شماره كتابشناسي ملي : ايران۸۴-۱۶۸۶۴
سرشناسه : مطهريمحب، حسين
عنوان و نام پديدآور : سيره عملي امام چهارم (ع)/ مطهريمحب، حسين
منشا مقاله : فرهنگ جهاد، ش ۳۵، (بهار ۱۳۸۳): ص ۱۸۵ - ۱۹۱.
، ، ش ۳۶، (تابستان ۱۳۸۳): ص ۱۴۹ - ۱۶۹.
توصيفگر : تاريخ اسلام
توصيفگر : سيره نبوي
توصيفگر : فضايل اخلاقي
توصيفگر : عليبنحسين (ع)، امام چهارم
شام، از آن روز كه به تصرف مسلمانان درآمد، فرمانرواياني چون خالد پسر وليد و معاويه پسر ابوسفيان را به خود ديد. مردم اين سرزمين نه سخن پيامبر را شنيده بودند و نه روش اصحاب او را ميدانستند. تني چند از صحابه رسول خدا هم كه بدان سرزمين رفتند و سكونت جستند، مردماني پراكنده از يكديگر بودند و در تودههاي مردم نفوذي نداشتند. در نتيجه مردم شام كردار معاويه پسر ابوسفيان و پيرامونيان او را سنت مسلماني ميپنداشتند... بنابراين شگفت نيست كه در مقتلها بخوانيم: «به هنگام درآمدن اسيران به دمشق، مردي در روي علي بن الحسين ـ عليهالسلام ـ ايستاد و گفت: سپاس خدايي را كه شما را كشت و نابود ساخت و مردمان را از شرتان آسوده كرد و اميرالمؤمنين را بر شما پيروز گردانيد.» [1] . معاويه وقتي به قدرت رسيد، از هيچ تلاشي براي بسط نفوذ خود فروگزار نكرد و شرايط را به گونهاي درآورد كه سرانجام از مردم براي فرزند خود يزيد نيز بيعت گرفت. او در مدت تسلط خود بر شام و غير آن، لعن بر حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب ـ عليهالسلام ـ را در خطبهها رواج داد. بر اثر نيرنگهاي او بود كه ماجراي حكميت و متاركه جنگ و صلح امام حسن ـ عليهالسلام ـ و ده سال سكوت و عدم تحرك نظامي امام حسين ـ عليهالسلام ـ پيش آمد. معاويه، خلافتِ رسول الله ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ را كه بايد در امام معصوم ـ عليهالسلام ـ متبلور ميشد به ملك و حكومت موروثي تبديل كرد و از مردم با ابزار «زر» و «زور» و «تزوير» براي فرزند شرابخوار و متجاهر به فسق خود، يزيد، به عنوان خلافت و حكومت بر مردم، بيعت گرفت. سه مفهوم «اطاعت از ائمه»، «لزوم جماعت» و «حرمت نقض بيعت» از رايجترين اصطلاحات سياسي بود كه خلفا به كار ميبردند. شايد بتوان گفت سه مفهوم مزبور، پايه ي خلافت و نيز دوام آن را تضمين ميكرد. اين سه واژه، اصول درستي بود كه به هر روي، در شمار مفاهيم ديني ـ سياسي، اسلامي بود. چنانكه از نظر عقل نيز، براي دوام جامعه و حفظ اجتماع رعايت آنها لازم ميبود. [2] . اما از اين مفاهيم سوء استفاده شد و در واقع براي تحكيم حكومت نامشروع بهرهبرداري شد. «اطاعت از امام بايد كرد ولي آيا از امام عادل بايد اطاعت كرد يا اطاعت از سلطان جائر هم واجب است؟ حفظ جماعت يعني عدم اغتشاش و شورش و حفظ وحدت و عدم ايجاد تزلزل در جامعه، اما آيا در حكومت استبدادي و جائران نيز اين اصل، بايد رعايت شود؟! حرمت نقض بيعت به عنوان رعايت عهد، در اسلام تمجيد شده است، اما اگر با حاكمي جائر و فاسق و متجاهر به فسق مثل يزيد بيعت نشد يا بيعت با او شكسته شد باز اين حرمت هست؟!» [3] . عمال يزيد با چنين ابزاري به جنگ با اهل بيت رسول الله ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ آمدند. آنان تمامي مفاهيم اصيل اسلامي و سيره نبوي را تحريف ميكردند. سرانجام ماجراي كربلا به وقوع پيوست. اينجاست كه نقش امام زينالعابدين ـ عليهالسلام ـ آشكار ميشود. امام علي بن الحسين ـ عليهالسلام ـ در محرم سال 61 هجري كه حادثه خونبار كربلا به وقوع پيوست، به امامت رسيد. در اين حادثه بيشتر شخصيتهاي بني هاشم همراه سيدالشهداء به شهادت رسيدند و بنابر تقدير الهي امام زين العابدين ـ عليهالسلام ـ به علت بيماري از گزند بني اميه در امان ماند تا منصب امامت را بعد از سيدالشهداء ـ عليهالسلام ـ به عهده بگيرد. بني اميه در شرايطي نابرابر، به ظاهر بر دشمن خود چيره گشته و بازماندگان آنها را به اسارت گرفته بود و اين پيروزي ظاهري، شيعه را دچار ضربه روحي و رواني گيج كنندهاي كرده بود. در اين حال، امام سجاد بايد مديريت اين كشتي شكسته را در اين درياي متلاطم و مواج به عهده ميگرفت. اين در حالي بود كه براي شيعه، ياران بسيار كمي باقي مانده بود به نحوي كه از امام ـ عليهالسلام ـ نقل شده است كه «ما بمكّة و المدينة عشرون رجلاً يُحبّنا.»؛ [4] «در مكه و مدينه، بيست نفر دوستدار واقعي نداريم.» از امام صادق ـ عليهالسلام ـ نقل شده است: «ارتدّ الناس بعد قتل الحسين ـ عليهالسلام ـ اِلاّ ثلاثة: ابو خالد الكابلي و يحيي بن ام الطويل و جبير بن مطعم، ثمّ الناس لحقوا و كثروا.» [5] . «بعد از شهادت حسين ـ عليهالسلام ـ مردم برگشتند مگر سه نفر: ابوخالد كابلي، يحيي بن ام الطويل و جبير بن مطعم. بعدها مردم آمدند و ملحق شدند و زياد شدند.»
