درسهايى از علوم قرآنى (طاهرى)

مشخصات كتاب

سرشناسه : طاهري حبيب الله - 1328

عنوان و نام پديدآور : درسهايي از علوم قرآني تاليف حبيب الله طاهري مشخصات نشر : تهران سازمان اوقاف و امور خيريه انتشارات اسوه 1377.

مشخصات ظاهري : ج 2

شابك : 28000ريال دوره 2جلدي ؛ 28000ريال دوره 2جلدي ؛ 28000ريال دوره 2جلدي ؛ 28000ريال دوره 2جلدي

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : كتابنامه موضوع : قرآن -- علوم قرآني موضوع : قرآن -- بررسي و شناخت شناسه افزوده : سازمان اوقاف و امور خيريه انتشارات مدرسه رده بندي كنگره : BP69/5/ط2د4

رده بندي ديويي : 297/15

شماره كتابشناسي ملي : م 78-2197

[جلد دوم]

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

تقديم به:

ساحت مقدس نبى اعظم اسلام: حضرت محمد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت معصوم و پاك او عليهم السّلام و تقديم ثواب آن به روح پر فتوح پدر بزرگوارم «شيخ حسين طاهرى» كه معلم قرآن من بود و دهها نفر از محضر پر فيضش، قرآن را فرا گرفته و با كلام الهى آشنا شدند، اللّهمّ تقبّل منّا إنّك أنت السّميع العليم.

مؤلف

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 7

پيشگفتار

الحمد للّه ربّ العالمين و الصّلواة و السّلام على محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين إلى يوم الدّين.

بر كسى پوشيده نيست كه قرآن كريم، كتاب هدايت و انسان سازى و ملجأ و پناهگاه انسان در هنگام هجوم فتنه ها و تاريكيهاست، قرآن نسخه شفابخش دردهاى بشرى و بزرگترين دستور العمل زندگانى مادى و معنوى بشريت است، قرآن طرح جامع مكتب اسلام است كه از سويى ديدگاههاى الهى نسبت به آنچه كه هست را بيان مى كند و از سوى ديگر راه وصول به سعادت و كمال فرد و جامعه انسانى را با تبيين آنچه كه بايد باشد، مشخص مى سازد.

امام خمينى- رحمة اللّه عليه- در رابطه با عظمت قرآن، سخنان بسيار دارد كه به عنوان تيمّن و تبرك به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

«قرآن كريم كه در رأس همه مكاتب و تمام كتب است، حتى ساير كتب الهيه، آمده است كه انسان را بسازد، انسان بالقوه را انسان بالفعل و موجود بالفعل كند، تمام دعوت انبيا هم بر حسب اختلاف مراتبشان، تمام دعوتها هم بر همين معناست كه انسان را انسان كند، انسان بالقوه را انسان بالفعل كند

و تمام علوم و تمام عبادات و تمام معارف الهيه و تمام احكام عبادى و همه اين چيزهايى كه هست، همه اينها براى اين معناست كه انسان ناقص را انسان كامل كند، قرآن كتاب انسان سازى است، كتابى است كه با اين كتاب اگر كسى توجه به آن كند، تمام مراتبى كه از براى انسان

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 8

است، اين كفايت دارد و همه مراتب آن را در نظر دارد» «1».

و در كلام ديگرش مى فرمايد: «... در هر صورت انبيا آمدند كه همه مردم را آدم كنند، علم انبيا علم آدم سازى است، قرآن هم يك كتاب آدم سازى است، نه كتاب طب است و نه كتاب فلسفه و نه كتاب فقه و نه كتاب ساير علوم است، هر چه در قرآن هست اگر كسى مطالعه كند، درست مى بيند، آن چيزى كه در قرآن هست، آن جنبه الوهيّتش است، هميشه هر چيزى طرح شده، به جنبه الوهيت طرح شده است، همه چيز در آن است، اما به جنبه الوهيّتش، اسلام براى خدمت به خدا آمده است، انبيا خدمه خدا هستند و براى خدا آمده اند و براى توجه دادن همه موجودات اينجا و همه انسانهاى اينجا به خداى تبارك و تعالى» «2».

و در كلام ديگرش در اين رابطه كه قرآن حركت آفرين است و سدى در برابر بيگانگان و اينكه مى گويند دين افيون جامعه است و انبيا عمال استعمارگران بوده اند، مى فرمايد:

«ما بايد يك مطالعه سطحى (لازم نيست خيلى مطالعه دقيق) در قرآن بكنيم، يك مطالعه سطحى در آنهايى كه مردم را دعوت كردند و پيامبرانى كه مردم را دعوت كردند،

بكنيم ببينيم كه آيا آنهايى كه دعوت كردند مردم را، اينها يك اشخاصى بودند كه آمدند و توده را ضعيف كردند؟ توده را خواب كردند؟ براى خراب كردن توده آمده اند؟ و اينها عمال قدرتمندها هستند؟ يك مطالعه اى در حال آنها بكنيم و ببينيم كه قرآن آمده است براى ذكر و دعا و براى حرز و امثال ذلك، يا نه قرآن را نشناختند؟

اگر در قرآن مطالعه كنيد مى بينيد كه آنقدر آيات در جنگ هست كه وادار به جنگ است، وادار به جنگ با كى؟ با قدرتمندان، قرآن آيات زيادى در كيفيت جنگ و جنگهايى كه در صدر اسلام بوده است، بين قدرتمندها و بين پيغمبر اسلام بوده (1)- صحيفه نور، ج 1، ص 236.

(2)- صحيفه نور، ج 8، ص 8.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 9

است، دارد و قرآن يك كتابى است كه از آن تحريك بيشتر استفاده مى شود تا چيزهاى ديگر، يك كتابى است مردم را حركت داده است از اين خمودى كه دارند حركت داده است و با همه طاغوت ها در انداخته است «1» (پس چگونه مى توان قرآن را مايه خمودى دانست)».

و در كلام ديگرش مى فرمايد: «دشمنان ما تنها به آخوند اكتفا نكردند بلكه گفتند:

اسلام افيون است!! دين اسلام افيون است!! اين دينى كه همه تحركها بواسطه آن است، قرآنى كه آيات قتالش آن طور روشن است، آيات تحركش آن طور روشن است، اسمش را مى گذارند افيون! يعنى مى خواهند مردم بيچاره را بخوابانند تا قدرتمندها بخورند، قرآنى كه به جنگ قدرتمندها آمده است، اينها مى گويند قدرتمندها درست كرده اند كه بيچاره ها بخوابند! آن نبى اكرم و ساير كسانى كه اسلامى هستند جنگهايش

با همين قدرتمندها بوده است، معذلك تزريق كرده كه اينها را قدرتمندها روى كار آورده اند، اينها نقشها است كه شما را جدا كنند خودتان را از هم و شما را از قرآن جدا كنند، قرآن يك سدى است كه اگر به آن تشبّث كنند و كرده بودند مسلمين به اين گرفتارى (مبتلا) نمى شدند ما قرآن را رها كرديم و به اين سد محكم تشبث نكرديم، رسيديم به اينجا كه از هر طرف تو سر ما دارند مى زنند، از هر جا كه سر بلند كنيد يك مأمور گذاشتند تو سر ما مى زنند» «2».

به هر حال، قرآن كتابى است كه در تمام زمينه ها راهگشاست سعادت بشر را در همه مراحل و خير بشر را در دنيا و آخرت تأمين و تضمين مى كند ولى متأسفانه در اثر سهل انگارى مسلمين در طول تاريخ، قرآن مورد تهاجم بوده و كوشش شده است كه مردم از فهم قرآن عقب بمانند و در نتيجه به آن عمل نكنند و تأسف اينجاست كه ضربه هاى هولناك قبل از آنكه از ناحيه دشمنان اسلام از خارج بر پيكر قرآن وارد (1)- صحيفه نور، ج 2، ص 164.

(2) صحيفه نور، ج 2، ص 253.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 10

شود از داخل به وسيله خود مسلمين وارد شده است، وقتى انسان دقت مى كند مى بيند تمامى يا اكثر گرفتاريهاى مسلمين نشأت گرفته از جدايى قرآن از عترت است و اين جدايى از ناحيه خود مسلمين در صدر اسلام انجام گرفته است، با آنكه حديث ثقلين متواتر بين جميع مسلمين است و در كتب صحاح اهل سنت و كتب ديگرشان با زبانهاى مختلف از

پيامبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است كه آن حضرت نجات امت اسلامى را تنها در پرتو تمسك به قرآن و عترت دانست و فرمود كه بين آنها جدايى نيندازيد كه آنها از يكديگر قابل جدايى نيستند، ولى با كمال تأسف هنوز جسد مطهر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در خاك دفن نشده بود كه شعار «حسبنا كتاب اللّه» بلند شده و به مرور زمان صاحبان اصلى و مفسران واقعى قرآن خانه نشين شده و جاهلان و نااهلان، زمام امور مسلمين را در دست گرفته و هر كسى به هواى خود قرآن را تفسير نموده است و بدين وسيله مسلمين را پراكنده و متفرق نموده و اساس قدرت را از آنها گرفته و به جاى آنكه آنها به حبل اللّه المتين تمسك نموده و پشتوانه يكديگر باشند دشمن يكديگر شدند و به جان هم افتادند و دشمنان اسلام نيز فرصت را غنيمت شمرده و از اين اختلاف نهايت بهره مندى را داشتند و حتى كار را به جايى رساندند كه به خود اجازه دهند و بگويند اسلام و قرآن در جامعه به منزله افيون و ترياك است و جامعه مذهبى، جامعه افيونى است و بدتر از آن اين است كه برخى از مسلمين كه حتى ادعاى روشنفكرى را داشتند و دارند، اين سخن را پذيرفته و حتى به جاى استعمارگران آنها آن را ترويج مى كنند و مى گويند قرآن براى تأمين زندگى بشر كافى نيست، برخى از كلمات امام خمينى را كه در بالا ذكر كرديم ناظر به همين جهت بوده است.

پس ما بايد بيدار باشيم كه يكى از

توطئه هاى شوم دشمنان اسلام جدا كردن مسلمين از قرآن كريم است كه براى رسيدن به اين هدف به شيوه هاى گوناگون متوسل مى شوند كه از جمله اين شيوه ها همان تبليغات دروغين كافى نبودن قرآن براى اداره امور مسلمين است، تأويلها و تفسيرهاى يك بعدى و انحرافى و خلاف

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 11

واقع آيات قرآن از ناحيه آنان متأسفانه خيلى ها را به دام انداخت و از طرفى ديگر شعار جدايى دين از سياست نيز قرآن كريم را از زندگى و شئونات مختلفث مردم خارج كرده و آن را مهجور نموده است.

پس بر همه لازم است كه در حد توان خود به معرفى قرآن كريم بپردازند و تا جايى كه ممكن است مردم را به قرآن آشنا سازند. و نگارنده با بضاعت اندكش سعى كرده با تأليف اين كتاب در اين راستا قدمى بردارد، به اميد اينكه مقبول درگاه حضرت حق قرار گيرد انشاء اللّه.

قم مقدسه حبيب اللّه طاهرى اول ذيحجه 1415 برابر با 11/ 2/ 74

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 12

درس شانزدهم تفسير و طبقات مفسرين

اشاره

در اين درس كوشش ما بر اين است كه در پيرامون مطالب ذيل بررسى به عمل آوريم:

1- مفهوم تفسير.

2- آغاز پيدايش تفسير و نخستين مفسر قرآن.

3- تفسير در دوران صحابه.

4- تفسير در دوران تابعين.

5- طبقات مفسرين.

1- مفهوم تفسير «1»

تفسير در لغت:

دانشمندان لغت، كلمه «تفسير» را از ريشه «فسر» مى دانند كه در اشتقاق كبير مأخوذ از «سفر» و مقلوب آن است و هر دو به معناى كشف و برداشتن پرده و پوشش است، با اين تفاوت كه «فسر» در كشف باطنى و معنوى و «سفر» در كشف ظاهرى و مادى به كار مى رود. (1) براى توضيح بيشتر به كتابهاى: مجمع البيان، طبرسى، ج 1، ص 1 و كتاب: سه مقاله در تفسير و نحو، مقاله اول، سيرى در تفسير قرآن، دكتر سيد محمد باقر حجتى و شناخت قرآن، على كمالى و قرآن در اسلام، علامه طباطبائى و تفسير الميزان، ج 1، مقدمه و برهان، زركشى، ج 2، باب 41، ص 162- 163.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 13

ابو الفتوح رازى در اين باره مى گويد: «ابو الحمد حارنجى» گفت: اين كلمه مقلوب است از «سفر» چون جذب و جبذ و بض و ضب و اصل «سفر» هم كشف بود و «سفرت المرأة» آن باشد كه زن رو باز كند و «اسفر الصّبح» آن باشد كه صبح روشن باشد.

و ابن زيد گفت: اصل كلمه از «تفسره» است و آن آب بيمار است (ادرار بيمار) كه بر طبيب عرضه كنند تا در آن نگرد و دستور خود سازد تا به علت (مرض) بيمار راه برد و چنانكه طبيب به نظر در آن آب، كشف كند از حال بيمار، مفسر نيز كشف

كند از شأن آيه و قصه و معنا و سبب نزوله آيه «1».

تفسير در اصطلاح:
اشاره

در اصطلاح براى تفسير تعاريف گوناگون و مختلفى است كه مرحوم طبرسى در مقدمه مجمع البيان به آنها اشاره كرده و فرمود از اختلاف تعاريف پيداست كه دانشمندان در صدد بيان تعريفى بودند كه جامع افراد و مانع اغيار باشد، ولى اين علم، آن علمى نيست كه بتوان براى آن چنين تعريفى را پيدا كرد، زيرا اين علم حاوى مسائل مختلف و علوم مختلف است، لذا هر تعريفى كه شما براى آن پيدا كنيد، مى بينيد كه بعضى از آن علوم داخل ولى بعضى ديگر خارج است «2». به هر حال تعاريف منقوله عبارت است از:

«التّفسير علم بأصول تعرف به معانى كلام اللّه تعالى من الأوامر و النّواهى و غيرها، يعنى: تفسير علمى است به يك سلسله از اصول و قواعد كه به كمك آنها به معانى كلام خدا از اوامر و نواهى و غير اينها، آگاهى حاصل مى شود».

فخر رازى گفته است: «التّفسير ما يبحث فيه عن مراد اللّه تعالى من قرآنه المجيد، يعنى تفسير، آن چيزى است (آن علمى است) كه در آن از تشخيص و درك مراد خدا از قرآن مجيدش بحث مى شود». (1) ابو الفتح رازى، روض الجنان، ج 1، ص 15.

(2) مجمع البيان، ج 1، ص 2.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 14

تفتازانى گفته است: «هو العلم الباحث عن احوال الفاظ كلام اللّه تعالى من حيث الدلالة على مراد اللّه تعالى، يعنى: تفسير علمى است كه در پيرامون الفاظ كلام خدا از جهت دلالت بر مراد خدا بحث مى كند».

زركشى گفته است: «هو علم يفهم به

كتاب اللّه تعالى المنزّل على نبيّه محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بيان معانيه و استخراج احكامه و حكمه و استمداد ذلك من علم اللّغة و النّحو و التّصريف و البيان و احوال الفقه و القرائات و يحتاج الى معرفة اسباب النّزول و النّاسخ و المنسوخ» «1».

چنانكه ملاحظه مى كنيد در اين تعريف، علومى كه در علم تفسير به آنها احتياج است نيز در تعريف علم تفسير اخذ شده است، ولى اصل علم تفسير آن است كه براى فهم مراد خدا از آيات قرآن است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده است.

علامه فنارى در كشف الظنون خود، چون اين نوع تعريفات را نپسنديده براى خود تعريف ديگرى را اختيار كرده و آن اين است: «التّفسير معرفة احوال كلام اللّه تعالى من حيث القرآنيّة و من حيث دلالته على ما يعلم او يظنّ انّه مراد اللّه تعالى بقدر الطّاقة البشريّة».

يعنى: «تفسير، شناخت كلام خداست از آن حيث كه قرآن است و از آن حيث كه دلالت بر مراد و مقصود خدا دارد خواه دلالت قطعى و خواه دلالت ظنى، به قدر طاقت بشرى».

چنانكه ملاحظه مى كنيد اين تعاريف با همه اختلافاتى كه دارند در يك امر مشتركند و آن اين است كه علم تفسير براى فهم مراد و مقصود خداى بزرگ از آيات قرآنى است، و حق اين است كه اين تعاريف هر يك به نوبه خود تعريف درستى هستند گر چه ممكن است جامع همه جهات نباشند و يا منع از اغيار نكنند و اساسا تعريف به ذاتيات براى علوم اعتبارى ميسر نيست و به تعبير مرحوم آخوند

خراسانى (1) برهان، زركشى، ج 1، ص 33.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 15

اينها تعاريف شرح الأسمى هستند.

علامه طباطبائى فرمود: «التّفسير هو بيان معانى الأيات القرآنيّة و الكشف عن مقاصدها و مداليلها» «1».

تذكر:

براى آگاهى از معناى اصطلاحى تفسير بايد توجه داشت كه اين كلمه در طول تاريخ علوم اسلامى در ميان علوم عقلى و نظرى و احيانا علوم تجربى داراى معناى خاصى بوده و غالبا به مفهوم شرح و گزارش كتب علمى و فلسفى و يا شرح كتب يونانى و يا گزارش ترجمه هاى عربى كتب ارسطو و ديگر فلاسفه و يا شرح كتب طبى و غيره به كار مى رفته است، به عنوان مثال مى گفتند: «تفسير طيماوس لأفلاطون» كه اين كتاب به «تفسير التفسير» نيز معروف مى باشد «2».

يا «تفسير اربع مقالات» بطلميوس از على بن رضوان در ستاره شناسى. و «تفسير التحرير» نظام نيشابورى كه شرحى است بر تحرير مجسطى. و «تفسير حى بن يقظان» از ابن زيلا و غير اينها.

ولى كلمه تفسير در ميان علوم نقلى منحصرا در شرح و كشف معانى قرآن و گزارش لغات و تعابير آن ا

ستعمال مى شود.

تفسير در قرآن:

در قرآن كريم، اين كلمه تنها در يك مورد به كار رفته است كه به معناى شرح و تفصيل است مانند آيه مباركه: وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً «3».

يعنى: «كافران براى تو هيچ مثل باطل (ايراد و اشكال) را نياورند مگر آنكه ما در مقابل براى تو سخن حق را و با بهترين تفسير و توضيح بياوريم».

ولى استعمال كلمه «سفر» كه «فسر» مغلوب آن است و مشتقات آن، در حدود يازده مورد از قرآن به كار رفته است كه اساسا مفهوم كشف در مدلول آنها مستتر است (1) تفسير الميزان، ج 1، ص 4 (مقدمه).

(2) دائرة المعارف الاسلامية، ج 5، ص 346 و 347.

(3) سوره فرقان، آيه 33.

درسهايى

از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 16

گر چه همه موارد مربوط به بحث ما نخواهد بود.

تفسير در حديث:

در احاديث نبوى و ائمه اطهار عليهم السّلام كلمه تفسير و مشتقات آن بسيار به چشم مى خورد، به عنوان نمونه رسول خدا فرمود: «من فسّر القرآن برأيه ان اصاب لم يوجر و ان اخطا فليتبوّء مقعده من النّار» «1».

يعنى: «اگر كسى قرآن را به رأى خود تفسير كند گر چه به واقع رسيده باشد پاداشى نمى برد و اگر به خطا رفته باشد جايگاه او از آتش آكنده خواهد شد».

و امام على عليه السّلام فرمود: «ايّاك ان تفسّر القرآن برأيك حتّى تفقّهه من العلماء» «2».

و امام صادق عليه السّلام فرمود: «من فسّر القرآن برأيه فأصاب لم يوجر و ان اخطأ كان اثمه عليه» «3».

2- آغاز پيدايش تفسير و نخستين مفسر قرآن

اكثر مفسران و محققان علوم قرآنى، بى ترديد معتقدند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نخستين مفسر قرآن بوده است و براى تأييد آن ادله و شواهدى ذكر مى كنند كه ما ذيلا به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

در زمان رسول خدا قرآن به طرز ساده اى- كه در خور فهم همگان بود- تفسير مى شد و چون در برخى از آيات، تعابير و الفاظ پيچيده اى به نظر مى رسيد كه حتى خود زبان شناسان كار آمد تازى، درست مفاهيم و مقاصد آنها را درك نمى كردند، لذا احساس مى كردند كه اين گونه تعابير و الفاظ نياز به تفسير و شرح و توضيح دارد.

شواهد تاريخى و حديثى نيز بسيار است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نخستين مفسر و شارح قرآن است، زيرا هر گاه براى صحابه و معاصران مشكلى در فهم قرآن پيدا مى شد به آن حضرت مراجعه مى كردند و طبيعى قضيه نيز بايد اين چنين باشد. (1) ر. ك: بحار،

ج 92، ص 107- 112.

(2) ر. ك: بحار، ج 92، ص 107- 112.

(3) ر. ك: بحار، ج 92، ص 107- 112.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 17

از خود قرآن نيز استفاده مى شود كه تبيين و توضيح معانى قرآن و تشريح مقاصد آن از طرف خداى بزرگ به پيامبر واگذار شده است چنانكه فرمود: وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «1».

يعنى: «بر تو قرآن را نازل كرديم تا بر امت آنچه فرستاده شده است بيان كنى تا باشد كه عقل و فكرشان را بكار گيرند».

سيوطى در خاتمه كتاب «اتقان» خود، بخش قابل ملاحظه اى از آيات قرآنى را كه به وسيله پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تفسير شده با شرح و گزارش خود پيامبر درباره آيات ضبط نموده است، در اين بخش به ترتيب از سوره بقره تا پايان قرآن بسيارى از آيات تفسير شده است كه صريحا آن را به پيامبر ص منسوب مى داند، اين روايات جزء رواياتى است كه از رسول خدا درباره اسباب نزول نقل شده است «2».

شايد بتوان گفت اين قسمت از كتاب سيوطى در صورت صحت روايات آن كهن ترين مأخذ تفسير قرآن است.

اينك به بخشى از تفسيرها كه به پيامبر اسلام ص منسوب است مى پردازيم:

1- وقتى آيه شريفه الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ «3»، نازل شد و به مردم ابلاغ گرديد، مردم از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پرسيدند كه كداميك از ما هستيم كه به خود ظلم نكرده ايم؟ پس ما مشمول امن و هدايت نيستيم؟

رسول خدا در

پاسخ فرمود: منظور از ظلم در اين آيه، شرك است و سپس براى تأييد نظر خود به آيه ديگر استشهاد فرمود: يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ «4»، يعنى: «فرزندم! به خدا شرك نياور كه شرك ستم بزرگى است».

2- از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه در سوره فاتحة الكتاب «المغضوب عليهم» را (1) سوره نحل، آيه 44.

(2) اتقان، ج 2، نوع 80، طبقات المفسرين.

(3) سوره انعام، آيه 82.

(4) سوره لقمان، آيه 13.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 18

به يهود و «الضّالين» را به نصارا تفسير فرمودند. ابو الفتح رازى در اين رابطه نقل مى كند كه: عبد اللّه شقيق روايت كرد از بعضى از صحابه كه گفت: رسول خدا در «وادى القرى» با جهودان كارزار مى كرد، مردى از اهل يقين گفت: اينان كيستند كه با تو كارزار مى كنند؟ فرمود: «المغضوب عليهم»، گفت: ديگران كيستند؟ و اشاره به ترسايان كرد و فرمود: «هم الضّالّون» «1».

3- عدى بن حاتم، مقصود از خيط ابيض و اسود در آيه حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ «2»، را متوجه نشد، از رسول خدا سؤال كرد، حضرت فرمود: منظور از خيط ابيض سفيدى روز و خيط اسود سياهى شب است «3».

اين سه روايت نمونه اى از دهها حديث است كه منسوب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است.

و براى آگاهى بيشتر به كتاب اتقان سيوطى، پايان كتاب، باب 80 و كتب تفسيرى ديگر مراجعه نماييد كه در ذيل هر آيه، حضرت تفسير آن آيه را بيان نموده است.

بنابر اين، آغاز تفسير از زمان

خود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده و اولين مفسر نيز خود آن حضرت بوده است. و پس از آن، در دوران صحابه و سپس در دوران تابعين و بالاخره تاكنون مفسرين بزرگى آمده اند و قرآن را تفسير كرده و پرده از ابهامات برداشته اند.

3- تفسير در دوران صحابه

اشاره

گروهى از صحابه و ياران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم همزمان با آن حضرت و يا پس از رحلت او در امر تفسير قرآن از شهرت چشمگيرى برخوردار بودند كه طبق آراء فريقين مى توان از مفسران زير نام برد:

امير المؤمنين عليه السّلام، عبد اللّه بن عباس، عبد اللّه بن مسعود، ابى بن كعب، زيد بن (1) روض الجنان، ج 1، ص 53.

(2) سوره بقره، آيه 187.

(3) التفسير و المفسرون، ذهبى، ج 1، ص 35.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 19

ثابت، جابر بن عبد اللّه انصارى، و عده ديگر از قبيل: ابى بكر، عمر، عثمان، ابو موسى اشعرى، عبد اللّه بن زبير و غير اينها كه آثار تفسيرى آنها ناچيز است.

الف- امير المؤمنين على عليه السّلام (متوفاى 40 ه ق)

اكثر محققان اهل سنت، خلفاى راشدين را از مفسران معروف عصر صحابه معرفى كرده اند و ضمنا يادآور مى شوند كه در ميان آنها آنكه بيش از همه، احاديث و روايات در تفسير، از وى نقل شده است، على بن ابى طالب عليه السّلام مى باشد و احاديث مربوط به تفسير قرآن از ديگر خلفا بسيار كم و ناچيز است، براى اين نكته (عوض اينكه به حقيقت مطلب توجه كنند و آن ناآگاهى آن سه نفر نسبت به مسائل قرآنى است) چنين استدلال كرده اند كه خلفاى ديگر پيش از على عليه السّلام از دنيا رفته اند «1».

سيوطى مى نويسد: از ابى بكر، جز آثار اندكى در تفسير به ياد ندارم و اين آثار از شمار ده تجاوز نمى كند، ولى درباره امير المؤمنين عليه السّلام چنين مى نگارد: «امّا علىّ فروى عنه الكثير» و راجع به خلفاء مى گويد: «امّا لخلفاء فاكثر من روى عنه

منهم علىّ بن ابى طالب» «2» يعنى اما از خلفا كسى كه بيشتر از همه روايت تفسيرى از او نقل شده است على بن ابى طالب عليه السّلام است.

با توجه به شواهد تاريخى و مدارك كهن اسلامى بايد گفت: نخستين مفسر قرآن پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم على بن ابى طالب عليه السّلام مى باشد، چنانكه يكى از محققان قرن ششم از اهل سنت مى نويسد: گروه بسيارى از پيشينيان، قرآن را تفسير كرده اند، اما «صدر المفسرين» كه تفسير او مورد تأييد صحابه بوده است على بن ابى طالب عليه السّلام مى باشد و پس از او ابن عباس قرار دارد كه عمرى را در تفسير قرآن مصروف داشته (1) اتقان، سيوطى، ج 2 پايان كتاب، نوع 80، طبقات مفسرين. و مناهل العرفان، زرقانى، ج 1، ص 482 و 483، و مباحث في علوم القرآن، صبحى صالح، ص 289.

(2) اتقان، سيوطى، ج 2، باب 80، طبقات مفسرين.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 20

و آن را به كمال رسانيد «1».

اعلميت على عليه السّلام مورد گواهى مفسران بزرگ عصر تابعين بوده است مانند:

عطاء بن ابى رباح كه مى گويد: من اعلم از على را در قرآن نمى شناسم.

سعيد بن جبير مى گويد: اگر چيزى از على براى ما محرز مى شد از آن عدول نمى كرديم «2» و تفسير ابن عباس تفسيرى است كه از على فراهم آمده است.

ب- عبد اللّه بن عباس (متوفاى 68 ه ق)

مورخان و محققان اسلامى، على رغم سن كم ابن عباس به هنگام وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، او را از اصحاب و ياران رسول خدا معرفى كرده اند «3» و نوشته اند: او از كودكى بويژه

هنگامى كه به سن تميز و تشخيص رسيد، همواره ملازم با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده و به اسرارى از مسائل نبوت و رسالت، وقوف و آگاهى يافته بود «4».

مسلما اين عامل در نبوغ او در تفسير بى تأثير نبوده است.

علاوه بر اين، ابن عباس از شاگردان برجسته امير المؤمنين على عليه السّلام بوده و معارف تفسيرى خود را از محضر او فراهم آورده است، چنانكه خود كرارا اين نكته را گوشزد كرده و با تعابير متنوعى بدان تصريح نموده است: «ما اخذت من تفسير القرآن فعن علىّ بن ابي طالب عليه السّلام» «5».

و مى گفت: آنچه على عليه السّلام بيان و گزارش فرموده آموختم و سپس به اين نتيجه رسيدم كه علمم و آگاهى من نسبت به دانش و علم او همچون بركه آبى است در كنار دريا «6». (1) مقدمة الجامعة المحرر، ابن عطيه، ص 263.

(2) التفسير و المفسرون، ذهبى، ج 1، ص 90.

(3) منتهى المقال، ابو على، ص 168، خلاصة الأقوال، علامه حلى، ص 51، اتقان، سيوطى، ج 2، باب 80، طبقات مفسرين.

(4) سفينة البحار، ج 2، ص 150.

(5) التفسير و المفسرون، ذهبى، ج 1، ص 89 و 90.

(6) سفينة البحار، ج 2، ص 414.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 21

اهميت تفسير ابن عباس تا آن پايه بود كه مكتبى در تفسير بوجود آورد و اين مكتب نخست در مكه ظهور كرد و سپس در اكثر بلاد اسلامى رو به گسترش نهاد، لذا ابن تيميه مى گويد: «آگاهترين مردم به تفسير قرآن، اهل مكه بودند، زيرا آنان ياران ابن عباس و از شاگردان

او به شمار مى روند مانند مجاهد، عطاء، عكرمه غلام ابن عباس، و غير اينها «1»، به همين جهت «ابن عباس» در طول تاريخ تفسير، به القاب و عناوين خاص علمى شهرت يافت از قبيل: ترجمان القرآن، فارس القرآن، حبر الأمة، بحر الأمة، رئيس المفسرين، شيخ المفسرين و الأب الأول لتفسير القرآن» «2».

ج- عبد اللّه بن مسعود (متوفاى 32 ه ق)

وى از لحاظ كثرت احاديث تفسيرى، تالى تلو ابن عباس بوده و داراى مقامى بس ارجمند در تفسير قرآن است. محققان، وى را از جمله دوازده نفر بزرگانى مى دانند كه به ولايت و دوستى خاندان پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در زمان صحابه معروف بوده اند.

ابن مسعود از آن جهت كه دقيقا حافظ قرآن بوده، سخت مورد توجه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرار گرفته و پيامبر دوست داشت كه تلاوت قرآن را از زبان وى استماع نمايد «3».

آگاهى ابن مسعود در قرائات و تفسير قرآن و نيز وسعت معارف و گسترش اطلاع او در اين زمينه، مورد تأييد محققان و مفسران اسلامى است «4». (1) مقدمة فى اصول التفسير، ص 5.

(2) اتقان، سيوطى، ج 2، باب 80، تأسيس الشيعة، صدر، ص 322، مقدمة التفسير، مراغى ص 6، سفينة البحار، ج 2، ص 150 و 154 و مذاهب التفسير الإسلامى، گولد زيهر، ص 89 و ...

(3) سفينة البحار، ج 2، ص 137 و 414، و مقدمه مجمع البيان.

(4) أسد الغابة، ابن اثير، ج 3، ص 256 و 260.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 22

د- ابىّ بن كعب (متوفاى ميان 19 تا 32 ه ق)

گويند: وى نخستين كاتب وحى بوده و از جمله دوازده نفر كسانى است كه خلافت اولى را نپذيرفت، به همين جهت خواستند وى را از منبر پائين آورند «1».

نوشته اند كه «ابىّ بن كعب» داراى نسخه بزرگى در تفسير بوده كه آن را ابو جعفر رازى از ربيع بن انس، از ابى العاليه و او از ابى بن كعب روايت كرده است، ابن جرير طبرى و ابن ابى حاتم در

مستدرك و احمد حنبل در مسند، مقادير فراوانى از اين تفسير را آورده اند «2». و چون ابى بن كعب از احبار يهود بوده و به اسرار كتب يهود و محتواى آنها آشنائى داشته و نيز خود از كتّاب وحى بوده و اضافه بر آن، هر آيه اى كه در قرآن به نظر وى، مشكل و پيچيده تلقى مى شد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى پرسيد، او را از مفسرين بنام عصر صحابه به شمار مى آورند «3».

مفسرين عصر تابعين در مدينه غالبا از ابى بن كعب در امر تفسير قرآن پيروى مى كردند، چون وى بيش از ديگر مفسران صحابى در اين شهر از شهرت برخوردار بوده است علاوه بر اينكه روايات نسبتا زيادى در تفسير از او نقل شده است و در واقع مى توان «ابى بن كعب» را بنيانگذار مكتب تفسيرى اهل مدينه دانست.

ه- زيد بن ثابت بن ضحاك انصارى (متوفاى 45 ه ق)

وى از بزرگان صحابه و از كتّاب وحى بوده و به كنيه «ابو خارجه» معروف بود، زيد در مدينه در امور قضا و فتوا و قرائت و فرائض، سر آمد ديگران بود و هموست كه با تشويق عمر و به امر ابو بكر پس از جنگ يمامه به جمع آورى و تدوين قرآن (1) سفينة البحار، ج 1، ص 8 و تأسيس الشيعة، صدر، ص 324.

(2) اتقان، سيوطى، ج 2، باب 80، طبقات مفسرين.

(3) التفسير و المفسرون، ذهبى، ج 1، ص 92. ضمنا براى آگاهى بيشتر از احوال ابى بن كعب به اسد الغابه ابن اثير، ج 1، ص 49 و 50 مراجعه نمائيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 23

پرداخت، و عثمان نيز مردم را

به قرائت زيد متحد ساخت و برخى نوشته اند كه زيد، عثمانى بوده و مردن را به سبّ و ناسزاى على عليه السّلام تحريص مى كرد «1».

ابن عباس با وجود جلالت قدر و وسعت دانش، براى كسب علم، به خانه زيد مى رفت و مى گفت: «به نزد علم بايد رفت چون علم نزد كسى نمى آيد» يك بار اين عباس ركاب زيد را گرفت تا او سوار شود، زيد او را از اين عمل باز داشت، ابن عباس گفت: به ما اينچنين امر شده است كه با دانشمندان خود رفتار كنيم.

وقتى زيد بن ثابت از دنيا رفت، ابو هريره گفت: حبر امت و دانشمند عالى مقام اين امت در گذشت، اميد است كه خداوند ابن عباس را جانشين او قرار دهد «2».

شهرت علمى زيد در كتابت وحى و قرائت بوده است و در تفسير آثار كمترى از وى به نظر مى رسد.

و- جابر بن عبد اللّه انصارى (متوفاى 74 ه ق)

ابى الخير در طبقات المفسرين، وى را از مفسران طبقه اول به شمار آورده است «3». چنانكه سيوطى نيز او را از مفسران عصر صحابه مى داند «4» وى در هجده غزوه همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شركت كرده و در جنگ صفين نيز جزء ياران على عليه السّلام بود. جابر يكى از برجستگان حفّاظ حديث و سنن بوده است «5» و در كتب رجال شيعى از بزرگان شيعه و ثقات محدثين معرفى شده است «6». (1) سفينة البحار، محدث قمى، ج 1، ص 575.

(2) لغتنامه دهخدا، زدن، ص 611.

(3) تأسيس الشيعة، ص 323.

(4) اتقان، سيوطى، ج 2، باب 80، طبقات مفسرين.

(5) اسد الغابه، ابن اثير، ج 1، ص 295.

(6)

سفينة البحار، ج 1، ص 140.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 24

ويژگيها و امتيازات تفسير صحابه
اشاره:

تفسير قرآن در دوره صحابه بصورت روايت و حديث بيان مى شد و غالبا با طرحى بسيار ساده و بسيط برگزار مى گرديد و مى توان گفت: تفسير صحابه در واقع روايت و نقل از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده است، نه تفسير به معناى اصطلاحى آن، در اين دوره (كه از نيمه دوم قرن اول تجاوز نمى كند) تفسير شاخه و شعبه اى از علم الحديث بوده است، لذا رجال حديث داراى اطلاعات گسترده ترى در تفسير قرآن بوده اند، چنانكه ما اين روابط و پيوندهاى عميقى را كه ميان تفسير و حديث وجود داشت در اعصار بعدى، در مورد تدوين حديث مشاهده مى كنيم، يعنى محدثان بخش مهمى از كتب حديث خود را به ابواب تفسير قرآن اختصاص مى دادند.

تفسير قرآن كه بعدها در تدوين علوم اسلامى بصورت علمى مستقل و جداگانه در آمد و به تدريج از حدود و قيود تفسير اثرى و نقلى، خارج گرديد و بالمأل بر حسب تخصص مؤلفان، داراى روشهاى متنوعى شد، مطلبى است كه با مساعى محققان متأخر از زمان صحابه تدريجا در تفسير راه يافت. اگر چه عده زيادى از محققان اسلامى اظهار كرده اند كه تفسير صحابى صرفا در مسائلى كه رأى و نظر را در آنها مجالى نيست- از قبيل اسباب نزول- در حوزه نقل و حديث محدود بوده است و الّا در مسائل ديگر در همين دوره، نوعى اجتهاد و اظهار رأى و نظر در مورد تفسير قرآن مى بينيم، چنانكه ملاحظه كرده ايم ابن عباس و ابن مسعود و غير آنها از خود نيز مايه هائى بر

نقل و حديث در امر تفسير قرآن افزودند و مورخان آنها را پايه گذاران مكاتب تفسيرى معرفى كردند.

ولى ناگفته نماند كه اجتهاد و اظهار نظر صحابه از نظر مفسر، هيچگونه تنافى و تعارضى با تقرير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نداشت بلكه تحقيقات يك مفسر در عصر صحابه

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 25

هماهنگ با تفسير و تقرير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيش مى رفت «1».

پس از ذكر مقدمه اينك به ويژگيها و امتيازات تفسير اين دوره مى پردازيم «2»:

الف- اختلاف ميان مفسرين در اين دوره بسيار اندك و ناچيز بوده است، چون هنوز عوامل اختلاف كه عبارت از منازعات در مسلك و عقايد مذهبى بوده چندان عميق و گسترده نبود و نمى توانست آنچنان در تفسير راه يابد كه در آن اختلاف چشمگيرى ايجاد كند.

ب- به شرح و تفسير اجمالى و گزارش كوتاهى در توضيح آيات قرآن اكتفا مى شد، يعنى قرآن با زمينه هاى علمى و به عبارت ديگر با ضوابط ادبى و كلامى و فلسفى و عرفانى و غير اينها تفسير نمى شد، چون اينگونه ضوابط هنوز در آن دوره مدون نشده و صورت علمى بخود نگرفته بود اگر چه ما مى بينيم كه ابن عباس با ساير مفسرين صحابى در گزارش مفردات قرآن و يا تأييد عربيت آن به اشعار كهن جاهلى و يا به كيفيت تعبير عرب باديه نشين و طرز برداشت آنها از واژه هاى تازى استشهاد و احتجاج مى كردند ولى هنوز اينگونه اظهار نظرها و مباحث جنبه علمى بخود نگرفته و با موازين و مقياسها و ضوابط همراه نبود.

ج- بر اساس همان ويژگى و امتياز نخستين (الف)

مى توان گفت: استنباط احكام فقهى از قرآن بصورتى كه بتوان ضمن آن از مذهب خاصى حمايت نمود معمول نگرديده، چون هنوز مذهب خاص و روش ويژه اى در فقه بوجود نيامده بود، لذا نمى توان گفت كه: در اوائل اين دوره مفسران صحابى از روش و مذهب خاصى چه از نظر اعتقادى و كلامى و چه از لحاظ احكام و مسائل فرعى و فقهى جانبدارى مى كردند.

و به عبارت ديگر: ما در اين دوره امثال تفسير كشاف زمخشرى و مفاتيح الغيب (1) سه مقاله در تاريخ تفسير و نحو، دكتر سيد محمد باقر حجتى، ص 38.

(2) به سه مقاله در تاريخ تفسير و نحو، دكتر سيد محمد باقر حجتى، مقاله سيرى در تفسير قرآن، مراجعه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 26

امام رازى را- كه از مسائل و مواضيع خاصى در كلام حمايت مى كند- نمى بينيم چنانكه تفسيرى امثال: احكام القرآن جصّاص و يا كنز العرفان فاضل مقداد را نمى يابيم كه از مذهب فقهى خاصى جانبدارى كند، اگر چه نسبت به هر دو موضوع اشارات و رموزى در برخى از روايات تفسيرى اين عصر به چشم مى خورد و بطور جسته و گريخته و به ندرت و بدون هيچگونه طرح علمى ديده مى شود.

د- اينطور به نظر مى رسد كه در اين عصر جز خود قرآن، كتاب ديگرى تدوين نشد و يا اينكه مى توان گفت: شواهد و دلائل قطعى براى تدوين تفسير جامعى براى قرآن در اين دوره وجود ندارد. اگر چه يك سلسله روايات، تدوين تفسير را در اين دوره تأييد مى كند؛ از ابن ابى مليكه روايت شده است كه مى گفت: من ديدم مجاهد از ابن عباس راجع

به تفسير قرآن پرس و جو مى كرد در حالى كه الواحى با خود داشت، ابن عباس به وى مى گفت: بنويس و مجاهد تا آنجا اين پرسش را ادامه داد تا از تمام تفسير سؤال كرد «1».

از اين روايت با اينكه كاملا رسا نيست، چنين استفاده مى شود كه تفسير قرآن در حيات ابن عباس بوسيله مجاهد تدوين شد، ولى اين روايت علاوه بر اينكه از يك طريق نقل شده است، صراحتى قاطع در تدوين كتاب تفسير كامل ندارد.

تفسيرهاى موجود و منسوب به ابن عباس نيز با وسايطى از وى نقل شده است كه نزديكترين واسطه به ابن عباس از اواخر قرن اول هجرى تجاوز نمى كند، و در نتيجه از دوره صحابه مى گذرد و به عصر تابعين مى رسد، عصر تدوين تفسير به قرن دوم يا اواخر قرن اول مربوط است كه عصر تابعين را تشكيل مى دهد، بنابر اين تفسير مدون منسوب به ابن عباس، عبارت از رواياتى است از او كه در دوره هاى بعدى جمع و تدوين گرديد.

ه- چنانكه در مقدمه تفسير صحابه ياد آور شديم، مفسرين در اين دوره براى (1) مقدمة في اصول التفسير، ابن تيميه، ص 28.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 27

تفسير آيات، از نقل و اثر استمداد مى كردند و تفسير مانند فقه و ساير معارف اسلامى بخشى از علم الحديث بوده است و حتى اگر تفسير آيه اى را در حديث نمى يافتند باز هم به مرجعى پناه مى بردند كه اين مرجع نيز از حديث استمداد مى كرد (اقوال صحابه) اين رويه كم و بيش تا قرنها ادامه يافت، حافظ ابن كثير مى گويد: «وقتى ما تفسير آيه اى را در قرآن و حديث نمى يافتيم

به اقوال صحابه مراجعه مى كرديم، زيرا آنها از همه عالمتر بودند به جهت آنكه شاهد قرائن و اوضاع و شرايطى بودند كه ويژه خود آنها بود» «1»، زيرا آنان همزمان با اين شرايط و اوضاع مى زيستند و از نزديك و بدون واسطه، مواطن نزول آيات را شاهد بودند.

بهر حال، تفسير در عصر صحابه از حدود تفسير به مأثور خارج نشده بود و كمتر درباره آيات اجتهاد و اظهار نظر مى شد و حتى اين روش را گروهى از مفسران مانند طبرى و ديگران در قرنهاى بعد ادامه دادند.

تذكر:

در پايان تذكر نكته اى را مفيد مى دانم و آن اينكه، گفته ايم در دوران صحابه تفسير مدونى نبود ولى بايد گفت: يك تفسير مدون بوده كه قرآن را با ترتيب نزول و تفاسير مرفوع به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بطور كامل تدوين نموده بود، ولى هيأت حاكمه با كمال شدت و وقاهت از نشر آن جلوگيرى نموده است و آن مصحف على بن ابى طالب عليه السّلام است كه حضرت پس از رحلت پيامبر قسم خورد كه دست به هيچ كارى نزند تا قرآن را بطور كامل جمع نمايد و كار حضرت تنها جمع آيات قرآن نبود بلكه با بيان معانى و اسباب نزول و نقل روايات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در تفسير آيات همراه بود، و به همين جهت نخواستند قرآنى با تفسير و توضيح در دست مردم قرار گيرد و با جلوگيرى آن خواستند عترت را بدست فراموشى بسپرند!! (1) مقدمة التفسير، ابن كثير، ج 1، ص 3.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 28

4- تفسير در دوران تابعين «1»

اشاره

گروهى از تابعين كه صحابه و ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را درك كردند- با استفاده از همنشينى با آنان و مطالبى كه از آنان شنيدند- به تفسير قرآن پرداختند، در اين دوره، تابعين علاوه بر مطالبى كه در تفسير قرآن كريم از صحابه فرا مى گرفتند، تدريجا به اظهار نظر و اجتهاد در آن آغاز كردند، بيش از آنچه كه در ميان مفسران صحابى، اين تفسير به رأى ديده مى شود، شايد علت آن فزونى قابل ملاحظه مفسران در اين دوره يعنى عصر تابعين مى باشد كه بازده

آن، پيدايش طبقات و يا مكتبهاى تفسيرى است كه اين طبقات، از نظر مشايخ و استادان تفسير، ممتاز و مشخص بودند و بر حسب بلاد و شهرهاى مهم اسلامى نام بردار بودند، مانند مفسران مكه، مفسران مدينه و مفسران عراق (بصره و كوفه).

مفسران معروف مكه در دوره تابعين

در اين دوره- چون اغلب مفسران مكه از شاگردان ابن عباس بودند- از روش او در تفسير پيروى مى كردند و گزارشهاى او را درباره آيات قرآنى نقل مى نمودند، در ميان اين مفسران چند تن بيش از ديگران در تفسير قرآن مشهور بودند مانند: سعيد بن جبير، مجاهد بن جبر مكى، عكرمه (غلام ابن عباس)، عطاء بن ابى رباح، طاووس بن كيسان يمانى و غير اينها.

مفسران معروف مدينه در دوره تابعين

مى دانيم كه بسيارى از صحابه در مدينه مقيم شدند و مانند عده ديگر به ساير بلاد اسلامى رو نياوردند و اينان براى تعليم كتاب خدا و تفسير قرآن، مجالس درس در (1) سه مقاله در تاريخ تفسير و نحو، مقاله سيرى در تفسير قرآن، سيد محمد باقر حجتى.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 29

مدينه داشتند كه بسيارى از تابعين در تفسير قرآن از اين مجالس مستفيض مى شدند و در نتيجه مكتبى در تفسير بوجود آمد كه اهل مدينه از آن پيروى مى كردند و چون ابىّ بن كعب در مدينه بسر مى برد و در نتيجه در اين منطقه بيش از ديگران در كار تفسير شهرت يافت مفسران دوره تابعين در مدينه غالبا از تفسير او پيروى مى كردند، عده اى از مشاهير تفسير در مدينه عبارتند از: ابو العاليه رفيع بن مهران رياحى و زيد بن اسلم و محمد بن كعب قرظى، (از نژاد يهود بنى قريظه بود).

مفسران معروف دوره تابعين در عراق (كوفه و بصره)

مفسران عراق در تفسير خود از ابن مسعود پيروى مى كردند، چون ابن مسعود در آنجا بيش از ديگران در تفسير قرآن شهرت يافت بدان جهت كه وقتى عمار بن ياسر بوسيله عمر به عنوان والى كوفه منصوب گشت، عبد اللّه بن مسعود را به سمت معلم قرآن و تفسير و نيز معاون عمار، همراه وى گسيل داشت.

مفسران عراق بخاطر وجود مسائل خلافى و كثرت اختلاف ميان آنها، اهل رأى و نظر بودند و مى گويند: ابن مسعود اساس اين طريقه و روش تفسيرى را بنياد كرد كه بصورت مبدأ و زمينه اى براى روش تفسيرى اهل كوفه در آمد. لذا بيش از پيش براى تفسير آيات قرآن از رأى و

نظر او استمداد مى كردند و اختلاف آنان در مسائل فقهى و دينى بازده اظهار نظر و اجتهاد آنها در فهم نصوص و متون دينى يعنى قرآن و حديث بوده است.

مفسران معروف كوفه در دوره تابعين

آنان عبارت بودند از: ابو اسماعيل مرّة بن شراحيل، معروف به مرّة الطيب همدانى كوفى، علقمة بن قيس بن عبد اللّه نخعى كوفى، مسروق بن اجدع كوفى، عامر بن شراحيل شعبى كوفى، اسود بن يزيد نخعى، جابر بن يزيد جعفى تابعى و اسمعيل بن عبد الرحمن كوفى، معروف به «سدّى كبير».

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 30

مفسران معروف بصره در دوره تابعين

آنان عبارت بودند از: ابو سعيد حسن بصرى، قتادة بن دعامه سدوسى و ابو صالح بازان يا بازام بصرى.

مفسران معروف كمى پس از دوره تابعين

در دوره تابعين و كمى پس از آن، علاوه بر افراد فوق الذكر، گروهى از مفسران را مى بينيم كه در تفاسير قرآنى در طول تاريخ تفسير جايى براى خود باز كرده و آراء آنها شرح و گزارش آيات مورد استفاده بوده است و آنان عبارتند از:

عطاء بن ابى سلمه خراسانى، محمد بن سائب كلبى، على بن ابى طلحه هاشمى، قيس بن مسلم كوفى، سليمان بن مهران اعمش، مقاتل بن سليمان ازدى خراسانى، ضحاك بن مزاحم هلالى و عطية بن سعيد عوفى جدلى كوفى.

مشخصات و ويژگيهاى تفسير در عصر تابعين
الف- راه يافتن اسرائيليات و نصرانيات در تفسير قرآن:

ابن خلدون مى نويسد: اقوال اهل كتاب و آراء آنها كه به اسرائيليات از يهوديان و نصرانيات از ترسايان شهرت يافتند، در تفسير قرآن راه يافته است و مطالب غثّ و سمين و مردود و مقبول، جايى را در تفسير قرآن براى خود باز نموده اند «1».

علت و انگيزه اين امر يك سلسله عوامل اجتماعى و فرهنگى و دينى بوده كه مفسران را واداشت كه اينگونه مطالب بيگانه را در تفسير بگنجانند، ابن خلدون يكى از اين عوامل را در غلبه بى سوادى بر ملت تازى آن روز جستجو مى كند و مى نويسد:

تمايل و گرايش عرب آن روز به شناخت و اسباب و علل و مبدأ آفرينش و بالأخره (1) مقدمه ابن خلدون، مقدمة العبر، ص 439.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 31

اسرار وجود و نيز شناخت هر حقيقتى كه مألا با حوادث و رويدادها پيوند دارد سبب گشت تا براى فهم و پاسخ آنها به اهل كتاب مراجعه كنند و از آنها- بخاطر اينكه تصور مى كردند كه داراى احاطه بيشترى در اين مطالب مى باشند- استمداد نمايند.

شايد مجوز مفسرين در رجوع به اهل كتاب

و قبول روايات و آراء آنها اين بود كه اينگونه مطالب هيچگونه پيوند و رابطه اى با احكام و مسائل اعتقادى خاص اسلام نداشته تا درباره قبول آنها احتياط و تعمق بيشترى مبذول دارند و اخبار نادرست را باز شناسند «1». به همين جهت مفسرانى در اين عصر، سهل انگارى و مسامحه را در قبول اين روايات و آراء اهل كتاب روا دانسته و ناخود آگاه آنها را در تفسير قرآن وارد كرده اند.

ابن النديم مى نويسد: تورات در قرن سوم هجرى بوسيله احمد بن سلام به زبان عربى ترجمه شد «2». قهرا اين مى تواند عامل ديگرى براى ورود اسرائيليات در تفسير ما باشد.

ما مى دانيم كه در كتب تفسير قرآن، روايات كعب الأحبار، وهب بن منبه، عبد اللّه بن سلام و عبد الملك بن عبد العزيز بن جريح و ديگران بسيار ديده مى شود، آنان يهوديانى بودند ساكن بلاد يمن كه اسلام آوردند و بخاطر اينكه از صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بشمار مى آمدند و برخى از آنان نيز مشقّاتى را از رهگذر اسلام آوردن خود، تحمل كردند، مقام و موقعيت ويژه اى را در ميان مسلمين بدست آوردند.

وقتى از اينگونه افراد جديد الاسلام در مورد غير احكام شرعى يعنى درباره قصص و داستانهاى قرآن سؤالى مى شد، طبق مأنوسات ذهنى خود- كه از فرهنگ و معارف دينى يهود رنگ گرفته بود- پاسخ مى دادند و هماهنگ با مطالعاتى كه در دين يهود داشتند، قصص و داستانهاى قرآن را گزارش مى كردند، سپس اين مطالب (1) مقدمة العبر، ص 439 و 440.

(2) فهرست ابن النديم (ترجمه فارسى) ص 37 و 38.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 32

در ميان مسلمين رايج مى گشت و آنان نيز بدون اينكه در ريشه اينگونه مطالب مطالعه كنند و مأخذ آنها را باز يابند، آنها را به عنوان يك حقيقت بطور ناخود آگاه در تفسير خود آورده اند.

علاوه بر همه اينها، منافقين صدر اسلام كه غالبا متشكل از همين يهوديان بودند عامدا و آگاهانه به منظور ايجاد تزلزل در ايمان مردم و از ميان بردن شكوه و عظمت اسلام روايات مجعول و ساختگى را به اذهان آنها تحميل مى كردند.

به همين جهت در قرن سوم هجرى، نقد اخبار و احاديث بصورت علمى در آمد و نخستين كسى كه اين كار را آغاز كرد، «محمد بن سلام جمحى» (متوفاى 232 ه ق) در آغاز كتاب طبقات الشعراء مى باشد و سپس محققان اسلامى به تنظيم مسائل مربوطه پرداختند و قواعد و ضوابطى را براى شناخت احاديث و مأخذ آنها تنظيم كردند «1».

ب- گسترش نسبى روش تفسير به رأى:

گر چه تفسير در عصر تابعين، كاملا از حدود تفسير اثرى و نقلى بيرون نرفت بلكه قرآن غالبا بر اساس نقل و اثر، تفسير مى شد، ولى نتوانست مانند عصر صحابه رنگ روايتى و نقلى خود را حفظ كند و چنانكه ديديم تفسير در بلاد مختلف تابع مكتبهاى خاصى گشت، در مكه از ابن عباس در مدينه از ابىّ بن كعب و در عراق از عبد اللّه بن مسعود پيروى مى كردند.

در ميان مفسران اين عصر افرادى همچون سعيد بن جبير، طاووس يمانى و عامر شعبى، سخت از تفسير به رأى خود دارى مى كردند ولى درباره مجاهد و عطاء بن ابى رباح و زيد بن اسلم و قتاده و اصولا اكثر مفسران اهل كوفه نوشته اند كه از تفسير به رأى ابايى

نداشتند!!

ج- آماده شدن زمينه براى تفسيرهاى مذهبى:

ذهبى مى نويسد: اختلافات مذهبى در عصر تابعين ريشه گرفته و تفسيرهايى پديد آمد كه در خلال آن، حمايت (1) سه مقاله در تاريخ تفسير و نحو، مقاله سيرى در تفسير قرآن، دكتر سيد محمد باقر حجتى.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 33

از آراء خاصى در مسائل مذهبى ديده مى شد و چنانكه ديديم قتاده در مسئله قضا و قدر، خوض مى كرد و متهم بود كه داراى مذهب قدرى است و بى شك گرايش شديد او به بحث از قدر، روش او را در تفسير دگرگون ساخته و ديگران را نيز تحت تأثير قرار داد، لذا گروهى از مفسران اسلامى تفسير او را به علت قدرى مذهب بودن او نپذيرفتند، و همچنين حسن بصرى نيز بر اساس زهد و عقيده به قدر، آيات قرآنى را توجيه مى كرد و حتى منكر قدر را تكفير مى نمود.

نخستين اختلافى كه ميان مسلمين پس از وفات پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خودنمايى كرد و پيش از وفات او نيز تا حدودى ريشه دار بود، بنا به گفته ابو الحسن اشعرى (م 324 ه ق) همان اختلاف در امامت و خلافت است وى مى نويسد: «و اول ما حدث من الإختلاف بين المسلمين بعد نبيهم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اختلافهم في الامامة» «1» و اين اختلاف قطعا بصورت مؤثرترين و نيرومندترين منشأ و مظهر منازعات و مجادلات ميان فرق اسلامى در آمده و زمينه اختلافات فرعى ديگر گرديد كه احيانا در برخى از مظاهر عقايد و يا فروع احكام اين اختلاف ريشه دار گرديد و به تدريج در تفسير قرآن راه يافت، به طريقى كه در

عصر تابعين بطريق جالبى خودنمايى كرد.

عصر صحابه و پس از آن اختلاف قدريه پديد آمد كه معتزليها درباره آنها مى گويند قدريه كسانى بودند كه بر اين اساس مى انديشيدند كه كليه خيرات و شرور و حوادث خوب و بد از جانب خداوند به تقدير و مشيت اوست و روايتى در نكوهش آنها از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل كردند كه فرمود: «القدريّة مجوس أمّتى» «2»، يعنى:

قدريه و پيروان اين مكتب، مجوسى امت من به شمار مى آيند».

اين مذهب و ساير مذاهب گر چه در زمان صحابه داراى سابقه بوده ولى در زمان تابعين، اختلافات مذهبى رو بشدت نهاد و ما مى بينيم كه گروهى از صحابه از قبيل (1) مقالات الاسلاميين، اشعرى، ج 1، ص 2.

(2) سفينة البحار، ج 2، ص 409.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 34

ابن عباس، جابر، انس و امثال آنها راجع به قدريه زبان انتقاد گشودند و سفارش كردند كه به آنها سلام نكنند و اگر بيمار شدند به عيادتشان نروند و به هنگام مرگ بر آنان نماز نگزارند «1».

د- آغاز تدوين تفسير:

چنانكه در صفحات پيشين در رابطه با زمان صحابه گفتيم، تدوين تفسير در دوران صحابه واقع نشده ولى در زمان تابعين نوشتن تفسير آغاز شده و كتب تفسير از آن زمان به وجود آمد، از اينكه اولين تفسير قرآن را چه كسى نوشته است بين مورخين و مفسرين اختلاف است و طبق تحقيقى كه دكتر سيد محمد باقر حجتى در مقاله سيرى در تفسير قرآن خود انجام داده است، سعيد بن جبير (م 94 ه ق) نخستين مدون تفسير قرآن است، مفسران ديگر پس از او اقدام

به چنين كارى نموده اند. و سعيد بن جبير به علت تشيع و وفادارى او نسبت به امير المؤمنين على عليه السّلام با شكنجه اى دردناك به وسيله حجاج به شهادت رسيد.

5- طبقات مفسرين «2»

اشاره

پس از بررسى دو طبقه از طبقات مفسرين (يعنى صحابه و تابعين) اينك به مورد است كه طبقات مفسرين را در طول تاريخ به طور كلى اعم از شيعه و سنى بررسى نماييم هر چند بررسى بسيار مختصر و كوتاه:

طبقات مفسرين از اهل سنت
اشاره

با مراجعه به تاريخ و دوران زندگى مفسرين و شيوه تفسيرى آنها مى توان آنها را به چندين طبقه تقسيم كرد: (1) التبصير في الدين، ابو المظفر اسفرائنى، طبق نقل مصطفى عبد الرزاق در كتاب: تمهيد لتاريخ الفلسفة الاسلامية، ص 285.

(2) ر. ك: مجمع البيان، ج 1، ص 7 و تفسير الميزان، ج 1، مقدمه و قرآن در اسلام، علامه طباطبائى، ص 72.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 35

طبقه اول:
اشاره

صحابه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هستند كه پس از رحلت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به تفسير اشتغال داشتند مانند: ابى بن كعب، عبد اللّه بن مسعود، جابر بن عبد اللّه، ابو سعيد خدرى، عبد اللّه زبير، عبد اللّه بن عباس، عبد اللّه بن عمر، ابو هريره، ابو موسى و ديگران.

روش تفسيرى اين گروه اين بود كه گاهى آنچه را كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در معانى آيات شنيده بودند در شكل روايت مسند نقل مى كردند «1»، اين احاديث از اول تا آخر قرآن جمعا 240 و اندى حديث است كه بسيارى از آنها ضعيف و متن برخى از آنها منكر است.

و گاهى تفسير آيات را در صورت اظهار نظر بى آنكه به پيامبر نسبت دهند القاء مى كردند ولى متأخرين اهل تفسير از اهل سنت اين قسم را هم جزء روايات نبوى در تفسير مى شمارند، زيرا صحابه قرآن را از مقام رسالت آموخته اند و مستبعد است كه خودشان از پيش خود چيزى گفته باشند.

دليل قاطع بر اين سخن نيست، علاوه بر اينكه مقدار زيادى از اين نوع روايات، رواياتى است كه

در اسباب النزول آيات و قصص تاريخى آنها وارد شده است و همچنين در ميان روايات صحابه بسيارى از سخنان علماى يهود كه مسلمان شده بودند مانند كعب الاحبار و غيره بدون اسناد يافت مى شود.

علاوه بر همه اينها ابن عباس در اكثر اوقات در معناى آيات به شعر تمثل مى كرد، بنابر اين نمى توان گفت صحابه آنچه را مى گفتند از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود و از خود اظهار نظرى نمى كردند و كلام آنها كلا كلام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است.

تذكر:

بعضى از افرادى كه در بالا نامشان در اين طبقه برده شد از شيعيان هستند مانند: ابىّ بن كعب، جابر بن عبد اللّه انصارى، عبد اللّه بن مسعود و عبد اللّه بن عباس ولى چون هم طبقه با ديگران و روششان در تفسير يكى بود و در زمان صحابه جدايى (1) سيوطى در اتقان، ج 2، باب 80، طبقات مفسرين.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 36

نيز آن چنان مشهود نبود اينها را در يك طبقه و در ضمن طبقات مفسرين از اهل سنت آورده اند.

طبقه دوم:

جماعت تابعين هستند كه شاگردان مفسرين طبقه اول هستند مانند:

مجاهد، سعيد بن جبير، عكرمه و ضحاك و حسن بصرى و عطاء بن ابى رباح و عطاء بن مسلم و قتاده و محمد بن كعب قرظى.

طبقه سوم:

شاگردان طبقه دوم مى باشند مانند: ربيع بن انس، عبد الرحمن بن زيد بن اسلم، ابو صالح كلبى و نظر ايشان.

طبقه چهارم:

اولين گروهى هستند كه در تفسير، كتاب نوشتند و به تعبير ديگر گروه اول مؤلفين تفسير را تشكيل مى دهند مانند: سفيان بن عيينه، وكيع بن جراح، شعبة بن حجاج و عبد بن حميد و از همين طبقه است محمد بن جرير طبرى صاحب تفسير معروف. اين طبقه در قرن دوم به بعد مى زيستند. طريقه اين طبقه نيز اينگونه بود كه اقوال صحابه و تابعين را در صورت روايتهاى معنعن در تأليفات تفسيرى خود وارد مى كردند و از اظهار نظر استقلالى خود دارى مى كردند جز آنكه ابن جرير طبرى در تفسير خود گاهى در ترجيح ميان اقوال اظهار نظر مى كند «1»، طبقات متأخرين از اين طايفه شروع مى شود.

طبقه پنجم:

اينها كسانى هستند كه روايات را با حذف اسناد در تأليفات خود درج كردند و به مجرد نقل اقوال قناعت كردند.

سيوطى در اتقان «2» مى گويد: اختلال نظم تفسير از همين جا شروع گرديده و اقوال زيادى در اين تفاسير بدون مراعات صحت و اعتبار نقل و تشخيص سند به صحابه و تابعين نسبت داده شده و در اثر اين هرج و مرج روايات جعلى بسيارى داخل در تفسير شد و اعتبار اقوال، متزلزل شده است. (1) اتقان، سيوطى، ج 2، ص 243.

(2) اتقان، سيوطى، ج 2، ص 243.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 37

با دقت در آن روايات معلوم مى شود قصص و حكايات قطعى الكذب بسيار ديده مى شود، اسباب نزولى كه با سياق آيات موافق نيست فراوان به چشم مى خورد، احمد حنبل كه خود قبل از اين طبقه است گفته است: سه چيز اصل ندارد: مغازى، ملاحم و روايات تفسير. و از امام شافعى نقل

شده كه از ابن عباس تنها نزديك به صد حديث ثابت شده است «1»، پس اين همه احاديث منقوله از او مجعول است.

طبقه ششم:

مفسرينى هستند كه پس از پيدايش علوم مختلفه و نضج آنها در اسلام به وجود آمدند و متخصصين هر فنى از راه فن مخصوص خود به تفسير پرداختند:

نحوى، از راه نحو مانند: زجاج (م 310 ه ق) و واحدى نحوى (م 468 ه ق) و ابى حيان (م 745 ه ق) كه اين گروه از راه اعراب و بناء آيات بحث نموده اند.

و بيانى: از راه بلاغت و فصاحت مانند: زمخشرى در كشاف (م 537 ه ق).

و متكلم: از راه علم كلام مانند: فخر رازى در تفسير كبيرش (م 606 ه ق).

و اخبارى، از راه نقل اخبار مانند: ثعلبى در تفسير خود (م 426 ه ق).

و عارف، از راه عرفان مانند: ابن عربى و عبد الرزاق كاشى در تفسير خودشان.

و فقيه، از راه فقه مانند: قرطبى (م 668 ه ق) در تفسير خود.

و جمعى ديگر تفاسيرى مختلط از علوم متفرقه نوشتند مانند: تفسير روح البيان، تأليف اسماعيل حقى اسلامبولى (م 1137 ه ق). و تفسير روح المعانى تأليف محمود آلوسى بغدادى (م 1270 ه ق). و تفسير نيشابورى به نام غرائب القرآن.

تأليف نظام الدين حسن قمى نيشابورى (م 728 ه ق).

خدمت اين طبقه به عالم تفسير اين شد كه تفسير را از حالت جمود و ركودى كه در طبقات پنجگانه قبلى داشت بيرون آورده، وارد مرحله بحث و نظر نموده اند، گر چه كسى كه با نظر انصاف نگاه كند خواهد ديد كه در اغلب بحثهاى تفسيرى اين (1) قرآن در اسلام، ص 78.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 38

طبقه، نظريات علمى به قرآن تحميل شده و خود آيات قرآنى از مضامين خودشان استنطاق نشده است در عين حال زحمات اين گروه قابل تقدير است.

طبقات مفسرين شيعه

طبقه اول: كسانى هستند كه روايات تفسير را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه اطهار عليهم السّلام گرفته اند و در اصول خود به طور غير مترتب ثبت كرده و به روايت آنها پرداخته اند مانند: زراره و محمد بن مسلم و معروف و جرير و امثال اينها كه اينها از خواص اصحاب امام پنجم و ششم بوده و زراره و محمد بن مسلم از فقهاى شيعه نيز بوده اند.

طبقه دوم: كسانى هستند كه اقدام به تأليف تفسير نموده و به تعبير بهتر جزء اولين گروه مؤلفين شيعه در تفسير به حساب مى آمده اند مانند: فرات بن ابراهيم كوفى، ابو حمزه ثمالى، عياشى، على بن ابراهيم قمى و نعمانى صاحب تفسير.

شيوه اين طبقه مانند طبقه چهارم از مفسرين اهل سنت اين بود كه روايات مأثوره را كه از طبقه اول اخذ كرده بودند با اسناد در تأليفات خودشان درج مى كردند و از هر گونه اعمال نظر خوددارى مى نمودند و نظر به اينكه زمان دسترسى به ائمه اهل بيت عليهم السّلام طولانى بود و تقريبا سيصد سال ادامه داشت، طبعا اين دو طبقه ترتب زمانى نداشته متداخل بودند.

كسانى كه روايات را با حذف اسناد درج كنند بسيار كم بودند و در اين باب به عنوان نمونه تفسير عياشى موجود را بايد نامبرد كه يكى از شاگردان عياشى از تأليف عياشى اسناد روايات را اختصارا حذف نموده و نسخه او به جاى نسخه

عياشى داير گشته است.

طبقه سوم: طبقه سوم، طبقه ارباب علوم متفرقه است. مانند سيد رضى (م 404- 406) در تفسير ادبى. و شيخ طوسى (م 460 ه ق) در تفسير كلامى خود (تبيان) و صدر المتألهين شيرازى (م 1050 ه ق) در تفاسير فلسفى خود مثل اسرار الآيات و مجموعه تفاسير. و ميبدى و گنابادى در تفسيرهاى عرفانى خود. و شيخ عبد على

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 39

حويزى (م 1112 ه ق) در تفسير نور الثقلين و سيد هاشم بحرانى (م 1107 ه ق) در تفسير برهان و فيض كاشانى (م 1091 ه ق) در تفسير صافى كه اين تفاسير، تفاسير حديثى و روايى هستند.

كسانى هم هستند كه ميان عده اى از علوم در تفاسيرشان جمع كرده اند مانند: شيخ طبرسى (م 548 ه ق) در مجمع البيان كه از راه مختلف لغت، نحو، قرائت، كلام و حديث بحث مى كند، شكر اللّه مساعيهم الجميلة.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 40

سؤالات:

1- تفسير در لغت و اصطلاح به چه معناست؟ توضيح دهيد.

2- آغاز پيدايش تفسير و نخستين مفسر قرآن را بيان كنيد.

3- كيفيت تفسير در دوران صحابه را توضيح داده و افراد معروف از آنها را در تفسير معرفى كنيد.

4- ويژگيها و امتيازات تفسير صحابه را بيان كنيد.

5- مفسران معروف در دوران تابعين را در شهرها و مراكز اسلام معرفى كنيد.

6- مشخصات و ويژگيهاى تفسير در عصر تابعين را بيان كنيد.

7- طبقات مفسرين از اهل سنت را توضيح داده و نام چند تن را از هر طبقه ذكر كنيد.

8- طبقات مفسرين شيعه را توضيح داده و در هر طبقه چند تن را

نام ببريد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 41

درس هفدهم روشهاى تفسيرى

طرح مسئله

با مراجعه به كتب تفسير، معلوم مى شود كه در بين مفسرين از نظر اسلوب و سليقه بحث در مورد معانى و مفاهيم آيات قرآن، اختلافات بسيارى وجود دارد، به اين معنا كه هر يك از آنان معمولا قرآن را از زاويه اى خاص و ديدگاهى محدود مورد مطالعه قرار داده، بر اساس بينش محدود خود، به تفسير و توضيح آيات آن پرداخته اند. به عنوان مثال: نحوى از راه نحو و بيانى از راه بلاغت و فصاحت و متكلم از راه كلام، عارف از راه عرفان و اخبارى از راه نقل اخبار و فقيه از راه فقه و ... هر كسى بر اساس بينشى كه خود داشته از قرآن بهره اى گرفته است.

مقصود ما از روشهاى تفسيرى كه در اين درس به آن خواهيم پرداخت اين گونه اسلوبها و روشها نيست زيرا كه اختلاف روشهاى مزبور اصولى نبوده و مربوط به كيفيت و طريق استخراج و كشف معانى و مقاصد قرآن نمى باشد، و به همين جهت از موضوع بحث ما بيرون است. و اساسا اختلاف تفاسير به سبك مزبور ايرادى هم ندارد، زيرا قرآن تبيان كل شى ء است لكن هر كسى مطابق فهم خود مى تواند از قرآن بهره گيرد، قهرا فقيه آنچنانكه از آيات الاحكام بهره مند مى شود و آنگونه كه اين آيات (1) مبانى و روشهاى تفسيرى قرآن تأليف عميد زنجانى، فصل دوم و شناخت قرآن، استاد على كمالى را در بخش مكاتب بشرى ملاحظه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 42

را تفسير مى كند، نحوى نمى تواند و به عكس، لذا ممكن است شخصى هم اديب باشد

و هم فقيه و هم متكلم، او مى تواند در هر سه زمينه از قرآن بهره مند شود. و در همين راستاست كه راغب اصفهانى مى گويد: «من كان حظّه من العلوم اوفر كان نصيبه من علم القرآن اكثر؛ يعنى: آنكه از دانش بيشتر بهره دارد از قرآن بيشتر بهره گيرد».

بنابر اين، صرف اينكه تفاسير مختلف نوشته شده و هر كسى مطابق فهم و درك خود از قرآن بهره گرفته، ايرادى ندارد، لكن آنچه كه مورد بحث ماست عبارت از مبانى و روشهايى است كه به طور اصولى در چگونگى كشف معانى و مقاصد آيات قرآن دخالت داشته، اساس و مبناى تفسير و زير بناى استخراج مفاهيم قرآنى محسوب است.

اختلاف در تفسير قرآن، چه از نظر اعتقادى و چه از نظر محتوا و مفاهيم قرآنى همواره با اختلاف در شيوه استخراج معانى و روش تفسير و چگونگى تحصيل مقاصد قرآن، همراه بوده است.

استاد علامه طباطبائى (ره) در مقدمه تفسير خود پس از اشاره اى كوتاه بر علل و عوامل اختلاف مفسران قرآن مى گويد: «اين عوامل موجب شد كه مفسران در تفسير قرآن كريم، روشهاى گوناگونى را كه هر يك با ديگرى اختلاف بسيار داشت به كار گيرند».

و سپس به شرح بعضى از اين روشها مى پردازد و ضمن نقد روش محدثان و متكلمان، فلاسفه و صوفيه و ارزيابى نظريه جديدى كه در قرن حاضر در باب تفسير قرآن مبنى بر تطبيق آيات با تئوريهاى علمى جديد عرضه شده است مى گويد:

«اينان كه خود بر ديگران خرده گرفته اند و اظهار داشته اند كه تفسير آنان تطبيق آيات قرآن با آراء پيش ساخته است، نه تفسير، در حقيقت عينا به خودشان بر مى گردد،

هر دو به جاى تفسير عمل تطبيق انجام داده اند، با دقت و تأمل در اين روشها و مكتبهاى گوناگون به وجود آمده در تفسير قرآن كريم خواهيم يافت كه همه آنها در اين نقص و اشكال بزرگ يكسان و مشتركند».

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 43

نتيجه اين انحراف (در شيوه تفسير قرآن كريم) آن بود كه قرآنى كه خود را هدى للعالمين نور مبين تبيان لكلّ شى ء معرفى كرده بود، جز به كمك غير خودش هدايت نباشد و به جاى آنكه خود نور بخش ديگران باشد، نور پذير ديگران شود. و به جاى آنكه بيان كننده ديگرى گردد، بيان شده ديگرى باشد، حال آن ديگرى چيست؟ شأن و مقامش كدام است؟ به كدامين دليل قرآن بايد هدايت بودن خويش را وامدار آن باشد؟ و اگر خود آن ديگرى مورد اختلاف واقع شد، آنگاه چه بايد كرد؟

و به چه چيزى بايد پناه برد؟ ديگر پاسخى نخواهيد داشت».

به هر حال، مخفى نيست كه در تفسير قرآن كريم روشهايى گوناگون اعمال شده و هر كسى هم براى صحت روش خود به دلائلى تمسك جسته و روش ديگران را باطل دانسته است پس ما بايد ابتدا در پيرامون اين روشها به بررسى بپردازيم و سپس روش صحيح در استفاده از آيات قرآن كريم و تفسير آن را ارائه دهيم. روشهاى تفسيرى موجود عبارتند از:

1- روش تفسير نقلى.

2- روش تفسير به رأى.

3- روش تفسير رمزى.

4- روش تفسير عقلى و اجتهادى.

5- روش تفسير قرآن با قرآن.

6- صحيحترين روش براى تفسير قرآن.

تذكر:

لازم به ذكر است كه اين روشها اين چنين نيست كه كاملا مردود و باطل باشند بلكه هر

يك در جاى خود ممكن است صحيح باشد ولى منحصر كردن فهم كامل قرآن را تنها در تك تك اين روشها صحيح نيست، به عنوان مثال اين طور نيست كه تفسير نقلى، تفسير غلط و باطل باشد بلكه آنچه با اهل حديث از اهل سنت و اخبارى از شيعه بايد گفت اين است كه منحصر كردن فهم قرآن را به حديث، كار صحيحى نيست و همچنين كسى منكر نقش عقل و اجتهاد در فهم مقاصد قرآنى

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 44

نيست بلكه ايراد آن است كه متكى شدن به عقل عادى و كوششهاى مفسر و خود را بى نياز از اخبار و احاديث ديدن و بر همين اساس در خانه اهل بيت را بستن كه ما را نياز به تفسير شما نيست، روش صحيحى نخواهد بود و يا كسى منكر اين جهت نيست كه در قرآن اسرار و رموزى است كه فهم آن در وسع همگان نيست اما سخن اين است كه ظاهر قرآن را از كار بر كنار كردن و تنها به باطن آن چسبيدن و فهم باطن را نيز مخصوص گروه خاصى دانستن مورد پذيرش نيست و يا تفسير قرآن به قرآن روش درست و صحيحى است كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت اطهارش به ارث رسيده است ولى اين تنها كافى نيست بلكه بايد از عقل و حديث نيز كمك گرفت. به هر حال، نمى خواهيم بگوييم اين روشها به طور كامل مردود است بلكه هر يك از اين روشها به نوبه خود صحيح و قابل استفاده است تنها روشى كه دربست مردود

است، روش تفسير به رأى است كه در احاديث، ممنوع اعلام شده است.

1- روش تفسير نقلى

اشاره

بر اهل فن پوشيده نيست كه «تفسير نقلى» به عنوان اصيل ترين شكل تفسير و ريشه دارترين طريق درك معانى و معارف آيات قرآن، در ميان دانشمندان اوليه علوم اسلامى به شمار مى آمد، چرا كه بررسى تحولات و تطورات بحثهاى تفسيرى و علوم قرآنى، به خوبى نشانگر آن است كه اعتماد مسلمانان صدر اسلام و دانشمندان اسلامى آن دوران در درك و فهم قرآن، به آن سلسله احاديث و رواياتى بوده كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه عليهم السّلام و اصحابشان در مورد تفسير قرآن نقل شده است و به جهت اتصال آن روايات و احاديث، به سرچشمه وحى همچون متن قرآن، همگان بى چون و چرا، پذيراى آنها بوده اند.

از طرف ديگر، مسلمانان به جهت حساسيت موضوع تفسير قرآن و نيز به جهت اتصال تفسير نقلى به منبع وحى، طريق نقل و سماع (شنيدن) حديث را نزديكترين و سالمترين راه وصول به حقايق و معارف بلند قرآنى مى دانستند و به همين علت،

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 45

براى درك و فهم معانى و مقاصد قرآن، كمتر احتياج به اجتهاد شخصى و تعقل و تفكر داشتند.

بررسى منحنى نوسانات تاريخ علم تفسير، روشنگر اين واقعيت است كه گر چه روش «تفسير نقلى» به جهت شرايط فكرى و تحولاتى كه بر اثر جنبش علمى آن زمان پديد آمد، پس از مدتى نفوذ و موقعيت خود را از دست داده و جاى خود را به روش «تفسير به رأى» سپرد، ولى طولى نكشيد كه به سبب تندرويهايى كه در زمينه اعمال

نظر به اصالت عقل و اعتماد به آراى ظنى و اجتهادى به عمل آمد، بار ديگر روش «تفسير نقلى» به عنوان عكس العمل تندرويهاى مزبور احيا شده و از نو جانى تازه به خود گرفت، در حقيقت رواج بى رويه روشهاى تطبيقى و تفسير به رأى و بيشتر شدن اختلافات مفسرانى كه به آراء و نظريات ظنى خود اعتماد مى نمودند، خواه ناخواه، موجب آن شد كه در موضوع حساسى چون تفسير قرآن طريق احتياط در پيش گرفته شده از ارتكاب هر نوع تفسيرى كه احتمال انطباق عنوان «تفسير به رأى» بر آن رود، خوددارى گردد.

از اين رو عده اى بر آن شدند تا در فهم و بيان معانى و مقاصد قرآنى، روش تفسير نقلى را اتخاذ نموده، اعمال هر نوع فكر و رأى و اجتهاد شخصى را در استخراج مفاهيم قرآنى تحت عنوان تفسير به رأى ممنوع تلقى كنند و سرانجام كار اين احتياط افراطى به جايى رسيد كه جمعى از مفسران به پيروى از اين روش قرآن را كتابى سر بسته و مبهم و غير قابل فهم شمردند و تنها كليد فهم آن را سماع و اخبار وارد شده از سرچشمه وحى دانستند و براى اين روش خود دلايلى نيز اقامه كرده اند از قبيل:

الف- استدلال به روايات تفسير به رأى
اشاره

اينها با تمسك به روايات وارده در ممنوعيت تفسير به رأى «1»، مدعى شدند كه (1) بحار الانوار، ج 92، ص 107، و سنن ترمذى، ج 2، ص 157.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 46

تفسير قرآن با استفاده از اجتهاد شخصى و نيز هر گونه تفسيرى كه از راه سماع و نقل نباشد، مشمول اين روايات بوده و محكوم به

بطلان و موجب تحريف معنوى قرآن است.

و اينان در توضيح استدلالشان اظهار داشتند كه رأى همان نظريه اى است كه از راه عقل و مبادى ظنى به دست آمده باشد لذا هر گونه بيان و تفسيرى در مورد آيات قرآن كه بر اساس رأى و نظر شخصى عرضه شود، مصداق تفسير به رأى بوده و طبق روايات مزبور ممنوع است.

بررسى:

پاسخ تفصيلى آن نياز به بررسى روايات تفسير به رأى دارد و ما در روش دوم به آن خواهيم پرداخت، به طور اختصار و اجمال مى گوييم كه هر تفسير اجتهادى، مصداق تفسير به رأى نيست و ممنوعيت تفسير به رأى، به آن معنا كه بيان خواهيم كرد مستلزم صحت و درستى روش تفسير نقلى، به تنهائى و منحصر دانستن آن به نقل و سماع حديث نخواهد بود.

ب- بيان قرآن تنها به رسول خدا واگذار شده است
اشاره

صلاحيت و مسئوليت تبيينى آيات قرآن به شخص رسول خدا واگذار شده است چنانكه فرمود: وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ «1» يعنى: «ما ذكر (قرآن) را بر تو فرو فرستاديم تا براى مردم روشن سازى آنچه را كه بر ايشان نازل شده است».

و همچنين آيه دوم سوره جمعه كه مى گويد: ... وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ.

بررسى:

پاسخ اين دليل اين است كه معناى اين آيات اين نيست كه غير از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ديگر حق تدبر در قرآن را نداشته و اگر هم تدبر كنند نمى فهمند، زيرا (1) سوره نحل، آيه 44.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 47

اولا: قرآن به زبان عرب و به لغت آنان نازل شده است: وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ «1» و: كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ «2». و قهرا عربها از آن چيزهايى مى فهمند.

و ثانيا: در خود قرآن مردم مأمور به تدبر و تفكر در قرآن شدند و عدم تدبر امرى قبيح دانسته شد: أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها «3». آيا خداوند مردم را به تدبر در قرآنى دعوت مى كند كه هيچ از آن نمى فهمند؟ قطعا اين چنين نيست پس مقصود آن آياتى كه مى گويند بيان قرآن به تو واگذار شده، اين است كه فهميدن تمام و كمال آيات و اطلاع از مقاصد و معانى باطنى و ظاهرى قرآن بدون مراجعه به پيامبر امكان پذير نيست نه آنكه هر فهمى و لو از ظاهر قرآن چون مستند به روايت نيست مردود و باطل باشد.

ج- خطاب قرآن خصوصى و مخاطب آن افراد خاص اند
اشاره

عده اى از طرفداران تفسير نقلى مدعى اند كه: خطابات قرآن بر خلاف آنچه كه تصور مى شود عمومى نبوده و مقصود، از آن اشخاص معين هستند، به همين جهت مقاصد و معانى خطابات قرآن تنها براى كسى مفهوم است كه مخاطب آن باشد و اما آنان كه طرف گفتگو نيستند، تنها از راه بيان و توضيح افرادى كه مورد خطاب هستند مى توانند به مفهوم واقعى بيانات قرآن برسند. و در اين رابطه

به رواياتى تمسك جسته اند:

امام باقر عليه السّلام به قتاده مفسر معروف فرمود: «يا قتادة انّما يعرف القرآن من خوطب به» «4». (1) سوره نحل، آيه 103.

(2) سوره فصلت، آيه 3.

(3) سوره محمد، آيه 24.

(4) تفسير مرآة الأنوار، ص 16 و تفسير صافى، ج 1، مقدمه 2، ص 13.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 48

يعنى: «اى قتاده! كسى قرآن را مى فهمد كه مخاطب او باشد».

و در حديثى ديگر امام باقر عليه السّلام به ابو حنيفه فقيه معروف گفتگويى دارد كه در قسمتى از آن چنين آمده است: «... قد ادّعيت علما ويلك ما جعله اللّه ذلك الّا عند اهل الكتاب الّذين انزل عليهم ويحك و لا هو الّا عند الخاصّ من ذرّيّة نبيّنا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ما اراك تعرف من كتابه حرفا» «1».

يعنى: «ادعاى علم به قرآن كردى واى بر تو! خداوند آن را تنها در نزد آشنايان به كتاب، كسانى كه كتاب بر آنها نزول يافته قرار داده است، واى بر تو! (علم قرآن را) تنها عده خاصى از فرزندان پيامبر ما كه درود خدا بر آنها باد دارا مى باشند و من در تو نمى بينم كه حرفى از كتاب خدا را بدانى».

بررسى:

به نحو اختصار بايد گفت:

اولا:

اين نوع روايات چون بر خلاف قرآنند بر اساس روايات عرضه، از درجه اعتبار ساقطاند.

ثانيا:

اين روايات معارض رواياتى هستند كه متواترند و ظواهر قرآن را حجت مى دانند و حجيت استناد به ظواهر قرآن مستلزم امكان درك معانى آن نيز مى باشد.

ثالثا:

چنانكه ملاحظه كرديد، اين هر دو روايت خطاب به دو نفر از سران اهل سنت است كه مخالف اهل بيت بوده و ديگران را در اطراف خود جمع كرده بودند و نمى خواستند از علوم آل محمد استفاده كنند و خود را بى نياز از مراجعه به ائمه اطهار عليهم السّلام مى دانستند، امام به آنان فرمود: شما از علوم قرآنى سر در نمى آوريد، البته اين مطلب مورد پذيرش است كه بدون اهل بيت كه طبق حديث ثقلين عدل و نظير قرآنند، فهم قرآن ميسر نخواهد بود، پس اين روايات ناظر به دانشمندانى كه از علوم اهل بيت بهره مى گيرند نيست.

رابعا:

حضرت نخواست بفرمايد كه شما هيچ از قرآن نمى فهميد بلكه مى خواست (1) تفسير مرآة الأنوار، ص 16 و تفسير صافى، ج 1، مقدمه 2، ص 13.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 49

بفرمايد آشنا به جميع معانى و مقاصد قرآن نيستيد و اين نيز مطلبى غير قابل ترديد است و مقصود حضرت از اينكه به ابو حنيفه فرمود: «تو حتى يك حرف از حروف قرآن را نمى دانى»، اين است كه حرفى از حروف هفتگانه را كه قرآن بر آن هفت حرف نازل شده است «1» را نمى دانى، يعنى گمان ندارم تو وجهى از وجوه هفتگانه قرآن را بدانى.

و جالب اينجاست كه در روايت از امام محمد باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل شده كه بيانات قرآن بر اساس ايّاك اعنى و اسمعى يا جاره است يعنى درست است كه خطابات متوجه به پيامبر است ولى در واقع مقصود همگانند و همه مردم مخاطب به خطاب قرآن هستند «2».

د- ناتوانى عقل از تفسير قرآن

از جمله رواياتى كه مورد استفاده معتقدان به تفسير نقلى است، رواياتى است كه صريحا فهم و عقل مردم را از درك معانى و مقاصد قرآن، ناتوان شمرده اند و به اين ترتيب راه فهم قرآن را منحصرا در پيروى از سنت و شنيده هاى روائى از سرچشمه وحى دانسته اند.

در كتاب محاسن برقى، روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه حضرت در يكى از مراسلاتش فرمود كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «انّه ليس شى ء بأبعد من قلوب الرّجال من تفسير القرآن» «3».

يعنى: «هيچ چيز بيش از تفسير قرآن از قلوب مردم دورتر نيست».

و عياشى در تفسير خود از جابر

نقل مى كند كه امام صادق عليه السّلام فرمودند: «انّ للقرآن بطنا و للبطن ظهرا ثم قال: يا جابر! و ليس شى ء ابعد من عقول الرّجال منه انّ الاية لتنزل (1) تفسير مرآة الانوار، ص 5.

(2) تفسير صافى، ج 1، مقدمه 4، ص 18.

(3) بحار، ج 92، ص 100.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 50

اوّلها في شى ء و اوسطها في شى ء و آخرها في شى ء و هو كلام متّصل ينصرف على وجوه» «1».

يعنى: «همانا قرآن باطنى دارد و باطنش ظاهرى، سپس فرمودند: اى جابر! هيچ امرى چون قرآن، از عقول مردم دورتر و ناآشناتر نيست، آيه قرآن سر آغازش درباره امرى و وسطش درباره امرى ديگر و آخرش پيرامون مطلبى ديگر نازل گرديده است، قرآن كلامى است متصل و بهم پيوسته كه به وجوه متعدد قابل تصرف بوده (بحث انگيز و جالب است)».

بررسى:

با دقت و تأمل در اين نوع روايات و روايات ابواب ديگر كه علم به باطن قرآن و احاطه به جميع علوم و معارف و مقاصد قرآن و تفصيل خصوصيات تنزيل و تأويل را از مدعيان علم به قرآن نفى مى كند و از تفسير به رأى منع شديد به عمل مى آورد و در مقابل طرفداران تفكر «حسبنا كتاب اللّه» و جدائى كتاب و عترت از يكديگر علم حقيقى به تنزيل و تأويل و تفسير قرآن را از مختصات ائمه اهل بيت عليهم السّلام مى شمارد، معلوم مى شود كه مراد از دورى عقول رجال از قرآن بيان اين نكته است كه امكان درك و تعقل معانى آيات قرآن در خور شأن هر كس نيست و به اصطلاح منطقى، منظور اثبات سلب

كلى نبوده است بلكه مقصود نفى علم به مجموع قرآن بدون مراجعه به ائمه معصومين عليهم السّلام است، بديهى است شناخت بسيارى از معارف قرآن همچون برخى از بطون تأويلات و تفصيل آيات مربوط به احكام و معاد و قصص و نظاير آنها بدون استمداد و استفاده از بيانات عترت طاهره امكان پذير نيست. به هر حال مقصود فهم كامل قرآن بدون استمداد از سر چشمه وحى است كه در اين روايات نفى شده است نه فهم في الجمله.

در خاتمه تذكر اين جهت مفيد است كه در كلام طرفداران «تفسير نقلى» دو ادعاست: (1) تفسير الميزان، ج 3، ص 90 و بحار، ج 92، ص 94.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 51

اول: لزوم تبعيت از روايات تفسيرى و دوم: بطلان هر گونه تفسيرى كه متكى به روايت و سماع نباشد.

ادعاى اول كاملا صحيح بوده و به هيچ وجه مورد ترديد و نزاع نيست، آنچه مورد نظر ماست ادعاى دوم است كه هر تفسير غير متكى به روايت باطل است، اين سخن صحيح نيست، زيرا در مجموع از كلمات اين گروه استفاده مى شود كه قرآن كه خود را «نور مبين و تبيان كل شى ء و هدى للناس» معرفى كرده بايد در رابطه با خود محتاج به روايات باشد در حالى كه صحت و سقم روايات خود به مقياس سنجش آيات بايد فهميده شود، اگر قرآن مبهم و غير قابل فهم براى بشر بوده پس چرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت عليهم السّلام فرمودند: روايات ما را با قرآن عرضه كنيد، اگر مخالف بود ما آنها را نگفته ايم؟ چرا

خداى بزرگ در آيات متعدد، عامه مردم را به تدبر و تفكر و انديشيدن در قرآن دعوت فرموده است؟ چرا قرآن خود را نور مبين و تبيان كل شى ء و وسيله هدايت مردم معرفى كرده است؟ و ...؟ از همه اين امور استفاده مى شود كه قرآن في الجمله براى همه قابل فهم و ظواهر قرآن نيز حجت است. البته فهم كامل آن نيازمند به مراجعه به اهل بيت عليهم السّلام است.

2- روش تفسير به رأى

اشاره

نظريه ديگرى كه در باب استخراج و كشف معانى آيات قرآن، در ميان برخى از مفسران ديده مى شود، روش تفسير به رأى است كه در آن، نظر و انديشه مفسر است كه محور استنباط قرار مى گيرد و در فهم معانى و مقاصد آيات آزاد بوده، مقيد به تفكر و تعقل در محدوده خاصى نيست، اين نظريه درست در مقابل نظريه تفسير نقلى است.

روايات بيشمارى با لحن شديد در تقبيح تفسير به رأى و منع از آن، از ناحيه معصومين وارد شده است كه بخاطر اين روايات، اين روش تفسيرى در نظر تمام مفسران، طريقى ممنوع و مذموم و غير قابل قبول تلقى مى شود، اين مطلب از لحاظ

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 52

جنبه نظرى به علت صحت و تواتر اين روايات، امرى مسلم و مورد اتفاق جميع علماى اسلام مى باشد، اما در عمل بسيارى از مفسران- دانسته يا ندانسته- تحت عناوين مختلف، از روش انحرافى و ممنوع تفسير به رأى، پيروى نموده، مرتكب اشتباه بزرگ شده اند و در اين ميان عده اى از مفسران نيز، هر يك ديگرى را به اعمال تفسير به رأى متهم نموده است و درست به همين علت است

كه علما در مفهوم تفسير به رأى نيز اختلاف كرده اند و معانى مختلفى براى روايات مربوط به تفسير به رأى ابراز نموده اند. در رابطه با تفسير به رأى بايد چند مطلب گفته شود:

الف- معانى تفسير به رأى.

ب- روايات مربوط به تفسير به رأى.

ج- نمونه هايى از تفسير به رأى.

الف- معانى تفسير به رأى

قبل از هر چيز بايد معناى رأى معلوم شود كه مقصود از رأى چيست كه تفسير به رأى ممنوع است و بخاطر همين روشن نبودن معناى رأى است كه بعضيها مى گويند تفسير به رأى جايز است پس بايد ديد كدام رأى است كه تفسير بر آن اساس ممنوع است.

رأى، بر اعتقاد و اجتهاد و قياس اطلاق مى شود و اصطلاح اصحاب رأى كه منظور از آن اصحاب قياس است از همين قسم سوم است، چنانكه كلينى در كافى بابى را به آن تحت عنوان «الرأى و المقاييس» اختصاص داده است.

اما مراد از رأى در اينجا اجتهاد شخص است اعم از آنكه با شرايط خاص خود باشد يا بدون آن، صحيح باشد يا فاسد، بنابر اين اگر منظور از تفسير به رأى، تفسير قرآن به اجتهاد باشد در مقابل تفسير نقلى، اين يقينا دو قسم خواهد بود قسمى صحيح و قسمى فاسد.

اما بايد دانست كه منظور از تفسير به رأى كه در روايات از آن منع شده و مفسرين

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 53

عموما مى خواهند از آن بر كنار باشند، قسم فاسد تفسير به رأى است و گر نه به صرف اينكه تفسيرى بر اساس نقل نبوده و با اجتهاد و كوشش طرف و با تمام شرايط صورت گرفته باشد، نمى توان آن را فاسد و

باطل دانست، زيرا شرط صحت تفسير اين نيست كه حتما از ناحيه نقل و خبر باشد، پس از تذكر اين مطلب، بايد ديد منظور از تفسير به رأى چيست؟

در رابطه با تفسير به رأى نظرات گوناگون داده شده كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

1- حاجى خليفه در كتاب كشف الظنون پس از آنكه تفسير به رأى را بر پنج نوع تقسيم بندى مى كند در توضيح آن چنين مى گويد:

اول: تفسير نمودن قرآن با فقدان علومى كه به يارى آنها مى توان تفسير كرد.

دوم: تفسير كردن متشابهات قرآن كه جز خداوند كسى را از آن آگاهى نيست.

سوم: تفسيرى كه به منظور تأييد مذاهب انجام مى گيرد، به اين معنا كه شخص تفسير را تابع مذهب خويش قرار دهد و آيات قرآن را به هر طريقى كه ممكن است به آن بر گرداند (بر آن تطبيق دهد).

چهارم: تفسير نمودن به اين ترتيب كه شخص مفسر گويد اين يقينا مراد خداوند است بدون آنكه دليلى بر اثبات آن داشته باشد.

پنجم: تفسير كردن قرآن بر اساس استحسان عقلى و هوى و هوس «1».

2- طرفداران تفسير نقلى بر اساس نظريه تفسيرى خود، تفسير به رأى را به معناى تفسير بر اساس غير سماع و روايت توجيه نموده اند، بر طبق اين توجيه، تفسير به رأى، شامل هر گونه تفسيرى است كه در آن از غير روايات استمداد شده باشد.

3- در تفسير صافى در رابطه با تفسير به رأى مى خوانيم: ممكن است مفسر، رأى خاص و يا مذهب و هدف معينى داشته باشد و آنگاه آيه اى را بر آن تطبيق دهد و يا بر (1) مبانى و روشهاى تفسير قرآن، عميد زنجانى، ص 134.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 54

ديگران مطلب را وارونه جلوه دهد، چنانكه نظاير اين گونه تفسير در ميان بدعتگذاران و پيروان مذاهب ساختگى مشاهده مى شود، همچنين ممكن است تطبيق مزبور بدان جهت صورت گيرد كه امر بر خود مفسر مشتبه شده باشد چنانكه كسى داراى نظريه خاصى باشد و اين نظريه خواه ناخواه او را بسوى چنين تفسير و تطبيقى رهنمون شود. و نيز امكان دارد كه تفسير و تطبيق به اين منظور صورت گيرد كه مفسر به جهت مطلب حق مورد پسند خود به آيه اى تمسك جويد مانند آنچه وعاظ و سخنوران انجام مى دهند ...

در تمام موارد فوق، اگر آن رأى خاص يا آن هدف مشخص مقصود نبود هرگز چنين تفسيرى صورت نمى گرفت ... «1»

4- طرفداران روش تفسير قرآن به قرآن، طبق مبنايشان تفسير به رأى را چنين معنا كرده اند: «تفسير به رأى يعنى استمداد از غير قرآن، در فهم و بيان معانى و مقاصد قرآن».

استاد علامه طباطبائى در تأييد نظر فوق مى فرمايد: «از روايات و آيات چنين استفاده مى شود كه نهى از تفسير به رأى، متعلق به روش تفسير و استخراج مقاصد قرآن مى باشد، نه به مدلول و معناى متخذ از قرآن، بدين معنا كه مفسر مى كوشد در فهم كلام الهى همان روش را بكار گيرد كه در فهم بيان مخلوق با آن مأنوس مى باشد ... بديهى است اختلاف بين كلام خالق و مخلوق در بلاغت نيست، زيرا كلام خدا نيز به زبان عربى بوده و تمام جهات بلاغت كلام عرب در آن ملحوظ است ... بلكه اختلاف بين آن دو، تنها از نظر مراد و مصداقى است كه كلام بر

آن انطباق مى يابد ... براى فهم مدلولهاى كلام استخراج معانى از الفاظ، اسلوب و قواعدى وجود دارد كه مردم همواره در گفتگوهاى خود از آن پيروى مى كنند و هنگامى كه مفسر همين اسلوبها و قواعد را در فهم معانى و مقاصد قرآن بكار (1) تفسير صافى، مقدمه پنجم.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 55

مى گيرد، خواه ناخواه از روش و اسلوب خاص قرآن خارج مى گردد، زيرا قرآن در تفهيم مطالب، اسلوب خاصى دارد كه لازم است مفسر كاملا آن را رعايت كرده و از حدود آن تجاوز نكند، بالاخص با توجه به اينكه قرآن در زمان حيات پيامبر گرامى به آن معنا كه در بين ما شهرت دارد جمع آورى نشده بود بلكه بصورت سوره ها و آيه هاى پراكنده نزد مسلمانان وجود داشت، بنابر اين هر گاه كسى بخواهد معانى و مقاصد آيه اى را درك كند روا نيست كه تنها به مدلول آن آيه توجه كند و از ساير آيات چشم بپوشد، چنانكه درباره فهم مدلولها و معانى كلام مردم اين چنين عمل مى كند ...» «1».

گر چه ممكن است هر يك از معانى فوق از جهتى صحيح باشد لكن به نظر مى رسد بهترين معنا براى تفسير به رأى (چنانكه در ضمن بعضى از معانى گذشته نيز به آن اشاره شد) به طور اختصار و اجمال اين باشد كه انسان آراء و نظراتى را به عنوان پيش فرضهايى ترديد ناپذير كسب نموده و سپس به قرآن كريم مراجعه نمايد تا بخواهد براى رأى و نظر خود شاهدى از آيات پيدا كند و بعد آياتى را كه متناسب يافت، رأى خود را بر آن تطبيق نمايد.

و به

تعبير بهتر، رأى و نظر خود را كه از قبل آماده كرده بود بر قرآن تحميل نمايد، نظير اينكه فيلسوف بخواهد آراء متخذه از فلسفه خود را به قرآن تحميل و تطبيق كند و يا هر فرقه و مذهب ديگرى، اينان به جاى اينكه قرآن را در پيشاپيش خود قرار داده و همراه آن حركت نمايند و از نور وجودش بهره گيرند، خود جلو افتاده و قرآن را تابع عقايد و آراء خود قرار مى دهند، اين نوع تفسير در نوشته هاى كسانى كه عقايد التقاطى دارند و نيز علم زدگان كه مقهور پيشرفت دانش بشرى گشته اند و متصوفه و فرق ضاله زياد به چشم مى خورد. (1) تفسير الميزان، ج 3، از ص 77 به بعد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 56

ب- روايات مربوط به تفسير به رأى «1»

در روايات بسيارى از تفسير به رأى منع شديد شده و حتى در صورت صحت آن نيز، مفسر، مأجور نبوده بلكه راه را به خطا رفته است و در روايتى تفسير به رأى به عنوان يك خطر جدى كه مسلمين را تهديد مى كند مورد توجه رسول خدا بوده است چنانكه فرمود: «اكثر ما اخاف على امّتى من بعدى رجل يناول القرآن يضعه على غير مواضعه».

يعنى: «آنچه بيش از هر چيز نسبت به آن بر امت خويش پس از خود بيمناكم، كسانى هستند كه قرآن را برداشته به رأى خود تفسير كنند (و به غير آنچه هست آن را تطبيق نمايند)».

و در حديثى رسول خدا فرمود: «من فسّر القرآن برأيه فليتبوّء مقعده من النّار».

يعنى: «كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند، جايگاهش آتش جهنم خواهد بود».

و در حديثى ديگر از مقام قدس

خبر داد كه خداوند فرمود: «ما آمن بى من فسّر برأيه كلامي».

يعنى: «آن كس كه كلام مرا به رأى خويش تفسير كند (هرگز) به من ايمان نياورده است».

امام باقر عليه السّلام به قتاده (مفسر معروف) فرمود: «ويحك يا قتاده: ان كنت انّما فسّرت القرآن من تلقاء نفسك فقد هلكت و اهلكت و ان اخذته من الرّجال فقد هلكت و اهلكت».

يعنى: «واى بر تو اى قتاده! اگر قرآن را از پيش نفس خود تفسير مى كنى به يقين (1) براى آگاهى به اين روايات، به كتاب بحار الانوار، ج 92، ص 107 به بعد و تفسير الميزان، ج 3، ص 77 و تفسير صافى، مقدمه پنجم، ج 1 و ... مراجعه نمائيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 57

هلاك مى شوى و ديگران را نيز هلاك خواهى كرد و اگر تفسير قرآن را از ديگر مردم (درست مانند حالتى كه از پيش خود تفسير كنى) فراگيرى، سرانجام هلاك شده و ديگران را نيز به هلاكت خواهى كشاند».

و امام صادق عليه السّلام فرمود: «من فسّر القرآن برأيه ان اصاب لم يوجر و ان اخطأ فهو ابعد من السّماء».

يعنى: «كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند اگر درست مطابق با واقع باشد، اجر و پاداشى برايش نيست و اگر به خطا رود، هر آينه (از مرز حق و حقيقت) بيش از فاصله آسمانها از يكديگر دور شده است».

به هر حال روايات در اين رابطه زياد است و ما به همين قدر اكتفا مى كنيم.

آنچه از اين روايات استفاده مى شود، اين است كه تفسير به رأى به هر معنايى كه باشد به شدت ممنوع و يقينا باطل و روشى

نادرست است، لذا هيچيك از مفسرين نيامده بگويد كه تفسير به رأى صحيح است و حتى اگر تفسير او مصداق تفسير به رأى باشد خود اصرار دارد كه تفسير من، تفسير به رأى نيست و اين روش تنها روشى است كه در بين روشهاى تفسيرى دربست و به طور مطلق باطل و نادرست است اما بقيه روشها اگر بالجمله باطل باشند، فى الجمله صحيح مى باشند.

ج- نمونه هايى از تفسير به رأى

1- فخز رازى در تفسير آيه: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ «1»، مى گويد: اين آيه دلالت بر جواز تكليف به محال دارد، زيرا با فرض كفر و علم خدا به كفر، امر به ايمان محال است و در آيه به اين محال مسلم امر شده است.

وى با اين تفسير به رأى، مستند به استدلال ناقص و نادرست، به تصور خود، (1) سوره بقره، آيه 6.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 58

اركان عقايد معتزله را ويران مى كند «1».

2- اخوان الصفا و برخى ديگر از فلاسفه كلمه «ثمانية» را در آيه: «وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ «2»، به افلاك هشتگانه بطلميوسى تفسير مى كردند «3» و آيات جنت و نار را بيان رمزى و اشاره اى از نتايج روحانى و معنوى اعمال انسان مى دانستند «4».

3- قشيرى كه به تطبيق تصوف با موازين شرعى شهرت دارد، آيه: فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ «5» را به سماع صوفيه تفسير مى كند.

و محى الدين عربى نيز در فصوص الحكم و در تأويلات ملا عبد الرزاق كاشى كه منسوب به محى الدين است، تعداد زيادى از آيات را تأويل و تفسير به رأى و احيانا به گونه اى تفسير رمزى

بيان كرده است.

4- در تفسير غرايب القرآن نيشابورى نيز نمونه هايى از تفسير به رأى ديده مى شود، به عنوان نمونه تفسير اژدها (ثعبان) در داستان موسى عليه السّلام به اژدهاى نفس و «يد بيضاء» كه به معناى روشنى و نورانيّت دست حضرت موسى عليه السّلام به عنوان معجزه است به اينكه دستها قبل از تماس با اشياء مادى و دنيوى پاك و نورانى هستند و تفسير جمله يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ (كه فرعون به قوم خود گفت: موسى مى خواهد شما را از سرزمينتان براند) به اينكه موسى مى خواست آنها را از سرزمين بشر مادى به نور روحانيت بيرون كند. و تهديد ساحران از سوى فرعون با جمله لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ (شما را بر شاخه هاى درخت خرما به دار خواهم آويخت) به اينكه فرعون گفت شما را بر شاخه هاى تعلقات و پيوندهاى دنيا و زر (1) تفسير كبير، ج 1، ذيل آيه، ص 42.

(2) سوره حاقه، آيه 17.

(3) گزيده رسائل اخوان الصفا، على اصغر حلبى، ص 78.

(4) رسائل اخوان الصفا، ج 3، رساله 30، ص 93- 95.

(5) سوره روم، آيه 15.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 59

و زيور آن گرفتار مى سازم «1».

همچنين تفسير آيات مربوط به حضرت ابراهيم خليل عليه السّلام آنجا كه خداوند در پاسخ او مبنى بر چگونه زنده شدن مردگان، دستور مى دهد چهار پرنده را گرفته سر ببرد و گوشت و استخوان آنها را درهم آميزد: «به اينكه خداوند به خليل خود ابراهيم دستور داد طاووس بخل، كلاغ حرص، كركس غضب و خروس شهوت را سر ببرد، هنگامى كه او با كارد صدق اين پرندگان را

سر بريد و آثار آنها از وجود آنها بريده شد وسيله اى براى گناه و درى بسوى آتش در وجود او باقى نماند و لذا آتش بر او سرد و سالم شد ...» «2».

5- تفسير سوره ناس از ديدگاه يك مفسر ماركسيسم زده (منافقين) را توجه كنيد:

«بگو پناه مى برم به سر رشته داران مردمان، زمامداران، ايده آل مردمان، از شر افسون نظام افسونگر خود ناپيدا كه همى در سينه مردمان مى دمد» «3».

و تفسير سوره فلق را از زبان همين نويسنده بشنويد: «بگو پناه مى برم به نوزائى قوانين سر رشته دار سپيده دمان، سپيده دمان انقلاب، سپيده دمان سياهى، شكافى تاريكى شكن اغوا شكن، تزوير شكن، اوهام شكن، خرافه شكن، بيداد شكن، از شر آنچه كهنه شده است ... و از شر هر نظام سياهى كه با فضاى هستى انسانها را فرا گيرد و از شر قدرتهاى افسونگر و رمنده در گروههاى اراده خلقها، با وسائل تبليغى، رسانه هاى گروهى ...» «4».

تفسير به رأى بسيار است و كسانى كه پايبند به دستورات دين نبوده و واجد شرايط يك مفسر نيستند و از سوى ديگر اغراض سياسى و هواى نفسى دارند براى (1) جزوه تفسير به رأى، آقاى مكارم، ص 44 و 46 به نقل از تفسير غرائب القرآن كه در حاشيه تفسير طبرى چاپ شده، ج 9، ص 24 و 25.

(2) جزوه تفسير به رأى، آقاى مكارم، ص 47 به نقل از تفسير غرائب القرآن، ج 3، ص 44.

(3) جزوه تفسير به رأى، ص 49.

(4) جزوه تفسير به رأى، ص 50.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 60

پياده كردن اغراض و اهداف خود در بين مسلمين،

بهترين راهها را همان تمسك به قرآن ديدند كه عقايد فاسد خود را به عنوان مفاهيم و مقاصد قرآنى به خورد مردم بدهند و لذا مى خواهند همه چيز را به حساب قرآن جاى بگذارند.

3- روش تفسير رمزى

اشاره

«1» صوفيه و باطنيه كه دين را از قيد و بند ظواهر شرع و جهات خشك و تقيدات مذهبى، آزاد مى دانستند، جهت استحكام تشكيلات مذهبى خود، دو مطلب را بيش از هر چيز ديگر مورد توجه قرار مى دادند و سران اين دو مذهب، سعى بليغ داشتند كه از اين دو مطلب اساسى و قرآنى، حداكثر استفاده را به منظور تأييد و تحكيم مبانى مذهبى خود بنمايند.

يكى از آن دو مطلب، مربوط به اشتمال قرآن بر بطون عميق و معانى دقيق بود كه احيانا از حدود فهم و درك عادى بشر بيرون و ادراك آن خالى از صعوبت نبود.

و ديگرى عبارت از امثال و كنايات و اشارات موجود در آيات قرآن بود كه حقايق دقيق و نكات عميقى را در برداشت.

چيزى كه طرفداران صوفيه و باطنيه را در بهره بردارى از اين دو اصل تشويق و تأييد مى كرد، اعتراف جميع مسلمانان مبنى بر اشتمال قرآن بر اين دو موضوع بود، ولى آنچه را كه دانشمندان اسلامى و مفسران در توجيه و توضيح آيات مربوط به دو اصل مزبور بيان مى نمودند، براى سران صوفيه و باطنيه قانع كننده نبود، اينان براى تأييد مبانى اعتقادى و زير بناى فكرى خاص مذهب خود، مى بايست تحت عنوان تفسير معارف دقيق و حقايق عميق آيات با تكيه بر آن دو اصل و بهانه قرار دادن آنها، شالوده اى اسلامى و اساسى قرآنى، براى مذهب خويش بسازند. و از

آنجا كه حفظ (1) به كتاب صافى و روشهاى تفسير قرآن، عميد زنجانى، ص 147 به بعد، تفسير رمزى و شناخت، على كمالى، مكتب صوفيه و مكتب باطنيه و اخوان الصفا، بخش بيست و يكم و بيست و دوم مراجعه نماييد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 61

ظواهر و تقيدات لفظى را بكلى الغاء كرده، اساس و مبناى درك و استخراج مقاصد قرآن را بر پايه رمز و اشاره و رازگويى قرار دادند و از طرف ديگر آمادگى آيات مربوط به دو اصل فوق براى اعمال «روش تفسير رمزى» خود، زمينه را براى هر گونه بهره بردارى به منظور تأمين مقاصد مذهبى آنان، آماده مى نمود، سران صوفيه و باطنيه مى توانستند تعليمات عرفانى و ذوقى و اسرار و مبانى مذهبى خويش را به عنوان تفسير بطنى قرآن و بيان و توضيح بطون عميق آيات و همچنين به عنوان معانى امثال و كنايات و اشارات قلمداد نمايند.

اين نوع روش تفسير قرآن كه ما در اينجا از آن به تفسير رمزى، تعبير كرده ايم گر چه در حقيقت، خود يك نوع تفسير به رأى محسوب است ولى نظر به مبناى خاص و ويژگيهايى كه در آن وجود دارد، مى تواند در رديف مبانى و روشهاى ديگر تفسيرى مستقلا مورد بحث قرار گيرد.

در اينجا براى توضيح بيشتر مكتب صوفيه و باطنيه مناسب است اشاره اى به آن دو مكتب داشته باشيم و برخى از نظرات آنان را بياوريم تا معلوم گردد در عين اينكه دو اصل مذكور، مورد استناد آنها صحيح و مورد قبول مسلمين است، روشى كه اين دو گروه براى تفسير قرآن در پيش گرفتند، روش نادرستى است:

تفسير رمزى در مكتب محى الدين عربى

محى

الدين عربى متوفاى 638، با اينكه در موارد زيادى، تأويلات مخالف با ظاهر را مردود مى شناسد و در اين باره بر باطنيان اعتراض مى كند مى گويد: «فقد ضلّ و اضلّ الباطنيّون الذين اخذوا الاحكام الشّرعيّة من جانب واحد و صرّفوها الى بواطنها و لم يتركوا من حكم الشّريعة في الظّاهر شيئا».

و متقابلا به اهل ظاهر نيز مى گويد: «و كذلك اهل الظاهر الّذين اكتفوا بفهم الأحكام فهما قطعيّا ناقصا و ان كانوا افضل من الأوّلين و لم يحرموا من السّعادة، و السعادة كلّ السّعادة مع الطّائفة الّتى جمعت بين الظّاهر و الباطن و هم العلماء باللّه

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 62

و احكامه» «1».

در عين حال خود كلماتى دارد كه بصورت ظاهر بسيار زننده و عمدتا از تمسك به باطن و طرد ظواهر سر چشمه مى گيرد، يعنى كلامى كه از ايشان در عبارت فوق نقل كرديم صحيح و در نهايت استحكام است اما متأسفانه خود به اين سخنش پايبند نماند و از آن گذشت، به عنوان نمونه به برخى از كلمات او اشاره مى كنيم:

1- «به پرهيز از اينكه خود را به اعتقادى مقيد سازى و به غير آن كفر ورزى و از اين راه خير كثير از تو فوت گردد بلكه علم به آنچه واقع است از تو پنهان شود، نفس و روانت را همچون هيولى و ماده اولى براى قبول نمودن تمام الوان و اشكال اعتقادات آماده نما، خداوند وسيعتر از آن است كه در اعتقاد خاصى گنجيده و محصور گردد، زيرا خود او مى فرمايد: فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ «2» خداوند مكان خاصى را ذكر نكرده است بلكه همه وجه خدايند و

وجه شى ء حقيقت اوست از اينجا بر تو معلوم شد كه خداوند هر جانبى كه روى شود وجود دارد و كلمه «ثمّ» در آيه نيامده مگر براى اشاره به همان اعتقادات مخالف، پس همه مصيبند و مطابق با واقع و همه مأجورند و هر مأجورى رستگار و هر رستگارى مورد رضايت خداوند» «3».

مى توان گفت: ايشان قائل به وحدت اديان بود و فرقى ميان آسمانى و زمينى قائل نبود چنانكه شبسترى در گلشن راز مى گويد:

مسلمان گر بدانستى كه بت چيست يقين كردى كه دين در بت پرستى است

2- محى الدين عربى، داستانها و قصص قرآن را كه درباره سر گذشت پيامبران آمده است به حالات نفس و مراتب تكامل نفسانى و كيفيت فيض يابى و مطالب عرفانى و تخيلى تفسير مى كند و در هيچ موردى، خود را به قيود الفاظ آيات و دلالتها و قرائن لفظى مقيد نمى سازد و مناسبات معنا با لفظ را عملا انكار مى كند و يك سلسله (1) فتوحات مكيه، ابن عربى، ج 1، ص 334.

(2) سوره بقره، آيه 115.

(3) فصوص الحكم، آخر فصل هودى، ص 261 و 262.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 63

معانى تخيلى و مطالب عرفانى و ذوقى را كه كوچكترين ارتباط با الفاظ و مدلول آيات ندارد، همه را از رشحات (الهامات) فيض الهى و تشعشعات انوار ربوبى در مرحله تنزيل ثانوى آيات، معرفى مى كند «1».

3- ايشان در تفسير آيات مربوط به كعبه و بيت و حج مى گويد: «بيت قلب است و مقام ابراهيم مقام روح است و مصلى مشاهده و مواصله الهيه است و بلد امن صدر انسانى است و طواف،

اشاره به رسيدن به مقام قلب و بيت معمور، قلب عالم است و حجر الاسود روح است» «2».

4- در رابطه با فهم قرآن مى گويد: همانطور كه تنزيل اصل قرآن بر پيامبران از پيش خداوند بوده است، تنزيل فهم آن بر قلوب مؤمنان نيز، از ناحيه حضرت حق صورت مى گيرد و پس از سخنانى در رابطه با فهم باطن قرآن و اينكه آن موهبتى الهى است مى گويد: «ابو يزيد بسطامى، خطاب به علماى ظاهرى مى گويد: شما علوم خود را از مردگانى كه آنان نيز از مردگان ديگر نقل مى كنند، فرا گرفته ايد ولى ما علوم خود را از زنده اى كه هرگز گرد مرگ و نيستى بر دامنش نمى نشيند، فرا گرفته ايم، ما مى گوييم:

«حدّثنى قلبى عن ربى» و شما مى گوييد: «حدّثنى فلانّ» سؤال مى شود آن فلانى كجاست؟ مى گوييد: مرده است (مى پرسيم) او از چه كسى فرا گرفته است؟

مى گويند: از مرده ديگرى ...

فيض الهى و بشارتهاى روحانى هرگز مسدود نگشته است و اين خود، از مراتب و شئونات نبوت است، راه روشن است، باز و عمل مشروع ...» «3».

به هر حال تفسير رمزى در مكتب صوفيه اختصاص به محى الدين عربى ندارد لكن چون او از مشايخ آنان بوده و ما نيز خواستيم به چند جمله اكتفا كنيم بنا را بر نقل (1) به مقدمه كتاب «تفسير القرآن الكريم» منسوب به محى الدين عربى، ص 5 و ج 1، ص 425- 430، ص 595 و 744 و ج 2، ص 304 مراجعه كنيد.

(2) همان تفسير، ج 1، ص 84 و 86.

(3) فتوحات مكيه، ج 1، باب 54، در معرفت اشارات، ص 280.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2،

ص: 64

اقوال او گذاشتيم و گر نه ديگر مشايخ صوفيه نيز اصرار بر فهم رموز و اسرار قرآن را دارند و مى گويند: آن را مى توان با علم لدنى الهى بدست آورد و معتقدند كه تنها آنان به اين اسرار مى رسند، هر چند كه اينان همانند باطنيه و اخوان الصفا ظواهر قرآن را كاملا بر كنار نمى دانند، و مقصود ما از نقل اين مكتب، اين است كه چنين روش رمزى نيز براى تفسير وجود دارد.

تفسير رمزى در مكتب باطنيه

باطنيان طايفه اى از شيعيان هستند كه به فرقه اى سياسى شبيه ترند تا فرقه اى مذهبى، امامت را بعد از حضرت صادق عليه السّلام حق اسماعيل فرزند ارشد او مى دانستند و براى بدست گرفتن قدرت، عقايد خاص مذهبى را بهانه كرده و مخفيانه تبليغ مى نمودند. و در اندك مدتى، دعوت ايشان نمونه كامل خلع شريعت، به استناد تأويل دلخواه در قرآن و سنت و احكام شد.

اين طايفه منكر ظواهر شرع و قرآن بوده و معتقدند كه قرآن را ظاهرى است و باطنى و مراد و مقصود حقيقى همان باطن است و نسبت باطن به ظاهر همچون نسبت مغز است به قشر پوشاننده آن، زيرا اگر دقت شود منظور و مقصود اصلى خود مغز است و قشر محيط بر آن براى حفاظت و صيانتش بكار مى آيد.

باطنيه معتقدند كه هر كس به ظاهر تمسك كند گمراه است و تمسك نمودن به باطن نيز خود موجب ترك عمل به ظاهر است و براى تأييد اين اصل اساسى به آيه 13 سوره حديد تمسك نموده اند كه خداى بزرگ فرمود: فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ.

به عقيده باطنيه حتى ظواهر عبادات

نيز، رموزى از يك سلسله مطالب و اسرار دقيق بوده و بهشت و جهنم، كفر و ايمان، معجزات، ملائكه و جن و يأجوج و مأجوج، شيطان، قصص انبيا و ... همه و همه، رموز اشارات حاكى از اسرار مذهبشان مى باشد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 65

اينان همه چيز را حلال و آزاد و مطلق مى دانند و اين مطلب غلط را تفسير آيه شريفه 157 سوره اعراف مى دانند كه خداوند فرمود: وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ.

يعنى: «بار گران و غل و زنجيرهايى كه بر دوش آنان سنگينى مى كرده است از گرده آنان بر دارد، آنان را از اسارتهاى جسمى و معنوى نجات بخشد».

باطنيان در فكر نبودند كه براى آراء تفسيرى خود، مستندى از عقل يا نقل داشته باشند و تفسير قرآن تابع اراده رهبران ايشان (به اصطلاح امام يا معلم) بود كه در هر وقت بر حسب ميل و اراده و تشخيص او هم قابل تغيير بود.

در قدم اول، هر لفظى از افاده معناى لغوى خود معزول بود و به طريق اولى التزام به عقل و نقل در كار نبود، ايشان با كمال گستاخى مى گفتند مراد از كلام اللّه ظواهر نصوص آن نيست بلكه بواطن و اسرار آن است.

تفتازانى در شرح عقايد مى گويد: باطنيان را از آن جهت باطنى گفتند كه مى گويند: نصوص را نبايد به ظاهرشان معنا كرد و آنها معانى اى باطنى دارند كه جز معلم كسى آن را نمى داند و قصد ايشان نفى كلى شريعت است.

غزالى در رابطه با اين گروه مى گويد: «چون باطنيان از مبارزه با قرآن و منحرف ساختن مردم از آن و از سنت عاجز

شدند، بهتر آن ديدند كه براى ابطال شرايع اسلام و هر شريعت ديگر كه تكاليفى بر مردم بار كرده است به تأويل بپردازند و تأويل چون حدود و ضابطه اى ندارد و دلبخواهى است، اين كار را آسان ساخت تا هر قسم صلاح بدانند قرآن را تأويل كنند».

البته بايد گفت: هدف باطنيان انهدام اسلام و شرايع نبود بلكه هدف انهدام قدرتهاى موجود و بدست گرفتن قدرت بود هر چند كه در راه رسيدن به اين هدف معارف اسلامى تحريف يا منهدم شده باشد، نظير خوارج كه هدفشان تنها به دست گرفتن قدرت بود اما تا سرحد خشونت و جنگ با امام معصوم، لذا على عليه السّلام درباره آنان فرمود: «من يطلب الحقّ فيخطئه».

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 66

به هر حال، اينها گروهى هستند كه هم از طرف ائمه اطهار عليهم السّلام كه رهبر شيعيان اند طرد و نفى شدند و هم از طرف اهل سنت و بنا به نقل شهيد مطهرى در حدود 45 سال قبل، كنگره اى در مصر به نام «تقريب المذاهب الاسلامى» تشكيل گرديد و تمام فرق اسلامى در آنجا جمع شدند تا براى رفع سوء تفاهمات پيشينيان تصميمى بگيرند، در اين ميان گروهى به نمايندگى از فرقه اسماعيليه (باطنيه) براى شركت در آن كنگره آمده بودند كه مسلمين (شيعه و سنى) بالاتفاق آنها را طرد كرده و گفتند ما اساسا شما را مسلمان نمى دانيم «1».

اين گروه بخاطر باطنى گرى شان خيانتهاى بسيارى در تاريخ اسلام مرتكب شدند و نقش بزرگى در ايجاد انحراف مسائل اسلامى داشته اند «2».

تفسير رمزى در مكتب اخوان الصفا

در قرن چهارم، مكتب ديگرى بر مبانى باطنيان به نام اخوان الصفا تأسيس يافت، دانشمندانى با

ترجمه آثار افلاطون، ارسطو و افلاطونيان جديد و اقتباسات ديگر حتى از فرهنگ هندو، افق تازه اى براى مسلمانان متفكر باز كردند و به نوبه خود، پلى رابط ميان فلسفه يونان و شرق بودند.

اخوان الصفا گمان كرده بودند مى توانند در همه جا مبانى دينى را با آراء فلسفى هماهنگ سازند و البته چنين كارى ممكن نبود. لذا دست به سوى تأويل ناروا دراز كرده و از مأثورات چشم پوشيدند، در حقيقت ايشان تدوين كنندگان معتدل مكتب باطنى بودند با وضعى ملايمتر و علمى تر ظاهرا دورتر از سياست، اما سياست وقت موافق ايشان بود، دولت عباسى رو به ضعف گذارده بود و علويان براى دعوت نيرو مى گرفتند «ادارسه» در مغرب اقصى، فاطميون در مصر، قرامطه در بحرين، داعيان (1) شناخت قرآن، شهيد مطهرى، ص 27 و 28.

(2) براى شناخت بيشتر اين دو گروه (صوفيه و باطنيه) به كتابهاى شناخت قرآنى كمالى مكتب صوفيه و باطنيه و مبانى و روشهاى تفسير قرآن، عميد زنجانى، مراجعه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 67

در طبرستان، حمدانيان در سوريه شمالى، آل بويه در فارس و عراق.

اخوان الصفا گمان مى كردند با توافق ميان فلسفه يونان و اسلام و روگردانى از سلطه بنى عباس و رو آوردن به علويان، مكتب مهمى براى رهبرى جامعه باز كرده اند، اما تعصبى براى مذهب خاصى نداشتند، مى گفتند: وحى صفاى نفس است، شعائر دينى براى عامه است و خواص ملزم به آن نيستند، انبيا رهبران عامه و فلاسفه رهبران خواصند، قرآن به ظاهرش نيست بلكه رموزى براى عارفان است «1».

در سال 382 ه ق، گروهى كه خود را به شيعه اسماعيلى منسوب مى ساختند، دايرة المعارفى

بنام «رسائل اخوان الصفا» نوشتند كه در آن سعى شده بود تمام مبانى دينى با آراء فلسفى توجيه شود، از مؤلفين آن، «ابو سليمان محمد بن مشير البستى و ابو الحسن على بن هارون الزنجانى و محمد بن احمد النهرجورى و زيد بن رفاعه» بودند «2».

انجمن سرى ايشان در سال 373 در بصره تشكيل شده بود، ايشان دعات خود را به اطراف مى فرستادند و بيشتر در پى نفوذ در جوانان بودند «3».

