سرشناسه : دین پرور، جمال الدین عنوان و نام پديدآور : جهانگشای عادل [ترجمه و تالیف جمال الدین دین پرور مشخصات نشر : تهران موسسه الامام المهدی
کتابخانه بزرگ اسلامی 1357. مشخصات ظاهری : ص 102 فروست : (موسسه الامام المهدی شماره 2) شابک : 50ریال وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی يادداشت : این کتاب احادیث انتخاب شده و ترجمه شده ای از کتاب منتخب الاثر تالیف صافی گلپایگانی است موضوع : محمدبن حسن عج ، امام دوازدهم 255ق - . رده بندی کنگره : BP51 /د9ج 9 رده بندی دیویی : 297/959 شماره کتابشناسی ملی : م 64-181
به تو : اى دانش آموز و اى نوجوان !
كه دلت جايگاه عشق راستين
انديشه ات آماده پرواز به افقهاى روشنى و آگاهى و بااين دوبال سياهيها را مى رانى وپيروزمندانه برقله هاى عزت و شرف فراز مى آيى و در شمار ياران مهدى (ع ) و زمينه سازان عدالت جهانيش در مى آيى ، انشاء الله .
در سال 1343 براى سخنرانى عيد ميلاد امام قائم (ع ) به كتاب گرانمايه منتخب الاثر تاليف حضرت آيت الله صافى گلپايگانى مراجه كردم . مجموعه اى يافتم از گفتار پيامبر گرامى وپيشوايان معصوم ، درباره امام غائب كه از 160 كتاب شيعه و سنى گرد آمده است .
البته 160 كتاب اصيلى كه هر يك نوبه خود مدرك ومستند
است ، و نويسندگان دانشمند و كاوشگر آنها ، در طول چند قرن با زحمات طاقت فرسا به آنها دست يازيده اند .
براين شدم كه حديث هايى از كتاب مزبور ، انتخاب وبه فارسى بر گردانم ، و دراختيار دانش آموزان و نوجوانان بگذارم ؛ تا اين مساله را از منابع اصلى فراگيرند؛ و نيز از آموزش هاى نادرست و زيانبار بر كنار مانند .
درفرصتى بسياركوتاه ، 48 حديث ترجمه ، چاپ و منتشر شد و با استقبال روبرو گرديد ، و ناشر پس از سه ماه ، تجديد چاپ آن را خواست كه به عللى فراهم نگشت .
چاپ دوم بااضافات و تغيراتى در سال 1348 منتشر گرديد . براى چاپ سوم دگرگونى هايى - كه بيشتر در راه ساده نويسى بود - انجام گرفت ، تا دانش آموزان و نوجوانان عزيز ، مطالب را بهتر دريابند و برايشان جالب
باشد ، و نيز در گزنيش گفتار پيشوايان ، كوششى فراوان به كار رفت و هم اينك نيز چاپ يازدهم تقديم ميگردد .
آروز دارم اين نوشتار ، شعله اى از مشعل فرزوان ولايت در قلبها بيفروزد و ياد امام قائم را پيوسته در خاطره ها زنده نگهدارد .
هر كسى بايستى امام زمان خويش را بشناسد وبه هدايتهاى او ، ره جويد .
جوانان ما كه دلشان لبريز از عشق به مهدى (عج ) است ، چه بهتر كه دوستى و محبت خود را با شناخت وآگاهى گره زنند وابعاد وجودى او را در سايه دانشى راستين به تماشا بنشينند .
اينجا كاخ زيبا و افسانه اى قيصر پادشاه روم است . . .
آيينه كارى ها ، چشم را خيره مى كند . در و ديوار ، رنگ آميزى و تزيين شده است و آخرين هنر معمارى و گچ برى و طلاكارى در اتاق هاى بزرگ و تالارها ، ديده مى شود . فرش هاى گرانبها همانند پر طاوس ، نرم و ظريف ، خوشرنگ و خوش نقشه گسترده شده است . تابلوهاى زيبا در اتاق ها آويخته . گويا پنجره اى است كه فضاى سبز وزيباى گلستان رانشان مى دهد .
نگاهى ديگر به قصر مى اندازيم : پرده هاى زربفت ، شمعدانهاى جواهرنشان ، چلچراغ ها ، شمع هاى كافورى همه و همه چشم را خيره مى سازند .
قصر هميشه اين چنين بوده ، ولى امشب زيبائى و هيجان بى سابقه اى در آن ديده مى شود . اين شور و هيجان ، از خبر تازه و مهمى حكايت مى كند كه همه جوانان ، در انتظار آنند !
آرى امشب ، شب عروسى است . . . قيصر روم مى خواهد دخترش مليكه (1) را به عقد پسر برادرش درآورد .
مجلس عقد تشكيل شده ؛ كشيشان و راهبان برگزيده در پيش ، و به ترتيب ، رجال و شخصيت هاى ممتاز و معروف
كشور ، فرمانروايان و بزرگان اصناف و ديگر مردمان حضور دارند و داماد هم ، روى تختى قيمتى و بسيار جالب نشسته است . هنگامه اجراى مراسم عقد فرا رسيده است .
پس از لحظه اى سكوت ، اسقف ها و كشيش ها(2) در كنار چليپا(3)به حالت احترام ايستادند و كتاب انجيل (4)را گشودند و در آن فضاى سكوت زده با آهنگى مخصوص ، مشغول خواندن خطبه عقد شدند .
مهمانان چشم ها را به دهان اسقف ها دوخته و آن مجلس افسانه اى ، غرق در خوشى و شادى بود . ناگهان حادثه اى كه هيچ كسى آن را به انديشه خود راه نمى داد ، مجلس را بر هم زد !
صليبها-كه با احترام ويژه اى زينت بخش تالارپذيرايى بودند - درهم فروريخته ، وتخت جواهر نشان و داماد نيز ، واژگون گرديد . او نقش بر زمين و بيهوش شد .
اسقفها ، از ديدن اين منظره وحشتناك ، رنگ خود را باختند و به لرزه در آمدند . ميهمانان نيز ، سخت پريشان و وحشت زده ، متحير ايستاده بودند . كشيش بزرگ به قيصر گفت : ما را از برگزارى مراسم عقد معذوردار ، زيرا انجام آن ، باعث نابودى دين مسيح است .
قيصر راضى نشد كه اين ازدواج صورت نگيرد . دستور داد مجلس را دوباره منظم كردند و كشيش ها آماده اجراى مراسم عقد شدند . ناگهان حادثه پيشين تكرار شد .
اين بار وحشت و ترس بيش از نخست چهره خود را نشان داد . اندوه و ترس بر قيصر سايه افكنده بود . ناگزير مهمانان پراكنده شدند ، و قيصر با
خاطرى پريشان ، به حرمسرا برگشت . عروس نيز با هاله اى از غم ، به كاخ خود رفت و در بستر آرميد . حادثه هولناك مجلس عقد ، انديشه او را به بازى گرفت ، و سرانجام خستگى آن مجلس نافرجام او را از پاى در آورد ، و خواب چشمانش را ربود .
مليكه در دنياى رويا ، عيساى مسيح و شمعون را با گروهى از ياران آن پيشين ، تخت ديگرى قرار دارد . لحظه اى نگذشت كه حضرت محمد ، پيامبر گرامى اسلام با اميرمومنان على و عده اى از فرزند زادگانش كه همراه درود خدا بر آنان -وارد قصر شدند
عيسا ، به استقبال آنان شتافت و پس از اداى احترام ، پيامبر اسلام به او فرمود : من به خواستگارى دخترنماينده و جانشين شما شمعون آمده ام تا او را به عقد فرزند خويش درآورم . (و اشاره به امام حسن عسكرى كه در مجلس حاضر بود ، نمود . ) عيسا نگاهى به شمعون كرد و گفت نيكبختى به تو روى آورده است . با اين ازدواج فرخنده موافقت كن .
شمعون هم با شادمانى پذيرفت .
آنگاه پيامبر اسلام (ص ) خطبه عقد را جارى و مليكه را براى امام حسن عسكرى (ع ) عقد كرد .
ناگهان مليكه از شادى فراوان بيدار شد . خود را در كاخ خويش تنها يافت . و در قلبش ، عشق پاك امام يازدهم - كه جز در عالم رويا او را نديده بود - موج مى زد . ماجراى رويا را براى كسى نگفت ، ولى آن منظره چنان او را به خود مشغول
داشته بود كه از خوردن و آشاميدن بازماند . سرانجام ضعف و ناتوانى ، وى را به بستر بيمارى افكند .
قيصر بهترين و معروفترين پزشكان را خواست . و براى درمان مليكه ، سخت كوشيد . ولى كوشش او نتيجه اى نبخشيد ، و همگان گفتند كه او خوب شدنى نيست .
پادشاه كه آخرين لحظه هاى زندگى دخترش را مى ديد به فكر افتاد خواسته هاى وى را - هر چه هم گران باشد -بر آورد . به مليكه گفت :
عزيزم ! آخرين آرزوى تو چيست ؟
مليكه گفت : پدر جان تنها تنها يك آرزو دارم تا سلامتيم دوباره به من روى آورد ، و آن آزادى اسيران مسلمانان باشد و مسيح و مريم مرا شفا دهند !
پدر جان هر چه زودتر آنان را آزاد ساز .
و چنين بود كه قيصر اسيران را آزاد كرد .
مليكه ؛ چهارده شب پس از اولين روياى شگفت انگيزش ، دوباره در خواب ، حضرت فاطمه (ع ) و مريم (ع ) را ديد كه به عيادت او آمده اند .
حضرت مريم پس از اشاره به حضرت زهرا (ع ) به مليكه گفت :
اين بانوى بانوان جهان و مادر شوهر تو است .
مليكه دامان فاطمه (ع ) را گرفت و گريست و ازنيامدن امام عسكرى گله كرد . حضرت فاطمه فرمود : وى نمى تواند به ديدن تو بيايد ، زيرا تو پيرو آيين حق اسلام نيستى و اين مريم است كه دين كنونى تو را نمى پسندد . اگر مى خواهى خدا و عيسا و مريم از تو خوشنود شوند ، و در اشتياق ديدار فرزندم امام حسن
عسكرى (ع ) هستى ، دين اسلام را بپذير .
مليكه در دنياى رويا ، آيين اسلام را پذيرفت و حضرت فاطمه وى را در آغوش گرفت ، و به او فرمود : اينك منتظر فرزندم باش
مليكه از خواب بيدار مى شود و بهبودى را باز مى يابد . از شادمانى ،
در پوست خود نمى گنجد ، و به اميد فرا رسيدن شب ، و ديدار آسمانى و پاك امام يازدهم در رويا ، دقيقه شمارى مى كند .
شب هنگام فرا رسيد ، تاريكى دنيا را گرفت ، مليكه به دنياى روشنى گام نهاد و امام يازدهم را در رويا ملاقات كرد ، (5)
امام عسكرى پس از مهربانى ها و دلجويى ها ، به مليكه فرمود : در فلان روز سپاه اسلام به كشور شما خواهند آمد ، تو نيز خود را با اسيران به شهر بغداد برسان كه به ما خواهى رسيد .
درست در همان تاريخ كه امام به او خبر داده بود . سپاه مسلمان به روم آمدند ، پس از پيكار و درگيرى با روميان با اسرانى از روم رهسپار بغداد شدند . مليكه نيز خود را در لباس خدمتكاران در آورد و همراه اسيران به بغداد رفت .
كشتى حامل اسيران به ساحل نشست موجى همهمه و اضطراب بر انگيخت ، اسيران به سرزمينى كه نديده بودند رسيدند نمى دانستند به سوى چه سر نوشتى مى روند ، ولى همين قدر جسته و گريخته شنيده بودند مسلمان غير از ديگر جنگجويان و پيكارگرانند . قيافه ها گر چه ناراحت و خسته بود ، ولى در ته چشمشان فروغ اميد و شادى برق مى
زد و چون مهمانى كه از راهى دور آمده باشد . منظره كشور جديد را تماشا مى كردند .
