شهيد ارض طوس

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: شهيد ارض طوس/وهابي، مجتبي.
مشخصات نشر: قم: نسيم كوثر، انتشارات، ۱۳۸۶
مشخصات ظاهري: [۷۲]ص.
وضعيت فهرست نويسي: در انتظار فهرست‌نويسي
يادداشت: چاپ اول
شماره كتابشناسي ملي: ۱۱۵۹۵۱۹

مقدمه

بي‌شك دوره حيات امام هشتم عليه‌السلام بي‌ارتباط با دوران زندگي آباء و اسلاف صالح آن بزرگوار نبوده است؛ زيرا از يك طرف ادامه دهنده مقام ولايت و امامت عامه مردم در امور دين و دنيا بوده است و از طرف ديگر روبرويي با نظام سياسي حاكم بر جامعه بوده و همانند اجداد طاهرين خود به مبارزه با مباني و آثار غير اصولي و منطقي آن، كه ريشه در اعتقادات حاكمان ستمكار عصر داشته، مي‌پرداخته است. يكي از ويژگي‌هاي دوره امام عليه‌السلام كه در زندگي ساير ائمه عليهم‌السلام چه قبل و چه بعد از ايشان مشاهده نمي‌شود، حضور امام عليه‌السلام در نظام حاكم وقت بوده است كه به اين اعتبار دوران حيات امام رضا عليه‌السلام به دو بخش تقسيم مي‌شود:
الف - قبل از حضور در نظام حاكم؛
ب - پس از حضور در نظام مذكور؛
[صفحه 8]
هر چند كه پذيرش ولايتعهدي از سوي امام عليه‌السلام از روي اكراه و برخلاف ميل باطني بوده است، ليكن از ويژگي خاص ديگري بالنسبه به حيات ساير امامان عليهم‌السلام نيز برخوردار بوده است و آن ظهور و بروز بسياري از نِحله‌ها و مذاهب مختلف و طرح مباحث آزاد و رسمي در حوزه‌هاي عقلي، طبيعي، علمي، كلامي، طبي و مذهبي با نظارت و اداره شخص مأمون بوده است. حضور صاحبان انديشه و دانشمندان و تشكيل حلقه مباحث و طرح سؤالات، جنبه رسمي و حكومتي به خود گرفت.
امام عليه‌السلام با حضور در حلقه‌هاي علمي و بيان مباحث عميق، علمي و مذهبي همواره حقانيت اسلام به نحو اعم و حقانيت شيعه اثني‌عشري را به نحو اخص به اثبات مي‌رسانيد و حاضرين در مجلس در مقابل منطق قوي امام عليه‌السلام سر تعظيم فرود مي‌آوردند و چاره‌اي جز، سكوت يا قبول آن را نداشته‌اند. هر چند كه موضوعات متنوع مطرح شده در مناظرات علمي، در كتب شيعه و سني نقل گرديده، قابل تأمل و تعمق است؛ ليكن امتياز مناظره در اين بوده كه بيشترين و اصلي‌ترين مباحث امام عليه‌السلام را مسئله توحيد و امامت كه از اصول و اركان معتقدات شيعه مي‌باشد، تشكيل مي‌داده است. زيرا امام عليه‌السلام به خوبي مي‌دانستند كه ناكامي ها و معضلات شخصي و اجتماعي مردم و سلطه نظام جائر مأمون كه با لطائف الحيل بر مردم حاكم گرديده است، منشأيي جز دور ماندن اين دو ركن ركين ندارد. چرا كه اگر عموم مردم به توحيد گرايش داشته باشند و توحيدي بينديشند، هرگز گرفتار اوهام و وسوسه‌هاي شيطاني و
[صفحه 9]
فريفته‌ي زندگي دنيوي و زر و زيور و مقام و موقعيت موقتي آن نمي‌گردند. همچنين اگر به امامت تكيه نمايند، هرگز راه را گم نخواهند كرد، چرا كه امامت همانند چراغي در شب تاريك و ظلماني خواهند بود كه از سقوط در چاه گمراهي نجات خواهد داد. از طرفي مهجور ماندن از امام ثمره‌اي جز سر سپردن به حكومت جبابره و فراعنه عصر نداشته كه قهراً ذلت و مسكنت به ارمغان مي‌آورد. كتاب حاضر قطره‌اي از حيات گهربار ثامن الائمه عليهم‌السلام مي‌باشد كه به قدر وسع و استعانت نگاشته شده است تا شايد مقبول مقام رضوي گردد. در خاتمه اين مقدمه لازم است از تنها مشوق اين امر مرحوم آيت‌الله شيخ محمد لاكاني قدس سره كه مرا به آن ترغيب و تحريص نموده، يادي نمايم. همان استاد و معلم فرهيخته‌اي كه سال‌ها به شاگردي ايشان مفتخر بوده و به قدر طاقت خود از حوض معرفت ايشان آب حيات نوشيدم؛ روحش شاد.
مجتبي وهابي
[صفحه 11]

تاريخ جغرافيايي مشهد

خراسان از دو كلمه خور يعني آفتاب و آسان يعني طلوع كننده تشكيل شده است. اين استان از شمال به ماوراءالنهر محدود است و قسمت‌هايي كه از آن جدا شده از شرق به بصره مي‌رود و دشت ناميده مي‌شود. از جنوب به كرمان و از مغرب به استان تهران و گرگان وصل مي‌گردد. بيشتر زمين خراسان، كوهستاني و ارتفاع كوه‌هاي آن در شمال و مشرق و بيشتر آن‌ها از شمال غرب به جنوب شرق كشيده شده است. بين اين رشته‌ها، دره هاي پر آب و حاصلخيز، قرار گرفته كه در هر يك از آنها مراكز پر جمعيتي ديده شده كه در سابق آبادي بوده و از اهميت بيشتري برخوردار بوده است.
دره‌هاي آن قوچان، شيروان، بجنورد، سبزه وار، نيشابور، مشهد، دره قائنات، بيرجند، رود باس، اترك، گرگان، كشف رود، رود ابريشم (قراسو) بوده و مردان نامداري چون: فردوسي، خيام، غزالي، انوري، خواجه نصر الدين عطار از اين سرزمين طلوع كرده‌اند.
وجه تسميه مشهد از آغاز شهادت حضرت رضا عليه‌السلام شروع مي‌شود.
[صفحه 12]

جغرافياي خراسان

خراسان به نقل ياقوت، سرزمين وسيعي است كه اول حدود آن مجاور عراق، قصبه جوين و بيهق و آخر آن هند، طخارستان، غزنه و سجستان مي‌باشد و از مهمترين شهرهاي آن در زمان ياقوت، نيشابور، هرات و مرو بوده است و اكنون مركز استان خراسان، مشهد مي‌باشد.
خراسان در تاريخ ايران قسمتي مهم از صفحات آن را اشغال كرده است و حدود آن تركمنستان، افغانستان، سيستان و ري بوده و در وجه تسميه آن نوشته‌اند كه چون آفتاب ايران از آنجا طلوع مي‌كند مشرق مي‌گويند و لشكر آنجا را لشكر شرق مي‌نامند.

فتح خراسان و ولايت آن

حضرت اميرالمؤمنين، علي عليه‌السلام در سال 27 خواهرزاده‌ي خود جودة بن هبيره را مأمور خراسان فرموده بود ولي اهالي نيشابور از او اطاعت نكردند و او نيز به مدينه بازگشت.
تا سال 42 خراسان، سيستان، هند و بحرين جمع زياد بن سميه، پدر عبيدالله، قاتل امام حسين عليه‌السلام شد و سلطنت معاويه به واسطه ابن زياد كه بعدها او را برادر خود خواند، قوت گرفت.
در سال 51 ربيع بن زياد حارثي از طرف زياد، فرمانده كل والي خراسان شد. او به همراه پنجاه هزار نفر از مردان بصره و كوفه به سوي خراسان رفت و طغيان آنها را آرام كرد.
در سال 54 عبيد بن زياد، والي خراسان شد و در اين حكومت اموال
[صفحه 13]
بسياري اندوخت.
در سال 56 سعيد بن عثمان بن عفان، والي خراسان شد و سمرقند و ترمذ را فتح نمود. در اين جنگ قشم بن عباس كشته شد و در سمرقند مدفون گرديد.
در سال 63 ربيع بن خثيم كه از زاهدان ثمانيه بود، از دنيا رفت و در هيمن كنوني (خواجه ربيع) كه به نام او شهرت دارد و مزار عمومي است، دفن شد.
در سال 75 عبدالملك بن مروان، خراسان و سيستان را به حجاج بن يوسف ثقفي سپرد. او نيز مهلب بن ابي صفره را والي خراسان و عبيد ابن ابي‌بكر را حاكم سيستان گردانيد. اين والي در سال 82 پس از جنگ و صلح جرجان درگذشت.
در سال 83 يزيد بن مهلب والي خراسان شد و در ماوراءالنهر فتوحاتي را به دست آورد.
در سال 96 كاشمر توسط قتيبه فتح شد. او تا ديوار چين رفت و از خاقان چين جزيه گرفت. در سال 97 يزيد بن مهلب از طرف سليمان بن عبدالملك بار ديگر حاكم خراسان شد تا اينكه در سال 100 عمر بن عبدالعزيز او را عزل كرد و خود نظارت نمود.
در سال 120 نصر بن سيار والي خراسان شد.
در سال 124 ابومسلم مرورزي حاكم خراسان شد و با نصر كه بر سر نزاع بني‌اميه و بني‌عباس كه اختلاف داشتند جنگ سختي درگرفت تا اينكه نصر در سال 130 فرار كرد.
[صفحه 14]
در سال 130 حميد بن قحطبه طائي از طرف ابومسلم مرورزي حاكم خراسان شد و خود ابومسلم مرو را فتح نمود و در اختيار گرفت. مركز حكومت خود قرار داد. در سال 137 ابومسلم به بغداد رفت و با اينكه به نفع بني‌عباس مبارزه مي‌كرد و خلافت عباسيان مرهون مجاهدات او بود، منصور دوانيقي به او بدگمان شد. او را دستگير و دستور قتلش را صادر كرد.
در سال 148 امام رضا عليه‌السلام متولد شد و امام جعفر صادق عليه‌السلام نيز از دنيا رفت.
در سال 159 مقنع مروي در خراسان مدعي الوهيت شد و در خراسان به دست حميد بن قحطبه كشته شد.
در سال 173 هارون براي امين بيعت گرفت و در سال 175 متصرفات خود را بين سه پسر خود تقسيم كرد. محمد امين والي شام، عبدالله مأمون والي همدان تا آخر خاك شرق و قاسم موتمن والي هويزه و ثغور اسلامي شد و در سال 180 علي بن عيسي ماهان والي خراسان شد و در سال 183 براي مأمون بيعت گرفت و در سال 187 هارون برامكه را نابود كرد كه پس از آن انقلابي در خراسان رخ داد.
در سال 191 هرثمه به جاي علي بن عيسي ماهان، حاكم خراسان شد.
در سال 192 هارون به طرف خراسان آمد و ماهان را همراه آورد و در طوس درگذشت و مأمون مرو را پايتخت خود قرار داد.
در سال 193 هرثمه بخارا را فتح كرد و ابو رافع را اسير و به خراسان آورد. مأمون از سال 193 در مرو مستقل حكومت كرد. امين را كشت و
[صفحه 15]
رسما خليفه شد. و بعد از هفت سال كه گذشت به اين فكر افتاد كه امام رضا عليه‌السلام را به ولايتعهدي برگزيند. در سال 200 اين فكر عملي شد.
امام رضا عليه‌السلام دو سال بيشتر در اين مقام دنيوي نبوده‌اند. در هر آن خون‌دل مي‌خورد و براي مصالح اجتماعي مسلمين خودداري مي‌فرمود.
با اين مقدمه ثابت شد كه خراسان از سال 42 تا سال 205 زير سلطه اعراب بوده است و حساس‌ترين تاريخ اين سرزمين از سال 93 تا سال 204 مي‌باشد. شهرت جهاني خراسان در اسلام از زماني است كه نوقان طوس آرامگاه حضرت ثامن الائمه عليه‌السلام قرار گرفت. مكتب رضوي به خاطر اجتهادات علمي آن حضرت در تمام خطه خراسان از مرو و سرخس گرفته تا نيشابور و طوس و غيره شهرت جهاني گرفت؛ بركاتي كه از مشهد مباركش نصيب مردم جهان مي‌شود.

كوه سنگي

در جنوب مشهد كوه سنگي قرار دارد. اين همان كوهي است كه امام عليه‌السلام هنگام عبور از ده سرخ به سوي طوس به آن تكيه كرده و دعا فرمودند. خداوند نيز بدان بركت داد و از آن سنگ‌ها، ظروف بسيار و ديگ هاي طبخ مي‌سازند و به اطراف مي‌برند.

زندگاني حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السلام

آفتاب وجود شمس الشموس حضرت علي بن موسي الرضا از افق دامن نجمه، شاهزاده ايراني، در روز جمعه سوم ذيقعده سال 148 پرتو
[صفحه 16]
افكن گرديد.
در تاريخ غفاري روز پنج‌شنبه 15، در جدول مصابح سه‌شنبه 11، در مطالب السؤال 11 ربيع الثاني و در عيون الاخبار 19 ربيع سال 153 پنج سال پس از وفات حضرت صادق نوشته شده است: شيخ مفيد مي‌نويسد: حضرت رضا عليه‌السلام در مدينه سال 148 متولد شد و در طوس خراسان در ماه صفر 203 در سن 55 سالگي شهيد شد. مادرش ام ولد و معروف به ام‌البنين بود و مدت امامتش 20 سال طول كشيد.
در كشف الغمه 1 ذيحجه سال 153 نوشته شده است وجود مبارك حضرت رضا عليه‌السلام در مهد عصمت و آغوش ولايت تربيت و نشور و نما يافت و از سرچشمه‌ي وحي و الهام، ادب و فضيلت آموخت.
آن حضرت به هنگام رحلت جدش، امام جعفر صادق عليه‌السلام، 5 ساله بود و در رحلت پدرش، امام موسي كاظم عليه‌السلام، 36 ساله بود و نزديك 20 سال از در دوره‌ي امامت آن حضرت را درك كرد. مجموع عمر حضرت رضا عليه‌السلام 55 سال بوده است.
برخي مانند كتاب روضه، كافي، مناقب، تاريخ غفاري و عيون اخبار رضا عليه‌السلام، تولد حضرت را روز جمعه 11 ربيع‌الاول سال 148 مي‌دانند و بعضي 12، 11 و 14 ذيقعده سال 148 را نوشته‌اند؛ مانند نوبختي كه 11 را ترجيح داده مي‌نويسد: تولد امام رضا عليه‌السلام يازدهم ذيقعده 148 و وفات آن حضرت 30 صفر سال 203 بوده است.
اين تاريخ مورد توجه اهالي مشهد و آستان قدس رضوي است كه روز 11 ذيقعده را جشن ولادت و 30 صفر را عزاداري ملي و تعزيت
[صفحه 17]
مخصوص مي‌گيرند.

