تحقيق درباره ي اول اربعين حضرت سيدالشهداء(ع)

مشخصات كتاب

سرشناسه : قاضي طباطبائي محمد علي 1291؟-1358.

عنوان و نام پديدآور : تحقيق درباره اول اربعين حضرت سيدالشهداء ع) Study of the First Arab'in of Iimam Hussein (AS) ‮ / تأليف محمد علي قاضي طباطبائي.

مشخصات نشر : تهران وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي سازمان چاپ و انتشارات 1385.

مشخصات ظاهري : ده، 478 ص.

فروست : دين Religion

شابك : 53000 ريال : 9789644226953 ؛ 98000 ريال (چاپ سوم)

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري

يادداشت : چاپ قبلي: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سازمان چاپ و انتشارات، 1385(ص.).

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : چاپ سوم: بهار1390.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

يادداشت : نمايه.

موضوع : حسين بن علي (ع)، امام سوم، 4 - 61ق -- اربعين

موضوع : واقعه كربلا، 61ق.

شناسه افزوده : سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي

رده بندي كنگره : BP41/5 /‮ق 2ت3 1385

رده بندي ديويي : 297/9534

شماره كتابشناسي ملي : 2085937

مقدمه

بسمه تعالي درباره ي كتاب«تحقيق درباره ي اول اربعين سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء»پس از نشر طبع اول آن از طرف علماي اعلام و دانشمندان بزرگ و ادباء سترگ نثرا و نظما تقريظهاي زيادي نگارش يافته و ارسال گشته است. و از آن ميان كلمات ارزنده ي كه شامل نكات و تحقيقات زياد است از قلم تواناي عالم فاضل نقاد شهير و كتاب شناس مشهور در عصر حاضر صاحب تصانيف نفيسه محقق ارجمند جناب آقاي عطائي خراساني ادام الله بقائه صاحب كتاب«افسانه ي كتاب» صادر گرديده و نكات و مزاياي كتاب را به قلم آورده و به خصوصيات آن پي برده و با ذهن آزاد و فكر نقاد خويشتن بر دقائق آن كتاب شريف نظر افكنده و كاملا آنها را دريافته

است. و به نظر رسيد حيف است آن نامه ي شريف در اوائل اين تأليف منيف نشر نگردد و مطالعه كنندگان كتاب از مطالعه ي آن كلمات و از اطلاع بر آن نكات بي نصيب شوند. و لذا پس از درخواست اجازه از محضر حضرت آيةالله الحجة [ صفحه 6] الوالد الماجد دام ظله و روحي فداه آنچه از قلم درر بار معظم له تراوش نموده در اول اين طبع دوم كتاب نقل و نشر مي شود و از باب تذكار از نويسنده ي معظم آن در صفحه ي روزگار به يادگار بماند. سيد محمد تقي قاضي طباطبائي

نامه ي آقاي عطائي خراساني

اينك نامه ي نامبرده در زير نقل مي شود: عليك مني سلام الله ما صدحت ورق الحمام و هز الريح أغصانا نمودار احساسي كه از مطالعه ي كتاب شريف تحقيق درباره ي روز اربعين سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء نوشته ي محقق تحرير و حبرنبيل ملاذ الانام آيةالله الحجة حضرت بندگان آقاي حاج سيد محمد علي قاضي طباطبائي مدالله ظله بعناياته الكاملة علي رؤسنا. شيواترين درود و والاترين سپاسم را از راه دور تقديم مي دارم، آري بحثهاي متنوع كتاب مذكور و تحقيقات علمي آن در اعماق روحم مي نشست، رياضت و زحمت چهل سال مطالعه ي كتابهاي گوناگون را اربعين معظم له از ميان برمي داشت، و انبساطي به جانم مي بخشيد هر ورق آن كه جدا بايد همچون ورق زر دست به دست گردد اصالت و ارزش نويسنده را رهنمون بود، لطف بيان و حسن تعبير و سنجش گفتار و آزادگي در بحث و صراحت قلم با عبارات زبان شيرين پارسي و فصيح و بليغ تازي همه جا به چشم مي خورد، حقا نويسنده ي معظم آفريننده است

او نه تنها خوب نوشته بلكه بهتر انديشيده با بهائي در زمينه هاي فكري و جنبه هاي سازندگي گشوده و [ صفحه 7] پراگماتيسم عملي و مدينه ي فاضله را نشان داده است. دردها و غمها، نابسامانيها و مفاسد كوچك و بزرگ اجتماع را درك كرده است، و به بهترين لباس براي خواننده مجسم ساخته است، با سرپنجه ي برهان و هنگامه هاي قاطع به جنگ انحرافات فكري و كج انديشيهاي عصري برخاسته، در مواردي از حريم ولايت با ولائي خالص سخت و هر چند سخت تر به دفاع پرداخته، سني زده ها و غرب گرفته ها را رسوا و رسواتر ساخته، صدمات صاحبان كتب ضعيفه را به عالم شيعه در صفحاتي چند معرفي نموده هذيان گوئيهاي ابن تيمية و ابن حزم اندلسي و حراني حنبلي و بيطار و آخوند أوف و عمرو بن سعيد و طبري نويسنده ي تاريخ كبير و أغاني و افسانه نامه ي ابوالفرج اصفهاني و غزالي و آلوسي و مميت الدين عربي و دهها نويسنده و ياوه سراي ديگر را پاسخ داده و مزدوران استعمار را همانند گوستاولبون با نوك تيز قلم فشار داده، و در زمينه ي كتابهائي از قبيل فصل الخطاب و فقه الرضا و طراز المذهب و مجالس المتقين و غيره به نقد و انتقاد پرداخته، و تحريف صاحب قاموس را به وجهي لطيف بيان داشته، و از نسبتهاي ناروا به پيشوايان دين ممانعت به عمل آورده، و همچنان كه از فهرست كتاب روشن است به بحثهائي ارزنده كه تماشاي آن كار يكي دو ساعت نيست پرداخته، رسالت تفهيم را با شناخت عميق مكتبهاي بشري و مقايسه اش با مكاتب معنوي به انجام آورده، و شور و غوغائي در اين زمينه به راه انداخته، و مأخذ

كتاب را از قريب پانصد جلد كتاب فراهم آورده، و روشنائي عالم آرائي [ صفحه 8] را به دوستداران كتاب نمودار ساخته، جدا در تكاپوي حقائق تلاشي حكيمانه فرموده. و عجب اين كه وحدت موضوع را همه جا رعايت نموده و در بحثهاي زندگي سازش از اين شاخه به آن شاخه پرواز نكرده حقيقت اين است هنگامي كه از مطالعه ي كتاب تحقيق اربعين فارغ شدم دلم مي خواست ساعتها بمانم، و اصالتها و واقعيتها را بيشتر تماشا كنم، من كتاب زياد خوانده ام و زندگي علميم را تنها با كتاب گذرانده ام وليكن كتابي كه از انحراف به دور باشد و كج انديشي نداشته باشد كمتر يافته ام، از آن تعداد كم است نوشته هاي معظم له، اين قضاوت به حق است علامه ي قاضي زندگيش وقف دانش، و افزودن معلومات، و حل مشكلات علمي است، نيازي به معرفي ندارد، آثار وجودي آن جناب بهترين گواه بر اين مدعا است، تعليقات و اضافات دلپذير نامبرده در كتابهائي مانند انوار نعمانية: سيد جزائري، و جنةالمأوي: كاشف الغطاء، و انيس الموحدين: نراقي، و علم امام: شيخ محمد حسين مظفر، و نوشته هاي مستقل ديگر شاهديست صادق همگان در توسعه بخشيدن دائره ي معلومات نقشي بسزا دارند و در انتخاب مطالب و آثار داراي ذوقي سرشارند روايات منتخبه از صفحه ي 314 [1] به بعد در تحقيق صلوات و ضم آل و [ صفحه 9] روايت صفحه ي (436) از نوف بكالي و دهها روايت ديگر كاشف اين گفته است. و من هرگز توان آن ندارم قيافه ي حقيقي كتاب را و آنچه در درون دارم نگارش دهم و ترسيم اين موضوع مجالي بيشتر و خاطري جمع تر مي خواهد جز اين نيست كه براي معظم له از

خداوند جهان توفيقات روزافزون مسئلت دارم و از هرگونه قصور در خطاب و اسائه و تصديع اوقات آن حضرت پوزش مي طلبم چاره ئي نداشتم جز اين كه نمونه ئي از ارادتم را به زبان قلم آوردم. با تقديم احترام- والله الموفق و المعين الاحقر شيخ علي اصغر عطائي خراساني 26 شوال المكرم 1394 ه ق [ صفحه 10]

مقدمه ي طبع دوم كتاب

قريب چهار سال قبل سئوالي از اين جانب درباره ي اربعين حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه شده بود: كه آيا اسراء خاندان رسالت در اربعين اول بيستم ماه صفر سال (61) هجرت از شام برگشته و وارد كربلاء شده اند چنانچه مشهور ميان شيعه و معروف در بين تابعين اهل بيت أطهار سلام الله عليهم است؟ و روز اربعين را روز ملحق كردن رأس أطهر و أنور آن حضرت به جسد اطيب در كربلاء مي دانند يا در غير آن روز ورود اسراء به كربلاء اتفاق افتاده است؟ در پاسخ اين سؤال جوابي نگارش يافت و قدري در اطراف اين موضوع به تتبع و تحقيق پرداخته شد و تأليفي گردآورده و طبع و نشر گشت و كاملا براي اين جانب روشن شد كه آنچه مشهور در ميان شيعه است بسيار مورد اعتماد و اعتبار است و سرعت سير در آن زمانها كار عادي بوده و انحصار به رفتن اسراء خاندان رسالت به شام و برگشتن آنها ازشام و ورود به كربلاء و مدينة ندارد بلكه نظائر زيادي از سرعت آمد ورفت در آن دوران در تاريخ وجود دارد مانند آمد و رفت حجاج با سائق الحاجها از عراق به مكه ي معظمه با اين كه راه ميان عراق و حجاز [ صفحه 11] بيشتر از بين عراق

و شام است يا آمد و رفتهائي كه ميان شام و عراق در اندك مدت انجام مي يافته چنانچه در كتاب شرح داده شده است. ولي از آنجا كه شبهات صادره از قلم علامه ي محدث نوري(ره)و شاگردانش درباره ي ورود اسراء اهل بيت(ع)به كربلاء در بيستم صفر سال (61) هجري اذهان را فراگرفته و تقويت كامل يافته بود و رفع آن شبهات از اذهان كار آساني نبود و از طرف ديگر رشك حاسدين و قيام طرفداران محدث نوري(ره)و مقاومت با آنان و رد شبهات پوچ و واهي آنها دشوار مي نمود و تعجب آور آنست كه طرف داري از قرآن كريم را گذاشته در طرف داري از محدث نوري(ره)كوشيده و در تلاش بودند. و لذا نظر به جهاتي كه نگارش يافت بعض از صداهاي اعتراض مانند كه از آثار نظرهاي ساده و سطحي و بدون تأمل و تحقيق و دقت نظر بود بلند شد به بعضي از آنها پاسخهاي كتبي به طور تفصيل داده شد و به بعضي از آنها چون وارد كتابي كرده بودند و لذا در خود كتاب«تحقيق»در اين طبع دوم آن از روي دقت و بررسي پاسخ نگارش يافت كه از نظر خوانندگان گرامي مي گذرد و قضاوت را به وجدان پاك آنها واگذار مي نمايم. و لازم مي دانم در اين پيش گفتار طبع دوم كتاب به عموم ارباب دانش و اصحاب بينش اعلام و اعلان نمايم كه بناي نگارنده در اين كتاب به نقل از كتب معتبره ي شيعه و سني بوده و تحقيق در نوشته هاي تاريخي آنان است و بيشتر تلاش گشته كه نقل از كتب ضعيفه خودداري شود. [ صفحه 12] چنانچه در خود كتاب شرح داده شده است

ص: 59 -58 از امثال كتاب بحرالمصائبها و مزاميرالاولياها و مرقاةالايقانها و تحفه ي تازه ها و جنات الخلودها و مقتل ابومخنف ها و تحفةالمجالسها و مخزن البكاها و مصائب المعصومين ها و رياض القدسها و كتب مرحوم حاج ملا اسماعيل سبزواري واعظ(ره)كه پر از مطالب بي مدرك و مصدر و تواريخ ضعيفه است حتي در تواريخ مشهوره مطالب خلاف مشهور رابه قلم آورده و حرفهائي نگارش داده كه بدون شك صحت ندارد و نظائر آن كتابها كه زياد است از نقل كردن مطلبي خودداري شده است مگر از باب تأييد و توافق با آنچه در كتب معتبره است حتي نقل كردن از ناسخ التواريخ كه تاريخ رسمي دولتي است حتي الامكان خودداري گرديده چون بسياري از قضايا را بدون تحقيق به قلم آورده و اشتباهات زياد دارد كه بايد دراين باره كتاب مستقلي مشتمل بر مجلداتي تأليف گردد تا آن كتاب تهذيب و تنقيح شود و مطالب و تواريخ صحيحه ي آن ثبت گشته و زوائد و مطالب وارونه شده ي آن حذف گردد. و از كتبي كه در طبع اول به آن اعتناء نكرده بودم يكي هم كتابي به نام« مقتل اسفرائني»است و پر از جعليات و قصه هاي قصه خوانان و داستانهاي بي اصل فراوان دارد. از باب نمونه جملات زير نگارش مي يابد: بنا به تواريخ معتبره لشكر عمرسعد در كربلاء سي هزار نفر بوده و روايت واردة از اهل بيت(ع)هم آن را تصديق كرده ولي در مقتل اسفرائني گفته: عمرسعد امر كرد به شمردن اشخاصي كه از سربازان آنها در ميدان جنگ كشته شده بودند [ صفحه 13] و عدد آنها به سي هزار نفر از سواره و پياده بالغ شد و اين عين عبارت عربي اوست: «أمر عمر

بن سعد به حصر من قتل منهم في تلك المعركة فبلغوا ثلاثين ألف فارس و راجل»ص 40 ط مصر قديم پس بنا به نقل صاحب مقتل اسفرائني تمامي سي هزار نفر لشكر ابن سعد در كربلاء به دست حضرت سيدالشهداء(ع)و ياران باوفايش از دم شمشير آنها گذشته و كشته شده اند- و بي حقيقتي اين مطلب بر همه روشن است. و در جائي گويد: امام(ع)بسر بالين يكي از شهداء مي آمد چهارصد نفر را كشت ص 33. و گويد: وقتي كه امام(ع)به بالين برادرش قمر بني هاشم(ع)مي آمد هشتصد نفر را كشت و او را حمل نموده ميان قتلي گذاشت ص 32 در صورتي كه در ص 34 گفته: كه بني هاشم در پائين پاي امام(ع)مدفونند مگر عباس عليه السلام كه آن حضرت دفن شده در وضع مقتل خودش در طريق غاذريه و قبرش ظاهر است. اينگونه مطالب ضد و نقيض و دور از عقل و عادت و اعتبار در آن كتاب زياد است كه اگر به شمار آيد به درازا مي كشد. و از صريح كلماتش روشن است كه جنگ در كربلاء چند روز طول كشيده روز جنگ كرده و شب شده و شب را سحر كرده باز جنگ كرده اند. و اين مطلب از چيزهاي تعجب آور است و سلب اعتماد از [ صفحه 14] نقليات آن كتاب مي كند. و نيز از كلمات تعجب آورش اين است كه گفته ص 42 -41. و تركوا القتلي مطروحين بأرض كربلاء فتولي دفنهم قوم من الجن فصلوا علي تلك الجثث الطاهرة المزملة بالدماء و دفنوهم علي ما هم عليه. يعني أبدان شهداء را در زمين كربلاء گذاشتند و قومي از جن به دفن آنها مباشرت

كردند و بر آن جثه هاي طاهره ي آلوده به خون نماز گذاردند و آنها را همان طور كه هستند دفن شان كردند. بدون شك اين ادعا از قصه هاي قصاصين و از دروغهاي آنهاست زيار ابدان طاهره را در كربلاء قومي از بني اسد دفن كرده اند و امام سجاد(ع)به طريق اعجاز آمده و جسد اطيب امام(ع)را دفن كرده است و در ميان شيعه اين يك موضوعي مسلم و قابل ترديد نيست. غرض از محتويات كتاب نامبرده كاملا واضح است كه ابدا مندرجاتش قابل اعتماد نيست و لذا از آن كتاب در طبع اول چنانچه اشاره شد مطلبي نقل نشده ولي بعضي از اشخاص كه كتاب معتبر را از غير معتبر تشخيص و تميز نمي دهد همچو كتابي را مصدر نقليات خويشتن قرار داده و راجع به داستانهاي طول و دراز منازل واقعه در عرض و مسير راه اسراء خاندان راسالت از كوفه تا به شام به آن تمسك نموده و به نقليات آن چنگ زده است و آن كتاب ضعيف را كه قابل اعتماد نيست به كتاب مجعول ديگر ضم كرده و از اكاذيب آنها به هم خلط كرده و از مقتل مجعول ابي مخنف و مقتل اسفرائني كذائي كه مقداري از اوصافش به خواننده گرامي [ صفحه 15] نقل گشت معجون ساخته و به داستانهاي بي ارزش آنها نسبت به مسير اسراء از كوفه تا شام اعتماد نموده و بخورد اشخاص عوام و بي اطلاع داده است. اينگونه اشخاص بدانند كه اين جانب به آن كتابها و امثال آنها كه در زمانهاي سابق تأليف شده يا نظائر آنها كه در عصر حاضر گردآورده مي شود أبدا ارزش قائل نبوده و آنها را از مصادر

قرار نداده و هرگز اعتماد و اطمينان به آنها نكرده و از مدارك نمي شمارم. از اينگونه اشخاص انسان چه توقع داشته باشد كه كتابي را مانند مصائب المعصومين يك نفر مرد متهم مصدر نقليات خويشتن قرار بدهد و به آنها اعتماد نمايد. قاضي طباطبائي [ صفحه 16]

دو بيت از آقاي انصاري

كلك مشكين تو هر دم كه ز ما ياد كند ببرد أجر دو صد بنده كه آزاد كندأربعيني كه نوشتي تو ز روي تحقيق به حقيقت دل خواننده ي خود شاد كند قم: حاج محمدعلي انصاري صاحب تأليفات [ صفحه 1]

مقدمه ي كتاب

بسم الله الرحمن الرحيم پس از حمد و ستايش خداوندي صلوات و سلام و تحيات بي پايان بر خاتم پيامبران و آخر رسل و فرستادگان خدا و أشرف سفيران الهي و بر أوصياء معصومين پاك و خلفاي بي آك او باد. و درود فراوان بر شهداء راه حق و بر جانبازان در راه دين و از جان گذشتگان و سربازان و جان نثاران اسلام خصوصا بر رهبر حقيقي آنان سرور شهيدان سيد مظلومان امام انس و جان حسين بن علي عليهماالسلام باد كه با خون اطهر خود درخت دين اسلام را سيراب و زنده فرمود و شجره ي توحيد را كه در أثر دسائس و پليديهاي بني أمية«دشمنان سرسخت اسلام»نزديك بود از اساس خشك شود نجات داد و لذا شيعيان اهل بيت اطهار عليهم السلام بر خود لازم و واجب مي دانند كه به هر قيمت تمام بشود در زنده نگاه داشتن داستان پرشور و تاريخي جانگذاز كربلاء بكوشند و نگذارند آن واقعه ي دلسوز و دلخراشي كه از جنايات دولت ملوك بني امية به وجود آمد كهنه شود و از يادها فراموش گردد و به اين مناسبت در ايام عاشوراء و روز شهادت سيدالشهداء عليه السلام در اقامه ي عزا و مجالس سوگواري فروگذاري نمي كنند و در [ صفحه 2] ايام زيارتي آن حضرت به دستور ائمه ي اطهار سلام الله عليهم به دور قبر مبارك آن بزرگوار جمع شده و شعائر ديني را برپا مي

نمايند.

اهتمام شيعيان عراق در اربعين

و از روزهاي سوگواري كه شيعه بسيار اهتمام بر اقامه ي عزا به كار برده و همت به زيارت آن حضرت در آن روز مي گمارند يكي هم روز بيستم ماه صفر روز أربعين سيدالشهداء عليه السلام است كه سيره ي مستمره ي شيعه از زمان ائمه ي اطهار عليهم السلام بر آن جاري است كه در عراق از هر طرف رو به كربلاء آورده و به زيارت قبر مطهر بيشتر اهميت مي دهند و الحق شيعيان عراق از زمان بني اميه و بني عباس در اين باره شهامت به خرج داده و در زنده نگاه داشتن اين موضوع اهتمام دارند كه در خور بسيار تمجيد است. و در ميان شيعه روز أربعين سيدالشهداء عليه السلام كه روز بيستم شهر صفر است شهرت بسيار دارد و عموما آن روز را روز ورود اهل بيت عليهم السلام پس از خلاصي از اسارت شام به كربلاء مي دانند و آن را زيارت«مرد الرأس»مي خوانند. و از ائمه ي اهل بيت اطهار عليهم السلام زيارت مخصوصي براي آن روز كه سيدالشهداء عليه السلام را در آن روز با آن زيارت كنند وارد شده و از علماء اماميه تا قرن هفتم هجري شبهه و اشكالي در اين موضوع ديده نشده است و اول كسي كه شبهه كرده غير از سيد اجل اعظم سيد رضي الدين علي بن طاووس حسني(قدس سره)در كتاب اقبال [2] سراغ نداريم. [ صفحه 3]

اشاره به شبهه ي سيد

و كسي كه در اين أواخر زمانها قريب به عصر ما بسيار پافشاري در شبهه و اشكال راجع به اربعين كرده و اصرار بر آن ورزيده عبارت از علامه ي متبحر محدث حاج ميرزا حسين نوري(ره)صاحب كتاب مستدرك الوسائل است كه در كتاب خود لؤلؤ مرجان هر چه مي توانسته خواسته

موضوع آمدن اسراء اهل بيت عليهم السلام را در اربعين اول سال 61 هجرت نفي نمايد بلكه همت داشته كه از محالات شمارد و بعد از وي از شاگردانش تبعا به استاد خودشان كه طبعا در اينگونه امور و امثال آن پا به فراتر مي گذارند و شدت پيدا مي كنند و از روي تعصب استاد و شاگردي در اين صدد مي شوند كه ادعاء استاد را به مرحله ي واقعي و حقيقت برسانند و لذا موضوع اربعين اول را كه اسراء اهل بيت عليهم السلام به كربلاء آمده باشند از اكاذيب شمرده و آن ديگري آن را أفسانه و از أساطير به حساب آورده ولي چون به حقيقت نرسيده اند ره افسانه پيموده اند يكي از بزرگان كه به خطا رفت جمعي ديگر نيز [ صفحه 4] به تبع وي پيرو او خواهند شد در صورتي كه مشهور ميان علماي اماميه آنست كه سر مبارك سيدالشهداء عليه السلام را امام سجاد عليه السلام پس از چهل روز از شهات، در روز اربعين اول آورده و به جسد اطيب و اطهرش در كربلاء ملحق فرموده است ولي چون بعد از هزار سال بعضي شبهات به وسيله ي يكي از بزرگان مانند علامه ي محدث نوري(ره)در اذهان قوت پيدا مي كند آنچه مشهور است و افكار عمومي شيعه بر آن متوجه است از آن صرف نظر مي شود حتي به مقام انكار آمده و تكذيب مي كنند و چون با مقياس زمانهاي خودشان اندازه گيري كرده اند و لذا از محالات شمرده اند و از آن طرف هم چون مي بينند مشهور ميان شيعه و علماي اماميه آنست كه در اربعين اول اسراء به كربلاء آمده اند و سر مبارك را به جسد انور

ملحق كرده اند بعضي به ناچار قائل بطي الارض شده و خواسته به عنوان خارق العاده آمدن امام سجاد عليه السلام و ملحق كردن سر اطيب را درست و تصحيح نمايد.

قائل شدن علامه ي نوري به جزيره ي خضراء

اشاره

مانند آنچه علامه ي محدث نوري(ره)در قصه ي جزيره ي خضراء كرده است چون ديده به عقيده ي خودش با حرف يك نفر يا دو نفر مجهول الحال بلكه مسيحي اعتقاد به وجود جزيره ي خضراء كرده ولي چون از جزيره كسي سراغ نداده يا به فرمايش شيخ اكبر حاج شيخ جعفر كاشف الغطاء(ره) [3] به جزيره هاي رسيده اند كه آثاري در آنها از آنچه ادعا [ صفحه 5] مي كنند نديده اند قائل شده كه جزيره ي خضراء از انظار غايب است و اين ادعا بدون دليل است و آمدن امام سجاد عليه السلام را به كربلاء هم در اربعين اول بگوئيم كه بطي الارض شده چنانچه از شاگردان [4] علامه ي نوري(ره)قائل شده و از ديگران نيز احتمال داده اند [5] ولي حرفي است بي مدرك و ادعائيست كه دليل ندارد. نظر به تشويش افكار و شبهات و اشكالاتي كه از قلم علامه ي نوري(ره)تراوش كرده ساليان دراز است كه در ايام اربعين هر سال آن شبهات در اذهان و زبانها تجديد مي شود و پاره ي از اهل غرض نيز آنها را عنوان كرده و مي خواهند در ميان شيعه در تقويت آن شبهات بكوشند بلكه خللي در اذهان پيدا شود و به اين مناسبت در اين سال 1392 قمري [ صفحه 6] در تبريز بعضي از اهل ديانت و تقوي از اينجانب سئوالي كرده و خواستار جواب شد و سئوال معظم له بقرار زير بود: اسلاميان پناها. چه مي فرمائيد؟ در اين مسأله ي تاريخي يعني ورود اهل بيت حضرت حسين عليه السلام به كربلاء يا مدينه پس

از خلاصي از شام كه در كتب تاريخ به طور مختلف نقل گرديده است و عالم جليل محدث نوري(ره)در كتاب لؤلؤ مرجان راجع به موضوع مذكور تحقيقاتي نموده حاصلش اين است كه خبر ورود اهل بيت به كربلاء در كتاب لهوف مرحوم سيد بن طاووس(ره)از جهاتي مخدوش است. .. الخ. تا آخر سئوال معظم له كه بعدا به فقرات آن اشاره و بررسي خواهد شد آن ان شاء الله تعالي.

شبهات و اشكالات محدث نوري

اشاره

خوب است شبهات و اشكالات علامه ي محدث نوري(ره)در كتاب لؤلؤ مرجان به طور خلاصه يك به يك نقل شود و در اطراف آن بررسي گردد و پس از تحقيق ملعوم خواهد شد كه قائل شدن به اين كه اسراء اهل بيت عليهم السلام در اربعين اول در ماه صفر سال 61 هجرت به كربلاء آمده اند اقوي و امارات و قرائن زيادي بر آن قول بيشتر بوده و آنچه مشهور است قابل اعتماد است و اقوال ديگر اعتماد را نشايد.

دليل اول او و جواب آن

اشاره

دليل اول محدث نوري(ره)انست: كه سيد امام رضي الدين علي بن طاووس حسني متوفي (664) ق و شيخ فقيه ابن نما(قدس سرهما)كه هر دو از اكابر فقهاء و علماي شيعه ي اماميه و از رؤساء مذهب اثنا عشريه اند در كتاب لهوف و كتاب مثيرالاحزان فرموده اند كه خاندان رسالت پس از [ صفحه 7] خلاصي از اسارت در خدمت امام سجاد عليه السلام از شام حركت كرده و در اثناء راه به شخص دليل و همراه خودشان كه يزيد پليد بر آنها گماشته بود گفتند كه قافله ي ما را از عراق برده و وي قافله را به عراق برگردانيده و وارد كربلاء شدند و جابر بن عبدالله انصاري را در آنجا ملاقات كرده و بعد رهسپار مدينه شدند و نظر بر اين كه سيد كتاب لهوف را در اوائل سن خود تأليف فرموده و لذا خالي از تحقيق است و بعد محدث نوري(ره)دو فقره شاهد بر اين ادعاي خود يعني تأليف سيد لهوف را در اوائل جواني خود ذكر كرده و خواسته كه نقل سيد اجل را در اين باره از انظار ساقط نمايد و از نظر تحقيقي دور اندازد- ولي، زهي تصور باطل-

زهي خيال محال. و در جواب محدث نوري(ره)گفته مي شود: كه كتاب لهوف سيد(ره)نقلياتش بسيار مورد اعتماد است و در ميان كتب مقاتل كتاب مقتلي به اندازه ي اعتبار و اعتماد آن نمي رسد و در اطمينان بر آن كتاب در رديف اول كتب معتبره ي مقاتل قرار گرفته است گر چه آن را در اوائل جواني نوشته باشد- اگر اين ادعا درست باشد چنانچه تحقيق و بررسي خواهيم كرد- ولي در مدت ايام زندگاني خويش تا آخر عمرش آن را تغيير نداده و اگر اشتباهاتي بعدا به نظر مي رسيد آن را تغيير مي داد و تصحيح مي فرمود ولي نسخ لهوف خصوصا در قصه ي آمدن اسراء اهل بيت عليهم السلام به كربلاء اختلافي ندارد و در نقل آن تمامي نسخ لهوف كه در دسترس است متفق عليه است. [ صفحه 8] گذشته از اين از كدام عبارت مرحوم سيد فهميده مي شود كه لهوف را در اوائل سن خود تأليف فرموده است؟ اين كه فرموده من مصباح را در ابتداء شروع به تأليف تصنيف كرده ام ظاهر اين فرمايش اين است كه از تأليفات اوليه من مي باشد نه اين كه در اوائل سن و جواني نوشته ام چنانچه در كشف المحجة مي فرمايد: و هيأ الله جل جلاله ما فتح علي سرائري و اذن في اظهارها ظواهري من كتب صنفتها بقدس تدبيره و شريف تعريفه جل جلاله... منها كتاب مصباح الزائر و جناح المسافر في بداية ما شرعت في التأليف... [6] . معناي اين عبارت اين نيست كه مصباح را در ابتداء تكليف و جواني و ايام كودكي تأليف كرده ام تا شاهد ادعاي محدث نوري(ره)بشود زيرا از اين عبارت استفاده مي شود كه مصباح را در ابتداي شروع به تأليف

نوشته ام و ابتداي شروع سيد به تأليف از كجا معلوم شده كه از ابتداء تكليف و ايام جواني بوده و علاوه از كجا به ما روشن گرديده كه سيد لهوف را بلافاصله پس از فراغت از تأليف مصباح جمع و تأليف فرموده زيرا ممكن است پس از چندين سال بعد از تأليف مصباح نوشته است و اگر در عبارت لهوف تأمل شود مفاد آن عبارت بر آنچه گفتيم صادق و شاهد است. [ صفحه 9] در لهوف گفته [7] : انني لما جمعت كتاب مصباح الزائر و رأيته قد احتوي علي اقطار محاسن الزيارات و مختار اعمال تلك الاوقات فحامله مستغن عن نقل مصباح لذلك الوقت الشريف او حمل مزار كبير او لطيف احببت ان يكون حامله مستغنيا عن نقل مقتل في زيارة عاشوراء الي مشهد الحسين عليه السلام فوضعت هذا الكتاب ليضم اليه. اگر سيد لهوف را بعد از چندين سال از تأليف مصباح نوشته باشد اين عبارت صحيح و درست است و شاهد اين كه سيد لهوف را بلافاصله پس از فراغت از مصباح نگارش نداده است بلكه پس از مدتها به تأليف لهوف پرداخته آنست كه در لهوف به بعض از تأليفات خود اشاره فرموده است چنانچه گويد: و الذي تحققناه ان الحسين(ع)كان عالما بما انتهت حاله اليه و كان تكليفه ما اعتمد عليه، اخبرني جماعه و قد ذكرت اسمائهم في كتاب غياث سلطان الوري لسكان الثري باسنادهم الي ابي جعفر محمد بن بابويه القمي فيما ذكر في اماليه [8] ... كتاب غياث سلطان الوري از تأليفات نفيسه ي سيد است كه در فقه نگارش داده و از شدت احتياطش در دين در فقه به

تأليف ديگر نپرداخته و بعيد است كتاب فقه را در اوائل تكليف و جواني خويش [ صفحه 10] تأليف كرده باشد كسي كه آن اندازه تورع و تقوي در فتوي و نوشتن كتابي در فقه داشته باشد در اوائل بلوغ خود اقدام به تأليف چنين كتاب فقهي نمي كند معلوم مي شود كتاب لهوف را پس از ساليان دراز تأليف فرموده كه به مصباح منضم شود. ادعاء محدث نوري(ره)كه سيد مصباح را در ايام جواني نوشته و يا از تأليفات اوليه ي اوست پس لهوف هم مثل مصباح است تمام نبوده و ثابت نيست. و بايد به اين مطلب اضافه كرد كه خود سيد به اتقان و نفاست كتاب لهوف و خوبي ترتيب آن در تأليفات خود اشاره فرموده است و اگر اشكالي در جائي از مطالب لهوف داشت قطعا اصلاح مي فرمود. در كشف المحجة مي فرمايد: منها كتاب اللهوف علي قتلي الطفوف في مقتل الحسين( ع)غريب الترتيب و التلفيق و هو من فضل الله جل جلاله الذي دلني عليه التوفيق [9] . كتاب كشف المحجة را در شصت و يك سالگي تأليف فرموده و تأليف آن را از فضل الهي مي شمارد كه خداوند او را بر تأليف آن دلالت فرموده آيا مي شود باور كرد كه در آن كتاب به قول محدث نوري(ره)خرابيهائي در نقل بوده باشد ولي سيد به مقام اصلاح آنها نيايد و همين طور آنها را به حال خود باقي بگذارد و بر قرائت آن كتاب مردم را [ صفحه 11] توصيه نمايد؟ چنانچه در اقبال مي فرمايد: و يقرء كتابنا الذي سميناه بكتاب اللهوف علي قتلي الطفوف اقبال ص 562 و امر به خواندن لهوف را در روز عاشوراء فرموده است در

صورتي كه سيد(ره)تا سنين هفتاد سالگي يعني قريب پنج سال قبل از وفاتش به تأليف اقبال مشغول بوده است [10] و سيد در اجازه ي كه در مجلد اجازات بحار نقل شده فرموده: و صنفت كتاب اللهوف علي قتلي الطفوف ما عرفت ان احدا سبقني الي مثله و من وقف عليه عرف ما ذكرته من فضله [11] . فرمايش بسيار متين است كسي در تأليف مثل كتاب لهوف به وي سبقت نكرده و درست است كسي كه از اهل خبره باشد مي داند كه نفاست و اتقان لهوف از فضل الهي است. از اين بيانات خود سيد(ره)كه در موارد متعدده از تأليفات نفيسه ي خود نگارش داده و مقداري از آن نقل شد به خوبي روشن مي شود كه اگر سيد(ره) لهوف را در ايام جواني هم نوشته باشد تا آخر عمر شريف خويش آن را تصديق مي نموده و بر اعتبار و اتقان آن عقيده مند بوده و كتابي مي دانسته كه كسي در تأليف آن بر وي سبقت نكرده است [ صفحه 12] علاوه آنچه در آخر خود لهوف نگارش داده به آخر آن كتاب مراجعه شود [12] و گذشته از اينها مگر قاعده ي كليه است كه هر تأليفي كه در ايام جواني مؤلفي نوشته شده باشد مي توان گفت كه آن خالي از تحقيق بوده و متقن نيست؟ بسياري از علماء كتب زيادي در ايام جواني خودشان نوشته اند و مشتمل بر اتقان و تحقيق و از نفائس تأليفات به شمار است چنانچه يكي از كتب اربعه ي شيعه ي اماميه به همين روش تأليف شده است و آن عبارت از تهذيب شيخ طوسي(ره)است كه شيخ(ره)آن را در بيست و پنج

سالگي تأليف نموده و از ايام جواني خويشتن به نوشتن آن مشغول بوده است [13] .

فصل الخطاب علامه ي نوري

همچنين مگر هر تأليفي كه در أواخر عمر كسي تأليف شده باشد داراي اتقان و خالي از شبهات و اشكالات مي شود بلكه مي توان گفت قضيه برعكس است زيرا ممكن است به جهت ضعف قوا و انحطاط آنها آنگونه كتاب از زيور اتقان و تحقيق و نظريات دقيق خالي باشد چنانچه خود علامه ي محدث نوري(ره)كتاب فصل الخطاب را در ايام جواني و كودكي تأليف ننموده و در سال 1292 ه ق آن را تأليف كرده و در سال 1320 ه [ صفحه 13] از دار دنيا رحلت فرموده و در عين ايام نشاط دوره ي عمر شريف خود آن كتاب را تأليف كرده ولي چرا آن همه مسامحه روا داشته و به تحقيق نپرداخته و غير از جمع شواذ و اخبار آحاد كه در گوشه و كنار كتب مانده بوده آنها را بر حسب مذاق خويشتن گردآورده و غير از صدمه و لطمه به عالم اسلام فائده ي از آن كتاب عائد به عالم ديانت نشده است در صورتي كه در حال بحبوحه ي كمال و درستي هوش و عقل نسبت به دوره ي زندگاني ايام و حيات خود نوشته است و غير از ننگ به عالم شيعه با تأليف آن كتاب چيزي به يادگار نگذاشته است حتي از شاگردانش:

اقدام أستادنا الطهراني در موضوع فصل الخطاب

أستادنا العلامة المتتبع البحاثة الاكبر آقاي شيخ آقابزرگ طهراني نزيل نجف اشرف قدس سره صاحب الذريعة الي تصانيف الشيعة كه از ثقات علماي شيعه و از خادمين حقيقي عالم اسلام بود كتابي در زمينه ي كتاب استادش تأليف فرموده و آن را «النقد اللطيف في نفي التحريف» ناميده و در آن خواسته تا حدي از جسارت و جرأتي [14] كه از استادش

[ صفحه 16] محدث نوري (ره) درباره ي قرآن مجيد با تأليف فصل الخطاب صادر شده ترميم نمايد و از خشم مسلمين بر عليه وي قدري كاسته شود و پس از تأليفش كتاب نامبرده را خواست به نظر شريف استادنا الامام آيةالله آقاي حاج شيخ محمد حسين كاشف الغطاء قدس سره رسانيده كه اجازه و تصديق نموده به طبع برساند بلكه اين لكه سياه را از فهرست تصانيف استادش محدث نوري (ره) پاك كند ولي استادنا آيةالله كاشف الغطاء (ره) باز نشر آن را نيز صلاح ندانست چنانچه به خط شريف استادنا آيةالله كاشف الغطاء (ره) ديدم كه در پست كتاب «النقد اللطيف» تقريظي مرقوم فرموده بود و در ضمن اشاره فرموده كه از نشر آن خودداري شود و استادنا شيخ تهراني قدس سره خودش آن نسخه و كلمات آيةالله كاشف الغطاء را به عنوان تقريظ به من نشان داد و آن بزرگوار به امر مرحوم شيخنا الاستاد (ره) امتثال كرده و از حسن نيت و صافي فطرت و طويت خويش كه جز خدمت به عالم اسلام منظوري نداشت از طبع و نشر آن خودداري فرمود. پس كتابي خواه در ايام جواني شخص نوشته شده باشد يا در ايام پيري و فرسودگي انسان تأليف شده باشد از جهت عدم اتقان و عدم [ صفحه 17] اشتمال آن بر تحقيق و ديگر مزايا كليت ندارد.

اشكال محدث نوري كه لهوف شباهت به سائر تأليفات سيد ندارد و جواب آن

علامه ي نوري (ره) فرموده: كه لهوف شباهت بهساير تأليفات سيد (ره) ندارد زيرا در آن سند نقليات خود را بيان نفرموده معلوم مي شود كه در ايام جواني و هنوز در تأليف و تصنيف ورزيده نبوده آن را نوشته است اين حاصل فرمايش محدث نوري (ره)

است. ولي تعجب است از كثرت حب خويش بر تشديد اشكالات و شبهات درباره ي آمدن اسراء اهل بيت عليهم السلام به كربلاء هر چه مي توانسته خواسته از كتب معتبره ي اماميه مانند «لهوف» را بلكه از اتقان و استحكام نقليات ساقط نمايد و لذا متشبث به اين حرفها شده در صورتي كه به هر منصف خالي از تعسف واضح و آشكار است كه سيد مرحوم لهوف را براي اين كه زائرين قبر اطهر سيدالشهداء عليه السلام آن كتاب را همراه داشته باشند و در مجالس عزا ذاكرين مصائب آن حضرت آن را بخوانند، چنانچه در قديم الايام مرسوم بوده كه از روي كتاب ذكر مصائب مي نمودند و بسيار كار خوبي بوده كه مرثيه خوان از خود اضافاتي در نقل وقائع و مصائب نمي كرده و مطلب را از آنچه در كتب معتبره نوشته اند وارونه نقل نمي نموده كه قعلا در ميان اهل منبر معمول و مرسوم است بلكه از روي كتاب مقتلي ذكر مصائب مي كردند و آنچه در آن كتاب نوشته بود اكتفاء به همان مطالب مي شده و اگر سيد (ره) در لهوف نقليات خودش را با سند آنها نقل و بيان و شرح مي داد كتاب لهوفي با اين ترتيب و لطافت و ظرافت تأليف نمي شد و مناسب مجالس عزاء و خواندن [ صفحه 18] آن در محافل سوگواري سيدالشهداء عليه السلام نمي گرديد و به كار زائر نمي خورد و كتاب لهوف نمي شد بلكه يك كتاب بزرگ مي گرديد به اين مناسبت است كه اسناد نقليات خويشتن را بيان نفرموده و چون سيد (ره) در دقت نظر و وثاقت و امانت و ضبط در نقل احاديث و تواريخ و وقايع نزد عموم علماي اماميه رضوان الله عليهم مورد

قبول و هيچگونه سر موئي جاي شبهه و اشكال نيست و قطعا هر چه در لهوف نقل فرموده و از اول كتاب تا آخر آن هر چه بيان كرده با سند و مدرك و نقل از كتب معتبره است ولي نظر به علت و جهتي كه ذكر شد اسانيد را حذف كرده و بيان نفرموده است. و لذا تمامي نقليات و محتويات كتاب لهوف سيد (ره) نزد علماي اماميه مورد اطمينان و اعتماد و اعتبار است و از تمامي تواريخ و مقاتل كه از علماي شيعه و سني تأليف كرده و در تاريخ دشت كربلاء به قلم آورده اند صحيح تر و اعتبارش بيشتر است.

احتياطهاي سيد در امور ديني

كسي كه از نهايت ورع و تقوي و ديانت و خوف از خدا كتابي در فقه تأليف نكند و از آيه ي شريفه كه در حق رسول الله صلي الله عليه و آله فرمود: و لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين [15] بترسد و به يك كتاب به نام غياث سلطان الوري در قضاء از ميت اكتفاء نمايد و از نهايت احتياط و نظر به آيه ي شريفه: و لا تأكلو [ صفحه 19] مما لم يذكر اسم الله عليه [16] از هر غذائي كه اسم خدا در تهيه و پختن آن گفته نشده بود از خوردن آن اجتناب مي فرموده. و كسي كه باب ملاقات با حضرت بقيةالله ارواحنا فداه به وي باز و سعادت درك حضور اقدس آن حضرت برايش حاصل بوده و صاحب كرامات باهره و مقامات معنويه ي عاليه بوده است [17] .آيا همچو شخصيت بزرگ ديني يك قضيه را در كتابش بدون سند و مصدر و

مستند نگارش مي دهد؟ و لذا بي خود و بي جهت نيست كه كتاب وي در نهايت درجه مورد اعتماد و اعتبار در ميان علماء و فقهاء و مؤرخين شيعه قرار گرفته است ولي محدث نوري (ره) خواسته به همچو كتابي اشكال وارد نمايد. و ناگفته نماند برخي از مردم اذعان دارند چنانچه سيد (ره) در لهوف و ابن نما در مثير الاحزان تصريح فرموده اند اسراء اهل بيت عليهم السلام به كربلاء براي زيارت قبر اطهر سيدالشهداء عليه السلام آمده اند ولي گويند از آن دو كتاب شريف درنمي آيد كه آمدن آنها در روز بيستم شهر صفر سال 61 هجرت بوده است چون تصريح به روز و تاريخ ورود اسراء اهل بيت عليهم السلام نفرموده اند و عين عبارت مرحوم سيد (ره) در لهوف به قرار زير است: [ صفحه 20] قال و لما رجع نساء الحسين عليه السلام و عياله من الشام و بلغوا العراق قالوا للدليل مربنا علي طريق كربلاء فوصلوا الي موضع المصرع فوجدوا جابر بن عبدالله الانصاري رحمه الله و جماعة من بني هاشم و رجالا من آل رسول الله صلي الله عليه و آله قد وردوا لزيارة قبر الحسين عليه السلام فوافوا في وقت واحد و تلاقوا بالبكاء و الحزن و اللطم و اقاموا المأتم المقرحة للاكباد و اجتمع اليهم نساء ذلك السواد فاقاموا علي ذلك اياما [18] . يعني راوي گفت: چون زنان و عيالات حسين عليه السلام از شام بازگشتند و به گشور عراق رسيدند به راهنماي قافله گفتند ما را از راه كربلاء ببر پس آمدند تا به قتلگاه رسيدند ديدند جابر بن عبدالله انصاري و جمعي از بني هاشم و مرداني از اولاد پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آمده اند

براي زيارت قبر حسين عليه السلام پس همگي به يك هنگام در آن سرزمين گرد آمدند و با گريه و اندوه و سينه زني با هم ملاقات كردند و مجلس عزائي كه دلها را جريحه دار مي كرد برپا نمودند و زناني كه در آن نواحي بودند جمع شدند و چند روزي به همين منوال گذشت [19] . و اما فقيه ابن نما (ره) در مثيرالاحزان گويد: و لما مر عيال الحسين عليه السلام بكربلاء و جدوا جابر بن [ صفحه 21] عبدالله الانصاري رحمةالله عليه و جماعة من بني هاشم قدموا لزيارته في وقت واحد فتلاقوا بالحزن و الاكتياب و النوح علي هذاالمصاب المقرح لاكباد الاحباب [20] . سيد (ره) و ابن نما (ره) گر چه به روز ورود تصريح نفرموده اند ولي بلاشك مرادشان از رجوع و مرور زنان و عيالات امام حسين عليهم السلام به كربلاء و ملاقات با جابر انصاري (ره) در اربعين بوده و كسي در غير روز اربعين بيستم صفر سال 61 هجرت ملاقات آنها را ننوشته است و عموم شيعه و علماي اماميه همين معنا را از عبارات آن دو بزرگوار فهميده اند و بعضي احتمالات و حدسيات كه در زمانهاي متأخير و قريب به زمان ما و در عصر حاضر داده اند تماما حدسيات و احتمالات ناشي از اشكالات و شبهاتي است كه اذهان را مشوش و افكار را پريشان كرده است و الا مدرك و مستندي ندارند غير از استبعادهائي [21] كه از آن شبهات ناشي شده است و به اين جهت است كه از بزرگان علماي اماميه همين مطلب را با تعيين روز بيستم ماه صفر نوشته و احتمال ديگري نداده. چنانچه شيخ علامه ي متبحر شيخ

فخرالدين طريحي نجفي (ره) كه از اكابر و اجلاء اماميه است و در سال 1085 ه ق وفات يافته [ صفحه 22] و صاحب مجمع البحرين ا كتب مشهوره در غريب حديث است كه مكرر طبع و منتشر شده در كتاب منتخب چنين بيان فرموده: ثم امر الملعون (يعني يزيد) برد الاساري الي اوطانهم قال فسار القائد بهم و كان يتقدمهم تارة و يتأخر عنهم تارة فقلن النساء له بحق الله عليك الا ما عرجت بنا علي طريق كربلاء ففعل ذلك حين وصل الي تلك الناحية و كان قدومهم الي ذلك المصرع في يوم العشرين من صفر فوجدوا هناك جابر بن عبدالله الأنصاري و جماعة من نساء بني هاشم فتلاقوا في وقت واحد فاخذوا بالنوح و البكاء و اقامة الماتم الي ثلاثة ايام فلما انقضت، توجهو الي المدينة [22] انتهي. عموم مؤرخين و ارباب مقاتل اتفاق دارند كه تشرف جابر انصاري (ره) به زيارت سيدالشهداء عليه السلام در اربعين اول بوده و رسيدن اسراء اهل بيت عليهم السلام و امام سجاد عليه السلام به كربلاء و ملاقات با جابر (ره) كه اين اكابر از علماء تصريح مي فرمايند بلاشك نظرشان در همان موقع تشرف جابر رحمه الله است نه آن احتمالات و حدسيات بي اساسي كه امثال صاحب كتاب طرازالمذهب و غيره نگارش داده اند و همان موقع است كه امثال ابوريحان بيروني حكيم و رياضي دان مشهور در كتاب نفيس الاثار الباقية تصريح كرده كه در روز بيستم سر مبارك امام حسين [ صفحه 23] عليه السلام را به بدنش ملحق كردند و چهل نفر از اهل بيت او پس از مراجعت از شام قبرش را زيارت كردند [23] و ابوريحان تقريبا از علماي قرن چهارم

هجريست و در سال 440 از هجرت وفات يافته و كتابش در غايت اعتبار است .

ادعاي بعضي از شاگردان نوري و جواب او

و بعضي از شاگردان محدث نوري (ره) در كلمه ي (رد رأس الحسين عليه السلام الي جثته) كه در عبارت ابوريحان و جمع كثيري از علماء موجود است اشكال تراشي نموده كه عبارتشان كلمه ي (رجع) و (ارجاع) و (رجوع) نيست و شايد (رد) به عنوان طي الارض بوده باشد اشكالي است كه وجهي ندارد و انجام اين كار به طريق طي الارض و خوارق العادة دليلي ندارد و قابل اعتناء نيست زيرا عبارت ابوريحان در اصل عربي الاثار الباقية كه كلمه ي (رد) دارد ولي در آخر عبارت هم كلمه ي (بعد انصرافهم من الشام) را نيز دارد كه ملحق كردن رأس اطهر به بدن مبارك بعد از مراجعت و برگشت از شام را مي رساند و صريح در آن است كه قابل هيچگونه خدشه نيست چنانچه توضيح بيشتري بعدا راجع به اين موضوع داده مي شود.

اذعان بعضي از معاصرين و اشكال ديگر

پس اين كه بعضي از معاصرين در كتابش آمدن اسراء اهل بيت عليهم السلام و بانوان و مخدرات خاندان رسالت صلي الله عليه و آله را به كربلاء نتوانسته انكار نمايد و قبول كرده است ولي در آخر كلامش گويد كه از عبارت سيد (ره) درنمي آيد كه اين تشرف آنها در بيستم صفر بوده و اين حرف [ صفحه 24] او بي وجه و اشكال تراشي و جمود بيشتري نيست.

نقل عبارات بعضي از معاصرين

خوب است عين عبارت وي نقل شود: از نقل سيد بن طاووس در ملهوف [24] دانسته مي شود كه خانواده ي امام شهيد پس از مراجعت از شام اول به زيارت قبر حسين [25] آمدند و در همان زمان نيز كارواني از حجاز براي زيارت آمد جابر بن عبدالله انصاري و جمعي از بني هاشم با خاندان امام شهيد مصادف شدند و چند [ صفحه 25] روز ماندند و اقامه ي مجالس سوگواري نمودند و زنان اعراب نيز در آن مجالس شركت داشتند، و اين نقل با اعتبار مساعد است اهل بيت امام كه نتوانستند در كربلاء عزاداري كنند و بدنهاي قطعه قطعه شده را وداع و دفن نمايند در اين موقع كه آزاد شدند چگونه جبران گذشته نمي نمايند آنان كه در منزل يزيد مجالس سوگواري و عزاء به پا مي كنند چگونه از زيارت قبر حسين و شهداء و اقامه ي عزا در نزد خاك آن بزرگان خودداري مي كنند تسكين آلام داغ ديدگان به همين است كه بر سر آن خاك بيايند و گذشته را به ياد بياورند و در هر گوشه ي بنشينند و اقامه ي عزاء بنمايند جائي كه أميرالمؤمنين عليه السلام پيش از واقعه ي عاشوراء كربلاء بيايد و گريه ها بكند و بگويد در اينجا شتران بر

زمين مي نشينند و در اينجا فرود مي آيند و در اينجا خونشان ريخته مي شود. «قرب الاسناد محمد بن عيسي عن القداح عن جعفر بن محمد عن ابيه قال: مر علي عليه السلام بكربلاء في اثنين من اصحابه فلما مربها ترقرقت عيناه للبكاء ثم قال هذا مناخ ركابهم و هذا ملقي رحالهم و هيهنا تهراق دمائهم طوبي لك من تربة عليك تهراق دماء الاحبة» چگونه امام سجاد عليه السلام بعد از واقعه ي كربلاء به زيارت قبر پدر نيايد و يادي از ايام گذشته ننمايد و همچنين زينب كبري عليهاالسلام و ساير خاندان از زنان و دختران و خواهران حضرت سيد الشهداء مگر ممكن است حسين را فراموش كنند و به زيارت او نيايند در روايتي ديدم ابوحمزه ثمالي مي گويد: در مسجد كوفه بودم شخص غريبي آمد [ صفحه 26] و مشغول نماز شد مجذوب او شدم چون حال خوشي داشت پس از نماز بيرون رفت او را تعقيب كردم تا رسيد به جائي كه دو شتر و يك غلام حاضر بودند از غلام پرسيدم اين شخص كيست [26] . گفت علي بن الحسين است رفتم نزديك سلام كردم گفتم آقا اينجا كوفه است و با پدر و جد تو چه كردند چگونه به اهل كوفه اطمئنان نمودي و در اين شهر وارد شدي فرمود براي زيارت قبر پدرم و براي همين نماز كه خواندم و تو ديدي آمده بودم والساعة برمي گردم و اين روايت را صاحب وسائل در باب صلاة در مسجد كوفه به خاطر دارم كه نقل نموده و ظاهرا مقصود از زيارت پدر همان حسين بن علي عليهماالسلام است اين قطعي است كه امام سجاد پدر را فراموش

نكرده و به زيارت او مكرر مي آمده و البته به نحوي مسافرت نمي نمود كه در تواريخ ثبت گردد و خلاف تقيه شود ولي اين آمدن اهل بيت به كربلاء از نقل سيد ابن طاووس دانسته نمي شود كه در اربعين بوده و علي اي حال اربعين سال اول قطعا نبوده- تا اينجا كلام بعضي از معاصرين بود. در گذشته دانسته شد كه منظور مرحوم سيد (ره) در لهوف آمدن اسراء اهل بيت عليهم السلام بعد از خلاصي از شام در همان سال اول 61 بوده [ صفحه 27] چنانچه بعضي از تواريخ و عبارات بعضي مقاتل ديگر نيز شاهد است و اسراء اهل بيت عليهم السلام غير از اين كه در مراجعت از شام جمعا به كربلاء آمده باشند و موقع ديگر اين وقاعه اتفاق افتاده باشد تاريخي آن را نشان نمي دهد و احتمالات و تخيلات اشخاص هم به قدر پشيزي ارزش نداشته و ما را به واقع امر راهنمائي نمي كند تمامي آن احتمالات را بايد به دور انداخت.

از قطع قاطعي به ديگري قطع حاصل نمي شود

و اما اين كه گفته: اربعين سال اول قطعا نبوده. اگر براي صاحب اين كلام قطع به اين ادعا حاصل شده باشد او را از قطع خودش نتوان منصرف كرد مگر بيشتر تأمل در تواريخ و مقاتل نمايد و بداند كه قطع وي مطابق واقع نيست و اگر اشكال تراشي ها و احتمالها و استبعادها را به دور اندازد، بطلان قطعش معلوم مي شود ولي از قطع او به ما قطع حاصل نمي شود و براي ما قطع وي حجيت ندارد زيرا قطع قاطع به خودش حجت است چنانچه در اصول فقه بيان شده است. و ان شاءالله تعالي از آنچه شرح خواهيم داد بر

خوانندگان گرامي اطمئنان حاصل خواهد شد كه آمدن اسراء اهل بيت عليهم السلام به كربلاء در سال اول بوده و آنچه مشهور ميان شيعه ي اماميه است كه سر مبارك امام حسين صلوات الله عليه را به جسد اطهر و اطيب وي ملحق كرده اند صحيح است و آن را امام سجاد عليه السلام بعد از چهل روز از شهادت با اهل بيت عليهم السلام به كربلاء آورده و ملحق فرموده و اين آمدنش به طريق عادي [ صفحه 28] بوده نه بطي الارض و امثال آن كه مجرد ادعا و تخيل است و مدركي ندارد و ماندن اسراء اهل بيت عليه السلام در دمشق بيشتر از چند روز نبوده و استيذان ابن زياد از يزيد پليد درباره ي اسراء به واسطه كبوتران نامه بر بوده و انكار مرحوم محدث نوري (ره) و ادعاء وي كه استفاده از كبوتر از أواخر بني عباس شروع شده و از زمان فاطميين در موصل روي كار آمده است ادعاء بي وجه و خالي از تحقيق است چنانچه مي آيد ان شاءالله تعالي.

از دلائل علامه ي نوري براي استبعاد آمدن اسراء

از دلائلي كه علامه ي محدث نوري (ره)براي استبعاد آمدن اسراء در اربعين اول به كربلاء اقامه نموده مي فرمايد: كه آمدن اسراء اهل بيت عليهم السلام در اربعين اول از چند جهت منافات دارد: او: آنست كه خود سيد (ره) در اقبال آمدن اهل بيت را به كربلاء در روز بيستم صفر سال 61 بعيد شمرده است چون ابن زياد به شام براي يزيد نامه نوشت و درباره ي آنها تكليف خواست و اين كار مدتي لازم دارد تا جواب از شام بيايد.

جواب آن دليل (اولا)

در جواب اين شبهه گفته مي شود: كه اينها استبعادهائي است كه بعد از هزار و چند صد سال از وقوع قضايا به ذهن مي آيد و باعث ايجاد شبهه در وقوع قضيه مي گردد چون از چگونگي و كيفيت استيذان ابن زياد و اين كه به چه وسيله از يزيد تكليف خواسته آن را به دست نياورده و با ميزان زمان خود اندازه گرفته است. اولا: خود سيد (ره) در آوردن سر مبارك سيدالشهداء عليه السلام و [ صفحه 29] ملحق كردن آن به جسد مبارك ترديد نداشته و در صفحه ي 588 از اقبال بر آن تصريح فرموده گر چه در كيفيت آن و چگونگي حمل آن از شام تا حائر شريف و در كيفيت الحاق به جسد اطهر در قبر مطهر و در جزئيات تفاصيل آنها اظهار بي اطلاعي فرموده است ولي چنانچه نقل خواهيم كرد امام سجاد عليه السلام سر اطهر را به كربلاء آورده و ملحق به جسد اطهر كرده و اين قضيه بعد از چهل روز از عاشوراء بوده است پس معلوم ميشود جهت استبعاد مرحوم سيد (ره) بنا بر نقلي كه اسراء يك ماه در شام مانده باشند

چنانچه خودش فرموده است مي باشد ولي نه ناقل آن معلوم است و نه در روايتي و تاريخي كه قابل اعتماد باشد نقل كرده اند كه يك ماه در شام مانده اند بلكه تواريخ معتبره تصريح كرده اند كه بيشتر از چند روز نمانده اند هشت روز يا نهايت به قول طبري ده روز مانده اند. داستانها و شاخ برگها و پيرايه هائي كه در كتب ضعيفه و قصه سرايان بر تاريخ صحيح اسراء اهل بيت عليهم السلام در شام و اقامه ي مجالس عزاء با آن طول و تفاصيل كه افزوده اند خيال مي شود كه مدتها در شام مانده اند مانند تفاصيل و داستانهاي طولاني كه نسبت به قضاياي فاجعه روز عاشوراء بسته اند تا كار به جائي رسيده كه بگويند روز عاشوراء بر خلاف عادت چندين ساعت طولاني شده يا تفاصيل جعلي درباره خروج سيدالشهداء عليه السلام از مدينه ي منوره نگارش داده اند كه از اكاذيب است زيرا تمامي تواريخ و مقاتل معتبره تصريح كرده اند كه امام عليه السلام از مدينه شبانه خارج شد (خائفا يترقب) مخفي و كسي مطلع نشد و اعتبار و ملاحظه ي [ صفحه 30] حال آن موقع نيز اين را مي رساند كه امام عليه السلام به طور مخفي از مدينه بيرون آمده باشد يا مانند جعلياتي كه در طراز المذهب نقل كرده كه اسراء اهل بيت عليهم السلام را دوباره به شام أسير برده اند منظور نسبت به تفاصيلي كه با قضاياي شام و توقف اهل بيت عليهم السلام در دمشق گفته اند همين جريانهاي جعلي زيادي پيش آمده است و آن وقت در قضيه ي اربعين و آنچه مشهور ميان علماي اماميه و شيعه ي اثني عشريه است به ترديد افتاده اند تا كار را به جائي رسانيده اند كه از محالات بشمارند چرا اين محال بودن

را ابوريحان بيروني متوجه نشده كه در كتاب الاثار الباقية تصريح به ورود اسراء در بيستم صفر و الحاق كردن رأس اطهر اطيب به بدن مبارك كرده است؟ بلي مدت بسيار كمي نگذشته بود و هنوز اسراء خاندان نبوت در شام بودند كه از هر طرف بلاد اسلامي بغض و عداوت بر يزيد قلوب را پر كرده و لعن و دشنام وي بر زبانها جاري گرديد و عموم مسلمين با نظر بغض و عداوت به وي نگريستند و تمامي مردم از اشخاص نيك و بد او را دشمن داشتند و يزيد به عمل ناهنجار و شنيع خود پي برد و در باطن از ابن زياد خوشدل و مورد انعام و جايزه ي خود قرار داده ولي در ظاهر از وي و از عمل وي در قتل امام حسين عليه السلام اظهار نارضايتي مي كرد كه بلكه از انزجار و تنفر افكار عمومي بر عليه خود كاسته و [ صفحه 31] جلوگيري نمايد [27] و لذا در آن روزها اجازه داده بود كه در دربار وي بر سرور مظلومان خاندان آواره اش كه در دست يزيد اسير بودند اقامه ي عزا نمايند و از باب مكرو سياست بلكه جلوگيري از هيجان افكار عمومي كند و الا چطور متصور بود ديكتاتور قلدري مانند وي در دربار خود اجازه بدهد بر سيدالشهداء عليه السلام دختران پدر مرده و مادران و خواهران داغ ديده عزا اقامه نمايند از اين اجازه وي معلوم مي شود كه دست و پاي خود را از تشنج افكار عمومي مردم و از تنفر و انزجار مسلمين كم كرده است و از اين جهت بوده كه امام سجاد عليه السلام را در كنار سفره ي غذاي خود

نشاند و با مهرباني هم روانه ي وطن خودشان كرده است ولي معلوم است كه در دربار يزيد اقامه ي عزا با آن تفاصيلي كه قصه سرايان در بعضي كتب ضعيفه كه ابدا قابل اعتماد نيست شرح داده اند هرگز وقوع نمي يابد پس خيال نشود كه اگر گفته شود كه خاندان امامت در شام در دربار يزيد اقامه ي عزا نموده اند يعني چند روزي صبح و شام با آن تفاصيل غيرقابل اعتماد عزا برپا كرده باشند. و از اين جهت بود كه ذكر شد ديگر يزيد نمي توانست اسراء خاندان رسالت را بيشتر در شام نگهدارد و مدت يك ماه و يا نظر به [ صفحه 32] حدسيات پاره ي اشخاص تا يك سال در آنجا آنها را توقف دهد و يا تا يك ماه در حبس ابن زياد در كوفه مانده باشند چنانچه صاحب طراز المذهب در خيال خويشتن بافيده و اربعين اول را در موقع بردن آنها به اسارت به شام تصور كرده است كه غير از تصورات پوچ بي مدرك چيز بيشتري نيست و هيچگونه شاهدي از تاريخ ندارد.

جواب آن دليل (ثانيا)

اشاره

و ثانيا: استبعاد سيد (ره) در اقبال و محدث نوري (ره) در لؤلؤ مرجان نظر به ملاحظه ي حال عادي است كه در بيستم صفر سال 61 اسراء خاندان نبوت به كربلاء مراجعت كرده باشند ولي اين بعيد شمردن آنها از عدم توجه به جريان حال و رفتن و آمدن در آن زمان است و اگر با تعمق در تاريخ آن زمان بنگريم خواهيم ديد كه در ظرف چند روز از عراق به شام و بالعكس مي رفتند و برمي گشتند و با ملاحظه ي تاريخ شواهد زيادي پيدا مي شود كه با شترهاي ذلول جماز

و اسبهاي عربي تندتاز مسافتهاي طول و دراز را دراندك مدتي طي مي كرده اند حتي مي توان گفت كه در زمان ما آن شترها و اسبها ناياب شده و بلكه از بين رفته و حتي شجاعت و شهامت آن اشخاص نيز نمانده است شواهد زيادي در تاريخ وجود دارد كه در ظرف ده روز و هشت روز و بلكه يك هفته از عراق به شام و از شام مراجعت به عراق مي كرده اند و حتي در زمان حاضر ما نيز آثاري از آن سرعت سيرها باقي و هنوز در نژاد اصيل عربي نمونه ي وجود دارد و لذا در ذيل به موارد زيادي از گذشته و حال اشاره نموده و در اين باره بيشتر توضيح داده و شواهد مي آوريم تا بر خوانندگان گرامي مطلب قدري روشن گردد. [ صفحه 33]

شواهدي كه در آن زمان در اندك مدت از شام مي آمدند
راهي ميان شام و عراق

راهي ميان شام و عراق است و راه راست و مستقيم مي باشد و عربهاي (عقيل) در زمان ما از آن راه مي روند و در مدت يك هفته به عراق ميرسند و چون غالب عجمها از احوال راههاي صحراي كبير ميان عراق و شام بي اطلاع هستند و خبر ندارند و لذا غالب شبهه ها و اشكالها در مراجعت اسراء خاندان رسالت و آمدنشان به عراق در اذهان آنها پيدا شده و قضيه ي اربعين را از محالات شمرده اند ولي سيد امام علامه ي واسع الاطلاع آقاي حاج سيد محسن امين عاملي قدس سره صاحب اعيان الشيعة كه يكي از اكابر علماي شيعه ي اماميه در عصر اخير بود و نمونه ي از علماي شيعه در زمانهاي گذشته به شمار مي رفت [28] در تأليف نفيس [ صفحه 34] خود اعيان الشيعة به همين موضوع عربهاي عقيل اشاره فرموده

و تصديق كرده است و خود آن مرحوم ساكن دمشق و از اهل شام و جبل عامل و بهتر مطلع و آشنا به احوال و اوضاع آن سامان بود و ان شاءالله تعالي عين عبارات عربي آن بزرگوار را در آينده نقل و ترجمه به فارسي خواهيم كرد.

عربهاي صليب از حوران

عربهاي (صليب) از (حوران) كه محال وسيع از اعمال دمشق و در جهت قبله ي آن واقع است و مشتمل بر دهات و مزارع زياد است و مركز آن محال (بصري) مي باشد و در اشعار عرب اسم آن محال زياد آمده است در ظرف هشت روز از محل خودشان حركت كرده و در عراق به نجف اشراف مي رسند اين موضوع را نيز سيد امام امين عاملي قدس سره تصديق فرموده است.

حالات يگانه شهيد راه حق

در تاريخ حالات يگانه شهيد راه حق و مفسر قرآن مجيد و يكه تاز ميدان جانبازي در محبت و ولايت أميرالمؤمنين سلام الله عليه ميثم تمار ايراني عراقي نهرواني رضوان الله عليه با سند معتبر نقل شده از يعقوب بن شعيب از اولاد خود ميثم تمار و از ثقات اصحاب امام صادق [ صفحه 35] سلام الله عليه و او نقل كرده از صالح بن ميثم و او نقل كرده از ابوخالد تمار كه روز جمعه با ميثم تمار در شط فرات كوفه مشغول گردش و در كشتي بوديم كه ناگاه باد سختي وزيد از كشتي خارج شد و به باد نگاهي كرد و فرمود اين باد عاصف است كشتي را محكم ببنديد كه خطري به آن نرسد الساعة معاويه در شام مرد و روز جمعه آينده قاصد از شام وارد كوفه شد و با وي ملاقات كردم و خبر از شام گرفتم گفت: معاويه از دنيا رفت و مردم به پسرش يزيد بيعت كردند گفتم كدام روز معاويه مرد گفت روز جمعه ي گذشته. اين قصه در كتب رجال مثل رجال شيخ ابوعمروكشي رحمه الله با سند نقل شده و در تنقيح المقال و غيره نيز از آن نقل كرده اند و علامه

شيخ محمد حسين مظفر نجفي (ره) صاحب كتاب علم امام عليه السلام در كتاب خود كه در حالات ميثم تمار (ره) تأليف كرده نقل فرموده است رجوع شود به تنقيح المقال ج 3 ص 262 ط نجف و كتاب ميثم تمار مرحوم شيخ مظفر (ره) ص 28 ط نجف. از اين قضيه كاملا روشن است كه در ظرف يك هفته از شام به عراق و كوفه مي آمدند و قاصد در مدت يك هفته به كوفه رسيده و خبر دادن ميثم تمار قدس الله روحه صحيح و درست درآمده است. و احتمال داده نمي شود كه رسيدن اين خبر به كوفه به وسيله ي كبوتر نامه بر بوده باشد زيرا ابوخالد تمار گويد: روز جمعه ي آينده قاصد از شام وارد كوفه شد و با وي ملاقات كردم و خبر از شام گرفتم گفت:... [ صفحه 36] واضح است كه اين ملاقات وي با شخص قاصد كه از شام آمده بوده اتفاق افتاده است و مربوط به كبوتر نامه بر نيست.

هجرت معاوية بن صخر بن حرب اموي

در ميان مؤرخين مشهور و بلكه مي توان گفت مسلم است كه معاوية بن صخر بن حرب اموي كه خود را اول شاهان بني اميه [29] به جامعه ي مسلمين معرفي كرد در پانزدهم ماه رجب سال (60) هجرت مرده و يزيد به والي مدينه ي منوره اطلاع داده و به وي دستور داد كه از حضرت سيدالشهداء عليه السلام بيعت بگيرد حاكم مدينه امام عليه السلام را دعوت كرده و مردن معاويه را به آن حضرت اطلاع داده و بيعت كردن به يزيد را به امام عليه السلام پيشنهاد نمود و امام عليه السلام امتناع ورزيده و مروان اموي رانده (طريد)شده ي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم

بوالي اظهار كرد كه اگر حسين بن علي عليهماالسلام حالا شبانه بيعت ننمايد ديگر تو به وي دست نخواهي يافت و امام عليه السلام از كلام او (الوزغ ابن الوزغ) برآشفته و از مجلس بيرون آمده با آن تفصيلي كه در تاريخ ثبت است و مشروحا بيان شده است. امام عليه السلام در بيست و هشتم رجب 60 از مدينه (خائفا يترقب) خارج شده و عازم مكه ي معظمه گرديد ميان وفات معاويه و خارج شدن امام عليه السلام از مدينه سيزده روز فاصله است تمامي مدت رسيدن خبر [ صفحه 37] مرگ معاويه به مدينه از شام و سئوال و جواب والي مدينه... با يزيد و پيشنهاد والي بيعت را به امام عليه السلام در آن مدت كوتاه شده و اين جريانها اتفاق افتاده و خبر شام به مدينه رسيده در صورتي كه حجاز دورتر از عراق نسبت به شام است بر حسب گفته ي علامه محدث نوري (ره) بايستي بيشتر از بيست روز فقط رسيدن خبر مرگ معاويه به حجاز طول بكشد و دوباره مكتوب دوم يزيد به والي پس از امتناع سيدالشهداء عليه السلام از بيعت و امر او به قتل آن حضرت در آن مدت كوتاه انجام يافته است تمامي اين ارسال نامه ها و اخذ جوابها به واسطه ي كبوتر نامه بر بوده است و تفصيل آن خواهد آمد ان شاءالله تعالي.

رفتن ابوبكر به شام

طبري در تاريخ خود نقل كرده [30] كه بسر بن ارطات از دژخيمان معاوية بن صخر ابوبكره را مهلت داده از كوفه به شام روانه كرد ابوبكره به نزد معاويه آمده و روز هفتم خبري را كه پي آن رفته بود از معاويه گرفته و در كوفه به

بسر رسانيد از اين قضيه معلوم مي شود ابوبكر در مدت سه روز و نيم به شام رفته و در ظرف سه روز و نيم به كوفه برگشته و خود را در كوفه به بسر معرفي كرده است.

رفتن عميره به شام نزد يزيد

در كتاب قرةالعين في اخذ ثارالحسين عليه السلام تأليف عالم علامه عبدالله بن محمد كه به تصريح بعضي از كتب معتبره است قضيه ي رفتن عميره را به شام نزد يزيد پليد و نامه ي عبدالله بن عمر را كه شوهر [ صفحه 38] خواهر مختار ثقفي است به يزيد رسانيده نقل كرده وقتي كه عميره نامه ي خلاصي مختار را در شام از يزيد گرفت [31] در ظرف يازده روز خودش را به كوفه رسانيد و نامه را به ابن زياد داده و مختار را از حبس وي رهانيد و گويد: و خرجت من دمشق و لم ازل سائرا حتي وصلت الكوفة بعد احد عشر يوما [32] .

حركت مروان عامر بن ربيعه با يك صد هزار لشكر از شام براي جنگ با مختار

باز در همان كتاب قرةالعين نقل كرده: كه مروان عامر بن ربيعه را با يك صد هزار لشكر از شام براي جنگ با مختار حركت داد و عامر و تمامي لشكر با جديت تمام حركت كرده و در مدت ده روز به كوفه رسيدند و گويد: فسارهوا و من معه و جعل يجد في المسير حتي وصل الي الكوفة في مدة عشرة ايام [33] . [ صفحه 39]

احرام بستن سيد الشهداء به عمره ي مفرده
اشاره

مي توان از مسلمات تاريخ بشماريم كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام از مكه ي معظمه روز هشتم ذي الحجه سال 61 هجرت به طرف عراق به حركت آمده و چون آن حضرت احرام به عمره ي مفرده بسته بود [34] عمره را به اتمام رسانيده و هشتم ذي الحجة حركت فرمود و با ياران و فداكاران باوفاي خويشتن عازم كوفه شد و در واقع به سوي قربان گاه كربلاء روانه گشت و اهل بيت امام عليه السلام همراهش بودند و مسافت مابين مكه و كوفه در حدود سيصد و هشتاد فرسخ است. از قرائن زياد و علائم و امارات بي شمار نيز معلوم است كه امام عليه السلام با سرعت تمام در سير خود حركت نمي فرمود و در اثناء راه بعضي از مردم را كه صلاح مي دانست و در آنها فلاح و رستگاري مي ديد آنها را به ياري خود دعوت مي فرمود و بدون شك اين طرز سيرهم [ صفحه 40] باعث معطلي در اثناء راه بوده و پس از رسيدن حر بن يزيد رياحي به حضور آن حضرت دو روز سر راه را بر امام عليه السلام گرفت و از پانزده فرسخي كوفه در طي مسافت راه مستقيم پيش نگرفته بود و روز دوم محرم سال 61 هجرت

وارد كربلاء شدند و آن مسافت بعيده را از مكه تا كربلاء در حدود بيست و چهار روز طي فرموده از تأمل در اطراف تاريخ اين قضيه روشن مي شود كه امام عليه السلام با ياران و همراهان خود و مخدرات و بانوان عصمت و طهارت در آن سفر بسيار مهم روزي پانزده فرسخ راه را به آساني طي مي كرده اند و لابد مراكب شتراني بوده اند در آن زمانها كه بسيار تندرو و جماز و ذلول كه سير متعارفي آنها طي آن اندازه مسافت بوده است.

ورود اهل بيت به دمشق شام در اول صفر
اشاره

در بسياري از كتب معتبره كه اگر به شمار آورده شود كلام به درازا مي كشد تصريح شده كه اسراء اهل بيت عليهم السلام را روز اول ماه صفر سال 61 وارد شام كرده اند. ابوريحان بيروني حكيم و رياضي دان مشهور اسلامي كه در سال 440 هجرت از دنيا رفته و كتاب الاثارالباقية او بسيار مورد اعتماد و اعتبار است در آن كتاب خود بر اين مطلب تصريح كرده و گويد: صفر: في اليوم الاول ادخل راس الحسين عليه السلام مدينة دمشق فوضعه يزيد بين يديه و نقر ثناياه بقضيب كان في يده و هو يقول: لست من خندف ان لم انتقم. من بني احمد ما كان فعل [ صفحه 41] (تا آخر) [35] . در ترجمه ي الاثار الباقية گويد: صفر در روز اول آن سر حسين عليه السلام را به شهر شام وارد كردند و يزيد آن سر را پيش روي خود گذاشت و با چوبي كه در دست داشت به لبهاي حسين مي زد و مي گفت: (تا آخر) [36] . ورود اسراء اهل بيت عليهم السلام روز اول ماه صفر به دمشق از قرائن و امارات زيادي مورد اعتماد

و اطمئنان است و لذا آن روز را بني اميه براي خودشان عيد رسمي قرار داده بودند چنانچه زكرياي قزويني در كتاب عجائب المخلوقات گويد: اليوم الاول منه (من صفر) عيد بني أمية ادخل فيه رأس الحسين رضي الله عنه بدمشق [37] . و قريب به اين عبارت قزويني را جمع كثيري از علماء شيعه و سني نگارش داده اند. با اين كه اسراء اهل بيت عليهم السلام مدتي كه مقدارش تحقيقا [ صفحه 42] معلوم نيست در كوفه در زندان ابن زياد مانده اند و ابن زياد از يزيد كسب اطلاع نموده و درباره ي آنها كسب تكليف و دستور خواسته كه تمامي آنها را بكشد و يا به شام رهسپار سازد

حركت اهل بيت در (پانزدهم) محرم از كوفه

و پس از رسيدن خبر از يزيد و فرمان وي كه اسراء را به شام روانه كند و روز اول صفر 61 وارد دمشق بشوند اگر چند روزي در كوفه زنداني بوده اند و در حدود بيستم ماه محرم 61 يا بنا به نگارش بعضي تواريخ معتبره در 15 ماه محرم از كوفه اسراء را حركت داده باشند در ظرف ده يا پانزده روز به شام رسيده اند كه اول ماه صفر وارد دمشق شده اند گر چه از راه سلطاني هم رفته باشند زيرا سرعت حركت در آن زمانها با مراكب آن دوران چنانچه از قرائن و نظاير فهميده مي شود آن راههاي دور را طي مي كرده اند و در مراجعت از شام به كربلاء نبايد شبهات به راه انداخت و اذهان را دچار تشويش كرد و چه استبعاد دارد كه در قريب به همين اندازه مدت از شام به كربلاء مراجعت كرده باشند چنانچه امثال ابوريحان بيروني كه زمانش قريب به آن زمانهاست ورود اسراء اهل بيت عليهم السلام را

به شام در اول صفر ذكر كرده و مراجعت شان را در بيستم صفر سال 61 نيز ذكر كرده است و بدون شك منظورش ماه صفر همان سال است و اگر غير از آن سال منظورش بود بر آن تصريح مي كرد و ابدا آن شبهات كه در اعصار اخيره به اذهان رسيده در ذهن ابوريحان و امثال او جلوه نكرده است چون از اوضاع و احوال و سير آن زمانها مطلع بوده است. [ صفحه 43]

توجه افكار عمومي بر عليه يزيد

پس مراجعت اسراء اهل بيت عليهم السلام در روز بيستم ماه صفر سال 61 هجرت بسيار قوي و مورد اعتماد است چون معلون نيست اسراء در شام چقدر توقف كرده اند و بلكه بيشتر از چند روز در دمشق نمانده اند چنانچه ملاحظه ي اوضاع سياسي دولت بني اميه آن را ايجاب مي كرده كه يزيد نتواند اسراء را بيشتر از چند روز در دمشق توقف دهد زيرا پس از واقعه ي كربلاء اوضاع سياسي دولت بني اميه روز به روزبه روز به وخامت مي كشيد و به اضمحلال مي گرائيد و تشنج در اذهان مردم بيشتر مي شد و افكار عمومي بر عليه يزيد متوجه مي گشت زيرا فاجعه ي دلخراش كربلاء كار آساني نبود و مخدرات خاندان رسالت را به اسارت بردن و دختران مؤسس دين و صاحب خاتميت را بر شتران برهنه سوار كردن و سر مبارك جگرگوشه ي زهراء بتول عليهاالسلام را در كوفه و شام بالاي نيزه گردانيدن كار سهلي در انظار مسلمين ديده نمي شد كه مردم آرام نشسته و دم فروبسته و در بستر استراحت خزيده باشند و بلكه مقدمات مفتضح شدن دشمنان سرسخت اسلام از تصميمي كه سيدالشهداء عليه السلام گرفت از همان روزها كه وقعه ي عاشوراء فراهم

شد شروع به نتيجه كرد و خبر آن فاجعه در اطراف و اكناف بلاد اسلامي مي پيچيد و روزبه روز نفرت بالاي نفرت در انظار عمومي بر عليه بني اميه و آل ابي سفيان دشمنان خاندان نبوت بيشتر مي گشت. با اين وضع چطور يزيد مي توانست تا مدت زيادي اسراء اهل بيت عليهم السلام را در حال اسارت در غربت نگهدارد و تا مدت يك ماه مثلا در [ صفحه 44] دمشق در جائي كه نه از سرما و نه از گرما نگه مي داشت آنها را متوقف سازد و لذا به حرمسراي دربان خون بار خويش برد و امام سجاد عليه السلام را در سر سفره ي خود نشاند و از روي حيله و تزوير و جلوگيري از تنفر افكار مردم از روي صورت سازي و حقه بازي كه عادت و رويه ي ستمكاران خون آشام روزگار است قتل سيدالشهداء عليه السلام را به گردن ابن زياد مي انداخت و از روي سياست اجازه ي اقامه ي عزا در دربار خود داد بلكه بتواند با نيرنگ بازي اين عار و ننگ را از خود دور سازد ولي غافل از آن بوده كه تاريخ حقايق را آشكار و ظاهر مي نمايد و لذا احتمال زياد ماندن خاندان رسالت در شام بسيار بي اساس و دور از تأمل در تاريخ و هرگز اعتماد را نشايد گر چه اين احتمال و نقل پوچ اذهان بعضي از اكابر و بزرگان را درباره ي آمدن خاندان نبوت در اربعين اول به كربلاء به حال تشويش درآورده است ولي نبايد بزرگواري آنها باعث تبعيت و تقليد شود.

احتمال توقف زياد اهل بيت در شام مدرك ندارد

در صورتي كه خود محدث نوري (ره) از تاريخ طبري نقل كرده كه بيشتر از ده روز در دمشق توقف نكرده اند [38] پس احتمال يك ماه

[ صفحه 45] ماندنشان در شام بي اصل است و در كتاب معتبري ديده نشده و احتمالهاي بي جا كه بعضي از صاحبان كتب ضعيفه در خيال خودشان بافته كه شش ماه يا يك سال در شام مانده باشند ابدا مدرك تاريخي ندارد و سند مورد اعتمادي بر آن پيدا نيست و سيد (ره) هم در اقبال روايتي و سند تاريخي بر يك ماه ذكر نكرده است كه قابل اعتماد باشد و از داستانهاي تعجب آور كه غير از فراهم كردن عار و ننگ بر عالم شيعه نتيجه ندارد آنست: كه بعضي از اشخاصي كه از افواه جهال و يا از كتابهاي مجهول المؤلف مطالب تاريخي را اخذ و وارد كتابهاي خودشان مي نمايند براي اسراء اهل بيت عليهم السلام در عرض راه از كوفه تا به شام قصه هاي فراوان و داستانهاي بي پايان جعل و وضع كرده اند كه اگر آنها اصل داشته باشد در ظرف يك سال هم تمام نمي شود تا به شام برسند و مدتها بايد در عرض مسافت راه از عراق تا شام سير كرده باشند چنانچه بيان اين موضوع خواهد آمد ان شاءالله تعالي.

رؤيت هارون هلال ذي الحجة را در عراق و حضورش در مكه
اشاره

نقل شده كه هارون الرشيد عباسي [39] و ابوحنيفه [40] هلال [ صفحه 46] ذي الحجه را در كوفه و يا در بغداد رؤيت مي نمودند و حركت براي اداي مناسك حج در مكه ي معظمه مي كردد و ايام حج را درك كرده و اعمال را به جا مي آوردند البته معلوم است كه هارون الرشيد اين همه راه دور را با هواپيماهاي (جت) عصر ما روانه نمي شده بلكه با آن شتراني حركت مي كرد كه امثال صفوان جمال رحمةالله عليه كرايه مي كرده و آنها آن اندازه سريع و تندرو در راه رفتن

بوده اند كه او را به مكه مي رسانيده اند. در اينجا خوب است به مناسبتي روايت صفوان را به جهت عبرت خوانندگان گرامي نقل شود.

روايت صفوان بن مهران جمال

صفوان بن مهران جمال رضوان الله عليه گويد: وارد شدم به حضور حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام به من فرمود يا صفوان هر چيز از تو خوب و زيباست مگر يك چيز عرض كردم فداي تو شوم كدام چيز است آن؟ فرمود: كرايه دادن تو شترهاي خود را به اين مرد يعني هارون الرشيد عرض كردم: به خدا قسم من آنها را به وي كرايه ندادم از روي فرح و سرور شديد [41] و نه براي صيد لهو، ولي كرايه دادم براي [ صفحه 47] راه مكه و خودم هم مباشرت آن را نمي كنم بلكه آدمهاي خود را مي فرستم يعني از شترها مواظب باشند به من فرمود: يا صفوان آيا كرايه ي تو در ذمه ي آنها مي ماند؟ عرض كردم بلي فداي تو شوم فرمود: آيا دوست داري بقاي آن ظالمها را تا اين كه كرايه تو وصول بشود؟ عرض كردم بلي فرمود: هر كس دوست دارد باقي ماندن آنها را او از آن ظالمهاست و هر كس باشد بر آتش وارد خواهد شد يعني آخر كارش بر جهنم است. صفوان گويد: رفتم و تمامي شترهايم را تا آخر آنها كه يكي نيز نماند فروختم و گزارش اين كار به هارون رسيد مرا خواست و به من گفت يا صفوان به من رسيده و گزارش داده اند كه تو شترها را فروخته اي؟ گفتم بلي فروخته ام گفت براي چه؟ گفتم پير شده ام و آدمهاي من به كارها نمي رسند گفت: هيهات هيهات من مي دانم به تو كه اشاره كرده

به اين كار كه كرده اي به تو اشاره كرده موسي ابن جعفر عليهماالسلام گفتم: من با موسي بن جعفر عليهماالسلام كاري ندارم گفت: ترك كن اين حرفها را از خودت هرگاه نبود حسن صحبت تو البته تو را مي كشتم [42] . [ صفحه 48] خداوند احديت جلت عظمته نيز در قرآن مجيد مي فرمايد: و لا تركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار [43] يعني اندك ميلي به آنها كه ظلم كردند ننمائيد تا اين كه آتش بر شما برسد. ركون: اندك ميل كردن را گويند كجا برسد كه انسان ظالم را دوست دارد و بقاي او را بخواهد و آيه ي شريفه كسي را گويد كه از وي ظلم صادر شده كجا رسد كه فرد شاخص و مصداق حقيقي ظالم باشد و به اين جهت بود كه يكي از بزرگان وقتي اين آيه را شنيد غش كرد رجوع شود به تفاسير قرآن مجيد.

شرفيابي خيران به حضور امام در ظرف ده روز
اشاره

شيخ اعظم مفيد (ره) در ارشاد [44] مسندا نقل كرده از وشا از خيران اسباطي گويد: شرفياب شدم محضر امام هادي سلام الله عليه در مدينه به من فرمود: از واثق خليفه پيش تو چه خبري است؟عرض كردم فداي تو شوم او را در حال عافيت گذاشتم و من ده روز است كه از نزد او آمدم فرمود: اهل مدينه مي گويند او مرده است عرض كردم: من از همه مردم عهدم به او نزديكتر است يعني اطلاعم به حال او بيشتر است فرمود: مردم مي گويند كه واثق مرده است چون اين كلام را فرمود دانستم كه از مردم خود را اراده فرموده. پس فرمود: جعفر چه كرد؟ عرض كردم به بدترين حال در زندان [ صفحه 49]

محبوس بود فرمود: همانا او صاحب امر يعني سلطنت و شاهي خواهد بود، پس فرمود:ابن زيات [45] چه كرد؟ عرض كردم امر مردم به دست او و امر امر او بود فرمود: رياست او بر او شوم خواهد بود، پس امام عليه السلام قدري ساكت شد و بعد فرمود: از اجراء مقادير الله و احكام الهي چاره نيست، اي خيران، واثق، مرد و جعفر متوكل به جاي او نشست و ابن زيات كشته شد عرض كردم: كي واقع شد اين وقايع فدايت شوم؟ فرمود: بعد از بيرون آمدن تو به شش روز. از اين قضيه ي صحيح و درست كه در غير از كتاب ارشاد شيخ مفيد (ره) در كتب معتبره ي ديگر و مصادر مهمه نيز نقل كرده اند استفاده مي شود: كه در ظرف ده روز راه به آن مسافت طولاني قريب سيصد و هشتاد فرسخ ميان مدينه و شهرستانهاي عراق را طي مي كرده اند و اين يك عمل [ صفحه 50] عادي در آن زمانها بوده است كه خيران گفته ده روز قبل، واثق را در عراق سلامت گذاشته و خارج شده ام و در ظرف ده روز راه را طي كرده و در مدينه به حضور انور امام عليه السلام شرفياب شده در صورتي كه بر حسب عادت پس از ملاقات با واثق اقلا يك روز معطي دارد چون بعيد است به مجرد ملاقات با واثق فوري حركت نمايد و نيز بعد از ورود به مدينه باز اقلا يك روز و يا كمتر لازم دارد كه از سفر وارد شده مهيا براي تشرف به حضور انوار امام عليه السلام باشد.

از شواهد آمد و رفت از شام به عراق در ظرف مدت كم و آمدن مالك
اشاره

از قضاياي تاريخي كه گواه برسرعت حركت از شام

و در ظرف ده و يا دوازده روز در آن دوران به عراق و كوفه مي آمدند عبارت از آمدن مالك اشتر نخعي رضوان الله عليه به كوفه است.

عثمان باعث برآشفتگي امور خلافت شد

چون عثمان بن عفان اموي عمال و ولات خود را در بلاد اسلامي در كوفه و شام از اقارب و خويشاوندان خويش قرار داد و رويه و رفتار ناهنجار خود را در روزگار خويش آغاز كرد و بني اميه را بر گردن مردم سوار نمود و خلاف روش و رويه ي خلافت اسلامي در دوران او شروع شد و بعد از وي در روزگار معاويه به كلي عوض گرديد و رفتار و كردار و روش اكاسره ي ايران و قياصره ي روم را معاويه در اسلام رواج داد و از طرز تعيين خليفه نه موافق مسلك و مرام اهل سنت و نه مطابق مذهب حق شيعه ي اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آثاري باقي نگذاشت و مسلمين را تا امروز به تيره روزي و بدبختي نشاند و روش او تا امروز نيز حكم فرماست كه اگر شرح داده شود به ناچار از غرض دور خواهيم [ صفحه 51] افتاد. عثمان بعث آن همه فتنه ها و آشوبها و خرابكاريها در اسلام گرديد كه اثر آن براي هميشه در عالم اسلام باقي ماند بعد از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم حكومت حق و عدالت واقعي اسلامي با روي كار آمدن همان چند سال خلافت حقه ي امام أميرالمؤمنين علي سلام الله عليه بود كه نمونه ي از حكومت اسلامي شد و در دنيا نظير آن حكومت را هيچ يك از اقوام و ملل عالم تا حال نشان نمي تواند بدهد و آن افتخار را مسلمين و خاصه

شيعه و تابعين آن امام به حق و مجسمه ي عدالت برده اند كه توانسته اند به دست مولي الموحدين سلام الله عليه حكومت حق و عدل واقعي روي كار آورند و مسلمين و شيعه هميشه در آرزوي آن طرز حكومت هستند و بالاخره به دست غيبي و با ظهور يگانه فرزند آن حضرت بقيةالله ارواحنا فداه آن عدالت واقعي را در دنيا به وجود خواهند آورد. اللهم انا نرغب اليك في دولة كريمة تعزبها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله الخ [46] . مردم از تسلط معاويه در شام و از اعمال وي كه بر خلاف قوانين اسلام رفتار مي نمود و عبادة بن صامت انصاري از بزرگان صحابه ي پيغمبر [ صفحه 52] صلي الله عليه و آله بر وي مي شوريد و بارهاي خمر كه از خارج وارد دمشق مي كرد از آن عمل بر وي خورده مي گرفت [47] و از دست سعيد بن عاص اموي در كوفه بستوه آمدند و قبل از وي از اعمال وليد فاسق در نهايت دلتنگ بودند و جمعي از بارزترين و بزرگترين مردان مسلمين مانند مالك اشتر نخعي و كميل بن زياد و عمرو بن حمق خزاعي و زيد بن صوحان و برادرش صعصعة و ثابت بن قيس همداني و جمعي ديگر بر سعيد اعتراضها نمودند و گاهي آنها را به امر عثمان به شام نزد معاويه فرستادند و مدتي در (حمص) نزد عبدالرحمن بن خالد بن وليد كه حاكم عثمان در آن سامان بود نگهداشتند و آن آزادمردان با ايمان هيچ وقت و در هيچ زمان و در نزد هيچ كدام از آن ولات از اعتراضهاي خود و حق گوئيها و آشكارا قيام

بر عليه ظلم و طغيان و اليها و افساد حاكمها خودداري نمي كردند و اعمال ناهنجار و رفتار بي كردار عثمان را بر ملاء اظهار و علني چوب تكفير بر روي آنها كشيده و آشكارا ساخته و سيل اعتراض از بيانات آن مردان پاك در جريان بود و مي خواستند آزادي واقعي اسلامي را در اعتراض بر اعمال ستمكاران نگهدارند و خفقاني كه عثمان با سوار شدن مروان بر دوش وي و ولات وي در بلاد اسلامي خصوصا در كوفه ايجاد كرده [ صفحه 53] بودند شكسته شود.

آمدن مالك اشتر به كوفه از حمص

مردم كوفه سعيد بن عاص را راندند [48] و يا عثمان سعيد را نزد خود طلبيد و چون كوفه از لوث وجود وي خالي شد از مردم كوفه به آنهائي كه از رادمردان در شام (حمص) بودند از مالك اشتر و ديگران خبر دادند كه هر چه زودتر بتوانند خودشان را در اسرع اوقات به كوفه برسانند و از همه ي آنها زودتر يگانه آزادمرد اسلامي مالك اشتر خود را به كوفه رسانيد و بيشتر از دوازده روز طول نكشيد كه مالك روز جمعه در جنب درب مسجد اعظم كوفه با رشادت و شجاعت تمام جاي مخصوصي به خود قرار داده بود و به تبليغات و بيانات آتشين خود بر عليه سعيد بن عاص حاكم كوفه ادامه مي داد و بر حرفهاي پوچ و بي مغز و توخالي وي كه قبلا در محاورات و مذاكرات خود به زبان آورده بود و وعده و نويدها داده بود و هرگز مرحله ي عمل به خود نپوشيده بود اشاره مي كرد و زبان بر انتقاد گشاده و نطق شيوا مي نمود. و چون خبر برگشت سعيد به كوفه رسيد

و مردم خبردار شدند مالك اشتر و ياران همداستانان او به جرعه نزديكي قاسيه به حركت درآمدند و از ورود سعيد عملا مانع شدند و او را خائبا و خاسرا نزد امام خودش عثمان برگردانيدند چنانچه تفصيل آن قضايا در تواريخ [ صفحه 54] مسطور است [49] .

حركت دادن يحيي بن هرثمه به امام هادي از مدينه
اشاره

شيخ امام فقيه قطب الدين راوندي (ره) در كتاب نفيس (الخرائج و الجرائح [50] ) نقل كرده از يحيي بن هرثمة [51] گويد: مرا متوكل پيش خود خوانده و به من گفت: با همراهي سيصد نفر به كوفه رفته و [ صفحه 55] از آنجا از طريق صحرا عازم مدينه باش و امام هادي سلام الله عليه را با اكرام و احترام و تجليل پيش من حاضر كن. يحيي بن هرثمه جريان رفتن خود را به مدينه شرح داده و كرامتي كه از امام عليه السلام به ظهور پيوسته آن را تفصيلا نقل كرده و گويد: امام عليه السلام براي سفر خود و همراهانش لباسهائي كه مناسب فصل تابستان و گرماي حجاز در ماه تموز نبود به خياط امر فرمود تهيه نمود و من تعجب از اين كار آن حضرت مي كردم و در دل خود مي گفتم كه ميان ما و عراق ده روز راه است او اين لباسها را براي چه مي خواهد و بعد از آن در عرض راه دچار باران و سرماي شديد شده و علت تهيه ي آن لباسها به وي روشن گشته و كار به جائي رسيده كه يحيي بن هرثمة به قبول مذهب شيعه مفتخر گرديده است اگر كسي طالب تفصيل آن قضيه باشد به كتاب خرائج رجوع كند [52] . از اين قضيه ي تاريخي از كلام يحيي

كه گويد: (ميان ما و عراق ده روز راه است ) معلوم مي شود كه از مدينه ي منوره تا عراق و سامراء اين همه راه را به ده روز بطور عادي آن زمان طي مي كرده اند و اربلي (ره) نيز اين قضيه را از قطب الدين راوندي (ره) در كشف الغمة نقل كرده [ صفحه 56] است [53] .

جنگ مسلمين با روم در زمان ابوبكر
اشاره

در دوران خلافت ابوبكر بن ابي قحافه كه مسلمين با روم به جنگ پرداختند نيروي روميان بيشتر و افراد لشكرشان زيادتر و بالغ به دويست و چهل هزار نفر بود مسلمانها كه هميشه با نيروي ايمان با دشمن به جنگ مي پرداختند نه با كثرت افراد با اين حال احمال اين كه تاب مقاومت در مقابل دشمن نيارند از جبهه ي جنگ از ابوبكر در مدينه به مقام استمداد آمده و كمك خواستند ابوبكر به خالد بن وليد كه با مثني بن حارثة از مرز ايران گذشته و در عراق در جنگ با ايرانيان بود به خالد نوشت كه لشكر مسلمين و صحابه ي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را كه در عراق بودند دو قسمت كرده جمعي را با مثني در عراق گذاشته و قسمتي را با خودش به جنگ روم رسانيده و به كمك مسلمين بشتابد. در اينجا مورد اختلاف است كه خالد با هشتصد نفر يا ششصد يا پانصد يا نه هزار يا شش هزار نفر با لشكر جرار از عراق حركت كرده و رو به طرف شامات و جنگ روم گذاشت. از عبارات ابن اثير در تاريخ كامل استفاده مي شود كه خالد با زحمت طاقت فرسا طي مسافت كرده و دراندك مدت به كمك مسلمين شتافته و

همه جا فاتح شده است. [ صفحه 57]

تصريح يعقوبي كه خالد بهشت روزه در جبهه حاضر شد

و ابن واضح يعقوبي (ره) در تاريخ خود تصريح كرده كه خالد بن وليد با آن همه لشكر و جمعيت به سير خود ادامه داده و در ظرف هشت روز خود را به مسلمين در جبهه ي جنگ با روم رسانيد چنانچه گويد: فقيل ان خالدا سار في البرية و المفازة ثمانية ايام حتي و افاهم فافتتحوا (بصري و اجنادين) من فلسطين و كانت بينهم و بين الروم وقعات باجنادين صعبة في كل ذلك يهزم الله الروم و تكون العاقبة للمسلمين [54] . شايد تصور شود كه خالد در آن موقع كه به كمك مسلمين مي شتافت با سرعت هر چه تمامتر خواسته خود را به مسلمين برساند ولي بطور عادي نتوان در آن مدت كوتاه طي آن مسافت طولاني را نمود.

تصور بي جا

و اين تصور بي جاست زيرا از قرائن و وقايع و حوادث ديگري كه تاريخ ضبط كرده به خوبي به دست مي آيد طي آن مسافت در مدت ده روز يا اگر كسي مانند خالد عجله ي بيشتر و شتاب در سرعت زيادتر مي نمود در مدت هشت روز يك امر عادي در آن زمان بوده است.

زنداني كردن ابن زياد رؤساء عرب را در كوفه

گذشته از اين اگر خالد شتاب داشته و با سرعت هر چه تمامتر مي خواسته خود را به مسلمين در جبهه ي جنگ برساند همين شتاب و سرعت در سير در آنهائي كه مأمور بودند اسراء خاندان رسالت عليهم السلام [ صفحه 58] را به شام برسانند وجود داشت و اغلب از بيراهه ها حركت داده و از ترس قيام و انقلاب مردم هر چه زودتر خواسته اند آنها را به شام برسانند و ابن زياد نمي توانست آنها را زيادتر در كوفه نگهدارد چون شيوخ و رؤساء قبائل عرب را در زندانهاي مخوف خود حبس كرده بود و ماندن اسراء اهل بيت عليهم السلام در كوفه در معرض خطر واقع مي شد و لذا در حركت دادن به آنها شتاب داشت و آنها را هر چه زودتر حركت داده در اوائل ماه صفر به شام رسانيد چنانچه علامه ي شهير سيد محمدعلي هبةالدين شهرستاني (قدس سره) به اين موضوع تصريح كرده است [55] . چنانچه در نتيجه ابن زياد نتوانست از انقلاب مردم و هيجان آنها جلوگيري كند و قضيه ي توابين و خروج مختار ثقفي رحمه الله پيش آمد و روز به روز آثار نهضت حسيني بروز كرده و اركان دولت آل ابي سفيان كه اساسش بر ضد اسلام و در ظاهر در لباس دين بود متزلزل گشت و دمار از روزگار نسل ابوسفيان

درآمد چنانچه آخر كار ظالمها در روزگار عموما همان است.

شاخ و برگهايي كه در كتب ضعيفه ذكر كرده اند

از اينجا معلوم مي شود آنچه در بعضي كتب ضعيفه مانند بحرالمصائبها و مخزن البكاها و كتاب تحفه ي تازه ها و رياض القدسها و امثال و نظائر آنها [ صفحه 59] براي احوالات اسراء خاندان نبوت در عرض راه از عراق تا شام از آن مسيري كه كاروان آنها را برده اند داستانهاي طولاني و قضايا و حكايات دور و دراز تراشيده و شاخ و برگها افزوده و به فرمايش علامه ي محدث نوري (ره) مانند (تلمود) يهود در اين امت اسلامي به وجود آورده اند كه با هرگونه اكاذيب و جعليات و دروغ پردازيها و أسطوره و أفسانه ها پر كرده و داستان تراشي نموده و قصه خواني كرده اند اصلا مورد اعتماد و اطمئنان نبوده بلكه قابل اعتناء نمي باشد چنانچه بعضي ها در بعضي كتب ضعيفه نگارش داده كه اسراء اهل بيت در بعضي از شهرهاي بين راه از كوفه تا شام دو روز و سه روز و يك هفته اقامت كرده و در نزديكي شام سه روز توقف نموده اند و اگر اين سه روز توقف مورد اعتماد باشد باز منافات با زودتر برگشتن خاندان رسالت از شام ندارد و شگفت آور اينجاست كه به فاصله دو سطر مي نويسد كه اسراء را از بيراهه برده اند با عجله و ترس از بيراهه ها بردن با توقف در شهرها چطور مي سازد؟ همه اين حرفها پوچ و جعليات است.

انتقاد از نقليات كتب ضعيفه

واقعا جاي بسي تعجب است در امثال آن كتابها بدون اين كه اسم كتاب را ذكر كنند مي نويسند در (تاريخي ديدم) و يا (در كتابي خواندم) و يا (از شخصي شنيدم) و يا (نقل شده) و يا (در تاريخ آورده اند) و يا در فلان مقتلي ديدم و يا اسم كتابي

را مي برد كه نه كسي آن را ديده و نه شنيده است مانند (مزامير الفلاني) مثلا يا (تحفةالفلان) فرضا امثال اين قبيل نقليات از آن گونه كتابها كه پر از جعليات و مجهول [ صفحه 60] المؤلف است قابل اعتماد نيست.

صدمات صاحبان كتاب ضعيفه به عالم شيعه و زنده كردن شبهات محدث نوري

البته نزد اهل علم و دانش معلوم است كه آن گونه كتابها و نقليات آنها نزد علماء و دانشمندان و اهل تحقيق مورد اعتبار و اعتماد نيست مگر كسي باشد كه فرق ميان كتاب معتبر و غيرمعتبر نگذاشته و مقتل ابي مخنف را كه فعلا در دست مردم است و از مجعولات است و يا مقتل اسفرائني را كه از كتب بسيار ضعيف و غير قابل اعتماد است مصدر نقل خود قرار داده و امثال آنها را از مدارك نقل خود بشمار آورد و كتابي تأليف كرده به فروش برساند و براي سرگرمي در شبهاي طولاني خوب به درد مي خورد كه با تماشاي عكسهاي نامناسب با كتابش اگر مطالعه شود براي مقدمه ي خواب بهتر است چنانچه اخيرا باز شخصي كه تميز كتاب ضعيف را از معتبر نمي دهد امثال كتاب مفاتيح البكاء و بحر المصائب كه بحر الجعليات و الاكاذيب است و مقتل اسفرائني و امثال آنها را مصدر نقليات خود قرار داده و شبهات محدث نوري (ره) را خواسته زنده نمايد. در امثال كتاب بحر المصائب مؤلفش خواسته براي خودش و ديگران مطالب منبري درست كرده و تهيه ي گفتارهاي منبري جمع آوري نمايد و لذا بر درستي و نادرستي مطالب و از كجا و از كدام مدرك و مصدر و مستند نقل مي كند اعتناء نكرده و اهميت نداده و به هر كتاب مجهول المؤلف و تأليف هر

نااهل و جاهل چنگ زده و هر چه به نظرش رسيده و آنچه در نوشته ي خوانده و در جنگي به دست آورده و در بياضي و در پشت كتابي يافته تمامي آنها را نقل و در تأليف خود در صفحه ي روزگار از خود به يادگار گذاشته است. غرض مطالبي فراهم آيد و از وي به يادگار بماند گرچه به عالم [ صفحه 61] شيعه اهانت و اسباب عار و ننگ فراهم گردد و به دست خودشان سلاح به دست دشمن داده باشند كه غير از تأسف و تأثر براي انسان و اشخاص فهميده ي باوجدان ثمري مترتب نيست. و جاي بسي شگفت است كه جمعي مانند بعضي از اخباري مسلكها خيال مي كنند كه هر چه و هر مطلبي را در ورق پاره ي نوشته شد و هر جاهل و ناداني در اوراقي به نام تأليف نگارش داد باعث اعتبار آن مطلب مي شود و موجب اعتماد بر آن مي گردد و تعجب بيشتر از كساني است كه در عصر حاضر هستند و به امثال آن كتابها اعتماد نموده و كتابي تأليف كرده و آن گونه كتابها مصدر نقلياتش مي باشد.

تحقيقات در فتواي شريح و ثمرات الانوار خطبي

براي مثال بر اين ادعاي خويشتن اينك قصه ي را مي خواهم در اينجا براي خوانندگان عزيز نگارش دهم: در چندي قبل در اثناي مذاكرات ديني و انتقاداتي كه نسبت به بعضي از امور اجتماعي مي شد در يكي از منبرهاي شبهاي هفته ي مسجد (شعبان) در تبريز بالاي منبر اظهار كردم اگر از آقايان اهل اطلاع و تتبع در موضوع فتوا دادن شريح قاضي بر واجب القتل بودن حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه كه در افواه مشهور و در السنه ي روضه خوانها شهرت تمام دارد مدركي به دست

آورده باشند و در كتابي كه مورد اعتماد و مدرك باشد يافته و ديده اند اين جانب را مطلع نمايند كه موجبات تشكر مرا فراهم آورده اند ابدا سراغي از كسي پيدا نشد و تا مدتها اطلاعي از طرف كسي به دست نيامد تعجب آور آنجاست پس از مدتها ديدم شخصي عبارات كتاب ثمرات الانوار تأليف [ صفحه 62] مرحوم آقا ميرزا محمد خطيبي كه در محله ي كوچه باغ تبريز پيشنمازي مي كرد و در بازار صفي تبريز به شغل بزازي مشغول بود و با اينجانب ارتباط و دوستي داشت و شخصي متدين و باتقوي و ثابت در صداقت بود ولي از روي تحقيق چيزي نمي نوشت و اخيرا سه جلد كتابي كه به نام مذكور تأليف نموده و طبع و منتشر كرده ولي در هر كتاب هر چه ديده و يافته در آن كتابش نقل نموده و آن كتابها را مدرك و مصدر نقل خود قرار داده در پاورقي آن كتاب [56] از كتابي ديگر قضيه ي فتواي شريح [ صفحه 64] را نقل كرده آن را نوشته پيش بنده آورده كه مدرك آنچه سابقا مي خواستيد پيدا كرده ام بسيار در شگفت شدم و حيرت بر حيرتم افزود گفتم: اي آقاي بااطلاع، بنده مدرك و مصدر اين موضوع را مي خواهم به دست بياورم نه نوشته ي كتابي كه ديروز كسي آن را تأليف كرده كه او را كاملا مي شناسم واندازه معلومات او را مي دانم و مي خواهم كتابي باشد كه از مصادر بشمار آيد نه كتابي كه خودش نمي تواند مدرك واقع شود مگر مصدر نقل خود را روشن نمايد ولي در نظر شما چون در اوراقي ديده ايد كه چاپ شده و به صورت

كتابي درآمده بايد اعتماد كرد و آن را مصدر و مستند قرار داد اما در قاموس اهل تحقيق و تتبع و آنهائي كه بدون بررسي و دقت و تنقيب به مطلبي اعتماد نمي كنند اين نوشته ها به درد نمي خورد و بقدر پشيزي ارزش ندارد. [ صفحه 65]

رد شبهات طرفدار شبهات

كسي كه طرفداري از شبهات كرده و خواسته باز آن شبهات واهيه راه به عنوان دليل بر خود اتخاذ نمايد گفته: ممكن است عرب عقيل در زمان سيد امين عاملي و اعراب صليب و پيكها در قرون گذشته به مدت هشت روز رفته باشند اما رفتن آنها به طور چاپاري و با قانون بريدي باشد كه آنها هم از نظر شرايط جسمي ورزيده بوده اند و هم از نظر مركب با شتران جماز و يا اسبهاي مخصوص و قاطرهاي دم بريده كه بنا به گفته صبح الاعشي [57] كه ويژه اين عمل بوده مجهز بوده اند ولكن قافله اهل بيت با اين قافله هاي قليل الحجم و كم افراد تفاوتها داشت. 1- كاروان اسراء را يك مشت دختران ضعيف البنيه و امام سجاد (ع) بيمار تشكيل مي داد با سرعت سير سازگار نبودند. 2- و از نظر مراكب و مواشي شتران جماز و اسبان مخصوص چاپار و قاطرهاي بريده دم نداشتند زيرا اين نوع مركبها در هر عصر [ صفحه 66] انگشت شمار مي شوند و براي سپاه پنج هزار نفري هرگز تهيه نمي شد و اشخاص ورزيده لازم دارد و به گفته ي كامل بهائي مالهاي سواري اهل بيت مراكب خودشان بود و آنها را از كربلاء به كوفه و از كوفه به شام با شتران و اسبان خود بردند زيرا كليه اموال اهل بيت را غارت كرده بودند جز چهارپايان.

در جواب اين طرفدار شبهات گفته مي شود معلوم مي شود تمامي مدارك شما در تأييد شبهات جز استبعاد چيز ديگري در دست نداريد و آنها كه در علم كلام سخن رانده اند گفته اند كه استبعاد دليل نمي شود چون پس از وقوع حادثه ي جانگداز كربلاء و خوف از هيجان مردم مأمورين دولت بني اميه در تلاش بودند كه اسراء خاندان رسالت را هر چه زودتر به شام برسانند و با همان مراكب چاپاري آن زنان و مادران داغديده و اسيران پژمرده را به شام رسانيده اند و لذا بعضي از آنها در بين راه تلف شده و سقط جنين كرده است با اين كه با سرعت سير سازگار نبوده اند ولي ظلم و تعديان بني اميه از آن بالاتر بوده و استبعاد امثال شما اين گونه شبهات پوچ را به بار مي آورد. شما از كجا تمسك به اين كرده ايد كه همراه اسراء پنج هزار نفر بودند اگر مصدر و مدرك شما نوشته ي روضة الشهداء كاشفي است آن كتاب در مقابل مقاتل معتبره كه در مقام تعارض مقدم است ارزش ندارد و مقاتل معتبره مأمورين همراه اسراء را كمتر نوشته اند. و علاوه چه مانع دارد كه پنج هزار نفر با سرعت بريد بروند [ صفحه 67] چنانچه از صاحب قرةالعين ص (38) نقل شد كه مروان عامر ابن ربيعه را با يك صد هزار لشكر از شام براي جنگ با مختار حركت داد و در ظرف ده روز به كوفه رسيدند- حالا ممكن است به ذهن برسد كه آنها مردان سواري جنگي بودند ولي چه استبعاد دارد همان مردان جنگي يك مشت اسيران اشخاص ضعيف البنيه را- به قول طرفدار شبهات همراه خودشان ببرند چون

باكي از آزار و اذيت رسانيدن نداشتند آيا همه ي آن لشكر أسبهاي بريده دم داشتند؟ و در اينجا مي خواهم از اين طرفدار سئوال شود شما از كجا فهميده ايد كه دختران اسراء خاندان رسالت ضعيف البنيه بودند و تاب سرعت حركت با بريد نداشتند آيا آنها را به اشخاص ضعيف البنيه ي خودتان قياس كرده ايد؟ زهي تصور باطل زهي خيال محال. شجاعت و رشادت و قوي البنيه بودن و شهامت خاندان رسالت هاشمي از ذكور و اناث جسما و روحا زبان زد عام و خاص است آنها را به زنان عاجز و آواره ي خودتان قياس ننمائيد و بيماري امام (ع) براي مصلحت وقت در كربلاء بوده معلوم نيست امام (ع) در عرض راه به شام نيز بيمار باشد يا مانند زنان و كودكان به امام (ع) اسم «امام بيمار» بگذاريد و از أدب خارج شده و امام (ع) را تا آخر عمر مباركش بيمار بشماريد. گذشته از اينها آيا سائق الحاجها كه در زمان أميرالمؤمنين (ع) حجاج را با آن سرعت از عراق به مكه مي بردند چنانچه شرح داده خواهد شد آيا آن حجاج همه شان مردان آزموده و ميان آنها زنان [ صفحه 68] فرسوده نبودند؟ آن حجاج از مردان لشكري بوده و از اشخاص كشوري نبودند؟ پس چطور با آن سرعت ميان عراق و حجاز را طي مي كردند؟ و أميرالمؤمنين عليه السلام از زحمت انداختن آنها چارپايان را خوشدل نبود و نهي مي فرمود. و اين كه از لفظ (بريده دم) كه صاحب صبح الاعشي ادعاء كرده و به اشتباه افتاده كه بايد هميشه مركبهاي بريدي دم بريده باشد و اگر دم قاطر بريده نباشد به آنها بريد نمي گويند بسيار خنده آور است زيرا اگر ادعاء

صبحي الاعشي صحت داشته باشد و معلوم نيست صحت داشته باشد چنانچه گذشت لازم نگرفته كه بايد هميشه دم آنها را ببرند و شتراني نيز در بريد استعمال مي شده و معمول بوده و شتر از اول چندان دم كه باعث سنگيني شود ندارد به عقيده ي شما بايد دم شتران را نيز بريده باشند تا به آنها «بريد» گويند. طرفدار شبهات واهيه گفته: (بنا به گفته كامل بهائي مالهاي سواري اهل بيت مراكب خودشان بود و آنها را از كربلاء به كوفه و از كوفه به شام با شتران و اسبان خود بردند زيرا كليه اموال اهل بيت را غارت كرده بودند جز چهارپايان). از تعبير: «مالهاي سواري... الخ در شگفت شدم [58] و لذا به خود كتاب كامل بهائي رجوع شد عين الفاظش اين است: «و امام و عورات أهل بيت به چهارپايان خود به شام رفتند زيرا كه مالها را غارت كرده بودند اما چهارپايان بديشان گذارده بودند چون [ صفحه 69] به يزيد رسيدند مخفر لعين.... الخ ص 291 ج 2 ط- قم سال: 1376 ه ق. أولا: مدرك صاحب كامل بهائي در ادعاءيش معلوم نيست و از متفردات اوست و قبول آنچه در آن متفرد است مورد شك و تأمل است زيرا ادعاي او ثابت و محقق نيست. ثانيا: آيا متصور است كه در آن موقع غارت خيام طاهرات و هجوم آن تاراج كنندگان از خدا بي خبران تمامي اموال را غارت كنند ولي چهارپايان را به ايشان بگذارند؟ سيد اعظم سيد بن طاووس (ره) در لهوف مي فرمايد: و تسابق القوم علي نهب بيوت آل الرسول و قرة عين الزهراء البتول حتي جعلوا ينتزعون ملحفة المرأة عن ظهرها ص

83 ط صيدا. و از كتاب أمالي نقل است از فاطمة بنت (الحسين عليه السلام): دخلت العامة علينا الفسطاط و أنا جارية صغيرة و في رجلي خلخالان من ذهب فجعل رجل يفض الخلخالين. بعضي از علماء گويد: (و مما يستفاد من الاخبار و كلمات الاخيار ان الكفرة الظلام نهبوا جميع ما في الخيام و ما اشتملن به المخدرات ذوات الاحترام و أخذوا منهن الحلي و الحلل و القناع و اللباس و اللثام). و از مقتل شيخ محدث كبير شيخ حر عاملي قدس سره نقل است كه فرموده: چون لشكر به قصد غارت رو به خيام حرم آوردند زينب كبري پيغام به پسر سعد داد كه اگر مقصود شما اسباب و اثاث و زيور و لباس ما است بگو اين لشكر عجله نكنند ما خود مي دهيم قبل از آن كه [ صفحه 70] دست نامحرمان به جانب حرم برادر من دراز شود پس آن مخدره حكم كرد تمام اسباب و اثاث حتي چادر و لباس و زيور و خلخال و گوشواره همه را از خود ريختند خود عليامكرمه زينب يك لباس كهنه پاره پاره كه في الواقع ارذل الثياب بود در بر كرد و همچنين سائر خواتين حتي فاطمه ي نوعروس را گوشواري در گوش يادگار از پدر بود عرض كرد عمه اين يادگار پدر است بيرون نيارم فرمود بياور مخدرات تماما لباسهاي خود را بر روي هم ريختند و خود رفتند در كناري و به دور هم حلقه زدند پس عليامكرمه زينب فرمود حالا هر كه مي خواهد آن اثاث و اسباب دختران علي و فاطمه است لشكر بي رحم گرسنه ريختند يكي چادر برد يكي گوشواره برد يكي خلخال

برد يكي معجر برد آن مخدرات از براي پدر و برادر مي گريستند نامردي چشمش به گوشواره ي فاطمه ي نوعروس افتاد پيش آمد گوش آن مخدره را دريد و گوشواره را بيرون آورد). گر چه اين حرف أخيرش «كه گوشواره ي نوعروس را مردي گوشش را دريد و درآورد» با نقل دو سه سطر قبل كه فاطمه ي نوعروس را گوشواره ي در گوش از پدر يادگار بود زينب كبري امر كرد بيرون آورد نمي سازد ولي اين قدر به انسان اطمئنان حاصل است كه لشكر جرار ابن سعد چيزي در خيام نگذاشته اند بماند. جائي كه آن ستمگران بي ايمان از هيچ چيز باكي نداشته سراسيمه هجوم به خيام طاهرات آورده اند حتي ملحفه از دوش زنان [ صفحه 71] خاندان رسالت و مقنعه از سر آنان برداشته اند و گوشواره از گوش دختران و بانوان عصمت بيرون آورده اند و هر چه در خيمه ها بوده به غارت برده اند آيا آن وحشيان بيابان و از خدا بي خبران مراكب و چهارپايان و اشتران و اسبان خاندان را به غارت نبرده و ترحم كرده آنها را غارت نمي كنند؟. اين ادعاء را مي توان باور كرده قبول نمود؟ بي شك ادعاء صاحب كتاب كامل بهائي از عقل دور و از اعتبار مهجور و هرگز آن را نتوان قبول كرد، و شايد مراكب امام (ع) از بهترين چهارپايان بوده اند و لذا به ايشان گذارده اند كه آنها را زودتر به شام برساند. و گذشته از اين بر فرض صحت ادعاء صاحب كامل بهائي جاي شك نيست كه مراكب خاندان رسالت در كربلاء و اشتران و اسبان آنها از مراكب آزموده در ميدان كارزار و يكه تاز در رزمگاه بوده اند صاحب اين ادعاء «كه اهل بيت

با مراكب خودشان به شام رفته اند» و كلام كامل بهائي را با تغيير و تبديل باور نموده خيال كرده مراكب خاندان از شتران و اسبان متعارفي كه سيدالشهداء (ع) و ياران باوفاي آن حضرت از حجاز سوار آنها شده به كربلاء آمده اند مانند سائر اسباب و لوازم كه با خودشان آورده بودند تماما از شتران و اسبان ممتاز و از اشياء نفيسه و پرقيمت بوده است به آن شخصي كه همراه امام (ع) بود و فرزندش در مرزي گرفتار در دست دشمن شد پنج عدد از لباسهاي گرانبها عطا فرمود كه به فرزندش بدهد و آزاد شود كه هر يك از آن لباسها يك هزار [ صفحه 72] دينار قيمت داشت (بحار ج 44 ص 394) اشتران و اسبان و مراكب امام (ع) نيز از چهارپايان پرقيمت و ممتاز و آزموده بلكه بهتر از مراكب بريد بوده نه آن طوري كه طرفدار شبهات فهميده و مراكب امام (ع) را از قبيل مركبهاي عادي خيال كرده يا از الاغهاي سواري يا باربري دهاتي تصور نموده و از قاطرهاي از كار افتاده دانسته است كه بسيار تصور بي جا كرده است. سيدالشهداء (ع) به مسافرت عادي معمولي تشريف نمي برد و به عراق به قصد سياحت نمي رفت و به واقع آن سفر- سفري كه صدايش تا أبد طنين انداز خواهد شد- عالم بود و سرگذشت بانوان حرم خود را در آينده مي دانست و اشتران و اسبان لايق آينده ي آنها تهيه مي فرمود گر چه مكلف به ظاهر در ظاهر حال بود ولي به علم امامت خود نسبت به حال آينده ي مخدرات عصمت اگر عمل مي فرمود مانعي نداشت و مختار بود و

با دستگاه و جلال تمام و اشتران و اسبان تربيت شده و مراكب آزموده حركت فرموده بود و در خروج از مدينه بيشتر از يك صد فقط از اشتران بود بر فرض كه با مراكب خودشان به شام رفته باشند و اين قصه صحت داشته باشد چهارپايان شان بدون شك از مراكب عادي نبوده با دستگاه سلطنتي و با شوكت و عظمت براي مصاف با دشمن خونخوار از حجاز حركت به سوي كربلاء شده است. پس توهم اين كه اگر اهل بيت با مراكب خودشان به شام رفته اند لازم گرفته كه زودتر نرفته باشند توهم فاسد و ملازمه در نهايت درجه در معرض منع است. [ صفحه 73] متوهم در اثبات مرام خود كه اشتران و اسبان اهل بيت مراكب از كار افتاده و فرسوده بوده و آنها را نمي توانست زودتر به شام برساند تمسك به روايت سيد اعظم سيد ابن طاووس قدس سره نموده و گويد: لقد رأيت في كتاب المصابيح باسناده الي جعفر بن محمد عليهماالسلام قال: قال لي أبي محمد بن علي سألت أبي علي بن الحسين عليه السلام عن حمل يزيد له فقال حملني علي بعير يضلع بغير و طاء و رأس الحسين (ع) علي علم و نسوتنا علي بغال و اكف و الفارطة خلفنا و خولنا بالرماح ان دمعت من أحدنا عين قرع رأسه بالرمح. ديدم در كتاب مصابيح سند روايت را به حضرت صادق (ع) مي رساند فرمود پدرم محمد بن علي (ع) به من گفت سئوال كردم از پدرم علي بن الحسين (ع) از چگونگي مسافرت كوفه به شام پدرم فرمود مرا بر شتري كه مي لنگيد سوار كردند و سر مطهر پدرم بالاي نيزه بود و بانوان

حرم پشت سر من سوار اشتران پالاندار بودند و مأموران عقب و اطراف ما دست به نيزه بودند و هر يكي از ما مي خواست گريه كند سر او را با نيزه مي زدند. طرفدار شبهات بعد از نقل روايت و ترجمه ي آن نگويد: از اين روايت معلوم مي شود كه مراكب اهل بيت تندرو نبودند [ صفحه 74] شتر لنگ پا و قاطر پالاندار تندرو و راه بر نمي شود با اين نوع حيوانات عادي اين راه هاي دور و دراز را در مدت كوتاه نمي شود پيمود. در جواب وي گفته مي شود: روايت را نقل كردن سهل بوده و آسان است ولي مطلب را از آن فهميدن دشوار است و اشخاص سطحي را نمي رسد كه درباره ي روايتي اظهار نظر عوامانه نمايند. و با نظر ساده بگذرند. و آخر روايت را حذف كرده و نقل ننمايند. از خود روايت فهميده مي شود كه اين جريان كه در روايت فرموده راجع به موقع ورود اسراء به شام و بردن آنها نزد يزيد در شهر دمشق كه مرم به تماشا ايستاده و اسراء را در شهر گردانيده و نزد آن طاغيه ي زمان بره اند مي باشد. عبارت روايت اين است سألت.... عن حمل يزيد له- اين عبارت معنايش اين نيست: (از چگونگي مسافرت كوفه به شام) كه طرفدار شبهات آن طور ترجمه كرده بلكه معنايش اين است: (سئوال كردم از پدرم علي بن الحسين (ع) از حمل كردن يزيد او را) و اين حمل در ورود به شام است موقعي كه آنها را نزد يزيد برده اند زيرا فرموده و سر اطهر پدرم بالاي نيزه بود و بانوان حرم پشت سر من... بودن سر اطهر بالاي نيزه در

راهها و بيابانها كه راه طي مي شده نبوده در ورود اسراء به كوفه و دمشق و بعض جاها بوده چون سرهاي شهداء و سر اطهر امام (ع) را در صندوقها گذاشته بودند و با مأمورين بوده و جمعي شايد چهل و پنجاه [ صفحه 75] نفر باشند مستحفظ ويژه داشته اند چنانچه جمع كثيري از مؤرخين و ارباب كتب مقاتل به اين موضوع تصريح كرده اند اگر عبارات آنها نقل شود كلام به طول مي انجامد معلوم مي شود طرفدار شبهات از اين امر مسلم بي اطلاع است. و اين كه فرموده سر اطهر بالاي نيزه بوده و آنها را حمل به يزيد مي كرده اند بهتر قرينه است كه در دمشق بوده و امام (ع) را به جهت اهانت بوي به شتري سوار كرده اند كه مي لنگيده خواسته اند به نحو خواري و توهين نزد يزيد ببرند و فرموده: مأموران عقب و اطراف ما دست به نيزه بودند و هر كس از ما مي خواست گريه كند سر او را به نيزه مي زدند. اينها اوضاع و احوال موقع حمل اسراء به يزيد است نه اين كه حالات آنها از كوفه تا به شام است كه طرفدار شبهات خواسته روايت را موافق نظر خود معني كند در صورتي كه در خود روايت قرينه به آنچه گفتيم موجود است و تعجب از اين است كه جملاتي از آخر روايت حذف كرده كه بهتر قرينه و بلكه صريح است كه اين جريان در حين ورود اسراء به دمشق بوده و در كنار دمشق ترتيب مذكور در روايت را داده اند و آنها را وارد دمشق كرده اند در آخر روايت مي فرمايد: تا اين كه وقتي كه داخل شديم به

دمشق صيحه كننده صيحه كرد اي اهل شام اينها سباياي أهل بيت... و طرفدار شبهات راههائي كه بين شام و عراق وجود دارد آنها را سه تا خيال كرده و پس از قرنها راهها را منحصر به آنها كرده و [ صفحه 76] نقشه هاي خيالي تهيه و شبهات به راه انداخته هيچ كدام آنها دليل نيست چون بسياري از شهرها در زمانهاي سابق راههاي معمولي داشته و بعدا به كلي متروك گرديده و از يادها فراموش و بطاق نسيان گذارده شده است اگر حالا به كسي گفته شود كه ميان تبريز و بغداد در تاريخ هفتصد و ششصد از هجرت آمد و رفت خيلي سهل و نزديك بوده استبعاد مي كند در صورتي كه در آن زمانها خيلي زودتر رفت و آمد بين اين دو شهر بسيار آسان و موجود بوده اگر توضيح داده شود سخن به درازا مي كشد. راه صحرا كه مستقيم ور يك زار و به طول تقريبا 175 فرسخ است ابدا پس از تهيه ي آب و خوراك با آن توصيه هاي يزيد كه هر چه اسراء اهل بيت بخواهند فراهم شود عبور از آن محال را لازم نگرفته است و طول و تفصيل براي راهها در حركت اهل بيت به شام كه فرهاد ميرزا در قمقام و ديگران مثل محدث نوري (ره) و غيره ذكر كرده تماما چنانچه خودشان تصريح كرده اند مأخوذ از مقتل مجعول ابي محنف كه كذب محض است مي باشد يا از مقتل اسفرائني كه در ضعف و مجعول بودن مانند مقتل ابي محنف است به قدر پشيزي به آنها اعتبار قائل نتوان شد تا مصدر نقل شوند و مانند آنهاست كتابهائي كه اشخاص ساده و سطحي تأليف كرده اند و

حرفهاي بي مدرك در آنها به قلم آورده اند.

اخبار زينبات عبيدلي
اشاره

نسابه ي جليل يحيي بن الحسين بن جعفر الحجة ابن الامير عبيدالله الاعرج بن الحسين الاصغر بن الامام علي بن الحسين زين العابدين سلام الله عليهما از قدماء علماء از اولاد ائمه ي اطهار عليهم السلام [ صفحه 77] كه از سائر اشخاص و مؤرخين بهتر آشنا به تواريخ افراد خاندان رسالت و امامت است و مشهور به عبيدلي نسابه است در كتاب خود اخبار زينبات تصريح كرده كه حضرت زينب كبري سلام الله عليها در سال 62 از هجرت در مصر از دنيا رحلت فرموده اين موضوع تصريح عبيدلي احتمالات و حدسياتي كه از قلم بعضي اشخاص تراوش نموده و خيال كرده كه اسراء اهل بيت عليهم السلام در شام يك سال و يا شش ماه مانده اند و يا در كوفه چند ماه توقف كرده اند و غير از اين احتمالها و توهماتي كه ازقرن ششم به اين طرف خصوصا در بعض كتبي كه قريب به عصر ما تأليف شده نگارش داده اند تمامي آنها را باطل و برخلاف واقع نشان مي دهد زيرا از آنچه عبيدلي صريحا نوشته معلوم مي شود كه زينب كبري عليهاالسلام از شام در سال شصت و يك برگشته و در ماه رجب سال نامبرده در مدينه منوره بوده و آن حضرت را از آنجا به مصر حركت داده اند. و نيز آنچه عبيدلي نگارش داده قول مشهور ميان اماميه را كه اسراء اهل بيت عليهم السلام در اربعين اول سال 61 هجرت به كربلاء آمده اند تأييد مي كند چون اسراء به كربلاء آمده اند و غير از اين كه در بيستم ماه صفر به كربلاء آمده باشند وقت ديگر رهسپار كربلاء نشده اند و احدي از مؤرخين بر آن تصريح

نكرده است پس خوب است عين عبارات عبيدلي نسابه كه در كتاب اخبار زينبات نگارش داده در اينجا بياوريم تا مطلب روشن شود. [ صفحه 78] و ناگفته نماند كه غرض از نقل قول نسابه ي جليل عبيدلي از تاريخ وفات زينب كبري و تأييد نوشته ي وي تأييد اين است كه اهل بيت در شام زياد نمانده اند نه اين كه ما مي خواهيم با قول عبيدلي تعيين اربعين نمائيم و همچنين احتمالهاي ضعيفي كه داده اند: اهل بيت در كوفه چند ماه مانده باشند بنا به نوشته ي وي وجهي ندارد پس فضولي و ملتك گوئي بعضي از بي أدبها غير از نافهمي چيز بيشتر نيست و دليل اين است كه به موضوع ساده فهمش نرسيده است.

شرح حال و ترجمه ي عبيدلي و تحقيق در حال او

و قبلا بايد به خود عبيدلي معرفت پيدا نموده و وي را اجمالا معرفي نمائيم و بعدا به نكات عبارات او بپردازيم و از آن مقدمات نتيجه اخذ نمائيم كه عبارت از عدم توقف زياد بانوي كبري در شام بعد از أسارت و يا در عراق قبل از حركت به شام چنانچه هر دو احتمال حدسي را زده اند. يحيي بن الحسن العبيدلي النسابة سيد جليل القدر و عظيم الشأن بوده بنا به قول بعضي در ماه محرم سال دويست و چهارده از مادر متولد شده [59] و در سال دويست و هفتاد و هفت از هجرت در سن شصت و سه سالگي در مكه وفات يافته و او اول كسي است كه انساب را جمع فرموده و انساب آل ابي طالب را تا قريب زمان خود ضبط كرده است. و از تأليفات [ صفحه 79] اوست كتاب اخبار المدينة و اخبار الزينبات و اين كتاب اخير را حسن

محمد قاسم با مقدمه و ترجمه ي مؤلف آن در مصر به سال 1351 هجري و سال 1353 به طبع رسانيده است و نسخه ي خطي از آن در ضمن مجلدي از رساله هاي خطي به خط خود اينجانب در كتابخانه ي ما موجود است كه آن را در سال (1360) ه ق در قم از روي نسخه ي كه از حضرت علامه ي استاد سيدنا آيةالله المرجع آقاي سيد شهاب الدين مرعضي نجفي دام ظله العالي مرحمت فرمودند استنساخ كرده ام. عبيدلي را استاد فن رجال شيخ نجاشي (ره) در كتاب رجال خود ذكر كرده و فرموده: او عالم فاضل صدوق و از امام رضا عليه السلام روايت مي كند [60] و در سائر كتب رجال نيز وي را عنوان كرده و صاحب عمدة الطالب نسب وي را ضبط كرده [61] است و روايت او از امام رضا عليه السلام منافات دارد با تاريخ تولدي كه براي عبيدلي در سال 214 نگارش داده اند چنانچه نقلش گذشت زيرا امام رضا عليه السلام در سال 203 از هجرت از دنيا رحلت فرموده چطور مي شود عبيدلي كه در سال 214 متولد شده باشد از آن حضرت روايت كند و چون كلام نجاشي (ره) بسيار مورد اعتماد و نقل او مقدم بر نقل كسيست كه گفته عبيدلي در سال 214 متولد شده پس روشن [ صفحه 80] مي شود كه تولد وي مدتها قبل از سال نامبرده اتفاق افتاده است تااندازه ي بوده كه بتواند از امام رضا عليه السلام روايت كند و احتمال قوي مي رود كه عبيدلي در حدود سن نود سالگي از دنيا رحلت كرده باشد و وفاتش در شصت و سه سالگي صحت نداشته باشد. و از آنچه نگارش داده شد

معلوم مي شود جهت اين كه استادنا البحاثة الاكبر طهراني (قدس سره) در الذريعة الي تصانيف الشيعة به تاريخ تولدي كه براي عبيدلي نسابه ذكر كرده اند اعتماد نفرموده و متذكر نشده و فقط به تاريخ وفاتش اطمئنان فرموده آنجا كه مي فرمايد: اخبار الزينبات لشيخ الشرف يحيي العبيدلي النسابة المتوفي سنة (277) ذكر فيه الزينبات من ولد ابي طالب ثم ولد ولده طبع سنة: (1333) بمصر [62] . پس معلوم گشت كه عبيدلي از سادات جليل حسيني و با چهار واسطه نسب شريفش به امام سجاد سلام الله عليه متصل شده و مردي عالم و فاضل راستگو و از اصحاب امام رضا عليه السلام و از راويان حديث از آن حضرت بوده است در جلالت قدر و عظمت شأن آن سيد عالي نسب همين اندازه بس است كه نجاشي (ره) در حق وي فرموده:كه عالم فاضل صدوق بوده است، پس نقلياتش مورد اعتماد و به رواياتش مي توان ترتيب اثر داده و اطمئنان كرد.

نقل از محتويات كتاب عبيدلي

اين سيد جليل القدر و عالم عظيم الشأن در كتاب اخبار الزينبات [ صفحه 81] گويد: حدثني ابراهيم بن محمد الحريري قال حدثني عبدالصمد بن حسان السعدي عن سفيان الثوري عن جعفر بن محمد الصادق عن ابيه عن الحسن بن الحسن [63] قال لما حملنا الي يزيد و كنا بضعة عشر نفسا امر ان نسير الي المدينة فوصلناها في مستهل...هزار افسوس كه بعد از كلمه ي (مستهل) يعني در اول ماه.... در نسخه ي چاپي و خطي اخبار زينبات محل كلمه يا كلماتي (بياض) سفيد مانده و تاريخ ورود اهل بيت عليهم السلام به مدينه در اول كدام ماه بوده است معلوم نمي شود اگر نسخه كاملي به دست آيد اين موضع تاريك روشن مي گردد و

از بعض تواريخ ظاهر مي شود كه در ماه ربيع الاول سال 61 وارد مدينه شده اند و بعيد نيست در اوائل ماه ربيع الاول 61 وارد شوند كه از كربلاء تقريبا به ده روزه رفته باشند چنانچه حجاج در آن زمان به هشت روزه و ده روزه مي رفته اند.

حسن مثني در كربلاء و بردن او به شام

و عبيدلي (ره) بعد از جملات بالا كه از امام صادق عليه السلام از حسن مثني (ره) نقل مي كند بعد ورود خودشان را به مدينه و امر حاكم مدينه [ صفحه 82] عمرو بن سعيد الاشدق كه منادي در كوچه و بازار مدينه ندا در داده كه امام زين العابدين عليه السلام با عموزاده ها و عمه هاي خود وارد مدينه مي شود نقل كرده و گويد: مردها و زنها و اطفال ناله و فريادكنان بيرون دويدند و بانوان بني هاشم نداي واحسيناه واحسيناه واحسيناه بلند كرده بودند و سه روز و شب [64] اقامه ي عزا شد و زنهاي بني هاشم و اهل مدينه دور ما را گرفته و اجتماع كرده بودند بعد مسندا نقل كرده و گويد: كانت زينب بنت علي عليه السلام و هي بالمدينة تألب الناس علي القيام بأخذ ثار الحسين [ صفحه 83] عليه السلام فلما قام عبدالله بن الزبير بمكة و حمل الناس علي الاخذ بثار الحسين عليه السلام و خلع يزيد بلغ ذلك اهل المدينة فخطبت فيهم زينب و صارت تؤلبهم علي القيام للاخذ بالثار فبلغ ذلك عمرو بن سعيد فكتب الي يزيد يعلمه بالخبر فكتب اليه: ان فرق بينها و بينهم فامر ان ينادي عليها بالخروج من المدينة و الاقامة حيث تشاء فقالت قد علم الله ما صار الينا قتل خيرنا و انسقنا كما تسقا الانعام و حملنا علي الاقتاب

فوالله لا خرجنا و ان اهريقت دمائنا فقالت لها زينب بنت عقيل يا ابنة عماه قد صدقنا الله وعده و اورثنا الارض نتبؤا منها حيث نشاء فطيبي نفسا و قري عينا و سيجزي الله الظالمين اتريدين بعد هذا هوانا ارحلي الي بلد آمن ثم اجتمع عليها نساء بني هاشم و تلطفن معها في الكلام و واسينها. بعد عبيدلي (ره) گويد: و بالاسناد المذكور مرفوعا الي عبيدالله بن ابي رافع قال: سمعت محمد اباالقاسم ابن علي [65] يقول: لما قدمت زينب بنت علي عليه السلام من الشام الي المدينة مع النساء و الصبيان ثارت فتنة بينها و بين عمرو بن سعيد الاشدق و الي المدينة من قبل يزيد فكتب الي يزيد [66] يشير عليه بنقلها من المدينة فكتب له بذلك فجهزها هي و [ صفحه 84] من اراد السفر معها من نساء بني هاشم الي مصر فقدمتها لايام بقيت من رجب.

ورود زينب كبري به مصر

بعد مسندا از حضرت امام صادق سلام الله عليه و آن حضرت از جناب حسن مثني نقل كرده و گويد: لما خرجت عمتي زينب من المدينة خرج معها من نساء بني هاشم فاطمة ابنة عم الحسين و اختها سكينة. در آخر كلامش كه گفته: حضرت زينب عليهاالسلام چند روز از ماه رجب مانده بود وارد مصر شد بدون شك ماه رجب سال شصت و يك هجرت است چون بعدا گفته كه زينب كبري عليهاالسلام در ماه رجب شصت و دو هجري در مصر از دنيا رحلت فرموده و نقل كرده كه آن بانوي عصمت عليهاالسلام پس از ورودش به مصر يازده ماه و پانزده روز در مصر اقامت كرده و از دنيا رحلت فرموده است و عين عبارتش اين است: و

بالسند المرفوع الي رقية بنت عقبة بن نافع الفهري قالت كنت فيمن استقبل زينب بنت علي عليه السلام لما قدمت مصر بعد المصيبة فتقدم اليها مسلمة بن مخلد و عبدالله به الحارث و ابوعميرة المزني فعزاها مسلمة و بكي فبكت و بكي الحاضرون و قالت هذا ما وعد الرحمن و [ صفحه 85] صدق المرسلون [67] ثم احتملها الي داره بالحمراء فاقامت به احد عشر شهرا و خمسة عشر يوما و توفيت و شهدت جنازتها و صلي عليها مسلمة بن مخلد في جمع بالجامع و رجعوا بها فدفنوها بالحمراء بمخدعها من الدار بوصيتها.

وفات بانوي عصمت در مصر

بعد روايت كرده كه زينب كبري سلام الله عليها در پانزدهم ماه رجب سال 62 هجرت در مصر از دنيا رحلت فرموده و محل دفن آن بانوي عصمت را تعيين كرده است.

مدت اقامت بانوي عصمت در مدينه و مصر پس از مراجعت از شام

از آنچه نقل شد به خوبي مي توانيم به اين نتيجه برسيم كه حضرت زينب كبري عليهاالسلام در كوفه و شام چنانچه بعضي از متأخرين كه نزديك به زمان ما بوده اند و توهم كرده اند كه زياد توقف كرده باشد توهم و تصور بي اساس بيش نيست و هيچگونه شاهد تاريخي ندارد و اين معني در ذهن انسان كاملا تقويت مي شود چنانچه مشهور است در اربعين اول بيستم شهر صفر سال 61 به كربلاء از شام مراجعت و بعد رهسپار مدينه شده و قريب چهار ماه و چند روز در مدينه توقف كرده و در اواخر ماه رجب [68] 61 هجري وارد مصر شده و يازده ماه و نيم در مصر [ صفحه 86] اقامت فرموده و در ماه رجب سال 62 هجري در آن سامان از دنيا رحلت فرموده است و اگر اسراء اهل بيت در اربعين اول به كربلاء نيامده باشند شاهدي بر اين كه در موقع ديگر آمده اند نداريم و اگر كسي گفته باشد توهم و خيال بيشتر نيست و اين نقد عبيدلي نسبت به تاريخ رفتن زينب كبري عليهاالسلام به مصر و جريان اوضاع مدينه و تحريص زينب كبري عليهاالسلام مردم را به خون خواهي حضرت سيدالشهداء عليه السلام و حركت آن بانوي عصمت به طرف مصر و ماندن يازده ماه در آن سامان وقتي جامه ي عمل به خود مي پوشد كه در كوفه و شام زياد اقامت نكرده باشد.

وفات بانوي عصمت در سال (شصت و پنجم) ه مدرك ندارد

و كتاب اخبار زينبات عبيدلي قديمترين مدرك و مصدر و مورد اعتماد است ولي بعضي از اعاظم معاصرين نظر بر اشكالات و شبهاتي كه علامه ي محدث نوري (ره) در لؤلؤمرجان شهرت داده ذهن ايشان را مانند بسياري

از اشخاص بعد از محدث معظم له گرفته و به حال تشويش آورده و نتوانسته شبهات ايشان را حل و برطرف نمايد و لذا در تاريخ وفات زينب كبري عليهاالسلام به سال 65 از هجرت معتقد و تاريخ وفات آن بانوي عصمت را به سال نامبرده ضبط كرده است در صورتي كه شاهد تاريخي قابل اعتمادي كه وفات زينب كبري عليهاالسلام به سال 65 ثبت كرده باشد نيست [ صفحه 87] و نقل بعضي از علماي معاصرين از عامه و خاصه تاريخ وفات بانوي عصمت را به سال مزبور نيز تبعا به بعضي از اعاظم معاصرين كه اشارت رفت مي باشد و الا مصدر معتبري ندارد. چنانچه خود نگارنده در تعليقات كتاب الفردوس الاعلي [69] تاريخ وفات آن بانوي عصمت را به سال 65 ضبط كرده ام تبعا به بعضي از اعاظم معاصرين بوده است و الا مدرك و مستندي بر آن نيافته ام و آنچه عبيدلي (ره) در اخبار زينبات ثبت كرده اقرب به اعتماد و اولي به اطمئنان است.

نقل از تتمه ي محرم محدث خياباني

در اينجا لاز ديدم آنچه شيخنا العلامة المحدث خياباني [70] رحمةالله عليه [ صفحه 89] در اواخر مجلد چهارم از كتاب وقايع الايام تتمه ي محرم الحرام درباره ي تعيين تاريخ روز وفات بانوي عصمت نقل از عبيدلي (ره) و ديگران نگارش داده آورده شود چنانچه گويد: حركت حضرت زينب سلام الله عليها از مدينه و ورود مصر و تعيين روز وفات آن مخدره: عبيدلي در زينبات و حافظ ابن عساكر در تاريخ كبير و مورخ ابن طولون دمشقي در رساله ي زينبيه گفته اند كه عمرو بن سعيد از اقامت حضرت زينب سلام الله عليها در مدينه شكايت و سعايت كرده به يزيد مكتوب داشت

و اعلام نمود كه وجود آن مخدره مهيج قلوب مردم است [ صفحه 90] زيرا كه او فصيحه و زبانش بليه انگيز است و مي خواهند كه به خون خواهي حسين عليه السلام قيام نمايند و چون اين خبر به يزيد رسيد و از حال ايشان مطلع گرديد نوشت كه ايشان را به بلاد ديگر تبعيد نما حضرت زينب سلام الله عليها اقامت مصر را و بعضي از اهل بيت هجرت شام را اختيار كردند آنگاه عمرو بن سعيد ايشان را تجهيز سفر نموده حضرت زينب عليهاالسلام با بعضي از اهل بيت و سكينه و فاطمه دختران حسين عليه السلام از مدينه حركت كردند و چون اين خبر به والي مصر مسلمة بن مخلد انصاري رسيد با جماعتي از اصحاب خود و جمله از اعيان مصر به استقبال شتافتند و در قريه بين طريق مصر و شام ملاقات نمودند اول شعبان سنة: (61) هجرت وارد مصر شده و يازده ماه و تقريبا پانزده روز از شعبان سنة: (61) گذشته تا رجب سنة: (62) در مصر اقامت كردند. و توفيت رضي الله عنها مساء يوم السبت ليلة الاحد لاربعة عشر يوما مضت من رجب من السنة. و آن خاتون معظمه سلام الله عليها آخر روز شنبه چهاردهم رجب همان سال شب يكشنبه به رحمت حق پيوست و پس از وفاتش اقارب آن مخدره و سكينه و فاطمه به مدينه برگشتند.

قول راجح در ولايت زينب كبري

بعد باز محدث خياباني (ره) از كتاب السيدة زينب عليهاالسلام نقل مي كند كه در ص 20 گويد: سيده زينب رضي الله عنها بنت امام علي بن ابي طالب كرم الله وجهه در شعبان سنه ي ششم هجرت متولد و با جد بزرگوار خويش پنج سال زندگاني نموده تقريبا دو سال از برادر عالي

مقدارش [ صفحه 91] حسين عليه السلام كوچكتر بود. و توفيت يوم السبت مساء ليلة الاحد رابع عشر رجب الفرد سنة: (62) من الهجرة مجموع عمرها ستة و خمسون عاما. نگارنده گويد: چنانچه در تعليقات الفردوس الاعلي نگارش داده شده راجح در نظر آنست كه ولادت با سعادت حضرت زينب كبري عليهاالسلام در پنجم جمادي الاخرة سال پنجم از هجرت واقع شده است [71] . محدث خياباني (ره) پس از نقل مطالب گذشته از كتاب السيدة زينب و اخبار زينبات براي اين كه فائده را تكميل كند موضوع مزبور را از استادنا العلامة الكبير آقاي آقا ميرزا محمدعلي اردوبادي نجفي (قدس سره) سئوال و خواستار نظر شده و آن علامه ي جليل [72] نيز از كتاب زينبات عبيدلي (ره) و از مصادر ديگر آنچه به نظرش رسيده به ايشان مرقوم فرموده و محدث خياباني (ره) كلمات و جملات ارزنده ي او را در [ صفحه 92] كتاب وقايع تتمه ي محرم نقل كرده است [73] .

اهتمام صاحب كتاب «وفات زينب الكبري» در تعين مرقد او

مطلبي كه به تناسب مقام تذكر آن را در اينجا لازم مي دانم آنست: بعضي ها در كتابي كه به عنوان: وفات زينب الكبري تأليف و طبع و نشر كرده اهتمام كرده كه مرقد مبارك آن بانوي عصمت را در يكي از سه اماكن در مدينه ي منوره يا در مصر يا در شام تعيين نمايد. و عمده دليلي كه بر مدفون شدن «زينب كبري» سلام الله عليها در شام آورده آنست:كه در سال مجاعه كه در حجاز واقع شده عبدالله بن جعفر طيار رضوان الله عليه ناچار شد به شام سفر فرمود و بانوي عصمت در شام درگذشت و همان جا مدفون گرديد. ولي اين ادعا كه در حجاز مجاعه

واقع شده و جريان مسافرت عبدالله عليه رحمةالله پيش آمده اساس اين قول و نقل آن قضيه و تاريخ و مصدرش كتاب نزهة اهل الحرمين [74] علامه ي كبير آقا سيد حسن صدر كاظميني رحمه الله است كه در سال (1354) ه. ق وفات يافته و نيز كتاب خيرات الحسان است و تا اين تاريخ نگارش اين سطور در اين موضوع به مدركي غير از آن دو كتاب اطلاع نيافته ام و در هيچ يك از آن دو كتاب مدرك آن تاريخ مجاعه نقل نشده كه أقلا آيندگان بدانند كه بعد از يكي هزار و سيصد سال مستند اين ادعا و مصدر آن چيست؟ و [ صفحه 93] احتمال قوي مي رود كه از افواه اخذ و در كتاب ضبط شده است زيرا كتب تواريخ معتبره بكلي خالي از اشاره به آن قضيه مجاعه است چنانچه قائل شدن به اين كه زينب كبري سلام الله عليها در مدينه ي منوره در بقيع دفن شده مدركي ندارد غير از آنچه علامه ي امين عاملي (ره) به آن تمسك جسته: كه مراجعت زينب كبري عليهاالسلام از شام به مدينه يقين است و خارج شدنش را از آنجا نمي دانيم، و نيز اين قول را صاحب طراز المذهب از امثال كتاب بحر المصائبها نقل كرده ولي كتاب مذكور ابدا ارزش تاريخي ندارد و قابل اين كه بر آن اعتماد شود نيست. اگر حضرت زينب كبري عليهاالسلام در مدينه ي منوره در بقيع دفن شده بود بر حسب عادت قبر مباركش نامعلوم نمي شد چنانچه قبور اشخاصي كه به مقام آن بانوي عصمت نمي رسند معلوم است چطور مي شود كه مرقد منور عقيلة العرب نامعلوم بماند.

اشاره به خرافاتي كه صاحب طراز المذهب نقل كرده

و آنچه صاحب طراز المذهب

از انوار الشهادة و بحر المصائب نقل كرده: كه بانوي عصمت در حوالي شام وفات يافته در ضمن تفصيلي كه بدون ترديد از خرافات بوده و از مزخرفات محسوب است و ابدا حقيقت نداشته و حتي قابل آن نيست كه اشاره ي هم به آن بشود. و همچنين آنچه از كنز الانساب و سائر كتب مجهول المؤلف نقل كرده قابل اعتناء نيست نمي دانم چرا آنها را در كتابش نقل و ثبت كرده است؟

واقعه ي مجاعة مدرك ندارد
اشاره

كتب تاريخ و سير و انساب و تراجم و حديث و كتب بزرگاني كه [ صفحه 94] در تواريخ و حالات و آثار اهل بيت عليهم السلام سخن رانده و در تواريخ آنها به تأليف پرداخته اند اشاره به همچو واقعه ي تاريخي- مجاعه و مسافرت عبدالله جعفر رضوان الله عليهما- نكرده اند مانند شيخ كليني و شيخ صدوق و شيخ مفيد و سيد علم الهدي و شيخ طوسي و شيخ طبرسي و ابن شهرآشوب و ابن فتال نيشابوري و آيةالله علامه و سيد ابن طاووس و اربلي در كشف الغمة و علامه ي مجلسي كه دائرةالمعارفي مانند بحارالانوار تأليف فرموده و احاطه ي عجيبي بر سير و آثار و اخبار و احوال ائمه ي اطهار و اولاد امجاد آنها عليهم السلام داشته و همچنين از علماي اهل سنت آنهائي كه در تواريخ و فضائل و حالات اهل بيت عليهم السلام به تأليفات پرداخته اند اشاره به همچو واقعه ي تاريخي نكرده اند مانند سبط ابن الجوزي و ابن صباغ مالكي و ابن طلحه ي شافعي و حافظ گنجي و ابن الصبان و شبلنجي و محب طبري و بدخشي و سيد علي همداني و صاحب ينابيع المودة و ديگر از اعلام اهل سنت كه ذكر اسامي شان به طول مي انجامد

و همچنين در تواريخ مكه و مدينه كه مستقلا به تأليف پرداخته اند از قضيه ي مجاعه خبري نيست و علامه ي صدر عاملي (ره) از كجا آن را اخذ و وارد كتابش (نزهة اهل الحرمين) كرده و از كتاب ايشان سرايت به تأليفات ديگران از شيعه و سني كرده است؟ معلوم نيست. ولي به دفن شدن آن صديقه ي صغري در مصر، عالم نسابه عبيدلي در كتابش كه قديميترين مدرك است تصريح كرده و ابن عساكر دمشقي در تاريخ كبير و ابن طولون دمشقي در رساله ي زينبيه و شعراني در لواقح [ صفحه 95] الانوار و شيخ محمد صبان در اسعاف الراغبين و شبلنجي در نور الابصار و شبراوي در الاتحاف و شيخ حسن عدوي در مشارق الانوار و مناوي در طبقات و سيوطي در رساله ي زينبيه و اجهوري در رساله ي مسلسل عاشوراء و زينب فواز در الدر المنثور و از مشاهير متأخرين از اهل تتبع و اطلاع فريدوجدي و ديگران تصريح كرده اند.

بعضي از شبهات به اخبار زينبات عبيدلي
اشاره

و آنچه لازم است و به آن بايد متذكر شد آنست: كه بعضيها اشكالاتي بر آنچه عبيدلي در اخبار زينبات آورده به گمان خودش وارد ساخته است كه به آنها در اينجا اشاره و بررسي مي شود:

شبهه ي اول و جواب آن

اول: اين كه در حديث عبيدلي آمده كه زينب كبري عليهاالسلام مردم را بر عليه يزيد پليد جمع كرده و برمي انگيخت و اين كار با مقام شامخ آن بانوي عصمت مناسب نبوده است. معلوم مي شود صاحب اين كلام از اشخاصي است كه در تحت نفوذ استعمار نشو و نما يافته تصور كرده كه انسان بايد انزوا را در امور اجتماعي اختيار كرده و در خانه نشسته و در كنج عزلت بسر برده نه امر به معروفي انجام دهد و نه در راه نهي از منكر قدمي بردارد و اگر بتواند روزها مانند خفاش در گوشه ي خزيده و شبها بيرون آمده پرواز كند كه عين خواسته ي دشمنان دين و ستمكاران روزگار است و اشخاصي كه با اين فكر خمود بزرگ شده اند در تاريخ گذشتگان هم همان طور قضاوت مي كنند تصور كرده كه زينب كبري عليهاالسلام كه از اسارت در دست يزيد پليد رهائي يافت پس از مراجعت به مدينه در گوشه ي خانه پنهان و دم فرو بسته و [ صفحه 96] در گوشه ي عزلت نشسته و بر عليه دستگاه ديكتاتوري اموي از جهاد زباني هم دست برداشته و آسوده بنشيند در صورتي كه بانوي عصمت بهتر آشنا به وظيفه ي شرعي خود بوده و در اداي واجب خود قدم برمي داشته مقام و جلالت شأنش در انظار عامه طوري بوده كه از طرف امام سجاد عليه السلام نيابت خاصه داشته و هر چه از

طرف امام عليه السلام احكام نشر مي شد به آن بانوي عصمت نسبت مي دادند كه كسي نتواند حرفي بزند و در مقام تقيه امام عليه السلام از شر اشرار و منافقين بدتر از كفار مصون بماند [75] . نمي دانم وادار كردن مردم بر عليه يزيد پليد كه زمام امور مسلمين را به طور غاصبانه به دست گرفته و از هيچ گونه خيانت و جنايت باكي ندارد. چرابا مقام شامخ زينبي تناسب نداشته است؟ كه صاحب اين كلام به بانوي عصمت وظيفه ي شرعي تعيين مي كند؟ بانوي عصمت مي خواسته به هر نحو باشد گر چه با تبلغيات زباني بوده ظلم و ستم و نالايقي يزيد پليد را به مردم بفهماند و آنها را بر عليه او بشوراند و مظلوميت برادرش را آشكار سازد تا يزيد را ازتخت غاصبانه براندازد و نتايج نهضت برادر را به مرحله ي عمل آورد. واقعا انسان در حيرت و تعجب مي شود از خمودي فكر صاحبان [ صفحه 97] اين گونه كلامها و از جمود ارباب اين گونه قلم فرساها- لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم. گويا صاحب آن اعتراض پوچ نظري به خطبه ي آن بانوي عصمت در كوفه و مجلس يزيد پليد و مكالماتش با ابن زياد نينداخته است [76] ؟

شبهه ي دوم و جواب آن

دوم: در حديث عبيدلي آمده كه زينب كبري بعد از آن كه به وي پيشنهاد شد از مدينه ي منوره خارج شود قسم ياد فرمود كه از مدينه خارج نشود گر چه خونش ريخته شود و بعد از آن خارج شد پس آن عمل چطور با قسم مي سازد؟ در جواب گفته مي شود: ما نمي دانيم كيفيت قسم خوردن زينب كبري عليهاالسلام به چه نحو و چطوري بوده؟

و معلوم نيست راوي عين الفاظ و صيغه ي قسم آن بانوي عصمت را به ما نقل كرده باشد و از خود خارج شدنش معلوم مي شود كه قسم به نحوي بوده كه منافات نداشته كه از مدينه خارج گردد و بدون شك رويه و رفتار زينب كبري عليهاالسلام بدون دستور و اوامر امام سجاد عليه السلام نبوده است و شايد خروجش از مدينه پس از امر امام عليه السلام باشد.

شبهه ي سوم و جواب آن

سوم: در حديث عبيدلي نقل شده كه زينب كبري عليهاالسلام با بانوان [ صفحه 98] از مدينه خارج شد و رهسپار مصر گرديد و چرا در آن حديث نيامده كه از رجال بني هاشم كسي مانند زوجش عبدالله بن جعفر طيار همراه آن بانوي عصمت از مدينه تا مصر بوده است؟ در جواب گفته مي شود: از قديم گفته اند (اثبات شيئي نفي ما عدا نمي كند) حديث عبيدلي به مناسبت نقل حالات زينب كبري عليهاالسلام به همراهان او از مخدرات خاندان عصمت متعرض شده و نسبت به همراهانش از رجال متعرض نگشته از كجا معلوم كه از مردها همراهش نبوده اند؟ از كجا مي توان آن را نفي كرد؟ در صورتي كه برحسب عادي بعيد است كه از رجال همراه نداشته باشند شايد روات يك قسمت از حالات و تاريخ را نقل و از قسمت ديگر آن ساكت شده و نقل نكرده اند.

شبهه ي چهارم و جواب آن

چهارم: در حديث عبيدلي نيامده كه زينب كبري عليهاالسلام در اين مسافرت اجباريش به مصر از زوجش عبدالله به جعفر طيار (رض) استيذان كرد يا از حضرت امام سجاد عليه السلام اذن گرفت. جواب: اين اعتراض محتاج به بيان نيست. آيا اين معترض علم به غيب داشته كه بانوي عصمت از امام عليه السلام يا از زوجش عبدالله (رض) استيذان نكرده است؟ مگر روات در نقل قضايا به تمامي جزئيات آنها اطلاع پيدا مي كنند و در نقل تواريخ تمام خصوصيات را در مقام نقل و روايت در نظر مي گيرند؟ و عدم نقل راوي دليل آن نيست كه استيذان به علم نياورده است و بايد با صراحت گفت: اين اعتراضات ابدا وارد نبوده و اشكالهاي پوچ نبايد مورد اعتناء قرار

گيرد ولي از آنجا [ صفحه 99] كه شايد در اذهان ساده و سطحي جاي گيرد و لذا به جواب آنها پيش دستي شد و آن شبهه ها غير از غيب گوئي و براي حديث عبيدلي عيب جوئي چيز بيشتر نيست- والله العالم.

جواب از بعض اعتراضها

مثل اين اعرتاضها كه بر آنها جواب داده شد اشكال تراشيهائي است كه به اذهان بعض اشخاص رسيده و براي تضعيف نوشته ي نسابه ي عبيدلي گفته شده است: اول: با ورود اهل بيت به مدينه انقلاب بر عليه خلافت يزيد برپا شد چطور مي شود در آن موقع زينب كبري (ع) را والي مدينه به مصر تبعيد كند؟. جواب: شايد هنوز انقلاب به مرحله ي شدت نرسيده بود و هنوز بني أميه به كلي از قدرت نيافتاده بودند قضيه ي تبعيد پيش آمده و خارج كردن آن بانوي كبري هم يكي از عوامل انقلاب بوده باشد ما از كجا مي دانيم و علم داريم كه انقلاب به مجرد ورود اهل بيت به مدينه واقع شده، بعيد نيست مدت كوتاهي آرامش بوده و در اثر ورود اهل بيت و تبليغ بر عليه يزيد انقلاب برپا گشته و بانوي كبري تبعيد شده كه از انقلاب جلوگيري شود ولي جلوگيري نتوانسته اند نمايند. دوم: عبدالله جعفر نظر به علاقه ي كه به زينب كبري داشت چرا با وي به مصر نرفت؟ جواب: از كجا معلوم كه مأمورين بني أميه و والي مدينه نگذاشته باشند كه عبدالله همراه بانوي كبري به مصر برود مگر در تاريخ [ صفحه 100] جزئيات قضايا ثبت گرديده تا ما علت آن را بدانيم و ممكن است بعض موانع شرعي و عرفي در بين بوده و ما از آنها اطلاع نداريم حالا بعد از صدها

سال اين شبهات واهيه به ذهن اشخاص مضطرب الذهن مي آيد. سوم: اگر زينب كبري را مخير نمودند در اختيار بلاد چرا مكه را اختيار ننمود؟و اگر مكه و مدينه استثناء شده بود پس چرا به يمن نرفت كه از دوستان اهل بيت بودند و مصر را اختيار فرمود در حالي كه مصر در آن روزگار عثمان دوست بودند؟جواب: ما از كجا علم داريم كه دولت بني اميه واقعا بانوي كبري را مختار كرده بود به هر بلدي بخواهد برود بلكه آن در مرحله ي اول در موقع پيشنهاد خروج از مدينه بوده ولي در باطن اجبار داشته اند كه به مصر برود كه عثمان دوست بودند و اگر به يمن برود كه از دوستان اهل بيت (ع) بودند به دور بانوي كبري جمع مي شوند و انقلاب در يمن برپا مي شود چنانچه ابي ذر غفاري رضوان الله عليه را به شام مركز معاويه تبعيد كردند نه به يمن و بر بذه تبعيد شد با اين كه آنجا را خوش نداشت. چهارم: چرا به خانه ي مسلمة بن مخلد وارد شد در حالي كه او به أميرالمؤمنين (ع) بيعت نكرد و از آن حضرت منحرف و از اصحاب معاوية بود. جواب: كسي كه او را تبعيد كنند ممكن نيست او را مختار به تمام معني بگذارند از كجا معلوم كه والي مصر او را وادار نكرده كه به خانه او وارد شود آيا مي توان او را رد نمود و به خانه ي وي وارد نشد؟ [ صفحه 101] يا بانوي كبري مصلحت را در آن ديده و از باب تقيه خواسته بوي وارد شود در صورتي كه واقع أمر براي ما غيرمعلوم است اگر بنا باشد اين

گونه شبهات واهية و توهمات فاسده و اعتراضات غير وارده به ميان آيد در جواب آنها بايد اين گونه جوابهاي متصوره نگارش داده شود. پنجم: از أساتيد متقدمين و مهره ي اخبار أحدي به اين موضوع يعني به رفتن بانوي كبري به مصر اشاره نكرده اگر صحت داشت نقل مي كردند مانند صدوقين و شيخ مفيد و كليني و شيخ طوسي و ابن شهرآشوب و يا از متأخرين مانند علامه ي مجلسي (ره) و ديگران. جواب: اما متقدمين چون آنها أخبار و تواريخ را هم مثل اخبار و أحاديث ديني اسلامي با سند نقل مي كنند و چون به آنها اين موضوع تاريخي از مشايخشان با اسناد نرسيده و لذا اشاره نكرده اند چنانچه به بسياري از قضايا اشاره نكرده و نقل نفرموده اند. چنانچه به قضاياي زيادي از تواريخ و أحوالات أئمه ي اطهار عليهم السلام و اولاد آن بزرگواران اشاره نكرده و نقل ننموده اند اگر شرح داده شود سخن به درازا مي كشد. و كتب زيادي كه از علماء و بزرگان متقدمين درباره ي بانوي كبري و أمثال او تأليف كرده اند به دست بزرگان متأخرين از آنها نرسيده و يا از بين رفته چنانچه اخبار زينبات عبيدلي تا به اين أواخر زمانها به دست نيامده بود أخيرا پيدا شد چنانچه كتب زيادي پيدا گشته كه در دسترس نبود و بعضي از آنها تا قرن ششم و هفتم هجري موجود بوده [ صفحه 102] بعد از آن تاريخ پيدا نيست و به دست نمي آيد. چنانچه به تاريخ ولادت اكثر اولاد ائمه ي اطهار (ع) تصريح نكرده و ننوشته اند و حضرت قمر بني هاشم ابوالفضل سلام الله عليه با آن عظمت و خدمت به اسلام و امام (ع) و جلالت

و شأن و مقام كه در قلم ياراي تحرير و در زبان قدرت تقرير و بيان آن را ندارد با اين وصف آن بزرگان متقدمين كه به اسامي شان اشارت رفت به ولادتش تصريح نكرده اند و نگارش نداده اند اگر در اين زمان از كتب متقدمين تاريخ ولادت آن حضرت به دست بيايد ردش كنيم به دليل اين كه آن بزرگان ننوشته اند، اين حرف با كدام منطق مي سازد؟ مضافا بر اين كه جمعي از بزرگان مؤرخين به دفن شدن بانوي كبري در مصر تصريح كرده اند مانند ابن عساكر در تاريخ كبير و سيوطي در رساله ي زينبية و شعراني در لواقح الانوار ج 1 ص 23 و صبان در اسعاف الراغبين و عدوي در مشارق الانوار و زينب فواز و شبلنجي و شبراوي در الاتحاف و ديگران. و كسي كه گفته: همه ي آنان تبعيت از عبيدلي كرده اند بر فرض ثبوت اين ادعاء اين خود دليل محكمي بر اعتبار قول عبيدلي است. و ادعاء اين كه قول وي با اخبار و اقوالي كه مدفن زينب بنت علي عليه السلام را در شام و يا در مدينه مي دانند متعارض است. ادعاء بي اصل است زيرا كدام اخبار است كه درباره ي مدفون شدن بانوي كبري در شام وارد شده است؟ [ صفحه 103] كجاست آن اخبار از كتب حديث شيعه يا سني؟ چرا كسي از آن اخبار اطلاع ندارد؟ فعلي المدعي تعيين تلك الاخبار و نقلها من كتب الحديث مع بيان محالها منها فنحن له من الشاكرين و لعمله من المقدرين. و اگر مراد از(اخبار)عبارت از خبرها و اقوال مؤرخين است گر چه با اطلاق لفظ«اخبار»منافات دارد زيرا منصرف از آن اخبار و

آثار وارده است- كدام اقوال است كه ترجيح بر اقوال امثال ابن عساكر دمشقي داشته باشد و ادعاء صاحب كتاب(نزهة اهل الحرمين)به تصريح محققين از معاصرين و ديگران حقيقت ندارد. و هشت نفر از مؤرخين كه به آنها اشارت رفت و از جمله ي آنها ابن عساكر است براي ما در مقام اعتماد و اعتبار كفايت مي كند. و اين كه طرفدار شبهات واهيه از هر طرف چاره اش بريده شده بنا كرده آن مؤرخين هشتگانه هرا كه تصريح به مدفون شدن زينب كبري در مصر كرده اند به تعصب وطني متهم كردن به ادعاء اين كه چون آنها اهل مصرند ارتكاز ذهني آنها بوده كه بانوي كبري در مصر مدفون است و لذا قبر مبارك را در قاهره نوشته اند. در ازاء اين ادعاء پوچ بي ارزش گفته مي شود: اگر مؤرخين را بنا شود با تعصب وطني متهم نمائيم بايد به اقوال آنها درباره ي اوطان شان أرجي قائل نشويم در صورتي كه برخلاف رويه بين مورخين است و فقط نوشتن پيشواي تاريخ نويسان بي تعصب ابن عساكر دمشقي كه اصلا از اهل [ صفحه 104] سوريا و ساكن دمشق بوده كلامش بسيار معتبر است اوست كه تعصب بي جا و عناد بي مورد او را وادار نكرده كه از حق بگذرد و سه مجلد از تاريخ كبيرش را به احوالات و تاريخ ترجمه ي أميرالمؤمنين عليه السلام اختصاص داده است كه اخيرا به همت عالي يكي از اهل تحقيق با آن انقلاب و آشوب و بلواي لبنان آن كتاب نفيس را در سه مجلد كبير چاپ كرده است جزاه الله خير الجزاء. اما مدفون بودن بانوي كبري در مدينه هيچ دليلي ندارد و تمسك به استصحاب بسيار

بي نمك و فوق العاده خنك است و دليل بر بي دليلي است. زيرا استصحاب يك اصل و وظيفه ي عملي است جائي انسان مي تواند به استصحاب چنگ بزند و عمل نمايد كه دليل لفظي وجود نداشته باشد معلوم مي شود براي مدفون شدن بانوي كبري در مدينه دليلي موجود نيست و لذا به يك اصل عملي چنگ زدن آن هم در اثبات يك موضوع تاريخي بسيار خنك است از آن خنك تر تبعيت در چنگ زدن به استصحاب از سيد امين عاملي(ره)است و بدون تأمل و تفكر تقليد از وي كردن است. آيا بانوي كبري در مدينه در كجا مدفون است؟ كسي كه- مانند طرفدار شبهات- به استصحاب تمسك مي كند اين وظيفه ي عملي را در كجا مي خواهد به مرحله ي عمل برساند؟ پس استصحابي كه به درد نمي خورد و نتيجه نمي دهد چه فائده دارد. آيا با وجود دليل تاريخي از يك كتاب قديمي مانند كتاب عبيدلي [ صفحه 105] مي توان به استصحاب تمسك كرد؟ اگر- طرفدار شبهات لاطائلات- استصحاب را تمام مي داند پس چنگ زدنش به ادعاء صاحب كتاب نزهة اهل الحرمين كه از أفواه أخذ شده درست نيست زيرا او به موجب استصحاب بانوي كبري را در مدينه مدفون مي داند پس چطور معتقد است كه در شام مدفون است. اما نگارنده معتقد است كه استصحاب به درد نمي خورد و دليل به اين كه در شام مدفون است مورد اعتماد نيست و قصه ي مأخوذه از افواه است كه داخل كتاب شده است ولي نوشته ي عبيدلي مورد اطمئنان و اعتبار است و لذا احتمال قوي مي دهم كه مدفون بودن بانوي كبري در مصر صحت داشته باشد و نوشته ي عبيدلي دليل بر اين

كه بانوي كبري در شام و يا كوفه بيشتر توقف نكرده مي باشد و انكار سخاوي مدفون بودن زينب(ع)را در مصر كه پس از چندين صد سال بعد از عبيدلي آمده و در سال 902 وفات كرده مورداعتبار و اعتماد نيست زيرا«اهل البيت ادري بما في البيت»عبيدلي از قدماء و از خاندان رسالت بوده و بهتر از سخاوي به مدفن بانوي كبري آشنائي داشته است. و اين كه طرفدار شبهات گفته: كه بر فرض صحت نوشته ي عبيدلي دليل به واقعه ي اربعين نمي شود- معلوم مي شود أصل مراد را درك نكرده است و از باب«حب الشي ء يعمي و يصم»است چون زياد دوست دارد تقريباتي را كه اين جانب براي اطمئنان خاطر و احتمال قوي كه رجوع اسراء أهل بيت در ماه صفر بيستم آن ماه بوده و وارد كربلاء شده و با جابر [ صفحه 106] ملاقات كرده اند آن تقريبات را هيچ نموده حدسيات و احتمالات خويشتن را ثابت نمايد و لذا حق دارد كه اصل مراد را درك نكند.