اخوان الصفا معتقدند كه كتابهاى آسمانى تنزلات ظاهرى حقايق اند به صورت الفاظ قابل اداء و استماع، اما تأويلاتى باطنى و پنهانى دارند كه همان مفاهيم معانى عقلى اند، همچنين در تشريع، موضوعاتى هست كه هم احكام آشكار دارند هم رازهاى پنهانى، در به كار بردن احكام ظاهرى صلاح امر دنياست و در شناسائى رمزها و اسرار پنهانى صلاح امر معاد و آخرت است.

آنان معتقدند كه قرآن عبارت از رموزى است براى حقايقى دور از افهام عامه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اسرار آن را به خواص امت گفته است و براى عوام از آنها به الفاظ مشترك (1) فجر الاسلام، ص 273.

(2) دائرة المعارف الاسلاميه، اخوان الصفا.

(3) ظهر الاسلام، ج 2، ص 146.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 68

و معانى قابل تأويل اشاره كرده است تا جمهور آن را بفهمند، و معلوم است كه اين همان مذهب باطنيان است كه مى گويند: ظواهر قرآن مراد نيست.

و اخوان الصفا معتقدند، بسيارى از اسرار قرآن، جز براى معلم قابل كشف نيست و قصدشان از معلم همان امام است و اين نيز عين عقيده باطنيان است.

از اخوان الصفا تفسير كاملى براى

قرآن سراغ نداريم اما از مجموع آراء ايشان سبك ايشان در تفسير معلوم مى شود و آن قربانى كردن بى قيد و شرط نصوص ظاهر الدلالة است در پاى آراء خودشان با وضعى ملايمتر و عالمانه تر از باطنيان، گويى آراء اخوان الصفا همان شكل تدوين يافته آراء باطنيان و روش آنان، تنظيم روش عالمانه روش ايشان است.

البته اخوان الصفا گر چه از دعوت كنندگان به باطن بودند، اما با قرامطه و اسماعيليه وجوه فارقه داشتند، از جمله اينكه ايشان خروج بر امام و امير را جايز نمى دانستند و از ترور و ايجاد وحشت ابا داشتند و منتظر وقت مناسب و مساعد براى انقلاب بودند و براى هيچ مذهبى تعصبى نداشتند و مبانى مشترك اديان را تبليغ مى كردند «1».

ارزيابى تفسير رمزى

در اينكه براى قرآن در وراء ظاهر، باطنى است و اينكه در قرآن في الجمله اسرارى نهفته است كه با درك عادى بشر قابل فهم نيست بلكه تنها را سخين در علمند كه آنها را مى فهمند، سخنى نيست، نكته اى كه هست، صوفيه و باطنيه روشى را در تفسير اتخاذ كردند كه ظواهر را تعطيل و از كار بر كنار كردند و در فهم باطن نيز بسيار غلو كرده و روشى را در پيش گرفته اند كه مرضى دانشمندان اسلامى نبوده و نيست و ادعائى كردند كه تنها آن ادعا در خور شأن معصومين و راسخين در علم است (1) مقدمه رسائل اخوان الصفا، چاپ بيروت.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 69

و بالاخره تنها خود و رهبران خود را قادر بر درك رموز و اسرار دانستند و ديگران را كاملا از فهم قرآن بر كنار دانستند كه گويا تنها

آنان مخاطب قرآن بودند و بر بقيه لازم است كه از مذهب و روش آنان پيروى نمايند. البته در بى اعتبار دانستن ظواهر شرع، صوفيه در حد باطنيه نيستند بلكه صوفيه ظواهر را هم حجت مى دانند، لكن هر دو مذهب در اينكه مقصود اصلى و مراد واقعى آيات را مطالب رمزى و اشارات گونه مذاهب خود مى دانند، توافق نظر دارند و همچنين در اين جهت نيز مشتركند كه مفسران هر دو مذهب در استخراج مقاصد و معانى مورد نظر خود از آيات تقيدات و مناسبات لفظى و قواعد و ساير شرايط و مقدمات لازم براى تفسير را ناديده گرفته خود را مقيد به چنين قيد و بندها نمى بينند.

از اين رو با توجه به نمونه هايى كه از تفسير رمزى صوفيه و باطنيه نقل شده بايد گفت اصولا اينان در فهم و درك و استخراج مقاصد قرآن، از حدود تفسير بيرون بوده و كاملا با معناى تأويل تطبيق دارد، زيرا با نظر به معنايى كه براى تفسير و تأويل ذكر شد جهت صدق عنوان تفسير بر يك نظريه خاص، مراعات جهات لفظى و مناسبات دلالتى ضرورى است، در صورتى كه در تأويل تنها حكايت به طريق اشاره و كنايه و رمز كافى است.

ناگفته پيداست آنچه مفسران صوفيه و باطنيه به عنوان تفسير آورده اند، از حدود دلالت لفظى و مناسبات آن بيرون بوده، تنها امرى كه مى تواند مورد ادعاى ايشان باشد، اين است كه معانى مورد نظر آنان مقصود آيات مى باشد و اين خود چيزى نيست جز تأويل آنها و نظر به اينكه تأويلات آنها متكى به وحى و سر چشمه علوم رسالت نيست، قهرا مصداق تأويل باطل بوده

و مشمول آيه شريفه: فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ «1» مى باشد.

بديهى است هيچ فتنه اى خطرناك تر، زيانبارتر و جبران ناپذيرتر از فتنه در دين (1) سوره آل عمران، آيه 7.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 70

نيست، آنان كه از تأويل قرآن به منظور ايجاد فتنه در دين و انحراف عقيده مردم و جعل مسائل نادرست به عنوان دين استفاده مى كنند، گمراهترين و گمراه كننده ترين و آلوده ترين مردمانند كه در دلشان مرض وجود دارد، اعاذنا اللّه من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا.

4- روش تفسير عقلى و اجتهادى

اشاره

مشهورترين روش و مبناى تفسيرى كه طى قرون اسلامى همواره در ميان دانشمندان اسلامى و مفسران قرآن معمول بوده تفسير اجتهادى است، اين نوع تفسير را مى توان حد وسط بين دو نوع تفسير ديگر، يعنى تفسير به رأى (طبقه افراطى) و تفسير نقلى (طبقه تفريطى) دانست.

گر چه طبقه معتقد به تفسير مبتنى بر روايت، عرضه كننده قديمى ترين روش در تفسير قرآن محسوب است ولى ملاحظه روش مفسران صدر اسلام و اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و تابعانى همچون ابن عباس، ابن مسعود، قيس بن مسلم، مجاهد و نظاير آنان، بخوبى بيانگر آن است كه اولين گروه مفسران معروف، پيرو تفسير اجتهادى بودند و با وجود عنايت و توجه فراوان به روايات تفسيرى، تأمل و تدبر و اجتهاد را پايه و اساس فهم آيات و استخراج معانى آنها قرار داده، از طريق روايت و سماع، به عنوان يكى از وسائل و مقدمات فهم قرآن، استفاده مى نمودند، همچنين در مورد آياتى كه روايتى در تفسير آنها وارد نشده بود، از راه تدبر

و اجتهاد، معانى و مقاصد قرآن را به دست مى آوردند.

روش تفسير اجتهادى، اعتماد به تدبر و عقل را توأم با تقيد به روايات تفسيرى مورد استفاده قرار مى دهد و به همين جهت است كه با روش تفسير به رأى و همچنين با تفسير نقلى فرق اصولى دارد، به علاوه در تفسير اجتهادى امكان استخراج صحيح معانى آيات از طريق تدبر و تعقل با اينكه سنت و روايت نيز يكى از اركان ضرورى آن است، اما در عين حال نيازمند به شرايط و مقدمات ديگرى است كه مفسر بايد به

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 71

قدر كفايت از آنها اطلاع داشته باشد به عنوان مثال دانستن ادبيات عرب در سطح بالا، آگاه بودن از نكات و دقايق فصاحت و بلاغت زبان، اطلاع از كيفيت تنزيل، اسباب نزول و شأن نزول آيات ناسخ و منسوخ، مجمل و مبين، مطلق و مقيد، عام و خاص، علم حديث و ... از جمله اين شرايط محسوب مى گردد.

بديهى است حساسيتى كه در تفسير اجتهادى از نظر صلاحيت و مسئوليت مفسر در احراز شرايط و مقدمات علمى لازم وجود دارد، موجب آن شده كه مرز ميان تفسير اجتهادى و تفسير به رأى همواره مبهم و تاريك مانده و تشخيص اين دو از يكديگر براى مفسران دشوار باشد و باعث لغزش و انحراف آنان شود.

آرى بسيارند مفسرانى كه تحت عنوان تفسير اجتهادى دچار لغزشها و اشتباهات عجيب و دور از انتظار گرديده، مرتكب بدترين شكل تفسير به رأى شده اند و عده اى ديگر بى آنكه شرايط تفسير اجتهادى را دارا باشند اقدام به تفسير قرآن كرده اند.

براى اينكه ملاكى روشن در اين زمينه

عرضه كرده باشيم، بطور خلاصه مشخصات تفسير اجتهادى را بر مى شمريم:

1- قرآن كتابى است همگانى و مقصود از خطابات آن عموم مردم و تفهيم تمامى آنان مى باشد.

2- تمام آيات قرآن قابل فهم بوده از راه تدبر و تأمل مى توان به درك معانى و مقاصد آن نايل آمد.

3- روايات تفسيرى جنبه ارشادى دارند و منظور از بيان آنها توسط پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه اطهار عليهم السّلام توضيح مطالبى نيست كه بدون وجود آنها درك معانى آيات قرآن غير ممكن باشد.

4- رواياتى كه در تفسير آيات وارد شده است، به عنوان يكى از مقدمات لازم و مهم در توضيح معانى آنها مورد استفاده قرار مى گيرند.

5- همه شرايط و مقدماتى كه ذكر شد همراه با تجربه و ممارست كافى، در صلاحيت مفسر معتبر بوده، بايد در اين باره به مقدار لازم و ضرورى آمادگى داشته

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 72

باشد.

6- در اين روش مفسر بايد از تحميل رأى و نظريه بدست آمده از غير قرآن به آيات و تطبيق آن با مطالبى كه مناسبت لفظى و معنوى با ظاهر آيات ندارد، اكيدا خوددارى نمايد.

البته طرفداران اين روش براى صحت و درستى اين روش به دلايلى از آيات و روايات و عقل و سيره علما و روش عقلاء استدلال كرده و به اصطلاح صحت اين روش را اعلام نموده اند «1».

ارزيابى روش اجتهادى و عقلى
اشاره

در صحت اين روش بحثى نيست منتها بايد به چند نكته توجه نمود:

اولا:

در تفسير قرآن توجه به عقل و تدبر در آيات لازم است ولى اين تنها كافى نيست.

ثانيا:

مفسر در روش عقلى و اجتهادى بايد كوشش نمايد در دام تفسير به رأى گرفتار نشود و تفسير به رأى خود را تفسير اجتهادى ننامد و آراء خود را بر قرآن تحميل نكند.

ثالثا:

توجه به عقل و اجتهاد او را از مراجعه به روايات اهل بيت عليهم السّلام باز ندارد و خيال نكند كه عقل به تنهايى كافى است و روايات تنها جنبه ارشادى دارند چنانكه در مشخصات سوم گفته شد، اين طور نيست كه تمامى آيات بدون مراجعه به پيامبر و اهل بيتش عليهم السّلام براى بشر كاملا قابل فهم باشد و روايات تنها جنبه ارشادى داشته باشند، چنانكه اصحاب قياس و رأى مى پنداشتند، البته ما نظر اهل حديث و اخباريين را كه آيات را بدون حديث و روايت اصلا قابل فهم نمى دانند، صحيح (1) به كتاب مبانى و روشهاى تفسيرى، عميد زنجانى، قسمت تفسير عقلى و اجتهادى، مراجعه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 73

نمى دانيم ولى از اين طرف نيز تنها عقل را كافى نمى دانيم بلكه مراجعه به احاديث اهل بيت عليهم السّلام در فهم معانى و مقاصد قرآن چه معانى ظاهرى و چه معانى باطنى را از اركان يك تفسير صحيح و بهره مندى از قرآن كريم مى دانيم.

5- روش تفسير قرآن با قرآن

اشاره

از روشهاى نوينى كه در عصر حاضر، در باب تفسير قرآن معمول و متداول شده است، روش تفسير قرآن به قرآن و استخراج معانى آيات به كمك آيات مشابه كه موضوع و محتواى آنها يكسان يا نزديك بهم است مى باشد، مبناى اين روش تفسيرى بر اساس استغناى قرآن از غير قرآن بوده و طرفداران آن مدعى اند هر نوع ابهام و اجمال ابتدائى كه در بادى امر نسبت به پاره اى از آيات قرآن مشاهده مى شود، معلول بى توجهى به ساير آيات مشابه بوده، با مراجعه و تدبر در مجموع آياتى كه موضوع آنها با موضوع آيات مورد نظر

يكسان يا نزديك به آنهاست بر طرف خواهد شد.

از اين رو در تفسير آيات و فهم مقاصد قرآن نيازى به سنت و روايات تفسيرى نيست و هر مفسرى مى تواند در كمال آزادى، بدون آنكه خود را به امرى جز قرآن مقيد نمايد، معانى و مقاصد هر آيه را با تدبر در آن و آيات مشابه آن استخراج نمايد.

طرفداران اين روش، روش مزبور را تنها روش صحيح براى فهم و درك معانى و مقاصد قرآن مى دانند و براى اثبات صحت مبنا و روش تفسيرى خود چنين استدلال مى كنند:

«قرآن براى هدايت توده مردم و طبقات مختلف نازل شده است و خود نيز صريحا به اين حقيقت اعتراف نموده، آن را كتاب هدايت براى عموم مردم معرفى كرده است پر واضح است كتابى كه براى هدايت مردم از گمراهى و تباهى و جهل و بى ايمانى و نيز به منظور رفع ابهام و شبهات و غموض در امر دين و بيان راه و رسم فلاح و رستگارى نازل گرديده است، چگونه مى تواند خود مبهم و غامض و غير قابل

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 74

فهم باشد؟! قرآن كه خود را نور و تبيان كل شى ء و لسان آشكار و نظاير آنها معرفى مى كند، چگونه مى توان تصور كرد كه نور خود، تاريك و غير واضح باشد و براى مشاهده آن احتياج به نورى ديگر باشد؟ و نيز چگونه مى توان پذيرفت كتابى را كه بيان كننده همه چيز است خود با چيز ديگرى بيان شود و با داشتن لسان آشكار و واضح، خود به زبان ديگرى نيازمند باشد؟! در جايى كه قرآن با كمال صراحت، وحدت مقاصد

و اهداف آيات را بيان مى دارد و كوچكترين اختلافى را از خود نفى مى كند، آيا قرينه اى شايسته تر، بهتر و مفيدتر از خود آيات براى توضيح آيات ديگر مى توان يافت؟!».

ارزش سنت در تفسير قرآن به قرآن
بررسى:

در اينكه تفسير قرآن به قرآن جايز و صحيح است امرى مسلم است و كسى نمى تواند آن را انكار نمايد. لكن آنچه كه مورد سؤال است اين است كه آيا در اين روش جايى براى تفسير بر اساس سنت هم هست يا نه؟ و به تعبير ديگر: سخن در ارزش سنت در تفسير قرآن و نياز به روايات تفسيرى است كه آيا در اين روش احتياجى به روايت هم پيدا مى شود و يا اساسا نيازى به روايات تفسيرى نبوده و فهم كامل قرآن به كمك آيات مشابه حاصل مى شود؟

در پاسخ اين سؤال بايد گفت: در اين رابطه طرفداران روش تفسير قرآن به قرآن، دو نظر دارند:

1- بعضى ها را عقيده بر اين است كه هيچ احتياجى به سنت و روايات تفسيرى نيست و اساسا اعتمادى به روايات تفسيرى نيست.

2- عده اى ديگر مى گويند درست است كه قرآن خود واضح و نور و مبيّن خويش است لكن روايات صحيح نيز مى توانند ما را در توضيح و تبيين پاره اى از آيات كمك دهند و همچنين به منظور تشريح آيات احكام و قصص و تشريح بعضى از امورى كه

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 75

در قرآن به اختصار بيان شده است روايات مورد استفاده قرار مى گيرند.

به علاوه گر چه قرآن نسبت به مفاهيم و مقاصدى كه در صدد بيان آن است، كامل و واضح و مستغنى از بيان غير است، اما خود قرآن تفصيل پاره اى از امور و

معارف آيات را به عهده سنت و بيان رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گذارده و آن حضرت را معلم و مبيّن قرآن معرفى نموده است «1» و پيروى از امر و نهى و توضيحات ايشان را واجب «2» و منطق بيانش را منطق وحى «3» دانسته است.

بديهى است در جايى كه قرآن خود به توضيحات پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ارجاع داده باشد، نبايد بيان وحى را جداى از قرآن به شمار آورد و استفاده از آن را به معناى عدم استغناى قرآن تلقى نمود.

ارزش سنت در ديدگاه صاحب تفسير «الهداية و العرفان في تفسير القرآن بالقرآن»

از تفاسيرى كه بر اساس نظريه اول (عدم نياز به روايات) تأليف شده است و مؤلف آن سر سختانه از اين نظريه دفاع كرده، كتاب تفسير «الهداية و العرفان في تفسير القرآن بالقرآن» تأليف دكتر محمد حسين ذهبى از دانشمندان اهل سنت است كه مؤلف آن كوشيده به اصطلاح قرآن را با حذف پيرايه هاى اضافى تنها از راه مراجعه به متن قرآن تفسير نمايد. و در مقدمه اين تفسير درباره ارزيابى و بررسى تفاسير ديگر و توضيح و روش صحيح و مختار خود چنين مى گويد:

«كار دستبرد و پيرايه بندى در كتب تفسيرى به آنجا كشيد كه هيچ اصلى از اصول قرآن نمانده است مگر آنكه در كنارش روايت ساخته شده اى به منظور از بين بردن قرآن و تبديل و تحريف آن مشاهده مى شود و مفسران نيز بى آنكه به حقيقت امر (1) سوره جمعه، آيه 2 و سوره نحل، آيه 44.

(2) سوره حشر، آيه 7.

(3) سوره نجم، آيه 3 و 4.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 76

واقف باشند

همه اين مطالب ساختگى را در كتاب خود آورده اند ...

همين دستبردها و پيرايه ها مرا بر آن داشت كه اين تفسير را به رشته تحرير در آورم و روش خود را در تفسير قرآن، بر اساس كشف معناى آيه از راه تدبر در آيات و سوره هاى مشابه و متحد الموضوع قرار دهم تا با بررسى كامل آيات مشابه تمام مواضع قرآن معلوم گردد و به اين ترتيب قرآن- چنانكه خداوند خبر داده است- خود مفسر خويش باشد و نيازى به هيچ امر خارجى جز واقعيتى كه قرآن بر آن منطبق است و سنن آفرينش و نظام جهان آن را تأييد مى كند، در ميان نباشد ...».

مفسر مزبور بر اين اساس روايات را بكلى كنار گذارده، ارزش تفسيرى آن را به يك باره انكار نموده است تا آنجا كه در مورد آيات احكام و قصص نيز از توضيحات روايات صرف نظر كرده به استناد ظواهر آيات قسمتى از مسلمات و مطالب اتفاقى مسلمانان را انكار و ادعاهاى عجيبى را به قرآن نسبت داده است، به خصوص درباره احكام و قصص قرآن، هر آنچه را از مدلول ظاهرى آيات قرآن بيرون مى باشد (گر چه از مسلمات فقه و تاريخ باشد) سخت مورد انتقاد قرار داده و آنها را انكار نموده است، در اين قسمت به عنوان نمونه به برخى از آن نظريات تفسيرى اشاره مى كنم:

1- در ذيل آيه: وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما «1» مى نويسد: «بدان، لفظ «سارق و سارقه» معناى اعتياد به دزدى را در بر دارد و مراد از آن كسانى هستند كه سرقت از اوصاف و عادات، غير قابل انفكاك از شخصيت آنان گشته است

و از اينجا معلوم مى شود كسى كه براى يك بار يا دو بار مرتكب سرقت گردد، در صورتى كه اعتياد به دزدى نداشته باشد، دست او بريده نمى شود، زيرا قطع دست وى مايه ناتوانى اوست و اين در صورتى صحيح است كه از وى يأس حاصل شود». (1) سوره مائده، آيه 38.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 77

2- در مورد آيه هاى: وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ «1» مى گويد: «مراد از فروج، عيوب و نقايص است كه مردم از اظهار آن شرم دارند، لكن در مورد كنيزان اطلاع بر آنها محذورى ندارد».

3- در مورد آيه زكات مى گويد: «زكات زراعتى است كه از زمين بدست مى آيد و بر طبق اين آيه واجب است، ولى مقدار آن بيان نشده و به رأى و نظر امت واگذار شده است».

4- در تفسير آيه تشريع طلاق مى نويسد: «به مقتضاى آيات 226- 242 از سوره بقره و آيه 49 از سوره احزاب و آيه 15 از سوره تحريم و آيات 5- 10 سوره نور، طلاق تنها در صورتى واقع مى شود كه علت موجهى كه موجب به هم خوردن نظم زندگى خانوادگى و زناشويى مى گردد وجود داشته باشد».

5- در تفسير آياتى كه در آنها ذكرى از ملائكه و شيطان و جن به ميان آمده است نظريات عجيبى ابراز مى نمايد، ملائك را به معناى مسخر بودن جهان آفرينش در برابر انسان و شيطان را به معناى قواى نافرمان طبيعت و جن را نوع حاد سركش انسان كه آتشى مزاج است تفسير مى كند.

از اين نمونه هايى كه نقل شد، مى توان به اشتباه مؤلف پى

برد و در ضمن علت پيوند واقعى كتاب و سنت و به تعبير صحيحتر همبستگى كتاب و عترت را كه درباره آن تأكيد فراوان شده است به خوبى دريافت.

اشتباه عمده اين مؤلف از آنجا ناشى شده است كه سنت را به عنوان اينكه غير قرآن است و قرآن از غير خود استغناى كامل دارد، كنار گذارده، به اين ترتيب از قرآن واقعى كه توأم با سنت و عترت مى باشد، بدور مانده است.

پيوند قرآن و سنت و عترت، نه تنها از نظر روايات متواتر در اين زمينه مسلم و غير قابل انكار است، بلكه خود قرآن، بر اين حقيقت دلالت كافى و وافى دارد چنانكه اشاره شد قرآن خود رسول خدا را به عنوان معلم و مبين و مفسر قرآن معرفى (1) سوره مؤمنون، آيه 5 و 6.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 78

فرموده است.

جاى بسى تأسف است كه مفسر اين كتاب، در بسيارى از موارد براى آيات، معانى و تفاسيرى ذكر كرده است كه روايات متواتر و به يقين رسيده بر خلاف آنها در دسترس است. اين مطلب به خوبى نشانگر آن است كه موضوع اختلاط احاديث با اكاذيب، بهانه اى بيش نبوده مفسر مزبور براى اينكه بتواند آزادانه نظريات خود را بر آيات تحميل نمايد و قرآن را بر آنها تطبيق دهد، ناگزير متوسل به چنين بهانه اى شده است و به اين وسيله خود را از قيد روايات، رهانيده است.

نمونه هاى ذكر شده از تفسير نامبرده را مى توانيد بهترين گواه براى اين مدعا بدانيد، زيرا مفسر عملا ثابت نموده است كه نه تنها پايبند به روايات مسلم و متواتر نيست بلكه اساسا مقيد به

مفاهيم و مداليل آيات هم نبوده است، سليقه و رأى وى مقدم بر دلالت و ظهور آيات مى باشد و در حقيقت اين مفسر «تفسير به رأى» را در پشت «تفسير قرآن به قرآن» مخفى نموده و عملا آراء خويش را بر قرآن تحميل نمود.

ارزش سنت در ديدگاه علامه طباطبائى

از جمله تفاسيرى كه بر اساس نظريه دوم تأليف شده و روايات را نيز از نظر دور نداشته، تفسير قيّم «الميزان في تفسير القرآن» است. مرحوم علامه طباطبائى با وجود اينكه در اين تفسير روش تفسير قرآن به قرآن را مورد تأييد قرار داده و آن را به عنوان مبناى اساسى و پايه اصلى تفسير خود معرفى نموده است، اما در عين حال ارزش تفسيرى سنت را نيز ناديده نگرفته و رجوع به روايات را در پاره اى موارد لازم و از مقدمات ضرورى تفسير صحيح قرآن به شمار آورده است.

علامه طباطبائى پس از بررسى روشهاى تفسيرى و مورد ايراد قرار دادن همه آنها و پذيرفتن روش تفسير قرآن به قرآن و اينكه ارجاع فهم قرآن به فهم صحابه و تابعين و حتى به بيان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم غير معقول است، فرمود: «آرى تفاصيل كلام از امورى

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 79

است كه تنها راه فهم آنها بيان رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده و جز از طريق ايشان راه ديگرى براى دست يافتن به آنها وجود ندارد چنانكه قرآن اين گونه امور را به توضيحات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ارجاع داده و فرمود: ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا «1».

يعنى:

«آنچه را پيامبر برايتان آورده است برگيريد و در مورد آنچه شما را از آن نهى كرده است نهى او را پذيرفته و از آن دورى كنيد».

و همچنين است در مورد تفصيل داستانهاى قرآن و حالات و خصوصيات معاد «2».

و استاد طباطبائى عملا در تفسير خود بحث روائى را داير فرموده و نشان داد كه ما در تفسيرمان از روايات معتبر كمك گرفتيم و لذا نظراتى نظير نظرات مؤلف «الهداية و العرفان في تفسير القرآن بالقرآن» را ارائه نداده و آرائى بر خلاف روايات متواتر و يا مسائل مورد اتفاق مسلمين در الميزان ديده نمى شود.

بنابر اين علامه طباطبائى براى روايات نيز ارزش تفسيرى قائل بوده است و حق نيز همين است.

6- صحيحترين روش براى تفسير قرآن

چنانكه در ابتداى درس تذكر داديم، در بين روشهاى پنجگانه تنها روشى كه كاملا مردود است «روش تفسير به رأى» است و روشهاى چهارگانه ديگر گر چه بالجمله مورد پذيرش نبودند ولى في الجمله صحيح و قابل قبولند. ما در اينجا در صدد ارائه روش جديدى كه كاملا متفاوت با آن روشها باشد نيستم در عين اينكه از جهتى غير آن روشهاست و آن عبارت است از:

1- بكار گيرى عقل و تدبر در آيات. (1) سوره حشر، آيه 7.

(2) به مقدمه تفسير الميزان، ج 1، و ج 3، ص 87 مراجعه نماييد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 80

2- مراجعه به آيات مشابه.

3- ارتباط با مجارى وحى.

بنابر اين يك مفسر براى فهم و درك مقاصد آيات قرآنى پس از داشتن شرايط علمى و غير علمى (كه در درس نهم به آنها اشاره شد) نخست بايد با تفكر و تدبر در خود آيات

و بكارگيرى عقل سعى خود را در فهم معانى بكار گيرد (چنانكه در روش عقلى و اجتهادى گفته شد) و سپس به اجتهاد و محصول فكر خود اكتفا نكند بلكه به آيات مشابه مراجعه كند چرا كه «القران يفسّر بعضه بعضا» و پس از همه اينها به روايات مربوطه صادره از مقام عصمت و عترت مراجعه نمايد. و در مجموع حاصل فهم خود را به عنوان تفسير آن آيه اعلام نمايد در اين صورت اميد است راه را به صواب رفته باشد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 81

سؤالات:

1- آيا روشهاى تفسيرى مذكور كاملا مردودند؟

2- روش تفسير نقلى را با ذكر دلايل آن توضيح دهيد.

3- ايراد روش تفسير نقلى را بيان كنيد.

4- مقصود از تفسير به رأى چيست؟ ديدگاههاى مختلف در آن را بيان كنيد.

5- روايات مربوط به تفسير به رأى را بررسى كرده و مقصود آن را بنويسيد.

6- چند نمونه از تفسير به رأى را بنويسيد.

7- تفسير رمزى را با دو اصل مورد اتكاء آن توضيح دهيد.

8- پس از نقل قسمتى از تفسير رمزى صوفيه و باطنيه ايراد تفسير رمزى را بيان كنيد.

9- اخوان الصفا چه كسانى هستند؟ و در تفسير از چه روشى استفاده مى كنند؟

10- روش تفسير اجتهادى را با مشخصات آن بيان كنيد.

11- در ارزيابى روش تفسير اجتهادى به چه نظرى رسيده و چه نكاتى را در آن لازم مى دانيد؟

12- روش تفسير قرآن با قرآن را توضيح دهيد.

13- ارزش سنت را در روش تفسير قرآن به قرآن بيان كنيد.

14- صحيحترين روش براى تفسير قرآن را با توضيح كامل بيان كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 83

درس هيجدهم مصادر تفسير «1»

اشاره

منظور از مصادر تفسير همان چيزى است كه مفسر پس از دانستن علوم تفسير و آگاهى نسبت به علوم مورد نياز در تفسير، به آنها رجوع كرده و براى فهم مراد خداوند از آيات قرآنى از آنها استمداد و به آنها استناد مى كند و آنها عبارتند از:

1- قرآن 2- سنت 3- قول صحابى 4- قول تابعين

اشاره:

قبل از ورود در بررسى اين مصادر، توجه به نكته اى لازم است و بايد توضيح داده شود و آن اينكه: چنانكه در درس چهارم اين كتاب توضيح داده ايم، بخش مهمى از قرآن براى مردم (البته با شرايطى كه در درس نهم توضيح داده شد) قابل فهم است و مردم با تدبر در آيات قرآنى مقاصد آن را درك مى كنند و اگر قرآن كاملا از درك و فهم بشر خارج بود خداوند امر به تدبر و تفكر در قرآن را صادر نمى كرد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مردم را امر به تمسك و عمل به قرآن نمى نمود و اساسا قرآنى كه طبق آيات بسيارى خود نور مبين و فرقان و هدايت و تبيان كل شى ء است و مردم (1) در رابطه با مصادر تفسير به كتاب: برهان زركشى، ج 2، باب 41، ص 173، به بعد و شناخت قرآن، استاد على كمالى، ص 300 به بعد بحث مصادر تفسير، و ... رجوع كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 84

در تمام نيازمنديهاى خود بايد به آن مراجعه نمايند چگونه مى توان آن را كاملا محتاج به چيز ديگر و لو احاديث نبوى و ائمه اطهار عليهم السّلام دانست «1» و همانند اخباريها گفت:

اساسا فهم قرآن مخصوص

به معصومين عليهم السّلام است و ديگران هيچ چيز نمى فهمند در حالى كه بر اساس روايات عرضه «2»، صحت و سقم روايات را بايد از قرآن به دست آورد، پس بايد قرآن براى بشر قابل فهم باشد تا روايات را به آن عرضه نمود و گر نه عرضه بر چيزى كه خود براى بشر قابل فهم نيست كارى لغو خواهد بود.

به هر حال اگر انسان با شرايط مقرره در علم تفسير به قرآن مراجعه كند، اغلب مقاصد و مداليل آيات را مى فهمد و اگر جايى براى او مجمل و ناشناخته ماند و يا خواست براى اطمينان به صحت فهم خود به شواهدى دست يابد، بهترين راه، مراجعه به آيات ديگر قرآن است، چون قرآن هر بخشى مفسر بخش ديگر است كه اين همان تفسير قرآن به قرآن است كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه طاهرين عليه السّلام به ارث رسيده است و اگر از قرآن شواهدى نيافت به سنت و كلمات پيامبر و ائمه اطهار عليهم السّلام مراجعه نمايد و اگر در آن زمينه روايتى را نيافت به اقوال صحابه و تابعين مراجعه كنند (البته در اينكه اقوال صحابه و تابعين تا چه حد حجت و دليل بر فهم مراد قرآن مى توانند باشند، سخنى است كه در ضمن بررسى آنها توضيح خواهيم داد) لذا ما مصادر تفسير را چهار چيز معرفى كرديم. اينك پس از بيان اين مقدمه، وارد بررسى اصل مطلب مى شويم:

مصدر اول: قرآن كريم

اشاره

هر كس به قرآن مراجعه كند مى بيند كه قرآن داراى ايجاز و اطناب، عام و خاص، اطلاق و تقييد، اجمال و تبيين، مجاز، تشبيه، استعاره و

امثال اينها از فنون بيانى (1) تفسير الميزان، ج 1، مقدمه، ص 9 و مقدمه تفسير منهج الصادقين از مرحوم تهرانى، ج 1، ص 18.

(2) بحار، ج 2، ص 227، و 242 و 244 را ملاحظه نماييد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 85

و بلاغى كلام و همچنين ناسخ و منسوخ است.

بنابر اين مفسر بايد نخست به سراغ قرآن رفته و در آن نظر كند و همه آياتى كه در باره موضوع واحد است يكجا فراهم سازد و ميان آنها به دقت مقابله كند تا بيان مجمل و تقييد مطلق و تخصيص عام و قرينه مجاز و مرجع ضماير و وجه شبه و حسن ايجاز و اطناب و ناسخ منسوخ را از خود قرآن دريابد، چرا كه «القرآن يفسّر بعضه بعضا».

پس اگر يك مفسر با دقت در قرآن بنگرد در اغلب موارد فهم مراد قرآن از خود قرآن حاصل مى شود و نيازى به روايات و يا قول صحابى و تابعى نخواهد بود و اين همان تفسير قرآن به قرآن است كه از اهل بيت عليهم السّلام به ارث رسيده و اخيرا مرحوم علامه طباطبائى (ره) در تفسير شريف الميزان، خود از اين روش كاملا استفاده نموده است.

نمودارى از تفسير قرآن به قرآن

الف- اجمال آيه: وَ إِنْ يَكُ صادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ «1».

يعنى: «مؤمن آل فرعون گفت: اگر اين مرد راستگو باشد از وعده هاى او بعضى به شما خواهد رسيد و شما را هلاك خواهد كرد»، به بيان آيه شريفه فَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا يُرْجَعُونَ «2»، تبيين شده است كه منظور عذاب ادنى و معجل است در همين دنيا.

و يا آنكه اجمال لفظ

خيط با كلمه فجر تبيين شده است: كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ «3».

ب- عموم عام آيه: (1) سوره مؤمن، آيه 28.

(2) سوره مؤمن، آيه 77.

(3) سوره بقره، آيه 178.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 86

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ «1»، كه نفى خلت در آن عام است، با آيه: الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ «2»، تخصيص يافته و متقين از شمول عام «و لا خلّة» خارج شده اند.

ج- اطلاق رقبه در آيه فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ «3» با آيه فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ* «4» تقييد خورده است.

د- تشابه و مشكل ظاهر آيه وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ «5» كه افاده رؤيت مى دهد كه نامعقول است، با آيه شريفه لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ «6» كه از آيات محكمات است حل مى شود.

ه- معناى آيه شريفه الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ «7» با تفسير ظلم به شرك، در آيه يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ «8» روشن شده است و امثال اين آيات كه بسيار است و اينها از باب نمونه نقل شد.

از آيات قرآنى و روايات اهل بيت عليهم السّلام به روشنى استفاده مى شود كه همه چيز در قرآن است لكن همه كس قدرت فهم آن را ندارند چنانكه فرمود: قرآن تبيان كل شى ء و نور مبين بيّنة و فرقان است.

هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ «9». (1) سوره

بقره، آيه 254.

(2) سوره زخرف، آيه 17.

(3) سوره مجادله، آيه 2.

(4) سوره نساء، آيه 92.

(5) سوره قيامت، آيه 22.

(6) سوره انعام، آيه 103.

(7) سوره انعام، آيه 82.

(8) سوره لقمان، آيه 13.

(9) سوره بقره، آيه 185.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 87

و وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً «1».

و وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ «2» و امثال اين آيات يعنى چگونه مى توان قرآن را هدايت و بيّنه و فرقان و نور براى مردم در جميع نيازمنديهايشان دانست اما گفت نسبت به نياز مردم به خود قرآن، قرآن بر آورنده اين نياز نيست و حال آنكه اين نياز از همه نيازها شديدتر است «3».

و در روايات وارد شده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود: «ما من امر يختلف فيه اثنان الّا و له في كتاب اللّه اصل و لكن لا تبلغه عقول الرّجال» «4».

يعنى «هيچ امرى نيست كه در آن دو كس اختلاف كنند مگر اينكه در كتاب خدا براى آن ريشه اى هست اما عقول مردمان به آن نمى رسد».

و از ابن مسعود نقل شده كه: «من اراد العلم فلينوّر بالقرآن، فإنّ فيه علم الأوّلين و الأخرين» «5».

يعنى «هر كس اراده علم دارد خود را به نور قرآن منور نمايد، زيرا در آن علم اولين و آخرين موجود است».

مصدر دوّم: سنّت

دومين مصدرى كه براى فهم و تفسير قرآن بايد به آن رجوع كرد «سنّت» است و «سنت» عبارت است از قول پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و فعل و تقرير او و همچنين قول و فعل و تقرير ائمه معصومين عليهم السّلام. هر گاه

براى صحابه در فهم قرآن مشكلى پيش مى آمد به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رجوع مى كردند و از آنجا كه وظيفه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تبيين و توضيح (1) سوره نساء، آيه 174.

(2) سوره نحل، آيه 89.

(3) تفسير الميزان، ج 1، مقدمه، ص 9.

(4) بحار، ج 92، ص 100.

(5) الدر المنثور، ج 4، ص 128.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 88

و ارشاد بود طبق آيه شريفه وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ ... ايشان راهنمائى مى فرمود.

و كلام پيامبر نيز طبق آيه فوق و آيه وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا و آيه وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ حجت و اطاعت او لازم است و كسى حق تخطى از فرموده او را در هيچ زمينه اى ندارد.

با مراجعه به تفسير، معلوم مى شود كه در موارد بسيارى رسول خدا آياتى را براى صحابه تفسير كرده و معنايش را توضيح داده است، اما اينكه آيا رسول خدا همه آيات قرآن را براى اصحاب تبيين كرده و يا تنها موارد مشكل و مورد سئوال را، محل خلاف بين مفسرين است ولى به هر حال آنچه قطعا صحيح است اين است كه سنت نبوى در تفسير و فهم مراد خدا از قرآن حجت و مورد تمسك مفسرين از فريقين است.

اما اينكه تفسير قرآن از ناحيه ائمه معصومين عليهم السّلام حجت و صحيح و مورد تمسك است در آنجا نيز هم از قرآن و هم از روايات

نبوى، حجيت كلام آنها بلكه عصمت آنها در تمام زمينه ها استفاده مى شود.

اما از قرآن، در آيه اى فرمود: لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ «1»، تنها پاكان و معصومين هستند كه به حقيقت قرآن آگاهى پيدا مى كنند. و در آيه ديگر، مصاديق اين پاكان را مشخص كرد كه اهل بيت اطهارند كه فرمود: يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً «2»، وقتى كه اين دو آيه در كنار هم گذاشته شود، معلوم مى شود كه آنها قرآن را بدرستى مى فهمند و مصداق اهل ذكر در آيه فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ «3» خواهند بود كه مردم مى توانند در فهم آيات الهى به آنها (1) سوره واقعه، آيه 79.

(2) سوره احزاب، آيه 33.

(3) سوره نحل، آيه 43.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 89

مراجعه كرده و از آنها بپرسند.

و اما از روايات، روايات بسيارى در حجيت كلام آنها وارد شده است كه بهترين و مستندترين آنها، «حديث ثقلين» است كه در اين حديث حضرت اهل بيت را عدل قرآن قرار داده و عدم افتراق آنها را گوشزد فرموده و تمسك به اهل بيت را همانند تمسك به قرآن، معتبر و مايه نجات دانسته و اعراض از آنها را سبب هلاكت معرفى فرموده است:

«انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى، ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا بعدى ابدا و انّهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض» «1»، البته اين حديث با عبارات مختلف و از منابع مختلف شيعه و سنى نقل شده است.

از اين حديث علاوه بر حجيت قول عترت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عصمت

آنها نيز ثابت مى شود.

و در حديثى ديگر، امام باقر عليه السّلام به جابر بن عبد اللّه انصارى مى گويد: اى جابر! اگر ما به رأى و هواى خود براى شما حديث كنيم از هالكين خواهيم بود، اما ما شما را به احاديثى حديث مى كنيم كه از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گنجينه كرده ايم همانطور كه اينان زر و سيم خود را گنجينه مى كنند: «يا جابر! لو كنّا نفتى النّاس برأينا و هو انا لكنّا من الهالكين و لكنّا نفتيهم باثار عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اصول علم عندنا نتوارثها كابرا عن كابر نكنزها كما يكنز هؤلاء ذهبهم و فضّتهم» «2».

و در حديث ديگر مى خوانيم كه امام صادق عليه السّلام فرمود: «حديثى حديث ابى و حديث ابى حديث جدّى و حديث جدّى حديث الحسين و حديث الحسين حديث الحسن و حديث الحسن حديث امير المؤمنين و حديث امير المؤمنين حديث رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حديث رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قول اللّه عزّ و جلّ» «3»، طبق اين حديث كلام ائمه همه (1) عبقات الأنوار، مير حامد حسين.

(2) بحار، ج 2، ص 172، باب 33، حديث 3.

(3) بحار، ج 2، ص 172، باب 33، حديث 28، البته در اين باب روايات زيادى است مربوط به همين بحث بدانجا مراجعه نماييد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 90

به كلام رسول خدا باز مى گردد و كلام رسول خدا نيز كلام خداست.

روايات بسيارى در اين رابطه وجود دارد كه كلام ائمه بازگشتشان به كلام رسول خداست. بنابر

اين، حجيت كلام ائمه نيز مفروغ عنه است.

مصدر سوم: قول صحابى

«1» سوم از مصادرى كه براى فهم قرآن در بعضى از موارد به آن رجوع مى شود، قول صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه آنها اغلب به عنوان نقل خبر از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى كردند و اگر در موردى هم خبر و اثرى وجود نداشت، از خود استنباط و اظهار نظر مى كردند.

به تعبير ديگر آنجا كه صحابى با دانستن لغت مادرى خود به معانى و مقاصد قرآن پى مى بردند، ديگر نيازى به رجوع به پيامبر يا استنباط و اظهار نظر نبود و هر جا را كه نمى فهميدند به اخبار پيامبر در بيان آن آيه مراجعه مى كردند و اگر به خبرى در آن زمينه دست پيدا نمى كردند به اجتهاد و رأى خود پناه مى برند، البته اگر نصّى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در بيان و تفسير آيه اى در دسترس داشتند، اجتهاد در مقابل نص را روا نمى دانستند.

مصدر چهارم: قول تابعى

اشاره

«2» تابعى به كسى اطلاق مى گردد كه صحابى را درك كرده و از او معارف دينش را دريافت نموده است و آنان اقوال صحابى را كاملا در حكم خبر مأثور نبوى (1) «صحابى» كسى است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را درك كرده و در مصاحبت او احكام و دستورات دينى را از خود حضرت گرفته است.

(2) «تابعى» كسى است كه پيامبر را درك نكرده است ولى صحابى را درك كرده و در محضر او معارف دينش را فرا گرفته است.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 91

مى دانستند خواه صحابى آن را از پيامبر نقل كرده باشند

و خواه از خود اظهار نظر كرده باشند و دليلشان اين بود كه صحابى هر چه مى دانستند از پيامبر بوده است، لذا هر چه مى گفتند در حكم خبر منقول از پيامبر است.

ارزش قول صحابى و تابعى
بررسى:

اهل سنت- چنانكه گفته شد- نسبت به قول صحابى تسليم محض اند و مى گويند هر چه از صحابه به ما برسد، خواه در صورت نقل خبر باشد و خواه بصورت اظهار نظر از خود، حكم روايات مأثوره از پيامبر را دارد، چرا كه آنها شاهد قرائن و احوال زمان نزول بوده به علاوه كه از خود كسى چيزى نمى دانست، هر كس هر چه مى دانست از رسول خدا فرا گرفته بود، لذا همه كلماتشان در حكم حديث منقول از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و ارزش خبرى دارد. و در يك بينش ديگر: كلّ صحابه را عادل مى دانند، لذا عمل به خبر آنها به نحو مطلق از باب خبر عادل جايز است.

ولى نسبت به «تابعين» چنين اتفاق نظرى وجود ندارد، لذا از ابو حنيفه نقل شده كه: «آنچه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به ما رسيده بر سر و چشم قبول داريم و آنچه از صحابه رسيده اختيار مى كنيم، اما آنچه از تابعين رسيده، آنان رجالى هستند و ما هم رجالى».

برخى اين قول را به شافعى هم نسبت داده اند «1». و براى احمد حنبل در اين رابطه دو قول قبول و عدم قبول، نقل شده است.

و احيانا بعضيها استدلال مى كنند به اينكه تابعى، سماعى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نداشته پس گفته او را نمى توان بر سماع از رسول اللّه صلّى اللّه عليه

و آله و سلّم حمل كرد آنسان كه در قول صحابى محتمل است. ديگر آنكه: قرائن و احوال زمان نزول را مشاهده نكرده و در اين صورت جايز الخطا است در فهم مراد، مضافا به آنكه عدالت تابعى منصوص نيست (البته عدالت صحابى نيز منصوص نيست) بنابر اين قول تابعى، تابع قوانين (1) صحى الإسلام، ج 2، ص 187.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 92

جرح و تعديل است و بر فرض تعديل باز هم اخذ به قول او الزامى نيست، زيرا قول او رأى و اجتهاد اوست نه حكايت از قول پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

حاصل آنكه: اهل سنت آنچنانكه خود را ملزم به اخذ قول صحابه مى دانند، ملزم به قول تابعين نمى دانند، و اگر هم در مواردى به آن تمسك مى كنند بخاطر موافقت آن قول با لغت عرب و معارض نبودن آن با كتاب و سنت و عقل و اجماع است.

اما شيعه تنها به قول پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت اطهارش عليهم السّلام اعتماد مى كند، نه به قول صحابه اتكائى دارد و نه به رأى تابعى، زيرا هيچ دليلى بر حجيت كلام آنها وجود ندارد و مسئله عدالت صحابه به طور كلى نيز اساسى نداشته و مدركى قابل اعتماد ندارد، به علاوه زندگى بسيارى از آنها در تاريخ مضبوط است كه نشان دهنده آن است كه تنها چيزى كه نداشتند عدالت بود و آنها هم كه عادل بودند تنها از باب خبر عادل بايد حجت باشند كه در صورت داشتن شرايط خبر عادل حجت است و آنچه را كه از پيامبر صلّى اللّه

عليه و آله و سلّم نقل كرده اند اگر شرايط خبرى را داشته حجت است و گر نه رأى و اجتهاد آنها براى ما حجت نخواهد بود و اينكه گفته شد آنها هر چه مى گفتند از پيامبر بوده است نيز مدركى ندارد، زيرا آنها در بسيارى از موارد براى فهم آيات قرآن به شعر شعراء جاهليت مراجعه مى كردند چنانكه سيوطى در اتقان موارد كثيرى را از ابن عباس نقل مى كند كه ابن عباس در توجيه نظر خود در تفسير به شعر شعراء تمسك مى كرد و داستان محاجّه نافع بن ازرق با ابن عباس در كنار خانه كعبه معروف است «1». وقتى قول صحابى در نظر شيعه اينچنين باشد، قول تابعى ديگر معلوم است.

به هر حال، ما تنها قول پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه را حجت مى دانيم، چون كلام آنها مورد تأييد خدا و رسول است چنانكه (در ضمن مصدر دوّم، سنّت) توضيح داده ايم، ولى نسبت به قول صحابه و تابعين تنها از باب خبر مأثور به آن مى نگريم، اگر شرايط (1) ر. ك. به اتقان، سيوطى، ج 1، باب 36، فصل 2.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 93

پذيرش خبرى در قول آنها بود (آن هم نسبت به آنچه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى كنند نه نسبت به رأى و استنباط خودشان) مى پذيريم و گر نه، نخواهيم پذيرفت.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 94

سؤالات:

1- با توجه به مصدر اول (قرآن) چند نمونه از تفسير قرآن به قرآن را بنويسيد.

2- با توجه به مصدر دوم (سنت) دلايل حجيّت سنّت را در تفسير قرآن

بيان كنيد.

3- در رابطه با مصدر سوم و چهارم (قول صحابى و تابعى) ارزش نظر آنها را در تفسير قرآن بيان كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 95

درس نوزدهم علل پيدايش اختلاف در تفسير

طرح مسئله

در زمان حيات رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مسلمانان آيات قرآن را از زبان ايشان فرا مى گرفتند و تا آنجا كه ظرفيت علمى و فكرى آنان اجازه مى داد، در فهم معانى و مقاصد آن مى كوشيدند و از درياى بى كران فيض حضرتش بهره مى بردند و اگر مشكلاتى در فهم آيات پيش مى آمد و يا احيانا اختلافى در تفسير آيات بين مسلمانان روى مى داد، با مراجعه به آن حضرت، در كمال سهولت، حل و فصل مى شد:

وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «1».

يعنى: «ما قرآن را بر تو نازل كرديم تا براى مردم آنچه را كه براى آنها نازل شده است توضيح داده و تبيين نمائى تا شايد بينديشند».

افرادى كه دچار انحراف فكرى بودند و نيز كسانى كه هنوز افكار فاسد و آلوده دوران جاهليت را در سر داشتند و بر اثر افكار شيطانى خود مترصّد فرصتى براى ابراز مقاصد شوم و بدعتهاى ناروا از راه سوء استفاده از آيات قرآن بودند، هرگز در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ياراى اظهار نظر و عقيده، بر خلاف گفتار و رفتار حضرتش را نداشته و با شرايط خاص آن زمان، نقشه هاى شيطانيشان محكوم به شكست بود.

اما اين وضع آرام و شرايط مناسب دوامى نداشت و ديرى نپاييد كه بر اثر بوجود (1) سوره نحل، آيه 44.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 96

آمدن انحرافات بسيار

در جامعه اسلامى، اوضاع و شرايط كاملا ديگرگون شده و بصورت نابسامان و رقت بار در آمد، آن آرامش و حالت تقيّد به حدود دينى، جاى خود را به هرج و مرج فكرى و عقيدتى و انحرافات و فسادهاى اجتماعى بخشيد و به اين ترتيب زمينه اى مناسب و مساعد براى ظهور هر نوع انحراف و بدعت و تجديد حيات سنتهاى ديرين جاهليت، فراهم آمد، اين وضع درست از هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چشم از جهان فرو بست آغاز شد و هر روز بيشتر از روز قبل بر آشفتگى فكرى و اعتقادى و نابسامانى اوضاع دينى افزوده شد و در ميان اين جنجالهاى فكرى و اختلافات اعتقادى و مذهبى، مسائل سياسى محور اصلى تمام جريانها گشته همه موضوعات ديگر را تحت نفوذ خود در آورد.

در اين ميان، قرآن، كلام خدا و مظهر وحى و ميراث پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بيش از هر چيز ديگر، به منظور تأييد اينگونه انحرافات، مورد سوء استفاده قرار گرفت و هر گروه و دسته خاصى با تمام انحرافاتى كه داشتند در صدد بودند تا با تفسيرها و توجيهات خود كه مؤيّد تمايلات و مقاصد آنان باشد، براى درستى مسلك خود و گمراه جلوه دادن ديگران اقامه برهان نمايند.

اختلاف در معنا و تفسير آيات قرآن، به آنجا كشيد كه اكنون كمتر آيه اى را مى توان يافت كه خالى از بحث و جدال بوده و مورد اتفاق ميان انديشمندان اين فن باشد و از مفاهيم بلند و عالى اسلام و قرآن، تنها شهادتين بود كه اين مسلكها و مذاهب و عقايد گوناگون را به

هم پيوند مى داد و تازه در مفهوم آن دو و تفسير توحيد و رسالت نيز اختلافات آشكار و پنهان وجود داشت.

به هر حال، كار به جائى كشيده بود، قرآنى كه مى بايست در فتنه ها و اختلافات و درگيريها، راهگشاى مسلمانها و وسيله هدايت جامعه اسلامى بوده و عروة الوثقاى وحدت كلمه و اتفاق نظر امت گردد، به تدريج به قلمرو مسائل اختلاف آميز كشانده شده و وسيله اى براى تفرقه بين مسلمانان گشت.

آرى، على رغم تأكيدات فراوان از ناحيه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به تمسك به قرآن

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 97

و اينكه در مواقع فتنه به قرآن پناه بريد، كار قرآن به جايى رسيده بود كه هر كس به نحوى كه خود مى خواست آن را تفسير و تأويل مى نمود و به گفته امير المؤمنين عليه السّلام آنچنان گرفتار توجيهات گوناگون شده بود كه حتى اهل حق و صواب نيز ديگر توان استدلال به آن و احتجاج در برابر خصم را نداشتند، چنانكه خود امير المؤمنين عليه السّلام وقتى ابن عباس را براى احتجاج با خوارج اعزام نمود به او توصيه كرد كه با آنها با قرآن احتجاج نكن كه بگو مگو بسيار دارد و سخن به جايى نمى رسد: «و لا تخاصمهم بالقرآن فأنّ القرآن حمّال ذو وجوه تقول و يقولون» «1».

پس از بيان اين مقدمه كوتاه تا حدّى روشن شد كه بالأخره در قرآن اختلافاتى پيدا شده و مفسرين هر كدام آيات را به نوعى تفسير مى كردند و امروزه نيز اين اختلاف به نحو چشم گيرى در تفاسير موجود، مشاهده مى شود. اينك بايد به تفصيل وارد اين

بحث شويم كه چه علت يا عللى باعث اختلاف شده است با اينكه قرآن از ناحيه شخص واحد بر نبى واحد و براى هدايت بشر آمده بود، چرا در آن اختلاف پديد آمد؟ با پيگيرى اين مطلب و بررسى تاريخ تحولات و تطوّرات، در زمينه بحثهاى تفسيرى، روشن مى شود كه يك يا دو علت نيست كه باعث اين همه اختلافات شده است بلكه علل گوناگون و مختلف دارد كه ما در حد اين نوشتار به آنها اشاره مى كنيم و براى توضيح بيشتر به كتب مفصله مراجعه كنيد «2».

علل و عوامل اختلاف در تفسير عبارتند از:

1- جدائى قرآن از عترت.

2- حذف اسناد حديث.

3- پيدايش مذاهب مختلف.

4- نفوذ افكار و انتقال علوم به بلاد اسلامى. (1) نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 77.

(2) ر. ك. به مبانى و روشهاى تفسير قرآن، عميد زنجانى و شناخت قرآن، على كمالى.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 98

5- اصالت عقل و اعتماد به رأى.

6- اختلاف افهام در درك معارف قرآن.

7- مسئله روانى نو خواهى و تجدّد طلبى.

8- وضع حديث.

9- نقل به معنا.

10- اسرائيليات.

1- جدائى قرآن از عترت

به حق مى توان يكى از علل و عوامل اختلاف در تفسير قرآن را جدا كردن قرآن از عترت و شعار «حسبنا كتاب اللّه» دانست. على رغم توصيه اكيد رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حديث ثقلين و اينكه عترت عدل و نظير قرآن است و شما به هر دوى آنها تمسك كنيد و بين آن دو جدائى نيندازيد كه آنها ابدا قابل جدائى از يكديگر نيستند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند «1». به محض در گذشت رسول خدا، شعار

«حسبنا كتاب اللّه» سر زبانها افتاد و صريحا با كلام پيامبر مخالفت شد.

توطئه ماهرانه عناصرى چند در يك فرصت استثنائى كه بر اثر مرگ ناگهانى و دور از انتظار پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و غافلگير شدن مسلمين، مسير تاريخ اسلام و طريق هدايت امت مسلمان را از شاهراه نجاتبخش «كتاب و عترت» منحرف ساخته و سرنوشت مسلمانان و مقدرات جامعه اسلامى را به دست كسانى سپرد كه با تفكر «كتاب منهاى عترت» يعنى «قرآن بدون حافظ و مبيّن بى روح»، اسلام و قرآن را بصورت كالبدى بى جان در آورند كه هر لحظه قادر بودند آن را همچون مشتى موم به هر شكل و قيافه اى كه بخواهند جلوه دهند و از اين طريق به نفع دنياى خود سودى (1) «انّى تارك فيكم الثّقلين، ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا بعدى ابدا، كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى و انّهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض»، كنز العمال، ج 1، ص 44، و مسند احمد حنبل، ج 5، ص 182 و 189 و مستدرك حاكم، ج 3، ص 148 و ديگر محدثان عامّه.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 99

سرشار نصيب خود نمايند.

معلوم است كه در چنين حالتى اوّلين ضربه بر پيكر قرآن وارد مى شود، زيرا وقتى مسلمين قرآن ناطق را رها ساخته و بخواهند با فهم قاصر خود از قرآن صامت بهره بگيرند روشن است كه هر كسى چيزى مى فهمد غير آنى كه ديگرى فهميده است و با دخالت اغراض سياسى بويژه اغراض گروهى و حزبى و اينكه تنها ما حقيم و ديگران همه باطل معلوم است كه چه خواهد شد.

زيرا هر كسى مى خواهد براى حقّانيّت مذهب و مسلك خود از قرآن تأييد بياورد و به تعبير بهتر، هر كسى مى خواهد عقيده از پيش پذيرفته خود را بر قرآن تحميل نموده و بگويد از قرآن همانى فهميده مى شود كه ما فهميديم و فرض اين است كه عترتى هم كه رسول خدا آنها را محور قرار داده بود بر كنار شدند بديهى است در چنين صورتى پيدايش اختلاف امرى قطعى و اجتناب ناپذير خواهد بود.

از اينكه افهام مردم مختلف و گروههاى مختلفى هستند كه مى خواهند حقانيت خود را بر اساس قرآن ثابت نمايند سخنى ندارد و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز با پيش بينى چنين روزهايى بود كه عترت را در كنار قرآن قرار داده و مردم را به تمسك به هر دو دعوت فرموده است. يعنى محور فهم قرآن فهم عترت است، گر چه مردم نيز از قرآن مى فهمند ولى بايد يك معيار و مقياسى باشد كه مردم فهم خود را از درك معانى و مقاصد قرآن با آن بسنجند و همه فهم خود را با آن مقياس و معيار اساسى تعيين شده از طرف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تطبيق دهند و گر نه اگر چنين مقياسى در ميان نباشد، معلوم است كه اختلاف قطعى خواهد بود، زيرا هر صاحبنظر و انديشمندى مى خواهد بر اساس مقدمات عقلى و امكانات علمى كه در اختيار دارد كلام خدا را تفسير كرده و از حقايق و معارف آن آگاه شود.

بنابر اين، جدائى قرآن صامت از قرآن ناطق نخستين عامل اختلاف مسلمين در تفسير قرآن بود ولى تنها عامل نبود

بلكه عوامل ديگرى نيز به مرور زمان پيدا شده كه هر كدام به نوبه خود باعث اختلاف در فهم مقاصد قرآن شدند كه به آنها نيز خواهيم

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 100

پرداخت، لكن با دقت در همه آن علل معلوم مى شود كه آنها نيز نشأت گرفته از جدائى قرآن از عترت است، چرا كه اگر عترت به عنوان حافظ قرآن از تحريف معنوى و فهم عترت در تمام زمينه ها محور بود قهرا اختلافى هم پيدا نمى شد.

2- حذف اسناد حديث

تقريبا تا عهد تابعين، علماى تفسير، خود را به حفظ سند روايت و نقل آن ملزم مى دانستند و اين كار بسيار مهم بود. زيرا وسيله اى بود براى تمييز ميان روايات نبوى و آراء صحابى و نيز سدّى بود براى جلوگيرى از احاديث موضوعه.

وقتى تابعين ديدند كه احاديث موضوعه شيوع يافته و باب فتنه باز شده است، حديثى را كه سندش ذكر نشده و وثاقت روات آن ثابت نشده بود، نمى پذيرفتند.

«مسلم» از «ابن سيرين» نقل مى كند كه وى گفت: قبلا از اسناد نمى پرسيدند اما وقتى فتنه پديدار گشت، مى گفتند: رجال خود را نام ببريد تا بدانيم حديث از كيست.

بعد از تابعين، كسانى به جمع تفسير پرداختند كه اقوال پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و صحابه را با ذكر اسناد ياد مى كردند، مانند تفسير «سفيان بن عيينه» و «وكيع بن جرّاح» اما بعد از ايشان قومى آمدند كه براى اختصار اسناد حديث را حذف نمودند و صحيح را از عليل جدا نمى كردند و از اينجاست كه اخبار دخيل و موضوع در تفسير راه يافت.

پس از ايشان اشخاصى بودند كه هر گفتار را مى شنيدند

به نام تفسير وارد مى كردند و هر چه به فكر ايشان مى آمد بر آن اعتماد مى كردند و ديگران نيز به گمان اينكه اقوال ايشان اصلى دارد آنها را به عنوان تفسير فراهم مى ساختند.

در حقيقت حذف اسناد، يكى از خطرناكترين اسباب و عوامل ضعف تفسير مأثور است. زيرا چه بسا اشخاصى كه گمان مى كردند هر چه موجود و در دسترس است صحيح است و آنها را به نام «تفسير» نقل كردند كه از آن جمله اسرائيليات و قصه هاى ساختگى است كه هم بر خلاف نقل صحيح اند و هم بر خلاف عقل سليم.

اگر اخبار با اسناد نقل مى شد گر چه در صحت و سقم آنها بحث نمى شد نظير آنچه

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 101

طبرى در تفسير و تاريخ خود انجام داده و يا مجلسى در بحار عمل كرده باز هم به طبقات بعدى اين مجال داده مى شد كه بررسى كنند صحيح را از سقيم تشخيص دهند، اما متأسفانه در تفسير اين چنين عمل نشده و روايات بدون اسناد ذكر شدند و بعديها همه را حديث نبوى تلقّى كردند در حالى كه اسرائيليات بسيار و همچنين آراء و افكار مفسرين به نام اخبار نبوى پذيرفته شده است، اينجاست كه سيوطى در اتقان مى گويد: اختلال نظم تفسير از همين جا شروع گرديده و اقوال زيادى در تفاسير بدون مراعات صحت و اعتبار نقل و تشخيص سند، به صحابه و تابعين نسبت داده شده و در اثر اين هرج و مرج دخيل بسيارى بوجود آمده و اعتبار اقوال متزلزل شده است «1».

3- پيدايش مذاهب مختلف

همزمان با فتنه ها و كشمكشهاى سياسى صدر اسلام و به دنبال انحراف جامعه اسلامى

از مدار دو كانون به هم پيوسته «كتاب و عترت» اختلافات عقيدتى و درگيريهاى فكرى آغاز شده و در مدت كوتاهى دامنه آن به مسائل اساسى و اعتقادى و درگيريهاى فكرى كشيده شده و به طور شگفت انگيزى گسترش يافت، به دنبال اين جريان تاريخى، مذاهب و روشهاى گوناگون در زمينه هاى مختلف اسلامى، چون قارچ، از هر سو شروع به روييدن كرد.

بحث و جدال در موضوعات اسلامى گر چه از مسائل ساده و كاملا عادى و معمولى آغاز گرديد (نظير اينكه كلام خدا حادث است يا قديم و بر سر بحث قدم و حدوث كلام خدا غوغايى بپا شد و حوادثى به بار آمد) ولى به عللى كه گفته شد و نيز به جهت شرايط خاص سياسى، اجتماعى كه بر سده هاى اول بعد از صدر اسلام حاكم بود، اختلافات و درگيريهاى فكرى اجتناب ناپذير بود، ديرى نپاييد كه دامنه (1) اتقان، سيوطى، ج 2، باب 80، طبقات مفسرين، ص 243.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 102

اين اختلافات و جناح بنديها به جايى كشيد كه تمام امكانات علمى، دينى، اجتماعى و سياسى در پى ريزى اساس مذاهب نوپا و ترميم و نقض و تأييد و اثبات و ابطال آنها مورد استفاده قرار گرفت و حتى عوامل سياسى كه خود در ايجاد و بنيانگذارى اين مذاهب نقش بسزا داشت، چندى بعد به استخدام آن در آمد.

در اين ميان، قرآن بهترين وسيله و مؤثرترين حربه اى بود كه در اين كشمكشها مورد سوء استفاده قرار مى گرفت، سردمداران و متفكران اين مذاهب، تحت عنوان فريبنده و نقاب دروغين «تمسك به كتاب خدا»، آيات قرآن را بر وفق رأى

و نظر از پيش ساخته ذهن خود، تفسير مى كردند. و آيات تفسير شده (يا صحيحتر بگوييم تحريف شده) را به ميل و هواى و هوس خود و در تأييد و پشتيبانى از مبانى اعتقادى و تشكيلات مذهبى شان به گونه اى مورد استفاده قرار مى دادند كه هر يك با ديگرى تفاوت و تضادى آشكار داشت و از همين رهگذر بود كه انواع تفسيرها و روشهاى گوناگون در تفسير قرآن كريم- كه تعدادشان از تعداد خود مذاهب بيشتر است- پا به عرصه معارف اسلامى و قرآنى گذاشت.

و بى ترديد مى توان گفت كه همين روشها و سليقه هاى متفاوت، به نوبه خود، بر دامنه اختلافات در زمينه هاى تفسير قرآن، افزوده و در درك مفاهيم و مقاصد آيات قرآن، بيش از پيش، اختلاف نظرهاى بسيار را سبب گشت «1».

4- نفوذ افكار و انتقال علوم به بلادى اسلامى

انتقال تدريجى علوم و فرهنگهاى گوناگون از سرزمينهاى مجاور به محافل علمى مسلمانان كه توأم با شور و هيجان خاصى بوده، از طرف زمامداران وقت، به شدت تأييد مى شد، جنبش علمى وسيعى را در ميان جوامع اسلامى، به دنبال داشت.

گر چه سبب اصلى پيدايش و شكل گيرى اين جنبش علمى، قبل از هر چيز، (1) مبانى و روشهاى تفسير قرآن، عميد زنجانى، ص 99.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 103

روحيه پژوهندگى ناشى از دستورات قرآن بود، اما نفوذ علوم و فرهنگهاى غير اسلامى نيز، به نوبه خود، در رشد و توسعه اين نهضت علمى، خصوصا در اواخر دوران بنى اميه و اوايل دوران حكومت بنى عباس، سهمى بسزا داشت. در عين حال اصالت ريشه هاى اسلامى اين نهضت وسيع و دامنه دار، موجب آن گرديد كه مسائل فكرى و علمى دريافت شده بزودى

شكل غير اسلامى خود را از دست داد، بسان مباحث اسلامى، جاى خود را در فرهنگ جديد اسلام باز نمايد.

آهنگ رشد نهضت علمى اسلامى در همان سده هاى اوليه، آنچنان سريع و گسترده و موفقيت آميز بود كه فرهنگ اصيل اسلامى، در مدت كوتاهى، توانست در رشته هاى مختلف علمى از قبيل: كلام، فلسفه، رياضيات، طبيعيات، هيئت، نجوم، تاريخ، طب، جغرافى، علم اعداد، جفر، رمل و ... نفوذ چشمگيرى داشته و بزرگترين مكتب علمى را در جهان آن روز به وجود آورد.

به هر حال، پس از رو آوردن فرهنگها و علوم مختلف به سوى مسلمين و تفسير كتب ايرانى و يونانى و تدوين كتب لغت و صرف و نحو و مذاهب مختلف فقهى، اصطلاحات تازه و آراء گوناگونى در تفسير وارد شده و هر مؤلّفى در هر فنى كه مهارت داشت، سعى مى كرد قرآن را از قريحه ادوات فهم خود تفسير كند كه آثار آن در تأليفات ايشان آشكار است.

«معتزلى» در تأويل افراط مى كرد، «اشعرى» ظاهر غير معقول را بى تأويل مى پذيرفت، «باطنى» ظاهر را رفض مى كرد، «ظاهرى» در سر حدّ تجسّم خود را به ابلهى مى زد، «صوفى» تفسير را مستند به كشف انحصارى خود مى نمود. امثال «زجاج» و «ابو حيان» فهم قرآن را در نحو جستجو مى كردند، و «فخر رازى» از فلسفه يونان كه پانزده قرن در جا زده بود مدد مى جست و امثال «ابن عربيها» مى خواستند ميان توحيد و بت پرستى آشتى برقرار نمايند و مظهر صلح كل باشند.

بطور كلى، حركات فكرى در مسلمانان سبب شده بود كه براى فهم قرآن و تفسير آن تنها به لغت و مأثورات اكتفاء نكرده و از علوم ديگر

براى بسط فهم قرآن استمداد

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 104

مى كردند تا بتوانند متقابلا براى اثبات آراء خود از قرآن مدد بگيرند، البته اگر اين كار در محدوده قانونى و جايز انجام مى گرفت نه تنها بسيار خوب بود بلكه واجب هم بود. زيرا فرا گرفتن بخشى از علوم در نطاق وسيعترى و تطبيق اصول آن با قرآن براى جدال احسن با علماى غير مسلمان در ردّ شبهات ايشان واجب كفايى بود و همان است كه علمى به نام كلام درباره آن تدوين يافته است كه همه عقايد اسلامى را فرا مى گيرد، به علاوه، كشف عجايب قرآن و معارف عاليه آن محتاج به تدبرى است كه محصول ذخاير ذهنى است. ولى تمام سخن در اينجاست كه اين كارها در محدوده مجاز و قانونى انجام نمى گرفت و نتيجه كار اين مى شد كه طرفداران علوم نظرات خود را بر قرآن تطبيق و تحميل مى كردند و اينها يقينا يكى از اسباب اختلاف تفسير بودند.

5- اصالت عقل و اعتماد به رأى

به دنبال عملى شدن نقشه خائنانه «جدائى قرآن از عترت» كار هرج و مرج فكرى و اختلاف در اعتقادات و احكام و ساير معارف دينى و نظرى، به آنجا كشيد كه عدّه اى به منظور پيدا كردن پناهگاهى مطمئن و اساسى و محكم درگير و دار اختلافات فكرى، به فلسفه «اصالت عقلى» گرائيده و تكيه بر رأى و انديشه شخصى را پايه اصلى بحثهاى دينى قرار دادند.

اساس اين نوع تفكر، ابتدا در زمينه احكام شرعى و مسائل فقهى پى ريزى شده عده اى از علماى اسلامى كه در رأس آنان ابو حنيفه قرار داشته احكام شرعى را بر طبق آراء شخصى و با تكيه بر

عقل و استحسان و استنتاج منطقى، در صدد فتوا دادن بر آمدند، اينان كه به «اصحاب رأى» شهرت يافته اند با كمك استحسانات عقلى و قياسهاى منطقى، مكتب نوينى را در علم فقه بنيان نهادند «1». (1) در روايات اهل بيت عليهم السّلام نكوهش زيادى درباره اين روش شده است و مردم را از پيروى چنين

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 105

بديهى است وقتى احكام شرعى كه صد در صد تعبدى بوده و محدود به مسائلى چند است از نفوذ اين نظريه در امان نباشد، چگونه مى توان انتظار داشت كه تفسير آيات قرآن با آن همه گستردگى و با آن همه احساس نياز شديد به وجودش جهت رفع ابهامات از قرآن كريم، از نفوذ چنين طرز تفكر آزادانه در امان باشد، و درست همين دليل بود كه تفسير به رأى (با وجود منع شديد ائمه عليهم السّلام از آن) رونق گرفت و از اين راه مفاهيم، معانى و مقاصد قرآن بار ديگر دستخوش تحريف شد و اين يكى از عوامل مهمّ در به وجود آمدن اختلاف بسيار در تفسير قرآن كريم بود.

واكنش اين نوع آزادى و بى قيدى در تفسير قرآن، ظهور مكتب و روش جديدى در تفسير آيات قرآن بود كه خود مشكل جديدى را بر مشكلات بسيار موجود در زمينه تفسير آيات افزود.

آرى در مقابل تفسير آزاد و بى قيد و شرط «اصحاب رأى» بود كه مكتب و روش ديگرى به وجود آمد كه مبنايش قبول بى چون و چرا روايات تفسيرى بوده و فهم قرآن را از دايره تفكرات بشر بيرون مى دانست و هر نوع اعمال نظر شخصى را درباره درك معانى و

مقاصد قرآن ممنوع مى شمرد و جز آياتى كه در تفسير آنها روايتى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يا امامان عليهم السّلام وارد شده است بقيه را غير مفهوم و درك آن را غير ممكن تلقى مى نمودند.

اين گروه نيز كار را به جايى رساندند كه با استناد به پاره اى از آيات و روايات، قائل به تجسّم خداوند و مرتكب اظهار سخيفترين خرافات در تفسير آيات مربوطه به توحيد و صفات خداوند و ديگر معارف دينى شدند. روشى به شدّت منع كردند، تا جايى كه يكى از امامان معصوم به يكى از شاگردانش كه در يك مورد براى استفاده از قياس و استحسان تمايلى از خود نشان داده بود، فرمود: «اگر دين خدا با قياس و استحسان عقلى سنجيده شود بكلى پايمال مى شود»، براى آگاهى از اين روايات به كتاب كافى، كتاب فضل العلم، باب البدع و الرأى و المقائيس، مراجعه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 106

6- اختلاف افهام مردم در درك معارف قرآن

نظر به اينكه قرآن براى گروه خاصى و دسته معينى نازل نشده است و عموم مردم، از دانشمندان متفكر و نوابغ بزرگ گرفته تا افراد عادى عامى، همه و همه مورد خطابات قرآنى مى باشند، لذا در قالب ريزى آيات آن، عمق مفاهيم و معارف قرآن همراه با وضوح دلالت آياتش، يكجا منظور شده است و در عين اعجاز و مافوق فهم بشرى بودن، چنان تناسبى در تركيب الفاظ و جملات آن به كار رفته كه هر متدبّر و متفكّرى به تناسب ميزان درك و دانش خويش، مى تواند از درياى ژرف و بيكران معارف آن بهره مند گردد.

بديهى است تفاوتى كه از نظر قدرت فهم

و ميزان دانش، همواره در ميان اقشار مختلف مردم حكمفرماست، با وجود اختلاف و كثرت مراتب در بطون آيات و عمق معانى آنها و نيز اختلاف آيات از نظر ميزان ظهور و وضوح دلالت آنها بر معانى مقصود و نيز وجود محكمات و متشابهات، خواه ناخواه موجب بروز اختلاف نظرهاى بسيار و آراء گوناگون، در زمينه فهم آيات قرآن و استخراج معانى و معارف ارزنده آن خواهد بود خصوصا با توجه به اين حقيقت اسفبار كه عموم مردم راه صحيح درك بطون و معانى عميق قرآن را از همان روزهاى نخستين طرح شوم «جدائى بين قرآن و عترت» از دست داده و در فهم قرآن به بيراهه رفته بود.

البته روشن است در چنين مواردى كه زمينه بروز اختلاف فراهم بوده و اختلاف قطعى است بايد معيار و مقياسى براى سنجش افكار مختلف و تشخيص صحيح از سقيم، وجود داشته باشد كه افكار همگان در محور آن فكر صائب و مصون از خطا، بچرخند و پيامبر فكر چنين چيزى را كرده و عترت را در كنار قرآن معرفى فرموده بود، ولى خيانتكاران از همان روزهاى نخست اين وسيله مطمئن را از دست مردم گرفتند، لذا مردم هر كسى براى خود پناهى گزيده و در نتيجه، اختلاف حتمى بود.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 107

7- مسئله روانى نوخواهى و تجدّد طلبى

يكى از عوامل اختلاف تفاسير، مسئله روانى نوخواهى است، هم از جانب شنونده و خواننده و هم از جانب گوينده و مفسّر. طالب فهم قرآن گمان مى كند كه تفسير مانند هر چيز ديگر كهنه و نو دارد و جوياى تفسير نوينى است كه جوابگوى نوخواهى او باشد و مفسر گمان

مى كند كه براى ارضاى انبوه علاقمندان، بايد انقلابى در تفسير پديد آورد تا مشترى را به كالاى خود مشتاق سازد.

البته اين طرز عمل بيشتر در حوزه مجالس وعظ و ارشاد است و كمتر در كتب تفسير. زيرا به هر جهت كتاب تفسير سندى است موجود و ثابت كه مى تواند در مورد خودش مؤلف را محكوم سازد اما كلمات شفاهى سيّالى است قابل تعديل و انكار.

متأسفانه اين طرز عمل و فكر، همواره مخصوصا در قرن حاضر، مردم بى اطلاع را تسخير كرده و مى كند، مگر نه اين همه ياوه سراييها بر خلاف قرآن و سنت و بيگانه از معارف اسلامى محصول تأويلات دلخواه و نارواست؟! چه بسا افراد كم سواد و ناآگاه و بى شخصيتى كه در برابر آراء و افكار قرن معاصر، مرعوب شده و احساس زبونى مى كنند و گمان دارند به هر قيمتى كه شده بايد قرآن را با آن افكار و عقايد تطبيق دهند، به طور مثال اگر ملاحظه شود ذهن مستمع وجود جن را نمى پذيرد، واعظ مفسّر كه راه ديگر را نمى داند، آنجا كه خبر از جن در قرآن آمده را يا تأويل مى كند و آن را از باب تشبيه و تمثيل به حساب مى آورد يا نسنجيده مى گويد كه همه علوم را از قرآن مى توان استخراج كرد و جهال را در تالى فاسدهائى قرار مى دهد كه خروج از آنها بس دشوار است.

البته معلوم است قصد ما افرادى هستند كه بدون مايه علمى در بهم بافتن رطب و يا بس افراط مى كنند و گر نه چه بسا كلياتى از علوم مؤثر در تربيت جامعه است كه مى توان آنها را از قرآن استخراج كرد.

درسهايى از

علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 108

8- وضع حديث

تقريبا مى توان گفت وضع حديث از زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وجود داشته است «1» لكن در زمان معاويه شكوفا شد، وقتى كه معاويه قدرت را در شام بدست گرفت با توجه به سابقه بدى كه اين خاندان داشتند و با كشتن «عمار ياسر» كه پيامبر در حقش فرموده بود: «تقتلك الفئة الباغية»، خيلى نمانده بود كه كلا از درجه اعتبار ساقط شود، زيرا مسلمين براى او ارزشى قائل نبودند.

در چنين حالتى، حزب معاويه همچنانكه نيازمند به پول و نفوذ و سرباز و حيله و شيطنت بودند، بيش از آن نيازمند به شستشو دادن لكه هاى ننگ و پاك جلوه دادن خود در افكار عمومى بودند و اين امر خطير به طور مستقيم امكان نداشت و تا محلّل و واسطه اى در كار نمى آمد هضم آن براى افكار آسان نبود.

به همين جهت در مرحله اوّل به پايين آوردن سطح امتيازات، كمر بسته و بعد از آن، به تحريف امتيازات پرداختند و در اين راستا فضائل اصيل اسلامى كه ايمان كامل، جهاد، اخلاص، ايثار، علم، تقوا، استقامت و عدم تذبذب بود، جاى خود را به شهرتهاى ظاهر فريب داد.

هزاران نفر را بى قيد و شرط به نام صحابى پذيرفتند و حال اينكه در ميان ايشان منافق و منحرف فراوان بود، عقيده ارجاء «2» را كه ضد جرح و تعديل بود، رواج دادند، شخصيتهاى قلابى به نام اعلم، افقه، افرض، ازهد و اقرأ ساختند!! خالد بن (1) طبق نقل امير المؤمنين عليه السّلام پيامبر روزى برخاست و خطبه خواند و فرمود: «ايّها النّاس! قد كثرت علىّ الكذّابة فمن كذب علىّ

متعمدا فليتبوء مقعده من النّار ثمّ كذب عليه من بعده» يعنى:

«اى مردم! دروغ نسبت دهندگان به من زياد شده اند پس بدانيد كه هر كس از روى عمد و قصد بر من دروغ بندد بايد بداند كه جايگاهش آتش جهنم خواهد بود، سپس بعد از رحلتش نيز بر حضرتش دروغ بستند ...»، كافى، ج 1، كتاب فضل العلم، باب اختلاف الحديث، حديث 1.

(2) ناظر به گروه «مرجئه» است كه معتقد بودند اعمال خلاف و گناهان و لو كبيره باشند ضررى به ايمان نمى زنند.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 109

وليدها كه مالك بن نويره را به ناحق كشته و در همان شب با زنش آميزش كرد!! لقب سيف اللّه دادند و گفتند اين لقبى است كه پيغمبر به او داده است!! بنا به قاعده ظروف مرتبطه، وقتى رجال اسلام را در مايع «ارجاء» شناور ساختند، معاويه كه در قعر جا داشت بالا آمد و هم سطح رجال ممتاز گرديد!! هم صحابى شد و هم كاتب وحى و هم خال المؤمنين و مى دانيم كه هيچيك از اين سه لقب از امتيازات اسلامى نبودند چرا كه در اسلام امتياز به تقوا دانسته شده است.

در اين ميان چند تن از صحابيان مصطلح هم دور او را گرفته اند تا شوكتى براى او فراهم كنند، «ابو هريره» و «نعمان بن بشير» را عديل «ابوذر» و «عمّار» قرار دادند كه در اطراف على بودند و گفتند: «بايّهم اقتديتم اهتديتم!!» و اگر به او ايراد قتل «عمار» را مى گرفتند، مى گفت: من از طريق هدايت خارج نشدم، زيرا به صحابى «نعمان بن بشير» اقتدا كردم.

با اين مقدمه كوتاهى كه گفتيم معلوم

مى شود كه راه براى وضع حديث در تفسير مأثور و بالتّبع تأويلات ناروا باز شده و يكى از علل مهم اختلاف در تفسير را بوجود آورده است.

براى آگاهى بيشتر و شناخت جاعلين حديث، به جلد 5 الغدير از صفحه 209 تا صفحه 275 مراجعه كنيد كه مرحوم امينى حدود هفتصد نفر از حديث سازان را نام برده و در پيرامون آنها بررسى كرده است.

9- نقل به معنا

اشاره

از آنجا كه بخش عظيمى از منابع تفسيرى را احاديث تشكيل مى دهد و بسيارى از احاديث نيز به دليل نقل به معنا اختلاف پيدا كرده اند، از اين رو، در تفسير قرآن اختلاف نظرهاى بسيارى رخ داده است.

تذكر:

اصل نقل به معنا ايرادى ندارد و از طرف مبادى عاليه اجازه داده شد لكن چون همه، قدرت نقل به معناى كامل را ندارند و به علاوه در نقل به معنا زياده

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 110

و نقيصه رخ مى دهد، قهرا زمينه اختلاف را پديد خواهد آورد. در ذيل دو نمونه از احاديث دالّ بر صحت نقل به معنا را مى آوريم:

1- «عن محمّد بن مسلم قال قلت لابى عبد اللّه عليه السّلام: اسمع الحديث منك فأزيد و انقص، قال عليه السّلام: ان كنت تريد معانيه فلا بأس» «1».

يعنى: «محمد بن مسلم مى گويد: به امام صادق عليه السّلام گفتم: حديث را از زبان شما مى شنوم، سپس به آن مطلبى اضافه يا كم مى كنم، امام فرمود: اگر معانى آن مراد تو باشد اشكالى ندارد».

2- «عن داوود بن فرقد قال قلت لابى عبد اللّه عليه السّلام: انّى اسمع الكلام منك فأريد ان ارويه كما سمعته منك فلا يجئى، قال فتعمد ذلك؟ قلت: لا، فقال: تريد المعانى؟ قلت نعم، قال: فلا بأس» «2».

يعنى: «داوود بن فرقد مى گويد: به امام صادق عليه السّلام گفتم: من گفتار شما را مى شنوم و مى خواهم آن را همانگونه كه از شما شنيده ام روايت كنم ولى چنين نمى شود.

حضرت فرمود: آيا در اين كار تعمّدى دارى؟ گفتم: خير، فرمود: آيا مراد تو از اين كار (تفهيم) معانى است؟ گفتم: بله، فرمود: پس اشكالى ندارد».

از اين

دو حديث به نحوى استفاده مى شود كه نقل به معنا مانعى ندارد و در نقل به معنا زياده و نقيصه قطعى و حتمى است، وقتى اين مطلب را در كنار مطلب ديگر ملاحظه كنيم، يعنى روايات از منابع و مصادر تفسيرند و نقل به معنا هم امرى رايج بوده، قهرا عامل بودن نقل به معنا براى اختلاف در تفسير روشن مى شود.

10- اسرائيليات

وجود يك سلسله از ابهامات در مورد بسيارى از آيات قرآن از قبيل: تعداد (1) اصول كافى، ج 1، ص 41، ح 2.

(2) همان مدرك، ح 3.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 111

اصحاب كهف و رنگ موى سگ آنان، طول و عرض كشتى نوح: نام غلامى كه بدست حضرت خضر عليه السّلام كشته شد، نام پرندگانى كه ابراهيم عليه السّلام آنها را زنده كرد، نوع چوب عصاى حضرت موسى عليه السّلام و ... موجب مى شد كه مسلمانان كنجكاو، به كتابها، نوشته ها و توضيحات يهوديان مراجعه كنند و يا از يهوديان مسلمان شده مطالبى را بشنوند كه اين مسئله به نوبه خود، باعث اختلافات بسيار در تفسير قرآن شد، در صورتى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه طاهرين عليهم السّلام مردم را از رجوع به اهل كتاب نهى فرموده بودند چنانكه در حديث نبوى آمده: «اذا حدّثكم اهل الكتاب فلا تصدّقوهم و لا تكذّبوهم» «1».

يعنى: «هر گاه اهل كتاب (درباره مطلبى) با شما سخن گفته اند، نه تصديقشان كنيد و نه تكذيب».

علل دهگانه مذكور، هر يك به نوبه خود سبب پيدايش اختلاف در تفسير قرآن كريم شدند لكن همه آنها- چنانكه ملاحظه كرديد- در يك سطح نبودند، بعضيها

بيشتر و برخى كمتر، ولى اگر دقت شود، ريشه همه اين علل و عوامل همان علت اولى است يعنى «جدائى قرآن از عترت»، زيرا اگر عترت در كنار قرآن باقى مى ماندند و مردم فهم عترت را محور فهم خود در آيات قرآن قرار مى دادند هيچگاه چنين اختلافاتى كه امروزه مشاهده مى شود، وجود پيدا نمى كرد و يا اگر هم اختلافى پيدا مى شد بسيار اندك بود پس بايد به حق گفت: «اللّهم العن اوّل ظالم ظلم حقّ محمّد و آل محمّد و آخر تابع له على ذلك» و: «اللّهم احينا حياة محمّد و آل محمّد و امتنا ممات محمّد و آل محمّد». (1) علوم القرآن، ص 349، و «الاسرائيليات و اثرها في التفسير»، ص 23 به نقل از صحيح بخارى.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 112

سؤالات:

1- وضع تفسير قرآن در حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بعد از او را توضيح دهيد.

2- علت بودن جدائى قرآن از عترت در بروز اختلاف در تفسير را كاملا توضيح دهيد.

3- حذف اسناد حديث چگونه باعث اختلاف در تفسير شد؟

4- نقش پيدايش مذاهب مختلف را در ايجاد اختلاف در تفسير قرآن بيان كنيد.

5- نقش نفوذ افكار و انتقال علوم به بلاد اسلامى را در ايجاد اختلاف در تفسير بنويسيد.

6- پس از بيان نقش اصالت عقل و اعتماد به رأى در ايجاد اختلاف در تفسير عكس العمل اين نظريه را نيز توضيح دهيد.

7- اختلاف افهام مردم در فهم قرآن چگونه باعث اختلاف در تفسير شد؟

8- نقش احاديث جعلى را در ايجاد اختلاف در تفسير بيان كنيد.

9- نقش نقل به معنا و اسرائيليات را در ايجاد

اختلاف در تفسير بيان كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 113

درس بيستم آشنايى با كتب تفسير «1»

اشاره

كتب تفسيرى كه در شيعه و سنى نوشته شده از حدّ احصاء خارج است، ما در اينجا تنها به ذكر معروفترين تفاسيرى كه هم اكنون در ميان شيعه و سنى رايج است اكتفا مى نماييم و بحث خود را از تفاسير شيعه شروع مى كنيم:

تفاسير شيعه:

مفسرين شيعه به دو قسم تقسيم مى شوند: مفسرين عصر ائمه عليهم السّلام و مفسرين عصر غيبت. بسيارى از اصحاب ائمه تفسير نوشته اند از قبيل: ابو حمزه ثمالى، ابو بصير اسدى، يونس بن عبد الرّحمن، حسين بن سعيد اهوازى، على بن مهزيار اهوازى، محمد بن خالد برقى قمى، حسين بن شاذان نيشابورى.

مفسرين عصر غيبت فراوانند، ما در اينجا به عنوان نمونه تنها به ذكر نام كتب تفسير معروف ميان شيعه مى پردازيم:

1- تفسير على بن ابراهيم قمى:

اين تفسير از معروفترين تفاسير شيعه است، پدر على بن ابراهيم از كوفه به قم (1) در اين رابطه به كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران شهيد مطهرى، بخش قرائت و تفسير، ص 357 به بعد و آشنايى با قرآن، واحد آموزش عقيدتى سپاه، مراجعه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 114

منتقل شد، بعيد نيست كه على بن ابراهيم يك ايرانى عرب نژاد باشد و وى از مشايخ كلينى است و تا سال 307 در قيد حيات بوده است.

2- تفسير عياشى:

مؤلف اين تفسير، «محمد بن مسعود سمرقندى» است، اول مذهب اهل تسنّن را داشت و سپس به تشيع گراييد و معاصر شيخ كلينى است، از پدرش سيصد هزار دينار به او به ارث رسيد كه همه را صرف نسخ و مقابله و استنساخ و جمع كتب كرد، خانه اش به شكل يك مدرسه در آمده بود، هر

كس به يك كار علمى گماشته شده بود و كار خود را انجام مى داد و هزينه همه را عياشى تأمين مى كرد، عياشى علاوه بر تفسير و حديث و فقه، در طب و نجوم نيز دستى داشت.

ابن النديم در الفهرست از او ياد كرده و كتابهاى فراوانى از او نام برد و مدعى شده كه كتب عياشى در خراسان رواج زيادى دارد، عياشى، ايرانى است ولى ظاهرا عرب نژاد است، ابن النديم مى گويد: گفته شده كه تميمى الأصل است و وى از علماى قرن سوم هجرى محسوب مى شود.

3- تفسير نعمانى:

مؤلف اين تفسير «ابو عبد اللّه محمد بن ابراهيم» است و احيانا به نام «ابن ابى زينب» خوانده مى شود، شاگرد شيخ كلينى است. صاحب تأسيس الشيعه مى گويد:

نسخه اى از تفسير نعمانى در كتابخانه ايشان هست، در اينكه نعمانى اهل كجاست؟

اختلاف است كه ايشان اهل عراق (حدود واسط) است يا اهل مصر. و ايشان از علماى قرن چهارم محسوب مى شود.

نعمانى دختر زاده اى دارد به نام «ابو القاسم حسين، معروف به ابن المر زبان»

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 115

و وزير مغربى «1»، اين مرد به يزدجرد ساسانى نسبت مى برد و نظر به اينكه چند نوبت به وزارت رسيده است به «وزير مغربى» معروف است. «ابن المرزبان» در چهارده سالگى قرآن مجيد را حفظ كرده و در نحو و لغت و حساب و جبر و هندسه و منطق و برخى فنون ديگر ماهر، و اديب و نويسنده اى توانا بود.

ابن المرزبان كتابى دارد به نام «خصائص القرآن» و در سال 418 و يا 428 در گذشته است و طبق وصيت خودش جنازه اش را از بغداد به نجف منتقل كرده

و در جوار مرقد امير المؤمنين عليه السّلام دفن نمودند.

4- تفسير تبيان:

مؤلف اين تفسير، «شيخ الطايفه «2» ابو جعفر محمد بن حسن بن على طوسى» است كه در ادبيّات و كلام، فقه، تفسير و حديث امام و پيشوا بوده است. و در سال 385 تولد يافت و بنابر اين، اكنون بيش از هزار سال از تولد اين ستاره درخشان اسلام مى گذرد. شيخ طوسى در سال 460 هجرى در گذشته است و اين مرد بزرگ در 23 سالگى از خراسان به عراق رفته و از محضر شيخ مفيد و سپس سيد مرتضى علم الهدى استفاده كرد و بعد خود پيشواى تشيّع در عصر خود گشت، در اعصار بعد نيز همواره در صف مقدم علماى شيعه قرار داشته است، دوازده سال آخر عمر خود را بخاطر حوادث ناگوارى كه در بغداد رخ داد از آنجا به نجف منتقل شد.

5- تفسير مجمع البيان:

نام مؤلّف او «ابو على فضل بن حسن طبرسى» ملقّب به امين الدّين يا امين الاسلام مى باشد و نام كتابش «مجمع البيان لعلوم القرآن» است. (1) تأسيس الشيعه، صدر، ص 336 و ريحانة الأدب، ج 8، ص 201 و ص 202.

(2) براى آگاهى به زندگى شيخ طوسى، دايرة المعارف فارسى، كلمه طوس و فوائد الرضويه، ج 2، ص 469 و اعيان الشيعه، ج 1، ص 202 را ملاحظه نماييد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 116

نسبت وى را بعضى به طبرستان و برخى به تفرش دانسته اند و در مقدمه جوامع الجامع كوشش شده كه طبرس را معرّب «تفرش» (كه شهرى است نزديك كاشان) بدانند.

«طبرسى» در سال 523 در سبزوار ساكن شده و در

همانجا در سال 548 وفات يافته و جنازه اش به مشهد مقدس منتقل و نزديك حرم مطهر رضوى، مدفون گرديده است «1».

در روضات الجنات آمده است كه تأليف مجمع البيان در ذيقعده 534 به پايان رسيده است و پس از فراغ از مجمع البيان، به تفسير كشاف كه توسّط معاصر نامدارش جار اللّه زمخشرى تأليف يافته بود وقوف يافت و پسنديد و در آن نكاتى از جنبه هاى ادبى يافت كه از خودش در مجمع البيان فوت شده بود، تفسير جوامع الجامع را با توجه به لطائف كشاف نگاشت «2». و بعضيها مى گويند «كشاف» را خلاصه كرده و «الكافى الشّافى» ناميده است و در بعضى از جاها از آن به «تفسير الوجيز» تعبير كرده است «3».

طبرى، تفسير مجمع البيان را بدون مطالب زايد و با نظم و اسلوبى عالى نگاشته و به ترتيب درباره قرائت، حجّت آن، اعراب، لغت، غوامض و مشكلات، وجوه معانى و شأن نزول و قصص و ... بحث كرده است، در ضمن تفسير در اثبات حقانيت مذهب شيعه كوشيده است بدون اينكه به فرقه اى از فرق اسلامى توهين كرده باشد.

و در آغاز هر سوره مكى يا مدنى بودن و عدد آيات و قرائات و ... را ذكر كرده است و در نتيجه اين كتاب، براى هر صاحب فنى از نحوى و قارى و ... مفيد است. (1) دايرة المعارف فارسى، كلمه طبرسى.

(2) خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 459.

(3) التفسير و المفسرون، ج 2، ص 99.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 117

6- تفسير روض الجنان و روح الجنان

(باغهاى بهشت و آرام بخش قلب):

اين تفسير، معروف به تفسير

«ابو الفتوح رازى» است، مؤلف آن، ابو الفتوح حسين بن على، مفسر معروف شيعه است. اين تفسير به زبان فارسى و از معروفترين و غنى ترين تفاسير شيعه است كه فخر رازى و به ادعاى بعضى طبرسى از اين تفسير زياد استفاده كرده اند. و طبق گفته قاضى نور اللّه شوشترى در مجالس المؤمنين، فخر رازى اساس تفسير خود را از اين كتاب گرفته و پاره اى از تشكيكات را بر آن افزوده است «1».

و صاحب ريحانة الأدب در رابطه با ابو الفتوح رازى مى نويسد كه او از اعاظم علماى اماميه اواسط قرن ششم هجرت و با زمخشرى و طبرسى صاحب مجمع البيان و نظاير ايشان معاصر بوده است و او عالمى است عامل، متكلم كامل، فقيه، اديب، فاضل، واعظ و مفسر مشهور او است و در كلمات بزرگان به امام سعيد و ترجمان قرآن مجيد و قدوة المفسرين و نظاير اينها توصيف شده است «2».

و ايشان از لحاظ نسب از ايرانيان عرب نژاد است و نسبش به جناب عبد اللّه بن بديل بن ورقاء مى رسد كه از صحابه امير المؤمنين عليه السّلام بود و در صفين افتخار حضور ركاب آن حضرت را داشت.

تاريخ دقيق وفات او روشن نيست و قبرش در شهر رى در جوار مرقد حضرت عبد العظيم حسنى است.

7- تفسير صافى:

مؤلف اين تفسير «محمد بن مرتضى معروف به مولى محسن فيض كاشانى» (1) مقدمه، ج 1، تفسير ابو الفتوح.

(2) ريحانة الأدب، ج 5، ص 148.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 118

است، وى شاگرد و داماد ملا صدرا بوده و لقب فيض را هم او داده است.

او حكيم، عارف و محدث بزرگ و

از مشاهير علماى شيعه است و در قرن يازدهم هجرى مى زيسته است، اين مرد بزرگ، عمر پر بركتى داشته و به كثرت و جودت تأليف، معروف است و به قول شاگردش سيد نعمت اللّه جزائرى، كتب و رسائل فيض، قريب دويست جلد است.

مرحوم فيض در آغاز عمر شريفش در قم اقامت داشت، مدرسه فيضيّه به نام او معروف شد و سپس از قم به شيراز مسافرت كرد و علم حديث را نزد سيد ماجد بحرانى و فلسفه و عرفان را نزد حكيم و عارف بلند قدر، صدر المتألهين آموخت و دختر صدرا را به زنى گرفت و بالأخره در سال 1091 در كاشان وفات يافت «1».

8- تفسير ملّا صدرا:

نام مؤلف «محمد بن ابراهيم بن يحيى شيرازى ملقب به صدر المتألهين» و معروف به «ملّا صدرا» است، اين دانشمند تمام قرآن را تفسير نكرده، بلكه بعضى از سوره هاى كوچك را تماما و بعضى از سوره هاى بزرگ را به صورت ناتمام تفسير كرده است: سوره بقره را تا آيه 65: «كونوا قردة خاسئين» و سپس آية الكرسى و آيه نور و آيه: «و ترى الجبال تحسبها جامدة ...» و سوره هاى الم سجده، يس، واقعه، حديد، جمعه، طارق، اعلى و اذا زلزلت را تفسير كرده است. ضمنا اصول كافى را شرح كرده است، اين مرد شهرتش در فلسفه و عرفان و خود در فلسفه داراى مكتب است و در تفسير و شرح احاديث، تبحرى بسزا داشته است.

مرحوم «ملّا صدرا» هفت مرتبه با پاى پياده به زيارت خانه خدا رفته و در سفر (1) براى آگاهى بيشتر به كتاب دايرة المعارف فارسى، كلمه صافى و روضات الجنات مراجعه نماييد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 119

هفتم بود كه در سال 1050 ه ق در بصره وفات يافت «1».

هواى كعبه چنان مى كشاندم به نشاط كه خارهاى مغيلان حرير بنمايد 9- تفسير منهج الصادقين:

نام كامل اين تفسير، «منهج الصادقين في الزام المخالفين» و نام مؤلف آن، «ملّا فتح اللّه ابن ملّا شكر اللّه بن لطف اللّه كاشانى» است كه اين مرد در اكثر علوم اسلامى بويژه در تفسير، يد طولانى داشته، وفاتش در سال 988 اتفاق افتاد.

مؤلف كتاب، تفسير خود را تلخيص نموده و تفسير مختصرى به نام «خلاصة المنهج» تهيه كرده است. و علاوه بر اين دو تفسير فارسى، كتابى هم به عربى به نام «زبدة التفاسير» نوشته و در آن از كشاف زمخشرى و تفسير بيضاوى و مجمع البيان و جوامع الجامع طبرى نقل مى كند.

صاحب ريحانة الأدب درباره وى مى نويسد: «عالمى است جليل، فقيه، محقّق متكلّم، مدقّق، مفسر، متبحّر، از اكابر علماى اواخر قرن دهم هجرت و در تمامى علوم دينيّه متداول متبحّر ... و در سال 988 وفات يافته است. در اين تفسير، قصص و داستانهاى مربوطه به تفصيل آمده است كه بسيار نيازمند نقد و بررسى مى باشد».

10- تفسير شبّر:

مؤلّف اين تفسير «سيد عبد اللّه شبّر» است. اين مرد شريف، معاصر كاشف الغطاء و ميرزاى قمى بوده و مردى بسيار متتبّع و متبحّر و متعبّد بوده است و از وى تأليفات زيادى در فقه و اصول و كلام و حديث و رجال و تفسير بجا مانده است، وى در سال 1242 هجرى وفات يافت و در جوار كاظمين دفن گرديد. (1) براى توضيح بيشتر به كتاب ريحانة الأدب، تأليف محمد على

تبريزى (مدرّس)، ج 2، كلمه «صدرا» مراجعه نماييد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 120

11- تفسير برهان:

مؤلف آن، سيد هاشم بن سليمان بحرانى است، وفاتش در سال 1107 يا 1109 مى باشد، نام اين تفسير «البرهان في تفسير القرآن» مى باشد، اين تفسير طبق مذاق اخباريين است كه قرآن را آنها با حديث قابل تفسير مى دانند، بدون هيچ توضيح ديگرى و حتى بدون كوچكترين توضيحى درباره همان احاديث و كيفيت تفسيرى آن احاديث داده شود.

مرحوم محدث قمى مى نويسد: «كتب آن بزرگوار مجرد جمع و تأليف است و در آن بيان مطلبى و بحثى يا ترجيح قولى و اختيار مذهبى نشده، يا اگر شده خيلى كم است. معلوم نيست كه اين از قصور درجه سيد اجل بوده يا از جهت ورع و احتياط او، چنانكه اين مطلب از سيد زاهد على بن طاووس نقل شده است ...» «1».

12- تفسير نور الثقلين:

نويسنده اين تفسير، يكى از علماى حويزى است كه در شيراز مسكن داشته است و معاصر مرحوم مجلسى و شيخ حر عاملى است، در اين تفسير نيز عنايت به نقل اخبار و احاديث است و نام مؤلف آن، «شيخ عبد العلى ابن جمعه» است و تاريخ دقيق وفاتش معلوم نيست.

13- تفسير آلاء الرّحمن:

نويسنده اين تفسير، محمد جواد بن حسن بلاغى نجفى، متوفاى 1352 ه ق و نام اين تفسير «آلاء الرّحمن في تفسير القرآن» است. (1) فوائد الرضويه، ج 2، ص 705، عنوان هاشم بن سليمان. و براى آگاهى بيشتر به كتاب ريحانة الأدب، ج 2 و مقدمه، ج 1، برهان، ص 5. و ج 1، ص 148 كلمه بحرانى مراجعه نماييد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2،

ص: 121

اين تفسير از اوّل قرآن تا آيه 56 سوره نساء است و عمر مؤلف به پايان رسيده است و روش تفسيرى مؤلف چنانكه در مقدمه مى نويسد: «روشن من چنين خواهد بود كه به اختصار كوشم و در عين حال با اصول علمى پيش روم و هر سخنى را از پيشنيان كه دليلى همراه ندارد رد كنم و كنار بگذارم و از خداوند بزرگ براى توفيق در اين امر يارى مى طلبم».

صاحب كتاب ريحانة الأدب در رابطه با بلاغى مى نويسد: «... بلاغى نجفى، فقيه اصولى، حكيم متكلم، عالم جامع، محدّث بارع، ركن ركين علماى اماميّه و حصن حصين حوزه اسلاميه و مروج علوم قرآنيه و كاشف حقايق دينيّه و حافظ نواميس شرعيه و از مفاخر شيعه و از شاگردان ميرزا محمد تقى شيرازى و حاج آقا رضاى همدانى و آخوند خراسانى ... است كتابهايى در موضوعات مختلفه با اصول طريفه (اعجاب انگيز و ابتكارى) كه در همه آنها مبتكر مى باشد- تأليف نموده كه هر يكى در رشته خود بى نظير و مايه افتخار است ... و ولادت شيخ محمد جواد بلاغى در سال هزار و دويست و هشتاد و چند از هجرت در نجف و وفاتش هم در شب دوشنبه بيست و دوم شعبان 1352 از هجرت در آن ارض اقدس واقع گرديده است» «1».

14- الكاشف:

نام كتاب «تفسير الكاشف» است و نام مؤلف آن، علامه محمد جواد مغنيه مى باشد كه از دانشمندان معاصر شيعه در لبنان مى باشد كه اخيرا وفات كرده است.

و روش اين مفسر چنانكه خود در مقدمه كتابش مى نويسد: «روش من در تفسير، آن است كه اگر حديث معتبرى در دست باشد از آن

استفاده مى كنم و آن را راهنماى خود قرار مى دهم و اگر نه از ظاهر آيه و سياق آن و آيات ديگر قرآن مدد مى گيرم» «2». (1) ريحانة الأدب، ج 1، ص 179 (كلمه بلاغى).

(2) مقدمه، ج 1، ص 5- 17 را ملاحظه نماييد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 122

چاپ اول اين تفسير در هفت جلد در سال 1346 هجرى شمسى در بيروت به طبع رسيده است. يكى از محاسن اين تفسير اين است كه از اسرائيليات دورى جسته و مطالب را مختصر و مفيد و با قلم عصرى نگاشته است.

15- تفسير الميزان:

نويسنده آن، علّامه فقيد «سيد محمد حسين طباطبائى (ره)» است. علامه طباطبائى از مفاخر علماى شيعه و از ذخائر عالم اسلام بود كه در علوم مختلفه وارد و در علوم اسلامى متبحّر بود، به هيئت قديم و جديد كاملا آشنايى داشت و در فلسفه سر آمد اقران و يگانه دوران به شمار مى آمد.

در رابطه با ايشان در مجلّه مكتب اسلام چنين مى خوانيم: «استاد فقيد علامه طباطبائى در بيست و نهم ماه ذى الحجة سال 1321 ه ق در شهرستان تبريز چشم به جهان گشود و روز يكشنبه، هيجدهم محرم الحرام سال 1402 برابر بيست و چهارم آبانماه 1360 در ساعت 9 صبح به دنبال يك كسالت طولانى چشم از جهان بر بست.

و در مجموع عمر هشتاد سال و هيجده روز خود، مفاخرى آفريد، آثارى به يادگار گذاشت، شخصيتهايى را پرورش داد، تحولاتى در علوم اسلامى پديد آورد و تأليفات بس ارزنده اى بجا گذارد و با رحلت خود، قلبها و دلهايى را داغدار كرده و جهانى را از عشاق علم و فضيلت

به سوگ خود نشاند و با تشييع كم نظيرى كه در آن شخصيتهاى علمى و فرهنگى و سياسى و ديگر طبقات و در پيشاپيش همه، مراجع عظام حوزه شركت داشتند، در بالاى سر حضرت معصومه- سلام اللّه عليها- در كنار قبر مرحوم آيت اللّه خوانسارى به خاك سپرده شد، تو گويى وقتى جسد مطهر او را به خاك مى نهادند، كوهى از علم و دانش را در دل خاك پنهان مى كردند» «1».

روش علامه در «تفسير الميزان» اين است كه ايشان كوشيده كه آيه قرآن را به (1) مجله مكتب اسلام، سال بيست و يكم، شماره دهم، ص 11.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 123

كمك آيات ديگر تفسير نمايد و اين همان روش تفسير قرآن به قرآن است. و روايات مورد اعتماد عامه و خاصه را نيز از نظر دور نداشته و در تفسير قرآن دخالت داده است و در پايان هر مبحثى، فصلى تحت عنوان «بحث روائى» باز كرده روايات مربوطه را ارزيابى نموده است كه اگر كسى در روايات معتبر تتبع كند، خواهد ديد كه روش تفسير قرآن با قرآن را ارائه مى نمايد.

و به مناسبت موضوعات مورد بحث، در موارد متعدّدى، مباحث علمى، فلسفى، تاريخى، اخلاقى و ... را منعقد ساخته و در هر يك جداگانه خوض نموده است، ولى هرگز تفسير آيه اى را بر پايه يك فرضيه يا كشف علمى يا نظر فلسفى يا مكاشفه استوار نساخته است چنانكه خود در مقدمه جلد اول مى نويسد: «از اين اجتناب كرديم كه در تفسير آيه به يك دليل عقلى فلسفى يا فرضيه علمى يا مكاشفه عرفانى تكيه كنيم»، ضمنا از مباحث فقهى كه موضوع

آيات مربوط به احكام است نيز صرف نظر نموده و آن را به علم فقه موكول ساخته است.

16- تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السّلام:

مى گويند: دو نفر از شيعيان به نامهاى «يوسف بن محمد بن زياد» و «على بن محمد بن سيّار» مطالب اين تفسير را در مدت هفت سال با املاى حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام نوشته اند «1». ولى به نظر اهل فن اين كتاب مجعول است و اعتبارى ندارد و اين نسبت نادرست مى باشد.

شيخ محمد جواد بلاغى در مقدمه تفسير خود «آلاء الرّحمن» مى نويسد: «اما تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السّلام- همچنانكه در ضمن رساله مستقلى روشن ساخته ايم- مجعول است و به دروغ به آن حضرت نسبت داده شده است. اصولا محتويات اين تفسير بر صدق اين سخن گواهى مى دهد و تناقضات و منافات سخنان (1) التفسير و المفسرون، ج 2، ص 79.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 124

دو راوى آن و نيز مطالب قرآن شاهد مجعوليت آن مى باشند همچنانكه علامه در كتاب خلاصه و بعضى ديگر از دانشمندان به اين موضوع اشاره كرده اند» «1».

علّامه شعرانى در مقدمه اى كه بر تفسير منهج الصادقين دارد، در ضمن بحث «تفسير قرآن وظيفه امام معصوم است» پس از طى سخنانى مى فرمايد: «از جمله تفاسيرى كه اخباريان بدان اعتماد بسيار دارند، تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السّلام است كه با مقام عصمت آن حضرت شايسته نيست كه اين تفسير را بدو نسبت دهيم و علامه حلّى- رحمة اللّه عليه- در كتاب خلاصه در ذيل محمد بن قاسم استرابادى كه راوى اين تفسير است مى گويد: اين تفسير موضوع است و

احاديث آن منكر است و سهل بن احمد ديباجى واضع اين كتاب است» «2».

و سپس مرحوم شعرانى يكى از خبرهاى منكر آن را نقل مى كند و مى گويد: اين يك نمونه از باب اينكه مشت نمونه خروار است كافى است كه اين كتاب از امام معصوم نباشد.

17- تفسير نمونه:

در 26 جلد، نويسندگان آن جمعى از فضلاى حوزه علميه قم زير نظر آيت اللّه مكارم شيرازى هستند.

18- تفسير موضوعى پيام قرآن:

در هشت جلد، نويسندگان آن نيز جمعى از فضلاى حوزه علميه قم زير نظر استاد عاليقدر آيت اللّه مكارم شيرازى مى باشند. (1) مقدمه تفسير آلاء الرحمن، ج 1، ص 49.

(2) مقدمه تفسير منهج الصادقين، ج 1، ص 22.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 125

19- تفسير البصائر:

در شصت جلد، نويسنده آن، يعسوب الدين رستگار جويبارى است.

20- تفسير پرتوى از قرآن:

از مرحوم آيت اللّه طالقانى است.

21- تفسير نوين:

از محمد تقى شريعتى مزينانى.

22- تفسير موضوعى قرآن مجيد:

از آيت اللّه جوادى آملى، در چندين جلد.

و دهها تفسير ديگر كه نياز به ذكر همه آنها نيست و ذكر همين نمونه از تفاسير كافى است و اگر كسى بخواهد آمارى تا حدود امكان از تفاسير شيعى بدست آورد، بايد به كتاب پر ارج «الذّريعه الى تصانيف الشيعة»، تأليف علّامه جليل القدر حاج شيخ آقا بزرگ- اعلى اللّه مقامه- مراجعه كند.

تفاسير اهل سنّت

در بين دانشمندان اهل سنت نيز تفاسير بسيارى نوشته شده كه ما به عنوان نمونه به برخى از آنها كه معروفترند از گذشته و حال در اينجا اشاره مى كنيم و آنها عبارتند از:

1- جامع البيان في تفسير القرآن:

اين تفسير، معروف به تفسير طبرى است، مؤلف اين تفسير «ابو جعفر محمد

بن جرير طبرى» مورخ و محدث و فقيه معروف است كه در سال 224 ه ق در آمل

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 126

مازندران به دنيا آمده و به سال 310 در بغداد در گذشت. وى كتاب تاريخى به نام «تاريخ الأمم و الملوك» نوشته كه به تاريخ طبرى شهرت يافته است.

«طبرى» از علماى طراز اوّل اهل تسنّن به شمار مى رود، در بسيارى از علوم زمان خود امام و پيشوا بوده است، طبرى در ابتدا از نظر روش فقهى، تابع شافعى بود، اما بعدها خود مكتب فقهى مستقلى تأسيس كرد و از هيچيك از پيشوايان فقه اهل تسنّن پيروى نكرد و مذهب فقهى طبرى تا مدتى پيرو داشت و تدريجا از بين رفت و ابن النديم عده اى از فقها را نام مى برد كه پيرو مذهب فقهى طبرى بوده اند.

تفسير طبرى در سال 270 به پايان رسيد و به زودى شهرت يافت و در زمان منصور بن نوح سامانى به فارسى ترجمه گرديد «1»، بنابر اين، يكى از قديمى ترين متنهاى فارسى به شمار مى آيد.

2- تفسير كشاف:

نام كتاب «الكشّاف عن حقائق التنزيل و عيون الأقاويل في وجوه التأويل» است و اين كتاب معروفترين و متقن ترين تفاسير اهل سنت است و از نظر نكات ادبى و بالخصوص نكات بلاغتى در ميان همه تفاسير ممتاز است و مؤلف اين تفسير، ابو القاسم محمود بن عمر زمخشرى خوارزمى و ملقب به «جار اللّه» است كه در سال 467 هجرى قمرى به دنيا آمده، ولادت وى در قريه زمخشر از آباديهاى خوارزم بود و وى از اكابر علماى اسلام به شمار مى رود. كتابهاى زيادى در ادب، حديث و

موعظه تأليف نموده است، با اينكه اين مرد از بلاد شمال ايران و سرزمينهاى سردسير بود، سالها در مكه معظمه مجاور شد و گرماى طاقت فرساى آنجا را تحمل كرد، زيرا معتقد بود مجاورت بيت اللّه آثار معنوى فراوانى دارد. و ظاهرا در همان زمان مجاورتش در مكه، تفسير كشاف را نوشت. و در سال 538 در جرجانيه (1) دايرة المعارف فارسى (كلمه طبرى).

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 127

خوارزم وفات يافت و وى از مدافعين سرسخت معتزله بود و به آن افتخار مى كرد «1».

3- تفسير مفاتيح الغيب يا تفسير كبير:

تأليف محمد بن عمر بن حسين بن حسن بن على معروف به «امام فخر رازى» است. فخر رازى از مشاهير علماى اسلام است. خود و تفسيرش و برخى آراء او در فلسفه و كلام ميان شيعه و سنى معروف است. و او در مازندران متولد شد و در رى سكنى گزيد و به هرات و خوارزم مسافرت كرد و در زمان خود از شهرت و اعتبار كامل برخوردار بود، فخر رازى، در سال 543 متولد و در سال 606 در هرات در گذشت.

به هر حال، تفسير وى حاوى مطالبى است كه ربط زيادى به علم تفسير ندارد و به همين جهت سيوطى در اتقان مى گويد: در اين كتاب همه چيز جز تفسير پيدا مى شود «2».

4- غرائب القرآن:

معروف به «تفسير نيشابورى» است، اين تفسير نيز در رديف تفاسير درجه اول اهل سنت قرار دارد، مؤلف اين تفسير، «حسن بن محمد بن حسين، معروف به نظام نيشابورى يا نظام اعرج» است، نظام اهل قم و ساكن نيشابور بوده است، وى مردى جامع بوده و در

رياضيات و ادبيات تأليفاتى داشته است و وفات او در حدود 730 واقع شده است. (1) التفسير و المفسرون، ج 1، ص 429- 431.

(2) اتقان، ج 2، نوع هشتاد، طبقات مفسرين.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 128

5- كشف الأسرار:

اين تفسير به فارسى و ده جلد است و مؤلف آن «ابو الفضل رشيد الدين ميبدى يزدى» است كه در اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم مى زيسته است. و اين تفسير در سال 520 ه ق نوشته شده. و اين تفسير با اينكه نويسنده آن معلوم است به تفسير «خواجه عبد اللّه انصارى» معروف شده است و علت آن هم چنانكه مؤلف در مقدمه كتاب مى گويد: اين است كه بر تفسير خواجه عبد اللّه نظر داشته و چون آن را مختصر و موجز ديد، خواست بر آن شرح و بسطى دهد، لذا در اين كتاب از درد كلمات پير هرات براى استشهاد، بسيار تمسك جسته است «1».

6- انوار التّنزيل و اسرار التأويل:

معروف به تفسير بيضاوى است و مؤلف آن «ناصر الدين عبد اللّه بن عمر بن احمد، معروف به بيضاوى» متوفاى 685 ه ق است كه قسمت ادبى آن را از كشاف زمخشرى و مطالب مربوط به كلام و فلسفه را از تفسير فخر رازى و مطالب ديگر را از تفسير راغب اصفهانى استفاده كرده و خود نيز نكات جالبى را بر آن افزوده است.

و همچنين از اقوال صحابه و تابعين نيز استفاده كرده و يكى از محاسن آن اين است كه اسرائيليات بسيار كم دارد. در اول تفسير بيضاوى چاپ مصر وفات وى را 791 آورده است ولى ظاهرا اين تاريخ درست

نباشد.

اين تفسير مورد استفاده مرحوم فيض كاشانى در تفسير صافى بوده و شيخ بهائى بر آن حاشيه نوشته است و بيضاوى معاصر محقق طوسى و علامه حلّى است. ضمنا «بيضا» نام يكى از آباديهاى اطراف شيراز است كه اين دانشمند بدانجا منسوب (1) براى آگاهى بيشتر به سبك اين كتاب به مقدمه ج 1، ص ب و ج مراجعه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 129

است «1».

7- بحر المحيط:

تأليف «اثير الدين ابو عبد اللّه محمد بن يوسف بن على بن يوسف بن حيان اندلسى» است كه در سال 654 ه ق به دنيا آمده است. اين كتاب به نحو، شبيه تر است تا به تفسير، زيرا عمده مباحث در محور وجوه اعراب الفاظ قرآن است ولى با اين حال مطالب تفسيرى آن نيز قابل ملاحظه است «2».

8- تفسير ابن كثير:

مؤلف اين تفسير همان «ابن كثير» معروف مورّخ است كه بيشتر به كتاب تاريخش به نام «البداية و النّهاية» معروف است، كنيه اش «ابو الفداء» است. ابن كثير اصلا قرشى است و ساكن شام و شاگرد ابن تيميه بوده و در سال 773 در گذشته است.

9- تفسير الدرّ المنثور:

تأليف جلال الدين سيوطى كه از متبحرترين و پرتأليف ترين علماى اسلام است.

و برخى از تأليفات او از قبيل «الإتقان في علوم القرآن» از كتب نفيس شمرده مى شود.

درّ المنثور تفسير به مأثور است يعنى آيات را با اخبار و رواياتى كه در احاديث آمده تفسير نموده است و از اين جهت كه جامع احاديث تفسيرى اهل سنت است، بى نظير مى باشد، اين تفسير در بين اهل سنت نظير «تفسير برهان» در شيعه است.

سيوطى اهل مصر است، گويند در هفت سالگى

قرآن را حفظ كرد و در ريحانة الأدب 79 تأليف از وى نام مى برد و به قولى در سال 849 متولد و در سال 910 (1) به دايرة المعارف فارسى، كلمه انوار التّنزيل و المفسرون، ج 1، ص 297 مراجعه نماييد.

(2) التفسير و المفسرون، ج 1، ص 317 و 318.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 130

يا 911 وفات كرد «1».

10- تفسير جلالين:

اين تفسير، تأليف دو نفر است: از حمد تا سوره كهف را كه حدود نصف قرآن است، «جلال الدين محمد بن احمد بن ابراهيم محلّى» كه اصلا اهل يمن است و از اكابر علماى شافعيه مى باشد، تأليف نموده است و وى در سال 864 در گذشت و موفق به اتمام آن نشد و از سوره كهف تا آخر قرآن را «جلال الدين سيوطى و صاحب اتقان» به همان سبك جلال الدين محلّى تكميل كرد و از همين رو به تفسير جلالين معروف شد «2».

11- تفسير قرطبى:

مؤلف اين تفسير ابو بكر صائن الدين يحيى بن سعدون اندلسى است كه گويند در حديث و نحو و لغت و تجويد و قرائت و تفسير از اكابر وقت و مرجع استفاضه مشايخ عصر خود بوده است.

قرطبى اهل قرطبه اندلس (اسپانيا) مى باشد و در سال 567 در گذشته است.

12- تفسير ابو السعود:

نام اين تفسير «ارشاد العقل السليم الى مزايا القرآن الكريم» است و مؤلف وى از اكابر علماى عثمانى در قرن دهم است، سلطان بايزيد دوم از او به واسطه تأليف اين تفسير قدر دانى و تجليل فراوان كرده، پس از اشتغال به مقام قضا و جلوس به مسند قاضى القضاتى در سال 952 مفتى و

شيخ الإسلام بلاد عثمانى شد و ابو السعود در (1) ريحانة الأدب، ج 3، چاپ سوم، ص 148 و التفسير و المفسرون، ج 1، ص 251.

(2) دايرة المعارف فارسى، كلمه جلالين و التفسير و المفسرون، ج 1، ص 335 را ببينيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 131

سال 982 در گذشت.

13- تفسير روح البيان:

اين تفسير به فارسى و عربى مخلوط است، اشعار فارسى عرفانى بسيارى در آن گنجانيده شده است. مؤلف اين تفسير، «شيخ اسماعيل حقى» از علماى عثمانى است و او در اسلامبول به وعظ و ارشاد مشغول بود و بعد به شهر «بروسه» از شهرهاى تركيه رفت، اين مرد صوفى منش و تفسيرش نيز ذوقى و عرفانى است و به واسطه عقايد صوفى مآبانه اش مورد آزار معاصرينش قرار گرفت و او در سال 1127 در گذشته است.

14- تفسير روح المعانى:

اين تفسير، تأليف سيد محمود بن عبد اللّه بغدادى حسنى، حسينى معروف به «آلوسى» است، آلوسى، شافعى مذهب بوده اما در بسيارى از مسائل از فقه حنفى پيروى كرده است. آلوسى قصيده عينيّه معروف عبد الباقى موصلى عمرى در مدح امير المؤمنين عليه السّلام را شرح كرده است، اين قصيده همان است كه سيد كاظم رشتى معروف نيز آن را شرح كرده و كتابش به «شرح القصيده» معروف است.

آلوسى، اهل عراق است. گويند طايفه اى هستند در عراق به اين نام كه مشهورند و آلوس، نام نقطه اى است در ساحل فرات «1» و آلوسى در سال 1217 در كرخ بغداد متولد شد و در سال 1270 در گذشت.

15- تفسير فتح الغدير:

اين تفسير، تأليف «محمد بن على بن محمد بن عبد اللّه شوكانى يمنى»

است، (1) ريحانة الأدب، ج 1، چاپ سوم، ص 59.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 132

«شوكانى» در شهر صنعاى يمن بزرگ شد و در همانجا به مقام تدريس و افتاء رسيد.

شوكانى كتابى به نام «نيل الأوطار من اسرار منتقى الأخبار» دارد و شهرت او نيز بيشتر بخاطر همين كتاب است و وى در سال 1250 در گذشت.

16- تفسير المنار:

اين تفسير در واقع بيانات «شيخ محمد عبده» رئيس دانشگاه الأزهر مصر است كه به وسيله شاگردش سيد محمد رشيد رضا، مدير مجله «المنار» تنظيم شده و پيش از چاپ، به نظر شيخ رسيده است.

و سخنان شيخ عبده، با علامت «قال الأستاذ» و نظرات «سيد» با كلمه «اقول» تعيين شده است، و سيد رشيد رضا يكى از دانشمندان غفلت زده اى بود كه صداى رعد آساى سيد جمال الدين اسد آبادى به وسيله مجله «العروة الوثقى» به گوشش رسيد و وى را از خواب غفلت بيدار كرد و به ميدان جهاد علمى كشانيد و وى معتقد است كه اين خروش مردانه سيد جمال، خيلى از علما را بيدار كرده است، وى اين مطلب را در مقدمه تفسير المنار، جلد اوّل متعرض است «1».

17- تفسير طنطاوى:

نام اين تفسير «الجواهر في تفسير القرآن الكريم» است كه شامل عجايب طبيعت و ريزه كاريهاى دستگاه خلقت نيز مى باشد. مؤلف كتاب، شيخ جوهرى طنطاوى، جامع علوم گوناگون است. و تفسير او در واقع دايرة المعارفى است كه مؤلف به مناسبت كلمات و جملات قرآن مجيد، معارف گوناگون علمى و ادبى و اجتماعى و تاريخى و ... را در آن گرد آورده است، به همين جهت، مطالعه اين تفسير بدون (1)

براى شناخت عبده و سيد رشيد رضا به كتاب التفسير و المفسرون، ج 3، ص 218 به بعد مراجعه نماييد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 133

آشنايى به علوم معاصر از يك طرف و نگارش سبك عربى از طرف ديگر، ميسر نيست، اين كتاب در 25 جلد و يك جلد ملحق نوشته شده و چاپ دوم آن در سال 1350 انجام گرفته است.

18- تفسير في ظلال القرآن:

سيد قطب بر خلاف مفسران ديگر در اين كتاب به جاى نقل اقوال و كنجكاوى در لغت و قرائت و ... برداشتهاى خود را از قرآن بيان مى كند و خود را در سايه نورانيت آن احساس مى نمايد، همچنانكه تفسير خود را «فى ظلال القرآن» (در زير سايه قرآن) ناميده است. وى در مقدمه جلد اول مى گويد: «زندگى در سايه قرآن نعمتى است كه تا كسى آن را نچشد نمى تواند آن را بشناسد و نعمتى است كه عمر را پاكيزه و پر بركت مى گرداند، خدا را سپاس مى گويم كه با بخشيدن اين نعمت بر من منت نهاده و طعم شيرين آن را به من چشانيد».

اين كتاب در سى قسمت كه شامل سى جزء قرآن است تنظيم شده است و به ترجمه فارسى آن به نام «در سايه قرآن» اقدام گرديده است.

اگر كسى بخواهد به آيات قرآن مسلط شود و مراد آيات را بفهمد بايد به سراغ تفسيرهاى گوناگون برود اعم از تفسير شيعه و سنى، گر چه مدعى نيستم كه همه آنچه كه در كتب تفسيرى آمده، واقعا تفسير است ولى در مجموع براى آگاهى به آيات قرآن چاره اى جز مراجعه به تفاسير موجود نيست.

«الهى منك ما يليق

بكرمك و منّى ما يليق بلؤمى، فعاملنى بفضلك و شفّع فيّ اوليائك الّذين جعلتهم ذخرا لعبادك العاصين».

«الحمد للّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا و صلّى اللّه على محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه على اعدائهم اجمعين».

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 134

سؤالات:

1- چند نمونه از تفاسير شيعه را با توضيحاتى در پيرامون نويسندگان آنها بنويسيد.

2- چند نمونه از تفاسير اهل سنّت را با مختصر توضيحى در پيرامون نويسندگان آنها بياوريد.

3- چند نفر از مفسرين شيعه در عصر ائمه عليهم السّلام را نام ببريد.

4- آيا نسبت تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السّلام به آن حضرت صحيح است؟ اگر نيست چرا؟

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 135

درس بيست و يكم توضيح برخى از لغات و اصطلاحات قرآن

اشاره

در قرآن كريم كلماتى به كار رفته است كه فهم مراد از آنها نياز به بررسى بيشترى دارد و فهم آن لغات در تفسير آيات نيز دخيل بوده و مورد نياز است و آنها عبارتند از:

1- تفسير.

2- تأويل.

3- محكم و متشابه.

4- ناسخ و منسوخ.

5- تنزيل و انزال.

6- نزول و نزل.

