ستايش و سوك امام رضا عليه‌السلام در شعر

مشخصات كتاب

بر گرفته از مجموعه آثار دومين كنگره جهاني حضرت رضا عليه‌السلام
نويسنده: شهيدي، سيد جعفر.
مشخصات نشر: [مشهد]: كنگره جهاني حضرت رضا (ع)، انتشارات، ۱۳ -
مشخصات ظاهري: ج.
فروست: كنگره جهاني حضرت رضا (ع)؛ ۲۲.
وضعيت فهرست نويسي: برون سپاري.
يادداشت: فهرست‌نويسي بر اساس جلد سوم، ۱۳۶۸.
يادداشت: ص.ع به انگليسي: A collection of the articles presented at the second world congress of Imam Reza (p. b. u. h).
يادداشت: عنوان روي جلد: مجموعه آثار دومين كنگره جهاني حضرت رضا عليه‌السلام ۱۳۶۵ھ.ش.
يادداشت: كتابنامه.
عنوان روي جلد: مجموعه آثار دومين كنگره جهاني حضرت رضا عليه‌السلام ۱۳۶۵ھ.ش.
موضوع: علي‌بن موسي (ع)، امام هشتم، ۱۵۳؟ - ۲۰۳ق. -- كنگره‌ها
رده بندي كنگره: BP۴۷/ك‌۹ ۱۳۶۵
رده بندي ديويي: ۲۹۷/۹۵۷
شماره كتابشناسي ملي: م‌۶۶-۵۴۱

مقدمه مؤلف

بسم الله الرحمن الرحيم
چنان كه مي‌دانيم شعر ترجمان عاطفه و احساس انسانهاست. و چون در اين نوع قياس بيشتر از تخيل و وهم استفاده مي‌شود، نه واقعيت خارجي، تأثيرش در طبيعت مردم بيش از قياس‌هاي ديگر است.
و باز مي‌دانيم در عربستان پيش از اسلام، برخي از تيره‌ها، از اين هنر براي بازگويي مفاخر خود به مردمان و توجه آنان به خود سود مي‌جستند. رئيس قبيله مي‌كوشيد با بخشيدن صلت بسيار به شاعر و پذيراي شايان از او، زبان وي را به ستايش خود و خاندان خود بگشايد، يا از او بخواهد تيره‌ي رقيب را نكوهش كند.
با ظهور اسلام بهره‌گيري از اين هنر عاطل نماند، شاعران قريش را مي‌بينيم كه در جنگهاي بدر و احد بزرگان مكه را مي‌ستودند و پيغمبر (ص) و مسلمانان مدينه را نكوهش مي‌كردند. در مقابل آنان، رسول اكرم (ص) از شاعران اردوي مسلمانان مي‌خواست بدانها پاسخ دهند و مي‌فرمود شعر شما در آنان كارگر تر از تير تيراندازان است.
با گسترش اسلام و با نزول بعضي آيه‌هاي قرآن كريم و ارشاد پيغمبر (ص) اندك اندك شمار شعرهاي مدحي و هجائي كه رنگ نژاد و قبيله داشت كاهش يافت و سروده‌ها رنگ مسلماني و اخلاق انساني به خود گرفت.
از سال سي‌ام هجري كه حكومت اسلامي مسير خود را - لااقل در بعضي خطوط - تغيير داد، دوباره شعر عربي به پذيرش رنگ نژادي متمايل گشت. نمونه‌ي
[صفحه 572]
اين دگرگوني را در شعرهاي سروده شده از عصر عثمان بن عفان به بعد مي‌بينيم.
در دوره‌ي جنگ‌هاي داخلي - نبرد جمل و صفين - شاعران اردوي معاويه ته رنگ اسلام و اخلاق مسلماني را هم از شعر خود زدودند و سبك شعر را به دوران پيش از اسلام - عصر جاهلي - برگرداندند. در شعرهاي اين دوره ديگر سخني از تقوي، ايمان به خدا، عدالت و حكومت امام عادل در ميان نيست. آنچه مي‌بينيم، نازيدن تيره‌اي است بر تيره‌ي ديگر.
بدين شعر كه اندكي از بسيار است توجه فرمائيد:
أري الشام تكره ملك العراق
و اهل العراق لهم كارهونا
فقالوا علي علينا امام
فقلنا رضينا ابن‌هند رضينا
چنان كه مي‌بينيم شاعر حكمراني عراق را بر شام نمي‌پذيرد - همان سخني كه لخميان و غسانيان مي‌گفتند - و بدين توجه ندارد كه جدال بر سر امام است، نه زير دست بودن شام يا عراق.
تغيير هاي بنيادي كه از عصر معاويه در رژيم اسلامي پديد آمد و منكراتي را كه وي آشكارا مرتكب شد و فشار سختي كه بر شيعيان علي عليه‌السلام وارد آورد و فجايعي كه به امر يزيد - از حادثه كربلا گرفته تا قتل عام مدينه - رخ داد، در حوزه‌هاي مسلماني بي‌اثر نماند.
بيشتر عراق و كمتر حجاز و شام اگر تكاني نخوردند، باري به زبان ناخشنودي نمودند، حكمرانان سفياني و مرواني براي اين كه ذهن مسلمانان را از انديشيدن درباره‌ي كردار خود منحرف سازند، از يك سو مكتب‌هاي فكري مرجئه و جبريان را تقويت كردند، تا در ذهن مسلمانان، حكومت مسئول كردار زشت خود نباشد، يا لااقل راهي براي رهائي از عذاب الهي پيش پاي او گشوده بماند، از سوي ديگر گروهي شاعر شكم باره‌ي سودجو را به مزد گرفتند و با بخشيدن صلت‌هاي گران به آنان، از ايشان خواستند تا به زبان
[صفحه 573]
شعر آنچه را در آنان نيست بستايند و آنچه را هست بزدايند، شاعراني چون اخطل، كعب بن جعيل، بشار پسر برد و جز آنان.
عباسيان نيز چنان كه مي‌دانيم دنباله رو امويان بودند با اين تفاوت كه شمار شاعران ستايشگر آنان بيش از شاعران دوره‌ي اموي است.
برابر اين خيل دنيا پرست از خدا بي‌خبر دسته‌اي اندك را مي‌بينيم كه در هر دو دوره - امويان و عباسيان - نه بيم جان داشتند و نه اميد نان، خدا را مي‌خواستند و حقيقت را. اينان همان گروه كوچك‌اند كه در تاريخ ادبيات به نام «شاعران شيعي» مشهور گشته‌اند. سر دسته‌ي اينان را بايد كميت بن زياد اسدي و بهترين آثار مدحي عصر اموي را بايد هاشميات اين شاعر شمرد و پس از او شاعران ديگر كه در عصر اموي يا عصر عباسي مي‌زيسته‌اند.
با توجه بدين نكته كه اين دسته از شاعران هميشه در مخاطره بودند، و شعر را براي تبليغ عقيده‌ي خود مي‌سروده‌اند، نه براي سر و سامان دادن دنياي خويش، شمار اين بيتها از جهت كميت در خور توجه است، مخصوصا آنچه در ستايش اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام سروده شده كه در اين قسمت شاعران شيعي، با اختلافي كه در مذهب دارند - هم عقيده‌اند.
و در درجه‌ي دوم ستايش هاي امام سوم و حادثه‌ي كربلا و نيز ستايش دختر پيغمبر كه نمونه‌اي از آن شعرها را به مناسبت در كتاب زندگاني فاطمه (ع) نوشته‌ام.
در اين بحث با كمي و وقت و گرفتاري‌هاي فراوان شعرهاي شاعران عرب زبان كه در ستايش و يا سوك امام هشتم شيعيان سروده شده فراهم آمده است. بايد توجه داشت كه سروده‌ها بيش از اين مقدار است، و چنان كه نوشتم مجال فراخ تري مي‌خواهد كه اميدوارم در آينده استقصاي
[صفحه 574]
بيشتري شود. ليكن نبايد از نظر دور داشت كه ستايش امام هشتم را شاعران دوازده امامي عهده دارند، در صورتي كه در ستايش اميرالمؤمنين ديگر شعبه‌هاي شيعي نيز سهم دارند. و شايد يكي از علت‌هاي اندك بودن اين دسته از شعرهاي مدحي همين باشد.
اما چيزي كه در ديده‌ي نويسنده اين مقاله شگفت مي‌نمايد اينست كه چرا درباره‌ي ولايتعهدي آن حضرت كه به سال دويست و يك هجري قمري رخ داده نمونه بسياري از شعر شاعران را نمي‌بينيم. شعر سرودن پيرامون چنين واقعه به شاعران شيعه مذهب مخصوص نبوده است. خليفه‌اي كاري بزرگ كرده و شخصيتي از خاندان علي را به ولايت عهدي گمارده. به خاطر باز گوئي حقيقت نه، به خاطر خوشايند حاكم هم كه باشد شاعران مديحه سرا بايد در اين‌باره داد سخن بدهند. نمونه شعرها كو؟ و بر سر آن چه آمده است؟ نمي‌توان گفت شاعران در اين حادثه خاموش مانده‌اند. آيا پس از شورش عباسيان در بغداد و به خلافت گزيدن ابراهيم بن مهدي و پشيمان شدن مأمون از كار خود و شهادت حضرت رضا، حاكم و مأموران او به تدريج آن شعرها را از ميان برده‌اند؟ پس از گذشت هزار و دويست سال آنچه گفته شود حدس و گمان است. به هر حال در اين مقاله كه قسمت نخستين از بحث ماست چنان كه نوشتيم، شعرهاي عربي كه در مدح امام هشتم و يا رثاي او سروده شده و در تذكره‌ها و ديوان‌هاي شعر ديده شد گرد آمده است. و بخش دوم مخصوص شعر فارسي است. زماني كه در نظر گرفته‌ايم از نيمه‌ي دوم سده دوم هجري تا پايان سده‌ي نهم است.
[صفحه 576]