اسم مبارك

مفسرين نوشته‌اند مراد از 12 شهر، ماه ولايت است كه در افق اين عالم طالع شده‌اند و مراد از چهار ماه حرام، چهار وجود مقدس ائمه هستند كه به منزله اركان ولايت مي‌باشند.
1. ابوالحسن اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه‌السلام
2. ابوالحسن علي بن الحسين زين‌العابدين عليه‌السلام
3. ابوالحسن علي بن محمد النقي الهادي عليه‌السلام
4. ابوالحسن علي بن موسي عليه‌السلام

نام و نسب امام رضا عليه السلام

مورخين، به اتفاق، حضرت علي بن موسي الرضا عليه‌السلام را به سومين علي از دوازده بروج امامت مي‌دانند كه در تفسير آيه‌ي (ان عدة الشهور عندالله اثني عشر شهرا منها اربعه حرم)؛ مي‌نويسد: مراد از اربعه حرم، علي بن ابي‌طالب، علي بن الحسن، علي بن موسي الرضا و علي بن محمد النقي عليه‌السلام مي‌باشند.

كنيه و القاب

در مناقب مي‌نويسد: كنيه اختصاصي آن حضرت، ابوالحسن مي‌باشد. چنانچه كنيه جدش نيز ابوالحسن است.
[صفحه 18]
به نقل ابوالصلت هروي، خادم آن حضرت ابوعلي و ابوالحسن الثاني و ابوبكر نيز كنيه آن حضرت بوده كه كمتر شهرت يافته‌اند. القاب ايشان، رضا، صادق، صابر، فاضل، رضي، وفي، قرة عين المؤمنين و غيظالملحدين مي‌باشد كه مشهورترين آن‌ها همان رضا است و وجه‌تسميه رضا آن است كه دشمن و دوست از او راضي بوده‌اند.
امام هشتم به رضا، سراج‌الله، نورالهدي، قرة عين المؤمنين، فاضل، صابر وفي، صديق و زكي، مشهور و ملقب است. به تواتر رسيده كه چون خدا در آسمان‌ها و پيغمبرش در زمين از او راضي هستند، او را رضا مي‌گفتند. برخي مي‌نويسند: چون مأمون از ولايتعهدي او راضي بود، رضا ناميدند. در آن عصر به كنيه‌ي الرضا عليه‌السلام، ابوالحسن، ابوالقاسم مشهور بوده است.

نام مادر

شيخ صدوق از حاكم ابوعلي روايت مي‌كند كه حميده مصفاة مادر امام موسي الكاظم كنيزي عجمي به نام تكتم خريد كه از اشراف مردم ايران بوده و از افضل زنان در عقل و كياست و دين‌داري و بزرگ‌منشي بوده و ايشان جاريه خادمه و نديم حميده بوده كه به بهترين تربيت اسلامي او را تربيت كرده و به پسرش موسي بن جعفر بخشيد تا از او فرزندي طاهر به دنيا آيد. پس از مدتي حضرت رضا عليه‌السلام از او متولد گرديد كه مادرش سبيكه نوبيه يا خيزران مرسيه يا نجميه بود. چون امام به حد رشد رسيد، مادرش را طاهر صدا مي‌كرد و در حاليكه وي از زنان
[صفحه 19]
فاضله، متقيه، عابده، راويه حديث بود.
در فضيلت اخلاقي و خانه‌داري موجب رضايت حضرت موسي بن جعفر عليه‌السلام و در تربيت و بچه‌داري موجب رضايت حضرت رضا عليه‌السلام بود.
شيخ يوسف شاهي كه از شاگردان محقق حلي متوفي 676 بوده، نقل مي‌كند: حضرت موسي بن جعفر عليه‌السلام وقتي تكتم كنيز را خريد، فرمود: به خدا قسم، اين كنيز را به اشاره غيبي خريدم و از او اولادي به وجود مي‌آيد كه بهترين مردم روي زمين است. نام او را «علي» خواهم گذارد.
هشام بن احمد كه در سلك خواص حضرت كاظم قرار داشت، مي‌گويد: يك روز امام هفتم فرمود: هيچ مي‌داني كه از تجار مغرب (اروپا) كسي آمده است؟ خوب است كه به ديدن او برويم. پس با ايشان به سوي تاجر مغربي رفتيم. كنيزاني براي فروش آورده بود. گفتم: كنيز ديگري را بياور. تاجر مغربي گفت: فقط يك كنيز باقي مانده است. حضرت فرمود: او را بياور. تاجر امتناع داشت تا اينكه روز بعد به من فرمود: تو برو و به هر قيمتي گويد، آن را خريداري كن، باز رفتم به آن مبلغ كه گفت، خريداري كردم. صاحب كنيز گفت: آن مردي كه ديروز همراه تو بود، كيست؟ گفتم: مردي است از بني‌هاشم. پرسيد: از بطن چه كسي؟ جواب دادم: از بطن فاطمه. آن تاجر گفت. چون اين كنيز را خريدم مردي از اهل كتاب (اسقف يا پاپ اعظم) به من گفت كه اين كنيز را براي چه خريدي؟ گفتم براي خودم. گفت اين طور نيست. او نصيب بهترين شخصيتي از اهل شرق خواهد شد و از او مرد بزرگي كه در شرق
[صفحه 20]
و غرب نظير ندارد، به وجود خواهد آمد. اين داستان را به امام هفتم عليه‌السلام گزارش داديم، فرمود: از او ولي خدا به دنيا خواهد آمد، نام كنيز نجمه و كنيزك حميده مي‌باشد. حميده شبي پيغمبر صلي الله عليه و آله را به خواب ديد كه فرمود: نجمه را به پسر خود، موسي، ببخش كه به زودي از او فرزندي متولد خواهد شد كه بهترين اهل زمين است. به فاصله كوتاهي نجمه به علي بن موسي الرضا عليه‌السلام حامله شد. مي‌گويد در اوقات حمل و موقع خواب از درون شكم خود آواز تسبيح و تقديس و تمجيد مي‌شنيدم كه ترس و هيبت بر من غلبه مي‌كرد و چون بيدار مي‌شدم، هيچ صدايي به گوشم نمي‌رسيد و چون رضا متولد شد، ديدم دستها بر زمين نهاد و سر به جانب آسمان برداشت و لبهاي او مي‌جنبيد چنان كه چيزي مي‌گويد و مناجات كند.
اين دومين زني است كه دست قدرت او را به ديار اسلام فرستاد تا مهد تربيت و معدن گوهر ولايت گرديد.
ابن بابويه صدوق نقل مي‌كند كه تكتم مادر، امام رضا عليه‌السلام، گفته است: چون به فرزند خود حامله شدم، به هيچ وجه سنگيني در حمل خود احساس نمي‌كردم و چون به خواب مي‌رفتم، صداي تسبيح و تجليل از شكم خود مي‌شنيدم و بر خود مي‌ترسيدم و چون بيدار مي‌شدم، ديگر صدايي نمي‌شنيدم. موقعي كه فرزند متولد شد، دست‌هاي خود را به زمين گذاشت و سر خود را به آسمان بلند كرد. لب‌هاي وي حركت مي‌كرد و سخني مي‌گفت كه من نمي‌فهميدم. در همان ساعت حضرت موسي نزد من آمده و فرمودند: اي نجمه! گوارا باد مورد كرامت
[صفحه 21]
پروردگار. پس آن فرزند سعادتمند را در جامه‌ي سفيدي پيچيدم و به آن حضرت دادم. آن حضرت در گوش راست اذان و در گوش چپش اقامه گفت. آب فرات طلبيد و كامش را با آن آب باز كرد آنگاه به دست من داد و فرمود: او را بگير و نيكو محافظت كن كه خليفه‌ي خدا در روي زمين است محبت خدا بر خلق پس از من.
از حضرت موسي بن جعفر عليه‌السلام نقل كرده‌اند كه فرموده است: پدرم جعفر صادق عليه‌السلام مكرر به من مي‌فرمود: دانشمند (عالم) فرزندان پيغمبر صلي الله عليه و آله در ميان فرزندان تو خواهد بود و آرزو دارم او را مي‌ديدم كه او همنام اميرالمؤمنين است.

مدح شاه خراسان

شاه خراسان كه يافت از شرق رتبتش
خاك خراسان سرف بر فلك هفتمين
عفو وي آنجا رسيد كز كرم عام او
داد مأمون بخشد چشم مقام امين
شوق طواف درش گر نشدي پايمرد
در رحم امهات نطفه نگشتي جنين
هم به اميد قبول بندگيش را برد
قابله روزگار ز ناف بنات و نبين
شهاب تبريزي

پدر

والد ماجدش، امام هفتم، حضرت ابو ابراهيم موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليه‌السلام است كه در مدينه نشو و نما يافت و در زندان بغداد مسموم شد و در مقابر قريش مدفون گرديد.
[صفحه 22]
تولد آن حضرت سال 128 و شهادت ايشان سال 183 مي‌باشد. مدت عمر حضرتش 55 سال و مدت امامت 35 سال است.
امام هفتم 38 فرزند داشته بود كه امامت و ولايت را به نفس آسماني به وجود حضرت علي بن موسي الرضا عليه‌السلام مخصوص گردانيد.

جد و جده

بي‌شك قانون توارث بر همه حكومت دارد و هر خاندان داراي غرائز طبيعي و خصال ذاتي هستند كه جد و جده و پدر و مادر به آنها رسيده است و اگر در معاشرت محيط از دست ندهند، در طول قرون متمادي مي‌توانند خون پاك خود را حفظ كنند و بدان مباهات نمايند.
از مزاياي اسلام است كه خاندان سيادت به حضرت ام‌الائمه النقياء سيده نساء العالمين مي‌رسند و همه سادات بدان جده بزرگوار مي‌پيوندند و آنها كه خود را از آفات محيط مصون نگاه داشته‌اند، در حقيقت چه مبارك افتخاري دارند.
حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و همسرش خديجه كبري داراي فضايل ايماني غرائز طبيعي مهذب و پاكي بودند و از آب و خاك ديگر فرزندي چون زهرا پيدا كردند كه تمام معاني و ام مادري در آن حضرت صدق مي‌كند و با نشو و نما در مكتب ربوبي و مهبط وحي و نزول ملائكه و فرشتگان و خاندان نبوت و ولايت، به كمال مطلوب رسيد. داراي همه‌ي صفات فاضله بوده و از هر پليدي و آلودگي متصوري مبرا كه آيه تطهير،
[صفحه 23]
مهمترين شاهد اين گفتار است:
(انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا)
صفات فاضله پيغمبران كه در زيارت ائمه اطهار مي‌خوانيم سلام بر شما كه وارث صفوت آدم و دعوت نوح و خلت ابراهيم و سخنگويي موسي و روحانيت عيسي و وارث همه صفات و سجاياي حضرت الانبيا عليهم‌السلام مي‌باشند و همچنين صفات فاضله اميرالمؤمنين، امام حسن مجتبي، حضرت سيدالشهداء و ملكات زين‌العابدين السجاد و باقرالعلوم و صادق ائمه و حضرت ابوالحسن موسي بن جعفر هستند. تمام ملكات عاليه انبياء و ائمه اطهار از آدم ابوالبشر تا حضرت ابراهيم به ارث برده و از اصلاب شامخه به ارحام مطهره نقل و انتقال داده شده و در هيچ دوره به دوران جهالت و پليدي آلوده نگرديده است و لباس غير از طهارت و نزاكت نپوشيده است.
به حق، راست و درست است كه امام هشتم از پدر و مادري نيكو، پرهيزكار، هادي رهنما، هدايت شده بود و از ميان مربيان با تقدس و نشانه‌هاي هدايت و حلقه‌هاي استوار محكم الهي و محب خدا بر خلق مي‌باشد. حضرت ثامن ائمه داراي تمام صفات جمال و جلال انبياء و اولياء بوده است و به همين جهت مورد اتفاق شرق و غرب شمال و جنوب قرار گرفته و تمام بشر در پيشگاه فضائل مهذبش سر تواضع فرود و زانوي ادب سر زمين زده‌اند.
[صفحه 24]

حج امام رضا علیه السلام

مسعودي مي‌نويسد: امام رضا عليه‌السلام در سال 196 به همراه ابوجعفر محمد بن علي الجواد كه يك ساله بود، به حج رفت. جوادالائمه شبيه به حضرت موسي عليه‌السلام و داراي مكارم اخلاق و سجاياي فاضل بود كه از كودكي آشكار شد.

جلال و جمال رضوي

ايشان در زيبايي جمال و جلال و سطوت و اهميت بزرگواري در عصر خود نظير نداشت. حضرت رضا عليه‌السلام داراي صورت هاشمي بود و شباهت زيادي به جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله داشت و بسيار باسطوت و وقار بود. جلال و عظمت او هر كسي را مرعوب مي‌كرد. جمال و زيبايي او هر كس را فريفته مي‌ساخت. محاسن انبوه داشت كه متناسب با متانت كامل و عظمت روحي و جسمي او بود.

نقش خاتم

انگشتري در دست داشت كه بر نگين قسمتي از آن نوشته بود: «حسبي الله» و در انگشتر ديگرش نوشته شده بود: «ما شاء الله لا قوه الا بالله» و نقش مهرش «لا حول و لا قوة الا بالله» بود.