7- جرى و تطبيق.

8- ظاهر و باطن.

1- تفسير

واژه تفسير در لغت عرب از مادّه «فسر» گرفته شده است و از نظر وزن فعل، از باب «نصر ينصر» و «ضرب يضرب» آمده است و لغت دانان، معمولا كلمه «تفسير» را با كلماتى مانند: ابانه، تبيين، تفصيل، ايضاح و كشف، مترادف دانسته اند و درباره معناى لغوى مادّه «فسر» اختلافى ندارند.

و در اصطلاح براى آن معانى بسيارى گفته شد ولى اكثر مفسرين آن را علمى

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 136

دانسته اند كه در آن از مراد خداى متعال در خصوص قرآن كريم بحث مى شود.

از آنجا كه كلمه «تفسير از نظر لغت و اصطلاح» در يكى از درسهاى گذشته (درس شانزدهم) به تفصيل مورد بررسى قرار گرفت، در اينجا از بررسى مجدّد آن خوددارى مى شود. به آن درس مراجعه كنيد.

2- تأويل

اشاره

«1» مباحث مربوط به تأويل، يكى پس از ديگرى مورد بررسى قرار مى گيرد و آنها عبارتند از:

الف- تأويل در لغت.

ب- موارد استعمال تأويل در قرآن.

ج- آراء مفسّران درباره مفهوم تأويل.

د- تأويل از نظر روايات.

ه- آيا همه آيات قرآن تأويل دارند؟

و- تأويل حق چيست؟ و تأويل باطل كدام است؟

ز- چه كسى تأويل صحيح را مى داند؟

ح- راسخون در علم چه كسانى هستند؟

الف- تأويل در لغت

كلمه تأويل مصدر باب تفعيل و از ريشه «اوّل» گرفته شده است و «اوّل» به معناى بازگشت دادن و باز گرداندن چيزى به اصل است.

صاحب كتاب قاموس مى گويد: كلام را تأويل نمود، يعنى آن را بر گردانيده، (1) در رابطه با تأويل به كتابهاى: الميزان، ج 3، ذيل آيه هفتم آل عمران، و قرآن در اسلام، علامه طباطبائى و مبانى و روشهاى تفسير قرآن، عميد زنجانى و التمهيد في علوم القرآن، محمد هادى معرفت، ج 3 و ... مراجعه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 137

ارزيابى نمود و تفسير كرد و كلمه تأويل بر معناى تعبير خواب نيز اطلاق مى شود.

ابن منظور در لسان العرب هيمن معناى قاموس را ذكر كرده است.

ثعلب مى گويد: تأويل و تفسير به يك معناست «1» از ابو العباس مبرّد نيز همين معنا نقل شده است.

به هر حال، تأويل در تمام موارد به معناى «باز گردانيدن» به كار مى رود. منتها نه هر باز گردانيدنى، بلكه نوعى بازگشت خاص است به عنوان مثال تمامى اعداد به واحد برمى گردند اما واحد هيچگاه تأويل و مرجع اعداد معرفى نشده است و يا مرئوس به رئيسش باز مى گردد.

هيچگاه بر رئيس كلمه تأويل اطلاق نمى شود، بنابر اين، نسبت تأويل به ذى التأويل نسبت معنا با

صورت و يا مثل با ممثّل است.

ب- موارد استعمال تأويل در قرآن

كلمه تأويل در هفده آيه از قرآن كريم ذكر شده است و در همه آنها به معناى ارجاع و بازگشت است، گر چه در هر موردى مرجعى خاص و ارجاعى مخصوص به خود است.

اينك به بعضى از آن آيات اشاره مى كنيم:

1- هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ «2».

يعنى: «او كسى است كه كتاب (قرآن) را بر تو نازل كرد، از ميان آيات آن (تعدادى) محكم است كه آنها اصل كتابند و (تعدادى) ديگر متشابه، پس اما كسانى (1) مقدمه تفسير مجمع البيان، ص 1.

(2) سوره آل عمران، آيه 7.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 138

كه در دلهايشان كجى (و انحراف از راه راست) وجود دارد به جهت فتنه جويى و يافتن تأويلى ساختگى (براى آيات متشابه) به پيروى از آيات متشابه آن مى پردازند در حالى كه جز خدا و راسخان در علم و دانش، تأويل آن را نمى دانند (راسخان در علمى كه) گويند ما به آن (كتاب) ايمان آورده ايم (و اعتقاد داريم) كه همه آن (محكم يا متشابه) از جانب پروردگارمان مى باشد و (از اين حقيقت) جز خردمندان و صاحبان فكر و انديشه پند نمى گيرند».

2- وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا «1».

يعنى: «يوسف گفت: اى پدر! اين تعبير و تفسير خوابى است كه

پيش از اين ديده بودم كه پروردگارم آن را حق و آشكار گردانيد».

3- قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً «2».

يعنى: «بنده خدا خضر گفت: اين (زمان) هنگام جدائى ميان من و توست به زودى تو را از تأويل (باطن و نهان) چيزى كه توان صبر و شكيبايى بر آن را نداشتى آگاه مى سازم».

براى آگاهى به بقيه آياتى كه در آنها لفظ تأويل به كار رفته است به سوره نساء آيه 59. و سوره اعراف، آيه 53. و سوره يونس، آيه 39. و سوره يوسف، آيات 6، 21، 36، 37، 44، 45، 101. و سوره اسراء، آيه 35. و سوره كهف، آيه 82 مراجعه كنيد.

با دقت در اين آيات و ان حقايق عينى و خارجى كه تأويل اين آيات به حساب مى آيند معلوم مى شود كه در تمامى موارد استعمال كلمه تأويل، اين لفظ از معناى لغوى خود دور نشده بلكه در همه جا معناى ارجاع و بازگشت در آن محفوظ مانده است. و به تعبير ديگر: حقايق و واقعيات در لباس الفاظ آمده و هر يك از اين الفاظ حاكى از آن حقايق عينى و خارجى است. مثلا حضرت يوسف، به خاك افتادن پدر (1) سوره يوسف، آيه 100.

(2) سوره كهف، آيه 78.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 139

و مادر و برادران را در عالم رؤيا به صورت سجده خورشيد و ماه و ستارگان ديده بود.

و يا ملك مصر، قحطى هفت ساله مصر را در شكل هفت گاو لاغر كه هفت گاو چاق و فربه را مى خورند و هفت سنبل سبز و هفت سنبل خشك ديده

بود و يا رفقاى يوسف در زندان، ساقى گرى ملك و صلب را در هيئت فشردن خوشه انگور و سرگرفتن طبق نان و خوردن مرغان از آن ديده بودند. و يا در قصه موسى و خضر عليهما السّلام از سوره كهف پس از آنكه خضر كشتى را سوراخ مى كند و پسرى را مى كشد و ديوار كجى را راست مى كند و در هر مرحله با اعتراض موسى عليه السّلام مواجه مى شود، در مقام جواب به موسى بر آمده و حقيقت و منظور اصلى كارهايى را كه به امر خدا انجام داده بود بيان و تأويل بازگو مى نمايد، معلوم مى شود كه حقيقت كار و منظور واقعى آن كارها به صورت كارهاى خضر ظهور كرده بود كه به منزله روح اين كارها به حساب مى آمد و همان را تأويل ناميد و فرمود: سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً.

بنابر اين منظور از تأويل يك معناى خلاف ظاهر لفظ نيست كه بعضيها پنداشته اند بلكه يك واقعيتى است كه الفاظ حاكى و ناظر به آن واقعيت است چنانكه در اين چند نمونه ملاحظه كرده ايد.

ج- آراء مفسران درباره مفهوم تأويل

قدماى از مفسّران، معمولا تأويل را به جاى تفسير و معنايى مترادف با آن به كار مى بردند چنا كه ابن جرير طبرى، در موارد مختلف از تفسير خود چنين تعبير مى كند كه: «القول في تأويل قوله تعالى كذا كذا، بحث در تأويل فرموده خداوند است ...»

و مراد او از تأويل در اين گونه موارد، همان تفسير است. ابو عبيده و ثعلب و ابو العباس مبرّد نيز تفسير و تأويل را به يك معنا دانسته اند.

ولى متأخرين در بيان معناى تأويل معانى مختلفى را گفته و نظريات گوناگونى

را ارائه دادند كه با دقت در آنها معلوم مى شود كه عده اى تأويل را كاملا همانند قدما به معناى تفسير گرفته و آن را از قبيل مفهوم و مدلول به شمار مى آوردند البته معنايى كه

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 140

با كمك قرائن، لفظ به آنها دلالت دارد. ولى عده اى نيز تأويل را از سنخ مفاهيم و مداليل الفاظ ندانسته بلكه آن را حقيقت و واقعيت عينى به حساب آورده اند كه الفاظ حاكى از آنهاست چنانكه مثل نسبت به ممثّل و يا صورت نسبت به معنا.

اينك به برخى از معانى نقل شده از متأخرين براى تأويل اشاره مى كنيم:

الف- انصراف دادن [بر گرداندن لفظ از معناى راجح به معناى مرجوح به جهت اقتران كلام به قرائن و شواهدى كه دلالت بر اين انصراف دارد.

ب- تعيين يكى از محتملات لفظ با استفاده از قرائن.

ج- بيان معناى مشكل لفظ [طبق اين معنا، تأويل مخصوص متشابهات خواهد بود].

د- تفسير باطن لفظ.

چنانكه ملاحظه مى فرماييد در اين چهار معنا، تأويل كاملا به معناى تفسير گرفته شده و از قبيل مداليل و معانى لفظى به شمار آمده و اين معنا با نتايج به دست آمده از بررسى موارد كلمه تأويل در قرآن، مطابق نيست، زيرا در ذيل آيات فوق گفته شده كه اساسا تأويل از قبيل مفاهيم و مداليل نيست بلكه واقعيتى است عينى كه الفاظ حاكى از آن است همانند مثل و ممثّل كه خضوع پدر و مادر و برادران يوسف كه يك واقعيت عينى است به عنوان تأويل خواب او به حساب مى آيد.

عده اى ديگر تأويل را به گونه اى ديگر توجيه و تبيين كردند كه با معناى مورد

نظر ما قابل تطبيق است.

الف- احمد بن تيميه درباره تأويل قرآن كه در آيه 7 سوره آل عمران آمده است مى نويسد: تأويلى كه جز خداوند از آن آگاهى ندارد، همانا واقعيتهايى است كه مرجع و برگشت آيات به آنهاست مانند: كيفيت صفات خدا و كيفيت عالم غيب از بهشت و جهنم گرفته تا ديگر متعلقات آن ...

تأويل را به غلط به معناى اصطلاحى ساخته خود گرفته اند و چه بسيار اشتباهاتى كه از اين راه ناشى شده است ...

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 141

كلام، لفظى است و براى آن معنايى كه در قلب و ذهن حاصل مى گردد و آن لفظ نيز نوشته مى شود، ولى هنگامى كه ما كلام را مى شنويم و معناى آن را تصور كرده و به زبان مى رانيم، تمام اين مراتب [چيزى غير از حقيقت و واقعيت خارجى است كه اصل و مرجع واقعى آن كلام مى باشد و نه چنين است كه هر كس مراحل اول را درك نمود، توانايى فهم واقعيت دوم را نيز داشته باشد.

نمونه اين سخن آنكه اهل كتاب، اوصاف پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در كتابهاى خود خوانده و صورتهاى ذهنى آن اوصاف را به ذهن آورده بودند و اين «تفسير» آن كلام بود، لكن «تأويل» آن همانا وجود خارجى و اوصاف واقعى و عينى حضرتش بود كه پيشينيان از درك آن عاجز بودند.

همچنين ممكن است انسان، «حج، مشعر، منى، عرفات و مزدلفه» را از نظر تصورات ذهنى درك كند ولى تا هنگامى كه اماكن مذبور را نديده است از واقعيت عينى آنها كه در حقيقت كلام حاوى اسامى آن مكانها محسوب

مى گردد بى اطلاع مى باشد ... «1».

ب- استاد علامه طباطبائى- رحمة اللّه عليه- در توضيح و تبيين معناى تأويل و كيفيت ارتباط آن با الفاظ آيات مى فرمايد:

«تأويل آيه امرى عينى و خارجى است كه نسبت آن به مدلول [مفهوم آيه همچون نسبت ممثّل است به مثل. بنابر اين، تأويل، گر چه از جهت دلالت، مدلول [لفظى آيه نيست لكن نوعى حكايت آيه محسوب مى شود به طورى كه همواره بين آنها ارتباط خاصّى وجود دارد، درست نظير اين ضرب المثل «فى الصّيف ضيّعت اللّبن» «2» در مورد كسى كه مى خواهد كارى را انجام دهد ولى زمينه و اسباب آن كار را (1) به نقل از تفسير المنار، ج 3، تفسير آيه 7 آل عمران.

(2) ريشه اين مثل آن است كه يكى از امرا با دختر صاحب ثروتى ازدواج كرد و پس از مدّتى او را طلاق داد. و سپس در هنگام خشكسالى از وى شير طلبيد و وى در پاسخ، اين مثل را بر زبان آورد، اصمعى آن را چنين معنا كرده است: آنچه را كه در گذشته مى خواستى رها كردى و حال كه وقتش نيست مطالبه مى كنى (مجمع البحرين، ماده صيف).

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 142

قبلا از بين برده است، زيرا مفهومى كه كلمات اين ضرب المثل بر آن دلالت دارد (يعنى از بين بردن شير توسط كسى كه با آن كار دارد) آن معنايى نيست كه در مورد ذكر شده منظور گرديده است ولى با اين همه بيانگر حال مخاطب است و تصوير كننده آن در ذهن به گونه اى كه مفهوم حاصل از كلام [مثل بر اساس مدلول لفظيش در بردارنده

معناى مقصود مى باشد بدون آنكه لفظا بر آن دلالت نمايد».

همچنين است تأويل آيات قرآن، زيرا آن حقيقت خارجى كه موجب تشريح حكمى از احكام يا بيان معرفتى از معارف الهى و يا وقوع حادثه اى مى گردد، همان مضمون قصه اى از قصه هاى قرآنى است و اگر چه مدلول لفظى آن، امر و نهى يا بيان و يا واقعه مشخصى نمى باشد ولى در عين حال نظر به ارتباط خاص علت و معلولى كه بين آن احكام و بيانها و حوادث و اين الفاظ وجود دارد الفاظ مذبور در حقيقت، اثر حاكى از واقعيت نفسى خاصى است، همچنانكه وقتى كسى به خدمتكارش مى گويد: «به من آب بده» اين گفته او ناشى از اقتضاى طبيعى انسانى در جهت كمال طبيعى اوست، زيرا اين حقيقت خارجى است كه استمرار حيات و بقاى وجود آدمى را اقتضا دارد ...

بنابر اين «تأويل» از قبيل امور عينى والائى است كه از قلمرو تقيّدات لفظى برتر بوده و تنها نسبت آن با الفاظ به جهت نزديك ساختن آن به اذهان مى باشد، چنانكه در آيه 1- 2 سوره زخرف آمده است: وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ «1». و در آيه 22 سوره بروج مى فرمايد:

بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ «2»، پس براى قرآن برتر از آنچه كه ما مى خوانيم و در آن تفكر مى كنيم، واقعيتى است كه نسبت آن به قرآن به مثابه نسبت (1) «قسم به كتاب آشكار، همانا ما آن را قرآنى عربى قرار داديم، شايد كه شما تعقل كنيد، محقّقا آن (قرآن) در اصل كتاب، در نزد ما بلند مرتبه اى

استوار است».

(2) بلكه آن قرآن مجيد است در لوحى نگاه داشته شده.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 143

روح است به تن و ممثّل به مثال و اين واقعيت همان چيزى است كه در قرآن به نام كتاب حكيم خوانده مى شود و هم اوست كه اساس و معتمد معارف و مضامين قرآنى است، اين واقعيت والا، نه از سنخ الفاظ پراكنده و متقاطع است و نه از قبيل مدلولات لفظى، از همينجا حقيقت تأويل آشكار شده و روشن مى گردد كه چرا فهم عادى و نفس ناپاك، نمى تواند به درك آن نائل آيد.

از آيه سوره زخرف به خوبى استفاده مى شود كه قرآن نازل شده نزد خدا، مرتبه اى بس شامخ داشته كه از قلمرو عقل بشرى بيرون بود، لكن خداوند جهت عنايت به بندگان، آن را به صورت كتابى خواندنى قرار داد و لباسى از الفاظ عربى بر تن آن كرد تا شايد مردمان از اين راه تا حدودى آن را تصور كنند. زيرا اين قرآن مادام كه در امّ الكتاب قرار داشته باشد، از دسترس فهم و عقل بشر دور خواهد بود و اساسا بشر عادى را در آنجا راهى نيست «1».

ج- استاد مصباح يزدى در درس معارف قرآنى در اين رابطه مى گويد: «در وراء آيات قرآن يك سلسله حقايقى وجود دارد كه آيات قرآن، حاكى از آنهاست و به گونه اى به آنها باز مى گردد، آياتى كه از خدا و معاد و برزخ و عالم ذر و نظاير آن سخن مى گويند تأويلشان همان حقايق خارجى است كه در اين گونه آيات از آنها سخن به ميان آمده است.

و آيات احكام كه به صورت امر

و نهى ذكر شده است در وراء شكل ظاهريشان از حقايق و روابطى بين عمل انسان و كمال نهائى او (قرب به خدا) حكايت دارد، مثلا آيه: أَقِمِ الصَّلاةَ حكايت از يك رابطه مثبت بين نماز خواندن و رسيدن به مقام قرب، دارد.

و يا آيه: وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ «2» از يك رابطه منفى بين قتل (1) الميزان، ج 3، ص 52- 55 را ملاحظه كنيد.

(2) سوره هود، آيه 114.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 144

نفس محترمه و نزديك شدن به خدا، حكايت دارد».

تأويل اين گونه آيات همان روابط مثبت يا منفى است كه يك رابطه حقيقى بوده و بر اعمال انسان حكمفرماست.

و آياتى كه مشتمل بر بيان داستانها و قصص است نيز، در واقع بيانگر يك سلسله قوانين حاكم بر جهان هستى هستند. مثلا داستان موسى عليه السّلام و فرعون، علاوه بر اينكه يك داستان واقعى است، بيانگر پيروزى حق بر باطل نيز مى باشد يعنى اين يك قانون كلى حاكم بر نظام هستى است كه حق پيروز است، و تأويل اين گونه آيات همان قوانين حاكم بر نظام هستى است. به هر حال، اين حقايق و روابط و قوانين، و براى همگان در اين عالم دسترسى به آنها ميسر و ممكن نيست، البته پس از مرگ، پرده ها از چشمها گرفته مى شود: فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ «1» و آن همان مرحله تُبْلَى السَّرائِرُ است كه همه اين حقايق و روابط و قوانين آشكار مى گردد و بالأخره همه آن را مى بينند، ديدنى از سنخ علم حضورى كه تشكيك پذير نيست.

در اين عالم رسيدن به آن حقايق

تنها براى پاكان چرا كه لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ «2».

جمع بندى نظرات سه گانه
اشاره

1- قدما تأويل را مرادف تفسير و همان معناى ظاهرى لفظ مى دانند.

2- عده اى از متأخرين همانند قدما تأويل را از سنخ مفهوم و معنا دانسته اند اما نه معناى ظاهرى لفظ بلكه معناى خلاف ظاهر كه لفظ با كمك قرينه بايد به آن معنا دلالت نمايد.

3- عده اى ديگر از متأخرين اساسا تأويل را از سنخ مفهوم و معنا نمى دانند بلكه آن را از حقايق خارجى و عينى به شمار مى آورند. (1) سوره انعام، آيه 151.

(2) سوره واقعه، آيه 79.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 145

تذكر:

چنانكه ملاحظه كرده ايد، قائلين به قول سوم هم گر چه از يك نظر هم عقيده اند كه تأويل، امرى عينى و خارجى است و از سنخ مفهوم نيست، ولى در تبيين معناى خارجى باز با هم اختلاف دارند، يعنى نمى توان تأويل قرآن به نظر علامه را همان تأويل به نظر ابن تيميه دانست، زيرا ابن تيميه مصاديق اين جهانى داستانها و يا مصداق خدا و معاد را تأويل آيات مربوطه دانست، در حالى كه مرحوم علامه حقيقت متعالى و بسيط قرآن را كه در ام الكتاب و لوح محفوظ است و از دسترس عموم به دور است، تأويل قرآن دانست.

و همچنين آقاى مصباح يزدى، حقايقى كه در ماوراى احكام اعتبارى وجود دارد و همچنين حقايق ماوراى طبيعى مانند خدا و معاد را تأويل به حساب آورد. پس مى توان گفت كه اين سه نظر در عين اينكه وجه مشترك دارند، باز با هم در معناى حقايق عينى اختلاف دارند.

به هر حال، با دقت در موارد استعمال لفظ تأويل در قرآن و توجه به معناى لغوى آن مى توان دريافت كه معناى

سوم، نزديكترين معنا به اصل معناى لغوى كلمه «تأويل» است كه در همه موارد تأويل، كاملا با هم قابل تطبيق اند كه به نمونه هايى از آن در صفحات پيشين در داستان حضرت موسى و خضر و ماجراى حضرت يوسف اشاره شد، و روايات هم مؤيد اين نظر هستند.

د- تأويل از نظر روايات

در روايات نيز تأويل قرآن به معناى حقايق خارجى و واقعيّتهاى عينى كه مقاصد واقعى آيات مى باشد به كار برده شده است و از جهت معنا و كيفيت استعمال با آياتى كه كلمه تأويل در آنها به كار رفته، كاملا مطابقت دارد، اينك به عنوان نمونه به بعضى از آن روايات براى توضيح مطلب اشاره مى كنيم:

1- «سألت ابا عبد اللّه عليه السّلام عن هذه الرّواية: ما في القرآن الّا و لها ظهر و بطن و ما فيه حرف الّا و له حدّ و لكلّ حدّ مطّلع» ما يعنى بقوله «لها ظهر و بطن»؟ قال: ظهره تنزيله

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 146

و بطنه تأويله، منه ما مضى و منه ما لم يجئى بعد، يجرى كما تجرى الشّمس و القمر لكلّ ما جاء منه شيئى وقع، قال اللّه تعالى: و ما يعلم تأويله الّا اللّه و الرّاسخون في العلم، نحن نعلمه» «1».

يعنى: « [فضيل بن يسار مى گويد] از امام صادق عليه السّلام درباره اين حديث [نبوى كه: هيچ چيز در قرآن نيست مگر اينكه ظاهرى دارد و باطنى و هيچ حرفى در قرآن يافت نمى شود مگر آنكه براى آن تعريفى است و براى هر تعريفى آغازى، سؤال كردم كه منظور از قرآن ظاهرى دارد و باطنى چيست؟

امام فرمود: ظاهرش تنزيل آن و باطنش تأويل آن است،

از قرآن مطالبى قبلا واقع شده است و مسائلى هنوز تحقق خارجى پيدا نكرده است، قرآن چون خورشيد و ماه جريان دارد و [هر زمان چيزى از آن بيايد و تحقق پذيرد، خداى متعال فرموده است: جز خدا و راسخان در علم و دانش [كسى ديگر] تأويلش را نمى داند ما [تأويل قرآن را] مى دانيم».

بى ترديد، بر طبق مضمون اين روايت، مصداقهاى خارجى و حوادث عينى كه در خارج به عنوان تأويل، منطبق بر آيات قرآن مى باشد، از قبيل مفاهيم، معانى و مدلولهاى لفظى آيات قرآن نمى باشد و انطباق آنها بر آيات، در طول زمان صورت مى گيرد، اين معنا در عين اينكه شامل معناى لغوى تأويل است، با ساير موارد استعمال آن نيز تطبيق مى نمايد.

2- امام صادق در حديثى ديگر فرمود: «انّ القرآن حىّ لا يموت، و الأية حيّة كما يجرى اللّيل و النّهار و كما تجرى الشّمس و القمر، يجرى على آخرنا كما يجرى على اوّلنا» «2».

يعنى: «قرآن زنده است و هر آيه اى از آن نيز زنده، آنچنانكه شب و روز گردش (1) تفسير عياشى، ج 1، ص 11، (چاپ قم).

(2) مرآة الأنوار، ص 6.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 147

مى كنند و خورشيد و ماه در جريانند، قرآن، همانگونه كه بر گذشتگان گذشت بر آيندگان نيز جريان خواهد يافت».

3- امام معصوم عليه السّلام درباره آيه: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ «1»، فرمود: تأويل آيه چنين است كه اگر امام خود را از دست داديد و از مشاهده او محروم شديد چه خواهيد كرد؟

و نيز درباره آيه: سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ «2»، فرمود: تفسير آن اين

است كه در ميان آباديهاى سباء و شام، شبها و روزها با آسودگى و اطمينان خاطر سير و گردش كنيد و اما تأويل آن اين است كه در علوم اهل بيت و در سايه آنها سير كنيد.

و همچنين در بسيارى از روايات وارد شده، قسمتى از آيات، بدون هيچگونه دلالت و ظهور لفظى، بر ائمه اهل بيت عليهم السّلام و شيعيانشان تطبيق گرديده و پاره اى ديگر از آيات، مصداق معاندين، اهل ضلالت، اصحاب بدعت و كسانى كه بعد از نزول قرآن به وجود آمده اند، بيان شده است، به علاوه در مورد بسيارى از آيات، مصداقهاى بيان شده از حدود دلالت لفظى بيرون بوده و بيشتر آنها بعد از نزول قرآن بوده است «3».

بديهى است تمام موارد مذكور از باب تأويل بوده و اين خود دليل بر آن است كه تأويلات قرآن، از سنخ مدلولها و مفاهيم لفظى نمى باشد و دلالت آيات قرآن بر آن دسته حقايق خارجى و واقعيتهاى عينى كه «تأويل» ناميده مى شود از طريق دلالت لفظى صورت نمى پذيرد.

ه- آيا همه آيات قرآن تأويل دارد؟

در ميان گفته هاى مفسران، دو نظريه بيش از نظريات ديگر مطرح است گر چه هر (1) سوره ملك، آيه 30.

(2) سوره سبأ، آيه 18.

(3) ر. ك. به مقدمه تفسير برهان (مرآة الأنوار) تأليف ابو الحسن بن محمد طاهر، ص 33.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 148

دو نظريه از نظر ما مردود مى باشد.

الف- تأويل به معناى نوعى تفسير است كه محصل معناى كلام است.

ب- تأويل به معناى امرى خلاف ظاهر لفظ است كه آن، مقصود كلام است، مانند آياتى كه در زمينه تجسم خدا و لغزش انبيا، نازل شده است.

بنابر معناى اول،

تمام آيات قرآن تأويل دارد و بنابر معناى دوم، فقط بعضى از آيات (متشابهات) داراى تأويل مى باشند.

صرف نظر از اينكه هيچيك از دو معناى فوق براى تأويل با حقيقت آن سازگار نيست (زيرا چنانكه گفته شد اساسا تأويل از سنخ مفهوم نيست بلكه از حقايق عينى و خارجى است) اصولا مفاد آياتى كه «تأويل» در آنها به كار رفته است مى رساند كه تأويل اختصاص به آيات خاصى ندارد بلكه براى همه آيات تأويل متصور است، زيرا «تأويل» در آياتى همچون: هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ و: بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ و نظاير آنها، اطلاق داشته، همه آيات قرآن را شامل مى شود.

از سوى ديگر: اختصاص آياتى مشخّص تحت عنوان، «متشابه» به داشتن تأويل، به آن معناست كه اين آيات به دليل آنكه جز خدا كسى بر آنها علم ندارد، مجمل و نامفهوم بوده است چنين كلامى را نمى توان بليغ شمرد، تا چه رسد به كلامى كه با بلاغت خود در برابر جهان سخنورى تحدّى و اعلام برترى نمايد.

به علاوه، در هيچيك از موارد هفدهگانه كه كلمه «تأويل» در آيات قرآن به كار رفته است، معناى خلاف ظاهر مقصود نبوده و مفهوم مدلول لفظى از آن مراد نگشته است تا آنكه تنها به برخى از آيات اختصاص داده شود.

استعمال تأويل در مورد رؤيا و امثال آن، نشان مى دهد كه تأويل هر چيزى حقيقتى است كه آن چيز از آن حقيقت سرچشمه مى گيرد و به نحوى تحقّقش

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 149

مى بخشد و ظاهر نشانه تأويل است «1».

اين معنا در مورد قرآن مجيد نيز جارى است، زيرا اين كتاب

مقدس از يك سلسله حقايق و معنوياتى سر چشمه مى گيرد كه از قيد ماده و جسمانيت آزاد بوده و از مرحله حس و محسوس بالاتر مى باشد و از مرز الفاظ و عبارات كه مشخّص زندگى مادى ماست، بسى فراتر مى رود.

اين حقايق و معنويات به حسب حقيقت، در قالب الفاظ نمى گنجد، نهايت آنكه از ناحيه غيب توسط اين الفاظ، هشيارى به جهان بشريت داده شده كه: هان اى آدميان! با ظواهر اعتقادات حق و اعمال شايسته، خود را مستعد درك سعادتى كنيد كه روز قيامت حقايق آن به طور كامل هويدا خواهد شد. چنانكه دو آيه سوره اعراف و سوره يونس «2» بر اين معنا دلالت دارند «3».

به هر حال، تأويل، اختصاص به آيات مشخصى ندارد بلكه همه آيات قرآن حاكى از حقيقتى عينى و واقعى هستند كه آن حقيقت را جز خدا و راسخين در علم نمى دانند.

و- تأويل حق چيست؟ و تأويل باطل كدام است؟

تأويل آيات قرآن، به معنايى كه بيان گرديد، همانگونه كه ممكن است به طور صحيح و مطابق با مضامين قرآن كريم صورت گيرد، همچنين ممكن است بر خلاف مضامين قرآن بوده و مطابق با واقع آيات نباشد، اين نكته را مى توان از آيه 7 سوره آل عمران استنباط نمود، زيرا در آيه مذبور، در عين اينكه از تأويل اهل ظلالت نكوهش شده است، تأويل به حق و مطابق واقع نيز تثبيت گشته و با صراحت بيان شده است كه چه تأويلى حق و صحيح است: وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ. (1) مبانى و روشهاى تفسير قرآن، عميد زنجانى، ص 76 و 77.

(2) سوره يونس، آيه 39 و اعراف، آيه 53.

(3) قرآن

در اسلام، علامه طباطبائى، ص 64.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 150

بنابر اين، تأويل صحيح و واقعى آيات قرآن، آن سلسله حقايق است كه از منبع وحى و علم الهى سرچشمه مى گيرد و قهرا تأويل باطل آن است كه گمراهان به منظور ايجاد فتنه و منحرف ساختن مردم از طريق حق، بر خلاف مضامين درست قرآن، اظهار كرده، آيات آن را طبق خواسته هاى شيطانى، بر مقاصد گمراه كننده خود حمل مى نمايند.

و از آنجا كه ارتباط تأويلات قرآن با جنبه هاى لفظى، خارج از قواعد و قوانين عادى مربوط به دلالتهاى لفظى بوده، با مقاصد واقعى قرآن كاملا تطبيق مى نمايد، از اين رو تشخيص تأويل حق از تأويل باطل با ميزان سنجش عقلى، بسيار دشوار بوده، جز با استعانت از سنجش نقلى كه متكى بر وحى خداوندى و علم يقينى به حقايق قرآن باشد، امكان پذير نخواهد بود.

ز- چه كسى تأويل صحيح را مى داند؟

پس از طى مسائل گذشته ممكن است سؤالى مطرح شود كه «تأويل» را چه كسى مى داند و چه كسى بر تأويل صحيح و درست آيات قرآن واقف است؟

در پاسخ به سؤال فوق محققين از مفسرين مى گويند: تأويل صحيح و درست را خداى متعال و راسخين در علم [كه مصداق اتمّ آن معصومين عليهم السّلام هستند] مى دانند و آيه شريفه: وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دليل بر اين مدعا بوده و روايات وارده از ائمه معصومين نيز مؤيد همين معناست، چنانكه در مطلب قبلى اشاره كرديم، چون تأويل به ظاهر لفظ و قواعد لفظى مربوط نيست، فهم آن براى مردم عادى مشكل است و ممكن است هر كسى به دلخواه خود آيه را

به يك معنايى تطبيق دهد و بگويد: اين همان تأويل قرآن است و ديگرى نيز به علت نبودن قرائن و شواهد نتواند آن را رد كند با آنكه آن معنا، معناى نادرستى باشد. پس در فهم تأويل قرآن بايد به مكتب وحى و خاندان عصمت و رسالت مراجعه كرد و گر نه ديگران فهمشان مورد اعتماد نيست.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 151

در مقابل اين قول عده اى از مفسرين مى گويند: تأويل صحيح و درست را تنها خدا مى داند و راسخون در علم نيز آن را نمى دانند و در اثبات ادعاى خود به ظاهر آيه 7 سوره آل عمران تمسك كردند و گفتند: آيه شريفه دارد: وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ و جمله بعد از آن را كه دارد: وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا را جمله مستقل و مستأنف مى دانند يعنى اين جمله را عطف به اللّه در جمله قبل نمى دانند و با اين استدلال چنين استفاده كرده اند كه: علم به تأويل، مخصوص خداست و راسخين در علم مى گويند: گر چه تأويل آيات متشابه را نمى دانيم اما در برابر همه آنها تسليم هستيم و همه از طرف پروردگار ماست و اساسا ايمان راسخين در علم را در صورتى قابل ستايش و ارج نهادن مى دانند كه اينان نسبت به تأويل آيات متشابه عالم نباشند، يعنى با اينكه نمى دانند، تسليم اند اما در غير اين صورت، ايمان و تسليم در مقابل چيزى كه بر آن علم و آگاهى دارند اين چنين قابل ستايش نيست.

ولى اين پندار از چند جهت مردود است زيرا:

اولا: بسيار بعيد به نظر مى رسد كه در قرآن،

آياتى باشد كه اسرار آن را جز خدا، احدى نداند، مگر اين آيات براى تربيت و هدايت مردم نازل نشده است؟ چگونه ممكن است حتى پيامبرى كه قرآن بر او نازل شده از معنا و تأويل آن بى خبر باشد؟! اين درست به آن مى ماند كه شخصى كتابى بنويسد كه مفهوم بعضى جملات آن را جز خود كسى نفهمد.

ثانيا: همانطور كه مرحوم طبرسى، در مجمع البيان مى گويد: هيچگاه در ميان دانشمندان اسلام و مفسران قرآن ديده نشده است كه از بحث درباره تفسير آيه اى خوددارى كنند و بگويند: اين آيه از آياتى است كه جز خدا معناى نهانى آن را نمى داند بلكه دائما در كشف اسرار و معانى قرآن همگى تلاش و كوشش داشتند.

ثالثا: اگر منظور اين باشد كه راسخين در علم در برابر آنچه نمى دانند تسليم هستند مناسبتر اين بود كه گفته شود: راسخون در ايمان چنين هستند، زيرا راسخ در علم بودن با دانستن تأويل قرآن متناسب است نه با ندانستن و تسليم بودن.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 152

رابعا: روايات فراوانى كه در تفسير آيه نقل شده همگى تأييد مى كنند كه راسخين در علم، تأويل آيات را مى دانند «1»، بنابر اين، جمله: «و الرّاسخون في العلم» بايد عطف بر كلمه «اللّه» باشد، تنها چيزى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه از جمله اى در نهج البلاغه در خطبه اشباح (90) استفاده مى شود كه راسخين در علم، تأويل آيات را نمى دانند و به عجز و ناتوانى خود معترفند: «و اعلم انّ الرّاسخين فى العلم هم الّذين اغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغيوب فلزموا الإقرار بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب

المحجوب».

يعنى: «بدان! راسخين در علم، كسانى هستند كه اعتراف به عجز در برابر اسرار غيبى و آنچه از تفسير آن عاجزند آنان را از كاوش در پيرامون آنها بى نياز ساخته است».

ولى علاوه بر اينكه اين جمله با بعضى از روايات كه از خود آن حضرت نقل شده كه «و الرّاسخون في العلم» را در آيه، بر «اللّه» معطوف دانسته و آنها را آگاه از تأويل قرآن معرفى نموده، سازگار نيست «2»، با دلايل فوق نيز سازگار نيست، بنابر اين، بايد اين جمله از خطبه اشباح را چنان توجيه و تفسير كرد كه با مدارك ديگرى كه در دست ماست منافات نداشته باشد «3».

در اينجا به عنوان تيمن و تبرك به يك روايت اشاره مى كنيم: در تفسير على بن ابراهيم قمى از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه حضرت در رابطه با آيه: وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ، فرمودند: «انّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم افضل الرّاسخين في العلم قد علم جميع ما انزل اللّه عليه من التّنزيل و التّاويل و ما كان اللّه لينزّل عليه شيئا لم يعلّمه تأويله و اوصياؤه من بعده يعلمونه» «4». (1) رجوع كنيد به تفسير نور الثقلين و برهان و صافى كه روايات را جمع كرده اند.

(2) تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 315.

(3) تفسير نمونه، ج 2، ص 327 و 328.

(4) تفسير قمى، ج 1، ص 96 و 97.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 153

يعنى: «به حقيقت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برترين راسخان در علم است، او تنزيل و تأويل

نازل شده از سوى خداوند يكتا را به تماميّت آن، دانست و قرار خداوند بر اين نبود كه چيزى را بر او نازل كند كه تأويلش را به او نياموخته باشد و اوصيا و جانشينان بعد از او نيز آن (تنزيل و تأويل) را مى دانند».

البته تعيين پيامبر و ائمه عليهم السّلام از باب تعيين اظهر مصداق است و گرنه ممكن است ديگران هم تا حدودى به بركت تعليم آنان جزء راسخين در علم باشند چنانكه از ابن عباس نقل شده كه مى گفت: «من از راسخين در علم هستم و تأويل قرآن را مى دانم».

به هر حال، نمى توانيم بگوييم: در قرآن آياتى وجود دارد كه جز خدا كسى آن را نمى فهمد چرا كه اين با هدف قرآن سازگار نيست.

ح- راسخون در علم چه كسانى هستند؟

پس از بررسى اين جهت كه تأويل قرآن را جز خدا و راسخون در علم نمى دانند جاى اين سؤال است كه راسخين در علم چه كسانى هستند كه بر تأويل قرآن آگاهند؟

در پاسخ اين سؤال گفته مى شود كه: اين كلمه در قرآن كريم در دو مورد به كار رفته، يكى در آيه 7 سوره آل عمران و ديگرى در آيه 162 سوره نساء آنجا كه مى فرمايد:

لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ.

يعنى: «دانشمندان و راسخان در علم از اهل كتاب و مؤمنين به آنچه بر تو نازل شده و آنچه بر انبياى پيش از تو نازل شده، ايمان مى آورند».

همانطورى كه از معناى لغوى اين كلمه استفاده مى شود، منظور از آن كسانى هستند كه در علم و دانش، ثابت قدم و استوار و صاحب نظر مى باشند.

البته مفهوم اين كلمه يك

مفهوم وسيع است كه همه دانشمندان و متفكران را در بر مى گيرد ولى در ميان آنها افراد ممتازى هستند كه درخشندگى خاصى دارند و طبعا در

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 154

درجه اول در ميان مصاديق اين كلمه قرار گرفته اند و هنگامى كه اين تعبير ذكر مى شود قبل از همه نظرها متوجه آنان مى شود، لذا در روايات، گاهى راسخان در علم را به نحو عام معنا مى كنند و گاهى هم بر مصاديق اتم و اظهر تطبيق مى كنند:

امام باقر عليه السّلام مى فرمايد: «انّ الرّاسخين في العلم من لا يختلف في علمه» «1».

و از طرق عامه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه فرمود: «من برّت يمينه و صدق لسانه و استقام قلبه، و من عفّ بطنه و فرجه فذلك من الراسخين في العلم» «2».

يعنى: «كسى كه نيكوكار و راستگو و داراى قلب مستقيم و ثابت باشد و بطن و فرج خود را پاك و عفيف نگه دارد او از جمله راسخين در علم است».

و از ابن عباس نقل شده كه مى گفت: «من از راسخان در علم هستم» «3».

بنابر اين، راسخين در علم افراد معينى و محدودى نيستند، لكن در بين مصاديق، معمولا نظرها به اظهر مصداق متوجه است، پس اگر مشاهده مى كنيم در روايات متعددى «و الرّاسخون في العلم» تفسير به پيامبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه هدى عليهم السّلام شده روى همين نظر است زيرا آيات قرآن مفاهيم وسيعى دارند كه در ميان مصاديق آن، افراد نمونه و فوق العاده اى ديده مى شود، لذا امام باقر عليه السّلام در تعيين مصداق راسخ در

علم فرمود: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از بزرگترين راسخان در علم بود و تمام آنچه را كه خداوند بر او نازل كرده بود از تأويل و تنزيل قرآن مى دانست خداوند هرگز چيزى بر او نازل نكرد كه تأويل آن را به او تعليم نكند و او و اوصياى او همه اينها را مى دانستند «4».

و روايات فراوان ديگرى در كتاب اصول كافى و ساير كتب حديث در اين زمينه آمده است كه نويسندگان تفسير «نور الثقلين» و تفسير «برهان» در ذيل آيه 7 سوره آل عمران، آنها را جمع آورى نموده اند كه در همه آنها پيامبر و ائمه معصومين عليهم السّلام به (1) الميزان، ج 3، به نقل از اصول كافى.

(2) الميزان، ج 3، به نقل از الدر المنثور، سيوطى.

(3) تفسير نمونه، ج 2، ص 326.

(4) تفسير على بن ابراهيم قمى، ج 1، ص 96 و 97.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 155

عنوان مصداق راسخان در علم معرفى شدند.

ولى بايد توجه داشت كه تفسير «راسخان در علم» به پيامبر و ائمه عليهم السّلام منافاتى با وسعت مفهوم اين تعبير ندارد، لذا در آيه 162 سوره نساء كلمه «راسخون در علم» به دانشمندان اهل كتاب اطلاق شده، و يا چنانكه گفته شده ابن عباس خود را از مصاديق راسخان در علم مى دانست، منتها هر كس به اندازه وسعت دانش خود از اسرار و تأويل آيات قرآن، آگاه مى شود و آنان كه علمشان از علم بى پايان پروردگار سر چشمه مى گيرد طبعا به همه اسرار و تأويل قرآن آشنا هستند در حالى كه ديگران تنها قسمتى از اين اسرار را

مى دانند.

3- محكم و متشابه

محكم:

واژه «محكم» در اصل از «احكام»، به معناى ممنوع ساختن گرفته شده است و به همين دليل به موضوعات پايدار و استوار، «محكم»، مى گويند، زيرا عوامل نابودى را از خود دور مى كند و نيز به سخنان روشن و قاطع كه هر گونه احتمال خلافى را از خود دور مى سازد، «محكم» مى گويند.

بنابر اين، منظور از آيات محكمات، در آيه 7 سوره آل عمران، آياتى است كه مفهوم آن به قدرى روشن است كه جاى گفتگو و بحث در معناى آن نيست، مثلا آيه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ و اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ و لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ و هزاران آيه مانند آنها درباره عقايد و احكام و مواعظ و تواريخ همه از «محكمات» مى باشند.

اين آيات محكمات، در قرآن «امّ الكتاب» ناميده شده اند؛ يعنى اصل و مرجع و مفسّر و توضيح دهنده آيات ديگر هستند، پس در فهم آيات متشابه بايد به آيات محكم مراجعه كرد و با ارجاع متشابه به محكم، معانى صحيح آنها را فهميد.

متشابه:

واژه «متشابه» در اصل به معناى چيزى است كه قسمتهاى مختلف آن شبيه يكديگر باشند، به همين جهت به جمله ها و كلماتى كه معناى آنها پيچيده باشد

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 156

و احيانا احتمالات مختلف درباره آن داده شود «متشابه» مى گويند. و منظور از متشابهات قرآن همين است يعنى آياتى كه معانى آن در بدو نظر پيچيده است و در آغاز احتمالات متعدد در آن مى رود، اگر چه با توجه به آيات محكم تفسير آنها روشن است.

به عنوان نمونه، آيه يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ جزء آيات متشابه است چرا كه معنايش اين است

كه «دست خدا بالاى دست آنهاست» و آيه: وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ نيز جزء متشابهات است زيرا معناى آن اين است كه: «خداوند شنوا و داناست» و آيه:

وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ يعنى: «ترازوهاى عدالت را در روز رستاخيز قرار مى دهيم».

و آيه: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى و يا آيه: إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ كه در بدو امر ظهور در جسميت خدا دارد كه بر تختى نشسته و يا قابل رؤيت با چشم سر است.

اينها نمونه هايى از آيات متشابه اند كه بايد با ارجاع آنها به آيات محكم، معناى اصلى آنها روشن شود؛ مثلا با مراجعه به آيه محكم لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ و آيه: لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ مسئله جسمانيت خدا و قابل رؤيت بودن او با چشم سر و يا دست داشتن به معناى عضو مخصوص نظير دست انسان، منتفى مى شود و با دقت در روايات و آيات وارده در محاسبه اعمال عباد، روشن مى شود كه منظور از ترازوى نصب شده در قيامت، مفاهيم كلى قدرت و علم و سنجش مى باشد، يعنى ترازويى متناسب با سنجش اعمال نه ترازويى شبيه ترازوى سنجش اجسام. به هر حال، متشابه با ارجاع به محكم، قابل فهم و درك است.

درباره محكم و متشابه، مفسران احتمالات زيادى داده و بحثها در پيرامون آن احتمالات كرده اند، ولى آنچه ما در بالا گفتيم، هم با معناى اصلى اين دو واژه كاملا مناسب است و هم با شأن نزول آيه و هم با رواياتى كه در تفسير آيه وارد شده است و هم با خود آيه مورد بحث (آيه 7 سوره آل عمران)، زيرا در ذيل آيه مى خوانيم كه افراد مغرض

و فتنه جو، هميشه آيات متشابه را دستاويز خود قرار مى دهند، بديهى

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 157

است آنها از آياتى سوء استفاده مى كنند كه در بدو نظر تاب تفسيرهاى متعدد را داشته باشد و اين خود مى رساند كه متشابه، به آن معناست كه در بالا گفته شد.

نكته:

لازم به يادآورى است كه محكم و متشابه، به معناى ديگرى نيز در قرآن آمده است چنانكه در اوّل سوره هود مى خوانيم: كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ در اين آيه تمام آيات قرآن محكم معرفى شده است در حالى كه در آيه 7 از سوره آل عمران گفته شد كه آيات دو دسته اند بخشى محكم و بخشى متشابه اند، پس منظور از «محكم بودن» تمام آيات در اين آيه، ارتباط و به هم پيوستگى و استحكام حقايق قرآنى است. و يا در آيه 33 سوره زمر مى خوانيم: كِتاباً مُتَشابِهاً يعنى كتابى كه تمام آيات آن متشابه است، قهرا متشابه در اينجا نيز غير از متشابه به معناى مورد نظر و بحث ماست، در اينجا مقصود همانند يكديگر از نظر درستى و صحت محتوا و تنظيم الفاظ است.

با توجه به توضيحاتى كه در محور محكم و متشابه داده ايم، روشن شده كه در فهم معانى و مقاصد قرآن، يك انسان واقع بين، راهى جز اين ندارد كه همه آيات را در كنار هم بچيند و با كمك آيات نسبت به يكديگر، حقايق آنها را دريابد (تفسير قرآن به قرآن) و اگر در ظواهر پاره اى از آيات، در ابتداى نظر، ابهام و پيچيدگى بيابد، با توجه به آيات ديگر، آن ابهام را بر طرف سازد و به كنه آن برسد. در

حقيقت «آيات محكم» از يك نظر، همچون شاه راههاى بزرگ و «آيات متشابه» همانند جاده هاى فرعى هستند، روشن است اگر كسى در جاده اى فرعى سر گردان شد، سعى مى كند كه خود را به جاده اصلى برساند و از آنجا مسير خود را اصلاح كرده و راه را پيدا كند.

تعبير از «محكمات» به «ام الكتاب» نيز مؤيد همين حقيقت است، زيرا واژه «ام» در لغت به معناى اصل و اساس هر چيزى است و اگر مادر را «ام» مى گويند بخاطر اين است كه ريشه خانواده و پناهگاه فرزندان در حوادث و مشكلات مى باشد و به اين ترتيب، محكمات، اساس و ريشه و مادر آيات ديگر محسوب مى گردد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 158

دو سؤال
سؤال اول:

علت تشابه در كلام چيست؟

گفته مى شود علل و عوامل تشابه و چند پهلو شدن يك عبارت چيست؟ و كدام عامل در قرآن سبب تشابه در آيات شده است؟

پاسخ:
اشاره

در جواب اين سؤال گفته مى شود كه به طور خلاصه پنج عامل را مى توان منشأ تشابه دانست و آنها عبارتند از:

1- «عجز متكلم از تبيين مراد»:

يكى از عوامل تشابه اين است كه گوينده قادر بر بيان مطالب و مقصود درونى خود نيست و يا بر قوانين محاوره و يا بر زبانى كه مى خواهد با آن زبان سخن بگويد تسلط ندارد، قهرا عباراتى را چند پهلو به كار مى برد و همين سبب «تشابه» كلامش مى شود.

2- «هدف، معمّا گويى است»:

يعنى گاهى گوينده سخن در عين اينكه مسلط بر آن زبان است ولى مقصود او معما گويى است و مى خواهد به صورت طعن و لغزگويى سخن بگويد.

هندو به طعنه گفت كه ياران خدا دو تاست لعنت بر آن كس كه بگويد خدا يكى است

3- «گروه خاصى مورد نظرند»:

گاهى گوينده سخن قصدش اين نيست كه همگان سخن او را بفهمند بلكه مقصود، گروه خاصى هستند كه آنها نيز مى فهمند، لذا مطلب را به صورت رمزى القاء مى كند و كسانى كه به مفاد رمزها آگاه نيستند براى آنها كلام متشابه مى شود، اين نوع تشابه در بين سياستمداران كار برد زيادى دارد.

4- «حذف قيود كلام يا غفلت از آن»:

گاهى قيود كلام را گوينده روى جهاتى ذكر نمى كند و يا در جاى ديگر ذكر كرده است. و يا در ضمن كلام گفته ولى شنونده يا خواننده از آن غفلت كرده است و در نتيجه عبارات براى او چند پهلو و متشابه شده است.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 159

5- «مطالب، عميق و الفاظ قاصرند»:

گاهى مطالب آنقدر عميق و متعالى است كه رساندن آن به تمام و كمال، از عهده لفظ خارج است، به قول مولوى:

معانى هرگز اندر لفظ نايد كه بحر بى كران در ظرف نايد

در نتيجه كسانى كه از طريق ديگر با الهامات غيبى از آن معانى بلند آگاه نشدند، ابتداء همان معانى مادى به ذهنشان مى رسد و يا چندين معنا در ذهنش خطور مى كند و لفظ براى او متشابه مى شود و سرّش هم اين است كه الفاظ را بشر نوعا براى معانى مادى وضع كرده و بعد به معانى و مفاهيم اعتبارى و معنوى قابل لمس، توسعه داده است، به قول شاعر:

چو محسوس آمد اين الفاظ مسموع نخست از بحر محسوس است موضوع

ندارد عالم معنى نهايت كجا بيند مر او را چشم، غايت

و حافظ مى گويد:

سخن عشق نه آن است كه آيد به زبان ساقيا مى ده و كوتاه كن اين گفت و شنود

از اين پنج عامل، عامل اول و دوم در مورد قرآن معنا ندارد چرا كه خداوند در نهايت قدرت بيان برخوردار است و ثانيا قرآن كتاب سر گرمى نيست كه بخوانيد و در آن معما بگويند و وقتى را بگذرانند.

و در عامل چهارم هم كه ممكن است قيدى از نظر مخاطب دور مانده و

يا او غفلت كرده باشد، درباره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم «بخاطر عصمتش» متصور نيست اما بقيه وجوه عامل چهارم در قرآن متصور است.

بنابر اين، سه عامل ممكن است در قرآن سبب تشابه آيات شده باشند، حروف مقطعه قرآن را مى توان جزء بيانات رمزى قرآن به حساب آورد. و عامل چهارم در مورد عامها، منسوخها و مطلقها صادق است كه عامى در جايى ذكر شده باشد ولى خاص آن در جاى ديگر و همچنين ناسخ و منسوخ و مطلق و مقيد. و آياتى كه از جهان غيب و مجردات سخن مى گويند مانند آيات توحيد، و معاد و ... عامل نوع پنجم در آنها ظهور دارد، زيرا آن حقايق بلند احيانا در غالب الفاظ نمى گنجند

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 160

و موجب تشابه مى شوند.

سؤال دوم:

فلسفه آيات متشابه در قرآن چيست «1»؟

با اينكه قرآن نور و روشنايى و سخن حق و آشكار است و براى هدايت عموم مردم آمده است، چرا آيات متشابه دارد و چرا محتواى بعضى از آيات آن پيچيده است كه موجب سوء استفاده فتنه انگيزان شود؟

پاسخ:

اين موضوع بسيار با اهميتى است كه شايان هر گونه دقت است و در پاسخ اين سؤال سخنها گفته شده كه برخى صحيح و برخى نادرست است. مرحوم علامه طباطبائى در تفسير قيّم الميزان به برخى از آن پاسخها اشاره كرده و رد نموده و سپس خود پاسخهايى داده است و در تفسير نمونه نيز اين ايراد مطرح شده و پاسخهايى داده شد و همچنين در كتب ديگر، لكن چون بناى ما بر تطويل و تفصيل نيست، به نحو اختصار به چند جواب اشاره مى كنيم:

1- ممكن است برخى از متشابهات را معلول حفظ اسلام از خطرات و تهديدات دشمن دانست، زيرا در برخى از آيات مطالبى به صورت مجمل و متشابه بيان شده كه اگر آشكارا بيان مى شد، دشمن به طرح دراز مدت اسلام براى غلبه بر دشمنان پى مى برد و نيروهايش را جمع مى كرد و عليه اسلام وارد جنگ مى شد و ممكن بود از اين راه اسلام مواجه با خطر شود لذا اسلام طرح خود را سربسته اعلام مى كرد، مانند آيه 109 سوره بقره كه به صورت اشاره و متشابه درباره اهل كتاب سخن گفته ولى همين مطلب را در سوره توبه در آيه 29 به صورت آشكار مطرح كرده است.

2- آزمايش و روشن شدن ماهيتهاى واقعى افراد نيز مى تواند يكى از فلسفه هاى آيات متشابه باشد.

3- الفاظ و عباراتى

كه در گفتگوهاى انسانها به كار مى رود، تنها براى نيازمنديهاى روزمره بوجود آمده، و به همين دليل، به محض اينكه از دايره زندگى محدود مادى (1) الميزان، ج 3، ص 56 و تفسير نمونه، ج 2، ص 323.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 161

بشر خارج شود و مثلا درباره آفريدگار كه نامحدود از هر جهت است سخن به ميان آيد، به روشنى مى بينيم كه الفاظ ما قالب آن معانى نيست و ناچاريم كلماتى را بكار بريم كه از جهات مختلفى نارسايى دارد و همين نارساييهاى كلمات (چنانكه در ضمن بررسى علل و عوامل تشابه گفتيم) سر چشمه قسمت قابل توجهى از متشابهات قرآن است، آيات يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ يا الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى يا إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ يا وَ جاءَ رَبُّكَ و امثال اينها از اين نمونه اند.

و نيز تعبيراتى همچون «سميع و بصير» همه از اين قبيل مى باشند. نتيجه اينكه بخشى از متشابهات معلول نارساييهاى الفاظ براى رساندن معانى و مقاصد اصلى است، لذا بايد بر فهم اين آيات به آيات محكم ارجاعشان داد.

4- بسيارى از حقايق مطرح شده در قرآن، مربوط به جهانى ديگر، يا جهان ماوراى طبيعت است كه از افق فكر ما دور است و ما به حكم محدود بودن در زندان زمان و مكان، قادر به درك عمق آن حقايق نيستيم، اين نارسايى افكار ما و بلند بودن افق آن معانى، سبب ديگرى براى تشابه قسمتى از آيات است مانند آيات مربوط به قيامت و امثال آن.

و اين درست به اين مى ماند كه كسى بخواهد براى كودكى كه در عالم جنين زندگى مى كند مسائل اين جهان را تشريح

كند، اگر سخنى نگويد، كوتاهى كرده و اگر هم بگويد، ناچار بايد مطالب را به صورت سر بسته ادا نمايد زيرا شنونده در آن شرايط توانائى و استعداد بيشتر از اين را ندارد.

5- يكى ديگر از اسرار وجود متشابه در قرآن به كار انداختن افكار و انديشه ها و بوجود آوردن جنبش و نهضت فكرى در مردم است و اين درست به مسائل فكرى پيچيده اى مى ماند كه براى تقويت افكار انديشمندان، طرح مى شود تا بيشتر به تفكر و انديشه و دقت و بررسى در مسائل بپردازند.

6- نكته ديگرى كه در ذكر متشابه در قرآن وجود دارد و اخبار اهل بيت عليهم السّلام نيز آن را تأييد مى كند، اين است كه وجود اينگونه آيات در قرآن، نياز شديد مردم را به

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 162

پيشوايان الهى و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اوصياى او روشن مى سازد و سبب مى شود كه مردم به حكم نياز علمى به سراغ آنها بروند و رهبرى آنها را عملا به رسميّت بشناسند و از علوم ديگر و راهنمائيهاى مختلف آنان نيز استفاده كنند. و اين درست به آن مى ماند كه در پاره اى از كتب درسى شرح بعضى از مسائل به عهده معلم و استاد گذارده مى شود تا شاگردان، خود را بى نياز از استاد نبينند و رابطه خود را با استاد قطع نكنند و بر اثر اين نياز، در همه چيز از افكار او الهام بگيرند، و در واقع در مورد قرآن به مصداق وصيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: «انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى اهل

بيتى و انّهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض» «1»، مردم موظف به مراجعه به اهل بيت در فهم قرآن شدند.

به هر حال، دلايل بسيارى براى وجود آيات متشابه ذكر كرده اند كه ما به همين مقدار اكتفا مى كنيم البته در بين اين شش پاسخ، سومى و چهارمى و ششمى قويتر به نظر مى رسند، گر چه همه پاسخها صحيح مى باشند.

«اللّهم لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة انّك انت الوهّاب».

روش ائمه اهل بيت عليهم السّلام در محكم و متشابه

آنچه از بيانات مختلف ائمه اهل بيت عليهم السّلام بدست مى آيد اين است كه در قرآن مجيد، «متشابه» به معناى آيه اى كه مدلول حقيقى خود را بهيچ وسيله اى به دست ندهد وجود ندارد بلكه هر آيه اى اگر در افاده مدلول حقيقى خود مستقل نباشد، به واسطه آيات ديگر مى توان به مدلول حقيقى آن پى برد و اين همان ارجاع متشابه است به محكم، چنانچه آيه: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى «2»، (خدا بر تخت خود قرار (1) يعنى: دو چيز گرانمايه را در ميان شما به يادگار مى گذارم: كتاب خدا و خاندانم و اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا در قيامت در كنار كوثر بر من وارد شوند (مستدرك حاكم، ج 3، ص 148).

(2) سوره طه، آيه 5.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 163

گرفت) و آيه: وَ جاءَ رَبُّكَ «1»، (خداى تو آمد) ظاهرند در جسميت و ماديّت ولى با ارجاع اين دو آيه به آيه كريمه: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ «2» معلوم مى شود مراد از قرار گرفتن و آمدن كه به خداى متعال نسبت داده شده، معنايى است غير از استقرار در مكان و انتقال از

مكان به مكان.

پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در وصف قرآن مجيد مى فرمايد: «و انّ القرآن لم ينزل ليكذّب بعضه بعضا و لكن نزل يصدّق بعضه بعضا فما عرفتم فاعملوا به و ما تشابه عليكم فامنوا به» «3».

يعنى: «بدرستى قرآن نازل نشده براى اينكه برخى از آن برخى ديگر را تكذيب كند ولى نازل شده كه برخى از آن برخى ديگر را تصديق نمايد پس آنچه را فهميديد به آن عمل كنيد و آنچه به شما متشابه شد به آن- تنها- ايمان بياوريد».

و در كلمات امير المؤمنين عليه السّلام است: «يشهد بعضه على بعض و ينطق بعضه ببعض» «4».

يعنى: «شهادت مى دهد برخى از قرآن بر برخى ديگر و به نطق مى آيد برخى از آن به سبب برخى ديگر».

و امام ششم عليه السّلام مى فرمايد: «و المحكم ما يعمل به و المتشابه ما اشتبه على جاهله» «5».

يعنى: «محكم قرآن آن است كه بتوان به آن عمل كرد و متشابه آن است كه به كسى كه نداند مشتبه شود».

و از روايت استفاده مى شود كه محكم و متشابه نسبى مى باشند و ممكن است آيه اى نسبت به كسى محكم و نسبت به كس ديگر متشابه باشد. (1) سوره فجر، آيه 22.

(2) سوره شورى، آيه 11.

(3) الدر المنثور، ج 2، ص 8.

(4) نهج البلاغه، خطبه 131.

(5) تفسير عياشى، ج 1، ص 162.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 164

و از امام هشتم عليه السّلام منقول است كه فرمود: «من ردّ متشابه القرآن الى محكمه هدى الى صراط مستقيم- ثمّ قال: انّ في اخبارنا متشابها كمتشابه القرآن فردّوا متشابهها الى محكمها و لا تتّبعوا

متشابهها فتضلّوا» «1».

يعنى: «كسى كه متشابه قرآن را به محكم آن رد كرد به راه راست هدايت يافت.

پس از آن فرمود: بدرستى كه در اخبار ما متشابه هست مانند متشابه قرآن پس متشابه آنها را بسوى محكم آنها برگردانيد و از خود متشابه پيروى مكنيد كه گمراه مى شويد».

چنانكه مشاهده مى شود، روايات و خاصه خبر اخير، صريح است در اينكه متشابه آيه اى است كه استقلال در افاده مدلول خود نداشته باشد و به واسطه ردّ به سوى محكمات روشن خواهد شد، نه اينكه هيچگونه راهى براى فهم مدلول آن در دسترس نباشد «2».

با توجه به روايات فوق، روش ائمه عليهم السّلام در محكم و متشابه روشن شد كه همان ارجاع متشابه به محكم

است.

4- ناسخ و منسوخ

اشاره

«3» مباحث مربوط به نسخ و آيات ناسخ و منسوخ بسيار است و بررسى همه آنها در حد گسترده در خور چنين نوشتارى نيست، لذا بر آن شديم كه به برخى از آن مباحث كه از اهميت بيشترى برخوردارند به طور اختصار بپردازيم و آنها عبارتند از: (1) عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 290.

(2) قرآن در اسلام، علامه طباطبائى، ص 52.

(3) در رابطه با ناسخ و منسوخ به اين كتابها مراجعه كنيد: البيان، آيت اللّه خوئى، التمهيد في علوم القرآن، ج 2، محمد هادى معرفت، ص 273، آموزش علوم قرآن، ج 2، ترجمه التمهيد، از ابو محمد وكيلى، از درس هشتادم. و تفسير نمونه در چند جلد، مانند ج 1، 11، 7، 17، 26 و ...

و الميزان، ج 1، ص 252، و البرهان، زركشى، ج 2، ص 35 به بعد و سيوطى، در اتقان، ج 2، ص 27، نوع

47.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 165

الف- طرح مسئله.

ب- تعريف نسخ.

ج- فرق ميان نسخ و بداء.

د- اهميت شناخت ناسخ و منسوخ در استنباط احكام و قضاء.

ه- شرايط نسخ.

و- فرق بين نسخ و تخصيص.

ز- امكان نسخ.

ح- اقسام نسخ.

ط- آيات منسوخه.

الف- طرح مسئله

بطور كلى طبيعت هر نهضت و جنبش اصلاحى كه رو به پيشرفت دارد، ايجاب مى كند كه بر حسب پيشرفت تدريجى خود در جهت قلّه كمال، تغييراتى در مقررات و قوانين خود به وجود آورد. و به عبارت ديگر: بعضى از مقررات خود را نسخ كند و مقرراتى متناسب با شرايط موجود، وضع نمايد. اين طبيعت حتمى و قطعى هر حركت اصلاحى است، بويژه اگر آن حركت و جنبش، در بين ملّتى به وجود آمده باشد كه آن ملّت در وادى گمراهى سقوط كرده و از تمدّن به دور باشد، چون بيدار كردن چنين مردمى و جلب توجه آنان به زندگى نكبت بار خود و لزوم دگرگونى آن، كارى است بس مشكل و بايد در مراحل مختلف و متعدّد انجام گيرد.

به همين جهت، از بدو ظهور اسلام در مكه مكرّمه و حتى پس از هجرت به مدينه منوّره، ايجاب مى نمود كه تشريعات اسلامى نيز به تناسب تغييراتى كه در وضع به وجود مى آمد، تغيير كند و پياپى نسخ شود و اين نسخ مقرّرات در مورد آيات قرآنى، با در گذشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پايان مى يابد، زيرا با درگذشت حضرتش وحى پايان مى پذيرد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 166

پديده نسخ و تغيير مقرّرات در هر تشريع و هر سيستم قانونگذارى كه مى خواهد اثرى عميق بجاى گذارد و ملّت نادان

و عقب مانده اى را به سطحى عالى از تمدن و ترقى رهنمون گردد، پديده اى است كه گريزى از آن نيست و با توجه به سير تدريجى و مستمر و قدم به قدم چنين سيستمى، ناديده گرفتن پديده نسخ و تغيير مقرّرات، امرى محال است «1».

از اين رو «نسخ» يك ضرورت واقعى است كه مصلحت هر ملّت، آن را ايجاب مى كند و فوايد آن براى ملّت، قابل انكار نيست و هيچكس نمى تواند نتايج اين پديده دينى را كه از حكمتهاى الهى است، منكر شود و لذا حكمت و فوايد پديده نسخ بر دانشمندان پوشيده نبوده و به اهميّت آن واقف بوده اند و به همين جهت، سخت بدان توجه كرده و به تحقيق و بررسى جميع جوانب آن دست زده اند، لذا در طول قرون و اعصار يعنى از قرن دوم تا كنون دانشمندانى دست به قلم برده و جوانب اين موضوع مهم را مورد بررسى قرار داده و آن را تدوين نموده اند.

اولين كسى كه اين موضوع را مورد بررسى قرار داده و تحقيق فنى در اين باره انجام داده و اصول آن را مدون كرده است، ابو محمد عبد اللّه بن عبد الرحمن الاصم المسمعى، از اصحاب امام صادق عليه السّلام بود كه مجموع تحقيقات خود را در رساله اى به نام: «ناسخ و منسوخ» گرد آورده است.

پس از وى تنى چند از اصحاب امام رضا عليه السّلام وارد بحث شده و رساله هايى در اين رابطه نوشته اند. و همچنين در قرن سوم، دانشمندانى مانند: على بن ابراهيم قمى، مفسر بزرگ شيعه و محمد بن عباس معروف به ابن الحجام و ابو عبيد القاسم بن سلام و احمد حنبل

و سعد بن ابراهيم اشعرى قمى، رسائل ويژه اى در پيرامون ناسخ و منسوخ نوشتند «2». و اين كار تا كنون ادامه دارد. (1) التمهيد، ج 2، ص 273 و تفسير نمونه، ج 11، ص 406 را ملاحظه كنيد.

(2) براى شناخت افرادى كه از قرن دوم تا قرن چهاردهم در اين رابطه نوشته و رساله اى دارند، به كتاب التمهيد، ج 2، ص 274 به بعد مراجعه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 167

ب- تعريف نسخ
اشاره

قبل از ورود در تعريف «نسخ»، تذكر نكته اى را مفيد و لازم مى دانم و آن اينكه نسخ داراى دو معناست كه يك معناى آن در رابطه با دستورات و شرايع الهى جارى نيست بلكه مخصوص شارعان و قانونگذارانى است كه به مصالح و مفاسد ناپيدا، احاطه كامل ندارند و آن معنا اين است كه «نسخ» به معناى پيدايش رأى جديد باشد بدين معنا كه شارع مقدس پس از پى بردن به وجود خطا و يا نقص در تشريع قبلى خود، آن را به تشريع ديگرى تبديل نمايد كه تشريع دوم، ناسخ تشريع اول باشد و تشريع اخير صحيح و كامل باشد.

نسبت چنين نسخى به خداى سبحان محال و ممتنع است، زيرا اين نوع نسخ نشأت گرفته از جهل آن قانونگذار است و خداى عالم على الإطلاق درباره او چنين چيزى فرض ندارد، بلى در رابطه با قانونگذاران دنيا و انسانهاى جاهل به مصالح و مفاسد در تمام جهات به چنين نسخى ممكن است.

با توجه به اين نكته، نسخى كه به خداى متعال نسبت داده مى شود، نسخ ظاهرى است كه در واقع نسخ به شمار نمى آيد، بلكه از اوّل امر، حكمى

موقّت و تشريعى محدود بوده كه خداى سبحان، در همان هنگام تشريع به اين موضوع، واقف بوده و وقت انتها و پايان آن را مى دانسته است و يك مصلحت واقعى تشريع اين چنين را ايجاب مى كرده و خداوند از همان اول به مقتضاى آن مصلحت محدود، چنين حكمى را تشريع كرده است و بنا به مصلحتى نيز زمان پايان آن را مخفى نموده تا آنكه آن زمان فرا رسد و به مردم طى بيان جديدى اعلام شود كه چنين تشريعى در اين وقت پايان يافته است.

پس نسخ در حقيقت، چيزى غير از تأخير در بيان مدتى كه از پيش معيّن بوده است، نيست و چه بسا در تأخير بيان آن، مصلحتى نسبت به مردم، منظور بوده است كه از جمله مى توان گفت: آزمايش مردم در ميزان اطاعت خدا در انجام تكاليف شاقى

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 168

است كه قبلا تشريع شده و يا مصالحى ديگر كه منظور نظر خداوند حكيم بوده است.

بنابر اين، تعبير «نسخ» از اين پديده دينى يك تعبير ظاهرى و به مقتضاى تصوّر مردم است كه براى تشريع قبلى، بقا و استمرار قائل بودند و پس از آنكه با تشريع بعدى پايان تشريع قبلى اعلام گرديد، آن را يك نسخ واقعى براى تشريع قبلى به حساب آوردند، زيرا مشخصات نسخ را در آن احساس مى كردند، در حالى كه «نسخ» به معناى حقيقى خود كه نشأت گرفته از جهل است، در خداى سبحان راه ندارد.

با در نظر گرفتن مسائل مذكور، اينك به تعريف نسخ مى پردازيم، گر چه براى نسخ، دانشمندان تعاريف متعددى كرده اند كه هر كدام از جهتى كامل

و از نظرى ناقص است و اساسا براى امور اعتبارى، تعريف جامع افراد و مانع اغيار به طور دقيق ميسر نيست لذا ما به يك تعريفى كه تعاريف ديگر همگان به آن نظر دارند اشاره مى كنيم و آن اين است: «نسخ، بر طرف شدن تشريع قبلى است كه بر حسب ظاهر، اقتضاى دوام و هميشگى دارد، به وسيله تشريع بعدى، به نحوى كه جمع بين آن دو ممكن نباشد».

اين عدم امكان جمع بين آن دو، يا ذاتى است و آن وقتى است كه آن دو به وضوح با يكديگر منافى باشند و يا به دليل خاصى اعم از اسماع و يا نصّ صريح، قابل جمع نباشند. به عنوان نمونه به دو مورد از موارد نسخ اشاره مى كنيم:

الف-

مسلمانان، پس از مهاجرت به مدينه، مدت شانزده ماه به سوى «بيت المقدس» نماز مى خواندند پس از آن دستور تحويل و تغيير قبله صادر شد كه مى بايست هنگام نماز بسوى كعبه بايستند.

ب-

در سوره نساء، آيه 15 راجع به زنان زناكار دستور داده شده بود كه: در صورتى كه چهار شاهد شهادت به زناى زنى دادند آنها را در خانه اى حبس كنيد تا زمانى كه مرگ آنان فرا رسد يا خداوند طريق ديگرى براى آنان مشخص نمايد.

اين آيه به وسيله آيه 2 سوره نور «نسخ» شده است، زيرا در آنجا مى خوانيم كه

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 169

مى بايست به زنان زانيه صد تازيانه زد.

با توجه به تعريف نسخ، مطالب ذيل قابل فهم و درك است:

الف- رفع حكم از بعضى از افراد موضوع كلى، در اصطلاح، نسخ به شمار نمى آيد، زيرا تشريع سابق، به طور كلى و نهايى رفع نشده و نسبت به ساير افراد، باقى است و لذا آن را تخصيص در عام يا تقييد در حكم مطلق مى نامند.

ب- اگر حكمى از اول، به صراحت محدود به زمان معيّنى باشد، رفع آن به پايان آن زمان و مدت، اصطلاحا نسخ ناميده نمى شود، زيرا نسخ رفع حكمى است كه اگر ناسخ آن، با بيان جديدى نمى آمد، طبيعتا اقتضاى بقا را مى داشت.

ج- اگر از روى ضرر شخصى و حرج و اضطرار و يا به علت مصلحت زمانى، تكليفى مرتفع گردد، آن را نيز نسخ نمى گويند، زيرا در تمام اين موارد، تشريع مرتفع نمى شود بلكه با عارض شدن يكى از اين عناوين، موضوع تغيير مى كند، چنانكه انسان مضطر، مجاز است كه به اندازه سدّ جوع،

از گوشت ميته استفاده كند، بديهى است چنين اجازه اى، نسخ حرمت اصلى گوشت ميته كه موضوع آن انسان مختار است كه به انسان مضطر، تغيير حال داده نيست «1».

ج- فرق ميان نسخ و بداء

چنانكه براى نسخ دو معنا بود كه يكى از آن دو معنا درباره خداى سبحان روا نبود، زيرا حاكى از جهل بود كه در خدا نيست، در باب «بداء» نيز عينا همان دو معنا متصور است، بداء به معناى پيدايش رأى جديد و پى بردن به اشتباه و خطاى حكم قبلى، در خداوند معنا ندارد ولى بداء به معناى ظهور آنچه كه بر مردم مخفى بود يا پايان مدت عمر چيزى كه مردم خيال بقاء و استمرار آن را داشتند درباره خداوند جارى است.

به هر حال، نسخ و بداء عين همند و تنها فرقشان اين است كه «نسخ» اصطلاحا (1) آموزش علوم قرآن، ج 2، ص 333.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 170

مخصوص امور تشريعى است ولى بداء ويژه امور تكوينى است. و هر يك از اين دو به معناى اصلى خود كه تغيير رأى و پى بردن به خطاى حكم قبلى است، نسبتش به خداى متعال ممتنع است.

پس همانطورى كه نسخ به معناى مستعمل در شريعت، ظهور شى ء پس از مخفى بودن آن بر مردم است بداء نيز ظهور امر پس از پنهان بودن آن است، جز اينكه در مورد اوّل، ظهور پايان حكمى است كه بر خداوند معلوم و بر مردم مخفى بوده و در مورد دوم، ظهور امر و يا اجلى است كه از ازل نزد خداوند حتمى بوده و بر مردم پوشيده بوده است و بعدا حقيقت و سرّ آن

براى آنان، روشن شده است.

خلاصه آنكه: «بداء» در تكوين مانند نسخ در تشريع داراى دو معناست كه نسبت يكى از آنها بر خداوند روا نيست.

يك افتراى رسوا

بدائى كه مورد اعتقاد شيعه است، مستند به آيات قرآن، از جمله آيه 32 سوره رعد: يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ است و توضيح داديم كه بداء داراى دو معناست كه يك معناى آن درباره خداى سبحان روا نيست، زيرا مستلزم جهل خداست كه خدا از جهل مبرّاست، ولى معناى دوم آن كه هيچ مانع عقلى و شرعى ندارد و همانند نسخ در تشريع است را شيعه درباره خدا عقيده دارد.

و دانشمندان شيعه در موارد مختلف معناى بدائى كه معتقدند را توضيح داده اند ولى در عين حال اهل سنت كه دشمنى ديرينه نسبت به شيعه و طرفداران اهل بيت داشته اند در عقيده شيعه به «بداء» سخت به شيعه حمله كرده اند كه شما خداى جاهل را معتقديد و با اعتقاد به بداء معتقد به جهل خدا شديد، فخر رازى در ذيل آيه 32 سوره رعد در تفسير كبيرش و زرقانى در كتاب مناهل العرفان، جلد دوّم، صفحه 182 تا 184 و على حسن العريض در كتاب فتح المنان في نسخ القرآن، صفحه 53 تا 56 و ديگران، سخت به شيعه تاختند كه شيعه با عقيده اش به «بداء» خدا را جاهل

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 171

مى داند.

در حالى كه اگر كمترين مراجعه به نوشته هاى شيعه مى كردند و حداقل معنايى را كه شيعه براى «بداء» قائل است را مى ديدند، شايد چنين تهمت ناروائى را به شيعه وارد نمى كردند. براى آگاهى به عقيده شيعه، به كتاب

بحار الأنوار مجلسى، جلد چهارم، صفحه 92 به بعد و البيان آيت اللّه خوئى و تفسير نمونه، جلد دهم، صفحه 245 و اصول كافى، جلد اوّل باب البداء و ... مراجعه كنيد.

د- اهميت شناخت ناسخ و منسوخ در استنباط احكام و قضاء

شناخت ناسخ و منسوخ، در زمره مقدمات اوّليه شناخت تشريع ثابت و مستمر اسلامى است و مادام كه ناسخ از منسوخ، شناخته نشود و احكام ثابت و باقى، از احكام زائل و متروك تشخيص داده نشود، استنباط احكام شرعى ممكن نخواهد بود، لذا در كلمات ائمّه اطهار عليهم السّلام مشاهده مى شود كه به قضات و فقها مى فرمودند كه آيا شما ناسخ را از منسوخ شناخته ايد كه متصدى اين منصب شده ايد؟

ابو عبد الرحمن السلمى مى گويد: على عليه السّلام به يكى از قضات برخورد كرد و از وى پرسيد: آيا ناسخ را از منسوخ مى شناسى؟ وى گفت: خير، على عليه السّلام فرمود: خود و ديگران را به هلاكت انداخته اى، هر حرفى از قرآن داراى وجوهى است «1».

امام صادق عليه السّلام به يكى از فقيه نماهاى كوفه فرمود: آيا تو فقيه مردم عراق هستى؟

وى گفت: آرى، امام پرسيد: به چه استنادى فتوا مى دهى؟ وى گفت: به كتاب و سنت پيامبرش، آنگاه امام فرمود: آيا كتاب خدا را آن طور كه بايد مى شناسى؟ و آيا ناسخ را از منسوخ تشخيص مى دهى؟ گفت: آرى، امام به او فرمود: مدعى دانشى هستى كه خداوند آن را جز به اهلش نسپرده است «2». (1) تفسير عياشى، ج 1، ص 22، شماره 2 و اتقان، سيوطى، ج 2، ص 27، نوع 47.

(2) تفسير صافى، ج 1، مقدمه دوم، ص 13.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 172

امام صادق عليه

السّلام در حديث احتجاج به صوفيه فرموده: آيا شما ناسخ و منسوخ قرآن را مى دانيد؟ تا آنجا كه فرمود: در پى شناخت ناسخ قرآن از منسوخ آن و محكم آن از متشابه آن باشيد، خداوند چيزى را كه حرام است در آن حلال نكرده است، اين امر موجب نزديكى شما به خدا و باعث دورى شما از جهل است، جهل و نادانى را براى اهلش بگذاريد كه اهل جهل، بسيارند و اهل علم، كم و خداوند فرمود: فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ «1».

بنابر اين، علاوه بر اينكه براى پاسخ به شبهات منكرين اسلام و مغرضين كه وجود آيات منسوخه را در قرآن ايراد مى گيرند، براى فهم مسائل اسلامى و استنباط احكام فرعى و متصدى شدن منصب قضا، نيز شناخت ناسخ از منسوخ و همچنين آيات متشابه و ... براى يك فقيه امرى ضرورى و لازم است.

ه- شرايط نسخ
اشاره

«2» براى نسخ در قرآن شرايطى است كه با توجه به آن شرايط تشخيص نسخ از نظاير آن آسان مى گردد و آن شرايط عبارتند از:

الف- تنافى دو حكم ناسخ و منسوخ:

منافات داشتن دو تشريعى كه در قرآن آمده است به گونه اى كه جمع آن دو در يك تشريع مستمر ممكن نباشد، اعم از آنكه منافات بين دو تشريع، ذاتى باشد مانند: منافى بودن «آيات وجوب صفح و بخشش» «3» با آيات «وجوب قتال و جنگ» «4» و يا دليل قاطعى نقض تشريع قبلى را به وسيله تشريع بعدى ثابت كند، مانند: منافى بودن آيه «امتاع» «5» با دو آيه «اعتداد (1) وسائل الشيعه، ج 18، ص 135.

(2) التمهيد، ج 2، ص 282.

(3) آيه 14 سوره جاثيه و آيه 109 سوره بقره.

(4) آيه 39 سوره حج و 29 سوره توبه و 65 سوره انفال.

(5) آيه 240 سوره بقره.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 173

و مواريث» «1» كه دليل قاطع (اجماع) قائل بر نسخ آيه اولى به وسيله دو آيه اخير است.

چنانچه دو آيه، با يكديگر منافى نباشند، اصطلاح نسخ در آن مورد صادق نيست مانند آيه «انفاق» «2» و آيه «زكات» «3» كه بر خلاف تصور بعضى، با هم منافات ندارند، زيرا تشريع انفاق در راه خدا ثابت و هميشگى است و تا ابد در اسلام، عملى مستحب و پسنديده است و زكات نيز واجب است و هرگز منافاتى بين استحباب اول و وجوب دومى، وجود نخواهد داشت تا دومى ناسخ اولى باشد.

ب- كليّت تنافى بين دو حكم:

شرط نسخ اينست كه بين تشريع قبلى و بعدى تنافى كلى باشد و اگر تنافى در بعضى از جوانب و برخى از مصاديق باشد، نسخ صادق نيست بلكه تخصيص در حكم عام محسوب مى شود. بنابر اين، نمى توان آيه «قواعد» «4» راناسخ آيه «غضّ» «5» به حساب آورد،

زيرا آيه اول اخصّ از آيه دوم است و خاص عام را نسخ نمى كند.

ج- محدود نبودن حكم سابق به زمان معيّن:

اگر حكم سابق محدود به زمان معين باشد با پايان مدت، حكم، خود به خود مرتفع مى شود و نيازى به نسخ نيست، بنابر اين، در آيه: «فقاتلوا الّتى تبغى حتّى تفيئ إلى امر اللّه» «6» كه مى گويد: با ستمگر نبرد كنيد تا به فرمان خدا باز گردد، حكم قتال با بازگشت ستمگر به فرمان خدا، خود به خود مرتفع مى گردد و اين برطرف شدن حكم قتال، نسخ به حساب نمى آيد.

د- مرتبط بودن نسخ به تشريع و قانونگذارى:

يعنى اساسا نسخ به تشريع (1) آيه 234 سوره بقره.

(2) آيه 215 سوره بقره.

(3) سوره توبه، آيه 60.

(4) سوره نور، آيه 60.

(5) سوره نور، آيه 31.

(6) سوره حجرات، آيه 9.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 174

و قانونگذارى ارتباط دارد و در اين زمينه است كه نسخ تحقق پيدا مى كند و گر نه در اخبار نسخ صادق نيست لذا آيه: ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ «1» نمى تواند ناسخ آيه: ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ «2» باشد چنانكه بعضيها از قبيل مقاتل بن سليمان تصور كرده اند، زيرا آيه از واقعيتش خبر مى دهد كه به وجوه و اعتبار تغيير پذير نيست.

ه- ثبات موضوع:

يكى از شرايط نسخ اين است كه موضوع حكم ثابت باشد، زيرا در مواردى كه موضوع حكم تغيير مى كند، ناگزير حكم نيز تغيير خواهد كرد چرا كه حكم وابسته به موضوع است و تغيير حكم در چنين مواردى نسخ به شمار نمى آيد، نظير اينكه بر انسان مختار گوشت ميته حرام است ولى اگر همان انسان، مضطر شود، بقدر ضرورت اكل ميته حلال خواهد بود و اين نسخ نيست بلكه تغيير موضوع مختار به مضطر است.

غرض از بيان شرايط نسخ اين است كه در جايى نسخ صادق است كه اين شرايط حاصل باشد، با توجه به اين شرايط مى توان ادعا كرد كه مجموع آياتى كه حكمش نسخ شده در قرآن شايد به چند ده آيه نرسد ولى بعضيها آيات منسوخه را تا حدود دويست آيه دانسته و آنها را در كتاب ناسخ و منسوخ خود جمع كرده اند از جمله آنها:

ابن حزم اندلسى و عبد الرحمن عتائقى را

مى توان نام برد.

لكن با توجه به شرايط ياد شده معلوم مى شود كه آنها عام و خاص و يا مطلق و مقيّد و يا موارد تغيير موضوع و حتى مواردى كه مدت حكم تمام شده بود و يا آياتى كه در مقام اخبار بوده نه تشريع، همه و همه را از مصاديق ناسخ و منسوخ گرفته اند كه با در نظر گرفتن اين شرايط ديگر اين اشتباه رخ نخواهد داد. (1) سوره واقعه، آيه 39 و 40.

(2) سوره واقعه، آيه 13 و 14.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 175

و- فرق بين نسخ و تخصيص

در بين پيشينيان اطلاق نسخ بر تخصيص رايج و متداول بوده است، از اين رو تعداد آيات منسوخه، بيش از حد واقعى آن شمارش شده است، لذا بر محققان لازم است كه تفاوت اين دو اصطلاح را به دقت بشناسند و ديگر آيه مخصّص را منسوخ نخوانند و بين اين دو خلط نكنند.

فرق بين نسخ و تخصيص اين است كه: «نسخ» عبارت است از قطع استمرار تشريع سابق به طور كلى، پس از آنكه زمانى كوتاه و يا دراز، مورد عمل مسلمانان بوده است.

اما «تخصيص»، عبارت است از منحصر كردن حكم عام و كلى بر بعضى از افراد موضوع و خارج كردن بقيه از شمول آن حكم، قبل از آنكه افراد مكلّف به آن تكليف عام، عمل كرده باشند.

بنابر اين، «نسخ» اختصاص حكم به بعضى از زمانها و تخصيص، اختصاص آن به بعضى از افراد است، يعنى آن، تخصيص زمانى و اين تخصيص افرادى است، پس نبايد يكى را با ديگرى اشتباه كرد، تنها وجه مشتركى كه بين آن دو وجود دارد، اين است كه

در هر دو مورد، بر خلاف ظاهر ابتدائى آن عمل مى شود تشريع اول به حسب ظاهر خود، اقتضاى استمرار را دارد و ناسخ به منظور رفع اين توهم مى آيد تا روشن كند كه حكم از اول محدود بوده است هر چند كه مردم به اين محدوديّت واقف نبوده اند، همچنين تخصيص، مقصود و منظور حقيقى لفظ را بيان مى كند كه از آن ظاهرا عموميت فهميده مى شود و مخصص براى كشف از مقصود واقعى مى آيد، پس نسخ و تخصيص، در حقيقت ابزار كشف از منظور حقيقى و اوّليّه شارع حكيم است.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 176

ز- امكان نسخ «1»
اشاره

در رابطه با امكان نسخ بررسى ما در دو محور خلاصه مى شود:

الف- نسخ در شريعت.

ب- نسخ در آيات قرآن.

الف- نسخ در شريعت:
اشاره

يهود و نصارى اساسا نسخ را منكرند و مى گويند:

«نسخ» در شريعت مستلزم جهل در خداست و آن محال است، زيرا نسخ به اين معناست كه براى خداوند رأى جديدى پيدا شده و به مصلحتى پى برده كه در ابتدا براى او مخفى بوده است، در حالى كه علم خداى متعال ازلى است و در رأى او تبدّل و تغيّرى رخ نمى دهد و علم جديدى براى او دست نمى دهد و معقول نيست كه بگوييم خداوند بر خطايى در تشريع خود، واقف شده و آن را به وسيله تشريع جديدى نسخ كرده است.

بر اساس چنين استدلالى يهود حاضر نشد شريعت حضرت عيسى و محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را بپذيرد و نصارى نيز شريعت اسلام را به عنوان ناسخ شريعت مسيح عليه السّلام نپذيرفتند.

ولى ما در پاسخ اين استدلال و روش مى گوييم:

اولا:

قائل شدن به نسخ مستلزم نسبت دادن جهل به خداى سبحان نيست زيرا چنانكه در ضمن تعريف نسخ در مطلب دوم گفتيم، «نسخ» به معناى پيدايش رأى جديد و كشف خطاى گذشته نيست بلكه نسخ اعلام پايان حكمى است كه در واقع موقت بوده و خداوند مى دانست كه اين حكم موقت است ولى روى مصلحتى آن را به صورت حكم مطلق و مستمر بيان كرده و مردم خيال مى كردند كه اين حكم دائمى است ولى خداوند در موعد مقرّر حكم را برداشته است مردم خيال كرده اند كه حكم دائمى برداشته شده است و حال آنكه اين حكم در واقع از اول نزد خداوند محدود به (1) ر. ك. به: البيان، آيت اللّه خوئى مبحث نسخ و التمهيد، محمد هادى معرفت، ج

2، ص 279 و اتقان، سيوطى، ج 2، نوع 47 و برهان، زركشى، ج 2، نوع 34، ص 33 به بعد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 177

مدت معين بوده و آن مدت محدود براى مردم معلوم نبوده است.

«نسخ» به اين معنا مستلزم جهل خداوند نيست بلكه مستلزم جهل مردم است نسبت به مدت حكم منسوخ.

اما اينكه چرا حكم از اول محدوديت داشته است اگر مصلحت داشت بايد دائمى باشد نبايد تشريع شود، در پاسخ بايد گفت: مصلحت، بر حسب شرايط و مقتضيات و ظروف و احوال، مختلف است، چه بسا مصلحت ايجاب مى كرده كه حكمى متناسب با محيطى خاص و يا شرايط و مقتضيات ويژه اى، تشريع گردد و وقتى كه آن محيط و شرايط و مقتضيات تغيير كرد، مصلحت ايجاب مى كند كه حكم قبلى تغيير كند و حكمى تشريع شود كه با شرايط و مقتضيات جديد، سازش داشته باشد.

اما اينكه چرا شارع از اول، اين محدوديت را اعلام نكرده است، از اين جهت بوده كه مصلحتى، اخفاى آن را ايجاب مى كرده كه ممكن است از جمله آنها ترغيب مردم به اطاعت و انقياد باشد.

ثانيا:

شواهدى در كتاب مقدس (تورات و انجيل) وجود دارد كه دلالت مى كنند بر اينكه نسخ در دين يهود و نصارى نيز وجود داشته است، اين طور نيست كه نسخ، تنها در قرآن راه پيدا كرده باشد. و اساسا پذيرش آيين مسيح عليه السّلام چيزى جز نسخ آيين حضرت موسى عليه السّلام نيست (گر چه در آيين بعدى تمام دستورات آيين قبلى نسخ نمى شود ولى نسخ بسيارى از احكام خواهد بود) به عنوان نمونه به برخى از موارد نسخ

در كتاب مقدس اشاره مى كنيم:

1- در باب چهارم، سفر اعداد، آيه 2 و 3- سنّ خدمت در خيمه اجتماع، براى بنى قهات از ميان قبيله بنى لاوى، سى سال تعيين شده است، ولى اين حكم در باب هشتم از سفر اعداد در آيه 23 و 24، نسخ شده و سنّ 25 سال براى خدمت تعيين شده است.

و اين حكم نيز در باب 23 از كتاب اول تواريخ ايام، آيه 24 نسخ شده و سن بنى لاوى براى خدمت، 20 سال تعيين شده است.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 178

2- در باب 28 از سفر اعداد، در آيات 3 تا 7، قربانى آتشين براى خدا هر روز دو برّه نر يك ساله بى عيب تعيين شده كه يكى را در صبح و ديگرى را در عصر قربانى نمايند، ولى اين حكم در كتاب حزقيال نبى در آيه 13 تا 15، نسخ شده و براى هر روز، يك قربانى تعيين شده است.

3- و در باب 30 از سفر اعداد، آيه 2، در رابطه با قسم مى گويد: اگر كسى براى خدا قسم خورده، نبايد بر خلاف قسم خود عمل نمايد بلكه بايد بر طبق قسم عمل نمايد، ولى اين حكم در باب پنجم از انجيل متى آيه 33 و 34 نسخ شده و اساسا از اصل قسم نهى شده است.

4- در باب 21 از سفر خروج در آيات 23 تا 25 مسئله قصاص مطرح شده آنچنانكه در قرآن آمده است كه جان در برابر جان و چشم در برابر چشم و دندان در برابر دندان و دست در عوض دست و پا در عوض پا و ...

ولى اين حكم در شريعت عيسى عليه السّلام نسخ شده و اساسا قصاص برداشته شده است، آيه 38 از باب پنجم از انجيل متى بر نفى قصاص تصريح دارد: «شنيده ايد كه گفته شده است چشمى به چشمى و دندانى به دندانى، لكن من به شما مى گويم با شرير مقاومت مكنيد بلكه هر كه به رخساره راست تو طپانچه زند ديگرى را نيز بسوى او بگردان و اگر كسى خواهد با تو دعوى كند و قباى تو را بگيرد عباى خود را نيز بدو واگذار ...».

5- در باب 24 از سفر تثنيه، آيات 1- 3 صريحا به جواز طلاق پرداخته و گفت:

مرد اگر نسبت به زنش بى علاقه است مى تواند او را طلاق داده و آن زن، با ديگرى ازدواج نمايد، ولى اگر شوهر دوم بميرد ديگر آن شوهر اولى حق ازدواج با اين زن را ندارد، ولى اين حكم طلاق در باب پنجم از انجيل متى، آيات 31 و 32، كاملا نسخ شده و اساسا طلاق ممنوع، اعلام شده است، اين حكم منع طلاق در آيه 11 و 12، باب دهم از انجيل مرقس و آيه 18 از باب شانزده انجيل لوقا نيز آمده

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 179

است «1».

بنابر اين، «نسخ» از جمله مسائلى نيست كه تنها در قرآن و شريعت اسلامى پيدا شده باشد، بلكه در دين يهود و نصارى نيز وجود دارد و انكار يهود و نصارى وجهى ندارد.

ب- نسخ در آيات قرآنى:
اشاره

در رابطه با نسخ در آيات قرآن و در متن شريعت اسلامى نيز بعضيها شبهه كرده اند و گفته اند اساسا نسخ امكان ندارد و براى ادعاى خود به دلايلى (شبهاتى) نيز

تمسك كرده اند، بهترين دليلشان همان بود كه در مطلب اول بررسى شده است و آن اينكه، پذيرش نسخ در شريعت مستلزم پذيرش جهل در خداست، پاسخ آن داده شده كه نيازى به تكرار نيست.

شبهه ديگرى را مطرح مى كنند كه وجود آيه اى نسخ شده در قرآن چه بسا موجب اشتباه مردم شود و گمان كنند كه چنين آيه اى در زمره آيات محكم است و به مفاد آن عمل كنند و اين خود، اغراء به جهل است كه قبيح و زشت به حساب مى آيد.

پاسخ:

بازگشت تبعات جهل هر انسان به خود اوست و هيچگاه جهل، عذرى مقبول نزد عقلا نبوده است و اگر مصلحتى ايجاب كند كه تشريع قبلى به وسيله تشريع بعدى نسخ شود، بر مكلفين است كه همواره چنين احتمالى را درباره تشريع وارد بدانند به خصوص اگر تشريع در مراحل اوليه يك جنبش اصلاحى باشد كه تدريجا رو به كمال دارد و از اين جهت در قرآن، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، اطلاق و تقييد، محكم و متشابه وجود دارد و هيچكس نبايد در اخذ آيه اى عجله و شتاب به كار برد و بايد تحقيق كند تا نوع آن را به دست آورد و به همين جهت در احاديثى كه از ائمه معصومين عليهم السّلام وارد شده، به اين موضوع توجه داده اند، چنانكه على عليه السّلام به يكى از قضات فرمود: آيا ناسخ را از منسوخ مى شناسى؟ قاضى گفت: نه، (1) در اينجا ما به همين مقدار از نقل آيات منسوخه در كتاب مقدس اكتفا مى كنيم براى آگاهى بيشتر به دو كتاب: اظهار الحق، از شيخ رحمة اللّه بن خليل الرحمن الهندى، و

الهدى الى دين المصطفى، از امام بلاغى مراجعه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 180

حضرت به او گفت: با اين كيفيت خود و ديگران را به هلاكت افكنده اى «1».

شبهه ديگر اينكه: ثبت و ضبط آيه اى در قرآن كه حكم آن نسخ شده، چه فايده اى دارد؟ آيا اين امر، جز اين است كه الفاظى باقى بماند و در طى قرون، قرّاء، به خواندن اكتفا كنند؟

پاسخ، اولا:

فايده آيات قرآن، تنها در حكم تشريعى آنها نيست، بلكه تشريع، يك هدف از اهداف متعدد و متنوّعى است كه قرآن، به خاطر آنها نازل شده است دليل بر اين امر اين است كه آيات حقوقى قرآن كه مشتمل بر احكام است، بيشتر از پانصد آيه نيست، در حالى كه آيات قرآن، بيش از شش هزار است كه مربوط به شئون مختلف است كه به طور كلى مربوط به هدايت عمومى است و معجزه اى هميشگى است كه قرآن در تمام ادوار تاريخ بدان تحدى كرده است.

ثانيا:

بسيارى از آيات قرآن، به مناسبتهاى خاصى نازل شده و مربوط به حوادث زمانى است و غير از اعجاز و تحدّى عام، اثرى كه بر آن مترتب است اين است كه بر مراحلى كه دعوت اسلامى آنها را پيموده و حوادثى كه در اين رهگذر رخ داده، دلالت دارد و اين مطالب به عنوان نصوص تاريخى ثابت و مسلّم تعيين كننده مراحلى است كه سير زمان آنها را طى كرده و عبرت براى مردم حاضر و آينده است.

بالاخره، مشخص بودن مراحل تشريع اسلامى، از مرحله اى به مرحله ديگر، بر حسب استعداد امت كه دوره هاى مختلفى را در سير خود از ضعف، به سوى نيرومندى و قدرت و عظمت طى كرده، بزرگترين فايده اين قبيل آيات است كه بر هيچكس پوشيده نيست.

به هر حال، وجود آيات منسوخه در قرآن بهترين شاهد بر امكان نسخ است كه در مطلب بعدى به برخى از آنها اشاره خواهيم كرد. (1) بحار، ج 92 ص 95 و اتقان، سيوطى، ج 3، نوع 47، ص 27.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 181

ح- اقسام نسخ «1»
اشاره

نسخ در قرآن، بر چند نوع فرض شده كه پيشينيان و متأخران آن را مورد بحث و بررسى قرار داده اند، ولى همگان با غمض عين، بدان نگريسته اند، در حالى كه بعضى از انواع مفروض نسخ، در ميدان تحقيق، مردود است و از كرامت قرآن به دور است. ما در اينجا عينا همان تقسيم بندى را در اينجا ذكر كرده و نقد آن را نيز به دنبال آن بيان خواهيم كرد.

الف- نسخ حكم و تلاوت آيه:

منظور از اين نوع نسخ، اين است كه آيه اى در قرآن مشتمل بر حكم تشريعى بوده كه مسلمانان آن را قرائت كرده و به حكم آن عمل مى نمودند، ولى آيه متنا و حكما نسخ شده و كاملا از صفحه روزگار محو شده است.

اين نوع نسخ، از نظر ما مردود است، زيرا اين همان تحريف به نقيصه است كه در جاى خود ابطال شده است و چنين نسخى از كتاب عزيزى كه: لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ «2» به دور است.

گر چه بعضى از محدثان پيشين و گروهى از محدثان غير محقق كوشش كرده اند كه اين نوع نسخ را در قرآن ثابت كنند «3» و روايتى را در رابطه با نسخ آيه اى از عايشه نقل كرده اند، ولى محققين، آن را نمى پذيرند، زيرا اين جز تحريف قرآن چيز ديگرى نيست.

ب- نسخ آيه و ابقاء حكم:

منظور از نسخ آيه و ابقاى حكم، اين است كه آيه اى از قرآن حكيم كه مورد قرائت بوده و مشتمل بر حكمى تشريعى بوده، از قرآن ساقط (1) ر. ك. به: البيان، آيت اللّه خوئى، ص 285 و التمهيد، ج 2، ص 285 و آموزش علوم قرآن، ترجمه التمهيد، ص 342 و التّبيان، شيخ طوسى، ج 1، مقدمه، ص 13.

(2) سوره فصلت، آيه 42.

(3) مناهل العرفان، زرقانى، ج 2، ص 214، سنن ترمذى، ج 3، ص 456، صحيح مسلم، ج 4، ص 167.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 182

شده و سپس مورد فراموشى قرار گرفته و از صفحه روزگار محو شده است، اما حكم آن، منسوخ نشده و براى هميشه باقى است و براى

اثبات مدعايشان به حكم رجم در زناى محصنه تمسك مى كنند كه آيه اى وجود داشت و نسخ شد ولى حكمش باقى ماند.

ليكن اين نوع از نسخ، گر چه مورد پذيرش برخى از محققين اهل سنت و برخى از علماى شيعه «1» قرار گرفته و بخاطر خبر واحدى، اين نوع نسخ را پذيرفتند، لكن در بينش اكثر علماى شيعه، همانند نوع اول از نسخ، باطل و مردود است و آنهايى هم كه پذيرفتند دليلى جز خبرهاى واحد ندارند كه در بينش ما با خبر واحد، نسخى واقع نخواهد شد. و اساسا پذيرش اين نوع نسخ، پذيرش تحريف قرآن است كه از نظر ما مردود است.

ج- نسخ حكم بدون نسخ آيه:
اشاره

منظور از نسخ حكم بدون نسخ آيه، اين است كه آيه اى در قرآن، مضبوط و در تمام ادوار مورد قرائت مسلمانان قرار داشته است، منتها از ناحيه مفاد تشريعى، منسوخ گرديده و پس از آمدن ناسخ آن، عمل به آن آيه ديگر جايز نيست.

اين نوع از نسخ است كه بين علما و مفسران، معروف است و همگان امكان آن را پذيرفته و با تحقق آن بالفعل قائلند زيرا در قرآنى كه در دست ماست آيات ناسخ و منسوخ وجود دارد.

اين نوع از نسخ خود به سه گونه است كه در مورد امكان بعضى از آنها نيز عقايدى وجود دارد كه ذيلا به آن اشاره مى شود:

اول اينكه:

مفاد آيه اى به استناد سنت قطعى و يا اجماع مسلّم، نسخ شده باشد، مانند آيه «امتاع» «2» كه به ظاهر با آيه: «العدد» «3» و «المواريث» «4» منافات ندارد اما با (1) سرخسى در اصول السرخسى، ج 2، ص 81 و شيخ طوسى در مقدمه تبيان، ص 13.

(2) سوره بقره، آيه 24.

(3) سوره بقره، آيه 234.

(4) سوره نساء، آيه 12.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 183

سنّت قطعى و اجماع مسلمانان، نسخ آن، به وسيله آيه: «العدد» و «المواريث» است.

برخى گفته اند: نسخ قرآن قطعى به وسيله سنت كه ظنّى است روا نيست، پاسخ آن اين است كه اگر سنت متواتر و صدور آن قطعى باشد و اجماع امت در تمام ادوار آن را تأييد كرده باشد، مانند قرآن قطعى خواهد بود و نسخ قرآن با سنت قطعى مانعى ندارد.

دوم اينكه:

مفاد آيه اى به وسيله آيه ديگرى نسخ شده باشد به طورى كه آيه دوم ناظر به مفاد آيه اوّل و به صراحت، رافع حكم مذكور در آيه اوّل باشد و اگر غير از اين باشد موردى براى نزول آيه دوم نيست و كار بيهوده اى به شمار مى آيد، مانند آيه نجوى «1» كه به موجب آن، بر كسانى كه با پيامبر نجوى و مذاكره مى كردند، دادن صدقه واجب بود و به وسيله آيه «اشفاق» «2» نسخ گرديد، اين نوع از نسخ مورد اختلاف نيست.

سوم اينكه:

آيه اى به وسيله آيه ديگرى نسخ شود بدون آنكه يكى از آن دو ناظر به ديگرى باشد، غير از آنكه دو آيه منافى با يكديگرند و جمع بين آن دو از نظر تشريع ممكن نيست و لذا آيه دوم را كه متأخر از آيه اولى است ناسخ آيه اولى مى دانند.

در اين مورد لازم است كه منافات بين دو آيه كلى باشد نه جزئى و در بعضى از وجوه؛ زيرا در اين صورت، به تخصيص شبيه تر است تا به نسخ مصطلح.

در مورد نوع سوم، وجود نص صحيح و دليل قطعى صريح كه مورد قبول اجماع پيشينيان باشد، لازم و ضرورى است؛ زيرا به دست آوردن تاريخ آيه و تعيين تقدم و تأخر آن كارى بس دشوار است و به هيچوجه ثبت آيه اى قبل از آيه ديگر در مصحف دليل بر نسخ آن نيست؛ زيرا بسيارى از آيات ناسخ، از نظر ثبت در مصحف بر آيات منسوخ مقدم است مانند آيه «العدد» كه آيه 234 سوره بقره است و ناسخ آيه (1) سوره مجادله، آيه 12.

(2) سوره مجادله، آيه 13.

درسهايى از علوم

قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 184

«امتاع» است كه آيه 240 از همين سوره است و اجماع مؤيد اين نظر است؛ چنانكه يقين بر وجود منافات بر وجه كلى بين دو آيه از قرآن حاصل نمى شود مگر به موجب نصّى كه از معصوم وارد شده باشد، به همين جهت آيت اللّه خوئى در البيان اين نوع سوم از نسخ را رد كرده و مى گويد: اين نوع از نسخ در قرآن وجود ندارد چون اساسا تنافى بين آيات نيست و دليل آن آيه: أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً «1» مى باشد.

ط- آيات منسوخه
اشاره

در رابطه با تعداد آيات منسوخه بين مفسرين اختلاف است، برخى آيات منسوخه را بيش از دويست آيه دانسته اند مانند: ابن حزم اندلسى و عبد الرحمن عتائقى، ولى حق اين است كه تعداد آيات منسوخه بسيار كم است و آنها كه اين تعداد آيات را منسوخ دانستند به شرايط نسخ توجه نكردند لذا خاص را ناسخ عام و مقيد را ناسخ مطلق فرض كردند و يا در برخى از موارد خواستند با خبر واحد حكم آيه اى را نسخ كنند در حالى كه نسخ با خبر واحد ظنى صحيح نيست. به هر حال، ما به عنوان نمونه در حد اين نوشتار به برخى از آيات منسوخه و ناسخ آنها اشاره مى كنيم، براى توضيح بيشتر به كتب مفصله مراجعه نمائيد «2».

الف- آيه نجوى:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً، ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ، فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «3».

يعنى: «اى اهل ايمان! هر گاه بخواهيد با رسول خدا سخن سرى بگوئيد (يا سؤال كنيد) پيش از اين كار (مبلغى) صدقه دهيد كه اين صدقه براى شما بهتر و پاكيزه تر است و اگر بخاطر فقر و نادارى، چيزى براى صدقه نيابيد در اين صورت خداوند (1) البيان، ص 287.

(2) البيان، آيت اللّه خوئى و التمهيد، ج 2، از محمد هادى معرفت را ملاحظه نماييد.

(3) سوره مجادله، آيه 12.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 185

البته آمرزنده و مهربان است».

در شأن نزول آيه آمده است كه مسلمانان، سؤالات بسيارى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى كردند كه اهميت آن را نداشت كه وقت پيامبر صلّى اللّه

عليه و آله و سلّم به بيان پاسخ آنها صرف شود، لذا آيه فوق نازل گرديد و به موجب آن، بر كسانى كه توانائى مالى داشتند، فرض گرديد كه هر وقت مى خواهند مطلبى را با پيامبر در ميان بگذارند، صدقه اى كه عبارت از يك درهم بود پرداخت كنند، ولى اكثريت صحابه، به علت نداشتن پول، از پرداخت آن، معاف شدند.

مفسران مى گويند: غير از امير المؤمنين عليه السّلام هيچكس به اين فريضه عمل نكرد، وى يك دينار داشت كه به ده درهم تبديل كرد و در ازاى هر مسئله اى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى پرسيد يك درهم صدقه مى داد تا اينكه اين فريضه به وسيله آيه بعدى نسخ گرديد:

أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ، فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ «1».

يعنى: «آيا از اينكه پيش از راز گفتن با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صدقه دهيد (از فقر) ترسيديد پس حال كه (اداى صدقه) نكرديد باز هم خدا شما را بخشيد، اينك نماز را بپا داريد و زكات بدهيد و خدا و رسول خدا را اطاعت كنيد و خدا به هر چه كنيد آگاه است».

نسخ آيه قبلى توسط اين آيه، از نوع سخنى است كه مفهوم دو آيه، ناظر به يكديگر است و لذا هيچكس در اين مورد مناقشه نكرده است. (1) سوره مجادله، آيه 13.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 186

ب- آيه مربوط به تعداد جنگجويان:

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتالِ، إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ

إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ «1».

يعنى: «اى پيامبر! مؤمنين را بر جنگ ترغيب نما كه اگر بيست نفر از شما صبور و پايدار باشيد بر دويست نفر از دشمنان غالب خواهيد شد و اگر صد نفر بود بر دو هزار نفر از كافران غلبه خواهيد كرد؛ زيرا آنان گروهى ناآگاه و نفهمند».

نيروى ايمان به خدا و اتكاى به او ايجاب مى كرد كه يك تن از مؤمنان بتواند با ده تن از كفار، مقابله كند و لذا آيه مذكور نازل شد و به موجب آن اگر تعداد جنگجويان مسلمان به يك دهم تعداد جنگجويان كفار مى رسيد، جهاد بر آنان واجب مى گرديد، اما همين كه مسلمانان ضعف نشان دادند، خداوند به موجب آيه ديگرى فرمود: در صورتى كه تعداد جنگجويان مسلمان، نصف تعداد جنگجويان كفار باشد، جهاد بر آنان واجب است و آن آيه اين است:

الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ «2».

يعنى: «اكنون خدا بر شما تخفيف داد (و در حكم جهاد آسان گرفت) و دانست كه در شما ضعف راه يافته، پس اگر صد نفر باشيد صبور و پايدار، بر دويست نفر و اگر هزار نفر باشيد بر دو هزار نفر به اذن خدا غالب خواهيد شد و خدا با صابران است».

آيت اللّه خوئى در البيان، ناسخ بودن آيه دوم را نسبت به آيه اول بعيد دانسته و نپذيرفته است؛ زيرا وقوع آيه ناسخ بلافاصله بعد از آيه منسوخ بعيد است چرا كه قبول نسخ،

مستلزم وجود فاصله زمانى بين دو آيه از نظر نزول آن دو است و بايد ثابت شود كه آيه دوم پس از آنكه آيه اول مورد عمل واقع شده، نازل گرديده است تا اينكه قبول نسخ قبل از رسيدن موقع نياز به آن، لازم نيايد و گر نه تشريع اولى كارى (1) سوره انفال، آيه 65- 66.

(2) سوره انفال، آيه 65- 66.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 187

است بيهوده. بنابر اين، حكم آيه اول حكم استحبابى بوده نه وجوبى تا نسخ واقع شده باشد «1».

ولى بايد گفت صرف ترتيب ثبت و ضبط آيات، دليل بر ترتيب نزول آنها نيست؛ زيرا چه بسا آياتى كه به ترتيب نزول در مصحف ثبت نشده است و آياتى هم با گذشت زمان طولانى نازل شده است ولى در مصحف بدون هيچ فاصله ثبت شده است، گر چه ايشان فرمودند سياق آيه نشان مى دهد كه اين دو آيه با هم نازل شده است، لكن با دقت در آيه معلوم مى شود كه سياق عكس آن را مى رساند، زيرا در آيه دوم دارد: «هم اكنون خداوند درباره شما تخفيف داده و دانست كه شما ضعيف هستيد ...» و همين دليل بر تأخر اين آيه از آيه پيشين است، اما ممكن است زمان آن كوتاه بوده كه در خلال آن، ضعف مسلمانان ظاهر شده و سنگينى تكليف اولى روشن گرديده است و كلمه «الان» به وضوح بر چنين فاصله زمانى دلالت دارد و اگر چنين فاصله اى وجود نداشت موردى براى بكار بردن اين كلمه نبود، علاوه بر اين، تعبير به تخفيف نيز بر اين مطلب دلالت دارد كه تكليف قبلى،

شاق و سنگين بوده و با تكليف سبك بعدى، نسخ شده است و اين نشان مى دهد كه تكليف قبلى الزامى بوده نه استحبابى؛ زيرا اساسا تكليف استحبابى شاق نيست تا نياز به جعل تخفيف باشد «2».

ج- آيه امتاع:

وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِيَّةً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِي ما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «3».

يعنى: «آنانكه از شما فوت مى كنند و زنانى را بجا مى گذارند، نسبت به زنان ايشان وصيتى است ثابت كه تا يك سال بهره مند باشند، آنان را از خانه بيرون نكنيد و اگر (1) البيان، ص 354.

(2) التمهيد، ج 2، ص 304.

(3) سوره بقره، آيه 240.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 188

خود بيرون رفتند در اين كار كه به ميل خود انجام مى دهند، بر حسب قاعده بر شما باكى نيست و خداوند عزيز و حكيم است».

در دوره جاهلى، عده زنى كه شوهر وى مرده بود، يك سال تمام بود و در اين سال چنين زنى سرمه به چشم نمى كشيد، شانه بر سر نمى زند، عطر استعمال نمى كرد و شوهر ديگرى اختيار نمى نمود، ورثه متوفا نيز او را از خانه شوهر بيرون نمى كردند و در طى سال مخارج او را از تركه شوهرش مى پرداختند و همين، ارث زن از اموال شوهر در گذشته او بود «1».

با نزول آيه امتاع، قسمتى از اين عادت دوره قبل مورد تأييد و تصويب قرار گرفت تا اينكه اين حكم به وسيله آيه ارث و همچنين آيه عدد، نسخ گرديد. لذا سيد عبد اللّه شبّر مى گويد: اين آيه به اجماع، از آيات منسوخه

است «2».

و در رواياتى از امير المؤمنين عليه السّلام و امام باقر و امام صادق عليهم السّلام نقل شده «3» كه آيه امتاع، به وسيله آيه: وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً «4» نسخ شده است و آيه مواريث «5» نيز كه مقدار ارث زن را تعيين كرده است، ناسخ اين آيه است.

د- آيه توارث از طريق ايمان:

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ «6».

يعنى: «آنانكه ايمان آوردند و هجرت كردند و با جان و مال خود در راه خدا جهاد نمودند و كسانى كه پناه دادند و يارى كردند، گروهى از اينان دوستان گروه ديگرند». (1) بحار، ج 93، ص 6 به نقل از رساله اصناف القرآن، نعمانى.

(2) تفسير شبّر، ص 76.

(3) صافى، ج 1، ص 204.

(4) سوره بقره، آيه 234.

(5) سوره نساء، آيه 12.

(6) سوره انفال، آيه 72.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 189

مسلمانان صدر اول، از طريق برادرى دينى نه از طريق خويشاوندى، از يكديگر ارث مى بردند و اگر مؤمنى در مى گذشت، برادر ايمانى و كسى كه از نظر مهاجرت، برادر وى بشمار مى آمد، وارث او بود و برادر نسبى و رضاعى او، از وى ارث نمى برد تا اينكه به اتفاق همه مفسران، اين حكم به وسيله آيه «اولو الأرحام» نسخ گرديد.

امام محمد باقر عليه السّلام فرمود: «مسلمانان، به وسيله برادرى دينى، از يكديگر ارث مى بردند» «1». روايات زيادى در اين رابطه وارد شده است كه مسلمانان صدر اسلام به وسيله برادرى دينى با يكديگر ارث مى بردند

«2».

به هر حال، گر چه در متن آيه صراحتى نسبت به توارث مؤمنين نسبت به يكديگر نيست ولى با كمك روايات وارده و اجماع مسلمين، اين حكم ثابت است و پس از جنگ بدر و نزول آيه: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ، اين حكم نسخ شده و توارث در خويشاوندان نسبى مقرر شده است.

البته آيات منسوخه بيش از اينهاست كه ما به آنها اشاره كرده ايم ولى چون اساس كار ما در اين نوشتار بر اختصار است و غرض ارائه طريق نسبت به مسائل علوم قرآنى است نه بررسى تفصيلى مسائل، به همين مقدار بسنده كرده و اهل تحقيق به كتابهاى مفصل كه در ابتداى بحث به آنها ارجاع داده شد، مراجعه نمايند تا روشن شود كه برخى از آيات كه در كتب اهل سنت جزء آيات منسوخه به حساب آمد رأسا خارج از آيات منسوخه است و برخى ديگر حتى بين علماى شيعه مورد اختلاف است.

5- تنزيل و انزال

راغب اصفهانى در مفرداتش مى گويد: «تنزيل» در جايى است كه شيئى تدريجا (1) مجمع البيان، ج 4، ص 561.

(2) تفسير صافى، ج 1، ص 678 و تفسير على بن ابراهيم قمى، ج 1، ص 280 و الدر المنثور، ج 3، ص 206، الميزان، ج 16، ص 292 و ...

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 190

نازل شود، ولى «انزال» اعم از نزول دفعى و تدريجى است.

و اقرب الموارد مى گويد: به قولى تنزيل تدريجى و مرّة بعد اخرى است و انزال اعم مى باشد.

و در صحاح اللغة، ترتيب را از معانى تنزيل شمرده است ولى عده اى از اهل لغت بين انزال

و تنزيل فرقى قائل نشده اند.

در قرآن كريم نيز آياتى وجود دارد كه مى شود از آن آيات فرق انزال و تنزيل را فهميد كه انزال ناظر به نزول دفعى قرآن است نظير: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ «1» و يا إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ «2» و يا شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ «3» و تنزيل ناظر به نزول تدريجى در مدت بيست و سه سال است نظير آيات وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا «4» كلمه «فرقناه» و «على مكث» قرينه است بر اينكه مراد از «نزّلناه»، نزول تدريجى است.

بنابر اين «تنزيل»، ناظر به نزول تدريجى قرآن و «انزال» به معناى نزول دفعى قرآن است و هيچ تناقض هم بين اين دو دسته آيات نيست، زيرا نزول جمعى غير از نزول تفصيلى است، تفصيل اين بحث در درس دهم گذشت.

6- نزول و نزل

نزول:

در اصل به معناى فرود آمدن است چنانكه در مفردات راغب و اقرب الموارد آمده است: «النّزول في الأصل هو انحطاط من علو؛ يعنى: نزول در اصل به معناى فرود آمدن از بلندى است»، لذا در رابطه با آمدن باران كه از ناحيه بالا مى آيد در آيه شريفه تعبير به نزول شده: (1) سوره قدر، آيه 1.

(2) سوره دخان، آيه 3.

(3) سوره بقره، آيه 185.

(4) سوره اسراء، آيه 106.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 191

أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ (ابر) أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ «1»، و يا در رابطه با فرود آمدن مائده از طرف خدا دارد: رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ ... «2».

و يا در رابطه با فرود آمدن جبرئيل از طرف خداوند

دارد: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ «3»، بنابر اين، ماده نزول و لغات اشتقاقى آن به معناى فرود آمدن، پائين آمدن از ناحيه بالا و بلند و مرتفع است و چون قرآن از ناحيه مقام رفيع و منيع آمده است در آنجا نيز تعبير به «نزول» شده است.

نزل:

آنچه براى مهمان مهيا شده تا مهمان بر آن نازل شود را «نزل» تعبير مى كنند.

راغب در مفردات مى گويد: «النّزل: ما يعدّ للنّازل من الزّاد» و در قرآن كريم نيز به همين معنا به كار رفته است، آنچه در بهشت براى مؤمنين مهيا شده تا بر آن وارد شوند و آنچه در جهنم براى اهل جهنم آماده شده تا پس از مرگ بر آن نازل شوند را قرآن تعبير به «نزل» كرده است چنانكه فرمود: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا «4».

و در رابطه با اهل جهنم فرمود: وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ «5»، البته ممكن است در اين دو آيه، منظور از «نزل»، منزل و مأواى و مسكن باشد چنانكه بعضى از مفسرين گفته اند، ولى باز منافاتى با آن معناى نزل كه گفته شد ندارد؛ زيرا اين منزل قبلا براى اينان مهيا شده است تا آنها بر آن وارد و نازل شوند؛ زيرا تنها به خوراك و پوشاك و نوشيدنى كه قبلا براى مهمان مهيا مى كنند، «نزل» نمى گويند گر چه عمدتا اين چنين است. (1) سوره واقعه، آيه 69.

(2) سوره مائده، آيه 114.

(3) سوره شعراء، آيه 193.

(4) سوره كهف، آيه 107.

(5) سوره واقعه، آيه 92- 94.

درسهايى از علوم

قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 192

7- جرى و تطبيق

منظور از «جرى و تطبيق» كه در علوم قرآنى مصطلح است اين است كه قرآن براى فرد خاصى يا گروه خاصى و يا زمان خاصى نازل نشده است، مثلا اگر آيه اى مربوط به قوم بنى اسرائيل نازل شده و بيان حال آنهاست، اين دليل نمى شود كه آيه مخصوص آنهاست و ديگر با هيچكس قابل تطبيق نيست. و به تعبير ديگر: اگر آيه اى در رابطه با منافقى در عصر پيامبر نازل شده است با مرگ آن منافق، آيه نيز بميرد؛ زيرا موضوع آيه مرد بلكه آيات قرآن طبق روايات وارده از اهل بيت عصمت عليهم السّلام همانند شمس و قمر جريان دارند و مخصوص به زمان خاص نيستند، به عنوان نمونه آيه شريفه: وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ، وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ «1».

يعنى: «ما اراده كرديم بر آن طايفه ضعيف و ذليل در آن سرزمين منت گذارده و آنها را پيشوايان خلق قرار دهيم و وارث ملك و جاه فرعونيان گردانيم و در زمين به آنها قدرت و تمكين بخشيم و به چشم فرعون و هامان و لشكريانشان آنچه را كه از آن انديشه ناك و ترسان بودند، بنماييم».

چنانكه معلوم است اين آيه مربوط به حضرت موسى و قوم بنى اسرائيل و فراعنه مى باشد و خدا موسى را براى نجات بنى اسرائيل از ستم فراعنه فرستاد و آنها را بدين وسيله نجات داد. اما آيا آيه مخصوص آنهاست و ديگر قابل تطبيق به احدى و قومى و فرعون نماهايى در

بين مسلمين نيست؟ و يا اينكه آيه عينا قابل تطبيق با آمدن حضرت ولى عصر- عجل اللّه تعالى فرجه الشريف- و نجات بشر از چنگال دژخيمان و ستمگران عصر نيز مى باشد؟ مسئله جرى و تطبيق اين است كه آيه قابل تطبيق (1) سوره قصص، آيه 5- 6.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 193

هست، چنانكه در روايات ما وارد شده و حتى فرعون و هامان نيز با بعضى از صحابه تطبيق شده است، بنابر اين، جرى و تطبيق در تفسير و علوم قرآنى امرى مسلم بوده و دليل آن رواياتى است كه مى گويند: قرآن «يجري كما تجرى الشّمس و القمر»، ما در اينجا به عنوان نمونه به يكى از آن روايات اشاره مى كنيم و براى آگاهى بيشتر به الميزان، جلد اول، صفحه 39، بحث روائى و بحار، جلد 92 باب «انّ للقرآن ظهرا و بطنا» مراجعه كنيد كه در آن باب، رواياتى نقل شده كه قرآن همانند شمس و قمر جريان دارد و در هر عصرى براى خود مصاديق دارد، اين گونه نيست كه با مرگ يك مصداق در يك زمانى آيات نيز بميرند.

فضيل بن يسار مى گويد از امام محمد باقر عليه السّلام از اين روايت پرسيدم كه دارد: «ما من القرآن آية الّا و لها ظهر و بطن»، حضرت در پاسخ فرمود: «ظهره تنزيله و بطنه تأويله منه ما قد مضى و منه ما لم يكن يجرى كما تجرى الشّمس و القمر كلّما جاء تأويل شى ء منه يكون على الأموات كما تكون على الأحياء، قال اللّه تعالى: و ما يعلم تأويله الّا اللّه و الرّاسخون في العلم، نحن نعلمه» «1».

يعنى: «ظاهر قرآن همان

تنزيل آن و باطن قرآن تأويل آن است و بعضى از آن تأويلها گذشت ولى بعضى ديگر هنوز نيامده (زيرا قرآن) همانند شمس و قمر جريان دارد و به زمان خاصى مقيد نيست و هر تأويلى كه بيايد براى اموات است آنچنانكه براى زنده هاست و خداوند فرمود: تأويل قرآن را جز خداوند و راسخان در علم نمى دانند و ما (چون از راسخان در علم هستيم) آن را مى دانيم».

8- ظاهر و باطن

اشاره

در روايات متعدده وارد شده است كه براى قرآن ظاهر و باطن است بلكه باطنها دارد تا هفت بطن يا هفتاد بطن، به عنوان نمونه ابتدا به برخى از آن روايات اشاره (1) بحار، ج 92، ص 97 به نقل از بصائر الدرجات، ص 196.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 194

مى كنيم و سپس به بررسى معناى ظاهر و باطن مى پردازيم:

«عن جابر سألت ابا جعفر عليه السّلام عن شى ء من تفسير القرآن ... فقال لي: يا جابر: انّ للقرآن بطنا و للبطن بطنا، و ظهرا و للظّهر ظهرا ...» «1».

يعنى: «جابر مى گويد: از امام محمد باقر عليه السّلام از تفسير قرآن پرسيدم ... حضرت در پاسخ فرمود: اى جابر! براى قرآن بطن است و براى آن بطن نيز بطنى ديگر و براى قرآن ظهر است و براى آن ظهر، ظهرى ديگر ...».

«سألت ابا جعفر عليه السّلام عن هذه الرّواية: ما في القرآن آية الّا و لها ظهر و بطن ... ما يعنى بقوله لها ظهر و بطن؟ قال: ظهره تنزيله و بطنه تأويله ...» «2».

يعنى: «راوى مى گويد: از امام باقر سؤال كردم از حديث (نبوى) كه مى گويد براى هر آيه از قرآن ظاهر و

باطنى است؟ (منظور از ظاهر و باطن چيست؟) حضرت فرمود: منظور از ظهر، تنزيل قرآن و مقصود از بطن، تأويل آن است».

«عن امير المؤمنين عليه السّلام قال: ما من آية الّا و لها اربعة معان: ظاهر و باطن و حدّ و مطّلع، فالظّاهر التلاوة و الباطن الفهم و الحدّ هو احكام الحلال و الحرام و المطّلع هو مراد اللّه من العبد بها» «3».

يعنى: «امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: براى هر آيه اى چهار معناست: ظاهر، باطن، حد و مطلع، ظاهر، همان تلاوت است و باطن، فهم آن و حدّ، احكام حلال و حرام است و مطلع، مراد خدا از عبد به آن آيات است».

بر اساس اين نوع روايات، براى آيات قرآن ظهر و بطن است بلكه در بعضى روايات تا هفت بطن و يا هفتاد بطن گفته شده ولى معانى بطنى قرآن از ظاهر لفظ و بر اساس محاوره عرفى فهميده نمى شود. (1) بحار، ج 92، ص 95.

(2) صافى، ج 1، ص 17، مقدمه 4.

(3) صافى، ج 1، ص 18، براى آگاهى بيشتر به روايات باب، به كتاب بحار، ج 92، باب «انّ للقرآن ظهرا و بطنا» و صافى، ج 1، مقدمه 4 مراجعه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 195

معناى «ظاهر» آن است كه: وقتى كه قرآن را مطالعه مى كنيم با دقت و تدبر در آيات مطالبى را مى فهميم كه مطابق با ظاهر آيات بوده و طبق اصول محاوره مى توان به آن احتجاج نمود و هر كسى كه با اصول محاوره زبان عرب آشنا باشد از عبارات قرآن همان معانى و مطالب را مى فهمد و به تعبير بهتر: ظاهر لفظ

قرآن معنايى ساده دارد كه با مراجعه به آن براى افراد آشنا به محاوره زبان عرب قابل فهم است.

