سرشناسه : مغنيه، محمدجواد، ۱۹۰۴ - ۱۹۷۹م.
Maghniyah, Muhammad Jawad
عنوان قراردادي : مع بطله كربلاء زينب بنت اميرالمومنين . فارسي.
عنوان و نام پديدآور : يادگار خيمههاي سوخته: ترجمه كتاب « مع بطلة كربلا»/ تاليف محمدجواد مغينه؛ ترجمه و نگارش عليرضا رجاليتهراني.
وضعيت ويراست : [ ويراست ۲].
مشخصات نشر : تهران: دارالصادقين، ۱۳۹۰.
مشخصات ظاهري : ۱۹۸ ص.
شابك : 978-600-5926-13-2
وضعيت فهرست نويسي : فيپا
يادداشت : مترجم قسمتهايي به متن كتاب افزوده است.
يادداشت : چاپ سوم.
موضوع : زينب(س) بنت علي(ع)، ۶ - ۶۲ق. -- سرگذشتنامه
موضوع : زينب(س) بنت علي(ع)، ۶ - ۶۲ق. -- خطبهها
موضوع : واقعه كربلا، ۶۱ق.
شناسه افزوده : رجالي تهراني، عليرضا، ۱۳۴۶ -، مترجم
رده بندي كنگره : BP۵۲/۲ /ز۲م۵۶۰۴۱ ۱۳۹۰
رده بندي ديويي : ۲۹۷/۹۷۴
شماره كتابشناسي ملي : ۲۳۳۸۹۳۷
تقديم به بانوي قهرمان كربلا و پيامآور عاشورا، حضرت زينب كبريهر صدف لايق نباشد تا كه گوهر پرورد هر عرض قابل نباشد تا كه جوهر پروردشير مردي چون علي بايد، زني چون فاطمه تا به دامن، زينب پاكيزه گوهر پرورد [ صفحه 13]
بدون شك هر جامعهاي كه بخواهد در جهت احياي ارزشهاي انساني گام بردارد، نيازمند به وجود نمونهها و الگوهايي است كه بتوانند راهنماي فكري و عملي مردم در زندگي فردي و اجتماعي آنان باشند. از اين رو قرآن كريم همان گونه كه براي مردان اسوههايي را معرفي نموده، براي زنان نيز به معرفي بانوان نمونهاي پرداخته است. و در اين رابطه در سورهي «تحريم» حضرت مريم را به عنوان يكي از زنان نمونه معرفي نموده و بر روي پاكدامني، ايمان و اطاعت و عبادت او تكيه كرده است.حضرت زينب كبري عليهاالسلام مصداق بارز يك اسوه و نمونه است. مادر او حضرت فاطمه عليهاالسلام زني است كه در خصلتها و خصوصيتهاي انساني به عنوان يك مادر و مربي، تاريخ، نظيري براي او نشان ندارد، و در عفت و پاكدامني از مقام والاي عصمت برخوردار است.پدرش اميرالمؤمنين عليهالسلام در همان خانهاي تربيت يافته كه فاطمه در آن خانه تربيت شده است و از آن جايي كه در آينده عهدهدار امامت ميشد تحت تربيت مستقيم رسول خدا صلي الله عليه و اله قرار داشت. زينب عليهاالسلام [ صفحه 14] با چنان نبوغ و استعدادي شگرف، تحت تربيت چنين پدر و مادري نمونه پرورش يافت و به جايي رسيد كه درجات بالايي از عصمت را دارا شد. لذا پرداختن به زندگاني آن بانوي قهرمان به عنوان يك نمونه، امري ضروري و لازم ميباشد.كتاب حاضر در عين اختصار، پر محتوا و با قلمي شيوا و زيبا است كه گاهي خواننده را دچار انقلاب روحي ميگرداند.نويسندهي محترم كتاب، استاد علامه، مرحوم محمد جواد مغنيه است كه در خصوص انگيزهي نگارش اين اثر مينويسد:«يكي از مراكز نشر و توزيع كتاب از من درخواست كرد تا كتابي را برايشان دربارهي حضرت زينب عليهاالسلام دختر اميرالمؤمنين عليهالسلام تأليف نمايم. به مسؤول آن مركز گقتم: كساني كه در اين زمينه كتاب تأليف نمودهاند، كوتاهي نكردهاند؛ بلكه بعضي از اين نويسندگان، توانستهاند خوانندگان بسياري را به سوي خود جذب كرده، و كتابشان با استقبال خوبي مواجه شود.گفت: تو دربارهي فضايل پدرش اميرالمؤمنين عليهالسلام كتاب نوشتي، و با اين كه ديگران هم نوشته بودند، ولي خوانندگان به نگارش و تأليف تو مشتاق و جذب شدند؛ لذا خوب است در اين زمينه نيز كتابي بنويسي.من نيز با اصرار او، اين صفحات را دربارهي زندگي و شخصيت با عظمت حضرت زينب عليهاالسلام نوشتم، و سعي كردم مطالبي را كه از اهميت بيشتري برخوردار است به طور ايجاز نوشته و در اختيار خوانندگان قرار دهم، تا شايد نياز آنها را تا حدودي در مراجعه به كتابهاي قطور و طولاني برطرف نمايم». [ صفحه 15] مؤلف فاضل و دانشمند كتاب، از نويسندگان پرتلاش شيعه و از شاگردان مؤفق حوزهي مكتب امامان عليهمالسلام است كه با استناد به كتابهاي اهل تشيع و تسنن، زندگي عبادي، اجتماعي و سياسي پيامآور عاشورا را مورد تحليل و بررسي قرار داده و به آن «مع بطلة كربلاء، زينب بنت اميرالمؤمنين عليهالسلام» نام داده است. و اين حقير نيز بعد از ترجمه، با توجه به اين كه آن بانوي شجاع و بزرگوار، يادگار حماسهي عاشورا و مظلوميتهاي كربلا است، نام آن را «يادگار خيمههاي سوخته» گذاشتم.لازم به ذكر است، كتاب حاضر در ترتيب موضوعات و عناوين، مقداري دچار پراكندگي بود كه اين حقير، در ترجمهي كتاب، بناچار تغييرات جزئي در ترتيب برخي مطالب صورت دادم، و براي جذابتر شدن و اطلاع رساني و آگاهي بيشتر خوانندگان محترم، مطالب لازم و مفيدي را همراه با عناوين متنوع به بخشهاي كتاب افزودم، لذا اين كتاب در حقيقت تلخيص، ترجمه و نگارش است، كه افزودهها بعضا با علامت (ستاره) مشخص شده است، اميدوارم كه اين قدم ناچيز چراغ رضايت «عقيلهي بني هاشم» حضرت زينب عليهاالسلام را برافروزد، و اين حقير و نيز جناب حجة الاسلام و المسلمين سيد محمد جواد هاشمي يزدي، را كه در چاپ و نشر كتاب سعي بليغ و توجه خاصي نمودهاند، از بركات روحي محفوظ فرمايد.عليرضا رجالي تهرانيتابستان 76 [ صفحه 17]
نام و لقب و كنيه: زينب. عقيلهي بني هاشم، عالمهي غير معلمه. امكلثوم و امعبدالله.پدر: علي بن ابيطالب عليهالسلامجد پدري: ابوطالبجدهي پدري: فاطمه بنت اسدمادر: فاطمهي زهرا عليهاالسلامجدهي مادري: خديجه بنت خويلدتاريخ و محل ولادت: در پنجم جمادي الاولي سال پنجم هجري، در شهر مدينه متولد شد.تاريخ و محل وفات: اول شب نيمهي رجب سال 62 هجرت يعني در سن 57 سالگي در شام و به روايتي در مصر اتفاق افتاد.برادران: امام حسن و امام حسين عليهالسلام، محمد بن حنفيه، قمر بني هاشم ابوالفضل العباس و...همسرش: عبدالله، پسر جعفر بن ابيطالب.فرزندان: عون، محمد، عباس و كلثوم. [ صفحه 19]
حضرت علي عليهالسلام شخصيتي است كه خداوند سبحان در كتابش قرآن مجيد، و رسول اكرم صلي الله عليه و اله در سنت و سخنانش او را مورد مدح و ستايش قرار دادهاند، و ميليونها انسان به ولايت و محبت او گرويدهاند. و نيز بسياري از دانشمندان جديد و قديم و محدثين شيعه و سني، و حتي دانشمندان غير مسلمان شرق و غرب، هزاران جلد كتاب پيرامون فضايل و مناقب آن حضرت تأليف كردهاند. با اين همه هنوز بسياري از فضايل وجودي آن امام ناگفتني مانده و تا روز قيامت نيز ناگفتني خواهد ماند.«كتاب فضل ترا آب بحر كافي نيست كه تر كني سر انگشت و صفحه بشماري»لذا در اين جا به ذكر حديثي از بيانات گهربار آن حضرت و توضيح آن اكتفا ميكنم كه فرمود: [ صفحه 20] «نحن اهل البيت لا يقاس بنا احد» [1] .ما اهل بيت (رسول خدا) هستيم، احدي با ما مقايسه نميشود. جاحظ در شرح اين جمله چنين ميگويد:علي راست گفت كه: «نحن اهل البيت لا يقاس بنا احد» و چگونه ميتوان ديگران را با خانداني قياس كرد كه رسول خدا صلي الله عليه و اله، و دو گوهر پاك: علي و فاطمه عليهاالسلام، دو ريحانه و فرزند پيامبر: حسن و حسين عليهما السلام، و حمزه و جعفر طيار، و سيد و آقاي مكه عبدالمطلب، و ساقي حاجيان عباس حليم بطحا و نجد از آنها است؟ چگونه با ايشان قياس كنيم در حالي كه همهي خير و سعادت در اين خاندان جمع است، انصار حقيقي كسي است كه آنها را ياري كند، و مهاجر واقعي كسي است كه به سوي ايشان مهاجرت كرده و با ايشان باشد، و راستگو كسي است كه آنها را تصديق كند، و فاروق كسي است كه دربارهي آنها بين حق و باطل را فرق گذارد، و حواري و ياور واقعي، ياور آنهاست، و ذوالشهادتين [2] كه در راه آنها جانبازي و جانفشاني كرد از آنهاست. و بالاخره خير و سعادتي وجود ندارد مگر در خانهي آنها و براي آنها و از جانب آنها.و رسول خدا صلي الله عليه و اله خاندانش را بسيار ستوده و فرمود: «من در بين شما بعد از خود دو جانشين به جا ميگذارم: يكي كتاب خدا، ريسماني [ صفحه 21] است كه از آسمان به سوي زمين كشيده شده، و عترت و اهل بيتم؛ خداوند لطيف و خبير مرا مطلع كرده كه اين دو از هم جدا نميشوند تا اين كه مرا در كنار حوض ملاقات كنند». و اگر اهل بيت مانند ديگران بودند، عمر هنگامي كه از فاطمه عليهاالسلام خواستگاري كرده بود نميگفت: «من از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: هر حسب و نسبي روز قيامت قطع ميشود، مگر حسب و نسب من». از اين رو اگر بخواهيم زندگي شرافتمندانهي علي عليهالسلام و مقام كريمانه و مناقب و فضايل درخشندهي او را جمع آوري و تدوين كنيم، طومارهاي بسياري صرف ميشود، چه اين كه او داراي شخصيتي صحيح، اصلي ارجمند و كريم، رتبهاي عظيم، كرداري ارزشمند، علمي فراوان، بياني عجيب، زباني بليغ و خطيب، سينهاي وسيع، و اخلاقي ارزنده و درخشان است. و فضايلش بر سابقهي پرافتخار گذشتهاش شهادت ميدهد».
هر چند بحث ما پيرامون شخصيت حضرت زينب كبري عليهاالسلام ميباشد، ولي از آن جايي كه آن حضرت، نوهي ابوطالب بوده است، ناگزير بحثي را هر چند مختصر در رابطه با ابوطالب و چگونگي اسلامش بيان ميداريم.
در بين اهل سنت مشهور است كه ابوطالب غير مسلمان از دنيا [ صفحه 22] رفته، ولي علماي شيعه اجماع دارند بر اين كه وي مسلمان مرده است؛ و براي اين كه معلوم شود حق با كدام فرقه بوده و كدام قول صحيح است، ذكر تمهيداتي شايسته مينمايد:1- اگر مسلمانان (اعم از شيعه و سني) پيرامون مسألهاي اتفاق نظر پيدا كنند، اين اتفاق نظر دليلي است براي اثبات و يا نفي آن مسأله، و ديگر نيازي به بحث و نظر نميباشد، و لازم است هر مسلمان بدون هيچ شرط و يا سستي به آنچه ايشان متفق شدهاند معتقد شود. مثلا اگر كسي بگويد ابوجهل غير مسلمان مرده است، احدي حق اعتراض به او را نداشته و نميتواند او را قبل از حكم كردن به كفر ابوجهل وادار به تحقيق و تفحص نمايد، زيرا جميع مسلمين بر كفر او اتفاق نظر داشته، و دو قول مخالف وجود ندارد تا براي انتخاب قول صحيحتر و قويتر احتياجي به بحث و دقت نظر باشد.اما وقتي مسلماني در رابطه با مسألهاي اختلاف نظر داشته و هر طايفهاي نظر خاصي مطرح كند، در اين صورت بحث و فحص لازم شده و كسي كه بدون تحقيق، و فقط به جهت اعتماد و اتكا به شهرت بين علماي يكي از دو فرقه (شيعه و سني) مسأله را قبول كند، اين انسان «مقلد جاهل» است؛ زيرا هر چيزي كه وجود داشته باشد لازم نيست حتما مشهور بوده، و هر مشهوري هم واجب نيست وجود واقعي داشته باشد، لذا گفتهاند: «رب مشهور لا اصل له» چه بسا امر مشهوري كه اصل و ريشهاي ندارد.در ضمن، گيريم كه شهرت، حق باشد (هر چند ما به چنين شهرتي اعتقاد نداريم) لكن اين موقعي است كه بر ضد و كذب آن دليل [ صفحه 23] محسوس و ملموسي اقامه نشود، چرا كه در حديث آمده است: ليس المخبر كالمعاين، (و به قول معروف: شنيدن كي بود مانند ديدن). علاوه بر اين كه عمل نمودن به آنچه در نزد اهل سنت مشهور است، و رها كردن آنچه بين علماي شيعه شهرت دارد تحكم و زورگويي بوده و ترجيح بلا مرجح است. پس بر انسان واجب است كه در ابتدا هر دو قول مشهور را كنار گذاشته و براي بحثي به دور از هر گونه آلايش و تعصب آماده شود، كه تجربه از دير زمان نشان داده آن كساني كه به احساس و عاطفه پناه برده و از روي عقل قضاوت نميكنند، هرگز به خير واقعي هدايت نميشوند؛ و مادامي كه اميال و عواطف بر عقل چيره بوده و تقليدهاي كوركورانه بر انسان حاكم باشند، محال است كه چنين انساني به صلاح و سداد راه يابد.2- حقيقت عقيدهي هر انساني شناخته نميشود مگر در پرتو شناخت واقعي و زندگي شخصي او، و نيز دقت در اوضاع و احوالي كه واقعيت انساني را احاطه كرده است. پس عقيدهي واقعي انسان آن است كه در سلوك و رفتار و معتقداتش مورد توجه و در سرلوحه او قرار گرفته است. و ممكن نيست كه بتوان بدون در نظر گرفتن شخصيت واقعي و زندگي شخصي انسان، به اميال و علايق و خواسته هايش معرفت پيدا كرد.3- همان گونه كه بين اهل سنت مشهور است كه ابوطالب غير مسلمان از دنيا رفته، شيعه نيز اجماع دارد كه ابوسفيان در حال نفاق مرده است،و اين در حالي است كه علماي سنت در رابطه با حسن اسلام او (نفاق و عدم نفاق) اختلاف نموده اند؛ چنانچه «عبدالبر [ صفحه 24] قرطبي مالكي» گويد:«دربارهي ابوسفيان كه آيا وي از روي ميل اسلام اختيار كرد، اقوال مختلف است: گروهي عقيده دارند كه وي مسلمان شد و اين اسلام او از روي عقيده بوده است. و جماعتي معتقدند كه ابوسفيان هرگز از روي ميل مسلمان نشد و او همواره منافق بود و از منافقين هم پشتيباني ميكرد، و در جاهليت هم زنديق بود و به مبدأ عقيده نداشت». [3] .منطق در اين گونه موارد حكم ميكند تا زماني كه دربارهي اسلام ابوطالب و حسن اسلام ابوسفيان تحقيق و بحث و گفت و گو نشده است راجع به هيچ يك از آنها قضاوت نكرده و به قول هيچ گروهي اعتماد نكنيم؛ بلكه آنچه بايد قبل از هر چيزي مورد بررسي قرار گيرد مسير زندگي شخصي ابوطالب و ابوسفيان است، تا معلوم شود كه آيا آن دو مسلمان بوده و به رسالت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ايمان داشتهاند، يا مشرك و منافق بوده و دشمن و محارب با حضرت بوده اند؟
در رابطه با شخصيت واقعي ابوسفيان بايد گفت كه تاريخ او و حقيقت وي در تمام زندگي، وابسته به بتها و دفاع از آنها بوده و به خاطر بتها با همهي توان و حرص زياد و قدرت فراوان قربانيها كرده است. [ صفحه 25] او در واقع هيچ گاه به اسلام و دستورات آن و پيامبر صلي الله عليه و اله و رسالت آن حضرت معتقد و پايبند نبوده است؛ زيرا اين بتها بودند كه به ابوسفيان امتياز و سيادت و رياست بر ضعفا و مساكين ميدادند، در حالي كه پيامبر صلي الله عليه و اله او را از جميع امتيازات و سيادتهاي ظاهري و دروغين جدا كرده و به اخوت و برادري و مساوات دعوت مينمود. و نيز بتها، هر گونه تاراج و غارت و فسق و فجور را براي او مباح و جايز ميكردند؛ ولي محمد صلي الله عليه و اله او را به كسب فضايل و مكارم اخلاق امر مينمود. از اين جهت بود كه رسول خدا صلي الله عليه و اله براي همهي دنياپرستان و زراندوزان كافر، و براي شخص ابوسفيان خطري بزرگ و جدي به حساب ميآمد.با توجه به چنين مسألهاي و دشمني ريشهدار و موروثي بين دو قبيله «بني هاشم» و «و بني اميه»، ابوسفيان چگونه ميتوانست اسلام آورده باشد، در حالي كه در جنگها و توطئههايي كه عليه رسول الله صلي الله عليه و اله صورت مي گرفت، او نسبت به كينه توزترين دشمنان اسلام اظهار انقياد و فروتني مينمود، و براي پيامبر نقشههاي خطرناكي طراحي ميكرد.پس با توجه به حقيقت ابوسفيان، هيچ شك و ترديدي باقي نميماند كه او به خاطر ترس از مسلمين و پيامبر صلي الله عليه و اله تظاهر به اسلام ميكرده، نه به خاطر اين كه ايمان آورده باشد. او تظاهر به اسلام نمود تا خونش حفظ شده و كشته نشود، نه بدين خاطر كه پيروي از وجدان و فطرت خود كرده باشد.لذا با روشن شدن واقع و برطرف شدن هر گونه ترديدي، آيا [ صفحه 26] درست است كه از شهرت و مانند آن پيروي كرده و بگوييم: ابوسفيان مسلمان از دنيا رفته است؟! به طور قطع و يقين او هيچ گاه در سلوك و راه زندگي خويش به عقل و دين و فطرت خويش مراجعه نكرد؛ بلكه معيار و مثل اعلاي او، منفعت شخصي بود و بس؛ همان گونه كه قدرتمندان ديگر در اين عالم غير از مصالح و منافع شخصي خود به چيز ديگري كار ندارند. [4] .
اما حقيقت ابوطالب كاملا مقابل حقيقت ابوسفيان است، به طوري كه هيچ گاه وجه تشابهي نداشتهاند؛ زيرا كينه و عداوت با رسول خدا صلي الله عليه و اله قلب و وجود ابوسفيان را احاطه كرده بود، ولي ابوطالب نسبت به آن حضرت چنان مهرباني ميكرد كه مادر شيرده بر طفل شير خوارش.در طبقات ابن سعد آمده است: آن قدر كه ابوطالب، محمد صلي الله عليه و اله را دوست داشته و به او عشق ميورزيد، فرزندانش را دوست نداشت، نميخوابيد مگر اين كه محمد صلي الله عليه و اله در كنارش باشد، و هر گاه از خانه [ صفحه 27] بيرون ميآمد حضرت را با خودش همراه داشت (يعني هميشه ملازم و مراقب رسول خدا بود). ابوسفيان براي از بين رفتن مجد وعظمت بني اميه و پيروزي پيامبر صلي الله عليه و اله ترسان بود، اما ابوطالب معتقد بود كه در پيروزي برادرزادهاش مجد و شرف دايمي وجود دارد؛ و چه شرفي براي ابوطالب بالاتر از اين كه خداوند متعال برادرزادهاش را كه امانت الهي است به او سپرده و او را براي پرورش و تربيت رسول خدا صلي الله عليه و اله از بين تمامي مردم اختيار فرموده است.
اگر دربارهي ابوطالب، خود را از هوسها و مشتهيات نفساني پاك كنيم، و در او مانند يك طالب حق و حقيقت بنگريم، نتيجه ميگيريم كه او به خدا و رسولش ايمان داشته است. هنگامي كه پدر پيامبر (عبدالله) قبل از ديدن فرزند بزرگوارش از دنيا رفت، جدش عبدالمطلب سرپرستي حضرت را به عهده گرفت، و در حالي كه هشت سال از عمر شريفش سپري شده بود جدش نيز وفات كرد، اما قبل از وفاتش پيامبر صلي الله عليه و اله را به ابوطالب سپرده و خطاب به او گفت: «به او بپيوند، و با زبان و دست و مالت او را كمك و ياري كن كه او داراي مقام بلندي است، گويا ميبينم كه اين كودك به چنان عز و شرفي ميرسد كه هيچ عربي قبل از او و بعد از او بدان مقام نرسيده و نخواهد رسيد».ابوطالب بعد از قبول كردن سرپرستي حضرت، دربارهي وي و خصوصياتش چنين گفته است:«در بسياري از شبها كلماتي از او ميشنيدم كه مرا به تعجب وا [ صفحه 28] ميداشت، هر وقت او را براي صرف غذا صدا ميزدم، به خوردن و آشاميدن آغاز نميكرد مگر اين كه ميشنيدم ميگفت: «بسم الله الاحد» و چون دست از خوردن مي كشيد ميگفت: «الحمد لله كثيرا». روزي ناگهاني به منزل آمدم و با تعجب ديدم كه از پيشانياش نور بسياري به طرف آسمان ساطع ميشود. هيچ گاه از زبان وي دروغي نشنيدم، وهيچ گونه جهل و ناداني از او مشاهده نكردم، بي جهت نميخنديد، با كودكان به بازي نميپرداخت، توجهاي به آنها نداشته و خلوت و تنهايي را بيشتر دوست ميداشت».ابن عساكر نقل ميكند: زماني بر قريش قحطي و خشكسالي آمد، (قريشيان گفتند:اي ابوطالب، دره خشكيده واهل شهر دچار قحطي شدهاند، برخيز و طلب باران كن. ابوطالب بيرون آمد در حالي كه پسري (حضرت محمد صلي الله عليه و اله) چون خورشيد كه از پشت ابرهاي سياه نورافشاني ميكند با او بود و در اطراف آن حضرت، كودكاني بودند، ابوطالب او را برگرفت و پشتش را به كعبه چسبانيد) و در حالي كه او را بر سر انگشتانش بلند كرده بود، باران طلبيد، بلافاصله از اين سو و آن سو ابرها گرد آمدند و باريدند، به طوري كه وادي از آب باران سيراب شد، اهل باديه و ده نشينان از نظر آب به وسعت و فراخي رسيدند و دره شكفته شد. در اين خصوص ابوطالب سروده است:و ابيض يستسقي الغمام بوجهه ثمال اليتامي عصمة للأرامليعني: رو سپيدي كه ابر از روي او سيراب ميگردد، پناهگاه يتيمان و نگاهبان بيوه زنان است.فاطمهي بنت اسد، همسر ابوطالب دربارهي حضرت محمد صلي الله عليه و اله چنين [ صفحه 29] مي گويد:«در حيات خانهي ما درختي بود كه مدتها خشكيده بود، روزي محمد صلي الله عليه و آله پيش پاي اين درخت رفت و دست خود را به تنهي آن درخت كشيد، ناگهان ديدم در همان لحظه درخت سرسبز شد و خرما داد».و در طبقات ابن سعد آمده است: فرزندان ابوطالب هر وقت كه با هم يا به تنهايي غذا ميخوردند سير نميشدند، اما چون پيامبر صلي الله عليه و اله با ايشان غذا ميخورد، (از بركت آن حضرت) همگي سير ميشدند. [5] .
آيا ابوطالب بعد از اين كه اين آيات و اعمال را كرارا مشاهده كرده و نيز سشنيده كه پدرش و ديگران چه خبرهايي دربارهي آن حضرت داده بودند، صحيح است كه گفته شود ابوطالب غير مسلمان مرده است، و حال آن كه او مردي متفكر و دورانديش بوده است؟! آيا عرب باديه نشين و ساير مهاجرين و انصار، بر ابوطالب رجحان و برتري عقلي داشتند؟ (كه به آن حضرت ايمان آوردند؟) و يا آيات و معجزات و كرامات بيشتري از ابوطالب ديده بودند؟! و يا از ابوطالب به پيغمبر صلي الله عليه و اله نزديكتر بودهاند؟! بدين خاطر است كه ميگوييم: مسلمان نبودن ابوطالب محال و يا شبه محال است.كسي كه در اسلام ابوطالب شك كند مانند اين است كه در نبوت و رسالت محمد صلي الله عليه و آله شك كرده است، از اين جهت كه نميداند و [ صفحه 30] نمي تواند اين مطلب را بفهمد؛ زيرا جمع كردن اين قول كه پيامبر صلي الله عليه و آله برهان قاطع و دليل محكمي براي اثبات نبوتش آورد، و اين قول كه ابوطالب با وجود داشتن علم و سلامت ادراك و رجحان عقلي و آگاهي تمام و كاملي كه به حقانيت برادرزادهاش داشت و نيز عشق و علاقه و اخلاص نسبت به او، كافر و غير مسلمان از دنيا رفته است، ممكن نيست. پس هر كسي بگويد پيامبر صلي الله عليه و آله براي اثبات رسالتش دليل كافي و وافي ارائه داده است لازم ميآيد كه قائل به اسلام ابوطالب نيز باشد؛ و هر كس كه قائل به عدم اسلام ابوطالب باشد لازم ميآيد كه بگويد: نبي اكرم صلي الله عليه و اله نتوانسته بود دليل قانع كننده و كافي براي رسالتش اقامه كند، و تفكيك اين دو از هم جهل و تحكم است.و در يك كلام: اگر فرض شود ابوطالب اسلام نياورد، معلوم ميشود كه در واقع يك سر و اشكالي وجود داشته كه سبب اسلام نياوردنش شده است.سؤالي كه در اين جا مطرح ميشود اين است: ابوطالب كه داراي چنين منزلت و مقامي است، چرا در اسلامش تشكيك وارد شده است؟در جواب بايد گفت: اين كه از ابوطالب نفي اسلام كردهاند، جوابي است براي قول به نفاق ابوسفيان. آيا غير از اين است كه ابوطالب پدر علي امير المؤمنين عليهالسلام بوده و ابوسفيان پدر معاويه؟! لذا محل گريزي نديدند مگر اين كه موازنه كنند و ابوسفيان را بر ابوطالب ترجيح داده و يا حداقل آن دو را با هم مساوي جلوه دهند. [ صفحه 31]
سؤال ديگر اين است كه: چرا ابوطالب اسلامش را در روز اول دعوت پيامبر صلي الله عليه و آله مانند فرزندش علي عليهالسلام آشكار نميكرد؟جواب: اولا: او اسلامش را در قالب اشعاري كه از او در كتب تاريخي ثبت شده، آشكار نموده است، چنانكه سروده:و لقد علمت بان دين محمد من خير اديان البرية دينايعني: به تحقيق ميدانم كه دين محمد صلي الله عليه و اله بهترين ديني است كه به مردم عرضه شده است.ثانيا: اسلام در اول و آغاز بعثت ضعيف بود و قواي شرك عليه اسلام بسيج شده بودند، لذا از خردمندي و مصلحت اسلام و رسول خدا صلي الله عليه و اله بود كه اسلام خود را كتمان كرده، تا در لحظات حساس و براي دفاع و حمايت از اسلام پيامبر صلي الله عليه و اله با قدرت وارد عمل شود. اين عمل در بين بسياري از ياران پيامبران و شخصيتهاي بزرگ اتفاق افتاده است. مثلا: مؤمني از آل فرعون ايمان خود را پنهان كرد تا قدرت حمايت از موسي عليهالسلام را داشته باشد. [6] در قرآن كريم آمده است:«و قال رجل مؤمن من آل فرعون يكتم ايمانه اتقتلون رجلا يقول [ صفحه 32] ربي الله». [7] .مرد مؤمني از كسان فرعون كه ايمان خود را مخفي ميگردانيد، گفت: آيا شما مردي را كه ميگويد پروردگار من خداست، ميكشيد؟و نيز حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و اله به «نعيم بن مسعود اجشعي» دستور داد كه ايمانش را در جنگ احزاب پنهان كرده تا بين يهود و قريش اختلاف و جدايي وارد كند. بلكه اجازه داشت تا هر چه آنها ميل دارند بگويد.علامه سيد محسن امين ميگويد: «اگر ابوطالب اسلامش را آشكار ميكرد، هرگز آن قدرتي كه براي ياري و نصرت رسول خدا صلي الله عليه و اله داشت، بدست نميآورد». [8] .و در كتاب سيرهي حلبي باب وفات ابوطالب و همسرش آمده است: «از جمله حكمت هاي خداوند متعال نگه داشتن ابوطالب بر دين قومش (جاهليت) بود؛ چرا كه در اين كفر ابوطالب مصالحي وجود داشت كه هر كس تأمل كند مييابد» [9] .خداوند سبحان براي انسان شواهد و دلايلي به وجود ميآورد، اگر چه بنا باشد بر زبان منكرين و مخالفين جاري كند. نويسندهي مذكور، ايمان ابوطالب را با زيركي انكار كرده و از طرفي ميگويد: «مصلحت اسلام چنين اقتضا ميكرده است». گويا وي فراموش كرده كه از امور بديهي و ضروري اين است كه كفر به خداوند عز و جل ذاتا [ صفحه 33] قبيح و ناپسند است، و كفر براي هيچ علت و هدفي، حكمت و مصلحت ندارد.و نيز فراموش كرده كه آن غرض و قصد مطلوب، در سايهي پنهان كردن ايمان متحقق ميشود، چنان كه «نعيم بن مسعود» و «مؤمن آل فرعون» چنين كردند. و اگر خداوند عدم اسلام و كفر ابوطالب را به خاطر مصلحت پيامبر صلي الله عليه و آله خواسته باشد، هر آينه بايد كفر او از ايمانش افضل و برتر باشد، بلكه واجب شود تا او براي اسلام و ايمان به خدا و رسولش مؤاخذه و عقوبت گردد. لذا ثابت ميشود كه ايمانش را كتمان كرد تا بدين وسيله بين مصلحت اسلام و قباحت كفر را جمع كند.
