبال او در بيرون شهر آمدند و آن مرد را با دو پسرش با احترام تمام وارد شهر نمودند. او
[صفحه 224]
بلافاصله غسل كرده و به حرم مطهر مشرف شده و مشغول زيارت و دعا گرديد تا شب از نيمه شب گذشت خدام حرم مردم را مرخص كرده و درها را بستند و آن مرد تنها در حرم مانده و تمام درها بسته شد. بلي:
چون به بزم دوست خواهي رفت تنها خوشتر است
گر دليل راه خواهي اشك شبها بهتر است
مرد غمگين و ماتم زده چون حرم را در آن نيمه شب خلوت ديد سفره دلش را باز كرد و با محرم اسرار خويش عاشقانه به نجوا پرداخت او با كعبه‌ي مقصودش سخنها گفت و درد دلها كرد و از مولاي چاره ساز چاره كارش را طلبيد و به زبان حال مي‌گفت:
اي پادشاه حسن خدا را بسوختيم
آخر سوال كن كه گدا را چه حاجتست
ارباب حاجتيم و زبان سوال نيست
در حضرت كريم تمنا چه حاجتست
دو سوم از شب گذشته و او در حال سجده بود كه چشمانش به خواب رفت، در همان حال صدائي شنيد كه كسي مي‌گويد: «برخيز» سر برداشت، احساس كرد كه در نيمه‌ي شب آفتاب درخشان در حرم طلوع نموده و همه جا روشن است.
او درست فهميده بود وجود مقدس حضرت رضا (ع) صلوات الله عليه بود كه با او سخن مي‌گفت. حضرت در ادامه به او فرمود: «من همسرت را آورده‌ام و اكنون بيرون حرم مي‌باشد برخيز و او را ملاقات كن»
مرد زائر برخواسته و روانه شد، از بركت وجود حضرت درهاي بسته به روي او باز شد تا اينكه در بيرون حرم ناباورانه چشمش به همسر خويش افتاد، او را به همان شكلي كه در جزيره ديده بود مشاهده كرد با تعجب از او سؤال كرد: «چگونه به اينجا آمدي؟! زن گفت: «من بعد از شما از درد و فراق و اشك فراوان به درد چشم مبتلا شدم و امشب لحظاتي قبل،
[صفحه 225]
همچنان نشسته و ناله مي‌كردم، ناگهان آقائي نوراني و با عظمت با شكوهي خاص در جزيره نمايان شد كه در عمرم چنين شخصيت بزرگواري را نديده بودم از نور جمالش در نيمه شب تمام جزيره روشن شد.
به من فرمود: «چشم بر هم بگذار» و من چنان كردم، لحظاتي نگذشت كه خود را در اين مكان مقدس و بارگاه ملكوتي ديدم.
آري خداوند متعال به واسطه‌ي كرامت حضرت ثامن الحجج (س) آن خانواده‌ي درمانده را با عنايت خويش سر و سامان داد.
آنان نيز تا آخر عمر مجاورت حضرت رضا (ع) را انتخاب نموده و زندگي تازه‌اي را آغاز كردند. [295].
يا رب به علو و جاه و قرب شه طوس
كز درگه او نرفته مأيوس مجوس
ما را ز درش مران به درهاي دگر
وز فيض زيارتش مگردان مايوس

ميمون ما را درياب

يكي از خدام حرم امام هشتم (ع) مي‌گويد: در زمان حكومت طاغوت و در ايام تعطيلات نوروزي نيمه شبي در منزل خوابيده بودم كه در عالم رؤيا شخصي از طرف حضرت رضا (ع) به من گفت: امام مي‌فرمايد: «ميمون ما را درياب!» از خواب بيدار شدم و چون روياي معمولي نبود و كاملا با خوابهاي آشفته فرق داشت احساس كردم كه بايد از طرف امام (ع) ماموريتي را انجام دهم.
اما با خودم گفتم: خدايا! اين چه نوع ماموريتي است مگر امام رضا (ع) باغ وحش دارد و حيوانات گوناگون در اختيار آستان قدس مي‌باشد كه من
[صفحه 226]
ميموني را دريابم و نجات دهم؟ افكار گوناگون در ذهنم خطور نمود ولي در آخر به اين نتيجه رسيدم كه لباس پوشيده و در نصف شب بيرون روم.
وقتي به سر كوچه رسيدم، ديدم مردي با يك قيافه‌ي خاصي شبيه هنرپيشه‌هاي غربي، موهاي دراز و به گردن كشيده و صورتش مانند زنها بدن مو، با لباسهاي رنگارنگ غربي و نوشته‌هاي خارجي، كيف زنانه‌اي بر دوش انداخته و در يك كلام تمام نشانه‌هاي يك انسان مسخ شده و بي هويت در قيافه‌اش هويدا بود و برعكس از علائم و نشانه‌هاي يك مسلمان و ايراني در وجودش پيدا نبود. آن مرد در آنجا در حال تحير قدم مي‌زد. با ديدن او حدس زدم كه دستور امام (ع) بايد در مورد همين شخص باشد.
جلو رفتم سلام كرده و حالش را جويا شدم. او گفت «من هنرپيشه هستم و كار من خنداندن مخاطبين خويش مي‌باشد من با اجراي ادا و اطوار هاي افراد گوناگون و تقليد حركات آنان، حضار را خندانده و مانند دلقك ها نمايش مي‌دهم.
تعطيلات ايام نوروز بود چون به اكثر شهرها براي گردش و تفريح رفته ام فكر كردم خوب است سري هم به مشهد بزنم و زيارتي هم بكنم.
اما از بس كه همه جا شلوغ است جاي مناسبي براي استراحت نيافتم و حتي حرم هم رفتم ولي ديدم كه جمعيت موج مي‌زند. همينطور متفكر و حيران تا اين ساعت در كوچه قدم مي‌زدم كه شما را ملاقات كردم.»
به او تعارف كرده و براي استراحت به منزل دعوت نمودم. او نگاهي تعجب‌آميز به من كرده و مكث نمود. گفتم: من از خدام و كاركنان حرم امام رضا (ع) هستم و شما مي‌توانيد شب را در منزل ما استراحت كنيد».
او در منزل از من سوال كرد: «من از كار شما در شگفتم، چطور در نيمه شب، بدون مقدمه و آشنايي قبلي شما آمديد و مرا به منزل دعوت كرديد؟! و من داستان خواب را برايش بازگو كردم. او بيشتر شگفت‌زده شد كه
[صفحه 227]
چطور حضرت رضا (ع) به دورترين و ناآشنا ترين و نا همگون ترين زوار خود با نظر عنايت مي‌نگرد و در مورد آنان سفارش مي‌كند.
هنگامي كه در جمله‌ي ادا شده از طرف امام هشتم (ع) فكر كردم دريافتم كه حضرت در آن جمله به شغل و شخصيت او نظر داشته زيرا او در زندگي‌اش مانند ميمون عمل مي‌كرده است. چون كه ميمون هم با حركات خود ديگران را مي‌خنداند. دوم اينكه در تقليد خيلي قوي است اي مرد در تقليد از بيگانگان سنگ تمام گذاشته بود آن مرد در آن شب هنگامي كه از لطف امام رضا (ع) آگاه شد و زشتي عمل خويش را دريافت منقلب شده قطرات اشك در چشمانش حلقه زد و از عمل خويش توبه كرده و از مخلصين درگاه حضرتش گرديد.
گفتني است كه خنداندن مردم با امور لهوي و لغو در اسلام كاري بي‌ارزش تلقي شده و قرآن فرموده: مومنان از لغو دوري مي‌كنند. بلكه در مواردي گناه محسوب مي‌شود. اما ادخال سرور در قلب مومن و شاد كردن برادران ديني بدون اينكه گناهي مرتكب شده و يا به شخصيت فردي اهانت كند، كاري ارزشمند و همراه با ثواب اخروي است و آن غير از خنداندن با اموري لهوي و پوچ و با تمسخر ديگران همراه مي‌باشد.
در اين زمينه امام باقر (ع) فرمود: براستي كه بهترين كارها نزد خداوند ادخال سرور در قلب مومن است و آن بوسيله‌ي سير كردن او و يا اداي قرض مي‌باشد. [296] و همچنين رسول خدا فرمود: محبوبترين اعمال نزد خداوند شاد كردن مومن بوسيله‌ي رفع گرسنگي و يا برطرف نمودن گرفتاري او است. [297].
[صفحه 228]