دانستيم كه امام سجاد ـ عليهالسلام ـ در چه شرايطي به امامت رسيد. حال بايد با توجه به شرايط موجود، وظيفه امامت را به انجام رساند. او بايد خاندان پيامبر را معرفي كند، بني اميه را به مردم بشناساند و عملكرد مردم كوفه را مورد نكوهش قرار دهد و آنان را متنبه سازد و سرانجام سيره نبوي را آشكار ساخته، نور حقيقت سنت جد بزرگوار خود را از پُشت ابرهاي تحريف سالهاي تسلط منحرفان و دنياطلبان بر مردم بتاباند و پيام كربلا را برساند؛ همان هدفي كه حضرت سيدالشهداء پيشتر معين نموده بود: «... انما خرجت لطلب الاصلاح في اُمّة جدي ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ اُريد أن آمر بالمعروف و أَنْهي عن المنكر و أسير بسيرة جدّي و ابي علي بن ابي طالب ـ عليهالسلام ـ.» [6] . «خروج من براي اصلاح انحرافات پيدا شده در امت جدم و امر به معروف و نهي از منكر ميباشد و سيرهام، سيره جدم و پدرم علي بن ابي طالب ـ عليهالسلام ـ است.» حال، حضرت سجاد ـ عليهالسلام ـ در ميان كاروان اسيران در آن شرايط دشوار و پيچيده، اين كار را آغاز ميكند. اين كاروان به كوفه ميرسد، امام ـ عليهالسلام ـ به مردم اشاره ميكند كه ساكت باشند، همه سكوت اختيار ميكنند. حضرت به پا خاسته و خداي را سپاس ميگويد، نام پيامبر ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ را ميبرد و بر وي درود ميفرستد. سپس ميفرمايد: «ايّها الناس! من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني فأنا أعرّفه بنفسي: انا علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب ـ عليهالسلام ـ أنا ابن من انتُهِكَت حرمتُه و سُلبت نعمته و انتُهب ماله و سُبِيَ عياله.» [7] . «اي مردم! هر كه مرا شناخت كه شناخته است و هر كه نشناخت، من خود را به او معرفي ميكنم. من علي فرزند حسين فرزند علي بن ابي طالبم. من فرزند كسي هستم كه احترامش هتك شد و اموالش ربوده شد و ثروتش به تاراج رفت و اهل و عيالش اسير شد.» سپس ميفرمايد: «أنا ابن المذبوح بشطّ الفرات من غير ذَحْلٍ و لا تُراتٍ، أنا ابن من قُتل صبراً، و كفي بذلك فخراً.» [8] . «من فرزند كسي هستم كه او را در كنار رود فرات بدون سابقه كينه و عداوت سر بريدند، من فرزند كسي هستم كه او را با شكنجه كشتند و همين فخر او را كافي است.» كوفه شهري است كه نام علي بن ابي طالب، براي آن آشناست. كوفه شاهد عدالت علي ـ عليهالسلام ـ بوده است. مركز خلافت آن حضرت، همين شهر است و تا جهان باقي است لبريز از طنين نالههاي علي ـ عليهالسلام ـ نيز خواهد بود. نيز كوفه شهري آشنا با نام و ياد و شخصيت حسين بن علي ـ عليهالسلام ـ است؛ چه آنكه دعوت از او توسط مردم بيوفاي همين شهر بوده است. آنان بودند كه با آن حضرت بيعت نموده، نامهها به وي نوشتند و از وي دعوت نمودند تا بدانجا بيايد و در ركابش با بني اميه ستيز كنند و حق خلافت را به حقدار دهند. معاويه وقتي به قدرت رسيد، از هيچ تلاشي براي بسط نفوذ خود فروگزار نكرد و شرايط را به گونهاي درآورد كه سرانجام از مردم براي فرزند خود يزيد نيز بيعت گرفت. ولي معرفي امام سجاد ـ عليهالسلام ـ نكتهاي ديگر را نيز در بر دارد. گويا او روضه ميخوانَد، او ميفرمايد من پسر آن كسي هستم كه چنين كشته شد و بر مال و اهل و عيال او چنين پيش آمد. من فرزند همان كسي هستم كه حفظ حرمت او واجب بود ولي حرمت او را شكستند. همان كسي كه جدش رسول الله ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ براي او، حرمت قائل بود. آري اين در واقع اولين روضهاي بود كه علي بن الحسين ـ عليهالسلام ـ براي آن مردم خواند. بعد ميفرمايد: «أيّها الناس فاُنشدكم الله! هل تعلمون انكم كتبتم الي أبي و خدعتموه و اعطيتموه من انفسكم العهدَ و الميثاق و البيعة و قاتلتموه.» [9] . «اي مردم! شما را به خدا سوگند، آيا ميدانيد كه شما بوديد كه به پدرم نامه نوشتيد و فريبش داديد؟ و با او عهد و پيمان بستيد و بيعت نموديد و به جنگ با او پرداختيد؟» آن حضرت ـ عليهالسلام ـ با اين كار، وجدان خفته مردم را بيدار نموده، عمل بدِ آنان را به رُخشان ميكشد و سپس به نكوهش آنان ميپردازد: «فَتَبّاً لما قَدَّمْتُمْ لانفسكم و سوأةً لِرأيكم بأيّة عينٍ تنظرون إلي رسول الله ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ اذ يقول لكم قتلتم عترتي و انتهكتم حُرمتي فَلَسْتُمْ من اُمّتي.» [10] . «مرگ بر شما باد، اين كرداري كه از پيش براي خود فرستاديد و رسوايي بر اين رأي شما. با چه ديدهاي به روي رسول خدا نگاه خواهيد كرد هنگامي كه به شما بگويد: عترت مرا كشتيد و حرمت مرا هتك كرديد، پس از امت من نيستيد؟!» راوي ميگويد: «صداها از هر طرف برخاست و به يكديگر ميگفتند: نابود شدهايد و خود نميدانيد....» [11] . اين اولين پيام و بيدار باش بود كه از زبان مبارك آن حضرت كه به سرچشمه وحي متصل است جاري شد. نوبت به مسائلي رسيد كه در كاخ ابن زياد اتفاق افتاد. وقتي گفت و گو بين ابن زياد و حضرت ـ عليهالسلام ـ پيش آمد، ابن زياد از شجاعت و صراحت لهجه آن حضرت به خشم آمد. او كه از پيروزي ظاهري، مغرور بود، توقع نداشت كه از اين اسيران كه تمامي مصيبتها بر آنها وارد شده بود، چنين روحيهاي را مشاهده كند. آن مغرور سادهدل نا آشنا با خاندان وحي، حضرت را تهديد به كشتن كرد و اينجا بود كه حضرت ـ عليهالسلام ـ ضربه روحي و رواني گيج كنندهاي بر ابن زياد وارد كرد. حضرت فرمود: «أَبِا القتل تُهدّدني يا ابن زياد؟ أَما علمتَ أن القتل لنا عادةً و كرامتُنا الشهادة؟» [12] . «اي ابن زياد! تو مرا به كشته شدن تهديد ميكني؟ آيا ندانستي كه كشته شدن براي ما عادت است و شهادت مايه ي سربلندي ماست؟» با كمي تأمل در اين سخنان معلوم خواهد شد كه با هيچ شيوهاي نميتوان با اين سخنان برخورد كرد. وقتي حضرت ـ عليهالسلام ـ ميفرمايند كشته شدن براي ما عادت است و شهادت مايه ي سربلندي، با چه روشي ميتوان، در مقابل اين نگرش ايستاد؟ اين كلام حضرت، اعلام پيروزي مطلق است. او با اين كلام، تمامي دستاوردهاي ابن زياد را به باد داد و فرمود آن چه در كربلا پيش آمد يك پيروزي تمام عيار براي ماست؛ چه اينكه شهادت مايه ي سربلندي ماست و تا تاريخ هست، اين شعار زنده خواهد بود. وقتي ابن زياد، حضرت را تهديد به قتل كرد، امام ـ عليهالسلام ـ خطاب بهاء فرمود: اي ابن زياد! آيا مرا به كشته شدن تهديد ميكني؟ آيا ندانستي كه كشته شدن براي ما عادت و شهادت مايه ي سربلندي ماست؟!