ابن هشام مينويسد: «ابوطالب به فرزندش علي عليهالسلام گفت: محمد صلي الله عليه و آله تو را جز به خير و نيكي دعوت نكرده است، پس به او بپيوند و ملازم او باش». [10] و معني اسلام هم در واقع همين اعتراف كردن است به اين كه دعوت محمد صلي الله عليه و اله به خير و صلاح بوده و اطاعت و پيوند با او واجب و ضروري ميباشد.و نيز ابن سعد مينويسد: «چون علي عليهالسلام خبر مرگ پدرش ابوطالب رحمه الله را به پيامبر صلي الله عليه و اله رسانيد، آن حضرت گريست و فرمود: برو غسلش بده، كفنش كن و دفنش نما، خداوند او را مورد غفران و [ صفحه 34] رحمت قرار دهد». [11] .و معلوم است كه پيامبر صلي الله عليه و اله هيچ گاه امر به تجهيز يك مشرك و ملحد نميكند، و نيز طلب رحمت و رضوان براي او نخواهد كرد.خيلي عجيب و غريب است كه اسلام ابوطالب نياز به دليل داشته و ايمانش مورد سؤال قرار گيرد، در حالي كه در دوران طفوليت پيامبر صلي الله عليه و اله سرپرستي او را به عهده داشت، و وقتي حضرت بزرگ شد ابوطالب ياريش كرد، و براي نصرت و ياري آن حضرت بلا و مصيبت بسياري را تحمل نمود تا احدي طمع آزار و اذيت به رسول خدا صلي الله عليه و اله را پيدا نكند. و نيز خيلي عجيب است كه اسلام وي مورد سؤال قرار گيرد در حالي كه بزرگان ما اتفاق دارند كه اگر دفاع و حمايت ابوطالب از اسلام و دعوت محمد صلي الله عليه و اله نبود، اثري از اسلام باقي نميماند.
پدر فاطمه (مادر اميرالمؤمنين عليهالسلام) اسد نام داشت كه او نيز برادر عبدالمطلب يعني جد پيامبر صلي الله عليه و اله بوده است.فاطمه اولين زن هاشمي بود كه با مردي هاشمي ازدواج كرد، شوهرش ابوطالب، همسري غير از او اختيار نكرد و ثمرهي اين ازدواج چهار پسر و يك دختر بود، به نامهاي: طالب، [12] عقيل، جفعر، و علي عليهالسلام؛ و هر يك از اين فرزندان به ترتيب ده سال با ديگري فاصله [ صفحه 35] داشت، و تنها دخترشان «فاخته» نام داشت ملقب به «ام هاني».هنگامي كه ابوطالب (بعد از مرگ پدر و جد رسول خدا) سرپرستي او را به عهده گرفت، فاطمه او را به منزلهي عضوي از اعضاي بدن خود دانسته و هميشه ملازم و مراقبش بود. لحظهاي او را از ياد و نظر خود دور نميكرد؛ چون حضرت بيرون ميرفت مدام به فكر او بود، و همين كه بر ميگشت كارهاي خود را كنار گذاشته و به او رسيدگي ميكرد، به آن حضرت غذا داده و وي را ميشست و تميزش ميكرد، لباس بر تنش كرده، بدن و موهاي او را روغن مالي و شانه مينمود، او را معطر كرده و نيازهاي او را برطرف مينمود. هنگامي كه شب فراميرسيد رختخواب حضرت را آماده ميكرد. خلاصه لحظهاي از او غافل نبود، و شب و روز در خدمتش بود، و بدين خاطر رسول خدا صلي الله عليه و اله او را «مادر» ناميد.وقتي فاطمه بنت اسد وفات كرد (علي عليهالسلام آن حضرت را مطلع كرد، و ايشان با شنيدن خبر مرگ فاطمه بسيار گريست) و با لباس خود او را كفن كرد، سپس دستور داد تا قبرش را آماده كنند، پس در قبر او خوابيد و برخاست، سپس فاطمه را در قبر گذاشت و حضرت با دست خود سنگ لحد روي قبرش گذاشت و فرمود: «خدايا! مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز و امام و حجتش را بر او تلقين نما، و قبرش را وسيع گردان». اصحاب عرض كردند: يا رسول الله! شما براي فاطمه كاري كرديد كه قبل از او با هيچ كس ديگر نكرديد؟ حضرت فرمود: «لباسم را به او پوشاندم تا از لباسهاي بهشتي پوشيده شود، و در قبرش خوابيدم تا خداوند قبرش را وسعت داده و از فشار قبر او را در امان [ صفحه 36] دارد؛ زيرا او بعد از ابوطالب بهترين خلق خداوند نزد من بود». [13] .رسول خدا صلي الله عليه و اله اين اعمال را براي فاطمه انجام داد تا بدين وسيله از نيكيها و خوبيهاي آن بانوي مكرمه تشكر نموده و به حسن اخلاق و زيباييهاي او اعتراف كند. اما با اين همه احسان فاطمه را از احسان عمويش ابوطالب كمتر ميشمارد؛ زيرا فاطمه بيشتر به خود پيغمبر صلي الله عليه و آله احسان و خدمت ميكرد، ولي عمويش ابوطالب نه تنها به پيغمبر صلي الله عليه و آله بلكه به اسلام و مسلمين احسان فراواني كرد، و اگر حمايت ابوطالب و شمشير پسرش علي عليهالسلام نبود، هرگز اسلام قائم و پابرجا نميشد و سايه اسلام بر سر هيچ انساني نميافتاد. و از همه عجيبتر اين كه پيامبر صلي الله عليه و آله حقوقي را براي عمويش مطرح كرد، كه حقوق مادران بر فرزندانشان را پايينتر از آن قرار داده است. پس آن كه ادعاي مسلماني كرده و ميگويد، ابوطالب در شعلههايي از آتش قرار دارد، در واقع قصد افترا و بهتان به علي عليهالسلام داشته و ميخواهد بدين وسيله در خلافت آن حضرت بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله خلل وارد كند.خلاصه، بر هر انسان منصفي واجب است اين حقيقت را دربارهي ابوطالب پذيرفته و براي منكران اسلام ابوطالب بخواند يا به گوش آنها برساند. بر هر انسان منصف و مسلماني است كه خود را جاي يك انسان تيزبين كه دورترين اسباب و موانع را مي بيند قرار دهد، نه در جايگاه يك جاهل مقلدي كه فقط ظاهر را ميفهمد و به هر چه چاپ [ صفحه 37] ميشود اطمينان ميكند.
بدون شك قرابت با رسول خدا صلي الله عليه و اله اين گونه نيست كه به سبب هر امر ساده و كوچكي، نسبتي صورت گيرد. اما ميخواهيم بدانيم اين قرابت به چه معني است؟ و چگونه انساني به اين شرف نائل ميشود؟ آيا فقط از راه ولادت ميتوان به آن حضرت منسوب شد، يا امر ديگري بايد تا از نزديكان آن حضرت شايد؟توجه به اين نكته لازم است كه، هر كس از راه ولادت به حضرت منتسب است، شبيه به كسي است كه به جهت گفتن شهادتين منسوب به اسلام شده؛ از اين رو كسي كه بگويد: «لا اله الا الله، محمد رسول الله»، شرعا به او مسلمان گفته ميشود هر چند پايبند به امر و نهي اسلام نباشد و هر چه خواهد انجام دهد. همچنين كسي كه از فرزندان فاطمه زهرا عليهاالسلام باشد ميتوان او را واقعا، لغتا و عرفا به رسول خدا صلي الله عليه و اله نسبت داد، هر چند بين آن شخص و حضرت محمد صلي الله عليه و اله هزاران واسطه وجود داشته باشد. [14] .و اين كه شهادتين اساس و ركني از اركان اسلام است، به اين معني نيست كه حقيقت اسلام فقط گفتن شهادتين است و بس؛ چه اين [ صفحه 38] كه اگر قرار باشد شهادت قولي، اسلام واقعي و حقيقت آن باشد، لازم ميآيد كه ائمه معصومين عليهم السلام با مقلدين، و مجاهدين با متخلفين مادامي كه به وحدانيت خدا و رسالت محمد صلي الله عليه و اله شهادت ميدهند، مساوي و يكسان باشند.بديهي است كه از مسلمانان، بعضي عالماند و بعضي جاهل، بعضي عادلاند و بعضي غير عادل، و بعضي مجاهدند و بعضي قاعد، و براي هر يك از آنها درجه و مرتبهاي مخصوص و احكامي خاص در پيشگاه خداوند سبحان وجود دارد؛ لذا براي شناخت دين، و پايان دادن به خصومتها و اختلافها، به عالم مراجعه ميكنند؛ پشت سر عادل نماز خوانده و به او اقتدا ميكنند، و نيز قول و شهادتش را حجت ميدانند، و به مجاهد در بسياري از حقوق مادي و معنوي برتري و افضليت داده ميشود.بله، براي هر يك از مسلمانان آثار و احكامي است كه به طور مساوي شامل همهي آنها شده و استثنا بردار نيست، مثلا كسي كه شهادتين بگويد، مال و خونش حفظ شده، احكام ازدواج وارث بر او جاري ميشود، و آنچه از شؤون عامه براي مسلمين است براي او نيز محسوب ميگردد. و چنين است كسي كه به سبب ولادت از جانب پدر به هاشم منسوب ميباشد؛ در آنها نيز صالح وجود دارد و طالح، و براي هر يك از ايشان درجه و احكامي خاص است، و نيز جملگي در بعضي مسائل با هم مشتركند؛ به عنوان نمونه ميتوان از دريافت خمس، و نذورات و اوقافي كه خاص ساداتي كه منتسب به رسول خدا صلي الله عليه و اله مي باشد، و حرمت گرفتن زكات، مگر از ساداتي مثل خود، [ صفحه 39] نام برد. [15] .اينها مواردي است كه منسوبين آن حضرت را بر ديگران ممتاز ميگرداند، و باعث ميشود كه از اموال اغنيا و ثروتمندان به قدر نياز دريافت نمايند، نه اين كه ايشان به مجرد انتساب به آن حضرت داراي چنين مقام شامخ و بلندي باشند.
در اين جا سؤالي مطرح ميشود كه وقتي امر چنين است، پس به چه علت خداوند متعال و رسول گراميش، مسلمين را به دوستي اقربا و اطاعت از ايشان و تمسك به ريسمان الهي ايشان امر فرمودهاند؟و ما جواب اين سؤال را در خطبهاي كه امام حسين عليهالسلام در راه مكه و عراق فرموده، جستجو ميكنيم. در قسمتي از آن خطبه آمده:«رضي الله رضانا اهل البيت نصبر علي بلائه، و يوفينا اجور الصابرين، لن تشذ عن رسول الله لحمته». [16] . [ صفحه 40] بر آنچه خدا راضي است ما نيز راضي و خشنوديم، در مقابل بلا و امتحان او استقامت ميورزيم و اجر صبر كنندگان را بر ما عنايت خواهد نمود، و هرگز در ميان پيامبر و پارههاي تن او (فرزندانش) هيچ گاه جدايي نخواهد افتاد.پس آن نزديكاني كه خداوند به دوستي و اطاعت ايشان امر فرموده، اهل بيت خاصهي رسول خدا صلي الله عليه و اله ميباشند، نه هر كسي كه به جهت ولادت به پيامبر صلي الله عليه و اله يا جدش هاشم منتسب است. و اهل بيت خاصهي پيامبر صلي الله عليه و اله كسانياند كه هيچ گاه در قول و عمل از او جدا نبودهاند، ايشان كاملترين نمونهي شخصيت رسول خدا صلي الله عليه و اله و مصداق بارز علوم و اخلاق و جميع خصائص آن حضرت هستند؛ چون سخن گويند به زبان او سخن گويند و چون عملي را انجام دهند برگرفته از رسالت و سيرت آن حضرت است. و هيچ سخني بهتر از «حديث ثقلين» دلالت ندارد كه در آن تمسك و توسل به ايشان واجب شده چنان كه تمسك به كتاب الله واجب گرديده است.آيا كسي كه به يك نحوي به رسول اكرم صلي الله عليه و اله منسوب است (غير از ائمه اطهار) ميتواند ادعا كرده و بگويد كه مودت و دوستي من و اطاعت از من بر آحاد مردم واجب است؟ و به اين حديث و آيهي تطهير و آن چه در شأن اهل بيت وارد شده است، احتجاج نمايد؟ (قطعا اين طور نيست) بلكه آن كساني كه مودت و اطاعتشان بر ما واجب شده، اهل بيتي هستند كه حضرت سيد الشهدا عليهالسلام آنها را معرفي نموده و فرموده است: «رضايت ما اهل بيت رضايت خداوند است» سپس به سبب اين رضايت اشاره نموده ميفرمايد: «در ميان پيامبر و [ صفحه 41] پارههاي تن او هيچ گاه جدايي نخواهد افتاد».پس حضرت رسول صلي الله عليه و اله از ايشان است و آنها نيز از حضرت رسول صلي الله عليه و اله. پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله براي خدا خشنود شده و براي خدا غضب مي كند، اهل بيت نيز اين چنيناند؛ زيرا بين ايشان هيچ گونه جدايي و انفصالي نيست.پس انتساب اسمي و لفظي به وجود مقدس نبي اسلام صلي الله عليه و اله به مجرد ولادت (هر چند فاصله زياد باشد) صحيح است. اما در انتساب روحي و معنوي، قبل از هر چيزي از دلايل اين نوع انتساب بحث ميشود، و در آن سلسله نيات و اعمال و رفتاري كه خداوند را خشنود ميكند فحص ميشود، نه در سلسلهي آباء و اجداد. (و اهل بيت عليهم السلام لفظا و روحا، منتسبين واقعي به شخص رسول اكرم صلي الله عليه و اله هستند).
حضرت زينب عليهاالسلام دختر بزرگ حضرت فاطمه عليهاالسلام است. نقل است كه وقتي متولد شد، مادرش زهرا عليهاالسلام او را به نزد پدر برد و عرض كرد: اين فرزند من است، نامي براي او بگذار. اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود: من بر پيغمبر صلي الله عليه و اله سبقت و پيشي نميگيرم. پيغمبر صلي الله عليه و اله در سفر بود، و چون از سفر بازگشت حضرت فاطمه عليهاالسلام دختر خود را خدمت رسول خدا صلي الله عليه و اله برد و عرض كرد: نامي براي او بگذاريد. در اين هنگام جبرئيل نازل شد و گفت: نام او را «زينب» بگذار، و اين نامي است كه خداي تعالي براي او اختيار فرمود. پس بيدرنگ، رسول [ صفحه 42] خدا صلي الله عليه و اله نام او را «زينب» گذاشت، و اشكش جاري شد. سپس فرمود: «هر كس كه بر زينب كبري گريه كند، اجر و ثوابش مانند كسي است كه بر برادرانش حسن و حسين گريه نموده باشد». [17] .«زينب» در لغت به معناي درخت نيكو منظر آمده است، و ممكن است مخفف از «زين، اب» باشد، يعني زينت پدر. و از القاب حضرت زينب عليهاالسلام كه در روايات آمده «عقيله» يا عقيله بني هاشم است، كه به معناي زن ارجمند و يكتا در فاميل خود ميباشد.زينب عليهاالسلام در دوران كودكي در حد بالايي از كمال و رشد واستعداد بود. شيخ جعفر نقدي در كتاب «زينب كبري» نقل ميكند: روزي اميرالمؤمنين عليهالسلام زينب را كه در سن طفوليت به سر ميبرد روي زانوي خود نشانيد و به او فرمود: بگو «احد» يعني يكي، زينب گفت: «احد». به او فرمود: بگو «اثنين» - يعني دو تا - زينب ساكت شد، حضرت بدو گفت: سخن بگو! زينب گفت: زباني كه به گفتن يكي گردش كرده چگونه «دو تا» بگويد؟! علي عليهالسلام دختر را به سينه چسبانيد و او را بوسيد.
حضرت زينب كبري عليهاالسلام در خانهاي متولد شد كه چيزي از دنيا و زخارفش وجود نداشت. خانهاي كه اساس آن بر تقوا و صلاح استوار بود. او ميديد در خانهاي كه متشكل شده از پدرش اميرالمؤمنين عليهالسلام، [ صفحه 43] و مادرش سيدة نساء العالمين و برادرانش، دو ريحانهي رسول رب العالمين را نور فراگرفته است. در خانهي فاطمه عليهاالسلام طي سه سال متوالي سه فرزند عزيز و گرامي متولد شدند، امام حسن عليهالسلام در سال سوم هجري، امام حسين عليهالسلام در سال چهارم هجري، و زينب كبري عليهاالسلام در سال پنجم هجري قمري.پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله طاقت دوري از خانهي فاطمه را نداشت، و هيچ امري او را از سركشي به خانه دخترش به خود مشغول نميكرد، مخصوصا بعد از آن كه دو ريحانهاش، حسن و حسين عليهمالسلام متولد شدند. لذا وقتي داخل آن منزل ميشد آنها را ميبوسيد و ميبوييد و به آنها لبخند شادماني مي زد.روزي به منزل فاطمه عليهاالسلام وارد شد و حسن را گرفت و بر دوش خود نهاد، به تبعيت او حضرت علي عليهالسلام حسين را بر دوش گرفت، و سپس فاطمه عليهاالسلام زينب را بالاي دوش خود برد. آري، صحن و ستونهاي اين خانه كه آكنده از صفا و صميميت و پاكي بود، از فرط خوشحالي و مسرت به لرزه ميآمد. پيامبر خدا صلي الله عليه و اله به خاندان خود مفتخر و مسرور، و ايشان نيز به وجود حضرت مفتخر و شادمان.آنچه كه گفته شد و بسياري از سخناني كه ناگفته ماند، دلالت بر اين دارد كه حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و اله نسبت به پيامبران گذشته از خاندانش بيشترين خرسندي و خوشبختي را داشت، همچنان كه نسبت به پيامبران ديگر بيشترين بلا و آزار را به سبب بستگان و قومش از امثال ابوجهل و ابوسفيان تحمل نمود.آري، زينب عليهاالسلام در چنين خانهاي متولد شد، آن خانهاي كه [ صفحه 44] پيامبر صلي الله عليه و اله را شادمان كرد، و در آن سكينه و اطمينان پيدا مي كرد.آن خانهاي كه از سينهي پاك مادرش كه پارهي تن رسول گرامي بود شير خورد، و با برادرانش آن دو سرور جوانان اهل بهشت، نشست و برخاست كرده، و از منبع فيض پدرش كه باب شهر علم نبي بود كسب علم نمود. سپس از اين خانه خارج شد، (و به خانه شوهر رفت)، تا با سينهاي وسيعتر از آسمان، وقلبي استوارتر از كوههاي محكم و استوار، از بلايا و مصيبتهايي كه روزگار براي او در نظر داشت، استقبال كند، و اين سعهي صدر و استقامت از سيدهي حورا عليهاالسلام عجيب و بعيد نيست، چه اين كه او در خانهاي متولد شد كه راه روشن خاتم پيامبران و سيد انبيا بر آن حاكم بوده است.
راويان اخبار روايت كنند كه: زني از اهل هند بود به نام «فضه» كه براي انجام بعضي از كارهاي خانهي فاطمه عليهاالسلام به آن جا رفت و آمد داشته و كنيزي ايشان را مينمود. اين بانوي بزرگوار، بعد از ترددهاي بسيار، و در پرتو تعليمات و تربيت فاطمه زهرا عليهاالسلام از جمله زنان پرهيزگار و صالحه گرديد، به قسمي كه او يكي از اعضاي آن خانواده محسوب شد.از آنچه كه دربارهي فضه حكايت شده اين گونه استفاده ميشود كه وي بعد از بانويش فاطمه عليهاالسلام بيست سال باقي ماند كه در طول اين مدت به جز آيات قرآن چيز ديگري نميگفت. چنان چه علامه مجلسي روايت كرده است: «يك سال فضه همراه چهار پسر خود راهي حج [ صفحه 45] شد، در ميان راه از قافله عقب افتاد، و راه را گم كرد (از اين ماجرا چند روز گذشت) پس مردي از اعراب باديه (به نام ابوالقاسم قشيري كه خود گوينده اين داستان واقعي بوده است) او را ديد، و قبل از اين كه به او سلام دهد گفت: تو كيستي؟فضه گفت:«و قل سلام فسوف تعلمون».و بگو سلام، به زودي خواهند دانست. (زخرفت: 89)پس آن مرد سلام كرد و پرسيد: در اين جا چه ميكني؟ گفت:«و من يضلل الله فما له من هاد».و هر كه را خدا گمراه كند (و پس از اتمام حجت به گمراهي خود واگزارد) ديگر او را هيچ راهنمايي نخواهد بود. (زمر: 36)(فهميد كه راه را گم كرده است)، پرسيد: آيا از جن هستي يا از انس؟ گفت:«يا بني آدم خذوا زينتكم».اي فرزندان آدم زينتهايتان را برگيريد. (اعراف: 31)(بدين طريق فهماند كه انسان است)، پرسيد: به كجا ميروي؟ گفت:«ولله علي الناس حج البيت».خداوند حج را بر مردم مستطيع واجب كرده است. (آل عمران: 97) (پي برد كه عازم به مكه است)، پرسيد: چند روز است كه از كاروان جدا شدي؟ گفت:«و خلقنا السموات و الأرض في ستة ايام». [ صفحه 46] «ما زمين و آسمان را در شش روز خلق كرديم» (اعراف: 7)(يعني شش روز است كه از كاروان جدا افتادهام)، پرسيد آيا به غذا احتياج داري؟ گفت:«و ما جعلناهم جسدا لا يأكلون الطعام».و ما پيغمبران را بدون دنيوي قرار نداديم تا به غذا محتاج نباشند. (انبياء: 8)(معلوم شد ميل به غذا دارد)، پس به او غذا داد و گفت، شتاب كن تا به قافله برسيم. گفت:«لا يكلف الله نفسا الا وسعها».خداوند كسي را تكليف نميكند مگر به قدر توانايي او. (بقره: 286)گفت: بسيار خوب، پشت سر من بر اسب سوار شو. گفت:«لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا».اگر به جز خداي يكتا خداياني وجود داشت، همانا خلل و فساد در آسمان و زمين راه مييافت. (انبياء: 22)كنايه از اين كه وجود يك مرد و يك زن تنها ممكن است فساد انگيز باشد. لذا از اسب پياده شد و او را به تنهايي سوار كرد، (وقتي سوار اسب شد) گفت:«سبحان الذي سخر لنا هذا».پاك و منزه است خدايي كه اين را مسخر ما گردانيد. (زخرف: 12)وقتي به كاروان رسيدند از او پرسيدند: آيا از بستگان تو كسي در قافله هست؟ (چهار آيه را پشت هم خواند) گفت:1- «و ما محمد الا رسول». [ صفحه 47] و محمد صلي الله عليه و اله جز فرستادهاي نيست. (آل عمران:144)2- «يا يحيي خذ الكتاب بقوة».اي يحيي كتاب را با قوت بگير. (مريم: 13)3- «يا موسي اني انا الله».اي موسي، منم خداوند. (قصص: 30)4- «يا داود انا جعلناك خليفة في الارض».اي داوود، ما تو را نمايندهي خود در زمين قرار داديم. (ص: 26)پس قشيري آن چهار نفر را به اسم صدا زد و از آن زن پرسيد: اين افراد با تو چه نسبتي دارند؟ گفت:«المال و البنون زينة الحيوة الدنيا».مال و فرزندان زينت زندگاني دنيا هستند. (كهف: 46)وقتي آنها آمده و نزد آن زن رفتند، رو به آنها كرده و گفت:«يا ابت استأجره ان من استأجرت القوي الامين».پدرم، او را استخدام كن، چرا كه بهترين كسي را كه استخدام ميتواني كني، آن كس است كه نيرومند و امين است. (قصص: 26)(يعني به او مزد و پاداش بدهيد)، آنها مقداري پول به آن مرد دادند، آن زن گفت:«والله يضاعف لمن يشاء».و خداوند آن پاداش را براي هر كس كه بخواهد چند برابر ميكند. (بقره: 261)(يعني زيادتر بدهيد)، آنها نيز به پاداش افزودند. قشيري از پسران آن زن پرسيد: مادرتان كيست و چه مدتي است كه اين گونه سخن [ صفحه 48] مي گويد؟ گفتند: اين زن «فضه» است كنيز حضرت زهرا عليهاالسلام. و بيست سال است كه به غير از قرآن از زبان او چيزي شنيده نشده است». [18] .(مفتقرا، متاب رو، از در او به هيچ سو زانكه مس وجود را فضهي او طلا كند)
حضرت زينب عليهاالسلام شش سال با مادرش زندگي كرد، دانشمندان تربيت و روان شناسان گويند كه چون كودك سه سالش تمام شد، مرحلهاي را آغاز ميكند كه در آن مرحله بين او و خانواده و محيط اطرافش نوعي موافقت رفتاري و كلامي پيدا شده و الفاظ و معاني را از هم تشخيص ميدهد. رشد عقلي او در اين سن براي كشف آنچه ميبيند و ميشنود، به مسائل و مطالب اطراف خود متوجه ميشود، و اين كشفيات و مشاهدات، آثاري را در رفتار او بجا ميگزارد كه تا آخر عمر با آنها قرين است و هرگز فراموش نميكند. [19] .زينب عليهاالسلام در اين سن ديده است كه مادرش فاطمه عليهاالسلام آن قدر به نماز ميايستاد تا پاهاي مباركش ورم ميكرد. او ديده است كه مادر و فرزندانش شب را با گرسنگي خوابيدند، ولي به مسكين و يتيم و اسير غذا دادند. او ديده است كه مادر گراميش لباس مندرس و كهنه [ صفحه 49] ميپوشد و لباس نو و جديد خود را به فقير ميبخشد.روزي سلمان فارسي رحمهالله حضرت فاطمه عليهاالسلام را ديد و با ديدن آن حضرت به گريه افتاد و گفت: قيصر و كسري لباسهايي از سندس و حرير ميپوشند اما دختر محمد صلي الله عليه و اله يك لباس مندرس به تن دارد! و اما در رابطه با صدق و راستگويي فاطمه عليهاالسلام روايت شده كه عايشه گفت:«من كسي را راستگوتر از فاطمه نديدم، مگر پدرش رسول خدا صلي الله عليه و اله». [20] .خلاصه كلام اين كه، زينب عليهاالسلام جدش رسول خدا صلي الله عليه و اله را با همهي صفات و خصوصياتش، در مادر خود مجسم ديده است، و اين حقيقت در آن زماني كه زينب عليهاالسلام براي مادرش مرثيه خواني ميكرد و ميگريست، متجلي شد كه فرمود: «اي پدر! اي رسول خدا! در حقيقت الآن ما به فقدان تو دچار شديم، آن چنان فقداني كه ديگر لقا و ديداري بعدش نيست». (يعني با ديدن مادر ترا به ياد ميآورديم).
با توجه به آنچه گذشت، بايد گفت كه زينب عليهاالسلام دختر اميرالمؤمنين عليهالسلام، آينه تمام نماي مادر، در «زهد» و «عبادت» و «صبر» و «شجاعت» و مانند آن بود. راويان حديث گويند كه [ صفحه 50] زينب عليهاالسلام هيچ كاري را از امروز به فردا محول نميكرد، وي تمام شبهايش را به تهجد و تلاوت قرآن سپري ميكرد، حتي در شب عاشورا، آن شبي كه فردايش حسين بن علي عليهالسلام به شهادت رسيد، و حتي در شب يازدهم آن شبي كه برادرش حسين عليهالسلام و فرزندان و يارانش مانند قربانيان، سر بريده و ذبح شدند، زينب عليهاالسلام نماز شب و عبادت و شب زندهداري خود را ترك نكرد. [21] اما در رابطه با صبر و شجاعتش ان شاء الله در صفحات بعد مفصلا بحث خواهيم كرد.