صورت و سيرت امام رضا علیه السلام

حضرت ثامن الائمه مانند جدش علي بن ابيطالب عليه‌السلام داراي قامت
[صفحه 25]
معتدل بود. صورتي گندمگون و چهره‌اي زيبا و جالب توجه داشت و سيمايش نوراني و چشمانش جذاب بوده است. هيچ وقت در ميان سخن گفتن كسي سخن نمي‌گفت. هرگز حاجت كسي را رد نمي‌كرد. در خنده قهقهه نمي‌كرد، روزها روزه مي‌گرفت و شب‌ها عبادت مي‌كرد. قائم اليل صائم النهار بود هميشه به ياد خدا ذكر مي‌گفت و به تعليم مي‌پرداخت. صدقات بسيار داشت كه در شبهاي تاريك به خانه محتاجان مي‌برد. بيشتر روي حصير مي‌نشست و مؤدب سخن مي‌گفت.
در اعلام الوري مي‌نويسد: اخلاق و صفات پسنديده‌ي آن حضرت بسيار بود. شب‌ها به عبادت مشغول بود و روزها روزه مي‌گرفت و با دربان و غلام و كنيز سر يك سفره غذا مي‌خورد. در تاريكي شب به خانه فقرا و بينوايان نان و درهم و دينار مي‌برد. احدي را به تندي صدا نمي‌كرد و هميشه خنده رو و متبسم بود.
ابراهيم صوفي مي‌گويد: «فمن زعم انه راي مثله في فضله فلا تصدقوه»؛ اگر كسي گفت در فضل و فضيلت مانند علي بن موسي الرضا را ديدم، تصديق نكنيد. او مرد آسماني و داراي كمال و فضايل نفساني مي‌باشد. در مكتب ربوبي تربيت شده و از تعليمات علوي بهره‌مند گشته و در آغوش عصمت و طهارت نشو و نما يافته است. صورتش مانند ماه مي‌درخشيد و سيرتش نوري در اعماق دل مردم مي‌تابيد كه هر بيننده حيران مقام سطوت و جمال و كمال او مي‌شد.
مقام او از جهت فضيلت و مكرمت از جهت صبر و شكيبايي جود و بخشش، علم و عمل غيرقابل تمجيد است. از صفات بارز آن حضرت
[صفحه 26]
بردباري و شكيبايي است. مشكلات زمان خود را در حلم و بردباري خود حل مي‌كرد و در حوادث زندگي متمسك به بيان جدش اميرالمؤمنين مي‌شد و مي‌گفت:
«اي معبود! من به حق تو كه اگر در آتش خود مرا جاي دهي. گويم اينجا بهشت است. زيرا كه رضاي تو جنت من است. پس هر كجا مرا مي‌بري. ميداني كه رضاي تو همان بوده است».
هر كجا تو با مني، خوشدلم
گر بود در قعر چاهي
هر كجا يار است، آنجا دلگشاست
دلگشا بي‌يار زندان بلاست
اين سيره را حسين بن علي عليه‌السلام نيز داشت. عرض مي‌كرد:
«پروردگارا! رضاي تو براي من سيرت رستگاري است. لذا هرچه تو خواهي همان مطلوب من است».
واله، شاعر اصفهاني، گفته است:
تو را خواهم نخواهم رحمتت گر امتحان خواهي
در رحمت برويم بند و درهاي بلا بگشا
عارضي نيز سروده است:
فراق و وصل چه باشد رضاي دوست طلب
كه حيف باشد از او غير اين تمنائي

روش اخلاقي و انساني امام رضا علیه السلام

اخلاق، يكي از عناصر مهم شخصيت انسان است؛ كاشف كيفيت ذات و حاكي درون او است و درجه‌ي رسوخ ايمان را در او نشان مي‌دهد.
[صفحه 27]
امام رضا عليه‌السلام به اخلاق عالي و ممتاز آراسته بود و به همين دليل دوستي عام و خاص را به خود جلب كرده بود. همچنين انسانيت آن حضرت يگانه و بي‌مانند و در حقيقت، تجلي روح نبوت و مصداق رسالتي بود كه خود آن حضرت يكي از نگهبانان و امانت‌دار ان و وارثان اسرار آن به شمار مي‌رفت.
از ابراهيم بن عباس صولي نقل شده كه گفته است: من هرگز نديدم كه ابي الحسن الرضا عليه‌السلام در سخن گفتن با كسي درشتي كند. من ابي الحسن الرضا عليه‌السلام را هرگز نديدم سخن كسي را پيش از پايان آن قطع كند. هرگز درخواست كسي را كه قادر به انجام دادن آن بود، رد نمي‌كرد. هرگز در برابر همنشين تكيه نمي‌داد. پاهاي خود را جلو همنشين دراز نمي‌كرد. او را نديدم كه غلامان و بردگان خود را بد گويد. هرگز او را نديدم كه قهقهه كند و خنده‌اش تبسم بود. هنگامي كه در مجلس او را از مردم خالي و سفره غذا انداخته مي‌شد، همه غلامان و بردگان حتي دربان و مير آخور را به دور سفره غذا مي‌نشانيد. تا آنجا كه مي‌گويد: هر كه بگويد، در فضيلت كسي را مانند او ديده، از او باور نكنيد.
مهماني بر آن جناب وارد شد و تا پاسي از شب نزد آن حضرت نشسته بود و سخن مي‌گفت. در اين ميان چراغ به هم خورد. مرد براي اصلاح آن دست دراز كرد. امام عليه‌السلام او را از اين كار بازداشت و خود به اصلاح چراغ پرداخت، سپس فرمود: هرگز مهمان را به كار وا نمي‌داريم.
در مناقب ابن شهرآشوب آمده است كه امام رضا عليه‌السلام وارد حمام شد. مردي كه آن حضرت را نمي‌شناخت. به او گفت: بدن مرا مالش ده.
[صفحه 28]
امام عليه‌السلام شروع به مالش بدن او فرمود. هنگامي كه مردم، آن مرد را متوجه قضيه كردند و او حضرت را شناخت، با پريشاني از ايشان پوزش و عذرخواهي كرد. اما امام عليه‌السلام همچنان بدن او را مالش داد.
محمد بن فضل، در مراتب فروتني آن حضرت گفته است: امام رضا عليه‌السلام به يكي از غلامان خود در روز عيد فطر كه براي آن حضرت دعا مي‌كرد، فرمود: «تقبل الله منك و منا»؛ خداوند از تو و ما بپذيرد سپس آن حضرت برخاست و چون روز عيد قربان رسيد امام به او فرمود: «اي فلان تقبل الله منا و منك»؛ خداوند از ما و تو بپذيرد. محمد بن فضل گفته است به آن حضرت عرض كردم: اي فرزند پيامبر! در عيد فطر چيزي فرمودي و در اضحي چيزي ديگر؟ امام فرمود: آري، من در روز فطر گفتم «تقبل الله منك و منا» زيرا او همان كاري را كه من به جا آوردم انجام داده بود و هر دو در عمل مشابهت داشتيم و در روز قربان به او گفتم «تقبل الله منا و منك» زيرا براي ما مقدور است كه اعمال اضحي را برگزار كنيم و شايد او نتواند به جاي آورد، در اين صورت عمل او غير عمل ما خواهد بود.
آري، اما رضا عليه‌السلام رسالت اخلاقي خود را اين‌گونه نمايان مي‌ساخت و نشان مي‌داد كه اين شيوه پيغمبر گونه‌اي است كه مي‌توان با آن به اوج كمالات انساني رسيد و به سوي بلنداي عظمت واقعي گام برداشت و به همين اخلاق و رفتار است كه مي‌توان اصالت و عمق ايمان و علو ذات و بلندي مقام انسان را شناخت.
اما رضا عليه‌السلام، نظريه اسلام را درباره روابط ميان انسانها كه برادران
[صفحه 29]
يكديگرند، با برخي اعمال خود كه تراويده از رفتار يك انسان حقيقي است، بيان مي‌كند، آن چنان كه مي‌توان دريافت، اسلام از نظر حفظ حقوق جامعه و رعايت شرف انساني هرگونه امتياز طبقاتي و هر نوع برتري‌جويي فردي و اجتماعي را كنار زده است و تنها تفاوتي كه در نظر گرفته فرمانبرداري خدا و نافرماني او مي‌باشد.
مردي به امام عرض كرد: به خدا سوگند، در روي زمين از حيث نسبت كسي از شما برتر نيست. امام فرمود: تقوا به آنان برتري داد و فرمانبرداري خدا، بدان پايه و مقام رسانيد. ديگري به آن حضرت عرض كرد: به خدا قسم، تو بهترين مردم هستي. امام به او فرمود: سوگند مخور؛ بهتر از من كسي است كه براي خدا فرمانبردارتر و از نافرماني او پرهيزگار تر باشد. به خدا سوگند، اين آيه نسخ نشده است (و جعلنا كم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقاكم … ) [1].
اباصلت مي‌گويد كه از آن حضرت پرسيدم: اي پسر پيامبر خدا! اين چيست كه مردم از شما نقل مي‌كنند؟ امام فرمود: مگر چه مي‌گويند؟ گفتم: مي‌گويند شما ادعا مي‌كنيد كه مردم بردگان شمايند! امام عليه‌السلام سر به آسمان برداشت و گفت: خداوندا! تو آفريننده‌ي آسمان‌ها و زمين و داناي آشكار و نهاني؛ تو گواهي كه من هرگز اين را نگفته‌ام و هرگز نشنيده‌ام از پدرانم كه چنين چيزي گفته باشند و تو دانايي به ستم‌هايي كه اين امت بر ما روا داشته‌اند كه اين هم يكي از آنهاست. پس از آن، رو به من كرد و فرمود: اي عبدالسلام! اگر مردمان آنچنان كه مي‌گويند همه بردگان ما
[صفحه 30]
هستند، ما آن‌ها را از چه كسي خريده‌ايم؟ گفتم: اي پسر پيغمبر خدا: راست فرمودي. سپس فرمود: اي عبدالسلام! آيا دوستي ما را كه خداوند عزوجل واجب فرموده، تو هم مانند ديگران انكار مي‌كني؟ گفتم: پناه مي‌برم به خدا، من ولايت شما را اقرار دارم.
امام اين تهمت و نسبت مغرضانه را كه دشمنان مي‌خواستند بدين وسيله مهر آنان را از دل‌ها بزدايند، نفي فرمود و آن را از جمله ستم‌ها شمرد كه امت در حق آنان روا داشته است؛ زيرا ائمه عليه‌السلام همه‌ي مردم را از لحاظ حقوق اجتماعي يكسان و برابر مي‌دانند. از حق ولايت سخن مي‌گويد؛ ولايتي كه خداوند براي آنان مخصوص قرار داده است و ديگران نمي‌توانند آن را براي خود ادعا كنند و جز حق طاعت و فرمانبرداري كه خداوند خالصانه ترين آن را ويژه خود گردانيده و آن را وسيله ترفيع درجات بندگان و همگي از يك پدر و يك مادر به وجود آمده‌اند و پروردگار آنها يكي است.
عبدالله بن صلت از مردي از اهالي بلخ روايت كرده است كه او گفته است: من در سفر امام رضا عليه‌السلام به خراسان در خدمت او بودم. يك روزي دستور فرمود: سفره‌ي غذا را بياندازند. همه‌ي غلامان آن حضرت از سپاهيان و غير آنها گرد آمدند. من به آن جانب عرض كردم: فدايت شوم، كاش براي اين‌ها سفره‌ي جداگانه‌اي انداخته مي‌شد. امام فرمود: پروردگار ما يكي است و پدر و مادر ما يكي و پاداش هم به كردار است.
هنگامي كه مشاهده مي‌كنيم امام عليه‌السلام بر سفره‌ي غذا همگي بردگان و غلامان و حتي دربان و مير آخور را در كنار خويش مي‌نشاند، يعني هيچ
[صفحه 31]
تفاوتي ميان خود و بردگان و غلامان خويش جز به كردار نمي‌بيند و غير از عمل، همه امتيازات و نابرابري هايي كه مربوط به حقوق اجتماعي مي‌باشد، منتفي است و همگي در اين امور برابر و يكسانند؛ زيرا همه مخلوق خدايند و پدر آنها آدم و آدم از خاك آفريده شده است.
پس، درمي‌يابيم كه اين‌گونه رفتار براي اين است كه به امت درس انسانيت و فضيلت آموزد و شرف و كرامت انساني را پابرجا و استوار كند و نظريه اسلام را در روشي كه براي هر انسان با برادران شان داشته باشد، عملا نشان دهد. زيرا لازمه بلندي مقام و علو مرتبه اين نيست كه انسان ديگري را كه پائين دست اوست تحقير يا پستي شخصيت و زبوني او را گوشزد كند. هر چند او بنده و برده‌اي زرخريد باشد.
بديهي است كه چنين روشي باعث ايجاد عقده و اختلاف طبقاتي مي‌شود شكاف ميان افراد جامعه را عميق‌تر مي‌كند و كينه‌ها و دشمني‌ها را برمي‌انگيزد و امت را به دسته‌هايي جدا و گريزان از يكديگر تبديل مي‌سازد.
اسلام، از نظر حقوق قانوني، برابري و مساوات را ميان افراد امت برقرار ساخته است تا كرامت انساني را به او بازگرداند و او را از قيد و بند زندگي طبقاتي كه در حقيقت حيات جاهلي و بازمانده دوران‌هاي كهن بشري است، رها و آزاد سازد. چنان كه خداوند متعال فرموده است:
(ان اكرمكم عندالله اتقاكم … )
گرامي‌ترين شما نزد خداوند، پرهيزگار ترين شماست
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيز فرموده است: «كلكم من آدم و آدم من تراب … »
[صفحه 32]
همه از آدم پديد آمده‌ايد و آدم از خاك است.
از ابراهيم بن عباس صومي نقل است: شنيدم كه علي بن موسي الرضا عليه‌السلام مي‌فرمود: براي سوگند خود بنده‌اي آزاد مي‌كنم و من چنين سوگندي نمي‌خورم، مگر اينكه بنده‌اي را آزاد و پس از آن همه دارايي خود را در راه خدا انفاق مي‌كنم.
سوگند مي‌خورم به قرابتي كه با پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله دارم. اگر كسي گمان كند من بهتر هستم، (اشاره به يكي از غلامان سياه خود فرمود) درست نيست. مگر اين كه من عمل شايسته داشته باشم تا اين كه بهتر از او باشم.
امام عليه‌السلام اخلاق اصيل اسلامي را بدين‌گونه براي با ما تعريف مي‌كند و روشي را كه بايد براي حفظ شرف انساني و از بين بردن امتيازات طبقاتي اختيار كرد، تبيين مي‌فرمايد. اما عمل شايسته از قانون مساوات و برابري بيرون است. چنان كه امام عليه‌السلام خويشي خود را با پيغمبر خدا مايه امتياز و برتري او بر غلام سياه خويش نمي‌داند؛ مگر اين كه اين قرابت با عمل شايسته همراه باشد تا موجب فضيلت و امتياز شود.
از ياسر خادم نقل شده كه گفته است: ابوالحسن الرضا عليه‌السلام به ما فرمود: اگر هنگامي كه مشغول خوردن خوراك هستيد، مرا بالاي سر خود ايستاده ديديد، از جاي بر نخيزيد؛ مگر اينكه از خوردن فارغ شده باشيد. چه بسا، آن حضرت بارها تني چند از ما را طلب فرمود. ولي وقتي گفته مي‌شد كه مشغول غذا خوردن هستند، امام مي‌فرمود: آنها را رها كنيد تا فارغ شوند.
ياسر خادم گفته است: هرگاه يكي از ما مشغول خوراك بود تا از
[صفحه 33]
خوردن دست نمي‌كشيد، كاري به او رجوع نمي‌شد.
اينها چند نمونه‌هاي عملي بود از مرتبه اخلاق و درجه انسانيت آن حضرت بود، ميراثي پاكيزه با شميم خير و رحمت كه از جد بزرگوارش رسول اكرم صلي الله عليه و آله به او رسيده بود. پيامبر عالي‌قدر ي كه اخلاق را زيور و هدف رسالت خود قرار داده و فرموده است: «بعث لا تمم مكارم الاخلاق»
به پيامبري برانگيخته شدم تا فضيلت‌هاي اخلاقي را تمام گردانم.
آري، اين همان ميراث اصيل انساني است كه ملت‌ها بايد از آن نيرو بگيرند و پايه‌هاي مجد و عظمت خود را بر آن قرار دهند و دوام و بقاي خود را به وسيله آن تضمين كنند.

