شماره كتابشناسي ملي : ايران۷۵-۲۴۷۱۶
سرشناسه : سعيديمهر، محمد
عنوان و نام پديدآور : تحليل معرفتشناختي مباني كلامي پژوهش در نهضت عاشورا/ سعيديمهر، محمد
منشا مقاله : ، حضور، ش ۱۷، (پاييز ۱۳۷۵): ص ۱۲۲ ـ ۱۵۴.
توصيفگر : واقعه كربلا
توصيفگر : تاريخ اسلام
توصيفگر : تاريخنگاري
توصيفگر : قيام عاشورا
توصيفگر : حسينبنعلي (ع ، امام سوم
رخداد عاشورا واقعهاي است بينظير كه تاريخ اسلام، تاريخ بشريت بديلي براي آن سراغ ندارد. جايگاه بلند عاشورا در تاريخ و فرهنگ بشري، آن را به صورت رويدادي جاودانه درآورده است كه همچون نگين درخشاني بر تارك تاريخ ميدرخشد. با وجود دستان تحريفگري كه در طول چهارده قرن درصدد تحريف حقيقت ارزشهاي نهضت حسيني (ع) برآمدهاند؛ آنچه از عاشورا براي ما به يادگار مانده از چنان عمق و غنايي برخوردار است كه تا فرجام تاريخ، پيام آور ارزشهاي والاي انساني و الهام بخش انسانهاي آزاده و خداجو خواهد بود.عاشورا از ديرباز مظهر عشق به خداوند و تسليم محض در برابر او، و سمبل قيام در راه دين و آزاديخواهي و شهادت طلبي بوده است. در ميان ابعاد گسترده و گوناگون اين رخداد بزرگ بُعد عاطفي آن تا مدتي نسبتاً طولاني مورد توجه و عنايت بيشتري از سوي شيفتگان حسين (ع) و دوستداران او قرار داشت. محافل عزاي حسيني و مجالس ذكر مصايب سيّدالشهدا (ع) و ياران او در خلال سدههاي متمادي بارها و بارها حزن و اندوه شيعيان را برانگيخته و ياد اين حماسه فراموش ناشدني را در قلوب آزادگان زنده نگاه داشته است؛ امّا در كنار اين برخورد عاطفي ـ كه بي شك آثار و بركتهاي عظيمي را براي ما به دنبال داشته است ـ بتدريج رويكردي تحليلي در مورد واقعه عاشورا شكل گرفته است. در اين رويكرد ـ كه البته بيشتر از سوي انديشمندان و عالمان جامعه است ـ تلاش ميگردد كه در كنار پرداختن به ابعادي عاطفي و حماسي نهضت عاشورا ساير ابعاد و زواياي آن نيز مورد تامل و وارسي قرار گيرد و: افزون بر چشم دل با چشم عقل و خرد نيز در اين واقعه نظر شود. بيترديد اين تحوّل دستاوردي مبارك است كه نتايج ارزشمندي را به بار ميآورد. اين رويكرد به نگرشي جامعتر و عميقتر به واقعه عاشورا ميانجامد و از اين رهگذر آموزههاي الهي آن بيش از پيش مورد توجه قرار ميگيرند. البته تحقق اين امر خود مشروط به شرايطي است كه فقدان آنها رويكرد مورد بحث را با آفات و موانعي مواجه خواهد ساخت. تحليل عقلاني نهضت حسيني به همان اندازه كه پربها و ارزشمند است، پرخطر و پيچيده است. يكي از مشكلات اين راه ارائه نظريه يا نظريههاي جامعي است كه براساس آن، با ايجاد هماهنگي بين عناصر و مولفههاي گوناگون پژوهش، براي هر بخش جايگاهي درخور و شايسته در نظر گرفته شود و از اين طريق نظامي سازوار از تحليل را به دست دهد؛ و اين كاري است به غايت دشوار كه چه بسا تحقق كامل آن در زمان كوتاهي مقدور نباشد.به اعتقاد نگارنده يكي از موانع تحقق هدف ياد شده ـ كه عليالخصوص در برخي آثار معاصران نيز ميتوان رد پاي آن را يافت ـ بيمهري به رويكرد كلامي نسبت به تحليل رخداد عاشورا و كم توجهي به آن است. ظاهراً در نظر برخي پژوهشگران ميتوان مباني كلامي ذيربط را مسكوت گذاشت. و بدون پرداختن به آنها به پژوهش درباره نهضت حسيني (ع) ـ عليالخصوص با رهيافتي تاريخي ـ پرداخت و با نگرش جامعه شناختي و سياسي به تحليل آن نشست. هدف اصلي اين نوشتار آشكار ساختن جايگاه اصول و پيشفرضهاي كلامي و نقش آن در تحليل نهضت عاشورا و همچنين ارتباط آن با نگرشهاي تاريخي و جامعه شناختي است. البته بحث حاضر صبغهاي معرفت شناسانه دارد و از اينرو به هيچ وجه درصدد ردّ يا اثبات اصول و مباني كلامي ياد شده، نيست؛ چرا كه اين كار نيازمند پژوهشهاي گسترده و عميقي است كه مجالي فراختر ميطلبد. البته از آنجا كه نگارنده درباره اين اصول بينظر نيست گاه در خلال بحث صبغه ناظر بودن را ـ كه از مشخصات بحثهاي معرفت شناسانه و درجه دومّ است ـ از دست داده و باختصار به داوري نشسته است؛ امّا همانگونه كه اشاره شد غرض اصلي اين نوشتار، تحليل ارتباط معرفت شناختي اين اصول با ديدگاههاي تاريخي و جامعه شناختي درباره واقعه عاشوراست و نگارنده، بحث درجه اول درباره حقانيت مباني و پيشفرضهاي كلامي را در گرو پژوهشهاي وسيعتر و عميقتر ميداند.
نگاهي گذرا به آثار تحليلگران واقعه عاشورا آشكار ميسازد كه دستِكم دو رهيافت عمده در تحليل و تحقيق اين رخداد بينظير وجوددارد:1) رهيافت كلامي 2) رهيافت تاريخي. [1] .در رهيافت نخست، فلسفه نهضت عاشورا و اهداف آن براساس برخي اصول و مباني كلامي تبيين ميشود، در اين ميان اصل اعتقادي امامت و ويژگيهاي امام از اهميّت ويژهاي برخوردار است. در رهيافت دومّ، تكيه اصلي بر تحليل جزئيات رخدادهاي تاريخي قبل، بعد و مقارن با وقوع حادثه عاشوراست و از اين طريق تلاش ميشود انگاره جامعي از علل و عوامل اجتماعي و سياسي نهضت امام (ع) و آثار و پيامدهاي آن عرضه گردد. البته در آثاري كه با نگرشي تاريخي به تحليل عاشورا پرداختهاند، از نظر تناسب بين نقل وقايع و حوادث با تحليل و تبيين آنها اختلاف فراواني ديده ميشود. گروهي فقط به وقايع نگاري بسنده كردهاند؛ امّا گروهي ديگر كوشيدهاند كه با تجزيه و تحليل اين وقايع به اظهار نظر درباره عوامل نهضت و آثار آن بپردازند و مواضع امام (ع) را در مراحل مختلف نهضت مورد تحليل قرار دهند. [2] از اين تفاوت اساسي كه بگذريم، آثار مزبور تقريباً در اين جهت اشتراك دارند كه با گذري بر حوادث صدر اسلام و پيشينه تاريخي نهضت عاشورا آغاز ميشوند. اين پيشينه به طور عمده شامل حوادث مهم دوران خلفا، عصر زمامداري اميرمومنان(ع) دوران امامت امام حسن(ع) و شهادت ايشان و وقايع دوران حكومت معاويه ميشود. در اين مرحله بتدريج زمينه براي نقل و بررسي حوادث مربوط به امتناع حسين(ع) از بيعت با يزيد و حركت آن حضرت از مدينه به مكه و از آنجا به سوي كوفه، آماده ميشود و جزئيات مراحل اين حركت تا زمان شهادت حضرت و اسارت خاندان او مورد بررسي قرار ميگيرد و گاه نيز از پيامدهاي تاريخي آن تا چند دهه و تا زمان انقراض حكومت اُمويان مورد بررسي قرار ميگيرد.