راي (لجنه ي ثقافه ي كربلاء) در تعيين مرقد

و براي(لجنه ي ثقافت ديني در كربلاء)رأي مخصوصي درباره ي دفن شدن زينب كبري عليهاالسلام در مصر يا در شام يا در مدينه ي منوره است كه اجمال آن با ترجمه به فارسي به طور اجمال و خلاصه نقل مي شود: عدد (12) از دوره ي اولي از كتاب«اجوبة المسائل الدينية في كربلاء»ص 15 س 5 سؤال 2 كدام از دو قبر صحيح است به زينب كبري عليهاالسلام نسبت داده شود؟ مرقدي كه در مصر است يا آن كه در شام مي باشد؟ (ج): كسي كه به تواريخ رجوع كند سه فقره از مراقد مي يابد كه نسبت هر سه به سيده زينب كبري

بنت امام أميرالمؤمنين عليه السلام داده مي شود و هر سه نسبت صحيح است و أميرالمؤمنين عليه السلام را سه دختر بوده و نام هر يك از آنها زينب و كنيه شان ام كلثوم است. 1- زينب كنيه اش ام كلثوم خواهر ابويني سيدالشهداء عليه السلام است و ديوار بر وي ساقط شد و وفات يافت و امام حسين عليه السلام به وي نماز خواند و در مدينه ي منوره دفن شد [77] . [ صفحه 107] 2- زينب كنيه اش ام كلثوم او نيز خواهر ابويني سيدالشهداء عليه السلام بوده و او معروف(به زينب وسطي)است چنانچه زينب اولي معروف به كبري است و اين زينب وسطي را پسر عمويش عبدالله بن جعفر طيار تزويج كرده و آن بانوي عصمت [78] با فرزندانش محمد و عون در حضور برادرش امام حسين عليه السلام در كربلاء بود و اوست امور عائله امام عليه السلام را در سفر كوفه و شام اداره مي نمود و وقتي كه به مدينه برگشت مصادف با عام مجاعه در حجاز شد و با زوجش به شام سفر كرد و در راه مريض شد و در خيمه ي زوجش در دمشق وفات يافت و در آنجا دفن گرديد و لذا در سنگ قبرش نوشته اند: هذا قبر زينب الوسطي بنت علي ابن [ صفحه 108] ابيطالب عليه السلام. و اوست كه بعد از وفات خواهرش زينب كبري مشهور به كبري شد نسبت به زينب صغري كه عبارت از زينب سومي است كه ذكر مي شود: 3- زينب كنيه اش ام كلثوم است و مادرش غير از مادر سيدالشهداء عليه السلام است و او را شيخ مفيد(ره)در ارشاد ذكر كرده و با برادرش سيدالشهداء عليه السلام در كربلاء و با اسراء در سفر كوفه و شام بود

و در افراد خاندان امامت بر شهادت امام حسين عليه السلام از گريان ترين اشخاص بشمار مي رفت و بعد از وقعه ي حره و مباح كردن يزيد جان و مال مردم مدينه او اقامه ي نوحه و ماتم به برادرش مي كرده و ظلم و ستم يزيد را اشاعه مي داد و عامل يزيد در مدينه به وي نوشت اگر تو استقرار سلطنت خود را در حجاز خواسته باشي لازم است زينب را از مدينه اخراج نمائي و يزيد امر به خارج كردن وي از مدينه به مصري كرد و عامل گمان كرد كه مصري كه مركزش قاهره است آنجا را اراده كرده و زينب داخل مصر شد و در غره شعبان 65 وارد گشت و وقتي كه به مصر رسيد اهل مصر احترامش كردند و با تجليل در خانه ي والي مصر مسلمة بن مخلد انصاري وارد نمودند و زينب از زحمات سفر شكايت داشت و مريض بود و او را اجل در آنجا درك كرد و در همان جا دفن شد.

راي مؤلف كتاب وفات زينب الكبري و رساله ي المرقد الزينبي

مؤلف كتاب(وفات زينب الكبري)و رساله ي(المرقد الزينبي) [ صفحه 109] بعد از نقل عبارات عربي آنچه گذشت از رأي(لجنه ي ثقافت ديني كربلاء)گويد [79] . قد عرفت مما سبق ان زينب المدينة توفيت بعد رجوعها اليها باربعة اشهر و عشرة ايام سنة: (61) ه. و ان زينب مصر توفيت عشية يوم الاحد لا ربع عشرة مضين من شهر رجب سنة: (62) ه. و ان زينب الشام توفيت في النصف من شهر رجب عام المجاعة في ايام عبدالملك بن مروان سنة: (65) ه علي الارجح و قيل سنة: (74) ه. يعني زينب كه در مدينه مدفون است پس از مراجعت از

شام به چهار ماه و ده روز سال (61) از هجرت وفات يافته و زينب كه در مصر مدفون است شب يكشنبه چهاردهم رجب سال 62 هجري وفات يافته. و زينب كه در شام مدفون است در نصف رجب سال مجاعه در ايام عبدالملك بن مروان نظر به قول راجح تر در نظر سال (65) از هجرت وفات يافته و گفته شده كه در سال (74) از هجرت وفات يافته است.

اشكال بر راي ثقافة

آنچه(لجنه ي ثقافت ديني)اظهار رأي كرده بسيار شبيه به جمع ميان اخبار متعارضه ي فقهي است كه فقهاء در فقه در موقع تعارض روايات مختلفه ي متعارضه در مقام استنباط احكام شرعيه كه مي خواهند از اخبار [ صفحه 110] متعارضه بعضي را رد نكرده و به كنار نگذارند و به همه ي آنها عمل كرده باشند جمع ميان اخبار مي كنند كه از موارد بسيار مشكل و سخت در مقام اجتهاد و استادي يك فقيه مجتهد را نشان مي دهد. و(لجنه ي ثقافة)هم خواسته ميان تواريخ متعارضه را با آن نحوي كه نقل شد جمع نمايد در صورتي كه تاريخ مجاعه مدرك درستي ندارد و بگمانم از افواه اخذ و وارد كتاب كرده اند و قبري در مدينه ي منوره منسوب به زينب عليهاالسلام وجود ندارد تا يكي از سه مرقد محسوب شود علاوه بر بعضي تاريخها كه(لجنه ي ثقافة)به آنها اشاره كرده ولي مستند آنها را نشان نداده است. و اما اين كه صاحب رساله ي(المرقد الزينبي)گفته: زينب كه در مدينه مدفون است پس از مراجعت از شام به چهار ماه و ده روز سال (61) ه وفات يافته با رأي(لجنه ي ثقافة)كه اظهار كرد كه او خواهر ابويني سيدالشهداء عليه السلام است و ديواري بوي

ساقط شد و وفات كرد و سيدالشهداء عليه السلام به وي نماز خواند چطور مي سازد؟ زيرا بنا به قول(لجنه ي ثقافة)بايد اين قضيه قبل از حركت سيدالشهداء عليه السلام از مدينه به سوي مكه و عراق واقع شده باشد و ادعاء صاحب رساله ي( المرقد الزينبي)آنست كه پس از مراجعت زينب از شام در مدينه وفات يافته اين كلمات كه تهافت و تباين كلي با بكيدگر دارند چطور با هم مي تواند توافق پيدا نمايد؟

كلام محدث خياباني

و شيخنا المحدث خياباني(ره)در وقائع الايام در ضمن كلامي [ صفحه 111] و نقل مرامي از كتاب(السيدة زينب)حسن محمد قاسم فرموده [80] : در هيچ تاريخي و تأليفي از خاصه و عامه در عداد بنات حضرت امير صلوات الله عليه زينب وسطي مذكور نيست زينب كبري دفنيه ي مصر و زينب صغري مكناة بام كلثوم مدفونه ي شام است.

كلام سيد امين عاملي در اعيان الشيعة

و پس از آن از كسي نقل كرده كه در سنگ مزار واقع در شام اين نقش موجود بوده (هذا قبر زينب الصغري بنت أميرالمؤمنين عليه السلام)اين نقل، با آنچه( ثقافه ي ديني كربلاء)نقل كرده چطور مي سازد [81] و همچنين با نقل سيد امام عاملي(ره)در اعيان الشيعة چطور درست مي آيد كه فرموده: وجد علي هذا القبر صخرة رأيتها و قرأتها كتب عليها هذا قبر السيدة زينب المكناة بام كلثوم بنت سيدنا علي رضي الله عنه و ليس فيها تاريخ و صورة خطها تدل علي انها كتبت بعد الست مأه من الهجرة و لا يثبت بمثلها شيئي و مع مزيد اتتبع و الفحص لم اجد من اشار الي هذا القبر من المؤرخين سوي ابن جبير الخ.

نقل عبيدلي كه در بنات امام سه نفر زينب است

نگارنده گويد: عبيدلي نسابه رحمه الله به هر سه زينب از بنات أميرالمؤمنين عليه السلام در اخبار زينبات تصريح كرده است آنجا كه گويد: زينب الكبري بنت علي بن ابيطالب عليه السلام امها فاطمة [ صفحه 112] الزهراء بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ولدت في حياة جدها صلي الله عليه و آله و خرجت الي عبدالله بن جعفر فولدت له اولادا ذكرناهم في كتاب النسب الخ. بعد مسندا از امام صادق از امام باقر از امام سجاد عليهم السلام جريان شب عاشوراء و اشعار خواندن حضرت سيدالشهداء عليه السلام را كه مي فرمايد: ياد هراف لك من خليل... نقل كرده است و شنيدن زينب كبري آن اشعار و ناله ي آن بانوي عصمت را بيان نموده و پس از آن سائر حالات زينب كبري را كه مقداري از آن نقل كرده ايم روايت كرده است. و گويد: زينب الوسطي بنت علي بن ابيطالب عليه السلام امها و ام

اخواتها الحسن و الحسين و محسن و زينب الكبري و رقية فاطمة الزهراء بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم... الخ رقية بنت اميرالمؤمنين عليه السلام را از اولاد صديقه ي زهراء عليهاالسلام شمردن كه آن عصمت كبري سه دختر داشته باشد خلاف مشهور است گر چه غير از عبيدلي نيز گفته است. و باز گويد: زينب الصغري بنت علي بن ابيطالب عليه السلام امها ام ولد تزوجت ابن عمها محمد بن عقيل فولدت له القاسم و عبدالله و عبدالرحمن اعقب منهم عبدالله و ماتت زينب بالمدينة. ولي چنانچه نقل شد تصريح كرده كه زينب مدفونه در مدينه مادرش صديقه ي طاهره عليهاالسلام نبوده است اين قول بارائي كه(ثقافه ي ديني)اظهار كرده است درست درنمي آيد.

كنيه ي زينب كبري ام كلثوم است

و براي تحقيقات بيشتر درباره ي دخترهاي اميرالمؤمنين عليه السلام [ صفحه 113] كه اسامي مباركه ي آنها زينب و ام كلثوم بوده بايد به مجلد سي و سوم اعيان الشعية سيد امين عاملي قدس سره مراجعه شود و آنچه از تحقيقات آن بزرگوار محل شبهه و اشكال و نتوان آن را قبول كرد آنست: كه در مقام رد كلام صاحب كتاب نزهة اهل الحرمين في عمارة المشهدين النجف و كربلاء كه در هند چاپ شده و از رساله ي تحية اهل القبور بالمأثور [82] نقل كرده كه زينب كبري در سال مجاعه با زوجش عبدالله(ره)به شام آمده فرموده [83] : كه زينب كبري كنيه اش ام كلثوم نبوده. اين فرمايش آن بزرگوار خلاف تحقيق است با اين كه قبلا اعتقاد داشته كه كنيه ي بانوي عصمت ام كلثوم بوده ولي بعدا از آن رأي صحيحش برگشته است اما درست نيست و اين موضوع كه مراد از ام كلثوم كه در شب نوزدهم اميرالمؤمنين

عليه السلام در خانه ي او مهمان بوده عبارت از زينب كبري عليهاالسلام است در تعليقات ترجمه ي كتاب علم امام عليه السلام با قرائن زيادي تحقيق و ثابت گرديده به آنجا رجوع شود [84] .

عدم اطلاع سيد الاعيان بر كلام عبيدلي

و سيد امام امين عاملي قدس سره موضوع ادعاء مجاعه را در حجاز و بودن عبدالله جعفر(ض)صاحب قراء و املاك در شام خوب تحقيق كرده [ صفحه 114] و آن را از حدس و تخمين و استنباط شمرده و ابدا مدرك و مستندي بر آن نيافته است رجوع شود به مجلد (33) اعيان الشيعة ص 209 -208 ط بيروت. پس آنچه(لجنه ي ثقافة)رأي داده اگر صحيح باشد و همچنين آنچه عبيدلي نقل كرده اگر دو نفر از بانوان عصمت به نام زينب و هر دو در كربلاء و شام بوده و مراجعت به مدينه كرده اند يكي در سال (61) و ديگري در سال (62) وفات يافته اند پس لابد بايد در شام توقف زياد نكرده باشند. ولي درباره ي مدفن زينب كبري عليهاالسلام آنچه عبيدلي نسابه(ره)نگارش داده در ميان سائر اقوال و آراء تقريبا مورد اعتماد مي تواند باشد و براي سائر اقوال مدرك و مستند قابل اعتماد نيست. و سيد الاعيان امام امين عاملي(ره)بر كلمات عبيدلي اطلاع نيافته است و الا مورد بحث و تحقيق قرار مي داد و اظهارنظر مي فرمود رحمةالله عليه.

روايت عبيدلي و دفع اشكال از آن

و آنچه تذكرش لازم است آنست: كه عبيدلي در اخبار زينبات روايتي از عبدالله بن عبدالرحمن انصاري راجع به موقع ورود حضرت زينب كبري سلام الله عليها به مصر نقل كرده و گويد: بانوي عصمت را بعد از چند روز از ورودش به مصر ديدم و بعد عباراتي نقل كرده كه بسيار بعيد به نظر مي رسد و شايد بعض اشخاص وجود همچو روايتي را در آن كتاب از جمله معايب و موجبات طعن بر آن كتاب تصور نمايد و لذا [ صفحه 115] خواستم در اينجا به اين نكته

اشاره شود. اولا: راوي آن خبر عبدالله بن عبدالرحمن انصاري بر حسب ظاهر عبارت از( ابوطوالة)كه قاضي مدينه در زمان عمر بن عبدالعزيز بود و در سال (134) هجرت وفات يافته چنانچه ابن حجر عسقلاني در تهذيب التهذيب از كتاب(انساب الخزرج) دمياطي نقل كرده است [85] . و اگر عبدالله نامبرده در سال (62) هجرت در مصر در موقع ورود بانوي عصمت به آن سامان در آن ديار بوده باشد و سن وي دراندازه ي بوده كه ورود بانوي عصمت را ديده باشد در حين وفاتش در سال (134) بيشتر از هفتاد سال بايد داشته باشد و شايد در آن زمان هنوز به حد بلوغ نرسيده بوده و بانوي عصمت را ديده ولي باز نقل وي آن مطلب را بعدا براويان اخبار غلط بوده و زهي فضولي است و ناشي از بي تقوائي آن قاضي جورا ست. و اگر مراد از عبدالله بن عبدالرحمن انصاري غير از(ابوطوالة)است پس به نقل شخص مجهول الحالي ترتيب اثر نتوان داد. و ثانيا: عين همان عبارات كه عبدالله انصاري نقل كرده در بعض كتب مقاتل كه مورد اعتماد است موجود است روز عاشوراء در آن موقع كه خبر شهادت حضرت علي اكبر عليه السلام بخيمه ها رسيد و حضرت سيدالشهداء عليه السلام با سرعت هر چه تمامتر به سر بالين فرزند عزيزش [ صفحه 116] سراسيمه روان شده و حاضر گشت و زينب كبري عليهاالسلام از خيام طاهرات خارج شد و يك سره رو به ميدان آورده و خود را به نعش علي اكبر عليه السلام انداخت و شايد اين رويه ي آن بانوي عصمت براي اين بوده كه برادرش امام عليه السلام را به خود مشغول كند و

امام عليه السلام نعش فرزند را ترك كرده و به بازگردانيدن خواهر به خيام متوجه شود و از حزن و غم فرزند منصرف و كاسته گردد و لذا امام عليه السلام رو به جوانان كرده و فرمود: علي را به فسطاط حمل نمائيد و خود مشغول برگردانيدن خواهر شد. و عين عباراتي كه در روايت عبدالله انصاري در اخبار زينبات است در همان موقع خروج زينب كبري عليهاالسلام از خيمه ها نيز موجود است و هر توجيهي را كه بتوانيم درعبارات بعضي از مقاتل بنمائيم همان توجيه را در عبارات كتاب اخبار زينبات نيز مي آوريم. و ثالثا: از كجا براي ما معلوم شد كه آن عبارات خواه در بعضي از مقاتل يا در عبارت خبري كه در اخبار زينبات است بعدا به نسخه هاي كتاب دس و اضافه و جعل نشده است خصوصا نشخ كتب قديمه كه در سابق زمانها طبع وجود نداشت و ناسخين دخل و تصرف در كتب مي كردند و اهل غرض از دساسين و وضاعين به نسخه هاي كتابها دخالت كرده و بعض مطالب دس مي كرده اند خصوصا كتابهائي كه آنها را علماء و فقهاء و محدثين دائما قرائت نكرده و تمامي محتويات آنها را از اخبار و احاديث به يكديگر به طرز حديث و روايت و قرائت و سماع تحويل [ صفحه 117] نداده اند مانند كتب اربعه كه متواترا از مؤلفين آنها به ما رسيده و علماء به تمامي محتويات آنها مواظبت داشته اند با اين همه در آنها هم گاهي دس و وضع در نسخه ها پيدا مي شود چنانچه در عصر حاضر ديده مي شود كه دس مي نمايند با وجود صنعت شريف چاپ كه باعث حفظ احاديث و

اخبار شده است، اما كتبي كه به مثابه ي كتب اربعه نيست بايد به نسخ صحيحه مراجعه شود و خيلي دقت شود كه از وضع و دس دشمنان دين مصون بوده باشد. پس ممكن است آن عبارات را در اخبار زينبات يا در بعضي از كتب مقاتل دس كرده باشند والله العالم.

ابن حزم اندلسي ظاهري و اكاذيب او

و نكته ي نيز در اينجا تذكر داده مي شود: ابن حزم اندلسي ظاهري كه مسلك ظاهريين را در ميان عامه به وجود آورده و در سال (456) ه. ق وفات كرده و علماي اعلام اهل سنت در حال حيات وي بر ضلالت و گمراهي او اجماع كردند [86] در كتابش: جمهرة انساب العرب گفته: كه ام كلثوم بنت اميرالمؤمنين عليه السلام كه از صديقه ي طاهره سلام الله عليها متولد شده او را عمر تزويج كرد كه از وي زيد و رقيه متولد شدند بعد از عمر او را عون بن جعفر بن ابيطالب تزويج كرد و بعد از وي به حباله ي نكاح محمد بن جعفر بن ابيطالب درآمد و بعد از او ام كلثوم را عبدالله [ صفحه 118] بن جعفر ابن ابيطالب تزويج نمود بعد از آن كه عبدالله خواهرش زينب را طلاق داد ص 38 از كتاب جمهرة انساب العرب طبع دارالمعارف مصر. و عين عبارت اخيرش اين است: ثم خلف عليها بعده عبدالله بن جعفر ابن ابيطالب، بعد طلاقه لاختها زينب ص 38. عبدالله جعفر(رض)زينب كبري عليهاالسلام را طلاق بدهد و خواهرش ام كلثوم را تزويج كند همچو قضيه ي تاريخ نشان نداده و ضرورت بر بطلان آن حاكم و اين مطلب از اعاجيب اكاذيب ابن حزم محسوب است و از دروغهاي شاخدار و شاهكاريست كه ابن حزم در

كتابش ثبت كرده است. اولا: تزويج عمر ام كلثوم را مورد اختلاف است و محقق و ثابت نيست چنانچه شيخ مفيد قدس سره مشروحا بيان فرموده است و جزم كردن بعضي از معاصرين به وقوع تزويج جاي بسي شگفت است و بر فرض صحت موضوع ام كلثوم در حال حيات خليفه ي ثاني وفات يافته است. و ثانيا: اگر همچو قضيه اتفاق افتاده باشد ام كلثوم و زيد با سقوط سقف از دنيا رفته اند و جنازه ي هر دو را با هم آورده و بر هر دو با هم نماز خوانده اند. علامه ي محدث متبحر شيخ حر عاملي قدس سره در وسائل الشيعة از شيخ طوسي قدس سره در كتاب خلاف از عمار ياسر رضوان الله عليه نقل كرده: ام كلثوم كه از حضرت زهراء بتول عليهاالسلام متولد شده در زمان امام حسن عليه السلام از دنيا رفته چنانچه گذشت ص 106. [ صفحه 119]

ذكر زبيري در نسب قريش اسامي اشخاص كه بنات در حباله نكاح آنها بودند

مصعب بن عبدالله بن مصعب زبيري كه در سال (236) ق وفات يافته در كتاب(نسب قريش)اسامي اشخاصي كه بنات مخدرات اميرالمؤمنين عليه السلام به حباله ي نكاح آنها آمده اند تفصيلا ذكر كرده و زوج ام كلثوم را كه مادرش صديقه ي كبري سلام الله عليهاست فقط خليفه ي ثاني را ذكر نموده و اشخاصي كه ابن حزم اندلسي از آنها اسم برده و ام كلثوم را در حباله ي نكاح آنها يكي بعد از ديگري دانسته ابدا اسمي نبرده است رجوع شود به كتاب(نسب قريش)ص 46 40 ط دارالمعارف- قاهره. و شكي نيست كه زبيري اقدم از ابن حزم اندلسي است و بهتر آشنا به تواريخ بني هاشم و آل ابوطالب است.

عدم اعتماد به تاليفات ابن حزم

و به جهت اين گونه دروغهاي شاهكار است كه اهل تحقيق به كلمات و نقليات و تأليفات ابن حزم اندلسي ارزش قائل نبوده و تأليفاتش مدرك و مصدر واقع نيست چنانچه در كتابش(الفصل)كه در ملل و نحل تأليف كرده چه هذيانها و دروغها و خرافات به دلخواه خود به فرق اسلامي نسبت داده است. كسي كه درباره ي والدين رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در كتاب( الاحكام)ج 5 ص 171 هذياني گويد كه عموم مسلمين از آن بي ادبي بيزارند و نيش قلم ابن حزم مانند نيش عقرب جسارت را به آنجا رسانيده كه درباره ي والدين خاتم انبياء صلي الله عليه و آله آن دروغ شاهكار را بنويسد از او چه توقع بايد داشت؟ [ صفحه 120]

هذيان گويي آخوند اوف

ابن حزم در قدماء مانند ميرزا فتحعلي آخوندزاده [87] در اين اواخر زمانها به هذيان گوئي مشهور و به دروغ پردازي معروفند چنانچه آخوندزاده ي نامبرده خواسته با ياوه گوئي بر اساس اسلام لطمه وارد نمايد و حرفهائي زده كه جوابهاي آنها روشن است ولي مقام گنجايش و تناسب آن را ندارد و الا مشروحا بيان مي شد و علاوه حرفهايش به قول خودش بس جفنگ و چرند است قابل اعتناء نيست و خنده آور اينجاست كه گردآورنده آن انديشه ها آنها را از مطالب علمي خيال كرده است زهي تصور باطل زهي خيال محال. متأسفانه انديشه هاي او را اين روزها در مركز شيعه تهران طبع نموده و اجازه ي نشر هم داده اند در صورتي كه سراپا خيانت به دين [ صفحه 121] و مملكت و آئين مقدس اسلام و جنايت بر ايران و ايرانيان است.

از دلائل رفع استبعاد و اشكال بر آن
اشاره

صاحب منهاج الدموع از جمله دلائلي كه براي رفع استبعاد و استعجاب اين كه بسيار امكان دارد كه اسراء اهل بيت عليهم السلام در اربعين اول به كربلاء آمده باشند گفته: پس از مراجعه به تاريخ استفاده مي شود كه سير مابين كوفه و شام در ظرف پنج روز و هفت روز الي ده روز در آن زمان بسيار امر عادي بوده و براي نمونه چند مورد ذكر كرده و مي گويد: تمام استعجاب مطلب براي آنست كه مسافت مابين كوفه و شام را در اين مدت كم غيرعادي فرض مي كنند و بعد ده دليل براي اثبات مطلب بيان كرده و رفع استبعاد نموده و نگارنده آن دلائل را با دلائل ديگر نگارش داده و مشروحا بيان مطلب كرد. ولي صاحب منهاج الدموع در ضمن بيان دلائل كه نگارش داده گويد:

در منتهي الامال نقل شده كه ميثم تمار در سال شهادت خود به حج مشرف شد و پس از اتمام اعمال حج به طرف كوفه حركت كرد و ده روز هم قبل از ورود حضرت سيدالشهداء عليه السلام به كربلاء ميثم در كوفه شهيد گرديد پس با اين كه مسافت مابين مكه معظمه و كوفه در حدود سيصد و هشتاد فرسخ است جناب ميثم اين مسافت بعيده را در حدود هشت روز طي نموده زيرا روز سيزدهم ذي الحجه از مكه خارج شده و بيست و هشتم هم شهيد گرديده [88] . [ صفحه 122]

اشتباه محدث قمي در منتهي الامال

به نظر اينجانب اين دليل درست نيست گر چه اگر آن طور بود كه نگارش داده است ميثم در ظرف مدت كمي به عراق آمده ولي اساس قضيه اشتباه است و صاحب منهاج الدموع به ظاهر عبارت مرحوم محدث قمي(ره)كه در منتهي الامال گفته:(چون از حج فارغ شد متوجه كوفه شد)نظر كرده و اشتباه وي باعث اشتباه صاحب منهاج الدموع گرديده است. در اينجا لازم است توضيح بيشتري در اطراف اين قضيه ي تاريخي داده شود تا اين اشتباه در تاريخ ميثم تمار رضوان الله عليه در كتابي كه نزد مردم متداول است و عبارت از منتهي الامال محدث قمي(ره)باشد باقي نماند.

ميثم تمار در حضور ام المؤمنين

محدث قمي(ره)با نظر سطحي بدون بررسي تصور كرده كه ميثم تمار رضوان الله عليه براي اداء اعمال حج در ماه ذي الحجه ي سال شصت هجرت به مكه مشرف شده است در صورتي كه اگر ميثم(ره)در آن سال در ماه ذي الحجه به مكه مشرف شده بود به حضور انور حضرت سيدالشهداء عليه السلام كه در مكه تشريف داشت و در هشتم همان ماه ذي الحجه از مكه حركت فرموده قطعا شرفياب مي شد نه اين كه در مراجعت از مكه علي الظاهر در مدينه خدمت ام المؤمنين ام سلمه رضي الله تعالي عنها شرفياب شود و سراغ احوال سيدالشهداء عليه السلام را از آن بانوي باعظمت اسلامي بگيرد و ام المؤمنين فرموده باشد كه به يكي از باغهاي خود تشريف برده است ميثم گفت: كه چون تشريف [ صفحه 123] بياورد سلام مرا به او برسان و بگوي باين زودي من و تو به نزد حق تعالي يكديگر را ملاقات خواهيم كرد ان شاءالله تعالي. ام سلمه گفت: حضرت امام حسين عليه السلام تو را بسيار ياد مي كرد، ميثم گفت: من نيز

پيوسته در ياد اويم و من تعجيل دارم و براي من و او امري مقدر شده است كه مي بايد به آن برسيم. و نيز ام سلمه(ض)به ميثم گفته كه به خدا قسم شنيدم رسول الله صلي الله عليه و آله درباره ي تو به علي اميرالمؤمنين عليه السلام در دل شب وصيت مي كرد.

تفسير ياد گرفتن ابن عباس از ميثم

ميثم كه از نزد ام سلمه(ض)بيرون آمد ديد ابن عباس(ره)نشسته به ابن عباس گفته هر چه خواسته باشي از تفسير قرآن از من سؤال كن زيرا من تنزيل قرآن را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام خوانده ام و آن حضرت تأويل آن را به من تعليم كرده است ابن عباس(ره)دوات و كاغذ خواسته مشغول نوشتن آنچه ميثم بيان مي كند مي شود در آن ميان ميثم از كشته شدن خود به ابن عباس خبر مي دهد و اين كه او نهمين شخص است كه به دار كشيده خواهد شد، ابن عباس مي گويد آيا كهانت مي كني؟ مي خواهد كاغذ را پاره كند ميثم به وي مي گويد نگهدار كاغذ و آنچه را كه از من شنيدي هرگاه گفته هاي من حق و درست درآمد آن را نگه مي داري و اگر باطل درآمد آن وقت پاره مي كني ابن عباس قبول مي كند رجوع شود به تفصيل اين قضايا به كتب رجال. بر حسب ظاهر سيدالشهداء عليه السلام باغ و مواشي را در مدينه داشته و اگر ميثم در موسم حج در مكه بوده و در سيزدهم ذي الحجه از مكه [ صفحه 124] حركت كرده قطعا به حضور امام عليه السلام در آنجا شرفياب مي شد و سراغ او را در مدينه ازام سلمه(رض)نمي گرفت وانگهي اگر سيزدهم ذي الحجه بعد از اتمام اعمال حج از مكه حركت كرده باشد و سيدالشهداء عليه السلام در هشتم

ذي الحجه حركت فرموده اقلا در راه به قافله ي امام عليه السلام ملحق مي شد. و بايد اضافه كرد اگر ميثم قبل از ورود سيدالشهداء عليه السلام به كربلاء به ده روز شهيد شده و سيدالشهداء عليه السلام در دوم محرم سال 61 وارد كربلاء گشته آن وقت ميثم بايد در بيست و دوم ذي الحجه شهيد شده باشد نه در بيست و هشتم ذي الحجه چنانچه صاحب منهاج الدموع تصور كرده است.

زنداني شدن ميثم

و در تاريخ ثابت است كه ميثم با مختار در زندان ابن زياد در كوفه زنداني شده و زنداني شدن آنها بعد از ورود ابن زياد به كوفه واقع گرديده و در 22 ذي الحجه ميثم به شهادت نائل گشته. ميثم در زندان به مختار مي گفته كه تو اين شخص را(يعني ابن زياد)كه مرا مي كشد خواهي كشت و انتقام خواهي كشيد و او تو را نمي تواند بكشد چنانچه خود مختار نيز از اميرالمؤمنين عليه السلام شنيده و يقين به اين امر داشت و مي گفت اگر مرا بكشيد خداوند مرا زنده خواهد كرد [89] تا دمار از روزگار شماها برآوردم از اينجا معلوم مي شود [ صفحه 125] چقدر ايمان و يقين به فرمايش اميرالمؤمنين عليه السلام كه به وي خبر داده بود داشته است.

رفتن ميثم به عمره

آنچه پس از تحقيق معلوم مي گردد آنست كه ميثم رحمةالله عليه چنانچه فرزندش نقل كرده براي به جا آوردن عمره به مكه مشرف شده و اين امر در سال شصت هجري كه هنوز سيدالشهداء عليه السلام از مدينه به مكه حركت نفرموده بود و ميثم براي تشرف به محضر انور امام عليه السلام پس از به جا آوردن عمره در مكه به مدينه مشرف شده و با ام سلمة(رض)آن مذاكرات و صحبتها پيش آمده است و امام عليه السلام از مدينه در بيست و هشتم رجب حركت فرموده و لذا ميثم قبل از حركت امام عليه السلام نتوانسته به حضورش كه در باغ بوده شرفياب شود و در قادسيه مأموران ابن زياد كه يك صد نفر بودند در انتظار آن يگانه جانباز شهيد در راه حق بودند كه او را گرفتار نمايند و خود ميثم قبلا اين جريان را به معرف كوفه خبر داده بود كه

تفصيلش در كتب رجال خصوصا در كتاب رجال كشي رحمه الله و در كتب مخصوصي كه در حالات ميثم(ره)تأليف شده مسطور است.

رفتن ميثم با خرما فروشان نزد ابن زياد

و شايد آمدن ميثم(ره)با خرمافروشان كوفه نزد ابن زياد چنانچه نقل كرده اند قبل از مسافرت وي به مكه بوده كه ابن زياد بغض و كينه ي ديرينه را در دل ناپاك با آك خود مي پرورانيد و پس از مسافرت ميثم(ره)به مكه او را از معرف كوفه مي خواست و نيز ممكن است پس از گرفتاري وي به دست دژخيمان ابن زياد در قادسيه تقريبا حال [ صفحه 126] آزادي داشته كه بتواند با خرمافروشان نزد ابن زياد برود و اين احتمال اخير در نظر پس از تأمل در تاريخ حالات ميثم قوي مي نمايد و اين كه فرزندش نقل كرده كه بعد از مراجعت پدرم دو روز نبود كه ابن زياد او را خواست و نهمين كسي بود كه به دار زده شد از باب مسامحه در تعبير است و او را از زندان خواسته و به دار كشيده اند والله العالم.

تصريح فرزند ميثم در رفتن او به عمره

شيخ ابوعمروكشي (ره) در كتاب رجال خود مسندا نقل كرده از فرزند ميثم تمار (ره) و گويد: (خرج ابي الي العمرة فحدثني قال استأذنت علي ام سلمة رحمه الله عليها)... الخ. مي گويد: پدرم بيرون شد (يعني از كوفه) براي عمره و به من نقل كرد كه اذن خواستم از ام سلمة رحمه الله عليها كه بر وي وارد شوم و ميان من و او حجاب زده شد بعد جريان خود را با ام سلمة و ابن عباس نقل كرده است [90] . و اين عبارت كه نقل شد صريح است كه ميثم (ره) براي به جا آوردن عمره به مكه مشرف شده و لذا مرحوم آقا شيخ محمد حسين مظفر نجفي (ره) در كتاب خود در احوال ميثم (ره) به اين تعبير بيان فرموده است: (و قيل ان ميثما

و المختار في جمع كثير من الشيعة حبسهم ابن زياد بعد مقتل مسلم و هاني و لعل حبسه كان بعد قدومه من حج العمرة). [ صفحه 127]

روز شهادت ميثم

و ناگفته نماند: چنانچه گذشت [91] ميثم تمار رضي الله عنه در حين وفات معاويه در كوفه بوده و معاويه در (15) يا اول ماه رجب 60 بنا به قول ابن الاثير در تاريخ كامل مرده [92] . معلوم مي شود ميثم براي عمره بعد از مرگ معاويه مشرف شده و در مراجعت خواسته با امام حسين عليه السلام ملاقات نمايد چنانچه نقل شد و ممكن نشده است و ابن زياد كه وارد كوفه شده او را از معرف كوفه مي خواسته و مأموران در قادسيه در انتظار مراجعت وي بوده اند. پس از آنچه شرح داده شد روشن گرديد كه ميثم تمار رضوان الله عليه در سال شصت هجرت كه سال شهادتش بوده براي عمره به مكه مشرف شده در موقعي بوده كه هنوز سيدالشهداء عليه السلام در مدينه تشريف داشته و بعد از آن به كوفه آمده و در قادسيه گرفتار مأموران سازمان ابن زياد شده و در زندان ابن زياد بازداشت گشته و در بيست و دوم ذي الحجه سال 60 به شهادت نائل گشته است. پس ادعاء اين كه ميثم (ره) در ظرف هفت روز يا هشت روز ازمكه به كوفه آمده درست نيست. ولي بودن ميثم (ره) در حين وفات معاويه در كوفه و مشرف شدنش به عمره و برگشتن وي به كوفه باز سرعت سير و آمد و رفت را دراندك مدت ميان مكه و كوفه مي رساند. [ صفحه 128]

از دلائل رفع استبعاد
اشاره

ابوحنيفه سعيد بن بيان سائق الحاج همداني رحمه الله از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام بوده و او را شيخ نجاشي (ره) در رجالش و آيةالله علامه (ره) در خلاصه و شيخ عبدالنبي جزائري (ره) در كتاب رجالش و ديگر

علماي رجال اماميه از ثقات روات به شمار آورده اند. و او را سائق الحاج گويند سايق با سين و الف و ياء مثناة دو نقطه در زير و قاف يعني امير حاج يا بعيد نيست عنوان حمله داري حجاج را داشته و آنها را به بيت الله الحرام مي برده و راهنمائي و مواظبت مي كرده و سوق مي داده است و در بعض جاها (سابق الحاج) با باء موحده ضبط شده يعني سبق به حجاج در رسيدن به مكه مي كرده است ولي اين ضبط تصحيف است و ضبط اول (سائق) صحيح مي باشد. از كتب رجال مانند رجال شيخ كشي (ره) و غيره ظاهر مي شود كه اين شخص در اندك مدت از كوفه به مكه مي رفته و حجاج راباخود مي برده و بيشتر از هشت روز يا ده روز يا چهارده روز طول نمي كشيده و علامه ي مامقاني قدس سره در تنقيح المقال در ترجمه ي وي مي فرمايد: سير از عراق تا مكه از راهي كه در زمان سابق متعارف بوده در ظرف چهارده روز سير سريعي نبوده است بلي در ظرف هشت روز سير سريع است.

سرعت سير ابوحنيفة سائق الحاج

و در حضور امام صادق عليه السلام صحبت از ابوحنيفه سائق به ميان آمده و گفته شد كه او (يسير في اربع عشرة) امام عليه السلام فرمود او را نماز نيست. [ صفحه 129] معني جمله ي مذكوره يا اين است: كه مسافت معيني را كه نزد آنها بوده در (اربع عشرة) طي مي كرده و ظاهر آنست كه مراد (اربع عشرة ليلة) است يعني در چهارده شب طي مي نموده يا مراد آنست كه در چهارده روز طي مي كرده يا اين كه در ظرف چهار ساعت ده فرسخ راه مي رفته.

ولي معني سومي: در چهار ساعت ده فرسخ راه مي رفته بعيد است زيرا در آن زمان آن طور تعبيرات معمول نبوده تا ادعاء شود كه شايد در نسخ اين طور بوده (انه يسير في اربع ساعات عشرة فراسخ) ولي از قلم ناسخين يا روات حذف شده است زيرا تعبير مذكور از اصطلاحات زمان امام صادق عليه السلام دور است. و اين كه امام عليه السلام فرموده: لا صلاة له. او را نماز نيست يعني او را نماز كامل نيست چون ابوحنيفه ي سائق الحاج مرد ثقه است و لذا قطعا منظور اين نيست كه او نماز نمي خواند و در عرض راه ترك مي كند بلكه مراد آنست او از سرعت سيري كه در راه رفتن دارد موقع نماز خواندن از كثرت عجله به نمازش استخفاف مي كند و نمي تواند با سرعت سير نماز را با آرامش قلب و طمأنينه به جا بياورد و عملا نماز را خفيف مي شمارد. چنانچه سائق الحاجي هم در زمان اميرالمؤمنين سلام الله عليه بوده و با سرعت از كوفه به مكه مي رفته او هم در نمازش استخفاف واقع مي شده و اسم او معلوم نيست و روايت راجع به او را شيخ ابوعمرو كشي (ره) در رجالش به مناسبت سائق الحاج بودن در ترجمه ي سعيد بن بيان [ صفحه 130] نقل كرده است. و اميرالمؤمنين عليه السلام او را در سرعت سيرش از كوفه به مكه توبيخ فرموده و تعبير مي فرمايد: او (خاسر الحاج) است و حيواناتي را كه مركبهاي حجاج بوده به مشقت مي اندازد و نماز را خفيف مي شمارد و او (ينفر الصلاة) كنايه از استخفاف به نماز است. و به قنبر (ره) كه ورود او را بر

حبه ي كوفه به امام عليه السلام خبر داده فرموده: برو بو او را طرد كن. و حضرت امام صادق عليه السلام به مسمع فرموده: اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت سائق الحاج را اجازه نمي فرمود. و اين شخص لابد همان سائق الحاج است كه در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام بوده. و امام باقر عليه السلام فرموده: شهادت سائق الحاج قبول نمي شود زيرا او مركب خود را كشته و توشه ي راه خود را تلف كرده و نفس خودش را به تعب و مشقت انداخته و به نمازش استخفاف نموده است.

تعدد سائق الحاجها

و شايد سائق الحاجي كه در زمان حضرت باقر عليه السلام بوده آن هم غير از آن شخصي است كه در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است زيرا هر زمان امير حاج و حمله دار حجاج وجود داشته است و بعيد هم نيست همان شخص باشد كه در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام بوده ولي ابوحنيفه ي سائق الحاج غير از آن شخص است كه در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام بوده و او مرد ثقه است و لابد استخفاف او به نمازش به نحوي نبوده كه به عدالت وي صدمه رسانيده باشد چون [ صفحه 131] در اصطلاح علماء اعلام و اصحاب جرح و تعديل معني لفظ (ثقه) عبارت از وجود عدالت با ضابط بودن آن شخص است يعني خبر و موضوعي را كه نقل مي كند از روي دقت و فهم نقل مي كند نه از روي سطحي و سادگي كه بعضي از اشخاص با اين كه عادل مي باشند ولي ضابط نيستند و زودباور بوده و هر چه بشنوند بدون دقت و تحقيق تصديق كرده و باور نموده و نقل مي نمايند و به جزئيات قضيه و عمق آن نمي رسند و

به تحقيق نمي پردازند چنانچه جمعي از مؤلفين كتب نيز اين رويه را دارند.

روايت صدوق درباره ي ابوحنيفة

و شيخ صدوق قدس سره روايت كرده ازايوب بن اعين گويد: شنيدم از وليد بن صبيح مي گفت: عرض كردم به امام صادق عليه السلام كه ابوحنيفه هلال ذي الحجه را در قادسيه [93] رؤيت كرده و با ما عرفه را درك نموده و حاضر مي شود؟ امام عليه السلام فرمود: ما لهذا صلاة ما لهذا صلاة. معلوم مي شود ابوحنيفه ي مذكور به هشت روزه از كوفه به مكه مي رفته است.

مراد ابوحنيفه ي مشهور نيست

بعضي از علماء احتمال داده كه مراد از ابوحنيفه در روايت صدوق (ره) ابوحنيفه ي مشهور يكي از ائمه ي چهارگانه سنيهاست ولي اين احتمال صحت ندارد گر چه ابوحنيفه وقتي كه در عبارات مطلق گذاشته مي شود [ صفحه 132] منصرف به ابوحنيفه ي مشهور است الا اين كه در مورد روايت از سرعت سيري كه او از كوفه به مكه مي رفته قرينه است كه مراد ابوحنيفه سائق الحاج است كه معاصر امام صادق عليه السلام بوده گر چه ابوحنيفه ي مشهور هم معاصر آن حضرت است و در سال 150 وفات يافته و امام صادق عليه السلام در سال (148) رحلت فرموده است [94] . خلاصه از ملاحظه ي حالات اين سائق الحاجها كه در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام و امام باقر و صادق عليهم السلام بوده اند معلوم مي شود كه به سرعت هر چه تمامتر در آن زمانها مي توانسته اند از كوفه به مكه ي معظمه بروند و در ظرف ده روزو هشت روز به مكه برسند و بدون شك سائق الحاج خودش تنها نمي رفته و لابد جمعي از حجاج را به همراه خود مي برده چون چنانچه گفته شد سائق الحاج يا امير حاج است يا راهنما و حمله دار حجاج بوده است و لفظ سائق هم احتمال معني دوم را

تقويت مي كند و علاوه امير حاج را به نام سوق دهنده توصيف نمي كرده اند بلكه او را به لقب امير حاج وصف مي نموده اند و احتمال اين كه مراد بشارت دهنده [ صفحه 133] به قدوم حجاج باشد بسيار بعيد است زيرا بشارت دهنده از حجاج بيشتر به جلو نمي افتد كه آن اندازه سرعت در سير كند و بشارت دادن را هم به خودش كار مستقلي نمايد.

مراكب را غارت كرده بودند

تا اينجا مواردي را بيان كرديم كه سرعت سير را در آن زمانها بطور عادي ميان شام و عراق و عراق و حجاز كاملا روشن نمود پس استبعادي كه سيد بن طاووس قدس سره در اقبال و محدث نوري (ره) در لؤلؤ مرجان در سرعت سير دادن به اسراء اهل بيت عليهم السلام و در مراجعت شان از شام و خبر دادن ابن زياد قضيه ي شهادت سيدالشهداء عليه السلام را به يزيد و استيذان از آن پليد درباره ي خاندان رسالت كرده اند به كلي از بين مي رود و هيچ گونه استبعادي كه به نظرشان آمده ندارد گر چه بنا به گفته صاحب كتاب كامل بهائي با چهارپايان خودشان به شام برده باشند و اما ادعاء وي ثابت نيست چون مراكب را هم غارت كرده بودند چنانچه شمر بن ذي الجوشن از شترها به كوفه غارت برده بود و آن را كشته و به هر خانه ي كه از گوشت آن داده بود مختار ثقفي آن خانه را خراب كرد رجوع شود بامالي شيخ طوسي ص 249 ج 1- ط- نجف اشرف

نقل عين عبارت كتاب تظلم الزهراء

اشاره

و در اينجا مناسب است آنچه فاضل قزويني (ره) در كتاب تظلم الزهراء عليهاالسلام در رد سيد (ره) فرموده بعد از آن كه اشكال سيد قدس سره را نقل كرده و به طور فشرده جواب داده بياوريم و بعد به نكات ارزنده ي كلامش اشاره نموده و مشروحا بيان نمائيم. [ صفحه 134] نقل عين عبارت تظلم الزهراء فاضل قزويني در كتاب تظلم الزهراء عليهاالسلام گويد [95] : قال السيد (ره) [ صفحه 135] في كتاب الاقبال و جدت في المصباح ان حرم الحسين عليه السلام و صلوا المدينة مع مولينا علي بن الحسين عليه السلام يوم العشرين

من صفر و في غير المصباح انهم و صلوا كربلاء ايضا في عودهم من الشام يوم العشرين من صفر [96] و كلاهما مستبعد لان عبيد الله بن زياد لعنه الله كتب الي يزيد يعرفه ماجري و يستأذنه في حملهم و لم يحملهم حتي عاد الجواب اليه و هذا يحتاج الي نحو عشرين يوما او اكثر منها و لانه لما حملهم الي الشام روي انهم اقاموا فيها شهرا في موضع لا يكنهم من حر و لا برد و صورة الحال يقتضي انهم تأخروا اكثر من اربعين يوما من يوم قتله عليه السلام الي ان وصلوا العراق او المدينة و اما جوازهم [ صفحه 136] في عودهم علي كربلاء فيمكن ذلك ولكنه ما يكون وصولهم اليها يوم العشرين من صفر لانهم اجتمعوا علي ما روي جابر بن عبدالله الانصاري [97] فان كان جابر وصل زائرا من الحجاز فيحتاج وصول الخبر اليه و مجيئه الي اكثر من اربعين يوما او علي ان يكون جابر وصل من غير الحجاز من الكوفة او غيرها. تا اينجا عين عبارات سيد اجل ابن طاووس (ره) در كتاب اقبال است و فاضل قزويني (ره) بعد از نقل آن در كتاب تظلم الزهراء گويد: اقول: غاية ما قال رحمه الله بعد تسليمه محض استبعاد و لا ينبغي بمحضه انكار الروايات فانا سمعنا من الموثقين قرب كوفة من دمشق بما قد تيسر للبريد ان يسير بثالثة ايام و لا سيما للولاة و الحكام بالجور و سيما مثل هذا الخبر المشؤم الذي هو عيد للشاميين و مدة مقامهم في دمشق علي ما في المنتخب لا يعلم كونها زائدة علي ثمانية ايام تقريبا و لم نظفر علي رواية

دلت علي مقامهم فيها مدة شهر والله يعلم. و ايضا قد يذهب الحمام بالمكاتب باسرع من ذلك و استبعاد مجيئي [ صفحه 137] جابر من ارض الحجاز أبعد من هذا لما روي ان اباحنفة رأي هلال ذي الحجة بكوفه او بغداد و ورد مكة و حج تلك السنة و لان اخبار نواعيه عليه السلام من الجن و الطير و انقلاب التربة دما و غير ذلك اكثر من ان يخفي علي امثال جابر كما مضي بعضه والله اعلم بحقيقة الحال و التسليم لنا خير للمآل.

نكاتي كه در كلمات ارزنده ي فاضل قزويني است
اشاره

نكاتي كه در كلمات فاضل قزويني (ره) مندرج است به بعضي از آنها اشاره مي شود:

آن نكات موضوع (بريد) است
اشاره

اول: فرموده كه از موثقين شنيديم كه نزديكي كوفه از دمشق به نحوي كه آسان مي شود بريا بريد كه سير نمايد سه روز است به ويژه براي واليها و حكام جور يعني امور بريد در دست آنها بود و بسيار امكان دارد كه خاندان رسالت را در مقام اسارت با سير و سرعت بريد به شام برده باشند كه در آن زمانها بسيار متداول و معمول بوده است و اسراء خاندان رسالت را هر چه زودتر مي خواستند به دمشق برسانند گرچه با چهارپايان خودشان هم رفته باشند به هر زحمت بوده مأمورين و موكلين آنها را با سير بريدي خودشان برده اند و چهارپايان اسراء به مراتب بهتر از چهارپايان مأمورين بوده است ولي رفتن اسراء با چهارپايان خودشان ثابت نيست چنانچه در گذشته تحقيق شد. و در اينجا ناگزير از تحقيق وضع بريد در صدر اسلام و زمان خلفاء هستيم تا معنا و احوال بريد و سرعت سير آن روشن شود. [ صفحه 138]

تحقيق در لفظ «بريد»

لفظ (بريد) مشتق از برد يا ابرد به معناي ارسل است چنانچه گفته مي شود: بردت الحديد اذا ارسلت منه ما يخرج منه. و لفظ بريد عربي است چنانچه اين قول را خليل رحمه الله اختيار كرده است. و قول او در مقام تعارض با اقوال ديگر بر آنها ترجيح دارد. يا لفظ بريد فارسي معرب است و اصل آن در فارسي (بريده دم) مي باشد گويند چون فارسها در زمان اكاسره دم استرها را كه براي ويژه اين عمل بود قطع مي كردند كه از سائر استرها تميز يافته و شناخته شوند به آنها (بريده دم) گفته اند [98] اين معنا اگر صحيح

بوده و حقيقت داشته و نتراشيده باشند روشن مي كند كه لفظ بريد از فارسها و ايرانيها اخذ شده و عربها و مسلمين از دوره ي جاهليت آن را اخذ و در اسلام معمول داشته اند ولي آنچه از قبول كردن اين مطلب انسان را بازمي دارد آنست كه در روم نيز به بريد آشنائي كامل داشته و در اصلاح آن كوشيده اند اگر بگوئيم روميها هم از ايرانيهاي دوره ي جاهلي اخذ كرده اند ممكن است راه تعصب بي جا را پيموده باشيم (كه در عصر ما معمول [ صفحه 139] است) زيرا غير از حدس بيشتر هيچ دليل محكمي بر اين ادعا نداريم و امكان دارد كه قضيه برعكس باشد و خنده آور آنست كه بعضي از اشخاص ناوارد خيال كرده كه هميشه بايد دم مركبهاي بريدي بريده شود اگر بريده نشود بريدي آنها باطل شده و به آنها بريد نمي گويند پس دم قاطرهاي اسراء را اگر چهارپايان خودشان باشد چون نبريده بودند و شايده م بريده بودند- پس با سرعت سير بريد نمي توانند بروند- اين حرف غير از خنده جواب ديگر ندارد. و بعضي گويد كه لفظ (بريد) لغت لاتيني (Veredus) و به معناي (خيل) اسب است و شايد اين قول هم از جهت شباهت لفظي حدس زده شده است و دليل متقني ندارد.

نفع هر قومي در آثار فعلي آنهاست

و تحقيق اين كه نخست قومي كه در دنيا عمل بريد را به وجود آورده علاوه اين كه از منظور و هدف ما خارج است گمانم بيشتر در اين باره به تحقيقات پرداختن غير از به دست آوردن يك موضوع تاريخي كهنه نتيجه ي ديگري نداشته باشد و آنچه فعلا در اين عصر ما نسبت به قومي و

امتي منفعت مي دهد آثار عملي فعلي آنهاست و الا تحقيق مطالب پوسيده ي تاريخي كه چندان ثمر مهمي به حال امروزي ما نخواهد بخشيد چه منفعت دارد؟ مگر از نظر تعصب قومي انسان بخواهد يك موضوع تاريخي را نسبت به گذشته گان خويشتن بدهد و آن هم نتيجه غير از ايجاد عوامل تعصبات قومي كه بر ضد تعاليم اسلامي است ثمري ندارد زيرا اسلام تمامي امتيازاتي كه تساوي و تعادل را از ميان بشر [ صفحه 140] مي برد و برتري را در ميان بشر بدون جهت به وجود مي آورد آنها را لغو كرده و تساوي را استوار نموده است و ميزان برتري را در دو چيز قرار داده علم و تقوي است [99] و الا باليدن به اعمال گذشته گان زمان جاهليت چه نفعي به حال ما دارد؟ حالا عمل بريد را مسلمين از فارس و يا روم اخذ كرده و آن را تكميل و در نظام و استحكامش كوشيده اند يا پديده ي افكار خودشان است كه به مقتضاي احتياج روزافزون كه پيدا مي كردند و فتوحات پي درپي كه رخ داده و نصيب شان مي شد به عمل بريد و ايجاد آن اقدام كرده اند در هر صورت در تكميل آن نقش به سزائي داشته اند. بريد در اوائل اسلام به كساني گفته مي شده كه اخبار و احوال و اليها و امراء را به خلفاء و از طرف خلفاء به آنها با سرعت هر چه تمامتر مي رسانيدند و به تدريج به وسيله ي بريد نامه ها نيز فرستاده شد و به حاملين نامه نيز بريد اطلاق كردند و چون براي بريد مراكزي تعيين كردند و بر مسافت ميان مركزي كه بريد به آنجا مي رسيد و از

آن مركز به بريد ديگر اخبار و نامه هاي را تحويل مي داد بريد گفتند كه چهار فرسخ يا دوازده ميل بوده است [100] . [ صفحه 141]

دنباله ي بريد (چاپار) و (پست) است

از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرده اند كه درباره ي اوصاف بريدي كه به حضورش مي فرستادند به امراء نوشت: اذا أبردتم الي بريدا.... الخ اي ارسلتم الي رسولا. زمخشري گويد: البريد الرسول المستعجل يعني بريد فرستاده ي كه عجله در كارش داشته باشد كه با شتاب تمام عمل خود را انجام دهد و با سرعت هر چه تمام تر طي مسافت كند و دنباله ي همين بريد است كه تا زمان ما به نام (چاپار) و بالاخره به نام (پست) معمول گرديده است و البته در حالات و وظائف آن تغييرات كلي رخ داده است و فعلا به جز حمل نامه ها و بعضي كالاها و مطبوعات و امثال آنها وظيفه ندارد و تا به اين زمانهاي اخير كه هنوز ماشين (اتومبيل) روي كار نيامده و اختراع نشده بود اسبهاي (چاپاري) معمول بود كه هر چه زودتر نامه ها را از شهري به شهر ديگر مي رسانيد و هر كس از مردم و افراد عادي مي خواست از طي مسافت معمولي و عادي زودتر به شهري و محلي برسد با (چاپار) يا به نام (پست) مي رفت و طي راه مي كرد و مدتها نيز به نام (قاصد)شهرت داشت و فعلا به عنوان يك اداره و وزارت دولتي [ صفحه 142] روي كار آمده است كه با ماشينهاي مخصوص و (طائرة) هواپيما نيز حمل مي كنند.

ادعاء جمعي كه وضع بريد در اسلام از معاويه است

مشهور در كتب سنيها مانند تاريخ كامل ابن اثير آنست: اول كسي كه در اسلام استخدام بريد كرد معاويه بود چنانچه اين قول را قلقشندي در صبح الاعشي از ابوهلال عسكري در كتاب اوائل نقل كرده و از كتاب (التعريف) نقل نموده كه معاويه اين

كار را بعد از رحلت اميرالمؤمنين سلام الله عليه بناگزاري كرده است [101] چنانچه جرجي زيدان در تاريخ (التمدن الاسلامي) تبعا به ابوهلال عسكري بدون تحقيق و بعد از وي جمعي نيز تقليدا از او اين قول را تعقيب كرده اند.

ادعاء مذكور از جرجي زيدان و ديگران از اغلاط است

گويا به نظر كساني كه اين ادعاء را كرده اند قبل از معاويه از بريد در ميان مسلمين اثري نبوده بلكه آن زمامدار اموي اين عمل را روي كار آورده است ولي اساس اين ادعاء از اغلاط بشمار است و حقيقت ندارد و قبل از معاويه بريد در ميان مسلمين وجود داشته و در تاريخ شواهد زيادي بر اين مدعا موجود است كه اگر تمامي آنها نقل شود كلام به درازا مي كشد و لذا به چند مورد از آن شواهد اكتفا مي شود:

وجود بريد از اول اسلام

استاد تاريخ و فلسفه شيخ عبدالحي كتاني از علماء اهل سنت در [ صفحه 143] كتاب نظام الحكومة النبوية المسمي «التراتيب الادارية [102] » گويد: و لعله اول من رتبه علي طرق و مناهج مخصوصة رتب له الميل و المحطات و الا فالبريد معروف عند من قبله من الخلفاء الراشدين و اشتهر امره في مدة سيدنا عمر بن الخطاب. كلامش صحيح و نقلش درست است و شايد معاويه اول كسي است كه كه بريد را مرتب كرده و انتظامات آن در دوره ي او تكميل گشته و قبل از معاويه در دوره ي ابوبكر و عمر بريد وجود داشته بلكه در زمان خود رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بريده بوده است چنانچه اشاره شد. و عبدالملك اموي نيز از كساني است كه نظام بريد را منظم كرده است و نسبت ايجاد بريد به وي نيز از اغلاط است.

خالد در جنگ روم و اسلام آوردن جرجة

خبر وفات ابوبكر به خالد بن وليد در جنگ روم كه ابوبكر دستور داد خالد از عراق به روم رفت و مثني به حارثه را در عراق گذاشت به واسطه ي بريد به وي رسيده است چنانچه ابن الاثير در تاريخ كامل در ذكر وقعه ي (يرموك) در حوادث سال 13 هجرت ضمن بيان فتوحات شام نقل كرده كه (جرجة) از لشكر روم ميان صفهاي قشون روم و مسلمين آمده و خالد را خواسته و بعد از امان دادن به يكديگر و مكالمات زياد به خالد گفت: فاخبرني الي ما تدعوني؟ قال خالد: الي الاسلام او الجزية او الحرب قال: فما منزلة من الذي يجيبكم و يدخل فيكم؟ [ صفحه 144] قال: منزلتنا واحدة [103] قال: فهل

له مثلكم من الاجر و الذخر؟ قال: نعم و أفضل لاننا اتبعنا نبيا و هو حي يخبرنا بالغيب [104] و نري منه العجائب و الايات و حق لمن رأي ما رأينا و سمع ما سمعنا ان يسلم، و انتم لم تروا مثلنا و لم تسمعوا مثلنا فمن دخل بنية و صدق كان افضل منا فقلب جرجة ترسه و مال مع خالد و اسلم و علمه الاسلام و اغتسل و صلي ركعتين ثم خرج مع خالد [ صفحه 145] فقاتل الروم.

رسيدن خبر وفات ابوبكر به جبهه ي روم به وسيله ي بريد

در همين واقعه بريد از حجاز وارد شده و خبر وفات ابوبكر را به خالد رسانيد چنانچه ابن الاثير قبل از جملات بالا كه نقل شد شدت قتال مسلمين و روم را نگارش داده و گويد: فانهم علي ذلك قدم البريد من المدينة و اسمه محمية بن زنيم فسألوه الخبر فاخبرهم بسلامة و امداد و انما جاء بموت ابي بكر و تأمير ابي عبيدة فبلغوه خالدا فاخبره خبر ابي بكر سرا [105] . عمر كه از عمل ناهنجار خالد درباره ي زن مالك بن نويره كه بعد از قتل وي بلافاصله با عيال او با تمام بي شرمي در عده اش زنا كرد دلگير گرديد و ابوبكر برخلاف حكم شرع و قانون اسلام از اجراي حد بر خالد خودداري كرد و عمر كه زمينه ي خلافت را با روي كار آوردن ابوبكر براي خويشتن مهيا نموده و مقدمات آن را چيده بود و پس از وي بر اريكه ي خلافت بدون شوري و مصلحت از مسلمين تكيه زد و خالد در جبهه ي روم بود اول كاري كه عمر انجام داد به شام بريد فرستاد و با وي نامه ي نيز نوشت و خالد

را از امارت جيش معزول ساخت [106] .

چند مورد از عمل بريد در زمان عمر

خالد گفته: پيغمبر اكرم به ما از غيب خبر مي دادعمر بريد را خواسته و به وسيله ي آن نامه ي به عامل خود ابو [ صفحه 146] عبيدة در (حمص) نوشت و از عملي كه خالد بن وليد انجام داده بود سخت به مقام استنكار آمده و آن قضيه صريح در وجود بريد در زمان عمر است و تفصيل قضيه در كتاب النص و الاجتهاد مذكور است [107] چنانچه هديه ي زوجه ي عمر به ملكه ي روم و هديه ي وي به زوجه ي خليفه به واسطه ي بريد شده است [108] . در اوائل عمل بريد ميان مسلمين شتر استعمال مي شد بعد آن را به استرها تبديل كردند و بعد از آن اسب معمول گشت كه بيشتر سرعت در سير داشت.

قافله ي بريد چند مركب بوده و عوض كردن آنها در منازل

قافله ي بريد مركب از چهل يا پنجاه و يا بيشتر از شتر و استر و اسب بود و به هر منزل كه مي رسيد مركبها را عوض مي كردند و نفقه ي بريد در عصر اموي به چهار مليون درهم رسيده بود و در عصر بني عباس به يك صد و پنجاه نه هزار دينار بالغ مي شد. و شخص مخصوصي مباشر عمل بريد بود كه به وي (صاحب البريد) مي گفتند تقريبا رياست و امارت آن را داشته و براي بريد نشان خاصي [ صفحه 147] بوده است كه تفصيلا در صحب الاعشي قلقشندي مذكور است [109] .

سرعت سير بريد و وظيفه ي صاحب بريد

خلفاء خصوصا در دوره ي ملوك بني اميه و بني عباس بر سرعت سير بريد مي افزودند و سماعي خودشان را در اين راه بذل مي كردند كه هر قدر مسافت دور و دراز را دراندك مدت طي مي نمود بهتر بود و اخبار به خليفه مي رسيد و تسلط وي بر امور امراء و حكام و قضات و واليها بيشتر مي شد مسافت بين قاهره و دمشق را مثلا در چهار روز طي مي كردند و بين قاهره و حلب در پنج روز طي مي گشت حتي بريد شام به قاهره در هفته دو مرتبه مي رسيد. و صاحب بريد وظيفه ي بزرگ و مهمي را در دولت اسلامي متصدي بود او را خليفه و يا سلطان به تمامي نقاط مملكت و قلم رو خويش مي فرستاد تا از احوال آنها و رفتار واليها خبردار مي گشت و به خليفه گزارش فوي مي داد و وقتي به مركز خلافت وارد مي شد بدون تشريفات و مانع و تعيين وقت به فوريت هر چه زودتر نزد خليفه مي شتافت و حاجت و دربان دربار كه در دستگاههاي فراعنه ي روزگار غدار

از ملوك ستمكار كه مانع ارباب حوائج و بيچارگان مي شوند از بريد نمي توانست مانع بشود به حضور خليفه و يا سلطان مي آمد و گزارش اخبار را شفاها به وي مي داد و نامه ها را به او مي رسانيد.

انتظامات راهها در عهده ي صاحب بريد

صاحب بريد به انتظامات طرق و شوارع و امنيت آنها از راه [ صفحه 148] زنان مي پرداخت و در تهيه ي آب براي افراد قافله جديت داشت چون أعوان و انصار و كارمندان زياد داشت.

رسيدگي به داد درماندگان در راهها در زمان اميرالمؤمنين

و اين موضوع در زمان خلافت حقه ي اميرالمؤمنين علي سلام الله عليه در نهايت درجه مورد نظر دولت اسلام بود و در راهها به داد درماندگان به فوري رسيدگي مي شد راه ميان مدينه و مكه در كمال راحتي براي مسافرين مهيا بود و صاحب بريد به حفر آبار در عرض راهها نظارت مي كرد و به منازل و خانهاي مسافرين رسيدگي مي نمود و در حفظ امنيت راههاي بلاد اسلامي كوشش داشته و به عهده وي موكول و محول بود كه تفصيلش در محل خود مسطور است.

ديده باني بريد

بريد ديده باني به امور امراء و حكام و قضات داشت و گزارش امور آنها را هر چه زودتر به خليفه مي داد و همين مراقبت به امور امراء و حكام است كه اميرالمؤمنين سلام الله عليه در عهد مشهور خويش به مالك اشتر نخعي رضوان الله عليه درباره ي مراقبت و زير نظر گرفتن كارهاي عمال و كارمندان و كاركنان دولت اسلامي مرقوم فرموده: ثم تفقد اعمالهم و ابعث العيون من اهل الصدق و الوفاء عليهم [110] يعني كارهاي آنان را زير نظر بگير و مراقب و ديده بانها و بازرسهاي درست و وفادار بر آنها بگمار كه همان عمل و وظيفه ي بريد در آن زمان بوده است. [ صفحه 149] پس مراقبين و تفتيش كنندگان بايد از اهل صدق و درستكار و درست گفتار و اهل وفا باشند نه اين كه برعكس باشد. و به همين مناسبتهاي مزبوره اهتمام شديد در سرعت بريد داشته اند و بسيار اتفاق مي افتاد براي اين كه بعضي اشخاص را زودتر نزد خليفه يا امير حاضر نمايند اسبهاي بريد براي اين كار استخدام مي كردند و آن گونه اشخاص را با آنها حركت مي دادند و

نزد او مي رسانيدند. سرعت سير بريد با اختلاف مراكب بريدها از شتر و اسب و استر و با اختلاف راهها از فراز و نشيب آنها مختلف مي شد و به گردن آن مراكب زنگ مي آويختند كه صداي آنها موقع راه رفتن با آن تندي سير و حركت شنيده شود آن به نام «قعقعة البريد» معروف بود [111] .

مامون در كنار نهر برذون

با همين بريد بوده كه براي مأمون الرشيد در روم در كنار نهر (برذون) رطب (ازاز) آوردند وقتي كه در كنار آن نهر قرار گرفت و از آب آن آشاميد و آرزوي رطب خرماي (ازاز) نمود و هنوز از جاي خود برنخواسته بود كه استرهاي بريد عراق از دور نمايان شدند و رطب (ازاز) با خودشان حمل كرده بودند و پيش مأمون به زمين گذاشتند و تمامي حاضرين در تعجب شدند [112] . [ صفحه 150]

ارسال نامه ي با سعات

و از طرق مخابره با بريد يكي هم ارسال نامه ها با (سعات) بوده كه مردان خفيف سبك بوده اند كه عادت داشته و تربيت يافته و به سير سريع با صبر و تحمل مراحلي را طي مي نموده اند و اين نوع (سعات) در ايام بني عباس در دوره ي حكومت ديالمه به وجود آمده و سرعت سير بعضي از ساعيان به حدي رسيده كه روزي بيش از چهل فرسخ (140) ميل طي مسافت كرده است. و نظام بريد در طول مدتهاي متمادي و ساليان دراز در دوران دولتهاي اسلامي گاهي بسيار مرتب و اوقاتي نامنظم بوده است.

حلمه ي مغول بر بلاد اسلامي

در دوره ي غلبه ي بلاي عظيم مغول (تاتار) بر بلاد اسلامي كه مانند سيل ريشه كن تمام بلاد اسلامي را فراگرفت و آن تاريكي خانمانسوز بر تمامي شهرها احاطه كرد و همچنين بعد از روي كار آمدن تيمور لنگ كه يك ظالم نامدار از ستمكاران روزگار بود و با تسلط وي بر شامات در سال 804 ه ق به كلي رشته ي بريد منحل و از هم مختل و گسيخته شده است چنانچه مغول بسيار باعث عقب ماندگي مسلمين از هر جهت شدند و چه ثروتهاي علمي از بين رفت و چه شهرستانها و كتب علمي در هر قسمت تار و مار و كتابخانه ها ويران و با خاك يكسان و دست خوش اجانب و قرباني آن دجله شد.

اطمينان حاصل است كه اسراء را با بريد برده اند

حالا كه بطور خلاصه از تاريخ و حالات بريد به عرض خوانندگان عزيز رسيد و روشن شد كه در دوره ي بني اميه و معاويه و يزيد موضوع بريد بسيار مرتب و تكميل شده و نهايت درجه منظم بوده و اشخاصي [ صفحه 151] را كه مي خواستند زودتر نزد ملوك بني اميه و امراء آنان برسانند با مراكب بريد نزد ايشان مي بردند و هيچ بعيد نيست و بلكه به انسان كه بررسي عميق در اين موضوع داشته باشد اطمينان كامل حاصل مي شود كه اسراء خاندان رسالت را با همان مراكب بريد برده اند كه نه محملي وجود داشت و نه سايه باني در آنها موجود بوده بلكه مخدرات و بانوان حرم رسالت را بر (اقتاب) شترها سوار كرده بودند كه جهاز چوبي است كه بر شترها مي گذارند و لذا عبارت مقاتل و تواريخ معتبره (اقتاب) است جمع قتب مي باشد و بانوان حرم رسالت از آن ترتيب

و شكل با آن نحو اسارت نهايت شكايت را داشته اند و هيچ بعيد نيست كه با آن سرعت سير بريد و ترس از مردم و از بيراهه ها و غالبا از كنار شهرها كه اسراء را عبور مي دادند و از كمك مردم به آنها مانند نصر خزاعي ترس داشتند از اطفال خاندان رسالت از شترها و از بالاي قتبها در عرض راهها افتاده و پس از مدتي طي راه ملتفت شده اند كه از اطفال در راه افتاده و مانده است و در اثر همان زحمات طاقت فرسا از بانوان خاندان رسالت سقط جنين كرده است و با آن نحو كه آنها را در زير آفتاب سوزان صحراها و بيابانها در موقع فصل پائيز و خشكي هوا مي بردند در ظرف چند روز سر و صورت آنها پوست انداخته و تغيير پيدا كرده و احتياج به مدت متمادي مثلا به يك و دو ماه ندارد كه بعضي تصور كرده اند. گرچه بر فرض صحت اين ادعاء: كه اسراء را با چهارپايان خودشان برده باشند چنانچه در سابق تحقيق شد و صحت آن نيز معلوم نيست باز چهارپايان خود آنها در راه رفتن بهتر از چهارپايان مأمورين ابن زياد بوده ولي ظن قوي آنست كه چهارپايان امام (ع) را نيز غارت كرده بودند و از آنها شمر نيز برده بود. [ صفحه 152] از آنچه توضيح داده شد روشن مي گردد: آنان كه قضيه ي اربعين و رفتن اسراء اهل بيت عليهم السلام را به شام و برگشتن شان را در اربعين اول به كربلاء استبعاد كرده اند كاملا از تاريخ و جزئيات حالات بريد در آن دوران اطلاع نداشته و غفلت ورزيده اند و باعث شبهه و

اشكال در ديگران نيز شده اند حتي كار را به جائي رسانيده اند كه اين موضوع را از محالات و از اكاذيب بشمار آورده اند و عمده باعث اين كار مرحوم علامه ي محدث نوري (ره) در لؤلؤ مرجان و بعضي از شاگردان وي در كتابش شده است [113] و بسيار خنده آور است بعضي از قاصرين باز تابع آنها مي شود.

از نكات عبارات قزويني

از نكات عبارات فاضل قزويني (ره) در كتاب تظلم الزهراء [ صفحه 153] آنست كه گفته: (قد ذيهب الحمام بالمكاتب باسرع من ذلك). از اين عبارت او معلوم مي شود كه خبرهاي دربار شوم يزيد از شام به عراق و استيذان ابن زياد پليد از آن دربار به وسيله ي كبوتر نامه بر رسيده است و انكار محدث نوري (ره) استعمال كبرتر نامه بر را در زمان يزيد وجهي ندارد چنانچه تحقيق آن مي آيد ان شاءالله تعالي. از اينجا برمي گرديم به فرمايشهاي محدث نوري (ره) كه در لؤلؤ مرجان براي استبعاد اين كه اسراي اهل بيت عليهم السلام در اربعين اول سال شصت و يكم هجرت به كربلاء آمده باشند ذكر كرده چنانچه دليل اولش معلوم گشت كه بي وجه است پس به بررسي دليل دوم ايشان مي پردازيم.

دليل دوم محدث نوري و جواب آن

اشاره

دليل دوم محدث نوري (ره) بر ادعاي خويشتن در نفي و استبعاد آمدن خاندان رسالت عليهم السلام به كربلاء در اربعين اول آنست كه معتمدين اهل تاريخ در سياق ذكر مقتل اشاره به قصه ي آمدن اسراء به كربلاء در اربعين اول نكرده اند بعد عبارت شيخ اعظم مفيد (ره) را در ارشاد شاهد آورده است و حاصلش آنست كه يزيد امر كرد نعمان بن بشير اسراء را به مدينه ببرد و ابدا اشاره ي به آمدن آنها به كربلاء نكرده است [114] . [ صفحه 154] جواب آن در جواب اين دليل محدث نوري (ره) گفته مي شود: اولا: از واضات است كه قصه ي را اگر جمعي از مؤرخين نقل ننمايند دليل بر عدم وقوع آن نمي شود چه بسيار از قضاياي تاريخي را جمعي از مؤرخين نگارش نداده اند و اگر شواهد به اين مدعا بياوريم كلام به طول مي انجامد. و

ثانيا: شيخ مفيد (ره) در عبارات خود و از آنها عبارتي را كه در خصوص مراجعت اسراء خاندان رسالت از شام فرموده بنايش به اختصار كوشيدن است چنان كه دأب و رويه ي سابقين بوده كه در نقل قضايا و تواريخ به اختصار كوشيده اند و شواهد زيادي بر اين ادعا داريم كه اگر نگارش داده شود كلام به درازا مي كشد [115] . و ثالثا: شيخ اعظم مفيد (ره) و شيخ طائفه طوسي (ره) و امثال آن نوابغ روزگار كه از دعائم دين و اركان اسلام بشمارند در مقام نقل احاديث دينيه و حتي در نقل تواريخ و قضاياي عادي بنا و رويه شان به تحقيق و صحت نقل و درستي گفتار است و لذا اگر در موردي خواه از احاديث ديني و اخبار مذهبي اصولي اسلامي و فقهي باشد يا راجع به نقل قضايا و تواريخ و حوادث و جريانهاي عادي باشد بدون سند نقل نمي كنند [ صفحه 155] اگر در موردي سندي به نقل قضيه ي داشته باشند و ازمشايخ آنها مسندا قصه ي به آنها رسيده و روايت كرده اند نقل مي كنند و اگر مسندا از مشايخ شان موضوعي را نقل نكرده باشند آن را در كتاب خودشان نقل نمي نمايند چنانچه با تامل و دقت در كتاب امالي شيخ مفيد (ره) و امالي شيخ طوسي (ره) اين موضوع واضح و بر منصف متأمل آشكار است. پس آن دو بزرگوار و امثال آن بزرگان به قضيه ي اربعين اشاره نكرده اند چون مسندا از مشايخ آنها نرسيده و لذا نقل نكرده و اشاره نفرموده اند اين دليل نمي شود كه اصل قضيه در واقع حقيقت نداشته باشد تعجب از بعض قاصرين است كه در

جائي از كتابش گفته كه شيخ مفيد (ره) و شيخ طوسي (ره) انكار قضيه ي اربعين را كرده اند و در جاي ديگر از همان كتاب گفته كه آن دو بزرگوار نسبت به قضيه ي اربعين ساكت هستند از انكار و تصديق چيزي نگفته اند ادعاء أولش باطل دومي صحيح است. و از آنچه گفته شد معلوم مي گردد كه درباره ي مسموم شدن بعضي از ائمه عليهم السلام كه شيخ مفيد (ره) در ارشاد مي فرمايد كه جمعي از شيعه قائل هستند كه با سم از دنيا رحلت فرموده از همين باب است زيرا سندي به آن قضيه نداشته و آن را روايت نكرده و لذا نسبت مسموم شدن امام عليه السلام را به جمعي از شيعه داده نه اين كه قضيه ي مسموم شدن را نفي فرموده باشد بلكه از مشايخش مسندا به وي روايت نشده و لذا خودش بطور جزم آن موضوع را نگارش نداده است. [ صفحه 156]

دليل سوم محدث نوري و جواب آن

اشاره

دليل سوم محدث نوري (ره) آنست كه شيخ مفيد در كتاب مسار الشيعة در وقائع ماه صفر و روز بيستم آن اشاره به آمدن اسراء اهل بيت عليهم السلام به كربلاء نفرموده با اين كه اولي بود كه اشاره بفرمايد و همچنين شيخ طوسي (ره) در مصباح متهجد و علامه ي حلي (ره) در منهاج الصلاح و كفعمي (ره) در دو موضع از مصباح [116] قريب به عبارت شيخ مفيد (ره) فرموده اند و اشاره به قصه ي اربعين نكرده اند. و بعد محدث نوري (ره) فرموده: ظاهر عبارت (يعني عبارت شيخ مفيد (ره) آنست كه روز اربعين از شام بيرون آمدند نه آن كه وارد مدينه شدند چنانچه بعضي توهم كردند چه از دمشق تا مدينه كمتر

از يك ماه سير قافله متعارف نشود خصوص آن قافله حسب دستورالعمل يزيد به نعمان كه به آن رفتار نمود و بعد مابين دو بلد زياده از دويست فرسخ است و اگر مراد آن بود تغيير عبارت نمي داد و در حق جابر كه [ صفحه 157] اختلافي در ورود او در روز اربعين نيست به ورود در اينجا به رجوع تعبير نمي فرمود و در هر حال اين كلمات (يعني كلمات شيخ مفيد ره) صريح است در نيامدن ايشان به كربلاء و الا ذكر آن در وقايع ماه صفر از جهاتي اولي بود. تا اينجا آنچه لازم بود از عبارات محدث نوري (ره) نقل شد [117] . جواب آن در جواب گفته مي شود: چنانچه در جواب دليل دوم گفتيم شيخ مفيد (ره) در نقل تواريخ اگر سندي بر آن نداشته باشد نقل نمي كند معلوم مي شود در قضيه ي آمدن اسراء به كربلاء سندي از مشايخش نداشته و لذا مسكوت گذاشته و اشاره به آن قضيه ي تاريخي نفرموده است و شيخ طوسي (ره) و آيةالله علامه (ره) كه سبك شيخ (ره) را در كتابش تعقيب فرموده به همان رويه و رفتار قدم برداشته اند و اگر عبارت شيخ مفيد (ره) بر خلاف مشهور باشد كه رجوع اسراء در روز بيستم صفر از شام شده نه اين كه وارد كربلاء در آن روز شده باشند آن هم يكي از آن خلاف مشهورهاست كه شيخ اعظم مفيد (ره) در مسارالشيعة به بعضي از آنها تصريح فرموده چه مانع دارد كه شيخ (ره) برخلاف مشهور فرموده باشد كه رجوع از شام در روز بيستم صفر شده است در صورتي كه قول مشهور كه

روز بيستم صفر ورود به كربلاء است اقوي و دليل بر صحت آن وجود دارد نه بر فرمايش شيخ اعظم اعلي الله مقامه. [ صفحه 158]

بعضي اقوال خلاف مشهور شيخ مفيد در مسارالشيعة

چنانچه شيخ مفيد (ره) درباره ي عقد و زفاف حضرت صديقه ي كبري فاطمة الزهراء عليهاالسلام بر خلاف مشهور ميان اماميه قائل شده و چون از مشايخش آن را روايت كرده و به وي مسندا آن طور رسيده و لذا آن قول را قائل و نقل فرموده است و در عين حال در همان كتاب مسار الشيعه قول ديگر را نيز نقل كرده است. در مسار الشيعة در وقائع ماه رجب فرموده: و في النصف منه لخمسة اشهر من الهجرة عقد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لاميرالمؤمنين عليه السلام علي ابنته فاطمة عقد النكاح و كان فيه الاشهاد لربها الاملاك و سنها يومئذ ثلاث عشر سنة عليها التحية و الرضوان [118] . يعني در نيمه ي ماه رجب پنج ماه از هجرت گذشته رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عقد نكاح بست براي اميرالمؤمنين عليه السلام بر دخترش فاطمة سلام الله عليها و در آن خداوند شاهد گرفت ملائكه ها را و سن زهرا سلام الله عليها در آن روزها سيزده ساله بود. و در نسخه خطي از كتاب مسار الشيعة كه در كتابخانه ي ما موجود است عبارت به اين نحو است «و سنها يومئذ احدي عشر سنة [119] » يعني [ صفحه 159] حضرت زهراء سلام الله عليها در آن روزها يازده ساله بود و اين نسخه ي خطي نيز وجهي دارد چنانچه به زودي از آنچه نگارش داده مي شود روشن مي گردد.

تاريخ عقد و زفاف صديقه ي طاهره

و در وقائع ماه ذي الحجه گويد: اول يوم منه لسنتين من الهجرة زوج رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين عليه السلام به سيدة نساء العالمين فاطمة الزهراء البتول عليهاالسلام [120] معلوم مي شود اين روايت كه در اول

ماه ذي الحجه سال دوم از هجرت تزويج صديقه ي طاهره عليهاالسلام با اميرالمؤمنين عليه السلام اتفاق افتاده آن را نيز شيخ مفيد (ره) روايت كرده و از مشايخش به وي رسيده و لذا در اول ذي الحجه آن را نگارش داده چنانچه نيمه ي ماه رجب را نوشته است. و نيز در مسار الشيعة در وقائع ماه محرم فرموده: و في ليلة احدي و عشرين سنة ثلاث من الهجرة كان نقل فاطمة عليهاالسلام الي اميرالمؤمنين عليه السلام و زفافها اليه و لها يومئذ ستة عشر سنة و روي تسع سنين [121] . يعني در شب بيست و يكم سال سوم از هجرت حضرت زهراء [ صفحه 160] عليهاالسلام را نقل داده و شب عروسي آن بانوي عصمت كبري با اميرالمؤمنين عليه السلام بود و در ان روز صديقه ي طاهره عليهاالسلام در سن شانزده سالگي بوده و روايت شده نه سال داشته است. اين دو فقره فرمايش شيخ اعظم (ره) راجع به سن صديقه ي طاهره عليهاالسلام در موقع عقد و زفاف در مسار الشيعة بايد با تاريخ ولادت و وفاتي كه نسبت به صديقه ي كبري عليهاالسلام در همان كتاب ذكر كرده سنجيده شود چنانچه در وقائع ماه جمادي الاخرة مي فرمايد: و في العشرين منه سنة اثنتين من المبعث كان مولد سيدة النساء فاطمة الزهراء عليهاالسلام و هو يوم شريف يتجدد فيه سرور المؤمنين [122] . و نيز فرموده: جمادي الاخرة اليوم الثالث سنة احدي عشرة من الهجرة كانت وفاة سيدة النساء فاطمة الزهراء بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و هو يوم يتجدد فيه احزان اهل الايمان [123] .

آنچه از كلمات شيخ مفيد استفاده مي شود

آنچه از كلمات شريفه ي شيخ مفيد (ره) در كتاب مسار الشيعه

نقل شده و مي توان از آنها نتيجه اخذ كرد اين است: ولادت با سعادت صديقه ي كبري عليهاالسلام كه در سال دوم مبعث در بيستم جمادي الاخرة اتفاق افتاده و عقد نكاح بنا به قول شيخ (ره) كه در نيمه ي ماه رجب پنج ماه از هجرت [ صفحه 161] گذشته واقع شده سن بانوي عصمت كبري در آن موقع تقريبا يازده سال مي شود كه موافق نسخه ي خطي از مسار الشيعة است. و بنا به فرمايش ديگرش كه در اول ماه ذي الحجة دو سال از هجرت گذشته عقد اتفاق افتاده سن صديقه ي طاهرة سلام الله عليها در موقع تزويج سيزده سال خواهد بود و كلماتش صريح است كه ميان عقد و زفاف فاصله شده است. و زفاف كه در بيست و يكم محرم سال سوم از هجرت واقع گشته كه يك سال يا تقريبا دو سال بعد از وقوع عقد زفاف واقع شده پس در آن موقع چهارده سال داشته ولي شيخ (ره) فرموده كه در آن موقع عصمت كبري شانزده سال داشته است وجهش معلوم نشد و بنا به فرمايش شيخ (ره) عصمت كبري در زمان رحلت كه سوم جمادي الاخرة سال يازده از هجرت است بايد بيست و چهار سال داشته باشد. و بنا به تاريخ ولادت كه شيخ (ره) ذكر كرده كه دو سال بعد از مبعث است و تاريخ رحلت كه سال يازده از هجرت است سنين عمر مبارك شفيعه ي روز جزا بيست و دو سال مي شود والله العالم. و نيز گفته مي شود: خيلي از وقائع تاريخي وجود دارد كه شيخ مفيد (ره) ابدا به آنها اشاره نفرموده و در تأليفات بسيار ارزنده ي خود كه

از مصادر مهم بشمار است به آنها تصريح نفرموده است حالا ما نمي توانيم ادعاء كنيم چون شيخ مفيد (ره) مرقوم نفرموده مثلا فلان قضيه حقيقت ندارد از باب مثال به چند مورد اشاره مي نمايم: [ صفحه 162]

تصريح شيخ به محل دفن شهداء از بني هاشم و ديگران

شيخ اعظم مفيد (ره) در ارشاد فرموده [124] : در پائين پاي حضرت سيدالشهداء عليه السلام گودالي كندند و ابدان طاهره ي شهداء را از بني هاشم در آنجا دفن كردند و نزديكترين شخصي كه به آن حضرت دفن شد علي بن الحسين عليهماالسلام است و اما اصحاب حسين عليه السلام كه با آن حضرت شهيد شدند آنها در اطراف آن حضرت دفن شدند و براي آنها ما قبوري به نحو تحقيق و تفصيل نمي دانيم الا اين كه ما شك نمي كنيم كه حائر حسيني بر آنها احاطه دارد و قمر بني هاشم ابوالفضل سلام الله عليه در محل شهادتش مدفون است در طريق غاضرية و قبر مباركش ظاهر است. و اما از قبور برادرانش اثري نيست و زائر بايد به پائين پاي سيدالشهداء سلام الله عليه اشاره كرده و آنها را زيارت كند.

قبر شريف حبيب و حر

شيخ اعظم (ره) ابدا اشاره به ظاهر بودن قبر حبيب بن مظاهر اسدي رضوان الله عليه نكرده كه مستقلا و منفردا در كنار حائر مطهر دفن شده باشد. و همچنين به قبر حر رياحي اشاره نفرموده.

آمدن امام سجاد به دفن ابدان شهداء

و نيز به آمدن حضرت امام سجاد عليه السلام به طريق خارق العاده براي دفن امام عليه السلام و سائر شهداء اشاره نفرموده حالا مي توانيم ادعاء نمائيم چون شيخ اعظم (ره) به اين دو سه موضوع اشاره نكرده هر سه واقع و حقيقت ندارد در صورتي كه آمدن حضرت سجاد عليه السلام به طريق [ صفحه 163] خارق العاده به كربلاء و حضورش در موقع دفن ابدان طاهره ي شهداء خصوصا امام عليه السلام از مسلمات در ميان شيعه است و در زمان ائمه ي اطهار عليهم السلام و از فرمايشهاي آن حضرات درستي و صحت آن موضوع روشن و از وقائع غيرقابل انكار است. و مدفون شدن حبيب بن مظاهر (ره) در كنار حائر حسيني مستقلا جاي شبهه نيست زيرا از قرائن و تواريخ به دست آمده چون حبيب (ره) از قبيله ي بني اسد بوده و آنها خواسته اند امتيازي به وي قائل بشوند او را در همان محلي كه فعلا زيارتگاه اوست دفن كرده اند و حر (ره) را قبيله اش به كنار برده و دفن كرده اند و كشف قبر وي به امر شاه اسماعيل صفوي (ره) مشهور و در انوار نعمانيه مذكور است ج 3 ص 266 ط تبريز و اشاره ننمودن شيخ اعظم قدس سره دليل بر عدم وقوع آن نمي شود شايد چون شيخ مفيد (ره) آن را از مشايخش نقل نكرده و مسندا به وي نرسيده و لذا اشاره به آن نفرموده است.

قبر شريف حضرت مسلم

شيخ مفيد (ره) به واقع شدن قبر مطهر حضرت مسلم بن عقيل سلام الله عليه در جنب مسجد اعظم كوفه كه زيارتگاه عموم است اشاره نكرده و آن دليل بر عدم واقع بودن قبر مطهر حضرت مسلم در آن محل نمي شود در

صورتي كه سيره ي مستمره و عمل شيعه از زمان ائمه عليهم السلام تا حال برآنست كه حضرت مسلم عليه السلام را در آنجا زيارت مي كنند و مدفون بودن آن حضرت را در آنجا از مسلمات مي شمارند و قرائني از توجهات حضرت بقيةالله ارواحنا فداه بر آن محل شاهد صادق بر [ صفحه 164] مدعاست چنانچه بر مطلع به احوال اشخاصي كه به شرف حضور آن حضرت نائل آمده اند پوشيده نيست. و اما اين كه محدث نوري (ره) سرعت سير قافله را از شام به مدينه چنانچه از شام به كربلاء استبعاد كرده و فرمايش وي جز استبعاد چيز ديگري بيش نيست از آنچه در گذشته از تواريخ و شواهد بر سرعت سير در آن زمانها نگارش يافت همه ي آن استبعادها را از ميان مي برد.

شيخ مفيد در ارشاد اغلب قضاياي مسلمه را نگارش داده

و نيز ناگفته نماند كه شيخ مفيد (ره) د كتاب ارشاد اغلب قضاياي مشهور و مسلمه را نقل كرده و در مواردي كه به طريق آحاد نقل شده به آنها اعتناء و اعتماد نفرموده و چون مراجعت اسراء اهل بيت عليهم السلام پس از خلاصي از اسارت به مدينه از مسلمات و جاي شبهه و اشكال نيست و لذا آن را نقل فرموده ولي اشاره به قضيه ي اربعين اول نفرموده است. چون به اصطلاح استطرادا در بين راه واقع شده و به دليل گفته اند كه قطار ما را به عراق و كربلاء بكشيد و بيشتر از دو سه روز در كربلاء نمانده اند و بر حسب عادت اين قبيل قضايا با مرور زمان روشن مي شود. و در اينجا خوب است به اين نكته اشاره شود: محدث نوري (ره) عدم نقل شيخ مفيد (ره) را در

قضيه ي اربعين براي خود مدرك قرار مي دهد و گفتيم كه آن مدرك و دليل نمي شود ولي مطلبي كه شيخ مفيد (ره) آن را از مسلمات دانسته و نقل كرده محدث نوري (ره) در آن اشكال نموده و خواسته با نقليات آحاد و غير معتمده آن مطلب را تضعيف نمايد .

آنچه شيخ از آيات الهي در اميرالمؤمنين شمرده

چنانچه شيخ مفيد (ره) در ارشاد فرموده: و من آيات الله تعالي [ صفحه 165] الخارقة للعادة في اميرالمؤمنين عليه السلام انه لم يعهد لاحد من مبارزة الاقران و منازلة الابطال ما عرف له عليه السلام من كثرة ذلك علي مر الزمان ثم انه لم يوجد في ممارسي الحروب الا من عرته بشرونيل منه بجراح اوشين الا اميرالمؤمنين عليه السلام فانه لم ينله مع طول زمان حربه جراح من عدو و لا شين و لا وصل اليه احد منهم بسوء حتي كان من امره مع ابن ملجم علي اغتياله اياه ما كان و هذه اعجوبة افرده الله بالاية فيها و خصه بالعلم الباهر في معناها و دل بذلك علي مكانه منه و تخصصه بكرامته التي بان بفضلها من كافة الانام [125] . محدث نوري (ره) در لؤلؤ مرجان در ترجمه ي كلام شيخ اعظم مفيد (ره) گويد: حاصل ترجمه ي آن كه مدت زمان محاربه و مجالده ي آن حضرت در ميدان معركه با دشمنان از ايام محاربه از همه شجاعان و هزبران روزگار بيشتر بود و پيدا نشود از دليران كه پيوسته ايام مشغول كارزار بودند كسي مگر آن كه صدمه از عدوي خود خورده و جراحتي به او رسيده يا عيب و نقصي در اعضايش پيدا شده كه به آن بد شكل و سيما شده جز اميرالمؤمنين عليه السلام كه

به اين طول ايام مقاتله از عدو جراحتي و عيب و نقصي در بدن مباركش نرسيد و از دشمن بدي و مكروهي نديد جز ضربتي كه از ابن ملجم به مكر و حيله به آن حضرت [ صفحه 166] رسيد و اين آيه ي باهره ايست كه خداي تعالي آن جناب را به آن امر عجيب در ميان تمام دليران روزگار ممتاز فرموده.

باور نكردن محدث نوري به فرمايش شيخ مفيد

بعد محدث نوري (ره) فرموده كه كلام شيخ مفيد (ره) را نتوان باور كرد و به ظاهرش واگذاشت چه آن منافات دارد با اخبار بسيار كه بعضي از آن را خود آن شيخ معظم روايت كرده و به اختصار به جمله ي از آنها اشاره فرموده و حاصل مقداري از آنها اين است كه به اميرالمؤمنين سلام الله عليه در جنگ احد جراحت بسيار رسيده است. محدث نوري (ره) عدم نقل شيخ مفيد (ره) را دليل مي داند ولي آنچه آن را شيخ (ره) از مسلمات دانسته و نقل كرده آن را باور نمي فرمايد ولي نمي دانم چرا محدث نوري (ره) متوجه نشده كه با اين كه شيخ مفيد (ره) بعضي از آن اخبار را خودش در كتاب اختصاص نقل كرده ولي به آنها اعتناء نفرموده و در ارشاد موضوع مزبور را از آيات باهره در وجود مقدس اميرالمؤمنين سلام الله عليه شمرده وجهش چيست؟ لابد بايد جهتي دارد كه شيخ اعظم (ره) اين رويه را پيش گرفته و اعتمادي به آن اخبار نفرموده و آن اين است:

اضطراب نقل در زخم برداشتن اميرالمؤمنين در احد

در نظر شيخ اعظم مفيد (ره) خبر وارد در جراحت ديدن اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ احد مضطرب است و خبري كه مضمونش اضطراب داشته باشد از حجيت ساقط و نزد شيخ اعظم مورد اعتماد نيست زيرا در آن اخبار در بعضي نقل شده كه بدن مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام هشتاد جراحت برداشته بود و در بعضي هفتاد جراحت روايت شده و در [ صفحه 167] ديگري چنانچه در مجمع البيان طبرسي است شصت جراحت برداشته و در بعضي اخبار چنانچه در تفسير قمي (ره) نقل كرده نود جراحت است و قطب الدين راوندي (ره) در

خرايج چهل جراحت نقل كرده و ابن شهر آشوب (ره) در مناقب شانزده جراحت نقل كرده ايضا در مناقب از كتاب ابان بن عثمان زياده از شصت جراحت نقل شده و با اين اضطراب در عدد جراحات چطور مي توان زخم برداشتن اميرالمؤمنين عليه السلام را در روز احد تصديق كرد چنانچه شيخ مفيد (ره) در قضيه ي تزويج عمر ام كلثوم دختر اميرالمؤمنين سلام الله عليه همين رويه را اتخاذ فرموده و چون روايت را در قصه ي تزويج نامبرده مضطربه ديده و لذا اعتماد نكرده و حديث تزويج مزبور را باطل دانسته است [126] . محدث نوري (ره) فرموده: كه اختلافات در عدد جراحات آن حضرت در روز جنگ احد قابل جمع است به نحوي كه مخالفتي در اخبار نباشد و بايد در محل خود ذكر شود . كاش به جمع ميان آن اخبار در همين جا متعرض مي شد و لابد بايد بفرمايند كه عدد مفهوم ندارد شانزده جراحت هشتاد را نفي نمي كند بلي درست است كه مفهوم عدد حجت نيست ولي اضطراب روايت در جاي [ صفحه 168] خود باقي مي ماند و آن را موهون مي سازد و اضطراب از بين نمي رود و از اعتبار ساقط مي كند شانزده با نود و چهل با هشتاد چه مناسبت دارد پس چه جهت داشته كه عدد جراحات اين اندازه با اضطراب بدون ضبط نقل شده است؟ محدث نوري (ره) از كتاب اختصاص شيخ مفيد (ره) نقل كرده كه روايت فرموده كه چون آن حضرت از جنگ احد برگشت هشتاد جراحت در بدن مباركش بود و فتيله ها را چون در زخمي داخل مي كردند از زخم ديگر بيرون مي آمد و آن جناب مانند گوشت جويده

شده بود و بر روي پوستي جنابش را گذاشته بودند [127] .

فتيله گذاشتن به زخمهاي اميرالمؤمنين غير معقول است

محدث معظم نوري (ره) فرمايش شيخ مفيد (ره) را در ادعاء اين كه ابدا زخمي به بدن مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام نرسيده از مطالبي مي شمارد كه نمي توان باور كرد و باور كردنش بر وي مشكل مي شود ولي اين نقل كه به زخمهاي اميرالمؤمنين عليه السلام فتيله مي گذاشتند و چون داخل در زخمي مي كردند از زخم ديگر بيرون مي آمد و آن جناب مانند گوشت جويده شده بود اين خبر را باور مي فرمايد در صورتي كه كسي كه زخمهايش به آن صفت و شكل رسيده باشد آيا زنده مي ماند؟ و خون ريزي زخمها او را از پا درنمي آورد؟ آيا بدن مثل گوشت جويده شده باشد دوباره التيام مي پذيرد؟ مگر به طريق خارق العاده صحت بيابد [ صفحه 169]

از معجزات رسول الله درباره اميرالمؤمنين

چنانچه گويند كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم دست مبارك به بدن آن حضرت كشيد و صحت يافت اگر اين خارق العاده در اينجا قبول شود پس چرا در ادعاي شيخ مفيد (ره) قبول نمي شود در صورتي كه شيخ (ره) تصريح فرموده كه زخم نديدن بدن مبارك امام عليه السلام از آيات باهره ي الهيه بوده است پس امكان دارد پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم دست مبارك خود را به بدن امام عليه السلام كشيده كه ابدا زخم نبيند چنانچه در قضيه ي خيبر كه چشمهاي مبارك امام عليه السلام رمد داشت از بركت آب دهن مبارك رسول الله صلي الله عليه و آله كه ماليد تا آخر عمرش درد چشمي نديد [128] و نيز از اثر دعاي پيغمبر اكرم [ صفحه 170] صلي الله عليه و آله گرما و سرما به بدن مبارك امام عليه السلام تأثير نمي كرد و شيعه بر نقل

آن اتفاق دارند.

از اخبار آحادي كه محدث نوري بر آن چنگ زده

و خبري كه محدث نوري (ره) به شيخ اعظم مفيد (ره) نسبت داده كه در اختصاص نقل فرموده كه بعد از وفات آن حضرت اثر جراحاتي كه در بدن مباركش بود از فرق تا قدم شمردند پس عدد آن به هزار رسيد [129] . اين خبر از اخبار آحاد بوده و صحت آن معلوم نيست و با آن مطلب ثابت نمي شود و با مطلبي كه مثل شيخ مفيد (ره) رئيس مذهب ناقل خبر مزبور خودش صريحا آن را مرقوم فرموده معارض نمي شود و معلوم مي گردد به آن خبر اعتناء و اعتماد نفرموده بلكه خبر واحديست كه از مشايخش رسيده و نقل كرده و مورد اطمئنانش نبوده است و لذا در ارشاد در مقام اظهارنظر ارزشي به آن خبر قائل نشده است.

تحقيق درباره ي فرو رفتن پيكان به پاي امام

و يكي از شواهد و دلائل محدث نوري (ره) كه با آن خواسته كلام شيخ مفيد (ره) را تضعيف نمايد و باور كردن ادعاء شيخ اعظم (ره) به وي مشكل شده است عبارت از قصه ي پيكان و فرو رفتن آن به پاي مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام است و نمي توانستند آن را بيرون بياورند و در حال نماز كه اصلا به بدن التفاتي نداشت آن را بيرون [ صفحه 171] آوردند [130] اين داستان در افواه شيعيان از خواص و عوام مشهور است و براي آن مدرك و مصدر قابل اعتمادي تا حال ديده نشده مگر تصريح علامه (ره) كه نقلش مي آيد و كفايت مي كند. ولي در اغلب كتبي كه از مدارك بشمار مي رود از تأليفات شيعه و سني پيدا نگرديده چنانچه محدث نوري (ره) خودش نتوانسته مستندي براي آن ذكر كند و لذا صريحا اقرار

فرموده كه (مأخذ اصل آن فعلا در نظر نيست) و گفته كه اين قضيه در ايام جنگ صفين [131] اتفاق افتاده و چون اين داستان موافق مرام محدث نوري (ره) بوده آن را نقل كرده است.

مدرك قضيه ي پيكان كه بسيار مورد اعتماد است

و در بعضي از كتب علامه ي فيض كاشاني (ره) سابقا ديده ام كه نسبت اين قضيه را به مشهور در ميان شيعه داده و مدركي از تواريخ معتبره و روايات و كتب معتمده كه از مصادر بشمار است ذكر نكرده است و سيد فقيه طباطبائي يزدي (ره) در عروةالوثقي در مقام بيان اين كه براي اقبال و حضور قلب در نماز درجاتي است به اين قضيه تصريح فرموده و قبل از او علامه ي كبير متبحر نراقي (ره) در جامع السعادات فرموده: روي [ صفحه 172] انه وقع نصل في رجله عليه السلام فلم يمكن احدا من اخراجه فقالت فاطمة عليهاالسلام: اخرجوه في حال صلاته فانه لا يحس حينئذ بما يجري عليه فاخرج و هو في صلاته فلم يحس به اصلا [132] ولي اصل مدرك و مصدر اين قضيه از روايات و تواريخ تا حال به دست نيامده بود و احتمال داده مي شد كه از مشهوراتي باشد كه از افواه اخذ و داخل كتب شده است. ولي آيةالله علامه قدس سره در منهاج الكرامة فرموده: و كان اذا اريد اخراج شي ء من الحديد من جسده (ع) يترك الي ان يدخل في الصلاة فيتلقي متوجها الي الله غافلا عما سواه غير مدرك للالام التي تفعل به ص 75 -74 ط [ صفحه 173] تبريز بخط مرحوم شيخ عبدالرحيم (ره) و اين تصريح آيةالله قدس سره بهترين مصدر و مدرك است. و بايد تأمل شود

آيا چطور پيكان در پاي انسان فرو مي رود و در آن مي ماند؟ آيا آهن يا چوبي كه در نوك آن آهن است در پاي مبارك امام عليه السلام مانده بود؟ چه نحو متصور است كه پيكان با آن وضع كذائي در پاي انسان بماند و انسان بتواند آرام بگيرد و امام عليه السلام طاقت بيرون آوردن آن را نداشته باشد و متحمل اذيت و زحمت آن باشد و نتوانند آن را بيرون بياورند مگر در حال نماز؟ لابد بايد گفت: كه ريزه هاي شكسته ي كوچك پيكان در پاي مبارك امام عليه السلام مانده است چنانچه (كلمه ي نصل) بر آن شاهد است و علاوه معلوم نيست تير را دشمن در موقع جنگ به پاي امام عليه السلام زده است و كسي نگفته كه آن را دشمن در موقع جنگ زده و ممكن است خود امام عليه السلام مي خواسته پا به زمين بگذارد و نوك تيري به پاي مباركش فرو رفته است. و تعبير بهتر در اين مطلب عبارتي است كه از علامه قدس سره نقل شد كه فرموده: اخراج چيزي از آهن از جسد آن حضرت مي شده و ظاهر آن اينست كه خورده ي آهن در جسد مبارك امام (ع) مانده بوده نه اين كه در جنگ كسي تير به بدن اطيب زده باشد و تعبير تير در بعض عبارات از باب مسامحه ي عرفيه است. اشخاصي كه اين داستان را نقل و مورد استناد خودشان قرار [ صفحه 174] مي دهند. أولا: بايد با مدرك متقن صحت وقوع آن را ثابت نمايند چنانچه از فضل خداوندي مدرك قوي آن نقل شد و الا قصه اي كه در افواه مشهور گرديده آن را نتوان دليل اتخاذ نمود

و از افواه اخذ كرده و در كتب و تأليفات نقل و درج كرد گرچه از غايت اشتهار در افواه به بعض كتابها وارد شده باشد [133] . [ صفحه 175] و ثانيا كسي نمي تواند ثابت نمايد خورده ي آهني كه به پاي امام (ع) فرو رفته آن را دشمن در جنگ زده است تا نقضي بر ادعاء شيخ اعظم (ره) بتواند وارد نمايد. تعجب است محدث نوري (ره) صريح كلام شيخ مفيد (ره) را درباره ي زخم برنداشتن بدن اطهر اميرالمؤمنين سلام الله عليه در مدت عمر مباركش غير از ضربت ابن ملجم مرادي لعنه الله مي خواهد باور ننمايد و چون باور كردنش به وي مشكل گرديده رد كند ولي در قضيه ي مراجعت خاندان رسالت از شام به ظاهر كلام شيخ مفيد (ره) تمسك جسته و مي خواهد قضيه ي اربعين اول را انكار نمايد اگر ظاهر كلام شيخ مفيد (ره) مدرك و حجت و دليل است و عدم نقل او قضيه اي را دليل بر نفي است پس صريح و نص كلام آن بزرگوار در مقام دليل بودن واضح و اولي خواهد بود.

تحقيق در زخم رسيدن به فرق مبارك امام در جنگ خندق

و اما زخم رسيدن به فرق مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام در [ صفحه 176] جنگ احزاب (خندق) از ضربت عمرو بن عبدود كه محدث نوري (ره) از جمله ي دلائل خويش در اشكال به فرمايش شيخ مفيد (ره) به شمار آورده و كلام شيخ طبرسي (ره)را در مجمع البيان و علي بن ابراهيم قمي (ره) در تفسير و ابن شهرآشوب (ره) در مناقب و امالي شيخ (ره) را شاهد آورده است. ممكن است گفته شود: از عدم اعتماد شيخ مفيد (ره) بر اين كه ضربت عمر و طوري

بوده كه سر مبارك امام عليه السلام مجروح شده و بر فرق مبارك شمشير اصابت كرده باشد معلوم مي شود كه موضوع مزبور ثابت و محقق نيست و اگر به مرحله ي ثبوت رسيده بود مورد اعتماد شيخ مفيد (ره) مي شد و لذا خود آن شيخ اعظم در ارشاد در ضمن بيان تاريخ جنگ خندق به اين عبارت فرموده: و اقبل علي علي عليه السلام مصلتا سيفه و بدره بالسيف فنشب سيفه في ترس علي عليه السلام فضربه اميرالمؤمنين عليه السلام ضربة فقتله [134] . يعني عمرو رو آورد بر اميرالمؤمنين عليه السلام در حالي كه شمشير خود را از غلاف كشيده بود و پيش دستي كرد با شمشير بر آن حضرت و با سرعت آن را زد و برخورد شمشيرش برتاس كلاه اميرالمؤمنين [ صفحه 177] عليه السلام پس زد علي عليه السلام او را با ضربتي و او را كشت. بلي در بعضي از عبارات تواريخ به اين الفاظ نقل شده است: و اصاب رأسه فشجه فضربه علي عليه السلام علي حبل عاتقه فسقط يعني رسيد شمشير عمرو به سر مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام و آن را (شج) كرد يعني پوست سر مبارك امام عليه السلام را پاره كرد و يا آن را مجروح نمود. ولي اغلب تواريخ معتبره اين جملات فوق را ندارد و از اين عبارات زير تجاوز نكرده است: ثم اقبل علي علي (ع) فتنازلا و تجاولا فقتله علي عليه السلام [135] [ صفحه 178] چنانچه در بسياري از كتب تاريخ اسلامي همين عبارت نگارش داده شده معلوم مي شود مجروح شدن سر مبارك اميرالمؤمنين (ع) از ضربت عمرو از مسلمات نبوده و الا عموم مؤرخين بر آن تصريح مي كردند. پس ادعاي شيخ اعظم مفيد

(ره) در جراحت نرسيدن به بدن اطهر اميرالمؤمنين عليه السلام در موقع جنگ دور از واقع نبوده و ادعائي نيست كه باور كردنش مشكل باشد و از غرائب بشمار آيد و انساني مثل علامه ي محدث نوري (ره) باور نفرمايد و در لؤلؤ مرجان از مطالب نادره بشمارد. پس جراحت ديدن اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ احد و خندق نزد شيخ مفيد (ره)با طرق و اسانيد خود از مشايخش ثابت نشده است چنانچه قضيه ي ام كلثوم و تزويج وي از عمر ثابت نشده است اگر نزد ديگران اين دو موضوع ثابت شود ربطي به عالم شيخ اعظم (ره) ندارد. [ صفحه 179]

دليل چهارم علامه ي محدث نوري بر نيامدن اسراء در اربعين

اشاره

چهارم از دلائل محدث نوري (ره) كه بر نيامدن اسراء اهل بيت عليهم السلام به كربلاء در اربعين اول ذكر كرده آنست كه شيخ جليل القدر عمادالدين ابوالقاسم طبري آملي كه از تلامذه ي شيخ ابوعلي فرزند شيخ طوسي (ره) است در كتاب بشارة المصطفي كه از كتب نفيسه ي موجوده است مسندا روايت كرده از اعمش كه از بزرگان محدثين است و او از عطية بن سعد بن جناده ي عوفي كوفي جدلي كه او نيز از روات اماميه است [136] و اهل سنت [ صفحه 181] در كتب رجال خود تصريح كرده اند كه او راستگو بود و در سنه 111 وفات كرد روايت كرده كه گفت: با جابر بيرون رفتيم به جهت زيارت حسين بن علي صلوات الله عليهما آنگاه شرح داد كيفيت ورود خود و جابر را به كربلاء و اجمال آن آنكه جابر غسل كرد و خود را شبيه محرمان نمود و به سعد خوشبو كرد و چون نابينا بود عطيه دستش را به قبر مطهر رساند پس بي هوش شد

آب بر او پاشيد به حال آمد پس بسوز دل سخناني جگرسوز به آن حضرت عرض كرد آنگاه بر شهداء سلام كرد و در آخر كلامش گفت: كه ما نيز شريك بوديم در آن امري كه داخل شديد يعني مجادله و مقاتله [ صفحه 182] و نصرت ذريه ي خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و شهادت. عطيه گفت: ما رنجي نكشيديم و شمشيري نزديم و سرهاي اين گروه از بدن جدا و زنان شان بيوه و فرزندان شان يتيم شدند چگونه در اجر با ايشان شريك باشيم؟ جابر در جواب حديث نبوي را كه خود شنيده بود ذكر نمود كه هر كس دوست دارد عمل قومي را با ايشان در ثواب آن عمل شريك باشد و گفت: نيت من و اصحابم بر همان نيت حسين عليه السلام و اصحاب اوست. آنگاه فرمود: مرا ببريد به طرف خانه هاي كوفه چون قدري از مسافت راه طي شد فرمود اي عطيه آيا تو را وصيتي بكنم و گمان ندارم بعد از اين سفر ديگر تو را ملاقات كنم پس امر كرد او را به دوستي دوستان آل محمد عليهم السلام و دشمني با دشمنان ايشان.

شروع به جواب محدث نوري

محدث نوري (ره) تا اينجا اجمال قضيه را نقل فرموده و بعد از آن باز مي فرمايد: و از اين خبر شريف معتبر معلوم مي شود جابر چند ساعتي بيش در آنجا درنگ نكرده و كسي را ملاقات ننموده و به حسب عادت نشود كه اهل بيت وارد شوند و با جابر ملاقات كنند و عطيه در نقل چگونگي آن سفر زيارت با جابر ابدا اشاره به آن نكند. تا اينجا فرمايش محدث نوري (ره) بود. آنچه از

كتاب بشارة المصطفي نقل فرموده در نسخه ي چاپ شده از آن نامبرده به سال 1369 قمري در نجف اشرف در مطبعه ي حيدري كه كتب نفيسه را با كاغذهاي كاهي براي استفاده ي مادي تجاري [ صفحه 183] چاپ كرده موجود است و از قرائن چنانچه از مقدمه ي آن كتاب نيز به قلم بعضي از فضلاء معلوم مي شود نسخه هاي مخطوط موجود از كتاب نامبرده در نجف ناقص بوده و نسخه ي كاملي وجود نداشته و بعدا نسخه ي از (محمره) به دست آمده و چاپ كننده و تصيحح كننده به گمان خودشان آن نسخه ي مطبوعه را از روي نسخه ي پيدا شده در محمره تكميل كرده و طبع و نشر كرده اند و قطعا محدث نوري (ره) از آن نسخه هاي خطي ناقصي كه در نجف اشرف بوده اخذ فرموده است ولي از قرائن معلوم مي شود كه حتي نسخه ي مطبوعه در سال (1369) قمري در نجف باز ناقص و كامل نيست .

آنچه سيد امين عاملي از روايت عطية نقل فرموده

و لذا مي بينيم سيد امام علامه ي اكبر مجتهد مشهور و متتبع واسع الاطلاع آقاي حاج سيد محسن امين عاملي نزيل دمشق- شام- صاحب كتاب كبير (اعيان الشيعة) كه يكي از چند نفر رجال نوابغ در اين اواخر زمانها و از مفاخر عالم تشيع بود در كتاب نفيس خود (لواعج الاشجان) كه از كتب بسيار معتبر است كه در عصر حاضر ما در مقتل سيدالشهداء سلام الله عليه تأليف گرديده قضيه ي آمدن جابر انصاري (ره) را به كربلاء از كتاب بشارة المصطفي تأليف شيخ ثقه ي فقيه طبري (ره) نقل كرده و در ذيل آن جريان آمدن اسراء اهل بيت عليهم السلام را به كربلاء در آن موقع كه جابر رضوان الله عليه در آنجا بوده از

عطيه نيز نقل فرموده است و لذا خوب است عين عبارات كتاب (لواعج الاشجان) را از اول تا آخر نقل نموده و بعدا نظريات خود را اظهار نمائيم تا واضح شود كه دليل چهارم مرحوم محدث نوري (ره) تمام نبوده و آمدن اسراء اهل بيت عليهم السلام [ صفحه 184] را در اربعين اول به كربلاء نفي نمي كند. سيد امين عاملي (ره) در لواعج الاشجان آمدن اسراء اهل بيت عليهم السلام را به كربلاء و ملاقات آنها را با جابر بن عبدالله انصاري [137] (ره) كه از بزرگان صحابه ي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين عليه السلام است و چند نفر از ائمه عليهم السلام را درك كرده مانند سيد اجل ابن طاووس قدس سره در لهوف نقل فرموده و بعد مي فرمايد [138] : و عن كتاب بشارة المصطفي و غيره بسنده عن الاعمش عن عطية العوفي قال خرجت مع جابر بن عبدالله الانصاري رضي الله عنه زائرا قبر الحسين عليه السلام فلما وردنا كربلاء دنا جابر من شاطئي الفرات فاغتسل ثم اتزر بازار و ارتدي بآخر ثم فتح صرة فيها سعد فنثرها علي بدنه ثم لم يخط خطوة الا ذكر الله تعالي حتي [ صفحه 185] اذا دنا من القبر قال المسنيه فالمسته اياه فخر علي القبر مغشيا عليه فرششت عليه شيئا من الماء فلما افاق قال يا حسين ثلاثا ثم قال حبيب لا يجيب حبيبه ثم قال و اني لك بالجواب و قد شخبت اوداجك علي اثباجك و فرق بين بدنك و رأسك اشهد انك ابن خير النبيين و ابن سيد المؤمنين و ابن حليف التقوي و سليل الهدي و خامس اصحاب الكساء و ابن سيد النقباء و ابن

فاطمة سيدة النساء و مالك لا تكون هكذا و قد غذتك كف سيد المرسلين ور بيت في حجر المتقين و رضعت من ثدي الايمان و فطمت بالاسلام فطبت حيا و طبت ميتا غيران قلوب المؤمنين غير طيبة بفراقك و لا شاكة في حياتك فعليك سلام الله و رضوانه و اشهد انك مضيت علي ما مضي عليه اخوك يحي بن زكريا ثم جال ببصره حول القبر و قال: السلام عليكم ايتها الارواح التي حلت بفناء الحسين عليه السلام و اناخت برحله اشهد انكم اقمتم الصلاة و آتيتم الزكاة و أمرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر و جاهدتم الملحدين و عبدتم الله حتي أتاكم اليقين و الذي بعث محمدا بالحق لقد شاركناكم فيما دخلتم فيه قال عطية، فقلت لجابر فكيف و لم نهبط واديا و لم نعل جبلا و لم نضرب بسيف؟ و القوم قد فرق بين رؤسهم و ابدانهم و اوتمت اولادهم و ارملت الازواج؟ فقال لي: يا عطية سمعت حبيبي رسول الله صلي الله عليه و آله يقول [139] : من احب قوما حشر معهم [ صفحه 186] و من احب عمل قوم اشرك في عملهم والذي بعث محمدا صلي الله عليه و آله بالحق ان نيتي و نية اصحابي علي مامضي عليه الحسين عليه السلام و اصحابه قال عطية: فبينما نحن كذلك و اذا بسواد قد طلع من ناحية الشام فقلت يا جابر هذا سواد قد طلع من ناحية الشام فقال جابر لعبده: انطلق الي هذا السواد و اتنا بخبره فان كانوا من اصحاب عمر بن سعد فارجع الينا لعلنا نلجأ الي ملجأ و ان كان زين العابدين عليه السلام فأنت حر لوجه الله تعالي. قال: فمضي العبد فما كان

بأسرع من ان رجع و هو يقول يا جابر قم و استقبل حرم رسول الله صلي الله عليه و آله هذا زين العابدين عليه السلام قد جاء بعماته و اخواته فقام جابر يمشي حا في الاقدام مكشوف الرأس الي أن دنا من زين العابدين عليه السلام فقال الامام: أنت جابر فقال: نعم يا ابن رسول الله صلي الله عليه و آله فقال يا جابر: هنها والله قتلت رجالنا و ذبحت اطفالنا و سبيت نساؤنا و حرقت خيامنا ثم انفصلوا من كربلاء طالبين المدينة. ظاهر كلمات اين سيد جليل بزرگوار آنست كه عبارت: قال عطية [ صفحه 187] فبينما نحن كذلك و اذا بسواد قد طلع من ناحية الشام... الخ جزء روايت عطيه است كه سيد امين (قدس سره) كه بسيار امين در نقليات خودش است آن را از كتاب بشارة المصطفي و غيره نقل فرموده است و اگر در آن كتاب نباشد از جاي ديگر نقل نموده و دانسته كه جزء روايت عطيه است و به آن ضم فرموده و از قرائن معلوم مي شود خبر عطيه زيادات داشته و در بعض جاها با اختصار نقل شده و در جاهاي ديگر قدري به طور كامل نقل نموده اند و آن خبر تقطيع شده است [140] . چنانچه آنچه خود علامه ي نوري (ره) از مصباح الزائر سيد اجل [ صفحه 190] سيد ابن طاووس (ره) نقل كرده شاهد بر اين مدعاست. در لؤلؤ مرجان پس از كلمات شريفه اش كه نقل كرديم مي فرمايد: سيد جليل مذكور طاب ثراه در كتاب مصباح الزائر در اعمال روز اربعين روايت كرده از عطا و ظاهرا همان عطيه ي مذكور در خبر سابق است گفت: من با جابر بودم روز بيستم

صفر چون به غاضريه رسيديم آنگاه قصه ي غسل و سعد و بي هوشي را ذكر نمود پس از افاقه زيارتي از او نقل كرد كه به آن بر آن حضرت سلام كرد و معروفست آن زيارت به زيارت [ صفحه 191] آل الله ونيز زيارت مختصري براي علي بن الحسين عليه السلام و نيز مختصري براي شهداء آنگاه رفت بر سر قبر ابوالفضل عليه السلام و زيارت كرد و نماز به جاي آورد و رفت و ابدا اشاره در آن خبر از آن قصه نيست و گمان ندارم صاحب عقل سليمي باور كند كه حضرت سجاد عليه السلام به آنجا بيايد و در ظاهر اول زيارت آن جناب باشد و اشاره به آن نشود و زيارتي و سخني از آن حضرت نقل نكند و از جابر نقل زيارت كند كه تاكنون شيعيان در آن روز به آن عمل كنند. نگارنده گويد: خود محدث نوري (ره) تصريح فرمود كه جابر چند ساعتي بيش در آنجا درنگ نكرده و همان يك مرتبه به زيارت قبر مطهر مشرف شده و مراجعت به خانه هاي كوفه كرده پس زيارت آل الله كه در مفاتيح الجنان آن را محدث قمي (ره)نقل كرده و همان زيارت است كه در نيمه ي رجب نيز خوانده مي شود و شيخ مفيد (ره) آن را در نيمه ي رجب در زيارت سيدالشهداء عليه السلام نقل فرموده جزء روايت عطيه است چنانچه محدث نوري (ره) فرموده منظور از عطا همان عطيه است و غير او نيست چنانچه بعضي ها توهم كرده است با اين همه آن زيارت را شيخ عمادالدين طبري (ره) در بشارة المصطفي نقل نكرده است از اينجا معلوم مي شود روايت عطيه مفصل است

و آن را محدثين تقطيع كرده اند و بعدا خيال شده آنچه در بشارة المصطفي و مصباح الزائر [141] [ صفحه 193] و غيره است روايات متعدده است و غفلت از تقطيع گرديده چون كتاب بشارة المصطفي محل نقل آن زيارت نبوده و لذا نقل نكرده است. و احتمال قوي مي رود كه در بعضي نسخه هاي بشارة المصطفي مانند نسخه ي مطبوعه در نجف اشرف به سال 1369 ق چنانچه گذشت آنچه راجع به اسراء اهل بيت عليهم السلام است نقل نكرده چون آن قسمت از روايت موردش كتاب مقتل است و مناسب آن كتاب كلماتي است كه جابر از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم راجع بر محبت آل محمد صلي الله عليه و آله و محبين آنهاست نقل كرده مي باشد و عمادالدين طبري (ره) خواسته آن جملات را نقل نمايد و هدفش از نقل آن خبر در كتابش آن كلمات بوده است. و همچنين آنچه از آن روايت راجع به زيارت بوده و مناسب كتاب مصباح الزائر است سيد اجل سيد ابن طاووس (ره) در آن كتاب نقل فرموده است و قطعه ي از آن خبر كه راجع به مقتل است در ورود اسراء به كربلاء در لهوف نقل كرده است و از اينجا معلوم مي شود و به خوبي روشن مي گردد كه آنچه سيد امين عاملي (ره) در (لواعج الاشجان) از كتاب بشارة المصطفي و غيره از عطيه قصه ي آمدن اسراء اهل بيت عليهم السلام را در همان موقع كه جابر در كربلاء بوده نقل فرموده جزء روايت عطيه است چنانچه مقداري از روايت عطيه را كه در نسخه ي مطبوعه ي بشارة المصطفي موجود است سيد امين عاملي (ره) نقل

نكرده و آن اين جملات است كه بعد از جمله ي (علي ما مضي عليه الحسين عليه السلام و اصحابه) گويد: خذني نحو ابيات كوفان فلما صرنا في بعض الطريق قال يا عطية هل [ صفحه 194] اوصيك و ما اظن انني بعد هذه السفرة مالقيك احبب محب آل محمد صلي الله عليه و آله ما احبهم و ابغض مبغض آل محمد صلي الله عليه و آله ما ابغضهم و ان كان صواما قواما و ارفق بمحب محمد و آل محمد فانه ان تزل له قدم بكثرة ذنوبه ثبتت له أخري بمحبتهم فان محبهم يعود الي الجنة و مبغضهم يعود الي الناس [142] .اين آخر روايت عطيه است و محدث نوري (ره) ترجمه به فارسي آن را لؤلؤ مرجان نقل فرموده است و از زيارت آل الله در آنجا خبري نيست با اين كه از مصباح الزائر سيد (ره) معلوم است كه جزء همان روايت است اگر از قصه ي ورود اسراء اهل بيت عليهم السلام در آن نسخه كه به نظر مرحوم محدث نوري (ره) رسيده و نيز در نسخه ي مطبوعه از بشارة المصطفي در نجف خبري نيست از نقل زيارت آل الله هم خبري نيست و همچنين قصه ي اسراء اهل بيت را سيد امين عاملي در (لواعج الاشجان) از عطية جزء همان روايت نقل كرده ولي از جملات اخير روايت كه نقل شد در لواعج الاشجان از آنها خبري نيست.

خلاصه ي كلام در تطيع شدن روايت عطية

پس خلاصه ي كلام آنست كه از آنچه نگارش يافت واضح مي شود: روايت عطيه مفصل بوده و آن را تقطيع كرده اند و هر كس مقداري از آن [ صفحه 195] را بر حسب تناسب تأليفش نقل نموده.

پس دليل چهارم محدث نوري (ره) كه بر نفي و استبعاد آمدن اسراء اهل بيت عليهم السلام در روز اربعين اول بيستم صفر به كربلاء ذكر كرده و چنگ به روايت عطية كه در كتاب بشارة المصطفي نقل شده زده است تمام نيست چنانچه بر متأمل روشن ضمير واضح و روشن گشت. و ناگفته نماند: اين كه جابر انصاري رضي الله عنه بعطية فرموده مرا به طرف خانه هاي كوفه ببريد و گمان نمي كنم بعد از اين سفر من تو را ملاقات كنم بعيد نيست اين فرمايش را جابر (ره) در موقع ديگر غير از موقع ورود اسراء خاندان رسالت و امام سجاد عليه السلام به كربلاء فرموده باشد چون جابر و عطية در حضور امام سجاد عليه السلام و سائر افراد خاندان امامت به مدينه رهسپار نشده و در كوفه مانده و عطية از اهل كوفه است و جابر مهمان به وي بوده و از كوفه به زيارت كربلاء مي آمده و اگر جابر (ره) در حضور امام سجاد عليه السلام به مدينه برمي گشت نقل مي شد و ابدا كسي آن را نقل نكرده است و روات و اهل تاريخ در زمانهاي قديم در نقل قضايا به اختصار كوشيده اند و قضيه را طوري نقل نموده اند انسان تصور مي كند كه يك قضيه و در يك وقت واقع شده است در صورتي كه در مواقع و اوقات مختلفه وقوع يافته است. و اين كه محدث نوري (ره) فرموده: گمان ندارم كه صاحب عقل سليمي باور كند كه حضرت سجاد عليه السلام به آنجا بيايد و زيارتي از آن حضرت عطية نقل نكند. [ صفحه 196]

تصور ورود اسراء به كربلاء و الحاق رأس اطهر به بدن اطيب

در ازاء اين فرمايش آن محدث جليل مي توان گفت: چون موقع

ورود امام عليه السلام با مخدرات خاندان عصمت و طهارت بارض اطيب كربلاء پس از دچار شدن آنها به آن همه زحمات طاقت فرسا و بعد از اسارت و خلاصي از دست يزيد پليد و آوردن امام عليه السلام رأس اطهر و اقدس سيدالشهداء عليه السلام را همراه خود كه ملحق به بدن اطيب كند و ديدن بانوان عصمت قبر مطهر سيدالشهداء (ع) و قبور جوانان بني هاشم و سائر شهداء دشت كربلاء را در آن موقع آنها در چه حال بوده اند؟ از تصور ما خارج است. و حتما امام (ع) موقعي كه به نزديكي حائر مقدس مي رسد و با جابر و عطية ملاقات مي فرمايد و سائر اشخاص كه در آنجا بوده اند امر فرموده كه از حريم حائر مقدس و از دور آن محل شريف دور شوند تا مخدرات عصمت و طهارت وارد كنار حائر شريف بشوند چون قطعا آنها صدا به ناله و فغان بلند مي كنند و اشخاص نامحرم بايد بر كنار باشند گرچه آنها مودب با آداب شرع مقدس بوده و تمامي حركات و سكنات و رفتار آنها سر موئي از جاده ي شريعت مقدسه به كنار نخواهد شد و در حال گريه و شيون نيز مطابق دستور اسلام بوده ولي در مقام نوحه و ندبه اگر اشخاص نامحرم در آن محوطه نبوده باشند بهتر خواهد بود چنانچه حضرت زينب كبري سلام الله عليها روز يازدهم محرم كه به قتلگاه نزد نعش مبارك برادرش سيدالشهداء (ع) قرار گرفت چنان نوحه سرائي به برادر خويش كرد كه عبارت كتب مقاتل و تواريخ از شيعه [ صفحه 197] و سني اين است «و ابكت كل عدو و صديق» تمامي دوست و دشمن را به

گريه درآورد پس حالا كه از اسارت شام برگشته و كنار قبر برادرها و برادرزاده ها قرار گرفته چه نوحه سرائي خواهد كرد و لذا قطعا امام (ع) امر مي فرمايد كه اشخاص بي گانه از حريم مطهر حائر شريف دور باشند و شايد به اين جهت عطيه و ديگران كنار شده اند و سخنان امام عليه السلام و يا كلماتي كه امام عليه السلام در موقع زيارت پدر بزرگوارش سيدالشهداء عليه السلام با آن كلمات زيارت فرموده نتوانسته اند حفظ نمايند و به شيعيان و نسل آينده آنها رابه يادگار بگذارند اين طور نيست كه علت عدم نقل زيارتي از امام عليه السلام در آن موقع منحصر به آن چه محدث نوري (ره) تصور فرموده، باشد شايد جهات و موانع ديگري علت آن شده كه به ما نقل نگرديده و به اطلاع ما نرسيده. يا كتبي كه اينگونه قضايا و حوادث را متضمن بوده و در آنها درج و نقل شده از ميان رفته چقدر كتابهاي اسلامي در حملات تاتار و مغول از كتابخانه هاي مهم بلاد اسلامي از بين رفته است كه جز اسامي و فهرست آنها را در كتب رجال و تراجم مطالعه نمي كنيم چنانچه بر اهل تتبع و اطلاع پوشيده نيست.

اضافات طبع دوم در رد شبهات طرفدار شبهات

در اينجا آنچه در طبع اول كتاب در رد دليل چهارم محدث نوري (ره) نگارش يافته بود تمام گشت و نظر بر اين كه ادعاي تقطيع شدن روايت عطية به بعض اشخاص كه اهل اين مطالب نبوده و خود را وادار به قلم فرسائي در اينگونه مطالب تاريخي نموده بسيار گران آمده خواسته با [ صفحه 198] ايجاد شبهات و تشكيكات واهيه آنچه در اين موضوع نگارش يافته موهون نموده و شبهات و

استبعادهاي محدث نوري (ره) را تقويت نمايد و آنچه سيد در مصباح الزائر از عطا نقل كرده و زيارت نقل نموده و آنچه عمادالدين طبري در بشارة المصطفي از عطية روايت كرده غير از ديگري دانسته و عنوان كرده كه عطا غير از عطية است و تطبيق بين نقل عطا و عطية كرده و گفته معلوم مي شود كه نقليات اين دو نفر مغايرت دارند پس روايت عطا در مصباح الزائر غير از روايت عطية در بشارة المصطفي است. اولا: اجمالا در جواب اين طرفدار شبهات و رشك برنده بر تحقيقات گفته مي شود: 1- اختلاف بين بعض عبارات روايت در مصباح الزائر و بشارة المصطفي جهت آن از نقل به معني كردن روات است، روات ملتزم نبوده اند تمامي احاديث و روايات را با عين الفاظ آنها نقل نمايند جائي كه الفاظ مغير معني به تمام المعني نباشد نقل به معني نموده و نقل كرده اند چنانچه در علم (درايه) مشروحا بيان و مطلب عيان گرديده است خصوصا كه حديث راجع به نقل تاريخ و واقعه ي باشد كه راجع به احكام شرعيه و أدعيه ي مأثوره نيست. ب- ثابت كرده و روشن خواهيم كرد كه عطا همان عطيه است و غير از او نيست و شكي در اين باره نخواهد ماند پس آنچه در مصباح و بشارة المصطفي است يك روايت بوده و تقطيع شده است يعني روات در اصل [ صفحه 199] نقل روايت تقطيع كرده اند. ثانيا طرفدار شبهات واهيه و زياد كننده ي احتمالات فاسده گفته: كه شيخ فخرالدين طريحي متوفي (1085) ه اشاره بروز زيارت نموه و سال زيارت را مسكوت گذاشته و ترجمه ي عبارات را از منتخب طريحي (ره)

و كتاب مصائب المعصومين شيخ عبدالخالق بن عبد الرحيم يزدي [143] [ صفحه 200] مرد متهم غيرقابل اعتماد آورده و گفته كه او عين عبارت لهوف را نقل كرده و ابدا در مورد تاريخ روز و سال تعرضي ننموده است. بعد از فاضل قزويني (ره) در كتاب تظلم الزهراء از كتاب بشارة المصطفي تأليف عمادالدين طبري از عطيه ي عوفي آمدن جابر را به كربلاء و غسل كردن او را نقل كرده و در آخر گفته: باز در اين حديث اشاره به روز و ماه و سال نشده و گفته:آنچه در لواعج الاشجان سيد امين عاملي (ره) فرموده چنانچه نقل شد: قال عطية فبينما نحن كذلك و اذا بسواد قد طلع من ناحية الشام... الخ و نقل آن گذشت ص 186. اين ذيل و اضافات به تنها لواعج الاشجان اختصاص دارد و در تظلم الزهراء و مصائب المعصومين و مفاتيح البكاء و ارشاد و لهوف و [ صفحه 201] ابومخنف ندارد. باز گويد: ذيلي كه سيد امين عاملي (ره) نقل كرده: قال عطية... الخ صحت ندارد... و احتمال تقطيع بدون اشاره نمودن بر صدر و ذيل روايت... اغراء به جهل است و اين هم از بزرگان بسيار بعيد است.

كشف شبهات صادره از طرفدار شبهات

جمود بر اين كه شيخ طريحي (ره) اشاره به سال نكرده و مسكوت گذاشته يا فلان شخص روز و سال را متعرض نشده اين قبيل كلمات و راه انداختن شبهات تمامي اينها غفلت از آنست كه مراد بزرگان از كلمات شان همان روز بيستم صفر سال 61 هجري است زيرا مرتكز در اذهان بزرگان از علماء و ديگران از آن كلمات شان روز بيستم صفر روز اربعين سال

61 هجري است چون ارتكازي در ميان شيعيان است عموما كه رأس اطهر سيدالشهداء (ع) پس از چهل روز از عاشوراء ملحق به جسد اطيب شده و آن را امام سجاد (ع) در اربعين آورده و به بدن اطيب ملحق كرده است چون كسي از مؤرخين و ارباب مقاتل نگفته كه رأس اطهر را كسي ديگر ملحق به بدن اطهر كرده است و كسي ابراز نكرده كه غير از امام عليه السلام كسي ديگر آن را الحاق به بدن كرده و كسي نگفته كه آمدن امام سجاد (ع) براي الحاق رأس اطهر به بدن امام (ع) در اربعين دوم اتفاق افتاده يعني هشتاد روز بعد از عاشوراء واقع شده يا موقع رفتن [ صفحه 202] از كوفه به شام كه بعضيها احتمال داده كه آن موقع از كوفه به كربلاء آمده اند زيرا رأس اطهر را نظر به اين رغم باطل در آن موقع به شام برده اند چطور مي شود آن موقع الحاق به بدن اطيب شده باشد، و كسي از اماميه نگفته كه اسراء شش ماه در كوفه مانده اند. و يا سال آينده 62 به كربلاء آمده اند اينها حدسيات بعض اشخاص مانند طرفدار شبهات است و حدسياتي است كه در اين باره زده شده و خصوصا پس از محدث نوري (ره) شبهات به راه انداخته اند و كليه احتمالاتي كه ذكر شد كلا حدس و تخمين و توهمات و احتمالات است كه در اعصار متأخره به ميدان آمده و از محدث نوري (ره) ناشي شده و او هم استبعاد سيد (ره) را در اقبال عنوان كرده و به شبهات بال و پر داده و تمامي اذهان را با آنها

به تشويش انداخته اند و ابدا دليلي به آنها ندارند. و ابدا كسي قبل از زمان محدث نوري (ره) ايجاد شبهات نكرده و به شبهات بال و پر نداده مثل بال و پر دادنش به تحريف قرآن (العياذبالله) كه از حد خارج شده است فقط استبعاد سيد (ره) است كه در اقبال فرموده و ذهن آن بزرگوار را احتمال اين كه اهل بيت يك ماه در دمشق مانده اند گرفته و اما ايجاد شبهات نفرموده است. و علامه ي مجلسي (ره) هم استبعاد را خواسته به نحوي توجيه نمايد كه از قول مشهور به كنار نرود روز اربعين بيستم شهر صفر سال 61 به اندازه ي در ميان شيعه مسلم بوده و الحاق رأس اطهر بقدري روشن بوده حتي از علماي اعلام اهل سنت گفته: كه شيعه ي اماميه قائلند كه رأس مطهر [ صفحه 203] سيدالشهداء (ع) پس از چهل روز از شهادت آن حضرت به بدن اطيبش ملحق شده و الحاق كننده غير از امام سجاد (ع) كسي ديگر نيست و عين الفاظ علماء اهل سنت خواهد آمد. و لذا احتياجي نداريم بگوئيم: بايد جمع بين اخبار و تاريخ و ملاقات جابر نمائيم و چهار و پنج وجه كه جز احتمال و حدس بيش نيست تصوير كنيم و غير از تكثير احتمالات و زياد كردن حدسيات واهيه كه اصلا به درد نخواهد خورد چيز بيش نيست و غير از مشوش كردن اذهان و به حيرت انداختن اشخاص صافي طويت و سليم النفس خالي از شكوك و شبهات چيز ديگر نيست.

عطا همان عطية است و غير او نيست

طرفدار شبهات خيال كرده كه عطا غير از عطية است و هدفش از اين عنوان مي خواهد اثبات كند ادعاء اين

كه-: روايت عطية تقطيع شده، تمام نگشته و ثابت نيست، و روايت سيد ابن طاووس (ره) را در مصباح الزائر كه زيارت را از عطاء نقل فرموده و علامه ي محدث نوري (ره) فرموده: ظاهر آنست كه عطا همان عطية است غير از روايت عطية دانسته تا بتواند مرام خود را اثبات نمايد و غافل از اين كه فرمايش محدث نوري (ره) صحيح است به چند وجه: [ صفحه 204] اول: غسل كردن جابر در فرات و لباس پوشيدن وي مثل اشخاص محرم و (سعد) استعمال كردن كه سيد (ره) در مصباح نقل كرده عينا همان عمل است كه عطيه نقل كرده و اختلاف در الفاظ روايت عطية در بشارة المصطفي و عطا در مصباح موجب دو روايت نيست مثلا جابر از عطا عطر خواسته يا از كيسه خود علف سعد درآورده و به بدن خود پاشيده در روايت عطية كيفيت آمدن بر سر قبر مطهر را مشروحا بيان كرده و در روايت عطا اختصار كرده از اين قبيل اختلاف در نقل و اختصار و تفضيل تمامي اينها ناشي از نقل روات حديث است كه نقل به معني نموده راويان با اختصار و تفصيل نقل كرده اند از يك نفر راوي اول حديث صادر نشده تا گفته شود: امكان ندارد از يك نفر شخص در يك رويداد و سرگذشت اين مقدار اختلاف روي دهد و از اين كلام نتيجه اخذ شود كه عطا غير از عطية است و حكم به جهالت عطا شود و روايت وي از اعتبار ساقط گردد و زيارت «آل الله» هم از اعتبار بيافتد. اگر شواهد اين مطلب ذكر شود كلام طولاني شده

باعث ملال خواننده ي عزيز مي شود در يكي از خطب امام حسن مجتبي (ع) با اين كه آشكارا و در ميان جمعيت انبوه انشاء فرموده با عبارات مختلفه و تغييرات زيادي نقل شده و نيست اين كار مگر از طرف ناقلين خبر و راويان قصه و در روايات و احاديث اين مطلب به طور روشن نمايان و زياد واقع شده است علاوه غسل جابر و پوشيدن لباس كه راويان نقل به معني نموده يكي (قميص) تعبير آورده و ديگري (ازار) نقل كرده چندان فرق زيادي [ صفحه 205] ندارند در لغت گويد: «القميص»: «ما يلبس علي الجلد» و «الازار»: «كل ما تسترك» غير از اين كه يكي از ديگري به نحو عام و خاص فرق داشته باشد ندارند و هرگز روات ملتزم نبوده اند كه عين الفاظ همديگر را نقل كنند. اگر كسي تأمل كند گمان نمي رود كه شك داشته باشد كه قضيه ي نقل شده در مصباح و در بشارة المصطفي از غسل جابر و آمدنش نزد قبر مبارك قضيه ي متعدده نيست و يك واقعه بيشتر نبوده است. اختلاف در بعض الفاظ قصه هرگز مباينت را نمي رساند. در علم «دراية الحديث» كاملا بيان شده كسي كه عالم به الفاظ و مدلولات آنهاست و خبير به مقاصد و معاني است براي او نقل كردن حديث به معنا مانعي ندارد در حالي كه تمام معني را اداء كند و هرگز حديث با نقل به معني از حجيت نمي افتد و اين قول مشهور ميان علماي اماميه رضوان الله عليهم است و محقق قمي (ره) در قوانين فرموده: خلافي در اين مطلب ميان اصحاب ما وجود ندارد و همچنين صاحب فصول

فرموده: من مخالفي در اين مطلب از اصحاب نمي شناسم و بر اين قول قائل شده اكثر مخالفين. پس اختلاف در تعبيرات ناشي از نقل كردن قصه به معني است نه اين كه دو قصه ي مغاير باشند اگر شواهد اين مطلب بيان شود كلام به طول مي انجامد و نظر بر اين كه بر اهلش مستور نيست از نقل شواهد صرف نظر گرديد و أما كسي كه أهلش نيست ما كاري با او نداريم- حسبه جهله. [ صفحه 206] دوم: در اول ورود جابر به كربلاء سه نفر بيشتر نبوده اند خود جابر بن عبدالله انصاري و غلامش و عطيه ي عوفي آن محدث جليل القدر اگر عطا غير از عطية باشد لازم گرفته كه شخص چهارمي نيز با آنها بوده باشد و بني هاشم و ديگران بعد از ورود جابر آمده اند و اگر ادعاء شود كه جابر يك دفعه با عطية آمده و غسل كرده و زيارت به جا آورده و دفعه ي دوم با عطا آمده عين همان اعمال از غسل و غيره را به جا آورده پس بر عهده ي اين ادعاءكننده است كه تعدد قضيه را به اثبات برساند و از قديم گفته اند: «دون اثبات ذلك خرط القتات» مگر اين ادعاء از روي احتمالات و حدسيات و تخيلات واهيه گفته شود آن هم به درد نمي خورد در اينجا مجرد ادعاء و احتمال و حدس فائده ندارد. سوم: آنچه كاملا ثابت مي كند كه عطا همان عطيه ي عوفي است عبارتي از تتبع و تحقيق در اسناد روايات وارده در كتب حديث است كه از عطية گاه عطا تعبير آورده اند و محدث نوري (ره) در حدس خود صائب است و براي دليل و

شاهد اين مطلب بررسي به روايتي كه عطية از عائشة سؤال كرده و نقل نموده بس است: شيخ جليل محدث اقدم جعفر ابن احمد بن علي قمي نزيل «ري» قدس سره استاد شيخ صدوق قدس سره در كتاب «نوادر الاثر في علي خير البشر» روايت كرده به سندش از عبدالرحمن بن شريك از پدرش از اعمش از عطا قال: سألت عائشة عن علي (ع)؟ قالت: ذاك خير البشر لا يشك فيه الا كافر- ص 43. [ صفحه 207] باز به سند ديگر از عبد الله بن شريك از پدرش از اعمش از عطا قال: سألت عائشة... الخ همان حديث را نقل كرده ص 44. باز به سند خود از محمد بن عبيد بن عتبة الكندي از عبدالرحمن بن شريك از پدرش از اعمش از عطية قال: سألت عائشة عن علي (ع) قالت: ذلك خير البشر لا يشك فيه الا كافر. ص 44 ط طهران سال 1369 ه ق گر چه از عنوانهاي آن كتاب شريف توهم اين كه عطا غير از عطيه است ممكن است بشود ولي پس از تأمل در اسناد و متن حديث واضح است كه يك نفر بيشتر نيست فقط اختلاف در تعبير است و روايت يكي است. و عين همين روايت را در غاية المرام سيد علامه ي بحراني قدس سره از شيخ ابن بابويه (ره) به طريق عامه روايت كرده كه سند در وسطش عينا همان طريق مي شود كه شيخ ابومحمد جعفر قمي (ره) در (نوادر الاثر) روايت را از اعمش از عطيه نقل كرده ولي در غاية المرام (عطا) تعبير آورده است چنانچه به سندش روايت مي كند و گويد: قال حدثنا محمد بن

عتبة الكندي بن عبيد قال حدثنا عبدالرحمن بن شريك قال حدثنا أبي عن الاعمش عن عطا قال: سألت عائشة عن علي ابن ابي طالب (ع) فقالت ذلك خير البشر و لا يشك فيه الا كافر. ص 450 جاي شبهه نيست كه سؤال كننده از عائشة عطيه است و سند يكي است و در سند غاية المرام تقديم تأخير فقط در لفظ (عتبة) و (عبيد) است. و توهم اين كه عطا و عطية دو نفرند و هر دو به يك نحو از [ صفحه 208] عائشة سؤال كرده و سليمان بن مهران اعمش كه از بزرگان متكلمين اماميه است از هر دو ايضا به يك نحو اخذ حديث نموده توهم باطل و بطلانش در غايت درجه واضح است و احتياج به تذكر ندارد محض براي توضيح واضحات نگارش يافت. پس كسي كه در كتابش عنوان كرده: كه (عطا غير از عطيه است) بطلانش واضح است چنانچه به تناقض كلام خود متوجه نشده در جائي گويد: كه شيخ مفيد و شيخ طوسي انكار اربعين را كرده اند كه اسراء از شام برگشته و به كربلاء آيند بلكه به مدينه رفته اند و در جاي ديگر گفته كه هر دو آن بزرگواران «شيخان» اربعين را انكار نكرده اند بلكه ساكت بوده اند نفيا و اثباتا فرمايشي نفرموده اند. ادعاء اولش باطل و كلام دومش صحيح است و جهت اين كه شيخان قدس سرهما ساكت شده و تصريح نفرموده اند از مطاوي كلمات در اين كتاب روشن و واضح گرديده است نيازمند به تكرار نيست. كسي كه گفته جابر بن عبدالله انصاري صحابي معروف با جمعي از بني هاشم به زيارت كربلاء شتافت و در اربعين دوم صورت

به قبر حسين عليه السلام گذاشت- اين قولي است كه مدرك و دليلي از تواريخ و مقاتل نداشته و شواهد تاريخي كه قابل اعتماد باشد ندارد و برخلاف آنست كه شيعه ي اماميه گفته اند كه رأس مطهر سيدالشهداء (ع) بعد از چهل روز از شهادتش امام سجاد (ع) در كربلاء ملحق به بدن اطيب اطهر فرموده است و امام سجاد (ع) هم در غير روز اربعين كسي نگفته كه به كربلاء [ صفحه 209] آمده است مگر بعد از سالها كه امام (ع) به زيارت كربلاء و نجف اشرف آمده است و كسي كه با حدس و تخمين و از روي تصورات خويشتن گفته: اگر عصر 11 محرم به كوفه رفته باشند و روز 14 قاصد به شام برود و آخر محرم به شام برسد و روز شانزدهم صفر برگردد و 3 روز ابن زياد تهيه ي سفر ببيند چنانچه همه نوشته اند روز 18 صفر از كوفه حركت به شام وقاع مي شود و به احتمال ضعيف شايد 19 صفر در موقع حركت از كوفه به شام در حال عبور با جابر ملاقات كرده باشند و سيد ابن طاووس به همين مناسبت ترديد كرده كه روز 19 صفر اربعين يا بيستم پس اربعين اول را در مسير حركت به شام بايد بدانيم ديگران هم اين قول را گفته بطوري كه از جمله (چنانچه همه نوشته اند) معلوم مي گردد جماعتي به اين قول قائل است و مؤيد اين قول است آنچه طبراني [144] در كامل بهائي مي نويسد كه اهل بيت در شانزدهم ربيع الاول وارد شام شدند. بنابراين ورود اهل بيت در بيستم صفر به كربلاء و ملاقات آنها با جابر قابل هضم خواهد شد.

[ صفحه 210] در ازاء اين حدسيات گفته مي شود: جاي تعجب است طرفدار شبهات حرفهاي حدسي و بي مدرك يك نفر كارمند فلان اداره را نقل كرده و از حدسي بودن آنها صرف نظر مي كند ولي تلاش دارد كه تقريبات اين جانب را هيچ نمايد راست فرموده جدم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كه حسد ده جزء است نه جزء آن در ميان علماء است يك جزء در سائر مردم است و از آن يك جزء هم علماء حظ وافر دارند البته معلوم است كه اينها حالات علماء دنياست و علماي آخرت از آن گونه صفات بري ء هستند رجوع شود به تعليقات انوار نعمانيه ج 4 ص 324 -322 ط تبريز- روز 14 قاصد به شام برود و آخرش را هم تعيين كرده كه آخر محرم به شام برسد و روز شانزدهم صفر وقت مراجعت خيال كرده كه برگردد- صحت اين حدس از كجا معلوم شده، و براي تهيه ي سفر ابن زياد هم وقت فرض نموده آن هم سه روز تعيين كرده تا آخر آنچه نگارش داده و از اين قبيل حدسيات و تخمينات بي مدرك كه جز توهمات چيز بيشتر نيست ابدا اعتماد را نشايد زيرا تمامي آنها توهمات و پندارهاي خيالي است و فرضيات بي مدرك مي باشد در كتب معتبره حركت اسراء را به شام روز (15 محرم) از كوفه گفته اند و ورود به دمشق را اول صفر نوشته اند و شاهد اقوي هم كه بر آن فرضيات ذكر كرده گفته: و شاهد اقوي تعبير فقيد ابن نما با كلمه ي مرور است وي چنين گويد: و لما مر عيال الحسين (ع) به كربلاء و جدوا جابر بن

عبدالله الانصاري و جماعة من بني هاشم قدموا [ صفحه 211] الزيادرة في وقت واحد [145] . عبور كردن از جائي به جائي استعمال مي شود چنانچه در عبور اميرالمؤمنين (ع) در سفر صفين با كلمه ي مرور تعبير كرده زيرا مقصد صفين بود به سرزمين كربلاء گذشت و در سفر عيال حسين (ع) مقصد شام بود كربلاء يكي از منازل مي شد از اين جهت با كلمه ي مرور تعبير شده- اين دليل آن حدسيات است كه ذكر كرده بر فرض قبول كنيم كه مرور به آن معني است كه ادعاء شده است آيا مرور به گذشتن اهل بيت در مراجعت از شام و گذشتن آنها از كربلاء كه مقصدشان مدينه بود صدق نمي كند؟ يعني كربلاء را منزل قرار داده بعد كوچ به طرف مدينه شود. در اينجا قضاء و داوري را به وجدان خوانندگان گرامي محول مي كنم. در تاريخ كربلاء نظير آن عبارت را چنين ذكر كرده و در ضمن مطلبي گويد: ثم و من سوق الاساري و السبايا الي الكوفة فالي الشام ثم رجوعهم من الشام و مرورهم بكربلاء في طريقهم الي المدينة... الخ [146] . و شاهد بي اساس بودن اين ادعاء يعني مرور اهل بيت در موقع رفتن به شام از كربلاء شده چنانچه حدس زده اند در خود [ صفحه 212] عبارت كتاب مثير الاحزان ابن نما (ره) نمايان است: چون فرموده: در مرور عيال امام (ع) به كربلاء جابر و جماعتي از بني هاشم را يافتند كه براي زيارت آمده اند در وقت واحد. آيا در آن موقع تسلط ابن زياد به عراق و به ويژه كوفه و حوالي آن و روزهاي اختناق و خفقان بعد از وقوع واقعه ي جانگداز

كربلاء و روز عاشوراء حتي طوري شده بود كه اكثر مردم خيال كردند كه ديگر كسي از بني هاشم بعد از آن كشتار نمي تواند نفس بكشد و اولاد علي عليه السلام به كلي مستأصل شدند و امام (ع) شهيد شد و رأس مطهر او را با يارانش به كوفه پيش ابن زياد ارمغان بردند آيا در آن موقع كه چند روز بيشتر نيست كه واقعه ي عاشوراء اتفاق افتاده و هنوز يزيد پشيمان نشده مي توان باور كرد كه جماعتي از بني هاشم به زيارت كربلاء آيند؟ تا با عيال امام (ع) ملاقات نمايند و 3 روز در كنار قبرش به عزاداري مشغول شوند چون جاي شك نيست هنوز اسراء و سر اطهر به دمشق بنا به ادعائي كه ذكر شد وارد نشده بود و يزيد با خشم مردم روبرو نگشته بود و اوضاع دگرگون نشده و مردم بلاد اسلامي با بغض بر عليه وي نشوريده و با نظر نفرت ننگريسته و امثال مروانها سراسيمه نزد يزيد نشتابيده كه هر چه زودتر اسراء اهل بيت را با نوازش و مهرباني به وطن خودشان برگردان و اگر همچو اقدامي نشود اوضاع وخيم و عاقبت كار تيره و تاريك است. [ صفحه 213] چطور در آن موقع خفقان بني هاشم توانستند به زيارت بيايند؟ آيا آنها از كوفه آمده بودند با آن وضع اختناقي آن شهرستان؟ يا از مدينه رهسپار شده بودند؟ اگر جابر در اول اربعين بيستم صفر سال 61 به زيارت امام (ع) شتابيده پس از پشيمان شدن يزيد و شكستن خفقان بود باز با خوف و ترس روبرو بود و چون رسول الله صلي الله عليه و آله به وي دستور داده

بود كه سيد مظلومان را زيارت كند و به امر آن حضرت مي خواست عمل كند و البته جابر بن عبد الله انصاري كسي نيست كه خودش اعمالي از خود تشريع نمايد غسل كند و گامهاي خود را آرام بردارد و به زيارت قبر مقدس جگر گوشه ي زهراء بتول (ع) بشتابد قطعا تمامي اعمال و حركات وي مأخوذ از معصوم بوده است. ادريس عمادالدين قرشي متوفي (872) ه در كتاب «عيون الاخبار و فنون الاثار» گويد: [147] و روي الحسين بن جعفر بن موسي باسناده الي أم سلمة أنها قالت: سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: ألا أن ابني الحسين مقتول فوالله لو اشترك في قتله اهل السماوات و الارض لادخلهم الله عزوجل كلهم في النار، ألا و أن مابين قبري و قبر الحسين روضه من رياض الجنة، ألا و ان قبر الحسين علي ترعة من ترع الجنة، ألا و ان كربلاء أرض من أرض الجنة. ثم التفت الي جابر بن عبدالله فقال له: يا جابر [ صفحه 214] زر قبر ابني الحسين، فان زيارته تعدل مائة حجة. پس معلوم شد كه جماعه بني هاشم در آن موقع نمي توانستند به كربلاء بيايند و دخالت بعضي از عجمها در كلمه ي (مر) در عبارت مثير الاحزان ناشي از دخالت در نكات كلمات لغت عربي است كه وي از آن عاري و بري است. و قول طرفدار شبهات كه گفته: زيادتي را كه سيد امين عاملي (ره) نقل فرموده: قال عطية فبينما... الخ. هيچ كس از بزرگان كه روايت عطية را از بشارة المصطفي تأليف طبري (ره) نقل كرده اين زيادتي را نقل ننموده است پس زيادتي مذكور

در روايت عطية نيست اين حاصل كلام اوست. معلوم مي شود اصل منظور را درنيافته است زيرا ما مدعي نيستيم كه اين زيادتي در بشارة المصطفي بوده و تمامي روايت عطية در آن كتاب نقل شده و از آن تقطيع كرده اند بلكه مراد آنست در اصل روايت عطية قبل از صاحب كتاب بشارة المصطفي از محدثين كه آن را روايت كرده اند تقطيع واقع شده است. گرچه اولا: محتمل است در نسخه ي كامل از بشارة المصطفي اگر به دست آيد موجود باشد چنانچه اشاره كرده ايم كه نسخ بشارة المصطفي ناقص است و نسخه ي كه از روي آن در نجف اشرف چاپ شده ناقص بوده چنانچه در مقدمه اش به اين مطلب تصريح كرده اند و ممكن است نسخي كه از آن به دست جمعي رسيده اين زيادتي را نداشته است ولي سيد امين عاملي (ره) از نسخه ي كامل آن يا از جاي ديگر آن زيادتي [ صفحه 215] را به دست آورده و نقل فرموده اثبات سيد امين عاملي (ره) مقدم بر سكوت سائرين بلكه نفي ديگران است و در اول كلامش فرموده: «عن كتاب بشارة المصطفي و غيره... الخ از اين عبارت معلوم مي شود كه از غير كتاب بشارة المصطفي نيز نقل فرموده است. و ثانيا: اگر قبول نمائيم عمادالدين طبري (ره) در كتاب بشارة المصطفي چنانچه اشاره شد از اصل روايت تقطيع شده ي محدثين قدماء همين اندازه را نقل فرموده كه زيادتي سيد امين عاملي (ره) را ندارد و سيد ابن طاووس (ره) در مصباح الزائر قطعه ي از آن را به مناسبت حال كتابش نقل فرموده و در كتاب لهوف هم برحسب تناسب كتاب راجع به آمدن

اسراء به كربلاء نقل فرموده و شاهد اين كه از علماي اعلام بر اين موضوع متوجه شده اند كه روايت عطية بقيه دارد و لذا بعد از نقل آن اين عبارت را مرقوم داشته اند «الحديث» الف و لام عهد است كه رويه ي محدثين است كه هرگاه در جائي تمام روايتي را نقل نكردند اين كلمه را «الحديث» مرقوم مي دارند چنانچه فاضل قزويني و غيره همين عمل را به كار بسته اند پس اغراء به جهلي در بين نيست كه سبب آن تقطيع شدن حديث شود و از بزرگان اشاره ي به آن ننمايند چنانچه طرفدار شبهات پنداشته است و به اين نكته در پاورقي ص 136 از طبع اول كتاب تصريح كرده ام چنانچه در اين طبع در ص 186 نيز موجود است ولي طرفدار شبهات ملتفت آن نشده يا متوجه اصطلاحات محدثين چنانچه در علم «دراية» بيان كرده اند نبوده است چنانچه محدث نوري (ره) با آن تبحرش در حديث [ صفحه 216] و رجال متوجه تقطيع حديث عطية نشده است از قديم گفته اند «كم ترك الاول للاخر» چنانچه تاريخ الائمه ي ابن ابي الثلج بغدادي (ره) را جمعي از بزرگان به نصر بن علي جهضمي كه از راويان آن كتاب است و راوي از حضرت رضا سلام الله عليه است داده بودند در مقدمه ي آن رساله تحقيق شد كه تأليف ابن ابي الثلج است و احدي به اين موضوع متوجه نشده بود و نيز تا حال كسي متوجه نشده بود كه روايت هرثمة ابن اعين تاريخ وفات امام رضا عليه السلام را با تاريخ قتل هرثمة و وفات امام عليه السلام درست نمي آيد و اين نكته در چند سال قبل تحقيق شده است. غرض به

بعض نفوس گران نيايد كه چطور شد به فلان مطلب كسي متوجه نشد اما فلاني تحقيق كرد (ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء). چنانچه در همين كتاب نسبت به تاريخ هجري تحقيق مي شود كه اصل واضع تاريخ هجرت خود رسول الله صلي الله عليه و آله است و نسبت اصل وضع آن به عمر از اغلاط است حالا اين مطلب را از اشخاصي كه رشك مي برند قبول ننمايند كه كسي از بزرگان صراحة آن را نگفته و تحقيق نكرده است در صورتي كه از بزرگان علماي اعلام شيعه و سني بر آن اشاره كرده اند چنانچه مي آيد ان شاءالله تعالي.

محدثين احاديث زيادي را تقطيع كرده اند

از محدثين احاديث زيادي را تقطيع كرده و به ابواب مختلفه ي كتب حديث توزيع نموده اند كه از حد و حصر خارج است آيا اغراء به جهل كرده اند؟ و مقدار زيادي از احاديث را نقل به معني نموده اند آيا به اشتباه رفته اند؟ خصوصا احاديثي كه راجع به احكام شرعيه نيست و [ صفحه 217] اخباري كه در موضوع ادعيه و زيارت و اذكار نيست چون در اين دو قسمت اخير خود الفاظي كه از معصوم عليه السلام شنيده شده دخيل بوده و لذا در آنها از نقل به معني خودداري شده و در نقل جريان آمدن جابر و غسل كردن وي كه از قبيل قصه و نقل تاريخ است نقل به معني رخ داده ولي در نقل زيارت قطعا اين كار عملي نشده است چنانچه به اين مطالب در علم درايه كاملا تصريح كرده اند. كتاب سليم بن قيس هلالي را كه از كتب معتبره ي مشهور است احاديث آن را كليني (ره) و صدوق (ره) و ديگر از اكابر تقطيع كرده

و پخش به موارد زيادي كرده اند بدون اين كه اشاره ي به تقطيع نمايند آيا اغراء به جهل كرده اند؟ اغراء به جهل وقتي لازم مي آيد كه اگر اشاره به عمل خودشان ننمايند مفسده ي بر آن مترتب بشود حالا در عدم اشاره به تقطيع يك موضوع تاريخي چه فساد لازم مي آيد تا اگر اشاره ننمايند اغراء به جهل را در برداشته باشد. علامه ي مجلسي (ره) در بحارالانوار مقداري از كتاب امام عليه السلام را به محمد بن ابي بكر كه در امالي شيخ رحمه الله تفصيلا نقل شده تقطيع فرموده بدون اين كه اشاره به آن نمايد آيا اغراء به جهل كرده است؟ اگر موارد تقطيع بدون اشاره و تصريح بر آن را بشماريم كلام به درازا مي كشد و براي كساين كه اطلاع بر اين مطالب دارند روشن است. [ صفحه 218] بر فرض در بعض موارد اتفاق افتاده كه اشاره و تصريح بر تقطيع روايتي به ويژه در قسمتهاي تاريخي آن نكرده اند و مسامحه را روا داشته اند آيا محدثين و بزرگان ناقلين احاديث و تواريخ (العياذبالله) حكيم علي الاطلاق هستند كه از آنها اغراء به جهل سر نزند و به خطاء نرفته باشند؟ اغراء به جهل از حكيم علي لاطلاق قبيح است نه از كساني كه از آنها خطاء صادر مي شود.

زيادتي سيد امين را كسي ديگر نقل كرده

و ناگفته نماند زيادتي را كه سيد امين عاملي (ره) نقل كرده سيد بزرگوار متفرد در نقل آن از عطيه نيست عين همان زيادتي را در ذيل روايت عطيه در جاي ديگر نيز نقل كرده اند چنانچه شيخ جليل شيخ حسين بن شيخ علي آل شيخ سليمان بلادي بحراني در كتاب «حديث الاربعين في ذكر مجي ء الامام

زين العابدين و أهل بيته الي أرض كربلاء» ص 29 ط- نجف به سال: 1372 ه ق نقل كرده و از عطية «ابن عطية» تعبير آورده كه قطعا از غلط نسخه است و روايت را از كتاب بشارة المصطفي نقل كرده و همان ذيل را كه سيد امين (ره) نقل فرموده او نيز نقل نموده و در ص 30 گويد: فكأنني بزين العابدين و قد أقبل... الخ از قول او: فكأنني... الخ كلام صاحب كتاب است و در طبع اول كتاب ص 188 به اين مطلب اشاره كرده ام پس قول طرفدار شبهات كه نقل آن زيادتي به سيد امين عاملي (ره) اختصاص دارد غلط است و اين كه گفته: «در تظلم الزهراء و مصائب المعصومين و مفاتيح البكاء و ارشاد و لهوف و أبومخنف ندارد». [ صفحه 219] اگر آن زيادتي را در تظلم الزهراء و ارشاد و لهوف ندارد عيبي بر آن نمي رساند چون روايت عطية ميان روات از زمان قديم تقطيع شده مقداري از آن را در كتب مذكوره غير از ارشاد مانند لهوف نقل كرده اند بقيه را نقل نكرده اند ولي سيد امين عاملي (ره) و شيخ حسين بن شيخ علي بن شيخ حسن آل شيخ سليمان بلادي بحراني بر آن مطلع شده و نقل كرده اند و اثبات مقدم بر سكوت و ادعاي علم مقدم بر جهل است و اما كتاب مصائب المعصومين و مفاتيح البكاء و أبومخنف نزد اينجانب بقدر فلسسي و پشيزي ارزش و اعتبار ندارد تا نقل و عدم نقل آنها مورد اعتناء قرار گيرد زيرا اين جانب به آن قبيل كتابها ارزش و اعتبار قائل نيستم مانند نظائر آنها كه مشروحا

در اين كتاب به اسامي عده ي زيادي از آنها اشاره شده است. طرفدار شبهات گفته: احترام و اهميت روز اربعين به جهت آنست كه روز چهلم از شهادت سيدالشهداء (ع) است علل ديگر از آمدن جابر و يا اهل بيت به كربلاء تأثير ندارد. اين ادعاء ارزش ندارد در جواب اين كلام بي اعتبار گفته مي شود: شما از كجا دانستيد كه آمدن جابر و اهل بيت و ملحق كردن سر اطهر امام (ع) در آن روز به جسد انور تأثير در اربعين قرار دادن آن روز ندارد در صورتي كه كلام بزرگان اسلام مقدم بر ادعاء شماست كه تصريح به تأثير كرده اند. سيد علم الهدي (ره) و شيخ طوسي (ره) فرموده اند كه رأس اطهر [ صفحه 220] را در روز اربعين به جسد اطيب ملحق كرده اند و شيخ طوسي (ره) فرموده از آنست زيارت اربعين. و قول ابوريحان بيروني رياضي دان مشهور در اسلام گر چه در قولش متفرد است مقدم بر ادعاء شماست كه فرموده: در آن روز سر اطهر را به جثه ي انور ملحق نمودند و چهل نفر از اهل بيت امام (ع) او را زيارت كردند و از آنست زيارت اربعين. و سيد علامه ي امين عاملي (ره) فرموده: مشهور آنست كه خاندان رسالت در بيستم ماه صفر به كربلاء رسيده اند و زيارت اربعين كه از ائمه ي اهل بيت (ع) براي امام حسين عليه السلام وارد شده از آن جهت است- بعد استبعاد خود را- كه دليل نيست- بيان فرموده چون مرد علامه و بااطلاع بوده و مي دانست كه استبعاد دليل نمي شود بعد از آن از استبعاد جواب داده به نحوي كه در اين كتاب از ايشان نقل شده است.

پس آنچه در ميان شيعه مشهور است و غالبا مطلب مشهور مطابق واقع مي شود- اي بسا شهرت است كه اصل ندارد- و غالبا شهرت اصل دارد مقدم بر ادعاء طرفدار شبهات است. چه پر واضح است كه ادعاء وي طرف مقايسه با فرمايش شيخ الطائفه ي طوسي (ره) نيست- حرفهاي طرفدار شبهات در مقابل تصريح شيخ (ره) اجتهاد در مقابل نص است كه به قدر پشيزي ارزش ندارد. و عين كلمات شيخ رحمه الله و بزرگان ديگر مي آيد ان شاءالله تعالي. اما ترتيب منازل از كوفه تا شام احدي از ارباب كتب مقاتل معتبره [ صفحه 221] و تواريخ مورد اعتماد به آن تصريح نكرده اند و آنچه طرفدار شبهات و ديگران در كتب مواعظ و منبريها ذكر كرده اند تماما مأخوذ از كتب مجعوله و ضعيفه و مجهول المؤلف مانند مقتل ابي مخنف و اسفرائني و از روي آنها نقشه هاي خيالي در هندوستان و پاكستان كشيده اند ابدا قابل اعتماد نيست چنانچه محدث محقق خياباني (ره) فرموده: «ترتيب منازل معلوم و مضبوط نيست» ج 4 تتمه ي محرم ص 283 بعد بدون مراعات ترتيب به وقائع بعض منازل اشاره كرده است. چون طرفدار شبهات باكي از نقل از كتب ضعيفه ندراد و لذا به نقليات آنها در ترتيب منازل تمسك كرده و اغلب قريب به همان داستانها كه در كتب منبريها مانند بحرالمصائبها است در كتابش درج كرده و به نقشه هاي خيالي تمسك نموده است بلي آنهائي كه از جريانها و داستانهاي منازل از كتب معتبره مانند ارشاد شيخ (ره) و لهوف سيد (ره) و مثير الاحزان ابن نما (ره) و لواعج الاشجان سيد امين عاملي (ره) نقل شده باشد مورد اعتماد

است.