از جمله نعمات و بركات الهي بر انسان اين است كه حضرت محمد صلي الله عليه و اله و رسالتش را توسط خانهي نفوذ ناپذير ابوطالب، عزيز گردانيد و ياري كرد، و اگر خداوند حضرت را بر مهتران و بزرگان و ستمگران قريش مبعوث ميكرد در حالي كه هيچ پشت و پناهي از قومش مانند ابوطالب و همسر و اولادش براي او قرار نميداد، هر آينه وضعيت پيامبر صلي الله عليه و اله مانند وضعيت سپاهي بود كه بدون سلاح و تجهيزات جنگي مقابله كند. در قرآن كريم پيرامون قصص و تاريخ پيامبران گذشته آمده است كه كافران و منكران به پيامبرشان «حضرت شعيب» گفتند: «و لولا رهطك لرجمناك، و ما [ صفحه 51] انت علينا بعزيز». [22] .تو در ميان ما شخصي بيارزش و ناتواني، و اگر ملاحظهي طايفهي تو نبود سنگسارت ميكرديم كه تو در نزد ما عزت و احترامي نداري.و همچنين اگر خانهي ابوطالب و خاندان وي نبود، سرگذشت پيامبر صلي الله عليه و اله مانند سرگذشت حضرت زكريا و يحيي و ديگر پيامبران ميگرديد كه قبل از نشر و بلوغ و به ثمر رساندن رسالتشان، به دست اسرائيليان كشته ميشدند. اين ابوطالب بود كه در كنار حضرت محمد صلي الله عليه و اله ايستاده و به طرفداري از او به همگان اعلان كرد كه هر گونه اسائه ادب و توطئه عليه او را مانع خواهد شد؛ و همسرش فاطمه بنت اسد نيز از آن روزي كه عبدالمطلب وفات كرد خود را وقف خدمتگزاري به حضرت نمود؛ و علي عليه السلام و جعفر طيار نيز به تصديق و ياري رسول خدا صلي الله عليه و اله از همه پيشي گرفتند؛ و هر چه دروغ پردازان و حرافان در تضعيف اين خانه و خاندان تلاش كردند، ره به جايي نبردند مگر اعتراف به اين مطلب كه خانهي ابوطالب اولين خانهاي بود كه در آن بذر اسلام پاشيده شد، و ايشان نخستين بازوان و قدرتهايي بودند كه اسلام و پيامبرش را ياري كردند.پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله چنان مبارزاتي با سران مشرك قريش نمود كه آنها عاقبتي جز مرگ براي حضرت در نظر نداشتند، او با مبارزات خود، خدايان دروغين مشركين را رسوا كرد، عقلاي ايشان را به سفاهت و ناداني محكوم نمود، و سركشان و ثروتمندان قريش را كه [ صفحه 52] در فكر مال اندوزي بوده، و به فقرا كمك نميكردند، مورد لعن و نفرين خود قرار داد؛ لذا مشركين راهي جز كشتن پيامبر صلي الله عليه و اله نميديدند. اما چه كساني بودند كه حضرت را در برابر ايشان جسور كرده و پشتوانه او بودند؟ و چه كساني باعث شدند تا خانه ابوطالب به سنگر مبدل شود؟ (البته امدادهاي الهي و اتكال رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و اله به پروردگار متعال جاي خود دارد).قبلا اشاره شد كه ابوطالب و همسرش براي به انجام رسيدن رسالت پيغمبر صلي الله عليه و اله پشتوانه محكمي بودند، حال دربارهي جعفر يكي از پشتوانهها و ياران قدرتمند رسول الله صلي الله عليه و اله سخن ميگوييم؛ زيرا او پدر «عبدالله» شوهر حضرت زينب عليهاالسلام بود.
كسي براي مسلمان شدن از جعفر بن ابيطالب پيشي نگرفت، مگر خديجه همسر پيامبر صلي الله عليه و اله و برادر رسول الله صلي الله عليه و اله علي عليهالسلام، پس سومين كسي كه مسلمان شد و به رسول خدا صلي الله عليه و اله ايمان آورد و نماز گذاشت «جعفر» بود.در دوران اول بعثت، كسي جز محمد صلي الله عليه و اله و علي عليهالسلام و خديجه و جعفر، خداوند را عبادت نميكردند، و براي اقامهي نماز، پيامبر صلي الله عليه و اله جلو ميايستاد، علي عليهالسلام طرف راست پيامبر، جعفر طرف چپ، و خديجه پشت آن حضرت به نماز ميايستادند. روايت شده كه ابوطالب ديد پيامبر صلي الله عليه و اله و علي عليهالسلام به نماز ايستادهاند، پس به پسرش «جعفر» امر كرد تا با آنها نماز خوانده و به آنها ملحق شود. در وصف جعفر [ صفحه 53] گفتهاند كه او به دو قبله نماز خوانده، و دو هجرت داشته، و داراي دو بال بهشتي است. [23] .
پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله به جعفر فرمود: «تو خلقا و خلقا شبيه به من هستي». كنيهي او «ابوالمساكين» بود؛ زيرا بهترين و مهربانترين مردم نسبت به مستمندان بود. ابوهريره گويد:«من از يكي از صحابه رسول خدا صلي الله عليه و اله دربارهي آيهاي از قرآن سؤآل كردم، در صورتي كه خودم از آن شخص آگاهتر بودم، و از او سؤال كردم تا به اين بهانه مرا به چيزي اطعام كند، و چون از جعفر بن ابيطالب سؤال مي كردم، مرا با خود به منزلش برده و اطعام مينمود، سپس جوابم را ميداد.و روايت شده كه جعفر طيار رحمهالله ميگفت:«من هرگز شرابي ننوشيدم؛ زيرا ميدانستم كه شراب عقل را زايل ميكند. و هرگز دروغي نگفتم؛ زيرا دروغ مردانگي انسان را ميكاهد. و هرگز زنا نكردم؛ زيرا دانستم كه اگر من با حرم ديگري زنا كنم ديگري با حرم من زنا ميكند و هرگز بتي را نپرستيدم؛ زيرا ميدانستم كه نه ضرري به من ميرساند و نه نفعي». [ صفحه 54]
در نامهاي كه حضرت علي عليهالسلام به معاويه نوشت، خطاب به او فرمود:«نه به خاطر آگاه ساختن تو، بلكه به خاطر نعمت خداي بزرگ براي ما ميگويم: آيا نميبيني گروهي از مهاجرين و انصار در راه خدا كشته شدند و همهي آنان بس شريف و بزرگوارند، تا اين كه شهيد ما حمزه به شهادت رسيد، در مورد او گفتند: او سرور شهيدان است و رسول خدا صلي الله عليه و اله وقتي بر او نماز گزارد او را به گفتن هفتاد تكبير تخصيص داد؟آيا نميبيني گروهي را كه دستهاي آنان در راه خدا از بدنشان جدا گشت و همهي آنان را فضيلت و بزرگواري است، تا اين كه آنچه به يكي از آنان رسيده بود به يكي از ما رسيد و در مورد او گفتند كه او در بهشت با دو بال پرواز ميكند، و اگر خداوند از خودستايي منع نكرده بود، گوينده براي خود فضايل بسياري ميشمرد كه دلهاي مؤمنين به آنها آشنا است و گوشهاي شنوندگان آن را رد نميكند». [24] .آري، اين مگس است كه از بوي مشك متنفر و فراري است، و اين خفاش است كه از نور خورشيد چشمهايش كور و نابينا ميشود، و نيز بيمار، طعم عسل و شيريني در مذاقش گوارا نميآيد.در حديث آمده كه رسول خدا صلي الله عليه و اله فرمود:«خداوند مرا از بين سه نفر از خاندانم اختيار كرده، و من سيد آنها [ صفحه 55] يعني: علي و جعفر و حمزه هستم».و نيز فرموده است:«ديشب به بهشت رفتم، ناگاه در آن جا جعفر را ديدم كه با ملائكه پرواز ميكرد، و نيز حمزه را ديدم كه با اهل بهشت بود». [25] .و هنگامي كه جعفر از حبشه بازگشت، حضرت رسول صلي الله عليه و اله به استقبال او رفته و فرمود: نميدانم به كدام يك از دو امر بيشتر سرور ورزم؟ آيا به قدوم شما از حبشه، يا به فتح خيبر آن هم به دست برادرت علي؟ سپس پيشاني او را بوسيد. [26] .
چون رسول خدا صلي الله عليه و اله ديد كه خود با عنايت پروردگار و حمايت عمويش «ابوطالب» از آزار زياد و شكنجهي قريش در امان است و به عافيت ميگذراند، اما اصحاب بيپناهش سخت گرفتار و در فشارند و نميتواند از ايشان حمايت كند، به آنان فرمود: «كاش به كشور حبشه» ميرفتيد، چرا كه در آن جا پادشاهي است كه نزد وي به كسي ستم نميشود، و آن جا سرزمين راستي است، باشد كه خداوند از اين گرفتاري براي شما فرجي قرار دهد، پس جمعي از مسلمانان كه از فشار و آزار دشمن به ستوه آمده بودند رهسپار حبشه گشتند، و اين نخستين هجرتي بود كه در اسلام روي داد. [27] . [ صفحه 56] اصحاب حضرت به سوي حبشه حركت كردند و در بين ايشان جعفر طيار و همسرش اسماء بنت عميس نيز هجرت كردند، و در آن جا براي جعفر سه فرزند به نامهاي «عبدالله»، «عون» و «محمد» به دنيا آورد. وقتي مسلمانان به حبشه رسيدند، از پادشاه حبشه پذيرايي و استقبال گرمي ديدند.چون سران مشرك قريش ديدند كه عدهاي از مسلمانان به سرزمين حبشه پناه بردهاند و ايمن و مطمئن شدهاند، براي نجاشي و اقوامش هدايايي را جمع كرده و همراه «عمروبن عاص» و «و عمارة بن وليد» برادر خالد بن وليد، به حبشه فرستادند، كه در قبال آن، نجاشي نيز مسلمين را به مشركين تحويل دهد.مورخين نوشتهاند: عمرو بن عاص هنگام عزيمت به حبشه، همسر تازه عروس خود را نيز به همراه برد. او زني زيبا و فتنه انگيز بود كه با عشوهگري و طنازي، هوش از عاقلان ميبرد؛ «عمرو» طاقت دوري و جدايي از او را نداشت. در راه حبشه چشم همسر «عمرو» به «عمارة بن وليد» (كه جواني خوش سيما بود) افتاد و توجهاش به او جلب شد، پس آتش عشقش شعلهور گرديد... تا اين كه يك شب همسر «عمرو» او را ترك گفته و به نزد (عماره) رفت و... بعد از اين ماجرا به پيش «عمرو» بازنگشت مگر به اين شرط كه بين «عمرو» و «وليد» رفت و آمد وجود داشته باشد.اين فضيحت و رسوايي به سرعت به گوش نجاشي و مهاجرين [ صفحه 57] رسيد و براي عمرو، هيچ حيلهاي ديگر كارگر نبود؛ لذا نجاشي رسولان و فرستادگان قريش را سرافكنده و نااميد برگرداند، و مهاجرين را در سايه لطف و كرم خويش نگهداري نمود. از آن طرف مسلمانان در قريش با ملاقات كردن عمرو بن عاص، او را به استهزا گرفته و به او فهماندند كه فقط در اسلام است كه زنان تمكن و قدرت دوري و پرهيز از گناه را داشته و از اين قبيل هواپرستيها به دوراند. [28] .زماني كه جعفر طيار و مسلمين در سال هفتم به مدينه بازگشتند، مصادف با بازگشت پيامبر صلي الله عليه و اله از جنگ خيبر بود؛ لذا حضرت به استقبال جعفر رفته و فرمود: «نميدانم به كدام يك از دو امر بيشتر خشنود باشم؟ آيا به قدوم جعفر از حبشه، يا به فتح خيبر؟» (آنهم به دست برادرش علي.) سپس پيشاني جعفر را بوسيد و به او فرمود: «تو خلقا و خلقا شبيه به من هستي، و تو از همان طينتي خلق شدهاي كه من خلق شدهام». [29] .
در سال هشتم بعثت، حضرت رسول صلي الله عليه و اله يكي از اصحابش به نام حارث بي عمير ازدي (از طايفهي بني لهب) را با نامهاي نزد پادشاه [ صفحه 58] «بصري» در سرزمين شام فرستاد و چون «حارث» به سرزمين «موته» رسيد، «شر حبيل بن عمرو غساني» يكي از درباريان قيصر روم، سر راه بر او گرفت و او را به قتل رسانيد، و جز او از سفيران رسول خدا صلي الله عليه و اله كسي كشته نشده است. كشته شدن حارث سخت بر رسول خدا صلي الله عليه و اله دشوار آمد (و مردم را به جهاد فراخواند و در «جرف» اردو زدند) و سه هزار مرد فراهم گشت، و جعفر طيار را به فرماندهي ايشان انتخاب كرد و فرمود: اگر جعفر به شهادت رسيد، «زيد بن حارثه» فرماندهي خواهد داشت، و اگر او هم به شهادت رسيد، «عبدالله بن رواحه» امير جنگ خواهد بود. سپس ايشان را به «موته» اعزام داشت. لشكريان روم با صد هزار يا دويست هزار جنگجو در برابر سپاه اسلام جمع شده و صف آرايي كردند.جعفر بن ابيطالب رايت جنگ را گرفته و براي جنگ با روميان پيش تاخت، تا بيني آنها را به خاك ماليده و كارزار سختي نمايد. پرچم را با دو بازوي خود نگاه داشت، و همچنان در كارزار استوار بود تا به شهادت رسيد.روايت شده كه چون جنگ شدت گرفت، از اسب خويش پياده شد و او را پي كرد، و او در اسلام اولين كسي بود كه اسب خود را پي كرد، و همچنان ميجنگيد و اين رجز را ميخواند:يا حبذا الجنة و اقترابها طيبة و باردا شرابهاو الروم روم قددنا عذابها كافرة بعيدة انسابهاعلي اذ لاقيتها ضرابها [30] . [ صفحه 59] يعني: مسرورم كه بهشت موعود نزديك شده، بهشت پاكيزه كه نوشابههاي گوارا دارد، و در برابر آن نابودي روم نيز نزديك است؛ ملتي كه به آيين توحيد كفر ورزيده و علايق و ارتباط آنان از ما دور گرديده است. من مصمم هستم تا هر موقع با آنان روبرو شدم، ضربت خود را بر آنها وارد سازم.و بعد از اين كه به شهادت رسيد، بر پيكر شريفش نود و چند زخم مشاهده كردند.آري، اين است خانه ابوطالب، و ايشان اند فرزندان او. از آن روزي كه بذر اسلام در خانهي ابوطالب روييد تا آخر و انقراض حكومت عباسيون، اين خاندان اسير گرسنگي و زندان و محاصره بودند، محاصره اقتصادي در شعب ابوطالب، رانده شدن به سرزمين حبشه، شب هجرت در بستر خواب رسول خدا صلي الله عليه و اله به استقبال مرگ رفتن، جهاد در بدر و احد و احزاب و ساير جنگهاي رسول خدا صلي الله عليه و اله، و كشته شدن در شام و عراق و اماكن ديگر، از جمله مصائبي است كه به خاطر اسلام و برپايي كلمهي «لا اله الا الله، محمد رسول الله» ابوطالب و خاندانش تحمل كردند و با اين وجود ميگويند: ابوطالب كافر مرده است! اما چرا؟ چون پدر علي بود!نبي اكرم صلي الله عليه و اله دربارهي شهداي موته [31] مخصوصا جعفر طيار فرمود: آنها به جوار قربي شتافتند كه از جانهايشان محبوبتر، و در نظرشان از دنيا و هر آنچه و هر آن كه در اوست ماندگارتر است. اما [ صفحه 61] فرزندان و همسران ايشان در كفالت و سرپرستي خدا هستند، و او بهترين مولا و بهترين ياري كننده است.عبدالله بن جعفر گويد: بعد از شهادت پدرم، پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله به منزل ما آمده و فرمود: ديگر براي برادرم جعفر گريه نكنيد، سپس سلماني را صدا زد و موهاي سرمان را اصلاح كرد، بعد حضرت فرمود: اما محمد (بن جعفر) شبيه به عموي ما ابوطالب است، و اما عبدالله، در خلقت و اخلاق شبيه من است، بعد دست مرا گرفته و دعا كرد: پروردگارا! جانشين جعفر در خانهاش باش، و به معاملهي عبدالله بركت ده. و چون حضرت ديد كه مادرم (اسماء بنت عميس) از يتيمي ما بيتابي ميكند به او فرمود: غم مخور، و بر آيندهي فرزندانت نگران مباش كه من در دنيا و آخرت سرپرست آنان هستم. [32] .تاريخ نويسان در مدت عمر جعفر اختلاف كردهاند، عدهاي گفتهاند كه 38 سال عمر كرد، و عدهاي گويند: در سن 41 سالگي به شهادت رسيده است. [ صفحه 61]
جعفر طيار سه پسر داشت به نامهاي، عبدالله - و به همين خاطر او مكني به ابوعبدالله شد - و محمد و عون، كه هر سه در سرزمين حبشه متولد شدند. مادر آنها اسماء بنت عميس بود، (بعد از شهادت جعفر، ابوبكر با اسماء ازدواج كرد و از او محمد بن ابيبكر متولد شد) پس محمد بن ابيبكر برادر مادري فرزندان جعفر است.عبدالله از صحابهي پيامبر بوده و از منبع فيض آن حضرت حديث حفظ ميكرد، او هميشه ملازم عمويش اميرالمؤمنين عليهالسلام، و پسر عموهايش حسن و حسين عليهمالسلام بود و از ايشان كسب علم مينمود.عبدالله ثروتمندترين بنيهاشم بود و زندگي راحتي داشت، وي املاك زيادي داشته و از تجارب گستردهاي برخوردار بود، و در عين حال در اسلام سخيترين مردم بود (تا آن جا كه او را بحر الجود يعني درياي بخشش ناميدند). در رابطه با بخشش و جودش حكايات بسيار و عجيبي نقل كردهاند كه از جمله آنها اين حكايت است كه: يكي از خلفا براي عبدالله سيصد درهم فرستاد، او مقداري از مال خود را بر آن [ صفحه 62] سيصد درهم افزود و بين فقرا تقسيم نمود.طي نشستهايي كه عبدالله در بعضي مواقع با معاوية بن ابي سفيان داشت، معاويه به حقيقت و مقام و منزلت وي پي برده بود كه، بعضي از اين موارد را در كتاب «الشيعة و الحاكمون» نقل كردهايم.«شعبي» نقل ميكند: روزي عبدالله به مجلس معاويه وارد شد و يزيد نيز آن جا بود، يزيد در گفتار خود به عبدالله گوشهاي زد و او را به اسرافكاري و ولخرجي نسبت داد! عبدالله به يزيد گفت: من خودم را بالاتر از آن ميدانم كه به تو جواب بدهم، اما اگر صاحب اين تخت و سرير حكومت (معاويه) اين حرفت را زده بود جوابش را ميدادم! معاويه گفت: مثل اين كه گمان ميكني مقام بالاتري از يزيد داري؟ گمان نميكنم كه كسي در زمان «حرب بن اميه» اشرف از او باشد.عبدالله گفت: بله، به خدا سوگند، با شرافتتر و با فضيلتتر از او كسي است كه ظرفهاي خالي «حرب» براي كمك گرفتن به درب خانهاش آمده و عبايش را به «حرب» ميبخشد. (منظور خود عبدالله است). معاويه گفت: راست گفتي، اي ابوجعفر. [33] . [ صفحه 63]
گفتهاند: «اسب عتيق و اصيل آن اسبي است كه پدران بيعيب، و اصيل داشته باشد». همچنين يك خانوادهي پاك و اصيل كه ريشه در تقوا و قداست دارد، ترسانند كه پسران و دختران خود را به كساني تزويج نمايند كه از (حيث خصوصيات انساني و سجاياي اخلاقي) پايينتر از آنها هستند، و در تلاشاند تا فرزندانشان را به كساني بدهند كه صلاحيت و شايستگي داشته باشند.هنگامي كه حضرت زهرا عليهاالسلام به سن ازدواج رسيد، خواستگارهاي زيادي پيدا كرد، اما پيامبر صلي الله عليه و اله آنها را به خاطر عدم صلاحيت و شباهت با او نپذيرفت، تا اين كه وي را به ازدواج علي عليهالسلام درآورد؛ زيرا زهرا از علي بود و علي از زهرا، و هر دوي آنها از پيامبر صلي الله عليه و آله. همين مسأله براي دختر فاطمه، زينب حورا عليهاالسلام اتفاق افتاد؛ هنگامي كه زينب عليهاالسلام به حد بلوغ رسيد، خواستگارهايش زياد شدند، اما حضرت علي عليهالسلام به هيچ كدام از آنها جواب مثبت نداد، و او را به نكاح برادرزادهاش عبدالله بن جعفر درآورد. براستي چه كسي تواند كه براي زينب از عبدالله بهتر باشد در حالي كه وي پسر عموي اوست، و پدرش جعفر طيار براي اسلام آوردن سبقت گرفته و سومين كسي بود كه مسلمان شد و همراه مسلمين در راه اسلام هجرت كرد و جهاد نمود و به شهادت رسيد. برخي گفتهاند: شدت علاقهي زينب عليهاالسلام نسبت به برادرش حسين بن علي عليهالسلام به حدي بود كه هنگام ازدواج با عبدالله شرط كرد كه هر گاه امام حسين عليهالسلام خواست [ صفحه 64] به سفري برود زينب بتواند به همراه برادر مسافرت كند و عبدالله از او جلوگيري نكند!
از آن جايي كه ازدواج با نسل رسول خدا صلي الله عليه و اله و خويشاوندي با خاندان آن حضرت شرافت و كرامت محسوب ميشود، پس آل رسول به اين حق از ديگر مردم سزاوارترند؛ زيرا رسول خدا صلي الله عليه و اله براي آنها و از بين ايشان است. روايت شده كه پيامبر خدا صلي الله عليه و اله به اولاد علي عليهالسلام و جعفر نظر كرده و فرمود: «دخترانمان براي پسرانمان و پسرانمان براي دخترانمان». هر چند پيامبر خدا صلي الله عليه و اله براي فرزندان جعفر جد محسوب نميشد، لكن براي ايشان به منزلهي يك پدر و جد بود؛ زيرا همان طور كه حضرت فرموده بود، سرپرست آنها در دنيا و آخرت بوده و هيچ چيز براي يك پدر بزرگ محبوبتر از اين نيست كه نوههايش با يكديگر ازدواج نمايند، چه اين كه با اين كار نسل خود را زياد كرده و به آنها امتداد ميبخشد.
مورخين و سيرهنويسان تنها چيزي كه از زندگي مشترك حضرت زينب عليهاالسلام و عبدالله نوشتهاند اين است كه از حضرت چهار فرزند دختر و پسر به دنيا آمد.مورخين در اين رابطه چه چيزي ميتوانند بنويسند؟ آيا از نزاع و اختلافت آن حضرت با شوهرش بنويسند؟ يا از آزار همسايگان؟ يا از [ صفحه 65] جعل احاديث رسول خدا صلي الله عليه و اله در فضيلت خود و پدرش؟ يا از قافله شترها و قاطرهايش؟ يا از مكنت و تعدا خانهها و بندگان و كنيزانش؟ يا از تفريحها و خوشگذرانيهاي او و مجالس انس و طربش؟!حضرت زينب حورا عليهاالسلام پيوسته مشغول به ذكر خدا بود و توجهي به مردم و قيل و قال ايشان نداشت. او در مقابل خداوند متعال به عبادت ميايستاد و از غير خدا انقطاع حاصل كرده بود. لذا خانهي زينب عليهاالسلام خانه عبادت و تهجد و تلاوت قرآن بود.منازل كانت للرشاد و للتقي و للصوم و التطهير و الصلوات (و الحسنات)يعني: منازلي كه مخصوص نماز و پرهيزگاري و روزه بود، و خاص پاك گردانيدن نفس از صفات ناپسند و نيز كسب حسنات بود.بانو دكتر بنت الشاطي (نويسنده مشهور مصري) در كتاب «بطلة كربلا» گويد: «زناشويي زينب و عبدالله ميان او و پدر و برادرانش هرگز جدايي نيفكند، و اين زن و شوهر همچنان با علي عليهالسلام بودند؛ چون علي عليهالسلام كوفه را مقر خلافت كرد، آنان هم در آن شهر سكونت جستند و علي عليهالسلام ايشان را سخت گرامي ميداشت. عبدالله در جنگهاي علي عليهالسلام شركت ميكرد و در صفين يكي از اميران لشكر او بود. در مدتي كه زينب عليهاالسلام در كوفه همراه پدر و شوهر زندگي ميكرد، آن بانوي بزرگوار به ارشاد و تعليم زنان كوفه اشتغال داشت، و نقل شده است كه زينب عليهاالسلام در كوفه مجلس درسي براي زنها تشكيل داد و براي آنها قرآن را تفسير مي كرد، و در يكي از روزها به تفسير سورهي مريم «كهيعص» مشغول بود كه اميرالمؤمنين عليهالسلام از [ صفحه 66] در وارد شد و از دخترش پرسيد: «كهيعص» را تفسير ميكني؟ عرض كرد: آري. علي عليهالسلام فرمود:اي نور ديده، اين حروف رمزي است در مصيبت واردهي بر شما عترت پيغمبر صلي الله عليه و اله و سپس سخناني در اين باره به زينب فرمود. [34] .
چگونه امام عليهالسلام دوري زينب را تحمل كند در حالي كه او را مثال خويش و آيينه تمام نماي خود ميديد؟ روايت شده است كه هرگاه زينب عليهاالسلام سخن ميگفت، گويا پدرش علي عليهالسلام سخن ميگويد. شيخ نقدي از نيشابوري نقل ميكند كه: زينب عليهاالسلام در فصاحت و بلاغت كلام، و زهد و عبادت و مرام، همچون پدرش علي مرتضي عليهالسلام و مادرش فاطمهي زهرا عليهاالسلام بود. [35] .البته ناگفته نماند كه فصاحت و بلاغت در كلام، و نيز زهد و عبادت تمام صفات علي عليهالسلام نبود، و نيست، و هرگز عقول ما نميتواند علي و صفات او را درك كند، و فقط پيامبران و جانشينان آنها هستند كه توان درك صفات رفيعش، و احاطه به فضايل و مناقب منيعش را دارند، و من نميدانم كه آيا عقول بشري در آينده به آن مرتبه و درجه خواهد رسيد كه همهي ابعاد شخصيت واقعي حضرت علي عليهالسلام را [ صفحه 67] بشناسد و بفهمد يا نه؟ «عنقا شكار كس نشود، دام بازگير».
حاصل ازدواج زينب عليهاالسلام با عبدالله بن جعفر، سه پسر به نامهاي: محمد، عباس و عون، و نيز يك دختر به نام «امكلثوم» بود. و اين امكلثوم همان است كه معاويه براي فرزند خود «يزيد» خواستگاري كرد! اما دايي او يعني امام حسين عليهالسلام او را به نكاح پسر عمويش «قاسم» پسر محمد بن جعفر بن ابيطالب درآورد. [36] .
محمد و عون، همراه دايي خويش، حسين بن علي عليهالسلام در كربلا به شهادت رسيدند. در مقاتل نوشتهاند، عون در حالي كه به ميدان جنگ ميرفت با صداي بلند اين رجز را ميخواند:ان تنكروني فانا ابنجعفر شهيد صدق في الجنان ازهريطير فيها بجناح اخضر كفي بهذا شرفا في المحشراگر مرا نميشناسيد، من پسر جعفر بن ابيطالبم، آن شهيد صادقي كه در بهشت انور با پر و بال سبز پرواز ميكند، و اين شرف در روز محشر برايش كافي است.اينانند كوچكان و بزرگان آل ابيطالب، كه چون كاري كنند براي آخرت خويش انجام دهند، و چون فخر فروشند به شهدا و صديقين فخر كنند، و چون انتقام گيرند براي خدا گيرند نه به خاطر اغراض [ صفحه 68] شخصي. لذا ايشان بر مسلمين حق مودت و دوستي داشته و در پيشگاه خداوند سبحان كرامت و رضوان دارند.«عون» در كربلا سه سوار و هجده پياده را به درك واصل كرد و سپس توسط عبدالله بن قطنهي طايي به شهادت رسيد؛ وقتي (بعد از ماجراي كربلا) مختار ثقفي به خونخواهي قيام كرد، او را گرفته و به قتل رسانيد.محمد بن عبدالله بن جعفر نيز بعد از برادر به ميدان جنگ شتافته و چنين ميسرود:اشكو الي الله من العدوان فعال قوم في الردي عميانقد بدلوا معالم القرآن و محكم التنزيل و التبياناز اين دشمنان به نزد خدا شكايت و ناله ميكنم، قومي كه گفتند قرآن را تغيير داده و نيز حكم تنزيل و محكم و تبيان را.«محمد» ده نفر از دشمنان را به هلاكت رسانيد، و ابننهشل تميمي با حملهاي او را شهيد نمود.وقتي خبر شهادت حسين عليهالسلام و عون و محمد در مدينه منتشرشد، عبدالله بن جعفر به سوگ نشست و مردم بر او وارد ميشدند و تسليت ميگفتند. او غلامي داشت به نام «ابوسلاس»، آن غلام به عبدالله گفت: اين مصيبتي است كه از حسين به ما رسيد! عبدالله خشمگين شده و نعلين خود را به سر او كوفت و گفت:اي پسر مرد نادان! آيا در مورد حسين عليهالسلام چنين ميگويي؟ به خدا سوگند اگر در ركاب او حاضر بودم دوست داشتم از او جدا نشوم تا كشته شوم؛ و چيزي كه مرا تسكين ميدهد واندوهشان را آسان ميكند همين است [ صفحه 69] كه با برادر و عموزاده و سرورم كشته شدهاند و ياري او كردهاند. سپس گفت: الحمدلله، راستي كه قتل حسين عليهالسلام براي من سنگين است و اگر شخصا حسين را ياري نكردم و با او مواسات ننمودم، ولي با فرزندانم با او همراهي كردم و ياريش نمودم.