گفتني است كه دو رهيافت ياد شده؛ يعني رهيافت كلامي و تاريخي ، ارتباط محكمي با يكديگر دارند و چنين نيست كه بتوان با فراغت از يكي در ديگري نظر كرد و در استدلال و استنتاج، دغدغه سازگاري نتايج به دست آمده در اين دو زمينه را نداشت. حق آن است كه اين دو نگرش در تعامل كامل با يكديگرند و نتايج هر يك ممكن است در ديگري موثر افتد و به تكميل و تنقيح آن مدد رساند؛ برخي از راههاي ارتباط اين دو عبارتند از:1.اُصول و مباني كلامي مربوط به تحليل عاشورا ممكن است از سوي شواهد مسلم تاريخي مورد تاييد قرار گيرد. البته مقصود از مسلّم بودن دليل تاريخي، قطعيت آن در نظر همگان نيست، بلكه همين مقدار كافي است كه دليل مزبور در نزد پژوهشگر مفروض دليلي تامّ و معتبر باشد؛ مثلاً پژوهشگري كه معتقد است امام (ع) به زمان و مكان شهادت خويش علم تفصيلي نداشته و از ابتدا به قصد منزل گزيدن در كربلا و شهادت در آنجا حركت نكرده است، از برخي وقايع تاريخي به عنوان مويّد راي خود سود ميبرد. چنين شخصي از مساله اعزام مسلم بن عقيل به كوفه از سوي امام (ع)، حركت امام به اتكاي گزارش مسلم از آمادگي كوفيان و بخشهايي از گفتگوهاي امام (ع) با اطرافيان كه بيانگر عزم او بر سفر به كوفه است، به عنوان شواهدي تاريخي بر صحّت موضع كلامي خود در انكار علم تفصيلي امام (ع) به زمان و مكان شهادت خويش استفاده ميكند. [3] در طرف مقابل، برخي از محققاني كه به علم تفصيلي امام در مورد مساله ياد شده قائل هستند، به رواياتي تاريخي استشهاد ميكنند كه در آنها از اعلام زمان و مكان شهادت امام (ع) از سوي پيامبر (ص) و همچنين از علم امام (ع) و اهل بيت او به جزئيات حوادث عاشورا و كربلا سخن رفته است. [4] .2. دلايل ترديد آميز و غيرمسلم تاريخي با توجه به پيشفرضها و اصول پذيرفته شده كلامي مورد جرح و تعديل قرار ميگيرد و سرنوشت آن روشن ميشود. به عبارت ديگر، نفس تطابق يا عدم تطابق مضمون دليل تاريخي با اصول اعتقادي و كلامي قرينهاي آشكار بر درستي يا نادرستي آن به شمار ميرود و محققّ با مقايسه اين دو با يكديگر تكليف دليل مشكوك را از نظر خود روشن ميسازد.براي نمونه يكي از نويسندگان در بررسي حديث «نزول نصرت» با استفاده از برخي پيشفرضهاي كلامي خود به تضعيف آن همت ميگمارد. مضمون حديث مزبور كه در اصول كافي [5] نقل شده، آن است كه خداوند ياري و نصرت (آسماني) خويش را بر حسين (ع) نازل كرد تا آن كه بين آسمان و زمين رسيد. در اين هنگام امام (ع) بين نصرت و ملاقات خداوند (شهادت) مخيّر گرديد و امام (ع) ملاقات خدا را برگزيد. در ديد نويسنده ياد شده، حديث فوق با دو اصل اعتقادي ناسازگار است: اوّل آنكه برطبق آن، لازم ميآيد عمل امام (ع) در نپذيرفتن نصرت الهي مخالف سيره پيامبر (ص) در جنگ بدر باشد، حال آنكه به لحاظ كلامي مسلّم است كه مخالفت امام (ع) با سيره پيامبر (ص) امكانپذير نيست. ثانياً، لازمه اين حديث عدم رضايت امام (ع) به احياي اسلام(در پرتو نصرت الهي) است و چنين نسبتي نيز با مقام امامت تناسب ندارد. [6] بنابراين، ملاحظه ميشود كه چگونه به لحاظ مقتضيات مقام امامت (مانند عصمت و لزوم پيروي از سيره پيامبر (ص) و... يك دليل تاريخي مورد نقد قرار ميگيرد و تضعيف ميگردد.3. سومين راه از راههاي ارتباط دو رهيافت كلامي و تاريخي ـ كه شايد از دو مورد قبلي مهمتر و داراي مصداقهاي فراوانتري باشد ـ بيان تفسيري خاص از برهانهاي تاريخي است به گونهاي كه با پيشفرضهاي كلاميِ شخص سازگار باشد. در اين موارد تلاش ميشود كه مضمونِ تاريخ چنان تفسير گردد كه علاوه بر اينكه آرا و مباني كلامي را ابطال نكند، آن را تاييد كند. در اينجاست كه گاه ميبينيم يك قضيه واحد تاريخي يا بالاتر از آن، متن واحدي از سخنان امام (ع) را دو انديشمند به دو معناي كاملاً متفاوت تفسير ميكنند؛ اينك به چند نمونه اشاره ميشود:الف)در برخي منابع روايي؛ از جمله «لهوف» سيد بن طاووس آمده است كه امام حسين (ع) پيش از حركت از مكه به سوي كوفه خطبهاي را ايراد كرد: «خُطّ الموت علي وُلد آدم مخطّ القِلادَة علي جيد الفتاة ...»، (مرگ بر فرزندان آدم (ع) زيبنده است، همچون قرار گرفتن گردنبند برگردن زنان.) و سخن خويش را با اين عبارت به پايان برد: «مَن كانَ باذلاً فينا مُهجَتهَ و موطِّناً علي لقأ اللّه نفسه فليَرحل معَنا فانّي راحلٌ مُصبحاً ان شأ اللّه».(كسي كه حاضر است جان خود را در راه ما فدا كند و خود را براي ديدار خداوند آماده كرده است؛ پس با ما رهسپار شود، زيرا من اول وقت فردا عزيمت خواهم كرد ان شاء اللّه.) از مجموع عبارات اين خطبه چنين فهميده ميشود كه امام (ع) قبل از خروج از مكّه، از اينكه فرجام اين سفر چيزي جز شهادت او و يارانش نيست، آگاه بوده است و حتي عبارت «و خير لي مصرعٌ انه لاقية كانّي باوصالي تُقطّعُها عسلانُ الفلوات بين النواويس و كربلاً »(گويا ميبينم كه گرگهاي بيابان اعضاي بدنم را ميان نواويس و كربلا پاره پاره ميكنند) گواه آن است كه امام (ع) از محل شهادت خويش نيز آگاهي داشته است.پژوهشگران در مورد اين خطبه و تفسير مضمون آن دو موضع كاملاً متفاوت انتخاب كردهاند، محققاني كه با پيشفرض علم امام به مكان و زمان شهادت خود، اين روايت را بررسي كردهاند؛ آن را دليل واضحي بر مدعاي خويش يافتهاند و بر اين باورند كه مضمون اين خطبه بر اين مطلب كه امام (ع) به قصد شهادت از مكه خارج شد، صراحت دارد. [7] امّا برخي از نويسندگان كه پيشفرض كلامي ياد شده را انكار ميكنند، چارهاي جز اين نديدهاند كه مضمون حديث را به گونهاي تفسير ـ و يا شايد «تاويل» ـ كنند كه خدشهاي به آن مبناي كلامي وارد نشود. [8] ايشان در بخشي از نقد و بررسي خود، احتمالاتي را همچون احتمال ايراد اين خطبه در روز عاشورا ـ كه شهادت امام (ع) براي او محرز شده بود ؛ و احتمال آنكه عبارت «من كان باذلاً فينا...» جزء خطبه نبوده و بعدها اضافه شده باشد و اصل اين عبارت پس از شنيدن خبر شهادت مسلم، از امام (ع) صادر شده باشد...تقويت ميكنند؛ و سپس با تشريح وضعيت اجتماعي عصر امام (ع) تلاش ميكنند كه عبارات اين خطبه را به عنوان عباراتي كه معمولاً سران و فرماندهان سپاه پيش از وقوع جنگ براي ايجاد روح فداكاري در سربازان خود از آن بهره ميگيرند، تفسير كنند. بنابراين تعابيري كه در نظر گروه اول، دلالت صريحي بر اِخبار امام (ع) از شهادت خويش دارد در نظر نويسنده ياد شده فقط به منظور «ايجاد روح حماسه و جنگجويي» در ياران و همراهان امام (ع) القا شده است. حتي كار بدانجا ميرسد كه براي تاييد برداشت اخير به نامه عبداللّه جعفر به امام(ع) كه ميگويد:«از اين سفر منصرف شو، ميترسم كشته شوي» تمسك ميكنند و مدعيند كه اين عبارت حاكي از آن است كه عبداللّه جعفر از خطبه امام (ع) چنين استنباط نكرده است كه شهادت امام (ع) قطعي است؛ و از آنجا كه عبداللّه جعفر از نزديكان امام (ع) بوده است، ميبايد استنباط او را قرينهاي بر تفسير خطبه قرار دهيم. [9] .ب) در برخي منابع روايي همچون «لهوف دلائل الامامة و كامل الزيارات» آمده است كه امام (ع) هنگام حركت از مكّه نامهاي به اين مضمون نگاشت: «بسم اللّه الرحمن الرحيم. من الحسين بن عليّ الي بني هاشم: امّا بعد فانّه من لحق بي منكم استشهد و من تخلّف عنّي لم يبلغ الفتح والسلام» از حسين بن علي به بني هاشم: هركس از شما كه به من بپيوندد، شهيد خواهد شد و هركه با من همراه نشود به پيروزي نخواهد رسيد.