چل چراغ‌هاي چشم بابك

قصه‌اي كه در زير مطالعه مي‌فرمائيد از زاويه‌ي ديگري به كرامت‌هاي امام هشتم (ع) نگاه مي‌كند وقايع و حوادث كه در آن رخ مي‌دهد متاثر از زيباترين عناصر ارزشمند و عاليترين فضائل انساني همچون دين و اخلاق و عقل و عاطفه و انسانيت مي‌باشد. مطالعه‌ي آن مطمئنا اشك شوقي در خوانندگان عزيز ايجاد خواهد كرد و ايمان و اعتقاد آنان را نسبت به امام هشتم (ع) و زائرين با معرفت آن حضرت افزونتر خواهد نمود.
… خيلي دلم گرفته بود، چند روزي بود كه حرم نرفته بودم، بلند شده لباس پسرم رضا را عوض كردم، چند تا سيب هم برداشتم، راه افتادم؛ خدا خدا مي‌كردم زودتر به حرم برسم: خيلي زود تاكسي سوار شديم. فلكه احمد آباد بود كه تاكسي ترمز كرد، خانم مسني با لباس روستايي همراه يك بچه سوار تاكسي شدند، بچه تقريبا همسن فرزندم رضا بود.
خودم را جمع و جور كردم، نمي‌دانم چرا پيرزن زل زده به من؟ مگر مرا مي‌شناسد؟ سر خود را مشغول كردم كه نشان بدهم متوجه او نيستم … يك سيب به رضا دادم. خواستم يكي ديگر هم به پسر همراه پيرزن بدهم كه ديدم بچه هيچ عكس‌العملي نشان نمي‌دهد. تعجب كردم پيرزن وقتي تعجب مرا ديد گفت: خانم جان او نمي‌بيند. گفتم: چه مي‌گويي؟! چشمهاي به اين قشنگي نمي‌بيند؟! گفت: نه خانم جان آهي كشيد و قطره اشكي را كه گوشه چشمش جمع شده بود با چار قدش پاك كرد. گفت: اين بچه كورد مادرزاد به دنيا آمده، همين طوريه … چه فايده بايد با دست خالي برگرديم به شهر خودمان. گفتم: اهل كجا هستي؟ گفت: شهر بابك. [298].
گفتم: اسم پسر تون چيه؟ گفت: بابك. گفتم: چه اسم قشنگي؟! گفت: دخترم بچه را سپرده به ما تا به پابوس امام رضا (ع)، بياوريم الان دو هفته
[صفحه 229]
است كه اينجا هستيم.
هر شب او را مي‌برم حرم و به پنجره‌ي فولادي مي‌بندم و تا صبح هم بالاي سرش مي‌نشينم، هر شب ناله و التماس مي‌كنم ديگر نااميد شده‌ام.
خانم جان! شايد مصلحت خدا نيست خوب بشود بايد برگرديم، اما ديشب خواب ديدم …
در همين موقع بود كه به صحن مطهر رسيديم، تاكسي نگه داشت و پياده شديم، من دست رضا را گرفتم خانم مسن هم بچه را بغل كرد. يك لحظه به بچه و مادربزرگش نگاه كردم، يك نگاهي هم به رضا …
- خدايا شكرت! ما چقدر بنده هاي نا شكري هستيم!! پرسيدم: خانم بچه را به دكتر برده‌ايد؟ گفت: نه خانم جان! دكتر دكترا اينجاست. بهتر از اينجا به كجا بروم؟ گفتم: آنكه درست … ولي خداوند وسيله قرار داده، نااميد نشو. شروع كرد به گريه كردن. گفتم: فردا صبح مي‌تواني بيآئي بيمارستان؟ بيمارستان كه نزديك فلكه‌ي احمد آباد هست؟ گفت: مي‌پرسم.
ترسيدم فراموش كند. آدرس را روي كاغذ نوشتم و به دستش دادم، دوباره گفتم: ساعت هشت فردا من در آنجا منتظرم.
دست رضا را گرفتم و به طرف حرم رفتم، همه‌اش دلم پيش آن كودك نابينا بود. برگشتم نگاه كردم ديدم هنوز همانجا ايستاده، به گنبد و گلدسته‌ها نگاه كردم گفتم: يا امام رضا! خودت كمك كن اينها نااميد برنگردند …
حرم شلوغ بود، نتوانستم دور حرم بگردم در گوشه‌اي ايستاده دست بچه را گرفتم و زيارتنامه خواندم و به خانه برگشتم. نمي‌دانم چرا صورت بچه لحظه‌اي هم از جلو چشمم دور نمي‌شد؟ هر وقت يادش مي‌افتادم پسرم را بغلم مي‌گرفتم و فشار مي‌دادم، چشماي قشنگش را مي‌بوسيدم.
صبح شد، فكر نمي‌كردم كه آنها در آن ساعت حاضر شوند ولي به بيمارستان كه رسيدم ديدم بابك به همراه مادربزرگ و پدربزرگش دم در
[صفحه 230]
بيمارستان منتظرند. وقتي مرا ديدند جلو دويده و گفتند: سلام خانم! ما نمره گرفتيم. با هم رفتيم بخش چشم پزشكي. توي راهرو روي نيمكت نشستيم. هنوز چند نفر به نوبت ما مانده بود. پدربزرگ بابك خيلي با حجب و حيا بود. پرسيدم: چكار مي‌كنيد؟ گفت: كشاورز هستم، دختر و داماد م كارها را به عهده گرفتند تا توانستيم بابك را به پابوس امام رضا (ع) بياوريم، با تسبيحي كه دستش بود بازي مي‌كرد. به بچه نگاه كردم، چه چشمهاي زيبائي! چطور نمي‌تواند ببيند؟ نمي‌دانم چرا دوباره به فكر رضاي خودم افتادم.
بي‌اختيار گريه‌ام گرفت ولي آنها نفهميدند. همين موقع اسم ما را صدا زدند من و مادربزرگ بابك به داخل مطب رفتيم. خانم دكتر جوان، با خوشرويي اشاره كرد كه بنشينيم. دكتر جوان كه برخلاف بعضي از پزشكان، انسانيت و عاطفه و مهرباني از چشمانش مي‌باريد، گفت: مريض كيه؟ گفتم: اين بچه است. پرسيد: چند سال دارد؟ گفتم: پنج سال.
بچه ساكت و آرام در بغل مادربزرگش نشسته بود.
پرسيد: اصلا نمي‌بيند؟ مادربزرگش گفت: نمي‌دانم خانم! ولي هنگامي كه در محل تاريكي هستيم چراغ را كه روشن مي‌كنيم چند بار پلك هايش را به هم مي‌زند. چشم پزشك چند بار بچه را معاينه كرد چراغ در داخل چشمش انداخت و به دقت به اطراف گردانيد بعد چراغ را خاموش كرده و به طرف ميزش رفت. من و مادربزرگ بابك با چشمانمان به او التماس مي‌كرديم كه آيا اميدي هست يا نه؟ گفت: چشم بچه آب مرواريد آورده، اگر چشمش عمل شود خوب خواهد شد. بايد چشمانش را عمل كنند.
با تلاش فراوان بابك را در بيمارستان امام رضا (ع) بستري كرديم. گفتند: پس فردا ساعت دو او را عمل خواهند كرد به دكترش گفتم: دكتر! اميدوار هستيد چشمش خوب بشود؟ گفت: چرا نشود؟! صداي قلبم را
[صفحه 231]
مي‌شنيدم، مثل اينكه كسي از دور دستها مي‌گفت: نااميد نباش، شك نكن!
دو روز بعد از عمل جراحي در كنار تخت بابك جمع شده بوديم غوغاي عجيبي در دلم بود دكتر جراح به آرامي باند دور سر بچه را باز كرد بعد آهسته پانسمان چشمش را برداشت. در دلم گفتم:
آقا جان يا امام رضا (ع)! معجزه‌ات را نشان بده! دكتر آخرين چسب را برداشت. چشم بابك خون‌آلود و متورم بود.
آقاي دكتر دو انگشتش را به علامت پيروزي به جلوي چشم بچه گرفت بابك! اين را مي‌بيني؟ سرش را به عنوان علامت مثبت پائين آورد. بعد دكتر گفت: اگر مي‌بيني هر طرف كه دستم را مي‌برم آهسته سرت را به آن طرف ببر! دكتر دستش را به طرف چپ و راست برد. بابك هم به آهستگي دست دكتر را تعقيب كرد. همه با هم گريه مي‌كرديم، گريه‌ي خوشحالي.
آري چشمان بابك اين دنيا را با همه خوبيها و بدي هايش مي‌ديد. چشمان بي‌فروغ او جلا يافته بود و به معناي واقعي حضرت رضا (ع) او را شفا داده بود.
بعد از رفتن دكتر، مادربزرگ بابك آمد و دستش را دور گردنم انداخته و گفت: فرشته خانم! تو كي هستي؟ راستي تو كي هستي؟ گفتم: هيچكس، يك مشت خاك. و در همان حال دوتائي گريه مي‌كرديم.
روزي كه مي‌خواستند بچه را مرخص كنند، رفتم پيش دكتري كه بچه را عمل كرده بود. گفتم: آقاي دكتر! هر چه مي‌گردم كلمه‌اي مناسب براي تشكر از اين همه محبت و ايثار شما پيدا كنم نمي‌يابم فقط از خداوند مي‌خواهم هميشه سلامت باشي، خداوند به اين دستهاي معجزه‌گر قوت بدهد تا بتواني همه‌ي چل چراغهاي خاموش را روشن نمائي. سري تكان داده و گفت: ما وسيله‌اي بيش نيستيم هر چه هست قدرت خداوند است و عنايت حضرت رضا (ع).
بعد از آنكه بابك از بيمارستان مرخص شد به همراه پدربزرگ و
[صفحه 232]
مادربزرگش به سوي مسافرخانه رفتند و من هم از آنان جدا شده و به سوي حرم مطهر رفتم در پشت پنجره‌ي فولادي ايستاده و گريه كردم گريه شادي و خوشحالي، با امام رئوف حرف زدم گفتم: امام رضا (ع)! تو بودي كه كمكم كردي، از ته دل سپاس گذارم.
چند روز بعد آنان براي خداحافظي آمدند. هنگامي كه مي‌رفتند، مادربزرگ بابك گفت: خانم جان! امشب شب جمعه است مي‌روم حرم آنجا تا صبح مي‌مانم، گفتم: التماس دعا! گفت: يادت هست وقتي در داخل تاكسي همديگر را ديديم من پيوسته به شما نگاه مي‌كردم؟ گفتم: بله، خيلي خوب يادم هست. گفت: براي اينكه شب قبل شما را در خواب ديده بودم كه: شما آمديد پشت پنجره‌ي فولاد و بند گردن بچه را كه براي شفا گرفتن بسته بودم باز كرديد و بچه را با خودتان برديد و من هم دنبال شما مي‌دويدم. [299].

اعطاي قدرت بيان

شيوايي بيان و زيبايي گفتار براي هر كسي بويژه گويندگان و سخنرانان يك امتياز ذاتي محسوب مي‌شود. كساني كه در مقام تبليغ و عرضه‌ي دين هستند بايد از بهترين و زيباترين كلام ها و گفتارها بهره گيرند و آثار و نتايج مفيدي را در اين راه بدست آورند. همچنان كه پيامبر (ص) فرمود: «الفصاحة زينة الكلام» فصاحت زينت و آرايش سخن گفتن مي‌باشد. حال اگر گويندگاني از اين توانائي بي‌بهره باشند پس بايد از خاندان فصاحت و بلاغت استعداد جويند كه با استمداد خويش - در صورت وجود مصالح شخصي و ديني - به خواسته‌ي خويش دست خواهند يافت.
مرحوم حاج محقق واعظ معروف، در اوائل تبليغ، از شيوايي بيان و گفتار كاملا بي‌بهره بود. او هر جا كه به تبليغ مي‌رفت مردم و مخاطبين وي
[صفحه 233]
عذر او را مي‌خواستند.
او مصمم بود اين راه را ادامه دهد اما موفق نمي‌شد پس از قدري تامل تنها راه چاره را در استمداد از حضرت رضا (ع) ديد. پس به مشهد عزيمت كرده و آنگاه در كمال خلوص به حرم حضرت رضا (ع) تشرف پيدا كرد. در ضمن زيارت مشكل خويش را به امير بيان عرض نموده و هنگامي كه به اوج انقلاب روحي مي‌رسد آن حضرت را به فرزند بزرگوارش حضرت جواد قسم مي‌دهد، تا گشايشي براي قدرت بيانش حاصل شود. پس از عرضه‌ي اين خواسته به محضر امام هشتم (ع)، به ناگاه احساس مي‌كند شيوايي خاص در «بيان» و گفتارش پديد آمده است.
او از آن روز به بعد از آن قدرت بيان، بهره‌ها گرفت و ساليان سال با موفقيت تمام به هدايت مردم پرداخت. [300].

عطاي آسماني

آيت‌الله حاج سيد علي لواساني نقل مي‌كند كه:
خانواده‌ي مرحوم آقا سيد علي نقي حيدري، صاحب كتاب اصول الاستنباط، براي زيارت قبر مطهر حضرت علي بن موسي الرضا (ع) از كاظمين به مشهد مقدس آمدند. روزي در منزل ما مهمان بودند. اهل بيت ما در اثناء خوش آمد گويي به آنان و پذيرايي، احساس مي‌كند كه آنان بسيار غمگين و ناراحت هستند.
علت ناراحتي آنان را سؤال مي‌كند و آنان با اشاره به دختر آقا سيد علي مي‌گويد: اين دختر مدتهاست كه ازدواج كرده ولي تا به حال صاحب فرزند نشده است و اين روزها شوهر او در فكر تجديد فراش بوده و مي‌خواهد همسر ديگري بگيرد. از وقتي كه اين خبر به او رسيده، طعم زندگي برايش تلخ و ناگوار شده است؛ شب و روز ندارد و هميشه در
[صفحه 234]
حالت افسردگي و نگراني به سر مي‌برد. همسرم به آنها مي‌گويد: هر كس به زيارت امام رضا (ع) بيايد و سه حاجت بخواهد، همه‌ي حوائجش يا يكي از آنها برآورده خواهد شد. سپس خطاب به آن دختر مي‌گويد: الان برخيز! وضو بگير و به حرم مطهر مشرف شو از آن حضرت فرزند بخواه!
دختر برمي‌خيزد، وضو مي‌گيرد و به حرم مشرف مي‌شود. دعا مي‌نمايد. و با حضرت رضا (ع) درد دل مي‌كند.
آنان پس از زيارت مشهد مقدس (ع) به كاظمين مراجعت مي‌نمايند. آيت‌الله علي لواساني مي‌افزايد: ما در سال آينده‌ي همان ايام به عتبات عاليات مشرف شديم و چون به كاظمين رفتيم و در منزل مرحوم حيدري وارد شديم، ديديم صداي گريه‌ي طفل نوزاد بلند است و اهل خانه آنقدر خوشحال‌اند كه در پوست نمي‌گنجند. آنان در اين مورد گفتند كه: ما هنگامي كه از مشهد مقدس برگشتيم، اين خانم مخدره از همسر خويش باردار شد و همين روزها اين بچه متولد شده و بهترين و شيرين ترين عطاي حضرت ثامن الائمه (ع) به ما رسيده است. [301].