اما در پاسخ به اين كه چرا عبدالله با حسين بن علي عليهالسلام از مدينه خارج نشد، گروهي از حرفهاي بيپايه و اساس زدهاند، و بعضي ديگر گفتهاند: وي در آن زمان بينايي خود را از دست داده بود.اعتقاد ما اين است كه عبدالله بعد از عمويش علي عليهالسلام هميشه مطيع و فرمانبردار امام حسن و امام حسين عليهمالسلام بود و در هيچ امري در نهان و آشكار از دستور آنها مخالفت نكرد، بلكه وقتي معاويه دخترش «امكلثوم» را براي يزيد خواستگاري نمود، امر ازدواج وي را به دايياش حسين بن علي عليهالسلام محول كرد، همان طور كه خارج شدن همسرش عليهاالسلام را به حسين عليهالسلام و خواست زينب واگذارد.عبدالله كسي است كه دو پسر خود - عون و محمد - را امر كرد تا همراه سيدالشهدا عليهالسلام از مدينه خارج شوند، و امام حسين عليهالسلام هيچگاه وي را ملزم به خروج از مدينه نفرمود، بلكه او را در تصميمگيري مختار كرد.البته ظاهرا عبدالله به خاطر مصالحي كه مقداري براي ما مجهول است ماندن خود در مدينه را بيشتر صلاح ميديد. و بدون شك اگر حضرت خارج شدن از مدينه و همراهي با خود را بر او فرض و واجب [ صفحه 70] مينمود در اسرع وقت اجابت ميكرد، به هر حال ترديدي نيست كه عبدالله در نزد خدا و مردم مأجور و مشكور بود، از آن جهت كه به شهادت فرزندانش در ركاب حسين بن علي عليهالسلام نه تنها رضايت داشت بكله غبطه ميخورد.رفتار و سيرهي عبدالله بعد از شهادت امام حسين عليهالسلام بهترين دليل بر ايمان و اخلاص وي، و صداقت و پيروي او از عمويش علي بن ابيطالب عليه السلام و فرزندانش است.بيهقي در كتاب «المحاسن و المساوي» گويد: عبدالله بن عباس و عمرو بن عاص در مجلس معاويه حاضر بودند كه عمرو متعرض عبدالله بن جعفر شود، و از وي بدگويي كرد، ابن عباس بيدرنگ گفت: «آن گونه كه تو گفتي نيست (و دروغ گفتي)، او در پيشگاه خدا بسيار ذاكر و در برابر نعمتهاي الهي سپاسگزار، و از بدگويي بيزار است، او بخشنده و با سخاوت، و بزرگواري بردبار است، دربارهي او ادعاي بيجا نميتوان نمود، و مانند كسي نيست كه اشرار قريش در ادعاي فرزنديش و پيرامون حسب او نزاع كنند - چنانچه دربارهي ابن عاص نزاع درگرفت - كه بالاخره بيلياقتترين و پستترين آنها منصب پدري را عهدهدار شد. كاش ميدانستم كه با كدام سابقه متعرض مردان بزرگ شدهاي؟ و با كدام حسب در ميدان نبرد با اشرافت آمدهاي؟! آيا با شخصيتي كه داري؟! در حالي كه تو همان پست و فرومايه و بيشعوري؟! واي كاش ميدانستم خود را به چه كسي نسبت ميدهي؟ در صورتي كه پدرانت بين مردم قريش در خطاكاري و سفاهت و پستي مشهور بودند؟ از شرف و عظمت در دوران جاهليت [ صفحه 71] بيبهره بودند، و در اسلام هم، نه داراي سبقتي و ارزشي هستند و نه نام نيكي...».
اما سخناني كه در بعضي از كتابها راجع به حرص و ولع عبدالله به موسيقي زنان خواننده آمده، يا تهمت و افترايي است كه پايه و اساسي ندارد و يا اين كه به قصد كاستن از مقام اميرالمؤمنين عليهالسلام جعل كردهاند؛ چه اين كه هر چه باشد عبدلله برادرزاده و داماد آن حضرت بوده است، و اين عمل همان روشي است كه قبلا بدكاران و فاسداني چون امويان و مزدورانشان داشتند، به طوري كه مزدوران آنها پول ميگرفتند و در قبالش به نفع امويان و عليه علي و آل او حديث و اخبار جعل ميكردند.به عنوان مثال، از جمله احاديث جعلي اين است كه گويند پيامبر اكرم فرموده است: «ان ولدي الحسن سيصلح الله به بين فئتين من المسلمين»؛ بزودي خداوند توسط فرزندم حسن بين دو فرقهي از مسلمين را صلح خواهد داد.اين حديث را معاويه (با داخل كردن لفظ مسلمين) جعل نموده است تا اسلام خود و كساني كه در ركابش در جنگ صفين (مقابل عليه عليهالسلام) جنگيدند را ثابت كرده و لكهي طغيان و ستم را از خود و يارانش پاك كند، تا شامل حديث نبوي نگردد كه فرمود: «عمار تقتله الفئة الباغية»، عمار توسط گروه ستمكار به شهادت ميرسد. (چنان كه وي در جنگ صفين كشته شد). [ صفحه 72] و نيز به امام حسن عليهالسلام افترا زدهاند كه چون آن حضرت با عدهاي از زنان برخورد نمود به ايشان گفت: كدام يك از شما با پسر دختر رسول خدا ازدواج ميكند؟!... پس آنها جواب دادند: همهي ما مطلقات فرزند دختر رسول خدائيم!!كدام عاقل است كه چنين عملي را از امام زكي و پاكي كه عقل رسول خدا صلي الله عليه و آله و پدرش علي عليهالسلام را در سر دارد جايز بداند؟! و كدام عاقل تصديق ميكند كه امام حسن عليهالسلام در بلندي راه بايستد و رغبت شديد و تمايلش را به ازدواج اعلان دارد؟!و بعيدتر و عجيبتر از همه اينها جواب زنان است كه: همهي ما مطلقات پسر دختر پيامبر صلي الله عليه و اله هستيم؟! آخر كي و چه وقت آن حضرت به اين كثرت و تعداد ازدواج كرده؟! و كي و چه وقت طلاق داده است؟! و چگونه آن زنان از ازدواج با امام وحشت داشتند در حالي كه قبلا در خانهي آن حضرت زندگي كرده و همسرش بودهاند؟!به راستي كه جاعل اين لاطائلات و دروغپردازيها در اعلي درجهي حماقت و ناداني به سر ميبرد و نادانتر از او كسي است كه اين اكاذيب را باور كرده و اخبارش را براي ديگران روايت ميكند... و از اين قبيل اخبار بياساس و تهمتهاي ناروا از جانب ستمگران كه به تعبير پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله شجرهي ملعونه در قرآن ميباشند، نسبت به اهل بيت بسيار است. [ صفحه 73]
تقدير چنين بود كه حضرت زينب عليهاالسلام از آغاز طفوليت تا پايان حياتش در دامان مصائب زندگي كند، از اين رو كسي كه سيرهي آن حضرت را مورد دقت قرار دهد، خواهد ديد كه مصائب و آلام، زنجيروار از آغاز تا انجام، زندگي وي را احاطه كرده است.و البته هر انساني در دوران زندگي خويش با مشكلات و تلخيها مواجه است، حتي سلاطين و صاحبان جاه و مال نيز راهي براي گريز از ناملايمات و مشكلات زندگي ندارند؛ لذا گفته شده است كه: روزگار دو روز است: روزي به نفع تو است و روز ديگر عليه تو. [37] براستي كيست كه همهي اميال و آرزوهايش محقق شده باشد، و كيست كه يكي از نزديكانش از دست نرفته و عزيزي از عزيزانش از دنيا نرفته باشد؟ [ صفحه 74] ولي غير طبيعي است كه انساني در اقيانوسي از مصائب بزرگ، مانند زينب كبري عليهاالسلام زندگي كرده باشد! وي يكي پس از ديگري از آماج شدائد و مصائب سيراب گشت تا جايي كه به كنيهي «امالمصائب» مخصوص گرديد.
زينب عليهاالسلام وفات جدش رسول خدا صلي الله عليه و اله را شاهد بود، و ديده كه مرگ آن حضرت چه تأثير عميقي بر مسلمين خصوصا پدر و مادر و اهل بيتش گذاشته است. اميرالمؤمنين عليهالسلام در رحلت جانسوز پيامبر فرموده است:«بعد از وفات رسول خدا صلي الله عليه و اله چنان مصيبتي بر من وارد شد كه گمان نميكنم اگر بر كوهها نازل ميگرديد طاقت حمل آن را ميداشتند!... و ميديدم كه اهل بيتم چنان از خود بي خود شده بودند كه كسي نميتوانست در چنين شرايطي خودش را كنترل كند، و توان تحمل مصيبتي كه به او رو آورده بود را نداشت، كه بيتابي صبرش را برده و عقلش را مبهوت مينمود».و طبيعي است كه اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و اله در فراقش اين چنين داغدار باشند؛ زيرا تأثير مصيبت هر فقيدي به قدر و قيمت اوست. و براي عظمت رسول خدا صلي الله عليه و اله همين بس كه نام مباركش مقرون نام خداوند است (رسول خدا)، و ايمان به خدا پذيرفته نميشود مگر اين كه بعد از آن، اعتراف و ايمان به رسالت رسول خدا محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله باشد. [ صفحه 75] پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله در بسياري از مواقع به وقايعي كه بعد از خود بر اهل بيت و خاندانش وارد خواهد شد خبر ميداد و بارها به صراحت و كنايه مصائب ايشان را گوشزد ميكرد، حتي در لحظه وفات نيز به ايشان نگاه كرد و گريست و چون سبب پرسيدند فرمود: «بر ذريهام گريه ميكنم به خاطر آنچه بعد از من امتم با ايشان انجام ميدهند».آري، زينب عليهاالسلام دختري پنج ساله بود كه جد بزرگوارش را از دست داد. او به چشم خود ديد كه پيكر مطهر رسول خدا صلي الله عليه و اله را از خانه ميبردند و به خاك ميسپارند. او براي فرار از دهشت و بيمي كه از ديدن اين منظرههاي دردناك به او دست ميدهد، به آغوش مادر پناه ميبرد اما ميبيند مادر، خود گرفتار اندوهي است كه خاطر او را سخت آزرده و آرامش را از وي سلب نموده است. لذا به آغوش پدر پناهنده ميشود ولي او را نيز با كوهي از غصه و اندوه دست به گريبان ميبيند؛ پس دردها و داغها را به سينه ميريزد و براي مصائب ديگر خود را آماده ميكند. زيرا اين اولين مصيبت زينب است اما مسلما آخرين آنها نيست.
زينب عليهاالسلام غم و محنت مادر، و گريه و ندبهي او را در بيت الاحزان در فراق پدر شاهد بوده است. او هجوم پيمان شكنان و آن كسي كه به سراپردهي مادر داخل شد را ديد، و شاهد بود كه بياحترامي به مادر كردند، حقش را غصب، ارثش را منع، پهلويش را شكسته و فرزندش را سقط كردند، و او شنيده كه در آن حال مادر درخواست كمك [ صفحه 76] ميكرد ولي اجابت كنندهاي نبود. و ما ميدانيم كه دختر تا چه حدي به مادر علاقه داشته و چگونه بدون اختيار متأثر رفتار مادرش ميشود.زينب عليهاالسلام به چشم خود ديده كه بعد از وفات مصطفي صلي الله عليه و آله چگونه مادرش را بين در و ديوار آزردند و برادر نشكفتهاش را پرپر نمودند، و ديده است كه وقتي از امام و ولي خود علي عليهالسلام دفاع و حمايت ميكرد، ضربههاي غلاف شمشير و تازيانههاي نامردي و نامردمي بر پيكر نازنين ياس پيامبر خود ميزدند. براستي آن لحظه چه كاري از يك دختر پنج ساله برميآيد، جز: ايستادن، ديدن، لرزيدن و گريستن!من ايستاده بودم، ديدم كه مادرم را قاتل گهي به كوچه، گه بين خانه ميزدگاهي به پشت و پهلو، گاهي به دست و بازو گاهي به چشم و صورت، گاهي به شانه ميزدگرديده بود قنفذ، هم دست با مغيره اين با غلاف شمشير، او تازيانه ميزدحدود سه ماه از ارتحال ملكوتي رسول خدا صلي الله عليه و اله ميگذشت كه ديد، مادر را به خاك سپردند. با چشمي پر از اشك و دلي خسته و پژمرده به خانه برميگردد، اما خانه را خالي ميبيند؛ حال درميماند كه با جاي خالي مادر چه كند! گاهي به در و ديوار خيره ميشود و قطرهي زلال كوثر از چشم ميريرد، گاهي به ياد بستر مادر هنگام بيماري ميافتد، گاهي سجاده نماز مادر ميگستراند و به ياد نمازهاي نشستهي آخر او در دل شب اشك ميريزد. به خاطر ميآورد كه بعد از [ صفحه 77] ماجراي كوچه، وقتي در را به روي مادر باز كرد، با صورت كبود و چادر خاكي او مواجه شد! او به ياد ميآورد كه پدرش علي عليهالسلام شب گذشته مخفيانه مادرش را غسل ميداد و اشك ميريخت. هنوز صداي شرشر آب به وقت تغسيل مادر به گوشش ميرسد، و اين خاطرات دل كوچك زينب عليهاالسلام را به درد ميآورد، و تنهايي غريبي در خود احساس ميكند؛ اما باز دلخوش است كه پدر و حسن و حسين در كنارش هستند.
زينب عليهاالسلام شهادت پدرش اميرالمؤمنين عليهالسلام را به چشم ديده، و اثر ضربت شمشير بر فرق پدر و سرايت كردن سم در تمامي بدن شريف آن حضرت را شاهد بوده، و در آن زمان قطرات اشك پاكش بر گونههاي پدر ميچكيد، و علي عليهالسلام در آن حال گاهي به زينب نظر ميكرد و گاه بر حسن و حسين.زينب عليهاالسلام حدودا سي و پنج سال داشت كه نوبت داغ پدر فرارسيد. دكتر بنت الشاطي در اين باره مينويسد: «شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم كه امام علي عليهالسلام به نماز بيرون شد، زينب در خانه نشسته و از حوادثي كه در مسجد رخ ميداد خبر نداشت؛ ولي اندكي پس از آن كه بانگ اذان را از مأذنه شنيد، فرياد دلخراشي از ناحيهي مسجد به گوش وي رسيد و ترسي مبهم دلش را فشرد، اما خودداري كرد. سپس به نالهاي كه از ناحيهي دارالخلافه و هر آن نزديكتر ميشد، زينب دانست كه اين فريادها كشته شدن پدر او را اعلام ميدارد. در [ صفحه 78] اين جا زينب يكبار ديگر همهي نيروي خود را كه نزديك بود متلاشي شود، جمع كرد و براي استقبال پدر آماده شد.علي عليهالسلام بر اثر ضربتي كه از شمشير زهرآلود ابنملجم خورده بود، از پاي درآمد و او را بر روي دوش به خانه ميآوردند. زينب عليهاالسلام با ديدن پدر، خود را به روي او انداخت و زخم او را با اشك خويش شستشو ميداد.
او شاهد جانبازي برادرش حسن عليهالسلام با رويي زرد بوده است، در حالي كه قطعهاي از جگرش را بر اثر سم بيرون انداخت. [38] او ديده كه عايشه در حالي كه سوار بر قاطر بود از دفن برادر در جوار بارگاه مقدس جدش رسول خدا صلي الله عليه و اله جلوگيري ميكرد و فرياد ميزد: به خدا سوگند كه هرگز نخواهم گذاشت حسن را در اين جا دفن كنيد!آري بعد از شهادت پدر، نوبت به برادرش حسن عليهالسلام رسيد. او بانويي چهل و پنج ساله بود كه ديد چگونه آن نامردمان به امام خود خيانت كردند، و پس از آن كه خيمهي او را تاراج كردند و جانماز از زير پايش كشيدند، يكي رداي وي را برد و ديگري جراحتي به ران او رسانيد، ناچار شد كار را به معاويه واگزارد. [ صفحه 79] زينب عليهاالسلام در هنگام مجروحيت برادر، پرستاري وي را به عهده گرفت تا بهبود يافت. او گمان ميكرد كه چون برادرش كار را به معاويه واگذاشته است، جانش محفوظ خواهد ماند؛ ولي با توطئه و نيرنگ معاويه و سم «جعده» امام عليهالسلام را در حالي كه آن روز را روزه گرفته بود به هنگام افطار مسموم كردند. زينب عليهاالسلام پرپر زدن برادر را ميديد تا اين كه پس از چند ماه به شهادت رسيد.خواهر، برادر را تشييع كرد و چون بدن وي را در قبرستان بقيع خواباندند، به خانهي وحشت زايي كه گرد اندوه بر در و ديوار او نشسته بود بازگشت.
اما آنچه كه زينب عليهاالسلام در كربلا شاهد بوده و آنچه كه در هنگام رفتن به كوفه و شام با كاروان اسرا ديد و كشيد، فوق وصف است، و آنچنان با سختيها و دردها عجين شد كه هيچ گونه راه نجاتي براي وي يافت نگشت.آري، نوبت به حسين عليهالسلام رسيد. برادري كه اينك وارث تمام مظلوميتهاي خاندان پيامبر صلي الله عليه و اله است. زينب عليهاالسلام ميدانست كه روزگار آبستن حوادثي ديگر و خونهايي ديگر است كه شايد سنگينترين و دلخراشترين مصيبت او باشد.او ديده بود كه حسين عليهالسلام در آغوش پيامبر صلي الله عليه و اله است و باران بوسههاي آن حضرت بر چهره حسين عليهالسلام و بر لبهاي او ميبارد. لذا براي او سخت است كه در گودال قتلگاه بوسه گاه پيامبر را به زير [ صفحه 80] چكمههاي دشمن ببيند! براي او دردآور است كه سر خونين بر نوك نيزه و لب گلگون درون تشت زر در مجلس پسر يزيد را مشاهده كند. لذا وقتي پيكر خونين برادر را ميبيند، با صوتي حزين و دلي غمگين ميگويد: «اي محمد! بر تو فرشتگان آسمان درود فرستند، اين حسين است كه به خون آغشته و اعضاي بدنش از هم جدا گشته است، و دخترانت اسير گرديدهاند، شكوه ما به درگاه خدا است، و به پيشگاه محمد مصطفي و علي مرتضي و فاطمهي زهرا و حمزهي سيد الشهدا!اي محمد! اين حسين است كه در اين دشت روي زمين افتاده و باد صبا بر پيكر او گرد و غبار ميافشاند، - كشتهي اولاد زنا -! واي افسوس كه امروز (به راستي) جدم رسول خدا كشته شد! اي اصحاب و ياران محمد! آخر اينان فرزندان حضرت مصطفي هستند كه همچون اسيران آنان را ميبرند!».
بعد از اشاره به گوشهاي از مصائب آن حضرت؛ حال ببينيم كه آن بانوي مكرمه با اين همه صدمات و مصائب بزرگ چگونه مقابله كرد؟ آيا او نيز بسان زنان ديگر دچار اضطراب و اختلال اعصاب شد؟ آيا عاطفهي كور كنندهاي كه اثري از عقل و دين در انسان باقي نميگزارد، بر او چيره شد و عقل و دين خود را باخت؟! دور باد كه دختر نبي و فاطمه و علي و خواهر حسنين در مقابل سختيها و ناملايمات شكست خورده و در برابر ضربات و تازيانههاي مصائب تسليم شود، حاشا كه روح بزرگ زينب عليهاالسلام اسير عواطف، و متزلزل در برابر طوفان حوادث گردد... او تمامي دردها و مصائب را با عقل و صبر و اعتماد به [ صفحه 81] خدا بر طرف ميكرد، و هر مصيبتي كه بر او نازل ميشد (بر اثر صبرش) بيشتر، كمال و جلال وي را آشكار ميساخت. زينب كه شاگرد مكتب نبوي بود، اعتمادش به خدا بود، و ايمانش درست مانند جدش پيغمبر بود. (او ادامهي زهرا عليهاالسلام عصارهي پيامبر صلي الله عليه و اله، و پيامبر ثمرهي خلق است).
البته در اين گفتارم هيچ گونه غلو و تندروي نكردم، چه اين كه منظورم از ايمان، آن ايمان صحيح و كامل است كه صاحب آن در تحت هر شرايطي از اطاعت و فرمانبرداري خدا و رضايت و خشنودي او منصرف و منحرف نگردد. و آنچه كاملا دلالت بر اين حقيقت دارد، قيام زينب عليهاالسلام به پيشگاه خداوند متعال در شب يازدهم براي نماز شب است، و حال آنكه مردانش بدون سر بر روي زمين افتاده و خاكها بر بدنهاي بيسر آنان نشسته، و زنان و اطفال نيز از اطراف و اكناف مشغول به گريه و زاري بوده و در دهشت و حيرت بسر ميبردند؛ و از طرفي لشگر دشمن از تمامي جوانب او و اسيران را احاطه و محاصره كرده بودند.نماز زينب عليهاالسلام در چنين لحظهاي مانند نماز جدش رسول خدا صلي الله عليه و اله در مسجد الحرام بود كه مشركين از اطراف با سنگ آن حضرت را زده و در حالت سجده شكمدانه گوسفند به سر آن جناب پرتاب ميكردند. نماز زينب عليهاالسلام در چنين شرايطي، مانند نماز پدرش اميرالمؤمنين عليهالسلام در قلب معركهي صفين، و مانند نماز برادرش سيدالشهدا عليهالسلام در ظهر [ صفحه 82] عاشورا بود، در حالي كه تيرها و نيزهها از هر سو بسان سيل به طرف ايشان گسيل ميشدند.اي عزيز! بهت زده نشوي اگر بگويم: نماز حضرت زينب عليهاالسلام در شب يازدهم محرم، در حقيقت تشكر از خدا بود به خاطر آن نعماتي كه حضرت حق به او ارزاني داشته است. آري، زينب عليهاالسلام همهي اين حوادث و مصائب را نه نقمت بلكه نعمتي ميداند كه خداوند متعال خاندان نبوت را از سايرين مخصوص گردانيده است. و اگر به خاطر مصائب و يا نعمات نبود هرگز خاندان پيامبر در پيشگاه الهي در نظر مردم اين قدر داراي مقام و منزلت نميشد.و براي مؤمن عارف جاي هيچ گونه شك و ترديدي نيست كه اگر اهل بيت عليهمالسلام از خداوند سبحان براي دفع ظلم از خودشان، مسئلت كرده و بر مسئلت و خواست خود در جهت هلاك و نابودي ظالمين، اندك اصراري ميورزيدند، هر آينه خداوند خواستشان را اجابت مينمود. چنانكه هيچ مسلماني شك ندارد كه اگر رسول خدا صلي الله عليه و اله عليه مشركين قريش دعا كرده و بر آنان نفرين ميفرمود، خداوند سريعا دعايش را اجابت ميكرد.اما اگر اهل بيت در موقع خطر دعا ميكردند و اجابت ميشد و بر دشمنان پيروز ميشدند، هرگز به آن كرامتي كه به خاطر خشنودي خدا و جهاد و شهادت رسيدند، نائل نميشدند، و در اين جا است كه تفسير سخن حسين عليهالسلام را درمي يابيم كه فرمود: «رضي الله رضانا اهل البيت؛ نصبر علي بلائه، و يوفينا اجور الصابرين» خوشنودي خدا، خوشنودي ما اهل بيت است؛ هنگام مصيبت صبر ميكنيم و خداوند [ صفحه 83] به ما اجر صابرين عطا ميفرمايد. و نيز معلوم شود معناي بيان علي عليهالسلام در پاسخ به كسي كه سؤال كرد: چگونه صبر ميكني وقتي ببيني كه محاسنت به خون سرت رنگين ميشود؟ حضرت فرمود: اين جا از جاهايي نيست كه صبر كرده شود، بلكه جاي بشارت و شكرگزاري است.
و اين زينب دختر اميرالمؤمنين است كه هرگز خللي در ايمانش وارد نگشت، و اعتقادش بر اين بود كه جز اين راه، راه ديگري براي جاودانگي و كرامت و عظمت نيست؛ و لذا در شب يازدهم محرم جهت سپاسگزاري از خدا نمازش را ترك نمي كند! و همچنين در هنگام طي نمودن راه كوفه تا شام نماز به جا ميآورد، و در مجلس يزيد در حال اسارت حمد الهي ميكند كه خداوند ابتداي زندگي اهل بيت را سعادت و آخر آن را شهادت و رحمت قرار داد.خوب است در اين جا سخني از پدرش اميرالمؤمنين عليهالسلام كه به موضوع ما نيز مربوط بوده و كلامي حكيمانه و هدايتگر است نقل كنيم كه ميفرمايد: «سختترين و با استقامتترين مردم در برابر بلايا و مشكلات پيغمبرانند، سپس اوصياي آنها، و سپس هر كسي از مردم كه شبيه به آنها هستند، و مؤمن فقط به اندازهي اعمال نيكش مبتلا ميشود. پس هر كه دينش درست و عملش نيكو باشد بلايش سخت است، و اين براي آن است خداي عزوجل دنيا را پاداش مؤمن و كيفر كافر قرار نداده است. و هر كه دينش نادرست و عملش ضعيف باشد، [ صفحه 84] بلايش اندك است. بلا به مؤمن پرهيزگار از باران به زمين گود زودتر ميرسد». [39] .باري، مصائب و سختيهايي كه بر زينب عليهاالسلام وارد شد توجه همگان را به خود جلب نمود. مورخين در زمينه شخصيت بزرگ و ممتاز حضرت، مطالب بسياري نوشته و بعضي از ايشان پيرامون زندگي وي كتابهاي مستقلي نگاشتهاند، و خطبا و سخنرانان از فراز منبرها او را به فضل و عظمت ستودهاند، و شاعران نيز در غمها و اندوهها و صبر و استقامت زينب عليهاالسلام قصائد بسياري را سرودهاند.
1- و ثواكل في النوح تسعد مثلها أرأيت ذاثكل يكون سعيدا2- ناحت فلم تر مثلهن نوائحا اذ ليس مثل فقيدهن فقيدا3- لا العيس تحكيها اذا حنت و لا الورقاء تحسن عندها ترديدا4- ان تنع أعطت كل قلب حسرة او تدع صدعت الجبال الميدا5- عبراتها تحيي الثري لو لم تكن زفراتها تدع الرياض همودا [ صفحه 85] 6- و غدت اسيرة خدرها ابنة فاطم لم تلق غير اسيرها مصفودا7- تخفي الشجا جلدا فان غلب الاسي ضعف فابدت شجوها المكمودا8- نادت فقطعت القلوب بشجوها لكنما انتظم البيان فريدا1- آنان مصيبت ديدگانياند كه هر كس مثل آنها باشد خوشبخت و سعادتمند ميباشد؛ براستي آيا مصيب زدهاي را ديدهايد كه خوشبخت باشد؟2- چنان گريه و نوحه سرايي كردند كه احدي مثل آنها نوحه نكرد؛ زيرا هيچ كس مثل آنها عزيزاني اين چنين بزرگوار از دست نداده بود.3- نه «عيسي» توان حكايت و بيان اين داستان را دارد و نه اوراق ظرفيت و گنجايش آن را دارند.4- هر گاه مصائب خاندان پيامبر صلي الله عليه و اله به ياد ميآيد، قلبها از حسرت پر ميشود، و اگر اين مصائب بر كوهها نازل ميشد، آنها را به لرزه در ميآورد.5- اشكهاي چشم آنها زمين را زنده ميكرد، و اگر نالههاي سوزناك آنان نبود، باغها خشك ميشدند.6- دختر فاطمه به اسارت در كجاوه نشسته بود در حالي كه كسي جز اسير بيماري كه به غل و زنجير بسته شده بود، او را ملاقات نكرد.7- مصائب و شدائد را پنهان ميكرد، اگر چه غصه بر او غلبه [ صفحه 86] مينمود، ولي طاقت نياورده و بر چهرهاش آشكار ميگشت.8- فريادي زد و دلها با فرياد او به لرزه افتاد، لكن در آخر، با سخنان بينظير خود جنايات امويان را رسوا نمود.براستي اين نغمههاي حزين و جانسوز را چه بناميم؟ آيا به اينها شعر گوئيم؟ كه شعر محتاج به اعمال فكر و اختيار و انتخاب معاني و الفاظ است، در حالي كه «كعبي» اين گونه شعر نسروده است، بلكه در وجود او مصائب و دردهاي خاندان پيغمبر صلي الله عليه و اله منعكس شده و از جايي كه خود نميداند به او افاضه گشته است. درست مانند مادران جوان مرده و مصيبت زدگاني كه اشكشان از ديدگانشان جاري ميگردد. هر شيعهاي كه در ولايت و دوستي نسبت به خاندان پيامبرش صادق باشد، گاهي ولايت و محبتش را نسبت به آنها با گريه و اشك ابراز ميكند، گاهي چون وقت عزاي آنان فرارسد، به اقامهي عزا ميپردازد، و يا سختي مسافرت را براي زيارت قبور مقدس ايشان به دوش ميشكد، و گاهي براي احقاق حق و دفاع از حريمشان با دشمنان آنها احتجاج ميكند، و يا اينكه در قالب شعر ولايت و علاقه خويش در به اهل بيت آشكار مينمايد؛ چناچه سيد حيدر حلي [40] چنين كرده است.اين اشكهاي نشأت گرفته از محبت حقيقي، نشانهي ولايت و علاقه شديد است، و ما آن را در وجود افراد معدودي چون هاشم كعبي و [ صفحه 87] شريف رضي مشاهده ميكنيم. قصيدهي كعبي فقط براي بيان نالههاي مصيبت ديدگان و به تصوير كشيدن غمها و افسردگيها نبود و نيز فقط براي گزارش كردن مصائبي كه بر خاندان محمد وارد شده شعر نگفته است؛ چنانكه بعضي از شعرا گفتهاند:سبيت نساء محمد و بناته من بعد ما قتلت هناك رجالهزنان و دختران اهل بيت پيامبر اسير شدند، پس از آن كه مردان و جوانانش كشته و به شهادت رسيدند. [ صفحه 89]
چون معاويه مرد، يزيد امر خلافت را به عهده گرفت و مصمم بود تا به هر طريق ممكن براي خود از حسين بن علي عليهالسلام بيعت گيرد، اما امام حسين عليهالسلام جملهاي فرمود كه هيچ گاه از آن برنگشت و سخن خود را پس نگرفت هر چند عواقب سختي به دنبال داشته باشد.آن حضرت فرمود: «ان مثلي لا يبايع مثله» مانند من هرگز با همچون يزيد بيعت نخواهد كرد. استقامت بحق حسين در برابر يزيد، و پافشاري نابحق يزيد در مقابل حسين عليهالسلام محصولي جز ريخته شدن خود و اثبات حق و حقيقت نداشت.