آنچه در بدو امر از مضمون نامه فوق به دست ميآيد آن است كه امام (ع) قبل از سفر به سوي كوفه از شهادت خود و يارانش مطلع بوده است. از اين رو متن اين نامه به عنوان يكي از دلايل آگاهي امام (ع) به سرانجام حركت خويش، از سوي برخي طرفداران نظريه علم تفصيلي امام (ع) به شهادت خود مورد استفاده قرار گرفته است. [10] از سوي ديگر، شخصي كه منكر علم تفصيلي امام (ع) است طبعاً بايد تفسير ديگري از اين نامه بيان كند. از اين رو در يك جا گفته ميشود كه معناي اين نوشته امام (ع) فقط اين است كه هركس به امام (ع) ملحق شود، در «معرض» شهادت خواهد بود و احتمال شهادت او ميرود، نه آن كه ـ امام (ع) از شهادت قطعي همراهان خود پرده برداشته باشد. [11] و در جاي ديگر پس از طرح پنج احتمال، تنها احتمال نخست را به معناي حقيقي حديث ميشمارد و آن معنا اين است كه هركس از بني هاشم به امام ملحق شود، شهيد ميشود، مثل پسران عبداللّه جعفر؛ ولي ديگر از شهادت ياعدم شهادت خودِ امام و ساير همراهان آن حضرت ساكت است ـ و اين معناي ظاهر عبارت است. [12] .ج) اختلاف تفسير تاريخ برحسب اختلاف ديدگاههاي كلامي در مورد وقايع رفتاري نيز جاري است و اختصاصي به گفتار امام (ع) ندارد، بلكه در اين موارد از آنجا كه عمل و رفتار معمولاً از حيث دلالت در مقايسه با گفتار، از صراحت كمتري برخوردار است، مجال براي بيان تفاسير متفاوت بسيار فراهمتر است. بطور مثال يكي از نكات مسلم و قطعي تاريخ عاشورا، همراهي خاندان امام (ع) با او از مدينه تا كربلا و اسارت آنان پس از شهادت امام (ع) است و پيداست كه حسين (ع) خاندان خويش را به اختيار و انتخاب خود با خود همراه ساخته و به اين مطلب راضي بوده است. حال پرسيدني است كه فلسفه همراهي اهل بيت با امام (ع) در طول سفر چه بوده است؟طرفداران نظريه اول؛ يعني علم تفصيلي امام (ع) به شهادت خويش، از آنجا كه معتقدند تمامي مراحل نهضت حسيني (ع) به صورت يك برنامه الهي از پيش تنظيم شده بوده است، در پاسخ به پرسش بالا با مشكل چنداني روبه رو نيستند؛ زيرا بنابراين مبنا به آساني ميتوان گفت كه برنامه حركت اهل بيت و خاندان امام (ع) با او و اسارت آنان پس از واقعه عاشورا نيز جزئي از برنامه كلي نهضت را تشكيل ميداده كه طبق مشيت الهي از قبل مشخص شده و امام (ع) از آن آگاهي يافته است و از آنجا كه امام (ع) مظهر تسليم در برابر خواست خداوند است با علم به سرانجام كار، اهل بيت و فرزندان خويش را با خود همراه ساخت. البته الهي بودن برنامه حركت زنان و كودكان و شركت آنان در كاروان كربلا بدين معنا نيست كه عقل ما دستِ كم در فهم بخشي از فلسفه اين همراهي و اهداف و آثار آن توفيق نيابد، بلكه با اندك تاملّي ، نقش اين همراهي در تحصيل كاملتر برخي اهداف نهضت؛ مانند رسوايي نظام منحطّ اُموي روشن ميگردد. [13] .روشن است كه با انكار آگاهي امام(ع) به آينده نهضت خويش نميتوان تفسير بالا را پذيرفت و از اينرو، بر طرفداران نظريه دوم مبني بر انكار علم تفضيلي امام، لازم است كه اين واقعه ـ يعني همراه ساختن خاندان امام (ع) در سفر كربلا ـ را به گونهاي تفسير و تبيين كنند كه با آن نظريه كلامي سازگار افتد. به همين دليل گاه براي اين امر چنين دليل آوردهاند كه چون مدت سفر امام (ع) به مكه از پيش معلوم نبود و احتمال به درازا كشيدن سفر وجود داشت و همچنين از قرائن معلوم بود كه امام (ع) پس از خروج از مكه، قصد دارد در كوفه اقامت كند و اطميناني به امنيت خاندانش در مدينه يا مكه نداشت، خانواده خويش را در هر دو مرحله سفر ـ يعني از مدينه به مكه و از مكه به سوي كوفه ـ با خويش همراه ساخت. [14] .هرچند موارد مشابه با نكات ياد شده فراوان است، به نظر ميرسد كه چند نمونهاي كه به آن اشاره شد، براي نشان دادن اين واقعيت كافي باشد كه چگونه تحليلگران واقعه عاشورا آن هنگام كه بر مسَند تفسير وقايع تاريخ نهضت حسيني (ع) مينشينند، فهم خويش را با پيش فرضهاي كلامي خود سازگار ميكنند و چگونه مباني كلامي تحليل عاشورا ـ كه چه بسا به صورت بالفعل مورد توجه محقق نباشد ـ در ساختار تحليل و تفسير او از تاريخ، موثر ميافتد و چگونه بناي تجزيه و تحليل حوادث تاريخي بر بنيان زيرساختهاي كلامي استوار ميگردد؛ البته چنين نيست كه اين واقعيت مورد انكار يا حتي تغافل يا غفلت تحليلگران عاشورا واقع شود، بلكه گاه خود به صراحت به آن اعتراف ميكنند، به طور مثال يكي از محققان ـ كه قائل به علم تفصيلي امام (ع) به شهادت خويش است ـ اظهار ميدارد كه دلايل موجود بر صحت اين مدعا قرينه است بر اين كه اگر فرضاً ظاهر حديثي مويد ادعاي مخالفان و منكران علم تفضيلي امام (ع) باشد؛ آن ظاهر، مراد و مقصود نيست و طبق اين قرائن بايد توجيه شود. [15] .4. باري، مساله تاثير پيش فرضهاي كلامي در پژوهشهاي تاريخي به همين جا ختم نميشود و دامنهاي گسترده تر دارد. اين مساله گاه تا بدانجا پيش ميرود كه مورخان به صورتي آشكار با انتخاب و گزينش روايتهاي تاريخي [بر نظر خود] مهر تاييد ميزنند و ادله تاريخي را كه مضموني ناسازگار با اصول كلامي آنان دارد، يكسره از صحنه پژوهش و تحقيق خارج ميكنند. اين واقعيت، واقعيت نادر الوقوعي نيست و با اندك نظارهاي به آثار پژوهشگران تاريخي ميتوان مواردي را براي آن سراغ گرفت. تحليل وقايع نهضت حسيني (ع) نيز از اين قاعده بيرون نيست كه در اينجا براي نمونه به يك مورد اشاره ميكنيم:(ابن اعثم كوفي مطالبي را راجع به برخورد حسين (ع) با حاكم مدينه و امتناع او از پذيرفتن بيعت يزيد و وقايع پيش از حركت امام از مدينه به سوي مكه نقل كرده است كه در صفحات 180 ـ189 مقتل خوارزمي درج شده است. اين بخش از سخنان ابن اعثم از يك سو شامل قضيه خواب امام در كنار مرقد جدش پيامبر اكرم (ص) است و از سوي ديگر، شامل مطالب نامهاي است كه امام قبل از خروج از مدينه آن را به محمد حنفيه دادند و به وصيت نامه حضرت معروف است... يكي از طرفداران نظريه دوّم در يك جا خواب امام (ع) را ـ كه مضمون آن حاكي از علم امام (ع) به شهادت خويش است ـ انكار ميكند و سخنان ابن اعثم را در اين بخش تضعيف مينمايد و در جاي ديگر به عبارتي از وصيت نامه «و انما خرجتُ لطلب الاصلاح في اُمّة جدّي» تمسك ميجويد و آن را دليلي بر اين مدعا كه هدف قيام امام (ع) اصلاح ـ و تشكيل حكومت ـ بوده است، ميداند. بنابراين يك سند واحد تاريخي در يك جا مورد استناد قرار گرفته و در جاي ديگر مردود شمرده شده است. البته ايشان در ذيل تمسك خود به عبارت وصيت ـ نامه متذكر شدهاند كه هرچند اين نقل در غير تاريخ ابن اعثم ديده نشده، مضمون آن موافق دليلهاي ديگر و موافق با روح [تعاليم] انبيا است و بدين جهت عين حقيقت و مورد قبول است. [16] همان طور كه ملاحظه ميشود در اينجا نيز مساله توافق با روح [تعاليم] انبيا به عنوان يك پيشفرض كلامي براي تاييد متن وصيت ـ نامه و جبران ضعف سندي آن به خدمت گرفته شده است. در بخش دوّم نوشتار به بررسي لوازم و آثار برخي از مباني كلامي تحليل و پژوهش واقعه عاشورا و نهضت حسين (ع) ميپردازيم:1. عصمت امام يكي از اصول كلامي كه در تحليل رخداد عاشورا نقش بسزايي دارد، مساله عصمت پيامبر (ص) و امامان (ع) است كه طبعاً عصمت امام حسين (ع) را نيز شامل ميشود. اين اصل، علي الخصوص اگر مقصود از «عصمت» معناي وسيع آن كه شامل عصمت در خطا و اشتباه و نسيان است، باشد، مستلزم آن است كه تحليلگر عاشورا تمامي رفتارها و مواضعي را كه امام (ع) در طول نهضت اختيار كرد، بدون هيچ قيد و شرط و استثنايي صحيح و درست بداند و هرگونه خردهگيري و اعتراض بر آن را مردود شمارد.براساس پذيرش اصل عصمت امام، در تحليل و تفسير افعال او، با دو حالت روبه رو خواهيم بود: يا عقل و خرد ما دست كم به بخشي از حكمت و مصلحت اعمال امام (ع) پي ميبرد و براي آن غاياتي صحيح و خردپسند مييابد و يا آن كه ـ حتي پس از تامل فراوان ـ حكمت آن بر ما روشن نميشود و چرايي اعمال امام در هالهاي از ابهام باقي ميماند. در فرض اخير، شخصي كه به عصمت امام ايمان دارد و آن را به عنوان پيش فرضي مسلم و مدلل پذيرفته است. حقانيت و درستي فعل امام را بطور اجمالي مورد تصديق قرار ميدهد و به جاي تخطئه مواضع امام و خردهگيري بر عملكرد او، عقل بوالفضول و محدود خود را محكوم ميسازد و صادقانه به ناتواني آن اقرار ميكند. چنين شخصي باور دارد كه عقل او براساس مدارك و شواهد موجود و دانستهها و مبادي پيشين خود از دريافت تفصيلي هدفهاي نهايي و حكمتهاي افعال امام در اين مورد خاص، ناتوان است.