چهل روز در مشهد

آيةالله حاج شيخ آقا بزرگ اراكي در خاطرات خود آورده است كه: عيال اينجانب قبل از ازدواج و در سن جواني به چشم درد شديدي مبتلا گشته بود. پدر و مادر دختر جوان، مدتها در اراك و همدان به معالجه پرداخته و هيچگونه نتيجه‌اي نگرفته بودند و پزشكان معالج از بهبودي وضع بيمار مأيوس شده و اظهار مي‌دارند كه از دست ما كاري ساخته نيست. [302].
[صفحه 235]
چشم‌هاي بيمار روز به روز به سوي نا بينائي مي‌رود بطوري كه اين دختر بيمار در آستانه‌ي فقدان نور چشم و كوري قرار مي‌گيرد.
پدر و مادر مريض پريشان و مضطرب مي‌شوند ولي از آنجائي كه شنيده بودند اگر كسي چهل روز در مشهد مقدس به عنوان زيارت و گرفتن حاجت اقامت نمايد حاجتش برآورده مي‌شود، آنان نيز دختر مريض خويش را به سرزمين مقدس مشهد منتقل مي‌كنند و به قصد اقامت يك اربعين در آنجا مسكن گزيده و خود را در سايه‌ي لطف و كرامت حضرت رضا (ع) قرار مي‌دهند.
آنها پيوسته در كنار حرم رضوي (ع) در حال التجا و التماس به حضرت بوده و راه تضرع و انابه و توسل پيشه مي‌كنند و دست به دامن پر مهر و رأفت حضرت علي بن موسي الرضا (ع) دراز مي‌كنند. اما در طول اين مدت علاوه بر اينكه هيچ اثري از بهبودي حاصل نمي‌شود بلكه روز به روز فروغ باقيمانده چشمان دختر جوان رو به نقصان گذارده و ديگر از تشرف به حرم مطهر باز مي‌ماند و در آخرين روزهاي اربعين (چهل روزي كه قصد كرده بودند) پدر و مادر بسيار گرفته و ملول و مضطرب شده و با نهايت عجز و ناتواني و با دلي شكسته مي‌گويند: وا اسفا! چهل روز به سر آمد و نتيجه‌اي هم نگرفتيم.
و بالاخره در آخرين لحظاتي كه مأيوسانه و با نااميدي تمام مشغول جمع‌آوري اسباب و اثاثيه بوده و براي حركت آماده مي‌شوند، ناگهان از سقف اتاق يك چيز كوچكي مي‌افتد و در همان لحظه به دل آنان الهام مي‌شود كه اين داروي چشم فرزند شماست.
فورا آن را كوبيده و با آب مخلوط كرده و به چشم‌ها مي‌ريزند و چشمها شفا مي‌يابد،
كان لم يكن شيئا مذكورا،
مثل اينكه از اول درد چشمي نبوده است.
[صفحه 236]
آنان چند روز ديگر در مشهد مانده و به عنوان تشكر و قدرداني از مولاي صاحب كرامت خويش، به حرم مطهر مشرف شده و زيارت‌هاي متعددي را به همراه دختر شفا يافته انجام مي‌دهند و سپس به اراك مراجعت مي‌نمايند. [303].
البته اين قبيل كرامتها هر روزه در آن حرم مبارك به وقوع مي‌پيوندد كه هزاران زائر عاشق شاهد نمونه‌هائي از آن لطف ها و عنايت ها بر مددجويان و حاجتمندان هستند.
و چه زيبا گفته است بزرگترين محدث عالم شيعه شيخ حر عاملي كه خودش هم در جوار آن بارگاه ملكوتي آرميده است:
و ما بدا من بركات مشهده
في كل يوم امسه مثل غذه
و كشفاء العمي و المرضي به
اجابة الدعاء في اعتابه
و آنچه از بركات قبر مطهر حضرت امام رضا (ع) به ظهور پيوسته است به قدري زياد است كه در هر روزي كه مي‌گذرد، جريان بركتها و كرامتهاي ديروز تكرار شده و همچنان ادامه دارد: مانند شفا يافتن نابينايان و بيماري‌هاي صعب العلاج و اجابت دعاي، دعاكنندگان مضطر در كنار آن قبر شريف.

شفاي مرد تندخو

جناب حجةالاسلام شيخ محمدعلي شاه‌آبادي مي‌گويد:
در همسايگي ما مرد بسيار ثروتمند و زيركي زندگي مي‌كرد. او بر همسر و فرزندانش خيلي سختگيري مي‌نمود و گاهي نيز پا را فراتر نهاده و آنان را مورد ضرب و شتم بي‌مورد قرار مي‌داد. همسر او كه از سادات بود و نسبش به حضرت رضا (ع) مي‌رسيد كه از اين همه سختگيري و
[صفحه 237]
ناراحتي هاي بي‌مورد شوهرش به تنگ آمده و هرگونه راه اصلاح در زندگي‌اش را به روي خويش بسته مي‌ديد، در اين زمينه از شخص صاحب دلي كمك خواست. آن ولي خدا نيز وي را به ذكر مأثوري راهنمائي كرد تا آن را به مدت 15 روز در حرم مطهر حضرت معصومه (ع) انجام دهد!
اما آن خادم سيده در مقام اجراي آن دستور معنوي، با اين مشكل مهم مواجه بود كه از شوهري كه تحت هيچ شرائطي اجازه‌ي خارج شدن از خانه را به وي نمي‌دهد و حتي از اجازه دادنش براي رفتن به خانه‌ي پدرش امتناع مي‌ورزيد، چطور براي حرم رفتن متوالي اجازه بگيرد؟! بالاخره با فكر و انديشه‌ي فراوان، به ناچار دل را به دريا زده، و ضرورت رفتن به حرم را براي شوهرش با ترس و لرز فراوان بيان مي‌كند.
شوهر سختگير پس از قدري تامل، نه تنها با رويي گشاده اجازه‌ي تشرف به حرم را به او مي‌دهد بلكه برخلاف عادت خويش او را در آن ايام در رفتن به حرم تشويق فراوان مي‌كند.
خانم حاجتمند با اطمينان و خوشحالي از آن شب به حرم حضرت معصومه (س) مشرف مي‌شود و به اين تشرفاتش تا پانزدهمين شب ادامه مي‌دهد.
در شب پانزدهم و آخرين شب انجام عمل مذكور، ميهمانان ناخوانده‌ي فراواني برايش سر مي‌رسند و او نيز به ناچار به پذيرايي از آنان مي‌پردازد.
پس از رفتن به ميهمانان، خستگي مفرطي او را فرا مي‌گيرد، به نحوي كه در خود توانايي رفتن به حرم را نمي‌يابد، پس با خود مي‌گويد كه امشب آن اعمال را در همين جا انجام مي‌دهم، ان شاء الله از من قبول مي‌كنند.
در آن موقع به گوشه‌اي از خانه پناه برده و به گفتن ذكر مشغول مي‌شود، ولي در اثر خستگي، خواب به سراغش مي‌آيد او همانطور در ميان خواب و بيداري عمل خويش را ادامه مي‌دهد، در عين حال ناراحتي
[صفحه 238]
ناشي از نرفتن به حرم و ترك شدن زحمات گذشته، او را خواب مي‌پرانيده، تا آن كه با هر سختي ممكن، او كار را تمام و به خواب مي‌رود. نيمه‌هاي شب، او بدون اختيار و ناگهاني از خواب بيدار شده و در كمال حيرت نوري درخشان را در گوشه‌ي حيات مي‌يابد كه به سمت او مي‌آيد، زن ناخودآگاه مي‌گويد:
السلام عليك يا علي بن موسي الرضا (ع)!
آن شكل نوراني نيز پاسخ سلام را داده، آنگاه به قدري نزديك مي‌آيد كه زن كاملا صورت نوراني حضرت رضا (ع) را در حالت بيداري ديده و آن بزرگوار نيز با لبخندي شيرين از وي دلجويي مي‌كنند.
زن متوسل مي‌گويد: در همان لحظه تصميم گرفتم شوهرم را نيز بيدار كرده، تا او نيز حضرت رضا (ع) را ببيند، وقتي او را بيدار كردم، ناگهان ديدم نور نيست، ولي او توانست عطر زيبايي را كه از وجود مقدس آن حضرت فضاي خانه را معطر كرده بود، استشمام نمايد از آن روز به بعد مشكل خانوادگي ما حل شد و بيماري عصبانيت و ديگر آزاري همسرم مرتفع گرديد.
اگر چه حساسيت و غيرت مردان نسبت به خروج بي‌مورد همسران خويش از خانه، در نظر شارع مقدس اسلام مطلوب است، ولي توجه به دو نكته يعني تاكيد حضرت جبرائيل به رعايت حال زنان و حضور اكثر زنان مستضعف در بهشت، مردان مسلمان را وادار مي‌سازد كه بيشتر به اكرام و دوستي با آنان بپردازد، همچنانكه امام سجاد (ع) در رساله‌ي حقوق به اين نوع تكريم تاكيد كرده است.
مردان مسلمان بايد با گفتن جملاتي زيبا و رفتارهاي پسنديده آنان را احترام نموده و از ضرب و شتم و سختگيري‌هاي بي‌مورد پرهيز نمايند.
[صفحه 239]

درياي كرامت

آقا سيد ابراهيم شجاع رضوي مي‌گويد: در ايام جواني به بيماري حصبه مبتلا شدم ولي چون در حال بيماري نا پرهيزي كردم حالم بد شد.
پزشك از معالجه‌ي من مايوس گشته و مرا جواب كرد. حال من روب به وخامت گذاشت. در حال اغماء و بيهوشي بودم كه به استدعاي پدرم حضرت حاج شيخ حسنعلي اصفهاني [304].
به بالينم تشريف آوردند. من در همان حال اغماء چنين ديدم كه بالاي بام حرم مطهر هستم و حضرت رضا (ع) روي تختي جلوس فرموده‌اند و حاج شيخ حسنعلي نيز همانجا در كنار تخت ايستاده‌اند.
حضرت فرمودند: سيد ابراهيم! اگر شفا مي‌خواستي حاج شيخ شفاي ترا از من گرفت و اگر پولي مي‌خواهي به قائم مقام مراجعه كن. مرحوم قائم مقام در آن زمان متولي موقوفات سادات رضوي بود. در همان لحظه به خود آمدم و ديدم سر تا پا عرق كرده‌ام و حالم خوب است. مرحوم شيخ نيز در بالاي سرم نشسته بود. [305].

ماجراي دختر بهشهر ي

استاد شهيد سيد عبدالكريم هاشمي‌نژاد مي‌نويسد:
در يكي از خانواده‌هاي محترم و متمول يكي از روستاهاي بهشهر،
[صفحه 240]
دختري در سن هشت سالگي دچار مرض سختي مي‌شود كه اثر محسوس آن عارضه‌ي تب و ضعف مفرط و زردي صورت بود.
خانواده‌ي مريض او را در بهشهر به پيش دكترهاي معروف مي‌برند و معالجات زيادي هم انجام مي‌دهند ولي كمترين نتيجه‌اي از آن همه معالجات گرفته نمي‌شود و آنان از آنجا مريض را به ساري و بابل برده و به پزشكان مشهور آنجا مراجعه مي‌كنند ولي باز فايده و اثري نمي‌بينند.
بدين جهت مريض مزبور را از آنجا به تهران مي‌برند و براي اولين بار در تهران شوراي طبي براي تشخيص بيماري تشكيل مي‌شود و پس از معاينات دقيق، دستوراتي به خانواده‌ي مريض داده و آنها به محل زندگي خويش بازمي‌گردند. متاسفانه تفاوت محسوسي در حال مريض مشاهده نمي‌كنند، بدين لحاظ بار ديگر او را به تهران برده، پس از عكسبرداري او را در بيمارستان نجميه بستري مي‌كنند و بنا به دستور كميسيون پزشكي، مريض مزبور را تحت عمل جراحي قرار مي‌دهند و باز هم نتيجه‌ي محسوسي ديده نمي‌شود.
بالاخره بعد از چهار مرتبه از مراجعت به تهران و تشكيل شوراي متعدد پزشكي و چند مرتبه عمل جراحي، و خرج مبالغي هنگفت و كمرشكن براي معالجه‌ي دختر هشت ساله، جواب ياس و نااميد كننده‌اي دريافت كرده و تنها نتيجه‌ي قطعي كه خانواده‌ي مريض پس از اين همه زحمات و خسارتها بدست مي‌آورند اين است كه بايد به انتظار مرگ دختر بيمار خويش باشند و از بهبودي او بايد صرف‌نظر نمايند.
البته پيداست كه يك خانواده پس از آن همه تحمل رنج و مشقت و صرف آن مبالغ گزاف با شنيدن اين جواب چقدر ناراحت شده و با يك دنيا تأثر، مريض را به مسكن اصلي‌اش برمي‌گردانند و هر لحظه در انتظار مرگ دختر به سر مي‌برند.
[صفحه 241]
اما از آنجايي كه بايد انسانها از خواب غفلت بيدار شوند و مغز هايي كه آفريدگار خويش را فراموش مي‌كنند به سوي خالقي حقيقي و قادر متعال برگردند، و از آنجايي كه خداوند مي‌خواهد انسانهاي كم ظرفيت در مقابل، غوغاي گوش خراش دنياي ماديت و پيشرفتهاي صنعتي، چشم حقيقت بين خود را باز كنند و براي آنها حجت تمام شود.
همان مريضي كه از همه جا جواب رد شنيده و نااميد و مايوس در انتظار مرگ خود به سر مي‌برد، در همان حال ضعف، و ناتواني، از عالم غيب مدد گرفته و هم نوا با نغمه‌اي ملكوتي لب باز كرده مي‌گويد:
مرا به مشهد ببريد، طبيب حقيقي من، امام رضا (ع) است.
ولي با توجه به مطالب گذشته روشن است كه اين سخن با بي‌اعتنايي تلقي مي‌شود، زيرا مريضي كه پس از مراجعه به دهها دكتر معروف و جراح متخصص و تشكيل چند شوراي طبي و كميسيونهاي متعددي پزشكي بالاخره جواب ياس به او داده شده و در آستانه مرگ قرار دارد بهبودي چنين مريضي آن هم از طريق معنوي و به طور غيرعادي به نظر بيشتر مردم غيرقابل قبول است، بدين جهت اين سخن جز از طرف مادر دلسوخته‌اش مورد استقبال واقع نگرديد، ولي موافقت يك مادر در برابر مخالفتهاي شديد همه‌ي افراد خانواده كه از همه چيز خسته شده‌اند چه اثري خواهد داشت؟
اما خوشبختانه با آن كه تمام كساني كه از حال مريض اطلاعي داشتند بالاتفاق معتقد بودند كه مريض را تا بهشهر هم زنده نمي‌توان برد با پافشاري و اصرار مادر، بيمار را در بهشهر سوار قطار نموده و به قصد مشهد مقدس حركت مي‌كنند. اما فراموش نشود كه در بين راه و هنگام تهيه بليت و سوار شدن با موانع متعددي روبرو مي‌شوند حتي در بين راه رئيس قطار با ديدن حال مريض، به مادرش پرخاش كرده و مي‌خواهد در
[صفحه 242]
يكي از ايستگاهها آنان را پياده نمايد.
اما اشكهاي ريزان مادر جگر سوخته اثر خود را بخشيده و آنان به طرف مشهد مقدس به راه مي‌افتند و به مجرد پياده شدن از قطار، دختر مريض را به صحن بزرگ حمل كرده و او را در پشت پنجره‌ي فولادي پشت سر مطهر امام هشتم (ع) قرار مي‌دهند. مادر با سوز دل و اشك ريزان شفاي كامل دختر خود را از طبيب واقعي يعني پروردگار توانا به وسيله و شفاعت ثامن الائمه (ع) خواستار مي‌شود.
شب فرا رسيد همه‌ي مردم براي استراحت و رفع خستگي روزانه و خوشحال از زيارت و كسب فيض از محضر امام هشتم (ع) به منازل خود مي‌روند، دربهاي حرم مطهر و صحن هم بسته مي‌شود، نگهبانان و خدمتگزاران آستان قدس رضوي هم آنجا را ترك مي‌گويند، تنها عده‌اي از آنان در بيرون و داخل صحن مشغول نگهباني بودند.
ساعت اواخر شب را نشان مي‌داد، مادر رنج ديده و بلا كشيده‌ي آن مريض در اثر رنج سفر و خستگي فوق‌العاده به خواب عميقي فرورفته بود، ولي با كمال تعجب، در آن هنگام دستي را روي شانه‌ي خود حس مي‌كند در حالي كه تكاني به او مي‌دهد با صدايي كه آميخته با يك دنيا عاطفه و محبت است مي‌گويد:
«مادر! مادر! برخيز من شفا يافته‌ام، حالم خوب شد، امام رضا (ع) به من شفا داده.»
مادر با شنيدن اين صدا چشمهاي خود را باز كرده دخترش را سالم و بدون هيچ گونه ناراحتي بالاي سر خود نشسته مي‌بيند اما مشاهده‌ي اين صحنه‌ي غي منتظره را ناباورانه بر نتافته و بلافاصله فريادي زده و غش مي‌كند و روي زمين قرار مي‌گيرد!
خدامي كه در داخل صحن مطهر مشغول پاسباني بودند با شنيدن فرياد
[صفحه 243]
آن زن به دورش جمع شده و بعد از بهوش آمدن مادر، او را به اتفاق دختر شفا يافته اش به مسافر خانه‌اي مي‌رسانند.
مادر آن دختر در اولين فرصت، داستان شفا يافتن فرزندش را به خانواده‌اش تلگرافي اطلاع مي‌دهد ولي آنان كه هيچگونه اميدي به بهبودي نداشتند آن خبر را به عنوان خبر مرگ تفسير كرده و كنايه از مردن دختر تلقي مي‌كنند و در منزل بيمار جمع شده و شروع به شيون و عزاداري مي‌نمايند.
تا بالاخره يك خبر قطعي داير بر سلامتي دختر و شفاي او به آن خانواده مي‌رسد. آنان پس از دريافت اين خبر در ايستگاه قطار بهشهر جمع شده و با يك دنيا افتخار و سربلندي از كاروان كوچك خويش استقبال مي‌نمايند. بعد از انتشار خبر اطباي معالج آن دختر حاضر شده و پس از معاينه‌ي دقيق به اتفاق آرا، صحت كامل او را تصديق مي‌نمايند. [306].