شعرهاي عربي

اشجع سلمي

اشجع بن عمر و سلمي از قبيله‌ي بني سليم و از شاعران هم عصر بشار بن برد است. در يمامه متولد شد و به ستايش برامكه پرداخت و به محضر رشيد راه يافت و كار او رونق گرفت. به سال 195 هجري قمري درگذشت.
يا صاحب العيس يحدي في از متها
اسمع واسمع غدا يا صاحب العيس
اقرار السلام علي قبر بطوس و لا
تقرا السلام و لا النعمي علي طوس
فقدا صاب قلوب المسلمين بها
روع و اقرخ فيها روع ابليس
و اخلست واحد الدنيا و سيدها
فاي مختلس منا و مخلوس
و لو بدا الموت حتي يستدير به
لاقي وجوه رجال دونه شوس
بوء سالطوس فما كانت منازله
مما تخوفه الايام بالبوس
معرس حيث لا تعريس ملتبس
يا طول ذلك من نأي و تعريس
ان المنايا انالته مخالبها
و دونه عسكر جم الكراديس
اوفي عليه الردي في خيس اشبله
و الموت يلقي ابا الاشبال في الخيس
مازال مقتبسا من نور والده
الي النبي ضياء غيرمقبوس
في منيت نهضت فيه فروعهم
بباسق في بطاح الملك مغروس
و الفرع لايرتقي الا علي ثقة
من القواعد و الدنيا بتأسيس
[صفحه 577]
لايوم طوس الذي نادت بروعته
لنا النعاة و افواه القراطيس
حقابان الرضا اودي الزمان به
ما يطلب الموت الاكل منفوس
ذااللحظتين و ذااليومين مفترش
رمسا كآخر في يومين مرموس
بمطلع الشمس وافته منيته
ما كان يوم الردي عنه بمحبوس
يا نازلا جدثا في غير منزله
و يا فريسة يوم غير مفروس
لبست ثوب البلي اعزز علي به
لبسا جديدا و ثوبا غير ملبوس
صلي عليك الذي قد كنت تعبده
تحت الهواجر فيتلك الاماليس
لولا مناقضة الدنيا محاسنها
لما تقايسها اهل المقاييس
احلك الله داراغير زائلة
في منزل برسول الله مأنوس [1].
[صفحه 578]

ابونواس

حسن بن هاني بن عبد الاول بن صباح حكمي فارسي. متولد سال 141 و متوفاي بين سالهاي 199 و 200 هجري قمري شاعر معروف.
اذا ابصرتك العين من بعد غاية
و عارض فيه الشك اثبتك القلب
و لو ان قوما امموك لقادهم
نسيمك حتي يستدل بك الركب [5].
مطهرون نقيات جيوبهم
تجري الصلاة عليهم أينها ذكروا
من لم يكن علويا حين تنسبه
فما له في قديم الدهر مفتخر
الله لما يري خلقا فاتقنه
صفاكم و اصطفاكم ايها البشر
فانتم الملأ الاعلي و عندكم
علم الكتاب و ما جاءت به السور [5].
قيل لي انت احسن الناس طرا
في فنون من الكلام النبيه
لك من جيد القريض مديح
يثمر الدر في يدر مجتنيه
[صفحه 579]
فعلام تركت مدح بن موسي
و الخصال التي تجمعن فيه؟
قلت لا استطيع مدح امام
كان جبريل خادما لابيه [5].
و ابن خلكان نويسد: سبب سرودن اين بيتها اين بود كه يكي از دوستان ابونواس ويرا گفت وقيح تر از تو نديدم. درباره‌ي شراب و ديگر چيزها سخني ناگفته نگذاشتي. اين علي بن موسي الرضاست كه در عصر تو به سر مي‌برد و تو در ستايش او چيزي نگفته‌اي. گفت به خدا كه به خاطر بزرگي او ويرا نستودم مانند مرا چه حدي است كه مانند او را بستايد. سپس اين بيتها را سرود [5].
ليكن با آنكه اين قطعه و قطعه‌هاي پيشين در چند مأخذ به نام ابونواس ثبت شده در نسبت آن بوي نمي‌توان ترديد نكرد چرا كه:
1- ساليان مرگ ابونواس 200-199 هجري نوشته‌اند. در اين سال‌ها ابونواس در بغداد به سر مي‌برده و امام علي بن موسي الرضا در مدينه. شاعري چون ابونواس كه عمر خود را در ستايش كساني گذرانده كه بدو نواله مي‌بخشيده‌اند و نيز از تقوي و فضيلت اخلاقي بي‌بهره بوده و چگونه كسي را مي‌ستايد كه فرسنگها با او فاصله‌ي مكاني دارد و اميد بخششي از وي ندارد. بلي اگر زمان ابونواس به درازا مي‌كشيد و سال ولايت عهدي امام هشتم را در مي‌يافت و همراه مامون در خراسان به سر مي‌برد، ممكن بود اين بيتها و همانند آن را از او دانست.
2- ابونواس كه هر چه داشته از بخشش هارون و امين و مأمون است و
[صفحه 580]
خود را ستايش گوي عباسيان به حساب آورده چگونه جرات مي‌كند اين بيت را بسرايد:
من لم يكن علويا حين تنسبه
فماله في قديم الدهر مفتخر
3- در هيچ يك از ديوان‌ها كه شعرهاي ابونواس در آن گرد آمده اين قطعه ديده نمي‌شود. به احتمال قوي اين قطعه‌ها سروده‌ي شاعر شيعي مذهب و درست اعتقادي است و ناسخان نا دانسته آن را به نام ابونواس ثبت كرده‌اند.
هرگاه چنان كه مشهور است، اين بيتها سروده‌ي ابن حسام باشد، توفيقي رفيق او كشته، و با چنين خدمت، برخي از گناهان خويش را در معرض بخشايش نهاده، و ذخيره‌اي براي آخرت خود اندوخته است.
[صفحه 581]

ابومحمد يزيدي

يحيي بن مبارك بن مغيره مكني به ابومحمد مولاي بني عدي بن عبد مناف.
ياقوت ترجمه‌ي او را در معجم الادبأ ج 2 ص 32-30 آورده و نويسد در روزگار رشيد با كساني در بغداد بود. او را مجموعه‌اي از ادب است كه اندكي از شعر خود را در آن آورده در سن شصت و چهار سالگي به خراسان درگذشت ليكن اگر اين شاعر به سال 202 مرده باشد اين بيتها از او نيست چه مسلما بيتها پس از شهادت امام رضا به سال 203 سروده شده است.
لطوس لاقدس الله طوسا
كل يوم تحوز علقا نفيسا
أت بالرشيد فاقتنصته
وثنت بالرضا علي بن موسي
مام لا كالأئمة فضلا
فسعود الزمان عادت نحوسا [6].
[صفحه 582]
يكي از كنيزكان مأمون در مرثيه‌ي آن حضرت سروده است:
سقيالطوس و من اضحي بهاقطنا
من عترة المصطفي ابقي لناحزنا
اعني اباحسن المأمون ان له
حقا علي كل من اضحي بهاشجنا [7].
[صفحه 583]

صولي

ابراهيم بن عباس بن محمد. كاتب. مترسل شاعر از وابستگان فضل بن سهل ذوالرياستين متوفاي سال 243 هجري قمري.
ازالت عزاء القلب بعد التجلد
مصارع اولاد النبي محمد [8].
مؤلف كشف الغمه دو بيت زير را به نقل از صولي آورده تا نشان دهد كه نام او تكتم است و گويد دليل آن اينكه شاعر گفته است:
الا ان خير الناس نفسا و والدا
ور هطا واجدادا علي المعظم
اتتنا به للعلم و الحلم ثامنا
اماما يؤدي حجة الله تكتم [9].
[صفحه 584]

