حادثه كربلا در مثنوي

مشخصات كتاب

‏سرشناسه : جعفري تبريزي محمدتقي ۱۳۷۷ - ۱۳۰۲
‏عنوان و نام پديدآور : حادثه كربلا در مثنوي محمدتقي جعفري گردآوري تنظيم و تلخيص محمدرضا جوادي
‏مشخصات نشر : تهران موسسه تدوين و نشر آثار علامه جعفري ياران علوي ۱۳۸۳.
‏مشخصات ظاهري : ۸۰ ص ۱۱ x۲۰س‌م
‏فروست : (بحر معنوي‌۳)
‏شابك : ۵۰۰۰ريال
‏وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي
‏يادداشت : چاپ قبلي كرامت ۱۳۷۸
‏يادداشت : اين كتاب تلخيص از كتاب "تفسير و نقد و تحليل مثنوي اثر محمدتقي جعفري است
‏يادداشت : ص ع به‌انگليسي Jafari: the mathnavi and kerbela event.
‏يادداشت : كتابنامه به‌صورت زيرنويس
‏عنوان ديگر : مثنوي برگزيده شرح
‏عنوان ديگر : تفسير و نقد و تحليل مثنوي برگزيده
‏موضوع : مولوي جلال‌الدين محمدبن محمد، ۶۷۲ - ۶۰۴ق مثنوي -- نقد و تفسير
‏موضوع : واقعه كربلا، ق‌۶۱
‏شناسه افزوده : مولوي جلال‌الدين محمدبن محمد، ۶۷۲ - ۶۰۴ق مثنوي برگزيده شرح
‏شناسه افزوده : جوادي محمدرضا، گردآورنده - ۱۳۴۷
‏رده بندي كنگره : PIR۵۳۰۱/ج‌۷ت‌۷ پ‌۱۳۸۳
‏رده بندي ديويي : ۱فا۸/۳۱م‌۸۴۹م ش‌ج
‏شماره كتابشناسي ملي : م‌۸۲-۳۲۷۵۴

مقدمه

با شريف آن كرد آن دون از كجي كه كند با آل ياسين خارجيتا چه كين دارند دايم ديو و غول چون يزيد و شمر با آل رسولحسين كيست؟ و يزيد كيست؟اين‌گونه سؤالاتي كه رو در روي هم قرار گرفته‌اند فراوان پيدا مي‌شوند. از قبيل:موسي‌عليه السلام كيست؟ و فرعون كيست؟محمدصلي الله عليه وآله كيست و ابوجهل كيست؟علي‌بن‌ابي‌طالب‌عليه السلام كيست؟ و معاويه كيست؟اينان افرادي ازانسان‌ها بودند كه چند صباحي روي اين خاكدان زندگي كردند، و سپس در زير خاك آرميدند. موجوداتي مانند انسان‌هاي ديگر بودند. گفتاري داشتند و كرداري، بدني داشتند و روحي، انگشتان زمانه، كتاب وجود آنان را ورق زد و به پايان رسانيد. لذا انتظار نداشته باشيد كه سؤالات فوق را بدون اين كه به سؤالات ذيل توجه كنيد، پاسخ كافي بدهيد:نور چيست؟ و ظلمت چيست؟هشياري چيست؟ و مستي چيست؟وجدان چيست؟ و هوي و هوس‌هاي نابودكننده چيست؟دادگري چيست؟ و بيدادگري چيست؟آب‌حيات‌ابدي چيست؟ وفاضلاب «الگوهاي» فاحشه خانه‌هاي شهرنشينان چيست؟اگر بخواهيد شكوه و جلال انساني را در آخرين درجه ملكوتي‌اش ببينيد، داستان مختصر دشت نينوا را كه در چند ورق نوشته شده است بخوانيد. باز اگر بخواهيد سقوط و رذالت انساني را در پست‌ترين قيافه‌اش بنگريد، همين قصه مختصر را از نظر بگذرانيد.در اين داستان شگفت‌انگيز، عقربك مرموز زمان، چونان افراد ناخودآگاه كه برصفحه زمين خاكي مي‌گذرند و هزاران نظم و نشان ابديت را ناديده مي‌گيرند، بر صفحه روزگار خزيده و از روي ثانيه‌ها و دقايق، بالاخره از روي ساعاتي چند، عبور كرده و به راه خود رفته است.آري، در حدود هزار وسيصد و شصت سال است كه از وقوع اين حادثه باشكوه و غم‌انگيز مي‌گذرد. گرد وغبار گذشت زمان از يك طرف، و كوشش‌هاي گردپاشان و سوداگران جان‌هاي آدميان از طرف ديگر، نتوانسته است درخشندگي اين حادثه را تيره و تار كند.عقربك زمان گذران دو خاصيت متضاد دارد كه حوادث و رويدادهاي تاريخ را دو قسمت مي‌كند. قسمتي از آن‌ها را درو كرده و سوزانده و خاكسترش را به باد فنا مي‌دهد، و قسمت ديگرش را از ابديت اشباع كرده، با عبور از روي ساعت‌ها و ساليان و قرون اعصار، ريشه‌هاي آن‌ها را آبياري مي‌كند.هر انساني كه با اين داستان روبه‌رو شده، چه شرقي و چه غربي، چه ديروز و چه امروز، از ديدگاهي كه براي عظمت و جلال رويدادها درنظر گرفته است، حداقل لحظاتي چند در دريايي از حيرت و بهت فرو رفته است.قطرات اشك‌هاي مقدس كه قرن‌هاست در سوز و گداز حادثه نينوا از ديدگان انسان‌ها سرازير مي‌شود، هنوز نتوانسته است شعله‌هاي آن بيدادگري را خاموش كند. ما به نوبت خود، آن چند ساعت دشت نينوا را از نظر عظمت و جلال انساني تفسير مي‌كنيم.در تاريخ بشري، با ملاحظه مجموع شرايط و عوامل، هيچ‌گونه صف آرايي را سراغ نداريم كه پستي و رذالت يكي از طرفين خصومت، اين اندازه موجب بروز عظمت طرف ديگر، و عظمت و شهامت انسانيِ يكي از طرفين خصومت، اين همه موجب بروز پستي و رذالت طرف ديگر بوده باشد. پيكار و تضادي كه محصولي مانند حر بن يزيد رياحي بار آورد، كه پرده از روي قيافه ابديت حريت و آزادي يك انسان خاكي برداشت.وقتي كه با اين سؤال روبه‌رو مي‌شويم كه حسين‌عليه السلام كيست؟ ممكن است با پاسخ‌هاي ذيل روبه‌رو شويم:حسين عليه السلام يعني قهرمان قهرمانان، كه بركنار شدن دادگرترين انسان‌ها، يعني علي بن ابي‌طالب عليه السلام را از تصدي رهبري اجتماعات (كه شديدترين احتياج را به مثل علي داشت)، و تبعيد شدن ابوذر غفاري را به بيابان ربذه، و صدها روش انحرافي دوران چنگيزِ نژاد سام، معاويه و فرزندش را كه كثيف‌ترين موجود زباله‌دان تاريخ است، توضيح و تفسير كرد.حسين‌عليه السلام يعني كسي كه صورت‌سازي‌ها تمام حق‌كشي‌ها و بيدادگري‌ها و حيله‌گري‌هاي ماكياولي را كه به نام آيين مقدس اسلام، به‌دست جلادان ميگساري مانند يزيدبن معاويه رايج شده بود، در روي ريگ‌هاي سوزان دشت نينوا انبوه كرده، با يك ضربه الهي متلاشي ساخت.حسين‌عليه السلام يعني پرچمدار مبارزه‌كنندگان بر عليه پيكارجويان تنازع در بقا، كه با اَشكال و رنگ‌هاي گوناگون و فريبنده، حتي متفكرين را هم به اشتباه مي‌اندازد.آن روز خونين كه از ساليان دراز، اجتماع اسلامي به طور ناخودآگاه در انتظارش بود، از راه آينده رسيد و شديدترين تكاپو و خنده و گريه و اميد و يأس را در لابه‌لاي ساعاتي چند درهم پيچيد، سپس جاي خود را به سكوت موحش شبانگاهي داد و به راه خود رفت.جلادان خون‌آشام، قطرات و لخته‌هاي خوني را كه از شكافتن پيكرهاي عدالت و تقوا و فضيلت و حمايت از انسانيت به سرو صورت و لباسشان داشتند، شستند. كه مي‌داند؟ شايد هم بعضي از آن‌ها كه احتياط كار بودند، يك بار هم بيش از حد مقرر آب به كار بردند!حسين‌عليه السلام، آن سالار شهيدان كوي حق، در آن روز با لب تشنگان باديه آزمايش نهايي، در بستري از خاك و خون غنودند، اما دروس ده‌گانه‌اي كه به آدميان آموختند، هرگز فراموش نخواهد شد. اين دروس شامل موضوعاتي است كه بعضي از آن‌ها را به قرار ذيل مي‌توان مطالعه كرد:1. حيات انسان‌ها نبايستي بازيچه هوس‌هاي كاموران قرار بگيرد.2. مسأله اكثريت و اقليت، در بنياد اساسي قوانين انساني مطرح نيست. هفتاد و دو تن در مقابل ده‌ها هزار فريب‌خورده، راه ديگري را انتخاب كرده و اكثريت آن دوران را محكوم كردند. به همين جهت بود كه واقعيت‌هاي زيربنايي حيات انسان‌ها، چنان كه با تراكم شمارش حمايت‌كنندگانش ارزش اضافي پيدا نمي‌كند، همچنين با اندك بودن تعداد ياورانش ارزش خود را از دست نمي‌دهد.3. براي وصول به عالي‌ترين جلوه‌گاه انساني، كافي است انسان به طور جدي از خود بپرسد كه من در اين وضع چه موقعيتي دارم؟ چنان كه حر بن يزيد رياحي از خود پرسيد.4. انسان‌ها مي‌توانند خود را قرباني قوانيني كنند كه آن قوانين ابديت انسانيت را تضمين مي‌كند.5. ارتكاب به قصاص پيش از جنايت، كار صحيحي نيست. چنان كه ديديم، حسين‌عليه السلام، پيش از شروع پيكار، نافع بجلي را از تيراندازي به سوي شقي‌ترين مخلوقات خدا (شمربن ذي‌الجوشن) جلوگيري كرد.6. وحدت در ايدآل، متحدين را به اعضاي يك پيكر تبديل مي‌كند. در دشت نينوا يك انسان وجود داشت به نام حسين بن علي عليه السلام با هفتاد و يك تن ديگر.7. تن به زندگاني ذلت بار دادن و سقوط از انسانيت در قاموس مردان الهي محكوم است. مرد الهي بايد در راه نجات زندگي و ارزش آن، از هر وسيله مناسب بهره‌برداري كند.8. اتكاء به خداوند است كه مي‌تواند قيافه جدي زندگاني را آشكار كند.9. چنان كه عظمت و اعتلاي شخصيت انساني هيچ حد و مرزي نمي‌شناسد، بالعكس، سقوط و پستي انساني هم نهايتي ندارد.10. تاريخ انساني در پشت پرده هياهو و غوغاهاي ظاهري‌اش، يك وجدان مخفي دارد. كار اين وجدان مخفي، منحصر در حفظ خاطرات با اهميتي است كه نيروي ايجاد كننده يا ادامه دهنده (خليفة اللَّه) در روي زمين است.دريغا! كه شرقي‌ها و مسلمانان و حتي برادران مغرب زميني ما اين داستان نينوا را به‌طور جدي و دقيق مطالعه نمي‌كنند. من گمان مي‌كنم موضوع حادثه نينوا، اگر به طور دقيق و قابل تفاهم نوشته شود، يعني امثال جلال‌الدين و ويكتورهوگو دست به هم بدهند (البته اگر پس از اين پيدا شوند)، مي‌توانند پايدارترين آثار انساني را از اين منظره تاريخي شگفت‌انگيز به‌وجود بياورند.