مليكه ؛ شاهزاده خانمى كه تا چند روز پيش مسيحى بوده و اكنون مسلمان شده است ، در كنارى ايستاده و گذشته و آينده خود را مى نگرد : به هم خوردن ناگهانى و شگفت انگيز آن مجلس عقد ، روياهاى طلايى كه در واقع خواب و خيال نبود؛ بلكه حساسى بود كه از عمق جانش بر مى خواست ، و حقيقتى بود كه همه وجودش بدان گواهى مى داد . او تشنه بود؛ تشنه حقيقت و حق را مى جست حقى كه به خاطر رسيدن به آن ، از همه چيز دست كشيد تا سرانجام به همه چيز رسيد . اگر در روم سلطنت مى كرد ، درسامراه به مجد و بزرگوارى اصيل و راستين دست يافت .
اكنون مليكه را در كنار دجله ، رها ساخته تا سر گرم افكارش باشد و با سامره مى رويم .
سامره شهرى است در 100 كيلومترى بغداد .
در اين شهر امام دهم حضرت هادى ع زيست مى كند . در همسايگى آن حضرت ، خانه بشر بن سليمان مردى از دوستداران آل پيامبر است . امام دهم او را مى طلبد و نامه اى به خط خارجى مى نويسد و با 220 اشرفى به او مى دهد و مى فرمايد : به بغداد برو ، و نامه را به فلان كنيز بده .
مليكه ، نامه را گشود . اول و آخرش را نخوانده ، دو سه بار مرور كرد و به هق هق افلاد . آنگاه عمر بن يزيد
برده فروش ، گفت : مرا در اختيار صاحب اين نامه بگذار و او نيز پذيرفت .
بشر درباره پولى كه بايد به عمرو بدهد گفتگو كرد و سرانجام به 220 اشرفى راضى شد .
بشر ، مليكه به سامره حضور امام هادى - كه سلام خدا بر او - برد امام به مليكه فرمود : مى خواهم ترا گرامى دارم ، آيا ده هزار اشرفى را مى پذيرى يا بزرگى و سعادت جاودانى را ؟
مليكه گفت : زلال ديدار شما و مهمانى بهار شما آرزوى من است .
امام فرمود : ترا بشارت مى دهم به فرزندى شرق و غرب جهان به زير پرچم عدالتش خواهند رفت و زمين را از عدل و داد پر خواهد پس از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد .
- مليكه : اين فرزند از چه كسى به وجود خواهد آمد ؟
- امام : پيامبر اسلام ترا براى چه كسى خواستگارى كرد ، و حضرت مسيح ترا به عقد كه در آورد ؟
- مليكه : به عقد فرزند شما امام حسن عسكرى
- امام : او را مى شناسى
- مليكه : از آن شب كه به دست بهترين زنان - فاطمه زهرا مسلمان شدم ، هر شب به ديدنم مى آيد .
امام به خواهرش حكيمه فرمود : اى دختر رسول خدا ! او را به خانه ات ببر دستورات اسلام را به او بياموز كه همسر حسن - امام يازدهم - و مادر صاحب الامر است .
مليكه ، يك سال در خانه حكيمه به فرا گرفتن برنامه ها و دستورات اسلام پرداخت و آنگاه ، مراسم عروسى برگزار شد . مليكه
به خانه امام يازدهم آمد و نرجس ناميده شد .
امام يازدهم پس پدر ، پناهگاه درد مردم و رهبر شيعيان بود .
مشكلاتشان را حل مى كرد و راههاى سعادت را به آنها مى نمود و به آيين انسانى - اسلامى تربيتشان ميكرد .
آن روز ، حكيمه به خانه حضرت عسكرى (ع )آمد و تا هنگامه غروب ، آنجا بود و آنگاه كه مى خواست برگردد ، امام به او فرمود : امشب نزد ما بمان . خدابه ما فرزندى خواهد داد ، كه زمين را به دانش و ايمان و رهبرى زنده كند پس از آنكه به درگيرى كفر وگمراهى مرده باشد .
و حكيمه پرسيد : اين كودك از كه خواهد بود ؟
و امام جواب فرمود : از نرجس . حكيمه به نرجس نگاه انداخت و نشانه اى از باردارى در او نيافت و سخت به شگفت آمد پس آنگاه امام فرمود : او بسان مادر موسى است كه هيچ كس نمى دانست باردار است ، زيرا فرعون شكم زن هاى آبستن را مى دريد .
حكيمه شب را در خانه برادر زاده به سر برد و پهلوى نرجس خوابيد؛ ولى از زادن خبرى نبود ، حيرت وتعجب او زياد شد . در آن شب بيش از شب هاى ديگر ، به نماز و نيايش پرداخت . نزديكيهاى سحر ، نرجس از خواب مى جهد نيايش كوتاه مى گذارد ، ولى باز نشانه اى از زاييدن در او نيست . حكيمه پيش خود مى گويد : پس فرزندچه شد ؟
امام از اطاقش بانگ مى زند : حكيمه ! نزديك است در اين هنگام نرجس را اضطرابى
دست مى دهد ، حكيمهاو را در آغوش مى گيرد ، نام خدا را بر زبان جارى و سوره اناانزلناه را مى خواند . حكيمه احساس كرد همراه صداى او ، ديگرى هم سوره انا انزلناه را مى خواند ، دقت كرد ، صداى كودك را از شكم نرجس شنيد .
نرجس از ديدگاه حكيمه پنهان مى شود ، گويا پرده اى ميان آنها افتاده است . حكيمه به سوى امام مى رود ، تا وى را از جريان آگاه سازد . امام بع او مى فرمايد : عمه باز گرد ، او را خواهى ديد . و او بر مى گردد ، پرده كنار رفته و نرجس را نورى تند فرا گرفته بود كه ديده حكيمه را خيره مى ساخت .
نوزاد - صاحب الامر - را ديد كه به خاك افتاده و به يكتايى خدا و رسالت جدش ، پيامبر و امامت و ولايت پدرش ، امير مومنان و ديگر امامان - كه درود خدا بر آنان - گواهى مى دهد و از خدا گشايش كار و پيروز انسان ها را - زير پرچم حق و عدالت - مى خواهد .
و اين خجسته تولد به صبح پانزدهم از ماه شعبان سال 255 هجرى بود .
اين لحظه ها و اين منظره ها از ديدگاه حكيمه دور نمى شد .
اكنون چهل روز از ولادت نوزاد مى گذرد كه حكيمه ، به خانه امام عسكرى (ع ) آمده است . طفلى دو ساله را ديد كه در صحن خانه راه ميرود ،
پرسيد : اين كودك كيست ؟ امام بدو فرمود : فرزندان پيامبر اگر امام باشند زود رشد
و نمو مى كنند ، يعنى در يك ماه به اندازه يك سال ديگران .
روزها سپرى مى شد و اين پسر كه آخرين حلقه از سلسله آل پيامبر (ص )بود ، همچنان به رشد خود ادامه مى داد .
چند روز به رحلت امام عسكرى مانده بود كه حكيمه به خانه برادرزاده مى رود ؟ و نوجوانى كامل را مى بيند و نمى شناسد . به امام گفت : اين كيست كه مى فرمايى نزد او بنشينم ؟ فرمود : فرزند نرجس و جانشين من است . در اين زودى ها از بين شما خواهم رفت ، بايد سخن او را بپذيرى و از او پيروى كنى .
امام يازدهم چند روز پيش از در گذشتن ، نامه اى به دوستانش در شهر مداين نوشت و به پيشكارش ابوالاديان داد و فرمود : بعد از پانزده روز ديگر كه به سامراه برگشتى ، مرا نخواهى يافت .
ابوالاديان پرسيد : آنگاه امام من كيست ؟
امام : آنكس كه جواب نامه ام را از تو بخواهد و بر من نماز بگذارد و از درون هميان ( كيسه پول )خبر دهد .
ابو الاديان به مداين و كارهاى او درست به طول انجاميد و آنگاه كه به سامراه رسيد ، شهر را سياه پوش ديد .
به خانه امام يازدهم آمد جعفر كذاب برادر آن حضرت را ديد كه مجلس دار و صاحب عزا است و مردم او را در مرگ برادر ، تسليت و به امامت تبريك مى گويند .
ابو الاديان ، جعفر را مى شناخت كه مردى گناه پيشه و بى بندوبارست و شايستگى اين مقام را ندارد . در
انديشه فرو رفت .
پس از لحظه اى به جعفر گفتند بيا بر جسد امام نماز بگذار او برخاست و گروهى به دنبال آن راه افتادند تا به صحن خانه رسيدند همين كه خواست جلو بايستد و نماز بخواند ، نوجوانى گندم گون و زيبا روى پيش آمد و او را كنار زد و گفت : عمو من سزاوارم كه بر بدن پدر نماز بگزارم .
جعفر مانند كودكى كه در برابر قهرمانى قرار گرفته باشد ، بدون اينكه واكنشى از خود نشانى دهد كنار رفت . امام دوازدهم بر جسد پدر نماز گزارد و به خاكش سپرد . آنگاه رو به ابوالاديان كرد و فرمود : جواب نامه پدرم را بده . او كه منتظر چنين فرمانى بود ، بى درنگ آن را تسليم كرد و به انتظار نشانه ديگر كه امام عسكرى داده بود نشست .
رويداد مهمى - كه در شهر صدا كرد - دومين نشانه را نيز روشن ساخت . گرهى از مردم قم ، به سامره آمده بودن و از جانشين امام يازدهم خبر مى گرفتند . جعفر كذاب را معرفى كرد . آنها بر او وارد شدند و پس از تسليت مرگ حضرت عسكرى و تبريك امامت ، به او گفتند : ما براى پيشوايمان پول هايى - سهم امام - مى آوريم و پيش از آنكه گزارشى بدهيم ،
آن امام پاك ، از پول ها و صاحبان آن و جزئيات رويدادها خبر مى داد .
جعفر گفت : دروغ مى گويد ، اين علم غيب است اصرار كرد كه پول ها را به آن تسليم كنند .
آنها گفتند : ما ماموريم پول
ها را به دست امام برسانيم ، اگر تو مانند امام عسكرى (ع )نشانه هايى كه گفتيم مى دهى ، پول ها را تقديم خواهيم كرد و گرنه به صاحبانش بر مى گردانيم .
پول ها را برداشتند و از شهر بيرون رفتند . پسرى زيبا روى را ديدند كه به سويشان مى آيد و ايشان را به نام و نام پدر صدا مى زدند و آنان را براى شرفيابى حضور امام دعوت مى كند .
آنها گفتند : تويى مولا و امام ما ؟
گفت : هرگز ، من بنده امام شما هستم با او به خانه امام عسكرى رفتند .
ديدند فرزند امام يازدهم ، حضرت قائم (ع )بر تختى نشسته و شكوه و زيبايى ويژه اى ، او را فرا گرفته است . امام از جزئيات پول ها و صاحبان آنها و رويدادها آن چنان پرده برداشت ، كه آنان از صميم جان امامت و راهبرى وى را پذيرا شدند . مسايل خود را پرسيدند و پول ها را دادند و با دلى شاد برگشتند .
جعفر كذاب نزد معتمد ، خليفه وقت رفت ، و داستان پول هايى كه آورده بودند شرح داد . معتمد ، ماموران خود را فرستاد ، صيقل كنيز حضرت عسكرى را گرفتند و از او خواستند كه فرزند آن حضرت را نشان دهد و او هم اظهار بى اطلاعى كرد .
خلفاى بنى عباس ، پيوسته در صدد بودند كه امام زمان (ع )را پيدا كنند و به قتل برسانند . از اين رو آن از ديده ها پنهان شد ، ولى در حدود 74 سال ، چهار نفر از بزرگان و
دانشمندان شيعه ، نماينده امام زمان بودند و مردم ، گرفتارى و خواسته هاى خود را به وسيله آنان از امام مى پرسيدند .
اين چهار نفر به ترتيب عهده دار نيابت مخصوص بودند :
1 - عثمان بن سعيد .
2 - محمد بن عثمان بن سعيد .
3 - حسين بن روح .
4 - على بن محمد سمرى .
هنگامى كه چهارمين نماينده مخصوص امام مى خواست از دنيابرود . اين دستخط را كه از طرف امام قائم (ع )صادر شده بود نشان داد : على بن سمرى ! خدا پاداش برادرانت رادر مرگت زياد گرداند ، تو تا شش روز ديگر از دنيا خواهى رفت . آماده سفر آخرت باش و كسى را جانشين خود قرار مده زيرا دوران غيبت كبرى - پنهانى بزرگ - فرا رسيده است . و اين حادثه به سال 329 هجرى بود .