دعبل

نام ا را حسن، عبدالرحمن و يا محمد نوشته‌اند، اما به دعبل مشهور است و كنيه‌ي او ابوعلي يا ابوجعفر، و از تيره‌ي خزاعه است. به سال 148 هجري قمري متولد شد و در سال 246 هجري قمري شهيد گشت (مقدمه ديوان. چاپ دجيلي)
دعبل شاعري شيعي و ستاينده‌ي خاندان رسول اكرم (ص)، و قصيده‌ي تائيه كه آن را بر حضرت رضا (ع) خوانده مشهور است.
الا ما لعبني بالدموع الستهلت
و لو فقدت ماء الشئون لقرت
علي من بكته الارض و استرجعت له
رؤس الجبال الشامخات و ذلت
و قد اعولت تبكي السماء لفقده
و انجمها ناحت عليه و كلت
رزينا رضي الله سبط نبينا
فاخلفت الدنيا له و تولت
فنحن عليه اليوم اجدر با ليكا
لمرزئة عزت علينا و جلت
و ما خير دنيا بعد آل محمد
الا لانبا ليها اذا ما اضمحلت
تجلت مصيبات الزمان و لا اري
مصيبتنا بالمصطفين تجلت [10].
[صفحه 585]
يا حسرة تتردد
و عبرة ليس تنفد
علي علي بن موسي
بن جعفر بن محمد
قضي غريبا بطوس
مثل الحسام المجرد [11].
اربع بطوس علي قبر الزكي بها
ان كنت تربع من دين علي وطر
قبران في طوس خير الناس كلهم
و قبر شرهم هذا من العبر
ما ينفع الرجس من قرب الزكي و لا
علي الزكي بقرب الرجس من ضرر
هيهات كل امري‌ء رهن بما كسبت
له يداه فخذ ما شئت او فذر [12].
و قد كنانؤمل ان سحيا
امام هدي له رأي حصيف
تري سكناته فتقول غر
و تحت سكونه رأي ثقيف
له سمحاء تغدوا كل يوم
بنائله و سارية تطوف
فاهد أريحه قدر المنايا
و قد كانت له ريح عصوف
اقام بطوس تلحفه المنايا
مزاردونه نأي قذوف [13].
[صفحه 586]
بالكبة جاءت من الشرق
لم تتركي مني و لم تبقي
موت عي ابن موسي الرضا
من سخط الله علي الخلق
و اصبح الاسلام مستعبرا
لثلمة باينة الرتق
سقي الغريب المنتئي قبره
بأرض طوس سبل الودق
اصبح عيني مانعا للكري
واولع الاحشاء بالخفق [14].
و در ضمن بيت هائي كه در نكوهش عباسيان سروده گويد:
الا ايها القبر الغريب محله
بطوس عليك الساريات هتون
شككت فما ادري أمسقي شربة
فأبكيك ام ريب الردي فيهون
و ايهما ما قلت ان قلت شربة
و ان قلت موت انه لقمين
ايا عجبا منهم يسمونك الرضا
و تلقاك منهم كلحة و غضون
اتعجب للا جلاف ان يتخيفوا
معالم دين الله و هو مبين
لقد سبقت فيهم بفضلك آية
لدي و لكن ماهناك يقين [15].
[صفحه 587]

ابن معتز

عبدالله بن معتز بن متوكل. كنيه‌ي او ابوالعباس است. به سال 296 هجري قمري به خلافت رسيد و تنها يك روز خلافت كرد. در دوم ماه ربيع الثاني همان سال كشته شد.
و اعطاكم المأمون حق خلافة
لناحقها لكنه جا دبالدنيا
فمات الرضا من بعد ما قد علمتم
ولاذت بنا من بعده مرة اخري [16].
[صفحه 588]

ابوفراس

حارث بن ابو العلاء، سعيد بن حمد ان بن حمدون مكني به ابوفراس مقتول به سال 323 ه-. ق.
باؤا بقتل الرضا من بعد بيعته
و ابصروا بغضه من رشد هم و عموا
عصابة شقيت من بعد ما سعدت
و معشر هلكوا من بعد ما سلموا
لابيعة ردعتهم عن دمائهم
و لايمين و لاقربي و لارحم [17].
[صفحه 589]

سوسي

ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن عبدالعزيز متوفاي سال 370 هجري قمري.
بأرض طوس نائي الاوطان
اذغره المأمون بالامان
حين سقاه السم في الرمان [18].
[صفحه 590]

ابوبكر خوارزمي

محمد بن عباس. اديب و شاعر معروف و از معاصران صاحب بن عباد. به سال 385 درگذشت.
يا هارون من امره بدعة (كذا)
جاروت قبرا قربه رفعة
تريد أن تفلح من أجله
لن تدخل الجنة بالشفعة [19].
[صفحه 591]

صاحب بن عباد

اسماعيل بن عباد، اديب، شاعر و مترسل معروف وزير مؤيد الدوله و فخر الدوله‌ي ديلمي متوفاي به سال 385 هجري قمري.
يا سائرا زائرا الي طوس
مشهد طهرو ارض تقديس
ابلغ سلامي الرضا و حط علي
اكرم رمس لخير مرموس
و الله و الله حلفة صدرت
من مخلص في الولاء مغموس
اني لو كنت مالكا اربي
كان بطوس الغناء تعريس
و كنت امضي العزيم مرتحلا
منتسفا فيه قوة العيس
لمشهد بالزكاء ملتحف
و بالسني و السناء مأنوس
ياسيدي و ابن‌سادتي ضحكت
وجوه دهري بعقب تعبيس
لمارايت النواصب انتكست
راياتها في زمان تنكيس
صدعت بالحق في ولائكم
و الحق مذكان غير مبخوس
يابن النبي الذي به قمع
الله ظهور الجبابر الشوس
و ابن‌الوصي الذي تقدم في
الفضل علي البزل القناعيس
و حائز الفخر غير منتقص
و لابس المجد غيرتلبيس
ان بني النصب كاليهود و قد
يخلط تهو يد هم بتمجيس
[صفحه 592]
كم دفنوا في القبور من نجس
اولي به الطرح في النواو يس
عالمهم عند ما اباحثه
في جلد ثور و مسك جاموس
اذا تأملت شؤم جبهته
عرفت فيها اشراك ابليس
لم يعلموا و الاذان يرفعكم
صوت اذان ام قرع ناقوس
انتم حبال اليقين اعلقها
ما وصل العمر حبل تنفيس
كم فرقة فيكم تفكر ني
ذللت هاماتها بفطيس
قمعتها بالحجاج فانخذلت
تجفل عني بطير منحوس
ان ابن‌عباد استجار بكم
فما يخاف الليوث في الخيس
كونوا ايا سادتي وسائله
يفسح له الله في الفراديس
كم مدحة فيكم يحبرها
كانها حلة الطواويس
و هذه كم يقول قارئها
قد نثر الدرفي القراطيس
يملك رق القريض قائلها
ملك سليمان عرش بلقيس
بلغه الله مايؤ مله
حتي يزور الامام في طوس
يا زائر اقد نهضا
مبتدر اقدر كضا
و قد مضي كانه
البرق اذا ما اومضا
ابلغ سلامي زاكيا
بطوس مولاي الرضا
سبط النبي المصطفي
و ابن‌الوصي المرتضي
من حاز عزا اقعسا
و شاد مجدا ابيضا
و قل له من مخلص
يري الولا مفترضا
في الصدر لفح حرقة
تترك قلبي حرضا
من ناصبين غادروا
قلب الموالي ممرضا
[صفحه 593]
صرحت عنهم معرضا
و لم اكن معرضا
نابذتهم و لم ابل
ان قيل قد ترفضا
يا حبذا رفضي لمن
نابذكم و ابغضا
و لو قدرت زرته
و لو علي جمر الغضا
لكنني معتقل
بقيد خطب عرضا
جعلت مدحي بدلا
من قصده و عوضا
امانة موردة
علي الرضا لترتضي
رام ابن‌عباد بها
شفاعة لن تدحضا [20].
[صفحه 594]

ابن الحجاج

حسين بن احمد بن حجاج بغدادي مكني به ابوعبدالله. شاعري شيعي و معاصر سيد مرتضي و سيد رضي بوده است. به سال 391 هجري قمري درگذشت.
يا ابن من توثر المكارم عنه
و معالي الآداب تمتازعنه
من سمي الرضا علي بن موسي
رضي الله عن ابيه و عنه
و سمي الرضا علي بن موسي
لك فعل يرضي صديقك عنكا [21].
[صفحه 595]

ابن حماد

علي بن عبيدالله بن حماد عدوي بصري مكني به ابن حماد متولد و متوفاي سده‌ي چهارم و از معاصران صدوق (ره)
ساقها شوقي الي طوس
و من تحويه طوس
مشهد فيه الرضا
العالم و الحبر النفيس
ذاك بحر العلم و ال-
حكمة ان قاس مقيس
ذاك نور الله لايطفي
له قط طميس [22].
الذي لاذبه الظبية
و القوم جلوس
من ابوه المرتضي يزكوا
و يعلوا و يروس [23].
[صفحه 596]

ابن المشيع المدني

از شاعران شيعي. و چنان كه مي‌بينيم صدوق شعر او را در كتاب خود عيون اخبار الرضا آورده است. بنابراين پس از پايان سده‌ي چهارم نمي‌زيسته. تاريخ وفات او را بدست نياوردم.
يا بقعة مات بها سيدي
ما مثله في الناس من سيدي
مات الهدي من بعده و الندي
و شمر الموت به يقتدي
لازال غيث الله يا قبره
عليك منه رائحا مغتدي
كان لنا غيثا به نرتوي
و كان كالنجم به نهتدي
ان عليا ابن موسي الرضا
قدحل و السوءدد في ملحد
يا عين فابكي بدم بعده
علي انقراض المجد و السوءدد [24].
[صفحه 597]