از آنجا كه عصمت امام (ع) مورد اتفاق عالمان شيعي است، هيچگاه در تحليل خود از واقعه عاشورا خود را مجاز به تخطئه اعمال امام (ع) نميبينند و در بررسي هر يك از مواضع امام ، اصل صحت و درستي آن را به لحاظ عقلي، اخلاقي و شرعي مفروغٌ ـ عنه ميگيرند. امّا نپذيرفتن عصمت امام (ع) ممكن است منشا ظهور شبهاتي نسبت به حقانيت يا مشروعيت نهضت امام (ع) گردد، شبهاتي كه چه بسا در طول تاريخ از سوي دشمنان اهل بيت (همچون بنياميه، ناصبيها و وهابيها) تبليغ ميشده است. پارهاي از اين شبهات عبارتند از:1. شايد گفته شود كه انگيزه اصلي نهضت امام (ع) رياست طلبي و نيل به حكومت و قدرت دنيوي بوده است و از آنجا كه در اوايل حكومت يزيد زمينه را براي به قدرت رسيدن خود آماده ديده، از هيچ اقدامي فروگذار نكرده است و در اين مسير حتي حاضر شده كه خون افراد بيگناهي ريخته شود!2. گفته شده است كه امام (ع) بر ضد حكومت اسلامي و خليفه پيامبر (يعني يزيد!) قيام كرده و از بيعت با او سرباز زده است و اين گناهي است نابخشودني كه سرانجام به كشته شدن او انجاميد.3. نهضت امام (ع) از مصداقهاي به هلاكت انداختن خويش است كه كاري برخلاف عقل، و به نص قرآن، حرام است.4. هرچند امام (ع) در راه خدا قيام كرد و انگيزههاي شخصي در ميان نبود و يزيد نيز به هيچ وجه خليفه شايستهاي براي پيامبر (ص) نبود؛ لكن امام (ع) دربرآورد خويش از اوضاع سياسي و اجتماعي اشتباه كرد و به خطا بر پيمانهاي دروغين كوفيان اعتماد ورزيد و در مجموع، راي امام (ع) در تحليل اوضاع عصر خود صائب نبود. در پاسخ به شبهات بالا و موارد مشابه به دو شيوه ميتوان عمل كرد:الف) ارائه پاسخ اجمالي؛ بدين معنا كه با تمسك به ادله عقلي و نقلي عصمت امام (ع) ـ كه در منابع كلامي شيعي مورد بحث قرار گرفته است ـ بر ضرورت عصمت امام تاكيد كرد و سپس با اثبات امامت حسين(ع) اصل ياد شده را بر افعال او تطبيق كرد. بديهي است با طي اين مقدمات به صورت اجمالي ثابت ميشود كه تمام افعال امام (ع) صحيح و مشروع بوده است.ب) ارائه پاسخ تفصيلي؛ در اين شيوه تلاش ميشود كه براساس مقدمات مورد قبول خصم ، خالي بودن نهضت امام (ع) از هرگونه انگيزه شخصي و مصونيت آن از خطا و اشتباه و ارتكاب امر غير مشروع ثابت شود؛ و اين راهي است كه برخي از بزرگان شيعه مانند سيد مرتضي (ره) در تنزيه الانبيأ و شيخ طوسي (ره) در تلخيص الشافي پيمودهاند. به طور مثال در پاسخ به اين اشكال كه مقابله امام (ع) با سپاه يزيد و امتناع او از بيعت، از مصداقهاي انداختن نفس در تهلكه بوده است اين دو عالم بزرگ ميكوشند تا ثابت كنند كه حركت امام (ع) قبل از برخورد با سپاه ابن سعد براساس ظنّ امام (ع) به پيروزي بوده است و از آنجا كه اين ظنّ مستند به امارات و شواهد فراوان؛ مانند نامههاي كوفيان و...، بوده و در اين موارد قيام امام(ع) براي رسيدن به حق خود علاوه بر اينكه امري عقلايي است، انجام دادن آن بر امام (ع) واجب ميشود و از اين رو در اين مرحله از نهضت، امام (ع) جز به وظيفه ديني خود عمل نكرده است، پس از برخورد با سپاه عمربن سعد نيز كه امام (ع) از پيروزي مايوس ميشود، پيشنهاد بازگشت به حجاز، يا تبعيد به يكي از سرحدات ميدهد كه مورد قبول ابن زياد واقع نميشود و در اين جا نيز امام (ع) چارهاي جز دفاع از خويش نداشته است. [17] .به هر تقدير، سخن در اين است كه در صورت نپذيرفتن اصل عصمت امام (ع) چه بسا در تحليل نهضت حسيني شبهاتي طرح گردد كه بناچار بايد براي رفع آنها با تمسك به دلايل و شواهدي خاص و با تجزيه و تحليل مواضع امام در مراحل مختلف نهضت خويش، ثابت كرد كه همه موضعگيريهاي امام (ع) صحيح و مشروع بوده و امام (ع) قدمي از جاده حكمت و شرع خارج نشده است.البته پيداست كه توجيه معقول حركتهاي امام (ع) بايد به صورتي انجام گيرد كه با مباني كلامي پژوهشگر سازگار باشد. همان گونه كه گفتيم سيد مرتضي (ره) و شيخ طوسي (ره) براي اثبات مشروعيت قيام امام (ع) به اين مطلب تمسك جستند كه امام (ع) ظنّ غالب به پيروزي در صورت مبارزه با حكومت يزيد پيدا كرده بود و.... روشن است كه اگر ما قائل به اين باشيم كه امام به تفصيل از عواقب حركت خود ـ يعني شهادت ـ آگاه بود، با قبول اين مبناي كلامي ديگر نميتوانيم توجيه سيد مرتضي(ره) و شيخ طوسي (ره) را بپذيريم [18] ؛ مگر آنكه اين توجيه را صرفاً به عنوان جدل و براي اقناع خصم به كار بنديم با آنكه خود به درستي آن ايمان نداريم.2. علم امام (ع)شايد مهمترين مبناي كلامي ذيربط در تحليل رخداد عاشورا، مساله علم امام (ع) به فرجام حركت خويش باشد؛ از اين رو شايسته است كه اين بخش را با تفصيل بيشتري مورد بررسي قرار دهيم.ظاهراً دانشمندان شيعي همگي براين امر اتفاق نظر دارند كه امام (ع) ـ همسان با پيامبر (ص)ـ داراي علمي وسيع و مافوق علم افراد عادي بشر است. به عبارت ديگر، پيامبر و امام را منابعي ويژه و متفاوت با مجاري عادي كسب دانش است كه از طريق اين منابع به اذن خداوند از اموري آگاهند كه در دسترس افراد عادي نيست. با اين حال در اين مساله كه «ويژگيهاي علم امام چيست؟» اختلاف نظر وجود دارد. براي مثال در اين كه «حيطه علم امام (ع) چيست؟» راي واحدي در بين نيست؛ گروهي از عالمان بر اين اعتقادند كه امام (ع) علاوه بر علم به احكام شريعت، به تمامي حوادث گذشته، حال و آينده علم دارد، مگر در اموري كه از اختصاصات علم الهي است، مانند زمان فرارسيدن قيامت، يا در دايره بدائات واقع ميشود. البته تفاوت اصلي علم غيب پيامبر و امام با علم الهي در آن است كه علم خداوند ذاتي است ولي علم پيامبر و امام از تعليم و اعطاي الهي ناشي ميشود.در مقابل، گروه ديگري معتقدند كه مقتضاي ادلّه بيش از اين نيست كه امام (ع) بايد به تمامي احكام ديني و مسائل مورد نياز و سوال مردم علم داشته باشد، ولي دليلي بر آگاهي امام از تمامي حوادث گذشته و آينده نداريم. البته در اين ميان برخي از دانشمندان، همچون ابن شهر آشوب، پنداشتهاند كه ميتوان بر مدعاي فوق دليل اقامه كرد؛ يعني علاوه بر اين كه دليلي بر علم غيب مطلق امام وجود ندارد، بلكه علم امام به غيب مستلزم محذور عقلي است. [19] .علاوه بر اين، سوال ديگري نيز مطرح است: آيا علم امام (ع) مشروط به شرايطي است يا آنكه به صورت بالفعل براي امام (ع) حاصل است؟ در پاسخ به اين سوال، گروهي علم امام را مشروط به حصول شرايطي از قبيل اراده او يا درخواست (دعاي) او از خداوند ميدانند به هر تقدير مساله حيطه علم امام در تحليل و تفسير نهضت حسين (ع) تاثيري تام دارد. اگر امام معصوم (ع) را از جميع «ماكان» و«مايكون» آگاه بدانيم؛ در اين صورت، زمان و مكان شهادت امام در آينده نيز در دايره معلومات او قرار خواهد داشت. با قبول اين اصل بايد گفت كه حسين (ع) از آغاز حركت خويش از مدينه ميدانست كه در مكاني به نام كربلا و در دهم محرّم سال 61 به شهادت خواهد رسيد و حتي از كيفيت و جزئيات وقايع مربوط به شهادت خويش و يارانش و اسارت خاندان خود آگاهي داشت.در مقابل اين راي، نظريه دوّمي وجود دارد كه علم تفصيلي امام به همه حوادث را از اموري ميداند كه دليلي بر آن در دست نيست. از اين رو به اعتقاد طرفداران نظريه دوّم، اثبات آگاهي حسين (ع) از جزئيات امور مربوط به شهادت خويش نياز به دلايل خاصي دارد چرا كه دليل عمومي بر علم تفصيلي ائمه (ع) نداريم. [20] .