نظري به سخنان امام حسين در بيان كربلا

1. امام حسين‌عليه السلام پيش از آن كه مدينه را ترك كند به برادرش فرمود:«به نام خداوند مهربان. اين است وصيتي كه حسين‌بن علي به برادرش محمدبن‌الحنفيه نموده است. حسين به وحدانيت خداوند بي‌همتا شهادت مي‌دهد، و شهادت مي‌دهد به اين كه محمد صلي الله عليه وآله، بنده و فرستاده شده برحق از نزد اوست و به اين كه بهشت و دوزخ و رستاخيز حق است و ترديدي در آن نيست و خداوند همه مردگان را محشور خواهد فرمود. من، حسين‌بن‌علي، براي تبهكاري و طغيانگري و افساد و ستمگري خروج نكرده‌ام، بلكه قيام من براي اصلاح امت جدم پيامبر صلي الله عليه وآله و قصد من امربه معروف و نهي از منكر و سير در مسير جدم پيامبر خدا و پدرم علي‌بن ابيطالب است. اگر كسي اين حركت و اقدام مرا از روي حق پذيرفت، خداوند شايسته‌تر است به حق و حقيقت، و اگر كسي مرا نپذيرفت، صبر و تحمل خواهم كرد تا خدا ميان من و قوم ستمكار حكم كند و اوست بهترين حكم‌كنندگان.اي برادر، اين است وصيت من، توفيق من در اختيار كسي جز خدا نيست، توكلّم بر او و بازگشتم به سوي اوست.» [20] .مطلبي را كه از جملات فوق در افق مثنوي مي‌توان مورد بهره‌برداري قرار داد، لزوم استقلال شخصيت آدمي در مقابل تبهكاري‌ها و پليدي و جهالت جمعيت‌ها و كوشش در راه اصلاح آن‌هاست.2. در مكه، جمعيتي را كه در پيرامون او بودند، و ساير افرادي كه مي‌خواستند بدانند حسين چه مي‌خواهد و چه برنامه‌اي را درنظر دارد، جمع كرده و خطبه‌اي خوانده است كه اين جملات در آن ديده مي‌شود:«سپاس مرخداي را، خواست و مشيت مطلق و قدرت مطلقه از آن اوست. درود به پيامبرش.مرگ، مانند گلوبند، دور گردن فرزندان آدم پيچيده است. اشتياقم به ديدار نياكانم، در پشت پرده زندگاني طبيعي، چون اشتياق يعقوب به فرزندش يوسف است. خوابگاهي بر من گسترده شده است، بايد در آن بيارامم... اي مردم، هركس كه مي‌خواهد خون دلش را در راه ما بذل كند و خود را آماده ديدار خدا نمايد، با ما كوچ و حركت كند. من بامداد فردا با خواست خداوندي حركت خواهم كرد.» [21] .مثنوي جلال‌الدين سه موضوع را در جملات فوق مي‌توانست مطرح كند:الف. اشتياق ارواح اولياءاللَّه به يكديگر، چه در زندگاني دنيوي و چه در پشت پرده طبيعت و مشتاق در حالت زندگي دنيوي و مشتاق اليه در حيات ابدي.بر مثال موج‌ها اعدادشان در عدد آورده باشد بادشانجان گرگان و سگان ازهم جداست متحد جان‌هاي شيرين خداستب. بذل خون دل در راه دين ايدآل.ج. حركت حسين رو به لقاءاللَّه (ديدار خدا) بوده است.3. در موقع خروج از مكه، فرزدق، شاعر معروف، امام حسين را ملاقات مي‌كند و مي‌گويد:«پدر و مادرم فداي تو باد. چرا با شتاب از مكه بيرون آمدي؟ فرمود: اگر عجله نمي‌كردم، در مكه گرفتار مي‌شدم و در حرم خدا كه جايگاه امن است، كشته مي‌شدم و به حرم خدا اهانت مي‌شد...سپس آن حضرت مي‌فرمايد:اگر قضاي خداوندي، همان‌طور كه ما مي‌خواهيم فرود آيد، سپاس مي‌گزاريم و اگر قضاي الهي به خلاف آن چه كه ما مي‌خواهيم فرود آيد، ما كه از حق و نيت حق و تقوا تجاوز نكرده‌ايم.» [22] .مهم‌ترين مسأله مربوط به قضا و قدر و تكليف انسان در مقابل آن، در جملات فوق ديده مي‌شود كه مي‌فرمايد: انجام تكليف الهي، اساس حيات انسان است.اگر قضاي الهي موافقش باشد، اين انجام تكليف الهي، هم در نقشه كلي جهان نمودار مي‌شود و هم در پشت پرده نقشه كلي جهان، از راه جويبار روح به اقيانوس ابديت مي‌پيوندد. اگر انجام تكليف الهي در نقشه كلي جهان هستي موافق نباشد، تنها از پشت پرده نقشه جهان، از راه جويبار روح به اقيانوس ابديت مي‌پيوندد. اين مضمون، عالي‌ترين اصل محرك است كه بايستگي آدمي را در مقابل نقض قضا و قدر بيان مي‌كند.4. پس از خروج حسين از مكه، والي مكه، عمروبن سعيد، نامه‌اي به آن حضرت مي‌فرستد كه برگرد و من از اهل عراق درباره تو وفايي نمي‌بينم و حركت تو به سوي عراق، شكاف در ميان مسلمانان ايجاد خواهد كرد. برگرد، من به شما امان مي‌دهم و از هرگونه محبت و نيكوكاري و دوستي با من برخوردار خواهي شد.امام حسين در پاسخ او مي‌نويسد:«كسي كه دعوت به سوي خدا مي‌كند و عمل صالح انجام مي‌دهد و خود را يكي از مسلمانان مي‌داند، از خدا و پيامبرش نگسيخته است. تو مرا به امان و محبت و احسانت دعوت مي‌كني، بهترين امان جز امان خدا چيزي نيست و كسي كه در اين دنيا از خدا بيمي نداشته باشد، در آخرت از امان خدا بهره‌مند نخواهد شد. اگر مقصود و نيت تو از نامه‌اي كه به من نوشته‌اي خيرخواهي واقعي است، خدا تو را در دنيا و آخرت پاداش خير دهد.» [23] .حقيقت پايداري كه در اين جملات نهفته است، دو چيز است:يك. اگر زندگاني، با تمام شؤونش، روي محاسبات الهي نباشد، گسترش ميدان حيات، هر اندازه هم وسيع و جالب باشد، از هدف اعلاي زندگي بركنار است.دو. بايد حقيقت و ارزش عمل تنها با نيّت سنجيده شود.5. پس از ملاقات با حربن‌يزيد رياحي، كه با هزار نفر از سپاهيان ابن زياد، مأمور گرفتن راه بر حسين و بردن او به كوفه بود، طرف عصر، سخناني خطاب به سپاه حربن‌يزيد فرمود. از آن جمله:«پيامبر خدا فرمود: هركس امير ستمكاري را ببيند كه حرمت الهي را هتك مي‌كند و پيمان خداوندي را نقض مي‌نمايد و مخالف سنت پيامبرش در ميان بندگان، با گناه و خصومت رفتار مي‌كند، نه باكردار و نه با گفتار انتقاد و جلوگيري نكند، برخداست كه او را به عذاب شايسته‌اش فرو برد.آگاه باشيد، پيروان يزيد اطاعت شيطان مي‌كنند و اطاعت خدا را ترك كرده و فساد را در روي زمين آشكار، و حدود الهي را موقوف ساخته، و اموال مردم را به خود اختصاص داده، حرام خدا را حلال و حلال او را حرام كرده‌اند.»اين جملات، يكي از بزرگ‌ترين اصول انساني را گوشزد مي‌كند و مي‌گويد: دو گروه انسان‌ها، كه يكي در گذرگاه «اناللَّه و اناليه راجعون» گام برمي‌دارد، و ديگري در طبيعت زاييده مي‌شود و طبيعت را مي‌پرستد و سپس در طبيعت گم مي‌شود، نمي‌توانند هماهنگي داشته باشند. همين اصل را جلال‌الدين بارها در كتاب مثنوي مطرح كرده است.6. وقتي كه طرماح‌بن عدي، در عذيب الهجانات، با سه نفر به حسين‌عليه السلام مي‌رسند [24] ، مي‌گويد اي حسين بياييد به دامنه كوهي كه ما آن جاهستيم، و اجا ناميده مي‌شود، و به قدري براي دفاع شايسته است كه ما هميشه به وسيله آن كوه از حملات ملوك غسّان و حمير و از هجوم نعمان‌بن منذر و ساير سياه و سرخ از خود دفاع كرده‌ايم، و من به عهده مي‌گيرم كه بيست هزار شمشير زن از قبيله طي براي پيكار با دشمن تو در اختيارت بگذارم.حسين‌عليه السلام براي او و قومش از خدا، پاداش خير مسألت نموده و فرمود: ميان ما و مردم عراق عهد و ميثاقي بسته شده است. لذا نمي‌توانيم برگرديم تا ببينيم سرانجام كارها براي ما و آنان چه خواهد شد.اهميت حياتي و انسانيِ پايبند بودن به عهد و پيمان در اين جملات كاملاً تثبيت مي‌شود، و در افق مثنوي، ميدان بزرگي براي استشهاد به جملات فوق باز است.7. يك شب پيش از شهادتش، ياوران خود را جمع كرده و چنين فرمود:«بهترين سپاس را بر خدا مي‌گزارم، و در شادي‌ها و اندوه‌ها حمد او را مي‌گويم. خداوندا، حمد مي‌كنم تو را كه ما را با نبوت تكريم فرموده، و قرآن را به‌ما تعليم، و معرفت دين را بر ما نصيب فرمودي، و براي ما گوش و چشم و دل عطا كرده و ما را از مشركين قرار ندادي...» [25] .يكي از عالي‌ترين موضوعات انساني كه در مثنوي مطرح است، موضوع باز بودن گوش و چشم و آگاهي دل است، كه جلال‌الدين داد سخن در آن مي‌دهد و حتي شديدترين تعجب خود را درباره كساني كه چشم دارند و گوش دارند، ولي از آن‌ها بهره‌برداري نمي‌كنند ابراز كرده، مي‌گويد:چشم باز و گوش باز و اين عما! حيرتم از چشم بنديِ خدا!8. در آن هنگام كه سيل خروشان لشكريان عمربن سعد را در مقابل خود مي‌بيند، دست نيايش با خدايش بلند كرده، و مي‌گويد:«پروردگارا، تويي پشتيبان من در هر مصيبت، و تويي پناهگاه من در هر سختي. تويي كه در همه حوادث كه به من فرود مي‌آيد، ملجأ اطمينان و آرامش‌بخش من هستي...» [26] .اي خدا اي فضل تو حاجت روا با تو ياد هيچ كس نَبْوَد روااي خدا اي خالق بي چند و چون آگهي از حال بيرون و درونخطبه روز عاشوراي حسين، به لشكريان عمربن سعد، پر از حقايق انساني فردي و اجتماعي است، كه در حساس‌ترين لحظات حياتش، كه ديوار زندگي آدمي در آن موقع شكافته شده و پشت پرده طبيعت را مي‌بيند، فرموده است. محو و نابود شويد اي جماعت. شما عاشقانه از ما پناه‌جويي كرديد. هنگامي كه شما را اجابت كرديم، شمشيرها به دست گرفته، روياروي ما ايستاديد، و آتشي بر ما برافروختيد كه ما آن آتش را به دشمنان خود و دشمنان شما شعله‌ور كرده بوديم. امروز به ضرر دوستان و اولياي واقعي‌تان، با دشمنانتان دست اتحاد به هم داده‌ايد. آخر اين دشمنان واقعي شما كه امروز به كمكشان شتافته‌ايد، كدامين دادگري را در ميان شما گسترده‌اند؟! و كدامين آرمان‌هاي انساني شما را برآورده‌اند؟!«... نابودي بر شما باد، اي بردگان پيشروان خود، و اي پس‌مانده‌هاي احزاب و طردكنندگان كتاب الهي، و منحرف كنندگان سخنان حق و اي گروه معصيت‌كار و دم‌هاي شيطاني وخاموش كنندگان سنن خداوندي.... بدانيد كه اين فرزند نامشروع زاييده شده زنا، مرا در ميان شمشير و ذلّت مخيّر گشته است. پذيرش ذلت هرگز شايسته ما نبوده، نه خدا و پيامبرش اين خواري را بر ما مي‌پسندد و نه مرد با ايمان و دامان پاك و مردان با غيرت و شهامت و نفوس با عظمت، تسليم به مردم پست و دون صفتان را به مرگ، كه خوابگاه متصل به ابديت پاكمردان است، برتري مي‌دهند...» [27] .جملات فوق، بازگوكننده درد و درمان ابدي انساني است، كه در گذرگاه قرون و اعصار، مورد ابتلاي انسان‌هاست.