مروان بن حكم عامل و گماشته معاويه در مدينه نامهاي خطاب به معاويه بدين شرح نوشت:«اما بعد، چنان كه عمرو بن عثمان به من اطلاع داده، گويا عدهاي از مردان عراق و گروهي از بزرگان حجاز با حسين بن علي در رفت و [ صفحه 90] آمد هستند، و من هرگز در اين مورد در امان نخواهم بود، با تحقيق و بررسي براي من معلوم گرديد كه وي در انديشه است با حكومت مخالفت نمايد؛ از نظر خود در اين مورد مرا مطلع سازيد».چون اين نامه به دست معاويه رسيد، به امام حسين عليهالسلام نوشت:«از تو به من خبرهايي رسيده كه اگر حقيقت داشته باشد هرگز سزاوار نيست به شما نسبت داده شود، و من تو را از اين امر برحذر ميدارم. به خدا سوگند، آن كسي كه پيماني را امضا ميكند، و قراري را به ميان ميگزارد شايسته است به پيمان و قرار خود پايدار بماند؛ و در ميان مردم از لحاظ شرافت و بزرگواري و وفاي به عهد چه كسي را بالاتر از تو ميتوان يافت. مقام و منزلت تو در نزد خداوند، سزاوار آن است كه در پيمانها ثابت و به عهد خدا وفادار باشي. پس بدان هر موقع كه بر ضد من اقدام كني من نيز تو را انكار خواهم كرد، و از هر راهي به من حمله آوري، از همان راه تو را هدفت حمله قرار خواهم داد. از اين رو از ايجاد اختلاف و آشوب در ميان امت بپرهيز و زنهار كه با دست تو جنگي به وجود آيد و خوني ريخته شود. تو كه مردم را خوب آزمايش كردهاي و شناختهاي! بنابراين دربارهي خودت و دين محمد صلي الله عليه و اله بينديش و از فتنهها اجتناب كن، و به گفتار مردم جاهلي كه فتنه و آشوب را دوست ميدارند گوش مدار».عجبا! آن كسي كه در قرآن به شجره ملعونه (مراد بني اميه است) خوانده شده به كسي كه در شأن او خداوند فرموده: «يطهركم تطهيرا» ميگويد كه به خود و دين و امت محمد صلي الله عليه و اله بينديش... دشمن خدا و پيامبر، كه به مردم كوفه گفت: من با شما به خاطر نماز و روزه [ صفحه 91] جنگ نكردم، بلكه جنگيدم تا حكومت و امارت شما را به عهده گيرم، به تربيت يافتهي وحي ميگويد: دربارهي دينت بينديش و آن را حفظ كن؟! ولي امام حسين عليهالسلام اين نيرنگ معاويه را باطل كرد و بينياش را به خاك ماليده و فرمود:«اما بعد، نامهات به دستم رسيد، نوشته بودي كه دربارهي ما گزارشات نامطلوبي دريافت كردهاي، و گفتهاي به نظر تو اين گونه اعمال را براي من سزاوار نميداني، و يادآوري كردهاي كه تنها خداي تعالي مردم را به نيكيها راهنمايي كرده و پشتيبان نيكي است.اما بايد بداني كه اين گونه گزارشهاي نامطلوب و ناروا را مردمي چاپلوس و سخن چين و فتنه انگيز براي تو نقل ميكنند؛ زيرا من (فعلا) قصد جنگ و مخالفت با تو را ندارم و گمان ميكنم كه حق تعالي از ترك جنگ با تو راضي نباشد و عذر مرا در مورد حكومت در برابر تو و آن گروه قاسطين ملحدي كه دار و دسته شيطانند نپذيرد.آيا تو قاتل حجر بن عدي برادر كنده و ياران نمازگزار او كه خداي را پرستش ميكردند نيستي؟ حجر و يارانش گناهي نداشتند جز اين كه ظلم را زشت و بدعت را ناروا ميدانستند و در راه خدا از سرزنش شماتت كنندگان هراسي نداشتند، اما تو با شمشير ستم و كينه ايشان را كشتي بعد از آن كه پيمانهاي محكم و استوار با آنان بستي و امان دادي. تو از خدا نترسيدي و پيمان او را سست شمردي و در كمال جرأت و جسارت آنان را به قتل رسانيدي؟آيا تو قاتل «عمر و بن حمق» يار و مصاحب رسول خدا صلي الله عليه و اله آن بندهي صالح كه كثرت عبادت او را فرسوده و پيكرش را نحيف و رنگ [ صفحه 92] رخسارش را برده بود نيستي؟ در حالي كه امانش دادي و چنان عهد و پيمانها برايش بستي كه اگر براي بزهاي وحشي بسته ميشد از قلهي كوهها به زير ميآمدند؟آيا تو ادعا نكردي كه زياد پسر سميه كه در فراش عبيد از قبيله ثقيف به دنيا آمده فرزند پدر تو است؟گمان بردي كه او پسر ابوسفيان است و او را برادر خود خواندي در حالي كه پيغمبر صلي الله عليه و اله فرموده است كه هر طفل نوزادي متعلق به همان خانه و فراش است كه به دنيا آمده، و زناكار را جز سنگباران نصيبي نباشد. و تو عملا سنت رسول خدا صلي الله عليه و اله را ترك گفتي و از روي گمراهي مطابق هوا و هوس خويش گام برداشتي، و آن گاه زياد را بر اهل اسلام مسلط ساختي تا مردم را بكشد و دست و پا و گوش آنان را قطع كند و چشمها را از حدقه بيرون آورده و مردم را بر درختان خرما به دار آويزد، چنان كه گويي تو از اين امت نبودي و ايشان از تو نبودند؟مگر تو قاتل حضرميان آن مردم با ايمان نيستي كه همين زياد دربارهي آنها شرحي به تو نوشت و گفت: حضرميان پيرو علي بن ابيطالب هستند و تو پاسخ دادي هر كسي را كه بر دين علي است بكشد. و او نيز فرمان تو را اطاعت كرد و دوستداران علي را كشت، و جسد مطهرشان را مثله كرد. مگر دين علي عليهالسلام همان دين پسر عمش رسول خدا صلي الله عليه و اله نيست كه امروزه تو به نام همين دين برجاي پيغمبر صلي الله عليه و اله تكيه زده اي؟ اگر دين علي و دين پيامبر صلي الله عليه و اله نبود شرافت تو و پدرانت در همان زحمات طاقت فرساي بيابان گردي و كوچهاي زمستاني و [ صفحه 93] تابستاني بود؟به هر حال آنچه بايد با تو بگويم گفتم، پس به خود و به دين خود و بر امت محمد صلي الله عليه و اله بنگر و آگاه باش كه كشانيدن اين مردم به فتنه و فساد بزرگترين گناه و سرپيچي از اوامر الهي است، و من فتنهاي را بزرگتر از اين كه تو بر اين مردم حكومت كني نميبينم؛ و بزرگترين وظيفهاي كه در برابر دين و امت محمد صلي الله عليه و اله دارم اين است كه كار تو را آشكار كنم؛ پس اگر چنين كردم نزديكي به خداست و اگر قصور كنم، از كوتاهي و قصور خود در پيشگاه الهي استغفار و استمداد ميكنم كه مرا ارشاد و رهبري فرمايد تا در كار و مهم خود موفق گردم.و در نامهات نوشته بودي كه اگر من برخيزم تو هم برخواهي خواست و هر نقشهاي به كار بندي من نيز با تو همان كنم، پس هر كار و نقشهاي داري به كار بند، و بدان كه ضربات تو بر وجود من كارگر نيست، و مكر و حيلههاي تو بر من زياني نرساند و بر هيچ كس هم جز بر خودت ضرر نخواهي زد؛ زيرا تو بر مركب جهل و ناداني سوار شدهاي.از عهد بستن و عهد شكستن ياد كردهاي، بدان كه خصلت پيمان شكني و نقض عهد، شيوهي خاص تو است، آن عهدهها و پيمانها كه با ما بستي به كدامين عهدت پايبند ماندي؟ تو امانها دادي و هم خويشتن امان نامهي خود را به زير پاي افكندي، و با كشتن اين پاك مردان پيمان خود را شكستي و سوگندها و عهدها را زير پا گذاشتي، و بدون اين كه به روي تو شمشير بكشند، به رويشان شمشير كشيدي و به قتل رساندي، و حال آن كه جرم و گناهي به غير از ذكر فضايل ما [ صفحه 94] و تعظيم و بزرگ شمردن حق ما نداشتند.آنها را كشتي از ترس اين كه مبادا خودت زودتر بميري و آنها زنده بمانند، و يا اين كه به مرگ طبيعي قبل از ضربهي شمشير تو بميرند!اي معاويه! روز حساب فرارسيده، آمادهي قصاص الهي باش، و بدان كه خداوند كتابي دارد كه هيچ گناه كوچك و بزرگي را فروگزار نميكند، و خداوند عادل از تو صرف نظر نميكند كه عدهاي را به گمان و اوليا خدا را به تهمت و افترا گرفتي و به قتل رساندي، عدهاي از ايشان را به دوردست تبعيد كردي.و به همين مقدار جنايت بسنده نكردي و بعد از ستم هايت، براي پسر جوانت از مردم بيعت گرفتي، آن پسري كه شرابخواري و ميگساري كرده و با سگها بازي ميكرد، تو با اعمالت زيان و ضرر بزرگي به خود زدي، و دينت را نابود كردي، و ملت را پريشان ساختي، و امانتي كه به تو سپرده شده بود را نابود كردي، و سخنان ابلهان و جاهلان را شنيدي و اطاعت نمودي؛ و در مقابل از نصيحت متقين و پاكان بهره نگرفته و نسبت به ايشان بيتوجه بودي. والسلام». [41] .وقتي معاويه نامهي آتشين حسين عليهالسلام را خواند آن را به دست يزيد داد، يزيد نيز پس از خواندن نامه به پدرش رو كرد و گفت: براي [ صفحه 95] حسين عليهالسلام جوابي بنويس و در آن او را به كوچكي و حقارت ياد كرده و نسبت به پدرش علي عليهالسلام به زشتي ياد كن!معاويه گفت: دربارهي علي چه بگويم؟ كسي چون من شايسته نيست كه به ناحق زبان به عيب ديگري بگشايد! و من چگونه عيب مردي را بگويم در حالي كه مردم عيبي از او سراغ نداشته و با گفتن من، ميدانند دروغ ميگويم؟ و چگونه از حسين نقصي بگيرم در صورتي كه به خدا سوگند هيچ عيبي را در وجودش نميبينم؟!آيا حسين با يزيد بيعت ميكند و حال آن كه پدرش معاويه را مورد چنين خطاب حقارت آميزي قرار ميداد و ميفرمود: «تو بر مركب جهل و ناداني سوار شدهاي، و عهدشكني كردي، دينت را تباه ساختي، ملت اسلام را پريشان نمودي، و دوستان خدا را به قتل رساندي، و براي پسر شراب خوار و سگ بازت، بيعت گرفتي؟!يزيد اين شناسنامهي جاودانه را كه دربارهي معايب و رسواييهاي خودش كه در آستانهي خلافت بود، نوشته شده بود، خواند؛ از اين رو پدرش را تحريك كرد كه دربارهي علي و حسين عليهمالسلام ناسزا بنويسد، اما معاويه در وجود كسي كه، دربارهي خاندانش گفته شده: «خدا از ايشان آلودگي را برد، و آنها را پاك و پاكيزه گردانيد»، عيبي نمييافت.لذا، كينه و بغض حسين عليهالسلام را در دل گرفت، و پيوسته بغض او را در دل ميپرورانيد تا در يك فرصت مناسب انتقام بگيرد. [ صفحه 96]
بعد از آن كه معاويه مرد و يزيد، پست خلافت را به عهده گرفت، مصمم شد به هر طريق ممكن و به هر قيمتي كه شده، حسين عليهالسلام را به شهادت برساند! - خواه صحيح باشد كه معاويه او را به نيك رفتاري با حسين سفارش كرده باشد، يا صحيح نبوده باشد - زيرا طغيان كينه و پستي و بغض شديد يزيد نسبت به حسين عليهالسلام در دل و جان او به نهايت رسيده بود، و طوري او را به جنون و حماقت كشيده بود كه نصيحت هيچ كس را گوش نميكرد، و دچار بيماري و مرضي شده بود كه هيچ چيز جز انتقام نميتوانست دل بيمارش را شفا دهد، اگر چه اين انتقام به قيمت از بين رفتن خود و خلافتش تمام شود. چنانكه پيشتر نيز «عبدالله بن زبير» (وقتي در چنگال مرگ قرار گرفت و مرگ خود را توسط مالك اشتر نخعي حتمي ديد به يارانش) گفت: «من و مالك را بكشيد»!حسين عليهالسلام مصمم بود - چه كشته شود و چه زنده بماند - به اين علت كه: «ان مثلي لا يبايع مثل يزيد» شخصي مثل من با مثل يزيد بيعت نميكند. يزيد نيز تصميم داشت حسين عليهالسلام را به شهادت برساند چه بيعت كند و يا از بيعت سرباز زند، و آن هم به چند دليل: 1- دشمني ريشهاي و اختلاف اعتقادي كه بين امام و يزيد وجود داشت، چنانكه امام صادق عليه السلام فرمودهاند: «ما اهل بيت و خاندان ابوسفيان دربارهي خدا با هم دشمني داريم، ما ميگوييم: صدق الله، آنها ميگويند: كذب الله».2- دشمني شخصي: يزيد كاملا ميدانست كه حسين عليهالسلام او و [ صفحه 97] پدرش معاويه را رسوا و بي ارزش خواهد كرد، و نيز ميدانست كه حسين عليهالسلام به او و پدرش به چشم منافق و افتراگر نگاه ميكند، و پيداست كه هيچ چيز براي كسي چون يزيد سختتر و دردناكتر از تحقير و تمسخر نيست.3- دليل سوم، خون خواهي و انتقام كشته شدگان جنگ بدر بود. لذا وقتي سر مبارك امام حسين عليهالسلام را در جشني كه ترتيب داده بود مقابل خود گذاشته بود، اشعاري را با اين بيت آغاز كرد: «ليت اشياخي ببدر شهدوا»؛ اي كاش پدران و بزرگانم كه در جنگ بدر شركت داشتند حاضر بودند.اما گاهي دشمنان علي و فرزندانش اين حقيقت مسلم را ناديده گرفته و ميگويند: حسين با دست خودش جان خود را به هلاكت انداخت، زيرا مادامي كه از مقاومت و مبارزه با يزيد عاجز و ناتوان بود ميبايست با او بيعت كرده و تسليم وي ميشد!اينان چنين ميگويند در حالي كه ميدانند امام حسن عليهالسلام با معاويه صلح كرد و خلافت را تسليم كرد؛ اما بعد از آن معاويه با مكر و حيله رفتار كرد. در صورتي كه معاويه با پاكان و اولياي الهي مانند: «حجر بن عدي» و «عمروبن حمق» عهد و پيمان بسته بود كه امانشان دهد ولي پيمان را شكست و ايشان را بدون اين كه با وي سر جنگ داشته باشند، به شهادت رسانيد؟و نيز با «مسلم بن عقيل» بعد از آن كه پيمان بستند، بدون سلاح او را دستگير كردند، و به شهادت رساندند، و پس از شهادت نيز او را مثله كردند! [ صفحه 98]
يزيد «عمرو بن سعيد» را جهت فرمانروايي همراه با لشگري عظيم از مدينه به سوي مكه روانه ساخت و امور جج و سرپرستي كليه حجاج را به وي واگزار كرد، و به او سفارش نمود كه امام حسين عليهالسلام را به هر شكلي كه بتواند به شهادت برساند، او به اين اندازه اكتفا نكرد، و (از شام) سي نفر را مأمور ساخت با لباس احرام داخل حاجيان پخش شوند و شمشير در زير لباس حمايل كنند و هر كجا حسين را يافتند بكشند.وقتي امام حسين عليهالسلام از اين توطئه با خبر شد از مكه خارج و به سوي عراق حركت كرد. و قبل از خروج به برادرش محمد بن حنيفه فرمود:اي برادر! به خدا سوگند، اگر من در خانهي «جغد» هم مخفي شوم، مرا بيرون ميآورند تا بكشند.از اين سخن پيداست كه حسين عليهالسلام حتي اگر تسليم شده و بيعت نمايد، كشته خواهد شد؛ زيرا آنها ميدانستند كه او اگر چه به ظاهر بيعت كند اما در واقع هرگز دست بيعت به آنان نخواهد داد. آيا نديدي چگونه «مروان بن حكم» با والي مدينه نسبت به قتل حسين عليهالسلام صحبت ميكرد، و چگونه ابنزياد به ابنسعد نوشت: به حسين دستور بده بر امر ما گردن نهد، سپس تصميم ديگري ميگيريم؟!هر كس كه به حقيقت يزيد پي برده باشد و از روحيات نامناسب و تربيت ناصحيح او خبر داشته باشد، در اين ستمهايش شك نميكند؛ زيرا سرشت و ساختمان وجودي او براي خون ريزي و انتقام بود و روح گرسنهاش را بيعت يا غير بيعت سير نميكرد. او فقط با خون [ صفحه 99] سيراب ميشد، هر چند خون ريزي عقده دل هند (مادربزرگش) را باز نكرد، تا اين كه سرانجام جگر «حمزه» را بيرون كشيد و آن را به گردن آويخت و براي جد يزيد ابوسفيان، زينت قرار داد!
گفته ميشود: وقتي حسين عليهالسلام ميدانست كه حتما كشته خواهد شد - چنان كه به برادرش محمد بن حنيفه تصريح نمود - و نيز وقتي به كشته شدن پسر عمويش «مسلم» آگاه بود، پس چرا زنان و كودكان را همراه خود برد، تا اين كه اسير شده و مورد آزار قرار گرفتند؟در جواب بايد گفت: بله، حسين عليهالسلام و ياران و پيروانش به شهادت - قبل از وقوع - آگاه بودند. به اين دليل كه در كتب روايي تسنن و تشيع مشهور و متواتر است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله بارها از اين واقعه خبر داده است. چنان چه در «عقد الفريد» آمده است:«امسلمه گفت: پيامبر صلي الله عليه و اله در خانه من بود، و حسين عليهالسلام نيز حضور داشت؛ پس او به پيامبر نزديك شد و من وي را در آغوش گرفتم، اما گريه كرد، و رهايش كردم، دوباره نزديك آن حضرت رفت و من او را گرفتم اما باز گريه كرد و رهايش كردم. در اين هنگام جبرئيل بر پيامبر نازل شد و گفت:اي محمد صلي الله عليه و اله آيا دوستش داري؟ فرمود: بله، گفت: اما بزودي امتت او را خواهند كشت. اگر ميخواهي خاك آن زمين را كه حسين در آن شهيد ميشود را به شما نشان بدهم، [ صفحه 100] اين را گفت و بال خود را گشود. پيامبر آن خاك را ديد و گريه كرد. [42] .و نيز روايت شده كه رسول خدا صلي الله عليه و اله فرمود: «اين فرزندم (حسين) در سرزميني از عراق كشته خواهد شد، پس هر كس او را ديد بايد ياريش كند». [43] سپس «طبري» ناقل اين روايت، اضافه ميكند: اين حديث در «معجم بغوي»، «صحيح ابوحاتم» و «مسند احمد بن حنبل» نيز آمده است.بنابراين، براي ما روشن ميشود آن ياران و پيرواني كه حسين عليهالسلام را از خروج منع ميكردند، ميدانستند كه او كشته خواهد شد و به احاديث پيامبر اعتماد داشتند؛ اما دربارهي اين سخن كه «هر كس او را ديد بايد ياريش كند» تجاهل نمودند و آخرت را به دنيا فروختند!وقتي «عبدالله بن عمر» شنيد امام حسين عليهالسلام از مكه خارج ميشود به سرعت خود را به حضرت رسانيد و گفت:اي پسر پيامبر! به كجا ميروي؟ فرمود: به عراق. گفت: جايي را كه پيامبر بوسه زد به من نشان بده! امام عليهالسلام سينهاش را نشان داد، و عبدالله سه بار آن جا را بوسيد و گريه كرد و گفت: يابن رسول الله! با تو خداحافظي ميكنم؛ زيرا تو در اين سفر كشته ميشوي.آري، اگر چه حسين عليهالسلام كشته شود، اما ثمره و نتيجهي شهادتش، نابودي باطل و آزادي و آگاهي مسلمانان از چنگال ظلم و جور بنياميه است، و هيچ راهي براي رهايي از اين ظلم و ستم نيست مگر [ صفحه 101] انقلابي پرشور عليه امويها و سلطان ايشان. و كشته شدن كودكان و به اسارت رفتن زنان، و گرداندن آنان در شهرها از بهترين وسايل براي انفجار و انقلابي بود كه پايههاي حكومت ظالمانه بني اميه را سست و ويران ساخت.پس اگر امام حسين عليهالسلام زنان و كودكان را همراه خود ميبرد قصد وهدف مقدسي دارد. وقتي امويان آنها را در شهرها بگردانند، و هر انساني ايشان را ببيند، به مردم با زبان حال و مقال بگويند كهاي مسلمانان، ببينيد «بني اميه» كه ادعاي مسلماني دارد با اهل بيت پيغمبرتان چه ميكند؟ و از آن پس مسلمين، هر جا با سپاه يزيد مواجه ميشدند به طرف آنها سنگ پرتاب كرده و به آنها و بني اميه ناسزا ميگفتند، و فرياد ميزدند: اي فاجران، اي ستمگران، و اي قاتلان فرزندان پيامبران!و اگر ما فرض كنيم كه حضرت زينب عليهاالسلام در مدينه ميماند و برادرش حسين در كربلا به شهادت ميرسيد، چه كاري غير از گريه و برپايي مجلس عزا از دست او ساخته بود؟ و من در كتاب «مجالس الحسينيه» گفته ام كه «آيا زينب عليهاالسلام راضي بود تا در مدينه بماند؟آيا براستي زينب راه ديگري جز اسارت براي ورود به دارالامارهي ابنزياد و مجلس بزم يزيد داشت تا بدان وسيله ابنزياد و پدرش را نفرين كرده و با خطبه آتشين خود كفر و نامسلماني يزيد را به گوش اجتماع برساند؟ هرگز».آري، بني اميه با اسير نمودن اهل بيت و بردن آنها به شهرها و مجالس، زمينه را براي سقوط حكومت خويش فراهم كردند. هر [ صفحه 102] جنايتي كه امويان در كربلا انجام دادند، وبال و خسرانش گريبان خود آنها را گرفت.«مسيو ماربين آلماني» در كتاب «سياسة الحسينيه» مينويسد: «بعد از واقعهي كربلا، اسرار و حقيقت پليد بني اميه فاش شد، و زشت كاريهاي آنها آشكار گشت و ناسزاگويي بر يزيد و بني اميه آغاز شد! و با اين كه ممكن نبود نام حسين و خاندان علي عليهمالسلام در اطراف و جوانب يزيد به نيكويي برده شود، پس از اين واقعه در پايتخت و مجلس يزيد همه جا صحبت از مظلوميت حسين و يارانش بود و حسين و خاندان علي عليهمالسلام را به تقديس و عظمت ياد ميكردند». [ صفحه 103]
اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و اله لحظهاي در اعلان و بيان حقشان نسبت به خلافت و جانشيني جد گراميشان رسول خدا صلي الله عليه و اله و هر آنچه خداوند براي او بر مردم واجب كرده از قبيل سلطنت اطاعت و ولايت، كوتاهي نكردند. بلكه اين حق را هميشه براي مردم ميگفتند كه خداوند حق حكومت و خلافت و ولايت و مانند آنها را به ايشان اختصاص داده، چه مردم بخواهند و چه نخواهند؛ درست همانند اختصاص دادن حضرت محمد صلي الله عليه و اله به نبوت. بله، اهل بيت حق مسلم خويش را بيان كرده و به وسايل مختلف مردم را جهت ايمان آوردن بدان دعوت ميكردند، و براي اثبات آن به وسيله عقل و نص قرآن و سنت پيامبر احتجاج ميكردند.(از جمله) آن گاه كه رسول خدا صلي الله عليه و اله وفات كرد، و ابوبكر (غاصبانه) متولي خلافت شد، حضرت زهرا عليهاالسلام به مسجد جامع رفت و (با ايراد خطبهي فدكيه) اين حق را علني بيان كرده و در انظار مردم و [ صفحه 104] در حضور خليفه و اصحاب چنان احتجاج نمود كه همهي زنان و مردان حاضر را به گريه درآورد، و در افكار و آراي مردم اختلاف ايجاد كرد، انصار به عذرخواهي برآمدند، و دور خلافت خليفه اول را هالهاي از شبهه فراگرفت.
من نميدانم كه بعضي به چه چيزي اعتماد كرده و ميگويند: علي عليهالسلام هرگز بر ابوبكر به خاطر خلافت كه حق مسلم او بود احتجاج نكرد! آيا اين اشخاص نميدانند يا خود را به ناداني ميزنند كه احتجاج زهرا عليهاالسلام همان احتجاج علي عليهالسلام است، و زهرا عليهاالسلام سخن نميگفت مگر به زبان علي و هيچ گاه احتجاج نميكرد مگر به راهنمايي و برهان او.علاوره بر اين، امام علي عليهالسلام هر وقت مناسبي را كه به دست ميآورد بر كساني كه دشمني و حق كشي ميكردند حجتي بالغه اقامه مينمود.از جمله احتجاجات علي عليهالسلام خطبهاي است كه در فراز منبر ايراد فرمود: «سوگند به خدا كه پسر ابيقحافه (ابوبكر) خلافت را مانند پيراهني پوشيد و حال آن كه ميدانست من براي خلافت مانند قطب وسط آسيا هستم...» [44] .و نيز در نامهاي كه به معاويه نوشت، فرمود: «ما تربيت يافتگان پروردگارمان هستيم و مردم پس از آن تربيت يافتهي ما هستند - يعني، [ صفحه 105] ما اسيران فضل و احسان خداونديم و مردم اسيران فضل و احسان ما و كتاب خدا (قرآن كريم) براي ما گرد آورد آنچه را كه از ما پراكنده گشت، و آن گفتار خداوند سبحان است كه: «در كتاب خدا بعضي از خويشان به بعضي ديگر سزاوارترند». (انفال: 75)، و نيز فرموده است: «نزديكترين مردم به ابراهيم پيروانش و اين پيامبر و مؤمنان هستند، و خداوند ياور مؤمنان است». (آل عمران: 68(پس ما يك بار به سبب خويشي و نزديكي (به پيغمبر اكرم به خلافت و امامت) سزاوارتريم، و بار ديگر به سبب طاعت و پيروي نمودن (از آن حضرت)، و چون مهاجرين بر انصار در روز سقيفهي بني ساعده خويشاوندي با رسول خدا صلي الله عليه و آله را (براي خلافت خود) حجت و دليل آوردند، بر ايشان فيروزي يافتند، پس اگر فيروزي يافتن به قرابت و خويشي با رسول خدا صلي الله عليه و اله متحقق گردد، حق (خلافت) براي ما است نه شما، و اگر فيروزي به غير از خويشاوندي است پس انصار بر دعوي خويش باقياند». [45] .و امام حسن عليهالسلام بر معاويه، و امام حسين عليهالسلام با اهل كوفه، توسط [ صفحه 106] حديث مشهور: «الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة... و هما امامان قاما او قعدا» احتجاج كردند. و حضرت زينب عليهاالسلام نيز در مجلس يزيد به او گفت: «كسي جز تو حسين را نكشت، و اگر تو نبودي، پسر مرجانه كوچكتر و پستتر از آن بود كه خون حسين را بريزد. آيا از خدا نترسيدي كه او را كشتي؟! و حال آن كه رسول خدا عليهالسلام دربارهي او و برادرش امام حسن مجتبي عليهالسلام فرمود: «الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة» حسن و حسين دو سرور و آقاي جوانان بهشت هستند. اگر بگويي از خدا نميترسم، دروغ ميگويي و اگر بگويي، آري ميترسم، همانا با خود دشمني و خصومت كردهاي! يزيد گفت: «ذرية بعضها من بعض» يعني فرزنداني هستند برخي از برخي ديگر.