شام، وضعيتي ديگر گونه داشت. شرايط حاكم بر شام، بسيار با شرايط حاكم بر كوفه متفاوت بود؛ چه اينكه شام سالهاي متمادي مركز حكومت و جولانگاه بني اميه بود. بر شام فرهنگي حاكم بود كه بني اميه آن را رواج داده بود. «شام از آن روز كه به تصرف مسلمانان درآمد، فرمانرواياني چون خالد پسر وليد و معاويه پسر ابوسفيان را به خود ديد.» [13] شام معاويه و يزيد را ميشناخت. شام با اسلام آشنا شده بود؛ البته اسلامي كه معاويه و يزيد، «اميرالمؤمنين!» آن باشند. شام آنقدر با اهل بيت رسول خدا ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ نا آشنا بود كه وقتي كاروان اسيران كربلا بدان وارد شدند، پيرمردي آمد و به زنان و خاندان حسين ـ عليهالسلام ـ كه بر در مسجد ايستاده بودند نزديك شد و گفت: سپاس خدايي را كه شما را كشت و نابود كرد و شهرها را از مردان شما آسوده نمود و اميرالمؤمنين را بر شما مسلط كرد. حضرت به او فرمود: اي پيرمرد آيا قرآن خواندهاي؟ گفت: آري. سپس فرمود: آيا معني آيه ي «قل لا أسئلكم عليه أجراً الاّ المودة في القُربي» [14] را فهميدهاي؟ گفت: آري. آنگاه فرمود: خويشاوندان پيغمبر ماييم. سپس فرمود: آيا در سوره ي بني اسرائيل خواندهاي «و آتِ ذا القُربي حقّه»» [15] كه حق خويشاوندان را ادا كن؟ گفت: آري خواندهام. حضرت فرمود: اي پيرمرد، خويشاوندان ماييم. سپس فرمود: آيا اين آيه «واعلموا أنما غنمتم من شيء فأنّ للّه خُمُسه و للرسول و لذي القُربي»؛ [16] «بدانيد، هر چه سود بريد، يك پنجم آن، از آن خدا و رسول خدا و خويشاوندان اوست.» را خواندهاي؟ گفت: آري خواندهام. حضرت فرمود: پيرمرد! خويشاوندان پيغمبر ما هستيم. سپس فرمود آيا اين آيه ي «انّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يُطهركم تطهيراً»؛ [17] «خداوند خواسته است كه پليدي را از شما اهل بيت بردارد و شما را پاك و پاكيزه فرمايد.» را خواندهاي؟ گفت: آري. اين آيه را خواندهام. حضرت فرمود: اي پيرمرد! ما آن خانداني هستيم كه خداوند، آيه ي تطهير را مخصوص ما فرو فرستاده است. پيرمرد ساكت شد و پشيمان از آنچه كه گفته بود. او گفت: تو را به خدا، شما همان هستيد كه گفتي؟ حضرت فرمود: به خدا قسم، بدون شك ما همانهايي هستيم كه گفتم، به حق جدم رسول الله ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ كه ما همان خاندانيم. پيرمرد به گريه افتاد، عمامهاش را بر زمين زد، سر به آسمان برداشت و گفت: خدايا! ما از دشمنان جني و انسي آل محمد بيزاريم. سپس به حضرت عرض كرد: آيا راه توبهاي براي من هست؟ حضرت فرمود: آري، اگر باز گردي و توبه كني، خداوند توبهات را ميپذيرد و تو با ما خواهي بود. پيرمرد توبه كرد و به دستور يزيد كشته شد. اين صحنهاي بود از آنچه در بدو ورود پيش آمد. اينها مسلمانان شام بودند، اهل طاعت و عبادت بودند. اينها افرادي نبودند كه با اسلام، سر و كاري نداشته باشند. آري اسلام منطقه شام چنين بود كه اهل بيت را نميشناخت. اين، نتيجه سالها كار فرهنگي بني اميه بر افكار عمومي اين منطقه بود. و آن هم اثر ورود آن كاروان كه يك پيرمرد كه سالها تحت تأثير تبليغات بني اميه قرار گرفته است، وقتي كلام وحي را از خاندان وحي ميشنود، به حقيقت پي ميبرد. دقيقاً آنچه كه بني اميه نميخواست. اما در كاخ يزيد، حضرت ـ عليهالسلام ـ سپاس و ثناي الهي را به جا آورد و خطبهاي خواند كه ديدگان را اشكبار و دلها را آتش زد... آنگاه خود را معرفي نمود: «اي مردم! من پسر مكه و منا هستم. من پسر زمزم و صفا هستم. من پسر كسي هستم كه حجر الاسود را با گوشه و اطراف عبا برداشت... من پسر محمد مصطفي ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ هستم... من پسر علي مرتضي ـ عليهالسلام ـ هستم. من فرزند كسي هستم كه آنقدر با مشركان جنگيد تا اينكه گفتند: لا اله الا الله. من پسر كسي هستم كه در ركاب رسول خدا با دو شمشير جنگيد و با دو نيزه جهاد نمود و دو بار هجرت نمود و دو مرتبه با حضرت ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ بيعت كرد و در بدر و حنين با دشمنان اسلام و رسول خدا ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ جنگيد و لحظهاي به خدا كفر نورزيد. من، فرزند صالحترين مؤمنان و وارث پيامبران و نابود كننده ملحدين و پيشواي مسلمانان و نور مجاهدان و زينت عبادتكنندگان و فخر گريه كنندگان و شكيباترين صبركنندگان و برترين قيام كنندگان از خاندان فرستاده خداوند هستم. من فرزند كسي هستم كه جبرئيل او را تأييد كرد و ميكائيل او را ياري نمود. من فرزند كسي هستم كه از حَرَم مسلمانان حمايت نمود و با مارقين (كساني كه از دين خارج شدند) و ناكثين (كساني كه پيمان شكستند) و قاسطين (ستمگران) جنگيد... من فرزند فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ هستم. من فرزند سرور زنان هستم.» [18] . راوي ميگويد آنقدر حضرت، خود را معرفي نمود كه جمعيت به گريه و ناله افتاد و يزيد ترسيد كه شورش و فتنه ايجاد شود، به مؤذن گفت، بيايد و اذان بگويد. در نحوه معرفي حضرت ـ عليهالسلام ـ بايد دقت كرد. آن حضرت از اول كه خود را معرفي ميكند، نسبت خود را به حضرت رسول ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ ميرساند. يعني همان كسي كه شما او را به عنوان فرستاده خدا قبول داريد و دين خود را به او منتسب ميكنيد و يزيد را خليفه او ميدانيد، من فرزند او هستم، و عباراتي بسيار زيبا و گويا در وصف آن حضرت ميفرمايد. سپس خود را فرزند علي مرتضي ـ عليهالسلام ـ مينامد. اين بخش از معرفي حضرت بسيار مهم است. شام، منطقهاي نبود كه علي ـ عليهالسلام ـ را بشناسد. آنها سالها علي ـ عليهالسلام ـ را در خطبهها به امر معاويه لعن ميكردند. يعني همان كساني كه معتقد به رسالت نبي اكرم و متدين به دين او بودند، آنها از علي ـ عليهالسلام ـ كه در غدير خم به وصايت حضرت ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ نصب شد و همه شاهد آن بودند و با او بيعت شد، سالها تبري ميجستند. حال در چنين شرايطي حضرت ـ عليهالسلام ـ خود را فرزند او ميداند و سپس شروع به معرفي آن امام همام مينمايد كه علي ـ عليهالسلام ـ كسي است كه مردم را مسلمان نمود، آنان مشركاني بودند كه با جهاد و حماسه علي ـ عليهالسلام ـ تسليم شدند. علي ـ عليهالسلام ـ كسي بود كه در جهاد با مشركان در ركاب پيامبر بود و مجاهدي بود كه با دو شمشير و دو نيزه جنگيد و دو بار هجرت نمود و با آن حضرت، دو بار بيعت نمود و در بدر و حنين مجاهده نمود و به قدر چشم به هم زدني به خداي متعال كفر نورزيد. تمام اين تعبيرها در واقع چون پُتكي بر سر بني اميه وارد ميشود؛ چون معاويه و پدرش ابوسفيان تا آخرين لحظه تسليم سخن حق رسول الله ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ نشدند و تا آخر در مقابل آن حضرت ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ مقاومت نمودند و در آخر از روي اجبار و اكراه، تن به اسلام دادند و در تمامي آن مدتي كه پدر يزيد و جد يزيد در حال كفر بودند، علي مرتضي ـ عليهالسلام ـ در كنار حضرت رسول الله ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ بود. اگر آن دو يك عمر كافر بودند، علي ـ عليهالسلام ـ لحظهاي به خداوند، كفر نورزيد. آري من فرزند اويم و شما فرزندان چنين شخصي را كشتيد و خاندان او را اسير نموديد و سرهاي كشتههاي آنان را بر سر نيزه نموديد. آنگاه خود را خليفه رسول الله ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ و مسلمان ميناميد! به هيچ شيوهاي بهتر از اين، نميتوان آل محمد ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ را معرفي كرد و پيام كربلا را به مردم رساند و بني اميه را مفتضح نمود. آنگاه به اوصاف و مناقب حضرت پرداخته، عظمت معنوي او را به رُخ آن جماعت خفته ميكشد و بعد اشاره به جنگ آن حضرت با سه گروه اصلي در زمان حكومت چند ساله خود ميكند. ستيز در راه خدا با گروههاي خارج شدگان از دين، پيمانشكنان و ستمگران. پيداست كه تقابل آن حضرت با گروه سوم يعني قاسطين، همان جنگ صفين و نبرد آن حضرت با معاويه، پدر يزيد ميباشد. سه مفهوم «اطاعت از ائمه»، «لزوم جماعت» و «حرمت نقض بيعت» ازرايجترين اصطلاحات سياسي بود كه خلفا به كار ميبردند. امام سجاد ـ عليهالسلام ـ در آن شرايط حاكم بر شام و در حال اسارت در كاخ يزيد، جنگ حضرت امير ـ عليهالسلام ـ با معاويه را، جنگ با قاسطين شمرده، به اين عملكرد افتخار ميكند. اين ستيزي است همه جانبه و با تمام قوا با بني اميه و طرز انديشه آنان و كوبيدن و خرد كردن پايههاي حكومت آنان كه اكنون به يزيد رسيده است. سپس خود را فرزند فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ ميداند؛ سرور زنان عالم و همان شخصيتي كه رسول الله ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ رضايت او را رضايت خدا و خشم و غضب او را موجب غضب الهي ميدانست. آري حضرت ـ عليهالسلام ـ خود را به خوبي معرفي كرد و وجدان خفته حاضران را بيدار نمود و آنان پي به حقيقت بردند و صداي ضجه و ناله و گريه بلند شد. حكومت بني اميه به لرزه افتاد و موجب ترس و وحشت بني اميه و يزيد شد. از اين رو يزيد بيش از اين اجازه سخن گفتن به آن حضرت نداد و به بهانه نماز، سخن آن حضرت را قطع نمود و دستور داد كه اذان گفته شود، اما حضرت از اذاني كه دستاويز حكومت ظلم و جور است نيز بهره كامل برد. «وقتي مؤذن در اذان الله اكبر گفت، حضرت فرمود: چيزي بزرگتر از خدا نيست. وقتي گفت: اشهد ان لا اله الا الله، حضرت فرمود: مو و پوست و گوشت و خونم به اين امر، شهادت ميدهد. وقتي مؤذن گفت: اشهد ان محمداً رسول الله، حضرت از بالاي منبر رو به يزيد گفت: آيا محمد ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ جد من است يا جد تو؟ اگر بگويي جد توست كه دروغگويي و كافر و اگر بگويي جد من است، چرا عترت او را كُشتي؟» [19] . حضرت ـ عليهالسلام ـ با جملاتي ساده ولي بيپيرايه، بني اميه و يزيد را به محاكمه كشيد و او را محكوم نمود و تمامي نقشههاي آن گروه و فرقه گمراه را نقش بر آب نمود. تبليغات آنها را خنثي كرد و پيام اصيل اسلام را در آن جمع، به گوش همه رسانيد.