رويدادهاي آموزنده در حادثه كربلا

اشاره

1. رشد وكمال شخصيت انساني، به گذشت‌هاي فراوان و به زير پا گذاشتن خواسته‌هاي حيواني و دست برداشتن از خودپرستي نيازمند است. به همين جهت است كه در هرنقطه از تاريخ، اين رشديافتگان بر دل‌هاي اكثر انسان‌ها مالك هستند. اگرچه ازنظر حمايت قدرت ظاهري در اقليت قرار گرفته باشند.2. در موقع رسيدن به شراف، حربن‌يزيد رياحي، با هزار نفر، براي دستگير كردن امام حسين‌عليه السلام از راه مي‌رسد. سپاهيانش تشنه و فرسوده بودند. امام حسين دستور مي‌دهد همه آنان را با مركب‌هايشان سيراب كنند. حتي به اسب‌هايشان كه از گرما ناراحت بودند آب بپاشند.علي‌بن طعان محاربي آخرين كسي بود كه از سپاهيان حرّ به آن محل مي‌رسد، و تشنگي شديد او را پژمرده كرده بود. آن حضرت مي‌فرمايد: تو هم از آب بياشام. از شدت تشنگي دستپاچه شده بود. آب از سر مشك مي‌ريخت و نمي‌توانست به راحتي بياشامد. امام حسين‌عليه السلام خودش برمي‌خيزد و سرمشك را با دست خودش كج مي‌كند، و شخص مزبور به راحتي آب را مي‌آشامد. اين كسي بود كه مانند هزار نفر ديگر از سپاهيان حربن يزيد، شمشيرهاي برّان را براي پاره‌كردن رگ‌هاي حسين و يارانش به كمر خود زده بودند، و اكنون ماده حيات خود را از حسين درمي‌يافتند.3. كتاب مثنوي ميدان وسيعي را براي پيكار تمايلات و هوي و هوس‌ها با عقل و وجدان باز كرده، و پيروز كردن عقل و وجدان را توصيه اكيد مي‌كند. ما مي‌توانيم نمونه بارز اين پيكار را كه در درون حربن يزيد رياحي و عمربن سعد درباره حادثه حسين‌عليه السلام به وجود آمده بود، در مثنوي بخوانيم.بامداد عاشورا با اين كه عوامل فراواني [مانند فرماندهي قسمتي از لشكر عمربن سعد و جواني و مقاومت شديدي كه در مقابل حسين انجام داده و منجر به‌آن حادثه خونين شده بود] حر بن يزيد را از بازگشت به سوي حق باز مي‌داشت، با اين حال لحظاتي در خود فرو مي‌رود و مي‌بيند موضوع ابديت و مسؤوليت الهي چيزي نيست كه شوخي‌بردار بوده باشد. شخصيتش اعتلا مي‌يابد و بالا مي‌رود و ناگهان با تمام شرمندگي رو به‌اردوي ناچيز حسين آورده و عرض مي‌كند اي حسين، من غلط كرده و به خطا رفته‌ام و از ته دل توبه مي‌كنم. او با بهره‌برداري از چند لحظه، اختيار سعادت و پاكي خود را در وجدان تاريخ ثبت مي‌كند.از طرف ديگر، پس از آن كه پسر مرجانه (ابن زياد) فرماندهي لشكر را به عمربن سعد پيشنهاد مي‌كند، نخست متحير مي‌شود كه مگر امكان دارد به‌جنگ شخصيت الهي مثل حسين رفت! وقتي كه ابن زياد وعده حكومت ري را به او مي‌دهد، شبي را مهلت مي‌خواهد تا تكليفش را روشن بسازد!او از لحظات اختيارش، به قول جلال‌الدين، جزهمان پالاني كه به‌راست و چپ كج مي‌شود و پشت خر را زخمي مي‌كند نمي‌بيند، و رو به شقاوت و پليدي رهسپار مي‌شود.4. داستان ملاقات حسين‌عليه السلام با زهيربن قين، و به وجود آمدن تحول بسيار شديد و پرمعني در روح زهير، بدون حرف و صوت و كلام، ميدان شايسته‌اي براي بحث مثنوي، در موضوع تجاذب دو روح و قرار گرفتن روحي كه تا چند لحظه قبل مخالف روح بزرگ بود، وجود دارد.ديدگاهي را كه در مثنوي شناخته‌ايم، مي‌توانست از امتناع حسين‌عليه السلام از بيعت و تبعيت از يزيد فاسق و فاجر و ستمگر، صدها مسائل درباره حق و ناحق و عدالت و ستم مطرح كند، و از اين راه بزرگ‌ترين خدمت را به جوامع اسلامي كند.او هم مانند گاندي مي‌تواند بگويد: ما راه حسين را پيش گرفته‌ايم.5. جلال‌الدين مي‌توانست از روي مآخذي كه مورد قبول همه فرق اسلامي بود، برهنه رفتن عابس‌بن ابي شبيب شاكري را به كارزار روز عاشورا، مقابل ده هزار شمشير برهنه مطرح كند و درباره انبساط روحي آدمي، در موقع قرار گرفتن در حوزه جاذبه حق و حقيقت نتايج گران‌بهايي بگيرد.6. او مي‌توانست پاسخ زهيربن قين را در مقابل سخن حسين‌عليه السلام متذكر شود. حسين‌عليه السلام شب عاشورا به ياورانش فرمود: برخيزيد و در تاريكي شب از اين بيابان مرگ‌زا، كه بوي خون از هم‌اكنون فضايش را گرفته است، بگريزيد.زهيربن قين پاسخ داد: اي حسين، دلم مي‌خواهد در راه تو كشته و متلاشي شوم، بار ديگر زنده گردم و كشته ومتلاشي شوم و هزار بار تلخي طعم مرگ را بچشم. خداوند اين حادثه خونين را از وجود تو مرتفع كند. در صورتي كه اين همان زهيربن قين بود كه با خاندان عصمت رابطه حسنه‌اي نداشت.قرار گرفتن او در منطقه جاذبه روحي حسين‌عليه السلام، معلول تنها يك نگاه بود. جلال‌الدين مي‌توانست در علل و نتايج اين گونه تحولات و انقلابات روحي، مطالب آموزنده فراواني بگويد.7. براي مثنوي، داستان واقعي درباره مخالفت با نفس، اگرچه درخواسته مشروعش، مانند داستان ابوالفضل عباس، برادر امام حسين‌عليه السلام وجود داشت؟! اين شهيد راه حق و عدالت، اين نمونه بارز وفاداري به صدق و ايمان، براي آب بردن به خاندان حسين‌عليه السلام وارد شط فرات شد، و خواست براي رفع تشنگي سوزانش مقداري از آب مباح را بياشامد، ولي به ياد تشنگي حسين و خاندانش افتاد. آب را از دستش به‌نهر ريخت و بيرون آمد و با لب تشنه رهسپار لقاءاللَّه شد.به دريا پا نهاد و خشك لب بيرون شد از دريا مروّت بين جوانمردي نگر غيرت تماشا كن8. جلال‌الدين مي‌توانست غلغله و شور و هياهوي ياران حسين را در شب عاشورا، در نماز و ذكر خداوندي و مناجات با خالق هستي را در مقابل عيش و نوش و خواب سپاهيان عمربن سعد بگذارد، و بگويد:در جهان دو بانگ مي‌آيد به ضد9. براي جلال‌الدين تفسير اجتماعي اين مسأله بسيار شايسته بود، كه حسين‌عليه السلام در مسير خود مي‌رفت و فرزدق شاعر را ديد. پس از گفتگوي مختصر، فرزدق گفت: دل‌هاي مردم با تو و شمشيرهايشان بر عليه تو كشيده شده است. اين انديشمند فوق‌العاده مي‌توانست در اين سؤال و جواب، عالي‌ترين مسائل را درباره جدايي كار دل از شمشيرهاي كشيده شده مطرح كند.10. اين انسان متفكر و مربي، درباره نماز بامداد و بعدازظهر روز عاشورا، كه حسين‌عليه السلام با ابوثمامه صائدي و يك نفر ديگر برگزار كرد، سخنان فراواني مي‌توانست بگويد.