دليل پنجم محدث نوري بر نيامدن اسراء در اربعين و جواب آن

اشاره

دليل پنجم: كه محدث نوري (ره) براي خود ذكر كرده و مي خواهد ثابت كند اسراء اهل بيت عليهم السلام را در موقع بردن از كوفه به شام از راه سلطاني برده اند كه از تكريت و موصل و نصيبين و حلب رد شده و غالبا آباد و به دهكده ي بسيار و شهرهاي معموره عبور مي كردند و از كوفه تا شام از آن راه قريب چهل منزل است و در اين مدعاي خوش چنگ به نقل مقتل ابومخنف زده كه فعلا در دست است و آن مقتل به تصريح [ صفحه 222] خود محدث نوري (ره) و سائر بزرگان اهل تحقيق از جعليات و موضوعات است و آن را به دروغ به ابومخنف لوط بن يحيي بسته اند اگر اصل مقتل ابومخنف موجود بود بسيار معتبر است ولي اين مقتل فعلي موجود كه مستقلا چاپ هم كرده اند مجعول بوده و جعلي بودن آن مسلم و جاي شبهه نيست گرچه بعضي از علماء خواسته منكرات آن را تطبيق با اصول مذهب نمايد ولي به تصريح خود محدث نوري (ره) بر متأمل در آن پوشيده نيست كه جز تكلف حاصلي ندارد و زحمت بي جا كشيده است اينگونه كتابها را از دشمنان عالم تشيع جعل مي كنند مانند دس و وضعي كه به بعض اخبار مي نمايند و نشر مي كنند و به بعض بزرگان عالم شيعه كه مقبول القول نزد عموم است نسبت مي دهند تا در قلوب عامه ي مردم جا گيرد و مقبول افتد مانند بعض تأليفاتي كه به محقق اردبيلي قدس سره نسبت داده اند. محدث نوري (ره) با اقرار به جعلي بودن آن مقتل خواسته با قرائن و امارات از نقليات سائر كتب

و مقاتل نقل آن را تصحيح نمايد كه اسراء را از راه سلطاني برده اند. تا اين كه مي فرمايد: و چون عاقل تأمل كند سير از كربلاء به كوفه و از آنجا به شام با ملاحظه ي اقل ايام توقف در آن دو بلد و از شام تا به كربلاء در مدت چهل روز از ممتنعات خواهد شمرد و اگر از آنچه گفتيم اغماض كنيم و فرض نمائيم كه سير از بريه و غربي فرات بود آن هم بعد از تأمل صادق نظير اول است چه از كوفه تا شام به خط [ صفحه 223] مستقيم يك صد و هفتاد و پنج فرسخ است روز دوازدم ورود كوفه سيزدهم انعقاد آن مجلس مي شود و ايام رفتن قاصد به شام و مراجعت به كوفه كمتر از بيست روز چنانچه در اقبال گفته نشود بعد از آن ماندن اسراء اهل بيت عليهم السلام را در حبس كوفه و رسيدن خبر از يزيد را نقل فرموده و مي فرمايد: و اما آنچه بعضي از افاضل علماء در حواشي بر مزار بحار احتمال داده كه استيذان و جواب به توسط كبوتر بود كه ملوك سابق آن را به جهت قاصدي و بردن خط [148] از بلدي به بلدي تربيت مي كردند. فاسد است زيرا كه در عصر بني اميه و اوائل بني عباس اين كار متداول نبود بلكه شهاب الدين احمد بن يحيي بن فضل الله العمري تصريح كرده در كتاب تعريف كه اصل آن قسم كبوتر كه آن را حمام هدي و حمام رسائلي مي گويند در موصل بوده و ملوك فاطميين بسيار به او اعتناء داشتند. و از كتاب تمائم الحمائم محيي الدين ابن عبدالظاهر نقل كرده كه اول

ملوك كه آن را از موصل نقل كرد نورالدين محمود بن زنكي بود در سنه ي (565) و بالجمله از اقبال گذشت كه يك ماه در حبس شام بودند و بعد از بيرون آمدن هفت روز مشغول عزاداري بودند چنانچه در كامل بهائي است و محمد بن جرير طبري در تاريخ خود گفته كه يزيد [ صفحه 224] ده روز ايشان را در خانه ي خود نگهداشت و بعد از آن ايشان را روانه كرد در مراجعت اجلال و اكرام و تأني و وقار در شب سير مي كردند چنانچه از كلام شيخ مفيد (ره) كه گذشت و ديگران معلوم مي شود و اگر در هر شب هشت فرسخ بر همان خط مستقيم سير كرده باشند مدت سير قريب به بيست و دو روز خواهد بود و حال آن كه از آن خط به جهت قلت آب و سائر مايحتاج سير ميسر نباشد خصوص براي آن قافله ي زنان و كودكان و ضعيفان. تا اينجا كلمات و فرمايشهاي محدث نوري (ره) بود كه براي اثبات عقيده ي خود دليل آورده است. جواب بر آن دليل و از آنچه از سرعت سير در آن زمانها نگارش داده شد و شواهد آورديم و نيز شواهد زيادي در متون تواريخ اسلامي موجود است گرچه قبول نمائيم كه از راه سلطاني اسراء را به شام برده اند باز سرعت سير شتران جماز ذلول آن زمانها و مراكب تربيت شده ي بريدها در اندك مدت آن راه را طي مي كردند اگر چه فرض شود اسراء را با مراكب خودشان برده باشند- گر چه ثابت نيست- و محدث نوري (ره) قياس به زمان خود فرموده و با مترهاي زمان خويش اندازه گيري

كرده است و لذا آن همه استبعادها را به قلم آورده حتي كار را به جائي رسانيده كه از ممتنعات بشمار آورده در صورتي كه ميان مكه و كوفه بيشتر از شام تا كوفه است شواهد زيادي موجود است (چنانچه مقداري نقل شد) در مدت هشت روز و يا ده روز طي مي كرده اند و اين كه در شام يك ماه مانده اند مورد [ صفحه 225] اعتماد نيست چنانچه از فاضل قزويني (ره) نيز درگذشته نقل شد و معلوم نيست مرحوم سيد (قدس سره) آن را از كجا نقل فرموده است. داستانهائي كه امثال صاحب كتاب بحر المصائب كه خواسته اسم كتابش با مسماي آن مطابق شود براي منازل عرض راه ميان كوفه و شام تراشيده ابدا قابل ارزش و مورد اعتماد نيست تماما مأخوذ از افواه و كتب مجهول المؤلف و از قصه سرايان و نقليات بي مدرك قصه خوانان بوده و از نظر دقت و تحقيق به كلي بر كنار است. و تصريح طبري كه ده روز در شام بوده اند قطعا كليه ي مدت توقف اسراء و عزاداري آنها در آنها و توقف در دمشق را مرادش مي باشد خيال نشود كه ده روز در خانه و دربار شخصي يزيد مانده و هفت روز عزادراي كرده و چند روز هم براي تهيه ي مراجعت توقف نموده اند و از اين قبيل تصورات و تخيلات كه مجرد احتمالات بيشتر نيست بلكه گفته شده كه بيشتر از هشت روز و يك هفته توقف نكرده اند چنانچه فاضل قزويني (ره) و غيره تصريح بر آن كرده اند. و مدت هفت روز عزاداري غير از ده روز توقف در شام باشد كه صاحب كامل بهائي نوشته به متفردات

آن كتاب در نقل تواريخ چندان نتوان اعتماد كرد چنانچه با تأمل در آن در نقل قضاياي تاريخي روشن است. و سير با خط مستقيم در مراجعت از شام كه احتياج به آب و سائر مايحتاج داشته است خود محدث نوري (ره) تصريح فرمود كه يزيد پليد [ صفحه 226] اسراء اهل بيت عليهم السلام را با اجلال و اكرام روانه نموده پس قطعا كليه مايحتاج آنها را از آب و غيره تهيه مي بينند از كجا بر ما معلوم شده كه لوازم استراحت آن راه را فراهم نياورده اند همه ي آن حرفها مبعداتي مي باشد كه به ذهن مي آيد ولي در مقابل بايد مقربات را هم در نظر گرفت.

ادعاي بعض افاضل كه استيذان بوسيله ي كبوتر بوده

اما آنچه بعضي از افاضل علماء در حواشي بر مزار بحارالانوار فرموده: كه استيذان ابن زياد و جواب يزيد به واسطه ي كبوتر نامه بر بوده كلام بسيار نزديك به صواب و متين و درست است و معلوم مي شود بعضي افاضل نامبرده از اشخاص با اطلاع بوده است گر چه محدث نوري (ره) مدعاي او را فاسد شمرده است ولي ادعائش صحيح است چنانچه پس از دقت در تاريخ روشن خواهد شد.

آنچه محدث نوري در رد وي فرموده درست نيست

محدث معظم (ره) خيال كرده كه قبل از تربيت كبوتر نامه بر در (موصل) در زمان فاطميين و بردن نورالدين محمود آنها را از (موصل) در سال (565) هجري به شام آن كبوترها وجود نداشته اند در صورتي كه تربيت كبوتر نامه بر از زمان حضرت سليمان عليه السلام از انبياء عظام بوده و بلكه قبل از آن هم وجود داشته است و اين قضيه در (موصل) در زمان فاطميين تازگي نداشته و آنها نيز از گذشتگان ياد گرفته اند و اگر منظور اين باشد كه در اسلام از زمان آنها اين كبوتر تربيت شده و قبل از آن نبوده ان هم درست نيست چنانچه به زودي روشن مي شود.

توجه تاريخ نويسان در نقل قضايا به آنچه در آن زمان بحد كمال رسيده

ناگفته نماند هر قضيه و عملي كه در زماني به اوج كمال آن برسد [ صفحه 227] اغلب افكار عمومي تاريخ نويسان به طرف آن دوران متوجه شده و تاريخ نويسان روزگار كه عبد از مدتها پا به عرصه ي وجود مي گذارند خيال مي كنند از همان زمان به آن كار و عمل شروع شده است و از احوال قبل از آن دوران در غفلت بوده و توجه نمي نمايند.

ظهور قبر مبارك اميرالمؤمنين در زمان هارون

از باب مثال گفته مي شود: ظهور قبر مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام در نجف اشرف در زمان هارون الرشيد عباسي شهرت به سزا پيدا كرده و بعد از رفتن هارون به شكار و پناه بردن آهوها به بالاي تپه ها و نزديك نشدن شگهاي شكاري به بالاي تپه و مطلع شدن هارون كه در بالاي تپه قبر اطهر اميرالمؤمنين عليه السلام است و شبي رفته در كنار قبر مبارك تا صبح بيتوته كرده و بعد قبه ي عالي بر سر قبر اطهر بنا كرده است. لذا اغلب در كتب تاريخ و انساب و غيرها نسبت ظهور قبر مبارك را به زمان هارون الرشيد مي دهند در صورتي كه قبل از دوران هارون در زمان سفاح و منصور دوانيقي قبر مبارك را حضرت امام سجاد عليه السلام و امام صادق سلام الله عليه به شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام معرفي كرده بودند و خواص شيعه بر آن مطلع بودند و به زيارت قبر مبارك مشرف مي شدند و در زمان منصور دوانيقي زوار قبر مطهر خصوصا از كوفه زيادتر شد و داود بن علي عباسي والي كوفه بر آن مطلع شده و خواست قبر مطهر را از اساس بردارد يا حقيقت امر را درباره ي قبر مبارك به دست آورد و كرامتي كه در موقع

كندن اطراف قبر مبارك ظاهر گشت و خبر به داود [ صفحه 228] رسيد و امر به توقف كارگران كرد [149] و صندوق و سايه باني بر بالاي قبر مطهر بنا نمود كه موقع تشرف هارون بر كنار قبر مبارك موجود بوده است و هارون قبه ي بر بالاي قبر مبارك امر به ساختمان كرد و چون ساختمان قبه از طرف هارون و هجوم زوار به زيارت قبر مطهر از دوره ي هارون شروع شده و در اشتهار به حد كمال رسيده و لذا تاريخ نويسان نسبت ظهور قبر مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام را به زمان هارون الرشيد مي دهند.

مثال ديگر: وضع تاريخ هجري قمري

مثال ديگر: وضع تاريخ هجري قمري در اسلام كه از هجرت خاتم انبياء صلوات الله عليه و آله و سلم است مشهور در تاريخها و السنه و افواه مردم نسبت وضع آن را به زمان عمر بن خطاب (خليفه ي انتخابي مردم نه بلكه انتصابي از طرف ابوبكر) مي دهند چون در زمان وي مسلمين بسيار احتياج به ثبت تاريخ پيدا كردند زيرا فتوحات زياد گشت و ممالك مانند ايران و روم فتح شد و ثروت دولت اسلامي زياد گرديد و احتياج مبرم به نگارش تاريخ در امور مسلمين بيشتر شد و استعمال آن زيادتر گشت و لذا وضع تاريخ را مؤرخين به زمان عمر نسبت داده اند ولي اگر تحقيق شود آن طور نيست كه اصل وضع در زمان عمر شده بلكه قبل از دوران عمر اصل تاريخ هجري را خود رسول الله [ صفحه 229] صلي الله عليه و آله وضع فرموده است و شايد بعضي اشخاص موقعي به اين عبارات نگارنده برسد برايش تعجب رخ بدهد ولي جاي هيچگونه شگفت نيست پس لازم

است به جملات زير توجه فرمائيد: شيخ ابوالعباس احمد قلقشندي در صبح العشي گويد [150] : حكي ابوجعفر النحاس في «صناعة الكتاب» عن محمد بن جرير انه روي بسنده الي ابن شهاب ان النبي صلي الله عليه و آله لما قدم المدينة- و قدمها في شهر ربيع الاول امر بالتاريخ. و علي هذا فيكون ابتداء التاريخ في عام الهجرة. قال النحاس: و المعروف عند العلماء ان ابتداء التاريخ بالهجرة كان في خلافة عمر بن الخطاب (رض).

وضع تاريخ هجري به امر خود رسول الله است

ملاحظه مي شود كه اصل ابتداء تاريخ هجري اسلامي را خود رسول الله صلي الله عليه و آله وضع فرموده ولي چون در زمان عمر احتياج به ضبط تاريخ بيشتر گشته و لذا معروف ميان مؤرخين و علماء- چنانچه نحاس نقل كرده- آنست كه از زمان عمر ابتداء تاريخ هجري شروع شده است و چون اصل وضع تاريخ از خود رسول الله صلي الله عليه و آله بوده و لذا موقعي كه عمر صحابه را جمع كرد كه تاريخ وضع شود و با آنها به مشورت پرداخت بعضي گفتند: كه ابتداء تاريخ را از مبعث بگذاريم و بعضي ديگر گفتند: از روز وفات [ صفحه 230] رسول الله صلي الله عليه و آله وضع شود. و بعضي اظهار نمودند: كه از هجرت رسول الله صلي الله عليه و آله از مكه به مدينه ابتداء تاريخ قرار داده شود زيرا از هجرت ابتداء ظهور قوت و شوكت اسلام است و عمر نيز اين قول را تصويب كرده و پسنديد.

پافشاري كننده كه مبدا تاريخ از هجرت باشد اميرالمؤمنين است

و از تواريخ ظاهر مي شود كه ابراز كننده ي اين قول كه ابتداء تاريخ اسلامي از هجرت شود عبارت از اميرالمؤمنين سلام الله عليه است [151] و چون عمر و ديگران از صحابه پيشنهادهاي ديگر براي ابتداء تاريخ كرده اند برخلاف آنچه خود رسول الله صلي الله عليه و آله از هجرت ابتداء تاريخ تعيين فرموده است و لذا اميرالمؤمنين عليه السلام به عمر فرموده كه ابتداء تاريخ از هجرت بشود كه خود رسول الله صلي الله عليه و آله تعيين فرموده و هجرت [ صفحه 231] در ماه ربيع الاول بوده ولي ماه محرم را ابتداء گرفته اند براي اين كه حجاج در آن موقع از مكه منصرف و

مراجعت مي كردند و نيز محرم از ماههاي حرام است.

نقل كلمات شيخ عبدالحي كتاني

و علامه شيخ عبدالحي كتاني در كتب (نظام الحكومة النبوية) المسمي (التراتيب الادارية) [152] گويد: باب في وضع التاريخ واصله. المعروف ان التاريخ بالهجرة النبوية حدث في خلافة عمر بن الخطاب و لكن حكي ابوجعفر بن النحاس في كتابه صناعة الكتاب و حكاه عنه القلقشندي في صبح الاعشي ص 240 في الجزء السادس عن محمد بن جرير انه روي بسنده الي ابن شهاب ان النبي صلي الله عليه و آله لما قدم المدينة- و قدمها في شهر ربيع الاول- امر بالتاريخ. قال القلقشندي و علي هذا يكون ابتداء التاريخ في عام الهجرة (ه). و في المواهب و امر صلي الله عليه و آله و سلم بالتاريخ و كتب من حين الهجرة. قال الزرقاني رواه الحاكم في الاكليل عن الزهري مفصلا، و المشهور خلافه و ان ذلك في زمن عمر كما قال الحافظ (ه). و قد قال الحافظ جلال الدين السيوطي رايت في مجموع بخط ابن القماح عن ابن الصلاح انه قال ذكر ابوطاهر محمد بن محمش الزيادي في تاريخ الشروط ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ارخ بالهجرة حين كتب الكتاب [ صفحه 232] لنصاري نجران و امر عليا عليه السلام ان يكتب فيه حين كتب عنه انه كتب لخمس من الهجرة قال فالمؤرخ بهذا اذا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و عمر تبعه في ذلك قال و قد اشبعت الكلام علي ذلك في مؤلف مستقل مختصر [153] بهذه المسألة (ه). قلت: سماه «الشماريخ في علم التاريخ» قال السخاوي فان ثبت فيكون عمر متبعا لا مبتكرا (ه). و قال الامام السهيلي

في الروض ص 11 من الجزء الثاني [154] تاسيس مسجد قبا كان في اول يوم من حلول رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم دار هجرته و البلد الذي هو مهاجره و في قوله تعالي: (من اول يوم [155] ( و قد علم انه ليس اول الايام كلها و لا اضافه الي شئي في اللفظ الظاهر [156] . ففيه من الفقه صحة ما اتفق عليه الصحابة مع عمر حين شاورهم في التاريخ فاتفق رايهم [ صفحه 233] ان يكون التاريخ من عام الهجرة لانه الوقت الذي عز فيه الاسلام و الذي امر فيه النبي صلي الله عليه و آله و سلم و اسس المساجد و عبدالله آمنا كما يحبه فوافق رأيهم هذا التنزيل و فهمنا الان بفعلهم ان قوله سبحانه: (من اول يوم) ان ذلك اليوم هو اولل ايام التاريخ الذي نؤرخ به الان فان كان اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اخذوا هذا من الاية فهو الظن بافهامهم فهم اعلم الناس بكتاب الله و بتأويله و افهمهم بما في القرآن من اشارات و افصاح و ان كان ذلك منهم عن رأي و اجتهاد فقد علم ذلك قبل ان يكونوا و اشار الي صحته قبل ان يفعل اذلا يعقل قول القائل فعلته اول يوم الا بالاضافة الي عام معلوم او شهر معلوم او تاريخ معلوم و ليس ها هنا اضافة في المعني الا الي هذا التاريخ المعلوم لعدم القرائن الدالة علي غيره من قرينة لفظ او قرينة حال فتدبره ففيه معتبر لمن اذكر و علم لمن راي بعين فؤاده و استبصر و الحمد لله (ه) [157] و قد نقل كلامه ملخصا

الحافظ في الفتح و قال عقبه كذا قال و المتبادر ان معني قوله: (من اول يوم) اي دخل النبي صلي الله عليه و آله و اصحابه المدينة (ه). [ صفحه 234] و قال ابن المنير كلام السهيلي كلام تكلف و تعسف و خروج عن تقدير الاقدمين فانهم قدروه من تأسيس اول يوم مكانه قيل من اول يوم وقع فيه التأسيس و هذا تأسيس تقتضيه العربية و تشهد له الاية (ه) قلت: كلام السهيلي ظاهر المأخذ جلي الاستنتاج و الذين استبشعوه كأنهم لم يذوقوه فتأمله بانصاف تري الحق مع ما املاه الاعمي لا ما كتبه البصراء و لذا اقتصر عليه معجبا به المولي شهاب الملة والدين الخفاجي في عناية القاضي و كفاية القاضي انظرها «و ربك اعلم بمن هو اهدي سبيلا». و اختيرت الهجرة للابتداء بها دون وقت الولادة و البعثة لاختلافهم فيها دونها و وقت الوفاة و ان شارك الهجرة في الاتفاق لا يحسن الابتداء بها عقلا لما ينشأ عنه من تهيج الحزن و الاسف بخلاف وقت الهجرة فانه يتبرك به لكونه وقت استقامة ملة الاسلام و اختير لافتتاح السنة المحرم دون غيره لكونه شهر الله واحد الاشهر الحرم و فيه تنصرف الناس من الحج.

وجوهي كه به مبدأ قرار ندادن سائر مبدأها ذكر كرده اند ضعيف است

تا اينجا آنچه شيخ عبدالحي كتاني در كتاب «نظام الحكومة النبوية» گفته بود نگارش يافت چون خالي از فائده نبود نقل گرديد ولي وجوهي كه براي عدم تعيين ولادت رسول الله صلي الله عليه و آله و بعثت آن حضرت به مبدأ قرار دادن به تاريخ اسلامي ذكر كرده چنانچه غير از وي ديگران نيز گفته اند وجوه ضعيفه و قابل اعتماد نيست. بلكه چنانچه علامه ي مجلسي (ره) فرموده وجوهيست بسيار

وهن [ صفحه 235] دارد زيرا لازم نيست به روز معين و ماه معين در ولادت و بعثت اتفاق باشد و علاوه علم به روز و ماه مدخليت در مطلوب كه ابتداء تاريخ باشد ندارد و فقط معين بودن سال ولادت و بعثت كفايت مي كرد و در زمان ما اختلافي در سال ولادت و بعثت وجود ندارد كجا رسد كه در اوائل و صدر اسلام باشد كه اصلا اختلافي در سال آنها نبوده است.

اصل جهت تعيين مبدأ تاريخ از هجرت

پس اصل جهت تعيين هجرت براي ابتداء تاريخ اسلام تعيين خود رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است كه به وحي خداوندي تعيين فرموده است چنانچه از فرمايش هاي خاندان رسالت عليهم السلام آن معني به خوبي فهميده مي شود. و آنچه سخاوي گفته: اگر وضع مبدأ تاريخ اسلامي از هجرت ثابت شود كه خود رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم آن را وضع فرموده است پس عمر تابع بوده نه اين كه در اين باره ابتكار به خرج داده است. اين كلام وي در نظر امثال سخاوي از علماء اهل سنت است. و أما نزد تابعين اهل بيت عليهم السلام و شيعيان آنها از بركات آثار وارده از خاندان عصمت و طهارت موضوع مزبور ثابت و كاملا محقق مي شود كه اصل وضع تاريخ اسلامي از هجرت و مبدأ قرار دادن آن به دستور وحي و به امر خود رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم شده است.

عبارت سند صحيفه سجاديه دليل متقن است

در نزد شيعه ي اماميه ثابت و محقق است كه صحيفه ي كامله ي سجاديه به طور قطع از اهل بيت عصمت عليهم السلام نقل شده و روايت ان از ضروريات بشمار است و از آن (زبور اهل بيت عليهم السلام) و (انجيل آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم) [ صفحه 236] تعبير مي آورند در سند آن صحيفه ي مباركه عباراتي از امام معصوم عليه السلام نقل شده كه به طور واضح مي رساند كه مبدأ تاريخ از هجرت از مصدر وحي تلقي شده پس لابد بايد عين عبارات آن نقل شود بعد به نكات آن اشاره گردد و اول كسي كه به اين موضوع (تا آنجا كه نگارنده اطلاع يافته ام) متفطن شده و

آگاه گرديده عبارت از علامه ي مجلسي (قدس سره) در بحارالانوار در مجلد 14 (السماء و العالم) مي باشد چنانچه پس از اشاره به آنچه قوم از اهل تاريخ گفته اند و وجوه و مؤيداتي كه براي مبداء قرار دادن هجرت به تاريخ اسلامي ذكر كرده اند نقل فرموده و بعد گويد: تمامي آن وجوه ضعيف و موهون است.

فرمايش علامه مجلسي و فطانت آن بزرگوار

پس از آن آنچه به نظر علامه ي مجلسي (ره) مرجح براي مبداء قرار دادن به تاريخ از هجرت رسيده مي فرمايد [158] : و لقد عثرت علي خبر يصلح مرجحا و مخصصا لذلك قل من تفطن به و هو ما ورد في خبر الصحيفة الشريفة السجادية صلوات الله علي من الهمها حيث قال الصادق عليه السلام ان ابي حدثني عن ابيه عن جده عن علي عليه السلام ان رسول الله صلي الله عليه و آله اخذته نعسة و هو علي منبره فرأي في منامه [159] رجالا ينزون علي منبره نزو القردة يردون الناس علي اعقابهم القهقري فاستوي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم [ صفحه 237] جالسا و الحزن يعرف في وجهه فاتاه جبرئيل عليه السلام بهذه الاية: و ما جعلنا الرؤية التي اريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة في القرآن ( الاية) يعني بني اميه قال: يا جبرئيل أعلي عهدي يكونون و في زمني؟ قال: لا ولكن تدور رحي الاسلام من مهاجرك فتلبث بذلك عشرا ثم تدور رحي الاسلام علي رأس خمس و ثلاثين من مهاجرك فتلبث بذلك خمسا.... الي آخر الخبر. فيدل علي ان جعل مبداء التاريخ من الهجرة مأخوذ من جبرئيل عليه السلام و مستند الي الوحي السماوي و منسوب الي الخبر النبوي و هذا يؤيد ما روي ان اميرالمؤمنين عليه السلام اشار

عليهم بذلك في زمن عمر عند تحيرهم و العلة الواقعية في ذلك يمكن ان تكون ما ذكر من انها مبداء ظهور غلبة الاسلام و المسليمن و مفتتح ظهور شرائع الدين و تخلص المؤمنين من اسر المشركين و سائر ماجري بعد الهجرة من تأسيس قواعدالدين المبين. اين كه جبرئيل (ع) گفته: «من مهاجرك» يعني از هجرت تو بعد باز گفته: «من مهاجرك» صريح است كه من جانب الله تعالي مقرر بوده كه هجرت رسول الله (ص) مبداء تاريخ اسلامي بشود و فطانت علامه ي مجلسي (قدس سره) بر اين موضوع، بسيار ارزنده است و كشف از احاطه و اطلاع آن بزرگوار مي نمايد. پس نزد ما شيعه ي اماميه ثابت است كه اصل بنيان گزار مبداء تاريخ اسلامي از هجرت خود رسول الله (ص) است و مسلمين بايد در [ صفحه 238] امور خودشان از آن تاريخ تبعيت نمايند و آن را معمول دارند نه اين كه در اثر نفوذ استعمار تاريخ پيغمبر (ص) خود را رها كرده و تاريخ ميلادي مسيحي را در ممالك خودشان معمول و رسمي نمايند كه زهي بي اهميتي و بي غيرتي است فعلا اغلب بلاد اسلامي عربي را تاريخ رسمي در نامه هاي رسمي و مكاتبات دولتي و بلكه ملي خودشان تاريخ ميلادي است و آن را استعمال مي كنند و كاشف از نفوذ استعمار است و در ايران گر چه تاريخ شمسي را با نامهاي كهنه و فرسوده ي زمان جاهليت معمول كرده اند ولي باز از هجرت رسول الله صلي الله عليه و آله است اما در امور ديني نتوان آن را مورد اعتماد در مقام عمل قرار داد و به آن عمل نمود چنانچه اگر تاريخ موهوم ديگري وضع نمايند نزد ارباب

دانش ارزشي و مبدأ صحيحي ندارد- و راجع به اين موضوع در چند سال قبل در جنة المأوي و تعليقات خودم بر آن از استاد ما آيةالله كاشف الغطاء (قدس سره) و به قلم اينجانب مطالبي نگارش يافته به آنجا رجوع شود [160] .

تاريخ هجري صحيح ترين تاريخ است

و ناگفته نماند كه تاريخ هجري مبدأش معلوم و روشن و صحيح ترين تاريخ در ميان بشر است اما تاريخ ميلادي كه فعلا در ميان اتباع كليساهاي فعلي معمول است تاريخ صحيح نبوده و مبدأش غير معلوم [ صفحه 239] و درست نيست [161] . [ صفحه 240]

از دلائلي كه واضع تاريخ خود رسول الله است

از قرائن [162] و دلائل و اماراتي كه از آنها واضح مي گردد كه أصل وضع تاريخ از خود رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بوده علاوه بر آن قرائن كه ذكر شد: عبارت از بعض اخباريست كه از خود رسول الله (ص) نقل شده و در آنها پيغمبر اكرم (ص) تصريح فرموده كه اول محرم اول سال است يا جبرئيل عرض مي كند كه شهادت فرزندت حسين (ع) پس از شصت سال از هجرت تو خواهد شد يا تاريخ نامه ها و عهدها كه امام اميرالمؤمنين (ع) از طرف رسول الله (ص) نگارش داده و در آنها تاريخ هجري را مرقوم فرموده. [ صفحه 241] سيد أجل اعظم سيد رضي الدين ابن طاووس حسني قدس سره در كتاب اقبال فرموده [163] : صلاة اخري اول ليلة من المحرم رواها عبدالقارد بن ابي القاسم الاشتري في كتابه باسناده عن رسول الله صلي الله عليه و آله انه قال ان في المحرم ليلة و هي اول ليلة منه من صلي فيها ركعتين يقرء فيها سورة الحمد و قل هو الله أحد احدي عشر مرد و صام صبيحتها «و هو اول يوم من السنة» فهو كمن [164] يدوم علي الخير سنته و لا يزال محفوظا من السنة الي قابل فان مات قبل ذلك صار الي الجنة (ه). اين كه فرموده: «و هو اول يوم من السنة»

يعني روز اول ماه محرم اول روز سال است. صريح است كه خود رسول الله (ص) اول سال هجري را از اول محرم قرار داده است و در زمان عمر كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده كه مبداء تاريخ بايد از هجرت گرفته شود و اولش نيز از ماه محرم بايد باشد تبعا به رسول الله (ص) بوده كه نگذاشته عمر و امثال او آن را تغيير دهند چنانچه به احكام زيادي از احكام اسلامي بعد از رسول الله (ص) مي خواستند تغيير دهند و اميرالمؤمنين (ع) مانع شده و يا حكمي را كه حق بوده آن را آشكارا ساخته و اين موضوع مهمي است كه بايد در اطرافش تحقيقات زياد به عمل آيد و در مورد ديگر نيز به اين مطلب اشاره [ صفحه 242] شده است [165] . سيد اجل رضي الدين ابن طاووس رضوان الله تعالي عليه به سند خود به طريق اهل بيت عليهم السلام روايت كرده [166] : قال كان رسول الله (ص) يصلي اول يوم من المحرم ركعتين فاذا فرغ رفع يديه و دعا بهذا الدعاء ثلاث مرات: اللهم أنت الا له القديم و هذه سنة جديدة... الخ. فرمايش رسول الله (ص) در اين دعاي شريف صريح است كه اول ماه محرم سال جديد است و لذا سيد ابن طاووس (ره) بعد از نقل آن تا آخر فرموده [167] : فان قيل: قد قدمت في كتاب المضمار ان اول السنة شهر رمضان و قد ذكرت في هذا الدعآء ان اول السنة المحرم. فاقول: قد قدمنا انه يحتمل ان يكون شهر رمضان اول سنة فيما يختص بالعبادات و ترجيح الاوقات و المحرم اول سنة فيما يختص بالمعاملات و التواريخ و تدبير الاس

في الحادثات [168] . [ صفحه 243] حاصل فرمايش سيد (ره) اين است اگر گفته شود: كه اين دعاي شريف صريح است كه اول سال ماه محرم است و گفته ايد: كه اول سال ماه مبارك رمضان است. در جواب گفته مي شود: اول سال ماه مبارك رمضان است يعني ماه رمضان اول سال از جهت عبادت است و ماه محرم اول سال است نسبت به تاريخ و معاملات و تدبير امور مردم كه تاريخ اسلامي است و از مبدء وحي اخذ شده است (ان هو الا وحي يوحي) پس اين كه بعضي از معاندين اسلام توهم كرده و به زبان بعض قاصرين جاري مي شود كه تاريخ هجري را عمر تعيين كرده و اول آن را اول ماه محرم قرار داده خواسته بعض احقاد و عادات دوره ي جاهليت را در اسلام احياء و عملي نمايد اين كلام غفلت از اين است كه خود رسول الله (ص) تاريخ هجري را از اول ماه محرم قرار داده است حتي در دعاء نيز مي فرمايد: خدايا اول محرم اول سال جديد است. پس معلوم شد كه آن گونه توهمات جاهلانه و نسبت وضع تاريخ هجري اسلامي را مشوب با عادات زمان جاهليت كردن ناشي از احقاد ديرينه ي خود توهم كننده است. داعي مطلق ادريس عمادالدين قرشي در كتاب عيون الاخبار و [ صفحه 244] فنون الاثار [169] گويد: و عن سعد بن طريف عن أبي جعفر محمد بن علي (ع) انه قال: دخل الحسين (ع) علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و هو غلام صغير فوضعه علي بطنه. فأتاه جبرئيل (ع) فقال: يا محمد، ابنك هذا تقتله أمتك علي رأس ستين

سنة من هجرتك. ثم أراه التربة التي يقتل عليها. خبر صريح است كه شهادت سيدالشهداء (ع) با اخبار جبرئيل به رسول الله (ص) بعد از شصت سال از هجرت واقع خواهد شد و در دهم ماه محرم روز عاشوراء سال 61 واقع گرديده و از خبر دادن جبرئيل كه ده روز زياده است از باب مسامحه است كه در اينگونه كلمات واقع مي شود چنانچه نظائر آن در كلمات زياد است. و از آنچه گفته شد معلوم مي شود كه اشكال كردن در بعض مكاتيب و عهدهاي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كه در آنها تاريخ هجري نوشته شده و وضع تاريخ از زمان عمر است بي وجه است و غفلت از آنست كه تاريخ هجري را خود رسول الله (ص) تعيين فرموده است. حافظ ابونعيم اصفهاني در كتاب ذكر اخبار اصبهان [170] درباره ي خريد [ صفحه 245] سلمان فارسي از عثمان بن الاشهل اليهودي كه كاتب آن مكتوب اميرالمؤمنين سلام الله عليه است در آخرش مرقوم فرموده: (و كتب علي بن ابي طالب يوم الاثنين في جمادي الاولي مهاجر «محمد بن عبدالله» رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم). و همچنين در عهد و سفارشنامه ي كه رسول الله (ص) در حق برادر سلمان رحمه الله به نام «مابنداذ فروخ» و عقب او به مردم توصيه فرموده و كاتب آن اميرالمؤمنين سلام الله عليه است در آخرش مرقوم فرموده: و كتب علي بن ابي طالب بأمر رسول الله (ص) في رجب سنة تسع من الهجرة [171] . اگر بعضي از اين نامه هاي مانند سفارشنامه ي برادر سلمان (ض) از بعض جهات مورد اشكال واقع شود چنانچه در كتاب «مكاتيب الرسول» اشاره كرده ولي از

جهت تاريخ نگاشتن در آنها مورد اشكال نيست چون تاريخ هجري را خود رسول الله (ص) تعيين فرموده و شهرت آن به جهت زيادتي احتياج به تاريخ از زمان عمر شده است. چنانچه در معاهده ي «مقنا» در آخرش گويد: و كتب علي بن ابي طالب بخطه و رسول الله يملي عليه حرفا حرفا يوم الجمعه لثالث ليال خلت [ صفحه 246] من رمضان سنة خمس مضت من الهجرة... الخ [172] . گويند معاهده ي مذكور موضوع و كذب و اختلاف است و اماراتي براي افتعال آن ذكر كرده اند چنانچه در «مكاتيب الرسول» چهار وجه به كذب و اختلاق بودن آن ذكر كرده و گويد: الاول: هذا الكتاب ارخ بالخمس من الهجرة مع ان التاريخ من الهجرة كان في زمن عمر باشارة من علي (ع) علي نقل جل المحققين [173] . و در پاورقي گويد: اقول: كان التاريخ من الهجرة في زمن عمر باشارة من علي عليه السلام كما في التنبيه و الاشراف- ص 252 و اليعقوبي ج 2 ص 123 و تاريخ الخلفاء ص 89 [174] و الكامل ج 2 ص 202 في آخر حوادث السنة السادسة عشر فعلي هذا يرد الاشكال كما ذكرنا. ولكن يمكن ان يقال: ان عليا عليه السلام هو المشير بذلك فلامانع من ان يكون عاملا به قبل ان يكون مشيرا كما وقع ذلك في بعض الكتب الاتية ايضا و لعل [ صفحه 247] الي ذلك نظر من قال: ان التاريخ من الهجرة كان في زمن الرسول (ص) كما في التنبيه و الاشراف ص 252- انتهي.

تحقيق در كلمات مسعودي

مسعودي در كتاب التنبيه و الاشراف كه در سال 1357 ق در مصر چاپ شده و ناشر « مكتبة العصرية»

در بغداد است اگر ايمن از تحريف و دست خوردگي از طرف نااهلان و متعصبين جاهلي باشد [175] در ص 252 گويد: قال المسعودي: و قد روي الزهري محمد بن مسلم بن عبيدالله بن عبدالله بن شهاب بن عبدالله بن الحارث بن زهرة بن كلاب ان رسول الله صلي الله عليه و آله لما قدم المدينة مهاجرا أمر بالتاريخ. بعد ذهن مسعودي (ره) را شهرت نسبت وضع تاريخ به عمر گرفته كه ميان تاريخ نويسان اشتهار به سزا دارد و رويه شان نسبت دادن وقائع تاريخي است به زماني كه در آن زمان واقعه ي شهرت پيدا كرده و نقل صحيح زهري را خواسته معيوب ساخته و چنگ به شهرت ميان مؤرخين زده و لذا گفته: و هذا خبر مجتنب من حيث الاحاد و مرسل من عند من لا يري قبول المراسيل و ما حكيناه أولا هو المتفق عليه [ صفحه 248] اذ كان ليس في هذا الخبر وقت معلوم أرخ به و لا نقل كيفية ذلك. و به قول خود كه گويد آنچه اولا حكايت كرديم اتفاقي است اشاره كرده به آنچه قبلا در همان صفحه 252 گفته: و كان عمر شاور الناس في التأريخ لامور حدثت في أيامه لم يعرف لها وقت تؤرخ به فكثر منهم القول و طال الخطب في تواريخ الاعاجم و غيرها فاشار عليه علي بن أبي طالب أن يؤرخ بهجرة النبي صلي الله عليه و آله و سلم و تركه ارض الشرك فجعلوا التأريخ من المحرم و ذلك قبل مقدم النبي صلي الله عليه و آله و سلم الي المدينة بشهرين و اثني عشر يوما لانهم أحبوا أن يبتدئوا بالتاريخ من «اول السنة» و كان

ذلك في سنة (17) أو ( 18) يتنازع الناس في ذلك. اجتناب ورزيدن مسعودي (ره) از خبر زهري كه گفته: رسول الله (ص) وقتي كه به مدينه تشريف فرما شد أمر به تاريخ كرد اولا به جهت خبر واحد بودن آن است ولي از آنچه از قرائن و اخبار ديگر نقل شد خبر زهري محفوف به قرائن خارجي مي شود و مورد وثوق و اطمئنان مي گردد. و ثانيا خبر زهري را رد مي كند به اين كه آن خبر مرسل است يعني وسائط در سند خبر حذف شده در مقابل اين اشكال مسعودي گفته مي شود: كه موضوع يك امر تاريخي است و اغلب نقليات تواريخ مرسلات است چنانچه اغلب نقليات خود مسعودي در آن كتاب و كتب [ صفحه 249] ديگرش از قبيل مراسيل است و نقل تاريخ با سند به فرمايش يكي از بزرگان مصري (شي ء ساحر) است كه اگر مانند نقليات ابوالفرج اصفهاني در أغاني نقل تاريخ با سند باشد انسان فريفته شده و مانند سحر است كه انسان به صورت ظاهرش فريب بخورد و اعتماد نمايد. نقل زهري از قبيل سائر تواريخ است در صورتي كه از قرائن خارجي مورد وثوق شد كفايت مي كند احتياج به نقل با سند ندارد. و ثالثا گفته: كه زهري كيفيت امر رسول الله (ص) به وضع تاريخ را نقل نكرده است. در جواب اين اشكالش گفته مي شود: رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كه فرموده مبدأ تاريخ اسلامي بايد از اول ورودش به مدينه باشد و امر به اين موضوع فرموده ديگر اين امر كيفيتي را لازم ندارد كه زهري نقل نمايد و علاوه شما مؤرخين در بسياري

از قضاياي تاريخ باجمال گوئي اكتفاء كرده و از نگارش تفصيل و جزئيات موضوعات تاريخي چشم پوشي كرده ايد يكي از آن موارد هم تفصيل كيفيت امر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به وضع تاريخ مي باشد كه نقل نكرده ايد، و قضيه ي امر به اين كه هجرت آن حضرت مبدأ تاريخ باشد تفصيلي را لازم نگرفته است و ممكن است رسول الله (ص) اين موضوع را به اميرالمؤمنين سلام الله عليه فرموده و امر كرده به آن حضرت كه در موضوع وضع تاريخ بايد مبدأ آن از هجرت باشد [ صفحه 250] و نگذارد مبدأ را وقت ديگر و يا از تواريخ ديگران گرفته باشند چنانچه اميرالمؤمنين سلام الله عليه هم عملي فرموده و عمر را نهي فرموده است. ولي نكته ي كه در عبارت مسعودي (ره) است عبارت از قول اوست كه گفته: «لانهم أحبوا أن يبتدؤا بالتاريخ من اول السنة» كه براي مبدأ قرار دادن تاريخ هجري از اول محرم اين عبارت را ذكر كرده است يعني خواستند تاريخ را از ماه محرم قرار دهند و آن قبل از آمدن رسول الله (ص) به مدينه دو ماه و ده روز است چون دوست داشتند كه ابتداء كنند به تاريخ از اول سنه. و گذشت از قول رسول الله (ص) كه فرمود: اللهم... و هذه سنة جديدة. اگر اشاره با امري كه در زمان جاهليت بوده باشد جاي شك نيست كه رسول الله (ص) آن را تصديق فرموده چنانچه ماه هاي قمري را قرآن كريم تصديق فرموده و شهور اسلامي را با آنها قرار داده است و فرموده: ان عدة الشهور عندالله اثنا عشر شهرا في كتاب الله [176] . و مسعودي گفته: كه در

خبر زهري وقت معلومي براي اين كه با آن وقت تاريخ تعيين شود نيست، جوابش از بياناتي كه تا اينجا نگارش يافت واضح است زيرا روشن گشت كه اول وقت تاريخ از اول روز ورود [ صفحه 251] رسول الله (ص) است به مدينه چنانچه در تحقيقات سهيلي و ديگران درباره ي آيه ي شريفه «من اول يوم» گذشت و دو ماه و ده روز تقريبا عقب كشيدن ضرر نمي رساند اگر هجرت در ربيع الاول يقيني باشد و ممكن است نظر به بعض تواريخ ورود رسول الله (ص) به مدينه در ماه محرم باشد چنانچه صاحب تنقيح المقال اين قول را اختيار فرموده است [177] ولي از فرمايشهاي خود رسول الله (ص) فهميده شد كه خودش ماه محرم را اول تاريخ هجرت مباركه ي خويش قرار داده است و لذا اميرالمؤمنين سلام الله عليه پافشاري فرموده كه بايد آنچه رسول الله (ص) خودش تعيين فرموده برقرار بماند. پس در نظر مؤرخ مسعودي (ره) عمده اعتمادش بر حسب مذاق مؤرخي خويش به همان شهرت ميان تاريخ نويسان است بدون اين كه مطلب را باغوررسي و از روي تحقيق عميقانه نگارش داده باشد. و از روشن شدن مبدأ تاريخ هجري كه خود رسول الله (ص) أمر فرموده كه تاريخ قرار داده شود و وحي است، معناي حديثي كه شيخ صدوق (ره) در معاني الاخبار روايت فرموده از حضرت امام صادق سلام الله عليه و علامه ي مجلسي (ره) آن را در بحارالانوار [178] نقل فرموده و در آن حديث در [ صفحه 252] جواب يكي از زنادقه كه از بني اميه بوده از حروف مقطعه ي قرآني آيه ي شريفه ي ( المص) را امام (ع) تفسير فرموده و اشاره به انقراض دولت بني اميه كرده

و علامه ي مجلسي (ره) در بيان شرح آن حديث فرموده كه با تاريخ هجري درست نمي آيد و فرموده بعيد است ابتناء فرمايش امام (ع) به تاريخ هجري باشد چون حدوث تاريخ هجري متأخر از زمان رسول الله صلي الله عليه و آله است- پس اشكال علامه ي مجلسي (ره) در آن خبر- بنا به آنچه فرموده در اصطلاح «مغاربه» حرف « صاد» در حروف «أبجد» شصت است و نود نيست سال انقراض بني اميه سنه ي (131) ه مي شود- حل شده و جاي شبهه نمي ماند و ابتناء فرمايش امام (ع) به تاريخ هجري از زمان خود رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است و آيه ي: (المص) اشاره به تاريخ هجري و انقراض بني أميه است.

از نامهاي كبوتر نامه بر

پس از آنچه گفته شد معلوم مي گردد موضوعي كه در زماني شهرت به سزا مي كند و در اشتهار به حد كمال مي رسد نوعا تاريخ نويسان آن را از آن وقت مي دانند و به آن زمان نسبت مي دهند و در صدد تحقيق و بررسي كامل نمي شوند و در موضوع استفاده از كبوتران نامه بر و نسبت تربيت آن به زمان فاطميين و نقل آنها از موصل در سال (565) ه همين رويه را تاريخ نويسان اتخاذ و آن رفتار را پيش گرفته اند و الا قبل از آن تاريخ در اسلام نيز از كبوتران استفاده كرده اند. قلقشندي در صبح الاعشي [179] تصريح كرده كه در زمان مهدي سوم خليفه ي عباسي از آن كبوتران استفاده مي شده و بعدا به اندازه ي بهاي آن [ صفحه 253] كبوترها بالا رفته يكي به هفتصد دينار و به يك هزار دينار رسيده و تخم بعضي از انواع انها به قيمت گزاف خريد و

فروش شده است. و انساب كبوتران را مثل انساب عرب محفوظ مي داشتند و در اين باره به تأليف دفاتر پرداخته اند. كبوتران پيامبر به نام (هدي) ناميده مي شوند و در مواردي كبوتر «بطاقه» نيز نام گزاري نموده اند كه از «بتاكيون» يوناني گرفته شده است و به معني نوشته ايست بر روي قطعه ي بسيار نازك كاغذ، اين نام را بر كبوتر از آن نظر نهاده اند كه نامه هاي كوچك را حمل مي كند بعضي عقيده دارند كه نام «ورقاء» در عربي نخستين بار بر اين نوع كبوتران كه حمل ورق نامه مي كرده اند اطلاق شده است و اين دسته از كبوتران به تيز پريدن شهرت بسيار دارند. استخدام كبوتران براي رسانيدن نامه ها در تاريخ كاري بسيار ديرينه است چنان كه در تورات آمده است نوح عليه السلام بود كه براي نخستين بار از كبوتر در اين راه سود جست و پس از او سليمان عليه السلام است كه از پرندگان به ويژه از كبوتران استفاده نمود در تاريخ بني اسرائيل نيز اشاراتي درباره ي كوشش هائي كه كبوتران در اين رهگذر داشته اند آمده است به داستان آنها رجوع شود [180] . [ صفحه 254] ولي ناگفته نماند داستانهاي آنها از اسرائيليات و قصه هاي تحريف شده و اعتماد را نشايد. و پس از پيامبران عظام عليهم السلام نخستين مردمي كه از كبوتر براي فرستادن نامه ها سود جستند ايرانيان بودند مردم يونان نيز راه و رسم پرورش كبوتران را آموختند جهان متمدن نيز به نقش پراهميت كبوتران در روابط كتبي آگاه شد و اين كه در زمان جنگ از كبوتران نامه بر استفاده مي كردند كار تازه اي نبود زيرا در روزگار بسيار كهن (بلينيوس) مؤرخ كه نقش كبوتران را در رسانيدن اخبار جنگ احساس

كرده بود كلماتي دارد [181] .

نخستين كساني كه از كبوتران در جنگ استفاده كردند

و نخستين كساني كه در جنگ كبوتران را استخدام كردند روميان بودند آنجا كه ( آنتونيوس) هنگام محاصره ي (مورينا) در سال (43) ق. م [ صفحه 255] به رئيس حكومت خويش نامه اي فرستاد كه بر گردن كبوتري آويخته شده بود و او پاسخ نامه ي وي را بر پاي همان كبوتر آويخت و روانه كرد در آن دوران ميان همه ملتها اين كار مرسوم بوده است به ويژه دريانوردان مصري و يوناني كه در روزگار بطاله رسم شان بر اين بود كه هنگام نزديك شدن به خاك ميهن خويش كبوتري را رها كنند، چيني ها در كتابهاي خود نوشته اند كه ايشان در قرن هفتم ميلادي از كبوتر استفاده كردند و اين كار را از بازرگانان عرب و هند كه كبوتراني با خود آنجا برده بودند آموختند. پروفسور هيوبرت برد معتقد است كه مهدي سومين خليفه ي عباسي- نخستين كسي است كه سازمان استخدام كبوتران را در قرن هشتم ميلادي به وجود آورد اگر چه نخستين موردي كه مؤرخين در اين باره ياد كرده اند در روزگار معتصم عباسي است در آن هنگام كه وي در شهر سامراء بود اخبار گرفتاري بابك را به وسيله كبوتران نزد او فرستادند ولي چنانچه گذشت قلقشندي استفاده از كبوتران را در زمان مهدي عباسي صريحا نگاشته است بلكه در زمان بني اميه استفاده از كبوتران معمول بوده چنانچه تحقيق آن مي آيد.

ايجاد فرودگاهها براي كبوتران

راجع به تفصيل چگونگي استفاده از كبوتران نامه بر و ايجاد فرودگاهها براي آنها و سائر حالات مربوط به كبوتران رجوع شود به كتاب (نظام البريد في الدولة الاسلامية) تأليف دكتر نظير حسان سعداوي چاپ مصر سال: (1953) ميلادي و به ترجمه ي فصلي از آن

كتاب به مجله ي [ صفحه 256] (هنر و مردم) شماره 1350( 112 -113) ش- ط تهران. كه به بسياري از منابع تاريخي كبوتران نامه بر اشاره كرده است و كاملا قدمت استفاده از آنها را رسانيده و كهن سالي اين عمل را ثابت مي نمايد تا تصور نشود كه استفاده از كبوتران از زمان فاطميين روي كار آمده است چنانچه محدث نوري (ره) ادعاء فرموده است. خبر قتل متوكل عباسي در سامراء به وسيله ي كبوتر به بغداد رسيده است [182] چه استبعاد دارد كه استفاده از كبوتران نامه بر در زمان معاويه و يزيد پليد وجود داشته [183] ولي چندان شهرت و اهتمام درباره ي آنها هنوز به كار نرفته بوده مانند زمان مهدي و معتصم عباسي و زمان فاطميين سازمان استخدام آنها به وجود نيامده است. و ممكن است معدودي از كبوتران در دوران يزيد و در دربار وي وجود داشته باشد كه از آنها استفاده نمايند در صورتي كه چنانچه گذشت چيني ها استفاده از كبوتران را از عربها در قرن هفتم ميلادي آموخته اند و مهدي عباسي در قرن هشتم ميلادي سازمان آنها را به وجود آورده معلوم مي شود عربها قبل از قرن هفتم در اين كار پيش قدم [ صفحه 257] بوده اند تا براي استفاده از كبوتران بازرگانان اسلامي همراه خودشان به چين برده اند. محفوظ داشتن انساب كبوتران و ثبت در دفاتر مخصوص دولتي شاهد صادق است كه استفاده از كبوتران نامه بر سابقه ي زماني داشته تا خواسته اند با مرور زمان انساب آنها از بين نرفته و محفوظ و معلوم باشد.

تفسير منسوب به امام عسكري

در كتاب تفسير منسوب به حضرت امام حسن عسكري سلام الله عليه كه محدث نوري ( قدس سره) آن را

معتبر دانسته و در تأليفات خود خصوصا در مستدرك الوسائل از آن نقل مي كند گرچه نگارنده آن تفسير را مانند فقه الرضا عليه السلام [184] كه محدث نوري (ره) در خاتمه ي مستدرك الوسائل در اثبات اعتبار ان بسيار كوشيده و قدم مبارز و جدي برداشته مجعول دانسته و به هيچ كدام اعتماد ننموده و اعتبار قائل نيستم مگر آنچه از مطالب تفسير نامبرده مسندا به امام عليه السلام رسيده و نقل كرده باشند چون در آن تفسير بعضي از مطالب كه از امام عليه السلام نقل شده ممزوج و خلط كرده اند و همه ي آنها را به امام عليه السلام نسبت داده اند در آن تفسير به وجود كبوتر نامه بر در دوران بني اميه تصريح شده. و تفسير منسوب به امام عسكري سلام الله عليه گر چه نزد اينجانب [ صفحه 258] مورد اعتبار نيست ولي در اعتبار به اندازه ي كتابهائي كه در تاريخ تأليف كرده اند و در نقل وقائع تاريخي به آنها چنگ مي زنيم و از آنها نقل مي نمائيم ممكن است اعتبار داشته باشد عدم اعتبار و اعتماد بر آن تفسير از نقطه نظر امور ديني و مطالب و مسائل مذهبي است اما از جهت نقل تاريخ مي توان مورد نقل قرار داد خصوصا مثل محدث نوري (ره) كه اعتماد كامل بر آن تفسير دارد مي تواند استفاده ي تاريخي از آن نمايد. در تفسير نامبرده در قضيه ي مختار ابن ابي عبيد ثقفي رحمه الله كه انتقام گيرنده ي مشهور از قاتل هاي سيدالشهداء عليه السلام است گرچه آن قضيه را با تحريف و تغيير و تبديل و اغلاط زياد نقل كرده و نسبت همت گماشتن به قتل مختار را به حجاج بن يوسف ثقفي داده است [185] و به فرمايش

بعضي از فضلاء اگر آن طور اغلاط باعث شود كه از كليه تفسير نامبرده دست برداريم و آن را به كنار بگذاريم بايد از كتاب كافي كليني (قدس سره) به جهت بعضي روايات كه در آن نقل شده دست برداريم مانند خبري كه رفتن يزيد پليد را به مكه و مدينه نقل كرده است در صورتي كه كسي از مؤرخين به آن اشاره نكرده و يزيد از شام اصلا بعد از خلافتش خارج نشده است. [ صفحه 259] و در آن قصه كه در تقسير نامبرده نقل شده ارتباط كوفه را با شام به وسيله ي كبوتران نامه بر ثابت كرده است كه كبوتر از شام به والي كوفه وارد شده كه مختار به قتل نرساند معلوم مي شود در دوره ي يزيد و ابن زياد استفاده از كبوتر نامه بر مي شده است. و آن قصه را علامه ي مامقاني (قدس سره) نيز در (تنقيح المقال) نقل فرموده رجوع شود به جلد سوم ص 204 ط نجف در شرح حال مختار رحمه الله. پس فرمايش بعضي از افاضل در حواشي بحارالانوار كه محدث نوري (ره) نقل فرموده متين و صحيح است و ظن قوي آنست كه استيذان ابن زياد از يزيد پليد درباره ي اسراء اهل بيت عليهم السلام كه آيا آنها را به قتل برساند؟ با به شام به اسارت روانه نمايد؟ به وسيله ي كبوتران نامه بر بوده است و ادعاء بعضي از افاضل نامبرده هيچگونه استبعاد را ندارد.

تحقيقات محدث خياباني

و خوب است در اين موضوع تحقيقاتي را كه شيخنا المحقق المحدث العلامة حاج مولي علي واعظ خياباني رحمه الله در كتاب تتمه ي محرم الحرام از مجلدات وقائع الايام آورده و حقيقت اين موضوع را كاملا روشن ساخته

در اينجا بياوريم تا شبهه در اين كه استيذان ابن زياد از يزيد پليد درباره ي اسراء به وسيله ي كبوتر بوده نماند. شيخنا المحدث المعظم رحمه الله در مجلد چهارم از وقائع الايام [ صفحه 260] في تتمة محرم الحرام گويد [186] : ( مكتوب ابن زياد به يزيد و جواب آن پليد) در ملهوف گويد: و كتب عبيدالله بن زياد الي يزيد بن معاوية يخبره بقتل الحسين (ع) و خبر اهل بيته و لما وصل الكتاب الي يزيد و وقف عليه اعاد الجواب اليه يأمره فيه بحمل رأس الحسين (ع) و رؤس من قتل معه و بحمل اثقاله و نسائه و عياله. كه ابن زياد مكتوبي به يزيد بن معاويه نگاشت و صورت حال را بازگو نمود و در باب رؤس و اسراء تكليف خواست و چون مكتوب عبيد الله به يزيد رسيد و از قتل حسين عليه السلام آگهي حاصل نمود در جواب ابن زياد منشور كرد كه بي تواني سرهاي كشتگان را با اهل بيت ه ق صلي الله عليه و آله به جانب شام كوچ ميده و اموال و اثقال ايشان را نيز به صحبت ايشان حمل مي كن. (كيفيت ايصال اين مكتوب و جواب آن) بعد محدث خياباني (ره) فرموده: مؤلف گويد: حقير تا حال با وجود فحص شديد و تفتيش اكيد در هيچ تاريخي و تأليفي از خاصه و عامه كيفيت ايصال اين مكتوب و جواب را به شام و كوفه نديده ام كه [ صفحه 261] به چه نحو و كدام وسيله بوده و حال آن كه از تذكرة الخواص و قمقمام مستفاد مي شود كه روز پانزدهم رؤس و اسراء را از كوفه به جانب شام حركت داده اند.

چنانچه در تذكره ص 148 بعد از نقل مجلس عبيدالله گويد: ثم ان ابن زياد حط الرؤس في يوم الثاني و جهزها و السبايا الي الشام و در قمقام ص 449 از او نقل كرده گويد: چون روز دوم برآمد رؤس را با مخدرات به جانب يزيد روانه داشت و به روايت شيخ كفعمي و شيخ بهائي و علامه ي مجلسي و ابوريحان صاحب آثار باقية و قمقام و روضة الاذكار در روز اول صفر رأس اطهر حضرت حسين عليه السلام را وارد شام نموده اند ولي كسي متعرض نشده كه آيا به چه واسطه بعد از عاشوراء مكتوب به شام رفته و جواب به كوفه برگشته تا پانزدهم محرم از كوفه حركت و اول صفر وارد شام شده اند و حال آن كه در آن اوان و زمان جاهليت و صدر اسلام يك وسيله ي سريعه و واسطه ي فوري بوده كه مخابرات مهمه و مكاتيب عمده را از شهري به شهري بعيد در زماني قريب مي رسانيدند و آن عبارت است از كبوتر معلم كه از زمان قديم در موصل و مصر و شام و قسطنطنيه و كوفه و بغداد و حلب و مدينه و ديگر بلاد عظيمه معمول و مرسوم بود. پس به همين وسيله و توسط كبوتر معلم بعد از عاشوراء تا چهاردهم محرم ابن زياد با شام مخابره و يزيد به كوفه جواب داده و روز پانزدهم رؤس و اسراء را انفاذ داشته در اول صفر وارد شام نموده اند. [ صفحه 262] و هكذا مخابرات شام و مدينه بين يزيد و وليد بعد از وفات معاويه در پانزدهم رجب در باب اخذ بيعت از حضرت حسين عليه السلام و

امتناع آن جناب و مكتوب دوم يزيد در خصوص قتل آن بزرگوار و نهضت حضرت در شب بيست هشتم ماه مذكور همه در عرض ده روز بلا كلام و مسلم به همين طريق و توسط كبوتر معلم بوده است. (رسيدن خبر وفات معاويه از شام به مدينه در روز دوم فوت او به توسط كبوتر معلم). مرحوم احمد بن تاج الدين حسن سيف الدين استرآبادي از محدثين اماميه در كتاب آثار احمدي گويد: كه عبدالله انصاري مي گويد: با جمعي مردم در خدمت امام حسين عليه السلام بوديم بادي عظيم از جانب شام برآمد يكي از مواليان معاويه آنجا حاضر بود گفت: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله جدت مردم را از وزيدن باد خبر مي داد و تو نيز اگر مي تواني خبر ده كه اين باد چه مي گويد آن حضرت فرمود: كه مي گويد: كه حاكم شام مرده و از جانب فوات جرعه كشيده (چشيده ظ) آن ملعون را سخن امام عليه السلام بسيار گران آمد اما بغير از سكوت چاره ي نديد روز ديگر خبر رسيد كه معاويه مرده و از خاك دان دنيا رخت فوات بدارالجزاء كشيده است. بعد محدث خياباني (ره) فرموده: پس معلوم شد كه به جز وسيله ي كبوتر نامه بر ايصال اين خبر ممكن نخواهد بود باز بعدا مي فرمايد: تفصيل كبوتر معلم. در اين مقام لازم است براي اثبات اين مطلب تفصيلي [ صفحه 263] در تأسيس اين امر مذكور آيد.

نقل از قاموس المعارف استادنا المدرس

در قاموس المعارف گويد [187] : كبوتر معلم و كبوترنامه و كبوتر نامه بر كبوتري است كه نامه را به بال آن بسته و از شهري به شهر ديگر مي فرستند چه در قديم الزمان مرسوم بوده كه

چون زود رسيدن نامه را طالب بودندي آن را به بال كبوتر مخصوص معلمي مي بستند و آن هم به حسب تربيت و تعليم سابق آن را به مقصد مي رسانيده است. و در صدر اسلام در ميان مسلمانان هم مرسوم بوده و اول استخدام [188] آن در موصل پس در مصر در عهد ملوك فاطميه. پس در زمان بني عباس كه در ميان بغداد و اسكندر و نه مخابرات پياپي مرسوم بوده و آن به واسطه ي كبوتري بوده كه آن را كبوتر جلب مي ناميدند تا در قرن هفتم هجرت در عهد ايوبيان اداره ي مخصوصي ترتيب داده و از براي مخابره ي كبوتري برجهاي بسياري در قلعه ي قاهره [ صفحه 264] درست نموده بودند و عدد كبوتر اخباري در آن اوان به يك هزار و نهصد بالغ بوده است. و بالجمله استخدام كبوتر تا اواسط قرن (15 م) معمول بوده تا آن كه تلگراف الكتريكي پا به عرصه ي وجود گذاشته و آن شوكت كبوتري برهم خورد ليكن موافق نوشته ي جرجي زيدان در اروپا در اين اواخر در غايت اهميت بوده و مانند زمان سابق در درياها و معركه هاي كارزار و نظائر آنها كه مخابره ي تلگرافي ممكن نيست با كبوتران معلم مهمات خودشان را انجام مي دهند بلكه قديما آن را به مسافت زياده از يك صد و پنجاه ميل نمي فرستادند اما اكنون به مسافات بعيده زياد از يك هزار و پانصد ميل مي فرستند و در ترتيب تربيت آنها نخست به حمل نامه ي كوچك در مسافت نزديك آغازيده پس از آن دو ميل راه پس ده ميل پس صد ميل تا آن كه در مدت تعليم شش ماهه مقتدر مي باشد بر اين

كه در ظرف پنج ساعت سيصد ميل مسافت را قطع كرده و برگردد و در آخر سال دوم پانصد ميل و در سال سوم هزار ميل را در پنج ساعت طي مي نمايد. و كبوتر پر عادت حامل نامه ي تواند بوده [189] كه وزن آن ده درهم باشد كه در لوله ي گذاشته و در زير پر آن مي آويزند و اين چنين كبوتر [ صفحه 265] را به قيمت گران مي فروخته اند حتي آن كه در عهد بني عباس يكي را به نهصد اشرفي طلا فروخته و يكي را هم از قسطنطنيه به بغداد آورده بودند به هزار اشرفي فروختند. باز محدث خياباني رحمه الله گويد: حكايات كبوتر معلم. براي توضيح مطلب و تأئيد مقصد مناسب است كه حكايات چندي منقول آيد: حكايت قصه ي عقبه و محافظت خداوند حضرت رسول و امير عليهماالسلام را و حمل منافقين خبر آسماني را به مخابره ي كبوتر معلم. در حيات القلوب ص 299 در ذيل غروه ي تبوك و قصه ي عقبه گويد: كه بعضي از مؤمنان به حضرت امير عليه السلام عرض كردند كه اين واقعه را يعني كيد و تدبير منافقان را در باب قتل آن جناب و لطف و محافظت پروردگار را به خدمت حضرت رسول صلي الله عليه و آله بنويس حضرت امير عليه السلام فرمود: كه پيك و نامه ي خدا زودتر از پيك و نامه ي من به رسول خدا مي رسد، و چون حضرت رسول صلي الله عليه و آله به نزديك آن عقبه رسيد كه جمعي اراده ي قتل آن برگوار را داشتند فرمود اينك روح الامين جبرئيل مرا خبر مي دهد كه جمعي بر هلاك علي عليه السلام تدبيري در حوالي مدينه كرده بودند

و خداوند از لطف خود حفظ فرموده آن بيست و چهار نفر كه اصحاب عقبه بودند با يكديگر پنهان گفتند كه چه بسيار ماهر است محمد در كيد و مكر در اين زودي پيك مسرعي يا كبوتر نامه بري از مدينه به او رسيده است... الخ. پس معلوم شد كه از زمان جاهليت در حجاز اين كبوتر معلم مرسوم [ صفحه 266] بود كه منافقين خبر آسماني را به مخابره ي كبوتر معلم و كبوتر نامه بر حمل كرده اند. بعد محدث خياباني (ره) در اينجا قصه اي را كه در گذشته به آن اشاره شد و اصل آن تفسير منسوب به امام حسن عسكري عليه السلام است كه اغلب از جعليات به شمار است و اصل آن قصه حقيقت داشته و صحت دارد ولي قضيه را تحريف كرده و نسبت به حجاج دژخيم مشهور در عراق و والي از طرف عبدالملك اموي در آن سامان داده شده است ولي آن قضيه ي مختار ثقفي با ابن زياد بوده نه با حجاج و محدث معظم له رحمه الله آن را از جلاء العيون نقل كرده و لذا مانع ندارد آن قصه نقل شود و در اينجا آن را آن طور كه شيخنا المحدث (ره) در تتمه ي محرم الحرام نقل كرده بياوريم. مي فرمايد ص (275) : حكايت حجاج و مختار و نامه آوردن كبوتر دو مرتبه). در جلاء العيون ص 279 [190] گويد: حجاج بن يوسف ثقفي امر كرد مختار را بياوريد چون حاضر كردند نطع طلبيد و غلامان خود را گفت شمشير بياوريد و او را گردن بزنيد چون ساعتي گذشت و شمشير [ صفحه 267] نياورند گفت چرا شمشير نياورديد؟ گفتند شمشيرها در

خزانه است و كليد خزانه پيدا نيست پس مختار گفت: نمي تواني مرا كشت و رسول خدا عليه السلام دروغ نگفته اگر مرا كشتي خدا مرا زنده خواهد كرد كه سيصد و هشتاد و سه هزار كس را از شما به قتل رسانم پس حجاج در خشم شد و يكي از ملازمان را گفت: كه شمشير خود را به جلاد بده تا او را گردن بزند چون جلاد شمشير را گرفت و به سرعت متوجه او شد كه او را گردن بزند به سر درآمد و شمشير در شكمش آمد و شكمش شكافته شد و مرد پس جلاد ديگر طلبيد چون متوجه قتل او شد عقربي او را گزيد افتاد و مرد پس مختار گفت: اي حجاج نمي تواني مرا كشت به خاطر آور آنچه نزار بن معد بن عدنان بشاپور ذوالاكتاف گفت در وقتي كه عربان را مي كشت و ايشان را مستأصل مي كرد. نزار فرزندان خود را امر كرد كه او را در زنبيلي گذاشته و بر سر راه شاپور آويختند چون شاپور به نزد او رسيد و نظرش بر او افتاد و گفت تو كيستي؟ گفت منم مردي از عرب و از تو سئوالي دارم گفت بپرس نزار گفت: به چه سبب اين قدر از عرب را مي كشي و ايشان بدي نسبت به تو نكرده اند شاپور گفت: براي آن مي كشم كه در كتب ديده ام مردي از عرب بيرون خواهد آمد كه او را (محمد) گويند و دعوي پيغمبري خواهد كرد و ملك و پادشاهي عجم بر دست او برطرف خواهد شد پس ايشان را مي كشم كه او بهم نرسد نزار گفت: اگر آنچه ديده ي در كتب

دروغ گويان ديده ي روا نباشد كه بي گناه چند را به گفته ي دروغ گوئي [ صفحه 268] به قتل رساني و اگر در كتب راست گويان ديده ي پس خدا حفظ خواهد كرد آن اصلي را كه آن مرد از او به وجود مي آيد و تو نمي تواني كه قضاي خدا را برهم بزني و تقدير حق تعالي را باطل گرداني و اگر از جميع عرب نماند مگر يك كس آن مرد از او بهم خواهد رسيد. شاپور گفت: راست گفتي اي نزار يعني مرد لاغر و نحيف و به اين سبب او را نزار گفتند پس سخن او را پسنديد و دست از عرب برداشت. اي حجاج حق تعالي مقدر كرده است كه از شما سيصد و هشتاد و سه هزار كس به قتل رسانم يا خدا تو را مانع مي شود از كشتن من يا اگر مرا بكشي خدا زنده خواهد كرد بعد از كشتن زيرا كه قول رسول خدا صلي الله عليه و آله حق است و در آن شكي نيست. باز حجاج جلاد را گفت: كه بزن گردن او را، مختار گفت او نمي تواند اگر خواهي تجربه كني خود متوجه شو تا حق تعالي افعي بر تو مسلط گرداند چنانچه عقرب را بر او مسلط گردانيد. چون جلاد خواست كه او را گردن بزند ناگاه يكي از خواص عبدالملك مروان از در درآمد و فرياد زد كه دست از او برداريد و نامه به حجاج داد كه عبدالملك در آن نوشته بود: اما بعد اي حجاج بن يوسف كبوتر براي من نامه ي آورد كه تو مختار بن ابي عبيده را گرفته اي و مي خواهي او را به قتل آوري

به سبب آن كه روايتي از حضرت رسول صلي الله عليه و آله به تو رسيده كه او انصار بني اميه را خواهد كشت چون نامه ي من [ صفحه 269] به تو مي رسد دست از او بردار و متعرض او مشو كه او شوهر دايه ي وليد پسر عبدالملك است و وليد از براي او نزد من شفاعت كرده است و آنچه به تو رسيده است اگر دروغ است چه معني دارد كه مسلماني را به خبر دروغي بكشي و اگر راست است تكذيب قول حضرت رسول صلي الله عليه و آله نمي تواني كرد پس حجاج مختار را رها كرد و مختار به هر كه مي رسيد مي گفت: كه من خروج خواهم كرد و بني اميه را چنين خواهم كشت. چون اين خبرها به حجاج رسيد بار ديگر او را گرفت و قصد قتل او كرد مختار گفت: تو نمي تواني مرا كشت و در اين سخن بودند كه باز نامه ي عبدالملك بن مروان را كبوتر آورد و در آن نامه نوشته بود كه اي حجاج متعرض مختار مشو كه او شوهر دايه ي پسر وليد است و آن حديثي كه شنيده اي اگر حق باشد ممنوع خواهي شد از كشتن او چنانچه ممنوع شد دانيال از كشتن بخت نصر براي آن كه مقدر شده بود كه بني اسرائيل را به قتل رساند پس حجاج او را رها كرد. محدث خياباني (ره) بعد از نقل آن قصه گويد: پس معين شد كه مخابرات فوري به توسط كبوتر معلم در زمان بني اميه معمول و مرسوم بود كه دو مرتبه در باب مختار به عبدالملك و حجاج بن يوسف خبر آورد.

عدم توجه علامه ي مجلسي و محدث خياباني به تحريف قصه

نگارنده گويد: چون

علامه ي مجلسي (ره) و محدث خياباني (ره) به تفسير منسوب به امام حسن عسكري سلام الله عليه اعتماد داشته اند قصه ي مختار را با حجاج از آن نقل كرده اند ولي تعجب است متوجه [ صفحه 270] نشده اند كه آن قضيه با حجاج چطور مي شود صحت داشته باشد زيرا مصعب مختار را كشته و كف او را با مسماري به باب قصر نصب كرده و هنوز عبدالملك مروان به عراق مسلط نشده و استيلاء نيافته بود و حجاج خونخوار را والي عراق نكرده بود و بعد از آن كه حجاج از طرف عبدالملك والي عراق شد. آن مسمار را از باب قصر امر كرد كندند و كف مختار را درآورد و دفن نمود. مختار را ابن زياد حبس كرده بود كه با ميثم تمار (قدس سره) در حبس ملاقات و مكالمات دارند كه در گذشته به آن اشارت رفته است و ابن زياد مي خواست مختار را به قتل برساند و عبدالله بن عمر كه خواهر مختار عيال وي بود نزد يزيد شفاعت او را كرد و يزيد قبول نموده و ابن زياد را مانع از قتل مختار شد. پس آنچه در تفسير نامبرده نقل شده و علامه ي مجلسي (ره) در جلاء العيون نقل فرموده قصه ي تحريف شده است و حقيقت قضيه كه با ابن زياد رخ داده آن را تغيير و تبديل و شاخ و برگ داده و بعض جعلياتي بر آن افزوده و نقل كرده اند. و علامه ي مامقاني (ره) در تنقيح المقال مختصر آن قضيه را آورده مانند علامه ي مجلسي (ره) كه در جلاء العيون تفصيلا نقل فرموده و پس از نقل آن تصريح فرموده كه بديهي است كه حكومت حجاج بعد از

مختار بوده است چنانچه مي فرمايد: [ صفحه 271] لا يخفي عليك ان القصة و ان كانت صحيحة الا ان الذي اراد قتله هو عبيدالله بن زياد دون الحجاج ضرورة تأخر حكومة الحجاج عن المختار قطعا... الخ. رجوع شود به ترجمه ي مختار رحمه الله ج 3 ص 204.

از خبطهاي صاحب قاموس الرجال

صاحب قاموس الرجال نسبت خبطي [191] كه به صاحب تنقيح المقال در نقل آن قصه داده ولي به خبط خويش متوجه نشده كه خود صاحب تنقيح المقال تصريح كرده كه نسبت آن جريان را به حجاج بن يوسف دادن خلاف ضرورت است، بلي در ضمن قصه نيز جعلياتي به نظر مي خورد كه صاحب تنقيح المقال از آن به عنوان سهو راوي آن قصه تعبير آورده و مي فرمايد: ملاحظه ي بعض فقرات آن خبر طولاني از آن كشف مي كند، ولي چون نظر صاحب قاموس الرجال و مبنايش بر ايراد و اشكال بر كلمات صاحب تنقيح المقال است و لذا به خبطها و خطاهاي خود متوجه نمي شود چنانچه موارد زيادي از ايرادات و اعتراضات وي بر تنقيح المقال وارد نيست. و در گذشته اشاره شد اقلا تفسير مجعول منسوب به امام عسكري سلام الله عليه از كتب قديمه بوده و به اندازه ي كتب تاريخ كه از آنها نقل نموده و در مقام نقل قضاياي تاريخي به آنها تمسك كرده و [ صفحه 272] مصدر نقليات خود قرار مي دهيم اعتبار دارد كه در موضوع كبوتر نامه بر آن قصه را نقل نمائيم. محدث خياباني (ره) مي فرمايد: حسان بن ثابت انصاري نيز از شعراي مخضرمين [192] كه زمان جاهليت و اسلام را درك كرده در اشعار خود اشعار به اين طير معلم و كبوتر نامه بر نموده.

مرحوم سيد مرتضي علم الهدي (قدس الله سره) در فصول مختاره گويد: و قد كان فيه اي حسان بن ثابت بعد رسول الله صلي الله عليه و آله انحراف شديد عن اميرالمؤمنين عليه السلام و كان عثمانيا و حرض الناس علي علي بن ابي طالب عليه السلام و كان يدعو الي نصرة معاوية و ذلك مشهور عنه في نظمه، ألا تري الي قوله: [ صفحه 273] يا ليت شعري و ليت الطير تخبرني ما كان بين علي و ابن عفانا ضجوا باشمط عنوان السجود به يقطع الليل تسبيحا و قرآنا لتسمعن و شكيا في ديارهم الله اكبر يا ثارات عثمانا خداوند او را با دو محبوب خود عثمان و معاويه محشور بنمايد و ما را از سوء عاقبت محفوظ بدارد. محدث خياباني (ره) بعد از نقل آنچه گذشت شروع كرده از تاريخ حلب تأليف قاضي القضاة محب الدين شيخ الاسلام ابوالفضل محمد بن شحنه ي حلبي حنفي قضاياي تاتار و هجوم آنها را به قلعه ي حلب نقل نموه و برجي كه به امر ملك مظفر براي كبوتران نامه بر ساخته بودند و تاتار خراب كرده و با خاك يكسان نموده اند نقل كرده است و آن در سال (628) ه. ق اتفاق افتاده و پس از آن برجي كه در باغ شاه طهران براي تعليم و تربيت كبوتران نامه بر، تأسيس كرده اند بيان نموده و تفصيل آن را از نامه ي فرمانده لشكر نظامي كه از طهران انفاذ داشته مشروحا نقل فرموده و چون خارج از منظور ما بود از نقل آنها خودداري شد اگر خوانندگان محترم مايل باشند به كتاب وقائع الايام تتمه ي محرم الحرام مراجعه فرمايند ص 279.

بودن كبوتر نامه بر از صدر اسلام

پس تا اينجا از آنچه نقل شد

معلوم گشت كه كبوتر نامه بر از زمان صدر اسلام بلكه از زمان جاهليت مورد استفاده بوده و آنچه بعضي از افاضل علماء درها مش مزار بحار ادعا نموده كه استيذان ابن زياد از يزيد درباره ي اسراء خاندان رسالت به واسطه ي كبوتر بوده صحيح است و فاسد شمردن محدث نوري (ره) ادعاي او را بدون دليل مي باشد و بلكه دليل، ادعاء بعضي از افاضل را روشن مي سازد. [ صفحه 274]

تاريخ حركت اسراء از كوفه و مراجعت شان به كربلاء

و نقل سبط ابن الجوزي و ديگران كه اسراء خاندان نبوت را از كوفه در پانزدهم محرم (61) ه به سوي شام حركت داده اند صحيح است و اول صفر وارد شام كرده اند و قريب هشت روز [193] در شام توقف آنها شده و در ظرف پانزده روز تا آخر ماه محرم آنها را با سرعت سير بريد كه تفصيلا شرح داده شد برده اند و پس از هشت يا هفت روز حركت از شام شده و قريب دوازده روز در راه ميان عراق و شام بوده اند و بسيار امكان دارد كه با خط مستقيم سيرشان شده و آب و آذوقه تهيه ديده و عازم خروج از شام گشته اند و در راه از دليل كه در اختيار اسراء خاندان رسالت بوده و خواهش كرده اند كه يكسره به عراق برود تا آنها زيارت قبور شهداء دشت كربلاء را نموده و قبر اطهر و انور سيد مظلومان [ صفحه 275] ابوعبدالله حسين عليه السلام را زيارت نمايند. اشخاصي كه در آمدن اسراء خاندان رسالت ازشام به عراق در روز بيستم ماه صفر سال 61 هجرت در روز اربعين اشكالات تراشيده و شبهات به راه انداخته تا كار را به جائي رسانيده اند

كه از محالات عادي شمرده اند از احوالات بريدها و سرعت سير آنها در آن زمان اطلاع كافي نداشته اند و از عمل كبوتران نامه بر و از وجود آنها در زمان بني اميه آگاهي نداشته و از قضيه ي اسراء خاندان نبوت ر رفتن به شام و مراجعت شان از شام و استيذان ابن زياد از يزيد درباره ي آنها به واسطه ي كبوتران نامه بر اطلاعات كامل نداشته و به تحقيق نپرداخته و لذا دچار آن همه اشتباه و استبعادها شده اند و كلمات و حرفهاي آنها باعث تشويش افكار مردم شده و استبعادهاي بعضي از اهل منبر هم قضيه ي اربعين اول را در منابر بيشتر مزيد بر علت گشته و موجبات تشويش افكار گرديده و تشنج را در اذهان مردم در اين خصوص ايجاد كرده است. و اميدوارم تقريباتي كه در اين كتاب نگارش يافت اعتماد بيشتر را بر ادعاء اين كه اسراء خاندان عصمت و طهارت در اربعين اول سال (61) ه به كربلاء آمده اند فراهم آورد علاوه بر قرائن و امارات ديگر كه ذكر خواهد شد ان شاءالله تعالي.

دليل ششم علامه ي نوري و جواب آن

اشاره

دليل ششم علامه ي نوري (ره) براي استبعاد آمدن اسراء اهل بيت عليهم السلام به كربلاء در اربعين اول (61) هجرت آنست: كه اگر حضرت امام سجاد عليه السلام و جابر بن عبدالله انصاري (ره) و جماعتي از بني هاشم در يك روز به كربلاء رسيده اند مناسب نبود جابر را اول زائر سيدالشهداء [ صفحه 276] عليه السلام گويند چنانچه شيخ مفيد (ره) در مسار الشيعة فرموده: و هو اول من زاره [194] ... يعني جابر اول كسي است كه سيدالشهداء عليه السلام را زيارت كرده است. اين دليل محدث نوري (ره) بسيار عليل و سست و موهون است زيرا

رسيدن جابر و امام عليه السلام و سائر بني هاشم به كربلاء در يك روز لازم گرفته در واقع هم جابر اول زائر باشد چون بدون شك جابر (ره) قبل از امام عليه السلام و سائر افراد خاندان رسالت و بني هاشم به كربلاء رسيده و همراهش دو نفر بيشتر نبوده يكي غلام جابر (ره) و ديگري عطيه ي عوفي (ره) و ابدا كسي نگفته چنانچه تا حال در جائي نديده ام كه شخص ديگري هم با آنها بوده به نام عطاء و چهار نفر بوده اند و هنوز امام عليه السلام وارد كربلاء نشده بود كه جابر وارد شده و همراهش عطية و غلامش بوده و غسل كرده با آن كيفيتي كه معلوم است و نزد قبر مبارك حاضر گشته بعد از انجام وظائف زيارت بوده كه امام عليه السلام با مخدرات عصمت و طهارت وارد شده اند و لذا برحسب ظاهر جابر انصاري رضوان الله عليه حقيقتا اول زائر است گر چه عطية و غلام جابر همراهش بوده اند ولي نظر به جلالت و عظمت جابر (ره) كه از بزرگان صحابه ي رسول الله صلي الله عليه و آله بوده و از معمرين آنها و شخصي است كه آخرين صحابه بوده كه از دنيا رفته و لذا او را اول زائر گفته اند و او از طبقه ي غير امام عليه السلام و غير بني هاشم اين افتخار را برده است. و جابر (ره) به اندازه ي در انظار مسلمين عظمت داشته كه امام [ صفحه 277] باقر سلام الله عليه روايات را در مقابل سنيها از باب تقيه به وي نسبت داده است كه كسي از سنيها و نواصب ايراد نگيرد. أف باد بر اين ستمكاران دنيا و فراعنه ي روزگار كه صحنه ي دنيا بر

حجت خدا و خليفةالله آن اندازه تنگ و عرصه را ضيق بگيرند كه امام عليه السلام احاديث را به يك نفر از صحابه ي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و خادمان رسالت نسبت بدهد و نتواند حق را آشكارا بيان و از خود عيان نمايد و هميشه در ادوار روزگار ستمكاران كارشان اين و رويه شان همين است و خداوند از آنها انتقام بگيرد و گرفتار عذاب اليم خود فرمايد.

اول زائر بودن جابر

و گذشته از آنچه گفته شد جابر (ره) را اول زائر گفتن از شيخ اعظم مفيد (ره) است و قبلا بيان كرديم چون به شيخ مفيد (ره) و امثال وي ورود امام سجاد عليه السلام به كربلاء در اربعين مسندا از مشايخش نرسيده و لذا شيخ مفيد (ره)به ورود امام عليه السلام به كربلاء اشاره نفرموده است ولي تشرف جابر (ره) مسندا به آن بزرگوار رسيده به اين جهت به آن اشاره و تصريح فرموده و او را اول زائر شمرده است و اين رويه ي شيخ مفيد (ره) اين را نمي رساند كه ما از مدارك و مصادر ديگر به دست نياورده باشيم كه امام عليه السلام و سائر افراد خاندان عصمت در اربعين اول به كربلاء آمده اند.

دليل هفتم علامه ي محدث نوري و جواب آن

اشاره

دليل هفتم شيخ محدث نوري (ره) آنست: كه اسراء اهل بيت عليهم السلام از شام به قصد وطن خودشان مدينه ي منوره خارج شده اند و بي اطلاع يزيد پليد هرگز ميسر نبود به عراق بيايند و يزيد شخص [ صفحه 278] خسيس بود و دنائت طبع داشت مخارج آنها را هرگز دو برابر نمي كند كه به عراق و زيارت قبر مبارك سيدالشهداء عليه السلام بيايند. اين دليل هم مجرد احتمال بيشتر نيست زيرا يزيد به نعمان كه همراه اسراء اهل بيت عليهم السلام بوده و مأمور بود با تمام احترام آنها را به وطن خودشان برساند سپرده بود كه در اختيار آنها باشد و از اوامر آنها سر نپيچد و در اطاعت شان باشد و هر امر نمودند اطاعت نمايد و لذا هيچگونه استبعاد ندارد كه امام عليه السلام به او امر كند كه قافله ي آنها را به عراق بكشد و او اطاعت كند چنانچه صريح تاريخ است كه

خاندان رسالت بعد از آن كه از شام بيرون آمدند از نعمان خواهش كردند كه قطار قافله ي آنها را به كربلاء بگرداند و او هم قبول كرد از كجا معلوم شده كه يزيد بطور سري به او دستور نداده بود كه اگر خاندان نبوت از او خواهش كنند كه آنها را به عراق ببرد او قبول نمايد و از امر آنها خارج نشود و شايد سياست وقت هم به جهت ملاطفت به افراد خاندان عصمت نيز آن دستور را اقتضا كرده است و اشخاص دني و لئيم براي حيله و سياست و تزوير و صلاح كار خودشان مخارج زيادي را متحمل مي شوند و بيت المال مسلمين را در موارد زيادي بيهوده صرف مي كنند كه در آن احتمال استقرار رياست پنج روزه ي خودشان را تصور كرده باشند از كجا معلوم كه يزيد پليد آن ملاحظات را نكرده است بلكه براي اسكات مردم و به جهت برگردانيدن افكار عمومي و كاستن از خشم مردم بعد از شهرت شهادت ريحانه ي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كه از [ صفحه 279] هر طرف و از گوشه و كنار بلاد اسلامي سيل خشم و نفرت به طرف يزيد هجوم مي آورده و قتل امام عليه السلام را به گردن ابن زياد مي انداخت و خود را بي اطلاع قلم داد مي كرد تا جلو نفرت و انزجار و غضب مردم را بگيرد تمامي اينها تقاضا كند كه خاندان رسالت (ع) را اسباب مهيا و فراهم بياورد كه به زيارت سيدالشهداء (ع) به كربلاء بروند.

ادعاي محدث نوري: راوي قصه مجهول است

علامه ي نوري (ره) فرموده: راوي قصه ي آمدن اسراء اهل بيت عليهم السلام به كربلاء كه در لهوف نقل شده مجهول بوده

و معلوم نيست.

تحقيق در جواب آن

در جواب اين فرمايش ايشان گفته مي شود: چنانچه خود محدث نوري (ره) اعتراف فرموده اين نقل از قبيل نقل تواريخ و وقائع و حوادث است كه مؤلفين در تأليفات خودشان نگارش مي دهند از قبيل روايات محدثين نيست كه با اسناد باشد و با سند مخصوص نقل شود و پي راوي بگرديم و از احوالش جستجو نمائيم و از احاديث مربوطه به احكام شرع نيست كه از احوال راويان احاديث آنها اطلاع به دست بياوريم و از عدالت و وثاقت آنها در سراغ باشيم و به اقوال اصحاب جرح و تعديل مراجعه نمائيم. گرچه مؤرخين قديم و تاريخ نويسان در دوران هاي سابق مانند طبري و نظائر وي تواريخ را نيز با اسناد و طرق خودشان نقل كرده اند و چه بسا اين رويه در اذهان مؤثر واقع شده و رويه ي ساحرانه بوده باشد كه بسياري از اكاذيب را به صورت ظاهر فريبنده بخورد مردم بدهد به عنوان اين كه خبر با سند نقل شده چنانچه اين رويه در تاريخ كبير [ صفحه 280] طبري به كار رفته و روايات مجعوله و اكاذيب واضحه را با سند نقل كرده اگر به اين موضوع شرح داده شود كلام به درازا مي كشد رجوع شود به كتاب نفيس الغدير [195] .

رويه ي ساحرانه در نقل تاريخ

چنانچه همين رويه ساحرانه- نقل تاريخ با سند- در كتب ابوالفرج اصفهاني بكار رفته و چه بسيار قصص و افسانه ها و قصه هاي جعلي كه جنبه ي ادبي داشته با سند نقل كرده و داستانهاي مجعوله را با اسناد روايت نموده و آنهائي كه بعدا پا به عرصه ي وجود گذاشته اند آنها را قضاياي واقعي تصور كرده و به عنوان يك موضوع و

قصه اي كه واقع و حقيقت داشته باشد تلقي به قبول نموده اند و عمده نظرشان بر اين است كه با سند نقل شده است در صورتي كه جعل كنندگان و وضاعين چنانچه قصه را جعل كرده اند سندش را نيز وضع نموده و ساخته اند. و لذا مهره ي فن و اهل تحقيق در نقل تواريخ به كتاب «الاغاني» ابوالفرج اصفهاني اعتماد نكرده و از جنبه ي تاريخي به كتاب نامبرده ارزش قائل نشده اند مثل جرجي زيدان مؤرخ مشهور كتاب «الاغاني» را مدرك نقليات خويشتن قرار داده و در كتاب تاريخ تمدن و آداب اللغة تمسك به حرفها ابوالفرج دراغاني نموده و با نقل بعض قصص روي تاريخ خصوصا تاريخ دوره ي بني عباس را خارج از حد و حصر آلوده با حرف هاي [ صفحه 281] خلاف واقع كرده است.

نقل كلمات دكتر زكي مبارك در «النثر الفني»

چنانچه در اين باره علامه دكتر زكي مبارك تحقيقات ارزنده در كتاب «النثر الفني» دارد درباره ي كتاب اغاني چه خوب گويد «فهو كتاب ادب لا كتاب تاريخ» و نيز گويد: «و الرواية بالسند شئي ساحر فتن به كثير من الناس و ظنوه علما دقيقا له آداب و شروط، و اعتمادا علي هذا العلم الدقيق اطمأن اكثر الباحثين الي روايات الاغاني فضلوا و أضلوا في حقائق التاريخ». رجوع شود به تحقيقات پرارزش دكتر نامبرده در كتاب نفيس «النثر الفني» از ص 234 تا ص 245 تا معلوم شود كه ابوالفرج كتاب ادب نگارش داده نه كتاب تاريخ ولي چون قضايا و افسانه هاي و قصه هاي بي حقيقت را با سند نقل كرده خيال مي شود كه ارزش داشته و واقع دارد و به خيال كسي گنجيده نمي شود كه ابوالفرج براي اهل لهو و لعب و غنا و موسيقي

و مجالس عيش و طرب اهل فسق و فجور كتاب نوشته نه براي بيان حقائق تاريخي تا مورد اعتماد در تاريخ شود. چنانچه از فسق و فجورهاي خود آن مرد اموي مرواني نيز مقداري دكتر زكي مبارك در كتاب نامبرده اش نقل كرده است.

بايد اعتماد بيشتر به مؤلف كتاب باشد

پس به مجرد نشان دادن نام راوي خبري را نبايد فريب خورد و مورد اعتماد و اطمئنان قرار داد و به دليل اين كه چون فلان قضيه ي تاريخي راويش معلوم است و با سند رسيده تكيه نمود و اعتماد كرد [ صفحه 282] بلكه بايد اول خود مؤلف كتاب را در نظر گرفت و از حال او و مورد وثوق بودن او را به دست آورد و از ضابط و دقيق بودن مؤلف در نقل مطالب و قضايا و تواريخ بحث و تحقيق كرد و اگر در آن اوصاف مورد اعتماد گشت وثاقت و ديانت و امانت و عدالت او محرز شد اعتماد به كتابش و نقل مطالب و تواريخش و آنچه در كتابش نقل كرده مادامي كه اشتباه و اشكال در نقلياتش ثابت و محقق نشود نقليات او مورد اطمئنان و اعتماد خواهد بود. حالا آنچه كه سيد اجل اعظم سيد رضي الدين علي بن طاووس الحسني (قدس سره) در كتاب لهوف از آمدن اسراء اهل بيت عليهم السلام به كربلاء نقل فرموده گر چه راوي را ذكر نفرموده ولي به مراتب اعتماد به نقل آن بزرگوار بيشتر از نقليات سائرين است كه مطالب تاريخي را با سند و ذكر راوي نقل كرده باشند.

نقل فرمايش آية الله كوه كمري و ترجمه ي اجمالي ايشان

آيا به فرمايش سيدنا الامام المجتهد الاكبر استادنا السيد الحجة الكوه كمري (قدس سره [196] ): ابوالفرج اصفهاني در كتابش (مقاتل الطالبين) [ صفحه 283] مطالب و تواريخ را با سندهاي آنها نقل كرده چون اغلب نام راويان را ذكر نموده و مسندا به نقل آنها پرداخته مي توانيم بر حسب مذاق شيعي امامي خودمان به همه ي آنها اعتماد نمائيم؟ براي اين كه با سند

نقل كرده؟. در صورتي كه اغلب از رجال زيديه نقل كرده و چون ابوالفرج تظاهر بزيدي بودن مي نمود و حال آن كه اموي مرواني است و از افسق ناس بوده و نزد شيعيان اظهار تشيع مي كرده چنانچه نظر به همان تظاهرش شيخ طوسي (ره) او را شيعي زيدي دانسته است [197] .

نقليات سيد ابن طاووس بيشتر مورد اعتماد است

نظر بر اين كه سيد اجل سيد ابن طاووس (قدس سره) در لهوف به اختصار كوشيده و لذا نام راوي را به دست نداده و ذكر نفرموده ولي [ صفحه 284] چون نقلياتش در غايت اعتبار و اطمئنان و اعتماد است و لذا به مراتب از مطالب ديگران كه تواريخ را با سند و ذكر نام راوي نقل كرده اند بيشتر محل اطمئنان و اعتماد است. چنانچه بر ممارس بر كتب سيد (ره) اين مدعي روشن بوده و بر كسي كه آشنا بر نقليات سيد (ره) باشد اين معني به خوبي واضح است زيرا بر كسي كه بر مؤلفات او آشنا است و دقت نظر آن بزرگوار را مشاهده مي كند كه چقدر با نظر دقيق نقل مطالب مي فرمايد در زمان وي كه هنوز مانند عصر حاضر ما معمول و مرسوم نبوده كه مطلبي را كه از كتابي نقل مي نمايند با تعيين صفحه و سطر و اگر آن كتاب طبع هاي متعدد داشته باشد با تعيين چاپ چندم آن كاملا متذكر شوند با اين كه در زمان سيد (ره) اين رويه معمول نبوده و چاپ كتب وجود نداشته با اين همه سيد (ره) در نقليات خود از كتب خصوصيات كتابي را كه از آن نقل مي نمايد متذكر شده و در كراس چندم و در كدام فصل است

به همه ي آنها اشاره مي فرمايد و يا فلان كتاب كه نسخه ي عتيقه آن پيش آن بزرگوار بوده به آن نيز تصريح مي فرمايد پس مثل آن بزرگوار كتابي را كه مي خواهد به دست مردم بدهد و به اختصار كوشيده و در مجالس عزاء و سوگواري حضرت سيدالشهداء عليه السلام خوانده مي شود تمام محتويات و مطالب آن كتاب مورد اعتماد كامل خواهد بود گر چه اسم راوي را ذكر نفرمايد.

اشاره به تقطيع روايت عطية چنانچه گذشت

و گذشته از همه ي اينها در بياناتي كه سابقا شده و به طور واضح [ صفحه 285] محقق كرديم كه آنچه سيد (ره) در لهوف از آمدن اسراء به كربلاء نقل فرموده و اسم راوي را ذكر نكرده راوي آن مطلب عبارت از عطيه ي عوفي كوفي (ره) است [198] كه همراه جابر بن عبدالله انصاري (ره) به كربلاء آمده و جريان ورود جابر را قبلا و چگونگي مهيا شدن او را از غسل زيارت و غيره براي آمدن به نزد قبر اطهر اطيب و ورود اسراء اهل بيت عليهم السلام را از شام به كربلاء در روز اربعين و زيارت براي روز اربعين چنان كه سيد (ره) در مصباح الزائر نقل كرده تمام يك روايت است و راوي عطية رحمه الله است و آن روايت را تقطيع كرده و هر قسمت آن را به مناسبت مقام در كتابي نقل كرده اند آنچه راجع به زيارت است در مصباح الزائر و آنچه راجع بر حب خاندان رسالت است در كتاب بشارة المصطفي و آن قسمتي كه راجع بر مصائب سيدالشهداء عليه السلام است در كتاب مقتلي مانند كتاب شريف و بسيار معتبر «لهوف» نقل كرده اند چنانچه تفصيلا [ صفحه 286] در گذشته

تحقيق شد.

تاخت كردن محدث نوري به اهل منبر

ناگفته نماند: علامه ي نوري (ره) در خاتمه ي بحثي كه گذشت به اهل منبر تاخت و انتقاد فرموده كه چرا اين قضيه ي اربعين را شاخ و برگ مي دهند؟ و عطيه ي عوفي را كه از محدثين و تابعين است غلام جابر انصاري (ره) قرار داده و آن وقت آزادش مي كنند و اين همه دروغ را بالاي منابر بيان مي كنند. اين فرمايش هاي علامه ي محدث نوري (ره) صحيح است، آقايان خادمين اهل بيت عليهم السلام و ذاكرين مصائب خاندان رسالت بايد متوجه اين معني كه آن محدث معظم له (ره) فرموده است باشند تا به طور جزم يك قضيه ي تاريخي را كه تمامي تفصيلات و جزئيات آن نقل نشده است با شاخ و برگ نقل ننمايند ولي عمده چيزي كه تا اندازه ي كار را سهل و آسان مي نمايد آنست كه اغلب آن شاخ برگها از باب زبان حال است نه بيان امر واقع شده تا دروغ پردازي بشود.

نصيحت به روضه خوانها و نوحه خوانها

بلي بر آقايان اهل منبر و روضه خوانها و نوحه خوانها لازم و واجب است طوري قضايا را نقل نمايند و نظم كنند كه از رويه ي زبان حال بودن و نوحه سرائي و ندبه نمودن خارج نشود و در نثر و نظم به نحوي بيان كنند كه جعل قصه ي دروغي نگردد و از زبان حالي بيرون نرود مثلا قصه اي را از زبان امام عليه السلام نقل مي كنند به طوري كه يك قضيه ي واقعي را نشان داده و هر شنونده خيال مي كند كه مثلا فلان مكالمه ميان امام عليه السلام و خواهرش زينب كبري عليهاالسلام واقع شده است در [ صفحه 287] صورتي كه حقيقت و واقعيت ندارد. باز تأكيد مي شود البته دقت نمايند و بكوشند كه از زبان حال

بودن بيرون نرود و جعل قصه نشود و الا به دروغ كه از گناهان كبيره است مرتكب خواهند شد و با آن گناه كبيره به گمان خودشان عمل استحبابي را انجام خواهند داد. آيا اين عمل از نظر شرع مقدس اسلام چه صورت دارد؟ آيا با حرام مي شود عمل استحبابي را به جا آورد؟ و علاوه اسلحه و حربه به دست دشمنان دين و نواصب و خوارج و اعداء اهل بيت اطهار عليهم السلام ندهند اگر به تاريخ قضاياي كربلاء و دستگاه سيدالشهداء عليه السلام از روي محبت و علاقه ي زيادي صوري حرفهاي بي اصل دروغي وارد نمايند ضرر و ايذاء و اذيت آن به سيدالشهداء عليه السلام از شمشيرها كه روز عاشوراء به روي آن حضرت كشيدند و به بدن مباركش زدند بيشتر خواهد بود و وهابي مسك هائي كه هيچگونه حيا ندارند اصل تاريخ كربلاء را به آن دروغها ضميمه كرده و اساس صحيح را قياس به آن ناصحيح ها نموده و انكار خواهند كرد چنانچه يكي از سران وهابي مسلكها بلكه بنيان گزار اصل آن مسلك جمود و نافهمي و اساس آن رويه ي اعراب صحراي نجد و بيابان گردي كه عبارت از ابن تيميه ي حراني حنبلي است [199] و صاحب بدعتها و ضلالت ها و فساد [ صفحه 288] عقيدتهاست با تمام بي حيائي اصل اساس صحيح تاريخ را انكار كرده و گفته كه سر مبارك سيدالشهداء عليه السلام را به شام پيش يزيد پليد نبرده اند و با چوب به لبهاي مبارك ريحانه ي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نزده است و گويد: كسي را از اهل حسين عليه السلام اسير نكرده اند [200] . بي حيائي و جمود و كج سليقه گي و فساد عقيده انسان را

وادار مي كند كه بديهيات و ضروريات را زير پا بگذارد و چنان كه ابن تيمية را وادار نموده و زير پا گذارده و يك امر ضروري را انكار كرده است. [ صفحه 289] و لذا شيخ شبراوي در كتاب الاتحاف بحب الاشراف كلام ابن تيمي را در انكارش كه سر مبارك سيدالشهداء عليه السلام را به شام برده اند نقل كرده و موافقت ابن حجر را در شرح همزيه با وي بيان نموده ولي شبراوي ابدا اعتناء به كلام آنها ننموده و ارزشي به حرف شان قائل نشده و بعد از نقل كلام آنها فرستادن ابن زياد سر مطهر را با اسراء به شام پيش يزيد نقل كرده است و گفته كه كسي به يزيد بشارت آورد كه امام حسين عليه السلام كشته شد و سر مباركش را پيش تو مي آورند و گويد: فلم يلبث الا اياما قلائل حتي جئي برأس الحسين فوضع بين يدي يزيد، و از اين عبارت نيز معلوم مي شود كه رأس مطهر را در ظرف چند روز پيش يزيد پليد برده اند رجوع شود به الاتحاف ص 18 ط مصر سال (1318) ق. تا اينجا آنچه علامه ي محدث نوري (ره) در لؤلؤ مرجان نگارش داده بود و تلاش كرده بود كه آمدن اسراء اهل بيت عليهم السلام را در اربعين سال (61) هجرت در بيستم ماه صفر به كربلاء بعيد شمارد دلائل او را نقل كرده و به فراخور حال در اطراف آنها به بحث پرداختيم چه حرف هاي اين رهي اعم از اين كه نزد ارباب دانش مورد قبول افتد يا رد شود منظور آنچه به نظر نگارنده مي رسيد در موضوع نامبرده نگارش يافت و هر كس در اظهارنظر

خود در موضوع علمي و تاريخي و غيره آزاد است و خواست در اينجا آنچه علامه ي كبير متتبع واسع الاطلاع و مجتهد شهير آقاي حاج سيد محسن امين عاملي (قدس سره) در كتاب [ صفحه 290] اعيان الشيعة در موضوع آمدن اسراء اهل بيت عليهم السلام در اربعين اول به كربلاء نگارش داده عين عبارات عربي آن علامه (ره) را در اينجا بياوريم و بعد ترجمه به فارسي آن را بنگاريم تا نظريه ي آن بزرگوار نيز كه مورد اعتناء و اعتبار است بر همه روشن گردد و موافقت وي در موضوع مزبور با نظر اينجانب آشكار شود.

نقل كلمات ارزنده مجتهد امين عاملي

سيد امين (ره) در قسم اول از جزء چهارم اعيان الشيعة ص 271 طبع دمشق مي فرمايد: ثم ان يزيد (لع) امر برد السبايا و الاساري الي المدينة و ارسل معهم النعمان بن بشير الانصاري في جماعة فلما بلغوا الي العراق قالوا للدليل مر بنا علي طريق كربلاء فلما و صلوا الي موضع المصرع و جدوا جابر بن عبد الله الانصاري و جماعه من بني هاشم و رجالا من آل الرسول صلي الله عليه و آله و سلم قد ورد و الزيارة قبر الحسين عليه السلام فتو افوافي وقت واحد و تلاقوا بالبكاء و الحزن و اللطم و أقاموا المأتم و اجتمع عليهم اهل ذلك السواد و أقاموا علي ذلك اياما. و المشهور انهم و صلوا كربلاء في العشرين من صفر و منه زيارة الاربعين الواردة عن ائمة اهل البيت عليهم السلام للحسين عليه السلام [201] . [ صفحه 291] و قد يستبعد ذلك بان المسافة بين العراق و الشام تقطع في نحو من شهر و لابدان يكونوا بقوا في الشام مدة فكيف يمكن استيعاب

الذهاب و الاياب و البقاء في الشام و الذهاب للكوفة و البقاء فيها في اربعين يوما. و يمكن دفع الاستبعاد [202] بانه يوجد طريق بين الشام و العراق يمكن قطعه في اسبوع لكونه مستقيما و كان عرب عقيل يسلكونه في زماننا. و تدل بعض الاخبار علي ان البريد [203] كان يذهب من الشام للعراق في اسبوع. و عرب صليب يذهبون من حوران للنجف في نحو ثمانية ايام. فلعلهم سلكوا هذا الطريق و تزودوا ما يكفيهم من الماء و اقلوا المقام في الكوفة و الشام والله اعلم. مي فرمايد: يزيد پليد امر كرد كه سبايا و اسراء خاندان رسالت [ صفحه 292] به مدينه برگردند و همراه آنها نعمان بن بشير انصاري [204] را فرستاد با جماعتي. و وقتي كه به عراق رسيدند [205] به دليل و راهنما گفتند ما را به طريق كربلاء ببر و زماني كه به محل مصرع شهداء كربلاء رسيدند ديدند جابر بن عبدالله انصاري و جماعتي از بني هاشم و مرداني از خاندان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم براي زيارت حسين عليه السلام وارد شده اند و در وقت واحد وارد شده و با گريه و حزن و به سينه زنان ملاقات كردند و اقامه ي عزاء نمودند و اهل آن اطراف به دور آنها جمع شده و بر آن منوال چند [ صفحه 293] روزي اقامت نمودند. بعد سيد اعيان علماء شيعه (ره) مي فرمايد: مشهور آنست كه خاندان رسالت در بيستم ماه صفر به كربلاء رسيده اند و زيارت اربعين كه از ائمه ي اهل بيت عليهم السلام براي امام حسين عليه السلام وارد شده از آن جهت است. و بعيد شمرده مي شود آمدن ايشان در بيستم ماه

صفر به جهت اين كه مسافت مابين عراق و شام كه در ظرف يك ماه طي شده و طول مي كشد و اهل بيت هم در شام لابد مدتي مانده اند پس چطور مي شود كه آمدن و رفتن و ماندن در شام و رفتن به كوفه و در آنجا ماندن همه ي اينها در مدت چهل روز تمام بشود. بعد مي فرمايد: ممكن است اين بعيد شمردن را با اين جواب دفع كرد كه راهي ميان شام و عراق وجود دارد كه ممكن است آن را در مدت يك هفته طي نمود چون راه مستقيم است و عربهاي (عقيل) در زمان ما آن راه را پيش مي گيرند. و بعض اخبار دلالت دارد بر اين كه «بريد» و پيك كه از شام به عراق مي رفت در مدت يك هفته مي رفته. و عربهاي (صليب) از حوران به نجف اشرف در ظرف هشت روز مي روند. پس شايد اهل بيت رسالت همين راه را پيش گرفته اند و همراه خودشان [ صفحه 294] از توشه ي راه و از آب آن اندازه برداشته اند كه به آنها كفايت كند و اقامت شان در كوفه و شام كمتر شده است. و اين فرمايش آن سيد مطلع متتبع خبير كبير بسيار متين است و آنهائي كه تصور مي كنند خاندان رسالت در دوران اسارت در دست دشمنان سرسخت اسلام بني اميه مدتها در كوفه و در عرض راه ميان عراق و شام و در خود شام زياد توقف كرده اند تصور و خيال صحيح نيست داستانهاي طولاني كه براي عرض راهها تراشيده و شاخ و برگها داده اند بي اساس و اعتماد را نشايد و حرفهاي ضعيف بي مدرك و از كتابهاي نااهلان و از تأليفات مؤلفين

مجهول مانند مقتل جعلي ابي مخنف و اسفرائني أخذ و از ساده لوحان بي تفكر ناشي شده است.

ادعاي بعضي كه اسراء بعد از هشتاد روز آمده اند

چنانچه بعضي ها احتمال داده كه ورود اسراء به كربلاء در اربعين دوم يعني هشتاد روز بعد از عاشوراء آمده اند اين ادعاء مجرد احتمال است و كسي از مؤرخين آن را نگفته و در كتب معتبره ديده نشده از حدسيات اشخاصي مي باشد كه آمدن اسراء خاندان رسالت را در اربعين اول بعيد شمرده اند و از حالات بريد و غيره اطلاع نداشته اند و لذا قولي است كه ارزش ندارد. و تعجب آنست كه نسبت آمدن اسراء را در اربعين دوم سال (61) هجرت به شيخ طوسي (ره) در تهذيب داده شده ولي در آن كتاب شريف اثري از آنچه نسبت داده شده پيدا نگرديد. [ صفحه 295]

اشاره به جلالت شان سيد امين عاملي و سيدنا شرف الدين

و كلمات سيد عالي مقام علامه ي امين عاملي (ره) بايد مورد توجه و تأمل قرار گيرد با آن احاطه و اطلاعي كه داشت و يكي از آن اشخاصي بود كه نمونه ي بارز از شخصيت هاي مجاهد در راه دين بشمار مي رفت كه دوران آنها را درك كرديم و در رديف چهار يا پنج نفر از اكابر علماي شيعه بود كه كم نظير و در عصر خودشان مانند شيخ مفيد و سيد مرتضي علم الهدي و شيخ طوسي بودند كه با تأليفات كلامي خودشان خدمات شايان هر گونه تقديري به عالم اسلام و شيعه نشان داده اند و يكي از آن بزرگان عبارت بود از سيدنا الاعظم آقاي حاج سيد شرف الدين عاملي نزيل صور لبيان كه لطف خاصي بنگارنده داشت و مكاتبات زيادي به خط شريف او فعلا موجود است [206] . [ صفحه 297]

توقف اهل بيت سه روز در كربلاء

از كلمات اشخاصي كه به ورود اسراء در اربعين به كربلاء تصريح كرده اند چنين بر مي آيد كه خاندان رسالت سه روز در كربلاء براي عزاداري توقف كرده اند و ورودشان اجمالا به نحويست كه در گذشته نگارش يافت ولي محدث متتبع حاج ملا باقر بهبهاني (ره) ساكن نجف اشرف در كتاب الدمعة الساكبة [207] ورود خاندان رسالت را به كربلاء و حركت آنها را از آن دشت بلاء قدري با اضافات نقل كرده گر چه مدرك نقل خود را ذكر نكرده باعث ضعف شده و نسبت آن را به بعضي از كتب قديمه داده ولي خوب است عين عبارات او با الفاظ و كلماتش نقل [ صفحه 298] شود چون نامبرده شخص متتبع بوده لابد از مصدر مورد وثوقي نقل كرده است. قال: فلما بلغوا

ارض كربلاء نزلوا في موضع مصرعه و وجدوا جماعة من بني هاشم و غيرهم و قد وردوا الي يارة الحسين عليه السلام فتلاقوا في وقت واحد و اخذوا بالبكاء و النحيب و اللطم و اقاموا العزاء الي مدة ثلاثة ايام و اجتمع اليهم نساء اهل السواد فخرجت زينب عليهاالسلام في الجمع و اهوت الي جيبها فشقته و نادت بصوت حزين يقرح القلوب: وااخاه واحسيناه وا حبيب رسول الله و ابن مكة و مني و ابن فاطمة الزهراء و ابن علي المرتضي آه ثم آه و وقعت مغشية عليها و خرجت ام كلثوم لاطمة الخدين تنادي برفيع الصوت اليوم مات محمد المصطفي اليوم مات علي المرتضي اليوم ماتت فاطمة الزهراء و باقي النساء لاطمات ناعبات نائحات قائلات وامصيبتاه واحسناه واحسيناه فلما رأت سكينة ما حل بالنساء رفعت صوتها تنادي: وامحمداه واجداه، يعز عليك ما فعلوا باهل بيتك ما بين مسلوب و جريح و مسحوب و ذبيح و احزني أسفا. ثم امر علي بن الحسين عليهماالسلام بشد رحاله فشدوها فصاحت سكينة بالنساء لتوديع قبر أبيها فدرن حوله فحصنت القبر الشريف و بكت بكاء شديدا و عنت و أنت و أنشات تقول: الا يا كربلاء نودعك جسما بلا كفن و لا غسل دفينا الا يا كربلاء نودعك روحا لاحمد و الوصي مع الامينا [ صفحه 299] قال: ثم فصلوا من كربلاء طالبين المدينة.... شيخ جليل آقا شيخ حسين بلادي بحراني در كتاب «حديث الاربعين» و ذكر مجيئي زين العابدين (ع) و عماته و اخواته الي أرض كربلاء گويد: و اما زينب فانها اقبلت و معها الحرم و الاطفال يعثرن في الاذيال و يبكين بالدموع السجال حتي أقبلن لذلك القبر المعظم فتكاببن عليه نادبات

باكيات و علي الوجوه لاطمات ينادين ها نحن أقبلن اليك من الشام و عز عليك ما لقينا من العدات. أحما الضائعات بعدك ضعنا في يدي النائبات حسرا بوادي أو ما تنظر الفواطم في الاسر و ستر الوجوه منها الايادي ثكلا ما تري لها من كفيل حسري بين عصبة الالحاد فما زالوا بذلك الحال علي ذلك المنوال ناصبين المآتم جارين للدموع السواجم حتي عزموا علي الرحيل الي المدينة- فلما أرادوا ذلك وضع زين العابدين (ع) أصابعه علي القبر الشريف فانفجر منه دم عبيط فالتفت للحرم و الاطفال و نادي و دموعه في انهمال. خذوا لكم من دم الاحباب تحفتكم و خاطبوا الجد هذي تحفة السفر رشوا علي قبره ماء فصاحبه معطش بللوا احشاه بالقطر فأخذن من ذلك الدماء تحفة للاحبة، فيالها من مصيبة و يالها من كربة ثم و دعن تلك القبور و داعا يفطر الصخور و انفصلوا طالبين المدينة [ صفحه 300] و هي لفراق احبتها حزينة [208] .

اعجاز نشان دادن امام سجاد موقع رحيل از كربلاء

خارق العاده ي كه از حضرت امام سجاد سلام الله عليه نقل كرده كه حين وداع اسراء اهل بيت (ع) انگشتهاي مبارك را به قبر مطهر سيدالشهداء (ع) گذاشت و از آن خون خالص تازه ي نرمي منفجر شد گرچه متأسفانه مدرك و مصدر نقل آن را ذكر نكرده است ولي جاي استبعاد نيست زيرا ما شيعه ي اماميه ي اثناعشرية را اعتقاد آنست كه امام (ع) به تمامي اوصاف و كمالات- پيغمبر داراست يعني امام نظير- پيغمبر است در تمامي اوصاف غير از نبوت چنانچه در محل خود اين مطلب واضح و روشن و مبرهن شده است. خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم انگشتان مبارك خود را در موارد متعدده به مقدار

آب مختصري مي گذاشت و آب از وسط انگشتان مباركش مي جوشيد و جماعت انبوهي از آن سيراب مي شدند و براي توشه ي راه نيز تهيه كرده و با خود مي بردند و اين معجزه ي باهره از خاتم أنبياء (ص) از متواترات است و مسلمين بر آن قطع و يقين دارند پس چه استبعاد دارد از امام سجاد عليه السلام آن خارق العاده ي باهره نيز به ظهور پيوندد چون امام (ع) مانند نفس پيغمبر (ص) است. اذعان به معجزات بستگي به اذعان و اعتقاد به خدا و صانع [ صفحه 301] واجب الوجود دارد نزد خداپرستان و خداشناسان صدور معجزات و خارق العادات جاي هيچگونه شك و شبهه در امكانش نيست و وقوعش نيز محقق است يكي از فلاسفه ي غرب گويد: ايمان به معجزات از ايمان به خدا منفك نمي شود [209] . كساني كه با علوم طبيعي و تجربي مي واهند مشكل معجزات و خارق العاده هاي صادره از انبياء و اولياء را كه تواترا ثابت است حل نمايند سخت در اشتباهند با علوم تجربي حقيقت معجزات حل شدني نيست و تأويلات خنك با اوهام و تخيلات عادي بشري فائده نداشته و واقعيات را روشن و آشكارا نمي كند- و تفصيل بحث موكول به موردش مي باشد.

اشعار آقا شيخ باقر حلي كه واقعه ي اربعين را به نظم آورده

در اينجا مناسب است اشعار شاعر جليل آقا شيخ باقر حلي را كه درباره ي رجوع اسراء أهل بيت (ع) به كربلاء در اربعين سروده و از زبان زينب كبري (ع) سرگذشت اوضاع شام و غيره را بيان كرده بياورم: زر قبر سبط الهاشمي الهادي و لديه حزنا واحسينا ناد زر قبره في الاربعين وثق بها يوم القيامة فهي خير الزاد [ صفحه 302] و اذري مدامع مقلتيك بعندم مستعبرا متجلببا بسواد حتي

كانك جابرا لما أتي مستقبلا للعابد السجاد وافا من الشام المشومة أهلها أسرته ظلما أمة الالحاد وافا بأضعان الفواطم زائرا لضرايح الشهدآء و الامجاد و اذكر مصيبة زينب اذا بصرت قبر الحسين هوت عليه تنادي أحسين تعلم مالقينا في السبا غصصا مقيما شجوها بفؤادي نشكوا اليك مسيرنا بين العدي و وقوفنا في مجلس ابن زياد نشكوا اليك وثاقنا بحبالهم و مساقنا قسرا لكل معادي نشكوا اليك الدخول الي بلاد الشام قد كانت لعمر ابيك شر بلاد مستبشرين رجالهم و نسائهم فكأنه عيد من الاعياد عجبا بنات أمية في حجبها و بنات أحمد للعيون بوادي و علي يزيد ادخلونا حسرا و العلج اظهر كامن الاحقاد أمر الخطيب بمشهد و بمسمع منا بأن يعلوا علي الاعواد فغدي يسب أخا النبي و صهره اذ كان مرغمها بيوم جهاد هتف الدعي يزيد في أشياخه و يقول نلت من النبي مرادي يوم بيوم فالحسين بعتبه كم كافحت اجداده أجدادي كانوا و كنا لا نطيق نزالهم في طعن ارماح و قرع حداد حتي اذا دارت رحي الايام قد ادركت اوتارا لاهل و دادي أحسين هذا بعض ما شاهدته رزء يصدع شامخ الاطواد [ صفحه 303] أحسين جئنا و الرؤس جميعها معنا لندفنها مع الاجساد [210] .و نرش فوق قبوركم ماء عسي نطفي بذاك حرارة الاكباد منعو كوا ورد الفرات و مائه طام و منكم كل قلب صادي أحسين جئناكي نقيم عزاك في وادي الطفوف و ياله من واد أضحي لافواج الملائك مهبطا و مزار شيعتنا مدا الاباد بتنا ثلاثا هذه وا أخوتي تدعو و تلك تصيح وا أولادي احبابنا سمعا عتاب أحبة لاحبة واصغوا الي الانشاد أيطيب مثواكم بأجداث البلا و نقيم

بعد كموا بطول سهاد ما كنت أحسب قبل دفن جسومكم ان القبور تضم للؤتاد قد تغمد الاسياف في اغمادها اولم تكن تنضي من الاغماد كيف السبيل الي الرحيل و لم نجد من كافل عونا الي السجاد قاسي مصائب فوق ما فيه من الاسقام فرد بين جمع اعادي و بجيده و يديه و الساقين ذا أثر من الاغلال و الاصفاد احبابنا لا نستطيع فراقكم ان الفراق يفت في الاعضاد هل موعد للملتقي فنسر في رؤيا كموا و بكم يضئي النادي و منازل شيدتموها للقري كانت مناخ ركائب الوفاد هي مهبط التنزيل شامخة الثري و امان ملتجي ء من الاضداد [ صفحه 304] و بها تحط بني الرجآء رحالها فتنال بذل مواهب و ايادي هي كعبة الامال كم حجوالها اهل النهي من حاضر او بادي ابيات تقديس و تدرس بكم طابت لنا كالروض للرواد من بعدكم اضحت و ما فيها سوي ناع و باك معلن بحداد قد أفجعتنا النائبات بفقدكم و الدهر غادر جمعنا ببداد و من العجائب و الغرائب انها نشب الذآب لمقتل الاساد يا وقعة ما مثلها من وقعة لم انسها ابدا ليوم معادي

ملحق كردن امام سجاد سر، اطيب سيدالشهداء را به جسد مبارك بعد از چهل روز

و از شواهد آمدن اسراء خاندان نبوت در بيستم ماه صفر (61) هجرت در اربعين اول به كربلاء عبارت از ملحق ساختن سر مبارك سيدالشهداء عليه السلام به جسد اطيب و انورش در كربلاء است كه جمعي تصريح كرده اند كه رأس مطهر بعد از چهل روز از شهادت ملحق به بدن اطهر شده است. مشهور ميان علماء امميه رضوان الله عليهم چنانچه علامه ي مجلسي (قدس سره) بر آن تصريح فرموده است آنست كه رأس اطهر و اطيب سيدالشهداء (ع) را در روز اربعين اول بيستم ماه

صفر سال شصت و يك، حضرت امام سجاد عليه السلام با ساير اهل بيت از شام وارد كربلاء شده و سرهاي [ صفحه 305] مقدس شهداء را به بدنهاي آنها ملحق كرده است. اما ساير اقوال راجع به مدفن رأس مطهر اعتماد را نشايد و لذا به نقل مقداري از عبارات و تصريحات اشخاصي كه تصريح كرده اند كه رأس مطهر را بعد از چهل روز از عاشوراء به بدن مبارك در كربلاء ملحق كرده اند مي پردازيم بعد از آن كه در اين موضوع بررسي مي نمائيم. سيد اعظم رضي الدين علي بن طاووس حسني (قدس سره) در لهوف فرموده [211] فاما رأس الحسين عليه السلام فروي انه اعيد فدفن بكربلاء مع جسده الشريف و كان عمل الطائفة علي هذا المعني المشار اليه و رويت آثار كثيرة مختلفة غير ما ذكرنا تركنا وضعها كيلا ينفسخ ما شرطناه من اختصار الكتاب. از كلام آن سيد والامقام مفهوم مي شود كه عمل شيعه بر آنست: كه سر مبارك امام عليه السلام به جسد اطهر ملحق شده و به سائر اقوال در آن باره اعتناء نداشته اند و مي فرمايد: كه آثار زيادي در اين خصوص نقل شده به جهت اختصار كه در لهوف نظرش برآن بوه و براي زوار و قرائت آن كتاب در مجالس عزا، تأليف فرموده از نقل آن اقوال درباره ي رأس مطهر خودداري فرموده مانند اين كه رأس مطهر را خلفاء فاطميين از باب الفراديس در دمشق كه از خزانه ي يزيد پيدا كرده و در [ صفحه 306] آنجا دفن نمودند و بعدا از عسقلان به مصر برده و در قاهره دفن كردند و در آنجا بارگاه عظيمي دارد كه زيارتگاه است چنانچه سبط ابن الجوزي نقل

كرده است.

حمل كردن فاطميين سري را از عسقلان به مصر

علامه ي امين عاملي (قدس سره) در لواعج الاشجان فرموده [212] : اقول حكي غير واحد من المؤرخين ان الخليفة العلوي بمصر ارسل الي عسقلان و هي مدينة كانت بين مصر و شام و الان هي خراب فاستخرج رأسا زعم انه رأس الحسين عليه السلام و جيئي به الي مصر فدفن فيها في المشهد المعروف الان و هو مشهد معظم يزار، و الي جانبه مسجد عظيم رأيته في سنة احدي و عشرين بعد الثلاثمائة و الف و المصريون يتوافدون الي زيارته افواجا رجالا و نساء و يدعون و يتضرعون عنده. و اخذ العلويين لذلك الرأس من عسقلان و دفنه بمصر كأنه لا ريب فيه لكن الشأن في كونه رأس الحسين عليه السلام. چنانچه فرموده بنا به اتفاق مؤرخين خلفاء فاطميين مصر سري را از عسقلان به قاهره انتقال داده اند و به نام رأس مطهر امام عليه السلام در آنجا دفن كرده و مشهد بزرگي بالاي آن ساختمان نموده اند ولي حرف، سر آنست كه واقعا آن سر رأس مطهر حسين عليه السلام بوده است؟ هرگز به آن علم نداريم و ثابت و محقق نشده است به ويژه كه [ صفحه 307] دست سياست و رياست خلفاء فاطميين با آن بازي كرده و چه منظور سياسي در آن عمل داشته اند كه سري را از عسقلان به مصر برده اند. آيا ظاهرا از ترس صليبيها اين كار را كرده اند واقعا خوف و هراسي از آنها داشته اند؟ صليبيها به چه منظوري آن مشهد را بايد خراب نمايند؟ تا خلفاء فاطميين از ترس آنها نسبت به رأس مدفون در عسقلان انتقال به قاهره بدهند؟ و كدام امر است كه دست سياست و رياست با

آن بازي كند ولي حقيقت آن محفوظ باشد چه خوب گفته شده: الا قاتل الله السياسة و الرياسة فما دخلا شيئا الا افسداه. چنانچه در عصر خودمان نظائر اين قبيل قضايا زياد ديده مي شود اگر شرح داده شود كلام به درازا مي كشد و ممكن است بهانه ي جلوگيري از نشر كتاب بشود. (شرح اين هجران و اين خون جگر) (اين زمان بگذار تا وقت دگر) و «الامور مرهونة باوقاتها» يكي از معاصرين گويد: صاحب الاخبار السنية چنين روايت كرده است: الافضل بن بدر جمالي وزير اسبق مصر در يكي از مسافرتهايش به عسقلان دستور داد تا براي مشهد رأس الحسين كه در كنار عسقلان واقع بود بناي مجللي برپا نمايند. [ صفحه 308] اين بنا كه زيارتگاه عموم بود پس از سقوط عسقلان [213] نيز به حال خود باقي ماند و صليبي ها هيچگونه آسيبي بر آن نرساندند تا اين كه طلايع به وزرات مصر رسيد- طلايع كه از شيعيان خالص آل علي عليه السلام بود و نسبت به آثار آن خاندان سخت تعلق خاطر داشت شرط احتياط را در آن ديد كه سر مطهر را از عسقلان كه به واسطه ي وجود صليبيان پيوسته در معرض خطر بود به محل امني منتقل كند و بدين منظور ساختمان مسجد بزرگي را در كنار شهر قاهره آغاز نمود لكن همين كه كار ساختمان به پايان رسيد خليفه به وي گفت كه اين بناء چون در خارج حصار قرار گرفته لذا نمي تواند محل امني باشد پس بهتر است به جاي آن يكي از كاخ هاي داخل شهر را كه از آسيب دشمن و حملات آينده ي صليبيان در امان است انتخاب نمايد- از

اين رو طلايع مسجد مزبور را به حال خود گذاشته و قصر زمرد را كه از كاخ هاي زيبا و مجلل بود بدين منظور انتخاب كرد و آنگاه در ميان آن بناي بسيار باشكوهي برپا ساخته و سر مطهر را از مدفن سابق بدانجا منتقل نمود- و بدين ترتيب آن سر پرشوري كه در چندين قرن پيش بر فراز نيزه ها و روي سپرهاي جنگاوران دست به دست گشته و از ميدان كارزار به كوفه و از كوفه به دمشق و از آنجا به عسقلان برده شده بود اين بار از عسقلان [ صفحه 309] به قاهره برده شد و در مسجدي كه اكنون مشهور به جامع سيدنا الحسين است مدفون گرديد.

عكس سر مبارك اصل و صحت ندارد

بعد صاحب اين كلمات در كتابش عكس سر بريده در بالاي نيزه را گراور كرده به عنوان اين كه رأس مطهر سيدالشهداء عليه السلام است و نسبت پيدايش آن را به موزه ي ايتاليا داده است و زهي خيال خام و زودباوري است عكس رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را انتشار مي دهند و نسبت آن را به فلان دير نصاري داده و به خورد مسلمانهاي زودباور مي دهند و عكس اميرالمؤمنين عليه السلام را مي سازند و نسبت به فلان موزه ي فرانسه مثلا مي دهند و عكس رأس مطهر را درست مي كنند و نسبت آن را به موزه ي ايتاليا مي دهند و بعضي از تاريخ نويسان ما هم قبول كرده و حتي در كتابش گراور مي كند.

عكسهاي پيغمبر و ائمه خيالي است

در صورتي كه يكي از علامتها كه كذب آن نسبت ها را واضح مي سازد آنست كه در عكس رسول الله صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام و در عكس رأس مطهر سيدالشهداء عليه السلام شاربهاي كلفتي به نظر مي رسد كه قطعا از آداب اسلامي خارج است و هرگز پيغمبر و اميرالمؤمنين و سائر ائمه عليهم السلام موهاي شارب را بلند نگذاشته موي جلو دماغ و لب بالا را از بيخ مي زدند و لذا محققين از فقهاء نوشته اند كه (بهتر تراشيدن موي شارب است از بيخ) و حتي از اميرالمؤمنين عليه السلام مشهور است كه اگر مرا ملامت نمي كردند بر شارب خود داغ مي گذاشتم كه در آن مو نرويد گر چه اين روايت را اين جانب تا حال در كتب حديث نديده ام و [ صفحه 310] نظر به شهرتي كه داشت نگارش دادم و توفيق اطلاع بر آن را از خداوند مسئلت مي نمايم ولي خود اين شهرت

بزرگترين دليل است بر اين كه موي شارب را به حال خود گذاشتن و يا در شاربها موي بلندي گذاشتن از آداب و رسوم اسلامي دور است و هرگز پيشوايان اسلام و ائمه ي اطهار عليهم السلام كه داراي صفت عصمت اند خلاف آداب و رسوم ديني را به جا نمي آورند و با آن كلفتي موي شارب را كه از علائم مجوسيهاست نمي گذارند به حال خود بماند و در آن عكسها كه به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين (ع) و امام رضا (ع) و يا در عكس رأس مطهر شارب با آن كلفتي ديده مي شود بهتر دليل بر ساختگي بودن آنهاست و نقاشي كنندگان آنها كه يك مشت از يهوديهاي بي حياء و دشمنان سرسخت اسلام و بعضي از صوفي هاي و دراويش متصوفه مي باشند از آداب و رسوم اسلامي اطلاع ندارند عكسي كه درست مي كنند و به ان ذوات مقدسه نسبت مي دهند غافل از رويه ي رسول الله صلي الله عليه و آله و ائمه عليه السلام هستند و لذا شاربها با آن كلفتي و بلندي براي آنها درست مي كنند كه بدون شك ساختگي و غلط است.

بعضي از مسلمانهاي زود باور

ولي اف بر يك عده مسلمانهاي بي خبر كه آن عكسها را زينت در و ديوار كرده و هتك حرمت نموده و حتي بر كتاب تاريخ نيز گراور مي كنند، چرا؟ براي اين كه مي بينند نسبت آن عكسها را به جاي دور و دراز حواله كرده و به فلان موزه ي فلان مملكت داده اند كه دسترس كسي نباشد كه واقع را بتواند به دست آورد و اگر كسي هم برود و در خود [ صفحه 311] آن موزه ها آنها را ديده باشد باز

بدون شك ساختگي است و بايد دانسته شود تمامي آن عكسها كه نسبت به پيغمبر و امام (ع) داده اند و مي دهند اساسا دروغ و بي اصل و حقيقت است.

تحقيقات درباره ي رأس مطهر

قولي كه نقل شد مدفن رأس مطهر در قاهره است و از عسقلان به آنجا برده اند از شيعه احدي را بر آن قول قائل نتوان پيدا كرد مگر بعضي از تاريخ نويسان عصر حاضر ما كه اعتمادش بر تواريخ بيشتر باشد و قول مشهور ميان شيعه را كه ملحق كردن سر مطهر به بدن مباركش در كربلاء باشد به كنار بگذارد چنانچه علامه سيد امين عاملي (قدس سره) تصريح فرموده كه قول مزبور اختصاص بر اهل سنت دارد و احدي از شيعه بر آن قائل نيست [214] .

اقوال درباره ي رأس مطهر

محدث قمي(ره) در منتهي الامال گويد: احاديث بسيار دلالت مي كند بر اين كه مردي از شيعيان شام شبانه سر مبارك را دزديد... و سپس گويد: روايت است كه يزيد در پاسخ تقاضاي حضرت سجاد (ع) كه مي خواست سر پدر را بار ديگر زيارت كند گفت: تو ديگر هرگز آن را نخواهي ديد و اين روايت مضمون حديث راجع به سرقت رفتن سر مبارك را تأييد مي كند... و بعضي گفته: از ظاهر تواريخ چنين برمي آيد كه سر مطهر از [ صفحه 312] بالاي در سراي يزيد به سرقت رفت و به وسيله ي شيعيان آن حضرت در عسقلان به خاك سپرده شد. محدث قمي(ره) كه فرموده: احاديث بسيار دلالت مي كند... الخ جاي تعجب است در كدام آن احاديث است كه مردي از شيعيان رأس مطهر را شبانه دزديد و آن را آورد در عسقلان دفن كرد بلكه از آن احاديث است كه امام صادق (ع) مي فرمايد: قال لولده اسماعيل انه لما حمل الي الشام سرقه مولي لنا فدفنه بجنب اميرالمؤمنين (ع). و اگر سرقت اصل داشته باشد آورده نزد اميرالمؤمنين

(ع) در نجف اشرف دفن كرده است نه در عسقلان و اگر به عراق آورده باشد در كربلاء دفن مي كند پس چرا به نجف مي برد. و اما پاسخ يزيد پليد به امام سجاد (ع): كه سر پدر را هرگز نخواهي ديد. در تواريخ ديگر تصريح شده كه امام (ع) سر مبارك را با رؤس ساير شهداء بالاخره از يزيد گرفت چنانچه يزيد در اول امر از دادن ساير اشياء غارت شده نيز خودداري مي كرد ولي امام (ع) اصرار ورزيد كه در ميان آنها مغزل جده ام فاطمة زهراء عليهاالسلام و مقنعه و قلاده و پيراهن او موجود است [215] بايد رد شود و گرفت. و آنچه بعضي گفته و احتياط كرده به ظاهر تواريخ نسبت داده كه [ صفحه 313] شايد واقع نداشته باشد چنانچه واقع هم ندارد كه سر مطهر از بالاي در سراي يزيد به سرقت رفت و به وسيله ي شيعيان آن حضرت در عسقلان به خاك سپرده شد. جاي بسي حيرت است زيرا قولي كه راجع به دفن شدن رأس مطهر در عسقلان است و آن قول اختصاص به سنيها دارد آنست كه سر مبارك در خزانه ي يزيد در دمشق بود و آن را كفن كرده و در باب فراديس دفن نمودند و ازآنجا خلفاء فاطميين نقل داده در عسقلان دفن كردند [216] و بعد ازآن از عسقلان در سال (548) ه روز يكشنبه 8 جمادي الاخرة به قاهره حمل شده است چنانچه در كلمات علامه ي امين عاملي (ره) گذشت نه اين كه سر مبارك به سرقت رفت و در عسقلان به خاك سپرده شد زيرا دفن كردن سري را در عسقلان بعدا اتفاق

افتاده. و بعد از زمن يزيد و سرقت رفتن سر مطهر است. ابن فضل الله عمري در كتاب مسالك الابصار في ممالك الامصار مطبوع به تحقيق احمد زكي پاشا كه از مدارك و مصادر معتبره ي مشهوره است گويد: و المدي بعيد بين مقتل الحسين و مبني مشهد عسقلان ص [ صفحه 314] 220 ط دارالكتب قاهره سال (1342) ق و انكار كرده كه رأس مطهر به قاهره حمل شده باشد. معلوم مي شود كسي كه گفته: رأس مطهر به سرقت رفت و به وسيله ي شيعيان در عسقلان دفن شد. روايت سرقت رفتن رأس مطهر را ضميمه به تاريخ دفن شدن سري را در عسقلان كرده و از آن نتيجه ي موهومي گرفته است كه هيچگونه اعتماد را نشايد. علامه ي امين عاملي (ره) فرموده: الخامس (يعني از اقوال كه درباره ي رأس مطهر است): انه بدمشق قال سبط ابن الجوزي حكي ابن ابي الدنيا قال وجد رأس الحسين (ع) في خزانة يزيد بدمشق فكفنوه و دفنوه بباب الفراديس و كذا ذكر البلاذري في تاريخه قال هو بدمشق في دار الامارة و كذا ذكر الواقدي ايضا انتهي. و يروي سليمان بن عبدالملك قال وجدت رأس الحسين (ع) في خزانة يزيد بن معاوية فكسوته خمسة اثواب من الديباج وصليت عليه في جماعة من أصحابي و قبرته. و في رواية انه مكث في خزائن بني امية حتي ولي سليمان بن عبدالملك فطلب فجيي ء به و هو عظم ابيض فجعله في سفطه و طيبه و جعل عليه ثوبا و دفنه في مقابر المسلمين بعد ما صلي عليه فلما ولي عمر بن عبدالعزيز سأل عن موضعه فنبشه و أخذه والله اعلم ما صنع به و قال

بعضهم: الظاهر من دينه انه بعث به الي كربلاء فدفنه مع الجسد الشريف و روي ابن نما عن منصور بن جمهور انه دخل خزانة يزيد لما فتحت فوجد بها [ صفحه 315] جونة حمراء فقال لغلامه سليم احتفظ بهذه الجونة فانها كنز من كنوز بني امية فلما فتحها اذبها رأس الحسين عليه السلام و هو مخضوب بالسواد فلفه في ثوب و دفنه عند باب الفراديس عند البرج الثالث مما يلي المشرق انتهي. بعد از نقل آن كلمات سيد امين عاملي (ره) گويد: اقول و كأنه هو الموضع المعروف الان بمسجد او مقام او مشهد رأس الحسين (ع) بجانب المسجد الاموي بدمشق و هو مشهد مشيد معظم [217] . از اين كلمات و عبارات چنين برمي آيد كه پيدا شدن رأس مطهر بنا به قول سنيها در خزانه ي يزيد پس از مدتها بوده نه اين كه از بالاي در سراي يزيد به سرقت رفت و در عسقلان مدفون شد. و با آن اقوال مختلفه و آراء پراكنده كه با هم تعارض واضح [ صفحه 316] دارند چطور مي شود به يكي از آنها اعتماد كرد و يكي را ترجيح داد؟ تا كجا رسد كه كسي كه بسيار به تاريخهائي كه از قلم هر شخصي تراوش نموده و علاقه و اعتماد بسياري بر آنها دارد خبر سرقت رفتن رأس اطهر را بر آنها بچسباند و نتيجه ي كه هيچگونه ارزشي ندارد و موهوم محض است اخذ نمايد و موضوعي كه هرگز واقعيت ندارد در كتابش بنگارد و رأس مطهر را در عسقلان مدفون سازد.

كلام امام يافعي

امام يافعي يمني مكي متوفي به سال (768) ه در مرآت الجنان گويد [218] و ما ذكر

انه نقل الي عسقلان او القاهرة لا يصح. يعني آنچه گفته شده كه رأس مطهر امام (ع) به عسقلان نقل شده و يا به قاهره نقل داده اند صحيح نمي باشد، از كلام يافعي نيز كه صريحا نقل كردن رأس مطهر را به عسقلان و يا قاهره انكار كرده ظاهر مي شود كه نزد وي محقق شده كه سري كه نقل داده اند رأس مطهر امام عليه السلام نبوده است. پس آنچه خلاصه ي گفتار جمعي از مؤرخين اهل سنت است آنست كه سر مبارك امام (ع)را از خزانه ي يزيد پليد يافته اند و آن را در باب الفراديس دمشق دفن كرده اند و ظاهرا اين قضيه در زمان سليمان بن [ صفحه 317] عبدالملك خليفه ي پرخور اموري اتفاق افتاده [219] و در زمان فاطميين مصر از باب الفراديس به عسقلان نقل داده و از آنجا نيز در سال (548) ه يا (549) ه به قاهره حمل كرده اند و به نقل بعضي اين قضيه ي حمل رأس شريف از خوف صليبي ها بوده ولي از كجا كه امثال امير الجيوش بدر جمالي وزير المستنصر بالله معد فاطمي و ملك الافضل و در زمان الفائز بالله طلائع بن رزبك و ديگر زمامداران وقت نظريات سياسي كه در انظار مردم اثر بگذارد از اين عمل شان نداشته اند و بي جهت نيست كه امام يافعي ابومحمد عبدالله بن علي بن سليمان يمني مكي متوفي در سال (768) ه گفته: نقل دادن رأس اطهر را به عسقلان يا قاهره صحت ندارد چنانچه عين عبارت او گذشت و خود امام يافعي نقل كرده كه رأس مطهر را يزيد به مدينه ي منوره با خاندان رسالت و جمعي از موالي بني هاشم و عده ي از

موالي ابوسفيان فرستاد و در مدينه در بقيع نزد قبر مادرش فاطمة عليهاالسلام دفن شد و گويد: [220] «هذا اصح ما قيل فيه» و از زبير بن بكار نيز اين قول [ صفحه 318] را نقل كرده ولي زبير به بكار از دشمنان اهل بيت عليهم السلام است اقوالش بقدر پشيزي ارزش ندارد و اگر رأس مطهر را به مدينه برده باشند در آنجا دفن نشده و قبر مادرش زهراء بتول عليهاالسلام در بقيع نيست جده ي امام عليه السلام فاطمة بنت اسد در بقيع مدفون است و از مؤرخين كه گفته اند رأس مطهر را به مدينه برده اند قائلند به اين كه آن را از مدينه به كربلاء آورده و به جسد اطيب ملحق كرده اند.

كلام سبط ابن الجوزي

سبط ابن الجوزي در تذكرة الخواص گويد: و اختلفوا في الرأس علي اقوال اشهرها انه رده الي المدينة مع السبايا ثم رد الي الجسد بكربلاء فدفن معه قاله هشام و غيره. گويد: اختلاف كرده اند درباره ي رأس مطهر به چند قولي مشهورترين آن قولها آنست كه رأس مطهر را يزيد به مدينه با اسراء اهل بيت فرستاد و از مدينه برگردانيده شد به جسد اطهر در كربلاء و دفن شد رأس مطهر با جسد مبارك و اين قول را هشام و غير او گفته است. در صورتي كه اسراء اهل بيت (ع) در اربعين به كربلاء آمده اند قطعا رأس مطهر را كه با خودشان آورده اند در كربلاء دفن مي نمايند دوباره با خودشان به مدينه نمي برند و اين قول كه از اقوال سنيهاست مؤيد قول مشهور ميان اماميه است كه رأس مطهر به كربلاء برگردانيده شد و با جسد اطهر دفن گرديد.

توجه افكار عمومي بر عليه يزيد پليد

بعد از جريان اوضاع شام و قيام افكار عمومي مردم بر عليه يزيد [ صفحه 319] چنانچه طبري و سبط ابن الجوزي تصريح كرده اند يزيد در اول امر مسرور شده و از ابن زياد بسيار خوشحال [221] و مورد انعام و جايزه ي خود قرار داده ولي بعدا كه ديد انعكاس قضيه ي كربلاء در انظار مردم نتيجه ي بد بخشيد گناه را گردن ابن زياد انداخته و مي گفت كاش متحمل اذيت مي شدم و حسين (ع) را با خودم به منزل خود وارد مي كردم به جهت حفظ احترام رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و رعايت حرمت پيغمبر صلي الله عليه و آله و قرابت او اين كار را مي نمودم و مي گفت: لعن الله ابن مرجانة لقد بغضني الي

المسلمين و زرع لي في قلوبهم البغضاء ثم غضب علي ابن زياد و نوي قتله [222] . كسي كه گويد: ابن زياد مرا نزد مسلمانها مبغوض گردانيد و تخم عداوت مرا در دلهاي آنها كاشت چطور رأس مطهر را به مدينه مي فرستد كه خلاف حيلت اوست. مجاهد گويد: به خدا قسم احدي در مردم نماند مگر اين كه [ صفحه 320] يزيد را، سب كرده و دشنام داده و به او عيب گرفت و او را ترك كرد [223] .

حركت دادن يزيد به اسراء از شام

نگارنده گويد: چون همه ي مردم مي دانستند كه ابن زياد هر چه كرده به امر يزيد بوده است با وصف اين كه اسراء اهل بيت عليهم السلام را كه خواست از شام حركت دهد به نعمان مأموريت داد كه به اهل بيت احترام كند بلكه از بغض و كينه ي مردم و نفرت آنها كاسته شود به نعمان گفت: با عده سپاهي كاروان خاندان نبوت را تا به وطن بدرقه كند و دستور داد: كاروان را در شب حركت دهد. همه جا قافله از پيشاپيش باشد و مأمورين با فاصله ي تقريبا يك ميدان اسب سايه به سايه ي آن حركت كنند. هر جا كه يكي از افراد خاندان رسالت براي انجام امري پياده شد و قافله ي آنها توقف كرد مأموران نيز به انتظار سوار شدن مجدد او در جاي خود بايستند. هر جا كه قافله فرود آمد و خيمه زد مأمورين نيز در نزديكي همان محل فرود آيند و خيمه زنند مأموران با افراد قافله ي خاندان رسالت با احترام بسيار رفتار كنند مانند رفتار غلام در مقابل مولي و سيد خود. با اين ترتيب و احترام از شام خاندان نبوت حركت كرده اند چطور

مي شود با آنان رأس مطهر را براي ارعاب و قدرت نمائي و تسلط [ صفحه 321] نشان دادن به مدينه فرستد.

كلام حاج فرهاد ميرزا در قمقام

مرحوم حاج فرهاد ميرزا معتمد الدولة فرزند مرحوم عباس ميرزا نائب السلطنة [224] ابن فتحعلي شاه قاجار در سال 1292 قمري در سفر حج [ صفحه 322] به مصر رفته و بارگاه مشهد رأس الحسين عليه السلام را در قاهره ديده و عظمت آن ساختمان در نظر وي جلوه كرده و چون ذهن او را مقام و عظمت امامت گرفته تصور كرده كه از جهت بودن رأس مطهر در آن مكان است و لذا گويد: قول يافعي را در اين باب صحيح نمي دانم [225] يعني قول او كه گفته: نقل رأس مطهر به قاهره صحيح نيست چنانچه نقلش گذشت بعد معتمد الدوله گويد: در مدينه ي مصر كه از بلاد عظميه ي دنياست چنين مسجد بيهوده نمي توان ساخت.

قبه ي عالي دليل صحت آنچه مردم ادعاء دارند نيست

مدركش همان جلوه كردن عظمت آن مسجد در قاهره در نظر اوست و الا دست سياست رياست طلبهاي روزگار و حيله و تزوير آنها ساختمانهاي مهمتر از آن را در صفحه ي روزگار به يادگار مي گذارد اگر به شواهد اين مطلب پرداخته شود كلام به درازا مي كشد. و استاد شيخ احمد فهمي محمد در كتاب «ريحانة الرسول صلي الله عليه و آله سيدنا الحسين عليه السلام» در تأئيد دفن شدن رأس مطهر در قاهره به نقل صدور كرامات صوفيانه از آن مشهد و مسجد عظمي پرداخته و به شرح [ صفحه 323] خوابهاي فراوان همت گمارده كه ابدا در نزد ما به درد نخورده و ارزشي به آنها نمي توانيم قائل باشيم رجوع شود به كتاب نامبرده از ص 183 تا آخر آن كتاب- طبع مصر. وجود قبه ي عاليه و مسجد زرگ و ساختمان مهم در جائي دليل بر صحت آنچه معروف در ميان

مردم است كه بدون تحقيق متوجه موضوعي مي شوند نمي باشد در قبرستان دمشق قبري كه داراي قبه ي عالي است منسوب به حضرت فاطمة بنت الحسين عليه السلام و حضرت سكينة بنت الحسين عليه السلام وجود دارد ولي دليل نمي شود كه آن دو بانوي با عظمت اسلامي در آنجا دفن شده اند زيرا به موجب تواريخ معتبره هر دو بانوي معظمه در مدينه ي منوره از دنيا رفته و در بقيع مدفونند.

احمد بن موسي در شيراز

در شيراز قبه ي مجلل بسيار عالي بر سر قبر (احمد بن موسي) ساختمان شده و داراي صحن و ضريح مهم و مسجد و غيره است و ميان مردم مشهور به قبر حضرت احمد بن امام موسي كاظم (ع) است و در ميان عجمهاي فارسي زبان مشهور به شاه چراغ شده است كه از سال يك هزارم بعد از هجرت اين شهرت و لقب پيدا گرديده و ظاهرا از ترهات صوفيه است. قبري كه در شيراز به نام (شاه چراغ) شهرت يافته در عصر اتابك ابوبكر بن سعد بن زنگي متوفي به سال (659) ه. ق ممدوح شيخ سعدي شاعر مشهور پيدا شده و قبل از آن ظاهرا اثري از آن قبر نبوده و پس از پيدا شدن قبرش جسدش را ديدند كه پوسيده نشده و تغيير نيافته و [ صفحه 324] در انگشتش خاتمي بوده [226] كه نقش آن اين است (العزة لله احمد بن موسي) و از آن خيال كرده اند كه فرزند امام كاظم (ع) است. و مؤرخ نسابه ي محقق علي بن زيد بيهقي معروف به ابن فندق متوفي به سال (565) ه. ق كه با خاندان اتابك ابوبكر معاصر بوده و از معاصرين بلكه از شاگردان امام مفسر

طبرسي (ره) صاحب مجمع البيان است در كتاب (لباب الانساب) مخطوط انكار كرده كه احمد بن امام موسي عليه السلام در شيراز مدفون شده باشد و گويد: (و بعض النسابين يرون قبره و مزاره بشيراز و هذا مشهور من اغلاط العامة). و معلوم مي شود قبل از شهرت قبر نامبرده در زمان اتابك ابوبكر مذاكره ي قبر مزبور و مدفون شدن احمد بن موسي (ع) در ميان بوده است زيرا ابن فندق در سال (565) ه وفات يافته و شهرت قبر در زمان اتابك ابوبكر زنگي كه در (659) ه وفات كرده مي باشد پس به اين نتيجه مي رسيم كه قبلا قبر نامبرده شناخته شده ولي پيدا شدن جسد بدون اين كه تغيير يافته باشد در زمان ابوبكر زنگي شده و شهرت به [ صفحه 325] سزا كرده است و خيال شده كه قبلا كسي آن قبر را نمي شناخته است ولي ابن فندق شيديدا انكار كرده كه احمد بن امام موسي عليه السلام در آنجا مدفون باشد و مدعي شده كه احمد بن امام موسي (ع) در (اسفراين) از نواحي خراسان مدفون است ولكن ادعاي او نيز محقق و ثابت نيست كه موجب قطع باشد زيرا درباره ي مدفون شدن او قصه ي نقل مي كند كه به افسانه و خرافات نزديك است مانند آنچه در كتاب (آثار العجم) نقل كرده است و افسانه ي بيشتر نيست. بعضي گويد: كه احمد بن امام موسي الكاظم عليه السلام در بلخ مدفون است والله العالم. و علامه ي مامقاني (ره) مي فرمايد: عوام خيال مي كنند كه احمد بن موسي (ع) در جوار پدر بزرگوارش در صحن شريف مدفون است و آن توهم بيشتر نبوده و منشأ و مأخذي ندارد.

نسخه ي سر السلسلة نسابه ي بخاري

نگارنده گويد: احتمال قوي مي دهم كه احمد بن موسي مدفون در شيراز مشهور به شاه چراغ عبارت از احمد بن موسي مبرقع بن امام محمد تقي الجواد (ع) است زيرا شيخ نسابه ي معتمد ابونصر بخاري در كتاب «سر السلسلة العلوية» گويد: (و احمد بن موسي بن محمد التقي بن علي الرضا (ع) مدفون بشيراز مات بها بعد نقله من قم اليها). چنانچه عين همين عبارت در نسخه ي مخطوطه [227] از آن كتاب نامبرده [ صفحه 326] موجود است ولي در نسخه ي مطبوعه از كتاب «سر السلسلة العلوية» در هند كه از روي آن نسخه نيز در نجف اشرف به طبع رسيده اين عبارت را كه نقل شد ندارد معلوم مي شود نسخه ي چاپ شده در هند ناقص بوده و سقط داشته است. منظور گنبد و بارگاه و قبه ي عالي دليل صحت آنچه اشتهار يافته و قبري را به كسي نسبت داده اند نمي باشد بلكه بايد مدفون در آن محل ثابت شده و انسان يقين به مدفون شدن شخصي پيدا كند پس قبه و مسجد موجود در قاهره چنانچه ذهن مرحوم حاج فرهاد ميرزا معتمدالدوله قاجار را گرفته دليل مدفون شدن سري كه از عسقلان به قاهره برده اند رأس مطهر سيدالشهداء سلام الله عليه باشد نمي شود. جاهاي زيادي را در بلاد اسلامي به عنوان اين كه مدفون در آنها از اولاد يكي از ائمه عليهم السلام است زيارتگاه كرده اند و يا شخص مدفون از اولاد مع الواسطه بوده ولي از اولاد بلاواسطه شهرت داده اند و بعض جاها را به بهانه ي صدور كرامتي مسجد ساخته و شهرت داده اند [ صفحه 327] و ظهور آن كرامت هم پس از كنجكاوي معلوم مي شود حقيقت

ندارد.

قبه ي در تبريز در كوه سرخاب

در تبريز در قله ي كوه سرخاب مقبره ايست به نام (عين علي زين علي) و گويند كه اصل صحيح آن عون بن علي (ع) و زيد بن علي (ع) است و در افواه عوام تحريف و تصحيف گرديده [228] و هر دو فرزندان امام [ صفحه 329] اميرالمؤمنين (ع) است ولي اين شهرت بي اصل و بي اساس است آنجا مسكن دو جولاهه ي زاهد گوشه گير بوده كه صاحب روضات الجنان حافظ حسين متوفي (997) ه. ق از ترهات و خرافات صوفيه ي سنيها افسانه ي درباره ي آنها نقل كرده است [229] و جاي تكيه ي جماعتي از صوفيهاي نعمة اللهية بوده ولي حشري در تذكره ي خود به خاطر شاه عباس كبير صفوي و خوش آيند او آنجا را خوابگاه دو جگرگوشه هاي امام اميرالمؤمنين عليه السلام [ صفحه 330] و نورديده هاي امام كونين قلمداد كرده بالاخره امام زاده درست شده و پس از چند قرن از افراد خاندان ما سادات طباطبائين عبدالوهابية مرد سليم النفس زودباوري نوشته ي حشري و امثال وي را مدرك خود قرار داده و از روي سادگي و سطحي بودن كه در بعضي طبايع انساني يك صفت غريزي است به نگارش هر نويسنده اعتماد كرده، در تاريخ بسيار ساده و سطحي و عوامانه ي خود به نام (تاريخ اولاد اطهار) نگارش داده و امام زاده ي لازم الاحترام ساخته است و بعدا اشخاصي پا به عرصه ي وجود مي گذارند و به اقوال آن ساده لوحان زودباور اطمئنان كرده و نوشته هاي آنها را براي خودشان مدرك قرار مي دهند و بعضي تقريبات و تأئيدات موهوم هم علاوه مي شود شسته و رفته امام زاده مي سازند ولي سادات و اولاد بلاشك و شبهه از بني فاطمة عليهاالسلام را احترام نمي گذارند سهل است

بلكه بي احترامي مي كنند و اهانت وارد مي سازند.

به ادعاي ساختگي مسجدي را تعمير كردن در تبريز

يا با دعاي ساختگي ارباب حيله و تزوير و شيادان و راه زنان راه دين و طراران طريق آئين اماكن متبركه و مساجد مختلفه بنا مي شود و مردم عوام را نيز به آنجاها سوق داده و مورد استفاده ي يك عده استفاده جو قرار مي دهند چنانچه در عصر ما در جلو چشم مردم متدين و ارباب تحقيق در تبريز در محله ي كوچه باغ نزديك به جاده ي خيابان بزرگ راه آهن كه رو به طرف خط آهن و ايستگاه مي رود در سمت راست كسي كه [ صفحه 331] رو به طرف غربي شهر و ايستگاه خط آهن تبريز است [230] با حيله و تزوير و حقه بازي مردي معلوم الحال و داراي سوابق بي شمار و ادعاهاي او كه مي خواست چند نفر دكتر طبي را نيز گل بزند و فريب دهد ولي موفق نشد اما عوام را فريب داده و كرامتي ادعا نموده بالاخره مسجد كهنه را تجديد بنا كردند و به نام مسجد (كرامت) ناميدند و عوام و زنان را به آنجا سوق داده و در معرض استفاده ي مادي گذاشتند و اين قضيه در ميان سالهاي (1384) و (1385) قمري اتفاق افتاد و اين جانب در آن موقع اجبارا در نجف اشرف بودم و به دخالت بعضي از اشخاصي كه ممكن بود مردم از دخالت آنها باورشان باشد مسجد كرامتي ساختمان و تجديد بنا گرديد. [ صفحه 332] تعجب است شخصي مي گفته: گرچه ادعاي شخص معلوم الحال درست نيست و با موازين ديني صحيح نمي باشد [231] ولي اقلا باعث شد مسجد مخروبه ي آباد گشت. گوينده ي اين كلام متوجه نشده كه با دروغ و

حقه بازي و جعل اكاذيب كه از گناهان كبيره است مسجد مخروبه اي را آباد كردن چه معني و چه فائده دارد؟ و چه نتيجه از آن برداشته مي شود؟ بلي نتيجه ي كه منظورشان بود برداشتند و آن عبارت از استفاده ي مادي از يك عده بيوه [ صفحه 333] زنان و ساده لوحان است. و ناگفته نماند: ممكن است به اذهان بعض اشخاص خطور كند در صورتي كه مدفون شدن رأس مطهر سيدالشهداء عليه السلام در قاهره در مسجد مشهد الحسين عليه السلام ثابت نيست بلكه به اعتقاد ما اماميه عدم دفن رأس مطهر در آن مكان محقق است پس چرا اين همه در كتب اهل سنت كرامات از آن بقعه ي عظيمه نقل مي كنند زيرا امكان دارد في الجمله صدرو كرامت از آن مكان صحت داشته باشد.

رفع شبهه

در رفع اين شبهه گفته مي شود: كه صدور كرامات از آن مكان يا بعضي جاهائي كه ممكن است وقوع كرامتي در آن محل كه به نام امام زاده يا مسجد يا هر محلي كه در آنجا عبادت به خدا مي شود و از آنجا امامي را از ائمه ي معصومين عليهم السلام دائما از دور زيارت مي كنند بالاخره مورد توجه مي شود زيرا اين قدر مردم در مكاني ايستاده و از آن مكان دائما متوجه و متوسل به امامي از معصومين عليهم السلام مي شوند و لابد به سلام چند نفري اقلا جواب مي دهند و به آن مكان با گوشه ي چشمي نظر مي افكنند و اگر كسي در آن مكان روي تضرع به درگاه خداوندي بياورد و متوسل به اولياء او بشود و از خداوند درباره ي آنها طلب نزول رحمت و سلام نمايد قطعا آنجا را مورد لطف و توجه قرار

مي دهند و محل استجابت دعوات مي شود چون در توسل به انبياء و اولياء و ائمه ي معصومين عليهم السلام دور و نزديك فرق نمي كند گرچه نزد قبور مطهره شان خصوصيت نيز دارد ولي از دور هم توسل و چنگ زدن به دامن پاك آنها [ صفحه 334] و ممكن و جائز بوده و امكان و رجحان داشته و فرق نمي كند اما اين مطلب دليل نيست كه مدفون در آن مكان واقعا رأس مطهر امام عليه السلام يا در مكانهاي ديگر امام زاده ي بلاواسطه است.

بررسي به اخبار وارده در مدفون شدن راس مطهر در نجف نزد اميرالمؤمنين

اشاره

آنچه از نقطه نظر ديني و جنبه ي مذهبي بايد مورد نظر و بررسي قرار گيرد نه ازجهت تاريخي و نقليات مؤرخين عادي كه صحيح و سقيم و درست يا وقايع نادرست را به قلم مي آورند عبارت از نظر به اخبار وارده در مدفون شدن رأس مطهر سيدالشهداء عليه السلام در نزد امام اميرالمؤمنين عليه السلام در نجف اشرف است. در خبر مرفوع ابن اسباط از امام صادق (ع) مي فرمايد: انك اذا اتيت الغري رأيت قبرين قبرا كبيرا و قبرا صغيرا فاما الكبير فقبر اميرالمؤمنين عليه السلام و اما الصغير فرأس الحسين عليه السلام [232] . يعني وقتي كه تو به نجف رفتي دو تا قبر خواهي ديد قبر بزرگ [ صفحه 335] و قبر كوچك اما بزرگ آن قبر اميرالمؤمنين (ع) است و اما قبر كوچك آن سر مبارك امام حسين (ع) است. معلوم مي شود در آن زمان قبر كوچكي در نزد اميرالمؤمنين (ع) در نجف نمايان بوده و به عنوان اين كه رأس مطهر در آنجا دفن شده قبر كوچكي ساخته شده است. و در بعض اخبار است امام صادق (ع) كه به نجف آمده دو ركعت نماز

براي زيارت اميرالمؤمنين (ع) و دو ركعت براي موضع سر مبارك امام حسين (ع) و دو ركعت براي موضع منبر قائم (ع) نماز خوانده است [233] . و در خبر يونس بن ظبيان گويد: امام صادق (ع) سوار مركب شد من هم در حضور آن حضرت سوار شدم تشريف آورد نزد تپه هاي سرخ پياده شد و وضو گرفت پس از آن نزديك به جائي كه ريگ جمع شده بود گشت و در آنجا نماز خواند و گريه فرمود بعد تمايل فرمود به جائي كه پائين تر از اولي ريگ جمع شده بود مثل همان عمل به جا آورد يعني نماز خواند و گريه كرد و فرمود: جائي كه اول در آنجا نماز خواندم موضع قبر اميرالمؤمنين (ع) بود و آن ديگري موضع رأس مطهر حسين بود و ابن زياد لعنه الله وقتي كه رأس حسين (ع) را [ صفحه 336] به شام فرستاد آن را به كوفه برگردانيدند و ابن زياد گفت: رأس مطهر را از كوفه خارج كنند تا اهل كوفه به جهت رأس مطهر آشوب نكنند و خداوند برگردانيد رأس مطهر را نزد اميرالمؤمنين (ع) دفن شد «فالرأس مع الجسد و الجسد مع الرأس». و جملات آخري خبر كه فرموده: فالرأس مع الجسد... الخ احتمال دو سه معني در آن مي رود و ظاهرش آنست كه جمعي از اهل تحقيق گفته اند: فالرأس مع الجسد اي بعد ما دفن هناك ظاهرا الحق بالجسد بكربلاء. يعني بعد از آن كه رأس مطهر نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بر حسب ظاهر دفن شده به جسد اطهر در كربلاء ملحق گرديده است و احتمال اين معني در نظر بسيار قوي است. ولي اشكال

در آنست كه هنوز آن زمان يعني در سال شصت و يك از هجرت قبر اميرالمؤمنين (ع) را در نجف اشرف كسي از اشخاص عادي نمي شناخت تا آنچه در روايات ديگر كه فرموده اند: لما حمل رأسه الي الشام سرقه مولي لنا فدفنه بجنب اميرالمؤمنين (ع) [234] -تحقق يابد و از غلامان آن را از شام بدزدد و بياورد در نجف جنب اميرالمؤمنين عليه السلام دفن نمايد و علاوه اين كار با آوردن امام سجاد عليه السلام رأس مطهر [ صفحه 337] را به كربلاء و ملحق كردنش به بدن اطهر درست نمي آيد چنانچه مشهور ميان اماميه است. سيد عالم جليل حاج سيد اسد الله حسيني تنكابني (ره) در كتاب «مصائب الهداة [235] » بعد از نقل اقوال نسبت به دفن شدن سر مبارك امام (ع) گويد: «لكن خبر حمل امام سجاد (ع) اشهر و اظهر واصح در نظر است و مؤيد به عقل و نقل است» يعني حمل كردن امام سجاد (ع) و سر مطهره را ملحق كردنش به جسد اطيب در كربلاء صحيح تر است. شيخ محدث كبير شيخ حر عاملي (قدس سره) بعد از نقل روايات كه به بعض آنها اشاره شد كلام سيد اجل ابن طاووس (قدس سره) را نقل كرده كه مي فرمايد: رأس مطهر برگردانيده شد بر جسد اطيب و با بدن مبارك در كربلاء دفن شد و عمل اماميه بر آنست. فرموده: و لا منافات بينهما يعني در ميان عمل اصحاب ما اماميه و آن روايات منافات ندارد. و به اين جمله ي اجمالي اكتفا كرده و به كلام خودش خاتمه داده است. و شايد عدم منافات ميان عمل اصحاب و آن روايات با آن است

كه ممكن است رأس مطهر را در موقع بردن به شام نزد قبر امام عليه السلام گذاشته باشند يا در مراجعت دادن ازآنجا در نزد قبر مبارك اميرالمؤمنين [ صفحه 338] عليه السلام گذاشته و از آنجا برگردانيده و در كربلاء با جسد اطهر دفن كرده اند و شيخ الفقهاء صاحب جواهر الكلام (قدس سره) بعد از نقل روايات مزبوره و نقل كلام سيد اجل ابن طاووس (قدس سره) كه عمل اماميه بر آنست كه رأس مطهر در كربلاء به جسد اطهر ملحق شده مي فرمايد: «و لعله لا منافاة لا مكان دفنه مدة ثم نقل الي كربلاء». يعني شايد منافات ميان آن روايات و عمل اصحاب نباشد زيرا ممكن است رأس مطهر را در نزد اميرالمؤمنين عليه السلام مدتي دفن كنند و بعد از آن به كربلاء نقل شده و با جسد اطهر دفن شده باشد. و صاحب جواهر الكلام بعد از آن كلمات شريفه اش روايتي را نقل كرده كه امام صادق سلام الله عليه در نزد قائم مائل در طريق غري نماز به جا آورد و از آن حضرت سئوال شد كه آن چه نمازي بود خوانديد؟ فرمود: اينجا موضع رأس مطهر جدم حسين عليه السلام است كه آن را در اينجا گذاشتند [236] . و بعد مطلبي را به طور امكان نقل فرموده كه خوب است در كتاب جواهر الكلام بماند و از آن نقل نشود چون به ثبوت نرسيده و حدس محض است. [ صفحه 339] پس امكان گذاشتن رأس مطهر در نزد قبر مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام وجود دارد ولي اين امكانها و احتمالها را در مقام جمع ميان اخبار در مقام فقاهت و اجتهاد گفته مي شود و از فقيه صادر

مي گردد و ظاهر اخبار مزبوره دفن رأس مطهر در جنب اميرالمؤمنين عليه السلام است نه وضع كردن آن در نزد قبر مبارك امام (ع) علاوه از روايات و از بعض تواريخ هم معلوم مي شود قبر كوچكي در نزد قبر اميرالمؤمنين (ع) وجود داشته كه علامت دفن شدن رأس مطهر بوده است و اگر اين مطلب حقيقت دارد چطور شده كه بعدا آثاري از آن نمانده گر چه اشخاصي هستند كه از بالاي سر قبر مطهر اميرالمؤمنين (ع) رد نمي شوند نظر به آن رواياتي كه اشاره شد. و آنچه كار را سهل و اين موضوع مبهم را آسان مي كند آنست كه حقيقت امر در مفاد آن روايات بر ما معلوم نيست و وضع كردن رأس مطهر در نزد اميرالمؤمنين (ع) و يا دفن كردن در جنب آن حضرت و از آنجا نقل دادن به كربلاء و الحاق به جسد اطهر احتمالاتي است كه در مقام فقاهت براي رفع منافات ميان عمل اصحاب و مفاد آن روايات گفته شده ولي خداوند بر حقائق عالم است و چنانچه نقل شد در بعضي از آن روايات جملات متشابهي وجود دارد كه فرموده: فالرأس مع الجسد... الخ اشاره به آنست كه رأس مطهر با جسد اطهر دفن شده است. و ممكن است حقيقت امر در آن روايات سري باشد از اسرار [ صفحه 340] كه واقع آن بر ما مكشوف نشده و براي مصالحي كه در آن زمان وجود داشته آن احاديث از ائمه عليهم السلام صادر شده است علاوه بر اسانيد آن اخبار كه درست تنقيح و تصحيح نشده است و مانند (مبارك خباز) كه در كتب رجال ذكري از وي

نيست و (يونس بن ظبيان) كه از وضاعين حديث است از راويان آن اخبارند.

اعراض اصحاب قادح در اخبار است

با اين كه آن روايات در جلو چشم علماي اعلام اماميه و فقهاء عظام اثني عشرية بوده و در كتب جوامع حديث شيعه آنها را ديده اند و به آنها اعتناء نداشته اند و اعراض شان از آن اخبار محقق بوده و شاهد آنست كه وثوق و اطمئنان به آنها نكرده اند زيرا صحت اسناد آن روايات تمام نشده و رجالي كه آنها را روايت كرده اند غيرمعروف مي باشند. و شكي نيست كه اعراض اصحاب از خبر و يا اخباري گرچه بيشتر باشد قادح بوده و وجود عيبي را در آن اخبار مي رساند بلكه هر قدر اخبار بيشتر بوده باشد و اسناد صحيح داشته باشد قادح بودن اعراض قوي تر مي گردد چون در اخبار چنانچه در مورد خود محقق شده عمل اصحاب شرط نيست بلكه اعراض شان قادح بوده و وجود عيبي را لازم گرفته است .

كلمات سيد معاصر

پس آنچه سيد معاصر علامه ي محقق آقا سيد عبدالرزاق مقرم نجفي (قدس سره) در كتاب مقتل الحسين (ع) فرموده صحيح و قابل قبول است و خوب است عين عبارات آن مرحوم كه از اصدقاء بوده و مصداق «الحب في الله» با آن مرحوم در ميان بود در اينجا براي اتمام فائده [ صفحه 341] نقل گردد: در كتاب مقتل الحسين (ع) گويد: الرأس مع الجسد. لما عرف زين العابدين (ع) الموافقة من يزيد طلب منه الرؤس كلها ليدفنها في محلها فلم يتباعد يزيد عن رغبته فدفع اليه رأس الحسين (ع) مع رؤس اهل بيته و صحبه فألحقها بالابدان. نص علي مجيئه الرؤس الي كربلاء في «حبيب السير» كما في نفس المهموم ص 253 و رياض الاحزان ص 155 و اما رأس الحسين (ع) ففي روضة الواعظين للقتال ص

165 و في مثير الاحزان لابن نما الحلي ص 58: انه المعول عليه عند الامامية، و في اللهوف لابن طاووس ص 112 عليه عمل الامامية، و في اعلام الوري للطبرسي ص 151 و مقتل العوالم ص 154 و رياض المصائب و البحار: انه المشهور بين العلماء، و قال ابن شهر آشوب في المناقب ج 2 ص 200: ذكر المرتضي في بعض رسائله ان رأس الحسين (ع) اعيد الي بدنه في كربلاء، و قال الطوسي: و منه زيارة الاربعين، و في البحار عن العدد القوية لاخ العلامة الحلي (ره) مثله. و في عجائب المخلوقات للقزويني ص 67: في العشرين من صفر رد رأس الحسين (ع) الي جثته. و قال الشبراوي: قيل اعيد الرأس الي جثته بعد اربعين يوما [237] و في شرح [ صفحه 342] همزية البوصيري لابن حجر: اعيد رأس الحسين (ع) بعد اربعين يوما من قتله، و قال سبط ابن الجوزي: الاشهر انه رد الي كربلاء فدفن مع الجسد [238] ، و المناوي في الكواكب الدرية ج 1 ص 57 نقل اتفاق الامامية علي انه اعيد الي كربلاء، و ان القرطبي رجحه و لم يتعقبه بل نسب الي بعض اهل الكشف و الشهود انه حصل له اطلاع علي انه اعيد الي كربلاء. سيد معاصر محقق رحمه الله بعد از بيان جملات مذكوره فرموده: و علي هذا فلا يعبأ بكل ما ورد بخلافه، و الحديث بأنه عند قبر أبيه بمرأي من هؤلاء الا علام فاعراضهم عنه يدلنا علي عدم وثوقهم به لان اسناده لم يتم و رجاله غير معروفين.

كلام ابوريحان بيروني

و از كتب بسيار معتبر قديم كه در آن تصريح شده كه رأس مطهر در

كربلاء در بيستم ماه صفر به جسد اطيب ملحق شده عبارت از ابوريحان [ صفحه 343] بيروني است كه در كتاب خود «الاثار الباقية» بر آن تصريح كرده است. ابوريحان مرد حكيم و مؤرخ و رياضي دان مشهور است احتمال داده شده كه اصل وي از اهل بيرون در بلاد سند بوده و مدتي اقامت در خوارزم نموده ولي تحقيق آنست كه أصلش از أهل خوارزم است و در سال (440) هجرت وفات يافته است و تشيع وي جاي شك نيست اما حرف سر اين است كه شيعه ي امامي اثناعشري بوده يا زيدي است از تعبيرات وي از امام صادق سلام الله عليه و دفاعش از آن حضرت در موضوعي اثناعشري بودن وي نزد اين جانب قوي است و شايد بر حسب اقتضاء زمان و محيطش به زيدي بودن تظاهر داشته است. ابوريحان در كتاب نفيس خود «الاثار الباقية عن القرون الخالية» كه از نفائس كتب و از جلائل آثار بشمار است ولي متأسفانه كه نسخه ي ناقصي از آن در اروپا به طبع رسيده است [239] و آن كتاب در ايران به وسيله ي [ صفحه 344] يكي از مبتلايان به تعصب قومي ترجمه به فارسي گرديده و نواقص و معايبي را كه ترجمه هاي فارسي نوعا دارد آن نيز دارا مي باشد و خوب است عين عبارت عربي آن كتاب نقل شود و سپس ترجمه اش نقل گردد. ابوريحان گويد [240] : و في العشرين رد رأس الحسين عليه السلام الي جثته حتي دفن مع جثته و فيه زيارة الاربعين و هم حرمه بعد انصرافهم من الشام. مترجم الاثار الباقية در ترجمه ي آن عبارت گويد: و در روز بيستم آن [241] سر

حسين عليه السلام را به بدنش ملحق كردند و در همانجا دفن نمودند [ صفحه 345] و زيارت اربعين راجع به اين روز است و بدين سبب اين زيارت را اربعين گويند كه چهل نفر از اهل بيت او پس از مراجعت از شام قبرش را زيارت كردند [242] . و براي خواننده ي عزيز پوشيده نيست كه وجه تسميه ي زيارت اربعين در كلام ابوريحان غير از آنست كه مشهور است و از مختصات ابوريحان بشمار است زيرا هنوز غير از او به كسي ديگر اطلاع نداريم كه زيارت اربعين را به جهت زيارت چهل نفر از اهل بيت سيدالشهداء (ع) بداند بلكه مشهور آنست كه زيارت اربعين يعني بعد از چهل روز از شهادت آن حضرت است كه اهل بيت (ع) وارد كربلاء شده و رأس أطهر را ملحق به بدن أطيب كرده اند و جابر انصاري (ره) نيز مشرف گشته و قبر مطهر را زيارت كرده اند.