اما «باطن» اين چنين نيست كه هر كسى آشنا به محاوره زبان عرب باشد بفهمد زيرا معناى باطنى مدلول لفظ قرآن نيست بلكه با مراجعه به آيات ديگر و روايات بايد فهميده شود؛ به عنوان نمونه به دو مورد از مواردى كه آيه داراى بطن است و مى توان از آن معانى متعدد را فهميد، اشاره مى كنيم:

1- آيه شريفه: وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً «1» معناى ظاهرى اين آيه اين است كه براى خدا شريك قرار نداده و بت پرستى نكنيد، چنانكه در آيه ديگر فرمود:

«و اجتنبوا الرّجس من الأوثان» «2»؛ يعنى: «از بتها اجتناب كرده و از پليدى بت كناره گيريد».

اما وقتى به همين آيه با توجه به آيات ديگر، با دقت بيشترى نگاه مى كنيم و فكر مى كنيم كه چرا از بت پرستى منع شده ايم؟ مى بينيم فلسفه آن اين است كه اساسا خضوع در برابر غير خدا به عنوان عبادت جايز نيست، نه آنكه چون معبود، بت است جايز نيست پس اگر غير بت باشد جايز است، با توجه به آن فلسفه معلوم مى شود كه پرستش شيطان هم جايز نيست چنانكه فرمود: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ ... «3»، نه تنها شيطان، بلكه پرستش جن، ملائكه و انسان نيز جايز نيست.

و قدرى دقيقتر كه مى شويم نه تنها حق پرستش ديگران را نداريم بلكه تبعيت از هواى نفس خودمان نيز شرك به خدا معرفى شده است چنانكه فرمود: (1) سوره نساء، آيه 36.

(2) سوره حج، آيه 30.

(3) سوره يس، آيه 60.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 196

أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ «1». و با تأمل بيشتر معلوم مى شود كارهاى زيائى نيز شرك به خدا محسوب مى شود و با نظرى عميق تر و با ديدى خالصانه تر معلوم مى شود كه حتى عبادت از ترس جهنم و يا طمع بهشت، شرك و بر خلاف اخلاص است «2».

2- درباره نماز در قرآن، آيات فراوانى هست كه مى توان آنها را مورد مطالعه قرار داده و سيرى در معانى آنها كرد. نماز اگر در حالت كسالت خوانده شود مذموم است:

وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى «3».

يعنى: «هنگامى كه به نماز بر مى خيزند، كسل و بى حوصله هستند».

اگر اين كسالت به شكل اعراض معنوى باشد بدتر و در خور كلمه «ويل» خواهد بود: فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ «4».

يعنى: «پس واى بر نماز گزارانى كه در نتيجه اعراض معنوى از نماز، سهو و اشتباه مى كنند».

بنابر اين، در حالت سستى و كسالت و نيز مستى و بى خبرى نبايد نماز خوانده شود: لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى «5»، بلكه نماز بايد با حضور قلب انجام گيرد.

درباره حضور قلب مى خوانيم: الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ «6».

يعنى: «مؤمنين كسانى هستند كه در نمازها حضور قلب دارند».

اين خشوع يا حضور قلب، عبارت از ياد خداست كه با نماز ارتباط كامل دارد:

وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ «7».

يعنى: «شيطان مى كوشد تا شما را از ياد خدا و از نماز باز دارد». (1) سوره جاثيه، آيه 23.

(2) قرآن در اسلام، ص 33.

(3) سوره نساء، آيه 142 و نيز سوره توبه، آيه 54.

(4) سوره ماعون، آيه

4.

(5) سوره نساء، آيه 43.

(6) سوره مؤمنون، آيه 2.

(7) سوره مائده، آيه 91 و نيز سوره نور، آيه 37.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 197

اصولا بايد نماز به منظور ياد خدا خوانده شود وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي «1».

يعنى: « (اى موسى!) نماز را براى ياد من بخوان».

اين ذكر نه فقط در حال نماز است بلكه بايد از نماز سرچشمه گيرد و بعد از آن ادامه يابد تا حالات مختلف زندگى را در بر گيرد: فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِكُمْ «2».

يعنى: «هنگامى كه نماز را گزاريد پس خدا را در همه حال ياد كنيد، چه ايستاده و چه نشسته و چه دراز كشيده باشيد».

چنين نمازى است كه قرين تقوى است: وَ أَنْ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ اتَّقُوهُ «3»؛ كه «نماز را بر پا داريد و نسبت به خدا تقوا داشته باشيد».

اين امر به طور كلى چنين آمده است يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ «4».

يعنى: «اى مردم پروردگارتان را بپرستيد همان خدايى كه شما و پيشينيان را آفريد تا شايد پرهيزكار شويد».

و نيز نماز همچون صبر نيرو بخش و مددكار انسان است و در مشكلات زندگى، انسان را يارى مى كند: وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ «5»؛ يعنى: و از صبر و نماز يارى بجوئيد».

از نيرو در پيوند با نماز و همراهى تقوا و صبر، انسان مى تواند علاوه بر انجام وظايف، از كارهاى زشت خوددارى كند: إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ «6». (1) سوره طه، آيه 14.

(2) سوره نساء، آيه 103.

(3) سوره انعام، آيه 72.

(4)

سوره بقره، آيه 21.

(5) سوره بقره، آيه 45.

(6) سوره عنكبوت، آيه 45.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 198

يعنى: «راستى كه نماز انسان را از كارهاى زشت باز مى دارد».

به همين جهت آنانكه نماز را تباه مى سازند مرتكب فحشا و منكر مى شوند و تابع شهوات مى گردند أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ «1».

يعنى: «آنان نماز را تباه ساختند و تابع شهوات گرديدند».

پس هدف از نماز ياد خدا و آنگاه ادامه آن است به طورى كه تقوا حاصل كند و صبر بيافريند كه نتيجه اش دورى از شهوات و امتناع از فحشا و منكر مى باشد و بالأخره نمازگزار به تزكيه نفس، دست مى يابد:

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى «2».

يعنى: «رستگار شد آنكه تزكيه كرد و نام خدا را ياد كرد و نماز خواند». تزكيه، فلاح و رستگارى و سعادت را نصيب انسان مى گرداند: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها «3».

يعنى: «راستى كسى كه نفس خود را تزكيه نمود به فلاح و رستگارى رسيد».

در يك آيه قرآن اول و آخر اين سلسله مراتب را بدون ذكر مراحل به هم پيوسته و فرموده است: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ «4».

يعنى: «پس نماز براى سعادت و فلاح و رستگارى است (مؤمنانى كه در نماز حضور قلب دارند رستگارند)».

براى تقريب ذهن مى توان چنين گفت كه ظاهر نماز چند عمل و سخن است و باطنش ياد خدا و باطن آن ايجاد تقوا و پس از آن صبر و نتيجه آن دورى از فحشا و منكر و باطن آن تزكيه نفس و نتيجه آن فلاح و رستگارى است. اينها همه مراحلى است كه از آيات نماز استفاده مى شود.

با

دقت در رواياتى كه براى قرآن بطن يا بطون قائل هستند و توضيح و تفسيرى كه (1) سوره مريم، آيه 59.

(2) سوره اعلى، آيه 14 و 15.

(3) سوره شمس، آيه 9.

(4) سوره مؤمنون، آيه 1 و 2.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 199

براى «بطن» انجام داده اند، مطالب ذيل در رابطه با بطن استفاده و استنباط مى شود:

1- بطن قرآن پنهان است و از دسترس همگان به دور مى باشد.

2- بطنهاى قرآن هر يك نسبت به بطن پيشين مخفى تر است.

3- بطون قرآن را به طور كامل جز خدا و راسخين در علم نمى دانند.

4- با تحليل عقلى و ادبى نمى توان به بطن قرآن پى برد.

5- سر اينكه قرآن به زبان باطن سخن گفته است، اين است كه برخى از حقايق متعالى و مهم اگر آشكارا بيان مى شد، موجب مى گشت كه كسانى كه قابليت و ظرفيت درك آن را ندارند يا تاب تحمل آن را ندارند به گمراهى كشيده شوند و يا در آن عكس العمل نشان دهند كه باعث زيان اسلام و يا مسلمين گردد.

چرا قرآن با دو زبان ظاهر و باطن سخن گفته است؟
اشاره

اگر سؤال مطرح شود كه چه لزومى داشت كه قرآن علاوه بر ظاهر باطن نيز داشته باشد؟ اگر فقط از طريق ظاهر سخن گفته مى شد و براى همگان قابل فهم بود چه عيبى داشت؟

در پاسخ اين سؤال بايد گفت:

اولا:

انسان به علت دارا بودن پيكر مادى، در ميان ماديات غوطه ور بوده و اكثر توجه او به امور مادى است، لذا در تمام حالات، آمادگى درك معنويات را ندارد، بويژه كه مطالب عميقى باشد.

ثانيا:

علاوه بر حالات مختلف يك فرد، سطح فكر مردم و توجه معنوى آنان با هم متفاوت است و ميزان فهم و درك آنان يكسان نيست. به همين جهت لازم بود كه در قرآن مطابق فهم عموم مردم معانى ظاهرى وجود داشته باشد و براى حالات خاص يك فرد و يا افراد آماده، نكات دقيقى نيز در كار باشد كه جوابگوى نيازهاى معنوى آنان در سطوح مختلف باشد تا براى آنانكه روحى حساس دارند و مى توانند در عالم معنوى اوج بگيرند و حتى در عوالم ملكوتى سير كنند، معانى بسيار دقيق

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 200

و مفاهيم بسيار ظريفى به عنوان غذاى روحى در دسترس شان قرار گيرد.

مرحوم علامه طباطبائى پس از طرح سؤال فوق چنين پاسخ مى دهد «1»:

1- انسان در زندگى ابتدائى خويش كه دنيوى و موقتى است مانند يك حبابى، خيمه هستى خود را روى درياى بيكران ماده زده، در همه فعاليتهايى كه در مسير وجود مى كند سر سپرده امواج خروشان اين درياى بيكران است و سر و كار با ماده دارد.

حواس بيرونى و درونيش به ماده و ماديات مشغول و افكارش نيز پايبند معلومات حسى اش مى باشد، خوردن و آشاميدن و نشستن و برخاستن و گفتن و شنودن و رفتن و آمدن و جنبيدن و آرميدن و بالاخره همه فعاليتهاى زندگى را روى ماده انجام مى دهد و فكرى جز اين ندارد.

و گاهى كه پاره اى از معنويات را

مانند دوستى و دشمنى و بلندى همت و بزرگى مقام و نظاير آنها تصور مى كند، اكثريت افهام آنها را به واسطه مجسّم ساختن مصداقهاى مادى در نظر تصور مى كنند چنانكه شيرينى پيروزى را با شيرينى قند و شكر و جاذبه دوستى را با كشش مغناطيس و بلند همتى را با بلندى مكان يا جاى يكى از ستارگان و بزرگى مقام را با بزرگى كوه يا نظير آن حكايت مى نمايند.

در عين حال، افهام در توانايى درك و تفكر معنويات كه از جهانى وسيعتر از ماده مى باشند مختلفند و مراتب گوناگون دارند؛ فهمى است كه در تصور معنويات هم افق صفر است و فهمى است كه كمى بالاتر از آن مى باشد و به همين ترتيب تا برسد به فهمى كه با نهايت آسانى وسيعترين معنويات غير مادى را درك مى كند.

و در هر حال، هر چه توانائى فهمى در درك معنويات بيشتر باشد به همين نسبت تعلقش به جهان ماده و مظاهر فريبنده اش كمتر و همچنين هر چه تعلق كمتر توانائى درك معنويات بيشتر مى باشد و با اين وصف افراد انسان با طبيعت انسانى كه دارند (1) قرآن در اسلام، ص 36.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 201

همگى استعداد اين درك را دارند و اگر استعداد خود را ابطال نكنند قابل تربيتند.

2- از بيان گذشته اين نتيجه بدست مى آيد كه معلومات هر يك از مراتب مختلف فهم را به مرتبه پايين تر از خود نمى شود تحميل كرد و گر نه نتيجه معكوس خواهد داد و مخصوصا معنوياتى كه سطحشان از سطح ماده و جسم بسى بالاتر است اگر بى پرده و پوست كنده بفهم عامه مردم كه از

حس و محسوس تجاوز نمى كنند تحميل شود بكلى ناقض غرض خواهد بود.

اينجا به عنوان نمونه مذهب و ثنيت را مى توان ذكر نمود: كسى كه با تأمل عميق در بخش او پانيشاد ويداى هندى دقت كند و همه اطراف سخنان اين بخش را پاييده، برخى را با برخى تفسير كند خواهد ديد كه هدفى جز توحيد خالص و يگانه پرستى ندارد ولى متأسفانه چون بى پرده و لفافه بيان شده وقتى كه نقشه توحيد خداى يگانه كه در او پانيشادها تنظيم شده در سطح افكار عامه پياده مى شود جز بت پرستى و اعتراف به خدايان بسيار از آب در نمى آيد.

پس در هر حال، اسرار ماوراى طبيعت و ماده را به پاى بندان عالم ماده در پس برده بايد گفت.

3- در عين حال كه در مذاهب ديگر برخى از مردم از مزاياى دينى محرومند مانند صنف زن در مذهب برهمنى و كليمى و مسيحى و مانند محروميت عامه از مداخله در معارف كتابهاى مقدس در وثنيت و مسيحيت، اسلام هيچگونه محروميتى در مزاياى مذهبى براى كسى قائل نيست و عامه و خاصه و مرد و زن و سياه و سفيد در امكان دست يافتن به امتيازات مذهبى پيشش مساوى مى باشند چنانكه خداى متعال مى فرمايند: أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ «1».

يعنى: «من تباه نمى كنم عمل عمل كننده اى را از شما، از مرد يا زن همه از همديگريد (از يك نوعيد)». (1) سوره آل عمران، آيه 195.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 202

و مى فرمايد: يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ

أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ «1».

يعنى: «اى مردم! ما همه شما را از مردى و زنى آفريديم و شما را به گروههاى بزرگ و كوچك تقسيم كرديم كه شناسائى حاصل كنيد، تحقيقا گرامى ترين شما پيش خدا پرهيزكارترين شماست».

پس از بيان اين مقدمات مى گوييم قرآن مجيد به اينكه خود انسانيت را مورد نظر قرار داده يعنى هر انسانى را از آن جهت كه انسان است قابل تربيت و تكميل مى داند تعليم خود را در جهان بشريت بسط و توسعه داده است.

و نظر به اينكه افهام در درك معنويات اختلاف شديد دارند و چنانكه دانسته شد القاء معارف عاليه از خطر مأمون نيست، تعليم خود را مناسب سطح ساده ترين فهمها كه فهم عامه مردم است قرار داده و با زبان ساده عمومى سخن گفته است.

البته اين روش اين نتيجه را خواهد داد كه معارف عاليه معنويه با زبان ساده عمومى بيان شود و ظواهر الفاظ مطالب و وظايفى از سنخ حس و محسوس القاء نمايد و معنويات در پشت پرده ظواهر قرار گيرد و از پشت اين پرده خود را فرا خور حال افراد مختلفه به آنها نشان دهد و هر كس به حسب حال و اندازه درك خود از آنها بهره مند مى شود.

خداى متعال در كلام خود مى فرمايد: إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ «2».

يعنى: «به درستى، آن را قرآن عربى- عربى مقر و خواندنى- قرار داديم تا شايد شما تعقل كنيد و بدرستى آن در حالى كه پيش ما در ام الكتاب است بلند (دست افهام بشرى به آن نمى رسد) و محكم است (افهام در آن رخنه نمى كنند)». (1)

سوره حجرات، آيه 13.

(2) سوره زخرف، آيه 4.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 203

و باز در مثلى كه براى حق و باطل و ظرفيت افهام مى زند مى فرمايد: أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها «1».

يعنى: «خدا از آسمان آبى نازل كرد پس- آب در- مسيلهاى مختلف هر كدام بقدر ظرفيت خود روان شدند».

و پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حديث معروف خود مى فرمايد: انّا معاشر الأنبياء نكلّم النّاس على قدر عقولهم» «2».

يعنى: «ما پيغمبران با مردم به اندازه عقلهاشان سخن مى گوييم».

نتيجه گيرى كه از اين روش گرفته مى شود اين است كه بيانات قرآن مجيد نسبت به بطونى كه دارند جنبه مثل به خود مى گيرند يعنى نسبت به معارف الهيه اى كه از سطح افهام عاديه بسى بلندتر و بالاتر مى باشد مثلهايى هستند كه براى نزديك كردن معارف نامبرده به افهام زده شده اند، خداى متعال در كلام خود مى فرمايد: وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً «3».

يعنى: «و سوگند مى خورم ما در اين قرآن براى مردم از هر گونه مثلى گردانديم ولى بيشتر مردم امتناع ورزيدند جز اينكه نپذيرند و كفران كنند».

و باز مى فرمايد: وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ «4».

يعنى: «و آن است مثلها براى مردم مى زنيم ولى آنها را تعقل نمى كند مگر كسانى كه داراى علمند».

و قرآن مجيد امثال بسيار ذكر مى كند ولى آيات بالا و آنچه در اين مضمون است مطلق مى باشند و در نتيجه بايد گفت: همه بيانات قرآنى نسبت به معارف عاليه كه مقاصد حقيقى قرآنند امثال مى باشند. (1) سوره رعد، آيه 17.

(2) بحار، ج 1، ص 37.

(3) سوره اسراء، آيه 89.

(4) سوره عنكبوت، آيه 43.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 204

سؤالات:

1- «تأويل» را در لغت توضيح داده و موارد استعمال تأويل را در قرآن بيان كنيد.

2- آراء مفسران را در رابطه با تأويل با توضيح كامل، بيان كنيد.

3- تأويل از ديدگاه روايات با كداميك از معانى سه گانه تأويل در نظر مفسرين قابل تطبيق است، توضيح دهيد.

4- توضيح دهيد كه آيا تأويل مخصوص بعضى از آيات است يا همه آيات تأويل دارند؟

5- آيا تأويل قرآن را جز خدا كسى نمى داند؟ يا آنكه راسخين در علم هم مى دانند؟ دليل نظر اول را با توجه به آيه هفتم سوره آل عمران و دلائل نظر دوم را كاملا بيان كنيد.

6- راسخين در علم چه كسانى هستند؟ آيا تنها پيامبر و ائمه اطهار عليهم السّلام راسخين در علمند يا آنها اظهر مصداقند؟ توضيح دهيد.

7- محكم و متشابه را توضيح داده و براى آنها از آيات شاهد و مثالى بياوريد.

8- آيا محكم و متشابه در قرآن همه جا به يك معناست؟ يا معناى ديگرى نيز دارند؟ توضيح دهيد.

9- چه عواملى باعث تشابه در كلام مى گردد؟ و كدام عامل از آن عوامل در قرآن وجود دارد؟

10- فلسفه وجود آيات متشابه را در قرآن بيان كنيد.

11- روش ائمه اهل بيت عليهم السّلام را در برخورد با محكم و متشابه بيان كنيد.

12- نسخ را تعريف كرده و فرق بين نسخ و بداء را بيان كنيد.

13- پس از بيان اهميت شناخت ناسخ و منسوخ در استنباط احكام و قضاء، شرايط نسخ را توضيح دهيد.

14- پس از توضيح فرق بين نسخ

و تخصيص امكان نسخ را با توجه به دلائل آن

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 205

بيان كنيد.

15- اقسام نسخ را بيان كنيد.

16- چند نمونه از آيات منسوخه را بنويسيد.

17- فرق بين انزال و تنزيل را با ذكر شواهدى از آيات قرآنى بيان كنيد.

18- معناى نزول و نزل را با توجه به آيات مربوطه توضيح دهيد.

19- منظور از جرى و تطبيق چيست؟ با ذكر شاهدى از روايات آن را كاملا توضيح دهيد.

20- ظاهر و باطن را با ذكر شاهدى از آيات قرآن، بيان كنيد.

21- فلسفه دو زبان داشتن قرآن (ظاهر و باطن) را با توضيح كامل بيان كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 207

درس بيست و دوم حجيّت ظواهر قرآن «1»

اشاره

در اينكه آيا ظواهر آيات قرآن براى مسلمين حجت است يا نه؟ بين دانشمندان علوم قرآنى اختلاف است. اكثر علماى اسلامى معتقد به حجيت آن هستند و ظواهر كلام الهى را همانند ساير كلمات انسانى در مقام افاده و تفهيم، قابل فهم مى دانند، ولى گروهى از دانشمندان اسلامى همانند اخباريها و باطنيه (اسماعيليه و اخوان الصفا) معتقدند كه ظواهر قرآن براى مردم حجت نيست يعنى يك فرد مسلمان گر چه واجد شرايط باشد (شرايط بهره مندى از قرآن در درس نهم به تفصيل مورد بررسى قرار گرفت) از قرآن چيزى نمى فهمد منتها باطنيه معتقدند كه قرآن ظاهرى دارد و باطنى و هدف اصلى قرآن باطن آن است و باطن قرآن را هم جز ما و رهبران ما كسان ديگر نمى فهمند. و در همين راستا تأويلات فاسد بسيارى دارند و طبق دلخواه خود هر طورى كه خواستند آيات قرآن را معنا و تأويل كردند، وقتى هم كه به آنها

اعتراض مى شد، مى گفتند اين نوع معانى از باطن قرآن فهميده مى شود كه شما از آن حظّ و بهره اى نداريد. (1) در رابطه با حجيت ظواهر قرآن معمولا فقها در علم اصول در مبحث ظن به تفصيل سخن مى گويند و شايد مفصل تر از همه، مرحوم شيخ انصارى در كتاب رسائل، مبحث ظن آن را مطرح نموده است. و علماى علم تفسير و كسانى كه در علوم قرآنى هم مسائل را مطرح مى كنند به حجيت ظواهر قرآن پرداخته اند به عنوان نمونه به كتاب: البيان، آيت اللّه خوئى (ره) و شناخت قرآن، على كمالى، رجوع كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 208

ولى اخباريين اساسا فهم بشر را ناقص تر از آن دانستند كه بتواند از قرآن چيزى بفهمد بلكه فهم ظواهر قرآن را نيز به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت اطهارش عليهم السّلام واگذار نموده اند و معتقدند هر آيه اى كه در تفسير آن و بيان مراد آن، از ناحيه معصومين حديثى وارد شده باشد مى توان آن آيه را در پرتو آن حديث فهميد و گرنه آيه قابل فهم براى بشر عادى نيست گر چه آن شخص از فقها و دانشمندان باشد!! به هر حال، در اين رابطه در درس چهارم تا حدى به تفصيل و در درس هفدهم قدرى بحث و بررسى به عمل آمد لذا در رابطه با نظر باطنيه به درس چهارم مراجعه كنيد و چون قهرمان ميدان انكار حجيت ظواهر كتاب، «اخباريين» هستند و براى مدعاى خود به رواياتى نيز تمسك جسته اند. در اين درس كه اساسا براى اثبات حجيت ظواهر قرآن تدوين مى شود، نظر آنها مورد بررسى

قرار مى گيرد تا روشن شود كه نمى توان اين گونه محترمانه قرآن را بوسيد و به كنارى گذاشت و به بهانه اينكه ما از قرآن چيزى نمى فهميم خود را از زحمت تدبر و تأمل در قرآن و سپس از عمل به آن راحت نمود، بلكه قرآن براى همه واجدين شرايط قابل فهم و بر همه لازم است در آن تدبر نمايند و سپس به آن عمل كنند. بنابر اين، عده اى طرفدار حجيت ظواهر قرآن و عده اى نيز منكر آن هستند.

دلايل طرفداران حجيّت ظواهر قرآن

اشاره

طرفداران حجيت ظواهر قرآن مى گويند: بى ترديد خدا و رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى تفهيم مقاصد خود به ديگران همان راه عموم مردم را پيموده و براى خود روش خاص به خود را ابداع نفرموده اند، لذا قرآنى را كه براى هدايت مردم آمده و براى آنها خوانده مى شد، مقصودش اين بود كه مردم آيات قرآن را بفهمند و به اهداف عاليه آن پى ببرند؛ زيرا هدف معماگوئى و يا القاى سخنان به صورت سرگرمى نبود كه اگر هم چيزى نفهميدند، مهم نباشد، بلكه آن حضرت براى هدايت و راهنمائى قوم خود آمده بود و راهنمائى فرع بر فهم كلام اوست.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 209

خوشبختانه هم در آيات قرآن و هم در روايات شواهد بسيارى است كه قرآن براى بشر قابل فهم است و آنهايى كه قرآن را قابل فهم نمى دانند و از اين طريق محترمانه قرآن را كنار زدند، بايد گفت خسارتى كه از اين راه وارد مى شود به مراتب بيشتر از خسارتى است كه دشمنان وارد كرده اند، اينك به دلايل حجيت اشاره مى كنيم:

1- معجزه بودن قرآن و تحدى به آن فرع بر فهم آن است

بر كسى پوشيده نيست كه قرآن سند نبوت و رسالت رسول خداست و در آيات متعددى به قرآن تحدى شده و از مردم خواسته شده كه اگر منكر وحى و رسالت هستند ده سوره و يا حتى يك سوره همانند آن را بياورند ولى مردم از آوردن همانند آن عاجز ماندند.

سخن در اينجاست كه اگر قرآن براى مردم عرب قابل فهم نبود، چگونه مى توانست سند نبوت و رسالت باشد و اساسا تحدى چگونه مى توانست صورت گيرد؟ پس معلوم است كه قرآن براى

آنها قابل فهم بوده است.

2- آيات قرآن

در قرآن كريم آيات بسيارى وجود دارد كه مى رساند قرآن براى بشر قابل فهم است؛ زيرا در آيه اى مى فرمايد: ما در قرآن براى مردم از هر بابى مثلى زديم تا شايد متذكر شوند: وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ «1»، اگر مثلهاى قرآن براى مردم قابل فهم نبود چگونه مى خواستند متذكر شوند و به حقايق پى ببرند.

و در آيه ديگر مردم را بخاطر عدم تدبّر و تأمّل در قرآن سرزنش مى كند و مى فرمايد: مگر بر دلهايشان قفل زده است؟ (1) سوره زمر، آيه 27.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 210

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها «1».

و در آيه ديگر مى فرمايد: «ما قرآن را بر قلب تو نازل كرديم تا شما با زبان عربى فصيح و آشكار مردم را از عواقب بد اعمال زشت شان بترسانى» وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ «2».

اگر قرآن براى مردم و امت اسلامى قابل فهم نباشد، چگونه مى توان به وسيله آن انذار كرد؟

و در آيه اى ديگر، قرآن وسيله هدايت و تبيين حق از باطل و پند و اندرز براى متقين معرفى شده است و همين نشانه آن است كه قرآن قابل فهم است: هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ «3».

و در آيه اى ديگر، تشخيص عدم اختلاف در آيات قرآن را به فهم مردم واگذار نموده است؛ يعنى مردم نه تنها از ظواهر قرآن مقاصد قرآن را مى فهمند، بلكه اختلاف نداشتن قرآن و هماهنگ بودن آيات قرآن در مضامين و تشريع احكام را هم

مى فهمند، لذا مى فرمايد: أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً «4».

و در آيه ديگر مى فرمايد: اگر مشركين خواستند كه ابتدا به آيات قرآن گوش فرا دهند و بفهمند كه قرآن چه مى گويد و سپس با درايت و انديشه وارد اسلام شوند، شما به آنها اجازه چنين كارى را بده و اين خود دليل است كه آنها از قرآن، مقاصد اسلام را مى فهميدند؛ چنانكه مى فرمايد: وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ... «5»، و گر نه شنيدن كلام خدا چه سودى داشت؟ (1) سوره محمد، آيه 24.

(2) سوره شعرا، آيه 192- 195.

(3) سوره آل عمران، آيه 138.

(4) سوره نساء، آيه 82.

(5) سوره توبه، آيه 6.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 211

3- روايات
اشاره

رواياتى كه دلالت بر حجيت ظواهر آيات قرآن دارند به نوبه خود به چند دسته قابل تقسيمند:

دسته اول:

روايات بسيارى است كه امر به تمسك به قرآن دارند و مى گويند در حوادث و فتنه ها براى رهايى از آنها به قرآن تمسك كنيد و معناى تمسك به كتاب، گرفتن دستور از كتاب و عمل بر اساس آن است و اين معنا بدون فهم معناى قرآن ممكن نيست و برخى از روايات مربوطه در درس دوم از همين سلسله درسها آورده و بررسى شده است، ديگر نيازى به تكرار آن نيست.

دسته دوم:

روايات متواتر عرضه اخبار بر كتاب است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه اطهار عليهم السّلام به امت اسلامى دستور داده اند كه اخبار ما را به كتاب خدا عرضه كنيد. هر خبرى كه موافق كتاب بود ما گفته ايم و هر خبرى كه مخالف كتاب خدا باشد، ما نگفته ايم و آن باطل و مردود است و آن را رد كنيد و يا رواياتى در باب شروط ضمن عقد وارد شده است كه هر شرطى كه مخالف كتاب باشد باطل است و اگر موافق بود صحيح است.

همه اين روايات ضمنا و با صراحت كامل دلالت بر حجيت ظواهر قرآن دارند؛ زيرا اگر مردم از ظواهر قرآن نتوانند مقاصد آن را بفهمند، چگونه مى توانند كلمات معصومين يا شرايط ضمن عقد را با آن تطبيق كنند و موافق را از مخالف تشخيص دهند، پس معلوم مى شود كه قرآن براى مردم عادى قابل فهم است.

امام صادق عليه السّلام فرمود: «كلّ شى ء مردود الى الكتاب و السنّة و كلّ حديث لا يوافق الكتاب فهو زخرف» «1».

يعنى: «هر چيزى بايد به كتاب و سنت برگردد و هر حديثى كه موافق كتاب (1) كافى، كتاب فضل العلم،

باب الأخذ بالسنة و بحار الانوار، ج 2، ص 227.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 212

(قرآن) نباشد باطل است».

و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «ايّها النّاس! ما جائكم عنّى يوافق كتاب اللّه فأنا قلته و ما جائكم يخالف كتاب اللّه فلم اقله» «1».

يعنى: «اى مردم! هر خبرى كه از ناحيه من به شما رسيده و موافق با قرآن بود، سخن من است و هر كلامى كه مخالف قرآن باشد، من آن را نگفته ام».

و روايات ديگرى در اين رابطه كه از نقل آنها صرف نظر مى شود.

دسته سوم:

رواياتى است كه در آن روايات ائمه اطهار عليهم السّلام براى اثبات احكام شرعى به ظواهر آيات تمسك كرده و خواستند به شاگردانشان بفهمانند كه اين نوع مسائل از آيات قرآن قابل فهم است و راه تمسك به ظواهر قرآن و شيوه استدلال به قرآن را براى اثبات احكام به شاگردانشان نشان مى دادند و اين خود دليل است كه ظواهر، حجت است. اينك چند نمونه از اين روايات را مى آوريم «2»:

الف- وقتى زراره از امام صادق عليه السّلام پرسيد از كجا فهميديد كه مسح سر در يك قسمت آن است؟ حضرت در پاسخ فرمود: «لمكان الباء»؛ يعنى در آيه: وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ از حرف «باء» استفاده تبعيض مى شود و نبايد كل سر را مسح كرد.

ب- حضرت صادق عليه السّلام در نهى منصور دوانيقى از پذيرش خبر نمّام، فرمود زيرا نمّام، فاسق است و طبق صريح آيه قرآن قول فاسق قابل پذيرش نيست چنانكه فرمود: إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا «3».

ج- امام صادق عليه السّلام به كسى كه در بيت الخلاء زيادتر از

حد معمول توقف مى كرد (و علت توقف هم شنيدن غنا از خانه همسايه بود و عذرش هم اين بود كه من قصد استماع غنا را ندارم و غنا در خانه همسايه است و به گوشم مى خورد پس من گناهى ندارم) فرمود: آيا كلام خدا را نشنيده اى كه فرمود: (1) كافى، كتاب فضل العلم، باب الأخذ بالسنة و بحار الانوار، ج 2، ص 242 و 244.

(2) ر. ك: البيان، آيت اللّه خوئى و رسائل شيخ انصارى در مبحث حجيت ظواهر.

(3) سوره حجرات، آيه 6.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 213

إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا «1».

د- يكى از شاگردان امام صادق عليه السّلام در رابطه با مسح پاى كسى كه زمين خورده و انگشت پايش مجروح شده و باند پيچى شده، سؤال كرد كه آيا مسح بر همان جبيره و باند واقع مى شود يا بايد پارچه و باند را باز كند و روى انگشت زخمى مسح كند و اين كار نيز مستلزم عسر و حرج است.

حضرت در پاسخ فرمود: اين مسئله و امثال آن از قرآن فهميده مى شود، يعنى اگر خود به قرآن مراجعه كنيد، اين نوع مسائل را خود مى فهميد و نيازى به سؤال از من نيست و آيه دال بر اين مطلب اين است: وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ «2» يعنى وقتى مسح بر انگشت پا حرجى و ضررى بود حكم حرجى طبق اين آيه شريفه برداشته شده است، پس بايد مسح روى همان پارچه و باند پيچيده شده بر انگشت پا، كشيده شود.

استدلال ائمه عليهم السّلام به قرآن براى اثبات احكام

و راهنمائى ديگران براى استفاده از اين راه در فقه موارد بسيارى دارد كه مى توانيد آن را در ابواب مختلف فقه پيدا كنيد.

به علاوه طبق آيه 89 سوره نحل: وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ بيان همه چيز با قرآن، است، پس چگونه قرآن خود در تبيين مقاصد خود محتاج به روايات است لذا مرحوم علامه طباطبائى در تفسير الميزان مى فرمايد: «حاشا ان يكون القرآن تبيانا لكلّ شى ء و لا يكون تبيانا لنفسه» «3».

بنابر اين، با دلايل عقلى و نقلى، حجيت ظواهر قرآن ثابت است، زيرا پيامبر به زبان قوم خود سخن مى گويد و عقلا در محاورات عرفى خود اگر خلاف ظاهر كلام خود را اراده كنند، قرينه مى آورند و گر نه بر اساس اصالة الظهور، مخاطبين به ظاهر كلام متكلم تمسك كرده و بر طبق آن عمل مى كنند و چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز براى خود (1) سوره اسراء، آيه 36.

(2) سوره حج، آيه 78.

(3) تفسير الميزان، ج 1، مقدمه، ص 9.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 214

روش جديدى را در القاء و تفهيم مقاصد خود به امت، ابداع نكرده است، پس بر همان روش و محاورات عرفى عمل نموده است و اصالة الظهور در كلمات قرآن و پيامبر نيز حاكم است.

دلايل طرفداران عدم حجيّت ظواهر قرآن

اشاره

اخباريين كه منكر حجيّت ظواهر قرآن بوده و عمل به ظواهر را براى مردم عادى ممنوع مى دانند، براى اثبات مدّعاى خود به دلايلى تمسك كرده اند كه مى توان آنها را در عناوين ذيل خلاصه نمود:

1- فهم قرآن مخصوص اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است

براى اثبات اين جهت كه فهم مقاصد قرآن ويژه كسانى است كه قرآن بر آنها نازل شده و به تعبير ديگر: مخاطب قرآنند، به رواياتى تمسك كرده اند كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

امام صادق عليه السّلام به ابى حنيفه فرمود: «انت فقيه اهل العراق؟ قال: نعم، قال (ع):

فباىّ شى ء تفتيهم؟ قال: بكتاب اللّه و سنّة نبيّه قال عليه السّلام: يا ابا حنيفه تعرف كتاب اللّه حقّ معرفته و تعرف النّاسخ من المنسوخ؟ قال: نعم، قال عليه السّلام: يا ابا حنيفة لقد ادّعيت علما (ويلك) ما جعل اللّه ذلك الّا عند اهل الكتاب الّذى انزل عليهم ويلك ما هو الّا عند الخاصّ من ذرّيّة نبيّنا عليه السّلام و ما ورّثك اللّه تعالى من كتابه حرفا» «1».

يعنى: «امام صادق به ابى حنيفه فرمود: تو فقيه اهل عراقى؟ گفت: آرى، فرمود:

به چه چيزى براى آنها فتوا مى دهى؟ گفت: به كتاب خدا و سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، فرمود:

اى ابا حنيفه، آيا كتاب خدا را آنگونه كه هست شناخته اى؟ و آيا ناسخ را از منسوخ مى شناسى؟ گفت: آرى، فرمود: اى ابا حنيفه واى بر تو! ادعاى علمى را كرده اى كه (1) البيان، ص 267.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 215

خداوند آن علم را جز در نزد اهل قرآن يعنى كسانى كه قرآن بر آنها نازل شده قرار نداد، واى بر تو! آن اهل قرآن جز عدّه خاصى از

ذرّيّة پيامبر نيستند (ائمه معصومين عليهم السّلام) و خداوند تو را وارث حتى يك حرف قرآن قرار نداد».

و در حديث ديگر امام باقر عليه السّلام سخنى با قتاده (يكى ديگر از فقهاى اهل سنت) دارد كه از آن هم فهميده مى شود كه علم مقاصد قرآن تنها در نزد اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و آن حديث اين است:

«دخل قتادة على ابى جعفر (ع) فقال له: انت فقيه اهل البصرة؟ فقال: هكذا يزعمون، فقال (ع): بلغنى انّك تفسّر القرآن قال: نعم، الى ان قال: يا قتادة ان كنت قد فسّرت القرآن من تلقاء نفسك فقد هلكت و اهلكت، و ان كنت قد فسّرته من الرّجال فقد هلكت و اهلكت، يا قتادة- و يحك- انّما يعرف القرآن من خوطب به» «1».

يعنى «قتاده وارد بر امام باقر عليه السّلام شد، حضرت به او فرمود: تو فقيه اهل بصره اى؟

گفت: مردم اين چنين مى پندارند، فرمود: به من خبر رسيده كه تو براى مردم، قرآن را تفسير مى كنى! گفت: آرى، ... فرمود: اى قتاده! اگر تفسير قرآنت از نزد خود و با برداشتهاى خودت باشد، هم خود را هلاك كردى و هم ديگران را به هلاكت انداخته اى و اگر تفسيرت از زبان اين و آن باشد، باز هم خود هلاك شدى و هم ديگران را به هلاكت انداخته اى، واى بر تو اى قتاده! قرآن را كسى مى شناسد كه مخاطب آن باشد (يعنى اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم)».

از اين قبيل روايات به خوبى استفاده مى شود كه علم قرآن و فهم مقاصد آن تنها در نزد اهل بيت پيامبر صلّى اللّه

عليه و آله و سلّم است و ديگران را در فهم معانى و مقاصد قرآن راهى نيست.

اين است كه مى گوييم ظواهر قرآن حجت نيست مگر اينكه از ناحيه ائمه معصومين حديثى در فهم و تفسير آن رسيده باشد.

پاسخ:

در جواب چنين استدلالى (با توجه به دلايلى كه براى حجيت ظواهر (1) البيان، ص 267.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 216

قرآن اقامه شد و اينكه فهم ظواهر مخصوص اهل بيت عليهم السّلام نيست) گفته مى شود با دقت در اين نوع روايات معلوم مى شود كه مقصود امام علم به حقايق و باطن قرآن است. و به تعبير ديگر: مردم قرآن را آنگونه كه هست و حق شناسائى است نمى شناسند نه آنكه حتى فهم ظواهر قرآن مخصوص اهل بيت عليهم السّلام باشد چنانكه در روايت اوّل حضرت از ابو حنيفه سؤال از معرفت كتاب خدا حق معرفت، را نموده و تمييز ناسخ از منسوخ و ابو حنيفه ادّعاى شناخت كامل قرآن را نمود، حضرت آن را رد كرد و در حديث دوم سخن از تفسير قرآن است و تفسير به معناى كشف قناع و پرده بردارى و اظهار باطن است و اين غير از فهم ظاهر قرآن است، بنابر اين طبق اين روايات فهم كامل و شناخت همه جانبه قرآن مخصوص اهل بيت است نه فهم ظواهر آن، چنانكه خودشان ديگران را نسبت به فهم ظواهر قرآن ترغيب مى كردند (به دلايل حجيت ظواهر مراجعه كنيد).

2- تفسير به رأى ممنوع است

دومين دليلى كه اخباريها براى عدم حجيت ظاهر قرآن اقامه كرده اند، روايات متواترى است كه ما را از تفسير به رأى منع مى كند و فهم معانى قرآن از ظواهر بدون مراجعه به

احاديث وارده از اهل بيت اطهار عليهم السّلام مصداق تفسير به رأى است.

روايات تفسير به رأى در حد تواتر نزد شيعه و سنى است و ما قسمتى از آنها را در درس هفدهم ضمن بررسى و ردّ تفسير به رأى، آورده ايم بدانجا مراجعه كنيد.

و ضمنا به كتابهاى بحار الأنوار مجلسى، جلد 92 از صفحه 107 به بعد و تفسير الميزان، جلد سوم، صفحه 77 و مقدمه پنجم تفسير صافى، ج 1 و ... مراجعه نماييد.

در اينجا تنها به يك حديث از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اكتفا مى كنيم كه فرمود: «من فسّر القرآن برأيه فليتوء مقعده من النّار».

يعنى: «كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير نمايد، جايگاهش آتش جهنم خواهد بود».

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 217

بنابر اين، طبق نظر اخباريها فهم مقاصد و معانى از ظواهر قرآن، از مصاديق تفسير به رأى است و از تفسير به رأى نيز به شدت نهى شده است.

پاسخ:

در پاسخ به اين دليل بايد گفت:

اوّلا:

حمل لفظ بر معناى ظاهرى آن مصداق تفسير نيست، زيرا تفسير، كشف قناع و پرده بردارى از روى معناى مخفى و باطنى است و در معانى ظاهر لفظ چنين چيزى متصوّر نيست.

ثانيا:

بر فرض كه حمل لفظ بر معناى ظاهرى آن مصداق تفسير باشد، تفسير به رأى نيست، بلكه تفسير به معنايى است كه عرف از آن لفظ مى فهمد، زيرا فهم معانى از ظواهر الفاظ به حسب قرائن متصله و منفصله يقينا مصداق تفسير به رأى نخواهد بود.

ثالثا:

با دقت در روايات نهى از تفسير به رأى روشن مى شود، مقصود از آن روايات، نهى از تفسير قرآن به وسيله كسانى

است كه مى خواهند خود را بى نياز از نظير قرآن يعنى اهل بيت اطهار عليهم السّلام بدانند.

به تعبير ديگر: شعار «حسبنا كتاب اللّه» دارند، زيرا عمل به ظواهر قرآن بدون مراجعه و فحص از مخصّص و مقيّد در كلمات ائمه عليهم السّلام نوعى تفسير به رأى است چرا كه طبق تحقيق، عمومات و اطلاقات قرآن با روايات معصومين عليهم السّلام تخصيص و تقييد مى خورد و عامّه كه خود را بى نياز از اهل بيت پيامبر مى دانند در تفسير قرآن به كلمات آنها مراجعه نمى كنند قهرا به عام يا مطلق عمل مى كنند بدون اينكه خود را ملزم به فحص و جستجو از خاص و قيد آن در كلمات ائمه اطهار بدانند اگر عمل به ظواهر مصداق تفسير به رأى باشد، ناظر به اين نوع عمل به ظواهر است نه عمل به ظواهر كسانى كه اساسا فهم تفسيريشان را از اهل بيت عليهم السّلام گرفته اند «1».

حاصل آنكه: حمل لفظ بر معناى ظاهر آن بعد از جستجو از قرائن متصله (1) البيان، خوئى، ص 269.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 218

و منفصله از كتاب و سنت و دلايل عقلى، مصداق تفسير به رأى نخواهد بود.

3- فهم معانى قرآن مشكل است

قرآن از مصدر غيب و از مقام منيع ربوبى نازل شده و مشتمل بر معانى مشكل و مطالب عميق و بلند است. احاطه بر چنين كتابى براى افراد عادى غير معصوم، ممكن نيست، آگاهى بر كتب پيشينيان از قبيل افلاطون و ارسطو و ... كه حاوى مطالب غامض و مشكلند براى هر كس جز علماى آگاه ميسر نيست، چه رسد به كتاب خدا كه جامع علم اولين و آخرين است.

پاسخ:

در پاسخ اين دليل

گفته مى شود: گر چه قرآن جامع علوم اولين و آخرين است و گر چه احاطه كلّى به آن علوم مخصوص اهل بيت عليهم السّلام است ليكن اين، منافات ندارد كه دانشمندان غير معصوم هم، از ظواهر قرآن بعد از فحص از قرائن، طبق فهم عرفى از ظواهر هر كلامى، چيزى از معانى قرآن را بفهمند، زيرا خداى بزرگ در اين كلامش براى تفهيم مقاصد خود، روشى غير از روش عرف مردم را در پيش نگرفته است، لذا ظاهر كلام هر متكلمى كه در مقام بيان مقاصد خود باشد براى شنونده، حجّت است، قهرا خدا و رسول هم كه روش خاصى را ابداع نكرده اند، كلماتشان براى شنونده در حدى كه معانى از آن فهميده مى شود، حجت خواهد بود.

4- علم اجمالى به اراده خلاف ظاهر در قرآن

از جمله دلايل اين است كه ما اجمالا مى دانيم عمومات و اطلاقات قرآن تخصيص و تقييد خوردند، پس مى دانيم كه برخى از ظواهر يقينا مراد نيست و چون موارد تخصيص و تقييد مشخص و معلوم و مجزّا از ساير ظواهر نيستند، ما نمى توانيم به هيچ ظاهرى عمل كنيم، زيرا به هر ظاهرى كه دست پيدا كنيم و بخواهيم بر طبق آن عمل كنيم، احتمال تخصيص يا تقييد را در آن مى دهيم، بنابر اين، گر چه عموم و اطلاق قرآن در حد ذات خود مجمل نيستند ولى از اين نظر مجمل مى باشند

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 219

و ما نمى توانيم طبق آنچه كه از ظاهر فهميديم عمل كنيم، چون ممكن است ظاهر مراد شارع نباشد.

پاسخ:

در بررسى اين دليل بايد بگوييم كه تنها كارى كه از اين دليل ساخته است اين است كه قبل از فحص از مراد،

نمى توان به ظواهر عمل كرد، اما بعد از فحص از قرينه دستيابى به مواردى از تخصيص و تقييد، علم اجمالى منحل مى شود و به علم تفصيلى (در بعضى موارد) و شك بدوى (نسبت به باقيمانده) و پس از انحلال علم اجمالى اصل عدم تخصيص و تقييد و يا به تعبير ديگر: اصالة العموم و اصالة الطلاق جارى خواهد شد و هيچ مانعى از تمسك به ظواهر نيست.

به علاوه، اين دليل تنها در ظواهر قرآن نيست بلكه ظواهر سنت نيز مشمول همين دليل است و راه علاج نيز همين است كه گفته ايم و جريان اصالة البرائه در شبهات حكميه نيز مشمول همين دليل است و راه علاج نيز همان فحص است.

5- ظواهر از متشابهات است

مى گويند در آيه 7 سوره آل عمران، آيات قرآن به دو دسته محكم و متشابه تقسيم شده و گفته شد كسانى از متشابه پيروى مى كنند كه در قلبشان مرض است و انحراف:

مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ و ظواهر جزء متشابهات است بنابر اين، عمل به ظواهر ممنوع است.

پاسخ:

بر كسى پوشيده نيست كه ظواهر جزء محكمات است نه متشابهات كه براى مخاطب قابل فهم نباشد، لذا سيره عقلاء بر پيروى از ظواهر كلام است و صرف احتمال، مانع و رادع از عمل به سيره نيست.

6- وقوع تحريف در قرآن

گفته اند با وقوع تحريف در قرآن عمل به ظواهر ممنوع است، زيرا ممكن است قرينه اى بوده و حذف شده باشد، يعنى مراد شارع از اين ظاهر بر خلاف ظاهر است

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 220

و قرينه هم بوده ولى حذف و ساقط شده است و قهرا چنين ظاهرى حجت نخواهد بود.

پاسخ:

بر اهل فن پوشيده نيست كه قرآن تحريف نشده و اين سخن اساسا باطل است و ما بحث تحريف قرآن را در درس هفتم به تفصيل بررسى كرده و مصونيت قرآن را از تحريف ثابت كرديم و روايات وارده در وقوع تحريف را بررسى كرده و پاسخ داديم بدانجا مراجعه كنيد.

حاصل آنكه: ظواهر قرآن همانند سنت و ساير كلمات براى همه حجت است البته بعد از فحص و جستجوى از قرائن عقلى و نقلى و عدم وجود آن.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 221

سؤالات:

1- نظر باطنيّه و اخباريها را در رابطه با حجيّت ظواهر قرآن بيان كنيد.

2- دلايل طرفداران حجيّت ظواهر قرآن را بر حجيت ظواهر بيان كنيد.

3- روايات داله بر حجيت ظواهر قرآن به چند دسته قابل تقسيمند؟ و كيفيت دلالت آنها را بر حجيت توضيح دهيد.

4- دلايل اخباريها بر عدم حجيّت ظواهر را بيان كنيد.

5- مقصود از رواياتى كه مى گويند فهم معانى قرآن مخصوص اهل بيت عليهم السّلام است چيست؟ بيان كنيد.

6- آيا عمل به ظواهر مصداق تفسير به رأى است؟ با توضيح كامل بنويسيد.

7- آيا فهم معانى قرآن براى افراد غير معصوم ميسّر نيست أ؟ و اگر هست چرا؟

8- آيا علم اجمالى به راده خلاف ظاهر در قرآن، مانع از فهم معانى آن است؟

9- آيا

ظواهر جزء متشابهات است؟ يا نه جزء محكمات است؟ توضيح دهيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 223

درس بيست و سوم نگارش و جمع آورى قرآن «1»

اشاره

تأليف و جمع آورى قرآن به شكل كنونى، اعم از تنظيم آيات و ترتيب سوره ها و نيز شكل گيرى و نقطه گذارى و مجزّا كردن آن به اجزاء مختلف، ناشى از يك عامل نبوده و اين همه، در دوره اوّليه وحى، تكميل نشده است، بلكه طى دوره هايى انجام گرفته كه از دوره رسالت آغاز شده و به زمان يكى كردن مصحفهاى مختلف در عهد عثمان منتهى شده است، بلكه مى توان آن را به زمان خليل بن احمد نحوى منتهى دانست، زيرا وى شكل گيرى قرآن را به شكل كنونى تكميل كرد.

بحث و بررسى در اين زمينه، بيشتر شبيه به بررسى يك موضوع گسترده تاريخى است كه عبارت است از اوضاع و احوالى كه بر اين كتاب آسمانى گذشته است، ولى مقصود ما در اينجا بررسى همه جانبه آن نيست، زيرا اوّلا: بررسى همه جانبه چنين موضوعى در خور يك درس در اين نوع نوشتار نيست. ثانيا: قسمتى از مباحث (1) در اين رابطه به كتب ذيل مراجعه نماييد: 1- اتقان، سيوطى، ج 1، نوع 18، ص 76 به بعد. 2- برهان، زركشى، ج 1، نوع 13، ص 295. 3- تاريخ القرآن، زنجانى، ص 62 به بعد. 4- البيان، آيت اللّه خوئى، ص 239 به بعد. 5- التمهيد في علوم القرآن، ج 1، محمد هادى معرفت. 6- آموزش علوم قرآن، ج 1، ترجمه التمهيد، از ابو محمد وكيلى. 7- شناخت قرآن، استاد على كمالى، ص 93 به بعد. 8- قرآن در اسلام، علامه طباطبائى. 9- آشنايى با قرآن،

واحد آموزش عقيدتى سياسى سپاه. 10- پژوهشى در تاريخ قرآن كريم، دكتر سيد محمد باقر حجّتى.

11- تفسير صافى، ج 1، مقدمه ششم، از فيض كاشانى. 12- بحار الأنوار، ج 92، ص 40 به بعد، از مجلسى. 13- صحيح بخارى، باب جمع القرآن.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 224

مربوطه از قبيل: نگارش قرآن و كاتبان آن و نوع خطى كه بر اساس آن نگارش يافت و نوشت افزار معمول در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اعرابگذارى و شكل گيرى قرآن و بسيارى از مباحث مربوط به اين بحث (و لو در حدّ اجمال و اختصار) در درس يازدهم تحت عنوان «تاريخ قرآن» مورد بررسى قرار گرفت، بلكه مقصود تنها بررسى قرآن از ناحيه تأليف و جمع آورى آن به عنوان مصحفى در يك مجلّد است و آن هم بايد در دو قسمت يكى مربوط به دوران حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ديگرى پس از رحلت آن بزرگوار، مورد بررسى قرار گيرد. بنابر اين، عنوان بحث به دو صورت ذيل ترسيم مى شود:

1- جمع آورى قرآن در حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

2- جمع آورى قرآن پس از رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

1- جمع آورى قرآن در حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

اشاره

جمع قرآن داراى دو معناست كه راجع به هر دو معنا نصوصى در قرآن و احاديث وارد شده است چنانكه خداوند در قرآن مى گويد: إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ.

يكى از معانى جمع قرآن، حفظ كردن و به خاطر سپردن آن است، لذا حفّاظ قرآن را «جمّاع القرآن» و حفظ قرآن را جمع اول مى ناميدند.

معناى ديگر جمع

قرآن، نگارش آن است و اين گونه جمع ممكن است به چند صورت باشد:

الف- تمام قرآن نوشته شده ولى آيات و سور آن نامرتب و متفرق و پراكنده باشد.

ب- قرآن به صورتى نگارش يافته باشد كه فقط آيات آن در سوره ها مرتّب باشد و هر سوره اى در صحيفه اى جداگانه تحرير شده باشد.

ج- قرآن با حفظ ترتيب آيات و سوره هاى آن، مجموعا در يكجا مرتب شده و سوره ها نيز مانند آيات، يكى پس از ديگرى تنظيم گرديده باشد.

جمع قرآن به معناى حفظ كردن و بخاطر سپردن آن، كه به جمع اوّل قرآن معروف

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 225

است به طور قطع در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انجام گرفت و عده اى به نام «حفّاظ يا قرّاء و يا جمّاع قرآن» از آغاز تا پايان آن را كاملا و با دقتى در خور، به خاطر سپردند و آن را حفظ كردند كه در رأس همه آنها پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به عنوان نخستين حافظ قرآن قرار داشت.

ابن النديم در ذيل عنوان «الجماع للقرآن على عهد النّبى (ص)» از گروهى ياد مى كند كه در رأس آن گروه، امير المؤمنين عليه السّلام قرار دارد و سپس از سعد بن عبيد بن نعمان بن عمر و بن زيد و ابو الدرداء و عمو يمر بن زيد و معاذ بن اوس و ابو زيد بن ثابت بن زيد و ابىّ بن كعب بن قيس و عبيد بن معاويه و زيد بن ثابت، ياد مى كند.

اما جمع قرآن به معناى نگارش آن، به صورت اوّل و دوّم (الف و ب)

كارى بود كه طبق گواهى اسناد و شواهد با ارزش و معتبر قطعا همزمان با حيات رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به ثمر رسيد و هيچ محققى در علوم قرآنى نسبت به آن ترديدى به خود راه نمى دهد.

ولى مسئله اى كه محققان علوم قرآنى را به خود مشغول ساخته و بر دوش تحقيقات و پژوهشهاى آنها سنگينى مى كند، مسئله نگارش و جمع قرآن به معناى سوم (ج) است كه آيا در حيات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرآن به صورتى كه سوره هاى آن همانند آيات، مرتب شده باشد، جمع آورى و تدوين گرديده يا اينكه چنين امرى پس از رحلت آن حضرت به سامان رسيد؟ يعنى علاوه بر آنكه در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آيات قرآن در سوره ها منظّم شد، سوره ها نيز يكى پس از ديگرى در نگارش قرآن منظم و مرتّب گشت يا نه «1»؟

پاسخ قطعى به چنين سؤالى در آغاز امر- با توجه به روايات متعارض و متضاد- سخت مشكل و ناهموار به نظر مى رسد و به همين جهت بين دانشمندان علوم قرآنى اختلاف است، گر چه اكثريت قريب به اتفاق، جمع به اين معنا را در دوران حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نپذيرفتند، لكن عده اى آن را امرى ثابت و مسلم مى دانند و براى خود (1) پژوهشى در تاريخ قرآن كريم، دكتر سيد محمد باقر حجّتى، ص 218.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 226

دلايلى را اقامه مى كنند كه برخى از آن دلايل به صورت مستقل و برخى ديگر، به صورت ايراد بر روايات

داله بر جمع قرآن پس از رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، به نظر نگارنده حق با كسانى است كه مى گويند چنين جمعى در حيات آن حضرت تحقق نيافته است، زيرا ادله آنها كافى به نظر نمى رسد و يا قابل توجيه است.

بنابر اين، بايد نظر موافق و مخالف را با توجه به دلايلشان ملاحظه نمود.

اوّل- نظر مخالفان جمع و تدوين قرآن در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

نظر اكثريت قريب به اتفاق محققان علوم قرآنى و راويان اخبار در اين رابطه اين است كه جمع آورى و مرتب كردن سوره ها در يك مجلد، پس از رحلت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انجام گرفته است، دوره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پايان يافت در حالى كه قرآن بر قطعاتى از چوب و سنگ و پوست و استخوان و حرير و كاغذ ضبط شده و در دست مردم پراكنده بود و از هر كدام يك نسخه در محضر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وجود داشت و گروهى از حافظان قرآن نيز آن را در سينه داشتند، در دوره حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آيات سوره ها مرتب و سوره ها تكميل و نامهاى آنها تعيين شده بود ولى جمع آنها در يك مجلد در اوراق به هم پيوسته بعدا انجام گرفت، زيرا در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هر آن در انتظار نزول آيه اى بودند و تا وقتى وحى قطع نشده بود، جمع آورى آيات و سوره ها در يك مجلد كار درستى به شمار نمى آمد و انجام آن جز با انقضاى دوره پيامبرى و تكميل وحى ميسر نبود «1».

سيوطى

مى گويد: تمام قرآن در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نوشته شده بود، ولى سوره ها مرتب نشده و آنها را در محل واحدى جمع نياورده بودند «2». امام صادق عليه السّلام نيز فرمود: كه پيامبر به على عليه السّلام فرمود: قرآن در صفحاتى در وراى فراش من است آن را (1) التمهيد في علوم القرآن، ج 1، محمد هادى معرفت، ص 280- 281.

(2) اتقان، ج 1، نوع 18.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 227

بگير و جمع آورى كن و از بين مبر «1».

بر اساس روايات وارده، اول كسى كه پس از در گذشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حسب وصيت او، مستقيما به جمع آورى قرآن قيام كرد، امام على بن ابى طالب عليه السّلام بود و پس از وى زيد بن ثابت به امر ابو بكر به اين كار پرداخت و چند تن ديگر از جمله ابن مسعود و ابىّ بن كعب و ابو موسى اشعرى نيز دست به اين كار زدند تا اينكه زمان عثمان فرا رسيد و او به يكى كردن مصحفهاى مختلف دستور داد و نسخه هايى از آن را به نقاط ديگر فرستاد تا مردم تنها از اين مصحف استفاده كنند و مصحفهاى ديگر را كنار بگذارند.

به هر حال، رواياتى كه در رابطه با جمع قرآن پس از رسول خدا توسط امير المؤمنين عليه السّلام و زيد بن ثابت و ابابكر و عثمان است بسيار است و همگى حاكى از اين هستند كه قرآن در مصحف واحد (خواه با ترتيب نزول و خواه بى ترتيب) در حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و

آله و سلّم جمع نشده بود و اين كار پس از آن حضرت انجام گرفت.

دوم- نظر موافقان جمع و تدوين قرآن در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

عده اى از دانشمندان علوم قرآنى معتقدند كه قرآن با همين نظم و ترتيبى كه فعلا موجود است مربوط به زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و از طرفداران اين نظريه در بين اهل سنت مى توان قاضى، ابن انبارى، كرمانى و طيبى را نام برد «2» و در بين علماى شيعه از قدما، سيد مرتضى «3» و از متأخرين، آيت اللّه خوئى را مى توان نام برد، اين گروه نيز براى خود به دلايلى تمسك جستند كه به طور خلاصه عبارتند از:

1- سيد مرتضى مى گويد: قرآن در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تماما حفظ و تدريس مى شد تا آنجا كه گروهى از صحابه براى حفظ آن تعيين شده بودند و قرآن را نزد حضرتش (1) بحار، ج 92، ص 48.

(2) اتقان، سيوطى، ج 1، نوع 18.

(3) مجمع البيان، ج 1، ص 15 و سفينة البحار، ج 1، ص 526.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 228

مى خواندند و گروهى ديگر از اصحاب، مانند عبد اللّه ابن مسعود و ابى بن كعب به كرّات قرآن را نزد پيامبر ختم كردند و اين همه بى گمان دليل بر آن است كه قرآن در همان وقت، جمع آورى شده و مرتب و بدون پراكندگى بوده است «1».

2- از بيان زيد بن ثابت كه مى گفت: «كنّا عند رسول اللّه نؤلّف القرآن من الرّقاع» «2»، استفاده مى شود كه كتّاب وحى علاوه بر نگارش قرآن به جمع و تأليف و ترتيب آن نيز در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه

و آله و سلّم سرگرم بوده اند، چون تأليف تنها به معناى نگارش نيست بلكه اين واژه علاوه بر نگارش تنظيم و ترتيب قرآن را نيز ارائه مى دهد. و روايات ديگرى نيز هست كه مى توان از آنها اين مطلب را استفاده كرد.

3- دلايلى را آيت اللّه خوئى در البيان اقامه كرده كه در مجموع مى خواهد بفرمايد:

نظر كسانى كه مى گويند قرآن در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جمع نشده است صحيح نيست و رواياتى كه دلالت بر جمع قرآن در پس از رحلت پيامبر را دارند متعارض هستند و آن دلايل عبارتند از:

الف- احاديث مربوط به جمع آورى قرآن، پس از در گذشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في حد نفسه متناقض با يكديگرند، بعضى از اين احاديث، زمان جمع آورى قرآن را به زمان ابابكر و بعضى به زمان عمر و برخى به عهد عثمان محدود مى كنند چنانكه بعضى از اين احاديث تصريح مى كند كه اوّل كسى كه قرآن را جمع آورد زيد بن ثابت بود و برخى اين عمل را به ابو بكر و برخى ديگر به عثمان نسبت مى دهند و مواردى ديگر از اين قبيل كه داراى تناقضات آشكار مى باشند.

ب- اين نظر، معارض با احاديثى است كه دلالت دارد بر اينكه قرآن در عهد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جمع آورى شده كه از آن جمله حديث شعبى است كه مى گويد: شش نفر (أبىّ بن كعب، زيد بن ثابت، معاذ بن جبل، ابو الدرداء، سعد بن عبيد و ابو زيد) در (1) مجمع البيان، ج 1، ص 15.

(2) اتقان، سيوطى، ج 1، نوع

18.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 229

زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرآن را جمع آورى كردند و در حديث انس، تعداد آنان چهار نفر (با اسقاط ابو الدرداء و سعد بن عبيد) به شمار آمده است.

ج- اين نظر منافى با آيات تحدّى است كه دال بر تكميل سوره هاى قرآن و تشخيص آنها از يكديگر و همچنين با اطلاق لفظ «كتاب» بر قرآن كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خود اطلاق فرموده، منافى است، زيرا كتاب به نوشته اى جمع آورى شده در يك مجلد اطلاق مى شود.

د- اين نظر مخالف با حكم عقل است، زيرا نمى توان پذيرفت كه پيامبرى كه آن همه اهتمام نسبت به كتاب خدا در جمع و ضبط آن داشته تا از ضايع شدنش جلوگيرى نمايد، اين كتاب را همچنان پراكنده در بين مردم گذاشته و رفته است.

ه- اين نظر مخالف با اجماع مسلمانان است كه معتقدند نص قرآن به تواتر از خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است، حال آنكه برخى از اين روايات حاكى است كه جمع آورندگان قرآن پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به شهادت يك يا دو تن نسبت به آيه اى اكتفاء كرده اند.

و- لازمه آن، تحريف در نصوص قرآنى است، زيرا طبيعت جمع آورى قرآن پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مقتضى وقوع كمى يا زيادتى در آن است و اين با ضرورت دين مخالف است «1».

4- بعضيها گفته اند كه تناسب موجود بين هر سوره با سوره هاى قبل و بعد خود، دليل بر آن است كه اين

نظم و ترتيب به موجب امر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده است، زيرا جز او، ديگران بر اين نظم نو و بديع كه در حدّ اعجاز است واقف نيستند «2».

با توجه به دلايل فوق الذكر اين گروه معتقد شدند كه قرآن در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به صورت كنونى جمع و مرتب و منظم شده بود و جمع بعد از پيامبر اساسى ندارد. (1) البيان في تفسير القرآن، ص 249 به بعد.

(2) التمهيد، ج 1، ص 285.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 230

بررسى:
اشاره

در بررسى دلايل فوق بايد توجه داشت كه موضوع جمع آورى قرآن يك حادثه تاريخى است، نه يك مسئله عقلى كه قابل بحث و جدل باشد، لذا در چنين مورد بايد صرفا به نصوص تاريخى مستند مراجعه شود.

همانطور كه گفته شد، تمام مورخان و نويسندگان سيره و اخبار، متفقند كه ترتيب سوره هاى قرآن، پس از در گذشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انجام گرفته و به ترتيب نزول آنها نيست و كليه اصحاب حديث نيز با مورخان در اين مورد، موافقت دارند.

با توجه به اين مقدمه كوتاه، به طور اجمال به يكايك ادله مى پردازيم:

پاسخ دليل اول اينكه:

سيد مرتضى فرمود: قرآن در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تماما حفظ و تدريس مى شد و گروهى از صحابه براى حفظ آن تعيين شده بودند، صحيح است ولى حفظ تمام قرآن ملازم با جمع آن در يك مجلد به صورت كنونى نيست، چرا كه حفظ قرآن به معناى حفظ سوره هاى آن است كه آيات آن مرتب و تكميل شده باشد، اعم از اينكه بين سوره ها ترتيبى وجود داشته باشد يا خير و همچنين ختم قرآن به معناى قرائت تمام سوره هاى آن است بدون رعايت ترتيب خاصى بين آنها. و يا اينكه حفظ به معناى حفاظت تمام قرآن و نگاهدارى آن به منظور جلوگيرى از ضايع شدن و از بين رفتن آن است كه اگر مقصود اين معنا باشد هيچ دليلى بر وجود ترتيب خاصى بين سوره هاى آن به شكل كنونى نيست «1».

پاسخ دليل دوم اينكه:

اگر از روايت زيد بن ثابت خواستيد استفاده كنيد كه قرآن در زمان پيامبر جمع آورى شده و لفظ تأليف را در آن حديث كه زيد گفت: «كنّا عند رسول اللّه نؤلّف القرآن من الرّقاع» شاهد بياوريد، مى گوييم اگر تنها همين يك روايت بود شايد مى شد چنين برداشتى را از آن حديث كرد ولى چكنيم كه احاديثى مخالف اين حديث حتى از خود زيد بن ثابت نقل شده است كه مى گفت:

«پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از دنيا رفت در حالى كه قرآن در مصحف واحدى جمع آورى نشده (1) التمهيد، ج 1، ص 283.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 231

بود».

پس ما نمى توانيم از آن حديث اوّل، تأليف مصطلح را استفاده كنيم و بگوييم

قرآن در زمان پيامبر جمع آورى شده بود كه بلكه مقصود همان نگارش و ترتيب آيات و سور بود نه آنكه در مصحف واحد جمع شده باشد.

پاسخ دليل سوم اينكه:

دلايل ششگانه اى كه آيت اللّه خوئى- رحمة اللّه عليه- براى رد نظريه كسانى كه قائل به جمع آورى قرآن در دوران پس از رحلت آن حضرتند نيز وافى به نظر نمى رسد، زيرا

اولا:

تناقضى بين روايات مربوط به جمع آورى قرآن نيست چرا كه شكى نيست كه به اشاره عمر، ابو بكر زيد بن ثابت را به جمع آورى قرآن مأمور كرد و به اين اعتبار مى توان جمع آورى اوليه را به هر سه آنها نسبت داد و اما نسبت دادن جمع آورى قرآن به عثمان، به اعتبار يكى كردن مصحفها و نسخه هاى مختلف است و نسبت دادن آن به عمر يقينا ناشى از اشتباه راوى است، زيرا به اجماع مورخان، عثمان بود كه به اين كار دست زد نه عمر.

ثانيا:

حديث مربوط به اينكه شش يا چهار نفر در عهد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرآن را جمع كرده اند، به معناى حفظ كردن قرآن است كه آيات قرآنى را تا آنجا كه نازل شده بود حفظ كرده و بخاطر سپرده اند و اين امر بر وجود نظم و ترتيب بين سوره ها دلالت ندارد.

ثالثا:

مسئله تحدّى به وسيله خود آيات و سوره هاست، نه به وسيله ترتيب موجود بين سوره ها تا بتوان به آن استدلال كرد، به علاوه، تحدّى در سوره هاى مكى (سوره يونس، آيه 38 و سوره هود، آيه 13) است و به طور قطع قرآن قبل از هجرت جمع آورى نشده بود. بنابر اين، مسئله تحدّى را نمى توان دليل

بر جمع قرآن در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرار داد.

رابعا:

اهتمام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نسبت به قرآن قابل انكار نيست و به همين جهت پس از نزول هر آيه، نسبت به ضبط آن در سوره مربوطه، علاقه شديد داشت و لذا نظم بين

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 232

آيات هر سوره در حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انجام گرفت، اما جمع سوره ها و ترتيب آنها به عنوان مصحف واحد در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انجام نشد، زيرا وحى به پايان نرسيده بود و هر آن نزول آيه اى انتظار مى رفت و جمع آورى قرآن در آن وقت در يك مجلد به عنوان يك كتاب عمل درستى به شمار نمى آمد و به همين جهت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به هنگام وفات خود كه به انقطاع وحى يقين پيدا كرد على عليه السّلام را به جمع آورى قرآن وصيت نمود.

خامسا:

معناى تواتر نصّ قرآنى، حصول يقين به وحى بودن آن، از هر مستند موثق و محكم است و در اينجا تواتر شايد به معناى مصطلح بين علماى علم اصول نباشد.

سادسا:

اينكه جمع آورى قرآن پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با تحريف آن ملازمه داشته باشد، صرف يك احتمال است كه سندى بر تأييد آن وجود ندارد و با شناختى كه نسبت به متصديان جمع آورى قرآن و انضباط آنان داريم و با توجه به قريب عهد آنان به زمان نزول آيات و احتياط شديد آنان نسبت به وحى، محلى براى

چنين احتمالى كه در آيات قرآنى نقصان يا زيادتى رخ داده باشد باقى نمى گذارد «1».

پاسخ دليل چهارم اينكه:

مطرح كردن تناسب بين سوره ها چيزى بيش از يك خيال واهى نيست، زيرا هيچ مناسبت ذاتى بين هيچ سوره اى با سوره هاى قبل و بعد خود وجود ندارد جز آنچه مفسران متكلّف تصور كرده اند كه پس از اجماع امت بر اينكه ترتيب سوره هاى قرآن، بى شك بر خلاف ترتيب نزول آنهاست، تصور باطلى است.

با توجه به مطالب فوق روشن است كه حق با كسانى است كه مى گويند قرآن در زمان پيامبر بصورت كنونى جمع نشده بود، گر چه تمامى قرآن در زمان پيامبر بر روى نوشت افزارهاى معمول آن زمان نگارش يافته بود ولى به صورت مصحف و دفترى (1) التمهيد، ج 1، ص 285 و 286 و آموزش علوم قرآن، ص 343 و 344.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 233

واحد جمع آورى نشده بود و شايد امكان جمع آن در يكجا با توجه به نوشت افزار آن، ممكن و ميسر هم نبود، لذا پس از رحلت پيامبر امير المؤمنين عليه السّلام و همچنين ابا بكر اقدام به نوشتن قرآن روى نوشت افزارى مانند پوست كرده اند كه تا قرآن قابل جمع در يك مجموعه و دوختن اجزاء آن با هم ممكن باشد و گر نه سنگ و چوب و استخوان و پوست و كاغذ را كه در زمان پيامبر قرآن بر روى آنها نوشته شده بود، نمى توان با هم دوخت و مصحف واحد را تشكيل داد.

2- جمع آورى قرآن پس از رحلت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

اشاره

پس از رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اصحاب اقدام به جمع آورى قرآن نمودند و آنها عده اى هستند كه اين كار را بلافاصله پس از رحلت، آغاز نموده و به دوران خلافت عثمان پايان پذيرفت

كه ديگر بعد از آن احدى به خود اجازه در به هم زدن نظم و ترتيب قرآن جمع شده توسط عثمان را نداده است. و در تاريخ علوم قرآنى اين جمعها را به چند قسمت و به نام چند نفر معرفى كرده اند كه عبارتند از:

الف- جمع آورى قرآن توسط امير المؤمنين عليه السّلام.

ب- جمع آورى قرآن به دستور ابا بكر توسط زيد بن ثابت.

ج- جمع آورى قرآن توسط بعضى از صحابه.

د- جمع آورى قرآن به دستور عثمان.

الف- جمع آورى قرآن توسط امير المؤمنين عليه السّلام
اشاره

چنانكه اشاره شد پس از رسول خدا بلافاصله عده اى از صحابه بر اساس احساس وظيفه به جمع آورى قرآن مشغول شدند و هر كدام مصحفى را تهيه نمودند، اما اينكه چه كسى قبل از همه اقدام به اين كار نموده، بين اهل سنت تا حدودى اختلاف است و هر كدام يكى از اين چهار نفر (على عليه السّلام، ابا بكر، عمر و سالم، غلام حذيفه) را سابق بر ديگران در اين كار معرفى كرده اند، ولى با دقت در كلمات و روايات آنها

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 234

على عليه السّلام در رأس اين چهار تن قرار دارد و رواياتى كه ذيلا از كتب آنها نقل مى شود مبيّن اين معناست.

ولى از ديدگاه علماى شيعه بالاتفاق، اوّل كسى كه اقدام به جمع آورى قرآن نموده است، حضرت امير المؤمنين عليه السّلام است و احدى در آن ترديد ندارد، براى اثبات اين مدعا به روايات ذيل اشاره مى شود:

- طبق نقل على بن ابراهيم قمى، اوّل كسى كه پس از در گذشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جمع آورى قرآن را به طور مستقيم و به وصيت

آن حضرت به عهده گرفت على بن ابى طالب عليه السّلام بود «1» وى در خانه نشست و به جمع آورى قرآن و مرتب كردن آن، حسب نزول، با شرح و تفسير موارد مبهم از آيات و بيان علل و زمان نزول، پرداخت و آن را بر اين روش بديع تكميل كرد.

- ابن نديم به صورت مستند نقل كرده است: على عليه السّلام پس از در گذشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سوگند ياد كرد كه تا قرآن را جمع نياورد، عبا بر دوش نگيرد، او سه روز «2» در خانه نشست تا قرآن را جمع آورد و آن اولين مصحفى است كه تمامى قرآن از قلب او در اينجا جمع آمده است، اين مصحف در خاندان «جعفر» نگاهدارى مى شد «3».

و ابن نديم سپس مى گويد: به عهد خود مصحفى را به خط على بن ابى طالب عليه السّلام كه اوراقى از آن از بين رفته بود، نزد ابو يعلى حمزه حسينى، ديده است كه به ارث در خاندان حسن حفظ مى شد «4».

- سيوطى از طريق ابن سيرين نقل مى كند كه على عليه السّلام پس از رحلت پيامبر فرمود: (1) تفسير قمى، ص 745 و بحار، ج 92، ص 28 و 52.

(2) شايد اشتباه از راوى باشد، زيرا درست آن است كه آن حضرت قرآن را در شش ماه جمع آورد و در اين مدت رداء بر دوش نگرفت مگر براى اداى نماز (مناقب، ج 2، ص 40).

(3) فهرست، ص 30.

(4) فهرست، ص 30.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 235

«سوگند ياد كردم كه رداء در بر نگيرم

جز براى نماز جمعه تا آنگاه كه قرآن را جمع آورى نمايم و در نتيجه به جمع آورى آن موفق شدم» «1».

سيوطى پس از نقل اين روايت اضافه مى كند، پس از بيعت مردم با ابى بكر، على عليه السّلام در خانه نشست، به ابى بكر گفتند على عليه السّلام نمى خواهد با تو بيعت كند، ابو بكر شخصى را نزد آن حضرت فرستاد و به او گفت: آيا بيعت با مرا مكروه مى دارى؟ على عليه السّلام فرمود: «من ديدم كه در كتاب خداوند چيزهايى افزوده مى شود، پس با خود گفتم كه جز براى نماز، رداء در بر نگيرم تا قرآن را جمع آورى كنم»، ابو بكر گفت: كار شايسته اى را انجام دادى «2».

- در اينكه نخستين جامع و مدون قرآن پس از رحلت رسول گرامى اسلام على عليه السّلام بود، روايات بسيارى از طرق شيعه و سنى وجود دارد كه نياز به نقل همه آنها نيست، مرحوم محدّث نورى در كتاب فصل الخطابش روايات زيادى را نقل كرده است و مرحوم محدث قمى نيز حديث سوگند امير المؤمنين عليه السّلام را به اين عبارت:

«اقسمت ان لا اضع ردائى على ظهرى حتّى اجمع ما بين اللّوحين»، نقل كرده است و همين مطلب را به صورت روايت ديگر به اين تعبير: «آلى علىّ ان لا يضع ردائه على عاتقه الّا للصّلوة حتّى يؤلّف القرآن او يجمعه» نقل كرد «3».

توصيف مصحف على عليه السّلام

مصحف امير المؤمنين عليه السّلام از ويژگيهاى خاصى برخوردار است از قبيل:

1- ترتيب موضوع بر حسب ترتيب نزول، به نحوى كه از اول بوده است با دقتى تمام.

2- ضبط نصوص كتاب به شكلى كه بوده بدون هيچ تغيير

و تحريفى و بدون آنكه (1) اتقان، ج 1، نوع 18.

(2) اتقان، ج 1، نوع 18.

(3) سفينة البحار، ج 2، ص 414.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 236

در ضبط كلمه يا آيه اى از آن، از اين قاعده عدول شده باشد.

3- ضبط قرائت آن، آنگونه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حرف به حرف قرائت كرده است.

4- در برداشتن توضيحات (قهرا در حاشيه) و ذكر مناسبتى كه موجب نزول آيه بوده و مكانى كه آيه در آنجا نازل شده و ساعت نزول آن و افرادى كه آيه درباره آنان نازل شده است.

5- تشريح جوانب عمومى آيات، به نحوى كه به زمان و مكان و شخص معينى اختصاص ندارد و عام و هميشگى است و مقصود از تأويل در گفته آن حضرت:

«و لقد جئتهم بالكتاب مشتملا على التّنزيل و التأويل» «1» همين است، «تنزيل» همان مناسبت زمانى است كه موجب نزول آيه اى بوده و «تأويل»، بيان مجراى عمومى آن است «2».

مصحف على عليه السّلام مشتمل بر دقايقى اين چنين بوده كه همه آن دقايق را على عليه السّلام از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرا گرفته بود بدون آنكه در ضبط آن كوچكترين تغييرى و يا كمترين اشتباهى رخ داده باشد چرا كه خود على فرمود:

«آيه اى بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل نشده است مگر آنگه آن را براى من قرائت كرده و به املاى آن حضرت، آن را به خط خود نوشتم و تأويل و تفسير، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه آن را به من آموخت و از خدا

خواست كه فهم و حفظ آن را بر من ارزانى دارد و من آيه اى از كتاب خدا و مختصات آن را كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به من املا كرده و من نوشتم، از اول كه درباره من دعا فرمود، فراموش نكردم» «3».

سرنوشت مصحف على عليه السّلام

سليم بن قيس هلالى از سلمان فارسى روايت كرده است كه چون امير (1) آلاء الرحمن، بلاغى، ج 1، ص 257.

(2) التمهيد في علوم القرآن، محمد هادى معرفت، ج 1، ص 292.

(3) تفسير برهان، ج 1، ص 16.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 237

المؤمنين عليه السّلام با عدم وفاى خلق مواجه شد، در خانه نشست و به جمع و تأليف قرآن پرداخت و تا پايان كار از خانه بيرون نيامد و تمام قرآن را در صفحاتى از انواع مختلف، گرد آورد، در اين خلال نمايندگانى از مردم به وى مراجعه كردند تا به خلافت با او بيعت كنند و او به عذر اشتغال به جمع آورى قرآن، آن را نپذيرفت، تا اينكه قرآن را در يك جا جمع آورد و اين كار را به پايان برد و آنگاه از خانه بيرون آمد و به سوى مردم رفت. و به روايت يعقوبى، اوراق قرآن را بر شترى حمل كرد و نزد مردمى كه در مسجد، اطراف ابو بكر جمع بودند رفت و خطاب به آنان فرمود:

«من پس از در گذشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و فراغ از دفن او، به جمع آورى قرآن مشغول شدم تا اينكه آن را در يك جا جمع كرده ام و آيه اى از قرآن نيست مگر

آنكه پيامبر بر من قرائت كرد و تأويل آن را به من آموخت، فردا نگوييد كه ما از چنين امرى غافل بوده ايم»، آنگاه مردى از بزرگان قوم ايستاد و به روايت اباذر «1» (عمر) نگاهى به قرآن على عليه السّلام كرده و گفت آن را باز گردان كه ما را به آن نيازى نيست و آنچه از قرآن پيش ماست ما را از آنچه تو مى گويى بى نياز مى كند!!! و على به خانه خود باز گشت «2».

و در روايت ديگر آمده است كه على عليه السّلام گفت: «قسم به خدا كه از اين پس هرگز آن را نخواهيد ديد، من پس از آنكه آن را جمع آوردم، خواستم به شما خبر دهم تا در قرائت از آن استفاده كنيد» «3».

در زمان عثمان كه مصحفهاى مختلف را جمع مى كردند، طلحه به امير المؤمنين عليه السّلام گفت: اگر مصحفى را كه پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جمع آورده اى به مردم عرضه كنى، مردم آن را خواهند پذيرفت، ولى على عليه السّلام آن را رد كرد.

طلحه گفت: چه چيز مانع شماست كه كتاب خدا را بر مردم عرضه كنى؟ (1) بحار، ج 92، ص 42، ح 2 و احتجاج طبرى، ج 1، ص 225- 228.

(2) سليم بن قيس، ص 72.

(3) صافى، ج 1، مقدمه ششم.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 238

على عليه السّلام پاسخى نداد. طلحه گفته خود را تكرار كرد و گفت: من معتقدم پاسخى جز اينكه قرآن را به مردم عرضه كنى ندارى، آنگاه على عليه السّلام به طلحه گفت: من تعمدا از دادن جواب خوددارى كردم، به

من بگو آنچه را اين مردم نوشته اند، تمامى آن قرآن نيست؟ يا هست؟

طلحه پاسخ داد كه تمامى آن قرآن است، على عليه السّلام گفت: بنابر اين اگر به همان عمل كنيد از آتش جهنم نجات مى يابيد و به بهشت داخل مى شويد.

و در اين وقت طلحه گفت: مرا كافى است اگر آن قرآن است مرا كفايت مى كند «1».

نظر عده اى از محدثان و محققان شيعه بر آن است كه مصحف على عليه السّلام به عنوان سپرده امامت به فرزندش امام مجتبى عليه السّلام رسيد و به تدريخ به همان عنوان «ميراث امامت» از امامى به امام ديگر منتقل گشت كه سرانجام در اختيار امام دوازدهم شيعيان حضرت حجة بن الحسن- عجل اللّه فرجه الشريف- قرار گرفت كه پس از ظهور خود، آن را به مردم ارائه خواهد فرمود «2».

و در اين رابطه مرحوم كلينى روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه آن حضرت فرمود: «وقتى كه قائم (عج) قيام كند، كتاب خدا را در حد واقعى آن خواهد خواند و مصحفى را كه على عليه السّلام نوشته بود ارائه خواهد داد ...» «3».

رواياتى كه دلالت دارند بر اينكه قرآن امير المؤمنين عليه السّلام اكنون در دست وليعصر (عج) مى باشد و حضرت پس از ظهورش آن قرآن را به مردم عرضه مى كند، بسيار است و عقيده اكثر علماى شيعه نيز بر اين است.

ب- جمع آورى قرآن به دستور ابا بكر توسط زيد بن ثابت
اشاره

وقتى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از دنيا رفت، ابى بكر بن ابى قحافه به عنوان خليفه (1) سليم بن قيس، ص 110 و بحار، ج 92، ص 42.

(2) بحار، ج 92، ص 42 و مقدمه ششم تفسير

صافى.

(3) اصول كافى، ج 4، ص 444 (ترجمه سيد هاشم رسولى).

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 239

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زمام امور مسلمين را در دست گرفت و همزمان با خلافت او مسيلمه كذّاب در يمامه ظهور كرده و عليه مسلمين وارد جنگ شد، ابى بكر سپاهى را- از گروهى كه عده اى از حفّاظ و قرّاء قرآن از جمله آن گروه بودند- براى نبرد با مسيلمه گسيل داشت، اين جنگ گر چه با پيروزى مسلمين و قتل مسيلمه پايان يافت ولى عده اى از قرّاء و حفّاظ قرآن به شهادت رسيدند كه مورخان تعداد آنها را تا هفتاد نفر كه همگى از صحابه بودند، نوشته اند.

همه مورخان و محقّقان، تاريخچه ذيل را- كه نشان دهنده انگيزه ابى بكر در جمع آورى قرآن بوده است- در كتاب خود ياد كرده و نوشته اند:

زيد بن ثابت مى گفت: پس از رخداد نبرد يمامه، مرا احضار كردند و من وارد بر ابا بكر شدم در حاليكه عمر بن خطاب در جلسه حضور داشت، ابى بكر گفت: عمر نزد من آمده و به من گزارش كرد كه [جنگ يمامه به قيمت شهادت عده اى از قرّاء و حافظان قرآن و ديگر مسلمين تمام شد و] كشتارى سخت بر حافظان قرآن وارد آمد، بيم آن دارم كه جنگهاى فرساينده و شديد ديگرى پديد آيد [و در نتيجه آن، بسيارى ديگر از قرّاء و حافظان به شهادت برسند] و بخش مهمى از قرآن از ميان برود. عمر گفت: به نظر من مصلحت در آن است كه فورا به جمع آورى قرآن اقدام شود. زيد بن ثابت مى گويد: من به

عمر گفتم: چگونه دست اندر كار عملى گرديم كه خود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بدان دست نيازيد؟

عمر گفت: سوگند به خدا! اين عمل، كار نيكى است، عمر همواره به من [زيد بن ثابت مراجعه مى كرد و اصرار خود را درباره جمع آورى قرآن به من ياد آورى مى كرد تا اينكه خداوند سينه ام را براى اين كار گشود و به من شرح صدرى عنايت فرمود، و بالاخره به مصلحت انديشى عمر، هم عقيده شدم و رأى او را ستودم و قبول كردم.

زيد بن ثابت مى گويد ابى بكر به من گفت: تو مرد جوان و در عين حال شخص خردمندى هستى و ما درباره شخصيت تو هيچگونه تهمتى را روا نمى بينيم و تو بودى كه براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وحى و كلام الهى را مى نگاشتى، بدين جهت بايد به

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 240

تتبع و پى جوئى از قرآن بپردازى و آن را فراهم آورى.

زيد بن ثابت مى گويد: اگر به من تكليف مى كردند كه يكى از كوهها را از جاى بركنم براى من سنگين تر و فرساينده تر از آن نبود كه مرا به جمع آورى قرآن مأمور ساختند [باز تكرار كردم چگونه به كارى آغاز كنم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن را انجام نداد؟

ابا بكر نيز در آغاز كردن به اين كار اصرار مى ورزيد و پيوسته به من مراجعه مى كرد تا آنكه به انجام آن راضى گشتم و به تتبع و جستجوى قرآن برآمدم و قرآن را از روى نوشته هاى روى شاخه هاى خرما و قطعات سنگ سفيد ظريف

و نيز با استمداد از سينه ها و حافظه مردم، فراهم آوردم تا آنگاه كه سوره توبه- يا پايان سوره توبه، يعنى آيه: لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ ... تا آخر سوره مذبور را نزد خزيمه انصارى يافتم كه نزد شخص ديگرى نيافته بودم [در سايه كوششهاى پيگير من، صحيفه هايى از قرآن فراهم آمد] و تا زمانى كه ابو بكر در قيد حيات بود اين صحيفه ها با او بود و پس از مرگ ابو بكر در اختيار عمر قرار گرفت و بعد از فوت عمر، نزد دخترش حفصه باقى ماند «1».

درباره جمع آورى قرآن، همزمان با خلافت ابى بكر، مطالب تاريخى ديگرى به چشم مى خورد كه از مجموع آنها چنين برمى آيد كه ابى بكر پس از نبرد يمامه، از بيم آنكه مبادا قرآن ضايع گردد، به وسيله عمر در مدينه به مردم اعلام كرد: آنچه از آيات قرآنى كه نزد آنهاست و يا آن را در حافظه خود سپرده اند، نزد او بياورند «2»، چون در جنگ يمامه عده زيادى از قراء و حفّاظ قرآن شهيد شدند و چنانكه يادآور شديم گويند: هفتاد يا چهار صد نفر «3» از حافظان قرآن به قتل رسيدند، به همين جهت (1) پژوهشى در تاريخ قرآن كريم، حجتى، ص 419، تاريخ القرآن، زنجانى، ص 62، سفينه البحار، ج 2، ص 414، فهرست، ابن نديم، صحيح بخارى، باب جمع القرآن، المصاحف، ابن اشته، ص 6، الاتقان، سيوطى، ج 1، نوع 18، البيان، ص 240.

(2) تاريخ القرآن، زنجانى ص 63 و 64 و البيان ص 243 و 244.

(3) البيان، ص 243.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص:

241

ابى بكر به عمر و زيد بن ثابت دستور داد تا بر در مسجد بنشينند و اگر كسى با يك يا دو شاهد، آيه يا آياتى از قرآن را براى آنها آورد، آن را بنويسند «1». زيد بن ثابت [همه اين دستورات را انجام داد] و پايان سوره توبه را نزد ابى خزيمه يا خزيمة بن ثابت انصارى يافت «2».

چنانكه از تاريخ، مشهود است، پس از آنكه مسئولين امر، مصحف على عليه السّلام را نپذيرفتند و با خشونت آن را رد كردند، با توجه به وصيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در رابطه با جمع قرآن و شهادت عده كثيرى از حافظان قرآن در جنگ يمامه، ضرورت جمع قرآن در يكجا احساس مى شد، لذا اقدام به جمع قرآن شد و معقول هم نبود كه قرآن همچنان بر قطعات چوب و استخوان و در سينه مردم پراكنده باشد زيرا قرآن مرجع اوّليه تشريع اسلامى و بنيان محكم، ساخت حيات اجتماعى در تمام شئون مختلف آن در آن زمان به شمار مى آمد و نبايد همچنان پراكنده باشد.

روش و مبناى كار زيد بن ثابت در جمع آورى قرآن

زيد بن ثابت كه با تشويق عمر و دستور ابا بكر، كار خود را در نگارش و جمع قرآن آغاز كرد، از منابع و مصادر متنوعى (كه همه آنها مؤيد يكديگر بودند) استفاده كرد و ما به اين منابع، اشاره مى كنيم:

الف- زيد بن ثابت خود از كتّاب و حفّاظ وحى بوده و نخست براى جمع آورى و نگارش قرآن، از مايه هايى كه شخصا اندوخته بود بهره مند مى گرديد.

ب- پس از آنكه به مردم اعلام شد، محفوظات و نوشته هاى قرآنى را بياورند، زيد بن ثابت نوشته هاى قرآنى را

با تأييد يك يا دو گواه در صحيفه ها مى نوشت، يعنى در حقيقت، زيد صرفا به منبع اوّل يعنى محفوظات و مكتوبات شخصى اكتفا نكرد (1) تاريخ القرآن، زنجانى، ص 64.

(2) فهرست، ابن نديم، اتقان، سيوطى، ج 1، نوع 18، مباحث في علوم القرآن، ص 76.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 242

بلكه در صورت تأييد اين محفوظات و مكتوبات به وسيله نوشته اصحاب و گواهى شهود بر نگارش آن در حضور پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از آنها براى فراهم آوردن قرآن، مدد مى گرفت و اين خود نشانه دقت و احتياط زيد در جمع و تدوين قرآن بوده است.

و مجموعا زيد بن ثابت از دو منبع مطمئن يعنى حافظه مردم و نگارشهاى قرآنى- به شرط آنكه با هم هم آهنگى مى داشتند- مستفيض بود.

ج- بعضى از محققان نوشته اند: علاوه بر منابع فوق، يكى از اهم منابع زيد بن ثابت در جمع آورى و تدوين قرآن، نسخه اى از قرآن بود كه در خانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرار داشت، چون كتّاب و نويسندگان وحى، وقتى قرآن را مى نوشتند، نسخه اى را به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى دادند، لذا حارث محاسبى مى گويد: جمع آورى قرآن در زمان ابا بكر، كار بى سابقه اى نبوده است و مردم در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرآن را روى رقعه ها (برگها) و استخوانها و جريده خرما به طور پراكنده مى نوشتند و ابى بكر دستور داد آنها را بر روى برگهاى كاغذ و پوست منتقل سازند و بالاخره روى نوشت افزارهاى قابل ضبط و تنظيم، استنساخ

نمايند و گرد آورندگان قرآن در زمان ابا بكر اين كار را به انجام رساندند و با رشته اى نخ، آنها را به هم دوختند تا چيزى از آن ساقط نگردد «1».

اين كار جمع آورى قرآن در ظرف مدت يك سال انجام گرفت و زيد با كوششهاى فراوان خود، صحيفه ها را آماده ساخت، چون او پس از جنگ يمامه به اين كار مشغول شد و از آن تاريخ تا وفات ابا بكر بيش از يك سال به طول انجاميد.

با توجه به مطالب فوق، روشن است كه اين جمع آورى طبق پيشنهاد و تحريك عمر و دستور ابا بكر و فعاليتهاى زيد بن ثابت كه در حقيقت مجرى طرح بود، انجام گرفت. ضمنا بايد توجه داشت كه جمع قرآن در اين زمان به صورت مجلد واحد نبود بلكه چندين صحيفه بود. (1) برهان، زركشى، ج 1، نوع 13، ص 300.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 243

سرنوشت صحيفه هاى قرآنى ابا بكر

صحيفه هاى قرآنى كه در زمان ابا بكر فراهم آمد و داراى آيات مرتبى در سوره ها بود، نزد خود او حفظ و نگاهدارى مى شد و پس از فوت او به عمر رسيد و پس از عمر نزد دختر او حفصه ماند، سپس براى جمع آورى قرآن در زمان عثمان، آن را از حفصه به عاريت گرفتند و دوباره به او عودت دادند و طبق برخى از روايات، تا هنگام مرگ حفصه نزد خود او بود و گويند مروان خواست اين صحيفه ها را از حفصه بگيرد تا آن را بسوزاند، ولى حفصه از تسليم آن خوددارى كرد تا آنگاه كه حفصه از دنيا رفت و مروان بر آن صحيفه ها دست يافت

و آنها را سوزاند، مروان انگيزه خود را در سوزاندن آنها بدينگونه توجيه مى كرد: آنچه در صحيفه هاى مذبور وجود داشت در «مصحف امام» عثمان پياده شد و در نتيجه بدانها نيازى نيست و براى اينكه مبادا در طى مرور زمان در «مصحف امام» ترديدى راه يابد من آنها را سوزاندم «1»!! ولى زهرى در سرنوشت صحيفه هاى مذبور چنين مى گويد: وقتى حفصه از دنيا رفت، عثمان از عبد اللّه بن عمر خواست صحيفه هاى مذكور را براى او بياورد، وقتى آورد، عثمان آن را سوزاند و يا طبق برخى از روايات، آن را با آب شست و محو ساخت «2».

چرا ابا بكر زيد را براى جمع آورى قرآن انتخاب كرد؟

زرقانى در اين رابطه مى گويد: ابا بكر به هدايت خداوند، مردى را از بهترين اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى انجام اين كار انتخاب كرد كه او زيد بن ثابت است، زيرا او داراى خصوصياتى در كار جمع آورى قرآن بوده كه مجموعه اين خصوصيات در فرد (1) برهان، زركشى، ج 1، ص 239، و المصاحف، ابن اشته، ص 24، پژوهشى در تاريخ قرآن كريم، ص 433 و ارشاد السّارى، در شرح بخارى، از قسطلانى، ج 7، ص 449.

(2) مقدّمتان، ص 22.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 244

ديگرى وجود نداشت، زيرا: او از «حافظان» قرآن و از «نويسندگان» وحى به شمار مى آمد و در آخرين عرضه قرآن بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حاضر بوده است. علاوه بر آنكه به وفور عقل، پرهيزگارى شديد، امانت كامل، خلق در حد كمال و پايدارى در دين، شهرت داشته است «1».

بررسى:
اشاره

چنانكه ملاحظه كرده ايد، زرقانى هشت صفت براى زيد قائل شد كه به عقيده او اين مجموعه در بقيه اصحاب نبود، لذا ابا بكر بخاطر اين خصوصيات زيد را انتخاب كرده است، ولى اين نظر به دلايلى كه ذيلا اشاره مى شود مورد قبول ما نيست، زيرا

اولا:

كسانى كه در حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرآن را جمع كرده و آن را حفظ كرده و در سينه سپردند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مردم را در مورد قرآن به آنها ارجاع مى داد، چهار نفر بودند كه «زيد» جزء آنها نبود و آنها عبارتند از: «عبد اللّه بن مسعود، ابىّ بن كعب، معاذ بن جبل و سالم غلام حذيفه» «2».

ثانيا:

بقيه صفاتى كه زرقانى براى زيد بر شمرد در اين افراد نيز وجود داشت، پس چرا ابا بكر يكى از آنها را اختيار نكرد؟

ثالثا:

عبد اللّه بن مسعود بود كه در آخرين عرضه قرآن بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حضور داشت نه زيد بن ثابت، ابن عباس مى گويد: در رمضان هر سال يكمرتبه قرآن بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرضه مى شد و فقط در سال در گذشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود كه دو بار قرآن بر وى عرضه شد كه عبد اللّه بن مسعود در اين مراسم شركت داشت و شاهد نسخ و بدل آن بود «3».

به هر حال، سابقه ابن مسعود نسبت به قرآن و اينكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم معارف آن را به وى آموخته، معروف است «4». (1) مناهل العرفان، زرقانى، ج 1، ص 243.

(2) صحيح بخارى، ج 5، ص 34 و ج 6، ص 229.

(3) طبقات، ابن سعد، ج 2، ص 342.

(4) صحيح بخارى، ج 5، ص 35 و ج 6، ص 229 و طبقات ابن سعد، ج 2، ص 355 و مستدرك حاكم، ج 2، ص 220.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 245

رابعا:

بقيه صحابه از شهرت بيشترى برخوردار بودند، به عنوان نمونه: «ابىّ بن كعب» بزرگترين قارى قرآن در بين اصحاب پيامبر بوده و خداوند امر كرده كه تمام قرآن بر وى عرضه گردد و او به «سيدّ القرّاء» شهرت داشته است «1».

و همچنين «معاذ بن جبل» كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درباره اش فرموده است: او در علوّ رتبه، پيشواى همه دانشمندان است و او را در مكه باقى گذاشت تا به مردم فقه بياموزد و براى

آنان قرآن قرائت كند «2».

خامسا:

يكى از امتيازات زيد كاتب وحى بودن او بود، خوشبختانه طبق روايات صحيح كتابت وحى او در هنگامى بود كه ابىّ بن كعب حاضر نبوده است: يعنى در غياب ابىّ بن كعب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كتابت وحى را به زيد محول مى كرد «3».

بنابر اين، با وجود چنين صحابه اى، قطعا نوبت به زيد نمى رسيد و جالب اينجاست كه زرقانى در بيان صفات و ويژگيهاى هشتگانه براى زيد مدركى ارائه نداده است.

واقع امر اين است كه موضوع قبل از آنكه به صفات زيد مرتبط باشد، جنبه سياسى داشته است و آنچه كه موجب امتياز زيد گشته همان است كه بخارى در صحيحش آورده است كه ابو بكر به زيد گفت: «انّك شابّ عاقل لا نتّهمك»، يعنى: «تو جوان عاقلى هستى كه مورد اتّهام ما نيستى».

و به عبارت ديگر: تو مورد اعتماد نظام حاكم هستى و بحق با مراجعه به تاريخ روشن مى شود كه مسئله اين چنين بوده و زيد در مبارزه مهاجرين و انصار در سقيفه با اينكه خود از انصار بود، جانب مهاجرين را گرفته بود و گفته بود چنانكه پيامبر از مهاجران بود، امام نيز بايد از آنها باشد و ما انصار موظف به اطاعت هستيم!! اين سخن بكر زيد، موجب خشنودى ابا بكر شده و به انصار گفته بود: خداوند به شما (1) بخارى، ج 6، ص 230 و طبقات ابن سعد، ج 2، ص 341.

(2) طبقات، ج 2، ص 347 و 348.

(3) اسد الغابه، ج 1، ص 50.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 246

پاداش خير دهد و گفته گوينده اى

از خودتان را تأييد كنيد و قسم به خدا! اگر جز اين بگوييد با شما مصالحه نخواهيم كرد «1».

ابو بكر اين صميميت زيد را در آن موقع حساس و خطير فراموش نكرده و به همين جهت او را براى جمع آورى قرآن برگزيد، نه آنكه او از بقيه صحابه افضل بود «2».

به علاوه، طبق شواهد تاريخى، زيد با على عليه السّلام نيز ميانه اى نداشت «3» و اين جهت نيز مى تواند براى او نزد ابا بكر مزيتى باشد.

ج- جمع آورى قرآن توسط بعضى از صحابه «4»
اشاره

پس از در گذشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گروهى از بزرگان صحابه، اقدام به تأليف و جمع آورى قرآن در يك مجلّد كردند كه هر يك نظم و ترتيب خاص به خود را داشته و آن را «مصحف» مى ناميدند.

گفته شده است: اوّل كسى كه قرآن را در مصحف جمع آورى كرده، يعنى سوره هاى آن را همچون كتابى منظم مرتب كرده است، «سالم»، غلام حذيفه بود «5» و چون براى نامگذارى آن مشورتهايى صورت گرفت، بعضى نام «سفر» را براى آن (1) تهذيب، ابن عساكر، ج 5، ص 446 و 244.

(2) التمهيد، ج 1، ص 305 به بعد.

(3) براى آگاهى به زندگى «زيد» به كتابهاى مروج الذهب، ج 2، ص 342 و طبقات، ابن سعد، ج 2، ص 358 و تهذيب، ابن عساكر، ج 5، ص 443- 446 و تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 145 و فتح البارى، ج 9، ص 16، و ... مراجعه كنيد.

(4) التمهيد، ج 1، ص 307 به بعد.

(5) در اينكه اول كسى كه قرآن را پس از رسول خدا به صورت يك كتاب جمع كرده چه

كسى است بين اهل سنت اختلاف است ولى چنانكه ما قبلا در ضمن جمع قرآن توسط امير المؤمنين عليه السّلام گفته ايم، آنچه در مجموع از روايات شيعه و سنى به دست مى آيد، اول كسى كه قرآن را بدين صورت جمع كرد، امير المؤمنين عليه السّلام بود، زيرا طبق وصيت پيامبر بلافاصله پس از دفن آن حضرت، مشغول جمع آورى قرآن شد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 247

انتخاب كردند، ولى «سالم» خود اين نام را نپسنديد، زيرا نامگذاريهاى يهود است و گفت: در حبشه ديده ام كه نظير آن را «مصحف» مى نامند و بر اين نظر اتفاق كردند كه آن را «مصحف» بنامند. اين روايت را سيوطى در اتقان، از ابن اشته در كتاب مصاحف نقل كرده است «1».

همچنين، ابن مسعود، ابى بن كعب و ابو موسى اشعرى، قرآن را جمع آوردند و ابو موسى مصحف خود را «لباب القلوب» نام نهاد و از جمله اينها مقداد بن اسود و معاذ بن جبل هستند. از حديث عراقى كه وى از عايشه خواسته كه مصحف خود را به وى نشان دهد بر مى آيد كه عايشه نيز مصحفى خاص خود داشته است، بخارى از ابن ماهك روايت مى كند كه وى گفته است: من نزد عايشه بودم كه عراقى به آنجا آمد و مسائلى از عايشه پرسيد، از جمله تقاضا نمود كه مصحف او را ببيند، عايشه گفت:

براى چه؟ و عراقى پاسخ داد: شايد بخواهم بر آن اساس قرآن را جمع آورى كنم چه در حال حاضر به صورت تأليف نشده يعنى بدون نظم و ترتيب مورد استفاده است و يا اينكه مردم در نظم آيات و تعداد

آن اختلاف دارند.

عايشه مى گويد: به هر نحوى كه مى خواهند بخوانند براى تو چه ضررى دارد؟

و آخر الأمر مصحفى را به وى ارائه داد و آيات (تعداد آيات) آن را بر وى املا كرد «2».

بنابر اين، چندين مصحف وجود داشت كه بعضى از اين مصاحف در جامعه اسلامى آن روز از موقعيت ممتازى برخوردار شده بودند، از جمله «مصحف عبد اللّه بن مسعود» بود كه مورد استفاده مردم كوفه قرار گرفت، مردم بصره، مصحف «ابو موسى» را براى خود انتخاب كردند و مردم شام به مصحف «ابىّ بن كعب» مراجعه مى نمودند، مردم دمشق خصوصا مصحف «مقداد بن اسود» را برگزيدند و در روايت كامل ابن اثير است كه مردم حمص، قرائت «مقداد» را پذيرفته (1) اتقان سيوطى، ج 1، نوع 18، و مصاحف، سجستانى، ص 11- 14.

(2) صحيح بخارى، ج 6، ص 228.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 248

بودند «1».

اوصاف مشترك مصحفهاى صحابه

همه مصحفهاى آن زمان در يك جهت مشترك بودند و آن اين بود كه سوره هاى بزرگ بر سوره هاى كوچك مقدم بوده و با نظم و ترتيبى خاص تنظيم شده بودند:

1- سوره هاى طوال، يعنى هفت سوره بزرگ: «بقره، آل عمران، نساء، اعراف، انعام، مائده و يونس»، به ترتيب در اول مصحف قرار داشت.

2- پس از آنها سوره هاى «مئين» يعنى سوره هايى كه حدود يكصد آيه دارند و تقريبا دوازده سوره است، ضبط شده بود.

3- و سپس «مثانى» يعنى سوره هايى كه تعداد آيات آنها كمتر از يكصد آيه است و حدود بيست سوره است، قرار مى گرفت. وجه تسميه و نامگذارى اين سوره ها به «مثانى» گفته اند از اين جهت است كه قرائت دوباره آنها بيشتر از سوره هاى

بزرگ است.

4- و پس از مثانى، «حواميم» قرار داشت، يعنى سوره هايى كه با «حم» آغاز مى شوند و آن هفت سوره است.

5- «ممتحنات» كه نزديك به بيست سوره است پس از «حم» ها قرار دارند.

6- آخرين قسمت «مفصّلات» است كه الرحمان تا آخر قرآن، در اين قسمت است. و علت نامگذارى آنها به اين نام، نزديكى فواصل آنها و زيادتى فصول آنهاست.

اين است وصف عمومى همه مصحفهاى صحابه كه بيشتر با مصحف ابن مسعود، تطبيق مى كند و ديگر مصحفها از نظر تقدم و تأخّر بعضى از سوره ها و يا تعداد آنها (1) كامل، ابن اثير، ج 3، ص 55، صحيح بخارى، ج 6، ص 225، المصاحف، ابن ابى داوود سجستانى، ص 11 و 14.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 249

اختلافاتى با يكديگر دارند «1» كه نيازى به ذكر همه آنها نيست.

زمان و سرنوشت اين مصحفها

مدت عمر اين مصحفها بسيار كوتاه بود و به زمان عثمان، با يكى كردن مصاحف مختلف، پايان يافت و مصحفهاى صحابه را سوزاندند و يا پاره كرده اند.

انس بن مالك مى گويد: عثمان نسخه اى از مصحفى را كه استنساخ كرده بود، به مناطق مختلف فرستاد و دستور داد غير از اين نسخه، هر چه از قرآن در صحيفه و يا مصحف ديگرى است بسوزانند «2».

بعضى از اين مصاحف عمرى درازتر داشتند از جمله، مصحفى كه در اختيار حفصه بود و عثمان از وى خواست كه آن را در اختيار او بگذارد تا براى مقابله با نسخ ديگر مورد استفاده قرار گيرد كه وى از تسليم آن به عثمان امتناع كرد و عثمان تعهد كرد كه آن را به وى باز گرداند «3» و به همين

جهت آن را به وى مسترد داشت كه تا هنگام مرگ حفصه در اختيار او بود و پس از مرگ وى به امر مروان پاره شد.

از روايت ابو بكر بن داوود بر مى آيد كه فرزندان ابىّ بن كعب، نسخه اى از مصحف پدر خود را پنهان از ديگران نگهدارى مى كردند، چه او مى گويد: گروهى از مردم عراق از محمد بن ابىّ خواستند كه مصحف پدر خود را به آنان نشان دهد كه او در پاسخ گفت: عثمان آن را گرفت و هر چه اين گروه اصرار كردند نتيجه اى نگرفتند و اين بر ميزان ترس محمّد از نظام حاكم دلالت دارد «4».

در روايت طبرى است كه ابن عباس، مصحفى را به ابو ثابت تسليم كرد و گفت:

اين مصحف، بر اساس قرائت ابى بن كعب است و موجود بود تا اينكه در اختيار (1) آموزش علوم قرآن، ترجمه التمهيد، ج 1، ص 372 از ابو محمد وكيلى.

(2) بخارى، ج 6، ص 226.

(3) مصاحف، سجستانى، ص 9.

(4) مصاحف، سجستانى، ص 25.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 250

نصير بن ابى الأشعث اسدى كوفى قرار گرفت و روزى يحيى بن عيسى الفاخورى، پيش او رفت و به اين مصحف مراجعه كرد «1»، طبق اين روايت، اين مصحف دست كم تا اواخر قرن دوم باقى بوده است، زيرا يحيى بن عيسى در سال 201 در گذشت «2».

در روايات اهل بيت عليهم السّلام آمده كه امام صادق عليه السّلام فرمود: ما قرآن را به قرائت ابىّ (ابى بن كعب) مى خوانيم «3».

اما ابن مسعود از تسليم مصحف خود به فرستاده خليفه، خوددارى كرد و با سر سختى تمام در

مقام حفظ آن بر آمد كه به مشاجره شديد بين او و عثمان منجر شد.

و اين سرسختى براى وى عواقب ناخوشايندى داشت. او علاوه برخوردارى از تسليم مصحف خود به فرستاده خليفه، به مردم اعلام كرد كه من مصحف خود را نگه مى دارم و از مردم نيز خواست مصحف خود را خود حفظ كنند «4» و مردم را به مخالفت با حكم خليفه وقت تشويق كرد و همين امر موجب احضار او از كوفه به مدينه شد و در مدينه بين او و عثمان سخنان تندى ردّ و بدل گرديد كه به كتك زدن و اخراج ذلتبار او از مسجد و شكسته شدن استخوانهاى پهلو و سينه او منجر شد.

«ابن مسعود» بر اثر اين حادثه عليل شد، عثمان به عيادت او رفت و از وى پرسيد: درباره من چه گفته اى؟ ابن مسعود گفت: آنچه با من كرده اى؟ به امر تو مرا معلول كرده اند كه به اداى نماز ظهر و عصر قادر نيستيم و تو عطيّه مرا قطع كردى، عثمان گفت: آنچه با تو شده با من تلافى كن و اين نيز عطيه توست كه تسليم مى كنم.

ابن مسعود گفت: آن روز كه نيازمند آن بودم به من ندادى و امروز كه از آن بى نيازم به من مى دهى! نه، من به آن احتياجى ندارم.

ابن مسعود از عثمان ناراضى بود تا مرگ او فرا رسيد، عمار ياسر پنهان از عثمان بر (1) تفسير طبرى، ج 5، ص 9.

(2) تهذيب التهذيب، ج 11، ص 263.

(3) وسائل الشيعه، ج 4، ص 821.

(4) مصاحف، سجستانى، ص 15.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 251

جنازه او نماز

گذارد و همچنين وقتى «مقداد» در گذشت بر حسب وصيت او، بر جنازه وى نماز خواند و بر اثر آن، غضب عثمان بر عمّار شدت گرفت و او را سخت تهديد كرد «1».

با اين همه، مصحف ابن مسعود تا دير زمانى در دست بوده و ابن نديم مى گويد:

مصحفهاى متعددى را ديده ام كه نساخ و نويسندگان آنها مى گفتند كه مصحف عبد اللّه بن مسعود است كه برخى از آنها در دويست سال قبل نوشته شده بود «2».

از عبارت زمخشرى در كشاف نيز به دست مى آيد كه اين مصحف تا قرن ششم در دست بوده است، زيرا او مى گويد: در مصحف ابن مسعود چنين آمده است ...

و ظاهر اين عبارت اين است كه خود، مطلب منقول را در اين مصحف ديده است و صرف نقل از اين مصحف نيست «3».

براى هر يك از مصحفهاى صحابه مشخصات مخصوص به آنها بوده است كه براى آگاهى به آنها به كتاب: التمهيد في علوم القرآن، تأليف محمد هادى معرفت، جلد اول، از صفحه 312 تا 331 مراجعه كنيد.

د- جمع آورى قرآن به دستور عثمان «4»
اشاره

همانطور كه گفته شد: دوره پس از در گذشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دوره جمع آورى قرآن به شمار آمده است، بزرگان صحابه بر حسب دانش و كفايت خود، به جمع آورى آيات و مرتب كردن سوره هاى قرآن دست زدند و هر يك، آن را در مصحفى خاص (1) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 160 و شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 41- 45 را ملاحظه كنيد.

(2) فهرست، ابن نديم، ص 46.

(3) كشاف، زمخشرى، ج 2، ص 410، آيه 71 از سوره هود

و ج 4، ص 490، آيه 7 از سوره مجادله.

(4) ر. ك. التمهيد في علوم القرآن، ج 1، ص 334 به بعد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 252

خود گرد آوردند و برخى كه خود از عهده اين كار بر نمى آمدند به ديگران متوسل شدند تا مصحفى براى آنها استنساخ كنند و يا آيات و سوره هاى قرآن را در مصحفى براى آنان گرد آوردند، به اين ترتيب و با گسترش قلمرو حكومت اسلام، تعداد مصحفها رو به فزونى گذاشت، مسلمانان هر روز در گسترش و در كشورهاى اطراف پراكنده بودند و به نسخه هايى از كتاب خدا، احساس احتياج مى كردند، چه اين كتاب، تنها دستور آسمانى بود كه مسلمانان، تمام جوانب زندگى خود را بر اساس آن تنظيم مى كردند و براى آنان منبع احكام و قانونگذارى و تشكيلات به شمار مى آمد.

بعضى از اين مصحفها به تبع موقع و پايگاه جمع كننده آن در جهان اسلام آن روز، مقام والايى را كسب كرده بود، مانند: مصحف عبد اللّه بن مسعود، صحابى بزرگوار كه مرجع اهل كوفه به شمار مى آمد كه كوفه در آن روز، مركز علم و درس و بحث معارف اسلامى در سطح عالى بوده و مصحف ابىّ بن كعب كه مورد توجه مردم، در بلاد شام قرار داشت و مصحف ابو موسى اشعرى كه در بصره و مصحف مقداد بن اسود كه در دمشق مورد توجه بود.

اختلاف مصحفها با يكديگر

چون جمع كنندگان مصحفها متعدد بودند و ارتباطى با يكديگر نداشتند و از نظر كفايت و استعداد و توانايى انجام اين كار يكسان نبودند، نسخه هر كدام، شامل همان بود كه خود جمع آورى كرده بودند

و آنچه در اين مصحفها جمع آورده بودند از نظر روش و ترتيب و قرائت با يكديگر يكسان نبودند و طبيعى بود كه در اين قبيل كارها انفرادى، اختلافاتى نيز وجود داشته باشد.

بدون شك، اين اختلاف در مصحفها و قرائتها، اختلاف بين مردم را ايجاب مى كرد و در اجتماعاتى كه به مناسبتهاى مختلف با يكديگر داشتند، اين اختلافات مورد بحث واقع مى شد و چه بسا مسلمانان ساكن نقاط دور از يكديگر كه به مناسبت شركت در جنگ و يا مناسبات ديگر با هم جمع مى شدند، بر اثر تعصّبى كه نسبت به

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 253

مذهب و يا عقيده و رأى خود داشتند، در اين مورد به محكوم كردن يكديگر دست مى زدند و همين امر به نزاع و جدال بين آنان منجر مى شد.

نمونه هايى از اين اختلافات بين مردم

در اينجا به عنوان نمونه به برخى از اختلافات مردم و تعصب آنها نسبت به قرائتهاى صاحبان اين مصحفها اشاره مى كنيم:

1- در باز گشت از جنگ سرزمين آذربايجان، حذيفه به سعيد بن عاص- كه با او بود- گفت: در اين سفر به موضوعى برخورد كردم كه اگر ناديده گرفته شود، موجب اختلاف مردم در مورد قرآن خواهد شد كه هيچگاه نمى توان آن را چاره كرد.

سعيد پرسيد: موضوع چيست؟ گفت: مردمى را از حمص ديدم كه تصور مى كردند قرائت آنان بهتر از قرائت ديگران است و آنان قرآن را از «مقداد» فرا گرفته اند. مردم دمشق را ديدم كه مى گفتند: قرائت آنان بهتر از ديگر قرائتهاست.

اهل كوفه را ديدم كه قرائت ابن مسعود را پذيرفتند و همين عقيده را درباره قرائت او دارند. همچنين مردم بصره كه قرآن را طبق

قرائت ابو موسى اشعرى قرائت مى كنند و مصحف او را «لباب القلوب» مى نامند.

چون حذيفه و سعيد به كوفه رسيدند، حذيفه اين موضوع را با مردم در ميان گذاشت و از آنچه بيم داشت به مردم هشدار داد، صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بسيارى از تابعين با وى موافقت كردند، اصحاب ابن مسعود به وى اعتراض كردند كه: چه ايرادى به ما دارى؟ مگر جز اين است كه ما قرآن را وفق قرائت ابن مسعود، قرائت مى كنيم؟

حذيفه و موافقان او به خشم آمده به آنان گفتند: ساكت باشيد كه به خطا مى رويد.

حذيفه گفت: به خدا سوگند! اگر زنده باشم اين موضوع را با خليفه مسلمين (عثمان) در ميان مى گذارم تا چاره اى بينديشد. ابن مسعود با حذيفه به درشتى سخن گفت:

سعيد، سخت عصبانى شد و مجلس را ترك گفت: مردم نيز پراكنده شدند و حذيفه با

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 254

عصبانيت براى ملاقات با عثمان حركت كرد «1».

2- يزيد نخعى مى گويد: در زمان ولايت وليد بن عقبه- كه از جانب عثمان والى كوفه بود- به مسجد كوفه رفتم، در آنجا گروهى گرد هم جمع بودند كه حذيفه بن يمان در آن جمع بود، در آن وقت، كسى فرياد بر آورد: هر كس كه پيرو قرائت ابو موسى اشعرى است به زاويه نزديك باب كنده؟ و آنان كه پيرو قرائت ابن مسعودند به زاويه نزديك خانه عبد اللّه بيايند، دو گروه درباره آيه اى از سوره بقره با هم اختلاف داشتند يكى مى گفت: «و اتمّوا الحجّ و العمره للبيت» و ديگرى مى گفت:

«و اتمّوا لحج و العمرة للّه»، حذيفه سخت ناراحت

شده و چشمان او سرخ شده گريبان چاك داد و گفت: همين اختلافات قبل از شما نيز وجود داشت و موضوع مراجعه به عثمان را براى رفع اين اختلافات مطرح كرد.

ابن حجر نقل كرده كه ابن مسعود به حذيفه گفت: به من خبر دادند كه تو چنين گفته اى؟ حذيفه گفت: آرى من دوست ندارم كه بگويند: قرائت فلان و قرائت فلان و همانند اهل كتاب دچار اختلاف شوند «2».

3- ابن اشته از انس بن مالك، روايت كرده است كه در كوفه و در زمان عثمان نسبت به قرآن اختلاف داشتند، معلمى قرآن را طبق قرائت يكى از صاحبان مصحفها تعليم مى داد و معلمى ديگر طبق قرائت ديگر و اين به اختلاف بين جوانان منجر مى شد و اين اختلاف به معلمان مى رسيد و هر يك قرائت ديگرى را غلط مى شمرد، اين خبر به عثمان بن عفان رسيد و گفت: با حضور من قرآن را تكذيب مى كنيد و آن را به غلط مى خوانيد هر كس (در چاره انديشى اين مشكل) از من دورى گزيند به تكذيب و غلط شديدترى گرفتار آمده است «3».

از بكير الاشبح روايت شده كه در عراق كسى از كس ديگر قرائت آيه اى را (1) كامل، ابن اثير، ج 3، ص 55.

(2) فتح البارى، در شرح بخارى، ج 9، ص 15.

(3) اتقان، سيوطى، ج 1، نوع 18.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 255

مى پرسيد و چون آيه را قرائت مى كرد، مى گفت: اين قرائت درست و قابل قبول نيست و اين موضوع بين مردم شايع شد تا آنكه در اين باره با عثمان مذاكره كردند «1».

به هر حال، حوادثى از اين قبيل

پيرامون قرائت قرآن و اختلاف درباره آن اگر بوسيله مردانى همچون حذيفه پيش بينى و تدارك نمى شد به حوادثى ناخوشايند و فتنه هايى بدفرجام منجر مى شد.

ورود حذيفه به مدينه

حذيفه پس از باز گشت از جنگ آذربايجان و آمدنش به كوفه و مشورت با اصحاب و تابعين براى پيشنهاد به عثمان در توحيد مصحفها براى رفع اختلاف و به دست آوردن موافقت اكثر آنها جز ابن مسعود، به سرعت طرف مدينه حركت كرد تا عثمان را بر انگيزد كه امت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را قبل از پراكندگى دريابد.

حذيفه پس از ورود به مدينه به نزد عثمان رفته و چنين گفت: اى خليفه مسلمين! من بدون پرده پوشى هشدار مى دهم، اين امت را درياب پيش از آنكه گرفتار همان اختلافى شوند كه يهود و نصارى به آن گرفتار آمدند.

عثمان پرسيد: موضوع چيست؟ حذيفه گفت: در جنگ سرزمين آذربايجان شركت داشتم، در آنجا مردم شام، قرآن را به قرائت «ابى ابن كعب» مى خواندند كه مواردى از آن را مردم عراق نشنيده اند، مردم عراق از قرائت «ابن مسعود» پيروى مى كردند كه در مواردى مردم شام از آن بى اطلاع بودند و هر گروه، گروه ديگر را تكفير مى كرد «2». (1) فتح البارى، ج 9، ص 16.

(2) صحيح بخارى، ج 6، ص 225، المصاحف، ص 19- 20 و الكامل، ج 3، ص 55.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 256

مشورت عثمان با صحابه

اين حوادث و مشابه آن كه از نهايت وخيمى حكايت كرد، عثمان را بر آن واداشت كه بدان توجه كند و به جدّ در تدارك آن بكوشد كه كارى بوده است بس بزرگ و پديده اى بوده است جديد كه هيچيك از پيشينيان به چنين كارى دست نزده است، علاوه بر آن مشكلات و موانعى كه در مرحله اجراى اين كار ديده مى شود،

زيرا نسخه هاى متعددى از اين مصحفها در اطراف و اكناف منتشر شده و در وراى هر يك رجالى از بزرگان صحابه ايستاده اند كه ناديده گرفتن شئون آنها در اجتماع آن روز اسلامى، بسى دشوار بوده و چه بسا كه اينان به حمايت و دفاع از آن قيام كنند و در اين راه موانعى بزرگ به وجود آورند، از اين جهت بود كه عثمان آن عده از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را كه در مدينه بودند، جمع آورد و با آنان در اين كار به مشورت پرداخت و آنان همه با هم، بر ضرورت قيام به اين كار، به هر قيمتى كه تمام شود، اتفاق نظر داشتند.

ابن اثير مى گويد: عثمان اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را جمع آورد و موضوع را با آنان در ميان گذاشت و همگى نظر حذيفه را تأييد كردند «1».

تشكيل كميته براى توحيد مصاحف

عثمان، پس از مشورت با صحابه، در پيرامون يكى كردن مصاحف، به سرعت در اجراى اين عمل اقدام كرد، نخست در پيامى عام، خطاب به اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آنان را به مساعدت در انجام اين عمل دعوت نمود «2» و سپس چهار تن از خواص خود را براى اجراى اين كار برگزيد كه عبارت بودند از: زيد بن ثابت كه از انصار بود و سعيد (1) الكامل في التاريخ، ج 3، ص 55.

(2) سيوطى در اتقان، ج 1، نوع 18، به نقل از مصاحف ابن اشته و مصاحف ابن ابى داوود، ص 21.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 257

بن عاص و عبد اللّه بن

زبير و عبد الرحمن بن حارث بن هشام كه از قريش بودند، اين چهار تن، از اعضاى اوليه «كميته توحيد» مصحفها به شمار مى آمدند «1» كه زيد بر آنان رياست داشت، همانگونه كه از اعتراض و مخالفت ابن مسعود نسبت به انتخاب زيد بر مى آيد كه او گفت: مرا از اين كار كنار مى زنند و آن را به مردى (زيد) مى سپارند كه قسم به خدا! آنگاه كه او در صلب مردى كافر بود، من اسلام را پذيرفته بودم «2».

عثمان خود مسئوليت اين چهار تن را پذيرفت «3»، ولى آنان از عهده انجام چنين كارى برنيامدند و براى انجام كارى در اين حد مهم نياز به افراد كاردان و با كفايت بود، لذا از ابىّ بن كعب، مالك بن ابى عامر، كثير بن افلج، انس بن مالك، عبد اللّه بن عباس، مصعب بن سعد و عبد اللّه بن فطيمه، و به روايت ابن سيرين و ابن سعد و ديگران از پنج تن ديگر كه جمعا دوازده نفر بودند، كمك گرفتند «4».

در اين دوره، رياست با «ابىّ بن كعب» بود كه او آيات قرآن را املا مى كرد و ديگران مى نوشتند، به نقل ابو العاليه، اينان قرآن را از مصحف ابىّ بن كعب گرد آوردند، ابىّ بن كعب خود املا مى كرد و ديگران مى نوشتند «5».

ابن حجر مى گويد: گويا در اول، كار با زيد و سعيد بود چون عثمان پرسيد: كدام بهتر مى نويسند؟ گفتند: زيد، سپس پرسيد: كدام فصيحترند؟ گفتند: سعيد، آنگاه گفت: سعيد املا كند و زيد بنويسد.

ابن حجر اضافه مى كند: به افرادى نياز داشتند كه مصحفها را به تعدادى كه بايد به مناطق مختلف فرستاده شود بنويسند

و افراد مذكور را اضافه كردند و براى املا، از (1) صحيح بخارى، ج 6، ص 236.

(2) فتح البارى، ج 9، ص 17 و المصاحف، سجستانى، ص 15.

(3) المصاحف، سجستانى، ص 25.

(4) طبقات ابن سعد، ج 3، ص 62.

(5) طبقات، ج 3، ص 30.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 258

ابىّ بن كعب كمك گرفتند «1».

چند سؤال
1- كميته توحيد مصاحف از چه منبعى استفاده مى كرد؟

پاسخ:

با مراجعه به تاريخ، روشن مى شود كه اين كميته از منابع متعدد بهره مى جست كه عبارتند از:

الف- صحيفه هايى كه به دستور ابا بكر تحت اشراف زيد بن ثابت قبلا فراهم آمده بود.