مدينه با كوفه و شام، تفاوت اساسي داشت. مدينه شهر رسول خدا ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ است. مدينه شهري است كه كاملاً با اهل بيت آشناست. مدينه شهر علي بن الحسين ـ عليهالسلام ـ است و او در مدينه به دنيا آمده است. مدينه شهر حسين بن علي ـ عليهالسلام ـ است و آن حضرت از مدينه به سوي مكه حركت كرد و به دعوت اهل كوفه به سوي كوفه! حال اين كاروان، يادگار كاروان امام حسين ـ عليهالسلام ـ است كه پس از چند ماه كه از آنجا حركت كرده بود، دوباره بر ميگردد. عزيزاني كه رفتهاند و حال بر ميگردند، طبعاً بايد مورد استقبال واقع شوند. «از بشير بن جذلم نقل شده است كه وقتي كاروان كربلا به نزديكي مدينه رسيد، علي بن الحسين ـ عليهالسلام ـ فرود آمد و بارها را باز كرد و خيمهاش را برپا نمود و زنان را پياده كرد و به بشير بن جذلم كه پدرش شاعر بود فرمود: اي بشير خدا پدرت را رحمت كند، او شاعر بود، تو هم ميتواني شعر بگويي؟ عرض كرد: آري، اي فرزند رسول خدا ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ من شاعرم. فرمود: وارد مدينه شو و مرگ ابي عبدالله ـ عليهالسلام ـ را اعلام كن. بشير چنين كرد. مدينه سراسر، حزن و اندوه و ماتم شد، زنان صدا به واويلا بلند نمودند. او ميگويد: من نه از آن روز بيشتر گريان ديدهام و نه از آن روز بر مسلمانان تلختر. مردم به استقبال اين كاروان دل شكسته رفتند. حضرت بر چهارپايهاي نشسته و بياختيار گريه ميكرد و صداي مردم به گريه بلند شد، با اشاره حضرت، مردم از جوش و خروش افتادند.» [20] . شيوه سخن گفتن امام با مردم مدينه، غير از گونهاي است كه با مردم كوفه و در شام سخن گفت. «او سپاس خداي را به جا آورد و بعد از آن فرمود: خداي را سپاس گزاريم بر كارهاي بزرگ و پيشامدهاي ناگوار روزگار و درد اين ناگواريها و سوزش زخم زبانها و مصيبتهاي بزرگ و دلسوز و اندوهآور و دشوار و ريشهكن. اي مردم! همانا خداوند كه حمد و سپاس بر او باد، ما را به مصيبتهاي بزرگي مبتلا فرمود و شكست بزرگي در اسلام پديد آمد. اباعبدالله الحسين و خانوادهاش را كشتند و كودكانش را اسير كردند و سر بريدهاش را بر نوك نيزه زدند و در شهرها گرداندند و اين مصيبتي بود كه مانند ندارد. اي مردم! كدام يك از مردان شما ميتواند پس از كشته شدن حسين، شاد و خرم باشد؟ يا كدام قلبي است كه براي او اندوهگين نشود؟ يا كدام يك از شما، اشك ديدگانش را حبس و از ريزش آن جلوگيري تواند كرد؟ با اينكه هفت آسمان، براي كشته شدنش گريه كرد و درياها با آن همه موج و آسمانها با اركانشان و زمين با اعماقش و درختها با شاخههايشان و ماهيها و امواج درياها و فرشتگان مقرب الهي و اهل آسمانها، همه و همه گريه كردند. اي مردم! آن كدام دل است كه براي كشته شدنش شكافته نگردد؟ يا كدام قلبي است كه ناله نكند؟ يا كدام گوشي است كه اين شكست اسلامي را بشنود و كر نشود؟ اي مردم! ما صبح كرديم در حالي كه از شهر خود رانده شده و در به در بيابانها و دور از وطن بوديم، گويي كه اهل تركستان و كابليم، بدون هيچ گناهي كه از ما سر زده باشد و كار زشتي كه مرتكب شده باشيم و شكستي در اسلام وارد كرده باشيم. چنين رسمي در نسلهاي پيشين نشنيدهايم، اين يك كار نوظهوري بود؛ به خدا قسم اگر پيغمبر به اينان پيشنهاد جنگ با ما را ميفرمود، آنچنان كه سفارش ما را كرد، از آنچه با ما رفتار كردند؛ بيشتر نميتوانستند بكنند، إنا للّه و انّا اليه راجعون، چه مصيبت بزرگ و دلسوز و دردناك و رنج دهنده و ناگوار و تلخ و جانسوزي بود. ما آنچه را كه روي داد و به ما رسيد، به حساب خدا منظور ميداريم كه او عزيز است و انتقام گيرنده.» اين شيوه برخورد و سخن حضرت ـ عليهالسلام ـ در بدو ورود به مدينه است. حضرت خود شاهد عيني ماجراي كربلاست و بايد واقعيات اين موضوع و آنچه را بر سر اين كاروان آمده به مردم برساند. شروع سخنان حضرت با حمد و سپاس خداوند است و تذكر به وارد شدن مصيبتهاي بزرگ بر آنان و اينكه بني اميه شكست بزرگي بر اسلام وارد كردند و سپس شهادت حسين بن علي ـ عليهالسلام ـ و اسيري كودكانش و بر سر نيزه كردن سر مبارك او و در شهرها گردانيدن آن را يادآوري ميكند و اين همان پيامرساني واقعه كربلاست.