امام زمان (ع )در يكى از نبشته هايش ، پناهگاه مردم را در روزگاران غيبت ، اين چنين معرفى مى كند :
وارثان علم دين ، و دانش هاى آل پيامبر كه ديو هوس را كشته و فرمانبردار خدا و داراى روحى پاك و ملكوتى باشند ، مرجع پناهگاه مردمند .
در تاريخچه حضرت نرجس - مادر والامقام امام زمان (ع )نگاشتيم :
آن بانو در يكى از پيكارهاى مسلمانان با روميان به شكل اسيران به بغداد آمده ، و به خانه امام دهم (ع )راه يافت .
اين موضوع را دانشمند و محقق بزرگوار شيعه ، مرحوم شيخ صدوق در كتاب معتبر خود كمال الدين نگاشته است ، و ما را از هر گونه تحقيق تاريخى در اين زمينه ، بى نياز
مى سازد ، ولى چه بهتر كه به كتابهاى تاريخى نيز مراجعه كنيم و ببينيم آيا تاريخ ، آن جنگ را به خاطر دارد و يادداشت كرده است ؟
تاريخ ، از سال 240 تا 253 هجرى ، پيكارهايى را ميان مسلمانان با روم شرقى - بيزانس - ياد كرده است كه در آنها ، گروهى از روميان حتى برخى از شاهزادگان اسير شدند .
جنگى (6)كه در سال 253 هجرى اتفاق افتاد - به ويژه با اين شاهد ، كه برخى از شاهزادگان رومى اسير شدند - به روشنى با داستان حضرت نرجس ، درست مى آيد ، بدين ترتيب : دو سال پيش از ولادت امام زمان (ع )نرجس به خانه امام دهم (ع )آمد و يكسال رابه فرا گرفتن دستورات اسلامى گذراند و سال ديگر با حضرت عسكرى ازدواج كرد . و به نوشته مرحوم كلينى بزرگ دانشمند اسلامى ، تولد امام دوازدهم (ع )به سال 255 هجرى بوده است كه ميان شيعه شهرت بسزائى دارد .
در اين فصل ، متن روايتها و حديثهاى كوتاه را آورده ايم تا براى آنانكه مى خواهند كلمات پيشوايان اسلام در قلب و فكرشان بدرخشد و حفظ نمايد ، آسان باشد . و نيز به ترجمه ساده و گاه توضيحى بسنده كرده ايم .
پيامبراسلام (ص )
لو لم يبق من الدنيا يوم لبعث الله رجلا من اهل بيتى يملاءها عدلا كما ملئت جورا .
اگر از عمر دنيا فقط يك روز باقى بماند ، خدا در همان روز از خاندان مرا برانگيزد كه پهنه زمين را به عدل و داد به گستراند ، همانگونه كه از بيداد و ستم ، پر شده باشد .
ظاهر شدن امام قائم (ع )در آخر زمان و تشكيل حكومت واحد جهانى بر اساس عدل و ايمانى ، به اندازه اى قطعى و حتمى است كه اگر مثلا از عمر دنيا يك روز باقى مانده باشد ، بايد اين پيشگويى تحقق پذيرد ، و حداقل بشر ، يكى روز ، شيرينى دادگرى و امنيت و آسايش عمومى را بچشد و پرچم يكتا پرستى و انسانيت بر دنيا سايه اندازد ، و بانگ توحيد طنين افكند و هدف اصلى پيامبران كه گسترش عدالت در ميان توده ها است ، در آن روز انجام يابد .
از اين رو بنيان گذار عدالت عالم گير ، و به وجود آورنده حكومت واحد جهانى ، فرزند پاك پيامبر اسلام است - كه درود خدا برآنان - به پشتيبانى خدا ، قيام خواهد كرد ، و همه ضد مردمى ها را ريشه كن خواهد ساخت .
امام صادق (ع ) :
فى القائم سنه من موسى عمران ، فقلت : و ما سنه موسى بن عمران ؟
قال خفاء مولده و غيبته من قومه .
امام صادق (ع ) : در امام قائم (ع )نشانه اى از موساى پيامبر است . راوى گويد : عرض كردم نشانه موسى چيست ؟ حضرت فرمود : ولادت پنهانى
او و ناپديد شدنش از بنى اسرائيل .
امام سجاد (ع ) :
فى القائم سنه من نوح و هو طول العمر :
در امام قائم نشانه اى از حضرت نوح مى باشد ، و آن طول عمر است .
امام صادق (ع ) :
سئل ابوعبدالله (ع ) عن سيره المهدى (ع )كيف سيرته ؟ فقال : يصنع كما صنع رسول الله (ص ) يهدم ما كان قبله كما هدم رسول الله امر الجاهليه ، و يستانف الاسلام جديدا :
از امام جعفر صادق (ع )پرسيدند ، روش و برنامه امام دوازدهم حضرت مهدى (ع ) چيست ؟ آن حضرت فرمود : همانگونه كه رسول خدا با خرافات و ناراستى هاى زمان جاهليت مبارزه كرد و آنها را ويران ساخت ، امام زمان هم پيرايه ها و تحريفهايى كه به دست ستمگران به اسلام بسته شده و جان آن را گرفته ، ريشه كن نموده و اسلام راستين را از نو خواهد ساخت .
امامان و رهبران دينى همواره محور حركتهاى تربيتى و هدايت را بر اساس ايجاد جامعه سالم و نگهدارى و حفظ آن از انحراف و سقوط قرار مى دادند زير جامعه سالم و اسلامى است كه در آن هدايت و تربيت عمومى شكل مى گيرد . بنابراين همانطور كه در تهذيب و خود سازى افراد بايد سرمايه گذارى شود درباره سالم سازى جامعه و بوجود آوردن مينه هاى رشد و هدايت عمومى هم بايد تلاش كرد .
لذا امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف نيز با مظاهر جاهليت سخت درگير مى شود تا آنها را از بين ببرد و بجاى آن مظاهر عدالت و تقوى را جايگزين
سازد .
امام صادق (ع )
ما لباسه الاالغليظ ، و ما طعامه الاالجشب :
امام ششم ، درباره امام زمان (ع ) چنين فرمود : لباس و غذاى آن حضرت ، لباس و غذاى نازپروردگان نيست .
همانگونه كه پيغمبر عزيز و ديگر پيشوايان راستين اسلام - كه درود خدا بر آنان - در راه از بين بردن اختلافات طبقاتى و ساخلن يك نظان اصيل انسانى - اسلامى پيكار ، و به زندگى ساده و بى تشريفات بسنده مى كردند ، امام قائم نيز به پيروى ازنيكان بزرگوارش بدان روش روش خواهد زيست ، و در هنگامه ظهور ، كه حكومت جهانى و قدرتها ثروتها را به دست خواهد گرفت ، نه تنها از اين قدرت و ثروت سوء استفاده نمى كند و در راه ساختن زندگى اشرافى ، حقوق ديگران را پايمال نمى نمايد ، بلكه به كمترين مقدار اكتفا كرده ، و به سادگى زندگى خواهد كرد . از اين رو پيروان آن حضرت نبايد در زندگى ، اسير لباس و تشريفات و تجملات باشند ، و پول وانديشه و وقت گرانبهاى خود را ، صرف خواسته هاى حيوانى و مدپرستى نمايند . بلكه به جاى ولخرجى ها و بى بندوبارى ها ، براى رشد و سعادت خويش و ديگر انسانها بكوشند .
البته نظافت و پاكى تن و لباس در اسلام ، اهميت ويژه اى دارد كه نبايد از نظر دور داشت ، و كاملا با ساده بودن زندگى ، سازگار است .
امام باقر عليه السلام :
اذا قام قائمنا (ع ) وضع يده على رووس العباد فجمع بها عقو لهم و كملت احلامهم .
آنگاه كه قائم
ما ظهور كند ، دست پر بركتش را بر سر مردم مى نهد ، پس انديشه هاى آنان شكوفا شده و بشريت به بلوغ فكرى و كمال منطقى خواهد رسيد .
اصلاح جامعه و فرد منوط به اصلاح فرهنگ و انديشه آنان است تا انديشه و فرهنگ مردم به اوج كمال و رشد نرسد تلاشهاى مربيان و راهنمايان اگر بى اثر نباشد بسيار كم اثر است .
و چون در دوران ظهورامام عصر (ع ) بايد انسان و جامعه اسلامى به كمال مطلوب برسد و جامعه ايده آل انسانى تحقيق يابد لازم است فكرها رشد يابد و به بلوغ برسد .
دست حياط بخش ولى خدا انديشه ها را چنين حيات و كمالى خواهد بخشيد .
البته ممكن است اين دست كنايه از گسترش فرهنگ و انديشه اسلامى و پذيرش مردم نسبت به آن باشد كه ثمره اين تلاش متقابل رشد جامعه انسانى خواهد بود .
امام باقر (ع ) :
ان الاسلام قد يظهره الله على جميع الاديان عند قيام القائم (ع ) :
آنگاه كه قائم آل محمد (ع )ظهور كند ، خدا اسلام بر تمام دين ها پيروز گرداند .
پيروزى كامل اسلام ، در سر تا سر جهان و حكومت قرآن ، هنگامه ظهور امام زمان خواهد بود . ولى اين نويد ، نبايد مسلمانان را از وظيفه مهم خويش ؛ امر به معروف و نهى از منكر ، باز دارد و بگويند چون امام قائم (ع )قيام ميكند ، و اسلام پپيروز مى شود ديگر براى ما وظيفه اى باقى نمانده است و حضرتش نابسامانى ها را خود سامان مى دهد . اين گفته ، نشان روح
سست و راحت طلب مردمى است كه مى خواهند بدين وسيله ، وجدان مذهبى خويش را فريب دهند و از زير بار مسوؤ ليت تعهد اسلامى ، شانه خالى كنند . مسلمانان در هر حال ، بايد به خاطر گسترش اسلام بكوشد و با ظلم و گناه پيكار كند .
امام باقر (ع ) :
سئل ابو جعفر (ع ) هل لهذا الامر وقت ؟ فقال كذب الوقاتون ، كذب الوقاتون كذب الوقاتون :
از امام پنجم پرسيدند امام قائم به كدامين زمان قيام مى كند ؟ حضرت در پاسخ سه بار فرمودند : آنها كه زمان ظهور را تعيين مى كنند ، دروغ مى گويند . در طول تاريخ همواره شيادهايى در صدد سوء استفاده از موقعت ها بوده اند . تا از اعتقادات مردم سود شخصى ببرند ، عشق به امام زمان در دلهاى مومنان به اندازه است كه مشتاق زيارت آن بزرگوار و ارتباط با آن حضرتند ، و اين ممكن است زمينه بهربردارى نااهلان را فراهم سازد لذا ائمه اطهار مردم را هشدار داده اند كه از زمان ظهور كسى جز خدا خبر ندارد و اگر كسى چنين ادعايى نمايد بايد او را تكذيب كرد .
امام زين العابدين عليه السلام :
ان اهل زمان غيبته القائلين بامامته و المنتظرين لظهوره افضل من اهل كل زمان لان الله تبارك و تعالى اعطاهم من العقول و الافهام و المعرفه ما صارت به الغيبه بمنزله المشاهده . . . .
قطعا شيعيان و منتظران امام زمان از مردم هر زمان ديگرى برترند ، زيرا خداى تبارك و تعالى ببركت انديشه و درك و شناختى كه بدان يخشيده است . غيبت امام ، چونان ظهور او مى باشد .
ياران حضرت مهدى از نظر شناخت و رشد فكرى و كمال عقلى و سطح بسيار بالا هستند . به اندازه اى كه در زمان غيبت هم به آن حضرت ايمان و اعتقاد كامل دارند و در انجام وظائف زياد قصور
و كوتاهى نمى كنند و به بهانه غيبت و عدم حضور از زير بار مسؤ ليتها شانه خالى نمى كنند زيرا مقام امام و امامت را با دليلهاى روشن شناخته بطوريكه هيچگونه شبهه و ابهامى در نظر آنان وجود نداشته و مانند حظور امام در راه خدا تلاش مى كنند .