كلمات اعلام درباره ي رأس اطهر

زكريا بن محمد قزويني در كتاب عجائب المخلوقات گويد: اليوم الاول منه عيد بني أمية ادخلت فيه رأس الحسين رضي الله عنه بدمشق و العشرون منه ردت رأس الحسين الي جثته. يعني روز اول از ماه صفر عيد بني اميه است كه در آن روز سر مبارك حسين (ع) را وارد دمشق كردند و روز بيستم از ماه صفر برگردانيده [ صفحه 346] شد سر مبارك حسين (ع) بر جثه ي مباركش. و شيخ بهائي (ره) در توضيح المقاصد فرموده: روز اول صفر رأس مطهر امام حسين (ع) حمل بر يزيد در دمشق شد و بني اميه آن روز را عيد كردند ص 5 ط مصر. شيخ شهيد ابن فتال نيشابوري (ره) در روضة الواعظين ص 165 و

فقيه ابن نما در مثير الاحزان ص 58 طبع سنگي قديم، و سيد ابن طاووس (ره) در لهوف و شيخ طبرسي (ره) در اعلام الوري ص 151 و شيخ عبدالله بحراني (ره) در مقتل عوالم ص 154 و صاحب رياض المصائب بعد از آن كه اقوال علماي عامه را نقل كرده اند فرموده اند: هذه اقوال المخالفين في ذلك و المشهور بين علماء الامامية انه دفن رأسه مع جسده رده علي بن الحسين (ع). يعني اقوالي كه گفته شده تمامي آنها اقوال اهل سنت درباره ي رأس مطهر است و اما مشهور ميان علماء اماميه آنست كه رأس مطهر با جسد سيدالشهداء (ع) دفن شده است آن را علي بن الحسين عليهماالسلام برگردانيده و عمل اماميه بر اين است. چنانچه اين قول مشهور ميان علماء اماميه را از علماء اهل سنت نيز اطلاع دارند و آن را مي دانند و بر علماء اماميه نسبت مي دهند و سيد علم الهدي (ره) چنانچه ابن شهر آشوب (ره) در مناقب نقل كرده به طور جزم اين قول را فرموده و شيخ طوسي (ره) فرموده از آن جهت [ صفحه 347] است زيارت اربعين [243] .

كلمات شبراوي در الاتحاف

و شبراوي گويد: قيل اعيد الرأس الي الجثة بكربلاء بعد اربعين يوما من قتله [244] رجوع شود به كتاب الاتحاف بحب الاشراف ص 12 و عين [ صفحه 349] همين عبارات را در صفحه 23 نيز گفته است و سبط ابن الجوزي در تذكرة الخواص گفته: كه اشهر آنست كه رأس مطهر به كربلاء برگردانيده شد و با جسد مطهر دفن شد ص 150. و شيخ مناوي در كتاب الكواكب الدرية ج 1 ص 57 گويد:

«نقل اتفاق الامامية علي انه اعيد الي كربلاء» يعني نقل شده كه اماميه اتفاق دارند بر اين كه رأس مطهر برگردانيده شد به كربلاء. و مؤرخ شهير صاحب حبيب السير گويد: تمامي رؤس شهداء را يزيد به حضرت سجاد (ع) تسليم كرد و آن حضرت آنها را در روز بيستم صفر با بدان طاهره ملحق فرمود و بعد متوجه مدينه شد و اين صحيح ترين روايات درباره ي مدفن رأس مكرم است. و نظير اين كلام در رياض الاحزان است ص 155 و محدث قمي (ره) نيز در نفس المهموم از حبيب السير نقل كرده است. از اين نقليات معلوم مي شود يزيد در اول امر بعد از اظهار امام عليه السلام كه بايد رأس مطهر را به من بدهي و آن پليد امتناع ورزيد بعدا [ صفحه 350] امام عليه السلام اصرار فرموده و اشياء غارت شده و رأس مطهر و ساير رؤس شهداء را گرفته است و در شام مزاري براي رؤس شهداء مشهور است شايد بعضي از رؤس مانده و در دمشق دفن شده است. علامه ي مجلسي (ره) در بحار فرموده: رأس مبارك با جسد شريف مدفون است و اين قول مشهور ميان علماء ما اماميه است و آن را علي بن الحسين عليهماالسلام برگردانيد. و سيد ابن طاووس (قدس سره) در اقبال نيز بر اين قول اعتماد فرموده است گر چه به احتمال اين كه اسراء اهل بيت عليهم السلام يك ماه در شام توقف كرده باشند در قضيه ي اربعين به اشكال دچار شده ولي به مدفون شدن رأس مطهر در كربلاء اعتماد فرموده است در صورتي كه جمعي چنانچه عبارت بعضي از آنها نقل شد تصريح كرده اند كه

رأس مطهر پس از چهل روز از شهادت به بدنش ملحق گرديده و اين موضوع اين را مي رساند كه در اربعين به كربلاء آمده و رأس مطهر را به بدن اطهر ملحق كرده اند. علامه ي محدث جزائري (ره) در انوار نعمانية در ضمن كلامي گويد: خرج علي بن الحسين عليه السلام بالنسوة و رد رأس الحسين عليه السلام الي كربلاء- ج 3 ص 246 ط تبريز. شبلنجي در نور الابصار گويد: ذهبت الامامية الي انه اعيد الي الجثة و دفن بكربلاء بعد اربعين يوما من المقتل ص 115 ط مصر سنة (1320) ه. ق. يعني اماميه درباره ي مدفن رأس مطهر بر آن رفته اند كه رأس [ صفحه 351] مطهر برگردانيده شد به جسد اطهر بعد از چهل روز از شهادت آن حضرت و در كربلاء مدفون شد. و عين اين عبارت را علامه ي شيخ محمد صبان از علماء اهل سنت در كتاب اسعاف الراغبين گفته رجوع شود به هامش نور الابصار ص 160- از طبع نامبرده و به كتاب (الحسين) علي جلال ص 140. مؤرخ حمدالله مستوفي در تاريخ گزيده گويد [245] : اهل بيت را با سر حسين عليه السلام پيش يزيد بن معاوية فرستادند او به سخن ابوبرده برادر ابوموسي اشعري ايشان را به مدينه فرستاد و سر حسين عليه السلام باز به كربلاء پيش تنش فرستاد و به روايتي در عسقلان دفن كردند و به روايتي در حران. و گفته شد كه دفن رأسي در عسقلان كه رأس مطهر سيدالشهداء عليه السلام باشد معلوم نيست و دست سياست فاطميين و ديگران با آن بازي كرده و سري را به عنوان رأس مطهر از محلي به محل ديگر نقل داده اند

و دفن سر (حران) هم در كلام مستوفي ديده مي شود. [ صفحه 352] علي جلال در كتاب (الحسين) گويد [246] : و الامامية و بعض اهل السنة علي انه مدفون مع الجسد بكربلاء. علي جلال در نقل اقوال و آراء درباره ي رأس مطهر در كتاب نامبرده ي خود طول و تفصيل داده و نتوانسته به يكي از آنها به طور قطع جزم نمايد و در آخر كلامش گفته: دفن كردن رأس مطهر در دمشق و نقل دادن به آن از آنجا به عسقلان و از عسقلان به قاهره ثابت نشده به نحوي كه ثبوت تمام باشد رجوع شود به صفحه 150-149. و در كتابش از اقوال ضعيفه و كلمات هذيان و حرفهاي خرافي زياد است و از كلمات بيهوده ي ابن تيميه ي حراني نيز بسيار نقل كرده كه غير از تمايل به مسلك جمود وهابي گري چيزي بيشتر نيست.

قول صحيح قول اماميه است

پس قول صحيح آنست كه علماء اماميه بر آن قائل و عمل شان بر آنست كه رأس مطهر سيدالشهداء عليه السلام را امام سجاد سلام الله عليه در مراجعت از شام با رؤس شهداء به كربلاء آورده گرچه يقيني نيست كه تمامي سرهاي شهداء [247] را با خود آورده باشد ولي رأس مطهر را با [ صفحه 353] مخدرات عصمت و طهارت بدون شك با خود به كربلاء آورده و در اربعين روز بيستم شهر صفر سال 61 در كربلاء ملحق به جسد اطهر و اطيب كرده است و سائر رؤس شهداء را نيز در كربلاء دفن فرموده است. آيا در آن موقع كه امام عليه السلام مي خواسته رأس مطهر امام حسين عليه السلام را در قبر مباركش ملحق به بدن اطهر كند آن

مخدرات و بانوان عصمت در چه حال بوده اند؟ و قطعا امام (ع) آنها را امر مي كند كه كنار شوند و آن منظره را كه در ذهن انسان تصور مي شود نديده باشند كه عبارت از كشف قبر مطهر و الحاق رأس انور است.

توقف رباب تا يك سال در كنار قبر مطهر

و در بعض تواريخ معتبره نقل شده كه رباب بنت امري ء القيس كلبي كه زوجه ي با وفاي سيدالشهداء (ع) بود و تا يك سال در كنار قبر مبارك امام (ع) در كربلاء مانده و در آنجا اقامت نمود و بعد از آن به مدينه مراجعت كرد و از كثرت غم و حزن و تأسف بر آن حضرت از دنيا رفت و آن بانوي باوفا با اسراء اهل بيت به شام رفته بود و در مراجعت در اربعين در كربلاء مانده و تا يك سال در كنار قبر مبارك امام عليه السلام در كربلاء اقامت گزيده است. [ صفحه 354] ابن الاثير در تاريخ كامل گويد: و كان مع الحسين امرأته الرباب بنت امري ء القيس، و هي أم ابنته سكينة، و حملت الي الشام فيمن حمل من أهله، ثم عادت الي المدينة...... و قيل: انها أقامت علي قبره سنة و عادت الي المدينة فماتت أسفا عليه [248] . در كتاب يكي از معاصرين است كه شيخ كليني (ره) در كتاب كافي از مصقلة بن طحان روايت كرده كه گفت: از امام صادق (ع) شنيدم كه فرمود: هنگامي كه حضرت سيدالشهداء (ع) شهيد شد زوجه ي كلبيه او بر قبر ابي عبدالله (ع) ماتم اقامه كرد و تا يك سال گريست. نگارنده گويد: زوجه ي كلبيه ي آن حضرت عبارت از (رباب) مادر سكينه و عبدالله رضيع است [249] و يك

سال بعد از واقعه ي كربلاء و فاجعه ي عاشوراء زنده بوده و لابد در اربعين اول در بيستم ماه صفر سال (61) هجرت از اسارت شام برگشته [250] و در كنار قبر سيد مظلومان سيدالشهداء [ صفحه 355] (ع) اقامت كرده و جلو آفتاب نشسته و در سايه قرار نگرفته و تقريبا پس از يك سال، مراجعت به مدينه نموده و از دنيا رحلت فرموده است، و ملاحظه ي تاريخ آن بانوي معظمه جريان اربعين اول سال شصت و يك را تأئيد مي كند. و آنچه از شيخ كليني (قدس سره) نقل شد به تبعيت از يكي از معاصرين است كه به نشر بعض تأليفات اقدام كرده و بدون تحقيق و تثبت و ضبط چند كتابي طبع و نشر كرده و در كتابش به اين عبارت از شيخ كليني (ره) نقل كرده است. ثقة الاسلام كليني در كافي از مصقلة بن الطحان [251] روايت كرده كه [ صفحه 356] گفت از امام صادق (ع) شنيدم كه فرمود هنگامي كه حضرت سيدالشهداء (ع) شهيد شد (اقامت امرأته [252] الكلبية علي قبر ابي عبدالله مأتما و بكت سنة كاملة و بكين النساء و الجواري.... الخ. اما آنچه در كتاب كافي شيخ كليني (ره) موجود است عين عبارت آن اين است:

روايت مصقلة الطحان

مصقلة الطحان قال: سمعت اباعبدالله (ع) يقول: لما قتل الحسين عليه السلام اقامت امرأته الكلبية عليه مأتما و بكت و بكين النساء و الخدم.... الخ. در نسخ متعدده از كتاب كافي عبارت همين است كه نقل شد و علامه ي فيض كاشاني (ره) نيز در وافي عين اين عبارت را نقل فرموده فقط مصقلة را با ثاء مثلثه (مثقله) نوشته است. رجوع شود

به كافي ج 1 كتاب الحجة ص 466 ط آخوندي- تهران و ص 254 ط تبريز به سال (1311) ه. ق و مرآت العقول ج 1 ص 394 و كافي با شرح ملا صالح مازندراني (ره) ج 7 ص 230 ط تهران به سال 1385 ه ق و ديگر نسخ چاپي و خطي از كتاب كافي. و رجوع شود به وافي ج 1 باب 115 ص 174. [ صفحه 357]

زياد كردن جملاتي بر روايت

بعد از اين همه تفصيل و واضح بودن اصل عبارت روايت نامبرده معلوم نيست معاصر در كتابش از كجا جملات: (علي قبر ابي عبدالله) و (سنة كاملة) به روايت كتابي مثل كافي افزوده و از كدام نسخه نقل كرده كه بلاشك غلط بوده و چرا نسخ صحيحه را به كنار گذاشته و از آنها نقل ننموده؟ و اگر آن كلمات افزوده شده در روايت بعض نسخ كافي وجود داشت علامه ي مجلسي (ره) در مرآت العقول و مولي صالح مازندراني (ره) در شرح كافي به آن نسخه اشاره مي كردند در صورتي كه ابدا متعرض نشده اند. نمي دانم با اينگونه مسامحه و سهل انگاري در نقل روايات چند مجلد تأليف با آن همه سستي عبارات و به كلي خالي از تحقيقات طبع و نشر دادن چه فائده به عالم اسلام خواهد بخشيد؟ بلكه ضرر خواهد ورزيد. در صورتي كه معني روايت با اضافه كردن آن جملات مذكوره بسيار فرق مي كند. خداوند صديقنا العلامة الخطيب آقاي حاج ميرزا عباسقلي تبريزي واعظ چرند ابي رحمه الله را غريق رحمت خود فرمايد روزي درباره ي تأليفات اين شخص معاصر جامد بي تحقيق محرف روايات صحبت به ميان آمد فرمود: من تأليفات وي را به كتابخانه ي

خودم نمي گذارم وارد بشود و در رديف و در جرگه ي كتب نفيسه قرار بگيرد. حالا از آنچه راجع به روايت مذكوره شرح داده شد معلوم مي شود اگر به تحقيق محتويات تأليفات معاصري كه بدون ذكر نام وي [ صفحه 358] بطور اشاره گذشتيم پرداخته شود چقدر اشتباهات و تحريفات و تصحيفات در آنها به وي رخ داده بايد كتاب مستقلي تأليف گردد و متأسفانه كه براي جمعي در آينده بلكه در حال حاضر مصدر نقل شده و براي اشخاص مسامحه كار در آتيه مدرك درست خواهد شد. و اما اقامت بانوي معظمه و باوفاي اسلامي رباب رضوان الله عليها در كنار قبر حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه بسيار مورد اعتماد است كه حقيقت داشته باشد و بيشتر از يك سال بعد از امام (ع) در دنيا زندگاني نكرده و از كثرت حزن و تأسف در مدينه از دنيا رحلت كرده است. اديبه ي فاضله زينب فواز در كتاب الدر المنثور در ترجمه ي رباب گويد: و بقيت بعده سنة لا يظلها سقف بيت الي ان ماتت [253] .

تحقيق و بررسي درباره ي خبر مصقلة الطحان

اشاره

اگر اضافه كننده آن جملات زيادي: «علي قبر ابي عبدالله» و «سنة كاملة» به روايت مصقلة الطحان از اول تا آخر دقت مي كرد و قرائني [ صفحه 359] را كه در آن وجود دارد ملاحظه مي نمود و عبارات و جملات آن روايت را تا آخر مطالعه كرده و در آنها ت.مل مي كرد به وي روشن شده و مي ديد كه آن قرائن شاهد است كه روايت مزبوره راجع به پس از مراجعت بانوي معظمه «رباب» زوجه ي باوفاي امام (ع) به مدينه است كه از كربلاء پس از اقامت يك سال در ميان آفتاب چنانچه گفته

شد بسيار مورد اعتماد است كه اين واقعه حقيقت داشته باشد به مدينه برگشته و باز در اقامه ي ماتم به سيدالشهداء (ع) كوتاهي نداشته حتي از تاريخ و اخبار معلوم مي شود در خوراك و پوشاك خود هم به طور عزاداري و اشخاص مصيبت زده بوده و غذاهاي لذيذ نخورده و طعام هائي كه اشك چشم را زياد نمايد تناول فرموده و زنان و خادمها به دور وي جمع مي شده و گريه بر سيدالشهداء (ع)مي كرد و آن بانوي معظمه گريه و زاريش در خانه و منزلي بوده و اگر آن جريان و احوال كه خبر طحان به آن دلالت دارد در كنار قبر مطهر سيدالشهداء (ع) در كربلاء اتفاق افتاده بود در آن اوقات در آنجا هنوز خانه ي وجود نداشته تا آن بانوي معظمه امر كند مرغها را از آن خانه بيرون رانند.

معني روايت مزبوره و اشتباه بعضي شارحين

پس بهتر آنست براي اتمام فائده تمامي آن روايت را اكه به جملات اوائل آن اشاره و مختصري نقل شد در اينجا بياوريم و براي بعض شارحين اشتباهي كه در شرح خبر نامبرده رخ داده و علامه ي مجلسي (ره) آن را در كتاب مرآت العقول نقل فرموده و ظاهرا اشكالي بر گفته آن شارح نفرموده [ صفحه 360] متذكر شده و مفاد صحيح آن خبر چيست؟ معلوم گردد والله الموفق. عن مصقلة الطحان قال: سمعت اباعبدالله عليه السلام يقول: لما قتل الحسين عليه السلام اقامت امرأته الكلبية عليه مأتما و بكت و بكين النساء و الخدم حتي جفت دموعهن و ذهبت فبينا هي كذلك اذا رأت جارية من جواريها تبكي و دموعها تسيل فدعتها فقالت لها: مالك أنت من بيننا تسيل دموعك؟ قالت: اني لما اصابني

الجهد شربت شربة سويق، قال: فأمرت بالطعام و الاسوقة. فأكلت و شربت و أطعمت. و أهدي الي الكلبية جؤنا لتستعين بها علي مأتم الحسين عليه السلام فلما رأت الجؤن قالت: ما هذه؟ قالوا هدية أهداها فلان لتستعيني بها علي مأتم الحسين عليه السلام فقالت: لسنا في عرس، فما نصنع بها ثم أمرت بهن فأخرجن من الدار فلما اخرجن من الدار لم يحس لها حس كأنما طرن بين السماء و الارض و لم يرلهن بها بعد خروجهن من الدار اثر [254] . «الجؤن» مثل (صرد) جمع جوني است و آن نوعي از مرغ قطاست كه بالها و بطنش سياه است و آن را در فارسي (اسفرود) گويند و معروف به (باقرقره) است آن مرغها را كسي به بانوي معظمه «رباب» هدية فرستاده كه از آن غذا تهيه نمايد و براي ماتم نگهداشتن بر سيدالشهداء عليه السلام و گريه و زاري به آن حضرت تقويت شود و آن بانوي معظمه نيز فرموده طعام درست كردن از مرغان لطيف در ماتم آن [ صفحه 361] حضرت تناسب ندارد غذاهاي لذيذ را در عروسيها درست مي كنند و امر كرد آن مرغها را از خانه خارج كردند و وقتي كه آنها را از خانه بيرون برده اند مرغان پريدند و از آنها اثري ديده نشده است. اين است حاصل معني و مفاد آن روايت ولي علامه ي مجلسي (ره) وجوه چندي در مرآت العقول در شرح خبر مزبور ذكر كرده كه مايه ي بسي تعجب است و فرموده: و قيل كأن النساء كنمن الجن او كن من الارواح الماضيات فتجسدن (انتهي) و بالجملة الخبر لا يخلو من تشويش و اضطراب لفظا و معني [255] . قلت:

لا اضطراب في الفاظ الخبر و لا تشويش في معناه كما عرفت نعم لا شك في ضعف سند الخبر علي المشهور و مصقلة مهمل في كتب الرجال و لم يذكر له في الكافي غير هذا الخبر ولكن وجود الخبر في الكافي يكفي في هذا الموضوع التاريخي. و ما ذكرناه من معني الخبر هو المتعين في معناه و لا يحتمل غيره و اليه اشار الفضال الصالح المازندراني (رحمه الله تعالي) في شرحه علي الكافي فراجع [256] .

شبهات واهيه و رد آنها

تا اينجا در طبع اول كتاب نگارش يافته بود پس از نشر كتاب [ صفحه 362] در موضوع باقي ماندن حرم باوفاي امام عليه السلام بانوي معظمه (رباب) كه گفته شده تا يك سال در كنار قبر مطهر در كربلاء مانده بعد مراجعت به مدينه كرده وفات نمود و اين قول كه گفته شد بعيد نيست اصل داشته باشد، طرفدار شبهات اين قضيه را به اعتقاد خود از محالات دانسته و شبهاتي به راه انداخته بعد از آن كه راجع به خبر مصقلة الطحان در اين كتاب نگارش داده ام آنها را پس از شكستن سر و پاي مطلب نقل نموده بدون اين كه از روي رشك اشاره ي به تحقيقات اينجانب نمايد گفته است: از خبر مصقلة استفاده مي شود كه رباب اقامه ي عزا را در مدينه كرده نه در كربلاء علاوه امام سجاد (ع) هرگز همسر حسين (ع) را در كنار قبر پدرش تنها نمي گذاشت تا يك سال بماند و بعد از يك سال به مدينه رجوع كند و در آنجا از دنيا برود. بعد گفته: آيا ذي شعوري اين عمل منافي غيرت را كه امام سجاد (ع) مادر خود را در

وسط بيابان قفر بدون مرد محرم بگذارد؟ و خود با اهل بيت روانه مدينه شود آيا مي تواند قبول كند و تحليل دهد؟ بعد گويد: تاريخ ولو اين كه روز وفات عليا مكرمه رباب را به طور قطع تعيين نكرده ولكن همه اتفاق دارند كه در مدينه وفات كرده و يك سال بعد از شهادت حسين (ع) زنده بوده و بعد از آن دنيا را وداع كرده با اين وضع چطور مي شود گفت كه اين بانو يك سال در كربلاء مانده و بعدا آمده در مدينه رحلت نموده و با چه اشخاصي مي توانست [ صفحه 363] بيايد كه به ساحت خاندان رسالت توهين نشود؟ در جواب اين شبهات گفته مي شود: اولا هرگز كسي به طور جزم نگفته كه بانوي معظمه (رباب) تمام يك سال را در كنار قبر مطهر مانده و ابن الاثير در تاريخ بطور (قيل) نقل كرده يعني گفته شده و از ايام طفوليت موقعي كه به مدرسه مي رفتيم به ما ياد داده اند كه نسبت دادن مطلب به «قيل» اشعار به تمريض دارد شايد اشعار مزبور براي اين است كه يك سال تمام نشده است، و از خبر مصقلة گرچه ضعيف است معلوم مي شود كه عزا نگاه داشتن بانوي مكرمه (رباب) در مدينه بوده و از اين طرف گفته شده كه در كنار قبر مبارك مانده از آن جمعها كه صاحب طرفدار شبهات كرده در جمع بين خبر و تاريخ هم ممكن است گفته شود كه قريب يك سال كه از روي مسامحه يك سال گفته مي شود در كنار قبر اطهر مانده و بعد مراجعت به مدينه كرده چه اشكالي دارد كه اين طور بين

خبر و تاريخ جمع شود؟ غرض بانوي معظمه در شام و كوفه زياد توقف نكرده است و اگر به كنار قبر مبارك آمده قطعا با سائر افراد خاندان رسالت با هم آمده است. آيا طرفدار شبهات اطلاع دارد كه امام سجاد (ع) بانوي معظمه (رباب) را در كنار قبر مطهر تنها گذاشته است؟- اگر تاريخ ساكت است. آيا سكوت تاريخ مقتضايش آنست كه گفته شود امام (ع) او را در آنجا تنها گذاشت؟ و به هيچ چيز احتياج نداشت خوراك و پوشاك برايش لازم نبود؟ قطعا احتياج داشته و امام (ع) تمامي آنها را فراهم [ صفحه 364] آورده است اغلب مؤرخين دورانهاي گذشته هميشه و غالبا به نقل تاريخ اجمالا اكتفاء كرده اند چنانچه در جاي خود اين موضوع به طور كامل بررسي و تحقيق شده است. به طور جزم غيب گوئي: كه امام (ع) بانوي مكرمه را در كربلاء كنار قبر امام عليه السلام تنها گذاشته از حرفهاي خنده آور است از كجا به اين موضوع يقين گرديد و به قلم آورديد؟ آيا ذي شعوري به اين عمل احتمال مي دهد؟- تا اين كه شما به اين احتمال جزم گرديد. خنده آور اين عبارات است كه گفته: آيا ذي شعوري اين عمل منافي غيرت را كه امام سجاد (ع) مادر خود را در وسط بيابان قفر بدون محرم بگذارد؟... الخ. گويا نويسنده ي اين كلمات قطع كرده كه امام (ع) بانوي مكرمه را در وسط بيابان قفر بدون مرد محرم گذاشته است اگر قطع به اين حرفش دارد ما با وي سخني نداريم قطعش به خودش حجت است ولي به ما قطع حاصل نيست بلكه ما يقين داريم كه هرگز امام (ع)

بانوي معظمه را در كنار قبر امام عليه السلام- اگر ماندن (رباب) در كنار قبر مطهر اصل داشته باشد- قطعا تنها نمي گذارد نمي دانم طرفدار شبهات از كجا علم رسانيده كه امام (ع) او را تنها گذاشته است؟ و در مراجعت از كربلاء به مدينه تاريخ اشخاص را تعيين نكرده كه با چه اشخاص مراجعت كرده تا طرفدار شبهات باور نمايد و قطعا با اشخاصي مراجعت كرده كه مورد اطمئنان بوده اند سكوت تاريخ دليل آن نيست كه ما [ صفحه 365] اشخاصي كه با آنها مراجعت كرده آنها را بايستي بشناسيم و اگر نشناسيم باور ننمائيم. علاوه معلوم مي شود صاحب اين كلمات و شبهات اطلاع كامل از تاريخ كربلاء نداشته است زيرا به مجرد اين كه يزيد پشيمان شد و گناه را به گردن ابن زياد انداخت مردم از هر طرف رو به كربلاء نهاده و به ويژه قبيله ي بني اسد اطراف قبر مطهر را گرفته و شب و روز كنار قبر مطهر خالي نبود و در دهات نزديك قبر اطهر بودند و دائما به دور قبر مطهر پروانه وار مي گشتند و موقعي نمي شد كه خالي بماند حتي بعضيها قائلند كه بنا را به دور قبر مطهر بني اسد ساختمان كرده و مسجد بنا نمودند و بعضي قائلند كه مختار ثقفي تشييدبنا كرده است ولي جاي شك نيست كه بعد از دفن سيدالشهداء سلام الله عليها دور قبر مطهر هيچ وقت خالي نمانده است چون طرفدار شبهات اطلاع نداشته غيرتش به جوش آمده و گفته چطور مي شود در وسط بيابان قفر بانوي مكرمه بدون مرد محرم بماند از مسلمات تاريخ است كه قبر مطهر سيدالشهداء (ع) از روز دفنش اطرافش هيچ زمان از

زوار خالي نمانده حتي آن موقعي كه هنوز قبه و بنا ساختمان نشده دور قبر مطهر از زوار خالي نبود چنانچه خود طرفدار شبهات به آن اعتراف دارد مگر در زمان متوكل عباسي مدتها مأمورين دولتي نمي گذاشتند كسي به كنار قبر اطهر برود و هر وقت هارون الرشيد و يا متوكل قبه ي مباركه ي قبر مطهر را خراب مي كردند شيعيان از هر طرف هجوم آورده فوري قبه را بالاي قبر مطهر [ صفحه 366] ساختمان مي نمودند چنانچه بر مطلع به تاريخ كربلاء اين مطلب پوشيده نيست. ابن الاثير كه اين قول را نقل كرده: كه بانوي مكرمه نزد قبر مطهر مانده اگر اصل داشته باشد هيچگونه مانعي به نظر نمي رسد مگر غيرت طرفدار شبهات به جوش آمده و قبول ننمايد كه چطور آن بانوي معظمه در كنار قبر مطهر تنها و بدون شخص محرمي مانده است؟ اولا: در اينگونه نقل قصه ها مسامحه مي شود ادعاء اين كه بانوي معظمه در كنار قبر مبارك مانده معني آن اين نيست كه شب و روز از قبر مطهر جدا نشده بلكه ممكن است در آن آباداني ها و قراء نزديك حائر مقدس اقامت نموده و اغلب اوقاتش نزد قبر مطهر بوده است چنانچه آن زمان كه هنوز قبر مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام مشهور نشده و غير از خواص از شيعه و اصحاب ائمه عليهم السلام كسي ديگر نمي شناخت آنها كه مي شناختند و به زيارت قبر اطهر مي آمدند در قريه ي نزديك بربوات بيض كه در آنجا قبر مبارك واقع است و به آن قريه نجف مي گفتند بعد داخل نجف فعلي شده در آن محل توقف مي كردند و از آنجا به زيارت قبر مبارك مشرف مي شدند

همچنين در زيارت سيدالشهداء (ع) در قراء نزديك به حائر حسيني توقف مي كردند و از آنجا به زيارت حائر مقدس مشرف مي گشتند و بانوي معظمه اغلب اوقاتش نزد قبر مبارك بوده است. و ثانيا: ماندن بانوي مكرمه نزد قبر مطهر جاي استبعاد نيست چون در صدر اسلام توقف زوجات با وفاي اشخاص و اشراف نزد قبور [ صفحه 367] آنها معمول بوده و بانوان مكرمه در نزد قبر شوهرهاي شان عزادار مي شدند.

توقف فاطمه نزد قبر حسن مثني تا يك سال

از مسلمات تاريخ است كه پس از وفات سيد اجل اعظم حسن مثني (ض) فرزند ارجمند حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام عيالش كه فاطمة بنت الحسين عليه السلام بوده آن بانوي معظمه تا يك سال در كنار قبر زوجش حسن مثني چادرزد (فسطاط) و عزادار شد و پس از يك سال كه شب شد أمر كرد آن را چيدند و ندائي شنيد كه گويد: «هل وجدوا ما فقدوا» نداكننده ي ديگري به وي جواب داد: «بل يئسوا فانقلبوا» رجوع شود به كتب معتبره ي شيعه و سني. و بعضي گويد: بانوي معظمه فاطمة (ض) به بيت لبيد تمثل جست: (الي الحول ثم اسم السلام عليكما) (و من يبك حولا كاملا فقد اعتذر) محدث قمي (ره) د سفينة البحار گفته: الذي ذكرناه عن زوجته فاطمة من انها ضربت علي قبره فسطاط و كانت تصوم النهار و تقوم الليل الي سنة نقله الشيخ المفيد و كثير من علماء الشيعة و السنة و كان هذا شايعا بين النساء المحترمات الحانيات. سفينة ج 1 ص 256 ط نجف اشرف بعد محدث قمي (ره) قضيه ي بانوي معظمه «رباب» را از ابن الاثير نقل كرده است. حالا بنا به عقيده ي طرفدار شبهات

گفته شود كه بانوي معظمه فاطمة [ صفحه 368] در كنار قبر حسن مثني (ض) چطور يك سال تنها مانده آيا از محارمش نزد وي شبها بوده يا نه؟- از اين قبيل شبهات واهيه كه قابل ذكر نيست چون قطعا تنها نمي شود و از كسان و خادمها در حضورش حاضر بوده اند عينا همين حال درباره ي بانوي معظمه «رباب» موجود است جاي شبهه تراشي نيست.

خيمه زدن ام سلمة در مسجد و عزادار شدن وي به امام

ام المؤمنين أم سلمة (ض) پس از شنيدن شهادت حضرت سيدالشهداء (ع) در دشت كربلاء و ظاهر شدن علامات شهادت آن حضرت به واسطه ي تربتي كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و امام حسين سلام الله عليه به وي داده بودند لباس سياه در بر كرد و قبه ي سياهي در مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم زده و در آن خيمه عزادار شد. ادريس عمادالدين قرشي در كتابش عيون الاخبار و فنون الاثار گويد [257] : و عن أبي نعيم باسناده عن أم سلمة رضوان الله عليها، أنها لما بلغها مقتل الامام الحسين بن علي (ع) أضربت قبة سوداء في مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و لبست السواد. چون ام المؤمنين ام سلمة (ض) سن شريفش بالا رفته بوده نتوانسته به كربلاء به زيارت قبر مطهر سيدالشهداء (ع) برود و در كنار قبر اطهر عزادار شود و لذا در مسجد رسول الله (ص) قبه ي سياهي زده و لباس سياه [ صفحه 369] پوشيده و عزادرا شده است و در سال (62) هجرت دارفاني را وداع گفته است رضوان الله عليها. غرض رويه ي توقف زنان مدتي در كنار قبر بزرگان از ازواج در صدر اسلام معمول بوده و از افراد بانوان خاندان رسالت نيز اين

كار را عملي كرده اند و از طرف ائمه ي هدي سلام الله عليهم منعي نرسيده و در آن مواقع بانوان هاشميات و ديگران را منع از اين عمل و به جا آوردن آن نفرموده اند.

غيرت طرفدار شبهات

طرفدار شبهات بس غيور است ناراحت نشود اگر ماندن بانوي معظمه «رباب» در كربلاء در كنار قبر سيدالشهداء (ع) اصل داشته باشد قطعا امام سجاد (ع) او را تنها نمي گذارد و بسيار احتمال قوي مي رود كه قريب يك سال مانده و بعد مراجعت به مدينه كرده است. و در مراجعت به مدينه هم قطعا با اشخاص مورد اعتماد مراجعت نموده گر چه تاريخ ساكت است ولي طرفدار شبهات يقين كند كه با افراد مورد اطمئنان مراجعت كرده است. اگر مؤرخين احتمال مي دادند كه بعد از بيشتر از يك هزار سال اينگونه شبهات پوچ به ذهن بعض اشخاص خواهد آمد اسامي اشخاصي را كه آن بانوي معظمه با آنها مراجعت به مدينه كرده به دست مي آوردند و در تاريخ ثبت مي كردند. در هر حال طرفدار شبهات مسلم دانسته كه آن بانوي معظمه يك سال بيشتر پس از شهادت امام عليه السلام در دنيا زندگي نكرده و در مدينه از دنيا رفته پس احتمالات و توهمات كه اهل بيت يك سال در كوفه مانده اند يا در شام زياد توقف كرده اند يا چندين ماه در اين دو محل مانده اند احتمالات و پندارهاي بي اساس و توهمات و خيالات فاسده بيشتر نيست. [ صفحه 370] پس از مسلم بودن اين كه بانوي معظمه رباب يك سال بيشتر بعد از قضيه ي كربلاء در دنيا نمانده و پس از مراجعت از اسارت شام در مدينه از دنيا رفته احتمالاتي كه در كتب

ضعيفه داده اند اسراء اهل بيت چهل روز در شام توقف كرده اند يا يك ماه يا يك ماه و نيم يا شش ماه و در كتب ضعيفه ي تأليف شده در عصر حاضر كه بدون تحقيق با نشان دادن مصدر و پيدا نشدن مطلب در آن مصدر توقف شش ماه به ابن بابويه (ره) نسبت داده شده يا بعضي هيجده روز گفته يا هشتاد روز در كوفه مانده اند يا شش ماه در كوفه در حبس بوده اند تمامي اين اقوال را باطل مي كند و آن اقوال ضعيف بوده و حدسيات بوده قابل اعتماد نيست علاوه اضطراب در تعيين مدت توقف قصه را بي اعتبار كرده و سلب اعتماد و اطمئنان مي كند و بايد به مورد متيقن اكتفاء نمود و آن مدت توقف اسراء خاندان رسالت در شام كمتر بوده است و ممكن است چنانچه اهل تحقيق گفته اند بيشتر از يك هفته و هشت روز نباشد.

نقل بعض سئوالهاي سائل و بررسي بر آنها

اشاره

يعني سئوال كننده راجع به قضيه ي اربعين كه در اوائل كتاب بر آن اشاره شده و او فاضل متقي جناب آقاي آقا ميرزا علي جناب زاده است خداوند أمثال او را كه در ترويج دين مي كوشند زياد كند. سائل در سئوالش گويد: مرحوم حاج شيخ قمي (ره) در منتهي [ صفحه 371] الامال جلد اول بعد از ذكر جريانات كوفه و شام مي فرمايد: پس با ملاحظه ي اين مطالب خيلي مستعبد است كه اهل بيت عليهم السلام بعد از اين همه قضايا از شام برگردند و روز بيستم صفر اربعين كه روز ورود جابر به كربلاء بود به كربلاء وارد شوند. در پاسخ گفته مي شود: اين فرمايش مرحوم محدث قمي (ره) مانند فرمايش استادش محدث نوري (ره) بيشتر

از استبعاد نيست و تبعيت از استادش مي باشد و در علم كلام نزد متكلمين از واضحات است كه استبعاد دليل نيست. و همچنين آنچه در كتابش وقائع الايام ص 195 بعد از نقل فرمايش سيد (ره) در لهوف كه اهل بيت عليهم السلام در موقعي كه جابر به كربلاء آمده آنها نيز وارد شده اند گفته: اين مطلب خيلي مستبعد است و خود سيد (ره) در اقبال نيز استبعاد فرموده و مقام را گنجايش نقل نيست و شيخ ما در (لؤلؤ مرجان) كلام را در اين مقام بسطي داده است طالبين به آنجا رجوع نمايند. فرمايشهاي شيخ ايشان را در لؤلؤ مرجان ملاحظه و بررسي شد و دلائلي كه نقل كرده بود تمام نبوده و مدعاي او را ثابت نمي كند چنانچه تفصيلا گذشت. محدث نامبرده آن همه شاخ و برگها و تفصيلها كه در حالات اسراء اهل بيت عليهم السلام در شام و راهها ميان كوفه و شام در كتابها كه اغلب از اهل منبرها در تأليفات خودشان هر چه توانسته اند با شرح و تفصيل [ صفحه 372] بيان كرده اند و در مقتلهاي جعلي مثل مقتل أبومخنف نقل نموده اند ملاحظه نموده و به نظرش مراجعت اسراء خاندان رسالت در اربعين اول بيستم صفر بعيد آمده بدون اين كه به تحقيق و بررسي كامل پردازد ولي از آنچه بيان و بررسي شد روشن مي شود كه آمدن اهل بيت عليهم السلام به كربلاء در روز اربعين اول هيچگونه استبعادي را در بر ندارد و تمامي تقريباتي كه براي استبعاد ذكر كرده اند از بين مي رود. و نيز از آنچه تحقيق كرديم روشن مي شود كه حرفهاي صاحب كتابهاي كامل بهائي كه مرحوم اعتماد السلطنة در كتابش

حجة السعادة في حجة الشهادة نقل كرده كه اسراء را در 16 ربيع الاول 61 به دمشق وارد كرده اند قول بسيار ضعيف است و در كتب معتبره تصريح كرده اند كه در اول ماه صفر وارد كرده اند و آن روز را بني اميه عيد قرار داده اند چنانچه غالب نقليات در حجة السعادة از صفحه 56 تا 59 قابل اعتماد نيست. صاحب كتاب جنات الخلود كه در سال (1128) ق تأليف شده گويد: بيستم صفر روز ورود اهل بيت عليهم السلام است به كربلاء. گرچه اينجانب به متفردات آن كتاب اعتماد ندارم چنانچه در تعليقات خود بر انوار نعمانيه ي سيد محدث جزائري (ره) نگارش داده و جهت آن را بيان كرده ام [258] رجوع شود به انوار نعمانيه ج 1 ص 379 [ صفحه 373] ط تبريز. اما در نگارش تاريخ ورود اهل بيت عليهم السلام در اربعين و روز بيستم صفر به كربلاء متفرد در نقل نيست چنانچه مشهور هم آنست. و مرادش بيستم صفر سال (61) است چون اين موضوع ارتكازي در اذهان شده است و اگر غير از سال (61) بود بر آن تصريح مي كرد.

نقل كلام شيخ بهائي و تحقيق در اطراف آن

علامه ي محقق اعظم شيخ بهائي (ره) در رساله ي توضيح المقاصد فرموده [259] : التاسع عشر (من شهر صفر) فيه زيارة الاربعين لابي عبدالله الحسين عليه السلام و هي مروية عن الصادق عليه السلام و وقتها عند ارتفاع النهار و في هذا اليوم و هو يوم الاربعين من شهادته عليه السلام كان قدوم جابر بن عبدالله الانصاري رضي الله عنه لزيارته عليه السلام و اتفق في ذلك اليوم ورود حرمه عليه السلام من الشام الي كربلاء قاصدين المدينة علي ساكنها السلام و التحية.

نماز خواندن سيد الشهداء در روز عاشورا

شيخ بهائي (ره) كه در اين كلمات شريفه اش كه نقل شد روز اربعين را روز نوزدهم صفر دانسته علت آن آنست كه ابتداء روز چهلم [ صفحه 374] را از روز عاشوراء حساب فرموده و ماه محرم 61 را سي روز تمام فرض كرده و لذا روز نوزدهم صفر روز اربعين مي شود ولي روز عاشوراء را نتوان ابتداء اربعين به حساب آورد زيرا شهادة حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از اداء نماز ظهر و اواخر وقت عصر اتفاق افتاده است و بايد ابتداء چهل روز را از روز يازدهم محرم دانست و روز بيستم صفر روز اربعين مي شود.

نماز ظهر خواندن آن حضرت جاي شك نيست

و سيد در اقبال تصريح فرموده كه وقوع شهادت در اواخر روز عاشوراء اتفاق افتاده است ص 589 و شايد شيخ بهائي (قدس سره) نظرش در حساب آوردن روز عاشوراء ابتداء چهل روز به آن بوده كه جمعي از بزرگان تصريح كرده اند كه شهادت امام عليه السلام در روز عاشوراء قبل از زوال اتفاق افتاده لذا بنا بر آن قول بايد روز عاشوراء را به حساب آورد چنانچه شيخ (ره) در تهذيب ج 6 ص 42 س 2 ط نجف و علامه (ره) در تحرير الاحكام ص 131 ط تهران فرموده اند كه شهادت سيدالشهداء عليه السلام روز عاشوراء قبل از زوال واقع شده ولي تحقيق مطلب برخلاف آن است كه از صريح كلام شيخ و علامه قدس سرهما و ديگر از بزرگان معلوم مي گردد زيرا به تصريح ارباب مقاتل سيدالشهداء عليه السلام روز عاشوراء در وقت زوال هنوز به شهادت نائل نشده بود و نماز ظهر را اداء فرموده و صلات خوف خوانده و بلكه اين مطلب محقق و ثابت گرديده به

نحوي كه قابل تشكيك و جاي شبهه نيست و شهادت امام عليه السلام در وقت عصر اتفاق افتاده [ صفحه 375] و لذا روز عاشوراء را نتوان اول و ابتداء چهل روز به حساب آورد بلكه ابتداء چهل روز از روز يازدهم محرم است. شيخ اعظم مفيد (قدس سره) در ارشاد فرموده [260] : و قاتل اصحاب الحسين (ع) القوم اشد قتال حتي انتصف النهار...... و اشتد القتال و التحم و كثر القتل و الجراح في اصحاب ابي عبدالله الحسين (ع)الي ان زالت الشمس فصلي الحسين (ع) باصحابه صلاة الخوف [261] . و سيد اجل اعظم سيد ابن طاووس (قدس سره) در لهوف فرموده: چنانچه در ترجمه ي آنست: راوي گفت: وقت نماز ظهر فرا رسيد حسين عليه السلام زهير بن قين و سعيد بن عبدالله حنفي را دستور داده تا پيش روي آن حضرت بايستند پس حضرت با نيمي از باقي مانده يارانش (به ترتيب نماز خوف) به نماز ايستاد در اين اثناء تيري به جانب حضرت پرتاب شد پس سعيد بن عبدالله خود را در مسير تير قرار داد و آن را به جان خود خريد و به همين منوال خود را سپر تيرهاي دشمن نمود تا آن كه [ صفحه 376] از پاي درآمد و بر زمين افتاد و مي گفت: بارالها لعنت كن اين مرم را به لعنتي كه بر عاد و ثمود كرده اي بارالها سلام مرا به حضور پيغمبرت ابلاغ بفرما و آن حضرت را از درد زخمهائي كه بر من رسيد آگاه فرما كه مرا در ياري خاندان پيغمبرت هدفي به جز پاداش تو نبود سپس درگذشت رضوان الله عليه و سيزده چوبه ي تير به جز زخمهاي نيزه و شمشير

در بدنش ديده شد [262] . و علامه ي امين عاملي (قدس سره) در لواعج الاشجان گويد: و حضر وقت صلاة الظهر فقال ابوثمامة الصيداوي للحسين (ع) يا اباعبدالله نفسي لنفسك الفداء هولاء اقتربوا منك و لا والله لا تقتل حتي اقتل دونك و أحب ان القي الله ربي و قد صليت هذه الصلاة فرفع الحسين (ع) رأسه الي السماء و قال ذكرت الصلاة جعلك الله من المصلين الذاكرين نعم هذا اول وقتها ثم قال: سلوهم ان يكفوا عنا حتي نصلي ففعلوا فقال لهم الحصين بن تميم انها لا تقبل فقال له حبيب بن مظاهر زعمت لا تقبل الصلاة من آل رسول الله صلي الله عليه و آله و انصارهم و تقبل منك يا خمار فحمل عليه الحصين و حمل عليه حبيب فضرب حبيب وجه فرسه بالسيف فشب به الفرس و وقع عنه الحصين فاستنقذه اصحابه و شدوا علي حبيب فقتل رجلا منهم. و قال الحسين (ع) لزهير بن القين و سعيد بن عبدالله الحنفي [ صفحه 377] تقدما امامي حتي اصلي الظهر فتقد ما امامه في نحو من نصف اصحابه حتي صلي بهم صلاة الخوف فوصل الي الحسين (ع) سهم فتقدم سعيد بن عبدالله و وقف يقيه من النبال بنفسه مازال و لا تخطي فما زال يرمي بالنبل حتي سقط الي الارض و هو يقول: اللهم العنهم لعن عاد و ثمود اللهم ابلغ نبيك عني السلام و ابلغه مالقيت من ألم الجراح فاني أردت ثوابك في نصر ذرية نبيك. و في رواية انه قال: اللهم لا يعجزك شئي تريده فابلغ محمدا صلي الله عليه و آله نصرتي و دفعي عن الحسين عليه السلام و ارزقني مرا فقته في

دارالخلود ثم قضي نحبه رضوان الله عليه فوجد فيه ثلاثة عشر سهما سوي ما به من ضرب السيوف و طعن الرماح. و قيل: صلي الحسين عليه السلام و اصحابه فرادي بالايماء [263] . شيخ فقيه ابن نما (قدس سره) نيز در مثير الاحزان [264] به نماز خواندن حضرت سيدالشهداء (ع) تصريح فرموده و اشاره كرده كه گفته شده آن حضرت و اصحابش فرادي با اشاره نماز خواندند بعيد نيست كه نگذاشته باشند نماز خوف به جا بياورد و لذا فرادي و با اشاره خوانده اند. خلاصه ي كلام آنست كه نماز ظهر خواندن سيدالشهداء (ع) در [ صفحه 378] روز عاشوراء جاي شك نيست حالا نماز خوف به جا آورده يا نگذاشته اند و نماز را با اشاره و فرادي به عمل آورده اند ولي نماز خواندن آن حضرت از اموريست مسلم و از وقائعي است كه نتوان در آن شبهه نمود. پس معلوم مي شود فرمايش شيخ الطائفه (ره) در تهذيب كه شهادت امام (ع) در روز عاشوراء قبل از زوال اتفاق افتاده و آيةالله علامه (ره) نيز در تحرير از وي تبعيت فرموده خالي از صحت بوده و بعيد نيست اشتباه از قلم شيخ (ره) يا ناسخين واقع شده و عبارت (بعد الزوال) تصحيف به (قبل الزوال) گرديده است والله العالم.

بررسي به كلام محدث قمي و فيض كاشاني

و اما آنچه محدث قمي (ره) در مفاتيح الجنان فرموده: كه روز بيستم روز اربعين و به قول شيخين روز رجوع حرم امام حسين عليه السلام است از شام به مدينه و روز ورود جابر بن عبدالله انصاري است به كربلاء.... الخ. و همچنين آنچه علامه ي فيض كاشاني (ره) در تقويم المحسنين نظير فرمايش محدث قمي (ره) را فرموده تمامي آنها

تبعيت از شيخ مفيد (ره) و شيخ طوسي (ره) است و در حقيقت فرمايش شيخ (ره) هم به تبعيت از استادش شيخ مفيد (ره) است و تفصيلا بيان كرديم كه دأب و رويه ي آن دو بزرگوار در نقل تواريخ آنست اگر سندي به نقل وقائع از مشايخ خودشان نداشته باشند نقل نمي كنند و چون جريان قضيه ي ورود اهل بيت عليهم السلام به كربلاء در مراجعت از شام مسندا به آن دو بزگوار نرسيده و [ صفحه 379] لذا اجمالا به همان اندازه كه نگارش داده اند اكتفاء كرده اند و نقل ننمودن آن دو شخصيت بزرگ عالم اسلام دليل آن نمي شود كه قضيه واقعيت نداشته باشد چنانچه نظائري بر آن در گذشته بيان شد كه آن بزرگواران نقل نكرده و ساكت شده اند.

كلام شيخ مفيد در مسموم شدن امام جواد

چنانچه شيخ مفيد (ره) مسموم شدن حضرت امام جواد (ع) را در ارشاد به قومي از شيعه نسبت داده چون خودش با سند از مشايخش روايت نفرموده و لذا گويد: و قيل انه مضي مسموما و لم تثبت بذلك عندي خبر فاشهد به [265] و علاوه بر اين شيخ طوسي (ره) مانند استادش سيد (ره) تصريح فرموده كه روز بيستم ماه صفر رأس مطهر امام (ع) به جسد اطيبش در كربلاء ملحق شده است و از آنست زيارت اربعين و الحاق كننده غير از امام سجاد (ع) كسي ديگر نيست و بايستي محدث قمي (ره) به اين فرمايش شيخ (ره) كه موافق مشهور ميان شيعه ي اماميه است اشاره مي كرد و مي فرمود: كه روز بيستم صفر رأس مطهر به بدن [ صفحه 380] اطيب انور به دست امام سجاد (ع) ملحق شده است.

اشتباه آقاي دكتر آيتي در سخنراني خود

يكي از سئوالهاي سائل آنست: كه دكتر محمد ابراهيم آيتي در سخنراني 6 ص 104 كتاب بررسي تاريخ عاشوراء مي فرمايد: اما داستان آمدن اهل بيت را از شام به طرف عراق و رسيدن آنها در اربعين به كربلاء به هيچ وجه نمي توان باور كرد يا سند قابل اعتمادي براي اين افسانه ي تاريخ به دست آورد. در جواب گفته مي شود: آقاي آيتي در كنجكاوي و تتبع و سعي خويش در به دست آوردن يك موضوع تاريخي كه نهايت درجه شهرت دارد قصور ورزيده و موفق به اطلاع يافتن نشده و راه تحقيق را نپيموده و شبهاتي كه اذهان امثال محدث نوري (ره) و ديگران را مشوش نموده در ذهن ايشان نيز جاگير شده و لذا در تعبير خودش رعايت احتياط را نكرده و از آن

واقعه به افسانه ي تاريخ تعبير آورده است و اگر سند قابل اعتماد را ايشان نتوانسته اند به دست آورند اين دليل آن نمي شود كه يك موضوع تاريخي واقع و حقيقت نداشته باشد و اگر دقت كرده بود سند قابل اعتماد را به دست مي آورد و آن را باور مي كرد و باور كردنش بر وي مشكل نمي شد چنانچه تصور مي كنم بر كسي كه اين كتاب را مطالعه نمايد باور كردن به قضيه ي اربعين برايش آسان مي شود. بدون شك اگر آقاي آيتي موضوع بريد را كه در آن زمانها بوده بررسي مي كرد و نيز اگر از موضوع كبوتران نامه بر اطلاع داشت و با سرعت سيري كه در آن زمان مابين عراق و شام و حجاز و عراق [ صفحه 381] را طي مي كرده اند در نظر مي گرفت و از آنها با اطلاع بود آن جملات را در سخنراني خود به زبان نمي آورد و ادعايش غير از استبعاد چيز ديگري نيست. و نبايد ترديد ورزيد كه آقاي آيتي بر تقطيع شدن خبر عطيه ي عوفي و از نقل وي آمدن اسراء را به كربلاء و ملاقات شان با جابر (ره) چنانچه تحقيق شد مطلع نشده است بايد موضوع تاريخي كه ميان مردم شهرت داشته باشد ريشه و حقيقت آن را به دست آورد و با مسامحه و سرسري نگذشت زيرا اغلب شهرتها اصل داشته و حقيقت دارد و از قديم گفته اند: بسا شهرتها اصل ندارد. ولي اغلب آنچه مشهور است مطابق واقع درمي آيد و اصل و اساس دارد.

به نقليات كتاب معالي السبطين بدون دقت نتوان اعتماد كرد

سائل در سئوالهاي خود از كتاب (معالي السبطين) مرحوم حاج شيخ مهدي مازندراني (ره) نقل كرده كه قضيه ي ورود اهل بيت را از عطيه ي

عوفي نقل نموده و از بعض كتب مقاتل كه نام نبرده نقل مي كند كه سوادي نمايان شد و جابر گفت اگر آقايم امام سجاد عليه السلام باشد تو آزادي بزودي برگشت و گفت برخيز جابر استقبال كن امام را... الخ. در گذشته بيان كرده و بررسي نمويم كه روايت عطيه ي عوفي را محدثين تقطيع كرده و هر قسمتي از آن را در محل مناسبي از كتابها نقل نموده اند و آنچه علامه ي امين عاملي قدس سره در لواعج الاشجان [ صفحه 382] نقل كرده در گذشته نقل نموديم. [266] .و آنچه صاحب معالي السبطين از بعض كتب مقاتل نقل كرده از لواعج الاشجان نيز نقل گرديد ولي در نقل صاحب معالي السبطين بعض زيادات موجود است و معلوم است كه از دخل و تصرف و اضافات بعض كتب مقاتل است يا از جهت نقل به معناست و صحيح آنست كه در لواعج الاشجان است و به نقليات كتاب معالي السبطين از هر جهت چندان اعتماد نيست مگر اين كه مدارك و مصادر نقليات خودش را نشان داده و ذكر كند و از كتبي نيست كه آن را بتوان مدرك نقل قرار داد با مؤلف آن مرحوم آقاي حاج شيخ مهدي مازندراني (ره) آشنائي و مكاتبه داشتم و در كتاب نامبرده اش صحيح و ضعيف را به هم آميخته و بر ناظر بر كتابش لازم است كه دقت كند و صحيح را از سقيم در آن كتاب تشخيص دهد با اين حال بعض تحقيقات نيز دراد كه ذكر آنها موجب اطاله ي كلام است. اما اين كه سائل نقل كرده كه در معالي السبطين است: كه جابر به عطية گفت: تو

آزادي اشتباه است در عبارات معالي السبطين آن را نيافتم بلكه جابر به غلامش آن جملات را فرموده است [267] . [ صفحه 383] سائل در سئوالهاي خود فرمايش علامه ي مجلسي (ره) را كه در زاد المعاد فرموده نقل كرده و استبعاد آن بزرگوار را درباره ي آمدن اهل بيت در اربعين اول به كربلاء نقل نموده و خوب است عين عبارات علامه ي مجلسي (ره) را از زادالمعاد نقل نمائيم و بعد از آن به بررسي پردازيم.

نقل كلمات علامه ي مجلسي در زاد المعاد

علامه ي مجلسي (ره) در زادالمعاد در بيان اعمال ماه صفر فرموده: روز بيستم اين ماه مشهور است به روز اربعين يعني روز چهلم شهادت حضرت سيدالشهداء عليه السلام پس از نقل بعض زيارات براي روز اربعين فرموده: بدان كه مشهور آنست كه سبب تأكيد زيارت آن حضرت در اين روز آنست كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام با ساير اهل بيت در اين روز بعد از مراجعت از شام به كربلاي معلي وارد شدند و سرهاي مقدس شهداء را به بدنهاي مطهر ايشان ملحق كردند و اين بسيار بعيد است از جهات بسيار كه ذكر آنها موجب تطويل است . و بعضي گفته اند: كه در اين روز اهل بيت عليهم السلام وارد مدينه طيبه شدند و اين نيز بسيار بعيد است. و بعضي گفته اند: كه شايد حضرت امام زين العابدين عليه السلام با اعجاز و طي الارض مخفي به كربلاء رفته باشند از شاه و سرها را به بدنها ملحق كرده باشند و اين ممكن است اما روايتي در اين باب به نظر نرسيده است بلكه بعضي از روايات منافاتي بالجمله با اين دارد. [ صفحه 384] و وجهي كه از احاديث ظاهر مي شود آنست كه

اول كسي كه از صحابه ي حضرت رسالت عليه السلام به زيارت آن حضرت مشرف شد جابر بن عبدالله انصاري بود و او در اين روز به كربلاء رسيد و آن حضرت را با شهداء زيارت كرد و چون جابر از اكابر صحابه بود و اساس اين امر عظيم را گذاشت مي تواند بود كه سبب مزيد فضل زيارت آن حضرت در اين روز شده باشد و شايد كه وجوه ديگر داشته باشد كه بر ما مخفي باشد و چون فرموده اند كه در اين روز زيارت كنيم بايد كرد و تفحص سببش ضرور نيست [268] . از صريح كلام علامه ي مجلسي (ره) معلوم مي شود: كه آمدن امام سجاد عليه السلام با اهل بيت عليهم السلام در اربعين سال 61 هجرت به كربلاء مشهور ميان اماميه است و رؤس شهداء را آورده و با بدان طاهره ملحق كرده اند و در شهرت اين قول جاي ترديد نيست و دليلي براي استبعاد نشمرده و آن جهات بسيار را كه دوري اين قول را مي رساند ذكر نفرموده و غير از آن قرائن و دلائلي كه علامه ي محدث نوري (ره) در لؤلؤ مرجان به آنها متعرض شده و براي استبعاد آمدن اسراء اهل بيت عليهم السلام در اربعين اول به كربلاء ذكر كرده جهات ديگري نيست و تمامي آنها را نقل نموده و در اطراف آنها تحقيق و بررسي كرده و غير از استبعاد [ صفحه 385] و شبهات چيز بيشتر نبود علاوه بر دلائل و قرائن زيادي كه براي تقويت قول مشهور ذكر كرديم. اما قائل شدن به اين كه در روز بيستم ماه صفر سال 61 هجرت وارد مدينه ي طيبه شده اند هيچگونه قابل اعتماد نيست چنانچه

خود محدث نوري (ره) نيز بر آن اعتراف كرده است.

آمدن امام سجاد بطي الارض مجرد احتمال و دليل ندارد

اما احتمال آمدن امام سجاد عليه السلام در روز اربعين سال 61 به كربلاء به طريق اعجاز و طي الارض مجرد احتمال در مقام ثبوت است و اثبات مي خواهد و دليلي بر آن نداريم چنانچه خود علامه ي مجلسي (ره) بر آن اعتراف فرموده كه از روايات شاهد بر آن نيافته و در آن باره خبري به نظر شريفش نرسيده و لذا مجرد احتمال فائده ندارد علاوه اين كه بعضي از روايات منافات با آن احتمال دارد. اما اول زائر بودن جابر بن عبدالله انصاري (ره) در گذشته گفته شد كه صحيح است و او اول وارد به كربلاء است و امام عليه السلام با اسراء اهل بيت عليهم السلام بعد از جابر وارد شده اند گرچه در يك روز اتفاق افتاده است. پس از تأمل و بررسي در كلمات علامه ي مجلسي (ره) دليلي بر نفي آمدن اهل بيت عليهم السلام به كربلاء در روز اربعين اول سال 61 هجرت پيدا نيست كه قول مشهور را به اعتراف خود آن بزرگوار نفي نمايد و بر آن خط بطلان بكشد و غير از استبعاد محض چيز بيشتر نيست و از آنچه تفصيلا از تقريبات و دلائل و از اقوال علماء شيعه و سني نقل شد [ صفحه 386] قول مشهور را قوي ساخته و موجبات اطمئنان و اعتماد را بر آن بيشتر مي نمايد.

علامت بودن زيارت اربعين بر ايمان

اشاره

و شايد از وجوهي كه براي تأسيس روز اربعين براي سيدالشهداء عليه السلام از سال 61 هجرت و از آن زمان تا حال كه شيعه بر اين امر هميشه قيام و اقدام كرده و آن را زنده نگهداشته اند آنست كه براي سيدالشهداء عليه السلام زمين و آسمان تا چهل روز گريه كرده چنانچه

زرارة بن اعين شيباني رحمه الله كه از اكابر فقهاء شيعه و محدثين با عظمت اماميه است از حضرت امام صادق عليه السلام روايت كرده است به اين عبارت: قال قال ابوعبدالله عليه السلام يا زرارة ان السماء بكت علي الحسين عليه السلام اربعين صباحا بالدم و ان الارض بكت عليه اربعين صباحا بالسواد و ان الشمس بكت اربعين صباحا بالكسوف و الحمرة و ان الملائكة بكت عليه اربعين صباحا و ما اختضبت منا امرأة و لا ادهنت و لا اكتحلت و لا رجلت حتي أتانا رأس عبيدالله بن زياد و ما زلنا في عبرة [ صفحه 387] بعده... الحديث [269] .

از وجوه تأسيس روز اربعين

از اين حديث شريف كه در صحيح ترين كتب حديث شيعه (كامل الزيارة) نقل شده استفاده مي شود كه بكاء آسمان و زمين و ملائكه و آفتاب بر سيدالشهداء عليه السلام تا چهل روز طريقه و عادتي را كه در ميان مردم يك حال استمراري پيدا كرده و بر سيد مظلومان اربعين نگاه مي دارند نشان مي دهد حتي در ميان مردم در زمان فوت كسان خودشان نيز اين رويه معمول شده و اين سيره ي مستمره را انجام مي دهند و احترام آنها را كه از دنيا رفته اند نگاه مي دارند و شيعه تا اربعين آن حضرت از شادي و خشنودي و سرور خودداري مي كنند حتي در غير مسلمانان نيز اين عادت در مرده هايشان مراعات مي شود خصوصا كه از بزرگان آن قوم باشد و كسي باشد كه آثار عملي و نتايج قدمي را كه در راه رفاه و آسايش ديني و دنيوي آنان برداشته باشد و در اصلاح جامعه از جان گذشتگي نشان داده و نهضتي بر عليه ظلم و ستم و از

بين بردن ظالمين و ستمكاران روزگار كرده و نهضتي به وجود آورده كه در اثر آن اسلام و قرآن را زنده نگاه داشته و دين الهي را از دست خوش دشمنان سرسخت آن نجات داده و زحمات خاتم انبياء صلي الله عليه و آله را نگذاشته به هدر برود و بازيچه ي بني اميه شجره ي ملعونه گردد و با خون خود درخت توحيد را [ صفحه 388] سيراب نموده و نگذاشته در نتيجه ي ظلم و جور و بي ديني و اشاعه ي فحشا و منكر بني اميه خشك شود و خون دل خويش را در راه خدا بذل كرده تا مردم را از حيرت ضلالت و گمراهي كه در اثر تسلط بني اميه و اشغال آن شجره ي ملعونه مقام خلافت الهيه را پيش آمده بود برهاند و اگر آن نهضت مقدس نبود از اسلام بغير از اسلام اموي و از دين بغير از دين يزيدي و دين تشريفاتي و ساخته ي بني اميه چيزي باقي نمانده بود چنانچه نظريات مستعمرين در دنياي فعلي نيز درباره ي اسلام همان نيات شوم است كه بني اميه داشتند.

دائمي بودن آثار و نتايج نهضت سيدالشهداء

و لذابايد مسلمين عموما و شيعه خصوصا در زنده نگهداشتن تاريخ واقعه ي جانگداز كربلاء و در احياء آثار آن دشت پربلاء اهتمام تمام به كار ببرند و يكي از مراسمي كه بايد هر سال تجديد شود موضوع اربعين است، كيست كه از سيد مظلومان لايق تر باشد كه هر سال تا اربعين او آثار و مآثر او را زنده نگاه داشت؟ و در تمامي روزهاي زيارتي تظاهر به زيارت قبر مباركش برپا نمود؟ و اربعين او را هر سال تجديد كرد؟ تا معلوم نمود چنانچه تا حال معلوم شده نهضت سيدالشهداء

عليه السلام غالبية في صورة المغلوبية و البته بايد فقط به قدرداني از سيدالشهداء عليه السلام اكتفاء نكرد بلكه عمده آنست كه در هدف با آن حضرت قدم برداشت و در هر زمان شركت كرد و سرمشق اخذ نمود. بلي گاه مي شود بر حسب اقتضاء زمان بايد رويه ي حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام سرمشق شود و گاه رويه ي سيدالشهداء عليه السلام را دستور [ صفحه 389] و سرمشق اتخاذ نمود و مصلحت وقت و زمان را با دقت ملاحظه كرد چنانچه آن بزرگواران كردند. و ناگفته نماند اگر سائر مردم بر اموات خودشان در زمان وفات آنها اربعين نگاه مي دارند و در سالهاي ديگر از آن رويه دست برمي دارند چون مزايا و نتايج زندگاني آنها محدود است و آثارش هميشگي نيست و دراندك مدت هر قدر كار بزرگي را انجام داده باشند بالاخره منقضي شده و دائمي نيست. به خلاف آثار و نتايج نهضتي را كه سيدالشهداء عليه السلام برپا نموده كه مزاياي آن تمام شدني نيست و درس عبرتي است بر آيندگان و سرمشق نهضتي است بر از جان گذشتگان بر آنهائي كه در راه دين و در احياء شريعت سيد المرسلين صلي الله عليه و آله جان خود را نثار مي كنند و نفسهاي خود را قرباني مي دهند و در فكر آنند كه ظلم و ستمهاي بني اميه را با مرور زمان به ياد علاقه مندان به اسلام و قرآن بياورند و جناياتي كه آن شجره ي خبيثة در حق خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله عملي كرده اند با گذشت زمان كهنه نشود و فراموش نگردد و جنايت كاران دوران نتوانند انكار نمايند چنانچه در گذشته اشاره شد كه ابن تيميه با تمامي

بي حيائي و پرروئي چه كلمات جنايت كارانه به قلم آورده و چطور كاري را كه مثل آفتاب است خواسته انكار نمايد و امثال ابن تيميه ها در هر زمان در كمينند و در هر دوران مي خواهند طرفداران اهل بيت عليهم السلام را هدف اكاذيب خودشان قرار بدهند. [ صفحه 390]

روايت علائم پنجگانه از امام عسكري

و لذا شيعه هميشه در تمامي روزهاي سوگواري حضرت سيدالشهداء عليه السلام و از آنهاست روز اربعين آن حضرت در تظاهر به زيارت و اقامه ي ماتم و عزاداري كوتاهي نكرده و نبايد بكنند و از اينجاست كه امام حسن عسكري عليه السلام زيارت اربعين را از علائم ايمان شمرده چون مؤمن واقعي كسي است كه نگذارد آثار نهضت حسني فراموش شود و در قدرداني و شركت در هدف آن حضرت كوتاهي نورزد. شيخ طوسي (ره) در كتاب تهذيب كه يكي از كتب اربعه است و ما شيعه ي اماميه احكام شرعيه و فروعات دينيه ي خودمان را از آنها اخذ مي كنيم فرموده [270] : و روي عن ابي محمد الحسن العسكري عليه السلام انه قال: علامات المؤمن خمس: صلاة الخمسين، و زيارة الاربعين، و الختم في اليمين، و تعفير الجبين، و الجهر ببسم الله الرحمن الرحيم.

تحقيق در حديث شريف در چند مورد

مورد 1

ترتيب شمار علامت هاي پنجگانه در تهذيب شيخ (ره) به [ صفحه 391] نحويست كه نگارش يافت: 1- نماز پنجاه ركعت يا پنجاه و يك ركعت چنانچه احاديث صحيحه ي كثيره بر آن دلالت دارد و اجماعي ميان علماء اماميه است چنانچه بزودي تحقيق مي شود. 2- زيارت اربعين كه متبادر به اذهان چنانچه علماء اعلام فهميده اند وتوضيح بيشتر داده خواهد شد زيارت روز بيستم صفر روز اربعين سيدالشهداء عليه السلام است. 3- انگشتر را به دست راست كردن. 4- پيشاني را به خاك ماليدن. 5- بسم الله الرحمن الرحيم را بلند گفتن. چنانچه سيد اجل ابن طاووس (ره) در اقبال [271] و فيض كاشاني (ره) در وافي [272] همان نحو نقل كرده اند كه از تهذيب شيخ (ره) نقل شد.

مورد 2

دوم: در نسخه ي تهذيب شيخ (ره) عبارت: (صلاة الخمسين) است يعني از علائم مؤمن يكي پنجاه ركعت نماز است كه در روز و شب به جا آورده مي شود از فرائض و نوافل يوميه. و نسخه ي وافي نيز مطابق تهذيب بوده و عبارت: (صلاة الخمسين) است. [ صفحه 392] ولي سيد بن طاووس (ره) در اقبال و بعض ديگر در تأليفات خودشان از شيخ (ره) روايت كرده اند كه حديث را (صلاة احدي و خمسين) نقل فرموده است. يعني نماز پنجاه و يك ركعت. و شيخ فقيه همداني (ره) در مصباح الفقيه از مصباح المتهجدين [273] شيخ (ره) عبارت را (صلاة الاحدي و خمسين) نقل فرموده و در خود كتاب مصباح المتهجدين شيخ (ره) عبارت به همان نحو است و دو نسخه خطي از مصباح در كتابخانه ي ما موجود است يكي در سال (942) هجري قمري استنساخ شده و از

روي نسخه ي تصحيح گرديده كه بر علامه ي كبير فاضل مقداد و عالم رباني ابن فهد حلي قدس سرهما قرائت و مقابله شده و مصحح از آن در سال (961) قمري فارغ شده است. و نسخه ي ديگر به خط نسخ در سال (1057) قمري استكتاب شده و تصحيح گرديده ومورد اعتماد و اطمئنان است و اين نسخه از متملكات آقا شيخ علي احسائي بوده است و خط و نقش و مهرش در ظهر نسخه به سال (1236) قمري موجود است. در هر دو نسخه عبارت: (صلاة الاحدي و الخمسين) است. بايد دانست كه روايات وارده از خاندان عصمت و طهارت صلوات الله عليهم در اين باب عدد نوافل مختلف است در روايات كثيره [ صفحه 393] فرائض و نوافل را پنجاه و يك ركعت نقل كرده اند كه هفده ركعت فرائض يوميه و هشت ركعت نافله ي ظهر و هشت ركعت نافله ي عصر و چهار ركعت نافله ي مغرب [274] كه بعد از نماز مغرب خوانده مي شود و بعد از نماز عشاء دو ركعت نماز وتيره كه يك ركعت محسوب است و يازده ركعت نماز شب كه با دو ركعت شفع و يك ركعت وتر يازده مي شود. و دو ركعت نافله ي نماز صبح كه مجموع سي و چهار ركعت است و با هفده ركعت نمازهاي فرائض يوميه ي پنجگانه پنجاه و يك ركعت مي شود. و در روايات ديگر مانند آنچه از تهذيب نقل گرديد عبارت: (صلاة الخمسين) است كه وتيره را بعد از نماز عشاء جزء نوافل نياورده اند و شايد جهت آن عدم مواظبت وجود مقدس رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بر نماز وتيره است چنانچه از احاديث اهل بيت عليهم السلام

ظاهر مي شود و از بعض ديگر از احاديث ظاهر است كه آن را نيز مي خوانده نظر به مصالح و مقتضياتي كه رسول الله صلي الله عليه و آله خودش عالم به آنها بوده ولي در حق ماها استحباب وتيره ثابت و محقق و بلكه مستحب مؤكد است. و آنچه مسلم است و از نصوص كثيره استفاده مي شود: نمازها در روز و شب پنجاه و يك ركعت از فرائض و نوافل است و از اين امر مسلم نتوان دست برداشت و عمل را به روايات ديگر كه تصريح مي كند [ صفحه 394] مجموع فرائض و نوافل پنجاه ركعت است گذاشت چون نصوص كثيره رجحان بر طائفه ي دومي داشته و علاوه بر اين كه اجماع قائم و محقق است كه فرائض و نوافل پنجاه و يك ركعت است. و لذا فقهاء رضوان الله عليهم رواياتي را كه دلالت بر پنجاه ركعت دارد حمل بر معاني و جهات ديگر كرده اند مثل اين كه جماعتي گفته اند: كه نظر به مراتب فضل است يا نظر به جعل اولي و ثانوي است. يا نظر به اختلاف جهات مزاحمت عرضيه است يا غير از اينها از محامل كه در كتب فقه بيان شده و شرح و تفصيل اين مطلب فقهي در اين مورد از موضوع اين كتاب خارج است. و در اين خصوص رجوع شود به كتاب شريف و اثر خالد سيد استاد ما امام فقيه آيةالله آقاي طباطبائي حكيم (قدس سره) كه در شرح عروة الوثقي به نام: مستمسك العروة الوثقي [275] - تأليف و در تمامي اقطار و بلاد اسلامي شهرت علمي آن كتاب نفيس طنين انداز و اشتهار تمام دارد و درس خارج چند

مجلد از آن اثر گرانبها در حضورش درك شد.

مورد 3

اشاره

سوم: پنجاه و يك ركعت نماز در روز و شب از مختصات شعيه ي [ صفحه 395] اماميه است و لذا امام عليه السلام از علائم مؤمن شمرده است زيرا اهل سنت گرچه در عدد ركعات نماهاي فرائض پنجگانه با شيعه اتفاق دارند و عدد ركعات نمازهاي يوميه اي واجبي از ضروريات در اسلام است. ولي در ميان سنيها در عدد نوافل اختلاف است به نحوي كه هيچ كدام از اقوال آنها پنجاه و يك ركعت نمي شود و براي ما احتياجي به نقل اقوال آنها نداشته و تحقيق در اطراف آن اقوال لزوم ندارد و از بركت ائمه ي اهل بيت معصومين عليهم السلام كه تمامي اقوال و اخبارشان به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي رسد احتياجي به اقوال ائمه ي اربعه ي ايشان نداريم و اقوالشان را مورد اعتماد نمي شماريم و لذا از نقل اقوال سنيها درباره ي عدد نوافل صرف نظر مي شود.

مورد 4

اشاره

چهارم: دوم از علائم مؤمن كه در حديث شريف آمده عبارت از زيارت (اربعين) است و شكي نيست كه مراد زيارت حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه در روز اربعين بيستم شهر صفر در كربلاء مي باشد. و آنچه از اذهان كج ظاهر شده و از آناني كه اعوجاج سليقه در فهم اخبار و احاديث دارند ابراز گرديده و معاني احاديث را از مصب و جريان و مسير خود خارج مي نمايند و در بعض كتابها نيز نگارش داده اند كه مراد از زيارت (اربعين) در حديث شريف عبارت از اربعين مؤمن است يعني از علائم مؤمن يكي نيز زيارت چهل نفر از برادران مؤمن مي باشد. اين حرف خلاف متبادر از حديث در نهايت درجه قول سخيف [ صفحه 396] و معني منافي

با ذوق سليم و ذهن مستقيم است با اين كه ابدا قرينه در روايت كه دلالت بر آن معني كند وجود ندارد هرگاه اين معني مراد بود بايستي عبارت: (زيارة الاربعين) را بدون الف و لام عهدي بيان مي فرمود پس با آوردن آن الفاظ شريفه با الف و لام عهد خواسته اشاره فرموده و شنونده را متنبه سازد بر اين كه زيارت اربعين نيز از سنخ سائر مثالها كه براي علائم مؤمن در حديث شريف مي شمارد مي باشد و زيارت اربعين نيز مثل آنهاست زيارتي كه در خارج در روز معهود معلوم و از كارهاي اختصاصي اهل ايمان و مشهور است. و از حضرت امام صادق عليه السلام براي آن روز زيارت مخصوص مأثور بوده و شيخ طوسي (ره) در مصباح المتهجدين با سند معتبر بلكه صحيح از صفوان بن مهران روايت كرده و صفوان گويد: قال لي مولاي الصادق صلوات الله عليه في زيارة الاربعين تزور عند ارتفاع النهار و تقول: السلام علي ولي الله و حبيبه السلام علي خليل الله و نجيه [276] السلام علي صفي الله و ابن صفيه السلام علي الحسين المظلوم الشهيد... تا آنجا كه مي فرمايد: [ صفحه 397] و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة [277] .... الخ.

تفسير ناروا به عبارت: «و زيارة الاربعين»

آنان كه در جمله ي: و زيارة الاربعين. مي خواهند تصرفات ناروا كنند و حمل بر زيارت چهل مؤمن نمايند در صورتي كه نه قبلا اشاره به آن شده است و نه قرينه ي مساعدي بر آن موجود است كه آوردن آن جملات با الف و لام عهد صحيح باشد در اشتباه بوده و راه كجي [ صفحه 398] را پيموده اند كه برخلاف

راه راستي است كه علماي اعلام رهسپار شده اند (ره چنان رو كه ره روان رفتند). خواننده ي محترم توجه فرمايد: عبارت: و زيارة الاربعين. در حديث امام عسكري سلام الله عليه عين همان عبارت است كه در روايت صفوان از امام صادق صلوات الله عليه وارد شده: في زيارة الاربعين كه بدون شك الف و لام براي عهد است. گذشته از آنچه نگارش يافت ممكن است گفته شود: زيارت چهل مؤمن از علائم اسلام نزد عموم شيعه و سني است و از كارهاي اختصاص اهل ايمان نيست تا از ديگران با آن امتياز يافته باشند و امام عليه السلام از علائم مؤمن شمارد. اما زيارت سيدالشهداء عليه السلام در روز اربعين از اموريست كه ايمان خالص بر اهل بيت عليهم السلام مؤمن را بر آن وادار كرده است و جاي شك نيست آنهائي كه در روز اربعين سيدالشهداء عليه السلام در سرزمين مقدس كربلاء در كنار قبر سيد مظلومان ابوعبدالله عليه السلام براي زيارت اجتماع مي نمايند شيعيان خاص آن حضرت بوده و علاقه مند بر آن بزرگوارند. علاوه علماي اعلام شيعيه ي اماميه رضوان الله عليهم از حديث شريف امام عسكري صلوات الله عليه خصوص زيارت اربعين سيدالشهداء عليه السلام را فهميده اند و غير از آن معني متبادر بر اذهان معني ديگري بر اذهان علماي اعلام تبادر نكرده است. [ صفحه 399] چنانچه شيخ طوسي (ره) در تهذيب بعد از نقل احاديث در فضيلت زيارت عاشوراء همين حديث شريف را نقل فرمده است و در مصباح المتهجدين در ضمن عنوان زيارت اربعين حديث مزبور را روايت كرده است. و آيةالله علامه قدس سره در كتاب منتهي المطلب فرموده: مستحب است زيارت حسين عليه السلام در بيستم صفر بعد حديث نامبرده را نقل فرموده و همچنين سيد

ابن طاووس (ره) در اقبال و علامه ي مجلسي (ره) در مزار بحار و محدث بحراني خدر حدائق و عالم رباني محقق سيد حيدر كاظمي (ره) در عمدة الزائر و غير از آن بزرگواران از فقهاء عظام حديث شريف را در عنوان زيارت روز بيستم صفر نقل كرده اند كه اگر به ذكر اسامي شريفه ي آنها پرداخته شود كلام به درازا مي كشد. بعضيها استبعاد كرده اند كه اگر مراد از عبارت: و زيارت الاربعين. زيارت روز اربعين بيستم شهر صفر باشد امام عليه السلام ثواب زيارت و آثار اخرويه ي كه بر آن مترتب مي شود بيان مي فرمود چون رويه ي اهل بيت عليهم السلام آنست موقعي كه مردم را تحريص و ترغيب بر زيارت سيدالشهداء عليه السلام و يا زيارت سائر ائمه ي هدي عليهم السلام فرموده اند ثواب اخروي آن را نيز بيان فرموده اند ولي در اين حديث اين رويه اتخاذ نشده است. و اين استبعاد به هيچ وجه قابل اعتناء نيست زيرا امام عليه السلام در اين حديث در صدد بيان علائم مؤمني است كه امتياز از ديگري داشته [ صفحه 400] باشد و از آن علائم هم يكي زيارت اربعين است و اجمالا خواسته علائم پنجگانه را به شمار آورد و در مقام بيان آثاري كه بر زيارت اربعين مترتب مي شود نيست تا از آثار و ثواب و نتائج اخروي و دنيوي آن بيان فرمايد و علاوه چه مانع دارد در جائي صلاح نمي بيند كه ثواب و آثار را بيان فرمايند. و ناگفته نماند: كه استحببا زيارت اربعين كه روز بيستم ماه صفر است جاي شبهه نيست چنانچه شيخ اجل اعظم شيخ مفيد (ره) در رساله ي: مسار الشيعة و آيةالله علامة (ره) در كتاب تذكرة و

تحرير و ديگران از اكابر فقهاء و مجتهدين شيعه بر آن تصريح فرموده اند. پس بر سائر علائم اهل ايمان كه در حديث بر آنها متعرض شده و بيان فرموده است بپردازيم.

مورد 5

اشاره

پنجم: سوم از آن علائم انگشتر را به دست راست كردن است و عموم افراد شيعه ي اماميه بر اين كار مواظبت دارند و ملتزم مي باشند و اين آداب مأخوذ از ائمه ي معصومين عليهم السلام است كه شيعه به فرمايش آن حضرات متدين و به أوامر آنها عمل كرده اند.

حرمت انگشتر و حلقه ي طلا بر مردها

مگر عده اي در عصر ما از غرب زده ها به وجود آمده اند كه عوض انگشتر كه نگين آن از جنسهائي باشد كه ائمه عليهم السلام دستور داده اند حلقه ي طلائي به انگشت دست چپ كرده و به اين كار حرام اقدام نموده و تقليد ازغربيها مي نمايند كه زهي بي هميتي و غرب زدگي است كه به عمل حرامي كه هيچگونه حظ نفساني ندارد مرتكب مي شوند و انگشتر طلا و حلقه ي طلا براي [ صفحه 401] مردها حرام است و اگر آن را به دست كرده و نماز بخوانند نمازشان باطل است.

عمل اهل سنت به بدعت

و جماعتي از اهل سنت در اين عمل استحبابي يعني انگشتر را به دست راست كردن با شيعه مخالفت ورزيده اند چنانچه در موارد بسياري با اين كه خودشان اقرار دارند كه سنت رسول الله صلي الله عليه و آله و طريقه ي اسلامي آنست كه شيعه به آنها عمل كرده اند باز براي ضديت و مخالفت با شيعه در آن موارد بر عكس سنت رسول الله صلي الله عليه و آله عمل كرده و مي كنند. ابن حجر گفته: مالك (يكي از ائمه ي چهارگانه أهل سنت) مكروه داشته كه به دست راست انگشتر كنند بلكه بايد به دست چپ باشد و باجي از علماء مالكيها مبالغه ورزيده در ترجيح دادن به قول مالك: كه انگشتر بايد به دست چپ شود [278] . مؤلف (الهداية) از علماء حنفي ها گويد: آنچه تشريع شده انگشتر را به دست راست كردن است ولكن چون آن را رافضي ها بر خودشان شعار اخذ كرده اند ما آن را در دست چپ قرار داديم. علامه ي زمخشري در ربيع الابرار گويد: اول كسي كه انگشتر به دست چپ كردن را شعار اخذ كرد

و برخلاف سنت رفتار نمود معاوية بود [279] . از آنچه نقل شد معلوم مي شود كه انگشتر را به دست چپ كردن [ صفحه 402] از آثار تبليغات شوم و از افكار مذموم دوره ي بني اميه مي باشد كه در فكر وارونه كردن سنن اسلامي و دستورهاي نبوي بودند كه آنچه از خاندان هاشمي بروز نموده به تمامي آنها تغيير بدهند و علني و آشكارا بر خلاف سنت ثابته از رسول الله صلي الله عليه و آله قدم بردارند و اسلام را اسلام أموي نمايند و بر مخالفت شيعه ي اميرالمؤمنين عليه السلام قيام كنند و برخلاف آنچه در دين حنيف است اقدام كرده باشند و نماز جمعه را كه معاوية در روز چهارشنبه خواند و برخلاف ضرورت دين قدم برداشت بهتر دليل به آنچه ادعا داريم مي باشد كجا رسد مخالفت در سنن و مندوبات و مكروهات و سائر احكام و فروعات شرعيه كه از حد و حصر خارج است.

عمل به بدعت در تسنيم قبر

چنانچه بالاي قبر را بعد از دفن ميت مسطح كردن سنت است ولي سنيها با اقرار خودشان كه سنت محقق در اسلام آنست و شيعه به آن عمل مي كنند برخلاف سنت ثابت در دين براي مخالفت با شيعه بالاي قبر را تسنيم يعني به شكل پشت ماهي درست كرده و آن را عملي كرده اند. شيخ محمد بن عبدالرحمن دمشقي در كتاب: (رحمة الامة في اختلاف الائمة) كه در هامش الميزان شعراني طبع گرديده ج 1 ص 88 گويد [280] : السنة في القبر التسطيح و هو اولي علي الراجح من مذهب الشافعي. [ صفحه 403] و قال ابوحنيفة و مالك و احمد: التسنيم اولي لان التسطيح صار شعارا

للشيعة. و قال الغزالي و الماوردي: ان تسطيح القبور هو المشروع لكن لما جعلته الرافضة شعارا لهم عدلنا عنه الي التسنيم. أف باد بر اين تعصب بي جا و عناد بي مورد كه باقرار خودشان سنت ثابته در اسلام را رها مي كنند و برخلاف آن قدم برمي دارند كه چون شيعه آن را عملي كرده و بر آن مواظبت دارند و در ميان خودشان بدعت را رواج مي دهند به جهت تبعيت از آنچه بني أمية بر عليه اسلام قدم برداشته اند.

كلمات نارواي صاحب تفسير روح البيان نسبت به روز عاشورا

شيخ اسماعيل حقي بروسوي متوفي سال 1137 ق در تفسير «روح البيان [281] « گويد: قال في عقد الدرر و اللئالي: المستحب في ذلك اليوم- يعني يوم عاشوراء- فعل الخيرات من الصدقة و الصوم و الذكر و غير هما و لا ينبغي للمؤمن ان يتشبه بيزيد الملعون في بعض الافعال و بالشيعة و الروافض و الخوارج ايضا يعني يجعل ذلك اليوم يوم عيد او يوم ماتم ، فمن اكتحل يوم عاشوراء فقد تشبه بيزيد الملعون و قومه، و ان كان للاكتحال في ذلك اليوم اصل صحيح. فان ترك السنة سنة اذا كان شعارا لاهل البدعة كالتختم باليمين فانه في الاصل سنة لكنه لما كان [ صفحه 404] شمار اهل البدعة و الظلمة صارت السنة ان يجعل الخاتم في خنصر اليد اليسري في زماننا كما في شرح القهستاني. و من قرأ يوم عاشوراء و اوائل المحرم مقتل الحسين رضي الله عنه فقد تشبه بالروافض خصوصا اذا كان بألفاظ مخلة بالتعظيم لاجل تحزين السامعين و في كراهية القهستاني: لو اراد ذكر مقتل الحسين ينبغي ان يذكر اولا مقتل الصحابة لئلا يشابه الروافض.

كلام غزالي كه بر واعظ حرام است خواندن مقتل حسين

و قال حجةالاسلام [282] الغزالي. يحرم علي الواعظ و غيره رواية مقتل الحسين و حكايته و ماجري بين الصحابة من التشاجر و التخاصم فانه يهيج بغض الصحابة و الطعن فيهم و هم اعلام الدين و ما وقع بينهم من المنازعات فيحمل علي محامل صحيحة و لعل ذلك لخطأ في الاجتهاد لا لطلب الرياسة و الدنيا كما لا يخفي (ا ه). [ صفحه 405]

رد بر غزالي و امثال وي

تمامي اين حرفها و مطالب از حكم بكراهت و يا استحباب و يا سنت و يا بدعت كه نگارش داده اند و با اقرار خودشان سنت را تبديل به بدعت كرده و بدعت را به جهت مخالفت با شيعه رواج داده و بر آن عمل كرده اند همه ي اين داستانهاي بي ارزش پديده ي افكار امثال غزاليها و ماورديها بوده و بقدر پشيزي در نظر ما ارزش ندارد و به اقرار خودشان از سنت رسول الله صلي الله عليه و آله نيست و بدعتهائي است كه از خودشان تراشيده اند. قهستاني كه گفته: اگر كسي اراده كند كه مقتل امام حسين عليه السلام را بخواند و تاريخ شهادت آن حضرت را ذكر كند سزاوار است اول مقتل صحابه را بخواند تا به رافضيها شباهت پيدا نكند. منظورش آنست كه ذاكر مقتل حسين عليه السلام اول بياد مثلا مقتل عثمان بن عفان اموي را بخواند در صورتي كه عموم صحابه اجماع بر كفر عثمان كردند و او را واجب القتل دانستند و پس از آن كه او را كشتند [283] [ صفحه 407] در قبرستان مسلمانها نيز نگذاشتند دفن شود و چند نفر جنازه ي او را برده در (حش كوكب) دفن كردند. ولي مسلمانها مقتل او را بخوانند و بر او

گريه كنند كه مقدمات وارونه كردن اسلام را بني اميه به دست عثمان فراهم آوردند و مجلس سقيفه هم خالي از دسيسه ي آنها نبود كه خلافت را غصب نمايند. و به عقيده ي آقاي غزالي حجةالاسلام سنيها: بر واعظ حرام است كه مقتل سيدالشهداء عليه السلام را بخواند و آنچه ميان صحابه از نزاع و دشمني و خصومت اتفاق افتاده تمامي آنها را نديده و نشنيده انگاشته و حقايق تاريخي را مستور نگهدارد و از واقعيات چشم بپوشد تا به دامن آلوده ي عده اي از صحابه كه به نص قرآن مجيد از منافقين بوده اند گرد و غباري ننشيند زيرا معاويه ها و عمر وعاصها و مغيره ها و ابوسفيانها و امثال آن منافقين كه از زنادقه بوده اند از اعلام دين و از بزرگان اسلام محسوب شوند.

كلام ثعالبي درباره ي ابوسفيان

ثعالبي در كتاب (لطائف المعارف) ابوسفيان را از مشاهير زنادقه [ صفحه 408] و از زنات مثل مغيرة به شعبه شمرده است [284] . چنانچه ابوسفيان و پسرش معاوية از مؤلفة القلوب بودند [285] يعني از بيت المال مسلمين به آن پدر و پسر مي دادند كه تأليف قلوب شده و به اسلام تمايل نمايند و بالاخره از روي ناچاري پس از فتح مكه و قوت و شوكت اسلام در صورت ظاهر اظهار اسلام كردند ولي در باطن در همان نفاق و زنديقي خود باقي بودند و بر عليه اسلام فعاليت داشتند و حرفهاي ابوسفيان پس از خلافت عثمان كه خلافت را بكره تشبيه كرده و خطاب به بني اميه نموده و گفته كه آن را به هر طرف مي خواهيد بزنيد نه بهشتي در كار است نه آتشي وجود دارد مشهور و در كتب سنيها مسطور است.

آنچه ابن عبدالبر و مسعودي نقل كرده اند

ابن عبدالبر در استيعاب گويد [286] : روي عن الحسن ان اباسفيان دخل علي عثمان حين صارت الخلافة اليه فقال له قد صارت اليك بعدتيم و عدي فأدرها كالكرة و اجعل اوتادها بني امية فانما هو الملك و لا ادري ما من جنة و لا نار. [ صفحه 409] امثال اينها را آقاي غزالي مي گويد: كه از اعلام دين هستند نبايد درباره ي آنها حقايق تاريخي رابه زبان آورد و وقائع صحيح را نگاشت تا مبادا حقايق تاريخ خلفاي جاهل نيز آشكار شود. مسعودي در مروج الذهب [287] گويد: و قد كان عمار بن ياسر (ض) حين بويع عثمان بلغه قول ابي سفيان صخر بن حرب في دار عثمان بعد الوقت الذي بويع فيه عثمان و دخل داره و معه بني امية فقال ابوسفيان افيكم احد من غيركم؟ و قد كان قد عمي قالوا: لا قال: يا بني امية تلقفوها تلقف الكرة فوالذي يحلف به ابوسفيان ما زلت ارجوها لكم و لتصيرن الي صبيانكم وراثة.

بي دليل بودن ادعاي غزالي

و بايد دانست كه اصل جلوگيري غزاليها از تعرض به حقائق تاريخ صحابه و روشن كردن اوضاع و احوال منافقين از آنها و تحقيق در اعمال و افعال ناهنجاري كه از بعض صحابه صادر شده و باعث ضعف اسلام و مسلمين گرديده اند آنست: كه با روشن شدن حقيقت تاريخ جمعي از صحابه و چه اوضاع و احوالي پس از رحلت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم برپا كردند كه اسلام را از مسير صحيح اش كه پيغمبر اكرم عليه السلام ترتيب داده و شالوده ي آن را ريخته بود منحرف نموده و خارج كردند و باعث چه صدمات و لطمات بر اسلام شدند و حب

رياست و جاه آنها را به چه اعمال زشت وادار كرد. [ صفحه 410] اساس موضوع خلافت به عقيده ي سنيها متزلزل شده و به اركانش رخنه رسيده و به كلي منهدم مي گردد و لذا چاره جز اين كه جلوگيري از تحقيق و بررسي در تاريخ صحابه نمايند ندارند ولي غافلند كه ناموس مطرد در تاريخ با مرور زمان حقايق را روشن و واقعيات را آشكارا ساخته و نسل آينده از كنجكاوي در تاريخ صدر اول پس ازرحلت رسول الله صلي الله عليه و آله خودداري نخواهند كرد و از امثال غزاليها و از حمل بر صحت هاي نارواي آنها تلقيد كوركورانه نخواهند نمود در صورتي كه باب اجتهاد را به تمام معني الكلمة مفتوح كرده بودند و رياست طلبي ها و جاه دوستي ها را حمل بر رأي در اجتهاد مي نمودند حتي در مقابل نص قرآن و رسول الله صلي الله عليه و آله اجتهاد مي كردند و حال آن كه اجتهاد در مقابل نص بالاتفاق باطل است و بعدا نيز باب اجتهاد را به كلي مسدود كردند كه نسل آينده درباره ي صحابه و منافقين ابدا نتواند اجتهاد نمايد ولي نسل آينده هرگز به اين حرفهاي مفت بي دليل و مدرك گوش نداده و باب اجتهاد را كه طبيعت شرع مقدس اسلام بر انفتاح و باز بودن آن حاكم است باز دانسته و در تاريخ حالات صحابه و در موضوع خلافت كه خود سنيها آن را از فروع دين مي دانند و به عقيده ي آنها قابل اجتهاد است اجتهاد خواهند كرد. در عصر ما هم با آن حرفهاي پوسيده ي غزاليها ديدند نمي توانند جلوگيري از فهميدن و دانستن و كنجكاوي در موضوعات تاريخي و

فروعات ديني نمايند به مقام فلسفه بافي با افكار ساده و سطحي و غرب زدگي در [ صفحه 411] موضوع امامت و خلافت اسلامي مي آيند بلكه با فلسفه تراشي كه غالبا جز ادعاء بدون دليل و فتواي بي مدرك و خيال بافي بيشتر نيست در موضوع امامت سخن رانده و جز يك مشت پديده هاي دل بخواهي بعضي اشخاص چيز ديگر نيست بلكه بتوانند در تصحيح خلافت اشخاص جاهل و اموي هاي فاسق را بخورد جوانان عصر بدهند و آنها را اولي الامر بشناسانند ولي هر چه گويند و نويسند آن گونه خلفاء كه جمعي از رويه ي ملوك جبابره سر موئي قدم به كنار نگذاشته اند و از ستمكاران روزگار محسوبند جوانان عصر حاضر بغير از اين نظر، با نظر ديگر كه آنها را خلفاي الهي و جانشينان رسول گرامي بدانند در حق آنها اعتقاد نخواهند كرد. فتواهاي امثال غزالي و قهستاني نزد ما ابدا ارزش نداشته و مورد اعتبار و اعتناء نيست زيرا از ضروريات مذهب اهل بيت معصومين عليهم السلام و تابعين و شيعيان آنها خواندن مقتل و تاريخ احوال امام حسين عليه السلام در روز عاشوراء و يا سائر اوقات از افضل قربات بوده و ترغيب و تحريص ائمه ي اهل بيت عليهم السلام شيعه را بر اين كار خداپسندانه از حمد تواتر گذشته و ضروري و اجماعي ميان شيعه ي اماميه است. زيارت قبور مباركه ي آن حضرات و عزاداري و گريه و زاري در مصائب وارده بر ائمه ي اهل بيت عليهم السلام خصوصا بر سيدالشهداء عليه السلام از افضل اعمال و ازا عظم مستحبات و از الزم اموريست كه بر عموم شيعه محافظت بر آن واجب و زنده نگاه داشتن آن لازم است. [ صفحه 412] و در خصوص گريه و

بكاء بر مصائب سيدالشهداء عليه السلام و زيارت آن حضرت رجوع شود به صحيح ترين كتاب حديث و معتبرترين تأليف در اخبار و احاديث صحيحه ي وارده از اهل بيت معصومين عليهم السلام و جامع تر از همه ي كتب در اين مطلب نامبرده: كتاب (كامل الزيارات) شيخ ثقه ي اجل جعفر بن محمد بن قولويه قمي قدس الله روحه كه در سال (1356) قمري به همت علامه ي كبير مجاهد آقاي اميني صاحب الغدير قدس سره طبع و نشر شده و بعدا با طبع افست نيز منتشر شده است. با وجود دستور ائمه ي هدي سلام الله عليهم چه اعتناء به فتواي بي دليل نواصب و خوارج و دشمنان اهل بيت عليهم السلام داريم كه با عقل ناقص و رأي كاسد خودشان فتوا داده و برخلاف دين حكم تحريم و تحليل صادر كرده اند در صورتي كه خاندان رسالت ائمه ي اطهار معصوم بوده و هر چه نقل كنند از جدشان رسول الله صلي الله عليه و آله به آنها رسيده و لذا اعرف به احكام شرع و اعلم به حلال و حرام و قوانين اسلام اند. بايد از آقاي غزالي سئوال شود: كه شما با كدام دليل فتوا داده ايد كه خواندن واعظ مقتل سيدالشهداء عليه السلام و حكايت كردن وي قضاياي كربلاء را در شرع حرام است؟ آيا از رسول الله صلي الله عليه و آله به شما خبري رسيده؟ يا از بعض صحابه كه مانند شما اشخاص عادي و غيرمعصوم بوده اند به شما روايتي نقل شده است؟ آيا فتواي امام جعفر صادق عليه السلام قابل اتباع است يا رأي منحوس [ صفحه 413] شما؟ [288] در صورتي كه خود رسول الله (ص) به فرزندش حسين (ع) گريه كرده و چطور و در كجا كشته خواهد شد نقل فرموده

است. از اقوال خاندان عصمت و طهارت كه به نفص قرآن كريم معصومند و آيه ي تطهير در شأن آنها نازل گشته و يكي از «ثقلين» كتاب الله و عترت هستند كه در حديث متواتر قطعي الصدور مأمور هستيم به هر دو چنگ بزنيم انسان باايمان بايد تبعيت كند يا از قول مثل شما؟ بلي كسي كه فتوي بعدم جواز لعن كردن بر يزيد بدهد انسان از وي چه توقع داشته باشد [289] . از آثار فتواي مثل شماست كه امام صادق عليه السلام فرموده: كه آسمان و زمين بركات خود را قطع مي كند. [ صفحه 414]

مورد 6

اشاره

ششم: (چهارم) از علائم مؤمن «تعفير الجبين» است. تعفير در لغت چيزي را بر خاك گذاشتن است زيرا (عفر) در لغت به معني (تراب) است و اگر مراد از جبين در اين حديث جبهه باشد يعني پيشاني را بر خاك گذاشتن چنانچه بعضي از فقهاء مانند محدث فقيه بحراني (ره) در حدائق ادعاء فرموده كه ظاهر از حديث اين معني است و ادعاء كرده كه در لسان اهل بيت عليهم السلام جبين در معني جبهه زياد استعمال شده جنانچه در مسأله ي تيمم وارد شده است آن وقت منظور از فرمايش امام عليه السلام در حديث نامبرده از علائم مؤمن: گذاشتن جبين بر خاك است غرض آنست كه پيشاني را در حال سجده انسان بايد بر زمين و خاك بگذارد ولي اهل سنت ملتزم نيستند كه پيشاني را بر خاك بگذارند. چنانچه ابوحنيفه و مالك و احمد (در يكي از دو روايت كه از وي نقل شده) گفته اند: كه جايز است در سجده پيشاني را بر كور عمامه [290] و بر دامن لباس

گذاشتن [291] و حنفي ها جايز مي دانند پيشاني را بر كف گذاشتن [ صفحه 415] با كراهت [292] و جايز مي دانند بر گندم و جو سجده كردن و پيشاني را بر تخت و بر كمر كسي كه در جلو نمازگزار نماز مي گذارد مثل آن نمازي كه او مي خواند گذاشته باشد [293] . در مكه ي معظمه در مسجدالحرام با چشم خودم ديدم كه در نماز جماعت نمازگزار در موقع سجده پيشاني خود را بر پاشنه ي پاي نمازگزاري كه در جلو او بود گذاشت و سجده نمود. در مذهب اهل بيت عليهم السلام كه از جد خودشان احكام را اخذ كرده اند و رسول الله صلي الله عليه و آله نيز از مصدر وحي تلقي فرموده در سجده پيشاني را نبايد بر چيزهاي خوردني و پوشيدني گذاشت بلكه بايد بر زمين و آنچه از زمين روئيده پيشاني را گذاشت.

سجده بر تربت كربلاء

و اين كه در ميان شيعه معمول است از خاك مقدس كربلاء از تربت كنار قبر سيدالشهداء عليه السلام خاك برمي دارند و آن را لوح درست كرده و غالبا در نماز به آن سجده مي كنند چون از خاك زمين است و به تمامي خاكها سجده مي شود و خاك كربلاء به جهت شهادت سيدالشهداء عليه السلام شرافت پيدا كرده و اهل بيت عليهم السلام به ما فرموده اند در هر نمازي كه سجده بر تربت كربلاء باشد خداوند آن نماز را به خاطر امام حسين [ صفحه 416] عليه السلام قبول مي كند به اين جهت است كه شيعه به تربت كربلاء مواظبت دارند سجده كنند نه اين كه بغير از تربت امام حسين عليه السلام به چيز ديگر و خاك ديگر سجده را جايز ندانند يا درباره ي تربت سيدالشهداء

عليه السلام به معني ديگري كه نواصب و خوارج و وهابيها به شيعه نسبت مي دهند و در ميان افراد عامي خودشان نسبتهاي ناروائي در حق شيعه شهرت داده اند شيعه قائل باشند مانند اين كه به شيعه نسبت داده اند كه چون بألوهيت سيدالشهداء عليه السلام قائلند و امام حسين عليه السلام را خدا مي دانند به خود آن حضرت و بر تربت قبر مبارك وي سجده مي كنند اين قبيل نبتهاي بي حقيقت و سفيهانه را حيا نكرده و به شيعه داده و بخورد اشخاص عامي شان نيز داده اند و لذا در موقع نماز به سجده ي شيعيان به تربت كربلا با چشم تعجب خيره شده و نگاه مي كنند. ياد دارم در (رمادي) كه از سوريه برگشته و وارد عراق شدم و غروب نزديك بود توقف كرديم كه نماز مغرب را ادا كرده و حركت نمائيم وضوء گرفته در صحن خانه ي وسيعي حصيرانداخته خواستم مشغول نماز باشم ديدم عده اي از جوانان اهل تسنن آمدند و در چند قدمي ايستادند فهميدم كه مي خواهند بدانند كه چطور سجده خواهم كرد و من هم در موقع سجده پيشاني را به بالاي حصير گذاشتم و ساير رفقا نيز اغلب از من تبعيت كردند بعد از فراغت از نماز چند نفر از آنها جلو آمده از حقيقت سجده بر تربت كربلاء كه بعضي از همراهان در نماز [ صفحه 417] گذاشته بودند سئوال كردند واقع امر را به آنها بيان كردم بسيار قانع شده و امتنان به جا آوردند و اظهار نمودند كه به ما جور ديگر تلقين كرده اند. نظير اين قضيه در زينبيه ي دمشق نيز اتفاق افتاد و چند نفر از دوستان عراقي از عربهاي شريف اهل نجف

اشرف نيز بودند به جمعي از جوانان اهل سنت از اهل سوريه و مصر و لبنان واقع امر را در سجده كردن شيعه بر تربت سيدالشهداء عليه السلام بيان كرديم و از آنچه خيال كرده و از روي تقليد اعتقاد نموده بودند عذر خواستند.

آنچه علامه ي كبير شيخ عرفي در كتابش نقل كرده

چنانچه اهل غرض از اهل سنت در حق شيعه هذيانهاي زيادي گفته اند، علامه ي جليل كبير شيخ محمد سعيد عرفي از اكابر علماي اهل سنت در كتابش (سر انحلال الامة العربية و وهن المسلمين) كه از نفائس تأليفات است و براي هر مسلمان مطالعه ي آن لازم است كه از اسرار زيادي مطلع باشد در ذيل عنوان: (تحصيل العلوم) درباره ي تعصب ورزي بعضي از مذاهب كه بيرون از حد تعصب به خرج مي دهند و ديگران را اهل بدعت مي دانند بياناتي دارد تا اين كه مي فرمايد: اما مذاهب آل بيت النبوة فالويل لمن انتمي اليها حتي و لو وافقه قول في المذاهب الاربعة فانه الكفر الصريح لا بل هو أشد منه و كثيرا ما سمعت من بعض الحمقي ان النصاري و اليهود اقرب الي المسلمين ممن يتعبدون علي مذاهب آل البيت بل الكتب مشحونه ي بهذا فيطلقون عليهم القاب الذم بدون روية و لا تفكر، و اقل ما يقال فيهم انهم روافض و لعل هذا الامر ابتدأ في العصر الاموي [ صفحه 418] و زاد في العصر العباسي و لذلك روي عن الامام الشافعي انه قال: ان كان رفضا حب آل محمد فليشهد الثقلان اني رافضي و للعوام حكايات بشأن مسخ الشيعة بعد الموت خنازير و انقلاب صورهم في الحياة يخجل العاقل من ذكرها و لذلك لا تجد احدا يدرس كتب الموالين لاهل البيت و لو

من قبيل الاطلاع و مع ان الازهر في مصر من بعض آثارهم لانه من حسنات الفاطميين فلا تقرؤفيه مذاهب آل البيت و لو من قبيل الذكري لانه الا حق بها [294] . اينها عين عبارات يك نفر عالم كبير از بزرگان علماي سنيهاست كه تعصب را به كنار گذاشته و حق را نگارش داده و انتقادي از هذيانهاي أهل سنت درباره ي شيعه كرده است.

شيعه اهل سنت را مسلمان و پاك دانسته و بر جنازه ي آنها نماز مي خواند

و چه قدر خرافات و هذيانها و اباطيل در حق شيعه ي اهل بيت عليهم السلام در ميان عوام سنيها رواج دارد كه مي فرمايد: انسان عاقل از ذكر آنها خجالت مي كشد. با آن معتقدات باطله و عقائد كاسده چه اميد اتحاد و وحدت كلمه در مقابل دشمنان اسلام در ميان مسلمين خواهد ماند [295] ، در صورتي كه شيعه كليه مسلمين غير از خوارج و نواصب و غلات [ صفحه 419] همه را مسلمان دانسته و آنها را پاك مي داند و اگر بميرد بر جنازه اش نماز مي خواند و اگر در آخرت مآل كار غير اهل ايمان به خسران و زيانكاري گرايد و به مراتب اهل ايمان نرسند و يا به عذاب اليم گرفتار باشند مطلبي است كه حقيقت امر نزد خداوند تعالي است. بلي كسي كه به ولايت و امامت و خلافت و وصايت بلافصل اميرالمؤمنين و اولاد طاهرين آن حضرت سلام الله عليهم اجمعين قائل نباشد مآل كارش در آخرت بخسران ابديست و اعمال و عباداتش مقبول درگاه خداوندي نيست ولي كسي از شيعه غير شيعه ي اثناعشريه را كافر نمي داند و بدتر از يهود و نصاري و كافر نمي شمارد بلكه به وي به نظر برادري نگاه كرده و انما المؤمنون اخوة [296] را فراموش

نمي كند، در مقابل اين معتقدات شيعه اهل سنت در حق شيعه آن مزخرفات را [ صفحه 420] اعتقاد دارند كه شيخ اجل عرفي بر آنها اقرار و بر آن معتقدات اعتراف كرده است. بلي شيعه خوارج و نواصب و غلات را كافر مي دانند و در اين اعتقاد اهل سنت نيز با آنها موافقت دارند و از متفردات شيعه نمي شمارند زيرا مودت و محبت اهل بيت از ضروريات اسلام است و كتاب و سنت بر آن ناطق و صراحت دارد و لذا دشمني و بغض و عداوت اهل بيت عليهم السلام موجب كفر و ظالمين بر آنها از جهت دشمني و عداوت و يا غلو مستوجب لعن است. و خداوند مي فرمايد: الا لعنة الله علي الظالمين [297] .

ائمه اهل بيت بر تربت كربلاء سجده كرده اند

ائمه ي اهل بيت معصومين عليهم السلام در نماز به تربيت سيدالشهداء عليه السلام سجده مي كرده اند چنانچه حضرت امام سجاد عليه السلام در موقع اسارت و حركت از كبلاء مقداري از تربت همراه خود برداشته بود ولي آن زمان هنوز از تربت گل كرده و لوح درست كنند مرسون نشده بود و حضرت امام جعفر صادق عليه السلام بر تربت سجده مي فرمود و خاك كربلاء را در كيسه ي نگاه مي داشتند و در موقع نماز آن را پهن كرده و بر آن سجده مي كردند و ظاهرا از زمان غيبت صغراي امام زمان ولي عصر بقيةالله ارواحنا فداه از تربت لوح درست كردن كه تا حال مرسوم است معمول شده چون خاك تنها را در نزد انسان و در بغل نگاه داشتن قدري مشكل شده و از خاك [ صفحه 421] ممكن بود گرد و غباري ريخته شود و لذا از خاك كربلاء گل كرده و از آن

اين لوحها (مهر) درست كردند كه در نگاه داشتن سهل و آسان باشد. شيخ جليل محمد بن عبدالله بن جعفر حميري (ره) از حضرت ولي عصر ارواحنا فداه لوح درست كردن را سئوال كرده و امام عليه السلام نير فرموده اند كه اشكالي نداشته و جائز است [298] و فضيلت دارد.

كيفيت تيمم و توضيح آن

و اگر مراد از «تعفير الجبين» خود جبين باشد كه به طرفين پيشاني اطلاق مي شود چنانچه ظاهر عبارت (جبين) همين است و در تيمم هم كه مسح بايد به جبهه و جبينين باشد چنانچه مقتضاي روايات [ صفحه 422] است و مراد مسح كردن به پيشاني و طرفين پيشاني است كه با كف دست كه عبارت از تمامي باطن دست است و باطن انگشتهاي نيز داخل كف مي باشد و در موقع مسح بايد انگشتان ابهام را باز نگاه داشته كه به پيشاني و جبينين [299] يعني طرفين پيشاني كه چندان مو ندارد مسح شود. و متأسفانه غالب اشخاص با اين كه مسأله ي تيمم از مسائل مبتلي به و عام البلوي است از اين نكته غافل و در موقع تيمم انگشت ابهام را ضم به انگشت سبابه كرده و از مسح به جبينين غفلت دارند يا مثل [ صفحه 423] بعضيها خيال مي كنند در موقع مسح كه طولا با كف تا ابروها و بالاي بيني مسح شد دوباره عرضا نيز مسح نمايند تا مسح جبينين به عمل آيد در صورتي كه اشتباه محض است. پس بنا بر آنچه گفته شد مراد از (تعفير الجبين) گذاشتن طرفين پيشاني بر خاك در حال سجده ي شكر است نه سجده ي نماز باشد كه غايت تذلل در مقابل عظمت كبريائي پروردگار عالم

است و دوري از كبريائي انساني است و غرض ارشاد مؤمن بر تذلل بوده و اين كه بهتر آنست: در سجده ي شكر جبينين را به خاك بگذارند. و از اين معني كه براي حديث شريف بيان كرديم سيد محقق صاحب مدارك قدس سره فرموده كه ظاهر آنست كه تعفير جبينين رجحان شرعي دارد. و علامه ي طباطبائي سيدنا بحرالعلوم قدس سره در منظومه در سجده ي شكر فرموده: و الخد اولي و به النص جلا و في الجبين قد أتي محتملا چنانچه در سجده ي شكر گذاشتن خدين يعني طرفين رو را بر خاك بهتر است و ميان شيعه ي اماميه در تعفير خواه مراد از (جبين) پيشاني باشد يا خود (جبين) باشد كه ظاهر هم آنست احدي اختلاف ندارد ولي اهل سنت به تعفير ملتزم نيستند خواه در سجده ي نماز باشد يا در سجده ي شكر بلكه جمعي از آنها مانند نخعي و مالك و ابوحنيفه سجده ي شكر [ صفحه 424] را مكروه دانسته اند بلي بعضي از حنبلي ها [300] و شافعي ها [301] جايز دانسته موقعي كه نعمتي به انسان رخ دهد يا نقمتي از انسان زائل گردد.

مورد 7

اشاره

هفتم: (پنجم) از علائم مؤمن كه حديث شريف بر آن تصريح كرده بلند گفتن «بسم الله الرحمن الرحيم» است.

جهر كردن اميرالمؤمنين به بسم الله

شيعه ي اماميه بر حسب روايات وارده از اهل بيت عصمت عليهم السلام قائلند كه در نمازهاي واجبي كه قرائب را در آنها بلند گفته مي شود و از صلوات جهريه است واجب است بسم الله جهرا گفته شود و در نمازهاي اخفاتي جهر به بسم الله مستحب است و در اين عمل خودشان تبعيت از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و امام اميرالمؤمنين عليه السلام كرده اند و از ضروريات مذهب مي باشد و در اين مقام براي ما كفايت مي كند آنچه را كه امام فخرالدين رازي در تفسير كبير-مفاتيح الغيب- گفته و فرمايش او را در اينجا بياوريم: مي فرمايد: روي البيهقي في السنن الكبير عن ابن هريرة قال: كن رسول الله صلي الله عليه و آله يجهر في الصلاة ببسم الله الرحمن الرحيم، ثم ان الشيخ البيهقي روي الجهر عن عمر بن الخطاب، و ابن عباس، و ابن عمر، و ابن الزبير، و اما ان علي بن ابي طالب رضي الله عنه كان يجهر بالتسمية [ صفحه 425] فقد ثبت بالتواتر، و من اقتدي في دينه بعلي بن ابي طالب فقد اهتدي، و الدليل عليه قوله عليه السلام: اللهم ادر الحق مع علي حيث دار [302] . و نيز گويد: اطباق الكل علي ان عليا كان يجهر بسم الله الرحمن الرحيم [303] . و گفته: الجهر بذكر الله يدل علي كونه مفتخرا بذلك الذكر غير مبال بانكار من ينكره و لا شك ان هذا مستحسن في العقل فيكون في الشرع كذلك...... و كان علي بن ابي طالب عليه السلام يقول: يا من ذكره شرف للذاكرين

و مثل هذا كيف يليق بالعاقل ان يسعي في اخفائه؟ و لهذا السبب نقل ان عليا رضي الله عنه كان مذهبه الجهر ببسم الله الرحمن الرحيم في جميع الصلوات و اقول: ان هذه الحجة قوية في نفسي راسخة في عقلي لا تزول البتة بسبب كلمات المخالفين [304] .

اقرار امام رازي به قول حق در جهر به بسم الله

باز امام رازي گويد: قالت الشيعة: السنة هي الجهر بالتسمية، سواء كانت في الصلاد الجهرية او السرية، و جمهور الفقهاء يخالفونهم [ صفحه 426] فيه [305] . و گويد: الدلائل العقلية موافقة لنا و عمل علي بن ابيطالب عليه السلام معنا و من اتخذ عليا اماما لدينه فقد استمسك بالعروة الوثقي في دينه و نفسه [306] . از اين كلمات امام رازي بطور روشن معلوم مي شود: كه رسول الله صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام جهر ببسم الله الرحمن الرحيم مي كرده اند و شيعه نيز تابع آن دو ذات مقدس شده اند نه تابع فقهاء كه تبعيت از معاوية ابن ابي سفيان اموي كرده اند چنانچه از كلمات خود امام رازي مستفاد مي شود. و اين عمل شيعه موافق دلائل عقليه نيز ميباشد و هر كس در دين خود اقتداء به امام اميرالمؤمنين عليه السلام كرده باشد و او را امام دين خود اخذ نمايد بعروة الوثقاي خداوندي چنگ زده و در دين خود ز ريسمان محكم الهي گرفته است چون از مسلمات در اسلام است كه رسول الله صلي الله عليه و آله فرموده: اللهم ادر الحق مع علي حيث دار. خدايا حق را با علي بگردان به هر كجا كه او بگردد-اين مطلب خلاصه ي آنست كه از كلمات امام رازي استفاده مي شود. [ صفحه 427] آيا از تاريخ حالات امام رازي معلوم مي شود

كه با اين همه اقرار خود كه اگر انسان در دين تبعيت از امام اميرالمؤمنين عليه السلام كند در نجات بوده و بحبل خداوندي چنگ زده است در نمازهاي خودش جهر به بسم الله مي كرده؟ يا تعصب و مماشات با افراد عامي از اهل سنت وي را وادار كرده كه دانسته حق را زير پا بگذارد؟ آيا چنگ زدن به اميرالمؤمنين عليه السلام اختصاص در جهر به تسميه دارد؟ يا انسان در تمامي شئون ديني خود با يد اقتداء به آن حضرت نمايد و او را در تمامي عقائد و احكام و شرعيات و اعتقادات مقتدا و امام خود بداند در نجات و رستگاري خواهد بود؟ البته معلوم است قطعا كه اختصاص به اين مسأله ندارد پس بسيار ظن قوي وجود دارد كه امام رازي با آن علم و معلومات خويشتن و با آن افكار فلسفي خود در نفس خويش اذعان كرده: كه اگر اميرالمؤمنين عليه السلام در اسلام امام و مقتداي انسان باشد در نجات بوده و راه صحيح را پيموده است و شايد به اين جهت است كه امام رازي در كتاب اربعين [307] خود ادله ي شيعه را در مسأله ي امامت بسيار با اتقان و استحكام نقل كرده و [ صفحه 428] در جواب آنها بسيار سست و با جوابهاي موهون كه از مقام امام رازي دور است گذشته است چون ديده ادله ي شيعه بسيار محكم و حق است باطنا اذعان به حقانيت آن ادله كرده و در صورت ظاهر با جوابهائي كه ابدا قانع كننده نيست گذشته است چطور مي شود كه مثل وي نداند كه آن جوابها در مقابل آن ادله ي بسيار متقن كه خودش با فكر

دقيق فلسفي خود به رشته ي تحرير و بيان آورده تاب مقاومت نداشته و هرگز جواب بر آن ادله ي محكمه نخواهد شد.

ناراحت شدن آلوسي از كلمات امام رازي

و ناگفته نماند: كلماتي كه از تفسير كبير امام رازي درباره ي جهر به تسميه نقل شد و در اين مسأله تبعيت از اميرالمؤمنين عليه السلام را تقويت كرده و گفته هر كس در دين خود به اميرالمؤمنين عليه السلام اقتدا كرده پس او هدايت يافته است آن كلمات را آقاي ابوالثناء آلوسي صاحب تفسير روح المعاني نتوانسته به هضم بدهد و برايش بسيار سنگين آمده و او را فوق العاده ناراحت كرده است و كلماتي بعد از نقل كلام امام رازي گفته و جملاتي به هم بافته كه ابدا نزد شيعه ارزشي نداشته و ناشي از ولاء و محبت وي به معاويه و خاندان بني اميه است و لذا لايق به كلمات آقاي آلوسي عدم اعتناء به آن كلمات است و وقت انسان اشرف از آنست كه برد و انتقاد وي صرف شود زيرا روح نصب و عداوت با شيعه در خانواده ي ايشان مشهور [308] و تبعيت از ابن تيمية معروف است و از [ صفحه 429] قرار معلوم سيد نعمان فرزند آلوسي از آراء ابن تيمية بر تفسير پدرش افزوده است [309] . [ صفحه 430]

اخفات به بسم الله از معاويه بروز كرده

و ترك كردن جهر به بسم الله الرحمن الرحيم و اخفات گفتن آن از بني اميه ناشي گشته و در مقابل عمل اميرالمؤمنين عليه السلام كه جهر به تسميه مي فرموده اصرار ورزيده اند كه آن را ترك كنند و اخفات نمايند. امام رازي گويد: ان عليا عليه السلام كان يبالغ في الجهر بالتسمية فلما وصلت الدولة الي بني امية بالغوا في المنع من الجهر سعيا في ابطال آثار علي عليه السلام. فلعل انسا خاف منهم فلهذا السبب اضطربت اقواله فيه و نحن ان شككنا في شيئي فانا لا

نشك انه مهما وقع التعارض بين قول أنس و ابن المغفل و بين قول علي بن ابي طالب عليه السلام الذي بقي عليه طول عمره فان الاخذ بقول علي اولي فهذا جواب قاطع في المسألة [310] . پس آقاي آلوسي تبعيت از بني اميه را بر تبعيت از رسول الله صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام ترجيح داده چنانچه عموم اهل سنت در عصر حاضر هم از بني اميه پيروي مي كنند و در تسميه اخفاف مي نمايند و اصل ترك بسم الله الرحمن الرحيم از معاويه بروز كرده يا اخفات نموده ولي مردم نشنيده اند بعد اعتراض نموده اند. امام رازي در تفسير كبير نقل كرده كه معاويه به مدينه آمد و به مردم امامت نمود و در نماز جهري تسميه را ترك كرد و بعد از آن كه [ صفحه 431] نماز را تمام نمود مهاجرين و انصار از هر طرف زبان اعتراض را گشوده و فرياد زدند: اي معاويه آيا فراموش كردي و از ما نماز را دزدي نمودي؟ پس بسم الله الرحمن الرحيم چطور شد؟ معاويه دوباره نماز را اعاده كرده و از سر گرفت [311] . و ممكن است اصلا نخوانده يا اخفات نموده باشد كه مردم نشنيده اند يا بنا داشته اصلا بسم الله گفتن را از نماز حذف نمايد و اعتراض مهاجرين و انصار باعث شده كه به نيت فاسد خود نرسيده و به جهت مخالفت با رسول الله صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام در تسمية اخفات كرده و اين سنت سيئة و بدعت آشكار را از خود به يادگار گذاشته و سنيها نيز تا حال تابع معاويه شده اند. چنانچه در نماز خواندن با جماعت در پشت سر

هر امام فاسق و فاجر تبعيت از بني اميه كرده اند چنانچه علامه ي شهير شيخ محمد سعيد عرفي (ره) در كتاب نفيس ( سر انحلال الامة العربية و وهن المسلمين) بر آن تصريح كرده رجوع شود به كتاب نامبرده از ص 39 تا ص 48 ط 2 دمشق سال 1386 ه ق. [ صفحه 432] چون بني اميه مي خواستند به سنن و احكام شرع از واجبات و مستحبات و به تمامي قوانين اسلامي تغيير بدهند و دشمنان سرسخت اسلام بودند همان معاويه است كه در اين خيال بود و مي خواست اصلا اسم رسول الله صلي الله عليه و آله كه در بالاي مناره ها در صبحگاهان با آواز بلند طنين انداز مي شود آن را موقوف سازد و لذا از جزئيات احكام گرفته بود تغيير مي داد و تسميه را در نماز ترك مي كرد تا به كليات برسد.

طرف داري آلوسي از بني اميه

آقاي آلوسي مدعي سيادت و بودن از خاندان نبوت هاشمي- كه بدون شك نسب ساختگي است- طرفداري از بني اميه كرده و گفته: كه امام رازي روايت مي كند اعتراض اهل مدينه را بر سيد ملوك بني اميه يعني معاويه با آن لفظ شنيع و محل رفيع [312] يعني مقام بلندي كه معاويه داشت و مالك الرقاب و قهرمان الماء و الطين شده بود آيا نترسيدند و ساكت نشدند؟ يعني با آن تسلط معاويه و ايجاد خفقاني كه وي بعد از آن كه مسلط شد و رويه ي خلافت اسلامي را تبديل به روش سلطنت اكاسره و قياصره كرد مهاجرين و انصار از ترس نمي توانستند با آن لحن شديد به وي اعتراض كنند و گويند: اي معاويه فراموش كردي و از نماز دزديدي؟ آيا نمي توانستند با دوستي و

صداقت و اخلاص بگذرند؟ يعني از ترس با معاويه مماشات با وي كرده و با ملايمت رفتار نمايند و اعتراض نكنند؟ [ صفحه 433] و بنا به ادعاي آقاي آلوسي يك موضوع مهم ديني را در بوته ي تعويق و تعطيل بگذارند. اينها توضيح عباراتي است كه آقاي آلوسي در رد امام رازي بيان كرده است ولي فراموش نموده كه در اوائل اسلام و در زمان خلفاء سه گانه و در دوره ي اميرالمؤمنين عليه السلام مسلمانها آزاد بودند و در هر موضوعي و در هر واقعه ي خصوصا كه راجع به موضوعات سياسي و ديني و احكام شرعي بود در مقابل خليفه آنچه اعتراض داشتند با صراحت بيان و طلاقت لسان و با لهجه ي صريح اعتراض مي كردند و كسي نمي توانست ممانعت و جلوگيري از آزادي زبان آنها نمايد و اصلا در اسلام مسلمان آزاد است و گر چه در روي خود زمامدار باشد حرف خود را بزند و كجا رسد كه در نماز كه عموم مهاجرين و انصار در آن نماز اجتماع دارند معاويه تسميه را نگويد بدون شك عموما زبان اعتراض را مي گشايند و حتي اين رويه و آزادي و حريت در زبان و بيان تا دوره ي بني عباس باقي بود اعتراض بر عمر كه چرا لباس تو بلندتر شده در صورتي كه غنيمت بر عموم مسلمانها برابر قسمت شده و شهادت فرزندش كه من سهم خودم را به پدرم داده ام كه لباسش بلند شود مشهور است و حرف معترض بر وي كه اگر كج روي كرده باشي با اين شمشير كجي تو را اصلاح مي كنم معروف است اين آزادي زبان در افراد جامعه ي اسلامي است زماني كه دشمنان اسلام

بگذارند قوانين اسلامي حكم فرما باشد. آقاي آلوسي زمان معاويه را قياس به زمان خويش كرده كه در [ صفحه 434] بغداد در دوره ي امپراطوري عثمانيها كه به نام اسلام خفقان و اختناق شديدي به بار آورده بودند كه كسي جرأت كوچكترين اعتراض را در غياب خليفه ي عثماني نداشته تا كجا رسد كه در حضور او باشد و بتواند زبان اعتراض بگشايد، يكي از بزرگان علماء نوشته كه در اواخر زمانهاي عثمانيها بود كه قدغن كرده بودند كه در طلاق نامه ي زنان كه طلاق خلعي باشد لفظ «خلعي» كه شبيه به خلع از خلافت است نگارش نيابد. آقاي آلوسي در زير بار اين قبيل سلطه و تسلطها و در همچنان محيط آلوده به اختناق نشوونما يافته و بزرگ شده و لذا زمان معاويه را قياس به زمان خويشتن كرده است ولي غافل از اين كه فرق بين آن دو زمان از زمين تا آسمان است.

آزادي زبان در اسلام و قصه ي عمري و هارون

در اينجا قصه ي نقل شود تا معلوم گردد كه چطور تا دوره ي بني عباس چنانچه اشاره شد آزادي زبان در اسلام گر چه نسبت به خود خليفه ي وقت اعتراض شود حكمفرما بوده است و بزرگان از امر به معروف و نهي از منكر خودداري نمي كردند و خلفاي وقت هم به آنها با نظر تجليل و احترام نگريسته اند و از آنها جلوگيري نكرده اند و به اصطلاح روز دمكراسي حقيقي در اسلام است و اگر اقوامي امروز در دنيا به آن عمل مي كنند عين رويه ي اسلامي و عدالت است بدون اين كه از روي اعتقاد به اسلام ايمان بياورند ولي قانون اسلام در ميان شان حكم فرماست. سعيد بن سليمان گويد: در مكه ي معظمه بودم

و در پهلوي من عبدالله بن عبدالعزيز عمري قرار گرفته بود و هارون الرشيد به حج آمده [ صفحه 435] بود شخصي به عبدالله گفت: يا اباعبدالله، هان اين است اميرالمؤمنين سعي مي كند و مسعي را براي او خلوت كرده اند، عمري به آن مرد گفت: لا جزاك الله عني خيرا. خدا به تو از من جزاي خير ندهد، مرا به مشقت و تكليف كاري انداختي كه از آن من غني و بي احتياج بودم يعني اطلاع نداشتم و براي من تكليف متوجه نشده بود كه به امر به معروف و نهي از منكر قيام نمايم پس از آن عبدالله به پا خواست و من هم پشت سر او رفتم و هارون الرشيد رو كرد از مروه و اراده نمود به صفا برود پس عبدالله صدا زد به هارون و گفت: يا هارون، وقتي كه هارون به وي نگاه كرد گفت: لبيك يا عمر، عبدالله گفت: بصفا بالا برو وقتي كه هارون به صفا بالا رفت عبدالله گفت: گوشه ي چشمت را به طرف بيت بينداز [313] ، هارون گفت: به جا آوردم، عبدالله گفت: چقدر مردم است: هارون گفت: كيست كه آنها را بشمارد؟ عبدالله گفت: چقدر عدد در مردم مثل آن جماعت هست؟ هارون گفت: خلقي كه عدد آنها را كسي بشمار نياورد مگر خدا. عبدالله گفت: بدان اي مرد كه هر يك از آن افراد مردم سئوال كرده مي شود از اعمال مخصوص نفس خودش و اما تو در تنهائي سئوال [ صفحه 436] كرده مي شود از تمامي افراد آنها پس نظر كن چطور مي شود حال تو؟ راوي گويد: پس هارون گريه كرد [314] و نشست و اطرافيان هارون بودند دستمالي پس

از دستمال ديگري براي آب چشم او مي دادند يعني آب چشم خود را با دستمال خشك كند. عمري گفت: هارون موعظه و نصيحت ديگري به تو بگويم؟ هارون گفت: بگو اي عموي من، عبدالله گفت: به خدا قسم مرد در مال خود اسراف مي ورزد و سزاوار آن مي شود كه او را از مالش منع [ صفحه 437] كنند و او را محجور سازند پس چطور مي شود حال آن كسي كه از بيت المال مسلمين اسراف كند؟ بعد از آن عبدالله رفت و هارون گريه مي كرد. بغوي گويد: پس به من رسيد و اطلاع يافتم كه هارون الرشيد مي گفته: من دوست دارم هر سال به حج بروم و چيزي مرا از آن مانع نيست مگر مردي از اولاد عمر مي شنواند به من آنچه را كه من خوش ندارم آن را بشنوم [315] .

سفاكي هارون الرشيد

بايد دانست كه هاورن الرشيد پس از ساليان دراز كه رويه ي خلافت اسلامي به صورت سلطنت اكاسره و قياصره درآمده بود و آن حكومت مواساتي اسلام به تمام معني الكلمة و از هر جهت از حيث حقوق و احكام و اجراء قوانين حقوقي و جزائي اسلامي در آن دوره در كار نبوده و كلا اجرا نمي شده با اين همه آزادي زبان و امر به معروف و نهي از منكر و موعظه و نصيحت زمامداري مثل هارون تا چه اندازه آزاد بوده و آثار آن حريت كامل اسلامي هنوز در ميان مسلمانها باقي بوده كه عمري توانسته هارون را با آن شدت لحن موعظه كند و او نيز با تمام ادب گوش داده و به حال گريه بيايد با آن شدت و صولتي كه وي داشته است

[316] . [ صفحه 438] و لذا حضرت امام موسي الكاظم عليه السلام درباره ي حدود فدك كه هارون درخواست كرد كه حدود آن را بيان فرمايد و به امام عليه السلام واگذار نمايد امام عليه السلام تمامي حدود ممالك اسلامي را به روي هارون با تمام آزادي زبان فرمود يعني اگر تو بخواهي حق را بر صاحب آن بسپاري اين خلافت و سلطنت بر تمامي ممالك اسلامي از آن منست بايد به من رد گردد نه فقط فدك كه آن را شيخين از صديقه ي طاهره زهراء بتول سلام الله عليها غصب كردند و حق ريحانه ي رسول الله صلي الله عليه و آله را از دست وي گرفتند. پس آزادي زبان در زمان هارون عباسي تا آن اندازه باشد در زمان معاويه معلوم است تا چه حد آزاد خواهد بود. اشخاصي كه از آزادي زبان در اسلام و اعتراض بر زمامداران وقت و جلوگيري نكردن از كسي كه حرف خود را بزند اطلاع كاملي ندارند و لذا به نظرشان مي رسد كه اسراء اهل بيت عليهم السلام با اين كه آنها را اسير و دستگير وارد كوفه كرده اند و سوار شترها بوده اند و افراد [ صفحه 439] خاندان رسالت را با شترهائي كه جهاز چوبي بيشتر در آنها نبوده در كوچه و بازار كوفه مي گردانيده اند با وجود مأمورها كه به اسراء مواظب بوده و آنها را سوق مي دادند چطور شده كه حضرت امام سجاد عليه السلام و زينب كبري (ع) و ام كلثوم عليهاالسلام در ميان مردم انبوه كوفه در بالاي شتر آن طور به مقام تكلم آمده و بيانات كرده اند؟ چون اسير را نمي گذارند آزادانه بيانات كند و مانع مي شوند كه آن طور بر عليه ستمكاران

تبليغات نمايد. ولي اينگونه اشخاص اين توهمات بي جا را از روي عدم اطلاع از آزادي زبان در اسلام كره اند و مطلع نبوده اند كه در ميان مسلمانها چقدر حريت در حرف زدن و دفاع از حق حكم فرما بوده با وجود اين كه سيدالشهداء عليه السلام را شهيد و خانواده اش را اسير نموده اند با اين همه باز از آزادي زبان نمي توانسته اند ممانعت نمايند و لذا اين اشخاص بي خبر از اوضاع اسلامي و تاريخ مسلمين صدر اول اسلام خيال كرده اند كه اسراء اهل بيت اطهار عليهم السلام آن بيانات و خطبه ها را در كوفه در مراجعت از شام موقع آمدن شان به كربلاء به مرحله ي عمل رسانيده اند گر چه بعضي از عبارات اين توهم را باعث مي شود ولي برخلاف آنست كه ارباب مقاتل و تواريخ در اكثريت نقل كرده اند كه آن قضايا در موقع ورود اسراء به كوفه از كربلاء بعد از شهادت امام عليه السلام اتفاق افتاده نه در مراجعت شان از شام بوده است و اگر ادعاي آن اشخاص ثابت شود باز كشف از آزادي زبان مي كند. [ صفحه 440]

آزادي زبان در اسراء اهل بيت

چنانچه اگر ملاحظه شود افراد اسراء اهل بيت عليهم السلام در مجلس ابن زياد در كوفه و در مجلس يزيد پليد در شام چطور آزادانه و بدون واهمه و اندك هراسي بروي ابن زياد و يزيد آنچه توانسته اند حق را گفته و اظهار كرده اند و آنها نتوانسته اند از تكلمات آنها جلوگيري كنند. و حضرت امام سجاد عليه السلام در منبر شام با حريت و آزادي تمام آن بيانات را كرده و كسي نتوانسته مانع باشد يا در كوفه و شام با ساير افراد مردم با آزادي كامل گفتگو كرده و مظلوميت خودشان را اظهار و از

ظلم و ستم يزيد سخن رانده اند. و پس از مراجعت به مدينه آزادانه ظلم و ستمهاي يزيد را به مردم بيان كرده اند چنانچه در كتب مسطور و در مؤلفات مذكور است قضاياي آزادي زبان در دوره ي خلافت ابوبكر و عمر در تاريخ ثبت است كه ادني ترين مردم حق داشت و مي توانست اعتراض خودش را با تمام آزادي زبان اظهار كند و بر خليفه ايراد بگيرد. و قضاياي ابوذر غفاري رضوان الله عليه و تكلمات و بيانات وي در روي عثمان اموي در تاريخ اسلام مسطور و در ميان مسلمين تا امروز مشهور است گرچه او را برخلاف حق تبعيدش كردند ولي زبانش را نتواسنتند ببندند و تبعيد وي از مهمترين مثالب عثمان در ميان مسلمين شد. و عباده ي انصاري (رض) در دمشق جنايات معاويه را در ملاء عام [ صفحه 441] آشكارا مي نمود و با زبان آزاد بيان مي فرمود و معاويه زبان او را نمي توانست ببندد. و حتي معاويه از آزادي زبان ابوذر رحمة الله عليه به عثمان شكايت كرد تا او را دوباره از شام به مدينه مراجعت دادند، از ملاحظه ي تمامي اين قضاياء به خوبي روشن است كه آزادي بيان در آن زمان در ميان مسلمانان تا چه اندازه بوده است. اگر به قضايا و داستانها كه نسبت به آزادي زبان در اوائل اسلام رخ داده شرح داده شود كلام به طول انجاميده و به درازا خواهد كشيد و لذا به همين اندازه اكتفاء شد.

تحقيق درباره ي زيارت و صلوات و سلام بر پيغمبر و امام

اشاره

دانسته شد كه زيارت روز اربعين را امام عليه السلام از علامت هاي مؤمن شمرده و زيارت مخصوصي از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي زيارت سيدالشهداء عليه السلام در روز اربعين بيستم

صفر وارد شده كه آن را صفوان بن مهران جمال- آن مرد ثقه ي جليل القدر- روايت كرده است چنانچه در گذشته بر آن اشاره شد. زيارت قبور انبياء و اوصياء از اعمال حسنه و از جمله ي كارهاي تقرب جوئي در پيشگاه خداونديست و ذكر تواريخ آنها و مصائبي كه [ صفحه 442] بر آن حضرات وارد شده و قدرداني از زحمات آنها كه در راه دين متحمل شده اند از جمله ي كارهاي عقلائي در ميان بشر بوده چنانچه اقوام مختلفه ي دنيا نسبت به بزرگان شان در روزهاي مخصوص از ايام مصائب و سرورشان مجالس و به اصطلاح لغت عربي زبان ديني عموم امت اسلامي (احتفالات) عظيمه تشكيل مي دهند و از آنها تقدير به عمل مي آورند و زيارت قبور ائمه ي دين و انبياء و مرسلين و خاصه قبر مطهر سيدالانبياء و خاتم النبيين و اوصياء طاهرين او صلوات الله عليهم اجمعين از مظاهر آن قدردانيها و از مصاديق آن مجالس و احتفالات است كه انسان در نزد قبور مطهره ي آنها حاضر شده و با الفاظ شريفه ي وارده در عبارتهاي زيارتهاي مأثوره به آنها صلوات و سلام فرستاده و به مدائح و مصائب شان متذكر شده و به ياد آورد. علاوه بر اجر و ثوابهاي اخروي كه بر اين عمل چنانچه خودشان تصريح فرموده اند و در اخبار متواتره وارد شده مترتب مي شود. و نزد قبور سائر صالحين از مؤمنين نيز حاضر شدن و دعا كردن نزد آنها و طلب مغفرت و آمرزش و رحمت نمودن درباره ي آنهائي كه اجسادشان در آن قبور آرميده از كارهاي خوب و ازا عمال مرغوب در نظر شرع بوده است خصوصا زيارت قبر پدر و مادر اهميت بسيار

دارد. اميرالمؤمنين سلام الله عليه فرموده: زوروا موتاكم فانهم يفرحون بزيارتكم و ليطلب الرجل حاجته عند قبر ابيه و امه بعد [ صفحه 443] ما يعدعو لهما [317] . مي فرمايد: زيارت كنيد مرده گان خودتان را زيرا آنها از زيارت شما مسرور مي شوند و فرح مي كنند و بايد مرد حاجت خود را نزد قبر پدرش و مادرش از خدا بخواهد بعد از آن كه در حق پدر و مادرش دعا نمايد. از فرمايش امام عليه السلام استفاده مي شود كه آنهائي كه از دنيا رو به آخرت گذاشته و از بدن جسماني عنصري دست كشيده اند با بدن مثالي برزخي زنده بوده و توجه به قبور خودشان كه ابدان آنها را در آن قبور به خاك سپرده اند دارند چون ساليان دراز با آن ابدان انس گرفته اند و زيست نموده و علاقه ي خودشان را كه از آنها قطع مي نمايند و ابدان در قبور مي مانند و روز به روز از بين مي روند ارواح متوجه بر اوضاع و احوال آنها مي شوند و در عالم برزخ توجه به ابدان دنيوي خودشان مي كنند و اشخاصي كه به زيارت قبر آنها مي روند آنها را مي شناسند و با رفتن آنها به زيارت آن قبور مسرور مي شوند و از دعاي زائرين فرح مي كنند و شادي آنها باعث استجابت دعاي زائرين مي شود خصوصا پدر و مادر كه به اولاد بيشتر علاقه دارند زيارتشان [ صفحه 444] باعث مسرت بيشتر آنها مي گردد و موجب برآورده شدن دعاي اولاد است. علاوه بر حقوق پدر و مادري كه در گردن اولاد در حال حيات و مماتشان برقرار است و اولاد بايد هميشه آنها را مراعات نمايند و پس از درگذشت پدر و مادر

آنها را فراموش نكنند.

رويه ي رسول الله در ايستادن نزد قبور

و سيره و رويه ي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بر ايستادن در نزد قبور مؤمنين و طلب مغفرت و رحمت از خداوند احديت جلت عظمته در حق آنها جاري بوده و اين كار را هميشه عملي مي فرموده و اهتمام آن حضرت بر توقف در نزد قبور شهداء و سادات و رؤساء آنها عملي و جاري بوده مانند قبر حضرت سيدالشهداء (رض) و امثال آن بزرگوار حتي رسول الله صلي الله عليه و آله نزد قبور آنهائي كه در صورت ظاهر اظهار اسلام مي كردند ولي در باطن منافق بودند مي ايستاده و بر آنها دعا مي فرموده.

نهي خدا از ايستادن رسول الله نزد قبور منافقين

تا آيه ي شريفه نازل شد و از ايستادن نزد قبور منافقين نهي فرمود چنانچه در قرآن مجيد مي فرمايد: و لا تصل علي احد منهم مات ابدا و لا تقم علي قبره انهم كفروا بالله و رسوله و ماتواو هم فاسقون [318] . از دعا كردن بر احدي از منافقين كه بميرد نهي شد و از ايستادن [ صفحه 445] نزد قبرشان قدغن گشت ولي ايستادن نزد قبور سائر مسلمانها و دعا بر آنها ازجمله ي امور جائزه و مندوبه بوده و در حال رجحان خود چنانچه در حال حيات رسول الله صلي الله عليه و آله و در دوره ي زندگاني آن حضرت در دار دنيا بوده باقي ماند. و مراد از آيه ي شريفه فقط نهي از ايستادن رسول الله صلي الله عليه و آله در نزد قبر منافق در حال دفن نيست زيرا لفظ آيه ي شريفه اطلاق دارد و تقييدي در بين نيست و به اين جهت است كه در تفسير جلالين اينطور تفسير كرده است: و لا تقم علي قبره

لدفن او لزيارة [319] . و فريد وجدي مصري در تفسيرش گويد: اي و لا تقف علي قبره للدفن او الزيارة [320] . و در تفسير ابوالسعود است: اي لا تقف عليه للدفن او للزيارة و الدعاء [321] . اينها تفسير صحيح بوه و نظر به اطلاق آيه ي شريفه است كه شامل نهي از ايستادن براي دفن و زيارت و دعاست و خداوند احديت جلت [ صفحه 446] عظمته حكم را در آيه ي شريفه با ابدي بودن مقيد فرموده پس از اين تقييد كشف مي شود كه مراد از (و لا تصل علي احد منهم...) و منظور از صلات در آيه ي شريفه خصوص صلات ميت نيست زيرا نماز ميت بيشتر از يك مرتبه به عمل نمي آيد پس بايد صلاتي كه از آن در آيه ي شريفه نهي شده دعائي باشد كه تكرارش ممكن شود تا مقيد كردن به ابديت درست و صحيح باشد و الا مقيد كردن آن با قيد ابديت معني ندارد پس مراد از نهي از ايستادن نزد قبر و دعا بر ميت بطور دائمي است. و مراد از صلات به معني لغويست نه اصطلاحي و منظور طلب عطف و رحمت بر صاحبان قبور در موقع ايستادن نزد قبر آنها مي باشد. و علاوه از جمله ي (علي احد منهم) استغراق افرادي استفاده مي شود دوباره تكرار و تأكيد آن با لفظ (ابدا) وجهي ندارد مگر اين كه منظور نهي از ايستادن نزد قبور هر يك از افراد آنها به طور دائمي و استمراري بوده باشد چنانچه ظاهر از لفظ «ابدا» استمرار زماني است مانند آيه ي شريفه كه مي فرمايد: و لا ان تنكحوا ازواجه من بعده ابدا [322]

. يعني زنهاي پيغمبر صلي الله عليه و آله را بعد از رحلت وي از دنيا تزويج [ صفحه 447] ننمائيد و اين حكم دائمي و هميشگي و به طور استمرار در هر زمان است تصور نكنيد كه مدتي دارد و تا وقت معني اين حكم هست. پس آيه ي شريفه دلالت دارد كه سيره ي رسول الله صلي الله عليه و آله بر آن جاري بوده كه نزد قبور مسلمين گرچه از منافقين بودند مي ايستاد و بر آنها دعا و طلب رحمت مي فرمود و معلوم است كه دعاي پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله در حق كسي رد نمي شود و در حق منافقين چطور به استجابت برسد؟ در صورتي كه آنها در باطن از كفار بدترند «ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار [323] و لذا آيه ي شريفه: و لا تصل علي احد منهم... نازل گشت و فقط خداوند از عمل رسول الله صلي الله عليه و آله در حق منافقين نهي فرموده است ولي در حق غير منافقين رجحان عمل در حال خود باقي مي باشد. پس رفتن به زيارت قبور مؤمنين و ايستادن در نزد قبور آنها و دعا و طلب مغفرت براي آنها از اموريست كه در اسلام رجحان دارد و مطلوب است كجا رسد كه قبر مطهر خود رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه ي طاهرين سلام الله عليهم باشد و يا سائر بزرگان صحابه ي پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله كه بعد از آن حضرت از طريقه ي مستقيمه ي اسلامي بر آنها انحراف دست نداد و نفاق اظهار نكردند و در جاده ي شرع نبوي استقامت ورزيدند و [ صفحه 448] همچنين قبور اولاد ائمه عليهم السلام و علماي

اعلام اسلام و بزرگان دين كه به مذهب حق خدمات انجام داده اند به زيارت قبورشان رفتن و طلب دعا و مغفرت و رحمت از خداوند متعال در آن اماكن نمودن تأسي به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد. لكم في رسول الله اسوة حسنة [324] .

صلوات و سلام به رسول الله

اشاره

و اما صلوات و سلام فرستادن به رسول الله صلي الله عليه و آله از ضروريات در اسلام و نص صريح قرآن است كه فرموده: ان الله و ملائكته يصلون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما [325] . به موجب اين آيه ي مباركه صلوات فرستادن به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به عموم مؤمنين لازم و اهتمام در احياء اين شعار ديني و زنده نگهداشتن آن هميشه از واجبات است و از سياق آيه به قرينه صلوات مراد از «و سلموا» سلام بر آن حضرت است و احتمال هم دارد به معني منقاد بودن به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مراد باشد چنانچه جمعي اين معني را فهميده اند [ صفحه 449] پس بايد هر جا كه اسم مبارك رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ذكر شد يا با القاب خاصه اش شنيده شد صلوات فرستاده شود و اين شعار اسلامي كه هر جا اسم مبارك رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به ميان آمد خواه انسان در حال انفراد باشد يا در موقع اجتماع با مسلمانهاي ديگر به ويژه در موقعي كه در يك جا اجتماع شده بايد در صلوات بر آن وجود مبارك صدا به صلوات به آسمان بلند شود و مسلمانها بر

اين شعار بزرگ مواظب بوده و همت گمارند. تاريخ نشان نداده كه هر وقت اسم يكي از بزرگان امت هاي دنيا و پيشوايان ديني و يا دنيوي بشر اسمي به ميان آيد اتباع و علاقه مندان آنها صدا به شعاري در حق شان بلند كنند مگر حضرت خاتم انبياء صلي الله عليه و آله و سلم كه خداوند خواسته به نام نامي او رفعت و عظمت داده و در اذان با اسم خود پس از شهادت به توحيد شهادت به رسالت او داده شود و هر وقت اسم مباركش شنيده شد صدا به صلوات و سلام بلند شده و طنين انداز گردد و فرموده: و رفعنا لك ذكرك [326] . چنانچه از فضائل اختصاصي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يكي نيز آنست كه خداوند به ايام زندگاني آن حضرت قسم ياد فرموده و به زندگي و دوره ي [ صفحه 450] حيات احدي از انبياء گذشته سوگند ياد نفرموده است چنانچه فرموده: لعمرك انهم لفي سكرتهم يعمهون [327] . و دل دشمنان اسلام از اين موضوع صدا به صلوات بسيار دردناك و از چيزهائيست كه آنها را زائد از حد ناراحت كننده است و از اموريست كه كفار را به بغيض آورده و دل شان را پر از ملال مي نمايد و لذا مسلمين بايد هر قدر بتوانند اهتمام بر اين امر نشان بدهند و صدا به صلوات بلند كنند.

موضوع سه گانه كه دشمنان اسلام در فكر از بين بردن آنهااند

موضوع صلوات به رسول الله (ص) خصوصا در حالت اجتماع مسلمانها در مجالس و موارد اجتماع ديگر يكي از امور سه گانه است كه اجانب و دشمنان اسلام را به فكر از بين بردن آنها از ميان مسلمانهاانداخته است: اول: قرآن

كريم. دوم: موضوع حج رفتن مسلمانها و آن كنگره ي بزرگ اسلامي را سالي يك مرتبه در مكه ي معظمه تشكيل دادن و آن شعار بسيار مهم اسلامي را با آن عظمت به انجام رسانيدن است. سوم: صدا به صلوات و سلام بلند كردن موقعي كه نام نامي حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ذكر مي شود پس مسلمانها بايد در حفاظت به اين سه [ صفحه 451] موضوع اهميت بيشتر بدهند. و بايد هر جا كه اسم مبارك رسول الله (ص) نوشته شود صلوات و سلام نيز نگارش داده و از اين عمل غفلت ننمود كه در واقع ترك آن مخالفت با قرآن مجيد است كه امر به صلوات فرستادن بر آن حضرت نموده و بعضي از غرب زده ها ترك صلوات و سلام را يك رويه ي نارواي بسيار بدي به خودشان اتخاذ كرده و آن بي ادبي را شعار و دثار خود ساخته و در كتابها و نوشته ها فقط به نگارش اسم مبارك رسول الله صلي الله عليه و آله بدون نوشتن صلوات گر چه با علامت (ص) باشد اكتفاء مي نمايند. ولي براي اهل اسلام و ايمان اين روش بي ادبي روا نيست و بايد اين شعار اسلامي را ترك ننمايند گرچه با نگارش علامت (ص) باشد به مرحله ي عمل برسانند در صورتي كه بعضي از علماء اسلام از اشاره با نگارش (ص) يا (صلعم) منع كرده است [328] و گفته كه آن كار اشخاص كسل مي باشد و شهيد ثاني ( ره) فرموده: اول كسي كه (صلعم) نوشت دستش [ صفحه 452] قطع شد [329] و شيخ أجل أعظم آقا شيخ حسين بن عبدالصمد الحارثي العاملي (ره) والد

شيخنا البهائي قدس سرهما در كتاب «دراية» در ضمن بيان اين كه براي كاتب حديث مستحب است صلوات و سلام نوشتن به رسول الله و أئمه عليهم السلام مي فرمايد: ص 193 «و يكره الرمز لذلك كما يكره بل يحرم افراد النبي صلي الله عليه و آله عن الال بالصلاة و السلام كما يفعله أعداؤهم هذا مع ما قد رووا في صحاحهم عن النبي صلي الله عليه و آله انه قال: من صلي علي و لم يصل علي آلي فقد جفاني.... الخ.

صلوات از نظر فقهي

اشاره

و اما موضوع وجوب صلوات و سلام فرستادن موقعي كه اسم مقدس پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ذكر مي شود از نقطه نظر فقاهتي و رويه ي استنباط و اجتهادي نسبت به واجب بودن آن و عدم وجوبش و يا استحباب مؤكد است محل استدلال بر اين مسأله و اتخااذ تصميم از نظر فتوي گرچه محلش كتاب فقه است ولي در اينجا ناگزير از اشاره بوده و اجمالا مي نگارد: مشهور ميان فقهاء وقتي كه اسم مبارك رسول الله (ص) ذكر مي شود [ صفحه 453] عدم وجوب صلوات است خواه انسان خودش به اسم مبارك تلفظ نمايد يا از كسي ديگر بشنود و جمعي از بزرگان فقهاء مانند محقق (ره) و علامه (ره) ادعاء اجماع بر عدم وجوب كرده اند و جمعي ديگر از مجتهدين اماميه مانند شيخ صدوق و فاضل مقداد و شيخ بهائي و سيد محقق صاحب مدارك و فيض كاشاني و علامه ي مجلسي و محدث بحراني و شيخ حر صاحب وسائل و مولي صالح مازندراني و سيد علامه ي مدني رحمهم الله و بعضي ديگر قائل به وجوب شده اند. رسول الله (ص) فرموده: من ذكرت

عنده و لم يصل علي فدخل النار فابعده الله. و امام باقر عليه السلام بزرارة فرموده: و صل علي النبي(ص) كلما ذكرته او ذكره ذاكر عندك في الاذان او غيره. و رسول الله صلي الله عليه و آله در حديثي مي فرمايد: و من ذكرت عنده و لم يصل علي فلم يغفر الله له و ابعده الله. و امام صادق عليه السلام فرموده: قال رسول الله صلي الله عليه و آله ارفعوا اصواتكم بالصلاة علي فانها تذهب بالنفاق.

عدم وجوب صلوات مشكل و حكم به وجوب مشكلتر

احاديث در اين مسأله بسيار است و تيمنا به اين چند حديث اكتفاء شد اگر به جوامع حديث مانند وسائل الشعية و غيره رجوع شود معلوم مي شود كه با وجود اين همه احاديث كه ظاهر در وجوب صلوات به رسول الله صلي الله عليه و آله است و نيز با وجود ظاهر آيه ي شريفه: ان الله و ملائكته [ صفحه 454] يصلون..... كه امر به صلوات فرستادن است و اخبار و احاديث وارده در اين باب معارضي از احاديث ديگر ندارد فتوي دادن بعدم وجوب مشكل است ولي مشكلتر از آن حكم به وجوب است زيرا اگر واجب بود و با اين كه موضوع مبتلي به است و عموم مسلمين را محل ابتلاء و عام البلوي است به اندازه ي شهرت پيدا مي كرد كه از ضروريات دين بشمار مي رفت و نظر به مجرد مشهور بودن عدم وجوب نيست كه تا گفته شود: با وجود ظاهر اخبار و آيه ي شريفه به شهرت اعتناء نمي شود و شهرت دليل نيست، بلكه نظر بر آنست كه اگر واجب بود در ميان مسلمين اشتهار به سزا پيدا مي كرد و در ميان عموم مردم شهرت مي نمود چطور مي شود كه بر فقهائي

كه از اساطين دين و از اساتيد فقه اند مستور بماند و مانند محقق (ره) و علامه (ره) ادعاء اجماع بر عدم وجوب كنند بلكه به نحو استفاضه از فقهاء ادعاء اجماع بر عدم وجوب كرده اند پس معلوم مي شود آيه ي شريفه و احاديث كثيره در بيان تأكد استحباب است چنانچه از قرائن ديگر نيز اين معني استفاده مي شود. پس نظر به ظاهر آيه ي شريفه و احاديث كثيره احتياط واجب صلوات فرستادن بر خاتم انبياء محمد مصطفي و اوصياء طاهرين و معصومين آن بزرگوار است صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين خواه انسان خودش اسم مبارك آن حضرت را تلفظ نمايد يا كسي ديگر اسم مبارك را به زبان آورد.

نقل كلماتي از سيد علي خان مدني

و خوب است كلماتي را كه سيد علامه ي محقق سيد علي خان مدني [ صفحه 455] قدس سره در شرح صحيفه ي سجاديه عليه السلام نگارش داده در اينجا بياورم. قال رحمه الله تعالي: الصلاة عليه (ص) في غير الصلاة و عند عدم ذكره مستحبة عند جميع اهل الاسلام و لا يعرف من قال بوجوبها غير الكرخي فانه اوجبها في العمر مرة كما في الشهادتين. و اما في الصلاة فاجمع علماؤنا (رض) علي وجوبها في التشهدين معا و قال الشافعي هي مستحبد في الاول واجبة في الثاني و قال ابوحنيفة و مالك مستحبة فيهما معا. و اما عند ذكره (ص) فظاهر كثير من الاخبار كقوله (ص): من ذكرت عنده و لم يصل علي دخل النار، و من ذكرت عنده فنسي الصلاة علي خطأبه طريق الجنة، و قوله: من ذكرت عنده و لم يصل علي فدخل النار فابعده الله. انها تجب كلما ذكر و كلما سمع ذكره لان الوعيد امارة

الوجوب و هو مختار ابن بابويه و المقداد من اصحابنا و الطحاوي من العامة. قال الزمخشري: و هو الذي تقتضيه الاحتياط و منهم من اوجبها في كل مجلس مرة و منهم من اوجبها في العمر مرة. و قال المحقق الاردبيلي (ره) و لا شك ان احتياط الزمخشري احوط. و يمكن اختيار الوجوب في مجلس ان صلي اخراوان صلي ثم ذكر يجب ايضا كما تعدد الكفارة في تعدد الموجب اذا تخللت و الا فلا انتهي. ثم قال العلامة المدني بعد نقل ذلك عن المحقق الاردبيلي قدس سرهما: و الحق ان هذه التفاصيل عرية عن المستند فالقول بشي ء منها [ صفحه 456] تحكم و الا ولي الوجوب عند كل ذكر للاخبار الكثيرة الصريحة بالامر بها كلما ذكر و الاصل في الامر الوجوب. و اما القول بالاستحباب مطلقا كما ذهب اليه جماعة مستدلين بالاصل و الشهرة المستندين الي عدم تعليمه (ع) للمؤذنين و تركهم ذلك مع عدم وقوع نكير عليهم كما يفعلون الان و لو كان لنقل. ففيه: ان عدم التعليم ممنوع و كذا عدم النكير كعدم النقل. فقد روي ثقة الاسلام في الكافي في باب بدء الاذان و الاقامة باسناده عن ابي جعفر (ع) اذا اذنت فافصح بالالف و الهاء و صل علي النبي (ص) كلما ذكرته او ذكره ذاكر في اذان و غيره. علي ان عدم النقل لا يدل علي عدمه و اصالة البرائة لا يصح التمسك بها بعد ورود القرآن و الاخبار به. ثم الظاهر من بعض الاخبار كقول الصادق عليه السلام اذا ذكر النبي (ص) فاكثروا الصلاة عليه حيث رتب الامر بالصلاة علي الذكر بالفاء التعقيبية هو ايقاعها علي الفور فلو اهمل اثم علي القول بالوجوب و

لم تسقط و كذا الظاهر ان الامر بها عام لكل احد و علي كل حالة حتي في الصلاة فلو ترك الامتثال و اشتغل بالقرائة فيها هل تبطل الصلاة علي تقدير الوجوب ام لا؟ فان قلنا: ان الامر بالشيئي نهي عن ضده الخاص و النهي في العبادة يقتضي الفساد بطلت [330] و ان قلنا: بعدمه فلا و هو الراجح. [ صفحه 457] فلو تكرر الذكر تكرارا كثيرا بحيث يخرج بالاشتغال بالصلاة عليه عن كونه مصليا لا يبعد القول بسقوط التكليف بها لان الفعلين اذا تضيقا و تعذر الجمع بينهما علمنا ان احدهما ليس بواجب قطعا و لما كان مشتغلا بالصلاة و وجب اتمامها و الاستمرار فيها كان ما ينافيه غير مأمور به فليتأمل.

تحقيق در احاديث

بنا به اتفاق جميع مسلمين و اجماع آنها در غير از تشهد نماز و جائي كه اسم مبارك رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ذكر نشده باشد صلوات بر آن [ صفحه 458] حضرت مستحب است پس آيه ي شريفه: يا أيها الذين آمنوا صلوا عليه... كه امر به صلوات مي فرمايد معلوم مي شود اما استحبابي است چون آيه ي شريفه راجع به مطلق صلوات است و مقيد به حال ذكر اسم مبارك و يا نماز نيست و اگر امر وجوبي بود چون مسأله ي مبتلي بهاي عموم مسلمين است از ضروريات در اسلام مي شد پس معلوم مي شود مسلمين از اين امر استحباب فهميده اند. و اما وجوب صلوات در حال ذكر اسم مبارك چنانچه گفته شد از آيه ي شريفه آن را نتوان استفاده كرد و اگر بر فرض ظاهر امر در آيه وجوب باشد در تشهد نماز امتثال به وجوب متحقق مي شود پس بايد

به سراغ احاديث وارده در اين مسأله برويم و از روايات هم استفاده ي وجوب پس از دقت در آنها مشكل است زيرا اخباري كه در آنها وعيد ذكر شده مستفاد از آنها دعاء بر شخصي شده كه خداوند او را اگر داخل آتش شده باشد از رحمت خود دور سازد نه اين كه صلوات نفرستادن موجب دخول در نار است. و عمده در احاديث صحيح زرارة از ابوجعفر عليه السلام است كه فرموده: اذا اذنت فافصح بالالف و الهاء و صل علي النبي كلما ذكرته او ذكره ذاكر عندك في الاذان او غيره. و اين حديث شريف هم به قرينه ي سياق كه در اذان امر به افصاح الف وهاء فرموده معلوم مي شود وارد در مورد ادب است و اين احتمال در آن حديث احتمال قريب است و لذا نتوان به ظاهر آن حديث در [ صفحه 459] مقابل آن همه ادعاء اجماعها كه از اكابر فقهاء و آشنايان به مذاق شرع مقدس نسبت به عدم وجوب صلوات صادر شده تمسك نمود پس حق آنست كه گفته شد احتياط واجب صلوات فرستادن است در هر جا كه به اسم مبارك تلفظ شود يا از كسي ديگر شنيده شود. و اما صلوات فرستادن به رسول الله (ص) در تشهد فرائض يوميه بدون شك واجب و اجماع اماميه بر آن قائم است چنانچه در صلوات بر پيغمبر (ص) صلوات بر آل محمد (ص) را بر آن ضم كردن مورد اتفاق و اجماع شيعه ي اماميه بوده و اخبار كثيره بر آن دلالت دارد و جاي شبهه نيست. و صلوات بر آن حضرت بدون ضم آل محمد (ص) بر آن جائز نبوده

و رفتاريست كه بر خلاف دستور و أمر رسول الله (ص) مي باشد. از كارهاي بسيار تعجب آور اهل سنت يكي هم آنست كه دانسته و فهميده حق را زيرپا مي گذارند و بر آن عمل نمي كنند و رويه ي بني اميه را تعقيب كرده و تا حال نيز از دستور آن شجره ي ملعونه دست بردار نيستند چنانچه پوشيده نيست در اخبار كثيره به طرق خود آنها روايت كرده اند كه بعد از نزول آيه ي شريفه: ان الله و ملائكته يصلون علي النبي... عموم صحابه و انصار و سائرين از رسول الله (ص) سئوال كردند: يا رسول الله (ص) كيفيت سلام فرستادن را به شما دانسته ايم آيا صلوات فرستادن بر شما به چه نحو است؟ [ صفحه 460] در جواب فرموده: كه بگوئيد: اللهم صل علي محمد و علي آل محمد كما صليت علي ابراهيم و علي آل ابراهيم... الخ [331] . و ابن حجر مكي در الصواعق المحرقه [332] كه در رد شيعه نوشته گويد: صح يا رسول الله كيف الصلاة عليكم اهل البيت؟ قال قولوا: اللهم صل علي محمد و علي آل محمد... الخ. با اين همه تفصيل رويه ي اهل سنت در صلوات برخلاف دستور رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است و (آل) را ترك مي كنند. اگر كسي به تفسير الدر المنثور جلال الدين سيوطي رجوع كند روايات زيادي خواهد ديد كه در همه ي آنها تصريح شده كه مسلمانها از رسول الله (ص) از كيفيت صلوات سئوال كرده اند فرموده است بگوئيد: اللهم صل علي محمد و علي آل محمد... الخ. و در تفسير نامبرده بيشتر از هيجده حديث نقل كرده كه در همه ي آنها نص صريح است كه (آل رسول ص) را

در صلوات با رسول الله (ص) شريك قرار دهيد و در صحاح و سنن عامه اين موضوع را از جماعتي از صحابه نقل كرده اند مانند اميرالمؤمنين علي عليه السلام و ابوسعيد خدري [ صفحه 461] و عبدالله بن عباس و طلحة و ابوهريرة و ابومسعود انصاري و بريدة و ابن مسعود و كعب عجرة و ديگران. و روايات وارده از طريق شيعه زياد است چون علاقه ي شيعه به خاندان رسالت در حد كمال است و از بدعتها و دستورهاي بني اميه كه برخلاف سنت سنيه ي نبويه در ميان مردم و مسلمانها شهرت داده اند گريزانند و لذا هيچ وقت در صلوات بر پيغبمر اكرم (ص) (آل) او را از وي جدا نمي كنند و كتابهاي مستقلي در اين موضوع تأليف كرده اند. سيد علامه ي بحراني (قدس سره) در غاية المرام با بيست و سه طريق از طرق عامه و با بيست طريق از طرق شيعه و در تفسير برهان در تفسير آيه ي مباركه: ان الله و ملائكته يصلون... با بيست و پنج طريق از طرق شيعه به استثناء چند حديث از طرق اهل سنت و محدث جليل حويزي رحمه الله در تفسير نورالثقلين [333] با بيست و پنج طريق از طرق شيعه روايت كرده اند و در اكثر بلكه در تمامي آنها به استثناء دو سه حديث تصريح شده كه در صلوات به رسول الله (ص) نبايد (آل محمد) را جدا از آن حضرت نمود و بايد به رسول الله (ص) با آلش با هم صلوات فرستاد و در اغلب طرق شيعه به اين نحو است: (اللهم صل علي محمد و آل محمد) حتي در تشهد نماز كه بلاشك واجب است كه صلوات بايد گفت

به ترتيب [ صفحه 462] مذكور گفته شود كافي است.

ضم «آل» در صلوات به امر خود رسول الله

ولي اهل سنت چنانچه گفتيم: برخلاف فرمايش دستور رسول الله (ص) رفتار كرده و در زبانها و كتابهاي خودشان ضميمه كردن صلوات بر آل محمد را حذف كرده و اين طور صلوات مي گويند و مي نويسند: (اللهم صل علي محمد) يا (اللهم صل و سلم علي النبي) يا (صلي الله عليه و سلم)

رويه ي اهل سنت در حذف آل

چنانچه در اغلب كتب و مؤلفات سنيها به طريق اخبر است چون شيعه مواظبت بر ضميممه آل دارند و لذا سنيها برغم آنها سنت نبويه را زير پاي خودشان گذاشته اند بسيار كمتر در مؤلفات اهل سنت ديده مي شود كه از رويه ي امويه پيروي نكرده و آل را حذف نكرده باشند مانند ابن حجر عسقلاني و بعضي ديگر كه بسيار نادر مي باشد. و از اكابر علماي اهل سنت از معاصرين كه در كتابش در صلوات (آل) را حذف نكرده و تبعيت از سنت فرموده و تقليد كوركورانه را رها كرده عبارت از علامه ي كبير مرد عاقل و داناي اسلامي شيخ محمد سعيد عرفي است كه در كتاب نفيس و اثر خالد خود (سر انحلال الامة العربية و وهن المسلمين) كه فعلا طبع دوم دمشق آن نزد نگارنده موجود است در صلوات از رويه ي مرضيه كنار نشده است در سال 1376 رسول الله وفات يافته رضي الله تعالي عنه. شيخ صدوق (ره) روايت كرده به اسناد خود از ابان بن تغلب از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام از اميرالمؤمنين سلام الله عليه قال: قال [ صفحه 463] رسول الله من صلي علي و لم يصل علي آلي لم يجد ريح الجنة و ان ريحها ليوجد من مسيره خمسمأة عام [334] . در تفسير نعماني (ره) با اسنادش از اميرالمؤمنين عليه السلام از رسول الله

صلي الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود: لا تصلوا علي صلاة مبتورة بل صلوا الي اهل بيتي و لا تقطعوهم فان كل نسب و سبب يوم القيامة منقطع الا نسبي. و ابن حجر در صواعق [335] نقل كرده: روي عن النبي (ص): لا تصلوا علي الصلاة البتراء فقالوا: و ما الصلاة البتراء؟ فقال: تقولون اللهم صل علي محمد و تمسكون بل قولوا: اللهم صل علي محمد و آل محمد.

ضم «آل» در صلوات نزد شيعه ضروريست

شيخ الفقهاء العظام صاحب جواهر الكلام قدس سره [336] فرموده: كه ضم (آل محمد) در صلوات مثل ضروريست در مذهب شيعه و به اين جهت است كه از بعض عامه نقل شده كه نهي كرده از صلوات گفتن بر (آل ) زيرا در آن اشعار بر افضي بودن است بعد مي فرمايد: پناه مي برم [ صفحه 464] بر خدا از اين عصبيت باطل چنانچه گفته شد از روي تعصب جاهلي فرمايش و دستور پيغمبر (ص) را به كنار انداخته اند.

مراد از آل محمد چه كسانند؟

اشاره

ناگفته نماند: مراد از آل محمد كه بايد در صلوات به رسول الله (ص) صلوات بر آنها نيز ضميمه شود و آنها را هيچ وقت نمي توان جدا از صلوات به رسول الله (ص) كرد و اجماعي ميان شيعه است. عبارت از اميرالمؤمنين علي و فاطمه و حسن و حسين و نه امام معصوم از اولاد حسين صلوات الله عليهم است و اين مسأله از ضروريات اماميه اثناعشريه و از اتفاقيات بي شك و شبهه و از مسلمات ميان شيعه و از بديهيات است و روايات در اين موضوع بي شمار است. ثعلبي از بزرگان علماء اهل سنت در تفسير خود نقل كرده مسندا از شهر بن حوشب از ام سلمة (رض) عن رسول الله انه قال لفاطمه (ص) ايتيني بزوجك و ابنيك فجائت فالقي عليهم كساء ثم رفع يده عليهم فقال اللهم هؤلاء آل محمد فاجعل صلواتك و بركاتك علي آل محمد فانك حميد مجيد قالت: فرفعت الكساء لادخل معهم فاجتذ به فقال: انك علي خير. از روايات وارده در قضيه ي كساء و از اخبار متواتره از طرق فريقين در آن واقعه ي مهمه و موضوع بسيار بزرگ كه رسول الله (ص) خواسته [ صفحه 465] عملا اهميت

آن را برساند و به مسلمانها بفهماند و آيه ي تطهير نازل شده كاملا معلوم و روشن است كه مراد از آل محمد و منظور از اهل بيت در آيه ي شريفه ي تطهير [337] عبارت از آن بزرگواران است كه رسول الله (ص) آنها را در زير كساء جمع فرموده و آنها را در قضيه ي مباهله با نصاراي نجران همراه خود به مباهله حاضر كرد. و نظر به اجماع قطعي و احاديث متواتره از طرق اهل بيت عليهم السلام نه فرزند امام حسين سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء داخل آل محمد و اهل بيت اطهار بوده و صلوات و سلام شامل آن ذوات مقدسه عليهم السلام نيز مي باشد.