يكي ديگر از محورهايي كه امام زين العابدين ـ عليهالسلام ـ براي زنده نگه داشتن پيام كربلا به كار برد، گريه بر شهداي كربلا و پدرش امام حسين ـ عليهالسلام ـ بود. «قيل: إنّه بكي حتّي خيف علي عينيه و كان اذا أَخَذَ اناءً بكي حتي يملأها دمعاً. فقيل له في ذلك. فقال: و كيف لا أبكي و قد منع ابي من الماء الذي كان مطلقاً للسباع و الوحوش.» [21] . «گفته شده كه آن حضرت آنقدر گريه كردند كه بر چشمان وي ترسيدند. وقتي ظرف آبي را ميگرفت تا از آن بياشامد، آنقدر گريه ميكرد كه ظرف از اشكش پُر ميشد. وقتي علت اين كار را ميپرسيدند، ميفرمود: چگونه گريه نكنم در حالي كه آبي كه براي حيوانات وحشي و درندگان آزاد بود و ميتوانستند از آن بياشامند، پدرم را از آن آب منع كردند.» در روايتي از امام صادق ـ عليهالسلام ـ نقل شده است كه: «بسيار گريه كنندگان پنج نفرند: حضرت آدم و يعقوب و يوسف و فاطمه دختر رسول الله ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ و امام زينالعابدين.» [22] . سپس حضرت هر يك را توضيح ميدهد تا ميرسد به امام سجاد ـ عليهالسلام ـ و ميفرمايد: «اما علي بن الحسين: بيست سال يا چهل سال بر حسين ـ عليهالسلام ـ گريه كرد (ترديد از راوي است) هرگاه پيش او غذايي ميگذاشتند گريه ميكرد تا اينكه يكي از غلامان ايشان به حضرت گفت: اي فرزند رسول خدا ميترسم از بين بروي! حضرت در جواب آيهاي را خواند كه حضرت يعقوب ـ عليهالسلام ـ براي فرزندانش خوانده بود. حضرت بعد از خواندن اين آيه ميفرمايد من هيچ وقت كشته شدن فرزندان فاطمه ـ سلامالله عليها ـ را به خاطر نميآورم، مگر اينكه بغض در گلويم ميشكند.» [23] . وقتي كسي به حضرت ميگويد: آيا وقت آن نرسيده كه حزن و اندوهت به پايان رسد؟ حضرت ميفرمايد: «واي بر تو! حضرت يعقوب، دوازده پسر داشت كه يكي از آنها ناپديد شد، او از بس گريه كرد چشمانش سفيد شد و از بس غم و غصه خورد، پشت او خم گشت در حالي كه پسر او زنده بود، اما من ديدم كه پدرم و برادر و عمويم و هفده تن از اهل بيتم در اطراف من كشته شدند، چگونه حزن و اندوه من به پايان رسد؟» [24] . آري، آن حضرت، هميشه در غم و اندوه آن ماجراي اندوهبار بود و مدام گريه ميكرد. گريه حضرت علاوه بر اينكه ميتوانست ابراز احساساتي پاك در قبال شهداي اهل بيت و كربلا باشد، در عين حال، ابزاري بود براي زنده نگه داشتن حادثه كربلا؛ زيرا نفس گريه بر سيدالشهداء و شهداي كربلا، موضوعيت دارد و اين علاوه بر آثار و بركات خود، شعار و پيام كربلا را به تمامي نسلهاي آينده ميرساند.
سخن گفتن درباره ي مقام معنوي امامان، امري فوق طاقت انسانهاست و اين چيزي نيست كه از عهده چون ما برآيد. از اين رو اين مسئله را با توجه به بعضي روايات كه به ما رسيده است مطرح ميكنيم. حضرت امام باقر ـ عليهالسلام ـ ميفرمايد: «پدرم علي بن الحسين هيچ نعمتي را كه خداوند به او عطا نموده بود، به ياد نميآورد مگر اينكه سجده ميكرد و آيهاي از قرآن كه در آن سجده باشد نميخواند، مگر اينكه به سجده ميافتاد، و خداوند هر بدي را از او دفع ميكرد يا كيد كيد كنندهاي را از او دفع ميكرد، سجده ميكرد و از هر نماز واجبي فارغ ميگشت، سجده ميگزارد و هرگاه موفق به ايجاد صلح بين دو نفر ميگشت، سجده ميكرد و اثر سجود در جميع مواضع سجود او نمايان بود و به سبب همين امر «سجاد» ناميده شده است.» [25] . نيز امام باقر ـ عليهالسلام ـ ميفرمايد: «علي بن الحسين ـ عليهالسلام ـ در شبانه روز، هزار ركعت نماز ميگزارد... و وقتي براي نماز، به پا ميخاست، رنگ رخسارش تغيير ميكرد و در قيام نمازش، مانند بندهاي ذليل كه در مقابل پادشاهي بزرگ و با جلالت ايستاده است، اعضاي بدنش از خشيت الهي ميلرزيد، و نماز كه ميگزارد مانند نماز كسي بود كه وداع ميكند (ديگر زنده نخواهد بود تا نماز گزارد)....» [26] . عبدالله بن محمد قرشي ميگويد: «كان علي بن الحسين ـ عليهالسلام ـ إذا توضّأ اصفرَّ لونه فيقول له اهله: ما الذي يغشاك؟ فيقول: أتدرون لمن أَتأَهبّ للقيام بين يديه؟» [27] . «علي بن الحسين ـ عليهالسلام ـ وقتي وضو ميكرد، رنگش زرد ميگشت، اهل حضرت به وي ميگفتند: چه چيزي باعث اين تغيير رنگ ميشود؟ ايشان ميفرمود: آيا ميدانيد كه آماده ميشوم تا در مقابل چه كسي بايستم؟» وقتي آن حضرت از وضو فارغ ميشد، در آن موقعيت زماني بين وضو و نمازش، لرزشي بر آن حضرت عارض ميشد، در اين مورد از حضرت سئوال ميشد، حضرت ميفرمود: «و يحكم اتدرون إلي من أقوم؟ و من أريد أناجي؟» [28] . «واي بر شما! آيا ميدانيد به سوي چه كسي ميخواهم بروم (و قيام كنم) و با چه كسي ميخواهم مناجات كنم؟» اينها نبوده است مگر به سبب معرفتي كه آن حضرت نسبت به خالق هستي داشته است. او همچون پدر و جد بزرگوار خود به سيره حضرت رسول ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ تأسي ميكرد. البته آنچه ما در اين روايات و عبارات ملاحظه ميكنيم با آنچه كه واقع مسأله بوده است بسيار فاصله دارد و گذشت كه درك مقام معنوي اين حضرات، براي عقول بشري، ممكن نيست. امام صادق ـ عليهالسلام ـ ميفرمايد: «كان علي بن الحسين ـ عليهالسلام ـ اذا كان شهر رمضان لم يتكلّم الاّ بالدعاء و التسبيح و الاستغفار و التكبير....» [29] . «علي بن الحسين ـ عليهالسلام ـ آنگاه كه ماه رمضان فرا ميرسيد جز به دعا و تسبيح الهي و استغفار و تكبير صحبت نميكرد....» همان طور كه گذشت، يكي از القاب آن حضرت «ذوالثفتات» است. علت ملقب شدن حضرت به اين لقب را امام باقر ـ عليهالسلام ـ چنين بيان ميدارد: «كان لابي ـ عليهالسلام ـ في موضع سجوده آثار ناتئه و كان يقطعها في السنة مرتين، في كلّ مرة خمس ثفنات، فَسُمِّيَ ذالثفنات لذلك.» [30] . «در اعضاي سجود پدرم آثار برآمدگيهايي بود و ايشان در سال، دو مرتبه اين برآمدگيها را قطع ميكرد و در هر بار پنج پينه را و به خاطر همين، ايشان را «ذوالثفنات» ميگفتند.» بنا بر تقدير الهي امام زين العابدين ـ عليهالسلام ـ به علت بيماري از گزند بني اميه در امان ماند تا منصب امامت را بعد از سيدالشهداء ـ عليهالسلام ـ به عهده بگيرد.