رفتار خارجي امام رضا علیه السلام

شكي نيست كه ائمه عليه‌السلام عموما به حطام دنيوي از همه زاهدتر بودند و از زخارف و زر و زيور آن بيشتر از همه كناره مي‌گرفتند. ليكن از نظر آنان زاهد به پوشيدن لباس ژنده و خوردن خوراك خشن و ساده محدود نمي‌شود و مفهومي گسترده‌تر دارد. و در حقيقت زاهد كسي است كه روا نمي‌دارد ميل به لذات و خوشي‌هاي دنيوي بر جان او حكومت كند و براي جلوگيري از آن توان و قدرت نداشته باشد. همچنين زاهد آن كسي است كه دنيا از نظر او هدف و مقصود نيست تا كوشش خود را بدان منحصر كند؛ بلكه اگر دنيا به او رو آورد، از آن بهره مي‌گيرد و اگر به او پشت كند آنچه نزد خداست بهتر و پايدارتر مي‌داند.
در نثر الدرر آمده است: گروهي از صوفيان خراسان به خدمت امام=
[صفحه 34]
رضا عليه‌السلام رسيدند و به آن حضرت عرض كردند كه اميرالمؤمنين درباره امري كه خداوند بر عهده او گذاشته‌اند دريافت كرد كه شما اهل‌بيت از همه مردم به امامت و پيشوايي است، سزاوارتر يد. سپس به اهل‌بيت نظر انداخت دانست كه تو از همه آنان شايسته‌تر ي. از آن رو بر آن شد امر خلافت را به بازگرداند اكنون امت به پيشوا و رهبري نيازمند است كه جامه‌اش خشن و طعامش ساده باشد و بر الاغ سوار شود و از بيمار عيادت كند.
راوي مي‌گويد: امام عليه‌السلام كه تكيه داده بود در اين هنگام راست نشست و فرمود: يوسف، منصب پيامبري داشت. قباي ابريشمي با تكمه‌هاي زر مي‌پوشيد و در مجلس فرعونيان بر پشتي هاي آنان تكيه مي‌زد. واي بر شما! آيا اين است كه از امام قسط و عدل خواسته مي‌شود؟ و اگر سخن گويد، راست گويد، و اگر حكم كند بر قاعده عدل عمل و داد باشد و اگر وعده كند، انجام دهد. همانا خداوند لباس يا طعامي را حرام نفرموده است. سپس اين آيه را تلاوت فرمود:
(قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق … )
بگو اي پيامبر! چه كسي زينت‌هاي خدا را كه براي بندگان خود آفريده، حرام و روزي‌هاي حلال و پاكيزه را منع كرده است.
به امام جواد عليه‌السلام عرض شد: درباره مشك چه مي‌فرمايي؟ فرمود: پدرم دستور داد تا قطعه مشكي براي او تهيه كردند كه هفتصد درهم بهاي آن شد. فضل بن سهل به آن حضرت نوشت كه مردم اين كار را عيب جويي مي‌كنند. پدرم در پاسخ او نوشت: اي فضل! آيا نمي‌داني
[صفحه 35]
يوسف كه پيامبر خدا بود، جامه ابريشم با تكمه‌هاي زر مي‌پوشيد و بر كرسي زرين مي‌نشست و اين عمل چيزي از عدالت و حكمت او نمي‌كاست.
سپس دستور فرمود تا غاليه يا آميخته‌اي از چند نوع عطر براي آن حضرت فراهم كردند كه بهاي آن چهار هزار درهم شد.
امام با اين روش ثابت مي‌فرمايد كه ظاهر زندگي و نمود خارجي انسان ربطي به زهد واقعي ندارد. بلكه چه بسا اين ظاهرسازي نيرنگي باشد كه آدمي بخواهد از اين راه توجه ديگران را به خود جلب كند. از اين رو امام رضا عليه‌السلام و ديگر ائمه طاهر عليه‌السلام مانعي نمي‌ديدند وضع لباس و خوراك آنها متنعمانه باشد. تا جايي كه با زهد واقعي كه همان عدم دلبستگي و شيفتگي باطني انسان به دنياست برخورد و تعارض پيدا نكند.
دنيا پديده‌اي گذرا و ناپايدار است، ولي اين مطلب مانع نمي‌شود كه مؤمن از نعمت‌هاي پاكيزه و لذت هايي كه خداوند آنها را براي او جايز و حلال كرده، بهره نگيرد؛ زيرا خداوند اين نعمت‌ها را براي اين نيافريده كه كافر از آنها بهره‌مند و مؤمن از آن محروم باشد. بلكه مؤمني كه سر به فرمان خدا دارد و جان خود را در راه و فدا مي‌كند اولي و سزاوارتر به استفاده و بهره گرفتن از اين نعمت‌هاي او مي‌باشد.
ابن عباد نوع سلوك زاهدانه آن حضرت را براي ما بيان مي‌كند و مي‌گويد: امام رضا عليه‌السلام در تابستان بر روي حصير و در زمستان بر روي پلاس مي‌نشست و جامه خشن مي‌پوشيد و هنگامي كه تنها از صحنه
[صفحه 36]
زندگي عمومي به دور بود، روش ان حضرت با طبيعت او كه دوري گزيدن از پديده‌هاي پوچ و زخارف دنياست، هماهنگي داشت. ولي هنگامي كه در ميان مردم ظاهر مي‌شد، خود را با طبيعت مردم كه اهتمام در آرايش ظواهر زندگي و بهره‌گيري از نعمت‌ها است، هماهنگ مي‌ساخت.
اين روش زاهدانه واقعي امام رضا عليه‌السلام، نمونه جالب و زيبايي را از نظريه اهل‌بيت عليه‌السلام به دست مي‌دهد كه مبتني بر اين است كه زندگي بايد همواره پاك و منزه از هرگونه شائبه دورويي و فريب باشد.

بردباري و گذشت امام علیه السلام

حضرت موسي بن جعفر عليه‌السلام، امام رضا عليه‌السلام را وصي و سرپرست اموال، اولاد، همسران، مادران فرزندان خود قرار داد؛ بدون اينكه براي ديگر فرزندان حق تصرف در چيزي را پس از شهادت خويش قرار داده باشد و اين موضوع را در وصيت نامه‌اي مرقوم و پس از گواهي بسياري از اهل‌بيت و اصحابش آن را مهر فرمود و لعنت فرستاد بر كسي كه مهر را شكسته و نامه را بخواند اما برادران امام رضا عليه‌السلام درباره اين وصيت و تركه پدر با آن حضرت نزاع كردند. كافي به سند خود از يزيد بن سليط روايت مي‌كند كه گفته است: ابو عمران طلحي قاضي مدينه بود هنگامي كه امام موسي بن جعفر درگذشت، برادران امام رضا عليه‌السلام نزد طلحي آمدند.
عباس بن موسي گفت: خداوند تو را به صلاح آورد و مردم را به تو
[صفحه 37]
بهره‌مند گرداند. در پايان اين نامه گنجي و گوهري است و برادر ما مي‌خواهد آن را از ما پوشيده بدارد و ما را از آن محروم سازد. پدر ما چيزي به جاي نگذارد ه، مگر اينكه آن را ويژه ساخته است و اينك ما را عيالمند و محتاج رها كرده است. اگر اين نبود كه نفس را جلو مي‌گيرم پيش روي همه خبر آن را به تو مي‌دادم.
ابراهيم بن محمد كه از گواهان وصيت بود، برخاست و پرخاش كنان گفت: تو چيزي مي‌گويي كه ما آن را از تو نمي‌پذيريم و تو را تصديق نمي‌كنيم و تو از نظر ما رانده شده‌اي و سزاوار سرزنش و توبيخي. ما تو را از خرد و كلان به دروغگويي مي‌شناسيم و اگر از تو خوبي و خيري بود، پدر تو بدان داناتر بود. او به سبب اين كه ظاهر و باطن تو را خوب مي‌شناخت، هرگز تو را حتي به دو دانه خرما امين نمي‌دانست.
سپس عمويش اسحاق بن جعفر برخاست و گريبان او را گرفت و به او گفت: تو نادان و بي‌خرد و سبك‌مغز ي. اين‌ها هم روي كارهاي ديروز تو باشد.
ديگران كه در آن مجلس بودند، با اسحاق همصدا شدند. ابو عمران قاضي به علي بن موسي عليه‌السلام گفت: اي ابوالحسن: برخيز، من نمي‌خواهم امروز به لعنت پدر تو گرفتار شوم، به راستي پدرت به تو اختيار وسيع داده است. به خدا سوگند، هيچ كس از پدر داناتر به فرزند نيست. به خدا سوگند مي‌خورم كه پدر تو كسي نبود كه در خردش سبكي و در رأيش سستي باشد.
عباس به قاضي گفت: خداوند تو را به صلاح آورد مهر از نامه برگير
[صفحه 38]
و آن را بخوان. ابو عمران گفت: نامه را باز نمي‌كنم و لعنت پدر تو در آن روز براي من بس است.
عباس گفت: من نامه مي‌گشايم. ابو عمران گفت: آن را بگير.
عباس وصيت‌نامه را گشود و هنگامي كه خوانده شد، همه دانستند كه تنها علي بن موسي عليه‌السلام وصي پدر خود مي‌باشد و ديگر فرزندان امام موسي عليه‌السلام چه بخواهند و چه نخواهند، تحت ولايت و سرپرستي آن حضرت قرار دارند و حق مداخله در امر صدقات و جز آن را ندارند. در نتيجه، گشودن وصيتنامه براي علي بن موسي الرضا عليه‌السلام تأييد و سرافرازي ايشان و براي شاكيان مايه خواري و رسوايي شد.
سپس علي بن موسي عليه‌السلام رو به عباس كرد و فرمود: من مي‌دانم آنچه تو را بدين امور واداشته، بدهي ها و وامهايي است كه بر عهده داريد. اي سعيد! برو و بدهي‌هاي آنان را براي من معين كن و سپس آنها را بپرداز. همچنين زكات حقوق آنان را بگير و رسيد مبلغ پرداختي و مفاصا حساب دريافت كن. به خدا سوگند، تا زنده‌ام كمك و ياري خود را از شما دريغ نخواهم داشت. شما هرچه مي‌خواهيد، بگوييد. عباس گفت: آنچه به ما مي‌دهي بخشي از اموال ماست و آنچه نزد تو داريم، بيشتر از اين است.
علي بن موسي عليه‌السلام فرمود: هرچه مي‌خواهيد، بگوييد. آبرو، آبروي شماست. اگر نيكي كنيد، در نزد خدا محفوظ خواهد بود و اگر بدي كنيد، خداوند آمرزنده و مهربان است. به خدا سوگند، شما مي‌دانيد كه من در حال حاضر فرزند يا وارثي جز شما ندارم و آنچه را گمان مي‌كنيد براي
[صفحه 39]
خود نگه داشته و ذخيره كرده‌ام، برگشت آن به سوي شما و براي شما خواهد بود. به خدا سوگند، از زماني كه پدرت كه خداوند از او خشنود باد، به ديار باقي شتافته است، مالك چيزي نشده‌ام، مگر اينكه مواردي كه مي‌دانيد آن را صرف كرده‌ام.
عباس برخاست و گفت: به خدا سوگند، چنين نيست و خداوند تو را بر ما فرمانروا قرار نداده است. وليكن حسادت پدر به ما و آنچه را او خواسته چيزي است كه خداوند آن را به او و تو اجازه نداده است و تو مي‌داني كه من صفوان بن يحيي جامه فروش را در كوفه مي‌شناسم و اگر به اين شهر درآمدم نگوي او را خواهم فشرد تو هم با او خواهي بود.
علي بن موسي عليه‌السلام فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم»؛ اما اي برادران من! خداوند مي‌داند كه من خواستار خرسندي شما هستم. پروردگارا اگر مي‌داني كه من دوستدار اصلاح حال آنانم، خوش رفتار پاس پيوند آن را دارم و به آنان مهربانم و براي اصلاح امور آنان روز و شب مي‌كوشم. پاداش نيكو به من مرحمت فرما و اگر جز اين است، تو خود داناي اسراري؛ به هرچه كه شايسته‌ي آن هستم. پاداشم ده. اگر بد است بد و اگر خوب است، خوب. خداوندا! آنان را اصلاح فرما و امور آنان را بهبود بخش و شيطان را از ما و اينها دور گردان و بر فرمانبرداري خود آنان را ياري ده و آنان را به راه خودت هدايت فرما. اما اي برادر من! خواستار خوشحالي شما هستم در اصلاح امور تان كوشايم و خدا را به آنچه مي‌گويم، گواه مي‌گيرم. عباس گفت: من زبان آوري تو را خوب مي‌شناسم و اين سخنان در من همچون نقش بر آب است.
[صفحه 40]
عباس با اين سخنان نسنجيده و ناشايست گفتگوي خود را با برادرش امام رضا عليه‌السلام پايان داد. در حالي كه امام عليه‌السلام با نرمي و بردباري با او سخن گفت و با اين كه ثابت شد، حق با امام عليه‌السلام است، حضرت را به محلي كه شايسته مقام او نبود، كشانيده و به او ستم كردند. با اين همه هيچ سخن تلخ و واژه تلخي از آن حضرت شنيده نشد كه اين خود نشانه‌اي است از بردباري بسيار و گذشت بي‌حد امام عليه‌السلام مي‌باشد.
به راستي، اين درجه حلم و گذشت از سوي امام عليه‌السلام ظاهرسازي و ساختگي نيست، بلكه از منبع خير و اصل محبت نشأت مي‌گيرد كه همه‌ي ائمه طاهرين عليه‌السلام در حالت رو در رويي با ديگران و افراد ستيزه جوي بدين صفت شناخته شده‌اند.
از ديدگاهي ديگر، امام عليه‌السلام سعي دارد تا ديگران را به بردباري، گذشت از بدي، وادار و تشويق فرمايد تا اين عنصر را ضرورت زندگي اجتماعي بدانند و مهم‌ترين اخلاق پاك انساني شناخته شود. امام عليه‌السلام بردباري را سبب مزيد غيرت و افزايش قدرت منزلت انسان، تلقي مي‌كرد، زيرا هنگامي كه انسان مي‌تواند جواب بدي را با بدي بدهد، شكيبايي و گذشت مانع گوياي قدرت دروني انسان، در مهار خشم و نشانه سلطه و قدرت او بر تحريكات نفس در برابر تجاوزات است. همين خويشتن‌داري موجب برانگيختن ستايش و تحسين ديگران مي‌شود، به ويژه اينكه چنين انساني داراي مسئوليت‌هاي حكومتي و منصب هاي عالي باشد، كه بردباري و گذشت، از هر صفاتي براي او زيبنده تر و سزاوارتر است.
[صفحه 41]
مردي بر مأمون وارد شد، مأمون خواست تا گردن او را بزند. مأمون از امام رضا عليه‌السلام كه در آن مجلس حضور داشت، پرسيد: اي ابوالحسن! چه مي‌فرمايي؟
امام عليه‌السلام فرمود: من مي‌گويم … اگر نكويي كني و از او در گذري، خداوند در عزت تو مي‌افزايد، مأمون او را بخشيد.