ب- «مصحف ابىّ بن كعب»، طبق نقل طبرى غنى ترين منبع، مصحف ابىّ بن كعب بود چنانكه گويد: «چون عثمان به خليفتى بنشست خواست كه اين قرآن را جمع كند تا اين اختلاف از ميان خلق برخيزد، پس مصحف ابىّ بن كعب را بياوردند و هيچ مصحف نيافتند درست تر از آن و عثمان از آن نسختى برداشت» «2».

ج- «حافظه و نوشته هاى قرآنى»، چون عثمان و كسانى كه تحت نظر او به جمع آورى قرآن، آغاز كرده بودند، به منابع فوق اكتفا نكردند، بلكه عثمان، «منادى را بانگ كردن فرمود كه هر كسى از قرآن چيزى داريد بياوريد و همى آوردند هر آنچه درست مى گشت عثمان آن را نسخت مى كرد و نيز منادى را مى فرمود كردن» «3».

د- «خزيمة بن ثابت»، اين كميته علاوه بر بهره گيرى از منابع فوق الذكر ديدند كه صحيفه اى در دست دارند فاقد آيه اى از سوره احزاب است كه خود، آن آيه را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيده بودند در صدد يافتن مأخذى براى آن آيه

برآمدند تا آنكه آن را نزد خزيمة بن ثابت انصارى يافتند و آيه مذكور را در جاى خود در سوره احزاب (1) فتح البارى، ج 9، ص 16 و طبقات، ج 3، ص 62.

(2) ترجمه تفسير طبرى، ج 1، ص 8.

(3) ترجمه تفسير طبرى، ج 1، ص 8.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 259

نوشتند «1» و آن، آيه 23 سوره احزاب است: مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا.

ه- «نظارت امير المؤمنين عليه السّلام»، بر حسب گواهى رواياتى از اهل سنت و نيز احاديثى از شيعه، مأخذ مهم كار اين كميته نظارت امير المؤمنين عليه السّلام بود كه مى توان آن را- بر حسب اين روايات- اهم منابع مصحف عثمانى تلقى نمود.

سيد بن طاووس در كتاب «سعد السعود» خود به كيفيت جمع آورى قرآن در زمان ابا بكر و عمر اشاره كرده و نيز مسئله نگارش مصحف را در زمان عثمان به طور فشرده ياد مى كند و مى نويسد: عثمان قرآن را با رأى على عليه السّلام جمع آورى كرد و در حقيقت پشتوانه كار عثمان در جمع و ترتيب قرآن، آگاهيهاى امير المؤمنين عليه السّلام درباره قرآن بوده است «2».

2- آيا اعضاى كميته در نگارش قرآن هماهنگ بودند؟

پاسخ:

در نگارش و جمع آورى قرآن، اعضاى كميته (خواه كميته اول به سرپرستى زيد، و خواه كميته دوم به سرپرستى ابىّ بن كعب) با هم تشريك مساعى نموده و از همبستگى و اتحاد ويژه اى در مورد قرآن برخوردار بودند و در شيوه نگارش بين آنها ابدا اختلاف نبود جز در كلمه «التّابوت» در آيه: إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ

التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ .... درباره رسم و نگارش اين كلمه سه نفر از قريش يعنى عبد اللّه بن زبير و سعيد بن عاص و عبد الرحمن بن حارث، معتقد بودند كه تاء آخر «التّابوت» بايد به صورت تاء مبسوط «ت» نوشته شود ولى زيد بن ثابت مى گفت: به صورت «التابوة» نگارش يابد، تا آنكه موضوع اختلاف به عثمان گزارش شد، عثمان گفت بايد «التابوت» نوشته شود، چون اين شيوه كتابت و نگارش با لغت و زبان (1) اتقان، سيوطى، ج 1، نوع 18، ص 79 و تاريخ القرآن، زنجانى، ص 66.

(2) تاريخ القرآن، زنجانى، ص 67 و 68.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 260

قريش همآهنگى دارد «1».

3- توحيد مصاحف در چه سالى واقع شده است؟

پاسخ:

در اينكه اقدام عثمان براى يكى كردن مصحفها در چه سالى واقع شده است، تا حدودى بين مورخين اختلاف است. ابن حجر مى گويد: آغاز اين امر در سال بيست و پنجم هجرى بود «2»، ولى ابن اثير در الكامل مى گويد: اين از حوادث سال سى ام است، يعنى جمع قرآن را از حوادث سال سى ام بر شمرده است، او مى گويد: در اين سال (سال سى ام) حذيفه به كمك عبد الرحمن بن ربيعه به جنگ رفت و در آنجا متوجه اختلاف فراوان مردم درباره قرآن شد و در بازگشت، از عثمان خواست كه در اين باره چاره اى بينديشد و عثمان نيز چنين كرد «3».

ظاهرا ابن اثير در تعيين اين سال اشتباه كرده و حق با ابن حجر است، زيرا:

اولا:

طبق روايت ابى مخنف جنگ آذربايجان و ارمنستان در سال بيست و چهار اتفاق افتاد كه طبرى آن را نقل كرده است «4».

ثانيا:

جنگ عبد الرحمن بن ربيعه در سال

بيست و دوم واقع شده و كسى كه با او بوده حذيفه بن اسيد الغفارى بوده نه حذيفة بن يمان عنسى «5».

ثالثا:

در سال سى ام، سعيد به جاى وليد، به حكومت كوفه منصوب شد و در اين وقت براى جنگ طبرستان آماده مى شد و ابن زبير و ابن عباس و حذيفه در اين جنگ همراه او نبودند «6» و سعيد تا سال سى و چهارم به مدينه باز نگشت و در سال بعد (1) پژوهشى در تاريخ قرآن كريم، حجتى، ص 447 به نقل از مقدمتان، ص 19.

(2) فتح البارى، ج 9، ص 15.

(3) كامل، ج 3، ص 55.

(4) تاريخ طبرى، ج 4، ص 246 و 247.

(5) تاريخ طبرى، ج 4، ص 155.

(6) تاريخ طبرى، ج 4، ص 269.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 261

عثمان به قتل رسيد «1» و اين با عضويت سعيد براى «كميته توحيد مصاحف» در سال سى ام سازگار نيست «2».

4- آيا صحابه در توحيد مصاحف با عثمان همراه و موافق بودند؟

پاسخ:

همانطورى كه گذشت، حذيفه بن يمان اوّل كسى بود كه درباره توحيد مصاحف سخن گفت و سوگند ياد كرد كه به نزد خليفه خواهد رفت و از او خواهد خواست كه فقط يك قرائت بين مسلمانان معمول باشد «3» و او بود كه در كوفه در اين باره با صحابه پيامبر به مشورت پرداخت و همه آنان بجز ابن مسعود با پيشنهاد او موافقت كردند «4».

عثمان نيز آن گروه از صحابه كه در مدينه حضور داشتند را فرا خوانده و درباره توحيد مصاحف با آنها مشورت كرد و همه با پيشنهاد او موافقت كردند، ابن اثير مى گويد: عثمان، صحابه را گرد آورد و اين موضوع

را با آنان در ميان گذاشت و همگان با حذيفه هم عقيده بودند «5».

همچنين امام امير المؤمنين عليه السّلام رأى موافق خود را با اين برنامه به طور اصولى اظهار كرد، ابن ابى داوود از سويد بن غفله روايت كرده كه على عليه السّلام فرمود: سوگند به خدا كه عثمان درباره مصاحف (قرآن) هيج عملى را انجام نداد مگر اينكه با مشورت ما بود، او درباره قرائتها با ما مشورت كرد و گفت: به من گفته اند كه برخى مى گويند:

قرائت من بهتر از قرائت توست، و اين چيزى نزديك به كفر است، به او گفتم: نظرت چيست؟ گفت: نظرم اين است كه فقط يك مصحف در اختيار مردم باشد و در اين (1) تاريخ طبرى، ج 4، ص 330 و 365.

(2) براى توضيح بيشتر و پاسخهاى مفصل تر به التمهيد، ج 1، ص 343 به بعد مراجعه كنيد.

(3) فتح البارى، ج 9، ص 15.

(4) الكامل في التاريخ، ج 3، ص 55.

(5) الكامل في التاريخ، ج 3، ص 55.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 262

زمينه تفرقه و اختلاف نداشته باشند، گفتم: نظر خوبى است «1».

در روايت ديگر آمده است كه على عليه السّلام فرمود: «اگر امر مصحفها به من نيز سپرده مى شد من همان مى كردم كه عثمان كرد» «2».

پس از آنكه على عليه السّلام به خلافت رسيد، مردم را تشويق كرد كه به همان مصحف عثمان ملزم باشند و تغييرى در آن ندهند و لو آنكه در آن غلطهاى املايى وجود داشته باشد و اين از آن نظر بود كه از آن پس هيچكس به عنوان اصلاح قرآن، تغيير و تحريفى در

آن به وجود نياورد و از اين رو حضرتش تأكيد كرد كه از امروز، هيچكس نبايد به قرآن دست درازى كند «3».

مردى در حضور امام صادق عليه السّلام حرفى از قرآن را بر خلاف آنچه مردم قرائت مى كردند قرائت كرد، امام صادق عليه السّلام به او گفت: ديگر اين كلمه را به اين نحو قرائت مكن و همانطور كه همگان قرائت مى كنند تو نيز قرائت كن. و نيز در پاسخ كسى كه از نحوه تلاوت قرآن سؤال كرده بود فرمود: «قرآن را به همان نحوى كه آموخته ايد بخوانيد» «4».

از اين رو اجماع شيعه بر اين عقيده است كه آنچه امروز در دست ماست، همان قرآن كامل و تمام است كه هرگز دچار تحريف و تغييرى نشده است و قرائت مشهور همان قرائت صحيح و درستى است كه خواندن آن در نماز صحيح است و استناد به نص موجود در تمام موارد درست است و همان است كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وحى شده و چيزى جز اين نيست.

تنها كسى كه در بين صحابه به مخالفت برخواست «عبد اللّه بن مسعود» بود كه نزاع بينشان بالا كشيد به طورى كه عثمان دستور داد او را از مسجد بيرون كنند و او را (1) اتقان، سيوطى، ج 1، نوع 18.

(2) النشر في القرائات العشر، ج 1، ص 8.

(3) تفسير طبرى، ج 17، ص 93، مجمع البيان، ج 9، ص 218.

(4) وسائل الشيعة، ج 4، ص 821.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 263

كتك زدند به گونه اى كه دو دنده پهلويش را شكستند، ولى ظاهرا مخالفت ابن مسعود نيز

مخالفتى اصولى نبوده است، زيرا او از اين جهت ناراضى و ناراحت بوده كه افرادى را براى انجام اين امر مهم انتخاب كرده بودند كه صلاحيت اين كار را نداشته اند، كارى كه خود ابن مسعود براى انجام آن شايستگى كامل داشته است، او مى گفت: اينان كسانى هستند كه حق ندارند به خودى خود در قرآن تصرف كنند «1» و از اين رو از تسليم مصحف خود به فرستاده خليفه به شدت امتناع كرد.

5- مصاحف عثمانى در چند نسخه تنظيم شده بود؟

پاسخ:

مورخان در شماره مصحفهاى عثمانى كه تهيه شده و به اطراف و اكناف بلاد اسلامى فرستاده شده است، اختلاف دارند، ابن ابى داوود سجستانى تعداد آنها را شش مجلد بر آورد كرده كه به شماره شش مركز مهم اسلامى آن روز بوده است، اين شش مركز عبارتند از: «مكه، كوفه، بصره، شام، بحرين و يمن» وى اضافه مى كند كه علاوه بر اين شش مجلد، يك جلد نيز در مدينه نگه داشته مى شد كه آن را به نام «ام» يا «امام» مى ناميدند «2». و يعقوبى دو جلد ديگر را بر اين تعداد اضافه كرده كه به مصر و الجزيره فرستاده شده است «3».

بنابر اين، تعداد مصحفهايى كه «كميته توحيد مصاحف» تهيه كرده بود بر نه جلد بالغ مى شد كه يكى از آنها به نام «ام» يا «امام» در مدينه حفظ شده و هشت جلد ديگر به مراكز اسلامى آن زمان فرستاده شده است.

مصحفى كه به هر منطقه اى فرستاده شده بود در مركز منطقه حفظ مى شد و از روى آن نسخه هاى ديگر استنساخ مى شد تا در دسترس مردم باشد و تنها قرائت اين مصحفها رسميت داشت و هر نسخه و يا قرائت كه با

اين مصحفهاى همآهنگ (1) طبقات ابن سعد، ج 3، ص 270.

(2) المصاحف، ص 34 و اتقان، سيوطى، ج 1، نوع 18، ص 80.

(3) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 160.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 264

مخالف بود، غير رسمى و ممنوع شناخته مى شد و استفاده از آنها موجب مجازات بود.

مصحف مدينه، مرجع عمومى بود و اگر بين مصحفهاى موجود در بلاد ديگر اختلافى پيدا مى شد، براى رفع اختلاف و تصحيح آنها، مصحف مدينه ملاك قرار مى گرفت و بر وفق آن، مصحفهاى ديگر تصحيح مى شد «1».

عثمان همراه هر مصحف يك قارى قرآن نيز به منطقه مورد نظر اعزام مى كرد تا قرائت قرآن را مطابق با آن مصحف، به مردم بياموزند، از جمله، «عبد اللّه بن سائب» را همراه قرآن مكه، و «مغيرة بن شهاب» را همراه با مصحف شام و «عبد الرحمن السلمى» را با مصحف كوفه و «عامر بن عبد القيس» را با مصحف بصره، به مناطق مذكور اعزام كرد و «زيد بن ثابت» نيز از جانب خليفه به عنوان قارى مدينه تعيين شد «2».

البته بعضيها همانند سيوطى معتقدند كه قرآنى كه از ناحيه عثمان به بلاد اسلامى فرستاده شد پنج نسخه بود و يك نسخه هم براى خود در مدينه نگاهداشت كه جمعا شش نسخه شد «3».

ابن ابى داوود سجستانى مى نويسد: بعضى از افراد توانستند همزمان با نگارش مصاحف عثمانى، مصاحفى از روى آن استنساخ كنند، چنانكه عبد اللّه بن زبير و عايشه و حفصه و ام سلمه از روى مصحف عثمان مصحفى براى خود پرداختند «4».

6- آيا مصاحف عثمانى با هم اختلاف داشتند؟

پاسخ:

عليرغم اختلاف نظرى كه در تعداد اين مصاحف وجود دارد، همه آنها از (1)

التمهيد، ج 1.

(2) مناهل العرفان، زرقانى، ج 1، ص 396 و 397.

(3) اتقان، سيوطى، ج 1، نوع 18، ص 80.

(4) المصاحف، ص 8، 83 و 85.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 265

نظر اشتمال و احتواء بر تمام قرآن هيچگونه تفاوتى با هم نداشتند و همه آنها مشتمل بر يكصد و چهارده سوره بودند و طبق دستور عثمان كه به اعضاى كميته گرد آورندگان قرآن گفته بود: «جرّدو القرآن» يعنى قرآن را از هر گونه مشخصات املايى تجريد كنيد، مصاحف را عارى از هر گونه علائم املايى (اعم از اعراب و نقطه گذارى حروف متشابه و اسماء سور و علائم جدائى آيات و مشخصات قرائات) مى نوشتند، چون صحيفه هاى ابو بكر نيز مجرد از هر گونه مشخصات املايى و علائم براى ارائه قرائات خاص بوده است.

علاوه بر همه اين مطالب، مصاحفى كه به دستور عثمان فراهم آمده بود از هر گونه گزارش و تفسير و توضيح نيز عارى بود، چون برخى از صحابه در مصحف خود، آنچه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در تفسير آيه اى مى شنيدند، مى نگاشتند، مثلا ابن مسعود آيه شريفه: لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ را چنين نوشته بود: «ليس عليكم جناح ان تبتغوا فضلا من ربّكم [فى مواسم الحج » و جمله: «فى مواسم الحج» را به عنوان تفسير و توضيح آورده بود لكن براى برخى اين توهم پيش آمده بود كه جمله مذكور يكى از وجوه قرائات است «1». و يا قرآن امير المؤمنين عليه السّلام همراه با حاشيه و توضيحات و بيان شأن نزول و غيره بود.

7- آيا عثمان دستور احراق بقيه مصاحف را داد؟

پاسخ:

داستان احراق

مصاحف و صحيفه هاى قرآنى به وسيله عثمان را اكثر قريب به اتفاق محققان شيعه و سنى تأييد كردند «2»، لذا اين عمل عثمان به صورت (1) پژوهشى در تاريخ قرآن كريم، حجتى، ص 451.

(2) ر. ك. الفهرست، ابن نديم، ص 28، مقدمتان في علوم القرآن، ص 117- 133 و صحيح بخارى، كتاب فضائل القرآن، باب 2 و 3 و المصاحف، ص 18، جامع البيان، ج 1، ص 21، مباحث في علوم القرآن، ص 78 و سفينة البحار، ج 2، ص 414 و تاريخ القرآن، زنجانى، ص 68.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 266

وسيله اى براى هجوم سيل انتقاد و خرده گيرى نسبت به وى در آمد كه حتى او را همزمان با زندگانيش ملامت و نكوهش مى كردند و اين كار پس از مرگ او نيز، دستاويزى براى حمله و نكوهش به او بود. و علماى اهل سنت نيز در مقام دفاع از او بر آمده كه او اين كار را با مشورت صحابه انجام داد و حتى روايتى را از على عليه السّلام نيز در اين رابطه نقل مى كنند «1».

در برخى از روايات ديده مى شود كه عثمان به منظور از ميان بردن ساير مصاحف از وسيله اى غير از احراق و سوزاندن استفاده مى كرد، چنانكه يعقوبى مى نويسد:

عثمان قرآن را جمع آورى كرده و مرتب ساخت ... و به اطراف و اكناف نوشت كه نوشته هاى قرآنى را بدست آورند تا آنگاه كه همه آنها به دست آمد و سپس دستور داد آنها را با آب گرم و سركه بجوشانند و به قولى آنها را سوزانيد و بجز مصحف عبد اللّه بن مسعود با همه مصاحف،

چنين عمل كرد «2».

به هر حال مسئله احراق تقريبا بين مسلمين مسلّم است و به عنوان يكى از مطاعن عثمان در تاريخ ضبط و ثبت شد «3» و بعيد نيست كه حديث فوق و امثال آن براى تطهير عثمان از احراق مصاحف جعل شده باشد و واقع همان بود كه او دستور سوزاندن بقيه مصاحف را صادر كرد. (1) تاريخ القرآن، زنجانى، ص 68.

(2) نقل به مضمون از ترجمه تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 64.

(3) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 46، طعن هفتم.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 267

سؤالات:

1- دو معناى متصور براى جمع قرآن را با توضيح كامل بيان كنيد.

2- آيا قرآن كريم در حيات پيامبر به صورت منظم در يكجا جمع و نگارش يافته بود؟

3- نظر مخالفان جمع و تدوين قرآن در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را با توضيح كامل بيان كنيد.

4- نظر كسانى كه مى گويند قرآن با همين نظم و ترتيب در زمان حيات پيامبر جمع شده بود را با توضيح كامل بيان كنيد.

5- دليل سيد مرتضى بر جمع قرآن، در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چيست، توضيح دهيد.

6- دلايل ششگانه آيت اللّه خوئى بر جمع قرآن در حيات پيامبر و ايراد بر جمع آن در دوران پس از رحلت، را با توضيح كامل بيان كنيد.

7- آيا تناسب بين سوره هاى قرآن دليل بر جمع آن در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است؟

8- پاسخ دليل سيد مرتضى چيست؟ بيان كنيد.

9- پاسخ دلايل آيت اللّه خوئى را با توضيح كامل بنويسيد.

10- پاسخ

دليل تناسب بين سوره ها را بيان كنيد.

11- اول كسى كه پس از رحلت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اقدام به جمع آورى قرآن نمود چه كسى بوده است؟

12- مشخصات مصحف على عليه السّلام را بيان كنيد.

13- سرنوشت قرآن على عليه السّلام چه شد؟ با توضيح كامل بيان كنيد.

14- چه عاملى باعث وارد شدن ابا بكر به جمع آورى قرآن شده است؟

15- روش و مبناى كار زيد بن ثابت در جمع قرآن چه بود؟ توضيح دهيد.

16- سرنوشت صحيفه هاى قرآنى جمع شده به دستور ابا بكر چه بود؟ توضيح دهيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 268

17- چه عاملى باعث انتخاب زيد براى جمع قرآن توسط ابا بكر شد؟ توضيح دهيد.

18- چه كسانى از صحابه پس از رحلت پيامبر، اقدام به جمع آورى قرآن نمودند؟

19- اوصاف مشترك مصحفهاى صحابه چه بود؟ توضيح دهيد.

20- مدت عمر و سرنوشت مصحفهاى صحابه را بيان كنيد.

21- چرا پس از در گذشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مصحفهاى متعدد به وجود آمد؟

22- معروفترين آنها كدامند و در چه مناطقى مورد توجه مردم بودند؟

23- چرا مصحفها با هم اختلاف داشتند و چه آثارى بر اين اختلاف مترتب بود؟

24- نمونه هايى از اين اختلاف را بيان كنيد.

25- نقش حذيفه را در يكى كردن مصحفها بيان كنيد.

26- عكس العمل عثمان در برابر پيشنهاد حذيفه مبنى بر توحيد مصاحف چه بود؟

27- كميته توحيد مصاحف از چه افرادى تشكيل شده بود؟

28- كميته توحيد مصاحف از چه منابعى استفاده مى كرد؟

29- آيا اعضاى كميته در نگارش قرآن همآهنگ بودند؟

30- توحيد مصاحف در چه سالى واقع شده است؟

31- آيا صحابه در توحيد مصاحف

با عثمان همراه و موافق بودند؟

32- آيا مصاحف عثمانى با هم اختلاف داشتند؟

33- آيا عثمان دستور احراق بقيه مصاحف را داد؟

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 269

درس بيست و چهارم اسباب نزول

اشاره

بر اهل فن پوشيده نيست كه اسباب نزول و يا به تعبير ديگر، شأن نزول آيات يا سور، از جمله مباحث علوم قرآنى است كه صاحبان اين فن در اين رابطه مباحث بسيارى را مطرح كرده اند، البته برخى در ضمن بررسى و تفسير هر سوره يا آيه اى، شأن نزول آن را نيز بيان كرده اند كه معمولا دأب و روش مفسرين در كتب تفسير اين است، ولى برخى ديگر از دانشمندان، كتاب مستقل در اين رابطه نوشته اند و بعضى ديگر در ضمن مباحث علوم قرآنى يك فصل را به اين بحث اختصاص داده اند. و اين نشانه عظمت و اهميت اين بحث قرآنى است.

شما دانش پژوهان علوم قرآنى، علاوه بر اينكه در كتابهاى تفسيرى در ذيل هر آيه اى كه شأن نزول دارد، مى توانيد به آن مراجعه كنيد، به كتابهايى كه مستقلا در اين رابطه نوشته شده مى توانيد مراجعه كنيد «1».

معلوم است بررسى تفصيلى مباحث اسباب نزول، در اين نوع نوشتار كه اساسش (1) از قبيل: لباب النقول في اسباب النزول، از جلال الدين سيوطى. و كتاب على بن مدينى، استاد و شيخ روايت بخارى. و اسباب النزول، ابو الحسن على بن احمد واحدى نيشابورى.

و اسباب النزول، جعبرى. و اسباب النزول، ابو الفضل بن حجر. البته مؤلف موفق به اتمام و تكميل اين كتاب نشده. و اتقان، سيوطى، نوع نهم، ج 1. و البرهان في علوم القرآن، زركشى، ج 1، نوع اول. و قرآن در اسلام، علامه طباطبائى، ص

171. و اسباب النزول، دكتر سيد محمد باقر حجتى. و شناخت قرآن، على كمالى دزفولى، بخش هفتم. و شأن نزول آيات، ترجمه اسباب النزول واحدى و لباب النقول سيوطى از دكتر محمد جعفر اسلامى و ...

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 270

بر اختصار و در حد يك درس است، ميسر نيست، لذا بر آن شديم كه مطالب مهم و اساسى آن را تلخيص نموده و به صورت مختصر، تحت عناوين ذيل بياوريم:

1- معانى لغوى و اصطلاحى اسباب نزول.

2- انواع آيات و سور قرآنى در رابطه با اسباب نزول.

3- انواع اسباب نزول.

4- ارزش و اهميت شناخت اسباب نزول و فوايد آن.

5- آيا در اسباب نزول، معيار عموم لفظ است يا خصوص سبب؟

6- در صورت تعدد اسباب نزول، معيار كداميك از آنهاست؟

7- مصدر اسباب نزول چيست؟ عقل يا نقل؟

1- معانى لغوى و اصطلاحى اسباب نزول

معانى لغوى اسباب

«اسباب»، جمع سبب است و در لغت «1» داراى معانى ذيل است: ريسمان و هر چه بدان به ديگرى پيوسته شود، پيوند، خويشاوندى، حيات، ناحيه و راه، باعث و موجب، دستاويز، آلت و وسيله و امثال اينها.

مرحوم طبرسى مى نويسد: «سبب» عبارت از هر چيزى است كه مى توان به وسيله آن به هدف رسيد و از اين جهت است كه به ريسمان و راه و در، «سبب» مى گويند «2».

كلمه «سبب و اسباب»، در قرآن كريم بر طبق پاره اى از مفاهيم ياد شده به كار رفته است:

الف- به مفهوم رسن و ريسمان و هر چيزى كه مى توان به وسيله آن به چيزى (1) مفردات، راغب اصفهانى، صحاح اللغه، قاموس و اقرب الموارد را ملاحظه كنيد.

(2) مجمع البيان، ج 7، ص 73.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص:

271

دست يافت: مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ «1».

يعنى: «اگر كسى چنين مى پندارد كه خداوند پيامبرش را در دنيا و آخرت هرگز يارى نخواهد كرد، پس ريسمانى به سوى آسمان بكشد و آن را به سقف آسمان ببندد آنگاه آنقدر آن را بكشد تا از هم گسسته گردد، پس او بايد بينديشد كه آيا حيله و چاره او مى تواند غيظش را فرو نشاند. [يعنى اگر او از كينه خفه گردد و بميرد خدا هم پيامبرش را يارى خواهد كرد]».

ب- وسيله و ابزار و يا طريق و راه: وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ سَبَباً «2».

يعنى: «ما به ذى القرنين هر وسيله اى كه بتواند از رهگذر آن به مراد خويش برسد عطا كرديم [و يا در هر چيزى، راه و ناحيه آن را به وى نشان داديم ».

ج- پيوند و خويشاوندى: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ «3».

يعنى: «آنگاه كه رهبران و رؤساء، از پيروان خدا اظهار تنفّر و بيزارى مى كنند و همه آنان- اعم از تابع و متبوع- عذاب خدا را مشاهده مى نمايند و رابطه و پيوندها ميان آنها از هم گسسته مى شود».

د- ابواب و درها: أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبابِ «4».

يعنى: «آيا سلطه و اقتدار بر آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو قرار دارد، از آن آنهاست [آرى اگر مدعى چنين سلطه و اقتدارى هستند] پس در ابواب و طرق آسمانها صعود كرده بدانسو بالا روند». (1) سوره حج، آيه

15.

(2) سوره كهف، آيه 83.

(3) سوره بقره، آيه 166.

(4) سوره ص، آيه 10.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 272

ه- طرق و راهها: يا هامانُ ابْنِ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ «1».

يعنى: «فرعون به هامان دستور داد براى من كاخ بلند و استوار بنا كن تا شايد بتوانم به راههاى آسمان دست يابم [يا به اسباب و وسايلى دسترسى پيدا كنم كه بتواند مرا به مقصود و هدفم نائل سازد]».

معناى اصطلاحى اسباب نزول

«اسباب نزول» در اصطلاح دانشمندان علوم قرآنى و مفسرين، عبارت است از امورى كه يك يا چند آيه و يا سوره اى در پى آنها و بخاطر آنها نازل شده باشد و اين امور در زمان رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روى داده است. و آن امور بر سه قسم قابل تقسيم است و به تعبير بهتر سه نوع اسباب نزول متصور است و آنها عبارتند از:

الف- حادثه اى كه نسبتا مهم و جالب و يا سخت خطرناك و يا زشت بود، روى مى داد.

ب- مردم سؤالاتى را با رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ميان مى گذاشتند.

ج- اوضاع و شرايطى براى مسلمين پديد مى آمد كه بايد موضعگيرى آنان در برابر اين اوضاع و شرايط مشخص مى گرديد.

به دنبال اين امور، آيات و احيانا سوره هايى نازل مى شد، اين آيات و سوره ها مطالبى را درباره آن حادثه و يا در جهت پاسخ به سؤالات مردم و يا تعيين موضع مسلمين بيان مى كرد و بالاخره نزول اين آيات و سور از اين گونه امور ريشه مى گرفت «2». (1) سوره مؤمن، آيه 36.

(2) اسباب النزول، دكتر سيد محمد

باقر حجتى، ص 17- 20.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 273

2- انواع آيات و سور قرآنى در رابطه با اسباب نزول

اشاره

در قرآن كريم با دو نوع از آيات و سور مواجه هستيم كه براى پاره اى از آنها نمى توان شأن نزول خاصى جستجو كرد، ولى عده اى از آيات و سور ديگر، داراى شأن نزول خاصى مى باشند، لذا مى توان گفت كه آيات و سور قرآن از اين لحاظ به دو نوع قابل تقسيم مى باشند:

الف- آيات و سورى كه فاقد اسباب نزول خاصى مى باشند
اشاره

بسيارى از آيات و سور قرآن كريم، ابتدائا و بدون اينكه مسبوق به موجب و انگيزه خاصى باشند، نازل شده اند و به هيچ حادثه و واقعه و يا سؤالى كه همزمان با نزول وحى روى داده باشد، مربوط نيستند تا در زمينه آنها ناگزير به بررسى و تفحص از اسباب نزول و موجبات و انگيزه خاصى باشيم، بلكه فقط مى توان سبب و انگيزه عام و كلى براى آنها جستجو كرد و آن عبارت از نياز همه انسانها به رهنمودهاى الهى و جبران نارسائى انديشه هاى بشرى به وسيله وحى مى باشد تا از اين رهگذر حق را از باطل در سراسر شئون حياتى خويش تشخيص دهد. اين نوع آيات و سور كه فاقد اسباب نزول خاص هستند، شامل بخشى از قرآن مى گردند كه ما ذيلا به آنها اشاره مى كنيم:

يك

- آيات و سورى كه تاريخ زندگانى و حوادث و رويدادهاى مربوط به امتهاى گذشته در طى آنها مطرح است، البته بايد يادآور شد كه بخشى از قصص و تاريخ زندگانى امتهاى گذشته احيانا داراى سبب خاص و شأن نزول مخصوص از لحاظ نزول مى باشد مانند تاريخ زندگانى «ذو القرنين» كه از پى سؤال مردم در قرآن كريم بازگو شده است، اين قبيل از مسائل تاريخى كه داراى سبب خاص نزول هستند از محل بحث ما در اين قسمت خارجند، زيرا گفتار ما راجع به آن سلسله از حوادث تاريخى قرآن كريم است كه فاقد سبب نزول خاص هستند و آنها تنها به منظور اينكه

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 274

مردم عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و همچنين تمام انسانها در

هر عصر و دوره اى از اين حوادث آگاه گردند و آنها را در گنجور خاطره خويش بسپارند و از لابلاى اين حوادث عبرت آموز رمز سعادت و يا شقاوت و بدبختى و تعالى و يا انحطاط ملتها را باز يافته و در زندگانى فردى و يا اجتماعى خود از اين رموز بهره گيرند و به عوامل سعادت و سرافرازى ملتها روى آورند و از عوامل سعادت سوز و شقاوت ساز بپرهيزند، اينگونه حوادث تاريخى در قرآن كريم بازگو شده است.

دو

- آيات و سور ديگرى نيز در قرآن كريم به چشم مى خورد كه شامل بسيارى از اخبار غيبى و ترسيم دور نماى عالم برزخ و بهشت و دوزخ و حالات روز قيامت و گزارش احوال بهشتيان و دوزخيان و امثال آنها مى باشد كه سبب نزول خاصى را براى آنها نمى توان جستجو

كرد.

ب- آيات و سورى كه داراى اسباب نزول خاص هستند

در قرآن كريم با آيات و سورى مواجه هستيم كه داراى سبب نزول خاص هستند و اين آيات و سور، در پى آن سبب نازل شده كه آن سبب و علت نيز همزمان با نزول وحى روى داده است.

اين بخش از آيات و سور، عبارت از همان بخشى است كه معمولا در كتب تفسير و يا در كتابهاى مستقل راجع به «اسباب النزول» آنها گفتگو مى شود و در موضوع بحث ما نيز عبارت از بررسى اسباب نزول چنين آيات و سور مى باشد «1».

3- انواع اسباب نزول

اشاره

چنانكه در ضمن مطلب اول اشاره شد، اسباب نزول به سه نوع قابل تقسيم است كه مى توان آنها را تحت عناوين ذيل، معنون نمود و آنها عبارتند از: (1) اسباب النزول، حجتى، ص 19 و 20، و شناخت قرآن، على كمالى، ص 189.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 275

الف- حوادث و رويدادهاى مهم.

ب- سؤالات و پرسشهاى مردم از رسول اكرم- صلّى اللّه عليه و آله.

ج- مشخص كردن موضع مسلمين در مسائل حساس و مهم.

الف- حوادث و رويدادهاى مهم
اشاره

در اين بخش نمونه هايى چند از سور و آياتى را يادآور مى شويم كه حوادث و رويدادهاى مهم باعث نزول آنها گرديد، اين حوادث به نوبه خود، به دو دسته قابل تقسيمند:

اول: حوادث جالب و سازنده و الگو پرداز.

دوم: حوادث زشت و ويرانگر.

اول: حوادث جالب و سازنده و الگو پرداز

بخشى از حوادث و رويدادهايى كه همزمان با حيات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به وقوع مى پيوست، آنچنان جالب و سازنده و باارزش بود كه در جهت تأييد آنها از سوى خداوند آيه و يا آيات و يا سوره هايى نازل مى شد كه به عنوان نمونه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1- خاتم بخشى على عليه السّلام در ركوع نماز و نزول آيه ولايت:

يكى از حوادثى كه باعث نزول آياتى از قرآن كريم شد، حادثه اى بود كه همگامى صلواة با زكات را- كه در اكثر قريب به تمام آيات قرين يكديگر ذكر شدند- تجسم بخشيد، يعنى آنگاه كه امير المؤمنين عليه السّلام در حال ركوع نماز، توجه به خلق و مستضعفان را به عنوان نتيجه و لازمه توجه به حق اعلام كرد، از پى آن آيات ذيل نازل شد:

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 276

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ «1».

يعنى: «ولى و سرپرست واجب الطاعه شما صرفا عبارتند از خدا و رسول او و نيز آن كسانى كه داراى ايمان هستند، كسانى كه اقامه نماز مى كنند و صدقه و زكات خويش را در حال ركوع به تهيدستان مى پردازند. آنكه دوستى با خدا

و رسول او و مؤمنان را مى گزيند [بايد بداند] كه حزب اللّه و پيروان مكتب الهى پيروز هستند».

روايات بسيارى از طرق شيعه و سنى وارد شده كه دلالت مى كند بر اينكه اين دو آيه در شأن امير المؤمنين عليه السّلام نازل شده و نزول آن پس از خاتم بخشى امير المؤمنين عليه السّلام در ركوع نماز بوده است.

مرحوم طبرسى، روايتى را در همين رابطه از «اباذر» نقل كرده است كه اباذر مى گويد: روزى در معيت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نماز ظهر را به جماعت مى خوانديم، مرد تهيدست و بينوايى از مردم كمك خواست، كسى به او چيزى نداد، اين مرد دستها را سوى آسمان برگرفت و گفت: خدايا! تو گواه باش كه من در مسجد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از مردم درخواست كمك مالى نمودم، لكن كسى چيزى به من نداد.

على عليه السّلام همزمان با اين جريان در حال ركوع نماز بسر مى برد و انگشت دست راست خود را به طرف آن سائل نشانه رفت و بدو اشاره كرد تا انگشتر را از انگشت او بيرون كشد [تا حاجت و نياز خود را از اين رهگذر بر آورد] سائل انگشتر را از دست آن حضرت بيرون كشيد و رسول خدا نيز شاهد و ناظر اين صحنه دل انگيز بود.

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس از مشاهده اين صحنه، سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد: خدايا! برادرم موسى عليه السّلام درخواستى را با تو در ميان گذاشت و گفت:

رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ

لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي «2». (1) سوره مائده، آيه 55- 56.

(2) سوره طه، آيه 25- 31.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 277

يعنى: «پروردگارا! سينه ام را گشاده ساز و به من شرح صدر مرحمت فرما و كارم را سهل و هموار گردان و گره از زبانم بگشا و آن را گويا ساز تا مردم گفتارم را درست دريابند، برايم وزيرى از خاندانم فراهم آور، برادرم هارون را وزيرم قرار ده و به وسيله او پشتم را استوار دار تا بدو مستظهر گردم و او را شريك كارم گردان تا در اين نهضت با من هميارى كند».

رسول خدا عرض كرد: خدايا! موسى عليه السّلام اين درخواست را با تو در ميان گذاشت و تو به او جواب مثبت دادى كه: سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما «1».

يعنى: «به زودى بازويت را به وسيله برادرت، سخت و استوار خواهيم داشت و براى شما دو نفر آنچنان سلطه و فرمانروايى مقرر خواهيم كرد تا [دشمنان شما] به شما نرسند و نتوانند بر شما چيره شوند».

پس از آن رسول خدا عرض كرد: «اللّهمّ فانا محمّد نبيّك و صفيّك اللّهمّ فاشرح لى صدرى و يسّر لى امرى و اجعل لى وزيرا من اهلى عليا، فاشدد به ازرى».

يعنى: «بار خدايا! من محمد پيامبر تو و برگزيده تو [در ميان خلق هستم، بار خدايا! به من شرح صدر عنايت فرما و كارم را بر من سهل و آسان گردان و براى من وزيرى از خاندانم- يعنى على- فراهم كن ...».

ابوذر مى گويد: سوگند به

خدا هنوز سخن آن حضرت به پايان نرسيده بود كه جبرائيل عليه السّلام از سوى خداوند متعال بر وى فرود آمد و گفت: بخوان، گفت: چه بخوانم؟ عرض كرد: بخوان: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا ....

اين شأن نزول را براى اين آيه، ابو اسحق ثعلبى در تفسيرش و ابو بكر رازى در احكام القرآن و رمّانى و طبرى در جامع البيان آورده اند «2». (1) سوره قصص، آيه 35.

(2) مجمع البيان، ج 3، ص 210 و 211.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 278

فريقين قبول دارند كه آيات فوق درباره على عليه السّلام نازل شده است، به عنوان نمونه:

به الدّر المنثور، جلد دوم، صفحه 293 و 294 و الجامع لأحكام القرآن قرطبى، جلد ششم، ص 222 و مفاتيح الغيب فخر رازى، جلد دوازدهم، صفحه 26 و روح المعانى، جلد ششم، صفحه 166 و المنار، جلد ششم، صفحه 442 و مفسرين شيعه بالاتفاق در تفاسيرشان به اين مطلب اشاره كرده اند.

2- بخشش و ايثار على و اهل بيتش و نزول سوره هل اتى:

تمام مفسران شيعه و سنى يادآور شدند كه سوره «هل اتى دهر، انسان»، درباره امير المؤمنين على و فاطمه زهرا و حسنين عليهم السّلام و فضّه خادمه آنها نازل شده و غالبا اين سوره را مدنى مى دانند.

ابن عباس گفته است: امام حسن و امام حسين عليهم السّلام بيمار شدند، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با جمعى از مردم به عيادت آنها رفتند، ياران آن حضرت به امير المؤمنين عليه السّلام عرض كردند: يا ابا الحسن! به نظر مى رسد كه درباره شفاى فرزندانتان نذرى كنيد، على عليه السّلام

و فاطمه عليها السّلام و فضّه كنيز آنها نذر كردند اگر حسنين عليهما السّلام از اين بيمارى بهبودى يابند، سه روز را روزه بگيرند، آن دو بهبودى يافتند، اما چيزى براى خوردن در اختيار نداشتند.

امير المؤمنين عليه السّلام سه صاع (حدود سه من) جو از شمعون خيبرى يهودى قرض كرد، فاطمه زهرا عليها السّلام آنها را دستاس كرده و به تعداد افراد، پنج قرص نان فراهم ساخت، اين نانها را در برابر خود نهادند تا با آنها افطار كنند كه سائل بينوايى بر آنها در آمد و عرض كرد: «السّلام عليكم اهل بيت محمّد»، من بينوايى از بينوايان مسلمان هستم، مرا از غذاى خود اطعام كنيد كه خدا شما را از موائد بهشتى سير گرداند، آنان اين بينوا را بر خويشتن ترجيح داده و تمام قرصهاى نان را به او دادند و شب را- در حالى كه جز آب چيزى نچشيده بودند- به سر آورده و بامداد آن را با روزه آغاز كردند.

آنگاه كه شب دوم فرا رسيد و غذا را در مقابل خود نهادند [تا افطار كنند] يتيمى بر

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 279

آنها وارد شد، بدون آنكه از اين نانها چيزى تناول كنند آنها را در اختيار اين يتيم قرار دادند و باز شب را گرسنه به سر بردند در حالى كه فقط آب نوشيدند، به هنگام افطار در شب سوم نانها را در مقابل خود نهادند كه اسيرى بر آنها وارد شد و همان معامله را با او در پيش گرفتند كه با بينوا و يتيم، يعنى همه نانها را به او دادند.

چون بامدادان روز سوم فرا رسيد امير

المؤمنين دست حسنين عليهما السّلام را گرفت و به سوى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روان شدند، وقتى آن حضرت آنان را ديد كه از شدت گرسنگى مانند جوجه ها مى لرزند فرمود: چقدر بر من ناگوار و رنج آور است كه شما را بدينسان مى بينم؟! رسول خدا از جا برخاست و با آنها به راه افتاد، ديد فاطمه عليها السّلام در محراب عبادت قرار دارد و شكمش از گرسنگى آنچنان تهى گشته كه به پشت چسبيده و از ناتوانى چشمان مباركش فرو رفته است، ديدن اين منظره رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را متأثرتر ساخت.

در چنين لحظاتى بود كه جبرائيل عليه السّلام فرود آمد و گفت: اى محمد! اين را بستان و بگير، خدا تو را درباره خاندانت تهنيت گفته، آنگاه جبرائيل سوره «هل اتى» را بر آن حضرت خواند «1».

ابن شهر آشوب سروى در كتاب مناقب آل ابى طالب «2»، همين شأن نزول را براى سوره «هل اتى» از كثيرى از روات اهل سنت و شيعه، با مختصر تفاوتى نقل مى كند.

و آن تفاوت اين است كه شمعون يهودى مردى پشم باف بود، مقدارى پشم و سه صاع جو به على عليه السّلام داد و گفت: به عوض اين سه صاع گندم، دختر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين پشمها را بريسد، حضرت زهرا عليها السّلام يك سوم آن پشمها را ريسندگى مى كرد و سپس يك صاع از آن جو را آسيا كرده و خمير مى كرد. (1) مفاتيح الغيب، تفسير كبير، فخر رازى و الغدير، ج 3، ص 111.

(2) مناقب، ج 3، ص 373-

375.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 280

اينك كسانى كه ابن شهر آشوب روايت را از آنها نقل كرده است بدانها اشاره مى كنيم:

ابو صالح، مجاهد، ضحاك، حسن بصرى، عطا، قتاده، مقاتل، ليث، ابن عباس، ابن مسعود، ابن جبير، عمرو بن شعيب، حسن بن مهران، نقاش، قشيرى، ثعلبى و واحدى در تفاسيرشان. و صاحب اسباب النزول و خطيب مكى در «الأربعين» و ابو بكر شيرازى در نزول القرآن في امير المؤمنين (ع)، و اشنهى در «اعتقاد اهل السنه» و ابو بكر محمد بن احمد بن فضل نحوى در «العروس في الزهد». و همچنين اهل بيت عليهم السّلام از اصبغ بن نباته و ديگران از امام باقر و صادق عليهما السّلام همگى روايت كرده اند كه سوره «هل اتى» در شأن «امير المؤمنين» و پس از آن ايثار عظيم، نازل شده است.

همين قضيه را با تفاوتهايى مى توانيد در تفسير روح البيان، شيخ اسماعيل حقى، جلد اول، صفحه 268 و 269 ملاحظه كنيد.

بنابر اين، نزول سوره «هل اتى» پس از آن بخشش و ايثار، در شأن اهل بيت عليهم السّلام امرى مسلم نزد شيعه و سنى است و انكار آن جز آنكه حاكى از حقد و كينه شخصى باشد، چيز ديگرى را ارائه نخواهد داد «1».

3- اعراض و روى برتافتن از شخص نابينا و فقير و نزول سوره عبس:

عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى وَ هُوَ يَخْشى فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى «2».

يعنى: «چهره در هم كشيده و روى برتافت، از اينكه نابينايى به سراغ

او آمده است، تو چه مى دانى شايد او پاكى و تقوا پيشه كند؟ يا متذكر گردد و اين تذكر بحال (1) براى آگاهى بيشتر به كتب اهل سنت در رابطه با نزول سوره هل اتى درباره على عليه السّلام و اهل بيتش به كتاب قيم «الغدير»، ج 3، ص 106- 111 مراجعه كنيد.

(2) سوره عبس، آيه 1- 10.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 281

او مفيد باشد، اما آن كس كه مستغنى است، تو به او روى مى آورى، در حالى كه اگر او خود را پاك نسازد چيزى بر تو نيست، اما كسى كه به سراغ تو مى آيد و كوشش مى كند و از خدا ترسان است، تو از او غافل مى شوى».

اين آيات اجمالا نشانگر اين جهت هستند كه خداوند كسى را در آنها مورد عتاب قرار داده به خاطر اينكه فرد يا افراد غنى و ثروتمندى را بر نابيناى حق طلبى مقدم داشته است، اما اين شخص مورد عتاب كيست؟ از خود آيات چيزى استفاده نمى شود و در بين مفسرين و حتى در رواياتى كه در شأن نزول اين آيات نقل شده، اختلاف است.

مشهور ميان عامه و خاصه اين است كه منظور شخص رسول خداست، در مقابل، عده اى از مفسرين و بزرگان از قبيل: سيد مرتضى و طبرسى صاحب مجمع البيان و علامه طباطبائى صاحب تفسير الميزان و ... معتقدند كه مقصود، مردى از بنى اميه است كه در هنگام ورود «عبد اللّه بن ام مكتوم»، در محضر پيامبر بود و با ديدن اين مرد نابيناى فقير، چهره در هم كشيد و خود را جمع و جور كرد و در اين رابطه روايتى

هم از امام صادق عليه السّلام وارد شده است، اصل قضيه طبق قول مشهور چنين است:

عده اى از سران قريش مانند: عتبه بن ربيعه، ابو جهل، عباس بن عبد المطلب و جمعى ديگر خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بودند و پيامبر مشغول تبليغ و دعوت آنها به اسلام بود و اميد داشت كه اين سخنان در دل آنها مؤثر واقع شود، در اين ميان «عبد اللّه بن ام مكتوم» كه مرد نابينا و ظاهرا فقيرى بود وارد مجلس شد و از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تقاضا كرد آياتى از قرآن را براى او بخواند و به او تعليم دهد و پيوسته سخن خود را تكرار مى كرد و آرام نمى گرفت، زيرا دقيقا متوجه نبود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با چه كسانى مشغول صحبت است، او آنقدر كلام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را قطع كرد كه حضرت ناراحت شد و آثار ناخشنودى در چهره مباركش نمايان گشت و در دل گفت: «اين سران عرب پيش خود مى گويند: پيروان محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نابينايان و بردگانند» و لذا رو از عبد اللّه برگرداند و به سخنانش با آن گروه ادامه داد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 282

در اين هنگام، آيات فوق نازل شد (و در اين باره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را مورد عتاب قرار داد) رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بعد از اين ماجرا «عبد اللّه» را پيوسته گرامى مى داشت و هنگامى كه او را مى ديد مى فرمود:

«مرحبا بمن عاتبنى فيه ربّى». يعنى: «مرحبا! به كسى كه پروردگارم بخاطر او مرا مورد عتاب قرار داد» و سپس به او مى فرمود: «آيا حاجتى دارى آن را انجام دهم» و پيامبر او را دو بار در غزوات اسلامى در مدينه جانشين خويش قرار داد «1».

شأن نزول دومى كه براى آيات فوق نقل شده و مورد پسند سيد مرتضى و بعضى ديگر قرار گرفته است اين است كه اين آيات درباره مردى از بنى اميّه نازل شده كه نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نشسته بود و در همان حال «عبد اللّه بن ام مكتوم» وارد شد، هنگامى كه چشمش به عبد اللّه افتاد خود را جمع كرد مثل اينكه مى ترسيد آلوده شود و قيافه در هم كشيده و صورت خود را برگردانيد، خداوند در آيات فوق، عمل او را نقل كرده و مورد ملامت و سرزنش قرار داده است، اين شأن نزول در حديثى از امام صادق عليه السّلام نيز نقل شده است «2».

در آيات، چيزى كه صريحا دلالت كند كه منظور شخص پيامبر است، وجود ندارد الّا ظهور خطابها در اين آيات، ولى سيد مرتضى (ره) و مرحوم طبرسى و علامه طباطبائى نظرشان اين است كه طبق قرائن و شواهدى، شأن نزول دوم صحيح است و مورد عتاب آن شخص بنى اميه است نه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زيرا:

اولا:

همانطور كه گفته شد، حالات مذكور در آيات سوره عبس به هيچ وجه در خور شأن رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نمى باشد.

ثانيا:

خداوند متعال قبل از نزول اين سوره در سوره «ن و القلم» خلق

و خوى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را عظيم و شگرف بر شمرده و فرموده است: إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ، (1) مجمع البيان، ج 10، ص 437.

(2) مجمع البيان، ج 10، ص 437.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 283

و سوره «ن و القلم» بلافاصله پس از سوره علق نازل شده است و معقول نيست خداوند متعال خلق و خوى پيامبرش را در آغاز بعثتش عظيم بر شمرد و سپس او را از رهگذر بعضى از حالات ناخوش آيند اخلاقى مورد سرزنش قرار دهد و وى را بخاطر توجه به اغنيا- آن هم اغنيايى كافر- و نيز به علت بى اعتنايى به فقرا- آن هم فقرايى مؤمن و پوياى هدايت- نكوهش كند!؟

ثالثا:

علاوه بر دو دليل قبلى، ترجيح غناى غنى و مال و مكنت دولتمند- كه نمى توان آن را در فرهنگ اسلامى معيار هيچگونه فضيلتى بر شمرد- بر فقر فقير و تهيدستى و نيز اعراض از فقير و اقبال بر غنى و ثروتمند، آن هم بخاطر غنا و ثروت، عقلا زشت بوده و با كرامت خلق و خوى انسانى ناسازگار مى باشد، تا چه رسد به خوى پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه سخت از او به دور است و حتى براى احتراز از چنين عمل زشتى به نهى و ممانعت نيازى نبوده است «1».

نگارنده نيز با توجه به دلايل و قرائن مزبور (گر چه ظواهر آيات مى رساند كه مورد خطاب پيامبر است) معتقد است كه آنكه مورد خطاب عتاب است شخصى غير از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است.

اينها نمونه هايى از حوادث جالب و

سازنده اى بود كه برخى از آيات و سور، پس از تحقق آن حوادث، نازل شده اند و اينك به برخى از حوادث زشت و ناپسند كه موجب نزول آيات شده اند اشاره مى كنيم:

دوم: حوادث زشت و ويرانگر

حوادث ناگوارى كه سبب نزول آياتى از قرآن شده است بسيار است كه به عنوان نمونه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1- دسيسه يهوديان و فتنه انگيزى آنان در ميان مسلمين:

يهوديان مدينه (1) مجمع البيان، ج 10، ص 437 و الميزان، ج 20، ص 203 و 204.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 284

(بخاطر زنده كردن خاطره جنگهاى دو قبيله اوس و خزرج در دوران جاهليت، در ذهن آنها) باعث ايجاد خصومت و درگيرى بين مسلمين مى شدند و يهوديان، در اين راستا تا حدودى موفق شده بودند، زيرا با دسيسه ها و ترفندهاى خود توانستند بين اين دو قبيله مسلمان، درگيرى ايجاد كنند و كار به جايى كشيده بود كه اين دو گروه براى جنگ با يكديگر به حالت آماده باش در آمده بودند و دستور گرفتن سلاح دريافت كرده بودند «1». در پى اين ماجرا آيات ذيل نازل گرديد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «2».

خداوند متعال در اين دو آيه از پذيرا شدن و تسليم مؤمنان در برابر كفار و گزارشهاى دسيسه آميز يهوديان، آنان را بر حذر داشته و مى فرمايد:

«اى مؤمنان و اى كسانى كه خدا و رسولش را باور داريد! و دستاوردشان را تأييد مى كنيد، يعنى اى گروه اوس

و خزرج و بالاخره اى اهل ايمان و مسلمين جهان (زيرا شأن نزول، مخصص آيه نيست چنانكه خواهيم گفت) اگر سخنان فتنه انگيز يهوديان و تلاش آنها را در احياء كينه هايى كه در دوران جاهليت ميان شما وجود داشت، پذيرا گرديد، و از آنان فرمان بريد، شما را پس از آنكه ايمان آورديد، به كفر برگردانده و به حالات دوران جاهليت رجعت مى دهند».

آيا چگونه چنين ارتجاع و انعطافى در شما پديد مى آيد و به حالت كفر باز مى گرديد در حالى كه هنوز آيات خداوند بر شما خوانده مى شود و هنوز ادلّه و براهينى كه وحدانيت خداوند و نبوت رسولش را روشنگر است به گوش شما مى رسد و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ميان شما حضور دارد. (1) مجمع البيان، ج 2، ص 480.

(2) سوره آل عمران، آيه 100- 101.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 285

يعنى كفر در هر شرايطى فاجعه است، اما كفر شما در چنين شرايطى كه آواى قرآن كريم به گوش شما مى رسد و رسول خدا ميان شما حاضر و ناظر است و معجزاتش مشهود شماست، بايد به عنوان هولناكترين فاجعه تلقى گردد.

به هر حال، اين آيات گر چه بخاطر آن شأن نزول در رابطه با دو قبيله اوس و خزرج در مدينه نازل شده است ولى دو آيه مى توانند خطاب به همه مسلمين جهان در هر دوره و زمانه و هر منطقه اى به عنوان فريادى بيدارگر و هشدار دهنده تلقى شوند كه هيچگاه امت اسلامى نبايد تحت تأثير تبليغات و نيرنگهاى يهود و ترفند بازان آنها قرار گيرند و با اينكه قرآن در بين

آنها حاكم و داور است و نيز افرادى از زبان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با آنها سخن مى گويند، در ميان آنها وجود دارند، نبايد پذيراى دسيسه يهوديان بوده و در برابر گزارشهاى آنان و تبليغات سوء آنها تسليم شوند، تا مبادا كينه هاى جاهلى ميان آنها تجديد گردد «1».

چنانكه ديديم صدام خبيث، تحت تأثير انديشه ويرانگر يهوديان و دسيسه صهيونيسم جهانى، ملت مسلمان عراق را به دوران كفر رجعت داده و به جان ملتى انداخت كه از جان و دل براى احياى اسلام و قرآن بپا خواستند تا با ايجاد درگيرى، امتهاى اسلامى را گرفتار ارتجاع به دوره طاغوت و جاهلى سازند و در نتيجه بتوانند هر چه بيشتر و بهتر در عرصه جهل و استعمار و پشت سنگر حكومت طاغوتى به غارت و چپاول ميراث مادى و معنوى اين ملتهاى ستمديده دست يابند و يا حداقل از پيشرفت سريع اسلام و مسلمين جلوگيرى نمايند. نتايج هشت سال جنگ خانمان سوز عليه ملت مسلمان ايران (كه به ويرانى دو كشور اسلامى منجر شد) بهترين شاهد بر صدق اين مدعاست.

آرى، اگر مسلمانان منطقه به اين دو آيه از قرآن كريم گوش فرا دهند و فريب دسيسه هاى صهيونيسم بين الملل را نخورند و هر روز عليه يكديگر وارد نزاع (1) مجمع البيان، ج 2، ص 480 و 481 و اسباب النزول، حجتى، ص 52- 53.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 286

و كشمكش و ادعاهاى واهى ارضى و غيره نشوند، يقينا وضع مسلمانان غير از اين خواهد شد كه امروز است، زيرا اين دو آيه مسلمانان را به وحدت و همبستگى دعوت كرده

و از تفرقه و درگيرى بر حذر داشته است.

2- لغزش و اشتباه فاحش و غير قابل اغماض:

پاره اى از حوادث كه به عنوان سبب نزول شناخته شده، عبارت است از لغزش و اشتباهى كه بسيار فاحش و نابخشودنى بود كه فردى يا افرادى دچار آن مى گشتند و در نتيجه، نزول آيه يا آيات و يا سوره اى را موجب مى شد، مثلا گويند: شخصى در حال مستى، بر مردم در نماز امامت مى كرد و با حالتى مخمور و بى خبرى پس از سوره فاتحه چنين مى خواند: «قل يا ايّها الكافرون اعبد ما تعبدون ...» كلمه «لا» را در لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ حذف مى كرد كه مفهوم بسيار زننده و شكننده اى ارائه مى كرد، به دنبال اين جريان آيه ذيل نازل شد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ ... «1».

يعنى: «اى مؤمنين! در حالى كه مست و مخمور هستيد، به نماز رو نياوريد تا بدانيد آنچه را كه بر زبان مى آوريد ...» «2».

البته راجع به اين آيه تفسيرهاى ديگرى هم گفته شده كه طبق آن تفاسير ديگر از محل بحث ما كه اشتباه فاحش امام جماعت در حال مستى است، خارج مى شود مثل اينكه نقل شده منظور از سكر و مستى عبارت از سكر خواب و نشأت آن مى باشد و چنين تفسيرى از امام باقر عليه السّلام نقل شده است «3». و يا منظور از صلوات، عبارت از مسجد مى باشد كه مجازا به كار رفته است به قرينه: وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِي سَبِيلٍ ذيل آيه «4». (1) سوره نساء، آيه 43.

(2) مناهل العرفان، عبد العظيم زرقانى، ج 1، ص 100.

(3) مجمع

البيان، ج 3، ص 52.

(4) الميزان، ج 4، ص 360.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 287

3- افشاء و خنثى سازى ترفندهاى منافقين «مسجد ضرار»:

گاهى پاره اى از اين حوادث عبارت از دسيسه اى بود كه منافقين در سر مى پروراندند و مى خواستند عملا هدف آن دسيسه را تحقق بخشند و سرانجام آيه يا آياتى در افشاء نيّت پليد آنها نازل مى گرديد به عنوان مثال:

بنى عمرو بن عوف، مسجد «قبا» را بنا كردند و از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خواستند در آن مسجد اقامه نماز نمايد، حضرت به درخواست آنان پاسخ مثبت داد و نماز را در آن مسجد اقامه مى فرمود.

جماعتى از منافقان كه از «بنى غنم بن عوف» بودند، نسبت به بنى عمرو بن عوف، در قلبشان احساس حسادت كرده و به هم مى گفتند ما هم مسجدى بنا مى كنيم و نماز خود را در آنجا اقامه مى نماييم و لزومى ندارد كه در جماعت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حضور به هم رسانيم!! گويند: اين جماعت منافقان، متشكّل از دوازده و يا پانزده نفر بودند كه مى توان افراد ذيل را نام برد، افرادى كه بانى اين چنين مسجد بودند كه به «مسجد ضرار» نامبردار شد:

«حذام بن خالد بن عبيد بن زيد، ثعلبة بن حاطب، هلال بن اميّه، معتب بن قشير، ابو حبيبة بن ازعر، عباد بن حنيف، جارية بن عامر، فرزندان مجمع و زيد، بنتل بن حارث، بجاد بن عثمان، وديعة بن ثابت و ...».

وقتى اين گروه منافق چنين مسجدى را سر پا كردند، به محضر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمدند، آن

هم در حالى كه آن حضرت عازم غزوه تبوك بود، آنها به عرض رساندند كه ما به منظور رعايت حال بيماران و نيازمندان و با توجه به اينكه گاهى شبها بارانى و سرد مى گردد، مسجدى را بنياد كرديم و دوست مى داريم شما به اين مسجد تشريف بياوريد و در آنجا با ما نماز گزاريد. فرمود: من هم اكنون عازم سفر هستم آنگاه كه از سفر برگشتم به خواست خدا نزد شما آمده و براى شما در اين مسجد اقامه نماز خواهم كرد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 288

وقتى آن حضرت از غزوه تبوك مراجعت فرمود، آيه ذيل و آياتى كه پس از آن قرار دارد نازل گرديد: وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ «1».

يعنى: «آنانكه به منظور گزند و زيان رسانى و كفر ورزى و ايجاد تفرقه ميان مؤمنين و تمهيد كمينگاه براى كسانى كه قبلا با خدا و رسول به محاربه و نبرد برمى خواستند، مسجدى بنا و انتخاب كردند و سوگند آوردند كه جز خير خواهى نظر ديگرى نداشتيم، خدا گواهى مى دهد كه تحقيقا آنها دروغگويانى بيش نيستند».

اين آيه تا آيه 110 سوره توبه در جهت افشاء نيات پليد منافقين در پشت سنگر مسجد ضرار نازل شد كه مى توان اهداف پليد آنها را در مسائل ذيل خلاصه كرد:

1- آسيب رساندن به مسجد قبا.

2- تقويت كفر.

3- ايجاد تفرقه بين مؤمنينى كه در مسجد قبا گرد هم آمده بودند.

4- تهيه سنگر و كمينگاه براى ابو عامر راهب كه از

پيش در جنگ با خدا و رسول به سر مى برد. اينها اهدافى است كه از آيه فوق استفاده مى شود.

خداوند متعال با نزول آيه فوق، به پيامبرش اعلام فرمود كه گر چه آنها سوگند ياد مى كنند كه ما در بناى اين مسجد، جز خير خواهى، هدفى ديگر نداشتيم ولى خداوند گواهى مى دهد كه آنها دروغ مى گويند و خير خواهى و دلسوزى نسبت به ضعفا و دسترسى نيازمندان به مسجد و امثال اينها ظاهر قضيه را تشكيل مى دهد و باطن آن همان اهداف چهار گانه فوق است.

رسول خدا پس از بازگشت از غزوه تبوك و نزول اين آيه، به عاصم بن عوف و جلانى و مالك بن دخشم، دستور داد كه بسوى اين مسجد روند و آن را در هم (1) سوره توبه، آيه 107.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 289

كوبيده و به آتش كشند، برخى هم نقل كرده اند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عمار ياسر و وحشى را مأمور چنين كارى ساخته بود و آن دو نيز مسجد ضرار را به آتش كشيدند و سرانجام آن حضرت دستور داد و آن مكان را «كناسه» و زباله دان قرار دهند.

اين مسجد، طبق درخواست ابو عامر منافق و پيغام او، به وسيله منافقين داخل مدينه بنا شده بود و او مى خواست از طائف به نزد پادشاه روم برود از آنجا با سپاهى به پيامبر حمله كند ولى در بين راه مرد و دو مرتبه به دين نصرانيت در آمده بود. ضمنا او پدر حنظله غسيل الملائكه، شهيد در جنگ احد مى باشد «1».

ب- سؤالات و پرسشهاى مردم از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

گاهى سبب نزول آيه يا آيات، عبارت از پرسشهايى

بود كه مردم آنها را با رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ميان مى گذاشتند. اين پرسشها را كه سبب نزول آيات بودند، از يكجهت مى توان به سه بخش تقسيم كرد:

1- پرسشها مربوط به مطالبى بود كه دوران آنها سپرى شده بود، مانند پرسش از داستان اصحاب كهف و ذو القرنين كه در سوره كهف در آيات متعدد مثل آيه 9 تا 23 (مربوط به داستان اصحاب كهف) و آيه 83 تا 98 (مربوط به داستان اسكندر ذو القرنين) آمده است.

مفسران براى آيات مربوط به اين دو قصه، شأن نزولى را نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است: جمعى از سران قريش، دو نفر از ياران خود را براى تحقيق درباره دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به سوى دانشمندان يهود در مدينه فرستادند تا ببينند آيا در كتب پيشينيان چيزى در اين زمينه يافت مى شود؟

آنها به مدينه آمدند و با علماى يهود، تماس گرفتند و گفتار قريش را بازگو كردند. (1) در رابطه با شأن نزول آيه به كتابهاى: مجمع البيان، الميزان، المنار، تفسير ابو الفتوح رازى و تفسير نور الثقلين و اسباب النزول حجتى و غيره مراجعه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 290

علماى يهود به آنها گفتند: شما سه مسئله را از محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سؤال كنيد، اگر همه را پاسخ كافى داد پيامبرى است از سوى خدا (و طبق بعضى از روايات گفتند: اگر دو سؤال از آن را پاسخ كافى داده و يك سؤال را سر بسته جواب داد پيامبر است) و گر نه مرد كذّابى است كه

شما هر تصميمى درباره او مى توانيد بگيريد.

نخست، داستان گروهى از جوانان كه در گذشته دور از قوم خود جدا شده بودند (اصحاب كهف) و سپس داستان مردى كه زمين را طواف كرده و به شرق و غرب جهان رسيد (ذو القرنين) سؤال كنيد و نيز از حقيقت «روح» بپرسيد.

آنها حركت كرده و به مكه باز گشتند و سران قريش را ملاقات كردند و گفتند: ما معيار سنجش صدق و كذب محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را پيدا كرديم، سپس سرگذشت خود را بازگو كردند و بعد به خدمت پيامبر رسيدند و سؤالات را مطرح كردند.

پيامبر فرمود: فردا پاسخ شما را خواهم داد (ولى ان شاء اللّه نفرمود) و بخاطر همين معلق نكردن كار فردا به مشيت الهى، حدود پانزده شبانه روز وحى قطع گرديده و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چيزى نازل نمى شد و همين امر باعث شد كه اهل مكه شايعاتى بسازند و مطالب ناموزون بسيارى نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بگويند.

و اين امر بر پيامبر گران آمد ولى سرانجام جبرائيل فرا رسيد و سوره كهف را از سوى خداوند آورد كه در آن هم داستان اصحاب كهف و هم داستان اسكندر ذو القرنين هست و ضمنا آيه «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ...» را نيز بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل كرد «1».

2- پرسشها به مسائل روز و زمان نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ارتباط داشت. نظير سؤالى كه در رابطه با «روح» مطرح شده بود و در آيه اى پاسخ آن داده شده است: يَسْئَلُونَكَ

عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا «2». (1) تفسير نمونه، ج 12، ص 352 و مجمع البيان، ج 6، ص 451 و 452.

(2) سوره اسراء، آيه 85.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 291

يعنى: «تو را درباره «روح» مورد سؤال قرار مى دهند، در پاسخ آنها بگو: روح از امر «كن» كه از سوى پروردگارم صادر شده است پديد آمد و درباره روح، جز اطلاعات ناچيز، معلوماتى كافى و رسا در اختيار شما قرار نگرفته است».

3- پرسشها مربوط به آينده بود. نظير سؤالهاى مكرّر مشركين مكه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درباره زمان و لحظه وقوع قيامت كه سؤال آنها با يك تعبير در دو جاى قرآن، يعنى سوره اعراف و سوره نازعات مطرح شده است: يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً «1».

يعنى: «از تو راجع به لحظه وقوع قيامت سؤال مى كنند كه لنگر اندازى، يعنى وقوع آن در چه زمانى صورت مى گيرد، اى پيامبر بگو: علم و آگاهى از وقوع ناگهانى اين لحظه و زمان، نزد پروردگارم (در مخزن و گنجور غيب) محفوظ و مستور است و وقت و زمان وقوع آن را جز خود او ظاهر نمى سازد، وقوع قيامت بخاطر عظمت و شدت آن، بر اهل آسمانها و زمين گران و طاقت فرساست كه نمى توانند آن را تحمل كنند، اين لحظه هولناك و سنگين فقط به صورت دفعى و ناگهانى و پيش بينى نشده بر شما فرا مى رسد تا هر چه بيشتر

هول انگيزتر باشد» «2».

و در سوره نازعات بدين صورت مطرح شده است: يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها إِلى رَبِّكَ مُنْتَهاها «3».

يعنى: «از تو راجع به لحظه وقوع قيامت سؤال مى كنند كه در چه زمانى فرا مى رسد؟ از ياد كردن لحظه وقوع آن چه اطلاع و آگاهى دستگير تو مى گردد؟ يعنى اگر راجع به زمان وقوع قيامت هر چه بيشتر سخن به ميان آورى هيچ اطلاعى نصيب تو نخواهد شد، به اين دليل كه فرجام و منتهاى سرآمد مربوط به قيامت به سوى (1) سوره اعراف، آيه 187.

(2) با استفاده از مجمع البيان، ج 4، ص 506.

(3) سوره نازعات، آيه 42- 44.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 292

پروردگار تو آماج رفته است، بنابر اين، جز پروردگار تو هيچكس نمى تواند حقيقت و صفات و وقت فرا رسيدن آن را مشخص سازد» «1».

اصولا آياتى كه از پى سؤال مردم نازل مى شد، در قرآن كريم فراوان است كه در بسيارى از اين آيات، عبارت «يسئلونك»، «يستفتونك»، «يستنبئونك» و مشتقات ديگر آمده است از قبيل:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ، (بقره، 189).

يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ، قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ، (بقره، 215).

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِيهِ قُلْ قِتالٌ فِيهِ كَبِيرٌ، (بقره، 217).

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ، (بقره، 219).

يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ، قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ، (مائده، 4).

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ، (بقره، 220).

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ، (انفال، 1).

يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ، قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ، (نساء، 127).

يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ، (نساء، 176).

يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِي

وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ، (يونس، 53).

و امثال اين آيات در قرآن زياد است كه اين چند آيه به عنوان نمونه ذكر شده است.

چنانكه ملاحظه كرديد در اين آيات به ترتيب از مسائل زير از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سؤال شده و در زمينه آنها به عنوان پاسخ، آياتى از قرآن كريم نازل شده است:

اهلّه ماهها و هلالها. انفاق هزينه رسانى. شهر الحرام ماهى كه قتال در آن حرام است. خمر و ميسر باده و قمار. يتامى افراد بى سرپرست. طيبات خوراكهاى حلال، انفال غنائم. ارث كلاله، حقانيت قيامت و ... «2». (1) الميزان، ج 8، ص 372 و 373.

(2) اسباب النزول، دكتر حجتى، ص 29.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 293

ج- مشخص كردن موضع مسلمين در مسائل حساس و مهم

در اين زمينه آيات بسيارى در قرآن كريم جلب نظر مى كند كه وظيفه امت اسلامى را در مواقع حساس مشخص مى كند، مانند بسيارى از آيات از قبيل: آيات ظهار، لعان، قذف و امثال آنها كه فراوانند، مثلا ظهار در جاهليت موجب حرمت دائمى زن بر شوهر بود در اسلام، اصل ظهار كردن حرام اعلام شد «1» و اگر كسى ظهار كرد با پرداخت كفاره ظهار زن دو مرتبه بر او حلال مى گردد، ما در مباحث آينده روى اين مسئله صحبت خواهيم كرد.

به هر حال ظهار و لعان و قذف و زناى محصنه و امثال اينها در اديان گذشته حكم مشخصى داشتند لازم بود كه در اسلام هم موضع مسلمين و اسلام در اين مسائل روشن گردد و ما از شرح و بسط اين مسائل در اينجا صرف نظر مى كنيم و در مبحث آينده توضيح اين مسائل خواهد

آمد.

4- ارزش و اهميّت شناخت اسباب نزول و فوايد آن

مقدمه

در اين رابطه، زركشى در برهان و سيوطى در اتقان و به تبع آنها دكتر حجتى در كتاب «اسباب النزول» به تفصيل سخن گفته و اهميت آگاهى بر اسباب النزول را تحت عنوان: «فوايد شناخت اسباب النزول»، بررسى كرده اند. ما نيز در اينجا به تبعيت از آنها چند فايده از آن فوايد را مى آوريم:

سيوطى مى گويد: برخى بر اين پندارند كه بحث و بررسى درباره «اسباب النزول» فاقد هر گونه فايده و بهره علمى است، چون تصور مى كنند كه بررسى «اسباب النزول» به منزله يك بحث تاريخى و كشف رويدادها در زمان گذشته است (1) جواهر الكلام، ج 33، ص 96.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 294

و از اين حد فراتر نمى رود و انسان از رهگذر شناخت «اسباب النزول» تنها از زمينه هاى تاريخى نزول آيات و سور، آگاه مى گردد و معرفت آن با چنين منزلتى، نمى تواند داراى عوايد و بازده علمى باشد.

سيوطى در پاسخ چنين پندارى مى گويد: اينان در چنين پندارى، دچار اشتباه هستند و تصور آنها سخت لغزان و نادرست مى باشد، چرا كه آشنايى با اسباب النزول، فوايد و آثار سودمندى را از پى خود براى هر فرد علاقمند به فهم قرآن كريم، به ارمغان مى آورد كه شمار اين فوايد و آثار سودمند، نسبتا فراوان مى باشد.

دكتر حجتى در اين رابطه مى گويد: ترديدى نيست كه وقوف و آگاهى به اسباب النزول داراى نقش عمده و اساسى در فهم مدلول و فهم آيات قرآن كريم است و هر محققى از رهگذر آشنايى با اسباب النزول، مى تواند حكمتى را باز يابد كه اين حكمت بيانگر علت و سرّ و راز تشريع و وضع احكام و

قوانين بوده است، چون علم به سبب زمينه و مقدمه علم به مسبب مى باشد.

بدون ترديد، ساختمان تعبير و رده بندى الفاظ و عبارات و سبك و اسلوب تعابير قرآن كريم در حد گسترده اى تحت تأثير سبب نزول آن قرار دارد، به عنوان مثال:

استفهام داراى مفاهيم و معانى متفاوتى از قبيل: استفهام حقيقى و مجازى است كه استفهام مجازى نيز به نوبه خود داراى انواع و مفاهيم گوناگونى مى باشد، اگر ما بخواهيم نفى و يا تقرير و يا معانى ديگر را از استفهامى كه در آيات قرآن كريم مطرح شده است باز يابيم، ناگزير بايد از قرائن حالى و يا مقالى و يا علائم و نشانه هاى ديگرى مدد بگيريم.

اطلاع بر اسباب النزول است كه مى تواند ما را در رسيدن به اين هدف يارى دهد.

اساسا آن مفسرى را مى توان از لحاظ صحت تفسير و تحقيقش ارزيابى كرد و در نتيجه به اعتبار و ارزش تفسيرش واقف شد كه هر چه بيشتر از اطلاعات گسترده

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 295

و عميق ترى درباره اسباب النزول در خود به هم رسانده باشد «1».

در بين مسلمين پس از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم طبق عقيده فريقين (شيعه و سنى) امير المؤمنين عليه السّلام تواناترين و آگاه ترين فرد در تفسير قرآن كريم بود، چرا كه آن حضرت به طور دقيق و عميق و گسترده، بيش از ديگران از اسباب النزول آگاهى داشت لذا خود فرمود:

«و اللّه لم تنزل آية الّا و انا اعلم فيما نزلت و فيمن نزلت و اين نزلت» «2».

يعنى: «سوگند به خدا، هيچ آيه اى نازل نشد جز آنكه درست مى دانم

درباره چه موضوع و مسئله اى و درباره چه كسى و در كجا و در كدام نقطه از سرزمين نزول يافته است».

و همچنين شخصى به نام ابى الطفيل مى گويد: من خود شاهد و ناظر و حاضر بودم كه امير المؤمنين عليه السّلام ايراد سخن مى فرمود و مى گفت: «سلونى فو اللّه لا تسألونى عن شى ء الّا اخبرتكم و سلونى عن كتاب اللّه فو اللّه ما من آية الّا و انا اعلم ابليل نزلت ام بنهار ام في سهل ام في جبل» «2».

يعنى: «مردم! پرسشهاى خود را با من در ميان گذاريد چرا كه سوگند به خداوند هر چه از من بپرسيد، گزارش آن را بازگو مى كنم و شما را از آن مطلع مى سازم و هر گونه سؤالى راجع به قرآن كريم را نيز با من مطرح سازيد، چون سوگند به خدا! هيچ آيه اى در قرآن وجود ندارد كه من ندانم كه آيا در شب نازل شده و يا در روز و يا در سرزمين هموار و دشت و هامون و يا در كوه و درّه نازل شده است».

با توجه به مسائل مزبور، معلوم است كه ناآگاهى به اسباب النزول، موجب مى گردد كه مفهوم و مقصود و پيام آيه اى را درست باز نيابيم و چه بسا امكان دارد، به (1) اسباب النزول، حجتى، ص 71- 73.

(2) براى آگاهى به اين نوع روايات در رابطه با امير المؤمنين عليه السّلام به كتابهاى: اتقان، سيوطى، ج 2، نوع هشتاد و مناهل العرفان، زرقانى، ج 2، ص 483 و تفسير برهان، بحرانى، ج 1، ص 17 و بحار الأنوار، مجلسى، ج 92، ص 78 و 79 مراجعه كنيد.

درسهايى از

علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 296

علت عدم آشنايى به اسباب النزول، مفهومى را بر خلاف منظور الهى در گنجور خاطر انديشه خويش ذخيره كرده و برداشت نادرستى را به خود تلقين كنيم، چرا كه روند صحيح و هماهنگ با واقع در تفسير قرآن كريم و شناخت درست مفاهيم اين كتاب آسمانى، بدون اطلاع از قصه و سبب نزول آيات، امكان پذير نيست.

پس از تمهيد اين مقدمه در رابطه با اهميت شناخت اسباب النزول، هم اكنون سزاست سخن را در بحث و بررسى فوايد شناخت اسباب النزول، آغاز كرده و فوايد آن را يكى پس از ديگرى برشمريم:

فوايد شناخت اسباب نزول «1»
فايده اوّل:

آگاهى و بازيافتن راز و رمز حكمت الهى در نحوه تشريع و قانونگذارى:

انسان، از طريق آشنايى با اسباب النزول، مى تواند به حكمت الهى در مورد قوانينى كه از رهگذر نزول آيات به مردم اعلام شده است، آگاهى پيدا كند. و اين آگاهى هم، به حال مؤمنين سودمند است و هم كافران را به كار مى آيد.

اما مؤمنين، اين آگاهى بر مراتب ايمان آنها مى افزايد و شوق و تمايل آنان را در اجراى اين قوانين و عمل به مضامين قرآن كريم بر مى انگيزد، چون در صورت اطلاع بر اسباب النزول، مصالح و مزايا و حكمتهايى كه به اين احكام و قوانين مربوط است براى آنها كاملا روشن مى گردد.

اما كافر، در صورتى كه منصف باشد، به اين نتيجه مى رسد كه قانونگذارى اسلام بر اساس رعايت مصالح انسانى پى ريزى شده است، نه بر استبداد و زورگوئى و طغيان و ارضاى هوس، بويژه اگر همين كافر، خط سير اين قانونگذارى و حركت (1) اين فوايد در اتقان سيوطى و برخى از آنها

در برهان زركشى آمده است، لكن بطور اختصار و سرفصلى، ولى تفصيل اين فوايد در اسباب النزول دكتر حجتى آمده است بدانجا مراجعه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 297

تدريجى آن را مورد مطالعه قرار دهد، احيانا با رقه ايمان در قلبش راه يافته و محيط و فضاى جان و روانش روشن شده و پرده ابهام و انكار از روى آن به يكسو مى افتد.

فايده دوم:

تخصيص حكم به سبب از ديدگاه كسانى كه ملاك را عبارت از خصوص سبب مى دانند نه عموم لفظ:

در توضيح اين فايده مى توان گفت: گاهى آياتى نازل مى گشت كه داراى تعبيرى عام بوده و حكم آن ظاهرا به همه مردم مربوط مى شد، اما سبب نزول آن آيه و يا آيات، عبارت از جريانى بود كه به فرد و يا افراد خاصى ارتباط داشت. بر طبق نظريه دانشمندانى كه معيار حكم را عبارت از خاص بودن سبب مى دانند و عام بودن تعبير را ملاك قرار نمى دهند حكم آيه را به مورد سبب نزول آيه محدود مى سازند و عليرغم آنكه عبارت آيات عام است، آن را به همه مردم تعميم نمى دهند.

به عنوان نمونه، آيات ظهار «1» كه در آغاز سوره مجادله به چشم مى خورد، و داراى تعبير عام: الَّذِينَ يُظاهِرُونَ ... مى باشد، سبب نزول آن، عبارت از جريانى بود كه ميان زن و شوهرى رخ داده بود.

تفصيل قضيه اين است كه مردى به نام «اوس بن صامت» همسرى داشت به نام «خوله» دختر خويلد (و يا خوله دختر حكيم بن ثعلبه) و چون اوس بن صامت (1) «ظهار» در دوران جاهلى به منزله «طلاق» در اسلام بود. و آنگاه كه صيغه ظهار

به صورتى كه در متن ياد شده است، از سوى شوهر نسبت به زن جارى مى شد، ميان آن دو رشته زن و شوهرى گسيخته مى گشت و از آن پس، زن بر شوهر خود براى هميشه حرام بوده و هيچگاه شوهر نمى توانست به او رجوع نموده و يا مجددا ازدواج نمايد. و براى نخستين بار بود كه پس از ظهور اسلام بين زن و شوهر ياد شده مسئله «ظهار» روى داد و آن دو در صدد چاره جويى بر آمدند و مى خواستند پيوند خانوادگى را دوباره در زندگيشان اعاده كنند. و سرانجام- چنانكه خواهيم ديد- آياتى در جهت حلّ اين مشكل نازل شد و براى اعاده اين پيوند گسيخته شده و خنثى كردن تحريم ابدى، حكم كفاره ظهار، نازل شد كه پس از اجراى حكم كفاره نسبت به يكديگر حلال مى گشتند (براى آگاهى بيشتر در مورد ظهار و احكام و شرايط آن، رجوع كنيد به: جواهر الكلام، ج 33، ص 97 به بعد و شرح لمعه، ج 2، كتاب الظهار و كشاف اصطلاحات الفنون، ذيل كلمه «ظهار» و لغت نامه دهخدا، ج 19، ص 22 و 23).

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 298

مردى عجول و تندرو بود و در يكى از ايام با عدم تمكين همسرش از لحاظ زناشويى مواجه گشت به شدت ناراحت و عصبى شد و به وى گفت: «انت علىّ كظهر امّى» يعنى تو بر من بسان پشت مادرم بوده و بر من حرام هستى (اين جمله صيغه ظهار است كه با گفتن چنين جمله اى بين زن و مرد جدائى هميشگى واقع مى شد).

اين مرد پس از آنكه خشمش فرو نشست و

به حالت طبيعى بازگشت از اين سخن يعنى «ظهار» پشيمان شد و در حالى كه سخت افسرده خاطر بود به همسرش گفت:

از اين پس تو بر من حرام هستى و پيوند ما از يكديگر گسيخته است، زن به او گفت:

دست از اين سخن بدار و چنين مگو، تو مى توانى نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بروى و مشكل خود را با او در ميان گذارى.

آن مرد گفت: من در خود احساس شرم و حيا مى كنم و جرأت طرح چنين مسئله اى را در محضر آن حضرت ندارم.

زن گفت: پس راضى شو كه من شخصا نزد آن حضرت بروم و از او در اين باره پرسش كنم، مرد راضى شد.

اين زن به حضور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد در حالى كه عايشه به شستشوى سر خود سرگرم بود، زن به آن حضرت عرض كرد: شوهرم اوس بن صامت، آنگاه كه مرا به همسرى خويش درآورد، من دختر جوان و شاداب و صاحب اهل و مال و مكنت بوده ام، اما او اموالم را صرف كرده و جوانيم تباه گشته و اهل و خويشاوندانم را از پيرامونم پراكنده است، اكنون كه سالخورده شده ام مرا «ظهار» كرده، لكن از كار خويش پشيمان است، آيا براى حلال شدن ما نسبت به يكديگر و بازگشت به زندگانى نخست، راهى وجود دارد؟

فرمود: اكنون تو بر او حرام مى باشى، آن زن عرض كرد: آن خدايى كه قرآن كريم را نازل كرد، مگر سخنى از طلاق و جدايى به ميان نياورد، او مرا طلاق نداده و رهايم نكرده است او پدر فرزندان من و محبوبترين افراد

از ديدگاه من مى باشد.

رسول اكرم فرمود: آنچه هم اكنون مى توانم بگويم اين است كه تو بر وى حرام

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 299

هستى و در زمينه كار و مشكل تو هيچ حكم جديدى از جانب خداوند به من نرسيده است.

اين زن پياپى به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مراجعه مى كرد و همان پاسخ نخست را مى شنيد كه تو بر او حرام هستى، زن از اين وضع سخت دچار افسردگى خاطر شده و آه از نهاد مى كشيد و بانگ و ناله بر مى آورد و مى گفت: از پريشانى و بينوائى و نگونبختى و نياز و گرفتارى خويش به درگاه خدا شكوه مى برم، بار خدايا! به زبان پيامبر خود [راهى فراسوى مشكل و گرفتارى من بگشا و] حكم و دستورى در اين باره فرو فرست.

بارى، آنگاه كه عايشه از شستشوى سرش فارغ شد اين زن، به پيامبر عرض كرد:

اى پيامبر خدا! راجع به حل مشكل من چاره اى بينديش. عايشه گفت: سخن كوتاه كن و از ادامه مجادله با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دست نگهدار، آيا به چهره رسول خدا نمى نگرى كه به هنگام نزول وحى، حالت رخوت و سستى در آن پديدار مى گردد و [هم اكنون آن حضرت در حال گرفتن وحى به سر مى برد بنابر اين سكوت اختيار كن .

آنگاه كه وحى به پايان رسيد حضرت به آن زن گفت: برو شوهرت را بياور، وقتى شوهر به محضر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمد آن حضرت آيات سوره مجادله را بر وى خواند «1»:

قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها

وَ تَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِي وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا ذلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً ذلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ «2». (1) تفسير مجمع البيان، ج 9، ص 246 و 247.

(2) سوره مجادله، آيه 1- 4.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 300

يعنى: «تحقيقا خداوند متعال سخن زنى كه با تو درباره شوى خويش مجادله مى كرد، شنيد، زنى كه شكوه به درگاه پروردگار خود برده و از او داورى و مدد مى جست، آرى خدا گفتگوى شما را با يكديگر شنيد و خدا شنواى بيناست، آن كسانى كه از زمره شما مسلمين از زنان و همسران خويش از طريق «ظهار» بيزارى مى جويند، اين زنان به عنوان مادرانشان به شمار نمى آيند، مادران آنها فقط عبارت از كسانى هستند كه آنها را زاييده اند، اينان سخن زشت و ناپسند و دروغين و تهى از واقعيت را بر زبان مى رانند و خداوند داراى گذشت بوده و آمرزشگر است. آن كسانى كه از رهگذر «ظهار» زنان و همسران خويش را از نظر زناشوئى از خود بيگانه مى سازند و آنگاه نادم و پشيمان شده و از گفته خويش باز مى گردند، بايد قبل از تماس جنسى با يكديگر برده اى را آزاد

سازند، اين سخنى است كه شما از طريق آن پند گيريد [و شتابزده تحت تأثير خشم تصميم نگيريد] و خداوند به كردار شما آگاه است، اگر كسى در خود توانايى براى آزاد كردن برده را نيابد [و يا نتوانست برده اى در دسترس بيابد] بايد قبل از تماس با همسر خويش، دو ماه پياپى روزه گيرد و اگر كسى قادر بر روزه گرفتن نبود، بايد به شصت فرد مسكين و بينوا اطعام كند و اين حكم و كيفر براى آن است كه به خدا و رسول او ايمان بياوريد [و سراسيمه به «ظهار» دست نيازيد] و اين است حدود و مرزهاى قوانين الهى [كه نبايد از راه ناسپاسى از آنها تجاوز كرد، چرا كه براى كافران و ناسپاسان شكنجه اى درد آور و رنج آفرين در پيش است».

پس از نزول اين آيات بود كه عايشه گفت: بزرگ است خدايى كه همه اصوات و آواها و گفته ها را مى شنود و نيروى شنوائى او بس گسترده و نامحدود مى باشد، چرا كه اين زن با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به گفتگو نشسته بود، در حالى كه من در زاويه منزل نشسته و نزديك انها جاى داشتم لكن فقط پاره اى از سخنان و گفتگوى آنها را با يكديگر مى شنيدم و پاره اى ديگر از گفتارشان به گوشم نمى رسيد.

وقتى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين آيات را بر آن مرد خواند به او فرمود: آيا مى توانى

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 301

برده اى را آزاد سازى؟ عرض كرد: اگر چنين كنم بايد تمام اموالم را به فروش رسانم چون قيمت برده گران

است. فرمود: آيا مى توانى دو ماه پشت سر هم روزه بگيرى؟

عرض كرد: يا رسول اللّه! اگر من در روز سه وعده غذا نخورم ديدگانم ضعيف گشته و از كار مى افتد و از آن بيم دارم كه نابينا شوم. فرمود: آيا مى توانى شصت فرد مسكين را اطعام كنى؟ گفت: سوگند به خداوند توان چنين كارى را ندارم مگر آنكه در اين امر مرا كمك كنى.

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: به تو پانزده صاع «1» كمك مى كنم و از خدا نيز مى خواهم كه بركت و فزونى مطلوبى در اموال تو به هم رساند، آن حضرت پانزده صاع خوراكى مزبور را به او بخشيده و دعا كرد و در نتيجه بركاتى در مكنت مالى او فراهم آمد و سرانجام خواسته اين زن و شوهر برآورده شده و پريشى و گسيختگى زندگانى آنها به سامان رسيد «2».

محل شاهد در فايده دوم، در اين شأن نزول اين است كه «آيات ظهار» در اين سوره عام است، چون به صورت «الّذين يظاهرون ...» بيان شده است، ولى سبب نزول آن خاص است كه «اوس بن صامت و همسرش» مى باشند. حال طبق نظر كسانى كه عموم آيه را ملاك قرار نمى دهند، حكم اين آيات را مخصوص همين زن و شوهر مى دانند پس بايد حكم مردان و زنان ديگر را اگر ظهار كنند در دليل ديگر اعم از قياس و استحسان و يا جز آن جستجو كرد و با اين آيات نمى توان مشكلشان را حل كرد.

بديهى است كه پى بردن به هدف اين حكم و نيز قياس كردن بر آن، جز از راه (1) «صاع»، پيمانه اى معادل با

چهار مدّ است و هر مد تقريبا معادل با يك چهارم «من» يعنى سه كيلو مى باشد.

(2) اسباب النزول، حجتى، ص 79، به نقل از مجمع البيان، ج 9، ص 246. و با مختصر اختلافى اين شأن نزول در اين كتب نيز آمده است از قبيل: جامع البيان، طبرى، روض الجنان، ابو الفتوح رازى، اسباب النزول واحدى، الدر المنثور، سيوطى و كشاف، زمخشرى و ...

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 302

شناسائى سبب نزول «آيات ظهار» ممكن نيست و اگر سبب نزول اين آيات شناسائى نشود، آيات مزبور عاطل و باطل خواهد گشت.

فايده سوم:

عدم خروج سبب نزول از حكم آيه در صورتى كه حكم عام آيه مشمول تخصيص باشد:

يعنى لفظ و تعبير آيه عام است، لكن طبق دليل، اين عام، مورد تخصيص واقع شده است و آنگاه كه سبب نزول آيه، مورد شناسائى قرار گيرد، دايره تخصيص به مواردى محدود مى گردد كه مورد سبب نزول را در بر نمى گيرد، زيرا شمول تعبير عام آيه بر مورد سبب نزول، قطعى و مسلّم است و استثناى مورد سبب نزول از حكم عام آيه- آن هم از طريق اجتهاد- ممنوع و نادرست است، چنانكه قاضى ابو بكر باقلانى اتفاق و اجماع نظر علما را بازگو كرده است مبنى بر اينكه در صورت تخصيص حكم عام آيه، مورد سبب نزول در شمار مستثنيات و مصاديق افرادى كه از حكم آيه اخراج شده اند قرار نمى گيرد، بلكه مشمول قانون كلى و حكم عام آيه مى باشد.

بنابر اين، اگر سبب نزول، مورد شناسائى قرار نگيرد، احتمال خروج مورد سبب نزول از حكم عام آيه در ميان است، با اينكه مى دانيم اخراج مورد

سبب نزول، به وسيله دليل مخصّص، از حكم عام آيه، بخاطر اجماعى كه ياد كرديم به هيچ وجه درست نيست.

عبد العظيم زرقانى در كتاب خود براى اين فايده مثالى را از كتاب «المستصفى» غزالى آورده كه ما نيز آن را در اينجا مى آوريم و آن اينكه: رسول گرامى اسلام كه فرمود: «الولد للفراش و للعاهر الحجر»، يعنى: «فرزندى كه از همسر كسى زاده شود از آن شوهر است و زناكار از اين فرزند نصيبى ندارد بلكه بهره او از رهگذر زنا سنگ است».

اين حديث درباره كنيز «زمعه» وارد شده است، زيرا عبد بن زمعه مى گفت:

فرزند اين كنيز برادر من و پسر كنيز پدرم مى باشد و در فراش پدرم زاده شد، يعنى وقتى اين پسر به دنيا آمد كه اين كنيز- در طى مدت مناسبى براى حمل و آبستنى- در

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 303

اختيار پدرم قرار داشت، لذا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «الولد للفراش ...» بنابر اين، آن حضرت طبق اين بيان، ثابت كرد كه كنيز نيز مانند زنهاى آزاد است و فرزندى كه از او به دنيا مى آيد از آن شوهر اوست و لو آنكه قبل از آن، اين كنيز زناكار بوده و پيش از حداقل مدت حمل در اختيار ديگرى قرار داشت.

اما چون ابو حنيفه از سبب و موردى كه موجب گشت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين سخن را يعنى: «الولد للفراش ...» را بيان كند اطلاعى نداشت، كنيز را از عموم و شمول اين حكم عام خارج دانسته و گفته است قانون فراش، شامل موردى كه «امه» يعنى

برده و كنيز، همسر انسان باشد نمى گردد، لذا بايد گفت: رأى ابو حنيفه درست نيست «1».

پس اشتباه ابو حنيفه بخاطر عدم آگاهى و شناخت نسبت به شأن نزول حديث فراش بود كه اگر چنين آگاهى را مى داشت چنين حكمى را نمى داد.

فايده چهارم:

آگاهى به مدلول صحيح آيات و رفع ابهام از چهره مفاهيم ظاهرى آنها.

آگاهى به اسباب النزول، يكى از عواملى است كه انسان را در فهم معانى و مقاصد آيات قرآن كريم كمك مى دهد. به عبارت ديگر: اگر بخواهيم مفاهيم و مداليل آيات و سور را- منهاى شناخت اسباب النزول- باز يابيم، در حقيقت راهى بسيار ناقص را طى كرده و در بيراهه اى كور و منحرف از مقصد و مقصود قرار گرفته و به هدف صحيحى نمى رسيم، بلكه حتى گاهى نتيجه اى معكوس و واژگونه از بررسى آيات و سور، عايد ما مى گردد.

بنابر اين، از راه شناسائى سبب نزول، مى توان بر معنا و مقصود آيات و سور دست يافت و غبار اشكال و ابهام را از چهره معنا و مقصود آنها سترد. در همين رابطه، شخصى به نام «ابن دقيق العيد» مى گفت: «بيان و گزارش سبب نزول آيات، راه (1) مناهل العرفان، عبد العظيم زرقانى، ج 1، ص 106.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 304

و روش استوار و مطمئنى براى فهم معانى قرآن كريم مى باشد» «1».

ابن تعميد نيز مى گفت: «شناسائى سبب نزول، به فهم و درك صحيح آيه مدد مى رساند، زيرا علم به سبب موجب علم به مسبّب يعنى علم به خود آيه مى گردد»

«2».

نمونه هايى از برداشتهاى نادرست بخاطر عدم آگاهى به سبب نزول:
اشاره

1- مروان بن حكم بن العاص، درباره آيه زير، خود را مواجه با اشكال مى ديد:

«لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» «3».

يعنى: «مپندار آن كسانى كه به كار منافقانه خويش شادمان مى گردند و علاقه مند هستند در برابر كارى كه انجام ندادند و يا در

خور آن نبوده اند مورد ستايش قرار گيرند، آرى، مپندار كه آنان از عذاب خدا مى رهند، بلكه براى آنان عذابى درد آور در پيش است».

مروان، پس از نزول اين آيه مى گفت: چنانچه بنابر اين باشد- كه اگر كسى در برابر كارى كه انجام داده شادمان گردد و بخاطر كارى كه انجام نداده علاقه مند به ستايش ديگران باشد، اگر بخاطر داشتن چنين حالت روانى در روز قيامت دچار عذاب الهى شود- پس بايد همه ما در قيامت به عذاب الهى دچار گرديم، چرا كه تمام مردم در چنين حالتى به سر مى برند.

مروان دچار چنين نگرانى بود تا آنگاه كه ابن عباس براى او توضيح داد كه آيه ياد شده درباره اهل كتاب نازل گرديده، چرا كه نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از آنها راجع به موضوعى سؤال كرد و آنان حقيقت امر را كتمان نمودند و پاسخى دگرگونه به آن حضرت مى دادند و چنان وانمود مى كردند كه مطابق با واقع به سؤال آن حضرت پاسخ داده اند (1) اتقان، سيوطى، ج 1، نوع نهم، ص 38.

(2) اتقان، سيوطى، ج 1، نوع نهم، ص 38.

(3) سوره آل عمران، آيه 188.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 305

و مى خواستند از طريق اين كار منافقانه و واژگونه خويش، ستايش آن حضرت و مسلمين را به خود جلب كنند. و با نيرنگى كه در پاسخ خود به كار بردند و وظيفه اى كه درست آن را ايفا نكردند، سخت شادمان بودند كه آن حضرت را قانع نموده اند و كارى را كه انجام نداده اند، انجام شده جلوه داده و از اين رهگذر مورد ستايش قرار گيرند، لذا

آيه مذكور در جهت افشاى رفتار مكّارانه چنين منافقانى نازل گرديد «1».

به هر حال، ناآگاهى و اشكال مروان نشأت گرفته از جهل او به سبب نزول بود و اگر آگاه به سبب نزول بود دچار چنين نگرانى نمى شد.

2- عثمان بن مظعون و عمرو بن معديكرب مى گفتند كه: شرب خمر، حلال و مباح است!! و براى اثبات نظر خود به اين آيه استشهاد مى كردند: لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ... «2».

يعنى: «بر كسانى كه داراى ايمان و كردار شايسته اى بودند چنانچه قبل از نزول تحريم خمر، چيزى از خمر چشيده باشند، جرم و بزهى بر آنها نخواهد بود اما به شرط اينكه از كفر بپرهيزند و ايمان را از دست ندهند و كردار شايسته اى در پيش گيرند، آنگاه به تقواى خويش، تداوم بخشيده و بر ايمان خود پايدار بمانند ...».

اگر آن دو، از سبب نزول اين آيه آگاه مى بودند، چنين سخنى را بر زبان نمى آوردند، زيرا از آيه، حكم حليت شرب خمر استفاده نمى شود بلكه با توجه به سبب نزول آن، آيه، مربوط به شرب خمر قبل از نزول حكم حرمت آن است، چرا كه سبب نزول آيه اين بود كه:

عده اى از مردم- آنگاه كه آيه حرمت خمر نازل گرديد- مى گفتند: چه خواهد شد حال كسانى كه در راه خدا كشته شدند اما خمر كه پليد و رجس بود را مى چشيدند؟! (1) اسباب النزول، حجتى، ص 83 و 84.

(2) سوره مائده، آيه 93.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 306

در پى چنين ترديد و نگرانى بود كه

آيه مذكور نازل شد مبنى بر اينكه چون هنوز حكم تحريم خمر، ابلاغ نشده بود، بر كسانى كه قبلا خمر نوشيده بودند، جرمى نيست.

بنابر اين، اين دو نفر اگر به سبب نزول اين آيه واقف بودند هيچگاه حكم به حليت شرب خمر نمى كردند «1».

3- از جمله آياتى كه اگر به سبب نزول آن آگاهى نداشته باشيم، باعث ابهام معنا و مقصود آن آيه مى شود اين آيه است: وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِيمٌ «2».

يعنى: «و از آن خداست مشرق و مغرب، پس به هر جا و هر سو روى آريد، همانجا و همان سو، عبارت از جهتى است كه خداى تعالى شما را بدان جهت براى نمازگزاردن فرا خواند و خداوند داراى شريعتى گسترده و آسان و نيز به اعمال شما آگاه است».

اگر ما به ظاهر آيه واگذار شويم به اين نتيجه مى رسيم كه بر نماز گذار واجب نيست، آن را رو به قبله اقامه كند، خواه در سفر و خواه در حضر و خواه نماز واجب و خواه نمازهاى مستحب، چون آنچه از ظاهر آيه مذكور استفاده مى شود اين است كه اگر به هنگام نمازخواندن به هر سو روى آوريد رو به سوى خداست و اقامه نماز در برابر قبله واجب نمى باشد. اما بايد دانست كه چنين رأى و سخن بر خلاف اجماع علماى اسلام است.

لكن اگر ما به سبب نزول آيه مورد بحث آشنايى داشته باشيم معلوم مى گردد كه جواز اقامه نماز به هر سو، مربوط به نماز نافله و مستحب است و يا اين رخصت و جواز راجع به كسانى است كه در مورد

تشخيص قبله از تفتيش اجتهاد خود مدد مى گيرند و آنگاه انحراف آنان از سمت قبله كشف مى شود. و يا مربوط به نماز نافله بر (1) اتقان، سيوطى، ج 1، نوع نهم، ص 38.

(2) سوره بقره، آيه 115.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 307

روى مركب در سفر است و يا امثال آنها.

جناب آقاى حجتى در كتاب اسباب النزول خود، هشت نوع شأن نزول براى اين آيه از كتب تفاسير شيعه و سنى نقل كرده است كه به هر حال با آگاهى به اين شأن نزولها روشن مى شود آنچه از ظاهر آيه استفاده مى شود مقصود و منظور نيست ما به برخى از آن سبب نزولها اشاره مى كنيم:

الف- عدّه اى مى گويند: يهوديان تحول قبله مسلمين از بيت المقدس به كعبه را مورد انكار و انتقاد قرار مى دادند و مى گفتند: مسلمين به سوى خدا نماز نمى گزارند، لذا اين آيه بر رد نظريه آنان نازل شده مبنى بر اينكه نماز خواه به سوى بيت المقدس باشد و خواه به سوى كعبه، هر دو به سوى خداست چون همه جا از آن خداست.

ب- ابن عباس گفت: جماعتى از ياران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به سفرى بودند و ابر بر آمد و قبله بر ايشان مشتبه شد، هر كس به اجتهاد خود روى به جانبى نماز گزارد، چون ابر باز شد بدانستند كه همه در اشتباه بودند، قضيه را در محضر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرضه داشتند در حال، آيه مزبور نازل شد.

ج- بعضيها را عقيده بر اين است كه آيه مربوط به نماز نافله در سفر است كه بر

روى مركب خوانده مى شود.

د- مرحوم ميرزا ابو الحسن شعرانى- رحمة الله عليه- مى نويسد: «آنچه درست به نظر مى رسد اين است كه هدف آيه اين است كه كسى نپندارد حكمت استقبال- يعنى رو به قبله قرار گرفتن- عبارت از مواجهه حقيقى با خداوند متعال مى باشد، به همين جهت مردم در نماز نافله و يا به هنگام اضطرار، يعنى به گاه عدم تشخيص قبله، مجازند نماز را به هر سو برگزار نمايند، با چنين تفسير است كه مفهوم آيه و مضمون آن عملا تحقق يافته و مدلول آن روشن مى گردد، منظور از نزول آيه مذكور درباره نماز نافله يا در مورد اضطرار عبارت از همين نكته اى است كه آن را بازگو ساختيم.

بنابر اين، اگر براى كسى در اين دو مورد كشف شود كه بر خلاف جهت قبله نماز

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 308

خوانده است نماز او مورد قبول و عذر او پذيرفته است «1».

4- از جمله آياتى كه اگر به شأن نزول آن آگاهى نداشته باشيم نمى توانيم به حقيقت آن پى ببريم، اين آيه است: إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ «2».

يعنى: «صفا و مروه از شعائر الهى است، پس اگر كسى حج و يا عمره به جاى آورد، جرم و گناهى بر او نيست كه به آن دو طواف كند [يعنى ميان صفا و مروه سعى به عمل آورد] اگر كسى حج يا عمره يا هر كار خيرى را تطوّعا و بدون هيچگونه الزام شرعى، انجام دهد بايد بداند كه خداوند سپاسدار عمل

اوست و به وى پاداش مى دهد و او از اعمال همه شما آگاه مى باشد».

از ظاهر آيه نمى توان وجوب سعى بين صفا و مروه را استفاده كرد لذا عده اى با تمسك به اين آيه گفته اند سعى واجب نيست.

اما عايشه با توجه به آگاهى به سبب نزول آيه، آنگاه كه عروه از اين آيه عدم وجوب سعى را استنتاج كرد، در مقام ردّ نظريه او بر آمد و نظريه عروه را مردود اعلام كرد، زيرا سبب نزول آيه اين بود كه صحابه، به خاطر اينكه سعى ميان صفا و مروه را از شعائر جاهلى مى پنداشتند، از انجام آن سر باز زده و احساس گناه مى كردند لذا آيه فوق نازل شد كه گناهى نداريد.

امام صادق عليه السّلام فرمود: «مسلمين در آغاز تصوّر مى كردند كه سعى ميان صفا و مروه ساخته و پرداخته افكار جاهلى و از مناسكى است كه مردمان جاهلى آن را وضع كرده اند، لذا براى رفع اين توهّم، آيه مذكور نازل شد مبنى بر اينكه اين كار بلا مانع بوده و از شعائر الهى است كه بايد «حاج و معتمر»، آن را انجام دهند». (1) ر. ك: مجمع البيان و حاشيه آن، ج 1، ص 191، تفسير ابن كثير، ج 1، ص 158 و تفسير مفاتيح الغيب، ج 4، ص 18 و 19 و الجواهر الحسان في تفسير القرآن، ثعلبى، ج 1، ص 101 و الميزان، ج 1، ص 259 و 260 و جامع البيان، طبرى، ج 1، ص 399 و 403.

(2) سوره بقره، آيه 158.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 309

به هر حال، آيات بسيارى در قرآن وجود دارد كه بدون آگاهى

به شأن نزول آنها، فهم مقاصد و مفاهيم آنها به صورت صحيح ميسر نخواهد بود، اين است كه آگاهى به شأن نزول آيات و سور، يكى از عوامل مهم فهم آيات و سور است.

فايده پنجم:

دفع توهم حصر و اختصاص در مواردى كه ظاهرا مفيد حصر و اختصاص مى باشد.

فايده ديگرى كه از رهگذر شناخت اسباب النزول عايد انسان مى شود، دفع توهم حصر و اختصاص است كه در بعضى از آيات ممكن است احتمالش داده شود به عنوان نمونه آيه ذيل را ملاحظه كنيد: قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «1».

يعنى: «اى پيامبر بگو: در آنچه به من وحى شده است چيزى را نمى يابم كه خوردن آن حرام گرديده باشد جز مردار يا خونى كه ريخته شده يا گوشت خوك، چون آلوده و پليدى است، يا حيوانى كه از روى فسق و نافرمانى، هنگام كشتن آن نام غير خدا يعنى بتها بر زبان رانده شده است. بنابر اين، اگر كسى به خوردن آنها ناگزير گردد و ستم گرانه و فراتر از حد نياز به خوردن آن دست نيازد، بايد بداند كه خداوند متعال آمرزنده مهربان است».

كسانى كه به شأن نزول اين آيه آگاهى ندارند مى گويند: آيه در مقام حصر و بر شمردن محرمات است، بنابر اين، خوراكيهاى حرام منحصر به همين چند امرى است كه در آيه ذكر شده است، و ديگر چيزى غير از اين چند چيز حرام نخواهد بود.

در حالى كه

اگر به شأن نزول آيه توجه مى كردند از آيه، حصر نمى فهميدند، زيرا آيه در مقام مخالفت و ردّ نظر مشركان و كفار است كه بعضى از خوردنيهاى حلال را بر خود حرام كرده بودند مانند «بحيره» و «سائبه» يعنى شتر و گوسفندى كه پنج و يا ده (1) سوره انعام، آيه 145.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 310

شكم زاييده باشد را بر خود حرام كرده بودند و از خوردن گوشت آنها خوددارى مى كردند. و برخى از محرمات را بر خود حلال كرده بودند مانند: گوشت خوك و ميته و حيواناتى كه بدون بردن نام خدا بلكه با نام بتها ذبح مى شدند.

آيه مباركه فوق، بر رد چنين نظريه اى نازل شده است نه آنكه در مقام حصر و شماره مأكولات حرام باشد تا غير از اين چهار چيز (ميته، گوشت خوك، خون ريخته شده و ذبيحه بدون بسم اللّه) چيز ديگرى حرام نباشد. و به تعبير ديگر اگر از آيه، حصر هم استفاده شود، حصر اضافى و نسبى است يعنى حصر تحريم نسبت به نحوه تصوّر مشركان است كه پاره اى از اقلام مأكول را بر خود حرام كرده بودند، نه حصر حقيقى كه ديگر حرام ديگرى نباشد، زيرا در آيات ديگر محرمات ديگر هم ذكر شدند «1».

فايده ششم:

كسب اطلاع راجع به كسانى كه آيه درباره آنها نازل شده است.

يكى از فوايدى كه بر شناخت اسباب النزول مترتب است عبارت از پى بردن به نام شخص و يا اشخاصى است كه آيه و يا آياتى درباره آنها نازل گرديده است و نيز ضمنا از رهگذر شناخت «اسباب النزول» فردى كه در آيه مبهم و يا متهم

به نظر مى رسيد مشخص خواهد شد و فردى كه در رابطه با آيه مبرّى و بى گناه است شناخته مى شود.

براى ارائه چنين فايده اى مى توان به اين آيه استشهاد نمود آنجا كه خداوند فرمود:

وَ الَّذِي قالَ لِوالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُما أَ تَعِدانِنِي أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي وَ هُما يَسْتَغِيثانِ اللَّهَ وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَيَقُولُ ما هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ «2».

يعنى: «و آن كسى كه به پدر و مادر خود مى گفت: واى بر شما! آيا به من وعده مى دهيد كه مرا از گور بيرون آورده و دوباره زنده كنند، در حالى كه قرنها قبل از من روزگارى سپرى گشت و گروه زيادى از مردم از دنيا رفتند، لكن تا كنون هيچيك از (1) ر. ك: مناهل العرفان، ج 1، ص 105 و مجمع البيان، ج 4، ص 368.

(2) سوره احقاف، آيه 17.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 311

آنان سر از گور خويش برنياورده و زنده نشدند. اين پدر و مادر از خدا درخواست مى كردند كه فرزندشان را مشمول لطف قرار داده تا از نعمت ايمان برخوردار گردد.

و نيز به همين فرزندشان مى گفتند: واى بر تو! به قيامت و سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ايمان آور، چرا كه وعده خدا حق است و روز قيامت و حيات دوباره و ثواب و عقاب اخروى قطعا تحقق خواهد يافت، لكن اين فرزند در برابر سخن پدر و مادر مى گفت: قرآن و همه آنچه را كه شما مرا بدانها مى خوانيد، جز افسانه پيشينيان چيز ديگرى نيست».

معروف اين است كه اين آيه درباره «عبد الرحمن ابن ابى بكر» نازل شده

و داستان مروان حكم و گفتن اينكه اين آيه در شأن عبد الرحمن بن ابى بكر نازل شده و تكذيب مروان توسط عايشه، معروف است. در تفسير درّ المنثور سيوطى و مجمع البيان طبرسى و همچنين تفسير الميزان و تفاسير ديگر آمده است كه آيه مربوط به پسر ابى بكر است، گر چه عايشه انكار مى كرد.

فايده هفتم:

تسهيل حفظ و درك آيات و تثبيت آنها در ذهن.

از جمله فوايدى كه براى شناخت اسباب نزول ذكر كرده اند، حفظ آيات و درك و نيز تثبيت آنها در ذهن، آسان مى گردد، زيرا ربط اسباب به مسببات و پيوند احكام با حوادث و ارتباط حوادث با اشخاص و زمانها و مكانهاى خاص، همگى از دواعى و عواملى به شمار مى آيند كه حقايق را در ذهن آدمى تثبيت كرده و موجب انتقاش آنها در خاطر انسان مى گردد و آنگاه كه مقارنات آنها را به ياد مى آورد، خود آنها را به آسانى در فكر خويش احضار مى كند و اين همان قانون «تداعى معانى و افكار و خاطرات» مى باشد كه در روانشناسى به ثبوت رسيده است «1». (1) اسباب النزول، حجتى، ص 102، به نقل از مناهل العرفان، زرقانى، ج 1، ص 106 و 107.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 312

5- آيا در اسباب نزول، معيار عموم لفظ است يا خصوص سبب؟

اشاره

يكى از مسائل مهم و شايان توجه در «مبحث اسباب النزول» عبارت از اختلافى است كه بين دانشمندان اصول فقه پديد آمده است مبنى بر اينكه آيا عموم لفظ، ملاك و معتبر است يا خصوص سبب نزول؟

به عبارت ديگر: آيا خاص بودن سبب و موجبى كه انگيزه نزول آيه تلقى مى شود- در صورت عام بودن آيه- موجب تخصيص حكم آن آيه به مورد نزول مى گردد يا اينكه تعبير عام آيه ملاك و معتبر است و مورد مخصص نمى شود و در نتيجه حكم آيه عام و شامل همه افراد مى باشد؟

در اين مورد، بين دانشمندان علوم قرآنى و عالمان علم اصول فقه اختلاف است عده اى معتقدند كه شأن نزول و مورد، مخصص آيه است يعنى آيه تنها مربوط

به همان كسى است كه در شأن او نازل شده است، اگر بخواهيم حكم آيه را به افراد ديگر سرايت بدهيم بايد با قرينه و دليل ديگرى اين كار انجام گيرد، ولى اكثر دانشمندان از جمله سيوطى در اتقان، معتقدند كه معيار عموم آيه است نه خصوص سبب.

به نظر نگارنده نيز حق با همين قول است، زيرا هيچگاه مورد و شأن نزول يك آيه نمى تواند مخصص حكم آن آيه به همان مورد باشد. و اساسا چنين انديشه اى، با عالمى بودن و استمرار دستور قرآن تا قيامت، سازگار نيست، مگر در مورد خاصى دليل خاصى اقامه شود كه آيه مخصوص همان موردى است كه براى آن نازل شده است و گر نه آيات عام هستند و شأن نزول نمى تواند حكم آيه را منحصر در همان مورد خاص بداند. به عنوان نمونه به چند آيه اشاره مى كنيم كه در آنها عموم لفظ معتبر است نه خصوص سبب:

الف- آيه ظهار:

در مباحث قبلى ديديم كه آيه ظهار درباره «اوس بن صامت» و همسر او نازل شده ولى لفظ آيه عام است: «الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْكُمْ ...» با اينكه آيه مذكور در پى سبب خاصى نازل گرديد، حكم آن عام مى باشد و شامل هر فردى

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 313

مى گردد كه نسبت به همسر خود با اجراى صيغه ظهار، جدايى و بيگانگى به هم رسانده باشد.

ب- آيه لعان:

آيه مذكور درباره شخصى به نام «هلال بن اميه» نازل گرديد لكن حكم موجود در آن- به خاطر تعبير عام آن- شامل ديگران كه اوضاعى مشابه اوضاع هلال بن اميه براى آنها پديد آمده است مى گردد، زيرا تعبير آيه چنين است:

وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلَّا أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كانَ مِنَ الْكاذِبِينَ وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكاذِبِينَ وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَيْها إِنْ كانَ مِنَ الصَّادِقِينَ، وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَكِيمٌ «1».

يعنى: «آنانكه همسران خويش را به زنا متهم مى سازند و براى آنها شاهدانى جز خود آنها نباشد [كه صحت ادعاى آنها را تأييد و گواهى كند] شهادت يكى از آنها [كه حدّ قذف را از ميان بردارد] چهار شهادت است كه به خداوند سوگند ياد كند در رابطه با ادعايش از راستگويان است، و با شهادت پنجم بدين صورت كه لعنت خدا بر او اگر در اين ادعا دروغگو باشد. و در صورتى از زن حد زنا بر داشته مى شود كه چهار بار

بدين صورت شهادت دهد: سوگند به خداوند همسر او در ادعاى خود كاذب است.

و شهادت پنجم او بدين صورت مى باشد كه خشم خدا بر من اگر شوهرم در ادعاى خود از راستگويان باشد، اگر فضل و رحمت خداوند شامل حال شما نمى گشت و خداوند توبه پذير نمى بود [و شما را در سايه چنين فضلى و رحمت خود از زنا و كارهاى زشت ديگر نهى نمى كرد و به اقامه حدود فرمان نمى داد، دچار نابودى و هلاك گشته و نسلها رو به تباهى گذاشته و نسب مردم دچار هرج و مرج و گسيختگى مى شد]».

چنانكه ملاحظه مى كنيد، گر چه آيه در رابطه با هلال بن اميه و همسرش و لعان (1) سوره نور، آيه 6 تا 9.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 314

آنها همديگر را در محضر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده است، ولى فقها اين حكم را عام و فراگير براى هر مردى كه زنش را متهم به زنا كند و شاهدى براى اثبات آن نداشته باشد، مى دانند كه شوهر اگر مى خواهد حدّ قذف در حقش جارى نشود بايد لعان كند «1».

ج- آيه قذف:

يكى از آيات كه عموم لفظ در آن معتبر است نه خصوص سبب آيه قذف است، زيرا گر چه اين آيه درباره حدّ قذف رمات و تهمت زنندگان بر عايشه مى باشد ولى حكم آن عام و فراگير است و شامل هر فردى كه زنى را متهم به زنا كند و نتواند با چهار شاهد آن را اثبات نمايد، مى شود و بايد حدّ قذف (هشتاد تازيانه) بر او جارى شود:

وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ

ثَمانِينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ، إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «2».

يعنى: «كسانى كه زنان شوهر دار را به زنا متهم مى سازند چنانچه چهار شاهد در تأييد و اثبات اتهام خود اقامه نكنند [مبتنى بر اينكه شهادت دهند اين زنان را در هنگام ارتكاب زنا ديده اند] بر تهمت زنندگان هشتاد ضربه تازيانه وارد سازيد و از اين پس براى هميشه شهادت آنها را نپذيريد و علاوه بر اين بايد آنها را فاسقان و دست اندركاران گناه كبيره و جرم سنگينى بر شمرد، مگر كسانى كه از اين تهمت زدن توبه كنند و اعمال خود را به شايستگى و درستى انجام دهند كه خداوند متعال آمرزنده و مهربان است».

در اين دو آيه سه حكم درباره تهمت به زنا صادر شده است:

1- حدّ قذف، هشتاد تازيانه. (1) در رابطه با حكم لعان و كيفيت اجراى آن در محضر حاكم، به كتب فقهى «كتاب اللعان» از قبيل شرح لمعه، ج 2 و تحرير الوسيله و جواهر الكلام، ج 34، و ... مراجعه كنيد.

(2) سوره نور، آيه 4 و 5.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 315

2- عدم قبول شهادت براى هميشه.

3- حكم فسق، يعنى تهمت زنندگان از رهگذر اين تهمت به عنوان فاسقان بر شمرده مى شوند، اما اگر توبه كنند حدّ قذف در مورد آنها اجرا مى شود، لكن شهادت آنها از آن پس قابل قبول بوده و عنوان فاسق بودن از آنها لغو مى گردد.

چنانكه مى دانيد آيات حد قذف در مورد تهمت زنندگان بر عايشه نازل گرديد ولى فقها حكم آيه را (چنانكه لفظ

آن عام است: «و الّذين يرمون ...») عام و فراگير مى دانند.

اين چند آيه به عنوان نمونه ذكر شد و گر نه در همه مواردى كه سبب خاص است و لفظ عام، معيار و ملاك عموم لفظ است نه خصوص سبب مگر در موردى كه دليل خاصى بر اختصاص حكمى بر همان مورد خاص داشته باشد و نتوان آن را به جاى ديگر سرايت داد «1». نظير اينكه برخى از آيات درباره خصوص اهل كتاب يا مشركين نازل شده بود كه شامل مسلمانان نمى شود، گر چه آنها هم نسبت به شمولشان به اهل كتاب و مشركين عامند يعنى آيه شامل هر اهل كتاب مشركى كه در شرايط آن مورد باشد مى شود.

6- در صورت تعدّد اسباب نزول، معيار كداميك از آنهاست؟

اشاره

غالبا مفسرين براى نزول آيه اسباب متعددى را ياد مى كنند، مثلا براى آيه:

فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ و يا آيه: نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ و يا سوره: وَ الضُّحى وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى و امثال اينها، شأن نزول متعددى را نقل كرده اند، اينك مى خواهيم ببينيم در اين گونه موارد به كداميك از اين اسباب مى توان اعتماد كرد؟ و با چه ضابطه و قاعده اى مى توان يكى از آن اسباب را بر ديگرى مقدّم داشت؟ (1) براى آگاهى بيشتر رجوع كنيد به: اتقان، سيوطى، ج 1، نوع نهم مسئله دوم و اسباب النزول، حجتى، ص 103 به بعد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 316

سيوطى در اتقان، براى اين مسئله حالاتى را تصور كرده و راههايى را براى تقديم بعضى از اسباب بر بعضى ديگر ارائه داده است كه ما به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

حالت اول آنكه:

در صورت تعدد سبب، يعنى مفسرى سببى را براى نزول آيه اى نقل كرده ولى مفسر ديگر، سبب ديگرى را ياد آور شده، در اين مورد بايد اسناد آن دو روايت را بررسى كرد، هر كدام كه سندش صحيح بود پذيرفت و ديگرى را رد كرد، البته اين روش، يعنى ترجيح سندى، يكى از راههاى رايج روايات متعارض است كه در همه جا مورد عمل است، از جمله اينجا.

حالت دوّم آنكه:

اگر هر يك از مفسرين يا محدّثين بگويد: «نزلت في كذا» ولى در موقع بيان و نقل آن سبب هر كدام سببى را نقل كند كه منافى با سبب ديگرى است و فرض هم اين است كه آيه قابل تفسير با هر دو معنا و سبب هست، در اين صورت بايد گفت هر يك از اين دو مفسر يك وجه از تفسير آيه را نقل كرده اند نه سبب نزول را. و به تعبير ديگر: بايد از اين گونه نقل سببها تفسير آيه را اراده كرد نه شأن نزول را، به عنوان مثال اگر در آيه 51 سوره مدثّر كه مى گويد: كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ مفسرين اختلاف كنند و هر كدام معنايى را از اين آيه استفاده كنند، از باب اينكه لفظ «قسورة» مشترك لفظى است هم معناى «رامى و تير انداز» را دارد و هم معناى «اسد و شير درنده» را ما نمى توانيم اين را دو سبب نزول به حساب آوريم، بلكه دو معنا و دو تفسير از آيه است و آيه نيز تاب تحمّل هر دو معنا را دارد و هر دو معنا نيز صحيح است. و يا در كلمه «عسعس» در آيه وَ

اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ كه هم به معناى ادبار و پشت كردن مى آيد و هم به معناى اقبال و روى آوردن، يعنى سوگند به شب! آنگاه كه پشت كند يا آنگاه كه روى آورد، در اين گونه موارد گر چه ممكن است هر مفسر يا محدثى يكى از اين دو معنا را نقل كند و بپذيرد، ولى در واقع هر كدام آيه را به يك معنايى كه صحيح بود، تفسير كرده است، پس هر دو معنا صحيح است نه اينكه دو سبب و دو شأن نزول داشته باشد كه قابل جمع نباشد.

حالت سوم آنكه:

اگر يكى از مفسرين يا محدثين درباره آيه اى بگويد: «نزلت

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 317

فى كذا» (آيه درباره اين قضيه نازل شده است) ولى مفسر يا محدث ديگر، صريحا سبب نزول ديگرى را كه بيان كننده مطلب ديگرى است درباره همان آيه ذكر كند، در اين صورت سخن آن ديگرى كه صريحا قضيه سبب نزول را نقل كرده است بايد به عنوان سبب نزول پذيرفته شود، اما آنكه مى گويد: «نزلت في كذا» و سخنش صراحت در بيان سبب نزول ندارد، بايد به عنوان استنباط گوينده و تفسير وى درباره آيه تلقى گردد نه به عنوان شأن نزول.

به عنوان نمونه، بخارى در صحيح خود از عبد اللّه بن عمر نقل كرده كه مى گفت:

نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ، انزلت في اتيان النّساء في ادبارهنّ، يعنى اين آيه در مورد مواقعه با همسر از پشت نازل شده است.

ولى قبلا روايتى را از جابر بن عبد اللّه انصارى نقل كرد كه او سبب نزول اين آيه را بر خلاف گفته ابن عمر،

تصريح كرده است، مبنى بر اينكه سبب نزول آيه، سخن يهوديان بوده است كه مى گفتند: «اگر مردى با همسر خود از پشت سر در جلو او مواقعه كند فرزند آنها چپ چشم و احول (دو بين) به دنيا مى آيد».

در اينجا چون «جابر» به سبب نزول تصريح كرده است بايد حديث او را به عنوان سبب نزول آيه، معتبر و قابل اعتماد دانست، چون سخن او به صورت نقل و روايت است اما سخن ابن عمر را بايد به عنوان برداشت از آيه تلقى كرد. ابن عباس نيز تفسير ابن عمر را تخطئه كرده و حديثى مانند حديث جابر را درباره آيه مذكور ياد نموده است.

حالت چهارم آنكه:

در رابطه با تعدّد اسباب نزول اين است كه نزول آيه از پى دو و يا چند سبب كه طى رواياتى ياد شده است، امكان پذير باشد، به اين معنا كه اين اسباب متعدد از لحاظ زمان از هم دور نباشند و ميان رويدادهايى كه موجب نزول آيه گشته است فاصله زمانى زيادى وجود نداشته باشد در اين صورت ممكن است همه آن اسباب، سبب نزول يك آيه باشند، زيرا تعدد اسباب در صورت وجود قرب زمانى ميان آنها با وحدت مسبب منافاتى نخواهد داشت و موجب هيچگونه تهافت

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 318

و ناسازگارى نخواهد بود.

به عنوان نمونه، در رابطه با شأن نزول آيه لعان: وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ ... دو شأن نزول نقل شده شبيه هم و در دو زمان نزديك به هم، يكى داستان هلال بن اميه است كه بخارى آن را از طريق عكرمه از ابن عباس

نقل كرده كه در ضمن بررسى آيه لعان در صفحات پيشين به آن اشاره شده. و ديگرى روايتى است كه بخارى و مسلم، هر دو در كتاب خود از سهل بن سعد نقل كرده اند كه داستان شخصى به نام «عويمر» را آورده اند كه شبيه داستان هلال بن اميه است كه: اگر كسى ببيند مرد بيگانه اى دارد با همسر او همبستر مى شود چه كند؟ اگر او را بكشد، شوهر را عوض شخص زانى مى كشند و اگر نكشد و در جامعه مطرح كند، بايد حدّ قذف بر او جارى شود و اگر سكوت كند و با همان وضع بسازد، غيرتش به او چنين چيزى را اجازه نمى دهد، پس چه بايد كرد؟ در اين رابطه بود كه آيه لعان نازل شد.

به هر حال، اگر اسباب متعدد باشند و شبيه هم و با متن آيه نيز قابل تطبيق باشند و همزمان نيز واقع شوند، مانعى ندارد كه چند سبب، باعث نزول يك آيه يا سوره گردند.