زماني كه مؤذن درباري در مسجد دمشق (براي قطع نمودن خطبه آتشين و رسوا كننده حضرت سجاد عليهالسلام صدا زد: اشهد ان محمد رسول الله. امام زين العابدين عليهالسلام به يزيد فرمود: آيا اين رسول الله جد تو است يا من؟ (اگر بگويي جد تو است دروغ ميگويي و اگر بگويي جد من است، پس چرا با اهل بيتش اين گونه عمل كردي؟).امام سجاد عليهالسلام در رابطهي دعوت مردم به سوي اهل بيت، روشها و اسلوب خاصي داشت. شيوهي تحضرت به اين صورت بود كه اين دعوت را ابراز نكرد و بدون سر و صدا، مطالب خود را در قالب مناجات و تضرع و خضوع در برابر خداي سبحان بيان ميداشت، بدين خاطر كه در زمان «بني اميه» بدون اين كه آنها را به كارشكني و مبارزه تحريك [ صفحه 108] كند، با آرامش، رسالت خود را به انجام رساند. و هر كسي كه در مناجات و دعاهاي امام در «صحيفهي سجاديه» تأمل و دقت نمايد اين حقيقت را به طور روشن درمييابد كه امام تمجيد و شكر خداوند نميكند و طلب عفو و رحمت و چيزهاي ديگر نمينمايد مگر اين كه آنها را با صلوات بر محمد و آلش بيان ميدارد. به طوري كه خواننده به محض خواندن متوجه عظمت و احترام اهل بيت ميگردد، و ميبيند كه همه جا اسم ايشان با اسم خدا و رسول خدا صلي الله عليه و آله مقرون است، و اين چنين روش و اسلوبي خواسته يا ناخواسته اثراتي را بر روي انسان ميگزارد. اين صلواتها در دعاي روز عرفه (ترجيع بند گونه) زياد مشاهده ميشود. حضرت در فرازي از آن دعا عرض ميكند:«پروردگارا! بر محمد و آل او درود فرست، آنچنان درودي كه هميشگي و جاودانه بوده و همچنان كه كلمات تو فاني نميشود درود تو نيز فاني نگردد. پرودرگارا! بر محمد و آل او درود فرست، آنچنان درودي كه درودهاي فرشتگان و پيغمبران و رسولان و پيروان تو را جمع نمايد، و بر درودهاي بندگان مؤمن از جن و انس و اجابت كنندگان دعوت تو احاطه داشته باشد، و سلام و درود هر كه را از انواع آفريدگانت كه پديد آوردهاي گرد آورد.پروردگارا! بر او و خاندانش درود فرست، درودي كه هر درود گذشته و تازهاي را احاطه كرده و در بر داشته باشد. بر او و خاندانش درود فرست درودي كه نزد تو و نزد غير تو پسنديده باشد، دروودي كه با آنچه گفته شد درودهايي بيافريني كه هنگام آفريدنشان با آنها آن درودهاي پيش از آن را چندين برابر سازي، و بر گردش [ صفحه 108] روزگار آنها را بيافزايي، افزودن با چندين برابري كه جز تو نتواند آنها را بشمارد». [46] امام عليهالسلام از خداوند متعال درخواست ميكند كه به عدد صلوات ملائكه و پيامبران و جنيان و انسانها، و به عدد تسبيح تمامي آفريدگانش (چه حيوان، و چه نبات و چه جماد) [47] بر رسول و خاندانش درود بفرستد.مسئلت ميكند كه خداوند به اين صلوات تداوم بخشيده و درودش را بر ايشان باقي كند به طوري كه لحظه لحظه بر تعداد آنها افزوده گردد، به قدري كه هيچ كس جز خدا نتواند حساب كند. و بديهي است اين درودهايي كه غير از خداوند شمارشش نتوان كنند، اشاره است به عظمت رسول خدا و خاندانش عليهمالسلام، و جايگاه رفيع ايشان در نزد خدا و فرشتگان و پيغمبر صلي الله عليه و اله.امام سجاد عليهالسلام سپس روش و شيوهي مؤثرتري را براي دعوت به سوي اهل بيت به كار ميگيرد و ادامه ميدهد:«بار خدايا! درود و سلام فرست بر پاكيزگان و برگزيدگان خاندان آن حضرت، كه آنان را براي امر و فرمان خود (رهبري دين و راهنمايي مردم) برگزيدي، و خزانه داران علمت، و نگهداران دينت، و جانشينان خود در زمينت، و حجتهاي خويش بر بندگانت قرار دادي، و آنها را به خواست خود از پليدي و ناپاكي، پاك و منزه ساختي».پاكان اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و اله كساني هستند كه «آيهي تطهير»، [ صفحه 109] «آيهي مباهله»، و «آيهي مودت» براي آنها نازل شد، و نيز «حديث ثقلين»، «حديث ولايت» و «حديث منزلت» از جانب پيامبر صلي الله عليه و آله در شأن ايشان وارد شده است. و آنان معدنهاي علم خدا، نگهبانان دين حق، و خليفههاي خدا در روي زمين هستند، و آنان غير از محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين، كس ديگري نخواهد بود.امام عليهالسلام در همان دعاي شريف از خداوند براي شيعيان اهل بيت طلب سلام و رحمت مينمايد و عرضه ميدارد:«پرودگارا! بر دوستداران ايشان، كساني كه به مقام و مرتبهي آنان اقرار دارند، و از راه و روش آنها پيروي مينمايند، و به دنبال آثار و نشانههايشان ميروند، و به دستاويزشان چنگ ميزنند، و به دوستي و ولايتشان تمسك ميجويند، و به امامت و پيشوائي آنان اقتدا ميكنند، براي امر و فرمانشان تسليم و فرمانبردارند، در طاعت و پيرويشان ميكوشند، ايام روزگار (دولت كريمهي ايشان) را انتظار دارند، و چشمهايشان را به سوي آنان دوختهاند، درودهاي بابركت و نيك و پاكيزه و فزايندهي هنگام بامدادان و شبانگاهان خود را قرار بده.و بر آنها و جانهايشان درود فرست، و كارشان را بر تقوا و پرهيزگاري فراهم نما، و احوالشان را اصلاح فرما، و توبهي آنان را بپذير؛ زيرا تو بسيار توبه پذير و مهربان و بهترين آمرزندگاني، و ما را به رحمت و مهربانيت در دار السلام همنشين آنان بگردان».شكي نيست كه دعا كردن براي شيعيان به منظور اصلاح كارهايشان، و توبه براي ايشان، و نيز مغفرت و آمرزش براي آنها؛ در حقيقت دعاي صريح بر اهل بيت، و تمسك به ولايت آنها، و نشر و [ صفحه 110] تبليغ مبادي و اعتقادات ايشان بود، و مبادي آنها هم غير از مبادي اسلام و تعاليم قرآن نيست.با كمي دقت و تأمل در اين جملهي امام عليهالسلام: «ما را در دارالسلام همنشين آنان بگردان» اين سؤال را از خود ميكنيم كه امام چگونه از خداوند درخواست مينمايد، تا او را در رديف شيعيان اهل بيت قرار دهد؟ در حالي كه شيعيان دعا ميكنند كه در اثر شفاعت امام و پدران بزرگوارش به نجات و رستگاري برسند، و از خداوند مسئلت ميكنند كه ايشان را در زمرهي اهل بيت محشور نمايد، و آن بزرگواران را براي جلب رضايت و رحمت حقتعالي وسيله قرار ميدهند؛ پس هدف امام چيست؟در جواب ميگوييم: امام عليهالسلام با اين كلام ميخواهد فقط در برابر خدا تواضع و فروتني نمايد، و اين روش معروفي است كه خاندان پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله به هنگام مناجات با پروردگارشان همواره خضوع و تذلل كرده و خودشان را متهم و كوچك مينمايند و هيچ ارزشي براي خود در نظر نميگيرند. و شواهد و نظاير آن در ادعيه و مناجاتها به شمارش درنيايد، و ما در اين جا يك نمونهي كوچكي از بيانات و سخنان امام زين العابدين عليهالسلام را ميآوريم: «خداي من! هرگز طاقت عقوبت و عذاب تو را ندارم، و نيز خود را از اين كه رفتار و كردارم موجبات عذابت را فراهم كرده تبرئه نميكنم.» [48] .علاوه بر آن امام عليهالسلام ميخواهد شيعه را معرفي كند و بفهماند كه [ صفحه 111] ايشان كانون خوبيها و تقوا هستند، و در پيشگاه الهي داراي مقامي شايسته و درجاتي بلند ميباشند.خلاصه، اهل بيت عليهمالسلام از آن زماني كه حقشان را غصب كردند، ميدانستند كه دين جدشان پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله در معرض اضطراب و خطر است؛ زيرا اهل بيت به كساني كه مسند حكومت را غصب ميكردند و يا ديگران به آنها ميدادند هيچ گونه ايمان و اعتمادي نداشتند.اهل بيت عليهمالسلام كاملا خطرهاي آينده را حس كرده و ميدانستند؛ از اين رو به هر طريق ممكن مردم را به حق و اهل حق و حقيقت راهنمايي و ارشاد مينمودند، و بدانها ميفهماندند كساني كه حكومت و پيشوايي دين را با خود يدك ميكشند، گواهان خدا روي زمين، و جانشينان پيامبر صلي الله عليه و اله در امر و نهي كردن نيستند؛ بلكه گواهان الهي و جانشينان حقيقي و راستين رسول خدا صلي الله عليه و اله كساني هستند كه خدا و پيامبرش به ولايت و تمسك به ريسمان محكم ايشان امر فرمودهاند. ايشانند كه هرگز از حق جدا نشده و حق نيز از رفتار و كردار آنان جدا نميگردد، و حق هميشه دور ايشان ميچرخد. و بديهي است كه اين صفات به گواه حديث شريف «ثقلين»، جز بر اهل بيت عليهمالسلام منطبق نميباشد. [49] .آري، اهل بيت عليهم السلام ميخواستند مردم ولو عدهاي از ايشان به [ صفحه 112] ولايتشان ايمان آورده و به هدفشان كه رستگاري مردم بود برسند، و ديگر برايشان مهم نبود كه خلافت و حكومت را به دست آوردند يا نه، و به همين خاطر نيز حادثه كربلا و حوادث ديگر را به جان و دل خريدند تا اين كه پيروان و شيعيانشان در شرق و غرب عالم، به آثار و نشانههاي آنان عشق ورزيده، شعائرشان را بپا ميدارند، و به تبليغ و نشر فضايل و مناقب آنها ميپردازند. [ صفحه 113]
در آن هنگام كه امام حسين عليهالسلام در آخرين لحظات زندگي به تنهايي در وسط ميدان جنگ قرار گرفته بود، و هزاران نفر از هر سو او را محاصره كرده بودند، با صداي بلند فرمود:«آيا كسي هست كه از حرم و ناموس رسول خدا صلي الله عليه و اله دفاع كند؟ آيا يكتاپرستي هست كه از خدا بترسد؟ آيا گرفتار و دادخواهي هست كه به خداوند اميدوار باشد؟».پاسخ استغاثه و فريادهاي امام را با تير و نيزه و شمشير دادند، اما حسين عليهالسلام همچنان ثابت و استوار صبر كرد، به طوري كه (حميد بن مسلم) وقتي امام را در آخرين لحظات ديد گفت: هرگز شكست خوردهاي را كه فرزندان و خاندان و يارانش را كشته باشند شجاعتر و قويتر از حسين عليهالسلام - پيش از او و بعد از او - نديدم و امام عليهالسلام پيوسته اين كلمات را تكرار ميفرمود:لا حول و لا قوة الا بالله. [ صفحه 114] خدايا! تو خود شاهدي كه من در چه وضعيت و موقعيتي هستم.خدايا! اگر نصر و پيروزي را براي ما مقدر فرمودهاي، پس آنچه بهتر از پيروزي است براي ما قرار بده (يعني شهادت).به خدا سوگند، هرگز مانند انسانهاي ذليل و پست به شما دست بيعت نميدهم، و نيز مانند بندگان از شما فرار نميكنم.من اميدوارم كه خداوند مرا با شهادت مورد كرامت قرار دهد.خدايا! در برابر قضاي تو صبر كرده و راضي هستم، هيچ معبودي غير تو نيست؛ اي فريادرس بيچارگان و پناه بيپناهان. [ صفحه 115]
چون خون بسياري از پيكر شريف حضرت خارج شد، ضعف بر او چيره شد، و به روي زمين افتاد. عمر سعد كه در ميان جمعي از يارانش قرار داشت كنار حسين آمد و با ديدن چگونگي جان دادن امام، گريه كرد و اشكش بر محاسن جاري شد؛ پس نالهاي زد و گفت: اطرافش را بگيريد و راحتش كنيد! ابنسعد ملعون در حالي كه براي حسين اشك ميريخت دستور داد كه سر از بدن حضرت جدا كنند!اين حالت ابنسعد، دليلي است بر اين كه انسان گاهي تحت تأثير اموري قرار گرفته و بدون توجه و اختيار، همان طور كه تنفس ميكند، اشك هم ميريزد. از اين رو ميتوانيم علت گريهي ستمگران سنگدل در وقتي كه براي فاجعه كربلا گريه ميكنند را بفهميم.
حضرت زينب عليهاالسلام ميگويد: وقتي برادرم حسين عليهالسلام شهيد شد، دشمن به خيمههاي ما براي غارت و چپاول حملهور گرديد، و من در اين هنگام در خيمه بودم، به ناگاه مردي با چشمان كبود داخل خيمه شد و هر چه بود غارت كرد، بعد متوجه امام زين العابدين عليهالسلام كه مريض بود و روي پوستي نشسته بود، شد و پوست را از زير پايش كشيد و آن حضرت را روي زمين پرتاب كرد! سپس به جانب من آمد و مقنعه و روسري مرا از سرم برداشت! و گوشوارهام را با شدت كشيد و گوشم را مجروح كرد! و اين در حالي بود كه خودش به سختي گريه ميكرد!! گفتم: ما را غارت ميكني و اشك ميريزي؟! گفت: براي [ صفحه 116] مصائب شما اهل بيت گريه ميكنم!!!و ما نميدانيم كه آيا بعضي انسانها هم كه براي مصائب اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و اله گريه ميكنند، مانند همين مجرم و ستمگر هستند؟ و اگر به آنها بگويند اموال زينب كبري عليهاالسلام را غارت كن، اطاعت ميكنند يا نه؟ براستي چه فرقي بين آن مرد كبود چشم و كسي كه جز به خاطر منفعت و مصلحت خود كاري را عمل و يا ترك نميكند، و به وجدان و دين توجهي ندارد، وجود دارد؟!من گريهي اين مرد كبود چشم و مولايش ابنسعد را در برابر كساني قرار ميدهم كه فكر ميكنند به مجرد گريه كردن يا تظاهر به گريه نمودن، ميتوانند وارد بهشت شوند، اگر چه نفاق و حيله و گناه داشته باشند!!و نيز در برابر كساني قرار ميدهم كه زندگيشان را در شرابخانهها گذرانده و به لهو و لعب و قمار مشغولند، و هر چه ميگويند كفر است و فسق و دشنام به اديان و مذاهب؛ نه نماز ميشناسند چيست و نه روزهاي، و همين كه روز عاشورا فراميرسد كفن پوشيده و با قمه و شمشير به فرق سرشان ميزنند، و به اين طريق تشيع و شيعه را به زشت ترين صورت ظاهر ميكنند، و اين نام مبارك و مقدس را لكهدار نموده، و به دست تهمت زنندگان و مخالفان مكتب تشيع بهانه ميدهند كه بگويند ما صلاحيت و لياقت زندگي را نداشته و عقيدهي ما بدعت و گمراهي است و لذا قويترين سلاح را به دشمن ميدهند!باري، ذكر حسين عليهالسلام فراموش شدني نيست، و هيچ گاه يادش از [ صفحه 117] دلها نميرود. بنابراين بر ما است كه حسين عليهالسلام را وسيلهاي براي جلب خشنودي خدا و رسول و مصالح اسلام و مسلمين قرار دهيم و به وسيله آن حضرت علم را گسترش و جهل و تفرقه و استفاده از دين براي آباداني و تجارت دنيا را ريشه كن سازيم.
روايت شده كه وقتي شمر لعين بر سينهي مبارك و شريف امام حسين عليه السلام نشست، و كمر همت به ذبح امام بست، حضرت لبخندي زد و به شمر فرمود: آيا مرا ميشناسي؟شمر گفت: آري، خيلي هم خوب ميشناسم؛ جدت محمد مصطفي، و پدرت علي مرتضي و مادرت فاطمهي زهرا، و دشمن من هم خداي بلند مرتبه است!حسين عليهالسلام از روي تعجب لبخند نميزد، همان طور كه هيچ كس حتي تصور آن را هم نميكند، بلكه خنديد، چون به او مژده شهادت و ملاقات جد و پدر و مادر و برادر، و سفر از دار بلا و فنا به دار نعمت و بقا بود. درست مثل لبخند پدرش علي عليهالسلام هنگام حمله و ضربت «ابن ملجم مرادي» كه فرمود: «به خداي كعبه سوگند كه رستگار شدم». و روايت شده كه حسين عليهالسلام در سرزمين «طف» هر چه مصائب بيشتر و كار سختتر ميشد، چهرهاش برافروختهتر و نورانيتر، نيرويش آمادهتر و قلبش آرامتر ميگشت، تا آن جا كه عدهاي به عده ديگر ميگفتند: نگاه كنيد كه اصلا از مرگ باكي ندارد!و اين كه حضرت فرمود: «آيا مرا ميشناسي» بدين خاطر نبود كه [ صفحه 118] حجت بر او اقامه كند، زيرا حجت از قبل براي او اقامه شده بود؛ و نيز نميخواست بدينوسيله او را موعظه و نصيحت كند، زيرا پذيرش نصيحت و موعظه از ناحيه شمر از محالات بود. بلكه امام عليهالسلام اين سؤال را كرد تا شمر بداند كه چقدر پست و فرومايه است؛ و نسبت به خدا و پيغمبر صلي الله عليه و اله تا چه اندازهاي گستاخ و كينه توز است! آن وقت شمر هم با كمال خيرهسري به خدا و پيامبر پشت ميكند و تمامي فضايل اخلاقي و معنويات انساني را كوچك بلكه ناديده ميگيرد!!
گاهي سؤال ميكنند: شمر چگونه جرأت كرد و اين جنايت بزرگ را مرتكب شد؟! چگونه ميشود كه قساوت قلب در آن ملعون تا اين حد برسد؟! آيا او انسان بود يا طبيعت ديگري پيدا كرده بود؟!در جواب اين پرسش ميگوييم: شمر هم يكي از افراد بشر بود كه با ايشان در گوشت و خون و طبيعت و فطرت خداداد، هيچ تفاوتي نداشت. جز اين كه او بر اثر تكرار گناه، عادت به معصيت و كوچك و بياهميت شمردن نافرماني خدا، كارش به جايي رسيد كه گناه كردن مانند آب خورن برايش آسان شد! و هر كس كه حالش اين گونه باشد، قلبش سخت شده و كوردل ميشود، به طوري كه درست نميفهمد چه ميكند.اميرالمؤمنين عليهالسلام ميفرمايد: «دلها سخت نميشود مگر به خاطر [ صفحه 119] كثرت و زيادي گناه»! [50] .قرآن نيز ميفرمايدء: «دلهاي آنها به سبب گناهاني كه مرتكب شدهاند، زنگ زده است»! [51] .و همچنين، هر كسي كه در گناه اصرار ورزد و به دستورات دين اهميت ندهد، و از حساب و عقاب الهي هم باكي نداشته باشد، ميتواند همان كاري انجام دهد كه شمر مرتكب شد!امام صادق عليهالسلام فرموده است: «چون كسي گناهي مرتكب شود، بر قلبش يك نقطه سياه نقش ميبندد؛ پس اگر توبه كرد، پاك ميشود، و اگر باز گناه كرد آن سياهي زياد ميشود تا اين كه بر اثر گناه قلب را سياهي فراميگيرد. در اين صورت چنين شخصي هرگز به فلاح و رستگاري نميرسد». [52] .
امام حسين عليهالسلام در مقابل لشگر عمر سعد دوبار خطبه خواند: در مرتبهي اول فرمود: «اي مردم، بگوييد من چه كسي هستم، سپس به خود آييد و خويشتن را ملامت كنيد و ببينيد آيا قتل و درهم شكستن حريم من براي شما جايز است؟ آيا من فرزند دختر پيامبر شما نيستم؟ آيا من فرزند وصي و پسر عموي پيامبر شما نيستم؟ مگر من [ صفحه 120] فرزند كسي نيستم كه پيش از همهي مسلمانان به خدا ايمان آورد و پيش از همه، رسالت پيامبر را تصديق نمود؟به خدا سوگند، در همهي دنيا و در ميان شما و ديگران، پيامبر خدا فرزندي جز من ندارد، واي بر شما! آيا كسي از شما را كشتهام كه در مقابل خون وي مرا به قتل رسانيد؟ يا مال كسي را گرفتهام و يا جراحتي بر شما وارد ساختهام تا مستحق مجازاتم بدانيد؟پس يكي از لشگريان ابنسعد (قيس بن اشعث) گفت:اي حسين! با يزيد بيعت كن تا راحت شوي. حضرت فرمود:«لا، والله لا اعطيهم بيدي اعطاء الذليل، و لا افر منهم فرار العبيد»؛ نه، به خدا سوگند كه نه دست ذلت در دست آنان ميگزارم، و نه مانند بردگان از صحنهي جنگ و از برابر دشمن ميگريزم. [53] .در خطبه دوم نيز امام عليهالسلام پس از اين كه اشارهاي به سرگذشت جدش پيغمبر صلي الله عليه و اله و پدرش علي عليهالسلام، و داستان شهادت عمويش حمزه و فداكاريهاي آنها در راه دين نمود، سپاه دشمن را مورد خطاب قرار داد كه چرا بر قتل و ريختن خون او، پيش قدم شدهاند؟آنها در جواب گفتند: ما به خاطر اطاعت امير عبيد الله بن زياد تو را ميكشيم!!اين سخن جيرهخواران و مزدوران است، آنهايي كه فقط به دنبال پول و پاداش ميگردند، اما از عقيده و ايمان و اخلاق و دين اثري در زندگي آنها وجود ندارد. [ صفحه 121] امام حسين عليهالسلام از مقام و منزلت خويش در بين آنها ميپرسد كه آيا به يكي از ايشان بدي كرده است؟آنها نيز اقرار و اعتراف دارند كه او مقدسترين افراد، و پدر و مادرش بهترين مردم هستند. ولي چون «امير» چنين دستور داده آنها نيز مطيع اراده و خواست او ميباشند!امام به ايشان فرمد: شما چگونه دشمنان خدا را براي كشتن دوستان خدا ياري ميكنيد؟ اما آنها انگشت خود را در گوش ميگذاشتند تا به غير از اطاعت فرومايگان چيز ديگري نفهمند؛ و اين نه به خاطر دشمني با پيامر و اهل بيت عليهمالسلام بود، و نه به خاطر دوستي ابوسفيان و خاندانش، هرگز و هزاران هرگز، بلكه آنها جيرهخوارانند؛ و اگر دنيا با حسين بود، او را براي نابودي بني اميه و حتي غارت و اسارت خاندان آنها ياري ميكردند.اين شيوهي جيرهخواران در هر عصر و زمان است، هر كاري كه براي آنها سود و نفع داشته باشد انجام ميدهند، و لا غير. پس مطيع اوامر «امير» هستند، اگر چه يزيد و ابنزياد باشد؛ و ميكشند صادق امين را، اگر چه محمد صلي الله عليه و اله و حسين عليهالسلام باشد! [ صفحه 123]
بعد از آن كه امام حسين عليهالسلام به شهادت رسيد، بانوي طف، كنار پيكر شريف برادر ايستاد و به آسمان نگاه كرد و گفت:«اللهم تقبل هذا القليل من القربان»؛ پرودگارا؛ اين قرباني اندك را از ما بپذير! [54] .براستي، روح بلند زينب عليهاالسلام از كدام معدن سرچشمه گرفته است. او حقيقت حسين عليهالسلام و عظمت او نزد پيامبر و پدرش علي و مادرش فاطمه و برادرش حسن عليهالسلام را ميداند؛ و نيز عظمت دين خدا و اطاعت از او و جلب رضايت حق را ميداند و لذا قرباني خود را قليل معرفي [ صفحه 124] ميكند.آري، زينب عليهاالسلام عظمت حسين عليهالسلام را ميشناخت، بلكه در وجود او جدش محمد صلي الله عليه و اله را جلوهگر ميديد. اما، بنياميه ميخواستند اسلام را نابود كنند، لذا از اهل بيت، حسين عليهالسلام قرباني اسلام شد تا دين اسلام زنده بماند.بانوي كربلا، به درگاه خدا مينالد و عرض ميكند كه اين قرباني اندك را قبول فرمايد؛ زيرا او چيزي را در راه اطاعت خدا بزرگ و زياد نميبيند، حتي اگر آن چيز، شهادت برادرش و كشته شدن فرزندانش و نيز به اسيري از اين شهر به آن شهر رفتن، باشد، باز هم در نظرش كم است.آري، همان طور كه ابراهيم عليهالسلام براي امتثال امر خدا اقدام به ذبح فرزندش نمود، و اسماعيل عليهالسلام براي اطاعت از امر الهي تن به كشته شدن داد؛ زينب عليهاالسلام نيز تسليم قضاي الهي شده و به آن رضايت داد،. و آنچه كه در اين راه قرباني كرد به نظرش زياد و بزرگ جلوه نكرد.
ابنسعد همراه سپاهيانش، ظهر روز يازدهم محرم، در حالي كه زنان، دختران و كنيزان امام حسين عليهالسلام و بعضي از زنان اصحاب كه مردان آنها در ركاب حسين عليهالسلام شهيد شده بودند، حركت كرد. تعداد اسيران اين گونه بود: ده نفر زن، امام زين العابدين عليهالسلام و پسرش امام باقر عليهالسلام كه در آن زمان چهار سال و چند ماه داشت، و سه نفر از فرزندان امام حسن عليهالسلام به نامهاي: حسن مثني، زيد و، و عمرو. [ صفحه 125] بانوان اسير از سپاه عمر سعد خواستند كه آنها را از قتلگاه عبور دهند؛ وقتي چشم آنها به بدن مطهر امام حسين عليهالسلام افتاد، ناله و گريه شديدي سر دادند، به صورتشان لطمه زدند، و حال امام سجاد عليهالسلام منقلب شد به طوري كه نزديك بود مرغ روح از تن او پرواز كند.لذا حضرت زينب عليهاالسلام رو به آن حضرت كرد و گفت: «اي برادر زاده! تو را چه شده كه با جان خود بازي ميكني! اي يادگار جد و پدر و برادرم... به زودي زمين كربلا به واسطهي قبر پدرت سيد الشهدا عليه السلام صاحب علامت و آثاري خواهد شد كه هزاران سال از مرور روزها و شبها محو و نابود نخواهد شد، و هر قدر هم كه حكام جور و ستمگران روزگار و اهل بيداد و ضلالت درصدد اضمحلال آن برآيند، عظمت صاحب قبر، و جلالت و علو مقام و منزلت آن بيشتر، و شوكت و بزرگواري و مجد و رفعت و تأثر روح قوي و عظمت شخصيت آن زياد خواهد شد».زماني كه امام عليهالسلام براي پدرش رقت قلب پيدا كرد، شبيه حالت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله بود هنگامي كه بر مرگ پسرش ابراهيم گريه كرد، به طوري كه يكي از اصحاب عرض كرد:اي رسول خدا! چرا گريه مي كني؟ فرمود: اين مهرباني را خدا در قلب فرزندان آدم قرار داده است. همانا خدا به بندگاني كه رحمت ميورزند و مهربانند، مهربان است. پس چشم اشك ميريزد و دل محزون است، اما جز به آنچه خدا خشنود است لب نميگشايد.خاندان رسول اكرم صلي الله عليه و اله خاندان نبوت و رحمت هستند، و از روي رحمت محزون و از باب مهرباني و رقت، ميگريند؛ اما آنچه كه باعث [ صفحه 126] خشم و سخط خداست نميگويند، بلكه به قضاي الهي راضي و نسبت به مشيت و ارادهي او تسليم ميباشند.در يكي از مناجاتهاي امام سجاد عليهالسلام آمده است: «پروردگارا! آنچه را از حكم تو دشوار ميپنداريم بر ما آسان كن، و گردن نهادن به آنچه از مشيت تو بر ما وارد آوردي را به ما ملهم ساز، تا تأخير آنچه را تعجيل فرمودي و تعجيل آنچه را به تأخير افكندي دوست نداريم، و آنچه محبوب تو است، ناپسند ندانيم، و آنچه تو نميپسندي برنگزينيم. و كار ما را به آنچه فرجامش پسنديدهتر و مآلش بهتر است پايان بخش». [55] .بنابراين، زينب عليهاالسلام به اين حسن عاقبت و راه با عظمت خوشحال بود، و در نتيجه، مشكلات اسارت را فراموش كرد.و نيز ميدانيم كه قريش پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله را تكذيب كرده و آن بزرگوار را مورد آزار و اذيب قرار ميدادند. به هر وسيلهي ممكن جلوي تبليغ او را ميگرفتند، گاهي به عنوان استهزا، سنگريزه به طرف آن حضرت ميريختند، گاه خار و هيزم بر سر راهش قرار ميدادند تا پاي مباركش آزار ببيند، به وقت نماز خواندن، او را آزار ميدادند؛ يارانش را تا سر حد مرگ شكنجه ميدادند، و اين در حالي بود كه پيامبر صلي الله عليه و اله نميتوانست از خود و يارانش دفاع كند. با اين همه، به ياران دين خدا ميفرمود: «به زودي شما سرزمين اشراف و گردنكشان را صاحب خواهيد شد و مال و ثروت آنها به دست شما ميافتند و...» [ صفحه 127] بانوي قهرمان كربلا، در حالي كه اسير بود، و مردانش با بدنهاي بي سر روي زمين افتاده بودند، گفت: آينده و عظمت، از آن ما و مردان ما است، آثار ما جاويد و زنده خواهد بود، آرامگاههاي ما شكوه و جلالت پيدا ميكند، و دوستيها و دلها مخصوص ما خواهد بود.او يزيد را در حالي كه بر تخت خود نشسته بود و خود نيز به عنوان يك اسير در مقابلش ايستاده بود، به اين حقيقت متوجه نمود كه: «مكر خود را به كار گير، و كوشش خود را انجام ده، ولي به خدا سوگند، نميتواني ياد ما را از ميان مردم محو و نابود كني، و نور وحي را نميتواني از بين ببري».پيشگويي زينب عليهاالسلام درست درآمد: پيروان و دوستدارانشان ميليونها نفر شدند، تعاليم آنها، صدها سال در مجامع علمي - فرهنگي و مدارس و دانشگاهها تدريس شده و ميشود، و فضايل و مناقب آنها، شب و روز در بالاي منبرها گفته ميشود، و قبرهاي آنها مانند پرچمهاي بالاي كوهها است، از دوردستترين نقاط جهان مردم براي زيارت آنها ميشتابند.آري، اگر همهي انس و جن با بنياميه و بنيعباس همدست شوند، نميتوانند ياد و ذكر اهل بيت عليهمالسلام، را از صفحهي زندگي مسلمانان محو كنند؛ مگر زماني كه نور الهي و اسم شريف محمد بن عبدالله صلي الله عليه و اله را محو كنند! و مسلم است كه خداوند هم نور خود را به وسيلهي محمد صلي الله عليه و اله و اهل بيتش به كمال و تمام ميرساند و هيچ گاه اين نور خاموش نميشود، اگر چه مشركان نخواهند. [ صفحه 128]
كاروان اسرا، از شهرهاي بسياري عبور كردند كه در اين جا اشارهاي به آن شهرها ميكنيم:
در كتاب «منتخب» آمده است كه عبيدالله بن زياد، شمر بن ذي الجوشن و شبث بن ربعي و عمرو بن حجاج را خواند و هزار سوار در اختيارشان گذاشت، و دستور داد تا اسرا و سرهاي شهيدان را به شام برسانند.ابومخنف گويد: در بين راه به شهر «تكريت» رسيدند. در آن جا چند تن از يهوديان زندگي ميكردند، وقتي اسيران را به آن شهر وارد كردند، كشيشان در كليساها جمع شدند، و ناقوسها را به نشانهي عزاي حسين عليه السلام به صدا درآوردند، و گفتند: ما از مردمي كه پسر دختر پيامبرشان را بكشند؛ بيزاريم. اين حركت، چنان اثري داشت كه سپاه بنياميه جرأت نكردند وارد شهر شوند و شب را در بيابان سپري كردند. به همين ترتيب، لشگر ابنزياد از هر ديري و كليسايي كه ميگذشتند و يا به هر شهري از شهرهاي يهوديان كه وارد ميشدند، با تنفر و اعلام انزجار مردم مواجه ميشدند!