دوران زندگي

دوران حيات و زندگاني امام هشتم به سه قسمت تقسيم مي‌شود:
دوران اول. زندگاني پدرش حضرت موسي بن جعفر و دوره قبل از امامت است كه از سال 148 تا سال 183 مي‌باشد. ايشان در اين دوره در مهبط وحي و منزل قرآن در مدينه طيبه با پدر و خاندان خود زيست و از روح بزرگوار جدش استفاده مي‌كرد و 35 سال با پدرش بوده است.
دوره دوم. زندگاني امامت آن حضرت در مدينه مي‌باشد كه پس از پدر بزرگوارش، مرجع انام و ملجاء مسلمين و منزلش مركز تجمع علماء و دانشمندان و فقها و مجتهدين قرار گرفت از جود و سخاوت و از دانش اخلاقي و مكتب تربيتي آن حضرت بهره‌مند مي‌شدند.
در آن دوران، امپراطوري اسلام قسمت اعظم اين كره خاكي را در تصرف خود داشت وصيت شهرت علم و فضيلت امام هشتم جهانگير شده بود اين دوره تقريبا بيست سال طول كشيد. در اين مدت ابواب علم و دانش بر روي مردم باز بود و هر كس به اندازه‌ي استعداد و لياقتش از آن سرچشمه علم و دانش آسماني سيراب مي‌شد. مكتب رضوي در اين
[صفحه 42]
دوره شروع به تحليل و تحقيق نمود و مردم را به حقايق معارف اسلامي آشنا ساخت.
دوره‌ي سوم. در اين دوره امام نامزد ولايتعهدي شد. ايشان به اجبار به خراسان نقل مكان كرد و عهده‌دار مقام ولايتعهدي شد تا اينكه در سال 203 مسموم و شهيد شد. در اين مدت مظاهر ولايت به طور كامل آشكار گشت و افق خلافت مأمون به نور مبارك ولايت روشن گرديد كه مشعشع ترين دوران خلافت عباسي به شمار مي‌رود. دوره حيات امامت حضرت ثامن الحجج 21 سال طول كشيد و 35 سال هم قبل از پدر به نشر معارف دين پرداخت. 55 سال زندگاني حضرت رضا عليه‌السلام كه فصل مشعشعي از فرهنگ اسلام است در نيمه قرن دوم پرتو افكن گرديد.
سطور برجسته زندگاني امام رضا عليه‌السلام كه توجه علما و فلاسفه و بزرگان جهات بشريت را جلب نموده، همان دوره ولايتعهدي است كه با احتجاجات و مناظرات علمي در همين مدت كوتاه افاضات علمي بسياري فرموده كه كتب فريقين مشحون تعليمات دوره رضوي است.
البته، مي‌توان زندگاني امام را به‌گونه‌اي ديگر تقسيم كرد و آن زندگاني امامت و سياست است. دوره‌ي امامت دوره‌اي كه در مدينه پيشواي مهم امور شرعيه بوده و فارغ از قيل و قال و سياست به افاضات علمي مي‌پرداخت كه بيست سال طول كشيد و سي سال هم در دوره پدرش بوده كه به تعليم اصحاب و رجال مي‌پرداخت. دوره زندگي سياسي آن حضرت 3 يا 4 سال آخر عمر آن حضرت مي‌باشد كه داراي اهميتي بسزا بوده و منشاء سلسله حوادث تاريخي گرديده است.
[صفحه 43]

زندگاني سياسي

حضرت علي بن موسي عليه‌السلام، پنجاه و پنج سال عمر كردند كه بيست سال دوره امامت آن حضرت بود كه در اين مدت در امور سياسي دخالتي نداشت فقط 3 يا 4 سال آخر عمر را كه مقام ولايتعهدي را به شروطي كه به نام آن حضرت گذاشته بودند، عهده‌دار شد كه در اين مدت هم دخالت سياسي نداشتند. ولي بايد اين مدت را به نام زندگي سياسي امام هشتم فصل گشوده شود.
بيشتر تعليمات آن حضرت كه جنبه رسمي داشت، در همين دوره بود. احتجاجات علمي و افاضات معنوي و اخبار مغيبات و احاديث مفصل علمي، فقهي، طبي، رياضي و فلكي را در همين دوره تعليم فرموده‌اند و نقشه سياست روز و اينكه امام را خواهي نخواهي به حكم قضا و قدر محتوم و در اجراي اين نقشه قرار خواهد گرفت و در همين جريان شهادت رخ خواهد داد. همه اين موارد حضرت ابوالحسن به اصحاب و ياران و ملازمان خود و حتي در مدينه به زنان و فرزندان خويش بيان فرموده و خبر داده و تصريح كرده بودند كه در اين سفر سياسي او را مسموم خواهند كرد و در غربت دفن خواهد شد.

شخصيت حضرت رضا علیه السلام

ترديدي نيست كه شخصيت افراد از آثار وجودي آنها تشكيل مي‌شود. آثار وجودي به هر اندازه بيشتر باشد، شخصيت بزرگتر و بالاتر است. شخصيت از وجود است، چنانچه شما قبلا وجود را مي‌بينيد كه
[صفحه 44]
موجود است پس از آن به شخصيت او اعتراف مي‌كنيد. گفته شده است كه شخصيت مانند وجود ذات مراتب است و درجات مختلفي دارد، از آن حيوان خزنده كه در روي خاك مي‌خزد گرفته تا خورشيد عالم‌تاب، همه داراي شخصيت و اثر وجودي هستند. برخي بسيار ضعيف و برخي بسيار قوي هستند. ولي شخصيت برتر و والاتر از همه‌ي شخصيت‌ها، شخصيت علمي است كه به منزله خورشيد عالم افروز جهان ارواح و عالم روان است. هر اندازه علم و دانش بيشتر باشد، آثار و تأثير او از ساير موجودات از جماد و نبات و حيوان بيشتر است و در مراتب علمي همچون علم حضوري و حصولي است.
كاملترين علم حضوري مظهر شخصيت وجود است؛ زيرا صاحب آن علم است كه با مخزن الاسرار الهي راه مستقيم و ارتباط يافته و از منبع اصلي و سرچشمه غيبي سيراب گشته است. همچنين اشخاصي كه محتاج علوم كسبي و تعليمي نيستند و در تمام طبقات علم و دانش دست انداخته‌اند، همه‌ي اسرار پشت پرده طبيعت را مي‌دانند. يك دست بر تمام عالم وجود انداخته و دست ديگر افاضه علم به مردم مي‌كردند. لذا، امام رضا عليه‌السلام براي امامت 30 شرط شمرده‌اند كه در امامت آمده است. امام اعلم و اسفي و اشجع از تمام مردم عصر خود مي‌باشد و ديديم كه علي بن موسي الرضا عليه‌السلام با آنكه با مشكل‌تر ين وظايف احتجاج شده بود ولي با تمام فرق و ملل و نحل مناظره كرد و همه را مجاب و مقهور و قانع ساخت و از اين جهت او را ثامن الحجج گفتند كه هشتمين حجت خدا را بر خلق بوده و در احتجاج به مراتب علم اليقين خاتمه داد.
[صفحه 45]
كليه عقايد باطله و اوهام و خرافات را زائل و محو كرد و با آنكه دوره مأمون عصر مشعشع علوم اسلامي و عصر علمي جهان بشريت بوده و تمام كتب و السنه علمي مختلفه جهان به عربي نقل و ترجمه و بحث و انتقاد مي‌شد، حضرت امام رضا عليه‌السلام با قدرت علمي خود در تمام رشته‌هاي علمي احتجاج كرده و چهره‌ي حق را به مأمون و علماي عصر نشان داد.
قاطبه علماي دنياي امروز اعتراف و اقرار كردند كه حضرت ثامن الائمه بزرگ‌ترين قهرمان علمي علوي و عباسي را در مرو و خراسان دعوت كرد و علماي يهود و نصاري و پيشوايان فرقه مختلف اشاعره، معتزله، مرجئه، غاليه و غيره كه ائمه اربعه به وجود آورده‌اند همه را حاضر ساختند. مأمون خود شاهد و ناظر مناظرات و مباحثات بوده و خليفه شخصا از هر كس سؤالي مي‌كرد. برخي كه مي‌توانستند پاسخ دهند رو به ابوالحسن مي‌كرد و مي‌گفت: «ما اعلم احد افضل من هذا الرجل علي وجه الارض»؛ هيچ كس در روي زمين اعلم و داناتر از شخصيت بزرگ (علي بن موسي الرضا) نيست. لذا روي سخن بدو مي‌كرد و سئوالات علمي مي‌نمود و جواب‌هاي مكفي مي‌شنيد.
عصر مأمون دوران حركت فكري و ترقي علمي بوده است. دانشمندان بزرگ ملل و اقوام بشري به حكم اينكه كشور آنها زير نفوذ و سيطره آن قوم در آمده بود، به مركز خلافت كوچ كردند. مأمون مقدم همه را مبارك گردانيد و از همه‌ي علما احترام و پذيرايي و آن‌ها را تشويق مي‌كرد. لذا چون خليفه مردي دانا و توانا بود، به سوي علم و دانش
[صفحه 46]
سير مي‌كردند.
يعقوب بن اسحق كندي فيلسوف بزرگ عرب، محمد بن موسي خوارزمي بزرگ‌ترين دانشمند رياضي، فلسفي و علمي بودند. بزرگان اشاعره و معتزله و القاء شبهات علماي نصاري كه از اروپا به آسيا آمده بودند، در يك محيط با آزادي عقايد خود را اظهار مي‌كردند و در اين عصر با حضور خليفه و تشبثات و سعي مخالفين، عقايد و افكار عرضه مي‌شد و پافشاري در اثبات آن مي‌كردند.
در يك جلسه رسمي كه قاضي آن شخص خليفه عباسي بوده، بايد مسائل علمي حل و تحليل شود و با اين حال حضرت ثامن الحجج قدرت علمي خود را اثبات و مقام امامت را از راه علم به جهانيان ثابت مي‌فرمود. مشكل آن بود كه در عصر جعفري بيشتر مطالب علمي روي اصول دين و عقايد و افكار دور مي‌زد. در عصر رضوي مسائل علمي براساس طب و طبيعي و رياضي و فلسفي بحث مي‌شد. در فلسفه الهي و طبيعي و علم توحيد و كلام رياضيات و فلكيات طرح سخن مي‌كردند. ژرژ، جرجيس، بختيشوع و اطباء و علماء بيمارستان جندي شاپور از ايران به مركز خلافت دعوت شدند بهزاد، طبيب مخصوص ايراني و محمد ذكرياي رازي، پزشك مشهور به علماي فلسفه و رياضي پيوستند و دانشگاه بغداد و خراسان كه مشعشع ترين عصر علمي را تشكيل داده بود، در اين موارد مراتب علمي روي سخن با مقام ولايتعهدي بود. حضرت چنان به همه پاسخ مي‌داد كه فريفته علم و
[صفحه 47]
فضيلت مي‌شدند. روزي به يكي از دانشمندان نصاري فرمود: (ما تقول في المسيح قال (انه كلمه من الله) امام فرمود (كلمه من الله) كه گفتي چهار معني دارد اگر از (من) معني تبعيضي قصد كردي، بعضي از كل مي‌شود، مانند خل از خمر باشد كه بر سبيل استحاله خواهد بود و اگر اين نسبتي كه دارد مانند پسر از پدر بر سبيل مناكحه باشد يا مانند صنعت صانع است او كالصنعه من الصانع فيكون علي سبيل المخلوق؛ اگر وجه ديگر هم مي‌داني، براي من بگو. آن نصراني ساكت ماند و امام فرمود: من الله آن شق؛ چهارم است كه حضرت مسيح مصنوع صانع كريم است.
باري، شخصيت نمي‌رسد مگر پرورش يافته گان مكتب ربوبي كه آموزگاران عالي رتبه بشري هستند.
از آن زمان كه فلك شد به نور مهر منور
نديده ديده كسي چون علي موسي جعفر
سپهر عز و جلالت محيط علم و فضيلت
امام مشرق و مغرب ملاذ اهل سپهر
حريم تربت او سجده‌گاه خسرو انجم
غبار مقدم او توتياس ديده اخترژ
و نور علي و علومكان اوحدي بود
كه شرح او نتواند نمود كلك سخنور
قلم اگر همه‌ام وصف ذات او بنويسد
حديث او نشود در هزار سال مكرر
[صفحه 48]

قوه استدلال، شيوايي كلام

امام رضا عليه‌السلام داراي حضور ذهن، سرعت انتقال، قوت استدلال و رواني و شيوايي كلام بود. معاني بكر و تازه، به هنگام ضرورت بي زحمت انديشه و بدون سستي بيان در اختيارش قرار مي‌گرفت. مباحثات و مناظرات آن حضرت با رؤساي اديان و دانشمندان و زنديقان كه آنان را با دلايل روشن و براهين قاطع محكوم و مغلوب مي‌فرمود، دليل آشكاري بر درجه حضور ذهن و سرعت انتقال آن حضرت عليه‌السلام مي‌باشد.
از اين رو مشاهده مي‌شود كه علما و دانشمندان زمان، از اين كه در مسائل علمي، با آن حضرت وارد بحث و مناظره شوند، خودداري و بيم داشتند، چنان كه در مجلسي كه مأمون از رؤساي اديان مختلف تشكيل داد، از آنها خواست كه در اين مجلس به هرچه كه اعتقاد دارند، بي‌پروا مورد بحث قرار دهند. پس از مناظره آن حضرت با دانشمندان حاضر، سكوت همه جا را فراگرفت و زبان همگي آنان، بند آمد.