انكاري از صاحب قاموس

بسيار تعجب آور است كه فيروزآبادي صاحب كتاب قاموس در لغت در كتاب: (الصلات و البشر في الصلاة علي خير البشر) [338] اقرار كرده كه رسول الله (ص) اعلام و تعليم فرموده: كه در صلات بر او صلات بر آل را علاوه شود با اين حال باز خودش در همان كتاب و سايرين وقتي كه صلوات در موقع ذكر كلمه ي (رسول الله) يا در مقابل اسم مبارك آن [ صفحه 466] حضرت مي نويسند اين جملات را نگارش داده اند (صلي الله عليه و سلم) و (آل) را حذف مي كنند بعد فيروزآبادي در همان صفحه از كتاب نامبرده شروع به تفاصيلي كرده كه از جهتي به حق اعتراف نموده و از طرف ديگر دچار اشتباهاتي شده كه سراپا باطل و حرفهاي لاطائل است آنجا كه گويد: فلتعلم ان الله عز شأنه أمر بالصلاة علي رسول الله (ص) و لم يأمر بالصلاة علي آله في الكتاب و انما جاء الاعلام في تعليم رسول الله (ص) ايانا الصلاة عليه بزيادة الصلاة علي

الال تا اين كه گويد: ثم اعلم ان آل الرجل في لغة العرب خاصته الاقربون اليه و خاصة الانبياء و آلهم هم الصالحون العلماء بالله من المؤمنين و قد علمنا ان ابراهيم كان من آله انبياء و رسل. بعد تفصيلي نگارش داده كه قريب به اجمالش اين است: مراد از آل محمد علماء صالحين از امت است كه آنها از خواص پيغمبر اكرم (ص) مي باشند و در صلوات مأثوره: اللهم صل علي محمد و آل محمد كما صليت علي ابراهيم و آل ابراهيم... الخ. از آل ابراهيم انبياء و رسل بودند مثل اسحق و يعقوب و يوسف و انبيائي كه از نسل ابراهيم آمده اند و نظر بر اين كه در اين امت نبوت ختم شده و باب تشريع احكام مسدود گرديده به اين مناسبت رسول الله (ص) از خداوند خواسته براي آل محمد مرتبه ي نبوت باشد گرچه آل او نمي توانند تشريع احكام نمايند چون منصب نبوت ندارند پس از كمال رسول الله [ صفحه 467] (ص) است كه آل خود را در رتبه به انبياء ملحق كرده است. و رسول الله (ص) بر ابراهيم عليه السلام مزيت دارد كه شرع وي نسخ نمي شود ولي از شرايع ابراهيم عليه السلام نسخ شد و رسول الله (ص) تعليم صلوات را به ما به اين صورت كه آل او را در صلوات به خودش ضم شود بيان نفرموده مگر از طريق وحي الهي و دعوت رسول الله (ص) در اين باره باجابت رسيده است. پس ما قطع داريم كه در اين امت اشخاصي هستند كه درجه ي آنها به درجه ي انبياء در نبوت ملحق شده است ولي حق تشريع احكام را ندارند و خداوند رسول الله (ص) را

گرامي داشته كه آل او را شهداء بر امم انبياء قرار داده چنانچه انبياء را بر امت هاي خودشان شهداء قرار داده. بعد خداوند تخصيص داده بر اين امت يعني علماء آنها را كه به آنها تشريع فرموده اجتهاد در احكام را و مقرر فرموده كه آنچه نظر آنها در اجتهادشان بر آن مؤدي بشود آنها به مؤداي آن هم خودشان و هم مقلدين شان عمل نمايند چنانچه حكم شرايع انبياء و مقلدين آنها اين طور بود. پس خداوند اجتهاد را در اين امت به منزله ي وحي در انبياء بني اسرائيل قرار داده و براي آل محمد كه عبارتند از مؤمنين علماي اين امت مرتبه ي نبوت نزد خداوند تعالي است كه در آخرت ظاهر مي شود و در دنيا همين مقدار اجتهاد مشروع مي كنند و در دين و احكام اجتهاد نمي كنند مگر به امر مشروع از جانب خداوند تعالي. [ صفحه 468] و هرگاه اتفاق افتاد كه يكي از اهل بيت به اين مرتبه از علم و اجتهاد نائل شد براي آنها اين مرتبه وجود دارد مانند حسن و حسين و جعفر و نظائر آنها از اهل بيت كه جمع كرده اند ميان (اهل) و (آل) را و خيال نشود كه مراد از (آل محمد) عبارت از اهل بيت پيغمبر (ص) بالخصوص اند زيرا اين ادعا نزد اهل لغت نبوده و عرب آن را نمي شناسد بلكه (آل) عبارت است از: خاصة الرجل و احباؤه: بتخفيف الباء الموحدة. و خداوند تعالي مي فرمايد: أدخلوا آل فرعون [339] ... و مي فرمايد: اعملوا آل داود شكرا [340] ...

بررسي به مطالبي كه صاحب قاموس بيان كرده

فيروزآبادي بعد از اين تفاصيل باز گويد: و قول رسول الله (ص) علماء امتي كأنبياء بني اسرائيل و في لفظ: علماء

هذه الامة انبياء سائر الامم و ان كان في اسناده مقال لكن يستأنس به فيما ذكرناه. به كلمات فيروزآبادي كه تا اينجا خلاصه ي ترجمه و يا عين لفظش نقل شد بررسي و تحقيق شود كه از نظر دقت صحيح است يا نه؟ و پس از آن مراد از (آل محمد) چنانچه گذشت در نزد شيعه ي اماميه كه در تمامي عقائد و اقوال و در احكام به اهل بيت اطهار عليهم السلام رجوع كرده و از آن حضرات اخذ كرده اند چيست؟ خواهيم پرداخت. [ صفحه 469] فيروزآبادي گفته: كه خدا در قرآن كريم به ما امر فرموده كه به رسول الله صلي الله عليه و آله صلوات بفرستيم ولي نسبت به آل رسول الله (ص) در كتاب امر به صلوات نفرموده است. اين فرمايش وي درست نيست زيرا خداوند در آيه ي شريفه: يا أيها اليذن آمنوا صلوا عليه.... امر به صلوات به رسولش فرموده و آيه بر آن دلالت مطابقي دارد و آيه ي شريفه لازم گرفته صلوات بر (آل) را بادلالت التزامي چون مسلمين بعد از نزول آيه چنانچه در احاديث كثيره نقل كرده اند از كيفيت صلوات از رسول الله (ص) سئوال كردند فرمود به من صلوات بگوئيد و آل محمد را ضم بر آن كنيد و اين اتفاقي ميان سني و شيعه است گرچه سنيها در مقام عمل با فرمايش پيغمبر (ص) موافقت ندارند و مخالفت مي كنند پس صلوات بر پيغمبر (ص) لازم گرفته كه صلوات بر (آل) نيز گفته شود و الا صلوات دم بريده و برخلاف دستور رسول الله صلي الله عليه و آله خواهد شد پس آيه ي شريفه بالالتزام دلالت دارد كه صلوات بر (آل) نيز با صلوات

بر نبي صلي الله عليه و آله و سلم ذكر شود و در آيه ي شريفه فقط رسول الله (ص) ذكر شده اشاره به اين است كه (آل رسول الله ص) مانند خود رسول الله صلي الله عليه و آله هستند و مثل يك نفس مي باشند رسول الله صلي الله عليه و آله از (آل) است و (آل) از رسول الله صلي الله عليه و آله اند فرقي ندارند به منزله ي نفس واحده هستند. در صحيح مسلم در كتاب صلاة در باب صلاة بر نبي (ص) بعد از تشهد و همچنين در صحيح بخاري در تفسير سوره ي احزاب با طرقي نقل [ صفحه 470] كرده اند كه تواتر دارد: قلت يا رسول الله اما السلام عليك فقد عرفناه و اما الصلاة عليك فكيف هي؟ فقال: قولوا اللهم صل علي محمد و آل محمد كما صليت علي ابراهيم و آل ابراهيم. و لذا آيه ي شريفه: صلوات لازم گرفته كه (آل محمد) مانند خود رسول الله (ص) افضل امت باشند و براي آنها منزلت و مرتبه اي است كه مانند خود پيغمبر اكرم (ص) مستحق صلوات هستند كه خداوند امر فرموده به پيغمبر (ص) و آل آن حضرت با هم صلوات گفته شود و از هم هيچ وقت جدا نشوند و لذا به اعتراف خود آقاي فيروزآبادي چنانچه كلماتش گذشت (آل محمد) در مرتبه ي انبياء و در درجه ي مرسلين هستند. و از اموري كه كشف از بطلان قول فيروزآبادي مي كند كه ادعا كرده آيه ي شريفه دلالت بر صلوات گفتن بر (آل محمد) را ندارد اذعان يكي از متعصبين علماي اعلام اهل سنت و اعترافش بر دلالت آيه ي شريفه به موضوع نامبرده مي باشد و او عبارت از ابن حجر

مكي است كه در كتاب خود صواعق كه به گمان خويش در رد شيعه تأليف كرده [341] اقرار به دلالت [ صفحه 471] آيه نموده و خوب است عين عبارات وي از صواعق نقل شود [342] تا معلوم گردد خداوند چطور مطلب حق را به قلم يك نفر عالم متعصب سني جاري كرده است: سؤالهم بعد نزول الاية و اجابتهم باللهم صل علي محمد و علي آل محمد الي آخره دليل ظاهر علي ان الامر بالصلاة علي أهل بيته و بقية آله مراد من هذه الاية و الالم يسألوا عن الصلاة علي أهل بيته و آله عقب نزولها و لم يجابوا بما ذكر فلما اجيبوا به دل علي ان الصلاة عليهم من جملة المأمور به و انه (ص) [343] اقامهم في ذلك مقام نفسه لان [ صفحه 472] القصد من الصلاة عليه مزيد تعظيمه و منه تعظيمهم و من ثم لما أدخل من مر في الكساء قال: اللهم انهم مني و أنا منهم فاجعل صلاتك و رحمتك و مغفرتك و رضوانك علي و عليهم و قضية استجابة هذا الدعاء ان الله صلي عليهم معه فحينئذ طلب من المؤمنين صلاتهم عليهم معه (بعد ابن حجر حديث لا تصلوا علي الصلاة البتراء- را نقل كرده كه قبلا ما نقل كرديم و گويد:) و لا ينافي ما تقرر حذف الال في الصحيحين قالوا: يا رسول الله كيف نصلي عليك؟قال: قولوا: اللهم صل علي محمد و علي ازواجه و ذريته كما صليت علي ابرهيم الي آخره لان ذكر الال ثبت في روايات أخر و به يعلم انه (ص) قال ذلك كله فحفظ بعض الرواة ما لم يحفظه الاخر ثم عطف

الازواج و الذرية علي الال في كثير من الروايات يقتضي انها ليسا من الال الخ... پس معلوم شد كه خداوند در قرآن كريم امر به صلوات بر (آل) را فرموده و آيه ي صلوات با دلالت التزامي بر آن دلالت دارد. بعد فيروزآبادي گويد: آل الرجل در لغت عرب خواص نزديكان وي مي باشند.

معاني «آل» به نقل صاحب لسان العرب

بايد دانست كه معني (آل) در لغت متعدد است و اهل سنت بر حسب معاني (آل) در لغت در معني و مراد از (آل محمد) اختلاف شديد كرده اند و ابن منظور در لسان العرب تمامي آنها را تفصيلا نگاشته و خوب است خلاصه و اجمال آنچه او گفته در اينجا بياوريم: [ صفحه 473] در لسان العرب در ذيل ماده ي (أول) گويد [344] : و الال آل النبي (ص) اختلف الناس في الال فقال طائفة: آل النبي صلي الله عليه و آله من اتبعه قرابة كانت او غير قرابة و آله ذو قرابته متبعا او غير متبع و قالت طائفة: الال و الاهل واحد و الال اذا صغر قيل أهيل و عن الكسائي في تصغير آل أويل قال ابوالعباس فقد زالت تلك العلة و صار الال و الاهل اصلين لمعنين فيدخل في الصلاة كل من اتبع النبي (ص) قرابة كان او غير قرابة و روي عن غيره أنه سئل عن قول النبي (ص): اللهم صل علي محمد و علي آل محمد من آل محمد؟ فقال قائل: آله اهله و أزواجه كأنه ذهب الي ان الرجل تقول له: ألك اهل؟ فيقول: لا و انما يعني انه ليس له زوجة قال و هذا معني يحتمله اللسان ولكنه معني كلام لا يعرف الا ان يكون له سبب

كلام يدل عليه [345] و ذلك ان يقال للرجل تزوجت؟ فيقول: ما تأهلت فيعرف بأول الكلام انه أراد ما تزوجت. و قال قائل: آل محمد أهل دين محمد و ذهب ناس الي ان آل محمد قرابته التي ينفرد بها دون غيرها من قرابته و اذا عد آل الرجل ولده الذي اليه نسبهم و من يؤويه بيته من زوجة او مملوك أو مولي او احد [ صفحه 474] ضمه عياله و كان هذا في بعض قرابته من قبل ابيه دون قرابته من قبل امه لم يجز أن يستدل علي ما أراد الله من هذا ثم رسوله الا بسنة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فلما قال ان الصدقة لا تحل لمحمد و آل محمد دل علي ان آل محمد هم الذين حرمت عليهم الصدقة و عوضوا منها الخمس و في الحديث. لا تحل الصدقة لمحمد و آل محمد قال ابن الاثير. و اختلف في آل النبي صلي الله عليه و آله الذين لا تحل الصدقة لهم فالاكثر علي أنهم أهل بيته. و قيل آله اصحابه و من آمن به و هو في اللغة يقع علي الجميع و آل الرجل اتباعه و منه قوله عز و جل. أدخلوا آل فرعون اشد العذاب. هذا تلخيص ما في اللسان. و قيل: الفرق بين الال و الاهل ان الاهل اعم منه يقال. اهل البصرة و لا يقال. آل الرجل قومه و كل من يؤل اليه بنسب او قرابة مأخوذ من الاول و هو الرجوع و اهله كل من يضمه بيته و قيل آل الرجل قرابته و اهل بيته و آل الرجل شخصه و كذلك آل كل شئي و

آل الرجل اهله و لا يستعمل الا في ما فيه شرف فلا يقال: آل الاسكاف [346] . از اين همه اقوال مختلفه كدام را مي توان ترجيح داد؟ معلوم [ صفحه 475] است كه به اقوال و سخنان اشخاص عادي كه هر كس بر حسب فهم خود در مراد از (آل محمد) اظهار نظري كرده با در نظر گرفتن اين كه ترجيح بدون اين كه مرجحي در بين بوده باشد ممكن نيست چطور مي توان اعتماد كرد؟ قولي كه خواسته با سنت نبوية صلي الله عليه و آله كه فرموده: ان الصدقة لا تحل لمحمد و آل محمد. ترجيح دهد كه مراد از (آل محمد) كليه أقرباء رسول الله صلي الله عليه و آله است كه صدقه بر آنها حرام است.

معني «آل» در اخبار متواتره

پس با آن همه احاديث و اخبار متواتره در قضيه ي حديث كساء و غيره مراد از (آل محمد) را بيان فرموده و خود رسول الله صلي الله عليه و آله معني (آل محمد) را به مردم تفسير و توضيح داده و مراد خويشتن را ظاهر و آشكارا ساخته چرا مراد از (آل محمد) را كه عبارت از علي و فاطمه و حسن و حسين سلام الله عليهم مي باشند نتوان ترجيح داد؟ آيا تعجب آور نيست معنائي كه خود صاحب شريعت مقدسه بيان فرموده آن را به كنار گذاشته و بأمثال أقوال فلان لغوي مرد عادي بتوان اطمئنان پيدا كرد؟ و چرا اين همه احاديث به طرق أهل سنت و شيعه را به كنارانداخت كه با دلالت مطابقي به معناي (آل محمد) دلال دارد ولي به احاديثي تمسك نمود كه در مورد صدقه وارد شده چطور به آنها چنگ زده

مي شود؟ و آن همه اقوال علماي أهل سنت كه از صاحب لسان العرب [ صفحه 476] شنيده شد در آنها قول فيروزآبادي كه (آل محمد) را به علماء امت معني كند ديده و شنيده نشد پس فيروزآبادي به دلخواه خودش خواسته (آل محمد) را معني كند در صورتي كه آل ابراهيم عليه السلام عبارتند: از اولاد ابراهيم عليه السلام مانند: اسماعيل و اسحق و يعقوب و انبيائي كه از نسل ابراهيم عليه السلام آمده اند ولي در رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم (آل محمد) به امت و در امت هم به علماء معني مي شود؟ در صورتي كه مقتضاي تشبيه به ابراهيم عليه السلام بايد (آل محمد) هم مثل (آل ابراهيم) از نسل و اولاد خاتم انبياء محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم بوده باشند نه از ديگران كه نسبت به آنها به رسول الله (ص) بيگانگانند گرچه از علماء امت باشند. و علاوه در نسل رسول الله (ص) اشخاصي هستند كه به حكم عقل و نقل معصومند- اگر تابع دليل باشيم- و اعلم امت اسلامي در عصر خودشان بوده اند و تمامي امت با علميت و افضليت آنها اعتراف دارند و آن ذوات مقدسه اند كه در مرتبه ي انبياءاند كه خود فيروزآبادي به اين موضوع اعتراف نمود و اشخاصي كه در مرتبه ي نبوت باشند بايد معصوم باشند و الا غير معصوم به مرتبه ي نبوت نائل نمي شود زيرا نائل شدن به آن مرتبه لازم گرفته كه به تمامي اوصاف و كمالات ني دارا باشد و از آنهاست صفت، و به عقيده شيعه ي اماميه كه با دلائل بسيار محكم و متقن ثابت كرده اند آنها از سائر انبياء گذشته و حتي

از انبياء اولي العزم بغير از خاتم انبياء صلي الله عليه و آله و سلم افضلند و اعلم از آنها بوده اند. آن اشخاص افضل و اعلم كه در رتبه ي انبياء و به اعتراف خود [ صفحه 477] فيروزآبادي كه كلامش نقل شد خداوند به جهت گرامي داشتن رسول الله (ص) (آل) او را شهداء بر امم انبياء قرار داده كه مرتبه ي نبوت و امامت است آيا آنها مراد از (آل محمد) نباشند؟ آيا ملايان سنيها شاهد بر امم انبيائند؟ آيا آنها از اعمال امم آگاهند تا شهداء بر آنها باشند؟ يا رسول الله (ص) و اوصياء طاهرين او عليهم السلام اند كه بر اعمال واقف و نزد خداوند شاهدند. و قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون [347] . اهل بيت اطهار عليهم السلام كه در اسلام اعلميت و افضليت شان مورد اتفاق مسلمين است به عقيده ي فيروزآبادي كه عمر خود را در الفاظ و لفاظي بسر برده و از علوم (آل محمد) حظ و نصيبي نبرده اگر از اهل بيت كسي به مرتبه ي علماء از علم و اجتهاد رسيد و ميان (اهل) و (آل) را جمع كرد به مرتبه ي آنها مي رسد كه در جرگه ي (آل محمد) وارد شوند مانند آن حضراتي كه از آنها اسم برده است؟- زهي به اين بي ادبي و تصور باطل و خيال عاطل كه آقاي فيروزآبادي كرده: اشخاصي كه علوم شان من جانب الله تعالي است آنها را در رديف علماي امت كه نسبت به آن ذوات مقدسه جاهل اند نه عالم آورده است.

اجتهاد مجتهدين مثل وحي بر انبياء نيست

اشخاصي كه علوم آنها از خاتم انبياء صلي الله عليه و آله و سلم اقتباس شده و فرمود: [ صفحه 478] (أنا مدينة العلم و علي

بابها) [348] و اميرالمؤمنين علي عليه السلام و يازده فرزند آن حضرت همه شان باب علم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اند آنها را مانند اشخاص مجتهدين عادي كه علوم شان كسبي و تعلمي از امثال خودشانند خيال نموده اشخاصي كه علوم اولين و آخرين و انبياء و مرسلين نزد آنهاست و علم كتاب مبين (و فيه تبيان كل شيئي) در سينه هاي مبارك ايشان است آنها را با ملاهاي سنيها يكسان فرض كرده- أف باد بر اين جهالت و ناداني نابود باد اينگونه فهم ها و قلبهاي ظلماني- اينگونه اشخاص بودند كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام را با معاوية بن صخر زنديق يكسان فرض كردند و امام عليه السلام فرمود: انزلي الدهر حتي قالوا علي و معاوية. و آقاي فيروزآبادي اجتهاد مجتهدين سنيها را كه باب اجتهاد را مسدود كرده و تقليد از چهار مجتهد مرده مي نمايند كه ابدا دليلي بر آن نداريم [349] مانند وحي انبياء بني اسرائيل تصور كرده است چنانچه [ صفحه 479] تصريحش بر آن گذشت. اين ادعاء وي اشتباه بزرگ است زيرا اجتهاد مجتهدين در مسائل و فروعات اختلافي مي باشد كه از ضروريات نيست و مؤداي اجتهاد آنها ظني و حكم ظاهري است و اگر مطابق واقع باشد مثاب و مأجور و به واقع عمل كرده است و اگر مطابق واقع نشد معذور خواهد بود اگر در بذل وسع و اجتهاد خود قصور و مسامحه روا نداشته باشد و اما [ صفحه 480] احكامي كه انبياء عليهم السلام به مردم بيان مي فرمايند حكم واقعي است كه از وحي تلقي و اخذ فرموده اند و از روي اجتهاد نيست گر چه اهل سنت از صدر اول اسلام خواسته اند

به رسول الله (ص) نيز نسبت اجتهاد بدهند تا اجتهاد امثال معاويه ها را بلكه تصحيح كنند و خليفه را در تحريم امثال مسأله ي متعه ي زنان كه در مقابل نص قرآن كريم و در ازاء رسول الله (ص) اجتهاد نموده مجتهد بتراشند در صورتي كه پيغمبر (ص) از وحي تلقي مي كند و اجتهاد در حق وي معني ندارد و لذا اين بحث را كه آيا پيغمبر (ص) مجتهد بود و اجتهاد مي كرد؟ به ميان آورده اند [350] و علماي اعلام اين مطلب را در كتاب هاي علم اصول فقه كه در زمانهاي قديم در آن علم تصنيف فرموده اند عنوان كرده و به بحث پرداخته اند. در هر صورت مقايسه اجتهاد مجتهدين به نحو مشروع در احكام و فروعات اختلافي و آن را به منزله ي وحي بر أنبياء خيال كردن كلام باطل و تصور بي حاصل و فاسد است. بلي اگر منظورش از علمائي كه (آل محمد) مراد از آن ذوات مقدسه است عبارت باشد از اوصياء معصومين رسول الله (ص) آن وقت اين كلام وي صحيح است كه هر چه آنها بيان نمايند مانند فرمايش هاي [ صفحه 481] انبياء و خود رسول الله (ص) است زيرا آنها هر چه گويند و بيان فرمايند مأخوذ از رسول الله (ص) است فرقي در ميان نيست ولي باز بيانات و فرمايش هاي آنها نيز مانند خود پيغمبر (ص) در اصول و فروع دين از روي اجتهاد نيست بلكه مأخوذ از رسول الله (ص) است. و بايد اضافه كرد كه اجتهاد مجتهدين براي پيا كردن حكم واقعي كه از يك حكم الهي در واقعه ي بيشتر نيست مي باشد و ممكن است در پيدا كردن آن حكم مجتهد به خطا برود و مؤداي

اجتهادش مطابق حكم واقعي نباشد ولي انبياء (ص) در بيان احكام واقعيه به خطا نمي روند پس چطور اجتهاد آنها مانند وحي بر انبياء مي شود؟ زيرا اگر مانند وحي باشد در آن خطا نمي شود بلي فيروزآبادي مبناي كلامش بنا به مذهب خودشان است كه مجتهد را در اجتهادش مصيب مي دانند يا قائل به حكم واقعي اصلا نيستند يا قائلند به عدد آراء مجتهدين در يك واقعه احكام مختلفه بر حسب مؤداي اجتهاد و ظن آنها حكم جعل شده و يا مي شود و در لوح محفوظ ثبت مي گردد بنا به اختلافي كه در مسأله ي تصويب از آنها نقل شده است و بطلان تمامي انها نزد ما واضح است.

اشاره به مساله ي تخطئة و تصويب

و در اصول فقه اماميه در مسأله ي (تخطئه و تصويب) اين مطلب كاملا عنوان شده و به طور تفصيل تحقيق گشته به نحوي كه به كسي شك و شبهه نمانده است و بطلان قول به تصويب مانند آفتاب روشن گرديده و احتياجي براي تفصيل در اينجا نمانده است.

موضوع بودن آنچه نقل شده: علماء امتي كانبياء... الخ

اما اين كه فيروزآبادي در ضمن كلامش گفته: به مدعاي وي كه [ صفحه 482] (آل محمد) را به علماي امت معني كرده با حديث علماء امتي كانبياء بني اسرائيل استيناس پيدا مي شود، درست نيست: اولا: اين حديث كه به سه نحو نقل شده: علماء امتي انبياء بني اسرائيل يا: كأنبياء بني اسرائيل يا: افضل من انبياء بني اسرائيل- در اصول و جوامع حديث شيعه ي اماميه پيدا نشده و علامه ي محدث جزائري (ره) و علامه ي حر عاملي (ره) و سيد علامه ي شبر (ره) د مصابيح الانوار كه از اكابر محدثين عظام اند تصريح كرده اند كه اين حديث از موضوعات سنيهاست ولي باز توجيهاتي بر آن ذكر كرده اند [351] چنانچه آن را از استاد اعظم ما آيةالله كاشف الغطاء (ره) سؤال كرده اند و توجيهاتي در جواب مرقوم فرموده است [352] . و خود آقاي فيروزآبادي نيز در كلامش اشاره كرده كه در سند اين حديث كلام است چنانچه گذشت: (و ان كان في اسناده مقال) و علماي اعلام بر فرض كه اين حديث صحت داشته باشد براي آن توجيهات مرقوم فرموده اند و الا حديث از جهت سند و راوي معلوم نيست بلكه از بزرگان محدثين شنيده شد و گذشت كه فرموده اند:از موضوعات است: [ صفحه 483] و در بعض عبارات واقع است: علماء امتي افضل من انبياء بني اسرائيل [353] - اگر منظور

علماي امت باشد كه غيرمعصومند ترجيح و مرجوح بر راجح لازم مي آيد و آن محال است زيرا انبياء معصومند و علماء امت معصوم نيستند چطور مي شود كه افضل از انبياء باشند مگر اين كه گفته شود: كه علماي معصوم اين امت مراد است كه عبارت از حضرات ائمه ي معصومين عليهم السلام باشند اين معني صحيح است و جاي شك نيست كه ائمه ي معصومين اين امت افضل از تمامي انبياء و مرسلين و حتي اولي العزم غير از خاتم انبياء صلي الله عليه و آله و سلم مي باشند. و بزرگان محدثين نيز علماء امتي.... الخ را در حديث مذكور به معناي ائمه ي معصومين عليهم السلام دانسته اند زيرا آنها هستند كه در مقام و مرتبه ي نبوت بوده و بلكه افضل از انبياءاند. و تمامي آن معاني كه از لسان العرب براي (آل محمد) از علماي اعلام اهل سنت نقل شد و آقاي فيروزآبادي قائل است كه مراد عموم علماء مؤمنين اين امت است.

قدر متقين بودن آل محمد بنا به اقوال عامه

و يا بنا به قول شافعي كه قائل است مراد از (آل محمد) عموم اقرباء رسول الله (ص) باشند كه صدقه بر آنها حرام است يا اقوال ديگر كه گذشت نظر به تمامي آنها دوازده معصوم از اهل بيت رسول الله (ص) [ صفحه 484] بدون كوچكترين شك داخل در آل محمد (ص) هستند زيرا دخول آنها قدر متيقن است ولي از احاديث و تواريخ معلوم و مستفاد مي شود كه در دوره ي بني اميه و آل مروان و بني عباس دشمنان خاندان نبوت بسيار كوشيده اند كه بتوانند (آل محمد) را طوري معني نمايند كه اختصاص به اميرالمؤمنين علي و اولاد طاهرين آن حضرت عليهم السلام نداشته باشد و مكالمات و مباحثات حضرت

امام رضا عليه السلام در مجلس مأمون الرشيد در اثبات اين كه آل يس و آل محمد عبارت از ائمه ي طاهرين عليهم السلام است مشهور و در كتب مسطور است گاه گويند: (آل محمد) عبارت از تمامي امتند و گاه گفته اند: كه عبارت از تمامي اقرباي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است و از اين قبيل اقوال تراشيده اند و فرمايش رسول الله (ص) را كه در قضيه ي كساء فرموده: اللهم هؤلاء آل محمد. زير پا گذاشته اند چنانچه در صلوات فرستادن معلوم شد با وجود آن همه روايات تا امروز رويه ي بني اميه را تعقيب كرده و از رويه ي رسول الله (ص) رو گردانيده اند چنانچه بني اميه اصرار ورزيده اند كه در صلوات (آل محمد) را ترك كرده و صلوات دم بريده فرستاده شود و آيه ي تطهير را به زوجات رسول الله (ص) تفسير كنند و گويند: مراد از اهل بيت زوجاتند و به مفسرين مزدور پول مي دادند و در مجامع عمومي و در بازارها ندا مي دادند كه مراد از اهل بيت كه آيه ي تطهير درباره ي آنها نازل شده عبارت از زوجات [ صفحه 485] پيغمبرند (ص) [354] . و همچنين اصرار ورزيده اند كه (آل محمد) را از معناي حقيقي آن خارج و به معاني مجازي حمل نمايند و پيروان آنها نيز كه بعدا پا به عرصه ي وجود گذاشته اند از آنها پيروي كرده و مي كنند. راغب اصفهاني در مفردات القرآن گويد [355] : قيل لجعفر الصادق رضي الله عنه: الناس يقولون: المسلمون كلهم آل النبي عليه الصلاة والسلام فقال: كذبوا و صدقوا. فقيل له: ما معني ذلك؟ فقال: كذبوا في أن الامة كافتهم آله. و صدقوا في أنهم اذا قاموا بشرائط شريعته آله. از اين تعبير

كه مردم گويند مسلمين عموما آل نبي (ص) هستند واضح است كه مردم را دستهاي اموي وادار به آن حرفها مي كرده و بر فرض اگر با قرينه و مجازا (آل محمد) به امت هم اطلاق شود مردمي [ صفحه 486] كه اين ادعاء را مي كرده اند نمي توانند بودن قدر متيقني را از (آل محمد) انكار نمايند كه عبارت از ائمه ي طاهرين از اولاد سيد المرسلين (ص)اند. و فرمايش امام عليه السلام: في انهم اذا قاموا بشرائط.... الخ قرينه است كه اطلاق (آل) بر امت از باب مجاز و به معني اتباع است اگر به شريعت عمل نمايند.

فرمايشهاي امام رضا

ريان بن صلت روايت كرده كه حضرت رضا عليه السلام در مرو به مجلس مأمون تشريف برد و در آن مجلس جماعتي از علماء اهل عراق و خراسان جمع شده بودند و مأمون از امام عليه السلام از آيه ي شريفه: ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا [356] سئوال كرده و آن حضرت برخلاف آنچه علماء در آن مجلس گفته اند بيانات فرموده و مأمون سئوال كرده كه آيا مراد از عترت (آل) است يا غير آل؟ امام عليه السلام فرموده: مراد (آل) است. و علماء گفته اند: از رسول الله صلي الله عليه و آله نقل شده: كه امت من آل من است و اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله به نحو استفاضه گفته اند: كه مراد از آل محمد امت اوست. امام عليه السلام در جواب آنها فرموده: آيا به آل محمد صدقه حرام [ صفحه 487] است؟ علماء گفته اند: بلي حرام است، امام عليه السلام فرموده: به امت چطور صدقه حرام است؟ در عموميت گفته اند: نه حرام نيست، امام عليه السلام فرموده: اين فرق ميان

امت و آل كافي است پس نمي شود گفت: كه مراد از آل امت است. و امام رضا عليه السلام در آن مجلس با دوازده آيه از آيات قرآني فضيلت عترت طاهره عليهم السلام را بيان فرموده از ملاحظه ي مجموع آن بيانات امام عليه السلام و كلمات علماء كه در حضور مأمون بوده اند معلوم مي شود كه علماء عامه چقدر اصرار داشته اند كه نسبت به معاني آل محمد و اهل بيت و ذريه ي رسول الله صلي الله عليه و آله پرده پوشي نمايند و همان افكار نادرست و عقائد باطله است كه تا حال در زبان و قلم سنيها باقي و در اصرار به آنها پافشاري مي نمايند. از همان افكار است كه آقاي فيروزآبادي در كلماتش اظهار كرده چنانچه نقلش گذشت: خيال نشود كه مراد از (آل محمد) عبارت از اهل بيت پيغمبر (ص) بالخصوص اند زيرا اين ادعاء نزد اهل لغت نبوده و عرب آن را نمي شناسد بلكه (آل) عبارت از احباء و خاصان مرد است بعد آيه ي ادخلوا آل فرعون... را به خود شاهد آورده است.

در معضلات بايد به آل محمد رجوع شود

به آقاي فيروزآبادي گفته مي شود: شما خودتان اقرار داريد كه (آل) در لغت عبارت از احباء و خاصان شخص است و خود رسول الله صلي الله عليه و آله و عترت طاهره از اولاد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كه برابر با كتاب الله و يكي از ثقلين هستند كه تا روز قيامت با هم خواهند بود و اتباع و شيعه ي [ صفحه 488] آن حضرات نيز اتفاق دارند تعيين كرده اند كه (آل محمد) و (اهل بيت) و (عترت) عبارت از خاصان از اولاد پيغمبر صلي الله عليه و آله و ائمه ي اثناعشر عليهم السلام و

صديقه ي طاهره زهراء بتول عليهاالسلام مي باشد. آيا در مقابل اينها مي توان ادعاء كرد: كه مراد از (آل محمد) اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله بالخصوص نيستند زيرا اهل لغت و عرب اين معني را نمي شناسند؟ آيا تصريح خود رسول الله صلي الله عليه و آله و ائمه ي معصومين عليهم السلام كه به موجب ادله ي عقليه و نقليه عصمت آنها ثابت است و اتفاق شيعيان آنها و اقوال و بيانات آنها بر حسب روايات وارده به اندازه ي اعتبار اقوال اهل لغت از عرب نمي باشد؟ تا آقاي فيروزآبادي گويد: اهل لغت و عرب آن را نمي شناسد؟

شعر ناشي صغير

در صورتي كه تمامي امور و علوم به نحو صحيح در نزد آن بزرگواران است فيروزآبادي خودش و تمامي عرب بايد از ايشان اخذ علوم كنند و چه خوب گفته شاعر اهل بيت عليهم السلام: ناشي صغير آن مرد متكلم فقيه [357] چنانچه علامه شيخ محمد علي اعسم نجفي (ره) در تخميس [ صفحه 489] قصيده ي او گويد: بنو المختار هم للعلم باب لهم في كل معضلة جواب اذا وقع اختلاف و اضطراب (بآل محمد عرف الصواب و في أبياتهم نزل الكتاب) مراد از (آل محمد) آنچه را كه خود رسول الله صلي الله عليه و آله بيان و تعيين فرموده و عترت طاهره عليهم السلام نيز فرمايش رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را تعقيب فرموده اند و در حالي كه (آل) در لغت چنانچه صاحب لسان العرب تصريح كرد به اولاد انسان گفته مي شود كه نسب شان به وي برسد و سنت رسول الله صلي الله عليه و آله تعيين كرده كه (آل محمد) عبارت از اولاد نسبي و صلبي او ائمه ي طاهرين عليهم السلام كه

از اولاد رسول الله صلي الله عليه و آله اند مي باشد كه اهل عصمت اند. آيا در مقابل اين دليل محكم مي توان گفت: كه عرب (آل محمد) را به آن معني نمي شناسند؟- ولي چه بايد كرد از قديم گفته اند: «حب الشيئي يعمي و يصم» چون امثال فيروزآبادي ها تمام اهتمام شان براي تصحيح اقوال گذشتگان شان مي باشد و لذا از معايب و ايرادات و اشكالات كلمات خودشان چشم پوشيده و نوشته اند آنچه را كه نبايد بنويسند و نظر بر اين كه از مثل فيروزآبادي در كتابي كه آن را طبع و نشر كرده و نسبت آن را به وي داده اند آن حرفهاي ناصحيح و اغلاط بسيار واضح درج شده و لذا به كلام طول داده شد تا نادرستي آن حرفها روشن شده و باعث اشتباه ديگران نگردد. [ صفحه 490]

عقيده ي صحيح در معني آل محمد

اشاره

و اما عقيده ي شيعه ي اماميه درباره ي معني (آل محمد) چنانچه گفته شد آنست كه آنها عبارتند: از اميرالمؤمنين و صديقه ي طاهره و امام حسن مجتبي و امام حسين سيدالشهداء و نه امام از ائمه ي هدي سلام الله عليهم اجمعين، و در صلوات هم كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرموده آنها را از من جدا ننمائيد عبارت از آن حضرات و ذوات مقدسه مي باشد. علامه ي متبحر سيد علي خان مدني در شرح صحيفه ي سجاديه عليه السلام گويد [358] آل محمد عندنا عترته الطاهرة من أهل العصمة عليهم السلام و لا وجه لتخصيص الشهيد الثاني (ره) بأميرالمؤمنين و فاطمه و الحسنين عليهم السلام. و للعامة اختلافات فقيل: آله أمته و قيل: عشريته. و قيل. من حرم [ صفحه 491] عليه الزكات من بني هاشم و عبدالمطلب. و علامه ي محدث سيد جزائري (ره)

گويد: و اما آله صلي الله عليه و آله فقد اختلف المسلمون في المراد بهم والذي اجتمعت عليه شيعتهم بسبب النقل المستفيض عن المعصومين انهم المعصومون عليهم السلام لا غير [359] . و علامه ي مجلسي (ره) در آخر كتاب اربعين مي فرمايد: الثامنة: في تحقيق معني الال و أهل البيت و قد قالت العامة فيهما ما قالوا و لا نطيل الكلام بذكر أقاويلهم الفاسدة و ما ذهب اليه الفرقد الناجية الامامية و دلت عليه اخبارهم المتواترة هو ان المراد بالال فاطمه و الائمة الاثناعشر عليهم السلام و كذا اهل البيت و يظهر من الاخبار اختصاص اهل البيت باصحاب الكساء اما مع الرسول (ص) و بدون و لعله احد اطلاقاته و مصطلحاته في عرفهم عليهم السلام و قد وافقنا علي ما ذكرنا كثير من العامة و دلت عليه اخبارهم. نگارنده گويد: شكي نيست كه رسول الله (ص) داخل آيه ي تطهير است به اتفاق مسلمين و همچنين اجماعي در ميان امامية است كه ائمه ي معصومين عليهم السلام داخل مفاد آن آيه ي شريفه است چنانچه در محل خود مشروحا بيان شده است.

فرمايش شهيد ثاني و اشكال محقق خونساري

(آل) را شهيد ثاني (قدس سره) در شرح لمعه اختصاص به اميرالمؤمنين و صديقه ي طاهره و حسنين عليهم السلام داده و فرموده: بباقي ائمه عليهم السلام [ صفحه 492] اطلاق مي شود از باب تغليب و علامه ي محقق آقا جمال الدين خونساري (ره) در حواشي خود فرموده: كه اطلاق (آل) بباقي ائمه عليهم السلام از باب تغليب باشد محل تأمل است. فرمايش آن محقق جليل درست بوده و حرف حق است زيرا اطلاق (آل) بباقي ائمه عليهم السلام اطلاق حقيقي است از باب معني مجازي نيست تا از باب تغليب باشد. و محقق خوانساري قدس سره مي فرمايد [360] : و عن

الصادق عليه السلام: (آل محمد) ذريته. و الذرية هو العقب و عقب العقب مطلقا و اهل بيته الائمة عليهم السلام و عترته اصحاب الكساء. هذا بحسب اصل اللغة و الا فالال و الاهل و العترة في الاحاديث مترادفة كل بمعني كل. روايتي كه از امام صادق عليه السلام نقل فرموده: كه آل محمد (ص) عبارت از ذريه است و ذريه عقب انسان را گويند تا دامنه ي قيامت بر اولاد شامل است ولي ناگفته نماند: روايت اشاره به اين است كه (آل محمد ص) به ذريه اطلاق مي شود و اختصاص به آنها دارد و ساير اقارب مراد از آل محمد نيست مانند اين كه بني عباس ادعاي آل محمد بودن داشتند و اما [ صفحه 493] اين كه آل محمد محمد در صلوات و در تشهد شامل عموم ذريه است از فرمايش امام عليه السلام درنمي آيد چنانچه اهل بيت را نيز دو اطلاق است گاه استعمال در كليه اولاد و ذريه ي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي شود ولي اصل حقيقت استعمالش در اهل بيت عصمت و طهارت است چنانچه در آيه ي تطهير: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا. مراد از اهل بيت عبارت از آل عبا و حضرات معصومين عليهم السلام است چنانچه روايات متواتره به طرق سني و شيعه بر آن ناطق است. همچنين مراد از (آل محمد) كه اغلب استعمال مي شود و در صلوات خواه در تشهد نماز كه واجب است و يا صلوات فرستادن به رسول الله (ص) كه گفته مي شود: اللهم صل علي محمد و آل محمد، عبارت از عترة طاهره ي معصومين عليهم السلام است چنانچه سيد علامه ي متبحر (ره) در شرح صحيفه بر آن

تصريح فرموده و نقل گشت. و فرمايش محقق خونساري (ره) كه فرموده: عترت رسول الله (ص) عبارت از اصحاب كساء هستند و اين بر حسب اصل لغت است مورد اشكال نيست زيرا عترت بر حسب لغت بر اولاد صلبي انسان اطلاق مي شود چنانچه در لسان العرب و ديگر كتب لغت بر آن تصريح شده است و در روايات نيز عترت به اصحاب كساء معني شده و اين منافات ندارد كه مراد از عترت تمامي اوصياء معصومين عليهم السلام اند چون در رأس آنها اصحاب كساء قرار گرفته اند و (عتر) به معني اصل (عاد الي عتره) اي [ صفحه 494] اصله و (العترة) نسل الرجل و ولده و گاه در (عشيره) نيز استعمال مي شود.

معني عترت و نقل كلمات صاحب لسان العرب

ابن منظور در لسان العرب گويد: في حديث زيد بن ثابت قال قال رسول الله (ص): اني تارك فيكم الثقلين خلفي كتاب الله و عترتي فانهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض. قال محمد بن اسحق و هذا حديث صحيح و رفعه نحوه زيد بن ارقم و أبوسعيد الخدري و في بعضها: اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي فجعل العترة اهل البيت. و العترة ولد الرجل و ذريته و عقبه من صلبه فعترة النبي (ص) ولد فاطمه البتول عليهاالسلام. و عترته اهل بيته الاقربون و هم اولاده و علي و اولاده و المشهور المعروف [361] ان عترته اهل بيته و هم الذين حرمت عليهم الزكاة و الصدقة المفروضة و هم ذوالقربي الذين لهم خمس الخمس المذكور في سورة الانفال. اين عبارات ملخص آنست كه در لسان العرب به عين اين الفاظ آمده است معلوم مي شود در ميان اهل لغت نيز (عترت) رسول الله (ص)

عبارت از اولاد رسول الله (ص)از بتول الزهراء عليهاالسلام است و در حديث متواتر قطعي الصدور: اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي [ صفحه 495] كه عترت عبارت از اهل بيت است مراد از اين عترت كه عدل و مانند دو كفه ميزان و ترازو با كتاب خداوندي قرآن كريم با هم بوده و از يكديگر تا روز قيامت جدا نخواهند شد عبارت از ائمه ي معصومين عليهم السلام هستند كه با كتاب خدا تا روز قيامت با هم بوده و ابدا جدا نمي شوند زيرا كساني كه با كتاب خدا با هم باشند و از آن جدا نشوند قطعا بايد معصوم باشند و ائمه معصومند پس قرآن كريم هيچ وقت از آنها و آنها از قرآن جدا نمي شوند و عدل با كتاب خدا هستند و اگر در بعض اخبار عترت باعم از ائمه ي معصومين عليهم السلام تفسير و معني شده است منافات با معني عترت در حديث شريف متواتر مذكور ندارد. و فرمايش محقق خونساري (ره): كه آل و اهل و عترت در احاديث مترادفند و به معناي يكديگرند صحيح است و وقتي كه مطلق گذاشته مي شود عبارت از عترت طاهره عليهم السلام اند و گاه مي شود كه در اعم استعمال شده است چنانچه گذشت.

نقل كلام صاحب كشف الغمة و نقل احاديثي در معني «آل»

و صاحب كشف الغمة اربلي قدس سره [362] را در تحقيق معني (آل) كلاميست طولاني و علامه ي مجلسي (ره) هم مقداري از آن را در بحارالانوار [363] نقل فرموده است. [ صفحه 496] گويد: فان قال قائل: فما حقيقة الال في اللغة عندك دون المجاز هل هو خاص لاقوام باعيانهم ام عام في جميعهم متي سمعناه مطلقا غير مقيد؟ فقل: حقيقة الال في اللغة

القرابة خاصة دون سائر الامة و كذلك العترة ولد فاطمه عليهاالسلام خاصة و قد يتجوز فيه بان يجعل لغيرهم... خوب است در اينجا از حاديثي كه در معني (آل) وارد شده نقل شود. ابوبصير گويد: عرض كردم به ابوعبدالله عليه السلام. من آل محمد؟ قال: ذريته. فقلت: من أهل بيته؟ قال الائمة الاوصياء، فقلت: من عترته؟ قال: اصحاب العباء فقلت: من أمته؟ قال: المؤمنون الذين صدقوا بما جاء به من عندالله عزوجل المتمسكون بالثقلين الذين امروا بالتمسك بهما. كتاب الله و عترته اهل بيته الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا. و هما الخليفتان بعد رسول الله (ص) علي الامة عليهم السلام [364] . ملاحظه شود: امام عليه السلام (آل محمد) را به ذريه تفسير فرموده كه گاه اطلاق مي شود و منظور اختصاص به ذريه دارد نه اين كه به عموم [ صفحه 497] آنها شامل است و اين منافات ندارد كه مراد از (آل محمد) در تشهد نماز و در صلوات فرستادن و در اغلب أدعيه كه انسان آنها را شفيع به درگاه خداوند آورده و عرض مي كند: الهي به حق محمد و آل محمد. عبارت از ائمه ي معصومين عليهم السلام است. و نيز امام عليه السلام اهل بيت را به ائمه ي اوصياء تفسير فرمود، و عترت را فقط به اصحاب عباء عليهم السلام معني كرد، ولي در تفسير عترت در اشاره به حديث ثقلين عترت را به اهل بيت معني فرمود كه در آيه ي تطهير نيز مراد از اهل بيت ائمه ي معصومين است، پس عترت را به اصحاب كساء تفسير كردن منافات ندارد كه مراد از عترت در حديث ثقلين تمامي اوصياء معصومين عليهم السلام مراد است. و در بعضي احاديث شريفه (آل

محمد) را به كليه آناني كه نكاح آنها به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم حرام است تفسير فرموده اند و اين براي آنست كه بني عباس كه مي خواستند خودشان را در رديف (آل محمد) قرار دهند آنها را از شمول (آل محمد) خارج نمايند و اگر احيانا مجازا گاه مي شود كه (آل محمد ) در معني اعمي استعمال شود اين استعمال لازم نگرفته كه در صلوات و در تشهد نماز هم مراد از (آل محمد) شامل بني عباس هم باشد كه جمعي از آنها يك عده ملوك جبابره بيشتر نبودند و ظالم بودند و قرآن كريم مي فرمايد: و لا تركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار. شيخ صدوق (ره) در معاني الاخبار روايت كرده از عبدالله بن [ صفحه 498] ميسرة گويد: عرض كردم به حضرت ابوعبدالله عليه السلام. أنا نقول: اللهم صل علي محمد و أهل بيته، فيقول قوم: نحن آل محمد، فقال: انما آل محمد من حرم الله عزوجل علي محمد صلي الله عليه و آله نكاحه [365] . عبدالله ديده وقتي كه مي گويد: اللهم صل علي محمد و آل محمد قومي كه كنايه از بني عباس است به خود مي بالند و ادعاء مي كنند كه ما داخل آل محمد هستيم عبدالله هم بر حسب عقيده ي صحيح خود كه بني عباس داخل صلوات نباشند (آل محمد) را تبديل (باهل بيته) كرده و اهل بيت چون اختصاص به اوصياء معصومين عليهم السلام دارد تا ادعاء شمول بر بني عباس از بين برود و از امام عليه السلام سئوال كرده وقتي كه ما صلوات مي گوئيم. قومي مي گويند كه ما آل محمد هستيم؟ و امام عليه السلام با جوابي كه خالي از شائبه ي تقيه نيست فرموده:

(آل محمد) كساني هستند كه نكاح آنها به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم حرام است يعني اختصاص به اولاد صلبي پيغمبر اكرم (ص) دارد نه اين كه به عموم آنها شامل است امام (ع) خواسته رد ادعاء عباسيها باشد چنانچه نظير اين فرمايش از امام رضا (ع) نيز در مقابل بني عباس وارد است و نقل خواهيم كرد ان شاءالله تعالي.

بيانات امام رضا در مجلس مأمون

حضرت رضا (ع) در مجلس مأمون الرشيد همان مجلسي كه در گذشته بر آن اشاره شد بعد از آن كه علماء از آن حضرت از عترت [ صفحه 499] سئوال كرده اند آيا آنها عبارت از (آل)اند يا غير (آل) است؟ امام (ع) فرموده: «هم الال» يعني عترت عبارت از آل است. بعد علماء اعتراض بر امام (ع) كرده و عرض نموده اند به اين عبارت: فقالت العلماء: فهذا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يؤثر عنه انه قال: «امتي آلي» و هؤلاء اصحابه يقولون بالخبر المستفاض الذي لا يمكن دفعه: «آل محمد أمته». فقال ابوالحسن عليه السلام: اخبروني هل تحرم الصدقة علي الال قالوا نعم. قال:فتحرم علي الامة؟ قالوا: لا، قال: هذا فرق ما بين الال و الامة و يحكم اين يذهب بكم اضربتم عن الذكر صفحا أم أنتم قوم مسرفون... امام (ع) صريحا مراد از (آل محمد) عموم امت باشد اساسا رد فرموده است و فرمايش امام معصوم (ع) حجت است و بايد از آن تبعيت كرد و بر عموم امت اسلامي واجب است كه از فرمايش امام رضا (ع) سر نپيچند و بر آن منقاد باشند زيرا او يكي از ثقلين است كه رسول الله (ص) هر دو را امانت و خليفه

و هادي از خود گذاشته است چنانچه به نحو تواتر قطعي سني و شيعه نقل كرده اند. امام رضا عليه السلام در مجلس مأمون الرشيد كه با آيات قرآني به فضيلت اهل بيت استدلال فرموده و معاني اهل بيت و آل محمد و عترت را روشن ساخته است تا اين كه مي فرمايد: و اما الاية السابعة فقول الله تبارك و تعالي: ان الله و ملائكته [ صفحه 500] يصلون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما [366] . و قد علم المعاندون منهم انه لما نزلت هذه الاية قيل: يا رسول الله قد عرفنا التسليم عليك فكيف الصلاة عليك؟ فقال: تقولون: اللهم صل علي محمد و آل محمد كما صليت علي ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد. فهل بينكم معاشر الناس في هذا خلاف؟ قالوا: لا، قال المأمون: هذا ما لا خلاف فيه اصلا و عليه اجماع الامة فهل عندك في الال شيئي أوضح من هذا في القرآن [367] ؟ قال ابوالحسن عليه السلام: نعم اخبروني عن قول الله عز و جل: «يس و القرآن الحكيم انك لمن المرسلين علي صراط مستقيم [368] « فمن عني بقوله: يس؟ قالت العلماء: يس محمد صلي الله عليه و آله و سلم لم يشك فيه احد. قال ابوالحسن (ع): فان الله عز و جل أعطي محمدا و آل محمد [ صفحه 501] صلي الله عليه و آله و سلم من ذلك فضلا لا يبلغ أحد كنه وصفه الا من عقله، و ذلك ان الله عز و جل لم يسلم علي احد الاعلي الانبياء عليهم السلام فقال تبارك و تعالي: سلام علي نوح في العالمين. و قال: سلام علي ابراهيم. و قال:

سلام علي موسي و هارون. و لم يقل: سلام علي آل نوح و لم يقل: سلام علي آل ابراهيم. و لا قال: سلام علي آل موسي و هارون، و قال عزوجل. سلام علي آل يس.يعني آل محمد. فقال المأمون: قد علمت ان في معدن النبوة شرح هذا و بيانه [369] . بلي (آل) گاه در ذريه و اهل دين و اتباع و اقوام و عشيره استعمال مي شود چنانچه در قول خداوند سبحانه كه مي فرمايد: ادخلوا آل فرعون أشد العذاب [370] يعني اتباع فرعون را داخل شديدترين عذاب نمائيد اين معني لازم نگرفته كه در صلوات هم مراد از (آل محمد) امت و اتباع باشد با وجود تعيين خود رسول الله (ص) و ائمه ي طاهرين (ع) كه مراد از (آل محمد) چه كسانند و مراد را روشن ساخته اند. شيخ صدوق قدس سره در معاني الاخبار مسندا نقل كرده از امام صادق (ع) كه سليمان ديلمي گويد: قلت، لابي عبدالله (ع): جعلت فداك من الال؟ قال: ذرية محمد (ص) قال: قلت: فمن الاهل؟ قال: [ صفحه 502] الائمة عليهم السلام فقلت: قوله عزوجل: أدخلوا آل فرعون اشد العذاب قال. و الله ما عني الا ابنته [371] . و بايد متوجه شد كه سئوال كننده در اين روايت كه گذشت از مطلق (آل محمد) سئوال كرده نه از (آل محمد) كه در صلوات و در تشهد نمازها گفته مي شود و امام (ع) هم مطابق سئوال جواب فرموده و يكي از معاني (آل) را بيان كرده و (آل فرعون) واقع در آيه ي شريفه را به آن معني تفسير فرموده است. و منظور امام عليه السلام آنست كه (آل) از ذريه خارج نيست گرچه از

دلائل ديگر فهميده شده از ذريه هم در صلوات و تشهد به ذريه ي عصمت و طهارت (ع) اختصاص دارد. بلي در بعض روايات وارد است: اللهم صل علي محمد و ذريته چنانچه در تعقيبات نماز صبح و مغرب وارد است و نقلش مي آيد. و بعيد نيست كه منظور شمول اين صلوات بر تمامي ذريه باشد ولي ممكن است به قرائن سائر روايات و اتفاق اماميه كه در (آل) قائلند در اينجا نيز مراد آن باشد كه اختصاص به ذريه دارد نه اين كه شامل عموم ذريه باشد. حضرت امام صادق (ع) فرمود: سمع أبي رجلا متعلقا بالبيت [ صفحه 503] و هو يقول: اللهم صل علي محمد. فقال له ابي (ع) لا تبترها، لا تظلمنا حقنا، قل: اللهم صل علي محمد و اهل بيته [372] . امام (ع) آن مرد را از صلوات دم بريده نهي فرموده، چون صلوات دم بريده برخلاف دستور رسول الله صلي الله عليه و آله است ولي اتباع بني اميه از زمان آنها تا حال بر اين عمل اصرار دارند و اگر كسي در صلوات (آل محمد) و (اهل بيت) را بر آن ضم ننمايد در حق اهل بيت عليهم السلام ظلم روا داشته و از ظالمين بر آنها محسوب است.

نقل محدث قمي كلامي از بعض اهل كمال

محدث قمي (ره) در سفينة البحار گويد [373] اقول: و عن بعض اهل الكمال ان آل النبي صلي الله عليه و آله كل من يؤل اليه و هم قسمان الاول: من يؤل اليه مآلا صوريا جسمانيا كأولاده صلي الله عليه و آله و من يحذوا حذوهم من اقاربه الصوريين الذين يحرم عليهم الصدقة في الشريعة المحمدية و الثاني: من يؤل اليه (ص) معنويا روحانيا و هم

اولاده الروحانيون من العلماء الراسخين و الاولياء الكاملين و الحكماء المتألهين المقتبسين من مشكوة انواره- الي ان قال- و لا شك ان النسبة الثانية آكد من الاولي و اذا اجتمعت النسبتان كان نورا علي نوركما في الائمة المشهورين من العترة الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين ثم قال و كما حرم علي الاولاد الصوريين [ صفحه 504] الصدقة الصورية كذلك حرم علي الاولاد المعنويين الصدقة المعنوية اعني تقليد الغير في العلوم و المعارف انتهي. صاحب اين كلام محقق ملا جلال الدين دواني (ره) در حواشي شرح الهياكل است (آل)را به معني (كل من يؤل اليه) كرده كه يكي از معاني (آل) در لغت است و اولاد و اقارب و تمامي آنهائي كه بر آنها صدقه حرام است از (آل) محسوب نموده بر حسب دلبخواه خود يكي از معاني را انتخاب كرده و آنچه ادعاء نموده بر آن متفرع ساخته و تقريبا يك معناي عرفاني تصور نموده است و شبيه به كلام فيروزآبادي در كتاب الصلاة و البشر است كه گذشت. ولي شيخ اعظم بهائي (ره) آن را نقل كرده و فرموده: و هو مما يستوجب ان يكتب بالتبر علي الاحداق لا بالحبر علي الاوراق. و سيد جزائري (ره) نيز در انوار نعمانيه ج 1 ص 134 ط تبريز آن را پسنديده در صورتي كه با معني (آل) بنابر آنچه در ميان شيعه ي اماميه اتفاقي است نمي سازد و منظور از (آل) در صلوات فرستادن و در تشهد نمازها آن معني نيست كه او ادعاء كرده و گويا محقق دواني (ره) آن را در زمان تسنن خود گفته است و ظاهر آنست كه شيخ و سيد قدس سرهما از معني

كردن او آل را به معني كل من يؤل اليه غفلت كرده اند چنانچه محدث قمي (ره) هم تابع آنها شده است.

اشكال بر آن كلام

و خيال نشود كه معني (آل محمد) كه در صلوات و در تشهد نمازها كه بر آنها صلوات واجب است عبارت از اين معني كه محقق دواني (ره) [ صفحه 505] تصور كرده است مي باشد چنانچه در گذشته بيان شد مراد از (آل محمد) در آن موارد عبارت از عترت طاهرين و حجج معصومين عليهم السلام است و اين عقيده ي ما اماميه بر حسب روايات كثيره وارده در اين باب بوده و اجماعي در ميان ماست. و از غرائب قول كسي است كه گفته: در صلوات (آل) بر (اهل) ترجيح دارد زيرا (آل) شامل عموم شيعه هم مي باشد، صاحب اين كلام گويا از مرام شيعه اطلاع نداشته است كه عموم شيعه را به دل بخواه خود مشمول لفظ (آل) در صلوات خيال كرده است زهي تصور باطل زهي خيال محال.

تشريف بردن امام كاظم به مجلس هارون و خذلان «نفيع»

و سيد علماء اسلام سيد مرتضي علم الهدي قدس سره در كتاب امالي روايتي نقل كرده كه بجاست در اينجا آن را بياورم سيد از مرزباني و او به سند خود از ايوب ابن حسين هاشمي نقل كرده كه گويد [374] : قدم علي الرشيد رجل من انصار يقال له: نفيع- و كان عريضا- قال: فحضر [ صفحه 506] باب الرشيد و معه عبدالعزيز ابن عمر بن عبدالعزيز و حضر موسي بن جعفر عليهماالسلام علي حمار له فتلقاه الحاجب بالبر (بالبشرخ) و الاكرام و اعظمه من كان هناك و عجل له الاذن، فقال نفيع لعبد العزيز: من هذا الشيخ؟ قال: أو ما تعرفه؟ قال: لا، قال هذا شيخ آل ابي طالب، هذا موسي بن جعفر، قال: ما رأيت اعجز من هولاء القوم يفعلون هذا برجل يقدر أن

يزيلهم [375] عن السرير اما لئن خرج لاسوأنه، فقال له عبدالعزيز: لا تفعل فان هؤلاء اهل بيت قلما تعرض لهم أحد في خطاب الا و سموه بالجواب سمة يبقي عارها عليه مدي الدهر [376] قال: و خرج موسي بن جعفر [ صفحه 507] عليهماالسلام فقام اليه نفيع الانصاري فاخذ بلجام حماره ثم قال له: من أنت؟ فقال له: يا هذا ان كنت تريد النسب فأنا ابن محمد حبيب الله ابن اسماعيل ذبيح الله ابن ابراهيم خليل الله، و ان كنت تريد البلد، فهو الذي فرض الله علي المسلمين و عليك- ان كنت منهم- الحج اليه، و ان كنت تريد المفاخرة فوالله مارضي مشركو قومي مسلمي قومك أكفاء لهم حتي قالوا: يا محمد، أخرج الينا اكفاءنا من قريش. (و ان كنت تريد الصيبت و الاسم فنحن الذين امرالله تعالي بالصلاة علينا في الصلوات الفروضة بقوله: اللهم صل علي محمد و آل محمد، فنحن آل محمد) [377] خل عن الحمار، قال: فخلي عنه و يده ترعد و انصرف بخزي فقال له عبدالعزيز: ألم أقل لك؟ درباره ي صلوات فرستادن به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و ثوابهاي أخروي كه بر آن مترتب است روايات كثيره از خود رسول الله صلي الله عليه و آله و ائمه ي اهل بيت عليهم السلام وارد است كه در جوامع حديث شيعه و سني نقل گرديده و كيفيت آن با عبارات متعدده روايت شده و براي تيمن روايتي را كه شيخ جليل فقيه ابومحمد جعفر بن احمد بن علي قمي نزيل ري رحمه الله أستاد شيخ صدوق (ره) در كتاب (العروس) در اول آن كتاب نقل كرده [ صفحه 508] بياورم [378] .

صلوات در روز جمعه

مي فرمايد: روايت شده

به ما از امام جعفر بن محمد عليهماالسلام: وقتي كه روز قيامت برپا شد خداوند احديت جلت عظمته روزها را در صورت هائي مبعوث مي كند كه آنها را مردم مي شناسند چه روزهايند و روز جمعه [ صفحه 509] را مبعوث مي كند جلو آن روزها باشد مانند عروسي صاحب جمال و كمال كه به شخص ديندار و مالداري فرستاده مي شود و در درب بهشت مي ايستد و روزها در پشت سر آن ايستاده باشند و شهادت مي دهد و شفاعت مي كند بر تمامي كساني كه صلوات بر محمد و آل محمد گفته باشند و بر غير آن اشخاص شفاعت نمي كند يعني شفاعت مي كند به آنهائي كه در روز جمعه صلوات گفته باشند. به امام عليه السلام عرض كردند: زياد صلوات گفتن در كدام وقت از اوقات افضل است؟ فرمود: يك صد مرتبه صلوات گفتن بعد از نماز عصر. شخصي عرض كرد چطور بگوئيم؟ فرمود: بگو: اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم ظاهر از روايت آنست كه بعد از نماز عصر روز جمعه به آن كيفيت صلوات گفته شود. و ناگفته نماند: كه مبعوث شدن روزها و جمعه عبارت از تجسم روزهاست در روز رستاخيز و روز برگشت بر خداوند تعالي چنانچه اعمال و افعال و اعتقادات و بلكه حركات و سكنات و اوصاف و صفات و تمامي شئون و حيثيات بشري و لااقل اغلب آنها تجسم پيدا مي كنند و با انسان پس از مرگ همراه بوده و روز قيامت نيز با انسان مصاحب خواهند بود و ادله ي بسيار از كتاب و سنت بر آن دلالت دارد و در محلش بيان و ثابت شده است.

جهت ضم «آل» بر صلوات

از

آنچه نگارش يافت روشن شد كه در صلوات بايد (آل) را از [ صفحه 510] آن جدا نكرده و بر صلوات بايد ضميمه شود و لذا بهترين عبارتي كه بايد با آن به رسول الله صلي الله عليه و آله صلوات فرستاد همان عباراتيست كه در افواه و السنه ي مردم از شيعيان از عالم و جاهل و بزرگ و كوچك و در تشهد نمازها معمول و مشهور است و بدون شك ان عبارت كفايت مي كند كه عبارت است از: «اللهم صل علي محمد و آل محمد». و مراد از (آل) در صلوات گفتن و در تشهد نمازها چنانچه كرارا نگارش يافت در نزد ما شيعه ي اماميه اثناعشريه عبارت از اميرالمؤمنين و صديقه ي طاهره فاطمه ي بتول زهراء عليهماالسلام و يازده ائمه ي معصومين ديگر صلوات الله عليهم مي باشند و آن بزرگواران هستند كه در نماز بر آنها صلوات فرستادن با جدشان خاتم انبياء صلي الله عليه و آله و سلم واجب است و اگر گفته نشود نماز باطل خواهد شد. و حكمت و جهت انضمام (آل) كه خود رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم دستور فرموده و ضم آن را بيان كرده چيست؟ در اينجا دو وجهي براي آن از مرحوم مبرور سلطان متشرع عادل سلطان محمد اولجايتو مشهور (شاه خدابنده) مغولي رحمة الله عليه نقل شده و هر دو وجه بسيار لطيف است به نقل آنها اكتفاء مي شود و جهاتي ديگر نيز دارد ولي قبلا اين چند سطر را مي نگارد:

هجوم مغول بر بلاد اسلامي

طائفه ي مغول كه به عموم بلاد اسلامي مانند سيل بنيان كن هجوم آوردند صدمات فراوان و خسارات مادي و معنوي بي پايان وارد ساختند [ صفحه 511] بلكه

عمده باعث جلوگيري از پيشرفت مسلمين از جهات مختلفه شدند و كتب نفيسه ي اسلامي به يغما رفته و دست خوش و تاراج افراد آرتش جاهل و سربازان نادان مغول گشت. و كتابخانه ها از بين رفته و رجال برجسته نابود شده و بلاد اسلامي ويران و با خاك يكسان گرديد و عمده باعث آن جريان بر حسب ظاهر رويه و رفتار زمامدارن خونسرد و خودسر مسلمانان گشته كه اگر شرح داده شود غير از دلخوني و تأثرات دروني ثمري ندارد. هجوم مغول را بر بلاد اسلامي اميرالمؤمنين عليه السلام قبلا خبر داده است چنانچه كلمات گهربار آن حضرت مشهور است. ولي آنچه بايد در مد نظر گرفت آنست: كه از افراد مغول و از زمامداران خونخوار آنها در اثر معاشرت با مسلمانها و پي بردن آنها به حقايق اسلامي بالاخره اشخاصي را اسلام از آن نژاد تصفيه كرده و بيرون آورده و تحويل به جامعه داد كه از طرفداران سرسخت اسلام و از پيروان و ترويج كنندگان اسلام و قرآن شدند و مانند سلطان محمود غازان خان و برادرش اولجايتو محمد مشهور سلطان خدابنده به وجود آمدند كه از عاقل ترين و داناترين و فاضل ترين سلاطين اسلام گشتند. و در ميان سلاطين مغول كه در ايران سلطنت كرده اند مانند اين دو برادر چشم روزگار نديده است خاندان شان به ويراني ايران و سائر بلاد اسلامي كوشيدند ولي در مقابل آن اين دو برادر به آباداني و ترميم [ صفحه 512] ويرانيها همت گماشتند و از هر جهت رو به ترقي گذاشتند.

فرمايش شيخ بهائي در حق غازان خان

شيخ اعظم شيخ بهائي عاملي قدس سره در رساله ي توضيح المقاصد [379] گويد: سلطان غازان در محبت به اهل بيت عليهم السلام معروف

بود و در چهارم ماه شعبان به شرف اسلام مشرف شد و خود را محمود ناميد و با اسلام آوردن او از لشكريان وي و ديگران قريب يك صد هزار كس به اسلام مشرف شدند و اين واقعه در تاريخ شش صدو نودو چهار هجري بود و بر علماي اسلام انعام فراوان كرد و امر كرد آتشكده ها و بت خانه ها را ويران ساختند و ميل تمامي بر تشيع داشت ولي متمكن از اظهارش نشد اما برادرش سلطان محمد خدابنده اظهار تشيع نمود انارالله برهانه و يازدهم ماه شوال سال هفتصدو سه هجرت درگذشت. و سلطان محمد اولجايتو خدابنده در سال 716 در سن 36 سالگي وفات يافت و معني اولجايتو (سلطان مبارك) و متصلب در تشيع بود و علماء شيعه را معظم مي داشت مثل علامه جمال الحق والدين قدس الله روحه و ديگر از علماء شيعه، خواجه رشيدالدين فضل الله تاريخ مبارك غازاني را در تاريخ حالات محمود غازان نوشته و در سال 1358 هجري قمري به تصحيح (كارل يان) در انگلستان طبع شده است. [ صفحه 513]

سلطان خدابنده و خطاب غازان به قضات و مشايخ

خواجه رشيد در ضمن حكايت دهم در نصيحت كردن غازان خان قضات و مشايخ و زهاد و اهل علم و تقوي را گويد: كه غازان به آنها مي گفته: (و اگر من چيزي خلاف شرع و عقل كنم مرا تنبيه و اعلام كنيد) [380] . نگارنده گويد: اين سخنان غازان نمونه ي مختصري از رويه ي حكومت در اسلام و اثر جزئي از آنست چون غازان از روي حقيقت اسلام و ايمان آورده بود و لذا آن سخنان را به زبان رانده است و از آثار عملي وي معلوم است كه مجرد حرف و حيله گري

نبوده است. سلطان محمد خدابنده در ترويج مذهب شيعه ي اماميه كوشيده و سكه و خطبه به نام ائمه ي اهل بيت عليهم السلام كرد و آيةالله علامه قدس سره در سفر و حضر مصاحب وي بود و مدرسه ي سياره را كه براي تدريس و بحث و مطالعه ي علامه (ره) با شاگردانش ترتيب داده در سفرها آن مدرسه كه مشتمل بر خيمه هاي مخصوص بود نصب مي شد و يك صد نفر شاگرد در آنها پس از درس و بحث به مطالعه و حتي به استنساخ كتابها اشتغال مي ورزيدند. رويه ي آيةالله علامه (ره) با سلطان خدابنده و ترويج مذهب [ صفحه 514] اهل بيت عليهم السلام ابن بطوطه رحاله و سياحت كننده و جهانگرد مشهور را بسيار ناراحت كرده و لذا در كتاب رحله ي معروفش دروغهائي از خود بافته و داستاني از اساطير ساخته و گفته كه سلطان نامبرده بالاخره از مذهب تشيع (رفض) برگشت و مذهب اهل تسنن را پيرو شد كه از دروغهاي شاخدار ابن بطوطه است. سلطان محمد خدابنده تا آخر عمر خويش در مذهب شيعه بود و تا سال آخر عمرش كه در سال (716) ه ق رخت از جهان بربسته سكه به نام نامي ائمه ي اثناعشر عليهم السلام زده است و خود اين جانب از آن سكه ها مقدار زيادي در نزديكي از تجار مشهور در تبريز ديدم و خطوط و تاريخ آنها را خواندم.

نقل از تاريخ ابن هلال

از تاريخ ابن هلال نقل شده كه در ايام دولت او تمامت قبائل جبل و ديلم و امراي ايشان مطيع و منقاد شدند و عرب و عجم كمر مطاوعت آن بر ميان بستند و او را در جهان از شهرها و قلاع و ابواب خير و

مساجد و مدارس و عمارت عالي بسيار است و سادات را بسيار دوست بودي و با خاندان محمد صلي الله عليه و آله آشنائي تمامش بودي چنانچه مذهب ايشان اختيار نمود و خطبه و سكه به نام ايشان فرمود و بيشرت اوقات با شواغل جهانداري و موانع شهرياري به مباحثات علمي مشغول بودي و پيوسته صحبت با علماء و صلحاء داشتي و مسائل نيك مشكل پرسيدي و از خود نيك فكرهاي خوب كردي و آنچه او را در خاطر آمدي بر علماء عرض كردي. [ صفحه 515]

بيان دو وجه از سلطان خدابنده در ضم آل بر صلوات

از آن جمله روزي در جامع سلطانيه [381] در مجلس وعظ نشسته بود واعظ در فضيلت صلوات كلمات ميراند سلطان پرسيد كه چرا با هر يك از انبياء آل او را در صلوات ذكر نمي كنند و در صلوات بر ختم انبياء اللهم صل علي محمد و آل محمد مي گويند و بي ذكر (آل) صلوات نمي فرستند؟ واعظ در جواب فروماند، سلطان فرمود: كه مرا در جواب اين مسأله دو چيز به خاطر رسيده بر شما عرض كنم كه اگر پسنديده باشد از شما انصاف بستانم و الا غرامت بكشم. وجه اول: آن كه چون دشمنان او را ابتر خواندند ايزد تعالي ابتريت را بر دشمنان او انداخت كه نسل ايشان منقطع شد و اگر نيز باشند كسي ايشان را نشناسد و نام نبرد و ذكر نكند. وجه دوم: آن كه اديان انبياء و ملك رسل ما تقدم چون در معرض نسخ و زوال و تبدل و انتقال بودند امضاء احكام آن علي الدوام [ صفحه 516] بر وارث و غيره لازم نبود به خلاف دين محمد صلي الله عليه و آله كه

چون تا دامن قيامت به تغيير دول و تقلب دوران تغيير در آن صورت نمي بندد و بر متابعان او لازم است كه اخذ احكام آن از فرزندان او كنند لاجرم در صلوات ذكر ايشان به ذكر او صلي الله عليه و آله و سلم مقرون شد تا امت را معلوم شود كه حافظان شرع محمدي ايشانند و متابعت و حرمت ايشان را از جمله ي فرائض دانند. سلطان چون از تقرير جواب فارغ شد فضلاي مجلس زبان به تحسين و ثنا گشودند و از حسن درايت و تقرير او تعجب نمودند [382] . از كلمات سلطان خدابنده (ره) كه در وجه دوم بيان كرده روشن است كه عقيده ي شيعه را در معني (آل) در صلوات تقرير فرموده است كه مراد از آن عبارت از عترت عصمت و طهارت عليهم السلام اند چنانچه مكرر به اين مطلب اشارت رفت و ساير معاني (آل) در صلوات و تشهد نمازها مراد نيست. و چه خوب گفته شده: آل النبي عترته المعصومون عليهم السلام فغير العترة او العترة غير المعصوم ليسوا من آله صلي الله عليه و آله. [ صفحه 517] و اگر كسي عناد ورزد و بر معاني ديگر حمل كند خارج از رويه ي شيعه است چنانچه سنيها از روي لجاجت مي كنند.

ادعاي محي الدين عربي در آيه ي تطهير و عدم صحت آن

چنانچه از مطالب تعجب آور آنها است كه بزرگ عارف و صوفي شان محي الدين عربي گفته: كه آيه ي شريفه ي: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا [383] . شامل جميع ذريه ي رسول الله صلي الله عليه و آله است و داخلند جميع اولاد فاطمه عليهاالسلام تا روز قيامت در حكم اين آيه از غفران پس ايشانند پاك كرده

شده از گناهان تا آخر كلامش كه نگارش داده است [384] مگر اين كه مرادش معصومين عليهم السلام از اولاد صديقه ي طاهره عليهاالسلام باشد و الا كلامش صحيح نبوده و مرامش درست نيست زيرا از آيه ي شريفه عصمت اهل بيت استفاده مي شود و نظر به احاديث متواتره كه از طرق شيعه و سني نقل شده اهل بيت در آيه ي تطهير عبارت از پنج تن آل عبا عليهم السلام هستند و باقي ائمه (ع) نيز داخلند بالاجماع و امكان ندارد كه آيه بغير از آنها شامل شود پس چطور مي شود كه به جميع ذريه تا روز قيامت شامل بوده باشد؟ اينگونه حرفها و مطالب ناگوار بي مدرك و برخلاف دلائل متقنه از كتاب [ صفحه 518] و سنت از شيخ محي الدين عربي زياد نقل شده است.

معني و منظور از صلوات

اشاره

آيا منظور از صلوات گفتن به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و آل او را منضم به آن كردن چيست؟ و چه فائده در دنيا و آخرت نسبت به آن حضرت و اهل بيت اش دارد؟ در پاسخ اين سئوال گفته مي شود: اما در دنيا چنانچه قبلا اشاره شد منظور عملي كردن شعار باعظمت اسلامي است كه تا حال بر احدي از پيشوايان ديني و مذهب و قائدين دنيوي و زمامداران سياسي دنيا نصيب نشده كه هر وقت نام او را اتباعش به زبان بياورند در عموميت صدا و فرياد بر ثناء و دعاء با زبان مخصوص و با لحن خاصي به آسمان بلند شده و طنين انداز شود و هر قدر بتوانند با صداي بلندتر به آن شعار مذهبي اهتمام كنند و نام نامي او را زنده نگاه دارند و در ايام زندگاني

و حال حيات آنها اين كار رخ نداده تا چه رسد بعد از وفاتشان مگر بر حضرت خاتم انبياء و اشرف كائنات محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم و اين وعده ي قرآن كريم و لطف خاص خداوند رحيم نسبت به آن وجود اقدس است كه فرموده: و رفعنا لك ذكرك [385] . [ صفحه 519]

شهادت به ولايت در اذان

چنانچه در اذان اسم مبارك او را بعد از شهادت به توحيد خداوندي با شهادت به رسالت وي با تصريح به اسم مباركش با هم پشت سر هم مقرون ساخته و اعلام فرموده است. و بهتر است هر جا كه شهادت به توحيد خداوندي و شهادت به رسالت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ذكر شود خواه در اذان و اقامه باشد يا در غير آنها شهادت به ولايت و امامت اميرالمؤمنين (ع) علي عليه السلام نيز براي تكميل شهادتين ذكر شود و اين عمل در حد نفس خود مستحب است و مواردي پيش مي آيد كه به حد وجوب مي رسد و عناوين ثانويه عارض شده و رخ مي دهد كه مكلف ملزم مي شود كه شهادت به ولايت و امارت مؤمنين و امامت مسلمين در حق اميرالمؤمنين عليه السلام را بگويد گر چه شهادت به ولايت در اذان و اقامه از فصول و جزء آنها نيست كه اگر گفته نشد باطل شود ولي براي اين كه تكميل كننده ي شهادتين است و آنها بدون شهادت به ولايت فائده نداشته و اعمال مكلف بدون آن قبول نيست شهادت به ولايت و امارت علي عليه السلام نيز گفته مي شود و هيچگونه مانعي ندارد و رجحان شرعي دارد. و در اين مسأله رجوع شود به

حاشيه ي عروةالوثقي تأليف شيخنا الاستاد كاشف الغطاء (ره) ط نجف و مستمسك العروة سيدنا الاستاد طباطبائي حكيم قدس سرهما و رساله هاي مستقلي كه در اين مسأله تأليف شده مانند رساله ي مستقلي كه علامه آقا سيد عبدالرزاق مقرم رحمه الله تأليف كرده و در نجف طبع شده است. [ صفحه 520] و اما فائده ي صلوات نسبت به عالم آخرت و جهان معنوي باطني آن در حق خاتم انبياء و اولاد طاهرين آن حضرت صلوات الله عليهم اقوال علماء و كلمات بزرگان اسلام در آن باره مختلف است.

فرمايش شهيد ثاني در الروضة البهية

عالم رباني شهيد ثاني قدس سره در «الروضة البهية» فرموده: الصلاة المأمور بها في قوله تعالي: صلوا عليه و سلموا تسليما اصلها الدعاء لكنها منه تعالي مجاز في الرحمة و غاية السئوال بها عائد الي المصلي لان الله تعالي قد اعطي نبيه صلي الله عليه و آله من المنزلة و الزلفي لديه ما لا يؤثر فيه صلاة مصل كما نطقت به الاخبار و صرح به العلماء الاخيار. حاصل فرمايش آن عالم رباني و شهيد در راه حق از ظلم سلطان عثماني آنست: كه صلوات گفتن به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يك امر تعبدي است وضع شده با صورت مخصوصه كه با آن دعا شود و ثواب آن به خود مكلفين برمي گردد و رسول الله (ص) احتياجي بر آن ندارد چون خدا بر او منزلت و تقربي عنايت فرموده كه صلوات فرستادن در تقرب وي اثر نمي بخشد. و بعضي گفته: درجات عطاياي خداوندي حدي ندارد و خاتم انبياء از انبياء (ص) سلف به قبول فيوضات الهيه برتري داشته و تفوق دارد و لذا مي فرموده: ان ربي قد وعدني درجة لا تنال

الا بدعاء امتي و از صلحاء مؤمنين طلب دعا مي كرد پس صلوات فرستادن بر آن وجود مقدس ممكن است تأثير داشته باشد و مراتب قرب الهي و تقرب معنوي [ صفحه 521] به پيشگاه خداوندي غيرمتناهي است چه مانع دارد كه هر صلوات بر آن وجود اقدس باعث بالا رفتن به درجات از مرتبه ي به مرتبه ي ديگر بالاتر از آن مرتبه ي اولي گردد.

وجوه ديگر در فائده ي صلوات در حق رسول الله

و بعضي گفته: دعا كردن ما براي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم از جمله ي اعمال خود آن وجود مقدس است كه به سبب آن اعمال زيادتي قرب و برتري درجات به وي حاصل مي شود چون وجود اقدس خاتم انبياء (ص) باعث شده كه ما را از هلاكت نجات داده و ما او را شناخته ايم و صلوات بر او را دانسته ايم و صلوات گفتن بر او از جمله ي اعمال و عبادات آن حضرت است مثل دعا كردن مؤمن در حق برادر مؤمن ديگرش به سبب داخل شدن او در ايمان چون براي انسان: «ليس الا ما سعي» و بعضي گفته: كه صلوات گفتن ما بر خاتم انبياء (ص) باعث مي شود كه نسبت به آن وجود اقدس درجه ي شفاعت در حق خود ما حاصل شود و اين موضوع زيادتي درجه ي در حق آن وجود مقدس است چنانچه دعا مي كنيم و مي گوئيم: و تقبل شفاعته في امته.... الخ و بعضي گفته: كه صلوات دعاء است بر پيغمبر و ائمه ي اطهار عليهم السلام كه انقطاع وساطت رحمت كليه از آن حضرت نشود مانند اين كه مي گوئيم: اهدنا الصراط المستقيم چنانچه مي فرموده: رب زدني علما. [ صفحه 522] و بعضي گفته: كه صلوات دعاء

است براي زيادتي نعمتهاي ما زيرا زيادتي نعمتها به ما و بالا رفتن درجات ماها باعث زيادتي نعمت بر آن حضرات عليهم السلام است مانند شاخ و برگهاي درخت و طراوت آنها كه باعث زينت درخت بوده و زيادتي بر آنست كه باب صفات به حال متعلق باشد.

تحقيقات عمنا الاعظم مرحوم شيخ الاسلام

عمنا الاعظم مجتهد كبير حاج ميرزا محمود شيخ الاسلام [386] طباطبائي تبريزي قدس سره را در رساله ي «مسائل الدعاء» در جواب از سئوال سوم شخص سئوال كننده تحقيق عالي و دقيق است و نقل آن سئوال و جواب در اينجا خالي از فائده نيست و چون هر دو سئوال و جواب به عربي است ترجمه به فارسي آن را از ترجمه ي آن رساله ي شريفه كه به قلم سيد جليل فاضل معظم آقاي حاج سيد ابوالفضل حسيني ترجمه شده در اينجا بياورم و اصل رساله ي (مسائل الدعاء) كه به عربي است با (رساله ي ابداء البداء القول بالبداء) از تأليف آن مرحوم با هم به قطع كوچك در سال (1302) ه. ق در تهران طبع شده و ترجمه ي (مسائل الدعاء) به فارسي در سال (1368) ق در قم چاپ گرديده و ترجمه ي آن سئوال و جواب اين است: [ صفحه 523] پرسش سوم: شناختي و فهميدي كه خداوند سبحان دعاي دعاكنندگان را لامحالة اجابت مي فرمايد يا به سبب اعطاء آنچه سئوال نموده يا به واسطه ي اعطاء عوض آنچه آن را كه سئوال كرده است. پس آيا اجابت دعاي امت براي رفعت درجه ي پيغمبر و ائمه ي عليهم السلام و مانند اينها عين اش عطا مي شود (يعني درجات آنها را ارتقاء داده و بالا مي برد)؟ و يا اين كه عوض آن را مرحمت مي فرمايد (يعني در

مقابل آن ثواب اخروي براي خود امت عطا مي فرمايد)؟ و به عبارت ديگر آيا دعاي امت براي آنها موجب زيادتي مراتب آنها مي باشد يا نه؟ بلكه فائده ي دعاي امت براي خود امت برمي گردد؟ پاسخ: به جماعتي از متكلمين و غير آنها نسبت داده شده است كه شق دوم را اختيار نموده اند و گفته اند، بر پيغمبر و ائمه ي اطهار عليهم السلام عطا شده است از بلندي درجه و قرب منزلت و بزرگي و عظمت فضل به اندازه ي كه ديگر دعاي دعاكننده در آن تأثيري ندارد و فائده ي دعاي امت براي آنها راجع به نفس خودشان مي باشد كه به واسطه ي اينها مقرب گرديده و استفاده ي ثواب مي نمايند چنانچه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت شده كه فرمود: (من صلي علي واحدة صلي الله عليه عشرا) يعني هر كه رحمت بفرستد براي من يك مرتبه خداوند عالم رحمت مي فرستد براي او ده مرتبه. [ صفحه 524] ولكن تحقيق مطلب چنان كه جمع كثيري از محققين گفته اند اين است: كه دعاي امت باعث زيادتي مراتب و مدارج آنها مي باشد به جهت اين كه نعماي الهي محدود به حدي نبوده و پايان و انتهائي براي آن متصور نيست و مدارج تفضلات خداوند تعالي را نتوان احصاء نمود و بودن آنها سلام الله عليهم در مرتبه ي كه بي نياز و غير محتاج باشند به ازدياد مراتب به تصور نمي آيد و بودن دعاي امت از اسباب ازدياد مراتب آنها جائز است. علاوه بر اشخاص بينا مخفي و پوشيده نيست كه هرگاه آنها از اين معني بي نياز بودند لزومي نداشت كه امت تحصيل ثواب و تقرب را به واسطه ي دعا كردن به

آنها بنمايد و اولي و سزاوار براي امت در تحصيل ثواب و تقرب اين بود كه براي نفسهاي خودشان دعا بنمايند كه خدا آنها را در ايمان و اعتقاد به ائمه عليهم السلام ثابت و مستقيم فرمايد. بلي ممكن است گفته شود: اين كه زيادتي مراتب آنها سلام الله عليهم در خصوص خواستن رحمت بر آنها حاصل مي شود (يعني ممكن است زيادتي مراتب آنها در مورد طلب رحمت به جا آورده شده و به عمل بيايد) براي اين كه مراتب صلوات و رحمت و تفضل خداوندي غيرمتناهي بوده و پاياني ندارد. و اما در اعطاء خداوندي درجه ي شفاعت و وسله را به سبب دعاي امت براي پيغمبر صلي الله عليه و آله كه درجه ي است در بهشت و بالاتر از آن درجه نيست ممكن نيست زيرا اين كه ثابت شده است كه خداوند سبحان امثال [ صفحه 525] شفاعت و وسيله را به واسطه ي تحمل اثقال رسالت و زحمات او و به سبب ختم نبوت به آن بزرگوار عطاء فرموده است نه به جهت دعاي امت و اگر چه وارد شده از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم كه امر فرمود سئوال كنيد براي من وسيله را «علي رؤوس الخلائق» يعني علني و آشكارا كه خداوند متعال براي من بدهد. پس دعاي امت و طلب آنها از خدا اين كه عطا كند امثال شفاعت و وسيله را براي پيغمبر (ص) اذعان و اعتقاد است بر اين كه آنها حق پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است و اوست كه لائق و سزاوار اينهاست و اين اذعان موجب تكميل ايمان است و در اين

صورت اين طلب مي باشد از باب استعمال صيغه ي امر در تصويب و اين معني هم در عرف معروف است مانند اين كه رفيق تو مي گويد: ديدم فلاني را كه به پدر خود فحش مي داد پس او را زدم در اين حال تو مي گوئي بزن او را و مقصودت اين است كه زدن او را تحسين نمائي و شخص ضارب را تحسين نموده و استحقاق مضروب را تثبيت نمائي و از اين لحاظ است كه بعضي اوقات براي ضارب مي گوئي خوب كردي كه او را زدي و به جا بوده كه او را بزني وليكن ممكن است كه اين خدشه را دفع بكني با اين كه بگوئي: اگر چه ما مسلم مي داريم كه براي دعاي امت راجع به عطاء خداوند احديث امثال وسيله و شفاعت را وجهي و علتي نيست. و صرفنظر كرديم از اين كه طلب اعطاء آنها «شفاعت و وسيله» براي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به جهت تصويب خلاف ظاهر است مي گوئيم: همانا در وسيله و [ صفحه 526] شفاعت تفضلات غيرمتناهيه و شئون كثيره مي باشد. پس سئوال شفاعت و وسيله براي پيغمبر (ص) راجع مي شود به سئوال كردن آن چيزي كه در آنها هست از تفضلات و شئون ديگر، اين معني را امعان نظر نموده و نيك بنگر. و اما آنچه در دعاي عصر جمع وارد است كه: و انك لم تأمر بالصلاة عليه الا بعد ان صليت عليه انت و ملائكتك- الي قوله عليه السلام- لا لحاجة الي صلاة احد من المخلوقين بعد صلاتك عليه و لا الي تزكيتهم اياه بعد تزكيتك بل الخلق جميعا هم المحتاجون الي ذلك لانك

جعلته با بك الذي لا تقبل لمن أتاك الا منه و جعلت الصلاة عليه قربة منك و وسيلة اليك و زلفة عندك و دللت المؤمنين عليه و امرتهم بالصلاة عليه ليزدادوا بها اثرة لديك و كرامة عليك. يعني خدايا امر نفرموده اي به صلات و رحمت فرستادن بر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مگر بعد از آن كه تو و ملائكه هاي تو به او رحمت فرستاده باشيد (تا اين كه عرض مي كند) امر كردن تو براي ما كه صلات و رحمت به پيغمبر (ص) بفرستيم نه از اين جهت است كه پيغمبر (ص) احتياج به صلات و رحمت يكي از مخلوقات داشته باشد بعد از آن كه تو بر او صلوات فرستاده باشي و نه از اين راه است كه پيغمبر (ص) احتياج به تزكيه ي احدي داشته باشد بعد از آن كه تو او را تزكيه فرموده اي بلكه مخلوقات جميعا محتاجند به طرف صلوات بر پيغمبر (ص) به جهت اين كه تو قرار دادي او را وسيله ي خودت بطوري كه قبول نمي كني از كسي [ صفحه 527] كه بيايد به طرف تو مگر از اين راه و قرار داده اي رحمت را به روي تقرب بر تو و سيله به سوي تو و منزلت در نزد تو و دلالت و راهنمائي فرموده اي مومنين را بر آو و امر كردي آنها را به رحمت و صلات فرستادن بر پيغمبر (ص) كه به واسطه ي آنها در پيشگاه تو داراي كرامت و كردار نيك بشوند. پس آنچه استفاده مي شود از اين دعا اين است: كه وجود نازنين پيغمبر (ص) احتياج ندارد به صلات مخلوقات بعد از صلات

و رحمت خالق متعال بر او به اين معني، كه صلات و رحمت خدا بر او باقي نمي گذارد كرامت بالاتري را مگر اين كه شامل آن مي باشد و حاصل نمي شود از صلوات خلق بر پيغمبر (ص) كرامتي مگر مرتبه ي پائين تر از آن كرامتي كه از رحمت فرستادن خدا حاصل مي شود پس بر صلوات خلق با وجود صلوات خالق احتياجي نيست. و اين معني غير آنست (كه بگوئيم): صلوات و رحمت فرستادن موجب كرامتي است نسبت به پيغمبر (ص) و اگر چه براي پيغمبر (ص) بوده باشد به واسطه ي صلات خداوند متعال مافوق آن كرامتي كه به سبب صلات عبد حاصل مي شود. و به عبارت ديگر: وجود مبارك پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بي احتياج است از اين كه حاصل نمايد درجه ي را به سبب صلات و رحمت خلق بر او اگر چه صلات و رحمت خلق بر او موجب است حصول درجه نسبت به وجود نازنين پيغمبر (ص). [ صفحه 528] و به عبارت أخري: وجود مبارك رسول الله (ص) بي نياز است از اين كه خلق طلب نمايد از خدا اعطاء كرامت را بر او اگر چه خود پيغمبر (ص) محتاج است به اعطاء كرمت خداوند براي او. و اگر خواسته باشي (از باب تشبيه كامل بر ناقص) قياس كن اين مقام را بر مقام وزير چنانچه وزير از جهت كمال قربي كه با سلطان دارد بي نياز است از اين كه رعيت از سلطان طلب اكرام او را بنمايند با اين كه اگر چنانچه موقعي كه استدعا و تقاضا بنمايند اكرام او را مورد الطاف و اكرام سلطان واقع مي گردد و او را

به جهت استدعاي رعايا اكرام فرمايد و او محتاج است به اكرام سلطان پس با نظر عميق و دقيقانه تأمل نموده و دقت كن تا اشتباهي باقي نماند [387] . آنچه از شهيد ثاني قدس سره نقل شد چنانچه در كلمات شريفه اش گذشت كه فرموده: اصل صلات كه خداوند در آيه ي: ان الله و ملائكته يصلون.... امر بر آن فرموده به معني دعاء است و آن از خداي تعالي مجاز در رحمت است، نظرش بر آنست كه مجاز بهتر از اشتراك است.

قول مشهور كه صلات به معني دعاء است

مشهور در معني صلات گفته اند: صلات از خداوند تعالي رحمت است و از ملائكه استغفار است و از آدميان دعاء است و اقتضاء اين قول [ صفحه 529] آنست كه لفظ صلات در آن معاني مشترك لفظي باشد و لذا شهيد ثاني (ره) فرموده:كه صلات در اصل به معني دعاء است يعني حقيقت در آن بوده و از خداوند در رحمت مجاز است كه اشتراك لازم نيايد و مجاز بهتر از آنست و در مبحث تعارض احوال از اصول فقه گفته شده: «المجاز خير من الاشتراك» چون مجاز بيشتر است و دائره اش وسيعتر و اوسعيت در عبارت دارد و فائده اش زيادتر است زيرا در آن هيچ وقت توقف لازم نمي آيد و گفته شده: كه اشتراك بهتر از مجاز است زيرا اشتراك دورتر از خطاء است چون اگر قرينه نباشد توقف مي شود به خلاف مجاز.

اشاره به مبحث تعارض احوال

چنان كه گفته شده: اشتراك بهتر از نقل است زيرا نقل تقاضاي وضع لفظ در دو معني مي كند با نسخ وضع اول به خلاف اشتراك. يا نقل بهتر از اشتراك است زيرا مفاسد نقل كمتر از مفاسد اشتراك است براي اين كه منقول محمول بر معني دوم مي شود وقتي كه مجرد از قرينه باشد به خلاف مشترك چون مشترك وقتي كه مجرد از قرينه شد مجمل مي شود پس فائده نقل بيشتر است. و همچنين از اين گفتارها درباره ي تخصيص خير از اضمار است يا نسبت به صورتهاي ديگر گفته اند. ولي تمامي آنها امور استحساني بوده و بر آنها اعتبار نيست و امكان ندارد در تشخيص مراد از لفظ بر آنها اعتماد كرد چنانچه محقق خراساني (ره) در كفايه بر آن

تصريح فرموده است. مگر اين كه آن امور باعث ظهور لفظ در يكي از دو طرف احتمال [ صفحه 530] شود در آن وقت به طرف راجح اخذ مي شود به خاطر ظهور لفظ در آن طرف راجح و به علت حجيت ظهور نزد عرف و عقلاء و شارع نيز آن را امضاء فرموده است چنانچه در مبحث حجيت ظنون خاصه محقق شده است.

اصول لفظيه و برگشت آنها به اصالت ظهور

چنانچه مرجع اصول لفظيه از اصالت حقيقت، و اصالت عدم اشتراك، و اصالت عموم، و اصالت اطلاق، و اصالت عدم نقل، و اصالت عدم اضمار، تمامي اينها وقتي كه امر دائر شد ميان معني حقيقي و ميان معني مجازي يا اشتراك لفظي يا تخصيص يا تقييد رجوع به آن اصول مي شود برگشت همه ي آنها بر اصل واحد است كه عبارت از (اصالت ظهور) مي باشد و آن اصل معتبر در نزد عرف و عقلاء است كه از باب عمل به ظاهر كلام بر آن اعتماد مي كنند و در باب حجيت ظواهر از جهت ظنون خاصه اثبات حجيت آن شده است.

تحقيق در معني لفظ صلات

و در لفظ «صلات» تحقيق آنست كه آن از خداوند نيز مجاز در رحمت نيست بلكه استعمال به نحو حقيقت است زيرا صلات در اصل لغت حقيقت در يك معني بيشتر نيست و آن عبارت از معني «عطف» است و عطف نسبت از خداوند تعالي رحمتي است كه لايق ذات احديت اوست و عطف نسبت به ملائكة استغفار و نسبت به بشر دعاء بعضي از آنها به بعض ديگر است. پس نه اشتراكي در بين است و نه مجاز و استعاره در كار است و عطف از خداوند رحمت مي شود و از مخلوق استكانت و تذلل و طلب [ صفحه 531] رحمت و استغفار است و از بنده بر بنده ي ديگر طلب رحمت از خداست بر او [388] . [ صفحه 532] پس حاصل كلام آنست: كه لفظ «صلات» خواه از خداي متعال و خواه از ديگري حقيقت واحده است و اختلاف از جهت خصوصيت ربط است و كاشف از آن خصوصيت عبارت از اختلاف

حروف است. و به همين اندازه در اينجا اكتفاء مي شود و مطلب به نحو تفصيل در محل خود از كتاب صلات در فقه است.

نقل كلمات سيد علي خان و مرتضي زبيدي

علامه ي اكبر سيد علي خان مدني قدس سره در شرح صحيفه ي سجاديه عليه السلام فرموده: قال المحققون: ان الصلاة لغة بمعني واحد و هو العطف ثم العطف بالنسبة الي الله تعالي الرحمة اللائقة به و الي الملائكة [ صفحه 533] الاستغفار و الي الادميين دعاء بعضهم لبعض... [389] و علامه مرتضي زبيدي در شرح احياءالعلوم گويد: معني الصلاة: العطف و هو بالنسبة الي الله تعالي اما ثناؤه علي العبد عند الملائكة و هذا هو الاليق في تفسير صلاة الله علي انبيائه، و اما اكمال الرحمة، و بالنسبة الي غيره تعالي الدعاء بخير و بكون الصلاة بمعني العطف اتضح كل الاتضاح تعديتها بعلي [390] . و ناگفته نماند: كه در اكثر روايات شيعه در صلوات به رسول الله صلي الله عليه و آله فصل بين پيغمبر اكرم (ص) و بين (آل) «بعلي» نيست و به اين نحو است: اللهم صل علي محمد و آل محمد. چنانچه گذشت، و اما در اكثر روايات اهل سنت فصل با (علي) است و (علي آل محمد) مي باشد. علامه ي مجلسي قدس سره فرموده [391] : اعلم انه اشتهر بين الناس عدم جواز الفصل بين النبي صلي الله عليه و آله و بين آله (بعلي) مستدلين بالخبر المشهور بينهم و لم يثبت عندنا هذا الخبر و هو غير موجود في كتبنا و [ صفحه 534] يروي عن شيخنا البهائي رحمة الله تعالي عليه ان هذا من اخبار الاسماعيلية لكن لم نجد في الدعوات المأثورة عن ارباب العصمة صلوات الله عليهم الفصل بها الا شاذا

و تركه اولي و احوط.

فصلي «بعلي» در صلوات

و سيد علامه ي متتبع سيد عبدالله شبر (ره) در مصابيح الانوار بعد از نقل آنچه از علامه ي مجلسي (ره) نقل شد فرموده: اقول بل الفصل بها موجود في كثير من الادعية و الاذكار سيما في الصحيفة السجادية و لو لا خوف الاطالة لتلوت عليك من ذلك شطرا و افرا [392] . ولي واضح است كه در ميان شيعه عموما در صلوات با (علي) فصل نمي كنند خواه در مقام صلوات گفتن باشد يا در كتابت صلوات در كتب و مؤلفات چنانچه كتب و مؤلفات شيعه به اين موضوع بهتر گواه عادل و شاهد صادق است و بلاشك عمل عموم شيعه بر اين است و شايد جهت آن اينست همانا استعمال (علي) موهم فصل است به اين مناسبت ترك كرده اند گرچه از جهات ادبي اشكالي ندارد و فصل نيست و اما روايتي كه بزرگان: شيخ اعظم بهائي (ره) و علامه ي مجلسي (ره) به آن اشاره كرده اند ثابت نيست [393] و در كتب حديث شيعه وجود ندارد چنانچه اساتيد 535@فن حديث تصريح فرمودند و لذا احتياجي به توجيه چنين حديثي كه در كتب حديث اثري از آن نيست نداريم چنانچه بعضي از محشين كتب ادبيات عربي بعض توجيهات كرده اند [394] و آن حديث از ساخته هاي اهل سنت بوده و به شيعه نسبت داده اند و بر فرض اگر همچو حديثي باشد معني آن اينست هر كس فصل و جدا كند (علي) را - به كسر لام و تشديد ياء- يعني اميرالمؤمنين علي عليه السلام را از (آل) من و گويد: علي عليه السلام از (آل) پيغمبر صلي الله عليه و آله نيست و او از

آل خارج است چنين شخصي به شفاعت من نائل نخواهد شد. [ صفحه 535] و لذا ما شيعه معتقديم كه (آل) عبارت از فاطمه ي زهراء و ائمه ي اثناعشر عليهم السلام هستند كه صلوات فرستادن بر آنها با رسول الله صلي الله عليه و آله در تشهد نمازهاي يوميه واجب است و اگر گفته نشود نماز باطل است چنانچه كرارا گذشت.

اشكال مشهور و دفع آن

اشاره

در روايات شيعه و سني در كيفيت صلوات كه مأثور و دستور داده اند اين عبارت زياد وارد است: اللهم صل علي محمد و آل محمد كما صليت علي ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد. و در رواياتي با زيادات ديگر نيز مأثور شده است و در ميان علماي اسلام اشكالي در اين مورد متوجه شده و مطرح انظار آنها واقع و توجيهات زيادي در رفع آن ذكر كرده اند. اما اشكال آنست: كه در علم بيان تصريح كرده اند كه مشبه به بايد اقوي از مشبه باشد مثل اين كه گويند: زيد كالاسد. ولي در اينجا آن طور نيست زيرا خاتم انبياء صلي الله عليه و آله و سلم اشرف و افضل از ابراهيم عليه السلام است و اين مطلب از ضروريات در اسلام و اجماعي ميان مسلمين است. و علماي اسلام توجيهات زيادي در رفع آن دارند مانند: شيخ شهيد (ره) در قواعد و فيروزآبادي صاحب قاموس در لغت در كتابش [ صفحه 537] الصلاة و البشر [395] و شيخ بهائي (ره) [396] و علامه ي مجلسي (ره) و سيد محدث جزائري (ره) [397] و سيد محدث شبر قدس سره و غير از آن بزرگواران نگارش داده اند و علامه ي مجلسي (ره) در اواخر كتاب اربعين و سيد شبر در مصابيح

الانوار [398] چهارده فقره توجه ذكر كرده اند ولي بعض توجيهات عامه با مذاق و رويه و عقيده ي خاصه درست نيست و از توجيهات فاسده است.

توجيهات علماي اعلام

در اينجا به چند توجيه صحيح اشاره كرده و نقل مي شود: اول: اكثر محققين خاصه و عامه گفته اند: كه رسول الله صلي الله عليه و آله چون از جمله ي آل ابراهيم است پس صلوات بر آن حضرت و آلش در ضمن صلوات بر ابراهيم بر وجه اتم و اكمل حاصل است و مطلوب ما در صلوات كه درخواست مي كنيم:اللهم صل علي محمد و آل محمد.... الخ آنست كه پيغمبر اكرم و آلش به صلوات ديگري اختصاص يابد كه مماثل [ صفحه 538] صلواتي كه بر او و آلش و ديگران عموميت داشت. و الصلاة العامة للكل من حيث العموم أقوي من الخاصة بالبعض. دوم: تشبيه در عطا واقع شده و لازم نيست مثلا از سئوال كردن زيد كه به او نيز مانند عمر و عطا شود عمر و افضل از زيد هم باشد بلكه سئوالش از جهت سبقت زماني عطا بر عمرو است پس سئوال صلوات بر خاتم انبياء مانند صلوات بر ابراهيم از جهت سبق زماني ابراهيم است و از اين لازم نمي آيد كثرت و افضليت صلوات بر ابراهيم عليه السلام. سوم: اقوي بودن مشبه به اغلب در تشبيه بايد اقوي باشد لازم نيست بلكه گاه مي شود كه تشبيه بدون آن محقق مي شود چنانچه يكي از دو برادر به پدرشان مي گويند: اعطني دينارا كما اعطيت أخي. و از اين قبيل شايد باشد آيه ي شريفه كه فرموده: كتب عليكم الصيام كما كتب علي الذين من قبلكم [399] و آيه ي شريفه؛ احسن

كما احسن الله اليك [400] تشبيه در اصل جعل فعل است نه در قدر بقدر. اين توجيه سوم برگشت بر دومي دارد بلكه عين آنست. چهارم: لازم نيست كه مشبه به از هر جهت بايد اقوي باشد بلكه لازم آنست كه شئي ظاهر و واضح بوده باشد چنانچه در آيه ي شريفه [ صفحه 539] مي فرمايد: مثل نوره كمشكاة [401] نور مشكاه كجا و نور الهي كجا ولي چون مشكاة امر واضح و ظاهر است و در نظر شنونده روشن است و لذا نور خدا را به آن تشبيه فرموده است و چون تعظيم و احترام ابراهيم عليه السلام و آل او امر ظاهر در تمامي عوالم امكان است و لذا صلوات و تعظيم رسول الله (ص) را به آن تشبيه كرده است. و مؤيد اين معني است كه در بعض دعاها در طلب صلوات به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مانند صلوات بر ابراهيم عليه السلام كلمه ي: في العالمين. ضم شده است. و شايد آنچه از طيبي نقل شده كه گفته: ليس التشبيه المذكور من باب الحاق الناقص بالكامل بل من باب الحاق ما لم يشتهر بما اشتهر همين معني است. پنجم: كاف در «كما صليت علي ابراهيم... الخ براي تشبيه نيست بلكه براي تعليل است چنانچه نظير آن در قرآن مجيد واقع است مثل قول خداوند تعالي: كاما ارسلنا فيكم رسولا منكم [402] . و مي فرمايد: و اذكروه كما هداكم [403] . [ صفحه 540]

مطلب ارزنده

اشاره

و از مطالب ارزنده و بحث هاي پسنديده كه تذكر آن را در اينجا لازم مي دانم آنست: صلوات فرستادن به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و اولاد

طاهرين او عليهم السلام در تمامي حالات و اوقات رجحان شرعي داشته و از اعمال حسنه و اقوال مستحبه مي باشد خصوصا در موقعي كه بيشتر از شعائر ديني محسوب گردد و با صداي بلند چنانچه خود آن وجود مقدس دستور داده اين شعار اسلامي را بايد انجام داد.

صلوات بعد از نمازهاي يوميه

و از مواردي كه صلوات گفتن بسيار خوب و هيچگونه رجحانش مشكوك نيست در تعقيبات بعد از نمازهاي فرائض پنجگانه است كه از تعقيبات مهمات به شمار است . بعضي از فضلاء گفته: افضل اعمال و افضل اوراد و اذكار صلوات بر محمد و آل محمد است سلام الله عليهم اجمعين بخصوص در عقب فرائض كه بايد بر همه ي دعاها صلوات را مقدم داشت [404] . [ صفحه 541] در اسرار الصلاة [405] در فصل تعقيبات پس از تكبيرات سه گانه بعد از نماز كه از تعقيبات است گفته: بعد از آن صلوات فرستادن است و صلوات به صورت خاصي نقل كرده و بعد از آن بعض تعقيبات ديگر بيان فرموده و گويد: ثم تسبيح الزهراء عليهاالسلام و الاخبار الواردة في فضله كثيرة.... الخ. البته بايد انسان از جاي خود تكان نخورده به نحوي كه در تشهد نماز قرار گرفته بود و از آن فارغ شد زانوهاي خود را از قبله برنگردانيده در حال رو به قبله و تورك و تكلم ننموده و به دور خود رونگردانيده مشغول تسبيح حضرت زهراء بتول عليهاالسلام بشود. امام صادق عليه السلام فرموده [406] : ما اطفال خودمان را به آن تسبيح امر مي كنيم مانند اين كه به نماز امر مي نمائيم و آن تسبيح بعد از هر نماز به من محببوب تر از

هزار ركعت نماز خواندن در هر روز است. و جاي شك نيست كه آن تسبيح مبارك از افضل تعقبيات است.

خواندن آيه ي: «ان الله و ملائكته يصلون الخ بعد از نمازها»

و اگر كسي بعد از تكبيرات سه گانه بعد از نماز آيه ي شريفه ي: [ صفحه 542] ان الله و ملائكته يصلون علي النبي.... الخ را بخواند و بعد از آن صلوات بفرستد و بعد مشغول تسبيح صديقه ي طاهره عليهاالسلام بشود مانعي ندارد به نحوي كه در تشهد نشسته بود به وضع نشستن خود چنانجه بيان شد تغيير نداده باشد و تسبيح حضرت زهراء عليهاالسلام را به جا بياورد در موقع خود آورده است. شيخ صدوق قدس سره در كتاب خصال به سندي كه در غايت وثاقت و اعتبار است از امام صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده كه: در مجلس واحد چهار صد فقره از چيزهائي كه براي شخص مسلم در دين و دنيايش صلاحيت دارد تعليم فرموده در ضمن همان حديث شريف است كه فرموده: فاذا فرغ العبد من صلاته فليصل علي النبي صلي الله عليه و آله و يسأل الله الجنة و يستجير من النار و يسأله ان يزوجه من الحور العين، فانه من صلي علي محمد النبي صلي الله عليه و آله سمعه النبي و رفعت دعوته.... الخ. باز در همان حديث شريف قبل از فقرات شريفه ي فوق كه نقل شد فرموده: اذا قرأتم «ان الله و ملائكته يصلون علي النبي». فصلوا عليه في الصلاة كنتم او في غيرها [407] . [ صفحه 543] از اين فرمايشهاي امام عليه السلام به خوبي استفاده مي شود كه بعد از فارغ شدن از نماز صلوات فرستادن استحباب دارد و هر وقت آيه ي شريفه ي: ان الله و

ملائكته.... الخ قرائت شود به صلوات گفتن امر فرموده است خواه در اثناء نماز باشد يا در غير حال نماز و اگر آيه ي شريفه بعد از نماز خوانده شود پس باز امر به صلوات فرستادن فرموده است.

قرائت آيه و صلوات منافات با تسبيح حضرت زهراء ندارد

پس اگر بعد از فارغ شدن از نمازها آيه ي شريفه قرائت شود خواه پس از فراغت از نماز انفرادي باشد يا بعد از فارغ شدن از نماز با جماعت بوده باشد و آيه ي شريفه خوانده شود و مردم در عموميت صدا به صلوات گفتن بلند نمايند چنانچه امر به بلند گفتن صلوات فرموده اند هيچگونه مانع شرعي نبوده بلكه رجحان و استحباب شرعي خواهد داشت و با موقع تسبيح حضرت زهراء عليهاالسلام منافات ندارد به نحوي كه بيان شد. و نسبت به آيه ي شريفه در خصوص تعقيب نماز مغرب و صبح حديث وارد شده و آن را شيخ صدوق (ره) به سند خود از حضرت امام صادق عليه السلام نقل كرده: عن ابي المغيرة قال: سمعت اباعبدالله عليه السلام يقول: من قال في دبر كل صلاة الصبح و صلاة المغرب قبل ان يثني رجليه او يكلم أحدا: ان الله و ملائكته يصلون علي النبي يا أيها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما اللهم صل علي محمد و ذريته، قضي الله له مائة حاجة سبعين في الدنيا و ثلاثين في الاخرة قال: قلت ما معني صلاة الله و ملائكته و صلاة المؤمن؟ قال: صلاة الله رحمة من الله و صلاة ملائكته [ صفحه 544] تزكيه منهم له و صلاة المؤمنين دعاء منهم له [408] .

صلوات فرستادن بر غير رسول الله

و اما صلوات فرستادن بر غير رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم جائز بوده و قرآن مجيد بر آن تصريح كرده است و فرموده: هو الذي يصلي عليكم و ملائكته [409] و قول خداوند تعالي: و صل عليهم ان صلاتك سكن لهم. [410] و فرموده: الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا

لله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة [411] .

تعصب زمخشري را به حرف ناهنجار وارد كرده

زمخشري گفته: اگر به يكي از اهل بيت عليهم السلام در تنهائي صلوات گفته شود مكروه است چون آن اتهام بر افضي بودن مي كشد [412] - زهي تعصب بي جا و عناد بي مورد كه مدلول آيات قرآني را زير پا مي گذارد و مانند زمخشري علامه اي را به اظهار آن سخن ناهنجار وادار مي كند و بدون دليل به كراهت يك امر جائز و بلكه راجح فتوي مي دهد.

مكالمات آية الله با سيد موصلي در مجلس خدابنده

در اينجا مكالمات آيةالله علامه (ره) و مناظرات آن يگانه رادمرد فهامه به ياد انسان در مجلس سلطان خدابنده مي افتد كه آيةالله [ صفحه 545] قدس سره خطبه ي بليغه ي فصيحه ايراد فرموده و صلوات به رسول الله صلي الله عليه و آله و به ائمه ي معصومين عليهم السلام در آن خطبه فرستاده و سيد موصلي كه در آن مجلس سلطاني بوده و در مناظره آيةالله با سائر علماء او ساكت نشسته بود به مقام تكلم آمده و گويد: دليل جواز صلوات فرستادن بر غير انبياء چيست؟ آيةالله قدس سره بي درنگ مي فرمايد: الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و أولئك هم المهتدون. سيد موصلي مكابره را پيشه ي خود ساخته و گويد: كدام مصيبت است كه بر (آل) پيغمبر صلي الله عليه و آله رسيده تا اين كه آنها سزاوار صلوات فرستادن شده اند؟ آيةالله (ره) مي فرمايد: از شنيع ترين مصائب و اشد آنها آنست كه از ذراري آنها مثل تو به وجود آمده كه منافقين جهال كه مستوجب لعن و نكال اند آنها را بر آل رسول ملك متعال ترجيح مي دهد حاضرين مجلس به خنده زده و از حاضرجوابي آيةالله علامه (ره) و بالبداهة از جواب

گفتن آن بزرگوار در تعجب شده و يكي از شعراء گويد: اذا العلوي تابع ناصبيا بمذهبه فما هو من أبيه و كان الكلب خيرا منه حقا لان الكلب طبع ابيه فيه [413] [ صفحه 546]

سادات اگر تبيعت از ائمه اطهار ننمايند شرافت را از دست مي دهند

از سادات اگر تبعيت از ائمه ي اطهار و اجداد امجاد خودشان حجج خداوندي عليهم السلام ننمايند آن شرافت موهوبي و سيادت و عزت خدادادي را از دست مي دهند ولي حرف در سر پيدا شدن افرادي از سادات است كه اتصال نسب شان به خاندان رسالت صحيح و درست و خودش (العياذبالله) در مقام نصب و عداوت با اهل بيت عليهم السلام قدم بزند همچو سيد صحيح النسبي شايد بسيار كمتر پيدا بشود يا ديده نشود و يا از بني فاطمة نمي شود و اگر بر فرض پيدا گردد زهي بدبختي و زهي زيانكاري است كه شرافت نسب علوي را از دست داده است. من لم يكن علويا حين تنسبه فماله من قديم الدهر مفتخر [414] [ صفحه 547]

كلمات و بيانات محمد علي حوماني

نويسنده ي فاضل شهير مرحوم محمد علي حوماني لبناني را در كتابش (دين و تمدين ) [415] كلماتي است شيرين راجع به صلوات و سلام فرستادن به امام اميرالمؤمنين و سائر معصومين عليهم السلام خوش دارم آن كلمات را از كتاب نامبرده در اينجا بياورم و عين كلمات عربي او را نقل نمايم. در كتاب نامبرده در مجلد پنجم پس از نقل آيه ي شريفه: اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون گويد: [ صفحه 548] اذكران بعض المسلمين أنكر علي من حي الامام عليا بتحية الرسول اذا قال عند ذكر الامام صلوات الله و سلامه عليه فذكر هذا لي و سألني: أحق انكاره ذلك علي ؟؟ فقلت كلا!! انه مخطئي لان الصلاة و التسليم يجوز علي أي رجل مؤمن، ثم تلوت عليه قول الله السابق تعالي مجده، و قلت له احفظ هذه الاية و اقرأها علي من انكر ذلك عليك،

و عاد الي بعد مدة ليخبرني و هو مزهو، انه قد قرأ الاية علي خصمه فانصت اليه و فكر قليلا ثم قال له كأني لم اسمع هذه الاية الكريمة و سأدحض بها حجة من يعظنا بأن تحية الخلفاء الراشدين لا تتجاوز الترضي عنهم و الترحم عليهم الا علي بن ابي طالب فقد وردت تحيته بكلمة «كرم الله وجهه» [416] . [ صفحه 549] و أذكر ان بعض الناس انكر علي بعض آخر قوله: علي عليه السلام فقال له: قل علي كرم الله وجهه فان قولك (عليه السلام) لا يجوز الا علي رسول الله صلوات الله عليه. فاجابه: أيجوز أن اقول لك: عليك السلام. و أن تقول لي: سلام عليك. و لا يجوز أن اقول ذلك للامام صلوات الله عليه؟؟ فسكت ثم قلت له: ان في الصلاة ما يوجب ذلك حين تقول: اللهم صل علي محمد و آل محمد. أفليست الصلاة هنا واجبة علي علي؟؟ أو ما قال الامام الشافعي رضي الله عنه: يا آل بيت رسول الله حبكم فرض من الله في القرآن أنزله يكفيكم من عظيم القدر ان لكم من لم يصل عليكم لا صلاة له ليس الغريب ان ينكر بعض المسلمين صلاته و تسليمه علي الامام. ولكن الغريب أن يحمل المسلم هذه الفكرة من أعداء الاسلام المأجورين لهذا العدوان و تمضي القرون بعد القرون و الاجيال تلوا لاجيال و المسلمون مطمئنون الي أنهم علي بصيرة من دينهم بفعل التضليل و التدجيل اللذين خلطهما الجهل في لحم المسلم و دمه منذ عهد الامويين حتي اليوم، ثم لا ينتبه لهذا الخلط حتي في عهد النور. أقول: ليس الغريب أن ينكروا علي المسلم تصليته و تسليمه علي الائمة و المؤمنين بزعمهم أن الصلاة والسلام قاصران علي رسول الله

ولكن الغريب هو ذلك التقليد الاعمي الذي مشوا به وراء تلك الطغمة من المضللين نكاية بأهل البيت عليهم الصلاه والسلام. [ صفحه 550] و الاغرب من ذلك أن يكونوا مسلمين ثم يقرأون القرآن و يسلم بعضهم علي بعض كلما التقوا و تراؤا بقولهم: السلام عليكم و الجواب بقولهم: و عليكم سلام الله و رحمته و بركاته. و في القرآن الايات الجليلة التي سبق ذكرها. ثم يفيضون في الصلاة لربهم خمس مرات كل يوم و يقولون في ختام كل صلاة: اللهم صل علي محمد و آل محمد، و اذا جادلوا اخصامهم نسوا كل ذلك و هزتهم النعرة الجاهلية للتعصب الاعمي فانكروا هذه الصلاة علي آل الرسول و أجازوها حتي علي الطغاة من قادة البغي و العدوان. و للتعصب الاعمي وجوه و وجوه، فان من هذا التعصب ما يصدر عن عمي العين، و منه ما يصدر عن عمي القلب: فلقد رأيت مظهرا من مظاهره في شخص الاديب الفلسطيني اسعاف النشاشيبي حيت أصدر كتابه «الاسلام الصحيح» و قرأت هذا الكتاب فوجدته حافلا بالشتائم لال الرسول و الخيرة من اصحاب محمد صلي الله عليه و آله، و نقلت بعض هذه الشتائم في مجلتي «العروبة» التي كنت أصدرها في لبنان و عجبت لذلك فسألت عن الكاتب: أهوذ و غينين يقرأ الكتب؟؟ فقالوا: انه «أعور» فقلت. هو نصف اعمي و سيشتد هذا العمي و يصبح كاملا بعد حين. و عند ما وردت مصر قرأت مقالا له في مجلة الرسالة كان اذا جاء بها علي ذكر معاوية او عمرو بن العاص يقول: صلوات الله و سلامه عليه، و اذا جاء علي ذكر الخفاء الراشدين قال: «رضي الله عنهم» فقلت: ليس [ صفحه 551] هذا

من عمي العين ولكنه من عمي القلب، و اجتمعت بعد ذلك بأحد اعضاء الهيئة العربية العليا في القاهرة و أتينا علي ذكر اسعاف النشاشيبي قال احدهم: و لعله اسحق درويش قال. أعلمت كيف كان ختام حياته؟ قلت لا... قال: لقد تقوس ظهره حتي التصق ذقنه بالارض، فكان اذا خاطب أحدا لا يستطيع أن يرفع رأسه اليه. و قد عمي آخر حياته، و لقد مر بقراء «دين و تمدين» شئي من هذا لدي ذكر النشاشيبي و أنه يحمل نسبا الي الامويين [417] . [ صفحه 552] في هذا الاستطراد كثير من المتعة للنفس الحية الخالدة علي الدهر و لقد حبب الي هذا الصفع في اقفية أولئك الظلمة العتاة و أعقابهم و السالكين سلوكهم في ظلمة التاريخ. أقول: لقد حبب الي فيما اكتب هذا الصفع، تمادي عتاتهم و جبابرتهم و أذنابهم و الناهجين في الظلم و الهضم نهجهم [ صفحه 553] طوال قرون و قرون كانت و لا تزال حافلة بمثل ما ينقل الينا التاريخ من ذلك الظلم و الافتئات علي الحق حتي عمي منهم المبصر عمي غطي علي الاعين و ران علي الافئدة و حجر علي الضمائر، كان هذا الاستطراد حبيبا الي قلبي لانه توجيه الي الحق و صرف عن الباطل، و لنعد الان الي صلب الموضوع في مطلع البحث [418] .

خاتمه ي كتاب

شكر خدا را كه كتاب را در اينجا به پايان رسانيده و آن را خاتمه مي دهم و بعد از اين شروع به تعليقات و اضافات كرده و فوائد زيادي به عنوان تعليقه بر آن افزوده مي شود ان شاءالله تعالي. منظور بررسي و تحقيقات در اطراف مطالب متنوعه و ضميمه ي آنها بر كتاب بوده و ثبت

آنها در اين اوراق مي باشد كه نزد ارباب تحقيق مورد تحسين و بسيار ارزنده خواهد شد. و در اين طبع دوم فوائد زيادي علاوه بر آنچه در طبع اول كتاب بود افزوده مي شود چنانچه بر اصل كتاب مطالب زيادي اضافه گرديد. [ صفحه 555]

تعليقات و اضافات

اشاره

شروع به تعليقات: ص:- 2 س:- 7

در عراق از هر طرف رو به كربلاء آورده و به زيارت قبر مطهر بيشتر اهميت مي دهند

اشاره

برادران ما شيعيان عراق كه اكثريت جمعيت آن سامان را تشكيل داده اند در مذهب خودشان تشيع بسيار ثابت قدم و در ترويج مذهب اهتمام داشته و در مقابل مخالفين مذهب شيعه قد علم كرده و در مقام دفاع از حيم مذهب مقدس تشيع آماده و ثابت قدم هستند. و در ايام زيارتي در نجف اشرف و كربلاء و كاظمين و سامراء كه هر يك از مشاهد مشرفه موسم مخصوص و ايام زيارتي ويژه ي به خود دارد از هر طرف رو به مشاهد مشرفه آورده و اجتماع بزرگ نموده و شعائر ديني را در ايام زيارت و مواسم مخصوصه رونق داده و به طرز أحسن برپا مي نمايند. و از اوصاف پسنديده و صفات ارزنده كه در آن مواقع قلوب [ صفحه 556] را جلب و بر اشخاص فهميده بسيار جالب و قابل ارزش است آنست: در روزهاي زيارتي در نجف و يا كربلاء و سائر مشاهد مشرفه اشخاصي كه هميشه در بيابان و صحرا و در اطراف فرات و دجله به كشاورزي و گله داري و دامپروري و زراعت اشتغال دارند و كمتر به شهرها آمد و رفت مي كنند و اغلب در ايام زيارتي رو به شهر مي آورند از هر طرف به مشاهد مشرفه خصوصا كربلاء هجوم آورده و در ايام سوگواري با شعار عزا و در اعياد با شعار شادي كه در ميان زنان اعراب [419] عراق (اشخاص باديه نشين) مرسوم است وارد شده و در صحن مقدس و رواقهاي حرم مطهر مسكن كرده و شب و روز زير آسمان كبود عراق در سرما و گرما اطاقهاي نشيمن آنها بوده

و مي نشينند و مي خوابند و زندگاني مي نمايند ولي ديده نمي شود با آن كثرت و ازدحام آنها كه براي راه رفتن به حرم مطهر به جز يك راه باريك از ميان مردم باز بوده كه يك يا دو نفر به زحمت مي تواند از آن جا عبور كند در ميان شان [ صفحه 557] نزاعي درگيرد و شبها سرهاي خانواده ي كه فضاي صحن مطهر و در بعضي از خيابانها مسكن كرده و در موقع خواب به پاهاي خانواده ي ديگر چسبيده است و با آرامش روحي و جسمي كه پياده و اغلب پابرهنه راه آمده و خسته و خوابيده اند ابدا كسي با ديگري به مقام نزاع و گلايه نيامده و جنگ و جدالي به راه نمي اندازند در صورتي كه برحسب عادت در آن كثرت جمعيت و ازدحام و ضيق مكان براي سكونت خانواده ها نزاع و اوقات تلخي بيشتر درگيرد و براي اشغال مكان با هم ديگر به مقام جنگ و جدل برخيزد ولي ابدا از ستيزگي و جدال آثاري ديده نمي شود و اصلا از آنها دزدي از اشياء يك ديگر ديده نشده انسان قهرا از آن اخلاق و رفتار آنها خوشحال شده و از آن رويه ي انساني در آن مردم بياباني مسرور مي گردد دين مقدس اسلام است كه در آن افراد اثر كرده و آن بيابانيها را آن طور تربيت كرده است.

نقل كلمات آقا سيد جواد شبر

و در اينجا خوش دارم آنچه سيد علامه ي خطيب شهير آقا سيد جواد شبر سلمه الله تعالي [420] در اثر نفيس خود كتاب «ادب الطف» او [ صفحه 558] «شعراء الحسين عليه السلام» كه تا اين تاريخ چهار مجلد از آن كتاب نفيس طبع و نشر گرديده در

جلد اول راجع به روز اربعين سيدالشهداء عليه السلام نگارش داده بياورم و عين عبارات عربي شيرين ايشان را كه به طور خلاصه بر احوال ايام ارعبني حاوي است نقل نمايم: در جلد اول ص 41 ط بيروت سال (1388) ه. ق گويد: اربعين الحسين (ع) في كربلاء يوم اربعين الحسين عليه السلام و هو يوم العشرين من صفر من أضخم المؤتمرات الاسلامية يجتمع الناس فيه كاجتماعهم في مكة المكرمة تلتقي هناك سائرا لفئات من مختلف العناصر و يعتنق شمال العراق بجنوبه و الوفود من بعض ألاقطار الاسلامية فهذا الموكب يردد انشودته باللغة [ صفحه 559] العربية، و ذاك باللغة التركية، و ثالث باللغة الفارسية، و رابع باللغة الاوردية و هكذا. و لست مبالغا اذا قلت: ان هذا الموسم يجمع اكثر من مليون نسمة جاءت لا حياء ذكري الاربعين أو لزيارة (مرد الرأس) اذأن الروايات تقول: ان رأس الحسين عليه السلام أعيد الي الجسد الشريف بعد اربعين يوما من استشهاده، جاء زين العابدين علي بن الحسين عليه السلام و الفواطم معه و معهم الرأس الشريف و بقية الرؤوس و منه زيارة الاربعين. ان هذه المواكب من سائر الاقطار و مختلف البلدان تؤم كربلاء و قد سجلت ادارة السلطنة المحلية اكثر من 300 موكب اكثرها يضرب الخيام حوالي كربلاء و البعض يحجز المحلات الكبيرة و تستهلك كربلاء في هذا الموسم من الرز ما لا يقل عن مائة طن و كل موكب له منادون يدعون الناس الي المائدة و تناول الطعام باسم الحسين عليه السلام. و تتخلل هذا الموسم زيارات التعارف بين المواكب و تبادل العواطف و تقديم التمنيات و التحيات و عظيم الاجر يوم الحشر، ان الالاف من الناس يقومون بالخدمة لهؤلاء

الزوار و يسخون بانفسهم من أجل راحة الزائرين فالبعض بسقي الماء المعطر و المذاب فيه السكر، و البعض برش ماء الورد، و البعض بالتهوية بالمراوح اليدوية و هكذا. چنانچه بيان فرموده در ايام اربعين در عراق بيشتر از يك مليون نفوس با مواكب حسيني براي زيارات قبر مطهر وارد كربلاء مي شوند و اجتماع عظيم محبت آميز مشتمل بر تعارفات مهرانگيز و اتحادآور و [ صفحه 560] مودت خيز فراهم مي آيد و آن شهرستان مقدس يك پارچه عزا و ناله و ضجه و نوحه و ندبه بر سيد مظلومان مي گردد، و مواكب از حرم حضرت سيدالشهداء عليه السلام خارج شده به حرم حضرت ابوالفضل قمر بني هاشم (ع) هجوم آور مي شوند، و در آن روز اثرات نهضت حسيني در جلو چشم انسان مجسم و دلهاي آگاه به ياد آن مي افتند: كه در مثل همان روز امام سجاد عليه السلام با عمه ها و خواهرهاي خويش وارد آن سرزمين شده و سرهاي مبارك شهداء و رأس مطهر ريحانه ي رسول الله صلي الله عليه و آله را به جسد اطيبش ملحق فرموده آيا بانوان عصمت و مخدرات خاندان رسالت در آن موقع در چه حال بوده اند؟ آيا جابر رضي الله عنه و سائر بني هاشم كه تفصيلا از افراد آنها اطلاع نداريم خاك بر سر خودشان مي ريخته اند؟اگر انسان جزئي ترين تأملي به دل خود راه بدهد و آن منظره ي جانگداز را در جلو چشم خود مجسم نمايد آيا جا ندارد كه خاك بر سر بريزد؟ كه يك مشت درنده هاي بني أمية و ياران آنها پسر پيغمبر خدا را بكشند و سر فرزند مؤسس دين و آورنده ي اسلام و قرآن و خاتم انبياء را به شام به ارمغان ببرند و شرم نكرده

اظهار اسلام هم نمايند و سر اطيب او را خانواده ي داغديده اش برگردانند و در كربلاء به جسد اطهرش ملحق نمايند، چرا؟ براي اين كه سلطنت شوم يزيد پليد استقرار و استقلال يابد، و كسي با وي در مقام معارضه نباشد، گرچه اسلام را زير پااندازد. و لذا حسين بن علي عليه السلام مي خواهد كه قد علم كند و اسلام و دين يزيد را تبديل به اسلام واقعي و دين محمدي و حسيني كند [ صفحه 561] زيرا اگر نهضت حسين عليه السلام نبود از اسلام اثري باقي نمي ماند مگر اسلام يزيدي، و از دين آثاري نبود مگر دين اموي، در شامات اقربائي به رسول الله صلي الله عليه و آله نمي شناختند مگر بني أمية، و يزيدي كه شب و روز با ميمونها محشور بود و با قرود و فهود سر و كار داشت و خمر و قمار روزگارش خوش بود رجوع شود به كتاب (النزاع و التخاصم) مقريزي طبع مصر. انسان فهيمده و مسلمان باوجدان اگر هميشه گريان و نالان باشد جا دارد، زيرا فقط تأمل در اين كه آيا از خست و دنائت دنيا نيست؟ و از عجائب و غرائب روزگار به شمار نمي آيد؟ كه فرزند پيغمبر صلي الله عليه و آله را بكشند و سر مبارك او را پيش زنازاده ها به كوفه و دمشق به ارمغان ببرند؟ مگر حسين بن علي عليه السلام چه كرده بود؟ و چه گناهي نعوذبالله تعالي از وي سر زده بود؟ بلي به ديكتاتوري قلدري سر فرود نمي آورد.

دعبل خزاعي و شعر او

در اينجا دو بيت از قصيده ي دعبل خزاعي رحمه الله را بايد سرود و گريه كرد: لا اضحك الله سن الدهران ضحكت و آل احمد

مظلومون قد قهروا مشردون نفوا عن عقر دارهم كأنهم قد جنوا ما ليس يغتفر متأسفانه تا حال بقيه ي آن قصيده ي شريفه در اثر تتبع و تحقيق و كنجكاوي و تفتيش أساتيد عظام پيدا نشده است. [ صفحه 562] چنانچه آنان كه از معاصرين اشعار دعبل رحمه الله را جمع آوري كرده [421] و تدوين نموده اند به بقيه ي آن قصيده اطلاع نيافته اند گويا چنين [ صفحه 563] حدس زده مي شود در آن قصيده مثالب و مطاعن دشمنان أهل بيت و ظالمين بر خاندان رسالت را به نظم آورده و از ترس و خوف ستمكاران روزگار و از جهت تقيه آن قصيده را پنهان داشته و از بين رفته باشد شيخ علامه ي متبحر واسع الاطلاع آقا شيخ محمد سماوي نجفي قدس سره نيز مي فرمود: كه هر چه تتبع نموده ام به بقيه ي آن قصيده غراء اطلاع پيدا نكرده ام چنانچه در بعضي از تأليفات خود نيز به اين مطلب اشاره فرموده است [422] . نام دعبل محمد بن علي بن رزين از اولاد بديل بن ورقاء صحابي است.

مرثيه ي دعبل بر سيدالشهداء

از اشعار دعبل خزاعي رضوان الله عليه است كه در مرثيه ي سيدالشهداء عليه السلام گفته است: [ صفحه 564] 1- جاؤوا من الشام المشومة اهلها بالشؤم يقدم جندهم ابليس 2- لعنوا، و قد لعنوا بقتل امامهم تركوه و هو مبضع محموس 3- و سبوا- فواحزني- بنات (محمد) عبري حوا سر ما لهن لبوس 4- تبالكم، يا ويلكم، أرضيتم بالنار؟ ذل هنا لك المحبوس 5- بعتم لدنيا غيركم، جهلا لكم، عز الحياة، و انه لنفيس 6- أخسر بها من بيعة أموية لعنت، و حظ البايعين خسيس 7- بؤسا لمن بايعتم، و كأنني بامامكم وسط الجحيم حبيس 8-

يا آل (احمد) ما لقيتم بعده من عصبة هم في القياس مجوس 9- كم عبرة فاضت لكم و تقطعت يوم (الطفوف) علي (الحسين) نفوس [423] . [ صفحه 565] 10- واحسرتاه لكم جسوم بالعرا فيها، و فوق الذا بلات روؤس 11- صبرا موالينا، فسوف يديلكم يوم علي آل اللعين عبوس 12- ما زلت متبعا لكم و لامركم، و عليه نفسي ما حييت أسوس نقل از ديوان دعبل قدس سره جمع آقاي دكتر اشتر ص 261 -260- ط دمشق و در پاورقيها به اختلاف نسخ خصوصا در نسخه ي علامه ي سماوي (ره) تفصيلا اشاره كرده كه از نقل آنها صرف نظر شد.

از اشعار نغز دعبل در مرثيه ي آن حضرت

چنانچه از مرثيه هاي مشهور دعبل خزاعي رحمه الله است كه آن را آقاي دكتر عبدالكريم اشتر در كتابش (دعبل بن علي الخزاعي شاعر آل البيت حياته و شعره دراسة تحليلية) ط دمشق در ص 232 نقل كرده و در ديوان در ص 41- قسم اول- نقل نموده است. 1- رأس ابن بنت محمد و وصيه يا للرجال- علي قناة يرفع 2- و المسلمون بمنظر و بمسمع لا جازع من ذا و لا متخشع 3- ايقظت أجفانا و كنت لها كري و أنمت عينا لم تكن بك تهجع [ صفحه 566] 4- كحلت بمنظرك العيون عماية و أصم نعيك كل اذن تسمع 5- ما روضة الا تمنت أنها لك مضجع، و لخط قبرك موضع و اين اشعار در ديوان دعبل جمع آقاي دجيلي ص 107 موجود است و در معجم الادباء ياقوت در ج 11 ص 110 ط مصر و اعيان الشيعة ج 30 ص 353 و المدائح النبوية ص 132 و مناقب ج 271:3 و در

كتب ديگر نيز نقل شده است.

كاش شعراي عجم از امثال دعبل پيروي مي كردند

اي كاش شعراء عجم از ترك و فارس و ديلم در سرودن اشعار مراثي و نوحه سرائي و مرثيه خواني پيروي از امثال دعبل خزاعي مي كردند و از آن عالم شاعر نامدار شيعه مرثيه گفتن را بر سيدالشهداء عليه السلام مي آموختند خصوصا آنان كه در آذربايجان، با زبان تركي محلي آذري بر سيد مظلومان نوحه و ندبه كرده و اشعار مي سرايند از دعبل رحمه الله سرمشق اخذ مي كردند و هر چه به ذهن شان بيايد و با سجع و قافيه موافق آيد از آوردن آن كلمات خودداري كرده و با تناسب مقام امام عليه السلام و افراد خاندان رسالت اشعار به نظم مي آوردند و نسبت نارواني خداي نكرده بدون اين كه متوجه بشوند در مقام نوحه سرائي به امام عليه السلام يا به سائر افراد خاندان رسالت نمي دادند و از زبان مبارك امام عليه السلام يا قمر بني هاشم عليه السلام يا زينب كبري عليهاالسلام جعل قصه كه از زبان حالي بيرون مي رود و از نوحه و ندبه كردن خارج مي شود و جعل [ صفحه 567] تاريخ است خودداري مي كردند و بسيار مواظبت و دقت مي نموند كه از رويه و طرز زبان حالي كه مناسبت داشته باشد كنار نمي شدند و از جعل قصه و دروغ آشكارا پرهيز مي كردند تا اهانت به عالم تشيع واقع نشود و دشمنان دستگاه تبليغات سيدالشهداء عليه السلام آن پيرايه ها را دست آويز نكرده و به اوضاع و احوال عالم شيعه هجوم آور نشوند.

نصيحت به آنان كه با زبان تركي آذري نوحه سرايي مي كنند

متأسفانه كه اغلب افراد مردم از معلومات علمي و دين بركنارند و يا سواد ندارند و اگر داشته باشند از اشعار و مرثيه هاي دعبل خزاعي و كميت أسدي و أمثال آن بزرگان دين كه جان عزيز خودشان را بالاخره

فداي راه محبت خاندان رسالت و اهل بيت طهارت كرده اند اطلاع ندارند چون از لغت عربي و زبان عرب بهره اي ندارند و اهتمام به ياد گرفتن زبان قرآن و لغت ديني اسلام نمي كنند و دستهاي مرموز استعمارگران و دشمنان قرآن و اسلام در كارند و اغلب مسلمانان مصيبت زده در خوابند و در خواب خرگوشي غوطه ورند و گوش شنوائي ندارند حتي آنهائي كه خودشان را اهل ديانت مي دانند و در مسجد و محرابند ولي اغلب عوام و از رويه ي ديني بيزارند و تمايلات نفساني خودشان را از دين مي دانند: لا حول و لا قوة الا بالله (آنچه جائي نرسد فرياد است).

نسبت هاي ناروا به خاندان رسالت خلاف شرع است

آيا عيب نيست كه گفته شود زينب كبري عليهاالسلام يا سائر مخدرات خاندان رسالت در مقابل لشگر عمر بن سعد بنا كردند بر سيد مظلومان [ صفحه 568] نوحه و ندبه كردن و (زلفهاي خود را پريشان كرده و به دست گرفت و عرض كرد يا محمدا...) اينگونه جملات كه نسبت خلاف شرع به افراد مخدرات اهل بيت طهارت است خواه در نظم باشد يا در نثر بلاشك نسبت خلاف احكام دين است كه به آنها داده مي شود زيرا حرمت بيرون آوردن زن موهاي خود را در پيش نامحرمان از ضروريات اسلام است و هرگز بانوان عصمت آن را در كربلاء يا در سائر مواقع به عمل نمي آورند و از اين قبيل جملات كه اگر شرح داده شود به درازا مي كشد نبايد نسبت داد. يا جملاتي در نظم و نثر در حق امام عليه السلام يا سائر افراد خاندان امام بيان كردن كه ذلت و حقارت آور باشد بايد از آن پرهيز نمود يا اوصافي نسبت دادن كه

با صفات امام معصوم درست نمي آيد يا با القابي امام (ع) را مخاطب قرار دادن كه آن القاب و خطابات از اوصاف جبابره ي روزگار و از ستمكاران غدار به يادگار است چنانچه اميرالمؤمنين (ع) در خطب نهج البلاغة فرموده است: مرا با آن خطابها كه جبابره را مخاطب مي سازند مخاطب قرار ندهيد. و اين جملات از باب يادآوري بود كه شعراء دستگاه امام حسين (ع) متذكر باشند و علاقه ي عوامانه آنها را وادار نكند كه هر چه به زبان شان در نظم و نثر بيايد بگويند و هر طور دل شان خواست به نظم آورند و بايد از دروغ در نهايت درجه پرهيز كنند كه از گناهان كبيره است و حربه و اسلحه با رفتار و كردار خودشان به دست دشمن ندهند از امام [ صفحه 569] (ع) وارد است كه مضمونش اين است كه فرمود: براي ما زينت باشيد نه اين كه عيب و ايراد شويد طوري رفتار نمائيد كه ما را به مردم محبوب سازيد نه اين كه اعمال و گفتار و رفتار شما آنها را از ما دور كند و از عالم شيعه منزجر و متنفر و رنجور سازد. و ناگفته نماند: اشعار مراثي دعبل خزاعي قدس سره زياد و در قصيده ي تائيه [424] كه از شاهكارهاي دعبل رحمه الله است نيز از مصائب آل محمد صلي الله عليه و آله آورده و ديوانهائي كه در جمع و تدوين اشعار دعبل (ره) تأليف شده و در عصر ما چند ديوان از آنها قدم به عالم مطبوعات گذاشته مراثي زيادي را مشتمل است به آنها مراجعه شود.

طبقات الشعراء دعبل

و براي خود دعبل خزاعي (ره) تأليفاتي است كه

ابن النديم (الفهرست 229) ذكر كرده و از آنهاست كتاب (طبقات الشعراء) و تا اواخر قرن هفتم هجري نسخه ي از آن كتاب در حلب بوده دكتر عبدالكريم اشتر در كتاب (دعبل بن علي الخزاعي شاعر آل البيت) گويد: و قد كانت نسخة من الكتاب في حلب في نهاية القرن السابع (سنه 694 ه) مع نسخة من ديوان دعبل، لانا وجدنا اسمه في الفهرست الطريف الذي سمي: المنتخب مما في خزائن الكتب بحلب، و قد سمي الكتاب فيه: طبقات الشعراء، و وقع تحت رقم 601- ثم فقدناه- من بعد- كما فقدنا [ صفحه 570] الديوان ص 279 ط دمشق. از كتاب طبقات الشعراء دعبل قدس سره مبرد در كامل، و ابن الجراح در الورقة، و ابن معتز در طبقات الشعراء، و مرزباني در معجم الشعراء، و آمدي در الموازنة، و المؤتلف و المختلف، و خطيب بغدادي در تاريخ بغداد، و مقدسي در الظرائف و اللطائف، و ابن رشيق در العمدة، و ديگر اشخاص زيادي در تأليفات خودشان نقل كرده اند ابن رشيق در العمدة ج 1 ص 113 گويد: علي ان منهم من لم يقل قط الا هجوا او شبيها به: كيحيي بن نوفل، ذكره دعبل في طبقاته...

شهادت دعبل

دعبل خزاعي رضوان الله عليه در ايام حيات و زندگاني پرارزش خويش علني ستمكاران و ظالمهاي روزگار را هجو كرده و فراعنه ي زمان خود و خونخواران دنيا را سب و شتم نموده است و لذا مي فرموده: (لي خمسون سنة أحمل خشبتي علي كتفي أدور علي من يصلبني عليها فما اجد من يفعل ذلك) و لذا غالب در اشعار وي هجو ستمكاران و رثاء اهل بيت عليهم السلام است. تا بالاخره در اهواز يكي از

دژخيمان مالك بن طوق ده هزار درهم از آن خونخوار غدار گرفت و در پي دعبل رحمه الله مي گشت تا او را در يكي از دهات (سوس) كه نامش (طيب) بوده يافت و از ظهر قدم وي با عكازي مسموم زد و فرداي آن دعبل (ره) از دنيا رفت و در آن قريه مدفون شد و گفته شده كه او را حمل بسوس كرده و در آنجا دفن كردند. [ صفحه 571] و از شعر بحتري كه در مرثيه ي او گفته معلوم مي شود كه در سوس كه در اهواز است مدفون شده چنانچه گويد: جدث علي الاهواز يبعد دونه مسري النعي و رمة بالموصل ولي قريه ي (طيب) از قراء اهواز نيست، و وفات دعبل شاعر اهل بيت در سال (246) ه اتفاق افتاده است. و كسي كه در موصل است و بحتري به وي اشاره كرده عبارت از ابوتمام حبيب طائي است. و ابن رشيق كه در سال (456) ه وفات يافته در (العمدة) درباره ي وفات دعبل (ره) و سبب آن مطلب ديگري نيز نقل كرده رجوع شود به (العمدة) ج 1 ص 72 ط 4 بيروت، و ولادت دعبل (ره) در سال (148) ه بوده كه در همان سال امام صادق عليه السلام از دنيا رحلت فرموده و شهادت وي چنانچه گذشت در سال (246) ه اتفاق افتاده معلوم مي شود در حين وفات (98) سال داشته است خداوند او را با ائمه ي اطهار عليهم السلام محشور فرمايد. و ناگفته نماند: مرثيه اي كه از دعبل رحمه الله نقل شد: رأس ابن بنت محمد و وصيه.... الخ

اشعار نغز دعبل را اعتماد السلطنة به شعراء قزوين داده و آن اشتباه است

در كتب معتبره چنانچه گذشت موجود و نسبت آنها را به

دعبل (ره) داده اند و جاي شك نيست كه از آن عالم شاعر نامدار است. ولي مرحوم محمد حسن خان اعتماد السلطنة مراغي وزير علوم [ صفحه 572] زمان ناصرالدين قاجار در كتاب «حجة السعادة في حجة الشهادة» نسبت آن اشعار را به بعضي از شعراء قزوين داده چنانچه احوالات خط حركت اسراء خاندان رسالت را تا شام از مقتل مجعول منسوب به ابومخنف نقل كرده و با اين كه گفته: مع ما نحن عليه من عدم الطمأنينة الي ما تفرد لوط [425] بروايته في مقتله... باز گويد: همانا به اين گردانيدن سر مبارك در ديار اسلام و قلمرو شريعت سيد الانام عليه السلام و اشهارش در هر شهر اشعار است اشعاري كه يكي از قدماء نكته سنجان محروسه ي قزوين سروده و چه نغز فرموده از ابويوسف قزويني نزيل بغداد منقول است كه گفت: ابوالعلاء معري را گفتم از نتايج طبع تو آيا هيچ در حق اهل بيت رسول الله عليهم السلام هست؟ به درستي كه برخي از سخن طرازان مملكت قزوين درباره ي ايشان شعرها مي سازند كه فصحاء تنوخ از اتيان به مثل آن عاجزند گفت: شعراء قزاونه چه مي گويند: گفتم: مي گويند: [ صفحه 573] رأس ابن بنت محمد و وصيه.... الخ (و اشعار را تا آخر نگارش داده ص 64). ابوالعلاء گفت: و من مي گويم: مسح الرسول جبينه فله بريق في الخدود ابواه من عليا قريش وجده خير الجدود

پشيمان شدن يزيد از ترس مردم

بعد اعتماد السلطنة گويد: بعد از ورود علي بن الحسين عليه السلام و اهل بيت عصمت به شره دمشق چيزي نگذشت كه بر يزيد به معاويه معلوم گشت كه از جهت قتل حسين بن علي عليه السلام عقيدت اهل اسلام در حق او

ديگرگون شده و خوف خروج و خلع است لاجرم از اين وقت سياق گفتار و كردار بگردانيد و از كشتن آن بزرگوار تبري اظهار همي كرد و همي گفت: و ما علي لو احتملت الاذي و انزلت الحسين معي في داري و حكمته فيما يريد و ان كان علي في ذلك و هن في سلطاني حفظا لرسول الله صلي الله عليه و آله و رعاية لحقه و قرابته لعن الله ابن مرجانه فانه اضطره فقتله فبغضني بقتله الي المسلمين و زرع في قلوبهم العداوة فابغضني البر و الفاجر بما استعظموه من قتلي الحسين ما لي و لابن مرجانة لعنه الله و غضب عليه. بعد پشيمان شدن ابن مرجانة را نيز نقل كرده است. ص 65 ط تبريز سال (1310) ق. و تعجب است كه نسبت اشعار دعبل (ره) را به نكته سنجان قزوين داده و گفتگوي ابويوسف قزويني را با ابوالعلاء معري نقل نموده [ صفحه 574] و آن اشعار نغز را به شاعر مجهولي از شعراء قزوين منسوب داشته، شعراء قزوين كجا و آن اشعار نغز عالي كجا، كه بتوانند آنها را بسرايند، در صورتي كه ياقوت در معجم الادباء و امثال وي آنها را از اشعار دعبل (ره) دانسته و در اين كه از اوست جاي شك نيست. و ممكن است از شعراء قزوين آن اشعار دعبل (ره) را به خود نسبت داده و ابويوسف قزويني هم متوجه آن حليت و سرقت نشده است چنانچه اعتمادالسلطنة نيز متوجه نشده كه آن اشعار از شاعر نامدار اهل بيت اطهار عليهم السلام دعبل خزاعي رحمة الله عليه است. [ صفحه 575]

عزاداري اهل بيت در شام سه روز است

اشاره

ص:- 44 س:- 15 (بيشتر از ده روز

در دمشق توقف نكرده اند) و از تاريخ طبري معلوم مي شود كه نوحه و ندبه ي خاندان رسالت در شام بعد از آن كه يزيد پليد از باب سياست و جلوگيري از تنفر افكار عمومي از وي اجازه داده كه بر سيدالشهداء عليه السلام اقامه ي عزاء نمايند سه روز اقامه ي عزاء نموده اند چنانچه گويد: ثم قال يزيد بن معاوية يا نعمان بن بشير جهزهم بما يصلحهم و ابعث معهم رجلا من اهل الشام أمينا صالحا و ابعث معه خيلا و اعوانا فيسير بهم الي المدينة ثم أمر بالنسوة ان ينزلن في دار علي حدة معهن ما يصلحهن و اخوهن معهن «علي بن الحسين» في الدار التي هن فيها قال: فخرجن حتي دخلن دار يزيد فلم تبق من آل معاوية امرأة لا استقبلتهن تبكي و تنوح علي الحسين فاقاموا عليه المناحة ثلاثا و كان يزيد لا يتغدي و لا يتعشي الا دعا علي بن الحسين اليه [426] . [ صفحه 576] بعد از آن طبري اظهار لعن يزيد را بر ابن مرجانة و انزجارش از وي نقل كرده در صورتي كه باطنا از وي خوشحال و مسرور و مورد انعام و جائزه ي خود قرار داده بوده است. پس اين كه در بعضي كتابها اقامه ي عزاء خاندان رسالت را در خانه ي يزيد در دمشق بيشتر از سه روز نگارش داده اند قول ضعيف و خالي از تحقيق است. و بلكه از اهل تحقيق گفته اند: كه توقف اسراء اهل بيت در شام از هفت روز بيشتر نشده است چنانچه در ص 274 گذشت و نيز در ص (370) از كتاب نقل شد به صفحه ي نامبرده مراجعه شود. [ صفحه 577]

رفتن اسراء خاندان رسالت با چهارپايان خودشان به شام اصل ندارد

ص:- 68-

س:- 20 -19 ادعاء صاحب كتاب «كامل بهائي» كه اهل بيت با چهارپايان خودشان به شام رفتند و عين عبارتش چنانچه گذشت اين است: «و امام و عورات أهل بيت به چهارپايان خود به شام رفتند زيرا كه مالها را غارت كرده بودند اما چهارپايان بديشان گذاشته بودند». كامل بهائي ص 291 ج 2 ط- قم اين ادعاء وي كه اهل بيت با چهارپايان خود به شام رفته اند علاوه بر آنچه در رد حرفش در اصل كتاب نگارش يافت. فرمايش شيخ اعظم شيخ مفيد (ره) در ارشاد آن را تكذيب مي كند زيرا شيخ (ره) مي فرمايد: ثم اقبلوا علي سلب الحسين عليه السلام...... و انتهبوا رحله وابله و أثقاله و سلبوا نسائه.... الخ ارشاد ص 257 ط- تبريز. و محدث قمي (ره) نيز عين اين عبارات ارشاد را در نفس المهموم نقل كرده است و مترجم آن كتاب گويد: مردم بر ورس و حله ها و شتران ريختند و غارت كردند...... شيخ مفيد گفت: اناث و شتران و بارو بنه ي آن حضرت را غارت كردند [ صفحه 578] و جامه هاي زنان را بربودند.... ترجمه ي نفس الهمهموم ص 204 س 18 ط تهران سال 1374 ه ق. و ابن الاثير در تاريخ كامل گويد: و مال الناس علي الورس و الحلل و الابل فانتهبوها و نهبوا ثقله و متاعه و ما علي النساء حتي ان كانت المرأة لتنزع ثوبها من ظهرها فيؤخذ منها- ص 79 ج 4 ط بيروت. و طبري گويد: و مال الناس علي الورس و الحلل و الابل و انتهبوها- ص 346 ج 4 ط- مصر- مطبعه ي استقامة قاهرة. بنا به صريح فرمايش و نقل شيخ مفيد (ره) و طبري و

ابن الاثير شتران امام عليه السلام را غارت كرده اند پس آنها را به اهل بيت نگذاشته اند بماند و قول شيخ مفيد (ره) مقدم بر ادعاء صاحب كتاب كامل بهائي است زيرا فرمايش وي أقرب به صواب و عقل و اعتبار است زيرا ن غارتگران و وحشيان بيابان كه براي آدم كشتن و امام (ع) كشتن به دشت كربلاء جمع شده بودند از چهارپايان امام (ع) نمي گذارند چيزي بديشان بماند. [ صفحه 579]

مسلمة بن مخلد و تحقيق در تاريخ وفات زينب كبري و ام سلمة

اشاره

ص:- 85- س:- 2 (و صلي عليها مسلمة بن مخلد) مسلمة بن مخلد انصاري از صحابه است و مسلمة بفتح ميم و سكون سين مهملة و مخلد بضم ميم و تشديد لام است از طرف معاوية والي مصر بوده و در سال 47 به اين امر تصدي كرده و در سال (62) وفات يافته است و عبيدلي تصريح كرده كه او بر زينب كبري عليهاالسلام نماز خوانده معلوم مي شود بعد از وفات آن بانوي عصمت مسلمة بن مخلد در همان سال وفات كرده است و اين خود نيز قرينه است كه وفات زينب كبري بنا به قول بعضي از بزرگان در سال 65 هجرت درست نيست و صحيح آنست كه در سال 62 مي باشد. و به وفات مسلمة بن مخلد در سال 62 هجرت جمال الدين ابن تغري بردي أتابكي متوفي (874) ه. ق در «النجوم الزاهرة» تصريح كرده است ج 1 ص 156 ط دارالكتب- مصر. چنانچه ابن تغري بردي در همان كتاب و در همان مجلد و صفحه با اين كه گفته: كه ام المؤمنين ام سلمة رضوان الله عليها در سال 61 هجرت [ صفحه 580] وفات يافته ولي از صريح عبارتش معلوم است كه وفات ام المؤمنين

بعد از واقعه ي كربلاء اتفاق افتاده است ومؤيد آنست كه ام المؤمنين در سال 62 از دنيا رحلت كرده باشد چنانچه قول اقوي و مورد اعتماد همين است. ابن تغري بردي [427] در حق ام سلمة گويد: و كانت من أجمل النساء و طال عمرها و عاشت تسعين سنة و اكثر، و هي آخر أمهات المومنين وفاة، و قد حزنت علي الحسين و بكت عليه كثيرا. از قضيه ي تربت كه رسول الله صلي الله عليه و آله به أم المؤمنين أم سلمة داده و فرموده بود كه هر وقت ديدي كه آن تربت مبدل به خون شده بدان ام سلمة كه فرزندم حسين عليه السلام را كشته اند و خود سيدالشهداء عليه السلام نيز به آن أم المؤمنين از تربت كربلاء مرحمت فرمود و امر كرد كه آن تربت را مانند تربتي كه جد بزرگوارش داده نگاه دارد و هر وقت خون شد بداند آن سيد مظلومان را شهيد كرده اند. معلوم مي شود كه قطعا ام سلمة بعد از واقعه ي جانگداز كربلاء وفات يافته است و علامه ي سيوطي در خصايص الكبري قضيه ي تربت دادن رسول الله صلي الله عليه و آله را به ام سلمه با چند طريق نقل كرده است رجوع شود به خصائص ج 2 ص 450 ط- مصر و قبه زدن وي در مسجد رسول الله (ص) در ص: 368- از كتاب گذشت. و از آنچه گفته شد روشن گرديد كه نسبت به ام سلمة دو فقره [ صفحه 581] تاريخ وفاتي كه محب طبري متوفي به سال (694) ق در كتابش (السمط الثمين في مناقب أمهات المؤمنين) ص 95 ط حلب سال 1346 نقل كرده از اغلاط است.

ترجمه ي ام المؤمنين ام سلمة

در اينجا خوش دارم آنچه را كه شيخ

فاضل آقا شيخ بدرالدين الصائغ العاملي در جزء اول از كتاب نفيس «أنا مدينة العلم و علي بابها» در ترجمه ي أم المؤمنين أم سلمة (ض) نگارش داده بياورم چنانچه گويد [428] : ان ام سلمة من خيار أمهات المؤمنين؛ واحدي زوجات النبي صلي الله عليه و آله و سلم الطاهرات، و هي ممن خضع لارادته صلي الله عليه و آله و سلم و لم يعص لم أمرا، بل هي سيدة امهات المؤمنين و أفضلهن و أتقاهن و أبرهن بعد خديجة الكبري سلام الله عليها؛ كانت ام سلمة تحمل عقلا وافرا، و فكرة عميقة، و بصيرة نافذة، اطاعت الرسول صلي الله عليه و آله و سلم باخلاص؛ و خدمته عن صدق و صفاء و طهارة؛ و كانت لدي الحقيقة اقرب ازواجه صلي الله عليه و آله و سلم اليه، و اسماهن عنده منزلة و أسرعهن تلبية لما يرضيه، ان جميع هذا يري من أحوالها و أوضاعها مع النبي صلي الله عليه و آله و سلم و قد اثني عليها الرسول (ص) غير مرة و خصوصا في حديث الكساء، ذلك الحديث النير الذي اثبت طهارة أهل البيت علي و ابنائه الانجاب صلوات الله عليهم أجمعين. [ صفحه 582] و يري المطلع الخبير أن أم سلمة من أكابر المحدثات عن الرسول صلي الله عليه وآله و سلم و من اجلاء و افاضل راويات احاديثه الزاهرة و خصوصا فيما روته لنا السيدة النبيلة عنه (ص) في فضل أخيه علي عليه السلام. و لهذه السيدة الجليلة اليد الكبري علي الدين و أهله في مقام الدفاع عن قداسة هذا الامم المعصوم، كانت رضي الله عنها بدافع الايمان و ايثارا للحق غير مبالية بعذل عاذل أو لوم لائم فتقف و تعطي عليا عليه السلام حقه من المدح

و الثناء و السيادة علي سائر الصحابة. كما كانت عند حدوث أي شبهة في علي عليه السلام أو اعتراض عليه في عمل يبدو علي محياها التأثر و الانفعال ولكنها أبيك لم تكن ممن يلزم ناحية الصمت و يعجز عن رفع الشبهة و الاعتراض بل كانت رضي الله عنها تنهض منيعة بعقلها، حصينة بعلمها، نشيطة بايمانها و تبرز الحق جليا و توقف الخصم عليه مثبتة بذلك تبرير أعمال علي عليه السلام و أفعاله بما لا يبقي عند ذلك مقال لقائل. ان أم سلمة ذات علم و فضل و روية، ذات ورع و احتياط ؛ انها من المحافظات علي نقل الحديث النبوي بلفظه، و اللواتي لم تؤثر عليهن حمية الجاهلية و لا عصبية الاهل و القومية و العشيرة، و لم تكتم حديثا نبويا في مقام اظهار الحقيقة، كما لم تكن لتخفي شيئا من أحاديث صاحب الرسالة في مقام ابراز الفضيلة و رفع الجهالة خصوصا عند ما تقوم هذه السيدة للتنويه باسم علي عليه السلام و نثر ما تلقته فيه من الرسول صلي الله عليه و آله و سلم من سر و حديث يشعان عن سمو علي الكوكب الدري ألمتلالي ء. [ صفحه 583] و كم لهذه السيدة الفاضلة من موقف باهر أدلت عنده بالحجة و البرهان علي أن عليا عليه السلام كان معتمد الرسول صلي الله عليه و آله و سلم، و خليفته من بعده، و صاحب سره و نجواه، و وزيره المطلق في جميع الامور، و نائبه الخاص في سائر الاحوال. ان أم سلمة من أفاضل النساء المؤمنات اللاتي عرفن فضل علي عليه السلام علي جميع الصحابة و قد سنه و احترمن شخصيته، و جعلن ذكر فضائله عليه السلام عبادة، و تلاوتها عبادة، و استماعها عبادة، والنظر

فيها عبادة. أجل لقد رأت أم سلمة أن في كتمان أي فضيلة من فضائل علي عليه السلام غمطا للحقيقة؛ و ظلما للفضيلة، و عصيانا للرسول صلي الله عليه و آله و سلم، بل علمت من وراء ذلك الكتمان عذاب الله تعالي و سخطه الدائم. فأم سلمة امرأة علمت، و ما اكثر العالمين و العالمات، ولكنها عملت، و ما اقل العاملين و العاملات، و بعملها و زيادة عرفانها و اجلالها لعلي عليه السلام كان لها الفوز علي زوجات النبي (ص) بمزيد قربها منه و اعزازه عنده باستثناء خديجة سلام الله عليها. ام سلمة (ض) اسمش «هند» است و از مهاجران به حبشة بوده و به مدينه مراجعت نموده و او را ابوبكر خواستگاري كرده قبول ننموده و رد كرد و رسول الله (ص) او را در سال دوم از هجرت تزويج فرمود و بعضي گفته: در سال چهارم قضيه ي تزويج واقع شد، و اخلاص و محبت وي به اميرالمؤمنين و صديقه ي طاهرة و حسنين عليهم السلام مشهورتر از آنست كه ذكر شود و مشاجره و مباحثه او با عائشه در مكه وقتي كه عائشة [ صفحه 584] مي خواست به جنگ اميرالمؤمنين (ع) به بصرة رود كشف از معرفت و كمال آن أم المؤمنين نموده و از مطاعن عائشة بشمار است. رسول الله (ص) كتابي كه در آن اسماء اهل جنت و اسماء اهل آتش بود نزد ام سلمة (ض) به وديعت گذاشته بود، و همچنين اميرالمؤمنين (ع) موقع تشريف بردن به عراق كتبي نزد وي گذاشته كه بعدا به امام حسن (ع) داد و آن حضرت نيز به امام حسين (ع) داده است. و نيز امام حسين (ع) وقتي كه به عراق تشريف مي برد كتب علم اميرالمؤمنين

(ع) و ذخائر نبوت و خصائص امامت را نزد آن بانوي معظمه امانت گذاشت و پس از مراجعت امام زين العابدين (ع) به مدينة آنها را به آن حضرت تقديم كرد. تمامي اينها دلالت بر عظمت و جلال آن أم المؤمنين دارد رضوان الله تعالي عليها. [ صفحه 585]

تحقيق عميق در تاريخ ام كلثوم

اشاره

ص:- 118- س:- 12 (و بر فرض صحت موضوع ام كلثوم در حال حيات خليفه ي ثاني وفات يافته است) اين قول يكي از اقوال درباره ي وفات ام كلثوم است كه از حضرت صديقه ي طاهره سلام الله عليها متولد شده و اقوال در تاريخ وفات و سبب آن مختلف است و قول مذكور اعتماد را نشايد. و حق مطلب آنست كه تاريخ أم كلثوم رضوان الله عليها بسيار مبهم و تاريك است و هر چه تأمل بيشتر شود بر تاريكي و ابهام آن افزوده مي شود و به نحويست كه نتوان به طرفي اطمئنان حاصل كرد و همچنين تزويج او به عمر واقع امر درست معلوم نيست كه اصل حقيقت قضيه چه نحو است و يا چه سري در كار بوده است؟ و حق با شيخ اعظم مفيد قدس سره است كه فرموده: اختلاف در نقل آن حديث را باطل مي سازد. [ صفحه 586] از نقل شيخ قدس سره در خلاف از عمار بن ياسر رحمه الله [429] وفات ام كلثوم و آوردن جنازه ي او و فرزندش زيد را و نماز خواندن به آنها معلوم مي شود وفات ام كلثوم در حال حيات عمار ياسر (ره) اتفاق افتاده و اگر نقل وي وفات ام كلثوم را در زمان عمر نرساند لا اقل وقوع آن را در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام ثابت مي كند زيرا عمار رحمه الله در جنگ صفين شربت شهادت نوشيده

كه رسول الله صلي الله عليه و آله فرموده بود: تقتلك الفئة الباغية پس وفات ام كلثوم قبل از شهادت عمار موقعي كه در مدينة بود اتفاق افتاده است.و از دو فقره حديث كه كليني و شيخ رحمهما الله تعالي در باب عده به اسناد خودشان روايت كرده اند معلوم مي شود كه ام كلثوم در حين وفات عمر زنده بوده و در زمان عمر وفات نيافته است و در هر دو حديث نقل شده از امام صادق عليه السلام: وقتي كه عمر وفات يافت اميرالمؤمنين عليه السلام نزد ام كلثوم آمده و دست او را گرفت و او را به خانه ي خود آورد [430] . و از مؤرخين تصريح كرده اند كه وفات ام كلثوم بعد از خليفه ي ثاني اتفاق افتاده ابن سعد در طبقات گويد: عمر ام كلثوم را تزويج كرد [ صفحه 587] و هنوز او به حد بلوغ نرسيده بود و نزد عمر بود تا عمر به قتل رسيد [431] . و گاه نقل كرده كه عبدالله عمر به ام كلثوم نماز خواند و در نقل ديگر گفته: سعيد بن عاص امير مردم بود به وي نماز خواند. و نسابه ي عبيدلي در اخبار زينبات گفته: كه عبدالله و سعيد هر دو با هم به او نماز خواندند و در بحارالانوار نقل از مناقب گويد [432] : و ذكر ابومحمد النوبختي في كتاب الامامة ان ام كلثوم كانت صغيرة و مات عمر قبل ان يدخل بها و انه خلف علي ام كلثوم بعد عمر عون بن جعفر ثم محمد بن جعفر ثم عبدالله بن جعفر. اين نقل با نقلي كه براي عمر فرزندي از ام كلثوم متولد شد به نام زيد و دختري به نام رقية چطور

مي سازد؟. در صورتي كه نقل نوبختي رحمه الله مورد اعتماد و اعتناء است. ابن سعد در طبقات گويد: تزوجها عمر بن الخطاب و هي جارية لم تبلغ فلم تزل عنده الي ان قتل و ولدت له زيد بن عمر و رقية بنت عمر ثم خلف علي ام كلثوم بعد عمر عون بن جعفر بن ابي طالب بن عبدالمطلب فتوفي عنها ثم خلف عليها اخوه محمد بن جعفر بن ابيطالب بن عبدالمطلب فتوفي عنها فخلف عليها اخوه عبدالله بن جعفر بن ابيطالب [ صفحه 588] بعد اختها زينب بنت علي بن ابي طالب فقالت ام كلثوم: اني لاستحيي من اسماء بنت عميس ان ابنيها ما تا عندي و اني لا تخوف علي هذا الثالث فهلكت عنده و لم تلد لاحد منهم شيئا [433] .چنانچه نوبختي رحمه الله نقل كرده و ابن سعد در طبقات تصريح نموده ام كثلوم بعد از عمر با سه نفر از فرزندان جعفر طيار رضي الله عنه تزويج كرده و عبارت ابن سعد صريح است كه تزويج عبدالله جعفر ام كلثوم را بعد از زينب كبري عليهاالسلام واقع شده كه ظاهر در تزويج او بعد از وفات آن بانوي عصمت است. نه اين كه به زينب كبري عليهاالسلام طلاق داده باشد كه از اكاذيب ابن حزم اندلسي است [434] . [ صفحه 589] و اگر وفات ام كلثوم در زمان حيات عمار ياسر رحمه الله اتفاق افتاده باشد آن وقت تزويج ام كلثوم به فرزندان جعفر طيار خصوصا عبدالله جعفر كه بعد از وفات زينب كبري عليهاالسلام در سال 62 هجرت ام كلثوم را به حباله ي نكاح خود درآورده مورد اشكال و بايد صحت نداشته باشد. و خوب است در اينجا آنچه زينب

فواز در كتاب «الدر المنثور» در ترجمه ي ام كلثوم آورده خلاصه اش نقل شود و حاصل آنچه وي در كتاب نامبرده آورده آنست: عمر ام كلثوم را از اميرالمؤمنين عليه السلام خواستگاري كرد امام عليه السلام فرمود او صغيره است پس از اصرار عمر امام عليه السلام ام كلثوم را با (بردي) پيش عمر فرستاد و عمر دست خود را به شانه ي ام كلثوم نهاد و گفت: به علي بگو: راضي شدم ام كلثوم گفت: آيا اين كار را مي كني؟ هرگاه تو اميرالمؤمنين نبودي بيني تو را مي شكستم. ام كلثوم پيش پدر آمده [ صفحه 590] و جريان را خبر داده و عرض كرد مرا نزد شيخ بدي فرستادي امام عليه السلام فرمود: او شوهر توست [435] . و عمر مهر ام كلثوم را چهل هزار قرار داد و زيد بن عمر و رقية از وي متولد شدند و ام كلثوم و پسرش زيد در يك وقت وفات يافتند و زيد در جنگي كه ميان بني عدي درگرفت خواست اصلاح كند مردي [436] از آنها در تاريكي زخمي به او زد و او چند روزي زنده بود و پس از آن با مادرش ام كلثوم با هم وفات كردند و امام حسن (ع) عبدالله عمر را پيش كشيد و وي بر او نماز خواند و اين قضيه پس از وفات عمر بن خطاب واقع شده است. [ صفحه 591] و پس از قتل عمر ام كلثوم را عون بن جعفر تزويج كرد و قصه ي نقل كرده حاصلش اينست: ام كلثوم امر خود را به اميرالمؤمنين (ع) واگذار كرد و امام (ع) او را به عون بن جعفر تزويج فرمود و او غلام بود و به ام كلثوم چهار هزار درهم فرستاد و او

را پيش عون بن جعفر بردند و ام كلثوم با عون بود تا عون در كربلاء در حضور سيدالشهداء (ع) شهيد شد و ام كلثوم نيز در خدمت برادرش امام حسين عليه السلام در كربلاء بود و با سبايا به شام رفت و به مدينه برگشت و در مدينه وفات يافت. اين خلاصه ي آنست كه در الدرالمنثور آورده است و ترجمه به فارسي نقل شد رجوع شود به صفحه ي 62 ط اول مصر سال 1312 ه ق ولي به تهافت و تناقض كلام وي بايد متوجه شد: اگر ام كلثوم در زمان امام حسن مجتبي عليه السلام وفات يافته و امام (ع) عبدالله عمر را مقدم كرده كه بر او نماز بخواند، چطور ام كلثوم پس از تزويج به عون بن جعفر با وي به كربلاء آمده و عون در كربلاء شهيد شده و ام كلثوم به شام رفته و مراجعت به مدينه كرده و در مدينه وفات يافته است؟

ادعاي تواتر از اصحاب قاموس الرجال وجهي ندارد

ابن قتيبة در معارف گويد [437] : (و اما ام كلثوم الكبري و هي بنت [ صفحه 592] فاطمة فكانت عند عمر بن الخطاب و ولدت له ولدا قد ذكرنا هم فلما قتل عمر تزوجها محمد بن جعفر بن ابي طالب فمات عنها ثم تزوجها عون بن جعفر بن ابي طالب فماتت عنده).... قول ابن قتيبة كه ام كلثوم نزد عون بن جعفر وفات يافته با آنچه در الدرالمنثور نقل كرده تناقض آشكار دارد چنانچه با قول خود ابن قتيبة كه گفته: محمد و عون در فتح شوشتر شهيد شده اند منافات دارد و نقل كلامش مي آيد ان شاءالله تعالي و ابن سعد نيز در طبقات نقل و تصريح كرده كه: امام حسن عليه السلام در نماز بر

جنازه ي ام كلثوم حاضر بوده علاوه بر خبر عمار رحمه الله كه با نقليات الدرالمنثور توافق ندارد. و از كلمات علامه ي مامقاني (ره) در تنقيح المقال نيز ظاهر مي شود [ صفحه 593] ام كلثومي كه در كربلاء حاضر بوده همان بانوي عصمت است كه از صديقه ي طاهرة عليهاالسلام متولد شده ولي معلوم است كه با نقلهاي ديگر سازش ندارد. و از اشعاري كه پس از مراجعت اسراء به مدينة در موقع ورود اسراء خاندان رسالت ام كلثوم مي خوانده چنانچه در بعض كتب مقاتل نقل كرده اند: مدينة جدنا لا تقبلينا فبالحسرات و الاحزان جئنا تا آخر آن اشعار كه در منتخب وتظلم الزهراء نقل شده و ام كثلوم از رسول الله صلي الله عليه و آله (جد) تعبير آورده استفاه مي شود كه ام كلثوم بنت بتول زهراء عليهاالسلام است و در ابيات ديگر آن اشعار نيز همان تعبير را آورده ولي معلوم نيست آن اشعار از خود ام كلثوم است بلكه زبان حال است كه از لسان آن بانوي عصمت گفته شده و علاوه شايد مراد از ام كلثوم زينب كبري عليهاالسلام باشد و در بعض ابيات آن از امام حسن (ع) (عم) تعبير آورده كه با ام كلثوم خواهر امام (ع) مطابقت ندارد چنانچه گفته: و قل يا عم يا حسن الزكي عيال اخيك اضحوا ضا يعينا أيا عماه ان اخاك اضحي بعيدا عنك بالرمضا رهينا رجوع شود به «الدمعة الساكبة» ص 390. والله العالم. علامه شيخ جعفر نقدي رحمه الله در كتاب (زينب الكبري) بعد از نقل بيت [ صفحه 594] اول در پاورقي فرموده: هذا البيت من قصيدة يغلب علي الظن ان اكثرها او كلها ليس من نظمها بل من نظم غيرها

من المتأخرين فلاحظه ص 160 ط نجف. كلام متين و صحيح است. و در قاموس الرجال گفته: و في نسب قريش مصعب الزبيري تزوجها بعد عمر عون بن جعفر فمات عنها و تزوجها عبدالله بن جعفر فمات عنها. ج 10 ص 406 ترجمه ي ام كلثوم. اولا: اگر اين عبارت در كتاب نسب قريش وجود داشته باشد با قول ابن قتيبة كه نقلش گذشت «ثم تزوجها عون بن جعفر فماتت عنده» درست نيامده و تباين كلي دارد و همچنين با قول ابن سعد در طبقات و گذشت: «فهلكت عنده» يعني ام كلثوم در حباله ي نكاح عبدالله جعفر بود وفات يافت. و در ثاني: جملات مذكوره را كه قاموس الرجال نقل كرده در كتاب نسب قريش زبيري كه (دار المعارف للطباعة و النشر) انتشار داده و در قاهره 23 مارس 1951. باريس 25 يونيه 1953- ا. ل. ب- بر آن مقدمه نوشته وجود ندارد يعني پيدا نكردم و بر عهده ي خواننده ي عزيز است كه باز به كتاب نسب قريش مراجعه نمايد. و صاحب قاموس الرجال گويد: كه اخبار ما در تزويج عمر ام كلثوم را متواتر است و زرارة نقل كرده كه حضرت صادق عليه السلام فرمود كه تزويج عمر از روي غصب شده است- ج 10 ص 406. ادعاء تواتر اخبار در موضوع نامبرده بي وجه است زيرا دو خبر [ صفحه 595] كليني و شيخ رحمهما الله تعالي نقل كرده اند چنانچه در باب (32) از ابواب عده ي وسائل الشيعة است. و دو خبر ديگر در كافي در كتاب نكاح از زرارة و هشام بن سالم است و روايت عمار ياسر در وسائل الشيعة باب (32) از ابواب صلاة جنائز است.