وقتي به شهر «لينا» وارد شدند، آن شهر آباد و پرجمعيت بود، مرد و زن، پير و جوان آن شهر بيرون آمده و بر سرها نگاه كردند، و بر حسين و جد و پدرش درود فرستادند، و امويان و پيروانشان را لعن و نفرين كردند و گفتند:اي قاتلان فرزندان پيامبران! از شهر ما خارج شويد. [ صفحه 129]
خواستند داخل شهر «جهينه» شوند، كه خبر رسيد مردم شهر (كه از دو طايفهي اوس و خزرج بودند) اجتماع كرده و هم پيمان شدهاند با لشگر ابنزياد بجنگند، لذا از ترس وارد شهر نشدند و از همان جا بازگشتند.
آمدند تا رسيدند به «معرة النعمان». مردم آن جا از ايشان استقبال كردند و درهاي خانه خود را به روي آنها گشودند، و خوردني و آشاميدني برايشان آوردند!«معره» همان شهر شاعر مشهور «ابوالعلاء» است، آن شاعري كه سروده است:آليس قريشكم قتلت حسينا و صار علي خلافتكم يزيدآيا شما قريشيان نبوديد كه حسين را كشتيد و يزيد را براي خلافت خود برگزيديد!و نيز گفته است:و علي الافق من دماء الشهيدي ن علي و نجله شاهدانو هنوز بر پيشاني افق، نشانهي خون دو شهيد يعني علي و حسين عليهالسلام باقي است و شاهد و گواه جنايت شما است! [56] .
سپس به طرف شهر «كفر طاب» كه يك قلعهي كوچك بود، رفتند. اما اهل آن شهر درها به روي آنها بستند. لشگر از مردم [ صفحه 130] شهر آب طلب كردند، ولي اهالي آن جا گفتند: به خدا سوگند، يك قطرهي آب هم به شما نميدهيم، چون شما آب را از حسين عليهالسلام و يارانش دريغ كرديد!
چون به شهر «حمص» وارد شدند، مردم بيرون آمدند و جلوي آنها را گرفتند و گفتند: آيا بعد از ايمان، كافر و بعد از هدايت، گمراه شدهايد؟ بعد به آنها حمله كردند و به وسيلهي سنگ بيست و شش سواره از سپاه كفر را به درك واصل كردند!
در كتاب «الدمعة الساكبه» آمده است: چون سپاه شرك داخل «بعلبك» شد، و زنان و كودكان اسير نيز همراهشان بود، پرچمهاي شادي برافراشتند، دف زدند و بوقها نواختند، و براي لشگر كفر و شرك، غذا و آشاميدني و حلوا آوردند!! [ صفحه 131]
به امام حسين عليهالسلام گفتند: يابن رسول الله! چگونه صبح كردي؟فرمود: «ما اهل بيت در بين قوم خويش، شب را به صبح آورديم در حالي كه مثل قوم بني اسرائيل در ميان آل فرعون، فرزندانمان را ميكشند و زنانمان را زنده رها ميكنند. صبح كردم در حالي كه بهترين افراد بشر بعد از محمد صلي الله عليه و اله بالاي منابر لعن و نفرين ميشوند و به دشمنان ما، مال و شرف (دنيوي) بخشيده و دوستان ما را تحقير ميكنند و حقشان را ضايع مينمايند؛ و البته مؤمنان هميشه در رنج و سختي هستند!و شب را به صبح رساندم در حالي كه عجم (حكومت و سلطنت) را حق عرب ميداند چه اين كه محمد صلي الله عليه و اله از عرب بوده است، و نيز عرب هم حقي را براي قريش قائلند؛ زيرا محمد صلي الله عليه و اله از اين قبيله مبعوث شده بود، اما هيچ كس حق ما را نشناخته و خلافت را حق ما اهل بيت نميداند».در زماني كه غير عرب، با بودن عرب از آن جهت كه آنها به پيامبر صلي الله عليه و آله نزديكترند، براي حكومت و خلافت سبقت و پيشي [ صفحه 132] نميگرفتند، و نيز عرب با بودن قريش از آن جهت كه پيامبر صلي الله عليه و اله از آن قبيله بود، طرف خلافت نميرفتند؛ پس به طور حتم، اين منطق حكم ميكند كه قريش هم با بودن اهل بيت كه نزديكترين افراد قريش به رسول خدا صلي الله عليه و اله و مستحقترين آنها به خلافت بودند، نزديك خلافت نميرفتند! و امرشان را شنيده واطاعت ميكردند. اين است عقيدهي شيعه دربارهي اهل بيت عصمت و طهارت.اين عقيده - چنانكه ملاحظه ميكنيد - نتيجهي طبيعي منطق كساني است كه منكر حق اهل بيت هستند! و نيز مدلول قهري دليل كساني است كه براي استدلال خود بر آن تكيه زدهاند. به همين خاطر است كه بارها به ثبوت اين حق براي اهل بيت ناخودآگاه اعتراف كردهاند.
راغب اصفهاني مينويسد: «عمر» و «ابنعباس» در مسيري ميرفتند. ابنعباس آيهاي از قرآن دربارهي علي عليهالسلام قرائت كرد، عمر گفت: اي فرزندان عبدالمطلب! البته، علي براي خلافت از من و ابوبكر شايستهتر بود! ابنعباس گفت:اي خليفه! چگونه اين سخن را ميگويي در حالي كه تو و رفيقت (ابوبكر) براي خلافت خيز برداشته و بر ما سبقت گرفتيد؟! عمر گفت: به خدا سوگند، اين كار را ما از روي عداوت و دشمني انجام نداديم! ولي او را براي امر خلافت كوچك ديديم!! و بيم آن داشتيم كه عرب و قريش تن به خلافت او نداده و وي را تنها گزارند! ابنعباس گفت: رسول خدا صلي الله عليه و اله علي را به جانشيني خود منصوب كرد و او را كوچك نشمرد، تو و رفيقت چگونه او را [ صفحه 133] كوچك شمرديد؟! پس عمر گفت: از روي ناچاري! به خدا سوگند، ما دو نفر بر هيچ امري بدون علي تصميم نميگيريم، و نير هيچ كاري را بدون اجازه او انجام نميدهيم. [57] .اين امر طبيعي است كه عمر درصدد عذرخواهي و توجيه برآيد، او پس از آن كه تصريح ميكند: «علي از من و ابوبكر به خلافت و رهبري شايستهتر است!» به توجيه متوسل ميشود. ولي اين خلافت چه مصيبتهايي را براي اسلام و مسلمين به وجود آورد كه تا روز قيامت هم ادامه دارد، مخصوصا به خاطر اين خلافت چه مصيباتي كه بر اهل بيت وارد آمد.اگر اين وسوسه و شهوت خلافت نبود، اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله هم در بين قوم خود مانند بني اسرائيل در بين فرعونيان نبودند، و همچنين داستان عثمان و ماجراي جمل و صفين و نهروان و واقعهي حري و مانند آن به وجود نميآمد.گاهي ممكن است اين مصيبتهايي كه به سر خاندان رسول خدا صلي الله عليه و اله سرازير شد را به حساب شيخين نياورند، و بگويند هدف آنها هنگامي كه بر ضد علي عليهالسلام حكومت را به دست گرفتند، به وجود آمدن اين مصايب نبوده است، بلكه اين همه مصايب، نتيجهي طبيعي خلافت آن دو است، و آنها اين تدبير را از ترس فتنه و آشوب و عدم اجتماع مردم عرب و قريش براي پذيرش حكومت علي انجام دادند! چنانچه عمر هم چنين سخني گفت. [ صفحه 134]
اما حضرت زهرا عليهاالسلام اين پندار را با خطبهي مشهور خود در حضور خليفه اول و اصحاب، در «مسجد النبي» باطل كرد و فرمود: «به گمان خود، خواستيد فتنه برنخيزد و خوني نريزد، اما بدانيد كه در فتنه افتاديد و آنچه كشتيد بر باد داديد، همانا دوزخ جاي كافران است».فاطمه عليهاالسلام با اين بيان به ايشان فهماند كه فتنه و شكاف بين امت مسلمان از آن روزي شروع شد كه آنها به خلافت علي پشت كرده و خودشان رهبري را عهدهدار شدند! چنانكه حضرت زهرا عليهاالسلام آنان را متوجه دوران جاهليت خودشان كرد و يادآور شد كه در سايهي فضل و عنايت پدرش رسول خدا صلي الله عليه و اله و جهاد همسرش علي عليهالسلام از جاهليت نجات يافتند. سپس به مقايسه و موازنهي بين همسرش اميرالمؤمنين عليهالسلام و آنان پرداخت و فرمود:«علي عليهالسلام راه خدا و بيان احكام دين خدا، تلاشي پيگير كرد، او از مقربان رسول خدا صلي الله عليه و اله و سيد اولياي الهي بود، هميشه براي نصيحت و ارشاد امت، كمر همت بسته بود، در صورتي كه شما سرگرم عيش و نوش و راحت طلبي بوديد و انتظار داشتيد مشكلات به وسيلهي ما حل و فصل شود، و اخبار توسط ما آشكار شود؛ مهمان را نميپذيرفتيد، و هنگام نبرد فرار ميكرديد. آن زماني نيز كه خداوند پيامبرش را برگزيد، شما دشمني منافقانهي خود را آشكار كرديد...، شيطان شما را به سوي خود خواند، و شما هم اجابتش كرديد. شما عزت شيطان را ملاحظه نموديد، اما او شما را سبك و بيارزش كرد».از اين رو، زهراي مرضيه عليهاالسلام اولين كسي بود كه موازنه و مقايسه [ صفحه 135] بين اهل بيت و ديگران را پايه گزاري كرد، و اولين كسي بود كه آشكارا مردم را به ولايت و وجوب اطاعت و متابعت از اهل بيت، دعوت نمود. همچنين او كسي بود كه نفاق و دورويي كساني كه خلافت علي عليهالسلام بعد از پدرش را غصب كردند آشكارا اعلان نمود. [58] .فاطمه عليهاالسلام بعد از ماجراي سقيفهي بني ساعده، دو خطبه خواند: يكي در مسجد جامع، در حضور مهاجرين و انصار، كه در آن جمع ابوبكر و عمر نيز حاضر بودند؛ و خطبه دوم را در خانهاش، هنگامي كه زنان مدينه در بالين و بستر بيماريي كه منجر به مرگ زهرا عليهاالسلام گشت، جمع شده بودند ايراد فرمود. سخنان زهرا عليهاالسلام در هر دو خطبه بر پايهي احقاق حق علي عليهالسلام پس از پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله استوار بود، و اين كه، كساني كه باعث شدند بين علي و خلافت جدايي بيفتد به عهد و ميثاق خود خيانت كرده و با آن كساني كه خداوند امر به وصل ايشان داده است جدايي ايجاد كردند.
مطالبه كردن فدك، وسيلهاي بود براي رسيدن به اين هدف (و آن اثبات و تقويت ولايت و خلافت علي عليهالسلام بود). و گرنه فاطمه عليهاالسلام به فدك و مانند آن نيازي نداشت؛ زيرا دنيا و هر آنچه در اوست در نظر [ صفحه 136] آل محمد صلي الله عليه و اله ناچيز و بيارزش بوده است.فاطمه عليهاالسلام قبل از مخاصمت و به محاكمه كشيدن خليفه، شخصيت او را كاملا ميشناسد، چون پدرش آنچه را بعد از خود، به فاطمه و شوهرش و فرزندانش واقع ميشد از پيش خبر داده بود! و خود زهرا عليهاالسلام نيز در آخر خطبه فدكيهاش به اين علم و آگاهي تصريح فرموده است: «من آنچه را بايد بگويم گفتم، با اين كه به خوبي ميدانم ترك ياري حق با گوشت و پوست شما آميخته و عهدشكني قلب و دل شما را فراگرفته است».پس فاطمه، فدك را براي فدك نميخواست، بلكه فدك را براي ولايت و محكم كردن پايه حق علي عليهالسلام در رابطه با خلافت و جانشيني مطالبه ميكرد. او ميخواست به تمام مردم بفهماند كه اين حق، ركني از اركان اسلام است، ولي اين مسأله خيلي برايش مهم نبود كه شوهرش در آينده به خلافت برسد يا نه، بلكه مهم اين است كه اين حق شناخته شده و هر كس كه به خدا و نبوت محمد صلي الله عليه و اله ايمان دارد به ولايت و حق علي نيز بايد ايمان داشته باشد».خطبهي دوم زهرا عليهاالسلام در حضور زنان مهاجر و انصار بود، آن حضرت فرمودند: «بخدا سوگند، شب را به صبح رساندم در حالي كه دنياي شما را دوست ندارم و از مردان شما بيزارم، چه بد و زشت است عذاب و سخط خداوند، كه آنان به خاطر غصب خلافت براي خويش پيش فرستادند و به عذاب هميشگي گرفتار شدند. نفرين بر اين مكاران و دور باشند از رحمت خدا اين ستمكاران. به خدا علي را نپسنديدند، چون سوزش تيغ و تيزي شمشير او را چشيدند، و [ صفحه 137] بياعتنايي او به مرگ در بستر و پايداري او را ديدند، و مشاهده كردند كه با دشمنان خدا نميسازد. و به خدا سوگند، اگر خلافت را به دست با كفايت علي سپرده بودند، هر كس كه از راه راست منحرف ميشد، علي او را برگردانده و هدايتش مينمود».
دختر فاطمه عليهاالسلام حضرت زينب عليهاالسلام نيز بعد از ماجراي كربلا در سه جا سخنراني كرد: اول، هنگامي بود كه اهل بيت وارد شهر كوفه شدند، و زنان و مردان كوفي (بعد از مدتي) با گريه و شيون از ايشان استقبال كردند؛ ناگاه بدون مقدمه خطبهاي غرا خواند و چنين فرمود: «سپاس و ستايش خاص خداست، و درود بر پدرم محمد و بر خاندان پاك و برگزيدهاش باد».اي مردم كوفه! اي مردمان دغل پيشه و فريبكار و بيحميت و حيلهگر! آيا ميگرييد؟ اشكتان خشك نشود، و نالههايتان پايان نپذيرد! براستي كه حكايت شما حكايت آن زني است كه رشتهي خود را پس از اين كه محكم بافته بود (پنبه ميكرد و) باز مينمود، شما سوگندهاتان را دستاويز فساد قرار دادهايد! شما چه داريد جز لاف زدن و فريب دادن و دشمني و دروغ! و همچون كنيزان چاپلوس و دشمنان سخن چين! يا همانند سبزه و گياهي كه بر فراز سرگين رويد، و يا همچون نقرهاي كه روي قبر را بدان اندود كرده باشند (ظاهري زيبا و فريبنده و باطني بدبو و گنديده)! براستي كه بد توشتهاي براي خود پيش فرستاديد كه خشم خدا بر شما است و در عذاب [ صفحه 138] جاويدان هستيد!اي مردم! آيا بر مصيبتها گريه و زاري ميكنيد؟! به خدا سوگند كه به گريه كردن سزاوارتريد، فراوان گريه كنيد و اندك بخنديد؛ زيرا كه شما دامن خود را به ننگي عجيب آلوده كرديد كه هيچگاه پاك شدني نيست، و عيبي را مرتكب شديد كه چاره و علاجي نداشته و به هيچ آبي شستشو نميشود، و چگونه پاك و شستشو شود در حالي كه شما ريشهي جان خاتم پيغمبران و نوباوهي عزير او را كشتيد. شما كسي را كشتيد كه دليل و چراغ راه هدايت شما، پناهگاه نيكوكارانتان، مرهم زخمهايتان و سيد جوانان بهشت بود، اي مردم! بدانيد كه چه گناه بزرگي را مرتكب شديد و چه وزر و وبالي گريبان گيرتان شده است.پس بدا به حال شما، سرنگون گرديد و زير و رو شويد و از رحمت خدا دور باشيد و مأيوس و محروم گرديد، و دستهاي شما قطع شود، و در پيش آمدهاي خود زيانكار شويد، و به غضب خدا و رسولش گرفتار گرديد، و به خواري و درماندگي و بيچارگي و دست تنگي دچار شويد.اي مردم كوفه! واي بر شما، آيا ميدانيد چه دلي از پيغمبر خراشيديد؟ و چه جگري را از او شكافتيد؟ و چه خوني از او ريختيد و چه حرمتي از او برديد؟ در حقيقت كار بسيار عجيبي مرتكب شديد، چنان كاري كه نزديك بود آسمانها به واسطهي آن از هم بشكافد، و [ صفحه 139] زمين از هم پاره پاره گردد، و كوهها از هم بپاشند! [59] .مصيبتي بس دشوار و بزرگ و بد و كج و پيچيده و شوم كه راه چاره در آن بسته، و در عظمت به پري آسمان و زمين است. آيا تعجب ميكنيد اگر آسمان خون ببارد! و براستي كه عذاب آخرت خوار كنندهتر خواهد بود و ياري نخواهيد شد. و اين مهلت و تأخير در كيفر الهي شما را خيره نكند، كه خداي عز و جل در انتقام عجله نميكند و ترسي از فوت و از دست رفتن انتقام خون ندارد! و حتما پروردگار در كمينگاه شما است!».اگر كسي در دو خطبه مادر و دختر تأمل و دقت كند، در همان ابتدا متوجه ميشود كه بين اين دو خطبه وجه تشابهي وجود دارد؛ هر دو خطبه از يك معدن و گنجينهي واحد صادر شدهاند، و نيز به سوي يك هدف در حركتند، و آن دعوت به اهل بيت و نشر فضايل و محاسن آنها، و گفتن معايب و كارهاي ننگين دشمنان ايشان ميباشد؛ و اين كه بفهمانند اسلام در حقيقت، فقط گفتن شهادت و انجام دادن واجبات از قبيل نماز و روزه و مانند آن نميباشد، بلكه يك مسلمان اول و قبل از هر چيزي بايد هر آنچه را كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و اله آورده است تصديق نمايد؛ و از جمله اموري كه حضرت واجب نموده است و تصديق و ايمان به آن ضروري است بنابر حديث شريف «ثقلين» [ صفحه 140] قرآن و عترت است. اما اكثر مسلمين بعد از پيامبرشان قرآن را رها كرده و عترتش را ضايع نمودند.علامه شيخ محمد رضا مظفر در جزء سوم كتاب «دلائل الصدق» مينويسد:«من نميدانم كه امت پيغمبر صلي الله عليه و اله كي به عترتش تمسك كردند؟ آيا در زمان اميرالمؤمنين عليهالسلام تمسك كردند؟ يا در زمان ساير امامان پاك و مطهر عليهالسلام؟ (آن نامردمان،) دشمني و بغض و كينه عترت را به دل گرفته و آن داعيان دين را به نسبتهاي ناروا بلكه بيديني متهم كردند، و در بصره و شام و كوفه با آنها جنگ كردند و زنانشان را دشنام دادند».ناگفته پيداست كه حضرت زينب عليهاالسلام در آن هنگام كه به كوفيان فرمود: «آيا ميدانيد چه جگري از رسول خدا شكافتيد» موقعيت كساني كه به اهل بيت ظلم كردند، و به ظلم و ظالم رضايت داشتند و آنها را ياري نمودند، را مشخص كرد.سر ني در كربلا ميماند، اگر زينب نبود كربلا در كربلا ميماند، اگر زينب نبودچهرهي سرخ حقيقت بود از آن طوفان رنگ پشت ابري از ريا ميماند، اگر زينب نبود
دومين جايي كه حضرت زينب عليهاالسلام خطبه خواند، زماني بود كه به مجلس ابنزياد داخل شد، و آن ملعون به حضرت گفت: خدا را شكر [ صفحه 141] كه شما را رسوا كرد! حضرت فرمود: «حمد خداي را كه ما را به واسطهي محمد صلي الله عليه و اله گرامي و بزرگ داشت، و ما را پاك و مطهر ساخت، جز اين نيست كه فاسق رسوا ميشود، و فاجر دروغ ميگويد، و آنها غير از ما باشند».آري،اي دختر اميرالمؤمنين، شما نوري هستيد كه از ذات الهي متجلي شده است، و شما محل نگهداري اسرار و امانت الهي هستيد، و طهارت و پاكي شما از رسول خدا منبعث و سرچشمه گرفته است، و وارثان علم و اخلاق و مجد و شرف و حكمت و سلطنت او هستيد.سپس ابنزياد گفت: آنچه را كه خداوند با اهل بيتت انجام داد چگونه ديدي؟حضرت فرمود: «ما رأيت الا جميلا؛ به غير از زيبايي نديدم». و در ادامه فرمود: «اينان (آل پيغمبر) قومي هستند كه خداوند بر ايشان شهادت را مقرر فرموده است و آنها به سوي جايگاه و خوابگاه ابدي خود شتافتند. ولي به همين زودي خداوند تو و ايشان را به هم براي حساب جمع ميكند، در آن هنگام بنگر كه رستگاري از آن كيست؟ اي پسر مرجانه، مادرت به عزايت بنشيند».آري، او دختر علي است، زن اسيري كه حاكم غالب و ستمگر را تحقير ميكند و هيچ ترسي از او ندارد، و از مرگ نميهراسد، و كسي كه از مرگ نترسد پيش احدي خاضع و تسليم نشده و از هيچ كس جز خدا نميهراسد. [ صفحه 142]
سومين جايي كه زينب عليهاالسلام خطبه خواند زماني بود كه به مجلس يزيد وارد شد، و شنيد كه او اين ابيات را ميخواند:ليت اشياخي ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسللأهلوا و استهلوا فرحا ثم قالوا: يا يزيد! لا تشليعني:اي كاش پدران و اجداد من كه در جنگ بدر شركت داشتند، ميبودند و ميديدند كه «قبيلهي خزرج» چگونه از شمشيرها و نيزههاي ما به ناله و فرياد آمدند؟آن وقت از خوشحالي و سرور، هلهله ميكردند و ميدرخشيدند و ميگفتند:اي يزيد، دستت درد نكند!حضرت زينب عليهاالسلام در آن هنگام فرمود:«حمد و سپاس خدايي را سزاست كه پروردگار و آفريدگار عالميان است، و سلام و صلوات بر رسول او و آل پاكش.خداي متعال راست فرمود: «سرانجام و عاقبت آنان كه بدي كردند نتيجهي بدتري است كه دوزخ و عذاب است، همان طور كه تكذيب كردند آيات خدا را و به آن استهزا مينمودند». [60] .اي يزيد! تو گمان ميكني كه اقطار زمين و اطراف آسمان را بر ما تنگ گرفتهاي و ما را مانند اسيران از شهري به شهر ديگر ميكشاني و به اين حالت، ذلت ما را تصور ميكني و از خواري ما نزد خدا براي خود قرب و منزلتي فراهم خواهي كرد، و ميپنداري به تو از خداي [ صفحه 143] متعال به خاطر اين عمل كرامتي خواهد رسيد، و اين رفتار تو باعث بزرگي مقامت نزد خدا خواهد شد كه از اين كردار شوم باد به دماغ انداخته و بر تكبر خود ميافزايي، و بر خودبيني خود ميبالي، و به پشت سر خود نگاه ميكني كه از آن به اين مقام رسيدي و اكنون خود را شادمان و مسرور ميداري، كه دنيا را براي خودت استوار ميبيني و امور را جهت خودت پشت سر هم و منظم ميانگاري؛ در صورتي كه ملك و سلطنت ما را براي خود مصفا ميشماري!اي يزيد، آرام باش و آهسته برو، مگر فراموش كردي خداي را كه به پيغمبر صلي الله عليه و اله ميفرمايد: «بايد گمان نكنند كساني كه كافر شدند، و ما به آنها مهلت ميدهيم و زود به حسابشان نميرسيم، به نفع آنهاست، بلكه مهلت براي آن است كه آنان بر گناهان خود بيفزايند و براي آنها عذاب ذليل كننده و سوزنده در پيش است و گرفتار خواهند شد!. [61] .اي پسر آزاده شده از قتل، آيا اين عدالت است كه تو زنان و كنيزان خود را پردهنشين سازي و دختران رسول خدا صلي الله عليه و اله را اسير نموده و شهر به شهر بگرداني و پردهي حرمت آنها را بدراني، و آنها را در چنگ دشمنان گذاشته از سرزميني به سرزمين ديگر، چهرهاي آنها را به دور و نزديك، آشنا و بيگانه بنماياني، در صورتي كه براي ايشان از مردان آنها يار و ياور و مددكاري نباشد؟! و چگونه ميتوان چشم اميد داشت از كسي كه جگر نيكان را خورده و گوشت او از خون شهدا [ صفحه 144] روييده است، و چگونه كسي كه هميشه از روي عداوت و دشمني و كينه ورزي به ما نگاه كرده در دشمني ما اهل بيت، خوداري كند؟سپس بي آن كه خود را گناهكار بشماري و اين جرم را بزرگ انگاري، ميگويي: «آن وقت از خوشحالي هلهله ميكردند و ميگفتند كه اي يزيد دستت درد نكند؟».و اين در حالي است كه با چوب خيزران بر دندانهاي ابيعبدالله سيد جوانان اهل بهشت ميزني. و چگونه اين سخن را نگويي كه ريشهي ما را به واسطه ريختن خون ذريهي محمد صلي الله عليه و اله زدي، و ستارگان زمين را كه از آل عبدالمطلب بودند به خاك تيره نشانيدي، و اكنون شيوخ و سران خود را ندا ميزني و آنها را به شادباش خود ميخواني، و گمان ميكني كه آنان نداي تو را ميشنوند؛ بدان كه به زودي تو بر ايشان وارد شودي و دوست داري كه كاش شل و گنگ بودي و نميگفتي آنچه را كه گفتي و نميكردي آنچه را كردي، در صورتي كه تو را سودي ندهد.بار خدايا، داد ما را بگير و حق ما را بستان، و از كساني كه در حق ما ستم كردند انتقام بكش و خشم و غضب خودت را شامل كساني گردان كه خونهاي ما را ريختند، و نگاهداران و ياران ما را كشتند.اي يزيد! به خدا قسم ندريدي مگر پوست تن خودت را، و نبريدي مگر گوشت بدنت را، و به زودي بر رسول خدا وارد خواهي شد در حالي كه ريختن خون ذريهي او را به گردن گرفتهاي، و هتك حرمت او را دربارهي عترت و پارههاي تن او نمودهاي در آن جا كه خداي متعال پراكندگي ايشان را گردآورده و تفرقهي آنها را جمع كند و حق ايشان را [ صفحه 145] بستاند، «و گمان نكنيد كساني كه در راه خدا كشته شدهاند مردهاند، بكله آنها زندگانند و نزد پرودرگارشان روزي داده ميشوند». [62] .اي يزيد! تو را بس است كه خداي دادگر تو را داوري كند، و محمد صلي الله عليه و اله دشمن تو باشد و جبرئيل پشتيبان اوست. و زود باشد آنان كه با تو دستيار شدند و در اين باب براي تو حيله به كار بردند و تو را بر گردن مسلمانان سوار كردند، بدانند از ميان ظالمان بد بدلي را اختيار كردند، و روز رستاخير، تو و آنها بدانيد كه چه سرنوشت دردناكي داشته و يكي پس از ديگري بدبخت و بيچارهتر و ناتوان و شكست خوردهتر خواهيد بود!و اگر چه من با اين مصيبتها كه واقع شده گفت و گوي با تو را گران ميشمارم و تو را كوچكتر از آن ميدانم كه سخني بگويم، و سرزنش و ملامت تو را بزرگ ميدارم، و توبيخ تو را بزرگتر ميشمارم؛ و ليكن چشمهاي ما گريان و اشكبار و سينههاي ما سوزان و غمگسار است. هم اينك بدان و آگاه باش كه اين سرگذشتها چقدر شگفتانگيز و عجيب است! كه مردان خدا به دست گروهي شيطان صفت كشته شوند، و دست نحس آنان به خون پاك ما آلوده شود، و دهانهاي پليد ايشان از شيرهي گوشتهاي ما بدوشند و بنوشند. و آن بدنهاي پاك و اجساد مطهر را گرگان بيابان دندان بزنند و آن تنهاي لطيف را تولههاي كفتار و بچههاي اين درندگان به خاك بيالايند. [ صفحه 146] اي يزيد! اگر تو امروز ما را از روي غلبه و قهر براي خود غنيمت گرفتي، بزودي خواهي ديد كه زيان و غرامت سنگين آن را بپردازي، در حالي كه هيچ ذخيرهاي نمييابي مگر آنچه انجام دادهاي، و خداوند به بندگان ظلم نميكند؛ و حق آنها را را از ستمگران ميگيرد. پس ما به او شكايت ميبريم و فقط به او اعتماد ميكنيم.پس تو هر حيله و مكري كه داري به كار بر، و هر سعي و كوششي كه دراي به خرج ده؛ ولي بدان به خداي متعال سوگند كه تو نام ما را محو نخواهي كرد، وحي ما از بين رفتني نيست، و اين لكه ننگ و عار را از خود نتوان شست و شو داد؛ زيرا كه عقل تو بسيار ضعيف و رأي تو فاسد است. روزگار تو جز چند روزي نخواهد بود، و به زودي اين جمع تو پراكنده خواهد شد، در همان روزي كه منادي حق ندا ميكند: آگاه باشيد كه لعنت خدا بر ظالمان و ستمگران است.آري، سپاس و ستايش خدايي را سزاست كه پروردگار عالميان است. آن خدايي كه اول ما را به خوشبختي و سعادت و آمرزش خاتمه داد و آخر ما را به شهادت و رحمت به پايان رسانيد. از خدا خواستاريم كه مزد و پاداش شهداي ما را به حد كمال رساند و بر درجات آنها بيفزايد، و خلافت را براي ما خوب و نيكو گرداند؛ زيرا او خداوند آمرزنده و دوستدار بندگان است. و خدا ما را كافي است، و خوب وكيل و عهدهدار كار ما است».