به هر تقدير، هرچند بحث از صحّت و سقم اين آراء و بررسي دلايل هر يك، كاري است بايسته؛ امّا هدف اين نوشتار فقط بررسي اجمالي آثار و لوازم آنها و نقش هركدام در تحليل و تبيين نهضت عاشورا است. آنچه با نيم نگاهي به آثار تحليلي نگاشته شده در چند دهه اخير درباره ماهيت و فلسفه نهضت حسين (ع) به دست ميآيد؛ نقش محوري مساله علم امام در يكي از جدّيترين و جنجاليترين منازعاتي است كه در اين حوزه برخاسته است. [21] در اين ميان دو نظريه اصلي ابراز شده است:نظريه اول اين است كه حسين (ع) از ابتدا ـ و دستِ كم قبل از خارج شدن از مدينه ـ بطور قطع ميدانسته است كه سرانجام؛ سفر او اين است كه در كربلا و در روز دهم محرّم خود و جمعي از يارانش به شهادت ميرسند. امّا از سوي ديگر، امام (ع) به عنوان يك وظيفه و تكليف الهي موظف به انجام دادن اين سفر بوده است تا با تحمل تمامي مصائب و سختيهاي آن و به بهاي ريخته شدن خون خود و جمعي از بهترين افراد خاندان و يارانش به اسلام ـ كه ميرفت در پي به حكومت رسيدن يزيد حقيقت اصيل خود را مسخ شده بيابد ـ حياتي تازه بخشيد. براساس اين نظريه، حقيقت قيام حسين (ع) انجام دادن يك تكليف الهي است، تكليفي كه امام به بهاي شهادت خود و اسارت خانوادهاش به كاملترين صورت ممكن آن را ادا كرد و البته مقتضاي مقام امامت هم چيزي جز اين نميتوانست باشد. بيشك، حقيقت اين تكليف و غايت هدفهاي آن به طور كامل بر ما روشن نيست؛ امّا اين، بدين معنا نيست كه نتوان هيچ قضاوتي درباره اهداف و آثار آن اظهار كرد؛ از اين رو در اين ديدگاه معمولاً اموري همچون «اتمام حجت بر مردمان» «رسوا ساختن حكومت فاسد اُمويان و اعلام برائت از آن»، «ابلاغ پيام اصلي دين بر جهانيان و ارائه ماهيت اصلي اسلام» و... بخشي از اهداف نهضت امام (ع) است ـ كه براي ما قابل فهم و درس آموزي و پيروي است.براساس نظريه دوّم، هرچند حسين (ع) ميدانسته است كه سرانجام روزي به دست مخالفان دين خدا به شهادت خواهد رسيد، زمان اين امر بر او آشكار نبوده است و به همين دليل در آغاز نهضت خود مساله شهيد شدن او در طول قيام به همان اندازه در نظر او محتمل بوده است كه كشته شدن هر فرمانده نظامي در طول جنگ محتمل است. در اين ديدگاه، اوضاع و شرايط تاريخي در زمان حكومت يزيد؛ مانند تشكيل نيروهاي داوطلب در كوفه و بيعت آنان با مسلم بن عقيل، ضعف حكومت نوپاي يزيد، آمادگي افكار عمومي، و لياقت و شايستگي امام (ع) براي قيام، به صورت كامل براي شروع نهضت آماده بود و در اين موقعيت احتمال پيروزي قيام بر ضد يزيد بيش از پنجاه درصد تضمين شده بود. [22] در چنين وضعيتي از يك سو حجّت بر امام (ع) تمام شده و نظير موقعيت پدرش علي(ع) پس از قتل عثمان، او نيز مكلف به قيام بود و از سوي ديگر، عقل و منطق ـ و نيز موازين اجتماعي و سياسي ـ نيز اقدام حضرت را تجويز و تاييد ميكرد. طبق اين نظريه، امام (ع) پيش از برخورد با سپاه عمربن سعد و رد پيشنهادات صلح ـ جويانه حضرت، به هيچوجه انديشه شهادت را در سر نميپروراند، بلكه مطلوب درجه اول او پيروزي نظامي بوده و پس از ياس از پيروزي، مطلوب درجه دوم او را رسيدن به صلحي شرافتمندانه تشكيل ميداده است. بنابراين مساله شهادت براي امام (ع) تنها آن هنگام مطرح شد كه عاملان حكومت يزيدي ترك خصومت را نپذيرفتند و امام (ع) يقين كرد كه اگر تسليم شود به مرگي ذليلانه دچار ميگردد و از اين رو به حكم ضرورت به دفاع پرداخت و در راه دفاع افتخارآميز شهيد شد. [23] .همانگونه كه ملاحظه ميشود محور اصلي تفاوت اين دو نظريه را مساله «علم امام» تشكيل ميدهد و ساير اختلافها به نوعي از لوازم و آثار اين تفاوت اصلي است. بنابر نظريه اول، امام (ع) از ابتدا به جزئيات آينده نهضت ـ و از آن جمله زمان، مكان و كيفيت شهادت خويش ـ علم داشته است و براساس نظريه دوّم امام نيز مانند هر رهبر سياسي ديگر با برآورد كردن اوضاع به اين نتيجه رسيده بود كه احتمال پيروزي او احتمالي قوي و عقلايي است و لذا براساس تدابيري معقول رهبري نهضت را به عهده گرفت؛ اما در ميانه راه حوادثي«پيش بيني نشده» واقع شد كه به شكست نهضت انجاميد.روشن است كه علاوه بر لزوم دليل يا دلايل خردپسند بر صحت نظريه، اعتبار هر يك از اين دو نظريه در گرو آن است كه بتواند به بهترين نحو تمامي رخدادها در طول نهضت و همچنين مواضع و اعمال امام (ع) را تبيين و تفسير كند. البته به نظر ميرسد كه هيچيك از اين دو نظريه براي انجام اين كار، از مشكل در امان نيستند و فرا راه هر كدام سوالاتي اساسي قرار دارند كه چارهاي جز پاسخگويي به آنها نيست.يكي از مشكلات نظريه اول توجيه برخي حركات و مواضع امام (ع) در طول نهضت است. در اينجا با پرسشهايي از اين دست روـ به رو ميشويم: اگر امام (ع) از عاقبت امر و شهادت خويش آگاه بود اصولاً چرا از مدينه به مكه و سپس به سوي كوفه حركت كرد؟ و چرا نمايندگان خويش را به كوفه فرستاد؟ و چرا بر گزارش اوليه مسلم بن عقيل اعتماد ورزيد؟در كنار اين سوالات، سوالات ديگري نيز قرار دارند: اگر امام ميدانست كه عاقبت به شهادت خواهد رسيد آيا از باب لزوم دفع ضرر بر امام لازم نبود كه از اين امر جلوگيري كند؟ و آيا جايز است كه امام دانسته خود را به كشتن دهد؟ و به دست خود زمينه را براي وقوع يك فعل قبيح ـ كه در واقع از قبيحترين قبيحهاست ـ آماده سازد؟همانطور كه قبلاً اشاره شد در پاسخ به پرسشهاي فوق، طرفداران نظريه اوّل ميتوانند پاسخي اجمالي و كلي اظهار كنند: حركت امام (ع) براساس يك برنامه الهي انجام گرديده است و از اين رو لازم نيست كه تمام مراحل و اجزاي آن بر طبق موازين و معيارهاي عادي و بشري قابل توجيه باشد؛ البته طرفداران اين نظريه معمولاً به اين پاسخ كلي بسنده نميكنند، بلكه ميكوشند از اين مرحله فراتر بروند و به تحليل مواضع امام در چهارچوب عقلاني بپردازند و آنها را با موازين عقلايي تفسير كنند. براي اين منظور عموماً به مساله «اتمام حجت» تمسك ميشود؛ هرچند فرجام حركت امام (ع) «شهادت» بوده است؛ امّا چنين مقدر شده كه اين حركت ـ بسان بسياري از آزمونهاي الهي به گونهاي انجام شود كه تجلّي يكي از بزرگترين آزمايشها باشد و پس از عرضه حقيقت به مردمان، صف رادمردان خداجو از دنياپرستان و مدعيان دروغين جدا گردد؛ و بديهي است كه اين هدف جز از طريق آنكه حركت امام (ع) در مسيري طبيعي طي گردد، امكانپذير نيست. علاوه بر اين، روشن است كه با توجه به اختلاف سطح بينش و معرفت افراد و عدم شايستگي و قابليت عموم مردم براي تلّقي اسرار و بطون حقايق، امام (ع) در بسياري از سخنان خويش، مطالب را در سطح ظاهري و لايه خارجي حقيقت نهضت بيان داشته است؛ پس به طور مثال حركت خويش به سمت كوفه را متوقف بر دريافت گزارش مثبت مسلم بن عقيل از اوضاع كوفه گرداند و يا آنكه در بين راه در نامهاي به كوفيان نوشت كه «من در همين ايام بر شما وارد ميشوم» و يا پس از برخورد با سپاه ابن سعد خواست كه او را آزاد گذارند كه به حجاز بازگردد يا به يكي از مرزها رود.در پاسخ به گروه دوم از پرسشها نيز معمولاً گفته ميشود كه هرچند كشته شدن امام (ع) و محروم شدن جامعه اسلامي از وجود او امري است قبيح و ناپسند؛ اما اگر اين امر مقدمه ضروري و انحصاري نجات اسلام باشد، از اين حيث مطلوب خداوند خواهد بود. به عبارت ديگر، شهادت امام (ع) با توجه به آثار عظيم و نتايج بزرگ آن داراي مصلحتي بود كه بر مصلحت حضور امام (ع) و عدمِ آن آثار و نتايج، برتري داشت [24] ؛ و روشن است كه آنچه به لحاظ عقل و شرع ممنوع و منهي است آن است كه امام (ع) ـ يا هر انسان ديگري ـ بدون آنكه اهدافي والا و الهي را دنبال كند، خود را در معرض هلاكت قرار دهد.براساس نظريه دوّم، تفسير برخي از اعمال ياد شده؛ مانند ارسال نماينده به كوفه و دستور امام (ع) به جمعآوري اسلحه و آمادگي نظامي آسانتر است، امّا در طرف مقابل مسائل ديگري است كه علي الخصوص براي اين نظريه مشكلآفرين ميشود، حال آنكه طبق نظريه نخست مسائل مذكور اساساً به عنوان يك «مساله» مطرح نميشوند و طالب توجيه و تفسير خاص نميگردند.