امام صادق (ع )
اذا قام القائم المهدى ، لايبقى ارض الانودى فيها شهاده ان لا الا الله و ان محمدا رسول الله .
آنگاه كه امام قائم حضرت مهدى (ع )قيام كند ، بانگ يكتا پرستى و رسالت پيامبر عزيز اسلام در سراسر جهان طنين افكند .
خداوند در نظام آفرينش مقرر فرموده كه سرانجام سراسر گيتى در زير پرچم اسلام و رسالت حضرت ختمى مرتبت در آيد و جامعه بشرى ببه كمال مطلوب برسد و براى تحقق اين هدف زمينه هاى آنرا نيز فراهم كرده كه در راس همه آنها راهبر عادل معصوم است كه توانائى و شايستگى آنرا دارد ، زمان آنرا هم خود مى داند يعنى شرايط دقيقى كه بتواند از آن راهبر عادل در سطح جهان بر خوردار باشد .
اين آرزوى بشريت آنگاه جامعه عمل مى پوشد كه سراسر عالم خداپرست و مسلمان شوند و اين به دست با كفايت مهدى منتظر امام زمان عجل الله تعالى فرجه خواهد بود .
امام زين العابدين (ع ) :
من ثبت على مولاتنا فى غيبه قائمنا اعطاه الله عزوجل اجر الف شهيد من شهدا بدر و احد .
آن كس كه در هنگامه غيبت امام زمان (ع )بر ولايت ما ثابت قدم باشد خداوند اجر هزار شهيد از شهداى بدر و احد بدو بخشيد .
همواره در مقابل مكتب حق و اهل حق ، باطفال صف آرائى كرده و با جلوگيرى هاى كاذب در صدد مبارزه با حق و نابودى طرفداران حق است . در زمان غيبت توطئه ها و موانع زيادى سر راه مردم قرار مى گيرد . انسان بايد محورهاى ثابت را بشناسد و آنرا دريابد
، ولايت اهل بيت از مهمترين استوانه هاى حق است بايد بدان دست يازيد تا از نشيب و فرازها به ستامت عبور كرده و به مقصد رسيد . براى شناخت راههاى انحرافى مهمترين وسيله توجه به ولايت و مكتب ائمه است كه همه حقايق را بيان كرده و راه درست را نشان داده اند .
امام جواد (ع )
يجمع اليه من اصحابه عده اهل بدر ثلاثماه و ثلاثه عشر رجلا من اقاصى الارض . . . فاذا اجتمعت له هذه العده من اهل الارض اظهر الله امره فاذا كمل له العقد و هو عشره الاف رجل خرج باذن الله عزوجل .
فرياد دعوت مهدى موعود 313 نفر - به تعداد اهل بدر - از يارانش را از گوشه و كنار رمين ره نزد او گرد مى آورد . آنگاه كه اين گروه مخلص در ركاب آنحضرت قرار گرفتند دولت جهانى اسلام ، اعلام مى شود ، ولى خروج امام و شروع عمليات تحقق حكومت واحد جهانى دقتى است كه تشكيلات اصلى و مركزى اين دولت جهانى كه مركب از ده هزار نفر است بوجود آيد .
ما مى توانيم با اطلاعات از دستورات شرع مقدس و گام نهادن در راهى كه توسط ائمه اطهار (ع ) براى ما بيان شده جزو ياران امام زمان قرار گيريم و در هنگامه ى ظهور از سربازان و خدمتگزاران حكومت جهانى حضرت باشيم .
زندگى خود را طورى تنظيم كنيم كه هر وقت امام تشريف آوردند زياد بر اعمال و رفتار ما صحه بگذارتد و ما را به عنوان شيعه خود بپذيرد ادعاى انتظار ، يدون عمل وپيروى راه ائمه اطهار ما
را در شمار شيعيان و ياران ائمه قرار نمى دهد .
عبدالله بن جعفر :
سالت محمد بن عثمان العمرى فقلت له : ارايت صاحب هذا الامر ؟ فقال : نعم و آخر عهدى به عند بيت الله الحرام و هو يقول : اللهم انجزلى ما وعدتنى .
عبدالله بن جعفر مى گويد : از محمد بن عثمان كه يكى از نايبان ويژه ى امام زمان (ع ) بود پرسيدم آيا تا كنون امام زمان را ديده اى ؟ گفت : آرى و آخرين ديدارم در كنار خانه ى خدا (كعبه ) بود كه نيايش مى كرد و مى فرمود : خدايا ! آنچه به من وعده داده اى به انجام رسان .
با اينكه امام زمان در دوران طفوليت غايب شدند ولى قبلا چه در زمان امام عسكرى و چه پس از ارتحال آنحضرت گروهى از شيعيان كه نامشان در تاريخ آمده و مورد توجه هستند او را زيارت كردند و بعضى موارد امام عسكرى شخصا فرزند خود را به اصحاب و ياران نشان مى داد و بعنوان امام پس از خود معرفى مى كرد .
امام باقر (ع ) :
نزلت هذه الايه و ان نشا(7)ننزل عليهم من السماء آيه سوره شعراء - 4 فى القائم و ينادى مناد باسمه و اسمه اءبيه من السماء .
امام محمد باقر (ع ) در تفسير آيه ى : و اگر بخواهيم فرو مى فرستيم از آسمان نشانه يى فرمود : اين آيه درباره ى حضرت مهدى (ع ) است كه وقت ظهور او منادى غيبى از آسمان نام او و پدرش را به گوش مردم مى رساند .
خداوندا آنچه براى هدايت مردم لازم باشد بيان مى كند تا حجت بر همه
تمام شود و راه حق مخفى نماند و عذر و بهانه براى پذيرش حق نباشد .
يكى از نشانه هاى امام زمان (عج ) صيحه آسمانى است كه خبر قيام آن حضرت از آسمان به گوش مردم مى رسد و همه را متوجه اين حقيقت مهم مى سازد .
پيامبر گرامى (ص ) :
يبلغ سلطانه المشرق و المغرب و تظهور له الكنوز و لايبقى فى الارض خراب الايعمره .
حكومت امام زمان (ع ) شرق و غرب جهان را فرا مى گيرد و گنجينه ها به دست وى افتد و او ويرانى هاى زمين را آباد سازد .
حكومت دينى و الهى علاوه بر مسئوليت تربيت و هدايت مردم و رشد و پرورش جنبه هاى معنوى و انسانى زياد ، زندگى و رفاه آنان را به سر منزل كمال مى رساند و بطور كلى اگر منبع و امكانات با عدالت تقسيم شود رفاه عمومى تامين گرديده . و يا حداقل فشار از دوش مستضعف برداشته خواهد شد در دولت امام زمان (عج ) هم گنجينه ها بهره بردارى شده و هم به جا و بموقع خرج خواهد شد .
امام صادق (ع ) :
ان المؤ من فى زمان القائم و هو بالمشرق ليرى اخاه الذى فى المغرب و كذاالذى فى المغرب يرى اخاه الذى فى المشرق .
مؤ من در زمان امام قائم (ع )مى تواند از مشرق جهان ، برادرش را در مغرب ببيند و همچنين از مغرب مشرق را .
ارتباطات در همه زمانها نقش مهمى در زندگى و پيشرفت امور ايفا مى كند امروزه اين مهم پيشرفت زيادى كرده است ولى بيشتر در دست مستكبران است اما در دولت مهدى (عج )ارتباطات در اختيار مومنان قرار خواهد گرفت و نه تنها صنعت ارتباطات بلكه ارتباطاتى كه دنياى صنعت از آن عاجز خواهد بود ياران امان را يارى خواهد داد .
پيامبر اكرم (ص ) :
من انكر القائم من ولدى فقد انكرنى .
آنكس كه فرزندم قائم آل محمد را نپذيرد ، مرا نپذيرفته و انكار كرده است .
اگر داشمند نابغه اى از استادى ، بسيار تعريف كرد و گفت كه از هر جهت وارد و كمال است ، نزد او درس بخوانيد . اكنون اگر ما از دانش آن استاد استفاده نكنيم و او رابى سواد بخوانيم ، به آن دانشمند بى اعتنايى نكرده ايم
و سخنش را ناچيز نشمرده ايم ؟
بنابر اين اگر كسى آن قدر بدگمان و سست عقيده باشد كه از اين همه حديث پيامبر را هم قبول ندارد ، و گرنه سخن او را در باره امام زمان عليه السلام مى پذيرفت .
امام صادق عليه السلام :
من مات منتظرا لهذا الامر ، كان كمن كان مع القائم فى فسطاطه ، لا ، بل كان كالضارب بين يدى رسول الله بالسيف .
آنكس كه با انتظار فرا رسيدن حكومت امام زمان عليه السلام ديده از جهان فرو بندد ، مانند كسى است كه با آن حضرت در خيمه اش باشد . نه ، بلكه مانند كسى استكه در پيش رسول خدا (ص )جهاد كند .
آنكه واقعا منتظر مهمان عزيزى باشد . حتما خود را آماده پذيرايى او مى كند . و تا آنجا كه بتواند ، خواسته هاى مهمان را بر آورد . و طورى رفتار مى كند كه او راضى و شادمان باشد ، ولى اگر فرياد كند و بگويد : من منتظر مهمانم ، ولى حتى يك لقمه نان براى او فراهم نكند . معلوم مى شود دروغ ميگويد . كسى هم
كه واقعا به انتظار امام زمان (ع )باشد ، يك انسان كاملا منظم و پاك و نمونه خواهد بود ، و البته چنين شخصى كه قدم قه صدم بايد در راه خدا و انسانيت پيكار و فداكارى كند ، همانند سربازى است كه در ركاب پيامبر عزيز اسلام ، جانش را بر كف نهاده واز اسلام حمايت و جانبدارى مى كند .
امام باقر عليه السلام :
هيهات هيهات . لا يكون فرجنا حتى تغربلواثم تغربلوا . يقولها ثلاثا حتى يذهب الله تعالى الكدر و يبقى الصفو .
از امام پنجم (ع )پرسيدند : حكومت شما آل محمد (ص )چه وقت است ؟ امام فرمود : وه ! چه دور است . حكمت ما آنگاه فرا مى رسد كه شما غربال شويد آزمايش شويد و سه بار اين جمله را تكرار كرد و سپس فرمود : آنها كه ايمانشان ضعيف و معيوب است ، مى روند و تنها ايمان داران راستين بر جاى خواهند ماند .
راه هدايت و رسيدن به حق و سعادت نياز به بردبارى و مقاومت دارد ، مقاومت در برابر شهوات و گناهان و جاذبه هاى شيطانى .
جمعى كه براى رسيدن به حق وسعادت حركت مى كنند همه به مقصد نمى رسند بلكه ضعف ها و وسوسه هاى نفس و شيطان آنها را از راه باز مى دارد و سر انجام زيبايى ها و جلوه هاى دنيارا بر آخرت بر مى گزينند و از همراهى اهل حق باز مى مانند .
برماست كه خود را از سقوط در دام هاى شيطان حفظ كرده و در راه حق ثابت قدم بمانيم .
امام باقر (ع ) :
فى تفسير قوله تعالى اعلموا ان الله يحيى الارض بعد موتها قال : يحييها بالقائم فيعدل فيها فيحيى الارض بالعدل بعد موتها بالظلم .
امام پنجم در تفسير اين آيه آگاه باشيد خدا زمين را پس از مردنش زنده خواهد كرد ، فرمود : خدا زمين را به وسيله قائم آل محمد (ع ) زنده مى كند ، يعنى : جهان كه به
بيدادگرى مرده است به دادفرمايى امام قائم روح تازه پيدا مى كند .
جلوه و زيبايى زندگى به عدالت است ، آن هم عدالت همگانى و جهانى ، تا همه انسانها در پرتو اين نعمت بزرگ به سعادت برسند و جامعه ايده آل انسانى تحقق يابد .
اين آرزو تنها به دست حجت خدا امام دوازدهم عليه السلام برآورده خواهد شد و مردم در شرق و غرب عالم در زير پرچم عدالت زندگى خواهند كرد و ستمكاران و غارتگران به سزاى اعمال ننگين خود رسيده و مظلومان و مستضعفان به حق خود دست خواهند يافت .