ضبي

محمد بن حبيب ضبي متوفي حدود سال 400 هجري قمري.
قبر بطوس به اقام امام
حتم اليه زيارة و لمام
قبر اقام به السلام و اذ غدا
تهدي اليه تحية و سلام
قبر سنا انواره تجلوا لعمي
و بتر به قد تدفع الاسقام
قبر يمثل للعيون محمدا
و وصيه و المؤمنون قيام
خشع العيون لذا و ذاك مهابة
في كنهها لتحير الافهام
قبر اذا حل الوفود بر بعه
رحلوا و حطت عنهم الآثام
و تزودوا أمن العقاب و اومنوا
من ان يحل عليهم الاعدام
الله عنه به لهم متقبل
و بذاك عنهم جفت الاقلام
ان يغن عن سقي الغمام فانه
لولاه لم تسق البلاد غمام
قبر علي ابن موسي حله
بثراه يزهوا لحل و الاحرام
فرض اليه السعي كالبيت الذي
من دونه حق له الاعظام
من زاره في الله عارف حقه
فالمس منه علي الجحيم حرام
و مقامه لاشك يحمد في غد
و له بجنات الخلود مقام
و له بذاك الله اوفي ضامن
قسما اليه تنتهي الاقسام
صلي الاله علي النبي محمد
و علت عليا نصرة و سلام
[صفحه 598]
و كذا علي الزهراء صلي سرمدا
رب بواجب حقها علام
و عليه صلي ثم بالحسن ابتدا
و علي الحسين لوجهه الاكرام
و علي علي ذي التقي و محمد
صلي و كل سيد و همام
و علي المهذب و المطهر جعفر
از كي الصلاة و ان ابي‌الاقوام
الصادق المأثور عنه علم ما
فيكم به تتمسك الاقوام
و كذا علي موسي ابيك و بعده
صلي عليك و للصلاة دوام
و علي محمد الزكي فضو عفت
و علي علي ما استمر كلام
و علي الرضا ابن‌الرضا الحسن الذي
عم البلاد لفقده الاظلام
و علي خليفته الذي لكم به
تم النظام فكان فيه تمام
فهوم المؤمل ان يعود به الهدي
غضا و ان تستوسق الاحكام
لولا الائمة واحد عن واحد
درس الهدي و استسلم الاسلام
كل يقوم مقام صاحبه الي
ان تنتهي بالقائم الاعلام
يا ابن‌النبي و حجة الله التي
هي للصلاة و للصيام قيام
ما من امام غاب عنكم لم يقم
خلف له تشفي به الا و غام
ان الائمة يستوي في فضلها
و العلم كهل منكم و غلام
انتم الي الله الوسيلة و الأولي
علموا الهدي فهم له اعلام
انتم ولاة الدين و الدنيا و من
لله فيه حرمة و ذمام
ما الناس الامن اقر بفضلكم
و الجاحدون بهائم و سوام
بل هم اضل عن السبيل بكفرهم
و المقتدي منهم بهم ازلام
يرعون في دنياكم و كانهم
في جحدهم انعامكم أنعام
يا نعمة الله التي يحبوبها
من يصطفي من خلقه المنعام
ان غاب منك الجسم عنا انه
للروح منك اقامة و نظام
ارواحكم موجودة اعيانها
ان عن عيون غيبت اجسام
[صفحه 599]
الفرق بينك و النبي نبوة
اذ بعد ذلك تستوي الاقدام
قبران في طوس الهدي في واحد
و الغي في لحديراه ضرام
قبران مقترنان هذا ترعة
حبوبة فيها نزول امام
و كذاك ذلك من جهنم حفرة
فيها تجدد للغوي هيام
قرب الغوي من الزكي مضاعف
لعذا به ولانفه الارغام
ان يدن منه فانه لمباعد
و عليه من خلع العذاب ركام
و كذاك ليس يضرك الرجس الذي
تدنيه منك جنادل و رخام
لابل يريك عليه اعظم حسرة
اذ انت تكرم و اللعين يسام
سوء العذاب مضاعف تجري به
الساعات و الايام و الاعوام
ياليت شعري هل بقائمكم غدا
يغدو بكفي للقراع حسام
تطفي يداي به غليلا فيكم
بين الحشالم ترو منه اوام
و لقد يهيجني قبوركم اذا
هاجت سواي معالم و خيام
من كان يغرم بامتداح ذوي الغني
فبمد حكم لي صبوة و غرام
والي ابي‌الحسن الرضا اهديتها
مرضية تلتذها الافهام
خذها عن الضبي عبدكم الذي
هانت عليه فيكم الالوام
ان اقض حق الله فيك و ان لي
حق القري للضيف اذيعتام
فاجعله منك قبول قصدي انه
غنم عليه حداني استغنام
من كان بالتعليم ادرك حبكم
فمحبتي اياكم الهام [25].
[صفحه 600]

علي بن ابي‌عبدالله خوافي

يا ارض طوس سقاك الله رحمته
ماذا حويت من الخيرات يا طوس
طابت بقاعك في الدنيا و طيبها
شخص ثوي بسنا آباد مرموس
شخص عزيز علي الاسلام مصرعه
في رحمة الله مغمور و مغموس
يا قبره انت قبر قد تضمنه
حلم و علم و تطهير و تقديس
فخر افانك مغبوط بجثته
و بالملائكة الابرار محروس [26].
محمد بن علي بن شهر آشوب مازندراني متوفي 588 اين بيتها را به نام اديب ثبت كرده است:
تجوز زيارة قبر بن حرب
و تربة حفص و يحي بن يحي
فلم لاتجوز زيارة قبر
الامام علي بن موسي الرضا
سليل البتول و سبط الرسول
و نجل ابي‌الحسن المرتضي [27].
و عبدالله بن مبارك سروده است:
هذا علي و الهدي يقوده
من خير فتيان قريش عوده [28].
[صفحه 601]
و از عوني آرد:
ذاك الذي آثره المامون با
لعهد و سماه الرضا لما اختبر
اين بيتها را مؤلف مناقب به نام بحري آورده كه وصف رفتن امام براي نماز عيد است:
ذكروا بطلعتك النبي فهللوا
لما طلعت من الصفوف و كبروا
حتي انتهيت الي المصلي لابسا
نور الهدي يبدوا عليك فيظهروا
و مشيت مشيته خاشع متواضع
لله لايزهي و لايتكبر
و لو أن مشتاقاتكلف غير ما
في وسعه لمشي اليك المنبر [29].
[صفحه 602]

اربلي

علي بن عيسي بن ابوالفتح اربلي ملقب به بهاء الدين عالم مشهور و مؤلف كتاب كشف الغمه في معرفة احوال الأئمة. متوفاي 692 هجري قمري.
ايها الراكب المجد قف العيس
اذا ما حللت في ارض طوسا
لاتخف من كلالها ودع التاد
يب دون الوقوف و التعريسا
و الثم الارض ان رأيت ثري
مشهد خير الوري علي بن موسي
و ابلغنه تحية و سلاما
كشذي المسك من علي بن عيسي
قل سلام الا له في كل وقت
يتلقي ذاك المحل النفيسا
منزل لم يزل به ذاكر الله
يتلوا التسبيح و التقد يسا
دار عزما انفك قاصدها
يزجي اليها آماله و العيسا
بيت مجد مازال وقفا عليه
الحمد و المدح و الثناء حبيسا
ما عيسي أن يقال في مدح قوم
اسس الله مجدهم تأسسيا
ما عسي ان اقول في مدح قوم
قدس الله ذكرهم تقديسا
هم هداة الوري و هم اكرم
الناس اصولا شريفه و نفوسا
ان عرت أزمة تندوا غيوثا
اودجت شبهة تبدوا شموسا
شرقوا الخيل و المنابر لما
افترعوها و الناقة العنتريسا
[صفحه 603]
معشر حبهم يجلي هموما
و مزايا هم تجلي طروسا
كرموا مولدا وطابوا اصولا
و زكوا محتدا و طالوا غروسا
ليس يشقي بهم جليس و من كان
ابن‌شوري اذا اراد و اجليسا
قمت في نصر هم بمدحي لما
فاتني ان اجرقيه خميسا
ملا و ابا لولاء قلبي رجاء
و بمدحي لهم ملأت الطروسا
فتراني لهم مطيعا حنينا
و علي غيرهم ابيا شموما
يا علي الرضا ابثك ودا
غادر القلب بالغرام و طيسا
مذهبي فيك مذهبي و بقلبي
لك حب ابقي جوي ورسيسا
لااري داءه بغيرك يشفي
لا و لاجرحه بغيرك يوسي
اتمني لوز رت مشهدك
العالي و قبلت ربعك المأنوسا
و اذا عز أن ازورك يقظان
فزوني في النوم واشف السيسا
انا عبدلكم مطيع اذا ما
كان غيري مطاوعا ابليسا
فدتمسكت منكم بولاء
ليس يلقي القشيب منه دريسا
اترجي به النجاة اذا ما
خاف غيري في الحشر ضرا و بوسا
فاراني و الوجه مني طلق
واري اوجه الشناة عبوسا
لااقيس الانام منكم بشسع
جل مقدار مجدكم ان اقيسا
من عددنا من الوري كان مرؤ
ساو منكم من عد كان رئيسا
فغدا العاملون مثل الذنابي
و غدوتم للعالمين رؤسا
[صفحه 606]