يكي از كارهاي مهم امام سجاد ـ عليهالسلام ـ در آن شرايط خفقان و در آن روزگار خاموشي، نشر معارف و حقايق ناب اسلامي و عقايد شيعي به زبان دعا بود. دعا يعني خواندن؛ دعا يعني درخواست از خدا؛ دعا ايجاد ارتباط بين مخلوق و خالق است؛ آنجا كه آدمي احساس تنهايي ميكند و كسي را ندارد و نياز به تكيهگاهي دارد كه در مشكلات و مصائب به طمأنينه و آرامش دست يابد، دعا ابزاري براي نيل به اين هدف است. آري حضرت ـ عليهالسلام ـ در آن شرايط از طريق دعا ـ علاوه بر آن كه مقام آن حضرت، ايجاب ميكرد چنين سيرهاي را در پيش گيرد ـ به مردم نحوه دعا، مناجات و عبادت حق تعالي را تعليم فرمود، و در عين حال در اين مدرسه عشق، الفباي اسلام و شيعه را به تشنگان حقيقت و شيفتگان اهل بيت ـ عليهمالسلام ـ آموخت. دعاهاي امام سجاد ـ عليهالسلام ـ يادگاري است ماندگار از آن حضرت ـ عليهالسلام ـ كه آكنده از معارفي است كه اوج تقرب انسان به خدا را نشان ميدهد و هر كس به قدر ظرفيت خود از آنها بهره ميگيرد. آن حضرت در اين دعاها به مسائل اساسي و ريشهاي پرداخته است. از جمله اين مسائل تأكيد بر صلوات بر محمد و آل محمد ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ ميباشد. در آن شرايط كه كسي نميتوانست از علي ـ عليهالسلام ـ و اهل بيت رسول الله ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ دم بزند، حضرت در دعاها صلوات بر آل محمد را بعد از صلوات بر محمد، مطرح ميكرد. اين در واقع جنگ تمام عيار با نظام حاكم بر مردم و مسلمانان در آن شرايط بود. بني اميه بسيار كوشيده بودند كه نام اهل بيت را در گذر زمان به فراموشي بسپارند و عملاً با علويان در ستيز بودند. آنها بسياري از علويان را به شهادت رساندند. در اين شرايط، حضرت در لابهلاي دعاها نام اهل بيت را ميگنجانيد، چنان كه در دعاي روز عرفه ميفرمايد: «ربّ صلّ عليه و عليهم صلوةً لا أمد في اوّلها و لا غاية لأمدها و لا نهاية لآخرها.» [31] . «اي پروردگار! بر آن حضرت و بر آل او درود فرست، درودي كه اولش را حدي و مدتي و آخرش را پاياني نباشد.» در فقرهاي از دعا به صراحت از آنان به عنوان «خزانهداران علم خدا و نگهداران دين الهي و جانشينان خدا در زمين» ياد كرده است: «ربّ صلّ علي اطائب اهل بيته الذين اخترتهم لامرك، و جعلتهم خزنة علمك، و حفظة دينك و خلفاءِك في ارضك و حججك علي عبادك و طهّرتهم من الرجس و الدنس تطهيراً بارادتك و جعلتهم الوسيلة اليك و المسلك إلي جنّتك.» [32] . «اي پروردگار! درود فرست بر پاكيزهتران خويشان آن بزرگوار (حضرت فاطمه و ائمه اثني عشر ـ عليهمالسلام ـ) كه آنان را براي فرمان خود برگزيدي و خزانهداران علمت و نگهداران دينت و جانشينان خود در زمينت و حجتهاي خويش بر بندگانت قرار دادي و آنان را به خواست خود از پليدي و ناپاكي پاك ساختي و ايشان را دستاويز به سوي خود و راه بهشت خويش گردانيدي.»
از وظايف امام ـ عليهالسلام ـ تبيين معارف الهي و تبيين انحرافات و روشن نمودن عقيده و راه صواب است. آن حضرت از عهده اين مهم نيز به خوبي برآمد و در شرايط پيش آمده، از اعتقادات ناصواب منع ميفرمود. يكي از اين موارد، عقيده انحرافي تشبيه حق تعالي به خلق است. در روايتي آمده است: «روزي امام سجاد ـ عليهالسلام ـ در مسجد رسول الله ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ نشسته بود، همان وقت هم عدهاي گرد يكديگر نشسته بودند و سرانجام سخنانشان به اينجا منتهي شد كه خداي متعال را تشبيه به خلق ميكردند و او را مانند آفريدههاي وي ميپنداشتند. حضرت سجاد از شنيدن اين تشبيه نابجا و كفرآميز، بيمناك شده از جا برخاست و كنار مرقد مطهر رسول اكرم ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ آمده با صداي بلند مناجات كرد و به مقام كبريايي معروض داشت: پروردگارا! توانايي تو آشكار شد ليكن هيئت جلال و عظمت تو ظهور ننمود. مردم درباره تو به چاه ناداني فرو رفتند و تو را برخلاف آنچه برآني پنداشتند و به آفريدههاي خودت همانند كردند و من از آنها كه داراي چنين پنداري هستند بيزارم؛ زيرا ميدانم مانندي براي تو نيست. روزيهاي آشكاري كه به آنها دادهاي، كافي براي شناسايي توست و مردم كوچكتر از آنند كه بتوانند به راستي به تو پي ببرند تا چه رسد كه تو را همانند مردم تو دانند و چون دادههاي تو را چنانچه بايد مورد توجه خويش قرار ندادند، از شناخت تو درماندند و برخي از يادگارهاي تو را خداي خود دانستند و تو را همپايه با آن شمردند و بدان ستودند، پس تو برتري از آنچه اينان پنداشته و ستودهاند.» [33] . يكي ديگر از عقايد باطلي كه در زمان ائمه هم وجود داشته، نظريه ي غاليان يا غُلات است. در اديان الهي، جايگاه هر چيزي مشخص شده است. دين الهي مبتني بر وحي است و پيامها و احكام آن منتهي به وحي ميشود. قرآن و سنت، خداوند را به ما شناسانده و صفات او را بيان نموده است. رسول الله ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ را به ما معرفي كرده و جايگاه امام و شخصيت و مقام او را تبيين نموده است. امام، انساني است مثل همه ي انسانها ولي با مقام والاي خويش كه وصي و خليفه رسول الله ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ است. از هر خطا و گناهي مبراست؛ ولي اينكه كسي قائل به خالقيت امام يا الوهيت او و يا چيزي مثل اين باشد، تفكر غلط و نظريه انحرافي است كه ائمه ـ عليهمالسلام ـ همگي با آن برخورد كردهاند. در زمان اميرالمؤمنين ـ عليهالسلام ـ هم افرادي از غلات بودند كه حضرت با آنها برخورد جدي نمود. از حضرت علي بن الحسين ـ عليهالسلام ـ نقل است: «عدهاي از شيعيان ما، آنچنان ما را دوست خواهند داشت كه يهود در مورد عُزير و نصاري در مورد عيسي ميگفتند، ولي اين شيعيان از ما نيستند و ما هم از آنها نيستيم.» [34] . در روايتي ديگر ميفرمايد: «أحبّونا حبّ الاسلام، فما زال حبّكم لنا حتي صار شيناً علينا.» [35] . ما را آن چنان كه اسلام گفته است، دوست بداريد، نه آنچنان كه دوستي شما نسبت به ما موجب عار و ننگ ما شود.» مرحوم علامه مجلسي ميگويد شايد مراد، نهي از غلو باشد. يعني ما را آن طور دوست بداريد كه موافق قانون اسلام باشد و شما را از آن خارج نكند. شما آنقدر ما را دوست ميداريد به طوري كه در اين مسئله زيادهروي ميكنيد و در مورد ما چيزهايي ميگوييد كه ما به آن رضايت نداريم، آن گاه موجب عار و ننگ ما ميشويد به طوري كه به سبب آنچه شما به ما نسبت ميدهيد، مردم بر ما عيب ميگيرند. [36] . در جايي ديگر ميفرمايد: «يا معشر اهل العراق، يا معشر اهل الكوفه، احبّونا حبّ الاسلام و لا ترفعونا فوق حدّنا.» [37] . «اهل عراق و كوفه! ما را در همان حد و به صورتي كه اسلام دستور داده است، دوست بداريد و ما را بالاتر از حد خودمان نبريد.» آن حضرت براساس روايتي، در رد قياس و استحسانات عقلي و تفسير به رأي نسبت به دين و شريعت ميفرمايد: «با عقلهاي ناقص و رأي و نظرهاي ناصحيح و قياسهاي فاسد و ناصواب نميتوان به دين خداوند دست يافت، فقط با تسليم شدن به دين خدا ميتوان رسيد. كسي كه تسليم ما باشد، سالم ميماند و از انحرافات در امان است و كسي كه به ما اقتدا كند، هدايت ميشود و كسي كه به قياس و رأي عمل كند هلاك و نابود ميگردد و هر كه نسبت به آنچه كه ما ميگوئيم يا به آن قضاوت ميكنيم، در خود ترديدي يافت، به كسي كه سبع المثاني و قرآن را فرو فرستاده است، كفر ورزيده است و خودش نميداند.» [38] . همان طور كه ميبينيم آن حضرت ـ عليهالسلام ـ راه صحيح وصول به حقيقت دين الهي را تبعيت از ائمه ـ عليهمالسلام ـ و راههاي ديگر را باطل و گمراه كننده ميداند. راه در امان ماندن از انحرافات اقتدا به ائمه و تسليم اوامر آنها بودن است و راههاي ديگر مثل قياس و استحسانات عقلي و تفسير به رأي، چيزي است كه آدمي را به راه صواب رهنمون نخواهد شد. حتي ترديد و خلجان شك در آنچه كه معصومان ـ عليهمالسلام ـ به آن هدايت كردهاند، براساس اين حديث، موجب كفر ورزيدن به خداوند است؛ چه اينكه، اين بزرگواران چيزي از جانب خود نميگويند و هر چه ميگويند در امتداد وحي و حكم الهي است.