تمام جواهرات مان نذر تو

آقاي مهدي خسروي دربان حرم امام رضا (ع) و دبير جامعه‌ي هيات‌هاي مذهبي شهرستان مشهد مي‌گويد:
روزي در دفتر نذورات حرم، مشغول انجام وظيفه بودم كه خانم و آقايي به همراه دو كودك و با چشماني اشكبار و دلي پر سوز وارد شدند و تمام جواهرات شان را كه وزن زيادي هم داشت به متصدي دفتر دادند و گفتند: «ما اينها را نذر حضرت امام رضا (ع) كرده‌ايم!» وقتي از آنها ماجرا را پرسيديم اينطور توضيح دادند: «ما شش نفر به قصد زيارت حضرت ثامن الحجج (ع) از كرمان به سوي مشهد در حركت بوديم. بين راه در اثر حادثه‌اي اتومبيل مان به داخل دره عميق پرتاب شد. بين زمين و هوا دست
[صفحه 244]
توسل به طرف امام رضا (ع) بلند كرديم كه يا امام هشتم ما زائر تو هستيم. تمام جواهرات مان نذر تو، نجاتمان بده و ديگر چيزي نفهميديم، وقتي به خود آمديم متوجه شديم همه ما سالم كنار يكديگر ايستاده‌ايم، در حالي كه اتومبيل كاملا مچاله شده بود. مردم كه از بالاي دره براي كمك به سرنشينان ماشين پائين آمده بودند از ما سراغ مسافران آن را مي‌گرفتند؛ و ما كه خودمان هم از چنان وضعيتي شگفت‌انگيز در تعجب بوديم، ناباورانه به آنها مي‌گفتيم، ما سرنشينان آن ماشين هستيم. حال هم براي اداي نذر مان به اينجا آمده‌ايم تا در مقابل اين لطف حضرت (ع) از او سپاسگذار باشيم. [307].

پسرم كجاست

ابوعلي عامر بن عبيدالله حاكم مرو رود كه از اصحاب حديث است مي‌گويد: من در حرم مطهر امام هشتم (ع) بودم مردي را ديدم كه در حرم وارد شد و مستقيما به زير قبه‌ي حضرت رفته و نزديك سر مبارك آن حضرت ايستاد. او در حالي كه گريه مي‌كرد و به زبان خويش كه تركي بود دعا مي‌گفت، با آن حضرت درددل نموده و با خداوند نجواي دردمندانه داشت.
من چون به زبان او آشنائي داشتم سخنانش را كه از سوز دل مي‌گفت مي‌فهميدم، او مي‌گفت:
«پروردگارا! اگر پسر من زنده است او را به من برسان و اگر مرده است مرا از احوالش مطلع كن!
من تحت‌تأثير ناله‌هاي جانسوز او قرار گرفته و به زبان تركي به او گفتم؛ «اي مرد ترا چه شده؟ او پاسخ داد: «مرا پسري بود كه در جنگ
[صفحه 245]
اسحق آباد به همراه من بود اما در همان صحنه‌ي نبرد او را گم كردم و تا بحال هيچگونه اطلاعي از او ندارم. او مادري دارد كه پيوسته در فراق او گريه مي‌كند و من به اين مكان مطهر پناه آورده‌ام كه در اين جا دعا كنم، زيرا شنيده‌ام دعا در زير قبه‌ي مطهره و در كنار اين مشهد شريف مستجاب است» ابوعلي مي‌گويد: «دلم به حالش سوخت دست او را گرفتم و از حرم بيرون آوردم تا اينكه در آن روز او را مهماني كنم هنگامي كه بيرون آمديم جوان نو رسيده و بلند قامتي را ديدم كه جامه‌ي كهنه در برداشت وقتي چشمش به اين زائر ترك افتاد بدون هيچ سخني خود را به آغوش او انداخت و دست به گردن او درآورد و گريه كرد و همديگر را شناختند و اين جوان همان پسري بود كه او در نزد قبر امام رضا (ع) از خداوند مي‌خواست كه يا آن پسر را به او برساند يا اينكه به احول او مطلع كند.
ابوعلي در ادامه مي‌گويد: «من از آن جوان سوال كردم كه چگونه به اين جا آمدي؟ گفت: «بعد از جنگ اسحاق آباد من در طبرستان واقع شدم و مدتي تحت تربيت ديلمي بود و از پدر و مادرم هيچگونه اطلاعي نداشتم تا اينكه با گروهي كه به اينجا مي‌آمدند همسفر شدم و ناخودآگاه خودم را در اينجا با پدرم روبرو مي‌بينم» پدر آن جوان نيز بعد از اين ملاقات اعجاب آور و اعجاز گونه اظهار داشت: «من در اين مكان مقدس كرامتي ديدم كه يقين مرا كامل كرد و با خودم عهد كردم تا زنده‌ام از اين حرم شريف دست بر ندارم». [308].