شعرهاي فارسي

مقدمه

چنان كه مي‌دانيم شعر فارسي نخست از شرق ايران برخاست، سپس سرودن آن در ايران مركزي و شمال كشور رواج يافت. با توجه بدين نكته كه از آمدن اسلام به ايران تا پايان دوره‌ي مغولان مذهب رايج در نشأت گاه شعر فارسي مذهب حنفي بوده است، نبايد توقع داشت شاعران، شعر بسياري در ستايش آل علي سروده باشند، به خصوص كه آنچه باقي مانده شعرهاي مدحي شاعران درباري است كه براي زنان سروده‌اند، نه از روي عقيده و ايمان، و شعرهايي كه زاده‌ي احساس و عاطفه پاك سرايندگان آن شعرها است به تدريج از ميان رفته. در طول اين هفتصد سال وضع چنين بوده است، البته قلمرو آل بويه كه مذهب شيعه را ترويج مي‌كردند حساب جداگانه دارد و نيز از چند شهر ديگر شاعران شيعي برخاسته و به عربي و فارسي در مدح آل علي سخن سروده‌اند. اما چنان كه نوشتيم، اينان تا عصر تيموري در اقليت بوده‌اند. فاطميان در سده‌ي چهارم در شرق ايران نفوذي يافتند و شاعران فارسي زبان به ستايش آنان گشودند، اما از شاعران. اين مذهب نيز توقع ستايش امام علي بن موسي الرضا (ع) را نبايد انتظار داشت، چنان كه در ديوان ناصر خسرو نامي از امامي هشتم نيامده است. ليكن ستايش اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام، امام حسين و دختر پيغمبر را در شعر او مي‌توان ديد. با اين همه پيش از عصر تيموريان و شيوع مذهب شيعه شاعران عارف
[صفحه 607]
مسلك را مي‌بينيم كه پاره‌اي شعرهاي خود را به ستايش هشتمين امام زينت بخشيده‌اند. در سده‌ي هشتم پس از كاهش هجوم مغولان و روي كار آمدن تيموريان و نيز با تأسيس حكومت سربداران مذهب شيعه در قسمت‌هاي مهم ايران شايع مي‌شود و از سده‌ي هشتم هجري است كه شعرهاي مدحي را در ستايش امامان و از جمله امام هشتم فراوان مي‌بينيم. آنچه در اين بخش فراهم آمده نمونه‌هايي از شعر فارسي تا پايان سده‌ي نهم هجري است. در آغاز سده دهم و تأسيس حكومت صفويان و رسميت يافتن مذهب شيعه مسلم است كه اين گونه شعرها فراوان سروده شده است.
[صفحه 608]

سنائي غزنوي

مجدود بن آدم. كنيه‌ي او ابو المجد متخلص به سنائي. از مردم غزنه عارف شاعر و سخن سراي نامي متولد سده‌ي پنجم متوفاي نيمه اول سده‌ي ششم هجري.
دين را حرميست در خراسان
دشوار ترا به محشر آسان
از معجزهاي شرع احمد
از حجتهاي دين يزدان
همواره رهش مسير حاجت
پيوسته درش مشير غفران
چون كعبه پر آدمي زهر جاي
چون عرش پر از فرشته هزمان
هم فر فرشته كرده جلوه
هم روح وصي در او به جولان
از رفعت او حريم مشهد
از هيبت او شريف بنيان
از دور شده قرار، زيرا
نزديك بمانده ديده حيران
از حرمت زيران راهش
فردوس فداي هر بيابان
قرآن نه در او و او اولو الامر
دعوي نه و با بزرگ برهان
ايمان نه و رستگار از و خلق
توبه نه و عذرهاي عصيان
از خاتم انبيا در و تن
از سيد اوصيا در و جان
آن بقعه شده به پيش فردوس
آن تربه به روضه كرده رضوان
[صفحه 609]
از جمله‌ي شرطهاي توحيد
از حاصل اصلهاي ايمان
زين معني زاد در مدينه
اين دعوي كرده در خراسان
در عهده‌ي موسي آل جعفر
با عصمت موسي آل عمران
مهرش سبب نجات و توفيق
كينش مدد هلاك و خذلان
مأمون چو بنام او درم زد
برزر بفزود هم درم زان
حوري شد هر درم بنامش
كس را در مي‌زدند زينسان؟
از ديناري هميشه تاده
نرخ درمي شده است ارزان
از مهر زياد آن درمها
از حرمت نام او چو قرآن [30].
اين كار هر آينه نه بازيست
اين خور بچه گل كنند پنهان؟
ز راست بنام هر خليفه
سيمست بضرب خان و خاقان
بي نام رضا هميشه بي‌نام
بي شان رضا هميشه بيشان
بانفس نبي كه راست باشد
چون خور كه بتابد از گريبان
بر دين خدا و شرع احمد
برجمله زكافر و مسلمان
چون او بود از رسول نايب
چون او سزد از خداي احسان
اي مامون كرده با تو پيوند
وي ايزد بسته با تو پيمان
اين پيوندت گسسته پيوند
و ان پيمانت گرفته دامان
از بهر تو شكل شير مسند
درنده شده به چنگ و دندان
آنرا كه ز پيش تخت مأمون
برهان تو خوانده بود بهتان
با درد جحود منكرش را
اقرار دو شير ساخت درمان
از معتبران اهل قبله
وز معتمدان دين ديان
كس نيست كه نيست از تو راضي
كس نيست كه هست بر تو غضيان
[صفحه 610]
اندر پدرت وصي احمد
بيتيست مرا بحسب امكان
تضمين كنم اندرين قصيده
كين بيت فرو گذاشت نتوان
اي كين تو كفرت و مهرت ايمان
پيدا به تو كافر از مسلمان
در دامن مهرتو زدم دست
تا كفر نگير دم گريبان
اندر ملك امان علي راست
دل در غم غربت تو بريان
[صفحه 611]

خاقاني

حسان العجم، افضل الدين، بديل (ابراهيم) بن نجيب الدين ملقب و متخلص به خاقاني. متوفاي 595 ه-. ق.
وي در دو قصيده مشهور كه با سخني جانسوز شوق خود را به زيارت خراسان بيان مي‌كند. در وصف روضه‌ي رضوي سروده است:
روضه‌ي پاك رضا ديدن اگر طغيانست
شايد اربرره طغيان شدم نگذارند
بر سر روضه‌ي معصوم رضا
شبه رضوان شوم ان شاءالله
[صفحه 612]

اوحدي

ركن الدين اوحدي مراغه‌اي اصفهاني متوفاي 738 ه-. ق.
به شهيدان كربلا وفسوس
بستم كشتگان مشهد طوس
[صفحه 613]

خواجوي كرماني

كمال الدين محمود مرشدي متخلص به خواجو متولد به سال 689 و متوفاي سال 753 هجري قمري.
به سر و باغ رضا مرتضاي خضر قرين
چراغ چشم سماوات و شمع روي زمين
سهيل دار سلام و خور خراسان تاب
شهيد مشهد و خسرو نشان طوس نشين
طراوات رخ ايمان امين ملك امان
حرارت دل مأمون حبيب روح امين
حسن نهاد و علي نام و موسوي گوهر
ذبيح نسبت و يحي دل و مسيح آئين
فروغ طلعت او آفتاب اوج هدي
غبار در گه او كحل چشم حور العين
مزار قطب سپهر آستان معبد اوست
سرشك ديده‌ي پروين گلاب مرقد اوست
[صفحه 614]

ابن يمين

محمود بن يمين الدين فريومدي از شاعران سده‌ي هشتم هجري و از ستايشگران سربداران. وي به سال هفتصد و شصت و نه هجري در گذشت.
گوهر افشان كن ز جان ايدل كه ميداني چه جاست
مهبط نور الهي روضه‌ي پاك رضاست
در درياي فتوت گوهر كان كرم
آنك شرح جود آباء كرامش هل أتاست
ظلمت و نور جهان عكسي ز موي و روي اوست
موي او والليل اذا يغشي و رويش و الضحاست
قبه‌ي گردون ندارد قدر خاك در گهش
يا رب اين فردوس أعلي يا مقام كبرياست؟
سرمه‌ئي از خاك پاي او كشيدست آفتاب
موجب اين دانم كه عينش منبع نور و ضياست
اوست بعضي از وجود آنكه در معراج قدس
گرد نعل مركبش روح الامين را توتياست
[صفحه 615]
قلب مي‌گردد روان از بوي خاك در گهش
خاك نتوان گفتنش كز روي عزت كيمياست
قبه‌ي پر نورش از رفعت سپهر ديگريست
و اندر و ذات پر انوارش، چو مهر اندر سماست
رفعت گردون گردان دارد آنگه بر سري
مجمع تقوي و عصمت مركز صدق و صفاست
حاسد ارنشناسدش كز روي رفعت كيست او
پادشاه أتقيا و أزكيا و أصفياست
قرة العين نبي فرزند دلبند وصي
مظهر الطاف ايزد فخر اصحاب عباست
مقتداي شرق و غرب و پيشواي برو بحر
خود چنين باشد كسي كو نور پاك مصطفاست
هست مخدوم بحق اهل جهان را بهر آنك
وارث آنست كو را بر جهان حق ولاست
وارث شاهي كه از تشريف خاص مصطفي
كسوت من كنت مولاه بقد اوست راست
طاعت صد ساله گر باشد بوزن كوه طور
چون كند ايزد تجلي بي‌هواي او هباست
كوكب دري تاج شهرياران جهان
با وجود نيم ذره خاك پايش بي‌بهاست
هست سلطان خراسان ني چه گفتم زينهار
ب سر هر هفت اقليم و دو عالم پادشاست
[صفحه 616]
صيت اقبالش كه برهاند چو آب از آتشت
در بسيط خاك پيمودن مگر باد صباست
اصل علمي را كه بخشد ايمني از مهلكات
در حقيقت با علوم منجياتش انتماست
حاسد از درد حسد هرگز كجا يابد نجات
بي اشاراتش كه كليات قانون شفاست
شاهباز همتش بر لامكان سازد مكان
تا نپنداري كه او را شاخ سدره منتهاست
سر فرو نارد بطوبي و بكوثر همتش
كي فرود آرد كه آن با همتش آب و گياست
بس عجب نايد نعيم خلدا گر خوش نايدش
چون ز مهمان خانه‌ي قدسش ابا اندر اباست
از نژندي خصم او را جايگه تحت الثري
از بلندي قدر او فوق سماوات العلاست
همت عالي او را خاك وزر يكسان بود
و اينكه زر بر خاك پاشيده است بر حالش گواست
قبه‌ي گردون گردان حلقه‌ي درگاه اوست
ز آنسبب چون حلقه دائم قامتش در انحناست
هر كه مهرش در ميان جان ندارد چون الف
قامتش روز جزا از غم چوجيم و نون دوتاست
اي جنابت قبله‌ي حاجات ارباب نياز
حاجتي كاينجار ود معروض بي‌شبهت رواست
[صفحه 617]
حاجت ابن‌يمين را هم روا كن بهر آنك
حاجت خلقان روا كردن ز اخلاق شماست
در ره اخلاص تو جز افتقارم هيچ نيست
و آنكه زاداونه فقرست اندرين ره بينواست
نيستم محتاج دنيا چون فنايش در پي است
كار عقبي دار و حالش را كه درد ارالبقاست
جرم اين عاصي مجرم روز حشر از حق بخواه
كز تو استغفار و غفران فراوان از خداست
وين شكسته بسته بيتي چند از ين مسكين پذير
كاين نه مدح تست بهر شهرت اخلاص ماست
من كدامين مدح گويم كان ترا لايق بود
چون صفات ذات پاكت برتر از حدثناست
كردگار اطاق اين فيروزه قصر زرنگار
تا بحكم واضع دين قبله‌ي اهل دعاست
حضرت عاليش را بر داعيان مفتوح‌دار
كز جنابش يافت داعي هر مراد دل كه خواست
[صفحه 618]