گريه بر امام حسين

اشاره

شاعر مسافر حلب، يا جلال‌الدين از زبان او، به آن مردم مي‌گويد: برويد به حال خودتان گريه كنيد؛ زيرا كه در خواب سنگيني فرو رفته‌ايد. گمان نمي‌كنم عاقل با ايماني پيدا شود و در اين حقيقت كه خواب‌هاي سنگين ما سزاوار هزاران گريه‌هاست، تأملي داشته باشد. اين حقيقت را از حق تعالي شنيده‌ايم كه فرموده است:فليضحكوا قليلاً وليبكوا كثيراً جزاءً بما كانوا يكسبون. [28] .«كمي بخندند و بايستي زياد بگريند؛ زيرا مجازات اندوخته‌هاي آنان چنين است.»اما ضمناً اين حقيقت را هم نبايد فراموش كنيم كه گريه و ناله بر حسين جنبه عاطفي معمولي ندارد، تا مورد تحقير مافوق عاطفه و احساسات قرار بگيرد؛ زيرا روشن است كه خاك تيره گور، آن هم با گذشت سيزده قرن و اندي، عاطفه‌هاي طبيعي و گريه‌هايي را كه از احساسات طبيعي فوران مي‌نمايد، خاموش مي‌كند، چنان كه در مرگ پدران و فرزندان خود مي‌بينيم.بلكه اين گريه‌اي است به حال حق و عدالت، كه دستخوش هواي نفس يزيد نابكار و پيروانش شده است.بگذاريد دفاع انسان‌ها از حق و عدالت، به صورت اشك تحول‌آور، از اعماق جانشان برآيد، تا آشكار شود كه حق و عدالت از اعماق جان‌ها سرچشمه مي‌گيرد، نه از رسوم و قراردادهاي اعتباري و صوري زودگذر. خود جلال‌الدين مي‌گويد:تا نگريد ابر كي خندد چمن تا نگريد طفل كي نوشد لبنطفل يك روزه همي داند طريق كه بگريد تا رسد دايه شفيقتو نمي‌داني كه دايه دايگان كم دهد بي گريه شيرت رايگانگريه ابر است و سوز آفتاب اُستن دنيا، همين دو رشته تاباگر گذشتن و انقراض حادثه كربلا بتواند دليلي به عدم لزوم يادبود آن داستان باشد، همچنين تبهكاري‌ها و گنهكاري‌هاي ما نيز به حكم:هر نفس نو مي‌شود دنيا و ما بي خبر از نو شدن اندر بقاعمر همچون جوي نو نو مي‌رسد مستمرّي مي‌نمايد در جسدگذشته و به پشت پرده طبيعت خزيده است، و ديگر جايي براي گريه نمي‌ماند.حتي جلال‌الدين هم نمي‌تواند بگويد: تنها به حال خود گريه كنيد؛ زيرا چنان كه داستان خونين كربلا گذشته و به سلسله ابديت پيوسته است، اگر بگوييد گريه توأم با توبه و بازگشت، كثافت‌ها و لجن‌هاي روح را شست‌وشو مي‌دهد، مي‌گوييم گريه بر داستان نينوا نيز كثافت‌ها و لجن‌هايي را كه به‌روي انسان و انسانيت با دست تبهكاران كشيده مي‌شود، شست‌وشو مي‌دهد و مي‌گويد روي انسان را پاك نگه بداريد.ممكن است شما موضوع گذشتن تبهكاري‌ها و گناهان را با اين مطلب رد كنيد كه زشتي‌ها و معاصي در اعماق جان آدمي رسوب مي‌كند و مي‌ماند، لذا براي زدودن آن احتياج به گريه و زاري و توبه داريم. ما همين مطلب را درباره داستان حسين مطرح نموده و مي‌گوييم: درست است كه واقعه كربلا قرون متمادي است كه از پيش چشمان انسان‌ها گذشته است، اما وجدان تاريخ، اين حادثه را كه حيات‌آفرينِ حادثه انساني است، در اعماق خود حفظ كرده و تعيين رديف خود را در اين كارزار مستمر، از هر انسان، در تمام زندگاني‌اش خواهان است.البته مي‌پذيريم كه داستان كربلا و بهره‌برداري از آن، بايستي هرچه بيشتر و با وضع معقول‌تر و شايسته‌تري، مانند مشعل فروزان در سر راه كاروانيان زندگي قرار گرفته شود، تا براي ابد چراغي فرا راه مردم حق‌جو و عدالت‌خواه بدرخشد. وانگهي، جلال‌الدين دو موضوع فرد و اجتماع را در اين داستان به هم مخلوط كرده و به نتيجه نادرستي رسيده است؛ زيرا گريه فرد به‌حال خود، موقعي امكان‌پذير است كه احساس لزوم عده‌اي از اصول و قوانين، براي تكامل روحي براي او ثابت شود، و سپس به انحرافش از آن اصول، غمناك و گريان شود.اگر داستان حسين را بيشتر مورد دقت قرار بدهيم، خواهيم ديد كه حمايت حسين از آن اصول و قوانين، تنها براي اجتماع بود كه او را به كشته شدن، آن هم به آن وضع فجيع كه روزگاران نظيرش را نشان نمي‌دهد، كشانيد. پس گريه فرد، فرعي از گريه به حال آن انسان‌هاست كه براي آنان ضرورت رشد و كمال روحي تثبيت شده است.اما اين كه مي‌گويد:چون كه ايشان خسرو دين بوده‌اند وقت شادي شد چو بگسستند بندروي شادروان دولت تاختند كنده و زنجير را انداختنددورملك است و گه شاهنشهي گر تو يك ذره از ايشان آگهيمطلب كاملاً صحيح و منطقي است. در اخبار معتبر آمده است كه در روز خونين عاشورا، با افزايش مصيبت و ناراحتي، نشاط حسين‌عليه السلام بيشتر و صورتش گلگون‌تر مي‌شد. ما از شخصيت حسين‌عليه السلام همان عظمت را سراغ داريم كه جلال‌الدين متذكر شده است. سخنان خود آن شهيد راه حق و عدالت، از آغاز خروج از مكه تا آخرين لحظات زندگاني‌اش هم اين حقيقت را بازگو مي‌كند كه خود مي‌گفت:سأمضي وما باالموت عار علي‌الفتي اذا ماذوي حقا وجاهد مسلمافان عشت لم اندم و ان مت ثم الم كفي بك ذلا ان تعيش و ترغما [29] .«من مي‌روم و مرگ براي جوانمردي كه نيت و هدف‌گيري او حق و اسلام است، عاري نيست.با اين نيت و هدف‌گيري اگر زنده بمانم، پشيمان نخواهم شد و اگر بميرم، مورد توبيخ قرار نخواهم گرفت. كسي كه زندگي كند و خوار شود و دماغش به خاك ساييده شود، به نهايت ذلّت و پستي تن در داده است.»ولي جلال‌الدين اين حقيقت را هم مي‌بايست درنظر مي‌گرفت كه اگر اين منطق صحيح باشد و مردان الهي با كشته شدن رو به ديدار خدا مي‌روند، پس جاي شادي‌وسرور و وجد است، نه جاي تأثر و گريه، اين نتيجه را هم مي‌توان گرفت كه كشندگان مردان الهي، خدمت بزرگي به‌آنان انجام مي‌دهند، چون قفس آنان را مي‌شكنند و مرغ‌روحشان‌را به‌عالم ملكوت به‌پرواز درمي‌آورند! در صورتي كه جلال‌الدين، از زبان علي‌بن‌ابي‌طالب‌عليه السلام، به آن كس كه به صورت او خَدو (آب دهان) انداخت مي‌گويد:تو نگاريده كف موليستي آنِ حقي كرده من نيستينقش حق را هم به امر حق شكن برزجاجه دوست سنگ دوست زندر مقابل مشيت مقام ربوبي كه براي مدت معيني روح را در كالبد، براي تكامل بيشتر جاي داده است، نبايد كسي جرأت و جسارت شكستن آن كالبد را داشته باشد. مخصوصاً شكستن قفس روحي كه نتيجه‌اش فاسد و تباه كردن ارواح انسان‌ها به وسيله تبهكاران خواهد بود. بنابر مجموع ملاحظات گذشته، گريه و يادبود حسين‌عليه السلام و داستان عاشورايش، حمايت از حق و عدالت و جلوگيري از جرأت و جسارت قفس‌شكنان است.

عدم منافات ميان سرور شهادت و تأثر ساير زنده‌ها

سرور و ابتهاج روحاني براي شكستن قفس كالبد مادي، همچنان كه جلال‌الدين گوشزد مي‌كند، نه تنها شايسته شهداي راه ابديت است، بلكه انسان‌هاي ديگر هم كه از اين نوع پرواز روحي ادراك حاصل مي‌كنند، به وصول شهيدان به‌آن مقام والا خرسند و شادمان مي‌شوند.اين اصلي است كه گمان نمي‌رود في نفسه مورد ترديد كسي بوده باشد. كسي كه آيه ذيل را بخواند:وَ لا تَحْسَبَّنَ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّه اَمْواتاً بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون. [30] .«و گمان نكنيد، كساني كه در راه خدا كشته مي‌شوند، مردگاني هستند، بلكه آنان به زندگاني [حقيقي] رسيده در نزد پروردگارشان از عنايات الهي برخوردار مي‌شوند.»مي‌فهمد كه شهادت يعني انتقال به حيطه عنايت الهي. مگر خود اميرالمؤمنين عليه السلام در موقع ورود ضربه جانكاه و مرگزاي بر تارك مباركش نفرمود:فزت و رب الكعبة.«سوگند به پروردگار كعبه، به آن چه كه مي‌خواستم رسيدم.»مسلم است آن روح عالي، كه در راه خواسته الهي و نجات انسان‌ها از گمراهي و بدبختي، با قفس تن وداع مي‌گويد و آن را بازيچه لبه شمشيرها و ساير اسلحه‌هاي سوزان و برّان قرار مي‌دهد، به آن قدرت بزرگ رسيده كه گام به مافوق حيات طبيعي و جهان هستي، با آن همه جمال و جلالش بگذارد و رهسپار كوي لقاءاللَّه و رضوان‌اللَّه در ايام‌اللَّه شود.اين مطلب را درباره شهادت جعفربن ابي‌طالب عليه السلام، از خلال گفتار پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله با صراحت مي‌بينيم.داستان جعفر چنين بوده است:«عبدالرحمن بن سمره مي‌گويد: خالدبن وليد، روز مؤته مرا براي بشارت به نزد پيامبر فرستاد. هنگامي كه به مسجد وارد شدم، پيامبر فرمود: اي عبدالرحمن آرام باش [به حال خود باش]. زيدبن حارثه پرچم را به دست گرفت و جنگيد و كشته شد. خدا زيد را رحمت كناد. سپس پرچم را جعفربن ابي‌طالب به دست گرفت و او هم جنگيد و كشته شد. خدا جعفر را رحمت كناد. سپس پرچم را عبداللَّه بن رواحه گرفت و كشته شد. خداوند عبداللَّه را رحمت كناد.در اين هنگام، همه ياران پيامبر كه در پيرامونش گرد آمده بودند، گريستند. پيامبر فرمود: براي چه گريه مي‌كنيد؟ياران پيامبر عرض كردند: براي چه گريه نكنيم، در حالي كه اخيار و مردان با شرف و فضيلت ما رفتند؟پيامبر فرمود: گريه نكنيد؛ زيرا مَثَل امت من، باغي است كه باغبان‌هايي به اندازه قدرت و مهارت خود، آن را (اصلاح و تقويت نموده و) مي‌رويانند. چاه‌هايش را اصلاح مي‌كنند و به جريانش مي‌اندازند و مجراهاي آبش را آماده مي‌كنند و شاخه‌ها و برگ‌هاي خشك درختانش را مي‌زنند. و به اين ترتيب، هر دسته‌اي را در هردوره‌اي اطعام مي‌كنند و بهره‌ور مي‌سازند، و شايد كه آخرين بهره‌برداري‌ها از اين باغ موقعي است كه شاخه‌هاي پرميوه‌اش عالي‌تر از هر موقع خواهد بود، و سوگند به خدايي كه مرا به حق مبعوث به رسالت فرموده است، عيسي‌بن مريم عليه السلام، جانشيناني از حواريّونش را در امت من خواهد ديد.» [31] .همين مضمون را علي‌بن موسي، معروف به سيد ابن طاووس پس از نقل دو بيت زير از سيدمرتضي علم‌الهدي بيان مي‌كند:لهم جسوم علي الرمضاء مهملة وانفس في جواراللَّه يقريهاكان قاصدها بالضر نافعها و ان قاتلها بالسيف محيها«بدن‌هاي شهداي كربلا در مقابل آفتاب سوزان افتاده و ارواح آنان در همسايگي و بارگاه خداوندي مورد پذيرايي و نوازش بود. گويي آنان كه تصميم به وارد ساختن ضرر به آن شهدا گرفتند، به آنان نفع رسانيدند و كشندگانشان آنان را زنده نمودند.»اگر تبعيت از سنت و كتاب در اقامه شعائر اظهار مصيبت حكم نمي‌كرد، ما به ياد داستان عاشورا، لباس شادي مي‌پوشيديم و به تبريك نعمت عظماي شهادت كه نصيب آن شهداي راه حق گشته است، شادي‌ها مي‌كرديم.