صبر و شكيبايي

صلابت و استقامت امام عليه‌السلام در موقعيت‌هاي سخت و دشواري، كه موجب برانگيختن بحران‌هاي نفساني و عاطفي هر انسان مي‌شود، براي ما آشكار مي‌شود. هنگامي كه مأمون آن حضرت را به خراسان احضار كرده بود و امام عليه‌السلام براي وداع خانه خدا عازم مكه مي‌شد، لحظه
[صفحه 49]
جدايي آن حضرت از يگانه فرزندش، ابي‌جعفر، محمد بن علي الجواد عليه‌السلام از جمله موقعيت‌هاي دشوار بود، كه امام عليه‌السلام با آن روبرو شد. ولي آن حضرت با قلبي استوار به قضا و قدر الهي، در برابر آن پايداري و شكيبائي كرد.
اميه بن علي مي‌گويد: در سالي كه ابي الحسن الرضا عليه‌السلام، خانه خدا را زيارت كرد و از آنجا عازم خراسان شد، من در مكه خدمت آن حضرت نشسته بودم. ابي‌جعفر محمد الجواد عليه‌السلام نيز همراه آن حضرت بود. در اين هنگام امام رضا عليه‌السلام آخرين وداع خود را از خانه خدا، به عمل آورد. سپس به مقام ابراهيم عليه‌السلام آمد و نماز گذارد، ابوجعفر عليه‌السلام نيز بر دوش غلام حضرت بنام «موفق» شروع به طواف خانه كعبه كرد، وقتي به حجرالاسود رسيد، نشست، چون جلوس ابي‌جعفر عليه‌السلام طول كشيد موفق به او عرض كرد: فدايت شوم برخيز!
ابي‌جعفر عليه‌السلام فرمود: از اين جا بر نمي‌خيزم، تا آن‌گاه كه خدا بخواهد. آثار اندوه در چهره آن حضرت نمايان بود. موفق نزد امام رضا عليه‌السلام، آمد، و عرض كرد: فدايت شوم، ابوجعفر در كنار حجرالاسود نشسته و برنمي‌خيزد. امام رضا عليه‌السلام برخاست، و نزد اباجعفر آمد و فرمود: فرزندم! برخيز. ابي‌جعفر عليه‌السلام گفت: نمي‌خواهم از اينجا برخيزم. امام رضا عليه‌السلام فرمود: آري برخيز فرزندم. ابي‌جعفر عليه‌السلام گفت: چگونه برخيزم حال آنكه مشاهده كردم كه خانه كعبه را آن چنان وداع كردي كه گويي ديگر به سوي آن باز نخواهي گشت. امام رضا عليه‌السلام فرمود: برخيز فرزندم، پس از آن ابي‌جعفر عليه‌السلام برخاست.
[صفحه 50]
آن حضرت، در زمان خلافت هارون، در برابر انواع ستم‌ها و سختي‌ها، تحمل و شكيبايي فرمود. حبس طولاني پدر و مصيبت او، مشاهده انواع شكنجه‌ها و عذاب‌هايي كه در اين دوره به علويان وارد شد و بالاخره تلاش ناجوانمردانه دشمنان او نزد هارون، براي كشتن و از ميان برداشتن ايشان. شكيبايي و بردباري آن حضرت، در زمان مأمون، در برابر سياست مرموز و مزورانه و پشت پرده او به ويژه ولايتعهدي، درجه صبر و تحمل آن حضرت را، براي ما آشكار مي‌سازد. با توجه به اين امام عليه‌السلام به خوبي مي‌دانست كه مأمون در كردار و رفتارش با او اخلاص ندارد و آنچه درباره او انجام مي‌دهد، مجرد يك نماي سياسي است، كه مي‌خواهد با يك بازي ماهرانه، از طريق واگذاري ولايتعهدي كه انعكاس گسترده‌اي دارد، از نتايج آن بهره‌گيري، و پايه‌هاي لرزان حكومت خود را محكم و استوار سازد.
روايت ياسر خادم براي ما آشكار مي‌سازد، كه امام عليه‌السلام در دوران ولايتعهدي تا چه اندازه، از ناراحتي و فشار دروني، رنج مي‌برد و تا چه حد از سوء رفتار مأمون و دستگاه او، دچار حزن و اندوه بود و همه اين تلخي‌ها و ناراحتي‌ها را امام عليه‌السلام با صبر و سكوت تحمل مي‌كرد.
ياسر گفته است: روز جمعه، هنگامي كه امام رضا عليه‌السلام از مسجد بازمي‌گشت و عرق و غبار بر آن حضرت نشسته بود، دست‌هاي خود را به آسمان بلند كرد و فرمود: خداوندا! اگر فرج و رهايي من، از آنچه در آنم، به مرگ است، شتاب فرما و همين ساعت آن را برسان.
[صفحه 51]

جود و بخشش

امام عليه‌السلام در گفتگوي خود با بزنطي مي‌فرمايد: دارنده‌ي نعمت، در آزمون بزرگي است، زيرا خداوند حقوق خود را در نعمتي كه به او داده واجب ساخته است. به خدا سوگند نعمت‌هايي از خداوند عزوجل نزد من است و ومن پيوسته از اين بابت بيمناكم (و دست خود را تكان داد) تا آنگاه كه حقوقي را كه خداوند بر من واجب ساخته است، ادا كرده باشم. گفتم: فدايت شوم … تو با اين جلالت قدر، از اين بيم داري؟ فرمود: بلي، پروردگارم را بر آنچه به من منت نهاده است، ستايش مي‌كنم.
احسان و بخشش امام عليه‌السلام از ايمان و مبداء خير، كه مبني بر مشاركت خداوند در اموال و نعمت‌ها و بخشش‌هاي او و فضل و كرمي كه درباره وي ارزاني داشته است، سرچشمه مي‌گيرد. اما حقوقي كه خداوند واجب فرموده و امام عليه‌السلام در اين حديث، به آن اشاره كرده، همان دستگيري بينوايان و تهيدستان زمان است؛ آناني كه شرايط بي‌رحمانه حاكم بر اوضاع، زندگي آنها را واژگون و از هستي تهي ساخته است و يا توان كار، براي به دست آوردن زندگي بهتر را از دست داده‌اند.
امام عليه‌السلام در اين حديث، ما را متوجه حقيقت والاي انساني مي‌كند و آن اين است كه وقتي به انسان نيازمند كمك مي‌كنيم، بخشش نيست، بلكه شكر نعمتي است كه خداوند به ما تفضل فرموده است. از اين رو دارنده‌ي نعمت مادامي حقوق واجب الهي را نپرداخته، در آزمون بزرگي قرار دارد. و روش امام در عطا و بخشش از همين زاويه مي‌باشد كه ناشي از همان حقيقت والاي انسان است.
[صفحه 52]
از سيع بن حمزه نقل شده كه گفته است: من در مجلس امام رضا عليه‌السلام مشغول گفتگو با او بودم و مردم بسياري به خدمت آن بزرگوار آمده بودند و از حلال و حرام مي‌پرسيدند، ناگهان مردي بلندقامت وارد شد و گفت: سلام بر تو، اي فرزند پيامبر خدا! من مردي از دوستان تو و پدران و نياكان تو هستم و از زيارت خانه خدا باز گشته‌ام و خرجي خود را از دست داده‌ام و چيزي كه بتوانم خود را با آن به منزل ديگر برسانم، ندارم. من داراي نعمت و دولتم و استحقاق صدقه ندارم، اگر موافقت فرمايي و مرا به ديار خويش فرستي آنچه را مرحمت فرمايي، از طرف شما صدقه خواهم داد.
امام عليه‌السلام فرمود: بنشين خدا تو را رحمت كند. سپس رو به مرد كرد و به سخنان خود، ادامه داد، تا اينكه مردم پراكنده شدند و جز او، سليمان جعفري، خثيمه و من، كسي در خدمت امام عليه‌السلام باقي نماند. امام عليه‌السلام به ما فرمود: اجازه مي‌دهيد داخل منزل شوم. سليمان عرض كرد: خداوند امر تو را پيش دهد.
امام عليه‌السلام برخاست، و وارد حجره شد، ساعتي درنگ كرد و سپس بيرون آمد. در را بست. دستش را از بالاي در بيرون آورد و فرمود خراساني كجاست؟ گفت: اينجا هستم. فرمود: اين دويست دينار را بگير و با آن هزينه و خرجي راه خود را تأمين كن و به اين‌ها تبرك جوي و از جانب من صدقه مده و بيرون شو تا تو را نبينم و مرا نبيني. پس از اين خراساني بيرون رفت.
سليمان به امام عليه‌السلام عرض كرد: فدايت شوم، به او مهرباني فرمودي و
[صفحه 53]
مال فراوان به او بخشيدي. ولي چرا صورت خود را پنهان داشتي؟ امام عليه‌السلام فرمود: چون نياز او را بر آوردم، نخواستم ذلت خواهش را در چهره‌ي او ببينم. آيا اين حديث پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را نشنيده‌اي كه فرموده است: كار نيكي كه در پنهاني انجام شود، برابر هفتاد حج است و افشاء كننده‌ي كار بد، خوار و پنهان كننده‌ي آن، آمرزيده است. آيا گفته‌ي «اول» را نشنيده‌اي؟
متي آته يوما لا طلب حاجه
رجعت الي اهلي و وجهي بمائه
بلي امام عليه‌السلام هنگامي كه عطاي خويش را به سائل مي‌دهد، خود را از او پنهان مي‌دارد تا خواري خواهش را در چهره او نبيند و سائل هم به سبب اين كه هنگام اخذ عطا، چشمش به روي عطا كننده نيست، عزت نفس خود را همچنان نگه دارد. امام از او مي‌خواهد كه بيرون رود و او را نبيند تا نفس خويش را از غرور اين احساس كه منتي بر سائل نهاده، حفظ كند و سائل را هم از اظهار امتنان نسبت به خويش بازدارد.
امام عليه‌السلام در روز عرفه، همگي اموال خود را، انفاق فرمود، فضل بن سهل به ايشان عرض كرد: اين كار زيان آور بود … امام عليه‌السلام فرمود: بلكه بسيار سودآور بود، چيزي را كه با آن پاداش و بخشايش خداوند را مي‌خري، به شما زيان نمي‌رسد. نيكي و بخشش امام عليه‌السلام براي اين نبود كه دوستي ديگران را به دست آورد و آنان را به جانب خود بكشاند، بلكه به اعتبار اين است كه كرم و بخشش، عملي پسنديده است كه انسان را به پروردگار نزديك مي‌سازد و با اين كار، خداوند را در آنچه به او داده و در نعمت‌هايي كه به وي تفضل فرموده است، شريك خويش قرار
[صفحه 54]
مي‌دهد و تفاوت ميان بخشش‌هاي امام و ديگران همين است.
يعقوب بن اسحاق نوبختي گفته است: مردي از جلوي ابي الحسن الرضا عليه‌السلام عبور و به ايشان عرض كرد: به اندازه جوانمردي خود، به من بده امام عليه‌السلام فرمود: اين را نمي‌توانم. عرض كرد: به اندازه جوانمردي من. امام عليه‌السلام فرمود: حالا بلي. سپس فرمود: غلام دويست دينار را به او بده. خودداري امام عليه‌السلام از توجه به درخواست نخست اين مرد، شايد براي اين بود كه تمام دارايي امام عليه‌السلام كمتر از آن مقداري بود كه جوانمردي او اقتضاي آن را داشت.
معمر بن خلا، درباره احسان آن حضرت عليه‌السلام به بينوايان و تهيدستان، حديث مي‌كند: ابوالحسن الرضا عليه‌السلام هنگامي كه بر سفره غذا مي‌نشست، قدح بزرگي نزديك او گذاشته مي‌شد. امام عليه‌السلام از بهترين غذاهايي كه حاضر مي‌كردند، از هر كدام مقداري برمي‌داشت، و در قدح مي‌گذاشت و دستور مي‌فرمود: كه آن را به بينوايان و درماندگان برسانند، سپس اين آيه را تلاوت مي‌فرمود: (فلا اقتحم العقبه) و بعد از آن مي‌فرمود: خداوند دانا بود به اين كه همه انسانها، توان آزاد كردن بنده را ندارند، «اطعام طعام» راهي براي آن‌ها به سوي بهشت گشود.
همچنين امام عليه‌السلام از فشار سختي و محروميتي، كه زندگاني بينوايان و تنگ دستان را دچار دشواري و نوميدي ساخته بود، آگاهي داشت، از اين رو آنها را در طعام پاكيزه خود، شريك مي‌كرد تا نداي وجدان و احسان را، اجابت و به محتواي رسالتي كه مسئوليت‌هاي آن را به عهده داشت،عمل فرموده باشد.
[صفحه 55]
بزنطي نامه‌اي روايت مي‌كند كه امام عليه‌السلام براي فرزندش، امام ابي‌جعفر عليه‌السلام، فرستاده است. در آن نامه روح سخاوت و بخشش كه در نفوس اهل‌بيت عليه‌السلام ريشه‌ي عميقي دارد، براي ما مجسم مي‌شود. بزنطي مي‌گويد: نامه ابي الحسن الرضا عليه‌السلام به ابي‌جعفر عليه‌السلام را كه بدين شرح بود، خواندم: اي اباجعفر به من رسيده كه هنگامي كه سوار مي‌شوي، غلامان تو را از باب صغير بيرون مي‌برند، و اين از بخل و حسادت آنهاست تا چيزي از تو به كسي نرسد. به حقي كه بر تو دارم، از تو مي‌خواهم كه ورود و خروج تو، جز از «باب كبير» نباشد.
زماني كه سوار مي‌شوي، با خود دينار و درهمي بردار. بايد هر كس از تو خواهش عطا كند، به او بدهي. اگر طلب عطا كند، كمتر از بيست و پنج دينار به او مده، و بيش از آن مختاري. من خواستار آنم كه خداوند مرتبه تو را بلند گرداند. سپس بخشش كن و به ياري خدا از تنگدستي بيمناك مباش.