ناصر بخاري

ناصر بخاري يا بخارائي سخن سراي مشهور، متولد و متوفاي سده‌ي هشتم هجري.
جمله به كسب جمال در طلب ملك و مال
قبله‌ي مقصود من باب امام زمن
درج در لافتي برج مه هل اتي
حصن حصين فتور دار امان فتن
كعبه‌ي عالي مقام مشهد هشتم امام
عارف راه خداي عالم هر قسم و فن
از كمر مرتضي گوهر موسي رضا
آنكه علي نام اوست خلقت و خلقش حسن
قره عين بتول مفخر آل رسول
سرو قدي زان رياض سرخ گلي زان چمن
گيسوي او مشك را سوخته خون در گلو
طره‌ي او ماه را بسته به مشكين رسن
لايق خوانش نبود محور و نسرين چرخ
چيست دو مرغ حقير بر سر يك بابزن
[صفحه 619]
آب بقارا بريخت گرد رهش آب رو
در ثمين را شكست خاك در او ثمن
زهره در ايوان اوست مطرب پرده سراي
ماه بدوران او ساقي سيمين ذقن
گر زغبار درش باد برد سوي چين
ناف نهد بر زمين نافه‌ي مشك ختن
چون بزبانم رود گوهر اوصاف او
پر ز جواهر شود حقه‌ي در عدن
مدحت او فرض عين بر همگان عين فرض
در قعدات فروض در ركعات سنن
خاك رهش را به چشم گر بسپارم رواست
پاي ز سر مي‌كند در ره بت برهمن
زهر چشيد از عنب شير خورد زان سبب
همچو نبات بهشت بر لب جوي لبن
ماه جدا از بدور ماهيي از آب دور
أختر نابرده راه در وطن خويشتن
هر كه بدو جست كين مهر نبودش به دين
ظالم اهل يقين مفسد ارباب ظن
گرچه به آدم بود نسبت هر آدمي
خار ز جنس نبات هست جدا از سمن
هفت فلك خمكده است خلق در او چون شراب
صاف در اعلي مقام اسفل او در درن
[صفحه 620]
صدر نبوت پناه واسطه‌ي عقد شاه
جوهر خود وصل كردبا گهر بو الحسن
مير ولايت علي دين نبي راولي
عز عرب را پسر شاه رسل راختن
گفت سلوني به علم كرده صبوري به حلم
حيدر خيبر گشاي صفدر عنتر فگن
داه به او كردگار بهر وفا ذوالفقار
لمعه‌ي او بي‌صقال تيزي او بي‌مسن
[صفحه 621]

عصمت بخاري

عصمة الله، مشهور به عصمت از شاعران عصر تيموري. متوفاي سال 829 ه-. ق.
اي روضه‌اي كه دهرز بويت معطر است
آبت ز كوثر و گلت از مشك و عنبرست
در طينت تو چشمه‌ي خورشيد مضمرست
بوي تو چون نسيم جنان روح پرورست
خاكي و نه فلك بوجودت منورست
تا در تو نور ديده‌ي زهر او حيدرست
خورشيد كو يگانه رو هفت كشورست
بهر شرف زخاك نشينان اين درست
اي كشور فلك شرف كعبه احترام
دارالسلام گفته جناب تراسلام
بر آستان روضه‌ي تو مهر و مه غلام
در گنبد مرصع تو هر صباح و شام
از قرص آفتاب و زجرم مه تمام
تصوير مي‌كند بسر تبربت امام
[صفحه 622]
صندوق زر پخته و قنديل سيم خام
قبر تو خاك نيست كه روح مصورست
آن بقعه‌اي كه كعبه صدق و صفا دروست
وان روضه‌اي كه مسكن آل عبا دروست
وان خطه‌اي كه مخزن گنج بقا دروست
وان مرقدي كه مشهد شمع رضا دروست
از نكهتي كه رايحه‌ي مصطفا دروست
وز طينتي كه نكهت شير خدا دروست
وز تربتي كه خاصيت كيميا دروست
هر صبح و شام كارمه و مهر چون زرست
اي روضه‌اي كه همچو جنان خرم آمدي
چون كعبه قبله گاه بني آدم آمدي
چون بيت مقدس از فلك اعظم آمدي
يا صحن جنتي كه در اين عالم آمدي
چو صحن زرنگار فلك محكم آمدي
از بهر ريش خسته دلان مرهم آمدي
تا مرقد خليفه‌ي عيسي دم آمدي
خاك درت به تارك جمشيد افسرست
هر صبحدم زخون شهيدان كربلا
خورشيد مي‌كشد علم آل مصطفا
[صفحه 623]
مي‌سازد از مصيبت اولاد مرتضا
برقد صبح پيرهن خون چكان قبا
اجزاي روح مي‌شد ازين غم زهم جدا
بهر دواي اين الم آمد به شهر ما
سلطان هشتمين علي موسي رضا
كاندر بر زمانه تنش روح ديگرست
شاهي كه كاينات طفيل وجود اوست
خلوت سراي سدره مقام شهود اوست
خورشيد قرص گرم سر خوان جود اوست
قدملك دو تاز براي سجود اوست
اقبال هم عنان عروج و صعود اوست
مردود باد هر كه به عالم حسود اوست
خسران نديد و مغفرت و فضل سود اوست
هر كوز حب آل محمد توانگرست
روز جزا كه نوبت ملك قدم زنند
ارواح انبيا همه از قرب دم زنند
اهل صفا بروضه‌ي جنت علم زنند
ارباب معصيت چو نفير ندم زنند
آل علي نخست به ميدان قدم زنند
وز پيشگاه عفو صلاي كرم زنند
[صفحه 624]
وز مغفرت به نامه هر كس رقم زنند
مقبل كسي كه بنده‌ي اولاد حيدرست
سگ سيرتان چو پنجه به شير خدا زدند
تيغ فراق در جگر مرتضا زدند
برجام زهر امام دوم را صلا زدند
و زكين بر آفتاب نجف تيغها زدند
خنجر بجاي قبله گه مصطفا زدند
شمشير آبدار بر آل عبا زدند
آتش به خرمن دل مجروح ما زدند
كز سوز آن هنوز جگرها پر آذرست
سنگين دلان دو كون سراسر بسوختند
چون بولهب درون پيمبر بسوختند
و زغم درون خواجه‌ي قنبر بسوختند
جان كننده‌ي در خيبر بسوختند
كز خرمنش دو دانه‌ي گوهر بسوختند
هر سينه‌اي بشيوه‌ي ديگر بسوختند
جبريل را ز حرقت آن پر بسوختند
كاينها بآفتاب خلافت نه در خورست
اي شاهباز جمله شكار تو آمديم
پر سوخته به راهگذار تو آمديم
[صفحه 625]
در بارگاه كعبه شعار تو آمديم
چون حاجيان به طوف مزار تو آمديم
از هر ديار سوي ديار تو آمديم
جان بر كف از براي نثار تو آمديم
مجروح و خسته بر دربار تو آمديم
رحمي كن آن قدر كه ز عفو تو درخورست
نوميد و مفلسيم و نداريم هيچ كس
نقد حيات داده به تاراج صد هوس
نالان به گرد كعبه‌ي كوي تو چون جرس
عصيان هزار و عمر گرفتار يك نفس
كوهيست آتش تو و ما كم زخار وخس
چون درد و كون عاشق روي توايم و بس
لطفي كن‌اي كريم و بفرياد ما برس
كز هشت خلد لطف تو صد بار خوشترست
طوطي گلشن انان افصح زبان تست
حلال مشكلات سلوني بيان تست
كشاف لو كشف دل بسيار دان تست
مفتاح علم خانه‌ي گوهر فشان تست
چون كعبه مراد همه آستان تست
عصمت كه در رياض سخن مدح خوان تست
[صفحه 626]
نظام در منقبت خاندان تست
كاندر رياض مدح تو دايم سخن ورست
دل گرمي و قبول سخن ده به عالمش
در نظم و نثر بيش مكن لال وابكمش
ده آب روي دنيي و عقبي بيكدمش
آسوده دار تابه ابد شاد و خرمش
وز مكر و كين اهل حسد دار بي‌غمش
بخشش درون جمع و مزن بيش بر همش
صد سال زنده دار و مساز از جهان كمش
و آنگاه هر كه را كه هواي تو در سراست
در كار بسته‌ي همه يا رب گشاد ده
مجموع را به كنج هدايت مراد ده
درماندگان جرم و گنه را تو داد ده
اسرار ذكر خود همه كس را بياد ده
با اهل دل مدام صلاح ور شاد ده
توفيق ترك غفلت و فسق و فساد ده
در هر دلي كه درد تو نبود بياد ده
كانست كوبه عالم تحقيق رهبرست
[صفحه 627]