حادثه كربلا از ديدگاه‌هاي مختلف

اشاره

درست است كه حادثه نينوا و واقعه بي‌نظير عاشورا يك حادثه و يك منظره بوده است، ولي همين حادثه و منظره واحد را مي‌توان از ديدگاه‌هاي گوناگون مورد درك و تماس قرار داد.1. پيامبر اكرم‌صلي الله عليه وآله، تخلف مردم را از آن همه سفارشات كه درباره خاندان طهارت و عظمت كرده بود، مي‌بيند. حضرت رسول مي‌بيند كه چگونه توصيه‌ها و دستورات او كه صدها بار، چه به وسيله قرآن و چه با گفتارهاي شخصي خود، اتكاء به فرزندان معصومش را كه به جهت شايسته بودن به گستردن و تفسير رسالت پيامبر به خاك‌نشينان كره زمين گوشزد كرده بود، در آتش هوي و هوس دنياپرستانِ انسان‌سوز زبانه مي‌كشد. از طرف ديگر، چنين قرباني‌هاي مقدس براي برومند كردن نهال مكتب انساني كه خود بنيانگزار آن است، ضرورت دارد. چنان كه خود در اين جمله معروف مي‌فرمايد:حُسِيْنٌ مِنّي وَ اَنَا مِنْ حُسِيْن.«حسين از من و من از حسينم.»يعني ارتباطي ميان من و او وجود دارد كه در آن هنگام كه دين جاوداني انساني - الهي، دستخوش طوفان‌هاي نابودكننده شود، همين حسين است كه عاشورايش چون كشتي نجات‌بخش، اسلام و قرآن را از غرق شدن نجات خواهد داد، كه:اِنّ‌الْحُسَيْن مِصْباحُ الْهُدي وَ سَفينَةُ النَّجاة.«حسين چراغ هدايت و كشتي نجات است.»2. فرشتگان و ارواح پاكي كه از اين خاكدان به‌عالم بالا پرواز كرده‌اند، به اين حادثه بهت‌انگيز كه ميان آدميان مفتخر «وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَني‌آدَم» اتفاق افتاده است، خيره و مبهوت مي‌نگرند.3. اما خود حسين، سرگرم حضور در بارگاه الهي، از سنگر خونين دفاع از حقوق انسان‌ها، در حال انجذاب به حوزه جاذبيت بي‌نهايت بزرگ، با اين سروش حيات بخش است:الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهي عنه و اني لا اري الموت الا سعادة...«مگر اي انسان‌ها، نمي‌بينيد كه حق مورد عمل واقع نمي‌شود و از باطل اجتناب نمي‌ورزند؟ من مرگ در راه دفاع از حق و ريشه‌كن كردن باطل را چيزي جز سعادت نمي‌بينم.»4. يزيد و پيروانش، كه شمر جنايتكار، جايگاه فاضلاب تمام پليدي‌هاي آنان بود، سرشار از تمناهاي حيواني، غوطه‌ور در دريايي از لذت اجراي پليدي‌ها و تبهكاري‌هاي پيشوايانش.5. منظره شگفت‌انگيز عاشوراي حسين، براي «ابن‌خلدون» ها كه مي‌كوشند خدا و خرما را بدون تعديل و تفسير خرما، در دل‌هاي آدميان جاي بدهند، مخلوطي از اشتباه قابل اغماض و حق و حقيقت ابدي مي‌نمايد! [32] .6. گروه ديگري از تماشاگران صحنه پرآشوب تاريخ داريم كه به جاي آن كه قدم در راه تعديل طبيعت ماديِ بشر بردارند، در تقويت و امضاي طبيعت مادي بشر فلسفه‌ها مي‌بافند و مي‌گويند: «انسان گرگ انسان است» و «اصل تنازع در بقا، حكمفرماي مطلق هستي است!»منظره عاشورا براي اين گروه، يك منظره كاملاً طبيعي بوده و نه تنها جاي شگفتي نيست، بلكه اگر با آن شرايط و عوامل كه در آن دوران وجود داشت، چنان منظره‌اي بروز نمي‌كرد، جاي تعجب بود.7. وجدان آگاه رادمردان تاريخ، كه ادامه و بقاي اصول عالي انساني را همواره به نيروهاي تازه مستند مي‌دانند، حادثه كربلا را به عنوان يكي از محرك‌ترين نيروها براي پيشبرد چرخ اصول و ايده‌هاي عالي انساني مي‌نگرند.دليل بارز اين نگرش، اقدامات امثال متوكل عباسي بود كه فرمان داد قبر امام حسين‌عليه السلام را ويران كرده و جاي آن را كشت و زرع كنند، [33] تا مردم براي گريه محرك در آن جا جمع نشوند.غافل از اين كه مادامي كه اصل حق و عدالت براي انسان‌ها مطرح است، قبر حسين و هم‌مكتبانش در درجات مختلف، در دل‌هاي پاكان اولاد آدم، با مصالح اصول پايدار انسانيت و با دو دست عقل و وجدان، محكم‌تر از آن ساخته شده است كه بيل و كلنگ «متوكل» ها آسيبي به آن‌ها برساند.8. عرفاي راستين، عينك جلال‌الدين را به چشم زده و شكسته شدن قفس‌ها و پرواز ارواح سعادتمند را به اصل نخستين خود مي‌نگرند.9. منفي‌گرايان زبون و ناتوان، منظره كربلا را وسيله يأس و بدبيني قرار داده و با ديدن آن وحشي‌گري از بشر و بشريت و دعاوي بي‌اساسش قهر و خداحافظي مي‌كنند.10. اين حادثه براي گروهي ديگر، به عنوان يك وسيله اشباع اغراض مادي جلوه كرده و حادثه كربلا را مانند يك سفره رنگارنگ كه امواج تاريخ به‌سوي آنان پرتاب كرده است، مي‌نگرند.11. شعراي حرفه‌اي هم بيكار ننشسته، و از ديدگاه احساسات خالص، جريان كربلا را بازگو كرده‌اند.12. در ميان اين همه عينك‌هاي متنوع كه براي تماشاي حادثه خونين كشتارگاه سوزان كربلا به چشم طبقات مختفات زده شده است، يك عينك دو جانبه نيز ديده مي‌شود، كه اگر تيره و تارش نكنند، عالي‌ترين و همه جانبه‌ترين ديد را نصيب تماشاگرش كرده است.اينان كساني هستند كه عقل و انديشه مستند به مشاهده نمود آن حادثه خونين را كه چشمگيرترين مبارزه حق و باطل و انسانيت و ضد انسانيت است، به كار مي‌اندازند، و ابديت اصول حياتي انساني را از آن استنتاج مي‌كنند، و در شادماني روحي بي‌نهايت غوطه‌ور مي‌شوند.اينان هنگامي كه احساس پاك و ناب و سازنده خود را هم با آن تعقل و انديشه هماهنگ مي‌سازند، ريزش قطرات خون و افتادن سرها و دست و پاها و دوخته شدن چشمان حق بين را با تيرها، به دست كساني كه كوچك‌ترين دليل براي بزرگ‌ترين جنايتي كه مي‌كنند در دست ندارند، مي‌بينند، مي‌گريند و آه سوزان از سينه برمي‌آورند.مگر اين جريان انسان و انسانيت‌كش را مي‌توان بدون تأثر عميق، كه - گريه و ناله - نشان كوچك و نارسايي از آن تأثر است، ديد و يا شنيد، كه در جامعه بشري حالتي مي‌تواند بروز كند كه گروهي بايستند و با فرياد بلند داد بزنند كه ما چه كرده‌ايم؟ براي چه ما را مي‌كشيد؟ و چرا در كشتن ما همه اصول انساني را زيرپا مي‌گذاريد؟ و آن جامعه نتواند براي جنايتي كه مرتكب مي‌شود، دلايل مورد جنايت را رد كند، و نتواند براي كار خود دليلي، اگرچه ظاهر فريبنده‌اي داشته باشد، بيان كند!آيا براي برحذر داشتن انسان‌ها از امكان بروز چنين حالت بي‌نهايت شرم‌آور نبايد متأثر شد؟اين تأثر و گريه يك حالت بازتابي منفي نبوده، بلكه چنان كه در داستان مختصر محمّدبن ابراهيم، از نواده‌هاي امام حسن مجتبي عليه السلام مشاهده مي‌كنيم، سازنده و نيروبخش حيات انسان‌هاست.داستان از اين قرار است:«ابوالسرايا، رهبر جمعي كه به عليه مأمون‌الرشيد حركت مي‌كردند، محمدبن ابراهيم (معروف به ابن طباطبا) را به كوفه مي‌فرستد. وقتي كه محمد به كوفه مي‌رسد، در اطراف كوفه قدم مي‌زند. در اين هنگام پيرزني را مي‌بيند كه با پشت خميده و وضع ناراحت كننده خم شده، دانه‌هاي خرما را كه از بارهاي خرما به زمين مي‌افتاد، جمع كرده و در انبان مي‌گذاشت. محمد از پيرزن پرسيد كه خرماها را چه مي‌كني؟ گفت: من بيوه‌زني بي‌سرپرستم و دختراني دارم كه نمي‌توانند زندگي خود را اداره كنند. محمد سخت گريست و گفت: سوگند به خدا تو و امثال توست كه فردا مرا وادار به دفاع از وضع شما مي‌كند تا خونم ريخته شود. اين گريه، بينايي نافذي براي حركتش فراهم آورد.» [34] .محقق بزرگ عبداللَّه العلايلي، درس‌هايي را كه بايستي از علل و نتايج اقدام و شهادت حسين‌بن علي عليه السلام بياموزيم، به ترتيب زير بيان مي‌كند:1. چگونه بايد ما شخصيت انساني خود را كه مربوط به شخصيت كل انسان است، حفظ كنيم، و چگونه بايستي از اصل مقدس دفاع كنيم.2. حسين به ما تعليم كرد: چگونه امكان‌پذير است كه شير در زنداني محبوس شود، ولي آن زندان او را بَرده نسازد. اين همان درس است كه ديوژن به‌يوناني‌ها، در روزگار قديم تعليم مي‌داد. اين دو درس بسيار بزرگي است كه در هنگام توجه به اين كه ذات آزاد است و مي‌تواند تمام ديدگاه‌ها را در ايدآل اعلاي انساني متمركز نموده و منبع اصيل شجاعت و ارزش مطلق بوده باشد.تاريخ آزادي چيزي جز حفظ شخصيت انساني انسان نيست. هرچه كه ما شخصيت حسين و كار بي‌نظيرش را مطالعه مي‌كنيم، بيشتر به پديده اعجازآميز آزادي شخصيت انسان از قيد و زنجير بردگي آگاه مي‌شويم.3. كسي كه ذات و شخصيت انساني خود را دريافت نكرده است، او از هستي خود و جهاني كه در آن زندگي مي‌كند بيگانه است. به عبارت ديگر، كسي كه از شخصيت انساني خود چيزي درك نكند، يا آن را در اختيار بادپاي وزش بادهاي قوانين طبيعت و تمايلات انسان‌ها بگذارد، بهره‌اي از هستي ندارد. حسين عليه السلام با همين درس‌هاي عملي و نهايي بود كه نمونه اعلاي آزادي را به تاريخ بشري نشان داد.4. درس ديگري كه حسين عليه السلام به ما تعليم فرمود، اين است كه ما در زندگي فردي و اجتماعي، چگونه بايد بتوانيم از اصول مقدسه انساني بهره‌برداري كنيم.ما اين درس را چنان كه شايسته است، جز از حسين عليه السلام، از كس ديگري سراغ نداريم؛ زيرا در ميان مردان تاريخ، بدان ترتيب كه تاريخ به ما مي‌آموزد، در بهره‌برداري صحيح و همه جانبه از اصول مقدس انساني، مانند حسين كسي را نمي‌بينيم و هرگز نظير او را نخواهيم ديد.اي قهرمان قهرمانان، تكاپو در راه انسانيت و جولانگاه تكاپو، در مرز زندگي و مرگ ديگر نظير اخلاق و شخصيت تو را كجا خواهيم يافت؟تويي كه رفتي و مرگ مجازي را در ايدآل اعلايت به ياري طلبيدي، در حالي كه ديگران مي‌روند و حيات مصنوعي را در راه قدرت به‌ياري مي‌طلبند. [35] .