عدالت امام

براي امام رضا عليه‌السلام تصدي مسئوليت‌هاي حكومتي، هيچ‌گاه فراهم نشده است تا بتوانيم روش علمي آن حضرت را در حكمراني و اداره امور، عرضه بداريم، جز اين كه مي‌توانيم از خلال بيانات آن حضرت براي برخي از اصحابش، كه اشتياق داشتند، امام عليه‌السلام قدرت را به دست گيرد، تا حدي به اين موضوع پي ببريم.
محمد بن عباده از امام عليه‌السلام پرسيد: چرا آنچه را اميرالمؤمنين گفت،
[صفحه 56]
تأخير انداختي و امتناع فرمودي؟
امام عليه‌السلام فرمود: واي بر تو، اي ابا حسن من از عدم پذيرش اين امر نگران نيستم. محمد بن عباده مي‌گويد: امام عليه‌السلام نگراني مرا دريافت. فرمود: منظور تو در اين كار چيست؟ اگر امر حكومت، چنان كه مي‌گويي، به سوي ما برگردد و تو هم آن چنان باشي كه اكنون هستي، در آن روز هم چيزي نصيب تو نخواهد شد، و مانند يكي از ديگران خواهي بود.
امام عليه‌السلام در پاسخ خود، نخست او را از حقيقت امر، آگاه مي‌سازد و متذكر مي‌شود، تا موقعي كه امر خلافت به صورت كامل به آن حضرت منتقل شود، سودي در قبول و اجابت نيست و چون بر اثر اين پاسخ، آثار اندوه در چهره سائل، ملاحظه مي‌كند، روش خود را در امر حكومت و خلافت، اگر به دست او برسد بيان و به طور خلاصه مي‌فرمايد كه در آن هنگام نزد او، هيچ كس بر ديگري امتياز و برتري نخواهد داشت و رعايت قانون عدل از سوي حكومت و اجراي اصل برابري ميان مردم، ضرورت حكومت است و در چنين حكومتي نه تنها اختلاف طبقاتي و تبعيض ميان افراد در سراريزي مال به جيب دوستان و ياران وجود نخواهد داشت، بلكه همه در حقوق اجتماعي با يكديگر برابر خواهند بود، بدون اينكه امتيازي ميان افراد وجود داشته باشد، يا بر كسي به خاطر مصلحت ديگري، ستم شود.
بيان امام عليه‌السلام درباره چگونگي روش او براي اداره امور امت و حكومت، عملا انتقاد صريح بر شيوه نظام جابر وقت است كه بناي پايه
[صفحه 57]
گذاري آن براساس عدالت و برابري استوار نبوده است، بلكه بر پايه‌ي حفظ مصالح ويژه‌اي كه دوام حكومت و قدرت خليفه و پيروان او را تضمين مي‌كرد، قرار داشت، و خون و مال مردم و همه دستگاه دولت، در خدمت اعمال خودسرانه و هوس‌هاي ستم گرانه و خويشان و يارانش بود و از اصول عدالت و برابري كه اسلام با احكام و تعاليم انساني خود، آن را تضمين كرده است، اثري وجود نداشت.

شيوه‌هاي تربيتي

ائمه عليه‌السلام در مورد تربيت، فرهنگ علمي و تهذيب نفوس، كوشش فراوان داشتند، و اهتمام آنان، تنها به بيان و نصيحت و ارشاد، منحصر نمي‌شد؛ بلكه مراقبت دقيق بر اعمال و مواظبت مستمر سلوك و رفتار و ملاحظه نواقص و معايب اخلاقي را، بر همه كس لازم و ضروري مي‌شمردند. و ما سه نمونه از روش تربيتي امام عليه‌السلام را، كه هر كدام مربوط به جنبه‌اي از زندگاني انسان است، عرضه مي‌داريم:
1. ياسر خادم گفته است: روزي غلامان ميوه‌اي مي‌خوردند، آنها ميوه را به كامل نخوردند و باقي آن را به دور انداختند. ابوالحسن الرضا عليه‌السلام به آنان فرمود: سبحان الله، اگر شما از آن بي‌نيازيد، هستند كساني كه بدان نيازمندند، به آنان بخورانيد.
در اين بيان امام عليه‌السلام اشاره‌اي به عدم توجه و ناسپاسي در زندگي روزانه دارد، چنان كه امروز در زندگي ما هم به چشم مي‌خورد و هر كدام از ما، هنگامي كه از چيزي احساس بي‌نيازي مي‌كنيم، بدون اين كه
[صفحه 58]
درصدد برآييم به وسيله آن نياز ديگران را برطرف كنيم، به راه‌هاي مختلف، آن را حيف و ميل مي‌كنيم، و در اين كار هم احساس گناه نمي‌كنيم.
2. سليمان بن جعفر جعفري گفته است: براي كاري كه داشتم، در خدمت امام رضا عليه‌السلام بودم، خواستم به خانه بازگردم كه امام فرمود: با من بيا و امشب را نزد من بمان …
با آن حضرت روانه شدم، تا وارد خانه شد. هنگام غروب آفتاب بود و غلامان در طويله خانه به كار گل و بستن اخيه (ميخ آخور) براي ستوران و غيره مشغول بودند. با آنان مرد سياهي هم كار مي‌كرد كه از جمله غلامان حضرت نبود، امام عليه‌السلام فرمود: اين مرد كه با شماست، كيست؟
گفتند: به ما كمك مي‌كند و مزدش را مي‌دهيم. امام عليه‌السلام فرمود: اجرتش را معين كرده‌ايد؟ گفتند: خير … هرچه به او دهيم، راضي است. امام عليه‌السلام به شدت برآشفت.
گفتم: فدايت شوم، چرا خشمگين مي‌شويد؟ فرمود: من بارها آنها را نهي كرده‌ام، از اين كه كسي را پيش از آن كه اجرتش را معين كنند، به كار گيرند.
و بدان هر كارگري بدون اين كه قبلا مزد او را تعيين كرده باشي، كاري براي تو انجام دهد، اگر سه برابر آنچه مزدش است، به او بپردازي، باز گمان مي‌كند كه از اجرت او كم كرده‌اي و اگر پيش از انجام دادن، مزدش را معين كني و پس از آن پرداخت كني، تو را به سبب وفاي به عهد
[صفحه 59]
مي‌ستايد و اگر اندكي زيادتر از مزدش به او بدهي، آن را بخششي از تو مي‌داند.
در اين حديث امام عليه‌السلام به نكته‌اي اشاره مي‌فرمايد كه مربوط به قانون كار است تا به وسيله آن حق كارگر و كارفرما تأمين شود. چنان كه مي‌دانيم بسياري از درگيري‌ها و مشاجره ها، ميان اين دو، مربوط به ميزان دستمزد مي‌شود، چنان چه پيش از شروع كار، هر دو درباره ميزان اجرت، توافق كنند، حقوق همديگر را تضمين و از بروز هر گونه مشاجره و درگيري، جلوگيري كرده‌اند. اگر كارفرما پس از پايان كار، چيزي هر چند كم بر دستمزد و مقطوع بيفزايد، امتنان و سپاس كارگر را براي خود جلب كرده است.
3. از بزنطي نقل شده كه گفته است: امام رضا عليه‌السلام مركب خويش را برايم فرستاد و چون به صريا آمدم، همه شب را در خدمت آن حضرت بودم، پس از آن كه شام برايم آوردند، سپس امام فرمود تا برايم رختخواب اندازند. يك بالش طبري و يك تشك و لباس خواب قيصري، با يك عدد ملحفه مروي برايم آورده شد. پس از آن كه شام خوردم، امام عليه‌السلام فرمود: آيا مي‌خواهي بخوابي؟ گفتم: آري فدايت شوم، سپس امام عليه‌السلام شخصا ملحفه را به رويم انداختند، و فرمود: خداوند شب را سلامت كند. ما در آن وقت، روي پشت بام بوديم.
هنگامي كه امام عليه‌السلام از نزد من پايين رفت، در دل خود گفتم: من از امام عليه‌السلام كرامت و محبتي ديدم كه هرگز كسي آن را نديده است، ناگهان آوازي برآمد: اي احمد و اين آواز براي من شناخته نبود تا اين كه غلام آن
[صفحه 60]
حضرت وارد شد. گفت: آقايم را اجابت كن، من فرود آمدم و به نزد آن حضرت رفتم. امام عليه‌السلام رو به سوي من كرد و فرمود: دست خود را جلو بياور، من دست خود را جلو بردم، حضرت آن را گرفت و فشرد. سپس فرمود: اميرالمؤمنين عليه‌السلام كه درود خدا بر او باد، به عيادت صعصعه بن صوحان رفت و چون خواست، از نزد او برخيزد، فرمود: اي صعصعه بن صوحان … ! به اين كه تو را عيادت كردم، بر ديگران مباحات مكن و مواظب نفس خويش باش و گمان كن كه مرگت فرارسيده است و آرزوها تو را به بازي نگيرند، تو را به خدا سوگند، سلام فراوان بر تو دارم.
امام عليه‌السلام در اين بيان اشاره مي‌فرمايد، به ضرورت تربيت واقعي نفس، به طوري كه تحت تأثير پديده‌هاي گذراي خارج قرار نگيرد و فريفته اوهام پوچ و پندارهاي باطل نشود و بداند كه توجه و عنايت ديگران به او، چيزي از واقعيت و حقيقت او را، دگرگون نمي‌سازد. زيرا انگيزه توجه مردمان، گاهي بر حسب مصلحت و زماني ناشي از محبت و يا چيزهاي ديگري است كه ابدا ارتباطي به واقعيت و ارزش ذات او ندارد.
همچنين امام عليه‌السلام ما را وادار مي‌سازد كه بر تربيت نفس خويش حريص بوده و آن را تحت مراقبت داشته باشيم تا مبادا مفتون و شيفته چيزي شود، كه وي را از توجه به سرنوشت واقعي خود، بازمي‌دارد، بر ما است كه به اين حقيقت به ديده اهميت بنگريم و با دور داشتن نفس، از تأثيرات خارجي و گذرا، آن را صيانت كنيم.
[صفحه 61]

نقل مكان حضرت علیه السلام از مدينه به مرو و وليعهدي ايشان

مأمون از شيعيان اميرالمؤمنان عليه‌السلام بود و بدين اعتقاد تصريح و بر آن احتجاج مي‌كرد. در حق آل ابوطالب نيكي و اكرام و در مقابل آنان گذشت به خرج مي‌داد. در اين زمينه مي‌توان وي را در مقابل پدرش هارون رشيد دانست. امور بسياري بر شيعه بودن مأمون دلالت مي‌كند كه ما در اينجا از برخي از آنها را يادآور مي‌شويم:
- مأمون در برتري دادن اميرالمؤمنين عليه‌السلام با دلايل استوار با علماء مناظره كرد؛ چنانچه صدوق در عيون اخبار الرضا اين روايت را به صورت مستند آورده است.
- وي امام رضا عليه‌السلام را وليعهد خود گردانيد، همچنين در حق علويان بسيار نرمش مي‌كرد.
- سخن وي كه گفت: آيا مي‌دانيد چه كسي به من تشيع را آموزش داده است و حكايت برخورد امام كاظم عليه‌السلام با پدرش هارون رشيد را نقل مي‌كرد.
- فتوي مأمون مبني بر حلال كردن متعه و سخن وي در اين روايت مشهور كه گفت: اي حيوان تو كيستي كه آنچه خدا حلال كرده، حرام مي‌كني؟
- اعتقاد وي به مخلوق بودن كلام خداوند طبق اعتقاد شيعه؛ به طوري به اعتقاد يكي از معايب او قلمداد شده است.
- بيهقي در المحاسن و المساوي گفته است: مأمون گفت شاعر شيعه رعايت انصاف كرد در آنجا كه مي‌گويد:
[صفحه 62]
انا و اياكم نموت فلا
افلح بعد الممات من ندما
ما و شما مي‌ميريم، سپس رستگار نمي‌شود، آنكه بعد از مرگ پشيمان شد.
بنا به گفته بيهقي، آنگاه مأمون ابياتي سرود و در آن علي عليه‌السلام و اولاد آن حضرت را ستود و علي عليه‌السلام را بر همگان برتري داد و ايشان را «اعظم الثقلين» خواند.
- صدوق در عيون اخبار الرضا عليه‌السلام نقل كرده است: روزي عبدالله بن مصداق بن ماهان بر مأمون وارد شد. علي بن موسي الرضا عليه‌السلام نزد مأمون بود. مأمون از عبدالله پرسيد: درباره اهل‌بيت چه مي‌گويي؟ عبدالله گفت؟ چه مي‌توانم بگويم درباره سرشتي كه با آب رسالت عجين شده و نهالي كه با آب وحي غرس گرديده است؟ آيا بويي جز مشك هدايت و عنبر تقوا از آن به مشام مي‌رسد؟ پس مأمون حلقه‌اي طلبيد كه در آن مرواريد بود و دهان عبدالله بن مصداق را با مرواريد پر كرد.
- سبط بن جوزي در تذكره الخواص نقل كرده است: ابوبكر صولي در كتاب الاوراق و غير آن گفته است: مأمون، علي عليه‌السلام را دوست مي‌داشت. وي به گوشه و كنار مملكت خويش نامه‌ها فرستاده بود، مبني بر اينكه علي بن ابيطالب عليه‌السلام برترين مخلوقات پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله است و كسي نبايد از معاويه به نيكي ياد كند و چنانچه كسي وي را به نيكي ياد كند خون و مالش مباح است. سپس صولي ابياتي از مأمون را كه درباره‌ي علي بن ابيطالب عليه‌السلام سروده و طي آن‌ها آن حضرت را ستوده و محبتش را به وي نشان داده بود، نقل كرده است.
[صفحه 63]
سبط بن جوزي مي‌گويد: همچنين صولي در كتاب الاوراق ذكر كرده كه بر يكي از ستون‌هاي مسجد جامع بصره نوشته شده بود:
رحم الله عليا
انه كان تقيا
ابوعمر ظماني بدين ستون تكيه مي‌داد: نام وي حفص بود و يك چشم داشت. ابوعمر دستور داد تا نام علي عليه‌السلام را از اين شعر پاك كنند اين خبر را براي مأمون نوشتند. شنيدن اين خبر بر مأمون گران آمد و دستور داد ابوعمر را به سوي او آورند. چون ابوعمر، نزد وي رسيد مأمون از او پرسيد: چرا نام اميرالمؤمنين را از آن ستون پاك كردي؟ ابوعمر گفت: نام علي عليه‌السلام در آن شعر نبود. مأمون گفت:
رحم الله عليا
انه كان تقيا
ابوعمر گفت: به من گفته بودند در آنجا نوشته شده است، انه كان نبيا عليه‌السلام مأمون گفت: به تو دروغ گفته‌اند. بلكه قاف صحيح‌تر از عين (چشم) است. و اگر نمي‌خواستم نفاق تو را نزد عامه بيشتر بنمايانم، تو را ادب مي‌كردم. سپس دستور داد، او را اخراج كنند.