امام حسن عسكرى (ع ) :
من مات و لم يعرف امام زمانه ، مات ميته جاهليه
آنانكه امام زمان خويش را نشناسند تا بميرند ، همانند مردگان دوران جاهليت اند .
شناختن امام ، دانستن روز تولد و درگذشت او نيست ، بلكه شناختن موقعيت ، شخصيت و هدف اوست . يعنى بدانيم كه امام جانشين پيامبر ، و دانش او از دانش پيامبر است و تمام كارها و سخنان او راست و درست و مطابق واقع مى باشد و اصلا آلوده به گناه و خطا و كارهاى ناشايست نمى شود . هر چه بگويد ، برنامه صحيح زندگى و نشان دهنده راه سعادت است . و مخالفت با او مخالفت با خداست .
ولى اگر اين طور امام را نشناسيم ، نه تنها دستورهاى او را اجرا نمى كنيم ، بلكه با او مخالفت هم خواهيم كرد و در نتيجه ، از راه راست باز مى مانيم و گمراه خواهيم شد ، همانطور كه افراد پيش از اسلام گرفتار كفر و گمراهى شده
بودند .
امام محمد باقر (ع ) :
ياتى على الناس زمان ، يغيب عنهم امامهم ، طوبى للثابتين على امرنا فى ذلك الزمان .
روزگارى خواهد رسيد كه راهبر و پيشواى مردم از ديدگاهشان پنهان شود . خوشا آنان كه در آن روزگاران ، در راه و روش ما(شيعه راستين بودن )استوار باشند .
دوران زندگى ما ، هنگامه پنهانى راهبرى است كه پنجمين امام ، آن را فرموده است . هم اكنون امام زمان (ع )از ديدگاه ها پنهان ، و شهوت پرستى و ضد مردمى از هر سو جهان را فرا گرفته است .
ماييم كه بايد در اين دوران تاريك و مرگزا ، از برنامه هاى امام قائم (ع )بهره گيريم و در راهمان استوار باشيم ، چه آنانكه ايماندار راستين ، در برابر سيل بنيان فساد و بى دينى ، چونان كوه پابرجا است و اين گفته نخست پيشواى ما است كه : مؤ من از كوه سخت تر است .
در اين فصل ، حديث هاى بلند ، به گونه داستان هاى كوتاه آورده شده است . و از متن ها به خاطر گستردگيش چشم پوشيديم .
چشمه خورشيد ، در سياهى شد ، و شب هنگام فرا رسيد . صداى اذان ، از مناره مسجد در شهر پيچيد . مردم دست از كسب و كار شستند ، و براى نماز به مسجد شتافتند . صف هاى نمازگزاران ، چونان صف سربازان مجاهد اسلام پيوسته و قلب ها پر جوش و مهربان ، و فضاى مسجد از هيجان و شكوه پر بود .
نماز جماعت ، با شور و احساس آسمانى ، در ميان امواج دعاى نيايشگران به پايان رسيد ، ولى مسجد همچنان پر تپش و زنده بود . . . نيايش دسته جمعى تمام ، و برنامه درس آغاز مى شود . نوآموزان ، دور آموزگار خود حلقه زده بودند و قرآن فرا مى گرفتند . صداى دلنشين قرآن ، در فضاى مسجد طنين افكنده بود و گوش ها را نوازش مى داد . راستى كلام خدا چه زيبا و روح افزا است . عبذالله مسعود استاد معروف آموزش قرآن ، كه از ياران نزديك پيامبر اسلام (ص )بود ، شاگردان را با اخلاقى نيكو و روشى پسنديده همچون پدرى مهربان ، قرآن مى آموخت .
مسروق يكى از نوآموزان مى گويد : بعد از نماز مغرب به آموزش قرآن ، نزد ابن مسعود نشسته بوديم . مردى از استاد پرسيد : آيا هيچ از پيامبر پرسيدى چند پيشواى معصوم هدايت مردم را بر عهده مى گيرند ؟
استاد گفت : از آن وقت ك ه
به عراق آمده ام ، تا كنون كسى چنين پرسشى از من نكرده است . . . آرى از رسول خدا (ص )پرسيدم و آن حضرت فرمود : رهبران هدايتگر شما دوازده نفرند به شماره نقباى بنى اسرائيل . و اين درست مانند حديثى است كه سلمان فارسى از پيامبر عزيز ما ، نقل مى كند كه فرمود : امامان پس از من دوازده نفرند به تعداد ماه هاى سال .
نوح پيغمبر (ع ) 950 سال ، مردم را به خدا پرستى و انسانيت خواند ، ولى مردم نه تنها به او ايمان نياوردند ، بلكه به مسخره اش گرفتند و او را سخت آزردند . از آن همه جمعيت ، تنها شماره به وى گرويدند ، و دين او را پذيرا شدند . نوح (ع )پس از 50 سال صبر و شكيباى و پيگيرى در راه هدايت مردم ، از آنان نااميد شد و سرانجام به نفرينشان برخاست خداوند دعاى او را پذيرفت و به وى دستور داد كشتى بزرگى بسازد . هنگامى كه نشانه اى عذاب در رسيد كسانى كه ايمان آورده بودند به كشتى سوار شدند . سيلاب باران از آسمان سرازير شد ، و چشمه هاى زمين به شدت جوشيد . سيلى وحشتناك همه جا را فرا گرفت و بيابان ها و فراز و فرودها را پر كرد . آب ، كشتى را به اين سو و آن سو مى برد و چون گهواره مى گرداند ، ولى سرنشينان هرگز آسيبى نديدند و از خطر رستند .
كافران كه نوح و ديگر ايمانداران را به مسخره مى گرفتند . طعمه امواج
خروشان شدند و از بين رفتند .
اينك پيامبر ما از نوح سخن مى گويد :
يارانم ! فرزندان پاك من ، چنان كشتى نوحند ، هر كس به كشتى نشست از نابودى برست . كسانى هم كه فرزندان پاك مرا پيشوا قرار دهند از گمراهى و هلاكت نجات پيدا خواهند كرد . . .
اين هنگام مردى پرسيد : يا رسول الله ! پيشوايان بعد از شما چند نفرند ؟
حضرت فرمود : دوازده نفر كه همگان از دودمان منند .
تيرگى ، روزگاران را فرا گرفته ، و امام مجتبى به خانه نشسته است . آنان مه نامردمى كرده و امام را در نبرد با معاويه يارى ننموده بودند ، به صلح وى خرده مى گرفتند .
امام مجتبى در پاسخشان فرمود : فسوسا ! كه شما راز كار مرا نمى دانيد . بهره آنچه انجام داده ام ، فزونتر از همه چيزهايى است كه خورشيد بر آن مى تابد . . . مگر نمى دانيد من پيشواى شما هستم و اطاعت من بر شما لازم است ؟ مگر پيامبر عزيز اسلامى (ص ) مرا يكى از دو سرور جوانان بهشت معرفى نفرمود ؟
مردم : آرى
امام : مگر نمى دانيد آنكاه كه خضر آن ؟ تى را سوراخ كرد و ديوار خرابه را ساخت و . . . حضرت موسى چون از راز آنها بى خبر بود و حكمت و دليل آن را نمى دانست به خشم آمد . (اينان هم چون حكمت صلح و كناره گيرى مرا نمى دانند ، خرده مى گيرند)مگر نمى دانيد كه ما امامان گرفتار بيدادگران زمان خود هستيم ، به جز امام
قائم (ع )آنكه عيسا پشت سراو نماز مى گزارد . خداوند ولادت وى را پنهان ، و او را از ديده ها دور خواهد داشت ، تا در هنگامه خروج و نهضتش گرفتار بيعت ستمكارى نباشد ، او نهمين فرزند برادرم حسين (ع )است .
خداوند عمر او را در روزگار غيبت دراز مى كند و آنگاه وى را به صورت جوانى چهل ساله ظاهر مى سازد ، تا مردم بدانند خداوند بر همه چيز توانا است .
مردى يهودى به نام نعثل خدمت پيامبر اسلامى (ص ) شرفياب ميشود و مى گويد ، اى محمد ! از مسايلى كه مدت درازى است در سينه ام مانده و مرا به زحمت انداخته است ، مى پرسم . چنانچه جواب آنها را گفتى ، مسلمان مى شوم . پيامبر فرمود : بپرس . مرد يهودى پرسش هايى كرد و جواب هاى قانع كننده دريافت تا بدينجا رسيد كه : اى محمد ! جانشينت كيست ؟ زيرا هيچ پيامبرى بدون جانشين نبوده است . پيامبرما حضرت موسى هم يوشع بن نون را جانشين خود قرار داد . پيامبر (ص ) فرمود : وصى و جانشين من على بن ابيطالب است ، و پس از او دو نواده ام حسن و حسين و پس از آنها نه امام ، از دودمان حسين دگر بار پرسيد : نامهاى ايشان را ياد كن پيامبر فرمود : پس از شهادت حسين فرزندش على ، ، پس از او فرزندش محمد ، پس از او پسرش جعفر و پس از او پسرش موسى ، پس از او پسرش على ، پس از او
پسرش محمد و پس از او پسرش على و پس از او حسن و آنگاه كه حسن از دنيا رفت ، پسرش حضرت حجت - كه پيوسته درود خدا بر آنان - مى باشند .
نعثل ، پس شنيدن نام امامان دوازده گانه - همانطور كه در تورات ديده بود - مسلمان شد .
فرماندار شهر سامره كه از ستمكاران نابكار و تشنه خون پيروان على (ع )بود ، حكم قتل ابراهيم بن محمد را صادر كرد . ابراهيم از ترس جان خويش تصميم گرفت از شهر بگريزد . از زن و فرزند ، خداحافظى كرد . در آخرين لحظه ها به خانه امام حسن عسكرى (ع ) رفت تا با امامش نيز وداع كند . بقيه داستان را از زبان خود ابراهيم بشنويد : بر امام وارد شدم . كودكى پهلوى او نشسته بود و صورت زيباى او مى درخشيد؛ به گونه اى كه من غم خود را فراموش كردم و غرق تماشاى او شدم .
كودك رو به من كرد و فرمود : اى ابراهيم ! فرار نكن خدا ترا از شر فرماندا حفظ خواهد كرد . سخن طفل ، بيشتر مرا به شگفتى واداشت . به امام عسكرى (ع ) عرض كردم ، فدايت شوم اين كودك كيست كه از ناپيدا و نيامده گزارش مى دهد ؟
امام فرمود : اين ، فرزند و جانشين من است و هموست كه زمانى دراز از ديدگان مردم پنهان خواهد شد . . . اى ابراهيم ! آنچه امروز از ما ديدى و شنيدى ، پوشيده دار . مگر از دوستان
بر آل پيامبر درود فرستادم ، و با
خاطرى آسوده و دلى پر آرامش -كه شادى از رحمت خدا در آن موج مى زد - از خانه امام بيرون آمدم . تو گويى سخن امام قائم (ع ) آب سردى بود كه جگر سوخته و پر تلاطم را آرام كرد . زمانى نگذشت كه به دستور معتمد خليفه عباسى ، فرماندار كشته شد .
نشانه بازار مسلمانان ، سر پوشيده هاى دور و دراز ، طاق هاى گنبدى و دكان هاى ساده نبود . نشانه بازار مسلمانان ، راستى ، درستى ، رحم و انصاف بود .
هر جا غير از اينها بود ، مى گفتند :
اينجا بازار مسلمانان نيست .
داخل حجره ها و دكانها ، گفتگو از داد و ستد ، تهيه و پخش كالاهاى مورد نياز مردم و تاءمنى آسايش آنها بود ، كه بر اساس دستورهاى تجارتى اسلام دور مى زد . گاهى نيز در فكر و مشورت كمك و يارى بينوايان ، و يا سر گرم كتاب خدا بودند هر چه بود ، از عمر گرانبهاى خود ، حداكثر استفاده را مى بردند و از همه بالاتر به ياد عزيزشان امام زمان (ع ) بودند .
در شهر قم مردى بزازى - از شيعيان و دوستداران امام قائم (ع ) شريكى داشت كه او شيعه دوازده امامى نبود . از قضا پارچه گرانبها و جالبى به دست آنها افتاد .