شاه داعي

سيد محمود ملقب به نظام الدين متخلص به داعي. متولد 810 و متوفاي سال 870 هجري.
گرز اثني عشر كسي پرسد
در پي نام و وصف جمله بپوي
مرتضي و حسن و حسين و دگر
علي بن حسين و باقر جوي
صادق و كاظم و رضي و نقي
نقي و عسگري و قائم گوي
[صفحه 628]

ابن حسام

محمد بن حسام الدين از شاعران مشهور سده‌ي نهم سخن سرايي توانا و عالمي بلند همت كه عمري را در ستايش خاندان رسول گذرانده است وي به سال هشتصد و هفتاد و پنج هجري قمري در گذشت.
افراشت چون قضا علم زرنگار طوس
پر نور چون بهشت برين شد مزار طوس
كرو بيان قرار گرفتند برقرار
در روضه‌ي مقرر دارالقرار طوس
اي آنكه باغ خلد نديدي بيا به بين
خوشتر ز گلستان ارم مرغزار طوس
از مشهد مقدس سلطان اوليا
شد منزل و مقام ملايك مزار طوس
اين طاق نه رواق مقرنس نمونه‌ايست
از عكس بارگاه شه شهريار طوس
در طوس تا قرار گرفتست ذوالجلال
از عرش كرده نور تجلي نثار طوس
[صفحه 629]
اي صاحب ولايت و عصمت ز روضه‌ات
بر كاينات هست كنون اقتدار طوس
بيت الحرام قبله شد و مرقد تو نيز
آن در ميان مكه و اين بر كنار طوس
يك طوف روضه‌ي تو بصد حج برابر است
روز جزا قبول كند كردگار طوس
چون حج اكبر است طواف مزار تو
اي بر جهان ز روضه‌ي تو افتخار طوس
تا در عنب به زهر تو را قتل كرده‌اند
تلخ است كام جان جهان از خمار طوس
انگور كرده‌اند چو آب عنب حرام
بر كام خويش متقيان در ديار طوس
لعنت بر آن لعين كه بدرگاه حق بر او
دعوي خون خويش كند زهر خوار طوس
مانند آفتاب جهانتاب روشنست
از نور بارگاه تو شبهاي تار طوس
معمور باد روضه‌ات از نور ذوالجلال
در دست اهل بيت تو باد اعتبار طوس
عبير مي‌دمد از ناف آهون ختن
بتاب طره تو! نرخ عبيرشان بشكن
[صفحه 630]
نه از خطاست كه از چين طره‌ي تو برد
صبا شمامه‌ي مشك ختابخاك ختن
چو سايه در ظلمت حجاب خويش بماند
زرشك قد تو در باغ سر و سرمايه فكن
زبوي طره تو چون شميم باد شمال
معنبر است رياحين معطر است چمن
هماي جلوه و طاوس شكل و كبك خرام
تذر و زينت و طوطي مقال وفاخته فن
نشانه‌ي رخ و زلفت گلست و سنبل‌تر
نمونه‌ي خدو خطت شقايقست و دمن
چو سرو اگر بخرامي بجانب گلزار
بخود فروشود از رشك سنبلت سوسن
بباغ سرو سهي با وجود دلجوئي
كشيده پاي زرشك قد تو در دامن
چو غنچه گر برهاني ز روز دلتنگي
بخنده گر بگشائي بسان غنچه دهن
نگر كه يوسف گل راز رشك عارض تو
دريده است زليخاي باد پيراهن
تو رازه گوي و ز چوگان همين تمام كه يار
دلم بخست بچوگان زلف و گوي ذقن
گياه و لاله دمد دمبدم چو فصل بهار
بر آستان تو هر دم زآب ديده‌ي من
[صفحه 631]
چو جان درازي سرو تو از خدا خواهم
روم بقبله‌ي حاجت رواي اهل زمن
بخوابگاه شهادت مآب مشهد طوس
شهيد خاك خراسان قتيل ظلم و فتن
رضاي مرتضوي منزلت كه خاك درش
روا بود كه بود توتياي چشم پرن
بآبروي شريفش جوار اهل حجاز
بخاك كوي نظيفش يمين اهل يمن
زبوي تربت پاك او يس زنده شود
نسيم اگر برساند شميم او به قرن
به برزني كه در او روضه‌ي مقدس اوست
بهشت بر نزند با سواد آن بر زن
فراز قبله يس او نيز طايرار بپرد
بريزدش ز حيا پر و شهپراز بر غن
هماي سدره نشين را بر آستان اوست
چو طايران حرم طوق طوع در گردن
هنوز شام چو عباسيان سيه پوشست
كه هم زدوده‌ي عباس يافت درد حزن
بسوخت ز آتش جانسوز دوده‌ي عباس
زسوز جوشن او آفتاب را جوشن
عنب به زهر بر آلوده داد مأمونش
چنانكه سوده‌ي الماس داد زن به حسن
[صفحه 632]
مدار امن و امان را به زهر قاتل كشت
تو خود بگوي كه مأمون كجا بود مأمن
عفونت عنب زهرناك در جگرش
چنان برفت كه شد زهر زهره‌اش در تن
شفق به خون عنبگون بشست عارض خود
از آن عنب كه بدان زهر ناب گشت عفن
هنوز خون جگر در درونه‌ي عنبست
چنانكه در حلب آبگينه دردي دن
چو زان عنب رخ عنابيش عنبگونشد
عنب بريخت چو عناب خون دل زبدن
از آن دودانه‌ي عنب با سرشك عنابي
هنوز زهره چو زهر اهمي كند شيون
گرش نه لطف جوانمردي و كرم بودي
به يك مقام نبودي مقيم با دشمن
ايا مقيم مقام تو طاير جبروت
ايا به خاك درت چشم روشنان روشن
مقيم خاك خراسان شدي به درد و فراق
چو با تاسف يوسف، مقيم بيت حزن
اگر نه از جهت اتفاق اهل نفاق
به غدر با تو برون آمدي چه مرد و چه زن
امير قافله تنها چرا زند خرگاه
شريف مكه به غربت چرا كند مدفن
[صفحه 633]
به سوك قتل تو بر نيل زد بنفشه كلاه
بداغ مرگ تو در خون گرفت لاله كفن
تو از بلاد عرب مسكن از ديار عجم
تو از حجاز و خراسان تو را بود مسكن
به كعبه‌ي تو همه عمره كرده اهل صفا
چو حاجيان به مشاعر توجهي متقن
بر آفتاب جهان تو آن شرف دارد
كه بر كواكب رخشنده آفتاب علن
به هفت حج و به هفتاد حج برابر كرد
زيارت تو رسول از كرامت ذوالمن
به آفتاب چه نسبت كنم جمال تو را
كه آفتاب ندارد زوال از روزن؟
زمرقد تو بهشت برين يكي منظر
ز روضه‌ي تو رياض جنان يكي گلشن
نثار مرقد پاك بزرگوار تو را
گرفته هفت طبق آسمان زدر عدن
به بوي آنكه بيابد ز مشهدت بوئي
صبا به خاك خراسان همي برد مكمن
سزا بود كه ضيافت كند بصد اعزار
رسول وادي ايمن تو را بسلوي و من
چنانكه باد صبا صحت آورد ببرد
لب مسيح مقال تو لكنت ألكن
[صفحه 634]
منم كه درس ثناي تو مي‌كنم تكرار
به صبح و شام بروز و به شب بسرو علن
به شير مدحت تو چون لبم شود شيرين
ز جويبار جنانم دهند شهد لبن
به خاك روضه‌ي پاك تو آرزومندم
چو خاك تشنه به باران و تن به خاك وطن
نمي‌رسد به ثناي تو ذهن ابن‌حسام
مگر ثناي تو حسان كند بوجه حسن
اگر چه جوهري درج لؤلؤ سخنم
به قدر تو نتوانم بلي گهر سفتن
طراوت سخن آبدار شيرينم
شكست در ثمين را رواج قدر ثمن
چو من هماي بلند آشيان سلطانم
مرا چه باك ز فرياد زاغ و بانگ زغن
منم كه طوطي طبعم نمي‌دهد در باغ
مجال بلبل خوش نغمه را به گاه سخن
ز بس كه باغ سخن طبع من معطر كرد
زمن برندريا حين سخنوران زمن
چوما حواله‌ي كوچيم و بر گذر چاهست
به چاه بر نتوان آمدن مگر بر سن
من اعتصام بحبل المتين از آن دارم
كه رشته‌ايست مسلسل مرا اميد وطن
[صفحه 635]