پاورقي

[1] تفسير و نقد و تحليل مثنوي جلال‌الدّين محمّد مولوي، علاّمه جعفري، ج 13، ص290 و 292.
[2] الاعلام، زركلي، ج 8، ص 172.
[3] تاريخ‌الخلفاء، سيوطي، ص 195، الاعلام، زركلي، ج 8، ص183.
[4] همان مأخذ.
[5] البدايه، ج 8، ص 143 نقل از مقتل‌الحسين عبدالرزاق مقرم، ص 121.
[6] مقدمه تاريخ‌ابن خلدون، ص 205.
[7] و به قول خود وفا كند، بلكه واجب است خصلت روباه و درنده‌خويي شير را در خود فراهم آورد.» بيسمارك، تأليف آقاي دكتر سيدحسين مصطفوي، ص 37 و 38.
[8] تاريخ‌الخلفاء، سيوطي، ص 199.
[9] تاريخ صفين، نصربن مزاحم منفري، چاپ مصر(دوم)، ص 119 و120، مروج‌الذهب، مسعودي، چاپ مصر(سعادت)، ج 3، ص 21 و22، شرح نهج‌البلاغه، ابن‌ابي‌الحديد، ج 1، ص284 و جمهرة رسائل‌العرب، احمد زكي صفوت، ج 1، ص545 و 546. [
[10] مقدمه ابن خلدون، ص 216 و تاريخ يعقوبي، احمدبن‌أبي يعقوب، ج 2، ص 220.
[11] همان مأخذ، ص 241.
[12] تاريخ‌الخلفاء، سيوطي، ص 203.
[13] ثم خلفه رجلان محفوظان وثالث مشكور و بين ذلك خوض طال ما عالجناه مشاهدة و مكافحة و معاينة و سماعا وما اعلم منه مافوق ماتعلمان. (مخاطب در اين جملات ابن عباس و امام حسين عليه السلام است): سپس دو مرد محفوظ و سومي مشكور به جاي پيامبر نشستند و در اين اثنا فرو رفتن‌ها بود كه مدت زيادي مي‌خواستيم آن‌ها را حل كنيم. چه ازنظر مشاهده و چه ازنظر مبارزه، و ديدن و شنيدن و من درباره سومي جز آن كه مي‌دانيد چيزي نمي‌دانم. در مقابل صراحت مكتب اسلام، در همه قلمروهاي فردي و اجتماعي و مادي و معنوي، امثال جملات فوق را به‌اضافه كردار خارجي معاويه، تنها با دو كتاب مطارحات و شهريار ماكياولي مي‌توان تفسير كرد. «وَ كان أكثر فعله المركوالحيلة» (اكثر كارهاي معاويه از روي مكر و حيله بوده است). تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 238.
[14] الامامة والسياسة (الخلفاء الراشدون)، ابن قتيبه دينوري، ص 195 و 196،ارتكاب يزيد به فسق و فجور و لاابالي‌گري‌هايش در تمام منابع معتبر اسلامي و در همان مأخذ و تاريخ يعقوبي، ج2، ص 220 ثبت شده است.
[15] مقدمه تاريخ، ابن خلدون، ص 216.
[16] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 250 و 251.
[17] تهذيب، ابن عساكر، ج 4، ص 327.
[18] محمدبن‌ابي‌طالب، موسوي، نقل از نفس‌المهموم، محدث قمي، ص 107.
[19] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 241.
[20] مقتل العوالم، نقل از مقتل‌الحسين، عبدالرزاق مقرم، ص 139 و 140.
[21] لهوف، ابن طاووس، ص 53، نفس‌المهموم، محدث قمي، ص100.
[22] همان مأخذ، ص 104.
[23] تاريخ طبري، نقل از مقتل، مقرم، ص 106.
[24] سه نفر ديگر عبارتند از: عمروبن خالد صيداوي، سعد غلام او، مجمع‌بن عبداللَّه مذجحي، نافع بن هلال.
[25] تاريخ طبري، ج 6، ص 238 و 239 و كامل‌ابن‌الاثير، ج4، ص 24.
[26] كامل، ابن اثير، ج 4، ص 25 و تاريخ ابن عساكر، ج 4، ص333.
[27] همان مأخذ، مقتل، خوارزمي، ج 2، ص 6.
[28] سوره توبه، آيه 82.
[29] اين ابيات از برادر اوس است كه براي جهاد در حضور پيامبر مي‌رفت. برادرش او را از مرگ تهديد كرد. او ابيات فوق را به‌برادرش گفت كه چون نيت من حق و اسلام است، باكي از مرگ ندارم.
[30] سوره آل عمران، آيه 169.
[31] مقاتل‌الطالبين، ابوالفرج اصفهاني، ص 13.
[32] ابن خلدون، در مقدمه تاريخ معروفش مي‌گويد: «حسين در يك موضوع كاملاً واقعيت را دريافته بود و آن، اين بود كه هيچ كس در آن دوران براي خلافت شايسته‌تر از او نبوده است. بلكه حسين بالاتر از آن بود، اما اين كه گمان مي‌كرد مي‌تواند در مقابل شوكت يزيد قدعلم كند، اشتباه كرده بود.» مطالعه كننده محترم در اين چند صفحه، اشتباه ابن خلدون را در اين قضاوت تصديق خواهد كرد.
[33] تاريخ طبري، ج 11، ص 44.
[34] مقاتل الطالبين، ابوالفرج اصفهاني، ص 521، تاريخ طبري، ج11، ص 44.
[35] مضمون از سُمُوّ المعني في سُمُوّ الذات، عبداللَّه العلايلي، ص 103 الي 105.

واقعه عاشورا در مثنوي

اشاره

روز عاشورا همه اهل حلب باب انطاكيه اندر تا به شبگرد آيد مرد و زن جمعي عظيم ماتم آن خاندان دارد مقيمتا به شب نوحه كنند اندر بكا شيعه عاشورا براي كربلابشمرند آن ظلم‌ها و امتحان كز يزيد و شمر ديد آن خانداناز غريو نعره‌ها در سرگذشت پُر همي گردد همه صحرا و دشتيك غريبي شاعري از ره رسيد روز عاشورا و آن افغان شنيدشهر را بگذاشت و آن سو راي كرد قصد جست وجوي آن هيهاي كردپرس پرسان مي‌شد اندر افتقاد چيست اين غم بر كه اين ماتم فتاد؟اين رئيسي زفت باشد كه بمرد اين چنين جمعي نباشد كار خردنام او و القاب او شرحم دهيد كه غريبم من شما اهل دهيدچيست نام و پيشه و اوصاف او تا بگويم مرثيه الطاف اومرثيه سازم كه مرد شاعرم تا از اين جا برگ و لالنگي برمآن يكي گفتش كه تو ديوانه‌اي تو نه‌اي شيعه عدوّ خانه‌ايروز عاشورا نمي‌داني كه هست ماتم جاني كه از قرني به استپيش مؤمن كي بود اين قصه خوار قدر عشق گوش عشق گوشوارپيش مؤمن ماتم آن پاك روح شهره‌تر باشد زصد طوفان نوحگفت آري ليك كو دور يزيد كي بُد است آن غم چه دير اين جا رسيد!چشم كوران آن خسارت را بديد گوش كرّان اين حكايت را شنيدخفته بودَستيد تا اكنون شما كه كنون جامه دريديد از عزا!پس عزا برخود كنيد اي خفتگان زان كه بدمرگي است اين خواب‌گرانروح سلطاني ز زنداني بجست جامه چون در يمّ وچون خاييم دستچون كه ايشان خسرو دين بوده‌اند وقت شادي شد چو بگسستند بندسوي شادروان دولت تاختند كنده و زنجير را انداختنددور ملك است و گهِ شاهنشهي گر تو يك ذره از ايشان آگهيورنه‌اي آگه برو برخود گري زان كه در انكار نقل و محشريبر دل و دين خرابت نوحه كن چون نمي‌بيند جز اين خاك كهنور همي بيند چرا نَبْوَد دلير پشت دار و جان سپار و چشم سيردر رُخَت كو از پي دين فرخي؟ گر بديدي بحر كو كف سخي؟!آن كه جو ديد آب را نكند دريغ خاصه آن كاو ديد دريا را و ميغ [1] .

معني اشعار

اهالي حلب، در روز عاشورا، در باب انطاكيه، از بامداد تا به شب گردهم جمع مي‌شدند و ماتم خاندان پيامبر را مي‌گرفتند. اين نوحه و ناله شيعه در روز عاشورا براي حادثه كربلا بود. در آن ماتم، ستمگري‌ها و شكنجه‌هايي را كه از يزيدبن معاويه و شمربن ذي‌الجوشن به امام حسين‌عليه السلام و خاندانش وارد شده بود، به‌ياد مي‌آورند، و از غريو و فريادهاي آنان، صحرا و دشت پر مي‌شود.در يكي از ايام عاشورا، شاعري از راه رسيد و آن افغان و شيون را كه اهالي حلب در باب انطاكيه طنين‌انداز كرده بودند، شنيد و رهسپار ميان آن جمعيت شد و در جست‌وجوي علت آن هياهو برآمد.شاعر مي‌پرسد آيا رئيس بسيار بزرگي از ميان اينان رخت بربسته است؟ زيرا چنين ناله و فرياد دسته‌جمعي، كار كوچكي نيست. شما كه اهل اين محل هستيد، بياييد نام و القاب او را به من شرح كنيد، و به من كه بيگانه هستم، از نام و پيشه و اوصافش اطلاعي بدهيد. من مرد شاعري هستم و مي‌توانم براي درگذشتش مرثيه بسرايم.يكي از آن مردم گفت: تو ديوانه‌اي و از گروه شيعه نيستي، بلكه دشمن خاندان پيامبري. مگر نمي‌داني كه امروز روز عاشورا و روز ماتم جان جهان است كه به‌تنهايي از يك قرن انسان بهتر است. اين داستان خونين، داستان كوچكي نيست. عشق گوشواره، به اندازه عشق گوش به اوست. آري اي بيگانه غافل.پيش مؤمن ماتم آن پاك روح شهره‌تر باشد ز صد طوفان نوحشاعر وقتي كه علت گريه و ماتم شيعيان حلب را مي‌شنود، مي‌گويد بلي صحيح است، ولي كو دوران يزيد؟ و كو حادثه كربلا؟ خبر آن حادثه غم‌انگيز چه‌قدر دير به اين‌جا رسيده است.حادثه حسين به قدري سخت و تكان‌دهنده بود كه چشم نابينايان ديده، و گوش مردم كر هم آن را شنيده است. شما مگر تاكنون خوابيده بوديد؟ اين خواب غفلت، مرگ بدي است كه شما در آن فرو رفته‌ايد.حال كه روح يك مرد بزرگ از زندان دنيا رها شده و رفته است، چرا ما درباره او جامه بدريم و دست بخاييم. چون آن بزرگوار خسرو دين بود. رفتنش از دار دنيا كه گسستن زنجير حوادث طبيعت است، موجب شادي و وجد است، نه اندوه و ماتم. آن سروران، به ايوان دولت ابدي رهسپار شده‌اند و كنده و بند و زنجير را از دست و پاي روحشان باز كرده‌اند.در حقيقت، اگر تو هشيار باشي، دوران ملك و سروري آنان با شهادتشان شروع شده است. و اگر از آگاهي و هشياري محرومي، برو گريه برحال خود كن كه كار تو نشان مي‌دهد كه منكر انتقال روح به ابديت و آستانه محشري.برو و گريه بر دل و دين خرابت كن، كه جز اين خاك كهنه و تيره چيزي نمي‌بيند. و اگر دل تو عالمي جز اين خاك تيره و كهنه را مي‌بيند، چرا دلير و داراي پشتيبان و چشم سير نبوده، و جان و حيات را به آن عالم نمي‌سپارد؟فرخيِ دين در روي تو ديده نمي‌شود. اگر واقعاً دل تو درياي دين را ديده است، پس كو آن كف با كرامت و سخاوتش؟ جويباري كه آب را ديده است، دريغ از آب نمي‌كند، مخصوصاً جويباري كه دريا و ابر را ديده باشد.