يكي از مشكلات نظريه دوّم، آن است كه بايد ثابت شود امام (ع) در برآورد اوليه خود از آمادگي اوضاع و شرايط براي قيام، صائب بوده و در مخالفت كردن با توصيههاي مكررّ شخصيتهاي برجستهاي همچون ابن عباس، محمد بن حنفيه و... كه او را از حركت به سمت كوفه و اعتماد ورزيدن به دعوت كوفيان برحذر ميداشتند، به خطا نرفته است [25] ؛ خصوصاً آنكه سرانجام سفر امام (ع) با آنچه امثال ابن عباس پيش بيني كرده بودند، موافق درآمد و تشكيل حكومت اسلامي براي حسين (ع) ميّسر نگشت؟در پاسخ به مشكل فوق، طرفداران نظريه دوّم ميكوشند ثابت كنند كه اولاً اوضاع عمومي بلاد اسلامي براي قيام امام (ع) آماده بود [26] و ثانياً، تشخيص اوليه مسلم بن عقيل نسبت به مساعد بودن اوضاع در كوفه و پشتيباني اكثر كوفيان از امام (ع) از تشخيص افرادي همچون ابن عباس صائبتر بوده است؛ در تاييد مطلب دوّم، به اين نكته اشاره ميشود كه ابن عباس حدود بيست سال از عراق دور بوده و طبعاً از دگرگوني اوضاع سياسي عراق و آرا و عقايد نسل جديد اطلاعي نداشته است. [27] همچنين گاه اين حدس مطرح ميشود كه ابن عباس از تماسهاي نمايندگان كوفيان با امام (ع) و از نامههاي آنان اطلاع دقيقي نداشته است؛ زيرا اين امور از اسرار نظامي به شمار ميآمدهاند و رهبران انقلاب، اينگونه اسرار را حتي با نزديكترين افراد در ميان نميگذاشتهاند. [28] .در پاسخ به مطالب بالا، طرفداران نظريه اوّل معتقدند كه اوضاع سياسي از همان ابتدا نيز مساعد نبود و از اين رو، امام (ع) هيچگاه در پاسخ كساني همچون ابن عباس (ره) راي آنان را تخطئه نكرد، بلكه سخنان امام (ع) به اين مطلب اشعار داشت كه او نيز به سستي پيمانهاي كوفيان آگاه است؛ ولي از آنجا كه موظف به انجام اين سفر است، ترس و خوفي از عاقبت آن ندارد. همچنين آگاه نبودن ابن عباس از اوضاع عراق با وجود اين كه مدتها در بصره حكومت كرده بود، بعيد است. علاوه بر اين، سخن ابن عباس با گزارش مسلم و اطلاعات او منافاتي نداشت؛ زيرا او نميگفت كوفيان با مسلم بيعت نميكنند، بلكه مدعي بود كه نبايد به اين بيعت و ابراز احساسات آنان براي تاسيس حكومت اسلامي پشتگرم بود...، [29] بدين ترتيب به نظر ميرسد كه مساله اثبات مساعد بودن اوضاع سياسي براي قيام حضرت از مسائلي است كه اثبات (يا ردّ) آن نيازمند ارائه دلايل روشن و محكمي است.يكي از مشكلات ديگر، مساله تفسير و توجيه همراهي اهل بيت امام (ع) با اوست. براساس نظريه نخست، اين عمل، جزئي از برنامه الهي نهضت حسيني (ع) بوده و در تحقق اهداف نهضت ـ از قبيل رسوا ساختن رژيم يزيدي، امر به معروف و نهي از منكر امت اسلامي و ابلاغ پيام عاشورا به اقصي نقاط سرزمين اسلامي ـ نقش بسزايي داشته است؛ البته در اينجا نيز هرچند اسارت خاندان پيامبر (ص) در جاي خود امري نامطلوب و قبيح است؛ ولي با ملاحظه مصلحتي عظيم، حفظ و صيانت اسلام مورد رضايت امام (ع) و خاندان او قرار گرفته است.بيشك با قبول نظريه دوّم، مساله اسارت اهل بيت را به صورت بالا نميتوان تفسير كرد. از اين رو، برخي طرفداران اين نظريه در توجيه مساله مورد بحث گفتهاند كه چون مدينه و مكه محل امني براي اهل بيت امام(ع) نبود و از سوي ديگر، چون اين امكان وجود داشت كه سفر امام (ع) به درازا كشد و پس از تاسيس حكومت اسلامي در كوفه مدتها در آنجا بماند، خاندان و كودكان را با خود همراه ساخت. [30] .درباره اين توجيه جاي اين سوال باقي ميماند كه آيا عدم امنيت مدينه و مكه براي اهل بيت امام (ع) از حضور در صحنه جنگ، آنهم در كربلا و بيآبي و غيره بدتر نبوده است. نكته درس آموزي كه در فلسفه همراهي خانواده و اهل بيت امام (ع) در صحنه كربلا نهفته است؛ حضور با تمام توان در برابر تمام دشمنان خداست. امام حسين (ع) با اين تصميمگيري نشان ميدهد كه وقتي بحث بقاي دين خداست امام بر حق فقط به او ميانديشد و بس. همانگونه كه ملاحظه ميشود بسياري از حوادث تاريخي براساس قبول يكي از دو نظريه كلامي در باب علم امام (ع) به دو صورت كاملاً متفاوت تفسير ميگردند به گونهاي كه تفسير مزبور در نهايت، با مبناي كلامي اختيار شده سازگار باشد و با آن مطابقت كند. البته اين وقايع به موارد ذكر شده ختم نميشود و موارد فراوان ديگري را ميتوان برشمرد كه در اينجا به ذكر يك مورد ديگر اكتفا ميكنيم و بحث را با طرح يكي ديگر از اختلافات اساسي اين دو ديدگاه پيميگيريم. ميدانيم كه در مسير حركت كاروان امام به سوي كربلا، به شرحي كه در تاريخ آمده است ملاقاتي بين امام (ع) و زهيربن قيس انجام ميشود و در پي آن تحولي شگرف در زهير حاصل ميگردد و پس از بازگشت به خيمه خود دستور داد كه خيمه را بركنند و بار و متاع او را به سوي حسين(ع) برند. سپس همسر خويش را طلاق داد و به او گفت: دوست نميدارم كه از ناحيه من به تو غير از خير چيزي رسد. سپس از همراهان خود خداحافظي كرد و گفت: اين آخرين عهد من با شماست. [31] در بررسي اين قضيه تاريخي طرفداران نظريه اول، با استفاده از تحول روحي زهير و اقدام او به طلاق دادن همسرش و محتواي آخرين وداع او با يارانش، آن را دليل اين مطلب ميدانند كه امام (ع) از شهادت خويش آگاه بوده و به زهير نيز وعده شهادت داده است. [32] اما همين واقعه را پيروان نظريه دوم به نحو ديگري تفسير كردهاند .در پايان اين بخش به يكي ديگر از مشكلات ديدگاه دوّم كه از موارد اختلاف شديد بين اين ديدگاه و ديدگاه نخست است، اشاره ميكنيم:گفتيم كه براساس نظريه دوم، هدف اصلي نهضت امام (ع) در آغاز، تشكيل حكومت اسلامي و سرنگون كردن حكومت يزيد بوده است و امام (ع) حتي تا آن زمان كه سپاه حرّ را به همراهي با خويش فراخواند، اين هدف را دنبال ميكرد. از سوي ديگر روشن است كه به هر تقدير هدف ياد شده به دست نيامد و قيام امام (ع) به سرنگوني يزيد و حاكميت آن حضرت منتهي نگشت. بنابراين در بدو امر ظاهراً چارهاي جز اين نيست كه به «شكست» نهضت حسين (ع) اعتراف كنيم!! ولي آيا واقعاً چنين بوده است؟در پاسخ به اين پرسش مهّم، برخي از طرفداران نظريه دوّم اهداف نهضت را از آثار و نتايج قهري ـ و از قبل پيشبيني نشده آن ـ تفكيك كردهاند. مقصود از «اهداف» ، اموري است كه از ابتدا نهضت امام(ع) به قصد تامين آنها آغاز گرديد و پيگيري شد و «آثار» نهضت، نتايجي هستند كه از ابتدا مورد نظر امام نبودهاند و امام ،آنها را «هدف و غايت» حركت خود ندانسته است؛ ليكن به هر حال معلول نهضت امام(ع) بودهاند. برخي از اين آثار، آثار نامطلوب و برخي ديگر مطلوبند. به طور مثال حمايت از نيروي قانونگذاري، نيروي قضايي، آزادي قلم و بيان، عدالت اقتصادي وموقعيت جهاني اسلام از اهداف نهضت بوده است.اما ضربت خوردن اسلام و شكست ظاهري جامعه اسلامي ـ كه بر اثر كشته شدن امام حاصل شد ـ از آثار زيانبخش قيام به شمار ميآيد و مهمترين آثار ثمربخش آن به وجود آمدن مكتب تبليغي زنده و سيّار حسيني در گوشه و كنار سرزمينهاي اسلامي با شناخت مظلوميت امام(ع)، حق طلبي، ايثار، حماسهآفريني، ايمان سرشار و محبوبيت امام(ع) بر اثر كشته شدن و شفاي بيماران به واسطه تربت حسيني و برخي درسهاي عملي قيام؛ نظير قيامهاي متاثر از آن در تاريخ اسلام است. [33] .همانگونه كه ملاحظه ميشود براساس تحليل فوق چارهاي جز اين نميماند كه نهضت امام (ع) را نهضتي شكست خورده بدانيم، زيرا كه بر طبق آن، امام (ع) به آنچه هدف و غايت نهضت را تشكيل ميداد، دست نيافت و از سوي ديگر، هرآنچه پس از نهضت و به دنبال آن به وقوع پيوست ـ اعم از آثار مطلوب و نامطلوب ـ جزء اهداف نهضت نبود؛ امّا بر طبق نظريه اول، امام (ع) از ابتدا برنامهاي مشخص را دنبال ميكرد و در پي رسيدن به هدفهاي كاملاً روشن و معيني بود كه سرانجام نيز با موفقيت تمام به همه آن اهداف دست يافت.