مرد شيعه به شريكش گفت :
اين پارچه قابليت مولايم را دارد .
شريكش گفت من مولايت را نمى شناسم ، ولى آن را به هر كه مى خواهى بده . و او پارچه را براى امام زمان (ع ) فرستاد .
آنگاه كه پارچه
به دست امام (ع ) رسيد ، آن را دو نيم كرد و نيمى از آن را پس فرستاد و فرمود : به مال مخالف و غير شيعه نيازى نداريم .
حضرت باقر (ع ) فرمود : قائم ما نهضت خويش را از مكه مى آغازد ، و پرچم و شمشير رسول خدا (ص ) و ديگر نشانه هاى پيامبر و درخشش گفتار محمدى (ص ) با اوست .
پس از نماز شامگاه فرياد بر مى آورد : اى مردم ! شما كه در ديدگاه خدا و زير فرمان و اراده او هستيد ، به هوش باشيد . به خدا ايمان آريد كه پيامبران را با مشعل كتاب و قانون و برهان هاى روشن ، فرستاده است خدا شما را فرمان مى دهد كه براى او شريك قرار ندهيد و پاسدار دين و گفتار پيامبر باشيد . زنده بداريد آنچه قرآن زنده كرده است . و نابود سازيد آنچه قرآن از بين برده است . قلبتان به خاطر هدايت و نجات گمراهان بتپد . من شما را به سوى خدا و پيامبر مى خوانم ، كه برنامه هاى قرآن را اجرا كنيد . باطل را بكوبيد و راه و روش پيامبر را به پا داريد . پس از اين گفتار ، يارانش كه 313 نفر مى باشند ، مانند بارانهاى پراكنده پاييز ، به هم مى پيوندند . آنها مردانى هستند كه در شب به راز و نياز با خدا زنده اند و در روز ، شيران بيشه شجاعتند .
خداوند نخست حجاز را براى او مى گشايد و او زندانيان بنى هاشم را آزاد مى سازد
، پرچم هاى سياه كوفه به زير مى آيد ، و به عنوان نشانه بيعت ، به سوى امام قائم فرستاده مى شود . در اين هنگام است كه امام سپاه را به شرق و غرب جهان مى فرستد تا بيداد و بيدادگران را ريشه كن سازند ، و كشورها براى او گشوده مى گردد و به دست او استانبول (دروازه غرب ) فتح مى شود .
امام صادق (ع ) فرمود : پنج چيز از نشانه هاى ظهور قائم ما است .
1 - صيحه آسمان : فريادى از آسمان به گوش مى رسد كه امام زمان و شيعيان او برحقند .
2 - خروج سفيانى : سفيان ، مردى از دودمان ابوسفيان پدر معاويه است ؛ و نام او عثمان بن عنبسه مى باشد و از شام خروج و هشت يا نه ماه حكومت مى كند .
3 - خسف بيداء : لشگر سفيانى در سرزمين بيداء كه محلى ميان مكه و مدينه است در دل زمين فرو مى رود .
4 - خروج يمانى : يمانى مردى است كه مردم را به سوى امام زمان مى خواند و از يمن قيام مى كند .
5 - كشته شدن نفس زكيه - نفس زكيه جوانى است از دودمان پيامبر كه نامش محمد بن حسن است و در مكه شهيد مى شود .
توضيح :
نشانه هاى ظهور و قيام امام قائم (ع ) دو گونه است . حتمى و غير حتمى .
نشانه هاى غير حتمى :
ممكن است در زمان هاى ديگر نيز پديد آيد و تا قيام آن حضرت ، فاصله اى زيادى داشته باشد ، ولى نشانه هاى حتمى
، نزديك شدن قيام امام را خبر مى دهد كه ديگر فاصله اى نيست . نشانه هاى بالا ، از علامت هاى حتمى است .
احمد بن اسحق اشعرى مى گويد : خدمت امام عسكرى (ع ) شرفياب شدم . مى خواستم از جانشينش بپرسم پيش از آنكه سخن بگويم امام فرمود : اى احمد ! خداوند زمين را - از روزگارى كه آدم را آفريد تا روز رستاخيز - از حجت و راهنماى الهى . خالى نگذارده و نخواهد گذاشت .
پرسيدم : اى فرزند رسول خدا ! امام پس شما كيست ؟
حضرت بى درنگ از جا بر خاست و به داخل خانه رفت و پس از لحظه اى ، در حالى كه كودك سه ساله اى را به دوش داشت ، بيرون آمد . آنگاه فرمود : اى احمد ! به خاطر آنكه پيش خدا و ما گرامى هستى ، فرزندم را به تو نماياندم . نام و كنيه او ، نام و كنيه پيامبر است . و اوست كه زمين را از عدل و داد پر خواهد كرد ، پس از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد .
در اين هنگام احمد بن اسحق نشانه اى از امام خواست تا قلبش اطمينان بيشترى پيدا كند .
كودك سه ساله به عربى فصيح گفت : من ، بقيه الله و انتقام گيرنده از ظالمان هستم . . .
امام يازدهم فرمود : بنى اميه و بنى عباس ما را هدف شمشيرهاى خود قرار داده اند ، به دو جهت :
نخست : مى دانستند سرپرستى مردمان حق آنها نيست و از آن بهره اى ندارند و از اينكه ما قيام كنيم و حقمان را از آنان بگيريم و حكومت حق را بر پا سازيم - در وحشت و اضطراب بودند
.
دو ديگر : از حديث هاى روشن و مسلم دريافته اند كه نابودى حكومت ستمگران و زورگويان به دست قائم ما است و خود ، نيكو مى داند كه ستمگر و زورگو هستند .
اينها در كشتن دودمان پيامبر ، سخت كوشيده اند تا نگذارند قائم آل محمد به دنيا آيد ، ولى خداوند نخواست آنها جاى او را بدانند تا آنگاه كه دولت و حكومت او ظاهر شود ، اگر چه ستمگران را خوش نيايد
مردى پارسا به حج خانه خدا رفته ، و سفر خويش را اين چنين گزارش مى كند :
صحراى عربستان چون تنورى سوزنده ، و هرم آفتاب ، توفنده بود . از قافله عقب ماندم . راه را گم كردم و خود را تنها يافتم . تشنگى مرا از پاى در آورد و نقش بر زمين ساخت . ريگهاى داغ ، چون تابه اى مرا مى سوزاند .
تشنگيم آن چنان شدت يافت كه به آستانه مرگ رسيدم . ناگهان صدايى شنيدم . چشمم را باز كردم . جوانى زيبا روى از گرد راه رسيد ، و با چهره اى مهربان ، مرا آبى سردتر از برف و شيرين تر از عسل نوشاند و از مرگ حتمى نجاتم داد . آنگاه كه رمقى گرفتم پرسيدم كيستى ؟ فرمود : من حجت و بقيه الله در زمينم . همان كسى كه زمين ظلم زده را ، به عدل و داد زنده خواهد كرد .
من فرزند حسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب - كه درود خدا بر تمامى آنان
باد - هستم .
و چون چشم بر هم نهادم و ديده باز كردم خود را در پيشاپيش كاروان ديدم و او از نظرم ناپديد شده بود .
پدر شيخ صدوق يكى از دانشمندان بزرگ اسلام در قرن سوم هجرى - دوران غيبت صغرى است .
او كه سالها از ازدواجش مى گذشت - هنوز پدر نشده بود . نامه يى به
حسين بن روح يكى از نايبان مخصوص امام زمان مى نويسد كه امام دعا كند .
خدا به او پسرى ببخشد .
جواب نامه ، چنين بود : على بن حسين ! تو از اين همسر ، داراى فرزند نخواهى شد ، ولى به زودى از زن ديگر ، دو فرزند فقيه و دانشمند خواهى يافت .
على بن حسين ، همسر ديگرى اختيار مى كند و خدا او را دو فرزند فقيه و دانشمند به نامهاى محمد و حسين مى دهد كه هر دو فقيهى ماهر و محدثى (8)عالى مقام بودند .
آرامگاه شيخ صدوق در شهر رى و آرامگاه پدرش در قم است .
مردى يهودى به نام نعثل خدمت پيامبر اسلامى (ص ) شرفياب مى شود و مى گويد : اى محمد ! از مسايلى كه مدت درازى است در سينه ام مانده و مرا به زحمت انداخته است ، مى پرسم . چنانچه جواب آنها را گفتى ، مسلمان مى شوم .
پيامبر فرمود : بپرس . مرد يهودى پرسش هايى كرد و جواب هاى قانع كننده دريافت تا بدينجا رسيد كه : اى محمد ! جانشينت كيست ؟ زيرا هيچ پيامبرى بدون جانشين نبوده است . پيامبر ما حضرت موسى هم يوشع بن نون را جانشين خود قرار داد . پيامبر (ص ) فرمود : وصى و جانشين من على بن ابيطالب است ، و پس از او دو نواده ام حسن و
حسين و پس از آنها نه امام ، از دودمان حسين
دگر بار پرسيد : نامها ايشان را ياد كن پيامبر فرمود : پس از شهادت حسين فرزندش على ، ، پس از او فرزندش محمد ، پس از او پسرش جعفر و پس از او پسرش موسى ، پس از او پسرش على ، پس از او پسرش محمد و پس از او پسرش على و پس از او حسن و آنگاه كه حسن از دنيا رفت ، پسرش حضرت حجت - كه پيوسته درود خدا بر آنان - مى باشند .
نعثل ، پس از شنيدن نام امامان دوازده گانه - همانطور كه در تورات ديده بود - مسلمان شد .
برادران يوسف (ع ) به او رشك بردند ، و وى را به بهاى ناچيزى فروختند . پنداشتند كه آينده درخشان او را ناچيز كرده اند ، و خودشان عزيز شده اند . سال ها گذشت و يوسف از دست گرگ حسد و چاه بدانديشى برادران رست و عزيز كشور بزرگ مصر گشت .
كنعان شهر برادران يوسف ، خشكسالى شد و آنها براى خريد گندم وارد مصر شدند . نمى دانستند كه عزيز مصر برادرشان يوسف است . فكر نمى كردند از روى خاك هاى ته چاه ، به فراز كرسى سلطنت رسيده باشد ، ولى يوسف آنها را شناخت . روزى يوسف به آنها گفت : مى دانيد ، با يوسفتان چه كرديد ؟ آنها دريافتند ، و گفتند آيا تو يوسفى ؟ !
امام صادق (ع ) فرمود : چه مانعى دارد خدا درباره حجتش چنين كند و او را مانند يوسف ،
ناشناس نگهدارد . در بازار مسلمانان راه رود ، و در محافلشان بنشيند ، ولى مردم او را نشناسند تا آنگاه كه به فرمان خدا ، خود را بشناساند .
از امام صادق (ع ) پرسيدند : پيشواى دادگر كيست ؟
امام فرمود : آنكه خدا اطاعت او را پس از پيامبر بر همگان واجب كرده است . پيشوايان دادگر ، يكى پس از ديگرى مى آيند تا سرانجام نوبت به پيشواى دوازدهم خواهد رسيد .
مردى از ياران آن حضرت پرسيد : اى فرزند رسول خدا ! روشن تر بيان فرما .
امام فرمود : اين آيت از قرآن كريم ، آنان را معرفى مى كند : از خدا و پيامبر و فرمانروايانتان - پيشوايان معصوم - اطاعت كنيد . (9) كه آخرينشان از آسمان فرود آيد و پشت سر او نماز گزارد . او دجال را مى كشد و به يارى خداوند ، سر تا سر دنيا را مى گشايد ، و حكومت او تا انجام جهان پايدار خواهد بود .
صورتى زيبا ، موهاى شانه كرده ، دندانهاى درخشان ، لباس و بدنى تميز و عطرآگين ، و از همه باشكوه تر ، درخشش سيمايى كه تماميت انسانست و كمال را مى نماياند؛ چهره پيامبرى است كه در مسجد نشسته و براى مردم سخن مى گويد . آرى پيامبر عزيز اسلام است كه به مسلمانان درس زندگى مى دهد . شنوندگان نيز سراپا گوشند و به سخنان جذاب و پر مغز حضرت گوش فرا داده اند .