نامه مأمون به امام علیه السلام و فراخوان ايشان به سوي خود

صدوق در عيون اخبار الرضا به سند خود از عده‌اي نقل كرده است كه گفته‌اند: چون كار امين ساخته و پرداخته شد، خلافت براي مأمون هموار گرديد. نامه‌اي به امام رضا عليه‌السلام نوشت و او را به سوي خود در خراسان فراخواند. امام نيز عذر و بهانه بسيار آورد. ولي مأمون همچنان به حضرت نامه مي‌نوشت و خواستار آمدن ايشان مي‌شد، تا آنجا كه امام
[صفحه 64]
رضا عليه‌السلام دانست كه چاره‌اي جز اين ندارد. پس با فرزندش ابوجعفر (امام نهم) كه هفت سال دشت، از مدينه راهسپار شد.
طبري مي‌نويسد در اين سال يعني سال 200 هجري مأمون فردي را به نام رجاء بن ابو ضحاك عموي، فضل بن سهل و فرماي خادم را براي آوردن امام عليه‌السلام روانه كرد. محمد بن جعفر در مكه بر مأمون شوريد و خود را اميرمؤمنان خواند. آن‌گاه خود را به دست جلودي سپرد و جلودي با او به عراق آمد وي را تسليم حسن بن سهل كرد. حسن نيز وي را به همراه رجاء بن ابو ضحاك به نزد مأمون در مرو گسيل داشت طبري نيز اين مطلب را نوشته است. رجاء امام رضا عليه‌السلام را از مدينه و محمد بن جعفر را از عراق آورد.
صدوق در عيون اخبار الرضا عليه‌السلام به سند خود از رجاء بن ابو ضحاك نقل كرده كه گفته است: مأمون مرا مأمور آوردن علي بن موسي الرضا عليه‌السلام از مدينه كرد و به من دستور داد كه وي را از بصره، اهواز و فارس بياورم، نه از راه قم و نيز فرمان داد كه شبانه روز از وي محافظت كنم تا او را نزد مأمون ببرم. بنابراين، من از مدينه تا مرو همراه علي بن موسي عليه‌السلام بودم.
ابوالفرج و شيخ مفيد گفته‌اند: مأموري كه حضرت و محمد بن جعفر را از مدينه آورد، جلودي بود كه عيسي بن يزيد نام داشت. اما سخن به دور از واقعيت است؛ زيرا جلودي، از اميران رشيد و دشمن رضا عليه‌السلام بود. بنابراين، مأمون او را براي آوردن رضا عليه‌السلام گسيل نكرده بود. ابوالفرج اصفهاني در مقاتل الطالبين پس از آن گفته است: مأمون امام رضا عليه‌السلام را به حيله مسموم ساخت و آن حضرت در اثر سم جان داد.
[صفحه 65]
مي‌گويد: (در اين باره گفته شده است) قسمتي از اين خبر را علي بن حسين بن علي حمزه از عمويش محمد بن علي بن حمزه علوي و قسمتي ديگر را احمد بن محمد بن سعيد از يحيي بن حسن بن عليو برايم باز گفته‌اند و من اخبار ايشان را جمع كرده‌ام.
كليني روايت كرده است كه مأمون به امام رضا عليه‌السلام نوشت: راه جبل (كرمانشاه) و قم را در پيش نگير، بلكه از راه بصره، اهواز و فارس بيا. در روايت صدوق است كه مأمون به امام رضا عليه‌السلام نوشت: از راه كوفه و قم حركت مكن پس امام از راه بصره، اهواز و فارس آمد.
مأمون آن حضرت را از آمدن از راه كوفه و قم بدين خاطر منع كرده بود كه مي‌دانست شمار شيعيان در آنجا بسيار است و بيم داشت كه مردم اين دو شهر به ديدار آن حضرت روانه شوند و به گردش جمع شوند. پس از آن حضرت خواست كه از راه بصره و اهواز و فارس يعني شيراز و حدود آن شهر عازم خراسان گردد. زيرا كسي كه از عراق به خراسان مي‌رود، دو راه در پيش دارد، يكي راه بصره، اهواز و فارس و ديگر راه بلاد جبل يعني كرمانشاه، همدان، قم.

ورود امام رضا علیه السلام به نيشابور

شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا عليه‌السلام روايت كرده است: چون امام عليه‌السلام به نيشابور وارد شد، در محله‌اي به نام قزويني (غزنيني) فرود آمد. در اين محله حمامي بود كه امروز به حمام رضا معروف است. در آنجا چشمه كم آبي وجود داشت. امام بر آن كسي را گماشت تا آب چشمه را بيرون آورد تا آنجا كه آب بسيار فزوني گرفت و از بيرون
[صفحه 66]
كوچه حوضي ايجاد كرد كه چند پل مي‌خورد تا آن حوض را از آن فرود مي‌آمد. پس امام رضا عليه‌السلام به اين چشمه وارد شد و در آن غسل كرد. پس از آن بيرون آمد و كنار محل آن نماز گذارد مردم نيز در اين حوض وارد مي‌شدند و در آن غسل مي‌كردند و براي تبرك از آب آن مي‌نوشيدند و در كنار محل آن چشمه نماز مي‌گذاردند و حاجات خود را از خداوند عزوجل طلب مي‌كردند اين چشمه معروف «چشمه كهلان» است كه امروز نيز مقصود نظر مردمان مي‌باشد.

مديحه ساقي خراسان

به مرو و ماه و نجوم آنچه آن ضيا فكن است
فروغ قبه سلطان دين ابوالحسن است
تبارك اله از آن بارگاه عرش مثال
كه هر عريشه آن رشد جنت عدن است
مدار مشرق دين آفتاب اهل يقين
كه نوربخش زمين و مشارق زين است
امام عالم و آدم علي بن موسي
حيات روح جان‌ها چو جان كه در بدن است
در آن صحيفه كه ذكر الرضا نگاشته‌اند
رضاي دوست به ترك رضاي خويشتن است
امام جان جهان است و روح عالميان
كه آسمان و زمينش مثال پيراهن است
[صفحه 67]

مأمون درصدد كشتن امام رضا علیه السلام برمي‌آيد

كوشش‌هاي فراواني كه از هر طرف در تحريك مأمون براي كشتن امام رضا عليه‌السلام مي‌شد، بالاخره حس انتقام‌جويي او را برانگيخت و خوي درندگي او را به جنبش درآورد. چنان كه ابي صلت هروي گفته است: يك روز امام عليه‌السلام در منزل خود نشسته بود كه ناگهان فرستاده مأمون از در وارد شد و عرض كرد: اميرالمؤمنين را اجابت فرماي. امام عليه‌السلام از جا برخاست و فرمود: اي اباصلت! او در اين هنگام مرا براي امر مهم و ناگواري طلبيده است. ولي به خدا سوگند، به سبب دعايي كه از جدم پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در نزد خود دارم او نمي‌تواند كمترين گزندي به من برساند.
اباصلت گفته است: من با ايشان راهي شدم تا اينكه بر مأمون وارد شد. به محض اينكه نظر امام بر مأمون افتاد، آهسته آن دعا را خواند. پس از آن در پيش مأمون قرار گرفت. مأمون به او نگريست و گفت: اي ابوالحسن! من دستور پرداخت يك صد هزار درهم در وجه شما داده‌ام نيازهاي خانواده خود را براي من بنويس. هنگامي كه امام او را ترك كرد، مأمون از پشت سر به او نگريست. وي گفت: من چيزي را خواستم و خدا چيز ديگر را و آنچه را كه او مي‌خواهد، نيكوتر است.
امام عليه‌السلام به وسيله كلماتي از جدش پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به او رسيده بود براي دفع شر اين طاغي به خدا التجاء جست و از او ياري خواست و خداوند نيز شر اين ستمگر را از او دور گردانيد و مأمون هم هنگامي كه وي ديد قضاي الهي اراده او را دگرگون كرد و با گفتن خدا خواهد خوبتر است، درون ملتهب خود را آرامش داد.
[صفحه 68]

شهادت

روايات وارده درباره كيفيت شهادت امام عليه‌السلام اتفاق نظر دارد. بنابر گفته ابوالفرج و مفيد، مأمون آن حضرت را به وسيله‌ي آب انار و انگور زهرآلود مسموم كرده است. مفيد در ارشاد از عبدالله بن بشير نقل كرده كه گفته است: مأمون به من دستور داد ناخن‌هايم را از حد معمول درازتر نگه دارم و اين را به كسي اظهار نكنم. من هم چنان كردم. سپس مرا احضار كرد و چيزي شبيه تمر هندي به من داد و گفت اين را با هر دوست خود نرم كن. من همين كار را كردم. پس از آنجا برخاست و رفت و بر امام عليه‌السلام وارد شد و به او عرض كرد: حالت چگونه است؟ امام فرمودند: اميدوارم خوب باشم. مأمون عرض كرد: من هم به حمد خدا امروز خوبم. آيا امروز كسي از پرستاران نزد شما آمده است؟ امام فرمود: نه.
مأمون خشمناك شد و به غلامان فرياد زد كه آب انار حاضر كنيد كه از آن نمي‌توان بي‌نياز بود. سپس مرا صدا كرد و گفت: يك دانه انار بياور و چون آوردم گفت: به دست خود آب آن را بگير. چون آب آن را گرفتم مأمون آن را به امام رضا خورانيد كه همين سبب شهادت شد و روز پس از آن شهيد شد.
از اباصلت هروي نقل شده كه گفته است: هنگامي كه مأمون از نزد امام رضا عليه‌السلام بيرون رفت، من بر او وارد شدم. به من فرمود: اي اباصلت! كار خود را كردند و شروع به حمد و ثناي الهي فرمود.
محمد بن مجهم روايت كرده است كه امام رضا عليه‌السلام انگور را دوست مي‌داشت. مقداري از آن تهيه و در ته دانه‌هاي انگور سوزن فرو كردند و
[صفحه 69]
چند روزي به همان حال نگه داشتند سپس سوزن‌ها را جدا كردند و نزد امام رضا عليه‌السلام آوردند. آن حضرت از آن تناول فرمود و به همين سبب به شهادت رسيد. گفته شده كه سم مزبور بسيار لطيف و ناپيدا بوده است.
كيفيت قتل به هر نحوي كه باشد با ملاحظه نصوص تاريخي و اوضاع خاص سياسي آن چه از نظر ما اقوي و ارجح مي‌باشد، اين است كه مأمون آن حضرت را مسموم كرده و ناگهاني به شهادت رسانيده است و در اين باره هيچ‌گونه شك و ترديدي نيست.
شهادت آن حضرت در طوس در ده سناباد از روستاهاي نوغان اتفاق افتاد. در خانه حميد به قحطبه در قبه‌اي كه گور هارون در يك سمت آن قرار دارد، نزد يك قبله دفن شده است.
هنگامي كه امام رضا عليه‌السلام شهيد شد، مأمون مرگ آن حضرت را بلافاصله اعلام نكرد و جنازه آن حضرت را يك روز و يك شب نگه داشت. سپس محمد بن جعفر بن محمد و گروهي از آل ابي‌طالب را احضار كرد و جسد مبارك امام عليه‌السلام را سالم بدون اين كه اثري بر آن باشد، به آنان نشان داد. پس از آن گريست و گفت: اي برادر بر من دشوار است كه تو را به اين حالت ببينم؛ در حالي كه آرزو مي‌كردم كه من پيش از تو بميرم. اما خداوند آنچه مي‌خواهد مي‌كند مأمون بي‌تابي و اندوه بسيار از خود نشان داد و جنازه را بر دوش گرفت و تا محل دفن و جايي كه امروز زيارتگاه آن حضرت است، تشييع كرد. پيش از آنكه قبر كنده شود، مأمون حاضر شد و دستور داد كه قبر آن حضرت كنار قبر پدرش حفر شود. سپس رو به جانب ما كرد و گفت: صاحب اين جنازه براي من حديث كرد كه قبري كه براي او كنده مي‌شود، در آن آب و ماهي نمايان
[صفحه 70]
خواهد شد. قبر را حفر كردند و آماده شد. سپس آب در آن جوشيد و ماهي ظاهر شد و آب فرونشست و امام رضا عليه‌السلام در آن دفن شد.

پندي از امام رضا علیه السلام

مردي از امام رضا عليه‌السلام درباره‌ي گفتار خداوند عزوجل پرسيد كه فرموده است: (و من يتوكل علي الله فهود حسبه) امام فرمود: توكل درجاتي دارد. يك درجه آن اين است كه در همه‌ي كارهاي خود به خدا اعتماد كني و به آن چه كه مي‌كند، خشنود باشي و بداني كه خداوند خير و عنايت خود را از تو دريغ نداشته است و يقين كني كه در همه كارها حكم به دست خداست. بنابراين به او توكل و امور خود را به او واگذار كن.
ديگر از درجات توكل ايمان به همه چيزهايي است كه خداوند آنها را در پس پرده غيب نگه داشته است و دانش تو بدان‌ها احاطه ندارد و تو شناخت آنها را به او واگذاري كردي و در اين مورد و ديگر موارد به او اعتماد كني. از آن حضرت پرسش شد كه توكل چيست؟ امام فرمود: اين كه جز از خدا نترسيم.
«والسلام خير ختام»

پاورقي

[1] سوره حجرات، آيه‌ي 13.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».