همان طور كه قبلاً اشاره شد تاثير اختلاف ديدگاه درباره علم امام (ع) به موارد اندكي كه دراين نوشتار مورد اشاره قرار گرفت، منحصر نميشود و كثرت اين موارد به حدّي است كه بررسي تمام آنها به نگارش مقالهاي بسيار مفصلتر و چه بسا كتابي جامع نيازمند است؛ البته بحث بسيار مهم ديگري نيز وجود دارد و آن، نقد و بررسي دلايل هريك از دو ديدگاه است كه طبعاً بحثي كلامي ـ و نه معرفتشناسانه ـ خواهد بود. هرچند هدف اصلي اين نوشتار پرداختن به چنين بحث كلاميي نبوده است، شايد نگاهي مختصر به برخي از اين دلايل در پايان اين مقاله، مناسب باشد.يكي از دلايل عمدهاي كه طرفداران نظريه دوّم به آن تمسك ميجويند مساله درسآموز بودن نهضت عاشوراست. به اعتقاد اين گروه، دخالت دادن عناصر ماورأ طبيعي و قُدسي مربوط به شخصيت امام (ع) در تحليل عاشورا مساوي است با سلب خاصيت الگوپذيري و درسآموزي آن براي مردم. اگر بگوييم حركت امام (ع) طبق يك برنامه الهي از پيش تعيين شده انجام پذيرفت و مبتني بر اسراري بود كه از حوزه فهم افراد عادي بيرون است، ديگر انسانهاي عادي نميتوانند اين نهضت را سرمشق و الگوي خود قرار دهند و از آن درس بگيرند. يكي از پژوهشگران طرفدار اين نظريه پس از اشاره به اختلاف نظر عالمان در علم تفصيلي امام(ع) به زمان و مكان شهادت خويش، ميگويد: ... بنابراين قيام آن حضرت نيز بايد براساس معيارهاي عادي بررسي شود؛ از اينرو، كتاب حاضر نهضت عظيم حسين بن علي ـ عليه السلام ـ را از نظر مجاري عادي و با صرف نظر از علم غيب امام بررسي كرده تا هم طبق اتفاق هر دو گروه از علما رفتار كرده باشد و هم عمل سبط پيغمبر(ص) بتواند سرمشق مردم ديگر واقع گردد. [34] و نيز يكي از طرفداران لزوم تحليل عاشورا در سطحي طبيعي و بشري گفته است: «ما امروز به دلايل بسيار چنان پيش آوردهايم كه ديگر در آن مساله ـ مساله علم امام ـ نظر نميكنيم بدون اين كه بخواهيم آن را انكار كنيم يا غير دخيل بدانيم؛ اما به دليل اين كه ميخواهيم از حادثه كربلا درسي بياموزيم، آن مطلب را چندان مورد بحث قرار نميدهيم و به چشم عقلانيتري به مساله نگاه ميكنيم.» [35] همانگونه كه از عبارت اخير برميآيد چنين نيست كه همه كسانيكه به ضرورت بيان تفسيرهاي طبيعي از واقعه عاشورا معتقدند، به طور الزامي منكر مساله علم تفصيلي امام باشند، بلكه مدعاي عبارت اخير آن است كه حتي اگر علم امام را انكار نكنيم، براي اين منظور كه نهضت عاشورا قابل درس گرفتن باشد چارهاي جز اين نيست كه آن را در چهارچوب قوانين طبيعي و موازين عادي تحليل كنيم [36] ؛ ولي آيا واقعاً چنين است؟ در پاسخ به اين سوال آنچه به اجمال ميتوان گفت اين است كه اگر ماورايي بودن و مافوق طبيعي بودن قيام امام (ع) بدين معنا باشد كه عقل و خرد انساني در فهم چرايي آن و در پي بردن به عوامل و اهداف آن كاملاً ناتوان است، ميتوان ادعاي فوق را تصديق كرد. بديهي است كه اگر مدعي شويم كه تمامي جوانب اين حركت بزرگ، سرّي از اسرار الهي و از دسترس عقل ما بيرون است، هيچ زمينهاي براي اقتدا و پيروي از آن باقي نخواهد ماند؛ امّا چه ضرورتي دارد كه الهي بودن نهضت امام (ع) را چنين معنا كنيم؟ آيا ما واقعاً در مقابل يك دوراهي قرار داريم كه يا با دخالت دادن عنصر ماوراء طبيعي امامت راه را بر هرگونه درسآموزي بربنديم و يا براي حفظ خصيصه هدايتگري و «اسوه» اي نهضت عاشورا، واقعيتهاي مربوط به جنبه قدسي و الهي امام را يكسره به يك سو نهيم و اعمال او را از يك زاويه طبيعي و براساس معيارهاي جاري در عالم طبيعت و قوانين زيست فردي و اجتماعي انساني مورد تحليل قرار دهيم؟در پاسخ به سوال بالا، نگارنده بر اين اعتقاد است كه ميتوان ـ و بلكه ميبايد ـ راه سومي را جستجو كرد كه به نوعي جانب اعتدال را گرفته و از افراط و تفريط بركنار باشد؛ البته شكي نيست كه يافتن راه دقيق و كامل در اين مورد و گام زدن در آن در غايت دشواري است. در واقع ما با يك مساله بسيار اساسي و بنيادين در تحليل رخداد عاشورا و نيز بيان هرگونه تفسير و تبييني از زندگاني پيشوايان حقيقي دين ـ يعني پيامبر (ص) و ائمه اطهار(ع) ـ دخالت تامّ دارد؛ رو به رو هستيم كه اين مساله اجمالاً عبارت است از جايگاه قدسي و ملكوتي پيشوايان دين و نسبت آن با شئون طبيعي و بشري آنان.در نظر ما، پيامبر اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) داراي خصايص و ويژگيهاي وجودياند كه آنان را از ساير افراد بشر ممتاز ميگرداند. براساس برخي ادله، وجود مقدس اين بزرگواران تقدّم رتبي بر وجود عالَم دارد و نيز غايت آفرينش جهان است. مقام و منزلت معنوي اين پيشوايان حتي برتر از مقام فرشتگان مقرّب است و در عالمَ ممكنات موجودي برتر از آنها آفريده نشده است. از سوي ديگر، اين ذرات نوراني در برههاي خاص از تاريخ، در عالم طبيعت و در قالبي بشري براي هدايت انسانها ظهور يافتهاند و در اين برهه از زمان در بسياري از امُور با ساير انسانهاي مشترك و وجود تنزّل يافته آنان در عالم طبيعت آميخته با قوانين طبيعي بوده است. خلاصه آنكه وجود مقدس اين بزرگان از يك سو به عوالم فوق طبيعت متصل است و از سوي ديگر با عالم طبيعت تماس دارد. سوال اساسي اين است كه: چگونه ميتوان اين دو جنبه واقعي و غيرقابل انكار را با هم جمع كرد و هركدام چه سهمي و چه نقشي در فهم و برداشت ما از وقايعي كه در طول حيات طبيعي آنان واقع شده است، خواهند داشت؟به اعتقاد نگارنده، بيان هرگونه تحليل تاريخي از حيات پيامبر (ص) و ائمه (ع) بدون داشتن نظريهاي روشن و منقحّ در زمينه فوق، كاري بيمبنا و ريشه خواهد بود و اين قضيه در مورد پژوهشهاي مربوط به نهضت عاشورا نيز صادق است. در بسياري از موارد به پاسخي مبهم بسنده ميشود؛مثلاً گفته ميشود كه امام (ع) به حسب باطن قضايا بر اساس يك برنامه معين الهي حركت ميكرده ولي ازسوي ديگر مامور به عمل به ظاهر بوده است، به عبارت ديگر، قيام امام (ع) داراي دو جبنه باطني و ظاهري است كه هركدام مقتضي آثار و لوازمي خاص هستند...؛ امّا روشن نميشود كه نسبت اين دو جنبه با يكديگر چيست و چگونه ميتوان در تحليل وقايع عاشورا اين دو جهت هر دو را مورد ملاحظه قرار داد به گونهاي كه حق هر دو رعايت شود و به هيچ كدام جفا نرود؟براساس يكي از نظريههايي كه در اين زمينه داده شده است، ما در عين حالي كه جنبه ماوراء طبيعي وجود پيشوايان دين را انكار نميكنيم بايد براي تحليل حيات آنان در عالم طبيعت، فقط جنبه طبيعي وجود آنان را در نظر بگيريم و جنبه نخست را مسكوت بگذاريم و آن را در تحليل خود دخالت ندهيم. اين توصيه بر يك اصل فلسفي مبتني ميشود و پشتوانه آن يك استدلال عقلي است. برطبق اصل مزبور، هرچه به عالم طبيعت وارد شود مقدّر به قوانين طبيعي ميگردد، حتي اگر از ماوراء طبيعت آمده باشد. به عبارت ديگر، ظرف طبيعت به گونهاي است كه هرچه را در آن ريخته شود، به رنگ خود درميآورد و مشمول قوانين خود ميسازد. به گفته يكي از طرفداران اين نظريه: « ... ما اجمالاً از اين اصل پيروي ميكنيم كه آنچه در طبيعت است، طبيعي است و آنچه جامه بشري به خود پوشيده است، مشمول احكام بشري است و هرچه از آسمان به زمين ميآيد، زميني ميشود و همان احكام كه بر زمينيان ميرود بر همان آسمانيان هم جاري است. البته ايشان بلافاصله متذكر ميشوند كه «اين سخن ارزش متدولوژيك دارد؛ يعني در نظام تحقيق و براي يافتن دليل و سرّ امور و حوادث به ما كمك پژوهشي بسيار ميكند. از جنبه واقع بيني ـ يعني آنچه در مقام واقع است ـ چيزي نميكاهد ، نميگويد چيزي كه از آسمان به زمين آمده است با آسمان قطع رابطه كرده است.» [37] .