تواتر با چهار پنج روايت محقق نمي شود بلي مي توان ادعاء كرد كه اخبار در حد استفاضة است علاوه بر رواياتي كه يك مطلب سري را در موضوع تزويج مزبور مي رساند و با آن اخبار مستفيضه منافات ندارد و اين كه امام عليه السلام فرموده: اين موضوعي است كه از ما غصب شده صحيح است ولي قضيه معلق است يعني هرگاه موضوع تزويج مزبور صحت داشته باشد از ما غصب شده است چنانچه علامه ي مجلسي قدس سره فرموده: المعني: غصبناه ظاهرا و بزعم الناس ان صحت تلك القصة بحار ج 42 ص 107. و سري كه در اخبار أئمة عليهم السلام وارد شده چه بسا آن حضرات از اظهار آن بر اكثر شيعه نيز خودداري و احتراز مي فرموده اند كه عقول شان آن را قبول نمي كند و يا باعث غلو آنها مي شود و لذا أئمة عليهم السلام آن را به بعض از خواص خودشان مانند عمر بن أذينه رحمه الله كه از ثقات بوده اظهار فرموده اند رجوع شود به بحارالانوار ج 42 ص 88 ط جديد.

جنگ «شوشتر» و اسير شدن هرمزان

و به نكته ي در اينجا ناگزير از اشاره هستم: جمعي از مؤرخين [ صفحه 596] تصريح كرده اند كه محمد بن جعفر بن ابيطالب و برادرش عون بن جعفر در روز (شوشتر) شهيد شده اند و در همان روز (هرمزان) [438] اسير شد و بدون شك روز نامبرده در زمان خلافت عمر واقع شده و بعد از روز [ صفحه 597] مزبور تقريبا به شش سال [439] عمر از دنيا رفته پس چطور جمعي نوشته اند كه ام كلثوم را بعد از قتل عمر عون بن جعفر يا محمد بن جعفر و بعد از آن عون تزويج كرده است

جنانچه از ابن قتيبة نيز نقلش گذشت با اين كه خود ابن قتيبة در المعارف گويد [440] : و استشهد محمد بن جعفر بتستر و اما عون بن جعفر فقتل بتستر ايضا و لا عقب له.... و نگارش اين دو مطلب از ابن قتيبة تناقض واضح است.

تهافت و تناقض اقوال مورخين

و صاحب استيعاب و اصابه تصريح كرده اند كه عون و محمد در فتح شوشتر شهيد شده اند ابوعمر و ابن عبدالبر در استيعاب گويد: و استشهد عون بن جعفر و أخوه محمد بن جعفر بتستر و لا عقب له [441] . و ابن حجر در اصابة گويد: استشهد عون بن جعفر في تستر و [ صفحه 598] ذلك في خلافة عمر و ما له عقب [442] . و صاحب عمدة الطالب گويد: محمد و عون هر دو در كربلاء شهيد شده اند و محمد اكبر بن جعفر در صفين در حضور عمويش اميرالمؤمنين عليه السلام شهيد شده است [443] . حافظ كبير ابوعبدالله حاكم نيشابوري متوفي (405) ه. ق در كتاب (المستدرك علي الصحيحين في الحديث) ج 3 ص 142 قضيه ي تزويج ام كلثوم بنت اميرالمؤمنين عليه السلام را از عمر روايت كرده و حافظ شمس الدين ذهبي متوفي (848) ه. ق در تلخيص (المستدرك) در ذيل همان صفحه گويد: (قلت منقطع) يعني اين حديث كه اين قصه را نقل كرده منقطع است و صحيح نيست پس از اعتبار ساقط است. نگارنده گويد: اين اقوال در اين كتب معتبره كه با هم تهافت و تناقض دارند تاريخ ام كلثوم را از جهاتي مبهم و تاريك ساخته و حقيقت امر را در صحت فرمايش شيخ اعظم رئيس مذهب محمد بن محمد بن نعمان بغدادي معروف

به شيخ مفيد (ره) به وضوح رسانيده و لذا كلمات آن بزرگوار در اين قصه قول فصل و در اين قضيه كشف صدق است. پس كلمات ارزنده ي آن شيخ اعظم را در اينجا بياورم و به كلام خاتمه دهم: [ صفحه 599]

صحت فرمايش شيخ اعظم مفيد

شيخ مفيد (ره) در جواب (المسائل السروية) فرموده: ان الخبر الوارد بتزويج اميرالمؤمنين عليه السلام ابنته من عمر لم يثبت و طريقته من الزبير بن بكار و لم يكن موثوقا به في النقل و كان متهما فيما يذكره من بغضه لاميرالمؤمنين عليه السلام و غير مأمون، و الحديث نفسه مختلف، فتارة يروي ان اميرالمؤمنين عليه السلام تولي العقد له علي ابنته، و تارة يروي عن العباس انه تولي ذلك عنه، و تارة يروي انه لم يقع العقد الا بعد و عيد عن عمر و تهديد لبني هاشم، و تارة يروي انه كان عن اختيار و ايثار، ثم بعض الرواة يذكر ان عمر اولدها ولدا سماه زيدا، و بعضهم يقول: ان لزيد بن عمر عقبا، و منهم من يقول: انه قتل و لا عقب له، و منهم من يقول: انه و امه قتلا، و منهم من يقول: ان امه بقيت بعده، و منهم من يقول: ان عمر أمهر ام كلثوم اربعين ألف درهم، و منهم من يقول: مهرها اربعة آلاف درهم، و منهم من يقول: كان مهرها خمسمائة درهم، و هذا الاختلاف مما يبطل الحديث [444] . از اين عبارات شريفه ي شيخ اعظم مفيد (ره) رويه و طريقه ي آن بزرگوار در عدم اعتماد به خبري كه به نحو اضطراب نقل شده چنانچه كرارا به آن اشاره شد واضح و روشن است و در تاريخ ام كلثوم نيز پس از

تحقيق در روايات و تواريخ و كتب شيعه و سني آنچه به دست مي آيد [ صفحه 600] آنست كه شيخ اعظم قدس سره به آن تصريح فرموده است والله العالم. و آنچه از شيخ مفيد (ره) از (مسائل سروية) نقل شد به واسطه ي بحارالانوار علامه ي مجلسي (ره) است ولي آنچه در خود رساله ي مسائل سروية موجود است بعضي زيادات دارد و لذا خوب است عين آن از خود آن رساله نقل شود گرچه نسخه ي كه در نجف اشرف از آن رساله طبع شده اغلاط دارد و از مطبوعات دارالكتب التجارية است كه در ضمن چند رساله به نام (رسائل الشيخ المفيد) چاپ كرده و مشتمل بر هشت رساله از رسائل شيخ (ره) است و يكي نيز رساله ي مسائل السروية مي باشد ولي به اندازه ي زياد آنها را غلط چاپ كرده گويا اصلا در موقع طبع تصحيح نكرده اند با اين وصف نظر به بعض زيادات مورد احتياج را نقل مي نمايم. شيخ مفيد (ره) فرموده: ان الخبر الوارد بتزويج اميرالمؤمنين عليه السلام ابنته من عمر غير ثابت و هو من طريق الزبير بن بكار و طريقه معروف لم يكن موثوقا به في النقل و كان متهما فيما يذكره و كان يبغض اميرالمؤمنين عليه السلام و غير مأمون فيما يدعيه عنه علي بني هاشم و انما نشر الحديث اثبات ابي محمد الحسن بن يحيي [445] صاحب النسب ذلك في كتابه [ صفحه 601] فظن كثير من الناس انه حق لرواية رجل علوي له. و انما رواه عن الزبير بن بكار و الحديث نفسه مختلف فتارة يروي ان اميرالمؤمنين عليه السلام تولي العقد له علي ابنته و تارة يروي عن العباس انه تولي العقد له عنه

و تارة يروي انه لم يقع العقد الا بعد و عيد عن عمر و تهديد لبني هاشم و تارة يروي انه كان من اختيار و ايثار. ثم بعض الرواة يذكران عمر اولدها ولدا سماه زيد،و بعضهم يقول: انه قتل من قبل دخوله بها، و بعضهم يقول: ان لزيد بن عمر عقبا، و منهم من يقول: انه قتل و لا عقب له، و منهم من يقول: انه و امه قتلا، و منهم من يقول: ان امه بقيت بعده و منهم من يقول: ان عمر امهر ام كلثوم اربعين ألف درهم، و منهم من يقول: أمهرها أربعة آلاف درهم، و منهم من يقول: كان مهرها خمسمأة درهم و بدء هذا القول و كثرة الاختلاف فيه يبطل الحديث و لا يكون له تأثير علي حال (ص 61 ط نجف). [ صفحه 602]

كلمات شيخ شبراوي شافعي درباره ي آباء و اجداد رسول خدا

ص:- 119- س:- 17 (درباره ي والدين خاتم انبياء (ص) آن دروغ شاهكار) (را بنويسد) علامه ي امام شيخ عبدالله شبراوي شافعي (رض) در كتاب الاتحاف بحب الاشراف گويد: ان الله سبحانه قد أخرج هذا النوع الانساني لاجله صلي الله عليه و آله و سلم و ان آدم عليه الصلاة و السلام كان اول فرد من افراد هذه النوع و كان سائر افرده مندرجة في صلبه بصور الذرات فلما نفخ الروح في آدم كان نور نسمة محمد صلي الله عليه و آله يلمع في جبهته كالشمس المشرقة ثم انتقل ذلك النور من صلب آدم الي رحم حواء و منها الي صلب شيث ثم استمر هذا ينتقل من اصلاب الطاهرين الي ارحام الطاهرات و هو معني قوله تعالي: و تقلبك في الساجدين. و اشار اليه العلامة البوصيري بقوله: لم تزل

في ضمائر الكون تختار لك الامهات و الاباء و كا كل جد من اجداده من لدن آدم يأخذ العهد و الميثاق [ صفحه 603] ان لا يضع ذلك النور المحمدي الا في الطاهرات فاول من اخذ العهد آدم اخذه من شيث و شيث من انوش و هو من قينين و هكذا الي ان وصلت النوبة الي عبدالله بن عبدالمطلب فلما اودع ذلك الجزء في صلبه لمع ذلك النور من جبهته فظهر له جمال و بهجة فكانت نساء قريش يرغبن في نكاحه... و قد دلت الايات و الاحاديث علي انه صلي الله عليه و آله و سلم كما طابت ذاته الشريفة بما أوتيه من الكمال الا علي كذلك طاب نسبه الشريف فمل يكن في آبائه و لا امهاته من لدن آدم و حواء الي عبدالله و آمنة الا من هو مصطفي مختار قد طابت أعراقه و حسنت أخلاقه. و اخرج ابن جرير عن مجاهد قال: استجاب الله تعالي دعوة ابراهيم في ولده و لم يعبد احد منهم صنما بعد دعوته واستجاب له و جعل هذا البلد آمنا و رزق اهله من الثمرات و جعله اماما و جعل من ذريته من يقيم الصلاة. قال السيوطي: و هذه الاوصفا كانت لاجداده صلي الله عليه و آله خاصة دون سائر ذرية ابراهيم و كل ما ذكر عن ذرية ابراهيم من المحاسن فان اولي الناس به سلسلة الاجداد الشريفة الذين خصوا بالاصطفاء و انتقل اليهم نور النبوة و احدا بعد واحد و لم يدخل ولد اسحاق و بقية ذريته لانه دعا لاجل هذا البلد الا تراه قال: اجعل هذا البلد آمنا و عقبه بقوله: و اجنبني و بني ان نعبد

الاصنام. فلم تزل ناس من ذرية ابراهيم عليه السلام علي الفطرة يعبدون الله تبارك و تعالي، و يدل له قوله: و جعلها كلمة [ صفحه 604] باقية في عقبه، فان الكلمة الباقية هي كلمة التوحيد و عقب ابراهيم عليه السلام هم محمد صلي الله عليه و آله و آل الكرام. قال بعض الافاضل، اللهم حل بيننا و بين اهل الخسران و الخذلان الذين يؤذون رسول الله صلي الله عليه و آله بنسبة ما لا يليق بابويه الكريمين الشريفين الطاهرين. ص 42 -41. آنچه علامه ي شبراوي درباره ي نور رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و نسبت به اجداد كرام و آباء عظام آن حضرت نقل كرده موافق اخبار و احاديث وارده از عترة طاهرة سلام الله عليهم است.

دعاي بعضي از افاضل

و اين كه در آخر كلامش از بعض افاضل نقل كرده كه گفته: خدايا حائل باش ميان ماها و ميان اهل خسران و خذلان از آنهائي كه اذيت مي كنند به رسول الله صلي الله عليه و آله با نسبت دادن آنچه لائق والدين كريمين شريفين طاهرين آن حضرت نيست. كلام بسيار متين و دعاي بسيار شريف است و از آن اشخاص يكي هم ابن حزم اندلسي است كه نسبت به والدين رسول الله صلي الله عليه و آله آن نسبت ناروا را در كتاب الاحكام ج 5 ص 171 داده است.

كلام شيخ شبراوي درباره عبدالله

باز شيخ شبراوي گويد: اما عبدالله (ع) والد نبينا محمد صلي الله عليه و آله و سلم فقد كان اجمل قريش فشغفت به كل نساء قريش و كدن ان تذهل عقولهن و قد لقي عبدالله من زمنه من النساء ما لقي يوسف عليه السلام في زمنه من امرأة العزير. [ صفحه 605] و في الشفاء قال محمد بن السائب كتبت للنبي صلي الله عليه و آله خمسمائة ام فما وجدت فيهن سفاحا و لا شيئا مما كان من امر الجاهلية فان بعض الجاهلية كانوا اذا ارادوا النكاح يقول الزوج خطب و يقول اهل المرأة نكح و هذا عندهم عبارة عن العقد.

نكاح آمنة

و اما نكاح عبدالله آمنة عليهماالسلام فكان عقدا موافقا لما عليه شريعة الاسلام مشتملا علي تلك الشروط المعتبرة و ان لم تكن بشرع بل بتوفيق من الملك العلام. و نقل العلامة النور الحلبي في سيرته عن الامام تقي الدين السبكي قال: الانكحة التي في نسبه صلي الله عليه و آله كلها مستجمعة شروط اصحة كأنكحة الاسلام و لم يقع في نسبه صلي الله عليه و آله منه الي آدم الانكاح صحيح مستجمع لشرائط الصحة كنكاح الاسلام الموجود اليوم. ثم قال فاعتقد هذا بقلبك و تمسك به و لا تزل عنه فتخسر الدنيا و الاخرة انتهي ص 42.

اعتقاد شيعه ي اماميه

اعتقاد شيعه ي اماميه آنست كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در مدت چهل سال قبل از بعثت به شريعت خود عمل مي كرده و به شرايع انبياء ديگر عمل نفرموده چنانچه با ادله ي متقنه ي عقليه و نقليه در محل خود ثابت است. پس قطعا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در نكاح و سائر امور و احكام و شرايع به شريعت خود عمل نموده است چون از اول زمان تولدش پيغمبر بوده [ صفحه 606] و داراي علم و حكمت و كمالات و اوصاف نبوت و خاتميت را داشته و پس از چهل سال به اظهار رسالت و تبليغ و دعوت بيگانه پرستي مأمور و بدين مقدس اسلام دعوت فرموده است. و اعتقاد بعضي از محققين عامه هم همين است صلوات الله و سلامه عليه و آله الطاهرين و لعنة الله علي الذين يؤذون رسول الله صلي الله عليه و آله بنسبة ما لا يليق بأبويه و عمه ابي طالب عليه السلام من الذين كانوا في الزمن

السالف و من الموجودين في عصرنا الحاضر آمين [ صفحه 607]

تحريفي كه از صاحب قاموس الرجال صادر شده

ص:- 128- س:- 14 (علامه ي مامقاني قدس سره در تنقيح المقال....) ناگفته نماند: صاحب قاموس الرجال گفته: صاحب تنقيح المقال سند روايت ثاني مذكور در رجال كشي (ره) را در ترجمه ي ابوحنيفه سائق الحاج تحريف كرده و اين طور نقل نموده: (محمد بن عثمان بن حامد) ولي صاحب قاموس الرجال اقلا احتمال نداده كه نسخه ي رجال كشي (ره) كه نزد مرحوم مامقاني (ره) بوده مغلوط بوده نه اين كه آن مرحوم سند را عمدا تحريف كرده و نقل نموده زيرا عبارت سند روايت در تنقيح به اين نحو است: قال الكشي حدثني محمد بن عثمان بن حامد قالا حدثنا محمد بن يزداد عن محمد بن الحسين عن المزخرف عن عبدالله بن عثمان قال ذكر عند ابي الحسن عليه السلام.... الخ و در نسخه ي ديگر: عند ابي عبدالله عليه السلام.... الخ. كلمه ي (قالا حدثنا) شاهد است كه شيخ كشي (ره) از دو نفر نقل كرده ولي اول سند در نسخه ي رجال كشي كه اغلب نسخه هاي آن اغلاط دارد غلط داشته يا كلماتي از قلم ناسخ تنقيح المقال افتاده و اگر بنا باشد [ صفحه 608] اين قبيل موارد را به تحريف عمدي كه ظاهر عبارت صاحب قاموس الرجال در آنست حمل نمائيم براي خود صاحب قاموس بايد گفت: در سند همان خبر تحريف رخ داده و اسقاط كرده زيرا سند خبر به نحوي كه در رجال كشي است به اين نحو است: حدثني محمد بن الحسن البراني (البراثي) و عثمان بن حامد قالا حدثنا محمد بن الحسين (الحسن) عن المزخرف عن عبدالله بن عثمان قال ذكر عند ابي عبدالله (ع) ابوحنيفة السابق و انه يسير

في أربع عشرة فقال: لا صلاة له و اما صاحب قاموس به اين نحو نقل كرده: عن محمد بن الحسن و عثمان بن حامد عن محمد بن يزداد عن محمد بن الحسين عن المزخرف عن عبدالله بن عثمان قال: ذكر عند ابي عبدالله (ع) ابوحنيفة السائق و انه يسير في اربعة عشر فقال: لا صلاة له ج 4 ص 352. و مرحوم مامقاني (ره) در نقل همين خبر عين متني را كه صاحب قاموس نقل كرده نقل فرموده ولي صاحب قاموس گويد: لفظ خبر (كش) ليس كما عبر (اربعة عشر يوما)بل (يسير في اربع، عشرة) و قد حرفه الخ جملات اربعة عشر يوما عبارت خود مرحوم مامقاني است عبارت متن خبر را تحريف نكرده و نقل متن روايت در قاموس و تنقيح يكي بوده و توافق دارند و عبارت: (اربعة عشر يوما) را مامقاني (ره) از خبر چنان فهميده است نه اين كه عبارت خبر را تحريف به اربعة عشر يوما كرده باشد چنانچه صاحب قاموس به وي نسبت داده است. بلي آنچه در عبارت متن خبر موجود در رجال كشي است اينست. [ صفحه 609] (يسير في اربع، عشرة) و آنچه صاحب قاموس در صفحه ي (353) ج 3 گفته صحيح است ولي در نقل متن روايت چنانچه گفته شد با تنقيح فرقي ندارند و صاحب قاموس گويد: شايد لف خبر اين طوري بوده. (انه يسير في اربع ساعات عشرة فراسخ) و لفظ (ساعات) و (فراسخ) از نسخه ساقط شده است و اين احتمال سقوط را به مجرد حدس و تخمين داده و شاهدي بر آن نياورده ولي وجود كلمه ي (قالا حدثنا) را در سند خبر در

تنقيح قرينه نگرفته كه يا نسخه كه نزد مامقاني (ره) بوده غلط داشته و يا ناسخ اشتباه كرده است و خود صاحب قاموس كلمه ي (قالا حدثنا) را حذف كرده و كلمه ي (حدثني) را از اول سند و كلمه ي (البراني يا البراثي) را نيز حذف نموده. و در متن نقل خبر (في اربع، عشرة) را (اربعة عشرة) نقل كرده و به اختلاف نسخ در (محمد بن الحسين) كه از مزخرف روايت كرده متوجه نشده كه در بعض نسخه ها (محمد بن الحسن) است. آيا حالا مي توان نسبت تحريف عمدي را به صاحب قاموس داد؟ و حال آن كه جا دارد به وي نسبت داده شود چون در مقام تحقيق جزئيات خبر با سند و متن آن است كه بر مامقاني (ره) ايراد كرده و حمله ور شود كه عمده هدف اوست با استعمال رموز كه از سبكهاي كهنه در كتب رجال است پس آيا نسبت تحريف به مرحوم مامقاني (ره) دادن دور از انصاف نيست؟ در صورتي كه خودش به تصحيح آن كتاب كبير نفيس نرسيده و عمرش وفا به آن نكرده و ناسخ تنقيح اشتباهات دارد كه به حساب [ صفحه 610] ناسخ است و اشتباه از مؤلف تنقيح نيست اگر دقيقا به قاموس الرجال بررسي شود و با دقت تحت مطالعه و تحقيق قرار گيرد از اول آن كتاب تا آخرش به اشتباهات زيادي برخورد خواهيم كرد كه بايد مثل قاموس الرجال در اطراف اشتباهات آن تأليفي تنظيم گردد. و اگر تنقيح المقال با تهذيب و تنقيح و تحقيق و به اشراف جمعي از اهل فن بر آن طبع دوم مي شد و اشتباهات آن در تعليقات

رفع مي گرديد و به اغلب اعتراضات بي مورد صاحب قاموس الرجال اشاره مي گشت و حملات وي با عبارات تلخ و بدون مراعات انصاف درباره ي تنقيح المقال روشن مي شد كتاب رجالي مي گشت كه از هر جهت جامع و بي نظير مي گرديد ولي تا حال اشخاصي كه بايد مقدمات اين امر رابه مرحله ي عمل برسانند به اين پيشنهاد اينجانب جامه ي عمل نپوشانيده اند با اين كه مكرر پيشنهاد شده است و اميدوارم كه اين آرزو تحقق پيدا نمايد والله الموفق. [ صفحه 611]

موعظه ي اميرالمؤمنين بنوف بكالي و نهي از عمل «بريد»

اشاره

ص:- 148- س:- 17 (همان عمل و وظيفه ي بريد در آن زمان بوده است) اميرالمؤمنين سلام الله عليه در مواعظ بليغه و عاليه ي خود بنوف بكالي رضوان الله عليه او را از عمل «بريد» نهي فرموده است و اين خبر به خوبي مي رساند كه عمل بريد قبل از زمان معاوية بن صخر وجود داشته است. نوف بكالي (ره) گويد [446] : شرفياب شدم به محضر اقدس امام اميرالمؤمنين عليه السلام و آن حضرت در رحبه ي مسجد كوفه بود و عرض كردم:السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و بركاته فرمود: و عليك السلام [ صفحه 612] يا نوف و رحمه الله و بركاته. عرض كردم يا اميرالمؤمنين عليه السلام به من موعظه بفرمائيد فرمود: يا نوف احسن يحسن اليك [447] فقلت زدني يا اميرالمؤمنين فقال: يا نوف ارحم ترحم. فقلت: زدني يا اميرالمؤمنين فقال: قل خيرا تذكر بخير فقلت: زدني يا اميرالمؤمنين فقال: يا نوف اجتنب الغيبة فانها ادام كلاب النار ثم قال: قال عليه السلام: يا نوف كذب من زعم انه ولد من حلال و هو يأكل لحوم الناس بالغيبة. و كذب من زعم انه ولد من حلال و هو يبغضني و

يبغ الائمة من ولدي، و كذب من زعم انه ولد من حلال و هو يحب الزنا،و كذب من زعم انه يعرف الله عز و جل و هو يجتري علي معاصي الله كل يوم و ليلة، يا نوف اقبل وصيتي: لا تكونن نقيبا و لا عريفا و لا عشارا و لا «بريدا». يا نوف صل رحمك يزد الله في عمرك، و حسن خلقك يخفف الله حسابك، يا نوف ان سرك ان تكون معي يوم القيامة فلا تكن للظالمين معينا، يا نوف من احبنا كان معنا يوم القيامة و لو ان رجلا احب حجرا لحشره الله معه، يا نوف اياك ان تتزين للناس و تبارز الله بالمعاصي [448] (فتلقي الله يوم يلقاك و هو عليك غضبان)، يا نوف احفظ عني ما اقول لك تنل به خير الدنيا و الاخرة. [ صفحه 613] چون كلمات گهربار باعث خير دنيا و آخرت انسان است از نقل تمامي آنها نتوانستم خودداري نمايم. غرض در فرمايش امام (ع) است كه نوف بكالي را از عمل (بريد) نهي فرموده است. و ظاهرا باعث نهي از عمل بريد همانا فراهم آمدن موجبات زحمت و مشقات حيوانات از شتر و استر و اسب در آن عمل است و از سرعت راه رفتن و با سير تندي كه حيوانات را در راهها سوق داده و راندن آنها با مشقات زيادي كه باعث ظلم و ستم بر حيوانها مي شده و گاه از آنها در عرض راهها از پا درمي آمده و كشته مي شدند كه هرگز اميرالمؤمنين (ع) راضي نمي شده كه بر حيوانات هم ظلم شود و لذا از عمل بريد نهي فرموده است. علاوه اين كه در

خبرهاي بريد كه اخبار بلاد اسلامي و قضات و حكام و واليها را به مركز خلافت مي رسانيده شايد بعض اوقات خبرهاي خلاف واقعي رخ مي داده و باعث عمل برخلاف حق مي گرديد. چنانچه امام باقر سلام الله عليه در علت رد كردن شهادت سائق الحاج فرموده: كه او مركب خود را كشته و نفس خود را به مشقت انداخته و به نمازش استخفاف كرده است رجوع شود به صفحه ي (130) از كتاب كه نقلش گذشت و تمامي آنها از سرعت در سير به عمل مي آمده و البته در حق بريد اين حالات فراهم مي گشته و بلكه بيشتر به وجود خواهد آمد شايد از وجود و فراهم شدن اينگونه اعمال باشد كه امام عليه السلام نوف بكالي را از عمل بريد نهي فرموده است والله العالم. [ صفحه 614]

ديدن رسول الله بني امية را كه به منبر او بالا مي روند

اشاره

ص:- 236- س:- 15 و هو علي منبره فرأي في منامه رجالا.... الخ بايد در اين چند جمله تأمل كرد كه رسول الله صلي الله عليه و آله در بالاي منبر او را نعاس گرفته و در خوابش ديده كه بني أمية مثل ميمونها به منبر او بالا مي روند و مردم را بر عقب و زمان جاهليت قهقري داده و برمي گردانند خيال نشود خوابي كه رسول الله صلي الله عليه و آله بني أميه را با آن وضع و شكل ديده مثل خوابهاي معمولي مردم است بلكه آن نشأة باطنيه ي پيغمبر و امام عليهماالسلام است و رؤياي عقلي علمي است كه حقايق را مشاهده مي كند گرچه در بالاي منبر باشد. سيد علامه ي اكبر سيد علي خان مدني قدس سره در أوائل شرح صحيفه ي سجادية گويد: اعلم ان النفوس القدسية النبوية مخالفة بماهيتها لسائر النفوس صفاء

و نورا و انجذابا الي عالم الانوار فلاجرم تجري عليها الانوار الفايض من المبادي العالية اتم من سائر النفوس و اكمل و لهذا بعثت مكملة للناقصين و معلمة للجاهلين و مرشدة للطالبين و مصطفاة علي العالمين و لما كان صفاء جوهر نفس نبينا صلي الله عليه و آله اكمل تلك النفوس [ صفحه 615] القدسية و أقواها و أشدها اتصالا بالعقل الفعال المسمي بالعلم الا علي و المعلم الشديد القوي و هو المفيض للعلوم باذن الحي القيوم علي الواح النفوس العقلية فلا يبعد ان يكون المراد بمنامه (ص) النشأة الباطنية و برؤياه الرؤيا العقلية العلمية لا ما هو الظاهر من معني هذين اللفظين فان منامه صلي الله عليه و آله و سلم ليس كمنام غيره الا تري الي قوله المجمع عليه من الخاصة و العامة «ان عيني تنام و قلبي لا ينام» و انما عبر عن ذلك بالمنام و الرؤيا لقصد التفهيم و التعليم فان اكثر الناس يعجز عن ادراك الامور العقلية الا بصفة الامور الحسية والله اعلم. و ناگفته نماند: آنچه در معراج رسول الله (ص) اعتقاد اهل اسلام است آنست: آن بزرگوار بطوري كه در ميان مردم بود و زيست مي فرمود و با همان بدن عنصري خود عروج به سماوات و عوالم علوي فرموده و خداوند قادر متعال او را در شب معراج سير داده و بسدرة المنتهي رسانيده و عوالم بهشت و جهنم را مشاهده فرموده و به مقام قاب قوسين او ادني رسيده است و در همان شب مراجعت به مكه و مسجدالحرام كرده و از سير خود به مسجد اقصي و عوالم علوي خبر داده است. و قولي در اينجا از

بعضي نقل شده و معراج رسول الله (ص) را همان معراجي كه بايد معتقد شد جسماني است آن را روحاني دانسته و برخلاف عقيده ي مسلمين حرف زده است و آن قول را نسبت [ صفحه 616] به معاويه ي مي دهند و از وي مشهور شده است و به عائشه نيز نسبت مي دهند در صورتي كه وي در سال معراج صغيره بوده و زوجه ي رسول الله (ص) نبود تا احوالات معراج نبي اكرم (ص) را نقل نمايد.

تأويل كردن معاوية آيه ي شريفة را به معراج

معاوية مدعي شده كه آيه ي شريفه: و ما جعلنا الرؤيا التي أريناك الا فتنة للناس.... الخ راجع به معراج است كه رسول الله (ص) روحش در خواب عروج كرده است رجوع شود به تفاسير مانند تفسير مراغي [449] و غيره و معاوية در زمان معراج در حال شرك بوده از روايات كثيره كه مورد نزول آيه ي شريفه و اين كه آيه راجع به بني أمية و به آن شجره ي ملعونه است معلوم مي شود معاوية نظر به خباثت و نفاق باطني خود خواسته آيه ي شريفه را به معراج تفسير كند و معراج را روحاني قلم داد نمايد و گويد آيه راجع به معراج است كه در خواب بوده و روحاني مي باشد و اذهان مردم را از تفسير صحيح آيه كه در حق بني أمية است برگرداند و اين عار و ننگ و شجره ي ملعونه بودن را از بني أمية بزدايد و افكار مردم را از تفسير آيه كه از خود رسول الله صلي الله عليه و آله مأثور بوده و در ميان مسلمين شهرت بسزا دارد منصرف كند ولي زهي تصور باطل و زهي خيال محال زيرا در [ صفحه 617] تاريخ بالاخره حقايق روشن شده و

واضح مي گردد و دسائس و حيله و تزوير معاويه ها آشكارا مي شود و معاوية و پدر زنديقش و فرزند پليدش رسوا شده و مورد لعن أبدي واقع مي گردند. لعن و دشنام باد تا بابد بر چنين پور و بر چنان پدري صدمه هاي و لطمه ها و جنايتها و خيانت هاي معاوية به عالم اسلام از حيطه ي بيان خارج و زبان از تقريرش عاجز است و تا امروز نيز أثرات آنها باقي و عالم اسلام را به تيره روزي نشانده است.

در حق معاوية به كتاب نصائح الكافية و تقوية الايمان رجوع شود

درباره ي كفر معاوية و ملعنت وي رجوع شود به كتاب «نصائح الكافية» و كتاب «تقوية الايمان» سيد علامه ي متبحر سيد محمد بن عقيل علوي حسيني حضرمي نزيل (سنكافورا) كه حق مطلب را ادا فرموده است. و در كتاب «تقوية الايمان» تصريح كرده كه معاوية اقرار داشته كه وي در رويه اش نسبت به اهل بيت طاهر عليهم السلام تابع ابوبكر شده كه خاندان رسالت را از مقامشان بر كنار كرد در صفحه ي (7) در حق معاوية گويد: أليس هو أول من سن سب أخي النبي صلي الله عليه و آله و سلم؟ و هو أول منقص لابي بكر بقوله: انه أول من نحي أهل البيت الطاهر عن مقامهم و انه في معاداته لهم مقتف أثره و مقتدبه. وص 7 ط صيدا سال 1343 ه ق.

اشعار امام شافعي در تعيين فرقه ي ناجيه

و در همان كتاب نفيس «تقوية الايمان» در بيان تعيين فرقه ي ناجيه [ صفحه 618] از هفتاد و سه فرقه ي مسلمين ثابت كرده كه فرقه ي ناجيه عبارت از عترت طاهرة و تابعين آنها هستند و اين اشعار ذيل را از امام شافعي نقل كرده است: يرحم الله الامام الشافعي اذ يقول: و لما رايت الناس قد ذهبت بهم مذاهبهم في ابحر الغي و الجهل ركبت علي اسم الله في سفن النجا و هم اهل بيت المصطفي خاتم الرسل و امسكت حبل الله و هو ولاؤهم كما قد امرنا بالتمسك بالحبل اذا افترقت في الدين سبعون فرقة و نيف كما قد جاء في محكم النقل و لم يك ناج منهم غير فرقة فقل لي بها يا ذاالرجالحة و العقل أفي الفرق الهلاك آل محمد؟ أم الفرقة اللاتي نجت منهم قل لي؟ فان قلت في الناجين

فالقول واحد و ان قلت في الهلاك حفت عن العدل اذا كان مولي القوم منهم فانني رضيت بهم لا زال في ظلهم ظلي [ صفحه 619] فخل عليا لي اماما و نسله و انت من الباقين في اوسع الحل رجوع شود به «تقوية الايمان» ص 16 حاصل فرمايش امام شافعي آنست: آيا آل محمد (ص) و اهل بيت رسول الله (ص) از فرقه ي ناجيه هستند يا از فرق هالكه كه رسول الله (ص) فرموده تمامي هفتاد و سه فرقة در هلاكت اند مگر يك فرقه كه در نجاتند؟ و هرگز نتوان گفت: كه اهل بيت (ع) از فرق هالكه هستند در صورتي كه آيه ي مودت درباره ي آنهاست و مودت و محبت شان از ضروريات اسلام است و اگر گوئي اهل بيت (ع) از فرقه ي ناجيه اند چنانچه حق هم آنست پس تابعين و پيروان آنها نيز از فرقه ي ناجيه اند و در تعيين فرقه ي ناجيه بيانات زياد است چنانچه از محقق طوسي (ره) و غير او نقل شده است. [ صفحه 620]

تحقيق در مدت حمل امام حسين و يحيي

اشاره

ص:- 240- س:- 15 (به مناسبت تاريخ ولادت حضرت عيسي (ع) متذكر مطلبي شدم) مطلبي كه بايد نگارش يابد آنست كه در بعضي تاريخها نگارش داده اند كه مدت حمل و ولادت حضرت امام حسين عليه السلام مانند مدت حمل حضرت عيسي (ع) شش ماه بوده چنانچه شيخ اقدم و ثقه ي جليل القدر ابن ابي الثلج بغدادي در تاريخ الائمة (ع) گويد: و كان حمل ابي عبدالله عليه السلام ستة اشهر و لم يولد لستة اشهر غير الحسين و عيسي بن مريم عليهماالسلام. ص 4 ط قم (1368) ق. و موافق اين تاريخ روايتي در كافي شيخ كليني (ره) در باب مولد الحسين عليه السلام وارد است ولي

خبر مرسل مي باشد و در اكثر اخبار حضرت يحيي عليه السلام ذكر شده: (لم يولد لستة اشهر الا يحيي و الحسين عليه السلام) علامه ي مجلسي (ره) فرموده: شايد كلمه ي عيسي از تصحيف روات و ناسخين روايت باشد زيرا در اخبار معتبره وارد شده كه حمل عيسي عليه السلام نه ساعت بوده و به قولي سه ساعت شده در مرآت العقول عبارت خبر را [ صفحه 621] نقل فرموده و گويد: (الا عيسي بن مريم) لعل هذا من تصحيف الرواة او السناخ و في اكثر الاخبار المعتبرة الا يحيي و الحسين عليه السلام و قد ورد في الاخبار المعتبرة ان حمل عيسي كان تسع ساعات و قيل ثلاث ساعات قال الثعلبي: اختلف العلماء في مدة حمل مريم بعيسي فقال بعضهم: كان مقدار حملها تسعة اشهر كحمل سائر النساء و قيل: ثمانية اشهر و كان ذلك آية أخري لانه لم يعش مولود وضع لثمانية اشهر غير عيسي و قيل ستة أشهر و قيل: ثلاث ساعات و قيل: ساعة واحدة انتهي. بعد از آن علامه ي مجلسي (ره) فرموده: و اقول يحتمل ان يكون مادة تولد عيسي احدثها الله في مريم عليهاالسلام قبل نفخ جبرئيل عليه السلام بستة اشهر (ج 1 ص 393). محمد علي صابوني استاد كليه ي شريعت و دراسات اسلاميه در مكه ي مكرمه در كتاب «النبوة و الانبياء» گويد: كان عمر مريم حين حملت بعيسي عليه السلام 13 ثلاث عشرة سنة و قد اختلف العلماء في مدة الحمل فقيل انها كانت ساعة و قيل تسع ساعات و قيل ثمانية اشهر و قد روي الاخير عن (ابن عباس) و الصحيح انها حملت به حملا طبيعيا كما تحمل النساء و وضعته كما تضع النساء. قال

ابن كثير رحمه الله: ثم الظاهر انها حملت به تسعة اشهر كما تحمل النساء و يضعن لميقات حملهن و وضعهن، اذلو كان خلاف ذلك [ صفحه 622] لذكر [450] .... الخ.

در مدت حمل عيسي

اين كه گفته صحيح آنست كه مريم به عيسي (ع) حامل شد به حمل طبيعي مانند ساير زنان و ابن كثير گفته كه ظاهر آنست كه حمل مريم نه ماه بود معلوم نيست اين صحيح بودن و ظاهر شدن از كجا نزد آنها به دست آمده و به مرحله ي صحت و ظهور رسيده است پس هر دو صحت و ظهور به خود صاحبان آن كلام برگردانيده مي شود و بدرد ديگران نمي خورد. اگر مريم مدت نه ماه به عيسي عليهماالسلام به طور متعارف طبيعي باردار بود در ميان مردم معلوم مي شد و مشهور مي گشت و از آيات قرآني چنين فهميده مي شود كه در حين حمل و وضع حمل اين واقعه معلوم گشته و قبلا اگر سابقه ي حمل متعارف بود قبل از وضع حمل ميان مردم شهرت پيدا مي كرد و چه مانع دارد مدت حمل عيسي (ع) مانند اصل حملش از آيات الهي باشد كما اين كه قرآن كريم تصريح كرده كه عيسي (ع) از آيات خداونديست. پس در اينگونه مواقع واقع امر را غير از قول معصوم چيز ديگر به ما كشف نمي كند و از اقوال سايرين از مفسرين و ديگران به انسان [ صفحه 623] اطمئنان حاصل نمي شود و آنچه از معصوم رسيده و مورد اعتماد است مدت حمل ساعت واحده يا نه ساعت است و اما شش ماه كه در خبر مرسل كافي است آن را استاد اعظم فن حديث و خريت

اكبر در اخبار و آثار علامه ي مجلسي (ره) فرموده: شايد از تصحيف روات يا ناسخين اخبار است چنانچه گذشت به قرينه تساوي حمل امام حسين عليه السلام و يحيي (ع) چنانچه در اخبار معتبره ميان آن دو بزرگوار تساوي مدت حمل ذكرشده است والله العالم.

تاريخ الائمة تاليف ابن ابي الثلج بغدادي است

و اما فرمايش شيخ اقدم ثقة ابن ابي الثلج بغدادي رحمه الله در تاريخ الائمة كه تصريح به ولادت عيسي (ع) در شش ماه كرده شايد اعتمادش به همان روايت شده كه گذشت. و تاريخ الائمة آن بزرگوار را جمعي از بزرگان علماء بنصر بن علي جهضمي نسبت داده اند مانند سيد اجل ابن طاووس و علامه ي مجلسي (ره) و ديگران ولي از فضل الهي و از توفيقات رباني به اين بنده ي كثير التقصير معلوم شد كه آن تاريخ و جيز و مختصر تأليف ابوبكر محمد بن اسماعيل معروف به ابن ابي الثلج بغدادي متوفي (325) ق از ثقات علماء اماميه در غيبت صغري مي باشد و اين موضوع را به شيخنا الاستاد البحاثة الاكبر طهراني قدس سره از بلده ي طيبه ي قم نوشتم قبل از آن كه به نجف اشرف مشرف بشوم چنانچه در الذريعة ج 4 ص 473 به آن متذكر و مشروحا بيان فرموده و نيز در مقدمه ي تاريخ الائمه ي نامبرده كه در سال (1368) ق در قم به طبع رسانيده شد تفصيلا بيان كرده ام. [ صفحه 624] و ابن ابي الثلج رحمه الله معاصر با سفير كبير و عالم ثقه ي جليل ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي (ره) بوده كه در سال (326) ه از دنيا رحلت فرموده و يكي از سفراء اربعة و نواب خاص حضرت بقيةالله ارواحنا فداه در غيبت صغري بوده

و سفير سومي است.

ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي

و در بعضي از حواشي خودم بر تاريخ الأئمه ي (ع) نامبرده در حق آن بزرگوار چند سطري نگارش داده ام و هنوز به طبع نرسيده آن را در اينجا بياورم: ابوالقاسم الحسين بن روح بن ابي بحر احد السفراء الاربعة في الغيبة الصغري له المكانة العظمي عند الامامية و كانت له النيابة الخاصة عن القائم المهدي المنتظر ارواحنا فداه توفي سنة (326) ه. توجد انتسابه في كتب الفريقين علي انحاء متعددة كالنوبختي و الرومي و القمي و الاول هو الشايع في كتب الرجال ولكن لم يعلم علي التحقيق انه نوبختي نسبا و أبا او من طرف الام فقط او من جهة اخري و وصفه الشيخ ابن ابي الثلج (ره) في تاريخ الائمة (ع) ص 21 ب (النميري) كما في نسختين من الكتاب و هو من المعاصرين له و اعرف با حواله و نسبته فانه توفي سنة (325) ه قبل النوبختي (ره) بسنة و هما من القاطنين في بغداد و النميري نسبة الي قبيلة «نمير» التي هجاها الجرير في بيته المشهور و نمير كزبير ابي تلك القبيلة. و النوبختي نسبه الي (نوبخت بن كودرز) و اسرته من الاسر الايرانية الشهيرة بالتشيع و الولاء لاهل البيت عليهم السلام التي نبغ منهم جمع [ صفحه 625] من اكابر متكلمي الامامية و صنف استاذ عباس اقبال الاشتياني في تاريخ هذه الاسرة كتابا بالفارسية سماه «خاندان نوبختي» مطبوع سنة: (1311) ش بطهران و أحي فيه ذكر هذا البيت الشيعي القديم ولكن وقع له في هذا الكتاب زلات و هفوات و عثرات كثيرة تورط فيها علي خلاف الحقيقة عصمنا الله تعالي من الزلل في القول و العمل والله العاصم.

نصر بن علي جهضمي

و الجهضمي بفتح الجيم و

سكون الهاء و فتح المعجمة. و نصر بن علي الجهضمي من علماء السنة اثنان و اهملهما علمائنا الرجاليين و لم يتعرضوا لترجمة نصر بن علي الجهضمي في اصحاب الرضا (ع) مع انه يروي عنه (ع). احدهما: نصر بن علي بن صهبان بن أبي الازدي الجهضمي الكبير البصري كان صدوقا و وثقه ابن معين و ذكره ابن حبان في الثقات و قال مات في امرة أبي جعفر. و الثاني: نصر بن علي بن نصر بن علي بن صهبان الازدي الجهضمي ابوعمر و البصري الصغير الحافظ احد أئمة البصرة و هو حفيد الاول و عاصر المتوكل و المستعين من خلفاء بني العباس و هو من ثقات علماء السنة. قال ابوعلي بن الصواف عن عبدالله ابن احمد لما حدث نصر بن علي بهذا الحديث يعني حديث علي بن ابيطالب (ع): ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اخذ بيد حسن و حسين فقال: من احبني و احب هذين و أباهما و أمهما كان في درجتي يوم القيامة. أمر المتوكل بضربه الف سوط فكلمه فيه [ صفحه 626] جعفر بن عبدالواحد و جعل يقول له: هذا من أهل السنة فلم يزل به حتي تركه. و كان المستعين بعث اليه ليوليه القضاء فقال لامير البصرة: ارجع اليه فاستخير الله تعالي فرجع الي بيته فصلي ركعتين ثم قال: اللهم ان كان لي عندك خير فاقبعنني اليك فنام فنبهوه فاذا هو ميت. قال البخاري: مات في ربيع الاخر سنة خمسين و مأتين و فيها ارخه غير واحد و قيل: مات سنة احدي و خمسين و هو قول ابن جرير فيما حكاه مسملة بن قاسم و قال هو ثقة عند جميعهم و قال قاسم

بن اصبغ سمعت الخشني يقول: ما كتبت بالبصرة عن أحد أعقل من نصر بن علي. انظر تهذيب التهذيب لابن حجر العسقلاني ج 14 ص 431 -430 ط حيدرآباد. و خلاصة تذهيب تهذيب الكمال لحافظ صفي الدين احمد بن عبدالله الخزرجي ص 401 ط بولاق سنة: (1301) ه. ق. [ صفحه 627]

تحقيق درباره ي كتاب فقه الرضا

ص:- 257- س:- 10 (مانند فقه الرضا عليه السلام) از علامه ي متبحر محقق آقا سيد حسن صدر كاظميني قدس سره نقل شده كه قائل بوه اين كتاب فقه الرضا كه از دوران صفويه مشهور شده و قبل از آن دوران اثري از آن كتاب نبوده همان كتاب (تكليف) محمد بن علي شلمغاني مشهور به ابن ابي العزاقر است كه از علماء سوء بوده و مردم را به ضلالت مي انداخت و بالاخره در اثر حسد به وكيل و نائب خاص حضرت بقيه الله ارواحنا فداه شيخ ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي قدس سره از جاده ي حق منحرف و خسر الدنيا و الاخرة گشت. علامه ي امام حاج سيد شرف الدين عاملي قدس سره در مقدمه ي كتاب «تأسيس الشيعة الكرام لعلوم الاسلام» تأليف علامه آقا سيد حسن صدر (ره) فرموده: فصل القضا في الكتاب المشهور بفقه الرضا: كشف فيه حال هذا الكتاب بما لا مزيد عليه فاثبت انه كتاب التكليف لابن أبي العزاقر الشلمغاني و اوضح في ذلك وجه الاشتباه بما لم يسبقه اليه [ صفحه 628] احد. تأسيس الشيعة ص 19 ط عراق. گذشته از اين كه نقل شد دليلي بر نفي بودن كتاب فقه الرضا از امام رضا عليه السلام موجود است كه تمامي آنچه محدث نوري (ره) در خاتمه ي مستدرك از أدله براي اثبات اين كه كتاب فقه الرضا از امام عليه السلام

است آورده همه ي آنها را از بين مي برد و آن اينست: آنچه از ادله ي زيادي در باب بحث از حجيت بينة در كتاب قضا از فقه ثابت شده و اظهر است عموم حجيت بينة است. پس هرگاه كتابي از كتب اخبار و احاديث پيدا شد خواه اسم مؤلف آن در آن كتاب ذكر شده باشد يا نشده و ما علم نداريم كه آن كتاب تأليف فلان شخصا است ولي دو نفر عادل شهادت دادند كه آن كتاب تأليف فلان شخص است با شهادت عدلين نزد ما شرعا ثابت مي شود كه آن كتاب تأليف آن شخص است و مي توانيم به آن عمل نمائيم و از آن روايت كنيم گرچه با نسبت دادن خبر به آن كتاب باشد و نقل نمودن از آن به عنوان «أخبرنا» يعني فلان شخص به ما خبر داد نباشد. و همچنين هرگاه عدلين شهادت دادند كه آن كتاب از امام عليه السلام و با خط شريف اوست يا به خط كسي ديگر است موضوع مزبور با شهادت شان ثابت مي شود. اما هرگاه ما علم رسانيديم يا ظن كرديم به اين كه شهادت آن دو نفر عادل يا شهادت يكي از آنها از باب اجتهاد يا علم به امارات است آن وقت شهادت شان به ما منفعت نمي دهد و ما نمي توانيم به آن [ صفحه 629] كتاب عمل نموده و از آن روايت كنيم به جهت اين كه اصل عدم ثبوت و عدم اعتبار است زيرا در صورت مفروضه قول آن دو نفر عادل از عنوان شهادت خارج شده و داخل در عنوان فتوي گرديده است كه براي مجتهد ديگر حجت نيست و هرگاه اعتماد بر

آن بر مجتهد ديگر جائز باشد لازم مي آيد كه بر مجتهد تقليد از مجتهد ديگر جائز شود و رجوع او بر مثل خودش در فتوي و احكام وي بر مقلدين خود و غير آنها جائز باشد يعني فتواي او را مثل سائر ادله ي احكام قرار دهد زيرا فرق نيست ميان فتواي او و ميان شهادت عدلين از مجتهدين بر اين كه حكم الله تعالي در اين مسأله فلان نحو است و نماز و روزه و بيع و غير آنها از موضوعات مستنبطه و غيرها فلان طور است چون ملازمه واضح است بطلان لازم بسيار واضح و روشن تر است زيرا: اجماع و ضرورت قائم است بر اين كه به مجتهد تقليد جائز نيست. و علاوه بر آنچه بيان شد باز گفته مي شود: شهادت اجتهادي يا به طريق ظن است چنانچه غالب در اجتهاد آنست يا به طريق علم است كه مستند به حس نيست زيرا اگر مستند به حس باشد از باب اجتهاد نمي شود و فرض آنست كه از باب اجتهاد است پس مستند به حس نيست. در صورت اولي شهادت بالاجماع مسموع نيست به جهت اين كه در شهادت علم معتبر است. [ صفحه 630] و در صورت دوم گرچه ميان علماء اعلام محل كلام است ولي اظهر آنست كه آن هم مسموع نيست خصوصا در امثال اينگونه امور عظيمه ي عامه ي دينيه. پس آنهائي كه از بزرگان شهادت به نسبت كتاب (فقه الرضا) به امام عليه السلام مي دهند شهادت شان از روي اجتهاد و غير مستند به حس است و براي مجتهد ديگر نفع نمي دهد. و از آنچه گفته شد ظاهر گشت كه شهادت عادل واحد هم اگر

از روي اجتهاد باشد و از باب اخذ به امارات بشود به طريق أولي مسموع نخواهد شد. پس اشخاصي كه كتاب (فقه الرضا) را به آن حضرت نسبت مي دهند و دعواي قطع عادي مي كنند كه آن كتاب از امام عليه السلام است بي وجه است زيرا قطع آنها بر ما حجت نيست. علاوه بر اماراتي كه در خود كتاب نامبرده وجود دارد و شهادت مي دهد كه آن كتاب از امام (ع) نمي باشد چنانچه بر كسي كه در آن كتاب تتبع كرده و دقت نمايد پوشيده نيست. و گمان نشود كه از آنچه گفتيم لازم مي آيد كه خبر واحد حجت نباشد زيرا خبر واحد كه به طريق نقل و روايت باشد كه در آن شرائط حجيت موجود است و شخص راوي مي گويد: فلان شخص اين طور روايت كرد و به طريقي است كه وي واقف و مطلع بر آن از روي حس شده آن را قبول مي نمائيم. [ صفحه 631] و اما هرگاه گويد: ظن كرده ام و از طريق عادي يا غيرعادي علم رسانيده ام فلان شخصي كه او را ملاقات نكرده ام چنين نقل كرده يا روايت كرده و همه ي اينها از طريق اجتهاد است قبول نمي نمائيم. و فرق در ميان اين دو صورت در نهايت درجه روشن و واضح بوده و بر أهلش پوشيده نيست و بر آنچه بيان كرديم از بزرگان علماء و فقهاء تصريح كرده است والله الموفق. حالا كه حال كتاب (فقه الرضا) معلوم شد آيا سزاوار است كه در كتابي كه به نام كتاب (جامع أحاديث الشيعة) تأليف شود و كتاب فقه الرضا را در رديف كتاب (كافي) كليني قدس سره آورده و گفته شود: (الكافي)- (فقه الرضا) يا

در رديف سائر كتب اربعه ي اماميه آورده و روايات فقه الرضا را از احاديث شيعه شمرده شود؟ البته سزاوار نيست. [ صفحه 632]

از اكاذيب طبري صاحب تاريخ

ص:- 280- س:- 1 (روايات مجعوله و اكاذيب واضحه را با سند نقل كرده) از جمله ي دروغهاي بسيار بزرگ ابن جرير طبري صاحب تاريخ كبير «تاريخ الامم و الملوك» نقل كردن وي افسانه ي صلح اميرالمؤمنين (ع) با معاوية بن صخر اموي منافق (پسر منافق بزرگ در اسلام) و والي ستمكار خائن مستبد و ديكتاتور شام است كه در حوادث سال چهلم هجرت نگارش داده و بدون پروا دروغ به آن بزرگي را در كتابش ثبت كرده است. و تا حال نديده ام كه كسي به اين دروغ ابن جرير طبري متوجه شده و متعرض شود بلكه ديده ام بعضي از اشخاص سطحي كه اين موضوع دروغي را از وي نقل كرده و ابدا توجهي بر بي حقيقت بودن ادعاي مؤرخ نامبرده نكرده است چنانچه گويد: و في هذه السنة فيما ذكر جرت بين علي و معاوية المهادنة بعد مكاتبان جرت بينهما يطول بذكرها الكتاب علي وضع الحرب بينهما [ صفحه 633] و يكون لعلي العراق و لمعاوية الشام فلا يدخل احد هما علي صاحبه في عمله بجيش و لا غارة و لا غزو. قال زياد بن عبدالله عن ابن اسحاق لما لم يعط احد الفريقين صاحبه الطاعة كتب معاوية الي علي اما اذا شئت فلك العراق ولي الشام و تكف السيف عن هذه الامة و لا تهريق دماء المسلمين ففعل ذلك و تراضيا علي ذلك فأقام معاوية بالشام بجنوده يجبيها و ما حولها و علي بالعراق يجبيها و يقسمها بين جنوده انتهي [451] . خوب

بود از آن مكاتبات كه ميان اميرالمؤمنين عليه السلام و معاوية درباره ي صلح رد و بدل شده نقل مي كرد و به مجرد ادعاء آن اكتفاء نمي نمود مكاتبات اميرالمؤمنين (ع) غالبا محفوظ بوده و نقل شده در ميان آنها نامه ي كه مشعر بر صلح بوده و تراضي طرفين به عمل آمده باشد و اميرالمؤمنين عليه السلام رضايت داده كه معاوية در شام باشد و خراج آنجا را خودش جمع آوري كند همچو نامه ي از امام (ع) به نظر نرسيده است با اين كه غالبا نامه هاي امام (ع) را ثبت و ضبط كرده اند رجوع شود به نهج البلاغة و مستدركات آن كه مكاتبات امام (ع) در آنها جمع آوري شده است. [ صفحه 634] گذشته از اين آيا متصور است كه اميرالمؤمنين (ع) به اين كار يعني صلح و مهادنة با معاوية راضي شود؟ در حالي كه در اول امر كه بعد از عثمان زمام امور خلافت ظاهري را به دست گرفت و معاوية از طرف خليفه ي ثاني و عثمان در شام والي بود امام (ع) به فوريت او را عزل فرمود و امثال ابن عباس (ره) و ديگران از آن حضرت درخواست كردند كه معاوية را تا مدت كوتاهي در شام بگذارد بماند و بعدا او را از امارت شام معزول فرمايد و براي مصلحت وقت آن طور به نظرشان صلاح مي رسيده و آن را به امام (ع) پيشنهاد كرده و عرضه داشتند ولي آن مجسمه ي حق و عدالت فرمود: كوچكترين وقتي هم نمي توانم به امارت معاوية در شام امضاء بدهم و راضي باشم. امام (ع) به معاوية نوشته: و اما طلبك الي الشام فاني لم اكن اعطيك اليوم ما منعتك

امس [452] . چون راضي شدن به امارت يك نفر ظالم ستمكار منافق بدتر از كافر گر چه در وقت بسيار كوتاه هم بوده باشد موجب ايراد و اشكال مي شد: كه در اول امر رضايت به امارت وي داده شد و حكومت او در اول كار [ صفحه 635] تجويز گشت و بعدا عدم رضايت اعلام گرديد. نظر ابن عباس (ره) و اشخاص ديگر با نظر سطحي و صورت ظاهر در همان موقع بوده ولي نظر واقع بين امام عليه السلام بالاتر از آن مصلحت هاي صوري و نظر به واقع و آينده بوده است و اگر امام عليه السلام به صلاح ديد آنها عمل مي فرمود بعدا باعث ايراد به آن حضرت مي گشت و صلاح همان بوده كه امام (ع) به آن اقدام فرموده و كوچكترين آني هم رضايت به امارت معاوية نداد. حالا آيا متصور است كه بعد از آن همه جنگ و خونريزي ها كه در جنگ صفين به عمل آمده و ليلة الهريرها با آن شدت سپري شده امام (ع) رضايت به امارت معاوية در شام بدهد؟ و مهادنة و صحبت صلح به ميان آيد؟ و تعجب در آنست كه از كلام طبري چنين برمي آيد كه كار صلح عملي شده و طرفين به كار خودشان اشتغال ورزيده و به جبايه ي خراج هم انجام داده اند كه قطعا همچو كاري وقوع نيافته است و هر كس از مؤرخين اسلامي اين قضيه را ثبت صفحات تاريخ كرده از ابن جرير طبري نقل نموده چون نقل اين افسانه از وي بروز كرده است مانند ابن كثير در البداية و النهاية كه مصدر نقلش تاريخ طبري است رجوع شود به مجلد 7

ص 323. و نظر به افسانه بودن آنچه طبري نقل كرده ابن اثير در تاريخ كامل كه تهذيب و تنقيح تاريخ طبري است و با اضافات ديگري آن را [ صفحه 636] تأليف كرده به پيرامون آن اسطوره ي طبري تفصيلا نگرديده و بلكه به مختصر اشاره اكتفاء نموده است چنانچه در حوادث سال چهلم هجري گويد: (و فيها جرت مهادنة بين علي و معاوية بعد مكاتبات طويلة علي وضع الحرب و يكون لعلي العراق و لمعاوية الشام لا يدخل احدهما بلد الاخر بغارة) [453] . در آن روزها كه امام اميرالمؤمنين (ع) در كوفه تشريف داشت و حتي در همان هفته كه در محراب مسجد كوفه در شب نوزده شهر رمضان سال چهلم هجرت با ضربت ابن ملجم مرادي لعنه الله شربت شهادت نوشيد با بيشتر از چهل هزار تن لشكر نصرت اثر آماده بوده كه حركت به جنگ صفين بفرمايد و اگر موضوع مهادنه و صلح كه طبري نگارش داده حقيقت داشته باشد با جمع آوري اميرالمؤمنين (ع) لشكر براي جنگ با معاوية چطور مي سازد؟ چنانچه ابن خلدون مغربي بربري كه يكي از متعصبين و نواصب محسوب است در تاريخ خود «كتاب العبر و ديوان المبتداء و الخبر» به اين موضوع معترف شده است چنانچه گويد: [ صفحه 637] و كان علي قبل قتله قد تجهز بالمسلمين الي الشام و بايعه أربعون ألفا من عسكره علي الموت فلما بويع الحسن زحف معاوية في اهل الشام الي الكوفة فسار الحسن في ذلك الجيش للقائه و علي مقدمته قيس بن سعد في اثني عشر الفا.... الخ. تاريخ ابن خلدون مجلد ثاني (بقية الجزء الثاني) ص 186 س

16 ط بيروت سال (1391) ق. اگر مهادنه و صلح شده بود پس امام (ع) به تصريح ابن خلدون چطور با چهل هزار نفر لشكر آماده و مجهز براي شام شده است. و آنچه افسانه و جعلي بون ادعاء طبري را به طور واضح روشن ساخته و آشكارا مي نمايد عبارت از نقل سيد اجل اعظم شريف رضي قدس سره خبر نوف بكالي (ره) را در نهج البلاغة است آنجا كه فرموده: ري عن نوف البكالي قال خطبنا هذه الخطبة اميرالمؤمنين علي عليه السلام بالكوفة، و هو قائم علي حجارة، نصبها له جعدة بن هبيرة المخزومي، و عليه مدرعة من صوف، و حمائل سيفه ليف، و في رجليه نعلان من ليف، و كان جبينه ثفنة بعير، فقال عليه السلام: الحمد لله الذي اليه مصائر الخلق.... الخ. أين اخواني الذين ركبوا الطريق و مضوا علي الحق؟ اين عمار؟ و اين ابن التيهان؟ و اين ذوالشهادتين؟ و اين نظر اؤهم.... الخ. قال: ثم ضرب بيده علي لحيته الشريفة الكريمة فاطال البكاء ثم [ صفحه 638] قال عليه السلام: أوه علي اخواني الذين تلوا القرآن و احكموه.... ثم نادي با علي صوته: الجهاد الجهاد عبادالله الا و اني معسكر في يومي هذا فمن اراد الرواح الي الله فليخرج. قال نوف: و عقد للحسين عليه السلام في عشرة آلاف، و لقيس بن سعد رحمه الله في عشرة آلاف، و لابي ايوب الانصاري في عشرة آلاف، و لغيرهم علي أعداد أخر، و هو يريد الرجعة الي صفين، فما دارت الجمعة حتي ضربه الملعون ابن ملجم لعنه الله، فتراجعت العساكر، فكنا كأغنام فقدت راعيها، تختطفها الذئاب من كل مكان. پس معلوم شد كه امام (ع) در همان هفته

كه از دنيا رحلت فرموده مردم را وادار به جهاد كرده و معسكر ترتيب داده بود و دعوت به جهاد و جنگ با معاوية فرموده است و اگر با معاوية به مهادنه پرداخته بود و صلح شده بود اين دعوت به جهاد چه معني دارد؟ و مراجعت عساكر از كجا بوده؟ و ترتيب آرتش با تعيين سرلشكرهاي نامبرده براي چه ترتيب داده بوده است؟ و با آن افسانه و اسطوره ي طبري چطور مي سازد؟ پس قطعي است كه آن قصه ي دروغي را ازا تباع بني أمية جعل كرده و از ساخته هاي شجره ي ملعونه است و طبري آن قصه ي مجعوله را وارد تاريخش كرده و در [ صفحه 639] صفحات آن ثبت نموده و بعضي اشخاص ساده و سطحي هم كه بدون تثبت و تحقيق به محتويات تاريخ طبري اعتماد و اطمئنان مي نمايند آن افسانه را از وي اخذ و در كتابهاشان نقل مي كنند. و ناگفته نماند: كه راوي اين افسانه كه طبري از وي نقل كرده عبارت از زياد بن عبدالله است و ظاهرا او زياد بن عبدالله بن طفيل بكائي عامري كوفي است كه در سال (183) ه. ق وفات كرده و جمع كثيري از علماء اهل سنت او را تضعيف كرده اند و نسائي گفته كه او ضعيف است و ابن حبان گويد: «كان فاحش الخطاء كثير الوهم لا يجوز الاحتجاج بخبره اذا انفرد». رجوع شود به تهذيب التهذيب ج 3 ص 375 و ميزان الاعتدال ذهبي ج 2 ص 91. [ صفحه 640]

در مقتل اسفرائني به آمدن اسراء در (بيستم) صفر تصريح كرده

اشاره

هامش: ص:- 199- س:- 9 مقتل اسفرائني.... نظر بر اين كه كتاب مقتل «اسفرائني» پر از جعليات و نقليات قصه سرايان است

و لذا در طبع اول اين كتاب «تحقيق» به آن اعتماد نكرده و از آن نقلي ننموده و آن را در مطلبي گر چه موافق ادعاء ما باشد مصدر نقل قرار نداده بودم ولي چون طرفدار شبهات آن كتاب را در رديف مصادر نقليات خود آورده و به آن به اعتقاد خودش اعتماد كرده و لذا آنچه در آن كتاب نقل كرده و به آمدن اهل بيت در بيستم صفر به كربلاء و آوردن رأس مطهر و الحاق آن به جسد اطهر تصريح كرده در اينجا بياورم تا براي خوانندگان محترم روشن شود در كتابي كه خود طرفدار شبهات به نقليات آن تمسك كرده و چنگ زده و نسبت به داستانهاي راهها از كوفه تا به شام به آن اعتماد نموده در خود همان كتاب به مراجعت اسراء خاندان رسالت به كربلاء در بيستم صفر و آوردن رأس مطهر تصريح نموده و گفته: كه يزيد قائدي از قوادش را فراخواند و هزار نفر به وي ضم كرد و امر كرد اسراء را به مدينه برده يا هر مكاني [ صفحه 641] كه خواسته باشند ببرد و تمامي آنچه به اسراء اهل بيت لازم باشد فراهم و برآورده نمايد و رأس مطهر را به آنها داد و اسراء نيز آن را اخذ كرده و به راه افتادند و به كربلاء رسيدند و رأس مطهر را با جسد اطهر دفن كردند و عين عبارات مقتل اسفرائني را بياورم: «دعا بقائد من قواده و ضم اليه ألف فارس و أمره أن يسير بهم الي المدينة أو أي مكان شاؤا و أن يقضي لهم جميع ما يلزم ثم حشا الرأس بالمسك

و الكافور و سلمها لهم فأخذوها و ساروا الي كربلاء و دفنوها مع الجسد الشريف......» پس از آن از اقوال سنيها نسبت به رأس مطهر نقل كرده و در ضمن آن به قصه ي جعلي و داستان دروغي كه بر حسب اعتبار عقلي هم بعيد است اشاره نموده و چنين گويد: «و روي ان اليزيد بعد ان ارسل عليا و من معه أمر بدفن الرؤس الا رأس الحسين فانه أرسلها خارج دمشق و معها خمسين فارسا يحرسونها ليلا و نهارا و ذلك من كثرة خوفه و فزعه فلما مات أتي بها الحراس و وضعوها في خزانته». خواننده ي عزيز در وجدان خود مي داند كه قول مذكور دور از عقل است و در اغلب كتبي كه راجع به رأس مطهر اقوال متعدده نقل شده به اين قول اشاره و اعتنائي نشده است. بعد در مقتل مذكور گويد: هذا ما ورد في دفن الرأس و اما علي و أخوته فانهم لما خرج [ صفحه 642] بهم القائد من دمشق و وصلوا الي بعض الطريق قالوا بالله عليك يا دليلنا مربنا علي طريق كربلاء لكي نجدد عهدا بيننا فقال لهم: سمعا و طاعة و سار بهم الي أن دخلوا كربلاء و كان ذلك اليوم يوم عشرين من شهر صفر فوافاهم جابر بن عبدالله الانصاري و جماعة من أهل المدينة و أقاموا البكاء و الحزن حتي ضجت الارض ثم ساروا قاصدين المدينة...... [454] از عبارت مقتل مذكور كه گويد: «و أمره أن يسير بهم الي المدينة أو أي مكان شاؤا و أن يقضي لهم جميع ما يلزم». كاملا روشن و واضح مي شود كه يزيد امر كرده بود تمامي آنچه به اسراء

خاندان رسالت در مراجعت از شام لازم باشد فراهم آيد و اذن و اختيار داده بود كه به هر جا و هر مكان بخواهند بروند مختارند. پس آنچه محدث نوري (ره) فرموده [455] : كه اسراء اهل بيت از شام به قصد وطن خودشان مدينه ي منورة خارج شده و بي اطلاع يزيد پليد هرگز ميسر نبود به عراق بيايند...... تا آخر آنچه گذشت. وجهي ندارد، و تصريح صاحب مقتل مذكور كه يزيد امر كرد كه آنها به مدينه و هر مكاني را كه خواسته باشند بروند و هر چه لازم باشد [ صفحه 643] آن را فراهم و عملي نمايند. به تمامي توهمات محدث نوري (ره) خط بطلان مي كشد . و نيز از تصريح كتاب مقتلي «مقتل اسفرائني» كه طرفدار شبهات به آن اعتماد نموده و به داستانهاي وي در عرض راهها از عراق تا شام به آن چنگ زده واضح مي شود كه بايد نسبت به آمدن اسراء به كربلاء در بيستم صفر و آوردن رأس مطهر را با خودشان و ملحق كردن آن به جسد اطهر نيز اعتماد نمايد و اگر در غير بيستم صفر سال (61) هجرت بود صاحب مقتل به آن تصريح مي نمود مطلق گذاشتن منصرف به ماه صفر سال (61) مي باشد. [ صفحه 644]

تبليغات خلاف واقع بني اميه در حق خودشان

اشاره

ص:- 319- س:- 2 (يزيد در اول امر مسرور شده و از ابن زياد بسيار خوشحال) تبليغات بني أمية در شام بر عليه اميرالمؤمنين سلام الله عليه و آل علي (ع) به اندازه ي بوده كه مردم آن سامان اقرباء و خويش نسبت به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بغير از بني أمية كسي را به رسول الله صلي الله عليه و آله

اقرباء و خويش نمي دانستند ولي ورود اسراء اهل بيت (ع) به شام و بيانات حضرت امام سجاد (ع) در منبر و شوارع دمشق و زينب كبري سلام الله عليها در مجلس يزيد و تماس گرفتن مردم شام با امام (ع) و تحقيق حال از آن حضرت پرده را از روي كار برداشت و يزيد رسوا شد و لذا هرگز نمي توانست اسراء را بيشتر در شام نگاه دارد. هند و شاه بن سنجر بن عبدالله صاحبي نخجواني در كتاب «تجارب السلف» كه در سال (724) ه آن را به انجام رسانيده گويد: چون سر مبارك حسين را به دمشق بردند و زين العابدين علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب در ميان ايشان بود و او را با جماعت عورات خاندان نبوت [ صفحه 645] بر شتران نشانده بر پالانهاي بي غطاء [456] و غايشه در دمشق مي گردانيدند مانند اسيران كه از زنگ و حبشه مي آورند در اين حال پيري از اهل شام بيامد پيش زين العابدين بايستاد وا و را دشنام داد و اظهار شماتت مي كرد، زين العابدين گفت: اي شيخ قرآن خواني گفت: آري گفت: اين آيه خوانده ي كه: قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودد في القربي گفت: خوانده ام گفت: مرا مي شناسي؟ گفت: نه. گفت ذي القربي منم و نام و نسب خود را بگفت، پير او را سوگند داد كه راست مي گوئي؟ زين العابدين توئي؟ سوگند خورد كه راست مي گويم، پير گفت: به خداي من هرگز ندانستم كه (محمد) را بغير از يزيد و خويشان او خويشاوندي ديگر هست، آنگاه بگريست و از زين العابدين عذر خواست.

توبه كردن هفتاد نفر از مشايخ شام در حضور امام

گويند: هفتاد كس از مشايخ دمشق بطلاق و عتاق و حج سوگند خوردند كه ما

پيغمبر را بغير از يزيد خويشي ندانستيم و همه از زين العابدين عذر خواستند و زاري كردند و او همه را عفو فرمود [457] . [ صفحه 646] تبليغات خلاف واقع در حق بزرگان دين كه ورثه ي ائمه ي طاهرين اند (عليهم السلام) در هر دوره به شكلي روي كار آمده چنانچه در حق ائمه ي معصومين سلام الله عليهم در عصر خودشان تهمت ها و افتراها و اكاذيب به آنها نسبت داده اند در حق نواب عام آن حضرات و علماي اعلام ني نظائر آنها را گفته اند شمه ي از آنها را در كتاب (سفرنامه ي بافت) نگارش داده و مقداري از آنچه در عصر حاضر به وقوع پيوسته به قلم آورده و اوضاع علماي سوء و متشبهين به علماء را شرح داده ام. مسعودي در مروج الذهب گويد: و نزل عبدالله بن علي الشام و وجه الي ابي العباس السفاح اشياخا من اهل الشام من ارباب النعم و الرياسة من سائر اجناد الشام فحلفوا لابي العباس السفاح انهم ما علموا لرسول الله صلي الله عليه و آله قرابة و لا اهل بيت يرثونه غير بني أمية حتي وليتم الخلافة [458] . تبليغات خلاف واقع بني أمية بر عليه خودشان و بر عليه اهل بيت عليهم السلام و اقرباء واقعي رسول الله صلي الله عليه و آله و رسوخ آن در اذهان مردم شام به اندازه ي رسيده كه در افكار مشايخ دمشق بنا به نقل صاحب تاريخ (تجارب السلف) چنانچه گذشت جاگير شده بود و اگر ورود اسراء خاندان رسالت به شام و دمشق وقوع نيافته بود پرده از روي كار برداشته نمي شد و نقل تجارب السلف معتبر است زيرا تاريخ مزبور از مآخذ و مصادر محسوب است و اخيرا تعليقات و حواشي عموزاده ي معظم دانشمند

محترم استاد [ صفحه 647] حسن قاضي طباطبائي بر آن كتاب مستقلا چاپ و از طرف دانشكده ي ادبيات و علوم انساني تبريز منتشر گرديده است و تعليقات پرارزشي بر آن تاريخ نگارش داده اند. يزيد خيال كرده چنانچه صورت ظاهر حال نشان مي داد بر حسين بن علي سيدالشهداء عليهماالسلام غالب آمده و سلطنت شومش استقرار يافت و خود و اعقاب و احفادش مالك رقاب أمم و قهرمان الماء و الطين گرديد و تا قرنها اولاد و احفاد شومش السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان خواهند شد ولي در عالم خيال هم تصور نمي كرد كه در واقع سيدالشهداء عليه السلام غالب است و آخر كار يزيد برعكس آنست. و لذا دراندك مدت از اريكه ي تخت شوم سلطنت به زمين افتاده و سرنگون گرديد و تا أبد رسوا شد و پس از خودش پسرش معاوية ابن يزيد در بالاي منبر در مسجد دمشق رسوائي پدر را بر عموم اعلان نمود يزيد به اندازه ي از كشتن سيدالشهداء عليه السلام شاد و مسرور بود كه ابن زياد را نزد خود طلبيد و به او انعام و جائزه داد.

شاد شدن يزيد از اسارت اهل بيت

محدث قمي (ره) در نفس المهموم چنانچه در ترجمه ي آن كتاب است گويد [459] : كسي كه در افعال يزيد و اقوال او نيك بنگرد بر وي آشكارا [ صفحه 648] گردد كه چون سر مطهر حضرت ابي عبدالله عليه السلام و اهل بيت او را آوردند سخت شادمان گشت و آن جسارتها با سر مطهر كرد و آن سخنان گفت و علي بن الحسين عليهماالسلام را با سائر خاندان در زنداني كرد كه از گرما و سرما محفوظ نبودند تا چهره ي ايشان پوست انداخت [460] اما

چون مردم آنها را شناختند و بزرگواري ايشان را بدانستند و مظلومي آنها بديدند و معلوم گرديد كه از خاندان رسولند صلي الله عليه و آله از كار يزيد كراهت نمودند و او را دشنام دادند و لعن كردند و به اهل بيت روي نمودند و يزيد بر آن آگاه شد خواست خويش را از خون آن حضرت بري نمايد نسبت قتل به ابن زياد داد و او را نفرين كرد و پشيماني نمود بر كشتن آن حضرت و رفتار خويش را با علي بن الحسين عليه السلام نيكو كرد و آنها را در سراي خاص خويش فرود آورد براي حفظ ملك و پادشاهي خود تا دل مردم را به خويش جلب كند نه آن كه راستي كار ابن زياد را نپسنديده باشد و از كشتن آن حضرت پشيمان شده باشد. [ صفحه 649] و دليل بر اين داستاني است كه سبط ابن الجوزي در تذكرة روايت كرده است كه ابن زياد را نزديك خود بخواند و مال فراوان او را بخشيد و تحفه هاي بزرگ داد و نزديك خود نشانيد و منزلت او را بلند گردانيد [461] و او را به اندرون خود برد نزد زنان خود و نديم كرد و شبي مست با مطرب گفت: بخوان و خود اين ابيات بديهه انشاء كرد:

اشعار يزيد پليد

اسقني شربة تروي مشاشي ثم مل فاسق مثلها ابن زياد صاحب السر و الامانة عندي و لتسديد مغنمي و جهادي قاتل الخارجي اعني حسينا و مبيد الاعداء و الحساد [462] .ابن اثير در كامل از ابن زياد نقل كرده است كه ابن زياد با مسافر بن شريح يشكري در راه شام گفت: من حسين عليه السلام را به امر

يزيد كشتم و گفته بود يا او كشته شود يا تو كشته شوي من قتل او را اختيار كردم. پس پشيماني يزيد از قتل امام حسين عليه السلام از روي حيله و تزوير و سياست بوده چون ديده نتيجه ي بد در انظار مردم و افكار عمومي بر عليه اش [ صفحه 650] بخشيده خواسته خود را تبرئه كند بلكه با آن رويه جلب قلوب نمايد و الا در باطن مسرور از قتل آن حضرت بوده است. و شمر ابن ذي الجوشن نيز نماز مي خواند و بعد از نماز مي گفته: كه خدايا اطاعت از اولي الامر مرا وادار كرد كه ريحانه ي رسول الله صلي الله عليه و آله را به قتل برسانم [463] رجوع شود به ميزان الاعتدال ذهبي ج 2 ص 280 ط مصر و انيس الموحدين ص 115 ط تبريز سال 1392 ق. [ صفحه 651] معلوم است كه اولي الامر شمر عبارت از يزيد و ابن زياد است. و اجازه دادن يزيد كه اهل بيت در دمشق در دربار خون بار او به سيدالشهداء عليه السلام عزاء برپا نمايند آن هم از راه حيله و سياست شومش بوده كه در انظار عموم بلكه بتواند خود را از خون امام عليه السلام تبرئه نمايد. در ترجمه ي نفس المهموم گويد [464] : در كامل بهائي گويد زينب عليهاالسلام نزد يزيد فرستاد و رخصت خواست براي برادرش حسين عليه السلام مجلس عزاء برپاي دارد يزيد لعنه الله رخصت داد و آنان را در دارالحجارة فرود آورد هفت روز به آنجا ماتم داشتند و هر روز زنان بسيار نزد ايشان مي آمدند و نزديك بود مردم در سراي يزيد ريزند و او را بكشند مروان آگاه گرديد و گفت مصلحت

نيست اهل بيت حسين عليه السلام را در اين شهر نگاهداري برگ سفر بساز و ايشان را سوي حجاز فرست و يزيد برگ سفر ايشان بساخت و به مدينه روانه كرد بنابراين روايت مروان بدان وقت در شام بود.

يزيد دست و پاي خود را گم كرده بود

بنابر آنچه بيان شد يزيد پليد دست و پاي خود را گم كرده بود و نمي دانست چه حيلت انديشد تا جلو تنفر و انزجار مردم را بگيرد [ صفحه 652] و يورش مردم به دربارش كه او را بكشند و مروان از نيات مردم آگاه شده و يزيد را از واقع امر آگاه ساخته و او را وادار به حركت دادن به اسراء اهل بيت كرده است واضح مي سازد هفت روز عزاء برپا كردن بر سيدالشهداء عليه السلام بسيار بعيد است بلكه كليه مدت ماندن آنها در دمشق هفت روز شده است با آن هيجان مردم و اضطراب و تشويش در اذهان آنها چطور مي توانست اهل بيت را در دمشق بيشتر نگه دارد و تا چهل روز سر مطهر را در مناره ي مسجد جامع آويخته باشند يا آن سر انور اطهر را با اسراء خاندان رسالت به مدينه فرستاده باشد بلكه ملاحظه ي سياست يزيد و حيله ي وي براي جلب قلوب ايجاب مي كرده كه رأس مطهر را هر چه زودتر به بدن اطيب برگرداند تا جلو توجه افكار عمومي مردم را در بدبيني به خودش گرفته و بر خويش جلب نمايد چنانچه عموم شيعه ي اماميه بر آن قائلند و ناگفته نماند كه طبري گفته سه روز عزاء نگاه داشتند اهل بيت را در اول ورودشان به دمشق در خانه ي ويراني مسكن داده اند چنانچه در بصائرالدرجات از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت

كرده كه علي بن الحسين عليه السلام را با همراهان نزد يزيد بن معاوية بردند آنها را در خانه ي ويران مسكن دادند يكي از ايشان گفت: ما را در اين خانه منزل دادند كه سقف فرو افتد و ما را بكشد پاسبانان به زبان رومي مي گفتند: اينها را بنگريد از خراب شدن خانه مي ترسند [ صفحه 653] با آن كه فردا آنها را بيرون مي بردند و مي كشند علي بن الحسين عليهماالسلام فرمود: هيچ كس از ما زبان رومي را نيكو نمي دانست جز من.

پاسبانهاي زندان شام رومي بوده اند

از اين روايت شريفه استفاده مي شود: كه پاسبانان دولت بني أمية در زندان و آنهائي كه به اسراء اهل بيت (ع) گمارده بوده اند با زبان رومي تكلم مي نموده اند و ظن قوي آنست كه اصلا رومي باشند چون دولت بني أمية با روم ارتباط داشت و دولت روم در دربار بني أمية و معاوية و يزيد نفوذ داشته چنانچه سرجون بن منصور رومي كه معرب سرژيوس [465] است از زمان معاوية تا دوره ي عبدالملك تقريبا كاتب و وزير مشاور در دربار اموي بوده و تدبير قتل سيدالشهداء عليه السلام را به دست ابن زياد او به يزيد پيشنهاد نموده و حكومت عراقين بصره و كوفه را [ صفحه 654] با هم نموده و ابن زياد را والي آنها كرد و به محاربه ي سيدالشهداء عليه السلام وادار نمود و سرجون قبلا عهدي از معاوية اخذ نموده و نگه داشته بود چون يزيد با ابن زياد مابين شان خوب نبوده و بعد از مشاوره ي يزيد با سرجون و پيشنهاد وي كه ولايت عراقين را به ابن زياد بدهد و به جنگ امام عليه السلام بفرستد آن عهدنامه را به يزيد نشان داد و او نيز قبول كرد چنانچه

شيخ مفيد (ره) در ارشاد و ديگران نقل كرده اند. ارتباط روم با دربار بني أمية به جهت تمايل نژادي بني أمية به آنها بوده و معاوية در زمان جنگ صفين با روم صلح كرد و عظمت اسلام را از نظر آنها انداخت به تفصيل آن رجوع به كتاب (التدوين) مرحوم اعتمادالسلطنة بشود و بني أمية از نژاد اصيل عربي نبودند رجوع شود به جنةالمأوي ص 304 ط 1- تبريز و ص 253 -250 ط 2 تبريز. و نيز از روايت استفاده مي شود كه امام عليه السلام زبان رومي را به خوبي مي دانسته چنانچه اعتقاد ما اماميه بر آنست كه امام به تمامي لغات آشنا بوده و با آنها تكلم مي كند لغتي پيدا نمي شود كه امام به آن جاهل باشد زيرا كسي كه به لغتي و به چيزي جاهل باشد او را امامت و خلافت الهيه نشايد كه حجت خدا بر مردم باشد.

در اول كار يزيد در خيال كشتن اهل بيت بود

و از روايت مزبوره معلوم مي شود كه يزيد در اول امر پس از ورود اهل بيت (ع) به شام و زنداني كردن آنها در دمشق در خيال كشتن [ صفحه 655] و به كلي از بين بردن آنها بوده چنانچه از گفتگوي پاسبانان زندان ظاهر مي شود ولي بعدا از آن خيال خيبث منصرف شده و جهت آن توجه افكار عمومي و بيدار شدن مردم و انقلاب و هيجان آنها و انعكاس قتل سيدالشهداء عليه السلام در ميان مسلمين و بد نتيجه دادن آن بر يزيد است كه باعث شده از كشتن افراد خاندان رسالت صرف نظر نمايد چنانچه از فرمايشهاي امام سجاد (ع) با يزيد نيز استفاده مي شود كه فرمود: اگر مرا خواهي كشت كسي را وادار كن كه

اين زنان و اطفال را به وطن خودشان برساند و يزيد پليد گفت: كه از قتل شما گذشتم و آنها را خود شما خواهيد برگردانيد چنانچه در مقاتل نقل كرده اند، از ملاحظه ي تمامي اينها معلوم مي شود كه يزيد نمي توانست اهل بيت را در دمشق بيشتر نگه دارد.

معاويه فرزند يزيد و بيانات وي در منبر

يزيد بس رسوا شد دست از قتل اهل بيت (ع) برداشت و دراندك مدت از بين رفت و پسرش معاوية بن يزيد در بالاي منبر باز رسوايش كرد و چون كلمات معاوية بن يزيد داراي نكات چنديست عين آن را از كتب معتبره ي اهل سنت در اينجا بياورم. ابن تغري بردي در النجوم الزاهرة ج 1 ص 164 -163 ط قاهرة. گويد: معاوية بن يزيد بن معاوية بويع بالخلافة بعد موت أبيه يزيد بعهد منه اليه و ذلك في شهر ربيع الاول من سنة اربع و ستين، كان مولده [ صفحه 656] سنة ثلاث و اربعين فلم تطل مدته في الخلافة. قال ابوحفص الفلاس: ملك اربعين ليلة ثم خلع نفسه، فانه كان رجلا صالحا......ان معاوية هذا لما اراد خلع نفسه جمع الناس و قال: أيها الناس ضعفت عن أمركم فاختاروا من أحببتم، فقالوا: ول اخاك خالدا، فقال: والله ما ذقت حلاوة خلافتكم فلا اتقلدوزرها ثم صعد المنبر فقال: أيها الناس، ان جدي معاوية نازع الامر أهله و من هو أحق به منه لقرابته من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و هو علي بن أبي طالب، و ركب بكم ما تعلمون حتي اتته منيته،فصار في قبره رهينا بذنوبه و أسيرا بخطاياه. ثم قلد أبي الامر فكان غير أهل لذلك، و ركب هواه و أخلفه الامل، و قصر عنه الاجل.

و صار في قبره رهينا بذنوبه، و أسيرا بجرمه، ثم بكي حتي جرت دموعه علي خديه. ثم قال: ان من أعظم الامور علينا علمنا بسوء مصرعه و بئس منقلبه، و قد قتل عترة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و اباح الحرم و خرب الكعبة، و ما انا بالمتقلد و لا بالمتحمل تبعاتكم، فشأنكم امركم، والله لئن كانت الدنيا خيرا فقد نلنا منها حظا، و لئن كانت شرا فكيفي ذرية ابي سفيان ما اصابوا منها، الا فليصل بالناس حسان ابن مالك، و شاوروا في خلافتكم رحمكم الله. [ صفحه 657] ثم دخل منزله و تغيب حتي مات في سنته بعد ايام.

اشاره به بعض نكات بيانات او

خوانده ي عزيز، با نظر عبرت بنگرد و معاوية و يزيد كه خودشان را در شامات در أثر تبليغات شومشان أقرباء رسول الله صلي الله عليه و آله بخورد مردم داده بودند چنانچه شواهد آن گذشت بعد از يزيد پسرش معاوية در بالاي منبر در ميان جماعت انبوه از مردم اقرار مي كند كه أحق بر خلافت و أقرباء رسول الله صلي الله عليه و آله عبارت از علي اميرالمؤمنين عليه السلام است. و خداوند حقايق را به زبان او جاري كرده و در تاريخ به يادگار مانده، فرزند يزيد را حق گوئي و كنار گذاشتن تعصب جاهلي در صفحات تاريخ به نيك نفسي ياد مي كند ولي ابن تيميه ي حراني ناصبي پس از ساليان دراز كاسه از آش گرمتر شده از بني أمية بدتر گشته واضحات و ضروريات را انكار نموده و با بدنامي و ضلالت و گمراهي ياد مي شود زيرا او را تعصب جاهلانه و خباثت ذاتي وادار به طرفداري از يزيد پليد كرده اما فرزند يزيد را كنار

گذاشتن تعصب وادار به اظهار حق كرده است. [ صفحه 658]

آقا سيد عبدالمجيد صاحب ذخيرة الدارين

اشاره

ص:- 327- س:- 15 (آقاي سيد عبدالحميد حسيني حائري (ره)) (در ذخيرة الدارين) سيد عبدالمجيد شيرازي حائري محدث شهير و سيد جليل واسع الاطلاع بوده محدث خياباني (ره) در مجلد رابع وقائع الايام تتمه ي محرم الحرام گويد: ص 215. و قد رأيته و اتفق اجتماعي معه بالحائر الشريف و استفدت من الكتب النفيسة الموجودة عنده ايام تشرفي بزيارة العتبة الحسينية صلوات الله عليه في سنة: (1345) ه و بعد عودتي من زورتي الي بلدتي تبريز بلغ خبر وفاته في السنة المذكورة. و كان عالما متتبعا مجدا مولعا بتفحص الاخبار الطريفة و الاثار اللطيفة من الكتب المعتبرة من الخاصة و العامه و انتخبت شطرا منها و كتب نبذا بخطه الشريف لنا و هو موجود عندنا رحمه الله و حشره مع أجداده الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين انتهي. [ صفحه 659] اندازه ي احاطه و اطلاع آن سيد جليل از كتابش ذخيرة الدارين كه در سال (1345) ه. ق قبل از وفاتش مجلد اول آن در نجف به طبع رسيده نمايان است و شيخ استاد (ره) در (الذريعة) ج 10 ص 15 از كتاب نامبرده اسم برده و فرموده كه آن در سه مجلد مي باشد. چنانچه فرموده: ذخيرة الدارين فيما يتعلق بالحسين و أصحاب الحسين (ع) مقتل كبير في ثلاث مجلدات للسيد عبدالمجيد بن محمد رضا الحسيني الشيرازي الحائري المعاصر، طبع مجلده الاول في النجف في (1345) و توفي المؤلف بعد الطبع بمدة قليلة. [ صفحه 660]

تحقيق درباره ي علي اصغر و عبدالله رضيع

اشاره

ص:- 354- س:- 10 -9 (رباب مادر سكينه و عبدالله رضيع است) مشهور در كتب مقاتل و تواريخ آنست: طفل خوردسالي از اولاد حضرت سيدالشهداء عليه السلام در روز عاشوراء با اصابت تير

بر گلوي نازنين او شربت شهادت نوشيده و مظلوميت سيدالشهداء (ع) و جنايات ضد انساني بني أمية را به تمامي اهل عالم تا أبد آشكارا ساخته است. و با نظر سطحي آن طفل را كه (عبدالله رضيع) است و وجود او و تير خوردنش از مسلمات است عبارت از (علي اصغر) مي دانند و يكي مي شمارند. و چون در زيارت ناحيه ي مقدسه فقط از عبدالله رضيع اسم برده شده و به نام «علي اصغر» طفلي در زيارت ناحيه نيست از اينجا تصور اتحاد و يكي بودن پيش آمده است و درست دقت نشده و شايد به اذهان نيامده كه چند نفر طفل نابالغ و صغير روز عاشوراء در ميدان كربلاء هدف تيرهاي اوباش و دژخيمان و جان نثاران يزيد پليد گشته است. در صورتي كه بيشتر از ده نفر از بني هاشم از شهداء كربلاء هستند [ صفحه 661] كه اسامي مباركه ي آنها در زيارت ناحيه ي مقدسه نيامده معلوم مي شود در زيارت ناحيه نظر به تعداد اسامي تمامي شهداء نبوده است شايد به اسامي اشخاصي كه جلالت شان بيشتر است اشاره فرموده اند. و از فرمايش امام سجاد (ع) كه فرموده: ذبحت اطفالنا. معلوم مي شود اطفالي در كربلاء ذبح شده اند منحصر به يك نفر نيست. پس از دقت معلوم مي شود أحوالات آن اطفال خصوص دو طفل صغير امام (ع) را كه عبارت از (عبدالله رضيع) و (علي اصغر) است به هم خلط كرده و حالات مخصوص يكي را درباره ي ديگري نقل كرده و به هم مشتبه شده است. عبدالله از لقبش: «رضيع» معلوم است كه شيرخوار بوده و از تصريح شيخ مفيد (ره) و شيخ طبرسي (ره) در ارشاد و اعلام

الوري روشن است كه امام (ع) در جلو خيمه ها نشسته و آن طفل را از بانوان حرم خواسته و سيد (ره) در لهوف فرموده: زينب كبري عليهاالسلام آن را آورده به امام (ع) داده كه وداع كند و مادر آن طفل رضيع رباب بنت امري ء القيس و نامش عبدالله است كه شش ماهه و شيرخوار بوده و او را در جلو چشم بانوان حرم امامت در حالي كه مادرش در جلو خيمه ايستاده بود [466] از گلويش حرملة با تير زده و آن موقع احوال بانوان [ صفحه 662] عصمت و مخدرات حرم امام (ع) چقدر دگرگون شده و در چه حال مي شوند؟ خدا مي داند. ابوالفرج اصفهاني گويد: چنانچه مسندا نقل كرده امام حسين (ع) غلامي را خواست و او را در بغل خود نشانيد و عقبة بن بشير تيري انداخت و او را ذبح كرد. از اين تعبير ابوالفرج و همچنين از تعبيرات بزرگان مانند شيخ مفيد (ره) كه فرموده: (و اجلسه في حجره) ص 254 ارشاد. ظاهر است كه آن طفل را امام (ع) در حجر خود نشانيده و دور از اعتبار عاديست كه نوزاد در بغل انسان بنشيند چنانچه نقل خواهد شد لابد بايد بر حسب عادي سن طفل قدري بزرگتر باشد تا امام (ع) او را در حجر مبارك خود بنشاند. شيخ مفيد (ره) فرموده: كه امام (ع) جنازه ي عبدالله را آورده نزد جنازه هاي شهدا از اهل بيتش گذاشت و گويد: «ثم حمله حتي وضعه مع قتلي اهل بيته» ص 254- ارشاد. و عبدالله رضيع كه تير به گلويش در جلو چشم مخدرات خاندن عصمت و مادرش رباب نشسته و او را

ذبح كرده امام (ع) او را به خواهرش زينب كبري داده و سپس دو كف مبارك خود را از خون طفل پر كرده و به طرف آسمان انداخته است چنانچه در لهوف است يا به قول ديگر به زمين ريخته است چنانچه در ارشاد شيخ مفيد (ره) و تاريخ طبري است. [ صفحه 663] و سيد (ره) در لهوف فرموده: امام (ع) مصارع جوانان و احبه ي خود را ديد و ندا فرمود آيا معيني است كه به ما كمك كند و فرموده: فارتفعت اصوات السناء بالعويل فتقدم الي باب الخيمة و قال لزينب عليهاالسلام ناوليني ولدي الصغير حتي أودعه فاخذه و أو مأ اليه ليقبله فرماه حرملة بن كاهل بسهم فوقع في نحره فذبحه فقال لزينب: خذيه ثم تلقي الدم بكفيه فلما امتلاء تارمي بالدم نحو السماء ثم قال: هون علي ما نزل بي انه بعين الله تعالي قال الباقر (ع): فلم يسقط من ذلك الدم قطرة الي الارض. لهوف ص 66 ط صيدا. امام (ع) كه هر دو كف مبارك را پر از خون طفل فرموده بعد از آن كه او را به خواهرش داده و او طفل را از امام (ع) گرفته پس از آن هر دو كف را پر از خون كرده و به آسمان انداخته است چنانچه اعتبار و عادت هم آن را مي رساند اگر طفل در حالي كه در بالاي دستهاي امام عليه السلام بوده هر دو كف را نمي تواند پر از خون نمايد و طفل را هم نگاه دارد مگر يك كف را پر نمايد و پر كردن هر دو كف شاهد آنست كه بعد از دادن طفل به خواهرش

زينب كبري عليهاالسلام اين كار را عملي فرموده است چنانچه صريح عبارت سيد (ره) در لهوف است و نقل شد. و در عبارت شيخ مفيد (ره) در ارشاد و سيد (ره) در لهوف ذكري از عطش طفل «عبدالله رضيع» در ميان نيست فقط اين است كه امام عليه السلام آمد جلو خيمه ها و طفل صغير را خواست براي اين كه وداع فرمايد و او را مي بوسيد در آن هنگام هدف تير حرملة قرار گرفت. [ صفحه 664] سبط ابن الجوزي در تذكره الخواص گويد: فالتفت الحسين فاذا بطفل له يبكي عطشا فأخذه علي يده و قال يا قوم ان لم ترحموني فارحموا هذا الطفل فرماه رجل منهم بسهم فذبحه فجعل الحسين يبكي و يقول: اللهم احكم بيننا و بين قوم دعونا لينصرونا فقتلونا فنودي من الهوي «دعه يا حسين فان له مرضعا في الجنة » [467] . اين طفلي كه سبط ابن الجوزي اسم او را ذكر نكرده و قضيه ي تيرخوردن او را بيان نموده كه از جهت عطش گريه مي كرده و امام عليه السلام او را بالاي دست مبارك گرفته و خطاب به آن قوم ستمكار و درنده هاي بيابان كرده و فرموده: هرگاه به من رحم نمي كنيد به اين طفل رحم كنيد و او را با تير زده اند. اين حالات كه طفل را در مقابل آن قوم نگاه داشه مغايرت با جريان (عبدالله رضيع) دارد بلكه اين طفل علي اصغر است كه از عطش گريه كرده و امام عليه السلام او را آورده و براي او آب خواسته و فرموده اگر به من رحم نمي كنيد به اين طفل رحم كنيد و او را نيز هدف تير جفا قرار

داده اند از اينجا ظاهر مي شود كه حالات اين دو طفل را به هم خلط كرده اند و ندائي كه از آسمان آمده «دعه يا حسين فان له مرضعا في الجنة» اين خطاب درباره ي عبدالله رضيع است كه امام عليه السلام به مجرد [ صفحه 665] شنيدن آن ندا طفل را به خواهرش زينب كبري داده است چون قضايا به هم مشتبه شده سبط ابن الجوزي آن ار درباره ي علي اصغر ذكر كرده است. علي اصغر شيرخوار نبوده بعضي گفته اند: كه چهار سال داشته و از نماز خواندن امام عليه السلام به وي چنانچه نقلش مي آيد ظاهر مي شود كه شش سال داشته است [468] و بعضيها بيشتر از آن نيز گفته اند [469] .

معني نداي آسماني: دعه يا حسين فان له ... الخ

و معني آن نداي آسماني اين است كه يا حسين طفل شيرخوار را رها كن و لذا امام عليه السلام فورا طفل را به خواهرش زينب كبري عليهاالسلام داده و فرموده: يا اختاه خذيه. چون به مقتضاي بشريت در آن موقع در جلو چشم بانوان عصمت و مادرش رباب كه آن طفل شيرخوار تير خورده و خدا مي داند در آن حال اوضاع و احوال آن مخدرات عصمت با مشاهده ي آن منظره ي دلخراش طفل چطور شده؟ محبت اولاد خواسته به قلب مبارك امام عليه السلام راه بيابد و لذا فوري خطاب رسيده: اي حبيب من محبت اولاد با تير خوردن او مبادا به قلب تو كه پر از محبت خداست راه يابد بلكه او را رها كن و محبت او را از قلبت خارج كن زيرا براي [ صفحه 666] او در بهشت دايه و شيردهنده است تو مشغول محبت من باش كه در راه دين من از همه

چيز حتي از اولاد خود هم گذشتي. و لذا امام عليه السلام فوري به خواهرش فرمود طفل را بگيرد و او را به آن بانوي عصمت داده است. معني آن ندا آن نيست كه بعضيها گويند: طفل را بگذار زمين راحت جان بدهد او را در بهشت شيردهنده است چنانچه رسول الله صلي الله عليه و آله درباره ي فرزندش ابراهيم عليه السلام فرموده: ان له مرضعا في الجنة- رجوع شود به اصابة به ترجمه ي ابراهيم بن رسول الله صلي الله عليه و آله و تهذيب الاسماء نووي ج 1 ص 102. و محمد بن طلحه ي شافعي در مطالب السؤل گويد: كان له عليه السلام ولد صغير فجائه سهم فقتله فرمله عليه السلام بدمه و حفر له بسيفه و صلي عليه و دفنه و قال هذه الابيات: غدر القوم و قد ما رغبوا... الخ. باز گويد: اما علي الاصغر جاءه سهم و هو طفل فقتله و قد تقدم ذكره عند ذكر الابيات لما قتل [470] . خوارزمي ابومؤيد موفق بن احمد مكي اخطب خوارزم متوفي (568) ه. ق در كتاب مقتل الحسين عليه السلام گويد: فتقدم الي باب الخيمة و قال: ناولوني عليا الطفل حتي أودعه فناولوه الصبي فجعل يقبله و يقول: [ صفحه 667] و يل لهؤلاء القوم اذا كان خصمهم جدك محمد صلي الله عليه و آله و سلم فبينا الصبي في حجره اذ رماه حرمله بن كاهل الاسدي لعنه الله بسهم فذبحه في حجره فتلقي الحسين (ع) دمه حتي امتلاءت كفه ثم رمي به نحو السماء و قال: اللهم ان حبست عنا النصر فاجعل ذلك لما هو خير لنا. ثم نزل الحسين (ع) عن فرسه و حفر للصبي بجفن سيفه

و رمله بدمه ثم صلي عليه و دفنه ثم وثب قائما و ركب فرسه و وقف قبالة القوم مصلتا سيفه بيده آيسا من نفسه عازما علي الموت و هو يقول: أنا ابن علي الخير من آل هاشم.... الخ [471] . پس از دقت در عبارات خوارزمي ظاهر مي شود كه قضيه اي عبدالله رضيع را با علي اصغر ممزوج و خلط كرده چون يكي دانسته با هم نقل كرده زيرا بنا به تصريح اكابر مانند شيخ مفيد (ره) و ديگران امام (ع) در موقع وداع عبدالله رضيع در جلو خيمه ها به زمين نشسته و آن طفل را خواسته وداع فرمايد ولي خوارزمي با اين كه به اين مطلب اشاره كرده و بعد [ صفحه 668] گويد: امام عليه السلام بعد از تير خوردن طفل از اسب پياده شد و محلي را با شمشير در زمين كند و طفل را با خونش آغشته كرد، و خوارزمي چنانچه در نسخه ي خطي است [472] و محمد بن طلحه ي شافعي تصريح نمودند كه او را دفن فرمود و هر دو تصريح كرده اند كه به آن طفل نماز خواند. معلوم مي شو قضاياي اين دو طفل را به هم خط كرده اند امام (ع) در موقع وداع عبدالله رضيع به زمين نشسته و در موقع تيرخوردن علي اصغر سوار اسب در مقابل لشگر بوده و براي او آب خواسته و بعد از اسب پائين آمده و بر او نماز خوانده خوب است عين عبارات شيخ اعظم مفيد (ره) را در اينجا بياورم. در ارشاد فرموده: ثم جلس الحسين (ع) امام الفسطاط فأتي بابنه عبدالله بن الحسين (ع) و هو طفل فاجلسه في حجره فرماه رجل من

بني أسد بسهم فذبحه فتلقي الحسين (ع) دمه في كفه فلما امتلاء كفه صبه في الارض ثم قال: يا رب ان يكن حبست عنا النصر من السماء فاجعل ذلك لما هو خير منه و انتقم لنا من هولاء القوم الظالمين، ثم حمله حتي وضعه مع قتل أهل بيته [473] . [ صفحه 669] جلوس امام (ع) در جلو خيام طاهرات براي وداع طفل و تيرخوردن طفل در جلو چشم بانوان و مخدرات حرم امام عليه السلام غير از آن طفل است كه از شدت عطش گريه مي كرده و امام (ع) مقابل لشگر آورده و فرموده اگر به من رحم نمي كنيد به اين طفل رحم كنيد اولي عبدالله رضيع دومي علي اصغر است. و از نماز خواندن امام (ع) بر آن طفلي كه تير خورده و امام (ع) از اسب پياده شده و با شمشير زمين را شكافته و ر او نماز خوانده و دفن فرموده ظاهر مي شود كه علي اصغر چنانچه گفته شد شش سال داشته و ظاهر نماز خواندن امام (ع)چون مي خواسته طفل را دفن كند در وجوب است و به كمتر از طفل شش ساله نماز واجب نيست و استحباب نماز و طفلي كه شش سال نداشته باشد معلوم نيست گرچه بعضيها فتوي به استحببا داده اند ولي تحقيق آنست كه مورد اشكال بوده و استحباب شرعي ثابت نيست مگر برجاء مطلوبيت خوانده شود و بعضي احتمالات درباره ي نماز خواندن به علي اصغر كه به بعض اذهان مي رسد مشكوك است و اصل عدم آنهاست. و سيد محقق معاصر قدس سره به موضوع اتحاد و يكي بودن و يا متعدد بودن اين دو طفل در كتاب (مقتل الحسين

عليه السلام) متعرض نشده و مانند ديگران حالات آنها را به هم خلط فرموده و گويد: و دعا [ صفحه 670] بولده الرضيع يودعه فأتته زينب بابنه عبدالله [474] و امه الرباب فاجلسه في حجره يقبله [475] و يقول: بعدا لهؤلاء القوم اذا كان جدك المصطفي خصمهم [476] ثم أتي به نحو القوم يطلب له الماء فرماه حرملة ابن كاهل الاسدي بسهم فذبحه فتلقي الحسين (ع) الدم بكفه و رمي به نحو السماء. قال ابوجعفر الباقر (ع): فلم يسقط منه قطرة [477] و فيه يقول: حجة آل محمد عجل الله فرجه: السلام علي عبدالله الرضيع المرمي الصريع [ صفحه 671] المتشحط دما و المصعد بدمه الي السماء المذبوح بالسهم في حجر ابيه لعن الله راميه حرملة بن كاهل السدي وزويه (زيارة الناحية). بعد اشعاري نقل كرده و گويد: ثم قال الحسين (ع) هون ما نزل بي انه بعين الله تعالي اللهم لا يكون أهون عليك من فصيل، الهي ان كنت حست عنا النصر فاجعله لما هو خير منه و انتقم لنا من الظالمين، و اجعل ما حل بنا في العاجل ذخيرة لنا في الاجل، اللهم انت الشاهد علي قوم قتلوا أشبه الناس برسولك محمد صلي الله عليه و آله و سلم و سمع (ع) قائلا يقول: دعه يا حسين فان له مرضعا في الجنة [478] ثم نزل (ع) عن فرسه و حفر له بجفن سيفه و دفنه مرملا بدمه و صلي عليه [479] و يقال وضعه مع قتلي اهل بيته [480] . [ صفحه 672] قضاياي عبدالله رضيع را با علي اصغر با هم و ممزوج به هم نقل فرموده نماز خواندن به طفل كه ظهورش اقلا در شش

سالگي است با طفل رضيع چطور مي سازد؟ و اين كه گفته شده كه رضيع را با قتلاي اهل بيت گذاشت اين نقل در كتب معتبرة مانند ارشاد شيخ مفيد (ره) و مثير الاحزان ابن نما (ره) و اعلام الوري طبرسي (ره) است كه صريحا با نماز خواندن به طفل و دفن كردن او منافات دارد و ظاهر است كه بقل قضاياي متناقض در حق يك نفر با هم سازش ندارد. و سيد معاصر رحمه الله ميان تير خوردن طفلي در جلو خيمه ها و آوردن او را به ميدان مقابل لشكر ضلالت و آب خواستن براي وي نيز جمع كرده در صورتي كه صريح عبارت شيخ مفيد (ره) و طبرسي (ره) و ديگران آنست كه امام عليه السلام آمد جلو خيام طاهرات و نشست به زمين و طفل رضيع را خواست وداع كند در آن حال كه امام عليه السلام نشسته بود او را هدف تير جفا قرار دادند (ثم جلس الحسين (ع)امام الفسطاط) ارشاد ص 354 و اعلام الوري ص 243 ط تهران مطبعه ي حيدري. و آن جملات را سيد معاصر (ره) نقل كرده است و ظاهر است تير خوردن در موقعي كه در جلو خيام بوده اتفاق افتاده و اين واقعه با آوردن به ميدان مقابل لشگر نمي سازد. پس آنچه براي اين جانب اطمئنان حاصل مي شود آنست: كه «علي اصغر» غير از «عبدالله رضيع» است و حالاتشان با هم مغايرت دارد چون بعد از مدتها قضاياي واقعه ي كربلاء از اشخاصي كه اطلاع از جريان واقعه [ صفحه 673] داده اند جمع آوري شده و لذا قضايا به هم اشتباه شده است چنانچه مي بينيم از امثال حميد بن مسلم كه

از اتباع لشگر عمر سعد بوده و وقايع روز عاشوراء را ثبت كرده قضاياي كربلاء را نقل مي كنند.

تولد يافتن طفلي در وقت ظهر روز عاشوراء

و براي امام (ع) در روز عاشوراء طفلي نيز از مادر متولد شده و توهم مي شود كه او نيز همان علي اصغر و عبدالله رضيع است در صورتي كه طفلي در ساعت ظهر عاشوراء از مادر متولد شود چه مناسبت دارد كه با آن دو طفل يكي بوده باشد؟ ابن واضح يعقوبي (ره) كه در سال (292) ق وفات يافته در تاريخش كه از قديم ترين كتب تاريخ است به تولد آن طفل در روز عاشوراء تصريح كرده و صاحب «الحدائق الوردية» كه از علماء زيديه است گفته: كه مادر آن طفل ام اسحق بنت طلحة بن عبيدالله تيمية است كه مادر فاطمة بنت الحسين عليه السلام است كه عيال حسن مثني رضوان الله عليه بوده است. و عين عبارت يعقوبي رحمه الله اين است كه در حالات امام عليه السلام گويد: ثم تقدموا رجلا رجلا حتي بقي وحده ما معه احد من اهله و لا ولده و لا أقاربه فانه لواقف علي فرسه اذ أتي بمولود قد ولد له في تلك الساعة فاذن في أذنه و جعل يحنكه اذ اتاه سهم فوقع في حلق الصبي فذبحه فنزع الحسين عليه السلام السهم من حلقه و جعل يلطخه بدمه و يقول: والله لانت اكرم علي الله من الناقة و لمحمد اكرم علي الله من صالح ثم [ صفحه 674] اتي فوضعه مع ولده و بني اخيه... [481] . از اين عبارت كه نقل شد معلوم است كه امام عليه السلام سوار اسب بوده و آن طفل تازه مولود را آورده اند و امام عليه السلام به گوش وي

اذان گفته و در آن موقع با تير زده اند و كلماتي كه امام عليه السلام بعد از تير خوردن آن تازه مولود تكلم فرموده شباهت به آن كلمات كه در موقع تير خوردن عبدالله رضيع و علي اصغر فرموده ندارد ولي صاحب الحدائق الوردية قضيه ي آن تازه مولود را ذكر كرده و در آخر كلامش با قضيه ي عبدالله رضيع خلط كرده و روايت امام باقر عليه السلام را كه در حق عبدالله رضيع فرموده درباره ي آن تازه مولود آورده و آن را نيز عبدالله رضيع ناميده است. و سيد جليل آقا سيد عبدالمجيد حائري (ره) در ذخيرة الدارين در ضمن بيان اسامي و حالات اشخاصي كه در زيارت ناحيه ي مقدسيه از بني هاشم نامي از آنها ذكر نشده گويد: از آنها عبدالله رضيع است كه روز عاشوراء وقت نماز ظهر متولد شده بنا بر آنچه صاحب «الحدائق الوردية» روايت كرده است: قال: ولد للحسين (ع) في الحرب و امه ام اسحاق بنت طلحه بن عبيدالله التيمية زوجة الحسين (ع) فأتي به و هو قاعد فأخذه في حجره [ صفحه 675] و لباه بريقه و سماه عبدالله فبينما هو كذلك اذ رماه عبدالله بن عقبة الغنوي و قيل هاني بن ثبيت الحضرمي بسهم فنحره فأخذ الحسين (ع) دمه فجمعه و رمي به نحو السماء فما وقع منه قطرة الي الارض قال فضيل: و حدثني ابوالورد، انه قال: سمعت اباجعفر (ع) يقول: لو وقعت منه الي الارض قطرة لنزل العذاب انتهي كلام صاحب الحدائق [482] . مورد اعتماد درباره ي اين تازه مولود در روز عاشوراء آنست كه ابن واضح يعقوبي رحمه الله نقل كرده چون از قديم ترين كتب تاريخ و

نزديكترين اشخاص است كه آن را به قلم آورده و بعد از وقعه ي عاشوراء به دويست و چند سال تقريبا نگاشته است و اما صاحب «الحدائق الوردية» قضايا و حالات اطفال را باز مقداري به هم خلط كرده است والله العالم.

شعر آقا سيد حيدر حلي

و سيد اجل شاعر اهل بيت (ع) آقا سيد حيدر حلي (ره) به اين تازه مولود در اشعارش اشاره فرموده آنجا كه گويد: له الله مفطورا من الصبر قلبه و لو كان من صم الصفا لتفطرا و منعطف أهوي لتقبيل طفله فقبل منه قبله السهم منحرا [ صفحه 676] لقد ولدا في ساعة هو و الردي و من قبله في نحره السهم كبرا [483] .و از آنچه گفته شد كه از تأمل و دقت ظاهر مي شود علي اصغر غير از عبدالله رضيع است معوم مي شود آنان كه گفته اند: از اولاد سيدالشهداء عليه السلام علي اكبر شهيد در كربلاء است و اين كه سن او را در مقتل ها هيجده نوشته اند به اشتباه رفته اند عبارت (ثمان و عشرين) تحريف به تصحيف (بثمان عشر) شده. و امام سجاد عليه السلام را علي اوسط خوانده اند و علي اصغر را امام عليه السلام از شدت تشنگي به ميدان آورده و براي او آب خواسته و او همان است كه فرموده به اين طفل رحم كنيد چنانچه سبط ابن الجوزي تصريح كرده و نقلش گذشت و مشهور ميان شيعه است قول آنها صحيح مي باشد. چنانچه محب طبري در ذخائر العقبي ص 151 ط مصر و دياربكري در تاريخ الخميس ج2 ص 300 كه سه نفر از اولاد سيدالشهداء (ع) به نام (علي) ذكر كرده و عبدالله را غير از علي اصغر نوشته اند و

محقق طوسي خواجه نصيرالدين قدس سره در كتاب «نقد المحصل» مي فرمايد: امام زين العابدين عليه السلام در كربلاء مريض بود و بيست و سه سال داشت و [ صفحه 677] براي امام حسين عليه السلام فزند ديگري بود به نام «علي» كه سنش هفت ساله بود و در همان روز «روز عاشوراء» شهيد شد- رجوع شود به نقد المحصل ص 179 ط مصر- معلوم است فرزندي كه براي امام عليه السلام بوده و هفت سال داشته عبارت از علي اصغر است غير از علي اكبر است كه بزرگترين بوده بلكه از حضرت سجاد عليه السلام نيز بزرگتر بوده است. و حمله كردن صاحب قاموس الرجال به محمد بن طلحه ي شافعي در كتاب مطالب السئول كه ادعا كرده امام (ع) را سه فرزند به نام (علي) بوده به ترتيبي كه نگارش يافت. و اين ادعاي وي را از غرائب شمرده بي وجه بوده و ابدا غرابتي ندارد.

تصريح به اسم علي اصغر در بعض زيارات

و از آنچه از اول مطلب تا اينجا نقل كرديم معلوم شد كه جمعي به نام (علي اصغر) تصريح كرده اند و انحصار به صاحب مطالب السئول و شيخ ابن شهر آشوب (ره)ندارد چنانچه صاحب قاموس الرجال خيال كرده است و در عبارت زيارت كه سيد ابن طاووس (ره) در اقبال نقل فرموده صريحا نام (علي اصغر) واقع شده و بهتر شاهد بر مدعاست. اقبال ص 572. و تعجب نشود كه چطور شده اين اطفال را هدف تير قرار داده و آنها را از گلويشان با تير جفا ذبح كرده اند زيرا روز عاشوراء هر كس از اهل حرم و اطفال كه از خيام بيرون مي آمده هدف تيرباران دشمنان و تيراندازان آنها قرار مي گرفته حتي از بانوان

و مخدرات حرم نيز اگر از خيمه ها بيرون آمده و جلو خيام درنگ مي كردند به آنها تير [ صفحه 678] اصابت مي نمود و فوري به درون خيمه ها برمي گشتند رجوع شود به جنة المأوي ص 217 ط- 1- تبريز.

تحقيق در معني عبارت بري در حق عبدالله رضيع

و ناگفته نماند كه در تاريخ طبري در نقل قضيه ي عبدالله رضيع و تير خوردن او عبارتي واقع شده كه بعضي از اشخاص بي اطلاع آن را دست آويز كرده و خيال مي كنند كه قضيه ي آن طفل شهيد مظلوم واقعيت ندارد چون طبري با لفظ (زعم) آن را بيان كرده و گويد: قال: و لما قعد الحسين عليه السلام اتي بصبي له فاجلسه في حجره زعموا انه عبدالله بن الحسين.... الخ. و بعد از چند سطر گويد: و زعموا ان العباس بن علي قال لاخوته.... الخ [484] . و لفظ (زعم) در موردي كه مطلب برخلاف واقع باشد استعمال مي شود چنانچه در قرآن مجيد در هر جا كه لفظ (زعم) استعمال شده در معني خلاف واقع استعمال شده است. ولي بايد دانست كه لفظ (زعم) در عبارت طبري به معني (قال) است و كلام طبري كه گويد: (زعموا) يعني (قالوا). فيومي در مصباح المنير گويد: زعم زعما من باب قتل و في الزعم ثلاث لغات...... و يطلق بمعني القول و منه زعمت الحنفية و زعم سيبويه [ صفحه 679] اي قال. و ابن منظور در لسان العرب گويد: زعم زعما و زعما و زعما اي قال...

نقل تحقيقي از مجموعه ي فقهي

چنانچه در بعض روايات وارده از اهل بيت عليهم السلام در زبان روات و اعاظم محدثين لفظ (زعم) استعمال شده و بلكه نسبت آن را به امام عليه السلام داده اند و البته آن بزرگان نسبت خلاف واقع را هرگز به امام عليه السلام نمي دهند پس منظورشان غير از معني مشهور است كه لفظ (زعم) در آن استعمال مي شود و بهتر است در اينجا براي توضيح مطلب و اتمام فائدة آنچه در بعضي از مجموعه هاي فقهي

و اصولي كه هنوز خطي است و چاپ نشده نگارش داده ام بياورم و عين آن را كه به عربي به قلم آورده ام نقل نمايم: و اعلم ان ما يوجد في بعض الروايات من اقوال الروات من نسبة الزعم الي المعصوم (ع) ليس المراد منه معناه المتداول في الالسن و هو استعماله في خلاف الواقع و يطلق في انكار المقول علي ما هو الغالب في استعمال ذلك اللفظ في المعني المذكور فانه كثيرا ما يوجد ذلك في روايات الاعاظم و لسانهم من اصحاب الائمة عليهم السلام الذين لهم التقدم في العلوم و المعارف الدينية و مقامهم أجل و أسني من ان ينسبوا الي الامام (ع) التكلم علي خلاف الواقع بل مرادهم من ذلك استعمال لفظ «زعم» بمعني «قال» او ما اشبه ذلك. و من تلك الاخبار التي وقعت فيها هذه الكلمة هي موثقة ابن بكير التي رواها ثقة الاسلام عن علي بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابي عمير [ صفحه 680] عن ابن بكير قال: سأل زرارة اباعبدالله عليه السلام عن الصلاة في الثعالب و الفنك و السنجاب و غيره من الوبر فاخرج كتابا زعم انه املاء رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم... الخ و ابن بكير هو عبدالله بن بكير الذي نقل الشيخ الكشي (ره) اجماع العصابة علي تصحيح ما يصح عنه و اقرارهم له بالفقه و عن الشيخ العياشي (ره) انه من فقهاء اصحابنا و عن الشيخ (ره) في العدة: ان الطائفة عملت بما رواه ابن بكير. و هو و ان كان فطحي المذهب الا ان علمائنا الرجاليين و ثقوه كما صرح به العلامة (ره) في المختلف حيث قال: ان عبدالله بن بكير و

ان كان فطحي المذهب الا ان المشايخ و ثقوه قال ذلك: في مسألة تبين فسق الامام فراجع. و قول الشيخ العياشي (ره) انه من فقهاء اصحابنا مع انه فطحي المذهب فان الفطحية بالنسبة الي الحق أقرب من سائر فرق الشيعة لانهم قائلون بامامة الائمة الاثناعشر عليهم السلام الا انهم يقولون بامامة عبدالله الافطح بين الصادق و الكاظم عليهماالسلام لشبهة عرضت لهم. و ليس حالهم مثل حال الواقفية عن عناد و طمع لحطام الدنيا و زخرفها حيث قالوا: بالوقف طمعا لاكل الدينار و الدرهم التي كانت مجتمعة عندهم و لم تطل ايام الفطحية فان عبدالله مات في مدة قليلة و رجع عن القول بامامته جمع منهم حيث انكشف الحق لديهم و بقي جمع قليل قائلون بامامته بسبب الشبهة الواهية.

روايت ابن بكير كه در آن نسبت «زعم» به امام داده

فالغرض ان ابن بكير و ان كان فطحي المذهب الا انه رجل فقيه جليل ثقة لا ينسب الي الامام عليه السلام الزعم بمعني خلاف الواقع فيحصل [ صفحه 681] القطع لنا ان مراده من قوله: «زعم انه املاء رسول الله صلي الله عليه و آله» يعني اخرج كتابا قال انه املاء رسول الله صلي الله عليه و آله.

خبر شريف عبدالاعلي كه معني «زعم» را روشن مي كند

و يشهد علي ما ذكرنا شهادة واضحة رواية عبدالاعلي مولي آل سام الكوفي فقد روي في الوسائل عن محمد بن يعقوب بسنده عن محمد بن مالك عن عبدالاعلي مولي آل سام قال، حدثني ابوعبدالله عليه السلام بحديث فقلت له جعلت فداك أليس زعمت لي الساعة كذا و كذا؟ فقال: لا. فعظم ذلك علي فقلت: بلي والله زعمت. قال فعظم ذلك علي فقلت بلي والله قد قلته قال: نعم قد قلته اما علمت ان كل زعم في القرآن كذب. عبدالاعلي مولي آل سام من اصحاب الصادق عليه السلام كان من اجلاء متكلمي الامامية اذن له الامام الصادق (ع) في الكلام. فقد روي الكشي (ره) مسندا عن عبدالاعلي قال قلت: لابي عبدالله عليه السلام ان الناس يعيبون علي بالكلام و انا اكلم الناس فقال: اما مثلك ممن يقع ثم يطير فنعم و اما من يقع ثم لا يطير فلا. و الظاهر ان المراد من قوله (ع): مثلك ممن يقع ثم يطير. يعني مثلك ممن يلزم الخصم في البحث و يغلب عليه و كلما قرب الزام الخصم له يحصل لنفسه مخلصا و مفرا. و يظهر من ذلك انه كان حاذقا في صناعة الكلام ماهرا

مهارت عبدالاعلي در علم كلام

في المجادلة مع المخالفين فهو مع ما عليه من هذه الجلالة لا يكون غرضه من قوله: «زعمت» نسبة خلاف الواقع الي الامام عليه السلام حتي لا يكتفي بذلك بل [ صفحه 682] يحلف عليه كما هو واضح. بل غرضه انك قلت لي كذا و كذا حيث استعمل لفظ «زعم» بمعني «قال» و يكشف من ذلك حلف الراوي عليه و حلف الامام عليه السلام ايضا انه ما زعم.

شدت اهتمام ائمه در تأديب شيعة به آداب قرآن

و قوله: فعظم ذلك علي حيث عظم عليه قول الامام (ع) ما زعمت فانه (ع) كان قد حدثه بحديث قبل ذلك فاراد (ع) ان ينبه له ان «زعم» غالبا يستعمل في خلاف الواقع و انه ما «زعم» كذا و كذا علي نحو الاستعمال الغالب و كان مراد عبدالاعلي من قوله: «زعمت» يعني «قلت» علي ما يستعمله أهل العراق في ذلك المعني ولكن لما كان استعمال هذه الكلمة في القرآن الكريم في الكذب فاراد الامام (ع) ان يردعه من هذا الاستعمال علي اصطلاح الراوي و انه لا ينبغي لمثله هذا الاستعمال و ان كان استعمال الراوي علي خلاف معناه الغالب و بمعني «قال» كما هو عادة اهل العراق و هو عراقي كوفي. و يستفاد من الرواية شدة اهتمام الائمة عليهم السلام في التأدب بآداب القرآن و تعليمهم ذلك علي الشيعة و انه ينبغي التبعية عن القرآن في كل شئي حتي في استعمال الالفاظ و الكلمات المتداولة في الالسنة. والله الموفق. [ صفحه 683]

تحقيق درباره ي عروسي حضرت قاسم

اشاره

ناگفته نماند: پس از فراغت از نگارش آنچه راجع به عبدالله رضيع و علي اصغر بود و بررسي بر تاريخ اطفال تير خورده ي سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء شد يكي از فضلاء درخواست كرد كه راجع به حضرت قاسم بن امام حسن مجتبي (ع) كه در كربلاء به شهادت رسيده و در موضوع عروسي او كه در كربلاء ادعا كرده اند چند سطر نگارش يابد سئوال ايشان را اجابت نموده و اين سطور را مي نگارد: اولا: موضوع عروسي قاسم (ع) در كتابي به غير از منتخب شيخ طريحي (ره) پيدا نشده است و در منتخب هم تصريح كرده كه آن را در كتب

معتبره نيافته و مورد اعتماد قرار نداده است و سيدالشهداء (ع) دختري داشته باشد كه او را به حضرت قاسم (ع) تزويج كند وجود ندارد زيرا آنچه در كتب معتبره ذكر كرده اند براي امام حسين (ع) دو دختر بوده فاطمة و سكينة و بعضيها سومي را به نام زينب نگارش داده اند و در بعضي كتب مانند مطالب السئوال محمد بن طلحه ي شافعي دختر چهارمي نيز از بنات امام (ع) بشمار آورده ولي نام او را ذكر نكرده است و اما [ صفحه 684] فاطمه ي صغري كه در مدينه مانده باشد در كتب اماميه به نظر نرسيده يعني اصل ناقل وجود او و ماندنش در مدينه از كتب سنيها شهرت يافته و به بعض كتب اماميه از آنها نقل شده و در اغلب كتب معتبره ي سنيها هم نقل نشده است پس در روز عاشوراء كدام دختر امام (ع) به قاسم (ع) تزويج شده است؟

بنات سيد الشهداء

اما فاطمة (ع) تزويج به جناب حسن مثني رضوان الله عليه شده بود كه از بزرگان علماء مانند شيخ مفيد (ره) و از علماي اهل سنت نقل كرده اند كه سيد الشهداء (ع) حسن مثني (ره) را مختار كرد كه يكي از دخترهايش از فاطمة و سكينة هر كدام را بخواهد به او تزويج كند در اينجا نقلها مختلف است كه حسن مثني خودش فاطمة را اختيار كرد يا او خجالت كشيد و سخني نگفت امام (ع) فرمود كه فاطمة را به تو تزويج مي كنم زيرا او به مادرم فاطمه ي زهراء سلام الله عليها شباهت دارد و حسن مثني با عيالش فاطمة (ع) در كربلاء بود و امام حسين (ع) بعضي از ودايع امامت را به

فاطمة (ع) روز عاشوراء سپرد كه بعدا به برادرش حضرت سجاد سلام الله عليه بدهد و آن بانوي عصمت جده ي سادات حسني و طباطبائيين است و آنها به واسطه ي او حسيني اند. و اما سكينة شوهرش عبارت از پسر عمويش عبدالله بن امام حسن بن اميرالمؤمنين (ع) است كه قبل از وقعه ي كربلاء تزويج آنها واقع شده [ صفحه 685] بود و عبدالله در كربلاء شهيد شد و شيخ طبرسي (ره) در اعلام الوري گويد: و كان عبدالله بن الحسن (ع) قد زوجه الحسين ابنته سكينة فقتل قبل ان يبني بها [485] . و ابوالفرج اصفهاني نيز در أغاني به اين موضوع تصريح كرده است ج 14 ص 163. چنانچه ابوالحسن عمري در كتاب المجدي نيز نقل كرده است و آن كتاب از كتب معتبرة در انساب است. و اما زينب از اولاد سيدالشهداء (ع) چون ذكري از او در كتب معتبرة بغير از ذكر نامش نيست معلوم مي شود در حال صغر از دنيا رفته است و بعيد نيست كه او به نام (رقيه) معروف شده باشد كه در دمشق مدفون است و شايد جهت معروف شدن وي به نام (رقيه) چون در مدفن او در دمشق به نام (رقيه) بنت امام اميرالمؤمنين (ع) نوشته اند علتش آن باشد ولي او دختر سيدالشهداء (ع) است و علامه ي سماوي (ره) در رساله ي مواليد الائمة (ع) يكي از دختران سيدالشهداء (ع) به نام (رقية) شمرده است. و اما دختر چهارمي كه در مطالب السئول به وي اشاره شده و نامش را ذكر نكرده در تواريخ معتبره شرح حالي از وي در دست نيست و اگر صحت داشته باشد شايد اوست كه

به نام فاطمة است و در مدينه مانده باشد والله العالم. [ صفحه 686] پس موضوع قصه ي عروسي قاسم (ع) صحت ندارد و لذا علامه ي مامقاني (ره) در تنقيح المقال فرموده: آنچه در منتخب از قصه ي تزويج قاسم (ع) مرسلا نقل شده من و سائر اهل تتبع در كتابهاي سير و تواريخ و مقاتل معتبره بر آن اطلاع نيافتيم رجوع شود در تنقيح به ترجمه ي حضرت قاسم (ع). ثانيا: بسيار دور از اعتبار است كه همچو قضيه اي روز عاشوراء با آن اوضاع و احوال و شدت بلاياء و مصائب اتفاق افتد گرچه بعضيها بعض تقريبات ذكر كرده اند ولي هيچ كدام باور كردني نيست و بايد از آنچه در خصوص اين قضيه علامه ي فقيه عالم رباني حاج شيخ جعفر شوشتري رحمه الله فرموده و در (فوائد المشاهد) ثبت است غفلت ننموده و به كلمات آن بزرگوار مراجعه كرد.

نسبت قصه ي عروسي به قاسم مشتبه شده

و به نظرم مي رسد كه قصه ي عروسي قاسم (ع) كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بوده اشتباه شده و قصه ي عروسي حسن مثني به صورت عروسي به نام قاسم (ع) در افواه شهرت يافته چون فاطمه (ع) را حضرت سيدالشهداء (ع) به حسن مثني (رض) تازه تزويج كرده و عروسي فرموده بوده كه در حضور عمويش سيدالشهداء (ع) از مكه حركت كرده و به كربلاء آمده اند و ظاهر آنست كه تزويج آنها در آن موقع كه در مكه بودند اتفاق افتاد است. [ صفحه 687] ابن فندق بيهقي رحمه الله در لباب الانساب- مخطوط- گويد: و كان الحسن بن الحسن خطب الي عمه الحسين بن علي (ع) احدي ابنتيه فقال له الحسين (ع) يابن اخي قد انتظرت

هذا منك انطلق معي فجاء به حتي أدخله منزله فخيره بين فاطمة و سكينة فاختار فاطمة فزوجها اياه فقال الحسين (ع) فاطمة بنيت اكثر الناس شبها بامي فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله «و كان هذا التزويج في السنة التي قتل فيه الحسين (ع)».

تزويج فاطمه به حسن مثني نزديك به محرم (شصت و يكم) شده

تصريح بيهقي (ره) كه اين قضيه ي تزويج حسن مثني و فاطمه عليهاالسلام در سالي اتفاق افتاده كه امام حسين (ع) آن سال به شهادت رسيده و البته اين واقعه در عرض راه از مكه به كربلاء يا بعد از ورود به كربلاء بعيد است كه واقع شده باشد و لابد مرادش سالي است كه قبل از سال شهادت است و وقعه ي عاشوراء در محرم سال (61) هجرت واقع شده پس قضيه ي تزويج قبل از ماه محرم (61) در سال (60) اتفاق افتاده است و بعيد نيست كه قبل از عاشوراء به مدت كوتاهي در مكه واقع شده باشد و منظور ابن فندق (ره) نزديك بودن وقوع آن قضيه به فاجعه ي عاشوراء است پس به بانوي عصمت فاطمه بنت الحسين عليه السلام «تازه عروس» گفتن صحيح است ولي صحت آن نسبت به تزويج او به حسن مثني رضوان الله عليه است كه تازه عروسي شان واقع شده بوده كه با هم به كربلاء آمده اند [ صفحه 688] و حسن مثني فرزند بزرگ امام حسن (ع) است و لذا قصه در حق قاسم (ع) شهرت يافته و قضيه ي دو برادر به هم خلط و مشتبه شده است و در حق حسن مثني است كه جدش اميرالمؤمنين (ع) فرموده: بقية السيف از اولاد من از جهت عدد نمو خواهد كرد. و لذا اولاد اميرالمؤمنين (ع) از

او زياد انتشار يافته است و آن فرمايش اميرالمؤمنين (ع) در حق حسن مثني بهتر از امام سجاد (ع) تناسب دارد چون حسن مثني روز عاشوراء در جنگ زخم برداشته و دست مباركش از بدن جدا شده و در ميان جنازه هاي شهداء افتاده است چنانچه تفصيلش در كتب مقاتل معتبره نقل شده پس او بقيةالسيف است. ولي امام سجاد (ع) وارد جنگ نشده است صلوات الله و سلامه عليه و آله و علي آبائه و اولاده الطاهرين. سيد جليل آقا سيد عبدالمجيد حائري (ره) در ذخيرة الدارين گويد: أقول: انه نقل في الكتب المعتبرة مبارزة القاسم يوم الطف كما ذكرنا آنفا تفصيله من طريق المخالف و المؤالف و لم يذكر في تلك الكتب تزويجه (ع) في وقعة الطف الا في المنتخب فانه ذكر قصة تزويجه (ع) نقلا عن الغير فقال ان هذه القضية لم نظفر بها في الكتب المعتبرة و الروايات المعتمدة. فكأنه رحمه الله لم يعتمد علي ذلك النقل و نحن ايضا قد تصفحنا بمقدار وسعنا عن ما نقل و لم نجد فيه ما يعتمد عليه من [ صفحه 689] الاثار المثبتة لتلك القضية و ذلك الفاضل ايضا لم ينسبه الي أحد بل نسبه الي قيل و لا يثبت به شئي. ج 1 ص 154 ط نجف. چنانچه نگارش يافت به نظر مي رسد كه قضيه اشتباه شده جريان تزويج فاطمه عليهاالسلام به حسن مثني (رض) كه نزديك به محرم سال 61 واقع شده درباره ي برادرش قاسم (ع) در أفواه شهرت يافته و از روي مسامحه و اعتماد به شهرت در ألسنة به كتابي وارد گشته چنانچه نظير آن را در عصر حاضر نسبت به

دفن شدن علي اصغر (ع) در روي سنيه ي مبارك سيدالشهداء (ع) مي بينيم كه بعضي از مسامحه كاران به كتاب خودش وارد كرده و بدون مدرك آن را در كتابش ثبت نموده اگر انتقاد و بطلان آن نگارش نيابد در آينده ممكن است مدرك قرار داده شود چنانچه در صفحه ي 175 -174 از كتاب نيز نگارش يافت مراجعه شود. [ صفحه 690]

بعد از عاشوراء خانه اميرالمؤمنين و عقيل و رباب را خراب كرده اند

اشاره

ص:- 355- س:- 2 (مراجعت به مدينة نموده و از دنيا رحلت فرموده) بانوي با وفاي سيدالشهداء (ع) رباب بنت امري ء القيس تقريبا بعد از يك سال كه از كربلاء مراجعت به مدينة كرده آيا در كدام خانه از خانه هاي بني هاشم ساكن شده است؟ چون خانه ي خود آن بانوي عصمت را حاكم مدينة بعد از وقعه ي عاشوراء خراب و منهدم ساخته بود چنانچه خانه هاي زيادي را در مدينة خراب و ويران ساختند حتي خانه ي اميرالمؤمنين (ع) را نيز منهدم كردند. ابن فندق بيهقي (ره) متوفي (565) ه. ق در كتاب لباب الانساب [486] گويد: (و مامد يزيد يده الي تركة الحسين عليه السلام و امواله الا ان سعيد بن العاص (كذا في النسخة) كان والي المدينة فهدم حين سمع قتل الحسين (ع) دار علي بن ابي طالب عليه السلام بالمدينة و دار عقيل و دار زوجة الحسين [ صفحه 691] (ع) أم السكينة) يعني يزيد دست خود را به تركه ي حسين عليه السلام و اموالش دراز نكرد الا اين كه سعيد بن العاص كه والي مدينة بود وقتي كه خبر قتل حسين عليه السلام را شنيد خانه ي اميرالمؤمنين (ع) را در مدينة و خانه ي عقيل و خانه ي زوجه ي حسين عليه السلام مادر سكينة را ويران ساخت. بيوت و خانه هاي سائر بني هاشم

را نيز در مدينة خراب كرده و ويران ساخته و با خاك يكسان نموده اند.

حرفهاي ناهنجار عمرو بن سعيد

والي مدينة عبارت از عمرو بن سعيد بن عاص الاشدق است چنانچه طبري و ديگران نوشته اند و بسيار مرد قسي القلب و درشت كردار و قبيح رفتار و زشت گفتار بوده و خبر شهادت سيدالشهداء (ع) را كه ابن زياد به وي در مدينة فرستاد و او امر كرد منادي در كوچه هاي مدينة ندا كرده و خبر قتل امام (ع) را اعلان نمود و صداي ناله و شيون از خانه هاي بني هاشم از مخدرات و بانوان هاشميات بلند شد و صداي آنها به خانه ي عمرو بن سعيد رسيد خنديد و به قول عمرو بن معديكرب متمثل شد: عجت نساء بني زياد عجة كعجيج نسوتنا غداة الارنب [487] .و بعد گفت: واعية بواعية عثمان. و رو به قبر مبارك رسول الله صلي الله عليه و آله كرده و اين جسارت را كرد: (يوم بيوم بدر يا رسول الله فانكر [ صفحه 692] عليه قوم من الانصار). اين كلمات و شماتت صادره از او كفر و ملعنت عمرو را آشكارا مي سازد و نشان مي دهد كه بني أمية در صدد انتقام جوئي از رسول الله صلي الله عليه و آله بوده اند و چون نتوانستند از خود رسول الله صلي الله عليه و آله انتقام گيرند [488] بعد از وي از اميرالمؤمنين و صديقه طاهرة و امام حسن مجتبي و سيدالشهداء عليهم السلام به مقام انتقام آمده اند. و اين عمرو همان شخص است كه ابن حجر هيثمي در مجمع الزوائد ج 5 ص 240 و تطهير الجنان كه درهامش الصواعق المحرقة ص 141 چاپ شده از ابوهريره نقل كرده كه قال سمعت رسول الله صلي الله عليه

و آله يقول: ليرعفن علي منبري جبار من جبابرة بني أمية فيسيل رعافه و قد رعف عمرو بن سعيد و هو علي منبره صلي الله عليه و آله حتي سال رعافه.

خبر دادن رسول الله از رعاف عمرو اموي

رسول الله صلي الله عليه و آله از رعاف كردن آن شقي در منبر خود خبر داده بوده و همان طور نيز واقع شده و بس است در حق وي كه رسول الله صلي الله عليه و آله درباره ي او فرموده: كه او جباري از جبارهاي بني أمية است و همين [ صفحه 693] مرد جبار بعد از رسيدن خبر قتل امام حسين عليه السلام به مدينة امر كرده خانه هاي بني هاشم را خراب كرده اند بني أمية مي خواسته اند آثاري از بني هاشم و خاندان رسالت نگذارند بماند. سيد معاصر مقرم قدس سره در كتاب (مقتل الحسين) عليه السلام گويد: و كان عمرو فظا غليظا قاسيا امر صاحب شرطته علي المدينة عمرو بن الزبير بن العوام بعد قتل الحسين (ع) ان يهدم دور بني هاشم ففعل و بلغ منهم كل مبلغ و هدم دار ابن مطيع و ضرب الناس ضربا شديدا فهربوا منه الي ابن الزبير مقتل الحسين عليه السلام ص 406 ط 2 نجف (1376) ق.

تحقيق درباره ي شهر بانويه شاه زنان

نظر به اين كه نام بانوي عصمت رباب زوجه ي حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه گذشت بعضي از دوستان درخواست كردند كه نسبت به زوجه ي ديگر امام عليه السلام بانوي معظمة «شاه زنان» نيز چند كلمه ي نگارش يابد كه آيا نام آن بانو شهربانوست يا «شاه زنان» است؟ در كربلاء بوده يا در حين ولادت امام سجاد از دنيا رحلت كرده بود؟ درخواست ايشان را قبول كرده و به نگارش جملات زير مي پردازد: يكي از زوجات حضرت سيدالشهداء (ع) عبارت از بانوي معظمة سيده ي جليله (شاه زنان) دختر كسري يزدجرد آخر سلاطين ساساني است كه مادر امام سجاد عليه السلام است. از علامه ي زمخشري در ربيع الابرار نقل شده كه گفته: روي عن النبي

(ص) انه قال لله من عباده خيرتان فخيرته من العرب قريش و من العجم فارس و كان يقول علي بن الحسين (ع): أنا ابن الخيرتين. [ صفحه 694] لان جده رسول الله (ص) و أمه بنت يزدجرد الملك و أنشأ أبوالاسود: و ان غلاما بين كسري و هاشم لا كرم من نيطت عليه التمآئم [489] .آنچه از كتب معتبره ي اسلامي به دست مي آيد اسم آن بانو (شاه زنان) است چنانچه به موسوم بودن وي به اين نام جمع كثيري تصريح كرده اند مانند شيخ مفيد (ره) در ارشاد و شيخ طبرسي (ره) در اعلام الوري و ابن فتال نيشابوري (ره) در روضة الواعظين و شيخ شهيد (ره) در دروس و اربلي (ره) در كشف الغمة و ابن الخشاب در مواليد الائمة و ابن شهرآشوب مازندراني (ره) در مناقب و سبط ابن الجوزي در تذكرة الخواص و محمد بن طلحه ي شافعي در مطالب السؤل ص 77 و ابن تغري بردي در النجوم الزاهرة ج 1 ص 229 و سليمان ظاهر (ره) در (الذخيرة الي المعاد) ص 222 ط صيدا- و عبدالعزيز سيد الاهل در كتاب (زين العابدين علي بن الحسين (ع)) ص 15 ط بيروت و بستاني در دائرة المعارف [ صفحه 695] ج 9 ص 355 و اعيان الشيعة ج 4 ص 309 ط دمشق- و ديگر از كتب زيادي كه تعداد اسامي آنها به درازا مي كشد تصريح كرده اند كه نام آن بانوي باعظمت «شاه زنان» بوده است- گرچه در بعضي از آن كتب به اختلاف اسمش تصريح شده ولي آنها از اقوال نادره است و منافات با اسم اصلي او ندارد بلكه آنها از باب تغيير اسم است

كه بعد از آن كه آن مخدره قدم به خاندان عصمت و طهارت گذاشته عرب از باب تغيير اسم با الفاظ و نامهاي مختلف عربي او را ناميده اند و شاهد اين مطلب اين كه در كتب معتبره مانند وفيات الاعيان اشاره ي به اسم عجمي او نكرده و فقط اسم عربي او را ذكر كرده و تصريح نموده كه او دختر يزدجرد است چنانچه گويد: و أمه «سلافة» بنت يزدجرد آخر ملوك فارس و هي عمة أم يزيد بن الوليد الاموي المعروف بالناقص. معلوم مي شود «سلافة» يا «غزالة» اسم عربي آن بانوي معظمه است و چه خوب فرموده سيد الاعيان در أعيان الشيعة: ظاهر آن كه نام اصلي او آنست كه شيخ مفيد (ره) ذكر كرده يعني «شاه زنان» است سپس آن را تغيير داده اند چنانچه مبرد ذكر كرده است و گفته: اسمها سلافة من ولد يزدجرد معروفة النسب من خيرات النساء. بستاني در دائرة المعارف گويد: أمه سلافة من سبايا الفرس و تلقب «شاه زنان» اي ملكة النساء- و شاه زنان در حين ولادت حضرت سجاد (ع) از دنيا رحلت نموده چنانچه شيخ صدوق (ره) در عيون اخبار الرضا (ع) روايت كرده به سند خود از سهل بن قاسم بوشنجاني گويد كه به من فرمود: امام رضا عليه السلام [ صفحه 696] در خراسان كه ميان ما و شما (يعني عجمها و ايرانيان) نسبتي است عرض كردم آن چيست أيها الامير [490] ؟ فرمود: عبدالله بن عامر كريز وقتي كه خراسان را فتح كرد دو نفر دختر يزدجرد بن شهريار ملك عجمها را گرفت و آنها را پيش عثمان بن عفان فرستاد او نيز يكي را به

امام حسن (ع) و ديگري را به امام حسين (ع) بخشيد و هر دو دختر در حال ولادت طفل از دنيا رفتند و مادر علي بن الحسين عليهماالسلام در حال ولادت آن حضرت از دنيا رفت و او را بعضي از أم ولدهاي امام حسين عليه السلام متكفل شد. اين جملات از روايت شيخ صدوق (ره) استفاده مي شود و براي اطلاع از عين عبارات روايت رجوع شود به عيون اخبار الرضا (ع) ص 128 ط قم سال: 1377 ه ق. و تحقيق در سند روايت لازم نيست زيرا اطمئنان به آن در كتابي مثل عيون بيشتر از اقوال تاريخ نويسان است كه اغلب نقليات شان از مرسلات است. و شيخ ثقه ي أقدم ابن أبي الثلج بغداد (ره) متوفي (325) ه در تاريخ الائمة به وفات مادر امام سجاد (ع) در حال ولادت آن حضرت [ صفحه 697] تصريح كرده است رجوع شود به تاريخ الائمة ص 15 ط- قم. و از تواريخ معتبره معلوم مي شود كه فرستادن دختران يزدجرد به مدينة در زمان عمر واقع شده ولي در روايت مذكوره زمان عثمان را نقل كرده گرچه در بعض تواريخ نيز واقعه را به زمان عثمان نسبت داده اند و شيخ مفيد (ره) به زمان خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت داده است. و ابن فندق بيهقي (ره) در لباب الانساب- مخطوط- گويد اكثر متأخرين گفته اند: دختر يزدجرد در دست مسلمين بعد از قتل پدرش در مرو در زمان عثمان واقع شده است و قتل يزدجرد دو سال بعد از جنگ «قادسية» اتفاق افتاده است. و سيد اعيان (ره) روايت شيخ صدوق (ره) را در اسيري دختران كسري در زمان خلافت عثمان ذكر

كرده و فرموده كه عثمان يكي را به امام حسن (ع) و ديگري را به امام حسين (ع) داد و هر دو در حال نفاس وفات يافتند ولي فرموده اين روايت خلاف مشهور است و شايد در آن اشتباه واقع شده است. و سپس روايت شيخ مفيد (ره) را نقل فرموده كه اسارت دختران كسري در زمان اميرالمؤمنين سلام الله عليه واقع شده و شاه زنان را به امام حسين (ع) داده از او امام زين العابدين (ع) متولد شد و ديگري [ صفحه 698] را به محمد بن ابي بكر داد و اسم او (كيهان بانويه) بود و از او قاسم بن محمد بن ابي بكر متولد شد پس امام سجاد (ع) و قاسم پسر خاله اند. و فرموده روايت شيخ مفيد (ره) اقرب به صواب است يعني نزديكتر به واقع است كه صحيح و درست باشد زيرا شيخ مفيد (ره) با كثرت علم و وسعت اطلاعش و احاطه ي وي بر علوم و تواريخ غير آنچه نقل شد ذكر نكرده است و علاوه وقوع اين قضيه در زمان عمر مستبعد است زيرا امام زين العابدين (ع) در زمان خلافت جدش اميرالمؤمنين (ع) متولد شده و عدم تولد آن حضرت از آن مخدره در ظرف بيست سال بعيد است يعني اگر قضيه در زمان عمر واقع شده باشد و ممكن است قضيه متعدد واقع شده است و تولد امام (ع) از آن مخدره باشد كه در زمان جدش اسير شده است والله العالم. و انچه براي انسان معلوم مي شود آنست كه بودن مادر امام سجاد عليه السلام دختر يزدجرد آخرين شخص از ساسانيان جاي شك نيست چنانچه بطلان بعض اقوال ناهنجار بعضي از

مستشرقين اذناب استعمار و دشمنان اسلام جاي ترديد نيست و از شرح و بيان آن در اينجا چون تناسب ندارد و قلم فرسائي طولاني مي خواهد خودداري مي شود. ابن فندق (ره) گويد: به دختر كسري گفتند كه امام اميرالمؤمنين (ع) را اختيار كن. گفت: بر نفس خود ظلم كرده ام در جائي بنشينم كه [ صفحه 699] فاطمه ي زهراء (ع) از آن مكان برخواسته است و نيز گويد: گفته شده وقتي كه امام حسين عليه السلام دختر يزدجرد را تزويج كرده اميرالمؤمنين عليه السلام براي تهنيت وارد شد و از نام او سئوال فرمود گفتند اسمش «كيهان بانويه» است و گفته شد معناي آن: سيده ي دنيا و آخرت مي باشد. امام عليه السلام فرمود: سيده ي دنيا و آخرت عبارت از فاطمة دختر رسول الله صلي الله عليه و آله است او را سيده ي بلد بناميد پس مردم او را شهربانويه ناميدند. و مورد اعتماد از روايات و تواريخ آنست چنانچه گذشت ما در امام سجاد (ع) در حال تولد آن حضرت وفات يافته است و از تواريخ معتبره نيز ظاهر مي شود كه «شهربانويه» در واقعه ي جانگداز كربلاء در آن دشت پربلاء حاضر بوده چنانچه سيد علامه ي امين عاملي رحمه الله تعالي در كتاب نفيس خود (لواعج الاشجان) گويد: (و خرج غلام من خباء من أخبية الحسين (ع) و في أذنيه درتان فأخذ بعود من عيدانه و هو مذعور فجعل يلتفت يمينا و شمالا و قرطاه يتذبان فحمل عليه هاني ثبيت الحضرمي فضربه بالسيف فقتله فصارت أمه شهربانويه تنظر اليه و لا تتكلم كالمد هوشة) ص 180- ط- 3- صيدا. و قريب به مضمون اين عبارات در بعض كتب سير و مقاتل نيز [

صفحه 700] موجود است. و آنچه پس از تحقيق و تتبع و بحث و دقت نظر در كتب تواريخ و سير معلوم مي شود آنست: در ميان اسراء ايراني كه آنها را به مدينة آورده اند سه نفر از دختران يزدجرد بوده اند چنانچه ابن خلكان سه نفر بودن آنها را از زمخشري در ربيع الابرار نقل كرده و ابن العماد نيز در شذرات الذهب به سه نفر بودن آنها تصريح كرده است يكي از آن بانوان را عبدالله بن عمر تزويج كرده و از وي سالم متولد شده و يكي را محمد بن ابي بكر به حباله ي نكاح خود درآورده و از او قاسم به دنيا آمده و اسم مادر او كيهان بانويه يا شهربانويه بوده و سومي را حضرت سيدالشهداء (ع) تزويج فرموده و از او امام سجاد (ع) متولد گرديده است و اسم آن بانو «شاه زنان» است و در حال تولد آن حضرت از دنيا رحلت نموده است و در واقعه ي كربلاء حاضر نبوده و شايد دختر چهارمي نيز بوده كه او را امام مجتبي (ع) تزويج كرده چنانچه نقلش گذشت و آنچه مورد اطمئنان و مظنون قوي است آنست: كه شهربانويه كه در كربلاء حاضر بوده او زوجه ي محمد ابن ابي بكر است كه بعد از وفات محمد ابن ابي بكر امام حسين عليه السلام او را تزويج كرده است و بعد از شهادت امام (ع) آن بانوي معظمه خودش را به فرات انداخته و گفته شده كه امام سجاد عليه السلام به وي فرمود كه بر شتري سوار شود و به هر جا كه آن شتر رفت برود و در اينجا داستاني نقل مي كنند كه أفسانه و از

أساطير است اعتماد را نشايد و سيد محدث [ صفحه 701] جزائري (ره) در أنوار نعمانيه بر آن اشاره كرده است (ج 3 ص 89 ط تبريز). و هرگاه قصه ي انداختن خود به فرات صحت داشته باشد براي اين بوده كه آن بانوي معظمه از ترس اسارت و طمع يزيد پليد به تزويج وي از روي عناد و عداوت با سيدالشهداء (ع) بوده است كه نابودي خود را با غرق كردن خود در فرات به تزويج يزيد بعد از شهادت امام عليه السلام ترجيح داده است ولي اين مطلب از جهت ديگر محل اشكال است و مؤيد اين نقل است اين كه در تاريخ اسمي و نقل حالاتي از آن بانوي معظمه بعد از فاجعه ي كربلاء ديده و شنيده نشده است با اين حال باز نتوان به اين نقل اعتماد كرد والله العالم. رجوع شود به ارشاد شيخ (ره) ص 270 ط تبريز، و اعلام الوري طبرسي (ره) ص 251 ط طهران، و روضة الواعظين ص 242 ط قم، و تحفة العالم طباطبائي آل بحرالعلوم ج 2 ص 4 ط- نجف. و لباب الانساب- مخطوط- و مصادر ديگر كه به اسامي آنها اشارت رفت. [ صفحه 702]

تحقيق در نماز خوف خواندن سيدالشهداء

اشاره

ص:- 377- س:- 15 -14 (نگذاشته باشند نماز خوف به جا بياورد و لذا فرادي) (و با اشاره خوانده اند) منظور از اين كه نگذاشته باشند نماز خوف به جا بياورد يعني نماز خوف را به طريق صلاة ذات الرقاع به جا آورده باشد و الا فرادي و با اشاره نيز اگر خوانده باشند باز نماز خوف است چون نما خوف چند قسم است و از افراد آن و

اقسامش فرادي و با اشاره و با تسبيحات اربعه نيز خوانده مي شود چنانچه در كتب فقه شرح داده و تفصيل و كيفيت آنها را بيان فرموده اند. شهيد ثاني (ره) در الروضة البهية فرموده: كه اقسام صلات خوف به ده قسم بالغ مي شود و فرد شايع آن صلات ذات الرقاع است كه حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مكرر آن نماز را به جا آورده اند. پس هرگاه خوف حاصل شود و دشمن در غير جهت قبله باشد و مسلمين اراده نمايند كه نماز را به جماعت بگذراند و ترسند كه در اثناي نماز دشمن بر ايشان حمله آورد بايد دو فرقه شوند اگر احتياج به [ صفحه 703] زياده از دو فرقه نباشد، يك فرقه نماز را به جماعت بگذارند و فرقه ي ديگر حراست ايشان نمايند و امام جماعت با يك فرقه يك ركعت مي گذارد و چون به ركعت دوم برخيزند فرقه ي كه اقتداء كرده اند قصد انفراد مي كنند و ركعت دوم را منفردا مي گذارند و چون فارغ شوند به حراست مشغول مي شوند و فرقه ي ديگر جاي آنها را گرفته و ركعت اول خودشان را به ركعت دوم امام اقتداء مي كنند و چون امام به تشهد مي نشيند ايشان برمي خيزند و ركعت دوم را به انفراد مي گذارند و امام به تشهد طول مي دهد تا با آن فرقه تشهد را به عمل آورده و سلام مي دهند و اگر نماز مغرب باشد امام مخير است به هر يك از اين دو فرقه كه خواهد يك ركعت مي گذارد و با فرقه ي ديگر دو ركعت ديگر و نحوه ي ديگري نيز دارد كه در فقه بيان شده است. و هرگاه

جنگ شدت گيرد در آن وقت به هر طريق كه امكان داشته باشد ايستاده يا سواره يا در حال راه رفتن نماز مي گذارند و اگر بخواهند با جماعت يا فرادي به جا مي آورند كه به آن صلات (مطاردة) گويند و اگر رو به قبله كردن در تمامي نماز ممكن نباشد در بعضي از نماز كه بتواند رو به قبله مي كند اگر چه تكبيرة الاحرام باشد و ركوع و سجود به ريال اسب يا كوهه ي زين كند و اگر ركوع و سجود متعذر باشد با اشاره به سر كفايت مي كند و يا به هم گذاشتن و باز كردن چشمها باشد و اگر رو به قبله كردن گرچه در تحريمة باشد ممكن نشود استقبال ساقط مي شود. [ صفحه 704] و هرگاه نماز با قرائت و ايماء و اشاره به ركوع و سجود ممكن نباشد عوض قرائت و ركوع و سجود و واجبات آنها تسبيحات اربعه: (سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر) كفايت مي كند البته نيت و تكبيرةالاحرام را بر ايماء و تسبيحات مقدم مي دارد و با تشهد و تسليم به نماز خاتمه مي دهد و نقل شده كه امام اميرالمؤمنين سلام الله عليه در جنگ صفين در ليلة الهرير ظهرين و عشائين را آن طور نماز گذاردند.

اقسام متعدده ي نماز خوف

غرض اقسام نما خوف زياد است و اسامي دارد و در سفر و حضر قصر است: 1- ذات الرقاع. 2- صلات عسفان كه اسم جائي است در سه ميلي مكه ي معظمه و رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در آنجا آن نماز را خوانده و آن نيز ترتيبي دارد و در جواهرالكلام مسطور

است. 3- صلات بطن النخل. 4- صلات شدة الخوف و كيفيت بعضي از آنها متعدد است و در كتب فقه اماميه رضوان الله عليهم مشروحا بيان شده است. از اين اقسام نماز خوف معلوم مي شود كه در اسلام نماز و خصوصا آن را با جماعت خواندن چقدر اهميت زياد دارد و نظر به اهميت نماز با جماعت بسيار دور از اعتبار است كه روز عاشوراء حضرت سيدالشهداء عليه السلام كه براي برپا نگاه داشتن دين اسلام واقعي تا دين يزيدي اموي [ صفحه 705] جاي اسلام واقعي را نگيرد از جان خود در راه خدا گذشت و وقت نماز رسيد آن را به يكي از راههاي نماز خوف با جماعت نخوانده باشد و لذا عبارات كتب مقاتل و تواريخ معتبره آنست كه امام عليه السلام روز عاشوراء نماز خوف به جا آورد چنانچه در عبارت شيخ اعظم مفيد (ره) و بزرگان ديگر موجود است.

تحقيق در مفاد كلام سيد معاصر

ولي سيد محقق معاصر مقرم قدس سره را در كتاب مقتل الحسين عليه السلام طبع دوم نجف صفحه ي (279) كلماتي است كه اصل منظورش را اين جانب نيافتم كه چيست؟ پس عين عباراتش را در اينجا بياورم كه در ذيل صفحه ي نامبرده بعد از آن كه نماز خواندن امام عليه السلام را از مقتل عوالم ص 88 و مقتل خوارزمي جزء ثاني ص 17 نقل كرده گويد: و الذي أراه ان صلاة الحسين عليه السلام كانت قصرا، لانه نزل كربلاء في الثاني من المحرم و من اخبار جده الرسول صلي الله عليه و آله و سلم مضافا الي علمه بأنه يقتل يوم عاشوراء لم يستطع ان ينوي الاقامة اذ لم تكمل له عشرة أيام و تخيل من لا

معرفة له بذلك انه صلي صلاة الخوف. اگر نماز امام عليه السلام قصر بوده چون نيت اقامه ي ده روز نفرموده بوده نماز خوف هم در سفر و حضر قصر است چه مانع دارد امام (ع) نماز خوف خوانده باشد يعني عدم قصد اقامه منافات با خواندن نماز بنحو صلاة خوف ندارد اگر نماز خوف را به طريق صلات ذات الرقاع كه كيفيت آن شرح داده شد نخوانده باشد و به طريق فرادي و اشاره خوانده باشند باز نماز خوف است از كجا معلوم كه امام عليه السلام نماز را قصر خواند بدون اين كه به طريق صلات خوف خوانده [ صفحه 706] باشد كه ادعاء سيد معاصر رحمة الله عليه است در صورتي كه بزرگان علماء از شيعه و سني تصريح كرده اند كه امام عليه السلام صلات خوف خواند و عبارت بعضيها اين است: صلي بهم الحسين (ع) صلاة الخوف [491] . چنانچه گفتيم: بعيد است امام عليه السلام نماز را با جماعت نخوانده باشد چون در راه نماز جان خود را فداي دين مي كند و اگر به طريق صلات ذات الرقاع هم نخوانده باشد باز ممكن است به طريق ديگر نماز خوف را با جماعت خوانده است چطور مي شود با تصريح علماء و بزرگان به اين كه نماز خوف خوانده از قصر خواندن امام عليه السلام به اشتباه رفته باشند؟ و يا به مجرد نقل راويها اعتماد نمايند و بدون تحقيق در نقليات آنها نقل كنند؟ والله العالم. [ صفحه 707]

نماز خواندن امام در اثناء جنگ

اشاره

ص:- 377- س:- 16- ز378- س:- 1 (نماز ظهر خواندن سيدالشهداء (ع) در روز عاشوراء جاي) (شك نيست) سيد مظلومان در آن موقع كه شمشيرهاي دشمن از هر

طرف از غلاف كشيده شده و تيرها مثل قطرات باران او را هدف قرار داده بود نماز را در اول وقت ترك نفرموده و با جماعت اداء فرمود چنانچه در اسلام حتي در جنگها نيز نماز را بايد با جماعت بخوانند و چند قسم نماز خوف در كتب فقه بيان شده است چنانچه گذشت زيرا نماز جماعت از مستحباتي است كه اهميت بيشتر دارد و در نمازهاي يوميه مستحب مؤكد است در صورتي كه واجب اهميتش بيشتر و ثوابش زيادتر است مگر چند عمل مستحبي از آن قاعدة استثناء شده كه اول آنها نماز جماعت است كه مطلقا به صلاة منفرد با بيست و چهار درجة فضيلت دارد [492] .

اعلام بر عموم علاقه مندان به سيدالشهداء

بر عموم علاقه مندان و عزاداران بر سيدالشهداء عليه السلام كه در مواكب حسيني و مجالس نوحه خواني و در محافل سيار كه هر هفته و در ايام وفيات أئمه عليهم السلام تشكيل مي دهند و خودشان را علاقه مند بدين مي دانند [ صفحه 708] اعلام مي شود: اگر واقعا علاقه مند به آن حضرت هستند و محبت به آن بزرگوار دارند و مي خواهند تبعيت از سيد مظلومان كنند و در دين خودشان از روي فهم و عقل قدم برمي دارند بايد بدانند كه سيدالشهداء عليه السلام روز عاشوراء در آن موقع گرماي هوا و تشنه لب و هجوم دشمن كه لشكر كفر و ضلالت براي از بين بردن آن حضرت و ياران باوفايش جمع شده بودند نماز را فراموش نكرده و آن را با جماعت نماز خوف به جاي آورده و بر كسي كه عرض كرد يابن رسول الله صلي الله عليه و آله وقت نماز است و با اين كه آن شخص تذكردهنده

از شهداء كربلاست فرموده: (نماز را به ياد آوردي خدا تو را از نمازگزاران قرار بدهد) نفرموده خدا تو را از شهداء قرار بدهد. پس مقام نمازگزاران واقعي مقاميست كه امام عليه السلام دعا مي كند كه آن شخص را كه از شهداء كربلاست خداوند او را از نمازگزاران نمايد و از فرمايش امام عليه السلام عظمت و اهميت نماز واضح و نمايان است. پس آنان كه خودشان را از علاقه مندان به سيدالشهداء عليه السلام مي دانند و مجالس سوگواري و محافل سيار تشكيل مي دهند و نوحه سرائي مي كنند و به آن حضرت قدرداني مي نمايند ولي به نماز اهميت نمي دهند و اهانت كرده و استخفاف مي كنند و نماز را از اول وقت آن به تأخير مي اندازند و ضايع مي نمايند چنانچه در اخبار وارد شده كه در آخر الزمان مردم نماز را ضايع مي كنند يعني از اول وقت اش آن [ صفحه 709] را به تأخير مي اندازند و مشغول كسب و تجارت مي شوند و به نماز اهميت قائل نمي شوند و به آن استخفاف مي نمايند خصوصا آنان كه خودشان را علاقه مند به سيدالشهداء عليه السلام نشان مي دهند نماز را رها كرده و مشغول نوحه سرائي و ندبه گري مي شوند يا در وقت نماز كه از اهم واجبات است اعتناء ننموده مشغول سينه زني مي باشند يا مجلس فاتحه را ختم نمي كنند و يا واعظ در منبر موعظه مي كند يا روضه خوان مشغول ذكر مصيبت است معنايش اين است: اي سيد مظلومان كه خون پاك خود را در راه اقامه ي نماز و برپا نگاه داشتن آن بر زمين كربلاء ريختي ما بر شما قدرداني مي نمائيم و براي ريختن خون تو گريه مي كنيم ولي در آنچه خون تو درباره ي برپا و زنده

نگه داشتن آن ريخته شده در آن از تو تبعيت نداريم و نماز را كه در آن موقع در اول وقت با جماعت خواندي ما در آن عمل و هدف تو با شما شركت نداريم و باعث سرزنش مخالفان عالم شيعه مي شويم و موجبات ايراد و اشكال و اعتراض دشمنان شيعيان شما را فراهم مي آوريم و عقلاء و اشخاص فهيمده هر چه به ما نصيحت كنند به حرف آنها هم گوش نمي دهيم بلكه كينه دوزي مي كنيم.

قبولي تمام اعمال بسته به نماز است

اين قبيل اشخاص بايد بدانند اگر نماز قبول نشود اعمال ديگر آنها به طريق أولي قبول نخواهد شد با عدم اعتناء به نماز و خوار شمردن آن و ضايع كردن يك فريضه ي الهي كه قبولي تمامي اعمال واجبي و مستحبي نوحه گري و سينه زني بسته به اهتمام دادن به آن و قبولي آنست ثمري [ صفحه 710] نخواهند برد كجا رسد كه خداي نكرده مانند بعضي اشخاص بي خبر از دين و بي علاقه به معتقدات اسلام كه اصول و عقائد خود را هيچ درست نكرده و از اصول دين خود اطلاع ندارد نماز را اصلا ترك كند و نماز نخواند و تارك صلات باشد ولي نوحه سرائي كند و سينه بزند و اعمال زشت نيز از آنها سر بزند .

بايد در هدف سيدالشهداء شركت كرد

اينگونه مردم از هدف مقدس سيدالشهداء عليه السلام مهجور و فرسنگها از شركت در مقصد آن حضرت دورند و بي خود خودشان را به زحمت مي اندازند علاقه مند به سيدالشهداء عليه السلام آن كسي است كه به نمازهاي واجبي و فرائض پنجگانه ي خود مواظب بوده و آن را از اول وقت به تأخير نياندازد زيرا خوشنودي آن حضرت در آنست كه عمل قدرداني كنندگان از او موافق عمل خود آن بزرگوار باشد چون نماز ستون دين است و تمامي عزاداريها و نوحه سرائيها و سينه زني ها براي سرپا نگاه داشتن نماز است آيا مي توان ستون دين را خراب كره و عملا در انهدامش كوشيد ولي نسبت به شخصيتي كه در استحكام آن ستون كوشيده و در بقاء آن خون پاك خود را ريخته قدرداني نشان داد؟ آيا اين عمل تناقض نيست؟ واي بر حال كساني كه ستون دين را عملا منهدم كنند ولي بر سيدالشهداء

(ع) قدرداني نمايند آيا اين قبيل اشخاص اطلاع ندارند كه آنها عملا با بني أمية موافقت دارند كه مي خواستند نماز را ضايع و اسلام را از مسير صحيح خود منحرف سازند؟ اگر آن طور نبود پس ديكتاتور و يگانه قلدر و خودرأي بني أمية چرا نماز جمعه را به بهانه اي [ صفحه 711] در روز چهارشنبه خواند؟. و پس از آن كه در اريكه ي سلطنت قرار گرفت گفت: من با شما جنگ نمي كردم كه شما نماز بخوانيد و حج كنيد و ساير اعمال را به جا بياوريد من مي خواستم به شما امير شده و مسلط گشته و سلطنت كنم پس اشخاصي كه به نماز اهميت ندهند و آن را ضايع كنند يا ترك نمايند عملا با بني أمية در هدفشان شركت دارند و با نوحه سرائي و ندبه گري و سينه زني به سيدالشهداء (ع) قدرداني مي نمايند آيا اين اعمال ضد و نقيض با يك ديگر مي سازد؟

علاقه مند واقعي كسي است كه به نماز اهميت دهد

علاقه مندان واقعي و صحيح بر سيدالشهداء (ع) كساني هستند كه به نماز اهميت دهند و آن را بر همه ي اعمال خودشان مقدم بدارند و موقع نماز كه رسيد و وقت آن داخل شد دست از همه ي كارهاي خودشان برداشته خواه كسب و تجارت باشد يا از اعمال مستحبي و نوحه و ندبه و ديگر كارهاي معمولي و مشغول نماز باشند و اهتمام شديد در به جاي آوردن فرائض پنجگانه نمايند و ستون دين را نگذارند ضايع شود و انهدام پذيرد.