حالت پنجم آنكه:

تعدد اسباب نزول، به گونه اى است كه نمى شود همه آنها باعث نزول يك آيه در يك زمان گردد، لذا بايد در آن صورت ملتزم به تكرار نزول شد كه در هر شأن نزولى، يك بار آن آيه نازل شده باشد، زيرا هيچ مانعى نيست كه يك آيه يا سوره اى دو يا چند مرتبه به مناسبتهاى مختلف نازل شده باشد «1».

به عنوان نمونه در رابطه با آيه «روح»، دو شأن نزول نقل شده كه طبق يكى از آنها مردم قريش طبق راهنمايى يهوديان در مكه از پيامبر از «روح» سؤال كردند و آيه نازل شد. و طبق شأن نزول دوّم، يهوديان در مدينه از

حضرت پرسيدند و آيه (1) ر. ك: اتقان سيوطى، ج 1، ص 47، نوع يازدهم، ما تكرّر نزوله.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 319

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي «1» نازل شد، پس بايد اين آيه دو مرتبه نازل شده باشد.

7- مصدر اسباب النزول چيست؟ عقل يا نقل «2»؟

اشاره

معلوم است كه اسباب نزول چيزى نيست كه عقل را در آن راهى باشد و آن جز از طريق نقل و روايت ميسر نيست، لذا بزرگان فن در اين رابطه همين نظر را تأييد كرده اند:

- واحدى نيشابورى در كتاب «اسباب النزول» خود هشدار مى دهد كه سخن و اظهار نظر درباره اسباب نزول آيات، جز از طريق روايت و سماع و شنيدن، آن هم از كسانى كه شاهد و ناظر نزول قرآن كريم بوده و همزمان با وحى مى زيستند و بر اسباب النزول آگاهى يافتند و در علم اسباب النزول، به بحث و كاوش و تحقيق و پژوهش پرداختند، جايز و روا نيست.

- محمد بن سيرين مى گفت: از عبيده راجع به آيه اى از قرآن كريم سؤال كردم گفت: از خدا بترس و سخن به حق بر زبان آور، آنانكه از علم به اسباب النزول، آگاه بودند و مى دانستند خداوند آيات قرآنى را درباره چه امر و از پى چه سبب و موجبى نازل كرده است همگى از دنيا رفتند.

- حاكم در علم الحديث خود ياد آور شد كه اگر يكى از اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه شاهد وحى و نزول قرآن كريم بوده است، راجع به آيه اى از قرآن كريم گزارشى بدينگونه بيان كند كه: «نزلت في كذا» يعنى آيه درباره فلان امر نازل شده

است، بايد خبر و گزارش او را به عنوان مسند بر شمرد.

چنانكه مى دانيم گروه كثيرى از محدثين صحابه و تابعين در صدر اسلام به ضبط (1) سوره اسراء، آيه 85.

(2) ر. ك: اتقان، سيوطى، ج 1، نوع نهم، مسئله چهارم و اسباب النزول، حجتى، ص 167 به بعد و قرآن در اسلام، علامه طباطبائى، ص 171 به بعد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 320

و روايت اسباب نزول همت گماشته بودند و اخبار بى شمارى را در اين باره نقل نمودند.

اين روايات از طرق اهل سنت بسيار زياد است و به چند هزار روايت مى رسد و از طرق شيعه كم و شايد از چند صد بيشتر نباشد، البته همه روايات هم مسند و صحيح نيستند بلكه بسيارى از آنها غير مسند و ضعيف اند «1».

بر كسى فوايد آگاهى به اسباب النزول پوشيده نيست و ما خود در گذشته چندين فايده بر آن مترتب كرديم و اين موضوع نيز بين دانشمندان علوم قرآنى مسلّم است كه اسباب النزول تنها از طريق سماع و روايت است نه برداشتها و تحليلهاى عقلى، ولى آنچه در بالا از كتاب علامه طباطبايى- كه از صاحب نظران اين فن است- نقل شد كه روايات اسباب النزول عمدتا از روات اهل سنت و آن هم به صورت غير مسند نقل شده و حتى اسباب نزول هم كه شيعه نقل كردند بسيارى از آنها صحيح نبوده و ضعيفند، ما را به حقيقتى رهنمون مى گردد و آن اينكه وظيفه يك محقق در تفسير و علوم قرآنى و شناخت اسباب نزول، تشخيص روايت صحيح از غير صحيح است و گر نه صرف اينكه شخصى سبب

نزولى را روايت كرده كافى نيست، زيرا چه بسا ديگرى درست به عكس او و متناقض با روايت او را نقل كرده است، لذا مرحوم علامه طباطبايى نسبت به روايات اسباب النزول صورت خوشى نشان نمى دهد و مى فرمايد: نمى توان به آنها اعتماد كرد، چنانكه فرمود:

«ولى تتبع اين روايات و تأمل كافى در اطراف آنها انسان را نسبت به آنها بدبين مى كند چرا كه:

اولا:

از سياق بسيارى از آنها پيداست كه راوى ارتباط نزول آيه را در مورد حادثه و واقعه به عنوان مشافهه و تحمل و حفظ، به دست نياورده بلكه قصه اى را حكايت مى كند، سپس آياتى را كه از جهت معنا مناسب قصه است به قصه ارتباط مى دهد و در (1) قرآن در اسلام، علامه طباطبائى، ص 172.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 321

نتيجه سبب نزولى كه در حديث ذكر شده سبب نظرى و اجتهادى است نه سبب نزولى كه از راه مشاهده و ضبط به دست آمده باشد.

گواه اين سخن اين است كه در خلال اين روايات، تناقض بسيار به چشم مى خورد به اين معنا كه در بسيارى از آيات قرآنى در ذيل هر آيه چندين سبب نزول متناقض همديگر نقل شده كه هرگز با هم جمع نمى شوند، حتى گاهى از يك شخص مانند ابن عباس يا غير او در يك آيه معينى چندين سبب نزول نقل شده است.

ورود اين اسباب نزول متناقض و متهافت يكى از دو محمل بيشتر ندارد يا بايد گفت: اين اسباب نزول، نظرى هستند نه نقلى محض و هر يك از روات روايات متناقضه آيه را به يكى از قصه هاى مناسب خوابانيده كه غير از

قصه اى است كه در روايت ديگر مى باشد و همچنين يك شخص مثلا كه دو سبب نزول متخالف را روايت مى كند، گرفتار دو نظر مخالف گرديده و پس از نظر اولى مثلا به سوى نظر دوّمى عدول نموده است. و يا بايد گفت: همه روايات و يا بعضى از آنها جعل يا دسّ شده است.

با تحقق چنين احتمالاتى، روايات اسباب نزول اعتبار خود را از دست خواهد داد و از اين روى حتى صحيح بودن خبر از جهت سند سودى نمى بخشد، زيرا صحت سند احتمال كذب رجال سند را از ميان مى برد يا تضعيف مى نمايد ولى احتمال دسّ و يا اعمال نظر در جاى خود باقى است.

ثانيا:

از راه نقل به ثبوت رسيده كه در صدر اسلام مقام خلافت از ثبت حديث و كتابت آن شديدا مانع بوده و هر جا ورقه و لوحى كه حديثى در آن نوشته شده بود به دست مى آوردند، توقيف كرده مى سوزانيدند و اين قدغن بودن تا آخر قرن اول هجرى يعنى تقريبا نود سال ادامه داشت.

اين رويّه راه نقل به معنا را بيشتر از حدّ ضرورت به روى روات و محدّثين باز كرد و تغييرات ناچيز را كه در هر مرتبه نقل روايت پيش مى آمد كم كم روى هم متراكم نموده آگاهى اصلى مطلب را از ميان مى برد، و اين معنا با مراجعه به مواردى كه در

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 322

يك قصّه يا مطلب روايات از طرق مختلفه وارد شده است، بسيار روشن است. انسان گاهى به رواياتى بر مى خورد كه در قصّه اى كه مشتركا به شرح آن مى پردازند، هيچ جهت جامعه ندارند. البته شيوع نقل

به معنا با اين گلو گشادى، اعتبارى براى اسباب النزول باقى نمى گذارد يا دست كم از اعتبارشان مى كاهد.

وقتى كه شيوع جعل و دسّ و مخصوصا دخول اسرائيليات و آنچه از ناحيه منافقين كه شخصا شناخته نمى شدند، ساخته شده و داخل روايات گرديده است به مسئله نقل به معنا و آنچه در اشكال اول ذكر شد اضافه شود، اعتمادى به اسباب نزول باقى نخواهد ماند» «1».

«بنابر اين، بايد در اسباب نزول، روشى را در پيش گرفت كه به حق و حقيقت راه يافت پس اولا: بايد دقت كرد كه اسباب النزول عقلى و نظرى نباشد، يعنى شخصى قصه يا داستانى را متناسب با آيه اى پيدا نكرده و سپس همان قصه را سبب نزول آيه معرفى نكرده باشد و ما همان را بپذيريم، بلكه سبب نزول بايد صرفا نقلى و روايتى باشد.

ثالثا:

پيامبر و ائمه هدى عليهم السّلام در روايات عرضه فرمودند كه روايات ما را با قرآن بسنجيد و عرضه كنيد اگر مطابق بود صحيح و گر نه باطل است، سپس ما بايد سبب نزولى كه در ذيل آيه اى وارد شده اگر قطعى الصدور و متواتر نباشد، آن را به آيه مورد بحث عرضه كنيم و تنها در صورتى كه مضمون آيه و قرائنى كه در اطراف آيه موجود است با آن سازگار بود به سبب نزول نامبرده اعتماد كنيم و بالاخره بايد روايت را با آيه تأييد نموده و تصديق كنيم نه آنكه آيه را تحت حكومت روايت قرار داده و معنا كنيم.

به اين ترتيب، گر چه مقدار زيادى از اسباب نزول سقوط مى كند ولى آنچه از آنها باقى مى ماند كسب اعتبار مى كند و

اساسا مقاصد عاليه قرآن مجيد كه معارفى جهانى و هميشگى است در استفاده خود از آيات كريمه قرآن نيازى قابل توجه و يا هيچ (1) قرآن در اسلام، علامه طباطبائى، ص 173- 175.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 323

نيازى به روايات اسباب نزول ندارد» «1».

گر چه روايات اسباب نزول پس از فراغ از صحت آن، مى تواند به انسان در فهم مقاصد عاليه كمك كند، چنانكه قبلا به برخى از فوايد آگاهى به شأن نزول اشاره كرده ايم، يعنى آنچه مرحوم علامه طباطبائى متذكر شدند اين است كه قرآن در معرفى مقاصد و مفاهيم خود به چيزى حتى روايت نياز ندارد، اين روايت است كه در كسب اعتبار خود به قرآن نيازمند است، اين سخن بسيار بجا و صحيح است اما معنايش آن نيست كه روايت نمى تواند ما را در فهم مقاصد عاليه قرآن كمك نمايد، زيرا نيازمند بودن قرآن به روايات، مطلبى است و كمك كردن روايات ما را در فهم معانى قرآن مطلبى ديگر.

به هر حال، تمام مطالبى كه از اول درس تا اينجا گفته ايم منوط به اين است كه روايات اسباب نزول را تام و صحيح بدانيم آنگاه همه آثار و فوايدى كه براى اسباب نزول گفته شد بر آن مترتب خواهد بود و گر نه اسباب نزول كاذب و يا نظرى و تحليلى يك محدّث و راوى نمى تواند ما را به حقيقت رهنمون گردد. (1) همان مدرك، ص 176.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 324

سؤالات:

1- معانى اسباب را بيان كرده و پس از توضيح معناى اسباب النزول، اقسام آن را بيان كنيد.

2- انواع آيات و سور قرآنى را

در رابطه با اسباب النزول بيان كنيد.

3- انواع شأن نزولها را همراه با مثال، بيان كنيد.

4- چند نمونه از حوادث جالب را كه سبب نزول آيات شدند بر شمريد.

5- مورد خطاب عقاب آميز در سوره «عَبَسَ وَ تَوَلَّى ...» كيست؟ پيامبر يا شخصى ديگر؟ با توضيح كامل بنويسيد.

6- به چند نمونه از حوادث زشت كه سبب نزول آياتى از قرآن شده است، اشاره كنيد.

7- پرسشهايى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى شد و سبب نزول آيات بود، به چند قسم قابل تقسيم هستند براى هر يك از آنها شاهدى را از سبب نزول و آيات بيان كنيد.

8- ارزش و اهميت آگاهى به اسباب النزول را با توضيح كامل بيان كنيد.

9- فايده اول و دوم شناخت اسباب النزول را كاملا توضيح دهيد.

10- فايده سوم و چهارم شناخت اسباب النزول را با ذكر مثال براى هر كدام بيان كنيد.

11- فايده پنجم و ششم شناخت اسباب النزول را با ذكر شاهدى در هر يك از آنها بيان كنيد.

12- آيا در اسباب نزول، معيار عموم لفظ است يا خصوص سبب؟ با ذكر نمونه هايى از آيات نظرتان را بيان كنيد.

13- در صورت تعدد اسباب نزول، معيار كداميك از آنها است؟ با ذكر چند نمونه مطلب را بيان كنيد.

14- مصدر اسباب نزول چيست؟ عقل يا نقل؟ با توجه به نظرات صاحبان فن مسئله را با توضيح كاملى بيان كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 325

درس بيست و پنجم مقايسه معارف قرآن با تورات و انجيل «1»

مقدمه

در بحث اعجاز و كلام خدا بودن قرآن (درس پنجم) در ضمن بررسى تحدّى قرآن، يكى از اقسام تحدى، تحدى به آورنده قرآن بود، كه شخصى امّى و درس ناخوانده

توانست اين همه معارف را به عالم بشريت عرضه كند و اين بهترين گواه است كه قرآن، وحى و كلام الهى است، زيرا از يك انسان درس ناخوانده (امّى) آوردن اين همه معارف، ممكن و ميّسر نيست.

ولى دشمنان اسلام همانند همه مسائل در اين مسئله نيز تشكيك كرده و دست از تبليغات مسموم خود بر نداشته اند. در اين مورد نيز سخنان واهى بسيار گفته اند از قبيل اينكه: پيامبر نزد دانايان عرب و راهبان مسيحى و يا دانشمندان يهود، اين مسائل را تعليم گرفته و سپس در بين مردم عرب جاهلى ادّعاى پيامبرى كرده و آنچه فرا گرفته بود را به عنوان وحى آسمانى و سند نبوت خود، به مردم عرضه كرده (1) در اين رابطه به اين كتابها مراجعه كنيد: قرآن كريم، كتاب مقدس (تورات و انجيل)، البيان آيت اللّه خوئى، بحث اعجاز قرآن، قسمت قرآن و معارف، قرآن و آخرين پيامبر، آيت اللّه ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 1، 6، 18 و 19، قرآن و كتابهاى ديگر آسمانى، از شهيد هاشمى نژاد، مقايسه اى ميان: تورات، انجيل، قرآن و علم، از دكتر بوكاى، مترجم مهندس ذبيح اللّه دبير، انجيل و مسيح از آيت اللّه شيخ محمد حسين كاشف الغطاء، ترجمه از سيد هادى خسرو شاهى.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 326

است!!! لذا معارف قرآنى نمى تواند سندى براى نبوت او باشد! و اساسا امّى بودن آن حضرت را منكرند و او را يك فرد تحصيل كرده معرفى مى كنند.

در پاسخ چنين ادعايى گفته مى شود اولا: رسول گرامى اسلام تمام عمر خود را در مكه در بين قبيله خود گذرانده و مردم كاملا آگاه به

امّى بودن او بوده اند و اساسا افراد با سواد تعداد انگشت شمارى شناخته شده بودند، لذا مردم مكه همه نوع تهمتها را بر آن حضرت روا داشتند اما اينكه اين دستورات را تو از دانشمندان و اساتيد خود فرا گرفته اى هيچگاه بر زبان نياورده اند و در تاريخ ثبت نشده كه كسى ادعاى استادى و معلمى نسبت به آن حضرت را داشته باشد.

ثانيا: بر فرض كه اين ادّعا درست و مقرون به صحت باشد، اساتيد و معلّمين آن حضرت، قهرا بايد از دانشمندان همان عصر باشند كه حضرت در نزد آنها تعليم گرفته باشد، مشركين و بت پرستان عرب كه جز يك مشت خرافات و اوهام، چيز ديگرى نداشتند. و به علاوه كه اساس دعوت پيامبر بر امورى بر خلاف عقايد بت پرستان بود، پس نمى توان قرآن را كه منادى توحيد و نفى شرك و بت پرستى است محصول تعليمات بت پرستان دانست.

و اما راهبان مسيحى و دانايان يهود، آنها نيز تعليماتشان نمى تواند منشأ پيدايش قرآن باشد، زيرا تعليمات آنها بر اساس تورات و انجيل بود و خوشبختانه بسيارى از مسائل و معارف قرآنى اساسا در تورات و انجيل وجود ندارد و آن مسائلى هم كه مشتركا هم در قرآن آمده و هم در تورات و انجيل، شباهتى بين آنها وجود ندارد بلكه معارف قرآنى (خواه در رابطه با خداوند و خواه در پيرامون انبيا و مسائل ديگر) درست بر خلاف آنچه در تورات و انجيل آمده، تبيين شده است، وقتى كه انسان، معارف قرآن را با معارف تورات و انجيل مقايسه مى كند مى بيند كه هيچ تناسبى بين آنها نيست و هر عاقل متفكر منصفى كه

قرآن را در كنار تورات و انجيل مطالعه كند به وضوح مى بيند كه رابطه اى بين مطالب آنها وجود ندارد، با آنكه اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دستورات دينى خود را از آنها گرفته باشد، بايد يا عين همان دستورات تورات

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 327

و انجيل رونويس شده باشد و يا اگر كلمات و اصطلاحاتش هم عوض شده، در معنا بايد شبيه هم باشند چنانكه اين موضوع در نوشته هاى هر شاگردى نسبت به مطالب درس استادش مشاهده مى شود.

ما در اين درس گر چه توان بررسى همه جانبه و مقايسه كامل بين معارف قرآن و تورات و انجيل را نداريم ولى از باب مشت نمونه خروار، به مقايسه برخى از مسائل مى پردازيم و ضمنا معتقديم كه تورات و انجيل فعلى از جمله كتب تاريخى نوشته افراد عادى از دانشمندان يهود و نصارى است نه وحى و كلام الهى كه به حضرت موسى و عيسى عليهما السّلام وحى شده است، لذا مباحث ما تحت عناوين ذيل مورد بررسى قرار مى گيرد:

1- اثبات تحريف تورات و انجيل و عدم تحريف قرآن.

2- خدا در ديدگاه تورات، انجيل و قرآن.

3- پيامبران در ديدگاه تورات، انجيل و قرآن.

4- گناه بخشى در كتاب انجيل و قرآن.

5- موضوع صلب و به دار كشيدن عيسى در انجيل و قرآن.

6- نسب عيسى مسيح در انجيل و قرآن.

1- اثبات تحريف تورات و انجيل و عدم تحريف قرآن

اشاره

براى اثبات تحريف تورات و انجيل و مصونيت قرآن كريم از هر نوع تحريف و تغيير، بررسى تاريخ و سرگذشت اين كتابهاى آسمانى لازم است، لذا ما به سر گذشت هر يك از اين سه كتاب مى پردازيم و ضمنا شواهدى براى

تحريف و يا مصونيت از تحريف مى آوريم:

الف- قرآن و سر گذشت آن

در رابطه با تاريخ و سر گذشت قرآن و مصونيت آن از تحريف و اينكه قرآن

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 328

تحقيقا همان كلام الهى و وحى آسمانى است كه به وسيله امين وحى، جبرئيل از ناحيه پروردگار جليل، بر نبىّ اعظم اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده است، در اينجا سخن تازه اى را مطرح نخواهيم كرد، زيرا تمامى درسها و مطالبى كه تا كنون در اين كتاب نوشته شده در همين راستا بوده است بويژه درس پنجم، ششم، هفتم و يازدهم كه مستقيما در رابطه با كلام الهى بودن قرآن و عدم تحريف آن تنظيم شده است.

بنابر اين، نيازى به تكرار آنها نيست و اهل تحقيق به آن درسها مراجعه كنند به خصوص درس هفتم و يازدهم كه در رابطه با عدم تحريف و تاريخ قرآن، تهيّه و تدوين شده است. به هر حال، اينكه قرآن، كلام الهى و وحى پروردگار به پيامبر اسلام است، در آن ترديدى وجود ندارد.

ب- تورات و سر گذشت آن

آنچه اكنون به نام «كتاب مقدس» يهود و نصارى در دسترس عموم است بر دو بخش تقسيم مى گردد: عهد عتيق و عهد جديد.

پيروان كليسا و مسيحيان عالم عموما اين هر دو بخش را آسمانى دانسته و به آن با نظر احترام مى نگرند، اما مردم يهود، تنها عهد عتيق را محترم شمرده و فقط آن را كتاب آسمانى مى دانند و به «عهد جديد» هيچگونه ايمانى ندارند چرا كه به آورنده آن عيسى عليه السّلام مؤمن نيستند.

ما ابتدائا بحثمان را در بيان سرگذشت كتاب مقدس و اثبات تحريف آن از عهد عتيق آغاز مى كنيم و سپس به سرگذشت عهد

جديد مى پردازيم:

«عهد عتيق»:

عبارت است از تورات حضرت موسى عليه السّلام و 34 كتاب ديگر، تورات، خود داراى پنج سفر (كتاب) است: سفر پيدايش، سفر خروج، سفر لاويانى، سفر اعداد و سفر تثنيه.

قسمت عمده عهد عتيق را سى و چهار كتاب ديگر تشكيل مى دهند كه نامهاى آنها بدين قرار است: صحيفه يوشع بن نون، كتاب داوران، كتاب روت، كتاب اول

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 329

سموئيل نبى، كتاب دوم سموئيل نبى، كتاب اوّل پادشاهان، كتاب دوم پادشاهان، كتاب اول تواريخ ايام، كتاب دوّم تواريخ ايام، كتاب عزرا، كتاب نحميا، كتاب استر، كتاب ايّوب، كتاب مزامير، يعنى زبور داوود، كتاب امثال سليمان، كتاب جامعه سليمان، كتاب غزل غزلهاى سليمان، صحيفه اشعياء نبى، كتاب ارمياى نبى، مراثى ارمياء نبى، كتاب حزقيال نبى، كتاب دانيال نبى، كتاب هوشع نبى، كتاب يوئيل نبى، كتاب عاموس نبى، كتاب عوبدياء نبى، كتاب يونس نبى، كتاب ميكاه نبى، كتاب ناحوم نبى، كتاب حبقّوق نبى، كتاب صفنياء نبى، كتاب حجّى ء نبى، كتاب زكرياى نبى و كتاب ملاكى ء نبى «1».

تورات كنونى كه در اولين قسمت عهد عتيق قرار دارد، در اعتقاد مردم يهود و نصارى همان وحى آسمانى است كه خداوند بر موسى بن عمران عليه السّلام نازل كرده و به صورت الواحى آن حضرت آن را از كوه طور آورده است.

اما شواهد و مدارك قطعى نشان مى دهد كه متأسفانه آن تورات اصلى از دست رفته و آنچه اكنون به آن نام وجود دارد نوشته دست خاخامها و زاييده فكر رهبران دينى يهود است.

اين حقيقت به حدّى روشن است كه نه تنها شخصيتهاى بر جسته يهود و نصارى مانند «ريشادسيمون» به آن

اعتراف مى كنند، بلكه هر محقق منصفى كه قدرى در اين باره بررسى نمايد، اين واقعيت تلخ را خواهد پذيرفت.

«ويل دورانت» مى نويسد «ولتر» فيلسوف معروف فرانسوى با يك انتقاد عالى در صحت و اصالت تورات ترديد كرده است «2». و همين نويسنده در جاى ديگر مى گويد: اينكه آن اسفار چگونه و چه وقت و كجا نوشته شده سؤالى است كه پرسيدن آن عيبى ندارد و سبب آن شده كه پنجاه هزار جلد كتاب در اين باره نوشته (1) فهرست اسفار عهد عتيق.

(2) تاريخ فلسفه، ص 227.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 330

شود و ما آن را در يك بند از اين كتاب نقل مى كنيم و البته جوابى هم در مقابل نخواهد داشت «1».

شواهدى بر تحريف تورات

براى اثبات تحريف تورات و اينكه تورات كنونى همان وحى آسمانى كه بر حضرت موسى نازل شده نيست، شواهد و قرائن بسيارى در دست است كه ما به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1- بزرگترين و عاليترين سند در اين رابطه مطالعه متن تورات است چرا كه تورات، داستان مرگ موسى و حوادث بعد از آن و عزادارى مردم بنى اسرائيل را بر وى و مدت عمر او را آشكارا شرح مى دهد: «پس موسى بنده خداوند در آنجا به زمين مو آب بر حسب قول خداوند مرد و او را در زمين مو آب در مقابل بيت فعور در درّه دفن كرد و احدى قبر او را تا امروز ندانسته است و موسى چون وفات يافت صد و بيست سال داشت و نه چشمش تار و نه قوتش كم شده بود بنى اسرائيل براى موسى عليه السّلام در عربات مو

آب سى روز ماتم گرفتند پس روزهاى ماتم و نوحه گرى براى موسى سپرى گشت» «2».

وجود چنين داستانى در تورات كه مربوط به مرگ موسى و عزادارى بنى اسرائيل در مدت سى روز براى اوست به خوبى نشان مى دهد كه اين كتاب يك سند تاريخى است كه پس از مرگ حضرت موسى عليه السّلام به دست رهبران دينى يهود درباره آن حضرت و حوادث زندگى وى نوشته شده است، آيا با اين شاهد روشن و صريح، باز هم مى توان گفت كه تورات فعلى همان مجموعه آسمانى است كه بر موسى بن عمران در كوه طور نازل گرديده بود؟! و آيا اين وحى خداوند است كه بر موسى نازل شده (1) تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 1، ص 486.

(2) تورات فارسى، سفر تثنيه، باب 34، آيه 6 (چاپ لندن، سال 1901 ميلادى).

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 331

و درباره مرگ او و عكس العمل بنى اسرائيل نسبت به آن سخن مى گويد؟!! 2- تورات (بنا به اعتراف خود) تنها در يك نسخه در الواحى قرار داشت و موسى آن را به دست قبيله و جمعى به امانت سپرده بود تا در هر هفت سال در وقت معيّن، آن را بر بنى اسرائيل بخوانند، آنگاه همين كتاب نقل مى كند كه موسى بن عمران امناء تورات را خائن و فاسد و گردنكش و فتنه جو خوانده است، اينك به متن اين قسمت توجه فرماييد: «و موسى اين تورات را برداشته و آن را به «بنى لاوى كهنه» كه تابوت عهد خداوند را بر مى داشتند و به جميع مشايخ اسرائيل سپرد و موسى ايشان را امر فرموده

گفت كه در آخر هر هفت سال در وقت معيّن سال انفكاك در عيد خيمه ها، چون جميع اسرائيل بيايند تا به حضور «يهوه» خداى تو در مكانى كه او برگزيند حاضر شوند، آنگاه اين تورات را پيش جميع اسرائيل در سمع ايشان بخوان قوم را از مردان و زنان و اطفال و غريبانى كه در دروازه هاى تو باشند جمع كن تا بشنوند و تعليم يافته از «يهوه» خداى شما بترسند و به عمل نمودن جميع سخنان اين تورات هوشيار باشند» «1».

طبق آيات فوق، نبى لاوى و مشايخ بنى اسرائيل امناى تورات و حافظ و نگهبانان آن هستند و هم آنهايند كه بايد در هر هفت سال يك بار در وقت معيّن اين كتاب را بر مردم بخوانند، اما متأسفانه در همين سفر تثنيه در آيات بعدى، اين امنا و حافظان تورات، خائن، سركش و فاسق معرفى شدند: «موسى به لاويانى كه تابوت عهد خداوند را بر مى داشتند وصيت كرده گفت: اين كتاب را بگيريد و آن را در پهلوى تابوت عهد يهوه خداى خود بگذاريد تا در آنجا براى شما شاهد باشد، زيرا من تمرّد و گردنكشى شما را مى دانم، اينك امروز كه من هنوز با شما زنده هستم بر خداوند فتنه انگيخته ايد پس چند مرتبه زياده بعد از وفات من، جميع مشايخ اسباط و سروران خود را نزد من جمع كنيد تا اين سخنان را در گوش ايشان بگويم و آسمان (1) تورات سفر تثنيه، آيه 9- 13 (چاپ لندن، سال 1901 ميلادى).

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 332

و زمين را بر ايشان شاهد بگيرم، زيرا مى دانم كه بعد از وفات من

خويشتن را بالكل فاسد گردانيده از طرقى كه به شما امر فرمودم خواهيد برگشت و در روزهاى آخر بدى بر شما عارض خواهد شد، زيرا آنچه در نزد خداوند به دست، خواهيد كرد و از اعمال دست خود خشم خداوند را به هيجان خواهيد آورد» «1».

با دقّت در آيات فوق شما خود قضاوت كنيد، آيا توراتى كه نسخه آن منحصر به فرد است و نگهبانان و امناى آن بنا به تصريح همان تورات، گردنكش، متمرد، فاسد، فتنه انگيز هستند باز هم مى توان نسبت به سرنوشت اين كتاب آسمانى اطمينان داشت؟! آيا نمى توان مطمئن بود كه آن تورات با دست همان امناى فاسد و فتنه انگيز دچار قلب شده و يا حداقل نسخه اصلى آن از دسترس مردم خارج گرديده باشد؟

3- سومين شاهد اطمينان بخشى كه مى توان از متن تورات براى اثبات آسمانى نبودن آن ارائه داد آيات فراوانى است از اين كتاب كه داستانها و حوادث را از قول حضرت موسى عليه السّلام نقل مى كند و مانند يك شاهد و ناظر بيگانه آن را حكايت مى نمايد به عنوان نمونه در سفر اعداد مى گويد: «و براى جماعت آب نبود پس بر موسى و هارون جمع شدند و قوم با موسى منازعت كرده گفتند كاشكه مى مرديم وقتى كه برادران ما در حضور خداوند مردند ... موسى و هارون از حضور جماعت، در خيمه اجتماع آمدند و بر روى خود در افتادند و جلال خداوند بر ايشان ظاهر شد ...» «2».

و يا در مورد سپردن تورات به امانت به نبى لاوى و مشايخ بنى اسرائيل، بارها از گفتار موسى چنين تعبير مى كند: «و موسى ايشان را امر فرموده»

و يا مى گويد:

«موسى كلمات اين سرود را در گوش تمامى جماعت اسرائيل تماما گفت» «3».

آيا اين گونه تعبيرات و وجود اين نمونه از آيات در تورات گواه روشنى نيست بر (1) سفر تثنيه، باب 31، آيات 25- 30.

(2) سفر اعداد، باب 20، آيات 3- 7.

(3) سفر تثنيه، باب 31، آيه 30 (چاپ لندن، سال 1901 ميلادى).

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 333

اينكه اين كتاب به دست افراد بشر و پيروان موسى بعد از وفات او نگارش يافته و فقط جنبه تاريخى دارد كه حوادث زندگى آن بزرگوار و مرگ او را نقل مى كند؟! 4- شاهد چهارم براى اينكه تورات اصلى مفقود گرديده و مجموعه آن اكنون در دسترس نيست، آياتى است كه در شاهد دوّم براى اثبات تحريف نقل كرده ايم، زيرا طبق آن آيات، موساى كليم آن الواح را به نبى لاوى و مشايخ بنى اسرائيل داده تا در كنار تابوت عهد يهوه آن را جاى دهند.

بنابر اين، تورات در آن صندوق جاى داشت اما بالأخره سرنوشت آن چه شد؟ از زبان يكى ديگر از كتابهاى عهد عتيق بشنويد، در آنجا چنين نوشته است:

«آنگاه سليمان مشايخ اسرائيل و جميع رؤساى اسباط و سروران خانه هاى آباى بنى اسرائيل را نزد سليمان پادشاه در اورشليم جمع كرد تا تابوت عهد خدا را از شهر داوود كه صهيون باشد برآورند ... و جميع مشايخ اسرائيل آمدند و كاهنان تابوت را برداشتند و تابوت خداوند و خيمه اجتماع و همه آلات مقدّس را كه در خيمه بود آوردند و كاهنان و لاويان آنها را بر آوردند و سليمان پادشاه و تمامى جماعت اسرائيل

كه نزد وى جمع شده بودند پيش روى تابوت همراه وى ايستادند و اينقدر گوسفند و گاو ذبح كردند كه به شمار و حساب نمى آمد و كاهنان تابوت عهد خداوند را به مكانش در محراب خانه، يعنى در قدس الأقداس زير بالهاى كرّوبيان در آوردند ...

و در تابوت چيزى نبود سواى آن دو لوح سنگ كه موسى در حوريب در آن گذاشت» «1».

طبق اين آيات، كاهنان تابوت عهد خداوند (يعنى صندوقى كه تورات در آن قرار داشت) را نزد سليمان آوردند امّا هنگامى كه آن را گشودند از تورات در آن اثرى نبود و جز دو سنگ در آن چيز ديگرى يافت نشد، اين است سرنوشت توراتى كه در صندوق نزد كاهنان بنى لاوى نگه دارى مى شد. (1) كتاب اول پادشاهان، باب هشتم، آيات 1- 10 (چاپ لندن، سال 1901 ميلادى).

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 334

5- از جمله مدارك معتبر و مورد اعتمادى كه از نظر مسيحيان داراى ارزش و اعتبار خاصى است، اعتراف «قاموس كتاب مقدس» در اين باره است:

مسترهاكس- كه مترجم كتاب مذكور از انگليسى به فارسى است- ضمن بحثى كه درباره عهد عتيق و عهد جديد دارد با آنكه مى خواهد از آسمانى بودن اين دو عهد حمايت كند با اين حالت تحت عنوان «الهاميّت كتاب مقدس» چنين مى نويسد: «در كلام خداوند بر انبيا و رسلى نازل شده كه ايشان نيز بر حسب اصطلاح لغايت بنى نوع بشر، بر آن وحى مقدس متكلم شدند و وحى مسطور را يا خود بنى و رسول بنفسه مى نوشت و يا به كاتب ديگر رجوع مى فرمود اما از نسخه هاى اصلى كه خود ايشان يا كاتبان

ايشان نوشته باشند در دست ما نيست بلكه آنچه فعلا در دست داريم از نسخه هاى اصلى استنساخ شده و هر چند كه ايشان در كار خود نهايت دقت و اهتمام را داشتند باز اختلافات جزئى، در آنها ديده مى شود ...» «1».

چنانكه ملاحظه مى فرمائيد نويسنده قاموس، چگونه با صراحت اعتراف مى كند كه نسخه هاى اصلى عهدين در دسترس نيست و آنچه اكنون در اختيار ماست از نسخه هاى اصلى استنساخ شده است.

توراتى كه بنا به اعتراف قاموس كتاب مقدس، قديمى ترين نسخه آن، نسخه اى است كه در قرن دوازدهم يعنى هزار و دويست سال پس از ميلاد مسيح به دست جمعى از يهوديان طبريه و سوره نوشته شده باشد آيا هيچگونه تضمينى به اصالت و صحت آن مى توان يافت؟! و آيا باز هم مى توان آن را دربست، همان تورات آسمانى دانست كه صدها سال قبل از عيسى مسيح بر موسى عليه السّلام نازل گرديده بود؟! تا اينجا ما به قسمتى از شواهد و مدارك قطعى كه براى اثبات تحريف تورات كنونى و آسمانى نبودن آن وجود دارد، اشاره كرده ايم ولى مدارك منحصر به همين پنج مدرك نيست بلكه مدارك مهم ديگرى نيز هست كه بيانگر محرّف بودن تورات (1) قاموس كتاب مقدس، ص 719.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 335

كنونى باشد، مهمتر از همه بررسى محتويات اين كتاب و خرافات و موهومات بى شمارى كه در آن گنجانده شده است مى باشد كه به خوبى روشن مى سازد كه چگونه آن حقايق آسمانى كه بر موسى بن عمران نازل گرديده بود با گذشت زمان و در اثر حوادث به دست رهبران يهود دچار تحريف گرديده و چه مطالب شاخدارى را

به نام گفتار خداوند در تورات كنونى جاى داده اند كه نه با هيچ حقيقت علمى منطبق است و نه با اصول تعليمات انبيا سازش دارد. و اين موضوع در مباحث آينده در مبحث «خدا و انبيا در ديدگاه عهدين» روشن تر مى گردد كه بر احدى پوشيده نمى ماند كه اين كتاب ابدا ارتباطى با وحى و خدا و خود حضرت موسى عليه السّلام ندارد و جز خرافاتى دستنويس مشتى يهود نمى باشد.

تحريف در كتابهاى ديگر عهد عتيق

با توجه به مطالبى كه در رابطه با اثبات تحريف تورات نقل كرديم، ماهيت كتابهاى ديگر عهد عتيق هم به خوبى روشن شد، زيرا قسمتى از اين مطالب مانند اعتراف نويسنده (قاموس كتاب مقدس) درباره عهد عتيق به طور كلى عام و شامل تمام كتابهايى بود كه تحت اين عنوان جمع آورى گرديده است.

علاوه بر اين، محتويات اين كتابها و مطالبى كه در آنها طرح شده گاهى به حدى رسوا و ننگين است كه انسان، شرم دارد آن را به يك انسان معمولى نسبت دهد چه رسد به آفريدگار جهان يا فرستادگان و برگزيدگان او، ما در اينجا به خاطر رعايت اختصار از نقل آن كلمات صرف نظر مى كنيم ولى به شما مى گوييم: به برخى از آن كتابها حد اقل براى آگاهى از صحت مدعاى ما مراجعه كنيد از قبيل: كتاب غزل غزلهاى سليمان، باب سوم و چهارم و پنجم و كتاب حزقيال، باب چهارم و كتاب دوم سموئيل، باب يازدهم و كتاب اول پادشاهان باب يازدهم و اول و دوم پادشاهان باب بيست و سوم و ...

در كتاب غزل غزلهاى سليمان، بدترين مطالب جنسى را به آن پيامبر بزرگ خدا

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2،

ص: 336

نسبت داده و سخنان بى شرم عاشق دلداده اى را به معشوقه خود به خداى بزرگ منتسب دانسته و به حساب مطالب آسمانى مى گذارد و البته بايد بگوييم در عين حال در تورات كنونى مطالب حق نيز وجود دارد ولى آن دليل نمى شود كه اين كتاب همان تورات اصلى موساى كليم است.

ج- عهد جديد و سرگذشت آن
اشاره

عهد جديد عبارت است از انجيلهاى چهار گانه و 23 كتاب ديگر بدين ترتيب:

انجيل متى، انجيل مرقس، انجيل لوقا و انجيل يوحنّا، اين چهار كتاب، اسكلت بندى و اصول عهد جديد را تشكيل مى دهند و بقيه كه به منزله فروع آن هستند بدين قرارند:

رساله هاى پولس رسول به: روميان، قرنتيان اول، قرنتيان دوم، غلاطيان، افسسّيان، فيليپيان، كولسّيان، نسّالو نيكيان اوّل، نسّالو نيكيان دوّم، تيمو تاؤس اول، تيمو تاؤس دوم، نيطس، فليمون، رساله به عبرانيان، رساله يعقوب، رساله اول پطرس، رساله دوم پطرس، رساله اول يوحنّا، رساله دوم يوحنّا، رساله سوم يوحنّا، رساله يهودا و مكاشفه يوحنّا «1».

مجموع اين بيست و هفت كتاب، عهد جديد را تشكيل مى دهد و از نظر مردم مسيحى همه آنها آسمانى و مقدّسند.

تاريخچه انجيلها و نويسندگان آنها

بين كتابهاى عهد جديد از همه مقدستر كه از نظر مسيحيت به منزله «مادر» هستند انجليهاى چهار گانه اند، ولى متأسفانه آنها هم آسمانى نيستند بلكه زاييده فكر انسانهاى عادى و نوشته دست افراد معمولى هستند. (1) فهرست اسفار عهد جديد (چاپ لندن، سال 1901 ميلادى).

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 337

مدارك و شواهدى كه دلالت دارند اين انجيلها سالها بعد از عيسى مسيح عليه السّلام به دست ديگران نوشته شده اند به حدى قطعى و غير قابل انكارند كه حتى براى متعصّبين از نصارى هم جاى هيچگونه انكارى باقى نمى گذارند.

دكتر پست، پس از آنكه لغت انجيل را به مژده و بشارت ترجمه مى كند صريحا مى نويسد: «معجزات و وفات و قيام و صعود و تعليم آن حضرت (عيسى) است كه به اناجيل موسوم گرديده است» «1».

ملاحظه مى كنيد كه اين نويسنده متعصّب مسيحى هم اعتراف دارد كه اين انجيلها، كتابهاى

تاريخى هستند و نويسندگان آنها (همچون مورخين ديگر) اين كتابها را درباره حضرت عيسى عليه السّلام و شرح زندگانى او و داستان به دار زدن و حوادث بعد از آن نوشته اند.

«لوقا» كه از نويسندگان انجيل است، در ابتداى كتابش با صراحت نوشته خويش را تاريخى معرفى مى كند و صريحا مى گويد: مطالب كتاب را به نقل از ديگران نوشته، نه با الهام از خداوند. وى مى نويسد: «از آن جهت كه بسيار دست خود را دراز كردند بسوى تأليف حكايت آن امورى كه نزد ما به اتمام رسيد، چنانچه آنانى كه از ابتدا نظارگان و خادمان كلام بودند به ما رسانيدند، من نيز مصلحت چنان ديدم كه همه را من البدايه به تدقيق در پى رفته به ترتيب به تو بنويسم اى نيوفس عزيز!» «2».

از اينگونه اعترافات هم صرف نظر كنيم، اصولا يك مطالعه اجمالى در متن اناجيل كافى است كه تاريخى بودن (نه آسمانى بودن) اين كتابها را كاملا روشن سازد، زيرا در تمام اين اناجيل از شب صلب عيسى و حوادث بعد از صلب به تفصيل ياد مى شود «3». (1) قاموس كتاب مقدس، لغت انجيل، ص 111.

(2) انجيل لوقا، باب اول، آيه 1- 4.

(3) انجيل متى، باب 27، مرقس، باب 15، لوقا، باب 23 و 24 و يوحنا، باب 19 و 20 را ملاحظه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 338

با اين حال، آيا باز هم مى توان اين نوشته ها را همان انجيل واقعى دانست كه روح القدس آنها را بر شخص عيسى عليه السّلام نازل كرده بود، زيرا اگر اين انجيلها همانها باشد كه بر عيسى عليه السّلام نازل شده

بود، چگونه از حوادث شب صلب و وقايع پس از آن سخن مى گويد؟ اناجيل چهار گانه اى كه در دسترس ماست قسمتى از دهها انجيل است كه بعد از صعود عيسى عليه السّلام به دست افراد مختلف نوشته شده بود.

اين اناجيل كه تعداد آنها را جمعى از مورخين بيش از صد و بيست ضبط كرده اند با يكديگر اختلاف فراوان و بى شمارى داشتند «1» تا بالاخره شوراى كليسا تصميم گرفت طبق مصالحى، تمام انجيلها را بى اعتبار اعلام كرده و تنها به چهار انجيل از بين آنان رسميّت بخشد از اين نظر دكتر پست (نويسنده قاموس كتاب مقدس) هنگامى كه درباره انجيل تفصيلاتى را نقل مى كند از اين چهار انجيل، به «انجيلهاى قانونى» تعبير كرده و مى نويسد: «چهار انجيل قانونى داريم يعنى متى، مرقس، لوقا و يوحنّا و نه اينكه كليسا آنها را قبول كردند بلكه به زودى پذيرفتند «2».

از اين قسمتها هم كه چشم بپوشيم با در نظر گرفتن موقعيت نويسندگان اين اناجيل، نمى توان اين كتابها را همان انجيل عيسى عليه السّلام دانست كه بر شخص مسيح نازل شده بود، زيرا دو نفر از اين نويسندگان چهار گانه، يعنى متى و يوحنّا اگر چه (بنا به عقيده مسيحيين) از حواريين بودند ولى «مرقس و لوقا» از حواريين عيسى عليه السّلام هم نبودند و از ميان آن دو نفر حوارى هم با آنكه «متى»، مقدم بود و اولين انجيل را او به نگارش در آورده، با اينحال تاريخ نگارش آن بعد از داستان صلب عيسى عليه السّلام و ناپديد شدن آن حضرت از بين اجتماع بوده است.

دكتر پست درباره انجيل متى مى نويسد: «زمان تصنيف آن انجيل معلوم نيست

(1) قاموس كتاب مقدس، ص 719 در لغت كتاب مقدس، به كثرت اختلاف بين اناجيل اعتراف كرده و صريحا مى نويسد: «چون نسخه عهد جديد يونانى بسيار شد بدان لحاظ اختلافات آن بيشتر از اختلافات عهد عتيق گرديده است».

(2) قاموس كتاب مقدس، ص 111.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 339

ولى به هر صورت همه تصديقات قديم دلالت مى كنند كه پيش از اناجيل ديگر انتشار يافت، برخى بر آنند كه در سال 38 ميلادى و بعضى بر اينكه ما بين سال پنجاه و شصت تصنيف شد «1». و تاريخ نگارش انجيل لوقا را هم بعد از صعود عيسى در سال 63. ميلادى ضبط كرده اند «2».

درباره مرقس هم هر چند تاريخ احتمالى انجيل او در دست نيست اما با در نظر گرفتن آنكه او از حوارى عيسى عليه السّلام نبوده و انجيل وى قطعا بعد از انجيل متى بوده است، طبعا بايد نگارش آن بعد از 38 يا 60 ميلادى باشد، زيرا تاريخ نوشتن انجيل متى (اولين انجيل كه به نگارش در آمده بود) بين سال 38 و 60 ميلادى مردد بود.

اما يوحنّا گر چه بنابر احتمال بيشتر كه مورخين مى دهند وى يوحنّاى حوارى است (نه يوحناى شيخ) ولى با اين حال با شواهدى كه در دست است به طور اطمينان انجيل او آخرين انجيل است كه نوشته شده است «3». و با اين حساب بايد حتما اين كتاب بعد از سال 63 ميلادى نوشته شده باشد (كه تاريخ نگارش انجيل لوقاست).

بنابر اين، اناجيل چهارگانه و يا به عبارت صحيحتر: اين چهار كتاب تاريخى كه به نام «انجيل» درباره عيسى عليه السّلام نوشته شده، سالها

بعد از صعود عيسى عليه السّلام و ناپديد شدنش از بين اجتماع بوده است، با اين حال و با گذشت آن همه زمان و فاصله طولانى كه بين ناپديد شدن عيسى مسيح عليه السّلام از بين مردم و نوشتن انجيلها وجود داشت، آيا باز هم مى توان آنها را همان كتاب آسمانى دانست كه به وسيله روح القدس بر حضرت مسيح عليه السّلام نازل گرديده بود «4»؟! به هر حال، گر چه مسيحيها اين اناجيل را كتاب آسمانى مى دانند ولى با توجه به مطالب ياد شده و مراجعه به متن اين اناجيل، روشن مى شود كه يقينا اينها كتابهايى (1) قاموس كتاب مقدس، ص 782.

(2) قاموس كتاب مقدس، ص 772.

(3) قاموس كتاب مقدس، ص 964.

(4) قرآن و كتابهاى آسمانى ديگر، از شهيد سيد عبد الكريم هاشمى نژاد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 340

هستند كه بعد از عيسى مسيح نوشته شده و جنبه تاريخى دارند احيانا مشتمل بر وحى آسمانى نيز هستند اما نه آنكه كاملا يك كتاب آسمانى باشند.

2- خدا در ديدگاه تورات، انجيل و قرآن

اشاره

پس از بررسى عهدين و قرآن از لحاظ اصالت آنها و اينكه قرآن همان وحى و كلماتى است كه بر پيامبر اسلام نازل شده و بدون هيچ تغيير و تحريفى به اصالت خود باقى مانده است ولى عهدين تحريف شده و اساسا تغيير يافته اند و نمى توان آن را همان كتابهاى آسمانى حضرت موسى و عيسى عليهما السّلام دانست.

اينك در مطلب دوم نوبت به بررسى محتواى عهدين و قرآن رسيده و مى خواهيم ببينيم از چه محتوايى برخوردارند؟ در اين بررسى (كه هم شامل اين بحث و هم مباحث بعدى است) متأسفانه به حقايق بسيار

تلخ و دردناكى درباره عهدين بر مى خوريم و به خوبى مى بينيم كه چگونه در طول تاريخ، دهها مطالب خرافى، موهوم، كفر آميز و گاهى هم كودكانه را جمعى از خدا بى خبران در اين كتابها جا داده و آنها را به آفريدگار جهان و فرستادگان پاك و معصوم او نسبت داده اند.

البته موضوع بحث ما (خدا در ديدگاه تورات و انجيل و قرآن) بسيار دامنه دار است كه بررسى تفصيلى آن از ديدگاه اين كتب، يقينا از حوصله اين نوع نوشتار خارج است ولى ما از باب اينكه «مشت نمونه خروار است» به بعضى از مطالب مربوط اشاره و مقايسه مى كنيم تا استحكام و عظمت قرآن و بى پايگى و سستى عهدين در اين رابطه روشن شود، بقيه را «تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل».

خدايى كه در تورات معرفى شده
اشاره

متأسفانه تصويرى كه تورات از خدا مى دهد، موجودى است مانند انسان راه مى رود! آواز مى خواند! جاهل و نادان است! دروغ مى گويد! ناتوان و ضعيف است!

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 341

مكر و حيله دارد! حسود و بخيل است! بى دليل مجازات مى كند! كار قبيح از او صادر مى شود! بالاخره جسم است و براى او شريك متصوّر است و ...!

ممكن است سخنان فوق، ابتدائا چندش آور و نادرست تلقى شود ولى پس از مراجعه به آيات تورات معلوم مى شود كه وضع، بدتر از اينهاست كه ما به تصوير كشيده ايم، اينك به برخى از آيات عهد عتيق (تورات) در اين رابطه مى پردازيم:

الف-

تورات هنگامى كه داستان خلقت آدم و حوا را نقل مى كند، پروردگار قادر و تواناى عالم را چنين معرفى مى كند:

«و خداوند خدا باغى در عدن به طرف مشرق غرس نمود و آن آدم را كه سرشته بود در آنجا گذاشت. و خداوند خدا، هر درخت خوشنما و خوشخوراك را از زمين رويانيد و درخت حيات را در وسط باغ و درخت معرفت نيك و بد را ... و خداوند خدا آدم را امر فرموده گفت: از همه درختان باغ بى ممانعت بخور اما از درخت معرفت نيك و بد زنهار نخورى، زيرا روزى كه از آن خوردى هر آينه خواهى مرد ...

و مار از همه حيوانات صحرا كه خداوند خدا ساخته بود هوشيارتر بود و به زن گفت:

آيا خدا حقيقتا گفته است كه از همه درختان باغ نخوريد؟ زن به مار گفت: از ميوه درختان باغ مى خوريم لكن از ميوه درختى كه در وسط باغ است خدا گفت از آن مخوريد و آن را

لمس نكنيد، مبادا بميريد.

مار به زن گفت: هر آينه نخواهيد مرد، بلكه خدا مى داند در روزى كه از آن بخوريد چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نيك و بد خواهيد بود و چون زن ديد كه آن درخت براى خوراك نيكو است و به نظر خوشنما و درختى دلپذير دانش افزا، پس از ميوه اش گرفته بخورد و به شوهر خود نيز داد و او خورد، آنگاه چشمان هر دوى ايشان باز شد و فهميدند كه عريانند پس برگهاى انجير به هم دوخته سترها براى خويشتن ساختند، و آواز خداوند خدا را شنيدند كه هنگام وزيدن نسيم نهار در باغ مى خراميد و آدم و زنش خويشتن را از خداوند خدا در ميان درختان باغ نهان كردند و خداوند خدا آدم را ندا در داد و گفت: كجا هستى؟ گفت: چون آواز تو را در

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 342

باغ شنيدم، ترسان گشتم، زيرا كه عريانم پس خود را پنهان كردم، گفت: كه تو را آگاهانيد كه عريانى؟ آيا از اين درختى كه تو را قدغن كردم كه از آن نخورى خوردى؟

آدم گفت: اين زنى كه قرين من ساختى وى از ميوه درخت به من داد كه خوردم، پس خداوند خدا به زن گفت: اين چه كار است كه كردى؟ زن گفت: مار مرا اغوا نمود كه خوردم ... خداوند خدا گفت: همانا انسان مثل يكى از ما شده است كه عارف نيك و بد گرديد اينك مبادا دست خود را دراز كند و از درخت حيات گرفته و بخورد و تا به ابد زنده ماند، پس خداوند خدا او را از

باغ عدن بيرون كرد تا كار زمين را كه از آن گرفته شده بود بكند، پس آدم را بيرون كرد و به طرف شرقى باغ عدن كرّوبيان را مسكن داد و شمشير آتشبارى را كه به هر سو گردش مى كرد تا طريق درخت حيات را محافظت كند» «1».

با دقت در آيات فوق، علاوه بر اينكه اين مطالب بر خلاف عقل و افسانه به نظر مى رسد مطالب ذيل به روشنى از آن استفاده مى شود:

الف- نسبت دروغ به خداوند، چرا كه مى گفت: خداوند گفت از اين درخت مخوريد كه مى ميريد!، در حالى كه نمى مردند بلكه دانا و عارف به نيك و بد مى شدند! ب- نسبت بخل به خداوند، چرا كه خدا نمى خواست آدم و حوّا از درخت علم و حيات بخورند و دانا شوند و زندگى جاويد پيدا كنند! ج- امكان مثل و شريك براى خداوند، چراكه خدا مى گفت: همانا انسان مثل يكى از ماها شده است ...!

د- نسبت حسد به خداوند، چنانكه از جمله فوق استفاده مى شود كه خداوند بر اين علم و دانشى كه براى آدم پيدا شده بود رشك مى برد و لذا به سرعت او را از (1) سفر پيدايش (تكوين) باب دوم و سوم، ص 2 و 3 و 4 تورات فارسى (كتاب مقدس) چاپ لندن، سال 1901 ميلادى.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 343

بهشت اخراج كرد كه تا مبادا دست به درخت حيات دراز كند و زندگى جاويد هم نصيب او شود! ه- نسبت جسم به خداوند، چرا كه مى گفت: خداوند هنگام وزيدن نسيم نهار در باغ مى خراميد! و- نسبت جهل به خداوند، زيرا خداوند از حوادثى كه در نزديكى

او مى گذرد بى خبر است، لذا صدا زد: آدم كجا هستى و آدم و حوا را در لابلاى درختان نمى ديد و از جاى آنها باخبر نبود! ز- نسبت كار قبيح به خداوند، زيرا از جملات مختلف اين دو فصل استفاده مى شود كه خداوند اصرار داشت كه آدم و حوّا، برهنه باشند و ندانند و به زشتى آن آگاه نباشند! ح- مار از خداوند دلسوزتر است، خواه مراد از مار شيطان باشد يا همان حيوان معروف چه اينكه او انسان را به علم و دانش دعوت مى كرد در حالى كه خداوند اصرار داشت كه آن دو همچنان جاهل باشند.

ط- مار از انسان عاقلتر و فهميده تر است، چون او خاصيت درخت معرفت را مى دانست ولى انسان به آن آگاهى نداشت! ى- آدم به جرم آدم شدن و آگاه شدن از بهشت اخراج شد.

و مطالبى ديگر كه باز با دقت در جملات فوق از آنها استفاده مى شود.

از چنين خدايى البته جاى تعجب نيست، هنگامى كه آدم را از بهشت بيرون مى راند، فرشتگانى را با شمشير آتشبار كه به هر سوى گردش مى كرد، در سر راهى كه به درخت حيات مى رسند بگمارد تا مبادا آدم به طور مخفيانه و قاچاقى خود را به درخت حيات برساند و از آن هم تناول كند و در نتيجه خدا گردد!!!

ب-

خدايى كه تورات معرفى مى كند، كشتى هم مى گيرد و متأسفانه مغلوب مى شود، يعنى تورات خدا را به صورت مردى معرفى كرده كه وارد خيمه يعقوب پيغمبر مى گردد و از سر شب تا صبح با او كشتى مى گيرد ولى از بس ضعيف است

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 344

مرتب در برابر

يعقوب كشتى را مى بازد و به زمين مى خورد!!، تورات مى نويسد:

«و يعقوب تنها ماند و مردى با وى تا طلوع فجر كشتى مى گرفت و چون او ديد كه بر وى غلبه نمى يابد، كف ران يعقوب را لمس كرد و كف ران يعقوب در كشتى گرفتن با او فشرده شد، پس گفت مرا رها كن زيرا كه فجر مى شكافد، گفت تا مرا بركت ندهى تو را رها نكنم، به وى گفت: نام تو چيست؟ گفت: يعقوب، گفت: از اين پس نام تو يعقوب خوانده نشود بلكه اسرائيل، زيرا كه با خدا و با انسان مجاهده كردى و نصرت يافتى و يعقوب از او سؤال كرده گفت: مرا از نام خودت آگاه ساز؟ گفت:

چرا اسم مرا مى پرسى و او را در آنجا بركت داد و يعقوب آن مكان را «فينيئيل» ناميده گفت: زيرا خدا را روبرو ديدم و جانم رستگار شد» «1».

اين هم تصوير دوّمى بود كه تورات فعلى از خدا ترسيم كرده است، خدايى هوسباز كه هوس قهرمانى كرده و به صورت مردى بر يعقوب ظاهر شده كه شايد او را بر زمين بكوبد ولى متأسفانه در دست يعقوب مغلوب مى شود و بالاخره با دادن رشوه اى به يعقوب خود را از چنگال او مى رهاند!!! شما را به خدا در دنياى علم و فرهنگ و صنعت و پيشرفته كنونى مى توان توقّع داشت مردم در برابر چنين خدايى كرنش كنند و آن را به خدايى بپذيرند و عبوديت در برابر او را براى خود مايه افتخار و كمال بدانند؟ مردم اروپا و غرب از چنين خدايى گريختند، اگر خدايى سبحان براى آنها معرفى مى شد شايد اين گونه از

خدا نمى بريدند.

ج-

خداى تورات، بت پرستان را نيز به پيامبرى بر مى گزيند. كتاب تورات خدا را تا آنجا نادان و بى اطلاع از آينده معرفى مى كند كه مى گويد: آفريدگار جهان، فردى را به مقام پيامبرى بر مى انگيزد و او را مأمور هدايت خلق به سوى خويش مى نمايد كه همان پيامبر بعدا بت ساز و بت پرست از كار در مى آيد و به جاى دعوت نمودن مردم (1) سفر پيدايش، باب سى و دوم، آيات 24- 30.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 345

به عبادت خدا، آنان را به پرستش بت دعوت مى كند!! اين داستان طبق نقل تورات، مربوط به حضرت هارون، برادر حضرت موسى عليه السّلام است كه هر دو براى هدايت بنى اسرائيل مبعوث شدند و همواره مورد خطاب وحى خداوند بوده اند ولى بعدا هارون بت ساز و بت پرست از كار در آمد.

در تورات داستان ساختن گوساله را براى بنى اسرائيل و دعوت آنان را براى پرستش به هارون نسبت مى دهد:

«و چون قوم ديدند كه موسى در فرود آمدن از كوه تأخير نمود، قوم نزد هارون جمع شده وى را گفتند برخيز و براى ما خدايان بساز كه پيش روى ما بخرامند، زيرا اين مرد موسى كه ما را از زمين مصر بيرون آورد نمى دانيم او را چه شده است؟

هارون به ايشان گفت: گوشوارهاى طلا را كه در گوش زنان و پسران و دختران شماست بيرون كرده نزد من بياوريد، پس تمامى قوم، گوشواره هاى زرّين را كه در گوشهايشان بود بيرون كرده نزد هارون آوردند و آنها را از دست ايشان گرفته با قلم نقش كرد و از آن گوساله اى ريخته شده

ساخت و ايشان گفتند: اى اسرائيل اين خدايان تو مى باشند كه تو را از زمين مصر بيرون آوردند و چون هارون اين را بديد مذبحى پيش آن بنا كرد و هارون ندا در داده گفت: فردا عيد يهوه مى باشد و بامدادان برخاسته قربانيهاى سوختنى گذرانيدند و هداياى سلامتى آوردند و قوم براى خوردن و نوشيدن نشستند و به جهت لعب بر پا شدند و خداوند به موسى گفت روانه شده به زير برو، زيرا كه اين قوم تو كه از زمين مصر بيرون آورده اى فاسد شدند ...» «1».

آرى، اين آن خداى جاهل و نادانى است كه تورات كنونى به بشر معرفى مى كند!!! خدائى كه حتى از مآل كار پيامبران خود آگاه نيست، زيرا هارون را به مقام نبوت بر مى گزيند اما اين پيغمبر بر خلاف تشخيص خدا بت ساز، از كار در مى آيد (1) تورات سفر خروج، باب 32، آيات 1- 7.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 346

و گوساله مى سازد و بنى اسرائيل را به پرستش آن دعوت مى كند و آن روز را روز عيد يهوه خداى بنى اسرائيل معرفى مى كند.

البته مى دانيد كه در قرآن كريم داستان گوساله مربوط به سامرى است كه هارون با او به مبارزه برخاسته و سپس موسى او را دستگير كرده و نقشش را بر آب نمود.

خدايى كه در انجيل معرفى شد

خدا را از ديدگاه تورات ملاحظه كرده ايد كه حتى از انسانهاى معمولى هم كمتر و ضعيف تر بود، اينك مى خواهيم خدا را از ديدگاه انجيل و عهد جديد ملاحظه كنيم، متأسفانه خدا در عهد جديد وضع بهترى از آنچه در عهد قديم داشت ندارد و در اينجا نيز خدا در حدّ انسان

پايين آورده شده و براى او شريك و حتى پسر معرفى شده كه همانند انسانها زاد و ولد دارد!! انجيل، حضرت عيسى مسيح را به نام خدا معرفى مى كند، همان عيساى مسيحى كه از مادر زاييده شده راه مى رفت، غذا مى خورد، گرسنه و تشنه مى شد، قضاء حاجت مى نمود، در دست يهوديان گرفتار مى گرديد و بر بالاى دار مى رفت!!! انجيل از قول عيسى درباره خداوند چنين مى نويسد:

«من و پدر يك هستيم، آنگاه يهوديان باز سنگها را برداشتند تا او را سنگسار كنند، عيسى بديشان جواب داد از جانب پدر خود: بسيار كارهاى نيك به شما نمودم به سبب كداميك از آنها مرا سنگسار مى كنيد؟ يهوديان در جواب گفتند: به سبب عمل نيك تو را سنگسار نمى كنيم بلكه به سبب كفر، زيرا تو انسان هستى و خود را خدا مى خوانى، عيسى در جواب ايشان گفت: آيا در تورات شما نوشته نشده است كه من گفتم شما خدايان هستيد، پس اگر آنان را كه كلام خدا بديشان نازل شد خدايان خواند و ممكن نيست كه كتاب محو گردد، آيا كسى را كه پدر تقديس كرده به جهان فرستاد بدو مى گوييد كفر مى گويى از آن سبب كه گفتم پسر خدا هستم، اگر اعمال پدر خود را بجا نمى آورم به من ايمان مى آوريد و لكن چنانچه بجا مى آورم هر گاه به من ايمان

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 347

نمى آوريد، با اعمال ايمان آوريد تا بدانيد و يقين كنيد كه پدر در من است و من در او ...» «1».

در آيات فوق، عيسى خود را پسر خدا معرفى مى كند ولى خود را با پدر يكى مى داند و

در برابر اعتراض مردم يهود (كه چرا خود را خدا خوانده اى) نه تنها هيچگونه انكارى از خود نشان نمى دهد بلكه صريحا براى اثبات مدعاى خويش داد سخن داده و در پايان مى گويد: «من و پدر يك هستيم!!!».

در عهد جديد و كتب ديگر، علاوه بر اناجيل از الوهيت عيسى و يا پسر خدا بودن عيسى بسيار سخن گفته شد كه ما به خاطر رعايت اختصار به دادن آدرس آنها اكتفا مى كنيم، به عنوان نمونه مراجعه كنيد به: انجيل مرقس، باب 12 از آيه 35 به بعد، انجيل متى، باب 22 از آيه 42 به بعد و باب 21 آيه 1 به بعد و باب 16 از آيه 15 به بعد.

و انجيل يوحنا باب اول. و رساله پولس به روميان باب اول و مكاشفه يوحنا باب 22 از آيه 21 به بعد.

به هر حال، خداى انجيل يا خود عيسى است و يا پدر عيسى، اين است كه دانشمندان حاضر نيستند خداى انجيل را بپرستند. «موريس مترلينگ» نويسنده معروف بلژيكى در يكى از نوشته هاى خود مى گويد: من به آن خدايى كه كليسا به بشر معرفى مى كند ايمان ندارم، من آن خدايى را ستايش مى نمايم و به او ايمان دارم كه او را در زواياى قلب خود جستجو مى كنم».

دانشمندان غربى با صراحت گفته اند كه: يكى از عوامل مهم انكار خداوند به وسيله برخى از دانشمندان، معرفى غلط و نادرست كليسا و مكتب انجيلهاى موجود از آفريدگار بزرگ جهان است.

دانشمند معروف «والتر اوسكار لندبرگ» مى نويسد: در خانواده هاى مسيحى، اغلب اطفال در اوايل عمر به وجود خدايى شبيه انسان، ايمان مى آورند مثل اينكه (1) انجيل يوحنّا، باب دهم، آيات 30- 39

(چاپ لندن، سال 1901 ميلادى).

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 348

بشر به شكل خدا آفريده شده است، اين افراد هنگامى كه وارد محيط علمى مى شوند و به فرا گرفتن و تمرين مسائل علمى اشتغال مى ورزند، اين مفهوم انسانى شكل و ضعيف خداوند نمى تواند با دلايل منطقى و مفاهيم علمى جور در بيايد و بالنتيجه بعد از مدتى كه اميد هر گونه سازش از بين مى رود مفهوم خدا نيز بكلى متروك و از صحنه فكر خارج مى شود و احساس اينكه در ايمان به خدا قبلا اشتباه شده و همچنين عوامل ديگر روانى باعث مى شوند كه شخص از نارسائى اين مفهوم بيمناك مى شود و از خدا شناسى اعراض و انصراف حاصل كند «1».

خدايى كه در قرآن معرفى شد
اشاره

با مراجعه به قرآن، روشن مى شود خدايى كه قرآن معرفى مى كند، نه تنها هيچيك از آن نقايص را كه در كتب عهدين به خدا نسبت داده مى شد، ندارد بلكه واجد همه كمالات است. و به تعبير بهتر: خداى قرآن از هر عيب و نقصى مبرّا و واجد همه كمالات است. و از هر صفتى كه سبب تشبيه او به مخلوق و يا نشانه جسميت او و يا جهل و عجز او باشد مبرّا و منزّه است، اينك به برخى از آيات اشاره مى كنيم:

1- خداوند، همانند و مثل ندارد:

لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ «2»، يعنى: «هيچ چيزى شبيه و مانند خداوند نيست و او شنوا و بيناست».

اين آيه، مردم را بر حذر داشت از اينكه خدا را به موجودى از موجودات جهان هستى تشبيه كنند و خدا را برتر از هر چيز دانسته است، زيرا موجودات اين عالم يا ماده اند و يا نيرو و انرژى و اين دو از سنخ هم هستند و طبق اين آيه خداوند نه مانند ماده است و جرم، و نه مانند انرژى و نيرو و لذا خواص عالم مادى در او نيست.

2- چشمها او را نمى بينند ولى او به همه چيز احاطه دارد:

(1) اثبات وجود خدا، ص 51 (چاپ اول).

(2) سوره شورى، آيه 9.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 349

لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ «1».

يعنى: «ديده ها او را درك نمى كنند ولى او ديده ها را درك مى كند و لطيف و خبير است».

3- خداوند قادر مطلق است:

در قرآن كريم آنجا كه از قدرت خداوند سخن به ميان مى آيد، نه تنها مانند تورات و انجيل او را موجودى ضعيف و ناتوان معرفى نمى كند بلكه وى را قادر بر انجام همه چيز و فرمانرواى آسمان و زمين مى خواند و مى گويد: وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ «2»؛ يعنى: «او بر انجام هر كارى تواناست».

فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «3»؛ يعنى: «پديد آورنده آسمانها و زمين است».

لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «4»؛ يعنى: «كليدهاى آسمانها و زمين در دست اوست».

وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ «5»؛ يعنى: «وقتى به كارى فرمان داد جز اين نيست كه بگويد باش، پس مى شود».

4- خداوند عالم مطلق است:

وقتى قرآن كريم درباره علم خداوند سخن مى گويد مى فرمايد: إِنْ تُبْدُوا شَيْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً «6».

يعنى: «اگر چيزى را آشكار سازيد يا پنهان داريد، همانا خداوند به همه چيز دانا و عالم است».

و در آيه ديگر مى فرمايد: عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ ... «7». (1) سوره انعام، آيه 103.

(2) سوره شورى، آيه 9.

(3) سوره شورى، آيه 11.

(4) سوره شورى، آيه 12.

(5) سوره بقره، آيه 117.

(6) سوره احزاب، آيه 54.

(7) سوره سبأ، آيه 3.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 350

يعنى: «خداوند عالم به امور پنهانى است و از او مثقال ذره اى نه در آسمانها و نه در زمين و نه كوچكتر و نه بزرگتر از آن، مستور نمى شود».

5- خداوند فرزند ندارد:

در محيطى كه افكار همگان آكنده از سخنان انجيل درباره خداست و مسيحيت با صدايى رسا عيسى را فرزند خدا مى خواند، قرآن با صراحت تمام مى گويد: ما كانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ «1».

يعنى: «در شأن خدا نيست كه براى خود فرزند بگيرد».

و در آيه ديگر مى گويد: مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ «2».

يعنى: «خدا براى خود فرزندى اختيار نكرده و با او خدايى (كه شريك وى باشد) نيست».

و در آيه ديگر مى فرمايد: وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ «3».

يعنى: «اى پيامبر! بگو ستايش مى كنم خدايى را كه براى خود فرزندى انتخاب نكرده و براى او در حكومت بر جهان هستى شريكى نيست».

در روايات اسلامى

وارد شده كه: جمعى از يهود از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تقاضا كردند كه خداى خود را براى ما توصيف نما، در پاسخ آنان سوره توحيد از جانب خداوند بر آن حضرت نازل شده و خطاب به پيامبر مى گويد: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ.

يعنى: «اى پيامبر! بگو: او خداى يگانه است، صمد است نه فرزند كسى است و نه داراى فرزند است و هيچ موجود، كفو و همتاى او نيست».

در اين سوره قرآن با بيانى رسا و صراحتى كافى درباره خداوند سخن گفته است، ابتدا او را يگانه معرفى كرد، يعنى نه موجودى همانند اوست و نه او داراى تركيب (1) سوره مريم، آيه 35.

(2) سوره مؤمنون، آيه 91.

(3) سوره اسراء، آيه 111.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 351

و اجزاء است تا از اين رهگذر عقيده خرافى و كفر آميز تثليث را كه از مكتب انجيلهاى ساختگى (نه انجيل واقعى) سر چشمه گرفته بود از صحنه دلها و مغزهاى مردمان پاك گرداند.

و سپس مى گويد خدا «صمد» است، در روايات اسلامى درباره «صمد» معانى گوناگونى نقل شده است «1» لكن جالبتر از همه تفسيرى است كه درباره اين كلمه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و همچنين از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام نقل شده است، طبق اين نقل «صمد» اين گونه تفسير و معنا شده است: «الصّمد الّذى لا جوف له ...» يا فرموده اند: «الّذى ليس بمجوّف» «2» يعنى چيزى كه تو خالى نيست وجوف ندارد آن را «صمد»

مى گويند.

اين تفسير جزء معجزات قرآنى است، چون در روزگارى كه بشر به علم دست نيافته بود اين سخن جز از سر چشمه وحى ممكن نبود، زيرا در عصر علم روشن شد كه آنچه كلمه «ماده» بر آن اطلاق مى شود و تو خالى و مجوّف است، چون همه چيز از اتمها تشكيل شده و داخل اتم را خلأ عجيبى در بر گرفته و بين هسته مركزى- پروتون و نترون- و الكترونها كه به گرد آن در گردشند، خلأ و فاصله فراوانى وجود دارد.

با اين حساب قرآن مى گويد: خدا «صمد» است يعنى مجوّف و توخالى نيست يعنى از جنس ماده نيست.

آرى بى جهت نيست كه امام باقر عليه السّلام ضمن حديثى مى فرمايد: «... لو وجدت لعلمى الّذى اتانى اللّه عزّ و جل حملة لنشرت التّوحيد و الاسلام و الايمان و الدّين و الشّرايع من الصّمد ...» «3».

يعنى: «اگر براى علمى كه خدا به من عنايت فرموده حمله و افراد آماده اى را مى يافتم هر آينه تمام مباحث توحيد و اسلام و همه شرايع و دين را از كلمه «صمد» (1) ر. ك: بحار الانوار، ج 3، ص 223 به بعد.

(2) بحار، ج 3، ص 223.

(3) بحار، ج 3، ص 225.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 352

استخراج و بيان مى نمودم».

بنابر اين، كشف معناى واقعى «صمد» و تحقيق پيرامون اين حقيقت خود كليدى است كه با استفاده از آن مى توان به حقايق بسيارى دست يافت.

آياتى كه در قرآن كريم در توصيف حضرت حق تعالى وجود دارد بسيار است و اسماء حسنى حضرت حق تعالى خود در حدى است كه بررسى همه آنها نياز به تدوين كتاب مستقل

دارد، مقصود ما در اينجا تنها اشاره اى بود بر اينكه بين آنچه در قرآن آمده با آنچه در عهدين وجود دارد تفاوت از آسمان تا زمين يا بيشتر از آن است و بالاخره خداى قرآن، خدايى است كه از هر عيب و نقص منزه و مبرّا و واجد همه كمالات است و هر صفتى كه شايسته نقص در آن باشد بر خدا روا نيست، بر خلاف خداى عهدين كه واجد همه نقايص بوده است.

3- پيامبران در ديدگاه تورات، انجيل و قرآن

اشاره

پس از بررسى و مقايسه مطالبى كه در عهدين و قرآن در رابطه با خدا وجود داشت اينك مى خواهيم نظر تورات و انجيل و قرآن را در پيرامون انبياى الهى بررسى و مقايسه كنيم تا معلوم شود كه تورات و انجيل كنونى تحريف شده، چه نظرات ناروايى نسبت به انبياى عظام عليهم السّلام دارد ولى قرآن كريم دامن همه آنها را از نقايص و بديها پاك و منزه مى داند و براى آنها مقام عصمت قائل است:

تورات و انجيل درباره انبيا چه مى گويند؟
اشاره

متأسفانه با مراجعه به تورات و انجيل، مشاهده مى شود كه بدترين گناهان به انبياى الهى نسبت داده شده، يعنى همانهايى كه از طرف پروردگار عالم براى هدايت و تهذيب نفوس بشر مبعوث شده بودند، خود مرتكب بدترين و شنيع ترين گناهان مى شدند!!! چه حقيقتى دردناكتر از اين كه كتابى كه به نام كتاب آسمانى يهود و نصارى در دسترس مردم قرار دارد و مورد احترام همه آنهاست و توقع هم اين

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 353

است كه بقيه ملل نيز به اين كتاب، با ديده احترام و كتاب آسمانى بنگرند، اين همه گناهان را به انبيا نسبت مى دهد، يعنى همانهايى كه مأمور بودند كه به مردم بگويند گناه نكنيد و گناه پليدى است، در اينجا به عنوان نمونه به برخى از آن مطالب اشاره مى كنيم:

الف- لوط پيغمبر با دختر خود زنا كرده است!!!:

حضرت لوط يكى از پيامبران بزرگ و از فرستادگان الهى است و از نظر قرآن همانند همه انبياى پاك و معصوم است، اما با كمال تأسّف، تورات به اين برگزيده خداوند، ننگين ترين گناه يعنى زناى با دختر را در حال مستى نسبت مى دهد در حالى كه اين نوع گناه حتى از كثيف ترين انسان معمولى هم ممكن است سر نزند. به هر حال تورات مى نويسد:

«و لوط از صوغر بر آمد و با دو دختر خود در كوه ساكن شد، زيرا ترسيد كه در صوغر بماند پس با دو دختر خود در مغاره سكنى گرفت و دختر بزرگ به كوچك گفت: پدر ما پير شده و مردى بر روى زمين نيست كه بر حسب عادت كلّ جهان، به ما در آيد، بيا تا پدر خود را شراب بنوشانيم

و با او همبستر شويم تا نسلى از پدر خود نگاه داريم!! پس در همان شب پدر خود را شراب نوشانيدند و دختر بزرگ با پدر خويش همخواب شد و او از خوابيدن و برخاستن وى آگاه نشد و واقع شد كه روز ديگر، بزرگ به كوچك گفت: اينك دوش با پدرم همخواب شدم، امشب نيز او را شراب بنوشانيم و تو بيا با وى همخواب شو تا نسلى از پدر خود نگاهداريم!!! آن شب نيز پدر خود را شراب نوشانيدند و دختر كوچك همخواب وى شد و او از خوابيدن و برخاستن وى آگاه نشد، پس هر دو دختر لوط از پدر حامله شدند و آن بزرگ، پسرى زاييد او را «موآب» نام نهاد و او تا امروز پدر موآبيان است و كوچك نيز پسرى بزاد و او را «بن عمّى» نام نهاد وى تا به حال پدر بنى عمّون است!!» «1».

ملاحظه مى كنيد كه تورات با تمام وقاحت چه نسبت ناروايى به اين پيامبر معصوم (1) تورات، سفر پيدايش، باب 19، آيه 30- 38.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 354

مى دهد، آيا راستى اين كتاب با اين محتويات، ممكن است آسمانى باشد و آيا مى توان آن را به خدا نسبت داد؟ و آيا غير از اين است كه اگر چنين عملى را به شخصى آلوده و پليد نسبت دهند، اهانت است چه رسد به پيامبر معصوم؟!

ب- هارون پيغمبر بت ساز و مشرك است!!!:

يكى از عظيمترين گناهان كه مهمترين هدف انبيا، مبارزه با آن بود، «شرك» است و اولين اصلى كه در مكتب همه انبيا وجود داشت، دعوت به سوى خداى يگانه و پيكار نمودن با مشرك و كفر بوده

است، ولى متأسفانه تورات كنونى، پس از آنكه هارون برادر حضرت موسى را شريك نبوت وى دانسته و او را پيامبر معرفى مى كند «1»، آنگاه او را نه تنها مشرك و گوساله پرست مى شمرد بلكه ساختن گوساله و دعوت بنى اسرائيل را براى پرستيدن آن به هارون، يعنى همان شريك موسى در نبوت نسبت مى دهد و چنين مى گويد:

«و چون قوم ديدند كه موسى در فرود آمدن از كوه تأخير نمود، قوم نزد هارون جمع شده وى را گفتند بر خيز و براى ما خدايان بساز ...» «2».

ما چون عينا همين عبارت را در ضمن مطالب قبلى (خدا در ديدگاه عهدين و قرآن) در صفحات پيشين (3- خداى تورات، بت پرستان را نيز به پيامبرى بر مى گزيند) آورده ايم، از نوشتن دوباره آن صرف نظر مى كنيم، بدانجا مراجعه كنيد.

ج- نوح نبى، شراب مى نوشد!!!:

از جمله گناهانى كه تورات به انبيا نسبت مى دهد، نوشيدن شراب است، از جمله به شيخ المرسلين حضرت نوح نسبت مى دهد كه شراب مى نوشد، آن هم نه تنها شراب مى نوشيد بلكه در اين كار چنان افراط مى كرد كه مست و بيهوش شده بر روى زمين مى افتاد. اينك متن تورات را در اين باره مى آوريم: (1) سفر لاويان، باب يازدهم، آيه يك و باب چهاردهم، آيه 33.

(2) تورات، سفر خروج، باب 32، آيات 1- 7.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 355

«و نوح به فلاحت زمين شروع كرد و تاكستانى غرس نمود و شراب نوشيده مست شد و در خيمه خود عريان گرديد و حام پدر كنعان برهنگى پدر خود را ديد و دو برادر خود را بيرون خبر داد و سام و يافث ردا

را گرفته بر كتف خود انداختند و پس رفته برهنگى پدر خود را پوشانيدند و روى ايشان باز پس بود كه برهنگى پدر خود را نديدند و نوح از مستى به هوش آمده دريافت كه پسر كهترش با وى چه كرده بود» «1».

د- ابراهيم در برابر حاكم ستمگر، سارى زنش را خواهر خود دانست!!!:

در تورات آمده است وقتى ابراهيم خواست وارد مصر شود، به زنش «سارا» گفت:

چون تو زن زيبا و نيكو منظرى، اگر مردم مصر بدانند كه تو زن من هستى مرا مى كشند و تو را زنده نگه مى دارند، پس بهتر اينكه من مى گويم تو خواهر من مى باشى تا شايد مرا نكشند، ولى وقتى كه وارد مصر شدند، مردم سارا را ديدند و از زيبايى او براى فرعون حاكم وقت سخن گفتند، فرعون ابراهيم را به دربار طلبيد و بخاطر سارا به ابراهيم احسان بسيار كرده اموال فراوان از گاو و گوسفند و خر و عبيد و اماء داده است و سارا را به زنى گرفت، لكن خداوند فرعون و اهل خانه او را به بلاهاى بسيار مبتلا ساخت و فرعون ابراهيم را خواست و گفت: «اين چيست كه به من كردى؟ چرا مرا خبر ندادى كه او زوجه توست؟ چرا گفتى او خواهر من است؟ كه او را به زنى گرفتم و الآن اينك زوجه تو او را برداشته و روانه شو ...» «2».

شما را به خدا يك انسان معمولى عادى مال پرست چنين مى كند كه زن جوان خود را به دروغ خواهر خود بخواند و ديگرى آن را به زنى بگيرد و به او مال بسيار دهد تا ابراهيم پيغمبر چنين كند؟ از لحن كلام فرعون پيداست كه اگر از اول مى دانست

كه سارا زن ابراهيم است با او كارى نداشت چون با زن شوهردار كارى نداشتند، به هر حال، فرعون از ابراهيم، با غيرت تر بود!!! (1) تورات، سفر پيدايش، باب نهم، از آيه 20 به بعد.

(2) تورات، سفر پيدايش، باب دوازدهم، آيات 11- 20.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 356

ه- داستان عجيب تقلّب در نبوّت!!!:

از همه زننده تر و عجيب تر، داستان پيامبرى يعقوب (اسرائيل) است كه با چه حقه و كلكى اين مقام را از پدرش «اسحاق» گرفته و برادر بزرگترش «عليو» را از آن محروم ساخته است! ما به خاطر رعايت اختصار از آوردن متن عبارات تورات در اينجا خود دارى مى كنيم و حاصل مطلب را بيان مى كنيم «1»:

حاصل داستان اين است كه اسحاق دو پسر داشت، بزرگتر به نام «عليو» و كوچكتر به نام «يعقوب» در اواخر به هنگامى كه نابينا شده بود تصميم گرفت پسر بزرگتر را وصى و جانشين خود كند و به او بركت دهد يعنى مقام نبوت و رسالت و راهبرى خلق را به او واگذارد ولى يعقوب حيله اى به كار زد و لباس برادر بزرگتر را به فرمان مادرش (كه به او علاقه بيشتر داشته و مايل بود او جانشين اسحاق گردد) در بر كرد و قطعه پوست گوسفندى را به دستها و گردن خود بست، زيرا بدن برادرش پشمالود بود و ممكن بود راز او نزد پدرش فاش گردد (انسانى تا اين اندازه پشمالود كه بدنش مثل گوسفند باشد در نوع خود، راستى عجيب است) بالاخره با دروغ و تردستى و حيله و نيرنگ، خود را به جاى برادر بزرگتر جا زد و پدر پير هم با اينكه صداى او

را شناخت تنها با لمس دست پشمالود او قناعت كرده و در حق او دعا كرد و به او بركت داد، يعنى او را وصى و جانشين و سرپرست خانواده خود ساخت.

برادر بزرگتر هنگامى كه از ماجرا آگاه شد، گريه تلخى سر داد اما كار از كار گذشته بود و وقتى كه از پدر تقاضا كرد به او هم بركت دهد، پاسخ شنيد كه بركت ديگرى باقى نمانده و آنچه بود برادرش يعقوب برده است و قابل تجديد نظر نيست! عجب اين است كه خداى اسحاق نيز عمل او را تأييد نمود و مقام نبوت را به مردى حيله گر و دروغگو و مزوّر داد و به گفته تورات او را بارور و بسيار گردانيد و صاحب جماعت و امتها و وارث ملك و افتخارات ابراهيم پيغمبر بزرگ خود (1) ر. ك: تورات، سفر تكوين، فصل 27، آيات 1- 35.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 357

ساخت، نه تنها خاندان اسحاق بلكه ساير مردم نيز موظف به پيروى از او و كرنش در برابر وى شدند.

اين افسانه دروغين و مضحك را چگونه مى توان به عنوان وحى آسمانى معرفى كرد؟ اگر يك مقام ساده معمولى را كسى به دروغ و حيله تصاحب كند، فى المثل يك لباس ساده افسرى بپوشد، پس از كشف حقيقت نه تنها از او سلب مى كنند و لباس را از تنش بيرون مى آورند بلكه او را بخاطر اين عمل مجازات مى كنند، ولى مقام نبوت و بركت الهى و رهبرى جمعيت را چگونه ممكن است به حقه و تقلب تحصيل كرد و پس از كشف حقيقت نيز آن را ادامه داد؟! در قرآن

كريم حضرت يعقوب در چندين مورد به عنوان يكى از انبياى الهى به عظمت ياد شده و سرگذشت او نقل شده و كوچكترين مطلب زننده اى در تاريخ اين پيامبر بزرگ نقل نشده است.

و- عشق داوود به زن اوريّاه و بتخانه سازى سليمان!!!:

به حضرت داوود نبى، نسبت عشق بازى و زنا با همسر «اورياه» يكى از افسران ارشد لشگر داوود را مى دهد و سپس چون زن از داوود حامله شد، داوود از ترس اينكه اين جنايت فاش شود، به فرمانده لشگر خود «يوآب» دستور داد كه در جنگ، «اوريّاه» را بخط مقدم جبهه بفرستد و لشگر عقب نشينى كنند تا اورياه كشته شود و داوود زنش را رسما تصاحب كند «1»!! خواننده عزيز! چنين كار زشتى حتى از افراد عادى بلهوس به دور است چه رسد به پيامبر خدا.

طبق نقل تورات، حضرت سليمان به خاطر عشق و علاقه به دختران بت پرست دستور ساختن بتخانه را مى دهد و سليمان را مرد بلهوس و شهوترانى معرفى مى كند كه هفتصد زن دائم عقدى و سيصد زن متعه اى دارد!! در عين حال چشمش به دختران (1) كتاب دوم، سموئيل، باب 11.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 358

جوان و زيباى بت پرستان دوخته و قلبش براى آنها مى طپد و خدا چنين كارى را دوست ندارد و سليمان مورد غضب خداست «1»!! آيا با وجود چنين مطالب زننده اى در تورات، باز هم مى توان گفت اينها وحى الهى و سخن خداست؟! يقينا اين كتابها ساخته و پرداختته انسانهاى ناپاك و ناشايسته است، زيرا انسانهاى عادى وارسته هيچگاه به خود اجازه چنين جساراتى را نسبت به انبياى الهى نمى دهند.

ز- حضرت عيسى در ديدگاه انجيل:

با مراجعه به انجيل، روشن مى شود كه اين كتاب نيز در رابطه با انبيا، وضع بهترى از تورات ندارد چنانكه در رابطه با عيسى مسيح عليه السّلام سخنانى دارد كه كمتر از سخنان تورات درباره انبياى پيشين نيست، به عنوان نمونه:

انجيل مى گويد: عيسى

ادعاى خدايى كرده و مردم را به پرستش خود دعوت نمود. به انجيل متى، باب 21 از آيه 3 به بعد. و انجيل يوحنّا باب دهم از آيه 30 به بعد مراجعه كنيد.

انجيل مى گويد: عيسى شراب مى نوشد: «و پياله را گرفته شكر نمود و بديشان داد گفت: شما از اين بنوشيد زيرا كه اين است خون من در عهد جديد كه در راه بسيارى به جهت آمرزش گناهان ريخته مى شود اما به شما مى گويم كه بعد از اين از «ميوه مو» ديگر نخواهم نوشيد تا روزى كه آن را با شما در ملكوت پدر خود تازه آشامم!!» «2».

در اين آيات به «عيسى» نسبت مى دهد كه در شب صلب خود هنگامى كه به شاگردانش گذشت، پياله شراب در دست گرفت ولى از آن ننوشيد بلكه آن را به شاگردانش داد تا از آن بنوشند و به آنها گفت بعد از اين از ميوه مو يا عصير انگور نخواهم نوشيد، از اين جمله استفاده مى شود كه عيسى عليه السّلام (نستجير باللّه) قبلا به (1) كتاب اول، ملوك و پادشاهان، باب 11.

(2) انجيل متى، باب 26، آيه 27، لوقا، باب 22، آيه 17، مرقس، باب 14، آيه 24 با اين تفاوت كه در مرقس بجاى ميوه مو، عصير انگور دارد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 359

طور كافى و مرتب از همان ميوه مو و عصير انگور مى نوشيد و اين عمل براى او كاملا جنبه عادى داشته است!! انجيل شرابسازى را به عنوان نخستين معجزه حضرت عيسى نقل مى كند: در انجيل نه تنها به عيساى پيغمبر، نسبت شرابخورى مى دهد بلكه شرابسازى را نخستين معجزه او مى شمرد!!

در انجيل يوحنا باب دوم، به تفصيل مجلس جشن عروسى را در يكى از شهرهاى بيت المقدس نزديك ناصره به نام «قاناى جليل» نقل مى كند كه مادر عيسى و خود آن حضرت با شاگردانش در آن مجلس دعوت بودند، ولى شراب تمام شد و مادرش از او خواست كه براى آنها شراب بسازد و او بالاخره شرابى ساخت بهتر از شرابهاى معمولى يعنى آن را به شرابى ناب تبديل كرد!! انجيل مى گويد: عيسى ملعون است: لعنت يعنى دورى از رحمت خداوند و مورد غضب وى قرار گرفتن و لذا نمى توان بر كسى كه مؤمن است لعنت فرستاد و او را ملعون خواند ولى متأسفانه در عهد جديد، عيسى مورد لعنت قرار گرفته است!!! پولس مى نويسد: «مسيح ما را از لعنت شريعت فدا كرد، چون كه در راه ما لعنت شد چنانكه مكتوب است ملعون است هر كه بر دار آويخته شود «1»!! عيسى حكم خدا را اجرا نمى كرد!، اجراى مقررات آسمانى و احكامى كه از ناحيه خداوند براى سعادت بشر مى آيد بر همه كس واجب است و اگر كسى از اجراى آن سرباز زند، گنهكار و آلوده است، ولى متأسفانه انجيل مى گويد: عيسى مسيح حكم خدا را تعطيل ساخته و دستور آسمانى را به كار نسبت، انجيل با اينكه از قول عيسى عليه السّلام نقل مى كند كه وى درباره تورات گفت: «گمان مبريد كه آمده ام تا تورات يا صحف انبيا را باطل سازم، نيامده ام تا باطل نمايم بلكه تا تمام كنم، زيرا هر آينه به شما مى گويم تا آسمان و زمين زايل نشود، همزه يا نقطه اى از تورات هرگز زايل نخواهد شد تا همه واقع

شود، پس هر كه يكى از اين احكام كوچكترين را بشكند و به مردم (1) رساله پولس به غلاطيان، باب 3، آيه 13.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 360

چنين تعليم دهد، در ملكوت آسمان كمترين شمرده شود اما هر كه به عمل آورد و تعليم نمايد، او در ملكوت آسمان، بزرگ خوانده خواهد شد» «1».

با اين حال در انجيل يوحنا داستانى را نقل مى كند كه: جمعى از فريسيان زنى را در حال زنا ديدند و به نزد وى آوردند تا حكم تورات را درباره او اجرا سازد، عيسى امتناع ورزيد و از به كار بستن دستورى كه تورات درباره زن زانيه داد خوددارى نمود «2»! با اينكه طبق نقل انجيل متى خود عيسى فرمود اگر كسى حكم تورات را اجرا نكند در ملكوت آسمان كمترين شمرده مى شود. به هر حال، اينها و دهها نمونه ديگر كه همگى شاهدند كه اين كتاب، ساخته و پرداخته دست بشر است.

قرآن درباره انبيا چه مى گويد؟

با مراجعه به قرآن كريم، روشن مى گردد كه انبياى الهى، برگزيدگان حضرت حق تعالى بوده و انسانهاى منزه و وارسته و پاك، از هر نوع آلودگى و از هر نقصى مبرى مى باشند و بالاخره:

- انبيا، برگزيدگان خداوند و راه يافتگان صراط مستقيم حق مى باشند: وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «3».

يعنى: «و نيز برخى از پدران و فرزندان و برادران آنها را فضيلت داده و بر ديگران آنان (انبيا) را برگزيديم و به راه راست هدايت نموديم».

- انبيا از اخيار خوبان و نيكان هستند: ... كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ «4». (1) انجيل متى، باب 5، آيه 17 به بعد.

(2) انجيل يوحنا، باب 8، آيه 2 به بعد.

(3) سوره انعام، آيه 87.

(4) سوره ص، آيه 48.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 361

وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ «1».

- انبيا هدايت يافتگان خدا هستند: أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ «2».

- انبيا، نعمت دادگان خدا هستند: أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ ... «3».

- انبيا، معصوم هستند، زيرا مقام نبوت و امامت طبق صريح قرآن كريم به افراد غير معصوم داده نمى شود و اساسا انسانهاى غير معصوم، لايق مقام نبوت و يا امامت نبوده و قدرت تلقى وحى را نخواهند داشت، وقتى ابراهيم، مقام امامت و رهبرى خلق را براى ذريّه خود خواست، خداوند فرمود اين مقام به افراد ستمگر از ذريّه تو نمى رسد:

وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ «4».

وقتى مقام امامت به غير معصوم داده نمى شود، مقام نبوّت و رسالت به طريق اولى.

و اساسا اعتماد مردم و در نتيجه پياده شدن اهداف انبيا در متن جامعه، منوط به عصمت انبياست، زيرا اگر مردم به پيامبر اعتماد نداشته باشند به فرمانش عمل نمى كنند و در نتيجه هدايت و رستگار نمى شوند.

به علاوه، اطاعت مطلقه از انبيا منوط به عصمت آنهاست، زيرا اگر معصوم نباشند احتمال اينكه دستورى بر خلاف حكم خدا صادر نمايند (خواه عمدا و خواه سهوا) هست آنگاه دستور اطاعت بى چون و چرا از انسانى خطا كار قبيح است در حالى كه در قرآن كريم خداى بزرگ اطاعت پيامبر و اولى الأمر را همانند اطاعت خود لازم (1) سوره ص، آيه

47.

(2) سوره انعام، آيه 90.

(3) سوره مريم، آيه 58.

(4) سوره بقره، آيه 124.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 362

و واجب دانسته است: أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ «1».

و عقل بشر نيز حكم مى كند كسى كه زمام امور بشر را در دست مى گيرد بايد از هر جهت مورد اعتماد باشد و آن تنها با عصمت ميسّر است.

- علاوه بر اينكه قرآن، به نحو كلى انبيا را ستوده و آنها را معصوم و واجب الاطاعه دانسته است، برخى از انبيا را بشخصه نام برده و حالات زندگى آنها را در قرآن همراه با قداست نقل كرده و آنها را در تمام دوران عمرشان، منزه دانسته است. خوشبختانه برخى از انبيا كه در تورات و انجيل از آنها به ناپاكى و دروغپردازى و خيانت و حيله گرى نام برده شد، در قرآن كريم از آنها به عظمت ياد شده و دامن جان آنها از هر نوع پليدى و گناه پاك و منزه دانسته شد، به عنوان نمونه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

- داستان گوساله بنى اسرائيل در سوره طه، آيات 85 تا 96 به تفصيل آمده و قرآن، سامرى را سازنده گوساله و دعوت كننده مردم به پرستش آن معرفى مى كند و مى گويد هارون تلاش فراوان كرده كه مردم را از گوساله پرستى باز دارد ولى سخن او در آنها اثر نكرد، در حالى كه، در تورات، ساختن گوساله و دعوت بنى اسرائيل را به پرستش آن، به حضرت هارون نسبت مى دهد و اين قطعا يك تهمت ناروا بر پيامبرى از برگزيدگان خداست.

- داستان داوود در سوره ص، آيه

21 تا 26 آمده و هيچ سخنى از عشق آتشين او نسبت به زن «اوريّاه» در ميان نيست، تنها چيزى كه در قرآن آمده اين است كه خداوند داوود را در امر قضاوت امتحان كرده و داوود در قضاوت خود عجله و شتاب نمود و فورا به اشتباه خود پى برده و از خدا طلب مغفرت كرد و خداوند نيز او را مورد عفو خود قرار داده و براى او عاقبت خوشى را مقرر فرمود، البته آن هم يك «ترك اولى» بود نه يك گناه دليلش هم اين است كه در آيه بعد بلافاصله خداوند (1) سوره نساء، آيه 59.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 363

او را خليفه خود در زمين قرار داده و فرمود:

يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ.

يعنى: «اى داوود! ما تو را جانشين در روى زمين قرار داديم، بنابر اين، از روى حق و عدالت در ميان مردم قضاوت كن و از هوى و هوس پيروى مكن كه تو را از راه خداوند گمراه مى سازد».

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه لغزش داوود تنها در طرز قضاوت و حكومت بوده و نه در چيز ديگر، بنابر اين، بايد كاملا مراقب اصول عدالت در مسئله قضاوت باشد.

آيا معقول است كسى كه مرتكب چنان جنايتى (زنا با زن شوهر دار و سپس به كشته دادن شوهر آن زن و تصاحب او، طبق نقل تورات) شده باشد باز به عنوان خليفه خدا در زمين منصوب گردد تا در بين مردم حكم براند؟! پس قرآن به داوود نبى عليه السّلام

به ديد خليفة الله مى نگرد نه به ديد يك انسان آلوده و گنه كار.

- داستان سرگذشت حضرت سليمان به عنوان يك پيامبر بزرگ الهى، در چند جاى قرآن از قبيل: بقره، نساء، انبيا، نمل، سباء و ص، آمده است و در سوره ص، آيه 30 او را به عنوان يك بنده خوب و متوجه درگاه پروردگار معرفى نموده و فرمود:

وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ.

و در آيه 40 براى او آينده اى بس نيكو و مقام و منزلتى مقرّبانه در درگاه الهى بيان فرمود: وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ.

بنابر اين، قرآن كريم نه تنها سليمان را مردى بلهوس و داراى حرمسرا همانند پادشاهان هوسران و متمايل به بت پرستان نمى داند، بلكه او را مردى وارسته و شايسته و بنده خوب و مقرّب درگاه خدا مى داند، اين بينش درباره سليمان كجا و بينش تورات كجا؟!- قرآن كريم در سوره هاى مختلف از قبيل: بقره، آل عمران، نساء، انعام، انبيا،

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 364

هود، يوسف، ص، عنكبوت و مريم، اشاراتى به سرگذشت حضرت يعقوب عليه السّلام داشته و در همه جا از او به احترام ياد مى كند و كوچكترين مطلب زننده اى در تاريخ زندگى اين مرد بزرگ ذكر نكرده است و نه تنها از او به بدى ياد نكرده بلكه او را ستوده و با عباراتى تحسين آميز از او ياد كرده است و اساسا وجود يعقوب را يكى از موهبتهاى الهى به ابراهيم معرفى كرده و او را از صلحا و عبّاد مى داند:

وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ

أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ «1».

يعنى: «ما به ابراهيم، اسحاق را بخشيديم و يعقوب را نيز (بدون اينكه درخواست كند) به او بخشيديم و همه را شايسته (براى نبوت) قرار داديم و آنها را پيشوايانى كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كنند نموديم، ما به آنها كارهاى نيك و برپاداشتن نماز و پرداختن زكات را الهام نموديم و آنها بندگان عبادت كننده ما بودند».

چنانكه ملاحظه مى كنيد در اين دو آيه از ابراهيم و اسحق و يعقوب نهايت تجليل و احترام به عمل آمده است و در سوره ص اينها جزء برگزيدگان خدا و بندگان خالص او معرفى شده اند كه خداوند آنها را از هر نوع پليدى خالص گردانده است كه اين نوع تعبيرات مساوى با عصمت است چنانكه فرمود: وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ «2».

يعنى: «بخاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را كه همگى صاحب قدرت و بصيرت و علم بودند، ما آنها را خالص و پاكيزه ساختيم كه با خلوص به ياد سراى ديگر بودند و آنها نزد ما برگزيدگان و نيكانند». (1) سوره انبياء، آيه 72 و 73.

(2) سوره ص، آيه 45- 47.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 365

قضاوت قرآن درباره يعقوب و ساير انبياى الهى غالبا از همين قبيل است، شما خواننده عزيز مى توانيد نظر قرآن را درباره يعقوب و آنچه از تورات قبلا درباره اش نوشته ايم مقايسه كنيد و آنگاه قضاوت كنيد كه بين يعقوب قرآن و يعقوب

تورات چه مقدار فرق و فاصله است؟!- سرگذشت نوح نبى شيخ المرسلين در چندين جاى قرآن آمده و حتى در قرآن، سوره اى به نام «نوح» وجود دارد كه از اين مرد جز به نيكى و عظمت و تحمل و بردبارى و صداقت و فداكارى در راستاى هدف و بندگى خداوند ياد نشده و ابدا از آن گزافه گوييها و سخنهاى ناروا كه در تورات نسبت به اين پيامبر الهى بود، در قرآن خبرى نيست.

- چنانكه ملاحظه كرده ايد، نخستين معجزه اى كه در انجيل براى عيسى عليه السّلام نقل شده موضوع شرابسازى او بود، ولى در قرآن كريم اثرى از اين داستان ساختگى نيست بلكه قرآن، معجزات اين پيامبر عظيم الشأن را شفاى بيماران صعب العلاج، زنده كردن مردگان و نازل گردانيدن مائده از آسمان و امثال اينها ذكر مى كند، مى توانيد براى آگاهى به اين مطلب به سوره هاى: بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، توبه، مريم، مؤمنون، احزاب و غير اينها مراجعه كنيد، زيرا سرگذشت و شرح حال اين راد مرد الهى در اين سوره ها آمده است.

از جمله نسبهاى نارواى انجيل به حضرت عيسى عليه السّلام ادعاى الوهيت و خدائى او بود ولى قرآن او را از چنين ادعايى مبرا دانسته و در آيات 116 و 117 سوره مائده، اين مسئله را به صورت سؤال از طرف خدا و پاسخ از ناحيه عيسى عليه السّلام مطرح كرده كه اساسا چنين ادعايى صورت نگرفته است و عيسى به خداوند عرض كرد اصولا من بنده ام و حق ادعاى الوهيت را ندارم: قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ ... ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِي

بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ ....

يعنى: «خداوندا تو منزّهى از اينكه شريك داشته باشى، من هرگز حق ندارم آنچه شايسته من نيست بگويم ... من به آنها جز آنچه به من امر فرمودى نگفتم (بلكه)

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 366

گفتم: تنها خدا را بپرستيد كه پروردگار من و شماست ...».

و اصولا در قرآن، عيسى و مادرش به نيكى و پاكى ياد شده اند و به عنوان آيت حق معرفى گرديدند و او «كلمه و روح» خداوند قلمداد شده است نه پسر خدا، زيرا خدا منزه از داشتن فرزند مى باشد و به عنوان انسانى موجه و صاحب آبرو در دنيا و آخرت و از مقربين درگاه حضرت حق معرفى شده: يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ «1».

4- گناه بخشى در كتاب انجيل و قرآن

بر اساس آياتى در انجيل، مسيحيان معتقدند گناهان آنها به واسطه صلب و به دار كشيده شدن عيسى مسيح عليه السّلام بخشيده شده و عيسى اساسا به خاطر آمرزش گناهان آنان كشته شد و حتى يكى از القاب حضرت عيسى را «فادى» يعنى فدا شده در راه گناه امّت، مى دانند!! در رساله پولس به افسيسيان باب 1، آيه 7 چنين آمده است: «كه در وى به سبب خون او فديه يعنى آمرزش گناهان را به اندازه دولت فيض او يافته ايم».

و در باب 9 رساله پولس به عبرانيان آيه 28 آمده است: «همچنين مسيح نيز چون يك بار قربانى شد تا گناهان بسيارى را رفع نمايد ...».

و در باب 1 همين رساله، آيه 3 آمده است: «... گناهان را به اتمام رسانيد

...».

و در رساله اول يوحناى رسول، باب 2، آيه 1 و 2 چنين آمده است: «اى فرزندان من اين را به شما مى نويسم تا گناه نكنيد و اگر كسى گناهى كند شفيعى داريم نزد پدر يعنى عيسى مسيح عادل و اوست كفاره به جهت گناهان ما و نه گناهان ما فقط بلكه به جهت تمام جهان نيز».

و در انجيل متى، باب بيستم آيه 28 مى گويد: «... و جان خود را در راه بسيارى (1) سوره آل عمران، آيه 45.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 367

فدا سازد» و عين همين عبارت در آيه 45، باب دهم از انجيل مرقس نيز آمده است.

و در باب دوم رساله اول پولس به تيموتاؤس آيه شش چنين آمده است: «عيسى مسيح خود را در راه همه فدا داد ...».

اين موضوع آن قدر غير منطقى و غير عقلايى است كه بر احدى مخفى نيست كه گناه را مردم مرتكب شوند و عيسى مسيح به جرم آنان به دار كشيده شود و يا گناه بر خدا و نافرمانى از دستورات خدا شود ولى كشيشان مسيحى گناه را ببخشند آن هم در عوض مالى كه مى گيرند.

خوشبختانه در خود انجيل آمده است كه بنده حق بخشش گناه ندارد حتى حضرت عيسى و تنها راه بخشش توبه و پشيمانى از گناه و بازگشت به خدا و طلب آمرزش كردن خود عبد عاصى است. در انجيل مرقس، باب دوم از آيه 5 به بعد آمده است كه حضرت عيسى وقتى به مرد فلجى با ايمان گفت گناهان تو بخشيده شده، بعضى از كاتبان اين سخن را كفر مى دانستند كه جز خدا احدى حق بخشش

گناهان را ندارد پس عيسى چه مى گويد؟ «عيسى چون ايمان ايشان را ديد مفلوج را گفت: اى فرزند گناهان تو آمرزيده شده لكن بعضى از كاتبان كه در آنجا نشسته بودند در دل خود تفكر نمودند كه چرا اين شخص چنين كفر مى گويد، غير از خداى واحد كيست كه بتواند گناهان را بيامرزد».

ولى كشيشان و رهبران كليسا بهشت فروشى راه انداخته و گناهان امت را به حساب اينكه حضرت عيسى فداى گناهان شده، مى بخشند.

و در قاموس كتاب مقدس، صفحه 104 نيز آمده است كه مى گويد: «موافق كتب مقدسه تورات و انجيل كسى را جز حضرت اقدس الهى حق آمرزش گناه نمى باشد».

بنابر اين، تنها راه براى بخشش گناهان در اين عالم، «توبه» است كه هم در قرآن كريم به آن دستور داده شده و هم در كتاب مقدّس، اما در قرآن به آيه 119 سوره نحل و آيه 82 طه و آيات 26 و 27 سوره نساء و آيه 54 سوره انعام و آيه 8 سوره تحريم و آيه 25 سوره شورى و آيه 90 آل عمران مراجعه كنيد كه در اين آيات، با صراحت تمام،

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 368

توبه مقرر شده و اگر شخص واقعا از كرده خود پشيمان شود و به خدا باز گردد خداوند توبه پذير و غفور و رحيم است.

و در كتاب مقدس، انجيل متى، باب نهم، آيه 13 مى گويد: «... زيرا نيامده ام تا عادلان را بلكه گناهكاران به توبه دعوت نمايم».

و در رساله دوم پولس به قرنتيان، باب هفتم آيه دهم مى گويد: «الحال شادمانم نه از آنكه غم خورديد بلكه از اينكه غم شما به توبه انجاميد،

زيرا كه غم شما براى خدا بود ... غمى كه براى خداست منشأ توبه مى باشد به جهت نجات كه از آن پشيمانى نيست ...».

و در رساله دوم پولس به تيمو تاؤس باب دوم آيه 25 مى گويد: بندگان خدا بايد حليم و بردبار باشند تا خدا توبه آنان را بپذيرد».

بنابر اين، گناه بخشى در انجيل و كليسا طبق قرآن، مورد پذيرش نيست ولى متأسفانه در انجيل، اصل اعدام شدن عيسى مسيح براى بخشش گناهان امت معرفى شده است.

5- موضوع صلب و به دار كشيدن عيسى در انجيل و قرآن

يكى از عقايد مسلم مسيحيان اين است كه عيسى مسيح توسط يهود پس از جسارتهاى بسيار به دار كشيده شد، زيرا پس از دستگيرى، تاجى از خار بر سرش گذاشتند و لباس قرمز بر بدنش پوشيدند و آب دهن به صورتش مى ريختند و با استهزا مى گفتند: اى پادشاه يهود! به پدرت بگو تو را نجات دهد و او هم از پدرش تقاضاى كمك كرد ولى دعاى او مستجاب نشد!! چنانكه در انجيل متى، باب 2، آيه 47 آمده است كه عيسى در بالاى دار مى گفت: «الهى! الهى! مرا چرا ترك كردى».

و در آيات 27 به بعد سرگذشت عيسى را در مصلوب شدن چنين مى نويسد:

«آنگاه سپاهيان والى، عيسى را به ديوانخانه برده تمامى فوج را گرد وى فراهم آوردند و او را عريان ساخته لباس قرمزى بدو پوشانيدند و تاجى از خار يافته بر سرش

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 369

گذاردند و نى اى به دست راست او دادند و پيش وى زانو زده استهزا كنان او را مى گفتند: سلام اى پادشاه يهود! و آب دهن بر وى افكنده نى را گرفته بر سرش مى زدند و

بعد از آنكه او را استهزا كرده بودند آن لباس را از وى كنده، جامه خودش را بر وى پوشانيدند و او را به جهت مصلوب نمودن بيرون بردند ... و تقصير نامه او را نوشته بالاى سرش آويختند كه اين است عيسى پادشاه يهود، آنگاه دو دزد يكى بر دست راست و ديگر بر چپش با وى مصلوب شدند و راهگذران سرهاى خود را جنبانيده كفر گويان مى گفتند: اى كسى كه هيكل را خراب مى كنى و در سه روز آن را مى سازى خود را نجات ده، اگر پسر خدا هستى از صلب فرود بيا، همچنين رؤساى كهنه با كاتبان و مشايخ، استهزا كنان مى گفتند: ديگران را نجات داد اما نمى تواند خود را برهاند، اگر پادشاه اسرائيل است اكنون از صليب فرود آيد تا بدو ايمان آوريم ...

و همچنين آن دو دزد نيز كه با وى مصلوب بودند او را دشنام مى دادند ...!!».

و در باب بيست و هشتم انجيل متى، داستان زنده شدن عيسى پس از سه روز و بيرون آمدن از قبر و عروج به آسمان، تشريح شده است.

در انجيل مرقس، باب 14 از آيه 34 به بعد و باب 15 آيه 35 به بعد نيز داستان مصلوب شدن عيسى عليه السّلام به تفصيل آمده است.

اما در قرآن كريم اساسا مصلوب شدن عيسى مردود دانسته شد و خداوند هيچگاه براى پيامبرش اين همه ذلت و خوارى را نمى خواهد، بلكه عيسى مسيح قبل از آنكه يهود به او دست پيدا كنند به عالم بالا برده شده. وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ

لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً «1».

يعنى: «يهود مى گويند: ما مسيح عيسى بن مريم پيامبر خدا را كشتيم در صورتى كه آنها او را نه كشته اند و نه به دار كشيده اند بلكه امر بر آنها مشتبه شد، آنانكه درباره (1) سوره نساء، آيه 157 و 158.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 370

انتقال عيسى مسيح به عالم بالا اختلاف و گفتگو مى نمايند در شك و ترديدند، تكيه گاه آنها در سخنان خود، خيال و ظن است و (شما مؤمنين بدانيد كه) يقينا عيسى كشته نشده، بلكه خداوند او را به سوى خود بالا برده و خدا پيوسته مقتدر و كارش از روى حكمت است».

و در آيه ديگر مى فرمايد: إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ ... «1».

يعنى: «به ياد آور وقتى كه خداوند فرمود: اى عيسى! همانا من روح تو را قبض نموده و بر آسمان بالا بردم و تو را پاك و منزه از معاشرت و آلايش كافران گردانم و پيروان تو را بر كافران تا روز قيامت برترى دهم ...».

چنانكه ملاحظه مى كنيد، قرآن كريم صريحا كشتن عيسى را منكر است يعنى مى گويد هيچگونه دست تعدى به سوى او بدين ترتيب دراز نگشته است.

از مجموع مطالب بالا آنچه به دست مى آيد اين است كه اگر شما درباره مسيحى كه قرآن توصيف مى كند و مسيحى كه انجيلها معرفى مى كنند دقت و موشكافى

كنيد كاملا متوجه مى شويد كه ميان اين دو مسيح، چقدر فاصله وجود دارد و چه اندازه با هم اختلاف و تفاوت دارند.

قرآن مجيد عيسى مسيح را يك شخص با بركت وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً «2» آرام، نيكوكار پرهيزكار، يگانه پرست، فروتن و آبرومند در دنيا و آخرت و مقرب درگاه خدا معرفى مى كند و مى گويد: او سخن بيهوده نگفته و مدعى امر نامعقولى نبود، از خدايى و اتحاد و حلول سخن نمى گفت، بسيار عزيز و محترم بود، خدايش او را به آسمان برد از ريشخند و اهانت مصون بود، چيزى كه مايه عار و اهانت باشد به او نرسيده است، چون روح اللّه و كلمة اللّه است كه به قدرت كامله پروردگار تربيت يافته (1) سوره آل عمران، آيه 55.

(2) سوره مريم، آيه 31.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 371

و مخزن اسرار و حكمتهاى بارى تعالى گشته است و خداى قادر متعال بزرگتر از آن است كه بندگان خالص و دوستان صميمى خود را به آن حدّ از خوارى و مذلت و ريشخند (كه در انجيل آمده است) تسليم نمايد و پروردگار كريم، مهربانتر از آن است كه مؤمنين و گروندگان عاليقدر خود را در آن حدّ از مذلّت و بى نوايى قرار دهد، مرگ مؤمنين، مرگ عزت و عظمت است، قتل آنها قتل شرافتمندانه و مجد و شهادت است، عزّت و عظمت مخصوص خدا و مؤمنين و پيامبران الهى است.

خداوند نوح را از طوفان و ابراهيم را از آتش و موسى را از كيد فراعنه و محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را از شرّ گردنكشان و مشركين عرب نجات مى دهد

ولى عيسى را رها مى كند به طورى كه حتى دعاى او را مستجاب نمى كند و او در پايان كار از بالاى دار مى گويد: «الهى! الهى! چرا مرا ترك كردى!!» چنين برخوردى نه در شأن خداست و نه در خور پيامبر خدا، البته شهادت در راه خدا شيوه مؤمنان و بندگان خالص خداست لكن مرگ ذلّتبار هرگز.

اين بود عيسى مسيح قرآن، اما در اناجيل، عيسى مردى حيله گر جنايتكار! ظالم! عاقّ مادر! تفرقه انداز! شرابخوار و بچه باز است! و به جايى تكيه مى زند كه خانمى با گيسوان خود قدمهايش را پاك مى كند! و حد زنا را از زن زانيه رفع و اين حكم خدا را تعطيل مى كند و وقتى هم كه در دست يهود گرفتار مى شود مانند يك دزد عاجز و ترسو و فرارى به پاى دار مجازات كشيده مى شود و پس از سه روز از دار پايين كشيده مى شود و دفن مى گردد و سپس مادر و خاله هايش گمان مى كنند كه قبر را شكافته و به آسمان پرواز و صعود نموده است!! آيا صعود به آسمان قبل از اين جريانات و خواريها نمى شد؟ آيا نمى شد عيسى با صحت و سلامتى به آسمان كشانده شود؟ كداميك از اين دو حال بهتر است؟ كدام صاحب عقل و شعورى است كه پس از مطالعه اين همه قضايا باور كند اين مسيح همان مسيحى باشد كه قرآن مجيد حكايات و داستانها از او نقل نموده و وحى منزل، اوضاع او را روشن كرده است، مگر اينكه بگويند همه اين ماجراها مقدمه بوده كه

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 372

عيسى مسيح عليه السّلام فداى گناهان امت شود و

امت هر چه بخواهند بكنند و ديگر ترسى از عذاب آخرت نداشته باشند، چون عيسى قبلا در عوض جنايات آنها با آن همه خوارى و خفّت به دار كشيده شد!

6- نسب عيسى مسيح عليه السّلام در انجيل و قرآن

اشاره

يكى از مباحثى كه بين اناجيل و قرآن و بالاخره بين مسيحيان و مسلمين اختلاف است موضوع نسب و پدر عيسى مسيح است كه با مراجعه به كتاب مقدس روشن مى گردد كه در مجموع، مسيحيان براى حضرت عيسى چهار پدر قائل هستند:

1- خدا:

در انجيل متى، باب 11، آيه 25 و انجيل مرقس، باب 1، آيه 1 و انجيل لوقا، باب 4، آيه 41 و انجيل يوحنّا، باب 1، آيه 18 و رساله اول يوحنّا، باب 3، آيه 9، عيسى پسر خدا معرفى شده است.

2- روح القدس:

در انجيل متى، باب 1، آيه 19 و 20، عيسى پسر روح القدس معرفى شده است.

3- خدا و يوسف نجار (؟):

در رساله اول پولس به روميان، باب 1، آيه دو، عيسى پسر خدا و روح القدس دانسته شده است.

4- يوسف نجار:

در انجيل لوقا، باب 4، آيه 22 و انجيل متى، باب 13، آيه 55، حضرت عيسى به عنوان پسر يوسف نجار معرفى شده است.

و در آيات متعدد از اناجيل، عيسى پسر داوود خوانده شده است.

اما در قرآن كريم، «عيسى» هيچگاه به عنوان پسر خدا يا روح القدس و يا يوسف نجار معروفى نشده است بلكه دائم به عنوان پسر مريم خطاب شده و خلقت عيسى همانند خلقت آدم دانسته شده: إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ... «1». و دامن مادر عيسى را از لمس بشر (خواه يوسف نجار و خواه غير او) (1) سوره آل عمران، آيه 59.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 373

پاك و عيسى را تنها به مادرش منسوب مى داند، لذا قرآن در حدود 15 مورد عيسى را پسر مريم معرفى كرده:

إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ «1».

يعنى: «فرشتگان به مريم گفتند كه خدا تو را به كلمه اى كه نامش مسيح پسر مريم است بشارت مى دهد كه او در دنيا و آخرت آبرومند و از مقربان درگاه خداست».

براى آگاهى به آياتى كه در آن آيات، عيسى پسر مريم خوانده شده به آيات ذيل مراجعه كنيد: نساء، آيه 157 و 171 و مائده، آيه 17 و مؤمنون، آيه 53 و حديد، آيه 27 و صف، آيه 6 و 14 و ...

البته بكرزايى در نظام طبيعت، امرى ممكن است، در اين رابطه

به كتاب «نظرى به طبيعت و اسرار آن» از «لئون برتن فرانسوى» مراجعه كنيد.

بنابر اين، در آيات متعدد قرآنى، عيسى مسيح، «كلمة الله و روح الله» معرفى شده كه در مريم القاء گرديده نه پسر خدا بلكه تنها پسر مريم است و نسب او تنها از مادر است و اين هم امرى ممكن است نظير خلقت آدم كه حتى مادر هم نداشت بلكه از قدرت كامله الهى ايجاد شده و به امر «كن» خلق شده بود. (1) سوره آل عمران، آيه 45.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 374

سؤالات:

1- دشمنان اسلام نسبت به قرآن و سند نبوت پيامبر چه مى گويند؟ توضيح دهيد.

2- كتابهاى تورات و برخى از كتب ديگر عهد عتيق را نام ببريد.

3- چند شاهد از شواهد تحريف تورات را با توضيح كامل بيان كنيد.

4- مهمترين شاهد بر تحريف تورات چيست؟ بيان كنيد.

5- دلايل و شواهد بر تحريف اناجيل اربعه را با توضيح كامل بيان كنيد.

6- خدايى كه در ضمن داستان آدم و حوّا در تورات معرفى شده را توصيف نماييد و بگوييد منظور از شجره؟؟ چه بود؟

7- خدايى كه تورات از آن دم مى زند را با توجه به مطالب ياد شده، توصيف نماييد.

8- خدايى كه در انجيل معرفى شده را توصيف نماييد.

9- صفات خدايى كه در قرآن معرفى شده است را بر شمريد.

10- خدا صمد است يعنى چه؟ و صمد به چه معناست؟ توضيح دهيد.

11- انبيا را در ديدگاه تورات و انجيل با ذكر نمونه و شواهد تعريف و معرفى نماييد.

12- كارهايى كه تورات به انبيا نسبت مى دهد را بيان كنيد.

13- عيسى مسيح را از ديدگاه انجيل توصيف و معرفى كنيد.

14-

انبيا را در ديدگاه قرآن توصيف كنيد.

15- آيا در قرآن درباره انبيايى كه در تورات و انجيل به آنان نسبت ناروا داده شده سخنى به ميان آمده يا نه؟ و اگر آمده چه بود؟ كاملا توضيح دهيد.

16- موضوع گناه بخشى در انجيل و راه بخشش گناه را در قرآن بيان كنيد.

17- موضوع صلب و بدار كشيدن عيسى را از ديدگاه انجيل و قرآن توضيح دهيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 375

18- در رابطه با نسب عيسى مسيح عليه السّلام از ديدگاه انجيل و قرآن چه مى دانيد؟ بيان كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 377

درس بيست و ششم تشبيهات، مثالها و كنايات قرآن

اشاره

بخش وسيعى از آيات قرآن را مثالها، تشبيهات و كنايات تشكيل مى دهند و در قرآن از هر مثلى و ذكر نمونه اى استفاده شده تا شايد اين بشر مادى به سوى ماوراى عالم مادّه متوجه شود و حقايق جهان هستى را بفهمد، لذا در قرآن كريم چنين آمده است: وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ ءٍ جَدَلًا «1».

يعنى: «ما در اين قرآن هر گونه مثلى را براى مردم بيان كرده ايم، ولى انسان بيش از هر چيز به جدل مى پردازد». يعنى: از تاريخ تكان دهنده گذشتگان، نمونه هاى مختلفى آورديم، از حوادث دردناك زندگى آنها و خاطره هاى تلخ و شيرين تاريخ، در گوش مردم فرو خوانديم و آن قدر مسائل را زير و رو كرديم (صرّفنا) تا دلهايى كه آماده پذيرش است، پذيراى حق گردد و بر سايرين نيز اتمام حجت شود و جايى براى ابهام باقى نماند، ولى با اين حال، گروهى طغيانگر و سركش هرگز ايمان نياوردند چرا كه انسان

بيش از هر چه به جدل مى پردازد.

و در آيه ديگر مى فرمايد: وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً «2».

يعنى: «ما در اين قرآن براى مردم از هر چيزى نمونه اى آورديم (و همه معارف در (1) سوره كهف، آيه 54.

(2) سوره اسراء، آيه 89.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 378

آن جمع است) اما اكثر مردم (در برابر آن مثل اينكه) جز انكار حق، كارى ندارند».

و در آيه ديگر مى فرمايد: وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ لَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآيَةٍ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ «1».

يعنى: «ما براى مردم در اين قرآن از هر گونه مثال و مطلبى بيان كرديم و اگر آيه اى براى آنها بياوريد، كافران مى گويند شما اهل باطل هستيد (و آنها سحر و جادوست)».

منظور از هر گونه مثال كه در قرآن براى مردم آورده شده: وعد و وعيد، امر و نهى، بشارت و انذار، آيات آفاقى و انفسى، دلايل مبدأ و معاد، اخبار غيبى، تشبيهات و كنايات و خلاصه هر چيزى كه در نفوس انسانها ممكن است مؤثر واقع شده و اثر مثبت بگذارد مى باشد و در حقيقت قرآن مجموعه اى است از مسائل بيدار كننده براى هر قشر و گروه و براى هر طرز تفكر و عقيده و مجموعه اى است از درسهاى عبرت و مسائل اخلاقى و برنامه هاى عملى و امور اعتقادى به گونه اى كه از تمام طرق ممكن براى نفوذ در فكر انسانها و دعوتشان به راه سعادت، استفاده شده است.

ولى با اين حال، گروهى هستند كه هيچيك از اين امور در قلوب تاريك و سياهشان

اثرى نمى گذارد و لذا هر آيه و نشانه اى كه براى آنها بياورى باز اين گروه كافر مى گويند: شما اهل باطل هستيد و اينها امورى بى اساس است.

با دقت در آيات فوق، معلوم مى شود كه در قرآن كوشش شده كه از هر چيزى نمونه و مثلى آورده شود و حقايق عقلى و ماوراى طبيعى كه براى بشر در جهان طبيعت قابل فهم نبوده به صورتى محسوس و ملموس مجسّم گردد تا شايد اين بشر، به خود آمده و به خداى خود باز گردد و از شقاوت و تيرگى رهانيده شده به سعادت و نور ايمان در آيد، ولى متأسفانه اين انسان لجوج عنود كفر ورزيده و به راه باطل خود ادامه مى دهد. (1) سوره روم، آيه 58.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 379

به هر حال، بحث و بررسى مثالها، تشبيهات و كنايات در قرآن خود بحثى گسترده و قابل تحقيق در يك درس نيست و در اين رابطه علاوه بر بررسيهاى تفسيرى در كتب تفاسير، كتابهاى مستقل نيز نوشته شد اما گر چه ما را ياراى بررسى همه جانبه آن نيست لكن به برخى از آن مباحث اشاره مى كنيم:

1- تعريف مثل و امتياز آن با مثل.

2- انواع مثل.

3- ارزش و فوايد مثل.

4- نمودارى از تشبيهات و مثالهاى قرآن.

5- كنايات و اهميّت آن در كلام عرب.

6- نمودارى از كنايات قرآن.

1- تعريف مثل و امتياز آن با مثل

«مثل» در لغت عرب به اين معانى آمده است: مانند و شبه، صفت، حديث، قول يا گفتارى كه ميان مردم شايع باشد و بدان مثل زنند، عبرت و پند و تنبه از احوال گذشتگان، جمع مثل، امثال است «1».

زمخشرى در كشاف، جلد اول درباره مثل چنين

مى گويد: «مثل در اصل كلام عرب به معناى «مثل» است يعنى نظير و مثل و مثل و مثيل مانند شبه و شبه و شبيه است. و اگر كلامى را بر سبيل تمثيل در جاى خود ايراد كنند آن را «مثل» گويند و در نزد عرب زبان، ضرب امثال و تكلّم علما به امثال و نظاير، شأنى رفيع دارد كه پرده از روى معانى مخفى بر مى دارد و نكات تاريك را روشن مى كند ...».

تا اينجا معانى كه براى «مثل» گفته شد، مثل با مثل يكى دانسته شد بويژه در كلام (1) ر. ك: امثال القرآن، دكتر اسماعيل اسماعيلى، ص 114 و در رابطه با بحث امثال قرآن به البرهان، زركشى، ج 1، نوع 31 ص 571.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 380

زمخشرى تصريح شده كه مثل به معناى مثل است، ولى با دقت در اين دو كلمه روشن مى شود كه اينها در معنا عين هم نيستند بلكه فرق دارند، زيرا مثل اعمّ از مثل است بدين بيان: كلماتى به عنوان ادات تشبيه وجود دارند كه هر كدام شباهت دو چيز را به هم از يك جهت مى رسانند مانند: «ندّ» كه به چيزى گفته مى شود كه فقط در جوهر و ذات با چيز ديگر مشابه باشد. و «شبه» كه به مشابه در كيف گفته مى شود. و «مساوى» كه به مشابه در كم به كار مى رود و «شكل» كه به مشابه در قدر و اندازه اطلاق مى كنند. و «مثل» گاهى از وصف شى ء تعبير مى شود مثل اينكه در قرآن در وصف بهشت مى گويد: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ .... و گاهى به مشابهت چيزى با چيز

ديگر در معنا گفته مى شود.