سلمان پارسى : پير مرد روشن ضمير ايرانى در جمع حاضران بود و سخنان رسول الله را براى ما چنين بازگو مى كند :
پيامبر فرمود :
اى مردم ! من در اين زودى ها شما را وداع خواهم گفت . شما را اى مردم درباره فرزندانم (عترت )سفارش مى كنم
تا بدانها نيكى كنيد و بزرگشان داريد از بدعت (پديد آوردن كژى هايى كه از دين نيست )دورى كنيد ، زيرا هر گونه بدعتى گمراهى است و گمراهان در آتشند . آنكه از ديدار خورشيد محروم است بايد از ماه بهره گيرد و آنكه ماه را نمى بيند ، بايد از نور فرقدان (دو ستاره نزديك قطب شمال ) روشنى گيرد و اگر آن دو هم نبوند ، از ديگر ستارگان فروزان . . .
سلمان مى گويد : پيامبر (ص ) از منبر به زير آمد و به خانه رفت . من نيز آن حضرت را همراه بودم ، پرسيدم يا رسول الله ! پدر و مادرم فدايت . منظورت از خورشيد و ماه و فرقدان چيست كه فرموديد هر كدام را از دست داديد ، به ديگرى پناه بريد ؟ آن گرامى فرمود : من بسان خورشيدم و على (ع ) چونان ماه . در آن هنگام كه مرا از دست داديد ، على را پيشوا قرار دهيد .
و اما فرقدان حسن و حسين هستند كه پس از على (ع ) پيشواى شما خواهند بود . اما ديگر ستارگان روشن پيشوايان نه گانه اى هستند كه از نسل حسين (ع ) پديد مى آيند و آخرين آنها ، مهدى (ع ) است . . .
سلمان نام امامان را پرسيد و آن حضرت چنين فرمود : نخستينشان على بن ابيطالب ، پس از او حسن و حسين دو نواده ام ، و پس از آنان زين العابدين على بن الحسين و بعد ، محمد بن على باقر و صادق جعفربن محمد و فرزندش كاظم و
فرزند او على كه در خراسان جام شهادت را مى نوشد ، سپس فرزندش محمد و دو راستگوى ديگر على و حسن و حجه قائم آخرينشان كه درود خدا بر تمامى آنان باد اينان دودمان من و از من هستند ، دانش آنان ، دانش من و فرمان آنان ، فرمان من است آنكه آنان را بيازارد مرا آزرده و از شفاعت من بهره مند نخواهد شد .
مجلسى بود و گروهى از مردم خدمت امام باقر (ع ) نشسته بودند و از گفتار آن حضرت بهره مى بردند و معنويت امام ، چونان بال فرشتگان بر مجلس سايه افكنده بود . روشن است در مجلسى كه امام حضور داشته باشد ، سخن از حل مشكلات و شناساندن راه هاى صحيح زندگى و دانستنى هايى درباره تكامل معنوى و انسانى است .
مجلس به پايان رسيد . همگان پراكنده شدند ، ولى تنها ابو حمزه ثمالى بر جاى ماند .
امام با وى گفتگو را ادامه مى دهد ، مى گويد :
اى ابو حمزه ! در قيام قائم ما شك و ترديد راه ندارد و خداوند آن را تغير نخواهد داد و قطعى است . آن كس كه اين گفتار را نپذيرد ، ايمان به خدا ندارد .
در اين هنگام احساس ويژه يى به امام دست داد و چنين فرمود : پدر و مادرم فداى آنكس كه پس از من هفتمين است و زمين را از عدل و داد پر مى كند همان گونه كه از ظلم و جور پر شده باشد . . .
ابوحمزه مى گويد :
امام باقر (ع ) پس از اين احساس و هيجان
، لختى فرود آمد و متفكرانه به آيتى از قرآن اشاره كرد و گفت : روشن تر از اين سخن ، كلام خداست كه مى فرمود : از آغاز آفرينش زمين و آسمان ها ، شماره ماه ها نزد خدا و در كتاب خدا دوازده بوده است ؛ چهار از آنها ، ماه هاى حرام است . اينست دين پابرجا و راستين خدا . درباره اين ها به خود ستم نكنيد .
امام در اين آيه ادامه داد : شناختن ماه هاى محرم ، صفر ، ربيع . . . و حرامهاى آن كه : رجب ، ذوالقعده ، ذوالحجه و محرم مى باشد . دين پابرجا و راستين خدا نيست ، زيرا يهود و مسيحيان و مجوس و ديگر مردمان نيز اين ماه ها را مى شناسند و نام آنها را مى دانند مقصود از آنها ، امامان دوازده گانه هستند ، كه دين خدا را بر پا مى دارد .
پس از در گذشت رسول خدا (ص ) برخى از يهوديان به مدينه مى آمدند و پرسش هايى مى كردند . مى خواستند بدانند نشانه هايى كه تورات درباره پيامبر اسلام و جانشينان داده است ، بر چه كسى راست مى آيد .
در زمان عمر ، يك نفر يهودى نزد او آمد و پرسش هاى كرد . عمر نتوانست پاسخ گويد ، ولى چون مى دانست پاسخ پرسش نزد كيست ، او را نزد على عليه السلام فرستاد .
مرد يهودى به آستان پيشوان مؤ منان شرفياب شد و سؤ الاتش را پرسيد . يكى از پرسش هايش اين بود كه : پيشوايان مسلمانان چند
نفرند ؟ اميرمؤ منان على (ع ) فرمود : دوازده نفر .
مرد يهودى گفت : راست گفتى . به خدا سوگند اين گفته تو ، درست همانند نوشته تورات مى باشد .
امام و امامت ، وظيفه ساز و مسئوليت آفرين است و هدايت و غم مردم خوردن و هدايتگر مردم ، بايستى غم مردم را داشته ، غمخوار آنان باشد .
و آنگاه كه قرنهامى پايد و غيبت استوار مى گردد . چونان زمان حضور ، گرماى وجود مبارك امام ، راهگشا و اميد آفرين است .
دانستيم كه تولد قائم آل پيامبر در سال 255 هجرى بوده است . از اين رو هزار و اندى از عمر آن حضرت مى گذرد . و اين پرسشى است ، كه چگونه يك انسان بدين درازى ، عمر مى كند ؟
اين مساءله از نظر ما خدا پرستان ، بسيار ساده است ، زيرا قدرت و دانش خدا ، اندازه و بن بست ندارد ، و او مى تواند حجت و امامى را ، مدتى دراز ، زنده نگه دارد ، اصل آفرينش انسان ، با صدها ريزه كاريها و دقت ، بسى شگفت آورتر از طول عمر است .
ساده ترين عضو بدن ما از نظر ساختمان و طرز كار ، به اندازه اى مهم و اسرارآميز است كه نوبت به مساءله اى طول عمر نمى رسد . آيا تا كنون فكر كرده ايد غذا خوردن چگونه انجام مى شود ؟ چشمه بزاق يا پل معلق مرى چه كارهايى را انجام مى دهند ؟ خوابيدن چيست ؟ آنگاه كه مى خوابيم ، آيا واقعا مى ميريم و بعد ،
دوباره زنده مى شويم ؟ ! چگونه سخن مى گويم ؟ پاره گوشتى به چين و شكن هاى دهان و دندان مى خورد ، صدا پديد مى آيد و ترجمان خواسته هاى و نظرات ما مى گردد ، و در طى زمانها تمدن ها را به وجود مى آورد . آيا اين شگفت انگيز نيست ؟
اگر دستگاه تنفس ، اعصاب ، گوارش ، قلب ، مغز ، اعضا و كالبدها ظاهرى انسان ، سالم باشد ، و مواد غذايى سالم و لازم نيز به او برسد ، به علاوه از آب و هواى تميز و سلامت هم برخوردار باشد عمر ، طولانى خواهد گشت .
مردمى كه بهداشت را بيشتر مراعات مى كنند و رازهايى از سلامت را مى دانند و به كار مى بندند عمر طولانى تر خواهند كرد . بيشتر مردم در اثر كمبود مواد غذايى ، مصرف غذاهاى فاسد و تقلبى ، ندانستن و مراعات نكردن اصول بهداشت ، آلودگى آب و هوا بيمار مى شوند . و بسيارى از بيماران در اثر نارسايى دانش پزشكى يا اشتباه هاى پزشكان و ندانستن امكانات مى ميرند .
72000 سال
برناردشاو نظريه وايزمن دانشمند آلمانى را چنين شرح مى دهد : مرگ لازمه قوانين طبيعى نيست . و در علم طبيعت ، از عمر جاودان تا عمر يك لحظه اى وجود دارد . آنچه طبيعى و فطرى است ، عمر جاودانى و هميشگى است . (10)
دانشمندان علوم طبيعى ثابت كرده اند برخى از حيوانات ، مى توانند نهصد برابر عمر طبيعى خود ، زندگى كنند . بدون ترديد انسان در اين راه استعداد و توانايى بيشترى
دارد . بنابراين اگر عمر طبيعى انسان را هشتاد سال فرض كنيم ، ممكن است كه 72000 سال عمر كند . (11)
دكتر فوردنوف مى گويد : قرن بيستم تمام نمى شود مگر اينكه بشر بر پيرى پيروز مى شود (12)
اينكه مى گويند : بدن آدمى بيش از شش برابر دوره رشد خود نمى تواند زنده بماند ، يعنى نهايت عمر انسان صد و بيست سال است ، درست نيست ، زيرا در ميان ملت ها و اقوام وحشى و متمدن ، افراديكه از صد و پنجاه سال بيشتر دارند ، فراوان به چشم مى خورند .
بيشتر دانشمندان پزشكى معتقدند كه انسان نمى ميرد ، بلكه خود را مى كشد . (13)
تورات و انجيل عمر برخى از پيامبران را بدين گونه ثبت كرده است :
1)آدم ، 930 سال . (14)
2)نوح ، 950 سال . (15)
3)متوشالح ، 969 سال (16)
4)شيث ، 912 سال . (17)
با اين مقدمه ، نتيجه مى گيريم كه نخست قدرت و توانايى خداوند بالاتر از همه مشكلات و موانع راه زندگى است . ديگر آنكه ديديم دانشمندان هم مى گويند : امكان دارد يك موجود زنده ، مدتى بس دراز زندگى كند . سه ديگر ، امام زمان (ع ) هم كه به اراده خدا زنده مانده ، خود نيز از دانش الهى بهره مند است و راه هاى سالم زيستن را به نيكى مى داند .
از اين رهگذر است كه در زنده بودن و عمر دراز حضرت قائم ، شك و ترديدى راه ندارد .
البته در زمينه اى اين مساءله سخن بسيار است و بسيار سخن گفته اند ، ولى ما
به خاطر كوته نگارى به اين كم بسنده كرديم .
سير تكاملى نظام آفرنيش و نقش انسان در سرنوشتش ، چنين اقضا مى كند كه هر كس به تناسب رشد خود و دوره اى كه در آن زيست مى كند با وظيفه و مسؤ ليتى بر دوش كشد تا خود تكامل يابد و به سعادت جامعه نيز يارى رساند . . . وبدينسان است كه دورانى كه به تحقق عدالت سراسرى و مطلق منتهى مى شود؛ وظايفى سنگينتر و مسئوليتهاى سترگتر دارد
و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ، و لا تتبعواالسبل ، فتفرق بكم عن سبيله . ذلكم وصيكم به لعلكم تتقون : (18)
اين راه راستين من است . از آن پيروى كنيد ، و به ديگر راه ها مرويد ، كه شما را از راه به بيراهه مى افكند . اين سفارش خداست . باشد كه پرهيزگار شويد .
يا ايها الناس قدجاءكم الرسول بالحق من ربكم ، فامنوا خيرا لكم : (19)
اى مردم ! پيامبر بر حق اسلام از سوى خدايتان آمده است ، به او ايمان آريد ، كه به سود شماست .
يا ايها الذين آمنوا ، استجيبوالله و الرسول ، اذا دعاكم لما يحييكم : (20)
اى گرويدگان ! به نداى خدا و پيامبر ، كه شما را به سوى حيات و زنده بودن مى خوانند پاسخ مثبت دهيد .