خوب است كه بعضي از اين كلمات پر مغز حضرت زينب عليهاالسلام را [ صفحه 147] تحليل كرده و به بيان اسراري كه در آنها وجود دارد، بپردازيم؛ زيرا خوف آن دارم كه ارزش حقيقي و معناي صحيح اين خطبه معلوم نگردد. من دقت بسياري كردم تا آنچه را كه زينب عليهاالسلام بيان كرده و شعار خود قرار ميداد را ترسيم نمايم، و نيز در معني و مفهوم اين سخنان فصيح و قاطع كه برندهتر از شمشير و تيزتر از نوك نيزههاست، تأمل و تفكر تمام كردم. سوگند ميخورم كه گاهي صحنه ترسناك شهادت و اسارت، و قرار گرفتن زنان و اطفال اسير در مقابل يزيد ملعون، و نيز تمامي اين دردها و محنتها را فراموش كردهام. و فقط صداي آتشين و كوبندهي زينب عليهاالسلام را ميشنوم كه با كمال شجاعت، يزيد طغيانگر را لعن و نفرين، و خوار و ذليل ميسازد و با اين كار خويش سينههاي سوزان و تفتيدهي مؤمنين را شفا و شادي ميبخشد؛ آري، گاهي شده همهي اينها را فراموش كرده و متوجه نبودهام. اما اين جملات زينب عليهاالسلام هميشه در نظرم هست و هيچ گاه فراموش نميكنم كه فرمود:«اي پسر آزادشدگان، واي پسر زني كه جگر مردان برگزيده و پاك را بلعيد و گوشت و پوستش از خون شهيدان روييد...» و نيز فرمود:«اي يزيد! ندريدي مگر پوست تن خودت را، و نبريدي مگر گوشت بدنت را».و آن جا كه فرمود: «من تو را كوچكتر از آن ميدانم كه با تو هم سخن شوم، اما چه كنم كه ملامت و رسوا كردن تو را وظيفه خود ميدانم». [ صفحه 148] و نيز فرمود: «رأي و عقل تو فاسد است، روزگار تو چند روزي بيش نخواهد بود، و بزودي اين جمع تو پراكنده خواهد شد... آگاه باشيد كه لعنت خدا بر ظالمان و ستمگران است». يعني لعنت خدا، بر يزيد و پدران او، و به كسي كه براي او و اجدادش وسيلهي حكومت و تسلط بر مردم را فراهم كرد!توجه كن كه اين سخنان و خطبههاي حضرت زينب عليهاالسلام سخنان برخاسته از درد و حزن سينهي مجروح نبوده است، و اين روحي كه در چنان جو فاسدي در برابر يزيد، خطبه ميخواند به ارواح ما انسانها كه فرزندان و ساكنان زمين هستيم، شباهتي ندارد! روح زينب عليهاالسلام روح الهي است كه غير از خداوند زمين و آسمان را نميبيند.اگر زينب عليهاالسلام مانند ساير زنان اهل زمين بود، و داراي روح بلند و الهي نبود، هرگز جز گريه و زاري توان ديگري نداشت؛ ولي زينب عليهاالسلام در خانهاي رشد و نمو كرد كه ريشه و اساسش را محمد صلي الله عليه و اله بنايش را علي و فاطمه و حسن و حسين عليهمالسلام تشكيل دادهاند و باني اين بناي مقدس، خداوند واحد و احد است.آري، هر عمل از اعمال اهل بيت و هر كلمه از كلمات ايشان، بهترين شاهد است بر اين كه آنها چون سخني بگويند به زبان وحي گويند و چون كاري انجام دهند براي خداوند و با عنايات او انجام ميدهند.
گاهي سؤال ميشود: چرا يزيد بر مذمت و توبيخ و تهديد و وعدهي عذاب و لعن بر خود و پدرانش سكوت اختيار كرد و چيزي نگفت؟ و [ صفحه 149] چرا با وجودي كه حاكم بود و حكومتش سيطره داشت حضرت را ساكت نكرد و دستور به قتل و يا خارج نمودن او از مجلس را صادر نكرد؟در جواب ميگوييم: يزيد از اين بابت كه زينب عليهاالسلام يك زن است و نسبت به زن بايد با رفق و مدارا و لطف عمل نمود، سكوت نكرد، هرگز؛ هرگز چيزي يزيد را از انجام نيات شوم و پليدش باز نميداشت. چگونه باز ميداشت در حالي كه با جسارت و گستاخي، ريحانهي رسول خدا صلي الله عليه و اله را كشت و اطفالش را ذبح و زنان خاندانش را به اسارت گرفت.جز اين نيست كه يزيد از ضرب و هول سيلي سخنان زينب عليهاالسلام مبهوت و وحشت زده مانده بود، و ميديد كه چگونه با سخنان آن بانو، تمامي مجلس به اضطراب افتاده است، و ميشنيد كه چگونه از گوشه و كنار، حتي از ميان زنان اهل حرم خويش به لعن و نفرين او صدا بلند كردهاند! پس آن بانوي شجاع، چنان با خطبهي آتشين خود، آن ملعون را در معرض خطر و در منگنه قرار داد كه ديگر چارهاي نديد جز اين كه اظهار بيخبري و براءت كرده و به بزرگي گناه اعتراف نمايد، و طوق اين جنايت را به گردن ابنزياد اندازد!
خطبهي حضرت زهرا عليهاالسلام بعد از ماجراي سقيفه، و سخنان دخترش زينب عليهاالسلام در كربلا و بعد از آن، و كلمات امام زينالعابدين عليهالسلام و امكلثوم و فاطمه دختر امام حسين عليهالسلام جملگي يك هدف معين و واحد [ صفحه 150] را دنبال ميكرد، و آن اقامه كردن حجت و برهان است بر اين كه اهل بيت عليهمالسلام، جانشين حقيقي و به حق رسول خدا در امر خلافت هستند، و اطاعت و فرمانبرداري از ايشان واجب است، و هر كس با ايشان به معارضه و دشمني برخيزد در حقيقت با خداوند و رسولش دشمني و عداوت نموده است.بنابراين، اهل بيت عليهمالسلام اولين كساني هستند كه براي حقانيت خود، اساس احتجاج را با دليل و منطق پايه گزاري كردند، و اول كساني ميباشند كه در فضايل و محاسن خود و معايب و زشتيهاي دشمنان خود سخن گفتند. و نيز ايشان اولين كساني هستند كه بر اهميت قاطع مبني بر وجوب تمسك به ريسمان الهي - كه همانا محبت و ولايت اهل بيت است - و براءت و بيزاري از دشمنانشان را اقامه نمودند، و سپس هر كسي كه دوستدار و محب خدا و رسول و اهل بيت بود به همين روش پيش رفته و از حقوق مسلم آنها به دفاع برخاسته است. [ صفحه 151]
حضرت زينب عليهاالسلام در نيمهي رجب سال 65 هجري قمري به جوار حق شتافت. وي بعد از برادرش حسين عليهالسلام چهار سال و شش ماه و پنج روز زندگي كرد و گفته شده كه آن حضرت اول كس از اهل بيت امام حسين عليهالسلام بود كه به او پيوست. (به قولي حضرت بعد از يك سال و نيم از دنيا رفت).
دربارهي مرقد شريف زينب عليهاالسلام سه نظريه وجود دارد:قول اول: زينب عليهاالسلام در مدينه (قبرستان بقيع) دفن شده، و علامهي فقيد سيد محسن امين در جلد 33 اعيان الشيعه طرفدار اين نظريه است، و استدلال كرده به اين كه: بازگشت حضرت زينب عليهاالسلام پس از فاجعه كربلا به مدينه قطعي و مسلم است اما خروج مجدد او از اين شهر ثابت نشده است. بنابر اين بايد گفت كه در مدينه وفات يافته و در همان جا دفن شده است. گويا مرحوم امين رحمهالله براي اثبات دفن شدن حضرت [ صفحه 152] در مدينه به استصحاب متمسك شده است، و بديهي است كه تمسك به استصحاب در اين جا بر هيچ پايه و اساسي استوار نيست.زيرا موضوع استصحاب اين است كه به وجود چيزي علم داشته باشيم سپس در برطرف شدنش شك و ترديد كنيم، به گونه اي كه شك بر آنچه ميدانيم وارد شود. مثلا اگر به فرض ما مطمئن باشيم كه زينب عليهاالسلام در مدينه دفن شده سپس شك كنيم كه آيا بدن مطهرش را به شهر ديگر منتقل كردهاند يا در همان جا باقي مانده است؟ استصحاب جاري كرده و ميگوييم در همان جا باقي است؛ چون در اين استصحاب؛ رعايت اتحاد موضوع نيز شده است.اما اگر بدانيم كه حضرت به مدينه وارد شده، سپس در مرقد شريفش شك كنيم، در چنين موردي استصحاب صحيح نيست؛ زيرا داخل شدن در مدينه يك چيز بوده و مرقد، چيز ديگري است، و چنانكه در علم اصول ثابت شده، اثبات لازم به استصحاب ملزوم باطل است. در ضمن اگر قبر زينب عليهاالسلام در مدينه بود معروف و مشهور بود، و مانند قبور ديگر مردان و زنان صالح، مزارش محل زيارت مسلمانان و مؤمنان واقع ميگرديد.بانو دكتر عايشه بنت الشاطي، نويسندهي معروف مصري در كتاب «بطلة كربلا» مينويسد:«زينب عليهاالسلام قصد داشت چند روزي كه از عمرش باقيمانده بود، در كنار قبر جدش بسر برد، اما «بنياميه» به اين كار مايل نبودند؛ زيرا زينب و كساني كه با او از كربلا برگشته بودند، آنچه را از طرف [ صفحه 153] لشگريان «يزيد» بر سر اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و ال وارد شده بود، براي مؤمنين شرح ميدادند، بدين جهت وجود بانو زينب عليهاالسلام كافي بود كه در مدينه شعلهي حزن و اندوه زبانه بكشد و مردم را به شورش و طغيان برانگيزد، به طوري كه نزديك بود، جريان كارها بر ضد «بنياميه» دگرگون گردد. به همين جهت فرماندار مدينه به يزيد نوشت: وجود زينب عليهاالسلام در مدينه باعث تحريك احساسات مردم است؛ زيرا زينب كه بانويي دانشمند و بليغ و عاقل است، با مردانش تصميم گرفت كه براي خونخواهي حسين قيام نمايند. [63] .فرماندار مدينه، كسي را نزد بانو زينب عليهاالسلام فرستاد، و از او درخواست نمود كه از مدينه خارج شود و در هر كجا كه ميخواهد ساكن گردد! زينب عليهاالسلام خشمگين و خروشان گفت: خدا از آنچه بر سر ما آمده آگاه است، بهترين افراد ما كشته شده، و بازماندگان آنها را هم [ صفحه 154] به اسارت كشاندند، اكنون اگر خون ما را هم بريزيد از مدينه بيرون نخواهيم رفت!اما بانوان بنيهاشم كه از خشم ستمگران نسبت به زينب عليهاالسلام نگران بودند، دور او را گرفتند و به او مهرباني كردند و دلداري دادند و براي خروج از مدينه آمادهاش نمودند. زينب عليهاالسلام از مدينهي جدش پيغمبر خارج گرديد و بعد از آن ديگر مدينه را به چشم خود نديد».قول دوم: مرقت حضرت زينب عليهاالسلام در قريهاي در اطراف و كنار دمشق قرار دارد، يعني در جايي كه اكنون به «قبرهاي شش گانه» معروف است، كه البته اين نظريه از هيچ كدام از مورخين مورد اعتماد نقل نشده است.قول سوم: آن حضرت در مصر دفن شده است. واين نظريه را اشخاصي چون «عبيدلي»، «ابن عساكر دمشقي»، «ابن طولون» و غير از اينها نقل كردهاند.و بايد توجه داشت كه علما و دانشمندان مورد اعتماد شيعه، مانند كليني و صدوق و مفيد و شيخ طوسي و علامه حلي، قبر حضرت را معين نكردهاند تا بتوانيم با قول ايشان يكي از نظريههاي سه گانه را انتخاب كنيم. ولي مشهور اين است كه مرقد آن حضرت شام و مصر است كه اين دو نظريه نيز با هم تعارض دارند. در اين صورت نسبت به هيچ يك از اين نظريات جزم و اطمينان حاصل نميشود.اما شكي نيست كه زيارت مرقد حضرت در شام و يا در مسجد جامع مصر، اگر به منظور تقرب و نزديكي به خداوند سبحان و تعظيم [ صفحه 155] اهل بيتي كه مقربان درگاه ربوبياند؛ پسنديده و راجح است، زيرا غرض از زيارت اهل بيت اعلان فضايل آنها و تعظيم شعائر ميباشد، و مكان وسيله است نه هدف. و در حديث آمده است: «نيت انسان (مؤمن) از عمل او بالاتر و بهتر است».«و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين».
[1] اين حديث در نهجالبلاغه به اين الفاظ آمده: «لا يقاس بآل محمد صلي الله عليه و اله من هذه الامة احد»- خطبهي 2، ص 45. (مترجم).
[2] مراد از «ذوالشهادتين» صحابه معروف پيامبر صلي الله عليه و اله «خزيمة بن ثابت» است، زيرا پيامبر شهادت او را مانند شهادت دو نفر محسوب كرد.
[3] الاستيعاب في اسماء الاصحاب، ج 4، ص 86.
[4] قرطبي در استيعاب / جلد 4 / ص 87 نقل كرده كه: «ابوسفيان در هنگامي كه عثمان به خلافت رسيد نزد او آمد و گفت: خلافت را مانند گوي در ميان بني اميه دست به دست كنيد، اين خلافت هم مانند سلطنت است، و من عقيده ندارم جهنم و بهشتي وجود داشته باشد». و نيز در كتاب «الاصابة» ج 2 / ص 172 آمده كه: «روزي ابوسفيان با خود گفت: نميدانم اين محمد صلي الله عليه و اله با چه چيز و چگونه بر ما غلبه كرد؟ حضرت به پشت او زد و فرمود: به مدد و استعانت خداوند بر تو غلبه نمودم».
[5] طبقات ج 1، ص 120.
[6] در اينكه آن مرد مومن آل فرعون كه از روي تقيه و براي حفظ جانش ايمان جود به موسي را پنهان مينمود چه كسي بوده، اختلاف است. بنابر قولي، وي وليعهد فرعون «حزقيل» بوده، و به قول ديگر «حبيب» يا «شمعون» از مردان بني اسرائيل بوده است. ظاهرا قول اول با آيه سازگارتر است. «حزقيل» وقتي ديد فرعون قصد كرده موسي عليهالسلام را اعدام كند، در مقام موعظه و صلاح بيني برآمده و با تدبير خود جان حضرت موسي را نجات داد. (مترجم).
[7] سورهي غافر: آيه 28.
[8] اعيان الشيعه، ج 3، ص 5.
[9] سيرة الحلبية، ج 1، ص 467.
[10] السيرة النبوية، ج 1، ص 247.
[11] طبقات ابن سعد، ج 1، ص 123- و سيرة الحلبية، ج 1، ص 467.
[12] طالب، پسر بزرگ ابوطالب بود كه ذريهاي نداشت، و نام ابوطالب «عمران» يا «عبد مناف» بود كه بخاطر طالب او را مكني به «ابوطالب» نمودند. (مترجم).
[13] استيعاب قرطبي، ج 4، ص 368.
[14] گفته شده: اگر واسطهها زياد باشد انتساب لغتا صحيح است نه عرفا، زيرا در صورت بعد زمان و طولاني شدن سلسله انساب، انتساب به جد اول مانند انتساب مردم اين سرزمين و آن كساني كه در آينده ميآيند به ابوالبشر حضرت آدم عليهالسلام ميباشد.
[15] شيعه ميگويد: در اموال اغنيا براي خداوند حقوقي است كه به فقيران انفاق شده و در راههاي نيك و مصالح عامهي مسلمين مصرف ميشود، اين حقوق به دو قسم تقسيم ميشود: يك قسم آن زكات ناميده شده، و قسم ديگر آن خمس ميباشد. فقيري كه از طريق پدر به هاشم منسوب است، خمس دريافت ميكند، چه آن كسي كه خمس ميدهد از منتسبين و سادات باشد و چه نباشد. اما فقير منسوب به هاشم و رسول خدا صلي الله عليه و اله (يعني فقير سيد) نميتواند زكات دريافت كند، مگر اين كه معطي مثل آخذ از منتسبين و آل رسول باشد.
[16] اللهوف علي قتلي الطفوف، سيد بن طاووس، ص 61.
[17] زندگاني چهارده معصوم، عمادزاده، ج 1، ص 337.
[18] بحار الانوار، ج 1، ص 26.
[19] چنانچه معروف است: العلم فيي الصغر كالنقش في الحجر. و به قول استاد مطهري: التربية في الصغر كالنقش في الحجر. (مترجم).
[20] استيعاب، ج 4. با اين همه پدر عايشه، ابوبكر، از فاطمه عليهاالسلام براي اثبات تملك فدك، بينه و شاهد خواست و قولش را قبول نكرد.
[21] فاضل قائيني بيرجندي از برخي مقاتل معتبر، از حضرت سجاد عليهالسلام روايت ميكند: عمهام عليهاالسلام با اين همه مصيبت و محن وارده از كربلا تا شام هيچگاه نوافل را ترك نكرد. و نيز او روايت ميكند: چون حضرت حسين عليهالسلام براي وداع زينب عليهاالسلام آمد، فرمود: يا اختاه! لا تنسيني في نافلة الليل: «مرا در نماز شب فراموش مكن». به نقل از كتاب حضرت زينب كبري - حسين عمادزاده - ص 93. (مترجم).
[22] سورهي هود، آيه 91.
[23] مراد از دو قبله بيت المقدس و كعبه، و دو هجرت: هجرت به حبشه و مدينه است، و دو بال اشاره به اين حديث است كه خداوند به جاي دو دست قطع شدهي جعفر در جنگ موته دو بال عطا كرد تا به وسيلهي آن دو بال در بهشت پرواز كند.
[24] محدث قمي رحمهالله نيز اين حديث را در منتهي الآمال، ج 1، ص 59، طبع خطي اسلاميه نقل كرده است. (مترجم).
[25] نهجالبلاغه فيض، نامهي 28، ص 893.
[26] استيعاب، ج 2، شرح حال جعفر بن ابيطالب.
[27] السيرة النبوية، ج 1، ص 321.
[28] تاريخ نويسان، قصه عماره و همسر عمرو را بدين نحو نيز ذكر كردهاند كه نجاشي دو فرستادهي قريش و مسلمين را جمع كرد، سپس جعفر از دعوت رسول اكرم صلي الله عليه و اله و محاسن اسلام سخن گفت، و نيتجه آن شد كه نجاشي فرستادگان قريش را طرد كرده و به اكرام مسلمين افزود.
[29] ذخائر العقبي، محب طبري، ص 215، چاپ بيروت.
[30] سيرهي ابنهشام، ج 2، ص 378.
[31] موته، قريهاي است در اردن، و در آن جا مقام و زيارتگاه مشهور جعفر طيار است.
[32] فقه السيرة، محمد غزالي، ص 281.
[33] زينب الكبري، جعفر نقدي، ص 89، چاپ نجف.
[34] خصائص زينبيه، جزائري، ص 27.
[35] امام سجاد عليهالسلام پس از خطبهي كوفه به زينب عليهاالسلام فرمود: «يا عمة! اسكتي، انت بحمدالله عالمة غير معلمة، و فهيمة غير مفهمة؛ عمه جان! آرام باش و سكوت اختيار كن كه تو بحمد الله دانشمندي هستي كه معلم نديده و فهميدهاي هستي كه كسي تو را فهم نياموخته است». (مترجم).
[36] اعيان الشيعه، ج 33، ص 191، طبع بيروت، 1950.
[37] علي عليهالسلام فرمايد: «الدهر يومان: يوم لك و يوم عليك، فان كان لك فلا تبطر و ان كان عليك فلا تضجر». يك روز جهان رو كند و روزي پشت گه نرم نمايد بتو رخ، گاه درشت روزي كه كند روي، نبايد شد مست چون پشت كند، زغم نبايد خود كشت (مترجم).
[38] روايت شده كه چون تشت را مقابل امام حسن عليهالسلام گذاشتند قطعهاي از جگرش را قي كرد، و در اين هنگام شنيد كه زينب عليهاالسلام ميخواهد وارد خانه شود، لذا دستور داد تشت را براي رعايت حال خواهر برده و مخفي كنند.
[39] اصول كافي، ج 2، ص 259، كتاب ايمان و كفر.
[40] شاعر توانايي كه در رثاي حسين عليهالسلام شعرهاي حماسي و انقلابي بسياري را سروده است.
[41] اعيان الشيعه، ج 4، ص 142، به نقل از كتاب «الامامة و السياسة» ابن قتيبه. و نيز بحار الانوار، ج 10، ص 149.
[42] عقد الفريد، ج 5، ص 124، چاپ 1953.
[43] ذخائر العقبي، ص 146، چاپ 1356.
[44] نهجالبلاغه، خطبه سوم معروف به شقشقيه.
[45] نهجالبلاغه، نامهي 28، ص 894. شيخ مفيد در كتاب «العيون و المحاسن» گويد: جاحظ گمان كرده كه كميت بن زيد اسدي (شاعر معروف پيامبر و شيعهي وارسته) چگونگي احتجاج در مقدم دانستن آل محمد بر ساير مردمان را به شيعه تعليم داده است. بدرستي كه اين سخن بيانگر حماقت و سخافت و سستي عقل اوست. در صورتي كه اميرالمؤمنين و فرزندانش عليهمالسلام براي اثبات حقشان بارها احتجاج نمودهاند و به شيعه نيز تعليم دادهاند، و كميت نيز به نظم نياورد، مگر كلام آن حضرت را در احتجاج بر معاويه. و همچنين متكلمين شيعه پيش از كميت به همين گونه بر مخالفان احتجاج و استدلال مينمودند.
[46] صحيفه سجاديه، دعاي 47.
[47] در آيه 46، سورهي اسراء آمده: و ان من شيء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم، انه كان حليما غفورا.
[48] صحيفه سجاديه، دعاي 9.
[49] قال رسول الله صلي الله عليه و اله: اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي، و انهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض. (مناقب ابن مغازلي، ص 234) و نيز فرموده است: علي مع الحق و الحق مع علي. (غاية المرام، باب 360) (مترجم).
[50] بحارالانوار، ج 73، ص 354.
[51] سورهي مطففين، آيه 15.
[52] اصول كافي، ج 2، ص 271. اين روايت با الفاظ نزديك، از امام باقر عليهالسلام نيز در بحار الانوار مجلسي نقل شده است. (مترجم).
[53] بحارالانوار، ج 65، ص 6.
[54] فؤاد كرماني ميگويد: تسليم و رضا نگر كه آن دخت بتول در مقتل كشتگان چو فرمود نزول شكرانه سرود: كي خداوند جليل قرباني ما به پيشگاه تو قبول (مترجم).
[55] دعاي سي و سوم صحيفهي سجاديه.
[56] البته از كتب تاريخي ديگر، اين گونه استنباط ميشود كه قبل از شهر «معره» به شهرهاي ديگري چون «موصل»، «سيبور» و «حماة» نيز رفته بودند. و نيز بعضي تعداد اين شهرها و منازل را دوازده، و برخي بيست و پنج و بعضي ديگر چهل منزل نقل كردهاند، كه مؤلف محترم در اين جا به ذكر چند شهر اكتفا كرده است. (مترجم).
[57] محاضرات الادباء، راغب اصفهاني، ج 4، ص 478، سال 1961 ه.ق.
[58] البته اول كسي كه ولايت را براي علي اثبات نمود، خدا و رسولش ميباشند. مفسران، كلام خداوند را كه فرمود: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة، و يؤتون الزكوة و هم راكعون «، (مائده: 56) را به علي تفسير كردهاند. و اما احاديث ولايت، از طريق سنت بسيار زياد است. از جمله آن روايات، حديث متواتري است كه همهي مسلمانان به صحت آن اتفاق دارند، كه پيامبر صلي الله عليه و اله فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه».
[59] از آيةالله امامي خوانساري قدس سره نقل شده است: «مرحوم حجةالاسلام حاج سيد اسدالله اصفهاني، پسر مرحوم حاج سيد محمد باقر رشتي - شفتي - در خواب، حضرت حجت (عج) را ديد، حضرت فرمودند: از آن روزي كه زينب كبري عليهاالسلام از دنيا رفته است، همه روزه، فرشتگان آسمان خطبه او را كه در كوفه خوانده بود، ميخوانند و شورش و شيون ميكنند».
[60] سورهي روم، آيه 10.
[61] سورهي آل عمران، آيه 87.
[62] سوره آل عمران، آيه 136.
[63] «عبيدلي» در «اخبار الزينبات» نوشته است: زينب كبري عليهاالسلام صريحا مردم را به قيام عليه يزيد فرا ميخواند و ميگفت: بايد حكومت يزيد، تاوان و تقاص عاشورا را بپردازد. آيةالله شهيد قاضي طباطبايي در كتاب «اولين اربعين حضرت سيدالشهدا» عليهالسلام، ص 95، مينويسد: بعضي اشكالاتي بر آنچه «عبيدلي» در اخبار زينبات آورده، به گمان خويش وارد ساختهاند. اين كه در حديث عبيدلي آمده كه زينب كبري عليهاالسلام مردم را عليه يزيد پليد جمع كرده و بر ميانگيخت و اين كار با مقام شامخ آن بانوي عصمت مناسب نبوده است، معلوم ميشود صاحب اين كلام از اشخاصي است كه تحت نفوذ استعمار نشود نما يافته، تصور كرده كه انسان بايد انزوا را در امور اجتماعي اختيار كرده و در خانه نشسته و در كنج عزلت به سر برد، نه امر به معروفي انجام دهد و نه در راه نهي از منكر قدمي بردارد و اگر بتواند، روزها مانند خفاش در گوشهاي خزيده و شبها بيرون آمده، پرواز كند كه عين خواسته دشمنان دين و ستمكاران روزگار است. (مترجم).
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».