اما «مثل» اعمّ از همه اينهاست و لذا خداى متعال وقتى خواست در قرآن كريم از وجود خود از تمام جهات نفى شبيه نمايد فرمود: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ بنابر اين، مثل از لحاظ معنا اخصّ از مثل است گر چه عام و خاص در مواردى هر دو با هم قابل تطبيق هستند.

2- انواع مثل «1»

اشاره

مثلهاى قرآن از جهات مختلف و به عناوين گوناگون قابل تقسيم و تنويع مى باشند:

الف-

به يك اعتبار مى توان مثلهاى قرآن را به سه نوع تقسيم نمود:

نوع اول:

صورت تشبيه دارد يعنى پروردگار عالم موضوعى را كه دركش آسان نيست به امرى كه جنبه مادى و تجسمى دارد تشبيه مى نمايد تا فهمش براى همگان (1) براى اين بحث به كتاب امثال القرآن، دكتر اسماعيلى، صفحات: 114، 116، 117، 119 و 643 مراجعه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 381

آسان گردد. «تشبيه» يكى از صنايع علم بديع است و از جمله دانشهايى است كه شايد ابتدا از قرآن مجيد اقتباس شده باشد و در آن چيزى را با چيزى ديگر مانند مى سازند.

مهمترين عواملى كه در تشبيه وجود دارند پنج چيز است: مشبّه، مشبّه به، وجه شبه، ادات تشبيه، غرض از تشبيه مثل زيد كالأسد، زيد مشبّه و اسد مشبّه به و كاف ادات تشبيه و شجاعت و قدرت وجه شبه و غرض، تعريف زيد از حيث شجاعت و صولت و قدرت است.

نوع دوم:

مقصود از ذكر مثل بيان داستانى است از آنچه براى اقوام گذشته اتفاق افتاده است تا مردم از آن پند گيرند و دچار اشتباه و انحراف و تحمل عذاب نگردند، از باب «ادب از كى آموختى از بى ادبان».

نوع سوم:

حق تعالى براى تفهيم موضوع در مقام مقايسه بر مى آيد و دو واقعه را با هم مى سنجد.

ب-

به اعتبار ديگر مى توان گفت كه در قرآن مثلها به چهار صورت زير بيان شده:

يك:

كلمه «مثل» ضمن آياتى صريحا ذكر شده است مانند: مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ... «1».

دو:

با ذكر «ك» كه به معناى مثل و مانند و شبيه و نمودار مى باشد، توضيح داده شده است مانند: أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ ... «2»

و: ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ «3».

سه:

هم كلمه «مثل» و هم حرف «كاف» هر دو در كلام آمده است مانند مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً ... «4». (1) سوره جمعه، آيه 5.

(2) سوره بقره، آيه 19.

(3) سوره بقره، آيه 74.

(4) سوره بقره، آيه 17.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 382

چهار:

در آيه كلمه «مثل» و حرف «كاف» وجود ندارد ولى از سياق عبارت و مفهوم آن وجود «مثل» نمايان است مانند: إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ «1».

يعنى: «آنانكه آيات خدا را تكذيب كنند و از كبر و نخوت سر بر آن فرود نياورند هرگز درهاى آسمان به روى آنها باز نشود و به بهشت در نيايند تا آنكه شتر در چشمه سوزن در آيد».

در اين آيه شريفه در عين اينكه از كلمه مثل و يا حرف كاف استفاده نشده است داخل در بهشت نشدن اين دسته از افراد به عدم امكان دخول شتر در چشمه سوزن تشبيه شده است.

ج-

به طور كلى به اعتبارى مى توان امثال قرآنى را به سه نوع تقسيم نمود:

اول- «امثال سائره»:

كه معمولا در محاورات و مكاتبات شاهد مثال قرار مى گيرند نظير:

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ.

وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها.

وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ.

وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ.

وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ.

لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ.

خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً.

كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ. (1) سوره اعراف، آيه 40.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 383

لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها.

نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ.

وَ

اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا.

ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ.

هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ.

لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ.

جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ.

و امثال اين كلمات كه ضرب المثل بوده و در سر زبانها رايج و دايرند.

دوم- «امثال واضحه»:

و آن امثالى هستند كه به نحوى از انحاء به مثل بودن آنها با ذكر واژه: «مثل» و يا به كار بردن حرف «ك» و غيره تصريح شده است، اغلب مثلهاى قرآن مانند: مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً. يا فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ. و يا إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ ... و امثال اين آيات و مثلها كه ما در آينده ضمن بيان نمونه هايى از مثلهاى قرآن آنها را اشاره خواهيم كرد، همه و همه مصداق امثال واضحه هستند.

سوم- «امثال كامنه»:

و آن امثالى هستند كه ظاهر عبارت صراحتى بر مثل بودن آنها ندارد ولى از مفهوم سخن و جان كلام مثل بودن عبارت معلوم مى گردد، نظير آيه 260 سوره بقره كه حضرت ابراهيم از خدا خواست كه كيفيت احياء مردگان را ببيند و خداوند به او دستور داد كه چهار پرنده را بگير و بكش و سپس آنها را صدا بزن آنگه مى بينى كه چگونه زنده مى شوند و اجزاء پراكنده آنها جمع مى شود.

از ظاهر آيه مثلى نمايان نيست ولى در باطن آن ضرب المثل: «ليس الخبر كالعيان» يا: «شنيدن كى بود مانند ديدن» خوابيده است.

و نظير آيه 29 سوره اسراء كه مى گويد: وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً، در اين آيه مثل ميانه روى و دورى از افراط و تفريط خوابيده است:

«الجاهل إمّا مفرط و امّا مفرّط» يا: «نه به آن شورى شور و نه به

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 384

آن بى نمكى».

و يا سعدى مى گويد:

نه چندان بخور كز دهانت برآيد نه چندان كه از ضعف جانت بر آيد

يا فردوسى مى گويد:

ميانه گزينى بمانى به جاى خردمند خواندت پاكيزه راى

و آيه: كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا نيز به همين مثلها ماند.

د-

در كلمات عرب، تشبيه و تمثيل اگر با شرح و تفصيل و با زوايد و فروع گفته شود و به شكل حكايتى نسبتا مفصل در آيد، براى خود اقسام و عناوينى دارد بدين بيان:

هر گاه آن حكايت از زبان حيوانات و نباتات و احجار و امثال آن گرفته شود كه وقوع آن حكايت در خارج محال باشد، آن را «تمثيل يا مثل» نامند.

و هر گاه آن حكايت به صورت رمز و تعميه ادا گردد كه از آن معناى فلسفى يا عرفانى استخراج گردد، آن را «تمثيل رمزى» گويند.

و هر گاه حكايت از مردم نقل گردد و يا وقوع آن ممكن باشد آن را «تمثيل دينى» نامند.

و هر گاه آن حكايت از قصّه هاى پيشينيان و اخبار خرافى گذشتگان باشد آن را «اسطوره» و جمعش را «اساطير» مى گويند.

و هر گاه آن اسطوره ها و افسانه هاى كهن از معتقدات عامه باشد آن را «مجموعه قصص و يا اعتقادات يا روايات تاريخى» نامگذارى مى كنند.

ه-

بالاخره «مثل» را انواع و اقسام مختلف است كه در بيشتر زبانهاى زنده جهان براى هر يك از آن نامى ويژه و اصطلاحاتى خاص است و چون بررسى ما مربوط به مثلهاى قرآنى است و قرآن به زبان عربى است ما اصطلاحات عربى آن را توضيح

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 385

مى دهيم:

الف- هر سخن و گفتارى كه به صورت كلامى جامع به نظم و يا به نثر ادا شود و زبان زد خاص و عام گردد و در السنه و افواه، جارى و سارى باشد، آن را «قول» مى نامند.

ب- اگر در كلامى تمثيل چيزى به چيزى با گفتن ادوات تشبيه همراه باشد آن

را «تشبيه» نامند.

ج- اگر ادوات تشبيه محذوف باشد آن جمله را «استعاره» مى نامند.

د- به طور كلى هر بيان تشبيهى كه در لفظ بدون ذكر «مشبه به» به كار رود آن را نوعى از مجاز يا «كنايه» مى گويند.

ه- هر گفتار و قول كه داراى تشبيه مجازى باشد و با نهايت ايجاز معنايى عام از آن استنباط گردد و به صورت يك سخن كوتاه و پر معناى متداول در لسان خاص و عام گردد كه هر كس براى افاده آن معانى در مواقع خاص ب

ه خود استشهاد نمايد، آن را «ضرب المثل» مى گويند.

3- ارزش و فوايد مثل

اشاره

همان گونه كه در علم «معانى و بيان» آمده است، همواره براى مجسم ساختن حقايق عقلى و توضيح و تبيين آنها در سطح عموم «معقولات» را به «محسوسات» تشبيه مى كنند، قرآن كريم اين روش را زياد به كار برده و در بيان بسيارى از مسائل حساس و پراهميت، با استفاده از مثلهاى روشن و زيبا، حقايق را به عاليترين صورت تبيين كرده است.

نقش «مثال» در توضيح و تفسير مباحث، نقش انكار ناپذيرى است، و به همين دليل در هيچ علمى بى نياز از ذكر مثال براى اثبات حقايق و روشن ساختن و نزديك نمودن آنها به ذهن نيست، گاه مى شود يك مثال بجا كه درست هماهنگ و منطبق با مقصود است، مطلب را از آسمان به زمين مى آورد، و براى همه قابل فهم مى سازد،

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 386

روى هم رفته مى توان در مباحث مختلف علمى و تربيتى و اجتماعى و اخلاقى و غير آن، براى «مثال» نقشهاى مؤثر ذيل را قائل شد:

الف- مثال، مسائل عقلى را حسّى مى كند.

از آن جا كه انس انسان بيشتر با محسوسات است و حقايق پيچيده عقلى از دسترس افكار نسبتا دورتر است، مثالهاى حسى آنها را از فاصله دور دست، نزديك آورده و در آستانه حس قرار مى دهد و درك آنها را آسان و دلچسب و شيرين و اطمينان بخش مى سازد.

ب- مثال، راه را نزديك مى كند.

گاه مى شود براى اثبات يك مسئله عميق منطقى و عقلانى بايد انسان به استدلالات مختلف متوسل گردد كه باز هم ابهام، اطراف آن را گرفته است ولى ذكر يك مثال روشن و كاملا هماهنگ با مقصود، چنان راه را نزديك مى سازد كه تأثير استدلالها را افزايش داده و از ضرورت استدلالات متعدد مى كاهد.

ج- مثال، مسائل را همگانى مى سازد.

بسيارى از مباحث علمى است كه در شكل اصليش تنها براى خواص قابل فهم است و توده مردم استفاده چندانى از آن نمى برند ولى همين كه با مثال آميخته و به اين وسيله قابل فهم گردد، مردم در هر حدّ و پايه اى از علم و دانش باشند از آن بهره مى گيرند، بنابر اين، مثالها به عنوان يك وسيله تعميم علم و فرهنگ، كاربرد غير قابل انكار دارند.

د- مثال، درجه اطمينان به مسائل را بالا مى برد.

كليات عقلى هر قدر مستدل و منطقى باشند مادام كه در ذهن هستند اطمينان كافى

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 387

نمى آفرينند چرا كه انسان همواره اطمينان را در عينيت جستجو مى كند، «مثال»، به مسائل ذهنى، عينيت مى بخشد و كاربرد آنها را در عالم خارج روشن مى سازد و به همين دليل در ميزان باور و پذيرش و اطمينان نسبت به يك مسئله اثر مى گذارد.

ه- مثال، لجوجان را خاموش مى سازد.

بسيار مى شود كه ذكر كليات مسائل به صورت مستدل و منطقى براى خاموش كردن يك فرد لجوج كافى نيست و او همچنان دست و پا مى زند، اما هنگامى كه مسئله در قالب مثال ريخته شود، راه را چنان بر او مى بندد كه ديگر مجال بهانه گيرى براى او باقى نمى ماند، لذا خداوند در قرآن كريم در اين گونه موارد به «مثل» رو مى آورد، چنان كه در مورد آفرينش حضرت عيسى عليه السّلام كه تنها از مادر باشد مورد ايراد بود كه مگر ممكن است انسانى تنها از مادر متولد شود؟ فرمود: إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ «1».

يعنى: «مثل عيسى نزد خداوند همانند آدم است كه او را از خاك آفريد».

ما هر قدر بخواهيم بگوييم كه اين كار در برابر قدرت بى پايان خداوند كار ساده اى است باز ممكن است افراد لجوج بهانه گيرى كنند اما هنگامى كه به آنها بگوييم آيا قبول داريد كه آدم نخستين از خاك آفريده شده است؟ خداوندى كه چنين قدرتى دارد چگونه نمى تواند انسان را از بشرى بدون پدر متولد سازد؟ آن گاه ديگر جاى هيچ بهانه اى نخواهد بود «2». اين جاست كه شاعر مى گويد:

حق مثلها را زند هر

جا بجاش مى كند معقول را محسوس و فاش

تا كه دريابند مردم از مثل آنچه مقصود است بى نقص و خلل

«مثل» گاهى موضوعاتى را كه آغاز و انجامش، سالها طول مى كشد، در يك صحنه (1) سوره آل عمران، آيه 59.

(2) تفسير نمونه، ج 10، ص 172- 174.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 388

زودگذر و قابل مطالعه در برابر چشمان مردم مجسم مى سازد، به عنوان نمونه بررسى پرماجراى عمر يك انسان با يك نسل كه گاهى يكصد سال طول مى كشد براى افراد عادى كار آسانى نيست، اما هنگامى كه صحنه اى همانند زندگى بسيارى از گياهان را كه در چند ماه خلاصه مى شود (از تولد و رشد و نمو و زيبايى و سپس نابودى) در مقابل او قرار دهند بسيار راحت مى تواند چگونگى زندگى خود را در اين آيينه شفاف ببيند.

درست اين صحنه را در مقابل چشم خود مجسم كنيد، باغى است پر از درخت و سبزه و گياه كه همگى به ثمر نشسته و غوغاى حيات در سر تاسر آن نمايان است، اما در يك شب تاريك يا يك روز روشن ناگهان ابرهاى سياه، آسمان را مى پوشاند، رعد و برق و سپس طوفان و رگبارهاى شديد و تگرگهاى دانه درشت آن را از هر سو درهم مى كوبد، فردا كه به ديدن آن باغ مى آييم، درختان در هم شكسته، گياهان از هم پاشيده و پژمرده و همه چيز را در هم و بر روى خاك ريخته، در مقابل خودمان مشاهده مى كنيم آنچنان كه باور نمى كنيم، اين همان باغ سر سبز و خرّمى است كه ديروز به روى ما مى خنديد.

آرى چنين است ماجراى

زندگى انسانها مخصوصا در عصر و زمان ما كه هر گاه يك زلزله يا يك جنگ چند ساعته چنان يك شهر آباد و خرم را در هم مى كوبد كه چيزى جز يك ويرانه يا يك مشت اجساد و قطعه قطعه شده باقى نمى گذارد، وه! چه غافلند مردمى كه به چنين زندگى ناپايدار دل خوش كرده اند «1»؟! قرآن كريم در آيه 24 سوره يونس به همين حقيقت اشاره كرده و زندگى انسانها را به زندگى نباتات تشبيه نموده است تا شايد انسان غافل قدرى در اين زمينه بينديشد چنان كه فرمود: إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ. (1) تفسير نمونه، ج 8، ص 265.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 389

يعنى: «زندگى دنيا همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم كه بر اثر آن، گياهان گوناگون كه مردم و چهار پايان از آن مى خورند، مى رويد تا زمانى كه روى زمين زيبايى خود را (از آن) گرفته و تزيين مى گردد و اهل آن مطمئن مى شوند كه مى توانند از آن بهره مند گردند (ناگهان) فرمان ما شب هنگام يا در روز (براى نابودى آن) فرا مى رسد (سرما يا صاعقه اى را بر آن مسلط مى سازيم) و آن چنان آن را درو مى كنيم كه (گويى) هرگز نبوده است، اين چنين آيات خود را براى گروهى كه تفكر مى كنند شرح مى دهيم».

زمخشرى در كشاف در رابطه با نقش مثال در آسان

كردن فهم مسائل مشكل عقلى و پيچيده مى گويد: «نزد عرب زبانان، ضرب امثال و تكلم علما به امثال و نظاير، شأنى رفيع دارد كه آن پرده از روى معانى مخفى بر مى دارد و نكات تاريك را روشن مى كند تا به حدى كه امر مخيّل به نظر، همچون محقّق مى رسد و شى ء متوهّم در محل متيقّن قرار مى گيرد و غايب مانند شاهد جلوه گر مى شود و از همين جهت در كتاب (قرآن) مبين و در ساير كتب الهى خداوند امثال بسيار ايراد كرده است و پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ساير انبياى بزرگ و حكما امثله بى شمار آورده اند ...».

ابو هلال عسكرى مى گويد: «انسان پس از سلامت سخن از غلط و لحن، به شاهد و مثل و كلمه سائره محتاج است، زيرا «مثل» بر فخامت منطق مى افزايد و جامه قبول بر او مى پوشاند و ارزش آن را در دلها و شيرينى آن را در سينه ها زياد مى كند و دلها را به حفظ آن مى خواند و آن را در اوقات مذاكره و هنگام صحبت و يا در ميدان مجادله و مباحثه به كار مى برند ...» «1».

ابن مقفع در خواص و منافع مثل مى گويد: «هر گاه كلام را به صورت مثل آورند براى گفتار واضحتر، و براى گوش زيباتر و براى اقسام سخن پردامنه دارتر مى گردد (1) جمهرة الأمثال (چاپ مصر) ص 3.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 390

و براى امثال قاعده خاصى موجود نيست تا آنها را بر طبق آن قاعده منظم و مرتب سازند. بلكه از حيث درجات متفاوت و مختلف است چنان كه در قرآن از پشه گرفته تا رسول خدا،

مورد مثل واقع شده است» «1».

حاصل سخن اين كه همگان بر نقش مثل در تفهيم معانى بلند معترفند و در كلماتشان از مثل استفاده مى كنند.

4- نمودارى از تشبيهات و مثالهاى قرآن

اشاره

چنان كه گفته شد، در قرآن براى تفهيم معانى بلند و پيچيده معنوى مثالهاى گوناگون زده شده و از هر چيزى مثلى آورده شد حتى پشه و مگس و عنكبوت، إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها ...» «2» و در آيه ديگر مى فرمايد: «يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ «3».

يعنى: «اى مردم مشرك كافر! بدين مثل گوش فرا دهيد، آن بتهاى جماد كه بدون خدا مى خوانيد هرگز به خلقت مگسى هر چند همه اجتماع كنند قادر نيستند و اگر مگس (ناتوان) چيزى را از آنها بر بايد آنها قدرت بر باز گرفتن آن را ندارند، (بدانيد) كه طالب و مطلوب (يعنى بت و بت پرست) هر دو ناچيز و ناتوانند».

و در آيه سوم مى فرمايد: مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ «4».

يعنى: «مثل حال كسانى كه غير خدا را به دوستى بر گرفتند حكايت خانه اى است كه عنكبوت بنياد كند و اگر بدانيد سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است». (1) امثال القرآن، دكتر اسماعيلى، ص 643 و 644.

(2) سوره بقره، آيه 26.

(3) سوره حج، آيه 73.

(4) سوره عنكبوت، آيه 41.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 391

به هر حال، با مراجعه به آيات

قرآن، روشن مى شود كه قرآن از هر چيزى مثلى آورده و آن مورد مثل پشه و مگس و عنكبوت باشد يا سگ و فيل و جماد و نبات و يا رسولان الهى، سرگذشت نظام طبيعت و جهان آفرينش باشد يا سر گذشت اقوام و ملل، هر چه باشد باعث روشنى موضوع پيچيده مورد بحث و سبب قابل فهم شدن آن مسئله مى شود، لذا قرآن كريم فرمود: لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ «1».

ما در اين جا به برخى از مثلهاى قرآن بدون توضيح و تفصيل در خور آن، اشاره مى كنيم، زيرا بررسى همه جانبه آن و همه مثلها در خور اين نوع نوشتار نيست:

الف- تشبيه ايمان و كفر به نور و ظلمت

اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ «2».

يعنى: «خداوند ولى و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند آنها را از ظلمتها به سوى نور بيرون مى برد (اما) كسانى كه كافر شدند اولياى آنها طاغوت (بت و شيطان و افراد جبار و طغيانگر) مى باشند كه آنها را از نور به سوى ظلمتها بيرون ببرند، آنها اهل آتش اند و هميشه در آن خواهند بود».

ب- تشبيه مؤمن و غير مؤمن به بينا و شنوا و نابينا و كر

مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمى وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا أَ فَلا تَذَكَّرُونَ «3». يعنى: «حال اين دو گروه (مؤمنان و منكران) حال نابينا و كر و بينا و شنواست، آيا اين دو همانند يكديگرند؟ آيا فكر نمى كنيد؟ و به ياد نمى آوريد؟». (1) سوره كهف آيه، 54.

(2) سوره بقره، آيه 257.

(3) سوره هود، آيه 24.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 392

در اين آيه، افراد لجوج و عنودى كه با حق دشمنى دارند به كر و كور مادر زاد تشبيه شدند يعنى همانگونه كه كر و كور، چيز درستى از جهان طبيعت را درك نمى كند و نسبت به آن بى خبر است، افراد غير مؤمن نيز نسبت به حقايق عالم و تشخيص حق و باطل، اين چنين هستند.

ج- تشبيه اعمال كافر به خاكستر در برابر باد تند

مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَيْ ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ «1».

تشبيه اعمال كفار به خاكستر با توجه به اين كه مانند خاك و غبار موجود مفيدى نيست بلكه باقيمانده يك مشت آتش است، نشان مى دهد كه اعمال آنها ممكن است ظاهرى داشته باشد اما فقط همان ظاهر است و محتوايى ندارد و در يك ظرف كوچك خاك ممكن است گل زيبايى برويد اما در ميان خروارها خاكستر حتى علف هرزه اى هم نخواهد روييد، اين جاست كه عظمت اين تشبيه روشن مى شود.

د- تشبيه اعمال كافران به سراب

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً ... «2».

يعنى: «و كسانى كه كافر شدند اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير كه انسان تشنه آن را از دور، آب مى پندارد، اما هنگامى كه به سراغ آن مى آيد چيزى نمى يابد! ...». (1) سوره ابراهيم، آيه 18.

(2) سوره نور، آيه 39.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 393

ه- تشبيه مشرك به كسى كه از آسمان سقوط كرده است

وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيقٍ «1».

يعنى: «هر كس شريكى براى خدا قرار دهد گويى از آسمان سقوط كرده و پرندگان (در وسط هوا) او را مى ربايند و يا تند باد او را به مكان ديگر پرتاب مى كند».

و- تشبيه غلافلان بى خبر به چهار پايان

وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ «2».

يعنى: «به طور مسلم گروه كثيرى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم، آنها دلها (عقلها) يى دارند كه با آن انديشه نمى كنند و نمى فهمند و چشمانى دارند كه با آن نمى بينند و گوشهايى دارند كه با آن نمى شنوند، آنها همچون چهار پايانند بلكه گمراهترند، اينان همان غلافلانند (زيرا با اين كه همه گونه امكانات هدايت را دارند باز هم گمراهند)».

بارها در قرآن كريم غلافلان بى خبر به چهار پايان و حيوانات بى شعور ديگر تشبيه شده اند و نكته تشبيه آنان به چهار پايان شايد اين باشد كه آنها تنها به خواب و خور و شهوت جنسى مى پردازند درست همانند ملتهايى كه تحت شعارهاى فريبنده انسانى، آخرين هدف عدالت اجتماعى و قوانين بشرى را رسيدن به آب و نان (1) سوره حج، آيه 31.

(2) سوره اعراف، آيه 179.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 394

و يك زندگى مرفّه مادّى مى پندارند، آن چنان كه على عليه السّلام مى فرمايد: «كالبهيمة المربوطة همّها علفها او المرسلة شغلها تقمّمها» «1».

يعنى: «همانند حيوانات پروارى كه تنها به علف مى انديشند و يا حيوانات ديگرى كه در چراگاهها

رها شده اند و از اين طرف و آن طرف خرده علفى بر مى گيرند».

به تعبير ديگر: گروهى مرفهند همچون گوسفندان پروارى و گروهى نامرفه مانند گوسفندانى كه در بيابانها در به در دنبال آب و علف مى گردند و هر دو گروه هدفشان جز شكم چيزى نيست «2».

ز- تشبيه منافقان به چوبهاى خشك

وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ، هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ «3».

يعنى: «هنگامى كه آنها را مى بينى جسم و قيافه آنان تو را در شگفتى فرو مى برد، و اگر سخنى بگوييد به سخنانشان گوش فرا مى دهى، گويى چوبهاى خشكى هستند كه بر ديوار تكيه داده شده، هر فريادى از هر جا بلند شود بر ضدّ خود مى پندارند، آنها دشمنان واقعى تو هستند از آنان بر حذر باش، خداوند آنها را بكشد چگونه از حق منحرف مى شوند».

ح- تشبيه زندگى دنيا به بازى و سرگرمى

وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

يعنى: «و زندگى دنيا چيزى جز بازى و سرگرمى نيست و سراى آخرت براى آنها (1) نهج البلاغه، نامه 45.

(2) تفسير نمونه، ج 7، ص 22.

(3) سوره منافقون، آيه 4.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 395

كه پرهيزكارند بهتر است آيا نمى انديشيد».

بنابر اين، آنها كه تنها به دنيا دل بسته اند و جز آن نمى جويند و نمى طلبند در واقع كودكانى هوسباز هستند كه يك عمر به بازى و سرگرمى پرداخته و از همه چيز بى خبر مانده اند».

تشبيه زندگى دنيا به بازى و سرگرمى از اين نظر است كه بازيها و سرگرميها معمولا كارهاى توخالى و بى اساس هستند كه از متن زندگى حقيقى دورند نه آنها كه در بازى پيروز مى شوند، پيروزند، و نه آنها كه شكست مى خورند، شكست يافته اند، زيرا پس از پايان بازى، همه چيز به جاى خود باز مى گردد.

بسيار ديده مى شود كه كودكان دور هم مى نشينند و بازى را شروع مى كنند، يكى را امير و ديگرى را

وزير و يكى را دزد و ديگرى را قافله قرار مى دهند، اما ساعتى نمى گذرد كه نه خبرى از امير است و نه وزير و نه دزد و نه قافله و يا در نمايشنامه هايى كه به منظور سرگرمى انجام مى شود صحنه هايى از جنگ يا عشق يا عداوت مجسم مى گردند ولى پس از ساعتى خبرى از هيچكدام نيست.

دنيا به نمايشنامه اى مى ماند كه بازيگران آن مردم اين جهانند و گاه اين بازى كودكانه حتى عاقلان و فهميده هاى ما را به خود مشغول مى دارد اما چه زود پايان اين سرگرمى و نمايش اعلام مى گردد «1».

ط- تشبيه خروج انسانها از قبر به ملخهاى پراكنده

خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ «2».

يعنى: «آنها از قبرها خارج مى شوند در حالى كه چشمهايشان از وحشت به زير افتاده و (بى هدف) همچون ملخهاى پراكنده به هر سو مى دوند». (1) تفسير نمونه، ج 5، ص 207.

(2) سوره قمر، آيه 7.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 396

تشبيه به ملخهاى پراكنده بدين جهت است كه توده ملخها بر خلاف بسيارى از پرندگان كه به هنگام حركت دسته جمعى با نظم و ترتيب خاصّى حركت مى كنند، هرگز نظم و ترتيب ندارند در هم فرو مى روند و بى هدف به هر سو روانه مى شوند، به علاوه آنها در آن روز همچون ملخها موجوداتى ضعيف و ناتوانند.

ى- تشبيه آسمان به هنگام وقوع قيامت به منظره روغن مذاب

فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ «1».

يعنى: «در آن هنگام كه آسمان شكافته شود و همچون روغن مذاب گلگون گردد (حوادث هولناكى رخ مى دهد كه تاب تحمّل آن را نخواهيد داشت».

براى وقوع قيامت، حوادث هولناكى واقع مى شود و نظام كنونى درهم فرو مى ريزد، كواكب و سيارات دگرگون مى شوند، از جمله آن حوادث اين است كه كرات آسمانى از هم مى شكافند و به رنگ سرخ و به صورت مذاب همچون روغن در مى آيند.

ك- تشبيه كوهها به هنگام قيامت به پشمهاى حلاجى شده

وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ «2».

يعنى: «و كوهها مانند پشم رنگين حلّاجى شده خواهند بود».

طبق آيات مختلف قرآن، كوهها در آستانه قيامت، نخست به حركت در مى آيند و سپس در هم كوبيده و متلاشى مى گردند و سرانجام به صورت غبارى در آسمان در مى آيند كه در آيه فوق آن را تشبيه به پشمهاى رنگين حلاجى شده كرده است، پشمهايى كه همراه تند باد حركت كنند و تنها رنگى از آنها نمايان باشد و اين آخرين (1) سوره الرحمن، آيه 37.

(2) سوره قارعه، آيه 5.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 397

مرحله متلاشى شدن كوههاست.

ل- تشبيه پهنه بهشت به پهنه آسمان و زمين

سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ... «1».

يعنى: «براى نيل به آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه وسعت آن همچون پهنه آسمان و زمين است و آماده براى كسانى است كه به خدا و فرستادگان او ايمان آورده اند، بر يكديگر سبقت گيريد».

و در آيه ديگر مى فرمايد: وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ «2».

يعنى: «براى رسيدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه وسعت آن آسمانها و زمين است و براى پرهيزكاران آماده و مهيّا شده است بر يكديگر سبقت گيريد».

البته بايد توجّه داشت كه مقصود از «عرض» در دو آيه فوق اصطلاح هندسى آن كه در مقابل «طول» است نيست بلكه به معناى لغوى كه وسعت است مى باشد.

بنابر اين، قرآن با صراحت مى گويد: وسعت بهشت همان وسعت آسمانها و زمين است.

م- تشبيه همسران بهشتى به مرواريد پنهان در صدف

وَ حُورٌ عِينٌ كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ «3».

يعنى: «براى بهشتيان، همسرانى از حور العين است همانند مرواريد در صدف پنهان». كنايه از اين كه نه دستى به آنها رسيده و نه چشمى آنها را ديده است، بكر به (1) سوره حديد، آيه 21.

(2) سوره آل عمران، آيه 133.

(3) سوره واقعه، آيه 22 و 23.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 398

تمام معنا است.

ن- تشبيه مسئوليّت و گناه به بار سنگين

وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ «1».

يعنى: «آنها بار سنگين گناهانشان را بر دوش مى كشند چه بد بارى بر دوش خواهند داشت».

«اوزار» جمع «وزر» به معناى بار سنگين است و در اينجا منظور از آن گناهان است و اين آيه مى تواند يكى از دلايل تجسم اعمال باشد، زيرا مى گويد آنها گناهان خود را بر دوش مى كشند، و مى تواند كنايه اى از سنگينى بار مسئوليت باشد، چون مسئوليتها همواره به بار سنگين تشبيه مى شود.

س- تشبيه قرآن به نسخه شفابخش

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ ... «2».

يعنى: «ما قرآن را كه مايه شفا و رحمت مؤمنين است، نازل مى كنيم».

بدون شك بيماريهاى روحى و اخلاقى انسان، شباهت زيادى با بيماريهاى جسمى دارد هر دو كشنده است، هر دو نياز به طبيب و درمان و پرهيز دارد، و هر دو گاهى سبب سرايت به ديگران مى شود، هر دو بايد ريشه يابى شوند و پس از شناخت ريشه اصلى بايد به درمان هر دو پرداخت. هر دو به مرحله اى مى رسند كه غير قابل علاجند ولى بيشتر موارد مى توان آنها را درمان كرد.

چه تشبيه جالب، و پرمعنا و پرمايه اى؟ آرى قرآن نسخه حياتبخش است براى آنان كه مى خواهند با جهل و كبر و غرور و حسد و نفاق به مبارزه برخيزند. (1) سوره انعام، آيه 31.

(2) سوره اسراء، آيه 82.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 399

قرآن نسخه شفابخشى براى بر طرف ساختن ضعفها، زبونيها و ترسهاى بى دليل، اختلافها و پراكندگيهاست.

قرآن داروى شفابخشى است براى آنها كه از بيمارى عشق به دنيا و وابستگى به ماديّات و تسليم بى قيد و شرط در برابر شهوتها رنج

مى برند.

در آيه 57 سوره يونس مى خوانيم: قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ.

يعنى: «از سوى پروردگارتان اندرز و شفا دهنده دلها نازل شد».

در آيه 44 سوره فصّلت آمده است: قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ.

يعنى: «به اين لجوجان تيره دل بگو: اين قرآن براى مؤمنان مايه هدايت و شفاست».

على عليه السّلام فرمود: «فاستشفوه من ادوائكم و استعينوا به على لأوائكم فانّ فيه شفاء من اكبر الدّاء و هو الكفر و النّفاق و الغىّ و الضّلال» «1».

يعنى: «از اين كتاب بزرگ آسمانى براى بيماريهاى خود شفا بخواهيد و براى حلّ مشكلاتتان از آن يارى بطلبيد چرا كه در اين كتاب درمان بزرگترين دردهاست: درد كفر و نفاق و گمراهى و ضلالت».

به هر حال، تشبيهات در آيات قرآن زياد است و ما را در اين مختصر به همين چند نمونه كفايت است و براى آگاهى بيشتر به خود آيات قرآن و تفاسير موجود به ويژه به راهنماى تفسير نمونه از صفحه 273 تا صفحه 288 مراجعه نماييد كه موارد تشبيه را در قرآن يك جا جمع كرده و بر شمرده است. (1) نهج البلاغه، خطبه 176.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 400

5- كنايات و اهميّت آن در كلام عرب «1»

فصحا و بلغاى عرب هر گاه مى خواهند كسى را تمجيد كرده و به عظمت و جلال، توصيف نمايند آن اوصاف پسنديده را صريحا در كلام نمى آورند بلكه آن را با كنايه و تعريض بيان مى كنند وقتى كه اين روش را به كار مى بندند در كلام زيباييهايى پديد مى آيد كه چشم را خيره مى سازد و نكته هاى دقيق و لطيفى به وجود مى آيد كه انسان را از توصيف آن عاجز مى كند.

در

اين رابطه اشعارى عالى و رسا و عباراتى سحرانگيز را مشاهده مى كنيم كه زبان از وصف آن عاجز است و تنها همان شاعر استاد و توانا و گوينده فصيح و بليغ مى تواند به وسيله آن كمال يابد. همانگونه كه وقتى خود صفت در جمله صريحا ذكر نشود و بى پرده در كلام نيايد و كلماتى غير از صفت بر آن دلالت نمايد، براى صفت موقعيت و شكوه و فخامت و لطافت بيشترى ايجاد مى گردد، در اثبات صفت براى شى اى كه اين صفت را براى آن اثبات مى نماييم، وقتى آن شى ء را صريحا به شنونده القاء نكنيم بلكه به طريق كنايه و رمز و اشاره به آن قصد كنيم، اين كلام نيز داراى مزيّت و فضيلت و حسن و طراوتى مى شود كه بر كسى پوشيده نمى باشد.

بعضيها كه مى خواهند كسى را مدح و توصيف كنند و وصف ارزنده اى را براى او اثبات نمايند، از تصريح به آن صفت خوددارى كرده، به جاى اين كه آن صفت را در خود ممدوح قرار دهند با آوردن آن صفت در چيزى كه شامل ممدوح است و با او ارتباط دارد، كنايه مى آورند و مطلب را اجمالا با لطافتى خاص به آن هدف منظور يعنى اثبات صفت براى ممدوح متصل مى نمايند البته نه به طريق آشكار بلكه به نحوى كه پوشيده و خفى و دقيق است، در اين رابطه به بعضى از اشعار عرب به عنوان نمونه اشاره مى كنيم: (1) براى آگاهى بيشتر در رابطه با كنايات، رجوع كنيد به: برهان، زركشى، ج 2، باب 44، ص 13 و دلائل الاعجاز، عبد القاهر جرجانى، فصل 25، ص 236 و ترجمه محمد رادمنش،

ص 379 و فهرست موضوعى تفسير نمونه، ص 288 (كنايات قرآن).

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 401

الف- «زياد اعجم» خواسته است: «على بن حشرج» را تمجيد و توصيف نمايد ولى صفات مدح را براى خود او نياورده است بلكه چنين گفته است:

انّ السّماحة و المروة و النّدى فى قبّة ضربت على ابن الحشرج

يعنى: «خوشرويى و مردانگى و كرم در داخل گنبدى گرد آمده و بر بالاى سر ابن حشرج افراشته شده است».

چنانكه ملاحظه مى كنيد، شاعر خواسته است در اين بيت اوصاف مذكور را به عنوان خصلتهاى خاص براى ممدوح خود اثبات نمايد و خواسته است بگويد كه اين صفات به صورت طبيعت ثابتى در او وجود دارد، لكن از تصريح خوددارى كرده است مثلا نگفته است: «انّ السّماحة و المروة و النّدى لمجموعة في ابن الحشرج و مقصورة عليه، و مختصّة به». بلكه همين معنا را با كنايه و اشاره و رمز بيان داشته است، يعنى وجود صفات را در قبه اى بنا شده بر بالاى سر ممدوح تعبير كرده است و از اين طريق، عظمت و فخامت خاصّى را در سخن آشكار ساخته است، زيرا اگر اين صفات با صراحت گفته مى شد قطعا اين زيبايى را نداشت.

ب- شخصى كه مى خواهد خود را به مهمان نوازى تعريف و توصيف نمايد، نمى گويد كه من مردى مهمان نوازم بلكه صفاتى را براى سگ و بچه شترهاى خود مى آورد كه كنايه از مهمان نوازى اوست:

و ما يك فيّ من عيب فإنّى جبان الكلب مهزول الفصيل

يعنى: «هيچ عيبى در من وجود ندارد جز اينكه سگ در خانه ام ترسو و بچه شترهايم لاغر

و نحيفند».

يعنى: براى من مهمان بسيار مى آيند لذا سگم را از پارس كردن آنچنان منع كرده ام كه كاملا ترسو شده است و آن قدر با شير شترانم از مهمانها پذيرايى كرده ام كه به نوزادهاى خود شتران، شير نرسيده است و در نتيجه لاغر و ضعيف مانده اند.

در اين شعر- چنانكه ملاحظه مى كنيد- شاعر براى تعريف خود در مهمان نوازى از ترسو بودن سگ و لاغرى شتر بچّه كنايه كرده و تصريح را رها نموده است.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 402

ج- يزيد بن حكيم، يزيد بن مهلّب را- كه در زندان حجاج بسر مى برد- چنين توصيف و تعريف كرده است، او خطاب به حجاج چنين گفته است:

اصبح في قيدك السّماحة و المج د و فضل الصّلاح و الحسب

يعنى: «امروز سماحت و شرافت و فضل و شايستگى همه در زنجير و كمند تو آمده است».

با اين كلمات، نهايت تمجيد را از آن شخص زندانى نموده و ضمنا تعريفى بر حجاج نيز هست كه شما آنچنان پست و رذل هستيد كه افرادى اين چنينى در زندان تو در بند و قيد مى باشند.

به هر حال، فصحا و بلغاى عرب، اغلب مثالهاى فصيح آنها بر اساس كنايات مطرح مى شد مثلا از زن (به خاطر نشان دادن رقت قلب آنها) به «قوارير» تعبير مى كردند. و از كور به «محجوب و مكفوف» و از شخص سخى و مهمان نواز، به «كثير الرّماد» و از شخص طويل القامه به «طويل النّجاء» تعبير و كنايه مى آوردند، چون كنايه ابلغ از تصريح است.

در قرآن كريم، كاربرد كنايه و معانى كنايى بسيار به چشم مى خورد و آيات بسيارى است كه به

كار برده شده ولى مقصود معانى كنايى است كه در ضمن مطلب بعدى به برخى از آنها اشاره مى كنيم.

6- نمودارى از كنايات قرآن

چنانكه گفته شد در قرآن كريم از روش كنايى و بيان معانى بر اساس كنايات كاملا استفاده شده است كه بررسى همه آيات مربوطه در خور اين نوشتار نيست لذا به برخى از آنها به طور اجمال اشاره مى كنيم:

- در موارد مختلف به جاى كلمه «جماع» و آميزش جنسى، تعبيرات كنايى:

مباشرت، ملامست، رفث، و سرّ و امثال اينها را به كار برد نظير: فَالْآنَ

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 403

بَاشِرُوهُنَّ «1» و أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ «2» و فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ ... «3» و وَ لكِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا «4»- از «زنا» با تعبير كنايى خبيث و بهتان، استفاده كرده و فرموده:

الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ «5»، و وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ «6» و فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِيفاً (؟).

- كلمه «بيض» كنايه از زنهاى آزاد و زيبا بود لذا از زنهاى بهشتى تعبير به «بيض» شده است: كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ «7».

- برادران ناپرهيزكار (اخوانهم) كنايه از شياطين است: وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ «8».

يعنى: «ناپرهيزكاران برادرانشان يعنى شياطين آنان را پيوسته در گمراهى پيش مى برند و باز نمى ايستند».

از «شياطين» با تعبير كنايى «برادران» ياد شده است.

- «دابّه» گاهى كنايه از انسان است: وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ ... «9».

يعنى: «اگر خداوند مردم را به خاطر ظلمشان مجازات كند جنبنده اى را بر پشت زمين باقى نخواهد گذارد!».

«دابه» گر چه به معناى مطلق جنبنده است ولى در اينجا به قرينه «بظلمهم»

ممكن (1) سوره بقره، آيه 187.

(2) سوره نساء، آيه 43.

(3) سوره بقره، آيه 197.

(4) سوره بقره، آيه 235.

(5) سوره نور، آيه 26.

(6) سوره ممتحنه، آيه 12.

(7) سوره صافات، آيه 49.

(8) سوره اعراف، آيه 202.

(9) سوره نحل، آيه 61.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 404

است كنايه از انسانها باشد، يعنى اگر خداوند انسانها را به خاطر ظلمشان مؤاخذه كند انسانى بر صفحه كره خاكى نخواهد ماند.

- معناى كنايى وجه: وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ «1».

يعنى: «كسى روح خود را تسليم خدا كند در حالى كه نيكوكار باشد به دستگيره محكمى چنگ زده (و به تكيه گاه مطمئنى تكيه كرده است) و عاقبت همه كارها به سوى خداست».

منظور از «تسليم وجه براى خدا» در حقيقت اشاره به توجه كامل با تمام وجود به ذات پاك پروردگار است، زيرا وجه (به معناى صورت) به خاطر آن كه شريفترين عضو بدن و مركز مهمترين حواس انسانى است به عنوان كنايه از ذات او به كار مى رود.

- معناى كنايى نفخ صور: وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ «2».

يعنى: «و در صور دميده مى شود و تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند مى ميرند مگر كسانى كه خدا بخواهد سپس بار دوّم در صور دميده مى شود، ناگهان همگى بپا مى خيزند و در انتظار (حساب و جزا) هستند».

در آيه شريفه از مرگ و حيات عمومى ناگهانى تعبير به نفخه صور شد كه

تعبير كنايى بسيار زيبايى از حوادث ناگهانى و همزمان است، زيرا «نفخ» به معناى دميدن و «صور» معناى شيپور يا شاخ ميان تهى است كه معمولا براى حركت قافله يا لشكر، يا براى توقّف آنها به صدا در مى آورند كه شيپور توقف قافله را يك جا متوقف مى كرد و شيپور حركت، اعلام شروع حركت قافله بود. (1) سوره لقمان، آيه 22.

(2) سوره زمر، آيه 68.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 405

- معناى كنايى لقاء اللّه: أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ ... «1».

يعنى: «آگاه باشيد آنها (كفار و ستمگران) از ملاقات پروردگار و رستاخيز، در شك و ترديدند ...».

يعنى چون ايمان به حساب و جزا ندارند، دست به هر جنايتى مى زنند، در اين آيه و آيات متعدد قرآنى از روز رستاخيز و قيامت با تعبير كنائى «لقاء رب» ياد شده است.

- معناى كنايى مقاليد: لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ «2».

يعنى: «كليدهاى آسمان و زمين از آن اوست، روزى را براى هر كس كه بخواهد گسترش مى دهد و براى هر كس بخواهد محدود مى سازد، او از همه چيز آگاه است».

اين كلمه «مقاليد» كه به معناى كليدهاست در بسيارى از مواقع به صورت كنايه از تسلّط كامل بر چيزى به كار مى رود، گفته مى شود كليد اين كار در دست من است، يا فلانى است يعنى راه و برنامه و شرايط پيروزى آن، همه در اختيار من قرار دارد.

وقتى كليدهاى خزائن عالم هستى بلكه خود خزائن وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «3» در دست خدا بود هر كه هر چه مى خواهد بايد از

او بخواهد، بنابر اين، تعبير به اينكه كليدها يا خزينه ها در دست خداست تعبير كنايى بر احاطه و سلطه خداى سبحان بر جهان هستى است.

به هر حال، ما اگر بخواهيم همه آياتى كه در معناى كنايى به كار گرفته شدند در اينجا بياوريم «مثنوى هفتاد من كاغذ شود» مقصود از تذكر و توجه به اين چند آيه اين بود كه در قرآن كريم از شيوه به كارگيرى معانى كنايى كاملا استفاده شده و كنايات زيبايى در آن به كار گرفته شده و ما را همين اشاره بس است. (1) سوره فصّلت، آيه 54.

(2) سوره شورى، آيه 12.

(3) سوره منافقون، آيه 7.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 406

سؤالات:

1- آيات مربوط به آوردن «مثل» در قرآن را آورده و توضيح دهيد.

2- «مثل» را معنا كرده و فرق آن را با مثل بيان كنيد.

3- انواع «مثل» را در قرآن با ذكر نمونه براى هر كدام بيان كنيد.

4- در رابطه با ارزش و فوايد مثل، نقش «مثل» را در تفهيم مسائل عقلى و پيچيده بيان كنيد.

5- سخنان دانشمندان ادب را در رابطه با نقش مثل بيان كنيد.

6- برخى از تشبيهات و مثلهاى قرآن را با توضيح مختصر در اطراف آنها بياوريد.

7- در رابطه با كنايات و اهميّت آن در كلام عرب و شيوه به كارگيرى آن را با آوردن شواهدى از شعر شعراى عرب با توضيحات لازم بيان كنيد.

8- برخى از آيات قرآن را كه در آنها از معانى كنايى استفاده شد، با توضيح لازم بياوريد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 407

درس بيست و هفتم سوگندهاى قرآن

اشاره:

بر اهل فن پوشيده نيست كه مسئله سوگند ياد كردن، اختصاص به يك طايفه يا ملت و قومى خاص نداشته بلكه در ميان همه گروهها و ملتهاى مختلف بشرى مانند يك سنّت فراموش ناشدنى، جارى بوده و به آن عمل مى كردند.

در طول تاريخ بشرى، در ميان ملتهاى بدوى و باستانى، هر طايفه و ملتى طبق عقيده خود، اشياء و موجودات خاصى را مقدس و مورد احترام دانسته و در مقام اثبات مدعاى خود به آن سوگند ياد مى كرده اند تا از اين راه صدق و حقانيت خود را ثابت نمايند. البته اين مسئله نياز به تحقيق و بررسى زيادى دارد تا روشن شود كه از لحاظ تاريخى از آغاز پيدايش بشر، ملتهاى گذشته و قرون باستانى و همچنين قرون وسطى و معاصر،

چه چيزهايى را محترم و مقدس مى شمرده و چگونه به آن سوگند ياد مى كرده و مى كنند كه اين موضوع از حد اين نوع نوشتار خارج بوده و نياز به تأليف كتابى مستقل دارد.

لكن اين اندازه ثابت و مسلم است كه اين روش در ميان ملتهاى مختلف در طول تاريخ بشرى جارى بوده و مى باشد. در جوامع مترقى كنونى نيز اين حقيقت به چشم مى خورد كه مى بينيم هر ملتى، طبق معتقدات خاص خويش چيزهايى را مقدس شمرده و در موارد لزوم به آن سوگند ياد مى كنند مثلا در بين مسيحيان به اقانيم ثلاثه (اب و ابن و روح القدس) و مريم و انجيل ... و در بين يهوديان به كتب مقدسه خود و به پيامبرانى كه مورد احترام آنهاست و به خدا و ... و در بين مسلمانان به خدا،

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 408

پيامبر، قرآن، ائمه عليهم السّلام و يا فرزندان آنها و ... يا به طور كلى در بين عموم مردم، به جان، مرگ، پدر، مادر و ...

طنطاوى مى گويد: نوع انسانى به چيزهايى قسم ياد مى كند كه در پيشش بزرگ و با ارزش باشد، مثلا فرزند قسم ياد مى كند: به جان پدرم! يا رعيت قسم ياد مى كند به حاكم و سرباز به شرف سربازيش و وزرا به سلاطين و يا مى بينم كسى به چشمش سوگند ياد مى كند چون مى بيند برايش داراى منافع و ارزش زيادى است «1».

بنابر اين، سوگند خوردن و قسم ياد كردن شيوه اى است بين المللى كه در هر لغت و زبانى رايج است و اهل سخن براى باورانيدن مدعاى خود به طرف، به هر وسيله كه مطلب و

مرامش را در انظار، تسجيل و تثبيت كند متشبّث مى شوند، اما هيچ عاملى براى تحكيم ادعايى كه صاحبش حوصله و مجال مستدل نمودن آن را ندارد مؤثرتر و گيراتر از سوگند ياد كردن به عزيزان نيست، مشروط به اين كه آن چيزى كه مورد سوگند است (مقسم به) عزيز و محبوب هر دو طرف بوده باشد «2».

در قرآن كريم نيز اين روش معقول بشرى عملى شده و خداوند سبحان به موجودات و اشياء عظيم و با ارزشى براى مطالبى عظيم و مقاصدى رفيعتر سوگند ياد نموده و بشر را به مطالعه و دقت در حقايق شگرف آن دعوت نموده است «3» و در مطالب آينده به آنها اشاره خواهد شد.

البته بايد توجه داشت كه سوگندهاى قرآن از جهات مختلف با سوگندهاى بشرى تفاوت دارد، شما اگر سوگندهاى عرب جاهلى را در دوران نزول قرآن ملاحظه كنيد و بعد آن را با سوگندهاى قران مقايسه نماييد معلوم مى شود كه سوگندهاى قرآن دنيايى از معرفت و آگاهى را در خود جاى داده و بشر را به مطالعه در عالم هستى دعوت كرده است، زيرا قرآن در چهل موردى كه قسم ياد كرده علاوه بر خدا به (1) تفسير الجواهر، ج 25، ص 265.

(2) فرهنگ عقايد و قوانين اسلامى، ج 1، ص 227.

(3) سوگندهاى قرآن، ابو القاسم رزاقى، ص 12.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 409

موضوعاتى از قبيل قرآن، نفس، خورشيد، ماه، ستارگان، ملائكه، آسمان، زمين، شب، روز و ... سوگند ياد كرده كه يك جهان عظمت دارند و خود اين سوگندها فكر بشر را به مطالعه و بررسى عظمت آنها متوجه نموده است

و به راستى جا دارد كه قرآن در سوگندهاى خود يادآور شود كه: وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ «1»، ولى عرب جاهلى وقتى سوگند ياد مى كرد (مقسم به) يعنى مورد قسمش شراب، آلات موسيقى، چشم و ابروى معشوقه و امثال اينها بود و شاهد بر اين مدعا سوگند نامه هايى است كه از شعراء در دست است.

به خاطر عظمتى كه در قسمهاى قرآن موجود است، محققان و مفسران اسلام در طول تاريخ به آن توجه شايان داشته و در پيرامون آن پژوهشهايى انجام داده اند و از اين طريق دريچه هايى از معارف قرآنى را به روى ما گشوده اند.

طبق نقل جلال الدين سيوطى در اتقان، نخستين كسى كه سوگندهاى قرآن را به صورت جداگانه مورد بحث و بررسى قرار داده، «شمس الدين محمد» معروف به «ابن القيم جوزى» است كه در سال 751 در گذشته است، وى در اين مورد كتابى به نام «التبيان في اقسام القرآن» نوشته و در مصر چاپ شده است. و پس از وى، جلال الدين سيوطى در كتاب اتقان در نوع شصت و نهم به گونه اى فشرده در پيرامون سوگندهاى قرآن بحث و بررسى نموده است.

و بدر الدين محمد بن عبد اللّه زركشى نيز در كتاب «البرهان في علوم القرآن» در پيرامون سوگندهاى قرآن بررسى جالبى به عمل آورده است و در بين دانشمندان معاصر، طنطاوى مصرى در كتاب تفسير الجواهر خود و همه مفسرين در تفاسيرشان در ذيل آياتى كه در آن آيات سوگند وجود دارد، بررسيهايى در اطراف اين موضوع انجام داده اند.

و فاضل ارجمند، شهيد بزرگوار جناب آقاى ابو القاسم رزاقى كتابى مستقل به نام (1) سوره واقعه، آيه 76.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 410

«سوگندهاى قرآن» نوشته تا حد زيادى سوگندهاى قرآن را بررسى و مسائل آن را تبيين كرده است.

به هر حال، در تشريح سوگندهاى قرآن، بايد پيرامون چندين مسئله بحث و بررسى به عمل آيد از قبيل: تعريف سوگند، حروف و كلمات سوگند، نتيجه و جواب سوگند، رابطه بين امور مورد قسم (مقسم به) با جواب قسم (مقسم له)، امورى كه به آنها سوگند ياد شده و بالأخره فلسفه و فوايد سوگندهاى قرآن.

البته معلوم است بررسى تفضيلى اين عناوين نياز به تدوين كتابى مستقل دارد و در خور اين نوع نوشتار نيست لكن در عين حال كوشش مى شود مباحث هر چند مختصر ولى گويا و مفيد مطرح گردد تا براى اهل تحقيق سودمند و راهگشا باشد انشاء اللّه تعالى.

1- تعريف سوگند

به طور طبيعى نخستين موضوعى كه در مورد سوگند لازم است مطرح شود، تعريف و شناسايى آن است كه از نظر لغت و اصطلاح به چه معناست؟ كلمه «قسم» در زبان عرب با جميع اشتقاقاتش به معناى سوگند است «1» كه در زبان فارسى بيشتر همان كلمه «قسم» استعمال مى شود. و در اصطلاح، «قسم» جمله اى است كه به واسطه آن جمله ديگرى تأكيد مى شود «2».

مرحوم طبرسى مى گويد: «قسم، عبارت است از كلامى كه به واسطه آن، خبر تأكيد مى شود به نحوى كه آن را به صورت حق و درست جلوه داده و از خلاف واقع مبرّا مى سازد» «3».

شيخ طوسى مى نويسد: قسم، كلامى است كه خبر را تأكيد مى كند و آن را به (1) مفردات راغب، ص 403.

(2) مغنى اللّبيب، ص 56.

(3) مجمع البيان، ج 9، ص 225.

درسهايى

از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 411

صورت محقق قرار مى دهد «1».

علامه طباطبايى مى گويد: همان طور كه اهل ادب گفته اند: قسم در كلام بالاترين مراتب تأكيد را مى رساند «2».

سيوطى مى گويد: مقصود از قسم درست و واقع قرار دادن خبر و تأكيد نمودن است سپس اضافه مى كند كه: عده اى آيه: وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ «3» را اگر چه اخبار به شهادت است، چون تأكيد خبر آمده «قسم» ناميده اند «4».

به هر حال، جمله اى كه به عنوان قسم ياد مى شود از لحاظ مفهوم و معنا داراى عظمت و ارزش خاصى بين سوگند ياد كننده و طرف مخاطبش مى باشد كه با اين امر مى خواهد حتميت وقوع خبر را رسانده و طرف را به پذيرش آن وادار نمايد «5».

2- حروف و كلمات سوگند

حروف و كلماتى كه در مورد سوگند ياد نمودن به كار برده مى شود و اجزاء ساختمانى قسم را تشكيل مى دهد و جمله قسم را از ساير جملات مشخص مى سازد در ميان زبانها مختلف است، در زبان فارسى غالبا در محاورات در باب قسم كلمه «ب» استعمال مى شود و به اصطلاح كلمه «ب» از آلات و ابزار قسم شمرده مى شود و با اين حرف، جمله قسم از ساير جملات تشخيص داده مى شود مانند: به خدا! به قرآن! به كعبه! به جان خودم! و ... گاهى كلمه قسم را نيز با آن ذكر مى كنند مثل: به خدا قسم! به كعبه قسم! به قرآن قسم! و ... و كمتر موارد لفظ قسم را در اول كلام مى آورند مانند: قسم به خدا! و قسم به قرآن! و ... و اين تقديم در نوشته ها بيشتر (1) تبيان، ج 10، ص 190.

(2) الميزان، ج 1،

ص 227.

(3) سوره منافقون، آيه 1.

(4) اتقان، ج 2، باب 67، ص 169.

(5) سوگندهاى قرآن، ابو القاسم رزاقى، ص 10.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 412

به كار مى رود.

در ادبيات عرب چهار حرف از آلات و ابزار قسم به حساب مى آيد و آنها عبارتند از: «واو، باء، تاء و لام»، البته اصل در قسم «باء» است ولى همه اين چهار حرف، هر كدام در مورد خاصى كاربرد دارند مثلا: «واو قسم» تنها بر اسم ظاهر داخل مى شود خواه اسم ظاهر اللّه باشد يا غير آن مانند: «و اللّه» يا: «و رب الكعبه» يا: «و القرآن الحكيم» يا: «و التين و الزّيتون»، اما بر سر ضمير در نمى آيد مثلا «وك» گفته نمى شود و، واو قسم تنها در جايى است كه فعل قسم محذوف باشد و آن به خاطر كثرت استعمال آن است.

و «باء قسم» اصل در قسم است و حكم اصالتش هم بدين جهت است كه فعل قسم را با مقسم به، متّصل مى سازد و لذا ذكر كردن فعل قسم اختصاص به وى دارد، يعنى مواردى كه در قرآن كريم فعل قسم حذف شده با واو آمده و هر جا كه باء قسم آمده، فعل قسم نيز با آن هست مثل: وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ يا: يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ.

«تاء» در ادبيات عرب به چهار قسم تقسيم مى شود: تايى كه در اول واقع شود و با حركت باشد. و در آخر اسم باشد و با حركت. و در آخر فعل باشد و با حركت. و در آخر فعل باشد و ساكن.

محل بحث ما تنها «تايى» است كه در اول اسم واقع شده

و با حركت باشد، زيرا تنها آن است كه حرف جر و حرف قسم است و بقيه اقسام ربطى به بحث ما ندارد.

«تاء قسم»، اختصاص دارد به كلمه اى كه با تعجب ادا شود مثلا در قرآن كريم مى خوانيم تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ «1»، يعنى: «برادران يوسف با تعجب به پدرشان يعقوب گفتند: به خدا! آن قدر يوسف يوسف كنى تا از غصه يا فراقش مريض (1) سوره يوسف، آيه 85.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 413

شوى».

و باز در همين سوره مى خوانيم: قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كُنَّا سارِقِينَ «1».

يعنى: «برادران يوسف گفتند: به خدا سوگند كه شما حال ما را به خوبى دانسته و شناخته ايد كه ما براى فساد در اين سرزمين نيامده و دزد نبوده ايم».

زمخشرى در ذيل آيه: تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ «2» مى گويد: «باء» اصل حروف قسم مى باشد و واو، بدل آن است و تاء، بدل واو و تاء قسم مفهم معناى تعجب است، يعنى ابراهيم از آسانى شكستن بتها به دست خود و سركشى و ستم نمرود تعجب مى كند و مى فرمايد: به خدا قسم كه من اين بتهاى شما را با هر تدبيرى توانم درهم شكنم».

«لام»، هم از ادوات و ابزار قسم شمرده مى شود البته «لام» نيز همانند «تا» با معناى تعجب همراه بوده و اختصاص به اسم اللّه دارد مثل قول شاعر: «للّه لا يبقى على الأيّام ذو حيد ...» «3».

و همچنين در بين عرب، كلماتى در مورد سوگند ياد نمودن به كار برده مى شود كه در زبانهاى ديگر كمتر به چشم مى خورد. طنطاوى مى گويد: در بين عرب عادت بر اين جارى

شده كه به يكى از الفاظ ذيل قسم ياد مى كنند:

1- «اقسم»: مثل قول شاعر: فأقسم ان لو التقينا و انتم لكان لكم يوم من الشرّ مظلم يعنى: «سوگند ياد مى كنم كه هر گاه با شما روبرو شديم براى شما روزى از شر و تاريك خواهد بود».

2- «يمين»: فقلت يمين اللّه ابرح قاعدا و لو قطعوا رأسى لديك و اوصالى، (1) سوره يوسف، آيه 72.

(2) سوره انبياء، آيه 57.

(3) اين مباحث از كتابهاى مغنى اللّبيب، باب اول صفحات 56، 61، و ص 122 و شرح جامى، ص 216 و الجواهر طنطاوى، ج 25، ص 266 استفاده شده است.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 414

يعنى: «پس گفتم: به خدا سوگند پيوسته مى نشينم هر گاه سرم و بندهاى بدنم را در راه تو قطع كنند».

3- «عمر»: لعمرك ما ادرى و انّى لأوجل على ايّنا تعدوا المنيّة اوّل يعنى: «به جان تو سوگند من نمى دانم و مى ترسم بر كداميك از ما مرگ جلوتر تجاوز مى كند».

4- «يمينا»: يمينا لنعم السّيدان وجدتما ...

يعنى: «سوگند چه بزرگان خوبى پيدا كرده ايد ...».

و همچنين «ايم» و «ايمن» نيز در قسم به كار برده مى شوند مانند: «ايم اللّه» و «ايمن اللّه» «1».

3- موجودات مورد سوگند (مقسم به)

در قرآن كريم به غير از خداى خالق جهان، به بسيارى از موجودات ديگر قسم ياد شده كه نشان مى دهد آن موجودات نيز محترم و عزيز و شايستگى «مقسم به» واقع شدن را دارند و قرآن از اين طريق عقل و فكر بشر را در مطالعه در آن موجودات معطوف داشته است، در قرآن به غير از قسمى كه به خدا ادا شده، حدود چهل مورد به اشياء ديگر

قسم ياد شده است كه ما در حدّ اين نوشتار به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

در قرآن كريم حدود چهارده مورد به خداوند متعال سوگند ياد شده است كه دو مورد آن با لفظ جلاله «اللّه» و هشت مورد با كلمه «ربّ» و چهار مورد هم با «ماء» موصوله است كه به صورت اشاره ذيلا از نظر شما مى گذرد:

الف- تَاللَّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ «2».

يعنى: «سوگند به خداى يكتا كه شما مشركان از اين دروغ و عقايد باطل سؤال (1) سوگندهاى قرآن، رزاقى، ص 21.

(2) سوره نحل، آيه 56.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 415

خواهيد شد».

ب- تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ «1».

يعنى: «به خدا سوگند! رسولانى پيش از تو بر امم سابقه فرستاديم (تا مگر سعادت يابند) ولى شيطان اعمال زشت آنها را در نظرشان زيبا جلوه داد، پس امروز (روز محشر) شيطان يار آنهاست و به عذاب دردناك گرفتار خواهند بود».

ج- فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ ... «2».

يعنى: « (چنين نيست) سوگند به پروردگار مشرقها و مغربهاى بى نهايت كه ما قادريم آنها را هلاك سازيم و به جاى آنها بهتر از آنها بيافرينيم ...»

د- فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ... «3».

يعنى: « (نه چنين است) سوگند به پروردگار تو كه اينان (منافقين) اهل ايمان نمى شوند مگر آن كه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاكم كنند ...».

ه- فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ ... «4».

يعنى: «قسم به پروردگار تو كفّار را با شياطين محشور مى گردانيم».

و-

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عالِمِ الْغَيْبِ «5».

يعنى: «كافران منكر قيامت گفتند كه: هرگز قيامتى بر ما نمى آيد، اى پيامبر! به آنان بگو: به پروردگارم قسم البته مى آيد و او بر غيب جهان آگاه است». (1) سوره نحل، آيه 63.

(2) سوره معارج، آيه 40.

(3) سوره نساء، آيه 65.

(4) سوره مريم، آيه 67.

(5) سوره سبأ، آيه 3.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 416

ز- وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ «1».

يعنى: «اى رسول ما كافران از تو مى پرسند آيا اين قرآن و رسالت و وعده ثواب و عقاب و آخرت حق است؟ بگو: آرى، قسم به خداى من! همه وعده ها حق است و شما از آن هيچ مفرّى نداريد.»

ح- فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ «2».

يعنى: «قسم به خداى تو كه از همه آنها از آنچه مى كنند باز خواست مى كنيم».

ط- فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ «3».

يعنى: «قسم به خداى آسمان و زمين اين (وعده رزق مقدّر) به مانند تكلّمى كه با يكديگر مى كنيد حق است».

ى- زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ وَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ «4».

يعنى: «كفار گمان كردند كه هرگز (پس از مرگ) برانگيخته نمى شوند، اى رسول ما! به آنها بگو به خداى من سوگند برانگيخته مى شويد و سپس به نتيجه اعمال خود آگاه مى گرديد و اين كار بر خدا بسيار آسان است».

ك- در چهار آيه قسم به كلمه «ما» ياد شده كه آيات 5 و 6

و 7 سوره مباركه شمس است: وَ السَّماءِ وَ ما بَناها* وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها* وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها.

و آيه ديگر، آيه سوم و الليل است كه مى گويد: وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى

در اين چهار آيه، برخى از مفسّرين «ما» را ماى مصدريه گرفته اند كه در اين صورت معناى آيات شمس اين چنين مى شود كه: «قسم به آسمان و بناى آن و قسم به زمين و گستردگى آن و قسم به جان و تسويت و تعديل آن در آفرينش». (1) سوره يونس، آيه 53.

(2) سوره حجر، آيه 2.

(3) سوره ذاريات، آيه 23.

(4) سوره تغابن، آيه 7.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 417

در اين صورت و طبق اين معنا آيات از محل بحث ما خارج مى شوند و اساسا قسم به خدا منحصر به ده مورد مى شود ولى بسيارى از مفسّرين «ما» را موصوله و به معناى «من» گرفته اند، طبق اين بيان، معناى آيات چنين مى شود: «سوگند به آسمان و كسى كه آن را بنا كرد و سوگند به زمين و كسى كه آن را گسترد و سوگند به جان و آن كه او را نيكو بيافريد».

در اين صورت است كه مورد قسم بوده و به معناى خداى متعال خواهد بود. و در قرآن كريم مواردى هست كه لفظ ما به كار گرفته شد ولى مقصود «من» مى باشد مانند:

فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ «1» يا آيه وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ «2».

به هر حال، اينها مواردى بود كه در قرآن براى اثبات مطلبى به خداى متعال قسم ياد شده است.

2- سوگند به فرشتگان:

با دقت در آيات

قرآن روشن مى شود كه در مجموع، در قرآن در چهار مورد به فرشتگان سوگند ياد شده و آن هم نه با نام فرشته بلكه با ذكر صفات آنها و هر چهار مورد، در آغاز چهار سوره صافات، مرسلات، نازعات و ذاريات است:

الف- وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا فَالزَّاجِراتِ زَجْراً فَالتَّالِياتِ ذِكْراً إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ «3».

يعنى: «سوگند به صف زدگان كه صف آرايى كرده اند! سوگند به منع و زجر كنندگان زجر كردنى! سوگند به تلاوت كنندگان با ذكر آيات قرآن، كه محققا خداى شما يكى است».

البته در مورد اين آيات بين مفسّران مختصر اختلافى وجود دارد ولى قول مشهور آن است كه مقصود فرشتگانند كه در طريق وحى، صف آرايى كرده و از مداخله (1) سوره نساء آيه 3.

(2) سوره نساء، آيه 22.

(3) سوره صافات، آيه 1- 4.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 418

شيطان در امر وحى مانع مى شدند و وحى را به پيامبر مى خواندند «1».

ب- وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً وَ النَّاشِراتِ نَشْراً فَالْفارِقاتِ فَرْقاً فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً عُذْراً أَوْ نُذْراً إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ «2».

يعنى: «سوگند به فرشتگانى كه از پى هم فرستاده شدند! سوگند به فرشتگانى كه به سرعت تند باد به انجام حكم حق مى شتابند! سوگند به آنها كه وحى حق الهى را نيكو نشر مى دهند، سوگند به آنان كه حق و باطل را كاملا جدا مى كنند! سوگند به آنان كه ذكر را القاء مى كنند تا عذر و حجّت نيكان و بيم و تهديد بدان شود، آن چه به شما وعده داده اند حق است».

در اين مقصود از اين آيات چيست؟ بين مفسّران اختلاف است، بعضى ها گفته اند مقصود بادها مى باشد كه از پى

هم فرستاده مى شود. و برخى ديگر گفته اند مقصود پيامبرانى الهى هستند كه اين وظايف را از جانب خداوند به عهده دارند، ولى اكثر مفسّرين برآنند كه مقصود فرشتگانند كه از جانب خداوند مأموريت انجام چنين كارها را دارند.

مرحوم علّامه طباطبايى پس از نقل اقوال مفسّرين مى فرمايد: گر چه ظاهر دو آيه اوّل (مرسلات و عاصفات) باد است، لكن حمل سه آيه ديگر خصوصا آيه پنجم (عذرا او نذرا) بر اين معنا نياز به تكلف سختى دارد و سپس مى فرمايد بهتر آن است كه از اقوال مفسّرين چشم پوشى كنيم و آيات را به ملائكه وحى تفسير نماييم همانطور كه در آغاز سوره صافّات نيز چنين بود «3». (1) تفسير الميزان، ج 17، ص 121.

(2) سوره مرسلات، آيه 1 تا 7.

(3) براى آگاهى به اقوال مفسرين، رجوع كنيد به مجمع البيان، ج 10، ص 223، كشاف، ج 4، ص 173، روح المعانى، ج 29، ص 269، تفسير كبير، ج 30، ص 264، منهج الصادقين، ج 10، ص 115، و الميزان، ج 20، ص 145.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 419

ج- وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً ... «1».

يعنى: «سوگند به فرشتگانى كه جان كافران را به سختى گيرند، سوگند به فرشتگانى كه جان اهل ايمان را با نشاط ببرند! سوگند به فرشتگانى كه با كمال سرعت فرمان حق انجام دهند! سوگند به فرشتگانى كه در نظم عالم بر هم سبقت گيرند! سوگند به فرشتگانى كه به فرمان حق به تدبير نظام خلق مشغولند»! مفسّران در تفسير اين آيات، چهار معنا را عرضه داشتند كه عبارتند

از:

مجاهدان، ستارگان، ارواح نيكان و پاكان، و فرشتگان «2» با در نظر گرفتن معانى لغات، آيات مزبور نسبت به هر چهار معنا قابل تطبيق است، لكن اكثر مفسّرين وجه چهارم را اختيار كرده و به اصطلاح اين معنا مشهورترين اقوال است.

مرحوم علامه طباطبائى پس از نقل وجوه مذكور به طور خلاصه ياد آور مى شود كه ممكن است بگوييم همه صفاتى كه در اين آيات مورد سوگند قرار گرفته اند قابليت انطباق به فرشتگان را دارند از اين جهت كه آنها مطيع اوامرى كه از جانب خداوند در مورد تدبير امور جهان صادر مى شوند هستند و به اذن خداوند به تدبير جهان مى پردازند. و اين دسته از آيات شباهت زيادى با آيات آغاز سوره صافات و مرسلات دارد با اين فرق كه در آن دو سوره تنها ملائكه وحى توصيف شدند ولى در اين آيات مطلق ملائكه، مدبّر امر جهان آفرينش به حساب آمده اند.

د- ... فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً.

يعنى: «سوگند به فرشتگانى كه كار جهانيان را قسمت مى كنند».

گر چه بعضى از مفسّرين مانند مراغى و شيخ جواد مغنيه و فخر رازى اين آيه را با سه سوگند ديگر اين سوره ربط مى دهند كه سوگند به باد است و آيه را چنين معنا (1) سوره نازعات، آيه 1 تا 5.

(2) رجوع كنيد به: مجمع البيان، ج 10، ص 429، و تفسير كبير، فخر رازى، ج 31، ص 27 و الكاشف، ج 7، ص 506، التبيان، ج 10، ص 251، منهج الصادقين، ج 10، ص 137، الميزان، ج 20، ص 179 و ...

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 420

مى كنند: «سوگند به باد كه باران را قسمت مى كند»، لكن

اكثر مفسّران مى گويند:

مقصود فرشتگانند كه كارها و امور بندگان از قبيل باران و روزى و ساير چيزها را از جانب خداوند به عهده دارند و يا آن كه مأمور تقسيم آنها هستند، از مجاهد نقل شده كه گفته است: هر يك از فرشتگان مقرّب، كارى را به عهده دارند جبرئيل براى غضب و ميكائيل براى رحمت، ملك الموت براى قبض ارواح و اسرافيل براى نفخ صور.

و زمخشرى حديثى را از على عليه السّلام نقل مى كند كه در پاسخ ابن الكوّاكه از چهار آيه اوّل سوره «و الذاريات» پرسيد حضرت يك يك آيه را توضيح داده سپس فرمود:

مقصود از «و المقسّمات امرا» ملائكه است «1».

اينها مواردى بود كه در قرآن كريم به ملائكه سوگند ياد شده است.

3- سوگند به پيامبر:

در قرآن كريم تنها در يك مورد به طور صريح به پيامبر عاليقدر اسلام قسم ياد شده و آن آيه 72 سوره حجر است: لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ.

يعنى: «به جان تو سوگند كه اين مردم دنيا پرست هميشه مست شهوات نفسانى و گمراهى خواهند بود».

البته روشن است كه «قسم» هميشه به موجودى با عظمت و محبوب ياد مى شود پس اين قسم، نشانگر عظمت و شخصيت پيامبر بوده و محبوبيّت كامل آن حضرت را در پيشگاه ذات اقدس خداوند مى رساند.

و در دو مورد ديگر در قرآن به طور اشاره به وجود نازنين رسول خدا قسم ياد شده است، يكى در آيه سوّم سوره بروج است: وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ بنابر اين كه مقصود از «شاهد» رسول گرامى اسلام باشد.

و ديگرى آيه لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ است كه مقصود از «و انت حلّ

بهذا البلد» رسول گرامى اسلام است، زيرا «حل» مصدر است و به معناى اقامت (1) تفسير كشاف، ج 4، ص 26.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 421

و استقرار در مكان است، يعنى سوگند به شهر مكّه در حالى كه شماى پيامبر در آن ساكن و مقيم هستى و اين معنا دليل بر اين است كه شرف مكّه نيز به خاطر سكونت و اقامت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آن است «1».

4- سوگند به قرآن:

در آيات قرآن، حدود پنج مورد قرآن «مقسم به» يعنى مورد قسم قرار گرفته مانند: يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ... و: حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ و: ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ ... و: حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا ... و: ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ ....

در مورد آيات پنجگانه فوق، همه مفسّران اتّفاق نظر دارند كه در آنها به قرآن مجيد سوگند ياد شده است و يكى از چيزهايى كه بيش از پيش بر زيبائى عظمت اين سوگند مى افزايد اين است كه اوصافى براى قرآن در مورد قسم ياد شده كه هر يك از آنها نشانگر پاره اى از عظمت اين كتاب مقدّس است و آنها عبارتند از: حكيم، مبين، مجيد و ذى الذكر.

5- سوگند به قيامت:

از جمله سوگندهاى مهم قرآن، سوگند به قيامت است كه در چند مورد در قرآن به چشم مى خورد كه ما تنها به ذكر آيات بدون هيچ توضيحى نسبت به آن اكتفا مى كنيم:

لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ «2».

وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ «3».

وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ «4» كه منظور از «مشهود و يوم موعود» در اين دو آيه،

همان روز قيامت است چنانكه ملاحظه مى كنيد در اين سه آيه به روز قيامت سوگند ياد شده است كه نشانگر عظمت آن روز است. (1) صافى، ج 2، ص 819، و الميزان، ج 20، ص 289، و مجمع البيان، ج 10، ص 493.

(2) سوره قيامت، آيه 1.

(3) سوره بروج، آيه 2.

(4) سوره بروج، آيه 3.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 422

6- سوگند به نفس انسانى:

وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها «1».

يعنى: «قسم به نفس (ناطقه) و آن كه او را نيكو بيافريد و به او شرّ و خيرش را الهام كرد، رستگار شد آن كه پاك كرد آن را از گناه و هر كس آن را به كفر و گناه آلوده و پليد كرد زيانكار شد».

7- سوگند به وجدان انسان:

وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ «2».

يعنى: «سوگند به نفس ملامت كننده (وجدان)».

8- سوگند به دوات و قلم و نوشته:

ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ «3».

يعنى: «سوگند به قلم و آن چه مى نويسد».

9- سوگند به كتاب:

وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ «4».

يعنى: «سوگند به كتاب نوشته شده و ورقهاى پراكنده».

در اين كه مقصود از اين كتاب چيست؟ نظرهاى گوناگون داده شده است از قبيل:

لوح محفوظ، تورات، قرآن، ديوان اعمال بندگان و مقصود جنس كتاب است نه كتاب خاصّ. به هر حال، مقصود هر چه باشد نشانه عظمت آن است كه بايد در آن به دقت نگريست.

10- سوگند به اسبان مجاهدان:

وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً فَالْمُورِياتِ قَدْحاً «5».

يعنى: قسم به اسبان پيكار گران كه در هنگام دويدن پى در پى نفس مى زنند! و

قسم به آنها كه با زدن سمهاى خود جرقّه ها مى افروزند»!.

11- سوگند به پدر و فرزند:

سوره بلد، آيه 3. (1) سوره شمس، آيه 7- 10.

(2) سوره قيامت، آيه 2.

(3) سوره قلم، آيه 1.

(4) سوره طور، آيه 2 و 3.

(5) سوره عاديات، آيه 1 و 2.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 423

12- سوگند به آسمان:

سوره شمس، آيه 4 و طارق، آيه 1 و ذاريات، آيه 7، و بروج آيه 1 و ...

13- سوگند به خورشيد و نور آن:

سوره شمس آيه 1.

14- سوگند به سپيده صبح:

سوره مدثّر، آيه 34، و سوره تكوير، آيه 18 و سوره فجر، آيه 1.

15- سوگند به روز:

سوره شمس، آيه 4 و سوره ليل، آيه 2.

16- سوگند به غروب آفتاب:

سوره انشقاق، آيه 17.

17- سوگند به شب:

سوره مدثر، آيه 33، و سوره تكوير، آيه 17، و سوره انشقاق، آيه 17 و سوره فجر، آيه 4، و سوره شمس، آيه 4 و سوره ليل، آيه 1، و سوره ضحى، آيه 2.

18- سوگند به شبهاى ده گانه:

سوره فجر، آيه 2.

19- سوگند به ستارگان:

سوره تكوير، آيه 15 و 16، و سوره نجم، آيه 1 و سوره واقعه، آيه 75.

20- سوگند به زمين:

سوره شمس، آيه 6، و سوره طارق، آيه 12.

21- سوگند به ماه:

سوره مدثر، آيه 32، و سوره شمس، آيه 2، و سوره انشقاق، آيه 18.

22- سوگند به باد:

سوره ذاريات، آيه 1.

23- سوگند به ابر:

سوره ذاريات، آيه 2.

24- سوگند به مكّه:

سوره بلد، آيه 1، و سوره تين، آيه 3.

25- سوگند به محل نزول وحى بر موسى عليه السّلام:

سوره طور، آيه 1، و سوره تين، آيه 2.

26- سوگند به بيت المعمور:

سوره طور، آيه

4.

27- سوگند به دريا:

سوره طور، آيه 6.

28- سوگند به كشتى:

سوره ذاريات، آيه 3.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 424

29- سوگند به دو نمونه از غذاى انسان (تين و زيتون):

سوره تين، آيه 1.

30- سوگند به عصر:

سوره عصر، آيه 1.

31- سوگند به شفع و وتر:

سوره فجر، آيه 2.

32- سوگند به تمام هستى:

سوره حاقه، آيه 38 و 39. فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ وَ ما لا تُبْصِرُونَ يعنى: «سوگند به آنچه مى بينيد و آنچه نمى بينيد».

براى توضيح معانى آيات و عظمت اين قسمها به كتب تفاسير و كتاب «سوگندهاى قرآن» تأليف شهيد ابو القاسم رزاقى مراجعه كنيد، زيرا مقصود ما در اين نوشتار، شرح و بسط قسم و آيات مربوطه به آن نبود، بلكه صرفا منظور بيان «مقسم به» و آنچه كه در قرآن به آن قسم ياد شده بود.

البته بحث از فوايد قسم و رابطه بين مورد قسم و «مقسم له» (آنچه كه براى آن قسم ياد شده) و اساسا فلسفه قسم كه چرا خداوند قسم ياد مى كند و فايده اين قسمها چيست؟ در مباحث بعدى تا حدودى خواهد آمد.

4- جواب سوگند (چيزى كه براى آن قسم ياد شده است)

چنانكه در تعريف قسم گفته شد، قسم جمله اى است كه به واسطه آن جمله ديگرى تأكيد مى شود يعنى وقتى متكلّم در مقام اثبات مطلبى است كه به نظر او مهم و ارزشمند است علاوه بر اصل خبر و بيان مطلب آن را با قسم، تأكيد كرده و اثبات مى نمايد، خداوند سبحان نيز براى اثبات توحيد و نبوّت و معاد و مورد توجّه و احترام بودن پيامبر نزد خدا و ... قسم ياد كرده كه در ضمن مطلب سوّم به آنها اشاره شده است، آنچه در اين جا

فعلا مورد نظر است بررسى و توضيح مختصرى است در پيرامون جواب قسم، يعنى مطلبى كه براى اثبات آن قسم ياد شده، و به تعبير ديگر:

«مقسم له» مورد بررسى قرار مى گيرد.

جواب قسم در ادبيات عرب داراى شرايط و مشخّصاتى است كه براى تكميل بحث به پاره اى از آنها ذيلا اشاره مى شود:

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 425

اگر قسم به صورت سؤال آمده، جواب آن فقط با جمله اى كه معناى طلب را در بر دارد ادا مى شود مثل: «باللّه اخبرني» يعنى: «به خدا قسم به من خبر بده» و «باللّه هل قام زيد»، يعنى: «به خدا قسم آيا زيد ايستاده است؟» و اگر به صورت غير سؤال آمده باشد، پاسخش با «لام و انّ» و حرف نفى «ما و يا لا» مى آيد، و منتها لام، در جمله موجبه اسميّه و فعليّه هر دو در مى آيد مانند: «و اللّه لزيد قائم» و «و اللّه لأفعلنّ كذا»، يعنى: «قسم به خدا حتما اين كار را انجام مى دهم».

«انّ» در جمله اسميّه در مى آيد مثل: «و اللّه انّ زيدا لقائم».

«ما و لا» در جمله منفيه خواه اسميّه باشد و خواه فعليّه در مى آيند مثل: «و اللّه ما زيد بقائم» يا «و اللّه لا يقوم زيد».

امّا در قرآن كريم هفت حرف است كه در آغاز جمله جواب قسم قرار مى گيرد و جواب قسم را براى ما مشخص مى كند و به اصطلاح «مقسم له» با آن حروف ادا مى شود و آنها عبارتند از:

الف- انّ مشدّده: مثل: وَ الْفَجْرِ وَ لَيالٍ عَشْرٍ ... إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ «1».

يعنى: «قسم به صبحگاه و قسم به ده شب اوّل ذيحجه ...

به تحقيق پروردگار تو در كمينگاه ستمكاران است».

ب- ماء نافيه مثل: وَ الضُّحى وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى «2».

يعنى: «قسم به روز روشن و قسم به شب هنگام آرامش و فراگيرى آن كه خداى تو هيچ گاه تو را ترك نگفته و بر تو خشم ننموده است».

ج- لام مفتوحه مثل: فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ «3».

يعنى: «قسم به خداى تو كه از همه آنها سخت مؤاخذه خواهيم كرد». (1) سوره فجر، آيه 1- 2 و 13.

(2) سوره ضحى، آيه 1- 3.

(3) سوره حجر، آيه 92.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 426

د- ان مخفّفه مثل: تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ «1».

يعنى: « (كافران در ميان دوزخ به يكديگر مى گويند) به خدا قسم كه ما در گمراهى بسيار آشكارى بوديم».

ه- لاء نافيه، مثل: وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ.

يعنى: «كفّار با مبالغه و تأكيد كامل قسم ياد مى كنند كه هرگز كسى كه مرد را خداوند زنده نخواهد كرد».

و- قد، مثل: وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها وَ ... قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها «2».

يعنى: «قسم به خورشيد و نورش و قسم به ... به تحقيق رستگار شد كسى كه نفس خود را تزكيه كرد».

ز- بل، مثل: ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ ... «3».

يعنى: «قسم به قرآن با مجد و عظمت (كفّار ايمان نياورده اند) بلكه از آمدن رسولى كه آنها را اندرز دهد به شگفت آمده اند ...».

5- رابطه مورد سوگند با جواب آن (مقسم به با مقسم له)

در بين مباحث سوگندهاى قرآن، بررسى و شناخت رابطه مورد سوگند با نتيجه و جواب سوگند و به تعبير بهتر: رابطه مقسم به با مقسم له، از

جايگاه رفيعى برخوردار بوده و شايسته تحقيق و بررسى عميق است، زيرا در همه آياتى كه در آنها براى اثبات مطلبى قسم ياد شده، رابطه مقسم به با مقسم له، آن چنان روشن نيست كه به سادگى قابل فهم باشد، به عنوان نمونه در سوره و الضّحى آيه: وَ الضُّحى وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى رابطه مقسم به (شب و روز) و مقسم له يعنى جواب قسم ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى كه پيامبر هميشه مورد لطف خدا بوده و هست، (1) سوره شعراء، آيه 97.

(2) سوره شمس، آيه 1- 2 و 9.

(3) سوره ق، آيه 1- 2.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 427

چندان روشن نيست، يعنى مى توان گفت: چرا خداوند در اين مورد به روز و شب قسم ياد كرده در حالى كه مى توانست به چيزهاى ديگرى همانند ذات خود قسم ياد كند؟ چه رابطه اى در اين جا وجود داشت كه سبب شد خداوند به جاى مقسم به هاى ديگر، به روز و شب سوگند ياد كند؟

پاسخ اين پرسش آنچنان كه بايد آسان و واضح نيست، البته اين بدان معنا نيست كه هيچ رابطه اى وجود ندارد بلكه مقصود اين است كه درك آن براى بشر آسان نيست، ممكن است بگوييم: ميان اين دو قسم و محتواى آيه، شباهت و رابطه نزديكى وجود دارد، زيرا روز همچون نزول نور وحى بر قلب پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و شب همچون انقطاع موقت وحى كه آن نيز در بعضى از مقاطع لازم است «1»، پس قسم به روز و شب به اين

مناسبت بود، ولى مطلب به آن آسانى هم كه به سادگى قابل فهم باشد نيست.

به هر حال، ما در اين نوشتار به رابطه و تناسب برخى از قسمها با نتيجه و جواب آنها اشاره مى كنيم و اميد است از اين طريق، راهى به روى پژوهشگران مسائل قرآنى باز شود، و از اين طريق خدمتى ناچيز انجام گيرد:

الف- چنانكه قبلا در بررسى مورد قسم گفته شد، در سوره شمس، خداوند پس از چندين قسم، مسئله تزكيه و تهذيب نفس و به تعبير ديگر سعادت و شقاوت بشر را مطرح كرد، اينك جاى اين سؤال است كه چه رابطه اى بين اين سوگندهاى يازده گانه و آن حقيقتى كه به خاطر آن سوگند ياد شد وجود دارد؟

به نظر مى رسد كه هدف خداوند بزرگ، بيان اين حقيقت است كه من تمام وسائل مادى و معنوى را براى سعادت و خوشبختى شما انسانها فراهم ساخته ام. از يك سو با نور آفتاب و ماه، صحنه زندگى شما را روشن و پربار نموده و نظام روز و شب، حركت و سكون شما را تنظيم كرده، و زمين را براى زندگى شما از هر جهت آماده (1) تفسير نمونه، ج 27، ص 97، و الميزان، ج 20، ص 310.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 428

ساخته ام و از سوى ديگر روح شما را با تمام استعدادهاى لازم آفريده ام، وجدان بيدار به شما داده و حسن و قبح را به شما الهام كرده ام، بنابر اين، هيچ كمبودى براى پيمودن راه سعادت نداريد، با اين حال، چگونه نفس خويش را تزكيه نمى كنيد؟

و تسليم دسيسه هاى شيطانى مى شويد «1»؟

ب- از جمله سوگندهايى كه بايد رابطه آن

با مطلبى كه براى آن سوگند ياد شده روشن شود سوگندهاى سوره «عاديات» است، زيرا ممكن است سؤال شود كه چه ارتباطى بين سوگند به اسبهاى مجاهدان و جمله إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ وجود دارد؟ در حالى كه بررسى آيات قرآن به ما نشان مى دهد كه همواره نوعى ارتباط ميان قسمها و مقسم به وجود دارد و اساسا فصاحت و بلاغت قرآن نيز چنين مطلبى را اقتضا مى كند؟

ممكن است رابطه آيات مورد بحث چنين باشد كه قرآن مى گويد: انسانهايى يافت مى شوند ايثارگر و در مسير جهاد بى پروا پيش مى روند و از هيچ گونه فداكارى مضايقه ندارند، جان و مال خود را در راه خدا مى دهند، با اين حال چگونه بعضى آن همه بخيل و ناسپاسند و در برابر نعمتهاى الهى نه حمد خدا مى گويند و نه در راه او ايثار مى كنند. درست است كه قسم به اسبها خورده شده ولى مى دانيم كه اهميّت آنها از اين نظر است كه ابزارى براى مجاهدان هستند، در واقع سوگند به جهاد مجاهدان است.

يا ممكن است گفته شود ارتباط از اين رو حاصل است كه اين حيوانات در طريق رضاى حق به سرعت پيش مى روند، پس تو اى انسان! چرا تسليم او نيستى، تو كه اشرف مخلوقات هستى و شايسته ترى «2»؟

ج- رابطه مقسم به با مقسم له در آيات سوره طارق كه مى فرمايد: (1) تفسير نمونه، ج 27، ص 50.

(2) تفسير نمونه، ج 27، ص 253.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 429

وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْها حافِظٌ.

يعنى: «سوگند به آسمان و كوبنده شب و تو

نمى دانى كوبنده شب چيست؟ همان ستاره درخشان و شكافنده تاريكيها (به اين آيت بزرگ الهى سوگند) كه هر كس مراقب و حافظى دارد»، چنين است، ميان سوگندهاى ياد شده با مسئله مراقبت فرشتگان از اعمال آدمى كه جواب قسم محسوب است، رابطه زنده اى وجود دارد، زيرا آسمان بلند و ستارگانى كه مسيرهاى منظّم خود را همواره طى مى كنند، دليلى بر وجود نظم و حساب در اين عالم بزرگند، پس چگونه ممكن است اعمال انسانها بى حساب و كتاب باشد و مراقبين الهى بر آن نظارت نكنند «1».

د- و باز رابطه قسم با جواب قسم در آيات 11 تا 14 سوره طارق رابطه روشن و نزديكى است: وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ.

يعنى: «سوگند به آسمان پرباران و سوگند به زمين پرشكاف (كه گياهان از آن سر بر مى آورند) كه اين (باز گرداندن بشر براى حساب و روز رستاخيز) يك سخن حق است، و شوخى نيست».

تناسب اين دو قسم با روز رستاخيز، اين است كه قرآن بارها احياى زمين مرده را به وسيله باريدن باران، دليل بر مسئله رستاخيز گرفته است نظير آيه 11 سوره «ق» كه مى گويد: «و احيينا به بلدة ميتا كذلك الخروج».

به اين ترتيب تناسب روشنى در ميان اين دو سوگند و حتمى بودن روز رستاخيز وجود دارد.

ه- وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً فَالْحامِلاتِ وِقْراً فَالْجارِياتِ يُسْراً فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ.

يعنى: «سوگند به بادهايى كه ابرها را به حركت در مى آورند، و سپس سوگند به (1) تفسير نمونه، ج 26، ص 364.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 430

ابرهايى كه بار

سنگين (از باران) با خود حمل مى كنند و سپس سوگند به كشتيهايى كه به آسانى به حركت در مى آيند و سوگند به فرشتگانى كه كارها را تقسيم مى كنند (آرى سوگند به همه اينها) كه آنچه به شما وعده داده شده است قطعا راست است، و بدون شك جزاى اعمال واقع شدنى است.

با دقت در اين آيات، روشن مى شود كه محتواى اين سوگندها ربط خاصّى با رستاخيز دارد و با ظرافت و زيبايى مخصوصى، اين مبحث مهم را از جوانب گوناگون تعقيب مى كند، چرا كه اول سخن از بادها، سپس ابرها و بعد از آن، كشتيها و نهرها و سرانجام روييدن گياهان است كه تناسب نزديكى با مسئله معاد دارد، زيرا مى دانيم كه يكى از دلايل امكان معاد مسئله زنده كردن زمينهاى مرده به وسيله باران است كه بارها در قرآن به عبارات مختلف ذكر شده است، بدين ترتيب سوگندهايى كه در آغاز اين سوره آمده پيوند و تناسب روشنى با نتيجه اين قسمها دارد چرا كه حركت ابرها و نزول بارانها و در نتيجه زنده شدن زمينهاى مرده، خود صحنه اى از قيامت و معاد را در اين دنيا به ما نشان مى دهد.

به هر حال، با دقت در قسمهاى قرآن و آنچه كه براى آن قسم ياد شده روشن مى شود كه هميشه بين قسم و جواب آن، تناسب خاصى و رابطه مخصوصى لحاظ شده كه فهم همان روابط مخصوص است كه انسان را به رابطه مطالعه در نظام آفرينش و بررسى در موجودات وا مى دارد كه همين سبب پيشرفت بشر در كشف حقايق عالم مى شود.

6- فلسفه سوگندهاى قرآن

چنانكه قبلا در مقدمه متذكّر شديم، اداى سوگند در طول تاريخ

در بين همه اقوام و ملل رايج بوده و هست و قرآن كريم نيز از اين روش معقول، براى اثبات بعضى از مسائل استفاده كرده است، لكن سوگندهاى قرآن در مقام مقايسه با سوگندهاى بشرى، اختلاف بسيار دارد، زيرا:

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 431

اولا:

سوگندهاى بشر در صورت دروغگويى با خوف و صدمه و مؤاخذه همراه است مثلا كسى كه با خدا يا پيامبر و امام و قرآن، قسم ياد مى كند، اگر قسمش دروغ باشد، مى ترسد كه پروردگار يا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امام يا حقيقت قرآن به وى آسيب برساند و هر گاه به جان خود و يا رفيقش سوگند ياد كند، خوف صدمه يافتن خود و آن رفيقش براى او هست.

ثانيا:

هدف اصلى از قسمهاى آدميان اثبات مطلب است هنگامى كه شخص احتمال مى دهد سخنش را شنونده باور نكند، مى خواهد با قسم، وى را وادار به قبول نمايد و شك و ترديدش را بر طرف سازد، در محاكم قضايى نيز به همين منظور طرف را وادار به اداى سوگند مى نمايند.

ثالثا:

مردم از نظر دستور اسلام، در صورتى قسمشان شرعى تلقى مى شود كه سوگند به پروردگار عالم باشد و گر نه بقيه سوگندها سوگند شرعى به حساب نمى آيد.

با توجّه به مسائل سه گانه براى افراد ناآشنا به مسائل قرآنى سوگندهاى قرآن مايه تعجّب است چرا كه سوگندهاى قرآن با هيچ يك از موازين و معيارهاى سوگندهاى بشرى قابل تطبيق نيست، زيرا:

اولا: اكثر قسمها به غير خدا است.

ثانيا: خداوند نه از كسى ترسى دارد و نه هراس و وحشتى از فقدان موجودى برايش متصور است.

ثالثا: قسم، اساسا براى تأكيد و

اثبات مطلب و سخن شخص سوگند ياد كننده است در حالى كه سخن خداوند سبحان براى مؤمنين مورد پذيرش بوده و نيازى به قسم ندارد و كافر را هم سودى نمى بخشد، چون كافر نه به اصل سخن خدا اعتنايى دارد و نه به قسم او.

رابعا: مردم در هنگام قسم به چيزى سوگند ياد مى كنند كه يا از خود عزيزتر و ارجمندترش مى دانند و يا به محبوبتر از هر چيز قسم ياد مى كنند، اما سوگندهاى قرآن اين چنين نيست، زيرا خداوند به چيزهايى قسم ياد كرده كه محبوبتر از ساير

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 432

موجودات نيستند، لذا اوّلين سؤالى كه در سوگندهاى قرآن مطرح مى شود اين است كه چه فايده اى بر اين سوگندها مترتب است؟ آيا خداوند از اين سوگندها غير از تأكيد و تثبيت مقسم له، هدف ديگرى هم داشته يا خير؟

در پاسخ اين پرسش كوشش مى شود كه در ضمن اختصار گويى، هدف از سوگندهاى قرآنى تبيين شود تا مشخص گردد كه چرا خداوند اين همه سوگند ياد كرده است؟! بر كسى پوشيده نيست كه ارزش انسان تنها به عقل و خرد او بوده و به واسطه آن از ديگر موجودات جهان آفرينش امتياز و برترى يافته است و هر انسان كه عقلش بيشتر و درك و بينشش از جهان طبيعت عميق تر باشد به همان نسبت داراى ارزشى بيشتر و مقامى بالاتر خواهد بود.

يكى از راههايى كه قرآن كريم براى گسترش انديشه و بالا رفتن سطح فكر انسانى عرضه داشته موضوع سوگندهايى است كه در اين كتاب مقدّس به گونه هاى مختلف به چشم مى خورد، زيرا سوگندهاى قرآن همانند ديگر مسائل آن، با

انديشه و خرد انسان سر و كار داشته و با عرضه كردن مسائلى بسيار عظيم چه به صورت مقسم به، (آنچه را كه به آن سوگند ياد شده) يا مقسم له (آنچه را كه براى آن سوگند ياد شده) توجه انديشه ها را به خود معطوف داشته است.

با توجّه مختصرى در سوگندهاى قرآن، نقشى كه آن در توسعه فكر انسانى دارد روشن مى شود، بدين معنا كه: سوگندهاى قرآن در واقع تمام هستى را جولانگاه فكر بشرى قرار داده و وى را در جهان محسوسات و مادى و جهان ماوراء الطبيعه و متافيزيك، به پرواز در مى آورد، زمين، ماه، خورشيد، ستارگان، كهكشانها، روح و وجدان، فرشتگان، روز رستاخيز و به طور كلى همه آنچه را كه بشر مى بيند و نمى بيند فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ وَ ما لا تُبْصِرُونَ «1»، در برابر فكر او عرضه شده تا (1) سوره حاقه، آيه 38 و 39.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 433

همه و همه را مورد مطالعه قرار داده با تحقيق و دقّت همه جانبه آنها را بررسى نمايد و از اين رهگذر، علوم متنوعى به روى بشر باز مى نمايد و با آگاهى و شناخت واقع بينانه به آفريننده با عظمت و مدير و تواناى آنها پى برده و خود را از ورطه جهل و نادانى رهانده و به زندگى حياتبخش و ابدى راه يافته و با هستى مطلق مرتبط سازد.

حاصل آن كه اين سوگندها براى جلب توجه انظار و افكار به سوى علوم غير متناهى است و اين همان كمك و مساعدت و تأييدى است كه علماء و دانشمندان انتظار دارند كه از طرف دين نسبت به

آنان شده باشد و اين توسعه و نشر و جلب فكر و تعقل نسبت به علوم منحصر به قرآن است. و تعبير زيباتر آن كه: سوگندهاى قرآن كليد همه علوم و دانشهاى بشرى است «1».

در اين رابطه مناسب مى بينم كه گفتار بعضى از محققان و مفسّران عالى مقام اسلامى را آورده تا شايد پرتوى از هدف قرآن مجيد در مورد سوگندها به اذهان نزديك گردد.

1- آيت اللّه مكارم شيرازى در اين رابطه چنين مى گويد: درست است كه خداوند از همه راستگويان راستگوتر است و نيازى به سوگند ندارد، به علاوه سوگند اگر براى مؤمنان باشد، آنها بدون سوگند تسليمند و اگر براى منكران باشد، آنها اعتقادى به سوگندهاى الهى ندارند.

ولى توجه به دو نكته، مشكل سوگند را در تمام آيات قرآن حل خواهد كرد.

نخست اين كه: هميشه سوگند را به امور پر ارزش و مهم ياد مى كنند، بنابر اين سوگندهاى قرآن دليل بر عظمت و اهميّت امورى است كه به آنها سوگند ياد شده، و همين سبب انديشه هر چه بيشتر در «مقسم به» مى گردد، انديشه اى كه انسان را به حقايق تازه آشنا مى سازد. (1) سوگندهاى قرآن، شهيد رزاقى، ص 45- 47، به نقل از تفسير سوره و العصر، آقاى صدر الدين محلاتى، ص 193 و ص 197.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 434

ديگر اين كه: سوگند هميشه براى تأكيد است و دليل بر اين است كه امورى كه براى آن سوگند ياد شده «مقسم له» از امور كاملا جدى و مؤكد است. از اين گذشته هر گاه گوينده اى سخن خود را قاطعانه بيان كند از نظر روانى در قلب شنونده بيشتر اثر

مى گذارد مؤمنان را قوى تر و منكران را نرم تر مى سازد «1».

2- طبرسى، مفسر بزرگ مى گويد: خداوند به آنچه از آفريده هاى خود خواست سوگند ياد مى كند به جهت نشان دادن عظمت قدرتش و زيادى منافعى كه آنها در بردارند «2». و در مورد ديگر مى گويد: خداوند به اين اشياء سوگند ياد نموده به جهت منافع فراوانى كه در آنها براى بندگانش وجود داشته و به خاطر نشانه هايى كه بر يگانگى و وحدانيّت وى و آثار قدرت نامتناهيش در آنها نمودار بوده است ... «3».

به هر حال، اين مفسر بزرگ عقيده دارد كه: آنچه خداوند به آنها سوگند ياد كرده است در آنها شگفتيها و دلايلى است بر توحيد و يگانگى ذات اقدسش و عجايب صنع الهى و بدايع حكمتش را آشكار مى سازد «4».

شيخ طوسى در تبيان و آلوسى در روح المعانى قريب به همين مضمون را گفته اند.

3- سيوطى در كتاب خود فصل نسبتا مفصلى در زمينه سوگندهاى قرآن دارد و در آنجا سؤالى را مطرح كرده و پاسخ مى دهد و آن اين است: «مقصود از سوگند در كلام خداوند چيست؟ اگر براى تصديق مؤمن ياد مى شود، مؤمن به مجرد خبردادن بدون قسم تصديق مى نمايد و اگر براى تصديق كافر باشد كه سودى برايش ندارد؟

در پاسخ گفته است: قرآن به لغت عرب نازل شده و از عادت عرب قسم ياد نمودن است و هر گاه كه خواست امرى را تأكيد نمايد، قسم مى آورد. سپس از ابو القاسم قشيرى نقل كرده كه او در پاسخ اين ايراد گفته است: خداوند سوگند ياد مى كند براى (1) تفسير نمونه، ج 19، ص 7.

(2) تفسير مجمع البيان، ج 10، ص 489.

(3) مجمع البيان، ج 9، ص 152.

(4) مجمع البيان، ج 10، ص 485.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 435

كمال حجّت و تأكيد آن چون حكم از دو راه فيصله مى يابد يا با شهادت و يا با قسم، خداوند كتابش را با هر دوى آنها ذكر نموده تا براى دشمن حجّتى باقى نماند، در مورد اوّل فرمود: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ «1».

يعنى: «خداوند به يكتايى خود گواهى دهد كه جز ذات اقدس او خدايى نيست و فرشتگان و دانشمندان نيز به يكتايى او گواهى دهند».

و در مورد دوم مى فرمايد: قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ ... «2».

يعنى: «اى رسول ما! بگو آرى قسم به خداى من، همه وعده ها حق است».

و بعد مى گويد: در قرآن دو نوع قسم وجود دارد، يك قسم به ذات خداوندى و قسم ديگرش به مخلوقات اوست. اگر گفته شود چگونه در قرآن به غير خدا سوگند ياد شده در حالى كه از سوگند به غير خدا نهى شده است؟

در پاسخ گوييم: يا اين كه اين كلمات به حذف مضاف نقل شده و منظور مثلا در:

«و التّين و الزّيتون»، ربّ التين و الزّيتون است و در «و الشمس و ضحيها ...» و ربّ الشّمس است. و يا آن كه عرب اين چيزها را بزرگ مى شمرده و به آنها سوگند ياد مى كردند و قرآن هم با روش و شناخت آنها سخن مى گويد. و يا آن كه گوييم: خداوند گاهى به خود سوگند ياد نموده و گاهى به مصنوعاتش، چون مصنوعات، نشانه كاملى بر وجود خدا كه خالق و صانع آنهاست مى باشند «3».

4-

طنطاوى در تفسير خود مى گويد: خداوند به چهل گونه از آفريده هاى خود سوگند ياد نموده كه بيست قسم از آنها مربوط به موجودات آسمانى و بالاست و بيست قسم ديگر مربوط به موجودات زمينى و عالم پايين است بر بندگان خود امر فرموده كه در همه اين موجودات جهان بالا و پائين، نيك بينديشند و از اين رهگذر علم حساب و هندسه و طبيعى و شيمى و علم عمران و روانشناسى و خلاصه همه (1) سوره آل عمران، آيه 18.

(2) سوره يونس، آيه 53.

(3) اتقان، سيوطى، ج 2، نوع 69.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 436

علوم و دانشهاى بشرى را توسعه داده و پرده هاى جهل را از آيينه تمام نماى فكر انسانى بزدايند، چون هيچ يك از دانشها و علوم بشرى از چيزهايى كه مورد سوگند قرآن قرار گرفته خارج نيست و همانهاست كه موضوعات آن علوم را تشكيل داده و از آنها بحث مى نمايد.

و به تعبير ديگر سوگندهاى قرآن كليد دانشهاست زيرا: قرآن در اين سوگندها خلاصه و اصل و ذات اشياء را ذكر نموده تا انديشه ها را متوجّه آن نموده و دانشمندان را به بحث و تحقيق در آن تشويق نمايد كه متأسفانه روزگارى بر مردم گذشت و توجّه به اينها ننموده و از دقت و مطالعه در سوگندهاى قرآنى غافل بوده و از هدف آن بى اطلاع مانده اند و محققان و دانشمندان اسلامى اين گونه مسائل و حقائق را مورد تحقيق و پژوهش قرار نداده و از اين چنين اعجاز بزرگ علمى قرآن پرده بردارى ننموده اند «1».

5- سيد قطب مى نويسد: خداوند به اين موجودات جهان سوگند ياد مى كند تا

افرادى را كه از ارزش و عظمت آنها بى اطلاعند آگاه ساخته و نشانه هاى علم و قدرت آفريننده آنها را بشناساند «2».

6- دانشمند معروف مصرى محمد عبده در اين رابطه بحث نسبتا مفصّل جالبى دارد كه حاصل كلامش اين است: در قرآن كريم سوگندهاى گوناگونى به زمانها و مكانها و چيزهاى ديگرى وجود دارد و سوگند در موردى است كه سوگند ياد كننده مى ترسد از اين كه اگر بر خلاف آن را انجام دهد، مورد مؤاخذه قرار گيرد، پناه به خدا! اگر در مورد او اين چنين توهم شود. و از طرفى هم خداوند در تأكيد گفتارش نيازى به سوگند ندارد، لذا اين سؤال پيش مى آيد كه اين سوگندها چگونه در كلام خداوند آمده است؟ (1) تفسير الجواهر، ج 25، ص 265.

(2) تفسير في ظلال القرآن، ج 8، ص 369.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 437

در پاسخ مى گويد: وقتى به همه چيزهايى كه مورد سوگند قرآن قرار گرفته دقت مى كنى مى بينى يا از چيزهايى هستند كه بعضى از مردم آن را انكار مى كرده اند و يا در اثر اين كه از فايده آن بى اطلاع بوده، مورد تحقير قرار داده اند، و خلاصه آن كه از حكمت خداوند در آفرينش آنها غافل بوده اند كه اين سوگند به همه آنها پاسخ داده و مردم را از شك و وهم و غفلت بيرون آورده و موقعيت هر كدام از موجودات را به درستى نشان داده و حقايق امور را آشكار ساخته است.

مثلا سوگند به قرآن و قيامت، بدان جهت است كه بدانند قيامت حتما واقع مى شود و قرآن بى شك كلام الهى است و همچنين با اين امر عظمت

و بزرگى هر دو را نشان داده است، چون در اولى سعادت و شقاوت انسانى مطرح بوده و در دومى وسيله هدايت و شفاى دردهاى وى قرار دارد.

و همچنين سوگند به ستارگان به اين علت است كه موقعيت و ارزش آنها دانسته شود، چون عده اى در اثر غفلت از مصالح و حكمت خداوند در آفرينش آنها، آنها را مورد تحقير قرار مى داده و نحس مى شمردند و جمعى ديگر ستارگان را پرستش مى كردند كه خداوند با قسم به آنها فهماند كه همه آنها آفريده هاى او بوده و هيچ گونه دخالتى در سرنوشت انسان ندارند.

سپس عبده اضافه مى كند كه: مسئله اى كه لازم به ذكر است اين است كه پيروان بعضى از اديان قبل از اسلام، براى اين موجودات مادى ارزشى قائل نبوده و آنها را پست و ناچيز شمرده و توجه به آنها را موجب دورى از خدا مى دانسته اند، خداوند به بيشتر اين موجودات سوگند ياد نموده تا ميزان عنايت خود را به آنها روشن نموده و به مردم بفهماند كه در وجود آنها دقت و مطالعه نموده و از اين رهگذر به اسرار هستى و آفرينش پى برده و از حكمت خداوند آگاهى يابند و راه بهره بردارى و استفاده از وجود آنها را براى بهزيستى خويش نيك دريابند «1». (1) تفسير جزو عمّ، محمد عبده، ص 9 و 10.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 438

7- علامه طباطبايى (ره) هم سخن كوتاه و پر مغزى در اين باره دارد، مى فرمايد:

خداوند در كلام خود به بيشتر آفريده هايش سوگند ياد نموده بدان جهت كه آنها وسيله رحمت و نعمت هستند كه ذات اقدس الهى به بشر

ارزانى داشته مانند آسمان و زمين، خورشيد و ماه، شب و روز و غير اينها حتى انجير و زيتون ... «1».

8- صاحب تفسير نوين براى سوگندهاى قرآن فوايدى نقل كرده است كه ذيلا به آنها نيز اشاره مى شود، او مى گويد: سوگندهاى قرآن داراى فوايد زير است:

اول: اهميت چيزى و امرى كه براى اثبات آن (مقسم له) قسم ياد شده تا در آن نيك بينديشند و سرسرى از آن نگذرند، مى توان گفت در قسمهاى انسانى نيز اين منظور هست.

دوم: متوجه ساختن بشر به منافع و فوايد فراوان چيزهايى كه به آنها سوگند ياد مى شود (مقسم به) مانند خورشيد و ماه و ستارگان و شب و روز حتى انجير و زيتون.

سوم: واقعيت داشتن مورد قسم كه مورد انكار بوده يا در آن شك و ترديد داشته يا موهوم و خيالش مى پنداشته اند مانند فرشتگان و قيامت و روان و وجدان انسان (نفس ناطقه و لوامه) و غير اينها.

چهارم: رد افكار خرافى و اعتقادات جاهلى، كه بشر وحشى و حتى انسان متمدن امروز نسبت به بعضى از امور داشته و دارد مانند: عقيده به خدايى ستارگان و غيره و مثل آن كه عرب جاهلى بعد از ظهر را ناخجسته و براى كسب، بد ميمنت مى دانست و بر اثر چنين اعتقاد جاهلانه اى زيانهاى اقتصادى و اجتماعى و اخلاقى فراوان به وى مى رسيد، نسل معاصر نيز مانند اهل هر عصرى از دوره و زمانه خود شكايت داشته و عمل خير را در آن ناممكن مى پندارد، جميع اين اوهام را خداوند با سوگند ياد كردن به عصر كه هم به معناى بعد از ظهر و هم به معناى دوره و زمانه مى آيد،

مردود شناخته است. (1) الميزان، ج 17، ص 122 و ج 1، ص 227.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 439

پنجم: تنظيم مورد قسم تا مردم بر اثر بزرگداشت آن به عبادت و جهاد و ديگر اعمال خير تشويق شوند مانند سوگند به اسبان مجاهدين و اوقات فريضه حج مثل:

«و العاديات ...» و: وَ الْفَجْرِ وَ لَيالٍ عَشْرٍ «1».

دانشمندان ديگرى نيز در اين رابطه سخن گفته اند كه ما را همين مقدار از نقل اقوال بس است و با همين كلمات، فوايد و فلسفه سوگندهاى قرآن معلوم شد. (1) تفسير نوين، ص 35.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 440

سؤالات:

1- برخى از تعاريفى كه مفسرين و دانشمندان اهل ادب براى «قسم» گفته اند را بيان كنيد.

2- حروف و كلمات سوگند را توضيح داده و براى هر يك مثالى بياوريد.

3- پنج مورد از موارد چهار ده گانه قسم به خدا را با ذكر آيه مربوطه بيان كنيد.

4- دو مورد از موارد چهار گانه سوگند به فرشتگان را با ذكر آيات مربوطه بياوريد.

5- سوگندهاى قرآن به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را با آيات مربوط به آن توضيح دهيد.

6- پنج مورد قسمى كه به قرآن انجام گرفته با آيات مربوط به آن را بيان كنيد.

7- برخى از نمونه هاى ديگر قسمهاى قرآن را با ذكر آيات مربوطه بياوريد.

8- در رابطه با شرايط و مشخصات قسم توضيح داده، حروف و كلماتى كه بر آن وارد مى شوند را با ذكر شاهد بيان كنيد.

9- رابطه سوگندهاى يازدهگانه سوره شمس را با جواب سوگند توضيح دهيد كه چيست؟

10- رابطه جواب سوگندها با سوگند در سوره عاديات

و سوره طارق را بيان كنيد.

11- رابطه جواب سوگند با مورد سوگند در آيات سوره زاريات را بيان كنيد.

12- پس از بيان معيارهاى سوگند بشرى توضيح دهيد آيا سوگندهاى خداوند با آن معيارها منطبق است يا خير؟ و اگر منطبق نيست پس فايده سوگندهاى خداوند چيست؟

13- فلسفه سوگندهاى قرآن را بيان نماييد.

14- نظريه برخى از محققان و مفسران اسلامى را در رابطه با فوايد سوگندهاى قرآن بيان كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 441

درس بيست و هشتم جاذبه و تأثير قرآن

اشاره:

از شگفتيهاى تاريخ انسان، جاذبه و تأثير فوق العاده و نفوذ عجيب و حيرت زاى الفاظ زيبا و اسلوب جذّاب و معانى بلند و معارف عالى و استدلالات نيرومند و بيانات قرص و محكم و ارشادات روح پرور قرآن كريم است «1». همين نفوذ غيبى و تأثير معنوى قرآن بود كه تحوّلى عظيم در ميان اعراب انعطاف ناپذير، ايجاد كرد و ماهيت آنان را به كلى عوض نموده و تغيير داد و از آنجا به اقطار عالم سرايت كرد و به صورت يك انقلاب حياتى جهانى در آمد، و در اعصار بعدى نيز همچنان اين سازندگى و كارسازى براى قرآن كريم بوده و هست.

براى نشان دادن شدّت نفوذ و قدرت عميق و تأثير معنوى آيات قرآن همين بس كه در طول اعصار مختلف، چه بسا يك آيه كافى بود كه مشركى را موحد و ملحدى را مؤمن به خدا و جهان ابديت نمايد و چه بسا فاسقى شرور و متهوّر با شنيدن قسمت كوتاه و فراز مختصرى از قرآن كريم، چنان تحت تأثير قرار مى گرفت كه از برنامه هاى شوم و زيانبار گذشته پشيمان مى شد و يك باره به اعمال

ننگين پيشين خود پايان داده و براى هميشه معتكف در خانه خداوند مى گرديد.

آرى مسلمان شدن عده اى بى شمار در پرتو قرآن كريم و تغيير يافتن افراد زيادى در پناه آيات روحبخش آن، حاكى از منتهاى زيبايى الفاظ و انسجام عبارات و جان دار (1) به كتاب نمونه هايى از تأثير و نفوذ قرآن، از استاد على كريمى جهرمى، مراجعه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 442

بودن معانى و والا بودن حقايق و معارف بلند آن است، چه آن كه هيچ كلامى (چه نظم و چه نثر) در جهان همانند قرآن، در دلها تأثير و نفوذ نداشته و روى سطح افكار ملتها اثر نگذاشته و نتوانسته است يك مرتبه مسير زندگى فرد يا اجتماعى را براى هميشه عوض كند.

قرآن، در مقام و عيد و ذكر عذاب و خشم الهى و تهديد گنهكاران و ياد آورى كيفر آنان، چنان از خود مهارت نشان مى دهد و وضع هولناك قيامت و دوزخ را به گونه اى مجسم مى كند كه آدمى به خود مى لرزد و گويى صداى گوشخراش صاعقه عذاب را در گوش خود، احساس مى كند و چنان مى بيند كه تازيانه هاى عذاب پروردگار، بر سرش فرود مى آيد و اثر آلام و دردهاى آن را درك مى كند و از اين رو تاريخ اسلام كسانى را معرفى مى كند كه با شنيدن اين نوع از آيات قرآنى از شدت بيم و هراس افتاده و جان سپرده اند.

از سوى ديگر: در مقام نويد رحمت و يادآورى مواهب نعمتهاى گوناگون و فرحبخش بهشتى و الطاف جسمى و روحى آن جهان، چنان پيش مى آيد و عالى ترسيم و طرح ريزى مى نمايد و خصوصيات لذت بخش را مجسم مى سازد

كه روح نشاط و شادى را در آدمى بيدار ساخته و تحريك مى كند و خواننده يا شنونده آن را نوع آيات، احساس مى كند كه هم اكنون از آن نعمتهاى عاليه و مواهب روحبخش برخوردار است و چه بسا كه از خود بيخود مى شود و از فرط شوق و ميل رسيدن به آن رحمتهاى بى كران و دست يافتن به آن صحنه هاى زيبا و فرح انگيز، هيجان زده، تسليم مرگ گرديده، داوطلبانه با يك جهان شور و شوق رو به سوى جبهه و جهاد و شهادت مى رود و به راحتى جان را فدا مى كند، چنان كه در تاريخ اسلامى نمونه هاى اين گونه افراد نيز بسيار معرفى شده اند.

در مقام ياد آورى معارف و توجه دادن به مبدأ و معاد چنان محكم و مستدل سخن مى گويد كه عجز و ناتوانى آلهه دروغين و خدايان جعلى و ساختگى را آفتابى و روشن مى سازد و زبونى و خوارى بتها را نمايش و عينيت مى بخشد كه حتى پيروان

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 443

آنها را تكان داده و متزلزل مى سازد و آن چنان دلايل محكم و استوار براى اثبات معاد و عالم پس از مرگ مى آورد كه هر نوع راه فرار را به روى منكرين مى بندد و آنها را وادار به اقرار يا دست كم يك حالت سكوت شرمسارى مى نمايد.

و در هنگام ارشاد و پند دادن و ياد آورى آثار سوء و عواقب وخيم و خطرناك گناه و سركشى، تعبيراتى به كار مى برد و ريزه كاريهايى اعمال مى كند كه قلوب را دگرگون ساخته و شنونده يا خواننده را عوض كرده و بى اختيار مى گرياند و حتى در قلوب كسانى كه

از اسلام خارجند اگر اندك توجهى داشته باشند و در قيد عناد و لجاج نباشند نيز اثر مى گذارد، مردى نصرانى به يك نفر كه قرآن قرائت مى كرد، رسيده ايستاد و گريه كرد، هنگامى كه از سبب گريه او پرسش شد، گفت: از خوف و وحشتى كه از كلام الهى بر من دست داد به گريه افتادم «1».

قرآن كريم خود در اين رابطه چنين مى گويد: وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ «2».

يعنى: «و هر گاه آياتى را كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده بشنوند، چشمهاى آنها را مى بينى كه (از شوق) اشك مى ريزد، به خاطر حقيقتى كه در يافته اند، آنها مى گويند:

پروردگارا! ايمان آورده ايم، ما را با گواهان (و شاهدان حق) بنويس، چه ما به خدا و آنچه از حق به ما رسيده ايمان نياوريم، در حالى كه آرزو داريم ما را در زمره صالحان قرار دهد».

اين مطالب، روشنگر مقدار تأثير و نفوذ قرآن است كه با اين كه طرف، مسيحى است از شنيدن آيات قرآنى چنان صفايى در خود احساس مى كند كه درك خوف خدا نموده و گريان مى شود و حتى اسلام مى آورد، چنان كه مفسرين گفته اند آيه مربوط به (1) انيس الأعلام، ج 6، ص 278.

(2) سوره مائده، آيه 83 و 84.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 444

نجاشى و علماى حبشه است كه پس از شنيدن آيات اوايل سوره شورا و

آياتى از سوره مريم، از «جعفر بن ابيطالب»، چنان تحت تأثير واقع شده گريه كردند و بعدا اسلام اختيار كردند و حاضر نشدند مسلمانانى كه به حبشه هجرت كرده بودند را طبق درخواست قريش به مكه برگردانند بلكه با آنها به مهربانى بر خورد كرده و در پناه خود نگهشان داشته اند «1».

پس از بيان مقدمه فوق، به برخى از مطالب مربوط به تأثير و نفوذ قرآن اشاره مى كنيم:

1- تأثير نفوذ قرآن از ديدگاه آيات

موضوع نفوذ حيرت انگيز و بى سابقه قرآن كريم در قلوب اهل ايمان در آياتى چند از خود قرآن نيز باز گو شده است كه به آنها اشاره مى شود:

الف- إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ «2».

يعنى: «مؤمنان تنها كسانى هستند كه هر گاه نام خدا برده شود، دلهايشان ترسان مى گردد و هنگامى كه آيات او بر آنها خوانده مى شود ايمانشان افزون مى گردد و تنها به پروردگارشان توكل دارند».

ب- اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّهِ ... «3».

يعنى: «خداوند بهترين سخن را نازل كرده، كتابى كه آياتش از نظر لطف و زيبايى و عمق و محتوا همانند يكديگر است، آياتى مكرر دارد (تكرارى شوق انگيز) كه از شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه از پروردگارشان خاشعند مى افتد، سپس برون (1) سيره ابن هشام، ج 1، ص 359- 360.

(2) سوره انفال، آيه 2.

(3) سوره زمر، آيه 23.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 445

و درونشان نرم و متوجه ذكر خدا مى شود ...».

در اين آيه شريفه چند خاصيت از خواص

قرآن تبيين شده است: نخست اين كه قرآن نيكوترين سخن است اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ. دوم اين كه: مكرر است «مثانى». سوم اين كه مورد بحث ما است، همان نفوذ عميق و فوق العاده قرآن بر دلهاست كه با شنيدن آيات قرآن لرزه بر اندام خاشعان از پروردگار مى افتد (و مو بر تنشان راست مى شود) و سپس پوست و قلبشان يعنى برون و درونشان نرم و آماده پذيرش ذكر خدا مى گردد و آرام و مطمئن مى شود.

چه ترسيم جالب و زيبايى از نفوذ عجيب آيات قرآن بر دلهاى آماده نموده است نخست در آن خوف و ترس ايجاد مى كند، خوفى كه مايه بيدارى و آغاز حركت است، ترسى كه انسان را متوجه مسئوليتهاى مختلفش مى سازد.

در مرحله بعد، حالت نرمش و پذيرش سخن حق به او مى بخشد و به دنبال آن آرامش مى يابد.

اين حالت دو گانه كه مراحل مختلف و منازل «سير و سلوك الى اللّه» را نشان مى دهد كاملا قابل درك است، زيرا آيات غضب و انذار دلها را به لرزه در مى آورد سپس آيات رحمت به آن آرامش مى دهد.

به هر حال، آيات قرآن داراى چنان قدرت و تأثيرى است كه از استماع آن قلوب آماده مؤمنين، ترسان و درجات ايمانشان بالا مى رود و در نتيجه رابطه و پيوند دل و جان آنان با مبدأ آفرينش محكمتر و قويتر خواهد گرديد.

ج- لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ ... «1».

يعنى: «اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم، مى ديدى كه در برابر آن خشوع مى كند و از خوف خدا مى شكافد ...».

اين آيه كه ناظر به همه آيات قرآن است پرده از

روى حقيقتى بر مى دارد و آن اين (1) سوره حشر، آيه 21.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 446

كه: نفوذ قرآن به قدرى عميق است كه اگر بر كوهها نازل مى شد آنها را تكان مى داد، اما عجب از اين انسان سنگدل كه گاه مى شنوند ولى تكان نمى خورند.

آرى نفوذ و تأثير قرآن كريم بر دلها و تصرّف سريع آن بر افكار و انديشه ها مورد هيچ گونه انكار و حتى استبعادى نيست، بلكه دوست و دشمن اين حقيقت را به خوبى لمس كرده و مى كنند و هر كسى اندك آشنايى با قرآن داشته باشد آن را تصديق مى كند، لذا همگان (دوست و دشمن) به تكاپو و فعاليت افتادند، يكى در جهت مثبت و ديگرى در جهت منفى، يعنى طرفداران قرآن در صدد افتادند كه مردم را با قرآن آشنا سازند تا تحت تأثير نفوذ قرآن به سعادت ابدى نائل گردند، ولى دشمنان قرآن، مى كوشند تا مردم را براى هميشه از قرآن جدا نگه دارند تا مردم با قرآن آشنا نشوند تا تحت تأثير آن واقع شده پيرو واقعى قرآن گردند و اين هر دو حركت، نشأت گرفته از تأثير و نفوذ خارق العاده قرآن است.

2- تأثير و نفوذ قرآن از ديدگاه روايات

در كلمات معصومين عليهم السّلام قرآن به «ابلغ الموعظه»، «شفاء لما في الصّدور»، «ربيع القلوب»، «انفع التذكرة» و امثال اين تعبيرات، معرفى شده است و اينها عمدتا به خاطر نفوذ و تأثير فوق العاده قرآن و مؤثرتر بودن آن از ساير كلمات است، براى تيمن و تبرك به برخى از روايات اشاره مى كنيم:

«قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: انّ احسن الحديث كتاب اللّه ...» «1».

يعنى: رسول

خدا فرمود:

«بهترين و نيكوترين سخنها، قرآن كريم است ...».

«قال على عليه السّلام: انّ احسن القصص و ابلغ الموعظة و انفع التّذكّر كتاب اللّه عزّو جلّ» «2». (1) ميزان الحكمه، ج 8، ص 69.

(2) ميزان الحكمه، ج 8، ص 69.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 447

يعنى: على عليه السّلام فرمود:

«نيكوترين داستانها و رساترين پندها و نافع و پرسودترين تذكر و يادآوريها، قرآن خداى بزرگ است».

«قال على عليه السّلام: تعلّموا كتاب اللّه تبارك و تعالى فانّه احسن الحديث و ابلغ الموعظة و تفقّهوا فيه فانّه ربيع القلوب و استشفوا بنوره فانّه شفاء لما في الصّدور و احسنوا تلاوته فانّه احسن القصص ...» «1».

يعنى: على عليه السّلام فرمود: كتاب خدا را فرا گيريد چرا كه زيباترين سخن و رساترين پند است و در آن بينديشيد، زيرا آن بهار دلهاست و به نور آن براى درمان امراض درونى تان شفا جوييد چرا كه آن شفاى امراض سينه هاست، آن را نيكو تلاوت كنيد، زيرا آن زيباترين داستانهاست ...».