جامي

نورالدين عبدالرحمن، شاعر، عارف و نويسنده‌ي معروف متولد و متوفاي سده‌ي نهم هجري)898 ه-. ق)
سلام علي آل طه و ياسين
سلام علي آل خير النبيين
سلام علي روضة حل فيها
امام يباهي به الملك و الدين
امام بحق شاه مطلق كه آمد
حريم درش قبله گاه سلاطين
شه كاخ عرفان گل شاخ احسان
در درج امكان مه برج تمكين
علي بن موسي الرضا كز خدايش
رضا شد لقب چون رضا بودش آيين
ز فضل و شرف بيني او را جهاني
اگر نبودت تيره چشم جهان بين
پي عطر روبند حوران جنت
غبار ديارش به گيسوي مشكين
اگر خواهي آري به كف دامن او
برود امن از هر چه جز اوست در چين
چو جامي بچش لذت تيغ مهرش
چه غم گر مخالف كشد خنجر كين
[صفحه 636]

بسم الله خالق الكلام

به شكرانه‌ي رفع علت و حصول عافيت به شفاعت و كرامت هشتمين ائمه هدي علي بن موسي الرضا صلواة الله عليهما
باز جاني دگر از عالم جان يافته‌ام
آنچه جويند و نيابند من آن يافته‌ام
نه قرار دل و نه راحت جان بود مرا
هم قرار دل و هم راحت جان يافته‌ام
آنچه در پيريم از ذوق جوان گم شده بود
نك به پيرانه سر آن ذوق جوان يافته‌ام
نقد عمري كه به سوداي فريبنده‌ي نفس
به عيان باخته بودم به نهان يافته‌ام
پس سي سال كه صد پاره شد از خوف دلم
هم به سي پاره‌ي قرآن كه امان يافته‌ام
عمر ديگر كه ترا از دگران بود سماع
نگران باش كه من نزد گران يافته‌ام
عافيت باخته‌اي بودم از اين پيش و به نقد
آن سلف باخته را بين كه چه سان يافته‌ام
[صفحه 637]
نه خليلم كه ز آتش به عيان رست و ليك
قول بردا و سلاما به عيان يافته‌ام
شايد اين گوهر با نقد روان يافته را
ديگر ارزان نفروشم كه گران يافته‌ام
اين گنه هم زمن آمد كه من آن راز شفا
دير چون جستم هم ديرش از آن يافته‌ام
چشمه‌ي آب بقا روضه‌ي جان بخش رضا
كه از آن كوثر ديگر به جهان يافته‌ام
نه همين كوثر ديگر كه از آن منهل عذب
هر طرف چشمه‌ي ديگر به جنان يافته‌ام
ماه تا بنده‌ي كش، مهر فروزنده‌ي شرق
كش ز سعدين مه و مهر قران يافته‌ام
مطلع شمس خراسان، نه كه خورشيد حيات
كه از او در دل هر ذره مكان يافته‌ام
جان اگر جسم دگر يافت ز نعماي جنان
من از آن رشك جنان روح و روان يافته‌ام
آنچه از معجز موسي به خبر يافته‌اند
من ز نو باوه‌ي موسي به عيان يافته‌ام
از زمان هر كه زيان بيند و من از در او
به زيان رفته ز جان را به زمان يافته‌ام
به مديحش سخني گفتم و به هر سخني
صله زين به نتوان يافت كه جان يافته‌ام
[صفحه 638]
اي تو مرضي حق اي بو الحسن اي اصل رضا
كه يقين از تو پس از وهم و گمان يافته‌ام
جان چو بخشيديم اينك دل رنجور ببين
زين مقامي كه در اين دار هوان يافته‌ام
هر كسي يافت در اين خاك سيه جايي و من
زانميان كنج غم و رنج زيان رفته‌ام
در جحيم ريم افتاده و حاشا كه بصبر
گر از اين آتش، الا كه دخان يافته‌ام
جاي در صف عقب دارم در مزد رهان
گر چه در روز رهان سبق رهان يافته‌ام
ور چه ميزان لسان از همه بيش است مرا
اين كمي نيز چون ميزان بلسان يافته‌ام
دارم اميد كه يابم هم از آن روضه مراد
كه از آن روضه امان از حدثان يافته‌ام
زدم اين فال در اين نيت و جان در طلب است
كه مراد دل خود يابم، و هان يافته‌ام
حقير: اميري فيروز كوهي
تابستان /44
به تلخيص از قصيده

پاورقي

[1] مقاتل الطالبين ص 568 الي 570، اعيان الشيعه ج 12 صفحات 218-217.
[2] عيون اخبار الرضا ج 2 ص 143. بحارالانوار ج 49 ص 236.
[3] عيون اخبار الرضا ج 2 ص 142. و فيات الاعيان ج 2 ص 433 كشف الغمه ج 2 ص 317. بحارالانوار ج 49 ص 236. منتخب التواريخ ص 537.
[4] عيون اخبار الرضا ج 2 ص 142 و فيات الاعيان ج 2 ص 433. التقنص ص 228. مناقب ج 4 ص 343-342 بحارالانوار ج 49 ص 435.
[5] و فيات الاعيان ج 2 ص 433.
[6] عيون اخبار الرضا ج 2 ص 255. بحار ج 49 ص 318.
[7] بحار ج 49 ص 306. از كتاب غيبت شيخ طوسي دو بيت فوق را به كنيزكي از خنياگران مأمون نسبت داده است.
[8] اغاني ج 10 ص 52 بحار ج 49 ص 235.
[9] كشف الغمة ج 2 ص 312. منتخب التواريخ ص 525، مناقب 490 ص 332.
[10] مناقب ج 4 صفحات 377-376. بحار ج 49 ص 315 ديوان دجيلي ص 149. دكتر اشتر صفحات 321-320.
[11] مناقب ج 4 ص 376، بحار ج 49 ص 314 ديوان دجيلي ص 185 اشتر صص 237-236 و اين دو بيت را اضافه دارد:
يا طوس طوباك قدصر
ت لابن احمد مشهد
و يا جفوني استهلي
و يا فؤادي توقد.
[12] الاغاني ج 2 ص 180. زهر الآداب ج 1 ص 85. عيون اخبار الرضا ج 2 ص 254 بحار ج 49 ص 318 ديوان جيلي 198. اشتر صص 146-145.
[13] مناقب ج 4 ص 377. ديوان دجيلي ص 235 و در ديوان مصصح دكتر اشتر دو بيت زير را:
لقدر حل بن موسي بالمعالي
وسار بسيره العلم الشريف
و تابعه الهدي و الدين كلا
كما يتتبع الالف الاليف
بيش از بيت‌هاي بالا و دو بيت زيرا را بعد از بيت‌ها اضافه دارد:
فقل للشامتين بنار و يدا
فما تبقي أمرا يمشي الحتوف
سررتم بافتقاد فتي بكاه
رسول الله و الدين الحنيف
ديوان صص 343 - 341.
[14] مناقب ج 4 ص 374. ديوان مصحح دكتر اشتر ص 344. بحار ج 49 ص 314. اين بيتها در ديوان مصحح دجيلي نيامده است.
[15] مقاتل الطالبين صص 580-570. ديوان چاپ دجيلي صص 290-289 بحار ج 49 ص 315 در چاپ دكتر اشتر 348-347 قطعه‌اي به نام دعبل ثبت است كه دو بيت نخست آن مطابق با چاپ دجيلي و بيتهاي ديگر متفاوت است.
[16] مناقب ج 4 ص 365.
[17] مناقب ج 4 ص 376 بحار ج 49 ص 314.
[18] مناقب ج 4 ص 374.
[19] مناقب ج 4 ص 350.
[20] عيون اخبار الرضا ج 1 صص 4-2.
[21] مناقب ج 4 ص 343.
[22] مناقب ج 4 ص 350.
[23] مناقب ج 4 ص 348.
[24] عيون اخبار الرضا ج 2 ص 254 مناقب ج 4 ص 359. بحار ج 9 ص 317. منتخب التواريخ ص 54.
[25] عيون اخبار الرضا ج 2 صص 257-255 ورك مناقب ج 4 ص 359 بحار ج 49 صص 321-319.
[26] عيون اخبار الرضا ج 2 ص 254. مناقب ج 4 ص 359 بحار ج 49 ص 317. اعيان الشيعه ج 7 ص 77.
[27] مناقب ج 4 ص 350.
[28] مناقب ج 4 ص 362.
[29] مناقب ج 4 ص 363.
[30] ظ: بر مهر زدند آن.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».