به نظر ميرسد كه نقطه ابهامي در اين نظريه وجود دارد كه ناشي از ديدگاه دوگانهگرا و تناقض آلود آن است؛ در اين نظريه از يك سو تصديق ميشود كه امر ماورائي و آسماني هرگاه به عالم طبيعت بيايد، ارتباط خود را با ماورأ طبيعت قطع نميكند و «در مقام واقع» منزلت آسماني خويش را از دست نميدهد. و از سوي ديگر، به صراحت اعلام ميدارد كه «هرچه از آسمان به زمين آيد، زميني ميشود و احكامي كه بر زمينيان ميرود بر همان آسمانيان هم جاري است». سخن اخير خصوصاً با توجه به عموميتي كه در تعبير «و همان احكام كه...» به چشم ميخورد، صريحاً مفيد اين معناست كه چنين امور آسماني پس از تنزل در زمين مشمول «همه» احكام طبيعي و زميني ـ بدون هيچ استثنايي ـ ميشوند. به اعتقاد نگارنده، جمع اين دو مدعا در كنار يكديگر بسيار مشكل است؛ البته ايشان در جايي تصريح ميكند كه «اين سخن ارزش متدولوژيك دارد....» ـ ممكن است شخصي در دفاع از اين نظريه آن را چنين تفسير كند كه هرچند در واقع و نفس امر امتيازات و ويژگيهاي موجود آسمانيِ زميني شده محفوظ است (در مقام ثبوت)؛ امّا در مقام تحقيق و پژوهش ميتوان ـ و بلكه بايد ـ جنبه آسماني را به كناري گذاشت و آن موجود را در چهارچوب قوانين طبيعي تفسير كرد.(مقام اثبات).از آنچه به اختصار گذشت، ميتوان نتيجه گرفت كه توجه به جنبه ماورايي نهضت عاشورا از لوازم يك نگرش «جامع» و «واقعگرا» به آن است و از آنجا كه حفظ اين جنبه به طور الزامي به معناي غيرقابل فهم كردن نهضت عاشورا ـ به صورت مطلق ـ نيست، براي درس آموزي از اين نهضت چشم پوشيدن از جنبه الهي و ماوراء طبيعي آن ضرورتي ندارد و چنين نيست كه نتوان از قيام امام (ع) درس و الگويي گرفت مگر آنكه آن را به صورت كامل و صد درصد در قالب و چهارچوبي طبيعي مورد تحليل قرار داد.بنابراين بايد گفت كه نظريه مورد بحث از ديدگاه و نگرهاي جامع در مورد واقعيت ناتوان است، علاوه بر آنكه از نوعي تناقض و تهافت دروني رنج ميبرد. به اعتقاد نگارنده، يكي از پيش شرطهاي هر نظريهاي كه بخواهد در اين زمينه توفيق يابد، آن است كه بدون چشمپوشي و مسكوت گذاشتن يكي از دو جنبه الهي و بشري پيشوايان دين، تاليفي معقول و عقل پسند از آن دو به دست دهد، به گونهاي كه حق هيچ كدام را فرو نگذارد و از تاليف هر دو نظاميسازوار و به دور از تناقض ارائه كند. اين مهم البته كاري است بس دشوار كه تنها در خلال فرايندي طولاني و دقيق از تحقيق و پژوهش به انجام خواهد رسيد، گفتني است كه ضرورت دستيابي به چنين نظريهاي علاوه بر پژوهشهاي تاريخي، در بسياري از زمينههاي ديگر علوم نيز مطرح است. براي نمونه يكي از منابع اصلي استنباط فقهي، سيره معصومان (ع) است كه شامل گفتار، كردار و تقرير معصوم ميشود. حال اين سوالِ بسيار اساسي قابل طرح است كه آيا هرگفتار، كردار و تقريري كه از پيشوايان دين ظهور مييابد، ناشي از منزلت راهبري الهي و شئون ولايت و امامت آنان است يا آنكه بخشي از اين مجموعه را گفتار و كردار عادي ايشان تشكيل ميدهد كه واسطه در ابلاغ امور شرعي الهي است كه به مثابه سخنان و افعال عادي و بشري صادر شده است؟ و در صورت اخير معيار تشخيص اين دو بخش از يكديگر چيست؟ و چگونه ميتوان تعيين كرد كه فلان عمل پيامبر (ص) از شان رسالت ايشان ـ و بماهو نبيٌ ـ صادر شده يا آنكه عملي عادي بوده كه فاقد عنصر توصيهگري است...؟
[1] همان گونه كه خواهيم ديد اين تقسيمبندي به معناي استقلال اين دو رهيافت از يكديگر نيست.
[2] معمولاً روش مقاتل علي الخصوص مقاتل كهن؛ مانند مقتل ابي مخنف و مقتل كلبي و لهوف ابن طاووس از گونه نخست است؛ ولي در آثار جديدتر گرايش به سمت روش دوم است. در اين ميان، از كتاب «شهيد جاويد» تاليف نعمت اللّه صالحي نجف آبادي و كتاب «شهيد آگاه» تاليف لطف اللّه صافي گلپايگاني ـ كه بعدها به منظور پاسخي بركتاب اول نگاشته شد ـ ميتوان نام برد.
[3] براي نمونه ر.ك به: صالحي نجف آبادي، نعمت اللّه؛ شهيد جاويد؛ بيجا، بينا، بيتا، ص412؛ نسخه مورد مراجعه نگارنده چاپ نهم آن است كه ظاهراً نسبت به چاپهاي قبلي و بعدي كتاب تفاوتهايي دارد.
[4] براي نمونه ر.ك به: صافي گلپايگاني، لطف اللّه؛ حسين (ع)، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام؛ مشهد: موسسه نشر وتبليغ، 1366، ص56ـ72.
[5] اصول كافي؛ ج1،ص260.
[6] شهيد جاويد؛ ص283 و284.
[7] حسين (ع) شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام؛ ص63.
[8] شهيد جاويد؛ ص286 ـ 391. ظاهراً در چاپهاي قبلي اين كتاب مطالبي ديگر نيز آورده شده كه در نسخه موجود ـ چاپ نهم ـ وجود ندارد؛ ليكن نويسنده «شهيد آگاه» آن مطالب را نقل كرده است و از آن جمله طرح اين احتمال است كه خطبه مورد بحث در روز عاشورا ايراد شده باشد.
[9] شهيد جاويد؛ ص393. [
[10] حسين (ع) شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام؛ ص64.
[11] البته در چاپ نهم كتاب شهيد جاويد چنين تعبيري يافت نميشود؛ امّا نويسنده شهيد آگاه آن را از صفحه 127 كتاب شهيد جاويد نقل ميكند. ر. ك: شهيد آگاه؛ ص207.
[12] شهيد جاويد؛ ص425.
[13] براي يافتن تحليل مبسوطي از فلسفه همراهي اهل بيت با امام (ع) براساس مباني ديدگاه اول ر.ك به: حسين (ع) شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام؛ ص378ـ387؛ و الموسوي المقرّم، عبدالرزاق؛ مقتل الحسين؛ بيروت: دارالكتاب الاسلامي، 1399، ص115 ـ 118.
[14] حسين (ع) شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام؛ ص13.
[15] همان؛ ص152.
[16] شهيد جاويد؛ ص289 و ص 368 ـ 378.
[17] همان ماخذ، ص450 به نقل از: سيد مرتضي؛ تنزيه الانبياء؛ ص179ـ 182؛ و شيخ طوسي؛ تلخيص الشافي؛ جزء4، ص182ـ 188.
[18] از اين رو شيخ طوسي و سيد مرتضي ظاهراً به علم تفصيلي امام (ع) به شهادت خويش معتقد نبودهاند؛ ر.ك: شهيد جاويد؛ ص451 و 452.
[19] شهيد جاويد؛ ص457؛ به نقل از: ابن شهر آشوب؛ متشابه القرآن و مختلفه؛ ص211.
[20] از قضا گروهي بر اين اعتقادند كه حتي اگر ادّله عمومي علم پيامبر (ص) و امام (ع) به حوادث گذشته، حا ل و آينده ناتمام باشد؛ در خصوص امام حسين (ع) ادّله ويژه فراواني وجود دارد كه حاكي از آگاهي تفصيلي وي از زمان و مكان شهادت خويش است. براي نمونه ر. ك به: شهيد آگاه؛ ص56 ـ 72؛ و مقتل الحسين؛ ص36ـ66.
[21] يكي از محورهاي اصلي اختلاف نظر بين نويسنده شهيد جاويد و نگارنده شهيد آگاه همين مساله علم امام است و اصولاً عامل اصلي جنجالهايي كه پس از انتشار شهيد جاويد برخاست؛ تلاش نويسنده آن براي اثبات آگاه نبودن امام (ع) از زمان و مكان شهادت خود بوده است.
[22] اين نظريه در شهيد جاويد؛ ص23ـ50؛ به صورت مبسوط بيان شده است.
[23] همان؛ ص157ـ159.
[24] ر.ك به: حسين (ع) شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام؛ ص26ـ32 و ص134ـ433.
[25] براي يافتن آراي اطرافيان امام (ع) ر.ك به: مقتل الحسين؛ ص134 - 138.
[26] شهيد جاويد؛ ص29ـ57.
[27] همان؛ ص51.
[28] همان؛ ص53.
[29] حسين (ع) شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام؛ص153.
[30] شهيد جاويد؛ ص285.
[31] شيخ مفيد؛ الارشاد؛ بيروت: موسسة الاعلمي للمطبوعات، 1399، ص221.
[32] حسين(ع) شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام.
[33] اين بحث به صورت مفصل در كتاب شهيد جاويد؛ ص292ـ 361 طرح شده است.
[34] شهيد جاويد؛ مقدمه، ص 11.
[35] سروش، عبدالكريم؛ نهضت كربلا؛ جزوه دستنويس، بيجا، بيتا، ص1/6.
[36] البته همه كساني كه چنين بينشي را تبليغ ميكنند در عمل به آن ملتزم نيستند؛ مثلاً نويسنده «شهيد جاويد» در مقدمه كتاب مدعي ميشود كه هدف او تحليل نهضت حسين (ع) از نظر مجاري عادي و با صرف نظر از علم غيب امام است تا بتواند موافق با نظر هر دو گروه از علما ـ كه يك گروه از آن دو معتقد به علم تفصيلي امام است ـ عمل كند (مقدمه، ص11)؛ با اين حال در مواضع متعددي از كتاب برخلاف نظريه علم تفصيلي امام اقامه دليل ميكند يا درصدد تضعيف ادله موافقان برميآيد.
[37] نهضت كربلا؛ جزوه دستنويس، ص2/4 و 2/5.
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».