يزيد كه بود و چه كرد؟

يزيد همان است كه همه تواريخ معتبر، با اين كه از ديدگاه‌هاي مختلفي وقايع و سرگذشت شخصيت‌ها و رويدادهاي تاريخي را مطرح مي‌كنند، بازگو كرده و مي‌گويند:«امام حسين عليه السلام، وقتي كه فسق و انحراف يزيد به همه مردم دورانش آشكار شد اقدام برعليه يزيد كرد...» [15] .اين جمله مختصر مي‌تواند شخصيت يزيد را به تمام معني آشكار كند؛ زيرا فساد و تبهكاري و انحراف يك شخصيت، تا به حد نهايي نرسد، گفته نمي‌شود كه اوصاف قبيح مزبور آن شخص براي همه ثابت شده است؛ چرا كه صدها احتمالات، تأويلات، تفاسير و اغراض شخصي و عمومي مانع از آن است كه بيش از ده جامعه بزرگ اسلامي آن روز، كوچك و بزرگ و دانا و نادان و خوب و بد... همه و همه، كثافت و فساد و تبهكاري شاخص‌ترين فردشان را بپذيرند.اگر از اين اتفاق‌نظر جوامع عصر يزيد و صاحب‌نظران قرون و اعصار بعدي بگذريم، توجه شايسته به كردار سه‌سال و نيمه يزيد، جاي ترديدي در اين حقيقت نمي‌گذارد كه موافقت حسين‌عليه السلام با او، جز امضاي نابودي اسلام و بردگي مردم به بني‌اميه، نتيجه‌اي دربر نداشت. اما كاري كه يزيد در مدت زمامداري‌اش كرد، به قرار ذيل است:1. كشتن حسين‌بن علي‌عليه السلام، با هفتاد و يك رادمرد ديگر، به وضعي كه تاكنون هيچ مورخي، چه مسلمان و چه غيرمسلمان، بدون لرزش وحشت و ناراحتي روحي شديد، نتوانسته است پيرامون آن حادثه مطالعه‌اي كند و چيزي بنويسد.2. قتل عام اهل مدينه، كه به قول مورخين درباره جلادان خون‌آشام مغول: «آمدند و كشتند و تارومار كردند و سوزاندند و رفتند» با اين تفاوت كه در هيچ تاريخي ديده نشده است كه چنگيز و هلاكو و آباقاخان به فرماندهان خود دستور بدهند، كساني را كه از لبه شمشير شما سالم ماندند، دور خود جمع كنيد و از يكايك آنان براي برده شدن به من بيعت بگيريد. اين دستور را يزيد ضدبشر صادر كرده است.دستور يزيد به جلادش، مسلم‌بن عقبه، چنين بود كه اگر كسي از اهل مدينه زنده بماند، بايد براي بردگي محض با من(يزيد) بيعت كند، و اگر كسي از پذيرش بردگي امتناع ورزيد، گردنش از بدنش جدا شود. [16] .3. سوزاندن بيت‌اللَّه‌الحرام و كشتار اهل مكه. اين بود كار سه سال و نيم زعامت يزيد.

حادثه كربلا چه بود؟

اشاره

چشم كوران آن خسارت را بديد گوش كرّان اين حكايت را شنيدخفته بودَستيد تا اكنون شما كه كنون جامه دريديد از عزا!پس عزا برخود كنيد اي خفتگان زان كه بدمرگي است اين خواب‌گرانپيش از ورود به توضيح اختصاري حادثه كربلا، اين نكته را متذكر مي‌شويم كه جلال‌الدين در دوراني زندگي مي‌كرده كه مغول، جوامع اسلامي را تارومار كرده بود.يادآوري داستان كربلا، با اين كه مسلم و قطعي بود، اين نتيجه را دربرداشت كه با رواج تفسير و تحليل و ريشه‌گيري‌هاي آن داستان، اختلافاتي در ميان خود مسلمانان بروز، و ناخودآگاه به مغول كمكي كند. اگر اين احتمال در هدف‌گيري جلال‌الدين صحيح باشد، عدم تعرض او را به داستان مزبور و بهره‌برداري از آن را تصحيح مي‌كند. ولي در ابيات مذكور، درباره شاعري كه روز عاشورا به حلب آمده بود، در بهره‌برداري از حادثه كربلا اظهارنظر مي‌كند. لذا ما هم به نقد و تحليل آن مي‌پردازيم.درباره نقل داستان كربلا وعلل و نتايج آن حادثه بي‌نظير تاريخ، نه تنها هزارها كتاب و ديوان اشعار از خود شيعيان، بلكه از ساير فرق مسلمانان و حتي در قرون اخير از طرف مغرب زميني‌ها هم فراوان منتشر شده است. از طرف ديگر، هركسي كه، چه ازمسلمانان و چه از غير مسلمانان، سري به تاريخ اسلام زده باشد، حادثه خونين كربلا را با اهميت فوق‌العاده تلقي كرده و درباره آن اظهارنظر مثبت كرده است. به جز عده بسيار معدود كه عينك درك اجتماعي معمولي را به چشم زده، و مانند ابن خلدون گفته‌اند:«با اين كه حسين شايسته آن مقام بود كه مي‌خواست، ولي نمي‌بايست در مقابل شوكت و قدرت يزيد قد علم كند.»شما مطالعه‌كننده محترم، در اين چند صفحه كه به‌طور خيلي مختصر داستان كربلا را مطالعه مي‌كنيد، درباره اين موضوع، عادلانه قضاوت خواهيد كرد.داستان كربلا به طور فهرست به قرار زير بوده است.معاوية بن ابي‌سفيان (پدر يزيد)، در زمامداري عمربن‌الخطاب، والي اردن شد. پس از مرگ برادرش، يزيدبن ابي‌سفيان، عمر او را به حكومت دمشق نصب كرد. و در زمان عثمان‌بن عفان، همه شام به او واگذار شد. [2] .اين جمله را مورخين از عمربن‌خطاب به طور فراوان نقل كرده‌اند كه: هروقت به معاويه مي‌نگريست، مي‌گفت: «اين كسراي عرب است.» [3] در دوران او سكه‌هايي زده شد كه روي آن‌ها عكس يك عرب، در حالي كه شمشيري به كمر بسته بود، ترسيم شده بود. [4] .موقعي كه ضحاك‌بن قيس، براي اعلان مرگ معاويه به بالاي منبر مي‌رود، در ميان توصيفاتي كه از معاويه مي‌كند، اين جمله وجود دارد كه: «معاويه پناهگاه عرب بود.» [5] .ابن خلدون صريحاً مي‌نويسد:«سپس طبيعت ملك اقتضا كرد كه معاويه در امر زمامداري و عظمت و مقدم داشتن خود برديگران بكوشد، و اين زمامداري و ادعاي عظمت و تقديم خود بر ديگران، در شأن معاويه نبود، ولي اين يك امر طبيعي بود كه تعصبش وادار به آن مي‌كرد، و نژاد بني‌اميه هم اين عصبيت را دارا بودند.» [6] .تمام مورخين نوشته‌اند موقعي كه عثمان در محاصره از معاويه كمك خواست، كمكي براي او نفرستاد. وقتي كه محاصره عثمان شديدتر شد، يزيدبن اسد قشيري را فرستاد و گفت وقتي كه به‌ذي‌خشب (حومه مدينه) رسيدي، همان جا توقف كن، و به اين بهانه كه من در حادثه عثمان حاضر بودم، چيزي مي‌ديديم كه مي‌بايست اقدام به سود عثمان كنم و تو (معاويه) غايب بودي. لذا من كمك كردم، اقدامي نكن.يزيدبن اسد در ذي‌خشب متوقف شد تا عثمان كشته شد. سپس معاويه، شاگرد مكتب ماكياولي [7] ، به خونخواهي عثمان برخاست و ادعاي خلافت كرد، و با علي‌بن ابي‌طالب‌عليه السلام، كه به اضافه خلافت الهي، حكومت رسمي و قطعي جوامع اسلامي با او بود، بدون كمترين دليل و مجوز، جز مقام‌پرستي، جنگيد و بشريت را از خدماتي كه علي عليه السلام به‌آن انجام مي‌داد، محروم كرد.بدان جهت كه تاكنون درباره اوصاف ماكياولي معاويه و مبارزه او با حق و حقيقت سخنان زياد گفته شده است، ما از تكرار آن‌ها خودداري مي‌كنيم، فقط به گفته سيوطي قناعت مي‌كنيم.«ابن ابي شيبه از سعيد بن جمهان نقل مي‌كند كه به سفينه گفتم: بني‌اميه گمان مي‌كند كه خلافت در قبيله آنان است؟ گفت دروغ مي‌گويند، بلكه بني‌اميه از سخت‌ترين ملوك هستند و اوّلشان معاويه است. سلفي از عبداللَّه بن احمد بن حنبل نقل مي‌كند كه از پدرم (احمد) درباره علي و معاويه پرسيدم؟ پدرم گفت: علي دشمنان زيادي داشت. دشمنانش هرچه جست‌وجو كردند، بلكه عيبي براي او پيدا كنند، نتوانستند كمترين عيبي در او ببينند. لذا مردي را كه با او جنگيد، (معاويه) تعريف كردند و اين حيله‌اي بود كه به راه انداختند.» [8] .گمان نمي‌كنم كسي به طور دقيق و همه جانبه، مكتب اسلام را با آن فلسفه و اخلاق و حقوق الهي‌اش بداند، و از منظور پيامبرش كه به وجود آوردن انسان‌هاي ملكوتي بود باخبر شود، و سپس به شخصيت و حكومت معاويه و كارهايش مراجعه كند و به اين نتيجه نرسد كه معاويه، خود، مكتب اسلام را دگرگون و مواد خام نظريات ماكياولي را درجوامع اسلامي پياده كرد.اين انسان وارونه، به اصطلاح اميرالمؤمنين، در پاسخ نامه محمدبن ابي‌بكر كه از مصرنوشته و او را به جهت مخالفت با حكومت حقه اميرالمؤمنين، توبيخ و تهديد كرده بود، چنين مي‌نويسد:فقد كنا وابوك فينا نعرف فضل‌بن ابيطالب وحقه لازما مبرورا علينا فلما اختاراللَّه لنبيه ما عنده و اتم له ما وعده واظهر دعوته وابلج حجته و قبضه‌اللَّه اليه صلوات‌اللَّه عليه فكان ابوك وفاروقه اول من‌ابتزه حقه وخالفه علي امره، علي ذلك اتفقا واتسقا... ولولا مافعل ابوك من قبل ماخالفنا ابن ابيطالب ولسلمنا اليه. [9] .«ما در زمان پيامبر بوديم و پدرت هم با ما، و برتري علي‌بن‌ابي‌طالب و لزوم حق او را بر گردن خود مي‌دانستيم. هنگامي كه خداوند پيامبراسلام را به پاداشي كه براي او آماده كرده بود، برگزيد، و آن چه را كه به‌او وعده كرده بود، به اتمام رسانيد، و دعوت او را آشكار كرد، و حجتش را روشن فرمود، پدر تو و فاروقش، اولين كسي بودند كه حق علي را از او سلب كرده و با او مخالفت ورزيدند، و بر اين كار اتفاق داشتند. اگر پدرت پيش از من اين اقدام را نكرده بود، ما با علي بن ابي‌طالب مخالفت نمي‌كرديم، و خلافت را به او تسليم مي‌كرديم.»اين حيله‌گر، هرسه زمامدار گذشته را در موقعيت مناسبي، براي توجيه كار ماكياولي‌اش همدست مي‌كند و براي ساكت كردن محمدبن ابي‌بكر و موجه نشان دادن مبارزه‌اي كه با حق در پيش گرفته بود، به چنين وسيله‌اي كه براي او امكان داشت، دست مي‌زند!اين معاويه كه بهار اسلام را به خزان مبدل كرده بود، يزيد، فرزند خود را، كه هيچ مورّخي در فسق و فجور او ترديد نكرده است، [10] با انواعي از حيله‌ها و تهديدها گرفته تا لبه شمشير بران [11] ، به سرپرستي جوامع اسلامي نصب مي‌كند. عبدالرحمن بن ابي‌بكر در يك جمله مختصر مي‌گويد:«اين است سنت و قانون هرقل و قيصر.» [12] .موقعي كه معاويه براي تحميل يزيد به مدينه كه مجتمع مهاجرين و انصار بود، آمد، بزرگان مدينه را كه امام حسين‌عليه السلام در ميان آنان بود، در يك جا جمع كرد و يك سخنراني با اضطراب و معاني مشوش ايراد نمود، كه كار حيله‌گران اجتماعي است، نه يك حاكم الهي كه پيامبر اسلام منظور كرده بود. [13] .آن گاه يزيد را تعظيم و تمجيد مي‌كند و مي‌گويد: شما سابقه يزيد را به خوبي مي‌دانيد و امر او را تجويز كرده‌ايد! خداوند مي‌داند كه مقصود من از زمامدار كردن يزيد، پركردن شكاف‌ها به وسيله اوست، با چشم بيدار!!پس از مقداري مغالطه و چشم‌بندي، ابن عباس مي‌خواهد پاسخ معاويه را بگويد، مولي امام حسين عليه السلام به او اشاره مي‌كند كه ساكت باش و خود امام حسين عليه السلام برمي‌خيزد و حمد و ثناي خداوندي را به جا مي‌آورد، و به‌روان پيامبر درود مي‌فرستد و مي‌فرمايد:«اي معاويه، بامداد روشن، سياهي ذغال را آشكار كرد، و روشنايي آفتاب، چراغ‌هاي ناچيز را ساقط كرده است. در سخنانت افراط و تعدي از حق كردي... شيطان نصيب خود را از سخنانت برداشت... آيا مي‌خواهي مردم را درباره فرزندت يزيد بفريبي؟! گويي تو مي‌خواهي چيز پوشيده‌اي را توصيف كني، يا توضيحي درباره چيزي كه از ديده‌ها غايب است بدهي، يا مطلبي را مي‌گويي كه تنها تو درباره آن دانا هستي و هيچ‌كس چيزي درباره آن نمي‌داند.يزيد، خود حقيقت خويشتن را كه رأي و عقيده‌اش را اثبات كند، فاش ساخته است. تو درباره يزيد سخناني را بگو كه او برخود پذيرفته و شخصيتش آن را نشان مي‌دهد. زندگي او درباره سيروسياحت، در سگ‌هايي است كه به يكديگر هجوم مي‌آورند. او عمر خود را با كنيزهاي خواننده و نوازنده و لهو و لعب سپري كرده است.اين كار را رها كن. بس است براي تو وبال سنگيني كه به گردن گرفتي، و تو، خدا را با آن وزر و وبال ملاقات كني، براي تو كفايت مي‌كند.سوگند به خدا، همواره كار تو زدن يا هماهنگ كردن باطل با ظلم و خفه كردن مردم با ستم بوده است. ديگر مشك‌هاي خود را پر كرده‌اي. بس است. ميان تو و مرگ چيزي جز چشم به‌هم زدن نمانده است...» [14] .معاويه، به مقتضاي عناصر شخصيتش، كه شمه‌اي از آن را بازگو كرديم، با تهديد و تطميع، پسرش را به‌جاي خود گذاشت و دنبال اعمالش به زير خاك رفت.درست است كه اهالي ساده‌لوح شام در آن زمان، مخصوصاً مگس‌ها و گربه‌هاي سفره‌جو و هواپرستان پوچ‌مغز، پيش از مردن معاويه و پس از آن، سايه‌هاي دروغين براي او ساختند، و مانند بردگان در مقابل آن سايه سر تعظيم فرود آورده و ديگران را هم به پذيرش بردگي به‌آن سايه مصنوعي دعوت كردند، ولي سايه‌ساز واقعي وجدان تاريخ دست به‌كار شد، و سايه حقيقي معاويه را كه شمشيري به‌دست در حال هجوم به سايه مصنوعي معاويه بود، به وجود آورد. نخست رويدادهايي كه دانه‌هاي آن را معاويه كاشته و آبياري كرده بود، سپس مورخين و نقادان و رادمردان را برانگيخت، كه در شناساندن معاويه تأخير پيش از اين صحيح نيست.اگر يزيد پسر معاويه، پس از مرگ پدرش به ملك و رياست نمي‌رسيد، ممكن بود كه ساده‌لوحان جوامع آن روز و امروز، شخصيت معاويه را نشناسند و به دنبال همان سايه دروغينش بروند. ولي ما كه تكيه اطمينان‌بخشي به آن وجدان تاريخ داريم، همان وجدان در رسالت الهي‌اش در صحنه هستي، كوچك‌ترين تعارف و مجامله و چاپلوسي ندارد، و نيز مي‌دانيم كه براي فاش كردن ريشه و تنه و ساقه و شكوفه شخصيت معاويه، اشخاص يا رويدادهاي ديگري را نمودار مي‌كند كه سايه‌هاي مصنوعي او را از اذهان مردم بزدايد و سايه حقيقي‌اش را آشكار كند.