دست نياز از اتريش

مرحوم علامه سيد محمد حسين طهراني مي‌نويسد: يكي از فاميل هاي
[صفحه 246]
نزديك ما جواني پرقدرت و با نشاط و زيبا و برومند بود و در بازار كاسبي مي‌كرد. او ناگهان به عارضه‌اي در يك چشم مبتلا مي‌شود و يك چشم‌اش ديد خود را از دست مي‌دهد. چند روزي ميگذرد بهبود نمي‌يابد، در آن زمان به معروفترين پزشكان چشم در طهران مثل دكتر حسن علوي، دكتر لشگري، دكتر محسن زاده و دكتر ضرابي و امثالهم مراجعه مي‌نمايد همگي متفق القول مي‌گويند:
«در آخرين نقطه‌ي زير چشم كه رگي خون را به چشم مي‌رساند، به علت انقباض و بسته شدن لكه اي خون گير كرده است و رابطه‌ي حياتي چشم را با تغذيه‌ي خوني بريده است و اين سكته‌ي چشمي است و ابدا قابل علاج و عمل نيست. به نزد پزشكان در تمام دنيا هم بروي فائده ندارد.
مطلب از اين قرار است كه به تو گفته‌ايم، مگر آنكه با احتمال و درصد بسيار كمي به واسطه‌ي ترقيق خون، آن لكه از جاي خود حركت كند.
بدين منظور او را از خوردن غذا هائي كه خون را كثيف مي‌كند مثل تخم‌مرغ و روغن و گوشت قرمز و مانند آنها منع كردند، و قرصهاي رقت خون به او دادند، و مرتبا داروها را استعمال مي‌كرد و ابدا فائده‌اي نداشت. كم‌كم سه عارضه در او پديدار شد:
اول: چشم از حالت عادي و اوليه برمي‌گشت و جمع و خميده مي‌شد و اطراف مژگان ها را شوره‌ي فراواني فرا مي‌گرفت و به اصطلاح چشم ميمرد. اطبا گفته بودند: احتمال دارد اين كسالت به چشم ديگر هم سرايت كند و آثار و علائم بروز اين مرض در چشم ديگر هم كم‌كم ظاهر مي‌شد.
دوم: به واسطه‌ي رقت فوق العاده‌ي خون در اثر استعمال دوا ها، از زير لثه ها خون زياد مي‌آمد.
سوم: حال تشنج و لرزه دست مي‌داد، و در شبانه‌روز مرتبا مي‌لرزيد.
[صفحه 247]
اين جوان قوي و متمكن در خانه افتاد و نيرو در بدنش نماند. در خانه‌ي او كه آن زمان خانه‌ي پدرش بود، در تمام اوقات شبانه‌روزي صداي گريه به قدري از اعضاي خانواده و فاميلها بلند مي‌شد كه به خانه‌ي همسايه مي‌رفت.
اين جوان متاهل و داراي فرزند به واسطه‌ي اين عوارض، حال روحي خود را از دست داده بود، و ديگر داراي اراده و اختيار و مركز تصميم‌گيري نبود به هر جاي مي‌بردند اختياري از خود نداشت.
با پيش آمدن چنين وضعيتي اطرافيان او تصميم گرفتند وي را يا به اسپانيا و يا به اتريش بفرستند؛ زيرا كه طبيب مشهور جهاني چشم فقط دو نفر در اين دو كشور بودند. بعد از مشورت اتريش را ترجيح دادند و او با هواپيما از طهران به لندن رفت تا به همراه يكي از جوانان آشنا و محصل ايراني كه در آنجا بود به اتريش بروند.
اگر بتوانيد تصور كنيد روزي را كه اين جوان دردمند را با چه وضعي به فرودگاه مهرآباد طهران بردند و پدر پير و اقوام و آشنايان و دوستان براي توديع آمده بودند، چه حالي داشتند و آن فضاي رقت بار و جان سوزي را كه در آن لحظه در فرودگاه و در بين آن جمع حاكم بود، حقيقتا سيري را در معجزه و كرامت امام رضا (ع) خواهيد نمود.
جوان به لندن مي‌رسد و در ظرف چند روز به اتريش مي‌رود، و در معروفترين بيمارستان چشم آنجا تحت‌نظر همان طبيب بستري مي‌شود. او هم مي‌گويد: قابل عمل نيست! ولي با دستگاه هائي كه چشم را در مي‌آورده‌اند و دارو هائي در بن چشم مي‌ريخته‌اند و بالاخره با عملياتي كه به عمليات فيزيكي اشبه بود تا عمليات شيميائي و داروئي، خواسته بودند تا شايد آن لكه را بردارند، و نشد.
دو ماه تمام اين جوان در آنجا بود و معالجه نشده تازه يك علت ديگر
[صفحه 248]
هم بر چشم اضافه شده، و آن اين بود كه حدقه‌ي چشم در كاسه جاي خود را عوض كرد يعني سياهي به درون رفت و سفيدي چشم ظاهر شد در اين موقعيت طبيب مي‌گويد: نهايت كاري را كه مي‌توانيم بكنيم آن هم با دارو و طول مدت آنست كه وضع چشم را به حالت اوليه باز گردانيم؛ و اما بينائي و بازگشت نور براي من محال است.
جوان مذكور در ادامه مي‌گويد: خدمتكاران آن بيمارستان كه غالبا مسيحي و دختران راهب و تارك دنيا بودند، از حال رقت‌آور من شديدا متاثر شده بودند اما كاري از دستشان ساخته نبود. تا اينكه در يكي از شبها كه رفيق همراهم براي كار شخصي خويش به لندن رفته بود تا بازگردد و وسائل مراجعت مرا ترتيب دهد آن شب من تنها بودم و تمام درها را به رويم بسته مي‌ديدم نيمه شب بلند شده و نماز زيادي خواندم و آنگاه كه حال خوشي پيدا كردم و به امام هشتم (ع) متوسل شده و گفتم:
«يا علي بن موسي الرضا! تو شاهدي كه من در كارهاي مهم به تو متوسل شدم و بطور كلي زيارتت را بسيار بجاي مي‌آوردم؛ و اگر اختيار در دست من بود نمي‌گذارد م مرا در اين شهر مسيحي نشين و كفر بياورند؛ حتما مي‌آمدم به پا بوست و حاجتم را مي‌گرفتم. تو بودي كه براي من چنين كردي، تو بودي كه چنان كردي، تو بودي كه چه و چه،
شروع كردم يكايك از حوائجي را كه از دست احدي ساخته نبود و آن حضرت برآورده بود برشمردم و گريه‌ي زيادي هم كردم؛ و عرض كردم: به ما شيعيان اينطور ياد داده‌اند كه امام معصوم (ع) زنده و مرده ندارد، مشرق و مغرب ندارد. من الآن از اينجا خودم را در حرم مباركت مي‌بينم و از تو مي‌خواهم كه چشم مرا شفا دهي. اين بگفتم و به خواب رفتم.
يك خواب گويا راحت و چند ساعته‌اي نمودم. نزديك طلوع فجر بود كه در خواب ديدم حضرت امام رضا (ع) مثل اينكه حقيقت و روح امام را،
[صفحه 249]
كه از عوالم ملكوت و حجاب ها و پرده هائي كه وصف ناشدني است، كم‌كم نزول مي‌نمايد تا اينكه با همين بدن و جسم خارجي پهلوي من ايستادند، و لوحه‌اي در دستشان بود كه بر روي آن خطوطي سبز رنگ و مشعشع نگاشته شده بود. آن لوحه را به من عنايت كردند و فرمودند: بخوان!
من شروع كردم به خواندن؛ قدري از آنرا خوانده بودم كه از خواب بيدار شدم و ديدم چشم من به حالت طبيعي است و كاملا مي‌بيند. من هم شروع كردم به نماز خواندن، در آن تاريكي شب نماز خواندم، و پس از نماز صبح رفتم در رختخوابم خوابيدم، و با خود گفتم: «ابدا بروز و ظهور نمي‌دهم» گويا در عالم رؤيا هم به ايشان اشاره شده بود كه اين از اسرار است و نبايد اظهار كني! و خود آن مرحوم مي‌گفت: «من اين سر را فاش كردم و حتي به بعضي از همكاران و دوستان عادي خود گفتم كه نبايد مي‌گفتم، و از اين اظهار پشيمان بود.
چاشت گاه كه پرستاران براي شستشوي چشم مي‌آيند، همه تعجب مي‌كنند. به پزشكان خبر مي‌دهند و خود آن طبيب معروف اطلاع پيدا مي‌كند و خود چشم را ملاحظه ميكند و همگي مي‌گويند: اين خارق عادت است. اين معجزه‌ي مسيح است اين معجزه است معجزه! او هم لب نمي‌گشايد. [309] آري آن معجزه بود، اما نه معجزه‌ي مسيح بلكه كرامت آقا علي بن موسي الرضا (ع).

خاطره‌اي از آيت‌الله خويي

آيت‌الله العظمي آقاي حاج سيد ابوالقاسم خويي نقل فرمودند:
هنگامي كه بچه بودم پدرم در مشهد آشنايي داشت كه مرد صالح و با تقوايي بود. او مي‌گفت: دير زماني بود كه در انگشتانم سوزشي احساس
[صفحه 250]
مي‌كردم، به نحوي كه روز به روز به سوزش آن افزوده مي‌شد، با وجود صدمه و تحمل فراوان نهايتا بي‌طاقت شده و تصميم گرفتم به نزد بهترين پزشك شهر، كه يك آمريكايي بود بروم با مراجعه به او دريافتم كه انگشتانم به يك بيماري مسري كه به ساير اعضاء سرايت مي‌كند، مبتلا شده‌اند. دكتر گفت براي جلوگيري از سرايت بايد انگشت را قطع كنم اما هر چه فكر كردم نتوانستم خود را براي اين كار راضي كنم.
مدتي از اين جريان گذشت، تا از شدت درد براي بريدن انگشت خود راضي شدم ولي وقتي دوباره پيش دكتر آمريكايي رفتم گفت: سرطان پيش روي كرده، بايد دست از مچ قطع شود. پذيرفتن اين حرف برايم سخت بود، در نتيجه حاضر نشده و برگشتم. ولي درد، توان را از من گرفت و براي بار سوم نزد دكتر آمريكايي رفتم كه تشخيص او پيشروي مجدد سرطان بود اما اين دفعه تا آرنج پيشروي كرده بود و بايد تا همان جا قطع مي‌شد اما باز من راضي به اين كار نشدم و سرانجام برگشتم.
مجددا از شدت درد براي بار چهارم نزد دكتر رفتم ولي در اثر پيشروي سريع سرطان تشخيص او اين بود كه دست بايد از كتف قطع شود اما من حاضر نشدم به طوري كه از شدت درد، خواب به چشمانم نمي‌رفت و از فرياد و ناله‌ي من طلاب مدرسه‌اي كه در آن حجره داشتم خواب نمي‌رفتند.
تا بالاخره با اصرار آنان كه مستأصل و بيچاره شده بودند من را راضي كردند براي عمل و قطع دست نزد دكتر آمريكايي بروم ولي قبل از رفتن به مطب دكتر با وجود خستگي فراوان ابتدا به حرم حضرت رضا (ع) رفتم و با ناراحتي عرض كردم: ما براي شما ائمه‌ي معصومين ولايت تكويني قائليم. راضي نشويد يك نفر دكتر خارجي دست دوست شما را قطع كند، اين چه عنايتي است كه به من داريد؟ دستم را بايد يك دكتر خارجي قطع كند؟ همان جا خوابم
[صفحه 251]
برد در حال خواب ديدم سيد جليل القدري به طرف من مي‌آيد، چون در بيداري شدت درد به حدي بود كه اگر كسي به طرفم مي‌آمد فرياد مي‌زدم كه: نزديك نيا، مبادا كه بدن او به دستم بخورد. به همين عادت عرض كردم كه نزديك من نيائيد كه دستم درد مي‌كند. تبسمي كرده و نزديك من آمده و دست مباركشان را روي دستم كشيد و فرمودند: خوب شده‌اي! از خواب بيدار شدم ديدم اثري از آن درد نيست. به آن دكتر آمريكائي مراجعه كردم وي پس از معاينه گفت: دست شما خوب شده است بگو از چه كسي شفا گرفتي؟ گفتم: از حضرت رضا (ع). آن دكتر آمريكائي كه تعصب شديد نسبت به مسيحيت داشت شفاي حضرت رضا را نپذيرفت و در عوض گفت: حضرت مسيح تو را شفا داده است. [310].

كارگر قائم شهري‌

آيت‌الله العظمي اراكي مي‌گويد: در سال 1402 به مشهد مشرف شدم.
در اين سفر، شخص موثقي را به نام آقاي سليماني ملاقات كردم. او داستاني از اعجاز حضرت رضا را چنين نقل كرد: كارگري از اهالي قائم شهر در حالي كه يك چشمش كور بود با پدرش براي شفاي چشمش به مشهد آمده بود. در عالم خواب حضرت رضا (ع) را ديد كه به او فرمودند برو پيش سليماني و از او قطره‌اي بگير. وي از خواب بيدار شده نزد اين جانب آمد. خواب را نقل كرد و از من تقاضاي قطره‌ي چشم نمود. با خود گفتم: من كه دكتر نيستم و قطره ندارم. عاقبت به ذهنم آمد كه روي ضريح مطهر گاهي گلدانهاي تازه‌اي را مي‌گذارند كه براي حفظ تازگي آنها مقداري در آن گلدانها آب مي‌ريزند. من مقداري از آب گلدانها را نزد خويش داشتم با خود گفتم: خوب است از آب آن گلدانها قطراتي به وي
[صفحه 252]
بدهم تا به وسيله‌ي آن استشفا كند لذا از آب آن گلدانها قطراتي را به او دادم.
او قطرات را گرفت و به سوي حرم شتافت. در حرم به قصد استشفا مقداري از آب گلدانها را در چشم كور خويش مي‌ريزد. به ناگاه چشم او شفا مي‌يابد. در اين هنگام ديدم از حرم مطهر سر و صداي عجيبي برخاست. با جستجوي زياد دريافتم كه كارگر مذكور شفا يافته است من براي اطمينان از نابينا بودن چشم او و شفا يافتنش به واسطه‌ي قطرات آب گلدانهاي ضريح به قائم شهر تلفن كردم و وضع او را از كارخانه‌اي كه در آن جا كار مي‌كرد پرسيدم صاحب كارخانه كه خيال مي‌كرد من اين پرسش را براي ازدواج از او مي‌كنم بدون معطلي گفت: بله جوان متديني است ولي از يك چشم نابينا است. [311].

سفارش امام رضا

آيت‌الله العظمي اراكي در خاطره‌ي ديگري مي‌گويد: آقاي حاج سيد محمدتقي خوانساري از مرحوم شيخ حسنعلي تهراني كه از بزرگان شاگردان ميرزاي شيرازي بود نقل كرد:
در نجف اشرف تحصيل مي‌كردم و برادرم كه ساكن تهران بود و گويا لباس مخصوص درباريان و شاهان را تهيه مي‌كرد و از اين راه امرار معاش مي‌نمود وضع مالي او خوب بود ماهانه مبلغي جهت مخارج زندگي مي‌فرستاد تا از تحصيل فارغ شدم و به خراسان آمدم. برادرم فوت كرد و او را به قم بردند اما من دسترسي نداشتم بر سر قبر او بروم و به عوض آن به زيارت حضرت رضا (ع) رفتم و از آن بزرگوار تقاضا كردم كه لطف كنند، در قم به خواهرشان سفارش برادرم را بنمايند.
[صفحه 253]
پس از اين جريان يكي از اصحاب مرحوم شيخ حسنعلي كه از اين موضوع اطلاعي نداشت خواب مي‌بيند خواب مي‌بيند كه در عالم خواب به قم مشرف شده و به حرم حضرت معصومه رفته است، خدام حرم مردم را كنار مي‌زند و مي‌گويند حضرت رضا به قم تشريف آورده است و مي‌خواهند سفارش برادر حاج شيخ حسنعلي را به خواهرشان حضرت معصومه برسانند.
قضيه براي آيت‌الله آقاي مرواريد كه از بيت آن جناب در مشهد هستند نقل شد ايشان هم تصديق نمودند. [312].