وضع مجالس ترحيم بايد اصلاح شود

و يكي از مجالسي كه در ميان ما ايرانيان مرسوم است و نسبت به آن نيز در اينجا لازم است تذكري داده شود عبارت از مجالس ترحيم است كه در فوت كسان مردم تشكيل داده مي شود و وضع آنها طوريست كه دشمنان عالم تشيع كه درصدد جستجوي نقاط ضعف هستند ايراداتي وارد مي كنند زيرا در موقع قرائت قرآن مجيد در آن مجالس كه مرسوم [ صفحه 712] است اعتناء به قرائت قاري قرآن و استماع آن نشده و مردم مشغول صحبت با يكديگر شده و به سيگار كشيدن و چائي صرف نمودن و آمد و رفت و توجه گرم به يكديگر و تسليت به صاحب عزاء شده و ابدا اعتنائي به شنيدن قرآن كريم نمي كنند ولي وقتي كه كسي مي خواهد نوحه خواني كند تمام مردم سكوت اختيار كرده و دست از چائي و سيگار و صحبت با يكديگر كشيده و مجلس به تمام معني آراسته و سكوت محض حكم فرما مي شود. دشمنان تشيع مي گويند كه اين شيعيان به نوحه گري سيدالشهداء (ع) از قرآن بيشتر احترام قائلند به قرائت و استماع قرآن اعتناء ندارند ولي به نوحه گري

احترام بيشتر مراعات مي كنند و اين ايراد به صورت ظاهر وارد است گرچه حقيقت امر آن طور نيست و كسي از شيعه پيدا نمي شود كه قولا و اعتقادا به نوحه گري بيشتر از قرآن احترام قائل باشد گرچه صورت عملي كار باعث ايراد است. پس بهتر آنست كه مردم به حرف اشخاص فهميده گوش داده و خودشان بدون مداخله ي اشخاص خارج از امور مذهبي وضع مجالس ترحيم را تصفيه نمايند. فعلا در تبريز عزيز ما مجالس ترحيم كه سه ساعت يا دو ساعت است ساعات آن را تقسيم نموده و از روي برنامه تنظيم و از طرف صاحبان مجالس ترتيب و تشكيل يابد: مثلا نيم ساعت اختصاص به چائي و سيگار و صحبت و رفتن به بيرون از مجلس داده شود و نيم ساعت به قرائت [ صفحه 713] قرآن و استماع آن و عمل باطلاق آيه ي شريفه: و اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا (204) الاعراف بشود. و كسي مادام قرآن قرائت مي شود از مجلس بيرون نرود و صحبت نكند و سيگار نكشد و چائي نخورد و نيم ساعت براي نوحه خواندن و ندبه نمودن به سيدالشهداء (ع) اختصاص يابد و نيم ساعت باز براي صرف چائي و صحبت و بيرون رفتن از مجلس باشد و نيم ساعت باز قرائت قرآن كريم به نحوي كه ذكر شد و نيم ساعت براي واعظ و خطابه مختص شود حالا موكول به ترتيب دادن صاحبان مجالس است منظور طوري باشد كه ساعات قرائت قرآن و كارهاي ديگر از هم جدا و عليحده شده و اختصاص داده شود و اميدوارم كه اين ترتيب را آقايان محترمين عملي نمايند تا

از ايرادات مخالفان جلوگيري به عمل آيد ان شاءالله تعالي. [ صفحه 714]

تذكر و تحقيق لازم

اشاره

از مطالبي كه تذكر آن را در اينجا لازم مي دانم آنست كه به ذهن بعض اشخاص چنين مي رسد كه بيان كردن در منابر و مجالس ديني و سوگواري حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء أجر و ثواب گريه بر آن حضرت و زيارت قبر مطهر آن سيد مظلومان سلام الله عليه در حق مردم اغراء آنها به معصيت شده و مردم را باعث جري كردن به گناهان و نافرمانيها مي شود كه مغرور شده به هر گناهي اقدام و هر معصيتي را مرتكب شوند. به تصور اين كه عزاءداري به سيدالشهداء (ع) و گريه و زاري و نوحه و ندبه و سينه زني بر آن حضرت و زيارتش موجب آمرزش گناهان شده و باعث غفران تمامي معاصي مي شود و اين نيست جز اين كه اغراء كردن مردم به معصيت و سبب جرأت و جسارت آنها به نافرماني و ارتكاب معاصي است كه به هر گناه كبيره ي مرتكب شوند به خيال اين كه گريه بر آن حضرت تمامي آنها را جبران مي كند و موجب آمرزش مي گردد. اين اشكال و شبهه ايست كه به ذهن اشخاص ساده و سطحي مي آيد و يا از روي غرض و معاندت با دستگاه عزاءداري سيدالشهداء (ع) [ صفحه 715] به زبان دشمنان جاري مي گردد و اشخاص غرض ران بخورد ساده لوحان مي دهند و بعضيها در مقام بيان اين اشكال استشهاد به سئوال و جوابي مي نمايند كه از شيخ أعظم استاد ما مجتهد اكبر كاشف الغطاء (قدس سره) صادر شده و آن را در تأليف و ترتيب كتاب «جنة المأوي» نقل كرده ام و لذا در اينجا اجمالا

به جواب اشكال مذكور مبادرت نموده و سپس سئوال و جواب شيخ استاد اعظم (ره) را نقل كرده و آنچه در تعليقات بر «جنة المأوي» بر آن سئوال و جواب نگارش داده ام از تعاليقي كه هنوز به چاپ نرسيده و در نظر است ان شاءالله تعالي در طبع دوم آن كتاب نفيس به طبع برسد [493] تماما نقل و اشكال مذكور را كه در آن تعليق خود به فراخور حال حل نموده ام پرداخته شود بعونه تعالي.

آيا در نقل ثواب گريه و زيارت اغراء بر معصيت است

نظر اشكال كننده بر آنست: كه نقل أجر و ثواب گريه بر سيدالشهداء (ع) و زيارت قبر أطهر آن حضرت موجب اغراء مكلف بر معصيت و باعث مغرور شدن آنها كه بر گناهان و فسق و فجور مرتكب شوند به اعتقاد اين كه گريه و زيارت، تمامي اعمال زشت و حرام را از بين برده و خداوند عفو فرموده و مي آمرزد.

مورد عفو قرار گرفتن معلق و عقاب بر معصيت محقق است

اشكال كننده متوجه اين مطلب نشده كه گريه بر مصائب سيدالشهداء (ع) و عزاداري بر آن حضرت و زيارت قبر مبارك آن امام مظلوم (ع) از جمله ي مصاديق اسباب عفو الهي است كه عموم اماميه (رض) قائل به آن بوده و خداوند اشخاصي را كه مرتكب گناهان كبيره شده و بدون توبه از دنيا رفته اند از باب تفضل اگر بخواهد آنها را آمرزيده و مي بخشد [ صفحه 716] و مورد عفو خود قرار مي دهد و اين كار را از باب رحمت و تفضل خود به عمل مي آورد چنانچه مي فرمايد: ان الله لا يغفران يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء [494] . ولي به اين نكته بايد كاملا توجه كرد: از اين عفو و غفران اغراء به معصيت لازم نمي آيد زيرا مورد عفو قرار گرفتن بسته به خواست خداونديست و معلق به مشيت الهي بوده و مشروط به امريست كه حاصل شدن آن معلوم نيست. از كجا مكلف قطع دارد كه اگر به سيدالشهداء عليه السلام گريه كردم و قبر مباركش را زيارت نمودم قطعا مورد عفو الهي قرار خواهم گرفت؟ چون عفو كردن خدا معلق و بسته به خواست خداست و ممكن است مشيت الهي قرار نگيرد و خداوند نخواهد و نيامرزد و مورد

بخشش خود قرار ندهد. ولي در ارتكاب معصيت استحقاق عقاب بر آن قطعي است و معلق و مشروط به امر غيرمعلوم الحصول نيست بلكه محقق بوده و حصول استحقاق عقاب بر معصيت قطعي است و مكلف با ارتكاب به معصيت به عقاب يقين دارد چطور مي تواند بر امر محقق قطعي اقدام كند به اميد حصول امر معلق مشروط غيرمعلوم الحصول كه شايد به آن امر مشروط [ صفحه 717] به مشيت الهي نائل شود. پس بر اشخاصي كه ثواب گريه و زيارت سيدالشهداء عليه السلام را بر مردم بيان مي كنند لازم است اولا خودشان اين مطلب را كه در دفع اشكال مذكور بيان شد بفهمند و ثانيا به مردم نيز آن را بفهمانند و آنها را حالي كنند: در معصيت عقاب قطعي و محقق است و در گريه و زيارت حصول ثواب معلق و مشروط به مشيت خداوندي و قبول بوده و بسته به خواست خداست و هيچ وقت عاقل نمي تواند يك امر قطعي را به عمل بياورد به اميد حصول يك امري كه قطعي نبوده و بسته به خواست خداوندي و قبول اوست و اميد هست كه خداوند از روي تفضل و رحمت واسعه ي خود قبول فرموده و عفو فرمايد ولي مكلف هرگز به حاصل شدن آن قطع ندارد. و لذا شيخ استاد كاشف الغطاء (قدس سره) چنانچه نقل خواهد شد در جواب سئوال كننده فرموده: اگر ذكر اخبار ثواب فقط باشد در آن بزرگترين اغراء است. يعني ناقل فقط نقل ثواب كه در اخبار وارد شده آنها را بيان كند و به مردم عامي نفهماند كه حصول آن ثوابها و آمرزش گناهان مشروط به مشيت الهي

و قبول آن اعمال در درگاه خداونديست و كسي قطع به آن نمي تواند پيدا بكند كه در حق او حاصل خواهد شد و اما اگر به معصيتي مرتكب بشود به مجرد ارتكاب مستحق عقاب بوده و عقابش قطعي است و هرگز مشروط به چيزي نيست و چطور عاقل بر امر محقق قطعي اقدام مي كند به جهت اميد حصول يك امري كه بسته به خواست خداست و غير معلوم الحصول است. [ صفحه 718]

جواب ديگر

اشاره

و اما جواب دقيق ديگر از آن اشكال غير از جوابي كه نگارش يافت آنست: گريه بر سيدالشهداء عليه السلام و تشرف به زيارت آن حضرت به اميد وصول به آن اجر و ثوابها كه در اخبار متواتره بيان شده رجوع الي الله تعالي بوده و برگشت به طرف خداست به وساطت آن حضرت و از مصاديق توبه بوده و ندامت از معاصي است و اگر كسي با گريه بر سيدالشهداء عليه السلام و اشتغال بر عزاءداري و گريه و زاري بر آن حضرت و يا با اشتغال به زيارت آن حضرت مرتكب معصيت شده و از گناهان كبيره پرهيز ننمايد مانند آنست كه در حال توبه و اظهار برگشت بر خدا و ندامت از نافرمانيها باز در همان حال مرتكب معصيت بشود كه زهي زيانكاري و خسران ابديست و تمسخر و استهزاء (العياذ بالله تعالي) بر خداست كه انسان از طرفي به توبه و اظهار ندامت از معاصي مشغول شود و از طرف ديگر در همان حال به ارتكاب معصيت اشتغال ورزد. پس اگر اشخاصي باشند كه با گريه و عزاءداري بر سيدالشهداء عليه السلام و يا با اشتغال به زيارت آن حضرت

از ارتكاب به معصيت و گناهان [ صفحه 719] كبيره باكي نداشته باشند مثلا نماز را ترك كنند و يا ضايع نمايند يا به سائر معاصي مرتكب بشوند در حقيقت در حال توبه مرتكب معصيت مي شوند و معلوم است كه معصيت در حال توبه جز استهزاء به درگاه خداوندي چيز بيشتر نيست و قطعا توبه محقق نشده و عقاب شديد بر معصيت قطعي بوده و نتيجه از آن عمل ظاهري نخواهند برد (ذلك هو الخسران المبين). پس اشخاصي كه به عزاءداري سيدالشهداء عليه السلام اشتغال مي ورزند و گريه و زاري بر آن حضرت مي كنند و به زيارت مرقد مطهرش اهتمام مي كنند بايد از معاصي و ارتكاب به گناهان كاملا پرهيز داشته و پيرامون معاصي كبيره و فسق و فجور نگردند تا اميد واصل شدن به رحمت الهي را داشته و مورد عفو قرار گرفته و مشمول رحمت واسعه ي خداوندي باشند. پس در نقل ثواب و أجر با فهمانيدن به مردم آنچه را كه مشروحا بيان شد اغراء به معصيت در كار نبوده و هرگز جرأت و جسارتي در بين نخواهد بود. و در اينجا عين سئوال و جوابي را كه در «جنة المأوي» درج شده بياورم و آنچه در تعليقات بر آن نگارش داده ام عينا نقل شود تا مطلب كاملا روشن گردد. [ صفحه 720]

نقل سؤالي از شيخ استاد كاشف الغطاء و جواب آن

(هل البكاء علي الحسين (ع) اغراء للشيعة) سؤال ورد للامام كاشف الغطاء رحمه الله من فضيله الشيخ كاظم الخطيب [495] و هو: هل في قرائة الخطيب للاخبار الواردة في ثواب البكاء علي الحسين عليه السلام كما هو مذكور في محله من المقاتل الحسينية اغراء للشيعة يوجب حرمة قرائتها؟ الجواب: بسم الله

الرحمن الرحيم سلام الله و تحياته و بركاته عليكم اهل البيت انه حميد مجيد. جزاك الله عن أخ لك في الله يواليك و يحبك لوجه الله تعالي. و يؤسفني بل و يؤلمني اشد الا لم ان تجول الصروف و الظروف القاسية بين و بينك فلا يتمتع بصري برؤياك و لا سمعي بحديثك. و لكن [ صفحه 721] لا محيص من قضاء الله و قدره كما لا محيص من الرضاء بقضائه و العاقبة للمتقين. اما الاخبار الواردة في ثواب البكاء علي الحسين سلام الله عليه او زيارته فهي و ان كانت عظيمة و لكنه و لله المجد و العظمة أعظم من ذلك و يستحق اكثر من ذلك. و لكن اللازم علي خطباء المنابر و الذاكرين لرزية الحسين عليه السلام في هذا العصر الذي ضعفت فيه علاقة الدين و تجرأ الناس علي المعاصي و تجاهروا بالكبائر أن يفهموا ان الحسين عليه السلام قتل و بذل نفسه لاجل العمل بشعائر الدين، فمن لا يلتزم باحكام الاسلام و يتجاهر بالمعاصي فالحسين عليه السلام منه بري ء كبرائته من يزيد و أصحاب يزيد. و أما ذكر أخبار الثواب فقط ففيها أعظم الاغراء، و قد تنبه كثير من الكتاب و ذوي الالباب و نشروا ذلك في الصحف حتي ان بعضهم كتب مقالا واسعا في هذا المعني و جعل العنوان «جنايتنا علي الحسين» و حقا ان اكثر أعمالنا جناية عظمي علي الحسين عليه السلام و لا مجال للبيان اكثر من هذا و فقكم الله لكل عمل صالح بدعاء: محمد الحسين آل كاشف الغطاء رجوع شود به جنة المأوي ص 210 -209 ط- 1- تبريز [ صفحه 722]

تعليقي مشتمل بر تحقيق

و آنچه اين جانب بر اين سئوال و جواب تعليقه ي نگارش

داده و موضوع مزبور را كه آيا نقل ثواب بكاء بر سيدالشهداء عليه السلام و به زيارت آن حضرت اغراء بر معصيت است؟ تحقيق كرده ام در اينجا عينا با الفاظ عربي كه بهتر مي توان با آن زبان وسيع شريف مطالب علمي را بيان كرد بياورم تا نفعش عمومي گشته و بر طالبان حقائق بهترين ارمغان گردد. غير خفي علي افطن اللبيب و من يتحري الحقائق بالتحليل و التنقيب الصحيح ان صدور هذا الجواب عن شيخنا الامام الراحل العظيم قدس سره انما هو بالنظر الي مصلحة الوقت و الصلاح الذي رآه في اظهاره في هذا العصر التعيس بالنسبة الي بعض الافهام القاصرة من العوام المرتكبين للمعاصي الكبيرة و الموبقات العظيمة. و اما حقيقه الامر فهو ما أشار اليه في اول كلامه حيث قال «اما الاخبار الواردة في ثواب البكاء علي الحسين سلام الله عليه او زيارته فهي و ان كانت عظيمة ولكنه ولله المجد و العظمة أعظم من ذلك و يستحق اكثر من ذلك». فان الاخبار الواردة بل المتواترة معني في ثواب البكاء علي الحسين عليه السلام و زيارة قبره الشريف و مرقده المنيف مضافا الي ضرورة المذهب من أسباب العفو الالهي الذي يقول الامامية قاطبة بثبوته خلافا للمعتزلة المنكرين له و لا سبابه كالشفاعة. فان اصحابنا قائلون بالعفو الالهي عن [ صفحه 723] بعض المذنبين الذين ماتوا من غير توبة عن المعاصي الكبيرة و ان اصر العاصي عليها و مات من غير توبة- تفضلا من الله تعالي و رحمة لعباده و منة عليهم. كما ان القول بالشفاعة من ضرورياتهم.

عفو الهي و هر مشرك كافر است و بالعكس

كما صرح بهذا الاعتقاد الشيخ المفيد و الشيخ الطوسي و الشيخ الطبرسي و المحقق الطوسي و العلامة الحلي و غيرهم

ممن تقدم عليهم او تأخر عنهم رضوان الله تعالي عليهم. فان العفو عن الذنب من غير توبة لا مانع عقلا و نقلا من وقوعه منه تعالي لمن يشاء من عباده غير المشركين و الكافرين [496] اذلا راد لحكمه و لا مبدل لكلماته بل يفعل ما يشاء و يحكم ما يريد. و قد نطق القرآن الكريم بهذا الاعتقاد الحصيح حيث قال الله تعالي: (ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء) [497] . [ صفحه 724] و قد نفي الله تعالي ان يغفر الشرك و اثبت انه يغفر ما دونه، فيعلم من ذلك ان عدم غفرانه الشرك انما هو مع عدم التوبة لقيام الاجماع علي غفرانه مع التوبة لانه ان كان ما دونه ايضا لا يغفر الا مع التوبة فقد صار ما دون الشرك مثل الشرك فلا معني للنفي و الاثبات. و لما كان افعاله تعالي كاحكامه تابعد للمصالح و مبتنية علي اساس صحيح و لا مجازفة و لا عبث في فعله تعالي فتخصيص عفوه و رحمته ببعض دون بعض لابد و ان يكون لمخصص. و هو قد يكون شفاعة نبي الله او وصي نبي و قد يكون بسبب ملكة نفسانية حسنة. و قد يكون بسبب صدور فعل من الافعال الحسنة كالبكاء علي الحسين عليه السلام و زيارة قبره الشريف. و قد ورد في ثواب البكاء عليه و زيارة قبره المطهر عن اهل البيت عليهم السلام ما يبحر العقول و لذلك صار الاعتقاد بالثواب في البكاء عليه و الزيارة لقبره الشريف من ضروريات مذهب الشيعة الامامة رضوان الله تعالي عليهم.و يدل علي ما ذهب اليه الامامية من جواز العفو الالهي من غير توبة بسبب

من أسبابه الادلة العقلية و النقلية المذكورة في الكتب الكلامية و التفاسير القرآنية كالتجريد و شروحه و التبيان و مجمع البيان و غيرها. [ صفحه 725] و الايات الشريفة الدالة علي المؤاخذة و التعذيب و الوعيد كلها مخصصة بآية العفو و الغفران اعني قوله تعالي: (ان الله لا يغفران يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء) كا انها مخصصته بآيات التوبة و بما ورد من الاحاديث الكثيرة في خصوص البكاء علي سيدنا المظلوم الحسين عليه السلام و زيارة قبره المطهر. ولكن من الواجب الذي ينبغي ان يعلم انه ليس في اخبار البكاء اغراء للشيعة علي المعصية كما قد يتوهم و يزعمه بعض البسطاء نظير ما زعمه المعتزلة في مطلق العفو الالهي من غير توبة، فان الاغراء انما يحصل اذا قطع الانسان علي العفو و الغفران و اما اذا كان معلقا علي امر غير معلوم الحصول فلا اغراء قطعا، و الغفران بسبب من أسبابه معلق علي المشيئة الالهيهة كما في الاية الشريفه: «لمن يشاء» و لا علم لنا [498] انه يشاء ذلك ام لا؟ فيحتمل عدم العفو للشك في كونه ممن يشاءالله العفو عنه و اما في الذنب فالقطع حاصل للعاصي علي استحقاق العقاب و ليس الاستحقاق مشكوكا و هذا يكفي في الارتداع [ صفحه 726] عن المعصية و عدم الاغراء عليها. و بمثل هذا الاشكال يشكل علي ما دل علي العفو عن الصغائر في فرض الاجتناب عن الكبائر بل يشكل بالنسبة الي مطلق المعصية مع تشريع التوبة. ولكن يرتفع الاشكالان بان العفو عن الصغائر معلق علي الاجتناب عن الكبائر و لا يحصل العلم و لا الاطمئنان لاحد بانه لا يرتكب كبيرة اصلا حتي يكون

مأمونا من العقاب حين ارتكاب الصغائر. و اما في التوبة فلا وثوق من المرتكب للمعصية حين ارتكابها انه يحصل له التوفيق للتوبة و يحتمل ان يموت قبل التوبة و معه لا مؤمن له من العقبا حين الارتكاب و علي فرض التوفيق لا قطع له لقبول التوبة في حقه بالخصوص. فهنا نقف معك أيها القاري ء الكريم و نقول: ان في قرائة الخطباء و الذاكرين في المنابر و نقلهم الاخبار الواردة في ثواب البكاء علي الحسين عليه السلام و كذا في نقل لاخبار الواردة في ثواب زيارة قبره المطهر ليس اغراء للشيعة علي المعصية بعد ما عرفت ان استحقاق العقاب علي المعصية قطعي و اما العفو الالهي الذي من أسبابه البكاء و الزيارة فمعلق علي أمر غيرمعلوم الحصول معلق علي المشية الالهية بل معلق علي قبوله تعالي البكاء و الزيارة ان صدرا عن المكلف مع شرائط القبول و لا يعلم [ صفحه 727] حصولها علي القطع فتبين ان حصول الثواب معلق و استحقاق العقاب قطعي محقق فكيف يحصل الاغراء؟

وظيفه ي خطباء و اهل منابر

نعم ينبغي للخطباء و الذاكرين لمصائب الحسين عليه السلام عند نقل الاخبار الواردة في ثواب البكاء و الزيارة فهم ما ذكرناه اولا و افهام هذا المطلب علي العوام ثانيا و تفهيمهم ذلك علي النحو الاتم و و الا فهم المسئولون ان حصل الاغراء لهم و لذلك قال شيخنا الاستاد قدس سره: «و اما ذكر اخبار الثواب فقط ففيها أعظم الاغراء» يعني ذكر اخبار الثواب فقط من دون بيان واقع المطلب و تحليله عليهم كما هو حقه علي ما شرحناه فانه يحصل لهم الاغراء حينئذ.

جواب تحقيقي ديگر

ثم لا يخفي علي القاري ء العزيز ان هنا جوابا آخر عن الاشكال ينبغي الاشارة اليه فنقول: ان البكاء علي الحسين عليه السلام من مصاديق التوبة فان التوبة عبارة عن الرجوع الي الله تعالي و الانابة اليه و الندامة عن المعاصي و البكاء علي الحسين عليه السلام رجوع الي الله تعالي بوساطته و هو يحصل بالارتداع عن المعاصي و عدم العصيان علي الله تعالي في أوامره و نواهيه فكيف يرتكب الباكي علي الحسين عليه السلام المعاصي و الموبقات و الحال انه يبكي عليه فمن ارتكب المعاصي و يبكي علي الحسين عليه السلام فهو يتوب و يرجع الي الله تعالي مع اشتغاله في حينه علي المعصية علي الله تعالي و يشتغل بالمعاصي حين التوبة و لا شك ان في ارتكاب المعصية [ صفحه 728] في حال التوبة تمسخر و استهزاء فيصير عمله من أعظم الموبقات و هذا هو الخسران المبين. و اكثر الباكين و الزائرين الذين يرتكبون المعاصي و الموبقات كتركهم الصلوات غافلون عن ذلك والله الهادي الي الصراط السوي ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب. [ صفحه

729]

از رويه شيخ مفيد بايد پيروي كرد

اشاره

ص:- 378- س:- 18 (رويه ي شيخ مفيد (ره) و شيخ طوسي (ره) در نقل تواريخ آنست) (اگر سندي به نقل وقائع از مشايخ خودشان نداشته باشند) (نقل نمي كنند) و از اين رويه ي شيخ مفيد (ره) و بزرگان ديگر بايد درس عبرت گرفت و بر مؤلفين مسلمين بويژه شيعه لازم است كه از امثال آن بزرگان پيروي نمايند با اين كه عصر شيخ مفيد (ره) نزديك به اعصار ائمه ي اطهار عليهم السلام بوده باز خبري كه با سندش به آن بزرگوار و امثال آن شخصيت بزرگ ديني مانند سيد مرتضي علم الهدي (ره) و شيخ طوسي (ره) نرسيده و مورد اعتمادشان نمي گشت يك موضوع تاريخي را نقل نمي كردند كجا رسد به موضوعات اعتقادي و فروعات اصول دين و احكام شرع مبين كه بدون مدرك و روايتي با سند مورد اعتماد موضوع اعتقادي و فورعات احكامي را هرگز ادعا نكرده و ثبت اوراق كتابهاي خود نمي نمودند. و بعد از سپري شدن دوران آن بزرگواران نيز علماي اعلام آنچه در تصانيف و مؤلفات خودشان موضوع تاريخي و از احوال گذشتگان [ صفحه 730] و حالات ايشان نقل مي نموده اند مصادر نقليات خودشان را از كتب معتبره ارائه داده و نشان مي دادند گرچه از كتاب ضعيفي هم بوده بر آن مصدر و مدرك نقل تصريح مي كردند مانند سيد اجل سيد رضي الدين علي ابن طاووس حسني (ره) كه در تأليفاتش تمامي مدارك نقليات خود را گرچه از كتب ضعيفه هم بوده باشد نشان داده است چنانچه بر ناظر بر تأليفات آن بزرگوار اين مدعا روشن است و كتابي در تاريخ خلفاء تأليف فرموده به نام (الاصطفاء في تاريخ الخلفاء) متأسفانه

تا حال به نسخه ي آن اطلاع نيافته ايم و اگر به دست مي آمد قطعا ارزش تاريخي بسيار دارد و از قرار معلوم حقائق تاريخي را در آن به قلم آورده است و شايد اين مطلب باعث عدم انتشار آنست، پس در هر كتابي كه اساسش بر نقليات گذاشته شده مؤلف آن هر قدر مصادر و مدارك نقليات خودش را نشان بدهد و بلكه با ذكر صفحه و سطر آنچه را كه نقل كرده از آن كتاب نگارش داده باشد باعث اعتماد و اعتبار بر آن كتاب خواهد بود.

از لغزشهاي بعضي از ارباب تأليف و رد آن

و در ميان مشايخ محدثين عصر ما نيز مرحوم علامه ي محدث ثقه ي جليل آقاي حاج مولي علي واعظ تبريزي خياباني صاحب مجلدات وقائع الايام رحمه الله تعالي رويه ي بسيار خوبي در تأليفاتش دارد هرچه از ضعيف و قوي و صحيح و سقيم نقل كرده مصدر و سند نقل خود را نشان داده است و مانند بعضي از مؤلفين مثل مرحوم ملا اسماعيل واعظ سبزواري (ره) كتابها و تأليفات خود را با حرفهاي بي مدرك پر نكرده كه اسباب عار و ننگ شده و اهانت را به عالم شيعه وارد سازد تعجب است مرحوم [ صفحه 731] سبزواري حتي در تواريخ مشهوره و واضحه نيز حرفهاي بي اصل دارد. خصوصا كه نقل راجع به تاريخ يك هزار و چهارصد سال تقريبا قبل باشد حالا مؤلفي كه مي خواهد موضوع تاريخي يك هزار سال قبل را بيان كند بايد مدرك نقل را بيان نمايد و نشان دهد و الا بقدر پشيزي ارزش نداشته و مورد اعتماد نخواهد بود يا بيان نمايد كه فلان موضوع تاريخي را كه نگارش داده ام از استنباطات و

اجتهادات خود آن مؤلف مي باشد نه اين كه از مؤرخين تصريح بر آن كرده باشند و اگر به اين امر تصريح نكند اجتهادات و استنباطهاي تاريخي خود را جزء تاريخ كرده و خيانت ورزيده است مانند استاد عباس اقبال كه در مقدمات كتابش (خاندان نوبختي) اين مطلب را عملي كرده و حدسيات خود را جزء تاريخ نموده كه هيچگونه ارزش تاريخي ندارد. و از آنچه گفته شد معلوم مي شود اگر كسي گويد: كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله (با تمكن مالي كه پس از ازدواج با خديجة داشت به آساني مي توانست وسائل تحصيل سواد و آموختن خط را براي علي عليه السلام فراهم سازد و هزينه اش را بپردازد [499] ) و ابدا مدرك اين ادعاي خود را [ صفحه 732] نگارش ندهد سر موئي ارزش ندارد و ادعائي مي باشد بدون دليل. اين همه كتابها از علماي شيعه و سني و اشخاص خارج از اسلام در تاريخ حالات اميرالمؤمنين عليه السلام تأليف كرده و به مجلدات پرداخته اند ابدا به همچو مطلبي اشاره نكرده اند و علاوه اين مطلب اگر از روي فهم و اجتهاد گوينده ي آن كلام است به خودش واگذار مي شود و هرگز كسي از شيعه آن را قبول ندارد و در اجتهاد خود به خطا رفته است زيرا آن مطلب با قواعد مذهب شيعه ي اماميه باطل است چون امام عليه السلام هيچ وقت احتياج به تحصيل علم و خط و تكثير سواد ندارد علم اميرالمؤمنين عليه السلام مأخوذ از رسول الله صلي الله عليه و آله و علم لدني است يعني از جانب خداست و امام (ع) در تمامي اوصاف و كمالات معنوي خود مثل پيغمبر صلي الله

عليه و آله است ابدا امام عليه السلام با پيغمبر صلي الله عليه و آله فرقي ندارد مگر در منصب نبوت كه امام عليه السلام آن را ندارد چون نبوت با خاتميت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم خاتمه يافته و لذا فرمود: انت مني بمنزلة هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي. هارون وصي موسي (ع) بود و منصب نبوت هم داشت فقط آن را در آن حديث متواتر قطعي الصدور استثناء فرموده و بغير از نبوت در تمامي اوصاف اميرالمؤمنين عليه السلام مثل پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله است چنانچه رسول الله صلي الله عليه و آله درس نخوانده و تحصيل علم و كتابت و خط نكرده اميرالمؤمنين عليه السلام نيز از كسي تحصيل علم و خط نكرده تا هزينه اش را پيغمبر صلي الله عليه و آله از مال خديجه عليهاالسلام بپردازد امام (ع) مثل پيغمبر صلي الله عليه و آله از اول امام [ صفحه 733] است نه اين كه به او بعدا علم و امامت داده مي شود و او را خداوند بعدا امام مي كند چنانچه پيغمبر اكرم ما صلي الله عليه و آله و سلم از اول تولدش پيغمبر و امام است. خداوند در حق عيسي (ع) فرموده: قال اني عبدالله آتاني الكتاب و جعلني نبيا. به فرمايش شيخ مفيد (ره) در اوائل المقالات: كلام عيسي (ع) در مهد در كمال عقل و ثبوت تكليف و بعد از اداء واجبي از او بود نبوتي بود كه براي او حاصل شده بود و ظاهر قرآن در قول خداوند تعالي: قال اني عبدالله.... الخ بر آن دلالت دارد و اين مذهب تمامي

اهل امامت و جماعتي از شيعه غير امامي است و بر آن مذهب قائلند نفراتي از معتزلة و كثيري از اصحاب حديث و مخالف در آن خوارج و بعضي از زيديه و فرقه هائي از معتزله است- اوائل المقالات ص 105 ط 2 تبريز. و مفاد آيه ي شريفه را به معناي حقيقي آن هم حمل خواهيم كرد كه خدا مي فرمايد:عيسي گفت: من بنده ي خدايم و به من كتاب داده و مرا پيغمبر كرده است كه جملات ماضي در معني حقيقي خودش است نه معني مجازي باشد كه به اعتبار آينده به من كتاب خواهد داد و مرا نبي خواهد كرد چنانچه سنيها و سني مآبها مي گويند و حرفشان با موازين علمي درست نيست زيرا معني مجازي قرينه مي خواهد تا قرينه ي صارفه از معني حقيقي نباشد نمي توانيم لفظ را به معني مجازي حمل كنيم پس عيسي (ع) در آن موقع كه در گهواره بود پيغمبر بود و به او كتاب داده [ صفحه 734] شده بود اين است كه شيخ مفيد (ره) فرمود: كه كلام عيسي (ع) در مهد در كمال عقل و ثبوت تكليف و نبوت برايش حاصل بود- كلامي است كه مطابق قواعد علمي است چنانچه اين موضوع را در تعليقات كتاب جنةالمأوي و در كتاب علم امام (ع) ص 96 -74 مشروحا بيان كرده ام. و ضروري در اسلام است كه رسول الله خاتم انبياء صلي الله عليه و آله و سلم افضل از عيسي (ع) است پس قطعا از اول داراي علم نبوت و كمالات و اوصاف رسالت و خاتميت بوده و علم او تحصيلي نيست و اميرالمؤمنين علي (ع) نيز در تمامي اوصاف و كمالات مثل

رسول الله صلي الله عليه و آله است و احتياجي به تحصيل علم و خط نداشت تا هزينه ي آن از مال خديجه عليهاالسلام پرداخت شود. و توهم نشود كه اينم طلب از اصول دين و فروعات آنست و ظواهر قرآن نسبت به اصول دين و فروع آن حجت نيست چون از ظواهر ظن حاصل مي شود و ظن در اصول دين و فروع اصول حجيت ندارد پس چطور اماميه تمسك به ظاهر قرآن مجيد: قال اني عبدالله.... الخ مي كنند. زيرا تمسك اماميه در اين مطلب مورد بحث به مجرد ظاهر ظن آور قرآن كريم نيست تا اشكال متوهم وارد شود به جهت اين كه با ضميمه ي سائر ادله و قرائن قطعيه ظاهر قرآن به مرتبه ي نص رسيده و از محكمات مي گردد زيرا قرآن و احاديث اهل بيت اطهار عليهم السلام و ضرورت مذهب اماميه توافق دارند با ملاحظه ي آنها براي مكلف قطع حاصل است كه [ صفحه 735] مفاد آيه ي شريفه نامبرده آنست كه احاديث اهل بيت عليهم السلام و ضرورت مذهب نيز بر آن دلالت دارد پس آنچه از قرآن استفاده مي شود قطعي است نه از باب ظن است كه اشكال متوهم وارد شود. و خداوند مي فرمايد: و آتيناه الحكم صبيا- يعني ما به يحيي نبوت را در ايام بچه گي وي داديم پس قطعا خاتم انبياء كه افضل از يحيي (ع) است بالضرورة نبوت و علم و حكمت رسالت را از حال صباوت و بچه گي ظاهري دارا بوده است و اميرالمؤمنين علي (ع) نيز مثل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است زيرا فرقي ندارند پس احتياجي به تعليم گرفتن خط و تحصيل علم نداشته است و علاوه پيغمبر

و امام عليه السلام داراي روح پنجم است كه عبارت از روح القدس است كه به نص قرآن اختصاص به انبياء دارد و آن روح را پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم از اول دارا مي باشد و امام (ع) نيز مثل اوست و انسان كاملي كه داراي روح القدس است محتاج به تعليم و تربيت اشخاص عادي نيست تا از او تحصيل علم كند و خط بياموزد. و اگر كسي به پيغمبر و امام (ع) حق تعليم داشته باشد او بايد تفوق و برتري بر آنها داشته باشد چون در اين صورت فرض اين است كه علم امام تحصيلي است و علمش لدني و من جانب الله نيست و حال آن كه پيغمبر و امام (ع) برتري بر همه دارند و افضل از تمامي مردم اند زيرا ترجيح راجح بر مرجوح است كه موافق عقل است و در صورت اولي ترجيح مرجوح بر راجح لازم مي آيد و آن عقلا محال است. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در حال طفوليت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام [ صفحه 736] كرارا مي فرموده: ابناي هذان امامان قاما اوقعدا و اين حديث از مسلمات است و ظواهر الفاظ آن حجت بوده و بر حسب قاعده حمل بر معني حقيقي خواهيم كرد پس آن دو بزرگوار در آن حال امام بوده اند و كسي كه امام بوده باشد بايد تمامي اوصاف امامت و كمالات آن را در آن حال داشته باشد و مشتقات بلاشك در حال تلبس به مبدأ در معني حقيقي استعمال مي شود و استعمالش در آينده مجاز است بالاتفاق و در حال انقضاء مورد اختلاف است كه آيا

حقيقت است يا مجاز؟ پس در آن حال كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به حسنين عليهماالسلام اطلاق امام كرده بايد لفظ امام را در معني حقيقي استعمال فرموده باشد زيرا به اعتبار آينده ي آنها مجاز است و لفظ در آن بدون قرينه استعمال نمي شود و اعتبار من قضي هم در مورد حديث معني ندارد پس حسنين عليهماالسلام در حال حيات رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كه پنج و يا شش سال داشته اند امام بوده اند و قيام و قعود آن دو بزرگوار براي امامت در آينده لازم نگرفته كه اطلاق: ابناي هذان امامان... در معني مجازي استعمال شده باشد چون قيام و قعود آن دو بزرگوار قطعا بعد از امام ناطق اميرالمؤمنين عليه السلام خواهد بود و با وجود آن حضرت آن دو بزرگوار امام صامت اند پس در زمان استعمال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم آن كلمات مباركه را امام بوده اند حقيقتا. نظر به قاده ي كه بيان شد: امام عليه السلام در تمامي اوصاف و كمالات [ صفحه 737] باطني و ظاهري بغير از منصب نبوت مثل پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است و ابدا فرقي ندراند و لذا در ميان اماميه ضروري و از مسلمات است كه در امام صغير و كبير بودن فرق نمي كند تمامي كمالات كه در حال كبير بودن امام (ع) به هر نحو است از علم و فعليت آن و عصمت و واقعي بودن آن صفت و دارا بودن امام (ع) مثل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به مقام ولايت تشريعي و تكويني [500] و سائر اوصاف

و كمالات در حال بچه گي و طفوليت پيغمبر و امام (ع) و حال بلوغ و جواني و كهولت آن ذوات مقدسه يكسان بوده و فرق نمي كند مگر اين كه با وجود امام ناطق امام ديگر خواه در حال طفوليت او باشد يا در حال بلوغ و كبر سن امام (ع) بوده باشد مثل امام حسين (ع) در زمان حيات امام حسن (ع) امام صامت است و لذا دو امام ناطق در يك عصر جمع نمي شود و بعد از رحلت امام ناطق بعض شئون امامت مانند واسطه در فيض بودن و نزول ملائكه در شب قدر به محضر امام (ع) متوجه به امام (ع) صامت مي شود كه بعد از رحلت امام قبلي ناطق گرديده است و الا دارا بودن به كمالات امامت حال صغر و كبر و طفوليت و كهولت در امام (ع) فرق نمي كند و [ صفحه 738] اين مطلب از ضروريات مذهب اماميه بوده و ابدا قابل انكار نيست و لذا چند نفر از ائمه ي اطهار اثني عشر عليهم السلام در حال طفوليت امام ناطق شده اند و عموم شيعه بر آن اتفاق داشته و از ضروريات و اساسيات مذهب اماميه اثنا عشرية است. صفوان بن يحيي گويد: به امام رضا (ع) عرض كردم قبل از آن كه خداوند ابوجعفر يعني امام جواد (ع) را به شما روزي كند از شما از امام (ع) سئوال مي كردم مي فرموديد كه خداوند به من غلامي خواهد داد و حالا خدا او رابه شما ارزاني فرموده و چشمهاي ما را با وجود او روشن ساخته و خدا آن روز را به ما نشان ندهد هرگاه قضيه ي اتفاق افتاد يعني شما نباشيد

پس ما به كه رجوع نمائيم؟ يعني امام كيست؟ امام رضا (ع) اشاره فرمود به ابوجعفر (ع) و او در جلو امام (ع) ايستاده بود عرض كردم فداي تو بشوم «هذا ابن ثلاث سنين» اين سه ساله است فرمود: و ما يضره من ذلك قد قام عيسي بالحجة و هو ابن اقل من ثلاث سنين [501] يعني در سن سه سال بودن به او ضرر نمي رساند كه امام باشد عيسي قيام به نبوت كرد و او كمتر از سه سال داشت. [ صفحه 739] امام رضا (ع) كه در سال (203) هجرت از دنيا رحلت فرموده امام جواد (ع) سن مباركش به هشت نرسيده بود زيرا تولد آن حضرت در سال (195) بوده است. خيراني از پدرش نقل مي كند گويد: در خراسان در پيش روي امام رضا (ع) ايستاده بودم شخصي عرض كرد اي آقاي من هرگاه آنچه خواهد شد بشود يعني شما از دنيا رحلت فرموده باشيد پس به كدام شخص رجوع كنيم فرمود: به فرزندم ابوجعفر (ع) شخص سئوال كننده گويا سن ابوجعفر (ع) را كوچك شمرد امام رضا عليه السلام فرمود: ان الله بعث عيسي بن مريم رسولا نبيا صاحب شريعة مبتدأة في أصغر من السن الذي فيه ابوجعفر (ع) [502] حاصل اين است كه خداوند عيسي را به رسالت و نبوت برانگيخت و او صاحب شريعت بود و سن وي كوچكتر بود از سني كه ابوجعفر (ع) در آن سن است.

بيانات مأمون در حق امام جواد و اين كه علم اهل بيت از خداست

و موقعي كه مأمون الرشيد عباسي خواست دختر خود ام الفضل را به حضرت امام جواد عليه السلام تزويج نمايد و عباسيها اعتراض كردند كه وي سنش كوچك است مأمون در جواب آنها گفت:

و اما ابوجعفر محمد بن علي عليه السلام قد اخترته لتبريزه علي كافة اهل الفضل في العلم و الفضل [ صفحه 740] مع صغر سنه و الاعجوبة فيه بذلك و أنا أرجو أن يظهر للناس ما قد عرفته منه فيعلموا ان الرأي ما رأيت فيه فقالوا: ان هذا الفتي و ان راقك منه هديه [503] فانه صبي لا معرفة له و لا فقه فامهله ليتأدب و يتفقه في الدين ثم اصنع ما تراه بعد ذلك. فقال لهم: و يحكم اني اعرف بهذا الفتي منكم و ان هذا من اهل بيت علمهم من الله و مواده و الهامه لم يزل آباؤه اغنياء في علم الدين و الادب عن الرعايا الناقصة عن حد الكمال فان شئتم فامتحنوا اباجعفر بما يتبين لكم به ما وصفت من حاله... بعد از جريان تفصيل آن مجلس و ظاهر شدن علم امام عليه السلام مأمون رو به اهل مجلس و بني العباس كرده گويد: و يحكم ان اهل هذا البيت خصوا من الخلق بما ترون من الفضل و ان صغر السن فيهم لا يمنعهم من الكمال اما علمتم ان رسول الله صلي الله عليه و آله افتتح دعوته بدعاء اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام و هو ابن عشر سنين و قبل منه الاسلام و حكم له به و لم يدع احدا في سنه غيره و بايع الحسن و الحسين عليهماالسلام و هما ابنادون ست سنين و لم يبايع صبيا غير هما افلا تعلمون الان ما اختص الله به هؤلاء القوم و انهم ذرية بعضها [ صفحه 741] من بعض يجري لاخر هم ما يجري لاولهم قالوا صدقت [504] الخ... در اين عبارات مأمون الرشيد خوب بايد تأمل كرد

كه چقدر حقايق را روشن ساخته و با دليل و منطق چطور مدلل نموده كه در مثل امام جواد عليه السلام و در آبائه و اجداد آن حضرت صغر سن و كبر آن فرق ندارد زيرا علوم آنها كسبي نيست و در خواندن و نوشتن و علوم احتياج به كسي ندارند و به اين جمله او: «و ان هذا من اهل بيت علمهم من الله» بايد دقت كرد يعني علمشان من جانب الله تعالي است و كسبي نيست و لدني است: «و علمناه من لدنا علما [505] .»خداوند كه به خضر (ع) علم آموخته خاتم انبياء (ص) و اوصياء او اشرف و افضل از خضرند پس به طريق اولي به آنها علم لدني آموخته و الا آن حضرات افضل از خضر (ع) نمي شوند و حال آن كه بالضرورة من الدين افضلند.

دلالت آيه ي تطهير

به عقيده ي شيعه ي اماميه و اكثر اهل سنت و اهل تحقيق آنها آية تطهر: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم [ صفحه 742] تطهيرا [506] . درباره ي رسول الله صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين و فاطمه ي زهراء و امام حسن مجتبي و سيدالشهداء عليهم السلام نازل شده است و به موجب اخبار متواتره به طرق شيعه و سني مورد نزول آيه ي شريفه و مفاد آن اختصاص به پنج تن آل عبا عليهم السلام دارد و زوجات پيغمر صلي الله عليه و آله داخل نيستند چون دفع رجس از آن بزرگواران است نه رفع آن تا زوجات داخل شوند و رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم خارج از مفاد آيه ي شريفه باشد و رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم باالاجماع

داخل آيه ي شريفه است پس دفع رجس است و زوجات خارج مي شوند قطعا. و خداوند تمامي پليديها را از آل عبا دفع فرموده و از اساس نگذاشته ارجاس معنوي به آنها راه يابد. و الف لام در (الرجس) يا استغراق است يا جنس در هر صورت افاده ي عموم مي كند پس تمامي ارجاس را خداوند از اهل بيت عليهم السلام دفع فرموده است و از جمله ي ارجاس معنوي گناه و جهل و ناداني و خطا و سهو و نسيان و حرص و طمع و امثال آنهاست و خدا تمامي آنها را از آل عبا عليهم السلام دفع فرموده است. و اراده ي خداوندي محال است از مراد تخلف كند و به مجرد مشيت [ صفحه 743] خداوندي و اراده ي تكويني تمامي ارجاس از آنها تكوينا برطرف شده است [507] در عين حالي كه اختيار دارند و مي تواند معصيت از آنها صادر شود و جهل و ناداني و خطا و سائر اوصاف از آنها سر بزند و به آنها راه يابد ولي نظر به ملكه ي عصمت هرگز محال است كه يكي از آن اوصاف رذيله از ايشان سر زده و بروز نمايد مثل اين كه ماها اختيار داريم دست خودمان را توي آتش فرو ببريم ولي هرگز اين كار را نمي كنيم و ضرر آن را مي دانيم و از سوختن دست آگاهيم پس در اهل بيت عليهم السلام از اول امرشان جهل راه ندارد و به اتفاق و اجماع اماميه باقي ائمه ي اطهار عليهم السلام داخل حكم آيه ي شريفه اند و به آنها نيز جهل را راه نيست و علم شان من جانب الله تعالي بوه و لدني است و از آن موقع كه در گهواره اند مانند حضرت

مسيح عليه السلام چون داراي روح القدس بوه و عالمند [ صفحه 744] جهل در آنها وجود ندارد. يعقوب سراج گويد: وارد شدم به حضور حضرت امام صادق عليه السلام ديدم آن حضرت را در بالاي سر حضرت موسي عليه السلام ايستاده و او در گهواره است و با وي به طور سري و طولاني صحبت مي كند نشستم تا امام عليه السلام از صحبت با فرزندش فارغ شد پس رفتم به طرف او به من فرمود نزديك شو به مولاي خود و به او سلام كن نزديك شدم و به او در گهواره سلام كردم جواب سلام مرا با زبان فصيح به من رد فرمود بعد فرمود برو و دختري را كه ديروز به او نام گذاري كرده اي نام او را تغيير بده آن ناميست كه خدا آن را مبغوض مي دارد و دختري براي من متولد شده و اسم او را (....) گذاشته بودم امام صادق سلام الله عليه فرمود به امر وي امتثال كن تا راستگار شوي و نام آن دختر را تغيير دادم [508] .

سن امام هادي در زمان وفات امام جواد

و حضرت امام هادي علي نقي سلام الله عليه در زمان وفات حضرت امام جواد عليه السلام هشت سال بيشتر نداشته چون وفات امام جواد عليه السلام در سال (220) ه اتفاق افتاده و ولادت امام هادي عليه السلام در سال (212) ه واقع شده و از ضروريات مذهب ما شيعه ي اماميه آنست كه آن حضرت در آن موقع هشت سالگي به تمامي علوم انبياء و مرسلين و علوم خاتم انبياء و علي مرتضي و آباء و اجداد اطهار خود دارا بود و بدون تعليم [ صفحه 745] از كسي خط مي نوشت و از كسي تعليم خط نوشتن ياد نگرفته

تا هزينه اش را از دارائي خود يا پدر بزرگوارش بپردازد يا كسي ديگر بپردازد يا به حرف خرافي بعضي مانند رسول الله صلي الله عليه و آله هزينه تحصيل خط و علم اميرالمؤمنين عليه السلام را از مال خديجه عليهاالسلام كه در اختيار او گذاشته بود بپردازد و در يكي از دانشگاهها و دانشكده هاي خيالي حجاز يا در خود مكه از خوشنويسان زبردست و از استادان علوم تحصيلات خود را به پايان رسانيده باشد زهي اين تصورهاي باطل و اين خيال هاي محال و اين قلم هاي زهرآگين كه برخلاف عقائد ضروري شيعه ي اماميه برداشته مي شود. و تصورات باطلي در مخيله ها و اذهان به وجود آورده و موهوماتي از مزدوران استعمار جزء تاريخ بزرگان دين و بينانگذاران اسلام قرار داده مي شود كه جز خيانت و جنايت به عالم شيعه چيزي بيشتر نيست مي خواهند باآن دروغ پردازيها براي نسل آينده مدرك درست كنند. معلي بن محمد گويد: خارج شد امام ابوجعفر جواد عليه السلام در اول و ابتداي زمان وفات پدر بزرگوارش و نظر كردم بر قد آن حضرت تا قامت او را به اصحاب خودمان وصف و تعريف نمايم پس آن حضرت نشست بعد فرمود: اي معلي خداوند احتجاج فرموده در امامت مثل آنچه احتجاج فرموده با آن در نبوت و فرمود: [ صفحه 746] و آتيناه الحكم صبيا [509] . چون امام و پيغمبر فرقي ندارند مگر در منصب نبوت و مرتبه ي امامت و خلافت و ولايت كبري بالاتر از مرتبه ي نبوت است و اين مطلب را در تعليقات خود بر كتاب (انيس الموحدين) بيان كرده ام [510] پس همچنان كه خدا بر يحيي عليه السلام نبوت را در حال بچه گي داده

امامت را نيز بر امام از اول عنايت فرموده است.

تكلم ائمه با زبانهاي مختلف

ابوحمزة نصير خادم گويد: مكرر شنيدم ابومحمد امام حسن عسكري (ع) با غلامان خويش با لغتهاي آنها حرف مي زد و در آن غلام ها ترك و روم و صقالبه بودند و از اين كار تعجب كردم و گفتم او در مدينة متولد شده و به كسي ظاهر نشد تا اين كه امام ابوالحسن هادي (ع) از دنيا رفت و كسي او را نديد پس چطور با آنها با لغات شان تكلم كرده و حرف مي زند و اين مطلب را در نفس خودم مي گفتم پس آن بزرگوار رو كرد به من و فرمود: خداوند عزوجل حجت خود را از ديگر مردم و خلق خود جدا كرده و به او معرفت تمامي اشياء را عطا فرموده و حجت [ صفحه 747] او بر تمامي لغات و انساب و حوادث معرفت داشته و مي داند و هرگاه اين طور نباشد ميان حجت و آنهائي كه او بر آنها حجت خداست فرق نمي شود [511] . ناگفته نماند: صقالبه جمع صقلاب است و آنان اقوامي بودند كه در ميان بلغار و قسطنطنية سكونت داشتند و مردم فعلي چك وسلواكي و يوگوسلاوي از اعقاب همين اقوام مي باشند و صقلاب با سين نيز نوشته مي شود. نصير خادم از تكلم امام (ع) با غلامهاي خود با زبان مادري آنها از تركي و رومي و صقلابي در تعجب شده در صورتي كه مي دانسته امام (ع) در كودكي نزد كسي آن زبانها را ياد نگرفته و امام (ع) از ضمير او خبر داده و با دليل به او فهمانيده كه كسي كه او حجت خدا بر عموم بشر

است بايد به زبان آنها آشنا باشد و الا بايد در او صفت نقص [ صفحه 748] وجود داشته باشد كه عبارت از نفهميدن اوست زبان اشخاصي را كه او بر آنها حجت خداست و حال آن كه در امام (ع) نقصي نبايد وجود داشته و فاقد صفات كمال بوده باشد چنانچه ادله ي عقلي و نقلي بر آن دلالت دارد. علي بن مهزيار گويد: غلام خود را پيش امام ابوالحسن هادي (ع) براي حاجتي فرستادم و او سقلابي بود و غلام برگشت در حالي كه در تعجب بود به او گفتم به تو چه شده كه در تعجب هستي؟ گفت: چطور تعجب نكنم پيوسته با من با زبان سقلابي حرف مي زد گويا او يكي از افراد ماست [512] . ابوهاشم جعفري تركي حرف زدن امام هادي (ع) را در مدينة ايام واثق عباسي به ابغاء سرلشكر قشون ترك نقل كرده است باز ابوهاشم جعفري تكلم امام هادي عليه السلام را با وي به زبان هندي نقل كرده و از معجزه ي امام عليه السلام به چندين زبان آشنا شده كه يكي از آنها زبان هندي بوده است [513] . آيا امام هادي و امام حسن عسكري عليه السلام آن زبانها را از كسي آموخته بودند؟ و به كسي كه از وي زبان ياد گرفته بودند به او اجرت [ صفحه 749] داده و هزينه ي آن را پرداخته بودند؟ آيا در تاريخي اين مطلب را در حق أئمه عليهم السلام نگارش داده اند؟ مگر اين كه گفته شود: گر چه مؤرخين درباره ي ائمه ي اطهار عليهم السلام همچو مطلبي را نگارش نداده اند ولي در عصر ما روشنفكران خمود پيدا مي شوند كه دروغهاي خيالي خودشان

را جزء تايخ كنند و در صفحات آن آنها را ثبت نمايند بلكه مدركي براي نسل آينده تهيه كنند تا آنها بتوانند اميرالمؤمنين عليه السلام و ساير ائمه ي طاهرين (ع) را به رديف آن جهال بي علم و معرفت كه خلافت اسلامي را بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم اشغال كردند بياورند و آن حجج الهي را امثال آنها بشمارند.

تذكر به خوانندگان محترم از اغراض استعماري

به خواننده ي محترم تذكر داده مي شود: كه در عصر ما كتابهائي تأليف مي شود كه در آنها جز عداوت با اسلام منظوري نيست و سعي دارند كه در تاريخ حالات رسول الله صلي الله عليه و آله و ائمه ي طاهرين عليهم السلام دروغها و اغراض استعماري غالب بلكه اغلب از مستشرقين را بگنجانند تا در تاريخ حالات پيغمبر اكرم و أئمه عليهم السلام لكه بچسبانند. و در آن كتابها احتمالات و حدسيات غير صائب و اجتهادات فاسد خودشان را با حرفها و افتراهاي مستشرقين به هم آميخته و از آن معجون مهلك ساخته و به خورد مردم ساده لوح از مسلمين بدهند و براي نسل آينده مدرك بي اساس درست كرده و مصدر بي حقيقت تهيه كنند و تاريخ را كه تاريك است تاريكتر نمايند و تاريخ رسول الله صلي الله عليه و آله و أئمه عليهم السلام را كه روشن و واضح است مبهم سازند ولي غافلند از اين كه زندگاني و [ صفحه 750] سرگذشت ايام كودكي پيغمبر اكرم (ص) و أئمه (ع) قبل از بعثت و بعد از آن روشن تر از آنست كه دشمنان اسلام بتوانند لكه بر آن بچسبانند و پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را در كيش قوم خويش پندارند و

يا به او نسبت خواندن و ياد گرفتن تورات را با آن كلفتي بدهند .

غرض گوستاولبون در تاريخ تمدن

چنانچه اين كذب صريح و افتراء آشكار را (گوستاولبون فرانسوي) در تاريخ تمدن اسلام به ساحت قدس رسول الله صلي الله عليه و آله نسبت داده است كه از راهب بحيرا در سفر شام تورات ياد گرفت در صورتي كه مدت بسيار كمي و چند ساعت بيشتري به راهب نامبرده مهمان نبوده اند و علاوه كدام تاريخ و درك دام كتاب سيره ي رسول الله صلي الله عليه و آله اين مطلب را كسي نگارش داده است تا آقاي (گوستاولبون) آن كذب محض را در حق رسول الله صلي الله عليه و آله نوشته است و از تأليف كتابي به نام (تاريخ تمدن) منظوري [514] جزء اين كه آن چند كلمه دروغ واضح و كذب محض را در آن بگنجاند نداشته است بلكه به ساحت قدس رسول الله صلي الله عليه و آله و به تاريخ زندگاني روشن آن يگانه منجي عالم بشريت بتواند لكه ي سياهي وارد سازد ولي غافل بوده كه به ادعاء دروغي لباس صدق و راستي نتوان پوشانيد. [ صفحه 751] شيخ امام فقيه قطب الدين راوندي (ره) در كتاب «الخرايج و الجرائح [515] « نقل كرده از محمد بن ميمون گويد: در محضر حضرت رضا عليه السلام بودم و هنوز آن حضرت به خراسان تشريف نبرده بود و سفري به مكه فرمود من نيز در خدمت آن حضرت بودم چون خواستم مراجعت كنم خدمت آن حضرت عرض كردم كه مي خواهم به مدينه بروم كاغذي براي ابوجعفر محمد تقي جواد عليه السلام بنويسيد تا من ببرم امام تبسمي فرمود و نامه نوشت پس من روانه ي مدينة

شده و آن نامه را آوردم و در آن وقت چشم هاي من نابينا شده بود پس موفق خادم حضرت امام محمد تقي عليه السلام را آورد در حالي كه در گهواره جاي داشت پس من نامه را به آن جناب دادم امام عليه السلام به موفق فرمود كه مهر از نامه بردار و كاغذ را باز كن پس موفق مهر از كاغذ برداشت و آن را مقابل آن حضرت گشود پس امام عليه السلام آن را ملاحظه كرد آنگاه به من فرمود: اي محمد احوال چشمت چگونه است عرض كردم ياابن رسول الله صلي الله عليه و آله چشمم عليل شده و بينائي از آن رفته چنانچه مشاهده مي فرمائي. فرمود: نزديك شو، نزديك آن حضرت رفتم پس دست مبارك خود را به چشم هاي من كشيد و چشمان من به حال خود برگشت آن طور كه صحيح بود پس من دست و پاي آن حضرت را بوسيدم و از [ صفحه 752] خدمتش بيرون آمدم در حالي كه بينا بودم. امام عليه السلام در حالي كه در گهواره است نامه را مي خواند و اعجاز و كرامت از دست مباركش صادر مي شود آيا احتياج دارد كه نوشتن و خواندن را ياد بگيرد؟ آيا مثل مردم عاديست؟ آيا مانند خلفاي ظاهري است كه از سائر اشخاص نوشتن و خواندن ياد بگيرد؟ و خليفه ي انتخابي مردم باشد.

اعتقاد اماميه در حق امام

اعتقاد ما اين است كه امام (ع) منصوص از جانب خدا به واسطه ي پيغمبر صلي الله عليه و آله است و تمامي كمالات ظاهري و باطني و صوري و معنوي او موهوبي از طرف خداست و احتياجي به كسب و تحصيل آنها ندارد كما اين

كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آن طور بود و اين اعتقاد را متكلمين اماميه در كتب كلام مبرهن كرده اند.

قدغن بودن خواندن و نوشتن به پيغمبر

و از اينجاست كه بايد گفت: پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نيز مثل امام مي توانست بخواند و بنويسد و اين صفت كمال را دارا بود و اگر دارا نباشد نقص لازم مي آيد و امام (ع) بايد در آن صفت بر وي برتري داشته باشد و حال آن كه امام (ع) در هيچ صفت برتري بر پيغمبر صلي الله عليه و آله ندارد بلكه پيغمبر صلي الله عليه و آله است كه در صفت منصب نبوت برتري بر امام عليه السلام دارد و امام (ع) بر آن صفت دارا نيست ولي در سائر صفات كمال با پيغمير (ص) يكسان است فرقي ندارند. پس پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم با اين كه مي توانست بخواند و بنويسد ولي قدغن بود خواندن و نوشتن بر او تا مبطلين بريب و شك نيافتند چنانچه قرآن كريم بر آن ناطق است. [ صفحه 753]

روايت ابو بصير

روايت شده از ابوبصير كه گفت: عرض كردم به ابوالحسن موسي بن جعفر عليهماالسلام كه فداي تو شوم به چه شناخته مي شود امام؟ فرمود كه به چند خصلت اما اول آنها آن كه از پدرش به وي نص و اشاره مي شود تا حجت باشد و از جواب سئوالي عاجز نشود و هرگاه از سئوال خاموش شوند ابتداء به سخن مي نمايد و از اموري كه در آينده خواهد شد خبر مي دهد و با مردم تكلم مي كند به هر زبان كه خواهد. بعد از آن فرمود: اي ابومحمد بدهم به تو علامتي پيش از آن كه برخيزي يعني نشان بدهم به تو كه چطور امام (ع) اگر بخواهد با هر زبان حرف

مي زند پس زماني درنگ نكرديم كه مردي درآمد و او از خراسان آمده بود و خراساني با امام (ع) به عربي تكلم كرد امام (ع) در جواب او به فارسي تكلم فرمود خراساني عرض كرد: به خدا قسم مرا منع نكرد از اين كه با شما به فارسي تكلم كنم مگر اين كه گمان كردم كه شما عارف به لغت فارسي نباشيد. امام عليه السلام فرمود: سبحان الله هرگاه من ندانم جواب تو را با زبان تو پس فضل و برتري من بر تو با چه باشد در آنچه با آن مستحق امامت باشم. بعد از آن فرمود: اي ابومحمد به درستي كه امام آن كسي است كه پوشيده نباشد بر او كلام هيچ يك از مردم و نه زبان مرغان و نه كلام [ صفحه 754] آن چيزي كه در آن روح باشد [516] . اين روايت شريفه كه مضومنش دلالت بر صحت آن دارد قواعد كليه را در باب خصال و اوصاف امام (ع) محتوي و جامع بوده و كافي مي باشد و نظائر آن زياد است و وجود آن حديث شريف در كتب بسيار معتبره ي شيعه ي اماميه براي اعتماد و اطمئنان كفايت مي كند و معتضد با احاديث زياديست كه قريب به آن مضمون مختصرا و مشروحا وارد شده است علاوه اين كه مطابق با ادله و براهين عقلي و نقلي است.

نامه خواندن امام جواد در حال طفوليت

شيخ ابوعمرو محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشي قدس سره كه از ثقات علماء و رجاليين شيعه ي اماميه در قرن چهارم هجري بوده در كتاب رجال كه از آن شيخ الطائفة شيخ ابوجعفر طوسي قدس سره اختياراتي فرموده و به نام اختيار معرفة الرجال

است و آن در اعصار اخيره معروف به رجال كشي مي باشد روايت كرده از محمد بن سنان كه گفت [517] : شكايت كردم به حضرت رضا سلام الله عليه از درد چشم خود پس گرفت آن حضرت كاغذي و نوشت براي ابوجعفر جواد (ع) و آن حضرت از طفل سه ساله [ صفحه 755] كوچكتر بود [518] پس حضرت امام رضا عليه السلام آن نوشته را به خادمي داد و امر كرد مرا كه با او بروم و فرمود به من كه كتمان كن (يعني اگر از حضرت امام جواد (ع) معجزه ي ديدي آن را اظهار مكن) پس رفتيم به نزد آن حضرت و خادمي آن جناب را به دوش برداشته بود. محمد گويد: پس خادم آن نامه را در مقابل و جلو حضرت جواد [ صفحه 756] عليه السلام گشود حضرت جواد (ع) نظر مي كرد به آن نامه و سر مبارك خود را به جانب آسمان بلند مي كرد و مي گفت «ناج» پس اين كار را چند دفعه كرد پس رفت هر دردي كه در چشم من بود و چنان چشمم روشن و بينا شد كه چشم احدي مانند آن نبود پس گفتم به حضرت جواد عليه السلام كه خداوند تو را شيخ اين امت قرار دهد همچنان كه عيسي بن مريم عليه السلام را شيخ بني اسرائيل قرار داد پس گفتم به آن حضرت: اي شبيه صاحب فطرس. محمد گفت: پس من برگشتم و حضرت امام رضا (ع) به من فرمود: كه اين را پنهان كن من پيوسته چشمم صحيح بود تا وقتي كه فاش كردم معجزه ي حضرت جواد عليه السلام را درباره ي چشم خود پس ديگرباره درد چشم من عود كرد. پس

راوي از محمد بن سنان رحمه الله تعالي كه بنا بر تحقيق از ثقات و بزرگان است منظور از كلام او كه گفت: اي شبيه صاحب فطرس سئوال كرده و او بيان نموده و قضيه ي فطرس ملك را در ايام تولد حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه نقل كرده و چون كلام به طول مي انجاميد از نقل آن خودداري شد رجوع شود به رجال كشي (ره) و منتهي الامال محدث قمي(ره) و ديگر مصنفات علماء كه آن قضيه را نقل فرموده اند رضوان الله عليهم. [ صفحه 757] شيخ ابوعمرو كشي رحمه الله مسندا نقل كرده [519] از احمد بن محمد بن ابي نصر و محمد بن سنان كه هر دو جميعا گفته اند: كه ما بوديم در مكه و ابوالحسن رضا عليه السلام نيز در مكه بود به امام (ع) عرض كرديم خدا ما را فداي شما فرمايد ما مي خواهيم از مكه بيرون برويم و شما اقامت داريد هرگاه رأي مبارك علاقه بگيرد براي ما نامه اي به ابوجعفر جواد (ع) بنويسيد كه ما آن را به حضور او با خودمان ببريم پس امام (ع) نامه اي به ابوجعفر (ع) نوشت و آمديم و به موفق خادم گفتيم امام جواد (ع) را براي ما بيرون بياورد او هم آن حضرت را براي ما بيرون آورد در حالي كه امام جواد عليه السلام در سينه ي موفق بود يعني او را در آغوش گرفته بود پس امام جواد (ع) رو كرد به خواندن نامه و آن را مي پيچيد و به آن نظر مي كرد و تبسم مي فرمود تا آخر آن رسيد و نامه را از بالاي آن مي پيچيد و از آخرش باز مي نمود محمد بن سنان گويد: پس وقتي كه از خواندن

نامه فارغ شدن پاهاي مبارك خود را حركت داد و فرمود: ناج ناج [520] . [ صفحه 758] پس احمد گفت: پس از ان ابن سنان در آن موقع گفت: فطرسية فطرسية. و سيد علامه ي بحراني (ره) در كتاب مدينة المعاجز (المعجزات) نقل كرده از ابوجعفر محمد بن جرير طبري گويد حديث كرد به ما ابوالفضل محمد بن عبدالله و او گفت: نقل كرد به ما جعفر بن مالك فرازي او گويد: حديث نمود به ما علي بن يونس خراز از احمد بن محمد بن ابي نصر گفت: بودم من و محمد بن سنان و صفوان و عبدالله بن مغيره در حضور امام ابوالحسن رضا (ع) در مني فرمود براي تو حاجتي هست؟ عرض كردم بلي و نامه به همراه ما مرقوم فرمود به ابوجعفر (ع) و وقتي كه برگشتيم به مدينة امام جواد (ع) را مسافر (از خدام امام (ع) است) بر دوش خود براي ما بيرون آورد و آن حضرت در آن روز هيجده ماهه بود نامه را به آن حضرت داديم مهر آن را برداشت و نامه را خواند [521] . [ صفحه 759] و نامه نوشتن امام هادي (ع) با خط و زبان رومي در روايت مفصلي كه شيخ صدوق (ره) و ديگران نقل كرده اند مذكور است رجوع شود به كتاب مدينة المعاجز [522] و اكمال الدين صدوق (ره). اگر از اين قبيل احاديث كه در كتب و جوامع حديث روايت شده نقل شود بايد تأليف مستقلي جمع آوري گردد و به همين قدر در اينجا اكتفاء نموده و كلام يكي از بزرگان متكلمين اماميه را كه درباره ي ائمه ي اطهار عليهم السلام بيان فرموده بياورم.

نقل كلمات ابن ابي جمهور احسائي

علامه ي متكلم كبير ابن ابي جمهور احسائي (قدس سره) در كتاب معين المعين گويد [523] : وجدت في بعض المصنفات.... دلائل اجمالية علي امامة الائمة الاثناعشر عليهم السلام احب ان احكيها بلفظها و هي احد الدلائل علي امامة ألائمة (ع): ما ظهر عنهم من العلوم التي تفرقت في فرق العالم فحصل في كل فرقة منهم فن و اجتمعت فنونها و سائر انواعها في آل محمد عليهم السلام ألا تري الي ما روي عن اميرالمؤمنين عليه السلام من ابواب التوحيد....؟ و عن الباقر و عن الصادق (ع) و اصحاب ابنه موسي (ع) و لم يبق فن من [ صفحه 760] فنون العلم الا روي عنه (ع) و كذلك كانت حال ابنه موسي (ع) من بعده من اظهار العلوم...... و كذلك كان سبيل ابي الحسن و ابي محمد العسكري عليهماالسلام و انما كانت الرواية عنهما اقل لانهما كانا محبوسين في عسكر السلطان ممنوعين عن الانبساط في العبارات و الفتاوي و ان يلقيهما كل احد من الناس.... و لم يمكن احد يدعي انهم اخذوا العلم عن رجال العامة او بلوغه من رواتهم و فقهائهم لانهم لم يروا قط مختلفين الي احد من العلماء في تعلم شيئي من العلوم و اكثره لا يعرف الا منهم و لم يظهر الا عنهم فعلمنا ان هذه العلوم بأسرها قد انتشرت عنهم مع غنائهم عن سائر الناس حتي زيادتهم في ذلك علي كافتهم و نقصان جميع العلماء عن رتبتهم فثبت انهم اخذوا بها عن النبي صلي الله عليه و آله فيما يحتاجون اليه و غنائهم عنهم فيكونوا مفزعا لامته في الدين و ملجأ لهم في الاحكام و جروا في هذا مجري النبي صلي الله عليه و آله في تخصيص

الله له لا علامه احوال الامم السالفة و افهامه ما في الكتب المتقدمة من غير ان يقرأ كتابا او يلقي احدا من أهله هذا. فثبت في العقول: ان الاعلم افضل و الافضل اولي بالامامة من المفضول لما دل عليه الله من الايات و اذا كانت ائمتنا عليهم السلام اعلم الامة ثبت انهم ائمة الاسلام الذين استحقوا الرياسة علي الانام.... الخ. مي فرمايد: در بعض مصنفات علماء، دليلهاي اجمالي بر امامت ائمه ي اثناعشر عليهم السلام يافتم و خوش داشتم آنها را نقل نمايم و عين الفاظ آنها [ صفحه 761] را بياورم چون آنها يكي از دلائل بر امامت أئمه عليهم السلام است: آنچه از آنها از علوم آشكار شده و در تمامي فرقه هاي دنيا منتشر و متفرق گرديده و نزد هر فرقه اي از فرقه ها فني حاصل گشته و تمامي فنون و اصناف آن علمها و انواع آنها نزد آل محمد عليهم السلام جمع شده است آيا نمي بينيد آنچه از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده از باب هاي توحيد...... و از امم باقر و صادق عليهماالسلام و از اصحاب فرزندش موسي عليه السلام و باقي نمانده فني از فنون علم مگر اين كه روايت شده از امام صادق عليه السلام و همچنان بود حال فرزندش موسي عليه السلام بعد از آن حضرت از آشكار ساختن علوم. و همچنان بود راهي كه امام هادي و امام حسن عسكري عليهماالسلام پيمودند در نشر علوم ولي روايت از آن دو بزرگوار كمتر بوده چون هر دو آن حضرات در أرتش خليفه ي وقت زنداني بودند و از بسط و نشر دادن علم با تكلم با مردم و فتوي دادن ممنوع بودند و كسي نمي توانست با آن دو امام عليهماالسلام

ملاقات نمايد و تمام مردم نمي توانستند به حضور ايشان شرفياب شده و أخذ علم كنند. و أحدي اداء نكرده كه أئمه عليهم السلام از علماي عامه و رجال آنها أخذ علم كرده باشند يا علم به آن حضرات از راويان عامه و فقهاء آنها رسيده باشد زيرا أئمه عليهم السلام ابدا ديده نشده كه به نزد أحدي از علماء براي ياد گرفتن چيزي از علوم آمد و رفت داشته باشند با اين كه اكثر علوم شناخته نشده مگر از أئمه عليهم السلام و علوم آشكار نگرديده مگر از [ صفحه 762] آن حضرات عليهم السلام و از اينجا ما مي دانيم و علم مي رسانيم به اين كه اين علوم تماما از أئمه عليهم السلام انتشار يافته و آنها مستغني از سائر مردم بوده اند بلكه در اين باره آن حضرات (ع) برتري بر تمامي مردم داشته اند و تمامي علماء از رسيدن به مقامات علمي أئمه عليهم السلام كوتاه آمده و به مرتبه ي آنها هرگز نرسيده اند. پس ثابت شد كه أئمه عليهم السلام در هر آنچه احتياج به آن داشته اند علوم را از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اخذ كرده اند و آن حضرات غني از ديگران بوده اند تا اين كه آن حضرات پناهگاه أمت پيغمبر صلي الله عليه و آله در امور دين و ملجأ آنها در أحكام شرع مبين باشند و ائمه (ع) در اين حالات و اوصاف خودشان مانند رسول الله صلي الله عليه و آله بوده اند كه خداوند اختصاص داده بر او در آگاه نمودن وي بر احوال امتهاي گذشته و در فهمانيدن به او آنچه در كتابهاي گذشته بوده بدون اين كه كتابي بخواند يا احدي را از هر دو

طائفه از اهل كتاب (يعني يهود و نصاري) ملاقات در خواندن نمايد. پس ثابت گرديد در عقلهاي عقلاء: اين كه اعلم افضل است و افضل اولي به اشغال مقام امامت است از كسي كه او مفضول است براي اين كه بر آن خداوند در آيات دلالت فرموده است پس وقتي كه ائمه ي ما (ع) اعلم امت اند ثابت شد كه آنها ائمه ي اسلام اند كه استحقاق رياست بر مردم دارند. اين جملات و كلمات معاني عباراتي است كه از قلم يكي از بزرگان [ صفحه 763] متكلمين اماميه صادر شده و حاصل آن اين است امام نيز مثل پيغمبر صلي الله عليه و آله احتياج به خواندن و نوشتن و ياد گرفتن خط و تحصيل ندارد و بر حسب قاعده نيز چنانچه مكرر اشاره كرديم قول صحيح و كلام درست است كه امام عليه السلام در تمامي اوصاف و كمالات مانند پيغمبر صلي الله عليه و آله است چنانچه پيغمبر صلي الله عليه و آله علم و كمالاتش از جانب خداست امام عليه السلام مثل اوست فرقي ندارد مگر در نبوت كه امام عليه السلام آن منصب را ندارد.

نقل كلمات والد شيخ بهائي

و يكي ديگر از بزرگان علماي اماميه شيخ الاسلام شيخ حسين بن عبدالصمد حارثي همداني جبعي قدس سره والد شيخ بهائي رضوان الله عليه در كتاب دراية الحديث گويد: و لقد علم بين كل الخلق من العامة و الخاصة انه لم يسأل احد منهم عليهم السلام قط فتردد و لا توقف و لا استشكل احد منهم سؤالا قط و لا عول في جوابه علي كتاب و لا مباحث مع انهم لم يشاهدوا قط مختلفين الي معلم و لا ادعي ذلك عليهم مدع من اوليائهم

و لا من اعدائهم بل كل واحد منهم يسند عن آبائه عن رسول الله صلي الله عليه و آله و هذا من أقوي الادلة علي اختصاهم بالمزايا التي يقطع كل ذي لب بانها من الله تعالي ميزهم بها عن الخلق و معجزاتهم الباهرات و اخبارهم بالمغيبات مما نقله الثقات و اشتهر في كل الامكنة و الاوقات...... انظر ص 41 ط ايران. پس كسي كه ادعاء كرده كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله هزينه ي تحصيل اميرالمؤمنين علي عليه السلام را از مال خديجه ي كبري عليهاالسلام كه در اختيارش گذاشته بود پرداخت حرف بي مدرك گفته و كلماتي برخلاف معتقدات [ صفحه 764] شيعه ي اماميه سفته است. در تاريخ حالات آن حضرت كسي اين قضيه را نگارش نداده و اگر اين ادعاء از اجتهادات خود نويسنده ي آنست بر خودش برگردانيده مي شود و در استنباطات خود به خطأ و غلط رفته است مگر اين كه در معتقدات خود راه سنيها را پيموده باشد و مباني اعتقاداتش متكي و مبتني بر مباني سنيها باشد كه هر جاهل و نادان را لايق اشغال مقام خلافت و نيابت از پيغمبر صلي الله عليه و آله بدانند و مانند رئيس جمهوريهاي فعلي دنيا اشخاص عادي را به امامت انتخاب كنند و او را امام و خليفه بدانند فعلي الاسلام السلام چنانچه آخر كارشان نيز به اين وضع كشيد كه مي بينيم. آيا از ضروريات مذهب ما شيعه ي اماميه ي اثناعشريه نيست كه حضرت ولي عصر بقيةالله ارواحنا فداه در حين رحلت پدر بزرگوارش امام حسن عسكري عليه السلام بيشتر از پنج سال نداشت؟ آيا در آن سن به تمامي علوم و معارف رسول الله صلي الله عليه

و آله دارا نبود؟ هرگز كسي كه شيعه و معتقد به عقائد حقه باشد نمي تواند آن را انكار كند.

نقل كلمات شيخ مفيد

شيخ اعظم مفيد (ره) گويد: و كان سنه عند وفاة ابيه خمس سنين آتاه الله فيها الحكمة و فصل الخطاب و جعله آية للعالمين و آتاه الحكمة كما آتاها يحيي صبيا و جعله اماما في حال الطفولية الظاهرة كما جعل عيسي بن مريم في المهد نبيا و قد سبق النص عليه في ملة الاسلام من نبي الهدي عليه السلام ثم من اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام [ صفحه 765] و نص عليه الائمة و احدا بعد واحد الي ابيه الحسن (ع) و نص ابوه عليه عند ثقاته و خاصه شيعته و كان الخبر بغيبته ثابتا قبل وجوده و بدولته مستفيضا قبل غيبته و هو صاحب السيف من ائمة الهدي (ع) و القائم بالحق المنتظر لدولة الايمان و له قبل قيامه غيبتان [524] ... الخ

كلامي بي مأخذ و رد آن

امام عصر و ناموس دهر بقيةالله في العالمين در آن موقع پنج سالگي به تصريح شيخ اعظم مفيد (ره) چنانچه كلمات شريفه اش نقل شد مانند عيسي (ع) و يحيي (ع) بوده كه علم و حكمت و نبوت به آنها عطا شده بود و به امام (ع) نيز در آن سن مبارك تمامي علوم آنها و امامت عطا شده است آيا احتياج داشت پيش اشخاص عادي تحصيل كرده و خط نوشتن ياد بگيرد و هزينه و مخارج صرف كند از معلمي درس خواندن و نوشتن بياموزد؟ منظور از شرح دادن به اين حالات ائمه ي اطهار (ع) آنست كه معلوم شود ادعاء اين كه رسول الله (ص) از مال خديجه به آساني توانست وسائل تحصيل سواد و آموختن خط را براي علي عليه السلام فراهم سازد و هزينه اش را بپردازد دور از عقيده ي تشيع است

و دور از واقع تاريخي و كذب محض و هذيان صرف است كه بلكه بتوانند اميرالمؤمنين عليه السلام را به رديف و جرگه ي اشخاص عادي بياورند و روح ضد تشيع و تعصب [ صفحه 766] آباء و اجدادي در آن گونه اشخاص بروز كرده، به كدام دليل اين نسبت بي مدرك به رسول الله صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام داده شده؟ براي ما معلوم نيست. و از آنچه گفتيم معلوم شد كلام بي مأخذ است اگر گفته شود: قوله تعالي: قال اني عبدالله آتاني الكتاب و جعلني نبيا. اي سيجعلني نبيا فيما بعد لان الرضيع لا يكون قدوة للناس و حجة عليهم كيف و هو غير مسئول عن أقواله و أفعاله فهل يكون مسئولا عن تبليغ رسالات الله الي عباده؟ و عن الاناجيل ان عيسي بعث في سن الثلاثين و انما تكلم في المهد لتبرئة امه من الزنا و الفجور لا لانه نبي مرسل. قلت: قوله: اي سيجعلني نبيا فيما بعد. معني مجازي لا يصار اليه من دون قرينة صارفة عن المعني الحقيقي و ظواهر القرآن حجة بالاتفاق و مخالفة الاخباريين لا يعبأ بها كما حقق في اصول الفقه و المراد ان الاتفاق حاصل ان ظواهر القرآن حجة في الفروع و الاحكام و اما في اصول الدين و فروعها فايضا حجة اذا توافقت الظواهر القرآنية مع الادلة و القرائن القطعية من أحاديث العترة الطاهرة و ضرورة مذهب الامامية فمتي حصل التوافق يصل الظاهر القرآني الي مرتبة النص فيحصل للمكلف القطع من ظاهر القرآن و يصير المستفاد من الظاهر قطعيا فيكون جة في اصول الدين و فروعها لا ظنيا حتي يرد اشكال المتوهم كما اشرنا اليه في صفحة: (734)

سطر: (11) بقولنا: و توهم نشود.... الخ و لذلك تمسك الشيخ المفيد قدس سره في حق عيسي (ع) بظاهر [ صفحه 767] القرآن الكريم بقوله: و ظاهر الذكر دليل علي ذلك في قوله تعالي:.... الخ كما يأتي نقل كلامه قدس سره. و لا بد من حمل الاية علي ظاهرها و ظاهر كلمة: «آتاني» و كذا ظاهر «و جعلني» علي صيغة الماضي: ان الله تعالي آتاه الكتاب و جعله نبيا في حال تكلمه و هو مع تبرئته لامه اخبر عن كونه نبيا صاحب كتاب و هذا هو المعني الحقيقي للاية و لا بد من الاخذ به و رفض المعني المجازي عملا بالقاعدة. قوله: لان الرضيع لا يكون قدوة الخ لم لا يكون الرضيع الذي هو عيسي المسيح عليه السلام قدوة للناس و حجة عليهم و هو آية من آيات الله الباهرة؟ نعم الرضيع الذي هو في بيت صاحب هذا الكلام لا يكون قدوة للناس و حجة عليهم لا الرضيع الذي هو آية من آيات الله تعالي كما نطق به القرآن الكريم في قوله: و جعلناها و ابنها آية للعالمين سورة 21 آية 91. و قوله: فهل يكون مسئولا عن تبليغ رسالات الله الي عباده؟ في هذه الكلمات مغالطة واضحة فان كون عيسي الرضيع نبيا في المهد يعني فيه علم النبوة و كمال العقل و كونه جامعا لجميع كمالات النبوة لا يستلزم ذلك كون المسيح عليه السلام رسولا مبعوثا الي الناس و مرسلا اليهم في ذلك الوقت حتي يقول صاحب هذا الكلام: فهل يكون الرضيع مسئولا عن تبليغ رسالات الله الي عباده؟ فانه لم يكن مرسلا مبلغا حينئذ عن [ صفحه 768] الله تعالي رسالاته الي الناس. نعم نقل الشيخ الطبرسي

(ره) في مجمع البيان في تفسير آية: قال اني عبدالله الخ من جملة الاقوال ما هذا لفظه: و قيل ان الله تعالي اكمل عقله في صغره و ارسله الي عباده و كان نبيا مبعوثا الي الناس في ذلك الوقت مكلفا عاقلا و لذلك كانت له تلك المعجزة [525] . و الحق ان عيسي (ع) كان كامل العقل في ذلك الوقت و لم يكن مرسلا الي عباده و كان نبيا بمعني فيه علم النبوة و كمالات النبي و اوصافه باسرها ولكن لم يكن مبعوثا الي الناس في ذلك الحين و كان فيه كمال العقل و التكليف في نفسه فقول القائل: ان الرضيع غير مسئوال عن أقواله و افعاله، باطل من اساسه. و قوله: عيسي عليه السلام بعث في سن الثلاثين و نقله عن الاناجيل لا يعتمد عليه [526] فانه لا ينبغي الاعتماد بهذه الاناجيل المحرفة التي الفوها بعد زمن المسيح (ع) بقرون كثيرة كما هو محقق في محله انظر الي كتاب اظهار الحق للعلامة الكبير الهندي و غيره من الكتب و الاثار [ صفحه 769] الخالدة و اما الانجيل المنزل الي المسيح (ع) من الله تعالي فليس بأيدينا منه عين و لا أثر.

از انجيلي كه به حضرت عيسي نازل شده اثري نيست

قال الشيخ المفيد قدس سره: في ضمن جواب المسألة المتممة للخمسين من المسائل العكبرية في حق رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: انه لم يزل في الحكم مبعوثا و في العلم نبيا و هو كذلك [527] . قلت و هكذا نقول في حق المسيح (ع) حين كان في المهد رضيعا نبيا و في حق يحيي حين كان صبيا و آتاه الله الحكمة و النبوة و جعله نبيا و كذلك يجعل الصبي في

ظاهر الحال اماما و حجة علي الناس كما جعل الامام الجواد و الامام الهادي و الحجة المنتظر القائم المهدي عليه السلام في حال صغرهم في ظاهر الحال اماما و خليفة و صويا و ائمة يهدون الي الحق بالضرورة من مذهبنا و جعل فيهم الحكمة و فصل الخطاب و جعل فيهم علوم الانبياء و المرسلين و لا سيما علوم خاتم النبيين صلوات الله عليهم اجمعين. و اما قوله: لا لانه نبي مرسل. فقلت نعم نبي بالمعني الذي ذكرنا ولكن لم يكن مرسلا في ذلك الوقت ففي قوله هذا مغالطة واضحة لان النبوة بالمعني الذي ذكرناه لا تستلزم الرسالة. و لا بأس هنا بنقل كلمات الشيخ المفيد قدس سره في كتابه اوائل [ صفحه 770] المقالات ما نقلنا مختصرا من ترجمتها فيما سبق.

نقل كلمات شيخ مفيد در حق عيسي

قال قدس سره ما هذا لفظه الشريف: القول في كلام عيسي (ع) في المهد و اقول: ان كلام عيسي عليه السلام كان علي كمال عقل و ثبوت تكليف و بعد اداء واجب كان منه و نبوة حصلت له و ظاهر الذكر دليل علي ذلك في قوله تعالي: قال اني عبدالله آتاني الكتاب و جعلني نبيا و هذا مذهب اهل الامامة بأسرها و جماعة من أهل الشيعة غيرها و قد ذهب اليه نفر من المعتزلة و كثير من أصحاب الحديث و خالف فيه الخوارج و بعض الزيدية و فرق من المعتزلة [528] . ثم لا يخفي علي الباحث المنقب ان القائل انما ذكر تلك الكلمات التي أشرنا اليها و نقلناها بعينها فيما سبق من حمل آية: قال اني عبدالله الخ علي المعني المجازي و تفوه في حق المسيح (ع) بما نقلناه عنه كما سمعت، فقد اراد بذلك دحض

شبهة مسيحي متزلف: ان عيسي (ع) نبي ء طفلا صغيرا علي العكس من محمد صلي الله عليه و آله و سلم الذي بعث بعد الاربعين أراد هذا المتزلف ان يفضل بزعمه عيسي (ع) علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

معني كنت نبيا و آدم ... الخ

ولكن قول هذا المتزلف باطل من أساسه و عاطل من أصله فان رسول الله (ص) بعث بالرسالة و تبليغ رسالات الله تعالي الي عباده بعد [ صفحه 771] الاربعين لا انه صار نبيا بعد بلوغ سنه الشريف الي الاربعين بل كان نبيا منذ تولده و صغره و عاملا بشريعة نفسه المقدسة لا بشريعة أحد من تقدمه كما ان عيسي (ع) كان في المهد نبيا بنص القرآن الكريم فكذلك كان رسول الله صلي الله عليه و آله نبيا في ذلك الوقت قطعا و قد روي الفريقان الشيعة و السنة انه صلي الله عليه و آله و سلم قال: كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين. و غير خفي انه صلي الله عليه و آله و سلم اشار في هذا الحديث [529] الي انه كان له النبوة و جميع كما لاتها القدسية و اوصافها العلية في مقام النورانية ايضا و لا شك انه كان له صلي الله عليه و آله و سلم من ذلك الحين الولاية العامد المطلقة الكلية و قد شرحنا الولاية التكوينية و التشريعية في تعليقاتنا علي كتاب «انيس الموحدين» للعلامة النراقي قدس سره فراجع. و أضف الي ما ذكرنا ان ضرورة الاسلام المقدس قاضية ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أفضل الاولين و الاخرين من الانبياء و المرسلين و أوصيائهم المرضيين و من جميع الملائكة المقربين فاذا كان عيسي عليه السلام نبيا

في [ صفحه 772] المهد و يحيي نبيا في حال كونه صبيا فكذلك النبي محمد خاتم النبيين صلي الله عليه و آله بالضرورة من الدين. و لما كان الامام لابد و ان يكون مثل النبي (ص) في جميع الاوصاف و الكمالات و الصفات العليا الا النبوة فالامام (ع) ايضا امام من حين تولده و كونه رضيعا في المهد و منذ صباوته الظاهره نعم لا يجتمع امامان في وقت واحد الا أن احدهما ناطق و الاخر صامت و اذا ارتحل الامام الناطق الي جوار رحمة ربه تعالي يحصل [530] بعض الشؤن للامام الحي الظاهر كنزول الروح و الملائكة في ليلة القدر الي حضرته المقدسة و يتوجه هداية الخلق اليه و وصول اعمالهم بوساطته الي الله تعالي و يصير هو واسطة في الفيض و يدعي يوم القيامة الخلائق الموجودون في زمانه و القائلون بامامته بهذا الامام قال الله تعالي: يوم ندعوا كل اناس بامامهم، و قال الله تعالي: و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا، الحمد لله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لو لا ان هدانا الله ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة انك أنت الوهاب. [ صفحه 773]

اشاره به جلالت علامه

اشاره

ص:- 471- س:- 19 (در اغلب آنچه از آيات قرآن مجيد استفاده مي شود) (مخالفت كرده اند) آيةالله شيخ جمال الدين حسن بن مطهر حلي شهير بعلامة قدس الله روحه كه نزد شيعه ي اماميه آيةالله مطلق در ميان علماي اعلام و علامه علي الاطلاق عبارت از آن بزرگوار است حقوق بسيار در ذمه ي عموم شيعه داشته و به زحمات بي شمار در مدت زندگاني خويشتن در راه ترويج دين و نشر آئين سيد المرسلين

و اثبات حقانيت طريقه ي اهل بيت طاهرين عليهم السلام متحمل شده كه بر هر فرد شيعي امامي لازم است كه هيچ وقت و در هيچ زمان با مرور دوران او را فراموش نكرده و روح مقدس او را با اعمال خير و با بر و احسان و قرائت قرآن شاد نمايند، و الحق عظمت روحي آن بزرگوار طوريست با اين كه چندين قرن است كه از دنيا رحلت فرموده و در جوار اميرالمؤمنين (ع) آرميده ولي نام ناميش و لقب گراميش (علامه) نزد عموم شيعه از بزرگ و كوچك و خرد و كلان مشهور و در زبانها معروف و عموما به وي ثنا خوانند و قدرداني مي نمايند. [ صفحه 774] و راجع به نسب آن بزرگوار و اصل و نژادش داستاني دارم چون هنوز مدرك آن را خودم به دست نياورده ام نمي خواهم با نقل ثقات از فضلاء و دوستان به قلم آورده و نگارش بدهم و از خداوند متعال مسئلت مي نمايم كه هر چه زودتر زيارت أعتاب مقدسه را در عراق نصيب فرمايد تا بتوانم آنچه شنيده ام آن را بلكه خودم به رأي العين مشاهده و مدرك را تحصيل نمايم ان شاءالله تعالي بمنه وجوده بحق النبي و آله صلوات الله عليهم.

اشاره به ايام اقامت در «زنجان»

در سه چهار سال قبل در سفر اجباري باستان كرمان و توقف در (بافت) تقريبا سي فرسخي شهرستان كرمان پس از مراجعت از آن سفر باز در زنجان به اقامت اجباري قريب به شش ماه بودم و از مهربانيهاي اهالي محترم زنجان عموما و از مهمان نوازي و محبت هاي بي پايان صديقنا الاخ الامجد علامه ي جليل آيةالله آقاي حاج آقا عزالدين حسيني دامت بركاته خصوصا كاملا برخوردار بوده و به ويژه از

مذاكرات علمي و مباحثات فقهي و أدبي و تاريخي كه در حضور آن برادر مكرم معظم واقع مي شد صفاي عجيب و حظوظ روحي غريب داشت كه به وصف نمي آيد و به عبارت نمي گنجد و مقداري از آن حوادث و تواريخ در كتاب (سفرنامه ي بافت) شرح داده شده است و از جمله ي فوائدي كه در ايام توقف در شهرستان زنجان نصيب شد يكي هم اطلاع بر كتاب (ايضاح مخالفة السنة لنص الكتاب و السنة) است كه به نسخه ي خطي به قطع كوچك در كتابخانه ي شخصي آن برادر معظم ادام الله بقائه مطلع شده و به مطالعه اش موفق [ صفحه 775] شدم از ملاحظه ي آن كتاب معلوم مي شود كه آيةالله علامه قدس الله روحه چقدر افكار دقيق و ذهن عميق داشته و چقدر به زحمات طاقت فرسا متحمل شده و آنچه از آيات قرآني استفاده مي شود به طور فشرده و اجمال بيان فرموده و مخالفت عامه را با آن مطلب مستفاد نيز بيان فرموده است.

اطلاع يافتن بر كتاب: ايضاح مخالفة السنة

قبلا آنچه شيخنا الاستاد البحاثة الطهراني قدس سره در (الذريعة) درباره ي اين كتاب نامبرده نگارش داده آن را در اينجا بياورم و بعد از آن براي نمونه از عين عبارات آن كتاب شريف كه در كتاب (الفوائد) نقل كرده ام در اينجا براي خوانندگان محترم نقل نمايم. شيخنا الاستاد (ره) مي فرمايد: (ايضاح مخالفة السنة) يعد من كتب التفاسير.... لما فيه من تفسير الايات و بيان مداليلها و يعد من كتب الردود الدينية لاشتماله علي بيان مخالفات لنص الكتاب و السنة. هولاية الله اللامة الحلي الحسن بن يوسف بن المطهر المتوفي سنة: (726) قال الشيخ المحدث الحر العاملي في ترجمة المؤلف (انه سلك فيه مسلكا عجيبا و بين المخالفات

التي وقعت لكل آية من جهات كثيرة. و قد وصل الينا المجلد الثاني منه و فيه تمام سورة آل عمران) و ذكر انه يوجد في الخزانة الرضوية «اقول» نسخة الخزانة الرضوية توجد فيها حتي اليوم و هي من موقوفة ابن خاتون سنة 1067 و توجد في خزانة آل شيخ الاسلام بزنجان نسخة أخري. و قال سيدنا ابومحمد الحسن صدرالدين: (اني رأيت نسخة خط [ صفحه 776] العلامة المؤلف في مكتبة السيد آقا ميرزا الاصفهاني النجفي المولع بجمع الكتب المتوفي حدود سنة 1311، و الموجود في تلك النسخ من آية: زين للذين كفروا الحياة الدنيا- في سورة البقرة آية: 208 الي آخر سورة آل عمران و فرغ منه سنة: (723). جزء دوم آن كتاب شريف در كتابخانه ي شخصي صديقنا العلامة سلمه الله تعالي در زنجان موجود است و از موقوفات جد امجدشان سيد فقيه آقا سيد محمد بن قاسم حسيني شهير به مجتهد رحمه الله است و آخر جزء از كتاب اين است: تم الجزء الثاني من كتاب ايضاح مخالفة السنة لنص الكتاب و السنة و يتلوه في الجزء الثالث سورة النساء علي يد العبد الفقير الي الله تعالي حسن بن يوسف بن المطهر الحلي مصنف الكتاب تسويدا في الحضرة الشريفة الغروية صلوات الله علي مشرفها في آخر نهار الجمعة العشرين من شوال سنة ثلاث و عشرين و سبعمائة و صلي الله علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و سلم كثيرا. چنانچه شيخنا الاستاد (ره) فرموده از آيه ي شريفه: زين للذين كفروا الخ از سوره ي بقرة شروع فرموده و تا آخر سوره ي آل عمران است معلوم مي شود جزء اول را تأليف فرموده و نسخه ي نامبرده جزء دوم است و از جزء سوم

خداوند عالم است كه موفق به تأليف آن شده يا نه؟ چون از اين نسخه ي جزء دوم چنانچه از تاريخ فراغش معلوم است سه سال تقريبا قبل از وفاتش فارغ شده است. [ صفحه 777]

نقل مقداري از محتويات آن كتاب

و از بيانات آيةالله (ره) در اين كتاب معلوم است كه مخالفين چقدر مخالفت با مطالب مستفاد از قرآن كريم كرده اند و براي اطلاع نقل مي شود: قال قدس سره في اول هذا الجزء الثاني ما هذا لفظه: قال الله تعالي: زين للذين كفروا الحيوة الدنيا و يسخرون من الذين آمنوا و الذين اتقوا فوقهم يوم القيامة والله يرزق من يشاء بغير حساب. اقول: خالفت السنة هذه الاية من وجوه: (ا) زين: المزين للذين كفروا الحيوة الدنيا هو ابليس و جنوده لانه هو الذي يغر و يقوي دواعي الشهوة و يحسن فعل القبيح و الاخلال بالواجب و يسوف لهم التوبة و لا يصح ان يكون المزين هو الله تعالي لانه تعالي زهد فيها و اعلم انها دار الغرور و توعد علي ارتكاب القبايح فيها و انما يصح ذلك لو كانت الافعال مستنده الي العبد و خالفت السنة فيه. (ب) هذا اما يصح لو كان الله تعالي لا يفعل القبيح و خالفت السنة فيه. (ج) للذين كفروا: اسند الكفر اليهم و انما يصح ذلك لو كان العبد فاعلا و خالفت السنة فيه. (د) و يسخرون: اسند السخرية اليهم و انما يصح لو كان العبد فاعلا و خالفت السنة فيه. [ صفحه 778] (ه) من الذين آمنوا: اسند الايمان اليهم و انما يصح لو كان العبد فاعلا و خالفت السنة فيه. (و) و الذين اتقوا: اسند التقوي اليهم و انما يصح لو كان

العبد فاعلا و خالفت السنة فيه. (ز) فوقهم يوم القيامة: اي في عليين و الفجار في الجحيم و هذا خبر انما يعلم صدقه لو امتنع الكذب علي الله تعالي و خالفت السنة فيه. (ح) والله يرزق من يشاء: خبر انما يعلم صدقه لو امتنع الكذب علي الله تعالي و خالفت السنة فيه. (ط) بغير حساب: اي كثيرا لا يدخله الحساب لكثرته، اولا يرزق المؤمن علي قدر ايمانه و لا الكافر علي قدر كفره في الدنيا، او يعطي أهل الجنة ما لا يتناهي و لا يأتي عليه الحساب. و هذا خبر انما يعلم صدقه لو امتنع الكذب علي الله تعالي و خالفت السنة فيه. و در تفسير آيه ي شريفه ي مباهله مرقوم فرموده: قال الله تعالي: فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل: تعالوا ندع ابنائنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و أنفسنا و أنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علي الكاذبين. اقول: خالفت السنة هذه الاية من وجوه: [ صفحه 779] (ا) فمن حاجك: أسند الفعل اليه و انما يصح لو كان العبد فاعلا و خالفت السنة فيه. (ب) فقل تعالوا: امر و انما يصح لو كان العبد فاعلا و خالفت السنة فيه. (ج) ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و أنفسنا و أنفسكم: اخبارات انما يعلم صدقها لو امتنع الكذب علي الله تعالي و خالفت السنة فيه. (د) فنجعل لعنة الله علي الكاذبين: أسند الفعل اليهم و انما يصح لو كان العبد فاعلا و خالفت السنة فيه. استدل ابوبكر الرازي بهذه الاية علي ان الحسن و الحسين عليهماالسلام ابنا رسول الله صلي الله عليه و آله و ان ولد البنت

ابن علي الحقيقة. و استدل ابن غيلان بهذه الاية علي أن الحسن و الحسين صلوات الله عليهما كانا مكلفين في تلك الحال لان المباهلة لا تجوز الا مع البالغين. و استدلت الامامية بهذه الاية علي أن اميرالمؤمنين صلوات الله عليه كان أفضل الصحابة من وجهين: الاول: ان موضوع المباهلة ليتمير المحق من المبطل و لا يصح ان تفعل الا بمن هو مأمون الباطل و يكون مقطوعا علي صحة عقيدته و أنه أفضل الناس عند الله لان استعانة النبي صلي الله عليه و آله به في الدعاء تدل علي [ صفحه 780] علو مرتبته و شرف منزلته و تميزه عن غيره. و الثاني: ان قوله تعالي: و أنفسنا و أنفسكم أشار به الي أن نفس علي عليه السلام هي نفس محمد صلي الله عليه و آله و الاتحاد محال فالمراد به المساوات و مساوي الافضل أفضل. و اراد بقوله: نساءنا فاطمة عليهاالسلام. و هذا كله يدل علي أفضليتهم عليهم السلام علي غيرهم فان العقل يقضي بانه لو كان أحد أفضل منهم استند به النبي صلي الله عليه و آله في الدعاء علي ان الله تعالي هو الذي أمره بذلك و خالفت السنة فيه.

توضيح كلام آية الله

توضيح كلام آيةالله قدس سره آنست كه: هر گاه كسي افضل از اميرالمؤمنين و فاطمه ي زهراء و حسنين صلوات الله عليهم وجود داشت و يا مساوي با آنها بود رسول الله صلي الله عليه و آله لابد بود تمامي آنها را در مباهله حاضر نموده و بياورد و اكتفاء به آن چهار وجود مقدس نفرمايد زيرا آيه ي شريفه ظاهر در عموم أبناء و نساء و أنفس است و جمع مضاف حقيقت در استغراق است ولي اين عمومات بر خصوص آن حضرات اطلاق

شده و ضروري ميان مسلمانها است كه غير از آن ذوات مقدسه كسي را رسول الله صلي الله عليه و آله در مقام مباهله با نصاراي نجران نياورده و اگر در ميان مسلمين أحدي از پسرها و زنان و نفوس كه مساوي و هم رديف با آنان و مساوي با نفس رسول الله صلي الله عليه و آله بود لابد بايستي با آن حضرات به مباهله حاضر شود و اكتفاء به آن ذوات مقدسه نگردد زيرا ترجيح بلا مرجح محال است. [ صفحه 781] و اين كه در نساء و انفس اختصاص داده به زهراء و مرتضي (ع) ولي در ابناء اكتفاء به يكي از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام نفرموده و بلكه هر دو سبطين را به مقام مباهله آورده معلوم مي شود در انفس أحدي نبوده كه برابري با اميرالمؤمنين عليه السلام كند كه مساوي با نفس رسول الله صلي الله عليه و آله است و در نساء نيز كسي نبوده كه برابر با زهراء بتول عليهاالسلام باشد و لذا آوردن آنها از نساء و أنفس از ديگران عموما غني بوده و آن دو بزرگوار رجحان بر ديگران داشته اند و الا اگر كسي هم رديف داشتند ترجيح بلا مرجح بوده بايستي آن هم رديف هاي آنها را نيز بياورد پس كسي از مسلمين در رديف آنها نبوده است ولي در ابناء چون سبطين با هم مساوي و هم رديف اند و لذا نمي توانست اكتفاء به آوردن يكي از آن دو بزرگوار بفرمايد و ترجيح بلا مرجح محال است و لذا لابد بايد هر دو را بياورد و اگر كسي در مسلمين با سبطين مساوي بود به ناچار بايستي او را هم بياورد

ولي نياورده معلوم مي شود كسي در ابناء هم رديف آنها نبوده است و الا نياوردن هم رديف ها مخالف حكمت و عدالت و مساوات مي شد. پس از آيه ي شريفه بااندك دقت أفضليت اميرالمؤمنين عليه السلام از تمامي نفوس معلوم است زيرا با نفس پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم برابر و مساوي است و أحدي به آن نمي رسد و در نساء در افضليت كسي به زهراء بتول عليهاالسلام نمي رسد و همچنين در ابناء كسي هم رديف و مساوي با سبطين (ع) نبوده و آنها أفضل از تمامي أبناء بوده اند. [ صفحه 782]

راجع به ورود جابر در اربعين و نقل كلام بعضي از معاصرين

اشاره

ص:- 385- س:- 14 گفته شد: كه ورود جابر بن عبدالله انصاري (ره) در أربعين و أسراء اهل بيت (ع)به كربلاء گرچه در يك روز اتفاق افتاده است باز او اول زائر است: پس از مدتي مطلع شدم بر كلمات أرزنده ي فاضل معاصر محقق آقاي هاشم معروف الحسني كه تصريح فرموده كه ورود جابر بن عبدالله انصاري (ره) به كربلاء در اربعين اول سيدالشهداء (ع) يك روز قبل از ورود اسراء بوده است ولي مدرك و مصدر نقل خود را ذكر نكرده است. و عين عبارات ايشان در اثر خالدش كتاب «سيرة الائمة الاثناعشر» ج 2 ص 132 ط بيروت نقل مي شود و كلمات ايشان نظر بر اين كه از روي تحقيق و نقليات شان از مدارك صحيحه و مصادر مورد اعتماد است و لذا بسيار محل اطمئنان است- مي فرمايد: و يروي بعض الرواة ان يزيد بن معاوية خير الامام زين العابدين [ صفحه 783] (ع) بين البقاء بالشام و الرجوع الي المدينة فاختار الرجوع اليها فجهزهم يزيد ابن معاوية و أرسل معهم من يتولي ارادة شؤونهم

و رعايتهم خلال طريقهم و طلبوا من الدليل ان يعرج بهم علي كربلاء فأجابهم لذلك. و كان جابر بن عبدالله الانصاري و جماعة من بني هاشم قد شدوا الرحال لزيارة الحسين (ع) فوردوا كربلاء قبل وصول السبايا اليها بيوم واحد و فيما كان جابر بن عبدالله و من معه يجولون بين القبور و اذا بموكب الامام قد أطل عليهم من ناحية الشام، فقال له قائده و كان جابر مكفوف البصر: اني أري سوادا قد طلع علينا من ناحية الشام فخاف ان يكون الموكب لاحد من أتباع يزيد او ابن زياد، فقال جابر: اذهب و أتنا بخبره مسرعا فان كان من أتباع ابن زياد لعلنا نأوي الي ملجأ، و ان كان لعلي بن الحسين (ع) و عماته و أخواته فأنت حر لوجه الله، فمضي و ما لبث ان رجع مسرعا و هو يقول: يا جابر قم و استقبل حرم رسول الله (ص) هذا زين العابدين (ع) قد جاء بعماته و أخواته، فقام جابر يمشي حافي الاقدام مسرعا حتي دنا من الامام زين العابدين (ع)، فوقع عليه يقبله و يبكي فارتج المكان من كثرة البكاء. و قال له الامام (ع): يا جابر ههنا والله قتلت رجالنا و ذبحت اطفالنا و سبيت نساءونا و حرقت خيامنا. بنابراين كه جابر رحمه الله يك روز قبل از ورود اسراء وارد كربلاء [ صفحه 784] شده پس اول زائر گفتن به جابر رحمه الله صحيح بوده و او اول زائر است ولي ورود جابر به كربلاء يك روز قبل از ورود خاندان رسالت خلاف تصريح بزرگان است كه در يك روز وارد شده اند چنانچه شرح داده شد. و ناگفته نماند: از فرمايش جابر رحمه الله به

غلامش با سرعت برو و سوادي كه ديده مي شود خبر آن را به ما بياور هرگاه از اتباع ابن زياد است شايد ما پناهگاهي به خودمان پيدا كنيم هرگاه علي بن حسين (ع) است پس تو در راه خدا آزاد هستي. از اين كلام جابر بن عبدالله رحمه الله معلوم مي شود كه آن بزرگوار آگاهي از مراجعت امام (ع) داشته است و در انتظارش بوده كه گفته: اگر امام سجاد (ع) باشد تو در راه خدا آزادي- و احتمال مي داده سوادي كه از جانب شام نمايان گشته امام علي بن الحسين (ع) بوده باشد و گويا از آزادي امام (ع) از دست يزيد با خبر بوده و جابر (ره) اين قضيه را از رسول الله (ص) و اميرالمؤمنين (ع) نيز شنيده است چنانچه آمدنش به زيارت كربلاء بعد از شهادت امام حسين عليه السلام به دستور و امر رسول الله (ص) بوده است چنانچه سابقا نيز به اين مطلب اشارت رفته است. و لابد جابر (ره) اين را هم شنيده بوده كه در زيارت اربعين با [ صفحه 785] امام سجاد عليه السلام ملاقات خواهد كرد و لذا به غلامش دستور داده اگر سوادي كه نمايان شده علي بن الحسين عليهماالسلام باشد تو آزادي، پس در جابر (ره) حالت انتظاري براي آمدن امام سجاد عليه السلام بوده است و الا از كجا احتمال مي داده كه سواد نمايان شده اگر از طرف ابن زياد نباشد پس امام علي بن الحسين عليهماالسلام است و همان طور هم شده است. [ صفحه 786]

دكتر المنجد و ابن تيمية و لعن يزيد

اشاره

ص:- 413- س:- 7 (فتوي بعدم جواز لعن كردم بر يزيد...) آقاي دكتر صلاح الدين المنجد در لبنان كه آثاري و رساله هاي

زيادي منتشر مي سازد أخيرا رساله اي به عنوان «سؤال عن يزيد بن معاوية» از تأليفات ابن تيميه ي حراني بنيان گذار مسلك خشك و جامد وهابي گري نشر نموده و تا حال چاپ سوم آن به نظر رسيده و در مقدمه ي آن گويد آنچه ترجمه اش تقريبا اين است: خليفه ي دوم اموي يزيد بن معاوية بن أبي سفيان يكي از اشخاصي است كه در تاريخ اسلامي آثار عميقه گذاشته و حوادث تأسف آوري كه مقدر شده بود در روزگار وي به دستهاي قواد او جاري شود همراه طعن شديد بر عليه او نزد طائفه ي از طوائف اسلامي شده و عده ي دوم را وادار بر تعصب بر له او كرده و در تعظيم وي بحد غلو رسيده اند [531] و هر دو فرقه [ صفحه 787] همين طور در روزگار در اختلافند و اهل سنت [532] طريق وسط را اتخاذ كرده اند و محامد اوصاف يزيد را ذكر مي كنند و از سوء اعمال او غفلت ندارند ولي آنها غلو نكرده اند در حق و باطل. تا اينجا ترجمه ي جمالي از كلام آقاي دكتر نامبرده است بعد گفته: كه رساله ي نامبرده را در كتابخانه ي جامعه ي «برنستن» در ولايات متحده در ضمن مخطوطات پيدا كرده و آن را چاپ نموده و نشر كرده و فتواي غزالي را هم به آن ضميمه نموده است گويا آقاي دكتر در ضم فتواي ناهنجار غزالي خواسته حرفهاي مزخرف ابن تيمية را تقويت نمايد. [ صفحه 788] از اين آقاي دكترسؤال مي كنيم شما كه نگارش داده ايد: يزيد از اشخاصي است كه در تاريخ آثار عميقه گذاشته آيا كدام آثار عميقه از يزيد پليد در صفحه ي روزگار به يادگار مانده است؟ مگر آثار ظلم

و ستم و استبداد و ديكتاتوري و زير پا انداختن احكام و آثار اسلامي، آيا حوادث ناگوار و وقايع مؤلمه ي ناهنجار كه از قواد وي صادر گشته آيا بدون اطلاع و اجازه ي وي بوده؟ آيا يزيد نبود كه به حاكم مدينة دستور داد كه از حسين بن علي (ع) براي من بيعت بگير يا سرش را از بدن جدا كرده و پيش من بفرست؟ آيا همين دستور را به ابن زياد نداده بود؟ در صورتي كه تواريخ شاهد اين مدعاست. و رويه و رفتار ستمكاران و خونخواران روزگار است كه خودشان شخصا فرمان كشتار بيچاره گان و درمانده گان را مي دهند و سپس اظهار بي اطلاعي مي كنند و گناه را به گردن قواد خودشان مي اندازند در صورتي كه دستور تمامي جزئيات ظلم و ستم و كشت و كشتار را خودشان مي دهند. آيا انكار ابن تيميه با تمام بي حيائي و پرروئي كه واقعا مانند وي مرد بي حيائي تاريخ در صفحه ي روزگار نشان نداده به درد مي خورد كه انكار كرده اهل بيت سيدالشهداء (ع) را به شام أسير نبرده اند؟ و رأس مطهرش را به يزيد ارمغان نفرستاده اند؟ و با چوب خيزران بر لبهاي مباركش نزده است؟ چنانچه در همان رساله كه آقاي دكتر نامبرده نشر كرده اين مسلمات تاريخ را انكار نموده است و آقاي دكتر يك حرف و كلمه ي در پاورقي آن چيزي ننوشته است. و گويا در آن هذيان و لاطائلات [ صفحه 789] و انكار واضحات با وي موافقت نموده است و اگر با ابن تيميه در آن عقائد و انكار واضحات موافقت نداشت نوشته ي وي را نشر نمي كرد و هذيانهاي او را پخش نمي نمود. آيا يزيد از

قضيه ي جانگداز كربلاء و آن فاجعه ي عظيمه به دست ابن زياد كه پس از شور با سرجون بن منصور رومي از بطارقه ي (پاتريك) روم حكومت عراقين- كوفه و بصره- را به وي واگذار كرد كه سيدالشهداء (ع) را او مي تواند دفع كند يا بيعت بگيرد اطلاع نداشت؟ آيا يزيد از فاجعه ي (حره) قتل عام مدينه ي رسول الله (ص) خبردار نبود؟ كه چه جنايتها ببار آمده كه قلم از نگارش آنها شرم دارد. آيا يزيد از خراب كردن كعبه ي مباركه و اهانت به خانه ي خدا بي خبر بود؟ و امر به تخريب بيت الله الحرام نكرده بود؟ پس يزيد كدام اوصاف حميده را دارا بوده كه اهل سنت (يعني وهابي مسلكها) آنها را متذكر مي شوند؟ خوب بود آقاي دكتر كه معلوم مي شود خود در مسلك ابن تيميه است از آن محامد اوصاف شمه ي بيان مي كرد تا مردم از خواندن آن محامد صفات يزيد بهره مند مي شدند و آقاي دكتر را در نشر آن اوصاف حميده كه در يزيد بوده برخوردار شده و بوي تحسين مي گفتند و آقاي دكتر مأجور عندالله مي شد، و او را روشنفكر دانسته و وي را داخل سائر روشنفكران مي دانستند كه تبعيت از اجانب و كفار را روشنفكري به حساب مي آورند. آيا در يزيد اوصاف حميده و صفات پسنديده سراغ داريد؟ [ صفحه 790] يزيدي كه كارش قماربازي و شراب خواري و ميگساري و ميمون بازي و رقص [533] پس از مستي بوده كه در وصفش آمده: «يزيد الخمور و القرود و الفهود» در صفحات تاريخ چيزي ديگري ثبت شده است؟ يزيد كه به محارمش دست خيانت دراز مي كرد و محرم و نامحرم نمي شناخت اوصاف حميده ي ديگري داشت؟ در حالات يزيد رجوع

شود به كتابهاي خود اهل سنت كه چه جنايتها و اوصاف كثيفة و حالات خبيثة در صفحات آنها ثبت كرده اند، كه من اين صفحات را بيشتر از اين منزه مي دانم كه با شرح تاريخچه ي آن مرد لعين كه نشو و نماي مسيحي كرده سياه نمايم، و حالات و اوصاف حميده ي وي را بنا به عقيده ي دكتر نامبرده-در اين صفحات بنگارم و در جواب رساله ي كه از ابن تيمية نشر كرده و فتوائي كه از آقاي غزالي به ضميمه ي آن چاپ نموده كلمات ارزنده ي يكي از مشاهير علماي أهل سنت را در اينجا نشر مي دهم كه در جواب يكي از طرفداران يزيد نگارش داده تا آقاي دكتر عقيده ي وهابيهاي صحراي خشك نجد را نسبت به اهل سنت نداده و ساحت آنها را آلوده به حرفها و كلمات نالايق و ناهنجار ابن تيمية و غزالي صاحب احياءالعلوم كه مشحون از خرافات و طعون است ننمايد. [ صفحه 791]

كلمات ارزنده ي ابن الجوزي

و همين كلمات أرزنده ي علامه ابن الجوزي كه سبط او در تذكرةالخواص نقل كرده در رد ابن تيمية و غزالي كافي است، و احتياجي بر نقل كلمات سائر علماي اعلام شيعة و سني نيست كه در رد ابن تيميه و غزالي نگارش داده اند، در تذكرة گويد: ذكر جدي ابوالفرج في كتاب الرد علي المتعصب العنيد المانع من ذم يزيد و قال سألني سائل فقال: ما تقول في يزيد بن معاوية؟ فقلت له يكفيه ما به فقال: أتجوز لعنه؟ فقلت: قد اجازها العلمآء الورعون منهم احمد بن حنبل فانه ذكر في حق يزيد ما يزيد علي اللعنة بعد با سندش نقل كرده از مهنا بن يحيي قال: سألت أحمد

بن حنبل عن يزيد بن معاوية فقال: هو الذي فعل ما فعل قلت: مافعل؟ قال نهب المدينة قلت: فنذكر عنه الحديث؟ قال لا و لا غرامة [534] لا ينبغي لاحدان يكتب عنه الحديث. و حكي جدي ابوالفرج عن القاضي ابي يعلي ابن الفراء في كتابه المعتمد في الاصول باسناده الي صالح بن احمد بن حنبل. قال قلت: لابي ان قوما ينسبونا الي توالي يزيد فقال: يا نبي و هل يتوالي يزيد أحد يؤمن بالله [535] فقلت: فلم لا تلعنه؟ فقال و ما رأيتني [ صفحه 792] لعنت شئيا يا بني لم لا نلعن من لعنه الله في كتابه فقلت: و اين لعن الله يزيد في كتابه؟ فقال في قوله تعالي: فهل عسيتهم ان توليتم ان تفسدوا في الارض و تقطعوا ارحامكم اولئك الذين لعنهم الله فاصمهم و اعمي ابصارهم فهل يكون فساد أعظم من القتل قتل الحسين عليه السلام؟ و في رواية لما سأله صالح فقال يا بني ما اقول في رجل لعنه الله في كتابه و ذكره. قال جدي و صنف القاضي ابويعلي كتابا ذكر فيه بيان من يستحق [ صفحه 793] اللعن و ذكر منهم يزيدا و قال في الكتاب المذكور: الممتنع من جواز لعن يزيد اما ان يكون غير عالم بذلك او منافقا يريدان يوهم بذلك و ربما استفز [536] الجهال بقوله عليه السلام: المؤمن لا يكون لعانا قال القاضي: و هذا محمول علي من لا يستحق اللعن. فان قيل: فقوله تعالي: فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا في الارض. نزلت في منافقي اليهود. فقد اجاب جدي عن هذا في الرد علي المتعصب و قال الجواب: ان الذي نقل هذا مقاتل بن سليمان ذكره في

تفسيره و قد أجمع عامة المحدثين علي كذبه كالبخاري و وكيع و الساجي و السعدي و الرازي و النسائي و غير هم و قال فسرها احمد بانها في المسلمين فكيف يقبل قول احمد انها نزلت في المنافقين. فان قيل: فقد قال النبي صلي الله عليه و آله اول جيش يغزو القسطنطينية مغفور له و يزيد أول من غزاها. قلنا: فقد قال النبي صلي الله عليه و آله لعن الله من اخاف مدينتي و الاخر ينسخ الاول. قال احمد في المسند: بنا أنس بن عياص حدثني يزيد بن حفصة عن عبدالله بن عبدالرحمن بن ابي صعصعة عن عطأ بن يسار عن السايب [ صفحه 794] بن خلاد ان رسول الله صلي الله عليه و آله قال من اخاف اهل المدينة ظلما أخافه الله و عليه لعنه الله و الملائكة و الناس أجمعين لا يقبل الله منه يوم القيامة صرفا و لا عدلا. و قال البخاري بنا حسين بن حريث ابنا ابوالفضل عن جعيد عن عايشة قالت سمعت سعدا يقول سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله يقول لا يكيد اهل المدينة الا انماع [537] كما ينماع الملح في المآء و اخرجه مسلم ايضا بمعناه، و فيه لا يريد اهل المدينة احد بسوء الا اذا به الله في النار ذوب الرصاص. و اما قوله عليه السلام اول جيش يغزوا القسطنطينية فانما يعني ابوايوب الانصاري لانه كان فيهم و لا خلاف ان يزيد اخاف اهل المدينة و سبي اهلها و نهبها و اباحها و تسمي وقعة الحرة. و سببه: ما رواه الواقدي و ابن اسحق و هشام بن محمد ان جماعه من اهل المدينة و فدوا علي يزيد سنة اثنتين

و ستين بعد ما قتل الحسين (ع) فرواه يشرب الخمر و يلعب بالطنابير و الكلاب فلما عادوا الي المدينة اظهر و اسبه و خلعوه و طردوا عامله عثمان بن محمد بن ابي سفيان و قالوا قدمنا من عند رجل لا دين له يسكر و يدع الصلاة و بايعوا عبدالله بن حنظلة الغسيل و كان حنظلة يقول يا قوم والله ما خرجنا علي يزيد حتي خفنا ان نرمي بالحجارة من السمآء: رجل ينكح الامهات و البنات و الاخوات و يشرب الخمر و يدع الصلاة و يقتل اولاد النبيين والله لو يكون عندي احد من الناس لا بلي الله فيه بلاء حسنا فبلغ الخبر الي يزيد فبعث اليهم مسلم [ صفحه 795] بن عقبة المري في جيش كثيف من أهل الشام فاباحها ثلاثا و قتل ابن الغسيل و الاشراف و أقام ثلاثا ينه الاموال و يهتك الحريم. قال ابن سعد: و كان مروان بن الحكم يحرض مسلم بن عقبة علي اهل المدينة فبلغ يزيدا فشكر مروان و قربه و أدناه و وصله. و ذكر المدايني في كتاب الحرة عن الزهري قال: كان القتلي يوم الحرة سبعمائة من وجوه الناس من قريش و الانصار و المهاجرين و وجوه الموالي و اما من لم يعرف من عبدأ و حرأ و امرأة فعشرة آلاف و خاض الناس في الدمآء حتي وصلت الدماء الي قبر رسول الله صلي الله عليه و آله و امتلاءت الروضة و المسجد قال مجاهد: التجأ الناس الي حجرة رسول الله (ص) و منبره و السيف يعمل فيهم و كانت وقعة الحرة سنة ثلاث و ستين في ذي الحجه فكان بينها و بين موت يزيد ثلاثة اشهر ما امهله الله بل

اخذه اخذ القري و هي ظالمة و ظهرت فيه الاثار النبوية و الاشارات المحمدية. و ذكر ابوالحسن المدايني عن ام الهيثم بنت يزيد قالت: رأيت امرأة من قريش تطوف البيت فعرض لها أسود فعانقته و قبلته فقلت لها ما هذا منك قالت هذا ابني من يوم الحرة وقع علي أبوه فولدته. و ذكر ايضا المدايني عن ابي قرة قال قال هشام بن حسان ولدت الف امرأة بعد الحرة من غير زوج و غير المدايني يقول عشرة ألف امرأة و قال الشعبي: أليس قد رضي يزيد بذلك و أمر به و شكر مروان بن الحكم علي فعله؟ ثم سار مسلم بن عقبة من المدينة الي مكة فمات [ صفحه 796] في الطريق فأوصي الي الحصين بن نمير فضرب الكعبة بالمجانيق و هدمها و أحرقها و جاء نعي يزيد لعنه الله في ربيع. و قال جدي ليس العجب من قتال ابن زياد الحسين (ع) و تسليطه عمر بن سعد علي قتله و الشمر و حمل الرؤس اليه و انما العجب من خذلان يزيد [538] و ضربه بالقضيب ثناياه و حمل آل رسول الله سبايا علي اقتاب الجمال و عزم علي ان يدفع فاطمة بنت الحسين (ع) الي الرجل الذي طلبها و اشناده ابيات ابن الزبعري: ليت اشياخي ببدر شهدوا.... الخ أفيجوزان يفعل هذا بالخوارج؟ أليس باجماع المسلمين ان الخوارج و البغاة يكفنون و يصلي عليهم و يدفنون؟ و كذا قول يزيد لي ان اسبيكم لما طلب الرجل فاطمة بنت الحسين (ع) قول لا يقنع لقائله و فاعله باللعنة و لو لم يكن في قلبه احقاد جاهلية و أضغان بدرية لا حترم الرأس لما وصل اليه و لم يضربه بالقضيب و كفنه

و دفنه و أحسن الي آل رسول الله [539] . [ صفحه 797] قلت و الذي يدل علي هذا انه استدعي ابن زياد اليه و اعطاه اموالا كثيرة و تحفا عظيمة و قرب مجلسه و رفع منزلته و أدخله علي نسائه و جعله نديمه. و سكر ليلة و قال للمغني غن ثم قال يزيد بديها: (اسقني شربة تروي فوأدي) (ثم مل فاسق مثلها ابن زياد) (صاحب السر و الامانة عندي) (و لتسديد مغنمي و جهادي) (قاتل الخارجي أعني حسينا) (و مبيد الاعدآء و الحساد)

اشعار و كفريات يزيد

و قال ابن عقيل و مما يدل علي كفره و زندقته فضلا عن سبه [ صفحه 798] و لعنه اشعاره التي أفصح بها بالالحاد و أبان عن خبث الضمائر و سوء الاعتقاد قوله في قصيدته التي اولها: (علية هاتي و اعلني و ترنمي) (بذلك اني لا أحب التناجيا) (حديث ابي سفين قدما سمي بها) (الي احد حتي اقام البواكيا) (الاهات سيقني علي ذاك قهوة) (تحيزها العنبسي كرماشآميا) (اذا ما نظرنا في أمور قديمة) (و جدنا حلالا شربها متواليا) (و ان مت يا ام الاحيمر فانكحي) (و لا تأملي بعد الفراق تلاقيا) (فان الذي حدثت عن يوم بعثنا) (احاديث طسم [540] تجعل القلب ساهيا) (و لا بدلي من ان ازور محمدا) (بمشمولة صفراء تروي عظاميا) قلت و منها قوله: [ صفحه 799] (و لو لم يمس الارض فاضل بردها) (لما كان عندي مسحه في التيمم) و منها لما بدت تلك الحمول و أشرقت.... الخ و قد ذكرناها و منها قوله: (معشر الندمان قوموا) (و اسمعوا صوت الاغاني) (و اشربوا كاس مدام) (و اتركوا ذكر المعاني) (شغلتني نغمة العيدان) (عن صوت الاذان) (و تعوضت عن الحور) (عجوزا

في الدنان) الي غير ذلك مما نقلته من ديوانه و لهذا تطرق الي هذه الامة العار بولايه عليها حتي قال ابوالعلاء المعري يشير بالشنار اليها: (أري الايام تفعل كل نكر) (فما أنا في العجائب مستزيد) (أليس قريشكم قتلت حسينا) (و كان علي خلافتكم يزيد) قلت و لما لعنه جدي ابوالفرج علي المنبر ببغداد بحضرة الامام الناصر و اكابر العلمآء قام جماعه من الجفاة من مجلسه فذهبوا فقال [ صفحه 800] جدي: الا بعدا لمدين كما بعدت ثمود، و حكي لي بعض اشياخنا عن ذلك اليوم ان جماعة سئلوا جدي عن يزيد؟ فقال ما تقولون في رجل ولي ثلاث سنين في السنة الاولي قتل الحسين (ع) و في الثانية أخاف المدينة و أباحها و في الثالثة رمي الكعبة بالمجانيق و هدمها فقالوا: نلعن فقال: فالعنوه و قال جدي في كتاب الرد علي المتعصب العنيد: قد جآء في الحديث لعن من فعل ما لا يقارب عشر معشار فعل يزيد و ذكر الاحاديث التي ذكرها البخاري و مسلم في الصحيحين مثل حديث ابن مسعود عن النبي صلي الله عليه و آله انه لعن الواشمات والمتوشمات و حديث ابن عمر لعن الله الواشمة و المتوشمة و لعن الله المصورين و حدث جابر لعن رسول الله صلي الله عليه و آله آكل الربا و موكله الحديث و حديث ابن عمر في مسند احمد لعنت الخمر علي عشرة وجوه الحديث و اورد اخبارا كثيرة في هذا الباب و هذه الاشيآء دون فعل يزيد في قتله الحسين (ع) و أخوته و أهله و نهب المدينة و هدم الكعبة و ضربها بالمجانيق و اشعاره الدالة علي فساد عقيدته، و من رام الزيادة علي هذا

فليقف علي كتابه المسمي بالرد علي المتعصب العنيد. انتهي ما ذكره سبط ابن الجوزي في التذكرة توفي السبط سنة: 654 ه بدمشق و دفن في جبل (قاسيون) و كان من اكابر المؤرخين و أفاضلهم و من أعاظم علماء العامة.

ابوالفرج ابن الجوزي

و كان جده العلامة ابن الجوزي ابوالفرج عبدالرحمن بن علي بن محمد البكري الحنبلي من اكابر علماء أهل السنة محققا في علوم جمة [ صفحه 801] كان له يد طولي في التفسير و الحديث و صناعة الوعظ و في كل العلوم و كان لا يراعي أحدا في ذكر نقائصه و مطاعنه و قد طعن في كتابه تلبيس ابليس علي الغزالي في مشيه علي طريق الصوفية و ذكره في الاحياء ما لا ينبغي للعالم ذكره من الحكايات التي هي من الاساطير الخرافية و ذكر في مؤلفاته من الاحاديث الموضوعة. و جمع العلامة ابن الجوزي اغلاط كتاب الاحياء في مجموعة و سماها اعلام الاحياء باغلاط الاحياء. و ذكر ايضا في عبدالقادر الجيلاني الصوفي ما يضع من مرتبته عند العامة و لذلك حبسته السلطة الغاشمة خمس سنين و كذلك تفعل في كل زمان بمن هو صادع بالحق و حر في أقواله و مجاهر في الامر بالمعروف و النهي عن المنكر و رادع عن أعمال الظالمين. و لابن الجوزي مصنفات كثيرة منها الرد علي المتعصب العنيد المانع عن لعن يزيد، رد علي عبدالمغيث ابن زهير الحنبلي حيث صنف كتابا في فضائل يزيد بن معاوية توفي ابن الجوزي ببغداد 12 رمضان سنة: 597 ه و له اشعار في مراثي الحسين عليه السلام- انظر بحارالانوار- ج 10 ص 257- ط امين الضرب. و الجدير بالذكر هنا نقل كتاب حبر الامة عبدالله بن

عباس رضوان الله عليهما الي يزيد في جواب كتابه اليه يظهر منه ان يزيد أمر بقتل [ صفحه 802] الامام عليه السلام عداوة منه لله و رسوله و لاهل بيته و لا شك ان من هو عدو لله و رسوله فهو كافر ملعون. قال العلامة شمس الدين سبط ابن الجوزي في التذكرة [541] : ذكر الواقدي و هشام و ابن اسحق و غير هم قالوا لما قتل الحسين عليه السلام بعث عبدالله بن الزبير الي عبدالله بن عباس ليبايعه و قال أنا اولي من يزيد الفاسق الفاجر و قد علمت سيرتي و سيرته و سوابق ابي الزبير مع رسول الله صلي الله عليه و آله و سوابق معاوية فامتنع ابن عباس و قال الفتنة قائمة و باب الدماء مفتوح و مالي و لهذا انما أنا رجل من المسلمين فبلغ ذلك يزيد بن معاوية فكتب الي ابن عباس: سلام عليك اما بعد فقد بلغني ان الملحد في حرم الله دعاك لتبايعه فأبيت عليه وفاء منك لنا فانظر من بحضرتك من أهل البيت و من يرد عليك من البلاد فاعلمهم حسن رائيك فيناوفي ابن الزبير و ان ابن الزبير انما دعاك لطاعته و الدخول في بيعته لتكون له علي الباطل ظهيرا و في الماتم شريكا و قد اعتصمت في بيعتنا طاعة منك لنا و لما تعرف من حقنا فجزاك الله من ذيرحم خير ما جازي به الواصلين أرحامهم الموفين بعهودهم [ صفحه 803] فما انس من الاشياء ما انا بناس برك و تعجيل صلتك بالذي أنت أهله فانظر من يطلع عليك من الافاق فحذرهم زخارف ابن الزبير و جبنهم لقلقة لسانه فانهم منك اسمع و لك اطوع والسلام. فكتب اليه ابن عباس: بلغني

كتابك تذكر اني تركت بيعة ابن الزبير وفاء مني لك و لعمري ما اردت حمدك و و لا ودك تراني كنت ناسيا قتلك حسينا و فتيان بني المطلب مضر جين بالدمآء مسلوبين بالعراء تسفي عليهم الرياح و تنتابهم الضباع حتي اتاح الله لهم قوما و اروهم فما أنس طردك حسينا من حرم الله و حرم رسوله و كتابك الي ابن مرجانة تأمره بقتله و اني لارجو من الله ان يأخذك عاجلا حيث قتلت عترة نبيه محمد صلي الله عليه و آله و سلم و رضيت بذلك. و اما قولك انك غير ناس بري فاحبس أيها الانسان برك عني و صلتك فاني حابس عنك ودي و لعمري انك ما تؤتينا مما لنا من في قبلك الا اليسير و انك لتحبس عنا منه العرض الطويل. ثم انك سألتني ان احث الناس علي طاعتك و ان أخذ لهم عن ابن الزبير فلا مرحبا و لا كرامة تسألني نصرتك و مودتك و قد قتلت ابن عمي و اهل رسول الله مصابيح الهدي و نجوم الدجي غادرتهم جنودك بامرك صرعي في صعيد واحد قتلي أنسيت انفاذ أعوانك الي حرم الله لقتل الحسين؟ فما زلت ورائه تخيفه حتي اشخصته الي العراق عداوة منك لله [ صفحه 804] و رسوله و لاهل بيته الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا فنحن اولئك لا آبائك الجفاة الطغاة الكفرة الفجرة أكباد الابل و الحمير الاجلاف اعداء الله و اعدآء رسوله الذين قاتلوا رسول الله في كل موطن و جدك و أبوك هم الذين ظاهر و اعلي الله و رسوله ولكن ان سبقتني قبل ان آخذ منك ثاري في الدينا فقد قتل النبيون قبلي و كفي بالله

ناصرا و لتعلمن نبأه بعد حين. ثم انك تطلب مودتي و قد علمت لما بايعتك ما فعلت ذلك الا و أنا أعلم ان ولد ابي و عمي اولي بهذا الامر منك و من أبيك ولكنكم معتدين مدعين أخذتم ما ليس لكم بحق و تعديتم الي من له الحق و اني علي يقين من الله ان يعذبكم كما عذب قوم عاد و ثمود قوم لوط و أصحاب مدين. يا يزيد و ان من اعظم الشماته حملك بنات رسول الله و أطفاله و حرمه من العراق الي الشام أساري مجلوبين مسلوبين تري الناس قدرتك علينا و انك قد قهرتنا و استوليت علي آل رسول الله و في ظنك انك أخذت بثار أهلك الكفرة الفجرة يوم بدر و أظهرت الانتقام الذي كنت تخفيه و الاضغان التي تكمن في قلبك كمون النار في الزناد و جعلت انت و ابوك دم عثمان وسيلة الي اظهارها فالويل لكما من ديان يوم الدين والله لئن اصبحت آمنا من جراحة يدي فما انت بآمن من جراحة لساني [ صفحه 805] بفيك الكثكث و أنت المفند المثبور و لك الاثلب و انت المذموم و لا يغرنك ان ظفرت بنا اليوم فوالله لئن لم نظفربك اليوم لنظفرن غدا بين يدي الحاكم العدل الذي لا يجور في حكمه و سوف يأخذك سريعا اليما و يخرجك من الدنيا مذموما مدحورا اثيما فعش لا ابالك ما استطعت فقد ازداد عند الله ما اقترفت والسلام علي من اتبع الهدي قال الواقدي فلما قراء يزيد كتابه اخذته الغرة بالاثم و هم بقتل ابن عباس فشغله عنه أمر ابن الزبير ثم اخذه الله بعد ذلك بيسير اخذا عزيزا. الكثكث بكسر الكاف فتات الحجارة و

التراب و بفتح الكاف ايضا و الفند ضعف الرأي و الاثلب التراب ايضا و الثبور الهلاك كل هذا في معني الدعآء علي الانسان و ذمه- انتهي. از اين نامه ي ابن عباس (ض) به يزيد پليد نكات زيادي به دست مي آيد كه بايد در مد نظر گرفت و ذيلا به چند مورد آن اشاره مي شود: (1) ابن عباس (ره) تصريح كرده يزيد نامه به ابن مرجانة نوشته و او را امر به قتل سيدالشهداء (ع) كرده است پس ادعاء يزيد كه امام (ع) را ابن زياد به شهادت رسانيد و بعد از توجه افكار عمومي مردم بر عليه او مي خواست گناه را به گردن ابن زياداندازد دروغ محض و از حقه بازيهاي سياستمداران حيله گر بوده است. (2) صراحة نسب قتل امام عليه السلام و يارانش را به يزيد پليد داده [ صفحه 806] و فرموده: تو پسر عموي مرا و اهل رسول الله (ص) را به قتل رسانيدي. (3) لشكر تو به امر تو آنها را به قتل رسانيد پس آنها كه به كربلاء جمع شده بودند و اغلب بزرگان آنها از خوارج و دشمنان اهل بيت بودند مانند شمر و شبث بن ربعي و عمرو بن حريث و ديگران پس ادعاء ابن تيمية كه شيعه ها جمع شدند و امام (ع) را دعوت كردند و به وي ياري ننمودند افتراء و دروغ محض از آن مرد دشمن خدا و رسول (ص) است زيرا رؤساء شيعه و جمع كثيري را مانند مختار و سليمان بن صرد ابن مرجانة در كوفه زنداني كرده بود. و از آنها كه توانستند مانند حبيب بن مظاهر (ره) خود را به امام (ع) برسانند رسانيدند و از جان

گذشتند. و اين كه گويند جماعتي كه به كربلاء جمع شده بودند و براي ريختن خون فرزند رسول الله (ص) تشنه بودند عموما از اهل كوفه بودند از اهل شام كسي ميان آنها نبود از داستانهاي دروغي دولت بني أمية مي باشد كه آن دروغ شاهكار را شهرت داده و به بعضي از كتابها وارد ساخته اند چنانچه مسعودي (ره) نيز اين داستان دروغي را در مروج الذهب نقل كرده و گويد: (و كان جميع من حضر مقتل الحسين من العساكر و محاربيه و تولي قتله من اهل الكوفة خاصة لم يحضر هم شامي) ج 2 ص 65 ط- مصر سال: (1303) ه. ق بلكه در ميان آنهائي كه با عمر سعد [ صفحه 807] و شمر و ديگران در كربلاء گرد آمده بودند از شام بسيار آمده بودند و فرمايش ابن عباس (ره) در نامه اش كه مي فرمايد. غادرتهم جنودك بامرك صرعي في صعيد....الخ خالي از اشاره به اين مطلب نيست و در شعر دعبل خزاعي رحمه الله تعالي كه گويد: جأوا من الشام المشومة اهلها.... الخ چنانچه نقلش خواهد آمد تصريح به اين مطلب است جائي كه از اهواز ايران چهار هزار نفر حركت كرده كه خودشان را به لشكر عمر بن سعد برسانند و بعد از پايان يافتن فاجعه كربلاء و روز عاشوراء به سرزمين پربلاء رسيده و امر را خاتمه يافته ديده و از غارت و چپاول خيام طاهرات امام (ع) و از اموال و احشام آن حضرت خودشان را دست خالي يافته و به كوفه پيش ابن زياد شتافته و درخواست انعام و جايزه براي آمدن و حضورشان به كربلاء اظهار نمودند و به امر ابن مرجانة

به هر يك از آن افراد ربع دينار دادند و آن چند هزار نفر مشهور به «ربعيون» شدند آيا جائي كه از اهواز چند هزار نفر به كربلاء بروند از شام نمي آيند؟ آنها كه در كربلاء بودند از خوارج و عثماني بودند كه مي گفتند: نقتلك بغضا منا لابيك- مقتل اسفرائني ص 36 ط قديم مصر. از محشيان امالي سيد علم الهدي قدس سره آنجا كه سيد (ره) در متن كتاب اسمي از ابوعلي جبائي برده در هامش گويد: (ابوعلي من قرية يقال لها جباء و هي من رستاق كارور من ناحية الاهواز، و يقال لاهل هذه الناحية «الربعيون» لانهم كانوا استنفروا ليقاتلوا [ صفحه 808] الحسين عليه السلام، فجاءوا و قد فرغ من أمره فطلبوا الاجرة فقال ابن زياد: انكم لم تبلوا بلاء و أعطي كل واحد منهم ربع دينار. قال دامت ايامه: أخبرني بذلك العراقي العلوي البصري [542] ). ناگفته نماند: كه در بعضي از كتابها مانند مزاميرالاولياءها و نظائر آن بعض قصه ها و داستانها از رفتن لشكر از اطراف و اكناف به كربلاء نگارش داده اند كه مأخذ و مدرك صحيحي ندارد و گفته اند كه به الاغ و گاو سوار شده و به كمك ابن مرجانة و عمر سعد رفتند مصدر قابل اعتمادي ندارد شبيه باساطير قصه سرايان است مگر مدرك قابل اعتمادي به دست آيد. (4) ابن عباس (ره) تصريح فرموده كه يزيد از اعوان و انصار خود به مكه فرستاده بود تا امام عليه السلام را به قتل برسانند و حرمت حرم خدا را با قتل آن حضرت از بين ببرند و لذا امام (ع) ناچار از مكه حركت فرموده است تا از كشته شدن به شكل غفلتي

أمان يابد تا در دشت كربلاء به قربانگاه خود بشتابد و علني و آشكارا خود را در راه دين قربان نمايد. [ صفحه 809] (5) ابن عباس (ره) گفته: اين رفتار يزيد با امام (ع) از روي عداوت با خدا و رسول الله (ص) و اهل بيت پيغمبر كه آيه ي تطهير در حق آنها نازل شده مي باشد پس كسي كه دشمن خدا و رسول (ص) باشد در كفر او شكي نيست. (6) ابن عباس با صراحت لهجه نوشته كه پدر و اجداد يزيد از دشمنان خدا و رسول (ص) بودند و آنها ايمان نياورده اند و آنها طغاة فجرة بودند كه در تمامي مواطن پدر و جد يزيد با رسول الله (ص) محاربه نموده اند و فرموده اگر من تنوانم از تو مؤاخذه نمايم و پيش دستي نمائي به من در شتاب به آخرت خداوند از جهت نصرت به ما كفايت مي كند و زود باشد كه خواهي دانست بعد از اين و وبال عمل خود را خواهي ديد. (7) ابن عباس (ره) گفته: يا يزيد از بزرگترين شماتت حمل كردن توست بنات رسول الله (ص) و اطفال و حرم او را از عراق تا شام أسير و دستگير تا به مردم نشان داده باشي قدرت خود را بر ما و اين كه بر ما قهر و غلبه نموده و مستولي شدي بر آل رسول الله (ص) به گمان اين كه أخذ نمودي خون اهل خودت از كفار و فجار در روز جنگ بدر، و انتقام را ظاهر نمودي و آن را پنهان داشته بودي، اگر از جراحت دست من در أمان بوده باشي از جراحت زبان من در امان نخواهي شد [ صفحه

810] به دهن تو باد سنگ و خاك. البته كسي كه حبر امت و عالم مسلمانها باشد بايد به ظالم خونخواري و آدم كش ناپاكي و دژخيم خون آشامي مانند يزيد پليد با زبان و قلم خويش مانند حبرالامة عبدالله بن عباس رضوان الله عليهما پسر عموي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اعمال ناهنجار وي را انكار نموده و آدم كشي او را تقبيح نمايد: آيا براي رياست چند روزه و سلطنت دو روزه ي دنيا فرزند پيغمبر (ص) و جگرگوشه ي زهراء (ع) را به قتل مي رساني؟ و جوانان بني هاشم و بزرگان صحابه را مي كشي؟ و به صغير و كبير و زن و مرد و خوردسال و كهن سال رحم نمي نمائي؟ از عذاب أليم خداوندي باك نداري؟ و به اسلام و مسلمين و قرآن كريم اين أندازه خيانت ورزيده باشي؟ ألا لعنة الله علي القوم الظالمين. پس بايد گفت: خداوند لعنت كند بر يزيد و اتباع او و آنهائي كه منع مي كنند از لعن كردن بر يزيد و لعن وي را روا نمي دانند چه خوش گفته امير علي شيرنوائي قطعه ي زيرا را آنجا كه سروده: اي كه گفتي بر يزيد و آل او لعنت مكن ز آن كه شايد حق تعالي كرده باشد رحمتش [ صفحه 811] آنچه با آل نبي كرد او، اگر بخشد خداي هم ببخشايد ترا گر كرده باشي لعنتش [543] در كتاب لطائف الطوائف گويد [544] : مولانا شيخ حسين [545] در زمان سلطان ابوسعيد ميرزا محتسب به استقلال بود چنان كه ميرزا گفته بود كه مولانا شريك ملك منست.... الخ. در زمان ميرزا بابر فقيهي دانشمند سمرقندي مولانا مزيد نام به هرات آمده بود

روزي ايشان در مجلس ميرزا بودند و مولانا مزيد نيز حاضر بود ميرزا از او پرسيد كه در لعن يزيد چه مي گوئي؟ گفت روا نيست زيرا كه از اهل قبله بوده ميرزا روي به ايشان كرد و گفت مولانا مزيد خود اين مي گويد شما چه مي گوئيد؟ گفتند ما مي گوئيم: صد لعنت بر يزيد و صد ديگر بر مزيد. مسعودي (ره) در مروج الذهب گويد [546] : و كان يزيد صاحب طرب [ صفحه 812] و جوارح و كلاب و قرود و فهود و منادمة علي الشراب و جلس ذات يوم علي شرابه و عن يمينه ابن زياد و ذلك بعد قتل الحسين (ع) فاقبل علي ساقيه فقال: اسقني شربة...... تا آخر آن دو بيت كه در صفحه: 797 نقل گرديده بعد گويد: ثم أمر المغنين فغنوا و غلب علي اصحاب يزيد و عماله ما كان يفعله من الفسوق و في أيامه ظهر افغناء بمكة و المدينة و استعلمت الملاهي و أظهر الناس شرب الشراب و كان له قرد يكني بأبي قيس يحضره مجلس منادمته و يطرح له متكاء و كان قردا خبيثا و كان يحمله علي أتان و حشية قد ريضت و ذللت لذلك بسرج و لجام و يسابق بها الخيل و علي أبي قيس قباء من الحرير الاحمر و الاصفر مشهر و علي رأسه قلنسوة من الحرير ذات ألوان بشقائق و علي الاتان سرج من الحرير الاحمر منقوش ملمع بانواع من الوان فقال في ذلك بعض شعراء الشام في ذلك اليوم: تمسك أبا قيس بفضل عنانها فليس عليها ان سقطت ضمان ألا من رأي القرد الذي سبقت به جياد اميرالمؤمنين أتان و لما شمل الناس جور يزيد

و عماله و عمهم ظلمه و ما ظهر من [ صفحه 813] فسقه من قتله ابن بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و انصاره و ما ظهر من شرب الخمور و سيره سيرة فرعون بل كان فرعون أعدل منه في رعيته و انصف منه لخاصته و عامته أخرج اهل المدينة عامله عليهم و هو عثمان بن أبي سفيان و مروان بن الحكم و سائر بني أمية و ذلك عند تنسك ابن الزبير و تألهه و اظهار الدعوة لنفسه و ذلك في سنة ثلاث و ستين (تا اين كه گويد): فسير اليهم بالجيوش من أهل الشام عليهم مسلم بن عقبة المري الذي أخاف المدينة و نهبها و قتل أهلها و بايعه أهلها علي أنهم عبيد يزيد و سماها نتنه و قد سماها رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم طيبة و قال من أخاف المدينة أخافه الله فسمي مسلم هذا لعنه الله بمجرم و مسرف لما كان من فعله.... الخ تا آخر آن جناياتي كه از يزيد صادر شده كه هر يك در تنهائي براي مستحق لعن بودن او كافي است و مسعودي (ره) و ديگر مؤرخين اسلامي تفصيلا نقل كرده اند. [ صفحه 814] (خاتمه ي اضافات) نظر بر اين كه تعداد صفحات كتاب «تحقيق» درباره ي أربعين با اضافات بعضي از فوائد و تحقيقات رو به فزوني مي رود و ضخامت كتاب بيشتر مي گردد و در اين طبع دوم كتاب باز مقداري اضافه شد. لذا در اينجا به تعليقات و اضافات و ضميمه ي آنها بر كتاب خاتمه داده و شكر به درگاه خداوند قادر متعال به جا مي آورم كه توفيق عنايت فرمود و كتاب را با

ضمائم و زيادات به اتمام رسانيده و نيز موفق به طبع دوم آن شدم و چون اصل موضوع كتاب راجع به سرور شهيدان و سيد مظلومان سيدالشهداء سلام الله عليه است اميدوارم به خاطر آن حضرت در ساحت اقدس و پيشگاه مقدس حضرت ولي عصر و ناموس دهر امام زمان و حجت دوران بقيةالله ارواحنا فداه و عجل الله تعالي فرجه مورد نظر اقدس و اشرف واقع گردد ان شاءالله تعالي و از جناب آقاي حاج محمد آقا زارع نعمتي كه با نفقه ي وي اين كتاب طبع دوم شد كمال تشكر داشته و مزيد تأييدات و توفقيات ايشان را از درگاه خداوند قادر متعال مسئلت مي نمايم. [ صفحه 815] و الحمد لله اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا و صلي الله علي سيدنا و نبينا خاتم الانبياء و المرسلين «محمد» و آله الطيبين الطاهرين و سلم تسليما. جاي بسي شكرگذاري به درگاه خداونديست كه طبع دوم كتاب در 30/ ع 1398 /1 ه ق خاتمه يافت و از درگاه خداوندي توفيق بيشتري را در خدمات ديني مسئلت نموده و خلوص نيت را در تمامي اعمال و كارهاي خويشتن خواستارم- بحق النبي و آله الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين. تبريز- محمد علي القاضي الطباطبائي شكر خدا را سزا است كه بنا به امر حضرت آيةالله سيدي الوالد الماجد دام ظله العالي به مقابله ي اين كتاب شريف و تحقيق منيف موفق گرديده و اهتمام و جديت كامل در طبع و تصحيح آن مبذول شد و الحمد لله تعالي بتاريخ 19 / 12 / 56 ه. ش سيد محمد تقي قاضي طباطبائي

پاورقي

[1] راجع به صفحات طبع اول كتاب است.

[2] شبهه سيد بزرگوار

بنا به قولي است كه اسراء اهل بيت(ع)يك ماه در دمشق توقف كرده باشند ولي ناقل اين قول از روايات و تواريخ معتبره معلوم نيست و قريب يك سال ماندن در شام نيز از احتمالات و حد سياتي مي باشد كه اعتماد را نشايد و شاهدي بر آن نيست چنانچه بررسي خواهد شد و در بعضي از كتابهاي فرقه ي اسماعيليه ديدم كه يك ماه و نيم توقف كرده اند اين قول نيز علاوه بر اين كه با قول يك ماه ماندن نمي سازد قابل اعتماد نيست نظر به شواهدي كه ذكر خواهد شد.

[3] رجوع بشود به كتاب حق المبين شيخ اكبر شيخ جعفر كاشف الغطاء(ره)كه در رد اخباري مسلك ها نوشته ص 87 ط تهران و به تعليقات انوار نعمانيه ج 2 ص 69 -64.

[4] رجوع شود به كتاب وقايع الشهور و الايام بيرجندي ص 54 ط تهران.

[5] در صورتي كه كسي از شيعه قائل نشده كه آمدن امام سجاد(ع)براي الحاق سر اطهر به جسد اطيب به كربلاء به خارق العاده و طي الارض بوده است فقط آنچه از شيعه قائل شده اند در آمدن امام سجاد(ع)براي دفن اجساد مطهره ي شهداء كربلاء و جسد اطهر سيدالشهداء(ع) است كه به طريق غيرعادي و به نحو اعجاز به كربلاء آمده و ابدان طاهره خصوص جسد اطيب را دفن كرده است.

[6] كشف المحجة ص 139 ط نجف.

[7] لهوف ص 8 ط صيدا.

[8] لهوف ص 14 ط صيدا طبع دوم.

[9] كشف المحجة طبع نجف به سال 1370 ه ق ص 138. [

[10] اقبال ص 599.

[11] اجازات بحارالانوار ص 42 و ص 81 اصل افست ج 107 طبع جديد و ناگفته نماند كه عبارت بحار(الملهوف)است.

[12] در آخر كتاب لهوف

فرموده: و من وقف علي ترتيبه و رسمه مع اختصاره و صغر حجمه عرف تميزه علي أبناء جنسه و فهم فضيلته في نفسه- ص 121 ط صيدا.

[13] به مقدمه ي تهذيب شيخ(ره)رجوع شود.

[14] تنقيح المقال مامقاني (ره) ج 1 ص 426 ط نجف علامه ي مامقاني (ره) فرموده و از جرأت و جسارتهاي علامه ي محدث نوري (ره) يكي هم تفضيل دادنش سلمان فارسي (ره) را به حضرت قمر بني هاشم ابوالفضل العباس سلام الله عليه است رجوع شود به صفحه ي مذكوره از تنقيح المقال در صورتي كه سلمان از خدام خاندان رسالت و ولايت است طرف قياس با حضرت قمر بني هاشم (ع) نيست مانند رويه اي كه در كتاب فيض القدسي در احوال علامه ي مجلسي (ره) اتخاذ كرده بنا گذاشته مفايسه كردن بين خدمات آيةالله علي الاطلاق علامه ي حلي (ره)و علامه ي مجلسي (ره) و تأليفات آنها كه كدام انفع است به هر روز از عمر علامه ي حلي و مرحوم مجلسي اگر حساب شود چقدر بيت مي افتد و بيت از اصطلاحات خطاطين و كاتبين قديم است يعني چند سطر و كلمات بايد هر روز نوشته باشند و كدام يك از علامه و مجلسي (ره) هر روز ببايد درباره ي تأليفاتشان زحمت بيشتر كشيده و زيادتر نوشته اند و آن وقت خواسته مجلسي (ره) را ترجيح بر علامه (ره)بدهد آيا اين طرز ترجمه نويسي است؟ در عالم شيعه بلكه در عالم اسلام يك نفر علامه ي حلي (ره) است كه اگر انسان درست بر حالات زندگاني او اطلاع يابد مي فهمد كه چرا آيةالله علي الاطلاق ميان علماي اماميه است و در نتيجه زحمات طاقت فرساي علامه (ره) مجلسي ها و نظائر آن بزرگوار به وجود آمده و با فراغت بال توانسته اند

به تأليف پرداخته باشند اوضاع زمان علامه (ره) كجا و وضع زمان مجلسي (ره) كجا و زحمات علامه (ره) و مباحثات وي با مخالفين و با حكماء و فلاسفه اي كه شيفته ي فلسفه ي يونان شده اند لسانا و قلما و مدرسه سياره تشكيل داده و فقه شيعه ي اماميه را از فقه و آراء عامه جدا كردن و در فقه بالخصوص اماميه به تصنيف پرداختن و در فقه اماميه و عامه و با اطلاع بر آراء آنها فقه ممزوج نگاشتن مانند تذكره و منتهي و ديگر از خدمات كه نتوان به قلم آورد و لذا خوب فرمود كسي كه از علماء رجال گفته كه بهتر آنست از تعريف و توصيف علامه (ره) من بگذرم زيرا قلم و بيان من عاجز از وصف اوست ولي محدث نوري (ره) يك نفر علامه و آيةالله داريم و او را مي توانيم در مقابل ساير فرق اسلامي در ميدان مسابقه بالاي دست خودمان بياوريم او را بنا كند. در فيض القدسي از مقام شامخش پائين آورد اگر محدث نوري (ره) در احوال علامه ي مجلسي (ره) كتاب مي نويسد هر قدر دراندازه ي خود مي تواند در وصف علامه ي مجلسي (ره) بكوشد نه اين كه آيةالله علامه ي حلي (ره) را كه مايه ي افتخار ماست اصرار داشته باشد از مجلسي (ره) پائين تر بياورد اين رويه و سليقه چه معني دارد؟ حكم و قضاء را در اينجا به عهده ي خوانندگان محترم مي گذارم تا اينجا در طبع اول كتاب نگارش داده بودم و پس از انتشار آن از بعض اشخاص صداي طرفداري از محدث نوري (ره) بلند شد بسيار مرا به حيرت انداخت و بعضي از آن طرفداران نگاشته بود كه

چرا به آبروي محدث بزرگواري صدمه زده و از كتابش فصل الخطاب انتقاد كرده ايد از اين ايراد حيرت بر حيرتم افزود زيرا حفظ آبروي اسلام و قرآن مجيد واجب و از آبروي محدث نوري (ره) به مراتب بالاتر و آبروي أمثال محدث نوري (ره) در مقابل آبروي اسلام و قرآن كريم ارزش ندارد تمامي آبروها فداي حفظ آبروي اسلام و قرآن است علاوه اينجانب با كمال احترام از آن محدث عظيم الشأن و از كتابش فصل الخطاب انتقاد كرده ام و آن را كتاب بي ارزش خوانده ام ولي سيد علامه ي معاصر آقاي مير سيد احمد روضاتي دام بقائه در تعليقات خود بر كتاب جدش محدث نوري (ره) را تضعيف نموده و راجع به تاريخ تأليف محدث نوري (ره) (فصل الخطاب) را بيانات و تحقيقات ارزنده دارد كه لازم است مطالعه شود رجوع شود به كتاب «مناهج المعارف» پاورقي صفحه ي:160 -155 ط- طهران سال: 1392 ه ق.

[15] الحاقه: 46 -44.

[16] الانعام: 121.

[17] رجوع شود به اجازه ي آيةالله علامه اعلي الله مقامه كه در حق بني زهره مرقوم فرموده و در اجازات بحار ثبت است.

[18] لهوف طبع دوم صيدا ص 112.

[19] ترجمه ي لهوف آقاي فهري زنجاني طبع انتشارات جهان ص 196.

[20] مثير الاحزان ص 59 طبع طهران سال 1318 ه ق.

[21] ناگفته نماند: كه در علم كلام روشن و واضح است كه استبعاد دليل نمي شود.

[22] منتخب طريحي (ره) ص 498 ط النجف.

[23] ترجمه ي الاثار الباقية ص 392 ط تهران سال 1321 ش.

[24] ملهوف تصحيف است بلكه صحيح (لهوف) است ولي نظر به امانت در نقل همان لفظ تصحيف شده نقل شد.

[25] در نوشتن نام مبارك پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و همچنين

يكي از نامهاي مبارك ائمه عليهم السلام نبايد بدون نوشتن صلوات و سلام به مجرد نام مبارك اكتفاء كرد مانند نوشتن اسامي اشخاص عادي رفتار نمود زيرا بي ادبي و بي احترامي است و خروج از آداب قرآن مجيد است كه در اغلب جاها رسول الله صلي الله عليه و آله را با القابش ذكر كرده مگر در چند مورد كه مقام اقتضاء كرده كه با اصل اسم مبارك ذكر شود يا اقلا اگر صلوات و سلام تفصيلا نگارش داده نشد با علامت (ص) يا(ع) اشاره شود ولي در عبارات بعضي اشخاص در عصر حاضر از باب تبعيت از استعمارگران و اذناب آنها در نوشتن اسامي مباركه حضرات ائمه عليهم السلام رفتار بي احترامي و بي ادبي پيش گرفته اند ولي قرآن مجيد مي فرمايد: ان الله و ملائكته يصلون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما پس لازم است صلوات و سلام خواه اسامي مباركه ي آنها در زبان آيد يا در مقام وجود كتبي به ميان آمده باشد فرقي ندارد.

[26] از اين نشناختن ابوحمزه معلوم مي شود اين ابوحمزه را وي اين قضيه ابوحمزه ثمالي معروف كه مانند لقمان زمان خود بوده است نبوده زيرا او از خواص امام (ع) است چطور مي شود او را نشناسد.

[27] الحسين تاليف علي جلال ص 73 ط قاهره مطبعه سلفيه از طبري و كامل ابن اثير و از البدايه و النهايه ابن كثير نقل كرده كه يزيد از هر طرف با بغض و عداوت مسلمين روبرو شد.

[28] در اين عصر ما چند نفر از بزرگترين علماي شيعه وجود داشتند و از مفاخر شيعه بودند و از اكابر فقهاء و مجتهدين و مراجع به شمار مي رفتند

و عبارت بودند از آيات عظام حاج سيد عبدالحسين شرف الدين عاملي و استاد اعظم آقاي حاج شيخ محمد حسين كاشف الغطاء و آقاي حاج سيد محسن امين عاملي صاحب اعيان الشيعة و حاج شيخ محمد جواد بلاغي نجفي صاحب كتاب الهدي و كتاب الرحلة المدرسية كه در دفاع از حريم مقدس اسلام و مبارزه با مخالفين شيعه ي اماميه و جهاد در راه دين در رديف طراز اول متكلمين قرار گرفته بودند و نمونه ي اكابر علماي سلف مانند شيخ مفيد و سيد مرتضي علم الهدي و شيخ طوسي قدس الله ارواحهم بودند و در يك عصر جمع شده و خدمات شايان تقديري نشان دادند و اعيان الشيعه ي سيد امام امين عاملي از تأليفات شاهكار اين عصر است و نگارنده از دو نفر از آن بزرگان دين آقاي كاشف الغطاء و آقاي سيد شرف الدين عاملي مجاز بوده و با نگارش اجازه در حق اين جانب مفتخرم فرموده اند.

[29] رجوع شود به تاريخ يعقوبي ج 2 ص 276 و النظم الاسلامية تأليف دكتر ضبيحي صالح ص 267 ط 2 بيروت .

[30] ج 6 ص 96.

[31] از تواريخ معتبره و قرائن ديگر فهيمده مي شود كه در قضيه ي مختار ارسال نامه به يزيد و دستور وي به ابن زياد درباره ي خلاصي مختار به واسطه ي كبوتر نامه بر شده است ولي در كتاب قرةالعين به نحويست كه نقل شد والله العالم.

[32] رجوع شود به كتاب قرةالعين ص 74 ط تهران سال 1318 ق و ص 107 ط نجف.

[33] قرة العين ص 127 ط نجف و ص 88 ط طهران سال 1318 ق.

[34] در عبارات جمعي به نظر مي خورد و در افواه نيز در

سر زبانهاست چنانچه از روضه خوانها هم شنيده مي شود كه امام عليه السلام حج خود را تبديل به عمره كرد و از احرام خارج شد و حركت فرمود اين تعبير و تفسير اشتباه و بر خلاف آنست كه از روايات وارده از اهل بيت عليهم السلام استفاده مي شود و آن روايات مورد اعتماد فقهاء محققين است بلكه امام عليه السلام چون مي دانست كه روز هشتم ذي الحجه حركت خواهد كرد احرام به عمره مفرده بسته بود و تمام فرمود و حركت به سوي عراق كرد و اين مطلب از رجوع به روايات خصوص بر شخص فقيه روشن است.

[35] الاثار الباقية ص 331 ط اروپا.

[36] ترجمه ي الاثار الباقية ص 391 ط تهران سال 1321 ش ناگفته نماند بايستي مترجم نيز مانند اصل كتاب شهر دمشق ذكر مي كرد نه شهر شام زيرا شام نام استان بزرگيست كه فعلا به نام دولت سوريه است و مركز آن شهرستان دمشق است.

[37] ص 67 ط قاهرة.

[38] رجوع شود به لؤلؤمرجان ص 178 طبع سنگي تهران محدث نوري (ره) تصور فرموده كه ماندن اسراء ده روز در خانه يزيد غير از ماندنشان مدتي در اسارت در شام است و حال آن كه آنطور نيست بلكه منظور طبري كليه مدت ماندن اسراء در دمشق است.

[39] رجوع شود به كتاب اربعين حاج ميرزا محمد ارباب قمي (ره).

[40] كتاب تظلم الزهراء فاضل جليل رضي بن نبي قزويني (ره) ص 172 طبع تهران سال 1312 ق و در شماره ي (17) بيان خواهد شد كه مراد از ابوحنيفه آيا ابوحنيفه ي مشهور يكي از ائمه ي اهل سنت است؟ يا مراد ابوحنيفه سعيد بن بيان

سائق الحاج است قطع حاصل است كه مراد سائق الحاج است زيرا ابوحنيفه ي امام در سال 150 ه وفات كرده و هارون در 148 ه متولد شده است.

[41] يعني به جهت خوشدلي از هارون و اعانت بر اعمال وي كه با شدت از وي خوشحال باشم.

[42] رجوع شود به مكاسب شيخ اعظم انصاري (ره) و كتب حديث اماميه رضوان الله عليهم بايد به ديكتاتوري هارون ظالم پي برد گويا صفوان بنده و برده ي حلقه به گوش و غلام زر خريدش بوده و چه گناه بزرگي داشته كه او را بكشد در صورتي كه اگر عبدش هم بود حق كشتن نداشت.

[43] هود: 113.

[44] ص 354 ط تبريز به سال 1308 ق.

[45] محمد بن عبدالملك مشهور به ابن زيات در زمان معتصم و واثق عباسي به وزارت آن دو شاه متصدي بوده و از ستمكاران روزگار است و او صاحب تنور معروف است كه به گمان پليد خود مقصرين را در آنجا تحت شكنجه قرار مي داد و مي كشت و چون متوكل به شاهي قدم گذاشت او را كشت و رفتار وي با آن مردي كه معجزه ي امام جواد عليه السلام را در شام نقل كرده بود مشهور و در حالات آن حضرت در كتب معتبره مسطور است و از علماء عامه نيز آن معجزه را نقل كرده اند رجوع شود به نور الابصار شبلنجي ص 140 ط مصر سال (1320) ق و فصول المهمه ي ابن صباغ مالكي.

[46] از فقرات دعاء افتتاح است كه از معتبرترين و صحيح ترين دعاهاست و بسيار مشهور و در كتب ادعيه مذكور است.

[47] الغدير ج 10 ص 179 ط تهران.

[48] تاريخ كوفه سيد حسين براقي نجفي با

اضافات مهمه و تحقيقات علامه ي كبير سيدنا آقاي سيد محمد صادق آل بحر العلوم طباطبائي ادام الله بقائه ص 227 ط نجف سال 1356 ه ق.

[49] رجوع شود به كامل ابن اثير حوادث سال 34 -33 هجري و مجلد خلفاي ناسخ التواريخ و غيره گرچه به متفردات ناسخ و بر نقلياتش اعتماد نيست ولي در اين مطالب با تواريخ معتبره موافق است و متفرد نيست.

[50] كتاب الخرائج و الجرائح از كتب معتبره و نفيسه است و داراي نكات جالب و فوائد زياديست كه در كتب ديگر به چشم نمي خورد.

[51] هرثمة از سرلشگرها و قائدين جيش مأمون الرشيد عباسي و از جان نثاران مخصوص وي بود و مأمون را در ظلمها و ستمهاي او كمك كرده و به مصداق فرمايش رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كه فرموده: من اعان ظالما علي ظلمه سلطه الله عليه- بالاخره در اثر سعايت ذوالرياستين كه وزير خائن بيش نبود او به مجرد اين كه از عراق حركت و وارد مرو شد در سال دويست از هجرت او را مأمون كشت و صدوق عليه الرحمه روايتي از هرثمة راجع به وفات امام رضا عليه السلام در عيون اخبار الرضا عليه السلام نقل كرده كه هرگز با تاريخ وفات امام رضا عليه السلام نمي سازد زيرا امام عليه السلام در سال 203 از هجرت از دنيا رحلت فرموده چنانچه در تعليقات خود بر انوار نعمانيه ي سيد محدث جزائري (ره) تحقيق كرده ام به آنجا مراجعه شود و پسرش يحيي در اثر كرامات حضرت امام هادي سلام الله عليه شيعه و مؤمن شده ولي از اعوان ظلمه محسوب است.

[52] خرائج ص 209 مطبوع با اربعين مجلسي (ره) و كفاية الاثر خزاز رازي قمي (ره)

در سال 1305 ه ق ط تهران.

[53] رجوع شود به جلد 3 كشف الغمة ص 255 ط تهران سال 1381 ه.

[54] ص 112 ج 2 تاريخ يعقوبي ط نجف.

[55] رجوع شود به نهضت الحسين (ع) ص 131 ط نجف. جمع كثيري از علماء و مورخين و محققين تصريح كرده اند كه ورود اسراء خاندان نبوت (ع) به شام در اول ماه صفر سال 61 بوده است.

[56] ثمرات الانوار ص 183 -182 ج 3 ط تبريز و كتابي كه از آن نقل كرده (مزامير الاولياء) نام دارد و شايد مزامير الاولياء مرحوم حاج سيد محمد باقر موسوي اصفهاني متوفي (1335) ه باشد كه در سال (1353) ه. ق در دو مجلد در نجف چاپ شده و در مواعظ و مصائب است و او از كجا نقل كرده؟ بايد مراجعه شود و اصل مدركش به دست آيد و از نقل كردن قتل مختار شريح قاضي كوفه را كه نسبت به مختار داده اندازه ي اعتماد بر آن نقل نمايان است زيرا مختار شريح را نكشته است و كلماتي به شريح نسبت داده كه آن كلمات از ابن عربي مالكي در كتاب العواصم من القواصم نقل شده و او از نواصب است و مخفي نماند كه سيد محمد باقر صاحب مزايمر الاولياء ساكن گنجه بوده و تأليفاتش در مواعظ است چون سمت واعظي داشته و او صاحب مرقاة الايقان است كه چندان اعتماد را نشايد. تا اينجا در طبع اول كتاب نگارش يافته بود و بعدا كتاب «مزامير الاولياء» را سيد جليل صديق معظم فاضل آقاي حاج سيد تقي آل هاشم پيدا كرده بود پيش اينجانب آورده و كاملا ملاحظه شد كتاب

نامبرده براي اهل منبر نوشته شده مؤلف عينا كلمات و تعبيرات منبري خود را به قلم آورده و بر نقليات خود اغلب مدارك و مصدر نقل نمي كند و فتواي شريح را كه با عبارات تازه و ابدا شباهت به عبارات زمان واقعه ي كربلاء ندارد نقل نموده و ابدا مصدر نقل خود را ذكر نكرده است يعني كتاب مزايمر الاولياء نامبرده چنانچه بر اهلش مستور نيست كتابي نيست كه مصدر نقل قرار داده و اعتبار و اعتماد بر نقلياتش شود. و مؤلفش چنانچه گفته شد مرحوم حاج سيد محمد باقر اصفهاني گنجوي مشهور مجتهدزاده است و فتواي شريح را كه جعلي بودنش از عبارات آن نمايان است با بعض قصه هاي مجعوله در صفحه ي 135 ج 1 ط نجف نقل كرده است. خداوند موفق كند كه از مصادر مورد اعتبار و اعتماد فتواي شريح پيدا گردد. و ناگفته نماند كه مرحوم خطيبي نامبرده اصرار به اعتبار عيد نورزو فعلي كه مرسوم است داشت در صورتي كه نوروزي كه حضرت امام صادق سلام الله عليه به معلي ابن خنيس فرموده يا نوروزي كه در زمان منصور دوانيقي بوده كه امام كاظم سلام الله عليه فرموده كه من همچو عيدي در اسلام نيافتم ربطي به اين نوروز كه در اين زمانها متداول شده ندارند اين نوروزي كه اول حمل است و برقرار در آن روز كرده اند اين نوروز جلالي، ملك شاهي، سلطاني، ملكي نسبت به سلطان جلال الدولة ملك شاه سلجوقي مي باشد كه از سال (471) ه در آن روز تعيين نموده اند تعجب از بعضي از بزرگان است كه فرموده مشهور در زمان ما نوروز عبارت از اول حمل است و روايت معلي را تطبيق

با آن كرده ولي تحقيق نفرموده كه از كدام زمان مشهور شده در صورتي كه از سال (471) ه. ق به اين طرف مشهور شده است و در زمان امام صادق (ع) معلوم نيست كدام روز بوده رجوع شود درباره ي تحقيق اين مطلب به تاريخ ادبيات آقاي جلال الدين (هما) ص- 249- ج 2 ط-تبريز سال (1348) ه و تاريخ كامل ابن اثير. و بعضي كه در خصوص نوروز به تأليف پرداخته و از بزرگان به آن تقريظ نوشته به اين مطلب كه نگارش يافت متوجه نشده است.