در نگاهي گذرا ميتوان به اين حقيقت، واقف شد كه ائمه ـ عليهمالسلام ـ نمونه بارز «والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس» بودند. مرحوم شيخ مفيد نقل ميكند كه مردي از خويشاوندان آن حضرت بر او وارد شد و به ايشان جسارت كرد و ناسزا گفت؛ حضرت ـ عليهالسلام ـ پاسخي به وي نداد تا آن شخص رفت، آنگاه به حاضران در آن ماجرا فرمود: همراه من بياييد تا جواب من را نسبت به او بشنويد. چون به درِ منزل آن شخص ميرسند، حضرت ـ عليهالسلام ـ ميفرمايد به او بگوييد كه علي بن الحسين آمده است. وقتي آن شخص نام علي بن الحسين را شنيد، يقين كرد كه حضرت براي مكافات عمل او، آمده است، ولي امام به او فرمود: «يا أخي انك كنت قد وقفت عليّ آنفاً و قلت و قلت؛ فان كنتَ قَد قلتَ ما فِيَّ فانا استغفرالله منه، و ان كنتَ قلتَ ما ليس فِيَّ فغفرالله لك.» [39] . «اي برادر! اندكي پيش از اين به خانه من آمدي و چنين و چنان گفتي، اگر نسبتهايي كه به من دادي، درست بود، از خداوند ميخواهم كه از من درگذرد و اگر آنچه كه به من نسبت دادي، در من وجود نداشته باشد، خداوند از گناه تو درگذرد.» آن مرد متأثر شد و بين دو چشم حضرت ـ عليهالسلام ـ را بوسيد و گفت: آري! آنچه من در مورد شما گفتم در شما وجود ندارد و خودِ من به آن سزاوارتر هستم. عبدالله بن محمد بن عمر بن علي ـ عليهالسلام ـ ميگويد: «هشام بن اسماعيل با ما كمال بدرفتاري را ميكرد و علي بن الحسين ـ عليهالسلام ـ هم از او اذيت بسياري ديده بود. وقتي از حكومت عزل شد، وليد دستور داد كه در مقابل مردم نگه داشته شود تا مردم بيايند و شكايات خود را از او به حاكم بكنند. حضرت ـ عليهالسلام ـ در حالي كه او را كنار خانه مروان نگه داشته بودند از كنار او گذشت. او به حضرت سلام كرد. حضرت قبلاً به كسان خود گفته بود كه كسي متعرض او نشود و شكايتي از او نكند.» [40] . مردي خارج از خانه، آن حضرت را ديد و به وي ناسزا گفت. غلامان حضرت بر او حمله كردند. امام به آنها گفت: او را رها كنيد، سپس پيش آمد و به آن مرد گفت: «ما يستر عنك من أمرنا اكثر، ألك حاجة نعينك عليها؟» «آنچه از ما بر تو پوشيده مانده است، بيش از آن چيزي است كه تو از ما ميداني. آيا نيازي داري تا تو را كمك كنيم؟» آن مرد شرمنده شد. حضرت پوششي را كه بر دوش داشت بر دوش او انداخت و فرمود كه هزار درهم به او بدهند. آن مرد بعد از آن ميگفت: گواهي ميدهم كه تو از فرزندان پيامبراني. [41] . تمامي كارهاي امامان ما براي خدا بوده است. آنان چيزي را براي خود نميخواستند. وجودشان براي مكتب بوده است و به سبب همين اگر از طرف اشخاصي جاهل يا غافل به ايشان جسارت و اهانت ميشد، به شيوهاي رفتار ميكردند كه گاه موجب هدايت و ارشاد و اقرار آنان به عظمت آن حضرات ميشد. در ماجراي شورش اهل مدينه، وقتي مردم، بني اميه را از شهر بيرون كردند، مروان كه از دشمنان اهل بيت ـ عليهمالسلام ـ بود از امام ـ عليهالسلام ـ خواهش كرد كه خانوادهاش در پناه امام باشد، و آن امام همام با وجودي كه دشمني مروان با اهل بيت ـ عليهمالسلام ـ آشكار بود با بزرگواري تمام پذيرفت و خانه خويش را مأمن خانواده دشمن اهل بيت ـ عليهمالسلام ـ قرار داد. [42] . اينها واقعياتي است كه مانند آن را در تاريخ سراغ نداريم و اگر چيزي از اين نوع رفتارها ديده يا شنيدهايم اصل و اساسش خود آنان يا از تعاليم تربيتي آنان بوده است؛ چه اينكه مكتب تربيتي و اخلاقي امامان اقتضاي چنين برخوردها و رفتارهايي را دارد.
اسلام براي رفع مشكلات اجتماع و نياز نيازمندان، اهميت ويژهاي قائل است و براي برطرف كردن اين مُعضل و حل مشكل فقر، برنامه دارد. در هر جامعهاي، طبقهاي از مردم هستند كه قادر نيستند نيازهاي مادي خود را برطرف نمايند، اسلام براي رفع نياز اين گروه به صورت جدي مردم را به انفاق دعوت كرده است. حضرت سجاد ـ عليهالسلام ـ در اين مورد هم الگوي كاملي براي همه بودند: «عن ابن اسحاق: قال: كان بالمدينة كذا و كذا اهل بيت يأتيهم رزقهم و ما يحتاجون اليه، لا يدرون من أين يأتيهم، فلمّا مات علي بن الحسين ـ عليهالسلام ـ فقدوا ذلك.» «ابن اسحاق ميگويد: در مدينه خانوادههايي بودند كه احتياجات آنها برطرف ميشد و آنها نميدانستند كه اين مساعدتها از كجاست و وقتي كه حضرت علي بن الحسين ـ عليهالسلام ـ به شهادت رسيد، فهميدند كه از جانب آن حضرت بوده است.» [43] . آن حضرت در حالي كه متكفل چنين اموري بود، اما بسياري از آنها را در خفا و بدون اينكه معلوم شود انجام ميدادند: «عن ابي حمزة الثمالي: انّ علي بن الحسين كان يحمل الخبز بالليل علي ظهره يتّبع به المساكين في الظلمة و يقول انّ الصدقة في سواد الليل يُطفيءُ غضب الرّب.» [44] . «ابوحمزه ثمالي نقل ميكند كه امام سجاد ـ عليهالسلام ـ در هنگام شب بر پُشت خود نان حمل ميكرد تا در تاريكي آن را به نيازمندان برساند و ميفرمود: صدقه دادن در تاريكي شب، آتش غضب الهي را خاموش ميكند.» «و قال اهل المدينه: ما فقدنا صدقة السرّ حتي فقدنا علي بن الحسين.» [45] . «اهل مدينه ميگفتند: ما وقتي صدقههاي پنهاني را از دست داديم كه علي بن الحسين ـ عليهالسلام ـ از دنيا رفت.» آن حضرت، دستگيري از نيازمندان را يكي از وظايف بايسته خود تلقّي ميكرد و همان طور كه گذشت، شخصاً اين امر را به عهده ميگرفت و صدقه و دستگيري پنهاني را موجب تقرب بيشتر به خداوند و رشد و كمال معنوي ميدانست. امام سجاد ـ عليهالسلام ـ در آن شرايط حاكم بر شام و در حال اسارت در كاخ يزيد، جنگ حضرت امير ـ عليهالسلام ـ با معاويه را، جنگ با قاسطين شمرده، به اين عملكرد افتخار ميكند. آن حضرت بر محمد بن اسامة بن زيد كه مريض بود، وارد شد و او را در حال گريه ديد، فرمود: چرا گريه ميكني؟ گفت: قرضي بر ذمّه دارم. حضرت سؤال كرد: چقدر است؟ گفت: پانزده هزار دينار. حضرت فرمود: «ديْن تو به عهده من، من پرداخت ميكنم.» [46] . اين بزرگواران وقتي عمل خيري را اراده ميكردند، به كميّت آن، نظر نداشتند و فقط به انجامش ميانديشيدند.