ما آتاكم الرسول فخذوه ، و ما نهاكم عنه فانتهوا : (21)
آنچه پيامبر آورده است ، بپذيريد و به كار بنديد و از آنچه بازتان داشته ، دورى و خوددارى كنيد .
حلال محمد حلال الى يوم القيامه ، و حرامه حرام الى يوم القيامه
: (22)
حلال و حرامى كه پيامبر آورده است تا روز رستخيز بى تغيير است .
و ما كان لمؤ من و لامؤ منه ، اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم : (23)
آنگاه كه خدا و پيامبر ، حكم و فرمانى صادر كردند ، هيچ مرد و زن مسلمان ، در آن ترديد نمى كند .
اطيعوالله و اطيعو الرسول و اولى الامر منكم : (24)
از خدا و پيامبر و پيشوايان (معصومتان ) اطاعت و پيروى كنيد .
از آيات بيشمار قرآن و گفتار پيشوايان دين ، كه بخش كوتاهى از آن در ابتداى اين فصل آمده به روشنى در مى يابيم كه تعاليم اسلام ، ويژه زمان و مكان مخصوصى نيست ، بلكه براى همه انسان ها در تمامى روزگاران حامل پيام و رسالت است .
راهى كه قرآن نشان مى دهد ، نمايشگر راه راست و درستى است ، كه كاوشگر راه حق را گزيرى نيست جز اينكه آن را بپويد . و بدون محدوديت زمان و مكان پذيرا باشد .
زيرا پيامبر اسلام آمد تا مردم را به وسيله اى آيين پاك قرآن ، به سعادت برساند و از كژى و ناراستى ها برهاند و روح انسانى آنان را زنده كند .
خاصيت زنده كننده و زندگى ساز از دستورات اسلام زدوده نخواهد شد و در همه زمان ها حتى دوران غيبت امام قائم (ع ) هم ، زنده بودن انسانى در پرتو قوانين اسلام خواهد بود . اين حكم خدا و پيامبر است كه جاودانگى آن را تضمين كرده است و عقلا نميتوان حكم خدا و پيامبر را تغيير داده ومثلا گفته
شود در دوران غيبت امام ما وظيفه نداريم و نبايد در راه اصلاح خود و ديگران بكوشيم .
از حقايق بر شمرده بالا ، نتيجه مى گيريم كه : وظيفه و مسوؤ ليت مسلمانان در زمان غيبت و حضور امام يكى است .
در اينجا به يك وظيفه مهم اجتماعى ديگر نيز اشاره مى شود .
يكى از وظايف و دستورات دينى هر فرد مسلمان ، پاسدارى دين ، و حفظ حقوق مردم و سلامت و نظم جامعه اسلامى است . اين موضوع در متون دينى به نام امر به معروف و نهى از منكر ياد شده است . در واقع خدا ، به همه مسلمانان از دانشمند - ماءموريت داده است كه چونان ديدبانى تيزبين و موشكاف ، نگهبان و مراقب اجراى احكام و حدود اسلامى مى باشند ، تا حيات اسلامى هميشه چون خون در قلب و ديگر اعضاى جامعه اسلامى جارى باشد .
امر به معروف و نهى از منكر ، تعهد و مسوؤ ليتى است كه اسلام به دوش پيروان خود مى گذارد ، تا نهال خوبى ها و راستى ها ريشه گيرد ، و باور شود ، و علف هاى هرزه كژى و ناراستى بخشكد . انجام اين رسالت بزرگ ، ضمانت اجرايى بر قوانين دين خواهد بود ، تا از گزند حوادث و دستبرد نااهلان محفوظ بماند . و همين رمز گسترش و پيشرفت اسلام است .
كسى كه به خدا و روز جزا ايمان دارد ، و وعده هاى او را راست مى داند ، نبايد در راه انجام وظايف دينى سستى كند ، و به خاطر استفاده بيشتر - از لذت
هاى مادى - با گناه و ظلم بسازد و در برابر آنها بى تفاوت بماند .
در قرآن كريم آمده است : اى مسلمانان ! شما بهترين ملت ها و جمعيت ها هستيد ، اگر امر به معروف و نهى از منكر كنيد و ايمان به خدا آوريد . (25)
امر به معروف و نهى از منكر ، دستورهاى فراموش شده دين را ، به ياد مى آورد . زيرا انسان ها نيازمند تذكر و يادآورى اند ، و آنها را كه به فرمان دين ، پايبند نيستند ، جهت مى دهد و آگاهى مى بخشد در نتيجه سير اجتماع به سوى كمال متوقف نمى شود .
اگر امر به معروف و نهى از منكر تعطيل شود ، مردم خوبى ها را فراموش مى كنند ، و به بدى ها و پستى ها مى گرايند ، از آن بدتر ، خوبى ها ، بد و بدى ها خوب معرفى مى شوند . از اينجا است كه اجتماع انسانى سقوط خواهد كرد و از آدميت جز لباس زيبا ، چيزى نخواهد ماند .
امر به معروف و نهى از منكر ، در رديف ديگر واجب ها ، مثل نماز و روزه نيست ، بلكه نگهبان و پاسدار آنها است . چه آنكه اگر در جامعه اى گناه و ظلم پيدا شد ، از هر سو به گناهكارء ظالم حمله مى شود و آنها نمى توانند در جو و محيط اسلامى ، حدود و مرزهاى اسلام را بشكنند ، و برنامه هاى آن را زير پانهند و احساسات پاك مردم را جريحه دار كنند ، اين محدوديت ، رفته رفته آنها
را تربيت خواهد كرد تا جايى كه به حقيقت رسند ، و يا اگر سنگدلى و گمراهى آنها به اندازه اى قوى باشد كه تربيت اصيل و انسان پرور اسلام در آنها كارگر نشود ، لااقل مزاحم ترقى و پيشرفت ديگران نمى توان شد . و اين خود ، بزرگترين فائده و توفيق است .
دانستيم امر به معروف و نهى از منكر ، وظيفه هر فرد مسلمان است ، و اختصاص به گروه ويژه اى ندارد .
ولى با در نظر گرفتن ديگر آيات قرآن ، معلوم مى شود كه اين دو فريضه بزرگ در دو مرحله بايد اجرا شود :
مرحله ابتدايى مرحله عالى :
مرحله ابتدايى : نياز به تخصص و تبحر ندارد ، . همه پس از دانستن شرايط ساده آن : بايد به اين وظيفه اقدام كنند . همانطور كه خواندن نماز و انجام ساير عبادت ها و وظاءيف ، چنين است . و براى همه در هر درجه و مقامى كه باشند : ضرورى است . مثلا مى دانيم كه شراب و قمار در اسلام به شدت ممنوع و حرام است . اگر كسى آلوده به اين دو گناه شد ، بايد دوستانه به او تذكر داد و از رفتار ناشايست او اظهار ناراحتى و تنفر كرد . و در صورت لزوم ، ترك معاشرت و دوستى نمود .
اين كار از عهده همه بر مى آيد ، و نياز به دانستن زيانهاى الكل بر روى اعضاء بدن ، و تشريح پزشكى آن و ضررهاى اقتصادى ، اجتماعى ، روانى قمار ، و بحث هاى فنى و علمى در اين زمينه ها نيست
. و همچنين سخنورى و فن بحث و مناظره نيز نمى خواهد . و يا اگر در ماه رمضان ، روزه خوراى را ديديم ، بايد با دلسوزى و بدون هيچ گونه ترسى ، نهى از منكر كنيم . چنين نيست كه بگذاريم و بگذريم هيچ مسوؤ ليتى نداشته باشيم و بگوييم انشاءالله امام زمان تشريف مى آورد و كارها را درست مى كند !
البته امام خواهد آمد ، و اصلاح جهانى خواهد كرد ولى از ما هم بازخواست مى كند : چرا نهى از منكر نكردى ، مگر قرآن براى تو وظيفه معلوم نكرده بود ؟ مرحله عالى : در اين مرحله بايد عده اى از مسلمانان كه شعله فروزان ايمان و عشق به خدا در سينه هاشان مى فروزد ، به سلاح 9 دين و دانش زمان مجهز شوند تا بتوانند در برابر مخالفين بايستند ، و اشكال ها و مغالطه هاى آنها را پاسخ گويند .
بديهى است اين گروه ، بايد اسلام را آن گونه كه هست بشناسند و در متون دين صاحب نظر شوند و از روانشناسى و جامعه شناسى و دانستنى هاى لازم ديگر ، به طور كافى بهره داشته باشند و داراى گفتارى شيرين و پر شور باشند تا بتوانند مردم را به نيكى و انسانيت دعوت كنند .
امر به معروف و نهى از منكر را ، در مقياس جهانى وعلمى بگسترانند ، و از عهده بحث با مخالفت و دشمن بر آيند .
اين معنى را مى توان از آيه ديگر قرآن استفاده كرد : بايد از شما ، گروهى در كار دعوت مردم به سوى خوبى ها باشند؛
آنان را به كارهاى نيك و شناخته شده فرمان دهند ، و از كارهاى زشت و ناپسند بازدارند اينان رستگارند . (26)
همين گروه بايد بهترين و مؤ ثرترين راه ها را براى امر به معروف و نهى از منكر ، بيابند و با در نظر گرفتن شرايط زمان و مكان ، نيازها و مشكلات ، طرح هاى اساسى و دقيق بريزند تا از نيروى كمتر ، حداكثر استفاده بشود .
و در پايان به اين نكته بايد توجه كرد كه مرحله دوم امر به معروف و نهى از منكر ، نياز به يك برنامه واحد پيش بينى شده دارد كه افراد گام به گام وظيفه خود را بدانند ، و علاوه در همه جا ، يك روش و نظام به كار رود تا كوششها يكديگر را خنثى نكنند و زودتر به نتيجه برسند .
اينك دريافتيم كه واژه انتظار را نمى توان بهانه سستى و خمودى خويش قرار داد ، و وجدان مذهبى خود را با نام آن آرام ، و از كوشش و پيكار در راه دين شانه خالى كرد .
امام صادق (ع ) منتظر راستين را همچون پيكار كننده در راه خدا مى داند كه در خون خويش غوطه ور باشد .
بديهى است ، آن كس در ركاب امام قائم (ع ) پيكار تواند كرد كه هر روز در راه پيشرفت اسلام و به ثمر رساندن هدف ها و برنامه هاى آن ، پيكار و مجاهدت كرده باشد .
والذين جاهدوا فينالنهدينهم سبلنا
1- مليكه : نوه قيصر روم بوده است .البته به نوه هم دختر گفته مى شود. و نيز او تنها شاهزاده نيست .
بلكه از دودمان شمعون - يكى از نمايندگان و جانشينان برجسته اى مسيح - مى باشد.
2- اسقف : واعظ وپيشواى مسيحيان كه مقام او از كشيش بالاتر است .
3- چليپا: دارى كه به عقيده مسيحيان ، حضرت عيسى را به آن آويخته اند.
4- انجيل : كتاب دينى مسيحيان
5- اين خواب را يكى از پيروان امام دهم ، به نام بشر بن سليمان ، از زبان مليكه بازگو ميكند.كمال الدين صدوق ص 429.
6- براى آگاهى بيشتر به كتابهاى مروج الذهب مسعودى ، كامل ابن اثير، العرب و الروم نوشته فازيليف ترجمه دكتر شعيره مراجعه شود.
7-سوره ى شعرا- 4
8- فقه و حديث دو دانش اسلامى است . دانشمند فقه را فقيه و دانشمند حديث را محدث مى گويند.
9- سوره نساء، 59.
10- مجله آستان قدس .
11- مجله الهلال سال 38 قسمت 5.
12- تفسير طنطاوى جلد 17 ص 224.
13- نقل و اقتباس از مجله ترجمه مجله اى ابتكار شماره 161.
14- سفر تكوين فصل 5، شماره 5.
15- سفر تكوين فصل 9، شماره 29.
16- سفر تكوين فصل 5، شماره 27.
17- سفر تكوين فصل 5، شماره 8.
18- سوره انعام 153.
19- سوره نساء17.
20- سوره انفال 24.
21- سوره حشر 7.
22- امام صادق -ع - بحار چاپ كمپانى ج 11 ص 114.
23- سوره احزاب 36.
24- سوره نساء59.
25-سوره آل عمران 110.
26- سوره آل عمران - آيه 100