آندره برخيز

آندره مسلمان نبود اما پس از قطع اميد از همه جا به درگاه امام رضا (ع) آمده بود، بارها از خود پرسيده بود: آيا امام (ع) با آن همه دردمند و حاجتمند مسلمان، نظري هم به يك مسيحي خواهد داشت؟ بعد خود را نويد داده بود كه بي‌شك حاجتش روا خواهد شد و با اين اميد به التجا نشسته بود.
پدر چه شوق و شعفي داشت مادر در پوست خود نمي‌گنجيد پس از سالها دوري و فراق قرار بود به ايران برگردند و خويشاني كه شايد هيچ كدامشان را نمي‌شناختند ببينند. آندره و خواهرش النا هم خوشحال بودند؛ آنها هنوز ايران را نديده بودند و شوق ديدار اين سرزمين را داشتند. عشق ديار ايران لحظه‌هاي سخت انتظار را برايشان رقم زده بود بالاخره موعد مقرر رسيد و آن‌ها راهي ايران شدند. از مرز كه گذشتند ديگر سر از پا نمي‌شناختند پدر با شوق جاي جاي ايران را به فرزندانش نشان مي‌داد و با چه ذوقي از خاطرات دورش تعريف مي‌كرد.
[صفحه 254]
آن قدر غرق در شعف و شادماني بود كه اصلا متوجه تريلي سنگيني كه با سرعت از روبه‌رو مي‌آمد، نشد و تا به خود آمد صداي جگر خراش زنان و فرزندانش با صداي مهيب برخورد تريلي و اتومبيل درهم آميخت.
پدر و مادر آندره در دم جان سپردند و آندره و النا هم به بيمارستان منتقل شدند. بعد از بهبودي، النا طاقت اين سوگ بزرگ را نياورد و عازم ازبكستان شد، اما آندره با همه اصرار خواهرش، با او نرفت و تصميم گرفت در ايران بماند. اما اين تصميم براي او كه در اثر شدت تصادف قدرت تكلمش را از دست داده بود سخت دشوار به نظر مي‌رسيد.
اما سرنوشت پاي او را به منزل زن و مرد جواني كشاند كه پس از سالها ازدواج هنوز صاحب فرزندي نشده بودند. پدر و مادر جديد آندره براي او، از هيچ تلاشي فروگذار نكردند اما تو گويي سرنوشت او اين چنين رقم خورده بود كه لال بماند.
روزي پدر جديدش به سراغش آمد در حالي كه چشمانش پر از حلقه‌هاي اشك شده بود خطاب به او گفت: آندره، پسرم، درست است كه همه‌ي دكترها جوابت كرده‌اند اما ما مسلمانان يك دكتر ديگر هم داريم كه هر وقت از همه جا نااميد مي‌شويم به سراغش مي‌رويم. اگر مايل باشي تو را هم پيش او ببريم تا از او شفاي خود را بگيري.
اين اولين باري بود كه آندره چنين مكاني را مي‌ديد. هيچ شباهتي به كليسايي كه او هر يكشنبه، همراه پدر و مادر و خواهرش مي‌رفت نداشت.
حرم پر از جمعيت بود. همه دستها به دعا بلند و چشم‌ها گريان مي‌نمود.
پدر، آندره را تا كنار پنجره‌ي فولاد راهنمايي كرد بعد ريسماني به گردن او آويخت و آن سر طناب را بر شبكه‌ي ضريح پنجره‌ي فولاد بست، آندره متحير، به پدر و حركات و اعمال او مي‌نگريست و خود نمي‌دانست اين ديگر چه دكتري است؟ پدر كه رفت، آندره خسته از راه طولاني، بر زمين
[صفحه 255]
نشست و سر را بر ديوار تكيه داده و به خواب رفت.
نوري سريع به سمتش آمد سعي كرد نور را بگيرد، نتوانست. نور ناپديد شد دوباره نوري آبي مشاهده كرد كه به سويش مي‌آيد. از ميان نور صدايي شنيد؛ صدايي كه او را با نام مي‌خواند: آندره … آندره … بي‌تاب از خواب بيدار شد آندره باز هم دلش مي‌خواست بخواند و آن نور را ببيند و آن صداي ملكوتي را بشنود.
همان نور بود كه دوباره پيدا شد. نوري بود به همه‌ي رنگها، نور به سمت او مي‌آمد و باز دور مي‌شد آندره متحير مانده بود. هر بار دستش را دراز مي‌كرد تا نور را بگيرد، اما نور از دست او مي‌گريخت. ناگهان شنيد كه از ميان نور صدايي برخاست. صدايي كه از جنس خاك نبود آبي و آسماني بود. صدا او را به نام خواند: آندره … آندره …
خواست فرياد بزند نتوانست، نور ناپديد شد. آندره دوباره از خواب بيدار شد. پيرمرد خادم، سر او را به بالين گرفته بود و با تحير به صليب گردنش نگاه مي‌كرد. در همين حال از او با تعجب پرسيد كه: تو … تو مسيحي هستي؟ آندره با سر جواب مثبت داد. پيرمرد صليب را از گردن او گشود با دستمالي، عرق از سر و رويش پاك كرد. بعد سر او را روي زانويش گذاشت و گفت: حالا بخواب، ديگر خواب پريشان نخواهي ديد.
آندره پلك هايش را روي هم گذاشت خواب خيلي زود به سراغش آمد.
باز نوري ديگر اين بار سبز سبز به خوبي مي‌توانست تشخيص بدهد نور به سمتش آمده و از ميانه‌ي آن صدايي برخاست كه: نامت چيست؟ تكاني خورد متحير بود شنيده بود كه نور او را با نام صدا نمود. پس دليل اين سؤال چه بود؟ شگفت‌زده، از پاسخ وامانده بود كه صدايي ديگر از نور برخاست و گفت: نامت را بگو، آندره اشاره به زبانش كرد كه قادر به تكلم
[صفحه 256]
نيست. از ميان نور دستي بيرون آمد با قبايي سبز و روشن. دستي به زبان آندره كشيد و گفت: حالا بگو نامت چيست؟
آندره آرام آرام زبان گشود و گفت: آندر … آندر …
اما نتوانست نامش را كامل بگويد دوباره از ميان نور ندايي بلند شد كه بگو نامت چيست. آندره دهان باز كرد، زبانش را در ميان دهان چرخاند و با صداي بلند و مؤكد فرياد زد: اسم من رضا است. رضا …
رضا همچون بلمي بر امواج دستها مي‌رفت. لباسش هزار پاره شده بود هزار تكه به تبرك! صداي نقاره‌خانه با شادي جمعيت حاضر همنوا شده بود و مي‌نواخت. چه با معنويت و روحانيت و چه پر عظمت و جاودانه. [313].

وصال بعد از هجران

سال هائي كه تركمان ها شهر استر آباد را غارت كردند و اكثر اهالي را به اسارت گرفتند؛ از جمله‌ي كساني كه به اسارت تركمان ها درآمد، دختري بود كه او يگانه فرزند مادرش به شمار مي‌آمد اين مادر در فراق تنها دختر عزيزش پيوسته نالان و گريان بود.
او راهي براي پيدا كردن دختر خود نمي‌ديد مگر آن كه به ذيل عنايت حضرت رضا (ع) متوسل گردد تا بلكه از اين راه فرج و گشايشي در كار او پديد آمده و به ملاقات دختر خود نائل آيد. بنابراين از محل مسكوني خود به مشهد مقدس رفته و در آنجا مجاور شد و هر روز به كنار مرقد منور حضرت رضا (ع) مي‌رفت و عرض حاجت مي‌كرد.
و اما آن دختر چون گرفتار و اسير گرديد؛ در معرض فروش در آمد و
[صفحه 257]
دست به دست افتاد تا اين كه او را به بخارا بردند، از قضا يكي از مؤمنين در آن جا شبي در عالم خواب، خود را در دريايي گرفتار غرقاب ديد تا به جايي كه نزديك بود غرق شود، ناگاه دختري دست او را گرفته و از آن دريا بيرون آورد و نجاتش داد. او از آن خواب هولناك بيدار شده و به فكر تعبير خواب افتاد.
هنگام صبح از خانه بيرون آمد و به كاروانسرايي براي خريد بعضي از نيازمنديها رفت. يكي از تجار او را به خريدن كنيزي كه در اختيار داشت ترغيب نمود، وقتي كه كنيز را ديد شناخت زيرا اين همان بود كه او را در عالم خواب ديده بود، او را خريد و به خانه آورد و پس از سؤال از اصل و نسب دانست كه به دست افرادي اسير شده و به اين روز افتاده است. روي همين اصل به او ترحم نموده و عنايت بسيار كرد و او را با ازدواج يكي از چهار پسران خود مخير نمود.
دختر گفت: هر كدام از ايشان با من شرط مي‌كنند كه مرا به زيارت حضرت علي بن موسي الرضا (ع) برسانند به ازدواج با او مايلم.
يكي از آن پسران شرط را پذيرفت و با او ازدواج كرد و هر دو به اتفاق به زيارت آن حضرت روانه شدند اما در بين راه دختر بيمار شد و به همان حال وارد مشهد مقدس شدند.
چون بيمار سخت ناراحت بود بناچار او را در حجره‌اي خواباندند و شوهر با گريه و زاري و توسل به كنار مرقد منور حضرت رضا (ع) روان شد و دعا كرد و از خداوند متعال خواست كه خدمتگزار و پرستاري برساند تا از آن مريض پرستاري نمايد، بعد از دعا از روضه‌ي منوره بيرون آمد و داخل مسجد گرديد، در اين حال پيرزني را ديد به او گفت: اي مادر!
[صفحه 258]
من غريبم و عيالي بيمار دارم، تمنا دارم چند روزي به عنوان پرستاري و كمك ما را درياب، البته علاوه بر پاداش اخروي از اجر دنيوي نيز بهره‌مند خواهي شد.
پيرزن پيشنهاد او را پذيرفته و با آن مرد به منزل رفت و كنار بيمار نشست وقتي كه چادر را از روي آن مريضه برداشت فرياد كشيد و گفت: به خدا قسم اين دختر من است پس بيهوش بر روي زمين افتاد، دختر چشم باز كرد و مادر خود را ديد خوشحال گرديد و همين خوشحالي و شعف باعث رفع بيماري او شد و از بركت توسل به ذيل عنايت امام رضا (ع) هر دو به حاجت خود رسيدند. [314].

آگاه به دلها

ابوعبدالله هروي مي‌گويد: مردي از اهالي بلخي همراه غلامش به زيارت مرقد شريف حضرت رضا (ع) به مشهد آمدند آن مرد در قسمت بالا سر مرقد مشغول نماز شد و غلامش را در قسمت پائين پا به نماز ايستاد. پس از نماز هر دو به سجده رفتند و سجده را طول دادند، قبل از غلام آن مرد سر از سجده برداشت و غلام خود را به حضور طلبيد، غلام بي‌درنگ سر از سجده برداشت و به حضور او آمد.
آن مرد به غلام خود گفت: «آيا مي‌خواهي تو را آزاد كنم؟!»
غلام گفت: «آري»
آن مردم به غلام گفت: «تو را در راه خدا آزاد كردم، و كنيزم فلان زن را كه در بلخ است نيز آزاد نمودم و او را در عقد ازدواج تو درآوردم، و
[صفحه 259]
ضامن مهريه‌اش هستم، و فلان مزرعه‌ام را وقف شما و فرزندان شما و نسل‌هاي آينده شما نمودم حضرت رضا (ع) را بر اين موضوع گواه مي‌گيرم».
غلام با شنيدن اين سخن گريه كرد و گفت: «به خدا و اين امام سوگند، من در سجده همين مطلب را از امام خواستم كه گفتي و اينك به حاجتم رسيدم». [315].

شفاي ابونصر مؤذن

ابونصر مؤذن نيشابوري مي‌گويد: به بيماري سختي مبتلا شدم به طوري كه زبانم سنگين شد و نمي‌توانستم سخن بگويم و اذان بدهم، به دلم خطور كرد كه به زيارت مرقد امام رضا (ع) بروم و در آنجا دعا كنم، و آن حضرت را شفيع قرار دهم، تا خداوند مرا از اين بيماري نجات دهد و زبانم شفا يابد.
بر الاغ خود سوار شدم و به سوي مشهد حركت كردم و كنار قبر شريف آن حضرت رفتم و در ناحيه‌ي بالا سر ايستادم و دو ركعت نماز خواندم و سجده كردم، و در سجده با تضرع و ناله از خدا مي‌خواستم، و امام هشتم (ع) را در درگاه خدا شفيع قرار دادم تا خداوند به من شفا بخشد و من بتوانم دوباره سخن گفته و اذان بگويم.
در سجده خواب مرا ربود، در عالم خواب ديدم، قبر شكافته شد و آقاي بزرگواري كه گندمگون بود از آن قبر بيرون شد و نزد من آمد و گفت: اي ابا نصر! بگو: لا اله الا الله! با حالتي مأيوس و با اشاره به آن شخص
[صفحه 260]
عرض كردم: آقا جان! زبانم در اثر بيماري بند آمده و من نمي‌توانم كلمات را ادا كنم!
در اين حال آن بزرگوار به تندي فرمود: آيا قدرت خدا را انكار مي‌كني؟ بگو: لا اله الا الله، همان دم زبانم باز شد و گفتم:
لا اله الا الله.
از خواب بيدار شدم خود را سالم يافتم، و پياده به منزل بازگشتم و مكرر مي‌گفتم: لا اله الا الله، زبانم گويا شد و از آن پس هرگز زبانم لكنت پيدا نكرد. [316].