حسين بن علي كه بود و چه كرد؟

چون در اين مباحث، مقصود تحليل و نقد نظريه جلال‌الدين، درباره بهره‌برداري جوامع اسلامي از داستان كربلاست، لذا از تفصيل بيشتر در جزييات عناصر شخصيت حسين و داستان بي‌نظيرش خودداري مي‌كنيم. به طور اختصار، كسي كه از وضع روحي و زندگي اين پيشواي ربّاني اطلاع پيدا كند، نامي جز جلوه ديگري از علي بن ابي‌طالب نمي‌تواند براي او پيدا كند.ما در انعكاس شخصيت اين بزرگوار در جوامع اسلامي معاصرش، به دو جمله از معاويه و وليدبن عتبه قناعت مي‌ورزيم.موقعي كه معاويه درباره حسين به فرزندش يزيد هشدار مي‌دهد، اين جمله را مي‌گويد:حسين احب‌الناس الي‌الناس. [17] .«حسين محبوب‌ترين مردم نزد مردم است.»وقتي كه وليدبن عتبه، والي يزيد در مدينه، اطلاع پيدا مي‌كند كه حسين به عراق رسيده است، به عبيداللَّه‌بن زياد مي‌نويسد: حسين به عراق روي آورده است. او فرزند فاطمه و فاطمه دختر پيغمبر است. بترس از آن كه كمترين ناگواري به او برساني، و اگر با او بدرفتاري كني، مردم به تو و قبيله‌ات مي‌شورند و هيچ كس از خاصه و عامه تا ابد آن را فراموش نخواهند كرد. [18] .

حسين بن علي چه كرد؟

درباره گفتار و كردار و داستان كربلا، به قدري كتاب و مقاله نوشته شده و بررسي‌هاي متنوع فراوان شده است، كه احتياج به بازگوكردن مشروح آن ديده نمي‌شود. تنها فهرستي از آن داستان را براي بهره‌برداري در توضيح و تحليل و نقد نظريه جلال‌الدين، در موضوع يادبود حسين‌عليه السلام متذكر مي‌شويم:«معاويه در نيمه ماه رجب سال 60 از هجرت مرد، و در آن موقع يزيد در بيرون دمشق بود. با شنيدن مرگ معاويه خود را به دمشق رسانيده، بلافاصله نامه‌اي به وليدبن عتبه والي مدينه مي‌نويسد كه به مجرد رسيدن اين نامه، حسين بن علي و عبداللَّه بن زبير را [و در بعضي از تواريخ، عبدالرحمن بن ابي‌بكر و عبداللَّه بن عمر را هم ضبط كرده‌اند.] احضار نموده و از آنان براي من بيعت بگير و اگر امتناع نمودند، گردنشان را بزن و سر هردو [يا هر چهارنفر را] را به نزد من بفرست. سپس از همه مردم براي من بيعت بگير و اگر كسي تخلف كرد، همان حكم را كه گفتم، درباره او نيز اجرا كن.» [19] .حسين بن‌علي‌عليه السلام امتناع ورزيده و رهسپار مكه مي‌شود. در ايام اقامت در مكه، نامه‌هاي خيلي فراوان از مردم عراق، مخصوصاً از شخصيت‌هاي بزرگ كوفه مي‌رسد كه ما مردم زمامداري يزيد را نپذيرفته‌ايم. با شتاب به سوي ما حركت كن، كه ما پيشوايي جز تو نمي‌شناسيم.حسين‌عليه السلام پسرعموي خود، مسلم‌بن عقيل را مانند نماينده‌اي به كوفه مي‌فرستد. از طرف ديگر، يزيد براي ساكت كردن مردم كوفه، عبيداللَّه‌بن زياد را كه يكي از اشقياي روزگار و معروف به ابن مرجانه بود، به جاي نعمان‌بن بشير به حكومت كوفه نصب مي‌كند. عبيداللَّه‌بن زياد، با حيله‌گري‌هاي اموي، مسلم را دستگير و او را با فجيع‌ترين وضعي به شهادت مي‌رساند.امام حسين‌عليه السلام، هشتم ماه ذي‌الحجه سال 60 هجري از مكه به‌سوي عراق حركت مي‌كند. اين‌حركت سه علت داشته است:يك. اضطراب و نگراني بسيار شديد حسين‌عليه السلام درباره محو شدن اسلام به دست يزيد و هواخواهانش. دو علت ديگر، مانند وسيله‌اي براي انجام تكليف و ارضاي وجدان الهي‌اش بوده است.دو. نامه‌ها و درخواست مؤكد اهل عراق كه او را به پيشوايي خود مي‌خواستند.سه. توطئه‌اي كه دست‌نشانده‌هاي يزيد براي كشتن حسين در مكه چيده بودند. اين حركت و سير از مكه ادامه مي‌يابد و چنان كه همه تواريخ بدون استثناء نوشته‌اند، در سرزمين كربلا كه نام‌هاي ديگري هم مانند نينوا و غاضريه و طفّ و طفوف داشته است، پايان مي‌پذيرد. امام حسين‌عليه السلام با هفتاد و يك نفر از پاك‌ترين اولاد آدم، با فجيع‌ترين وضع به دست عمال يزيد شهيد مي‌شود. اين است مختصرترين فهرست داستان كربلا.اما هويت و تفصيلات اين داستان، كه آشكاركننده‌ترين داستان ميان حق و باطل در تاريخ بشري است، به قدري با عظمت و آموزنده است كه تاكنون بيش از صدها كتاب و هزاران ديوان شعر و تحليلات تاريخي در پيرامون آن حادثه و تفصيلاتش نوشته شده است. با اين حال باز هم در هرمدتي - كم و بيش - انسان‌دوستان و مربيان بشري به صورت كتاب و مقاله و سخنراني، و به عنوان حادثه غيرقابل چشم‌پوشي تاريخ آن را مطرح مي‌كنند.جلال‌الدين بانظر به چشم‌انداز كاري كه درباره انسانيت (اومانيسم) محض، يا انساني - الهي، پيش گرفته بود، مي‌توانست از داستان كربلا بهره‌برداري كند. جلال‌الدين، مطالب زير را كه شمه‌اي از عناصر و واحدهاي داستان مزبور است، مطرح كرده و حقايق فراواني را از واقعيت‌هاي قطعي، نه از قصه‌هاي تمثيلي و ثابت نشده، به فرهنگ مطلوب بشري عرضه مي‌كند.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».