[57] ادعاء صبح الاعشي نسبت به (يزيد) چنانچه در اين كتاب گفته شده حرفي است كه تراشيده اند معلوم نيست حقيقت داشته باشد و در مقام تعارض نقل صبح الاعشي با نقل خليل قدس سره كه لفظ «بريد» را عربي مي داند معلوم است كه قول خليل رحمه الله كه از اركان ائمه ي لغت و آداب است مقدم است گمان زياد مي رود كه عجمها قول صبح الاعشي را تراشيده باشند چنانچه در جاهاي زيادي اين موضوع را عملي كرده اند.

[58] چون تعبير (مال) از حيوانات اصطلاح اهل باديه و بيابان است رجوع شود به المنجد.

[59] اين تاريخ تولد كسي است حسن محمد قاسم در (السيده زينب) مقدمه ي اخبار الزينبات ذكر كرده درست نيست چنانچه تحقيق آن بيايد.

[60] مجمع الرجال قهپائي (ره) ج 6 ص 255 ط اصفهان، و تنقيح المقال ج 3 ص 314 ط نجف.

[61] عمدة الطالب ص 324 ط نجف.

[62] الذريعة ج 1 ص 232 ط نجف.

[63] عبارت از حسن مثني است كه در كربلاء در حضور عمويش سيدالشهداء (ع) بوده و زخم برداشته و يك دستش از بدن جدا گرديده چنانچه در

كتب معتبره نقل شده است و روايت مزبوره ملحق شدن او را پس از مداوا به وي در كوفه به اسراء اهل بيت (ع) تأييد مي كند و او را با اسراء نزد يزيد پليد برده اند.

[64] عبارت عربي اصل كتاب اين است فاقمنا ثلاثه ايام بلياها و نساء بني هاشم و اهل المدينه مجتمعون حولنا به اين نكته بايد در اينجا اشاره كرد كه خاندان رسالت در اقامه ي عزا بعد از ورود به مدينه براي سيدالشهداء(ع) از آداب شرع پا به كنار نگذاشته و از سه روز تجاوز نكرده اند در صورتي تعزيه ي سيدالشهداء (ع) هميشه هست و برچيده نمي شود و سال به سال تجديد خواهد شد اما نسبت به سائر اشخاص شيخ طوسي (ره) در مبسوط فرموده: و يكره الجلوس للتعزيه يومين و ثلاثه اياما اجماعا- مبسوط ج 1 ص 189 ط تهران و البته عمل به مشهور است و سه روز كراهت ندارد و اجماع منقول شيخ شده است گر چه در زمان ما مردم در تعزيت و اقامه ي عزا بر اشخاصي كه از دنيا رحلت مي نمايند خصوصا از طبقه ي علماء و فقهاء باشد از آداب و دستور شرع به كنار رفته و از حد و از حد خارج گشته اند و روز به روز تشريفات بي جا را زيادتر و زحمات و تضييع اوقات را بيشتر مي كنند

[65] ظاهرا مراد حضرت محمد حنفية است.

[66] در عبارات روايات عبيدلي مكرر تصريح شده كه والي مدينه به يزيد پليد نامه نوشت و او هم به وي جواب نوشته و دراندك مدت اين سئوال و جوابها به وسيله نامه عملي شده معلوم مي شود وسيله ي داشته اند كه اين مخابرات به توسط آن انجام

يافته و چنانچه تحقيق خواهد شد وسيله عبارت از كبوتر نامه بر يا بريد بوده كه شرح داده خواهد شد.

[67] بانوي عصمت سلام الله عليها در اين جملات اشاره به اين فرموده: كه قضيه ي مصيبت عظمي واقعه ي كربلاء موضوعي است كه انبياء و مرسلين و خصوص خاتم النبيين صلي الله عليه وآله وسلم آن را خبر داده بوده اند.

[68] ورود آن بانوي عصمت به مصر در اواخر رجب يا اوائل شعبان 61 هجرت چنانچه از سائر تواريخ به دست مي آيد چندان منافات با يكديگر ندارند.

[69] ص 24 ط 2 تبريز.

[70] علامه ي محدث ثقه ي جليل آقاي حاج ملا علي واعظ خياباني ابن عبدالعظيم تبريزي (ره) صاحب مجلدات كتاب وقايع الايام از اعاظم محدثين و متتبعين و اهل تحقيق اماميه و در احاطه و اطلاع درياي بي پايان بود وقتي در عرشه ي منبر قرار مي گرفت از جهت اطلاعات تاريخي و حديث و رجال و معرفت به كتب و مصنفات و تواريخ و حالات مؤلفين آنها و تحقيق در صحت و يا وقوع تحريف در آنها مثل دريا موج مي زد نگارنده قبل از تشرف به حوزه ي علميه ي قم و نجف اشرف در تبريز از آن محدث واسع الاطلاع زياد استفاده كرده ام و هر كس به مجلدات وقايع او خصوصا مجلد صيام نظر كند به زحمات و خدمات و مطالعات او پي مي برد در سال (1367) ه. ق از دنيا رحلت كرد و (خيابان) كه وي منسوب به آنجاست يكي از محله هاي معروف تبريز واقع در طرف شرقي شهرستان عزيز ماست كه هنوز اهتمامي به عمران و آباداني آن نمي شود و از آن محله اشخاص نامي ظهور كرده اند مانند محدث جليل خياباني (ره) صاحب وقايع الايام و استاذنا

العلامة المدرس آقاي ميرزا محمد علي خياباني (ره) صاحب ريحانة الادب متوفي (1373) ه. ق و صاحب نهضت و قيام مرد عالم وطني شهير ناطق زبردست آقاي شيخ محمد خياباني شهيد در سال (1338) ه. ق كه براي مخالفت با قرارداد وثوق لدولة با انگلسيها كه خيانت بود در تبريز قيام كرده بود و صديقنا العالم الجليل آقا ميرزا محمد خياباني مشهور به بالا مجتهد (قدس سره) نيز از آن محله مشهور شده است كه در سال (1391) ق وفات يافت و مجاز با اجازه ي اجتهاد از سيدنا الاستاذ آيةالله الحجة الكوهكمري (قدس سره) بود و جزوه اي در حالاتش چاپ و منتشر است و سالهاي متمادي در ماه رمضان المبارك بعد از نماز جماعت نگارنده به منبر مي رفت و مردم را با بيانات علمي خود مستفيض مي نمود رحمة الله عليه. آية الله فقيه فقيد آقاي حاج ميرزا فتاح شهيدي (ره) صاحب حاشيه ي مكاسب شيخ انصاري (ره) در آن محله در سال (1296) ق از مادر تولدي يافته و در سال (1372) هجري قمري در همان محل از دنيا رحلت كرده و در همان محله در قبرستان طوبائيه در مقبره ي مخصوص مدفون شده است شخص مجتهد فقيه بود با والد ما جدم قدس سره صداقت داشت و از اوائل ورود مرحوم آقاي شهيدي به نجف اشرف با هم بودند و نسخه ي خطي از كتاب فصول الاصول كه آن زمانها كتاب درسي طلاب بود با هم تصحيح فرموده و بر آن تعليقات ارزنده نوشته اند و همان نسخه فعلا در كتابخانه ي ما موجود است و مرحوم آيةالله شهيدي به حفظ آن نسخه كرارا به اين جانب توصيه مي فرمود از نجف اشرف

كه مراجعت نمودم چند ماه قبل از وفاتش در تبريز حضورش را درك كردم بلاعقب از اولاد ذكور وفات يافت و دختري بيش نداشت. و علامه ي كبير شهير و متكلم تواناي عظيم آقاي حاج ميرزا عبدالحسين اميني صاحب كتاب نفيس (الغدير) چنانچه در مقدمه ي كتاب شهداء الفضيلة نوشته شده در سال (1320) قمري در اين محله ديده به دنيا گشوده و والدش آقا ميرزا احمد مشهور به جناب مردي بسيار محبوب القلوب و سليم النفس و با والد ما جدم (قدس سره) صداقت كامل و ثابت داشت علامه ي اميني صاحب الغدير در سال (1390) ق در تهران از دنيا رحلت و در نجف اشرف مدفون شد رحمةالله عليه.

[71] الفردوس الاعلي ص 24 ط 2 تبريز.

[72] علامه ي كبير و متضلع متبحر شهير آقاي ميرزا محمد علي اردوبادي در فنون متنوعه از فقه و كلام و ديگر علوم استاد بود و در ادب و نويسندگي به زبان عرب يد بيضا مي نمود و در نظم و نثر عربي سرآمد روزگار خويش و در نظم فارسي نيز مهارت داشت نگارنده مدتي در نجف اشرف حضورش را غنيمت دانسته و استفاده مي كردم و آثاري دارد و مقدمه ي كتب زيادي با آثار قلمي او مزين است رحمةالله عليه در سال (1380) ه. ق در ماه صفر در نجف وفات يافت.

[73] رجوع شود به وقايع تتمه ي محرم ص 387 ط تبريز.

[74] در هند به سال (1354) ه. ق طبع شده است.

[75] تنقيح المقال ج 3 فصل النساء ص 79 ط نجف .

[76] در اينجا مناسب است كه به كلمات شيخنا الاستاد كاشف الغطاء (ره) در كتاب جنة المأوي رجوع شود ص 248 -247 ط- 1 تبريز و

ص 81 ط 2 تبريز سنة: (1397) ه. ق.

[77] چنانچه در علم امام(ع)ص 287 از وسائل الشيعة شيخ حر عاملي قدس سره نقل شده در روايت عمار است: اخرجت جنازة ام كلثوم بنت علي و ابنها زيد بن عمر و في الجنازة الحسن و الحسين و عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس و ابوهريره فوضعوا جنازة ممايلي الامام و المرأة ورائه و قالوا هذا هو السنة. ولي تزويج عمر ام كلثوم را محل شبهه و اختلاف است كه موضوع تحقق يافته يا نه؟ كساني كه جزم به وقوع موضوع مي كنند سخت در اشتباهند چنانچه تحقيقش خواهد آمد.

[78] در ملحقات به كتاب ترجمه ي علم امام(ع)با شواهد و قرائن آشكار تحقيق كرده ام كه مراد از ام كلثوم كه شب نوزدهم ماه مبارك رمضان امام أميرالمؤمنين عليه السلام در خانه ي آن دخترش بود عبارت از زينب كبري عليهاالسلام عيال عبدالله بن جعفر طيار مي باشد و به وي مهمان بود رجوع شود به كتاب علم امام(ع)ص 221.

[79] (تنبيه).

[80] تتمه ي محرم الحرام ص 384 تبريز.

[81] آنچه ثقافه نقل كرده به اين عبارت است: هذا قبر زينب الوسطي بنت علي بن ابيطالب(ع).

[82] كتاب نامبرده از تأليفات علامه آقا سيد حسن صدر كاظميني(ره)است.

[83] اعيان الشيعة ج 33 ص 207 بيروت.

[84] ترجمه ي علم امام(ع)ص 223 -221 و ص 286- 288 ط تبريز.

[85] تهذيب التهذيب ج 5 ص 297 شماره 504.

[86] مقدمه ي جمهرة انساب العرب به قلم عبدالسلام محمد هارون ص 7 ط 2 دار المعارف مصر- قاهره سال (1391) ق.

[87] در سال (1295) ه. ق وفات يافته است اين آخوند(اوف ها)و اين طالب(اوف ها)بودند كه اساس و شالوده ي فتنه ي روسيه و قفقاز را در زمان روسهاي تزاري با بي دين

كردن مردم فراهم آوردند تابعين آنها هم فعلا در ايران ما در آن خيالند. و بدون شك آخوند اوف و طالب اوف از غرب زده هاي بيشتر از نود و يا يك صد سال قبل بوده اند خيال كرده اند كه دين اسلام با علوم صنعتي و طبيعي نمي سازد در صورتي كه اگر در عصر آنها آن خيال باطل به ذهن ها آمده بود در عصر ما كاملا روشن شده كه اسلام مردم را به علم و صنعت دعوت مي كند و آن حرفها از افتراهاي دشمنان به اسلام است.

[88] رجوع شود به منهاج الدموع چاپ سوم ص 400 ط قم.

[89] رجوع شود به تنقيح المقال مامقاني ره ج 3 ص 204.

[90] رجال كشي ص 80 ط دانشگاه مشهد مقدس.

[91] به صفحه: (34) و (35) اين كتاب رجوع شود.

[92] تاريخ كامل ج 4 ص 6 ط بيروت.

[93] قادسيه از دهات اطراف كوفه است.

[94] رجوع شود به رجال كشي (ره) طبع دانشگاه مشهد ص 318 جزء 4 سال 1348 ه ش با فهرست آقاي مصطفوي صاحب كتابفروشي بوذرجمهري در تهران و نسخه ي رجال كشي (ره) ايضا ص 270 طبع نجف به تصحيح آقاي سيد احمد حسيني. و تنقيح المقال مامقاني (ره) و سفينة البحار قمي (ره) و به تعليقات كتاب رجوع شود.

[95] ص 172 ط تهران سال 1312 ق كتاب تظلم الزهراء تأليف فاضل جليل آقا رضي الدين بن نبي قزويني رحمه الله است كه از تأليف آن در سال 1118 ه ق فارغ شده و او غير از آقا رضي قزويني (ره) صاحب كتاب لسان الخواص است محدث خياباني (ره) در تتمه ي محرم ص 112 گويد (صاحب تظلم الزهراء از علماء متبحرين متأخرين است). كتاب نامبرده

نقلياتش متقن و در تمامي مواضع مدرك و مصدر نقليات خودش را ذكر كرده و سند آنچه نقل نموده ارائه مي دهد ولي بعضي از فضولان خرابكار درنسخه ي آن كتاب دخالت كرده و در نسخه ي كه از آن كتاب در سال 1312 ق به طبع رسيده دس و وضع كرده اند چنانچه علامه محدث خياباني (ره) نسخه ي صحيح خطي از آن پيدا نموده و تحقيقات ارزنده ي درباره ي آن كتاب به عمل آورده و مواضع دس شده و اشتباه كاري را تعيين فرموده است رجوع شود به تتمه ي محرم مجلد چهارم از وقايع الايام از ص 112 تا ص 121 به ياد دارم مرحوم محدث خياباني (ره) درباره ي مجالس المتقين كه به نام شهيد فقيه آقا شيخ محمد تقي قزويني برغاني قدس سره چاپ و منتشر است همين تحقيقات را مي كرد و اظهار انزجار و تأسف از دخالت نااهلان و دس و وضع كنندگان در آن كتاب مي فرمود كه به كلي كتاب را تحريف و از انتفاع انداخته اند به طوري كه نتوان آن را بر شيخ شهيد فقيه قزويني (ره) نسبت داد ولي خنده آور اينجاست كه اخيرا كتابي به نام خرافات اجتماع انتشار يافته و كتاب مجالس المتقين كذائي را كه اشاره بر آن شد به علامه ي مجلسي (ره) نسبت داده و بعد بنا گذاشته انتقاد بر محتويات و مطالب آن كرده و ملتفت نشده كه اولا مجالس المتقين از تأليفات علامه ي مجلسي (ره) نيست و ثانيا كتاب مزبور تحريف شده و بر آن دس و وضع كرده اند كه آن را به كلي از اعتبار و اعتماد ساقط كرده است و مطالب دس شده برآن از مؤلف آن نيست و

خود اين عمل ناهنجار از انتقادكننده و نسبت آن كتاب به علامه ي مجلسي (ره) و عدم اطلاع از تحريف آن كتاب از خرافات روزگار ما محسوب است و بايد نويسنده ي آن انتقاد از روح مقدس علامه ي مجلسي (ره) معذرت خواسته و آن لكه ي سياه را از كتاب خود محو نمايد.

[96] از كلمه ي: وفي غير المصباح تا كلمه ي: من صفر در نسخه ي مطبوعه از تظلم الزهراء در سال 1312 قمري افتاده و عبارت (كلاهما) شاهد آنست چنانچه عبارات از خود اقبال سيد (ره) تصحيح شد رجوع شود به اقبال ص 589.

[97] از اين عبارت سيد (ره) معلوم است كه اجتماع خاندان رسالت با جابر روايت شده و بعيد نيست كه در همان روايت عطيه و ذيل همان خبر باشد كه عمادالدين طبري در بشارت المصطفي مسندا نقل كرده است گر چه در نسخه ي مطبوعه از بشارة المصطفي در نجف آن را ندارد ولي از قرائن فهميده مي شود كه ذيل همان روايت است و اصل تقطيع از قدماء محدثين واقع شده اساس تقطيع در روايت عطيه از آنها مي باشد گر چه شخص تقطيع كننده را نمي شناسيم چنانچه تحقيق خواهيم كرد ان شاءالله تعالي.

[98] صبح الاعشي ج 14 ص 367.

[99] ناگفته نماند كه اسلام تساوي و تعادل را حكم فرما نموده و مواسات را برقرار كرده در عين حال از عدالت خارج نشده و ظلم را روا نداشته است تساوي و تعادلي را روا دانسته كه موافق عدل و داد باشد. [

[100] رجوع شود به كتاب نظام الحكومة النبوية المسمي التراتيب الادارية ج 1 ص 191 و ص 246 ط بيروت و كتاب (القاموس الاسلامي) ج 1 ص 309 ط مصر

و كتاب النظم الاسلامية تأليف دكتر صبحي صالح ط بيروت و صبح الاعشي ج 14 كه بهترين مصدر و داراي نكات زياد است و تاريخ (التمدن الاسلامي) تأليف جرجي زيدان ج 1 ط دارالهلال.

[101] صبح الاعشي 368:14.

[102] ج 1 ص 192 ط بيروت.

[103] در اينجا بايد مكالمه ي يك نفر قائد و سرلشكر اسلامي را با يك نفر قائد غيرمسلمان مورد دقت و تأمل قرار داد كه چطور اگر كسي مسلمان شد او را از هر جهت با خودش يكسان و مساوي مي داند و ابدا به جزئي برتري بر خودش نسبت به وي قائل نيست بلكه او را اگر اسلام بياورد از خودش افضل مي داند.

[104] خالد مي گويد: كه رسول الله صلي الله عليه و آله از غيب به ما خبر مي داد ولي در روزگار ما جمعي در ايران ما از تازه به دوران رسيدها مي گويند: آيا پيغمبر و امام عليه السلام غيب مي داند؟ در صورتي كه قرآن مقدس با صراحت غيب را به پيغبمر و امام عليه السلام ثابت مي كند چون به پيغمبر كه ثابت كرد امام عليه السلام نيز مثل اوست زيرا فرقي ندارند مگر در منصب نبوت كه امام عليه السلام آن منصب را ندارد عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا الا من ارتضي من رسول. از استثناء معلوم مي شود كه به هر كس از پيامبران كه خدا او را برگزيده و پسنديده غيب را تعليم مي فرمايد و اگر تعليم نفرموده باشد بايد استثناء معني نداشته باشد در صورتي كه استثناء بدون شك تحقق يافته و خدا بر آن كه از پيامبران خواسته غيب آموخته است و علاوه بر آيات قرآني ديگر كه شاهد مطلب است و در

محل خود بيان شده است.

[105] تاريخ كامل ج 2 ص 412 ط بيروت.

[106] النص و الاجتهاد تأليف سيدنا شرف الدين عاملي (ره) ص 152 ط 3 نجف.

[107] النص و الاجتهاد ص 287 ط 3 نجف.

[108] رجوع شود به تاريخ كامل ابن اثير ج 3 ص 96 ط بيروت و به اعتراضاتي كه بر خليفه در آن قضيه وارد است رجوع شود به (الغدير)ج 6 ص 137 ط تهران.

[109] ج 14 ص 371.

[110] نهج البلاغه ج 4 ص 527 ط بيروت به تحقيق عبدالعزيز سيد الاهل و در شرح عهد مالك اشتر رجوع شود به كتاب: الراعي و الرعية تأليف توفيق الفكيكي ط 2 بغداد به سال (1382) ه. ق كه از تأليفات نفيسه است.

[111] تاريخ التمدن الاسلامي جرجي زيدان ص 241 ج 1 ط دارالهلال.

[112] صبح الاعشي ج 14 ص 369.

[113] رجوع شود به كتاب وقائع الشهور و الايام تأليف آقا شيخ محمد باقر بيرجندي رحمه الله صاحب كبرت احمر ص 53 ط تهران به سال 1352 قمري مرحوم بيرجندي بسيار مبالغه در انكار آمدن اسراء به كربلاء در اربعين اول كرده است و مدركي غير از استبعاد كه دليل نيست ندارد و غير از تعصب ورزي به استادش محدث نوري (ره) چيز ديگري نيست خيال كرده مقام فتوا است كه نظر خود را اظهار كند و متوجه نشده كه قضيه ي تاريخي است و بي جهت يك موضوع اين اندازه شهرت پيدا نمي كند و بايستي در تواريخ و حالات زمان يك هزار و سيصد سال تقريبا قبل را تحقيق و بررسي نمايد و حقيقتي را كه در خارج واقع شده به دست بياورد تا نسبت نوشتن كذب صريح را

به بعضي از بزرگان علماء و اكابر فقهاء ندهد غفر الله تعالي له و لنا بحق محمد و آله الطاهرين سلام الله عليهم اجمعين.

[114] لؤلؤ مرجان ص 170 -169 طبع قديم تهران به سال 1319 قمري.

[115] رجوع شود به تعليقات علم امام عليه السلام ص 283 -281 ط تبريز. درباره يك موضوع تاريخي روشن نموده ام كه چطور بعضي از مؤرخين به اختصار كوشيده و نظائر آن زياد است كه با اختصار گذشته اند.

[116] ناگفته نماند كه عبارت كفعمي (ره) در مصباح در نقل وقايع ماه صفر اين است: (و في العشرين رجوع حرم الحسين عليه السلام الي المدينة) در اين عبارت دو احتمال است يكي رجوع از شام دومي رجوع از كربلاء به مدينه و لذا عبارت صريح در رجوع از شام نيست.

[117] لؤلؤ مرجان ص 171 طبع قديم طهران.

[118] مسار الشيعة ص 50 ط مصر سال 1313 ق.

[119] نسخه ي خطي با خط نسخ بسيار زيبا در سال 1308 هجري قمري نوشته شده و با رساله ي (عقد الطهماسبي) تأليف علامه ي جليل شيخ الاسلام آقا شيخ حسين بن عبدالصمد حارثي والد شيخنا البهائي قدس سرهما در يك مجلد به قطع جيبي با جلد نرم چرمي در كتابخانه ي ما موجود است.

[120] مسار الشيعة ص 36 ط مصر و نسخه ي مخطوطه.

[121] مسار الشيعة ص 43 ط مصر.

[122] مسار الشيعة ص 48 ط مصر.

[123] همان مصدر و صفحه از طبع مصر.

[124] ص 265 ارشاد ط تبريز به سال 1308 ق.

[125] ارشاد ص 163 ط تبريز به سال 1308 ق.

[126] بحارالانوار ص 107 مجلد 42 طبع جديد از اجزاء 8 جزء از مجلد تاسع. عين عبارات شيخ مفيد (ره) در اضافات كتاب نقل خواهد

شد به تعليقات رجوع شود.

[127] لؤلؤ مرجان ص 161.

[128] رجوع شود به كتاب نفحات اللاهوت فقيه اعظم شيخ علي كركي عاملي قدس سره مشهور به (محقق ثاني) صاحب جامع المقاصد متوفي (940) ه. ق ص 60 -59 ط نجف كه در سال (1360) ه. ق طبع گرديده و نظر به مصلحت محيط عراق نسبت طبع آن را به مطبعه ي سعادت تبريز داده اند، قصه ي رمد چشمهاي مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ خيبر و اعجاز نشان دادن رسول الله صلي الله عليه و آله درباره ي او در كتب سير و تواريخ از متواترات بوده و قابل آن نيست كه كسي بتواند انكار نمايد. رجوع شود به تاريخ طبري ج 2 ص 301 -300 ط مطبعه ي استقامه ي قاهرة و تاريخ كامل ابن الاثير ج 2 ص 220 ط بيروت و سيره ي ابن هشام ج 3 ص 386 ط مطبعه ي حجازي- قاهرة و الرياض النضرة محب طبري ج 2 ص 250 ط 2 قاهرة، تاريخ ابن خلدون بقية الجزء الثاني ص 39. البداية و النهاية ابن كثير ج 4 ص 187. الموسوعة في سماحة الاسلام ج 2 ص 945 ط مصر- مطالب السئول ص 40 ط فرهاد ميرزا به سال 1287 ق.

[129] لؤلؤ مرجان ص 161.

[130] لؤلؤ مرجان ص 165.

[131] وقوع قضيه در صفين با نقل مرحوم نراقي (ره) از حضرت زهراء (ع) كه در حال نماز بيرون بياوريد درست در نمي آيد زيرا واضح است كه در زمان جنگ صفين صديقه ي طاهره سلام الله عليها از دنيا رحلت فرموده بود.

[132] جامع السعادات ج 3 ص 324 ط نجف علامه ي محقق نراقي (ره) كاش مدرك فرمايش خود را كه فرموده. (و روي انه وقع

الخ) نقل مي كرد بسيار محتمل است مصدر نقل سيد يزدي (ره) و محقق نراقي (ره) شهرت اين قصه ميان مردم است زيرا هنوز اين قصه در كتب و مصنفاتي كه از مصادر است پيدا نشده والله الموفق. تا اينجا در طبع اول كتاب نگارش يافته و بعدا مدرك بسيارم معتبر به دست آمد و اين قصه را در نظر بسيار مورد اعتماد مي سازد و آن نقل كردن آيةالله علامه (ره) در منهاج الكرامة است زيرا آن بزرگوار بدون مدرك صحيح مطلبي را نقل نمي فرمايد. و نقل محقق نراقي (ره) كه قضيه در زمان حيات صديقه ي طاهره سلام الله عليها واقع شده معارض با نقل محدث نوري (ره) است كه در صفين واقع شده است.

[133] چنانچه بعض قضايا در افواه شهرت پيدا مي كند و از منبريها در بالاي منبر براي گرم كردن مجلس با آب و تاب نقل مي كنند و پس از مدتي كه شهرت به سزا كرد وارد كتابها مي نمايند نظير اين قضيه در يكي از كتب ضعيفه كه در عصر حاضر تأليف شده ديدم كه نوشته: حضرت سجاد عليه السلام علي اصغر را در موقع دفن بر روي سينه ي حضرت سيدالشهداء عليه السلام گذاشت و آن طور دفن فرمود اولا: جنازه را در قبر در طرف راست مي خوابانند كه رويش به قبله باشد و مثل حال احتضار نمي خوابانند كه سينه به طرف آسمان باشد تا جنازه ي طفل روي آن گذاشته شود اگر گويد: در مقابل سينه ي امام عليه السلام در زمين به طرف قبله گذاشت باز حرفي است گرچه مدرك ندارد و مجرد حرف است و ثانيا: از جهت حكم شرعي جنازه ي طفل را روي سينه گذاشتن و آن

طور دفن كردن چه صورت دارد آيا جايز است؟ آيا مي شود آن را نسبت به امام عليه السلام داد؟ و نقل اين موضوع يعني گذاشتن جنازه ي حضرت علي اصغر عليه السلام را روي سينه ي مبارك حضرت سيدالشهداء عليه السلام و نسبت آن به بعضي از بزرگان علماء اگر صحت داشته باشد از باب اين است كه آن طفل صغير شهيد بس قلب مبارك سيدالشهداء عليه السلام را با تير خوردنش سوزانيده مثل اين است كه روي سينه ي امام عليه السلام دفن شده است و علاوه چطور مي شود كه از بزرگان اگر اين سئوال بشود در جوابش نفرمايد كه تمامي شهداء از بني هاشم در زير پاي امام (ع) مدفونند حتي علي اصغر و نزديكترين كس از شهداء به آن حضرت فرزندش حضرت علي اكبر (ع) است و بعد از بني هاشم سائرين مدفونند و اين مطلب جاي شك نيست.

[134] ارشاد ص 50 .

[135] رجوع شود به تاريخ طبري سنه ي (5) و ابن كثير البداية و النهاية ج 4 ص 105 ط بيروت و ابن الاثير حوادث سنه ي (5) و سيره ي ابن هشام ج 3 ص 241 ط مصر به تحقيق محمد محي الدين عبدالحميد تفسير قرطبي ج 14 ص 134 تاريخ يعقوبي ج 2 ص 37 ط نجف اعلام الوري طبرسي (ره) ص 196 ط اسلاميه- تهران. نور الابصار شبلنجي ص 76 ط مصر سال 1320 ه ق. و ديگر از كتب تواريخ و تفاسير معتبره. و پس از تأمل در عبارات آن كتب معلوم مي شود صاحب ناسخ التواريخ در نگارش تاريخ جنگ احزاب ضعيف ترين قول را با ركيك ترين عبارت انتخاب نموده و به قلم آورده و گفته: «شمشير عمرو سپر را دو

نيمه ساخت و سر علي (ع) را جراحتي كرد»ج 2 وقائع سال (5) ه ص 119 ط- اسلاميه اين نوشته ي وي با تأمل در عبارات تواريخ معتبره و عبارت شيخ مفيد (ره) چطور مي سازد؟ ناسخ التواريخ از تواريخ رسمي دولتي دوره ي قاجار است و بايد بر محتويات تاريخي بدون مدرك آن اعتماد ننمود حق داشته كسي كه از بزرگان فرموده: مطالعه ي آن كتاب جايز نيست و در اين كه نتوان ناسخ را مصدر نقل قرار داد شكي نيست اگر در نقليات آن دقت و تحقيق شود بر ايرادات و اشكالات و لغزشهاي زيادي و نقليات خلاف واقعي برخورد مي شود كه بيرون از حد و شمار است و بايد در اين باره تأليف مستقلي در چند مجلد گرد آورده شود.

[136] چون عطيه عوفي را در افواه و در مقتلهاي غير معتبر كه از قلم نااهلان تراوش نموده غلام جابر شهرت داده اند ولي حقيقت ندارد بلكه او يكي از بزرگان روات اماميه و از محدثين است علاوه مرد مبارز با دستگاه ديكتاتوري بني اميه بوده اجمالا به شرح حالش در اينجا پرداخته شود تا كاملا معرفي شده و آن مرد جليل شناخته گردد. عطيه از اهل كوفه و كنيه ي وي ابوالحسن است در زمان خلافت اميرالمؤمنين سلام الله عليه ديده به دنيا گشوده مادرش كنيز رومي بوده از خود عطيه نقل شده كه گفته: وقتي از مادر تولد يافتم پدرم مرا پيش اميرالمؤمنين عليه السلام آورده كه در كوفه تشريف داشت و عرض كرد اين غلام از مادر متولد شده و استدعاي نام گزاري كرد امام (ع) فرمود: هذا عطية الله. و لذا او عطيه ناميده شد و يك صد درهم براي او

تعيين فرمود و عطاي من به پدرم داده شد پدرم از آن روغن و عسل خريد. و لابد اين موضوع را عطيه از پدر و كسان خود بعدا شنيده و نقل كرده و در بعض جاها از عطيه (عطا) تعبير آورده اند بعيد نيست از فرمايش اميرالمؤمنين (ع) كه فرموده: هذا (عطية الله) كه قريب به مضمون هذا (عطاء الله) است. عطيه با ابن اشعث بر عليه حجاج بن يوسف ثقفي ستمكار و خونخوار معروف دوره ي اموي خروج كرد بلكه از خون آشامي آن دژخيم مشهور جلوگيري شود و بعد از منهزم شدن لشكر ابن اشعث عطيه به فارس گريخت حجاج به محمد بن قاسم ثقفي در فارس نوشت كه عطيه را دعوت كند و لعن كردن بر اميرالمؤمنين (ع) را به وي تكليف نمايد و اگر قبول نكرد به وي چهار صد تازيانه بزند و سر و ريش او را بتراشد محمد بن قاسم عطيه را خواست و نامه ي حجاج را به وي خواند عطيه از پيشنهاد حجاج سر زده قبول ننمود و حاضر نشد به اميرالمؤمنين (ع) ناسزا گويد محمد او را چهار صد تازيانه زده و سر و ريش وي را تراشيد وقتي كه قتيبة والي خراسان شد عطيه پيش او رفت و در خراسان بود تا عمر بن هبيره والي عراق شد عطيه به وي نامه نگار شده و از او درخواست اذن كرد به عراق رود او هم اجازه داده عطيه به كوفه آمد و پس از بازگشت به كوفه وطن خود در آنجا تا سال 111 زندگي كرد و در سال نامبرده وفات يافت و او نقل احاديث مي كرد و ثقه

بود خلاصه از طبقات ابن سعد ج 6 ص 304 ط بيروت معلوم مي شود عطيه در موقع آمدن جابر به زيارت سيدالشهداء (ع) در اربعين در مدينه بوده و در حضور آن بزرگوار به كربلاء مشرف شده و جابر را با خود پس از زيارت به كوفه برده و مهمانش بوده است. و از بعض تفاسير قرآن كريم معلوم مي شود عطيه از مفسرين بوده و بعض اقوال او را در تفسير آيات شريفه نقل كرده اند رجوع شود به مجمع البيان طبرسي (ره) ج 5 ص 208 ط صيدا. و عطيه كسي است كه خطبه ي حضرت زهراء عليهاالسلام را در غصب فدك از عبدالله بن حسن شنيده و نقل كرده است رجوع شود به كتاب «بلاغات النساء» ابن طيفور متوفي (280) ق و شيخ استاد كاشف الغطاء قدس سره در كتاب نفيس اصل الشيعة و اصولها عطيه ي عوفي را از طبقه ي تابعين و شخص سوم از آنها شمرده است.

[137] جابر بن عبدالله انصاري رحمه الله از بزرگان صحابه ي رسول الله (ص) است در كوچه ها و مجالس مدينه مي گشت و مي فرمود: علي (ع) خير البشر فمن ابي فقد كفر. اي معاشر انصار تاديب كنيد اولاد خودتان را با حب علي عليه السلام و هر كس خودداري نمايد پس نظر كند در شان مادر خويش- رجوع شود به كتب رجال.

[138] لواعج الاشجان ص 238 -237 ط 3 صيدا سنه (1353) ه. ق و عين اين عبارت را در اعيان الشيعة در ترجمه ي حالات جابر نقل فرموده تا آنجا كه گويد: و حرقت خيامنا- رجوع شود به اعيان الشيعة ج 15 ص 182 -180 ط دمشق.

[139] فاضل قزويني (ره) در كتاب تظلم الزهراء

(ع) ص 173 روايت عطيه را تا آنجا كه گويد: (ان نيتي و نية اصحابي علي ما مضي عليه الحسين (ع) و اصحابه) نقل كرده چنانچه محدث خبير حاج ملا باقر بهبهاني رحمه الله در كتاب الدمعة الساكبة نيز از تظلم الزهراء تا محل مذكور نقل نموده و بعد گويد: (الحديث) اين جمله ي اخير شاهد است كه حديث بقيه دارد.

[140] تقطيع حديث عبارت از نقل بعضي از حديث و عدم نقل بعضي ديگر است كه تفصيل آن در علم درايه بيان شده و مصنفي كه در تصنيف خود حديثي را بر ابواب مختلفه ي كتابش بر حسب مناسبت متفرق سازد و هر قطعه ي از آن را در باب مناسب به آن نقل نمايد از تقطيع است كه در مقام احتياج و استدلال و احتجاج به مناسبت عنوان آن باب به آن مراجعه شود اين عمل را از علماي شيعه و سني در كتب خودشان اتخاذ كرده اند چنانچه شيخ محدث متبحر حر عاملي (قدس سره) در كتابش وسائل الشيعة كه يكي از جوامع بزرگ حديث اماميه است آن رويه را اتخاذ فرموده و نيز اگر محدثي مقداري از حديثي را در كتابي و مقدار ديگرش را در كتاب ديگر خود نقل كند آن را تقطيع گويند و عمده عيبي كه از تقطيع ناشي مي شود عبارت از آنست كه در نقل قطعه ي از حديث را در بابي و قطعه ي ديگر آن را در باب ديگر مناسب به آن باب يا قطعه ي را در كتابي و قطعه ي ديگر را در كتاب ديگر نقل كند. بعضي قرائن كه براي مطلب مستفاد از مجموع آن حديث است بعضا از بين مي رود و

مشهور كه تقطيع را جائز مي دانند اشاره نمودن به تقطيع را لازم نمي دانند ولي باز از محدثين در بعض موارد پس از نقل حديثي كه بقيه دارد با نگارش لفظ: «الحديث» يا «الخبر» اشاره مي كنند كه حديث بقيه دارد و نگفته اند اگر اشاره به تقطيع نشود اغراء به جهل لازم مي آيد چنانچه توهم شده است چون از جهل به تقطيع خصوصا در احاديث تاريخي قبحي لازم نمي آيد تا مغرور كردن به آن قبيح باشد شيخ الاسلام شيخ حسين بن عبدالصمد الحارثي العاملي والد شيخنا البهائي قدس سرهما در كتاب درايه مي فرمايد: ص 141 «رواية بعض الحديث اذا كان تام المعني الحق جوازه اذا كان ما تركه غير متعلق بمارواه بحيث لا يختل البيان و لا الدلالة بتركه و اما تقطيع المصنفين الحديث في الابواب بحسب المواضع المناسبة فأولي بالجواز و قد استعملوه كثيرا و ما أظن له مانعا» انتهي ملحضا موضع الحاجة من كلامه و مختاره- پس اغراء به جهلي كه بعض از قاصرين خيال كرده كه از تقطيع لازم مي آيد وجهي ندارد و ادعاء باطل است. و در اينجا مناسب است به مطلبي كه به جهت واضح شدن حق اظهار مي شود اشاره گردد: در تقطيع حديث چنانچه گفته شد گاهي از قرائني كه از ملاحظه ي تمام حديث به دست مي آيد در تقطيع از بين مي رود و بدين مناسبت و به جهات ديگر در اين اواخر زمانها در عصر ما به دستور يكي از بزرگان و رؤساء مشهور چنان صلاح دانست كه كتابي در حديث جمع و تأليف شود كه جهات نقص تقطيع و غيره در آن نباشد و نقائص زيادي در آن جبران شود و

لذا كتابي به نام «جامع احاديث الشيعة» تأليف گرديده و داراي مزاياي زيادي است كه حقا درخور بسيار تمجيد است ولي نبايد غفلت كرد كه در آن كتاب بايد به مصادر آن متوجه شد چون يكي از معايب آن آنست كه اخبار زيادي كه محدث نوري (ره) از مصادر ضعيفه مانند فقه الرضا (ع) و جامع الاخبار و تفسير منسوب به امام حسن عسكري (ع) و امثال آنها جمع و تأليف كرده كه اغلب مصادر مستدرك از اين قبيل كتب است. آن اخبار را در كتاب «جامع احاديث الشيعة» دررديف اخبار كتب اربعه كافي و فقيه، و تهذيب، و استبصار، آورده اند و ممكن است بعض از اشخاص خيال كنند چون روايت در كتاب «جامع احاديث الشيعة» است باعث اعتبار حديث بشود و اين طور نيست بلكه بايد مصدر و مدرك حديث ملاحظه گردد و كاش آن اخبار را در رديف اخبار كتب اربعه ذكر نمي كردند و با اخبار آن كتب مخلوط نمي نمودند و گفته نمي شد: «الكافي» «فقه الرضا». و از مصادر كتاب «مستدرك الوسائل» محدث نوري (ره) آنچه انسان مي توانست مورد اعتماد و اعتبار قرار دهد عبارت از كتبا «اشعثيات» «جعفريات» بود و درباره ي آن نيز حضرة سيدنا و استاذنا العلامة الاكبر المحقق المرجع الاعلي السيد الخوئي دام ظله الوارف تحقيقات ارزنده ي به عمل آورده كه نقليات محدث نوري (ره) را به كلي از آن كتاب از ارزش انداخته است رجوع شود به كتاب مباني تكملة المنهاج ص 226 ج 1 ط- نجف. يكي از اساتيد را در مقام بحث در باب خمس ديدم به قطعه ي حديثي در مسئله اي تمسك مي كرد و صحيح مي دانست و در

مورد ديگر قطعه ي ديگر آن حديث را كه در مسئله اي و باب ديگر از وسائل نقل كرده است رد مي نمود و ضعيف مي شمرد در صورتي كه يك حديث بوده و با يك سند صحيح نقل شده است و صاحب وسائل آن را بر ابواب مناسب تقطيع فرموده است و لذا تمام حديث را از يكي از كتب اربعه نوشته به آن استاد ارائه دادم و ثابت شد كه يك حديث بيشتر نيست و صحيح است و قرائني براي مطلب در آن حديث موجود بود كه در تقطيع نبود رجوع شود براي استفاده ي كامل از موضوع تقطيع به درايه ي شهيد ثاني (ره) ص 114 ط نجف و مقياس الهدايه ي مامقاني (ره) ص 110 ط نجف ملحق به رجالش تنقيح المقال و كتاب درايه ي والد شيخ بهائي (ره) ص 141.

[141] سيد اجل علامه صاحب الكرامات عالم رباني سيد حيدر حسني حسيني كاظمي متوفي (1265) ه. ق در كتاب عمدة الزائر كه در سال (1350) ق در نجف اشرف چاپ سنگي شده در ص 161 گويد: قال الشهيد (ره) قال عطا كنت مع جابر بن عبدالله يوم العشرين من صفر فلما وصلنا الغاضرية اغتسل و لبس قميصا كان معه طاهرا ثم قال لي امعك شيئي من الطيب يا عطا؟ قلت : معي سعد فجعل منه علي راسه و سائر جسده ثم مشي حافيا حتي وقف عند راس الحسين (ع) و كبر ثلاثا ثم خر مغشيا عليه فلما افاق سمعته يقول: السلام عليكم يا آل الله السلام عليكم يا صفوة الله الخ باعتراف خود علامه ي نوري (ره) مراد از عطا همان عطيه ي عوفي است چون با جابر غير از

غلامش و عطيه كسي ديگر نبوده و ديگران بعد از ورود آنها آمده اند و عطيه در موقع ديگر با جابر نيامده و تصريح كرده كه روز بيستم ماه صفر بوده و زيارت آل الله را از جابر نقل كرده ولي عمادالدين طبري در بشارة المصطفي آن زيارت را نقل نفرموده چون موردش آن كتاب نبوده و آن زيارت جزء روايت عطيه است و محل نقل آن كتاب مصباح الزائر است چنانچه سيد كاظمي(ره) نيز در عمدةالزائر از شيخ شهيد (ره) نقل فرموده و مناسب كتابش مي باشد و سائر جريانها و فرمايشهاي جابر را نقل نفرموده چون مناسب كتابش نبوده و آنها تناسب با كتاب مقتل دارد پس بدون شك روايت عطيه تقطيع شده است پس فرمايش محدث نوري (ره) كه از آمدن اسراء در روايت عطيه خبري نيست درست نمي باشد بلكه عطيه نقل كرده ولي از جهت تقطيع روايت به وي امر مشتبه گشته است.

[142] در نسخه ي مطبوعه از بشارة المصطفي در نجف اشرف همان طور است كه در متن نقل شد و واضح است كه آن غلط است و صحيح (الي النار) است.

[143] در اين كتاب «تحقيق» حتي المقدور كوشيده شده كه از غير از كتب معتبره نقل نشود امثال كتاب «مصائب المعصومين» كه مؤلف آن شخص متهم و نقلياتش بي مدرك است نقل نگردد و لذا اسمي از آن و از مقتل اسفرائني و امثال آنها را در رديف كتب معتبره مثل كتاب ارشاد شيخ (ره) و لهوف سيد (ره) آورده و فرقي بين آنها قائل نيست معلوم مي شود اطلاع نداشته كه مؤلف مصائب المعصومين كيست؟ علامه ي جليل حاج ميرزا حبيب الله كاشاني رحمه الله

در لباب الالقاب گويد: الملا عبدالخالق اليزدي مؤلف كتاب بيت الاحزان و كتاب مصائب المعصومين و المعلوم من حاله انه كان واعظا متتبعا في الاخبار ولكن نسبه البانية الملاحدة الي انفسهم و ظني ان النسبة كذب فان من عادة هؤلاء الملاعين نسبة الفضلاء المشهورين بل الفقهاء الموثقين المعروفين الي مذهبهم الباطل ترويجا لمتاعهم الكاسد و تزيينا لاعتقادهم الفاسد ثم علي تقدير صدق النسبة- العياذ بالله- فالكتابان المذكوران و غيرهما مما ينسب اليه مؤلفة قبل ذلك و قد اسمعني بعض من رآه ان جماعة من العلماء كفروه لكونه هتاكا في المنبر و مفتيا بطهارة اهل الذمة و نحوها من الفتاوي الشاذة الضعيفة والله اعلم- انظر لباب الالقاب ص 117 -116 ط- طهران فتوي دادن كسي كه در رشته ي وعظ و خطابه عمر خود را به پايان رسانيده آن هم فتواهاي شاذة دليل ضعيف نقليات وي مي باشد همچو شخص كه مقام فقاهت و اجتهاد را احراز نكرده و داراي ملكه ي استنباط نشده نبايد اقدام به فتوي نمايد آيا به نقليات چنين شخص گرچه تأليفش در حال استقامت وي باشد مي توان اعتماد نمود در صورتي كه چنانچه از كتابش مصائب المعصومين به دست مي آيد در حين تأليف آن كتاب از افراد بعض فرقه هاي مستحدثه ي منحرفه بوده است چنانچه بر ناظر بر كتابش واضح است و نمي خواهم اسمي از آن فرقه ببرم.

[144] طبراني در نسبت به طبرستان غلط است. طبراني نسبت به طبريه است و احتمال دارد در نسبت به طبران هم صحيح باشد ولي در نسبت صاحب كامل بهائي طبري است.

[145] مثير الاحزان ص 59.

[146] تاريخ كربلاء مرحوم دكتر عبدالجواد كليددار ص 66 ط 2 نجف.

[147] ص- 109- ط

بيروت.

[148] مراد نامه است كه در السنه ي اهل عراق از آن خط تعبير مي آورند و حالا هم متداول است.

[149] رجوع شود به تفصيل آن واقعه به كتاب فرحة الغري سيد بن طاووس (ره) ص 118 ط نجف و تهذيب شيخ طوسي (ره) ج 6 ص 112 -111 ط نجف.

[150] صبح الاعشي ج 6 ص 240 ط دار الكتاب- قاهره سال (1333) ق.

[151] رجوع شود به «تاريخ العلوم عند العرب» تأليف عمر فروخ ص 432 ط بيروت (1390) ق و محمد بن جرير طبري در تاريخ الامم و الملوك گويد: و لما قدم رسول الله (ص) المدينة امر بالتاريخ فيما قيل- بعد به سند خود از ابن شهاب نقل كرده: ان النبي (ص) لما قدم المدينة و قدمها في شهر ربيع الاول امر بالتاريخ. قال ابوجعفر فذكر انهم كانوا يؤرخون بالشهر و الشهرين من مقدمه الي ان تمت السنة و قد قيل ان اول من امر بالتاريخ في الاسلام عمر بن الخطاب. جمع عمر بن الخطاب الناس فسألهم فقال من اي يوم نكتب فقال علي عليه السلام من يوم هاجر رسول الله (ص) و ترك ارض الشرك ففعله عمر- رجوع شود به تاريخ طبري ج 2 ص 112 -110 ط مصر- مطبعه ي استقامة سال (1357) ق.

[152] ج 1 ص 183 -180 ط بيروت.

[153] مختص- ظ.

[154] در (الروض الانف) مطبوع در مصر به سال 1389 ه ق در ج 4 ص 255 مي باشد.

[155] التوبة- 108- قال السهيلي: (من اول يوم) اي من اول يوم حلول النبي (ص) المدينة و هو اول يوم من التاريخ كما اتفق الصحابة علي اول سني التاريخ عام الهجر كذا ذكر الحافظ ابن كثير في تاريخ

(البداية و النهاية) ج 3 ص 207.

[156] (فتعين انه اضيف الي شئي مضمر) الروض الانف ص 255 ط مصر.

[157] سهيلي در الروض الانف بعد از جملات كه در متن نقل شده گويد: و ليس يحتاج في قوله من اول يوم الي اضمار كما قرره بعض النحاة: من تأسيس اول يوم، فرارأ من دخول من علي الزمان، و لو لفظ بالتاسيس لكان معناه من وقت تأسيس اول يوم، فاضماره للتاسيس لا يفيد شيئا، و من تدخل علي الزمان و غيره ففي التنزيل (من قبل و من بعد) و القبل و البعد زمان و في الحديث...

[158] مجلد السماء و العالم ص 177 طبع امين الضرب.

[159] به تعليقات كتاب رجوع شود.

[160] جنة المأوي ص 272 ط 1 تبريز و ص 212 -211- ط 2- تبريز سال: 1397 ه ق.

[161] چون در تاريخ تولد حضرت مسيح (ع) شش و يا هفت قول مختلف موجود است و تاريخ ميلادي معمول در عالم مسيحيت فعلي با آن اقوال كه با همديگر اختلاف زياد داشته و فاصله بيشتر دارند نمي سازد و اين تاريخ ميلادي پس از سالهاي دراز بعد از حضرت مسيح (ع) ساخته شده است و اين كه مؤرخين در تعيين مدت و فترت ميان حضرت مسيح (ع) و ميان ظهور حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم اختلاف دارند منشأ آن اختلاف در تاريخ ولادت مسيح (ع) است و لذا بعضي از مؤرخين گفته: (600) سال فاصله بوده و بعضي گفته: (570) و بعضي گفته: (622) و بعضي قائل است: (568) تا هجرت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است و بعضي گفته: كه مبعث

در سال (610) ميلادي بوده و بعضي از مفسرين گفته كه بعثت در (550) بوده و بعضي گويد: در سال (460) و غير از اينها اقوال ديگري نيز وجود دارد. و منشأ اختلاف عبارت از اختلاف ميان مؤرخين در ولادت حضرت عيسي (ع) است نه در زمان هجرت رسول الله (ص) زيرا در زمان هجرت آن حضرت اختلافي وجود ندارد. اين كه گفته شد: تاريخ ميلادي پس از سالهاي دراز ساخته شده، يكي از اهل تحقيق در ديباچه ي كتاب (قصه ي سكندر و دارا) مطبوع در سال: 1343 ش در ايران- چاپخانه ي صبح امروز ص (سي و دو) گويد: تاريخ ميلادي كه امسال سال (1964) آنست فقط از ده قرن پيش قرار داده شده و سابقه ي استعمال ندارد و تا قرنها بعد در همه ي اروپا معمول نبوده است. بايد تحقيق كرد كه چه پيش آمده كه ده قرن پس از ميلاد كليسا به فكر وضع تاريخ براي ميلاد افتاده؟ و چرا اين تاريخ پس از قرار داد تا مدتي در همه كشورهائي كه دين عيسوي دين رسمي بوده پذيرفته نشده است و نيز رجوع شود به صفحه ي (چهل و پنج) آن كتاب نامبرده. و در اينجا به مناسبت تاريخ ولادت حضرت عيسي (ع) متذكر مطلبي شدم و آن را در تعليقات كتاب نگارش خواهم داد ان شاءالله تعالي و لذا به تعليقات رجوع شود.

[162] از اينجا تا آخر مطلب از اضافات در طبع دوم كتاب است.

[163] اقبال ص 553.

[164] ممن- ظ.

[165] رجوع شود به «جنة المأوي» ص 280 -279- ط- 2- تبريز.

[166] اقبال ص 553 س 22.

[167] اقبال ص 554.

[168] في الاختيارات- خ.

[169] عيون الاخبار ص 81 ط بيروت.

[170]

اخبار اصفهان ج 1 ص 52 س 14.

[171] اخبار اصفهان ج 1 ص 53- س 19 -18.

[172] مكاتيب الرسول- ج 1 ص 293- س 16 -15- ط- قم- سال:- 1379 ق.

[173] اگر عبارت را «جل المؤرخين» مرقوم مي فرمودند بهتر از «جل المحققين» بود زيرا مورخين به جهت شهرت وضع تاريخ در زمان عمر نسبت به عمر داده اند و اگر از روي تحقيق مي نگاشتند بايستي نسبت اصل وضع تاريخ را به خود رسول الله (ص) بدهند چنانچه بعضيها داده اند.

[174] ص 132 ط سال 1371 ه مصر.

[175] چون در بعض جاهاي آن كتاب كلماتي به چشم مي خورد كه از مثل مسعودي مؤرخ كبير بسيار بعيد است كه آن اندازه بي اطلاع باشد.

[176] سوره ي توبه- آيه ي- 36.

[177] تنقيح المقال شيخ مامقاني قدس سره ج 1 ص 115 س 12 ط نجف اشرف.

[178] بحارالانوار ج 10- ط جديد ص 164 -163.

[179] ج 14 ص 390 ط دار الكتب- مصر.

[180] رجوع شود به مجله ي «هنر و مردم» ص 45 شماره 113 -112 سال (1350) شمسي و درباره ي سود جستن نوح (ع) از كبوتر رجوع شود به تورات سفر تكوين ص 13 كه آن را (وليم گلن قسيس اكسئي) از اصل زبان عبراني به زبان فارسي به استعانت فاضل خان همداني ترجمه نموده و در (ادن برغ) در سال (1261) هجري طبع شده است و در كتابخانه ي ما نسخه ي از آن موجود است.

[181] رجوع شود به مجله ي «هنر و مردم» ص 45 شماره 113 -112 سال (1350) شمسي.

[182] شرح قصيده ي ابوفرس همداني (ره) ص 208 ط سال 1319 ه ق و منابع و مصادر ديگر.

[183] آنچه بعدا تحقيق خواهد شد وجود كبوتر نامه بر را در

دوران يزيد روشن خواهد كرد.

[184] به تعليقات آخر كتاب مراجعه شود.

[185] قضيه ي مختار و قصد قتل وي با ابن زياد است كه يزيد به ابن زياد دستور داد كه او را به قتل نرساند اصل موضوع حقيقت دارد ولي قصه را تحريف كرده اند.

[186] ص 272 ط تبريز سال (1362) ق.

[187] كتاب قاموس المعارف از تأليفات شريفه ي شيخنا و استادنا العلامة الجليل آقا ميرزا محمد علي مدرس تبريزي خياباني رحمه الله صاحب ريحانة الادب متوفي (1373) ه. ق مي باشد و در شش مجلد است كه هنوز چاپ نشده است استاد بزرگوار با مرحوم شيخنا المحدث صاحب وقائع الايام معاصر و سالهاي دراز در يك شهرستان و يك محله زيست كرده اند رحمة الله عليهما رحمة واسعة.

[188] عبارت خالي از مسامحه نيست و وجه آن از مطالب و بيانات گذشته روشن است.

[189] نامه اي مي تواند باشد (ولي عبارت همان طور است كه نقل شده).

[190] در وقايع الايام تتمه ي محرم الحرام شماره ي صفحه ي جلاءالعيون عبارت از (279) است ولي در جلاء العيون چاپ سربي قديم كه در زمان فتحعلي شاه قاجار به سال (1240) ه. ق طبع شده قصه ي مذكوره در ص (237) است.

[191] ج 8 ص 453.

[192] مخضرم شاعري را گويند كه زمان جاهليت و اسلام را درك كرده باشد و حسان از شعراء غدير خم بوده در اول امر علوي و بعد عثماني شده قيس بن سعد بن عبادة رضوان الله عليه در حق او فرموده: اعمي القلب و اعمي البصر، هشت سال قبل از ولادت رسول الله (ص) به دنيا آمده و در سن صد و بيست سالگي از دنيا رفته ترجمه ي تحقيق وي در (الغدير) ج 2- از ص 34 تا 65 ط 2

تهران مي باشد به آنچا مراجعه شود مردي بسيار ترسو بوده و در اين باره داستاني دارد رجوع شود به الغدير ص 64 ج 2 و بعضي از سنيها در شرح حالش كتاب مستقلي تاليف كرده است و ابيات مذكوره در فصول مختاره جزء ثاني ص 60 ط اول- نجف اشرف موجود است.

[193] در بعضي از مقاتل و تواريخ نقل شده كه اسراء اهل بيت (ع) هفته و بلكه كمتر از يك هفته در شام توقف كرده اند- رجوع شود به كتاب سر الاسرار عالم جليل حاج شيخ عبدالرحيم كرمانشاهي متوفي (1305) ه. ق ص 374 ط ايران سال (1320) ه. ق و از اين نقل معلوم مي شود كه ادعاي بعضيها كه در شام يك ماه مانده اند صحت ندارد. چنانچه در بعضي از كتابهاي فرقه ي اسماعيليه ديدم كه اهل بيت يك ماه و نيم در شام مانده اند ولي نظر به قرائن و شواهد تاريخي و تصريح بزرگان اين قول مزبور قابل اعتماد نيست چنانچه سال گذشته سفري به شهرستان (خوي) شد و در منزل عالم فاضل صديق شفيق اديب علامه ي جليل آقاي حاج شيخ جابر فاضلي دام بقائه به نسخه ي از طبع اول اين كتاب تحقيق برخوردم ديدم شخصي در حواشي آن نسخه در عالم خيال خود ايراداتي به نظرش رسيده و در هوامش كتاب آنها را نگارش داده. پس از مطالعه ي آن اشكالات أجوبه ي آنها را در هوامش همان نسخه ي نامبرده نوشته شد و ديدم فرضياتي كرده و گفته كه اسراء اهل بيت عليهم السلام بنا به آن فرضيات پس از اربعين به كربلاء مي رسند در جوابش نوشته شد با نگارش فرضيات مطلب درست نمي شود آنچه در خارج واقع گشته آن

را بايد تحقيق كرده و به دست آورد و چنانچه گفته شد اهل تحقيق گفته اند اهل بيت (ع) بيشتر از يك هفته در دمشق توقف نكرده اند.

[194] ص 44 ط مصر.

[195] ج 8 ص 327 ط 2 تهران مراجعه شود.

[196] مجتهد اكبر آيةالله العظمي آقا سيد محمد بن فقيه كبير آقا سيد علي حجت حسيني تبريزي كوهكمري (قدس سره) مجتهد فقيه محقق جامع در علوم اسلاميه كه جمع ميان تتبع و تحقيق را در انواع علوم دينيه كرده بود و در تحقيق در نكات احاديث و آشنائي به مزاياي روايات و احاطه بر اخبار و آثار وارده از عترت طاهره يگانه و منحصر به فرد بود كسي را ياراي برابري با وي نبود مرجع در تقليد بر شيعه و در اجتهاد و فقاهت اعلم عصر بود و در سلاست تقرير و بيان شيوايد بيضا مي نمود و در دقت نظر و اجتهاد در مباني در اعلا درجه و مجتهد در مبني بود قلم و بيان من از وصف كمالات علمي و عملي و ديانت و وثاقت و امانت و ورع و تقواي آن بزرگوار عاجز و قاصر است تأليفات زياد دارد متأسفانه تا امروز از آنها طبع و منتشر نشده است در روز دوشنبه سوم جمادي الالي سال 1372 ه ق به رحمت ايزدي پيوست و در قم در مقبره ي خاص در مدرسه ي (حجتيه) كه از آثار خود آن بزرگوار است مدفون شد قدس الله روحه.

[197] رجوع شود به كتاب الفهرست شيخ (ره) ص 192 ط نجف.

[198] چنانچه در گذشته بيان شد كه علامه ي امين عاملي (ره) آمدن اهل بيت (ع)را به كربلاء در مراجعت از شام از عطيه نقل كرده و بعدا مطلع

شدم كه شيخ جليل شيخ حسين بن شيخ سليمان بلادي (ره) در كتاب «فاجعة يوم الاربعين او حديث الاربعين في مجئي الامام زين العابدين (ع) و اهل بيته الي ارض كربلاء» آمدن امام (ع) و سبايا را به كربلاء از عطية نقل نموده رجوع شود به صفحه ي (29) ط نجف گر چه مسامحه در تعبيرش رخ داده و (ابن عطية) تعبير آورده ظاهرا از غلط نسخه است.

[199] تقي الدين احمد بن عبدالحليم حراني حنبلي در سال (728) ه. ق وفات يافته و صاحب بدعتهاي فراوان و فساد عقيدتهاي بي پايان است و او را شيخ الاسلام گويند و شيخ محمد بهجت بيطار از معاصرين كه در مسلك وهابي هاست و ساكن دمشق است كتابي نشر نموده به نام (حياة شيخ الاسلام ابن تيمية) و محاضرات و كلمات خودش را در آن جمع آوري كرده و به طبع رسانيده و خواسته از ابن تيميه دفاع نمايد ولي انكار بديهيات كرده و دست و پا زده است. در چند سال قبل در دمشق در اداره ي مجمع علمي با محمد بهجت بيطار كه رئيس مجمع علمي عربي دمشق خليل مردم بيك نيز حاضر بود ملاقات و مذاكرات رخ داد مردي متشخص و وهابي مسلك بود و از مرحوم علامه حاج سيد محسن امين عاملي صاحب اعيان الشيعة تعريف مي كرد.

[200] رجوع شود به كتاب: معجم بني امية «معجم الشجرة الملعونة» ص 205 ط بيروت تأليف دكتر صلاح الدين المنجد- و نيز رجوع شود به كتاب: سؤال في يزيد بن معاوية تأليف ابن تيمية به تحقيق دكتر نامبرده ص 17- ط- بيروت.

[201] عبارت سيد امين عاملي (ره) شاهد است به اين كه گرچه تصريح به سال نفرموده ولي

ارتكازي ميان شيعه است كه منظورش بيستم صفر سال: (61) است.

[202] چون سيد بزرگوار مي داند كه قول مشهور مطابق واقع مي شود و استبعاد دليل نيست و لذا آن را خواسته دفع كند چنانچه يكي از موثقين از علماء شفاها از سيد امين قدس سره نقل مي فرمود كه قائل بود اسراء اهل بيت (ع) در اربعين اول به كربلاء آمده اند.

[203] احوالات بريد را در زمانهاي سابق تفصيلا در اين كتاب شرح داده شد رجوع شود به صفحه: (138).

[204] نعمان ابن بشير انصاري از دشمنان اميرالمؤمنين عليه السلام و از امراء معاويه و يزيد و از دژخيمان او بوده و در باب حمص در فتنه ي مروان و ضحاك در (مرج راهط) بعد از هلاكت يزيد به قتل رسيده است رجوع شود به تواريخ و كتب رجال و شرح نهج البلاغه ي معتزلي.

[205] منظور آنست كه از نزديكي هاي عراق مي گذشتند يا اصلا به قصد عراق راه را طي كرده اند چنانچه ظاهر همين است و وقتي كه به عراق رسيده اند به دليل گفته اند كه به كربلاء برود و قطار آن كاروان خاندان پيغمبر (ص) را كه جمعي از امت او احترامشان را مراعات ننموده و اسيرشان كردند به نينوا بكشد تا قبور شهداء دشت بلاء را زيارت كرده و رهسپار مدينه شوند از آنها بدتر آن كسي است، مانند ابن تيميه كه بعد از چند قرن پا به عرصه ي وجود گذارده و با تمام بي حيائي اسارت اهل بيت سيدالشهداء (ع)را انكار نمايد.

[206] خوب است در اينجا دو فقره از نامه هاي آن علامه ي اكبر كه به اينجانب مرقوم فرموده و با خط مبارك آن بزرگوار فعلا نزد اينجانب موجود است نقل شود: اول: بسم الله تعالي.

السلام علي سادة الخلق و الائمة بالحق و رحمة الله و بركاته. فرع الدوحة الهاشمية و ثمرة السرحة الفاطمية دوحة الهدي و الايمان و سرحة التقوي و الرضوان و لدنا الابر الاعز العليم العلامة و مفخرة كل متوج بعمامة ادام الله ايامه و رفع في الدارين مقامه. و سلام هو من كل امر سلام محفوفا بكل تجلة و احترام لك منا و لسائر من اليك و رحمة الله و بركاته كتابك و كتاب... الكريمان امامي أسرح فيهما نظري و أعمل فيهما رويتي فأجد بهما قرة عيني و برد السرور في كبدي وجدتكما تحيطاني فيهما من العوارف و العواطف ما تتجلي بخلق عظيم و عنصر كريم و حلم بعيد الغور فشكر الله لكما هذه العاطفة و لعمري انها عاطفة مقتدرة انتما أهلها يصلكم ان شاءالله تعالي (ثبت الاثبات في سلسلة الرواة) فلك ما طلبت في الرواية عني جميع ما تصح لي و عني روايته في هذا الثبت اجابة لما طلبت و فقني الله و اياكم لسلوك جادة السلف الصالح في العلم و العمل و اقتفاء آثارهم و الاستضائة بسواطع انوارهم و السلام عليكم و علي من اليكم و رحمة الله و بركاته. صور- 25 جمادي الاولي سنة (1371) عبدالحسين شرف الدين الموسوي (نامه ي دوم): بسم الله تعالي. أخي في الله تعلاي و وليي فيه عز و جل أعزك الله و أعزبك الدين و أهله و لازلت وجة الامال في صالح الاعمال. و السلام عليك يا ابن رسول الله و علي من اليك من الاسرة المباركة و العترة الطاهرة. رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت انه حميد مجيد. كتابك الكريم أمامي أدير فيه نظري و أقلب فيه خواطري فاحمدالله عز و

جل علي ما والانا من عواطفكم و يا لها عواطف و عوارف مثلتم بها الحنان الفاطمي بأجلي مظاهره فحزتم بها رهان السبق جريا علي سننكم في الحلبات فشكرا لحنانكم و لكم الفضل بالسبق اليه فلله انتم ولله ما اتحفتمونا به من «الفردوس» و قد حظينا بها الساعة و انما تأخرنا في الجواب لتأخر وصولها. و سيصلكم ان شاءالله تعالي مع البريد مطلوبكم النصف الثاني من اظهار الحق لتقفوا به علي ضالتكم المنشودة من كلام اعلام الامامية رضوان الله عليهم. اما نسب سيدنا عبدالعظيم عليه السلام فكما ذكرتم و ما كان ذلك ليخفي علي ولكن شاء القدر أن يكون هذا الغلط الفاحش في كتابي، و الافة فيه من مصحح الملزمة في المطبعة حيث انه لا يعرف زيد بن الحسن و انما يعرف زيد الشهيد بن الامام زين العابدين (ع) و علي كل فلكم الشكر و قد اصبحنا ننتظر منكم التنبيه الي كل ما تجدونه محلا للنظر من كتيباتنا المتواضعة لكل من ينتقدها مع الشكر و السلام. صور- 29 شعبان سنة: (1373) عبدالحسين شرف الدين الموسوي.

[207] در احوالات سيدالشهداء (ع) ص 391.

[208] حديث الاربعين- ص 31- ط- نجف اشرف.

[209] يعني هر كس ايمان به خدا دارد لابد است ايمان به معجزات بياورد- رجوع شود به كتاب «موقف العقل و العلم و العالم من رب العالمين» تأليف مصطفي صبري شيخ الاسلام ج 4 ص 26 ط مصر.

[210] در اين بيت شاعر تصريح كرده است به اين كه اسراء خاندان رسالت در مراجعت از شام تمامي رؤس شهداء را با خودشان آورده و در كربلاء دفن كرده اند.

[211] ص 112 ط 2 صيدا.

[212] ص 247 ط 3 صيدا سال 1353 ق.

[213] يعني به دست صليبي ها.

[214] رجوع شود

به لواعج الاشجان ص 247 ط 3 صيدا.

[215] لواعج الاشجان ص 236 ط صيدا.

[216] سبط ابن الجوزي در تذكره گويد: ان الخلفاء الفاطميين نقلوه من باب الفراديس الي عسقلان ثم نقلوه الي القاهرة و هو فيها و له مشهد عظيم يزارو في الجملة ففي اي مكان كان رأسه او جسده فهو ساكن في القلوب و الضمائر قاطن في الاسرار و الخواطر... الخ ص 151 ط ايران سال 1385 ق.

[217] از عبارت شيخ مفيد (ره) در ارشاد چنين معلوم مي شود كه رأس مطهر را در آن محل معروف در جنب مسجد اموي در دمشق گذاشته اند نه اين كه آنجا مدفون باشد چنانچه در ضمن قصه ي آن مرد شامي كه امام جواد (ع) او را در يك شب به مسجد كوفه و مدينه و مكه برده و محمد بن عبدالملك زيات او را حبس نموده بود فرموده: كنت رجلا بالشام اعبدالله تعالي في الموضوع الذي يقال انه نصب فيه رأس الحسين عليه السلام.... الخ ارشاد ص 348 ط تبريز و ناگفته نماند: كه آن قصه ي مرد شامي را علاوه از علماء شيعه بعضي از علماء اهل سنت نيز نقل كرده اند.

[218] ج 1 ص 136 ط حيدرآباد سال 1337 ه.

[219] سيوطي در تاريخ الخلفاء در ترجمه ي سليمان گويد: اكل في مجلس سبعين رمانة و خروفا وست دجاجات و مكوك زبيب طائفي. سليمان در سال 96 به خلافت نشسته و در سال 99 وفات كرده است- شايد از پرخوري مرده است.

[220] مرآة الجنان ج 1 ص 136 ط حيدرآباد.

[221] به تعليقات و اضافات آخر كتاب رجوع شود .

[222] تذكرة الخواص ص 150 ط سال 1285 ه ق غضب بر ابن

زياد و نيت بر قتل او تماما از روي حيله و به جهت تبرئه از خون سيدالشهداء (ع) بوده است كه بلكه با كشتن ابن زياد خود را در انظار مردم تبرئه نمايد ولي موفق هم نشده است.

[223] تذكرة الخواص ص 149.

[224] عباس ميرزا نائب السلطنة مرد عاقل و داناي سلسله ي قاجار بوده و به زحمات زياد متحمل شده و نامه ها به مراجع تقليد نجف اشرف نوشته مانند مجتهد و مرجع بزرگ شيعه آقا سيد محمد طباطبائي مجاهد صاحب كتاب مناهل و فقيه اعلم متضلع اكبر آقا شيخ موسي بن جعفر كاشف الغطاء و ديگران و از آنها درخواست حكم جهاد و حركت به ايران كرده كه در جنگ با روسهاي تزاري شركت كنند و اينجانب خودم آن نامه ها را ديده ام و در كتاب خاندان عبدالوهاب عين بعضي از آن نامه ها را نقل كرده ام و لذا نسبت دادن صاحب آثار الشيعة الامامية بفقهاء كه خودشان در جنگ با روسها دخالت كردند نسبت غلط بوده و غفلت از دست به دامن شدن دولت و مرحوم عباس ميرزا بفقهاء و درخواست حكم به جهاد است. جد امجد عالم رباني آيةالله حاج ميرزا مهدي قاضي طباطبائي (قدس سره) متوفي (1241) قمري نائب السلطنة را نسبت به امور شخصي و خانوادگي خود بعد از وفات خويش وصي كرده و اين موضوع را سلاطين قاجار هميشه مايه ي افتخار خودشان دانسته و وصايت را به عنوان وراثت اعتقاد نموده و در اسناد و نامه هاي خودشان كه فعلا نزد نگارنده موجود است با آن افتخار جسته اند، و قاضي بزرگوار را خدمات بسيار در راه دين و دنيا در تواريخ ثبت است و وليعهدنشين كردن

تبريز در دوره ي قاجار از زمان فتجعلي شاه به صلاح ديد و نظريه ي اوست و در جنگ ايران با روسهاي تزاري كه سالها به طول انجاميده روسها مي گفته اند: مادامي كه قاضي در حال حيات است ما نمي توانيم به آذربايجان وارد شويم رجوع شود به اعيان الشيعة ج 47 ص 61 س 3 -2.

[225] قمقام ص 592 ط تهران سال 1377 ه ق.

[226] رجوع شود به كتاب (شدالازار) ص 289 ط تهران به سال (1328) ش تأليف معين الدين ابوالقاسم جنيد شيرازي كه در سال (791) ق تأليف كرده و بعد از نقل نقش خاتم گويد: (فعرفوه به) يعني از اين نقش خاتمش او را شناختند.

[227] نسخه ي مخطوطه در كتابخانه ي مدرسه ي سپهسالار در طهران بوده و به امر حضرت استادنا المتتبع الشهير المرجع الكبير آيةالله سيد شهاب الدين نجفي ادام الله ظله از آن عكس برداري شده بود اين جانب از محضرشان به طور امانت گرفته و اغلب جاهاي آن نسخه را مطالعه و يادداشتها از آن برداشته ام كه فعلا نيز موجود است.

[228] امام اميرالمؤمنين (ع) پسري به نام (زيد) ندارد تا تصحيف (بزين) شود و كثرت اولاد آن حضرت اثبات پسر زيد نامي نمي كند و عون بن علي (ع) در كربلاء شهيد شده و بر شهادت وي در دشت كربلاء در كتب زيادي تصريح كرده اند مانند قرة العين في اخذ ثارالحسين ص 84 ط تهران سال 1318 ق و روضة الاحباب سيد محدث جمال الدين عطاء الله شيرازي دشتكي مشهور جال الحسيني از اكابر محدثين عامه خودش ممدوح طريقين و كتابش مقبول فريقين است رجوع شود به وقايع تتمه ي محرم ص 224 و حافظ حسين در روضات الجنان ج 1 ص 166

و گويد: زيد بن علي موجود نيست و عون در كربلاء شهيد شده چنانچه از روضة الشهداء نيز قبلا شهادت عون را نقل كرده و كاشفي در روضة الشهداء تفصيل شهادت عون را نوشته ص 264 -263 ط تهران سال 1334 ش و سيد سند واسع الاطلاع آقا سيد عبدالمجيد حسيني حائري (ره) در ذخيرةالدارين ترجمه ي عون را مشروحا نگارش داده و بر شهادتش در كربلاء تصريح كرده ص 165 ج 1 ط نجف سال 1345 ق و گويد: بنا به قول بعض ارباب مقاتل عون از برادران امام حسين (ع) اول شهيد است و علامه ي مامقاني (ره) در تنقيح المقال آنچه در ذخيرة الدارين آورده خلاصه ي آن را نقل كرده و عون را از شهداء كربلاء شمرده است و شيخنا المحدث خياباني (ره) در وقائع الايام تتمه ي محرم الحرام عون را در رديف شهداء كربلاء يازده تن از اولاد اميرالمؤمنين علي (ع) شمرده و شخص نهم از آنها به شمار آورده است ص 140 ط تبريز و صاحب قاموس الرجال در اصل وجود عون بن علي (ع) ترديد كرده و گفته ابن قتيبة و شيخ مفيد او را از اولاد اميرالمؤمنين (ع) بشمار نياورده اند و وجود او را طبري از واقدي نقل كرده ولي صاحب قاموس ملتفت نشده كه صاحب استيعاب و اصابه از ابن كلبي نيز وجود و تولدش را از اسماء بنت عميس نقل كرده اند و عدم نقل اين قتيبة و شيخ مفيد (ره) دليل عدم وجود عون نمي شود و صاحب قاموس گويد كسي شهادت عون را در كربلاء بر فرض تحقق وجودش ذكر نكرده معلوم مي شود صاحب قاموس چون به حقت

نرسيده راه افسانه را پيموده است و آنهائي كه به شهادت وي در كربلاء از اهل تتبع و اطلاع تصريح كرده اند بهتر از صاحب قاموس اطلاع داشته اند چنانچه اسامي جمعي از آنها نگارش يافت و آنها از قصاصين محسوب نيستند چنان كه صاحب قاموس پنداشته است و اين كه اسمي از عون در زيارت ناحيه نيامده دليل عدم شهادت وي نيست زيرا بيشتر از ده نفر از بني هاشم از شهداء كربلاءاند كه اسامي شان در زيرات ناحيه ذكر نشده است معلوم مي شود در زيارت ناحيه نظر به ذكر اسامي جمعي از شهداء كربلاء است نه به استقصاء آنهاست. و علامه ي معاصر شيخ محمد جواد مغنيه در كتاب (المجالس الحسينية) عون بن علي (ع) را از شهداء كربلاء بشمار آورده ص 133 ط بيروت چنانچه سبط ابن الجوزي در تذكرة و شخي اربلي (ره) در كشف الغمة عون را از اولاد اميرالمؤمنين (ع) نوشته اند. و ابن ابي الثلج بغدادي از قدماء و بزرگان و ثقات علماي اماميه كه در سال 325 ه وفات يافته در (تاريخ الائمة) عليهم السلام عون را از اولاد اميرالمؤمنين (ع) كه از سائر زوجات آن حضرت غير از صديقه ي طاهره (ع) متولد شده اند ذكر كرده ص 22 ط قم سال (1368) ق چنانچه به وجود عباس اصغر از اولاد اميرالمؤمنين (ع) كه غير از قمر بني هاشم (ع) است و در كربلاء شهيد شده تصريح كرده و در زير عنوان «اصاغر» گفته كه او نيز در كربلاء شهيد شد ص 22 و عباس اصغر شقيق عمر اطرف است و نسابه ي عمري در المجدي و ابن شهر آشوب در مناقب و محب طبري در ذخائر العقبي قمر

بني هاشم را به (اكبر) توصيف كرده اند كه ارشاد به عباس اصغر مي كند و مادر عباس اصغر ام حبيب است رجوع شود به تاريخ الائمه ي ابن ابي الثلج ص 10.

[229] روضات الجنان ج 1 ص 166 س 20 ط تهران.

[230] به اصطلاح قديم در تبريز آن محل را چهاربخش مي گفتند و شنيده ام بعضي از بزرگان سلسله ي ما «سادات عبدالوهابيه» كه عبارت از مرحوم عالم شاعر فاضل فقيه آقا سيد ميرزا احمد فرزند سيد جليل نقيب فاضل فقيه ورع آقا سيد ميرزا عبدالرحيم بن فقيه مجتهد كبير سيد ميرزا محمد تقي قاضي طباطبائي قدس الله الرواحهم مي باشد اشعاري راجع به محل چهاربخش دارد موقعي كه سوار اسب بوده و آن اشعار را سروده است و اين بيت از آنهاست: در آخوني و لاله و چاربخش منم تاجدار و منم تاج بخش و ناگفته نماند كه آقا ميرزا سيد احمد نامبرده داماد مرحوم آيةالله عالم رباني آقاي حاج ميرزا مهدي قاضي طباطبائي متوفي (1241) ه ق و برادرزاده اش مي باشد.

[231] چون در زمان غيبت امام عليه السلام از آن وقت كه غيبت كبري شروع شده اگر كسي ادعاي پيغام و دستور آوردن نمايد: كه امام عليه السلام به من فرمود كه به اشخاصي برسان فلان كار را انجام بدهند و چنين و چنان كنند بايد همچو شخص تكذيب شود و او را نتوان تصديق كرد و لذا جمعي از فقهاء و مجتهدين بزرگ عصر حاضر نسبت به موضوع مذكور كه از حضورشان سؤال كرده اند در جواب مرقوم فرموده اند ادعاي شخص معلوم الحال كه مدعي پيغام آوردن از طرف حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه شده بايد تكذيب شود و به ادعاي او نبايد ترتيب اثر

داده شود ولي جاي تأسف است كه يك عده از اشخاص بي سواد و سودجو عده ي از ساده لوحان و بيوه زنان را روزهاي جمعه و در مواقع ديگر در مسجد مزبور جمع كرده و آنچه منظورشان از استفاده ي مادي بود مي كنند و مسجد مزبور را مركز فساد و منبع استفاده ي مادي خودشان قرار داده اند و علني و آشكارا از كسي باكي ندارند.

[232] جواهر الكلام شيخ الفقهاء آقاي شيخ محمد حسن نجفي (قدس سره) ج 20- ص 93 ط نجف ط آخوندي.

[233] رجوع شود به وسائل الشيعة- باب 33- از ابواب مزار.

[234] الوسائل ج 5 ص 310 ط تهران- ط اسلاميه.

[235] كتاب مصائب الهداة در سال (1332) ه. ق در تهران طبع شده است.

[236] جواهر ج 20 ص 93 ط نجف.

[237] الاتحاف بحب الاشراف ص 12 تمامي اين بزرگان از علماي شيعه و سني منظورشان از اين كه رأس مطهر بعد از چهل روز به بدن اطيب ملحق شده يا در بيستم صفر عودت داده شد به كربلاء با اختلاف تعبيرات شان آنست كه امام سجاد (ع) در اربعين اول 20 صفر (61) آن را آورده ملحق به جسد أنور اطيب كرده است پس صحيح آنست كه مشهور بين اماميه است.

[238] تذكرة الخواص ص 150.

[239] محمد علي تربيت در كتاب دانشمندان آذربايجان جملاتي از آثار باقية نقل كرده كه در طبع اروپا نيست ولي از كدام نسخه و در كجا به دست آورده نگارش داده است معلوم نيست مترجم الاثار الباقية گفته: كه در نسخه هاي قديمي به دست آورده- نقليات تربيت چندان اعتماد را نشايد در اوائل امر در تبريز به شغل صحافي مشغول بوده و كتاب را دوست مي داشت

در دوره ي مشروطيت وارد صحنه ي سياست شده و به قتل شيخ شهيد حاج شيخ فضل الله نوري (ره) با جمعي ديگر امضاء داده و مساجد زيادي را در تبريز ويران ساخت و از افراد فرقه ي «فراماسونيها» بوده است و كتاب نامبرده اش پر از اشتباهات شگفت آور است و استاد علامه ي اردوبادي (ره) را در حق وي دو بيت شعر فارسي است كه كشف از حال او مي كند و در محلش ثبت است.

[240] ص 331 ط اروپا.

[241] يعني ماه صفر و شكي نيست كه مرادش بيستم ماه صفر سال: (61) است اگر غير آن سال بود به آن تصريح مي كرد و مراد قزويني نيز در عجائب المخلوقات همين است چنانچه مرادش از اول صفر كه عيد بني اميه است صفر سال (61) مي باشد اگر غير آن سال بود تصريح مي نمود.

[242] ص 392 ط تهران سال 1321 ه ش تصريح ابوريحان احتمال ورود اهل بيت را به كربلاء در موقع رفتن از كوفه به شام باطل مي كند چون گفته: پس از مراجعت از شام... الخ.

[243] در مقابل قول شيخ طوسي (ره) و رؤساء و بزرگان ديگر و نيز در مقابل قول مشهور ميان اماميه طرفدار شبهات ادعاء كرده كه دفن رأس مطهر با جسد اطيب در روز اربعين دخيل در روز زيارتي بودن روز اربعين نيست ادعاء مذكور بدون مدرك و دليل است و در مقابل قول بزرگان دين و مشهور ميان اماميه ارزش ندارد و مجرد احتمال و فرض است و دليلي ندارد و الحاق رأس مطهر به جسد اطيب به دست مبارك امام سجاد (ع) شده و كسي نگفته كه به دست كسي ديگر شده و يا در غير

روز اربعين اتفاق افتاده و اگر در اعصار متأخره بعض احتمالات از اقلام شبهه تراشان كج سليقه صادر شده باشد مجرد احتمال بيش نيست و شيخ طوسي (ره) گرچه به ورود اسراء خاندان رسالت در اربعين اول به كربلاء تصريح نكره ولي تصريحش بالحاق رأس مطهر به جسد أطيب و همچنين تصريح بزرگان ديگر مانند «سيد» و غيره بر اين مطلب تصديق آمدن امام سجاد (ع) را به كربلاء بعد از چهل روز از عاشوراء مي كند چون نظرشان اين است كه امام (ع) آن را ملحق كرده نه كسي ديگر و امام (ع) براي الحاق رأس مطهر در اربعين اول آمده و موقع ديگر براي اين كار نيامده است و كسي نگفته كه امام (ع) تنها آمده پس با سائر افراد خاندان رسالت با هم آمده اند.

[244] علامه ي شيخ عبدالله بن محمد بن عامر شبراوي شافعي صاحب كتاب الاتحاف بحب الاشراف در همين كتابش در احوالات روز عاشوراء گويد: و مما ظهر يوم قتله من الايات ان السماء امطرت دما، و ان اوانيهم ملئت دماوان السماء اشتد سوادها لانكساف الشمس حينئذ حتي رؤيت النجوم و اشتد الظلام حتي ظن الناس ان القيامة قد قامت و ان الكواكب ضرب بعضها بعضا و لم يرفع حجر الا رؤي تحته دم عبيط و انقلب رمادا و اظلمت الدنيا ثلاثة ايام ثم ظهر فيها الحمرة عن ابن سيرين ان الحمرة التي مع الشفق لم تكن حتي قتل الحسين انتهي و لعل المراد شدة الحمرة.... قال ابن الجوزي و حكمة ذلك ان غضبنا يؤثر حمرة الوجه و الحق سجانه تنزه عن الجسمية فاظهر تأثير غضبه علي من قتل الحسين بحمرة الافق اظهارا لعظيم

الجناية انتهي رجوع شود به الاتحاف ص 12 ط مصر سال 1318 ق: و علي الافق من دماء الشهيد ين علي و نجله شاهد ان باز در كتاب الاتحاف گويد ص 25: قال ابن سيرين لم تبك السماء علي احد بعد يحيي بن زكريا الا علي الحسين رضي الله عنه فانها مكثت اياما كانها علقة و قال الحسن الكندي لما قتل الحسين مكثنا اياما سبعة اذا صلينا العصر نظرنا الشمس علي الحيطان كانها الملاحف المعصفرة و نظرنا الكواكب كانها يضرب بعضها بعضا و قال الاسود بن قيس امطرت السماء دما يوم قتل الحسين و استمر ذلك ستة اشهر. سيدالشهداء (ع) از چند جهت شباهت به حضرت يحيي (ع) دارد و لذا در عرض راه ميان مكه و كوفه مكرر به جوانان بني هاشم و به مخدرات اهل بيت قضيه ي يحيي را متذكر مي شد تا به تدريج به پيش آمد روز عاشوراء آنها را آماده كند چنانچه مدت حمل و ولادت سيدالشهداء (ع) مانند حمل و ولادت حضرت يحيي (ع) شده است رجوع شود به تعليقات كتاب.

[245] تاريخ گزيده ص 202 ط تهران به سال (1339) ه. ش با تصحيح آقاي دكتر عبدالحسين نوائي. حمدالله مستوفي از اولاد حر بن يزيد رياحي رحمه الله است و شايد در حدود (750) هجرت وفات يافته باشد و مقبره ي وي تا حال در قزوين نمايان است.

[246] ص 139 ط مصر- القاهرة سال 1349 ه ق.

[247] سر هفتاد تن از شهداء كربلاء را به كوفه نزد ابن زياد آورده اند رجوع شود به تاريخ كامل ص 92 ط بيروت يا هفتاد و دو تن رجوع شود به كتاب حجة السعادة ص 56 ط تبريز سال 1310 ق

و ظاهر آنست كه ابن زياد تمامي آن رؤس مطهره و يا اكثر آنها را به شام پيش يزيد به ارمغان فرستاده است.

[248] تاريخ ابن الاثير ج 4 ص 88 ط بيروت.

[249] درباره ي عبدالله رضيع كه آيا او همان علي اصغر است؟ يا غير از اوست رجوع شود به تعليقات آخر كتاب.

[250] رباب بنت امري ء القيس كلبي است و نسبت دادن شيخ ابن شهر آشوب (ره) در مناقب ج 4 ص 82 رباب را به امري ء القيس كندي شاعر مشهور اشتباه است و كندي كافر بوده و كلبي بعد از اسلام آوردنش رباب را به سيدالشهداء (ع) تزويج كرده است و شايد در نسخه ي مناقب اشتباه مطبعي يا خطا از قلم ناسخ است.

[251] در كافي (مصقلة الطحان) است لفظ (ابن) را در ميان ندارد چنانچه علامه ي فيض كاشاني (ره) نيز در وافي بدون كلمه ي (ابن) نقل فرموده ولي كلمه ي (مصقلة) را با ثاء (مثقلة) نوشته است و اسم اين شخص در كتب رجال ذكر نشده و در تنقيح المقال او را عنوان كرده و اكتفاء به وجود اسم او در سند روايتي كه در باب مولد حسين عليه السلام در كافي است و در متن به آن اشاره شد نقل فرموده و بر حسب رويه ي خود فرموده كه حال او در نزد من مجهول است.

[252] عبارت در كتاب معاصر مزبور به اين نحو است: (امرأة كلبية) صحيح آنست كه در متن نگارش يافت.

[253] الدر المنثور ص 203 ط بولاق مصر به سال: (1312) ه. ق.

[254] رجوع شود به اصول كافي باب مولد حسين (ع).

[255] اينجا آخر عبارت مرآت العقول است ج 1 ص 395- ط- سنگي.

[256] شرح

كافي ملا صالح مازندراني (ره) ج 7 ص 230.

[257] ص 109 ط بيروت.

[258] جهت آن حرف مزخرفي است كه در حالات صديقه ي طاهره سلام الله عليها گفته و صفت غلطي را در كتابش نسبت به آن عصمت كبري نگارش داده و كتاب خودش را به كلي از ارزش تاريخي انداخته است.

[259] توضيح المقاصد ص 6 ط مصر.

[260] ص 252 ط تبريز.

[261] عين همان عبارات شيخ مفيد قدس سره را در ارشاد شيخ طبرسي (ره) در اعلام الوري با اسقاط دو كلمه نگارش داده رجوه شود به اعلام الوري ص 241 ط تهران مطبعه ي حيدري.

[262] ترجمه ي لهوف ص 111 و لهوف ص 62 ط صيدا.

[263] لواعج الاشجان ص 156 -155 ط 3 صيدا.

[264] مثير الاحزان ص 34 ط سنگي.

[265] ارشاد شيخ مفيد (ره) ص 351 ط تبريز به سال (1308) ه. ق همين عبارت شيخ مفيد (ره) صريح است كه هر چه از تواريخ با سندش از مشايخ آن بزرگوار به وي نرسيده باشد و نزد وي ثابت نشود با آن استشهاد نمي كند و نسبت آن را به جمعي ديگر مي دهد ولي نزد ساير علماي شيعه ثابت شده كه امام تقي جواد (ع) مسموما از دنيا رفته است پس ثابت نشدن موضوعي نزد شيخ مفيد (ره) دليل نمي شود كه آن واقعيت ندارد و نزد علماي ديگر نيز ثابت نشود.

[266] رجوع شود به صفحه ي (186) اين كتاب.

[267] رجوع شود به معالي السبطين ص 115 ط افست تبريز از روي چاپ عراق و مؤلف آن مرحوم مازندراني (ره) درباره ي افست كردن آن كتاب در تبريز نامه ي به اينجانب نوشته و گلايه كرده و شنيدم بعدا گلايه اش رفع شده است.

[268] رجوع شود

به زادالمعاد اعمال ماه صفر.

[269] كامل الزيارة ص 81 ط نجف و مستدرك الوسائل ج 2 ص 215.

[270] تهذيب ج 6 باب 16 ص 52 ط نجف به سال 13800 ق.

[271] اقبال: ص 589.

[272] وافي جزء 8 ابواب زيارات ص 223.

[273] مصباح الفقيه كتاب صلاة ص 3 ط نجف.

[274] مخفي نماند كه در نافله ي مغرب به دو ركعت نيز مي توان اكتفاء كرد.

[275] مستمسك ج 5 ص 7 -6 ط 2 نجف- و در اطلاع به تاريخ اجمالي سيد استاد (قدس سره) رجوع شود به (آثار تاريخي آيةالله طباطبائي حكيم)قدس سره ط تبريز سال 1390 ق كه به قلم اينجانب انتشار يافته است.

[276] در نسخه ي مفاتيح الجنان محدث قمي (ره) و زادالمعاد «نجيبه» است ولي در نسخه ي صحيحه ي خطي از مصباح المتهجدين شيخ طوسي (ره) موجود در كتابخانه ي ما در متن «نجيه» است و در هامش «نجيبه» نسخه بدل گذاشته شده است.

[277] امام عليه السلام در اين فقرات زيارات اشاره به فلسفه ي شهادت سيدالشهداء (ع) و نتيجه ي از جان گذشتگي آن حضرت فرموده كه مردم را خواسته با نهضت مقدس خود و شهادت خويشتن از جهالت و گمراهي كه در اثر تبليغات سوء بني أميه به بار آمده بود و مردم نسبت به اسلام و احكام قرآن جاهل شده بودند از جهالت و ناداني برهاند و اساس تبليغات زهرآگين بني اميه را كه خودشان را ذي القرباي رسول الله (ص) قلمداد كرده و اسلام را وارونه به مردم نشان داده بودند از بين برده و منهدم سازد و مردم را كه بر ضلالت انداخته و در امور دين با ادعاء اين كه اولي الامر واجب الاطاعه هستند در حيرت و سرگرداني گذاشته بودند خلاص كند

و اسلام اموي و دين يزيدي را از ميان برداشته اسلام واقعي و دين حقيقي را نگهدارد چنانچه تا امروز از بركات شهادت آن حضرت اسلام واقعي محفوظ و دين واقعي الهي كه خاتم انبياء (ص) آورده باقي و با كلمات چرند و خرافي بعضي از اذناب استعمار سياه در باقي ماندن اسلام حقيقي به دل كسي از اهل ايمان شبهه اي راه نخواهد يافت.

[278] الفتاوي الفقهية الكبري ج 1 ص 264.

[279] الغدير ج 10 ص 210 ط 2 تهران.

[280] الغدير: ج 10 ص 209 ط 2 طهران.

[281] روح البيان ج 4 ص 143 -142.

[282] مراد حجةالاسلام بودن غزالي نزد اهل سنت است اما حجةالاسلام علي الاطلاق نزد شيعه ي اماميه عبارت از سيد الفقهاء و المجتهدين حاج سيد محمد باقر حجةالاسلام شفتي اصفهاني قدس سره است كه در سال (1260) ه. ق وفات يافته و صاحب تأليفات است و در شهرستان زنجان و اطرافش حجةالاسلام مطلق عبارت از يگانه مرد بزرگ ديني و فقيه و مجتهد كبير عالم رباني آخوند ملا قربانعلي زنجاني قدس سره مي باشد كه در سال (1329) ق در كاظمين از دنيا رحلت فرموده و به شرح حال آن بزرگوار بطور صحيح رجوع شود به كتاب (فرهنگنامه ي زنجان) تأليف فاضل محترم آقاي محمدرضا روحاني كه طبع و منتشر شده است.

[283] عثمان را كه كشتند جنازه ي وي را به مزبله انداختند و سه روز در آنجا ماند و شبانه چند نفر مانند مروان جنازه ي او را حمل كردند كه دفن نمايند قومي از بني مازن فرياد زدند كه هرگاه او را در مقبره دفن كرده باشيد فردا به مردم خبر خواهيم داد و لذا جنازه را از

آنجا برداشتند و بحش كوكب كه يهوديها اموات خودشان را در آنجا دفن مي كردند بردند و دفن كردند وحش به فتح اول و تشديد ثاني و بضم اول نيز ضبط شده به معني بستان است و كوكب نام مردي از انصار بوده رجوع شود در آنچه نگارش يافت به استيعاب و طبري و شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد وهامش تلخيص الشافي ج 4 ص 126 ط نجف- شيخ مفيد قدس سره در كتاب مسار الشيعة فرموده: و في هذا اليوم بعينه (يعني اليوم الثامن عشر من ذي الحجة) من سنة اربع و ثلاثين من الهجرة قتل عثمان بن عفان و له يومئذ اثنان و ثمانون سنة و اخرج من الدار و القي علي مزابل المدينة لا يقدم احد علي مواراته خوفا من المهاجرين و الانصار حتي احتيل له بعد ثلاث فاخذ سرا و دفن في (حش كوكب) و هي مقبرة اليهود بالمدينة فلما ولي معاوية ابن ابي سفيان ادخلها به مقابر اهل الاسلام و في هذا اليوم بعينه بايع الناس اميرالمؤمنين (ع) بعد عثمان و رجع الامر اليه في الظاهر و الباطن و اتفقت الكافة عليه طوعا بالاختيار.... رجوع شود به مسار الشيعة ص 40 ط مصر و به نسخه ي مخطوطه ي موجوده در كتابخانه ي ما كه در سال (1308) ق كتابت شده و در جملاتي از عبارات كتاب در نسخه ي چاپ شده در مصر غلط دارد و عبارات صحيحه از نسخه ي خطي نقل شد و نيز رجوع شود به كتاب (أنيس الموحدين) نراقي (ره) چاپ تبريز به سال 1392 ق به پاورقي ص 187 ولي طرفداران...... به عبارت شيخ مفيد (ره) كه در پاورقي صفحه ي نامبرده نقل كرده ام در

موقع نشر كتاب انيس الموحدين قلم كشيده اند اف باد بر.... در صورتي كه مذهب رسمي ايران به موجب قانون مملكت مذهب شيعه است و كسي حق ندارد جلوگيري از نشريات شيعه نمايد. و شيخ (ره) در تلخيص شافي فرموده: كه كسي نمي توانست عثمان را دفن كند و اميرالمؤمنين (ع) مانع شدن از دفن او را انكار فرمود و امر كرد كه اهل وي مباشرت دفن او را بكنند. رجوع شود به تلخيص شافي ج 4 ص 126 ط نجف و در احوالات دفن عثمان بيشتر ازآنچه در اينجا نگارش يافت رجوع شود به آنچه در كتاب «اللوامع الالهية» نگارش داده ام ص 450 -449- ط تبريز سال 1397 ه.

[284] لطائف المعارف ص 102 -99- ط مصر.

[285] لطائف المعارف ص 96- المحبر ص 473 تأليف محمد بن حبيب نسابه متوفي به سال (245) ق ط حيدرآباد و كتاب المنمق ايضا تأليف محمد بن حبيب ص 487 و ص 532 ط حيدرآباد.

[286] الاستيعاب در هامش الاصابة ج 4 ص 88-87.

[287] ج 1 ص 339.

[288] جماعتي كه فتواي امام صادق (ع) را كه از شجره ي طيبه رسالت است به كنار بگذارند و به فتاوي اشخاص كه از اصل نژاد.... است عمل كنند از آنها چه توقع بايد كرد؟ گروهي كه فقه اهل بيت (ع) را از بدعتها به شمار آورند چنانچه ابن خلدون مغربي در مقدمه ي مشهور تاريخش به اين هذيان زبان گشوده انسان از آنها چه انتظار بايد داشته باشد؟ رجوع شود به مجلدات كتاب (الامام الصادق (ع) و المذهب الاربعة) تأليف علامه ي فاضل آقاي اسد حيدر ايده الله كه در نجف اشرف و بيروت طبع شده است.

[289] به تعليقات

آخر كتاب رجوع شود.

[290] رجوع شود به الميزان شعراني ج 1 ص 138- الكور: الدور من العمامة.

[291] رجوع شود به الهداية شيخ الاسلام مرغيناني ج 1 ص 33.

[292] الفقه علي المذاهب الاربعة ج 1 ص 189.

[293] البحر الرائق لابن نجيم ج 1 ص 319.

[294] سر انحلال الامة العربية ص 189 ط 2 دمشق سال 1386 رسول الله.

[295] امثال جبهانها و صاحب خطوط العريضه ها هم هر قدر مي توانند به تحريك اربابانشان از اجانب آنچه هذيان است درباره ي شيعه مي نويسند و پولهاي سرشاري كه از وهابيها براي تبلغيات و اختلاف انداختن ميان مسلمانها با تبليغ مسلك وهابي گري به ايران سرازير مي شو و امثال.... از معممهاي محروم بي سواد به وجود مي آورند و استعمارگران به منظورشان مي رسند فالي الله المشتكي. و در رد خطوط العريضه رجوع شود به كتاب «مع الخطيب في خطوطه العريضة» تأليف علامه ي جليل الاخ الاجل الامجد آقاي صافي گلپايگاني ادام الله تعالي بقائه كه مكررا چاپ و نشر شده است و در رد جبهان زنديق يهودي رجوع شود به كتاب «الجبهان سليل الشيطان» تأليف لطيف علامه شيخ احمد مغنية دام بقائه طبع بيروت .

[296] الحجرات- 10.

[297] هود- 18.

[298] رجوع شود به احتجاج طبرسي (ره) ج 2 ص 312 ط نجف و عين عبارت توقيع شريف اين است: و سأل عن السجدة علي لوح من طين القبر و هل فيه فضل؟ فاجاب: يجوز ذلك و فيه الفضل. و مراد از طين قبر در سئوال حميري (ره) عبارت از خاك قبر مبارك سيدالشهداء عليه السلام است چنانچه قبل از اين سئوال از تسبيحي كه از تربت سيدالشهداء عليه السلام درست مي كنند سئوال كرده كه آيا در آن فضيلت هست؟ در جواب فرموده:مرد

با آن تسبيح مي كند و چيزي از تسبيح نيست كه افضل از آن باشد و از فضل تسبيح ترتب آنست كه مرد تسبيح گفتن را فراموش مي كند و تسبيح تربت را در دست مي گرداند و به او ثواب تسبيح گفتن نوشته مي شود.

[299] راجع به جبين و جبهه و تشخيص ساير موارد سر و صورت و اعضاء خارجي و داخلي انسان بطور دقيق رجوع شود به كتاب (الانسان) علي فكري مصري ط مصر سال 1353 ق . و خواننده ي عزيز بايد به جملات زير دقت نمايد: از دقت در كتب لغت معني «جبين» چنين است: الجبين مافوق الصدغ. و الصدغ ما بين العين و الاذن. و در تيمم بايد به جبهه و جبينين مسح شود پس بايد با كف دستها به پيشاني و بالاي صدغ كه بالاي ميان گوش و چشم است مسح شود و اين ترتيب وقتي عملي مي شود كه انگشت ابهام را بايد باز نگاه داشت و مسح نمود كه جبين كه عبارت از بالاي صدغ يعني بالاي ميان گوش و چشم است با پيشاني با هم مسح شود، با انگشت ابهام دست راست به جبين طرف راست مسح شود كه انگشت ابهام به فوق صدغ يعني بالاي ميان گوش و چشم عرضا و طولا برسد كه تمام جبين را بگيرد و بر آن مسح به عمل آيد و با انگشت ابهام دست چپ به جبين طرف چپ مسح مي شود به نحوي كه گفته شد. و تعجب است در اغلب رساله هاي عمليه ي فارسي اندازه ي دو طرف پيشاني «جبينين» و كيفيت كشيدن كف دست را بر آن درست روشن توضيح نداده اند.

[300] رجوع شود به المغني

ابن قدامه ج 1 ص 626.

[301] رجوع شود به كتاب الام ج 1 ص 116 و ايضا كتاب الام ج 1 ص 134 ط مصر سال 1381 ق.

[302] تفسير كبير رازي ج 1 ص 205 ط مصر و ص 159 ج 1 ط اسلامبول.

[303] همان مصدر همان صفحه.

[304] تفسير كبير رازي ص 204 ج 1 ط مصر و ص 158 ج 1 ط اسلامبول.

[305] همان مصدر ج 1 ص 207 ط مصر و ص 161 ج 1 ط اسلامبول.

[306] همان مصدر ج 1 ص 207 ط مصر و ص 161 ج 1 ط اسلامبول.

[307] كتاب اربعين امام رازي در حيدرآباد دكن به قطع وزيري در 492 صفحه به سال 1353 رسول الله به طبع رسيده است.

[308] محمد بهجت اثري در حالات سلسله ي آلوسي ها كتابي تأليف كرده به نام «اعلام العراق» و آن را در سال (1345) ه. ق به طبع رسانيده و در كتابخانه ي ما نسخه ي از آن موجود است و عمده نظرش در آن كتاب شرح حال استادش سيد محمود شكري آلوسي مي باشد كه حفيد ابوالثناء آلوسي صاحب روح المعاني است خاندان آلوسي در بغداد ساكن بوده اند و طرفدار عقائد ابن تيمية و محمد بن عبدالوهاب اند اثري نامبرده گويد ص 141: و من وافق الامام ابن تيمية و المصلح الشيخ محمد بن عبدالوهاب كالمفسر الالوسي و ابنه صاحب جلاء العينين و حفيده صاحب غاية الاماني...... حفيدش عبارت از محمود شكري آلوسي است و صاحب كتاب بلوغ الارب است كه مكرر چاپ شده و بهجت اثري در غايت تعصب در تسنن و عداوت با شيعه است بلي آنچه در آن كتابش حق گوئي كرده عبارت از انتقادش

از حالات متصوفه ي سنيهاست ولي بسيار قلم تلخ دارد رجوع شود به آنچه درباره ي نبهاني صاحب تأليفات گفته ص 141 و تعجب از آنست كه نسب آلوسي ها را به موسي مبرقع بن امام جواد (ع) مي رسانند چنانچه شاعر مشهور عبدالباقي عمري آن را به نظم آورده و از صحت آن سلسله ي نسب خدا عالم است مانند نسبي كه به شيخ عبدالقادر گيلاني درست نموده و جعل كرده اند و نيز مانند رشته ي نسبي كه بعضيها از اهل تسنن به حضرت امام حسن عسكري (ع) رسانيده و قطعا جعل كرده است.

[309] شيخ سلامه قضاعي عزامي شافعي در كتابش فرقان القرآن گويد: حدثنا الثقة انه اي السيد نعمان ابن السيد الالوسي صاحب التفسير زاد في تفسير والده شيئا مما يوافق اهواء ابن تيمية ص 119 ط بيروت.

[310] تفسير كبير رازي ص 206 ج 1 ط مصر.

[311] تفسير كبير امام رازي ج 1 ص 198 و ص 204 ط مصر. از اين كارهاي معاويه روشن است كه مي خواسته اسلام اموي درست نمايد و اسلام حقيقي را از بين ببرد.

[312] تفسير آلوسي ج 1 ص 46 ط بيروت.

[313] در آن زمانها از صفا كه انسان به طرف مسجدالحرام نگاه مي كرده كعبه و اشخاصي كه مشغول طواف بودند آنها را مي ديد.

[314] گريه كردن هارون معلوم نيست كه از روي تنبه بوده يا از روي حيله وتزوير و رياكاري كه شيوه ي امثال هارونهاست چنانچه آخر قصه كه بغوي نقل كرده شاهد احتمال دومي است. هارون از اين طرف علماء را جمع مي كرد و خلافت بلافصلي اميرالمؤمنين عليه السلام را بعد از رسول الله (ص) به آنها ثابت مي نمود و از طرف ديگر وزير خود

علي بن يقطين (ره) را درباره ي وضوء گرفتن كه بفهمد به طريق شيعه وضوء مي گيرد يا به طريق سنيها به طور پنهاني به وي نگاه مي كند كه اگر شيعه است از بين ببرد يا معزولش نمايد و امام عليه السلام نيز به علي بن يقطين قبلا اطلاع داده بود چنانچه آن قصه مشهور و در كتب معتبره مذكور و در ارشاد شيخ مفيد (ره) و كتب ديگر مسطور است و رفتارش با حضرت امام موسي بن جعفر (ع) معروف است اين رويه غير از شيطنت و خباثت چيز ديگري نيست. و رويه ي فراعنه ي روزگار هميشه همين است.

[315] الفتوحات المكية جزء 4 ص 692 ط مصر.

[316] قال الامير شكيب ارسلان في تعليقه علي حاضر العالم الاسلامي: كان هارون الرشيد جبارا سفاكا للدماء علي نمط من ملوك الشرق المستبدين. و قد كاد يبطش بالامام الشافعي لتهمة انه يميل الي اولاد علي. رجوع شود به كتاب: العتب الجميل تأليف علامه ي جليل سيد محمد بن عقيل هامش ص 20 ط بيروت از منشورات هيئت بحوث اسلامية در (اندونزي) سال (1391) ق.

[317] خصال شيخ صدوق (ره) در حديث اربعمائة كه اميرالمؤمنين (ع) آنها را در يك مجلس به اصحابش تعليم فرموده كه دنيا و آخرت مسلمانان را اصلاح مي كند رجوع شود به صفحه ي: (610) ج 2 ط تهران.

[318] التوبة: 84.

[319] جلالين ص 263 ط دمشق.

[320] ص 256 ط 8 مصر.

[321] ص 287 ج 2 ط مصر.

[322] الاحزاب- 53.

[323] النساء- 145.

[324] الاحزاب- 21.

[325] الاحزاب- 56.

[326] الانشراح- 4.

[327] الحجر- 72.

[328] رجوع شود به كتاب (الصلات و البشر في الصلاة علي خير البشر) تأليف مجدالدين فيروزآبادي متوفي (817) ه صاحب قاموسي ص 114 ط

دمشق سال 1385 رسول الله و رجوع شود به اتحاف السادة المتقين بشرح اسرار احياء علوم الدين ج 5 ص 52 ط بيروت كه علامه مرتضي زبيدي احياء العلوم غزالي را در ده مجلد شرح كرده است.

[329] انوار نعمانيه ي سيد جزائري خج 1 ص 132 ط تبريز.

[330] ناگفته نماند: تحقيق آنست خواه بنا بر قول به اقتضاء امر بشئي نهي از ضد خاص و يا بنا بر قول به عدم اقتضاء باز ممكن است بنا بر قول به صحت امر ترتبي در مسأله ي مذكوره با ترك صلوات نماز صحيح باشد. و مسأله ي ترتب از مسائل مهمه ي علمي در اصول فقه و مطرح انظار علماء و اهل تحقيق است صاحب كفايه مانند شيخ انصاري (ره) آن را صحيح نمي داند و استاد الاساتيد محقق نائيني (ره) مقدمات متعدده ي علمي چيده و صحت آن را بر حسب نظر خويش ثابت فرموده چنانچه اكثر اساتيد عظام ما تبعا به محقق نائيني (ره) ترتب را صحيح مي دانند ولي حق آنست كه امر ترتبي صحيح نيست و مطارده از ميان امر بأهم و امر به مهم هيچ آني برداشته نمي شود گرچه در وقت بسيار جزئي باشد و نگارنده در اين مسأله رساله ي مستقله تأليف كرده و سيدنا الامام المحقق الحجة الكوه كمري قدس سره در ميان أساتيد ما ترتب را صحيح نمي دانست و حق در مسأله با آن بزرگوار است و مقدماتي كه محقق نائيني (ره) ترتيب داده و كشف از مقام علمي آن علامه ي محقق بزرگوار مي كند شايد پس از دقت و غوررسي دقيق تمام نباشد و بحث در آن مسأله ي علمي احتياج به تفصيل در اطراف آن و شرح و بسط در مطلب

دارد و در رساله ي مذكوره بيان شده است.

[331] رجوع شود به تفسير الدر المنثور ج 5 ص 220 -215.

[332] صواعق محرقه- ص 139 ط مصر سال 1312 رسول الله.

[333] نور الثقلين ج 4 ص 300 ط قم.

[334] غاية المرام ص 314.

[335] رجوع شود به كتاب مستمسك العروة الوثقي تأليف سيدنا الاستاد آيةالله طباطبائي حكيم قدس سره ج 6 ص 383 ط 2 نجف و الصواعق المحرقه ص 87 و كشف الغمة للشعراني ج 1 ص 194 ولي در خود صواعق (و علي آل محمد) است.

[336] جواهر الكلام ج 10 ص 262 ط نجف.

[337] راجع به آيه ي تطهير و تحقيق در تفسير و مفاد آيه ي شريفه رجوع شود به مقدمه ي كه بر كتاب «بحثي كوتاه درباره ي علم امام (ع)» تأليف استاد علامه ي اكبر آقاي طباطبائي دام ظله صاحب «تفسير الميزان» نگارش داده ام طبع تبريز به سال: (1396) ه. ق.

[338] الصلات و البشر ص:- 80- ط دمشق.

[339] غافر- 46.

[340] سباء- 13.

[341] به صواعق ابن حجر ردهاي زياد از علماي شيعه نوشته اند و قاضي نورالله شهيد قدس سره نيز كتابيبه نام صوارم مهرقه تأليف فرموده و طبع شده و با حسن وجه ابن حجر را رد كرده ولي ناگفته نماند كه ابن حجر در صواعق به مطالبي اقرار كرده كه بر نفع شيعه تمام شده چنانچه اعترافي كه راجع به دلالت آيه بر صلوات بر (آل) نموده بهتر شاهد بر مدعاي ماست و آنچه در آخر كلامش اعتراف كرده كه ازواج و ذريه داخل (آل) نيستند موافق اعتقاد ماست و از فضائل اهل بيت اطهار (ع) بقدري نقل كرده كه كتابي مستقلا جمع آوري و طبع شده است.

[342] صواعق ص 87 در ذيل آيه ي

شريفه: ان الله و ملائكته يصلون علي النبي....

[343] تعجب است در عين اين كه اقرار مي كند كه آيه دلالت بر صلوات بر (آل) را نيز دارد و پيغمبر (ص) دستور داده و تعليم فرموده كه بر (آل) نيز صلوات گفته شود با اين حال در صلوات نوشتن باز (آل) را ترك كرده و حذف مي كنند و لذا آيةالله علامه (ره) كتابي تأليف فرموده و در آن اثبات كرده كه اهل سنت در اغلب آنچه از آيات قرآن مجيد استفاده مي شود مخالفت كرده اند رجوع شود به تعليقات آخر كتاب.

[344] ج 13 ص 39 ط مصر سال 1302 رسول الله.

[345] ظاهرا مرادش اينست: كه اهل را به معني زوجه كردن به جهت قرينه در كلام است و الا اهل به معني زوجه بدون قرينه در كلام استعمال نمي شود.

[346] رجوع شود به مقابيس اللغة ج 1 ص 161. و المنجد. و مجمع البيان ج 1 ص 104 ط صيدا.

[347] التوبة- 105.

[348] حديث صحيح متواتر از طرق شيعه و سني است گر چه بعضي از نواصب را درد دل عارض شده و هذيانها گفته اند و در خصوص حديث شريف رجوع شود به كتاب نفيس «فتح الملك العلي بصحة حديث باب مدينة العلم علي» تأليف فاضل علامه ي محدث احمد بن محمد بن الصديق المغربي نزيل قاهرة ط مصر سال 1354 ه ق.

[349] چنانچه اين مطلب را در چند سال قبل در مجله ي (رسالة الاسلام) كه از دارالتقريب بين المذاهب الاسلامية در قاهره منتشر مي شود ضمن مقاله ي نگارش داده و واضح ساخته ام كه به تقليد ميت دليلي نداريم و در اسلام تقليد ميت جائز نيست رجوع شود به رسالة الاسلام عدد 4-

ص 428 سال دوم سنه: (1369) ه. ق چنانچه از شيعه هم اگر كسي ادعاء كند كه تقليد ميت ابتداء جائز است كلام بي دليل و ادعاي بي مدرك است و تقليد بر ميت ابتداء اجماعا باطل است چنانچه بعضي از جهال پيدا شده اند جوانهاي خود را ابتداء به يك نفر از اموات وادار مي كنند كه تقليد كنند ناشي از ناداني و جهالت و در دين تابع اهواء و آراء نفساني شدن و مردم را به ضلالت انداختن است. چنانچه مطلب مذكور را در ضمن مقاله ي مفصلي نيز در مجله ي «العرفان» صادره از صيدا- لبنان مجلد 37 ج 10 ص 1146 سال: 1369 ه ق تحقيق كرده ام و همان مقاله در تعليقات مضافه بر «جنة المأوي» در طبع دوم سال: 1397 ق از ص 443- الي- 462 منتشر شده است و در رساله ي مستقله كه در مسأله ي «اجتهاد و تقليد» تأليف شده تفصيلا تحقيق گرديده و هنوز چاپ نشده است.

[350] رجوع شود به كتاب عدة الاصول شيخ الطائفة طوسي (قدس سره) القدوسي جزء 2 ص 116 ط بمبئي. و شيخ (ره) فرموده: كه اين مسأله بنا به اصول اساسي مذهب ما اصلا ساقط است.

[351] رجوع شود به مصابيح الانوار ج 1 ص 434 ط نجف اشرف.

[352] رجوع شود به جنة المأوي 297 ط تبريز. و نيز رجوع شود در آن به تعليقات نگارنده ص 299 -297 ط- 1- تبريز- و ص 245 -241- ط- 2 تبريز.

[353] رجوع شود به جنة المأوي ص 297 ط- 1- تبريز.

[354] رجوع شود به كتاب نفيس (الكلمة الغراء في تفضيل الزهراء (ع) تأليف امام آيةالله سيدنا شرف الدين موسوي عاملي قدس سره ص 215 ط

نجف سال 1373 ق كه با فصول المهمه ي آن بزرگوار با هم طبع شده و موضوع مزبور را از عكرمه ي ناصبي خوارج مسلك جماعتي نقل كرده اند چنانچه از اسباب النزول واحدي و ابن حجر در صواعقش نقل شده است.

[355] به تفسير (آل) مراجعه شود.

[356] فاطر: 32.

[357] ابوالحسن ناشي صغير بغدادي به سال (365) ه ق وفات يافته و از مشايخ شيخ مفيد (ره) است و در بسياري از كتب ادبيات نسبت قصيده را كه اولش ذكر شده به عمرو بن عاص مشهور داده اند و آن از اغلاط بشمار است.

[358] در أواخر روضه ي (27) از رياض السالكين شرح صحيفه ي طبع سنگي و از خداوند مسئلت مي نمايم كه توفيق طبع آن كتاب بسيار نفيس را باهل خير و صلاح مانند چاپ انوار الربيع آن علامه ي جليل كه از مفاخر علماء شيعه است عنايت فرمايد و كتاب طراز اللغة كه از نفائس آثار آن علامه ي بزرگ است و در كتابخانه ي شيخنا الاستاد كاشف الغطاء (ره) در نجف اشرف موجود است قدم به عالم مطبوعات گذارد و آن كتاب در لغت و تفسير آيات و شرح اخبار و در چند مجلد و به عنوان: اللغة. الايات. الاثار. تأليف شده است و به مطالعه ي آن نائل شده ام و مقام شامخ علمي آن سيد علامه از تصانيفش نمايان است.

[359] أنوار نعمانيه ج 1 ص 133 ط تبريز.

[360] رجوع شود به هامش شرح لمعه به خط ملا كاظم (ره) طبع اصلي تبريز ولي اين حاشيه و عبارات را در حواشي آقا جمال خوانساري (ره) كه مستقلا به قطع بزرگ طبع سنگي در سال (1272) ه. ق در طهران چاپ شده نيافتم.

[361] يعني

مشهور در نزد عامه.

[362] ج 1 ص 64 -57 ط تهران از انتشارات حقيقت تبريز.

[363] طبع جديد ج 25 ص 236.

[364] امالي صدوق: 145، معاني الاخبار: 33 بحارالانوار ج 25 ص 216.

[365] معاني الاخبار: 33.

[366] الاحزاب: 56.

[367] خواننده ي عزيز ملاحظه فرمايد چطور مأمون عباسي كه يكي از خلفاي بر حق سنيها و از اولي الامرهاي آنها بوده كه به مراتب عالم و فاضل از ديگر خلفاي آنهاست اعتراض كرده كه دستور رسول الله (ص) آن بوده كه (آل محمد) را در صلوات بايد ضميمه نمايند و گويد: اجماع امت بر آن قائم است ولي اهل سنت تا حال هم به امر پيغمبر (ص) عمل نكرده اند و نمي كنند.

[368] يس: 4 -1.

[369] بحار ج 25 ط جديد ص 229.

[370] المؤمن: 45.

[371] معاني الاخبار: 33 و در سفينة البحار: الا ذريته (نسخه) ج 1 ص 54.

[372] محجة البيضاء ج 2 ص 314 ط تهران نقل از كافي ج 2 ص 495 رقم 21.

[373] ج 1 ص 54.

[374] امالي ج 1 ص 275 ط مصر سال (1373) ه. ق عين عبارات عربي امالي نقل شد و ترجمه به فارسي نگرديد چون در ترجمه نكات و حلاوت و دقائق شيرين عبارات عربي از بين مي رود و در قالب الفاظ فارسي آنها گنجيده نمي شود يعني الفاظ فارسي از بيان تمامي آن نكات قاصر بوده و آن وسعت زبان عربي را ندارد تا گنجانيده گردد و در هر جا كه عين عبارات عربي را نقل كرده ام نظر به اين جهت است كه نگارش يافت.

[375] در بعض نسخ: (يقدر) بدون تشديد است يعني قادر است بني عباس را از تخت سلطنت كنار كند. از اين كلام

معلوم مي شود كه حتي مردم ديگر غير از بني عباس هم مي دانستند كه امام (ع) با دستگاه جابرانه ي هارون الرشيد و استبداد و ديكتاتوري وي مخالف است و بر حسب ظاهر اگر قدرت داشته باشد او را از تخت خلافت غاصبانه و سلطنت ملوكي بر كنار خواهد كرد تا حق در جاي خود بر قرار شود و عدالت اجتماعي اسلامي به تمام معني حكم فرما گردد و استبداد محض يك نفر كه به نام خلافت مسلط شده از ميان برود چون رويه ي هارون در حكومت و سلطنتش رويه ي خلافت اسلامي نبود بلكه روش جبابره بود چنانچه كلام شكيب ارسلان گذشت ص 438.

[376] چنانچه پيش بيني عبدالعزيز تحقق يافته و آن قصه را سيد علماء اسلام مسندا روايت فرموده و در صفحات تاريخ ثبت و در صفحه ي روزگار به يادگار مانده است.

[377] ميان دو قوس در نسخه هاي زيادي از امالي موجود است.

[378] نسخه ي خطي موجود در كتابخانه ي ماست و ص 47 -46 ط تهران كه شش كتاب از تأليفات ابومحمد جعفر بن احمد بن علي قمي نزيل ري (ره) با نسخ ديگر از اصول در يك مجلد به سال 1371 ه ق طبع شده است و يكي از آن تأليفات كتاب (نوادر الاثر في علي (ع) خير البشر) است از تصانيف ابومحمد جعفر قمي (ره) است و در آن كتاب با طرق زيادي متجاوز از چهل طريق از اعمش (ره) و غيره از عطيه ي عوفي رحمه الله از جابر بن عبدالله انصاري (قدس سره) روايت كرده كه رسول الله (ص) فرمود: علي خير البشر- و لا يشك فيه الا كافر او منافق و در بعض طرقش: علي خير البشر من ابي فقد

كفر ص 36 و در بعضي: علي خير البشر بعد رسول الله (ص) من قال غير هذا فقد كفر ص 38- و جاي شك نيست كه عطيه ي عوفي محدث فقيه شيعي است و راجع به شرح حال او در ص 181 -179 گذشت و از ضعيف شمردن اهل سنت عطيه را معلوم مي شود كه مورد اعتماد و اطمئنان است چنانچه حافظ شمس الدين ذهبي در كتاب (المغني) گويد: عطبة بن سعد العوفي الكوفي تابعي مشهور مجمع علي ضعفه ص 436 ج 2 ط حلب- سوريه. واضح است كه اجماع شان بر ضعف عطية رحمه الله از جهت تشيع وي و از نقطه نظر اين كه او از محدثين شيعه است مي باشد چنانچه رويه ي سنيها تضعيف علماء و محدثين شيعه است.

[379] رجوع شود به توضيح المقاصد ص 19 -18 -14 ط مصر.

[380] تاريخ مبارك غازاني ص 199 ط انگلستان.

[381] گنبد سلطانيه كه فعلا در چند كليومتري زنجان واقع است در چهار سال پيش در حضور صديقنا العلامة الحجة الاية آقاي حاج آقا عزالدين حسيني امام جمعه ادام الله بقائه از نزديك مشاهده شد از آثار بسيار باشكوه است متأسفانه از طرف اداره ي باستان شناسي مورد اهتمام نيست تعصب ورزي بي جا نگذاشته آن عمارت عالي تاريخي مورد توجه قرار گيرد و خود قصبه ي سلطانيه تا تاريخ نامبرده برق و آب لوله كشي نداشت و أبدا آثار آباداني و پيشرفت عمراني ديده نمي شد چنانچه به شهرستان عزيز ما «تبريز»از جهت عمران و آبادي توجهي نيست و به قول صاحب مجله ي «العرفان» منطبعه ي صيدا- لبنان كه چند سال قبل به تبريز آمده بود: گويا تبريز اداره ي شهرداري ندارد چنانچه در يكي از اجزاء آن مجله به اين موضوع

اشاره كرده است در اينجا حرف زياد است بماند.

[382] فضائل السادات سيد سند سيد محمد اشرف حسيني اصفهاني سبط سيد الحكماء، و سند الفقهاء، ميرداماد حسيني قدس سره ص 358 -357 ط تهران سال (1314) ق.

[383] الاحزاب- 33.

[384] رجوع شود به فضائل السادات سبط سيد داماد (ره) ص 365.

[385] الانشراح- 4.

[386] شرح حال آن بزرگوار را در كتاب (خاندان عبدالوهاب) به طور تفصيل نگارش داده ام و از خداوند توفيق طبع و نشر آن كتاب را مسئلت مي نمايم.

[387] رجوع شود به ترجمه ي: مسائل الدعاء. از ص 53 -46 و مسائل الدعاء اصل عربي تقريبا دو صفحه به آخر آن رساله مانده.

[388] شيخ الفقهاء العظام صاحب جواهر الكلام قدس سره بعد از آن كه از مشهور نقل كرده كه صلاة به معني دعاست متوجه شده كه به معني عطف است و از ابن هشام در مغني آن را نقل فرموده (جواهر ج 7 ص 7 ط نجف) و قول مشهور را از جهاتي بعيد دانسته است، و براي تحقيق به نحو عميق به كتاب صلاة محقق شهير آقا شيخ هادي طهراني رحمه الله نزيل نجف اشرف متوفي به سال (1321) قمري بايد مراجعه شود. و كتاب صلاة آن مرحوم به قطع وزيري از اول صلاة تا آخر صلاه مسافر در 179 صفحه در نجف به خط آقا ميرزا احمد زنجاني ايده الله تعالي به سال (1342) ه. ق در مطبعه ي مرتضويه طبع سنگي گرديده و از غرائب اين كه در طبع آن از بعض جاهاي كتاب اسقاط كرده اند چنانچه مسأله ي سهو النبي (ص) را كه قبل از شروع به احكام مسافر در آخر كلام در احكام خلل است ص

148 سطر 6 اسقاط شده بعد از قول او: و الحمدلله الذي علي ما هدانا اليه و الشكر له. كه گويد: و بعد هذه البيانات بقي الكلام في بيان ما ورد عن الائمة (ع) في سهو النبي (ص) في صلاته و تحقيق الحق فيه ان العصمة.... الخ. و بعد چند ورق مفصلا در تقويت قول شيخ صدوق (ره) كوشيده و به گمان خويش در اعتراض بر شيخ اعظم مفيد (ره) قدم برداشته مانند بعض معاصرين كلماتي چيده ولي چيز طرفه اي نياورده غير از اين كه برخلاف اجماع و ضرورت مذهب سخن رانده و در طبع كتاب عباراتي را كه نقل شد: (و بعد هذه البيانات بقي الكلام.... الخ) آن را آورده در آخر كلام در صلاة مسافر در ص 179 ذكر كرده و در همان جا كتاب را ختم كرده اند و آنچه در سهو النبي (ص) بيان كرده نقل ننموده اند و نيز از كتاب بعض تشنيعات كه در حق امثال علامه ي فيض كاشاني (ره) در مقام انتقاد نگارش داده مقداري حذف و اسقاط كرده اند و نسخه ي كامل خطي از كتاب صلاة آن مرحوم در كتابخانه ي ما موجود است كه نسخه ي كامل و صحيح است و در مقابله با چاپي موارد اسقاط معلوم مي شود. و شيخ استاد (ره) در (الذريعة) به طبع شدن آن كتاب در سال نامبرده اكتفاء فرموده و به خصوصيات اشاره نكرده و فرموده: كه آن از مجلدات ودائع النبوة است- الذريعة ج 15 ص 61 ط تهران.

[389] رياض السالكين در ذيل شرح دعاء دوم.

[390] اتحاف السادة المتقين بشرح اسرار احياء علوم الدين ج 5 ص 48.

[391] اربعين مجلسي (ره) ص 179.

[392] مصابيح الانوار

ج 1 ص 419 ط بغداد.

[393] يعني رسول الله (ص) فرموده باشد: من فصل بيني و بين آلي بعلي لم ينل شفاعتي. اما فرمايش سيد شبر (ره) كه فرموده: الفصل بها.... سيما في الصحيفة السجادية.... در صورتي كه در تمامي صحيفه حتي يكبار هم مابين محمد (ص) و آله بعلي فاصله نشده است فقط در يك جا در دعاي روز قربان و جمعه علي آل محمد وارد شده آن هم در حدود بيشتر از يك سطر فاصله دارد و لذا لفظ علي آورده شده است پس ادعاء سيد اعظم شبر (ره) نسبت به صحيفه ي سجاديه كه فرموده: سيما في الصحيفة بي وجه است چنانچه از فضلاء دوستان به اين مطلب متذكرم شد از الطاف شان كمال تشكر دارم سلمه الله تعالي و ابقاه.

[394] يعني حديث رد بر غلات باشد و معنايش اين است كه هر كس علي عليه السلام را از آل من جدا كند و او را از مرتبه ي خلافت خارج كرده و به مرتبه ي الوهيت برساند چنانچه غلات مي كنند او به شفاعت من نمي رسد و آن توجيه بعيد است.

[395] الصلاة و البشر ص 79 ط دمشق.

[396] مفتاح الفلاح ص 29 ط مصر، و در حبل المتين نيز متعرض شده است رجوع شود به ص 251 -250 كه با مشرق الشمسين و رساله هاي متعدده از شيخ (ره) در سال: 1321 هجري قمري در تهران طبع سنگي نفيس شده و نسخه اش بسيار ناياب گرديده است.

[397] انوار نعمانيه ج 1 ص 134 ط تبريز.

[398] مصابيح ج 1 ص 415 ط بغداد.

[399] البقرة: 183.

[400] القصص: 77.

[401] النور: 35.

[402] البقرة: 151.

[403] البقرة: 198.

[404] رجوع شود به دعوة الحسني في ادعية الحسني ص

27 ط بمبئي سال (1314) ه. ق تأليف فاضل زاهد ميرزا علي اكبر همداني نزيل نجف اشرف متوفي (1325) ه. ق.

[405] اسرار الصلاة عالم مؤيد به تأييدات رباني آقاي حاج ميرزا جواد ملكي تبريزي قدس سره ص 283 ط تهران سال (1380) ه. ق.

[406] مفتاح الفلاح شيخ بهائي (ره) ص 49 ط مصر.

[407] خصال جزء دوم ص 630 -629 ط تهران سال (1389) ه. ق و در همان حديث مي فرمايد: صلوا علي محمد و آل محمد فان الله عز و جل يقبل دعاءكم عند ذكر (محمد) و دعائكم له و حفظكم اياه صلي الله عليه و آله خصال ج 2 ص 613 ط تهران.

[408] غاية المرام سيد بحراني (ره) ص 314 و روايت از ثواب الاعمال شيخ صدوق (ره) نقل شده چنانچه در دعوة الحسني از آن كتاب نقل كرده است.

[409] الاحزاب: 43.

[410] التوبة: - 103.

[411] البقرة: - 157 -156.

[412] اربعين مجلسي (ره) ص 197.

[413] روضات الجنات در ذيل ترجمه ي علامه (ره) ص 175 ط اول و در كتاب نفيس «تقوية الايمان» سيد محمد بن عقيل علوي حسيني حضرمي نزيل سيقافورا صاحب نصايح الكافية مصرع اول بيت دوم به اين نحو است: و ان الكلب خير منه طبعا) ص 19 ط صيدا.

[414] از جمله ي اشعاريست كه ابونواس رحمه الله تعالي سروده كه بعضي از آنها از جهت معني اختصاص به معصومين عليهم السلام دارد و بعضي به تمامي ذراري بتول زهراء صديقه ي كبري سلام الله عليها شامل است.

[415] كتاب «دين و تمدين در پنج مجلد در مصر چاپ شده «اول» آيه ي از قرآن كريم «دوم» از كلمات رسول الله (ص) «سوم» از كلمات اميرالمؤمنين (ع) تا آخر كتاب به همين

ترتيب نقل كرده و در اطراف آن قلم فرسائي نموده است و آنچه نوشته از اقتراحات و سرگذشت هاي خود و نظريات و افكار خويشتن است از كتب ديگران نقل نكرده است روي هم كتاب شيرين است ولي در بعض مقالات و بيانات هفوات و عثرات نيز دارد و از تأليفات وي يكي نيز وحي الرافدين است و كتاب «الاصفياء» از تصانيف اوست داراي مقالات زياد از اشخاص زياد است و مشتمل بر رد و انتقاد و تعقيب و تعليق و تبادل افكار و فوائد بي شمار مي باشد و از نيات و اعمال استعمارگران در آن كتاب بسيار به قلم آورده است و تمامي مجلدات (دين و تمدين) در مصر طبع شده و در مقدمه ي مجلد پنجم گويد: كه تا حال 15 تأليف در نظم و نثر منتشر كرده ام.

[416] سنيها در تحيت خلفاء سه گانه (رضي الله عنه) گويند ولي در تحيت اميرالمؤمنين (ع) (كرم الله وجهه) گويند و جهت آن چنانچه جمعي از اكابر علماي اهل سنت تصريح كرده اند آنست كه خلفاي سه گانه مدتها از عمر خودشان را بر بت ها ستايش كرده و روي خودشان را در مقابل بت ها مثل بت پرستان و مشركين به زمين گذاشته اند چون مشرك بوده اند روي آنها آن طور نيست كه انسان به گرامي بودن تحيت گويد ولي اميرالمؤمنين (ع) ابدا در ايام زندگي خويشتن در مقابل بت ها ستايش نكرده و رو به زمين نگذاشته و لذا سزاوار است كه در حق آن حضرت گفته شود كه خداوند روي او را گرامي دارد كه ابدا به بت ستايش نكرده است.

[417] چنانچه مرحوم حوماني گفته كه نشاشيبي نسبش بامويين مي رسد بايد گفت: اغلب آنهائي كه در اعماق قلب شان نصب و عداوت

و دشمني با خاندان رسالت و اهل بيت عصمت و طهارت ديده مي شود و يا بعضي هستند كه از شنيدن شئون ولايت و امامت و معجزات و كرامات أئمه (ع) در نفس آنها اشمئزازي پيدا مي گردد يا با دستگاه عزاداري سيدالشهداء (ع) خوشدلي ندارند پس از تحقيق انسان اطمئنان مي كند كه آباء و اجدادشان از نواصب و دشمنان اهل بيت عليهم السلام بوده و يا در اسلاف شان اشخاصي وجود داشته كه از طريقه ي اهل بيت (ع) بر كنار بوده اند. و ناگفته نماند: كه در سال: (1350) ه. ق علماي اسلام از جميع مذاهب و شهرستانهاي اسلامي در «قدس» فلسطين براي مذاكره درباره ي مقاومت با صهيونيه ي استعماري و وعد «بلفور» اجتماع نموده و نماز جمعه را در مسجد مبارك اقصي اقتداء به شيخ اعظم استاد ما اشهر مشاهير مجتهدين شيعه شيخنا الامام كاشف الغطاء قدس سره نموده و با جماعت انبوه به جا آوردند و از اين اتفاق و اتحاد مسلمين از شيعه و سني و اقتداء به يك نفر مجتهد شيعي از سياسيون انگليس به اضطراب و تشويش افتاده و آنهائي كه از آن سياسيون در فلسطين و اردن و عراق بودند «اسعاف نشاشيبي» را وادار كردند كه كتاب «الاسلام الصحيح» را تأليف نمايد و با تأليف آن آتش فتنه را دامن زنند و با ادعاء وي: كه اسلام آنست كه آن مرد اموي فهميده در صورتي كه فهم وي و اسلام صحيح او فرسنگها از اسلام واقعي دور بوده و اسلام اموي مي باشد به تفرقه طبل زدند و جمعي از علماي شيعه برد و انتقاد از وي بپا خواستند و انگليسها به دست اين مرد أموي ناصبي وحدت و

اتحاد مسلمين را برهم زدند و فتنه ي خوابيده را بيدار كرده و تفرقه انداختند «الفتنة نائمة لعن الله من أيقظها». چنانچه در اين روزگار ما هم با دست جبهانها كه سليل شيطان است و محب الدين خطيبها با نگارش خطوط العريضه ها فتنه را برپا نموده و مي نمايند و در ايران ما نيز به دست امثال آنها به اختلافات مذهبي دامن زده و بين مسلمانها و جوانهاي ما تفرقه مي اندازند به يكي شيعه ي علوي نام مي گذارند و به ديگري شيعه ي صفوي «و هلم جرا»...

[418] رجوع شود به «دين و تمدين» ج 5 ص 322 320 ط مصر.

[419] اعراب به معني باديه نشين است از عرب باشد يا از عجم و اعراب را به معني عرب و در جمع آن استعمال كردن آز اغلاط و معمول ميان ايرانيهاست و اصطلاح روزنامه نگاران است و در لغت عرب به آن معني نيست. گرچه بعضي از اهل لغت را نيز در اين موضوع اشتباه رخ داده چنانچه در تعليقات خود بر كنز العرفان فاضل مقداد (ره) تحقيق كرده ام.

[420] علامه ي خطيب شهير آقا سيد جواد شبر دام بقائه از خاندان مشهور شبر كه از خاندان سيادت و علم و فقاهت در عراق و علماء و فقها بزرگ شيعه از آن خاندان ظهور كرده اند و فعلا علامه سيد جواد شبر از خطباء و شعراء و اهل تتبع و اطلاع و از مؤلفين نامي عراق است و در نجف اشرف ساكن و با نگارند مكاتبه مي نمايد و كتابش «ادب الطف» از آثار بسيار گرانبهاست و در تأليف آن به زحمات زيادي متحمل شده است از درگاه خداوندي توفيقات بيشتري را درباره ي ايشان مسئلت مي دارم. و مجلدات كتاب

نفيس «ادب الطف» او «شعراء الحسين ع» در حين طبع دوم اين كتاب به شش مجلد رسيده و طبع شده و منتشر است و از خداوند متعال توفيق بيشتر در حق مؤلف محترم آن مسئلت مي نمايم.

[421] سيد امين عاملي (ره) در اعيان الشيعة فرموده: ديوان دعبل در قرن گذشته موجود بوده (ج 320:30) و نزد فرزند دعبل، حسين شش مجلد ضخم كه هر مجلد مشتمل بر سيصد ورقه بوده از اشعار والدش موجود بوده و علامه ي متبحر آقا شيخ محمد سماوي (ره) اشعار دعبل را جمع كرده و هنوز خطي است و البته شيخ سماوي اگر آنها را از مصادر شيعه گردآورده از روي تحقيق و دقت است و آنچه دكتر محمد يوسف نجم (الجامعة الامير كية بيروت) در مقدمه ي ديوان دعبل كه وي جمع كرده و گفته كه بايد در حذر شديد شد كه در مصادر شيعي بر اشعار زياده نموده و وضع كرده باشند، كلام غلط و حرف هذيان است زيرا تحقيق و تثبت شيخ سماوي (ره) و ضبط و دقت وي مورد اطمئنان و اعتماد عموم است چنانچه از شرحش بر قصيده ي ميميه ي فرزدق رمه الله به نام (الكواكب السماوية) كه در نجف به سال (1360) ه. ق طبع شده نمايان است چقدر در ضبط اصل اشعار آن قصيده دقت فرموده است. و در عصر ما دكتر محمد يوسف نجم نامبرده بر حسب سليقه ي خود از اشعار دعبل جمع آوري كرده و در بيروت طبع شده به سال (1962) م و اديب اريب عبدالصاحب دجيلي خزرجي اشعار دعبل را جمع كرده و در سال (1382) ه. ق در نجف طبع كرده است و

دكتر عبدالكريم اشتر مدرس در كليه ي آداب در جامعه ي دمشق نيز اشعار دعبل را با رويه و مذاق ويژه ي خويش جمع كرده و در سال (1964) م طبع كرده است و بر غالب مجموعه ها از اشعار دعبل مطلع شده و بر جمع و اطلاع خود بسيار اعتماد داشته و انتقادي نيز از سائر مجموعه ها كرده و گويد: علي ان في بعضها مثل مجموعة السماوي روايات تصح الافادة منها و شعرا نقل عن مصادر شيعية مخطوطة ليس من السهل الوصول اليها في الوقت الحاضر) المقدمة ص 13.

[422] رجوع شود به ظرافةالاحلام تأليف شيخ سماوي (ره) ص 16 ط نجف سال (1360) ق و به دقت وي در ضبط قصيده ي عينيه ي سيد حميري رجوع شود به صفحه ي:- 12.

[423] بيت نهم در ديواني كه اديب فاضل آقاي دجيلي جمع كرده ندارد و عوض آن بيت زير موجود است ص 107 كه در جمع آقاي دكتر اشتر ندارد ولي در پاورقي ص 261 از نسخه ي علامه ي سماوي نقل كرده است: كم قد اريقت ادمع، و تقطعت من ذكر كم في كربلاء نفوس چنانچه بيت دهم در جمع آقاي دجيلي نيست.

[424] اول آن: مدارس آيات خلت من تلاوة.... الخ.

[425] اسم ابومخنف است و او لوط بن يحيي ازدي غامدي كوفي است صاحب تصانيف زياد بوده اگر به دست آيد مورد اعتبار است در اوائل زمان امام صادق (ع) وفات كرده و از علماء و مؤرخين شيعه است و قول ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغة كه او از عامه است از اغلاط و خرافات محسوب است بلكه او شيعه است و كتاب مقتلي كه در دست است مجعول و نسبت آن

به او از اكاذيب است رجوع شود به كتب رجال.

[426] تاريخ طبري ج 4 ص:- 353- ط- مطبعه ي استقامه ي قاهرة سال: (1358) ه. ق.

[427] تغري بردي معرب كلمات تركي «تاري وردي» است.

[428] كتاب «أنا مدينة العلم و علي بابها» ج 1 ص 111 -110 ط صيدا.

[429] وسائل الشيعه جزء ثاني مجلد اول ص 811 ط تهران سال 1376 ه ق.

[430] وسائل الشيعة ج 7 ص 458 -457 از اجزاء 15 ط جديد.

[431] طبقات ابن سعد ج 8 ص 463 ط بيروت.

[432] ج 42 ص 91 ط جديد.

[433] طبقات ج 8 ص 363.

[434] ابن حزم در بدگوئي بر گذشته گان و بدزباني در حق پيشينيان از علماء و بزرگان مشهور بوده و كسي از شر زبان او ايمن نبوده به حدي كه زبان او و شمشير حجاج بن يوسف خونخوار را برادر و برابر مي شمرده اند و لذا عاقبت باعث اسباب نفرت عموم و منفور در نزد مردم هر مرزوبوم شد و بر ضلالت و گمراهي وي اجماع كردند رجوع شود به ريحانةالادب ج 7 ط تبريز و الكني و الالقاب قمي (ره) ج 1 ص 254 ط صيدا و ابن حزم به اندازه ي دروغگو و كذب است كه گفته: امام حسن عسكري (ع) اولاد نداشت و ادعاي را فضة كه آن حضرت فرزند داشت دروغ است ص 61 جمهرة انساب العرب ط 3 مصر در صورتي كه كلام خود ابن حزن كذب محض است و جمع كثيري از علماي اعلام اهل سنت تصريح به ولادت حضرت ولي عصر بقيةالله ارواحنا فداه كرده اند مانند ابن خلكان در وفيات الاعيان ج 3 ص 316 ط مصر و اما در

نزد شيعه ولادت و وجود اقدسش از ضروريات و بديهيات است و اوست حجت الهي و امام زمان عجل الله تعالي فرجه و جعلنا من كل مكروه فداه.

[435] اين قضيه را زبيري نيز در كتاب نسب قريش با بعضي زيادات ركيكه بلكه قبيحه مانند صاحب استيعاب و اصابة نقل كرده ص 349 و آن قصه افسانه ي بيشتر نبوده و از جعليات است و ابن سعد در طبقات آن را نقل كرده ولي بعضي از جملات افسانه ي زبيري را ندارد ج 8 ص 264 ط بيروت.

[436] عبيدلي در اخبار زينبات گويد:كه زيد را خالد بن اسلم مولي عمر بن الخطاب در تاريكي زد و نشناخت و زيد افتاده و چند روز زنده بود و با مادرش با هم در يك وقت وفات يافت و معلوم نشده كدام جلوتر مرده است نگارنده گويد: از همين مطلب كه معلوم نشده كدام جلوتر وفات يافته احتمال نقل سقوط سقف و ديوار بر آنها كه با هم وفات كرده اند ظاهر مي شود و آن منافات با زخمي شدن زيد ندارد.

[437] المعارف ابن قتيبة ص 70 ط مصر سال (1300) ه. ق و عباراتي كه در متن نقل شد در نسخه ي مطبوعه از (المعارف) ابن قتيبة در مصر از مطبوعات دارالكتب در سال (1379) ه. ق ساقط شده و عوض آن عبارت غلطي به جا مانده كه غلط بودنش واضح است وعبارت در طبع نامبرده ص 211 به ترتيب زير است: و اما ام كلثوم الكبري و هي بنت فاطمة فكات عند: عمر ابن الخطاب و ولدت له اولادا قد ذكرنا هم. فلما قتل عمر تزوجها «جعفر ابن ابيطالب» فماتت عنده. اين غلط فاحش

در آن طبع فني بسيار نفيس از (المعارف) جاي بسي شگفت است.

[438] هرمزان را نزد عمر آوردند هرمزان خود را با حيله از كشته شدن نجات داد در تواريخ چنانچه ابن اثير در تاريخ كامل نقل كرده ج 2 ص 549 و ابوحيان توحيدي در كتاب البصائر و الذخائر آورده گويد: لما اراد عمر بن الخطاب قتل الهرمزان استسقي ماء فأتي به فامسك القدح في يده و اضطرب فقال له عمر: لا بأس عليك اني غير قاتلك حتي تشربه فالقي القدح من يده و امر عمر بقتله قال: او لم تؤمني؟ قال: كيف امنتك؟ قال: قلت: لا بأس عليك حتي تشربه، فقولك: لا بأس امان و لم اشربه، فقال الزبير و أنس و ابوسعيد الخدري: صدق يا اميرالمؤمنين، فقال عمر: قاتلك الله اخذت أمانا و لم أشعر. البصائر ج 2 ص 120 ط دمشق. و ابن اثير گويد: فاقبل علي الهرمزان و قال: خدعتني والله لا انخدع الا ان تسلم، فاسلم ففرض له في الفين و انزله المدينة و كان المترجم بيهما المغيرة بن شعبة و كان يفقه شيئا من الفارسية الي ان جاء المترجم. كسي كه خود را جانشين پيغمبر (ص)پنداشته كاملا آشنائي به زبان فارسي نداشته و احتياج به مترجم داشته است پس جاهل بوده او نمي تواند جانشين پيغمبر اكرم (ص) باشد مگر با دسيسه سازي و خلافت انتخابي و شوري بازي مثل رئيس جمهوري نه خلافت الهي و امامت خدادادي پس اصل مبني و اساس فرق زيادي دارد با مباني ما نمي سازد.

[439] چنانچه ابن اثير در كامل گفته: جنگ شوشتر در سال (17) هجرت واقع شده و بعضي گفته: درسال: (19) و گفته شده

كه در سال: (20) شوشتر فتح شده در هر حال در زمان حيات عمر فتح شوشتر واقع گرديده است. رجوع شود به تاريخ كامل ج 2 ص 546 ط بيروت و ابن خلدون گفته كه فتح شوشتر در سال (17) و گفته شده كه در سال (16) واقع شده است تاريخ ابن خلدون ج 2 بقيه ي جزء ثاني ص 113.

[440] ص 206 دارالكتب سال (1960) م.

[441] استيعاب ص 161 ج 3 ط مصر سال 1358 ه با اصابه.

[442] اصابه ج 3 ص 44 ط مصر در سال نامبرده با استيعاب.

[443] عمدة الطالب ص 20 ط نجف به سال 1358 ه ق.

[444] بحارالانوار ج 42 ص 107.

[445] احتمال مي دهم كه عبارت كتاب (يحيي بن الحسن) باشد و او عبيدلي نسابه است والله العالم.

[446] نوف بكالي از اصحاب و خواص اميرالمؤمنين (ع) و حاجب آن حضرت بوده چنانچه در سفينة البحار از جوهري نقل كرده ج 2 ص 622 و نوف با فتح نون و با ضم آن نيز مشهور است و بكالي با تخفيف كاف است و خبر مزبور را شيخ صدوق (ره) در مجالس مسندا از نوف بكالي نقل فرموده است رجوع شود به بحارالانوار ج 77 ص 383 ط جديد تهران.

[447] يحسن الله اليك نسخه.

[448] فيضحك الله يوم تلقاه بحار.

[449] ج 15 ص 7 ط مصر.

[450] النبوة و الانبياء ص 202 ط بيروت سنة: (1390) ق چه ملازمه دارد كه اگر خلاف حمل طبيعي بود ذكر شود علاوه بر اين كه ذكر شده است چنانچه نقل كرده اند كه سه ساعت يا يك ساعت بوده است.

[451] تاريخ طبري ج 4 ص 108 -107- ط- قاهرة

مطبعه ي استقامة سال: (1358) ه. ق.

[452] نهج البلاغة به تحقيق محي الدين عبدالحميد ج 3 ص 18 كتاب 17 من كتب اميرالمؤمنين عليه السلام ط مصر-و مستدرك نهج البلاغة ص 16 ط- نجف اشرف.

[453] تاريخ كامل ابن اثير ج 3 ص 385 ط بيروت.

[454] مقتل اسفرائني ص 54-ط- قديم- مصر.

[455] رجوع شود به كتاب ص 278 -277.

[456] اين تعبيرات كتاب (تجارب السلف) مؤيد روايتي است كه در ص 73 از اين كتاب گذشت و امام (ع) فرموده: بانوان حرم پشت سر من سوار اشتران پالاندار بودند.... الخ چنانچه گذشت و گفته شد كه راجع به احوال ورودشان به دمشق و مربوط به حالات شان در ورود به آن شهرستان است.

[457] تجارب السلف ص 69 ط 2 تهران.

[458] رجوع شود به مروج الذهب ج 3 ص 43 ط مصر سال: (1377) ه. ق.

[459] ترجمه ي نفس المهموم محدث قمي (ره) به قلم آقاي شعراني ص 266 ط تهران.

[460] از اين تعبيرات خيال نشود كه مدتهاي زيادي در حبس مانده اند زيرا پوست انداختن صورتهاي خاندان رسالت و پرده گيان امامت در ظرف چند روز در عرض راهها با آن سرعت سير دادن به آنها در هواي خشك و سوزان صحراها به مرحله ي عمل مي رسد احتياج به مدتهاي زيادي ندارد چنانچه عملا در ظرف چند روز در مسافرت آن صفحات و راه رفتن در آفتاب آن سامان ديده مي شود.

[461] يعني ترفيع رتبه و درجه داد.

[462] مشاش سر استخوان است.

[463] آنان كه امثال معاويه و يزيد را اولي الامر بدانند و طاعت آنها را واجب بشمارند البته خودشان را در مهالك مي اندازند در صورتي كه بايستي عقل خودشان را حاكم قرار بدهند و در وجدان خود قضاوت

نمايند آيا مي شود خداوند امثال معاويه ها و يزيدها را اولي الامر قرار بدهد؟ و آنها هم بر خلاف احكام خدا حكم نمايند و امر به قتل ريحانه ي رسول الله (ص) كنند؟ اگر نعوذبالله خدا همچو اطاعتي را واجب كند و آنها را اولي الامر قرار بدهد تناقض واضح لازم مي آيد يا اجتماع ضدين مي شود. آيا از خداوند تناقض صادر مي شود؟ آيا قرآن كريم به تناقض حكم مي كند؟ پس عقل حاكم است كه اولي الامر بايد معصوم باشد تا تناقض لازم نيايد. و يا امر به اجتماع ضدين كه محال است نشود و از خود آيه ي شريفه كه اطاعت رسول و اولي الامر را مقيد بقيدي و مشروط بشرطي نكرده است لازم مي آيد كه رسول و اولي الامر بايد معصوم باشد تحقيق در نكات آيه ي شريفه رجوع شود به تفسير نفيس «الميزان» ج 4 ص 412 ط تهران.

[464] ص 262.

[465] راجع به اين مرد مرموز رومي كه از بطارقه (پاتريك) است رجوع شود به كتاب (التدوين في احوال جبال شروين) تأليف محمد حسن خان اعتماد السلطنه وزير علوم ايران در دوره ي قاجار- در يكي از كتب تأليف شده در عصر حاضر ديدم كه سرجون را مجوسي پنداشته و آن اشتباه است بلكه نصراني بوده و چه خوش بيني به ابن زياد داشته كه قبلا از معاويه عهدي گرفته كه يزيد را بعد از معاويه قانع نموده و حكومت عراقين را به او بدهد لابد با معاويه نسبت به سيدالشهداء عليه السلام مذاكره كرده كه بعد از معاويه حاضر بيعت كردن به يزيد نخواهد شد بايد درباره ي اين مرد مرموز نصراني بيشتر به تحقيق پرداخت.

[466] ذخيرة الدارين ص 141 ط نجف.

[467] تذكرة الخواص ص

144.

[468] محقق طوسي خواجه نصيرالدين قدس سره در نقد المحصل فرموده: فرزند ديگر امام حسين عليه السلام كه هفت سال داشته به نام علي در روز عاشوراء شهيد شده است ص 179 ط مصر.

[469] عبدالله الرضيع تأليف كاظم الحلفي ص 17 ط نجف (1376) ق.

[470] مطالب السئول ص 73.

[471] مقتل خوارزمي ج 2 ص 32 ط نجف، و عباراتي كه در متن نقل شده با نسخه ي خطي از مقتل الحسين (ع) خوارزمي كه در سال (986) ه. ق استنساخ شده مقابله گرديده و دو سه كلمه درنسخه خطي زيادات بر چاپي داشت و نيز در نسخه ي مخطوطه قبل از شعر: انا ابن علي الخير.... الخ اشعار: كفر القوم و قدما رغبوا- عن ثواب الله رب الثقلين .... الخ تا (19) بيت نقل كرده و بعد از آن شروع به نقل: انا ابن علي الخير... الخ نموده است چنانچه در مطالب السئوال هم در نقل قضيه ي علي اصغر اشعار كفر القوم.... الخ را نقل نموده است.

[472] عبارت: و دفنه در نسخه ي چاپي از مقتل الحسين (ع) خوارزمي ندارد رجوع شود به جلد 2 ص 32 ط نجف ولي در نسخه ي خطي كه در سال (986) ه. ق كتابت شده موجود است.

[473] ارشاد ص 254 ط تبريز.

[474] سماه ابن شهر آشوب في المناقب ج 2 ص 222 علي الاصغر. و ذكر السيد ابن طاووس في الاقبال زيارة للحسين (ع) يوم عاشوراء و فيها: صلي الله عليك و عليهم و علي ولدك علي الاصغر الذي فجعت به.

[475] اللهوف ص 65 شيخ مفيد (ره) نيز فرموده كه طفل در همان موقع كه در حجر امام (ع) بوده تير خورده پس بعد

از آن سيد معاصر مي فرمايد: ثم اتي به تحو القوم.... الخ چطور مي سازد.

[476] البحار ج 10 ص 203 و مقتل الخوارزمي ج 2 ص 32.

[477] في مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 222 لم يرجع منه شئي و ذكر ابن نما في مثير الاحزان ص 36 و السيد في اللهوف ص 66 رواية الباقر (ع) و ذكر ابن كثير في البداية ج 8 ص 186 و القرماني في اخبار الدول ص 108 و مقتل الخوارزمي ج 2 ص 32: رمي به نحو السماء قال ابن كثير و الذي رماه بالسهم رجل من بني اسد يقال له: ابن موقد النار. طبري نيز در تاريخ كبير روايت امام باقر (ع) را نقل كرده به اين عبارت: قال ابومخنف قال عقبة بن بشير الاسدي قال لي ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (ع) ان لنا فيكم يا بني اسد دما قال قلت: فما ذنبي انا في ذلك رحمك الله يا اباجعفر و ما ذلك؟ قال: أتي الحسين بصبي له فهو في حجره اذ رماه احدكم يا بني اسد بسهم فذبحه فتلقي الحسين دمه فلما ملاء كفيه صبه في الارض ثم قال....الخ ج 4 ص 342 ط قاهرة مطبعه ي استقامة سنة: (1358) ق.

[478] تذكرة الخواص- ص 144 و القمقام لفرهاد ميرزا ص 385.

[479] مقتل الخوارزمي ج 2 ص 32 و الاحتجاج للطبرسي (ره) ج 2 ص 25 ط نجف.

[480] الارشاد و مثير الاحزان.

[481] تاريخ يعقوبي (ره) ج 2 ص 218 ط نجف.

[482] ذخيرة الدارين ج 1 ص 161 ط نجف.

[483] ديوان سيد حيدر حلي قدس سره ج 1 ص 80 ط نجف سال: (1369) ق.

[484] تاريخ طبري ج 4 ص 342 ط

قاهره مطبعه ي استقامة سال: (1358) ق.

[485] اعلام الوري ص 213 ط تهران سال (1338) ه. ش.

[486] نسخه ي مخطوطة.

[487] ثورة الحسين- ص 231 ط- 4- بيروت. تاريخ طبري- 357 -346 :4- و تاريخ كامل 300:3.

[488] چون رسول الله (ص) بعد از هجرت به مدينه اساس دولت اسلامي را بنيان گذاري فرمود و حكومت اسلامي قوي شد و لذا بني أمية و سائر منافقين نتوانستند آزاري برسانند ولي در پي فرصت بودند و بعد از رسول الله (ص) حكومت و رياست را كه منافقين به وسيله ي مجلس سقيفه ي بدست آوردند و يگانه حامي اسلام و قرآن اميرالمؤمنين (ع) بود از آن حضرت به مقام انتقام آمدند.

[489] بحارالانوار ج 11 طبع امين الضرب ص 2. و ابن شهرآشوب (ره) نيز در كتاب مناقب قائل بيت مذكور را ابوالاسود دءلي كه از اصحاب اميرالمؤمنين (ع) است دانسته. مناقب ج 4 ص 167 ط قم- و آن را از زمخشري نقل كرده، و بيت مذكور بهترين شاهد بر بودن دختر كسري مادر امام سجاد عليه السلام است و بي حقيقتي بعض اقوال شاذة و نادرة را ثابت مي كند و آن را در اعيان الشعية نيز از ربيع الابرار زمخشري نقل كرده است.

[490] از تعبير مذكور معلوم مي شود كه بعد از ولايت عهدي امام عليه السلام اين گفتگو واقع شده است.

[491] در تاريخ طبري است: ثم صلوا الظهر صلي بهم الحسين (ع) صلاة الخوف ثم اقتتلوا بعد الظهر ج 4 ص 336 ط مصر سنة: (1358) ه. ق شيخ طوسي (ره) در كتاب خلاف فرموده: و روي عن الحسين عليه السلام انه صلي عند مصابه صلاة الخوف باصحابه- ج 1 ص 253 ط 2 تهران.

[492] در روايت زرارة از

امام صادق (ع) بيست و پنج درجة و در قواعد شهيد (ره) ص 240 بيست و هفت درجة معلوم است عدد مفهوم ندارد.

[493] شكر خدا را كه طبع دوم آن كتاب با اضافات زياد به سال (1397) ه. ق طبع شد رجوع شود به خاتمه ي آن كتاب.

[494] النساء- 51.

[495] آقا شيخ كاظم خطيب از فضلاء خطباء در كاظمين بود و با شيخ استاد قدس سره دوستي داشت و در اوائل حكومت جمهوري و تغيير اوضاع در عراق وفات يافت رحمة الله عليه.

[496] كل مشرك كافر و كذا العكس و هو كل كافر مشرك كما صرح به الشيخ الطوسي قدس سره في تفسير التبيان ج 5 ص 242 ط نجف و هو كلام دقيق متين تبعا للقرآن الكريم كما يستفاد ما ادعيناه من عدة آيات شريفة في سورة الكهف. و قد بسطنا الكلام في ذلك في كتابنا الذي ألفناه في تحقيق اهل الكتاب و الاعتقاد بالانبياء (ع)و تحقيق بعض المطالب الدينية المهمة و وسمناه «بفعل الخطاب في تحقيق اهل الكتاب»- نسئل الله تعالي التوفيق لطبعه ليعم نفعه.

[497] النساء- 51.

[498] يعني لا علم لكل شخص بالخصوص في حق نفسه.

[499] شنيده شد كسي كه اين كلمات بي اصل را در كتابش نگارش داده بود در چاپهاي بعدي كتابش آن جملات را تغيير داده چون ملتفت شده كه حرف بي اصل است.

[500] ولايت تشريعي و تكويني را تفصيلا در تعليقات و اضافات خود بر أنيس الموحدين علامه ي نراقي (ره) بيان كرده ام رجوع شود از ص 232 ص 252 ط تبريز.

[501] ارشاد شيخ مفيد (ره) ص 340.

[502] ارشاد ص 342.

[503] راقه الشيئي اعجبه، الهدي السيرة و الهيئة.

[504] ارشاد ص 347 -343.

[505] الكهف: 65.

[506] الاحزاب-:

33.

[507] به خيال بعض قاصرين مي آيد و به زبان نيز مي آورند كه خداوند در آيه ي شريفه فرموده كه خدا اراده كرده كه اهل بيت (ع) را از ارجاس پاكيزه نمايد و معلوم نيست كه اين اراده تحقق يافته يا نه؟ و لازمه ي اين حرف خرافي آنست كه خداوند قادر به تحقق دادن مراد خود در خارج نبوده باشد و ارادة الله از مرادش تخلف كند و آن محال است بالضرورة و اراده در آية اراده ي مستتبعه به فعل است صرف اراده ي محضه نيست اگر آن طورباشد رد دعاي رسول الله (ص) مي شود و استعمال مضارع در ماوقع خصوص ماده ي اراده و لفظ «يريد» در آيات قرآن مجيد زياد است كه تفصيلش را در جاي خود بيان كرده ام.

[508] ارشاد ص 309 ط تبريز.

[509] ارشاد ص 350 ط تبريز. معلوم مي شود كوچكي قد و قامت امام (ع) معلي بن محمد را به مقام تعجب آورده كه با اين سن كم چطور امام و حجت خداونديست و لذا امام (ع) از ضمير او اخبار فرموده و با آيه ي شريفه بر علم و كمالات امامت خود استدلال فرموده است.

[510] رجوع شود به أنيس الموحدين ص 105 ط تبريز.

[511] ارشاد شيخ مفيد (ره) ص 369 ط تبريز. و شيخ طبرسي (ره) در اعلام الوري ص 356 ط تهران مطبعه ي حيدري اين خبر را نقل فرموده و در نقل وي عبارت روايت به قرار زير است: (و عنده قوم يحدثهم بلغاتهم و فيهم ترك و روم و صقالبه.... الخ. از اين جملات بنا به نقل طبرسي (ره) ظاهر مي شود كه تكلم امام (ع) با قومي بوده و با لغات آنها صحبت مي فرموده و

اختصاص به غلامهاي امام (ع) ندارد.)

[512] كشف الغمة ج 3 ص 252 ط تهران از انتشارات كتابچي حقيقت تبريز. و مدينة المعاجز نقل از ابن شهر آشوب (ره) ص 554.

[513] كشف الغمة ج 3 ص 264.

[514] سيد استاد مجاهد اكبر ما مرجع عالم اسلامي آيةالله العظمي آقاي خميني نزيل نجف اشرف ادام الله ظله الوارف كه با مجاهدات خويشتن آبروي علماي اعلام شيعه را حفظ كرد كرارا مي فرمود: گوستاولبون تاريخ تمدن را با آن خوبي براي جلب مسلمانها تأليف نكرده مگر اين كه آن كذب محض را به ساحت اقدس رسول الله (ص) نسبت بدهد و آن افتراء را در آن كتاب بگنجاند.

[515] الخرايج مطبوع با اربعين مجلسي (ره) ص 207.

[516] كشف الغمة ج 3 ص 21. ارشاد شيخ مفيد (ره) ص 313 ط تبريز. اعلام الوري طبرسي (ره) ص 294 ط تهران مطبعه ي حيدري اصول كافي كليني (ره) ج 1 ص 285 ط آخوندي تهران.

[517] رجال كشي ص 487 ط نجف- اختيار معرفة الرجال جزء 6 ص 583 -582 ط دانشگاه مشهد سال (1348) ه. ش.

[518] در اينجا عبارت روايت بسيار مختلف است چنانچه با مراجعه به اختيار معرفة الرجال در صفحه ي نامبرده روشن مي شود و در نسخه ي مطبوعه در دانشگاه مشهد عبارت به اين نحو است: (و هو اقل من نيتي) و معني محصلي از آن به دست نمي آيد و پس از تأمل معلوم مي شود كه عبارت صحيحه به دست نيامده است و آنچه در متن آورده شد: (و آن حضرت از طفل سه ساله كوچكتر بود) عبارت محدث قمي (ره) در منتهي الامال است از ترجمه ي آن مرحوم عبارت حديث را به نحوي كه مذكور

افتاد ظاهر مي شود كه نسخه ي صحيحه را ايشان به دست آورده اند و لفظ: (اقل) هم قرينه بر آنست كه ترجمه ي محدث نامبرده صحيح باشد و محدث قمي (ره) در (الانوار البهية) عبارت حديث شريف را از رجال كشي به اين نحو نقل كرده: (و هو اقل من ثلاثي) و آن صحيح است و ترجمه ي آن همانست كه در منتهي الامال نقل كرده است رجوع شود به (الانوار البهية) ص 126 ط تبريز به خط حاج ميرزا طاهر خوشنويس تبريزي در سال (1344) ه. ق و ص 228 ط مشهد مقدس و تاريخ سال طبع را ندارد و چاپ حروفي است.

[519] اختيار معرفة الرجال جزء 6 ص 584 ط دانشگاه مشهد- ص 488 ط نجف.

[520] علامه ي مامقاني (ره) در هامش تنقيح المقال فرموده: في نسخة صحيحة (باح باح) و ذلك في الفاظ الصبيان المهملة المعني يعني انه بعد قراته الكتاب اظهر رجوعه الي حال الطفولية والله العالم. و قيل: ان في النسخ الخطية هذه الكلمة غير منقوطة او مختلفه و قريب مما قلنا ما في حاشية المنهج من الوحيد (ره).

[521] مدينة المعاجز ص 527 ط سال (1290) ه. ق.

[522] مدينة المعاجز ص 556.

[523] نسخه ي خطي موجود در كتابخانه ي ما كه در سال (1092) ه. ق در حويزه استنساخ شده است.

[524] ارشاد ص 372 ط تبريز.

[525] مجمع البيان ج 3 ص 512 ط صيدا.

[526] و الظاهر ان القائل انما نقل ذلك عن الاناجيل الزاما علي المسيحي المتزلف كما يأتي ولكن لا احتياج لنا علي ذلك بعد ما بين لنا الائمة الطاهرين (ع) زمان بعثة المسيح (ع) فراجع الي الاحاديث في الكافي و غيره تجد صدق ما قلناه.

[527] تعليقات

جنة المأوي ص 353 ط- 1-تبريز.

[528] اوائل المقالات ص 105 ط 2 تبريز.

[529] و لا يتوهم انه يمكن ان يكون نبوته المرادة في الحديث النبوة الاتية اي كتبت لي النبوة من حيث الاستعداد و القابلية فانه مدفوع اولا بانه مجاز لا يصار اليه. و ثانيا ان الادلة من العقل و النقل دالة علي ثبوت نبوته الفعلية في جميع الازمنة كما هو محقق في محله و لا يسع المقام باكثر من ذلك.

[530] يستفاد هذه المطالب من احاديث العترة الطاهرة سلام الله عليهم راجع الي الجوامع الحديثية.

[531] در سؤال از ابن تيمية گفته شده ص 7 كه طرفداران يزيد به نبوت وي نيز قائلند ولي اين رويه ي ديرينه ي فراعنه ي روزگار است كه نخوت و كبر و خودپرستي و تجبر و تفرعن آنها را وادار مي كند بالاخره خود و جان نثارانش و نوكران جيره خوارش او را به مقام نبوت رسانيده و آخرالامر خداوند قادر متعالش مي خوانند و او هم مغرور و مشتبه شده و از حب جاه و رياست (انار بكم الاعلي) مي گويد اين يك ناموس مطرد در قاموس فراعنه ي روزگار است اختصاص به يزيد و طرفدارانش ندارد مگر از آنها كسي پيدا شود كه داراي ايمان گرچه ضعيف هم باشد داشته باشد و الا رويه شان همان است.

[532] معلوم مي شود مراد دكتر از اهل سنت اتباع ابن تيميه است و الا مشهور ميان اهل سنت ملعون بودن يزيد است.

[533] رجوع شود به كتاب عنوان المعارف ص 13 تأليف صاحب ابن عباد طالقاني (ره) مطبوع در ضمن «نفائس المخطوطات» ط- نجف اشرف سال: (1371) ه. ق.

[534] كرامة- نسخه.

[535] فهنا نسأل الدكتور صلاح الدين المنجد: هل ابن تيمية الحراني مؤمن بالله؟ و هو صاحب

البدع و الاضاليل و الكفريات و الاباطيل و الطاعن في دين الله. و اما الغزالي فهو صاحب الخرافات و الخزعبلات و كتابه احياءالعلوم مشحونة منها و لا غرابة من فتواه علي عدم جواز لعن يزيد و هو القائل لا خطر في السكوت عن لعن ابليس، قال في كتابه الاحياء: كان بعض الشيوخ في بداية ارادته يكسل عن القيام فألزم نفسه القيام علي رأسه طول الليل لتسمح نفسه بالقيام عن طوع. انظر الي نقل امثال ذلك في كتاب تلبيس ابليس للعلامة ابن الجوزي و قد نقل فيه عن الغزالي نظائر هذه الاباطيل و قد أتي بها في مقام التعليم. و لا عجب من ابن تيمية و الغزالي فانهما من اهل القرون السالفة، بل العجب من الدكتور المنجد فانه من ابناء هذا العصر يسمونه عصر الذرة و النور و الفضاء كيف يدعي: ان اهل السنة (يعني اتباع ابن تيمية) ذكروا محامد يزيد! الرجاء من الدكتور أن يذكر نزرا يسيرا من تلك المحامد و لا بدله ان يقول: انه شاعر فنقول: أي فضيلة للشاعر الكافر.

[536] استغر من الغرور.

[537] اي ذاب.

[538] فانه يدعي الخلافة الاسلامية و انه من أولي الامر الذين أمر الله تعالي (العياذ بالله) بطاعتهم و الانقياد لهم و أنه اميرالمؤمنين. (فياذلة الاسلام من بعد عزه) (اذا كان والي المسلمين يزيد).

[539] لا شك ان يزيدحمل آل رسول الله (ص) الي دمشق و ضرب الرأس المطهر بالقضيب و هذا العمل منه ليس الا الزندقة و الالحاد و لم يكن في قلبه الا الضغائن و الاحقاد الجاهلية و لذا لميجد ابن تيمية مفرا الا الانكار فانكر حمل يزيد آل رسول الله (ص) سبايا الي الشام علي اقتاب الجمال و ضربه علي شفتي الامام

عليه السلام بالقضيب و بديهي ان انكاره ليس الا انكار البديهيات و الضروريات و انكار المتواترات و انكار الشمس في رائعة النهار (من لا دين له لا حياء له) فهل يمكن انكار المتواتر فان العلم الحاصل منه ضروري؟ اللهم الا ممن لا عقل و لا دين له.

[540] الطلسم محركه الغيره و الظلام.

[541] التذكرة ص 155 ط فرهاد ميرزا.

[542] رجوع شود به امالي سيد مرتضي علم الهدي «غرر الفوائد و درر القلائد» ج 1 هامش ص 12 -11 ط مصر سال 1373 ه ق به تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم.

[543] آتشكده ص 19- و لطائف الطوائف فخرالدين علي صفي پاورقي ص 187- به قلم آقاي احمد گلچين معاني- ط تهران سال 1336 ه ش.

[544] لطائف الطوائف ص: 232.

[545] كمال الدين شيخ حسين مردي دانشمند بوده و در سال: (888) ه. ق درگذشته است.

[546] مروج الذهب ج 2 ص:- 68- ط مصر- سال: (1303) ه. ق.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109