پاورقي

[1] از آنجائي كه امام صادق (ع) در 25 شوال 148 ق به شهادت رسيد، فاصله‌ي شهادت آن حضرت با تولد نوه‌ي گرامي‌اش امام رضا (ع) در حدود دو هفته مي‌شود.
[2] علامه مجلسي، بحار الانوار، ج 49، ص 503. محمد بن بابويه، شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 31.
[3] عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 12.
[4] همان.
[5] مسند الامام الرضا (ع)، ج 1، ص 12.
[6] همان.
[7] دلائل الامامه، ص 349.
[8] بحار الانوار، ج 49، ص 9.
[9] همان.
[10] بحار الانوار، ج 49، ص 20 و 21.
[11] بقره / 109.
[12] همان/ 237.
[13] آل عمران/ 134.
[14] آل عمران / 159.
[15] تفسير عياشي، ج 1، ص 203.
[16] بصائر الدرجات، ص 252.
[17] روضه‌ي كافي، ص 308.
[18] يوسف / 92.
[19] بحار الانوار، ج 49، ص 167. المناقب، ج 4، ص 345.
[20] مشكلاة الانوار، ص 407.
[21] جامع الاخبار، ص 112.
[22] فقه الرضا، ص 362.
[23] بحار الانوار، ج 68، ص 355.
[24] مسند الامام الرضا (ع)، ج 1، ص 295.
[25] الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 768. شبيه همين روايت را معمر بن خلاد با اندكي تفاوت از ريان بن صلت نقل كرده است كه متن آن در كتاب معجم رجال الحديث (ج/ 8 ص 218) موجود است.
[26] عريض، ناحيه‌اي در يك فرسخي مدينه مي‌باشد كه امروزه بعنوان يكي از محلات غرب آن شهر در مسير فرودگاه مدينه قرار گرفته است. زائران شهر پيامبر (ص) براي زيارت مقبره‌ي علي بن جعفر عموي امام رضا (ع) كه در آنجا قرار دارد، به منطقه‌ي عريض سر مي‌زنند علي بن جعفر عريضي - جد سادات عريضي ايران - فرزند امام صادق (ع) و از اصحاب خاص امام رضا (ع) و امام جواد (ع) است. او از راويان اخبار و پاسداران فرهنگ اهل بيت (ع) مي‌باشد كه 355 حديث را به ما گزارش كرده است احاديث وي در مجموعه‌اي با نام «مسائل علي بن جعفر» براي مشتاقان اهل بيت (ع) به يادگار مانده است. ناگفته نماند كه براي علي بن جعفر مزاري در قم، و مزاري در سمنان موجود است اما ظاهرا محل صحيح دفن وي همان منطقه عريض در مدينه‌ي منوره مي‌باشد (معجم رجال الحديث، در ذيل علي بن جعفر و آثار اسلامي مكه و مدينه ص 283.).
[27] الارشاد، ص 597.
[28] حسن بن هاني معروف بابي نواس، شاعر مشهور كه در حدود سال 145 در اهواز متولد شد و در سال 202 در بغداد وفات يافت.
ابن شهر آشوب او را از شعراي شيعي مي‌داند و صاحب لسان العرب هم او را متمايل به شيعه دانسته است و شعر زير يكي از اشعار اوست كه اعتراف مي‌كند من لياقت ندارم در مورد اهل بيت پيامبر از جمله امام رضا (ع) شعر بگويم:
أنا لا استطيع مدح امام
كان جبريل خادما لابيه
در هر حال او شيعه و شاعر اهل بيت بوده است.
[29] شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 322.
[30] عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 178.
[31] همان، ص 183.
[32] همان، ص 27.
[33] بحار الانوار، ج 49، ص 49.
[34] التوحيد، ص 435.
[35] التحفة السنية، ص 111. مسند الامام الرضا (ع)، ج 2، ص 155.
[36] مسند الامام الرضا (ع)، ج 2، ص 156.
[37] همان.
[38] همان.
[39] عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 68.
[40] نهج البلاغه، خطبه 21.
[41] درماندگي.
[42] مسند الامام الرضا (ع)، ج 1، ص 270.
[43] روضة الكافي، ص 346.
[44] بحار الانوار، ج 75، ص 354.
[45] العدد القويه، ص 297 و مسند الامام الرضا (ع)، ج 1، ص 272.
[46] بحار الانوار، ج 49، ص 99.
[47] همان، ص 102.
[48] عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 53.
[49] سوره ص / 35.
[50] حياة القلوب، ج 1، ص 354.
[51] صحيفه‌ي نور: ج 20، ص 244. حضرت امام خميني هنگامي كه زندگي تجملاتي و اشرافي بعضي از روحانيون را مشاهده مي‌كند، با نگراني و ناراحتي شديد از آن ياد مي‌كند و مي‌فرمايد: با اين بساط ها نمي‌شود شيخ مرتضي انصاري و صاحب جواهر تحويل جامعه داد. اين موجب نگراني است و واقعا با اين وضع چكنم؟! اين تشريفات باعث آن خواهد شد كه روحانيت شكست بخورد زندگي صاحب جواهر را با زندگي روحانيون امروز كه بسنجيم، خود مي‌فهميم كه چه ضربه‌اي بدست خودمان به خودمان مي‌زنيم. همان ج 19، ص 50.
[52] كشف الغمه، ج 2، ص 315.
[53] مسند الامام الرضا (ع)، ج 1، ص 307.
[54] نهج البلاغه، خطبه‌ي 125.
[55] الكافي، ج 1، ص 192.
[56] عيون الاخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 322.
[57] عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 68.
[58] مسند الامام الرضا (ع)، ج 1، ص 308.
[59] مكارم الاخلاق، ص 363.
[60] عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 184 باب في ذكر اخلاق الرضا (ع). كشف الغمه ج 3/ ص 156.
[61] وسائل الشيعه، ج 16، ص 366.
[62] من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 326.
[63] غرر الحكم: حكمت 9621.
[64] بحار الانوار، ج 49، ص 108. المناقب، ج 4، ص 372.
[65] فصلت، 34 و 35.
[66] عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 68.
[67] ارشاد القلوب، ج 1، ص 137. المناقب، ج 4، ص 360.
[68] تفسير عياشي، ج 1، ص 131.
[69] مشكاة الانوار، ص 233.
[70] عيون اخبار الرضا (ع)، ص 183.
[71] المناقب / ج 4/ ص 361.
[72] الارشاد، ج 2، ص 264.
[73] الكافي، ج 5، ص 288.
[74] معجم رجال الحديث / ج 24/ ص 212.
[75] عيون الاخبار الرضا (ع) / ج 2/ ص 228.
[76] مكارم الاخلاق، ص 203.
[77] كافي، ج 5، ص 327.
[78] وسائل الشيعه، ج 14، ص 183.
[79] بحارالانوار، ج 76، ص 102.
[80] ماهنامه‌ي كوثر، ش 15، ص 22.
[81] امالي صدوق، ص 663.
[82] امالي طوس، ص 516.
[83] الاختصاص، ص 88.
[84] عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 186.
[85] همان، ج 1، ص 169.
[86] همراه با راستگويان / ص 314 و 303 به نقل از عقد الفريد، ج 3، ص 42.
[87] اعلام الوري، ج 2، ص 64 و بحارالانوار، ج 49، ص 100.
[88] عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 152.
[89] اعلام الوري، ج 2، ص 64، كشف الغمه، ج 2، ص 317.
[90] كشف الغمه، ج 2، ص 317؛ بحارالانوار، ج 49، ص 100.
[91] بحارالانوار، ج 49، ص 174.
[92] عيون اخبار الرضا، ج 20، ص 230.
[93] بحارالانوار، ج 9، ص 174.
[94] عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 232.
[95] دلائل الامامه، ص 182. عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 268 و 270، بحارالانوار، ج 49، ص 248. كشف الغمه، ج 3، ص 76.
[96] فقه الرضا، ص 407.
[97] وسائل الشيعه، ج 15، ص 136.
[98] عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 123.
[99] الكافي / ج 6/ ص 360.
[100] اعيان الشيعه، ج 2، ص 18.
[101] تحت العقول: ص 423 - 415 روايات امام رضا (ع).
[102] بحار: ج 59 ص 356 - 306.
[103] اعيان الشيعه، ج 2، ص 168.
[104] شاگردان مكتب ائمه، ج 1، ص 357 و ج 2، ص 356.
[105] همان.
[106] رجال علامه حلي، ص 185.
[107] رجال كشي، ص 438.
[108] بحارالانوار، ج 251،2.
[109] اعيان الشيعه، ج 10، ص 328.
[110] همان.
[111] مقاله نگارنده با عنوان «يونس بن عبدالرحمن سلمان روزگار»، ماهنامه‌ي كوثر شماره‌ي 15.
[112] معجم رجال الحديث، ج 21، ص 214.
[113] گرچه مشهور اين است كه امام رضا (ع) بيش از يك فرزند نداشته است اما برخي معتقدند كه امام (ع) بيش از يك فرزند داشته كه از جمله‌ي آنها فاطمه بنت الرضا (ع) را مطرح كرده‌اند و از ايشان رواياتي نقل نموده‌اند كه آنها حديث مسلسل فاطميات در موضوع معراج و ديگري حديث غدير مي‌باشد. شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا و فخر رازي در الشجرة المباركه از اين بانوي دانشمند ياد نموده است. (شاگردان مكتب ائمه، 4، ج 3، ص 91).
[114] تحت العقول / ص 443.
[115] وسائل الشيعه، ج 20، ص 39.
[116] بحارالانوار، ج 100، ص 246.
[117] من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 210.
[118] همان / ج 2/ ص 69.
[119] وسائل الشيعه / ج 21/ ص 394.
[120] كنز العمال / ج 3/ ص 697.
[121] امالي طوسي / ص 507.
[122] معاني الاخبار / ص 180.
[123] اصول كافي، ج 2، ص 428.
[124] تحت العقول، ص 442.
[125] همان.
[126] وسائل الشيعه، ج 12، ص 64.
[127] الكافي، ج 6، ص 526.
[128] وسائل الشيعه، ج 9، ص 31.
[129] الكافي، ج 2، ص 200.
[130] بحارالانوار، ج 75، ص 346.
[131] همان، ص 346.
[132] همان، ص 347.
[133] مستدرك الوسائل / ج 8/ ص 354.
[134] الكافي / ج 6/ ص 298.
[135] تحف العقول / ص 445.
[136] الكافي / ج 5/ ص 88.
[137] اعراف / 31.
[138] مكارم الاخلاق / ص 69.
[139] رجال كشي، ص 424.
[140] بحارالانوار / ج 74 / ص 233.
[141] مسند الامام الرضا (ع) ج 2، ص 158.
[142] همان.
[143] همان.
[144] همان.
[145] همان.
[146] بحارالانوار، ج 75، ص 338.
[147] الكافي، ج 2، ص 151.
[148] تحت العقول، ص 445.
[149] همان.
[150] بحارالانوار، ج 75، ص 342.
[151] همان.
[152] همان، ص 349.
[153] همان.
[154] همان، ص 355.
[155] وسائل الشيعه، ج 12، ص 169.
[156] مسند الامام الرضا (ع)، ج 1، ص 141.
[157] همان/ 119 /1.
[158] تفسير ثعالبي، ج 4، ص 24.
[159] مستدرك الوسائل، ج 16، ص 98.
[160] اصول كافي، ج 3، ص 339 و تحت العقول، ص 442.
[161] تحف العقول، ص 442.
[162] همان.
[163] همان.
[164] همان.
[165] مكارم الاخلاق، ص 270.
[166] مستدرك الوسائل، ج 9، ص 16.
[167] وسائل الشيعه، ج 12، ص 185.
[168] بحارالانوار، ج 75، ص 341.
[169] تحت العقول، ص 450.
[170] قرب الاسناد، ص 155. تحت العقول، ص 445.
[171] فقه الرضا (ع)، ص 354.
[172] همان، ص 336.
[173] همان، ص 356.
[174] تحت العقول، ص 446.
[175] فقه الرضا (ع)، ص 338.
[176] آل‌عمران، 64.
[177] عنكبوت، 14.
[178] هود، 32.
[179] فصلت / 34.
[180] الزمر، 17 و 18.
[181] بحارالانوار، ج 75، ص 296.
[182] روم، 30.
[183] آل‌عمران، 48.
[184] بحارالانوار، ج 49، ص 176 و 175. عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 127.
[185] ادبيات و تعهد در اسلام، ص 264.