«خطب الحسن بن علي ـ عليهالسلام ـ بعد قتل ابيه في خطبته: لقد حدّثني حبيبي جدّي رسول الله ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ انّ الامر يملكه اثنا عشر اماماً من اهل بيته و صفوته، ما منّا الاّ مقتول أو مسموم.» [47] . «امام حسن ـ عليهالسلام ـ بعد از شهادت اميرالمؤمنين ـ عليهالسلام ـ ضمن خطبهاي فرمود: جدّ محبوبم رسول الله به من چنين حديث كرد كه امر امامت را دوازده امام از اهل بيت و برگزيدگان ايشان به عهده خواهند گرفت. همه ي ما يا كشته خواهيم شد يا مسموم.» مرحوم علامه مجلسي در بحارالانوار ميفرمايد: «بسياري از اصحاب ما نظر بر اين دارند كه ائمه ما ـ عليهمالسلام ـ همگي به صورت شهادت از اين دنيا رفتهاند و براي اين مدعا به قول امام صادق ـ عليهالسلام ـ استدلال نمودهاند كه همگي ما شهيد هستيم.» [48] . شهادت، هنر مردان خدا و نقطه اوج انسانيت است و امامان ما كه كمال انسانيت را دارا بودند و نمونه تام و كامل انسان بودند، به اين مقام از ديگران سزاوارترند. امام سجاد ـ عليهالسلام ـ از كاروان شهداي كربلا و بقية الشهدا اين كاروان بود كه به تقدير الهي بايد ميماند تا پيام كربلا كه همانا احياي اسلام بود را برساند و منصب امامت را به عهده گيرد و اين امانت الهي را به امامان بعدي بسپارد. شهادت براي امامان ما زينت و فخر است. امام سجاد پس از اسارت در كاخ ابن زياد در ميان كاروان اسيران ـ وقتي ابن زياد او را تهديد به قتل كرد ـ فرمود: «اي ابن زياد! آيا مرا به مرگ تهديد ميكني و ميترساني؟ آيا ندانستي كه مرگ براي ما عادت است و شهادت مايه ي سربلندي ماست؟» [49] . خاندان اهل بيت، خاندان شهادت بودند. پدر آن حضرت؛ حضرت سيدالشهداء، آقا و سرور تمامي شهدا بود. برادرانش از شهداي كربلا بودند. عموي بزرگوارش حضرت امام مجتبي ـ عليهالسلام ـ به شهادت رسيد. جد بزرگوارش علي مرتضي، شهيد محراب بود و جده مكرمهشان حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ را نيز دنياطلبان به شهادت رساندند و ساير ائمه ـ عليهمالسلام ـ نيز چنيناند. آن حضرت نيز پس از عمري جهاد، تلاش و رنج در راه احيا و اعتلاي فرهنگ نبوي، در روز شنبه، [50] يازدهم يا دوازدهم محرم [51] سال 95 هجري [52] در زمان حكومت وليد بن عبدالملك به دست هشام بن عبدالملك [53] يا خود وليد بن عبدالملك [54] به شهادت رسيد و در بقيع، كنار عموي بزرگوار خويش به خاك سپرده شد. [55] امام صادق ـ عليهالسلام ـ ميفرمايد: «شبي كه علي بن الحسين ـ عليهالسلام ـ وعده ديدار حق را داشت به پدرم فرمود: پسرم آب وضويي برايم بياور. پدرم آب وضويي برايشان آورد. فرمود: اين را نميخواهم چون در آن مرداري است. پدرم رفت و چراغ آورد و ديد در آن، موش مردهاي است. آب وضوي ديگري برايشان آورد. فرمود: پسر جان! اين همان شبي است كه مرا وعده دادهاند....» [56] . حضرت ابوالحسن ـ عليهالسلام ـ ميفرمايد: «وقتي زمان وفات علي بن الحسين ـ عليهالسلام ـ فرا رسيد بيهوش شد و سپس چشمان خود را باز كرد و سوره «اذا وقعت الواقعه» و «انا فتحنا» را قرائت كرد و فرمود: حمد و سپاس خدايي را كه وعده خود با ما را وفا كرد و زمين را به ارث ما داد كه در بهشت هر جا كه خواهيم جا گيريم، چه نيك است پاداش اهل عمل، و همان ساعت قبض روح شد و چيز ديگري نفرمود.» [57] . السلام عليه يوم ولد و يوم استشهد و يوم يُبعث حيّاً.
[1] زندگاني علي بن الحسين ـ عليهالسلام ـ، سيد جعفر شهيدي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، چ 8، 1377، ص 65.
[2] حيات فكري و سياسي امامان شيعه ـ عليهمالسلام ـ، رسول جعفريان، انتشارات انصاريان، قم، 1381، ص 221؛ تاريخ خلفا، رسول جعفريان، سازمان چاپ و انتشارات، تهران، 1374، ص 490.
[3] حيات فكري و سياسي امامان شيعه ـ عليهمالسلام ـ، رسول جعفريان، ص 222؛ تاريخ خلفا، ص 490 ـ 491.
[4] بحارالانوار، مجلسي، ج 46، ص 143.
[5] اختيار معرفة الرجال، كشّي، ص 123.
[6] بحارالانوار، مجلسي، ج 44، ص 329.
[7] اللهوف علي قتلي الطفوف، سيد بن طاووس، با ترجمه سيد احمد فهري زنجاني، اميركبير، تهران، 1379، ص 165.
[8] لهوف، ص 165 و 166.
[9] لهوف، ص 166. [
[10] همان، ص 166.
[11] همان، ص 166.
[12] همان، ص 171.
[13] زندگاني علي بن الحسين ـ عليهالسلام ـ، ص 65.
[14] سوره ي شوري (42) آيه 23.
[15] سوره ي اسري (17) آيه 26.
[16] سوره ي انفال (8) آيه 41.
[17] سوره ي احزاب (33) آيه 33.
[18] بحارالانوار، ج 45، ص 138 و 139.
[19] بحارالانوار، ج 45، ص 139.
[20] لهوف، ص 207 ـ 210.
[21] بحارالانوار، ج 46، ص 108 ـ 109؛ مناقب، ج 4، ص 180.
[22] خصال، صدوق، تصحيح و تعليق علياكبر غفاري، ص 372 ـ 373.
[23] خصال، ص 372 و 373.
[24] مناقب، ص 179 و 180.
[25] بحارالانوار، ج 46، ص 6.
[26] بحارالانوار، ج 46، ص 61.
[27] همان، ص 74.
[28] حلية الاولياء، ابونعيم اصفهاني، ج 3، ص 132؛ بحارالانوار، ج 46، ص 78.
[29] بحارالانوار، ج 46، ص 65.
[30] همان، ص 6.
[31] ترجمه و شرح صحيفه ي كامل سجاديه، ص 335.
[32] همان، ص 334 و 335.
[33] ارشاد شيخ مفيد، ص 504 و 505.
[34] اختيار معرفة الرجال، ص 102.
[35] ارشاد، ص 495؛ بحارالانوار، ج 46، ص 73.
[36] بحارالانوار، ج 46، ص 73.
[37] حلية الاولياء، ص 137.
[38] كمال الدين و تمام النعمة، صدوق، دار الكتب الاسلاميه، تصحيح و تعليق علي اكبر غفاري، ج 1، ص 324.
[39] ارشاد، ص 449؛ كشف الغمه، ص 75.
[40] ارشاد، ص 500؛ بحارالانوار، ج 46، ص 56 با مختصر تفاوت؛ كشف الغمه، ص 100.
[41] كشف الغمه، ص 101.
[42] سيره ي پيشوايان، مهدي پيشوايي، مؤسسه امام صادق (ع)، 1380، ص 259.
[43] بحارالانوار، ج 46، همان، ص 56؛ ارشاد، همان، ص 501.
[44] سير اعلام النبلاء، ذهبي، مؤسسه الرساله، ج 4، ص 393.
[45] كشف الغمه، ص 101؛ حلية الاولياء، ص 136.
[46] حلية الاولياء، همان، ص 141.
[47] بحارالانوار، ج 27، ص 217.
[48] همان، ص 209.
[49] لهوف، ص 171.
[50] بحارالانوار، ج 46، ص 153؛ مناقب، ص 189.
[51] مناقب، ص 189. بعضي گفتهاند 18 محرم و بعضي گفتهاند 25 محرم.
[52] همان، ص 189.
[53] بحارالانوار، ج 46، ص 153.
[54] همان، ص 153.
[55] همان، ص 154.
[56] كافي، كليني، ترجمه و شرح سيد جواد مصطفوي، انتشارات مسجد، ج 2، ص 371.
[57] همان، ص 372.
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».