«قال على عليه السّلام: افضل الذّكر القرآن به تشرح الصّدور و تستنير السّراير» «2».

يعنى: «على عليه السّلام فرمود: برترين ذكرها قرآن است كه به وسيله آن دلها باز و وسيع و نهانها نورانى مى گردد».

قال على عليه السّلام: «... جعله اللّه ريّا لعطش العلماء و ربيعا لقلوب الفقهاء و محاج لطرق الصّلحاء و دواء ليس بعده داء و نورا ليس معه ظلمة» «3».

يعنى: «خداوند اين قرآن را فرو نشاننده عطش علما و باران بهارى براى قلوب فقهاء و جاده وسيع براى صلحا قرار داده است، قرآن دارويى است كه پس از آن، بيمارى باقى نمى ماند و نورى

است كه بعد از آن ظلمتى يافت نمى شود ...».

قال على عليه السّلام: «انّ اللّه سبحانه لم يعظ احد بمثل هذا القرآن فانّه حبل اللّه المتين و سببه الأمين و فيه ربيع االقلب و ينابيع العلم و ما للقلب جلاء غيره ...» «4». (1) ميزان الحكمه، ج 8، ص 69.

(2) ميزان الحكمة، ج 8، ص 97.

(3) نهج البلاغه، خطبه 198.

(4) نهج البلاغه، خطبه 176.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 448

يعنى: «خداوند سبحان احدى را به مطالبى مانند آنچه در قرآن آمده موعظه نفرموده است، زيرا قرآن رشته محكم خدا و وسيله امين او و بهار دلهاست و چشمه هاى دانش در آن بوده و براى قلب و فكر، جلايى جز قرآن نتوان يافت».

قال على عليه السّلام: «و اعلموا ان هذا القرآن هو النّاصح الّذى لا يغشّ و الهادى الّذى لا يضلّ و المحدّث الّذى لا يكذب و ما جالس هذا القرآن احد الّا قام عنه بزيادة او نقصان:

زيادة في هدى او نقصان في عمى» «1».

يعنى: «آگاه باشيد! اين قرآن پند دهنده اى است كه انسان را نمى فريبد، هدايت كننده اى است كه گمراه نمى سازد و سخنگويى است كه هرگز دروغ نمى گويد، هر كس با قرآن مجالست كند از كنار آن با زيادى يا نقصان بر مى خيزد، زيادى در هدايت يا نقصان از كور دلى و جهل».

چنان كه ملاحظه مى كنيد، گر چه اين قبيل روايات مستقيما در رابطه با تأثير و نفوذ قرآن سخن نمى گويد بلكه يا از اوصاف مؤمنين سخن مى گويند و يا در توصيف قرآن، ولى هيچ يك از اين اوصاف بدون تأثير عميق و جاذبه قرآن ميسر نيست مثلا قرآن آن چنان

مؤثر است كه مجالست با آن يا با زياده در هدايت همراه است و يا با نقصان در جهالت و يا ربيع قلوب بودن و جلاء دادن به قلب و فرو نشاندن عطش علما و باران بهارى بودن براى قلوب فقها و يا شفا بودن براى بيمارى دلها و ... همه و همه منوط به تأثير فوق العاده قرآن است.

به هر حال، تاريخ اسلام پر است از نشانه هاى نفوذ عجيب قرآن در دلهاى مؤمنان و حتى غير مؤمنانى كه قلبهايى آماده داشتند (كه ما در مباحث بعدى به برخى از نمونه هاى آن اشاره خواهيم كرد) در حديثى از «اسماء» نقل شده كه مى گويد:

«كان اصحاب النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اذا قرء عليهم القرآن كما نعتهم اللّه تدمع اعينهم و تقشعرّ (1) نهج البلاغه، خطبه 176.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 449

جلودهم» «1».

يعنى: «ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هنگامى كه قرآن بر آنها تلاوت مى شد، همان گونه كه خدا آنها را توصيف كرده است، چشمايشان اشكبار مى گشت و لرزه بر اندامشان مى افتاد».

بنابر اين، بر اساس روايات اهل بيت عليهم السّلام قرآن مؤثرترين و با نفوذترين و با جاذبه ترين سخن است كه از طرف خداى بزرگ براى هدايت بشر به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم داده شده و در اختيار بشر قرار گرفته است.

3- ساحر خواندن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و سحر دانستن قرآن بخاطر نفوذ خارق العاده آن است

چنان كه مى دانيد، دشمن هميشه سعى دارد نقاط قوت را تا آن جا كه مى تواند ناديده گرفته و انكار كند، ولى اگر نقاط قوت به قدرى آشكار و روشن بود كه جاى انكار نداشت، كوشش خود را در وارونه نشان

دادن آن به خرج مى دهد، و سعى مى كند براى آن تفسيرهاى بد و ناهنجارى بتراشد و افكار مردم را نسبت به آن منحرف سازد، اين تفاسير غلط معمولا توأم با يك نوع اعتراف ضمنى به اصل وجود نقطه قوت است.

بنابر اين، هر گاه مشاهده كنيم دشمن براى تفسيرهاى غلط و گمراه كننده دست و پا مى كند، بايد بدانيم اصل موضوع به قدرى آشكار بوده كه جاى انكار براى او باقى نگذاشته است.

از تواريخ و همچنين از خود قرآن مجيد به خوبى بر مى آيد كه مخالفان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نسبتهاى ناروايى به او مى دادند تا افكار عمومى را كه به سرعت متوجه او (1) تفسير نمونه، ج 19، ص 434 به نقل از تفسير قرطبى، ج 8، ص 5693.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 450

مى شد از وى منحرف سازند، از جمله گاهى به او مجنون و گاهى شاعر «1» و گاهى كاهن «2» و زمانى هم ساحر «3» مى گفتند.

در اين بين اين نسبتهاى ناروا كه به آن حضرت مى دادند، نسبت سحر (كه مربوط به بحث ماست) بسيار قابل دقت است، زيرا به گواهى آيات 24 و 25 سوره مدثر و آيات ديگر، علت اصلى اين نسبت ناروا همين آيات قرآن بوده است، يعنى اگر سحرى در ميان بوده چيزى جز همين نفوذ خارق العاده آيات قرآن نبوده است.

اين نسبت گواهى مى دهد كه نفوذ آيات قرآن در دلها به قدرى عميق و صريح و بى سابقه بوده كه نمى توانستند آن را يك امر عادى تلقى كنند، ناچار بودند براى اين كلمات و عبارات، با اين تأثير فوق العاده، واژه اى پيدا كنند،

چاره اى جز اين نديدند كه بگوييد «سحر» است، زيرا «سحر» از نظر لغت به كارهاى خارق العاده اى مى گويند كه عامل اصلى آن، مرموز و دقيق و مخفى باشد و لذا مسائل دقيق و مخفى را نيز گاهى «سحر» مى نامند «4».

آنها با اين نسبت مى خواستند پرده بر روى يك حقيقت بزرگ يعنى جاذبه فوق العاده قرآن بيندازند. به هر حال، نسبت «سحر و شعر» به آيات قرآن دادن و متهم ساختن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اسلام به اين دو موضوع از ناحيه مخالفان، يكى از مدارك زنده نفوذ و تأثير خارق العاده آيات قرآن در افكار و نفوس شنوندگان است و شيرينى و جذّابيت و فصاحت و بلاغت اعجاز آميز قرآن را مدلل مى سازد «5».

در تواريخ اسلام صحنه هاى جالبى از جاذبه و تأثير خارق العاده اين آيات در دلها ديده مى شود كه در نوع خود بى سابقه است كه ما در مطلب بعدى نمونه هايى از اين (1) «و يقولون ائنّا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون»، (صافات 36).

(2) «فذكّر فما انت بنعمة ربّك بكاهن و لا مجنون»، (طور 29).

(3) «ان هذا الّا سحر يؤثر ان هذا الّا قول البشر»، (مدثر 24 و 25).

(4) مفردات راغب اصفهانى، ماده سحر.

(5) قرآن و آخرين پيامبر، مكارم شيرازى ص 74- 78.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 451

تأثيرات را براى شما نقل خواهيم كرد.

موضوع ساحر خواندن پيامبر و سحر دانستن قرآن، در بين مخالفين در آيات قرآن به طور مكرر آمده و اين نبود مگر بخاطر تأثير و نفوذ فوق العاده آيات قرآن، كفار قريش به پيامبر مى گفتند هر چه از اين آيات بياورى

كه ما را مسحور خود سازى تا ما به تو ايمان بياوريم، ايمان نخواهيم آورد و سحر تو در ما اثر نخواهد كرد:

وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ «1».

و باز مى گفتند: قرآن جز سحرى آشكار چيزى نيست: فَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ «2». و امثال اين آيات كه بسيار است.

4- نمودارى از تأثير عميق و نفوذ فوق العاده قرآن

اگر انسان بخواهد تأثير آيات را بر نفوس و تحولاتى كه آيات در افراد ايجاد كرده بر شمرد، به قول معروف «مثنوى هفتاد من كاغذ شود» و بايد در اين راستا كتابى مستقل نوشت چنان كه بعضى از فضلاى حوزه علميه چنين كرده اند، به عنوان نمونه به كتاب «نمونه هايى از تأثير و نفوذ قرآن» استاد على كريمى جهرمى مراجعه كنيد.

و معمولا در تفاسير، مفسرين در بررسى آيات به جنبه نفوذ و تأثير قرآن نيز پرداخته اند و ما نيز در اينجا به چند نمونه از اين تأثيرات فوق العاده، اشاره مى كنيم كه «تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل»:

الف- «وليد بن مغيره مخزومى» كه مردى ثروتمند بوده و در بين عرب به حسن تدبير و فكر صائب شهرت داشت، و براى حل مشكلات اجتماعى و منازعاتى كه در ميان طوايف عرب واقع مى شد از فكر و تدبير او استمداد مى كردند و به همين جهت او را «ريحانه قريش» (گل سر سبد آنها) مى ناميدند، روزى به تقاضاى جمعى از (1) سوره اعراف، آيه 132.

(2) سوره مائده، آيه 5.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 452

مشركان، نزد پيامبر آمد تا از نزديك وضع او را بررسى و آيات قرآن را ارزيابى كند.

بنا به خواهش

او، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قسمتى از آيات سوره «حم سجده» را تلاوت كرد، اين آيات چنان تأثير و هيجانى در او ايجاد كرد كه بى اختيار از جا حركت نموده و به محفلى كه از طرف طائفه او (بنى مخزوم) تشكيل شده بود در آمد و گفت: به خدا سوگند! از محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سخنى شنيدم كه نه شباهت به گفتار انسانها دارد و نه پريان تا آنجا كه گفت: «و انّ له لحلاوة و انّ عليه لطلاوة و انّ اعلاه لمثمر و انّ اسفله لمغدق و انّه ليعلو و لا يعلى عليه».

يعنى: «گفتار او شيرينى خاصّى و زيبايى مخصوصى دارد، بالاى آن (همچون شاخه هاى درختان برومند) پرثمر و پايين آن مانند ريشه هاى درختان كهن) پرمايه است، گفتارى است كه بر هر چيزى پيروز مى شود و چيزى بر آن پيروز نخواهد شد».

زمزمه در ميان قريش افتاد كه از قرائن بر مى آيد كه وليد دلباخته گفتار محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شده و اگر چنين باشد همه قريش تحت تأثير او قرار خواهند گرفت، ابو جهل در صدد چاره جويى بر آمده و بالاخره وليد را وادار كرد كه نظر خود را در رابطه با قرآن اظهار نمايد، وليد پس از فكر فراوان اعلام كرد كه پيامبر ساحر و قرآن سحر است، إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ «1». «2»

ب- يكى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به نام «ابو طلحه انصارى» در مدينه نخلستان و باغى داشت بسيار مصفّا و زيبا كه همه در مدينه

از آن سخن مى گفتند و در آن چشمه آب صافى بود كه هر موقع پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به آن باغ مى رفت از آن آب ميل مى كرد و وضو مى ساخت و علاوه بر همه اينها آن باغ در آمد خوبى براى ابو طلحه داشت، پس از نزول آيه مباركه: (1) سوره مدثر، آيه 24 و 25.

(2) مجمع البيان، ج 9، ص 387، و سيره ابن هشام، ص 288 با كمى تفاوت.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 453

لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ «1».

يعنى: «هرگز به حقيقت نيكوكارى نمى رسيد مگر اينكه از آنچه دوست مى داريد (در راه خدا) انفاق كنيد و آنچه انفاق مى كنيد خداوند از آن با خبر است».

به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده و عرض كرد: مى دانى كه محبوبترين اموال من همين باغ است و من مى خواهم آن را در راه خدا انفاق كنم تا ذخيره براى رستاخيز من باشد، پيامبر فرمود: «بخّ بخّ ذلك مال رابح لك».

يعنى: «آفرين بر تو! اين ثروتى است كه براى تو سودمند خواهد بود.»

سپس فرمود: من صلاح مى دانم كه آن را به خويشاوندان نيازمند خود بدهى، ابو طلحه دستور پيامبر اسلام را عمل كرد و آن را در ميان بستگان خود تقسيم كرد «2».

ج- أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ.

يعنى: «آيا وقت آن نرسيده است كه دلهاى مؤمنان در برابر

ذكر خدا و آنچه از حق نازل شده است خاشع گردد؟ و مانند كسانى نباشند كه قبلا به آنها كتاب آسمانى داده شد و سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت و قلبهاى آنها قساوت پيدا كرد و بسيارى از آنها گنهكار و فاسقند».

از جمله آيات تكان دهنده قرآن مجيد، آيه فوق است كه قلب و روح انسان را در تسخير خود قرار مى دهد، پرده هاى غفلت را مى درد، لذا در طول تاريخ افراد بسيار آلوده اى را مى بينيم كه با شنيدن اين آيه، تكان خورده و در يك لحظه از تمام گناهان خود باز گشتند و حتى بعضيها در صف زهّاد و عبّاد قرار گرفتند، از جمله آنها «فضيل بن عياض» است:

«فضيل» كه در كتب رجال به عنوان يكى از راويان موثّق از امام صادق عليه السّلام از زهاد (1) سوره آل عمران، آيه 92.

(2) مجمع البيان و صحيح مسلم و بخارى.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 454

معروف معرفى شده و در پايان عمرش در جوار كعبه مى زيست و همانجا در روز عاشورا بدرود حيات گفت، در آغاز كار، راهزن خطرناكى بود كه همه مردم از او وحشت داشتند.

«فضيل» روزى از نزديكى يك آبادى مى گذشت، دخترى را ديد و نسبت به او علاقه مند شد، عشق سوزان دخترك، فضيل را وادار كرد كه شب هنگام از ديوار خانه او بالا رود و تصميم داشت به هر قيمتى كه شده به وصال او نايل گردد! در اين هنگام بود كه در يكى از خانه هاى اطراف، شخصى بيدار دل، مشغول تلاوت قرآن بود و آيه فوق را با صداى رسا قرائت كرد، اين آيه همچون

تيرى بر قلب فضيل نشست و درد و سوزى در درون دل احساس كرد و در فكر فرو رفت كه اين كيست كه سخن مى گويد؟ و به چه كسى اين پيام را مى دهد؟ به من مى گويد: اى فضيل! آيا وقت آن نرسيده است كه بيدار شوى و از راه خطا برگردى و از اين آلودگى خود را بشويى و دست به دامن توبه زنى؟! ناگهان صداى فضيل بلند شد و پيوسته مى گفت: «بلى و اللّه قد آن! بلى و اللّه قد آن!، يعنى: بلى به خدا سوگند وقت آن رسيده است! به خدا سوگند وقت آن رسيده است!».

او تصميم خود را گرفت و با يك جهش برق آسا خود را از صف اشقيا، جدا ساخته و در صف سعداء داخل شد و بالاخره از ديوار بام فرود آمده و به خرابه اى وارد شد كه جمعى از كاروانيان در آنجا بودند و براى حركت به سوى مقصد با يكديگر مشورت مى كردند، مى گفتند فضيل و دار و دسته اش در راهند، اگر برويم راه را بر ما مى بندند و ثروت ما را به غارت مى برند، فضيل تكانى خورد و خود را سخت ملامت كرد و گفت چه بد مردى هستم، اين چه شقاوتى است كه به من رو آورده، در دل شب به قصد گناه از خانه بيرون مى آيم و قومى مسلمان از بيم من به كنج اين خرابه گريخته اند.

روى به سوى آسمان كرد و با دلى توبه كار اين سخنان را بر زبان جارى ساخت:

«خداوندا! من به سوى تو باز گشتم و توبه خود را اين قرار مى دهم كه پيوسته در جوار

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)،

ج 2، ص: 455

خانه تو باشم، خدايا! از بدكارى خود در رنجم و از بى كسى خود در فغان، درد مرا درمان كن، اى درمان كننده همه دردها! و اى پاك و منزه از همه عيبها! اى بى نياز از خدمت من! و اى بى نقصان از خيانت من! مرا به رحمتت ببخشاى و مرا كه اسير بند هواى خويشم از اين بند رهايى بخش!».

خداوند دعاى او را مستجاب كرد و به او عنايتها فرمود و از آنجا بازگشت و به سوى مكه آمد و سالها در آنجا مجاور بود و از جمله اوليا گشت:

گداى كوى تو از هشت خلد مستغنى است اسير عشق تو از هر دو كون آزاد است «1»

د- إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَكاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً «2».

يعنى: «چون آتش، آنان (تكذيب كنندگان رستاخيز) را ببيند از مكانى دور، آواز خشم و خروشيدن آن را بشنوند و چون از جهنم در جايى تنگ انداخته شوند، در حالى كه به هم با زنجيرهاى آتشين بسته شده باشند در آنجا فرياد هلاكت بر آورند».

در اين آيه عذاب الهى شرح داده مى شود كه آتش دوزخ مى غرد و مى آيد به طورى شعله ور است كه بانگ و زفير و فرياد آن از مسافت بسيار دورى به گوش مى رسد و كسانى كه وارد اين آتش شوند همواره هلاكت خود را مى طلبند.

زنى بود در بصره به نام «شعوانه» كه معمولا مجالس فساد از او خالى نبود، روزى با چند كنيز به جايى مى رفت تا به در خانه مردى زاهد و واعظ رسيد كه خروش و فريادى از آن خانه

بلند بود، كنيزى را به درون خانه فرستاد تا ببيند چه خبر است، ولى كنيز برنگشت و كنيز دوم را فرستاد او نيز برنگشت تا آنكه خود وارد خانه شد تا ببيند جريان چيست؟ وقتى به اندرون خانه رسيد، ديد آن مرد صالح واعظ، بالاى (1) تفسير نمونه، ج 23، به نقل و اقتباس از سفينة البحار، ج 2، ص 369 و روح البيان، ج 9، ص 365 و تفسير قرطبى، ج 9، ص 6421.

(2) سوره فرقان، آيه 13.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 456

منبر است و آيه فوق را تفسير مى كند، وقتى اين زن معناى آيه را فهميد و از شدت عذاب جهنم، آگاهى پيدا كرد، در او سخت اثر كرد و صدا زد يا شيخ! اگر من توبه كنم خداوند از من مى پذيرد؟

شيخ گفت: خداوند مى آمرزد گر چه گناهانت مثل گناهان «شعوانه» باشد، گفت:

من همان «شعوانه» هستم كه توبه مى كنم و ديگر گناه نمى كنم و گفت خداوند، گناهان تو را بيامرزد و عفو نمايد.

اين زن توبه كرد و غلامان و كنيزان خود را آزاد كرد و صومعه اى ساخته و در آنجا مشغول عبادت شد و سالهاى بسيارى رياضت كشيد تا سوخته و گداخته شد، روزى مشغول شستشوى خود بود نگاه كرد بسيار لاغر و گداخته شده، گفت: آه! كه در دنيا اين چنين زار و نزار شدم! نمى دانم در آخرت، حالم چگونه خواهد بود؟ پس آوازى شنيد كه: اى شعوانه! از درگاه ما بيرون نرو و همچنين ملازم درگاه ما باش تا ببينى كه فرداى قيامت حال تو چگونه خواهد بود «1».

ه- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ

ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ «2».

يعنى: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد خود و اهلتان را از آتشى كه هيزم آن مردم و سنگ است باز داريد، بر آن آتش فرشتگانى غلاظ و شداد موكلند كه خدا را نافرمانى نمى كنند و آنچه خدا به آنان امر نمايد انجام مى دهند».

آيه اى بسيار وحشت انگيز و هراس آور است و اميد گنه كاران را از همه جا قطع مى كند، مجرمين بدانند كه اگر رضاى خدا را جلب نكنند، دستشان از همه جا كوتاه است و هيچگاه نمى توانند مأمورين عذاب را با خود همراه نموده و نسبت به خود مهربان نمايند، زيرا آنان مظاهر غضب و خشم خدا هستند. (1) خزينه الجواهر، نهاوندى.

(2) سوره تحريم، آيه 6.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 457

ابن مسعود مى گويد: وقتى اين آيه نازل شد، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن را بر ياران خود تلاوت كرد، ناگهان جوانى به حالت غشوه بر روى زمين افتاد، پيامبر دست مبارك خود را بر روى قلب او نهادند، ديدند كه نزديك است قلبش از اضطراب و وحشت از جاى كنده شود، فرمود: اى جوان! بگو «لا اله الّا اللّه»، جوان حركت كرد و اين كلمه طيبه را بر زبان جارى كرد، حضرت او را بشارت به بهشت داد، ياران عرض كردند كه يا رسول خدا! از ميان ما تنها به اين جوان بشارت بهشت داديد؟ حضرت فرمود: آيا نشنيده ايد كه خداى بزرگ مى فرمايد: ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِي وَ خافَ وَعِيدِ «1».

يعنى: «بهشت براى كسى است كه از

مقام من بترسد و از وعده عذاب بهراسد» «2».

اينها و دهها نمونه ديگر هست كه افرادى حتى آلوده و ناپاك، با شنيدن آيه اى منقلب شدند و چه بسا پس از بازگشت از گناه، جزء زاهدان و عابدان شدند و تأثير آيات قرآن قابل انكار نيست و ما را در اينجا نقل همين پنج نمونه كافى است. (1) سوره ابراهيم، آيه 14.

(2) تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 372.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 458

سؤالات:

1- در زمينه جاذبه و تأثير قرآن در نفوس مستعده، توضيح دهيد.

2- جاذبه و نفوذ خارق العاده قرآن را با ذكر شواهدى از آيات، بيان كنيد.

3- تأثير و نفوذ قرآن را از ديدگاه روايات با توضيح كامل بيان كنيد.

4- چند نمونه از روايات مربوط به تأثير قرآن را با توضيح در پيرامون آن بياوريد.

5- فلسفه ساحر خواندن پيامبر و سحر دانستن قرآن را بيان كنيد.

6- به چند نمونه از تأثير قرآن در افراد با ذكر آيه و مورد و كيفيت تأثير اشاره كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 459

درس بيست و نهم نقش قرآن در پيدايش علوم

اشاره:

از جمله مباحث مهم و عظيم قرآنى، بررسى رابطه قرآن با علوم است كه نتيجه اين بحث و بررسى، آگاهى نسبت به نقش قرآن در پيدايش علوم است.

قبل از ورود در مبحث اصلى، توجه به نكته اى به عنوان مقدمه لازم است و آن اينكه: زمانى كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در شبه جزيره حجاز قيام كرد، آن محيط كاملا محيط جهل و نادانى بود، قرآن كريم، در آغاز نزولش، با نخستين آيات خود: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ... اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ. «1»، نويد حركت علمى را در طلوع وحى داده است، وقتى كه يك قرن بعد- يا حد اكثر دو قرن بعد- را مطالعه كنيم مى بينيم كه در آن كوير خشكيده از نظر علم و دانش، باغ و بوستانى از علم و دانش و فرهنگ به وجود آمد.

هر انسان منصفى- خواه مسلمان و خواه غير مسلمان- با اين پديده روبرو شود كه آن كوير سوزان، به گلستان علم و

دانش و بوستان سرسبز و خرّم تبديل شده، مى فهمد كه بين اين آيين و اين حركت علمى و پيدايش علوم، رابطه اى بوده است، بحث ما در اصل اين رابطه نيست، چون اين واضح و تاريخ شاهد گوياى آن است، بحث ما اين است كه بايد ديد قرآن چگونه در اين مسئله اثر گذاشت؟ كدام قسمت از آيات قرآن، اين حركت عظيم علمى و فرهنگى را ايجاد كرد؟ (1) سوره علق، آيه 1- 5.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 460

با توجه به نكته فوق در رابطه با نقش قرآن كريم در پيدايش علوم، سه نظر وجود دارد كه يكى افراطى و ديگرى تفريطى و سومى نظر معتدل و حد وسط است چرا كه:

يك نظر اين است كه همه علوم در قرآن وجود دارد، علوم تجربى، طب، زمين شناسى، گياه شناسى، آسمان شناسى، و بالاخره همه علوم با همه شقوقش در قرآن هست و انسان مى تواند همه رشته هاى علوم را از قرآن اقتباس نمايد حالا چگونه مى توان فرمولهاى فيزيك، شيمى، رياضى و غير رياضى را از قرآن بيرون آورد؟

پاسخش به عهده همانهايى است كه طرفدار اين نظريه هستند.

نظريه دوم، درست عكس اين نظريه است كه مى گويند: قرآن فقط متكفّل علوم دينى است از قبيل: معارف الهى، عقايد، فقه، اخلاق و ...، اما راجع به علوم ديگر مطلقا نبايد از قرآن انتظار داشت، چرا كه قرآن صرفا براى هدايت بشر آمده است نه براى اين مطالب.

و اما نظريه سوم و معتدل- كه ما به آن معتقديم- اين است كه قرآن هر چند مستقيما در ظواهر آياتش، علوم و دانشهاى ديگر و فرمولهاى علمى را مطرح نكرده

است، اما آيات الهام بخش قرآن، آنچنان انگيزه اى براى علم و معرفت و دانش ايجاد نموده كه پيروان خود را براى رسيدن به تمام آن علوم، به حركت واداشته است.

با مراجعه به آيات قرآن و دقت در آنها روشن مى شود كه نظريه سوم، صحيح و مورد قبول است، ما ذيلا به مباحثى مى پردازيم كه معلوم مى شود قرآن كريم نسبت به برخى از علوم، نقش اصلى را داشته و به تعبير ديگر: علت و منشأ پيدايش آن علوم بوده (علوم خاصه به قرآن) و نسبت به برخى ديگر از علوم، نقش مؤثر داشته (علوم متخذ از قرآن) و نسبت به بقيه علوم از قبيل علوم طبيعى به تمام معناى كلمه، عنايت داشته و مى توان علوم طبيعى را جزء علوم مورد عنايت قرآن دانست گر چه قرآن مستقيما در اين رابطه نيست ولى به عنوان نمونه معرفة اللّه را كه بالاترين كمال بشر است به شناخت آيات آفاقى و انفسى دانسته كه همين به تنهايى كافى است كه بشر را به شناخت جهان آفرينش واداشته و به همه علوم مسلّط سازد. مباحث مورد بررسى

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 461

در اين درس عبارتند از:

1- ارزش علم در قرآن.

2- علوم مورد عنايت قرآن.

3- علوم خاصه به قرآن.

4- علوم متخذ از قرآن.

1- ارزش علم در قرآن

البته مى دانيد كه قرآن كتابى نيست كه همانند تأليفات بشرى، مطالب مورد نظر را دسته بندى كرده و هر مطلبى را در فصل مخصوصى جمع كرده و مباحث مربوط به يك موضوع را در كنار هم قرار داده باشد، بلكه مطالب به صورت متفرق در آيات متعدد در هر جا به مناسبت خاصى بيان

مى شود كه با كنار هم قرار دادن آيات مربوطه، مى توان از ديدگاه قرآن در آن موضوع آگاهى پيدا كرد، قهرا موضوع مورد بحث ما نيز از اين حكم مستثنا نيست، بنابر اين، براى آگاهى به اين جهت كه قرآن نسبت به علوم چه نظرى دارد، آيا نظر مثبت دارد يا منفى؟ بايد به آيات مربوطه به مناسبتهاى گوناگون مراجعه كرد تا نظر قرآن را نسبت به ارزش علم به دست آورد، به همين جهت ما به آيات مربوطه مراجعه مى كنيم و در نتيجه نظر قرآن در اين راستا روشن خواهد شد:

الف- در حالى كه تورات، علت خروج آدم از بهشت را آگاهى او نسبت به نيك و بد مى دانست «1» و در حالى كه رهبران كليسا مردم را به بى اعتنايى به عقل و لغو و بيهوده دانستن انديشه دعوت مى كردند و از مردم مى خواستند كه در تفكر و تعقّل را به روى خود ببندند و در مسائل دانش و دين بحث نكنند و صرفا تقليد كوركورانه (1) تورات، سفر تكوين، باب دوم و سوم.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 462

را از رجال دينى، توصيه مى كردند «1»، اسلام كار خود را با تفكر و انديشيدن در نظام هستى و مطالعه در پيرامون آفرينش انسان و نظام كيهانى، آغاز كرده و اساسا اولين سوره و آياتى كه بر پيامبر نازل شده سخن از خواندن و تعليم و قلم را مطرح كرده است، آيات ذيل مبيّن اين حقيقت است:

- اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ... الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ «2».

يعنى: «به نام خداى آفريننده بخوان ... آن خدايى كه به وسيله قلم

تعليم داد و به انسان آنچه را كه نمى دانست، آموخت».

- قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «3».

يعنى: «بگو به آنچه در آسمانها و زمين است نظر افكنند».

- وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ «4».

يعنى: «در وجود خودتان (نظر كنيد) آيا نمى بينيد؟».

- أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ «5».

يعنى: «آيا در وجود خويش نمى انديشند كه خدا آسمانها و زمين و آنچه را كه بين آنهاست جز به حق نيافريده است؟».

- أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ «6».

يعنى: «آيا در ملكوت آسمانها و زمين و به آنچه خدا آفريده است نمى نگرند؟».

ب- قرآن درك حقايق و حتى ضرب المثلهاى خود را تنها در خور فهم (1) قرآن و علم امروز، ص 33.

(2) سوره علق، آيه 1، 4 و 5.

(3) سوره يونس، آيه 101.

(4) سوره ذاريات آيه 21.

(5) سوره روم، آيه 8.

(6) سوره اعراف، آيه 185 و 186.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 463

انديشمندان و علما مى داند و افراد جاهل را حتى لايق مستمع بودن كلام خود نمى داند. چنانكه مى فرمايد: وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ «1».

يعنى: «و اينها مثالهايى است كه براى مردم مى زنيم ولى جز دانشمندان، آن را نمى فهمند».

ج- خداوند در قرآن كريم كسانى را كه عقل و فكر خود را معطل گذاشته و در نظام آفرينش تفكر و تعقل نمى كنند و از اين راه به حقايق جهان هستى دست پيدا نمى كنند، به شدت سرزنش فرموده و جايشان در دوزخ مى داند و در اين

عالم نيز همانند حيوانات بلكه پست تر از آن دانسته است، چنانكه فرمود:

وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ، لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ «2».

يعنى: «به طور مسلم گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم، آنها دلهايى (عقلهايى) دارند كه با آن انديشه نمى كنند و نمى فهمند، و چشمانى دارند كه با آن نمى بينند و گوشهايى دارند كه با آن نمى شنوند آنها همچون چهار پايانند بلكه گمراهتر، اينان غافلانند زيرا با اينكه همه گونه امكانات هدايت را دارند باز هم گمراهند».

د- در قرآن كريم از پيروى كوركورانه و تقليد از آباء و اجداد به سختى نكوهش شده و معناى اين نكوهش اين است كه هر كس موظف است خود مسائل را تحقيق كرده و بفهمد نه آنكه به تبعيت و تقليد كوركورانه از ديگرى عمل نمايد: وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً (1) سوره عنكبوت، آيه 43.

(2) سوره اعراف، آيه 179.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 464

وَ لا يَهْتَدُونَ وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ «1».

يعنى: «هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد، مى گويند:

بلكه ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى كنيم، آيا نه اين است كه پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند. و مثال (تو) در دعوت

كافران مثال كسى است كه گوسفندان و حيوانات را براى نجات از خطرات صدا مى زند ولى آنها چيزى جز سر و صدا نمى شنوند (و حقيقت مفهوم گفتار او را درك نمى كنند) آنها كر و لال و نابينا هستند و لذا چيزى نمى فهمند».

چنانكه ملاحظه مى كنيد در آيه اول از تقليد كوركورانه نكوهش شده و در آيه دوم گفته شد كه انسان در اثر جهل و نادانى تا سر حد حيوانات سقوط خواهد كرد، پس آنچه باعث ارزش و عظمت انسان است، علم و آگاهى مى باشد.

ه- اسلام تنها عقل را معيار هدايت قرار نداد بلكه آن را با دانش همراه ساخت، اين دانشمندانند كه حق را از باطل شناخته احكام الهى را از القائات شيطانى باز مى شناسند: وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «2».

يعنى: «هدف اين بود كسانى كه خدا به آنان آگاهى بخشيده بدانند كه اين حقى است كه از سوى پروردگار تو، در نتيجه به آن ايمان بياورند و دلهايشان در برابر آن خاضع گردد و خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند به سوى صراط مستقيم هدايت مى كند.»

چنانكه ملاحظه مى كنيد در اين آيه شريفه، معيار تشخيص حق از باطل و در نتيجه ايمان به آن، ثمره علم و دانش دانسته شده، يعنى نادانان اساسا حق را از باطل (1) سوره بقره، آيه 170- 171.

(2) سوره حج، آيه 54.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 465

نمى شناسند تا در برابر آن خاضع شوند.

و- در قرآن، علم مايه رفعت و برترى و سبب علّو درجات دانسته شده چنانكه فرمود:

يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ ... «1».

يعنى: «خداوند آنها كه ايمان آورده اند و كسانى كه از علم بهره دارند را درجات عظيمى مى بخشد».

ز- خداوند شهادت دانشمندان را در توحيد و عدالت، برابر شهادت فرشتگان مى داند و اين افتخارى است بس بزرگ كه نصيب هر كس نمى شود: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ «2».

يعنى: «خداى گواهى مى دهد كه خدايى جز او نيست، فرشتگان و دانشمندان نيز به اين امر گواهى مى دهند كه خدا با عدل و داد، جهان را اداره مى كند».

ح- چنانكه مى دانيد خوف و خشيت از خدا جزء صفات برجسته عارفان و بندگان عاليرتبه خداست، اين صفت در قرآن كريم تنها براى دانشمندان ثابت شده است چنانكه فرموده إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ «3».

يعنى: «همانا بندگان آگاه و دانشمند خدا از او پروا دارند».

ط- دانشمندان از ديگران برترند و هيچگاه نادانان به پايه دانايان نمى رسند: هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ ... «4».

يعنى: «آيا دانشمندان و نادانان يكسانند؟ هرگز ...». (1) سوره مجادله، آيه 11.

(2) سوره آل عمران، آيه 18.

(3) سوره فاطر، آيه 28.

(4) سوره زمر، آيه 9.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 466

ى- علم و دانش باعث اصطفا و گزينش است: وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ «1».

يعنى: «پيامبرشان به آنها گفت كه خدا طالوت را به پادشاهى شما

برانگيخته است، گفتند او چگونه پادشاه ما باشد، در حالى كه ما به پادشاهاى از او سزاوارتريم، او صاحب مالى نيست، پيامبر آنان گفت خدا او را برگزيده و به او دانش و توانائى جسمانى عطا فرموده است».

به هر حال، آيات بسيارى در قرآن كريم هست كه از آنها عظمت و ارزش علم و دانش استفاده مى شود و در روايات اسلامى كه در واقع نشأت گرفته از آيات قرآنند، علم نه زمين مى شناسد و نه زمان و نه حالات، بلكه انسان بايد در طلب علم باشد و آن را در هر سرزمينى يافت اخذ كند و لو دورترين نقاط باشد، چنانكه رسول خدا فرمود: «اطلبوا العلم و لو بالصّين» «2». و تحصيل علم زمان نمى شناسد كه مثلا كسى بگويد از ما گذشته زيرا پيامبر فرمود: «اطلبوا العلم من المهد الى اللّحد» «3»، يعنى: «ز گهواره تا گور دانش بجوى» و از لحاظ حالات، چه در حال فقر و چه در حال غنا و چه در حال مرض چه در حال صحت و بالاخره در هر حالت، تحصيل علم لازم است، زيرا امام صادق فرمود:

«طلب العلم فريضة في كلّ حال» «4» و بالاخره فرقى بين زن و مرد در تحصيل علم نيست، بلكه بر هر دو، تحصيل علم واجب است، زيرا رسول خدا فرمود: «طلب العلم فريضة على كلّ مسلم ألا انّ اللّه يحبّ بغاة العلم» «5». يعنى: «تحصيل علم بر هر مسلمانى (خواه زن و خواه مرد) واجب است و خداى متعال طالب علم را دوست دارد». (1) سوره بقره، آيه 247.

(2) بحار، ج 1، ص 177.

(3) همان مدرك، ص 172.

(4)

همان مدرك، ص 172.

(5) همان مدرك، ص 172.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 467

2- علوم مورد عنايت قرآن

اشاره

با مراجعه به آيات قرآنى معلوم مى گردد كه قرآن كريم نه تنها نسبت به علوم، نظر منفى ندارد بلكه با تأكيد فراوان، فرمان تحصيل آن را مى دهد، چرا كه گاهى به طور ضمنى و گاهى با صراحت، انسان را به شناخت موجودات جهان هستى دعوت مى كند، مگر نه اين است كه علوم با همه اقسام و رشته هايش، مربوط به موجودات جهان آفرينش است؟ دلايل ذيل، مبيّن مدّعاى ما است:

الف- سوگندهاى قرآن كليد دانشهاست

چنانكه در ضمن بررسى سوگندهاى قرآن مشاهده كرده ايد كه فلسفه سوگندهاى قرآن همانا ترغيب و تشويق بشر به شناخت موجودات است و خداوند در قرآن به يك اعتبار به همه موجودات ارضى و سماوى بلكه به همه آنچه قابل رؤيت است و آنچه كه قابل رؤيت نيست سوگند ياد فرموده، چنانكه فرمود: فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ وَ ما لا تُبْصِرُونَ «1» و به اين طريق همه موجودات را در برابر فكر بشر عرضه نموده تا بشر با تحقيق و دقّت همه جانبه آنها را بررسى نمايد و از اين رهگذر، درهاى علوم متنوعى را به روى بشر باز نموده است.

طنطاوى، مفسر معروف مصرى در تفسير خود، در اين رابطه چنين مى گويد:

«خداوند به چهل نوع از آفريده هاى خود سوگند ياد نموده كه بيست قسم از آنها مربوط به موجودات آسمانى و بالاست و بيست قسم ديگر مربوط به موجودات زمينى و عالم پائين مى باشد و بر بندگان خود امر فرموده كه در همه اين موجودات جهان بالا و پائين نيك بينديشند و از اين رهگذر، علم حساب و هندسه و طبيعى و شيمى و علم عمران و روانشناسى و خلاصه همه علوم و دانشهاى بشرى را

توسعه (1) سوره حاقه، آيه 38- 39.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 468

داده و پرده هاى جهل را از آئينه تمام نماى فكر انسانى بزدايند، چون هيچ يك از دانشها و علوم بشرى از چيزهايى كه مورد سوگند قرآن قرار گرفته خارج نيست و همانهاست كه موضوعات علوم را تشكيل داده و از آنها بحث مى نمايد و به تعبير ديگر: سوگندهاى قرآن كليد دانشهاست.

قرآن در اين سوگندها خلاصه و اصل و ذات اشياء را ذكر نموده تا انديشه ها را متوجه آن نموده و دانشمندان را به بحث و تحقيق در پيرامون آن تشويق نمايد كه متأسفانه روزگارى بر مردم گذشت و توجهى به اينها ننموده و از دقت مطالعه در سوگندهاى قرآنى غافل بوده و از هدف آن بى اطلاع مانده اند و محققان و دانشمندان اسلامى، اين گونه مسائل و حقايق را مورد تحقيق و پژوهش قرار نداده و از اين اعجاز بزرگ علمى قرآن پرده بردارى ننموده اند «1».

ولى ديگران بر مسلمين سبقت گرفته و در علومى كه مى بايست مسلمين پيشتاز باشند بر مسلمين چيره شدند با آنكه امير المؤمنين عليه السّلام در وصيت نامه اش سفارش فرموده كه: «اللّه اللّه في القرآن لا يسبقكم بالعمل به غيركم» «2»، منظور حضرت در اين وصيّت نامه صرفا عمل به احكام عبادى قرآن نيست بلكه حضرت خواست بفرمايد قرآنى كه تبيان كل شى ء است، شما مسلمين مراقب باشيد بر اساس آن عمل كنيد تا مبادا ديگران بر شما سبقت گيرند، ولى متأسفانه اين وصيت نامه همانند خود قرآن كريم، متروك مانده و بر طبق آن عمل نشده است.

براى توضيح بيشتر و آگاهى به سخن محققين و دانشمندان اسلامى در اين رابطه، به

درس سوگندهاى قرآن، قسمت ششم، «فلسفه سوگندهاى قرآن» مراجعه كنيد كه در آنجا علاوه بر بررسى كه خود انجام داده ايم، نظرات دانشمندان ديگر را نيز نقل كرده ايم كه همگان معترفند كه سوگندهاى قرآن در واقع دعوت به شناخت مورد (1) جواهر، ج 25، ص 265.

(2) نهج البلاغه، نامه 47.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 469

سوگند است و همان شناخت موجودات عالم هستى است كه به صورت رشته هاى مختلف علوم، ظاهر شده است.

ب- امر به تدبّر و تفكر در نظام آفرينش، منشأ پيدايش علوم است

با مراجعه به قرآن كريم، روشن مى شود كه قرآن در آيات بسيارى (كه نقل آنها در اينجا ميسّر نيست) فرمان تفكر در آيات آسمانى و ستارگان درخشان و اختلاف عجيبى كه در اوضاع آنها پديد مى آيد و نظام متقنى كه بر آنها حاكم است را صادر فرموده است.

از سوى ديگر، به تفكر در آفرينش زمين، درياها، كوهها، بيابانها و آنچه از عجايب در شكم زمين قرار گرفته و اختلافات شب و روز و تبدّلات فصول، تحريص و ترغيب مى نمايد.

و از طرف ديگر، به تفكر در آفرينش شگفت آور نباتات و نظامى كه بر آنها حاكم بوده و در زندگى آنها جريان دارد و در آفرينش گوناگون حيوانات و آثار و احوالى كه در محيط وجود از خود بروز مى دهند، تشويق مى فرمايد.

و بالأخره، به تفكر در خلقت خود انسان و اسرار و رموزى كه در ساختمان وجودش نهفته و بالاتر از آن، در نفس و عوالم باطنى آن و ارتباطات كه با ملكوت اعلى دارد و به سير در اقطار زمين و مشاهده در آثار گذشتگان و كنجكاوى اوضاع و احوال ملل و جوامع بشرى و قصص و تواريخ ايشان، اصرار

تمام دارد.

و بدين ترتيب، به تعليم علوم طبيعى و رياضى و فلسفى و فنون ادبى و بالأخره همه علومى كه در دسترس فكر انسانى است و تعلّم آنها به نفع جهان بشرى و سعادتبخش جامعه انسانى مى باشد، دعوت مى كند «1».

بر كسى پوشيده نيست كه قرآن ما را با اصرار تمام به تدبّر و تفكر و انديشيدن در (1) قرآن در اسلام، ص 156- 157.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 470

محور موجودات جهان هستى دعوت كرده است و مقصود اين است كه بشر به راز و رمز جهان آفرينش پى ببرد و از اين رهگذر به عظمت خالق آن آگاهى پيدا كند و در نتيجه در برابر عظمت او خاضع و ساجد باشد و از شرّ هوى و هوس و بت و هر چه كه مايه انحراف بشر از مبدأ متعالى است، در امان بماند، ولى متأسفانه انسانها تنها به ظاهر پرداخته و به منافع مادى اين علوم بسنده كرده و تمام همّش را در شناخت مخلوق، مصروف داشته و از توجه به خالق باز مانده است و از همين رهگذر است علمى كه بايد وسيله سعادت و كمال بشر باشد، اغلب باعث بدبختى و فلاكت او شده و امروزه بشر هر چه مى كشد از همين علم بى خدا مى كشد: يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ «1».

يعنى: «آنان از زندگى اين جهان تنها ظاهر و نمودى را مى دانند و آنان را زندگى آن جهان غافلند».

به هر حال امر به تدبّر بر قرآن جز دستور به تحصيل علوم، چيز ديگرى نخواهد بود.

بنابر اين، قرآن نه تنها منشأ علوم الهى است بلكه

به علوم طبيعى نيز نظر دارد و به قول «فريد و جدى» در هر عصرى، علمى مورد توجه بوده و دانشمندان آن عصر آن علم را از قرآن فرا مى گرفتند، زمانى بازار صرف و نحو و علوم ادب، گرم بوده و هر گاه سخن از علم و عالم گفته مى شد، ذهنها منصرف به همان دانشهاى ادبى و دانشمندان علم ادب مى شد و در زمانى و مكانى ديگر، حديث و تفسير، افكار را به خود جلب كرده و لفظ علم بر آن اطلاق مى شد و در عصرى هم مباحث فلسفى و كلامى مردم را به خود مشغول ساخته بود و وقتى هم عرفان و تصوّف و دوره اى هم فقه و اصول مورد توجه بود، تا قرون اخير كه علوم طبيعى (به معناى عام كلمه) رواج پيدا كرد و از عجايب قرآن اين است كه در جميع ادوار عموم دانشمندان اسلامى در (1) سوره روم، آيه 7.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 471

همه رشته هاى علمى به اين كتاب الهى استناد و استشهاد و از آن استخراج و استنباط نموده اند و به نظر تحسين و اعجاب به آن نگريسته و آثار ماوراء الطبيعة و اعجاز در آن مى ديدند، بلكه قرآن خود منشأ پيدايش دانشهاى گوناگون دينى و دنيايى و به عبارت ديگر، مبدأ علم اديان و علم ابدان مى باشد «1».

تذكر چند نكته:

پس از اثبات اين جهت كه قرآن در پيدايش علوم نقش بسزا داشته و به تعبير ديگر، علوم نشأت گرفته از قرآن است، تذكر چند نكته مفيد و لازم است:

نكته اول:

چنانكه در ضمن بحث متذكر شديم، هدف اصلى و اساسى قرآن هدايت بشر و ارجاع او

به خداست و مباحث علمى و طبيعى جنبه استطرادى و تطفلى دارد، يعنى اينطور نيست كه آيات مربوط به جهان و طبيعت و انسان، مستقيما و مستقلا بخاطر بررسى آفرينش جهان و كيفيت وجود آسمانها و زمين و ...

نازل شده باشد، بلكه هدف از گفتگو از آفرينش جهان و آفريده ها براى آگاهانيدن انسان و رهنمونى او به عظمت الهى و استوارى حكمتهايى است كه خداوند در آفرينش به كار برده است. و به تعبير ديگر: ذكر نعمتهاى خداوند در آسمان و زمين و تفصيل ياد آورى آن براى اين است تا انگيزه اى باشد براى شكر و حقشناسى و اين هدف در همه جا منظور بوده است، يعنى ممكن است همان مسائلى كه در كتب علوم طبيعى مطرح شده، در قرآن نيز مطرح شده باشد لكن هدفها فرق دارد، هدف علوم صرفا شناسائى موجودات است مثلا در علم هيئت و نجوم صرفا غرض، شناخت افلاك و ستارگان ثوابت و سيّار و بالأخره نظام كيهانى است و بس، اما در قرآن اگر سخن از سماوات و ارضين و يا ستارگان و نظام كيهانى است، شناخت اينها هدف اعلى و مقصد اسنى نيست، بلكه هدف اصلى شناخت خالق آسمان و زمين و اين نظام (1) مقدمه تفسير نوين، ص 60.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 472

كيهانى است، پس شناخت موجودات نظام آفرينش مقدمه است براى شناخت خالق اين نظام.

به عبارت بهتر: قرآن كتاب فيزيك، گياه شناسى، زمين شناسى و يا كيهان شناسى نيست، بلكه قرآن كتاب انسان سازى است و نازل شدنش براى آن است كه بشر را به آنچه در راه تكامل حقيقى (تقرب به

خداى متعال) نياز دارد، به او بياموزد. پس آنچه در اين كتاب عظيم ذكر شده، همه در همين راستا بوده است، زيرا در بينش الهى تعليم علم صرفا بخاطر علم نيست بلكه علم تنها در صورتى مفيد است كه انسان را به خدا رهنمون گردد و گر نه علم گر چه علم تفسير و حديث باشد اگر انسان را به خدا نزديك نسازد ارزشى نخواهد داشت، لذا بو على در نمط نهم اشارات مى گويد اگر كسى عرفان را بخاطر خود عرفان فرا گيرد، موحّد نيست، اما كسى كه عرفان را نه بخاطر خود عرفان بلكه براى رسيدن به معروف عرفان تحصيل كند، چنين شخصى به مقامات عاليه و مقام وصل راه پيدا كرده است: «من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثّانى و من وجد العرفان كأنّه لا يجده بل يجد المعروف به فقد خاض لجّة الوصول ...» «1».

اگر بنا شد تحصيل عرفان بخاطر عرفان كفر باشد، تحصيل علوم طبيعى صرفا بخاطر خود علوم يقينا كفر خواهد بود، پس بايد توجه داشت تحصيل علم كه در اسلام اين همه با ارزش است، آن علمى است كه عالمش بخواهد به وسيله اين علم به خدا و عظمت او آگاهى پيدا كند و بدين وسيله به كمال حقيقى خود كه همان قرب به خداست برسد، البته ضمنا معلوم شد كه تحصيل علوم از باب مقدمه معرفة اللّه واجب است و اين همان است كه ما گفتيم: علوم طبيعى، مورد عنايت قرآن است گر چه مستقيما مورد هدف نيست.

نكته دوم:

در نكته اول متذكر شديم كه طرح مباحث علمى در قرآن كريم، جنبه (1) اشارات، ج 3، ص 390، فصل

20.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 473

استطرادى دارد و هدف اصلى، سوق دادن انسان به سوى خداست، گر چه از همين كارهاى مقدّماتى مى توان نظر قرآن را نسبت به علوم به دست آورد، نكته اى كه در اينجا توجه به آن لازم است اين است كه برخى ناآشنا به مذاق قرآن و يا تحت تأثير فرهنگهاى بيگانه قرار گرفته و يا مرعوب پيشرفتهاى صنعتى غرب شده، بى جهت تلاش كرده اند (و يا مى كنند) تا بسيارى از مسائل را به قرآن نسبت دهند و يا براى كشف پاره اى از مسائل علمى، از آيات قرآن كمك بگيرند و يا ادعا كرده اند كه: همه چيز و هر چيز را مى توان از قرآن بيرون كشيد و حتى گفته اند غربيها صنعتها را از قرآن استنباط كرده اند.

اينگونه سخن گفتن مثل آن است كه قرآن را همانند يك كتاب فيزيك يا شيمى، يا زمين شناسى و يا گياه شناسى و يا كيهان شناسى معرفى كنيم و بگوئيم قبل از آنكه غربيها به فكر علوم طبيعى باشند، قرآن آن را بررسى كرده و فرمولهاى آن را معرفى كرد، با اينكه مسئله به اين شكل نيست، بلى اينكه علوم طبيعى مورد عنايت قرآن بوده سخنى است و قرآن را همانند كتب علوم طبيعى دانستن، سخن ديگر است و اساسا روش بحثهاى قرآنى و هدفى را كه تعقيب مى كند با روش بحثهاى علمى و اهدافى را كه مى شناسند از هم متفاوتند.

نمونه اين كژانديشى را مى توانيد در تفسير طنطاوى، دانشمند معروف مصرى ملاحظه كنيد، او در عصرى مى زيست كه علوم غربى تازه به مصر راه پيدا كرده و فرهنگ اروپايى بر افكار مسلمانان سيطره پيدا كرده

بود. او به گمان خود براى آنكه مسلمانان را از فريفتگى در برابر فرهنگ غربى باز دارد، در كتاب «جواهر القرآن» خود كوشيد تا بسيارى از مسائل علمى را با آيات قرآن تطبيق دهد. شايد اگر از او سؤال مى شد فرمول بمب اتمى را هم مى توان در قرآن كشف كرد؟ بى ميل نبود كه بگويد آرى.

و همچنين برخى ديگر از دانشمندانى كه تحت تأثير فرهنگ غربى قرار گرفتند مى گويند قرآن آمده تا مردم را به علوم طبيعى و شناخت طبيعت آشنا سازد تا از اين

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 474

رهگذر، جامعه انسانى را به ترقى و تكامل علمى و تكنيكى برساند و از همين جا به روش قياسى و تعقلى تاخته و آن را ميراث فرهنگ يونان و باعث عقب ماندگى جامعه اسلامى معرفى مى كنند كه قرآن با آن به مبارزه برخاسته است، زيرا روش قرآن روش استقرايى و تجربى است نه قياسى و تعقّلى، چون بشر را به مطالعه در طبيعت ترغيب و تشويق مى كند و مطالعه در طبيعت جز با روش تجربى ميسر نيست، پس قرآن روش تجربى را تأييد مى كند.

گروهى ديگر مى گويند: روش قرآن، روش تحصلّى و تحقّقى (پوزتيويسم) است، بنابر اين، اگر بخواهيم درست از روش قرآن استفاده كنيم بايد از فلسفه پوزتيويسم پيروى نماييم.

حقيقت اين است كه: اينان كسانى هستند كه پيش از آشنايى راستين با قرآن، ذهنشان از سوغاتهاى فرهنگ غربى پر شده است و سپس آگاهانه يا ناآگاهانه و به نام مبارزه با فرهنگ غربى، خود مروّج فرهنگ غربى هستند، زيرا امروزه ديگر سالهاست كه روش فلسفى و قياسى در غرب منزوى شده و فكر

«غالب» در مجامع علمى غرب، فكر تجربى و استقرايى است، اينان نيز تحت تأثير همين فكر كه سوغات روشنفكرهاى خود باخته يا عوامل فرهنگ استعمارى در دهه هاى اخير است، قرار گرفته اند «1».

ما در اينجا مجال بررسى صحت و سقم روش تجربى و استقرايى را نداشته و به آن نخواهيم پرداخت و بحث اينكه كجا روش تجربى صحيح است و كجا غلط و يا روش تجربى در همه جا مى تواند جانشين روش قياسى باشد يا نه؟ جاى ديگرى را مى طلبد، زيرا آن خود يك بحث فلسفى است و مربوط به مبحث شناخت است، اما سخن ما در اينجا با اين گروهها اين است كه به اين فكر نباشيد اگر هر روزه نظر تازه اى از غرب آمده و طرفدارانى پيدا كرده، شما فورا قرآن را با آن نظريه تطبيق (1) جهان شناسى، استاد مصباح (با مختصر تفاوت) از ص 5- 8.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 475

كنيد، قرآن نه كتابى همانند كتاب فيزيك و شيمى و ... است كه صرفا در علوم طبيعى آن هم بخاطر خود علوم طبيعى بحث كند و نه با مكتب تجربى و تحققى قابل تطبيق است، زيرا قرآن كتاب هدايت است و هدفش تنها ساختن انسان است و براى رسيدن به اين هدف سوق دادن مردم به سوى خدا از راههاى گوناگون استفاده كرده، از جمله آن راهها، راه مطالعه در طبيعت است تا صاحب طبيعت شناخته شود نه آنكه همانند كتب علوم طبيعى هدفش صرفا شناخت طبيعت و بهره ورى مادى باشد.

به هر حال، منظور ما اين است كه ما اگر گفته ايم علوم طبيعى نيز مورد عنايت قرآن بوده، هدف

اين نيست كه قرآن همانند كتب علوم طبيعى است يا روش تجربى و استقرايى دارد و مقصود ما باز اين نيست كه بگوييم هر دانشمندى خواه در غرب عالم و خواه در شرق عالم هر نظريه علمى كه داده آن را از قرآن گرفته است، بلكه هدف اين است كه قرآن بر خلاف تورات (كه اساسا علم را مايه بدختى بشر مى داند و سبب خروج آدم از بهشت را علم او مى داند) نسبت به علوم (اعم از علوم الهى و طبيعى) نظر مثبت داشته و دستور تحصيل آن را مى دهد و عظمت آدم عليه السّلام و سبب سجده ملائكه نسبت به آدم را، علم آدم مى داند وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ... و امر به تدبّر و تفكّر در نظام آفرينش در قرآن كريم صرفا براى شناخت موجودات جهان هستى نيست بلكه هدف اصلى پى بردن به عظمت خالق اين موجودات است، البته علم و آگاهى به موجودات منافع مادى را نيز در پى خواهد داشت و پيشرفت جوامع بشرى نيز از جمله آثار آن خواهد بود و علمى كه قرآن ما را به آن دعوت مى كند، نور است و از نور نبايد شرّى برخيزد، ولى علوم طبيعى كه بشر آن را صرفا بخاطر علم تحصيل كرده و ضررش براى جوامع بشرى كمتر از منافعش نيست چون در كسب اين علوم خدا و هدفى كه خدا از آفرينش اين موجودات داشته مورد توجه قرار نمى گيرد.

نكته سوم:

چنانكه در دو نكته قبلى گفته شد، عده اى كوشيده اند همه پيشرفتهاى علوم را كلا به قرآن نسبت دهند و بگويند هر نظريه از هر دانشمندى كه داده يا

درسهايى از

علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 476

مستقيما از قرآن گرفته شده و يا حداقل آيات قرآن را با نظريه منطبق دانسته اند، در مقابل اين نظريه افراطى برخى از خاورشناسان كوشيده اند تا ثابت كنند دانشى را كه اسلام به آن تشويق كرده و براى آن ارزش قائل شده صرفا دانشهاى دينى است و اسلام هيچ توجهى به علوم غير دينى و طبيعى ندارد و اساسا نظر اسلام نسبت به علوم طبيعى نظر منفى است «1»، اينان خواسته اند از اين طريق از برترى و مزاياى دانش در اسلام بكاهند و مردم را با تفسير غلط خود گمراه ساخته و به هدفهاى ناپاكى كه دارند سوق دهند.

كسى كه به آيات قرآن و احاديث اسلامى كمترين آشنايى داشته باشد مى فهمد كه اين يك تفسير غلط است و در اسلام دانش مطلقا مورد پذيرش و بر تحصيل آن دستور اكيد داده شده است، لكن اهدافى را كه قرآن تعقيب مى كند احيانا با اهداف بشرى تفاوت دارد، زيرا در اسلام در درجه اول هدف از تحصيل علم رسيدن انسان به كمال واقعى است كه همان قرب به خداست و تكامل مادى در مقام مقايسه با تكامل معنوى در درجه دوم اهميت قرار دارد نه آنكه اهميت نداشته باشد و اساسا امروزه سرنوشت مسلمين و عظمت آنها با همين علوم مادى گره خورده و اگر جوامع اسلامى در علوم جديده عقب بماند، قهرا ذلت و خوارى در برابر اجانب را همراه خواهد داشت، لذا دانش دنيوى و فراگيرى انواع آن از واجبات كفائيه و چه بسا براى بعضى از افراد مستعد در برخى از موارد واجب عينى باشد، پس مسلمين براى اينكه از

شرّ سلطه كفار و اجانب در امان باشند بايد هميشه با جديّت تمام به علوم مورد نياز جامعه اسلامى بپردازند تا نيازها را مرتفع سازند و مسلمين دست نياز به سوى اجانب دراز نكنند و اين يك حكم قرآنى است كه مسلمين بايد طورى زندگى كنند كه در دل دشمنان خدا وحشت افتد و موضوع تسليحات جنگى كه در آيه شريفه: (1) قرآن و علم امروز، از عبد الغنى الخطيب، ترجمه دكتر اسد اللّه مبشرى، ص 41.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 477

وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ ... تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ ... «1». به عنوان مثال است، يعنى اين طور نيست كه قرآن بگويد در مسائل نظامى شما برتر باشيد ولى اگر در مسائل اقتصادى يا امور ديگر آنها برتر باشند و شما نيازمند به آنها باشيد مانعى ندارد. به هر حال، از مذاق شرع مقدس اسلام به خوبى استفاده مى شود كه مقصود اسلام اين است كه مسلمين در تمام زمينه ها برتر از اجانب و كفار باشند و اين امكان ندارد مگر با در اختيار داشتن آگاهى و فنون لازمه، پس اينكه اسلام به دانش غير دينى توجهى نداشته و تنها به علوم الهى و دينى توجه دارد، سخنى به خطاست.

3- علوم خاصّه به قرآن

اشاره

در ميان مسلمانان، علومى هست كه موضوع بحث آنها خود قرآن مجيد است و تاريخ پيدايش اين علوم، به نخستين روزهاى نزول قرآن بر مى گردد و به تدريج مسائل آنها در ميان مردم نضج يافته و تنقيح شده تا به حد كمال رسيده و بالأخره محققين اين فنون، تأليفاتى در آن رابطه داشته و كتابهاى بى شمارى نوشته اند.

البته

اين علوم به دو قسمت تقسيم مى شود: قسمتى مربوط به الفاظ قرآن كريم و قسمت ديگر در معانى آن به بحث و كنجكاوى مى پردازد:

الف- علوم مربوط به الفاظ قرآن

علومى كه در پيرامون الفاظ قرآن بحث و بررسى مى كند خود نيز به بخشهايى قابل تقسيم است از قبيل: «فنون تجويد و قرائت» كه فنى است در كيفيت تلفظ به حروف تهجى و حالات و عوارضى كه حروف تهجى در لغت عرب در ميان الفاظ مفرده و مركبه پيدا مى كند، مانند ادغام و تبديل حروف و احكام وقف و ابتدا و نظاير آن.

و فنى هم به ضبط و توجيه قرائتهاى هفت گانه معروف و قرائتهاى سه گانه ديگر (1) سوره انفال، آيه 60.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 478

و قرائتها صحابه و شواذ قرائتها مى پردازد.

و فنى ديگر، عدد سور و آيات و كلمات و حروف آنها و آيات و كلمات و حروف همه قرآن را احصا مى كند.

و فنى هم در خصوص رسم الخط خاص قرآن مجيد و اختلافاتى كه با رسم الخط عربى معمول دارد سخن مى گويد.

ب- علوم مربوط به معانى قرآن

علومى كه در محور فهم و درك معانى قرآن بحث مى كند عبارت است از:

- فنى كه از كليات معانى آيات، مانند تنزيل و تأويل، ظاهر و باطن، محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ قرآن كنجكاوى مى كند.

- و فنى كه در آيات احكام بحث مى كند كه در حقيقت شعبه اى از فقه اسلامى است.

- و فنى كه از معانى خصوصى آيات قرآنى سخن مى گويد و به نام «تفسير قرآن» ناميده مى شود. علما و محققين اسلامى در پيرامون هر يك از علوم خاصه به قرآن كريم تأليفات و تصانيف بى شمارى كرده اند «1» كه ما در درسهاى پيشين به برخى از آنها اشاره كرده ايم.

4- علوم متخذ از قرآن

در اينكه برخى از علوم رايج بين مسلمين متخذ از قرآن است بحثى نيست و مرحوم علامه طباطبائى در اين راستا سخنى دارد كه به آن اشاره مى كنيم: «ترديد نيست كه علوم دينيّه اى كه امروز در ميان مسلمانان داير و مورد تعليم و تعلم مى باشد، تاريخ تأسيس و تداول آنها به بعثت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و نزول قرآن كه (1) قرآن در اسلام، علامه طباطبائى، ص 158- 159 (با مختصر تفاوت).

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 479

معارف الهيّه و قوانين شرعى را همراه خود آورده محدود مى باشد».

اين علوم در قرن اول هجرى به واسطه غدقنى كه مقام خلافت از كتابت و تأليف حديث و غيره كرده بود به طور غير منظم در ميان صحابه و تابعين داير بود و جز عده بسيار كمى كه در فقه و تفسير و حديث مختصراتى نوشتند اكثريت مردم به طريق حفظ به تحصيل پرداخته از سينه به سينه منتقل مى نمودند.

از اوايل

قرن دوم به سبب برداشته شدن منع كتابت (طبق تاريخ عمر بن عبد العزيز خليفه اموى (99- 101) اين غدقنى و منع را برداشته است) مردم اول به نوشتن حديث و پس از آن به نوشتن بحثهاى مربوط به علوم ديگر و به قالب زدن تأليف و تصنيف، علوم را مرتب و منظم نمودند و بدين ترتيب فن حديث و علم رجال و درايه و فن اصول فقه و علم فقه و علم كلام به وجود آمد.

و حتى فلسفه نيز گر چه در آغاز به عنوان نقل از يونانى به عربى وارد محيط اسلام شد و زمانى تقريبا به شكل يونانى خود در دست مردم بود ولى پس از چندى، محكوم طرز تفكر محيط گرديده هم از جهت ماده و هم از جهت صورت تغييراتى پيدا كرده، تحوّل يافت به گواهى اينكه در فلسفه اى كه امروز در ميان مسلمانان داير است در معارف الهيّه مسئله اى به چشم نمى خورد مگر اينكه متن آن و براهين و ادله اى را كه براى اثبات آن به كار برده شده مى توان در قرآن و حديث پيدا كرده و از لابلاى آنها به دست آورد.

اين سخن را در علوم ادبيّه عربى نيز مى توان مطرح ساخت، زيرا امثال علم صرف، نحو، معانى، بيان، بديع، لغت و فن فقه لغت و اشتقاق گر چه مورد بحث آنها مطلق كلام عربى است (نه صرفا قرآن و حديث) لكن بى ترديد آنچه مردم را وادار به تتبّع و ضبط و تنقيح اصول و قوانين اين علوم نمود، همان شاهكار خدايى بود كه مردم را مجذوب بيان شيرين و شيوا و اسلوب زيباى خود ساخته بود و

مردم براى روشن شدن از بناى كلمات و تركيب جمل و معانى الفاظ و فصاحت و بلاغت بيانات و صنعتهاى لفظى ظريف آن نيازمند شدند كه قوانين كلى آنها را با اشباه و نظايرى كه

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 480

در لغت عرب داشتند بدست آورند و به كمك آنها از كنجكاوى خود نتيجه گيرند و بدين ترتيب علماى صرف و نحو و لغت و فنون سه گانه بلاغت، تنقيح و تنظيم شد.

مى گويند «ابن عباس» كه از مفسّرين صحابه بود معانى آيات را از راه استشهاد به اشعار عرب بيان مى كرد و به جمع آورى و حفظ اشعار عرب توصيه مى نمود و مى گفت: «الشّعر ديوان العرب» و با چنين عنايتهايى نثر و شعر عرب ضبط شد تا به جايى رسيد كه دانشمند شيعى معروف به خليل بن احمد بصرى در لغت «كتاب العين» را نوشته و علم عروض را براى شناختن اوزان اشعار وضع نمود، و ديگران نيز در اين دو فن، تأليفاتى كردند و فن تاريخ نيز در اسلام از فن حديث مشتق شده و در آغاز از قصص انبيا و امم و از سيرت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شروع شده بعد به صورت تاريخ عالم در آمد و مورخينى مانند طبرى و مسعودى و يعقوبى و واقدى كتابهايى نوشتند.

و به جرئت مى توان گفت كه عامل اصلى اشتغال مسلمانان به علوم عقلى از طبيعيّات و رياضيات و غير اينها به صورت نقل و ترجمه در آغاز كار و به نحو استقلال و ابتكار در سرانجام، همان انگيزه فرهنگى بود كه قرآن مجيد در نفوس مسلمانان فراهم

كرده بود «1».

رافعى نيز در اعجاز القرآن در اين رابطه به تفصيل سخن گفته است كه هر دسته اى از جهتى در قرآن تدبّر و تفكّر نموده و علمى را به وجود آورده اند و از جمله مى گويد: گروهى كه به ضبط لغات و تحرير كلمات قرآن و مخارج حروف و عدد آنها و عدد كلمات و آيات و سوره ها و احزاب و سجده ها و حصر كلمات متشابه و آيات متمائل و غير اينها توجه كرده و علم قرائت را ابتكار نموده، «قرّاء» ناميده شدند، بعضى در معرب و مبنى بودن كلمات و در انواع اسماء و افعال لازم و متعدّى و امثال (1) قرآن در اسلام، ص 160- 163.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 481

اين مباحث انديشيدند و علم صرف و نحو را اختراع كردند.

جمعى به ادله عقليه و شواهد اصليه و نظريه پرداخته و از قرآن آنها را استنباط كرده اند و علمى به نام «اصول دين» را بنا نهادند كه امروز «علم التوحيد» ناميده مى شود.

طايفه اى در تخصيص و اخبار و نص و ظاهر و مجمل و محكم و متشابه و امر و نهى و نسخ و استصحاب و استقرا و غير اينها سخن گفته اند و «علم اصول الفقه» را پايه گذارى كردند.

و عده اى در حلال و حرام و ساير احكام نگريسته و با فكر صحيح و نظريه صائب در تأسيس اصول و تفريع فروع جدّ و جهد به خرج دادند و علم فقه را به دست آوردند.

و برخى به قصه هاى قرآن و نقل اخبار قرون گذشته و آثار و احوال اقوام و ملل پيشين عنايت نمودند و «علم تاريخ و قصص» را تأسيس

كردند.

و دارندگان ذوق ادبى و قريحه شعرى در زيبائى الفاظ و كلمات و در نظم بديع و حسن سياق قرآن و مبادى و مقاطع و تفنّن در خطاب و ايجاز و اطناب و امثال اين مسائل و موضوعات تأمل كرده و علوم معانى و بيان و بديع را از آن استنباط نمودند.

و كسانى هم كه با اطلاع كافى از ادب عرب و با آگاهى از علومى كه براى اين كار مهم لازم است، بر روشن ساختن معانى الفاظ و مفاهيم كلمات و جمله ها و بيان مقاصد آيات شريفه همّت گماشته و علم تفسير را ايجاد كرده اند.

رافعى همچنين علوم ديگرى را نام برده و اين بحث را ادامه مى دهد تا اينكه مى گويد: «بى گمان قرآن سبب جميع علوم اسلامى و مرجع همگى آنهاست و هيچ علمى يافت نمى شود مگر كه دارندگان آن در قرآن نگريسته و ماده اصل آن علم يا ماده بقا و حياتش را از اين كتاب گرفته اند» «1». (1) مقدمه تفسير نوين، ص 60 به نقل از اعجاز القرآن، رافعى، ص 118.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 482

سؤالات:

1- نظرات دانشمندان در رابطه با نقش قرآن در پيدايش علوم را بيان كنيد.

2- ارزش علم از ديدگاه قرآن را توضيح داده و برخى از دلايل آن را بياوريد.

3- چند نمونه از آيات دالّ بر ارزش علم را با توضيح كامل بنويسيد.

4- ارزش علم را از ديدگاه روايات نيز توضيح دهيد.

5- سوگندهاى قرآن چگونه كليد دانش بشرند؟ كاملا توضيح دهيد.

6- امر به تفكر در نظام آفرينش چگونه منشأ پيدايش علوم مى شود؟ كاملا توضيح دهيد.

7- هدف قرآن از تحصيل علوم طبيعى چيست؟ توضيح دهيد.

8- آيا

طرح مباحث علوم طبيعى در قرآن در هدف همانند كتب علوم طبيعى است يا فرق دارد؟ توضيح دهيد.

9- از ديدگاه قرآن آيا تحصيل علم براى خود علم است؟ يا هدف بالاترى را تعقيب مى كند؟

10- آيا تطبيق نظرات دانشمندان در علوم طبيعى با قرآن، كارى صحيح است يا خير؟ و اگر نيست چرا؟ توضيح دهيد.

11- علت اصلى اينكه بعضيها مى كوشند تا قرآن را با نظرات علمى تطبيق دهند چيست؟ توضيح دهيد.

12- آيا قرآن تنها به علوم دينى توجه دارد و براى علوم ديگر ارزش قائل نيست؟

توضيح دهيد.

13- علوم خاصه به قرآن را هم در بعد الفاظ و هم در بعد معانى نام ببريد.

14- علوم متّخذ از قرآن كدامند؟ و برخى از آنها را نام ببريد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 483

درس سى ام داستانهاى قرآن

اشاره:

قرآن كريم براى تأمين سعادت مادى و معنوى و شفاى بيماريهاى روحى و اخلاقى بشر و هدايت خلق به صراط مستقيم در زندگى فردى و اجتماعى نازل شده و آفريدگار انسان نيازمنديهاى او را از هر جهت منظور نظر حكمت خود قرار داده و به مصداق: ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ هيچيك از جهات كمال و سعادت آدمى را مسكوت و ناگفته نگذاشته است.

از جمله معارف قرآن كريم، قصص و داستانهاى آن است كه به وسيله نقل قسمتى از تاريخ پيامبران سلف و امتهاى پيشين، همانند طبيبى حاذق و مشفق كه داروى تلخ را به صورت قرصها در آورده و لعابى شيرين بر روى آن كشد، حقايق حيات و مسائل اساسى سعادت را زير لعابهاى شيرين قصص تاريخى قرار داده و در طى «حديث ديگران» راه سعادت و شقاء را بر پويندگان

آشكار و عيان ساخته تا آيين هدايت و اتمام حجت عملى شود و به وسيله مطالعه قصص تاريخى قرآن، تدريجا در هوش و نهان و عقل باطن او نفوذ كند و در طول زمان، وجدانى الهى و ضميرى روشن به وجود آيد. و اين همان اسلوب دقيق و روش حساس است كه در دنياى كنونى مورد توجه و عنايت و اقتباس دانشمندان روانشناس قرار گرفته و با توجه به اين روش، منظور و فلسفه و فكر و نظر خود را در طى قصص، به دل و دماغ خوانندگان نفوذ مى دهند، با اين فرق كه مواد داستانهاى ايشان غالبا مجعول و دروغ است ولى قصص قرآن همه از واقعيات تاريخ و از صميم سرگذشتهاى اقوام بشرى اتخاذ شده است.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 484

امتياز قصص قرآن، در هدفهاى عالى و مقاصد شريف تربيتى است كه در آن درج شده، به طورى كه خواننده اين قصص، از تهذيب نفس و جمال روح و روشنى ضمير و دقت احساس و رقت وجدان و حكمت و ادب بهره مند مى شود «1».

بر اهل فن پوشيده نيست كه انتقاد صريح و بازگوئى عيوب افراد، گر چه در مواردى ممكن است مفيد و سازنده باشد ولى در مواردى ديگر نه تنها نتيجه بخش نيست بلكه نتيجه معكوس دارد، زيرا گروهى آنچنان از خود راضى هستند كه هرگز رك و صريح گويى را تحمل نمى كنند و زبان حال آنان اين است كه انتقاد خوب است اما از ديگران، براى راهنمايى چنين افرادى كه طبع سركشى دارند و مزاجشان امر و نهى پذير نيست، بهترين راه سخن گفتن طى «حديث ديگران» است

و تشريح زندگانى مرگبار اقوام پيشين كه از جهاتى با وضع مستمع همانند است، بسان داروى تلخى است كه به صورت قرص همراه با لعاب شيرين به بيماران بد دوا، داده مى شود، حديث ديگران هر چه هم تلخ و زهرآگين باشد چون درباره ديگران است و لبه تيز آن متوجه شنونده نيست، واكنش حاد و تندى نخواهد داشت و معنويت داستان در هوش و نهان نفوذ كرده و در نتيجه در انسان، وجدانى روشن و ضميرى آگاه پديد مى آورد.

به هر حال، نقل قصص و داستانها در قرآن از نقل قصص و داستانها در ساير كتب، فرقهاى بسيار دارد كه اساسا داستانهاى قرآن به عنوان سرگرمى و صرفا نقل قصه نيست بلكه از آن، اهداف عالى عقيدتى و تربيتى منظور بوده است گر چه در هر بعدى از ابعاد قرآنى هر چه بررسى به عمل آيد باز ناگفته ها بسيار ايت ولى هر كسى به قدر توان و همت خويش سخن مى گويد نه به اندازه وسعت معارف قرآن، ما نيز در اين رابطه به قدر فهم مان به چند مطلب اشاره مى كنيم و آنها عبارتند از:

1- داستانهاى مستند يا تخيّلى. (1) قصص قرآن، صدر الدين بلاغى، ص 3- 4.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 485

2- متانت بيان و محتواى داستانهاى قرآن.

3- معرفى الگوهاى بزرگ در داستانهاى قرآن.

4- مقايسه عهدين با قرآن در نقل داستان.

5- آثار فكرى و عقيدتى داستانهاى قرآن.

6- آثار تربيتى داستانهاى قرآن «1».

1- داستانهاى مستند يا تخيّلى

بر اهل فنّ پوشيده نيست كه قرآن كريم در نقل داستان از ساير كتب قصه و داستان، يك امتياز اساسى دارد كه آن خود سبب امتيازهاى ديگر است و آن اينكه:

قهرمانان

داستانهاى قرآن، مولود خيال و انديشه و پندار كسى نيست كه واقعيت نداشته باشد.

داستانهايى كه امروزه به صورت «رمّان» چاپ و منتشر مى گردد در صورتى كه مضر و گمراه كننده نباشد، باز آثار تربيتى يك سر گذشت صد در صد طبيعى و واقعى را ندارد، زيرا نوع خوانندگان از مصنوعى بودن داستان و خيالپردازى نويسندگان داستانها، مطلع و آگاهند، هر چه هم نويسنده «رمّان» كوشش كند كه به گفتار خود رنگ طبيعى بخشد و سرگذشت و داستان را يك امر واقعى و پيراسته از دروغ و پندار جلوه دهد باز سابقه ذهنى خواننده كه غالب اين داستانها واقعيت ندارد، اثر خود را بجا مى گذارد.

قهرمانان اين نوع داستانها به فرض اينكه افراد آلوده نباشند نمى توانند مدلها و الگوهاى خوبى براى افراد باشند، زيرا انسان باور نمى كند كه همه اين صحنه ها واقعيت داشته باشد بلكه تصور مى كنند كه اين همه شانسها و تصادفها، مولود خيال (1) در رابطه با داستانهاى قرآن به منشور جاويد، استاد جعفر سبحانى، ج 1، ص 283 به بعد مراجعه نماييد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 486

نويسنده بوده و از انديشه و پندار او سرچشمه مى گيرد، در صورتى كه داستانهاى قرآن از واقعيّات تلخ و شيرين و از صميم حقايق سرچشمه مى گيرد و محتويات آنها يك رشته واقعياتى است كه جامه لفظى و يا كتبى به تن كرده است.

قرآن كريم در برخى از موارد به اين نكته اشاره مى كند مثلا آنجا كه داستان يوسف را شرح مى دهد در پايان داستان مى فرمايد: ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَرى وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ «1».

يعنى: «اين سخنى نيست كه ساخته باشند بلكه تصديق كتابهايى

است كه از پيش از قرآن بوده است».

اگر تاريخ، بزرگترين آزمايشگاه زندگى باشد، داستانهاى راستين قرآن مؤثرترين و مطمئن ترين لابراتوار زندگى است كه ما را به نتايج قطعى كردار و رفتار ملل جهان آشنا مى سازد.

2- متانت بيان و محتواى داستانهاى قرآن

چنانكه مى دانيد قرآن در نقل داستانهاى خود اهداف عالى را تعقيب مى كند و از اين طريق مى خواهد جامعه بشرى را با عوامل صلاح و رستگارى و يا شقاوت و بدبختى آشنا سازد و اين حقيقت از بررسى اجمالى داستانهاى قرآن به خوبى به دست مى آيد.

نخستين داستان قرآن از نظر قدمت زمان، سرگذشت شيطان و استنكاف او از سجده بر آدم است، نكات آموزنده اين داستان بر كسى پوشيده نيست و آخرين داستان قرآن از نظر زمان، داستان سپاه پيل است كه حاوى نكات برجسته اجتماعى و اعتقادى مى باشد و اگر يك داستان در قرآن به مناسبتهايى تكرار مى شود بخاطر نكات تازه اى است كه در تكرار وجود دارد و يا بخاطر مناسبتى است كه ايجاب (1) سوره يوسف، آيه 111.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 487

مى نمايد كه بار ديگر آن سخن بازگو شود. و در هر حال، اين كتاب آسمانى در طرح زندگى پيشينيان و يا بازگو نمودن مبارزه پيامبران يك رشته اهداف انسانى و اجتماعى را تعقيب مى كند كه با اندك توجهى روشن مى گردد.

قرآن از طرح داستانهاى عشقى، پليسى و جنايى و ... به شدت پرهيز مى كند و آنچنان عفت بيان دارد كه اگر سخن به مسائل جنسى و عشقى برسد گفتنى ها را مى گويد، اما كوچكترين انحرافى از اصول عفت پيدا نمى كند در حالى كه نويسندگان حرفه اى امروز مى كوشند فصل مشبعى درباره زيبائى چهره، كجى ابرو و ستبرى

سينه قهرمانان داستان، سخن بگويند و در داستانهاى پليسى و جنايى كوشش مى شود كه به طرف، راه فرار از قانون و اينكه در دام پليس نيفتد آموخته شود و جنايت خود را آنچنان لوث كند كه اثرى از آن باقى نماند، حاشا كه قرآن گرد اين مباحث بچرخد و در آن اشاره اى به بد آموزيها باشد:

به عنوان نمونه دقت در مضمون آيه ذيل ما را به متانت و عفت بيان قرآن آشنا مى سازد: وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ «1».

يعنى: «بانويى كه يوسف در خانه او بود از وى تقاضا و خواهش مصرّانه كرد و تمام درها را بست و گفت: بشتاب به سوى آنچه كه براى تو مهيّا شده است، يوسف گفت: از اين كار به خدا پناه مى برم، زيرا او مرا مقامى منزه و نيكو عطا كرده و خداوند هرگز ستمكاران را رستگار نسازد».

اينك نكات اين آيه را ياد آور مى شويم:

الف- لفظ «راود» در لغت عرب به معناى درخواست اصرار آميز است، اين لفظ حاكى است كه همسر عزيز مصر در درخواست خود بسيار مصرّ بوده است، اما قرآن بخاطر عفّت بيان از بازگويى موارد اصرار كه همان كامگيرى است، خوددارى كرده (1) سوره يوسف، آيه 23.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 488

است.

ب- هرگز نام اصرار كننده را نمى برد و نمى گويد زليخا يا همسر عزيز از او درخواست مصرّانه كرد بلكه او را با جمله: «الّتى هو في بيتها» معرفى مى كند يعنى بانويى كه يوسف در خانه او بود و از

طريق تسلّط اصرار كننده بر يوسف و اينكه او پيوسته در چنگال آن زن بود به استقامت فوق العاده يوسف اشاره مى كند.

ج- جمله: «و غلّقت الأبواب، درها را بست»، ترسيم كننده خلوتگاه عشق است ولى نه به صورت صريح و آشكار.

د- جمله: «قالت هيت لك، بشتاب به سوى آنچه براى تو مهيّا شده است»، آخرين سخنى است كه بانويى براى رسيدن به وصال، به يوسف مى گويد اما چقدر سنگين و پرمتانت بى آنكه در آن تحريك باشد.

و همچنين است ديگر جمله هاى اين آيه و ديگر آيه هاى اين سوره كه در تمام مواقع از متانت در بيان و عفت در سخن، كاملا برخوردار است.

3- معرفى الگوهاى بزرگ در داستانهاى قرآن

قرآن كريم در هر موضوعى كه سخن مى گويد، سعى دارد بزرگترين قهرمان آن موضوع را معرفى كند، قهرمانى كه مى تواند براى آن موضوع بهترين مدل و الگو باشد، از باب نمونه:

- آنجا كه قرآن مى خواهد درباره بزرگترين جباران جهان و ستمگران دوران، سخن بگويد و اينكه چگونه خداوند بينى اين گروه را به خاك مذلت ماليد و آنان را محو و نابود ساخت، از قدرتمندترين ستمگران جهان سخن مى گويد و زندگى فرعون و نمرود را در قلمرو بحث قرار مى دهد، «اولى» خدائى مى فروخت و مى گفت: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى «1» و كودكان پسر را سر مى بريد و زنان را زنده نگه (1) سوره نازعات، آيه 24.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 489

داشته به اسيرى مى گرفت «1»، و پيوسته با داشتن سرزمين وسيع مصر و آبهاى جارى و گنجها و خزائن فراوان، افتخار مى ورزيد و قوم خود و پيروانش را به استعمار فكرى مى كشيد «2».

و «دوّمى» ادعاى الوهيّت داشت و تصور مى كرد كه

مى تواند زنده كند و بميراند «3» و به نقل تواريخ، پيامبر خدا (ابراهيم) را در دل آتش افكند.

- هنگامى كه قرآن در كشمكشهاى عقل و نفس، سخن مى گويد و صحنه مبارزه اين دو نيروى انسانى را ترسيم مى كند، داستان يوسف و زليخا را مطرح مى سازد كه بزرگترين نمونه بارز براى مبارزه عقل و نفس است.

- آنجا كه قرآن مى خواهد نمونه بارزى از بانوان مترقى و پرهيزكار را نشان دهد، به شرح زندگانى دختر عمران «مريم» كه زير نظر پيامبر عظيم الشأنى مانند زكريا «4» پرورش يافته بود، مى پردازد و در نقاط مختلفى از قرآن، به فضائل انسانى و سجاياى اخلاقى وى اعتراف مى كند و او را برترين زنان عصر خود مى خواند «5» و سوره اى به نام او نامگذارى مى شود «6».

- قرآن براى سوق دادن جامعه زنان به فداكارى و جانبازى در راه دين و چشم پوشى از مظاهر فريبنده زندگى و پشت پا زدن به جاه و جلال، ترسيمى كوتاه ولى پرمغز، از زندگى يك زن فداكار به عمل آورده كه در راه معنويّت و ايده مذهبى از همه چيز صرف نظر نموده و مرگ را در راه هدف مقدس، سهل و آسان شمرد و آن زن فداكار همان ملكه مصر «آسيه» است كه در ديار و سرزمين فراعنه، جلال و شكوه (1) سوره قصص، آيه 4.

(2) سوره زخرف، آيه 51- 54.

(3) سوره بقره، آيه 258.

(4) سوره آل عمران، آيه 37.

(5) سوره آل عمران، آيه 42.

(6) سوره مريم، نوزدهمين سوره قرآن.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 490

عظيمى داشت ولى چون شكوه مادى خود را با ايده مقدس خود

(خدا پرستى) سازگار نديد، حاضر شد همه آنها را رها سازد و از خداوند بخواهد براى او به جاى كاخهاى آسمان خراش و سر به فلك كشيده مصر، خانه اى در بهشت بسازد و او را از كردار زشت فرعون و كار گردانان ستمگر او رهايى بخشد «1».

- آنجا كه قرآن مى خواهد نمونه اى از زنان با درايت و كفايت را نشان دهد سرگذشت «ملكه سبا» را عنوان كرده و مى فرمايد: وى زنى بود كه از تمام نعمتهاى مادى و معنوى برخوردار بوده «2» و گواه درايت او اين است كه پاسخ نامه سليمان را به شور و مشورت گذارد و به طور مستبّدانه به پاسخ مبادرت نورزيد و در جمعى كه شخصيتهاى بزرگ در آنجا گرد آمده بودند به اين نكته تصريح كرد و گفت: من درباره هيچ موضوعى بدون شور و مشورت و تصديق و گواهى شما تصميم نمى گيرم «3».

- قرآن براى نماياندن نتايج تربيتهاى غلط و معاشرت با افراد بد دو نمونه از زنان گمراه تاريخ را معرفى مى كند «4» كه سرانجام به قهر و خشم الهى دچار گرديدند، با اينكه افتخار همسرى رسولان خدا را داشتند اما بر اثر تربيتهاى غلط و معاشرت با افراد ناباب و گمراه، نور نبوت كه محيط زندگى آنها را روشن ساخته بود نتوانست خانه قلب آنها را روشن سازد و آنان را از اسارت شهوت و بردگى هواى و هوس برهاند و سرانجام كار آنها به جايى رسيد كه به شوهران خود خيانت ورزيدند و در آتش خيانت خود سوختند «5».

به هر حال، قرآن با طرح زندگى چنين نمونه هاى مختلف و متضاد مى خواهد برساند اين نه تنها

طبيعت زن است كه به اين مقام شامخ انسانى نايل مى ايد و يا در (1) سوره تحريم، آيه 14.

(2) سوره نمل، آيه 23.

(3) سوره نحل، آيه 32.

(4) همسران نوح و لوط.

(5) سوره تحريم، آيه 10.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 491

چنين درّه هاى مهيب سقوط مى كند بلكه نتيجه پرورشهاى صحيح و يا اثر تربيتهاى غلط و معاشرتهاست كه از اين مواد و عناصر، چنين شخصيتهاى مختلفى به وجود مى آيد.

و در نتيجه از اين رهگذر به مربيان و مسؤلان جامعه انسانى هشدار مى دهد كه در هر زمان و مكانى و در هر شرايط و اوضاعى، مى توان از طبقه زن، افراد زبده و پرهيزكار و فداكار و با تدبير و درايت، تحويل اجتماع داد و ركن دوّم جامعه انسانى حالت نهايت ناپذيرى دارد كه مى توان از آن شخصيتهاى مختلف ساخت.

4- مقايسه عهدين با قرآن در نقل داستان

تاريخ پيامبران و اقوام پيشين در كتابهاى عهد جديد و قديم با يك رشته تحريفهاى روشن و اغلاط واضحى همراه است و رويارويى قصص قرآن با آنچه در عهدين وارد شده است، مى تواند روشنگر اشتباهات و خطاهاى كتب پيشينيان گردد و سرانجام گواه روشن بر آسمانى بودن خود باشد.

در جهان امروز فقهى به نام «فقه مقارن» و حقوقى به نام «حقوق تطبيقى» داريم، در اينجا شيوه بحث، مقايسه فقهى با فقه ديگر و رويارويى حقوقى است با حقوق ديگر، در اين مقايسه و تطبيق، به نقاط ضعف و قوت مكتبها به خوبى مى توان پى برد و هر دو را با موازين صحيح ارزيابى نمود.

اگر دو مكتب فقهى و حقوقى با يكديگر فاصله زمانى داشته باشند، مى توان تأثير و عدم تأثير آن را

در يكديگر به خوبى به دست آورد. اگر يك دانشمند حقوقى، حقوق اسلام را با حقوق رايج آن زمان در ايران و روم مقايسه كند، مى تواند به روشنى داورى كند كه قوانين اسلام از قوانين رايج جامعه هاى ياد شده متأثر نگرديده و از آنها چيزى نگرفته است، زيرا آنچنان فاصله ميان اين دو نوع تشريع، وجود دارد كه به زحمت مى توان قدر مشتركهايى ميان دو نوع حقوق انديشيد.

عين اين مقايسه را مى توان درباره قصص قرآن و سرگذشتهاى امم پيشين در

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 492

عهدين انجام داد، در اين مقايسه و رويارويى خواهيم ديد كه قرآن محتويات خود را درباره پيامبران و امم گذشته از عهدين نگرفته است، زيرا آن چنان اختلاف عظيم و تباين در محتوا، بالأخص در بيان صفات پيامبران، ميان آنها وجود دارد كه هرگز نمى توان يكى را اصل و ديگرى را فرع و كپيه آن دانست و اگر مى بينيد داستانهاى قرآن ريشه هايى در عهدين دارد بخاطر اين است كه هر دو از موضوع واحدى سخن مى گويند قهرا بايد ريشه هاى مشتركى داشته باشند.

گذشته بر اين، تورات و انجيل و ... از كتابهاى آسمانى است كه تحريف به تمام محتويات آن راه نيافته است بلكه بخاطر خيانت احبار فقط تحريف، به گونه اى در برخى از محتويات آنها راه يافته است، از اين جهت بايد ميان اين دو نوع كتاب هم قدر مشترك و هم جهات مميّزه اى وجود داشته باشد، جهات مشترك معلوم است، جهات مميّزه همان پيراستگى از افسانه ها و خرافات است كه عهدين را پر كرده است و در قرآن اثرى از آن نيست.

به راستى يكى از طرق اثبات

اعجاز قرآن، قصص و داستانهاى آن است، زيرا يك فرد امّى و درس نخوانده در محيطى كه در آن از اين قصص و داستانها خبر و اثرى نبود و خود افراد محيط وى با اين مطالب آشنا نبودند، بدون يك مدد غيبى نمى توان سرگذشت پيامبران و اقوام پيشين را به صورت خرد پسند كه شايسته مقام پيامبران است بى آنكه به خرافه و افسانه آلوده گردد، تنظيم كند و آنها را به عنوان «احسن القصص» و يا «حديث ديگران» بازگو كند.

اينكه گفتيم بى آنكه به خرافه و افسانه آلوده گردد بخاطر اين است كه عهدين در بيان سرگذشت پيامبران و توصيف آنان، آنچنان دچار افسانه گويى شده است كه هرگز به حكم عقل و خرد، نمى توان آنها را به بندگان برگزيده خدا نسبت داد.

كافى است كه شما سرگذشت آدم و نوح و ابراهيم و لوط و يعقوب و داوود و سليمان را در عهد عتيق مطالعه بفرماييد و آنچه را كه قرآن درباره آنان گفته است روياروى آن قرار دهيد، سپس داورى كنيد كه كدام كتاب مى تواند كتاب آسمانى باشد

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 493

و محتويات كدام با حكم عقل و خرد مطابق است.

خداوند در تورات در داستان آدم- نعوذ باللّه- يك فرد دروغگو! و نوح يك فرد شرابخوار! ابراهيم يك فرد بى تفاوت نسبت به همسر! لوط آلوده به گناه با دختر خود! يعقوب يك فرد مكار و حيله گر! داوود يك انسان سفاك و خونريز كه بخاطر تجاوز به همسر ديگرى، او را مى كشد! سليمان يك انسان بت پرست! معرفى شده اند، در حالى كه قرآن اين گروه را انسانهاى زبده و افراد معصوم و

پيراسته از گناه كه داراى صفات برجسته انسانى و فضائل اخلاقى بوده اند معرفى مى نمايد «1».

براى توضيح بيشتر و آگاهى كاملتر در اين موضوع به درس «25» مقايسه معارف قرآن با تورات و انجيل، مراجعه كنيد كه در آن درس، عبارات تورات با آدرس دقيق آورده شده و سپس نظر قرآن مطرح شده است.

5- آثار فكرى و عقيدتى داستانهاى قرآن

چنانكه گفته شد، نقل قصه و داستان انبيا و امم گذشته در قرآن، صرفا بخاطر خود قصه و يا سرگرمى نبوده است بلكه از آن اهدافى را تعقيب مى كنند، از جمله آن اهداف، توجه مردم به مسائل فكرى و عقيدتى است كه با دقت در داستانهاى قرآن به روشنى قابل درك است كه مبدأ و معاد و راه بين مبدأ و معاد يعنى رسالت انبيا از همين داستانها ثابت مى شوند كه ما به عنوان نمونه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

- در بعد توحيد و توجه به مبدأ متعالى، از همه داستانها اين اثر به خوبى قابل درك است، مثلا در داستان سليمان، پس از قدرت نمائى «عاصف بن برخيا» و آوردن عرش ملكه سبا، سليمان نه تنها مغرور نگشته و همانند سلاطين و قدرتمندان دنيايى فخر فروشى نكرده بلكه گفت: هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ ... «2». (1) منشور جاويد، ج 1، ص 4- 292.

(2) سوره نمل، آيه 40.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 494

و در داستان يوسف در مقابل درخواست زليخا موضوع مَعاذَ اللَّهِ و يا: إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي مطرح مى شود و در زندان در مقام نصيحت به همبندان خود مى گويد:

أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ «1».

و در داستان ذو

القرنين وقتى به او پيشنهاد مزد براى كار سد سازى مى دهند، مى گويد: ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ ... «2» و يا پس از ساختن سد و آگاهى از استحكام آن و اينكه يأجوج و مأجوج توان نفوذ در آن را نداشتند، گفت: هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي ... «3» و همچنين داستانهاى ديگر قرآن كه در همه آنها گرايش به خدا و توجه به مبدأ متعالى از شاخصه هاى روشن آن داستانها است.

- و در بعد نبوت، نقل داستانهاى انبياى پيشين بدون آنكه مردم سرزمين حجاز از آنها از قبل آشنايى داشته باشند و بدون آنكه از كتب پيشينان گرفته شده باشد با توجه به امّى بودن پيامبر اسلام، خود بهترين گواه بر رسالت او است، زيرا اگر او پيامبر نبود و از سوى خداوند اين داستانها بر او وحى نمى شد، او از كجا مى توانست چنين داستانهايى را به طور صحيح نقل كند.

- و در بعد معاد و عالم پس از مرگ، داستان عزير «4» و ابراهيم «5» به روشنى مثبت معاد و امكان حيات پس از مرگ است، البته از داستانهاى ديگر از قبيل داستان فرار بنى اسرائيل از مرگ «6» و ماجراى مقتول بنى اسرائيل «7» و ... هم مى توان مسئله معاد را ثابت كرد ولى ما در اينجا در مقام استقصا و بررسى كامل نيستيم، تنها مقصود اين است كه به آثار فكرى و عقيدتى داستانهاى قرآن اشاره كرده و در هر بعدى نمونه اى (1) سوره يوسف، آيه 39.

(2) سوره كهف، آيه 95.

(3) سوره كهف، آيه 98.

(4) سوره بقره، آيه 295.

(5) سوره بقره، آيه 260.

(6) سوره بقره، آيه 243.

(7) سوره بقره، آيه 72 و 73.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 495

ارائه دهيم و همين مقدار ما را بس است.

6- آثار تربيتى داستانهاى قرآن

اشاره

اهميت قصه و داستان و نقش مؤثر و غير قابل انكار آن، در تربيت بشر، از عواملى است كه باعث شده در قرآن كريم مكرّرا به ذكر داستانها و حكايتها پرداخته و از آثار شگفت انگيز آن بهترين بهره ها لحاظ شده باشد.

و از آنجا كه قرآن كريم نقش سازنده و تربيتى قصص را كاملا در نظر داشته (نه صرف داستانسرايى و قصه كه فقط موجب سرگرمى و وقت گذرانى گوينده و شنوند مى شود) از داستانهاى تاريخى و وقايع واقعى و سرگذشت عبرت انگيز پيشينيان استفاده نموده است و در بعضى از آيات كريمه صريحا به انگيزه ذكر داستانها اشار كرده و مى فرمايد:

- فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «1».

يعنى: «اين داستانها را براى مردم بازگو! شايد بينديشند».

- لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ «2».

يعنى: «در داستانها و سرگذشت پيشينيان، درس عبرتى براى صاحبان انديشه است».

از اين نوع آيات استفاده مى شود كه قرآن، از ذكر داستان و حكايت گذشتگان هدفى جز هدايت و ارشاد مردم و متنبّه ساختن غافلان ندارد.

در همين زمينه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام در بيانى رسا و گويا فرموده اند: «در حالات گذشتگان نظر كنيد و بنگريد كه آنها چگونه در خوشى و سختيها زيستند و چه برخوردى با بلاها و گرفتاريها داشتند، بنگريد بر اثر دو دستگى و پراكندگى (1) سوره اعراف، آيه 176.

(2) سوره يوسف، آيه 111.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 496

قلبها و اختلاف كلمه و تفرقه، چه بر سر آنها آمد و چگونه خداوند

لباس كرامت و بزرگى و عزت از تنشان بيرون آورد و نعمتهايش را از آنها گرفت. آرى داستان زندگى آنها در بين شما باقى است تا مايه عبرت براى عبرت گيران شود» «1».

و در كلامى ديگر فرمود: «قرآن را بياموزيد كه بهترين سخنهاست و به نور آن تمسك جوييد كه شفاى قلبهاست و آن را خوب تلاوت كنيد كه پر سودترين داستانها و سرگذشتهاست» «2».

به هر حال، از اينكه قرآن داستانها و قصص را صرفا براى داستانسرايى و سرگرمى نقل نكرده بلكه از آن اهداف عالى از جمله هدف تربيتى را تعقيب مى كرد، بر كسى پوشيده نيست و ما نيز در اينجا هدفى جز اين نداشته، لذا به بررسى برخى از آثار تربيتى برخى از قصه ها اشاره مى كنيم، گر چه در تمامى داستانها اين اثر به چشم مى خود لكن مقصود ما بررسى همه آنها نيست، زيرا با بررسى بعضى از داستانها به هدفمان مى رسيم:

الف- داستان يوسف

در داستان يوسف، درسهاى عبرت انگيز بسيارى است كه حتى بعضيها گفته اند در اين داستان، چهل درس عبرت است «3»، ولى ما به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

دقت در اين سرگذشت قبل از هر چيز ما را به يك اصل حساس و مهم كه از هر نظر مايه اعتبار است رهبرى مى كند و روشن مى سازد كه اراده الهى بالاتر و برتر از تمام نقشه هاى شيطانى بشرى است تا آنجا كه وسيله اى را كه انسانى براى نابودى همنوع خود فراهم مى كند، خداوند آن را وسيله ترقى او قرار مى دهد. (1) نهج البلاغه، خطبه 192.

(2) نهج البلاغه، خطبه 110.

(3) قصص قرآن، بلاغى، ص 4.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 497

برادران يوسف او را به چاه افكندند و او را در برابر چند درهم فروختند «1»، ولى همين كار، پل پيروزى او گرديده و سبب شد كه در مهد عزت و در آغوش نعمت و در ميان قصرهاى بزرگ عزيز مصر، قرار گيرد.

زليخا او را متهم كرد و او را به زندان انداخت، ولى همين زندان براى او وسيله ترفيع مقام گرديده و سرانجام امين ملك فراعنه مصر شد «2».

برادران يوسف پيراهن خون آلود وى را براى پدر آوردند و او از ديدن اين منظره سخت متأثر گرديد و آنچنان در درياى غم فرو رفت كه بينائى خود را از دست داد «3»، ولى بار ديگر پيراهم يوسف مايه بازگشت بينائى يعقوب گشت «4». تو گويى وسائل مادى جهان بسان سكّه دو رويه است كه اگر اهريمن صفتان از يك روى آن استفاده كنند، اراده الهى اثر آن را خنثى ساخته و رويه ديگر آن را ظاهر مى سازد.

به هر حال، داستان يوسف بسيار عبرت آميز است چرا كه نباشد، انسانى كه به صورت ظاهر در حضيض ذلّت قرار دارد (بردگى و سپس سياهچال زندان) بخاطر مبارزه با نفس و پاكدامنى و توجه به خدا، به اوج عزت (مقام نبوت و سلطنت ملك فراعنه) مى رسد اگر چنين داستانى عبرت انگيز نباشد، پس كدام داستان مى تواند درس عبرت باشد؟

و يا برادرانى كه بايد پشتوانه انسان باشند، دشمن شوند و او را به چاه اندازند و همين برادران روزى ديگر در برابر او از در عجز بيرون آمده و عذر خواهى نمايند، اينها همه عبرت است. (1) سوره يوسف، آيه 15 و 20.

(2) سوره يوسف، آيه 54

و 56.

(3) سوره يوسف، آيه 84.

(4) سوره يوسف، آيه 93.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 498

ب- داستان ذو القرنين

نكات آموزنده داستان ذو القرنين كه در سوره كهف «1» آمده است، بسيار است كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

1- نخستين درسى را كه به ما مى آموزد اين است كه در جهان، هيچ كارى بدون توسل به اسباب امكان ندارد، لذا خداوند براى پيشرفت كار ذو القرنين، «اسباب» پيشرفت و پيروزى را به او داد: وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ سَبَباً «2» و او هم به خوبى از اين اسباب بهره گرفت «فأتبع سببا» بنابر اين، آنها كه انتظار دارند بدون تهيه اسباب لازم به پيروزى برسند به جايى نخواهند رسيد حتى اگر ذو القرنين باشند.

2- هيچ حكومتى نمى تواند بدون تشويق خادمان و مجازات و كيفر خطاكاران به پيروزى برسد، اين همان اصلى است كه ذو القرنين از آن به خوبى استفاده كرده و گفت: أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ... وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى ... «3».

يعنى: «آنها كه ظلم و ستم كرده اند، مجازات خواهيم كرد ... و آنها كه ايمان و عمل صالح دارند را به نحوى شايسته و نيكو پاداش خواهيم داد».

على عليه السّلام نيز در فرمان معروفش به مالك اشتر كه يك دستور العمل جامع كشور دارى است مى فرمايد: «و لا يكوننّ المحسن و المسي عندك بمنزلة سواء، فانّ ذلك تزهيدا لأهل الإحسان في الأحسان و تدريبا لأهل الاساءة على الاساءة» «4».

يعنى: «هيچگاه نبايد نيكوكار و بد كار در نظر تو يكسان باشند، زيرا اين امر سبب مى شود كه نيكوكاران به كار خود بى رغبت شوند

و بدكاران جسور و بى پروا». (1) سوره كهف، آيه 83- 98.

(2) سوره كهف، آيه 84.

(3) سوره كهف، آيه 87- 88.

(4) نهج البلاغه، نامه 53.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 499

3- يك حكومت فراگير نمى تواند نسبت به تفاوت و تنوع زندگى مردم و شرايط مختلف آنها بى اعتنا باشد، به همين دليل «ذو القرنين» كه صاحب يك حكومت الهى بود به هنگام برخورد با اقوام گوناگون كه هر كدام زندگى مخصوص به خود داشتند، متناسب با آن رفتار كرد و همه را زير بال و پر خود گرفت.

4- يك رهبر الهى بايد به ماديات و مال بى اعتنا باشد و به آنچه خدا در اختيارش قرار داده قناعت كند، لذا مى بينيم ذو القرنين بر خلاف روش سلاطين كه حرص و ولع عجيب به اندوختن اموال از هر جا و هر كس دارند، هنگامى كه پيشنهاد اموالى به او شد، نپذيرفت و گفت: «ما مكّنّى فيه ربّى خير».

در قرآن كريم كرارا در داستان انبيا مى خوانيم كه آنها يكى از اساسى ترين سخنهايشان اين بود كه ما در برابر دعوت خود، هرگز اجر و پاداش مالى از شما مطالبه نمى كنيم، در يازده مورد از قرآن مجيد، اين مطلب در مورد پيامبران و پيامبر اسلام آمده است، تنها در رابطه با پيامبر اسلام، مودّت ذوى القربى و دوستى اهل بيت عليهم السّلام به آن ضميمه شده است: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى «1».

5- انسان هر قدر قوى و نيرومند و متمكن و صاحب قدرت شود و از عهده انجام كارهاى بزرگ بر آيد، باز هرگز نبايد به خود ببالد و مغرور گردد، اين

همان درس ديگرى است كه ذو القرنين به همگان تعليم مى دهد، زيرا در همه جا به قدرت پروردگار تكيه مى كرد، بعد از اتمام «سد» گفت: هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي و به هنگام پيشنهاد مال به او بابت اجر و مزد او در ساختن «سد» مى گويد: ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ و بالأخره هنگامى كه از فنا و زوال اين سد محكم سخن مى گويد: باز تكيه گاه او وعده پروردگارش مى باشد.

6- همه چيز زايل شدنى است و محكمترين بناهاى اين جهان سرانجام خلل (1) سوره شورى، آيه 23.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 500

خواهد يافت هر چند از آهن و فولاد يك پارچه باشد، اين آخرين درس در اين داستان است، درسى كه براى همه آنها كه عملا دنيا را جاودانى مى دانند و آنچنان در جمع مال و كسب مقام، بى قيد و شرط و حريصانه مى كوشند كه گويى هرگز مرگ و فنايى وجود ندارد، با اينكه سد ذو القرنين كه سهل است خورشيد با آن عظمتش نيز سرانجام فانى و خاموش مى شود و كوهها با تمام صلابتى كه دارند، متلاشى مى گردند و از هم مى پاشند، آيا انديشه در اين واقعيتها كافى نيست كه جلو اين خودكامگيها را بگيرد؟ «1».

در داستان ذو القرنين نكات آموزنده ديگرى نيز هست كه براى رعايت اختصار از ذكر آنها صرف نظر شد.

ج- داستان موسى و خضر
اشاره

در داستان موسى و خضر كه در آيات 60 تا 82 سوره كهف آمده است نكات آموزنده بسيارى است كه ما به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1- «پيدا كردن رهبر دانشمند»:

پيدا كردن رهبر دانشمند و استفاده از پرتو علم او به قدرى اهميت دارد كه حتى پيامبر اولو العظمى همچون موساى كليم، اين همه راه به دنبال او مى رود و اين سرمشقى است براى همه انسانها در هر حدّ و پايه اى از علم و در هر شرايط از سن و سال كه باشند.

2- «علم نشأت گرفته از بندگى»:

جوهره علم الهى از عبوديت و بندگى خدا سرچشمه مى گيرد، چنانكه در آيات مربوط به اين داستان مى خوانيم: عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً.

3- «علم بايد براى عمل باشد»:

همواره علم را بايد براى عمل آموخت چنانكه حضرت موسى به خضر مى گويد: هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً (1) به تفسير نمونه، ج 12، ص 537- 541 مراجعه كنيد كه مجموعا دوازده نكته بيان كرده است.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 501

، مقصود موسى از اين تقاضا اين است كه به من دانشى بياموز كه راهگشاى من به سوى هدف و مقصد باشد، يعنى من دانش را صرفا براى خود دانش نمى خواهم بلكه براى رسيدن به هدف مى طلبم.

4- «چهره ظاهر و باطن حوادث»:

يكى از نكات مهم اين داستان توجه به چهره ظاهر و باطن اشياء و حوادث است، اين داستان به ما مى آموزد كه نبايد در مورد رويدادهاى ناخوشايند كه در زندگى مان پيدا مى شود، عجولانه قضاوت كنيم چه بسيارند حوادثى كه ما آن را ناخوش داريم، اما بعدا معلوم مى شود كه از الطاف خفيّه الهيّه بوده است، اين همان است كه قرآن كريم در جاى ديگر مى گويد: عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ «1».

يعنى: «ممكن است شما چيزى را ناخوش داريد و آن به نفع شما باشد و ممكن است چيزى را دوست داريد و آن به ضرر شما باشد و خدا مى داند و شما نمى دانيد».

توجه به اين واقعيت سبب مى شود كه انسان با بروز حوادث ناگوار، فورا مأيوس نشود. در اينجا حديث جالبى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه امام به فرزند رراره فرمود:

به پدرت از قول من سلام برسان و بگو اگر من در بعضى از مجالس از تو بدگويى مى كنم بخاطر آن

است كه دشمنان ما مراقب اين هستند كه ما نسبت به چه كسى اظهار محبّت مى كنيم تا او را بخاطر محبتى كه ما به او داريم، مورد آزار قرار دهند و به عكس، اگر ما از كسى مذمت كنيم آنها از او ستايش مى كنند، من اگر گاهى پشت سر تو بدگويى مى كنم بخاطر آن است كه تو در ميان مردم به ولايت و محبّت ما مشهور شده اى و به همين جهت مخالفان ما از تو مذمت مى كنند، من دوست داشتم عيب بر تو نهم تا دفع شرّ آنها شود. آنچنانكه خداوند از زبان دوست عالم موسى مى فرمايد: (1) سوره بقره، آيه 122.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 502

أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً ....

اين مثل را درست درك كن، اما به خدا سوگند تو محبوبترين مردم نزد من هستى و محبوبترين ياران پدرم اعم از زندگان و مردگان توئى، تو برترين كشتيهاى اين درياى خروشانى و پشت سر تو پادشاه ستمگر غاصبى است كه دقيقا مراقب عبور كشتيهاى سالمى است كه از اين اقيانوس هدايت مى گذرد تا آنها را غضب كند، رحمت خدا بر تو باد در حال حيات و بعد از ممات! «1».

5- «آثار ايمان پدران براى فرزندان»:

در اين داستان آمده است كه خضر بخاطر يك پدر صالح و درستكار، حمايت از فرزندانش را در آن قسمتى كه مى توانست، بر عهده گرفت، يعنى فرزند در پرتو ايمان و امانت پدر مى تواند سعادتمند شود و نتيجه نيك آن عايد فرزند او هم بشود، در پاره اى از روايات مى خوانيم آن مرد صالح پدر بلا واسطه يتيمان

نبود بلكه از اجداد دورش محسوب مى شد «2».

6- «كوتاهى عمر بخاطر آزار پدر و مادر»:

جايى كه فرزندى بخاطر آنكه در آينده پدر و مادر خويش را آزار مى دهد و در برابر آنها طغيان و كفران مى كند و يا آنها را از راه الهى به در مى برد، مستحق مرگ باشد، چگونه است حال فرزندى كه هم اكنون مشغول به اين گناه است، آنها در پيشگاه خدا چه وضعى دارند. و در روايات اسلامى پيوند نزديكى ميان كوتاهى عمر و ترك صله رحم (مخصوصا آزار پدر و مادر) ذكر شده است.

7- «مردم دشمن آن هستند كه نمى دانند»:

بسيار مى شود كه كسى درباره ما نيكى مى كند اما چون از باطن كار خبر نداريم آن را دشمنى مى پنداريم و آشفته (1) تفسير نمونه، ج 12، ص 518 به نقل از معجم رجال الحديث، ج 7، ص 227.

(2) نور الثقلين، ج 3، ص 289.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 503

مى شويم، مخصوصا در برابر آنچه نمى دانيم كم صبر و بى حوصله هستيم، البته اين يك امر طبيعى است كه انسان در برابر امورى كه تنها يك روى يا يك زاويه آن را مى بيند ناشكيبا باشد، اما داستان فوق به ما مى گويد نبايد در قضاوت عجله و شتاب كرد بلكه بايد ابعاد مختلف هر موضوعى را بررسى نمود.

البته حضرت موسى از يك نظر حق داشت ناراحت شود، چرا كه او مى ديد در اين سه حادثه تقريبا بخش اعظم شريعت به خطر افتاد: در حادثه اول: مصونيت اموال مردم و در حادثه دوم، مصونيت جان مردم و در حادثه سوم، مسائل حقوقى و يا به تعبير ديگر، برخورد منطقى با حقوق مردم، بنابر اين، تعجب ندارد كه آنقدر ناراحت شود كه پيمان مؤكّد خويش را با آن عالم بزرگ فراموش كند،

اما همينكه از باطن امر آگاه شد، آرام گرفت و ديگر اعتراضى نكرد و اين خود بيانگر آن است كه عدم اطلاع از باطن رويدادها چه اندازه نگران كننده است، لذا على عليه السّلام فرمود: «مردم دشمن آنند كه نمى دانند» «1»، بنابر اين، هر قدر سطح آگاهى مردم بالا برود، برخورد آنها با مسائل منطقى تر خواهد شد و به تعبير ديگر: زير بناى صبر، آگاهى است.

در اين داستان نكات ديگرى نيز هست كه آموزنده باشد بويژه نكته مراعات ادب شاگرد در مقابل استاد و امور ديگر كه براى آگاهى به آنها به كتب تفسيرى مخصوصا تفسير نمونه، جلد 12 از صفحه 517 به بعد مراجعه نماييد.

د- داستان اصحاب كهف

داستان اصحاب كهف در قرآن «2» مملو از نكات سازنده تربيتى است كه به نحو اختصار ذيلا به آنها اشاره مى شود:

1- اولين نكته همان شكستن سد تقليد و جدا شدن از همرنگى با محيط فاسد (1) نهج البلاغه، حكمت 172.

(2) سوره كهف، آيه 9- 26.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 504

است، جوانمردان اصحاب كهف همانگونه كه در آيات آمده است، استقلال فكرى خود را در برابر اكثريت گمراه محيط، از دست ندادند و همين امر سبب نجات و رستگاريشان شد.

اصولا انسان بايد سازنده محيط باشد نه سازشكار با محيط و به عكس آنچه سست عنصران فاقد شخصيت مى گويند: «خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو»، افراد با ايمان و صاحبان افكار مستقل مى گويند: «همرنگ جماعت شدنت رسوايى است».

2- هجرت از محيطهاى آلوده درس ديگرى است از اين ماجراى عبرت انگيز، آنها خانه هاى شاهانه و مرفه و مملو از نعمتهاى مادى را رها كردند و به انواع محروميتها

در غارى كه فاقد همه چيز بود تن در دادند تا ايمان خود را حفظ كنند و تقويت دستگاه ظلم و جور و كفر و شرك ننمايند.

3- تقيه، به معناى سازنده اش درس ديگر اين داستان است، آنها اصرار داشتند كه وضعشان براى مردم شهر روشن نشود و همچنان در پرده اسرار بماند، مبادا بيهوده جانشان را از دست بدهند و يا به اجبار آنها را به همان محيط فاسد باز گردانند و مى دانيم كه تقيه چيزى جز اين نيست كه انسان موضع واقعى خود را در جايى كه افشاگرى بى نتيجه است مكتوم دارد تا نيروى خود را براى موقع مبارزه و ضربه زدن بر دشمن حفظ كند.

4- امدادهاى شگفت آور الهى به هنگام بروز بحرانها، نتيجه ديگرى است كه به ما مى آموزد، ديديم كه چگونه خداوند، اصحاب كهف را براى نجات از آن شرايط نامطلوب اجتماعى، سالها در خواب عميق فرو برد و در زمان مساعدى از خواب بيدار كرد، زمانى كه از آنها به عنوان جمعى از قهرمانان راه توحيد قدردانى كردند و نيز ديديم كه چگونه در اين مدت بدنهاى آنها را از گزند حوادث حفظ كرد و رعب و وحشت را سپرى براى محافظت آنها در مقابل مهاجمين قرار داد.

5- آنها در اين داستان درس «پاكى تغذيه» را حتى در سخت ترين شرايط به ما

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 505

آموختند، چرا كه غذاى جسم انسان اثر عميقى در روح و فكر و قلب انسان دارد و آلوده شدن به غذاى حرام و ناپاك انسان را از راه خدا و تقوا دور مى سازد.

6- و بالأخره مسئله امكان معاد جسمانى و بازگشت

انسانها به زندگى مجدد به هنگام رستاخيز، آخرين درس اين داستان است كه به ما مى آموزد «1». البته نكات آموزنده داستان اصحاب كهف، منحصر به همين چند نكته نيست، ولى هر يك از اين نكات به تنهايى براى نقل چنين داستانى در قرآن كافى بود و شما خوانندگان عزيز براى آگاهى به اصل قصه، به خود آيات مربوطه و تفاسير مفصله مراجعه نماييد.

با دقت در داستانهاى قرآن، معلوم مى گردد كه همه آنها حاوى نكات آموزنده هستند كه بخاطر همان نكات، آن داستانها در قرآن نقل شده است و چون بناى ما بر اختصار است به همين چند داستان و ذكر چند نكته تربيتى در آنها اكتفا مى كنيم و شما خوانندگان عزيز را به خدا مى سپاريم.

در پايان، تذكر يك قضيّه اتفاقيه را كه به نظر نگارنده، مايه خوشحالى و نويد بخش رحمت الهى است مفيد مى دانم و آن اينكه بدون توجه و قصد و عمدى شروع نوشتن اين كتاب (درسهايى از علوم قرآنى) در سال 73، روز ولادت امام هادى عليه السّلام بوده و پايان آن روز شهادت امام جواد عليه السّلام در سال 74 واقع شده است و نگارنده اين اتفاق را به فال نيك گرفته و براى هميشه تمسك به قرآن و عترت را از خداى منان خواستارم.

خداوندا! قلوب ما را به نور قرآن و عترت، منور فرما.

خداوندا! ما را مشمول شفاعت قرآن و عترت، قرار ده.

خداوندا! ما را به هدايت قرآن و عترت، هدايت فرما.

خداوندا! براى اين زحمت قليل، اجرى جزيل مقرر فرما.

خداوندا! در خامه اين بنده ناچيزت، بركت عنايت فرما. (1) تفسير نمونه، ج 12، ص 401- 404.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)،

ج 2، ص: 506

خداوندا! ثواب اين تأليف را براى آن دو امام همام (امام هادى و امام جواد عليهما السّلام) و پدرم «شيخ حسين طاهرى» كه معلم قرآن من و دهها بنده ديگر تو بود، مقرر فرما، «اللّهم آمين». الحمد للّه اولا و آخرا.

قم مقدسه- حبيب اللّه طاهرى شب اوّل ذيحجة الحرام 1415 برابر با: 11/ 2/ 1374

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 507

سؤالات:

1- به طور خلاصه هدف از نقل داستان و قصص را در قرآن بيان كنيد.

2- امتياز اساسى داستانهاى قرآن را از ساير داستانها و رمانها توضيح دهيد.

3- متانت بيان و عظمت محتواى داستانهاى قرآن را توضيح دهيد.

4- چند نمونه از الگوهاى بزرگ معرفى شده در داستانهاى قرآن را با توجه به آيات مربوطه بيان كنيد.

5- نكات مثبت داستانهاى قرآن را در مقايسه با عهدين بيان كنيد.

6- آثار فكرى و عقيدتى داستانهاى قرآن را در زمينه هاى توحيد، نبوت و معاد، توضيح دهيد.

7- آثار تربيتى داستانهاى قرآن را بيان كنيد.

8- برخى از آثار تربيتى و نكات آموزنده داستان يوسف عليه السّلام را بيان كنيد.

9- بعضى از نكات آموزنده داستان «ذو القرنين» را توضيح دهيد.

10- بعضى از نكات تربيتى و آموزنده داستان موسى و خضر عليهما السّلام را بيان كنيد.

11- به برخى از نكات سازنده و آموزنده داستان اصحاب كهف اشاره كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 508

فهرست منابع

اسامى كتب/ مؤلف الف:

الميزان، ج 1، 2، 3، 4، 16، 17، 20/ علامه سيد محمد حسين طباطبائى البيان/ آيت اللّه العظمى خوئى البرهان في علوم القرآن، ج 1 و 2/ محمد بن عبد اللّه زركشى المنار، ج 3/ سيد محمد رشيد رضا الإتقان في علوم القرآن، ج 1 و 2/ جلال الدين عبد الرحمن سيوطى آلاء الرحمن، ج 1/ محمد جواد بلاغى المصاحف/ ابن اشته المصاحف/ ابن ابى داوود سجستانى اسباب النزول/ ابو الحسن على بن احمد واحدى نيشابورى اسباب النزول/ دكتر سيد محمد باقر حجتى النشر في القرائات العشر/ ابن جوزى احتجاج، ج 1/ طبرسى آشنائى با قرآن/ واحد آموزش عقيدتى- سياسى سپاه آموزش قرآن، ج 1 و

2/ ترجمه التمهيد از ابو محمد وكيلى الغدير، ج 3/ علّامه امينى انجيل و مسيح/ شيخ محمد حسين آل كاشف الغطا

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 509

ترجمه خسرو شاهى اشارات، ج 3/ ابو على سينا امثال القرآن/ دكتر اسماعيل اسماعيلى التفسير و المفسرون، ج 1/ ذهبى اسد الغابه في معرفة الصحابه، ج 3/ ابن اثير التبصير في الدين/ ابو المظفر اسفرائينى اعيان الشيعه، ج 1/ سيد محسن امين التمهيد في علوم القرآن، ج 1، 2 و 3/ محمد هادى معرفت ب:

بحار الأنوار، ج 1، 2، 3، 92، 93/ علامه مجلسى پ:

پژوهشى در تاريخ قرآن كريم/ دكتر سيد محمد باقر حجتى ت:

تفسير عياشى، ج 1 تفسير صافى، ج 1 و 2/ مولى محسن فيض كاشانى تفسير نمونه، ج 1 تا 27/ مكارم شيرازى تفسير نوين/ محمد تقى شريعتى تفسير على بن ابراهيم قمى، ج 1 تفسير شبّر/ سيد عبد اللّه شبّر تفسير طبرى، ج 1- 5 و 17 تبيان، ج 1 و 10/ شيخ طوسى تفسير برهان، ج 1/ سيد هاشم بحرانى تاريخ طبرى، ج 4 تاريخ يعقوبى، ج 2

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 510

تاريخ القرآن/ ابو عبد اللّه الزنجانى تحرير الوسيله/ امام خمينى تفسير مرآت الانوار/ ابو الحسن بن محمد طاهرى تفسير القرآن الكريم/ منسوب به محى الدين العربى تفسير الجواهر، ج 25/ طنطاوى ج:

جواهر الكلام، ج 34/ محمد حسن جهان شناسى/ استاد مصباح يزدى جزوه تفسير به رأى/ آيت اللّه مكارم شيرازى خ:

خلاصة الأقوال/ علّامه حلّى خزينة الجواهر/ نهاوندى د:

درّ المنثور، ج 2 و 3 و 4/ جلال الدين سيوطى دلائل الإعجاز/ عبد القاهر جرجانى، ترجمه محمد راد منش

دائرة المعارف الإسلاميّه، ج 5 ر:

رسائل/ شيخ مرتضى انصارى روح المعانى، ج 29/ آلوسى روح البيان، ج 9/ شيخ اسماعيل حقى اسلامبولى ريحانة الأدب، ج 1 و 3 و 5 و 8/ محمد على تبريزى مدرسى رسائل اخوان الصّفا، ج 3 س:

سفينة البحار، ج 1- 2/ محدث قمى

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 511

سه مقاله در تفسير و نحو/ دكتر محمد باقر حجتى سنن ترمذى، ج 3 سوگندهاى قرآن/ شهيد ابو القاسم رزاقى سيره ابن هشام، ج 1 ش:

شرح لمعه، ج 2/ شهيد ثانى شناخت قرآن/ على كمالى دزفولى شرح نهج البلاغه، ج 3/ ابن ابى الحديد شرح جامى ص:

صحيح بخارى، ج 6 صحيح مسلم، ج 4 ط:

طبقات، ج 2/ ابن سعد ع:

عبقات الانوار/ مير حامد حسين ف:

فتوحات مكيه، ج 1/ محى الدين العربى فصوص الحكم/ محى الدين العربى فجر الاسلام فوائد الرضويه/ محدث قمى فرهنگ عقايد و قوانين اسلامى، ج 1 فتح البارى، ج 9

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 512

ق:

قرآن كريم/ كلام اللّه قرآن در اسلام/ علامه طباطبائى قرآن و آخرين پيامبر/ آيت اللّه مكارم شيرازى قاموس كتاب مقدس/ مترجم: مسترهاكس قرآن و كتابهاى ديگر آسمانى/ شهيد سيد عبد الكريم هاشمى نژاد قرآن و علم روز/ عبد الغنى الخطيب، ترجمه از دكتر اسد اللّه مبشرى قصص قرآن/ صدر الدين بلاغى ك:

كافى، ج 1 و 2/ كلينى كامل، ج 3/ ابن اثير كشاف، ج 2 و 4/ جار اللّه زمخشرى كتاب مقدس (تورات و انجيل)/ چاپ لندن، سال 1901 الكاشف، ج 7/ محمد جواد مغنيه گ:

گزيده رسائل اخوان الصفا/ على اصغر حلبى م:

مبانى و روشهاى تفسير قرآن/ عباسعلى عميد

زنجانى مجمع البيان، ج 1- 10/ طبرسى مناقب، ج 2- 3/ ابن شهر آشوب مستدرك، ج 3/ حاكم مناهل العرفان، ج 1- 2/ عبد العظيم زرقانى مباحث في علوم القرآن/ صبحى صالح مفردات القرآن/ راغب اصفهانى

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 2، ص: 513

مفاتيح الغيب (تفسير كبير)، ج 4/ فخر رازى مقايسه اى ميان تورات، انجيل، قرآن و علم/ دكتر بوكاى،/ مترجم مهندس ذبيح اللّه دبير منهج الصادقين، ج 10/ ملا فتح اللّه كاشانى ميزان الحكمه، ج 8/ محمدى رى شهرى منشور جاويد، ج 1/ استاد جعفر سبحانى منتهى المقال/ ابو على مقدمة الجامعة المحرر/ ابن عطيّه مقدمة التفسير/ مراغى مقدمة في اصول التفسير/ ابن تيميه مقدمة التفسير/ ابن كثير مقالات الاسلاميين، ج 1/ اشعرى مجله مكتب اسلام مقدمه تفسير منهج الصادقين/ ابو الحسن شعرانى ن:

نهج البلاغه/ سيد رضى نور الثقلين، ج 1- 4/ شيخ عبد على جمعه حويزى نمونه هايى از تأثير و نفوذ قرآن/ على كريمى جهرمى و:

وسائل الشيعه، ج 4- 18/ شيخ حر عاملى

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109