[186] مجموعه آثار كنگره، تجلي علوم اهل بيت در مناظرات امام رضا (ع)، ص 331.
[187] نصاري جمع نصراني و به معني مسيحي و عيسوي مذهب گفته مي‌شود و منسوب به شهر ناصره موطن حضرت عيسي (ع) بوده است.
[188] عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 318. با اختصار مجموعه‌ي آثار كنگره‌ي جهاني حضرت رضا (ع)، ص 328.
[189] عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 330.
[190] عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 322، با اختصار.
[191] النجم / 13.
[192] همان/ 11.
[193] همان، 18.
[194] اصول كافي، كتاب التوحيد، باب في ابطال الرؤية، حديث 2.
[195] يوسف / 55.
[196] عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 137.
[197] اصول كافي، باب التوحيد، حديث 3.
[198] احزاب / 56.
[199] يس/ 4 -1.
[200] صافات، 79.
[201] صافات، 109.
[202] صافات، 120.
[203] صافات، 130.
[204] عيون اخبار الرضا (ع)، ج 185،1، تفسير صافي، ج 124،4.
[205] انبياء /7.
[206] طلاق / 10.
[207] عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 187.
[208] ابومحمد بجلي كوفي ملقب به بياع سابري و مشهور به صفوان بن يحيي از اصحاب امام كاظم، امام رضا و امام جواد (ع) مي‌باشد، او مورد اعتماد و وكيل ويژه‌ي حضرت رضا (ع) و از نزديكان خاص آن بزرگوار بود. علماي اماميه، او را از اصحاب اجماع دانسته و در صحت روايات وي اتفاق نظر دارند. صفوان نزد اهل حديث مورد وثوق و در عصر خود عابدترين فرد شمرده مي‌شود.
وي با اينكه به شغل پارچه فروشي اشتغال داشت در علم حديث به مقام والايي دست يافت و در نزد علماي حديث جايگاه ويژه‌اي دارد، آثار وي را تا سي جلد شمرده‌اند.صفوان بن يحيي در سال 210 در مدينه‌ي منوره وفات يافت. امام جواد (ع) برايش كفن و حنوط فرستاد و به اسماعيل فرزند امام موسي بن جعفر (ع) دستور داد تا برايش نماز بخواند.
امام رضا (ع) در تأييد صفات نيك صفوان فرمود: «ما ذئبان ضاريان في غنم قد غاب عنها رعآتها باضر في دين المسلم من حب الرياسة ثم قال لكن صفوان لا يحب الرياسة؛ ضرر دو گرگ درنده‌ي حريص براي گوسفنداني كه چوپان آنها غائب است زيادتر از حب رياست براي دين مسلمان نخواهد بود. سپس فرمود: ولي صفوان رياست را دوست نمي‌دارد. (مستدرك الوسائل، ج 11، ص 381، رجال كشي، ج 2، ص 793).
[209] عيون اخبار الرضا (ع) / ج 2/ ص 232، وسائل الشيعه / ج 12/ ص 228.
[210] حجر/ 75.
[211] آل‌عمران / 79 و 80.
[212] مائده / 117.116.
[213] نساء/ 172.
[214] مائده، 75.
[215] قائلين به تناسخ معتقدند كه ارواح هر مرده‌اي بعد از متلاشي شدن بدن او با جسم ديگري مرتبط مي‌شود و از جسم اولي جدا مي‌گردد بنابراين ارواح با اجسام و ابدان مختلفي سر و كار دارند. اولين كساني كه قائل به تناسخ ارواح شده‌اند فيثاغورس و پيروان او بوده‌اند.
[216] عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 200 تا 202.
[217] المناقب، ج 4، ص 363.
[218] قصص / 59.
[219] شرح اصول كافي مازندراني، ج 9، ص 300.
[220] همان.
[221] تحت العقول، ص 446.
[222] بحارالانوار، ج 99، ص 52.
[223] عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 163.
[224] همان، ص 171.
[225] هود /46.
[226] بحارالانوار، ج 10/ ص 65. همان، ج 49، ص 218، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 232. داستان راستان / ج 2/ ص 294.
[227] المناقب / ج 4/ ص 361.
[228] انفال / 41.
[229] حشر / 7.
[230] بقره / 44.
[231] انعام / 149.
[232] عيون اخبار الرضا، 240 /2، علل الشرايع، ج 1، ص 240.
[233] داستان‌هاي صاحبدلان، ج 1، ص 100 به نقل از عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 159.
[234] معارف رضويه، ص 52. خوانندگان علاقمند به داستان اهانت روسها به روضه‌ي حضرت رضا (ع)، مي‌توانند به كتابهاي تاريخي و مفصل خراسان از جمله منتخب التواريخ مراجعه كنند.
[235] دودمان.
[236] تهذيب الاحكام، ج 4، ص 220.
[237] بحارالانوار / ج 102/ ص 31.
[238] همان/ ص 34.
[239] همان / 33.
[240] المزار / ص 168.
[241] شاه عباس اول در سال 996/ ه. ق در قزوين به سلطنت رسيد و مدت 42 سال بر ايران حكومت كرد. در دوران حكومت شاه عباس اول كشور از نظر اقتصادي، فرهنگي، نظامي و امنيتي، سياسي بهترين وضعيت را پيدا كرد. از اقدامات وي علاوه بر گسترش فرهنگ مذهبي شيعه و تعظيم و تكريم علماي بزرگ تشيع مي‌توان به موارد زير اشاره كرد: ايجاد ثبات و امنيت، تضعيف قدرت قزل باش و از ميان بردن قدرتهاي محلي و آشوبگر، تشكيل سازمان جديد قشون و ايجاد صنف توپخانه، توسعه‌ي تجارت داخلي و بين‌المللي، سركوب دشمنان خارجي از جمله عثماني و ازبك، تقويت قدرت اقتصادي و مالي كشور، توسعه‌ي هنر و صنايع دستي و در يك كلام تثبيت اقتدار، ارزش و اهميت ايران است. او فرزند شاه محمد خدابنده و پنجمين پادشاه سلسله‌ي صفوي بود. البته هفتمين و يازدهمين پادشاه سلسله‌ي صفوي نيز به نام شاه عباس خوانده مي‌شوند اما مشهورترين و مقتدرترين آنان همين شاه عباس اول مي‌باشد.
[242] قيچي.
[243] شيخ عباسي قمي، مفاتيح الجنان، ص 925.
[244] كرامات رضويه، ص 172.
[245] مجله زائر / ش 28 ص 18.
[246] شعرا/ 78: يعني «همان كسي كه مرا آفريده او پيوسته راهنمائيم مي‌كند.».
[247] گنجينه‌ي دانشمندان، ج 5، ص 107.
[248] حماسه‌ي حسيني، ج، ص 10.
[249] انفال / 42.
[250] مستدرك سفينه البحار / ج 4/ ص 251.
[251] همان / ج 6 / ص 99.
[252] عده الداعي / ص 56.
[253] الكافي / ج 4/ ص 577.
[254] شاگردان مكتب ائمه، ج 2، ص 188.
[255] الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 337.
[256] مناقب آل ابي‌طالب، ج 4، ص 348.
[257] عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 165.
[258] ابياتي از اين قصيده در فصل دوم گذشت.
[259] اثبات الهداة، ج 6، ص 100.
[260] كرامات الصالحين، ص 188.
[261] سفينه البحار، ج 2/ ص 447. علاوه بر اين مرحوم سيد عبدالكريم بن طاوس صاحب فرحة الغري، شرحي در مورد ورود آن حضرت به قم نقل كرده است اما شيخ صدوق مسير ديگري را براي حركت كاروان امام رضا (ع) ذكر مي‌كند.
[262] توبه، 32.
[263] عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 1215 - بحارالانوار، ج 49، ص 185. دلائل الامامه طبري، ص 360.
[264] توسل يافتگان، ص 113.
[265] او از مراجع تقليد در عصر ناصرالدين شاه قاجار بود كه در مقامات علمي و كمالات معنوي و كرامتهاي متعدد به درجات عالي نائل شده و در شهر بابل مي‌زيست.
[266] كرامات صالحين، ص 66.
[267] انوشتكين غرجه ملقب به خوارزم شاه غلام تركي بود كه در سال 490 حكومت خود را در خوارزم (ناحيه‌اي از ايران قديم و ازبكستان فعلي) آغاز كرد و سلسله خوارزم شاهيان را بنيان نهاد و آنان پيش از يك قرن بر ايران حكومت كردند.
[268] آخرين پادشاه سلجوقي كه 40 سال (552 - 511 ه ق) در منطقه خراسان پادشاهي كرد.
[269] كه آن زمان پول قابل توجهي بوده است.
[270] نشان از بي‌نشان ها، ص 81.
[271] مجله زائر، ش 54، ص 17.
[272] همان/ شماره 65 / ص 18.
[273] همان/ ش 56/ ص 77.
[274] از خاطرات آيت‌الله وحيد خراساني در جلسه درس.
[275] ماهنامه‌ي زائر / مهر 78/ ص 16.
[276] حالت مكاشفه كه بارها اين كتاب از آن سخن به ميان آمده است حالتي روحي و معنوي است كه در اوج ارتباط با مبدأ هستي براي اهل معني رخ مي‌دهد و آنان در آن حالت ارتباط مستحكم تر روحي با اولياء الهي برقرار مي‌كنند و خيلي از رازها بر ايشان برملا مي‌شود و يكي از مراحل سير و سلوك است.
[277] نشان از بي‌نشان ها، ص 33.
[278] سيري در كرامات رضوي / ص 19.
[279] گنجينه‌ي دانشمندان، ج 9، ص 91.
[280] كرامات الرضويه، ج 1، ص 227.
[281] كرامات الصالحين / ص 85.
[282] زندگاني حضرت امام علي بن موسي الرضا (ع)، ج 2، ص 312.
[283] كرامات صالحين، ص 214.
[284] همان، ص 214.
[285] همان، ص 102.
[286] كرامات رضويه، ج 1، ص 247.
[287] شمه‌اي از آثار ادعيه، ص 268.
[288] كرامات صالحين، ص 153.
[289] داستانهاي شگفت، ص 380.
[290] ماه نامه‌ي زائر، آذر 1378، ص 15.
[291] سوره‌ي توبه، 105.
[292] سيري در كرامات رضوي، ص 62.
[293] توسلات، ص 157.
[294] برگي از دفتر آفتاب / ص 216.
[295] دارالسلام محدث نوري، ج 1، ص 273. با تلخيص و تغيير عبارت.
[296] كليني، اصول كافي، باب ادخال السرور علي المؤمنين، ح 7، و 11.
[297] همان.
[298] منطقه‌اي در نزديك شهر يزد مي‌باشد.
[299] نشريه پيوند، ش 147، ص 261، با تلخيص.
[300] توسل يافتگان، ص 174.
[301] روح مجرد، ص 28، با تلخيص.
[302] متاسفانه در عصر ما بعضي از اطبا مادامي كه تا آخرين ريال بيمار را دريافت نكرده و او را از هستي ساقط ننموده‌اند چنين سخني را بر زبان نمي‌آورند.
[303] همان، ص 278.
[304] مرحوم عارف سالك و مقتداي اهل دل، حاج شيخ حسنعلي نخودكي اصفهاني كه قبلا داستاني از او نقل شده در سال 1279 قمري در اصفهان ديده به جهان گشود و بعد از طي مراحل عالي تحصيل به بالاترين درجه‌ي تزكيه و تصفيه‌ي نفس دست يافت و در سير و سلوك به مقامات عالي عرفاني رسيد او رابطه‌ي مستقيم با ائمه‌ي اطهار و از جمله حضرت رضا داشته و كرامات فراواني از اين مرد خدا و ولي الهي نقل شده است. آن بزرگ مرد الهي بعد از عمري با بركت در شعبان 1361 قمري در جوار امام هشتم (ع) رحلت كرده و در همانجا به خاك سپرده شد آري مدفونين و مجاورين حرم حضرت رضوي (ع) شايسته است كه بگويند:
در دياري كه توئي بودنم آنجا كافي است
آرزوي دگرم غايت بي‌انصافي است.
[305] نشان از بي‌نشان ها، ص 94.
[306] مناظره‌ي دكتر وپير، ص 105.
[307] ماهنامه زائر، تيرماه 78.
[308] عيون اخبار الرضا (ع) ج 2، ص 292.
[309] روح مجرد، ص 276.
[310] آيينه‌ي صدق و صفا، ص 283.
[311] همان، ص 284.
[312] همان: ص 285.
[313] شفاي روحي، ص 132.
[314] داستان زنان، ص 127.
[315] عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 287.
[316] همان، ص 288.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».